تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 66-51

 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 66-51

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٥١) فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ (٥٢) وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَهَؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ (٥٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٥٤) إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ (٥٥) وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ (٥٦) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٥٧) وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (٥٨) قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ (٥٩) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ (٦٠) وَإِذَا جَاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ (٦١) وَتَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٦٢) لَوْلا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ (٦٣) وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (٦٤) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ (٦٥) وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ (٦٦)

 

نصوص این درس همه تاکید می کنند چیزی راکه در دیباچه این سوره بیان داشتیم‌.گفتیم‌: این سوره همه آن بعد از سوره فتح‌که در حدیبیه به سال ششـم هجری نازل شده بود، شرف نزول ییدا نکرده است‌. چراکه بسیاری از بخشهای آن بایستی پیش از آن زمان نازل شده باشد، و حتی دست‌کم پیش ازکوچاندن و راندن بنی‌قریظه در سال چهارم - سال جنگ احزاب - یا ییشتر از آن هـم نـازل شده باشد ... مثلا پـیش از کوچاندن و راندن بنی‌نضبر به دنبال جنگ احد، و بنی‌قینقاع به دنبال جنگ بدر، نازل شده باشد.

چه این نصوص به حوادثـی اشـارت دارد، و بیانگر اوضاع و احوالی است‌که در مدینه میان مسلمانان رخ داده است‌. شرائط و ظروف و موقعیتهائی را می‌رساند که یهودیان و منافقان داشته‌اند و هرگز نباید چنین چیزهائی بعد از درهـم شکستن شوکت و عظمت یهودیان باشدکه آخرین آنها در جنگ بنی‌قریظه بوده ا‌ست‌.

این نص ‌که درباره به دوستی‌گـرفتن یـهودیان و مسیحیان است‌، و این بر حذر داشتن - بلکه تـهدید کردن -‌کسی‌که ایشان را به دوسـتی‌گیرد از زمره ایشان خو‌اهد بود، و این اشاره به‌کسانی داردکه در دلهایشان بیماری است و آنـان را دوست و هم‌پیمان خود می‌کنند، بدین علت‌که از حوادث زمان وگشت و گذار دوران بیم و هراس دارنـد، و بدور داشتن مسلمانان از دوستی با کسانی‌که دیـن ایشـان را به تمسخر و بازیچه می‌گیرند، و اشاره به‌کسانی داردکه در دلهـایشان بیماری باشد و آنان را به دوسـتی می‌گیرند و دلیلی‌که می‌آورند این است‌که از حو‌ادث زمـان و چرخش دوران می‌ترسند، و بدور داشتـن مسلمانان از دوستی باکسانی است‌که آئینشان را به تمسخر و بازیچه می‏گیرند، و اشاره به این‌که ایـنان نماز مسلمانان را به تمسخر و بازیچه می‌گیرند بدانگاه که مسلمانان برای اقامه نماز بـرمی‌خیزند ... یکـایک اینها انجام‌پذیر نیست مگر این که یهودیان در مـدینه نیرو و نفوذ و قدرت و استقراری داشته باشندکه در پرتو آنها این شراعط و ظروف پدیدار آیـد، و ایـن حو‌ادث روی دهد، وکار بدین برحذرداشتن تند و سخت نیاز پیداکند و بدین تهدید مگر احتیاج پدیدار آید، و لازم شود ماهیت یهودیان بیان‌گردد، و ایشان را به دیگران بشـناسانند وکردار و رفـتارشان را برملا گردانند، و ا‌ز نیرنگها و مانورها و ساخت و باختهای آن چنانی وگوناگون ایشان پرده بردارند.

برخی از روایتها اسباب نزول آیات این درس را بیان کرده‌اند. برخی از آنها به حادثه بنی‌قینقاع‌که به دنبال غزوه ‌بدر روی داده است‌، و به موضعگیری عبدالله پسر ابی پسر سلول برمی‌گرددکه درباره به دوسـتی گرفتن یهودیان و دوستی یهودیان با اوگفته بود: من از چرخش دوران و حو‌ادث زمان می‌ترسم و دوستی خود را با دوسـتان خویش نمی‌برم و دست از ایشـان می‌کشم‌!

حتی بدون در نظر گرفتن این روایتها هم می‌توان از روی بررسی موضوعی سرشت آیات و فضای آنها، و وارسـی خـود آیـات در پرتو حوادث زنـدگانی پیغمبر (ص) و مراحل و احو‌ال و اوضاع آن در مدینه‌، پی به چیزی بردکه ما دردیباچه این سوره راجع به مدت زمانی‌که سوره در آن نازل‌گشته است‌،‌گفته‌ایم و ترجیح داده‌ایم‌.

*

نصوص این درس از یک سو اشاره می‌نمایند به شیوه برنامه قرآنی در امر تـربیت‌گروه مسلمان‌، و آماده ساختن آنان برای انجام نقشی‌که خدا برای ایشـان در نظرگرفته است‌. و از دیگر سو اشاره دارند به اصول و ارکان این برنامه. اصول و ارکانی‌که خدا مـی‌خواهد آنها را در دل و درون انسان مسلمان‌، و در میان‌گروه مسلمان در هر زمان‌، ثابت و استوار بدارد. این اصول و ارکان ماندگار و بر جای هستند وتنها به نسلی از میان نسلهای این ملت اختصاص ندارند، بلکه اساس و پایه پیدایش و پویش فرد مسلمان وگروه مسلمان در میان همه نسلها می‏باشند.

این قـرآن فرد مسلمان را بر اسـاس دوست داشت خالصانه پروردگارش و پیغمبرش و عقیده‌اش وگروه مسلمانش تربیت می کند و رشد می‌دهد. همچنین او را بر ضرورت جدائی و دوری‌کامل میان صفی‌ که خودش در آن می‌ایستد و میان هر صف دیگری‌که پرچم خدا را بر دوش نمی‌کشد، و از رهبری فرستاده یزدان پیروی نمی‌کند، و به‌گروهی نمی‌پیوددکه نـمایانگر حزب خداوندند. قرآن فرد مسلمان را نکته‏ای می‌پرورد

که احساس‌کندکه خدا او را برگزیده است تا پرده‌ای باشد که قدرت یزدان بر آن نمایان‌گردد و به نمایش درآید، و ابزاری باشدکه قضا و قدریزدان با آن در زندگی مردمان و در وقائع تاریخ پیاده‌گردد. این‌گزینش - با همه تکالیف و مشکا‌تی‌که دارد - لطف و فضل خدا است و به هرکس‌کـه خودش بخواهد آن را عـطاء می‌فرماید. دوسـتی با گروه غـیرمسلمان‌، مغی آن برگشت از دین خدا، و سر باز زدن از ایـن‌کزینبثن سترگ، و دست‌کشیدن از این لطف و فضل زیبا و دلیسند است‌.

این چنین رهنمودی در نصوص بسیاری از این درس‌، پیدا و جلوه‌گر و هویدا است‌:

(یاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ )

ای مومنان‌! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (‌و به طریق آولی آنان را به سرپرستی نپذیرید)‌. ایشان برخی دوست بـرخـی دیگرند (‌و در دشـمنی بـا شـما یکسان و برابرند)‌. هر کس از شما بـا ایشان دوسـتی ورزد (‌و آنان را بـه سرپرستی بپذیرد) بـکمان او از زمره ایشان بشمار است‌. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (‌به سوی ایمان‌) هدایت نمی‌کند.

(أیاَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)

ای مومنان‌! هر کس از شما از آئین خود بازگردد (‌و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین زیانی به حدا نمی‌رساند و در آینده‌) خداونذ جمعیتی را (‌بجای ایشـان بر روی زمین‌) خواهد آورد که خداوند دوستشان مـی‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند. نسبت به مومنان‌نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نـیرومندند. در راه خــدا جـهاد مـی‌کنند و بـه تـلاش مـی‌ایسـتند و از سرزنش کننده‌ای (‌در اطاعت از فرمان یزدان‌) هراسـی به خود راه نمی‌دهند. این هم فضل خدا است (‌که کسی دارای چنین اوصافی باشد)‌. خداوند آن را به هر کس که بخواهد (‌به خیر و خوبی نائل شود) عطاء می‌کند. و خداونذ دارای فضل فراوان و (‌انعام بیشمار است‌، و از مستحقان آن‌) آگاه است‌.

(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ

وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ

تنها خدا و پیغمبر او و مومنانی یاور و دوست شمایند که خاشعانه و خاضعانه نماز را بجای می‌آورند و زکات مال بدرمی‌کنند. و هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان‌رابه دوستی‌ویاری بپذیرد (‌اززمره حزب الله است و بی تردید حزب الله پیروز است).

 سپس قرآن شر مسلمان را به وسیله آشناگرداندن او با حقیقت دشمنانش‌، و با حقیقت پیکاری‌که در آن با دشمنانش درگیر می‏گردد و دشمنانش در آن با او درگیر می‌شوند، بالا می‏برد. بدو می‌فهماندکه ایـن پیکار، جنگ عقیده است‌. چه عقیده مساله‌ای است‌که مـیان مسلمان و همه دشمنانش موجود و بر جا است ... دشمنانش با اومی‌جنگند ییـش ازهرچیز به خاطر عقیده و دینی‌که دارد. آنان با او رزمی را می‌آغازند که هرگز آتش آن خاموش نمی‌شود، بدان علت‌که ایشان خودشان خارج ازآئین یزدانند، و بدین لحاظ همه‌کسانی را دشمن می‌دارندکه بر راستای راه دین خدا باشند:

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ).

(‌ای پـیغمبر!) بگو ای اهـل کــتاب آیـا بر مــا خرده می‏گیرید؟ (‌مگر ما چه کرده‌ایم‌) جز این که به خداوند و به چیزی که بر ما نازل شده و به چیزی که پیشتر (‌بـر شما) نازل شده است ایمان داریم‌؟‌! (‌این کار شما ناشی از عدم ایمان است و هم بدان خاطر است کـه‌) بـیشتر شما فاسق (‌و خارج از شریعت خدا) هستید.

نکته مهم و نهان مساله‌، این است‌، و انگیزه‌های اصلی آن همین‌!

ارزش این برنامه، و ارزش این رهنمودهای بنیادین در آن‌، بزرگ است و سترگ. چه‌، دوست داشت مخلصانه خدا و پیغمبرش و آئینش وگروه مسلمانانی‌که بر این اساس پابرجا و استوارند، و شناخت سـرشت پیکار و سرشت دشمنان درکارزار، دو کار مهم هستند، چه در تحقق بخشیدن شرائط ایمان یا در پـرورش شخصیت مسلمان‌، و چه در سر و سامان بخشیدن به جنبش و تحرک‌گروه مسلمانان ... زیرا کسانی‌که پرچم ایـن عقیده را برمی‏دارند، با برداشتن آن به هیچو‌جه مومن نمی‌گردند، و برای خود چیزی نمی‌شوند، و در واقعیت زندگی بر روی زمین‌کاری انجام نمی‌دهند، مادام‌که در دلها و درونهایشان جدائی کاملی میان آنان و میان سائر اردوگـاههائی نباشد کـه پـرچم ایـشـان را برنمی‌ا‌فرازند، و مادام‌که محبت ایشان نسبت به خدا و پیغمبرش و رهبری ویژه معتقد به یزدان‌، خالص و پالوده نگـردد، و مـادام که سرشت دشـمنانشان و انگیزه‌های ایشان و سرشت پیکاری را نشناسندکه در آن با آنان می‌جنگد، و مادام که کـاملا ندانـندکه جملگی دشمنانشان بر ضد آنـان متحد و همدست هستند، و بطور یکسان هم درجنگ باگروه مسلمانان و هم در جنگ با عقیدة اسلامی برخی از ایشـان دوست برخی دیگرند.

نصوص قرآنی این درس‌، تنها بدین اکتفاء و بسنده نمی‌کند و انگیزه‌های بیکار موجود در دلها و درونهای دشمنان‌گروه مسلمانان را هویدا و برملا سازد و بس. بلکه سرشت چنین دشمنانی را و اندازه خروج ایشان از دین و انحراف ایشان از آئین را نیز نبایان و آشکار می‌نماید، تا مسلمانان ماهیت کسانی را بشناسند که با ایشان می‌جنگند، و دلهایشان اطمینان پیداکند به جنگی که بدان وارد می‌کردند، و وجدانشان به ضرورت چنین پیکاری قانع‌گردد و بدا‌نندکه از همچون پیکاری‌گریز و چاره‌ای نیست‌:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ ...بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ) .

ای مومنان‌! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (‌و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید)‌. ایشان برخی دوست برخی دیگرند (‌و در دشمنی بـا شما یکسان و برابرند)‌.

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا _ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ _أَوْلِیَاءَ. وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا، ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ) ٠

ای مـومنان‌! کسـانی را از اهـل کتاب و از کافران به دوستی نگیرید که دین شـما را مسـخره مـی‌کنند و بـه بازی می‏گیرند. از خدا بترسید (‌و دشمنان آئین خود را دوست و یـار خود نـدانید) اگر مـومنان (‌راسـتین و واقـعی‌) هســتید. آنان هنگامی که (‌اذان میگوئید و مردمان را) به نماژ مـی‌خوانید، نماز را بـه باد اسـتهزاء می‏گیرند و بازیچه‌اش قرار می‌دهند (‌و بدان مـی‌خندند و تمسـخـرش می‌کنند)‌. این کارشان بدان خاطر است که ایشان کسان نفهم و بیشعوری هستند (‌و ضلالت را از هدایت بازنمی‌شناسند و هدف و حکمت نماز را درک نمی‌کنند)‌.

(واذاجاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ َتَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ).

هنگامی کــه (‌منافقان‌) نزد شما مـی‌آیید (‌بـه دروغ‌) می‌گوینذ: ایمان آورده‌ایم‌! و حال آن کـه با کفر وارد و با کفر خارج می‌شوند (‌و به هنگام ورود و به هنگام خروج راستگو و مسلمان نبوده‌اند) و خدا از آنچه (‌در دل از نفاق‌) پنهان می‌کنند (‌از هر کس دیگری‌) آگاه‌تر است‌. بسـیاری از آنـان را مــی‌بینی کــه در گناهکاری و سـتمکاری‌، و خوردن مال حرام بر یکدیگر سـبقت می‌جویید! چه کار زشتی می‌کنند!.

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا.

(‌برخی از) یهودیان می‌گویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است‌! (‌و بـخل او را از عطاء و بــشش بـه مـا گسسته است‌!)‌. دستهایشان بسـته بـاد! (‌و بـخل بـهره ایشان‌، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه می‏گویند نفرینشان باد (‌و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!)‌. بلکه دو دست خدا باز (‌و او جواد و بخشنده است‌)‌، هرگونه که بخواهـد (‌و حکمت خداوندی اقتضاء کند می‌بخشد. (‌به سبب تنگچشمی و کینه‌توری‌) آنـچه از سـوی پروردگارت بـر تـو نـازل می‌شود (‌که آیـات قـرآن مـجید است‌) بر سـرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان می‌افزاید.

کسانی‌که صفات ایشان این بوده و موضعگری آنـان در برابرگروه مسلمانان چنین باشد، و بر ضد مسلمانان همدست‌گردند، و به دین و نمازگروه مسلمانان توهین و تمسخرکنند، برای مسلمانان راهی جز طـرد و دفـع ایشان نمی‌ماند و باید مسلمانان با دل و درون آرامی آنان را از خود برانند و در طرد ایشان بکوشند.

بدین منوال‌، نصوص قرآنی پایان پیکار و ره‌آورد آن را بیان می‌نماید، و ارزش ایمان در سرنوشت دنـیوی گروه‌ها و دسته‌ها را پیش از سزا و جزای اخروی آنان روشن می‌گرداند:

(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ) ٠

هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را بـه دوسـتی و یـاری بـپذیرد (‌از زمـــره حـزب‌الله است و) بـی‌تردید حزب‌الله پپروز است‌.

(‌ وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ) .

اگر اهل کتاب (‌اعـم از مسـیحیان و یـهودیان‌، بجای دشمنانگی و تـباهکاری‌، بـه اسـلام بگروند و) ایـمان بـیاورند و پـرهیزگاری پـیشه کـنند، گناهانشان را مـی‌زدائیم (‌و زشتیها و پـلشتیهای گذشته ایشان را می‌بخشیم‌) و آنان را به باغهای پرنعمت بهشت داخل می‌سازیم‌. و اگر آنان به تورات و انجیل (‌اصلی و دست نخورده‌) و بدانچه که از سوی پروردگارشان (‌به نام قرآن‌) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (‌و در مـیان خود قوانین الهی را پیاده کنند و بر پای دارند) از بالای سر خود و از زیر پای خود (‌و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین‌) روزی خواهند خورد.

همچنین این نصوص قرآنی صفت مسلمانانی را بیان می‌داردکه یـزدان جـهان ایشـان را برای دیـن خـود برمی‏گزیند، و بدیشان این فضل وکرامت سترگ را عطاء می‌نمایدکه آنان را برای ادای چنین نقش بزرگی انتخاب می‌فرماید:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ) .           

ای مومنان‌! هر کس از شما از آئین خود بازگردد (‌و از ایمان به کفر گراید، کوچکترین زیانی به خدا نمی‌رساند و در آینده‌) خداوند جمعیتّـی را (‌بجای ایشان بـر روی زمین‌) خواهد آورد که خداوند دوستشان‌مـی‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند. نسبت به مومنان‌ نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخـــت و نـیرومندند. در راه خــدا جـهاد مـی‌کنند و پـه تـلاش مـی‌ایستـند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای (‌در اطـاعت از فرمان یزدان‌) هراسی به خود راه نمی‌دهند. این هم فضل خدا است (‌که کسی دارای چنین اوصافی باشد)‌. خداوند آن را به هر کس که بخواهد (‌به خیر و خوبی نائل شود) عطاء می‌کند. و خداوند دارای فضل فـراوان و (‌انعام بیشمار است‌، و از مستحقان‌آن‌) آگاه است‌.

هر یک از این فرموده‌ها، و فـرمایشها، کامی در راه برنامه و بـرای ساخت شخص مسلمان وگروه مسلمانان بر پایه محکم و بنیاد استوار است‌.

*

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَهَؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ).

ای مومنان‌! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (‌و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید)‌. ایشان برخـی دوست برخی دیگرند (‌و در دشمنی با شما یکسان و برابرند)‌. هر کس از شما بـا ایشان دوسـتی ورزد (‌و آنان را بـه سـرپرستی بپذیرد) بی‏گمان او از زمره ایشان بشمار است‌. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (‌به سـوی ایمان‌) هدایت نـمی‌کند. مـی‌بینی کسانی که بیماری (‌ضعف و شک و نفاق‌) به دل دارند، (‌در دوستی و یاری با یهودیان و مسیحیان‌) بر یکدیگر سبقت می‏گیرند و مـی‌گویید: مـی‌ترسیم کـه (‌روزگـار برگردد و) بلائی بر سر ما آید (‌و به کمک ایشان نیازمند شویم‌)‌. امید است که خداوند فتح (‌مکه‌) را پیش بیاورد یا از جانب خود کاری کند (‌و دشمنان اسلام را نابود و منافقان را رسوا نماید) و این دسته از آنچه در دل پنهان داشته‌اند پشیمان گردند (‌و بـر ضعف و شک و نفاق خود افسوس خورند. بدانگاه که فتح و پیروزی فرا رسد) مومنان می‌گویند: آیا اینان همان کسانی هسـتند که با شدت وبـا حدّت بـه خدا سـوگنـد مـی‌خوردند و میگفتند ما (‌بر آئین شمائیم و همچون شما مسلمانیم و) با شما هستیم‌! (‌دروغ گفتند و) کردارشان بیهوده و تـباه گشت (‌و رنجشان بر بـاد رفت و تلاششان هدر گردید) و زیانکار شدند (‌و هم ایمان و هم یاری مومنان را از دست دادند)‌.

زیبا است اول معنـی دوستی و رفاقتی‌که روشن سازیم که خدا مومنان را از آن بازمی‌دارد و نمی‌خواهدکـه مسلمانان چنین د‌وستی و رفاقتی با یهودیان و مسیحیان داشته باشند. مراد از چنین دوستی و رفاقتی‌، همیاری و همپیمانی با یهودیان و مسیحیان است‌. مساله مربو‌ط به‌پیروی ازآئین آنان نیست‌. بسیارند است‌که در میان مسلمانان‌کسی باشدکه بخواهد از آئین یهودیان و مسیحیان پیروی‌کند و در دین بـه دنبال ایشـان رود. بلکه مـراد ازچنین‌دوستی ورفـاقتی‌، همپیمانی و همیاری است‌که‌کار آن بر مسلمانان مشتبه می‌شد و گمان می‌بردندکه این‌کار حائز است‌. به علت این‌کـه مصالح آنان به همدیگر گره خـورده بود و مـیانشان خویشاوندی برقرار بود. همچنین پیـش از اسلام میان مسلمانان وگروههائی ازیهودیان دوستی و رفاقت بر جای بود و حتی در مدینه نیز در اوائل اسلام ایـن دوستی و رفاقت ادامه داشت‌، تا این‌که یزدان آنان را از آن نهی فرمود و آن را باطل و نادرست قلمدادکرد، پس از آن‌که روشن‌گردیدکه برقراری دوستی و رفاقت و همیاری و هـپیمانی میان مسلمانان و یهودیان در مدینه امکـان‌پذیر نیست‌.

این معنی در تعبیرات قرآنی‌، معروف و مشخص است‌.

به هنگام سخن از پـیوند و رابطه مسـلمانانی‌که در مدینه‌اند با مسلمانانی‌که به سرزمین اسلامی مهاجرت نکرده‌اند آمده است‌:

(ما لَکُم مَـَّن وَلایَتِهم مَّن شَیءٍحَتَّی یُُهاجِرُُوا).     (انفال/72)

 شما مسوولیت و ولایتی در برابر آنان ندارید تا آنگاه که مهاجرت می‌کنند.

 طبیعی است‌که مقصود از ولایت در ایـنجا، ولایت در آئین نیست‌. چه مسلمان در دین ولی و دوست مسلمان در همه احوال و اوضاع است‌. بلکه ولایت و دوستی همیاری و کاری است‌. چنین دوستی و ولایتی است که نباید در میان مسلمانان ساکن سرزمین اسلامی‌، و میان مسلمانانی باشدکه به سوی ایشان هنوز مهاجرت نکرده‌اند. این چنین دوستی و ولایتی است‌که این آیات از وجود آن ممانعت بحساب میاورد و نمی‏گذارد به هیچوجه میان مسلمانان و میان یـهودیان و مسـیحیان برقرار بشود، هر چندکه میان مسلمانان و یهودیان در اوائل کار در مدینه برقرار بوده است‌.

بزرگواری و نرمش اسلام با اهل‌کتاب چیزی است‌، و ایشان را به دوستی و ولایت پذیرفتن چیز دیگر است‌. ولیکن ایـن دو چیز مـتفاوت‌، در اند‌یشه برخی از مسلمانان آمیزه یکدیگر می‌شوند. آن مسلمانانی‌که در دلها و درونهایشان بینش‌کاملی از حقیقت این دیـن و وظیفه آن پیدا و هویدا نگردیده است و متوجه نشده‌اند که این آئین یک حرکت برنامه‌ریزی شده واقعی است و در ایجاد واقعیـَّتی در زمـین به تـلاش می‌ایسـتد، واقعیّتـی‌که در پرتو جهان‌بینی اسلامی پدیدار و آشکار می‌شود، و در سرشت خود با سائر جهان‌بینی‌هائی‌که انسانها می‌شناسند فرق دارد، و از ایـنجا است‌که با جهان‌بینی‌ها و اوضاع مخالف برخورد دارد، همانگونه که با شهوات مردمان و انحرافات ایشان و خروج آنان از برنامه یزدان برخورد دارد و با همه اینها به بیکاری می‌پردازدکه چاره‌ای از آن نیست و قطعاً باید چنین بیکاری برای پدید آوردن چنان واقعیت تازه‌ای درگیرد که خدا آن را می‌خواهد، و حرکت مثبت‌کارآی سازنده‌ای به سوی ان روان شود.

ان مسلمانانی که چنین حقیقتی در اندیشه ایشان پـیچ می‌خورد و بهم می‌امیزد، فهم درست و برداشت واقعی از حقیقت عقیده را ندارند، و چنانکه باید شعور تیز و احسـاس تـمییزی درباره سـرشت پـیکار و سـرشت مـوقعیت اهـل‌کـتاب درکارزار را نـدارنـد، و از رهنمودهای روشن و صریح قرانی درباره خود پیکار و همچنین‌کارزار با چنین مردمان مکاری غـافل و بی‌خبرند. بدین لحاظ میان دعوت اسلام به بزرگواری و نرمش دررفتار با اهل‌کتاب‌، و خوبی و نـیکی باایشان در جامعه مسلمانی‌که آنـان در آن زندگی می‌کنند و حقوقشان در ان تضمین شده است‌، و مـیان دوستی و رفاقتی را نباید جز به خاطر خدا و پیغمبرش وگروه مسلمانان انجام پذیرد، فرق نمی‌گذارند و این دو چیز را آمیزه همـدیگر می‌سازند. دیگر آنچه راکه قرا‌ن کریم درباره اهل‌کتاب روایت می‌فرماید فراموش می‌کنند. از یاد می‌برندکه قران‌کریم درباره اهل‌کتاب فرموده است‌: برخی از آنان در جنگ باگروه مسلمانان‌، دوست و رفیق برخی دیگرند. ایـن هم‌کار ثابت و بردوام ایشان است‌. انان از مسـلمان انـتقام اسلام را می‌گیرند! ایشان از مسلمان خشنود نمی‌گردند مگر این که به ترک دین خو‌د بگو‌ید و ازآئین ایشـان پـیروی کند! آنان بر جنگ با اسلام وگروه مسلمان پافشارند دشمنانگی وکینه‌توزی از دهان و بر زبان ایشان نمایان است‌، و انچه راکه در سینه‌ها پنهان می‌دارند بسی افزونتر و بزرگتر از آن است‌! ... و سخنان آشکار و قاطعانه دیگری‌که قرآن در این زمینه بیان و ردیـف می‌فرماید.

از شخص مسلمان خواسته شده است‌که با اهل‌کتاب بزرگواری و بزرگ منشی داشته باشد. ولی از دوستی و رفاقت با ایشان‌، به معنی همیاری و همپیمای با انان‌، منع‌گردیده است و نهی شده است‌.

راه استقرار دین شخص مسلمان‌، و پیاده‌کردن سـیستم حکو‌متی منحصر به فرد ائینش‌، امکان ندارد با راه اهل کتاب به هم رسد و یکی شود. هر اندازه شخص مسلمان بـزرگمنشی و مهرورزی با اهل‌کتاب از خود نشان دهد، این کار بدان پایه و مایه نمی‌رسد که اهل‌کتاب برای شخص مسلمان بپسندندکه بر آئینـن ماندگارگردد و سیستم حکو‌متی اسلامی خود را پـیاده و اجراء‌کند. همچنین این‌کار باعث نمی‌گرددکه برخی از آن برخی دیگر را در جنگ با مسلمان و نیرنگ با او، یـاری و پشتیبانی نکنند.

بسی سادگی است و غفلت شگرف‌که‌گمان بریم‌که ما مسلمانان با اهل‌کتاب برای استقرار و استحکام دیـن‌، راهــی را در پـیش می‌گیریم! و در بـرابرکافران و بی‌دینان در یک جبهه می‌جنگیم‌! قطعا اهل‌کتاب‌، هنگامی‌که جنگی با مسـلمانان درگیرد، بـاکافران و بی‌دینان سراه می‌کردند، و در نبرد با مسلمانان دست دوستی بدانان می‌دهند!

اینها حقائق آشکاری هببتندکه در این زمان و در هر زمانی ساده‌لوحان ما از آنها غافل و بی‌خبرند. وقتی‌که چنین میفهمندکه مـا می‌توانـیم دستهایمان را به دستهای اهل‌کتاب بدهیم و در مقابل مادیگری و کفرپیشگی بایستیم، چراکه ما و ایشان جملگی دارای آئـین آسـمانی می‏باشیم! دیگر همه رهنمودها و آموزشهای قرآن را فراموش می‌کنند، و تـجربه‌ها و آموخته‌های سراسر تاریخ را پشت‌گوش می‌انـدازند. اهل‌کتاب بودند که به مشرکان کافر می‌گفتند:

( هُولاء‌ اهدی مِن الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً ) .

(‌و دربــاره کـافران قـریش می‌گویید کـه‌) اینان از مسلمانانی بر حق‌تر و راه‌یافته‌ترند (‌که اسلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفته‌اند!)‌.      (‌نساء / ا٥)

 اهل‌کتاب همان‌کسانیندکه در مدینه مشرکان را بر ضد مسلمانان متحدکردند و شوراندند، و خودشان زره و یاور ایشان بودند. اهل‌کتاب بودندکه در طول دویست سا‌ل جنگهای صـلیبی را به را‌ه انداختند و تاخت و تازها بردند. آنان بودندکه رسوائـیهای انـدلس را مرتکب شدند. هم ایشان بودند عربهای مسلمان را در فلسطین پراکـنده و آواره‌کردند، و یـهودیان را جایگزین مسلمانان آنجا نمودند و در خانه وکاشانه ایشان مستقر گرداندند، و در این راه باکفر و ماده‌گرائی همکاری و همیاری‌کردند! اهل‌کتاب همان‌کسانیندکه مسلمانان را در هر جائی پـخش و پـراکنده و سرگردان و آواره می‌سازند. در حبشه و سومالی و اریـتره و الجزایـر، چنین می‌کنند، و در ایـن سـرگشته نـمودنها و آواره گردنها با بی‌دینی و مـادیگری و بت‌پرستی، در یوگسلاوی و چین و ترکستان و هند، و در هر جای دیگر همکاری و همیاری می‌کنند!

سپس در میان ماکسـانی سر بر مـی‌آورند وگمان می‌برندکه ممکن است میان مـا و مـیان اهل‌کتاب‌، دوستی و یاری برقرارگردد و به‌کمک و دسـتگیری همدیگر مادیگری بی‌دین را از سر راه دین برداریـم‌! غافل از این‌که این سخن‌کاملا دور از رهنمو‌دها و گفتارهای قاطع و مسلم قرآنی‌، و مخالف با فرموده‌های کلام ربانی است‌.

چنین مسلمانانی قرآن را نمی‌خو‌انند. اگر هم خوانـده باشند، دعوت به بزرگمنشی و بـزرگواری‌که قالب اسلام است‌، بر آنان مشتبه و آمیخته‌گشته است و چنین دعوتی را دعوت به دوستی و رفاقتی دانسـته‌انـدکه قرآن از آن نهی می‌کند و مسلمانان را از آن برحذر می‌دارد.

این چنین افرادی‌، اسلام در مغز و شعو‌رشان نمی‌زید. اسلام در ذهن آنان هنوز عقیده‌ای نشده است‌که خـدا جز آن را ازکسی نمی‏پذیرد، و جنبش مثبتی نگشـته است‌که برای پدید آوردن واقعیت تازه‌ای در زمین به کـار می‌پردازد و امروزه در برابر دشـمنانگیها و کینه‌توزیهای اهل کتاب می‌ایستد، همانگو‌نه که دیروز در برابر بدسگالیهای آنان ایستاد، ایستادنی‌که تغییر آن ممکن نیست‌، چون ایستادن طبیعی یگانه‌ای است‌.

اینان را به حال خود وامی‌گذاریم تا در غافل‌کردن یـا غافل شدن خو‌دشان از رهنمود قرآنی بر جای بمانند، و ما نیزرهنمود صریح قرآنی را آشکارا فریاد داریـم و برخوانیم‌:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ... بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ... وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).

ای مومنان‌! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (‌و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید)‌. ایشان برخـی دوست بـرخـی دیگرند (‌و در دشمنی بـا شـما یکسان و برابرند)‌. هر کس از شما بـا ایشـان دوستی ورزد (‌و آنان را به سرپرستی بپذیرد) بی‏گمان او از زمره ایشان بشمار است‌. و شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (‌به سوی ایمان‌) هدایت نمی‌کند.

این نداء و فریاد، متوجه‌گروه مسلمانان در مدینه بوده است‌. امّا با این وجود متوجه هرگروه و دسـته‌ای از مسلمانان است‌، مسلمانانی‌که در هر جای زمین تا روز رستاخیز باشند و زندگی‌کنند ... متوجه همه کسـانی است‌که روزی و روزگاری صفت (‌الَّذین‌َ آمَـنوُُا) آنان که ایمان آورده‌اند منطبق بـر ایشان می‌گـردد.

مناسبتی‌که در آن زمان‌، چنین نداء و فریاد زدن مومنان را می‌طلبید، این بودکه قطع رابطه میان برخی از مسلمانان مدینه و میان برخی از اهل‌کتاب‌، بویژه یهودیان‌، کامل و قاطع نبود. هنوز پیو‌ند دوستی و همپیمانی‌، و روابط اقتصادی و بازرگانی، و ارتباطات همسایگی و همدمی‌، وجود داشت‌. این نوع پـیوندها میان ساکنان عرب مدینه با جملگی مردمان بطور عام و با یهودیان آنجا بطورخاص‌، با توجه به وضع موجود تاریخی و اقتصادی و اجتماعی پیش از اسلام مدینه‌، طبیعی به نظر می‌آید. چنین وضعی به یهودیان اجازه می‌داد نقش خود را در نیرنگ با این آئین و پیروان آن ایفاء ‌کنند، و همه انواع نیرنگهائی را بکار ببرندکه نصوص قرآنی بسیاری آنها را برشمرده است و پرده از روی آنها برداشته است‌. در جزء‌های پنجگانه پیشین در کتاب فی‌ظلال‌القرآن برخی از آنها مطرح و بررسی گردید، و این درس نـیز به وارسی بعضی از آنـها می‌پردازد و در این نصوص قرآنی آشکارا و جلوه‌گر می‌سازد.

قرآن نازل شده است تا آگاهی لازم را به مسلمان در کار پیکاری‌که با اسلحه عقیده‌اش بدان وارد می‌شود عطاء فرماید، تا بتواند برنامه تازه خود را در واقعیت زندگی پیاده نماید. هـچنین قرآن نازل شده است تا در دل و درون مسلمان قطع رابطه ‌کامل و شاملی را میان او و میان هرکــسی را پدید آوردگه منتسب به‌گروه مسلمانان نیست و زیر پـرچم ویژه آنان نمی‌ایستد. قطع رابطه‌ای‌که شامل بزرگواری و بزرگمنشی اخلاقی می‌شود و از آن جلوگیری نمی‌کند. زیرا ایـن صفت خصلت همیشگی مومن است‌. ولی دوستی و مهری را منع و نهی مـی‌کندکه در دل مسلمان جز به خدا و پیغمبرش و مومنان اختصاص ندارد ... آگاهی و قطع رابطه‌ای‌که هر دوی آنها در همه جای‌کره زمین و در میان همه نسلها برای مسلمان لازم است‌.

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).

ای مومنان‌! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (‌و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید)‌. ایشان برخی دوست برخی دیگرند (‌و در دشمنی بـا شما یکسان و برابرند)‌. هر کس از شـما بـا ایشـان دوسـتی ورزد (‌و آنان را بـه سـرپرستی بـپذیرد) بی‏گمان او از زمره ایشان بشمار است‌. و شگ نیست که خداوند افراد ستمگر را (‌به سوی ایمان‌) هدایت نمی‌کند.

برخی از ایشان دوست برخی دیگرند ... ایـن حقیقتی است‌که پیوندی با زمان ندارد ... زیرا حقیقتی است‌که از سرشت اشیاء بر جوشیده است ... آنان دوست‌گروه مسلمانان در هیچ جای زمـین و در هیچ تـاریخی نمی‌گردند ... قرنها به دنبال قرنها سپری شده است و مصداق این فرموده راستین را به تصویرکشیده است ... برخی از اهل‌کتاب در جنگ با محمّد (ص) و باگروه مسلمانان ساکن مدینه دوست برخی دیگر شده‌انـد، و بعضی از ایشان دوست برخی دیگر در همه جای زمین و در سراسر تاریخ بوده‌اند ... این قاعده حتی یک بار هم به هم نخورده است‌، و درکره زمین چیزی روی نداده است مگر آنچه‌که قرآن‌کریم به صورت ساختار صفت همیشگی‌، نه حادثه واحدی و رخداد منحصری‌، بیان داشته است ...گزینش جمله اسمیه‌، آن هم بدین نحو: برخی دوست برخی دیگرند. تـنها محض تعبیر مطالب نیست‌. بلکه‌گزینشی است‌که برای دلالت بر صفت همیشگی اصیلی‌، مورد نظر بوده است‌!

آنگاه بر این حقیقت بنیادین، نتائجی را مترتب فرموده است ... هنگامی‌که یهودیان و مسیحیان برخی دوست برخی باشند، قطعاً‌کسی ایشان را به دوستی نمی‏گیرد، مگرکسی‌که او از زمره ایشان باشد. کسی‌که از میان صف مسلمانان ایشان را به دوستی‌گیرد، خویش را از صف مسلمانان بیرون مـی‌کشد و از نـفس خویشتن صفت این صف‌، یعنی «‌اسلام‌» را برمی‏کند و بدوز می‌اندازد، و به صف دیگر می‌پیوندد. زیرا این نـتیجه طبیعی و ره‌آورد واقعـی است‌:

(وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ).

هر کس از شما با ایشان دوستی ورزد (‌و آنـان را به سرپرستی بپذیرد) بی‏گمان او از زمـرة ایشـان بشـمار است‌.

چنین‌کسی بر خویشتن ستم می‌کند و به آئین یزدان و گروه مسلمانان ستم روا می‌دارد. به سبب چنین ستمی‌، خدا او را از زمره یهودیان و مسیحیانی بشمار می‌آورد که دوستی و مهر خود را بدیشان اختصاص داده است‌. و خدا او را به سوی حق و حقیقت و صف مسـلمانان برنمی‌گرداند:

(إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).

شک نیست که خداوند افراد ستمگر را (‌به سوی ایمان‌) هدایت نمی‌کند.

این بیم دادن سختی برای گروه مسلمانان ساکن مدینه بود. امّا با این وجـود در چنین بیم‌دادنی مبالغ نشده است‌. چه خودش سخت است‌. بلی سخت‌! امّا حقیقت واقعی را مجسم می‌دارد. ممکن نـیست‌کـه مسـلمان دوستی و مهر خود را به یهودیان و مسیحیان ببخشد - و حال این‌که آنان برخی دوست برخی دیگرند - و باز هم اسلام او و ایمان او باقی و برجای بماند، و هنوز در صف مسلمانان عضویت داشته باشد، صفی‌که خدا و پیغمبرش و مومنان را به دوستی می‌پذیرد. این دو راهه جدائی است

ممکن نیست قاطعیت مسلمان سستی بپذیرد در قطع کامل رابطه‌ای‌که میان او و میان هرکس دیگری‌که بوده است و او برنامه‌ای جز برنامه اسلام را در پـیش گرفته است‌، و پیوندی‌که میان او و میان‌کسی بوده است‌که پرچمی جز پرچم اسلام برافراشته است‌. پس از این امر است‌که مسلمان می‌تواندکار ارزشمندی را در جنبش بزرگ اسلامی انجام دهد، جنبشی‌که پیـش از هر چیز دیگری دست‌اندرکار پدید آوردن و استوار داشتن سیستم واقعی منحصر به فردی درکره زمین می‌شود، سیستمی‌که با هـمه سیستمهای دیگر فرق دارد و بر جهان‌بینی منحصر و جداگانه از همه جان‌بینی‌های دیگر تکیه دارد.

وقتی‌که مسلمان به درجه‌کامل و قاطع یقین برسد و هیچگونه شک وگمانی و لرزش و چرخشی در یقین او نباشد، وکاملا باورکندکه دین او یگانه آئینی است‌که خدا تنها آن را بعد از مبعو‌ث شدن محمّد (ص)‌از مردمان می‌پذیرد و بس ... و بداند که برنامه‌ای که او دارد و خدا او را واداشته است‌که زندگی را بر آن بنیاد گذارد و استوار دارد، برنامه یگانه‌ای است و در میان همه برنامه‌ها همتا و همانند ندارد، و از آن با برنامه دیگری نمی‌توان بی‏نیاز شد، و برنامه دیگری ممکن نیست جایگزین آن‌گردد، و زندگانی مـردمان سر و سامان نمی‌گیرد و شایسته و بایسته و راست و درست نمی‏گردد مگر این‌که تنها بر این برنامه استوار و برقرار شود نه بر برنامه‌ای جز آن ... و مسلمان بداندکه خدا او را رها نـمی‌کند و نمی‏بخشد و به عـنوان مومن نمی‌پذیرد مگر این‌که در پـیدایش و پـاجائی این برنامه با تمام شاخه‌های اعتقادی و اجتماعی‌ای که دارد همه تلاش و توان خود را صرف و بذل نماید، و در این باره تا سر حد توان‌کوتاهی نکند، و بجای برنامه خـود - درکم و بیش آن - برنامه دیگری را برنگزیند، و این برنامه را نـه در جهان‌بینی اعتقادی‌، و نه در نظام اجتماعی‌، و نه در احکام تشریعی و قانونی‌، با هیچ برنامه دیگری نیامیزد، مگر آن بخشهائی‌که یـزدان جهان آنها را در این برنامه از احکام و قوانین آسمانی پیشینیان اهل‌کتاب برگرفته و برجای‌گذاشته باشد ... وقتی‌که مسلمان به درجه‌کامل و قاطع یـقین درباره همه اینها برسد، این‌کار است‌که مسلمان را بر آن می‌دارد که تن به پذیرش مشکلات قیام برای پیاده کردن و اجراء برنامه الهی دهد، برنامه‌ای‌که خدا آن را برای مردم برگزیده است و بدان خشنودگردیده است‌. فرد مسلمان با رسیدن به درجه‌کامل و شامل یقین‌، بر آن می‌شودکه در برابر سدها و مانعهای سـخت‌، وظائف و تکالیف خسته‌کننده و رنج‌آور، مقاومتهای سرسختانه و طاقت‌فرسا، نیرنگها و دامهای سر راه‌، و دردهائی‌که چه بسا اغلب فراتـر از تـاب و توان انسـان هسـتند، قدرتمندانه بایستد و قد علم کند ... اگر چنین نباشد، تحمّل درد و رنج درکاری بی‌معنی است‌که می‌توان بجای آن‌،‌کار دیگری ازکارهای جاهلیت روی زمین را برگزید و پیشه خودکرد؟ چه این جاهلیت‌، مجسم در بت‌پرستی شرک باشد، یا در انحراف اهل‌کتاب‌، و یا در کفر صریح و آشکار ... همه یکسان است ... آیا تحمّل درد و رنج در راه پیاده‌کردن برنامه اسلامی بی‌معنی نیست‌، اگر میان برنامه اسلامی و برنامه‌های اهل‌کتاب یا غیر اهل‌کتاب‌، فرق اندک و ناچیزی باشد و بتوان با صلح و آشتی و سازش و نرمش بدان دست یافت‌؟‌! کسانی‌که تلاش می‌کنند این قطع رابطه حتمی و قاطعانه را به نام بزرگمنشی و بزرگواری و نـزدیک گرداندن پیروان ادیان آسمانی به همدیگر، سست و شل و ول‌ کنند، در فهم معنی ادیان دچار اشتباه می‌گردند، همانگو‌نه که در فهم بزرگمنشی و بزرگواری دچار اشتباه می‌شوند. چراکه در نزد خدا آئین تنها واپسـین آئین است‌. بزرگواری و بزرگمنشی وگذشت‌، تنها در معاملات شخصی انـجام‌پذیر است‌، نه در جهان‌بینی اعـتقادی و نه در نظام اجتماعی ... چنین کسـانی می‌خـواهند یقین‌کامل و قاطع موجود در دل و درون مسلمانان را سست‌کنند وکم رنگ نمایند. یقین‌کامل و قاطعی‌که در ژرفای دل و درون مؤمن است و آنان در سست‌گردانـدن وکم رنگ نـمودن آن میکو‌شند، عبارت است از: یـزدان جهان آئـینی جز اسلام را نمی‌پذیرد، و بر مسلمان واجب است‌که برنامه خدا را پیاده‌کندکه نمایان در قرآن است و یزدان عوضی بجای آن قبول نمی‌فرماید و در آن تعدیلی نـمـی‌پذیرد، هر اندازه هم‌کم و ناچیز باشد. ایـن یقین را قرآن‌کریم پدیدار می‌سازد، بدانگاه که بیان می‌دارد:

( ان الذین عندالله ا‌لا‌سلام ).

بی‏گمان دین (‌حق و پسندیده‌) در پیشگاه خدا اسـلام است‌.           (‌آل عموان / ١٩) ـ

(و مَن‌ ‌یَبتَغ غَیرَ ا‌لا‌سلام دیناً فَلَن‌ ‌یُقبَل مِنهُ) .

 کسی که غیر از (‌آئین و شریعت‌) اسلام‌، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمی‌شود.           (‌ال‌عـمر‌ان / 85)

(‌وَ اُحذَزهُم‌ ان یَفتنُِوک عَن بَعض مـا انـزَل اللهُ الیک )‌.

از آنان برحذر باش که (‌با کذب و حق پوشی و خیانت و غرض‌ورزی‌) تو را از برخی چیزهائی که خدا بـر تـو نازل کرده است بـدور و مـنحرف نکنند (‌و احکـامی را پایمال هوا و هوس باطل خود نسازند)‌.     (‌ماند٥ / ٩٤)

 (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ)

ای مومنان‌! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (‌و به طریق اول آنان را به سرپرستی نپذیرید)‌. ایشان برخـی دوست بـرخـی دیگرند (‌و در دشـمنی بـا شـما یکسان و برابرند)‌. هر کس از شـما بـا ایشـان دوسـتی ورزد (‌و آنان را بـه سـرپرستی بـپذیرد) بی‏گمان او از زمره ایشان بشمار است‌.           (‌مائده‌/ ا٥)

در قرآن سخن پایانی است و قرآن قاضی است ... بر مسلمان‌گناهی ازسستی و شل و ولی افراد سست و شل وول نیست‌، و از سست و شل وول‌ گرداندن چنین یقینی توسط ایشان‌، بزهی متوجه مسلمان نمی‌گردد. روند قرآنـی‌‌چنین حالت‌موجـودی را به‌تصویر می‌کشد، حالتی‌که قرآن این چنین تحذیری را درباره ان نازل می‌کند:

فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ

 می‌بینی کسانی که بیماری (‌ضعف و شک و نفاق‌) به دل دارند، (‌در دوستی و یاری با یهودیان و مسیحیان‌) بر یکدیگر سبقت می‏گیرند و می‌گویند: می‌ترسیم که (‌روزگار برگردد و) بلائی بر سـر مـا آید (‌و به کمک ا‌یشان نیازمند شویم‌)‌.               (‌مائده / ٥2)

ابـن‌جریر نقل‌کرده است وگفته است‌: ابوکریب از ادریس برایمان روایت‌کرده است وگفته است‌: از پدرم شنیده‌ام و او نیز از عطیه پسر سعد نقل می‌کردکه وی گفته است‌: عباده پسر صامت ازقبیله بنی‌حارث سر خزرج‌، به خدمت پیغمبر (ص) آمد وگفت‌: ای فرستاده خدا! من دوستان زیادی از یهودیان دارم‌. هم اینک در پیشگاه خدا و رسـول از دوسـتی یـهودیان بیزاری می‌جویم و خدا و رسـول خـدا را به دوسـتی می‌گیرم. عبدالله پسر ابی - ‌سردسته منافقان -گفـت‌: من کسی هستم‌که از چرخش زمان هراسانم و از حوادث آن نگران. از دوستی با دوسـتانم نـمی‌برم و بیزاری نمیجویم. پیغمبر (ص)به عبدالله پسر ابی فرمود:

 (‌یا إبَا الحبَّاب، ما بَخـِلت بهِ مِن وَلایـة یهُــود عَـلی عُبَّادَه ‌ابن الصَّامت فَهُو لَکَ دُونَهُ‌)‌.

ای ابوالحباب‌، دوستی و رفاقتی که با یهودیان داری و آن را از عباده پسر صـامت دریـغ می‌داری و برآن آزمند هستی‌، تو را باد، نه او را؟!

عبدالله پسر ابی‌گفت‌: می‌پذیرم‌ ! در اینجا بودکه یزدان جهان چنین آیه‌ای را نازل فرمود:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ )

ای مسـلمانان‌! یــهودیان و مسـیحیان را بـه دوسـتی نگیرید.

ابن جریر نقل‌کرده است‌: هناد از یونس پسر بگیر، و او از عثـمان پسر عبدالرحمن، و وی نیز از زهری روایت کرده است‌که‌گفته است‌: هنگامیکه بدریان در بدر شکست خوردند، مسلمانان به دوسـتان یهو‌دی خود گفتند: اسلام را بپذیرید پیش از این‌که یزدان شما را به بلائی همچون بلای‌جنگ بدرمبتلافرماید. مالک پسر صیف در جواب‌گفت‌: آیـا پــروزیتان برگروهی از قریش‌که از فنون رزمی آگاهـی ندارند، شما را مغرور کرده است وگولتان زده است‌؟ ا‌گر ما عزم را جزم‌کنیم و مردمان را بر ضد شماگرد آوریم و بشورانـیم شـما توان جنگیدن با ما را نخواهید داشت‌. عباده پسر صامت گفت‌: ای رسول خدا دوستان یـهودی مـن دارای افراد نیرومند و ساز و برگ جنگی فراوان‌، و توان رزمی بالا هستند. من از دوستی یهودیان بیزاری می‌جویم و راه دوستی خدا و پیغمبرش را می‌پویم‌! دوست من جز خدا و رسول خدا نیست‌! عبدالله پسر ابی‌گفت‌: ولی مـن چنین نمیگویم، و از دوستی یهودیان دست نـمی‌شویم‌. من‌کسی هستم‌که از د‌وسـتی یهودیان نـاچارم و از ایشان دست برنمی‌دارم‌. پیغمبر (ص) فرمود:

(‌یا إبَا الحبَّاب، ما بَخـِلت بهِ مِن وَلایـة یهُــود عَـلی عُبَّادَه ‌ابن الصَّامت فَهُو لَکَ دُونَهُ‌)‌.

 ای ابوالحباب‌، دوستی و رفاقتی که با یهودیان داری و آن را ازعباده پسـر صـامت دریـغ می‌داری و برآن آزمند هستی‌، تورا باد،‌نه اورا!.

محمد ابن اسحـاق‌گفته است‌: نخستین قبیله‌ای‌که از یـهودیان عهد خود را با پیغمبر (ص)‌گسـیختند، بـنوقینقاع بودند. عاصم پسر عمر پسر قتاده برایم روایت کرده است وگفته است‌: رسول خدا ایشـان را محاصره‌کرد تا تسلیم فرمان او شدند. عبدالله پسر ابی پسرسلول وقتی دید پیغمبر (ص)‌بربنوقینقاع چیره شده است برخاست وگفت‌: ای محمّد نسبت به دوستان من به نیکی رفتارکن -بنوقینقاع هم‌پیمان قبیله خزرج بودند -‌پیغمبر (ص)‌اندکی توقف فرمود و پـاسخش نداد. دیگر باره عبدالله پسر ابی سلول  گفت‌: ای محمد نسبت به دوستان من به نیکی رفتارکن‌. عاصم پسر عمر پسر قتاده نقل‌کرده است وگفته است‌: رسول خدا از عبدالله پسر ابی پسـر سلول روی گردانـید. عبدالله پسرانی پسـرسلول دست به یقه زره پیغمبر (ص)‌فرو برد! پیغمبر بدو فرمود:

(‌ارسلنی‌)‌.

مرا رها کن‌!.

آنگاه فرستاده خدا خشمگین شد. تا بدان اندازه‌که بر چهره مبارکش آثار خشم مشاهده‌گردید. سپس دیگر باره فرمود:

(و یحک‌ارسلنی‌)‌.

وای بر تو! دست از من بدار!.

عبدالله پسر ابی پسر سلول‌گفت‌: به خدا سوگند تو را رها نمی‌کنم تا درباره دوستانم به نیکی رفـتار نکنی‌! چهارصد نفر بدون داشـتن جامه زره‌، و سـیصد نـفر زره‌پوش‌، مرا از سرخ پوست و سیاه‌پوست مـحفوظ داشته‌انـد و آنگاه تو ایشـان را در یک بامداد درو می‌کنی‌؟‌! من‌کسی هستم‌که از حوادث زمان و برگشت دوران می‌ترسم‌! پیغمبر (ص) فرمود:

(‌هُم لَکَ‌)‌.

ایشان متعلق به تو هستند.

محمد پسر اسحاق‌گفته است‌: ابواسحاق پسـر یسـار برایم روایت‌کرده است از عـباده‌، و او از ولیـد پسـر عباده بسر صامت نقل‌کرده است‌که‌گفته است‌: هنگامی که بنوقینقاع با رسول خدا جنگیدند، عبدالله پسر ابی درباره ایشان به میانـجیگری پرداخت و از ایشان دفاع کرد. عباده پسر صامت به خدمت پیغمبر (ص)رفت‌. او یکی ازقبیله بنی‌عوف پسـر خزرج بود. عـهد و پیمانی‌که عبدالله پسر ابی با یـهودیان داشت‌، او نـیز داشت‌.کار و بارشان را به رسول خدا واگذارکرد و از دوستی و همپیمانی با ایشان در پیشگاه خدا و رسول خدا دست‌کشید و بیزاری جست، وگفت‌: ای رسول خدا من از ایشان بیزاری خود را در پـیشگاه خدا و رسول خدا اعلام می‌دارم‌، و خدا و رسول خدا و مومنان را به دوستی می‌گیرم، و از همپیمانی و دوستی کفار خویشتن راکنار می‌کشم و بیزاری می‌جویم ... درباره عباده پسر صامت و عبدالله پسر ابی در سوره مائده این آیه نازل شد:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ) .

ای مومنان‌! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید. آنان‌برخی دوستان‌برخی‌دیگرند.

تا می‌رسد به‌:

(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ) .

هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را بـه دوسـتی و یــاری بـپذیرد (‌از زمـره حزب الله است و) بـی‌تردید حزب‌الله پیروز است‌.

امام احمد فرموده است‌: قتیبه پسر سعید، و بحیی پسر زکریا پسر ابوزیاده‌، از محمّد پسر اسحاق‌، و او از زهری‌، و وی از عوده‌، و او نیز از اسامه پسـر زیـد روایت‌کرده‌اندکه‌گفته است‌: در خدمت پیغمبر (ص) به پـیش عبدالله پـسـر ابی برای عیادت رفتیم‌. ییغبمر (ص) بدو فرمود:

(‌قَد کُنتُ أنهـاکَ عَن حُب یَهـُود)‌.

من که تو را از دوست داشتن یهودیان نهی کرده بودم‌.

عبدالله بدوگفت‌: اسعد پسر زراره با یهودیان‌کینه‌توزی کرد و مرد ... (‌ابوداوود ازگفته محمد پسر اسحاق این روایت را نقل‌کرده است‌)‌. مجموعه این خبرها به حالتی اشاره دارندکه در جامع مسلمانان بوده است‌. حالتی که بازمانده اوضاع پیشین مردمان در مدینه قبل از اسلام بوده است‌، و از جهان‌بینی‌هائی سرچشمه‌گرفته است‌که هنوز درباره مساله روابطی‌که باید مـیان مسلمانان و میان یهودیان باشد، و روابطی‌که نباید برجای بماند، روشن و قطعی نشده است ...گذشته از این‌، هر چه روایت شده است‌، همه درباره یهودیان است و از مسیحیان نامی در وقائع و حوادث منقوله نیست‌. ولیکن نص قرآنی یهودیان و مسیحیان را در بر می‌گیرد و هر دو را یکجاگرد می‌آورد ... این بدان علت است کـه قرآن در صـدد بنیان‌گذاری و پـابرجائی جهان‌بینی دائمی و رابطه دائمی و اوضاع دائمی مـیان گروه مسلمانان و سائرگروههای دیگری ا‌ست‌، چه اهل کتاب باشند و چه مشرک‌، همانگونه‌که بعداً در روند این درس خواهد آمد.

هر چندکه موضعگیریهای یهودیان با موضعگیریهای مسـحیان‌، در روزگار پیغمبر، بطورکلی فرق دارد، و در جای دیگر از سوره نیز قرآن‌کریم بدین اختلاف اشاره می‌نماید و می‌فرماید:

(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى).

(‌ای پیغمبر!) خواهـی دیـدکه دشـمن‌ترین مـردم بـرای مـومنان‌، یــهودیان و مشـرکانند، و خواهـی دیـد که مهربان‌ترین مردم برای مومنان‌، کسـانیند کـه خود را مسـیحی می‌نامند....              (‌مائده / 82)

 با وجود فرقی‌که در آن زمان یـهودیان با مسـیحیان داشته‌اند، نص قرآنی در اینجا یهودیان و مسـیحیان را یکسان می‌داند و برابر می‌نهد. همانگونه‌کـه در نص آینده میان همگی اینان و میان‌کافران در مساله دوستی و همپیمانی جدائی نمی‌اندازد. چراکه ایـن مساله بر قاعده ثابت دیگری تکیه دارد که عبارت است از ایـن که‌: مسلمان دوستی و پیمانی نباید جز با مسلمان داشته باشد، و مسلمان را جز محبت خدا و رسول خدا وگروه مسلمانان نسزد ... در این باره همه فرقه‌ها مسـاوی و برابرند، هر چندکه در برخی از شـرائط و ظـروف‌، موضعگیریها و موقعیتهایشان جدا وگوناگون باشد. با‌ید توجه داشت‌ یزدان سبحان در ان زمان‌که برای گروه مسلمانان این قاعده عام حتمی و قطعی را وضع می‌فرمود، علم خدا همه زمانها را فراگرفته بود، نه این که تنها برهه ویژه‌ای از زندی پیغمبر (ص)‌ را در بر گیرد، و مشتمل بر شرائط و ظروف موقت آن باشد و بس. بعدها تاریخ نشان دادکه دشمنان مسیحیان با این آئین وگروه مسلمانان در بیشتر نقاط زمین‌،‌کمتر از دشـمنانگی یـهودیان نبوده است ... هنگامی‌که مــوضعگری و مـوقعیت مسـیحیان عرب زبان و مسیحیان مصر را در حسن استقبال از اسلام مسـتثنی سازیم‌، خواهیم دیدکه درگسـتره سرزمین مسـیحی غرب، مسیحیان در طول تاریخشان از آن زمان‌که با اسلام تماس داشته‌اند، پرچم دشمنانگی وکینه‌توزی را بر ضد اسلام بر دوش‌کشیده‌اند و بر آن تاخت برده‌اند و به جنگ و نـیرنگ آن نشسـته‌انـد. بگونه‌ای‌که دشمنان وکینه‌توزی و جنگ و نـیرنگشان در هیچ زمان‌، با دشمنانگی وکینه‌توزی و نیرنگ یهو‌دیان‌، فرقی نداشته است‌. حتی دولت حبشه‌که شاه آن از مهاجران مسلمان و از اسلام به خوبی استقبال‌کرد، برگشت و جنگ بس شدیدی را علیه اسلام و مسلمانان ترتیب داد، جنگی‌که سخت‌تر از جنگ هرکس دیگری بود، و در این باره جز یـهودیان‌کسی همتای آنـان نگردیده است‌.

یزدان جهان همه اینها را می‌دانسته است و این قاعده همگانی را برای مسلمان‌گذاشـته است‌. دیگر تـنها روزگاری‌که این قران در ان نازل می‌گردیده است و بالطبع شرائط و ظروف‌گذرا و موقتی داشـته است‌، مورد نظر نبوده است‌، و شرائط زمـانی و مکانی همسانی آن مدت از روزگار هم ‌که چه بسا تا آخر جهان اینجا و آنجا پیش آید، چندان مورد توجه نبوده و بدان اهمیت داده نشده است‌.

همیشه اسلام وکسانی‌که متصف بدان بوده‌اند - هر چند هم از اسلام بهره‌ای نداشته‌اند - از جانب یهودیان و مسیحیان در هر جائی از سطح‌کره زمین اذیت و را تصدیق می‌کرده است‌: ‌بَعضُهــم ‌اولیـاء ‌بعض »‌

برخی از انان دوستان بر خی دیگرند

و بیانگر این واقعیت بوده است که مسلمان هوشیار باید به پند و اندرز پروردگارش گوش جان فرا دهند و فرمان قاطعانه و نهی امرانه و داوری حا کمانه ایزد متعال را بشنوند و بنوشند، بدانگاه‌که می‌فرماید باید جدائی‌کامل باشد میان دوستان خدا و رسول خدا، و میان هر اردوگاه دیگری‌که پرچم یزدان و ییغـبر آخر الزمان را به اهتزاز درنمی‌آورد و برافراشته نمی‌دارد. اسلام مسلمان را مکلف و موظف می‌دارد به این‌که روابط خود را با همه مردمان براساس عقیده پابرجا و استوار دارد. چه‌، در جهان‌بینی و همچنین درکردار و رفتار مسلمان نمی‏گنجد دوستی و دشمنی جزدر عقیده باشد. از اینجا است‌که ممکن‌.نمی‌کردد دوستی به معنی یاری میان مسلمان و غیرمسلمان برقرارگردد. مگر نه این است‌که مسلمان و غیرمسلمان غیرممکن است در زمینه عقیده همدیگر را یاری دهند؟ مثلا مگر مـمکن است همدیگر را حتی در برابرکفر و بی‌دینی هم‌کمک و یاری نمایند؟ همانگو‌نه‌که برخی از ساده‌لوحان ما و بعضی از کسانی که قرآن نمی‌خوانند می‌انگـارند که مسلمان و غیرمسلمان می‌توانند همدیگر را در نبرد با کفر یاری دهند آخر چگونه مـمکن است یکدیگر را یاری دهند، وقتی‌که اساس مشترکی نیست‌که بر آن گرد آیند و همدیگر را در پرتو آن یاری نمایند؟

برخی ازکسانی‌که قرآن را نمی‌خوانند، و حقیقت اسلام را نمی‌شناسند و نمـی‌دانند، و بعضی ازگول خوردگان نیز چنین تصور می‌کنند دین هر چه باشد دیـن است و همه ادیان یک دین است‌! همانگونه که کفر و بی‌دینی همه‌کفر و بی‌دینی است‌) در این صورت ممکن است «‌دیانت‌» همگی در برابرکفر و بی‌دینی بایستد، زیـرا کفر و بی‌دینی دین را بطورکلی انگار مـی‌کند و با دیانت بطور اطلاق می‌جنگد.

امّا در جهان‌بینی اسلامی‌، و همچنین در ذهن مسلمانی که مزه اسلام را چشیده باشد،‌کار بدین منوال نیست‌. مزه اسلام را هم جزکسی نمی‌چشدکـه اسلام را به عنوان عقیده خود بپذیرد، و با نیروی این عقیده برای پا برجا داشتن و استوار نمودن سیستم اسلامی حرکت را بیاغارد و به ییش تازد.

این‌کار، در جهان‌بینی اسلامی‌، و در ذهن مسـلمان‌، آشکار و روشن است‌. دین‌، اسلام است و بس. آئینی که اسلام آن را به رسمیت بشناسد جزآئـین اسلام نیست‌. زیرا یزدان سبحان ایـن را می‌گوید. آنجاکه می‌فرماید:

( انّ اّلدیَن عِندَ اللِه الا‌سلامُ ) .

بی‏گمان دین (‌حق و پسـندیده‌)درپیشگاه خدا اسـلام است‌.           (‌آل عـمر‌ان / ١٩)       همچنین می‌فرماید:

(‌و من‌ یبتغ غیر ‌الا‌سلام دیناً فلن‌ ‌یقبل منه) .    (ال عمران /85)

 کسی که غیر از (‌آئین و شریعت‌) اسلام‌، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمی‌شود.           پس

از برانگیخته شدن مـحمّد (ص)‌دیگر دیـنی در میان نماندکه خدا از آن خشنودگردد و آن را ازکسی بپذیرد، جز آئین «‌اسلام‌»‌. اسلام بدان صورت اصـیلی که محمّد (ص)‌آن را به ارمغان آورده است‌. آئینی‌که پـیش از بعثت محمّد (ص)از مسـیحیان پـذیرفته می‌شد، دیگر هم اینک از آنان پـذیرفته نـمی‌گردد. همانگونه‌که آئینی‌که پـیش از بعثت عـیسی (ع) از یهودیان پذیرفته می‌گردید، پس از بعثت عیسی (ع) از آنان پذیرفته نمیگردید.

وجود یهودیان و مسیحیان اهل‌کتاب‌، پس از بعثت محمّد (ص)‌بدین معنی نیست‌که آئینی‌که دارند و بر آنند از ایشان پذیرفته می‌گردد، یاگـفته می‌شود آنان بر آئین آسمانیند ... ایـن امر، پیش از بعثت خاتم‌الانـبیاء چنین بود. امّا پس از بعثت واپسین پیامبر در جهان‌بینی اسلام و در ذهن مسلمان‌، آئیـنی جز اسلام وجود ندارد. این چیزی است‌که قرآن با نـص غیرقابل تـوجیه و تاویلی‌، قاطعانه آن را فریاد می‌دارد و می‌گوید: اسلام یهودیان و مسیحیان را به ترک معتقدات خود و پذیرش اسلام وانمـی‌دارد و محور نمی‌گرداند. زیرا:

 (‌لا إکراهَ‌ فی اُلدَّین ).           (بقره /256)

اجبار و اکراهی در (‌قبول‌) دین نیست‌.    

 امّا معنی این هم چنین نیست‌که چیزی‌که بر آن هستند و بدان باور دارند، خدا آن را «‌آئین‌» مقبولی می‌داند، و یهودیان و مسیحیان را بر «‌ائین‌» مقبولی می‌بیند.

بدین خاطر دیگر جبهه‌ای به نام جبهه دیانت و دینداری نیست‌که اسلام در صف آن قرارگیرد و رویاروی‌کفر و بی‌دینی بایستد و بجنگد بلکه آنـچه هست «‌دیـن‌» است و اسلام نام دارد ... یا «‌دین نیست‌» و لائیک نام دارد، و آن هم هر آن چیزی است‌که نوای اسلام است ... حال این لائیک و بی‌دینی عقیده‌ای باشدکه اصل آن آسمانی بوده ولی تحریف شده باشد، و یااصل آن بت‌پرستی بوده و بر بت‌پرستی خود ماندگار باشد، و یا این‌که زندقه و ا‌لحاد بوده و منکر ادیان باشد ... همه اینها با یکدیگر فرق دارند، و جملگی آنها با اسلام مختلف و ناهمآهنگ هستند، و میان آنها و میان اسلام دوستی و رفاقتی‌، و مـهر و عـطوفتی‌، و همسانی و عهدی نیست‌.

مسلمان می‌تواند با چنین اهل‌کتابی معامله و بازرگانی کند. موظف هم هست‌که با ایشان رفتار وکردار نیک داشته باشد - همانگونه‌که قبلاگذشت - مادا‌م‌که او را در دین آزاد بگذارند و اذیت نکنند. مسلمان میتواند با زنان پاکدامن ایشـان ازدواج نـمـاید. هر چندکه اختلاف فقهی درباره ازدواج با خانمهای پاکدامن اهل کتابی در میان است‌که معتقد به خدائـی مسـیح یـا فرزندی او باشند، و زنان اهل‌کتابی‌که به تثلیث و سه خدائی معتقد هستند. اختلاف در این است‌که آیا چنین خانمهائی اهل‌کتابی بشمارندکه ازدواج با آنان جائز است‌؟ و یا این‌که مشرک به حساب می‌آیند و ازدواج با آنان نادرست است‌؟ حتی با قبول حواز نکاج با ایشان‌که متکی به قانون حلال بودن ازدواج بطور عام است‌، زیبا رفتارکردن و جواز نکا ح به معنی دوستی و یاری در دین نـیست‌. و بدین معنی هم نـیست‌که مسلمان قبول‌کند دیـن اهل‌کـتاب - پس از بعثت محمد  (ص)دینی است‌که خدا آن را می‌پذیرد، و اسلام می‌تواند در جبهه یگانه‌ای با ایشان بوده و هر دو با کفر و الحاد بجنگد و پایداری‌کنند.

اسلام آمده است‌که اعتقادات اهل‌کتاب را تصحیح‌کند، و معتقدات مشرکان و بت‌پرستان را نیز تصحیح نماید. قرآن هم اینان و هم آنان را جملگی به اسلام دعـوت فرمو‌د. زیرا اسلام همان «‌دین‌» و آئینی است‌که یزدان از همه مردمان جز آن را نمی‌پذیرد. زمانی‌که یهودیان اینگونه فهمیده بودندکه ایشان به پذیرش اسلام دعوت نشده‌اند، و خویشتن را نیز بالاتر از این میدانستندکه به پذیرش آن دعوت‌گردند، قرآن‌کریم رویـاروی ایشان ایستاد و انان را به اسلام نداء در داد و فریادشان داشت‌، و بدیشان یادآور شدکه اگر از اسلام روی گردانند کافر بشمارندا

مسلمان مکلف و موظف است‌که اهل‌کتاب را به اسلام دعوت‌کند، همانگونه‌که موظف و مکلف است بی‌دینان وکافران و بت‌پرستان را به سوی اسلام فرا خواند. او اجازه ندارد از اینان و از آنان‌،‌کسی را وادار به پذیرش اسلام سازد. زیرا عقیده‌ها در دلها و درونها با اجبار و اکراه پیدا و هو‌یدا نمی‏گردد. اجبار و اکراه افزون بر این کـه مـمـنوع است و ازآن نهی شده ا‌ست‌، ثمــره و ره‌آوردی ندارد.

درست نیست مسلمان بگو‌یدکه آنچه‌که اهل‌کتاب بدان باوردارنـد وبرآن هسـتند ‌پس ازبعثت محمّد (ص)‌دینی است‌که یزدان آن را انین آسمانی می‌داند و مورد پسند او است‌، آنگاه با وجود این ایشان را به اسلام دعوت‌کند ... مــسلمان مکـلف و موظف نخواهد بودکه اهل‌کتاب را به پذیرش اسـلام دعوت کند، مگر براساس واحدی‌که عبارت است از این‌که او معترف به حقانیت دینی نباشدکه اهل‌کتاب معتقد بدان هستند. و همچنین او ایشان را به پـذیرش دیـن باید دعـوت کند.وقتی‌که این حقیقپ روشن‌، در ذهن استقرار پذیرد، معلوم می‌گرددکه از لحاظ عقیده مسـلمان مـنطقی نخواهد بودکه او برای پابرجائی دین در زمین دوست و همپیمان باکسی شودکه به دین اسلام معتقد نباشد و بدان‌گردن ننهاده باشد.

این مساله در اسـلام مساله اعتقادی ایـمانی است‌، همانگو‌نه‌که مساله سازماندهی جنبشی است‌. از یک سو مساله اعـتقادی ایمانی است‌. گمان می‌کنیم با توضیح و بیانی‌که‌گذشت‌، و با رجوع به نصوص قرآنی قاطع و دال بر عدم دوستی میان مسلمانان و اهل‌کتاب‌، مساله کاملا روشن شده باشد. از دیگر سو، مساله مساله سازماندهـی جنبشی است‌. در این صورت نـیز مساله‌کاملا روشن است ... وقتی‌که همه تلاش مو‌من باید این باشدکه به پابرجا داشتن و اسـتوار نمـودن برنامه یزدان در زندگی روکند و سعی نـمـاید برنامه یزدان‌، یعنی برنامه‌ای‌که اسلام با نص، آن راذکـر می‌کند، و همانگونه است‌که محمّدً (ص)‌آن را با خود آورده است‌، با هـه تـفصیلات و زوایائی‌که این برنامه دارد. شیلات و زوایائی‌که همه تلاشها و فعالیتهای انسان در زندگی را در بر می‏گیرد ... در این صورت چگونه مـمـکن است‌که مسلمان در این سعی و تلاش با کسی همیاری و همکاری‌کندکه به اسلام ایمان ندارد و آن را به عنوان دیـن وبرنامه و نظام و شریعت نمی‌پذیرد، و سعی و تلاشش صـرف اهـداف دیگری می‏گردد، اهدافی‌که اگر دشـمن اسلام و اهداف آن نباشد، دست‌کم چنین اهدافی اهداف اسلامی نـیـستند. چراکه اسلام هدف وکاری را به رسمیت نمی‌شناسد و نمی‌پذیردکه براساس عقیده استوار نگردد، هر چندکه در ظاهر خوب و بایسته جلوه‌گر شود:

( وَ الّذ‌ین کَفَـرُوا أعمالُهُم‌کَرَماد اشتَّدت بِهِ ألرّیح فی یَو‌م عاصف ) .

حال و وضع اعمال کسانی که به پروردگار حود ایمان ندارند، همچون حال و وضع خاکستری است‌که در یک روز طوفانی‌، باد به تندی برآن وزد.     (‌ابر‌اهیـم‌/8‌ا)

اسلام مسلمان را مکلف و موطف می‌داردکه همه سـعی و تلاش خود را خالصانه صرف اسـلام‌کند. هرگز نیندیشدکه جزنی‌ترین چیز را در تلاش روزانه خود از اسلام جدا وگسیخته دارد ... کسی‌که تصورکند چنین چیزی ممکن است و میتوان امور زندگی روزانه را از اسلام بدور و گسیخته داشت‌، سرشت اسلام و سرشت برنامه اسلامی را نمی‌شناسد.کسی‌که‌گمان برد در زندگی برخی از امور است‌که می‌تواند خارج از برنامه اسلامی باشد و می‌توان در آنها باکسی همیاری و همکاری‌کردکه دشمـن اسلام است‌، و یا باکسی راه یاری و مددکاری را در پـیش‌گرفت‌که از مسـلمان خشنود نمی‏گردد مگر این‌که اسلام خو‌د را رها سازد، همانگونه‌که خدا درکتاب *خویش خواست یهودیان و مسیحیان را از مسـلمان مطرح می‌فرماید. آنـان از مسلمان می‌خواستند به ترک اسلام بگوید تا از او خشنودگردندل‌کسی‌که حنین بیندیشد، هم در عقیده و اندیشه سستی پذیرفته است‌، و هم درکار و عمل تزلزل ییدا کرده است‌.

عبدالله پسر ابی پسرسلول‌که از بیمار دلان بود، از شتاب و تلاش خود در همیاری و همـکاری و دوستی و رفاقت با یهودیان‌، و ماندگاری بر پیمان خویش با ایشان‌، چنین معذرت و عذر خود را اظهار مـی‌نماید: من‌کسی هستم‌که از حوادث زمان و برگشت دوران هراسناکم‌! می‌ترسیم‌که زمانه برگردد و دچار سختی و دشواری شویم و در مضیقه افتیم ... این چنین دلیـل و حجتی نشانه بیماری دل و ضعف ایمان است‌. ولی خدا است‌. یاور خدا است‌. یاری طلبیدن از غیر خداگمراهی است‌. اصلاکار پوچ و بیهوده‌ای است ... باید دانست که حجت ابن سلول‌، حجت هر ابن سلولی در طول زمان است‌، و جهان بینی او جهان‌بینی هر منافق بیمار دلی است‌که حقیقت ایمان را درک و فـهم نـمی‌کند ... دل عباده پسر صامت ازدوستی و مهر یـهودیان رمـید و برید، پس از آن‌که از ایشان صادر شد آنچه صادر شد. *‌ن دل او دل با ایمانی بود دوستی و مهر یهودیان را از ژرفای دل خودکند و به دور افکند، آنجاکه عبدالله پسر ابی پسر سلول آن را قاپید و در سراچة سینه‌اش نهاد و با چنگ و دندان در نگاهداری آن کوشید این دوکار، دو شیوه جداگانه‌اند و دو راه مختلف‌. از دو جهان‌بینی گوناگون برجوشیده‌اند. از دو فهم و شور متضاد بردمیده‌اند. این چنین اختلاف وگوناگونی در طول زمان میان مومن و دل ناآشنا با ایمان‌، بر جای و استوار است‌.

قرآن کسانی را تهدید می‌فرمایدکه از دشمنان آئینشان یاری طـلب‌کـنند. آن دشمنانی‌که بر ضد ایشـان گـردهمآئی می‌کنند و مـتفق و مـتحد مـی‌شوند. آن مـنافقانی‌که مخلص نـیـستند و اعـتقاد و دوسـتی و اعتمادشان سست و بی‌بنیاد است‌... قرآن آنـان را بیم می‌دهد با امید فتح یا کاری‌که یزدان می‌کند و در این موقعیت یـا به داوری می‌پردازد وکار را یکسـره می‌سازد، و یا پرده را از شخص پنهان در پس پرده نفاق کنار می‌زند:

(فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ )

امید است که خداوند فتح (‌مکـه‌) را پیش بـیاورد یـا از جانب خود کاری کند (‌و دشمنان اسـلام را نـابود و منافقان را رسوا نماید) و این دسته از آنـچه در دل پنهان داشته‌اند پشیمان کـردند (‌و بـر ضعف و شک و نـفاق خود افسوس خورند)‌.

بدان هنگام‌که فتح در می‏رسند، چه فتح مکه باشد، و یا فتح به معنی جدائی بخشیدن و فـیصله دادن و داوری نمودن باشد، و یا مراد فرا رسیدن فرمان خدا باشد، کسانی که در دلهـایشان بیماری است‌، بر شتابی و تلاشی‌که در دوستی و رفاقت و در مهر و عطوفت با یهودیان و مسیحیان داشته‌اند، و بر نفاقی‌که پرده از آن فرو افتاده است و برملاگشته است‌، پشیمان خواهند گشت‌. در آن هنگام مومنان نیز «‌ز حال منافقان دچار شکست خواهند شد، و از نفاق و سرنوشت زیانباری‌که منافقان بدان‌گرفتار خواهند آمد بیزاری خواهند جست‌:

(وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا أَهَؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِینَ )

 (‌بـدان هنگام که فتح و پـیروزی فـرا رسـد) مـومنان می‌گویید: آیا اینان همان کسانی هستند که با شدت و با حدت به خدا سوگند می‌خوردند و می‏گفتند ما (‌بر آئین شمائیم و همچون شما مسـلمانیم و) بـا شـما هسـتیم‌! (‌دروغ گفتند و) کردارشـان بیهوده و تباه گشت (‌و رنجشان بر باد رفت و تلاششان هدر کردید) و زیانکار شدند (‌و هم ایمان و هم یاری مومنان را از دست دادند)‌

. سرانجام روزی و روزگاری یزدان جهان‌، فتح را پیش آورد. رازها و رمزهای درون بیرون افتاد و برملا شد. کارها پوچ و بیهوده‌گردید و سودی نبخشید. *دسته‌ها و گروهها زیانکار و زیانبارگردیدند. به ما مسلمانان از سوی یزدان جهان وعده داده شده است و ایـن وعـده برجا و ماندگار است‌، وعده فرا رسیدن فتح‌ فتح فرا می‌رسد هر وقت‌که ما تنها به دستاویز یزدان‌، یـعنی قرآن‌، چنگ بزنیم. و هر زمان‌که ما خـالصانه تـنها دوستی و مهر خدا را داشته باشیم. و هر وقت‌که برنامه خـدا را بد‌انـیم و مراعات کنیم‌، و حهان‌بینی‌ها و اندیشه‌ها و احوال و اوضاع خود را براساس برنامه خدا پابرجا و استوار بداریم. و هر زمان‌که در بکار و کارزار در پرتو راهنمائی و رهنمود الهی حرکت‌کنیم و بــه‌کـوشش و تـلاش ایسـتیم‌، و ولی و دوستــی و سرپرستی و یاوری را جز خدا و رسول خدا و مومنان برای خود ندانیم و برنگیریم.

 

هنگامی‌که روند قرآنی از نداء نـخستین خطاب به مومنین می پردازد، ندائی‌که آنان را فریاد می‌داردکه از دوسـتی و همپیمانی با یـهودیان و مسـیحیان دست بردارند ویار را به پایان بیارند، و می‌ترسند از این‌که با دوستی و همپیمانی با ایشان جزو ایشان‌گردند، و یا اصلا بدان سبب‌کافر شوند و از اسلام برگردند! در حالی‌که خو‌د متوجه نباشند و یـا ایـن‌که خـودشان  نخواهند و قصد آن را هم نداشته باشندا نداء دومین را سر می‌دهد وکسی را تهدید می‌کند و بیم می‌دهدکه از میان ایشان از دین خود برمی‏گردد، این برگشت از دین به سبب دوستی و همکاری با اهل‌کتاب باشد، و یا به علت دیگری از اسباب و علل‌گوناگون ... او را تهدید می‌کند و بیم می‌دهد به این‌که او چیزی در ییشگاه خدا شمار نمی‌آید، و خدای را نمی‌تواند عاجز و درمانده کند و از دست انتقام یزدان بگریزد، وکمترین زیانی به آئین خدا نمی‌رساند. خدا او را متوجد می‌سازدکه آئین یزدان دوستان و یاران و یاوران و مددکارانی دارد که ذخیره‌اند و در دانش خدا تعیین شده‌انـد. اگر ایـنان رویگر‌دان از انجام وظیفه وکمک به دین خدا شوند، آنان را به جهان‌گسیل می‌دارد و به خدمت دین خود می‌گمارد. روند قـرآنی سـیماهای ایـن چنین‌گروه برگزیده ذخیره در دانش خدا برای‌کمک و خدمت به دین الله را به تصویر می‌کشد.کسـانیند با سـیماهای دوست داشـتنی زیبای درخشـان‌! همچنین جهتی را می‌نمایدکه یگانه جهتی برای دوستی و یـاری است و مسلمان می‌تواند دوسـتی و مـهر و یـاری و یاوری خویش را بدان سمت سوق دهد و بس. این نداء و فریاد را با بیان سرانجام حتمی پیکار و سرنوشت قطـعی کارزاری پایان می‏بخشد که حزب خـدا بدان فرو می‌رود و در آن با سائر احزاب می‌رزمد، سرانـجام و سرنوشتی‌که بدان مفتخر و از آن بهره‌مند می‌گردند کسانی‌که دوستی و مهر و یاری و یاوری خویبثن را خالصانه به خدا و رسول خدا و مومنان اختصاص می‌دهند:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ

إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ

وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ

ای زیانی به خدا نمی‌رساند و در آینده‌) خداوند جمعیتی را (‌بجای ایشـان بـر روی زمین‌) خواهد آورد که خداوند دوستشان می‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند. نسبت به مومنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نـیرومندند. در راه خـدا جـهاد مـی‌کنند و بـه تـلاش مـی‌ایسـتند و از سرزنش هیح سرزنش کننده‌ای (‌در اطاعت از فرمان یزدان‌) هراسی به خود راه نمی‌دهند. این هم فضل خدا است (‌که کسی دارای چنین اوصافی باشد)‌. خداوند آن را به هر کس که بخواهد (‌به خیر و خوبی نـائل شـود) عطاء می‌کند. و خداونـد دارای فضل فـراوان و (‌انـعام بیشمار است‌، و از مستحقان آن‌) آگاه است‌. تنها خدا و پـیغمبر او و مـومنانی یــاور و دوست شـمایید کـه حاشعانه و خاضعانه نمار را بجای می‌آورند و زکـات مال بدر می‌کنند. و هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را به دوستی و یاری بپذیرد (‌از زمره حزب الله است و) بی‌تردید حزب‌الله پیروز است‌.مومنان‌! هر کس از شما از آئین خود بازگردد (‌و از ایمان به کفر گراید، کوچکتر‌ین

تهدیدکسی‌که از میان مومنان‌، بدین صورت و در این مقام‌، از آئین خود دست برمی‏دارد، چنین تهدیدی ییش از هر چیز دیگری متوجه پیوند موجود میان یهودیان و مسیحیان و میان برگشت از اسلام می‌گردد. بویژه با توجه به چیزهائی‌که ییشترگذشت و بیان‌گردید: کسی که با آنان دوستی ورزد و یاورشان شود، یکی از ایشان خواهد بود، و از میان‌گروه مسلمانان بیرون می‌افتد و به اهل‌کـتاب می‌ییوندد و از زمـره ایشـان شـمرده می‌شود:

(وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ )

هر کس از شما با ایشان دوستی ورزد (‌و آنـان را بـه سرپرستی بپذیرد) بی‏گمان او از زمـره ایشـان بشـمار است‌.

بنابراین، نداء و فریاد دوم تاکید و توضیح نداء و فریاد نخستین است‌. نداء و فریاد سومی‌که به دنبال این نداءو این سیاق می‌آید نیز دال بر این است‌، و مترتب بر نهی از دوستی و مهرورزی با اهل‌کتاب وکافران است‌. اهل‌کتاب وکافران را بدین نحو درکنار یکدیگرگرد آوردن‌، بیانگر ایــن واقـعیت است‌که دوستی و مهرورزی با اهل‌کتاب همچون دوستی و مهرورزی با کافران بشمار است‌، بدون هیچگو‌نه تفاوتی‌. همـچنیـن بیانگر این واقعیت است‌، هنگامی‏که اسلام در معامله و بازرگانی اهل‌کتاب را ازکافران جدا مـی‌سازد، ایـن مساله با مساله دوسـتی ومـهرورزی و همیاری و همکاری با ا‌هل‌کتاب جدا ا‌ست‌، و چنین رابطه‌ای در امور دیگر است‌، و دوستی و مهرورزی و همیاری و همکاری با ایشان را شامل نمی‌شود:

(أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)

ای مومنان‌! هرکس ازشما ازآئین خود بازگردد (‌واز ایمان به کفر گراید، کوچکتـرین زیانی به خدا نمی‌رساند و در آینده‌) خد!وند جمعیتی را (‌بحای ایشـان بـر روی زمین‌) خواهدآورد که خداوند دوستشان می‌دارد و آنان هم خدا را دوست می‌دارند. نسبت به مومنان‌نرم و فروتن بوده ودربرابر کافران سخت ونیرومندند. در راه خـدا جـهادمی‌کنند و به تـلاش می‌ایستند و از سرزنش هیح سرزنش کننده‌ای (‌در اطاعت از فرمان یزدان‌) هراسی به خود راه نمی‌دهند. این هم فضل خدا است (‌که کسی دارای چنین اوصافی باشد)‌. خداوند آن را به هر کس که بخواهد (‌به خیر و خـوبی نـائل شـود) عطاء می‌کند. و خداونـد دارای فضل فراوان و (‌انـعام بیشمار است‌، و از مستحقان آن‌) آگاه است‌.

خـداگـروه مومنان را برگزنده است تـا در استقرار بخشیدن آئین یزدان در زمین‌، ابزار قضا و قدر خـدا شوند، و سلطه و حجت او را در زندگی مردمان پابرجا و استوار دارند، و برنامه خدا را در اوضاع و احوال و ا‌داره‌ها و سازمانهای خود، و در سـخنان و داوریهای خویش اجرء‌کنند، و با ا‌ین برنامه و با ایـن شریعت‌، صلاح و خیر وپاک و بالندگی را پـیاده‌کنند. ایـن کریش الهی برای به پا خاستن و به دست‌گرفتن امور دین و جنبش در راه والائی این آئـین‌، فضل و لطف خداوند جهان در حق مومنان است‌. پس هرکس‌که می‌خواهد این فضل و این لطف را رهاکند و خویشتن را ازاین همه بزرگواری خداوند باری محروم سازد، خود داند بگذ‌ار به ترک الطاف‌کریمانه بگوید وکژ راهه بپوید یزدان بی‌نیاز از چنین کسـی و از همه جهانیان است‌. یزدان از میان سائر بندگان‌،‌کس دیگری را برای این‌کار برمی‌گزیندکه او را شایسته این فضل بزرگ و لطف سترگ ببیند.

شکلی‌که قرآن دراینجـا ازگروه ‌گزیده به تصویر می‌کشد، شکل روشن و دارای نشـانه‌های هویدا و سیماهای برحسته‌کاملاپیدا است‌. شکـل درخشـان و دلکش و دلربا و دوست داشتنی است‌:

(فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ)

خد!وند گروهی ر! (‌بجای ایشان بر روی زمین‌) خواهد آورد که خداوند دوستشان می‌دارد و آنان هـم خدا را دوست می‌دارند.

مهرورزی و خشنودی متبادل‌، پیوند میان آنـان و یزدانشان است ... مهرورزی ... این روح روان و لطـفـی که پر می‌کشد واوج می‏گیرد و می‌درخشدو خوش لقا و خوش سیما و شادان و شاداب است ... ایـن همان چیزی است‌که مردمان را به خـداونـدگار مـهربانشان ربط و پیوند می‌دهد. عشق یزدان نسبت به بنده‌ا‌ی از بندگانش چیزی است‌که‌کسی نمی‌توانـد ارزش آن را بسنجد و بداند، مگر آن‌کس‌که یـزدان سبحان را با صفاتی بشناسدکه خداوند خود را بدانها ستوده است و متن فرموده است‌. آن‌کس مـی‌توانـد ارزش چنین عشق خدایانه‌ای را درک‌کند که آهنگ دلنـواز ایـن صفات‌، تارهای حس و شعور و دل و درون و سراسر وجود اورا به ناله و نوا درآورده باشد ... آری‌!کسی حقیقت این عطاء و ارمغان را ارج نمی‌داند‌، مگر آن کس‌که حقیقت عطاء‌کننده و ارمغان دهنده را بشناسد و بداند. آن‌کسی حنین چیزی را می‌شناسد و می‌داندکه آگاه باشد خدا چه‌کسی است‌؟ سازنده این حهان بزرگ کدام است‌؟ چه کسی سازنده انسان است‌که با وجود این‌که جرم‌کوچکی است چکیده جهان است‌؟ چه‌کسی به بزرگی خدا است‌ چه‌کسی به توانمندی خدا است‌؟ چه‌کسی به یگانگی خدا است‌؟ چه‌کسی به ملک و ملکو‌ت همچون خدا است ... خداکجا و بنده‌ای‌که خدا با مهرورزی خود بدو لطف ومحبت می‌کندکجا است‌؟ بنده‌که ساخته دست قدرت یزدان سبحان است ... امّـا یزدان‌: بزرگ و سترگ، زنده جاویدان‌، ازلی‌، ابدی، نخستین‌، واپسین‌، پیدا، و ناپیدا است‌.

مهرورزی بنده نسبت به پروردگارش نعمتی برای خو‌د بنده است‌. نعمتی‌که آن را هم نمی‌شناسد مگرکسی‌که خودش آن را چشیده باشد ... هنگامی‌که مـهرورزی یزدان نسبت به بنده ای از بندگانش چیز بزرگ و سترگی‌، و لطـف و فضل فراگیر فراوانی باشد، قطعاً وقتی‌که یزدان به بنده هدایت خو‌د را می‏بخشد واو را به محبت خویش رهنمود می‌نماید و با این چشش زیبای منبر به فرد او را آشنا می‏گرداند، چششی‌که در میان همه چششهای مـهرورزی همانند و همسان ندارد، چنین بخششی هدایتی عطای بزرگ سـترگی‌، و لطف و فضل فراگیر فراوانی بشمار است‌.

هنگامی‌که مهرورزی خدا نسبت به بندهای از بندگان خویش باشدکه به تعبیرو بیان در نـیاید و برتر از وصف وکلام باشد، قطعامهرورزی بنده نسبت به پروردگارش نیز چیزی است‌که‌کمتر جمله و عبارت می‌تواند آن را به تصویر زند، مگرگاه‌گاهی‌که در لابلای بر خی از سخنان عاشقان‌، نادانسته و نـاگـهانی پـرتوی از آن بر پـرده نـمایش افتد ... ایـن هـمان موضوعی است‌که به خدا رسیدگان متصوفه و عرفای صادق در آن پیشی و برتری می‌گیرند. چنین متصوفه و عرفای صادق و راستینی هم بسی اندک‌اند، و در میان گروه بیشماری‌که جامه صوفیانه و عارفانه به تـن می‌کنند و در تاریخ دور و درازشـان رقـم می‌خورند خیلی‌کمیابند ... پیوسته زمزمه ابیات رابعه عدویه به گوش دلم می‌خواند، و مزه راستین خود را در باره این مهرورزی منحصر به فرد، تارهای درونم را می‌نوازد و می‌لرزاند. آنجا که می‌گوید:

فـَلَیتَکَ تَحلُُُو وَ الحیاةُُُُ مَریرَةُُُُ

وَلَیتَکَ تَرْضی و الَانامُُُ غِضابُ

وَ لَیتَ الَّذی بَیْنی و بَینَکَ عـامِرُُُ

وَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََبََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََینی وَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ بَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََینََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ العالَََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََمینََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََ خََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََََرابُُ

اِذا صَحَّ مِنکَ الو ُدُّ فَالْکُلُّ هَیَّنُ

وَ کُلُّ الَّذی فَوقَ التُّرابِ تُرابُ

 کاش که تو شیرین و سازگار باشی‌، هر چند که زندگی تلخ و ناسازگار باشد. کاش که تـو خشنود گـردی‌، هـر چند که مردمان خشمناک باشند.

کاش که میانه من و تو برقرار و آباد باشد، گرچه میانه من و جهانیان ویران باشد.

اگر محبت تو برقرار و برجای باشد، همه چیز ساده و آسان است‌. هر کس که بر روی این خـاکدان زمـین است‌، خـاک زمین است‌!.

این مهرورزی خداوند بزرگ، نسبت به بندهای از بندگان، و مـهرورزی بنده در حق صاحب نـعمت عطاء‌بخش‌، درگستره این هستی می‌پراکند و در پـهنه این جهان فراخ روان می‏گردد، و هر زنده‌ای و هر مرده‌ای را در بر می‏گیرد. آن هم در فـای والا و در سایه دلگشایی‌که سراسر این جهان را فرا می‌گیرند، و مشتمل برگستره جهان انسان نیز می شوند و همه اینها در آن بنده مهرورز دوست داشتنی‌، مجسم و نـمودار می‌گردد.

جهان‌بینی اسلامی‌، مومن وپروردگارش را با این رشته شگفت دوست داشتنی به همدیگر پیوند می‌دهد ... تنها یک بار هم نیست و بس ... تنها یک سخن‌گذرای پریده از زبان نیست و دیگر هیچ ... بلکه اصل و حقیقت و عنصر اصلی در این جهان‌بینی است‌:

 (‌ا‌ِنَّ الَّذینَ آمَنُوا و عَمَلوُا الصَّالِحَاتِ سَیَجعَلُ لَهُـمُ آلرَّحمنُ وُدَّاً ) .

بی‏گمان کسانی که ایمان می‌آورند و کارهای شایسته و پسـندیده انـجام مــی‌دهند، خـداونـدمهربان آنـان را دوست‌می‌دارد و محبت ایشان‌را به دلها می‌افـکند. (‌مریم‌/9٦‌)

 «انّ ربّی رَحیـمُ وَدُودُ »‌.

بی‏گمان پروردگار من بسیار مهربان (‌در حـق بندگان پشیمان و) دوستدار (‌مومنان توبه‌کار) است‌.(‌هود / .٩)

 ( وَ هُو الغَفُورُ ا‌لوَدوُد ) ٠

خدا آمرزگار و دوستار (‌ببدکان مومن‌) است‌.

 ( وَ إذا سَالَکَ عِبادی عَنّی فانیّ قریبُ اُجیبُ دَعو‌ه الدّاع إ‌ذا دَعانِ )‌.

هنگامی که بندگانم از تو درپاره مـن بـپرسند (‌کـه من نزدیکم یا دور. بگو:‌) من نزدیکم و دعای دعا کننده (‌و فریاد درخواست کننده‌) را هنگامی که مرا بخواند (‌و به فـریاد طـلبد) پاسخ میگویم (‌و نیاز او را بـرآورده میسازم‌)‌.      

 ( وَ الّذینَ آمَنُوا آشَدُ حُبّاً لِلِه ) .

کسـانی کـه ایـمان آورده‌انـد خدا را سـخت دوست می‌دارند (‌و بالاتر از هر چیـز بدو مهر می‌ورزند)‌.

(قُل‌: إن کُنتُم تُحبّونَ اللَهَ فَاتّبِعُو نی یُحبَبکُـم ‌الله )

 بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنـید تـا خدا شما را دوست بدارد.          (‌ال‌عمران‌/ ا٣)

 و آیات بسیار دیگری‌که در این زمینه است ...

شـگفتاکسانی ازکـنار همه ا‌یـن آیـات می‏گذرند و می‌گویند: جهان‌بینی اسلامی‌، جهان‌بینی خشک خشنی است‌. رابطه یزدان و انسان را رابطه قـهر و زور، و عقاب و عذاب‌، و بیرحمی وگریز، به تصویر می‌زند ... نه این‌که همانند حهان‌بینی‌ای باشدکه عیسی را پسـر یزدان‌، و اقنوم[1] خداوند منان‌، بشمار می‌آورد، و با چنین دوگانگی و پیوندی، میان یزدان و مردمان رابطه برقرار می‌سازدا

روشنی جهان‌بینی اسلامی در جدائـی میان حقیقت الوهیت و حقیقت عبودیت، سرسبزی دلپسند و شادابی دوست داشتنی موعد در میان یـزدان و بندگان را خشکیده و بی‌رونق نمی‌گرداند. رابطه، رابطه رحمت و مرحمت‌، دادگری و عدالت‌، مهر و مودفت، و جداگانگی یزدان از بندگان است‌. ا‌ز یک سو رابطه عشق و محبت است‌، و از دیگر سو رابطه تجرید و تـنزیه‌، یعنی‌: پاکسازی یزدان سبحان از هر نوع عیب و نـقصـان‌، و جداسازی ذات یـزدان از هـمه ذوات جـهان است ... جهان‌بینی اسلامی جهان‌بینی‌کامل و شاملی است‌که همه نـیازمندیهای هسـتی انسـانی را در رابطه او با خداوند جهانیان در بر می‏گیرد.

در اینـجا - به هنگام بیان صفت‌گروه مومنان‌گزیده برای این آئین - چنین نص شگفت ذکر می‌گردد:

( یُجِبّهُمُ وَ یُحبّو نِهُ )‌.

خدا دوسـتشان مـی‌دارد و ایشـان هـم خدا را دوست می‌دارند.

همه بار الکتریکی ا‌ن در فضائی ازاد می‌گرددکه دل مومن بدان نیاز دارد، بدان هنگام‌که زیر بار این بار سنگین می‌رود و می‌داندکه این امرگزینش و فضیلت و قربتی است‌که داده دادار عـطاء‌بخش و آفریدگار بزرگوار جهان است‌.

سپس روند قرآنی به پیش می‌رود و بقیه نشـانه‌ها را عرضه می‌دا‌رد:

(‌اذِلّه عَلَی الُمو مِنینَ)  .

نسبت به مومنان نرم و فروتن هستند.

این هم صفتی است‌که از فرمانبرداری و سادگی و نرمخوئی برمی‏خیزد. چه مومن نسبت به مومن رام و  آرام است. بر مومن سرکشی وسختگیری نمــی‌کند. ساده‌رو و نرمخو است‌. ساده می‌گیرد و پاسخ می‌گوید‌. بخشاینده و مهربان است ... اینها است مـذلتی‌که در برابر مومنان دارد.

در این مذلت‌، خواری و پستی نیست‌. بلکه برادری و اخوتی است‌که موانع را از میان برمی‏دارد، و تکلف را می‌زداید، و نفسها را آمیزه نفسها می‌کند، و دلها را با دلهاگره می‌زند، تا آنجاکه در ژرفای درونـها و در لابلای دلها چیزی بر جای نمی‌ماندکه مایه سرکشی و ناسازگاری با دیگر‌ان‌گردد و مانـعی بر سر راه ایشـان شود و آنان را برماند و دورگرداند.

حساس بودن نسبت به خود، مـایه گوشه‌گیری و کناره‌گیری می‌گردد. همین امر باعث می‌شودکه نسبت به برادر خود چموش و سرکش و تنگچشم‌گردد. امّـا هنگامی‌که خویشتن را آمیزه سائر افرادگروه مومنان سازد، در نفس او چیزی حاصل و یافته نمی‌گرددکه او را از دیگران باز دارد و سرکش و ناآرام به بار آرد ... آخردر او چه چیـز می‌ماند تا از ایشان دریغ د‌ارد، بدان هنگام‌که در راه خدا برادرانـه‌گرد مـی‌آیند و برادر ایمانی یکدیگر می‌گردند، و خـدا ایشـان را دوست می‌دارد و ایشان نـیز خدای را دوست مـی‌دارنـد، و محبت و مودت آسمانی میانشان پدیدار می‏گردد و آن را در میان همدیگر بخش و پخش می‌کنند؟‌ا

(‌اِعِزّه عَلَی الکافِرینَ ) .

در برابر کافران سخت و نیرومندند.

در برابرکافران تـازان و از ایشـان رمانند. زیر بار ستمشان نمی‌روند، و خویشتن را از ایشان برتر و فراتر می‌شمارند ... این چنین ویژگیهائی در این مورد بجا و ارزشمند وگرانبها است‌. ایـن عـزت‌، برای خویشتن نیست‌، و برای بالا بردن نفس هم نمی‏باشد. بلکه ایـن عزت برای بزرگداشت عقیده‌، و بالا بردن پرچمی است که مسلمانان هنگام رویاروئی با کافران در زیـر آن می‌ایستند. عزت حاصل از یقین کامل به این است‌کـه آنچه مومنان با خود دارند خیر همین است‌، و نـقش ایشان این است‌که دیگران را مطیع همین خیری‌کنندکه با خود دارند، نه این‌که دیگران را مطیع خویشتن سازند، و نه این‌که خویشتن را مطیع دیگران‌گردانند و یا پیرو چیزی نمایند که دیگران دارند. از این‌گذشته‌، عزت حاصل از اعتمادی است که به غالب شدن دیـن یزدان بر دین هوا و هوس، و چیره‌گشتن نیروی خدا بر همه این نیروها، و ییروزی حزب ایزد متعال بر حزبهای جاهلیت است ... پس مسلمانان برتر و والاترند، حتی اگر در برخی از پیکارهائی‌که در اثناء مسـیر ایـن راه دور و دراز است‌گاه‌گاهـی شکست هم بخورند.

( ُیجـاهِدونَ فی ‌سَبیلِ اللِه و لاَیخـافُونَ‌لومَه لاتِم )‌.

 در راه خدا جهاد مـی‌کنند و بـه تــلاش مـی‌ایسـتند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای (‌در اطـاعت از فـرمان یزدان‌) هراسی به خود راه نمی‌دهند.

جهاد در راه خدا برای استقرار برنامه خدا در زمین‌، و اعلان سلطه یزدان بر مردمان‌، و حاکمیت و حکمیت دادن به شریعت آفریدگار جهان در زندگی‌، برای تحقق بخشیدن خیر و صلاح و رشد و ترقی مودمان‌، اینها صــفت‌گروه مومنی است‌که خداونـد ایشان را برمی‏گزیند تا با ایشان آنچه راکه می‌خواهد بسازد و برقراردارد. آنان در راه یزدان جهاد می‌کنند و به پیکار برمی‌خیزند، نه در راه خویشش‌، و نه در راه قوم خود، و نه در راه میهن خو‌یش‌، و نه در راه نژاد خودشان ... بلکه در راه خدا و بس. نبرد و جنگ در راه خدا، برای ییاده‌کردن برنامه دادار، و استقرار حاکمیت آفریدگار، و اجراء شریعت‌کردگار، و از این راه تحقق بخشیدن خیر و به ارمغان آوردن خوبی برای جـملگی مردمان ... در این‌کار بیکار، چیزی از آن ایشـان نـیست‌، و برای خودشان بهره‌ای از این رزم نمی‌برند. بلکه نبردشان برای دادار یگانه و یکتا و خداوندگار بی‌شریک و بی‌همتا است و بس.

آنان در راه یزدان جهاد می‌کنند و به تلاش و پـیکار می‌نشینند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای باکی به خود راه نمی‌دهند. آخر چرا بایداز سرزنش مردمان  هراس و بیمی باشد؟ مگر نه ا‌ین است‌که آنان عشـق خدا‌وند مردمان را به دل دارند؟ آخر چرا باید تسـلیم چیزهائی‌گردندکه مردمان بدانها خوی‌گرفته‌اند و الفت بسته‌اند؟ یا چرا باید اطاعت از عرف و عـادت نژاد و نسلی از مردمان‌کنند، و یا پیرو کار و پیشه جـاهلیت حاکم در برهه‌ای از زمان شوند، در حالی‌که آنـان از سنت و قانون یزدان پیروی می‌کنند، و برنامه خدا را برای زندگی عرضه می‌دارند و ارائه می‌دهند“ تـنها و تنها کسی از سرزنش مردمان به هراس مـی‌افتدکه معیارها و مقیاسها و احکام خود را از هواها و هوسهای مردمان بطلبد و برگیرد، و مدد و یاری خـویش را از انسانها بخواهد و بجوید. امّا کسی‌که به معیارها و میزانها و مقیاس‌ها و ارزشهای یزدان مراجعه می‌کند تا آنها را بر هواها و هوسها و خواسـتها و ارزشهای مردمان غلبه دهد و چیره‌کند، و قوت و عزت خود را از قوت و عزت یزدان می‌طلبد،‌گوش نمی‌دهد به این که مردمان چه می‌گو‌یند و چه می‌کنند. این مردمان هرکه هستند و هر چه می‌خواهند باشند. وا‌قعیت زندگی ایشان هرگونه و هر چه هست‌، بگذا‌ر باشد. «‌تمدن‌» این مردمان و دانش و فرهنگ ایشان‌، در هر پایه و منزلتی که هست مهم‌نیست‌.

ما برای سخنانی‌که مردمان می‌گویند، و آنچه می‌کنند، و آنچه دارند، و آنـچه بر آن هستند و بدان خوی گرفته‌اند، و ارزشها و معیارها و مقیاسهائی‌که مردمان در واقعیت زندگانیشان در ییش‌گرفته‌انـد و بر آنـها پایدار و ماندگارند ... حساب وکتاب باز مـی‌کنیم و بدانها بهاء می‌دهیم ... ا‌ین بدان خاطر است‌که ما غافل می‌گردیم یا فراموش می‌گردانـیم اصلی راکه واجب است بدان درکشیدن و سنجیدن و پـاجاگردانـدن مراجعه‌کنیم ... این اصل‌، برنامه یـزدان و شریعت و احکام الهی است‌. ایـن اصل درست است‌، و آنچه مخالف با آن است پوچ و نادرست است‌، هر چندکه عرف و عادت میلیونها میلیون انسان باشد، و هر چندکه دردهها قرن نسلها بر آن بوده باشند و بر آن رفته باشند و راست و درستش پنداشته باشند.

هیچ حال و وضعی‌، و هیچ عرف و عادتی‌، و هچ رسم و تقلیدی‌، و هیج معیار و مقیاسی‌، ارزش و اعتباری ندارد و واقعیت بشمار نمی‌آید، هر چند هم میلیونها میلیون انسان آن را بپذیرند، و برابر آن زندگی‌کنند، و آن را دستور و پایه زندگانیشان‌گردانند. چون ایـن مـیزان و معیاری است‌که جهان‌بینی اسلامی معترف بدان نیست و آن را به رسـمیت نـمی‌شناسد. ارزش هر حـال و وضعی‌، و بهای هر عرف و عادی‌، و ارج هرگونه رسم و تقلیدی‌، وقتی معتبر است‌که اصلی در برنامه یزدان داشته باشد، یزدانی که ارزشـها و معیارها تـنها از او دریافت می‌گردد و بس.

از اینجا است‌که‌گروه مومنان در راه خدا جهاد می‌کنند، و از سرزنش سرزنش‌کننده‌ای خوف و هراسی ندارنـد ... این هم نشانه مومنان گزیده است‌.

قطعاً این‌گزینش خدا، و این عشقی‌که میان یـزدان و میان بندگان‌گزیده ردو بدل می‌گردد، و این نشانه‌هائی که خدا آنها را سیما و عنوا‌ن سردفتر وجودشان می‌سازد، و این اطمینانی‌که آنان در درونشان نسبت به یزدان دارند، و این سیر و حرکت و پویش و تکاپوئی‌که در پرتو هدایت و رهنمود آفریدگارشان در جهاد و پیکارشان از خود نشان می‌دهند، همه و همه از فضل خدای بزرگوار است‌:

(‌ذلِکَ فَضلُ الله یُوتیِه مَـن یَشـاء‌ُ. و الله‌ُء‌واسـعُ عَلیمُ ) ٠

این هم فضل خدا است (‌که کسی دارای چنین اوصافی باشد)‌. خداوند آن را به هر کس که بخواهد (‌بـه خیر و خوبی نائل شود) عطاء می‌کند. و خداوند دارای فضل فراوان و (‌انعام بیشمار است‌، و از مستحقان آن‌) آگاه است‌.

خدا از دارائی بیکران و نعمت نامحدود فراوان خود، و از روی دانش و فرزانگی مطلق خدایانه خـویش‌، به بذل‌+ بخشش دست می‌یازد و به بندگان خود عطایای خداوندگارانة خویشتن را عطاء می‌فرماید... چه عـطاءفراوان و بذل و بخشش فـراخ و زیادی است آنـچه برمی‏گزیند و از روی دانش خویش و اندازه‌ای‌که در نظر است به هرکس‌که خود بخواهد می‌بخشدا

خداوند متعال برای مومنان سـمت و جـهت دوستی یگانه‌ای را نیز مشخص می‌سازد که با صـفت ایـمان سازگار است‌، و برایشان معین می‌دارد کسـانی را که باید مومنان ایشـان را به دوسـتی‌گیرند و برای مهرورزی خود برگزینند:

(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ وَرَسُولُهُ).

 تتها خدا و پیغمبر او و مومنانی یاور و دوست شمایبد کـه خـاشعانه و خـاضعانه نماز را بجای مـی‌آورند و زکات مال بدر مـی‌کنند.

از جمله صفتهای ایشان یکی هم اقامه نماز - نه تنها ادای نماز - است‌. اقامه نماز یعنی خواندن نماز به تمام وکمال و بدانگونه‌که سزاوار و بایسته است و آثار و نتائج خود را به دنبال آورد. آثـار و نتائجی‌که ایـن فرموده خداوند بزرگ آن را مقرر می‌فرماید:

( إنّ‌ الصّلا٥‌‌ تَنهی عَنِ ا‌لفَحشاءِ وَ ا‌لُمنکَرِ ) ٠

مسلما نماز (‌انسان را) از گناهان بزرگ و از کـارهای ناپسند (‌در نظر شرع‌) باز می‌دارد.  (‌عنکبوت/ ٥4)

 کسی‌که نمازش او را ازگناهان بزرگ و ازکارهای ناپسند باز ندارد، نماز را اقامه نکرده است و حـون شایسته نخوانده است‌. چه اگر نماز را اقامه می‌کرد و بگونه بایسته می‌خواند، نماز او را از بدیها و زشـتیها باز می‌داشت‌، همانگو‌نه‌که یزدان می‌فرمایدا

صفت دیگر چنین مومنان گزیده‌ای، پـرداخت زکات است‌... یعنی پرداخت حق موجود در اموال‌، اطاعت از یزدان‌، و نزدیک شدن به آستانه ایزد منان‌، و رغبت به رضایت آفریدگار جهان‌، و عشق به دادار مهربان است‌. زکات تنها مالیات دارائی نیست‌. بلکه زکـات عبادت است‌. یا بهتر بگوئیم‌: عبادت مالی است‌. این نیز یکی از ممیزات و والائیهای برنامه اسلامی است‌. برنامه‌ای که با فریضه‌ای یگانه‌، هـدفهای‌گـوناگونی را تـحقق می‏بخشد و مقاصد مختلفی را پیاده می‌کند. امّا قوانین و مقررات زمینی چنین‌نیستند. اگر هـدفی را تحقق می‏بخشند و مـقصودی را پـیاده می‌کنند، در هـدفهای زیادی و خواستهای فراوانی کوتاهی می‌کنند.

برای اصلاح حال جامعه‌، این بس نـیست‌کـه مـردمان مالیات دولتی را بپردازند‌، و یـا این کـه دولت از ثروتمندان اموال را دریافت دارد و به فقراء بپردازد. دریافت‌کننده دولت نام داشته باشد و یـا مـلت‌ و یا نامهای زمینی دیگری بر خود نهد... مالیات تنها هدفی را تحقق می‏بخشد و بس. و آن رساندن اموال به دست نیازمندان است‌.

امّا زکات‌، هم نام و هم معنی آن مورد نظر است‌. زکات پیش از هر چیز پاکی و بالندگی است‌. زکات مایه پاکی دل و درون می‏گردد، زیرا عبادت است و احسـاس پاکیزه‌ای هم در قبال برادران و خواهران تنگدست به همراه دارد. از آنجاکه عبادت خدا است‌، زکات دهنده پاداش نیکویی در آخـرت از خدا چشـم می‌دارد، و امیدوار است در زندگی دنیا سبب بالندگی و افزایش مال‌، و مایه نظم و نطام اقتصادی پر برکت‌گردد.گذشته از این‌، در دل و درون تنگدستانی که زکات را دریافت می‌دارند، باعث شـادی و خوشی مـی‌شود. احـساس می‌کنندکه این زکات تـفصیل خدا در حق ایشـان است‌. زیرا با تعیین زکات در اموال ثروتمندان‌، بدیشان لطف و عنایت فرموده است‌. چـنین تنگدستانی به علت دریافت زکات‌، احساس کینه و انتقام نسبت به برادران ثروتمندشان را نخواهند داشت‌. البته تذکر این مطب لازم است‌که در سیستم حکو‌مت اسلامی ثـروتمندان نباید مال اندوزی‌کنند مگر از راه حلال‌. و به هنگام گردآوری دارائی نباید بر حق‌کـسی بشـورند و ستم کنند... افزون بر هـمه ایـنها، زکـات در ایـن فضای خـوشایند خوب پـاک‌، هدف مالیات را نیز تحقق می‌بخشد، فضای پاکیزگی و پاکی و بالندگی آکند٥ از خیر و خوبی و رضایت و خشنودی‌. بیانگر این واقعیت است‌که مومنان در امور زندگی از شریعت و قوانین خداوند جهان پـیروی می‌کنند. پس زکات دادن اعتراف ایشان په سلطه یزدان در هـمه‌کار و بارشان است‌. این اسلام است‌که تسلیم شدن نرمان یزدان است‌.

« وَ هَم راکِعونَ » ٠

و حال آن که آنان عبادات و تکالیف خود را فروتنانه و از صمیم قلب انجام می‌دهند.

این کار ایشان است‌. انگار حالت اصلی آنان است‌. این است‌که روند قرآنی بدین بسنده نمی‌کندکه بگوید:

 ( یُقیمُو‌نَ ‌اُلصّـلاة ) .

نماز را چنانکه باید می‌خوانند.

این صفت جدید، همگانی‌تر و فراگیرتر است‌. چراکه این صفت بر صفحه دلها آنان را چنین ترسیم می‌نماید که انگار ایـن عـمل‌کار دائمی ایشـان است‌. چـه برجسته‌ترین و نمودارترین نشانه ایشـان‌، ایـن نشانه این و بدین نشانه شناخته می‌گردند.

الهامهای تعبیرات قرآنی در چنین مناسباتی‌، چه اندازه ژرف و چه اندازه نافذندا

یزدان به مومنان و به پیغمبرش در برابر اعتماد به آفریدگار و پناه بردن به‌کردگار و به دوسـتی‌گـرفتن خداوندگار یگانه‌، و در مقابل جداسـازی کامل میان ایشان و میان همه صفها مگر صفی‌که خالصانه رو به خدا می‌دارد، وعده یاری و پیروزی می‌دهد:

(وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ )٠

هر کس که خدا و پیغمبر او و مومنان را به دوستی و یـاری بپذیرد (‌از زمــره حزب‌الله است و) بـی‌تردید حزب‌الله پیروز است‌.

پس از بیان اصل قاعده ایمان‌که دوست داشت خدا و رسول خدا و مومنان است‌، و پس از حذر داشتن از دوست داشت یـهودیان و مسـیحیان‌، و دوست داشت ایشان را خروج از صف مسلمانان شمردن‌، و آنان را در صف یهودیان و مسیحیان قرار دادن‌، و برگشت از دین به حساب آوردن‌، این مژده ییروزی به میان می‌آید. در اینجا یک نگرش قرآنی مستمر، جلب توجه می‌کند. یزدان سبحان از مسلمان میخـواهد اسلام را بپذیرد تنها به خاطر این‌که اسلام خوب است‌، نه بدان خاطرکه اسلام پیروز خواهد شد، یا در زمین مسـتقر خواهـد گشت‌. زیرا اینها نتائجی است‌که در وقت خود حاصل می‌گردند. این نتائج حاصل خواهند شد تا قضا و قدر یزدان در استقرار این آئین را یاری دهند، نـه ایـن‌که چنین نتائجی تنها مایه تشویق و تحریک دیگران به دخـول در ایـن دیـن شوند... چیزی از چیره شدن مسلمانان برای مسلمانان نیست‌. برای ذات خودشان و اشخاص خودشان بهره‌ای از آن نیست‌. بلکه این قضا و قدر الهی است‌که یزدان آن را بر دست مسلمانان اجراء می‌سازد، و ایزد متعال پیروزی را به مسلمانان عـطاء می‌کند، به خاطر عـقیده ایشـان‌، نـه به خـاطر ذات خو‌دشان‌ برای آنان تنها ثواب جد و جهد و تـلاش و گوششان در این باره است و بس ثواب نتائجی بهره ایشان می‌گرددکه بر جد و جهد و تلاش وکوششان مترتب می‌شودکه استقرار دین خدا در زمین‌، و اصلاح زمیق در پرتو چنین استقراری است‌.

همچنین چه بسا خدا به مسـلمانان وعـده پیروزی می‌دهد، تا دلهایشان استوار و برجای بماند، و از موانع زیر با و واقع بر سر راهشـان بگذرند وآزاد و رها گردند. موانع که در زمانهای بسیاری درهم‌شکنده و فرساینده‌اند. وقتی که مسلمانان به سرانجام کار یقین داشته باشند، برای عبور از محنتها و دردها، و پشت سر نهادن‌گردنه‌ها، و امید به این‌که وعده یزدان به ملت مسلمان‌، بر دستهای ایشان انجام پذیرد، و پاداش جهاد بهره آنان‌گردد، و پاداش است‌ار دین خدا به حسابشان گرفته شود، و ثواب نتائج مترتب بر این استفرار بدیشان برشده دلهایشان بسی قوی و نیرومند می‌گردد.

همچنین نزول این نص در این جو‌لانگاه اشاره دارد به حـالتی‌کـه‌گروه مسمانان در آن روز و روزگار داشته‌اند، و بدین وعده‌ها و مـژدهها، و بیان قـانون پرداخت زکات‌که نشانه‌ای از نشانه‌های مومنان است‌ پیروزی حزب یزدان‌، چه اندازه نیازمند بوده‌اند... ذکر این امور باعث رجحان نظریه و دیدگاهی است‌که مـا درباره تاریخ نزول این دسته از آیات سوره داشته‌ایم‌. سپس این قانون و قاعده‌ای‌که به زمـانی و مکانی متعلق نیست و آزاد از قید و بند زمان و مکان است‌، برایمان چکیده و خلاصه می‌گردد، و دلمان بدان آرام می‌گیرد، و اطمینان حاصل می‌کندکه این قانون و قاعده یکی از سنتها و قوانین الهی است و سنتها و قوانینی‌که تخلف ندارند، هر چند که دسته‌ای از مومنان در برخی از رزمها و نبردها هـم زیـان دید‌ه باشند و شکست خورده باشند. سنت و قاعده خدا تخلف‌ناپذیر و قطـعی است‌که حزب خدا حتماً ییروز می‌گردد... وعده قاطعانه یزدان‌، از ظواهر امور در برخی از مراحل و منازل راه‌، راست‌تـر و صـادق‌تر است‌ و دوست داشت خدا و رسول خدا و مومنان همان راهی است‌که سرانجام به تحقق وعده یزدان می‌انجامدا

*

برنامه قرآنی در این روند برای بازداشتن مومنان از دوستی با مخالفانشان از میان اهل‌کتاب و مشرکانی که در عقیده با ایشان دشمنی می‌ورزند، و برای اسـتقرار این قاعده ایـمانی در دلها و درونـها و احسـاسها و خردهایشان‌، راهها و روشهای گوناگـونی را در پـیش می‌گیرد. راهها و روشهائی‌که دال بر اهمّیت این قاعده در جهان‌بینی اسلامی‌، و همچنین در جنبش اسلامی است‌.

پیش از این دیدیم‌که چگونه روند قرآنی در نخستین فریاد و نـداء‌، راه نـهی مسـتقیم و روش ترساندن را می‌پوید. فریادشان می‌دارد: بترسند از این که خدا فتح را بهره مومنان‌گرداند، و یاکار دیگری از سوی خود بر سر دیگران آورد، و پرده از روی منافقان برافتد... روند قرآنی در دومین فریاد و نداء‌، راه بر حذر داشـتن از برگشتن از دین‌، بر اثر دوستی با دشمنان خدا و رسول خدا و مومنین‌، و راه تشویق و تحریک مومنان بـدین امریه بکوشند تا از زمره‌گـروه گـزیدگان شـوند، آن کسانی‌که خدا ایشان را دوست می‌دارد و آنان هم او را دوست می‌دارند، و راه وعده دادن به یاری و پیروزی حزب خدا را می‌پویند.

هم اینک در همین درس‌، روند قرآنی را در حال نداء و فریاد سوم می‏بینیم. می بینیم‌که روند قرآنی مومنان را فریاد می‌دارد و در دلها و درونهایشان حمیت آئینشان و عبادتشان و نـمازشان را برمی‌انگیزد، نـمازی که دشمنان مومنان آن را تـمسخـر می‌کنند و به بازی می‌گیرند. روند قرآنی را می‌یابیم که در بـازداشش مومنان از دوستی با اهل‌کتاب و کافران‌، از دوستی با هر دوی ایشان‌، یکسان نهی می‌فرماید. این نهی را نیز به تقوای از عقاب و عذاب خدا مـنوط مـی‌سازد، و گوش فرا دادن به خدا و شـنیدن فرمان الله را صفت ایمان می‌شمارد، وکارکافران و اهل‌کتاب را زشت می‌شمارد، و ایشان را به بیخردی منسوب می‌دارد:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ)

ای مـومنان‌! کســانی را از اهـل کـتاب و از کافران بـه دوستی نگیرید که دین شـما را مسـخره مـی‌کنند و بـه بازی می‏گیرند. از خدا بترسید (‌و دشمنان آئین خود را دوست و یـار خود نـدانـید) اگر مـومنان (‌راسـتین و واقـعی‌) هسـتید. آنـان هنگامی که (‌اذان میگوئید و مردمان را) به نماز می‌خوانید، نماز را بـه بـاد اسـتهزاء می‏گیرند و بازیچه‌اش قرار می‌دهند (‌و بدان مـی‌خندند و تمسخـرش می‌کنند)‌. این کارشان بدان خاطر است که ایشان کسان نفهم و بیشعوری هستند (‌و ضلالت را از هدایت بازنمی‌شناسند و هـدف و حکـمت نـماز را درک نمی‌کنند)‌.

ایـنها شرائط و ظروفی است‌که برانگیزاننده و برشوراننده هرکسی است که غیرت و حمیت مسلمان را داشته باشد. مسلمانی‌که کرامتی نمی‏بیند اگر به آئـینش توهین‌گردد، و به عبادتش اهانت شود، و نمازش مورد تحقیر قرارگیرد، و ایسـتادن او در پـیشگاه پروردگارش برای پرستش آفریدگارش به استهزاء و تمسخرگرفته شود و مورد بازیچه و مایه شوخی این و آن گردد... آخر چگونه دوستی برقرار می‌گردد میان کسانی‌که ایمان دارنـد و میان‌کسانی که چونیم خردند به چنین‌کارهای پلشتی دست می‌یازند کسی که عقل سالم داشته باشد دیـن خدا را به تمسخر نمی‌گیرد، و پرستش معتقدان به یزدان را مورد استهزاء قرار نمی‌دهد. زیرا عقل وقتی‌که سالم و راسترو باشد، در یکایک چیزهائی که در پیرامون او هستند الهامها و اشاره‌های ایمان به یزدان را دریـافت می‌دارد و می‏بیند. امّا هنگامی که عقل تباهی‌گیرد و اختلال پذیرد و منحرف شود وکژ راهه رود، چنین الهامها و اشاره‌هائی را نمی‏بیند. زیرا بدین هنگام روابط میان او و میان سراسر هستی تباه می‌شود و به هم می‌خورد. چه سراسر هستی بیانگر وجود خداوندگار جهان است‌. خداوندگاری که سزاوار پرستش و بزرگ داشت است‌. عقل زمـانی‌که سالم و راسـترو باشد، زیبائی پرستش خداوندگار جهان را درک می‌کند، و به بزرگی و والانی پـرستش نـیز پی می‏برد، و دیگـر پرستش را به بازی و شوخی نمی‌گیرد و بدان تمسخرو استهزاء روا نمی‌دارد.

این نوع تمسخرها و استهزاء‌ها و شوخی‌ها و بازیچه‌ها، از جانب کافران به وقوع می‌پیوست‌. از اهل کتاب‌، بویژه یهودیان نیز سر می‌زد، در مدت زمانی‌که ایـن قـرآن در آن بـرای‌گروه مسـلمانان بر دل مبارک پیغمبر (ص) خدا نازل می‌شد. امّا ما از بررسی تاریخ زندگانی پیغمبر (ص) متوجه نشده‌ایم‌که چنین‌کارهای زشتی از مسیحیان سر زده باشد. ولی یـزدان سـبحان برای گروه مسلمانان قاعده جهان‌بینی و پایه برنامه و ا‌ساس زندگی دائمی آنان را طرح‌ریزی و بنیان‌گذاری مـی‌کند، و خـدا می‌دانسـته است که در درازنـای روزگاران با نسلهای مسلمانان چه چیزهائی خواهد شد و با ایشان چه خواهد رفت‌. هم ایـنک مـا مسـلمانان دیده‌ایم و می‏بینیم که دشمنان این دین و بد سگالان گروه مسلمین‌، در طول تـاریخ دور و دراز، دیـروز و امروز از سوی‌کسانی‌که می‌گویند مسیحی هسـتند و تعدادشان هم از یهودیان و مشرکان رویهم بیشتر است چـه جـنایاتی رخ داده است و رخ مـی‌دهد. همین مسیحیان همچون همان یـهودیان کمر دشـمنانکی با اسلام را بسته‌اند و دام حیله و نیرنگ بر سـر راه آز گسترده‌اند، و قرنها و قرنهای پیاپی‌، درکمین اسلام. نشسته‌اند و در اندیشه نابودی آن بوده‌اند، و از آن زمان‌که اسلام با دولت رومانی در روزگاران ابوبکر و عمر(‌رضی‌الله عنهما) برخورد پیدا کرده است‌، با اسلام جنگ تمام عـیاری را آغازیده‌انـد و آتش جنگ ر شعله‌ور و فروزان نگاه داشته‌اند. تا بدانگاه‌که جنگهای صلیبی درگرفته است‌. بعد از آن «‌قضیة شرق‌» به میان آمده است‌. قضیه‌ای که در آن دولتهای صلیبی همه کشورهای روی زمین‌گرد یکدیگر جمع و متحدگشتند تا بساط خلافت را چینند و دمار از روزگارش برآورند. بعدها هم استعمار قدم پیش نهاد. اسـتعماری که صلیبیگری خود را در درون خویش پنهان و در همه زوایـای وجودش نهان می‌داشت‌، امّا صـلیبیگری گاه‌گاهی از زبانش می‌پرید و بر رخساره و سیمایش می‌دوید. به دنبال استعمار، سر وکله تـبشیر و تبلیغ مسیحیت پیداگردیدکه برای استعمار جای را خوش و آماده‌کرد و با آن همدست و پشتیبان شد. سپس ایـن جنگ برافروخته و مشتعل‌گردید و همیشه هم فروزان و شعله‌ور بوده و هنوز هم این جنگ زبانه‌کش است و بر ضد هر دسته وگروهی درمی‌گیردکه در هر جای‌کره زمین از پیشقراولان نهضتهای اسلامی باشند... در همه این جنگها و تاختها یهودیان و مسحـیـان وکافران و بت‌پرستان شرکت دارند و برای مقابله با پـیشآهنگان آئین اسلام دست همدیگر را می‌فشارند.

این قرآن آمده است تاکتاب ملت مسلمان در زندگی تا روز رستاخیز باشد. کتابی که بنیاد جهان‌بینی عقیدتی و  برای خویشتن عـزت و ایــدئولوژی ملت مسـلمان را بنیان‌گذاری می‌کند، همانگونه‌که نظام اجتماعی ایـن ملت مسلمان را می‌سازد، هم بدانگونه‌که نقشه و طرح حرکت آنان را پی می‌افکند، و همه اینها را هم یکسان درمی‌افکند... هان‌! این قرآن همان‌کتابی است‌که بدین ملت مسلمان می‌آموزدکه دوستی ایشان جز با خدا و رسول خدا و مومنان نباشد. بدیشان نیز یاد می‌دهد که با یهودیان و مسیحیان و کافران دوستی نکنند... ایـن مساله را هم قاطعانه بیان می‌دارد و با شیوه‌های‌گو‌ناگون عرضه می‌نماید.

این آئین به ییروان خود دستور می‌دهدکه بزرگواری و بزرگمنشی داشته باشند. با اهل‌کتاب زیبا رفتارکنند، بویژه باکسانی زیبا رفتارکنندکه خویشتن را مسیحی می‌نامند. در عین حال از دوستی با همه اینان‌، مسلمان را نهی می‌فرماید... زیـرا بزرگواری و بزرگمنشی و زیبا رفـتارکردن‌، مساله اخلاق و رفتار است‌. امّـا دوستی‌، مساله عقیده و مساله تنظیم و سر و ساماندهی است‌. دوسـتی عبارت است از یـاری و مـددکاری‌. همیاری میان دسته‌ای و دسته‌ای است‌. همیاری مـیان مسلمانان و اهل‌کتاب‌، همچنین کافران‌، نمی‌تواند وجود داشته باشد. زیـرا همیاری در زنـدگانی مسـلمان - همانگونه‌که‌گفتیم - همیاری در آئین‌، و جهاد برای پابرجائی برنامه ایـن دیـن‌، و استوار داشـتن نـظام حکو‌متی این آئین در زندگانی مردمان است‌. پس کجا همیاری در این امر میان مسلمان و غیرمسلمان برقرار می‌گردد؟ اصلا چگونه چنین چیزی ممکن خواهد بود؟‌» این مساله جدی و قاطعانه است و سستی نمی‌شناسد، و شل و ول بودن در آن را نمی‌پذیرد، و یزدان جهان نیز در این مساله جز جدی و قاطع بودن را قبول نمی‌کند. جدی و قاطع بودنی‌که سزاوار و برازنده مسـلمان در کار دین است‌.

*

هنگامی که نداها و فریاد داشتهای سه‌گانه‌، خطاب بـه مومنان پایان می‌پذیرد، خطاب مـتوجه پـیغمبر (ص) می‌گردد، تا با اهل‌کتاب روبرو شود و از ایشان بپرسد: ازگـروه مسلمانان حه چیز را زشت نـمی‌دانـید و نمی‌پسندی آیا چیزی جز ایمان ایشان به خدا را، و بدانچه بر اهل کتاب نازل شده است‌، و بدانچه یـزدان بعد از اهل‌کتاب برای مسـلمانان فرو فرستاده است‌، زشت و پلشت می‌دانید؟ آیا جز از این بدتان می‌آیدکه مسلمانان ایماندار هستند، و ایشان یـعنی اهل‌کتاب بیشترشان فاسق و خارج از دین بشمارند؟

این رویاروئی شرمنده‌کننده است‌، در عین ایـن‌که پرده‌برانداز و قاطع است و اصل عداوت و دو راهه جدائی را تعیین و تبیین می‌کند:

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ  قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ

 (‌ای پـیغمبر!) بگـو: ای اهـل کـتاب آیـا بـر مـا خرده می‏گیرید؟ (‌مکر ما چه کرده‌ایم‌) جز این که به خداوند و به چیزی که برما نازل شده و به چیزی که پپشتر (‌بـر شما) نازل شده است ایمان داریم‌؟‌! (‌این کار شما ناشی از عدم ایمان است و هم بدان خـاطر است که‌) بـیشتر شما فاسق (‌و خارج از شریعت حدا) هسـتید. بگـو: آیــا شما را بـاخبر کـنم از چیزی که پـاداش بـدتری از آن (‌چیزهائی که بر ما خرده می‌گیرید) دارد؟ (‌این کردار شما است‌، شما) کسانی که خداوند آنان را نفرین و از رحمت خود بدور کرده است و بر ایشان خشم گرفته و (‌بــا مسـخ قلوبشان‌) از آنان مـیمونها و خـوکهائی را ســاخته است‌، و (‌کسـانی را پـدیدار نـموده است کـه‌) شـیطان را پـرستیده‌انــد. آنان (‌از هـر کس دیگـری‌) موقعیت و منزلتشان بدتر و از راستای راه منحرف‌تر و گمراه‌ترند.

این پرسش‌که خدا  پیغمبرش می‌آموزد تا آن را از اهل‌کتاب بنماید، از یک سو پرسش تقریر و تبیین است  و برای اثبات چیزی است‌که عملا از ایشـان سر زده است‌. و پرده‌برداری از حقیقت انگیزه‌هائی است‌که آنان را به موضعگیری در برابرگروه مسلمانان و دین ایشان و نماز ایشان وامی‌دارد.

این پرسش از دیگر سو پرسش انکاری است‌. ایـن واقعیت را از ایشان زشت می‌شمارد، و انگیزه‌هائی‌که ایشان را بدان تشویق می‌دارد پلشت می‌دارد. علاوه از این‌، چنین پرسشی به مسلمانان آگاهی می‏بخشد، و ایشان را از دوسـتی با قوم یـهود رمـان وگریزان می‌سازد. همچنین این پرسش تبیین چیزهائی است‌کـه در نداء‌ها و فریادهای سه‌گانه پیشین راجع به نهی‌کردن از ایـن‌نه دوسـتی و حذر داشتن از اینگونه مهرورزی است‌.

اهل کتاب از مسلمانان در روزگار پیغمبر (ص) انتقام نمی‌گرفتند، و امروزه از پیشآهنگان جنبش اسلامی و از پیشقدمان گروههای پیشتاز مومنان انـتقام نـمی‌گیرند، مگر ا‌ین‌که مسلمانان به یزد]ان ایمان دارند، و قران بر ایشان نازل گشته است‌، و قرآن مسلمانان‌، کتاب‏هایی را تصدیق کرده است‌که درگذشته خدا بر ایشان نـازل فرموده است‌.

اهل کتاب با مسلمانان دشمنی می‌ورزند، چـون ایشـان مسلمانند و آنان یهودی یا مسیحی نیستند هم بدان علت است‌که اهل‌کتاب خارج ازآئین خدا هستند و از چیزهائی‌که خدا بر ایشان نازل‌کرده است منحرفند. نشانه خروجشان از ائین و انحرافشان از چیزهائی‌که بر آنان نازل شده است‌، این است‌که به واپسین رسـالت ایمان ندارند. رسالتی که تصدیق کننده چیزهائی است که با خود دارند - البته نه حیزهائی‌که خودشان فراهم آورده‌اند و از پیش خود ساخته‌اند - و به آخرین ییغـمبر ایمانی نمی‌آورند که تصدیق کننده کتاب‌های آسمانی پیشین و پیغمبران راستین است‌، و جملگی پیغمبران را بزرگ می‌دا‌رد و شریف می‌شمارد.

«اهـل‌کتاب با مسـلمانان مـی‌جنگند و ا‌یـن جنگ کورکورانه ناجور را با مسلمانان همیشه شـعله‌ور و فروزان نگاه می‌دارند، جنگ کورکورانه نـاجوری که هرگز خاموشی نپذیرفته و نمی‌پذیرد و شتر بد مست جنگ بار از دوش برنگرفته است و برگیرد، و در طول ١٤٠٠ سال‌گرمی و داغی آن فروکش نکرده است وکاهش به خود ندیده است‌، از آن زمان‌که مسلمانان در مدینه وجود پیدا کرده‌اند و شخصیت جداگانه‌ای به هم رسانیده‌ا‌ند، و هستی مستقلـی فرا دسـت آورده‌انـد. هستی مستقلی‌که در سایه برنامه یگانه خدا، از آئین مستقلشان پیدا امده است‌، و از جهان‌بینی مسـتقلشان برجوشیده است‌، و از سیستم مستقلشان پدیدارکشـته است‌.

اهل‌کتاب بر مسلمانان سخت می‌تازند و آتش جـنگ خانمانسوز را همیشه فروزان نگاه می‌دارند، بدان سبب که مسلمانان مسلمانند و ایشان این جنگ مشـتعل را خاموش نمی‌گردانند مگر این‌که مسلمانان از آئینشان کردند و دست بکشند و نامسلمان شوند... چون ا‌هل کتاب اکثر ا‌نان خارج از دین هستند و از راسـای راه به کژ راهه افتاده‌اند و بدین علت مسـلمانان مـتعهد و راسترو را دوست نمی‌دارندا

خداوند سبحان این حقیقت را به شکل قاطعانه‌تری در سوره دیگری به فرستاده خود محمّد (ص) گـوشزد می‌فرماید:

(وَلَن تَرضی عَنکَ الَیهُودُ وَلاَ النّصاری حَتّی تَتّبِعَ مِلّتُهـم ) ٠

یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد، مکـر !یـن کـه از انین (‌تـحریف شـده و خواستهای نادرست ابشان‌) پیروی کنی‌. (‌بقر‌٥ / ١٢٠)

در این سوره هم بدو می‌فرمایدکه اهل‌کتاب را با حقیقت انگیزه‌هایشان و پـنهانیهای موضعگیریهایشان رویاروی سازد:

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ.

(‌ای پـیغمپر!) بگـو: !ی اهـل کـتاب !یـا بـر مـا خرده می‏گیرید؟ (‌مگر ما چه کرده‌ایم‌) جز این که به خداوند و به چیزی که بر ما نازل شده و به چیزی که پیشتر (‌بـر شما) نازل شده است ایمان داریم‌؟‌! (‌این کار شما ناشی از عدم ایمان است و هم بدان خـاطر است که‌) بـیشتر شما فاسق (‌و خارج از شریعت خدا) هستید.

این حقیقتی است‌که خداوند آن را در موارد زیادی از سخنان راستین روشن خود بیان می‌فرماید. بیان همین حقیقت است که امـروزه بسیاری از اهل‌کتاب‌، و بسیاری از کسانی که خویشتن را «‌مسلمان‌» می‌نامند، سعی دارند آن را سست و آبکـی‌کنند و از دید‌ها بپوشانند و آمیزه و آمیخته‌گردانـند، و در زیـر لفافه تعاون و همکاری «‌دینداران‌» در مبارزه با مادیگری و ناباوری، پنهانکاری کنند و با ذکر چنین واژه‌هائی‌، حقائق را نهان از دیدگان دارند.

اهل‌کتاب امروزه می‌خواهند این حقیقت را شل و آبکی گردانند. بلکه بالاتر از این‌، در اندیشه پنهان کردن این حقیقت و پوشاندن آن هستند. زیرا می‌خواهند ساکنان میهن اسلامی راگول بزنند - یا به تعبیر صحیح‌تر، سرزمینی‌که اسلامی بوده است - و شعوری را تخدیر کنندکه اسلام با برنامه یزدانی راست و درست خود، آن را در مسلمانان پدیدارکرده است و بر بیداریشان افزوده است‌... آن زمان‌که شعو‌ر سالم و درست بود، استعمارگر صلیبی نتوانست جلو امواج بلند اسلامی را بگیرد، چه رسد به این‌که بتواند میهن اسلامی را زیر یوغ استعمار خود بکشاند. اهل‌کتاب‌، پس از شکست در جنگهای بی‌پرده صلیبی، و هـچنین شکببت در جنگ آشکار بشارت و تبلیغ مسیحیگری‌، چاره‌ای جز این نداشتندکه راه نیرنگ و تخدیر را بپیمایند، و به تظاهر بپردازند و در میان وارثان مسلمانان شایع‌کنند که مساله دین و جنگ دینی به پایان رسـیده است‌ا و مساله دین و جنگ دینی تنها در مدت زمان تـاریخی تاریکی بوده است و همه ملتها مبتلای بدان بوده‌اند و در آن زیسته‌اند بعدها جـهانیان روشـن شـده‌انـد و «‌‌پیشرفت‌» کرده‌اند. دیگر درست و شایسته و خوشایند نیست‌که جنگ و درگیری به خاطر عقیده پیش بیاید. بلکه جنگ و درگیری امروز به خاطر مواد و محلهای درآمد و بازارها و بازاریـابیها و بهره‌برداری است و بس! پس در این صورت‌، سزاوار مسلمانان - یا بهتر است‌گفته شود: شایسته وارثان مسلمانان - نیست که درباره دین یا درباره جنگ دینی بیندیشند!

هنگامی که اهل کتاب - همان کسـانی که کشورهای اسلامی را به زیر یوغ استعمارگرانه خود می‌کشند - متوجه‌گردند و مطمئن شوندکه مسلمانان با این تخدیر به خـواب غــفلت رفـته‌اند‌، و مساله در دلهـا و درونهایشان شل و آبکی شده است‌، اسـتعمارگران از خشم مسلمانان برای خدا و عقیده‌، در امـن و امـان خواهند بود، خشمی‌که در طول تاریخ نتوانسته‌اند در برابر آن بایستند و پایداری‌کنند... امّا پس از خواباندن و تخدیرکردن‌، کار ساده و آسان می‌گردد... چنین اسـتعمارگران نـیرنگبازی تـنها پـیکار عقیدتی را نمی‌جویند و بس. بلکه چشم طمع به فراسوی آن می‌دوزند وکالاها و غنیـتها و محصولات و مواد خام را با خود می‏برند، و در بیکار «‌مـاذ» پس از پـیکار «‌عقیده‌» پیروز می‌کردند... ماده و عقیده هر دو به هم بسی نزدیک هستند.

جیره‌خواران و مزدوران اهل کتاب در کشور اسلامی‌، آنان‌که استعمارگر ایشان را در اینجا و آنجا، پـنهان و آشکار به‌کار می‌گمارد، عین همین سخن را می‌گویند. آخر ایشان جیره‌خوار و مزدورند و در داخل مرزهای کشور اسلامی نقثن خویش را اجراء و ایفاء می‌کنند. درباره خود «‌جنگهای صـلیبی‌» می‌گویند: جنگهای صلیبی «‌صلیبی‌» نبوده است‌!ا! و درباره «‌مسلمانانی‌« که در جنگهای صلیبی به بیکار خاسته‌اند و زیر پرچم عقیده رزمیده‌اند، می‌گریند: آنان «‌مسلمانان‌» نبوده‌اند، و بلکه «‌نژادگرایان‌» بوده‌اند»‌!

دسته سوم غفلت زدگان وگول خوردگانی هسـتندکه نوادگـان «‌صـلیبیها» در غـرب اسـتعمارگر فـریادشان می‌زنند: به سوی ما بیائید. بیائید تاگرد دوستی بندیم و از «‌دین‌» غائله «‌ملحدین‌» را دفع‌کنیم‌! این دسته غفلت زده‌گول خورده هم بدیشان پاسخ مثبت می‌دهند و فراموش می‌کنندکه این نوادگان صلیبیها هر دفعه درکنار ملحدان و ناباوران بوده‌اند و به صف ایشان خزیده‌اند و صف واحدی را تشکیل داده‌اند، هر زمان‌که پیکار با مسلمانان درگرفته است و رویاروئی با ایشان بوده است‌ا در طول تاریخ حال آنان چنین بوده است و هنوز هم‌که هنوز است چنین هستند و همیشه هم چنین می‌مانندا اصلا جنگ با مادیگرائی خدانشناس به اندازه جنگ با اسلام برایشان مهم نیست‌. زیـرا آنـان خوب می‌دانـند که خدانـاباوری مـادیگرا موقت و عارضی ا‌ست و دشمن‌گذرائی است‌، ولی اسلام اصل ثابت و دشمن پایدار و ماندگاری است‌ا ایـن دعوت فریبای نیرنگبازانه‌، برای این است که تـندی و تـیزی بیداری آغاز شـده بر دست پـیشآهنگان جنبش و پیشتازان رستاخیز اسلامی‌کاهش پـذیرد، و از تـلاش غفلت زدگان گول خورده‌کمال استفاده را ببرند و در عین حال افروزینه آتش جنگ با مادیگرایانی باشندکه دشمنان استعمارگران سیاستمدار هستند. اینان همسان آنان بر ضد اسلام و مسلمانان در جـنگ و بکارند، جنگ و پیکاری‌که در آن برای مسلمانان اسلحه‌ا‌ی جز آن شعوری نیست که برنامه یزدانی راستین‌، ایشان را بر آن پرورش می‌دهد و سرشته می‌دارد.

این غفلت زدگان گول خورده‌ای که بازی سـیاسی استعمارگران اهل کتاب ایشان را می‌فریبد، یـا چنین وانمود می‌کنند که بدیشان باور دارنـد و صـادقشان می‌پندارند، و اهل‌کتاب را جدی و بخشنده می‌دانـند، بدانگاه‌که چنین غفلت زدگان ‌گول خورده‌ا‌ی را به توافق و اتحاد، و هـمپشتی و دوستی برای دفع و طـرد زندقه و «‌دین‌» ناباوری فرامی‌خوانند. دیگر فراموش می‌کنند که واقعیت تاریخی بدون استثناء در چهارده قرن چه بوده است‌) همچنین ا‌ز یاد می‌برندکه تعلیم خود خدای بزرگ در این باره بدیشان چه بوده است‌، تعلیمی که نیرنگ وگول زدنی نمی‌پذیرد، و جای عدول و کناره‌گیری از آن نیست‌، اگر در دل اعتماد به خدا و اطمینان به جدی بودن چیزی باشدکه خداوندگار جهان می‌فرماید.

اینان در چیزهائی‌که می‌گویند و می‌نویسند به آن دسته از آیات قرآنی و احادیث نبوی اکتفاء و بسنده می‌کنند که به مسلمان دستور می‌دهندکه با اهل‌کتاب‌، کردار زیبا و هنجار پسندیده داشته باشد، و در زنـدگانی و رفتار، با ایشان‌گذشت و بزرگمنشی از خـود نشان دهد. امّا برحذر داشـتنهای قاطعانه از دوسـتی با آنـان‌، و بیانگریهای هوشیارانـه درباره انگـیزه‌های ایشـان‌، و آموزشهای آشکار درباره نقشه حرکت اسلامی‌، و نقشه سر و ساماندهی و نظم و نظامی‌که یـاری و دوستی را تحریم می‌کنند، جملگی فراموش می‌گردد و پشت گوش انداخته می‌شود. زیـرا یـاری و دوسـتی مسلمان نباید جز درباره امور دیـن و پابرجا داشـتن برنامه و نظام آئین اسلام در زندگی عملی باشد. قاعده مشترکی در میان نیست‌که مسلمان بتواند برابر آن با اهل‌کتاب درباره آئین خود توافق‌کند و به هم رسد - هر چند هم در اصول این ادیان‌، پیش از تحریف آنها، با آئینش توافق بوده است و اتحاد وجود داشـته است - زیرا اهل‌کتاب بر مسلمان خشمناک نـیستند و او را دشمن نمی‌دارند جز به خاطر آئـینی‌که دارد، و از او خشنود نمی‌گردند، مگر این‌که این آئین را ترک‌کند، همانگونه که خداوندگار جهانیان فرموده است‌.

این چنین‌کسانی‌که قرآن را متفرق و پراکنده می‌دارند، و آن را بخش بخش و باره پاره می‌نمایند، آنچه را از آن می‌خواهـند بر دست می‌گیرند -‌البته چیزی را انتخاب می‌کنند که با دعوت نااگاهانه سـاده لوحانه ایشان به فرض پاک بودن همآهنگ باشد - و آنچه را که با راه و روش و منش ناآگاهانه و شک انگـیز آنان همآهنگ نباشد، رها می‌سازند!

ما دوست داریم‌که در این باره‌گوش جهان به سخنان یزدان در قرآن فرا دهیم‌، تـا ایـن‌که سخنان ‌گول خوردگان یاگول زنندگان را شنویم‌! سخنان یـزدان هم آئیم و پیمان  سبحان در ایـن مساله‌، قاطع و بی‌پرده و روشـن و روشنگر است‌.

در اینجا اندکی می‌ایستیم -‌و پس از بیان سبب خشم و دشمنانگی اهل کتاب با مسلمانان که در اصل ایـمان مومنان به یزدان و نزول قرآن وکتابهای آسمانی پیش از آن است -‌و نگاه‌گذرائی به بقیه سبب خشم و علت دشمنانگی اهل‌کتاب با مسلمانان می‌اندازیم‌:

(وَ أن‌ أکَثَرکُم فاسِقُونَ) .

بیشتر شما فاسق (‌و خارج از شریعت خدا) هستید. این فسق و خروج‌، نیمه دوم انگیزه خشم و دشمنانکی اهل‌کتاب با مسلمانان است‌! چه فسق و خروج‌، دارنده خود را بر خشم و دشمنانگی با شخص راسـترو وادار می‌سازد... این هم قاعده روانی واقی است که ایـن نگرش شگفت قرآنی آن را ثبت و ضبط می‌فرماید... قطعاً کسی‌که از راه خارج و منحرف شود، نمی‌توانـد شـخص راسـتروی را بـبیندکه بر راستای راه وظـیفه‌شناسی حرکت می‌کند و صراط مسـتقیم را می‌پیماید... وجود شخص راسترو، همیشه شخص خارج و منحرف از جاده درست را می‌آزارد، و او را به یـاد خروج و انحراف خود از راه راست می‌انـدازد، و به عنوان گواه ایسـتاده بر خروج و انـحراف او مجسم می‌شود... بدین خاطر است‌که او را دشمن می‌دارد و بر او خشـمگین مـی‌شود. استقامت و راسـتروی او را نمی‌پسندد، و از تعهد و وظیفه‌شناسی وی خشـمگین است‌، و تلاش می‌کند او را به راه خویشتن بکشاند، و چنانچه از فرمان او سرکشی‌کند، وی را نابودگرداند! این‌، قاعده همگانی است‌. این قاعده از موقعیتی‌که اهل کتاب با گروه مسلمانان در مـدینه داشـته‌انـد تـجاوز می‌کند و می‌گذرد، و به موقعیتی می‌رسدکه همه اهل کتاب با همه مسلمانان دارند و خواهند داشت‌. همچنین شامل موقعیتی می‌گردد و خواهد گشت‌که همه خارج شدگان از دین و منحرفان از آئین‌، در طول تاریخ و در سراسـر زمـین‌، بـا هـرگروه و دسـته‌ای‌کـه مـتعهد و وظیفه‌شناس و راسترو باشند دارند و خواهند داشت‌...

جنگهائی‌که همیشه بر ضدَّ نـیکوکاران و خوبان در جامعه بدان و شروران در می‌گیرد، و در جامعه خارج شدگان از دین بر ضد راستروان برافروخته می‌گردد، و در جامعه کژ راهگان و منحرفان بر ضـد مـتعهدان و وظیفه‌شناسان مشتعل می‌شود، چنین جنگهای فروزانی یک امر طبیعی است و تکیه بر این قاعده‌ای داردکه این نص شگفت قرآنی آن را به تصویر می‏کشند.

خداوند سبحان می‌دانسته است‌که خیر و خوبی به ناچار با خشم و شر و بدی رویاروی می‌گردد، و حق با دشمنی باطل روبرو می‌شود، و راستروی و ماندگاری بر جاده درست خشم فاسقان و خارج شدگان از دین را بـرمی‌انگیزد، و تـعهد و وظـیفه‌شناسی قطعاً مـایه کینه‌توزی کژراهگان و منحرفان می‌گردد.

خداوند سـبحان می‌دانسته است‌که قطعاً خیر و خوبی، و حق و حقیقت‌، و تعهد و وظیفه‌شناسی‌، از خویشتن دفاع خواهدکرد و به بیکار حتمی و قطعی با شر و بدی، و باطل و پوچ‌، و خروج از آئین‌، وکژراهگی و انحراف‌، می‌پردازد و به جرگه رزم با آنها فرو می‌رود. این رزم و پیکار هم رزم و بیکاری است‌که‌گریزی از آن نیست و هیچگو‌نه اختیاری در آن نمی‏باشد. حق نمی‌تواند در پیکار با باطل شرکت نکند، زیراکه باطل بر او خواهد تاخت‌، و خیر و خوبی هم نمی‌تواند از جنگ برکنار بماند، چون شر و بدی خواهدکوشیدکه خیر و خوبی را خرد و خمیر و فرسوده و نابودکند.

بسی بیخبری و ناآگاهی است‌که یاران حق و خیر و راستروی و تعهد،‌گمان برندکه طرفداران باطل و شر و خروج از آئین و انحراف‌، ایشـان را رها می‌سازند و دست از سرشان برمی‏دارند. همچنین گمان برند که می‌توانند خویشتن را از بیکار برکنار دارند. یا گمان برند که مصالحه می‌تواند برقرار شود و در صـلح و آرامش بسر برند! برای مسـلمانان بهتر از هر چیز دیگری این است‌که برای پیکار حتمی و جنگ قطعی‌، خویشتن را با شعوروآگاهی و توشه و سلاح و ساز و برگ لازم آماده سازند، به جای این‌که خود را تسـلیم گمان و نیرنگ‌کنند. اگر خود را تسلیم‌گمان و نیرنگ کنند، خورده می‌شوند! بلی خورده می‌شوند!

بعد ازاین با روند قرآنـی به پـیش می‌رویم‌، و به رهنمود یزدان سبحان‌گوش فرا می‌دهیم و می‌شنویم‌که چگونه خداوند پیغمبر خود را برای رویاروئی با اهل کتاب ارشاد می‌فرماید، و پس از بیان انگیزه‌های اهل کتاب و زشت شمردن چنین انگیزه‌های ناپاکی‌که به سبب آنها بر مسلمانان خشـم مـی‌گیرند و با ایشـان کینه‌توزی و دشمنانگی می‌ورزند، به چه شکلی مومنان را راهنمائی می‌نماید... ناگهان می‌ببنیم که خداونـد بزرگوار اهل‌کتاب را با تاریخ دیرینه خودشان روبرو مـی‌سازد، و بدیشان گــوشزد مـی‌فرمایدکه با پروردگارشان چگونه رفتارکرده‌اند و چه کیفر دردناکی دیده‌اند:

 (قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ).  

بگو: آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری از آن (‌چیزهائی که بر ما خرده می‌گیرید) در پیشگاه خدا د!رد؟ (‌این کردار شما است‌، شما) کسانی که خداونـد آنان را نفرین و از رحمت خود بـدور کرده است و بـر ایشــان خشـم گرفته و (‌بـا مسـخ قلوبشان‌) از آنـان مـیمونها و خـوکهائی را ســاخته است‌، و (‌کسـانی را پدیدار نموده است که‌) شیطان را پرستیده‌اند. آنان (‌از هر کس دیگری‌) موقعیت و منزلتشان بدتر و از راستای راه منحرف‌تر و گمراه‌ترند.

در اینجا سیمای یهودیان‌، و وضعیت تاریخی یهودیان‌، جلوه‌گر می‌آید. آنان کسانیند که خدا نـفرینشان کرده است‌، و بر آنان خشم‌گرفته است‌. آنـان‌کسـانیندکه طاغوت را پرستش کرده‌اند... داستان نـفرین خدا بر ایشان‌، و خشم خدا نسبت بدیشان، در مواردگوناگونی از قرآن کریم بیان شده است‌. همچنین داسـتان تبدیل ایشان به میمونها و خوکها نیز بارها به میان آمده است‌.

امّا مساله پرستش طاغوت آنان در اینجا نیازمند بیان و سخن‌گفتن از آن است‌. زیرا نگرشی است دارای معنی ویژه و دلالت خاص خود در روند این سوره‌.

طاغوت هر نوع سلطه و قدرتی است‌که از سلطه و قدرت یزدان مدد و یاری نمی‌گیرد، و هرگونه حکو‌مت و حکمیتی است‌که بر شریعت یزدان مبنی و استوار نمی‏باشد، و شامل هـر نوع تـعدی است‌که از حق کناره‌گیری و دوری می‌کند... تعدی بر سلطه و الوهیت و حاکمیت یـزدان‌، زشت‌ترین تـعدی‌، و سخت‌ترین طغیان و سرکشی است‌، وگنجاترین مفهوم طاغوت از لحاظ لفظ و معنی است‌.

اهل‌کتاب‌که پیشوایـان مذهبی و راهبان خود را نپرستیده‌اند، بلکه از شریعت ایشان پیروی کرده‌اند و به ترک شریعت خداگفته‌اند و بس. امّا یزدان جهان ایشان را بندگان پیشوایان مذهبی و راهبانشان می‌شمارد و مشرکشان می‌نامد. در ایـنجا در ایـن نگرش معنی باریک و دقیقی مورد نظر بوده است‌. آنان طاغوت را پرستیده‌انـد. یـعنی سلطه‌ها و قدرتهای سرکشی را پرسیتده‌اند که پای ازگلیم خویش فراتر نهاده‌ا‌ند و از حق خود تجاوزکرده‌اند... آنان ایشان را با سجود و رکوع و ادعیه و اوراد، پرستش نکرده‌اند، بلکه ایشان را با پیروی کردن و اطاعت نمودن پرستش کرده‌اند. ایـن چنین پیروی و اطاعتی نیز عبادتی است‌که انجام دهنده و دارنده خود را از پرستش آفریدگار و از آئین‌کردگار بیرون می‌برد[2].

یزدان سبحان پیغمبر (ص) خود را برای رویـاروی کردن اهل‌کتاب با این تاریخ‌، و با چنین‌کیفری‌که در طول چنین تاریخی بدان گرفتار آمده‌اند، راهنمائی می‌نماید... انگار اهل‌کتاب همه یک نسـل و معاصر یکدیگرند! چون همه بر یک روش بوده و یک راه را  می‌سپرند. مگر نه این است‌که بر سرشت وکنش و مـنش یکـدیگرند؟‌ا خدا رسول خود را رهنمود می‌فرماید که بدیشان بگوید:

( قل‌: هل انبئکم بشر مّن ذلک مثوبة عندالله ).

 بگو: آیا شما را باخبر کنم از چیزی که پاداش بدتری از آن (‌چیزهائی که بر ما خرده می‌گیرید) دارد؟‌.

مراد کیفری است که از خشـم و کینه‌توزی اهل‌ کتاب که به مسلمانان روا می‌دارند، و از نیرنگی‌ که با مسلمانان می‌ورزند، و اذیت و آزاری‌ که به سبب ایمان به مومنان می‌رسانند، بد‌تر و سخت‌تر است‌... آخر خشـم و کینه انسانهای ناتوان‌کجا و خشم و کینه یزدان و عذاب و شکجه آفریدگار جهان‌کجا است‌؟! حکم خدا مبنی بر شر و بدی و گمراهی اهل‌کتاب‌.از راسـتای راه را چگونه‌. می‌توان سنجید:

(أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ).  

 آنان (‌از هر کس دیگری‌) موقعیت و منزلتشان بدتر و از راستای راه منحرف‌تر و گمراه‌ترند.

روند قرانی پس از مطرح‌کردن تـاریخ وکیفر اهل کتاب‌، با مطرح کردن صفتها و نشـانه‌های ایشـان‌، مسلمانان را از دوستی با انان رمان وگریزان می‌سازد، و به دنبال ان با بـرده‌برداری از چیزهائی‌که شبانه توطئه آنها را می‌چینند و نقشه آنها را تهیه می‏بینند، بر حذر بودن از ایشان و مصون داشش خود از انان را به مـیان می‌اورد. در تنویر، چهره یـهودیان را نـیز مـی‌نمایاند، زیـرا سـخن از حوادث جاری است و بیشترین شر و بلا از جانب یهودیان رخ می‌نمود:

(وَإِذَا جَاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ َتَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ لَوْلا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ).

هنگامی کــه (‌مـنافقان‌) نـزد شما می‌آیند (‌بـه دروغ‌) می‌گویید: ایمان آورده‌ایم‌! و حال آن که با کفر وارد و با کفر خارج می‌شوند (‌و به هنگام ورود و به هنگام خروج راستگو و مسلمان نبوده‌اند) و خـدا از آنـچه (‌در دل از نفاق‌) پنهان می‌کنند (‌از هر کس دیگـری‌) آگاه‌تر است‌. بســیاری از آنـان را مـی‌بینی کـه در گناهکاری و سـتمکاری‌، و خـوردن مـال حرام بـر یکدیگر سـبقت مـی‌جویند! چـه کار زشـتی مـی‌کنند! چـرا پـیشوایـان مسیحی و علماء یهودی آنان را از سخنان گناه‌آلود و خوردن مال حرام نهی نمی‌کنند و بازنمی‌دارنـد؟ آنـان (‌هم با ترک نهی و لب فروبستن از اندرز و ارشاد) چـه کار زشتی می‏کنند. (‌برخی از) یهودیان می‌گویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است‌! (‌و بخل او را از عطاء و بخشش به ما گسسته است‌!)‌. دستهایشان بسته باد! (‌و بخل بهره ایشان‌، و دسـتهایشان در دوزخ بــه زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه می‏گویند نفرینشان باد (‌و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!)‌. بـلکه دو دست خـدا بـاز (‌و او جواد و بـخشنده است‌)‌، هرگونه کـه بخواهد (‌و حکمت خداوندی اقتضاء کند) می‌بخشد. (‌به ســـبب تــنکچشمی و کـینه‌توزی‌) آنــچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل می‌شود (‌که آیات قرآن مـجید است‌) بـر سـرکشی و کــفرورزی بسـیاری از آنـان می‌افزاید. ما در میان (‌طوائف مختلف‌) آنـان (‌بـه سـبب انحراف عقیدتی و معیارهای غلطی که بـه نـام خدا به آئـین خـود راه داده‌انــد) تــا روز قـیامت دشـمنی و کینه‌توزی افکنده‌آیم‌. آنان هر زمان که آتش جنگی (‌علیه پیغمبر و مومنان‌) افروخته بـاشند، خداونـد آن را (‌بـا شکست ایشان و پیروزی پیغمبر و مـومنان‌) خـاموش ســاخته است‌. آنان بـه خاطر ایـجاد فسـاد در زمـین می‌کوشند (‌و با نیرنگ بازی و فتنه‌گری و جنگ افروزی در پخش فساد می‌جوشند. آنـان مفسدند) و خداونـد مفسدان و تباهکاران را دوست نمی‌دارد.

این آیات‌، عـبارتهائی هسـتند که شکلهای جنبان و صحنه‌های زنده را پـدیدار می‌سازند، همانگو‌نه که شیوه تعبیر منحصر به فرد قرانی است[3]‌. خواننده این آیه‌ها می‌تواند با چشم تصور از فراسوی قرنها چنین مردمانی را ببیندکه قرآن از آنـان سخن می‌رانـد، مردمانی‌که بنا به ارجح اقوال یهودی هستند. زیرا روند قرآنی از یهودیان صحبت می‌فرماید، هر چند که می‌توان گفت مراد برخی از مـنافقان مدینه است‌... خواننده این آیه‌ها می‌تواند آنان را ببیندکه دارند به پیش مسلمانان می‌آیند و می‌گویند: ایمان آورده‌ایم و مومنیم‌... امّا «‌کفری‌« که در صندوقچه سـینه دارنـد، فریاد برمی‌ا‌ورد وگواه می‌دهدکه دروغ می‌گویند! ایشان باکفر به پیش شما داخل شده‌اند و باکفر از پیش شما خارج می‌شوند. در همان حال زبانشان چیزی را می‌گویدکه برعکس چیزی است‌که آن را در صندوقچه سینه حمل می‌کنند، بدانگاه‌که داخل و خارج میشوند! شاید در میان چنین یـهودیانی کسـانی بوده‌اند که نابسامانی و تفرقه‌اندازی به دل می‌گرفتند و برخی به برخی ‌میگفـتند:

(‌آمنوا بالذی انزل علی الذین آمنوا وجه ‌النّهار واکفروا آخرة‌لعلهم یر‌جعو‌ن ) .          

بدانچـه بـر مسـلمانان نـازل شـده است‌، در آغـاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بدان کافر شوید، تا شاید از قرآن پیروی نکنند و از آن‌) برگردند.   (‌آل عمران‌/72)

 یعنی شاید مسلمانان به سبب این تفرقه‌افکنی و شک اندازی‌کثیف پست‌، از آئین خود برگردند و از آن دست بردارند.

( و الله‌ ‌آعلم بماکانوا یکتمون ) .

خدا از آنچه (‌در دل از نفاق‌) پنهان می‌کنند (‌از هـر کس دیگری‌) آگاه‌تر است‌.

خداوند چنین چیزهائی را بیان می‌فرماید چون حقیقت است‌.گذشته از ایـن‌، تا مسلمانان به نگاهبانی و محافظت الهی از خویشتن مـطمئن گـردند و آسوده بغوند و بدانندکه خدا ایشان را از دشمنانشان مصون و محفوظ می‌دارد، و علم یزدان محیط بر ایـن نـیرنگ نهان و حیله پنهان است‌. افزون بر این‌، چنین نیرنگبازان و حیله‌گرانی را تـهدید می‌فرماید تـا ایشـان دست بردارند و این دغلکاریها را کنار بگذارند.

روند قرآنی به پیش می‌رود و حرکات ایشـان را به تصویر می‌زند، به گونه‌ای‌که هم ایـنک به نـمایش درمی‌آیند و از لابلای تعبیرکلام دیده می‌شوند و مشاهده می‌گردند:

(تَرَى کَثِیرًا مِنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(.  

 بســیاری از آنـان را مـی‌بینی کــه در گناهکاری و سـتمکاری‌، و خوردن مـال حرام بــر یکدیگر سـبقت می‏گیرند! چه کار زشتی می‌کنند!.

مسارعه از باب مفاعله است و چنین مردمانی را به تصویر می‌زند، انگار ایشان با یکدیگر در بزهکاری و تجاوزکاری و خوردن مال حرام‌، به مسابقه می‌پردازند و بر یکدیگر سبقت می‌جویند. ایـن تصویر، زشت دانستن و پلشت شمردن چنین‌کاری را ترسیم می‌کند. ولی تنها حالتی از حالات افرا‌د وگروه‌ها را در زمانی به تصویر می‌کشدکه فساد اوج و رواج پیدا می‌کند، و ارزشها و معیارها سقوط می‌کنند و فرو مـی‌افتند، و شرها و بدیها چیره و غالب می‌گردند... انسان هنگامی که به جامعه‌هائی می‌نگردکه احوال و اوضاع آنـها بدینجا کشیده است‌، انگار چنین می‏بیند که یکـایک کسانی‌که در این نوع جامعه‌ها زندگی می‌کنند با یکدیگر در انجام بدیها و زشتیها مسابقه می‌دهند، و قو‌ی و ضعیف آنان یکسان به سوی‌گناه و تـعدی به تک ا‌یسـتاده‌انـد و مـی‌دوند و بر همدیگر پیشی می‌گیرند... آخرگناه و تعدی در جامعه‌های پست تباه، ‌ محدود به نیرومندان نیست‌، بلکه ناتوانان ایشـان نـیز مرتکب چنین چیزهائی میشوند، و حتی در امواج‌گناه پیشتازی هم می‌کنند. و حتی اینان می‌توانند تعدّی هم بکنند. البته نمی‌توانند بر نیرومندان تعدّی بیاغازند، بلکه برخی از اینان بر برخی از خودشان تعدی می‌کنند، و بر مقدسات الهی تعدی می‌نمایند. زیرا تنها مقدسات یزدانی است‌که در همچون کشورهای فاسد و تباه و بی‌بند و باری، مورد تاخت و تاز قرار می‏گیرد و هیچ فرمانروا و فرمانبری از آن حمایت و حفاظت نمی‌کند. زیرا بزهکاری و تعدی قالب جامعه‌ای است‌کـه تباه می‌گردد، و سبقت‌گرفتن بر یکدیگر در آن دو، پیشه و شیوه چنین جامعه‌هائی است‌!

جامعه یهودیان در آن زمان چنین بود. خوردن مال حرام نیزکار و ییشه آنان بود. اصلا خوردن مال حرام‌، نشانه شناخت یهودیان در همه ادوار تاریخ بوده است‌!

(لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ(.

چه کار زشتی می‌کرده‌اند!.

روند قرآنی به نشانه دیگری از نشانه‌های جـامعه‌های تباه اشاره می‌کند، و لب فرو بـسـتن خدا شناسانی را زشت می‌شماردکه عهده‌دار شریعت هستند، و سکوت روحانیون را نیز نادرست قلمداد می‌کند کـه عهده‌دار کار و بار علوم مذهبی می‏باشند. خاموشی‌گزیدن آنان را بر پیشی‌گرفتن مردمان بر یکدیگر در انجام‌گناه و تعدی‌، و خوردن مال حرام‌، نکوهش می‌نماید، و از این کـه ایشـان را از ایـن شـری‌که در آن به مسابقه می‌پردازند نهی نمی‌کنند، سخت سرزنش می‌فرماید:

(لَوْلا یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُوا یَصْنَعُونَ)

چـرا پـیشوایـان مسـیحی و علماء یـهودی آنان را از سخنان گناه‌آلود و خوردن مال حرام نـهی نمی‌کنند و بازنمی‌دارند؟ آنان (‌هم با ترک نهی و لب فروبستن از اندرز و ارشـاد) چه کار زشتی می‌کنند.

این نشانه - یعنی خاموش ماندن و لب فرو بستن مسوولان امور شریعت و عـهده‌داران علوم دیـنی از گناهان و تعدیهابی که در جامعه به وفوع می‌پیوندد - نشانه جامعه‌هائی است که تباه گرفته باشد و نزدیک به فروپاشی و سقوط باشد. بنی‌اسراتـیل هـم چـنانکه قران درباره ا‌یشان مـی‌فرماید، ا‌ز کـارهای زشت و بزهکاریهای مردمان نهی نمی‌کردند:

(‌کانُوا لایََتنَاهَو‌ن عَن مّنکر فَعلُوه ) .

انــان از اعــمال زشـت ، کــه انـجام می‌دادنـد دست نمی‌کشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمی‌کردند و پند نمی ‌دادند.               (‌مائد٥ / ٧9)

نشانه جامعه نیکو‌ی برتر زنده نیرومند متحد، این است که امر به معروف و نهی از منکر در ان حـکمفرما باشد. در ان جامعه‌کسانی یافته شوندکه به‌کار نیک فرمان دهند، و ا‌ز کار بد باز دارند. و در ان کسانی، باشند که گـوش به امر به معروف و نهی از مـنکـر بر دهند و پذیرای ان امر گردند. عرف و رسم جامعه نیز ان اندازه نیرومند باشد کـه منحرفان در ان جرا‌ت ننمایند این امر و نهی را دشمن بدارند، و نتوانـند از ان دو اظـهار بیزاری کنند، و توان اذیت و ازارکسـانی را نـداشـته باشند که کارشان امر به معروف و نهی از منکـر است‌. خداوند ملت مسلمان را این چنین تعریف می‏نماید و میفرماید:

(کُنتُم خَیر اُمّة اُخر جَت للنَّاس .تاٌمرُون بالمعروُف و تَنهَون عَنِ الًمُنکر و تُومِنُونَ بالله)

شما (‌ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها افریده شـده‌ایـد (‌مـادام کـه‌) امـر به مـعروف می‌کنید و نهی از منکر مـی‌نمائید و بـه خدا ایـمان دارید .          ( ال عمران‌ /110 )

 بنی‌اسرائیل را نیز چنین وصف مینماید و می‌فرماید:

 (‌کانُوا لا یَتنَاهَون عَن مّنُکر فَعلُوه ) .

ا نـان از اعـمال زشـت ، کــه انــجام میدادند دست نمی‌کشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نـمی‌کردند . پند نمی دادند.  (‌مائـد٥ / ٧9)

این بود چیزی کـه دو جامعه و دو گروه را ار هـمدیـگر جدا میکرد.

در اینجا تازیانه سرزنش را فرود می‌آورد بـر سـر پیشـوایان مذهبی و روحانیانی که در برابر شـتابگری مردمان درگناه و تعدی و خوردن مال حرام‌، خاموشی می‌گزینند و در حفاظت ازکتاب خدا و تعهد و وظیفه‌ای کـه در این راستا دارند، سستی می‌کنند، و چنانکه باید به تلاش و تکاپو نمی‌پردازند.

این صدای هراس‌انگبز، بر سر پیروان هرآئینی کشـیده می‌شود. زیرا نیک شدن و بد شدن جامعه درگرو انجام وظیفه نگاهبانان شریعت‌، و عمل به فرائض و تکالیف امر به معروف و نهی از امر در آن است‌. امرکردن - همانگونه که در فی‌ظلال‌القرآن قبلاگفته‌ایم - خواهان «‌سلطه‌» و قدرتی است‌که فرمان دهد و باز دارد. امر و نهی‌، جدای از دعوت است‌. زیرا دعوت تبلیغ و بیان است‌، و امر و نهی سلطه و توان است‌. فرمان دهندگان به‌کار نیک و نهی‌کنندگان ازکار بد، باید سلطه و توانی داشته باشندکه به امر و نهیشان در جامعه بهاء و ارزش دهد و تنها سخن نباشد و بس!

به عنوان نمونه‌ای ازگفتارگناه‌آلودشان در چهره بسیار زشت آن‌، قرآن کریم سخنان یـهود‌یان‌کودن پست را نقل می‌نماید:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ (‌برخی از) یهودیان می‌گویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است‌! (‌و بـخل او را از عطاء و بـخشش بـه مـا گسسته است‌!)‌. دستهایشان بسـته بـاد! (‌و بـخل بـهره ایشان‌، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه می‌گویید نفرینشان باد (‌و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!)‌. بلکه دو دست خدا بـاز (‌و او جواد و بخشنده است‌)‌، هرگونه که بخواهـد (‌و حکـمت خداوندی اقتضاء کند) می‌بخشد.

این تصور بد یهودیان درباره یزدان جهان است‌. قرآن کریم بسیاری از این نوع انـدیشه‌های پـوچ یـهودیان درباره یـزدان سبحان را بیان می‌نماید. هم ایشـان

می‌گفتند، هنگامی که از آنان خواسته می‌شد که هزینه را بپردازند:

( ان الله ‌فقیر و نهن ا‌غنیاء ) .

خدا فقیر است و ما بی‌نیازیم‌!.       (‌ال عموان / ١٨١)

 و می‌گویند:

( ید الله مغلوله ).

دست خدا به غل و زنجیر بسته است‌!.

با این‌گفتار ناهنجار، تنگچشمی خود را توجیه می‌کنند. خدا - به‌گمان ایشان بـه مرد‌مان و بدیشان جز اندکی نمی‌دهد... پس انان چگونه ببخشند و هزینه‌کنند؟! احساس ایشان تا بدانجا غلظت پیداکرده است‌، و دل آنان بگونه‌ای از تربیت تهی شده است و بی‌ادب‌گشته است‌که نمی‌خواهند معنی دروغین تباهی راکه بخل و تنگچشمی است با واژه‌های رسا و معمولی خود، به رشته تعبیرکشند. بلکه واژه‌هائی را برمی‌گزینندکه لبریز از پرروئی و ریشخند وکفر است و مـی‌گویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است‌!

پاسخ ایشان در می‌رسد و بدیشان‌گفته می‌شودکه آنان سزاوار چنین صفتی هستند و درخور نفرین یزدان جهان و طرد از رحمت خداوند منان می‏باشند، و این هم‌کیفر گفتارشان است‌:

(غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا)‌.

دسـتهایشان بسـته بــاد! (‌و بــخل بـهره ایشـان‌، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و بـه سـبب آنچه می‌گویید نفرییشان باد (‌و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!)‌.

این چنین هم بو‌دند. چه ایشان تنگچشم‌ترین آفریدگان یزدان در هزینه دارائی و بخشش اموال بودند!

سپس قرآن این اندیشه تباه بیمار را صحیح می‌کند، و خداوند سبحان را با اوصاف‌کریمانه‌اش می‌ستاید. او بر بندگانش باران فضل وجود خود را بدون حساب و کتاب ریزان می‌فرماید:

( بل یداه ‌مبسو طتان ینفق‌ کیف یشاء ) .

بلکه دو دست خدا بـاز (‌و او جواد و بـخشنده است‌)‌، هرگونه که بخواهد (‌و حـکمت خداونـدی اقتضاء کند) می‌بخشد.

بخشایش خداوندگارکه نه گسیخته می‌گردد و نه پایان می‌گیرد، برای دیدگان هر آفریده‌ای کاملا آشکار و پدیدار، گواه بر دست باز و عطاء‌بخشی دادار، بیانگر فضل و لطف بیشمارکردگار، نمایان‌گر عطایای فراوان آفریدگار، وگویا با زبان حال و قال بر نعمتها و داده‌های یزدان جهان به همه بندگان است‌. امّا یهودیان آنها را نمی‏بینند، چون تنها سرگرم‌گردآوری و رویهم انباشتن دارائی‌، وکفران و انکار نعمت الهی‌، و بدگوئی و بد زبانی، حتی نسبت به خدا هستندا

خداوند برای پیغمبر (ص)خود، سـخن ازکـارهائی میراندکه از یهودیان سر خواهد زد، و در برابر آنها چه سزاها و جزاهائی خواهند دید،‌کارهائی‌کـه به سبب کینه‌توزی و خشم ایشان ازگزینش یزدان رخ خو‌اهد داد. برآشفته می‌گردند و بر سر خشم میآیند از این‌که یزدان محمّد را برای رسالت آسـمان برگزیده است‌! همچنین از این بابت توفنده و پریشانند چون می‌دانند این رسالت‌کارهای دیـرین وگـذشته در روزگاران پیشین‌، وکارهای‌کنونی و نوین آنان را نشان خواهـد داد:

(وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا).

(‌بـه سـبب تـنکچشمی و کـینه‌توزی‌) آنچه از سـوی پروردگارت بر تو نازل می‌شود (‌که آیات قرآن مجید است‌) بــر سـرکشی و کـفرورزی بســیاری از آنـان می‌افزاید.

به سبب‌کینه‌توزی و حسودی‌، و به سبب رسوائـی کارشان‌که در آئینه چیزی جلوه‌گر است‌که یزدان بر ییغمبرش نازل‌کرده است‌، بسیاری از آنان بر سرکشی و بی‌دینی وکفران نعمت خود می‌افزایند. از آنجاکه از ایمان آوردن خودداری کرده‌اند، بناچار باید نسبت به جانب مقابل خود از حق دوری‌گزینند، و بر خود ببالند و راه انکار نپویند، و بر طغیان وکفران خویش بیفزایند.

این است‌که پیغمبر (ص) رحمت برای مومنان‌، و وخامت و بدفرجامی برای منکران است‌.

به دنبال این سخن، یزدان جهان برای پیغمبر (ص)‌خود از دشمنانگی وکینه‌توزی ایشان نسبت به یکدیگر صحبت میفرماید، و از باطل‌کردن‌کید و نـیرنگشان صحبت می‌نمایدکه آتش آن بسی فروزان و زبانه‌کش است‌. همچنین بیان می‌فرماید در جنگهائی‌که با گروه مسلمانان راه می‌اندازند و در تاخت و تازهائی‌که با ایشــان مـی‌آغازند، شکست مــی‌خورند و نـومید برمی‌گردند:

(‌ وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).

ما در میان (‌طوائف مـختلــف‌) آنان (‌به سبب انحراف عقیدتی و معیارهای غلطی که به نام خدا به آئین خود راه داده‌انـد) تــا روز قـیامت دشـمنی و کـینه‌توزی افکنده‌ایم‌. آنان هر زمان که آتش جنگی (‌علیه پیغمبر و مـومنـان‌) افروخته بـاشند، خداونـد آن را (‌بـا شکست ایشان و پیروزی پیغمبر و مـومنان‌) خـاموش سـاخته است‌.

پیوسته در میان طائفه‌های یهودیان دشمنانگی است‌. هر چندکه در این برهه از زمان به نظر می‌رسد یهودیان جــهان‌، پشت به پشت همدیگر داده‌اند و مـتحد و یکپارچه‌گشته‌اند و بر ضدکشورهای اسـلامی آتش جنگ را برافروخته‌اند و ییروزگشته‌انـد! ولیکن لازم است بدین مدت‌کوتاه از زمان ننگریم و ظـاهری را پیش چشم نداریم‌که نمادکامل حقیقت نیست و از هر سو مشتمل بر حقـانیت نمی‏باشد. چه در مدت١٣٠٠ سال‌، بلکه ییش از اسلام نیز یـهودیان‌کـینه‌توزی و دشمنانگی داشته‌اند، و پراکنده و آواره شده‌اند، و خوار و ذلیل بوده‌اند. سرانجام سرنوشت ایشان نیز همانگونه خواهد شدکه قبلاً بوده است‌، هر چندکه پشـتیبانان و یاورانی پیرامون ایشان حلقه بزنند وکمکشان کنند. امّا کلید موقعیت در دست‌گروه مومنی است‌که برخیزد و در انجام وظائف محوله به تک ایستد، تا وعده الهی بدو روی بـنماید و نقاب از چهره بگشاید... ولی ایـن گروه مومن امروزکجا است‌؟ آن‌گروه مومنی‌که وعده الهی را دریافت دارد، و پرده نمایش قضا و قدر خدا گردد، و قدرت و شوکت یزدان جهان بر آن جلوه‌گر آید، و ایزد متعال با دست آنان در زمین آن‌کندکه خواهد. روزی‌که ملت مسلمان به سوی اسلام برگردد. بدین معنی‌که به اسلام راستین چنانکه هست ایمان بیاورد، و سراسر زندگی خود را بر برنامه اسلام و شریعت آن بنیان‌گذاری و اسـتوارکند، آن روز است که وعده خداوند جهان علیه بدترین ا‌فریدکان یزدان تحقق پیدا می‌کند. یهودیان ا‌ین را می‌دانند. از اینجا است‌که آنچه از بدی و نیرنگ در جعبه خود دارند، و هر قدرت و شوکت و تاخت و تازی‌که در دسترسشان قرار دارد و از دستشان برمی‌آید، به سوی پیشتازان و پـیشآهنگان رستاخیز اسلامی در هر وجبی از خاک‌کره زمین‌که باشند، نشانه می‌روند و بر سرشان می‌تازند و کارشان را یکسره می‌سازند. ضربه‌های وحشتناک زشت و دردنـاکــی را - نه با دست خود، بلکه با دست مزدورانشان - وارد می‌آورند و ایـلغارهائی ترتیب می‌دهندکه در آنها نسبت به مومنان عهدی را و پیمانی را مراعات نمی‌دارند و هیچ‌نه تعهد و تکفلی را به رسمیت نمی‌شناسند... امّا یزدان درکار و بار خود چیره و توانا است‌، و وعده خدا قطعآ تحقق می‌پذیرد و انجام می‌گیرد:‌

(وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ).

ما در میان (‌طوائف مـختلف‌) آنـان (‌بـه سـبب انـحــراف عقیدتی و معیارهای غلطی که به نام خدا به آئین خود راه داده‌انـد) تــا روز قـیامت دشــمنی و کـینه‌توزی افکنده‌ایم‌. آنان هر زمان که آتش جنگی (‌علیه پیغمبر و مـومنان‌) افـروخته بـاشند، خـداونـد آن را (‌بـا شکست ایشان و پیروزی پیغمبر و مـومنان‌) خـاموش سـاخته ا ست .

این شر و فسادی‌که یهودیان -می‌انگیزند و بـه پـا می‌دارند، قطعآ خداوند جهان کسانی را برمی‌گماردکه جلو آن را بگیرند و از میانش بردارند و شـروران و مفسدان را متوقف سازند و درهم شکنند. چراکه یزدان مهربان فساد و تباهی در زمین را دوست نـمی‌دارد، و چیزی‌که خداوند آن را دوست نـمی‌دارد، بی‏گمان کسانی را از میان بندگان خود برمی‌انگیزد تا شر و فساد را از میان بردارند و آثاری از آن جای نگذارند:

 (وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ).

انان به خاطر ایجاد فســاد در زمـین مـی‌کوشند (‌و بـا نیرنگ بازی و فتنه گری و جنگ افروزی در پخش فساد مـی‌جوشند. آنــان مـفسدند) و خـداونـد مفسدان و تباهکاران را دوست نمی‌دارد.

‌‌‌*

در پایان این درس‌، قاعده ایـمانی بزرگی به میان می‌آید، قاعده‌ای که بیان می‌دارد اقامه دین یـزدان در جهان و ا‌ستوار و پابرجا داشتن آن در میان مردمان‌، مساوی است با صلاح و فلاح وکسب سعادت در زندگی مومنان‌، هم در این جهان و هـم در آن جـهان‌. اصلا میان دین و دنیا، و این جهان و آن جهان فرقی و فاصله‌ای نیست‌. آئین اسلام برنامه واحدی برای دنیا و آخرت‌، و دنیا و دین است‌... این قاعده ایمانی بزرگ، به مناسبت سخن گفتن از انحراف اهل‌کتاب از آئین یزدان‌، و خوردن مال حرام‌، و تحریف کلام از موارد اصلی خود، تا کالا و متاعی ازکالاها و متاعهای ایـن جهان را بدست ا‌ورند، به میان می‌آید... پیروی از دین خدا، برای ایشان در زمین و آسمان‌، و در دنیا و آخرت، سودمندتر بود و برازنده‌تر به حال ایشـان‌، اگر آنـان راستای راه راست را در پیش می‌گرفتند:

(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ).

اگر اهل کتاب (‌اعم از مسـیحیان و یـهودیان‌، بـه جـای دشـمنانگی و تـباهکاری‌، بــه اسـلام بگروند و) ایمان بـیاورند و پــرهیزگاری پـیشه کـنند، گناهانشان را مـی‌زدائـیم (‌و زشـتیها و پلشتیهای صـدشتة ایشـان را می‌بخشیم‌) و آنان را به باغهای پرنعمت بـهشت داخـل می‌سـازیم‌. و اگر آنان به تورات و انجیل (‌اصلی و دست نخورده‌) و بدانچه که از سوی پروردگارشان (‌به نام قرآن‌) بر آنان نازل شده است عمل بکنند (‌و در مـیان خود قوانین الهی را پیاده کنند و بر پای دارند) از بالای سر خود و از زیر پای خود (‌و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسمان و زمین‌) روزی خواهند خورد. (‌اهـل کتاب هـمه یکسـان نیستند) جمعی ار آنـان عادل و میانه‌روند (‌و بـه اسـلام می‏گروند و بـه محمّد ایـمان می‌آورند) ولی بسیاری از ایشان (‌نااهل و کجروند و) بدترین کاری را انجام می‌دهند.

این دو آیه‌، اصل بزرگی را از اصول جهان‌بینی اسلامی را مقرر می‌دارند. بدین خاطرکه این دو آیه‌، حقیقت سترگ را در زندگی بشری به تصویر می‌زند. چه بسا نیازی‌که امروز به ذکر این اصل‌، و توضیح این حقیقت‌، احساس می‌گردد، تا به حال احسـاس نشده است‌. در برابر این‌کار بزرگ، خرد انسـانی‌، و اوضاع بشری، لرزان و پریشان و سرگردان در میان ابرهای تـاریک جهان‌بینیها، و گمراهیهای برنامه‌ها است‌.

یزدان سبحان به اهل‌کتاب می‌گوید، و این سخن بر هر نوع اهل‌کتابی صدق می‌کند و منطبق می‌گردد: اگر آنان ایمان می‌آوردند و پرهیزگاری می‌نمودند، گناهان و لغزشهایشان را می‌زدودیم و پاک می‌کردیم‌، و آنان را به باغهای پرنعمت داخل می‌نمودیم‌. البته این پاد‌اش اخروی است‌. اگر ایشان در زندگی دنیوی خود برنامه یزدان را پیاده می‌کردندکه مذکور در تورات و انجیل و تعلیماتی است که خداوند برایشان نازل کرده است - البته بدانگونه‌که خـدا نـازل‌کـرده است و تـحریف و تبدیل بدان راه پـیدا نکـرده است - زنـدگانی دنیوی ایشان نیز روبراه و بایسته می‌گردید، و زنـدگی آنـان

ترقی می‌کرد و اوج می‌گرفت و روزیهایشان فراوان و ریزان می‌گردید، و از بالای سر و از زیر پـا و از هر سوی دیگر خـود رزق و روزی می‌خوردند و به نعمت می‌رسیدند و تولیدات افزایش می‌یافت‌، و کـالاها بـه خوبی و زیبائی پخش و میان آنان تقسیم می‌گردید، و کار و بار زندگی شایسته و بایسته می‌شد... ولیکن ایشان ایمان نمی‌آورند و پرهیزگاری نمی‌کنند و برنامه یزدان را استوار و پایدار نـمی‌نمایند، مگر مـردمانی اندک از آنـان در طول تـاریخ دور و درازشـان که میانه‌رو بوده‌اند و بر خویشتن اسراف نکرده‌اند:

(وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ).٠

ولی بسیاری از ایشـان (‌نـااهـل و کجروند و) بـدترین کاری را انجام می‌دهند.

از لابلای این دو، اینگونه پیدا و هویدا است‌که ایمان و پرهیزگاری و پیاده‌کردن برنامه یزدان در واقعیت زندگانی مردمان در همین جـهان گـذران‌، تنها بر‌ای پیروان خود پاداش اخروی را تضمین نمی‌کند و بس - هر چندکه آخرت مقدم و مـاندگارتر است - بلکه صلاح‌کار و بار دنیای پـیروان خود را نـیز محقق می‌سازد و پاداش دنیوی نیز بدانان ارمغان می‌دارد... فراوانی نعمت و افزایش قدرت و تقسیم زیبای‌کالا و ضمانت اجتماعی را به ایشان هدیه می‌کند... این نعمتها و فرآورده‌ها را در شکلی به تصویر می‌کشدکه مـعنی فراخی و فراوانی و الطاف الهی را به صورت محسوس می‌نمایاند. آنجا که می‌فرماید:

(لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).

از بالای سر خود و از زیر پای خود (‌و از هر سو، غرق در نعمت شده و از آسـمان و زمـین‌) روزی خواهند خورد.

این‌گونه پیدا است‌که راه مستقلی برای دریافت پاداش زیبا در آخرت وجود ندارد، و راه مستقل دیگری برای نیکوکردن و آراستن زندگی این جهان در میان نیست‌. بلکه راه یگانه‌ای بیش در میان نـیست‌، راهـی‌که در پیش‌گرفتن آن موجب آرایش و پیرایش و خوشی و  خرمی این جهان و آن جهان می‌گردد و سعادت دارین را در بر دارد... هرگاه از راستای این راه کجروی شود، این جهان تباهی می‌گیرد و آن جهان زیان بهره انسان می‌گردد... این راه یگانه‌، ایمان و پـرهیزگاری و پـیاده کردن برنامه الهی در زندگی همین جهان است‌.

این برنامه هم تنها برنامه اعتقاد و ایمان و احساس دل و پرهیزکاری نیست و بس. بلکه به همراه آنها برنامه زندگی واقعی انسانی است‌. برنامه‌ای که پـاجا می‏گردد، و زندگی نیز بر آن پابرجا می‌شود... پا بر جا داشتن آن‌، همراه با ایمان و پـرهیزگاری‌، همان چیزی است‌که صلاح‌و فلاح زندگی زمینی را تضمین‌می‌کند، و فراخی نعمت و روزی‌، و تقسیم زیبا و خوش آیـند کالاها را در بر دارد، تا آنجاکه هم مردمان‌، در پرتو این برنامه خداوندگار جهان‌، از بالای سر خود و از زیر پای خود به نعمت و سعادت دسترسی پیدا می‌کنند و از نعمتهای الهی بهره‌مند و برخوردار می‌گردند.

برنامه ایمانی زندگی‌، دین را به جای دنیا قرار نمی‌دهد، و سعادت آخرت را به جای سعادت دنیا نمی‌گیرد، و راه آخرت را از راه دنیا جدا نمی‌سازد... این هم حقیقتی است‌که امـروزه برای انـدیشه‌ها و خردها و دلهـا و اوضاع واقـعی مردمان‌، تاریک و بغرنج مانده است‌. راه دنیا و راه آخرت در انـدیشه و دل مردمان‌، و در واقعیت زندگی آنان‌، از هـمدیگر جدا است‌. اند‌یشه فردی و همچنین اندیشه عمومی انسانهای سرگشته به شکلی درآمده است‌که نمی‌توا‌نند بفهمند و ببینندکه راهـی برای به هم رسبدن این دو راه وجود دارد، و این راه می‌تواند خـط سـیر واحدی داشته باشد. بلکه برعکس چنین می‌انگارندکه انسان می‌تواند یا راه دنیا را برگزیند و بپیماید و آخرت را از حساب خود بزداید ویار آن را مهمل‌گذارد، و یا ایـن‌که راه آخرت را برگزیند و بپیماید و دنیا را از حساب بزداید ویار آن مهمل نماید. آن دو را با هم‌گــردآوردن و آنها را در کنار یکدیگر قرار دادن‌، نه تــصور مـی‌گردد و نه در جهان واقع ممکن به نظر می‌آید. زیرا واقعیت زمین و مردمان و اوضاع ایشان در این دوره از زمان‌، ایـن را الهام میکند.

حقیقت این است‌که اوضاع زندگی جاهلیت سرگردان و دور از پرستش یزدان و از برنامه خداوند جهان برای زندگی ایشان‌، امروزه راه دنیا را از راه آخرت‌کـاملا جدا ساخته است‌، و برکسانی‌که می‌خواهند در جامعه بدرخشند و در میدان مسابقه منافع دنیوی به ثروت و دارائی دستیابی پیداکنند، واجب و لازم می‌گرد‌اندکـه از راه آخرت‌کناره رونـد و راستای آخرت را رهـا سازند، و رهنمودهای دینی و درسها و اندرزهای والای اخلاقی‌، و اندیشه‌های ارزنـده و عـالی‌، و شیو٥ها و پیشه‌های پاک و نظیفی را ترک و نابود و قربانی هواها و هوسها نبایندکه آئین آسمانی انسانها را بدانها تشویق و تحریک می‌سازد. از دیگر سو، برکسانی‌که می‌خواهند در آخرت نجات پــیداکنند، واجب و لازم می‌گرداندکه از امواج سرکش این زندگی و اوضاع و احوال نـاپاک آن بپرهیزند، و از وسائل و ابزاری کناره‌گیری‌کنندکه مردمان در همچون اوضاع و احوالی در پرتو انها می‌توانند بدرخشند، و در میدان مسابقه به دست آوردن منافع دنیوی پیشتاز و نـمایان شـوند، زیرا چنین اموری ممکن نیست پاک و نظیف باشند، و با دین و اخلاق سازگار و مطابق، و مورد پسـند و خشنودی یزدان جهان گردند... امّا ا‌یا به نظر می‌رسد که چنین‌کاری لازم و ثابت است‌؟ از این حال بدشگون گریزی وگزیری نیست‌؟ راه دنیا با راه آخرت بـه هم نمی‌رسند ودرطول یک خط سیرقرارنمیگیرند؟ هرگز چنین نیست‌...کار لازم و ثابتی نیست‌! دشمنانگی و ناسازگاری دنیا و آخرت، و جدائی راه دنـیا از راه آخرت‌، حقیقت نهائیی نـیست‌که تغییر و تبدیلی نشناسد و جز این چاره‌ای نباشد... بلکه چنین چیزی با سرشت زندگی این جهان اصلا نمی‌خواند. این امور، عارضی است و ناشی از انحرافی است‌که روی داده است‌!

اصل اساســی موجود در سرشت زندگی انسـانی ایـن است‌که راه دنیا و راه آخرت به هم برسند و در طـول یک خط سیر قرار بگیرند. و راه اصلاح و خوب‌کردن آخرت‌، همان راه اصلاح دنیا وخـوب‌کردن‌دنیا باشد. و تولید و رشد و فراوانی فرآورده‌های عملکرد زمـین‌، همان چیزی‌گرددکه اجر و پـاداش آخرت را فراهم می‌آورد، همانگونه که باعث رفاه و آسایش این جهان می‌شود. و ایمان و پرهیزگاری وکار شایسته و بایسته، اسباب عمران و آبادانی این جهان‌گردند، همانگو‌نه‌که وسائل رسیدن به رضای خدا و اجر و پاداش اخروی یزدان می‌شوند.

این امر در سرشت زندگی انسانی‌، اصل است‌. ولیکن این اصل حاصل نمی‏گردد و تحقق پیدا نمیکند مگر زمانی‌که زندگی بر برنامه‌ای استوار و پایدارگردد که یزدان آن را برای مردمان برگزیده است و بدان خشنود گشته است‌. چه این برنامه است‌که عمل را به عبادت تبدیل می‌کند، و همان برنامه‌ای است‌که خلـیفه‌گری در زمین را، یعنی خلیفه‌گری منطبق بر شریعت رب‌العالمین را بر مردمان واجب می‏گرداند. خلیفه‌گری نیز عـمل و تولید، فراوانی فرآورده‌ها و رشد و ترقی جامعه‌، و دادگری در پـخش ارزاق وکـالا است‌. در ســایه خلیفه‌گری رزق و روزی بر هـمـگان از بالای سرشان ریزان‌، و از زیر پایشان جوشان‌، و از همه سو فراوان می‏گردد، همانگونه که یزدان درکتاب بزرگوار خود قرآن می‌فرماید.

جهان‌بینی اسلامی‌، خلیفه‌گری را در زمین وظیفه انسان کرده است‌، خلیـه‌گری‌که با اجازه خدا، و برابر شرط خدا باشد. از اینجا است‌که یزدان جهان‌کار مثمر ثمر را، و فراوان‌کردن آسایش و رفاه با بکارگیری همه نیروها و توانها و مواد خام و منابع زمین را، و بلکه اسـتفاده از هـمه امکانات جـهان را، انجام وظـیفه خلیفه‌گری قرار می‌دهد. همچنین اقدام انسـان بدین وظیفه را نیز - چنانچه برابر برنامه خدا و شریعت او و برحسب شرط خلیفه‌گری باشد - اطـاعت از یزدان و عبادت خداوند جهان می‌شمارد، اطاعت و عبادتی کـه بندگان در مقابل آن به مزد و پاداش آخرف نـائل می‌آیند، هر چندکه در این جهان نیز با انجام این وظیفه بدین نـحوی‌که‌گذشت‌، بندگان از خیرات زمـینی برخوردار می‌گردندکه یزدان مهربان در اختیار آنـان قرار داده است و به زیر فرمان ایشان کشانده است‌، و رزق و روزی را از بالای سرشان ریزان‌، و از زیر پـاهایشان جوشان، و از همه سوی ایشـان فراوان می‏گرداند، همانگونه‌که تعبیر زیبای قرآنی آن را به تصویر بکشد.

برابر جهان‌بینی اسلامی‌، انسـانی‌که منابع زمـین را برنجوشاند و استخـراج نگرداند، و از نیروهای جهانی و توانهائی‌که خداوند درگستره هستی به زیر فرمان او کشانده است‌، بهره‌وری و بهره‌بری نکـند، سرکش از فرمان یزدان‌، و سر باز زننده از انجام وظیفه‌ای بشمار می‌آیدکه خداوند سبحان او را برای اقدام بدان آفریده است‌، چنانکه از فرموده او برداشت می‌گرددکه خطاب به فرشتگان می‌فرماید:

(‌انّی جاعِل فی الأرضِ خَلیفَةً )‌.

من در زمین جانشینی بیافرینم (‌تا به آبادانـی زمین بپردازد وآن زیبانگاری ونوآوری راکه برای زمین مــقرر داشــته‌ام بـه اتـمام رســاند، و آن انسـان است‌)‌.         (بقره‌/30 )

همچنین آنجاکه می‌فرماید:

(‌و سَخّرَ لَکُم‌مّا فی‌السَماواتِ و ما فی الاَرضِ جَمـیعاً مَّنهُ ) .

آنچه‌که درآسمانها وآنچه که در زمین است‌، خدا همه راازناحیه‌خود،‌‌مسخرشماساخته‌است‌.  (‌جائیه‌/‌١٣) حتی جهان‌بینی اسلامی چنین‌کسی را عـاطل و باطل کننده روزی یزدان می‌داندکه آن را به بندگان بخشیده است‌... بدین منوال چنین شخصی چون دنیا را از دست می‌دهد، آخرت را نیز از دست می‌دهد.

برنامه اسلامی بدین منوال میان‌کار این جهان ویار آن جهان را درکمال همآهنگی و همآوائی با همدیگرگرد می‌آورد. دیگر این جهان را از دست انسان نمی‌دهد و برسر او ویران نـمی‌کند، تا بدین وسیله جهان دیگر را بهره او سازد و آن را برای وی آبادگرداند. آخرت را نیز از دست انسان بدر نمی‌کند تا بدین وسیله به ایـن جهان دستیابی پیدایند و از ان بهره‌ور شود. زیـرا در جهان‌بینی اسلامی‌، دنیا و آخرت نه ضد یکدیگرند و نه بجای و عوض همدیگرند.

این امر با توجه به جنس انسان بطورکلی است‌. با توجه به‌گروهها و دسته‌های انسانی است‌که در زمین برابر برنامه یزدان می‌زیند. امّا با توجه به یکایک افراد نیز کار به همین منوال است و تفاوت نمی‌کند. زیرا راه فرد و راه‌گروه - در برنامه اسلامی - اختلاف و برخورد و تعارض ندارد. برنامه اسلامی بر فرد واجـب می‌گرداند که تا آنجاکه در توان دارد و توان جسمی و عقلی او اجازه می‌دهد، در راه کار و تولید بکوشد، و درکار و تولید ذات خدا را پیش چشم دارد و ستم نکند، خیانت نورزد، نادرستی و ناپاکی پیشه خود نسازد، کژ راهه نرود، مال حرام نیندوزد و حرام نخورد، و از چیزی‌که دارد به برادر نیازمند خود ببخشد و او را از دارا‌ئی خویش بهره‌مند سازد. البته برنامه اسلامی‌، مـالکیت شـخص حاصل از دسـترنج انسان را به رسـمیت می‌شناسد، و به مردمان نیز حق می‌دهد در حدودی‌که خدا برایشان در دارائی او واجب گردانده است و مقرر داشته است‌، استفاده‌کنند و بهره ببرند. برنامه اسلامی - در این حدود و برابر این اعتبارات -‌کار فرد را برای فرد عبادت خدا قلمداد می‌کند و می‌نویسد، و در مقابل چنین عبادتی در دنیا با برکت در امـوال بـدو پـاداش مـی‌د‌هد، و در آخـرت بهشت را اجر و مـزد ان می‌سازد... برنامه اسلامی با شعائر و مراسم بندگی و پرستشی‌که بر انسان واجب می‌گردانـد، محکم‌ترین رشته را میان ا‌و و خدا می‌تپد، و ا‌و را با نیرومندترین پیوند به خدا مرتبط می‌سازد، تا با این پیوند مطمئن گرددکه در یک روز پنج بار با نماز، و در سال سی روز با روزه ماه رمضان‌، و در عمر یک بار با انجام فریضه حج و زیارت خانه خدا، و در هر فصلی و یا در هر سالی با دادن زکات‌، رابطه خویش را با یزدان جهان برقرار می‌دارد و هر لحظه استوارتر از پیش می‌نماید. ارزش فرائض و واجبات عبادی در برنامه اسلامی این است‌. فرائض و واجبات، تجدید پیمان با خدا است‌، تجدید پیمان بر ارتباط و پیوند با برنامه عمومی یزدان برای زندگی. این هم نزدیکی با خدا را در پی دارد و در پرتو آن تجدید نیرو و تحکیم اراده برای بپاخاستن و انجام تکالیف این برنامه‌ای‌که کار و بار سـراسـر زندگی را سر و سامان و نظم و نظام می‏بخشد، و امور عملکرد و تولید و تقسیم ارزاق وکالاها را، و داوری در میان مردمان را در روابط و اختلافاتی‌که با یکدیگر پیدا می‌کنند، بر عهده می‌گیرد. همچنین با این فرائض و واجبات احساس یاری و مدد یزدان برای حمل تکالیفی تجدید می‌گرددکه انجام امور این برنامه کامل و شامل می‏طلبد، و چیره شدن بر هواها و هو‌سهای مردمان‌، و دشمنانگی و سرکشی وکجروی ایشان‌، خواستار آن است‌، بدانگاه‌که بـر سر راه سبز می‌گردند و سـر برمی‌آورند... شعائر و مراسم عبادت و پـرستش نـیز کارهائی نیستندکه جدای ا‌ز امور و شوون تـلاش و تولید و تقسیم‌کالا و فرمانروائی و داوری‌، و جـهاد برای استقرار برنامه یزدان در زمین‌، و استوار و پایدار کردن سلطه وقدرت خدا درزندگی مـردمان باشند. بلکه ایمان و پرهیزگاری و شعائر و مراسم عبادی‌، نیمه نخستین برنامه است‌، و یار و یاور انجام دادن نیمه دوم آن می‌باشد... آری‌ا آری‌ ایمان و پرهیزگاری و پاجا داشتن برنامه یزدانی در زندگی عـملی‌، راه افزایش نعمت جهان و فیضان محبت یزدان بر مردمان است‌، همانگو‌نه‌که ایزد منان در این دو آیه سترگ به انسانها وعده می‌دهد.

جهان‌بینی اسـلامی‌، و هـمچنین برنامه اسلامی جوشیده از آن‌، زندگی آخرت را بجای زندگی دنیا نمی‌گیرد، و برعکس، زندگی دنـیا را عوض زنـدگی ا‌خرت نمی‌گرداند. بلکه زندگی هر دوی دنیا و آخرت را در یک راه به پیش می‌راند و با تـلاش و تکــاپوی یگانه‌ای راه می‏برد. امّا دنیا و آخرت در زندگی انسان گرد نمی‌آید و جمع نمی‌گردد، مگر این‌که از برنامه خداوند یکتا در زندگانی پـیروی‌کند، بدون آن‌که تعدیلاتی در برنامه یزدانی ایجاد کـند، تـعدیلاتی که ساخته و پرداخته انسانها و برگرفته از اوضاع و احوال بیگانه‌ای باشد که از برنامه یـزدانـی برنجوشیده و سرچشمه نگرفته باشد، یا بـرگرفته از جهان‌بینیهای شخصی بوده و با برنامه خدا ضبط وثبت نشده باشد و سر و سامان نگرفته باشد. چراکه تنها در این برنامه یزدانی است‌که چنان همآهنگی‌کامل و همآوائی شامل اتمام می‌پذیرد و انجام می‌گیرد.

جهان‌بینی اسـلامی‌، و هـمچنین برنامه اسلامی برجوشیده از آن‌، ایمان و عبادت و صلاح و پرهیزکاری را بجای عمل وتولید ورشد و تـرقی بخشیدن و زیباکرداری و نیک‌کاری در واقعیت زندگی مادی قرا‌ر نمی‌دهد. برنامه اسلامی‌، برنامه‌ای نست‌که به مردمان بهشت اخرت را وعده می‌دهد، و راه رسیدن بدانجا را برای آنان ترسیم می‌نماید، امّا مردمان را به خود وامی‌گذ‌ارد و بدیشان اجازه می‌دهد که راه رسیدن به بهشت دنیا را خودشان ترسیم‌کنند و جاده منتهی بدان را بکشتند، همانگونه‌که برخی از سطحی نگران در این زمان می‌انگارند و چنین می‏پندارند! چه‌کار و تولید و رشد و ترقی بخشیدن و زیباکرداری و نیک‌کاری در واقعیت زنـدگی مـردمان‌، در جهان‌بینی اسلامی و همچنین در برنامه اسلامی‌، فریضه و واجب خلیفه‌گری در زمـین بـشـمار مـی‌آید. ایـمان و شایستگی و پرهیزگاری نیز بیانگر پیوندها و روابط و ضوابط و دوافع و انگیزه‌ها و موجباتی است‌که در پرتو آنـها، برنامه یزدان در زندگی مردمان‌، پیاده می‌گردد و تحقق می‌پذیرد... هم این و هم آن‌، هر دو با هم‌، آماده‌کننده بهشت والای زمینی‌، و تهیه‌کننده بهشت برین اخروی هستند. راه دستیابی به هر دو بهشت، راه یگانه‌ای است‌. جداسازی دین و زندگی عملی مادی‌، بدا‌ن نحوی‌کـه امروزه در اوضاع جاهلیت موجود در زمین است‌، در برنامه اسلامی جائی نداشته و محلی از اعراب ندارد.

در اوضاع و احوال جاهلیت جای‌گرفته است و به مغزهای پـرورده جـهان‌بینی‌های مـادی‌، و به دلهـای سرگشته روان به دنبال وهم وگمان‌، فرو رفته است‌که چاره‌ای جز این نـیست‌که مردمان باید یـا دنـیا را بخواهند و برگزینند، و یا این‌که آخرت را بجویند و انتخاب‌کنند، و دنـیا و آخرت را با یکدیگر نه در جهان‌بینی و نه در واقعیت زندگی‌گرد نـیاورند، زیـرا چنین چیزی امکان‌پذیر نیست‌، و دنیا و آخرت با هم گرد نمی‌آیند و سازگار نمی‌نمایند!

این جداسازی نامیمون میان راه دنـیا و راه آخرت در زندگی مردمان‌، کارکردن برای این جهان وکارکردن برای آن جهان‌، عبادت روحانی و نوآوری مادی‌، و میان پیروزی در زندگی دنیا و میان پیروزی در زندگی آخرت‌، و... این جداسازی بدشگون‌، باج و خراجی نیست‌که طبق حکمی از احکام حتمی و قط قضا و قدر، بر انسانها نوشته شده باشد. بلکه باج و خراج بد و ناپسندی است که انسانها بر خود واجب گردانـده‌انـد، انسانهائی‌که از برنامه یزدان می‌رمند، و برای خویشتن برنامه‌های دیگری از خود و یا ازکسان دیگری تـهیه می‏بینند و در پیش می‌گیرند، برنامه‌هائی‌که دراساس و در مسیر با برنامه خدا مخالف و دشمن است‌.این هم باج و خراج است‌که مردمان در دنیا آن را از خون و اعصاب خویش می‌پردازند،‌گذشته از این‌که در آخرت چنین باج و خراجی را خـواهند پرداخت‌، باج و خراجی‌که بسی سخت‌تر وکشنده‌تر است‌.

مردمان این باج و خراج زشت و پـلشت را به سبب پریشانی و سرگردانی و بدبختی دل و آشفت خاطر می‌پردازند. آن را بایدکه بپردازند، چراکه دلهایشان از آرامش ایمان و بشاشت و توشه و شادابی آن خالی ا‌ست‌. اخر آنان ترجیح داده‌اندکه بطورکلی به تـرک دین بگو‌یند و آئین آسمانی را رها سازند و پرت‌کنند، به‌گمان اینکه این یگانه راهی است برای‌کارکـردن و تولید نمودن و دانش و تجربه انـدوختن‌، و پـیروزی فردی وگروهی در پهنه بیکار جهانی! آنـان در ایـن حالت با فطرت خود در جنگند، و با نـیاز فطری به عقیده‌ای‌که دل را لبریزکند، و تاب و توان خالی بودن و تهی شدن را ندارد، به پیکار می‌نشینند و می‌رزمند. این نیاز، نیازی است‌که مکتب‏های اجتماعی یا فلسفی و یا هنری‌، هیچ یک نمی‌تواند آن را برآورده‌کنند، زیرا نیازکشش به سوی یزدان و جذبه عشق به خداوند منان است‌.

مردمان این باج و خراج سنگین را می‌پردازند، به سبب پریشانی و سرگردانی و بد دلی و آشفتگی خاطری‌که بدیشان دست می‌دهد، هر زمان‌که بکوشند عقیده بـه خدا را حفظ و مصون دارند، و تلاش‌کنندکه همراه با این به زندگی در میان جامعه جهانی ادامه دهند، جامعه جهانیی‌که سیستم آن طورکلی‌، و اوضاع و اندیشه‌ها، و وسـائل‌کسب وکار در آن‌، و وسائل پـیروزی و رستگاری مردمان بر برنامه‌ای جز برنامه خدا اسـتوار میگردد. در همچو‌ن جامعه‌ای‌، عقیده دیـنی و اخلاق دینی و رفتار دینی‌، با اوضـاع و احوال و قانونها و معیارها و ارزشهای حاکم در این جامعه بدشگون و بدفرجام، خورد پیدا می‌کند و ناهنجـار می‌افتد.

همه انسانها مزه این بدبختی را می‌چشند، چه‌کسانی‌که از مکـتبهای مادَّیگری‌ کفرپیشه پیروی می‌کنند، و چه کسانی‌که از مکتب‏های مادَّیگرائی پیروی می‌کنندکه می‌کوشند دین را به عنوان عقیده دور از نظام زندگی عملی بر جای دارند، و چنین می‌اندیشند - یا دشمنان بشریت چنین برایشان می‌اندیشند -‌که دین برای خدا است‌، و زندگی برای انسانها است‌! دیـن عقیده و احساس و عبادت و اخلاق است‌، و زندگی نظام و قانون و تولید وکار است‌!

انسـانها ایـن باج و خراج سنگین وکمرشکن را مـی‌پردازنـد، باج و خراج بدبختی و پـریشانی و سرگردانی و خالی بودن را ... بدان علت‌که به برنامه یزدانی راهیاب نمی‌گردند، برنامه‌ای‌که میان دنیا و میان آخرت جدائی نمی‌اندازد، و بلکه آن دو راگرد یکدیگر می‌آورد، و میان رفاه و آسایش دنیا و رفاه و آسایش آخرت تناقض و تعارض ایجاد نمی‌کند، بلکه همآهنگی و همآوائی پدیدار می‌سازد.

نباید ظواهر دروغین‌، در دوره معدود و موقتی از زمان‌، ما را گول بزند. وقتی‌که می‏بینیم ملتهائی ایمان نمی‌آورند و پرهیزگاری نمی‌کنند و برنامه خدا را در زندگی خود اجراء و پـیاده نـمی‌کنند، با این وجود برخوردار از نعمتهای فراوان و دارای تولیدات بسیار و غرق در رفاه و آسایش هستند، باید دقت‌کنیم و متوجه باشیم‌که این چنین رفاه و آسایشی موقت وگذرا است‌. این خوشی و شادی و ثروت و قدرت تا زمانی ادامه داردکه سنتها و قانونهای ثابت خداکار ثابت و تغییرناپذیر خود را می‌کنند، و آثار جدائی بـدشگو‌ن میان نـوآوری مـادی و مـیان برنامه الهی پدیدار می‌گردد... هم اینک بر خی از این آثـار بدفرجام به شکلهای‌گوناگون خودنمائی می‌کند:

این آثار در توزیع بدکالاها و تقسیم نـاعادلانه ارزاق در میان چنین ملتهائی پدیدار و جلوه‌گر است‌. چنین کاری جامعه را لبریز از بدبختی‏‏ها، و پر ازکینه‌توزیها، و سرشار از ترسها و هراسهای انقلابهائی می‌کندکه در نتیجه چنین‌کینه‌توزیهای قـورت داده شـده و رویـهم انباشته چشم داشته می‌شود و انتظار می‌رود... این نیز با وجودکثرت مال بلای حال است!

این آثار نمایان می‌شود در سرکوبی و نابودی و بیم و هراس انداختن در میان ملتهائی‌که بخواهند تا اندازه‌ای عدالت توزیع و دادگری تقسیم را تضمین‌کنند، و برای اجراء مقررات در راستای برگرداندن توزیع و تـقسیم عادلانه ارزاق وکالاها، راه درهم شکستن و سرکوب کردن و هراس انداختن و ترساندن را در پیش گیرند... در این صورت بلائی درمی‌گیرد و غوغائی به پـا می‌شودکه انسان در آن بر خویشتن ایمن نمی‌گردد و آرامش نمی‌یابد و شبی در امن و امان سر نمی‌برد! این آثار نمایان می‌گردد در فروپاشی روانی و آشفت درونی و نابسامانی و ناهنجاری اخلاقی‌. چیزی که به نوبه خود - دیر یا زود - به نابودی زندگی مادی سرمی‌کشد و بلای جان خود حیات مادی خواهد شد. چه‌کار و تولید و تقسیم ارزاق‌، همگی نیازمند ضمانت اخلاقی است‌. قانون زمینی به تنهائی بسی نـاتوان از ارائه ضـمانتها و درمانده از تضمینهای حرکت کاروان کار و تلاش در مسیر صحیح و پر امن و امان است‌، همانگو‌نه‌که در همه جا می‌بینیم‌!

این آثار نـمایان مـی‌گردد در اضطرابـهای عـصبی و بیماریهای‌گوناگونی‌کـه مـلتهای جهان را - بویژه ملتهائی‌که در رفاه مادی بیشتری بسر می‏برند -‌نابود و جاروب می‌کند. اضطرابها و بیماریهائی که سطح هوش و شکیبائی را پائین می‌آورد، وگذشته از آن‌،‌کار به نابودی اقتصادی مادی و آسایش منتهی می‌شود! این دلائل امروزه بگونه‌ای روشن و آشکار است‌که جشن‏ها را به سوی خود خیره می‌کند!

این آثار نمایان می‏گردد در هراسی‌که انسانها همه در آن بسر می‏برند. هراس از نابودی جهان در هر لحظه و آنی‌که انتظار وقو‌ع آن می‌رود. در ا‌ین جهـان پریشان و آشفته‌ای‌که پرنده تهدید به جنگ ویرانگر بالای آن در پرواز وگشت وگذار است‌... این بیم و هراسـی است‌که بر اعصاب مردمان فشار وارد می‌سازد، چه بدانند و چه ندانند، و مردمان را به بیماریهای عصبی‌گـوناگـونی دچار میگرداند... مرگ ناشی از سکته و بحرانهای عصبی و خودکشی‌، به شکل و نحوی‌که در مـیان ملتهای مرفه و خـوشگذران پخش و شـائع است‌، در میان ملتهای دیگر پخش و شائع نیست‌.

همه این آثار، به صورت مقدمه روشـنی درگرایش برخی از ملتها به سوی فرسایش و نابودی، نـمایان و جلوه‌گر می‌آید. نمایان‌ترین مثال آماده و در دسترس‌، در ملت فرانسه خودنمائی می‌کند. این مثال نمونه‌ای از مثالهای متعدد دیگری است در باره جدائی میان تلاش مادی و برنامه یزدانی‌، و جدائی میان دنیا و آخرت‌، و جدائی میان دین و زندگی‌، یا به عبارت دیگر برگزیدن برنامه‌ای از سوی یزدان برای آن جــهان‌، و برگزیدن بـرنامه‌ای از سوی مردمان برای این جهان‌، و بالاخره پدید آوردن چنین جداسازی بدشگون و بـدفرجامی میان برنامه یزدان و زندگانی مردمان است‌!

پیش از این‌که این حاشیه بیان قرآنـی درباره چنان حقیقت بزرگی را به پایان برسانیم، می‌خواهیم اهـمّیت همآهنگی و همنوائی موجود در برنامه خدا میان ایمان و پرهیزگاری و اجراء و پیاده‌کردن ایـن برنامه در زندگانی واقعی و عملی مردمان‌، و مـیان عـملکرد و تولید و دست یازیدن به خلیفه‌گری در زمـین‌، تاکید کنیم‌. زیرا این همآهنگی و همنوائی است‌که شرط خدا با اهل‌کتاب - و با هرگروهـی از مردمان - تحقق پیدا می‌کند. شرطی‌که ره‌آورد آن این است‌که اهل‌کتاب و همه مردمان با رعایت آن‌، در همـین جهان از بالای سر خود و از زیر پای خـویش و از هر سو بخورند و از نـعمتهای فراوان برخوردار شوند، و در آن جهـان گناهانشان بخشوده‌گردد و به بهشت پر نــعمـت الهی بروند و در سعادت ابدی آنجا بغنوند. بالاخره بهشت زمینی در این جهان با نعمتهای فراوان و بسنده بر‌ای مردمان همـراه با امـن و امـان و آسایش و آرامش‌، و بهشت آسمانی در آن جهان با همه نـعمتهای ویـژه بیکران و حصـول رضای یزدان‌، برای ایشان‌گرد آید. با تاکید ایـن واقعیت‌، نمی‌خـواهیم فراموش‌کنیم‌که نخستین قاعده و رکن اصلی‌، ایمان و پـرهیزگاری و اجراء و پیاده‌کردن برنامه یزدانی در زندگی عملی و واقعی است‌... این امر در لابلای خود،‌کار و تولید و ترقی و تحول زندگی را در بردا‌رد...گذشته از ایـن‌، پیوند با خدا مزه‌ای داردکه همه مزه‌های دیگر زندگی را تغییر می‌دهد، و تمام ارزشها و معیارهای زندگی را بالا می‏برد و بهاء می‌دهد، و جمـلگی میزانهای زندگی را راست و درست می‌گرداند... این‌، اصل بنیادینی در جهان‌بینی اسلامی و در برنامه اسلامی است‌، و هر چیزی در آئین اسلام‌، حاصل ایـن اصل بنیادین و برجوشیده از آن و متکی بر آن است‌... خلاصه همه چیز دردنیا و آخرت درگرو همآهنگی و همآوایی است و وقتی‌کمال می‌پذیردکه اتحاد و اتفاق و همسوئی و  همگرائی باشد و بس.

لازم به تذکر است‌که ایمان و پرهیزگاری وعبادت و ارتباط با خدا و اجراء و پیاده‌کردن شریعت یـزدان در زندگی، همه اینها ثمره و نتیجه و بهره و ره‌آوردشـان عائد خود انسان و زندگانی انسانی می‌گردد. چراکه یزدان سبحان، بی‏نیاز از جهانیان است ... وقـتی کـه می‏بینیم برنامه اسلامی نسبت بدین اصـول و ارکان سختگیری می‌کند، و آنـها را مـلاک‌کار وکوشش می‌شمارد، و هرکاری و هر تلاشی را مردود می‌داندکه بر آن ارکان و اصول استوار نشود و استقرار نپذیرد، و آن را باطل قلمداد می‌کند و پذیرفته نمی‌گردد، و پوچ شمرده می‌شود و برجای نمی‌ماند، و بر باد مـی‌رود... همه اینها بدان خاطر نیست‌که از ایمان و پرهیزگاری و عبادت و پیاده کردن و اجراء نمودن برنامه آسمانی‌، سهمی و چیزی به یزدان می‌رسد و خدا بهره‌ای از آنها می‌برد... امّا بدین خاطر است که خدا می‌دانسته است که صلاح و فلاح مردمان جز با اجراء و پیاده‌کردن این برنامه حاصل نمی‌گردد.

در حدیث قدسی‌که ابوذر ظه روایت‌کرده است‌، رسول خدا از آفریدگار بزرگوارش نقل نمـوده است‌که فرموده است‌:

(یا عبادی إنی حرمت الظلم على نفسی , وجعلته بینکم محرما , فلا تظالموا . . یا عبادی کلکم ضال إلا من هدیته , فاستهدونی أهدکم . . یا عبادی , کلکم جائع إلا من أطعمته , فاستطعمونی أطعمکم . . یا عبادی , کلکم عار إلا من کسوته , فاستکسونی أکسکم . . یا عبادی , إنکم تخطئون باللیل والنهار , وأنا أغفر الذنوب جمیعا , فاستغفرونی أغفر لکم . . یا عبادی , إنکم لن تبلغوا ضری فتضرونی , ولن تبلغوا نفعی فتنفعونی . . یا عبادی , لو أن أولکم وآخرکم , وإنسکم وجنکم کانوا على أتقى قلب رجل واحد منکم , ما زاد ذلک فی ملکی شیئا . . یا عبادی , لو أن أولکم وآخرکم , وإنسکم وجنکم , کانوا على أفجر قلب رجل واحد , ما نقص ذلک من ملکی شیئا . . یا عبادی لو أن أولکم وآخرکم , وإنسکم وجنکم قاموا فی صعید واحد فسألونی , فأعطیت کل إنسان مسألته , ما نقص ذلک مما عندی , إلا کما ینقص المخیط إذا أدخل البحر . . یا عبادی إنما هی أعمالکم أحصیها لکم , ثم أوفیکم إیاها . فمن وجد خیرا فلیحمد الله ; ومن وجد غیر ذلک فلا یلومن إلا نفسه)

ای بندگانم‌، من ستمگری را بر خویشتن حرام کرده‌ام‌، و آن را در میان شما نیز حرام نموده‌ام‌، پــس به همدیگر ستم نکنید... ای بندگانم‌، همه شـما گمراه هسـتید مگـر کسی که من رهنمودش کرده باشم‌، پس از من رهنمود بطلبید تا رهنمودتان کنم‌... ای بندگانم‌، همه شما گرسنه هستید مگر کسی که من بدو خوراک داده باشم‌، پس از من خوراک بخواهید تا خوراکتان دهـم‌... ای بندگانم‌، همه شما لخت هستید مگـر کسـی که مـن جامه بـر او پوشانده باشم‌، پس از من جامه بـخواهـید تـا بـه شما جامه دهم و لباس بر تنتان بپوشانم‌... ای بندگانم‌، شما قطعاً شب و روز گناه می‌کنید و راه خطا می‌پوئید، و من همه گناهان را می‌بخشم‌، پس از من آمرزش بطلبید تــا شما را بیامرزم‌... ای بندگانم‌، شما بدان حد نـمی‌رسید که بتوانید به من زیان برسانید، و بدانجا نمی‌رسید که بتوانید به من سود برسانید٠٠٠ ای بندگانم‌، اگر نخستین فرد تا آخرین فرد شـما، و انسـانهایتان و پـریهایتان‌، بسان پرهیرگارترین دل فردی از خودتان باشید، ایـن امر بر ملک و مملکت من چیزی نمی‌افزاید... ای بندگانم‌، اگر نخستین فرد تا آخرین فرد شـما، و انسـانهایتان و پریهایتـان‌، بسـان گناهکارترین دل فردی از خودتان باشید، این امر از ملک و مملکت من چیزی نـمی‌کاهد... ای بندگانم‌، اگر نخستین فـرد تـا آخرین فرد شـما، و انسانهایتان و پریهایتان‌، در سرزمین واحدی بایستند و ازمن چیزی که می‌خواهند بطلبند، به هرکسی آنچه مــی‌خواهـد مـی‌دهم و ایـن امـر چیزی از آنچه دارم  نمی‌کاهد، مگر بدان اندازه که سوزنی به دریا فرو برده شود و از آب آن بکاهد... ای بندگانم‌، تنها چیزی را که به حساب شما می‌گیرم اعمال شما است و بعدها پاداش و پادافره آنها را به تمام و کمال به شما خواهـم داد. پس کسی که به خیر و خوبی دستیابی پیدا کند، خدای را سپاسگزاری نماید، و کسـی که جـز ایـن را بـیابد جز خویشتن را سرزنش نکند. (‌مسلم آن را روایت کر‌ده است‌)

باید بر این اساس‌، وظیفه ایمان و پرهیزگاری و پرستش و اجراء و پیاده‌کردن برنامه خدا در زندگی و حکم به شریعت خدا را درک و فهم‌کنیم ... همه اینها نیز برای خود انسانها و به سود خود آنان است‌، هم دردنیا و هم در آخرت ... اینها همه برای صلاح و فلاح همین مردمان هم در دنیا و هم در آخرت است‌.

گمان می‌کنیم نیازی نداشته باشیم‌که بگوئیم‌: این شرط یزدانی برای اهل‌کتاب‌، تنها ویژه اهل‌کتاب نیست‌. چه شرط الهی برای اهل‌کتاب‌، شامل ایمان و پرهیزگاری و پابرجائی برنامه خدا است‌که در آنچه خدا برایشان نازل‌کرده است در تورات و در انجیل‌، و ا‌نچه ا‌ز سوی خدا برایشان نازل شده است‌که بالطبع مراد پـیش ا‌ز بعثت پیغمبر (ص) است‌، سزاوارتر بدین شرط‌کسانی هستند که قرآن بر آنان نازل‌گشته است‌... سـزاوارتـر بدین شرط کسانی هستندکه می‌گویند: مـا مسـلمان هستیم‌. چه اینان‌کسانیند که آئین ایشان با نص صریح متضمّن ایمان است‌: بدانچه بر آنان نازل شده است‌، و بدانچه پیش از آنان نازل‌گشته است‌، و عمل بـه همه چیزهائی‌که بر ایشان نازل شده است‌، و بدانچه خدا از شرائع پیشین در شریعتشان جای‌گذاشته است ... هم ایشانند صـاحب آئـینی‌که خدا جز آن را ازکسـی نمی‌پذیرد. آئین آنان آئینی است‌که همه ادیـان بدان رسیده‌اند و خاتمه پذیرفته‌اند. دیگر دینی وجود ندارد که خدا آن را بپسندد و ازکسی بپذیرد، مگر این آئین و بس‌.

پس اینان سزاوارتر از هرکس دیگری بدین شـرط و بدین عهد خدایند. اینان از دیگران سـزاوارتـرند که خشنود شوند به چیزی‌که خدا بدان خشنود است و بدان از ایشان خشنود می‌گردد. سزاوارتر از همگان ایـنانند که‌گوش جان بسپارند به شرطی‌که خدا برایشان تعیین می‌فرماید، و محوگناهان‌، و ورود به بهشت در ان جهان‌، و خوردن از بالای سر و زیـر پـایشان در ایـن جهان را درگرو رعایت چنین شرطی قرار می‌دهد. اینان از همه مردمان سزاوارترندکه گوش جان بسپارند به شرطی‌که یزدان جهان برایشان مقرر می‌فرماید، و در برابر رعایت آن ایشان را ازگرسنگی و بیماری و هراس و تنگدستی و سختی معیشتی‌که در همه نواحی میهن اسلامی - یا به تعبیر درست‌تر: میهنی‌که اسلامی بوده است - بدانهاگرفتار و دچارند، نجات می‏بخشد و آنان را به رفاه و خوشی می‌رساند. این شرط خدا است و همیشه موجود و پاجا است و راه دستیابی بدان معروف و مشهور و روشـن و آشکار است‌...کـاش مسلمانان می‌دانستند و می‌فهمیدند و پنبه غفلت از گوش خود بیرون می‌آوردند.


 

[1] ‌اقنوم‌، اصل و سبب هر چیز باشد. و نصاری‌گویند: اقنوم عبارت از ظهورات باری تعالی است‌که‌وجودکل است جـل جلاله‌. و رب و ابن و روح القدس اشاره بدو است‌.و اقنوم‌سه است‌:‌اقنوم‌ وجود،‌اقنوم علم‌ و اقنوم حیات‌. و اینها نه عین ذاتند و نه زاید بر ذات‌. (‌برهان قاطع)

[2] ‌مراجعه شود به‌کتاب‌: «‌المصطلحات الاربعة‌» تالیف آقای ابولاعلی مودودی‌، امیر جماعت اسلامی پاکستان‌، فصل‌: «‌العبادة‌»‌. وکـتاب «‌هذا الدین‌» فصل‌: «‌منهج متفرَّد»‌. وکـتاب‌: «‌خصائص التصور الاسلامی و مقوماته»‌، فصل‌: «‌التوحید»‌...

[3] مراجعه شود به‌کـتاب‌: «‌التصویر الفنی فی القرآن‌» فصل «‌طریقة القرآن‌».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد