سورهی مائده آیهی 81-67
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (٦٧) قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (٦٨) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٦٩) لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلا کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقًا کَذَّبُوا وَفَرِیقًا یَقْتُلُونَ (٧٠) وَحَسِبُوا أَلا تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (٧١) لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ (٧٢) لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٣) أَفَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧٤) مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٧٥) قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٧٦) قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ (٧٧) لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ (٧٨) کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ (٧٩) تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ (٨٠) وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُونَ (٨١)
این درس درباره بیان حال اهلکتاب - اعم از یهودیان و مسیحیان - و پردهبرداری از انحرافات در چیزیکه بدان باور داشتهاند، و پردهبرداری از سوء کردار در همه اموریکه در سراسر تاریخ خود انجام دادهانـد - بویژه یهودیان - به پیش میرود، این درسگذشته از پردهبرداری از سوء پندار و سوء کردارشـان، در بیان نوع علاقه و رابطهایکه اهلکتاب با پیغمبر (ص)و با گروه مسلمانان داشتهاند، به پـیش میرود، و وظیفه پیغمبر (ص) و وظیفه مسلمانان را در رفتار با ایشان ذکر مینماید... افزون بر اینها، حقائق اساسی مهمّی را ذکر میکندکه در اصول جهانبینی اعتقادی، و در اصول تلاش وکـوشش جنبشگروه مسلمانان، در مقابل عقیدههای انحرافی و در مقابل منحرفان موجود است. یزدان جهان، پیغمبر (ص)را فریاد میدارد و او را وادار به تبلیغ چیزهائی میکندکه از سوی پروردگارش بر او نـازل شده است. او را موطف بـه تبلیغ همه چزهائی میسازدکه بر او نازل فرموده است... باید هیچ چیزی از آن را باقی نگذارد و هـمـه را تبلیغکند و برساند و چیزی از آن را فروگذار نکند. نباید چیزی از آن را به سبب مراعات شراط و ظروف رهاکند، یا به خاطر برخورد با خواسـتها و آرزوهـای مردمان، و ناسازگاری با عرف و عادت جامعه، نباید به ترک چیزی از آن بگوید... اگر چنین نکند و جز این را انجام دهد، چیزی را تبلیغ نکرده است و در امرتبلیغ بطورکلی ناموفق بوده است.
از جمله چیزهائیکه پیغمبر (ص) موظف به تبلیغ ان گشته بود این بودکه رویاروی به اهلکتاب بگویدکه آنان بر چیزی بند نیستند و چیزی بشمار نمیآیند تـا تورات و انجیل را اجراء و پیاده نکنند و پایبند چیزی نشوندکه از سوی پروردگارشان برایشان نـازل شده است ... به همین منوال و بر ایـن روال: قـاطعانه و بیپرده و روشن و آشکار ... همچنینکفر یـهودیان را اعلامکند،کفریکه به خاطر پـیمان شکنی و نــقض عهدشان، وکشته شدن پیغمبران توسط ایشان، حاصل آمده است. کفر مسیحیان را نیز اعلامکند، کفریکه بدین خاطر حاصل آمده استکه میگفتند: یزدان مسیح پسر مریم است! و میگفتند: یزدان سومین خدا است! همچنین اعلامکندکه مسـیح (ع) بنیاسرائیل را از فرجام شرک آگاهکرده است و بدیشانگفته استکه یزدان بهشت را بر مشـرکان حرام فرموده است ... همچنین اعلامکندکه بنیاسرائیل بر زبان داود و عیسی پسر مریم به سبب سرکشی و دشمنانگی خودشان نفرین شدهاند.
این درس پایان میپذیرد با پردهبرداری از موقعیت اهل کتاب در پشتیبانی ایشان از مشرکان بر ضد مسلمانان، و اعلان اینکه چنین مسالهای ناشی از عدم ایمان آنان به یزدان و پیغمبر اسلام است. همچنین در این بخش پایانی اعلام میشودکه اهلکتاب نیز به پذیرش چیزی دعوت شدهاندکه محمد (ص) با خود آورده است. اگر ایشان بدان ایمان نیاورند، مومن و با ایمان بشمار نمی ا یند.
پس از این چکیده، بگونهگسترده با نصوص قرآنـی روبرو میگردیم:
ه
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (٦٧)
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (٦٨)
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنـچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تمام و کـمال و بدون هیچگونه خوف و هراسی، به مـردم) بـرسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (بــه مـردم) نـرساندهای (و ایشــان را بــدان فـرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عـهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل است). و خـداوند تـو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر این جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را کـه در صـدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند، و به راه راست ایشـان) را هدایت نمینماید. ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آن که (ادعاء را کنار بگذارید و عملا احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجـراء نمائید)... ولی (ای پیغمبر بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده است، بر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان مــیافزایـد (و ایـن قـرآن بـه خـاطر روح لجـاجت کافران در آنـان تاثـیر مـعکوس مـینماید!). بنابر ایـن (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مـباش. بیگمان کسـانی از مسـلمانان و یـهودیان و صـابئان و مسیحیان (اهل نجات هسـتند و) خوف و هـراسـی (از عذاب دوزخ در جهان جاویدان) و غم و انذوهی (بر عمر سپری شده در جهان گذران) ندارند آنان که بـه خدا و قیامت ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند.
فرمان قاطعانه به پیغمبر (ص) این استکه چیزی را به تمام وکمال تبلیغکند و به دیگران برساندکه از سوی. پروردگارش بر اول نازل شده است، و بدانگاهکه سخن حق را آشکار و بیان میدارد، برای هیچ مـعیاری از معیارها و برای هیچ ارزشی از ارزشهای زمینی حساب وکتابی باز نکند و بدان توجهی ننماید... اگر چنین بکند چه خوب! و اگرچنین نکند نه رسالت آسمانی را رسانیده است و نه به وظیفه خود اقدامکرده است و نه برای ادای مسوولیت پیغمبری برپای خاسته است! یزدان جهان حمایت و حفاظت او را برعهده میگیرد و وی را از مردمان مصون و محـفوظ میدارد.کسیکه خدا حافظ و نگاهدار او باشد، بندگان ضعیف نسبت بدو چه کاری میتوانند بکنند؟!
درگفتن حق آن هم راجع به عقیده، نباید پچ پچکرد و زیر لب سخنگفت. باید سخن حق،کامل و قـاطع و روشن و آشکار رسانده شود. بگذار برخی از دشمنان، آن را هر چه میخواهند بنامند، و هرگونهکه میخواهند بکنند. چه حق نبایدگفت الا آشکار! سخن حق در باره عقیده تملق نمیشناسد، و در برابر هواها و هوسهای دیگران چاپلوسی نمیکند، و موارد و مواضع خواستها و آرزوها را مراعات نمیدارد. بلکه تـنها روشنی و رسائی وگیرائی را پیش چشم میدارد تا با توان هر چه بیشتر به ژرفای دلها فرو خزد و نیرومندانه در پـهنه درونها جایگزین شود.
سخن حق درباره عقیده، هنگامی آشکار و روشن بیان میگردد، به کمینگاههای دلها راه مییابد،کمینگاههائی که در آنجاها آمادگیهائی برای دریافت رهنمودها کمین کردهاند و در انتظار هدایت آسمانیند... زمانیکه سخن در پرده میرود و پچ پچکنانگفته میشود، دلهائیکه آمادگی دریافت ایمان را پیدا نکردهانـد، برای قبول چنان سخنی نرم نـمیشوند و پذیره آنـها نمیروند. دلهائی که دعوت کننده امیدوار است که بدو پـاسخ گویند اگر در بخشی یا بخشهائی از حقیقت با آنها مدارا و سازش کند!
« ان اللهلایهدی القـوم الکافرین » .
خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابـر خواست آنـان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند و به راه راست، ایشان) را هدایت نمینماید.
در این صورت باید سخن حق، قاطع وکامل و شامل و جدا سازنده درست از نـادرست بـاشد... هدایت و ضلالت، ملاک آنها آمادگی وگشایش دلها است، نه سازش و نرمش به نفع یا به زیان سخن حق.
قدرت و قاطعیت در بیان سخن حق راجع به عقیده، به معنی خشونتکردن و درشتی نمودن نیست. چه یزدان جهان به پیغمبر (ص)خود دستـور فرموده استکه مردمان را با دانش و فرزانگی و پند و اندرز نیکو، به سـوی پـروردگارش فـراخـوانـد و راه او را بدیشان بنمایاند. میان رهنمودهای بیشمار قرآنـی، تعارض و اختلافی نیست. دانش و فرزانگی، و اندرز نیک و پند پسندیده، مخالفتی با قاطعیت و جدیت در بیان سـخن حق ندارد. چه ]ابزار و شیوه تبلیغ، جدای از ماده تبلیغ و موضوع آن است. آنچه خواسته میشود ایـن است در بیانکامل سخن حق، سازش و نرمش راجع به عقیده در کار نباشد، و در میانه راه حقیقت، سازش و نرمش قرار نگیرد. زیرا در حقیقت اعتقادی، راه حلهای نـاقص و نیمبند پذیرفتنی نیست... از همان روزهای نخستین اسلام، پـیغمبر (ص) درکار تبلیغ با دانش و فرزانگی و اندرز نیکو و پند پسندیده، مردمان را به اسلام فرا میخواند، و در راه عقیده قاطعیت کامل نشان میداد. بدو.فرمان داده شده بودکه بگوید:
(یا ایها الکافرون: لاأعبد ما تعبدون...).
ای کافران! آنچه را که شما (بجز خدا) مـیپرستید، مـن نمیپرستم....
خداوند کافران را با صفت خودشان میشناساند، و کار را قـاطعانه بیان و از یکـدیگر جدا میفرماید، و راهحـلهای نـاقص و نـیمبندی را نـمیپذیرد که بر پیغمبر (ص)عرضه میدارند، و قبول نمیفرمایدکه او سازش بکند تا ایشان هم سازش بکنند، بدان نحوکه دوست میداشتند. و نباید بدیشان بگوید: او چیزی جز تـعدیلات و تغییراتکمی در عقائدیکه دارند و معتقداتی که برآنند، از ایشان نمیخواهد. بلکه باید بدیشان اعلام دارد: آنـان بر باطل صرف و پـوچی خالصند، و خودش بر حق و حقیقتکامل و تمام است ... سخن حق را بلند و آشکار وکامل و قاطع، بیان نماید، امّا به شیوه و بگونهایکه خشونت و درشتی در آن نباشد. این نداء، و این تکلیف، در این سوره:
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ) .
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنـچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تـمام و کمال و بدون هیچگونه خوف و هراسی، به مـردم) بـرسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (بــه مـردم) نـرساندهای (و ایشــان را بـدان فـرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عـهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل است). و خداوند تـو را از (خطرات احتمالی کـافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر ایـن جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را کـه در صـدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند، و به راه راست ایشان) را هدایت نمینماید.
از روند قرآنی پیش از این نـداء و بعد از ایـن نـداء برمیآید که مقصـود از آن مستقیماً رویاروی گرداندن اهلکتاب با اصل چیزی استکه بر آن هستند، و تذکر صفتی بدیشان است که سزاوار آن میباشند... روبرو بدیشانگفته شودکه ایشان پایبند آئـینی و دارای عقیده و ایمانی نیستند... ایـن بدان خاطر است که تورات و انجیل را اجراء و پیاده نمیکنند، و بدانچه از سوی یزدان بر آنان نازلگشته است عمل نمینمایند. همین است در ادعائیکه دارند و خویشتن را اهلکتاب میخوانند و خود را معتقد مـیدانـند و پـیروان آئـین میشمارند، دروغگو به حساب میآیند.
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ)
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کـتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسـمانی پـایبند) نخواهید بود، مگر آن که (ادعاء را کنار بگذارید و عملا احکام) تورات و انجیل و آنچه از سـوی پـروردکارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمائید).
هنگامیکه پیغمبر (ص) موظف شدکه رویاروی به اهلکتاب بگویدکه ایشان بر چیزی از دین و عقیده و ایمان پایبند نیستند، بلکه بر چیزیکه بتوان بدان تکیه کرد و چیزی به حساب آورد متکی نمیباشند! هنگامی که پیغمبر (ص)مکلفگردیدکه بدین صورت قاطع و جدی با اهلکتاب روبرو شـود، آنـانکتابهایشان را میخواندند، و وصف یهودی بودن و مسیحی بودن را برای خود بکار میبردند، و میگفتند: ما مومن هستیم... امّا تبلیغیکه پیغمبر (ص) بدان مکـلف شـده بود و میبایستی رویاروی به اهل کتاب اعـلام دارد، اصلا چیزی را مردود مـیشماردکه آنـان بـه خود نسـبت میدادند و گمان میبردند که برآنند و معتقد بدانند. زیرا «دین» واژههائی نیستکه با زبانگفته آید. و تنها کتابهایی نیستکه خوانده و زمزمهگردد، و صـفتی نیستکه به ارث برده شود و ادعاءگردد. بلکه دیـن برنامه زندگی است. برنامهای استکه مشتمل بر عقیده نهان در دل و درون است. و عبادتی استکه در انجام شعائر و مراسم دینی مجسم و جلوهگر است، و عبادتی استکه در پابرجا داشتن سراسر نظام زندگی بر اساس این برنامه پیدا و هویدا میگردد... از آنجاکه اهلکتاب دین را بر این قواعد استوار نمیداشتند، پیغمبر (ص)موظفگردیدکه روبرو به اهلکتاب بگوید: شما دارای آئینی نیستید و اصلا پایبند و معتقد به چیزی از این قبیل چیزهائیکهگمان میبرید نمیباشید!
اجراء و پیادهکردن تورات و انجیل و آنچه بر آنـان از سوی پروردگارشان نازل شده است، مقتضی نخستین و نشانه پیشین آن ورود به آئین خدا است، آئـینیکه محمّد (ص)با خود به ارمغان آورده است. یزدان جهان از ایشان پیمانگرفته استکه به هر پیغمبری ایـمان بــیاورند و او را پشــتیبانی و یــاریکــنند. صـفت محمّد (ص) و پـیروان او در تورات و همچنین در انجیلیکه دارند، آمده است - همانگونهکه خدا خبر داده است و او راستگوترینگویندگان است - پس آنان تـورات و انـجیل و آنـچه بر ایشـان از سـوی پروردگارشان نازل شده است اجراء و پیاده نمیکنند. حال مراد از
(وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ ).
انچه از سوی پروردگارشان بر انان نازل گشته است.
قرآن باشد، همانگونهکه برخی از مفسران میفرمایند، یا مقصودکتابهای دیگر باشدکه بر ایشان نازلگشـته است، همچون زبور داود ... ما میگوئیمکه آنان تورات و انجیل را و آنچه را از سوی پروردگارشان بر ایشان نازل شده است، اجراء و پیاده نمیگردانند، مگر این که وارد دین جدید گردند، دینی که کتابهایی را تصدیق میکندکه دارند و محافظ و نگاهبان انها است ... پس ایشان برابرگواهی یزدان سبحان پایبند چیزی و معتقد به چیزی بشمار نمیآیند، مادامکه به واپسـین ائین درنیایند... پیغمبر (ص)مـوظف و مکلف است که رویاروی با ایشان به سخن درآید و این اقرار الهی را درباره ایشان رو در رو بخواند، و حقیقت صفت ایشان و موقعیت آنان را بدیشان برساند. اگر چنینکاری را انجام ندهد، رسالت خداوندگارش را تبلیغ نکرده است و نرسانده است!... واویلا، چه تهدید و بیمی است! خدا میدانسته استکه اگر پیغمبر (ص) این حقیقت قاطع را با چنان سخنان فیصله دهندهای، رویـاروی بدیشان بگوید، نتیجه این خواهد بودکه بر سرکشی و کفرشان بیفزاید، و دشـمنانگی و لجاجت ایشـان را افزونتر از پیش نماید... امّا با توجه بدین امر نـیز به پیغمبر (ص)دستور فرمودکه چنین چیزی را بدیشان اعلام دارد و رویاروی بدیشان بگوید، و باکی نداشته باشد از اینکهکفر و طغیان وگمراهی وگریز، به سبب رویاروئی با چنین چیزی، بدیشان دست میدهد. زیـرا حکمت خداوندی مقتضی این استکه سخن حق را آشکارا بگوید و روشن و بیپرده برساند. تا آثـار آن در دلها و درونهای مردمان پدیدار آید، و هرکه راهیاب مـیگردد، از روی دلیـل و برهان راهیاب و رهنمودگردد، و هرکه گمراه میشود، از روی دلیل و منطقگمراه شود، و هرکس هلاک میگردد، از روی دلیل هلاکگردد، و هرکس زنده میماند از روی دلیل زندهبماند:
(وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ )
(ای پیغمبر بدان که) آنچه بر تو از سـوی پروردگارت نـازل شـده است، بـر عصیان و طـغیان و کـفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن بـه خـاطر روح لجاجت کافران در آنان تاثیر معکوس مینماید!). بنابر این (آسوده خـاطر بـاش و) بـر گروه کـافران غمگین مباش.
یزدان سبحان برای شخص داعی با این رهنمودها برنامه دعوت را ترسیم مینماید، و او را بر حکمت الهـی در این برنامه مطلع میفرماید، و دل را تسلیت و آرامش میبخشد در برابر چیزیکه به کسانی اصابت میکند و میرسدکه راهیاب نمیگردند و هدایت نـمیشوند، و هنگامیکه سخن حق ایشان را به تکان و هیجان اندازد، بر طغیان وکفر خود میافزایند، و بدین علت سزاوار چنین سرنوشت بدی میگردند. زیـرا دلهـایشان توان تحمّل سخن حق را ندارد، و در ژرفای چنین دلهائی خیر و خوبی، و صداقت و راستی موجود نیست. بنابه حکمت یزدان، این دلها مخاطب سخن حق میگردند، تا آنچه نهان در ژرفای دلها و آنچه پنهان در زوایای آنها است نمایانگردد، و طغیان وکفر خود را بنمایند و آشکارا بیان نمایند و سزاوارکیفر طاغیان و سرکشان و بیدینان و کافران گردند!
*
به مساله دوستی و یاری و همکاری میان مسلمانان و اهلکـتاب بـرمیگردیم، و در پـرتو ایـن تبلیغیکه پیغمبر (ص)خدا مکلف و موظف بدان شده است، و در پرتو نتائجیکه افزایش طغیان وکفر در بسیاری از آنان است، بدان نگاه میکنیم... تا ببینیمکه چه چیز را خواهیم یافت؟
خواهیم یافتکه یزدان سبحان مقرّر میفرمایدکه اهل کتاب بر چیزی نیستند و پایبند به چیزی نمیباشند تا تورات و انجیل و آنچه از سوی پـروردگارشان بر ایشان نازل شده است، اجراء و پـیاده نکـنند ... و به پیروی از این اجراء و پیادهکردن، تا این واپسین آئین را نپذیرند و وارد آن نشوند، چیزی بشمار نمیآیند و پایبند به چـیزی نمیباشند. ایـن امـر هم از فراخواندنشان به ایمان آوردن به خدا و ییغــبر (ص) در موارد بسیاری ازقرآن پیدا و هویدا است و آشکارا برمیآید... و لذا آنان بر «دین خدا» نیـستند، و پیروان «آئینی» نمیباشندکه خدا آن را بپذیرد.
خواهیم یافت که خدا میدانسته استکه روبرو شـدن ایشان با این حقیقت، بر طغیان وکفر بسیاری از آنان میافزاید ... با وجود این به رسول خود دستور میفرماید که بدون هیچگونه سازش کاری و پنهان کاری، آن را آشکارا و روشن بدیشان رو در رو اعلام دارد، و غم این را نخوردکه بــه دنبال ایـن اعلان و اعلام، چه چیز دامنگیر وگریبانگیر بسیاری از ایشـان میگردد.
هنگامیکه فرموده یـزدان را در ایـن مساله، سخن داورانه قاطعانهای بدانیم - البته که فرموده خدا حق و حقیقت و قاطع وکامل است - جائی برای اهل دین به حساب آوردن اهلکتاب باقی نمیماند، تا «مسـلمان» بتواند با ایشان یار و مددکارگردد و در صف اهلکتاب بایستد و با دشمن مشترک بیدینی و بیدینان نبردکند و برزمد، همانگونهکه بعضی ازگول خوردگان وگول زنندگان فریاد میدارند! اهلکتاب تورات و انـجیل و آنچه بر ایشان از جانب خدایشان نازل شده است اجراء و پیاده نکردهاند، تا مسلمان ایشـان را «بر چیزی و معتقد به چیزی« بداند. مسلمان را نسزدکه جز چیزی را بپذیرد و معتبر بداندکه خداوند آن را میپذیرد و معتبر میداند:
( و ماکانلمؤمن ولا مؤمنة أذا قـضی الله و رسوله امراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم )
هیح مرد و زن مومنی، در کاری کـه خدا و پـیغمبرش داوری کــرده بـاشند (و آن را مــقرر نـموده بـاشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و اراده ایشان باید تابع اراده خدا و رسول خدا باشد). (احزاب / 36)
فرموده خدا بر پا و پایدار است و شـرائـط و ظـروف نمیتواند آن را تغییر دهد و دگرگونهکند!
هنگامیکه فرموده یـزدان را سـخن داورانه قاطعانه بدانیم - البتهکه فرموده خدا حق و حقیقت و قاطع و کامل است -نباید برای پیامد رویاروئی این حقیقت با اهلکتاب، ارزش واعتباری قائل شویم، و از جـنب و جوش و غوغا و خروش ایشان بر ضد خویش باکی داشته باشیم، و بهراسیمکه جنگ و پیکارشان را علیه ما شدت بخشند. ما را نسزدکه بکشیم محبت و مـودت ایشان را بدست آوریم در قبال اعتراف به اینکه آنان دارای آئینی هستندکه ما آن را میپسندیم و ماندگاری ایشان را بر آن به رسمیت مـیشناسیم، و مـا و ایشـان همدیگر راکمک میکنیم تا الحاد وکفر را از آن دیـن بزدائیم، هم بدانگونهکه الحاد وکفر را از دین توحیدی خود میرانیم، دینیکه خدا میپسنددکه مردمان بر آن باشند و بر آن روند.
یزدان سبحان ما را بدین منوال رهنمود نـمیفرماید، و این اعتراف را از ما نمیپذیرد، و این یاری و همکاری ما با ایشان را نمیبخشاید، و اندیشهای را مورد عفو قرار نمیدهدکه این یاری و همکاری از آن برجوشیده و برخاسته باشد. چـون ما در اینجا چیزی را برای خود مقرر میداریمکه جدای از چیزی استکه خدا مـقرر فرموده است. و درکار و بار خود چیزی را برمیگزینیم که سوای چیزی استکه خدا برمیگزیند، و عقائد منحرفی را معتبر میشماریم و «دین» الهی میانگاریم و در خویشاوندی دین الهی با خویشتنگرد میآوریم ... خداوند بزرگوار میفرماید: آنان پایبند چـیزی و ایستاده بر چیزی نیستند، مادامکه تـورات و انجیل و آنچه از سوی خدایشان بر ایشان نازل شده است، پیاده و اجراء نکنند ... انان هم چنین نمیکنند!
کسانیکه میگویند: ما مسلمانیم، ولی آنچه از سوی پروردگارشان بر ایشان نازل شده است، پیاده و اجراء نمیکنند، آنان نیز همچون این دسته از اهلکتاب هستند و بر چیزی بند نیستند و چیزی به شمار نمیآیند! این سخن خدا راکه بطور یکسان درباره هر نوع اهلکتان است راجع به خود و زندگی خویشتن نمیدانند.کسی که میخواهد مسلمان باشد، بر او واجب استکه بعد از اجراءکتاب خدا درباره شخص خود و در زنـدگی خویش، به کسـانی کـهکتاب خـدا را اجـراء و پـیاده نمیکنند، رویاروی بگوید: شما تاکتاب خدا را اجراء و پیاده نکنید، بر چیزی پایبند نبوده و بر چیزی استقرار ندارید. ادعائیکه دارید و میگوئید ما بر آئینی هستیم، خداوندگار آئین، آن را مردود میشمارد و قبول ندارد. جدا ساختن و فیصله بخشیدن در این امر، واجب است. دعوت آنـان به «اسلام» از نو، وظیفه و فریضه «مسلمان» است، مسلمانی که کتاب یـزدان را درباره شخص خود و زندگانی خود پابرجا داشته است و اجراء و پیادهکرده است. چه ادعای اسلام به زبان یـا از راه ارثی، ادعائی است که نه بیانگر اسـلامی است، و نه ایمانی را تحقق میبخشد و حاصل میکند، و نه به دارنده آن صفت متدین بودن به دین یزدان در میان هیچ ملتی و در هیچ زمانی عطاء میکند!
بعد از اینکه هم اینان و هم آنان پاسخ مثبت دادند و کتاب یزدان را در زندگی خود اجراء و پـیاده کردند، «مسلمان» میتواند با ایشان برای دفع بلای بیدینی و بیدینان از «دین» و از «دینداران» یار و یاورگردد. امّا پیش از اینکار، بیفایده و بیهوده است، و سهلانگاری و سازشکاری بشمار است و شخصگول زننده یاگول خـورنده بدان دست مییازد!
آئین یزدان پرچم و شعار و ارث نیست! آئین یزدان حق و حقیقتی استکه هم در نهانگاه دل و هم درگستره زندگی جـای دارد ... آئـین یـزدان در ایـن مجموعه متکامل پدیدار و آشکار میگردد،و مردمان بر آئـین یزدان نیستند مگر اینکه ایـن مجموعه مـتکامل در دلهایشان و زندگیهایشان پـیدا و هویداگردد... هر ارزش واعتباری، جز این ارزش واعتبار، شل و ولی و سستی در عقیده است وگول زدن دلها بشمار است، و «مسلمان» پاکدل بدان دست نمییازد.
بر «مسلمان» واجب استکه ایـن حق و حقیقت را آشکارا فریاد دارد، و بر اساس آن همه مردمان را از همدیگر جدا و سره سازد. از این جدا و سرهسازی هر چه برخیزد و نتیجه دهد،گناهی بر او نیست و از وظیفه او خارج است. خدا نگاهدار و نگاهبان است. یـزدان کافران را هدایت نمینماید و رهنمود نمیفرماید ... دعوتکننده مردمان به سوی یزدان از سوی خداونـد سبحان، تبلیغـی نکرده است و چیزی را نرسانده است، و اقامه حجت خدا بر انسانها ننموده است، مگر زمانیکه حقیقت دعوت را به تمام وکمال به انسانها برساند، و بدیشان بفهماندکه واقعاً بر چه پایه و مایهای هستند و در این راستا با ایشان سازش و نرمش نکند ... در اصل دعوتکننده مردمان اذیت و آزار میرساند اگر برای ایشان روشن نسازدکه آنان بر پایه و مایهای نیستند، و چیزیکه ایشان معتقد بدان و استوار بر آنند، از اساس پوچ و باطل است، و او آنان را به سوی چیزیکاملاً جدای از چیزی دعوت میکندکه بر آن هستند ... ایشان را به انتقال دوری و کوچ درازی و تـغییر اسـاسی در جهانبینیها و اوضـاع و نـظام و اخلاقشان، دعوت مینماید... پس مردمان باید توسط دعوتکننده بدانند که نسبت به حقیکه ایشان را به سوی آن میخواند در یا قرار دارند، تا اینکه:
(لّیَهلکَ مَن هَلَک عَن بَیَّنةٍ و یَحیا مَن حَـیَّ عَـن بَیَّنَةٍ )
تا آنان که گمراه میشوند با اتمام حجت بوده و آنان که راه حق را میپذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد. (انفال / ٤٢)
زمانیکه دعوتکنندهگنگ و مبهم سخنگوید و پچ پچ و منگ منگکند، و فـرق اساسی موجود میان واقعیت باطلی راکه مردمان برآنند، و میان حقیکه او ایشان را بدان میخواند، تبیین و تفهیم نکند، و فاصله حتمی میان حق خود و باطل ایشـان را نـنمایانده اگر دعوتکننده برای مراعات شرائط و ظروف، و پرهیز از رویاروئی با واقعیت زندگی مردم، واقعیتیکه سراسر زنـدگانی ایشـان را پـرکرده است، و انـدیشهها و جهانبینیهای آنان را فراگرفته است، چنینکند او قطعاً مردمان راگول میزند و میآزارد، چون حقیقتی راکه از ایشان خواسته میشود، به تمام وکمال بدانان معرفی نمینماید و نمیشناساند،گذشته از این که آنچه راکه خدا تبلیغ آن را از او خواسـته است و بر عـهده او گذاشـته است، تبلیغ نـنموده است، و پـیام الهی را نرسانیده است!
مهربانی و نرمش درکار دعوت مردمان به سوی یزدان، باید در اسلوب و شیوهای باشد که دعوتکننده بدان پیام آسمان را میرساند، نه در حق و حقیقیکه به گوش مردمان میرساند... حق و حقیقت باید به مردمان به تمام وکمال برسد. امّا اسلوب و شیوه پیروی میکنـد از مقتضیات موجود، و متکی میگردد بر قاعده فلسفه و حکمت و دانش و بینش و پند و اندرز زیبا و بجا.
امروزه مسلمانی از مسلمانان به عـنوان مـثال نگاه میکند و میبیندکه اهلکتاب مردمان فراوانی هستند و تعدادشان بیش از دیگران است و از قوت و قدرت مادی برخوردارند.
نگاهی به جهان میافکند و میبیندکه بتپرستان گوناگون درکره زمین صدها ملیون نـفرند. در امور کشوری و مشاغل مملکتی فرمانشان روا وکلامشان گـیرا است. با دقت بیشتر مینگرد و میبیندکـه طرفداران مکتبهای مادیگرا تعدادشـان فراوان است و صاحب زر و زورند و از قدرت و قوت ویرانگری برخوردارند. نگاهی هم به پیرامون خود مـیانـدازد و کسانی را میبیندکه خود را مسلمان مینامند. نهکسی بشمارند و نه قدرتی دارند! زیرا آنان قوانین و احکام کتابی را اجراء و پیاده نمیکنندکه از سوی خداوند جهان برایشان نازل شده است. در اینجا استکهکار بر او دشوار میگردد، و این را بسی بالاتر از شأن خود میداند که با همه انسانهای گمراه رویاروی شود و به همگان سخن حق را بگوید، سخنیکه درست و نادرست را از یکدیگر جدا مـیسازد. او میبیندکه فائدهای ندارد همگان را فریاد دارد و بدیشان بگوید: شما بر چیزی پایبند و استوار نـیستید! و ایـنکه برایشان «دین» حق را تبیین و توضیح دهد!
امّا باید دانست راه این نیست و چنین دیدگاهی خطا است... چرا که جاهلیت هر چندکه جملگی مردمان کره زمین را در برگرفته باشد، جاهلیت است. واقعیت زندگی مردمان نیز چیزی بشمار نمیآید، مادامکه بر آئین راستین خدا پابرجا و استوار نباشد. وظیفه دعوت کننده نیز وظیفه است. شماره فراوانگمراهان، و انـبوه ستبر باطل، وظیفه را تغییر نمیدهد... باطل توده رویهم انباشتهای است. دعوت همانگونهکه روز نخست با تبلیغ پیام به جملگی جهانیان آغازیده است و بدیشان گفته شده است: آنـان بر چیزی پابرجا و اسـتوار نمیباشند، به همین منوال دوباره باید از سرگرفته شود و آغازگردد ... زمان چرخیده است و سـیمای همان روزی را پیداکرده استکه خدا پیغمبر (ص)خود را برانگیخت و او را ندا در دادکه:
(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ- وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شََیْءٍ حَتَّى تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ .
ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) هر آنـچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل شده است (به تـمام و کـمال و بدون هیچگونه خوف و هراسی، به مـردم) بـرسان (و آنان را بدان دعوت کن)، و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را (بـه مـردم) نــرساندهای (و ایشــان را بـدان فــرا نخواندهای. چرا که تبلیغ جمیع اوامر و احکام بر عـهده تو است، و کتمان جزء از جانب تو، کتمان کل است). و خداوند تو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (زیرا سنت خدا بر ایـن جاری است که باطل بر حق پیروز نمیشود و) خداوند گروه کافران (و مشرکانی را که در صـدد اذیت و آزار تو برمیآیند و میخواهند برابر خواست آنان دین خدا را تبلیغ کنی، موفق نمیگرداند، و به راه راست ایشان) را هدایت نمینماید. ای فرستاده (خدا، محمّد مصطفی!) بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسمانی پایبند) نخواهید بود، مگر آن که (ادعاء را کنار بگذارید و عملا احکام) تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمائید).
*
این بخش به پایان میآید با واپسـین سخن درباره «دیــنی«کـه یـزدان آن را از مـردمان میپسندد و میپذیرد، آنان پیش از بعثت واپسین پیغمبر (ص) چه وصفی و چه عنوانی داشتهاند و بر چه آئینی و مکتبی بودهاند، مهم نیست. این آئین است آئینیکه درگذشت روزگاران و در درازای تاریخ، همه ملتها وگروهها - آنگرد میآیند و در آن به هم میرسند:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
بیگمان کسـانی از مسـلمانان و یـهودیان و صـابئان و مسیحیان (اهل نجات هسـتند و) خوف و هـراسـی (از عذاب دوزخ در جهان جاویدان) و غم و اندوهی (بر عمر سپری شده در جهان گذران) ندارند آنان که بـه خدا و قیامت ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند.
کسانیکه ایمان آوردهاند، آنان مسلمانانند، وکسانی که یهودیت را بپذیرند ایشان یهودیانند، وکسانی که صابئین نام دارند، مردمانی هستندکه پـیش از بعثت پیغمبر (ص) از بـتهاکنارهگیریکردهانـد و به تـرک بتپرستیگفتهاند، و خدای یگانه را بـدون مـذهب و مکتب معین و مشخصی پرستشکردهاند. از جمله اینان افراد معدود و سرشماری از عربها بودند ... مسیحیان هم عبارتند از پیروان مسیح (ع).
این آیه مقرر میفرمایدکه هر مذهب و مکتب وگروه و جماعتیکه به خدا و روز آخرت ایمان آورده باشند وکارهای شایسته و بایسته انجام داده باشند - بطور ضمنی در اینجا، و بگونه تـصریح در جاهای دیگر، مفهوم میشود و آشکارا بر میآیدکه اگر بر حسب چیزی چنین کارهای شایسته و بایستهای انجام داده باشندکه واپسین پیغمبر با خود به ارمغان آورده است، قطـعاً رستگار بودهاند و همچونکسانی رستگار خواهند شد:
(فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
ترس و هراسی بر آنــان نـیست و غمگین و اندوهگین نمیشوند.
گناهی بر انان نیست در برابرکارهائیکهکرده انـد و معتقدات و مسائلیکه در آنها لولیدهاند، و به سبب نامها و نشانهائیکه با خود برداشتهانـد ... چـه مـهم واپسین نام و نشانی استکه با خود هم اینک دارند. این چیزیکه بیان میداریـم و مـیگوئیمکه مـفهوم ضمنی آیه است، جزو قاعده «مـعلوم از دیـن بگونه ضروری« بشمار میآید. چه از زمره بدیهیات ایـن عقیده این استکه محمّد (ص)خاتمانبیاء است، و این که او به سوی همه انسانها فرستاده شده است، و همه انسانها -از هرملت و مکتب و مذهب و رنگ و جنس و سرزمینیکه باشند - به سوی ایمان بدان چیزیکه با خـود به ارمغان آورده است، فراخوانده میشوند، بنابه عموم و تـفصیلات همان چیزیکه با خـویشتن آورده است و به همگان تقدیم فرموده است. کسیکه محمّد (ص)را به عنوان پیغمبر نپذیرد، و به مجمل و مفصل آن چیزیکه با خویش آورده است ایمان نیاورد، چنینکسیگمراه است و خدا دینی را از او نمیپذیرد که پیش از این آئین بر آن بوده است، و از زمرهکسانی بشمار نمیآیدکه داخل در مضمون فرموده خداونـد بزرگوارند، آنجا که میفرماید:
(فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).
نــه تـرس و هـراسـی بر آنـان است، و نـه غمگین و اندوهگین میگردند.
این حقیقت بنیادین «معلوم از دین بگونه ضروری« حقیقتی استکه برای مسـلمان راستین جائز نـیست درباره آن تردید و درنگ و منگ منگکند، و در برابر فراوانی جاهلیت و ستبرای واقعیت جاهلی از آن باز ایستد، جاهلیت و واقعیت جاهلی که انسـانها در آن میلولند و میزیند. حقیقتی استکه برای مسلمان درست نیستکه در روابط و پیوندهائیکه با جملگی مردمانکره زمین - با هر دین وآئین و مذهب و مکتبی که دارند - برقرار میکند، از آن غافل ماند. نباید فشار واقعیت جاهلی او را وادارد که کسـی را از دارندگان چنین دین و آئین و مذهب و مکتبی بر «دینی« قلمداد کندکه خدا آن را میپذیرد و بهان خشنود است، و درست استکه وی با او یاری و همیاریکند و با او دوستی ورزد و پیمـان بندد!
بلکه تنها وتنها ولی خدا است و بس:
(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ)
هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را پـه دوسـتی و یــاری بـپذیرد (از زمــره حزبالله است و) بـیتردید حزبالله پیروز است.
قطعا این چنین است، ظواهر امور هر چه و هرگونهکه باشد.کسانیکه ایمان بیاورند به خدا و روز رستاخیز و کار شایسته و بایسته - براساس این آئینیکه آئین تنها آن است و بس - انجام بدهند، نه ترس و هراسی - آنان است و نه غمگین و اندوهگین میکردند... ترس و هراسی بر آنان نه در دنیا است و نه در آخرت ... ترس و هراسـی بر آنان از سوی نیروهای باطل و جاهلیت انباشته نیست. ترس و هراسی بر آنان از سوی مومنان با ایمانکارآی شایان هم نیست ... ایشـان غمگین و اندوهگین هم نمیگردند.
*
بعد از این، روند قرآنی بخشی از تاریخ بنیاسرائیل - یهودیان - را عرضه میدارد. در آن جلوهگر میآیدکه چگونه ایشان بر چیزی بند و استوار نیستند. همراه با آن پـدید میآیدکه رسـاندن پـیام اسـلام بدیشان ضرورت دارد، و باید با آئین اسلام مخاطبشان قرار داد و بدین آئینشان خواند، تا در پـرتو آن به دیـن خدا بگروند و در آن بغنوند. آنگاه اصل و مـاهیت آنان هویدا میشود، اصل و ماهیتیکه دگرگون نشده است. این اصل وماهیت ایشـان برای مسـلمانان آشکار میگردد، و آنـان از چشـم مسلمانان میافتند و از ارزششانکاسته میشود. دلهای مسلمانان از دوستی و یاری با ایشانگریزان میگردد و با ایشـان دوسـتی و یاری نمیشود مادامکه درباره حق و دین بر این حال و بدین منوال باشند:
( لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلا کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقًا کَذَّبُوا وَفَرِیقًا یَقْتُلُونَ وَحَسِبُوا أَلا تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) .
ما از (یهودیان) بنیاسرائیل پیمان گرفتیم (که احکـام تورات را مراعات دارند، و برای تبلیغ آن بـه مردم) پـیغمبرانـی بــه سوی ایشـان فرستادیم. (امّـا انـان پیمانشکنی کردند و) هر زمان که پـیغمبری چیزی را میآورد که با هواها و هـوسهای آنـان سازگار نـبود، دستهای (از پیغمبران) را تکذیب میکردند و گروهی را میگشتند. و (بنیاسرائیل) گمان میبردند که آزمایشی در مـیان نـیست (تــا مومنان راسـتین را از مـومنان دروغین ایشان جدا سازد) و بـلا و عذابـی (در بـرابـر تکذیب و قتل انبیاء گریبانگیرشان) نخواهد بود. لذا کور شدند (و آزمونها و شدائد گذشتگان را نادیده گرفتند) و کر شدند (و سخنان حق انبیاء را نشنیدند. خداوند آنان را دچار بلاها کرد و کسانی را بر ایشان مسلط نمود که مزه خواری و پستی بدانان چشاند. و لذا از کرده خود پشیمان شدند و) آنگاه خداوند توبه ایشان را پـذیرفت (و عــزت و کـرامت بـدیشان بــخشید. ولی) دوبـاره بسـیاری از انــان (از راه راست مـنحرف و از دیـدن حقائق) کور شـدند و (از شـنیدن سـخنان پـیغمبران و خیرخواهان) کر شدند. خداوند اعمال ایشـان را (دیده و) میبیند (و پاداش و پادافره آنان را میدهد).
تاریخ بنیاسرائیل تـاریخ کهنی است. موضعگیری ایشان در برابر پیغمبر (ص)اسلام نخستین و آخرین موضعگیری نیست! ایشان بر سرکشی و رویگردانی، سر باز زدن از پیمان یزدان، هواها و هوسـهای خویش را معبود خویشتنکردن، برابر آرزوی خود رفتارکردن نه خواست دین خدا، و بزهکاری و اذیت و ازار رساندن دعوتکنندگان به سوی حق و حاملان دعـوت خدا، خوی گرفتهاند و بزرگ گشتهاند:
( لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلا کُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقًا کَذَّبُوا وَفَرِیقًا یَقْتُلُونَ)
ما از (یهودیان) بنیاسرائیل پیمان گرفتیم (که احکـام تورات را مراعـات دارند، و برای تبلیغ آن بـه مـردم) پـیغمبرانـی بـه سـوی ایشـان فرستادیم. (امّـا انـان پیمانشکنی کردند و) هر زمان که پـیغمبری چیزی را میآورد که با هواها و هوسهای آنـان سازگار نـبود، دستهای (از پیغمبران) را تکذیب میکردند و گروهی را میگشتند.
دفتر ثبت احوال بنیاسرائیل با پیغمبرانشان پر است از تکذیب و رویگردانی، وکشـتن و نـافرمانی کردن و دشمنی نمودن، و هوسبازیها و شهوترانیها و پرستش هواها و آرزوها.
شاید به همین خاطر استکـه یـزدان جهان تاریخ بنیاسرائیل را بر ملت مسلمان، مفصَّل و مطوَّل روایت میفرماید. تا اینکه مسلمانان خویشتن را نپایند و همچون بنیاسرائیل نـنمایند. از لغزشگاههای راه بپرهیزند. خردمندان به خدای رسـیدگان ایشـان ایـن لغزشگاهها را بشناسند، یا بـه پـیغمبران بنیاسرائیل اقتداء و پیرویکنند و ببینند پیغمبران بنیاسرائیل زمانیکه با ناسازگاریها و دشواریـها و شکـنجهها و آزارها و سرکشیها و زشـتیهای بنیاسرائیل روبرو میشدند چه میکردند، آنان هم ایشان را سرمشق خود قرار دهند و هنگامی که نسلهائی از زادگان مسـلمانان بدانجا رسیدند که بنیاسرائیل بدانجا رسیده بودند، بدانگاهکه چون زمان زیادی بر ایشـانگذشته بود، دلهـایشان سـخت و سنگینگشـته بود. خـردمندان خداپرست مسلمانان، پیغمبران بـیاسرائیل را سـرمشق خود قرار دهند، هنگامیکه دیدند نسلهائی از زادگان مسلمانان، هواها و هوسها را فرمانروانی میدهند، و هدایت و رهنمود الهـی را نمیپذیرند، و دستهای از دعوتکنندگان به سوی حق را تکذیب مـیکنند و دروغی میخوانند، و دسته دیگری را میکشند و نابود میکنند! همانگونه و همانسان که ستمگران بنیاسرائیل در تاریخ دور و دراز خود چنین میکردند و در این مسیر بر یکدیگر سبقت میگرفتند!
بنیاسرائیل، همه ایـن بـزهکاریها و پـلشتیها را انـجام میدادند، و گمان میبردند که یزدان جهان، ایشـان را گرفتار بلا و مصیبت نمینماید، و به عقاب و عذاب دچار نـمیفرماید. ایـن حساب وکتاب نـادرست را داشتند، چون از قاعده و سنت خدا بیخبر شده بودند. گول این را خورده بودندکه «ایشان ملت گزیده خدایند!»:
(وَحَسبُوا الَّا تکُُونَ فِتنَةُ فَعَمُُوا و صَمَّوُا )
بنیاسرائیل گمان بردند که آزمایشی در میان نیست (تا مــومنان راسـتین را از مومنان دروغین ایشـان جدا سازد) و بلا و عذابـی (در بـرابر تکـذیب و قتل انـبیاء گریبانگیرشان) نخواهد بود. لذا کور شدند (و ازمونها و شدائـد گذشتگان را نـادیده گـرفتند) و کـر شـدند (و سخنان حق انبیاء را نشنیدند).
یزدان چشمانشان را بینور و بیسوگردانیده بود. این بود چیزی راکه میدیدند آن را فـهم نـمیکردند. بر گوشهایشان پردهای انـداخته بود، لذا چیزی را که مـیشنیدند مـعنی آن را نـمیفهمیدند و بهرهای نمیبردند.
« ثُمَّ تابَ الله عَلَیهـِــم » ٠
سپس خداوند توبه ایشان را پذیرفت.
ایشان را با لطف و مرحمت خود فراگرفت ... امّـا از زشتیها و پلشتیها دست نکشیدند و از الطاف الهی سود نبردند:
( ثم عمُوا و صَمَّوا.کثیر منهـم ) ٠
دوبـاره بسـیاری از آنان (از راه راست مـنحرف و از دیدن حقائق) کور شدند و (از شنیدن سخـنان پیغمبران و خیرخواهان) کر شدند.
خداوند ایشان را به سزا و جـزای خود رسـانید، و در برابر چیزیکه از ایشان دید و از آنان فهمیدکیفرشان داد. ایشان نتوانستند بگریزند و خود را ازکیفر الهـی برهانند.
کافی استکسانیکه مسلمانند این تاریخکهن یهودیان را بخوانند و بدانند، و این واقعیت تازه را بینند و بشناسند، تا دلهای با ایمانشان از دوستی و یاری ایشان رمان وگریزان شود، همانگونهکه دل عبَّاده پسر صامت رمان وگریزان شد. لذا یهودیان را به دوستی و یاری نمیگیرند مگر منافقانی همچون عبدالله پسر ابَّی پسـر سلول»
*
اینکار یهودیان اهلکتاب بود ... امّا کار مسیحیان چه؟ روند قرآنی با قاطعیت و تاییدی توضیح میدهد و تبیین مــیکندکه با سرشت سورهو سرشت موضـعگیریی که بدان میپردازد، همآهنگ و همآوایی دارد.
در روند سوره گذشتکه کسـانی راکافر نـامیدکه میگفتند:
( ان اللههو المسیح ابن مریم )
بطورمسلم،کسانیکه میگویند:خدا،مسیح پسـرمـریم است!کافرند. (مائده/17)
هم اینک این وصف تکرار میگردد. چه درباره کسانی که میگفتند:
( ان الله ثالث ثلاثه ) ٠
خدا یکی از سه خدا است!.
و چه دربارهکسانیکه میگفتند:
( ان اللههو المسیح ابن مریم ) .
خدا همان مسیح پسر مریم است.
گواهی عیسی (ع) نیز درباره ایشان ذکر میگردد کـه آنان را متصف بهکفر میفرماید، و ایشان را حذر میدارد از این که جز یزدان سبحان کسی را خدا بدانند و بنامند. در نهایت ایشان را برحذر مینماید از اینکه برکفر بمانند و زندگی را باکفر بگذرانند به سبب چنین سخنانیکهکسانی آنها را بر زبان نـمیرانند و بدانها دم نمیزنندکه به خدا و آئین صحیح مسـیح (ع) اینان داشته باشند:
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ... لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌأَفَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ).
بیگمان کسـانی کافرندکه مـیگویند: (خدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مـریم است. (در صورتی که خود) عیسی گفته است: ای بنیاسرائیل خـدای یگانهای را بـپرستید کـه پروردگار مـن و پروردگار شما است. بیگمان هر کس انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ).است. و ستمکاران یار و یاوری ندارنـد (تـا ایشـان را از عذاب جـهنم بـرهاند). بیگمان کسـانی کـافرند کـه میگویند خداوند یکی از سه خدا است! (در صورتی که) معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد (و خدا یکی بیش نیست) و اگر از آنچه میگویند دست نکشند (و از معتقدات باطل خود برنگردند) به کافران آنان (که بر این اعتقاد بـاطل ماندگار میمانند) عذاب دردناکـی خواهـد رسید. آیـا (اینان از ایـن عقیده مـنحرفانه دست نـمیکشند و) بـه سوی خدا برنمیگردند و از او آمرزش (گناهان خود را) نـمیخواهـند؟! خــداونـد دارای مـغفرت و رحمت فراوان است (و اگر توبه نمایند و طلب آمـرزش کـنند، خداوند ایشـان را مـیبخشد و بـدیشان رحـم مـیکند). مسیح پسر مـریم جز پـیغمبری نـبود. پـیش از او نـیز پیغمبرانی (چون او انسان و برکشیده یزدان بودهانـد و به میان مردمان روانه شدهانـد و پس از روزگاری از دنیا) رفتهانـد، و مـادرش نیز زن بسیار راستکار و راستگوئی بود. هم عیسی و هـم مـادرش (از انجا که انســان بـودند) غـذا مـیخوردند. بنگر کـه چگونه (نشــانههای انسـانی آن دو را برمیشماریم و) آیـات (خــود) را بـرای آنـان (که عیسی و مـادرش را خدا میدانند!) توضیح و تبیین مـیکنیم؟ دوبـاره بنگر کـه چگونه ایشان (از حق با وجود این هـمه روشـنی) بـاز داشته میشوند؟! بگو: آیا جز خدا کسـی و چیزی را مـیپرستید کـه مـالک هـیچ سود وزیـانی برایشما نیست؟ و خدا شنوای (اقـوال و) آگاه (از اعمال شـما) است. بگو: !ی اهل کتاب! به ناحق در دین خود راه افراط و تفریط مپوئید و از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شدهاند و بسیاری را گمراه کردهانـد و از راه راست منحرف گشتهاند، پیروی منمائید.
قبلابگونه چکیده بیان داشتیمکه چگونه و چه وقت این سخنان منحرف و نادرست از شوراها وگردهـمآئیها به عقیده مسیحیتیکه عیسی (ع) به عنوان پیغمبری از جانب خدا با خودآورده بود، راه پـیداکرده است و خزیده است. پیغمبری همچون سائر برادران پیغمبر خود که سخن یگانهپرستی خالص و سرهای با خویشتن به ارمغان آوردهاند. سخن یگانهپرستی خالصیکه کمترین شک و شبههای از شرک آمیزه آن نبوده است و آن را نیالوده است. چه همه رسالتها و پیغمبریها آمدهاند تا توحید و یگانهپرستی را در زمین مستقرگردانند و بر جای و استوار دارند، و سخن شرک را پوچ و باطل گردانند.
اکنون میکوشیم باز هم بگونه چکیده همچون قبل، چیزهائی را بیان داریـمکهگردهمآئیها و شوراهای مسیحیان درباره تثلیث و الوهیت بر آن اتفاق داشتهاند و بعدها در میان خود چه اختلافی پیداکردهاند:
«درکتاب «سومین سلیمان» تالیف نوفل پسر نعمتالله پسر جرجیس مسیـحی آمده است: عقیدهایکه مسیحیان بر آن هستند، وکلیساها در آن اختلاف ندارند، و اصل اعتقاد نامهای است که شورای نیقاوی[1] آن را اعـلام کرده است، عبارت است از:
اول: ایمان به معبود یگانهکه پدر یگانه، و نگاهدارنده کل، و آفریننده آسمانها و زمین است، اعـم از همه چیزهائی که دیده میشوند یا دیده نمیشوند ... دوم: ایمان به خداوند یگانه به نام یسوع استکه پسر یگانه پدر است و پیش از ازمنه و دهور از نور یـزدان زاده شده است. خداوند حقی استکه از خداوند حقی پدید آمده است. مولود است نه مخلوق. درگوهر ذات، مساوی با خدا است.کسی استکه توسط او همه چیز وجود پیداکرده است.کسـی استکـه بـه خاطر مـا انسانها، و برای بخشودگی خطاها وگناهان ما از آسمان پائین آمده است. از روح القدس به پـیکر جسـمانیت درآمده است، و از مریم دوشیزه آدمیت یافته است، و در روزگار بیلاطُُس[2] بجای ما به دار زده شده است. درد دیده است و مدفونگردیده است. مطابق چیزهائی که درکتابها نوشته شده است در روز سـوم از مـیان مردگان برخاسته است، و به آسمان صعودکرده است و در طرف راست خدا نشسته است. مجد و شکوهی را پـدید خواهد آورد که زنـدگان و مردگان ایـمان میآورند. حکومت و فرمانروائی او فناناپذیر است ... سوم: ایمان به روحالقدس است، خداوند حیات بخشی که از پدر برجوشیده است.کسی استکه همراه با پسر برای یزدان سجده میبرند. او یـزدان را به مجد و عظمت میستاید. پیغمبران راگویا مینماید.
دکتر «بوست» در تـاریخکتاب مقدس گفته است: سرشت خدا از سه اقنوم مساوی فراهم آمـده است: خدای پـدر، و خدای پسـر، و خدای روح القدس. آفرینش توسط پسر به پدر نسبت میرساند. فداء[3] مربوط به پسر است. و تطهیر به روحالقدس واگذار است»...
به علت دشواری تصور اقنومهای سهگانه در یک چیز، و دشواریگرد آمـدن تـوحید و تـثلیث، نویسندگان مسـیحی هـنگامیکـه درباره لاهوت نـوشتهانـد، کوشیدهاند دیدگاه خرد را در این مساًله به آینده حواله دهند، مسالهایکه فوراً خرد آن را مردود میشمارد. از جمله این نوشتهها چیزی استکه «بوطر»کشـیش در کتاب «اصول و فروع» نوشته است. او میگوید: «این مساله را به اندازه توان خـردهای خود فـهمیدهایـم. امیدواریم بیش از این وروشنتر از این در آینده از آن بفهمیم، آن زمانکه پـرده از همه چیزهائیکه در آسمانها وزمین است فرو میافتد. امّادرحال حاضربه همین اندازهکه فهمیدهایم بسنده میکنیم»[4].
یزدان سبحان میفرماید: همه این گفتارها کفر است. از جمله این سخنان سخنی استکـه مـعتقد به الوهیت مسیح (ع) است. سخن پوچ دیگری مبنی بر این است که خدا یکی از سه خدا است ... پس از سخن یزدان سبحان سخنی نیست. یزدان حـق را میفرماید و او رهنمود مینماید و راه را مینمایاند:
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ)
بیگمان کسـانی کـافرندکه مـیگویند: (خـدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مـریم است. (در صورتی که خود) عیسی گفته است: ای بنیاسرائیل خـدای یگانهای را بـپرستید کـه پـروردگار مـن و پروردگار شما است. بیگمان هر کس انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارنـد (تـا ایشـان را از عذاب جهنم برهاند).
بدین صورت مسیح (ع) ایشان را بیم داد و حذر داشت، ولی آنان نه ترسیدند و نه برحذر شدند، و بعد از وفات او در چیزی فرو افتادندکه ایشان را از فرو افتادن در آن بیم داده بود و برحذر فرموده بود. آنان را از محروم شدن و بیبهره شـدن و بیبهره مـاندن از بهشت و فرو افتادن به دوزخ برحذر داشته بود، امّا ایشان فرموده مسیح (ع) را فراموشکردند:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ)
ای بـنیاســرائـیل! خـدای یگانهای را بـپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است.
بدیشان اعلامکرده استکه او و ایشـان در بندگی برابرند، بندگی برای خداوندگار یگانهای که انـبازی ندارد.
قرآن بر همهگفتارهایکافرانه آنان، حکم را به تمام و کمال بیان میدارد و میفرماید:
(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ) .
بیگمان کسانی کافرند که میگویند خداوند یکی از سـه خدا است!.
و حقیقتی را بیان میفرمایدکه هر عقیدهایکه پیغمبری از سوی خدا با خود آورده است بر آن استوار و بر جا بوده است:
(وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا إِلَهٌ وَاحِدٌ) ٠
معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد (و خدا یکی بیش نیست).
و آنان را از فرجام کفری بیم میدهدکه زبان بدان میگشایند و بدان معتقدند:
(وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ)
و اگر از آنـچه میگویند دست نکشـند (و از مـعتقدات باطل خود برنگردند) به کافران آنان (که بر این اعتقاد باطل ماندگار میمانند) عذاب دردناکی خواهد رسید.
کافران کسانی هستندکه از این سخنان وگفتههائیکه قرآن حکم کفر صرف و خالص آنها را صادر میکند، دست برندارند ... سپس قر!ن به دنبال چنین تـهدید و بیمی، به ترغیب و تشویق میپردازد:
(أَفَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
آیا (اینان از این عقیده منحرفانه دست نمیکشند و) بـه سوی خدا برنمیگردند و از او آمرزش (گناهان خود را) نــمیخواهـند؟! خـداونـد دارای مـغفرت و رحمت فراوان است (و اگر توبه نمایـد و طلب آمـرزش کـنند، خداوند ایشان را میبخشد و بدیشان رحم میکند).
قرآن در توبه را برای ایشان باز نگاه میدارد، و آنـان را به بخشودن و رحمکردن یزدان بدیشان پیش از فوت وقت وگذشت فرصت امیدوار میگرداند.
سپس با منطق راست و درست منطبق بر واقع، با ایشان روبرو میگردد، بلکه فطرت ایشان را به درک صحیح برگرداند. همراه با آن، شگفت میشود از این کاریکه میکنند و چگونه از این منطق با ایـن همه روشـنی دوری میگزینند. آخر مساله بسی واضح و آشکار است:
(مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ)...
مسیح پسر مـریم جز پـیغمبری نـبود. پـیش از او نـیز پپغمبرانی (چون او انسان و برگزیده یزدان بودهاند و به میان مردمان روانه شدهانـد و پس از روزگاری از دنـیا) رفتهانـد، و مـادرش نـیز زن بسـیار راسـتکار و راستگوئی بود. هم عیسی و هـم مادرش (ازآنـجـا که انســان بـودند) غـذا مــیخوردند. بنگر کـه چگـونه (نشـانههای انسـانی آن دو را بـرمیشماریم و) آیـات (خـود) را بـرای آنان (که عیسی و مـادرش را خدا میدانند!) توضیح و تبیین مـیکنیم؟ دوباره بنگر کـه چگونه ایشان (از حق با وجود این همه روشـنی) بـاز داشته میشوند؟!.
خوردن طعام یک مساله واقعی در زندگانی مسیح (ع) و در زندگانی مادر راستگو و راستکارس بوده است. خوردن غذا یک ویژگی از ویژگیهای آفریدههای زنده است، و دلیلی است بر انسان بودن مسیح و مادرش. یا به تعبیر لاهوتی آنـان، حجتی است دال بر نـاسوتی مسیح. چه خوردن خوراک پاسخ به نـیاز تـن است و جای کشمکش در آن نیست.کسیکه خدا باشد نیازی به خوراک ندارد تا زنده بماند. زیرا خدا زنده به ذات خود، و ماندگار به ذات خویش، و جاویدان به ذات خویش است. نیازی به خوراک ندارد. چیزیکه حادث و پدیده است همچون خوراک، به ذات یزدان سبحان وارد نمیگردد و از آن خارج نمیشود.
با توجه به روشن بودن این منطق واقعی، و آشکارا بودن آن گونهایکه هیچ انسان خردمندی درباره آن به جدال نمیپردازد و ستیزهگری نمیکند، قرآن پیروی میزند با زشت شمردن موضعگیری ایشان، و اظـهار شگفـت میفرماید از دوریگزیدنشان از این منطق پیدا و هویدا:
(انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُون) .
بنگر کــــه چگونه (نشـانههای انسانی آن دو را برمیشماریم و) آیات (خود) را برای آنان (که عیسی و مادرش را خدا مـیدانند!) توضیح و تبیین مـیکنیم؟ دوباره بنگر که چگونه ایشان (از حق با وجود این همه روشنی) باز داشته میشوند؟!.
این زندگی بشری مسیح (ع) سرچشمه رنـج و درد برای کسانی شده استکه خواستهاند او را خلاف تعلیمات خودش خدا سازند. چراکه بهکشمکشها و درگیریها پیرامون لاهوتی بودن و ناسوتی بودن مسیح (ع) نیاز پیداکردهاند، همانگونهکه بطور مختصر پیشترگفتیم[5].
در تعقیب آن منطق روشن قرآنی، این پرسش انکاری، از زاویه دیگری ذکر میشود:
(قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
بگو: آیا جز خدا کسی و چیزی را میپرستید کـه مــالک هیـچ سود و زیانی بـرای شما نـیست؟ و خـدا شنوای (اقوال و) آگاه (از اعمال شما) است.
تعبیر قرآنی عمدا واژه (ما ) چیزیراکهبه جای واژه (مـن ) کـســیراکه بکار میبرد. تـا شامل همه «آفریدههائی« شـودکه پرستیده میشوند، و باخرد و باشعور، و نابخرد و بیشـور، در یک ردیف قرارگیرند، و انسانها و فرشتهها و جنها، و جز آنها را شامل شود. زیرا خداونـد به ماهیت آفریده پـدیدهای اشـاره میفرمایدکه با حقیقت الوهیت بسی فـاصله دارد و خدائی را نشاید. لذا عیسی و همچنین روحالقدس و همچنین مریم، همه و همه تحت معنی (ما ) چیزیکه قـرار مـیگیرند، زیـرا از لحـاظ مـاهیت از زمره آفریدههای یزدان جهانند. این تعبیر در این مقام پـرتو افشانی میکند، و محال و ممتنع میشماردکهکسی یا چیزی از آفریدههای یزدان سزاوار پـرستش گردد، در حالی که نتواند زیانی و سودی برای مـردمان داشته باشد:
(وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
خدا شنوای (اقوال و) آگاه (از اعمال شما) است.
یزدان میشنود و میداند، بدین خاطر زیان هم میرساند و سود را نیز میرساند. او دعای بندگانش را میشنود، و از پـرستش ایشـان آگاه است. مـیداند سینههایشان چه چیزهانی را در خود نهان میدارد، و در فراسوی دعا و عبادت چه چیزهائی مورد نظر است... امّا غیر از او، نه میشنوند و نه میدانند و نه به دعای دیگران پاسخ میگویند و نه به فریادشان میرسند. همه اینها با دعوت شاملی و فرا خواندنکاملی به پایان میآید، دعوت و فراخواندنی که پیغمبر (ص) خدا، مکلف و موظف میگرددکه آن را رویاروی به اهل کتاب برساند و بدیشان اعلام دارد:
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ) .
بگو: ای اهل کتاب! به نـاحق در دیـن خود راه افـراط و تفریط مپوئید و از اهواء و امیال گروهی که پیش از این گمراه شـدهاند و بسـیاری را گمراه کردهاند و از راه راست منحرف گشتهاند، پیروی منمائید.
از غلو درباره بزرگداشت عیسی (ع) همه انحرافات به مـیان آمـده است. از هواهـا و هوسهای فرماندهان رومانییکه بتپرستی را بـه مسیحیت راه دادند، و همچنین از هواها و هوسهای شوراهای مسیحی دشمنان خونخوار یکدیگر، همه اینگفتارهای پوچ به دینی راه پیداکرده استکه خدا آن را به همراه عیسی نازلکرده است، و او با امانت ییغمبرانه خود آن را به دیگران رسانده است. از جمله بدیشان میگفته است:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ)
ای بــنیاســرائـیل! خــدای یگانهای را بـپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است. بیگمان هـر کس انبازی برای خدا قرار دهد، خدا بـهشت را بـر او حـرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند (تا ایشان را از عذاب جهنم برهاند).
این نداء جدید، آخرین دعوت اهلکتاب به سوی نجات است.گوشکنند و بشنوند و در پرتو آن خویشتن را از دریای متلاطم انحرافها و اختلافها و هواها و هوسهائی برهانندکه سرگشتگانی قبلا به آن فرو رفتهانـد و سرگردان شدهاند و بسیاری را نیز سرگردان نمودهاند، و از راستای راه کج شدهاند و به کژ راهه افتادهاند.
*
در آخر این بخشکه با ایـن نداء پـایان میپذیرد، پسندیده است در برابر سه حقیقت بزرگ بایستیم، و با دقت و بگونه چکیده آنها را ورانداز سازیم:
نخستین حقیقت: تلاش بسیاری استکه برنامه اسلامی برای تـصحیح جهانبینی اعتقادی و استوار داشتن و بنیاد نهادن آن بر پایه توحید مطلق، وپاکیزه داشـتن آن از آمیزهها و آلودگیهای بتپرستی و انبازی است که عقائد اهلکتاب را تباه کـرده است و هـدر داده است. همچنین تلاش بسیاری استکه برنامه اسلامی انـجام میدهد برای آشناکردن مردمان به حقیقت الوهیت، و منـحصرکردن یزدان سبحان به ویژگیهای چنین الوهیتی، و لخت و بیبهرهکردن سائر انسانها و سائر آفریدهها از این ویژگیهای یزدانی.
این همه توجه و دقت در تصـحیح جهانبینی اسلامـی، و بنیانگذاری آن بر پایه توحید و یکتاپرستیکامل و قاطع، دال بر اهمّیت چنین تصحیحی است، و بیانگر این واقعیت است که جهانبینی اعتقادی در ساختار زندگی انسانی و اصلاح آن، چه اندازه مهم است و از اهمیت بسزا برخوردار است. از دیگر سو میرساندکه اسلام عقیده را پایه و محور هرگونه تلاش وکوشش انسانی، و همچنین هر نوع ارتباط و پیوند بشری میشمارد. دومین حقیقت: قرآن بـهکسـانی تـصریح میکندکه میگویند:
(إنَّ اللههُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ)
خدا همان مسیح پسر مریم است.
یا اینکه میگویند:
(إنَّ اللههُوَ ثالث ثلاثه)٠
خدا یکی از سه خدا است!.
پس از سخن یزدان سبحان، برای هیچ مسلمانی سخنی نمیماند. دیگر جای این نیست که مسلمانی این گروه را بر دینی بداند و مومن بخواند. خداوند مـیفرماید: آنان قطعاً به سبب چنین سخنانیکافرند.
هنگامیکه اسلام - همانگونهکهگفتیم -کسی را وادار که ترک چیزی نمیکنـدکه بر آن است و معتقد بدان، و او را مجبور به پذیرش اسلام نمیسازد، در همان حال چیزی راکه چنینکسی بر آن است و معتقد بدان، دینی بشمار نمیآوردکه خدا از آن خشنود و بدان راضـی باشد. بلکه در اینجا آشکارا چیزی راکه بر آن هستند و معتقد بدان میباشند، کفر مینامد. کفر هم هرگز آئینی نمیگرددکه خدا از آن خشنود و بدان راضی گردد. سومین حـقیقت: سومین حقیقت مترتب بر این دو حقیقت پیشین است. و آن اینکه دوستی و یاری و کاری و همیاری میان کسی از این اهلکتاب، و میان مسلمانی که به یگانگی خدا معتقد است، آن یگانگییکه اسلام با خود آورده است، و معتقد استکه اسلام بدان صورتی که محمّد (ص) آن را آورده است و به انسانها رسانده است، تنها «دین» یزدان است ... میسر و ممکن نیست. از اینجا استکه سخنگفتن از دوسـتی و یـاری و همکاری و هـمیاری با اهل «ادیان» برای مبارزه باکفر و شرک و مشرکان وکافران، سخنی بیمعنی برابر معیار و مقیاس اسلامی است! چه هنگامیکه معتقدات بدین اندازه از یکدیگر دور و با همدیگر مخالف باشد، جای اتحاد و فرصت اتفاق بر چیز دیگری در میان نمیماند و به همدیگر رسیدنی وجود نخواهد داشت. آخر هر چیزی در زندگی، برابر معیار و مقیاس اسلام، پیش از هر چیز بر پایه عقیده بنیاد و استوار میگردد.
*
در پایان، گفتار شامل وکاملی درباره مـوضعگیری پیغمبران بنیاسرائیل در برابر کافران بنیاسرائیل در طول تاریخ بیان میگردد. نمونه ایـنکار، مـجـسم در موضعگیری داود (ع) موضـعگیری عیسی (ع)است. هر دوی آنانکافران بنیاسرائیل را نفرینکردهاند، و خدا هم نفرین ایشان را پذیرفته است، به سبب سرکشی و بـزهکاری و تـعدی و تجاوزیکه بنیاسرائیل داشتهاند، و به علت بیبند و باری اجتمـاعی، و سکوت و خاموشی ایشان برکارهای زشت و پلشت و ناراست و نادرستیکه انجام میدادهاند و پخش میکردهاند و از آنها دست نمیکشیدهاند، و به سبب اینکهکافران را به دوستی میگرفتهاند... در نتیجه خشم و نفرین یزدان را بهره خـود میکردهاند و جاودانه در آتش ماندن را بر خود مینوشتهاند:
(لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَوَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُونَ)
کافران بنیاسرائیل بر زبان داود و عیسی پسـر مـریم لعن و نفرین شدهانـد. ایــن بـدان خاطر بـود که آنان پیوسته (از فرمان خدا) سرکشی میکردند و (در ظلم و فساد) از حد میگذشتند. آنان از اعمال زشتی که انجام میدادند دست نمـیکشیدند و همدیگر را از زشـتکاریها نهی نمیکردند و پند نمیدادند. و چه کار بدی میکردند! (چرا که دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکــوت مــینمودند، و بـدین وسـیله هـمه مــجرم میگشتند). بسیاری از آنان را میبینی که کافران را بـه دوستی میپذیرند (و با مشرکان برای نبرد بـا اسـلام همدست میشوند. با این کـار زشت) چـه تـوشه بـدی برای خود پیشاپیش (به آخرت) مـیفرستند! تـوشهای که موجب خشم خدا و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است. اگر آنان به خدا و پپغمبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بـه سـبب ایمان راستین هرگز) کافران را به دوستی نـمیگرفتند. ولی بسیاری از آنان فاسق و از دین خارجند.
بدین منوال روشن میگرددکه تاریخ بنیاسرائیل از لحاظ کفر و معصیت و لعنت، ریشهدار و دیریاز است، و پیغمبرانشانکه برای هدایت و نجات ایشـان روانـه شدهاند، خود پیغمبران سرانجام به نفرینکردن و دور داشتن ایشان از رهنمــود یزدان پرداختهاند و با تضرع از خداوند طلبیدهاند که لعنتشان فـرماید و از رحمت خویش بیبهرهشان نماید. خـدا نـیز دعـای ایشـان را شنیده است و پذیرفته است و بر بنیاسرائیل خشـم و لعنت نوشته است و لازمگردانده است.
کسانی که از بنیاسرائیل کافر شدهانـد، همان کسانی بودهاندکهکتابهای آسمانی خود را تحریف کردهانـد و تغییر دادهاند، و همان کسانی بودهاند که داوری را بـه شریعت یزدان ارجاع نکردهاند - همانگونهکه در موارد بسیاری از قرآن و در خود ایـن سوره و سورههای دیگری آمده است - و همان اشخاصی بودهاندکه عهد و پیمانی را شکستهاندکه با یزدان بسـتهاند، عـهد و پیمانیکه میگوید: باید هـر پیغمبری را یـاری و پشتیبانیکنید و از او پیروی نمائید:
(کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ).
آنــان از اعـمال زشـتی کــه انــجام مـیدادنـد دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمیکردند و پند نمیدادنـد. و چـه کار بـدی مـیکردند! (چرا کـه دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکوت مینمودند، و بدین وسیله همه مجرم میگشتند).
سرکشی و تعدی، وگناه و بزه، در شکلهای باور و رفتار، بطور یکسان جلوهگر میآید و مجسم میگردد. اصلا تاریخ بنیاسرائیل لبریز از سرکــشی و تعدی، و گناه و بزه است ... همانگونهکه یزدان درکتاب بزرگ خود قرآن شرح و بیان فرموده است.
سرکشی و تعدی، وگناه و بزه، در جامعه بنیاسرائیل، کارهای فردی و شخصی نبوده است، بلکه بگونهای درآمده استکه قالب و سیمای پیکره جماعت مردمان گشته است، و جامعه در برابر آن ساکت مانده است و از دیدن آن خاموشیگزیده است، و با نهی وکراهت با آن مقابله و مبارزه نکرده است:
(کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ).
آنــان از اعـمال زشـتی کــه انـجام مـیدادنـد دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمیکردند و پند نمیدادنـد. و چـه کـار بـدی میکردند! (چرا که دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکوت مینمودند، و بدین وسیله همه مجرم میگشتند).
سرکشی و تعدی، وگناه و بزه، چه بسا در هر جامعه شرور تباهکارکجروی روی دهد. چه زمین از شر خالی نمیگردد. جامعه نـیز از انـحرافـها وکجرویها خالی نمیشود، ولیکن سرشت جامعه شایسته و بایسته، به شر و بدی اجازه نمیدهدکه به عرف و عادت همگان و خوی و سـرشت معمولی مردمان تـبدیلگردد، و بگـونهای سهل و ساده جلوهگر آیدکه هرکـس بخواهد به انجام آن اقدامکند و خویشتن را بـیالاید، و بتواند بدان دست بیازد و جرات آن را داشته باشد ... زمـانیکه انجام شر و بدی، در جامعهای از جامعهها دشوارتر از انجام خیر و خوبی شود، وکیفر شر و بدی، مانع انجام شر و بدیگردد، و به صورتی درآیدکه عمومی شود و همگان به دفاع از آن برخیزند، وکیفر لازم نیز بر آن مترتب و اجراءگردد، در این هنگام شـر و بدیکنار میافتد، و انگیزههای آن از میان برمیخیزد. آن وقت جامعه منسجم ومرتبط میگردد ومتلاشی نمیشود و از هم نمیگسلد... فساد و تباهی هم محدود و منحصر به افرادی یا مجموعههائی میگردد و جامعه آنان را از خود میراند و نمیگذارد چیره شوند و سلطه پیداکنند ... زشـتکاریها و بـزهکاریها نـیز پـخش و فراگیر نمیگردد، و قالب و شکل عـام و عـمومی به خود نمیگیرد.
برنامه اسلامی، با نشـان دادن این پـدیده در جامعه اسرائیلی، در شکل و هیئت زشت و چندشآوریکه داشته است، میخواهد بهگروه مسلمانان بفهماندکه باید هستی زنده یکپارچه و شکوهمندی داشته باشند تا بتوانند هر رخدادی از رخدادهـای تـجاوز و تعدی و تباهی و بزهکاری را در نطفه خفه و سرکوبکنند، پیش از اینکه سر بر زند و پدیده همگانی شود. از جامعه اسلامی نیز میخواهد در امر حق تند و تیز و سختگیر بوده و در برابر تمرد از فرمان خویش و تاخت و تاز بر خود، حسـاس باشد. از مسوولان امور دیـنی هم میخـواهدکه ادای امانتی بکنندکه نگاهداری آن بدیشان واگذارگردیده است. در این راستا در برابر شر و تباهی و سرکشی و تعدی بایستند، و ازسرزنش، سرزنش کنندهای نترسند. چـه ایـن فسـاد و تباهی و سرکشی و تعدی، از سوی فرمانروایان حاکم بر امور و مسلط بر اوضاع باشد، و چه از سوی ثروتمندانی باشد که با اموال و دارائی خود برگرده جامعه چیره و سوارند، و چه از جانب بدان وناپاکان قلدری باشدکه به اذیت و آزار میپردازند و بر این و آن میتازند. یا اینکه از جانبگروهها و دستههای چیرهدستی باشدکه اسب هوا و هوس را بهکام دل میرانند و همگان را به پلشتیها میخوانند... برنامه خدا برنامه خدا است، و کسانیکه بر آن بشورندکوچک باشند یا بزرگ، و دارا باشند یا نادار، برابر و یکسانند، و بایدکیفر و مجازات وآنان برانند، تا قدرعافیت بدانند.
اسلام در وفاء کردن بدین امانت بسیار سختگیری میکند وکیفر را شامل همگان مینماید، هرگاه در برابر شر و فسادیکه رخ میدهد و همه را در برمیگیرد، همگان سکوتکنند. امانت را نـیز بر عهدهگروه مسلمانان میگذارد، و به دنبال آن یکـایک ایشـان را مسوول چنین امانتی میداند و عهدهدار وفای بدین امر میشمارد.
امام احمد با اسنادیکه در دست داشته است، از عبدالله پسر مسعود روایتکرده استکه رسول (ص)فرموده است:
(لما وقعت بنو إسرائیل فی المعاصی نهتهم علماؤهم فلم ینتهوا فجالسوهم فی مجالسهم , وواکلوهم وشاربوهم . فضرب الله بعضهم ببعض , ولعنهم على لسان داود وعیسى بن مریم . . . [ ذلک بما عصوا وکانوا یعتدون).
هنگامی که بنیاسرائیل به بـزهکاریها پـرداختند، دانشمندانشان آنان را بر حذر داشتتد. امّا از بزهکاریها دست نکشـیدند. پس دانشـمندانشـان در مجالسشان نشستند و با آنان خوردند و نوشیدند. خداوند یکـی را به جان دیگری انداخت و کشمکش به میانشان افکند، و بر زبان داود و عیسی پسر مریم نفرینشان کرد... ایـن بدان خاطر بود که آنان پیوسته سـرکشی میکردند و (در ظلم و ستم) از حد میگذشتند.
رسول اکرم (ص) این را فرمودند تکیه زده بودند. آنگاه نشـستند وگفتند:
(ولا والذی نفسی بیده حتى تأطروهم على الحق أطرًا).
نه! ٠٠٠ سوگند به آن که جان من در دست (قدرت) او است تا آنان را به سوی حق برنگردانید (و بـه پـذیرش حق واندارید، معذور نخواهید بود).
ابو داود با اسـنادیکـه داشـته است، از عبدالله پسـر مسعـود روایت نـموده استکه رسـول (ص) خدا فرموده است:
(" إن أول ما دخل النقص على بنی إسرائیل کان الرجل یلقى الرجل , فیقول:یا هذا اتق الله ودع ما تصنع فإنه لا یحل لک . ثم یلقاه من الغد , فلا یمنعه ذلک أن یکون أکیله وشریبه وقعیده . فلما فعلوا ذلک ضرب الله قلوب بعضهم ببعض).
نخستین بار که عیب و نقص به میان بنیاسرائیل رخنه کرد، از اینجا شروع شد که کسی به کسی مـیرسید و بدو میگفت: فلانی! از خدا بترس و کاری را که میکنی رها ساز! چه این کار برای تو حلال نـیست. فردا بـدو مـیرسید و او را از آن کـار بـازنمیداشت. کمکم کار بدانجا میکشید کـه خـودش با او هـمنشین مـیشد و همدم میگردید و مـیخورد و مـینوشید. هنگامی کـه (همگان کارشان بدینجا انجامید و) چنین کاری را کردند، خداوند برخی را نسبت به برخی بددل و بـدبین کرد.
سپس فرمود:
(کلا والله لتأمرن بالمعروف ولتنهون عن المنکر , ولتأخذن على ید الظالم , ولتأطرنه على الحق أطراً - أو تقصرنه على الحق قصراً).
هرگزا هرگز (مـعذور نخواهید بـود) تـا بـه کار نیک دستور ندهید، و از کار بـد بـار نـداریـد، و جلو دست ستمگر را نگیرید، و او را وادار به پذیرش حق نسازید و بر حقیقت گرد نیاورید.
پس تنها امر و نهی نیست و بس. امر و نهی انـجام بشود و مساله خاتمه پیدا کند. بلکه باید اصـرار و پافشاری داشت، و به تـرک ایشـان گـفت و از آنـان گسست. و با قدرت و توان جلو ایشان راگرفت و از شر و فساد وگناهکاری و دست درازی بدور داشت. مسلم با اسنادیکه داشـته است، از ابوسعید خدری روایتکرده استکه پیغمبر (ص)فرموده است:
( من رأى منکم منکراً فلیغیره بیده ; فإن لم یستطع فبلسانه , فإن لم یستطع فبقلبه . . وذلک أضعف الإیمان).
کسی که از شما کار بدی را ببیند، باید آن را با توانی کـه دارد از میان بردارد. اگر توان آن را نداشته باشد، باید با زبان در دفع آن بکـوشد. اگر بـر ایـن نیز تـوانائی نداشته باشد، باید با دل (آن را دشمن بدارد و) گریز و نفرت نشـان دهـد ... ایـن (مــرحله) هـم (مـرحله) ضعیفترین ایمان است. امام احمد با اسنادیکه داشته است، از عدی پسر عمیره روایت کرده است که گفته است: از رسول (ص)خدا شنیدهام که فرموده است:
(إن الله لا یعذب العامه بعمل الخاصه , حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم - وهم قادرون على أن ینکروه - فلا ینکرونه . فإذا فعلوا عذب الله العامه والخاصه ) .
قطعاً یزدان عامّه مردمان را به سبب کار خاصه ایشان عذاب نمیدهد تا زمانی که عامّه مردمان در میان خود کردار زشت و گناه پلشت ببـیند، و ناپسندش نشمارند و جلو آن را نگیرند، در حالی که آنان بتوانند ناپسندش بشمارند و دیگران را از آن بازدارند. هنگامی که چنین کنند و بدین شیوه روند، یزدان عامّه و خاصه مردمان را عذاب میدهد[6].
ابوداود و ترمذی - با اسـنادیکه داشـته است - از ابوسعید روایت کردهاندکهگفته است: رسول (ص) خدا فرموده است:
(افضل الجهادکلمّة حق عند امام جائر).
برترین جهاد گفتن سخن حـقَّی است در نزد پـیشوای ستمگری.
نصوص قرآنی و نبوی در این زمینه فـراوان و پیـاپـی یکدیگر است. زیـرا ایـن پیوست در هستیگروه مومنان بگونهای استکه در آنکسیکهگناه زشتی را ببیند نباید بگوید: به من چه مربوط؟! ایـن غیرت و مردانی بر ضد فساد در جام بگونهای استکه در آنکسیکه فساد و تباهی را ببیندکه به پیکر جـامعه میخزد و در میان آن پراکنده میگردد، نباید بگوید: من چهکار میتوانم بکنم وقتیکه از فساد جلوگیری نمایم دچار اذیت و آزار بشوم؟! امّـا باید دانستکه ایـن غیرت برای حفظ مقدسات الهی، و احساس مسوولیت مستقیم در برابر حفاظت و مراقبت از چنین مقدساتی و دفاع از آن برای نجات از عقاب و عذاب یزدان، همه اینها مایه دوام و بقایگروه مسلمانان است و بدون آنهاگروه مسلمانان بر جای و استوار نمیمانند.
انجام همه این چیزها به ایمان صحیح به خدا، و شناخت تکالیف و وظایف ایـن ایـمان، و درک درست بـرنامه یزدان، و شناخت همه جانبهای از زوایای زنـدگی، نیازمند است. به پویائی و تلاشی نیازمند استکـه بتوان در پرتو آن با نیروی هـر چه بیشتر عقیده را برگرفت، و برای پـابرجائی بـرنامهایکوشیدکه در سراسر زندگی جامعه از چنین عقیدهای برمیجوشد ... چه جامعه مسلمانیکه قانون خود را از شریعت یزدان برگیرد، و همه زندگی خویــش را بر برنامه یـزدان بنیاد مینهد، جامعهای است که به مسـلمان اجازه میدهد حقیقت امر به معروف و نـهی از مـنکر را به دستگیرد. بدان شکلیکه امر به مـعروف و نـهی از منکر تبدیل نشود بهکار فردی هدر رفتهای در مـیان امواج دریای جامعه، و یا گاهی جامعه آن را بگونهای در نیاوردکه در بسیاری از اوقات انجام آن غیرممکن و محالگردد، بدانگونهکه امروزه در جامعههای جاهلی فعلی در اطراف و اکناف جهان است، و در جامعههائی نیز وضع بدین منوال استکه زندگی خود را بر عادات و رسوم اجتماعی بنا مینهند، و دخالت کسی درکار کسی دیگر را پستی میشمارند، و فسق و فجور وگناه و مـعصیت را «مسائل شخصی« میدانند وکسـی حق دخالت در آنها را ندارد! از دیگر سو شمشیر آمیختهای از ستمـگری و تاخت و تاز و تعدی و تجاوز میسازند و آن را از غلاف تهدید و بیم برمیکشند و با آن دهان مردمان را گام میزنند، و زبان ایشان راگره میبندند، وکسی را سخت تنبیه میکنندکه رویاروی طـاغی و یاغی سخن حق بگوید و دم از خوبی بزند.
کوشش واقعی، و فداکاریهای بزرگ، باید پیش از هر چیز دیگری، متوجه پاجائی جامعه نیکگردد. جامعه نیکو هم به جامعهایگفـته میشودکه بر برنامه یزدان استوار گردد، پیش از ایـنکـه تلاش و بخشش و فداکاری، از راه امر به معروف و نهی از منکر، صرف اصلاحات جزئی شخصی و فردی شود.
تلاشهای جزئی هیچگونه فائدهای ندارد زمانیکه جامعه سراسر تباه میگردد، و جاهلیت سرکشی و طغیان میآغازد، و جامعه بر برنامهای جز برنامه یزدان استوار میشـود، و برای جامعه شریعتی جدای از شریعت خدا برگزیده میگردد. در این موقع باید تلاش بنیادین و زیربنائی آغاز شود، و از پایـه شـروعکــرد، و درخت پویائی از ریشهها دانه بزند و سـر برآورد وگشن گردد، و جد و جـهد و سعی و جهاد جانانه و هــه جانبهای برای استقرار سلطه خداوند در زمین نشان داده شود ... هنگامیکه چنین سلطه یزدانی اسـتقرار پذیرد، امر به معروف و نهی از منکر چیزی میگرددکه بر پایه استواری و براساس درستی، ثابت و پابرجا میشود.
اینکار به ایمان بزرگی نیازمند است. همچنین به فهم حقیقت این چنین ایمانی و اندازه تاثیر آن در نـظم و نظام زندگی احتیاج است. چه، ایمانیکه بدین سطح برسد، باعث میگرددکه اعتماد بطورکلی بر خدا شود، ویقینکلی به مدد و یاری یزدان برای دستیابی به خیر و خوبی، و برای پیروزی در نیکی و نیکوکاری حاصل گردد - هر چندکه راه رسیدن به بهروزی و پیروزی طول بکشد - همچنین اینکار نیازمند این استکه اجر و پاداش را در بیشه خدا جست، وکسیکه برای این مهم به پا میخیزد انتظار نداشته باشدکه جزا و سزای خود را درکره زمـین دریـافت دارد، و چـشم به راه تشویق و ترغیب و تقدیر و تجلیل جامعه گمراه نباشد، و چشم امید به یاری وکمک اهل جاهلیت در هیچ جائی ندوزد.
این نصوص قرآنی و نبویکه درآنها امربه معروف و نهی از منکر آمده است، از وظیفه مسلمان در جـامعه مسلمان سخن رفته است. جامعهایکه پیش از هر چیز دیگر سلطه یزدان را میپذیرد، و به شـریعت الهـی داوری میبرد و ازآنقضاوت میطلبد، هر چندکه در چنین جامعهای در برخی اوقات طـغیان فرماندهی، و شیوع بزهکاری وجود داشـته باشد ... در فـرموده پیغمبر (ص)این چنین امری را مشاهده میکنیم:
(افضل الـجهاد کلمة حقَّ عِند امام جائر ).
برترین جهاد گفتن سخن حقی است در نزد پـیشوای ستمگری.
چه آنکسیکه شریعت یزدان را فرمانروائی نمیدهد، و به داوری نمیطلبد، بدو «پیشوا»گفته نمیشود. خدا درباره چنینکسی میفرماید: .
(وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ) .
هر کس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بیگمان کافرند.
جامعههای جاهلیتیکه به پیشگاه شریعت خدا داوری نمیبرند، در آنها بزرگترین زشتی و مهمّترین پلشتی، زشتی و پلشتیای استکه همه زشـتیها وپلشتیها و بـزهها وگناهها از آن بـرمیجوشد ... ایـن زشتی و پلشتی، یا بزه وگناه، نپذیرفتن الهیت یزدان به سبب نپذیرفتن شریعت خدای جهان برای ادارهکردن زندگی مردمان است ... این چنین زشتی و پلشتی و بزه وگناه اساسی و ریشهای استکه باید بدان پرداخت پیش از پرداختن به زشـتیها و پلشتیها و بـزه ها وگناههای جزئیایکه پیرو این زشتی و پـلشتی و بزه وگناه بس بزرگ هستند، و فرع آن بشمـارند، و عارضی میباشند. فائدهای از هدردادن جدو جهد نیست، جدو جهد افراد خوب بایسته مردمان، در مقاومت با منکران جزئی ناشی از منکر نخست ... منکر جـرات و جسـارت بر خدا، و ادعای ویژگیهای خاص الوهیت، و ترک الوهیت خدا با ترک شریعت خدا بهوسیله عدم پذیرش شریعت برای زندگی ... فائدهای نیست در هدر دادن جد و جهد در مقاومت با منکراتیکه از مقتضیات مبتکر نـخست برمـیخیزند، و بدون شک از ثمرات بیسود و نامیمون آن هستند. آیا در منکری از مـنکراتـیکه مـردمان مرتکب میشوند، ایشان را با چه چیزی داوریکنیم، و کارشان را با چه چیزی بسنجیم؟ باکدام معیار و میزان اعمال و افعالشان را میسنجیم و بدیشان میگوئیم: این منکر و زشت اسب از انجام آن بپرهیزید؟ تو خواهی گفت: این منکر و زشت است، ازاینجا و آنجا ده نفر سر به سویتکج میکنندو به تو میگویند: هـرگزچنین نیستکه تو میگوئی! این منکر و زشت نیست ... این، منکر و زشت، در روزگاران گذشته بوده است! دنـیا «ترقی« کرده است و «دگرگون»گشـته است. جامعه «پیشرفت و ترقی» میکند ومعیارها و میزانها تحول و تغییر پیدا میکنند!
پس بناچار باید معیار و ترازوی ثابتی باشدکه اعمال و افعال را بدان ارجاع بدهیم و بسنجیم. باید ارزشـهائی باشدکه مقبول همگان و پسندیده مردمان بوده و خوب و بد را باآنها مقایسه بنمائیم و برابر بداریم. آیا ایـن ارزشها را ازکجا برگیریم و دریافتکنیم؟ و آیـا ایـن معیار و ترازو را ازکجا بیاوریم؟
آیا آنها را از میان پسندها و عادتها و عرفها و هواها و هوسهای مردمان فراهم آوریم و تهیه ببینیمکه همیشه دگـرگون مـیشوند و بـر حالی مـاندگار و برجای نمیمانند؟ در این صورت سر در بیابان سـرگردانی خواهیم نهادکه راهنمانی در آن نیست، و به دریـای فراخی خواهیم افتادکه نشانهها و علائمی ندارد!
لذا پیش از هر چیز باید ترازوئی راگذاشت و آن را استوار داشت ... باید این ترازو هم ثابت باشد و بدین سوی و بدان سوی با هواها و هـوسهاکـج نشود و نگراید. این ترازوی ثابت، ترازوی یزدان است و بس. وقتیکه جامعه اصلاسـلطه خـدا را نمیپذیرد، چه میشودکرد؟ وقتیکه جامعه به پیشگاه شریعت یزدان داوری نمیبرد، چه میشود؟ اصلا هنگامیکه جامعه کسی را مسخرهکند و ریشخند نماید و دشمن بدارد و تنبیه و مجازاتکندکه آن را به برنامه خدا میخواند، چه میشود؟
آیا در این صورت تـلاش هدر نـمیرود و بیهوده نمیشود و ناچیز نمیگردد اگر تو در چنین جامعهای برپا خیزی تا امر به معروف و نهی از مـنکرکنی در جزئیات و حواشی امور زندگی، اموریکه معیارها و مقیاسها و ارزشها درباره آنها مختلف و متفاوت است، و نظریهها و اندیشهها راکه بدانها ضد و نقیض است؟! قطـعاً باید پیشاپیش بر حکمی و معیاری و سلطهای، و بر جهتیکه صاحبان نظریهها و اندیشهها و فـطرتها و خواستهایگوناگون بدان مراجعت کنند، اتفاق کرد.
قطعاً باید بزرگترین امر به معروف انجام پـذیردکه اعتراف به سلطه خداوند سبحان و برنامه یزدان مـنان برای زندگی مردمان است. و بزرگترین نهی از مـنکر انجامگیردکه رهاکردن شریعت خداوند والا مقام برای زندگی انسانها است ... پس از استوار داشـتن پـایه، میتوان سـاختمان را بـرافراشت! پس لازم است که نیروهای پراکنده به هم پیوندد، و بر قدرت تـوانـها افزودهگردد، و همه آنها در جبهه یگانهایگرد آید، و بدانها پایهای محکم و اسـطوار شـودکه سـاختمان بر بالای آن ساخته و بـرافراشته میگردد!
گاهی انسانگریهاش میگیرد و شگفتزده میگردد از مردمان خوب و خوشدلیکه تلاش خود را صرف «امر به معروف و نهی از منکر» فروع و شاخههامیکنند، در حالیکه اصل و تنهایکه زندگی جامعه مسلمان بر آن پایدار، و امر به معروف و نهی از منکر بر آن استوار است، بریده شده است!
مثلا چه فایدهای دارد تو مردمان را از خـوردن حرام نهی کنی در جامعهایکه اقتصاد آن همه بر ربا استوار است و بدین وسیله اموال او همه حـرام میگردد، و کسی در چنین جامعهای نمیتواند از حلال تغذیهکند؟ا چه سراسر سیستم اجتماعی و اقتصادی این جامعه بر شریعت یزدان استوار نیست، بدان علتکه پیش ازهر چیز دیگری الوهیت خدا را به سبب ترک شریعت خدا برای زندگی نمیپذیرد.
مثلا چه فایدهای دارد تو مردمان را از فسق و فجور نهیکنی در جامعهایکه قانون آن، زنا راگناه بشمار نمیآورد؟ - مگر اینکه با زور انجام پذیرفته باشد - و حتی در حالت اجبار و اکراه هم برابر شریعت یزدان به تنبیه وکیفر مردمان نمیپردازد. چون با ترک شریعت یزدان برای زندگی مردمان، در اصل به ترک الوهیت خداگفته است و آن را رهاکرده است.
چه فایدهای دارد تو مردمان را از میخواری نهیکنی در جامعهایکه قانون آن خرید و فروش و تـهیه و توزیع و آشامیدن مسکـرات را آزاد میگذارد، و در برابر میخوارگی شدید جز در معابر عمومی، شکنجه و کیفری ندارد، و حتی در این صورت هم حد و جریمه یزدان را درباره مـردمان اجراء نـمیکند، زیـرا چنین جامعهای اصلا معترف به حاکمیت خدا نمیباشد؟ا
چه فایدهای دارد تو مردمان را از دشنام دادن به دیـن نهیکنی در جامعهایکه معترف به سلطه یزدان جهان نـیست، و در آن یـزدان پـرستش نـمیشود؟ا بلکه جـامعهای است کـه بجای یـزدان معبودهائی را برمیگزیندکه برای آن شریعت و قانون تهیه میبینند، و سیستم و اوضاع پدید میآورند، و معیارها و میزانها تعیین میکنند ... دشنام دهنده و دشنام داده هچکدام در آئین یزدان جای ندارند. بلکه آن دو و جملگی اهـل جامعه آن دو بر آئینکسی هستندکه شریعتها و قانونها برای آنان میآورند، و معیارها و میزانها برای ایشـان وضع میکنند.
امر به معروف و نهی از منکر در این چنین اوضاع و احوالی چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ چه فایدهای دارد از اینگناهکبیره نهیکرد - چه رسد به اینکه از گناهانکوچک نهیکرد - در حالیکه از بزرگترینگناه بزرگ و اکبرکبائرکمترین نهی نشود؟! گناه بس بزرگ و بسکبیرهکفر و انکار خدا، به وسـیله تـرک برنامه یزدان برای زندگی مردمان!
کار، بسی بزرگتر و فراختر و ژرفتر از اینها استکه این «پاکان» تلاش و توان و توجه خود را صرف آن میکنند ... در این مرحله، وقت دنبال کردن فـرعها و شـاخهها
نیست، هر چند هم بزرگ و سترگ باشند، حتی اگر هم حدودی باشندکه یزدان مقرر داشته است. چه حـدود الهی پیش از هر چیز بر اعتراف به حاکمیت یزدان نـه دیگران استوار و پاجـا میگردد. هـنگامی کـه ایـن اعتراف تبدیل نشده باشد به یک حقیقت واقـعی و عملیایکه مجسم شود در این که شریعت خدا یگانه سرچشمه قانونگذاری گردد، و ربوبیت و قیمومت خدا یگانه سرچشمه سلطه و قدرت شود، هر تلاشی در راه فرعها هـدر میرود، و هرکـوششی در راه شـاخهها بیهوده میشود ... بزرگترینگناه و منکر، از همهگناهان و منکران دیگر، بیبشر سزاوار تلاش وکوشش است. رسول (ص) خدا میفرماید:
(من رأى منکم منکراً فلیغیره بیده ; فإن لم یستطع فبلسانه , فإن لم یستطع فبقلبه . . وذلک أضعف الإیمان).
هر کس از شما گناهی و مـنکری را دیـد، باید آن را بـا دست (و قدرت، از میان بردارد و) دگرگون سازد. اگر نتوانست بـاید آن را بـا زبــان (و قدرت بـیان از میان بردارد و) دگرگون نماید. اگر این را هم نتوانست، بـاید که با دل (با آن همراهی و همیاری ننماید و بـلکه از آن) بیزاری جوید. این هم ضعیفترین مرحله ایمان است. چه بسا زمانی برای مسلمانان پـیش بـیایدکه در آن نتوانند با دستها و توانهایشان با منکران به مبارزه خیزند و آنها را دگرگون سازند، و همچنین نتوانند با زبانها و سخنانشان باگناهان و پلشتیها برزمند و آنها را تغییر دهند. تنها ضعیفترین ایمان میماند و بس، که نشانه آن در دل بیزاری جستن و تنفر داشتن از زشتیها و پلشتیها وگناهها و بزهها است. این واپسین پله است وکسی نمیتواند خود را از آن معاف دارد. زیرا هیچ کسی نمیتواند مومنان را از این مرحله باز دارد، اگر واقعاً مسلمانان بر اسلام ماندگار و بدان وفادار باشند. این هم موضعگیری منفی در برابرگناه و زشتی نیست همانگونه با نگاه نخست چنین وانمود میشود - بلکه تعبیرپیغمبر (ص)دال بر تغییر است. تغییر نیز خود به خود بیانگرکار مثبت است. زشت شـمردن و بیزاری جستن از منکرات با دل، بدین معنی استکه این دل در برابر منکرات میایستد و جای خالی نمیکند. منکران را نمیپسندد و آنها را زشت و پلشت مـیداند و در برابرشان سر تسلیم فرود نمیآرد، و آنـها را از زمره قوانین شرعی نمیشمارد، قوانـینیکـه در برابرشان کرنش میبرد و به رسمیتشان میشناسد...
بیزاری دلها از وضعی از اوضاع و از حالتی از حالات، نیروی مثبتی بشمار است رای نابودی چنین وضـع زشتی و حالت پلشتیکه روی نـموده است، و برای پابرجا و استوار داشتن وضع و حالت «خـوب» و نیکی در نخستین فرصتیکه دست دهد، و چون فرصت دست داد درکمین منکران نشستن و در نابودی آنهاکوشیدن ... همه اینها نیزکار متنی در تـغییر دادن و دگرگون ساختن است ... به هر حال، این ضعیفترین ایمان است. دست کم مسلمان باید این ضعیفترین ایمان را داشته باشد! امّا تسلیم منکران شدن به نام اینکه واقعیت این است و وضعیت چنین، یا به خاطر اینکه منکران قوی است و دارای فشار، و چه بسا خردکننده و درهـم شکنده، این امر خروج از آخرین حلقه زنجیره ایـمان محبوب است، و بـدر رفتن ازضعیفترین ایمان بشمار استا
اگر یکی از این مراحل ایمان در میان باشد، چه خوب وگرنه همان نفرینی بهره جامعه میگرددکهگریبانگیر بنیاسرائیلگردیده است:
(لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ کَانُوا لا یَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ) .
کافران بنیاسرائیل بر زبان داود و عیسی پسـر مـریم لعن و نفرین شدهاند. ایـن بـدان خاطر بـود که آنـان پیوسته (از فرمان خدا) سرکشی میکردند و (در ظلم و فساد) از حد میگشتند. آنان از اعمال زشتی که انجام میدادند دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشـتکاریها نهی نمیکردند و پند نمیدادند. و چه کار بدی میکردند! (چرا که دستهای مرتکب منکران میشدند و گروهی هم سکـوت مـینمودند، و بــدین وسـیله هـمه مــجرم میگشتند).
*
سپس روند قرآنی سخن از بنیاسرائیل را در این بخش به پایان میبرد، و با پایان این بخش، این جزء نیز پایان میگیرد. در اینجا روند قرآنی حال بنیاسرائیل را در زمان پیغـبر (ص) به تصویر میزند. حال ایشـان در این برهه، حال آنان در هر زمان و در هر مکانی است. چراکه آنانکافران را به دوستی میگیرند، و با ایشـان هـمیاری و هـمکاری میکنند در مبارزه باگروه مسلـمانان. علت اینکار - هر چندکه ایشان اهلکتاب هستند - این استکه آنان به خدا و پیغمبر ایمان نیاوردهاند، و آخرین دین خدا را نپذیرفتهاند و بــدان داخل نشدهاند ... بدین سبب غیرمومن بشمارند، و اگر مـومن مــیبودندکـافران را به دوستی و یـاری نمیگرفتند:
(تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ).
بسیاری از آنان را مـیبینی کـه کافران را بـه دوسـتی میپذیرند (و با مشرکان برای نبرد با اسـلام همدست میشوند. با این کار زشت) چه توشه بدی بـرای خود پیشاپپش (به آخرت) میفرسـند! توشهای که موجب خشم خدا و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است. اگر آنان به خدا و پیغمبر (اسلام) و آنـچه بـر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بـه سـبب ایـمان راستین هرگز) کافران را بـه دوستی نمیگرفتند. ولی بسیاری ازآنان فاسق و از دین خارجند.
این بیان همانگونهکه منطبق بر حال یـهودیان زمـان پیغمبر (ص)است، بر حال امروز و فردای ایشان در هـمه ادوار و اعصـار نیز منطبق میگردد. همچنین این فرموده مشتمـل بر دسته دیگری از اهلکتاب در بیشتر اطراف و اکناف امروزی کره زمین است، بگونهای که انسان را به انـدیشه ژرف درباره اسرار این قرآن میاندازد، و شگفتیهای اندوخته برای گروه مسـلمانان در همه حال و همـه آن را پیش چشم میدارد.
یهودیان کسانی بودند کـه با مشـرکان از در دوستی درمیآمدند، و ایشان را بر ضد مسلمانان تـحریک میکردند و میآغالانیدند:
(و یقولون للذین کفروا: هو لاء اهدی من الذین آمنوا سبیلاً) .
و دربــاره کافران (قـریش) میگویند کــه اینان از مسلمانانی برحقتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند!). (نسـاء / ٥١)
این را قرآن مجید درباره ایشان روایت فرموده است. این امر بهکاملترین صورت خود در جنگ احـزاب و جنگهای پیش از آن و بعد از آن جلوهگر آمده است، و تا زمان حاضر وضع ایشان وکار آنان این چنین بوده است و بر این روالگـذشته است ... در ایـن اواخـر، دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین پدیدار و پابرجا نگشته است، مگر در سایه دوستی و همیاری با کافران نوپدید مادیگرای خدانشناس!
امّا گروه دوم اهل کتاب، با مـادیگرایـان خدانشـناس همیاری و همکاری میکنند، هر زمـانکـه پـیکار با مسلمانان باشد. با بتپرستان مشرک نـیز همکاری و همیاری میکنند، هر زمان کـه کـارزار و درگیــری بـا مسلمانان باشد، هر چندکه این «مسلمانان» اصلا بیانگر اسلام و متعهد بدان نـباشند، و تـنها آنـان فرزندان مردمانی باشند که مسلمان بودهاند! ولیکن آتش کـینه این آئین، و آتشکینه کسانیکه خویشتن را به ایـن آئین نسبت میدهند، هر چندکه در ادعای خود راستگو نباشند، هرگز در آتشکده سینه اینان فروکش نمیکند! خداوند بزرگوار راست فرموده و راست میفرماید: ( تریکـثیراً منهـم یتولون الذینکفروا ) .
بسـیاری از ایشـان را خواهـی دیـد که کافران را بـه دوسـتی مـیپذیرند (و بـا آنـان بـرای نـبرد بـا اسـلام همدست میشوند.
(لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ ).
چـه تـوشه بـدی بـرای خود پـیشاپیش (بـه آخرت) میفرستند! توشهای که موجب خشم خدا و جاودانه در عذاب (دوزخ) ماندن است.
این، محصول و اندوختهای استکه خودشان برای خویشتن پیشاییش فرستادهاند. محـصول و انـدوختهای که مایه خشم خدا بر آبشان است، و سبب میگردد در عذاب، جاودانه بمانند. چه محصول و اندوخته بدی! چه چیز بدی که خودشان برای خویشتن پـیشاپیش روانـه میدارند! چه میوه تـلخ و چه ثـمره زشـتی! میوه و ثمرهای که از دوست داشت و دوستی با کافران حاصل ایشان میگردد!
چهکسی از ما فرموده یزدان را درباره چـنین قوم و مردمانی میشنود؟ تا با شنیدن و درگوش گرفتن آن، مقررات و قوانینی از پیش خود نسازندکه خدا بدانها اجازه نفرموده است، مقررات و قـوانـینی بــرای طـرح دوستی و همکاری و یاری و همیاری پیروان این آئین با دشمنان این آئین! دشمنانی که با کافران دوسـتی می ورزند و همدست و همراه میگردند!
انگیزه اینکار چیست؟ انگیزه این مردمان برای دوستی و همکاری با کافران چیست؟ انگیزه این کار، و انگیزه چنین مردمانی، نبودن ایمان بـه خدا و پـیغمبر (ص) است:
وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ وَلَکِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ فَاسِقُون))
اگر آنان به خدا و پیغمبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بـه سـبب ایـمان راستین هرگز) کافران را بـه دوسـتی نـمیگرفتند. ولی بسیاری از آنان فاسق و از دین خارجند.
علت این است و انگیزه این ... آنان به خدا و پـیغمبر ایمان نیاورده اند ... بیشتر انان فاسق و از دین خارجند ... ایشان در این صورت همجنس کافران در احساس و اندیشه در راه و روش هستند. این استکهکافران را به، دوستی مـیگیرند و بـا ایشـان مـهر مـیورزند، و مومنان را بـه دوستی نـمیگیرند و با ایشـان مـهر نمیورزند.
از این پیرو قرآنی، برای ما سه حقیقت برجسته هویدا میگردد:
حقـیقت نخست: همه اهلکتاب، مگر تعداد اندکیکه به محمّد (ص) ایمان آوردهاند، به خدا ایمان نـدارنـد و مؤمن بشمار نمیآیند. زیرا به خاتمانبیاء، یعنی محمّد مصطفی، واپسین پیغمبر خدا، ایمان نیاوردهاند. قرآن نه تنها ایمان به پیغمبر (ص) را از ایشان نـفی مـیکند،
بلکه ایمان به یزدان را نیز از ایشان نفی مینماید:
(وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالنَّبِیِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاءَ).
اگر آنان به خدا و پیغمبر (اسلام) و آنچه بر او (از قرآن) نـازل شـده است، ایـمان مـیآوردند، (بــه سبب ایمان راستین هرگز) کافران را به دوستی نمیگرفتند.
این،گفته یـزدان سبحان است و هیـچگونه تاویـل و توجیهی نمیشناسد. بلی ادعای ایشـان در ایـمان به یزدان هر چه باشد، حکم خدا درباره آنـان ایـن چنین است. مخصوصا اگر انحراف جهانبینی آنان را درباره حقیقت الهی، پیش چشم بداریم و نصوص آیات قرآن مجید ایـن درس و درســهای دیگر را از نظر بدور نداریم، به عدم ایمان ایشان به یزدان بهتر پی میبریم. حقیقت دوم: اهلکتاب همچون سایر مردمان به پذیرش آئین یزدان، بر زبان محمّد (ص) دعـوت شـدهانـد و دعوت میگردند. اگر پاسخ مثبت داشته باشند، مومن و ایماندار بشـمارند، و اگـر پشت بکنند و نـپذیرند،
همانگونه بشمار میایند که یزدان ایشان را معرَّفی فرموده است و وصفکفر بدیشان داده است.
حقیقت سوم : میان اهلکتاب و میان مسلمانان هیچگونه دوستی و یاری درکاری از کارها امکانپذیر نیست. زیرا هرگونهکاری ازکارهای زندگی مسلمان، تـابع و پیرو فرمان دین است.
آنچه مانده است و بایدگفت این استکه اسـلام به پیروان خود دستور میدهد با اهلکتاب در معاشرت و رفتار نیک باشند، و در نگاهداری ارواح و اموالشان، و در حـفظ ناموس و آبرویشان، در سـرزمین اسلام بکوشند و پسندیده عملکنند. و ایشان را با عقائدشان آزاد گذارند، وهر گونه عقیدهای که دارند آزاد بـوده و آزار نبینند. باید آنان را زیبا به اسلام دعوتکرد، و بحث وگفت با ایشان مستدلانه و بگونه بس شایسته و بایسته انجام پذیرد. بر سر عهد و پیمانیکه با آنان میبندند بمانند و بدان وفاکـنند، مـادام کـه آنـان با مسـلمانان بر سـر عـهد و پـیمان بمانند، و بگونه مسالمتآمیز، صلح و صفا را با ایشان مراعات دارنـد. به هر حال به هیچوجه اهلکتاب به پذیرش چـیزی از امور دین وادار نمیگردند.
اسلام این است. کاملا پیدا و هویدا و روشن و آشکار است. خوب و آراسته و والا و بزرگوار است ... یزدان حق را میگوید، و به راه راست رهنمود میفرماید .
پایان جزء ششم
به دنبال آن جزء هفتم آغاز میگردد، و با این فرموده یزدان شروع میشود: .
(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا ... ).
[1] نیقاوی منسوب به نیقیا -نیقیه -نیکیه، نام شهری در آسیای صغیر بوده است. اینک شهر ایسنیک بر جای آن است. نخستین شورای کلیساها در نیقیه در سال ٣٢٥ میلادی و دومین شورای نیقیه در سال 787 میلادی بر پا شد. (مترجم)
[2] حاکم یهودی (٢٦-٣٦ م).
[3] فداء در عهد قدیم غالبا خلاص جسد است. امّا در عهد جدید اشاره به خلاصی از خطا وگناه و نتائج آن است. (نگا: قاموسکتاب مقدس، صفحه 645)٠ مترجم
[4] به نقل ازکتاب: «محاضرات فی النصرانـیة» تالیف: استاد محمّد ابوزهره.
[5] مراجعه شود به جزء ششم فیظلال القرآن، شرح آیه ١٧ مائده.
[6] این حدیث با الفاظ دیگری نیز ذکر شده است: «ان الله لایعذب العامة بعمل الخاصة حتی تکون العامة تسطیع ان تغیر علی الخاصة،فاذا لم تغیر العامة علی الخاصة عذب الله العامة و الخاصة ». (نگا: جامع الاحادیث، ج ٢، ص 335)