سورهی نساء آیهی 94-87
(اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً (87) فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88) وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً (89) إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ أَوْ جَآؤُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (90) سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ کُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْکِسُواْ فِیِهَا فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِیناً (91) وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَئاً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن یَصَّدَّقُواْ فَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً (92) وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً (93) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (94)
این درس با یکی از قواعد بنیادین اسلامی آغاز میگردد، قاعدۀ یکتاپرستی، و انبار الوهیّت جهان به یزدان سبحان. این قاعدۀ بنیادین، احکام و مـقرّرات مـختلفی را دربارۀ عملکرد جـامعۀ اسلامی با اردوگاههای گوناگون، به وجود مـیآورد. چـنین قاعدهای به دنبال بیان خطرات تقسیم صف مسلمانان به دو دسته و پیدا شدن دو دیدگاه نسبت به منافقان، پدید می آید. البتّه نسبت به مـنافقان ویـژهای که غیر از منافقان ساکن مدینه بودند. این احکام و بیان خطرات تفرقه و پراکندگی نیز بر قاعدۀ اصولی خود استوار است، قاعدۀ بنیادینی که سازمان نظام اسـلامی بطور کلّی بر آن بنیانگذاری گشته است و هر زمان که برنامۀ یزدانی بخواهد به قانونگذاری و رهنمودی اقدام ورزد، ذکری از آن میرود و مکرّر میشود.
احکام مربوط به عملکرد با اردوگاههای گـوناگون، بخشی از قواعد و مقرّراتی استکه اسلام آنـها را پدیدار کرده است، و در تاریخ بشریّت برای نـخستین بار جهت تنظیم مـعاملات بینالمللی بدانـها اقدام ورزیده است. اعلام داشـته است که مردمان بجای حکومت شمشیر و منطق زور و قانون جنگل، قواعد و مقرّرات دیگری را قرار دهند و اجراء کنند.
اروپا در قوانین بینالمللی خود، و در همۀ مقرّرات بینالمللی که از آن سرچشمه میگیرد، تـنها در قرن هفدهم میلادی، مطابق با قرن یازدهم هجری، بدین سو گرائیده است. امّا پیوسته تـمام قوانـین و مقرّرات بینالمللی آن، جوهری روی کاغذ بوده است، و از مرحلۀ سخن پای فراتر ننهاده است. قوانین و مقرّرات بینالمللی همیشه ابزاری بوده است که در فراسوی آنها حرصها و آزهای بینالمللی پنهان گشته است. منبرهائی بوده است که صدای جنگ سرد از آنها خاسته است. ولی هرگز وسیلۀ رساندن حقّ به حقّدار، و پیاده کردن دادگری نبوده است. کشمکشها و درگیریهای دولتـهای همطراز و متعادل در نیرو، انگیزۀ وضـع قوانـین و مقرّرات بوده و هر زمان تعادل و همسنگی بهم خورده است، قوانین بینالمللی بهائی نداشته است، و مقرّرات بینالمللی کار باارزشی نکرده است و چیزی نـیرزیده است.
اما اسلام، یعنی برنامۀ ربّانی برای زندگی انسـانی، پایههای عملکرد بینالمللی را در قرن هفتم میلادی برابر با قرن اول هجری، بنیاد گذاشت. اسلام چنین قوانینی را از پیش خود وضع کرد، بدون اینک ه شرائط و ظروف نیروهای همطراز و متعادل، او را وادار بدین کار سازند. اسلام چنین قوانینی را پدید آورد تا خود آنها را بکار برد و جامعۀ اسلامی پیوندهای خویشتن را با اردوگاههای دیگر بر اساس آنـها استوار و برقرار دارد، و بدین وسیله پرچم دادگری انسانها را برافراشته کند، و نشانههای راه بشریّت را آشکار و نمایان برپا و برجا سازد. هر چند هم اردوگاههای دیگر، یـعنی هـمۀ اردوگاههای جاهلی، یک طرفه با جامعۀ اسلامی برابر چنین قوانین و مقرّرات و ارکان و اصولی رفتار نکنند. بلی این اسلام است که نخستین بار چنین قوانـین و مقرّراتی را وضع می کند و مینگارد.
این ارکان و اصول عملکرد بینالمـللی، به مناسبتهای مختلف، در سورههای گوناگون قرآن ذکر شده است و در اینجا و آنجای کتاب یزدان پراکنده است. همۀ آنها مجموعۀ قوانین کامل عملکرد بینالمللی را تشکیل میدهند، مجموعۀ قوانین کاملی که برای هر حالی از احوال و وضعی از اوضاعی که میان اردوگاه اسلامی با اردوگاههای دیگر پیش میآید، حکم ویـژهای دارد. برای جنگ، صلح، همپیمانی، کنارهگیری ... همچنین در رابطه با دشمن جنگی، همپیمان، صلحجو، کنارهگیر، و ... حکم جداگانهای دارد.
نسزد ما در اینجا چنین ارکان و اصول، و قوانـین و مقرّراتی را بررسی نمائیم، زیرا این کار خود نـیازمند بحث مسـتقلّ و پژوهش جداگانهای است و باید متخصّص در قانون بینالمللی عـهدهدار چنین کاری گردد. ولی ما در این درس مجموعهای از آیاتی را بیان خواهیم داشت که در این راستا ذکر شدهاند و مربوط به معامله و رفتار با دستههای زیرند:
الف - منافقانی که ساکن مدینه نبودهاند.
ب - مردمانی که با گروهی رابطه و پیوند داشتهاند که میان آنان و مسلمانان عهد و پیمان بسته شده بود.
ج -کسانی که کنارهگیری در پیش گرفته بودند، و با حفظ آئین خاصّ خود، نه با مسـلمانان میخواسـتند بجنگند و نه با قوم خویش.
د -کسانی که چون به مدینه میآمدند اظهار ایـمان میکردند، و وقتی که به مکّه برمیگشتند اظـهار کفر مینمودند.
د - حالات قتل عمد و قتل غیر عمد، و ذکر موارد گوناگون و اقوام مختلف، در رابطه با این مسأله.
دربارۀ همۀ این حالات، احکام صریح و واضحی را خواهیم یافت، احکامی که گوشهای از ارکان و اصول معاملات بینالمللی را تشکیل میدهند، همانگونه که سایر احکام از روابط دیگر صحبت میکنند و رهنمود لازم را ارائه میدهند.
*
از همان جائی سخن را میآغازیم که روند قرآنی بدان سخن آغازیده است. روند قرآنی سخن را با قاعدهای آغازیده است که قاعد نخستین و بنیادین بشمار است و کاخ بزرگ اسلام، و سـازمان سترگ اسلامی در مسائل جوراجور و گوناگون خود، بر آن استوار است:
(اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً (87)
جز خدا، خدائی نیست. حتماً شما را (بعد از مرگ زنده میگرداند و) در روزی که شکّی در (وقـوع) آن نیست گرد میآورد. (خدا است که این را میگوید) و چه کسی از خدا راستگوتر است؟!.
گامهای برنامۀ یزدانی، از یکتاپرستی خدای سبحان آغاز میگردد. تربیت نفسها و پرورش جانها، و اقامۀ جامعه، و وضع قواتین و تنظیم مقرّرات، در این مسأله یکسان است، چه قوانین و تنظیم مقرّرات مربوط باشد به سازمان داخلی جامعۀ اسلامی، و چه مربوط باشد به سیستم بینالمللی. آن قوانین و مقرّراتـی که جامعۀ اسلامی بر اساس آنها با جامعههای دیگر معامله و رفتار میکند. به همین خاطر هم است که میبینیم ایـن مجموعۀ آیات با قواعدی چند دربارۀ نـحوۀ عـملکرد خارجی و داخلی، آغاز میشود.
همچنین این آیات، به سبب صحبت از اعتقاد به آخرت، و سخن از این که یزدان مردمان را در آن جهان گرد میآورد تا از ایشان حساب و کتاب بگیرد، و از آنان از چیزها و فرصتهائی که در این جهان بدیشان داده است تا با این چیزها و در پرتو چنین فرصتهائی به کارهای نیک دست یازند و از کارهای بد دوری سازند، پرسش فرماید، در راه تربیت نفسها و پرورش جانها، و همچنین برانگیختن حسّاسیّت درونها در برابر قوانـین و رهنمودهای اسلامی، و هرگونه حرکتی از حرکات مردمان در زندگی ایمانی، گامهای برنامۀ یزدانی آغاز
میگردد ... در این جهان کارهای کوچک و بزرگ جنبۀ آزمایش دارند، و در آن جهان از کـارهای کوچک و بزرگ حساب گرفته میشود. این امر ضـمانت بسیار محکمی برای اجرای قوانین و مقرّرات است. زیرا این ضمانت، در ژرفای دلها قرار دارد، و پاسبان مراقبت از آن در زوایای درونها است، پـاسبانی که بیدار است آنجا که سایر پاسبانان در حال چرت زدن هستند و شاه در خواب غفلت بسر میبرد.
این سخن یزدان سبحان، و این وعدۀ یزدان جهان است:
(وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِیثاً ).
چه کسی از خدا راستگوتر است؟!.
*
به دنبال این پسودۀ دلها، و ایـن لمسـۀ دالّ بر شـیوۀ برنامۀ یزدانی در امر تربیت نفس انسانی، همچنین دالّ بر جهانبینی اعتقادی عملی در زندگی گروه اسلامی ... بلی پس از این پسوده، این درس آغاز میگردد دربارۀ زشت شمردن نوعی از شل و ولی انـجام پـذیرفته در برابر نفاق و منافقان، و چندان قاطعانه عمل نکردن مسلمانان در برابر منافقان، در آنجائی که میبایست قاطعانه عمل کنند. همچنین در آغاز ایـن درس، از دو دسته شدن مسلمانان دربارۀ گروهی از منافقان، سخن میرود، منافقانی که خارج از مدینه زندگی میکردند، همانگونه که توضیح خواهیم داد. چنین زشت شمردنی بیانگر ناهمآهنگی موجود در میان جامعۀ اسلامی آن روزی است. همچنین میرساند که اسلام در تـعیین کارها و قاطعانه بودن در آنها چه انـدازه سختگیری میکند، و چه اندازه از سستی و بیحالی در رفتار با منافقان و مهلت دادن بدیشان، و تکیه کردن به ظاهر و سیمایشان - مگر به خاطر نقشه و طرح از پیش ساخته شدهای که از آن هدف نیکی و کار خوبی در مدّ نظر باشد - بیزار است:
فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88) وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً (89)
شما (ای مومنان) چرا دربارۀ منافقان دو دسته شدهاید (و میگوئید: آیا آنان جزو مؤمنان یا از زمرۀ کافرانند؟ صحیح است با آنان بجنگیم یا نجنگیم؟ قابل هدایتند یا اهـل شقاوتند؟ ...) و حال آن که خداوند به سبب اعمالشان (افکار) آنـان را واژگونه کرده و بـه قـهقراء برگردانده است (و فرودگاه دلشان خراب گشته است و آمادگی فرود طائر قدسی ایمان را از دست داده است). آیا میخواهید کسی را هدایت نمائید که خداوند (بر اثر کردار زشتش) گمراهش کرده است (و نعمت هدایت را از او گرفته است؟) هر که را خدا گمراه کند، راهی بـرای او (به سوی هدایت) نخواهی یافت. (شـما مـیخواهید چنین منافقانی هدایت یابند و) آنان دوست میدارند که شما کافر شوید همانگونه که خود کافر شدهاند و (در کـفر بـا ایشـان) مسـاوی شـوید. پس در ایـن صـورت یارانی از ایشان نگیرید (و آنان را از خود ندانید) تـا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت میکنند (و ایمان آوردن خود را بـا جهاد در راه اسلام ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سر باز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بر ضدّ شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشـان یـار و یـاوری برنگزینید.
دربارۀ چنین مـنافقانی روایـتهائی ذکر شـده است. مهمّترین آنها دو روایت است:
امام احمد فرموده است: بَهْز از شُعبه برای ما روایت کرده استکه عَدیّ پسر ثابت گفته است: عبدالله پسر یزید از زید پسر ثابت برای من روایت کرده است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به سوی اُحد حرکت کرد. گروهی از کسانی که در خدمتش بیرون رفـته بودند برگشتند. اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ ایشان دو دسـته شدند.
دستهای گفتند: آنان را خواهیم کشت. دستهای هم گفتند: نـخیر ایشـان را نـخواهیم کشت، زیـرا آنـان مؤمن بشمارند! خداوند متعال راجع بدیشان این آیه را نازل فرمود:
(فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ ).
شـما (ای مـؤمنان) چـرا دربـارۀ منافقان دو دسته شدهاید؟.
در اینجا بود که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إنها طیبة . وإنها تنفی الخبث کما ینفی الکیر خبث الحدید ).
این محل، طیبه (یعنی مدینه) است، و طیبه[1] کثافت را به دور میاندازد همانگونه کـه کـورۀ آهنگری کثافت آهن را به دور میافکند.
عوفی از ابن عبّاس نقل کرده است و گفته است: این آیه دربارۀ مردمانی نازل شده است که ادّعای مسلمان بودن خود را بر زبان میراندند، ولی مشرکان را پشتیبانی میکردند. برای برآوردن نیازی از مکّه بیرون رفتند و به همدیگر گفتند: اگر اصحاب محمّد را ببینیم و با آنان روبرو شویم، از جانب ایشان بر ما باکی نیست. وقتی که مؤمنان شنیدند که چنین کسانی از مکّه بیرون آمدهاند، دستهای از مسلمانان گفتند: سوار شوید و به سوی چنین ترسویانی روید و ایشان را بکشید، زیـرا آنان از دشمنان شما پشتیبانی میکنند. دستۀ دیگری از مسلمانان گفتند: سبحان الله - یا واژههای دیگری که بر زبان راندند - آیا مردمانی را میکشید که آنچه شـما گفتهاید ایشان هم گفتهاند؟ آیا فقط به خاطر این که آنان مهاجرت نکردهاند و به ترک خانه و کاشانه و شـهر و دیـار خود نگفتهانـد، جان و مال ایشـان را حلال بشـاریم؟ ... مسـلمانان دو دسـته شـده بودند و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم در میانشان بود و کسی را از این دو دسته از گفتۀ خود نهی نمیفرمود و بازنمیداشت، تـا این آیه نازل شد:
(فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ ).
(ابن ابی حاتم چنین سخنی را روایت کرده است. البتّه از ابوسلمه پسر عبدالرحمن، و از عکرمه و مجاهد و ضحاک و دیگران سخنانی نزدیک بدین گفته، روایت شده است).
هر چند روایت نخستین از لحاظ سند و اخراج حدیث، استوارتر و متینتر است، ولی ما مضمون روایت دوم را ترجیح میدهیم، این ترجیح با توجّه به واقعیّت تاریخی است. چه مسلم است که دستوری برای جنگ با منافقان مدینه نازل نشده است، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم با آنان نجنگیده است و ایشان را هم نکشته است. بلکه شیوۀ دیگری برای رفتار با منافقان مدینه مـقرّر بوده است: شیوۀ چشم پوشی از ایشـان، و واگذاری طرد ایشان به خود جامعه، و نابودسازی تکیهگاههای پیرامون ایشان با بیرون رانـدن یـهودیان از مدینه در مرحلۀ نـخست، و سرانـجام بیرون رانـدن ایشـان از سراسر جزیرةالعرب. آخر چنین یهودیانی مشرکان مکّه را میآغالیدند و آنان را امیدوار میکردند و مـژدهها میدادند ... ولی ما در اینجا میبینیم که دستور قاطعانه داده شده است که ایشان را اسیر کنند، و هر جا آنان را بیابند به قتل برسانند. این امر مسلم میدارد که دستهای از منافقان مورد نظر بوده که جدای از گروه مـنافقان ساکن مدینه بودهاند. گویند: گرفتن مـنافقان و کشـتن ایشان، مشروط به فرمودۀ خداوند متعال است که میفرماید:
(فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ).
در این صورت یارانـی از ایشـان نگیرید (و آنان را از خود ندانید) تا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت میکنند (و ایمان آوردن خود را با جهاد در راه اسلام ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سر باز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بر ضدّ شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید.
این هم تهدیدی است تا از کارهای بدی که میکنند و از اندیشههای ناپاکی که در سر دارند، دست بردارند. چه بسا آنان از کارهای زشت و انـدیشههای پـلشت دست برداشتهاند و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم فرمان را دربـارۀ ایشـان اجراء نـفرموده است. امّا واژۀ (یُهاجِرُوا ) هـجرت میکنند سخن را به پایان میبرد و میرساند که در این برهه از زمان، چنین منافقانی جزو ساکنان مدینه نیستند، و مفهوم چنین واژهای این است که باید چنین اشخاصی به مدینه هجرت کنند. این هم پـیش از فتح مکّه بوده است. معنی هجرت - پیش از فتح مکّه - مشخّص و معلوم است که هجرت از سرزمین کفر به سرزمین اسلام، و پیوستن به گروه مسلمانان، و کرنش در برابر فرمان نظام اسلام است. اگر جز این کار، کار دیگری صورت گرفته باشد،کفر یا نفاق بوده است. در روند سوره و در درس بعدی، تهدید سختی خطاب به مسلمانانی میشود که بدون عذر ضعف و درماندگی، در مکّه بمانند و هجرت نکنند، مکّهای که نسبت بدیشان سرزمین کفر و جنگ بوده است، هر چند که آنان از زمرۀ بومیان و همشهریان آنجا بودهاند ... همۀ این سخنان، ترجیح روایت دوم را تأیـید مینمایند و بیانگر این واقعیّت هستند که چنین منافقانی، گروهی از اهالی مکّه یا پیرامون آنجا بودهاند و با زبان واژۀ اسلام گفتهاند و خویشتن را مسلمان نامیدهاند، ولی با عمل دشمنان مسلمانان را پشتیبانی نمودهاند.
هم اینک به نصّ قرآنی برمیگردیم:
فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ فِئَتَیْنِ وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88) وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً (89)
در این نصوص قرآنی میبینیم که دو دسته شدن مؤمنان دربارۀ منافقان زشت شمرده شـده است. از موضعگیری و موقعیّت آنان در این باره اظهار شگفت گشته است. در رهنمود مؤمنان به جهانبینی درست، تندی و تیزی بکار رفته است، و به عملکرد مسلمانان با چنین منافقانی سخت حمله شده است. همۀ ایـن امور اشاره دارند به خطر سستی و بیحالی و شل و ولی موجود در صف مسلمانان آن روزی. البتّه این خطر در هر موقعیّتی هـمسان چنان موقعیّتی، درکمین است، و نصوص قرآنی مسلمانان را از آن بیدار باش و هوشیار باش میدهد. عدم توجّه جدّی به نـفاق، و بیمبالاتی نسبت به منافقان، نشانۀ سستی ایـمان به خود آئین اسلام است. زیرا گفتار گروهی از مؤمنان بدین نـحو: (سبحان الله! یا واژههای دیگری که گفتهاند - آیـا مردمانی را میکشید که آنچه شما گفتهاید، ایشان هم میگویند، تنها بدان سبب که هجرت نکردهاند و خانه و کاشانه و سرزمین خود را رها ننمـودهاند؟ آیا به همین خاطر خونشان و دارائـیشان را حلال بدانـیم؟)، و جهانبینی مؤمنان دربارۀ امور بدین شیوه که بگویند: آنـچه منافقان میگویند، همگون چیزی است که مسلمانان میگویند، هر چند شواهد حال جملگی، و گفتار چنین منافقانی بدین صورت: (اگر با یاران محمّد رویاروی شویم، ترس و خوف و بیم و هراسی نخواهیم داشت)، و گفتار گروهی از مؤمنان بدین عبارت: (آنان دشـمنان شـما را پشتیبانی مـیکنند)، در ایـن چنین جهانبینی و اندیشهای سستی و بیحالی بزرگی نسبت به حقیقت ایـمان و اصل اعتقاد است، در شرائط و ظروفیکه به روشنی کامل، و برّندگی قاطع، نـیازمند فراوان است. آخر همراه با واژهای که بر زبان رانـده میشود، پشتیبانی عـملی در یـاری دادن به دشـمنان آشکار مسلمانان، جز نفاق چیز دیگری نیست. در اینجا صرف نظر کردن و چشمپوشی نمودن بیجا است، زیرا سستی در خود جهانبینی، و شل و ولی در بینش دینی، جای اغماض نیست. با توجّه به همین امـر است که نصوص قرآنی اعلام خطر میکند و اظـهار شگفتی مینماید، و بیمبالات بودن نسبت به نـفاق را زشت میشمارد و آشکارا بر آن میتازد و سخت مسلمانان را از آن بیم میدهد.
با منافقان مدینه، این چنین رفتار نـمیشد و بلکه از ایشان چشمپوشی میگردید. چرا که جهانبینی کاملاً روشن بود. منافقانی موجود بودند و رفتار با ایشـان مشخّص و مقرّر بود. و آن این که با آنان میبایست ظاهر حال را در نظر داشت و تـا مدّت روزگاری بدیشان مهلت داد و از آنان چشمپوشی کرد.
این کار، چیز دیگری بود. با این فرق داشتکه گروهی از مسلمانان به دفاع از منافقان میپرداختند، بدان خاطر که منافقان سخـنی بر زبان میراندند که مسلمانان هم آن را بر زبان میراندند. با زبان میگفتند: جز خـدا خدائی نیست و محمّد فرستادۀ خدا است ... امّا با وجود چنین گواهی و شهادتی، دشمنان مسلمانان را پشتیبانی میکردند و ایشان را یاری میدادند.
به خاطر همین بیتوجّهی برخی از مسلمانان و برداشت نادرست ایشان، و به سبب اختلاف مسـلمانان دربارۀ منافقان بود که در سرآغاز آیه، این چنین تند و سخت، کارشان زشت قلمداد میشود و از آن اظهار تـنفّر میگردد. بدنبال آن، خداوند حقیقت موقعیّت و موضعگیری چنان منافقانی را برملا و آشکار میسازد:
(وَاللّهُ أَرْکَسَهُم بِمَا کَسَبُواْ ).
و حال آنکه خداوند به سبب اعمالشان (افکـار) آنـان را واژگونه کرده و به قهقراء برگردانده است (و فرودگاه دلشان خراب گشته است و آمادگی فرود طـائر قدسی ایمان را از دست داده است).
چرا دربارۀ منافقان دو دسته شدهاید؟ خداوند ایشان را به سبب نیّت بدشان و کردار زشتشان به چیزی گرفتار کرده است و به ژرفای چاه اندیشۀ ناپاکی فرو انداخته است که هـم ایـنک بدان دچارند و در لجنزار آن میلولند. این گواهی قاطعانۀ خدا دربارۀ ایشان است. گواهی بر این که آنان به زشتی و پلشتی فرو افتادهاند، بدان خاطر که زشتی را به دل گرفتهانـد و پلشتی را انجام دادهاند ...
دیگر باره کارشان زشت شمرده میشود و از آن به بدی یاد میشود:
(أَتُرِیدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللّهُ ).
آیا میخواهید کسی را هدایت نمائید که خداوند (بر اثر کردار زشتش) گمراهش کرده است (و نعمت هـدایت را از او گرفته است؟).
شاید در گفتار گروه سهلانگار، اشارهای بدان باشد که به چنان منافقانی فرصتی داده شود که در پرتو آن چه بسا راهیاب شوند و دست از ایـن شکّ و دو دلی برندرند. خداوند این کار را از ایشان زشت میشمارد که دربارۀ مردمانی چنین بیندیشند و بگویند که سزاوار این کشتهاند که خداونـد به زشتتـرین کردار و پلشتترین رفتار گرفتارشان سازد:
(وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً (88)
هر که را خدا گمراه کند، راهی برای او (به سوی هدایت) نخواهی یافت.
خداوند تنها و تنها گمراهان را سرگشته میسازد. بدین معنی: وقتی که گمراهان با تمام تلاش و با نیّت قاطعانه و ارادۀ استوار، به سوی گمراهی میگرایـند و بدان جهت حرکت مینمایند، خداوند هم در مسیر گمراهی یاری و مددشان میفرماید تا بدانجا که دیگر راههای هدایت بر رویشان بسته میشود. چرا که خودشان را از هدایت بدور داشتهاند و با دوریگرفتن از راهیابی، از هدایت فاصلۀ بیشتری پیدا کردهاند، و راهی را در پیش گرفتهاند که برعکس راه هدایت است. آنان به تـرک یاری و مدد الهی، و هدایت و رهنمود آسمانی گفتهاند و آن را پشت سر افکندهاند، و نشانههای راه و علائم راهنمائی جاده مستقیم را نادیده گرفتهاند، لاجرم غرق گمراهی گشتهاند.
سپس روند گفتار، گام دیگری را به سوی کشـف مـوقعیّت مـنافقان و پـردهبرداری از موضعگیریشان برمیدارد. آنان نه تنها خویشتن را گمراه ساختهانـد، و بر اثر بدی نیّتشان و تلاش زشتشان خداوند آنان را به ضلالت افکنده است و به گمراهی فرو برده است، بلکه آنان جویای گمراهسازی مؤمنان و سرگشته ساختن ایشانند:
(وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء).
(شما میخواهید چنین منافقانی هدایت یـابند و) آنـان دوست میدارند که شما کافر شوید همانگونه که خود کافر شدهاند و (در کفر با ایشان) مساوی شوید.
آنان کفر میورزیدند، هر چند که همان چیزی را میگفتند که مسلمانان آن را میگفتند. ایشان گواهی میدادند که خدا یکی بیش نـیست و محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم پیغمبر خدا است، ولی کردارشـان در پشتیبانی از دشمنان مسلمانان، گفتارشان را تکذیب میکرد. منافقان بدین اندازه هم بسنده نمیکردند. آخر کسـانی که با وجود ایـمان آسـایشی برای ایشـان در کرۀ زمین نمیماند، و با وجود مؤمنان خواب راحت نخواهند داشت، کی بیکار مینشینند؟ بلکه چنین کسانی قطعاً دست بکار میشوند و به تلاش میایستند. آنچه برای برگرداندن مسلمانان به کفر از دستشان برآید، دریـغ نمیورزند، تا همگان با ایشان همسان و برابر شوند. این نخستین روشنگری موقعیّتی است که چنان منافقانی داشتند. سخنی است که پرده از سست بودن عقیده و لرزان بودن جهانبینی ایمانی برمیدارد، و ایمان را بر پایۀ برجستۀ گفتار و کرداری استوار مـیدانـد که با یکدیگر همخوانی و همآهنگی داشته باشند. زیـرا سخنانی که بر زبان رانده شوند، و پیرامون آنـها ایـن همه نشانه و قرینه باشد که بر دروغ و نفاق بودن آنها گواهی دهد، چه ارزش و اعتباری دارد؟
قرآن احساسات خفته مسلمانان را بیدار میسازد و آنها را سخت به تکان و هراس میانـدازد و بدیشان میگوید:
(وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء).
(آنان دوست میدارند که شما صافر شوید همانگونه که خود کافر شدهاند و شما و ایشان همسان گردید.
مسلمانان پس از تلخی کفر، به تـازگی مزۀ ایـمان را چشیده بودند. هنوز مدّت زیادی نگذشته بود از کوچ ناگوار و سنگین ایشان از احساسات و عواطف جاهلی، و بریدن آنان از عرف و عادت جاهلی، و دوری گزیدن ایشان از جامعۀ جاهلی. روشن و مسلّم است ترک همۀ این امور ظلمانی و ورود به آئین پرنور اسلامی سهل و ساده نبود ... افکار و خواطر درونی مسلمانان، با محیط و واقعیّت بیرونی ایشان، فرق بسیاری داشت. اشارهای کافی بود که احساسات دشمنانگی ایشان را برانگیزد و جملگی آنان را از اوج والائی آئین اسلام، به دامـنۀ پستی جاهلیّتی برگرداند که اسلام ایشان را از آنجا بلند کرده بود و پلّه پلّه به بلندای قلّۀ سربفلک کشیدۀ دین آسمانی رسانده بود.
از اینجا است که برنامۀ قرآنی بر ایـن حقیقت تکیه میکند و در لحظۀ آمادگی و بیداری و هوشیاری، به مسلمانان فرمان میدهد که خطر بسیار بد و زشت و نیرنگبازانهای را بپایند! خطر بزرگ و ناجوانمردانهای که از جانب چنان منافقانی ایشان را تهدید میکند:
(فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (89)
در این صورت یارانـی از ایشـان نگیرید (و آنـان را از خود ندانید) تا آنگاه که (ایمان میآورند و) در راه خدا هجرت میکنند (و ایمان آوردن خود را با جهاد در راه اسلام ثابت میدارند). ولی اگر از این کار سرباز زدند (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بـر ضـدّ شما ادامه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشان یار و یاوری برنگزینید.
از لابلای نهی از برگرفتن یاران و دوستانی از منافقان، احساس میکنیم که هنوز پـیوندها و خویشاوندیهای فامیلی و قبیلهای در درون مسلمانان سـاکن مـدینه، ماندگار است، و چه بسا آثار مصالح اقتصادی نیز بر جای است. برنامۀ قرآنی هم به زدودن و پـاک کردن چنین رسوبات و تهماندههائی میپردازد، و ارکان و اصول روابط ملّت مسلمان را بیان و مقرّر مـیدارد، درست در زمانی که ارکان و اصول جهانبینی آنان را تعیین و تبیین میکند.
برنامۀ قرآنی به مسلمانان میآموزد که ملّت بر پـایۀ روابط عشیرهای و قبیلهای، یا بر اساس روابط زندگی موجود در سرزمینی یا شهری، و یا این که بر بنیاد مصالح اقتصادی بازرگانی و غیر بازرگانی، بنیانگذاری و استوار نمیگردد. بلکه ملّت، بر عقیده و باور، و بر سازمان اجتماعی برجوشیده و بردمیده از این عقیده و باور، بنیانگذاری و استوار میشود.
از ایـنجا است که هیچگونه یـاری و دوسـتی میان مسلمانان ساکن سرزمین اسلام، و میان غـیرمسلمانان ساکن سرزمین جنگ، نباید باشد. سرزمین جنگ هم در آن روزگار مکّه، یـعنی جایگاه و زادگاه مـهاجرین نخستین بود. بلی نباید یاری و دوستی با کسانی داشت که مهاجرت نکردهاند و تنها دم از اسلام زدهاند و واژۀ مسلمان بر خود نهادهاند. باید آنان به گروه مؤمنان بپیوندند و در میان ملّت مسلمان بغنوند و هجرتشان برای خدا و در راه خدا باشد. هجرت آنـان به خاطر عقیده و ایمان باشد، نه به خاطر هدف دیگری. به خاطر پابرجا داشتن جامعۀ اسلامی نه چیز دیگری مـهاجرت کنند، جامعهای که برابر برنامۀ اسلامی زیست میکند. اینگونه روشن و قاطعانه قرآن بدیشان اعلام میکند که هجرت آنان باید برای خدا و تشکیل جامعۀ پـاک اسلامی باشد و چیز دیگری آمیزۀ آن نشود، و مصالح دیگری و اهداف دیگری مراد نباشد. اگر آنـان چنین کردند و به ترک اهل و عیال و خانه و کاشانه و مصالح و منافع خود در سرزمین جنگ گفتند، و به سرزمین اسلام مهاجرت نمودند، تـا برابر قوانـین حکومت اسلامی زندگی کنند، حکومت اسلامی برجوشیده و برآمده از عقیدۀ اسلامی قائم بر شریعت اسلامی، اگر چنین کردند آنان اعضاء جامعۀ اسلامی و هممیهنان امّت اسلامی بشمارند. اگر هم چنین نکردند و از هجرت سرباز زدند، واژههائی که بر زبان میرود، و کردار آنها را تکذیب میکند، بدون اعتبار و ارزش است:
(فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً) (89)
ولی اگر از ایـن کـار سـرباز زدنـد (و همچنان به دشمنانگی و اقدامات کافرانۀ خود بـر ضـدّ شـما ادامــه دادند) آنان را هر کجا یافتید بگیرید و (اسیر کنید، و در صورت لزوم) بکشید، و از میان ایشـان یـار و یـاوری برنگزینید.
این حکم - همانگونه که گفتیم - ما را بر آن میدارد که ترجیح دهیم مراد از چنان منافقانی، منافقان ساکن مدینه نیست. زیرا با منافقان مدینه از سیاست دیگری پیروی شده است.
اسلام با کسانی که دارای آئین و باور جدای از اسلام هستند، گذشت و بزرگواری دارد. هرگز آنان را وادار به پذیرش اسلام نمیسازد. چنین کسانی هر چند که در مملکت اسلام و تحت فرماندهی نظام اسلامی زندگی کنند و دارای آئینی مخالف با آئین اسلام باشند، ایشان میتوانند مراسم عبادی خود را آشکارا انجام دهند، به شرط این که مسلمانان را به آئین خود فرا خوانـند و اسلام را مورد طعن و لعن قرار ندهند و بر آن نتازند. در قرآن از طعن و لعن اهل کتاب دربارۀ اسلام سخن رفته است. دیگر جای شکّ و تردید نیست که اسلام به کسانی که در مملکت اسلامی زندگی میکنند و آئینی جدای از آئین اسلام دارند، اجازه نمیدهد که از اسلام بدگوئی کنند و حقائق اسلام را بیالایند و نـادرست جلوهگر نمایند و حّق و باطل را بهم بیامیزند. که برخی از افراد کوتاهبین و آشفته آئـین امـروزه مـیگویند: مردمان آزادند در این که راجع به اسلام و مسلمین هر چه گویند و کنند! چنین گفتاری یـاوهسرائی است و دلیلی از عقل و نقل ندارد. همین اندازه که اسلام با زور غیرمسلمانان را وادار به پذیرش عقیده و باور اسلامی نمیسازد، و از جان و مال و خون آنـان پـاسداری و نگهبانی میکند، و ایشان را از خیرات و نعمات کشور اسلامی، بدون کمترین فرقی مـیان آنـان و مسـلمانان بهرهمند میسازد، و اجازه میدهد در مسائل شخصی، نه در کارهای عمومی و قضایای اجتماعی، به شریعت و آئین خود رجوع کنند، خود لطف بیشمار است و نشانۀ بزرگواری اسلام.
اسلام با مخالفان خود آشکارا در روز روشن، از لحاظ عقیده و باور، این چنین بزرگوارانه عمل مـیکند. ولی کسانی را از الطاف کریمانۀ *خود بهرهمند نـمیسازد و بدیشان اجازه نـمیدهد که زبانشان واژۀ اسلام را بگوید، ولی کردارشـان آن را تکذیب دارد. همچنین چنین بـزرگواری و مرحمتی را بـه کسانی مبذول نمیدارد که به زبان بگویند: خدا یکتا است، و جز خدا، خدائی نیست، امّا از ویژگیهای الوهیّت و خداوندگاری، ویژگی و خاصیّتی را برای غیر خدا قائل شوند. مثلاً حقّ حاکمیّت و قانونگذاری را به انسانها دهند. قرآن اهل کتاب را مشرک مینامد، به علّت این که گذشته از خدا پیشوایان دینی خود را و مسیح پسر مریم را خداوندگار می شمارند. نه این که آنان را بپرستند، بلکه به خاطر اینکه پیشوایان دینی حلال را برایشان حرام، و حـرام را برایشان حلال میکنند، و آنان هم بدین امر گردن مینهند و از پیشوایان دینی خود در این باره پـیروی میکنند!
اسلام چنین بزرگواری و مرحمتی را دربارۀ گروهی از منافقانی روا نمیفرماید که آنان را مؤمن بنامد، تـنها بدان خاطر که ایشان گواهی میدهند که جز خدا، خدائی نیست، و محمّد فرستادۀ خدا است. امّا با وجود چنین گواهی و شهادتی در سرزمین کفر ماندگار میگردند و دشمنان مسلمانان را یاری میدهند!
زیرا بزرگواری و مرحمتی که در این موارد انجام گیرد، بزرگواری و مرحمت نـام نـدارد، بلکه سستی و سهلانگاری و شل و ولی دارد. اسلام یک جهانبینی جدّی و یک سازمان جدّی است. درست است که جدّی بودن با بزرگواری و مرحمت مـنافات نـدارد، ولی با سستی و سهلانگاری و شل و ولی منافات دارد.
در این نگرشها و پسودههای برنامۀ قرآنی، روشنگری گروه مؤمنان نخستین و آگاهی دادن بدیشان است.
*
سپس از این حکم، یعنی حکم اسیر کردن و کشـتن آن دسـته از منافقانی که دشمنان مسـلمانان را یـاری میدهند، کسانی را مسـتثنی و جدا میسازد که به اردوگاهی پناهنده میشوند که میان آن اردوگاه و میان گروه مسلمانان عهد و پیمانی است. این عهد و پیمان، خواه عهد و پیمان صلح باشد یا اینکه عهد و پـیمان ذمّه. در این حالت حکم ساکنان اردوگاهی را پـیدا مــیکنند که بدانـان پـناهنده میگردند و بدیشان میپیوندند:
0إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ ).
(چنین منافقانی را بکشید) مگر کسـانی کـه بـا گروهی پیوند پیدا میکنند (و بدیشان پناه میبرند) که میان شما و آنان پیمان است (و برابر آن، پناهندگان به شما و ایشان مصون از تعرّص باشند).
از این حکم، برمیآید که اسلام پـیوسته صلح طلب است. هر جا صلح و ساز باشد و با برنامۀ اساسی آن ناسازگار نباشد، صلح و ساز را میپذیرد. صـلحی با برنامۀ اسلام سازگار بشمار است که آزادی تبلیغ و آزادی گزینش در آن تضمین شود. یـعنی جلو تبلیغ برنامۀ اسلامی گرفته شود و مردمان بتوانند آزادانه دین را بپذیرند یا نپذیرند. سدّ راه تبلیغ اسلام با قهر و زور نشوند، و امنیّت مسلمانان تضمین گردد، و ایشان را از دین برنگردانند و بلائی بدیشان نرسانند. همچنین تبلیغ اسلام را در دائرهای محصور نگردانند و آن را به خطر نیندازند. با توجّه بدین امر است که اسلام هر که را که پناهنده شود، یا رابطه و پیوند پیدا کند، و یا اینکه در میان قومی زندگی نماید که اسلام با آنان عهد ذمّه یا عهد مـصالحه داشـته بـاشد، همچون قـومی بشـمار میآورد که با مسلمانان پیمان بسته باشد، و با ایشـان بسان همپیمانان رفتار میکند و راه سـازش در پـیش میگیرد. این هم روح صـلح طلب و مسـالمتآمیزی است که نشانههای آن کاملاً در احکامی همچون ایـن احکام، هویدا و جلوهگر است.
همچنین قرآن از حکم اسیر کردن و کشتن، گروه دیگری را مستثنی و جدا میسازد. اینان افراد یـا قبائل و یا دستهها و گروههائی هستند که میخواهند بیطرف باشند و از جنگ و قتالیکه میان قوم آنـان با مسـلمانان درگرفته است برکنار بمانند. دلشان نمیخواهد همراه قوم و قبیله خود با مسلمانان بجنگد، همانگونه که دلشان نمیخواهد همدست مسلمانان شوند و با قوم و قبیلۀ خویش بجنگد. در نـتیجۀ ایـن بیطرفی نـه با مسلمانان خود را درگیر جنگ میکنند و با قوم و قبیلۀ خویش گلاویز میشوند. از هر دو گروه خود را دور میکنند و نه با اینانند و نه با آنانند:
(أَوْ جَآؤُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ).
یا کسانی که به پیش شما میآیند و نه سر جنگ با شما دارند و نه میخواهند با قوم خود بجنگند.
در این حکم هم علاقۀ صلح طلبی و دوریگـزیدن از جنگ، آشکار و پدیدار است. هر وقت دیگران کاری به مسلمانان و تبلیغ آئین ایشان نداشته باشند، و بیطرفی خود را حفظ کنند، و از مسلمانان و جنگیدن با ایشان، خویشتن را بدور دارند، اسلام از جنگ با چنین کسانی سرباز میزند و راه صلح و ساز در پیش میگیرد. در جزیرةالعرب اشخاصی که از جنگ با مسـلمانان، و از جنگ با قوم و قبیلۀ خویش خودداری میکردند، وجود داشتند. حتّی در میان خود قریشیان افرادی بودند که چنین شیوهای داشتند و چنین راهی را در پیش گرفته بودند. اسلام هرگز چنین اقوام یـا اشخاصی را وادار نساخت به این که یا با مسلمانان باشند و یا علیه آنان به پیکار برخیزند. بلکه کافی بود که بر ضدّ مسلمانان وارد
پیکار نشوند و به نـیرنگ نـخیزند[2]. البتّه انـتظار میرفت که چنین کسانی به پذیرش اسلام بگرایند و به دائرۀ عقیدۀ چنین دین مبارکی درآیند، زمانیکه شرائط و ظروفی که آنـان را از پـذیرش آئـین اسلام بدور میداشت، بر جای نماند و میدان را خالی نماید. ایـن کار هم عملاً بعدها انجام پذیرفت.
خداوند پذیرش این شـیوه و عملکرد بدین نـحو با بیطرفان کنارهگیر را در جلو چشمان مسلمانان زیبا و دوست داشتنی جلوهگر مینماید. در این راسـتا پـرده برمیدارد از فرض دومی که در چنین موقعیّتـی امکان وقوع داشت. ممکن بود چنین اقوام یا اشخاصی بجای این بیطرفی و کنارهگیری، خداوند ایشـان را بر مسلمانان چیره میگرداند و همراه با دشمنان پیکارگر، با مؤمنان میجنگیدند. امّا حالا که بدین صورت شرّ حنین اشخاص بیطرفی را از سر مسلمانان کوتاه کرده است، بهتر است راه صلح و صفا بپیمایند، و ایشان را به خود واگذار نمایند. بهترین راه هم همین است:
(وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً) (90)
اگر خدا میخواست ایشان را بر شما چیره مـیکرد و آنـان بــا شـما مـیجنگیدند. بـنابرایـن اگر از شـما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و (بلکه) پیشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمیدهد که متعرض آنان شوید (و بلکه موظّفید دستی را بفشارید که بـرای صلح به سوی شما دراز شده است).
برنامۀ تربیتی حکیمانۀ اسـلامی، ایـن چنین دلهـای مسلمانان حماسهسرا و رزمجو را نوازش مینماید، مسلمانانی که چنین موقعیّتی را از چنان دسته و گروهی نمیپذیرفتند و بدان خشنود نبودند. این برنامه در این موقعیّت دلها را با تفضّل و مرحمت خدا مینوازد و تدبیر خدا را به گوش جانها میخواند. و یـادآور میشود که مؤمنان در نظر داشته باشند اگر خدا بخشی از دشمنانگی و اذیت و آزار را با بیطرفی اقوام و
اشخاصی از سر مسلمانان بدور نمیداشت، مشکلات بیش از پیش بر دوش آنان سنگینی میکرد. اسلام به مسلمانان میآموزد که هر کار خوبی که پیش میآید، به ترک آن نگویند و انجامش دهند، و خویشتن را از بدی بپرهیزند، هر چند هم دور از ایشان باشد. هرگز بدنبال بدی نروند و جویای آن نشوند. در پی خوبی و از بدی دوری گزیدن، همچنین جویای صلح و صفا بودن و از جنگ و دعوا پرهیختن، هیچیک از اینها هرگز کوتاهی کردن در اوامر و نواهی دین مسلمانان بشمار نمیآید و سهلانگاری و سستی در عقیده و باورشان محسوب نمیشود، و رضایت به حقارت، برای بدست آوردن صلح کم ارج بشمار نمیآید.
اسلام مسلمانان را از صلح کم ارج بازداشته است. زیرا دستکشیدن از جنگ با هر بهائی که باشد، هدف اسلام نیست. بلکه هدف اسلام صلحی است که در آن حقّی از حقوق دعوت اسلامی ضایع نگردد و حقّی از حقوق مسلمانان از دست نـرود. البتّه مراد حقوق مـادّی و جسمی مسلمانان نیست، بلکه مراد حقوق برنامهای است که پرچم آن را بر دوش میکشند، و با بودن آن مسلمان نامیده میشوند.
حقّی از حقوق برنامۀ اسلامی ایـن استکه سـدّها و مانعها از سر راه تبلیغ دعوت اسلامی و توضیح احکام قرآنی و مسائل ایمانی، در هر گوشهای از گوشههای کرۀ زمین برداشته شود. هر کسـی کـه دعوت بدو میرسد بتواند آزادانه به آئین اسلام درآید و ضرر و زیانی و اذیت و آزاری در هیچ جائی از کرۀ زمین متوجّه او نشود. بدین منظور، باید مسدانان دولت مقتدری داشته باشند که آن اندازه نیرومند باشد که هر که بخواهد به شکلی از اشکال و به نحوی از انحاء بر سر راه تبلیغ ممانعت ایجاد کند، یا به کسی که بخواهد به آئین اسلام درآید بهگونهای زیان و ضرری برساند، از انتقام آن بترسد و بهراسد ... با رعایت ایـن امور، صلح اصل اساسی است، و جهاد هم تا روز قیامت بر جا و استوار است.
*
امّا گروه دیگری که اسلام با آنان چـنین بزرگواری و رحمتی روا نمیداشت. چرا کهگروه منافق شرور و بدنهادی بودند، از قبیل گروه نـخستین. ایـن چنین مردمانی پیمانی با ایشان بسته نشده بود و با کسانی هم که پیمانی با مسلمانان داشته باشند وابستگی و پیوندی نداشتند. لذا اسلام در برابر آنان آزاد بود. با ایشان همانگونه رفتار میکرد که با منافقان نـخستین معامله مینمود:
(سَتَجِدُونَ آخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأْمَنُوکُمْ وَیَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ کُلَّ مَا رُدُّوَاْ إِلَى الْفِتْنِةِ أُرْکِسُواْ فِیِهَا فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِیناً) (91)
گروه دیگری را خواهید یافت که میخواهند (بـا اظهار ایمان در پیش شما) از ناحیۀ شما در امان باشند و (بـا اظهار کفر در پیش کافران) از ناحیۀ قوم خود در امـان بـمانند (و در زمـان قـدرت هـر گروه خویشتن را فریبکارانه جزو آن دسته قلمداد کنند). هر زمان که بـه سوی کفر (یا جنگ با مسلمانان) خوانده شوند بـا سـر در آن فرو میروند! پس اگر از شما دست نکشیدند و به ترک جنگ و دشمنی نگفتند و بـه شما پـیشنهاد صـلح ننمودند و دست بردار نشدند، آنان را بگیرید و (اسیر کنید و در صورت لزوم) ایشان را هر کجا یافتید بکشید. آنان کسانیند که ما (به سبب عذر و خیانتشان) دلیـل آشکار و برهان واضحی برای (اسیر کردن یـا کشـتن) ایشان به دست شما دادهایم.
ابن جریر از مجاهد روایت کرده است که گفته است: این آیه دربارۀ گروهی از اهالی مکّه نازل شده است. آنان به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میآمدند و ریاکارانه درود میگفتند. سپس به پیش قریشیان میرفتند و به پرستش بتها میپرداختند. بدین وسیله میخواستند هم در اینجا و هم در آنجا در امان باشند. این بود که خداوند دستور داد که اگر دست نکشند و خود را اصلاح نکنند، آنان را بکشند:
(فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ وَیَکُفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَأُوْلَـئِکُمْ جَعَلْنَا لَکُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِیناً) (91)
اگر از شما دست نکشیدند و به تـرک جنگ و دشـمنی نگفتند و به شما پیشنهاد صلح نـنمودند و دستبـردار نشدند، آنان را بگیرید و (اسیر کنید و در صورت لزوم) ایشـان را هر کجا یافتید بکشید. آنان کسانیند که ما (به سبب عذر و خیانتشان) دلیل آشکار و برهان واضحی بـرای (اسـیر کـردن یـا کشـتن) ایشان بـه دست شـما دادهایم.
بدین منوال، صفحهای از قاطع و جدّی بودن اسلام را خواهیم دید که در کنار آن بزرگواری و مـرحمت و گذشت و چشمپوشی قرار گرفته است. قاطع و جدّی بودن جای خود دارد، و بزرگواری و گذشت جـای خویش. این سرشت موقعیّت و حقیقت واقعیّت است که قاطعیّت را میطلبد و یا مقتـضی بزرگواری و گذشت است.
دیدن این دو صفحه، بدین شکل و شیوه، ضامن ایجاد توازن در فکر و فهم شخص مسلمان، و ایجاد توازن در نظام اسلامی است. توازن هم نشانۀ اصلی و بنیادین اسلام است. امّا گاهی افراد سختگیر میآیند و کار و بار را یکسره سختگیری و حماسهسرائی و شدّت بکار گرفتن و تاختن و یورش بردن معرّفی میکنند! اسلام هم چنین نیست. سهلانگاران و شل و ولها هم میآیند و از جهاد در اسلام معذرت میطلبند و عذرها ردیف میکنند. انگار اسلام در قفس اتّهام به دادگاه آورده شده است و آنان از این متّهـم جنایتکار خطرناک به دفاع برخاستهاند و میخواهند او را تبرئه کنند! کار او را سراسر لطف و بخشش و صلح و ساز و چشمپوشی و گذشت معرّفی میکنند، و جنگ او را تـنها دفاع از میهن اسلامی و مسـلمانان قلمداد مینمایند! انگار اسلام به دفاع از آزادی دعوت و تبلیغ در همۀ گوشه و کنار جهان بدون هیچگونه رادع و مانع و سدّ و سدودی کاری ندارد. اصلاً در پی این نبوده و نیست که امنیّت همۀ افرادی را تأمین کند که در گوشه و کنار سراسر کرۀ زمین بخواهند اسلام را به عنوان ایده و عقیده بپذیرند! گوئی اسلام سیستم والا و قانون بالائی نیست که مردمان جملگی در سایۀ آن امـنیّت پـیدا کنند، چـه مردمانی که آئین اسلام را پذیرفته باشند، و چه کسانی که آن را نپذیرفته و بدان گردن ننهاده باشند. چرا که به عقیدۀ اینان، اسلامی که این چنین باشد، اسلام نیست! در این دسته از احکام مربوط به معاملات بینالمللی، تبلیغ قوانین و مقرّرات یزدان، و بیان اوامر و نواهی خداوند مهربان است.
*
این بود قواعد و قوانین عملکرد و رفتار مسلمانان با اردوگاههای دیگر. امّا مسلمانان چگونه برخی با برخی دیگر عمل میکنند و با همدیگر پیوند حاصل مینمایند، هر چند که سرزمینها از یکدیگر جدا و متفاوت باشند، مسألۀ دیگری است. البتّه در آن زمان مسلمانانی بودند که در سرزمینها و نواهی گوناگونی زندگی میکردند، و در هر زمانی هم مسلمانانی در سـرزمینهای متفاوت یافته خواهند شد. به هر حـال کشـتن و جنگیدنی با یکدیگر نباید داشته باشند. کشتن تنها در حدّ یا قصاص است و بس. زیرا هیچ سبب و علّتی یافته نمیشود که والاتر و استوارتر از پیوند عقیدتی و رابطۀ ایدئولوژی مسلمان با مسلمان باشد. از ایـنجا استکه مسـلمان هرگز مسلمان را نخواهد کشت، وقتی که چنین رابطۀ محکمی و پیوند استواری میان مسـلمان با مسـلمان برقرار بوده و سخت آن دو را به همدیگر ببندد. اگر هم قتلی رخ دهد، آن قتل از روی خطا خواهد بود نه از روی عمد. برای قتل خطا، احکام و مقرّراتی وضـع میگردد. ولی قتل عمد کفّارهای ندارد! زیرا قتل عمد بالاتر و والاتر از حدّ و مرز محاسبه است و از همۀ حدّ و حدود اسلام فراتر و برتر است! قتل عمد چیزی است که گمان آن نمیرود و حساب آن نمیشود!
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَئاً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن یَصَّدَّقُواْ فَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِّیثَاقٌ فَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةً فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللّهِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً (92) وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً) (93)
هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا. کسی که مـؤمنی را بـه خطا کشت بـاید کـه بردۀ مؤمنی را آزاد کند و خونبهائی هم به کسان کشته بپردازد مگر این که آنان در گذرند (و از دریافت خونبها که صد شتر است، چشمپوشی کـنند). اگر هـم کشـته، مؤمن و متعلّق به کافرانی بود که مـیان شـما و ایشـان جنگ و دشمنی بود، آزاد کردن بردۀ مؤمنی دیۀ او است (و دیگر خونبهائی به ورثۀ کشته داده نمیشود). و اگر کشته، از زمرۀ قومی بود که (کافر بودند و) میان شما و ایشان پیمانی برقرار بود (همچون اهـل ذمّـه و همپیمانان مسلمانان) پرداخت خونبها به کسان مقتول و آزاد کردن بندۀ مؤمنی دیۀ او است. اگر هم دسترسی (به آزاد کردن برده) نداشت باید دو ماه (قابل) پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد. خداوند (ایـن را بـرای) توبۀ (شما) مقرّر داشته است، و خداوند آگاه (از بندگان خود و) حکیم است (در آنـچه مقرّر میدارد). و کسی که مؤمنی را از روی عمد بکشد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانـه او را بـه قتل بـرساند و چـنین قتلی را حلال بداند، کافر بشمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیّه میبیند.
احکامی که در اینجا ذکر میشود، چهار حالت را در بر میگیرد. سه تای آنها جزو حالات قتل خطا است. کاری که در میان مسلمانان یک سرزمین اسلامی، یـا در سرزمینهای گوناگون و در میان اقوام مختلف، امکان وقوع آن میرود. حالت چهارم، حالت قتل عمد است. سیاق قرآنی، وقوع همچون حالتی را بطور کلّی بعید میداند. اصلاً نباید چنین حالتی رخ دهد. زیرا در سراسر گسترۀ سترگ این جهان، چیزی وجود ندارد که برابر با خون مسلمانی باشد که عمداً توسط مسلمانی ریخته شود! در میان تمام شرائط و ظروف این جهان، چیزی وجود ندارد که ارزش آن را داشته باشد که به خاطرش پیوند مسلمان با مسلمان را قطع کرد، و کار بدانجا کشد که مسلمان با قتل عمد چنان رابطۀ بس استوار و بزرگ را پاره و نابود نماید. ایـن رابطه و پیوندی که اسلام آن را میان مسلمان با مسلمان پدیدار کرده است، به اندازهای استوار و ژرف و ستبر و گرانبها، و عزیز و ارزشمند است که اسلام فرض و پیش بینی نمیکند که چنین رابطه و پـیوند عظیم و عزیزی هرگز خدشهدار شود ... این است که بدون این که از قتل عمد سخنی به مـیان آورد، یک راست از احکام قتل خطا سخن میگوید:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً ).
هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا.
از دیدگاه اسلام تنها چنین قتلی امکان وقوع دارد. این هم احتمال راستینی است که در جهان واقع، رخ میدهد. زیرا وجود مسلمان در کنار مسـلمان، مسألۀ بزرگی است، بسیار بزرگ! نعمت سترگی است، بسیار سترگ! واقعاً دشوار است تصوّر شود مسلمانی برای نابودی این نعمت اقدام کند و خود را از این نعمت والا محروم کند. چگونه تصوّر میشود که مسلمانی از روی قصد و عمد، بدین گناه بزرگ دست یازد و همچون بزه کبیرهای را انجام دهد! آخر این عنصر مسـلمان، در فراخنای جهان، بسیار عزیز و عظیم است. کسی که از هـمگان بهتر عزّت و عظمت این موجود را میشناسد، مسلمانی همچون خودش است. پس بسی دشوار مینماید کسی که خودش از این کرامت و شرافت آگاه است، با کشتن چنین وجود بزرگی و سترگی به نابودی او اقدام نماید. کسانی بدین امر پی میبرند که خود مسلمان و از مقام والای سوخته دلان مسلمان آگاه باشند. اینان در کانون اندرون خود، و در مـیان افکار و عواطف آتشـین خویش، چنین چیزی را میبینند و بدان پـی میبرند. چیزی است که یزدان آن را بدیشان آموخته است به وسیلۀ بخشش عقیده و ایمان، و استوار داشـتن پـیوند اسلامی، و با خویشاوندی و قرابتی که در وجود مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آنان را به هم میرساند، و فراتر از او در خداوندگاری، خویشاوندی ایشان را به هم میرساند که دلهایشان را به هم پیوند داده است و میان دلهایشان الفت پدیدار فرموده است، پیوند و الفت شگفت ربّانی! اگر هم قتل خطا رخ داد، یکی از آن سه حالتی خواهد بود که رونـد قرآنـی در ایـنجا احکام آنـها را بیان میفرماید:
حالت اوّل :کشتن مسلمانی در میان است و صاحبان خونبها مؤمن هستند و در کشور اسلامی میزیند. اگر چنین قتلی رخ دهد، باید بردۀ مؤمنی را آزاد کرد، و خونبهائی را به اولیاء دم پرداخت نمود. آزاد کردن بردۀ مؤمن، بجای فرد مؤمنی است که جامعۀ اسلامی از دست داده است و با آزادی برده مؤمنی، شخص مؤمنی را زنده میسازد و زندگی میبخشد. بلی آزاد کردن بردگان از دیدگاه اسلامی، زندگی دوباره بخشیدن و جان به پیکر انسانها دمیدن است! امّا دریافت خونبها، برای خاموش کردن آتشی است که شعله کشیده است و دلهائی را در برگرفته است. باید به وسیلهای این آتش را خاموش ساخت، و با دلجوئی از دردمندان دلسوختۀ آن یار سفر کرده، آبی بر آتش درونشان پـاشید، و با پرداخت دیه بخشی از سودهائی که مقتول داشت جبران کرد و نصیب بازماندگان نمود. با وجود همۀ اینها، اسلام به بازماندگان کشته اشارهای به عفو و گذشت مینماید
و بدیشان پـیشنهاد میکند در صـورتی که دلشـان رضایت میدهد، راه عفو در پیش گیرند، چرا که عفو با فضای مهر و عطوفت و مرحمت و گذشت حاکم بر جامعۀ اسلامی، سازگاری دارد، و در همه حـال مـیان مسلمانان مهربانی و بزرگواری برقرار است، و درخت عفو و لطف، کام دل به بار آرد:
(وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَئاً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِیَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلاَّ أَن یَصَّدَّقُواْ ).
کسی که مؤمنی را به خطا کشت، باید که بردۀ مؤمنی را آزاد کند، و خونبهائی هم به کسان کشته بپردازد، مگر این که آنان در گذرند (و از دریافت خونبها که صد شتر است، چشمپوشی کنند).
حالت دوم: اگر مؤمنی کشته شود و اولیـاء دم، یعنی صاحبان خونبها، با مسلمانان درگیر جنگ باشند، در این حالت واجب است بردۀ مؤمنی آزاد گردد تـا جای شخص کشتۀ مؤمن را پر کند و جایگزین او شود، شـخصی که اسـلام او را از دست داده است. ولی پرداخت دیه و خونبها به اولیاء دم او که با مسلمانان در جنگ هستند، درست و روا نیست. زیرا آنان از این دیه و خونبها در جنگ با مسـلمانان کـمک میگیرند. از سوی دیگر، در اینجا جای خشنود کـردن اولیـاء دم و بدست آوردن مودّت و محبّت بازماندگان نیست. آنان جنگندگانی هستند که با مسلمانان میرزمند و دشمنان مؤمنان میباشند.
حالت سوم: اگر مؤمنی کشته شود و قوم و کسان او با مسلمان عهد و پیمان صلح داشته باشند، چـه صلح اصطلاحی که متارکۀ جنگ است، و چه صلح ذمّهای که زیستن غـیرمسلمانان در کشور اسـلامی و رعـایت بیطرفی است. البتّه در این حالت، نصّی نیست که بیانگر این باشد که مقتول باید مؤمن باشد. با توجّه بدین امر است که برخی از مـفسّران و فقیهان نصّ را مطلق می بینند و میگویند: در اینجا هم باید بردۀ مؤمنی را آزاد کرد و دیه و خونبها به اولیاء دم، یعنی به صاحبان خونبهائی پرداخت که با مسلمانان در صلح و صفا بسر میبرند، هر چند هم مقتول مؤمن نبوده باشد. زیرا عهد و پیمان ایشان با مؤمنان، خون آنان را همسان خون مسلمانان مصون و محفوظ میدارد.
ولی چیزی که به نظر ما میرسد این است که سخن از آغاز دربارۀ اصلی راجع به کشته شدن شخص مسلمان است نه فرد غیر مسلمان.
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن یَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَئاً ).
هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری را بکشد مگر از روی خطا.
پس از حالتهای گوناگون سخن میرود که شـخص مؤمنی در آنها مقتول واقع میشود ... وقتی که میبینیم نصّ قرآنی، در حالت دوم فرموده است:
(فَإِن کَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّکُمْ وَهُوَ مْؤْمِنٌ).
اگر هم کشته، مؤمن و متعلّق به کافرانی بود که میان شما و ایشان جنگ و دشمنی بود....
تذکّر خویشتنداری و دوری از چنین عمل زشتی، برای بار دوم، به خاطر شرائطی است که دشمنان مسلمانان دارند و اولیاء دم مقتول بشمارند، نه به خاطر شخص مقتول. نصّ قرآنی وقتی که در حالت سوم آزاد کردن مؤمنی را واجب میگرداند، چنین فهم و برداشتی را تأیید میگرداند. حالت سوم بیانگر این واقعیّت است که مقتول مؤمن است و این است که بردۀ مؤمنی بجای او آزاد و رها میگردد. اگر این چنین نبود،کافی بود که مطلقاً برده ای آزاد شود، بدون ایـن کـه مشروط فبه داشتن ایمان گردد.
در روایت آمده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دیۀ بعضی از همییمانان را پرداخته است. ولی در روایت نیامده است که به تعداد آنان، بردگان مؤمن را آزاد فـرموده است. این امر میرساند که آنچه در این حالت واجب است، پرداخت دیه است و بس. البتّه این کار با توجّه به عمل پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ثابت شده است، نه با این آیۀ شریفه. قطعاً همه حالاتی را که این آیه بیان میدارد، در بارۀ قتل فرد مؤمن است، چه این فرد مؤمن از زمرۀ مؤمنانی باشد که قوم و خانوادۀ او مؤمن بوده و در سرزمین اسلامی بسر برند، و خواه قبیله و خاندان او دشمن مسلمانان بوده و در سرزمین جنگ زندگی کنند، و یا این که او متعلّق به قوم و ملّتی باشد که با مسلمانان پیمان داشته باشند، پیمان صلح یا پیمان ذمّه. آنچه از روند قرآنی نمایانتر و روشنتر برمیآید همین است.
*
این قتل خطا بود. امّا قتل عمد، گناه کبیرهای بشمار است که با بودن ایمان انجام پذیرفتنی نـیست. بزه بزرگی است که نه با پرداخت دیه و نه با آزاد کردن برده، کفّاره داده میشود و زدوده میگردد. بلکه سزای آن سر از عذاب یزدان بدر میآورد:
(وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً) (93)
کسی که مـؤمنی را از روی عمد بکشـد (و از ایمان او باخبر بوده و تجاوزکارانه او را به قتل برساند و چنین قتلی را حلال بداند، کافر بشمار میآید و) کیفر او دوزخ است و جاودانه در آنجا میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و او را از رحمت خود محروم میسازد و عذاب عظیمی برای وی تهیّه میبیند.
این سزای کشتن است! این سزا نه تنها به خاطر نابودی شخص بیگناهی باشد و بس، بلکه بیشتر به خاطر از میان بردن پیوند بزرگ و محبوب و محترم و مکرّمی است که یزدان جهان میان مسلمان و مسلمان به وجود آورده است. جرم این جنایت به خاطر خود اینان و خود عقیده، این اندازه سنگین و ننگین است. این است که در موارد بسیاری با شرک همطراز و همراه شده است. تا آنجا که برخی از مفسّران، از جمله ابنعبّاس، میگویند: این جنایت توبهای ندارد! یعنی توبۀ از آن پـذیرفتنی نیست! ولی برخی دیگر از مفسّران با استناد به آیۀ:
(إن الله لا یغفر أن یشرک به ، ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء ).
بیگمان خداوند (هرگز) شـرک بـه خود را نـمیبخشد، ولی گناهان جـز آن را از هـر کس کـه خود بخواهد میبخشد. (نـساء/ 48و 116)
امیدوار شدهاند که مـغفرت آفریدگار، شامل قاتل توبهکار بشود. در ایـن راسـتا، خلود را به معنی روزگاران دراز دانستهاند.
کسانی که در مدرسۀ نخستین اسلام، تربیت پیدا کردند، قاتلان پیش از اسلام پدران و پسران و برادران خود را میدیدند که بر روی زمین راه میروند، ولی اسلام را پذیرفتهاند. هیجان ناگواری در درونشان پیدا میشد و سخت مـنقلب گشتند. امّا هرگز به خاطرشان نمیگذشت که آنان را بکشند! حتّی برای یک بار هـم دربارۀ قتل قاتلان نمیاندیشیدند، و در سختترین و تلخترین حالات، آن زمان که دیدار قاتلان همچون مار نـیششان مـیزد و آشفته و پـریشان و سراسـیمه میگشتند، قتل چنین قاتلانی را به دل راه نـمیدادنـد! بلکه دربارۀ کاستن حقّی از حقّی که اسلام بدیشان روا دیده است، نمیاندیشیدند!
برای دوری از وقوع قتل، هر چند هم قتل خطا، و برای پاک کردن دلهای مجاهدان، بگونهای که در قلبها چیزی جز برای خدا، و در راه خدا نباشد، خداوند به مسلمانان دستور میفرمایند: هنگامی که به عنوان غازیان و جنگجویانی بیرون میروند، به جنگ کسی نپردازند، یا او را نکشند، تا وضعیّت کاملاً برایشان روشن میگردد و تحقیق لازم انجام میپذیرد. و این که به ظاهر حال، یعنی مسلمان بودن طرف اکتفاء و بسنده کنند، مسلمان بودنی که با واژههائی که از دهان بیرون میآید ثابت میشود، زیرا دلیلی در دست نیست که خلاف واژهها را برساند و عکس ظاهر را ثابت گرداند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (94)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، هنگامی که (برای جهاد) در راه خدا به مسافرت رفتید، تحقیق کـنید (که بــا چـه کسانی میجنگید. آیا مسلمانند یا کافر) و به کسی که به
شما سلام کرد (- و سلام نشانۀ پذیرش اسلام است -) مگوئید تو مـؤمن نـیستی و جویای مـال دنیای (او) باشید. (بلکه سـلام آنان را بـپذیرید و پـاسخ گوئید و بدانید) که در پیش خدا غنائم فراوانـی است (و آن را بـرای شما تهیّه دیـده است و بسـی بـهتر از ثـروت و غنیمت دنیای فانی است). شما پیش از این، چنین بودید (و کفر را گردن نهاده بودید و جنگهای شما تنها انگیزۀ غارتگری داشت.) ولی خداوند بر شما مـنّت نـهاد (و نعمت اسلام را نصیبتان کرد) پس (به شکرانۀ این نعمت بزرگ) تحقیق کنید. بیگمان خداوند از آنچه میکنید باخبر است.
روایتهای زیادی دربارۀ سبب نزول این آیه ذکر شده است. چکیدۀ آنها این است که دسـتهای از سـپاهیان اسلام به مردی رسیدند که گلّۀ گوسفندی داشت. به مسلمانان که رسید گفت: درودتان باد! به وسیلۀ سلام دادن نشان داد که او هم مسلمان است. برخی از سپاهیان پیش خود چنین حساب کردند که سلام می دهد تا خود را نجات دهد. این بود او را کشتند!
آیۀ فوق نازل شد و چنین مواردی را سخت نکـوهش کرد، و از دلهای مؤمنان هر نوع شکّ و شبهه حرص و آز در غنیمت، و یا عجله و شتاب در داوری را زدود. بدیشان نشان داد که اسلام حرص و آز در غنیمت، و عجله و شتاب در قضاوت را دوست نمیدارد. کالا و متاع جهان نباید در حساب مؤمنان جائی داشته باشد و چیزی بشمار آید، بدانگاه که برای جـهاد در راه خدا بیرون میروند. کالا و متاع جهان، انگیزه و هدف جهاد نیست. همچنین شتاب ورزیدن برای ریختن خون کسی، پیش از تحقیق کامل و روشن شدن همۀ جوانب، مردود و نامقبول است. چه بسا خونیکه ریخته شود، خون فرد مسـلمانی باشد که در پـیشگاه یـزدان بس عـزیز و بزرگوار است و ریختن آن جائز نیست.
خداوند بزرگوار، جاهلیّتی را به یاد مسلمانان میآورد که روزگار چندانی از آن نگذشته است و بسی بدیشان نزدیک است. جاهلیّتی که شتابگری و زشتکاری در آن
موج میزد، و حرص و آز برای بدست آوردن غنیمت بیداد میکرد. بر مسلمانان منّت میگذارد که دلهایشان را پاکیزه داشته است، و اندرونها را از کینهها زدوده است، و هدفهایشان را والا قرار داده است و مطالب رفیعی را مقصد و منظورشان کرده است. دیگر نباید مسلمانان در راه بدست آوردن کالا و متاع این جهان به جنگ بپردازند، همانگونه که در زمان جاهلیّت چنین میکردند و برای مادیّات میرزمیدند. همچنین خداوند متعال بر ایشان منّت مینهد که قوانـین و مقرّراتی برایشان تهیّه دیده است و دولت و حکومتی برایشان سر و سامان بخشیده است. دیگر نباید نخستین هیجان، آخرین حکم تـلـقی شود، هـمانگونه که در روزگار جاهلیّت چنین بود و چنین میکردند.
در این آیه، اشارهای بدین امر هـم وجود دارد کـه مسلمانان متوجّه باشند خودشان هم در آن زمان که ضعیف بودند، مسلمان بودن خود را از قوم و قبیلۀ خود پنهان میکردند، و از ترس آن را ظاهر نـمینمودند. وقتی مسلمان بودن خود را آشکار مـیساختند که در میان مسلمانان قرار میگرفتند و خوف و هراسـی را متوجّه خود نمییافتند و خویشتن را در امـن و امـان میدیدند. چنین مرد مقتولی هم شـاید مسلمان بوده است و مسلمان بودن خود را از قوم خود پنهان کرده است، و هم اینک که به گروهی از سپاهیان مسـلمان اعزامی رسیده است، مسلمان بودن خود را ظاهر کرده است و با درود گرفتن اسلامی آن را نشان داده است:
(کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (94)
شما پیش از این، چنین بودید (و کفر را گـردن نـهاده بودید و جنگهای شما تنها انگیزۀ غارتگری داشت) ولی خداوند بر شما منّت نهاد (و نـعمت اسـلام را نـصیبتان کرد) پس (به شکرانۀ ایـن نـعمت بـزرگ) تـحقیق کـنید. بیگمان خداوند از آنچه میکنید باخبر آست.
این چنین برنامۀ قرآنـی دلهـا را مـیپساید و لمـس مینماید، تا دلها زنده شوند و پرهیزگاری کنند و نعمت خدای را یاد نمایند ... بر پایۀ این چنین حسّاسیّت و تقوائی، قوانین و احکام را بنیانگذاری میکند، پس از آن که آنها را روشن و آشکار نموده است و هـویدا و پیدا کرده است.
چهارده قرن است که این درس با این روشنی و پاکی، جوانب و زوایای قواعد معاملات بینالمللی را بیان داشته و بیان میدارد.
[1] پیش از مهاجرت رسول خدا 6 مدینه (یثرب) نامیده میشد که از مادۀ (ثرب) به معنی فساد و تباهی گرفته شده است. پییغمبر 6فرمود: خداوند مدینه را (طیبه)و (طابه) نامیده است. (مترجم)
[2] این احکام پس از آزمونهای عملی، برابر آیات سورۀ توبه تعدیل گـردید. آیات سورۀ توبه بـیان داشتند کـه دو دین ممکن نـیست در جزیرةالعرب با همدیگر وجود داشته باشند. (مؤلف)