ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی نساء آیهی 175-171
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَیْراً لَّکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَات وَمَا فِی الأَرْضِ وَکَفَى بِاللّهِ وَکِیلاً (171) لَّن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِّلّهِ وَلاَ الْمَلآئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یَسْتَنکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً (172) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزیدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُواْ وَاسْتَکْبَرُواْ فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلُیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً (173) یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُّبِیناً (174) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً) (175)
این درس چرخش و گردشی با مسـیحیان اهل کتاب است، همانگونه که درس پیشین چرخش و گردشی با یهودیان اهل کتاب بود. هم اینان و هم آنان، از زمرۀ اهل کتاب بشمارند و تحت عنوان اهل کتاب مورد خطاب قرار میگیرند.
در درس گذشته، قرآن حقّ سخن را دربارۀ عیسی پسر مریـم علیهما السّلام پاک، اداء فرمود و آن دو را از تهمتهای یهودیان زدود. و همچنین قرآن حقّ سـخن را دربارۀ عقیدۀ درست در داستان به دار زدن عیسی علیه السّلام اداء نمود. و آنچه لازمۀ گفتن بود دربارۀ خود یـهودیان و نیرنگهای ایشان و رخنهگیریهای آنان گفت.
در این درس نیز روند قرآنی به ادای حقّ سخن دربارۀ حقیقت و عقیده میپردازد، و آنچه لازمۀ گفتن باشد دربارۀ غلوّ و زیادهروی مسیحیان راجع به عیسی پسر مریـم علیهما السّلام خواهد گفت، و افسانههای بتپـرستانهای را برملا خواهد نمود که از سوی اقوام گوناگون و ملّتهای مختل همچون یونانیان و رومیان و مصریان قـدیم و هندیان و سایر اقوامی که مسیحیّت با آنان تماس داشته است، به مسیحیّت گرامی راستین، راه پیدا کرده است. قرآن تصحیح عقائد اهـل کتاب را به عهده گرفت، عقایدی که هنگام ظهور اسلام پر از تحریفها و لبریز از افسانهها بود. همچنین قرآن تصحیح عقائد مشرکان را نیز به عهده گرفت، عقائدی که باقیماندههائی از دیـن حقگرای ابراهیم علیه السّلام در عربستان بود و روی آن تپهها و تودههائی از افسانههای انسانها و یاوهسرائیهای جاهلیّت قرار داشت.
قرآن نه تنها برای تصحیح عقائد اهل کتاب و مشرکان آمده بود، بلکه آمده بود تـا به تصحیح عقائد همۀ مردمان دربارۀ خدای جهان بپردازد و آن را از هر نوع انحرافی و اختلالی، و افراط و تفریطی که در انـدیشۀ جملگی انسانها بوده است برهاند و بر کنار سازد. از میان عقائدی که قرآن دست به تصحیح آن زد، کژیها و ناروائیهای جهانبینی توحیدی در آراء ارسطو در آتن پیش از میلاد مسیح، و افلاطون بعد از میلاد مسـیح بود. هـمچنین به تصحیح کژیها و نـاروائـیهای جهانبینیهائی پرداخت که پیش از ارسطو و افلاطون، و بعد از آن دو مـوجود بود و در بیابان برهوت فلسفههای گوناگون دست و پا میزد و در پرتو فتیلۀ چراغ عقل انسانها حرکت میکرد. عقلی که قطعاً باید رسالت آسمانی آن را کمک کند، تـا در چنین بیابان برهوتی سرگشته نشود و به سوی راه نـجات رهنمود گردد و از مهلکه بیرون آید[1].
مسألهایکه در این آیات، روند قرآنی بدان می پردازد، مسألۀ (تثلیث) یعنی سهگانه پرستی است که مـتضمّن افسانۀ (پسری مسـیح) نیز میباشد. بیان چنین مسألهای، مقدّمهای برای ذکر یگانگی یزدان سبحان، بگونۀ صحیح و درست آن است.
زمانی که اسلام ظهور کرد، عقیدهای که بدین هنگام مذاهب مختلف مسیحیان معتقد بدان بودند، این بود که خدا یکی است و در اقنومهای سهگانه: پدر و پسـر و روحالقدس. عیسی علیه السّلام (پسر) بشمار میآید. بعدها مذاهب مسیحیان در بارۀ عیسی اختلاف پیدا کردند در این که آیا عیسی دارای سـرشت لاهوتی و سرشت ناسوتی است؟ یا این که او تنها دارای سرشت لاهوتی است؟ آیا عیسی با وجود سرشتهای مختلف لاهوتی و ناسوتی خود دارای یک مشـیّت و اراده است؟ آیا او همسان پدر قدیم بوده و یا مخلوق و آفریده است؟ و سایر چیزهائی که مذاهب مسـیحی در آنـها اختلاف ورزیدهاند و بر سر آنها کشمکشها و ستیزهها میان فرقههای مختلف ایشـان درگرفته است ... در جای مناسب، در روند سورۀ مائده، این چکیده بـا تـفصیل بیشتر بیان خواهد شد.
آنـچه از پژوهش تـاریخی اوضاع و احوال عقیدۀ مسیحی، برآمده است و واقعیّت دارد ایـن است که عقیدۀ تثلیث، و همچنین عقیدۀ پسر خدا بودن عیسی، و همچنین عقیدۀ الوهیّت مادر عیسی مریم، و وارد ساختن مریـم به میان تثلیثهای مختلف و شکلهای متفاوت آن، هیچیک از ایـنها در آئـین مسـیحیّت نـخستین وجود نداشته است. بلکه در طول تـاریخ به تدریج آمیزۀ مسیحیّت گشـته است، و همراه با بتپـرستانی که مسـیحیّت را پـذیرفتهانــد و لیکـن از اندیشههای بتپرستانه و جهانبینیهای چند خدائی کاملاً پاک نشدهاند و نزدودهاند، وارد مسیحیّت شده است. ظنّ غالب این است که تثلیث از ادیان کهن مصری اقتباس شده باشد. از جمله از تثلیث (اوزوریس، و ایزیس، و حوریس) و تثلیثهای متعدّد دیگری که در ایـن ادیـان موجودند، برگرفته شده باشد.
مسیحیان یکتاپرست، پـیوسته بـا فشـارهای کشـیشان رومانی مبارزه میکردند و با زورگوئیهای گـروههای مـقدّس طـرفدار (ملوکانیون) میرزمیدند. چنین یکتاپرستانی تا قرن ششم میلادی با وجود همۀ فشارها و دردسرهائی که میدیدند و همۀ دوریها و آوارگیهائی که تحمّل مـیکردند تـا خویشتن را دور از دسـترس قدرتها و حکومتهای رومانی نگاه دارنـد، مـبارزه را ادامه دادند.
هنوز که هنوز است انـدیشۀ (تـثلیث) با عقلهای فرزانگان و فرهیختگان مسیحی برخورد دارد. کشیشان کلیسا میکوشند که تـثلیث را با شیوههای مـختلف بقبولانند و پذیرفتۀ دیگران گردانند. از جملۀ ایـن تلاشها، درک تثلیث را به مجهولاتی حواله میدهند که راز آنها برای مردمان کشف نخواهد شد مگر روزی که حجاب از همۀ چیزهائی کنار رود که در آسمانها و زمین است!
بوطر کشیش مؤلف کتاب: (اصول و فروع) یکی از شارحان عقیدۀ مسیحی، دربارۀ ایـن مسأله میگوید: (مسألۀ تـثلیث را به انـدازۀ توان عقلهایمان درک کردهایم. امیدواریم که در آینده از تثلیث بیشتر و بهتر بفهمیم، آن زمان که پرده از همۀ چیزهائی برافتد که در آسمانها و زمین است)[2].
نمیخواهیم در اینجا به بیان تاریخی احوال و اوضاعی بپردازیم که مایۀ پیدایش این انـدیشه گشـته است، و مراحل و طرائقی را ذکر کنیم که از آنجاها به مسیحیّت راه پیدا کرده است، مسیحیّتی که یکی از ادیان اساسی یکتاپرستی بوده است. تنها به بیان و بررسی آیـات قرآنی وارده در روند این سوره بسنده میکنیم که به تصحیح این انـدیشهای میپردازنـد که داخـل دیـن یکتاپرستی شده است:
*
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَیْراً لَّکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَات وَمَا فِی الأَرْضِ وَکَفَى بِاللّهِ وَکِیلاً) (171)
ای اهل کتاب، در دین خود غلوّ مکنید (و دربارۀ عیسی راه افراط و تفریط نپوئید) و دربارۀ خدا جز حقّ مگوئید (و او را به اوصاف ناشایستی همچون حلول و اتّحاد و اتّخاذ همسر و انتخاب فرزند، نستائید). بیگمان عیسی مسیح پسـر مـریم، فرستادۀ خدا است (و او یکـی از پـیغمبران است، و پسر خدا نـیست آن گونه که شـما میپندارید) و او واژۀ خدا (یعنی پدیدۀ فرمان: کن ) است که خدا آن را به مریم رساند (و بدین وسـیله عیسی را در شکم مریم پروراند) و او دارای روحی است (که) از سوی خدا (به کالبدش دمیده شده است) پس به خدا و پیغمبرانش ایـمان بـیاورید (و الوهیّت را خـاصّ خدا بـدانــید و هیچیک از انبیاء را در الوهـیّت انـباز خدا نسازید) و مگوئید که (خدا) سه تا است (بلکه خدا یکتا است و جز الله خدای دیگری وجود ندارد. از این سخن پوچ) دست بردارید که به سود شما است. خدا یکی بیش نیست که الله است و حاشا کـه فـرزندی داشـته بـاشد. (چگونه به انباز و زن و فرزند نیازی خواهد داشت) و حال آن که از آن او است آنچه در آسمانها و آنـچه در زمین است، و کافی است (کـه تنها) خدا مدبّر (مخلوقات خود) باشد.
آنچه مسیحیان میگویند، زیادهروی است: پا فرا نهادن از حدّ و مرز است. تخطّی از حقّ و حقیقت است. از زبان خدا سخن نادرست و ناروا گفتن است ... آخر آنان گمان میبرند که خدا دارای پسر است! ایشـان خیال میکنند که یزدان یگانه، سه تا است!
در نزد مسیحیان اندیشۀ پسر داشتن، و اندیشۀ تثلیث، با پیشرفت اندیشه و پسرفت آن، دگرگون و گوناگـون گشته است! آنان مجبور شدهاند در برابر بیزاری و گریز سرشت از پذیرش نسبت پسر به خدا، و بر اثر افزایش فرهنگ عقلانی، پسر داشتن یزدان را بدین شکل تفسیر و تعبیر کنند که مراد از پسر داشتن، تـولّدی همچون تولّد معمولی انسان نیست. بلکه از (محبّت) موجود در میان پدر و پسر برمیجوشد ... همچنین مجبور شدهاند که خدای یگانۀ سه تا را چنین تـفسیر کنند که مـراد (صفات) یزدان سبحان در (حالات) گوناگون است ... ولی تاکنون نتوانستهاند این اندیشههای متناقض را به عقل انسانها فرو کنند و به فکرشان برسانند. آنان تنها کاری که میکنند این است که مسأله را به مجهولهای غیبی و معمّاهای ذهنی حواله سـازند. مجهولها و معمّاهائی که پیدا و گشوده نمیگردند مگر این که پرده از آسمانها و زمین به کنار رود و راز و رمـز هسـتی هویدا شود!
یزدان سبحان بینیاز است. ایزد متعال همگون نـدارد. مقتضی آفریدگار بودن یزدانی که باید از او پیروی شود این است که او جدای از آفریدگان باشد. هیچ عقلی جز این جداگانگی موجود در میان آفریدگار و آفریدگان، و مالک و ملک را نمیتواند تصوّر کند ... نصّ قرآنی به همین امر اشاره میفرماید:
(إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَات وَمَا فِی الأَرْضِ ).
خدا یکی بیش نیست که الله است و حـاشا کـه فـرزندی داشته بـاشد. (چگـونه بـه انباز و زن و فرزند نیازی خواهـد داشت) و حـال آن کـه از آن او است آنـچه در آسمانها و آنچه در زمین است.
وقتی که تولّد عیسی علیه السّلام بدون پدر از نـظر عرف و عادت انسانها شگفت بوده و فراتر از چیزهائی باشد که بدانها خو گرفتهاند، تنها مخالفت با مألوفات مایۀ چنین شگفتی میگردد. مألوفات بشری هم همۀ هستی و کلّ جهان را تشکیل نمیدهد. آن اندازه قوانین جهانی را که مردمان میشناسند، همۀ قوانین خدا نیست. خدا است که قانون را میآفریند و آن را جاری و ساری میسازد و برابر خواست خود آن را میگرداند. خواست یـزدان هم حدّ و مرزی ندارد.
خداوند در بارۀ مسیح میفرماید و فرمودۀ او حقّ است:
(إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ).
بیگمان عیسی مسیح پسر مریم ، فرستادۀ خدا است ( و او یکی از پیغمبران است، و پسر خدا نیست آن گونه که شما میپندارید) و او واژۀ خدا (یعنی پدیدۀ فرمان: کن) است که خدا آن را به مریم رساند ( و بدین وسیله عیسی را در شکم مریم پروراند ) و او دارای روحی است ( که) از سوی خدا ( به کالبدش دمیده شده است).
عیسی قطعاً و مسلّماً ( فرستادۀ خدا ) است.
حال عیسی در این رستا همچون حال سایر انبیاء است. حال او بسان حال نوح و ابراهیم و موسی و محمّد ، و بقیّۀ کاروان بزرگ و والای بندگان برگزیدۀ خدا برای رسالت آسمانی در طول تاریخ و در گذر زمان است.
( وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ ).
او واژۀ خدا (یعنی پدیدۀ فرمان: کُنْ) است که خدا آن را به مریم رساند ( و بدین وسیله عیسی را در شکم مریم پروراند ).
سادهترین معنی ایـن عبارت چنین است که یـزدان سبحان، با فرمان مستقیم آفرینش، عیسی را آفرید. فرمان مستقیم آفرینشی که در جاهای گوناگون قرآن، یزدان چنین بیان فرموده است :
( کُنْ... فَیَکُونُ ).
این واژۀ (پدید آی) را به مریم رسـاند و عـیسی در شکم مریم بدون نطفۀ پدری آفریده شد، بدان سان که در زندگی انسانها بجز آدم، معمول و مـرسوم است. واژهای که همه چیز را از نیستی به هستی میآورد، جای شگفت نیست اگر عیسی علیه السّلام را در شکم مریم با نفخهای بیافریند که از آن چنین تعبیر شده است:
( وَ رُوحٌ مِنْهُ ).
او دارای روحی است (که) از سـوی خدا (بـه کالبدش دمیده شده است ).
در سرآعاز آفرینش انسان، یزدان جهان از روح متعلّق به خود به گِل آدم دمید و (انسانی) گردید. همانگونه که خداوند متعال می فرماید:
(إذ قال ربک للملائکة إنی خالق بشرا من طین . فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین).
آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح مـتعلّق به خود در او دمیدم، (برای بزرگداشت و درودش) در برابرش به سجده افتید.(حجر/ 29-27)
همچنین در داستان عیسی نیز فرموده است:
(والتی أحصنت فرجها فنفخنا فیها من روحنا).
زنی که (ازدواج نکرد و) دامان خویش را (از آلودگی به بیعفّتی) کاملاً پاک نگاه داشت، و ما از روح متعلّق بـه خود در وی دمیدیم. (انبیاء / 91)
پس این کار سابقه و پیشینه دارد. روحی که در اینجا از آن صحبت میگردد، همان روحی است که در آنجا از آن صحبت شده است. کسی از اهل کتاب که معتقد به سرگذشت آدم و دمـیدن روح در او هسـتند نگـفته است که آدم خدا بوده است. و هیچکسی از آنان نگفته است که آدم اقنومی از اقنومهای خدا است، بدان سان که مسیحیان دربارۀ عیسی گفتهانـد و بدان معتقد شدهاند. در صورتی که از نظر مسألۀ روح و نفخه، و از لحاظ آفرینش نیز حال بر یک منوال و یکسان است. بلکه حتّی آدم بدون پدر و همچنین بدون مادر آفریده شده است، در صورتی که عیسی مادر هم دارد. همچنین در این رابطه خداوند بزرگوار فرموده است:
(إن مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب , ثم قال له کن فیکون).
مسألۀ (آفـرینش) عیسی بـرای خدا، هـمچون مسألۀ (آفرینش) آدم است که او را از خاک بیافرید، سپس بدو گفت: پدید آی و (بیدرنگ) پدید آمد.(آل عمران / 59) انسان تعجّب میکند وقتی که میبیند مسأله چقدر روشن و چه اندازه ساده است، امّا هواها و هـوسها و برجایماندهها و تـهنشستهای بتپرستی، قضیّۀ عیسی علیه السّلام را چگونه پیچیده و دشوار کرده است و سراسر آن را در ذهن نسلهای متوالی بگونۀ معمّاهای حل ناشدنی و گرههای کور ناگشودنی درآورده است. در صورتی که بدان سان که قرآن آن را به تصویر میکشد، سادۀ ساده و هویدای بیپرده است.
همان خدائی که به آدم بدون داشتن پـدر و مادری، حیات بشری متمایز از حیات سایر آفریدههای دیگر، با نفخۀ روح متعلّق به خود، بخشیده است، هم او است که به عیسی بدون داشتن پدری، این حیات بشری را عطاء فرموده است. این سخن ساده و بیپیرایه، بسی بهتر از آن همه افسانههائی است که دربارۀ خدائی مسیح پایان نمیپذیرند. افسانههائی که تنها بـدین خـاطر پدیدار گشتهاند که عیسی بدون داشتن پدر به دنیا آمده است. همچنین بسی بهتر از آن هـمه افسـانههائی است که دربارۀ خدائی اقنومهای سه گانهای پدید آمدهانـد که یزدان سبحان منزّه از آنها و پاک از چنین چیزها است:
(فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَیْراً لَّکُمْ).
به خدا و پیغمبرانش ایمان بیاورید (و الوهیّت را خاصّ خدا بدانید و هیچیک از انـبیاء را در الوهـیّت انباز خدا نسازید) و مگوئید که (خدا) سه تا است (بلکه خدا یکـتا است و جز الله خدای دیگری وجود ندارد. از این سخن پوچ) دست بردارید که به سود شما است.
دعوت برای ایمان آوردن به یزدان و پیغمبرانش، از بین آنان عیسی به عنوان پیغمبری و محمّد به عنوان خاتم پیغمبران، و دعوت به دست کشیدن از چنان ادّعاها و افسانههائی، در جای مناسب خود انجام میپذیرد و پس از آن، این سخن روشنگر و آرامبخش قرار میگیرد:
(إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ).
خدا یکی بیش نیست که الله است.
بر این کار، وحدت قانون و وحدت آفرینش و وحدت راه، گواهی میدهد: باش ... پس میشود ... عـقل انسانی هم بدین امر گواهی میدهد. زیرا این امر در مــحدودۀ درک عـقل است. عقل اصلاً نـمیتواند آفریدگاری را تصوّر کند که شبیه آفریدگان خود باشد. همچنین اصلاً نمیتواند سه را یکی به حساب آورد، و یکی را سه محسوب گرداند:
(وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ ).
حاشا که خدا فرزندی داشته باشد.
توّلد و زایش در حقیقت ادامۀ حیات شخص فانی، و تلاشی برای ماندگاری او در پیکر نـژاد و سیمای دودمان است ... امّا خدا جاویدان و باقی است و بینیاز از ادامۀ حیات در بکر و سیمای اشخاص فانی است. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است بطور یکسان متعلّق به یزدان سبحان است:
(لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَات وَمَا فِی الأَرْضِ ).
آنـچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن او است. برای انسانها این بس است که همگان با یـزدان پـیوند بندگی و پرستش داشته باشند. همگان بندگان پرستشگر یزدان باشند و یزدان خداوندگار و معبودشان. خدا همۀ آنان را میپاید و از ایشان مراقبت و نگاهداری مینماید. دیگر نیازی بدین نیست که آدمیزادگان پسری از زادگان خود را به خدا بدهند و بدین وسیله خویشاوندی را در میان یزدان و خودشان فرض و تصوّر کنند! پیوند یزدان سـبحان با بندگان، توسّط رعایت و حفاظت آفریدگار از آفریدگان، پابرجا و برقرار است:
(وَکَفَى بِاللّهِ وَکِیلاً) (171)
کافی و بسـنده است (کـه تنها) خدا مـدبّر و محافظ (آفریدگان خود) باشد.
بدین منوال قرآن تنها به بیان حقّانیّت امور عقیدتی بسنده نمیکند. بلکه علاوه از بیان حقّانیّت امور عقیدتی، آسوده خاطر کردن مردمان از ناحیۀ حـفاظت یزدان از ایشان را نیز بدان می افزاید و آنان را مطمئن و آسوده میسازد که ایزد متعال بندگان خود را میباید و بر کار و بارشان نظارت مینماید و نیازمندیهایشان را برآورده میسازد و مصالح امورشان را جمع و جور و فراهم و روبراه میگرداند. تا بدین وسیله مـردمان بیارامند و آسوده خاطر به خدا تکیه کنند و کار و بارشان را بدو واگذارند.
*
روند قرآنی به گفتار خود دربارۀ بزرگترین مسـائل جهانبینی درست اعتقادی ادامـه مـیدهد که حقیقت عقیده است. حقیقت عقیدهای کـه با بیان حقیقت یکتاپرستی در نفس آدمی پدیدار میگردد. این حقیقت که: الوهیّت آفریدگار، و عبودیّت آفریدگان را به دنبال دارد. بیش از این چیز دیگری در میان نیست: الوهیّت و عبودیّت ... الوهیّت یکی بیش نـیست. ولی عبودیّت شامل همه چیز و همه کس در گسترۀ جهان هستی است. قرآن در ایـنجا عقیدۀ مسـیحیان را تصحیح میکند. همچنین به تصحیح همۀ عقائدی میپردازد که فرشتگان را فرزندان یزدان میدانند و انباز خدا میگرداند، همانگونه که مسیحیان عیسی را فرزند یزدان میدانند و انباز خدا میگردانند:
(لَّن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِّلّهِ وَلاَ الْمَلآئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یَسْتَنکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً (172) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزیدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُواْ وَاسْتَکْبَرُواْ فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلُیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (173)
هرگز مسیح ابائی از این ندارد که بندهای (از بندگان متواضع) برای خدا بـاشد، و فرشتگان مقرّب نیز (از بندگی او سرباز نمیزنند). و کسی که از عبادت خدا سر باز زند و خویشتن را بزرگتر از آن شمرد (که به عبادت او پــردازد، او را به عـذاب سختی گرفتار میسازد، بدانگاه) که همگان را در پیشگاه خود گرد میآورد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انـجام دهند، خداوند پاداش ایشان را به تمام و کمال خواهـد داد و از فضل خود بر پاداش آنان خواهد افزود. و اما کسانی که سر باز زنند و بزرگی ورزند، خداوند آنان را مجازات دردناکی خواهد کرد، و بجز خدا سرپرست و یاوری نخواهد یافت.
اسلام بسیار توجّه کرده است به حقیقت وحدانیّت یزدان سبحان. وحدانیّتی که بهیچوجه آمیزۀ شبهه شرک یا مشابهت نمیگردد. اهتمام خاصّی هم دارد به بیان این که کسی همگون و همانند خدا نـیست. لذا چیزی در ماهیّت و صفت و خاصیّت، با خدا مشترک نیست. قرآن همچنین عنایت زیـادی دارد به بیان حقیقت رابطه موجود در میان خدا و میان سایر چیزها، از جمله زندهها. بدین اعتبار که رابطه، رابطۀ الوهیّت و عبودیّت است. الوهیّت خاصّ یزدان است، و عبودیّت خدا کار همه چیز و همه کس. کسی که دربارۀ همۀ قرآن به پژوهش بپردازد، متوجّه میگردد که قرآن بسی ایـن حقائق را بیان داشته است. یا به عبارت دیگر، به ذکر حقیقت: الوهیّت از آن خدا است، و عبودیّت ویژۀ همه چیز در برابر خدا است، بسی اهتمام ورزیده است و در کنار آن، سایر حقائق را ذکر نموده است. بگونهای که در درون جان سایهای از شکّ یا شبهه یا پیچیدگی بر جای نمیگذارد.
اسلام هـچنین بسی به بیان ایق نکته تـوجّه دارد که جملگی پیغمبران چنین حقیقتی را با خود به ارمغان آوردهاند و یکتاپرستی را در سر لوحۀ کار خود قرار دادهاند. خداوند این حقیقت را در شرح حال هر پیغمبری ذکر کرده است، و در دعوت هر پـیغـمبری گنجانده است، و آن را محور رسالت آسـمانی از روزگار نوح علیه السّلام تا روزگار محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم خاتمالانبیاء کرده است. این دعوت، بر زبان هر پیغمبری تکرار میگردد:
(یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره).
ای قوم من! (برای شما جز خدا مـعبودی نیست) پس تنها خدا را بپرستید. (اعراف / 59)
جای شگفت است که در میان پیروان دینهای آسمانی - دینهائی که در بیان چنین حقیقتی کاملاً قاطع و جدّی هستند - کسانی وجود دارند که این چنین حقیقتی را تحریف میکنند، و به خدا پسران و دختران را نسبت میدهند، و یا آمیختن با یکی از آفریدههای خدا را به شکل اقنوم به خدا نسبت میدهند و در ایـن امر از بتپرستیهائی تقلید میکنند که در دوران جاهلیّت بوده است!
الوهیّت و عبودیّت است و بس. چیزی جز این حقیقت وجود ندارد. قاعدهای جز این قاعده در میان نـیست. رابطهای جز رابطۀ الوهیّت با عبودیّت وجود ندارد. جـهانبینیهای مـردمان راست و درست نمیگردد، همانگونه که زندگانی ایشـان هم راست و درست نمیگردد، مگر با زدودن این حقیقت از هر گونه تیرگی و تاریکی، و از هر نوع شکّ و شبههای، و از هر قسـم سایه و لکّهای.
بلی جهانبینیهای مردمان راست و درست نمیگردد، و تفکّرات و احساسات آنان بر جای و استوار نمیگردد، مگر زمانی که حقیقت رابطۀ خودشان را با یزدان جهان، با اطمینان کامل و یقین شامل بشناسند. یـزدان خدای مــردمان است، و مـردمان بندگان او هسـتند. او آفریدگارشان است و ایشان آفریدگان او. او خداوندگار آدمیان است و ایشان بندگان و بردگان اویند. مـردمان همه در این رابطه برابرند. نه کسی فرزند او است، و نه کسی آمیزۀ او است. از اینجا است که قرب خدا برای کسی با چیزی ممکن نمی گردد مگر این که هر کسی از آن برخوردار باشد و بتواند ارادۀ خویش را متوجّه آن گرداند و خویشتن را بدان برساند. ایـن چیز هم: پرهیزگاری و کردار شایسته است. پرهیزگاری و کردار شایسته نیز در دسترس هر کسی است و هر کسی میتواند بکوشد و آن را بدست آورد. امّا فرزند خدا شدن و با ذات یزدان در آمیختن، کی در دسترس کسی است و چگونه سزاوار انسانی؟!
زندگانی مردمان و ارتباطات و وظائف ایشـان در زندگی، راست و درست نمیگردد، مگر وقتی که در دلهایشان این حقیقت استقرار پذیرد که: انسانها همه و همه، بندگان یزدان یگانهاند ... بدین سبب، مـوقعیّت آنان در برابر خداوند توانا یکسان است. قرب یزدان در دسترس همگان است. همۀ مـردمان مـیتوانـند قرب یزدان را بدست آورنـد. در ایـن صـورت انسـانها از مساوات و برابری برخوردارند، زیرا موقعیّت ایشـان نسبت به خدا یکسان است. لذا هرگونه ادّعائی دربارۀ واسطه شدن مـیان یزدان و میان مردمان، پـوچ و بیاعتبار است. و ادّعای هرگونه حقّ و حقیقتی برای فردی یا گروهی و یا نژاد و سلسلهای از مردمان، یاوه بشمار است و از درجۀ اعتبار ساقط است. بدون چنین امری، برابری ریشهدار در زندگی آدمیزادگان و جامعۀ مردمان و سازمان حکومتی ایشان و وضع آنان در این سازمان، ممکن و مقدور نخواهد بود.
در این صورت، مسأله تنها مسألۀ عقیدۀ درونی نیست و بس، تا بگوئیم کار دل است و دل بر این پایۀ بنیادین و استوار استقرار میپذیرد و بدان آرام میگیرد. بلکه فراتر از آن، مسأله مربوط به سـازمان زندگی، و ارتباطات جامعه، و روابط ملّتها و نسلهای آدمیزادگان است.
این تولّد تازهای است که توسّط اسلام انجام میپذیرد. تولّد انسان آزاد از بندگی بندگان است. رها از بندگی بندگان برای پرداختن به پرستش خـداوند بندگان از اینجا است که در سراسر تاریخ اسلام (کلیسائی) بنا نگشته است که تحت عنوان نائب پسر خدا، و یا نائب اقنوم متمّم اقنومهای الهی، مردمان را خوار دارد و ایشان را در برابر خویش به کرنش وادارد، به نام این که قدرت و سلطۀ خود را از قدرت و سلطۀ پسر خدا، و یا از سلطه و قدرت اقنوم، دریافت میکند و برمیگیرد. همچنین در سراسر تـاریخ اسلام، قـدرت و سلطۀ مقدّسی پدید نیامده است که تحت عنوان (حقّ الهی) فرمانروائی کند و گمان بـرد که حـقّ فرمانروائی و قانونگذاری او ناشی از خویشاوندی وی با خدا است و یا این که گمان برد که خدا حـقّ فرمانروائی و قانونگذاری را بدو واگذار فرموده است و چنین حقّی را بدو داده است!
(حقّ مقدّس) برای کلیساها و بابها از یکسو، و برای رؤسای کشیشانی که حقّ مقدّس را برای خود گمان میبردند از دیگر سو، بر دوام و ماندگار بود. این حقّ و هم آن حقّ، در اروپا به نام (پسر) یا آمیزۀ اقنومها، ماندگار و بردوام بود تا (صلیبیها) به سرزمین اسلام یورش آوردند. هنگامی که به اروپـا برگشتند از سرزمین اسلام تخم نهضت با خود به ارمغان بردند و بر (حقّ مقدّس) شوریدند. بعدها شورشهای (مارتن لوتر) و (کالفن) و (زنجلی) به نام حرکت اصلاح در گرفت. مبنای این شورشها تأثیر از اسلام، و روشنی جهانبینی اسلامی، و نفی قداست از آدمیزادگان در این دین، و نفی واگذاری قدرت و سلطه به مردمان در این آئین بود. زیرا در ایدئولوژی اسلامی، جز الوهیّت و عبودیّت چیز دیگری وجود ندارد[3].
در اینجا قرآن دربارۀ الوهیّت مسیح و فـرزندی او، و الوهیّت روح القدس که یکی از اقنومها است، و دربارۀ افسانۀ فرزند خدا بودن هر کس دیگری، یـا الوهیّت انسانی به همراه خدا به هر شکلی که باشد، سخن داورانه و قاطعانۀ خود را میگوید. قرآن سخن داورانه و قاطعانۀ خود را دربارۀ مسیح میگوید و بیان میدارد که عیسی پسر مریم بندۀ خدا است. او از این که بندۀ خدا باشد ابائی نـدارد و خویشتن را بندۀ آفریدگار جهان میداند. فرشتگان مقرّب نیز بندگان یزدانند، و از بندگی یزدان سرباز نمیزنـد. قطعاً جملگی آفریدگان یزدان فردای قیامت در پیشگاه او گرد آورده میشوند. آنان که از صفت بندگی سرباز زنند، عذاب دردنـاک دوزخ چشم براه ایشان است. کسانی هم بدین بندگی اعتراف کنند، پاداش بزرگ از آن ایشان است:
(لَّن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِّلّهِ وَلاَ الْمَلآئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یَسْتَنکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً (172) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزیدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُواْ وَاسْتَکْبَرُواْ فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلُیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (173)
هرگز مسیح ابائی از این ندارد که بـندهای (از بندگان متواضع) برای خدا بـاشد، و فرشتگان مـقرّب نـیز (از بندگی او سر باز نمیزنند). و کسی که از عبادت خدا
سرباز زند و خویشتن را بزرگتر از آن شمرد (کـه بـه عـبادت او پـردازد، او را بـه عــذاب ســختی گرفتار میسازد، بدانگاه) که همگان را در پیشگاه خود گرد میآورد. و امـا کسانی کـه ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، خداوند پاداش ایشان را به تمام و کمال خواهد داد و از فضل خود بر پاداش آنان خواهد افزود. و اما کسانی که سر باز رنند و بزرگی ورزند، خداوند آنان را مجازات دردناکی خواهد کرد. و بجز خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت.
قطعاً مسیح پسر مریم خویشتن را بالاتر از این نمیداند که بنده ای برای خدا باشد. زیرا او علیه السّلام که پیغمبر خدا و فرستادۀ یزدان است، بهتر از همگان حقیقت الوهیّت و حقیقت عبودیّت را میشناسد، و خیلی خوب میداند که این دو چیز دارای ماهیّت جداگانهای هستند و آمـیزۀ یکدیگر نمیگردند. او بهتر از هر کسی میدانـد که خودش از زمرۀ آفریدگان یزدان جهان است، و آفریدۀ یزدان، همسان یزدان نمیشود، و یا جزئی از ذات خدا نمیگردد! او از همه خوبتر میداند که بندگی خدا کردن - علاوه از این که حقیقت مؤکّد یگانهای است - از ارزش وی نمیکاهد. زیرا بندگی خدا مرتبهای است که از دسترسی بدین مرتبه کسـی خودداری و سـرییچی نمیکند مگر این که کافر باشد و نعمت آفریدن و پدید آوردن جهان را نـپذیرد و منکر آفرینش هسـتی از نیستی شود. بندگی منزلتی است که خدا پیغمبران خود را بدان میستاید. پیغمبران که والاترین و ارجمندترین کسـان در پیشگاه یزدانـند. فرشتگان مـقرّب که روحالقدس، یعنی: جبرئیل نیز در میان آنان است، بدین منزلت سرافرازنـد، و همچون عیسی علیه السّلام و سائر انبیاء، بدین مرتبت مینازند. پس چرا باید گروهی از پیروان مسیح، چیزی را سزاوار مسیح ندانند و برای او نپذیرند که خودش چنانکه باید از آن آگاه است و بدان خشنود است؟!
(وَمَن یَسْتَنکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً) (172)
کسی که از عبادت خدا سـر بـاز زنـد و خویشتن را بزرگتر از آن شمرد (که به عبادت او پـردازد، او را بـه عذاب سختی گرفتار میسازد، بدانگاه) که همگان را در پیشگاه خود گرد میآورد.
زیرا سرپیچی آنان و خود بزرگ بینی ایشان، نمیتواند باعث گردد که خدا ایشان را با قدرت خود نتواند جمع آورد و گردآوری کند. آن هم قدرت الوهیّت بر بندگان! خداوند منکران و کافران را جمع میگرداند، همانگونه که مؤمنان معترف به بندگی و تسلیم شوندگان یزدان را گردآوری میکند.
کسانی که حقّ را شناختهاند، و به بندگی خود در برابر خدا اقرار نمودهاند، و کارهای شایسته و بایسته انجام دادهاند، زیرا انجام کارهای شایسته و بایسته، ثمرۀ چنین شناخت و اعترافی است، خداوند پاداش ایشان را کاملاً اداء مینماید و حتّی از روی لطف - آن هم میافزاید.
(وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُواْ وَاسْتَکْبَرُواْ فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلُیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (173)
و امّا کسانی که سر باز زنند و بزرگی ورزند، خداوند آنان را مجازات دردناکی خواهد کرد، و بـجز خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت.
یزدان سبحان از بندگان خود نمیخواهد به بندگی خویش اقرار کنند، و تنها او را بپرستند، بدان خاطر که خدا نیازی به بندگی و پرستش ایشان داشته باشد، و نه بدان خاطر که بندگی و پرستش آنان کمترین چیزی بر ملک و مملکت و قدرت و عظمت یزدان میافزاید، و یا از آن میکاهد و کم مینماید. بلکه بدان خاطر است که آنان حقیقت الوهیّت و حقیقت عبودیّت را بشناسند تا جهانبینیها و اندیشهها و احساسات و ادراکات ایشان راست و درست گردد، و زندگانی و احـوال و اوضـاع ایشـان خوب و نیک شود. زیـرا مـمکن نیست جهانبینیها و اندیشهها و احساسات و ادراکات، راست و درست گردد و اطمینان یابد و آرامش پذیرد، و ممکن نیست که زندگی و اوضاع و احوال بر پـایۀ بنیادین استواری استوار گردد و سر و سامان گیرد، جز با چنین آگاهی و شناختی، و جز در سایۀ اقرار و اعترافی که پیرو و پیآمد چنان آگاهی و شـناختی است، و جز در پرتو آثاری که نتیجه و ثمرۀ چنان اقرار و اعترافی است.
یزدان سبحان میخواهد که این حقیقت، با تمام جوانبی که دارد و به بیان آنها پرداختیم، در اندرون مردمان و در حیات ایشان استقرار پیدا کند، تا از بندگی بندگان بدر آیند و به بندگی خداوند یگانه جهان بپردازند، و بدانند و آگاه شوند که صاحب سلطه و قدرت در جهان هستی و در کرۀ زمین چه کسی است، و در برابر کسی کرنش نکنند و از کسی فرمان نبرند مگر از یزدان جهان و مگر از برنامه و قانونی که آفریدگار هستی برای زندگی وضع فرموده است، و مگر از کسی که زندگانی مردمان را برابر برنامه و مطابق قانون خدا راه ببرد و اداره کند نه برابر برنامه و مطابق قانون دیگری. خدا میخواهد که مردمان بدانند که بندگان همگی بنده هستند. تا بدین وسیله در برابر هر کسی جز خدا سر را بلند نگاه دارند. آخر سرها تنها در برابر خدا پـائین میآید و پیشانیها بر زمین به سجده درمـیآید. خدا میخواهد مردمان در برابر زورمداران و ستمگران احساس عزّت و شکوه کنند، آخر مردمان باید تنها در برابر خدا کرنش کنند و خم شوند و سجده برند، و به یاد خدا باشند نه به یاد کس دیگری. خدا میخواهد مردمان بدانند که قرب به خدا از دامادی و خویشاوندی بـرنمیخیزد، بلکه از پرهیزگاری و کردار شـایسته سرچشمه میگیرد. در این راستا مردمان برای نزدیکی به خدا زمین را آبادان میسازند و کـارهای شایسته انجام میدهند. خدا میخواهد که مـردمان با حقیقت الوهیّت و حقیقت عبودیّت آشنائی پیدا کنند، و بدین وسیله نگذارند قدرت و سلطۀ یزدان در زمین بازیچه دست مدّعیانی شود که به نام خدا یا به نام غیر خدا، ادّعای قدرت و سلطۀ خدائی میکنند. تا کار و بار جهان و دستور و فرمان همه چیز در آن، به خدا برگردد و بس. و در پرتو آن زندگانی ایشان اصلاح شود و ترقّی نماید و ارزش پیدا کند.
شناخت این حقیقت بزرگ، و دیدگان مردمان را متوجّه خدای یگانه کردن، و دلها را آویزۀ خشنودی او نمودن، و انجام کارها همراه با تقوا و پـرهیزگاری، و ادارۀ سازمان زندگی برابر اجازه و قانون و برنامۀ یزدان نه دیگران، اینها همه پشتوانۀ نیکی و بزرگواری و آزادگی و دادگری و پایداری است و به حسـاب انسـانها در زندگی زمینی خودشان گرفته مـیشود، و تـوشهای از نیکی و بزرگواری و آزادگی و دادگری و پـایداری است که انسانها در کرۀ زمین و در همین جـهان از آن برخوردار و بهرهمند میشوند. اما چیزی که یزدان به مؤمنان معترف به عبودیّت و انجام دهندگان کارهای شایسته و بایسته، در آخرت عطاء میفرماید، در واقع کرم و فضل خدا است و فیض و جوششی از عطاء الهی. در پرتو این نور لازم است به مسألۀ ایمان به یـزدان بنگریم در آن شکل روشنی که اسلام آن را به ارمغان آورده است، و مقرّر فرموده است که اسـاس همۀ رسالتهای آسـمانی، و دعوت جملگی پـیغمـبران الهی بوده است، پیش از این که پیروان، رسالت و دعوت را تحریف کنند و تغییر دهند، و نسلها آن را زشت و آلوده سازند. لازم است به مسألۀ ایمان بنگریم و آن را تولّد تازۀ انسانها بدانیم. تولّد تـازهای که بزرگواری و آزادگی و دادگری و صلاح انسـانها با آن فزونی میگیرد و رشد می کند، و خروج از پرستش و بندگی بندگان به سوی پرستش و بندگی یزدان یگانه، هم در شـعائر و مـراسم عبادی و هـم در نظام و سازمان اجتماعی، برای انسانها میسّر و ممکن میگردد.
کسانی که از بندگی یزدان سرپیچی میکنند، در برابر بندگیهای فراوان دیگری سر فرود میآورند و خویشتن را کوچک و خوار میدارند که پایانی ندارند. خویشتن را کوچک و خوار میدارند در بندگی هواها و هوسها و لذّتها و شهوتها! در بندگی گمانها و خرافهها! در بندگی انسانهائی همچون خودشان! در برابر مردمانی همسان خودشان سر خم میکنند و پـیشانی بر خاک مذلّت میسایند! در زندگانی و سازمانهای اجتماعی و قوانین و مقرّرات و معیارها و میزانهای خود، بندگان همچون خـویشتن انسـان را حاکم میسازند و فـرماندهی میدهند، بندگانی که هم آنان و هم خودشان در پیشگاه یزدان برابر و یکسانند. امّا با وجود این، آنان را بجای یزدان خدایان خویش میسازند ... این در همین جهان است. امّا در آن جهان:
(فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلُیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (173)
خداوند آنان را مجازات دردناکی خواهـد کـرد، و بـجز خدا سرپرست و یاوری نخواهند یافت.
این مسأله، مسألۀ بسیار بزرگی در ایدئولوژی آسمانی است. ایـن آیه در همین روند قرآنی به هنگام رویاروئی با انـحراف و کـجروی اهل کتاب، یـعنی مسیحیان آن زمـان، و در هنگام رویـاروئی با همۀ انحرافها و کجرویها تا آخر جهان، بدان میپردازد.
*
از اینجا است که جملگی مردمان دعوت مـیگردند، همانگونه که اهل کتاب، یعنی یهودیان، در درس گذشته فرا خوانده شـدند. دعوت میگردند و فرا خوانده میشوند به این که گوش فرا دهند و بشنوند که واپسین رسالت، برهان و حجّت خود را از خدا دریافت میدارد. واپسین رسالت نوری است که تاریکیها و گمانها را میزداید و شکها و شبههها را برطرف مینماید. هر کس که از این رسالت واپسین، رهنمود گیرد و بدان چنگ زند، رحمت خدا را خواهد یافت که او را در پناه خود میدارد، و لطف خدا را خواهد یافت که او را فرا میگیرد. اصلاً در این امر، نور و هدایت به سوی راه راست خدا را پیدا خواهد کرد:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُّبِیناً (174) فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً) (175)
ای مردم، از سوی پروردگارتان حجّتی به نزدتان آمده است (که مـحمّد است و او بـا سیرت عملی و دعوت تشـریعی خـود، حـقیقت ایـمان را بـرایـتان روشـن میسازد، و مؤیّد به معجزات الهی است) و به سـویتان نور آشکار فرستادهایم (که قرآن است و همچون نور با پرتو خود راه را روشن و به سوی نـجات رهنمودتان میسازد). کسانی که بـه خدا ایـمان بـیاورند و بـدان (کتاب او، یعنی قرآن) چنگ زنند، ایشان را بـه رحمت و فضل عظیم (خود که بهشت است) وارد خواهد ساخت، و در راه راستی به سـوی خود رهنمودشان خواهـد کرد.
این قرآن، برهان و حجّت خود را از پروردگار مردمان دریافت میدارد و آن را برای مردمان به ارمـغان می آورد:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ).
ای مردم، از سوی پروردگارتان حجّتی به نزدتان آمده است.
در قرآن نمای ساختار ربّانی هویدا است. نـمائی که قرآن را از سخنان انسانها و از سـاختار مردمان جدا میکند. هم قواعد و هم مطالب آن را ممتاز میسازد. این هم مسألۀ بسیار روشنی است. گاهی بدین مسأله کسانی پـی میبرند که از زبان عربی حرفی را نمیدانند. بگونهای بدین مسأله پی میبرند که انسان را به شگفت وامیدارد و به تعجّب میاندازد.
بر عرشۀ کشتی بودیم و در عرض اقیانوس آتلانتیک به سوی نیویورک حرکت میکردیم. هنگامی که بالای کشتی نماز جمعه را می خواندیم، شش نفر مسافر و از کشورهای مختلف عربی بودند، و بسیاری کارگران کشتی بودند و از ایالت نُوبه، واقع در شـمال شرقی کشور سودان. خطبۀ جمعه که در لابلای آن آیاتی از قرآن بود، اداء گردید. در این حال همۀ مسافران کشتی که از نژادهای گوناگون بودند، پیرامون مـا حلقه زده بودند و ما را نگاه میکردند.
پس از اتمام نماز، از جملۀ کسانی که به پیش ما آمدند، یک نفر خـانم یوگسلاوی بود که از دست مکتب کمونیستی به آمریکا میگریخت. او که از نماز مـا سخت متأثّر شده بود و زارزار مـیگریست و اشک میریخت، با صدای لرزان ما را مخاطب قرار داد و به زبان انگلیسی ضعیفی گفت: من نمیتوانم خویشتن را از اظهار شگفتی باز دارم که از نماز کاملاً خاشعانه و عاشقانۀ شما به من دست داده است. امّا چیزی که برای گفتن آن آمدهام این نیست. من حتّی واژهای از زبان شما را نمیدانم و نمیفهمم. امّـا احسـاس مـیکنم در زبان شما آهنگ موسیقی است. آهنگی که آن را در هیچ زبان دیگری سراغ ندارم. گذشته از این، بندهای جدا و ممتازی را در خطبۀ خطیب مـیشنیدم که از آهنگ دلنشینتر و گیراتری برخوردار بود و بر جان و دلم سلطه و قدرت ویژهای داشت!
من متوجّه شدم این بندهائی که تارهای جان و دل او را به غوغا و نوا انداخته است، آیههای قرآن بوده است، آیههائی که دارای آهنگ مـوسیقی جـدا و سلطه و نیروی ویژهای هستند و دلربا و دلگشایند!
نمیگویم : این قاعده شامل هر کسی میگردد که گوش به قرآن فرا دهد و با زبان عربی آشنا نباشد. امّا بدون گمان این قاعده پدیدۀ بامعنی و بامفهومی است!
امّا کسانی که دارای ذوق خاصّی در زبان عربی باشند، و فهم ویژهای دربارۀ اسالیب و شـیوههای ایـن زبان داشته باشند، کارشان به همان جائی میکشد کـه کار دیگران بدان کشید، بدان هنگام که محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم قرآن را بر آنان خواند و با قرآن ایشان را رویاروی گرداند ... داستان اخنس پسر شریق، و ابوسفیان پسر حرب، و ابوجهل، و عمرو پسر هشام که نهانی به قرآن گوش داده بودند و شیدا و گرفتار آن شده بودند، مشـهور است[4].
این داستان، یکی از داستانهای بیشماری در این زمینه است ... کسانی که اندک ذوقی داشـته باشند، در هر نسلی که باشند خواهند دانست در قرآن چه ویژگیها و نیرو و حجّتی از این قبیل موجود است.
امّا از محتوای قرآن چه بگوئیم؟ جهانبینی و اندیشهای که در بر دارد، برنامهای که مقرّر میدارد، نظم و نظامی که ترسیم میکند، (طرح و نقشهای) که برای زندگی میکشد و در میاندازد، و ... در اینجا نمیتوانیم چیزی از آنها بگوئیم. تنها به اشارهای بسنده میکنیم:
برهان و حجّتی که در قرآن است کاملاً بر مصدری دلالت دارد که از آن سرچشـمه گرفته است. آشکارا فریاد میزند که سـاختار انسـان نـیست. بلکه قالب ساختار کاملی را در بردارد که قالب ساختار انسان بدین منوال نیست[5].
در این قرآن، نور است:
(وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُّبِیناً) (174)
به سویتان نور آشکاری فرستادهایم (که قرآن است و همچون نور بـا پـرتو خود راه را روشـن و بـه سـوی نجات رهنمودتان میسازد).
قرآن نوری است که در پرتو اشعۀ روشنگر آن، حقائق اشیاء آشکارا جلوهگر میآید، و دو راهۀ جدائی حقّ و باطل با خطّ و خطوط و حدود و ثغور هویدا، پدیدار میآید. حقّ از باطل در درون نفس و در بیرون زندگی یکسان جدا و پیدا میگردد ... آن اندازه این نورافکن قوی است که پیش از هر چیز دل هـمۀ زوایـای درون نفس را مینگرد، و روشـن و هویدا همۀ جوانب و اطراف خود را دید میزند و نگاه میکند. تـاریکی پراکنده میگردد و از میان برمیخیزد. حقیقت، ساده و بیپیرایه، همچون خود سادگی و بیپیرایگی نـمودار میآید. انسان از خود در شگفت میشود که چرا چنین حقّی را با این روشنی و با این سادگی مشاهده ننموده است؟!
هنگامی که انسان، با روح خود در فضای قرآنی، برای اندک زمانی، زیست کند، و از قرآن جهانبینیها و اندیشهها و معیارها و ارزشهای خویش را دریـافت دارد، در مشاهدۀ امور و شؤون، آسـانی و سـادگی و روشنی را احساس میکند. احساس مینماید که قوانین و مقرّرات فراوانی که در ذهن او پـریشان مینمود، آهسته و آرام در مکان خود جایگزین میشوند، و سهل و ساده معانی حقیقی خود را پیدا میکنند، و زائدههای انگلی را از پیکرۀ خویش بدور میافکنند، زائـدههائی که بدانها افزوده گشته است و آمیختۀ آنها شده است. تا بعد از پیرایش زوائد، در جامۀ پاک سرشتی جلوهگر آیند، و با همان زیبائی و روشنی که دست خدا آنها را بر آن سرشته است، پدیدار و آشکار شوند.
هر اندازه دربارۀ تعبیر: (وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُّبِیناً) بگویم، با واژگان خود نمیتوانم حقیقت آن را به تصویر کشم برای کسی که خودش مزۀ آن را نچشیده است و آن را بر صفحۀ دل ندیده باشد. قطعاً باید برای پی بردن به معانی چنین تعبیرهائی رنج برد! حتماً باید شخصاً بدان رسید و چشید! بیگمان باید تجربۀ مستقیم داشت!
(فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً) (175)
کسانی که به خدا ایمان بیاورند و بدان (کتاب او، یعنی قرآن) چنگ زنـند، ایشـان را بـه رحمت و فضل عظیم (خود که بهشت است) وارد خواهـد سـاخت، و در راه راستی به سوی خود رهنمودشان خواهد کرد.
متوسّل شدن به خدا، ثمرۀ ملازم ایمان به خدا است. هر وقت ایمان صحیح گردد، و هر زمان که نفس حقیقت خدا را بشناسد و به حقیقت بندگی همگان در برابر یزدان پی ببرد، دیگر جز این برای او نمیماند که به خدای یگانه متوسّل شود، خدای یگانهای که صاحب سلطه و قدرت تنها او است و بس. خداوند چنین کسانی را به فضل و مرحمت خود نائل میگرداند و از مـهر و بزرگواری خویش بـهرهمندشان مـیسازد. مرحمت در همین زندگانی دنیوی، پیش از زندگانی اخروی. و لطـف و فضل در همین جهان گذران و شتابان، پیش از لطف و فضل در جهان سرمدی و جاویدان. زیرا ایمان آبادی سرسبز و خرّمی است که روح در آنـجا از گـرمای نیمروز گمراهی در بیابان برهوت سرگردانی و پریشانی و دربدری، نجات پـیدا میکند و به زیـر سایههای درختان پر شاخ و برگ، پـناه میبرد و میآساید. جامعهای هم که ارکان و اصول آن بربنیاد توسّل به خدا باشد، و زندگی اجتماعی و سازمان اداری آن بـرابر مقرّرات و قوانین یزدان به پیش رود، به همین مـنوال آسوده خاطر و بزرگوار و آزاد و پاک و راست قامت و سربلند و سـرافراز، زندگی را سپری میکند و هر انسانی در آن جایگاه واقعی خود را میداند و وظـیفۀ خود را میشناسد. انسـان در پرتو توسّل به یزدان سبحان، در برابر خدا عبدی و بنده ای است، و در برابر جز او آقا و سروری. این امر در هیچ سیستم و نظامی، جز سیستم و نظام مبنی بر ایمان وجود ندارد، سیستم و نظامی بدان سان که اسلام آن را به ارمغان آورده است. سیستم و نظامی که مردمان را از بندگی بندگان میرهاند و به بندگی یزدان یگانۀ جهان میرساند. چه اسلام الوهیّت را یکی میسازد، و همۀ مردمان را در عبودیّت یکسان میشمارد. سلطه و قدرت را به خدای یگانه میدهد، و حاکمیّت را تـنها به خدای یگانه میسپارد. هیچ انسانی در برابر قانون انسانی چون خود کرنش نمیبرد و فرمان نمیپذیرد. زیرا اگر چنین کند، هر چند که آزاد باشد، بندۀ او بشمار میآید. لذا کسانی که ایمان آوردهانـد در پـناه مرحمت و فضل خدا میغنوند، هم در زندگی سرای کنونی خود، و هم در سرای آیندۀ خویش.
(وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً) (175)
آنان را در راه راستی به سوی خود رهنمود خواهد کرد.
واژۀ (به سوی خود) به تعبیر و بیان، جنب و جوش مصوَّری میبخشد. زیرا مؤمنان را بگونهای به تصویر مـیکشد که انگار دست خدا آنـان را میگیرد، و گامهایشان را در راستای راه خدا به حرکت درمیآورد، و آنان را گام به گام به سوی یزدان جهان راه میبرد. این عبارتی است که کسـی مفهوم آن را در دل خود مییابد و میپساید که از روی علم و آگاهی و دانش و بینش به خدا ایـمان داشته باشد، و از روی یـقین و اطمینان به خدا متوسّل شود. هر که چنین احسـاس کند که او راهیاب میگردد، و راه در جلوش روشـن می شود، و عملاً به خدا نزدیک میگردد. انگار او در راه راستی به سوی خدا گام برمی دارد ... این مفهومی است چشیدنی. تا چشیده نشود، دانسته نمیشود!
[1] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته) فصل (بیابان برهوت و تپهها) و فصل (ربّانیّت). چاپ (دارالشروق).
[2] به نقل از کـتاب: (محاضرات فی النصرانیه)، تألیف استاد محمد ابوزهره.
[3] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته) فصل (توحید). چاپ دارالشروق.
[4] ابن اسحاق گفته است: محمّد پسر مسلم پسر شهاب زهری برای من روایت کرده است که ابوسفیان پسر حرب، و ابوجهل پسر هشام، و اخنس پسر شریق بنت عمرو پسر وهب ثقفی، همپیمان بنیزهره، شبی بیرون رفتند تا به پیغمبر6 خدا گوش فرا دهند، بدانگاه که در منزل خود شبانه نماز میخواند. هر یک از آنان در گوشهای نشستند و گوش فرا دادند. هیچیک از آنان از دیگری خبر نداشت. تا نزدیکیهای صبح به پیغمبر گوش فرا دادند. وقتی که سپیده دمید برخاستند و رفتند. در جائی به هم رسیدند. یکدیکر را بر این کار سرزنش نمودند. به همدیگر گفتند: دیگر چنین کـاری را تکـرار نکنید. زیرا اگر نادانی از نادانان خودتان شما را ببیند دغدغهای به دل راه خواهد داد. سپس پراکنده شدند و رفتند. شب دوم نیز هر یک از آنان به جای خود برگشتند و به پیغمبر گوش فرا دادند و با سپیدۀ صبح برخاستند و پراکنده شدند. ولی دوباره در راه به هم رسیدند و همدیگر را لومه نمودندو رفتند ... شب سوم نیز به همین منوال گذشت. وقتیکه به یکدیگر رسیدند و همدیگر را سرزنش نمودند. از یکدیگر ییمان گرفتند که دیگر چنین کاری را تکرار نکنند و ... (سیرۀ ابن هشام. جلد اول. صفحه 337. نشر المکـتبة التجاریهة. چاپ حجازی).
[5] مراجعه شود به (فی ظلال القرآن) مقدّمۀ آن تحت عنوان (فی ظلال القرآن)، سورۀ حجرات جزء٢٦، سورۀ ذاریات جزء ٢٧، سورۀ عصر جزء ٣٠ ... هـمچنین: کـتاب (هذا الدین) سید قطب و کـتاب (منهج التـربیه الاسلامیّه) تألیف: محمّد قطب. کتاب (منهج التربیه فی القرآن) تألیف: محمّد شدید.