تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 26-12


 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 26-12

 

وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لأکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٢) فَبمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (١٣) وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ (١٤) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ (١٥) یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٦) لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٧) وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (١٨) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٩) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ (٢٠) یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ (٢١) قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (٢٢) قَالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٢٣) قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَنا قعدون (٢٤) قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٥) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٦)

 

 

در پایان درس‌گذشته‌، یزدان سبحان به یـاد مومنان آورد بینائی راکه با ایشان بسته بود، و ایشان را به یاد نعمتی انداخت‌که در ایـن پـیمان بدیشان مـرحمت فرموده بود. این هم بدان خاطر بود تا در حفظ  چیزی بکوشند که محافظت از آن از ایشان واسته شده بود، و بپرهیزند از این‌که پیمانشان را با خدا بشکنند.

هم اینک سراسر این درس می‌پردازد به عرضه‌کردن مـوضع گریهائی‌که اهـل‌کتاب در پـیمانهای خود داشته‌اند، و در نتیجه پیمان شکنی‌هایشان دچار چه عقاب و عذابی شده‌انـد. ذکر موضع گیریها و پیمان ‌شکنیهای اهل ‌کتاب به خاطر چیزهائی است‌:

 ١ - از یک سو تذکّری به جماعت مسـلمانان باشد، تذکّر مجسّم سربرآورده از دل تـاریخ‌، و برگرفته از واقعیّت اهل‌کتاب پیش از آنان‌.

٢ - از دیگر سو، یزدان جهان پرده‌برداری فـرماید از سنت و قانون خود، سنت و قانونی ‌که تـخلف‌ناپذیر است و از کسی جانبداری نمی‌کند.

٣ - یزدان سبحان پرده‌برداری فرماید از حقیقت اهل کتاب و حقیقت موقعّیت و موضعگیری آنان‌. تا بدین وسیله نیرنگشان را در حق صف مسلمانان باطل و پوچ گرداند، و مانورها و سـیاست بازیها و دغلکاریها و ساخت و پاخت و سازشکاری هایشان را نابودکند و هدر دهد. این کارهای ننگین اهریمنانه‌ای که بر آنها جامه تمسک به آئینشان را می‌پوشانند. در حالی‌که آنان در حقیقت قبلا برآئینشان قلم بطلان‌کشیده‌انـد و تـمام ییمانهائی راکه با خدا بسته‌اند شکسته‌اند.

این درس‌، پیمان خدا با قوم موسی را عرضه می‌دارد، پیمانی‌که در مصر به هنگام رهائیشان از خواری با ایشان بسته است‌. آنگاه بیان می‌نمایدکه چگو‌نه چنین پیمانی را شکستـه‌اند، و در نتیجه پیمان شکنی چه بلاها و مصیبتهائی دیده‌اند، و چگونه بر اثر آن دچار نفرین شده‌اند، و از جولانگاه هدایت و از دائره نعمت‌، رانده و مانده‌گشته‌اند ... هـچنین این درس‌، پیـانی را عرضه می‌دارد که خدا با کسانی بسته است‌که می‌گفتند: مـا مسیحی هستیم‌. آنان هم در نتیجه پـیمان شکـنی چه دیده‌اند و خدا چگونه دشمنانگی را تا روز قیامت در میانگروهها و فرقه‌های‌ گوناگونشان ایـجاد فرموده است‌. سپس موضع‌گیری یهودیان در برابر سرزمین مقدّس به تصویر زده می‌شود. سرزمین مقدسی‌که خدا با ایشان پیمان بسته بودکه بدان در آیند. امّا آنان از پیمان خود برگشتند و از وظائف و تکالیف پیمان خدا با خود هراس برداشتند و از رنـجها و سختی‌های آن ترسیدند و بزدل و ترسو شدند، و به موسی‌گفتند:

( فاذ‌هب انت وربک فقاتلا، انا هاهنا قاعدون ) .

 تو و پروردگارت بروید و (‌با آن زورمندان قوی هیکل‌) بجنـگید، ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شـما هستیم‌!)‌.     

 در لابلای بیان پیمانها و موضع گیریهای اهل‌کتاب در برابر آنها، پرده‌برداری از انحرافاتی قرار دارد که بر اثر پیمان شکنی‌ها به عقائد یهودیان و مسیحیان رخنه ‌کرده است و آمیزه آئینشان شده است‌. آن پیمانهائی‌که خدا در آنها از ایشان تعّهدگرفته بودکه یگانه‌پرستی‌کنند و یزدان را یکی بیش ندانند و تسلیم فرمان او باشند، در برابر نعمتهائی که بدیشان داده بود، و استقراری که برایشان تـضمین فرموده بود. امّا آنان از همه اینها سـر باز زدند و تخلّف‌ کـردند، در نـتیجه دچار نفرین و پراکندگی و آوارگی شدند.

همچنین دیگر باره از نـو به سـوی هدایت دعوت می‌گردند. هدایتی‌ که واپسین رسالت آن را برایشان با خود آورده است‌، و آخرین پیغمبر آن را از نو بدیشان ارمغان می‌دارد. ادّعای ایشان نیز باطل و پوچ قلمداد می‌گردد. ادعائی‌که آن را دلیل و حجّت تصوّر می‌کنند و می‌گویند: روزگاران زیادی بر آنان‌گذشته است و از آخرین ییغمبرانشان مدّت زیادی سپری شده است‌، لذا چیزهایی را فراموش کرده‌اند، وکارها بر ایشان مشتبه شده است و آمیزه یکدیگر گشته است ... چـه مانعی است‌، هم اینک پیغمبری مژده‌رسان و بیم دهنده به سویشان آمده است‌. دیگر حجّتی نمانده است‌، و اقامه دلیل شده است‌.

از لابلای این دعوت‌، وحدت دیـن خـدا - از لحاظ اصول و ارکان - و وحدت پیمان یزدان با همه بندگان‌، پیدا و هویدا است‌. پیمان با همه بندگان این بوده و این است‌: به خدا ایمان بیاورند، او را یگانه بدانند و به یگانگی بپرستند، به همه پیغمبران بدون جداسازی ایشان از همدیگر و اختلاف با یکدیگر ایمان بیاورند، پیغمبران را مدد و یاری‌کنند، نـماز را چنانکه باید بخوانند، زکات مال بدر کنند، و در راه خدا از روزی خدا  و خرج‌کنند ... این پیمانی است‌که عقیده صحیح را مقرّر می‌دارد، و پـرستـش درست را معین میکند، و پایه‌های نظام اجتماعی را‌ستین را محکم و استوار می‌دارد.

هم اینک شروع می‌کنیم به بررسی این حقائق‌، بدانگونه که در روند شگفت قرآنی‌، وارد شده است‌.

*

(وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لأکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ

فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)

بی‏گمان خداوند از بنی‌اسرائیل پـیمان گرفت و دوازده رهبر برای انان تعیین کرد و بدیشان گفت‌: من با شمایم (‌و یاری و مـددتان مـی‌نمایم‌) اگر نـماز را بگـزاریـد و زکات مال بدر کنید و به پیغمبرانم ایمان بیاورید و (‌بـا انفاق دارائی در راه خدا، از جمله کمک به نیازمندان‌) به خدا قرض نیکوئی دهید. (‌با انجام همه اینها) از گناهان شما چشـم‌پوشی مـی‌نمایم و شـما را به بـاغهائی (‌از بهشت‌) وارد می‌گردانم که رودبارها از زیر (‌درختان‌) آنها جاری است‌. امّا کسی که ازشما کافر شود (‌ونقض عهد کند) راه راست را گم کرده است (‌و منحرف گشته است‌)‌. امّا به سبب پیمان ‌شکنی ایشــان‌، انـان را نفرین کردیم و از رحمت خود محروم داشتیم و دلهایشان را سخـت نـمودیم (‌بگـونه‌ای که دلیـل و انـدرز بـدان راه نمی‌یافت‌)‌. آنان سخنان را تحریف و بخش فراوانی از آنچه (‌در تورات بود و) بدیشان تـذکر داده شده بود، ترک کردند. (‌این خوی پلید هنوز هـم در چنین قومی وجود دارد و تو) همیشه مـی‌توانـی خیانتی (‌تـازه‌) از آنان ببییی‌، مگر عدّه کمی از ایشـان (‌که بـه تـو ایـمان آورده‌اند و خیانت پـیشه نیستند)‌. پس از آنان درگذر و (‌بـدسگالیها و دوروئـیهایشان را) نــادیده بگیر، که خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد.

وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ (١٤)

ازکسانی که می‌گویید ما مسیحی هستیم (‌وادعاء دارند که یاران مسیح مـی‌باشند نـیز) پـیمان گرفتیم (‌کـه بـه انجیل عمل کنند و خدای را به یگانگی بستایند و مـحمّد را پـیغمبر واپســین بـدانــند) امّـا آنـان قسـمت قـابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکّر داده شده بود به دست فراموشی سپردند. لذا بـه پـاداش آن تـا دامنه قیامت‌، میان (‌گروههای مختلف‌) ایشان کینه و دشمنی افکندیم (‌و تا روز رستاخیز پیوسته فرقه‌های مسیحی همدیگر را کافر و ملعون می‌نامند و یکدیگر را دشمن می‌دارند) و خداوند (‌در آن روز) ایشان را از آنچه کرده‌اند آگاه خواهد ساخت (‌و پاداش اعمالشان را خواهد داد)‌.

پیمان یزدان با بنی‏اسرائیل پیمان دو طرفه بود. پیمانی بود متضمّن شرط و جزاء‌. اصل قرآن‌، مـتن پـیمان و شرط و جزای آن راثبت وضط فرموده است‌، وآن را به دنبال ذکر عقد پیمان و شرائط عقد آن‌، بیان داشـته است‌... پیمانی بود با سرداران دوازده گانه بنی‏اسرائیل، آن‌کسانی‌که جنبه نمایندگی فروع خانواده یعقوب -‌که همان اسرائیل است - داشتند، و نوادگان یعقوب بودند، و دوازده نوه بودند ... این هم متن پیمان است‌:

وَقَالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لأکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٢)

گفت‌: من با شمایم (‌و یاری و مددتان می‌نمایم‌) اگر نماز را بگزارید و زکات مال بدر کنید و به پیغمبرانم ایمان بیاورید و (‌با انفاق دارائی در راه خیر، از جمله کمک به نیازمندان‌) به خدا قرض نیکوئی دهید. (‌بـا انـجام همه اینها) از گناهان شما چشـم‌پوشی می‌نمایم و شما را بـه باغهائی (‌از بهشت‌) وارد می‌گردانم که رودبارها از زیر (‌درختان‌) آنها جاری است‌. اما کسی کـه از شـما کافر شود (‌و نقض عهد کند) راه راست را گم کرده است (‌و منحرف گشته است‌)‌.

«‌ان‌معکم » من ‌با شمایم‌.

 این وعده بـزرگـی است. چرا که‌کسی‌که خدا با او باشد، هیچ چیزی ضد او نیست‌. اگر هم چیزی وکسی ضد او باشد،‌گرد و غباری در هوا است و در حقیقت نه وجودی دارد و نه تاثیری‌.کسی که خدا با او باشد، هرگز راه خود راگم نمی‌کند. زیـرا همراهی یزدان سبحان او را رهنمون می‌فرماید و او را بسنده است‌.کسی‌که خدا با او بـاشد، نه پـریشان می‌گردد و نه بدبخت می‌شود. چه نزدیکی او به خدا، بدو اطـمینان و آرامـش می‏بخشد و خوشبخت و سعادتمندش می‌سازد ... خلاصه‌، کسی که خدا با او باشد، تضمین می‌گردد، و او به خدا رسیده است‌، و بیش از این مقام بزرگ، مقام دیگری نمی‌طلبد.

امّا چنین کسی باید بداند: یزدان سبحان همراهی خود را به‌گزاف و از روی جانبداری و به خاطر بزرگواری شخصیت‌گسیخته از اسباب و شروطی‌که خدا برای بزرگواری شخصیت در نظرگـرفته است‌، بدو عطاء نمی‌فرماید ... بلکه این پیمان است و در آن شـرط و جزاء است‌.

شرط این پیمان‌: اقامه نماز است‌، نه تنها گزاردن نماز .... اقامه نماز با رعایت اصول و ارکـانی‌که دارد و پیوند راستینی را میان بنده و خداوند پدید می‌آرد، و از نماز عنصری برای پاکی و تربیت برابر برنامه راستین الهی می‌سازد، و نـمازگزار را از زشـتیها و پلشتی‌ها وگناهها و بزه‌ها بدوز می‌دارد، چراکه نمازگزار واقعی شرم می‌کند باکوله‌باری اززشـتیها و پلشتیها وگناهها و بزه‌ها در پیشگاه خدا بایستد!

دادن زکات‌، اعتراف به نعمت خدا در داده‌های خدا، و اقرار به مالکیت اصلی خدا در امـوال است‌. همچنین دادن زکات‌، اطاعت از یزدان در امر چگونگی تصرف در اموال برابر شرطی‌که خدا تعیین فرموده است‌. خدائی‌که مالک اصلی در اموال است و مردمان تـنها امانتدار و نگهبان امـوال هسـتند. برای پـیاده کردن ضمانت اجتماعی‌ای‌که بر اساس آن زنـدگی جامعه ایماندار پابرجا و استوار می‌گردد، و برای برپا و برجا داشتن پایه‌های زندگی اقتصادی در پرتو برنامه‌ای که تضمین می‌کند اموال و دارائی تـنها مـیان ثـروتمندان دست به دست نشود، و انباشته شدن ثروت در دستهای کمی‌، سبب‌کساد رونق بازار همگانی نگردد.به سبب ناتوانی بسیاری از مردمان درکار و بار خریداری کردن اجناس و مصرف‌کالاها. چراکه این امر موجب می‌شود چرخ تولیدات ازکار بیفتد یاکندگردد. همچنین این امر از یک سو به ولخر جی و خوشگذرانی برخیها، و از دیگر سو به تنگدستی و بیچارگی بعضی‌ها منتهی می‌شود، و در جامعه انواع تباهیها وگسیختگیها را بـه بار میآورد ... پرداخت زکات مال‌، و اجرای بـرنامه ربانی اسلامی در توزیع دارائی و چرخش اقتصاد، از وقوع همه این بلاها وناهنجاریها جلوگیری می‌نماید. ایمان به جملگی پیغـمـبران یزدان‌، بدون جدائی افکندن میان آنان‌،‌گوشه دیگری از شرط چنین معامله‌ای است‌. زیرا هـمه پیغمـبران از سوی یزدان آمده‌اند، و همه ایشان دین خدا را با خود آورده‌اند. ایمان نیاوردن به یکی از آنان‌،‌کفر ورزیدن به همه ایشان است‌، و حتی نپذیرفتن خدائی است‌که او جملگی پیغمبران را روانه فـرموده است‌.

ایمان به پیغمبران نیزتنها در پذیرش خالی آنان خلاصه نمی‏گردد. بلکه ایمان بدیشان را باید در عمل نشان داد، وگذشته ازگفتار، باکردار پیغمبران را یـاری‌کرد، و پشت سر ایشان راگرفت و درتبلیغ رسالت آسمـانی و رساندن پیام ربانی بدانان‌کمک‌کرد و تمام توان خود را عملا در راستای‌کاری بکار بردکه این فرستادگان گرامی الهی همه زندگی خود را وقف انجام آن‌کرده‌اند. زیرا ایمان به یزدان مقتضی است‌که انسان مومن برای یاری دادن وکمک‌کردن به چیزی‌که بدان ایمان آورده است به پا خیزد، و برای استقرار آن درزمین به جان کشد، و بـرای پیاده‌کردن آن در زنـدگی مـرد‌مان به تلاش ایستد. آخر دین خدا تنها جهان‌بینی عقیدتی نیست‌، و تنها مراسم و شعائر عبادی نمی‏باشد. بلکه ایمان برنامه واقعی زندگی، و همچنین نظامی است‌که امور زندگی را می‌چرخاند. برنامه زندگی و نظام حکو‌متی هم نیازمند یاری دادن و پشتیبانی نـمودن‌، و تلاش و جهادی برای پـیاده‌کردن آن است‌، و پـس از پیاده‌کردن‌، محـتاج حمایت و حفاظت است‌. اگر انسان مومن چنین نکند، به پیمان خود با خدا وفا نکرده است و به تعهد ایمانی خویش عمل ننموده است‌.

پس از زکات، صدقه و احسان عمومی است‌. یزدان سبحان‌، صدقه و احسان را وام به خدا می‌نامد! در صورتی‌که مالک اصلی خدا است‌! بخشنده اموال به آدمیزادگان او است‌! امّا از روی لطف وکرم‌، چیزی را که خدابه مومن بخشیده است‌،‌چنانچه مومن آن را ببخشاید، یزدان آن را وام به خود می‌نامد!

شرط این بود‌که‌ گذشت‌. اما جزا عبارت است از: زدودن بزه‌ها و ستردن‌گناه‌ها! ... انسـانی‌که پـیوسته دچار لغزش می‌شود، و هـمیشه با وجود انجام نیکی‌ها و خـوبی‌ها، به سوی بدیها و زشتیها جهش و پر‌ش دارد، زدودن بزه‌ها و ستردن‌گناه‌ها، پاداش فراوانی و رحمت فراخی‌، از سوی خـدا بدو است‌، و ضعف و عـجز و قصور او را درمی‌یابد و جبران می‌کند.

همچنین پاداش بهشتی است‌که از زیر درختان و کاخهای آن رودبارها روان است‌. این هم تفضّـل خالص یزد‌ان است‌! تفـضلی‌که انسان با عمل خو‌د بدان دست نمی‌یابد. بلکه با لطف خدا بدان دست می‌یابد، هنگامی که تمام تلاش وتوان خود رابکند، بدان اندازه‌که در وسع دارد و آن مقدارکه می‌تواند.

در پیمان بندگان با یزدان‌، شرط و جزائی است‌:

فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ

کسی که از شما کافرشود (‌ونقض عهد کند) راه راست را گم کرده است (‌و منحرف گشته است‌)‌.

دیگر پس از ا‌ن‌، او هدایـتی نـمی‌یابد، و برگشتی از گمراهی ندارد. وقتی‌که هدایت برای او نمودارگردید، و پیمان با او بسته شـد و قرارداد معین‌گشت‌، و راه روشن شد، و پاداش وی تاً‌یید وتاً‌کیدگردید.

این‌، پیمان خدا با سرداران و سردستگان بنی‏اسرائیل بوده است‌که آنان از سـوی همه پیروانشان با خدا منعقـد کرده‌اند. پیروانشان هم جملگی بدان رضایت داده‌اند. لذا دراصل پیمان با یکایک انان بسته شده است‌، وبا  ملتی نیز این پیمان منعقدگشته است‌که از مـجموعه ایشان فراهم آمده است ... امّا از بنی‏اسرائیل چه چیزی سرزده است‌؟

بنی‏اسرائیل پیمان خود را با خـدای خویش شکستند. انبیاء خـویشتن را به ناحق‌کشتند. شبانه توطئه‌کشتن و به دار زدن عیسی (ع) را چیدندکه آخرین پیغمبران ایشان بود.کتاب آسمانی خود تورات را تحریف‌کردند و قوانین آن را پشت‌گوش انداختند و به مرحله اجراء در نیاوردند. در برابر آخرین پیغمبر (ص) موضع پست مکارانه بدسگالانه‌ای را در پیش‌گرفتند، و بدو خیانت‌کردند، و در تعهدات و قـرادادهائی که با او داشتند، راه خلاف پیبودند و خیانت ورزیدند. این بود که از هدایت خدا رانده و مـانده شدند، و دلهـایشان سنگین‌گردید و بایسته و شایسته دریـافت و پـذیرش جنین هدایتی نماند:

(فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بهِ)

به سبب پیمان‌شکنی ایشان‌، آنان را نفرین کردیم و از رحمت خود محروم داشـتیم و دلهایشان را سخت نمودیم (‌بگونه‌ای که دلیل و اندرز بدان راه نمی‌یافت‌)‌. آنان سخنان را تحریف و بخش فراوانـی از آنچه (‌در تـورات بـود و) بدیشان تذکر داده شده بود، ترک کردند....

یزدان سبحان راست فرموده است‌. چه این نشـانه‌های جدا ناشدنی یهودیان است‌: نشانه‌ای نفرین بر سـیمای ایشان است‌. نهاد نفرین شده مطرود از هدایت ایشان‌، نفرین برمی‌جوشاند و نفرین به بار می‌آورد. نشـانه دیگری سنگین دلی است‌که بر ظواهر نامهربان و ناشادشان پیدا است‌، و در تصرفات و اعمال خالی از احساسات انسانیشان هویدا است‌. هر اندازه نیرنگبازانه تلاش‌کنند به هنگام هراس و یـا مـصلحت‌، درگفتار نرمش نشان دهند، و به هنگام مکر و دام‌، آرام و خوش خط و خال باشند، امّا خوشکی سیماها و نشانه‌ها بیرون می‌تراود و خبر از خشکی درونـها و سنگینی دلهـا میدهد ... قالب واقعی ایشان‌، تحریف سخنان از معانی و موارد اصلی است‌. پیش از هـر چـیزکتابشان را از صورتی‌که بدان از سوی یزدان بر موسی (ع) نـازل شده است تحریف‌کرده‌اند و در تـغییر و تـبدیلش کوشیده‌اند. این تحریف و تغییر یا با افزایش چیزهای زیادی صورت گرفته است‌که مـتضمّن اهداف‌کج و نادرستشان بوده است و خواسته‌اند آنها را با نـصوص ساختگی از قول خدا، راست و درست بنمایانند و زیبا و پسندیده جلوه دهند! یا این تحریف وتغییر با تفسیرو تعبیر نصوص اصلی باقی مانده صورت‌گرفته است‌، تفسیر و تعبیری‌که با اهداف و مصالح ناروا و ناپاک ایشان همآوا و همگام باشد. و یا این تحریف و تغییر با پشت‌گوش انداختن و سستی‌کردن درباره اوامر دین و شریعتشان‌، و اجراء نکردن و پیاده ننمودن آن اوامر در جامعه و زندگیشان، انجام پذیرفته است‌. چون اگر اوامر دین و شریعتشان را اجراء و پیاده می‌کردند، می‏بایست بر راستای برنامه پاک و پاکیزه و راست و درست خدا ماندگار و پابرجا شوند.

(وَلا تَزالُ تَطّلعُ عَلی' خائنَةٍ مّنهُم الّا قَلیلاً مِنهُم )

 تو همیشه می‌توانی خیانتی (‌تازه‌) از آنان بـبینی‌، مگـر عده کمی از ایشان‌.

این خطاب به پیغمبر (ص) است‌. خطابی‌که حال یهودیان را در میان جامعه مسلمان مدینه به تـصویر می‌زند. آنان در راه خیانت به پیغمبر (ص) از پـای نمی‌نشستند و دست بردار نبودند. ایشان موارد خیانت پیاپی فراوانی داشـتند. بلکه پیوسته آنـان در طول اقامتشان در مدینه و در خدمت پیغمبر (ص) و در تمام جزیرة العرب‌، دست اندرکار خیانت بودند. آنان نه تنها در این برهه از زمان چنین بودند و چنین‌کردند، بلکه خیانت در سراسر تاریخ اسلامی پیشه ایشان بوده است‌. هر چندکه جامعه اسلامی تنها جامعه‌ای بوده است‌که آنان را پناه داده است و در آغوش خودگرفته است وشکنجه وآزار نسبت بدیشان روا ندیده است و مصون و محفوظشان داشته است‌. زیبا و پسندیده با ایشان رفتارکرده است‌، و در داخل جامعه اسلامی‌، رفاه و آسایش و آرامش ایشان را ممکن ساخته است‌. امّـا آنان همیشه‌، همانگو‌نه‌که در عصر پیغمبر (ص)رفتار می‌کردند،‌گژدمها و مارها و روباهها وگرگهائی بوده‌اند و بدون‌کمترین سستی‌، مکر وکید به دل‌گرفته‌اند و در اندیشه خیانت‌کردن بوده‌اند و به نیرنگ نشسـته‌انـد. هرگاه قدرت ظاهری و پوشالیشان انان را به تنبیه و گوشمالی مسلمانان برانگیخته است و وادا‌رکرده است‌، و نیازمند رساندن بلا و مصیبت به مومنان بوده‌اند، بر سر راه مسلمانان دامها گسترده‌اند، وکمینگاهها برا‌ی شکارشان ترتیب داده‌اند، و با همه دشمنان مومنان به توطئه و دسیسه بازی نشسته‌اند و متحد شده‌انـد، و چشم به راه فرصت تاخت و تـازگشته‌اند تـا در ان شـاهین‌وار و عـقاب سـان بر آنان سـنگین دلانـه و ستمگرانه فرود آیند و بدون رعایت هیچگو‌نه عـهد و پیمانی‌کارشان را بسازند و یکسره نمایند. بیشترشان این چنین بوده‌اند و بدین‌کژ راهه پای نهاده‌اند و آن را سپری‌کرده‌اند، همانگونه‌که یزدان سبحان درکتاب خود قرآن‌، از ایشان سخن‌گفته است و خویهای پلیدشان را بر شمرده است‌. همچنین درکتاب آسمانی جاودانه‌اش‌، ما را از سرشت‌کجروشان باخبر فرموده است و به ما خبر داده است‌که از دیرباز عهدشکنی آنـان با خد‌ا، خمیرمایه چنین خـویهای زشت و پلشت ایشـان‌گشـته است و به همچون قالبی ریخته است‌.

تعبیر ویژه قرآنی درباره واقعیت حال یهودیان با فرستاده خدای سبحان (ص) در مـدینه‌، تعبیر بس لطیف و ظریفی است‌:

(وَلا تَزالُ تَطّلعُ عَلی' خائنَةٍ مّنهُم الّا قَلیلاً مِنهُم )

تو همیشه می‌توانی خیانتی (‌تازه‌) از آنان بـبینی‌، مکـر عدة کمی از ایشان‌.

کردار خائنانه‌، و نیت خائنانه‌، و نگاه خائنانه را ببینی. نص قرآنی همه این خیانتها را با حذف موصوف وذکر صفت در یک واژه‌: «‌خیانت‌» جمع می‌آورد، تا خیانت

لخت و تنها بر جای ماند و فـضا را فراگیرد و سایه خود را تک و تنها بر همه این مردمان بیندازد. بنیاد سرشت ایشان این بود، و اصل موضعگیری ایشـان در برابر پیغمبر (ص) در مقابل‌گروه مسلمانان این چنین بود. این قرآن‌، معلم این ملت‌، و راهنـما و راهبر و دیدبان و ساربان آنان در طول راه است‌. قرآن بـرای ایـن ملت‌، پرده از حال دشمنان ایشان به‌کنار می‌زند، و سرشتشان را می‌نمایاند، و تاریخشان را با هدایت یزدان در طول روزگارا‌ن نشان می‌دهد.

اگر همیشه این ملت مسلمان با قرآن خود مشورت‌کند و از آن رهنمون طلبد، و به رهنمودها و راهنمابیهای قـرآن‌گـوش فـرا دهــد، و قوا‌نین و مقررات و دستورالعـملهای آن را در زنـدگی خود بکار بـندد، هـیچوقت و در هـیچ دوره و زمـانی‌، دشمنانشان نمی‌توانند بر آنـان چیره‌گـردند و بدیشان لطـمه‌ای برسانند. امّا هر زمان‌که این ملت مسلمان‌، پیمانشان را با پروردگارشان شکسته‌اند و به عهد خـود با خـدای خویش وفا نکرده‌اند، و هرزمان‌که به تـرک قرآن گفته‌اند و آن را از متن زنـدگی بدور انـداخته‌انـد، بدیشان آن رسیده است‌که رسیده است و بر سرشان آن آمده است‌که آمده است‌ا هر چندکه در همان حال از قرآن نغمه‌های دلنـواز و زمزمه‌های شادی آفرین ساخته‌اند، و دعاها و تعو‌یذها و افسونها ترتیب داده‌اند! یزدان سبحان بـرای ملت مسلمان‌، چیزهائی را روایت می‌فرمایدکه‌گریبانگیر بنی‏اسرائیل شده است‌، از قبیل‌: لعن و طرد و سنگین دلی وتحریف سخنان از معانی و موارد اصلی خود، بدان هنگام‌که پـیمانشان را بــا خدایشان شکسته‌اند و به عـهدشان وفا نکرده‌انـد. روایت این رخدادها و بلاها برای ان است‌که ملت مسلمان بپرهیزد از این‌که پیمان خود را با پروردگارش بشکند و به عهد خود وفا نکند.

زیرا اگر پیمان‌شکنی و خلاف وعده‌کند، بدو هـمان می‌رسدکه‌گریبانگیر هر فرد پیمان‌شکـی و بد عهدی و خلاف وعدی می‌گردد ... این است هنگامی‌که مـلت دیده است و مسلمان از این بیدار باش و هشیار باش غافل‌گشته است‌، و در راهی‌گام برداشته است‌که بیراهه بوده است‌، یزدان جهان از او رهبری انسانها را بازپس‌گرفته است‌، و بدین شیوه‌که دیده می‌شود از قافله عقب مانده است و دنباله‌رو بوده است و در پس‌کاروان راه افتاده است‌، تا آن زمان‌که به سوی پروردگارش برگشته است‌، و به پیمان خود چنگ زده است و به عهدش وفا نموده است و برابر عـقد قرارداد رفتارکرده است‌. در این صورت خدا نیز به عهد خود وفا فرموده است‌که استقرار این ملت در زمین و سپردن زمام رهبری و پیشوائی به پیروان این آئین است وگواه نمودن ایشان بر مردمان است‌. اگر هم این ملت چنین نکند و چنان نرود، بدینگونه‌که هست دنباله‌رو قافله می‌ماند، و این وعده خدا است‌، و خدا بر خلاف وعده خود عمل نمی‌کند.

رهنمود یزدان به پیغمبر خود (ص)در آن زمان‌که این آیه نازل شده است چنین بو‌ده است‌:  .

( فَاعفُ عَنهُم ‌و اصفَح‌، إن‌الله یُحُبّ المُحِـسنیـن ) .

از آنــان درگذر و (‌بـدسگالیها و دوروئیهایشان را) نادیده بگیر، که خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد.

 درگذشتن از زشتیهایشان احسان و نیکی است‌. صرف نظرکردن از خیانتشان هم احسان و نیکی است‌.

امّا زمانی فرا رسیدکه جائی برای عفوکردن و صرف نظر نمودن نماند. این بود‌که خدا به پیغـمـبرخود (ص) دستور دادکه ایشان را از مدینه براند و دورگردانـد. بعدها دسـتور صادر فرمودکه آنان را از همه جزیرة‌العرب تبعید نماید، و فرمان اجراء‌گردید.

*

همچنین یزدان جـهان برای پیغـمبرش (ص) و برای گروه مسلمانان روایت می‌فرمایدکه او ازکسانی پیمـان گرفت‌که در مـیان اهـل‌کتاب خویشتن را مسیحی می‌نامند. امّا آنان نیز پیمانشان را شکسته‌اند و سزای این پیمان شکی را دیده‌اند:

وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ

از کسانی که مـی‌گویند: مـا مسـیحی هسـتیم (‌و ادعـاء دارند که یاران مسیح می‌باشند نیز) پیمان گرفتیم (‌کـه به انجیل عمل کنند و خدای را بـه یگانگی بستایید و محمد را پیغمبر واپسین بدانند) امّا آنـان قسـمت قـابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکر داده شده بود به دست فراموشی سپردند؛ لذا بـه پـاداش آن تـا دامنه قیامت‌، میان (‌گروههای مختلـف‌) ایشان کینه و دشمنی افکندیم (‌و تا روز رستاخیز پیوسته فرقه‌های مسیحی همدیگر را کافر و ملعون می‌نامند و یکدیگر را دشمن می‌دارند) و خداوند (‌در آن روز) ایشان را از آنچه کرده‌اند آگاه خواهد ساخت (‌و پاداش اعمالشان را خواهد داد)‌.

در اینجا تعبیر ویژه‌ای را می‌یابیم‌که معنی خاصی در بر دارد:

(‌وَمِن الّذینَ قالُوا: اِنّا نِصاری ).

از کسانی که مـی‌گویند: مـا مسیحی هسـتیم (‌و ادعاء دارند که یاران مسیح می‌باشند)‌.

معنی خاص آن این است‌که آنان از روی ادعاء چنین گفته‌اند، و چنین ادعائی را در زنـدگانی عملا پـیاده نکرده‌اند و در عمـل نشان نداده‌اند. قطعاً اساس این پیمان، یگانه دانستن خدا و به یگانگی پـرستیدن او است‌که در اصطلاح توحیدگفته می‌شود.

نقطه اصلی انحراف از راستای جاده تاریخی مسیحیت از همـین جا بوده است‌. این است بهره قابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکر داده شده است و ایشان فراموشش کرده‌اند و پشت گوشش انداخته‌اند. فـراموش کردن قسمت قابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکر داده شده بود بعدها به هر نوع انحرافی منتهی‌گردیده است و همچنین اختلافات دسته‌ها و مذهب‏ها و فرقه‌های بی‌شمار، در قدیم و جدید از آن سرچشمه‌گرفته است‌، همانگونه که پس از اندکی بطور چکیده بیان خواهیم‌کرد و روشن خـواهیم ساخت‌. میان دسته‌ها و مذهب‏ها و فرقه‌های مسیحیان‌، همان دشمنانگی وکینه‌توزی وجود دارد که یزدان سبحان به ما خبر می‌دهد و مـی‌فرماید: تـا روز قیامت در میانشان باقی و بردوا‌م است‌. ایـن سـزای هسمنگ پیمان‌شکنی ایشان با خدا، و جزای هـمطراز پشت گوش انداختن و فراموش‌کردن بخش قابل توجهی از چیزی است‌که بدان تذکر داده شد٥‌اند. این تازه سزا و جزای این جهان آنان است‌. سزا و جزای آن جهان ایشان باقی و جـدا است‌. کیفر آخرت وقـتی بدیشان داده می‌شودکه خدا آنان را باخبر می‌فرماید از کارهائی که در این جهان می‌کرده‌اند. بدان هنگام برابر اطلاعی که بدانان می‌دهد از کارهاثی که می‌کرده‌انـد، کیفر و پادا‌فره ا‌یشان را خواهد داد !

میان‌کسانی‌که می‌گویند: ما مسیحی و یـاران مسـیح هستیم‌، در مـیان خودشان دشمنانگیها و اختلافها و کینه‌توزیهائی در طول تاریخ قدیم و جدید درگرفته است‌که مصداق روایتی است‌که خدا درکتاب راستین و بزرگ خود قرآن نقل فرموده است‌. و بعضی از برخی از خـودشان خـونهائی را بر زمـین ریخته‌انـد و جویبا‌رهای خونین از همدیگر روان کـرده‌انـد که در جـنگهایشان با دیگران در سـراسر تاریخ چنین جوبیا‌رهای خونینی روان نگشته است‌. این خـونریزیها و دشمنانگیها وکینه‌توزیها یا به سبب مخالفتهای دینی پیرامون عقیده و ایدئولوژی بوده است‌، و یا به سبب مخالفتهائی بر سـر ریاست دیـنی‌، و یـا به سبب مخالفتهای سیاسی و اقـتصادی و اجتماعی‌، درگرفته است ... در خلال قرنهای دور و دراز، این دشمنانگیها و مخالفتها فروکش نکرده است‌، و آتش ایـن جنگها و کشت وکشـتارها خـاموش نشــده است ... چـنین دشمنانگیها و مخالفتها و جنگها وکشـتارها تا دامـنه قـیامت بــردوام است و شـعلـه آنها فروزان است‌، همانگو‌نه‌که راستگوترین‌گویندگان فرموده است‌.

ا‌ین هـم‌کیفر پـیمان‌شکنی خودشان‌، و پشت گوش انداختن و فراموش‌کردن بخش قابل ملاحظه‌ای از عهد یزدان با ایشان است‌که نخستین بند آن بند تـوحید و

یکتاپرستـی است‌. بندی‌که پس ازگذشت اندک مدتی از وفات عـیسی (ع)از آن منحرف شـدند و دوری گزیدند، به خاطر علل و اسبابی‌که در اینجا فرصت سخن‌گفتن از آنها بطور مشروح نیست‌[1]‌.

هنگامی‌که روند سوره بدینجا از عرضه مـوضعگیری یـهودیان و مسـیحیان در برابر پـیمانشان با یزدان می‌رسد، همه اهل‌کتاب هم اینان و هم آنان را مورد خطاب قرار می‌دهد و ایشان را از رسالت و پیامبری خاتم‌النبیین (ص) آگاه می‌گرداند، و بدیشان می‌گوید: این پیغمبر همانگو‌نه‌که برای ایشان فرستاده شده است‌، برای عربهای امّی و برای جملگی مردم نیز روانه شده است‌. لذا ایشـان نـیز مخاطبان ایــن قرآن هسـتند و بدیشان هم امر شده است‌که از آخرین پیغمبر پیروی کنند. این نیز بخشی از پیمان یزدان با ایشان است‌، همانگونه‌که قبلاگذشت‌. همچنین این واپسین پیغمبر آمده است تا برای آنان مقدار بسیاری ازکتابی را روشن و آشکار سازدکه در دسـترسشان است و از ایشان خواسته شده است‌که در نگاهبانی و نگاهداری آن بکوشند، ولی آنان بخشهای فراوانی از آن را مخفی کرده‌اند و پنهان داشته‌اند و بدین وسیله پیمان با یزدان را در این باره شکسته‌انـد و نـقض عـهد نـموده‌انـدا همچنین این پیغمبر از بسیاری از چیزهائی‌که ایشـان آنها را مخفی و پنهان‌کرده‌اند و هم اینک در شریعت جدید نیازی بدانها نمانده است‌، گذشت و صرف نظر مینماید ... آنگاه روند سوره بـه بـیان برخی از خرافه‌هائی می‌پردازدکه واپسین پیغمبر آمده است تا آنها را بزداید و در معتقداتشان انها را راست و درست نماید. از قبیل این‌گفته مسیحیان‌که می‌گویند: مسیح‌، یعنی عیسی پسر مریم خدا است‌! و همچون این‌گـفته یهودیان و همچنین مسیحیان‌که می‌گویند: ما پسـران خدا و عزیزان یزدانیم‌!

روند سوره این نداء را بدین شیوه خاتمه می‌دهدکه آنان پس از فرا رسیدن رسالتی‌که حقائق را می‌نمایاند و اباطیل را برملا می‌دارد و خود روشـن و روشنگر است‌، دیگر دلیل و حجتی در پیشگاه خدا نـخواهند داشت‌، و ایشان را نسزدکه بگویند: روزگاران فراوانی از رسالتهای آسـمانی‌گذشته است و ایشـان آنـها را فراموش کرده‌اند وکار بر ایشان مشتبه‌گشته است و حقائق و اباطیل آمیزه یکدیگر شده است‌:

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ (١٥)

یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٦)

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٧)

وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (١٨)

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٩)

ای اهل کتاب‌! پیغمبر ما (‌مـحمّد) بـه سـوی شـما آمـده است‌. بسیاری از چیزهائی را برایتان روشن می‌سازد که از کتاب (‌تـورات و انـجیل‌) پنهان نموده‌ایـد، و از بسیاری از چیزها (‌و مطالبی که پنهان ساخته‌اید و فعلا مورد نیاز نیست‌) صرف نظر مـی‌نماید. از سـوی خدا نوری (‌که پپغمبر است و بینشها را روشنی مـی‌بخشد) و کـتاب روشنگری (‌کـه قرآن است و هـدایت بـخش مردمان است‌) به پیش شما آمده است‌. خـداونـد بـا آن (‌کتاب‌) کسانی را بـه راهـهای امـن و امـان (‌از تـرس و هـراس دنـیا و آخـرت‌) هـدایت مـی‌کند کـه جویای

خشنودی او باشند، و با مشیت و فرمان خود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌ایمان و علم‌) می‌برد، و ایشان را به راه راست رهنمود می‌شود. بطور مسلم‌، کسانی که می‌گویند: خدا، مسیح پسر مریم است‌! کافرند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مادر او و همه کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می‌تواند (‌کوچکترین‌) کاری بکند (‌و جلو دست خدا را بگیرد؟‌)‌. ازآن خدا است آنچه در آسمانها و زمین‌، و آنچه میان آن دو است‌. هـر چـه بخواهد می‌آفریید؛ و خدا بـر هـر چیزی تـوانا است‌. یهودیان و مسیحیان می‏گویند که ما پسران و عزیزان خدائیم‌! بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان عذاب می‌دهد؟ بلکه شما انسانهائی همچون سائر انسـانهائی هستید که خدا آنان را آفریده است‌. خداونـد هـر کـه را بخواهد می‌بخشد و هر که را بخواهد عذاب مـی‌دهد. و سـلطنت آسـمانها و زمـین و آنـچه مـیان آن دو است‌، متعلق به خدا است (‌و همه چیز از آن او است‌) و برگشت (‌همگان‌) به سوی او است (‌و به حساب و کتاب هر کسی رسیدگی می‌کند)‌. ای اهل کتاب! پیغمبر مـا (‌مـحمّد) بـه سوی شما آمده است و به دنبال انقطاع مدت زمانی که میان پیغمبران بوده است‌، (‌حقائق را دیگر بـاره‌) بیان می‌کند، تـا ایـن که (‌در روز رسـتاخیز) نگوئید: مـژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌از پیغمبران‌) به سوی ما نـیامده است (‌تا فرمان خدا را به ما برسانند. هم اینک پـیغمبر) مژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌محمّد نام‌) به سـوی شـما آمده است (‌و عذری برای شما نمانده است‌)‌. و خداوند بر همه چیز توانا است‌.

اهل‌کتاب‌، این راگام فراتر نهادن از حدّ خود و حسادت و بزرگ‌بینی می‌شمرد‌ندکه پیغمبری آنان را به سوی اسلام فرا خواندکه از آنان نیست‌. پیغمبری از امّیهائی ایشان را به اسلام می‌خواندکه آنان قبلا خویشتن را بسی بالاتر و داناتر از ایشان می‌دانستند! زیرا آنان اهل کتاب بوده و اینان امّی و بیسوادند! امّا هنگامی‌که خدا   خوا ست به این امّیها و بیسوادها بزرگی عطاء فرماید، از میان ایشان خاتم الانبیاء را برانگیخت، و واپسین پیغامبری را در میانشان قرار داد، پیغامبری‌که برای هـمگی انسانها بود. بدین امّـیها درس آموخت و تعلیمشان فرمود، و آنان هم داناترین ساکنان‌کره زمین شــدند، و مـترقّی‌ترین و والاتـرین جهان‌بینی و ایدئولوژی را پیداکردند، و استوارترین برنامه را به دست‌گرفتند و درست‌ترین راه را پیمودند، و از همگان شریعت و نظامشان برتر و بهتر، و جامعه و ا‌خلاقشان شایسته‌تر و بایسته‌ترگشت ... همه اینها در پرتو لطف خدا بدیشان داده شده بود، و در سایه اعطاء این آئین بدیشان و پسند آن برایشان بود.

امّیها هرگزا هرگز سزاوار ابن نـبودندکـه سـرپرستان انسانهاکردند، اگر این نعمت الهی نبود. و هرگزا هرگز توشه‌ای نداشته‌انـد و نـخواهند داشت‌که آن را به انسانها تقدیم دارند مگر چیزی‌که این آئـین بدیشان ارمغان داشته است‌.

در ا‌ین ندا‌ء الهی خطاب به اهل‌کتاب‌، یـزد‌ان جهان برایشان مکتوب و مـقطوع داشته است‌که آنان به اسلام خوانده شده‌اند، و به ایمان بدین پیغمبر و یاری دادن و کـمک نـمودن او و پشـتیبانی‌کردن از او، دعوت گشته‌اند. همچنین پیمان پیروی از او از ایشان‌کگرفته شده است‌. این نداء الهی‌، گواهـی یزدان سبحان را بر آنان مکتوب و مقطوع می‌دارد دال بر این‌که این پیغمبر امّی‌، فرستاده خدا است و به پیش ایشان روانه شـده است هم بدان سان‌که فرستاده خدا است و به پـیش عربها روانه‌گشـته است‌، و بلکه به سوی جملگی مردمان جهان فرستاده شده است‌. اولا انکار رسالت آسمانی او بیجا است‌، و ادعای انحصار رسالت او بر عربها بی‌معنی و پوچ است‌. ثانیاً آیا این آیه خطاب به اهل کتاب نیست‌.

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ

ای اهل کتاب! پپغمبر ما (‌مـحمّد) بـه سـوی شـما آمـده است‌. بسیاری از چیزهائی را برایتان روشن می‌سازد

که از کتاب (‌تـورات و انجیل‌) پـنهان نـموده‌ایـد، و از بسیاری از چیزها (‌و مطالبی که پنهان ساخته‌اید و فعلا مورد نیاز نیست‌) صرف نظر می‌نمایید.

او فرستاده خدا به سوی شما است‌. نقش او با شما این است‌که برایتان حقائقی را روشن سازد و توضیح دهد و هو‌یدا نمایدکه شما بر پنهان‌کردن و مخفی داشتن آنها توافق کرده‌اید. حقائقی که درکتاب آسـمانی خودتان موجـود و در دسترستان قـرار دارد، د‌ر دسـترس شما یهودیان و مسیحیان ... مسیحیان پایه بنیادین دین‌، یعنی توحید و یک‌پرستی را پـنهان داشته‌انـد، و یـهودیان بسیاری از احکام شریعت را مخفی‌کرده‌اند، از قبیل‌: سنگسار زناکار، و تحریم ربا بطورکلی. همچنین در نهان‌کردن همه اخبار مربوط به برانگیختن پیغمبر امّی‌، «‌پیغمبری‌که وصف او را پیش خود در تورات و انجیل نگاشته می‌یابند‌[2]. همچنین او صرف نظر مـی‌کند و چشم‌پوشی می‌نماید از بسیاری از چیزهائی‌که آنها را پنهان‌کرده‌اند و یا تحریف نموده‌اند، چیزهائی‌که در شریعت او ازآنها ذکری نرفته است‌. خدا چیزهائی را از احکام کتاب‌های آسمانی پـیشین و شـریعتهای گذشته منسوخ فرموده است که در جامعه انسـانی‌، کارکردی ندارند و نیازی بدانها نمانده است‌. از آن چیزهائی‌که وظیفه موقتی و تکلیف گذرائی در جامعه‌های‌کـوچک ویژه بوده‌اند. جامعه‌های کوچک ویژه‌ای‌که خداوند در روزگاران پیشین پیغمبران را به میان آنـان روانه فرموده است و برای مدت محدودی از زمان - بدان اندازه‌که یزدان می‌دانـد - به‌کار پـیام رسـانی و راهنمائی مردمان گماشته است‌. تا آنگاه‌که رسالت فراگیرو جاوید دررسید و پایدارو برقرارماند، پـس از آن‌که یزدان جهان آن را تکمیل فرمود و نعمت خویش را بدان تمام‌نمود وبه عنوان‌آئین‌مردمان پذیرفت و از آن اظهار خشـنودی‌کرد. دیگر در آن هیـچگونه منسوخ شدن و تبدیل و تـغییر دادن و تـعدیل‌کـردنی نیست

خداوند بزرگوارسرشت چیزی را برای آنـان بیان و روشن می‌گرداندکه این پیغمبر با خود آورده است‌، و وظـیفه و تاثـیرآن را درزنـدگی بشری توضیح می‌فرماید:

 قَدجَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ

کتاب روشنگری‌(‌که قرآن است وهدآیت بخش مردمان است‌) به پپش شما آمده است‌. خداوند بـا آن (‌کتاب‌) کسانی را به راههای امن و امان (‌از ترس و هراس دنیا و آخرت‌) هدایت می‌کند که جویای خشنودی او باشند، و با مشیت و فرمان خود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌ایمان و علم‌) می‌برد، و ایشان را به راه راست رهنمود می‌شود.

سخن دقیق‌تر و صادق‌تر و مستدل‌تری بر سرشت این کتاب یعنی قرآن‌، و بر سرشت این برنامه یعنی اسلام‌، از چنین فرموده‌ای وجود نداردکه می‌فرماید قرآن «‌نور» است‌.

این حقیقتی است‌که شخص مومن آن را دردل‌، و در هستی‌، و در زندگی، و در دیدن و در بررسی و سنجش اشیاء و حوادث و اشخاص‌، ملاحظه خواهدکرد. هـمین که حقیقت ایمان را در دل خود حس کند، آن را حس می‌کند... «‌نور» است‌، نوری‌که هستی او بدان منور می‌گردد و شفاف وسـکبال و درخشان و رخشان می‌شود. در پرتو این نور، همه چیز را بر سر راه خود آشکارا می‏بیند. تمام چیزهائی‌که بر سر راه او است‌، در پرتو ایـن نور هویدا و پیدا و راست و درست جلوه‌گر می‌آید و خویشتن را می‌نماید.

سنگینی‌گل در هسـتی مومن‌، و تـاریکی خاک‌، و انباشتگی‌گوشت و خون‌، آزمندی هوس و پرش‌، همه اینها درخشان و رخشان و تابان می‌گردند. سنگینی سبک، و تاریکی روشن می‌شود، و انباشتگی نازکی‌، و آزمندی لطـافت می‌پذیرد ... آمیختگی و تـاری در دیدن‌، سرگردان و حیران پیش و پس نهادن‌گامها و جلو و عقب‌گذاشتن پاها، سرگشتگی و دونـدگی در راه تاریک و نامعین و بینشان و بی‌هدف و مقصـد، همه و همه درخشان و رخشان و تابان می‌گردند. هـدف و مـقصد روشن می‌شود، و راه راست به سوی هدف و مقصد پیموده می‌شود، و نفس انسـان بر راستای راه می‌ایستد و به پیش می‌رود.

(‌نُورٌ، وکتابٌ مُبیـنٌ ) دو وصف برای یک چیز است‌. همان چیزی‌که پیغمـبربزرگوار (ص)‌آن را با خود آورده است‌.

یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ

خداوند با آن (‌کتاب‌) کسانی‌‌را به راههای امـن و امــان (‌از تـرس و هـراس دنـیا و آخرت‌) هـدایت مـی‌کند کـه جویای خشنودی او باشند، و با مشیت و فرمان خـود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نـور (‌ایـمان و علم‌) مـی‌برد، و ایشـان را بـه راه راست رهنمود می‌شود.

خداوند می‌پسنددکه اسلام آئین مردمان باشد و بدان خشنود است‌. یزدان انسانی را به «‌راه امـن و امان‌» رهنمود می‌فرمایدکه از این خشنودی پیروی‌کند و آن را برای خود بپسندد و بدان خشنود شود همانگونه‌که یزدان آن را برای او پسندیده است و بدان خشنود بوده است‌.

این تعبیر چه اندازه دقیق و صادق است! «‌امن و امان‌» همان چیزی است‌که این آئین آن را به سراسر زندگی سرازیر می‌سازد. امن و امان‌: فرد،‌گروه‌، جـهان‌، دل و درون‌، خرد، اندامها، خانه وکاشانه و خانواده‌، جامعه و ملت‌، و انسانها و انسانیت ... صلح و ساز با: زندگی، جهان‌، و یزدان یعنی پروردگار جهان و زندگی ... صلح و صفائی‌که بشریت آن را به خود ندیده است و هیچوقت نخواهد دید مگر در پرتو این آئین‌، و در سایه برنامه و نظام و شریعت آن‌، و در جامعه‌ای‌که بر عقیده و شریعت این آئین استوار‌ گر‌دد.

قطعاً خداوند بزرگوار در پرتو این دینی‌که پسند او و بدان راضی و خشـنود است‌، کسـی راکه به دنبال رضایت و خشنودی او باشد، به «‌را‌ههای» امن و امان و صلح و صفا» رهنمود میفرماید. به همة راههای امن و امان و صلح و صفای موجـود در تمام جوانب و زوایا ... هیچ‌کسی ژرفای این حقیقت را آنکونه‌که باید درک و فهم نمی‌کند، مگرکسی‌که خودش راهـهای خنک و شیوه‌های نبرد را در جاهلیتهای قدیم یا جدید دیده و دردها و رنجها و بـلاها و مـصیبتهای آن را چشـیده باشد... هیچ کسی ژرفای این حقیقت را درک و فهم نمی‌کند، بدانگونه‌که‌کسی‌که جنگ پـریشان دلی و آشفته حالی نـاشی از عـقائد و شرائـع و نطامها و دستگاه‌های حکومتی را در ژرفاهای درون‌ و زوایا و جوانب زندگی بیرون چشیده باشد و درآنها دست و پا زده باشد.

کسانی‌که در صدر اسلام نخستین مخاطبان این قرآن بودند، از روی تجربه‌هابی‌که در جاهلیت پیداکرده و چیزهائی‌که دیده بودند، خوب معنی این امن و امان و صلح وصفا را می دانستند. زیرا شخصاً مزه امن وامان و صلح و صفا را می‌چشیدند و از این مزه آسایش‌بخش لذت می‌برد‌ند.

ما هم اینک بسیار نیازمندیم‌که ایـن حقیقت را درک کنیم‌. در این روزگاری‌کـه جاهلیت در مـیان مـا و پیرامون مـا انواع بلاها و سـختی‌ها را به مـردمان می‌چشاند و به پرتگاه هلاک و نابودیشان مـی‌رساند. قرنها پس از قرنها هرگو‌نه جنگی را درپهنه درونها و گستره جامعه‌هاگریبا‌نگیر انسانها می‌سازد و به فغانها و شیونهایشان می‌کشاند!

ما بسی نیازمند امن و امان و صلح و صـفا در جهان هستیم‌. ما کسانی‌که در بـرهه‌ا‌ی از تـاریخ زندگانی خـودمان‌، در سایه صلح و صـفا و امـن و امـان‌، بسر برده‌ایم‌. سپس از صلح و صفا و امـن و امـان بیرون آمده‌ایم و به سوی جنگی رفته‌ایم‌که ارواح و قلوبمان را درهم می‌شکند، و اخلاق و رفتارمان را خرد و خمیر می‌کند، و جامعه‌ها و ملتهایمان را تارومار و له و لورده مـی‌سازد. در حالی‌که میتوانیم به صلح و صفا درآئیم و در امن و امان بغنویم‌. صلح و صفا و امن و امانی‌که خدادادی است و خدا ان را به ما می بخشید و ارمغان می‌دارد، هرگاه‌که به دنــبال رضای او باشیم و از خشنودی ا‌و پیروی‌کنیم‌، و برای خود همان را بخـواهیم و بپسندیم‌که خدا آن را می‌خواهد و می‌پسندد و بدان خشنود می‏گردد!

ماگرفتاریهای جاهلیت را می چشیم و به مهلکه‌های آن دچار می‌ا‌ئیم‌، در عین این‌که اسلام به ما نزدیک و در کنار ما قرار دارد. از دست جنگ جـاهلیت دردهـا و رنجها می‏بینیم، در حالی‌که اگر بخواهیم صلح و صفا و امن و امان اسلام در دسترس ما قرار دارد... آیاکدام معامله زیانبارتر است‌؟ این معامله‌ای‌که در آن‌، بهترین و خوب‏ترین را می‌دهیم و بدترین و زشت‌تـرین را دریـافت می‌دا‌ریـم‌؟ و در آن هدایت را می‌دهیم و گمراهی را با آن خریداری می‌کنیم‌و در آن جنگ را بر صلح ترجیح می‌دهیم و برتر می‌نهیم‌؟

ما قطعاً می‌توانیم انسانها را ازگرفتاریها و مهلکه‌های جاهلیت، و از آتش آشوب‏ها و جنگهای مشتعل و سوزان در اقطار جهان‌، به شـیوه‌ها و رنگهای‌گوناگون و فراوان‌، نجات دهیم‌. امّا ما نمی‌توانیم چنین‌کاری را بکنیم و انسانها را نجات دهیم‌، مگر پـیش از آن‌که خویشتن را نجات دهیم‌، و پیش از آن‌که به زیر سایه صلح و صفا و امن و امان درا‌ئیم‌، بدا‌نگاه‌که به سوی رضایت خدا برمی‌گردیم و از چیزی‌پیروی می‌کنیم‌که یزدان آن را پسندیده است و خشنودی خود را از آن اظهار فرموده است‌، و بدین وسیله از زمـره‌کسانی خواهیم شدکه آفریدگاردرباره ایشان فرموده است‌که ایشان را به راههای صلح و صفا و امن و امان هد‌ایت  نموده است[3] .

 (وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ).

خدا با مشیت و فرمان خود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌ایمان و علم‌) می‌برد.

جاهلیت همه نوع آن تاریکی است‌: تاریکی شبهه‌ها و خرافه‌ها و افسانه‌ها و جهان‌بینی‌ها ... تاریکی شهوتها و هوسها وکششها و سر در بیابان نـهادنها... تـاریکی سرگردانی و پریشانی و بریدن از رهنـمود الهی و گسیختن از آستانه امن و امان و انس و الفت یزدان ... تاریکی معیارهای نادرست و ارزشهای پراکنده ناچیز و احکام و معیارها و میزانهای پریشان و بـی‌سامان ... امّا نور، نور است‌.

آن نوری‌که پـیشتر از آن صحبت‌کردیم و از نور موجود در دل و خرد و هستی و زندگی و همه امور به گفتگو پـرداختیم‌.

(وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ )

ایشان را به راه راست رهنمود می‏کند.

راست است با فطرت نفس انسان و قوانینی‌که برآن فرمان می‌راند. راست است با فطرت جهان و قوانـین آن‌، قوانینی‌که فطرت جـهان را می‌چرخاند و اداره می‌گرداند... راست به سوی خدا می‌رود و به کژ راهه نمی‌افتد و خم و پیچی در آن نیست‌، و حقائق و خـط سیرها و هدفها در آن آمیزه یکدیگر نمی‏گردد و مشتبه و ملتبس نمی‌شود.

قطعا یزدانی ‌که انسان و فطرت او را آفریده است‌، و جهان و قوانین آن را درست نـموده است‌، او خودش برای انسان ایـن برنامه را تـهیه دیـده است و وضع فرموده است‌، و او خودش این دیـن را برای مومنان پسندکرده است و بدان رضایت داده است‌. پس طبیعی و بدیهی است‌که این برنامه مومنان را به راه راست هدایت و رهنمودکند. راهی‌که هیچ برنامه دیگری غیر از برنامه الهی‌، نمی‌تواند انسانهای درمـانده نـادان فناپذیر را در آن مسیر رهسپار و رهنمود سازد.

یزدان سبحان راست فرموده است‌. خداونـد بی‏نیاز از جهانیان‌. خدائی‌که راهیابی مردمان و هـدایت ایشـان کمترین نفعی بدو نمی‌رساند، و گمراهی و سرگشت انسانها از مملکت و عظمت او کمترین چیزی نمی‌کاهد. امّا این مهر فراوان یزدان در حق مومنان است‌که ایشان را در بر می‏گیرد.

راه راست این است‌. امّا سخنان مسیحیان درباره مسیح کفر است‌. وقتی‌که میگو‌یند: خدا مسیح بن مریم است‌! امّاگـفته یهودیان و مسیحیان‌که می‌گویند: ما فرزندان و عزیزان‌خدائیم‌،‌دروغ‌وبهتان است‌ومتّکی به سند و دلیلی نیست ... هم این سخن و هم آن سخن‌، از به هم تافته‌ها وگفته‌های نـاروای اهل‌کـتاب است‌، به هـم تافته‌ها وگفته‌های ناروائی‌که وضوح توحید و روشنی یکتاپرستی را پنهان نمی‌دارد، و پیغمبر خاتم آمده است تا در میان آنها حقـیقت را پیدا و هویداگرداند و حق را آشکارا بنمایاند، و رمندگان منحرف از این حقیقت را بدین حقیقت برگرداند:

(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)

بطور مسلّم‌، کسانی که می‌گویند: خدا، مسیح پسر مریم است‌! کافرند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مادر او و همه کسـانی را که در روی زمـین هسـتند هلاک کند، چه کسی می‌تواند (‌کوچکترین‌) کاری بکند (‌و جلو دست خدا را بگیرد؟‌)‌. از آن خدا است آنچه در آسمان‌ها و زمین، و آنچه مـیان آن دو است‌. هـر چه بخواهد می‌آفریند؛ و خدا بر هر چیزی توانا است‌.

دینی راکه عیسی (ع)‌ از سوی خدا با خود آورده ا‌ست‌، آئین یکتاپرستی و توحیدی بوده است‌که هر پیغمبری آن را با خو‌د آورده است‌.

اعتراف به بندگی و پرسـتش خالصــانه‌کار هر پیغمبری بوده است‌. امّا به این عقیده روشن تحریفها و تـغییرها خزیده است و آمیزه آن شده است‌، به علت دخول بت‌پرستان به آئین مسیحیت، و آزمندی ایشـان بر ته‌نشستهای بت‌پرستانه‌ای‌که با خود آورده بودند و آنها را با عقیده توحیدی و یگانه‌پرستی آمیخته نموده بودند. این آمیزش بگونه‌ای انجام‌گرفته بودکه جدا ساختن و تمییز نمودن و زدودن و پاکیزه داشتن اصل عقیده از آنها ممکن نبوده و نیست‌.

البته همه این انحرافها یک باره به داخل مسـحیت اصیل نخزیده است و با آن نـیامیخته است‌. بلکه به مرور زمان و در طی روزگاران به داخل آن سـرازیـر گشته است وبدان آمیخته است‌.گروه‌ها و دسته‌ها یکی پس از دیگری چنین انحرافهائی را به عقیده واقـعی مسیحیت افزود‌٥اند، تا این‌که‌کار بدینجا کشیده است و بدین آمیزه شگـفت جهان‌بینی‌ها و افسـانه‌ها مـنتهی گردیده است‌. آمیزه شگفتی‌که خردها درباره آن حیران و ویلان‌گشته‌اند، و عقلهای شارحان معتقد بدان درباره چنین عقیده تـحریف شده‌ای سـرگشته و سـرگردان مانده‌اند!

عقیده توحیدی بعد از مسیح (ع) در میان شاگردان و پیروانش ماندگار ماند. یکی از انجیلهای فراوانـی‌که نــوشته شده است‌، انجیل بـرنابا است‌. ایـن انـجیل عیسی (ع)را با وصف پیغمبری از سوی خـدا یـاد می‌کند. بعدها اختلافاتی روی داد. برخی مـی‌گویند: مسیح فرستاده خدا همچون سائر انبیاء است‌. بسی هم می‌گویند: مسیح بلی که پیغمبری از پیغمبران است‌، ولی پیوند ویژه‌ای با خدا دارد. برخی هـم می‌گویند: مسیح پسر خدا است‌، چون بدون پدر متولد شده است‌، امّا با این وجود مخلوق خدا است‌. بـعضی‌هم می‌گویند: مسیح پسر خدا ا‌ست و مخلوق نیست‌. بلکه هـمچون پدر دارای صفت قدمت است ...

برای زدودن ایـن اختلافات‌، در سـال ٣٢٥ میلادی «‌کنگرة نیقیّه‌»‌[4] تشکیل‌گردید. در این‌کنگره چهل و هشت هزار نفر از بطریقها[5] و کشیشها گرد آمدند. ابن البطریق یکی از مورخان مسیحی درباره ایشـان‌گفته است‌:

«‌در آراء و ادیان‌، مختلف و متفاوت بودند. بر خی از آنان مـی‌گفتند: مسـیح ومـادرش دو خدای جدا از خدایـند! اینان «بـربرانیّه‌» نام داشـتند و بدیشان «‌ریمتیین‌» می‌گویند. برخی هم می‌گفتند: مسیح نسبت به پدر، به منزله شعله آتشی است‌که از شعله آتشی جداگشته باشد. شعله نخـستین با جداگشتن شعله دومـین از آن‌،‌کـاستی نـپذیرفته است‌. ایـن‌گـفته «‌سابلیوس‌» و پیروان او است‌.

بعضی هم می‌گفتند: مریم نه ماه آبستن نشـده است و عیسی را نه ماه در شکم نگاه نداشته است‌. بلکه عیسی از درون شکم عبورکرده است بداگونه‌که آب از درون ناودان عبور می‌کند. زیرا کلمه داخل گوشهایش شده است‌، و از همان جائی بیرون آمده است‌که‌کودک به هنگام تولد بیرون مـی‌آید. ایـن سخن «‌الیان‌» و پیروان او بود. بـعضی‌ها هم می‌گفتند: مسیح انسانی بوده است‌که از لاهوت آفر‌یده شـده است همانگونه‌که خمیرمایه وجـود هر یک از ما در اصل این چنین است‌. آغاز پسر از مریم بوده است‌. پسر برگزیده شده است تا نجات دهنده اصل انسان باشد. نعمت الهی با او همدم گشته است و قرین او شده است‌، و از روی محنت و مشیت در او حلول‌کرده است‌، و این است‌کـه «‌پسر خدا» نـامیده شده است‌. ایـنان می‌گویند: خدا ذات قدیمی یگانه‌ای است و اقنوم واحدی است‌. او را با سه نام نامگذاری می‌کنند. اینان به‌ کلمه‌، و روح القد‌س ایمان ندارند. ایـن‌گفته «‌بولس شمشاطی‌« بطریق انـطاکیه و پـیروان او است و «‌بولیقانیون‌» هستند. بر خی‌ها هم می‌گفتند: آنان سه خدایـند جـدا نـاشدنی‌: صالح‌، و طـالح‌، و مـتوسط مـیان این دو. ایـن‌گفته «‌مـرقیون‌» ملعو‌ن و طرفداران او است! گمان هم می‌برندکه «‌مرقیون‌» رئیس حواریین است و «‌پطرس‌» را دشمن می‌دارند. برخی‌ها هم می‌گفتند: مسـیح خدا است‌. این هم‌گفته «‌پولس رسول‌» و سخن سـیصد و دوازده کشیش بود...»‌[6].

«‌قسطنطین‌» امپراطور روسیه از بت‌پرستی دست کشیده بود و مسیحیت را پذیرفته وگردن نهاده بود، و از مسیحیت چیزی نمی‌دانست‌، نظریه آخر را برگزید و افراد خویش را به جان مخالفان انداخت و طرفداران سائر مذاهب را آواره و پراکنده‌کرد. مخصوصاً کسانی را در به در و پریشان روزگار ساخت‌کـه مـعتقد به خدائی پدر یگانه‌، و بشریت مسیح بودند.

مولف کتاب‌: «‌الامّه القبطیّة‌» درباره چنین قراردادی‌، این چنین می‌گوید:

«‌جامعه مقدسه وکنیسه رسولیه‌، قدغن می‌کند و حرام می‌شمارد سخن هرکسی راکه بگو‌ید. پـیش از پسـر خدا زمانی بوده است‌که پسر خدا در آن وجـود نداشته است‌. زمانی پیش از این‌که عیسی باشد وجود ندارد. عیسی از هیچ متولدگشته است‌.

همچنش جامعه مقدسه وکنیسه رسولیه قدغن می‌کند و حرام می‌شمارد سخن‌کسی راکه بگوید: پسر از ماده‌ای‌، یا عنصری غیر از عنصر پدر آفریده شده است‌. همچنین قدغن می‌کند و حرام می‌شـمارد سخن‌کسی را که بگو‌ید: عیسی آفریده شده است‌. هـچنین‌گفته‌کسی راکه بگو‌ید: عیسی قابل تغییر و دگرگونی است‌، و گشت و گذار زمان‌گریبانگیر او می‌گردد»‌.

امّا این‌کنگره با همه قراردادها و تصویب نامه‌های خود نتوانست مذهب یکتاپرستان پیرو «‌آریوس‌» را از میان بردارد، مذهبی‌که بر قسطنطنیه و انطاکیه و بابل و اسکندریه و مصر سیطره یافته بود.

سپس مخالفت تازه‌ای پیرامون «‌روح القدس‌» درگرفت‌. برخی از آنان می گـفتند: روح القدس خدا است‌. بـعضی‌ها هم می‌گفتند: او خدا نیست‌. «‌کنگره نخستین قسطنطنیه‌» درسال٣٨١ تشکیل شد تا در این باره ریشه مخالفت را قطع ‌کنند. ابن‌البطریق با توجه به سخنان‌ کشـیش اسکندریه‌، چیزی را که در این‌ کنگره مورد توافق قرار گرفته است‌، چنین ذکر می‌کند:

«‌ثیموثاوس‌، بطریق اسکندریه‌گـفت‌: به عقیده مـا روح ‌القدس همان روح الله است و جدای از همدیگر نیستند. روح ‌الله چیزی جز حیات روح ‌القدس نمی‏باشد. اگر بگوئیم ‌که روح ‌القدس مـخلوق است و آفریده شده است‌، در حقیقت‌ گفته‌ایم‌ که روح ‌الله مخلوق است و آفریده شده است‌. اگر بگوئیم‌: روح‌الله مخلوق ا‌ست و آفریده می‏باشد، در حقیقت‌گفته‌ایم‌که حیات او مخلوق و آفریده است‌. هنگامی‏که بگوئیم ‌: حیات او مخلوق و آفریده است‌، در این صورت‌ گمان برده‌ایم‌ که او زنده نیست‌. اگر هم‌گمان بریم‌که او زنده نیست‌، در حقیقت نسبت بدو کفر ورزیده‌ایم و او را نپذیرفته‌ایم‌. هرکس هم نسبت بدو کفر بورزد و او را نپذیرد، نفرین بر او واجب می‌گردد»‌.

در ایـن‌کـنگره همچنین الوهیت و خداونـدگاری روح‌القدس به تصویب رسید، بدان‌گونه‌که درکنگره نیقیه الوهیت و خداوندگاری مسیح‌، مورد تصویب قرار گرفت‌. بدین وسیله «‌ثالوث‌« یعنی سه خدائی تکمیل گردید، و آنها عبارتند: پدر، و پسر، و روح‌القدس‌. بعدها جدال دیگری پیرامون اجتماع سرشت خدائـی مسیح و سـرشت انسـانی او درگـرفت‌که لاهوت و ناسوت هم بدانهاگفته می‌شود. نظر «‌نسطور» بطریق قسطنطنیه این بودکه اقنومی و سـرشتی وجود دارد. اقنوم الوهیت از سوی پدر است و بدو نسبت داده می‌شود، و سرشت انسان از مریم مـتولّدگشـته است‌.

پس مریم مادر انسان است نسبت به مسیح وماد‌ر خدا نیست‌. درباره مسیحی هم‌که در میان انسانها ظاهر و پدیدارگردید و با ایشان صحبت‌کرد بدان‌گونه‌که ابن‌الطریق از او روایت‌کرده است‌:

«‌این انسانی‌که می‌گوید: مـن مسیح هسـتم‌، از راه محبت متحد با پسر است‌.گویند: او خدا و پسـر خدا است‌، امّا نه در حقیقت‌، بلکه از روی عطا و موهبت‌»‌)‌. سپس می‌گوید: «‌نسطور معتقد بودکه خداوند ما یسوع مسیح در حد ذات خود خدا نیست‌، ولی انسـانی است لبریز از برکت و نعمت‌. یا اوکسی است‌که از سوی خدا بدو الهام می‌شود، و هرگز مرتکب بزه وگناه نشده است‌، و هیحوقت‌کار زشت و پلشتی انجام نداده است‌»‌.

کشیش رومه و بطریق اسکندریه‌، وکشیشهای انطاکیه‌، در این باره با او مخالفت‌کردند، و تصمیم بر تشکیل کنگره چهارم گرفتند. «‌کنگره افسس‌»[7] در سال ٤٣١ مـیلادی مـنعقد شد. ایـن‌کنگره - همانگو‌نه‌کـه ابن‌الطریق‌گفته است - مقرر داشت‌:

«‌مریم دوشیزه مادر خدا است‌، و مسیح خدای راستین و انسان است‌. معروف و شناخته به دو سرشت است‌. یکتا در اقنوم است‌»‌.

اعضاء این‌کنگره‌، نسطور را لعن و نفرین‌کردند!

آنگاه‌کلیسای اسکندریه نظریه تازه‌ای صادرکرد. برای این نظریه «‌کنگره دوم اقسس‌‌» تشکیل و چنین مـقرر داشت‌:

«‌مسیح دارای یک سرشت است‌که در آن لاهوت با ناسوت‌، یعنی صفت خدائی با صفت انسانی‌،‌گرد آمده است‌»‌.

امّا ایـن نظریه پـذیرفته نیفتاد، و مخالفتهای تـند و شـدیدی پـیدا و مسـتـمرگردید‌. به نـاچارکنگرة «‌خلقیدونیه‌»‌[8] به سال ٤٥١ تشکیل‌گردید و مقرر داشت‌:

«‌مسیح دارای دو سرشت است نه یک سـرشت تنها. لاهوت سرشت جداگانه‌ای است و نـاسوت سرشت جداگانه دیگری است‌. لاهو‌ت و ناسوت در مسیح به همدیگر رسیده‌اند»‌. اعضاء‌کنگره‌،‌کنگره دوم آفسس را لعن و نفرین‌کردند!

مصریها قرارداد و مصوبه این‌کنگره را نپذیرفتند. میان مذهب مصری «‌منوفیسیه‌» و مذهب «‌ملوکانی‌»‌که دولت طرفدار آن بـود اختلافات خونینی درگرفت. اخلافاتی‌که قبلا از آن سخن‌گفتیم وگفتار «‌سیر.ت‌.و. ارنولد» را به نقل ازکتابـش «‌الدعوه الی الاسلام‌» بیان داشتیم و در سرآغاز سوره آل‌عمران ‌گنجاندیم‌[9].

در به تصویرکشدن چکیده جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌های منحرف پیرامون الوهیت و خدا بودن مسـیح‌، و ذکر مخالفتهای خـونین و دشمـنانگیها وکینه‌توزیهائی که بر اثر همین مساله الوهیت و خدائی مسیح میان دسته‌ها و گروهها پدید آمده است و تا به امروز پدیدار و برقرار است‌، بسنده میکنیم.

واپسین رسالت آسمانی می‌آید تا چهره حق را در این قضیه بنمایاد و سخن راستین و فیصله‌بخش را بگوید. خاتم‌انبیاء (ص) می‌آید تا برای اهل‌کتاب حقیقت عقیده درست را بیان و روشن فرماید:

(لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم) .

قطعا کسانی که می‌گویند: خدا، مسیح پسر مریم است‌! کافرند.

(‌لَقَدکَفَر الّذین قالُوا: إن‌الله ثالِثُ ثَلاثَه ) .

بی‏گمان کسانی کـافرند که مـی‌گویند: «‌خدا در عیسی حلول کرده است و» خدا همان مسیح پسر مریم است‌.

 همانگونه‌که در این سوره خـواهد آمد.

قرآن مـنطق عقل و فطرت و واقعیت را درآنان برمی‌ا‌نگیزد و می‌گوید:

(قُل: فَمَن یَملِکُ مِن اللهِ شَیئاً إن أرادَ إَن یُهِلک المسیح ابن مَریَم و اُمّهُ و مَن فی الارض جَمیَعاً)

بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مـادر او و همه کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می‌تواند (‌کوچکترین‌) کـاری بکـند (‌و جلو دست خدا را بگیرد؟‌!)‌.

قرآن میان ذات و سرشت و خواست یزدان سبحان، و میان ذات عیسی(ع) و ذات مادرش‌، و همه ذاتـهای دیگر، به جدائی‌کامل و فرق مطلق معتقد است وروشن و قاطعانه در این باره سخن می‌راند و مساله را فیصله می‏بخشد. ذات یزدان سبحان یکی است‌، و مشـیت و خواست او آزاد و بدون قید و قیود است‌، و سـلطه و قدرتش منحصـر به فرد است‌، و هیچکسی‌کـمترین اختیاری در برگرداندن مشیت و خواست او ندارد و نمی‌تواند سلطه و قدرت ایزد را برگرداند و دفع نماید اگر خدا بخواهد مسیح پـسر مریم و مـادرش و همه کسانی راکه درکره زمین هستند بکشد و بمیراند.

خداوند بزرگوار مالک و صاحب همه چیز، و آفریدگار همه چیز است‌. آفریننده جدای از آفریده است‌، و هر چیزی آفریده است‌:

(وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر)

از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمین و آنـچه میان آن دواست‌ هر چه بخـواهد می‌آفریند، و خـدابر هر چیزی توانا است‌.

ایــن چـنین‌، روشنی عقیده اسلامی‌، و سادگی و بی‌پیرایگی آن جلوه‌گر می‌آید. امّا درخشـندگی و رخشندگی عقیده اسلامی وقتی کاملا نمایان می‏گردد که مقایسه شود با توده‌های‌کژراهگـیها و بداندیشیها و جهان‌بینی‌های ناروا و افسانه‌ها و بت‌پرستیهائی که آمیخته به عقائد دسته‌ای از اهل‌کتاب است‌. هنگامی‌که عقده اسلامی را در برابر چنین افکـار فگار نگاه می‌داریم‌، نخستین ویـژگی عقیده اسـلامی به جلوه می‌افتد و آشکارا هویدا می‌گردد، عقیده اسـلامی در بیان حقیقت الوهیت‌، و حقیقت عبودیت، و جدا شـدن کامل و قاطع این دو حقیقت از یکدیگر، بدون‌کمترین تاریکی و شبهه و پیچدگی‌.

یهودیان و مسیحیان می‌گو‌یند: آنان پسران و عزیزان دردانه یزدانند.

(وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ)

یهودیان و مسیحیان می‏گویند که ما پسران و عزیزان خدائئم‌.

لذا برای یزدان جنبه پدری قائل هستند، برابر یکـی از جهان‌بینی‌هائی‌که دارنـد. اگر هم معتقد به پـدری جسمانی نباشند، معتقد به پدری روحانی هستند. ایـن پدری هر نوع پدری باشد، تیرگی و تاریکی در عقیده توحید پدیدار می‌سازد و سایه‌ای بر جداسازی قاطعانه الوهیت و عبودیت می‌افکند. جداسازی قاطعانه‌ای که جهان‌بینی راست و درست نمی‏گردد، و زندگی سر و سامان صحیحی نمی گیرد، مگربا بیان وذکرآن‌. چراکه با بیان و ذکر جداسازی قاطعانه است‌کـه جهتی‌که بندگان جملکی با عبودیت و بندگی رو بدان می‌کنند، یکی می‌شود، و جهتی‌که برای مردمان‌، قـانونگذاری می‌نماید، یکی می‏گردد، و برای آنان ارزشها و معیارها و میزانها و مقررات و قوانین را تعیین وتبیین می‌کند، و نظامها و سیستمـها و اوضاع و احوال را تشکـیل و ترسیم می‌سازد، بدون این‌که ویژگیها با تداخل صفات و خصال، و با تداخل الوهیت و عبودیت، آمیزه همدیگر شوند... مساله تـنها مساله انـحراف عقیدتی وکژی ایدئولوژی نیست و بس، بلکه مساله‌، مساله تباهی سراسرزندگی با پیروی ازهـمین انحراف وکژراهگی است‌.

 یهودیان و مسیحیان‌، ادعاء دارند که ایشـان پسـران و عزیزان خدایـند با تـوجه بدین امـر است‌که آنـان می‌گویند: یزدان ایشان را به‌گناهان نمی‌گیرد و آنان را در برابر بزهکاریها عذاب نخواهد داد! و این‌که ایشان هرگز وارد دوزخ نمی‌گردند، و اگر هم وارد دوزخ‌گردند جز چند روز اندک بدان درنمی‌آیند. معنی این سـخن هم این است‌که دادگری الهی در مجرای اصلی خود روان و اجراء نمی‌گرددا و این‌که یزدان سبحان‌گروهی از بندگانش را دوست می‌دارد، و رهایشان میسازد در زمین فساد وتباهی‌کنند! بعدها هم همچون مجرمان و مفسدان دیگر عذابشان نمی‌دهد! آیا در زندگی چه تباهی و فسادی از این چنین جهان‌بینی و انـدیشه‌ای پیدا می‌گردد؟ و در زندگی همچون‌کژ روی و انحرافی ممکن است چه پریشان حالی و نابسامانیی را بوجود آورد؟

در اینجا اسلام ضربه قاطعانه خود را بر این تباهی و فساد در جهان‌بینی، و بر هر نـوع فسادی‌که جنین جهان‌بینی ناد‌رستی آن را در زندگی پـدید می‌اورد، وارد مـی‌سازد، و دادگری خداوندگاری را مقرر می‌د‌ارد که جانبداری نمی‌کند و بــیخود و بی‏حساب دوست نمی‌دارد، و حتی چنین ادعـائی را هم باطل اعلان می‌نماید:

   (فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ)

بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان عذاب می‌دهد؟ بلکه شما انسانهائی همچون سائر انسانهائی هستید که خدا آنان را آفریده است‌. خداوند هر که را بـخواهد می‌بخشد و هر که را بخواهد عذاب می‌دهد.

بدین وسیله قرآن حقیقت قاطعانه‌ای را در باره عقیده ا‌یمانی بیان میدارد. پوچی ادعای فرزندی را ذکر مینماید. همه کسـانی را که پسـر خدا می‌دانـند، انسانهائی از آفریدگان خدایند. قرآن همچنین دادگـری خدا را بیان می‌د‌ارد، و بـخشودن و شکنجه دادن را بـر اصل واحدی مبتنی می‌سازد، اصلی‌که اعلام می‌دارد که مشیت خدا مغفرت را به اسباب و عللی‌، و عذاب را به اسباب و علل دیگری منوط و مربـوط می‌کند. دیگر هیچیک از بخشودن و شکنجه دادن به سبب فرزندی یا پیوند شخصی نیست‌.

سپـس مکرر می‌نمایدکه خدا مالک همه چیز است‌، و سرنوشت هر چیزی و سرانجام هر چیری بدو مربوط و به سوی او برمی‌گردد:

   (وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ )

سـلطنت آسمانها و زمـین و آنـچــه میان آن دو است متعلق به خدا است (و همه چیز از آن او است‌) و برگشت (‌همگان‌) به سوی او است (‌و به حساب و کتاب هر کسـی رسیدگی می‌کند)‌.

مـالک جدای از مملوک است‌. ذات یـزدان سبحان منحصر به فرد است‌. مشیت او منـحصر به فرد است‌. هـمگان‌به سوی یزدان‌برمی‌گردند.

*

این بیان پایان می‏گیرد با تکرار ندائی‌که رو به اهل کتاب می‌کند و حجت و معذرت ایشـان را پـایان می‏بخشد و آنان را جلو «‌سرنوشت و سرانجام‌کار» رو در رو نگاه می‌دارد، بدون‌کمترین ابهام و عذر و بهانه و پیچیدگی‌:

 (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)

ای اهل کتاب! پیغمبر ما (‌محمّد) به سوی شما امده است وبه دنبال انقطاع مدت زمانی که میان‌پیغمبران بوده است‌، (‌حقائق را دیگر باره‌) بیان می‌کند تا ایـن که (‌در روز رستاخیز) نگوئید: مژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌از پپغمبران‌) به سوی ما نیامده است (‌تا فرمان خدا را بـه ما برسانند. هم اینک پیغمبر) مژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌محمّد نام‌) به سوی شما امده است (‌و عذری برای شما نمانده است‌)‌. و خداوند بر همه چیز توانا است‌.

با این رویاروئی قاطعانه‌، برای جملگی اهل‌کـتاب هیچگونه حجت و برهانی نـمی‌ماند. اصـلا حجت و برهانی نخواهند داشت در این‌که بگو‌یند ایـن پیغمبر امّی به سوی ایشان روانه نشده است‌. چراکه یزدان سبحان می‌فرماید:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ)

ای اهل کتاب‌ پیغمبر ما (‌مـحمّد) بـه سـوی شما آمـده است‌.

حجت و برهانی برای اهل‌کتاب نمی‌ماند در این‌کـه بگویند: بیدار باشی و هوشیار باشی بدیشان داده نشده است‌، و در فاصله زمانی بسیار طولانی بدانان مژده‌ای و بیمی نرسیده است و تشویق وتنبیهی در میان نبوده است‌. در فـاصله زمانی بسیار درازی‌که موجب فراموشی می‏گردد وکژروی و انحراف در آن روی می‌دهد ... هم اینک بطور قطع پیغمبر مژده‌رسان و بیم دهنده‌ای به سویشان آمده است ودیگر حجت و برهان و عذر و بهانه‌ای برایشان نمانده است‌.

سپس قرآن به یادشان می‌اندازد که چیزی یزدان جهان را درمانده و ناتوان نمی‌سازد. چیزی او را درمانده و ناتوان نمی‌سازد از این‌که پیغمبری را از میان امّـیان برگزیند و روانه نماید. و چیزی او را درمانده و ناتوان نمی‌سازد از این‌که اهل‌کتاب را به‌گناه چیزی‌که می‌کنند مورد مواخذه قراردهد وبه سزا و جزایشـان برساند:

(وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) .

خداوند بر همه چیز توانا است‌.

این چرخش وگرد‌ش با اهل‌کتاب پـایان می‌پذیرد. چرخش وگردشی‌که‌کژ راهه‌ها وکجرویها و انحرافهای ایشان را از آئین راستین خدا نشان مـی‌دهد و هویدا می‌گرداند. آئین راستینی که‌ درگذشته‌ها پیغمبرانشـان آن را برایشان آورده‌اند و بدیشان ارمغان داشته‌اند. این چرخش وگردش هـمچنین از یک سو حـقیقت اعتقادی را مقرر و مشـخص می‌داردکه آن را برای مومنان می‌پسندد و از ایشان می‌پذیرد، و از دیگر سو حجت و برهان اهل‌کتاب را در موضعگیریشان در برابر پیغمبر امّی (ص) باطل و پـوچ می‏گرداند، و راه معذرت خواهی و عذرتـقصیر در روز سزا و جزا را بر ایشان می‌بندد.

با وجود همه ایـنها آنـان را از یک سو به هدایت می‌خواند، و از دیگر سو تاثیر کید و مکرشان را درباره گروه مسلمانان‌، ضعیف می‌گرداند، و راه را به سوی صراط مستقیم‌، برای‌گروه مسلمانان نورانی و روشـن می‌نماید.

*

در پایان درس‌، رونـد قرآنی می‌رسد به واپسین موضعگیری بنی‏اسرائیل در برابر پیغمبرشان و رهـائی بخششان موسی (ع) برآستانه سرزمین مقدسی ‌که خدا وعده آن را بدیشان داده بود. همچنین موضعگری ایشان را نسبت به پیمانی‌که پروردگارشان با ایشـان بسته بود، ذکر می‌نماید و بیان می‌فرمایدکه چگونه آن را شکستند و چگونه سزا و جزای پـیمان‌شکنی پـیمان محکم و استوارشان را دیدند:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ (٢٠)

یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ (٢١)

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (٢٢)

قَالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٢٣)

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا (٢٤)

قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٥)

قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٦)

 (‌به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت‌: ای قوم من‌! نعمت خدا را بر خود متذکر شوید، وزمانی را به یاد آورید که خداونـد پـیغمبرانـی در مـیان شما برانگیخت و شاهانی از شما به سلطنت رسـانید (‌و در واقع همه شـمارا با رهـائی از ظلم و ستم فرعون و فرعونیان و بخشیدن دارائی و آزادی‌، شاه خانه خـود گردانید) و به شما آن داد که به کس دیگری از جهانیان نداده است‌. ای قوم من‌! به سرزمین مقدسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدر کرده است‌، و (‌در برابر دشمن سرسختی که در آنجا بسر می‌برد، پای بـه فرار نگذارید و) پشت مکنید، تـا زیـانکارانـه برنگردید (‌و یاری و خشنودی خدا را از دست نـدهید)‌. کفتند: ای موسی‌! در آنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند و ما هرگز بدانجا وارد نمی‌شویم مادام که آنان از آنـجـا بـیرون نــروند. در صـورتی که آنـان ازآن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت‌. دو نـفر (‌سردار) از مردان خدا ترس که خداوند بدیشان نعمت (‌عقل و ایمان و شهامت‌) داده بود، گفتند: شما (‌از قیافه درشت این مردمان نترسید وناگهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید. اگر وارد دروازه شوید (‌به سبب دل ضعیفی که دارند) شما پیروز خواهید شد. اگر مومن هستید، بر خدا توکل کنید. گفتند: ای مـوسی‌! مـا هرگز بدان سرزمین مقدس پای نمی‌نهیم مادام که آنان درآنجا بسر برند. پس (‌دست از سر مـا بدار و) تو و پروردگارت بــروید و (‌بـا آن زورمـندان قوی هـیکل‌) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شـما هستیم‌! بدین هنگام موسی رو به درگاه کردگار کرد و عـاجزانـه گفت‌: پروردگارا! مـن تنها اختیار خود و برادرم (‌هارون‌) را دارم‌، میان من و این قوم ستم پیشه‌، (‌با عدالت خداوندی خود) داوری کن (‌و حساب ما را از حساب ایشان جدا فرما، و ما را به عذاب آنـان گرفتار منما. خدا به موسی‌) گفت‌ این سرزمین تا چهل سال بر انان ممنوع است (‌و بدان پای نخواهـند گذاشت، و) در سرزمین (‌خشک بیابان‌) سرگردان (‌بـدین سـو و آن سو) می‌گردند (‌و راه به جائی نمی‌برند) و بر قوم ستم پیشه و نافرمان غمگین مباش‌)‌.

این هم حلقه‌ای از حلقه‌های داستان بنی‏اسرائیل است‌، داستانی‌که قرآن آن را بـه خاطر فلسفه‌ها و حکمتهای گوناگونی‌که دا‌رد مفصلا بیان فرموده ا‌ست‌. یکی از فلسفه‌ها و حکمتهائی که در بر دارد، این است کـه‌: بنی‏اسرائیل نخستین‌کسانی بودندکه با دعوت اسلامی به پرخاش برخاستند، و دشمنانگی وکینه‌توزی و جنگ را در مدینه و در سراسـر جزیرة العرب آغـازیدند. بنی‏اسرائیل از روز اول باگروه مسلمانان جنگیدند و سراپا جنگ با ایشان شدند. آنان بودندکه در دامن خود نفاق و منافقان را در مدینه پروردند، و منافقان را با انواع نیرنگها و اقسام دسیسه‌ها علیه عقیده اسلامی و مسلمانان هر دو، یاری وکمک‌کردند. هـمچنین ایشان بودندکه مشرکان را برانگیختند و تحریک و تشـویق نـمودند، و بدانـان وعـده یـاری دادند و علیه‌گروه مسلمانان با ایشان پیمان بستند و به توطئه نشسـتند. همچنین بنی‏اسرائیل بودندکه جنگ شـایعه‌پراکنیها و دسـیسه‌سازیها و نـیرنگ بازیها را در مـیان‌گروه مسلمانان عهده‌دار شدند و راه بردند، همانگونه که پخش شبهه‌ها و شکها و تحریفها را پـیرامون عقیده اسلامی و پیرامون مقام رهبری، بر عهده‌گـرفتند و سرپرستی کردند. همه این کارهای نابهنجار از سوی ایشان انجام می‌پذیرفت‌. پـیش از آن که نقاب از چهره‌هایشان را در جنگ علنی و آشکار برافکنند و ماهیت خویشتن را بنمایانند. لذا چاره‌ای جز این نبود که بنی‌اسرائیل به گروه مسـلمانان مـعرفی گردند تا مسلمانان کسانی را بشـناسندکـه دشمن ایشانند، و بدانندکه سرشت ایشان چیست‌؟ و تاریخ آنان کدام است؟ و وسائل ایشان چگونه است‌؟ و ماهیت پیکاری که با آنان می‌ا‌غازند و نبردی‌که بدان فرو می‌روند چه سان است‌؟

یزدان سبحان می‌دانست‌که بنی‏اسرائیل دشمن این ملت در طور تاریخشان خواهند شد، هم بدانگونه‌که در گذشته‌ها پیوسته دشمن هدایت خدا بوده‌اند. بدین لـحاظ خداوند جهان به ملت مسـلمان همه کارهایشان را آشکارا مـی‌نمایاند، و بــدیشان همه وسائل آنـان را بی‌پرده نشان می‌دهد.

فلسفه و حکمت دیگری از داستان بنی‏اسرائیل، ایـن است‌که انان دارای آخرین آئین آسمانی پیش از آئین واپسین - یعنی اسلام - بودند. تاریخ ایشان هم پیش  ازاسلام مدت طویل‌و بخش عظیمی‌ازتاریخ رابه خود اختصاص داده بود، و انحرافها در عقیده آنـان به وقوع پیوسته بود. ییمان‌شکنی‌های پیاپی مکرری در عهد و پیمانی داشتندکه با خدای خویش بسته بودند، و آثار ایـن بیمان‌شکنی‌ها وکجرویها و انحرافـها در زندگانیشان مشهودگردید، همانگونه که در اخـلاق و آداب ایشان جلوه‌گر آمد و اثر سوء خود را بخشید. این امر می‌طلبدکه ملت مسلمان‌که وارث همه پیامبریها و رسالتها است‌، وکانون چکیده همه آئینهای یـزدانـی است‌، تاریخ چنین قومی را دقیقاً وارسی و بررسی‌کند، و دگرگونیها و زیر و زبرها و بالا و پائین افتادنهای این تـاریخ را پــیش چشـم دارد، و لغزشگاههای راه را بشناسد، و عواقب مجسم در زندگی بنی‏اسرائیل و اخلاق و آداب ایشان را ببیند. تا بدین وسیله چنین امّت مسلمانی‌، این تجربه را درکشتزار عقیده و زندگی‌، به محصول تجربه‌ها و آزمونهای خود بیفزاید و ضـمیمه آنها نماید، و از این پشتوانه سودمندگردد و در طول قرنها سودرسان و بهره‌رسان شود، و مخصوصاً‌د‌ر پرتو رهنمود تـجربه‌های‌گذشته از لغـزشگاههای راه و از سوراخهای دام اهریمن‌، خویشتن را بدور دارد، و از انحرافهای شتابگرانه خود را بپرهیزد.

فلسفه و حکمت دیگری از ذکر داستان بنی‏اسرائیل این است که آزمون بنی‏اسرائیل دارای اوراق پراکنده‌ای در طول تاریخ است‌. خداوند بزرگوار نیز می‌دانسته است که وقتی‌که‌گذشت زمان به طول می‌انجامد و مـدت مـدیدی بر ملتها می‌گذرد، دلها سخت و سنگین می‌گردد، و نسلهائی ازآنان به‌کژ راهه‌ها می‌افتند و انحرافهائی پیدا می‌کنند. ملت مسلمان نیزتاریخشان به درازا می‌کشد و تا دامـنه قیامت بطول می‌انـجامد، زمانها و دورانهائی برایشان پیش می‌آیدکه همچون زمانها و دورانهای زندگی بنی‏اسرائیل امتداد پـیدا می‌کند. این است‌که خداوند مهربان برای پیشوایان و رهبران این امّت‌، و مجددان و تازه‌کنندگان این دعوت در میان نسلهای فراوان مردمان‌، نمونه‌هائی از موانع و

مشکلاتی را ذکر می‌فرماید که دامنگیر وگریبانگیر ملتها می‌گردد، و در این راستا چراغهای هـدایـتی را پیش روی آنان می‌داردتا درپرتو آنهاو با توجه بدان موانـع و مشکلات‌، چـاه را از راه تشخیص دهند و متوجه‌گردندکه چگونه درد را با شناخت سرشت درد مـداوا، و بلا را چگونه با آشـنائی با حقیقت بلا چاره‌جوئی‌کنند. بدین امر هم توجه کامل داشته باشند که سخت‌ترین دلها در پـذیرش هدایت‌، و رمنده‌ترین دلها در ماندگاری بر راستای حقیقت‌، دلهائی هستندکه با هدایت آشنائی پیداکرده است و چندی بر راسـتای حقیقت راه سپرده است‌، ولی بعد از هدایت بدور افتاده است و از راستای راه منحرف‌گشته است‌! لذا دلهای بی‏خبر خام‌، زودتر هدایت را می‌پذیرند و راسـتای حقیقت را در پیـش می‌گیرند و دعوت حق را پـاسخ می‌گویند. زیرا چنین دلهائی هنگامی‌که ناگهان فریاد تـازه‌ای از دعـوت می‌شنوند، تکان می‌خورند و توده‌های‌گرد و غبار غفلت از روی آنها برمی‏خیزد و کنارمی‌رود. چـون این فریاد برای آن دلها تازگی دارد و در بیداری آنها سخت موثر واقع می‌گردد، و نغمه چنین دعوتی برای نخستین بار تارهای فطرت چنین دلهـائی را به لرزه و صدا می‌اندازد. امّا دلهائی‌که پیشتر فریاد داشته شده‌اند، فریاد دوم تازگی ندارد و تکانی پدیدار نمی‌سازد و بر تارهای سرشت نغمه‌ای آن چنانی ساز نمی‌کندکه احساس ژرف و سترگی را پدیدار نماید و بیداری و هوشیاری بدانها دهد. از اینجا است‌که ایـن دعوت به تلاش چندین برابر، و به شکیبائی فـراوان دراز آهنگ و دیرپا، نیازمند است‌.

فلسفه‌ها و حـکمتهای الهی فراوانی در تفصیل داسـتان بنی‏اسرائیل، و نـقل آن بطور مشـروح برای ملت مسلمان‌، وارث عقائد و ادیـان یزدان‌، و دارای حق قیمومت بر همه مردمان‌، نـهفته است‌. فلسفه‌ها و حکمتهائی‌که در اینجا نمی‌توانیم بیش از این اشاره‌های گذرا، بدانها بپردازیم و در ایـن‌گسـتره بـیش از ایـن بتازیم. زیرا می‌خواهیم به این حلقه موجود در ایـن  درس برگردیم‌که در این سور٥ است‌:

(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ)

(‌به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت‌: ای قوم من‌! نعمت خدا را بر خود متذگر شوید، وزمانی را به یاد آورید که خداوند پیغمبرانـی در میان شما برانگیخت و شاهانی از شما به سـلطنت رسـانید (‌و در واقع همه شما را بـا رهائی از ظلم و ستم فرعون و فرعونیان و بخشیدن دارائی و آزادی‌، شاه خانه خود گردانید)‌، و به شما آن داد که به کس دیگری از جهانیان نداده است‌. ای قوم من‌! به سرزمین مقدسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدر کرده است‌، و (‌در برابر دشمن سرسختی که در آنجا بسر می‌برد پای بـه فرار نگذارید و) پشت مکنید، تـا زیـانکارانـه برنگردید (‌و یاری و خشنودی خدا را از دست ندهید)‌.

 ما در سخنان موسـی ( ع ) ترس و هراس او را از متردد بودن قوم بنی‏اسرائیل و عقب‏گرد آنـان بر پاشنه‌ها می‏بینیم. می‌ترسد عهدشکنی نمایند و بی‌وفائی‌کنند و پیمان خـود را با خدای خود بسر نبرند. چراکه موسی (ع) بارها ایشان را در «‌موارد زیادی و جاهای بیشماری‌« در مسیرکوچ دور و دراز آزموده است‌. ایشان را بدانگاه آزمایش‌کرده است‌که از سرزمین مصر بیرونشان آورده است‌، و از خوا‌ری و پستی آزاد و رهایشان ساخته است‌. آنان را باکمک و یاری یزدان و قدرت و سـلطه خـداوند سبحان آزادی و رهائی بخشیده است چه دریا را برایشان از هم شکافته است‌، و به خاطر ایشان فرعون و سپاهیانش را غرق فرموده است‌. در این خط سیر، بـنی‌اسرائـیل ازکنار مـردمان می‌گذرندکه به پرستش بتهای خود سـرگرم هسـتند. بدین هنگام فریاد برمی‌آورندکه‌:

 (یا مُوسی اُجعَل لَنا إلهاً کَما لَهُم آلِهَةٌ ).

ای موسی‌! برای ما معبودی بساز (‌تـا به پـرستش آن بپردازیم‌) همانگونه که آنان دارای مـعبودهائی هسـتند (‌و به پرستش آنها مشغول می‌باشند!)‌.   (اعر‌اف / ١٣٨)

 هنوز موسی‌کاملا از دید ایشان برای رفتن به وعده‌گاه خدا پنهان نشده است‌که سامری از زر و زیوری‌که از زنان مصری دزدیده‌اند و با خود آورده‌انـد،‌گـوساله زرینی را می‌سازدکه ازخود همچون‌گوساله راسـتین فریاد برمی‌آورد، و بنی‌ا‌سرا‌ئیل فورا به پـرستش ایـن چنین‌گوساله زرینی می‌پردازند و می‌گویند: این خدای موسی است‌! خدائی‌که او به میقات و وعده‌گاهش می‌رود).

موسی (ع) بنی‏اسرائیل را آزموده است‌، بدانگاه‌که از صـخره سنگ چشمه‌هائی را در دل بیابان بیرون مـی‌آورد و بر می‌جـوشاند، و ترنجبین وگزنجبین را بر آنان می‌باراند، و پرندگان بـلدرجین و سـمانی را پیرامونشان می‌نشاند، و چنین خوراکیهای خـوشگواری را در دسترسشان قرار میدهد. امّا آنان در برابر ایـن همه لطف و عطاء یزدان‌، بناگاه چیزها و خوراکیهائی را مـی‌خواهند و درخواست می‌نمایندکـه در مصر - سرزمین خواری و پستی نسبت بدیشان - بدانها خو گرفته‌اند و عادت کرده‌اند. مـثلا سبزیجات همچون‌: نعناع وکرفس و تره مصـر را خواستار می‌شوند، و خیار و عدس و پیاز آنجا را درخواست می‌کنندا تاب تحمّل دوری از خواکیهائی را ندارند‌کـه بدانـها عـادت نموده‌اند. در راه رسیدن به زندگی آزادا‌نه و سرافرازانه همراه با عزت و شوکت‌، ودستیابی به هدف بزرگ والائی‌که موسی ایشان را به سوی آن می‌خواند و می‌کشاند، اسـتقامت نـمی‌ورزند، و بلکه‌کژ راهه مـی‌روند و ویلان و سرگردان می‌شوند!

موسی (ع) بنی‏اسرائیل را آزموده بود، بدانگـاه‌که بدیشان دستور داده می‌شودگاوی را سر ببرند. امّا آنان تاً‌خیرو درنگ می‌کنند و در اطاعت از فرمان خویشتن را دچار شکها وشبهه‌ها می‌سازند و خود را ویلان و حیران می‌نمایند، تا:

«فَذَبَحُوها وَ ماکادُوا یَفعَلُونَ » .

سرانجام گاو را سر بریدند، گر چه نزدیک بود که چنین نکنند

 موسی (ع) بنی‏اسرائیل را آزموده بود، بدانگاه‌ کـه از وعده‌گاه الهی همراه با لوحه‌هائی بر گشت که در آنـها عــهد و پیمان یـزدان بـا ایشان نوشته شـده بود. بنی‏اسرائیل از زیر بار پیمان بدر رفـتند و عـهد شکنی نمودند و به وعده خود با خدای خویش وفا نکردند با وجود همه این لطفها و نعمتها، و همه ایـن‌گـذشت ها از گناهان و بخشش ها‌ی لغزش ها، پیمان بسر نـبردند و بر عهد و وعد خویش ماندگار نگشتند، تا زمانی‌که ‌کوه را ایستاده بالای سر خو‌د دیدند، و:

 ( وَ ظَنُُُُُُُُُُُُُُّوا أنَّهُُُُُُُُُُُُُ واقِِِِِِِعُُُُُُُُ بِِِِِِهِِِِِِِم‌‌! ) .

ایشان گمان بردند که بر سرشان فرو می‌افتد!.

موسی(ع) بنی‌اسرائـیل را در مـوارد زیـاد و جـاهای فراوانی در مسیر راه طولانی آزموده بود ... گذشته از اینها، هم اینک ار بـا ایشـان در اسـتانه دروازه‌هـای سرزمین مقدس ا‌ست‌، سرزمین وعده‌گاهی‌که برای آن بیرون آمده‌اند. همان سرزمینی‌که خدا بدیشان وعـده فـرموده است‌کـه در انجا شـاهانی می‌گردند، و از میانشان‌کسانی را پیغمبر خواهد کرد تا درکنف حمایت خدا بغنوند و تحت فرماندهی و رهبری او روزگار بسر برند‌.

موسی(ع) بنی‌اسرائیل را بارها و بارها ازموده بود و هم اینک که بـرای اخـرین بار دعـوتشان مـی‌کند و فـریادشان مــی‌دارد، و در ایـن دعـوت و فــریاد درخشان‌ترین یادها و خاطره‌ها، و بزرگ‌ترین بشارتها و مژده‌ها، و مـهم‌ترین دلگـرمی‌ها و دلیــری‌بخشی‌ها، و بالاخره تندترین و سخت‌ترین بیم دادنها و برحذر نمودن ها را گرد می‌اورد، حق دارد دچار خوف و هراس شود و بر ایشان بترسد:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ

ای قوم من‌! نعمت خدا را بر خود متذکر شوید، و زمانی را به یاد آورید که خداونـد پـیغمبرانـی در مـیان شما برانگیخت و شاهانی از شما به ساطنت رسـانید (‌و در واقع همه شما را با رهـائی از ظلم و ستم فـرعون و فرعونیان و بخشیدن دارائی و آزادی‌، شاه خانه خود گردانید)‌، و به شما آن داد که به کس دیگری از جهانیان نداده است‌. ای قوم من‌! به سرزمین مقدسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدر کرده است‌، و (‌در برابر دشمن سرسختی که در آنجا بسر مـی‌برد پـای به فرار نگذارید و) پشت نکنید، تا زیانکارانـه برنگردید (‌و یاری و خشنودی خدا را از دست ندهید)‌.

  نعمت یزدان‌، و وعده راستین خدارند سبحان است کـه در میان بنی‏اسرائیل پیغمبرانی را برانگیخته است و شاهانی را به سلطـت و شوکت رسـانده ا‌ست‌. اعطاء چنین نعمتی‌، و بخشیدن چنین فضیلتی‌که جز بدیشان به کس دیگری از جهانیان تا آن تاریخ داده نشده است‌، و چنین لطفی و مرحمتی در حق‌کسی جزآنان تا آن زمان نگشته است‌. سرزمین مقدسی‌[10] کـه به سـوی آنـجا رهسپارند، برابر وعده یزدان قطعاً بدیشان داده می‌شود و بدانجا می‌رسند و دسترسی ییدا میکنند. پس در این صورت‌، قطعی و حتمی است‌که چنین چـیزی شـدنی است‌. آنان درگذشته‌ها نیز وفای به عهد یزدان جهان و الطاف بیکران خداوند منان را در حق خود دیده‌انـد و لمس کرده‌اند. این هـم یکی از وعـده‌های آفــریدگار هستی و خداوند گارکیهان است‌. وعده‌ای‌که هم اینک به سوی دیدن مفهوم مـجسم و مـحسوس آن روا‌ن و رهسپارند ... در این صورت‌، عقب گـرد کـردن و بر پاشنه‌ها چرخیدن و از راه برگشتن‌، زیان پیدا و روشن است .

امّا بنی‌اسرائیل‌، بنی‏اسرائیل است‌!»‌ کارشان ترسوئی و نیرنگبازی و برپاشنه‌ها چرخیدن و عقب‌گردکـردن و پیمان شکنی نمودن است‌:

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ.

گفتند: ای موسی‌! در آنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند و ما هرگز بدانجا وارد نمی‌شویم مادام که آنان از آنجا بـیرون نــروند. در صـورتی که آنان از آن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت‌.

در اینجا سرشت یهودیان - چنانکه هست - جـلوه‌گـر می‌آید، و بدون پرده‌ای از زیبای - هر چند هم نازک در برابر دیدگان عیان می‌شود. آنان در برابر خطر قرار دارند. این است‌که‌کمترین زیبائی در میان نیست‌، و هیچگونه تلاشی هم برای دلیری‌ کردن و شجاعت نشان دادن ابراز نـمی‌شود. همچون جـائی جای درنگ و ایستادگی نیست‌. خطر نزدیک و مشرف بر ایشان است‌. بدین سبب وعده یزدان‌، مبنی بر چیرگی ایشان و مالک چنین سرزمینی شدن‌، آنان را به استقامت نمی‌خواند و برنمی‌انگیزاند، و به گوش ایشان چیزی فرو نـمی‌برد، این‌که خدا واجب گردانده است‌که ایـن سـرزمین به دست ایشان سپرده‌گردد. آخر ایشان پیروزی مفت وکم بهاء را می‌خواهند، و جویای نصرت ارزان و بی‌پو‌ل و بی‌تلاش و بی‌دردسرند. پیروزی مفت و رایگـانی را می‌طلبند که بسان‌گزنجبین و ترنجبین‌، و سـمانی و بلدرچین از بالای سرشان ببارد و فـرود آیـد وگنج بی‌رنج در دسترشان قرارگیرد و روی نماید!

(إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ ...وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا... فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ)

درآنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند وما هرگز بدانجــا وا‌رد نمی‌شویم مادام که آنان از آنجا بـیرون نروند. در صـورتی که آنـان از آن سـرزمین بـیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت‌.

 امّا تکالیف و وظائف پیروزی بدین منوال نـیست‌که یهودیان میـخواهند و در نـظر     دارند،   یـهودیانی که دلهایشان تهی از ایمان است‌:          

 (قَالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ         غالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ )  

دو نفر (‌سردار) از مردان خدا ترس که خداوند بدیشان نعمت (‌عقل و ایمان و شهامت‌) داده بود، گفتند: شما (‌از قیافه درشت این مـردمان نترسید و ناگهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید، اگر وارد دروازه شوید (‌به سـبب دل ضعیفی کـه دارند) شما پیروز خواهید شد. اگر مومن هستید، بر خدا توکل کنید.

اینجا ارزش ایمان به یزدان سبحان و هراس از خداوند منان‌، جلـوه‌گر می‌شود و خودنمائی مـی‌کند. ایـنها دو مردی هستندکه از خدا می‌ترسند. ترس از خدا، خوار و کوچک شـمردن زورمـداران و قلدران را در ایشان پدیدار می‌سازد، و بدیشان شجاع و دلیری پایداری و ایستادگی در برابر خطر موهوم را می‏بخشد. اینان دو نفری هستندکه با این‌گفتار خود، بر ارزش ایمان در هنگامه شدت و سختی‌، و بر ارزش هراس از یزدان در موارد هراس از مردمان‌، شهادت وگواهی می‌دهند. چه خداوند متعال در یک دل دو هراس راگرد نمی‌آورد: هراس یزدان سبحان و هراس از مردمان جـهان ... شخصی‌که از خدا می‌ترسد، ازکسـی از مردمان نمی‌ترسد، و از چیزی جز او نمی‌هراسد.

( اُدخُلُو عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ)

شما (‌از قیافه درشت این مردمان نـترسید و ناگـهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید. اگر وارد دروازه شوید (‌به سـبب دل ضـعیفی که دارند) شما پیروز خواهید شد.

در دانش دلــهـا و در دانش جنگها قاعده‌ای است‌: بیاغازید و بیباکی کنید. هرگاه به میان خانه وکـاشانه دشمنان داخل شوید، دلهـایشان فرو تپد و شکست بخورد، بدان اندازه‌که دلهای شما شهامت و جسارت به هم رسانده است‌، و احساس شکست روانی‌کنند و از درون درهم شکنند، و پیروزی شما بر آنان قطعی شود.

 ( وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ )  .

اگر مومن هستید، بر خدا توکل کنید.

مومن تنها بر خداوند یگانه توکل می‌کند و فقط بدو پشت می‌بندد. این‌کار، ویژگی ایمان و نشانه آن است‌. این‌، منطق ایمان و مقتضی آن است‌. امّا این دو مـرد، چنیـن سخنـی را خطاب به چه‌کسانی می‌گویند؟ خطاب به بنی‌اسرائیل‌؟!

 (قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ) گفتند:ای موسی‌! ما هرگز بدان سـرزمین مـقدس پـای نمی‌نهیم مادام که آنان در آنجا بسر برند. پس (‌دست از سـر مــا بـدار و) تـو و پروردگارت بروید و (‌بـا آن زورمندان قوی هیکل‌) بجنگید، ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شما هستیم‌!

بدین مـنوال تـرسویان‌گناه می‌کنند و بیشرمی مـی‌ورزند. از خـطری‌کـه بر سـر راه آنـان است می‌هراسند و همچون الاغ سم بر زمین می‌کوبند و پای جلو می‌نهند و پیــش نمی‌روند! ترسوئی و پرروئی‌، نه ضد همدیگرند و نه بعید از یکدیگر! بلکه در اغلب اوقات همزاد و همریشه همدیگرند. شخص ترسو را به انجام وظیفه و فریضه می‌خوانند و او تـرسوئی نشـان می‌دهد. به بهانه سرباز زدن از وظیفه و فریضه‌،‌گناه می‌ورزد و وظیفه و فریضه محوله را دشنام می‌گوید، و در برابر دعوتی‌که او را به انجام وظیفه و فریضه‌ای می‌خواندکه دوست ندارد، پرروئی می‌کند!

(فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ)

 تو و پروردگارت بروید و (‌با آن زورمندان قوی هیکل‌) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شـما هستیم‌)!.

یزدان خدای ایشان نیست اگر خداوندگاریش ایشان را به جنگ با دشمنان بخواند!

(إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ)

 ما در اینجا نشسته‌ایم‌.

می‌گویند: ما نه سلطنت و شوکت می‌خواهیم‌، و نه عزت و عظلمت را می‌جوئیم‌، و نه سرزمین میعاد را می طلبیم اگر برای رسیدن بدانجا رویـاروئی بـا زورمـندان و تنومندان واجب و حتمی باشدا

این پایان گشت وگذار با موسی (ع) است‌. سرانـجام تلاش جانانه‌، و آخر کوچ دراز است‌. بـالاخره خـاتمه تحمّل پستی‌ها و انحرافها وکجرویهای بنی‏اسرائیل است‌.

بلی این‌، آری این‌، پایان گشت وگذار است‌. بدان خاطر که از سرزمین مقد‌س چشم می‌پوشند، در حالی‌که موسی (ع) دم درگاههای آنجا با ایشان است‌ از پیمان خدا سرباز می‌زنند و عهدشکنی می‌کنند، در حالی‌که او به سبب ییمان مرتبط با آنان است‌ا پس موسی باید چه‌کار بکند؟ و به چه‌کسی پناهنده شود؟ (قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)

(‌بـدین هنگام مـوسی رو بـه درگاه کردگار کرد و عاجزانـه‌) گفـت‌: پروردگارا! تـنها اختیار خود و مـن برادرم (‌هارون‌) را دارم‌؛ میان من و این قوم ستـم پیشه‌، (‌با عدالت خداوندی خود) داوری کن (‌و حساب ما را از حساب ایشان جدا فرما، و ما را به عذاب آنـان گرفتارمنما

این دعائی است‌که در آن درد و رنج‌، و پناه بر‌دن‌، و تسلیم شدن است‌. وگذشته از همه اینها، فاصله‌گرفتن و قطع رابطه‌کردن و تــمیم‌گرفتن است‌. مـوسی می‌داندکه پروردگارش آگاه است‌که او جز اختیار خود و برادرش را ندارد. امّا موسی انسان ضعیفی است‌که مورد تحقیر و توهین قرارگرفته است‌، ولی دارای ایمان پیغمـبری است که با خداوند سـخن مـی‌گوید. از اراده مومنی برخوردار است‌که بر راستای راه قـرار دارد، و راهی سراغ ندارد جز راهی‌که رو به سوی خـدا دارد. سخن اندوه‌های خود را با خدای خویش می‌گوید! رازهای دل خونین خود را با خدای خـویش در مـیان می‌نهد! تنها به درگاه یزدان جهان می‌نالد و از آستانه پر شکوهش عاجزانه خواهان است‌که حساب او را از حساب قوم خود جدا فرماید، و او و ایشان را در یک ردیف نشمارد. چراکه پس از سر باز زدن از پیمان استواری‌که با خدا بسته‌اند، دیگر پیوندی با یکـدیگر ندارند. نه حسب و نسبی او را با ایشان پیوند می‌دهد، و نه تاریخی (‌و را بدیشان می‌رساند، و نه تـلاش پیشینی میان او و ایشان ارتباط برقرار می‌سازد. بلکه تنها چیزی‌که او را بدیشان پیوند می‌دهد این دعوت به سوی خدا است‌، و این پیمانی است‌که با خدا بسته‌اند، امّا افسوس‌که آن راگسسته‌اند میان وی و آنان سدی پدیدارگشته است‌که پایه آن به ژرفای زمین فرو رفته است‌، و بلندای کنگره آن سر به فـلک کشیده است‌. دیگر رشته‌ای باقی نمانده است که او و ایشان را دیگر باره به هم ربط و پیوند دهد... موسی بر راسـتای راه هدایت ا‌ستوار است و بر سر عهد و پیمان بـاکـردگار است‌، ولی آنان از زیر بار امانت بدر رفته‌اند و به تر ک پیمان‌گفته‌اند او به پیمان یزدان چنگ زده است و آنان پیمان‌شکنی کرده‌اند و به عهد خود وفا ننموده اند.

این، ادب پیغمبر است‌. این خط سیر فرد مومن است‌. این پیوندی است‌که مومنان به سبب آن دور هم‌گـرد می‌آیند یا به سبب آن از هم می‌گسـلند. پـیوند مـیان ایشان همین است و بس‌. هـنگامی‌کـه پیوند عقیده بگسلد، و زمانی‌که برنامه و راه اختلاف پیداکند، دیگر نه نژاد، و نه حسب و نسب‌، و نه قوم وقبیله‌، و نه زبان، و ،نه تاریخ‌، و نه رابطه‌ای از سایر روابط زمینی ایشان را به هم پیوند می‌دهد و درکنار هم‌گرد می‌آورد.

خدا نیایش پیغمبر خود را پذیرفت‌، و سزای دادگرانه‌ای به‌.کسانی عطاء فرمودکه پیمان‌گسـیخته بـودند و به ترک عقیده‌گفته بودند:

(قَالَ: فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ. فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)

 (‌خدا به موسی‌) گفت‌: این سرزمین تا چهل سال بر آنان مـمنوع است (‌و بـدان پـای نـخواهند گذاشت، و) در سرزمین (‌خشک بیابان‌)   سرگردان (‌بـدین سو و آن سو) می‏گردند (‌و راه به جائی نمی‌برند) و بر قوم ستم  پپشه و نافرمان غمگین مباش‌)‌.

اینگونه خدا ایشان را - با وجود ایـن‌که بر آسـتانه دروازه‌های سرزمین مقدس بودند - به‌گسـتره بیابان سپرد، و سرزمینی را بر آنان حرام و قدغن نمودکه برای ا‌یشان در نظرگرفته بود و به نام ایشان نوشته بود ... ارجح اقوال این است‌که خداوند این سرزمین را تنها بر همان نسل بنی‏اسرائیل قدغن‌کرد و به نسلی را از دستیابی بدانجا محروم فرمودکه حـنین تمردی و جسارتی از ایشان سر زد. خدا چنین‌کرد تا از این نسل‌، فرزندانی بزایند و ببالندکه جدای از اینان باشند. نسلی پدیدار آید که از سرگذشت آباء و اجداد خـود انـدرز بیاموزند و ا‌ز ا‌ین درس عبرت بگیرند، و در خشونت و آزادگی بیابان، قوی اندام بار بیایند. نسلی باشند جدای از این نسلی‌که خواری و به بندگی‌کشیدن و سرکشی در مصر آنان را تباه‌کرده بود‌، و دیگر صـلاحیت و لیاقت عهده‌داری این کار بزرگ برایشان باقی نـمانده بود. البته خواری و به بندگی‌کشیدن و سرکشی‌کردن‌، فطرت افراد را به تباهی می‏کشاند، همانگو‌نه‌که سرشت ملتها را به تباهی و ویرانی منتهی می‌گرداند.

روند قرآنی در اینجا ایشان را در بیابان رها می‌سازد و بیـش از اینجا بدیشان نمی‌پر‌دازد. این هم مواضعی است که در آنجا عبرت روحانی و درس معنوی‌، با زیبائی هنری‌، به هم می‌رسند وگرد هم می‌آیند، هم بدانگونه که شیوه قرآن درکار تعبیر و تفسیر است‌‌.[11]

مسلمانان چنین درسی را - از داستانهائی‌که خدا آنها را برایشان روایت فرموده است - آموخته بودند. لذا زمانی‌که‌گروه اندکی در برابر قریشیان در غزوه بدر بودند و بـه تـنگنا افتادند و با سختی و دشواری

رویاروی‌گشتند، به پیغمبرشان (ص)‌گفتند: ای رسول خدا ما به تو نمی‌گوئیم آنچه راکه بنی‏اسرائیل به پیغمبر خود گفتند:

(فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ)

تـو و پروردگارت بـروید و بجنگید، مــا در ایـنجا نشسته‌ایم‌.

 

ما می‌گوئیم‌: تو وپروردگارت بروید و بجنگید و ما هم همراه با شما می‌رزمیم و می‌جنگم‌.

این برخی از آثار برنامه قرآنی در تربیت با داستانها بطور عام بود، و برخی از فلسفه‌های برنامه قرآنی در ذکر داستان بنی‌اسرابیل بطور خاص است‌.


 


[1] مراجعه  شود  به ‌کتاب‌:  «‌محاضرات  فی  النصرانیه‌»  تألیف  استاد  محمد  ابوزهره‌.  همچنین  مراجعه  شود به  جزء  سوم‌ فی ‌ظلال  القرآن‌،  ذیل  آیه‌ی‌ دوم  سوره‌ی  آل  عمران‌. 

[2] اعراف  /  ١٥٧.

[3]  برای  اطلاع  بیشتر  از  معنی  «‌سلام‌»  و  صفائی‌که  خداکسانی  را  به  سوی  آن  رهنمود  می‌کندکه  به  دنبال  خشنودی  خدا  باشند  و  خشنودی  او  را  بدست  آورده  باشند،  مراجعه  شود  به  کتاب‌:  «‌السلام  العالمی  و  الاسلام‌»  و  کـتاب‌:  «‌الاسلام  و  مشکلات  الحضارة‌»‌،  و  فی  ظلال  القرآن‌،  تفسیر  آیه  ٢٠٨  سوره  بقره‌.

[4] نـیقیا  شهری  است  قـدیمی‌.  در  آسـیای  صغیر واقع  است‌.  پایتخت  امپراطوری  بیزانس  در  سالهای  (‌١٢٠٢-‌١٢٢١)  بوده  است‌.  نام  دیگر  آن  ازنیق  است‌.  شهر  ایسنیک  اینک‌ بر  جای ‌آن  است‌.(‌مترجم‌)‌.

[5] ‌بطریق  یا  بطریک‌،‌ کشیش  درجه‌ی ‌اول  مسیحیت‌.  (‌نگا:  فرهنگ  معین‌) 

[6] به  نقل  از  کتاب‌:  «‌محاضرات  فی  النصرانـیه‌»‌.  تاً‌لیف‌:  اسـتاد  محمد  ابوزهره  ...  هر  چه  را  چکیده‌وار  از  این‌ کنگره‌ها  روایت  می‌کنیم‌،  از  این  مرجع  و  مراجعی  است‌که  محمّد  ابوزهره  بدان  مراجعه‌کرده  است‌.  (‌مولف‌)

 [7]اَفَسُس  پایتخت ‌قدیم  سرزمین  عیونیه  است‌.  آثاری  از  آن  باقی  است‌.  (‌مترجم).

[8] ‌نام  شهری  در  آسیای  صغیر  است‌.  (‌مترجم‌)

[9] ‌مراجعه  شود  به  جزء  سوم‌.

[10] سرزمین  مقدس  از  عریش  تا  فرات  را  در  بر  دارد.  آنجا  را  پاک  از  ان  نظر  می‌گویندکه  انبیاء  بیشماری  در  آن  مبعوث  شـده‌انـد  و  از  لوث  بت‌پـرستی  زدوده  شده  است‌.  (‌مترجم)

[11]مراجعه شود به کتاب‌: «‌التصویر الفنی فی القرآن‌» نوشتة مولف‌، فـصل قصّه. وکتاب‌: «‌منهج الفن الاسلامی‌« تالیف‌: محمد قطب.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد