سورهی نساء آیهی 70-58
(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعاً بَصِیراً (58) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً (59) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً (60) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً (61) فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَآؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً (62) أُولَـئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً (63) وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً (64) فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً (65) وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً (66) وَإِذاً لَّآتَیْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِیماً (67) وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً (68) وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقاً (69) ذَلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَى بِاللّهِ عَلِیماً)(70)
این درس دربرگیرندۀ موضوع مـهمّی است، موضوع بنیادینی در زندگی ملّت مسلمان. شرط ایمان و تعریف آن را بیان میدارد. ایمان را در نطام اساسی این مـلّت مجسّم و نمودار میکند. ایمان با توجّه به ذات ایمان، و به اندازۀ مقدار ارتباط و پیوند آن با نظام بنیادین ملِّت مسلمان، بزرگی و والائی میگیرد.
قرآن است، ملّت اسلام را میآفریند و آن را پرورده میکند و رفعت میبخشد. قرآن ملّت اسلام را به ظهور رساند، همانگونه که خداوند بزرگوار در تعبیر دقیق قرآنی میفرماید:
(کُنْتُمْ خیر أمة أخرجت للناس ).
شما (ای پیروان راستین محمّد) بهترین امتّی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید.(آل عمران/ 110)
قرآن این امّت را آفرید بدانگاه که وجود نداشت. آن را پرورده کرد و رفعت بخشید تا ملّت یگانهای در تاریخ انسانها گردد:
(خیر أمة أخرجت للناس ).
بهترین امّتی که به سود انسانها آفریده شدهاید.
لازم است این حقیقت را تأکید کنیم و آن را تـوضیح دهیم، پیش از آن که سر رشتۀ کلام را بدست گیریم و به ادامۀ سخن بپردازیم. حقیقت آفریدن قـرآن، امّت مسلمان را، و پرورده کردن و رفعت بخشیدن بدانان را، آن هم به همراه یکدیگر در یک زمـان ... آفریدن و والائی بخشیدن راستین بود نه خیال و دروغین. تولّد تازۀ ملّت بود. بلکه تولّد تـازۀ (انسـان) در شکـل جدیدی بود. تنها مرحلهای در راه زایش و پیدایش، یا گامی در راه دگرگونی، و یا فقط جهشی و پـرشی از جهشها و پرشهای نهضت و جنبش نبود و بس. بلکه دقیقاً (زایش و پیدایش) و (تولّد) ملّت عرب و انسان بطور کلّی بود.
وقتی که به اشعار جاهلی - و مقدار کمی از آثار منثور جاهلیکه به دسمان رسیده است - نگاهی بیندازیم، بلی اشعار جاهلی که بایگانی عرب است و بالاترین و جاودانهترین دیدگاه عربها را دربارۀ زندگی و بودن، و
هستی و انسان و اخلاق و سلوک در بردارد، همانگونه که سـیماها و نشـانههای زندگی عربها، نهفتههای درونهایشان، مجموعۀ جـهان بـینیهایشان، چکیده و گزیدۀ فرهنگ و تمدّنشان، کوتاه سخن همۀ هستیشان را در بر دارد ... زمانی که در پرتو قرآن به مجموعۀ فرهنگها و جهانبینیها و ارزشهائی می نگریم که ایـن بایگانی در برگرفته است، همچنین به دیـدگاه عربها راجع به هستی و زندگی، و جـهان و انسان، اعـم از ارزشهای زندگانی انسانی، سیستم جامعه، نگرش به نهایت و غایت و هدف وجود انسانی، و نظم و نطام واقعی پا بر جا بر اساس این جهانبینی، نگاهی بیندازیم ... آنگاه به واقعیّت عربها پیش از اسلام و بعد از آن، در پرتو چنین جهانببنیهای جاهلی متجلّی در بایگانی اشعارشان، نگاهی بیندازیم، و در برتو جهانبینی قرآنی هم که بیاگر برنامۀ ربّانی است، به امور مذکور نگاهی بیفکنیم... وقتی که به بایگانی منقول و زندگی واقعی، در پرتو قرآن و واقعیّت زندگی اسلامی، مـینگریم، بطور قطع برایمان روشن و آشکار میگردد که وجود ملّت اسلامی، زایش و پیدایش بوده است، نه گامی یا مرحلهای و یا جهشی! (ساختاری) از صنع آفریدگار بوده است، همانگونه که تعبیر دقـیق قرآن بیانگر آن است. شگـفتترین زایش و پـیدایش، و عـجیبترین ساختار است. آنچه ما میدانیم این است که نخستین بار و واپسین بار است که از میان دو لایۀ کتابی ملّتی برمیجوشد و بیرون میدمد و از لابلای واژگان حیات بدین ملّت دمیده میشود! امّا جای شگفت نیست، چه این واژگان، واژههای خدایند. کسی که سر سـتیز و پیکار دارد به ما بگوید: این مـلّت پـیش از ایـن که خداوند آن را با واژگانش بسازد و با قرآنش پرورده و بالیده فرماید، کجا بود؟
البتّه ما میدانیم که این ملّت در سرزمین عربستان بود، ولی از لحاظ وجود (انسانی) کجا قرار داشت؟ در دفتر تمدّن بشری کجا ثبت و ضبط بود؟ در کجای تـاریخ جهان قرار داشت؟ در کدام گوشۀ سفرۀ حهانی انسانی نشسته بود؟ بر روی این سفره چه چیزهائی چیده بود و ارمغان داشته بود، چیزهائی که نام این ملّت را بشناساند و مهر و نشان آن را بنمایاند؟
این ملّت با این دین پیدا گردید و ساخته شد و بالید. با این برنامۀ درست و استوار، پرورده و والا گردید. هم خود را و هم بعدها بشریّت را با کتابی کـه از خدا در دست داشت رهبری و رهنمود کرد. با برنامۀ یزدان که زندگی این ملّت را در قالب خاصّ خود ریخت، نه با چیز دیگری، راهیاب شد و دیگران را رهنمـون گردید ... تاریخ پیش روی ما است و شاهد صدق بر گفتار مـا. خداوند بدین ملّت وعدۀ درستی داده است و با ایشان راست بوده است آنگاه که به عربها فرموده است:
(لقد أنزلنا إلیکم کتابا فیه ذکرکم . . أفلا تعقلون)؟
ما برایتان کتابی (به نام قرآن) نازل کردهایم که وسیلۀ بیداری و آوازه و بزرگواری شما است و شهرت شـما را پاس میدارد. آیا نمیفهمید (که سود و عظمت شما در چیست؟!).
در پرتو این کتاب، ملّت عرب در کرۀ زمین نام و نشانی پیدا کرد و بر سر زبانها افتاد. در تاریخ نقشی به عهده گرفت و بازی کرد. نخست (وجود انسانی) یـافت، و سپس تمدّن جهانی. این کار مسلّم است، ولی گروهی از نادانان میخواهند این نعمت یزدان را که خدا به مـلّت عرب عطاء فرموده است نپذیرند و منکر تفضّل الهی شوند. تفضّلیکه خداوند بزرگوار بدیشان روا دیـده است و آخرین قانون همگی مردمان کـرۀ زمین را در میان عربها پدیدار کرده است و به زبان ایشان بیان فرموده است. در پرتو همین الطاف کریمانه هم بوده است که بدیشان وجـود و آوازه و تـاریخ و تـمدّن بخشیده است. شگفتا! چنین نادانانی مـیخواهند ایـن جامهای را که خدا به تنشان کرده است و بر قـامتشان چُست فرموده است، از تن بدر کنند و بدور اندازند. پرچمی را پاره پاره کنند که ایشـان را در زیر سـایۀ مبارک خود به سوی مجد و عظمت راند و به آوازه و شهرت رساند، بلکه ایشان را هستی بخشید، آن روز که امّت اسلامی را از خود آنان بیخت و ساخت، و در میان ایشان برانگیخت و به راه انداخت.
میگوئیم: قطعاً قرآن بدانگاه که ایـن امّت اسلامی را (میآفرید و میساخت) و آن را (پـرورده میکرد و رشد میداد)، و سیماهای تازۀ اسلام و خط و خطوط و سایه روشنهای آن را در گروه مسلمانان به تصویر میکشید، گروه مسلمانانی که خداوند آنان را از ژرفای درّۀ جاهلیّت برگرفته بود، در همان حال هم سیماها و نشانههای جاهلیّت مـوجود در زنـدگی و تـهنشین در درون ایشان را محو و نابود میکرد، و جامعۀ اسلامی را سر و سامان میبخشید، یـا بهتر بگوئیم: از اول براساس تولّد جدید بنا میکرد.
قرآن بدانگاه که گروه مسلمانان را به جنگ و پیکار با جاهلیّت تهنشین در درونهایشان، و مستقرّ در اوضاع و احوالشان فرو میبرد، جاهلیّت بر جای مانده از محیطی که برنامۀ الهی ایشان را از انجا برگرفته بود و بالا کشیده بود، همچنین ایشان را به جنگ و پیکار با جاهلیّتی فرو میبرد که در داخل آنان و پـیرامـونشان چمباتمه زده بود و مجسّم در وجود یهودیان مـدینه و منافقان آنجا و مشرکان مکّه و دور و بر آن بود ... یعنی: دو جنگ و پیکاری که در همه جا و در همه آن، میان مسلمانان و آنان برقرار و بردوام است.
وقتی که قرآن همۀ این کارها را کرد، شروع کرد به پابرجا داشتن جهانبینی درست گروه مسلمانان، با ذکر شرط ایمان و تعریف اسلام. با این جهانبینی هـم - مخصوصاً در این مرحلۀ حسّاس - سیستم بنیادین مسلمانان را استوار کرد و پیوست. سیستمیکه هستی گروه مسلمانان را از هستی جاهلیّت پیرامون آنان جدا میساخت، و ایشـان را با ویـژگیهای ملّتی ممتاز و مخصوص مینمود که بجای مـردم و به نـفع ایشـان آفریده شدهاند، و برای این آفرینش یافتهاند که قانون الهی را برای مردمان توضیح و تبیین کنند و آنان را به سوی خدا رهبری و رهنمود، و با نظام ربّـانی آشنا سازند.
این درس عهدهدار بیان این نظام بنیادین است. نظامی که استوار بر جهانبینی اسلامی، و بر جوشیده از شرط ایمان و برگرفته از تعریف اسلام است.
این درس عهدهدار تعیین جهتی است که ملّت مسلمان باید برنامۀ زندگی خود را از آن دریـافت کند، و در پرتو آن برنامه آنچه را که دریافت میدارد بفهمد، و با آن مسائل جدید را بسنجد، و گره از مشکلاتی بگشاید که نصّ صریحی دربارۀ آنها نیامده است و خردها راجع بدانها گوناگون، و برداشتها جوراجور خواهد بود ... همچنین در پرتو آن بشناسد سلطه و قدرتی را که باید از آن پیروی کند، و علّت پـیروی خـود را بداند، و چشمۀ آن سلطه و قدرت را فهم و هضم نماید ... این درس میگوید: شرط ایمان و تعریف اسلام هم همین است.
در این صورت استکه (نظام بنیادین) چنین ملّتی، پیوند مییابد با عقیدهای که بدان باور دارد، پـیوند یکپارچهای کـه تکّه تکّه نمیگردد و عناصر آن از همدیگر نمیگسلد.
این همان موضوع مهمّی است که ایـن درس، کامل و دقیق آن را روشن میسازد. و همان مسألهای است که پس از مطالعه و بررسی این درس، ساده و آشکار به نطر میآید، بگونهای ساده و آشکار که انسان شگفت زده می گوید: چگونه (مسلمانی) دربارۀ آن به جدال میپردازد؟
این درس به ملّت مسلمان میگوید: بیگمان هم پیغمبران فرستاده شدهاند تا به خاطر فرمان یزدان از ایشان پیروی شود، نه فقط به خـاطر رساندن پـیام آسمان وقاپع کردن مردمان:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ ).
هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر بدین منظور که بـه فرمان خدا از او اطاعت شود.
همچنین این درس به مـلّت مسـلمان مـیگوید: اصلاً مردمان مؤمن بشمار نمیآیند مادام که قضاوت را به
پیشگاه قانون خدا نـیاورند و از برنامه او داوری نخواهند. قانون و برنامهای که در زمان زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در احکام او مجسّم و جلوهگر بوده است، و پس از وفات وی، پیدا است که در قرآن الهی و سنّت نبوی باقی و ماندگار است. باید گفت: این هم بسنده نیست که تنها به پیغمبر صلّی الله علیه وآله مراجعه و از او داوری بخواهند تا مؤمن بشمار آیند، بلکه باید از او فرمان برند و تسلیم دسـور وی بوده و از داوریش خشـنود گردند:
(فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً) (65)
امّا، نه! ... به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود بـه داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.
این است شرط اینان و تعریف اسلام.
ایـن درس به ملّت مسـلمان میگوید: کسانی که میخواهند داوری به پیش طاغوت - یعنی به پیش هر چیزی جز شریعت خدا - ببرند، ایـن گمان از ایشـان پذیرفته نمیگردد که میانگارند آنان به چیزی ایـمان دارند که برای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و برای سایر انبیاء پیش از او نازل شده است. چرا که گمانی بیش نیست. مگر نه این است که آنان داوری را به پیش طاغوت میبرند؟:
(ألم تر إلى الذین یزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إلیک وما أنزل من قبلک , یریدون أن یتحاکموا إلى الطاغوت - وقد أمروا أن یکفروا به - ویرید الشیطان أن یضلهم ضلالا بعیدًا).
(ای پیغمبر) آیا تعجّب نمیکنی آز کسانی که میگویید . صهآنان بدانچه برتونازل شدهوبدانــه پیشازتو نازل شده است ایمان دارنـد (ولی بـا وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکم او را بجای حکم خـدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است
که (به خدا ایمان داشته و) بـه طـاغوت ایمان نـداشته باشند و اهریمن میخواهد که ایشان را پسی گمراه (و از راه حقّ و حقیقت بدر) کند.
این درس به ملّت مسلمان اعلام میدارد: نشانۀ نفاق و دوروئی این است که مردمان از داوری بردن به پیشگاه خدا و رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم و دریـافت فرمان از قرآن و از سنّت فرستادۀ یزدان، خودداری کنند و دیگران را هـم بدور دارند:
(وإذا قیل لهم:تعالوا إلى ما أنزل الله وإلى الرسول , رأیت المنافقین یصدون عنک صدودا).
زمانی که بدیشان گفته شود: به سوی چیـزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کرده است، و بـه سـوی پیغمبر روی آورید (تا قرآن را بـرای شما بخوانـد و رهنمودتان گرداند)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت میکنند (و از تو میگریزند و دیگران را نیز از تو باز میدارند).
بدین ملّت مسلمان این را هم تذکّر میدهد:
برنامۀ ایمانی ملّت مسلـمان و سازمان بنیادین آن، این است که از خداوند بزرگوار با رعایت قوانین موجود در قرآن، و از رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم با فرمانبرداری از سنّت او، و از کارفرمایان و فرمانداران مسلمانی که در شرط اینان و تعریف اسلام همراه با شـما هسـتند و واقعاً مؤمن و مسلمان بشمارند، اطاعت کنی و فرمانبرداری نـمائی :
(یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله , وأطیعوا الرسول . وأولی الأمر منکم). .
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا (بـا پیروی از قرآن) و از پپغمبر (خدا محمّد مصطفی بـا تمسّک بـه سـنّت او) اطـاعت کنـید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مـادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند). همچنین به ملّت مسلمان میگوید: در رخدادهای زمانه و مسائل تازهای که دیدگاهها دگرگون و اختلافات نظر
است، و در قضایا و اموری که احکام نصّی و دستورات خاصّ گویائی راجع بدانها در دست نیست، مرجع تنها خدا و فرستادۀ او است و بس. یعنی قانون خدا و سنّت رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم .
(فإن تنازعتم فی شیء , فردوه إلى الله والرسول).
اگر در چیزی اخـتلاف داشـتید (و در امـری از امـور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن)، و پیغمبر او (با رجوع، به سنّت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است). بدین وسیله برنامۀ ربّانی ناظر و مراقب بر مشکلات و مسائلی خواهد بود که در گذشت روزگاران در زندگی ملّت مسلمان روی میدهد. این قـاعده نـظام بنیادین ملّت مسلمان را مینمایاند، نظام بنیادینی که پیروان آن تا بدان عمل نکنند مؤمن بشمار نمیآیند، و تـا آن را پیاده ننمایند مسلمان محسوب نمیگردند. چرا که ایـن درس قرآنی، انجام طاعت با شروط خاصّ خودش، و همچنین ارجاع مسائل تازهای که در گذر زمــان روی میدهد و اختلاف نظر در آنها بروز میکند و باید به خدا و پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم حوالت گردد، شرط ایـمان و شناخت اسلام قرار داده است، شرط کاملاً واضح و نصّ صریح :
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر).
(باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید.
فراموش نکنیم چیزهائی را که به هنگام توضیح ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار گذشت:
(إن الله لا یغفر أن یشرک به , ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء).
بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نـمیبخشاید، ولی گناهان جـز آن را از هـر کس که خود بـخواهـد می بخشاید.
به هنعام بحث از آیۀ قوق گفته شد که یهودیان ننگین به شرک خدا شدند و مشرک نـامیده گشـتند، زیـرا پیشوایان دینی خود را همراه با خدا به اربابی گرفتند و خداوندگاران خود کردند. البتّه نه اینکه آنان را عبادت و پرستش کنند، بلکه بدان خاطر که تحلیل و تحریم را از جــانب ایشـان پـذیرفتند، و حـقّ فـرماندهی و قانونگذاری خودسرانه و دل بخواه را بدیشان دادند. تنها بدین سبب بود که مشرک قلمداد شدند. شرک ورزیدند! چیزی که خدا همه چیز را میبخشند ولی آن را نمیبخشد! حتّی گناهان کبیره بخشیده می شود، ولی شرک بخشوده نمیگردد!
(و إن زنا و إن سَرقَ . و َإنْ شَربَ الْخَمْرَ).
و اگر هم زنا کند، و اگر هـم دزدی نماید، و اگر هـم میخوارگی کند.
ارجاع همۀ کارها به خدا، با اختصاص الوهیّت به خـدا میسّر است، و اختصاص الوهیّت به خدا مقتضی اختصاص حاکمیّت بدو است. چرا که حاکمیّت ویژهترین ویژگیهای الوهیّت است. در داخل ایـن چهارچوب، مسلمان، مسـلمان مـیماند و مؤمن، مؤمن بشمار میآید. در این صورت امید میرود کـه گـناهانش، از جمله گناهان کبیرهاش، بخشوده شود. امّا بیرون از این چهارچوب، شرک است، یعنی آن چیزی که هرگز خـدا آن را نمیبخشاید. آخر شرط ایمان و تعریف اسـلام، بیانگر چنین امری است:
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر . .).
(باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیر ایمان دارید.
این موضوع مهمّی بود که این درس در بر داشت، به اضافۀ وظیفۀ ملّت مسلمان در کرۀ زمین. وظـیفهای مبتنی بر پابرجا کردن قواعد و اصول دادگری و اخلاق بر اساس برنامۀ درست و استوار خدا:
(إن الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها . وإذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل . . إن الله نعما یعظکم به . . إن الله کان سمیعا بصیرًا . .)
بیگمان خداوند به شما (مـؤمنان) دسـتور مـیدهد که امانتها را (اعم از آنچه خدا شما را در آن امین شمرده، و چه چیزهائی که مردم آنها را به دست شما سپرده و شما را در آنها امـین دانسـتهانـد) بـه صاحبان امـانت بـرسانید، و هـنگامی کـه در میان مـردم به داوری نشستید اینکه دادگرانـه داوری کنید. (ایـن اندرز خدا است و آن را آویزۀ گوش خود سـازید و بـدانـید کـه) خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد (و شما را به انجام نیکیها میخواند). بیگمان خداونـد دائماً شنوای (ســخنان و) بــینا(ی کردارتـان) بوده و مـیباشد (و مـیدانـد چـه کسـی در امـانت خیانت روا مـیدارد یـا نمیدارد، و چه کسی دادگری میکند یا نمیکند).
نگاه گذرائی به مطالب این درس انداختیم و چکیدهای از آن را بیان داشتیم، هم اینک به متن آیات به طـور مشروح میپردازیم.
*
(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعاً بَصِیراً (58)
این تکالیف گروه مسلمانان است. اخلاق ایشان این است که: امانتها را به صاحبان امانت میرسانند، و در میان (مردم) دادگرانه داوری میکنند، دادگرانه برابر ،برنامۀ آفریدگار و تعلیمات دادار. .
امانتها از امانت بزرگ آغاز میگردد. امانتی که خداوند فطرت انسـان را بدان پـیوند داده است. امـانتی که آسمانها و زمین و کوهها سر باز زدند از این که آن را بر عهده گیرند و از آن ترسیدند، و حال این که (انسان) زیر بار آن رفت ... امانت هدایت و معرفت و ایمان به خدا، از روی بد و اراده و تلاش و هدف. این امانت فطرت انسانیّت، امانت ویژهای است. هر چیز جز انسان، خداوند ایمان به خود را بدو الهام کرده است. او را به سوی خویش رهنمود نموده است. شناخت خویشتن را بدو آموخته است. پرستش و عبادت خود را در فطرت او سرشته است. بدون هیچگونه تـلاشی و قصدی و ارادهای و روندی که داشته باشد، خدا او را به اطاعت از قانون خود واداشته است. این تنها انسـان است کـه یزدان او را به سرشت، خرد، شناخت، اراده، رونـد، و تلاشی که برای رسیدن به خـدا در پرتو یـاری خدا میورزد، واگذار نموده است:
(والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا).
کسانی که برای (رضایت) ما به تلاش ایستند و در راه (پیروزی دین) ما جهاد کنند، آنان را در راههای منتهی به خود رهنمود (و مشمول حمایت و هدایت خویش) میگردانیم.(عنکبوت / 69)
این امانتی است که انسان آن را بر عهده گرفته است و بر او واجب است که پیش از هر امانت دیگری آن را اداء کند[1].
از این امانت بزرگ، سائر امانتهائی که خدا به ادای آنها دستور فرموده است برمیجوشد.
از جملۀ این امانتها، امانت گواهی بر ایـن دیـن است. نخست گروهی به نفع این دین با ذات خود. با تلاش ذات خود تا بدانجا که بیانگر دینگردد، بیانگر زندهای از لحاظ احساس درون و رفتار بیرون. بگونهای که مردمان شکل ایـمان را در ایـن ذات مشـاهده کنند و بگویند: این ایمان، چقدر خوب و زیبا و پاک است! او ذات دوسـتان خـویش را در اخلاق و کمال، بسان خویشتن آراسته و پیراسته میسازد! در ایـن صورت است که شخص ذاتاً گواهی به سود این دین داده است، چون که در دیگران تأثیر داشته است و سرمشق آنان گشته است. گواهی دیگری بر درستی این دین، دعوت مردم به سوی این دین و بیان برتری و والائی آن است. البته باید پیشاپیش این برتری و والائی در شخص دعوتکننده مجسّم گردد، آنگاه به دعوت دست یازد. چرا که گواهی شخص مؤمن بر وجود ایمان خود بسنده نیست، و امانت دعوت و تبلیغ و بیان را اداء نکرده است، مادام که مردمان را نیز به سوی دین دعوت نکند. دعوت دیگران برای پذیرش اسـلام، یکی از امـانتها است.
گواهی دیگری که باید مسلمان آن را اداء کند، تـلاش برای استقرار این دین در سراسر کرۀ زمین است. باید مسلمان تلاش کند که (ین آئین برنامه و قانون گروه مسلمین و همچنین همگی انسانهای روی زمین گردد. این تلاش چه با وسائل و اموری باشد که خود فرد در اختیار دارد، و چه با آلات و ادوات و قدرت و توانی که گروه مؤمنان داشـته باشند. استقرار این برنامه در زندگی انسانها، یکی از بزرگترین امانتهای شـخص مسلمان پس از داشتن اینان ذاتی است. از این امانت نه فرد مؤمن معاف میگردد و نه گروه مؤمنان. بنابراین : (جهاد تا روز قیامت برقرار و بردوام است) تـا ایـن اهانت سترگ اداء گردد که استقرار دین در گسترۀ فراخ زمین است.
یکی دیگر از امانتها، امانت داد و ستد با مـردمان و برگرداندن امانتهای ایشان به خودشان است. امانت در معاملات و سپردههای مادی، امانت دلسوزی نسبت به کارداران و کارگزاران و رؤساء و زیر دستان، امـانت سـرپرستی کـودکان نوخاسته، امانت محافظت از مقدّسات جامعه و دارائی و اموال مملکت و حفظ حدود و ثغور کشور ... خلاصه، امانت در سائر چیزهائی که برنامۀ ربّانی بیانگر آن است، از قبیل تکالیف و وظائفی که در زمینههای گوناگون زندگی موجود و برقرار است و همیاری و همکاری ما را میطلبد ... ایـنها چکـیدۀ امانتهائی است که خدا ادای آنها را از ما خواسته است و نصّ قرآنی آنها را به اختصار بیان فرموده است.
امّا داوری کردن دادگرانه در میان (مردم)، نصّ قرآنی به همین صورت سـاده و مطلق بیان فرموده است: داوری دادگرانهای که در میان جمل «مردمان» انجام پذیرد و همگان را فـراگـیرد. تنها دادگـری یکایک مسلمانان در حقّ همدیگر نیست و بس. تنها دادگری نسبت به اهل کـتاب نـیست و دیگر مـردمان از ایـن دادگری بینصیب گردند. بلکه دادگری حقّ هر انسـانی است که واژۀ (انسان) بر او اطلاق میگردد. همین واژه (مردمان) در برنامۀ یزدان، ایجاد حقّ دادگری میکند. این واژه همه انسـانها را در بر میگیرد: مؤمنان و کافران، دوستان و دشمنان، سیاهان و سفیدان، و عربها و غیر عربها را. ملّت مسلمان عهدهدار دادگری در میان مردمان هستند، هر گاه که آنان بر مردمان حکومت و داوری داشته باشند. این نوع دادگری را هرگز بشریّت به خود ندیده است مگر در آن روزگارانی که مسلمانان زمام امور حکومت را به دست گرفتهاند و برابر قوانین اسلامی انسانها را رهبری کردهاند. دادگری و عدالتی بوده است که انسانها پـیش از زمامداری مقتدرانـۀ مسلمانان و بعد از آن، هرگز به خود ندیدهاند و مزۀ آن را نچشیدهاند. دادگری و عدالتی بدین شکل زیبای بزرگوارانهای که جملگی مردمان را در برگیرد، تنها به همین خاطر که همگان (انسان) هستند! نه به خاطر چیزهای دیگری که زائد بشمارند و به این اصل افزوده میگردند، اصلی کـه (انسـانها) همه در آن مشـترک می باشند.
داوری دادگرانه، اساس حکومت در اسلام است. اصلاً امانت با تمام مفاهیمی که دارد، اساس زندگی در جامعۀ اسلامی است.
پیروی که در آخر فرمان به پرداخت امانتها به صاحبان آنها، و در پایان فرمان به داوری دادگرانه و حکومت عادلانه در میان مردم، آمده است، یادآور این است که این گفته از اندرزهای خداوند دادار و از رهنمودهای یزدان سبحان است. چه اندرز نیکوئی و چه رهـنمود باشکوهی!
(إن الله نعما یعظکم به).
خداوند شما را به بهترین اندرز پند میدهد (و شما را به نیکیها میخواند).
لحظهای در برابر نحوۀ تعبیر قرآنی میایستیم و آن را از لحاظ شیوۀ اداء کلام میسنجیم. اصل تـرکیب بند جمله بدین صورت است: (إنه نعم ما یعظکم الله به) .ولی در قرآن واژۀ جلاله جلو افتاده است و اسـم (انّ) شده است. و واژههای (نِعْمَ ما) به صورت (نِعمّا) درآمده است و همراه با متعلّقاتش - بعد از حذف خبر - جایگزین خبـر (انَّ) گشته است. این بدان خاطر است که الهام کند پیوند موجود در مـیان یـزدان سبحان و چیزی که خدا بندگان خود را بدان پند میدهد، از شدّت و حدّت زیادی برخوردار است.
گذشته از این، بیانگر این نگه هم هست که (امـر) و فرمان در میان است نه (وعظ) و پند. امّا تعبیر قرآنی آن را وعظ و اندرز مینامد، بدان خاطر که اندرز بهتر به ژرفـای دل مـیرسد، و زودتـر وجـدان را بیدار میسازد، و در زمان کمتری پذیرش مییابد و اجراء میگردد. پذیرش و اجـرائی که از فرمانبری و علاقهمندی و شرمساری برمیجوشند و سر برمیزنند. سپس واپسین پیرو در آیه در میرسد، و کار را به آفریدگار، و پاییدن و نگرش کردگار، و بیم از دادار، و امید به ایزد متعال، موصول و مربوط میکند:
(إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعاً بَصِیراً ).
بیگمان خـداوند دائماً شنوای (سخنان و) بینا (ی کردارتان) بوده و میباشد (و میداند چه کسی در امانت خیانت روا میدارد یا نمیدارد، و چه کسـی دادگری میکند یا نمیکند.
هماهنگی موجود میان وظائف و تکالیفی که باید انجام گیرد، و آن ادای امانتها و حکومت و قضاوت دادگرانه در بین مردمان است، و میان (شنوای بینا) بودن خدا، مناسبت روشن و زیـبائی است. چرا که میرساند خداوند میشنود و میبیند مسـائل دادگری و امـور امانت را. دادگری هم ذاتاً نیاز دارد به: گوش فرا دادن هوشیارانه، برداشت زیبا و سنجش آگاهانه، مراعات شرائط و ظواهر، و ژرف و عمیق نگریستن به چیزهائی که فراتر از شرائط و ظواهر است. این کارها هم از کسی جز خداوند شنوای بینائی ساخته نیست که همه چیز را می شنود و همه چیز را میبیند.
*
آیا امانت و عدالت چه مقیاسی دارند؟ برنامۀ جهانبینی و مرزبندی و اجرای آن دو، در همه گسترههای زندگی و در تمام تلاشها و تکاپوهائی که برای زندگی انجام می پذیرد ، کدام است ؟
خرد انسان دارای معیار و ارزش ویژه خود است. چرا که ابزاری از ابزارهای شـناخت و رهنمود در انسـان است. این حقیقت است. امّا خرد انسان، در این فرد و در آن فرد، و در این دسته و در آن دسته، در این محیط و در آن محیط، متأثّر از مؤثّرهای گوناگون است. چیزی که (خرد آدمی) نامیده میشود، مفهوم یـگانه محدود و مطلقی نیست، بلکه ناپایدار است. چرا که خرد مـن و خرد تو، خرد فلان فرد و خرد فلان کس، خردهای این گروه از انسانها، در فلان مکان و فلان زمان، و ... در میان است. همۀ این خردهای فراوان هم تحت تأثـیر مؤثّرهای مختلفی و عوامل گوناگونی قرار دارنـد کـه آنها را از این سو بدان سو متمایل، و از ایـنجا دور و بدانجا نزدیک می گردانند.
ترازوی ثابتی باید باشد که همۀ این خردهای فراوان بدان مراجعه کنند، و اندازۀ درستی و نادرستی احکام و جهانبینیهای خود را بدان بسنجند، و مقدار انحراف و زیادهروی، و کمی و کاستی در ایــن احکام و جهانبینیها را بفهمند. ارزش خرد آدمی در اینجا این است که ابزار آمادهای است در دست انسـان. انسـان میتواند به وسیلۀ ان به ارزش احکام خود در ایـن ترازو پی ببرد. ترازوی ثابتی که با هوسها و آرزوهـا بدین سو و آن سو نمیرود و بالا و پائین نمیافتد و تحت تأثیر مؤثّرهای مختلف و عاملهای گوناگون قرار نمی گیرد.
ترازوهائی که آدمـیان برای خـود میسازند، ارزش چندانـی ندارند. چه بسا در خود این تـرازوها خلل و رخنه باشد، آن وقت همۀ این ارزشها اختلال پیدا کنند و از اعتبار بیفتند. مگر این که آدمیان به آن تـرازوی ثابت و استوار و درست و پایدار مراجعه کنند.
این خدا است که چنین ترازوئی را میسازد و به آدمیان تحویل میدهد، تا با آن امانت و عدالت و سائر ارزشها و احکام و انواع تلاشها و تکاپوها را در تمام زمینههای زندگی بسنجند و برآورده کنند:
(یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله ; وأطیعوا الرسول , وأولی الأمر . . منکم . . فإن تنازعتم فی شیء , فردوه إلى الله والرسول . إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر . ذلک خیر وأحسن تأویلا).
ای کسانی کـه ایـمان آوردهایـد، از خدا (بـا پـیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا مـحمّد مصطفی بـا تمسّک بـه سـنّت او) اطــاعت کـنید، و از کـارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مـادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شـریعت اسـلام بـاشند) و اگر در چیزی اختلاف داشـتید (و در امـری از امـور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن)، و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید (تـا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر بـه خدا و روز رسـتاخیز ایـمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجامتر است.
در این نصّ کوتاه، خداوند سبحان شرط ایمان و تعریف اسلام را بیان و روشـن میفرماید. در همین حال، دستور سازمان اساسی گروه مسلمان، و نحوۀ حکم و فرمان، و سرچشمۀ سلطه و قدرت را توضیح و تبیین میکند. دستور همۀ اینها به هنگام وجود نصّ به خـدا برگردانده میشود، و در صورت نبودن نصّ، باز هم مسأله به خدا بازگردانده میشود و در پرتو آیات دیگر قرآنی، همۀ جزئیات زندگی که در زندگانی آدمیان میان نسلهای گوناگون رخ میدهد و خردها و دیدگاهها و بینشها و برداشتها در آنها اختلاف پیدا میکنند، رفع و رجوع میگردد. تا بدین وسیله ترازو پـایدار بماند و یگانه ترازوئی باشد که خردها بدان مـراجعه کنند و نظریّهها و فهمها با آن سنجیده شوند.
(حـاکمیّت) در زنـدگی انسـانها از آن یـزدان است. حاکمیّت بر چیزهای بزرگ و با ارزش، و چیزهای کوچک و بیارزش. خداوندگار جهان قانونی را وضع فرموده است و آن را در قرآن خود به ودیعت گذاشته است. این قانون را به همراه پیغمبری برای مـردمان ارسال داشته است. پیغمبری که از روی هوی و هوس و خــواست و آرزو سـخن نـمیگوید، و لذا سـنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم قانونی برخاسته از قانون خدا است و از قانون یزدان جدا نیست.
اطاعت از خدا واجب است. از ویژگیهای الوهیّت این استکه وضع قانون کند. لذا واجب است قانون خدا اجراء شود. بر مؤمنان واجب است پیش از هر چیز از خدا اطاعت نمایند و آنگاه از پیغمبرش فرمانبرداری کنند. زیرا سنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بخشی از قانون یـزدان است. رسالت پیغـمبر از سوی خدا تعیین شده است و لذا اطاعت از پیغـمبر در اصل اطاعت از خدا است، خدائی که او را هـمراه با این قانون به میان انسانها روانه فرموده است و بدو دستور داده استکه قانون او را با سنّت خود برای مردمان تبین و تفهیم کند. بنابراین سنّت و قضاوت او جزئی از قانون الهی است و اجراء آن واجب است. ایمان و عدم ایمان برابر نصّ قرآن مربوط و منوط است به اطاعت یا عدم اطاعت از سنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم.
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر ).
اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید.
امّا (اولوا الامر) چه کسانیند؟ نصّ قرآن مشـخّص فرموده است که آنان چه کسانی هستند:
(وأولی الأمر . . منکم ).
کارداران و فرماندهان مسلمان خود.
یعنی حکام و کارداران باید از خود مؤمنان باشند. کسانی باشند که در آنان شرط ایمان و تعریف اسلام موجود باشد، شرط و تعریفی که در آیه به روشنی ذکر شده است که اطاعت از خدا و اطاعت از رسول است و همچنین حاکمیّت را منحصر به خدا کـردن، حقّ قانونگزاری برای مـردم را بدو واگذار نمودن، در چیزهائی که دربارۀ آنها نصّی موجود است تنها فرمان از او دریافتن، و در چیزهائی که نصّی درباره آنـها در دست نیست و خردها و شعورها و نظریّهها نسبت بدانها مختلف و گوناگون است باز هم به نصوص دیگر یزدان مراجعه کردن و در پرتو قواعد و اصول همگانی موجود در آنها به چنین مسائلی پـاسخ گفتن و حلّ مشکـل نمودن.
نصّ قـرآنـی اطاعت از خدا، و همچنین اطـاعت از پیغمبر صلّی اله علیه وآله وسلّم را چون از سوی او روانه شـده است، اصل میداند، ولی اطاعت از رؤسـاء و فرماندهان مسلمان را مشروط به اطاعت آنان از خدا و اطاعتشان از فرستادۀ خدا نموده است. این است واژه (اطیعُوا) را پـیش از (اولی الْأمْـرِ)ذکـر و تکرار نـفرموده است بدانگونه که پیش از (الرَّسُولَ) ذکر و تکرار فرموده است. این بدان خاطر است که خداوند مـقرّر دارد که اطاعت از فرماندهان و رؤسای مسلمان مشروط به اطاعت ایشان از خدا و رسول است. ذکر (مـِنْکُمْ) (یعنی: از خودتان) هم مقرّر میدارد که فرماندهان و رؤسا باید مسلمان و از زمرۀ مؤمنان باشند.
اطاعت از فرماندهان و رؤسای مسلمان - پس از همۀ سخنانی که گذشت - در اموری انجام میپذیرد که یا از جانب خدا نیک و قانونی محسوب شده باشد. یا جزو کارهائی باشد که نصّی دربارۀ تحریم آن نیامده باشد، یا اصلاً نصّی راجع به حلال و حرام بودن آن نباشد، ولی به هنگام اختلاف در آن در پرتو نصوص همگانی و مبادی و قواعد شریعت آسمانی جزو محرّمات بشمار نیاید. البتّه سنّت نبوی حدود و ثـغور ایـن اطـاعت را بطور قطع و یقین مقرّر و مشخّص فرموده است. در صحیح بخاری و مسلم، حدیثی به روایت اعمش ذکر شده است:
(إنما الطاعة فی المعروف ).
فقط در کار نیک اطاعت میشود.
در صحیح بخاری و مسلم، حدبثی به روایت یـحیی قطّان ذکر گشته است:
(السمع والطاعة على المرء المسلم . فیما أحب أو کره . ما لم یؤمر بمعصیة . فإذا أمر بمعصیة فلا سمع ولا طاعة ).
شنیدن و فرمانبرداری کردن بر شخص مسلمان واجب است، هم در چیزی که دوست میدارد و هم در چیزی که دوست نمیدارد، مادام که به بزه و گناه دستور داده نشـود. زمـانی که به بزه و گناه دستور داده شد، هیچگونه شـنیدن و فـرمانبرداری کردنی در مـیان نمیماند.
مسلم از روایت امّ الحصین حدیثی را نقل میکند:
(ولو استعمل علیکم عبد . یقودکم بکتاب الله . اسمعوا له وأطیعوا ).
اگر بندهای بر شما رئیس گردید و او شما را بـا کـتاب خـدا راه بـرد و بر شما ریـاست کرد، سخنان او را بپذیرید و از وی اطاعت کنید.
بدین ترتیب درمییابیم که اسلام هر کسـی را امین قانون خدا و سنّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میکند. او را امین بر ایمان و دین خود، و امین بر نفس و خرد خویش، و بالأخره امین بر سرنوشت و سرانجام خویشتن در دنیا و آخرت میسازد. اسلام انسان را چهارپائی در میان گلّه نمیکند، چهارپائی که از اینجا و آنجا رانده شود و او بشنود و فرمانبرداری کند. برنامۀ کار روشن است و حدود و ثغور اطاعت آشکار است. شریعتی که باید اطاعت گردد و سنّتی که باید پیروی شود یکی بیش نیست و متعدّد و متفرّق نمیگردد و کسی در آن در میان شکّ و گمان سرگشته و حیران نمیشود.
این دربارۀ چیزی است که نصّ صریحی راجع بدان در دست است. امّا چیزی که دربارۀ آن نصّی نیامده است، و یا مشکلات و مسائلی که درگذر زمان و به سبب دگرگونیهای نیازها و جوراجوری محیطها، رخ میدهد و نصّ قاطعی راجع بدان در دست نمیباشد، و یا اصلاً نـصّی دربارۀ آن وجود ندارد، و برای شناخت آن خردها و دیدها و برداشتها اختلاف پیدا میکنند، اسلام انسانها را سرگردان در بیابان برهوت بی نشان رها نسـاخته است، و بدون مقیاس و معیار و برنامه و قانون به خود وانگذاشته است. بلکه در راه قانونگزاری در اسلام و تعیین اصول و فروع، به ملّت مسلمان واگذار گشـته است. از جمله، این نصّ کوتاه، قانون کلّی اجتهاد را وضع کرده است و حدود و ثغور آن را مشخّص و معیّن داشته است و (اصلی) را بنیاد نهاده است که حاکم بر قانون اجتهاد نیز میباشد:
(فإن تنازعتم فی شیء فردوه إلى الله والرسول).
اگر در چیزی اختلاف داشـتید (و در امـری از امـور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نـبوی) برگردانید (تـا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است).
اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را با نصوصی بسنجید و حلّ کنید که بطور ضمنی بر آن تطبیق دارد. اگر هم نصوصی یافته نشد که بگونۀ ضمنی منطبق بر آن بود، آن را با قواعد کلّی عامّی بسنجید و حلّ کنید که در برنامۀ خدا و شریعت او موجود است ... این کار هم سرگشتگی و آشفتگی نیست، آن گونه که نیرنگبازانی تلاش میکنند که چنین بگویند. در این آئین، قواعد و اصول بنیادین کاملاً روشنی است. قواعد و اصولی که همۀ جوانب و گوشههای اصلی زندگی را فرا میگیرد و پرچینی پیرامون آنها پدیدار و استوار میدارد که فرو ریختن و درهم شکستن آن برای دل با ایمان و تسلیم فرمان یزدان و پرورده با ارزشهای سترگ اسلام پنهان نمیماند[2].
(إن کنتم تؤمنون بالله والیوم الآخر). .
(باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید.
این طاعت، عبارت است از: اطاعت از خدا، و اطاعت از پیغمبر اصلّی الله علیه وآله وسلّم و اطاعت از فرماندهان و رؤسـای مسلمان و نگهبان شریعت خدا و سنّت رسول ... چیزی را هم که جای کشمکش و اختلاف نظر است، باید به خدا و رسول برگرداند ... رعایت این و آن، شرط ایمان به یزدان و سرای جاویدان است. اصلاً ایـنها مقتضی ایمان به خدا و جهان اخروی است ... اگر ایـن شـرط مفقود باشد، ایمان موجود نیست. ایـمان هـم در مـیان نیست اگر اثر محقّق آن به دنبال نیاید.
پس از این که نصّ قرآنی مسأله را در ایـن موقعیّت شرطی قرار می دهد، برای بار دوم در قالب (وعظ) و پند، وبگونۀ تشویق و ترغیب، آن را به پیش میکشد، بدان سان که در کار امانت و عدالت، و تـرغیب و تشویق در آنها چنین کرد:
(ذلک خیر وأحسن تأویلا . .)
این کار برای شما بهتر و خوش فرجامتر است.
این برای شما بهتر و دارای سرانجام نیکتر است. در دنیا و در آخرت برایتان خوبتر است. در دنیا سرانجام نیکتری و در آخرت هم فرجام بهتری دارد. پیروی از این برنامه تنها این نیست که منتهی به خشنودی خدا و پاداش آخرت میگردد - هر چند این هم بسیار مهمّ و عظیم است -بلکه خوبی و خوشی دنیا را نیز به ارمغان میآورد، و فرحام زیبا و با صفائی برای فرد و گروه در همین زندگی نزدیک دنیوی فراهم میبیند.
معنی این برنامه ایـن است که (انسـان) از مـزایـای برنامهای بهرهمند گردد که یزدان آن را برای او وضـع میکند، یزدانی که آفریدگار و کاربجا و بس دانا و بینا و آگاه است. برنامهای است که پاک و زدوده از جهل و نادانی انسان، و هوی و هوس آدمی، و ضعف و ناتوانی بشری است. برنامهای است که در آن جانبداری از فردی، یا از طبقهای، یا از ملّتی، یا از نژادی، و یـا از دستهای علیه دستۀ دیگری، وجود ندارد. چرا که یزدان خداوندگار همگان است. هرگز آفریدگار مـتعال بر خاطرشان - یزدان سبحان بسی دور از این یـاوهها، و برتر و والاتر از این عیبها است - نمیگذرد که بخواهند از کسی، یا طبقهای، یا ملّتی، و یا نژادی، و یا نسلی، جانبداری نمایند.
برنامۀ یـزدان از مزایـای آن یکـی ایـن است که سازندهاش آفریدگار انسان است. یزدانی که حقیقت سرشت آدمی را میداند، و نیازهای واقعی فطرت وی را میشناسد. همچنین از گوشه و کنار و پیچ و خم و راهها و گذرگاههای دل و درون آدمیان باخبر است، و وسائل خطاب و ادوات اصلاح آنـان را میشناسد و جاذبهها و دافعههای همگان را میداند. هرگز خدا - سبحانه و تعالی - در بیابان برهوت تجربهها و آزمونها سرگردان به دنبال برنامهای نـمیگردد که سودمند و سازگار باشد. هیچ وقت هم آدمیان را وادار به پرداخت بهای این چنین تجربهها و آزمونهای سخت و سنگین نمیسازد، بدانگاه که در بیابان برهوت، بدون راهنما، سرگردان میشوند و گام برمیدارند. آدمیان را همین بس که در پهنۀ نوآوری مادّی هر چه را میخواهند در راه رسیدن بدان دست به تجربه و آزمون زنند. پـهنۀ نوآوری مادّی،گسترۀ بس فراخی برای خرد انسـانها است. آدمیان را همین بس که خردشان ایـن برنامۀ آسـمانی را پـیاده کند، و موارد قیاس و اجتهاد را بشناسد، مواردی که خردهای آدمـیان در آنـها دچار اختلاف و کشمکش میگردد.
برنامۀ الهی برنامهای است که یکی از مزایای دیگر آن این است که او سازندۀ ایـن جهان است. جـهانی که انسانها در آن زندگی میکنند. یزدان برای آدمـیان برنامهای را تضمین میکند که قواعد و ارکان آن با قوانین جهان سازش و همآهنگی دارد و با این قوانـین مخالف نمیافتد و به پیکار نمیپردازد. بلکه خود را بدان میشناساند و با آن دوستی میورزد و از آن استفاده میکند و سود میبرد ... برنامۀ الهی در ایـن راسـتا انسان را رهنمود میکند و از او حـمایت و پشتیبانی مینماید.
برنامۀ الهی برنامهای است که از مزایای آن این است: در همان زمان که انسـان را رهنمود میکند و از او حمایت و پشتیبانی مینماید، انسان را مکرّم و محترم میدارد و به خرد او اجازه میدهد که در ایـن برنامه مکانی برای تلاش و تکان داشته باشد. مکانی که برای فهم نصوص وارده در آنجا به اجتهاد پردازد. همچنین حقّ داشته باشد در مسألهای که نصّی از نصوص راجع بدان نیامده باشد اجتهاد کند و چنین مسألهای را با قواعد و اصول همگانی دین بسنجد و حلّ کند ... البتّه این حقّ بدو داده شد و افزون بر حقّ دخالت در جولانگاه اصلی خود او است. جولانگاهی که خرد آدمی میتواند در آنجا فرمانروائی کند و آقائی کامل خویش را اعلان نماید: جولانگاه پژوهش علـمی در جـهان، و نوآوری مادّی در آن[3].
(ذلک خیر وأحسن تأویلًا ).
این کار، برای شما بهتر و خوش فرجامتر است.
خداوند بزرگ راست فرموده است.
روند قرآنی هنگامی که از این قاعدۀ کلّی میپردازد، قاعدۀ شرط ایمان و تعریف اسلام، و سازمان اسـاسی ملّت مسلمان، و برنامۀ قانونگزاری و اصول آن، به کسانی رو میکند که از این قاعده رویگردانند، ولی با وجود این گمان میبرند که آنان مسلمانند! هر چند که شرط ایمان و شناساندن اسلام را مراعات نـمیکنند و پیمان شکنی میکنند. آخر آنان میخواهند که داوری را به پیشگاه چیزی جدای از شریعت یزدان برند:
(إلى الطاغوت - وقد أمروا أن یکفروا به ).
میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکـم او را بجای حکم خدا بـپذیرند!). و حـال آن کـه بـدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایـمان داشـته و) بـه طاغوت ایمان نداشته باشند.
بدیشان نگاهی میاندازد تا از کارشان شگفت نشـان دهد، و زشتی آن را بنماید، و آنان و امثال آنـان را از خواست اهریمن بیاگاهاند که گمراهسازی ایشان است. همچنین حال آنان را به تصویر کشد، حالیکه به هنگام دعوتشان به سوی آیات قرآنـی و سـنّت نبوی پـیدا میکنند. آنگاه که از قرآن و سنّت بیزاری میجویند و میرمند، و دیگران را نیز گریزان و رمان مـیسازند. خداوند ایـن دوری و رمندگی را و بیزار کردن و جلوگیری نمودن را نفاق نـامیده است. همانگونه که ارادۀ داوری بردن به طاغوت را خروج از ایمان بشمار آورده است، حتّی بدتر از این، عدم دخول به ایمان محسوب داشته است! انگار پیشتر ایـمانی نداشتهاند و بر باور اسلامی نبودهاند! از سوی دیگـر، معذرتهای بیاساس و پوزشهای سست و بیبنیاد ایشان را در کار پیروی از این مسیر ناپاک و زشت، بیان میدارد و بدیشان گوشزد میسازد که این کار، عذاب و عقاب را بهرۀ ایشان میکند و فرجام بدی نصیبشان مینماید. با وجود همۀ این پلشتیها و زشـتیها، خـداوند مـتعال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود را متوجّه دلسوزی و اندرز ایشان مــیسازد و از او مـیخواهـد که پندشان دهـد و رهنمودشان کند. این مـقطع را با ذکـر آنچه مـراد و مقصود خدا از ارسال پیغمبران است، خاتمه مـیدهد. این مراد و مقـصود، اطاعت مردمان از پیغمبران است. در خاتمۀ این مقطع، نصّ صریح قاطعی دربارۀ شـرط ایمان و تعریف اسلام، بار دیگر جلوهگر میآید:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً (60) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً (61) فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَآؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً (62) أُولَـئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغا )63(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً (64) فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً )(65)
(ای پیغمبر) آیا تعجّب نمیکنی از کسانی که میگویند که آنان بدانچه بر تو نارل شده است و بدانچه پیش از تو نازل شده است ایمان دارند (ولی با وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند (و حکم او را بجای حکـم خدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) بـه طـاغوت ایمان نداشته باشند. و اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حقیقت بدر) کند. زمانی که بـدیشان گفته شود: به سوی چیزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کرده است، و به سـوی پیغمبر روی آورید (تا قرآن را بـرای شـما بخواند و رهنمودتان گـردانـد)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت میکنند (و از تو میگریزند و دیگران را نیز از تو باز میدارند). امّـا چگونه است که چون به سبب (خبث نفوس و سـوء) اعمالشان بلائی بدانان رسد (و پناهی جز تو نـداشته باشند) به پپش تو میآیند و به خدا سوگند مـیخورند که ما (از اقوال و اعمال خود منظوری و) مقصودی جز خیرخواهی (مردم) و اتّحاد (ملّت) نداشتهایـم. آنـان کسانیند که خداوند مـیداند در دلهـایشان چیست (و پندارشان بـر چـه روال و گفتارشان در چه مسـیری است). پس از آنان کنارهگیری کن (و بـه سخنانشان توجّه مکن و به سوی حق دعوتشان نما) و انذرزشان بده و با گفتار رسائی که به (اعماق) درونشان رسـوخ کند با آنان سخن بگوی (و نتائج اعمالشان را بـدیشان گوشزد نما). و هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر بدین منظور که به فرمان خدا از او اطاعت شود. (پـس، اطاعت از او، اطاعت از خدا، و سرکشی از دستور او، سرکشی از دستور خدا بوده است). و اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دروغگوئی و زیر پا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم مـیکردند، بـه نزد تـو مـیآمدند و از خـدا طلب آمرزش مینمودند و پیغمبر هم برای آنان درخـواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مییافتند. امّا، نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.
تصویری که این مجموعه از نصوص بیانگر آن است، الهامگر این واقعیّت است که چنین چیزی باید در آغاز هجرت بوده باشد. آن زمان که نفاق قدرت و شکوهی داشت و یهودیانی که با منافقان همکاری و همیاری داشتند از قوّه و نیروئی برخوردار بودهاند.
کسانی که خواستهاند به غیر قـانون خدا - یـعنی به طاغوت - داوری برند، چه بسا گروهی از مـنافقانی بودهاند که در آیۀ دوم این مجموعه وصف ایشان به صراحت آمده است. شاید هم یهودیانی مراد است که در مسائلی که برای برخی از ایشان رخ میداد یا با اهل مدینه برایشان پیش میآمد، آنان را به داوری کتاب خـدا، گـاهی تـورات، و گاهی حکـم رسـول خدا، میخواندند - همانگونه که در برخی از قضاوتها پیش آمد - امّا یهودیان از پذیرش آن سربار میزدند و داوری به عرف و عادت جاهلی حاکم حواله میکردند! ولی ما نظریّۀ نخست را ترجیح میدهیم. زیرا یزدان در بارۀ آنان میفرماید:
(یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ ).
آنان گمان میبرند که بدانچـه بر تو نازل شـده است، و بدانچه پیش از تو نازل گشته است، ایمان دارند.
یهودیان نه مسلمان شده بودند، و نه گمان میبردند که بدانچه بر پیغمبر نازل شده است ایـمان دارنـد. بلکه منافقان بودند که گمان میبردند که ایـمان آوردهاند بدانچه بر پیغمبر نازل شده است و بدانچه پیش از او نازل گشته است. مقتضی عقیدۀ اسلامی هم باور به همۀ پیغمبران است و مؤیّد آن است.
این چنین کاری هم جز در سالهای نخستین هجرت روی نداده است، زمانی که هنوز شوکت و عظمت یـهودیان در جنگ بنیقریظه و خیبر درهم نشکسته بود، و شأن و مقام منافقان با درهم شکستن جاه و جلال یـهودیان مدینه، بر باد نرفته بود.
به هر حال، ما در این مجموعه آیات، تعیین کامل و قاطع و دقیق شرط ایمان و تعریف اسلام را مـییابیم. گواهی خدا را بر عـدم ایـمان کسـانی مییابیم که (میخواهند داوری را به پیش طاغوت ببرند، در حالی که بدیشان دستور داده شده است که به طاغوت ایمان نداشته باشند). خدا را مییابیم که به ذات والا مقام خود قسم میخوردکه آنان به دائـرۀ ایـمان درنمیآیند، و مـؤمن بشمار نـمیآیند، تـا در قضاوتهای خود، پیغـمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به داوری نطلبند، و پس از داوری جنابشان از حکم و قضاوت او اطاعت نکنند و داوری وی را اجراء ننمایند. البتّه اطاعت خشنودانه، و اجـراء فرمان با آسایش خاطری که تسلیم نام دارد، نه از روی ناچاری و درماندگی، بلکه با رضا و اطمینان خاطر:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً) (60)
(ای پیغمبر) آیا تعجّب نمیکنی از کسانی که میگویند که آنان بدانچه بر تو نازل شده و بدانچه پیش از تو نازل شده است ایمان دارنـد (ولی بـا وجود تصدیق کتابهای آسمانی، به هنگام اختلاف) میخواهند داوری را به پپش طاغوت ببرند (و حکم او را بجای حکـم خـدا بپذیرند؟!) و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) بـه طاغوت ایمان نداشـته باشند و اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حققت بدر) کند.
آیا این چیز بن شگفت را نمیبینی؟ مـردمانی گمان میبرند که دارای ایمان هسـتند. در یک لحـظه گـمان خود را پوچ میکنند و از میان میبرند! مردمانی هستند که: (گمان میبرند که آنان ایمان آوردهاند بدانچه بر تو نازل شده است و بدانچه که پـیش از تـو نـازل شـده است). با ایـن وجود داوری را به پیشگاه چیزی
نمیآورند که بر تو نازل شده است یا چیزی که پیش از تو نازل گشته است! بلکه میخواهند داوری را به پیش چیز دیگری ببرند و به برنامۀ دیگری حواله دهـند، و فرمانی جز فرمان خدا را جویا شوند! مـیخواهند داوری را ببرند به پیش طاغوتی که از چیزی که بر تو نازل شده است و از چیزی که پیش از تو نازل گشـته است استمداد نمیطلبد و فرمان نمیگیرد. ضابطهای و معیاری ندارد از آنچه بر تو نازل شده است و از آنچه پیش از تو نازل گشته است. از اینجا است که طاغوت گفته میشود. طاغوت است چون ویژگی و خاصیّتی از ویژگیها و خاصیّتهای الوهیّت را ادّعاء میکند. طاغوت است چون معیار و مقیاس مضبوط و منظّمی هم ندارد. آنان هم این کار را از روی جـهل نـمیکنند، از روی گمان انجام نمیدهند. بلکه آنان یـقیناً میدانستند و کاملاً متوجّه بودند که داوری بردن به پیش این طاغوت حرام است:
(وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ ).
و حال آن که بدیشان فرمان داده شده است که (به خدا ایمان داشته و) به طاغوت ایمان نداشته باشند.
در این کار، نه نادانی در میان است و نه گمان. بلکه از روی عمد و قصد انجام پذیرفته است. ایـن است که چنین گمانی راست و درست نمیباشد. این گمان است که آنان گمان میبرند بدانچه بر تو نازل شده است و بدانچه پیش از تو نازل گشته است ایمان دارند! بلکه این اهریمن است که می خواهد گمراه شـوند، گمراهـی بدفرجامی که سرانجام نیکی از آن امید نمیرود:
(وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً) (60)
اهریمن میخواهد که ایشان را بسی گمراه (و از راه حق و حقیقت بدر) کند.
این است علّت نهان در فراسوی خواست داوری بردن آنان به طاغوت. این انگیزهای است کـه ایشـان را به خروج از مرز ایمان و شرط آن فرا میخواند و آنان به وسیلۀ خواست داوری بردن به طاغوت بدان گـرفتار مـیگردند. یـزدان برای آنـان پرده از این انگیزه برمی دارد، تا این که ایشان بیدار و هوشیار گردند و به راستای راه برگردند. برای گروه مسلمانان نیز پـرده از آن برمیدارد، تا متوجّه شوند چـه کسی ایـنان را به حرکت درمیآورد و راه میبرد و در پشت سـرشان ایستاده است.
روند سخن به پیش میرود و وصف حالی از آنان به تصویر میزند در آن زمان که به بی چیزی دعوت میشوند که بر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّّّّم نـازل شده است و به پذیرش چیزی فراخوانده میشوند که پـیش از رسول نازل گشته است و آنان گمان میبرند که بدان ایمان آوردهاند:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً (61)
زمانی که بدیشان گفته شود: به سوی چیزی بیائید که خداوند آن را (بر محمّد) نازل کـرده است، و بـه سـوی پیغمبر روی آورید (تـا قـرآن را برای شما بـخواند و رهنمودتان گرداند)، منافقان را خواهی دید که سخت به تو پشت میکنند (و از تو میگریزند و دیگران را نیز از تو باز میدارند).
سبحان الله! نفاق قطعاً خویشتن را نشـان مـیدهد، و بدون شکّ با بدیهیّات منطق فطری ناسازگار میافتد. آخر اگر نفاق چنین نباشد، نفاق نیست.
دلیل سرشتی و روشن ایمان، این را میطلبد که انسان داوری را به پیشگاه چیزی ببرد که بدان ایـمان دارد. هنگامی که کسی گمان برد که به خدا و آنچه نازل کرده است، و به پیغمبر و آنچه بر او نازل شده است ایـمان دارد، وقتی که به سوی چیزی دعوت شود که بدان ایمان آورده است و از او خواسته شود که از فرمان و قانون و برنامهاش داوری بطلبد، معقول و بدیهی ایـن است که با دیدۀ منّت بپذیرد و لبّیک گوید. ولی زمانی که او خودداری کند و از آن بگریزد و دوری کند و دیگران را نیز از آن باز دارد، چنین کسی با چیزی مخالفت میورزد که برای خرد پیدای پیدا و خـود به خود هویدا است. کار او پرده از نفاق برمیدارد، و خبر مـیدهد از دروغ بودن گمانی کـه مـیبرده است و نادرست بودن ایمانی که ادّعاء میکرده است.
یزدان سبحان در برابر این چیز روشن فطری کسانی را دادگاهی میکند که گمان میبرند به خدا و پـیغمبرش ایمان دارند. ولی داوری را به پیشگاه برنامۀ خدا و پیغمبرش نمیبرند، بلکه از آن برنامه دوری میکنند و میگریزند، وقتی که سوی آن فراخوانده می شوند.
سپس روند سخن، نما و سیمائی از نماها و سیماهای نفاق موجود در رفتارش را نشان میدهد، درست در آن زمان که به مهلکهای گرفتار یا به بلائی دچار میگردند. مهلکه و بلائی که روی داده است به سبب پاسخ مثبت ندادن به دعوتی که آنان را به سوی پذیرش چیزی فرا میخواند که خدا آن را نازل کـرده است، و از ایشان میخواهد به سوی رسول خدا رونـد و از او پیروی کنند. یا این مهلکه و بلا گریبانگیرشان گشته است به سبب میل آنان به بردن قضاوت به پیش طاغوت و عذرهائی که بدین هنگام میآورند، البتّه عذرهای نفاق:
(فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَآؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً) (62)
امّا چگونه است که چون به سبب (خبث نفوس و سوء) اعمالشان بلائی بدانان رسد (و پناهی جز تو نـداشته باشند) به پیش تو میآیند و به خدا سوگند مـیخورند که ما (از اقوال و اعمال خود منظوری و) مقصودی جز خیرخواهی (مردم) و اتّحاد (ملّت) نداشتهایم.
این بلا و مصیبتی که گریبانگیر آنان میگردد به سبب آشکار شدن کارشان در میان گروه مسلمانان آن روزی است. بدانگاه که ایشان در معرض طرد و قطع رابطه و احتقار در جامعۀ مسلمانان قرار گرفتند. چرا که جامعۀ مسلمانان تاب تحمّل این را ندارد که در مـیان خـود مردمانی را ببیند کهگمان میبرند دارای ایمان به خدا و بدانچه خدا نازل کرده است، و ایمان به پیغمبر و بدانچه بر او نازل شده است میباشند، و با وجود این ادّعاء، میخواهند داوری را به غیر شـریعت خـدا ببرند، یـا زمانی که برای داوری بردن به پیشگاه شریعت خدا فرا خـوانده شـوند، رویگردان و گریزان از آن شوند. اشخاصی بدین سان تنها در مـیان جامعهای پـذیرفته میگردند که در آن نه از اسلام و نه از ایـمان خبری است. تنها چیزی که از ایمان دارند گمانی بسان گمان اینان است، و تنها چیزی که از اسلام دارنـد، ادّعـاء و نامهائی است که خود را بدانها نامیدهاند.
یا چه بسا بلا و مصیبتی که گریبانگیرشان میگردد - اثر ستمی باشد، ستم داوری بردن به پیش سازمانی جز سازمان دادگر خدا! داوری بردن آنان به پیش طاغوت در مسألهای از مسائل و امری از امور، نتیجهای جـز ناامیدی و پشیمانی برای ایشان نداشته است.
یا چه بسا بلا و مصیبتی کـه گریبانگیرشان مـیشود، امتحان خدا از ایشان باشد. برای این باشد که بیندیشند و راهیاب شوند.
سبب بلا و علّت مصیبت هر چه باشد، نصّ قـرآنی کارشان را زشت قلمداد میکند و توبیخکنان می پرسد: در این هنگام چه حالی خواهند داشت؟ چگونه به سوی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برمیگردند؟
(یَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَاناً وَتَوْفِیقاً (62)
به خدا سوگند میخورند که ما (از اقوال و اعمال خود منظوری و) مقصودی جز خیرخواهی (مردم) و اتّحاد (ملّت) نداشتهایم.
وضع رسواکنندهای پیش میآید، وقتی که به پیشگاه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برمیگردند و میدانند که چه کار زشت و پلشتی انجام دادهاند. توانائی ندارند حقیقت انگیزه های عمل خود را بیان کنند. در ایـن هنگام سوگند دروغ میخورند -چه بسا سوگند دروغ عرف و عـادت جاهلیّت باشد - و میگویند: مقصودمان از داوری بردن به پیش طاغوت، جز علاقۀ به نیکی و خوبی، و جز پدید آوردن همآهنگی و سازگاری نبوده است. همیشه ادّعای کسانی که از داوری بردن به پیشگاه برنامه و قانون خدا کنارهگیری کردهانـد، ایـن بوده است که
بگویند: ما میخواهیم خویشتن را از اشکالها و رنجها و بلاهائی بدور داریم که از داوری بردن به پـیشگاه شریعت یزدان تولید و ایجاد میشوند. ما خواستار این هستیم که میان عناصر مختلف و روشـهای مـتفاوت و عقائد جوراجور، اتّحاد و اتّفاق برقرار سازیم! این نوع سخنان، دلیل و برهان کسانی است که مؤمن نیستند و گمان میبرند که ایمان دارند، یا این که حجّت و برهان منافقانی است که به رنگهای گوناکـون خودنمائی میکنند ... همیشه هم این چنین بوده است و این چنین خواهد ماند.
خداوند این جامۀ عاریتی را از تن آنان بدر میآورد. به فرستادۀ خود محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم خبر میدهد که در دل و درونشان چه چیز موجود است و چه چیز در غوغا است. با وجود این، او را به آرامش و نرمش با ایشان فرا میخواند و از او میخواهد که با آنان مهربان باشد و دلسوزی کند. به پند و اندرزشان پردازد و ایشان را از کژ راهی و کجرفتاری باز دارد:
(أُولَـئِکَ الَّذِینَ یَعْلَمُ اللّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً ((63)
آنان کسانیند که خداوند میداند در دلهایشان چیست (و پندارشان بر چه منوال و گفتارشان در چه مسیری است). پس از ایشان کنارهگیری کن (و به سخنانشان توجّه مکن و به سوی حق دعوتشان نما) و اندرزشان بده و با گفتار رسائی که به (اعماق) درونشان رسوخ کند با آنان سخن بگوی (ونتائج اعمالشان را بـدیشان گوشزد نما).
آنان کسانی بودند که ماهیّت رازها و حقیقت انگیزههای خود را پنهان میداشتند، و با ایـن دلائـل و براهین بیبنیاد به استدلال میپرداختند، و با چنین عـذرهای سست و پوچ معذرت خواهی مـیکردند. خداونـد رازهـای پـنهان در دلهـایشان را، و نـهانیهای داخل سینههایشان را میدانست. و لیکن سیاست لازم در آن زمان این بود که از منافقان چشمپوشی شود و با ایشان نرمش گردد و پند و اندرز و آموزش وپرورش پیاپی انجام گیرد.
تعبیر شگفتی بدین روال:
(وَقُل لَّهُمْ فِی أَنفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً ).
با گفتار رسائی که بـه (ژرفای) درونشان رسوخ کند با آنان سخن بگوی.
تعبیری است که مفاهیم را به تصویر میکشد. انگار گفتار، یک راست به درونها میخزد و به ودیعت نهاده میشود، و مستقیماً در دلها جایگزین و در آنجا مستقرّ میگردد.
خدا آنان را به برگشت، پشـیمانی، آرمیدن در پـناه آفریدگار، و آسودن در کنف حمایت پیغمبرش، تشویق و ترغیب می کند ... با وجود این که آنان میخواهـند داوری را به پیش طاغوت ببرند، و زمانیکه به داوری خواستن از خدا و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دعوت میشوند، ایشان از فرستادۀ خدا رویگردان و گریزان میگردند، با وجود همۀ اینها، در توبه و پشیمانی باز است، و برگشت به سوی یزدان فرصت آن هنوز نگذشته است. طـلب آمرزش آنان از گناهانشان، و طلب آمـرزش پیغمبر برایشان از بزهکاریهایشان، مقبول درگاه یـزدان است. ولی پیش از همۀ اینها قاعدۀ بنیادینی ذکر میشود. این قاعدۀ اساسی این است که : یزدان پیغمبرانش را روانه فرموده است تا از ایشان اطاعت شود، نه ایـن که با فرمانشان مخالفت و سرییچی گردد. آنان را به مـیان آدمیان نفرستاده است تا واعظ و پندگو باشند و بس، یا مرشد و راهنما گردند و بس:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً) (64)
هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر بدین منظور که بــه فرمان خدا از او اطاعت شود (پس اطاعت از او، اطاعت از خدا، و سرکشی از دستور او، سـرکشی از دسـتور خدا بوده است). و اگر آنان بدان هنگام کـه (بـا نفاق و دروغگوئی و زیر پا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم میکردند، به نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمـرزش
مینمودند و پپغمبر هم برای آنان درخواست بـخشش مـیکرد، بیگمان خـدا را بس تــوبهپذیر و مـهربان مییافتند.
این حقیقت مهمّی است و ارزش خـاصّ خود را دارد. پیغـمبر تنها (واعظ) و پندگو نیست و بس، تا سخنان خود را برای حاضرین بگوید و بگذرد. حال سـخنانش باد هوا شود یا در دل خاک دفن و نابود شود، و اصلاً به گوشی فرو نرود، همانگونه که گول زنندگان دربارۀ سرشت دیـن و طبیعت انـبیاء چنین میگویند، یـا همانگونه که افراد بیسر از مدلول (دین) برداشت دارند.
دین برنامۀ زندگی است. برنامۀ زندگی واقعی است با تمام دستگاهها و سازمانها و اوضاع و احوال و ارزشها و معیارها و آداب و اخلاق و عبادات و مراسـمی که دارد. این هم میطلبد که رسالت آسمانی دارای سلطه و قدرت باشد، سلطه و قدرتی که با آن برنامه را پـیاده سازد. مردمان در برابرش سر تعظیم فرود آورنـد و از آن خاشعانه اطاعت نمایند و فرمانش را گردن نـهند و اجراء کنند. خداوند سبحان پیغمبران خود را روانۀ میان آدمیان کرده است تا از ایشان به فـرمان یزدان و در حدود شریعت آسمان اطاعت گردد تا برنامۀ دین پیاده و اجراء شود. همان برنامهای که خداوند برای گرداندن و چرخاندن کارهای این جهان گـذران، لازم و ضروری دیده است. پیغمبری نبوده است مگر این که آفریدگار او را فرستاده است تا از او به فرمان خدا اطاعت شود، و اطاعت از پیغمبر، اطاعت از خدا باشد. خداونـد پیغمبران را نفرستاده است تا تنها احساسات درونها به جنبش افتد و دلها به جذبه درآیـد و رسوم بندگی و مراسم عبادت بجای آورده شود و بس. ایـن چنین برداشتی از دین، با حکمت یزدان از ارسـال پیغمبران جور درنمیآید و نمیخواند. حکمتی که مـراد از آن، پابرجا داشتن و استقرار بخشیدن برنامۀ مشخّصی برای زندگی در متن زندگی است. اگر جز ایـن باشد، چه دنیای پستی و خواری خواهد بود! وظیفۀ هر پیغمبری
در آن این باشد که بایستد و دیگران را پـند گوید و مرادش جز این نباشد که حرف خود را بزند و بگذرد. یاوهسرایان آن را یاوه بشمار آورند و پوچگرایان آن را پوچ بدانند و زبان به طعنه و تشر بگشایند.
با توجّه به همین نگه است که تاریخ اسلام آنگونه که میبایستی باشد بوده است. سراسر آن دعوت و تبلیغ بوده است. سازمان و فرمان و نظم و نظام و حکومت و دادخـواهـی بوده است. بعد از آن، جـانشینی رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم بوده است. جانشینی و خـلافتی که در سایۀ نیروی شریعت و نظام اسلامی پدیدار و استوار گشته است و کارش اجرای شریعت و نگاهداری نظام بود. تا بدین وسیله اطاعت دائم از رسول فراهم گردد، و هدف خدا از ارسال پیغمبر حاصل شود. شکل دیگری که بدان اسلام گفته شود، یا آن را دین بنامد، وجود ندارد. آنچه هست اطاعت از پیغمبر است، اطاعتی که در وضع اجتماعی پـیاده گردد و یـافته شود. وضـع اجتماعی هم به هر شکلی که میخواهد نمودار گردد، بگذار شکلپذیر و گوناگون شود، به شرط این که اصل آن ثابت بماند و حقیقت آن تغییر ننماید حقیقت آن باید استوار و پایدار باشد که عبارت است از: تسلیم برنامۀ خدا شدن. برنامۀ رسول را پیاده کردن. داوری بردن به پیشگاه قانون خدا. اطاعت از رسول در همۀ چیزهائی که از سوی خدا مأمـور رساندن آنـها بوده است. اختصاص الوهیّت به خدا، یعنیکواـی: لاالهالّاالله. با توجّه بدین مطلب: حاکمیّت نیز به خدا اختصاص دارد. حاکمیّتی که پیش از هر چیز قانونگذاری را حقّ خدا میداند، و کسی را در آن شریک و انباز نمیگرداند. داوری نبردن به طاغوت در اندک و بسیار امور، مراجعه به سوی خدا و رسول در مسـائل تـازهای که روی میدهد، و نصّی دربارۀ آنها نـیامده باشد، و در اوضاع و احوالی که پیش میآیند و خردها دربارۀ آنها اختلاف نظر پیدا میکنند و آراء گوناگـونی اظـهار مینمایند.
در دسترس (کسانیکه بر خود ستم کردهاند) به علّت این که با میل و رغبت از این برنامه دوری گزیدهاند، فــرصتی است کـه خـدا مـنافقان را در روزگـار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدان خوانده است، و ایشان را به استفادۀ از آن ترغیب و تشویق کرده است:
(وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً).
اگر آنان بدان هنگام که (با نفاق و دروغگوئی و زیر پـا گذاشتن فرمان خدا) به خود ستم میکردند، به نزد تـو میآمدند و از خدا طلب آمرزش مینمودند و پپغمبر هم برای آنان درخواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبهپذیر و مهربان مییافتند.
خداوند بزرگوار در هـمه وقت و زمان برای کسانی که توبه کنند و برگردند، بس توبهپذیر است. در همه وقت و زمان مهربان است نسبت به هـر کسن بازگردد و پشیمان شود. خداوند متعال خود را با صفتی که دارد توصیف میکند، و به کسانی که به سویش برگردند و از گناهان آمرزش میطلبند، وعده میفرماید که توبۀ ایشان را میپذیرد و باران رحمتش را بر آنـان ریـزان مینماید. کسانی که این نصّ قرآنی نخستین بار خطاب بدیشان بود، فرصت استفادۀ از آمرزش رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم برای آنان از خداوند غفور در اختیارش بود، ولی فسوسا که این فرصت پایان گرفته است و از دسترس ما بدر رفته است! امّا درگاه توبه بر رویمان باز است و بسته نگردیده است. وعدۀ خداوند مهربان هم برجا است و خلف وعدهای در میان نـیست. پس هر که میخواهد باسم الله! بفرماید، این گوی و این میدان! گام پیش نهد و چوگان عزم و اراده را بردارد و در پهنۀ این میدان گوی توبه را بزند!
در پایان، صدای رسا و قاطعانهای طنینانداز میگردد، بدانگاه که خداوند تبارک و تعالی به ذات والای خود سوگند یاد میکند که: هیچ مؤمنی مؤمن بشمار نمیآید تا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در همۀ کارهای خود به داوری نپذیرد و پس از صدور حکم او خشنودانه دادگاه را ترک نگوید و نرود، و تسلیم قضاوت و حکمیّت وی نشود، و در سینهاش تنگی و گرفتگی نباشد، و در دلش شکّ و گمانی در پذیرش آن حکم، پیدا نگردد:
(فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیماً) (65)
امّا، نه! ... به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تـو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.
بار دیگر در پیش روی خود، شرط اینان و تعریف اسلام را مییابیم. خداوند خودش آن را بیان و مقرّر میفرماید، و بر آن سوگند یاد میکند، سوگند به ذات خویش را! دیگر پس از این قسم کردگار، کسی گفتاری در تعیین شرط ایمان و تعریف اسلام نخواهد داشت، و جای تأویلی برای شخص تأویلکنندهای نخواهد ماند. مگر کسی که سرستیز داشـته باشد، ستیز بیسود و بیارزش. مثلاً بگوید: این سخن در گرو زمان است و دربارۀ دستهای از مردمان است. برای آن برهه از زمان و آن دسته از مردمان مناسب بوده است!
این گفتۀ کسی است که از اسلام چیزی نمیداند، و از تعبیرات قرآنی اندک و بیش سر در نمیآورد. چرا که این مسأله یک حقیقت کلّی از حقائق مسلّم اسلام است. به شیوۀ سوگند مؤکّدانه و مطلق از قید و بند بیان شده است. دیگر نباید وهم و گمان برود که مراد از دادن حقّ داوری به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم قاضی و داور کردن شخص او، و استوار داشتن مقام قضاوت و داوری او است و بسا امّا چنین نـیست، بلکه مـراد از دادن حقّ داوری به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پابرجا داشتن و جاودانه کردن پـایگاه قضاوت و داوری شریعت یزدان و برنامۀ او است. اگر چنین نبود، پس از وفات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مکان و مقامی برای شریعت یزدان و سنّت پیغمبرش بر جای نمیماند. این سخن، گفتۀ سرسختترین از دیـن گشتگان در زمان خلافت ابوبکر رضی الله عنهُ بود. این بود که ابوبکر در
برابر چنین سخن یاوهای با از دین گشتگان و مرتدّان جنگید. بلکه در مقابل کار بسیار ناچیزتر و پائینتر از این، با بعضیها جنگید و حتّی مرتدّشان نامید. آنان تنها از اطاعت خدا و فرستادهاش در حکم زکات سرپیچی کردند، و پس از وفات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فـرمان وی را دربارۀ زکات نپذیرفتند.
برای اثبات (اسلام) کافی و بسنده است که مردمان از قـانون خدا و دسـتور پیغمبرش قـضاوت و داوری بخواهند. امّا در مسأله (ایمان) چنین کـاری کـافی و بسنده نیست. بلکه باید علاوه از آن، خشنودی درونی و پذیرش قلبی، در میان باشد و دل با اطـمینان کـامل تسلیم گردد. اسلام این است، و ایـمان آن ... پس هر کسی به درون خود مراجعه کند و ببیند حال و وضعش با اسلام و ایمان چگونه است، و پیش از این که ادّعای اسلام و ادّعای ایمان کند، در کجای اسلام و در کجای ایمان قرار دارد.
*
پس از این که قرآن بیان میفرماید که هیچگونه ایمانی در میان نیست تا داوری پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را نپذیرند، و به داوری او راضی نگردند و تسلیم قضاوت وی نشوند، برمیگردد و میگوید: این برنامهای که به سوی پذیرش آن دعوت میشوند، و این شریعتی که بدیشان گفته میشود: داوری به پیشگاه آن ببرید و قضاوت از آن خواهید نه از شرائع و قوانین دیگری، و این داوری و قضاوتی که پذیرش آن و خشنودی بدان بر آنان واجب و قطعی است، برنامۀ سهل و سادهای، و شریعت والائی، و قـضاوت مهربانی است. آنان را به کار طاقتفرسا و بالاتر از توانشان وادار نمیسازد. ایشان را به زحمت و رنجی نمیاندازد که برای آنان سخت و دشوار آیـد. از آنـان نمیخواهد که عزیزترین و گرانبهاترین چیز را فدا سازند. چرا که خداوند بزرگوار ضعف انسان را می داند، و بدین ضعف رحم مـیکند. یزدان سبحان میداند که اگر آدمـیان وادار به انجام تکالیف و وظائف طاقتفرسا و دشواری گردند، جز گروه اندکی از ایشان آنها را انجام نمیدهند. خدا رنج ایشـان و به مشقّت افتادن آنـان را نـمیخواهد، و نمیخواهد که آنان دچار گناه شوند. این است که چیزی را بر ایشان واجب نکرده است که برای آنان دشوار و سخت باشد، و یا این که بسیاری از آنان را به کوتاهی کردن در اوامر و نواهی دچار، و به معصیت گرفتار سازد. اگر ایشان تکالیف و وظائفکم و آسانی که خدا بر آنان واجب فرموده است بپذیرند و انجام دهـند، و اندرزی را در گوش گیرند که خداوند آنان را بدان پند میدهد، در دنیا و آخرت به خیر و خوبی بزرگی نـائل میگردند، و خداوند ایشان را با رهنمود و هدایت یاری و مدد میکند، همانگونه که کمک و مدد مـیکند هـر کسی را که با عزم و بد و عـمل و اراده، در حدود توان برای بدست آوردن هدایت الهی، به تلاش و تکاپو پردازد:
(وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِّنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً (66) وَإِذاً لَّآتَیْنَاهُم مِّن لَّدُنَّـا أَجْراً عَظِیماً (67) وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً) (68)
اگر ما (با تعیین تکلیفات طاقتفرسائی همچون جـهاد مستمرّ) بر آنان واجب میکردیم که (در راه خدا، خود را در معرض تلف قرار داده و) خویشتن را بکشید، و یا این که (بـرای جهاد تـرک یـار و دیارتان کنید و) از سرزمین خود بیرون روید، این کار را جز گروه اندکی ازآنان انجام نمیدادند (و اطاعت فرمان نمیکردند). و اگر اندرزهائی را که به آنان داده میشد انجام میدادند (و دستور را بکار مـیبستند، در دنیا و آخرت) برای آنان بهتر بود و (ایمان) ایشان را پابرجـاتر مـیکرد. و در این صورت، از سوی خود پاداش بزرگی بـدیشان میدادیم. و هر آینه آنان را به راه درستی (که افراط و تفریطی در آن نمیباشد و به بهشت منتهی مـیشود) رهنمود میکردیم.
این برنامه آسان است تا هر کسی که دارای سرشت
سالم باشد بتواند آن را انجام دهد. دیگر نـیازی به ارادههای برتر و برجستهای نیست که اغلب جز در گروه اندکی از انسانها یافته نمیشود. این دین هم تنها برای اینگروه اندک نیامده است. بلکه برای جملگی انسانها آمده است. انسانها از لحاظ قدرت انـجام وظـائف و تکالیف، فلزهای گوناگون، با رنگهای جوراجور و چینهای متفاوت هستند. این آئین برای همگی آنـان انجام طاعاتی را که دین از ایشـان خواسته است، و دوری از گناهانی که ایشان را از آن باز داشـته است، آسان کرده است.
قتل نفس، و خروج از خانه و کاشانه و ترک یار و دیار، مثلهائی برای تکالیف و وظائف دشوارند. اگر خدا آنها را بر آدمیان واجب میکرد، جز گروه انـدکی آنـها را انجام نـیدادند. این است که چنین کارهائی واجب نشدهاند چون مراد از تکالیف و وظائف این نیست که عامّۀ مردم از انجام آنها درمانده کردند و سرباز زنند. بلکه مراد این است که همگی بتوانند آنـها را انـجام دهند، و جملگی بر انجام آنها قادر و توانـا باشند، و کاروان ایمان همۀ نفسهای سالم عادی را در برگیرد، و جامعۀ مسلمانان همۀ دستههای مردمان را، و انواع همّتها را، و گروههای استعداد را نظـم و نظام و سـر و سامان بخشد، و همگان را در اثـنای حرکت کاروان بزرگ و فراخ و پرجمعیّت ایمان، رشد دهد و بالا برد. ابن جریج گفته است: المـثنی اسحاق ابوازهر از اسماعیل، و او از ابواسحاق سُبیعی روایت کرده است که گفته است: زمانی که آیۀ (وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ) نازل شد، مردی گفت: اگر بر ما خودکشی واجب میگردید، چنین کاری را میکردیم. سپاس خداوندی را که ما را از این کار معاف فرمود ... این سخن به پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم رسید و فرمود:
(إن من أمتی لرجالا الإیمان أثبت فی قلوبهم من الجبالالرواسی . ).
در میان امّت من کسانی یـافته مـیشوند که ایـمان در دلهایشان از کوههای محکم و پابرجا، استوارتر است.
ابن ابوحاتم با سندی که دارد از مصعب پسر ثابت، و او از عـموی خود عامر پسر عبدالله پسر زبیر روایت کرده است که گفته است: زمانیکه آیۀ (وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُواْ مِن دِیَارِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِیلٌ مِّنْهُمْ) نازل شد، رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند: (لو نزلت لکان ابن أم عبد منهم ).
اگر بر آنان واجب میگردید، ابنأم عبد از زمرۀ کسانی میشد که چنین کاری را انجام میدادند.
در روایتی از ان ابو حاتم با سندی که دارد، روایت شده است از شریح پسر عبید که گفته است: هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه وآله این را خواند: (وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ) پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با دست مبارک خود به عبدالله پسر رواحه اشاره فرمود و گفت:
(لو أن الله کتب هذا , لکان هذا من أولئک القلیل ").
اگر خداوند خودکشی را واجب میفرمود، این از زمرۀ آن جماعت اندک میبود.
رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم مردان و اشخاص خود را خوب و ژرف و دقیق میشناخت. ویژگیهای هر یک از آنان را بگونهای میدانست که خودشان در بارۀ خویشتن نمیدانسـتند. در کتابهای سیره شواهد فراوانی همچون این مثالها را داریم که دالّ بر آگاهی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از فرد فرد مردان و اشخاص زیر دست خود است، و حتّی دال بر آیا آن جناب از احوال مردان و اشخاص و قبائلی است که با او میجنگیدند، همسان آگاهی سرداری که با دقّت شگفتی مشاهده کند هر چه و هر که را که در اطراف او هستند ... این نوع هنوز بررسی لازم نشده است و مورد پژوهش واجب قرار نگرفته است.
این کار موضوع ما نیست. ولی موضوع ما این است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میدانست چه کسـانی به انـجام تکالیف و وظائف سخت و دشوار میپرداختند، اگر بر آنان واجب میگردید. این را هم میدانست که این دین تنها برای دستۀ کم و گزیده از مـیان جملگی آدمـیان نیامده است. همـچنین خداوند مـتعال از سرشت ایـن (انسان) باخبر بوده است که خودش او را آفریده است. و حدود و ثغور تاب و توان انسان را هم میدانسـته است و لذا با آدمیان در دینی که برای همگی آنان نازل شده است، جز چیزهائی را فرض و واجب نکرده است که برای همگان انجام آن آسان و ممکن باشد، وقتی ارادۀ اشخاص درست، و سرشت ایشان سالم باشد و بنده نیّت اطاعت و عبادت داشته باشد و یاوهسرائی و سبکسری نکند.
بیان این حقیقت از اهمّیت ویـژهای برخوردار و بس ضروری است برای مبارزه با دعوتهای ویرانگری که انسانها را به فروپاشی و از همگسیختگی و وحشیگری و بیبند و باری میخوانند، و از آدمیان میخواهند که همچون کرم در گل و لای بلولند و خویشتن را آلوده کنند، چرا که (اصل) انسـان، و ساختار و سـرشت و حدود توان او این است و این را میطلبد! امّـا دیـن دعوت (ایدهآل) و بلند پروازانهای است که برای پیاده شدن در واقعیّت زندگی نیامده است. اگر فردی تکالیف و وظائف آن را انجام دهد، صد نفر تاب و توان انجام آن را ندارد!
نخست باید گفت: این ادّعای دروغین است، دوم ادّعای گول زنندهای است، سوم ادّعای جاهلانهای است. زیرا گویندۀ آن (انسان) را نمیشناسد، آنچه را که آفریدگار انسان دربارۀ انسان میداند، او نمیداند. آفریدگاری که بر انسان تکالیف و وظائف دینی را واجب گردانده است و میداند که انجام چنین تکالیف و وظائفی برای انسانهای معمولی ساده و آسان است. چرا که دین تنها برای گروهها و دستههای ممتاز و برجستۀ کمی نـازل نشده است و فرود نیامده است.
چیزی جز اراده - ارادۀ فرد عادی - و اخلاص نیّت، و آغاز حرکت در راسـتای راه، لازم نـیست. بدنبال آن جائزهای در پـایان راه ایـن کاروان آمـادۀ تـحویل و ارمغان داشتن است که خداوند به راهروان تـلاشگر، یعنی انجام دهندگان وظائف و تکالیف وعده فرموده است:
(ولو أنهم فعلوا ما یوعظون به لکان خیرا لهم وأشد تثبیتا . وإذا لآتیناهم من لدنا أجرا عظیما . ولهدیناهم صراطا مستقیمًا ).
اگر اندرزهائی را که به آنان داده میشد انجام میدادند (و دستور را بکار مـیبستند، در دنـیا و آخرت) بـرای آنان بهتر بود و (ایمان) ایشان را پابرجـاتر مـیکرد. و در این صورت، از سوی خود پاداش بزرگی بـدیشان میدادیم. و هر آینه آنان را به راه درستی (که افراط و تفریطی در آن نمیباشد و به بـهشت مـنتهی مـیشود) رهنمود میکردیم.
آغازیدن است و بسا پشت سر آن مدد و یاری الهی فرا میرسد. بدنبال آن استوار داشتن بر راسـتای راه است. آنگاه پاداش بزرگ یزدان است. بعد هدایت و رهنمود به راه راست است ... خداونـد بزرگ راست فرموده است. آخر یزدان سبحان بندگان خود را گـول نمیزند، و وعدهای بدیشان نمیدهد که بدان وفا نکند، و با آنان جز راست نمیگوید:
(ومن أصدق من الله حدیثًا)؟
چه کسی از خدا راستگوتر است؟.
البتّه ساده و آسان بودن ایـن برنامه هم در رخصتها نیست. سهل و ساده بودن عبارت از این نیست که همۀ رخصتهای موجود در این دین را جمعآوری کرد و آن را برنامۀ زندگی ساخت. این دین را چیزهائی تشکیل میدهند که بخشی از آنها واجبالاجراء است و باید عزم را بر آن جزم کرد، و بخشی از آنـها را مـیتوان موقّتاً رها ساخت و نکرد. امّا چیزهائیکه باید انجام داد اصل بشمارند، و کارهائی که رخصت بشمارند برای رخدادهای ویـژه بوده و در شرائط خاصّ مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. برخی از افـراد مخلص و دارای نیّت پاک و زیبائی میخواهند مـردمان را به پذیرش این دین دعوت کنند، به (رخصتها) میگرایند و آنـها را جمعآوری مینمایند و به مـردمان تـقدیم مینمایند و بدیشان میفرمایند: اینها تشکیل دهندۀ دین هستند. سپس بدیشان اظهار میدارند: میبینید این دین چه اندازه سهل و ساده است؟! بعضی از افراد هم که در برابر هوسها و آرزوهای سهل و قدرت و شاهان و حاکمان، یا در برابر هوسها و خواسـتهای عـامّۀ مردمان، چاپلوسی و تملّق میکنند، به دنبال (سوراخها) و درزهائی در لابلای احکام و نصوص برای چنین هواها و هوسها میگردند، و این منافذ و شکافها را دین معرفی میکنند!
امّا دین اسلام، نه این است و نه آن. بلکه آئین آسمانی اسلام با همۀ رخصتها و عزیمتها و بایدها و نبایدها آماده و آسان برای مردمان شده است و انسان عـادی چون اراده کند توانائی انجام تکالیف و وظائف آن را دارد. انسان عادی در دین میتواند به کمال کامل ذاتی و شخصی - در حدود بشری - خود برسد، همانگونه که میتواند باغی به کمال کامل ذاتـی و سختی خود برسد. باغی که در آن انگور، هلو، کلانی، توت، حبوبات، خیار، و غیره به بار آیـد. هر چند که مزۀ هیچیک از آنـها یکسـان نـیست، وقتی که مـیوهها میرسند، مردمان نمیگویند: چون طعم جداگانه دارند و مزۀ یکی پائینتر از دیگری است، نرسیدهاند.
در باغ دین هم حبوبات، خیار، زیـتون، انـار، سـیب، گلابی، انگور، انجیر، و غیره سبز میشود و میروید. سرانجام همه با طعمهای مختلف و درجات گوناگون میرسند. بلی باغ دین به ثمر مینشیند و میرسد، و کمال معین خود را پیدا میکند. آخر این باغ خدا است و در کشتزار خدا و تحت نظارت خدا است. خدا آن را به ثمر مینشاند و رسیده و میسّر میگرداند.
*
در پایان این گشت و گذار، و در انـتهای ایـن درس، روند قرآنی بار دیگر به تشویق و ترغیب میپردازد، و دلها را به خروش میاندازد، و به جانها رسیدن به لذّت دلپسند و دوست داشتنی الهام میکند، لذّت بردن از هـمنشینی با پیغمبران و راسـتروان و شـهیدان و شایستگان در سرای جاویدان:
(وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَـئِکَ رَفِیقاً (69) ذَلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَکَفَى بِاللّهِ عَلِیماً .(70)
کسی که از خدا و پیغمبر (با تسلیم در برابر فرمان آنان و رضــا بـه حکـم ایشــان) اطـاعت کند، او (در روز رستاخیز به بهشت رود و هـمراه و) هـمنشین کسـانی خواهـد بـود که (مـقرّبان درگـاهند و) بـدیشان نـعمت (هدایت) داده است (و مشمول الطاف خود نموده است و بزرگواری خویش را بـر آنـان تـمام کـرده است. آن مـقرّبانی که او هـمدمشان خواهـد بـود، عبارتند) از پیغمبران و راستروان (و راسـتگویانی که پـیغمبران را تصدیق کردند و بر راه آنان رفتند) و شـهیدان (یـعنی آنان که خود را در راه خـدا فدا کردند) و شایستگان (یعنی سایر بندگانی کـه درون و بـیرونشان بـه زیـور طاعت و عبادت آراسته شد). و آنان چه اندازه دوستان خوبی هستند! این (منزلت بزرگی که به مطیعان فرمان خدا و پیغمبر داده میشود) موهبتی از سوی خدا (برای ایشان) است و (خداوند با خبر از اعمال بندگان است و پاداش ایشان را به بهترین وجه میدهد، و برای بندگان که راه طاعت او میپویید و رضای وی میجویند) کافی است که خدا آگاه باشد.
این پسودهای که احساسات دلی را به جوش و خروش میاندازد که در آن ذرّهای از خیر و خوبی، و دانهای از صلاح باشد و در آن اندکی بزرگمنشی نگرش به مقام والا و همدمی بزرگوارانه در عالم بالا، در جوار یزدان توانا، باشد. همدمی و همنشینی با این گروه والا مقام آسمانی، لطف و فضل ربّانی است. هیچکس تـنها با کارش و تنها با طاعت و عبادتش نـمیتوانـد بدان دسترسی پیدایند. بلکه رسیدن بدان، تنها تفضل فراخ و فراگیر و جوشان و فراوان یزدان است.
زیبا و قشنگ خواهد بود لحظههائی در رکاب اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بسر بریم. بدانگاه که آرزوی همدمی اخروی با رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم خدا را داشـتند. در مـیانشان کسانی یافته میشدند که شوق و شور، آنان را بدانجا
رسانده بود که نمیتوانستند با تصوّر فراق، خویشتن را نگاه دارند، در حالی که هنوز پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در میانشان میزیست. در این اوضاع و احوال، این آیه نازل گردید و این شوق و شور را سیراب و شاداب کرد و بر شعلۀ آتش درون آبی ریخت، شعلۀ شور ارجدار، و شعلۀ لطیف عشق دلدار:
ابن جریر میگوید: ابن حمید از یعقوب سقمی، و او از جعفر پسر ابومغیره، و وی از سعید پسر خبیر روایت کرده است و گفته است: مردی از انصار به خدمت رسولخدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد. غمگین بود. پیغمبر صلّی الله علیه وآلخ وسلّم بدو فرمود:
(یا فلان . ما لی أراک محزونا ؟ ).
ای فلانی! چه شده است که تو را غمگین میبینم؟.
عرض کرد: ای پیغمبر یزدان، چیزی مرا غمگین ساخته است که بسی در بارهاش اندیشیدهام. فرمود:
(ما هو ؟ ).
کدام کار؟.
عرض کـرد: ما بامدادان و شـامگاهان به خدمتتان میآئیم. به چـهرۀ مـبارکتان مینگریم. با جنابتان مـینشینیم. فردای قیامت به همراه پیغمبران بالا میروی و به مقامی پر میکشی که ما دستمان به تو نمیرسد ... پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پاسخی بدو نداد. جبرئیل به خدمتش رسید و این آیه را بر او نازل کرد:
(ومن یطع الله والرسول فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین).
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم کسی را به دنبال او فرستاد و این مژده را بدو داد.
ابوبکر پسر مردویه در حدیث مرفوعی و با سندی که در دست دارد، از عائشه رضی الله عنها روایت میکند که گفته است: (مردی به پـیش پیغمبر صلّی الله علیه وسلّم آمد و عرض کرد: ای فرستادۀ خدا، تو برایم از خودم، و از اهل و عیالم، و از فرزندانم عزیزتر و گرامیتر هستی. وقتی که در منزل خواهم بود و به یادت میافتم، نمیتوانـم خویشتنداری کنم. پا میشوم و به خدمتتان میآیم تا به
تو بنگرم ... زمانی که به یاد مرگ خود و مرگ تو میافتم، میدانم که چون داخل بهشت شوی، همراه با پیغمبران بالای بالا میروی، و اگر من به بهشت درآیم، میترسم که تو را نبینم: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پاسخی بدو نداد، تا این که این آیه نازل شد:
(ومن یطع الله والرسول فأولئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن أولئک رفیقا).
در صحیح مسلم، در حدیثی که عقل سر زیـاد از اوزاعی، و او از یحیی پسر کثیر، و وی از ابوسلمه پسر عبدالرحمن، و او از ربیعه پسـر کعب اسلمی روایت کرده است که گفته است: در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم شب را بسر میبردم. شبی آب وضو و نـیازمندیهای او را آوردم. به من فرمود: (سَلْ) بخواه. بدو عرض کردم: ای رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همنشین و دوستی با تو در بهشت را خـواهـانم. فـرمود: (أوْ غَیْرَ ذلِک). جـز این را نمیخواهی؟. گفتم: فقط ایـن را میخواهم. فرمود: (فأعنی على نفسک بکثرة السجود) مرا در کمک به خود با زیاد سجده بردن یاری کن.
در صحیح بخاری بگونۀ متواتر از گروهی از اصحاب روایت شده است که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ کسی که گروهی را دوست میدارد، ولی به مقام آنان نمیرسد، سؤال شد. فرمود:
(المرء مع من أحب ).
هر شخصی با کسی خواهد بود که او را دوست داشته باشد.
انس میگوید: مسلمانان از هیچ سخنی به اندازۀ ایـن سخن شادی ننمودهاند.
این کار دلها و جانهایشان را به خود مشغول داشته بود. کار مصاحبت و همدمی در آخرت. آخر آنان در دنـیا مزۀ معاشرت و مصاحبت را چشیده بودند. بلی ایـن کاری است که هر دلی را به خود مشغول میدارد که محبّت این رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم بزرگوار را چشیده باشد! در این حدیث اخیر، آرزو و آرامش و نور وجود دارد.
[1] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود بهکتاب: (خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته) فصل: (حقیقة الانسان).
[2] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب : (خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته) فصل: (ثبات).
[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (هذا الدین) فصل (منهج متفرد).