سورهی نساء آیهی 57-44
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِیلَ (44) وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللّهِ وَلِیّاً وَکَفَى بِاللّهِ نَصِیراً )(45)مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِی الدِّینِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَکِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً (46) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً (48) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً (49) انظُرْ کَیفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الکَذِبَ وَکَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِیناً(50)أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً (51) أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن یَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِّنَ الْمُلْکِ فَإِذاً لاَّ یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (53) أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً (54) فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً )(55) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَاراً کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزاً حَکِیماً (56) وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِیلاً) (57)
از آغاز نـخستین درس این سوره، پیکاری آغاز میگردد، پیکاری که قرآن گروه مسلمانان را بدان وارد میگرداند و رویاروی جاهلیّت پیرامون ایشـان، قرار میدهد. بویژه آنان را با یهودیان اهـل کتاب، درگیر میسازد. پیکاری از نوع پیکارهائی که در سـورههای بقره و آل عمران قبلاً دیدیم. این پیکار از نوع همان پیکار است. اردوگـاههای دشمن نـیز همسان همان اردوگاهها است. اردوگاههائی که در سرآغاز سورههای بقره و آلعمران شاهد آنها بودیم و در سر آغاز ایـن سوره هم دیدیم.
از آغاز همین درس، پیکار خارجی درمیگیرد. پیکار مسلمانان با اردوگاههای دشمنان پیرامونشان. و لیکن این پیکار در حقیقت سرآغاز پیکار نیست. بلکه آنچه در ایـن سوره قبلاً گذشته است، همچون مقرّرات اجـتماعی، قوانـین اقتصادی، قواعد خانوادگی، دستورهای اخلاقی، محو سـیماها و زدودن نشـانههای جاهلیّت از میان جامعۀ مسلمانی که برنامۀ ربّانی آن را از ژرفای درّۀ جاهلیّت بالا آورده و برگرفته بود، و ترسیم خط و نشان و طرح نقشۀ سیماهای نو اسلامی، در میان چنین جامعهای، هیچیک از اینها از پیکار گروه مسلمان مدینه با دشمنان داخل مدینه بطور خاصّ، و با دشمنان جزیرةالعرب بطور عامّ دور و برکنار، نبوده است. بلکه هر یک از آنها بخشی از مقدّمات واقعی و آمادگی حقیقی پیکار با دشمنان و رویاروئی با ایشان بوده است. پیکار برای بنیانگذاری جامعۀ نوپای اسلام بر بنیادهای برنامۀ تازۀ اسلامی لازم و ضروری بود تا این جامعه توان رزمیدن با جامعههای دشمن پیرامـون خود را داشته باشد و بتواند بر جملگی آنها فائق آید.
همانگونه که در دو سورۀ بقره و آلعمران دیـدیم، عنایت آفریدگار پیش از هر چیز متوجّه بنیان داخلی این جـامعۀ نوبنیاد است. مـیخواهد عقیده و باور، جهانبینیهاو اندیشهها، خلقها و منشها، و قوانـین و مقرّرات آن را استوار و پایدار بسازد. همچنین بدین جامعۀ نوبنیاد بیاموزد، هر آنچه را که لازم است دربارۀ سرشت دشمـنان، و وسائل و ابزار آنان، و پرهیز از مکر و کید ایشـان بداند. گذشته از ایـن، به مسلمانان میآموزد که چگونه با دشمنان خود به پیکار بنشینند و با دلهای آرام و پر امید، چشمان باز و بینا، ارادههای استوار و پایدار، درونهای برجا و برقرار، شناخت کامل از جنگ و رزم، و آگهی واقعی از سرشت دشمنان، با آنان نبرد و پیکار کنند. در این سوره هم درست کار به همین منوال و روال است.
قرآن در سراسر این سوره،گروه مؤمنان را به پـیکار میخواند و آنان را در همۀ جبههها، درگیر میسازد. ایشـان را در جبهۀ درون با اندیشهها و مـنشهای نادرست و بدشگون به جنگ میاندازد. برای این کار عقیدۀ تازهای به دلها راه میدهد. معرفت و شناخت جدیدی از یزدان به مؤمنان میبخشد. جهانبینی نوی، دربارۀ هستی بدیشان عطاء میفرماید. در مـیان مسلمانان، قوانین و مقرّرات تازهای پابرجا میسازد، و ارزشهای جدیدی پدید میآورد. سرشتها را از زیـر تـودههای انبوه جاهلیّت بیرون مـیکشد و نـجات میبخشد. سیماهای جاهلیّت را در درون نـفس و در بیرون جامعه، محو و نابود میسازد، و بجای آنـها سیماهای تابان و زیبای اسلامی را پـدیدار و اسـتوار میدارد. آنگاه مسلمانان را به سوی کارزار با دشمنان کمین کرده داخل و خارج، روانـه میسازد، دشمنانی چون یهودیان و منافقان و مشرکان. مسـلمانان کاملاً آمادگی رویاروئی با چنین دشمنانی را داشتند و بر آنان برتر بودند، چرا که از بنیۀ درونـی تـازۀ اسـتواری در اعتقاد و اخلاق برخوردار بودند، و از لحاظ اجتماعی و نظم و نظام، وضع خوب و حال پسندیدهای داشـتند.
برتری راستین جامعۀ مسلمان بر سـایر جامعههای جاهلی پیرامونشان، از جمله یهودیانی که در قلب مدینه میزیستند، برتری بنیۀ روحی و اخلاقی و اجتماعی و نظم و نظامی که در پرتو برنامۀ قرآنی خدائی حاصل گشته بود پیش از این که برتری سپاهی یا اقتصادی، و یا مادّی فراهم آید و دست دهد.
برتری جامعۀ اسلامی بر جامعههای جاهلی پـیرامون خود، قطعاً برتری آماری سپاهی و دارائی مادّی نبود. زیرا شـمارۀ سـپاهیان دشـمنان اسلام بسی بیش از سپاهیان اسلام بوده است. دشمنان پـیوسته از ابـزار و ادوات جنگی کاراتـر و نـیرومندتری، و از ثـروت و دارائی افزونتر و بیشتری، و از قدرت مادّی و اقتصادی بهتر و افزونتری برخوردار بودهاند، چه دشمنان صدر اسلام موجود در جزیرة العرب، و چه دشمنان خارج از آن در روزگاران فتوحات بزرگ اسلامی که بعدها نصیب مسلمانان گردید. در همه حال برتری واقعی در سایۀ ساختار روحی و شیوۀ اخلاقی و رفتار اجتماعیی بوده است که بالطّبع برتری سیاسی و رهبری نیز بدنبال داشته است، آن برتری و تفوّیکه اسلام با برنامۀ یگانۀ ربّانی فراهم آورده است و به بشریّت ارمغان فرموده است.
با چنین برتری درهم شکنندۀ بنیان روحی و اخلاقی و اجتماعی و بعدها سیاسی و رهبری بود که اسلام، جاهلیّت را زدود. نخست جاهلیّت را از جزیرة العرب پاک کرد، سپس جاهلیّت را در دو امپراطور بزرگ و فراخ ایران و روم ریشهکن ساخت، یعنی: (امپراطوری کیاسرۀ ایران و قیاصرۀ روم. اسلام بعدها هم جاهلیّت را در سرزمینهای دور دست، گاه با سپاه و سلاح، و گاه با قرآن و اذان، نابود و زدوده نمود.
اگر این برتری درهم شکننده و ریشهکنکننده نبود، چنین معجزۀ بینظیری در تاریخ به وقوع نمیپیوست، بینظیر حتّی از نظر سـپاهیگری و لشکرکشیهای مشـهور تــاریخی، مثل لشکرکشیهای مغول در روزگاران قدیم، و لشکرکشیهای سـپاهیان هیتلر در دوران معاصر. زیرا این عظـمت، تنها در هم شکستن و در هم نوردیدن نظامی نبود و بس، بلکه عقیده وآئین مردمان سرزمینهای مفتوحه را نیز میزدود، و فرهنگ آنان را و تمدّنشان را هم واژگونه و دگرگونه مینمود. والائی اسلام، بدون کمترین فشار و اجباری عقائد ملّتها و زبانهای ایشان و آداب و رسوم آنان را شکست میداد و از میان برمیداشت. این هم کاری است که در هیچیک از لشکرکشیها و فتوحات نظامی در گذشته و حال نمونه و همانند ندارد.
این برتری، برتری(انسانیّت) کاملی بود. برتری در همۀ ویژگیهای (انسانیّت) و ارزشهای آن بود. این برتری، میلاد دیگری برای انسان بود، میلاد انسان تازهای که با انسان پیشینی که کرۀ زمین تا به حال او را شناخته بود فرق داشت. این بود که چنین موجی، هر مملکتی را که فراگرفت، آن را با رنگ خود، رنگآمیزی و رنگـین کرد و مُهر خاصّ خود را بر آن زد و با نـقش ویـژۀ خویش منقوش سـاخت. ایـن موج همۀ تهنشینهای تمدّنهائی را فرو گرفت و بشست، که دهها قرن بود، در آنجاها بسر می برد، از قبیل: تمدّن فراعنه در مصر، و تمدّن بابلیها و آشوریها در عراق، و تمدّن فینیقیها و سریانیها در شام. آخر اسلام، ریشه در ژرفای فطرت بشری داشت، و در درون انسانها از گسـتره فراتر و جولانگاه فراختری برخوردار بود، و از همۀ این تمدّنها قوانینش استوارتر، و روشها و روندهایش در زندگی آدمیزادگان فراگیرتر و در برگیرندهتر بود.
چیره شدن زبان اسلامی و استقرار آن در مـمالک مفتوحه، خود پدیده شگفتی است و تاکنون چنانکه باید مورد بحث و بررسی و تدبّر و تفکّر قرار نگرفته است. به نظر من این بخش، از چیرگی عقده و ماندگاری آن، بسی مهمّتر است. زیرا زبان در وجود بشری چنان ریشـهدار و ژرفنای است، و با زنـدگی اجتماعی بگونهای آمیخته است که تغییر آن پدین نحو، معجزۀ کاملی بشمار میآید. در این باره، نمیتوان چنین امر شگفتی را به (زبان عربی) نسبت داد. چرا که زبان
عربی، پیس از اسلام نیز وجود داشته است و هرگز هم در هیچ جایکرۀ زمـین چنین معجزهای را نیافریده است. این است که من زبان عربی را (زبان اسلامی) نامیدهام. بدون شکّ نیروی تازهای که در زبان عربی پدید آمده است و این معجزه را به وسیلۀ زبان عربی آفریده است، (اسلام) است و بس.
از سوی دیگر شایان ذکر است که بگوئیم: نابغههائی که در کشورهای مفتوحه - مفتوحه، برای کسب آزادی و نور و جنبش - پنهان و بینام و نشان بودند، خویشتن را شناساندند و از خود و جامعۀ خویش گفتند و نوشتند، امّا نه به زبان مادری و میهنی خود، بلکه به زبان جدید، زبان دین، یعنی زبان اسلامی. با این زبان آئینی، در همۀ کشتزارهای فرهنگی به کشت و زرع پرداختند، و در تمام گلزارهای ادبی، گل کاشتند و گل چیدند، و بهرهها رسانیدند. بهرههائی که در آنها اصالت هویدا بود. نه از بیگانگی در آنها خبری بود و نه از رنـج تکلّف اثری. چرا که زبان اسلامی عملاً جایگزین زبان مادری برجستگان و نوابغ چنین ممالکی شده بود و بلکه خود زبان مادری ایشان گشته بود. آخر این توشه و اندوختهای که زبان اسلامی با خود داشت، از یک سو ستبر و سترگ بود، و از دیگر سو با فطرت سازگار و همسو. بگونهای بود که از فرهنگهای بومی کهن، بهتر به دلها مینشست و به ژرفای درونها خوبتر میخزید، و از زبانهای مادری قدیمی نـیز زیباتر و فریباتر جلوهگری و دلربائی میکرد.
ایـن انـدوخته و توشه، انـدوخته و تـوشۀ عـقیده و جهانبینی، و اندوخته و توشۀ ساختار روحی و عقلی و اخلاقی و اجتماعی بود. اندوخته و توشهای بود که برنامۀ اسلامی در مدّت بسیار کوتاهی پدیدش آورده بود. از ستبرا و ژرفا و پسندیدگی و پیوندی با فطرت بهرهور و برخوردار بود، که زبان را - زبان اسلام را - با قدرت و توانی یاری نمود و مدد کرد که هیچ فرهنگی و زبانی، در برابر آن تـاب مقاومت و یـارای نبرد نداشت. همانگونه که لشکرها و سپاههای اسلام را با قدرت و توانی، کارآ و توانمند کرد که هیچ لشکری و سپاهی، در برابرشان توان ایستادگی و جرأت پایداری نداشت.
این پدیدۀ نادرۀ تـاریخ را جـز با چنین سخن نابی نمیتوان تفسیر و توجیه کرد. به هر حال، این موضوع به شرح مفصّلی و بیان مطوّلی نیازمند است و این نگاه گذرا در روند (فیظلال القرآن) ما را بس است.
*
با شروع همین درس موجود در این سوره، پـیکار با ارودگاههای دشمنانی آغاز میگردد کـه در مـدینه در کمین گروه مسلمانان نوپا نشستهاند. در ایـن درس از حال یهودیان و کار و بار ایشان، در امر رویاروئی با آئین جدید و مقابله با جماعت مؤمنانی اظهار شگفتی میشود که آئین اسلام را در خود مجسّم میداشتند و نمایندگان آن بودند. در درس بعدی که به دنبال درس نخست میآید، از وظیفۀ گروه مسـلمانان، سرشت برنامۀ ایشان، شناسائی اسلام، و شرط ایمانی، سـخن میرود که برنامه و زندگی و سیستم جماعت مؤمنان، با آن شناخته و متمایز میگردد. در درس بعدی، گروه مسلمانان برای دفاع از برنامه و وضع و وجود خود، دعـوت میکردند. پـرده از روی مـنافقانی برداشته می شود که در میان مسلمانان خویشتن را نهان و پنهان کردهاند. از سرشت مرگ و زندگی سـخن میرود، و نحوۀ قضا و قدر الهی مربوط به هر دوی آنها روشن میشود. قضا و قدری که بخشی از تـربیت گروه مسلمانان و آماده سازی آنان برای انجام وظیفۀ خود و پیکار با دشمنان خویش را تشکیل میدهد. در درسی که بدنبال آن میآید، سخنان فراوانی دربارۀ مـنافقان گفته میشود. گروه مسلمانان بر حذر میگردند، از این که در بارۀ منافقان دچار پراکندگی آراء شوند و یا به دفاع از کردار و رفتارشان برخیزند. آنگاه شرح عملیّات مؤمنان در پیکار با اردوگاههای گوناگون پیرامونش به میان میآید، یعنی از ارکان و اصول قوانـین روابط بینالمللی صحبت می شود. در درس بعدی هم نمونهای
از والائی اسلام را مییابیم و میبینیم که چگونه با یک فرد یهودی رفتار می شود که در جامعۀ اسلامی زندگی میکند. در درس دیگری که بدنبال آن میآید، سخن از شرک و مشرکان و سست و لرزان کردن پایههائی است که جامعۀ مشرکان جزیرةالـعرب بر آنها استوار و پابرجا است. در میانۀ سخن از این پیکار، به سر و سامان و نظم و نظام دادن به امور داخلی نگاهی انداخته میشود و در نگاه موجود در اوائل سوره، از امور خانواده سخن میرود. بالاخره آخرین درس در ایـن جزء به میان میآید و بهگونهای ویژه از نـفاق و مـنافقان سـخن میگوید و منافقان را به ژرفای دوزخ میافکند.
این اشارههای سریع، سرشت جولانگاههای پیکار و نواحی متعدّد داخلی و خارجی آن را برایمان روشـن میدارد. همچنین برای ما روشن میسازد کـه کیفیّت جنگ و صلح و طریقۀ اتّحاد و اتّفاق، در پیکار داخلی و خارجی زندگانی جامعۀ نخستین اسلامی چگونه و بر چه روالی بوده است. زیرا پیکار ملّت مسـلمان همان پیکار است و اساس و حقیقت آن، امروز و فردا یکسان است.
*
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِیلَ (44) وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللّهِ وَلِیّاً وَکَفَى بِاللّهِ نَصِیراً )(45)مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِی الدِّینِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَکَانَ خَیْراً لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَکِن لَّعَنَهُمُ اللّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِیلاً) (46)
مگر نمیبینی کسانی که بهرهای از کتاب(های آسمانی ســابق) بـدیشان داده شده است، (بـا بـهای هـدایت،) ضلالت را میخرند و میخواهند که شما (نیز همچون ایشان) گمراه شوید؟ خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را مــیشناسد، و کافی است کــه خـدا سـرپرست (و
نگـهدارتــان) بــاشد، و کـافی است کـه خدا یـاور (و مـددکارتان) بـاشد. بـرخـی از یهودیان، سـخنان را از جاهای خود منحرف میگرداند (و کـلام را از مـعانی اصلی بدور میدارند و وارونه و چندگونه و چندپهلو صحبت میکنند) و میگویند: شنیدیم (سخن تو را و به کار نبستیم!) و فرمان نبردیم (و جز عصیان نیفزودیم!) و بشنو (سخنان ناروا و کاش نشنوی جز) ناشنیدنی را. و (میگفتند:) ما را بپای! (ولی) زبان را پیچ میدادند (و به جای: راعنا، راعینا، یعنی: چوپان ما، یـا راعـناً، یعنی: نازیبا، میگفتند ...) و (هدفشان) ریشخند دین بود (و نفرین رسول!). ولی اگر آنان (به جای این همه سخنان نـاروا و کارهای نـازیبا) مـیگفتند: شـنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بـده (تا حقائق را درک کنیم) به نفع و صلاح ایشان بود و (با واقعیّت سازگارتر و) درستتر، و لیکن خداوند آنان را به سبب کفرشان نفرین نموده است (و از رحمت خود مطرود و محروم فرموده است) و لذا جز شمار اندکی ایمان نمیآورند (و داعی حقّ را لبیّک نمیگویند).
این نخستین شگفت از زنجیرۀ شگفتهای بسیاری است که دربارۀ موقعیّت اهل کتاب یهودی، اظهار میشود. در این اظهار شگفت، خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میگردد، و یا خطاب به هر کسی میشود که این موقعیّت شگفت ناپسند را میبیند:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ... یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ ).
مگر نمیبینی کسانی که بهرهای از کتاب(های آسمانی ســابق) بدیشان داده شـده است، (بـا بـهای هـدایت،) ضلالت را میخرند و میخواهند که شما (نیز هـمچون ایشان) گمراه شوید؟.
میبایستی کسانی که کتاب بدیشان داده شده است و اهل کتاب بشمارند، هدایت یـافته باشند و رهنمون گردند. چرا که خداوند تورات را توسّط موسی علیه السّلام بدیشان رسانیده است و به دسـتشان داده است تـا از سرگشتگی پیشین خود رستگار شوند و راهیاب گردند.
ولی آنان به ترک این بهره و نصیب میگویند و هدایت و رهنمود را رها مـیسازند و گمراهی را خریداری مـینمایند! مراد از خریداری، نـیّت مبادله و قصد معاوضه است! آنان هدایت را در دستان خود داشـتند، لیکن آن را رها میساختند و گمراهی را پیشه میکردند و برمیگرفتند. انگار معاملهای آگاهانه و از روی قصد و اراده انجام میپذیرد، نه جاهلانه و از روی اشتباه و خطا و سهو و نسیان! این کار هم بسـی زشت است و مایۀ شگفت. واقعاً باید از آن متعجّب بود و زشـتش شمرد.
امّا یهودیان به ایـن کار شگـفت و زشت هم بسنده نکردند، بلکه میخواستند راهیافتگان و هدایت شدگان را گمراه کنند و از راسـتای راه به کژ راهه برند. میخواستند مسلمانان را گمراه و منحرف نـمایند و با وسائل گوناگون و از راههای جوراجور سـرگشته و سر در گم کنند. همان وسائل و راههائی که در سورههای بقره و آلعمران، ذکری از آنها رفت و در همین سوره گوشهای از آنها به میان میآید. آنان تـنها به گمراه شدن خودشان بسنده نمیکردند و طلای عمر خویشتن و خوشبختی آن جهان را به بهای ناچیز این جهان نمیفروختند، بلکه تـلاش میکردند که نشـانههای هدایت موجود در اطراف خود را محو نمایند و آثـار رهنمود آسمانی را پاک زدوده گردانند، تـا هیچگونه هدایت و رهنمودی بر جای نماند و اصلاً راهیابان و هدایت شدگان در بین نباشند!
در پسودۀ نخستین و دومین، بیدارباش مسلمانان و برحذر داشت ایشان است از بازیچهها و دسیسههای یهودیان. بازیچههای بس ناپاک و دسیسههای بسیار خوفناک! در این پسوده همچنین مسـلمانان بر ضـدّ کسانی تحریک و شورانده میشوند که میخواهند مؤمنان را پس از دریافت هدایت، به ضلالت بکشانند و ایشان را سرگشته گردانند. مسلمانان با دریافت چنین هدایتی بر خود میبالیدند. و با هر کس که میخواست ایشان را به جاهلیّتی برگرداند که خودشان هم آن را و هم اسلام را دیدهاند و از جاهلیّت بیزاری جستهاند و به اسلام گرائـیده و عشق ورزیدهاند، سخت دشمنی میکردند و میجنگیدند. هر که کم و بیش تلاشی برای برگرداندن مؤمنان از اسلام به جاهلیّت از خود نشـان میداد، مورد کینه و دشمنانگی آنان قرار میگرفت و در نظرشان مبغوض میگردید. قرآن هم آنـان را مخاطب میساخت و آگاهی یزدان از این اندیشۀ والای نهان در اندرون ایشان را ابلاغ میفرمود.
از اینجا است که یزدان جهان به دنبال تلاش یهودیان در مدینه برای گمراهسـازی مسـلمانان، آشکارا اعلام میفرماید که این چنین یـهودیانی دشمنان مؤمنانند. هـچنین گروه مسلمانان را مطمئن میسازد که در برابر حنین تلاش ناپاک و دسیسۀ ناجوانمردانهای، آنان در پناه خدا قرار دارند و از مدد و یاری ایزد برخوردارند:
(وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِکُمْ وَکَفَى بِاللّهِ وَلِیّاً وَکَفَى بِاللّهِ نَصِیراً )(45)
خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را میشناسد، و کافی است که خدا سرپرست (و نگهدارتـان) بـاشد، و کـافی است که خدا یاور (و مددکارتان) باشد.
بدین منوال دشمنانگی میان گروه مسـلمانان و گروه یهودیان در مدینه، آشکارا و روشـن اعلان و برملا میشود، و خطها و مرزها معیّن و مشخّص میگردد. شگفت از اهل کتاب بطور عامّ - گر چـه تعجّب از یهودیان مدینه در میان است - ولی روند سخن به این مفهوم خاصّ بسنده نمیکند، بلکه به جلو میرود و همۀ یهودیان را در برمیگیرد. سپس حال آنان و کارهایشان و بیادبی ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این برهه را بیان میدارد. این برهه از زمان که چه بسا در اوائل سالهای هجرت و پیش از این باشد که شکوه و شوکت یهودیان در مدینه، در هم شکسته و درهم نوردیده شود:
(مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِی الدِّینِ ).
برخی از یهودیان سخنان را از جـاهای خود مـنحرف
میگرداند (و کلام را از معانی اصلی بدور میدارند و وارونــه و چـندگونه و چندپهلو صـحبت مـیکنند) و میگویند: شنیدیم (سخن تـو را و بـه کار نگـرفتیم!) و فـرمان نـبردیم (و جـز عصیان نـیفزودیم!) و بشنو (سخنان نـاروا و کـاش نشنوی جز) نـاشنیدنی را. و (میگفتند:) مـا را بپای (ولی) زبان را پیچ میدادند (و به جای: راعِنا، راعینا، یعنی: چوپان ما، یا راعناً، یعنی: نازیبا، میگفتند ...) و (هدفشان) ریشخند دیـن بود (و نفرین رسول!).
کار یهودیان در کجروی، و در سوء ادبشان با آفریدگار بزرگوار بجائی رسیده بود که: سخن را از مفهوم واقعی و مقصود اصلی بدور میداشتند. در ایـن باره ارجـح اقوال این است که عبارات تورات را از مفهوم واقعی منحرف مینمودند و به میل خود تأویل و آنگونه که میخواستند معنی میکردند. تا بدین وسیله دلائـلی را کنار بزنند و نادیده بگیرند که دالّ بر صـدق آخرین رسالت آسمانی بود. همچنین احکام و قوانینی را حذف میکردند کـه آخرین کتاب آسمانی، قرآن آنـها را تصدیق میفرمود. احکام و قوانینیکه یگانگی آنها در دو کتاب قرآن و تورات، بیانگر یکتائی منبع صدور، یعنی نزول هر دو از جانب خداوند غفور بود. به تبع آن هم صحّت رسالت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ثابت میشد. سخن را از مقصود اصلی بدور میداشـتند تـا با خواسـتها و آرزوهایشان سازگار گردد. این کار پیشۀ همۀ کسـانی است که در همۀ امکنه و ازمنه از آئین خود مـنحرف میشوند و انـحراف از دیـن را کـار و پـیشۀ خویش میسازند. با انحراف از آئین و تحریف قوانین، آرزو و خواست زورمداران و سـردمداران زمـان را برآورده میسازند، و به آرزوها و خواستهای عامّۀ مردم هم که معمولاً گریز از دین و شانه خالی کردن از قوانین آئین است، پاسخ مثبت میدهند. یهودیان هـم در ایـن کار برجستهترین مردمان و وارستهترین ایشان هستند. البته در روزگار ما تحریفکـنندگانی از مسـلمانان یـافته می شوند که در این خصلت و این صنعت با یهودیان به
مسابقه مینشینند و دست آنان را از پشت مـیبندند! یهودیان در این کج اندیشی و کژ روی سرانجام کارشان بدانجا کشید که با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بیادبی کردند و بدو گفتند: ای محمّد آنچه را که گـفتی شنیدیم، و امّا سرکشیکردیم! نه ایمان میآوریم و نه پیروی میکنیم و نه فرمانبر میشویم! این سخنان میرسانند که چنین آیههائی در سالهای آغازین دعوت نازل گشتهاند. آن زمـان کـه هـنوز یـهودیان جـرأت رویـاروئی با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را داشتند و میتوانسـتند سـوء ادب و بدسرشتی و کج مداری را نیز بر تکبّر و تفاخر خود بیفزایند و به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بگویند:
(واسمع - غیر مسمع – و راعنا).
بشنو (سخنان ناروا و کاش نشوی جز) ناشنیدنی را. و (میگفتند) ما را بپای، (ولی)....
از ظاهر واژگان، ادب هویدا است. چرا که میگفتند: بشنو، گرچه مأمور به شنیدن و مجبور به گـوش دادن نیستی. و میگفتند: به ما بنگر و نظری به حالمان انداز. یا: حال و وضع ما را بپای و دقّت کامل فرمای ... چون آنان اهل کتاب بودند، لازم میدیدند که همسان مشرکان به اسلام دعوت نشوند. امّا آنان زمانی کـه زبان پیچ میدادند، هدفشان از ادای این نوع واژگان چنین بود: زمانی که بشنو را میگفتند، مرادشان این بود که: بشنو! ای ناشنوا و نادان! - خداوند ایشان را خوار و رسوا گرداناد! - و وقتی که میگفتند: ما را بپای! مرادشان رعایت نبود، بلکه هدفشان رعونت، ـعنی: نازیبائی بود.
آری! آنچه بود خود بزرگبینی و بیادبی و دهنکجی و چربزبانی و تحریف سخنان و دور داشتن آنـها از موارد و معانی خود بود و بس. آخر یهودیان، یهودیند و جز بدین شکل نمیزیند!
بعد از آن که قرآن این سوء ادب و کج مداری آنان را روایت میدارد، شیوۀ شایسته و رفتار بایستهای را که اهل کتاب باید داشته باشند بیان مینماید، و ادبی را ذکر میفرماید که اهل کتاب سزاوار داشتن آن هستند. پس
از ذکر همۀ اینها، قرآن اهل کتاب را به هدایت و پاداش نیک و لطف و خیر یزدان آزمند و امیدوار میسازد. و آن در صورتی است که به راه راست گردند و بر راستای صراط مستقیم ماندگار شوند. امّا همراه با این بیان، از حقیقت سرشت ایشان سخن میرود. و گفته میشود: اینگونه بوده است و اینگونه خواهد ماند:
(ولو أنهم قالوا:سمعنا وأطعنا , واسمع وانظرنا , لکان خیرا لهم وأقوم . ولکن لعنهم الله بکفرهم , فلا یؤمنون إلا قلیلاً . ).
اگر آنان (به جـای ایـن همه سـخنان نـاروا و کـارهای نازیبا) میگفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بده (تا حقائق را درک کنیم) بـه نفع و صلاح ایشــان بود و (بـا واقعیّت سازگارتر و) درستتر، و لیکن خداونـد آنـان را بـه سـبب کـفرشان نفرین نموده است (و از رحمت خود مطرود و مـحروم فرموده است) و لذا جز شمار اندکی ایمان نمیآورند (و داعی حقّ را لبیّک نمیگویند).
آنان با حقّ بدین صراحت و روشنی و استواری روبرو نمیگردند. اگر ایشان با واژگان صریح و بیپردهای که پیچ و خمی در آن نباشد، پذیرۀ حقیقت میرفتند و آن را میپذیرفتند:
(سمعنا وأطعنا , واسمع وانظرنا ).
شنیدیم و اطاعت کردیم و (سخنان ما را) بشنو و به ما مهلت بده (تا حقائق را درک کنیم).
به سود آنان بود، و با سرشت و هسـتی و حال و وضعشان سازش کامل داشت. امّا واقعیّت این است که آنـان به سبب کـفرشان، از هدایت خدا محروم و مطرودند و جز افراد کمی ایـمان نـمیآورند. فرمودۀ یزدان راست است و در روزگاران دور و دراز اسـلام، از میان یهودیان جز افراد کمی به آئـین اسلام در نیامدهاند، افرادی که در پرتو تلاششان در راه دستیابی به خیر و خوبی، و کوشش ایشان برای دریافت هدایت و رهنمود آسمانی، خداوند خیر و خوبی و هـدایت و رهنمود، بهرۀ ایشان ساخته است. لیکن مجموع یهودیان رویهمرفته در مدّت چهارده قرن پیوسته با اسلام و مسلمین جنگیدهاند. جنگ را از آن روزی آغازیدهاند که در مدینه با اسلام همسایه بودهاند و تا همین لحظه هم آن را ادامه دادهاند. مکر و نیرنگشان بر ضدّ اسلام پیوسته دوام داشته و ناگسیخته بوده است و ستیزهجوئی آنان نبریده است و با شکلها و رنگها و فوت و فنّهای گوناگون از آن زمان تـاکنون، کارزار و نیرنگشان نگسیخته است. اصلاً در سراسر تاریخ اسلام، هر مکر و کیدی که کسی یا کسانی در بارۀ اسلام کردهاند - از جملۀ دسائس و نیرنگ صلیبی جهانی، و استعمار با همه نوع آن - بدون شکّ یهودیان یا در آن دستی داشتهاند و یا در پشت سر چنین دسیسه و مکر و نـیرنگ نشسهاند و بگونهای سهمی در آن داشتهاند!
*
سپس خطاب متوجّه کسانی است که اهل کتاب نـام دارند و در اینجا مراد یهودیها است. خداوند ایشان را به سوی کتابی قرآن نام دعوت میکند که تصدیقکنندۀ کتابی تورات نام است و در دستشان قرار دارد. همچنین آنان را با مسخ و لعنی تهدید مینماید که به دنبال سرکشیها و دسیسهها و کارهای پلشتشان رخ میدهد و گریبانگیرشان میشود. از دیگر سو بدیشان اعلام میکند که شرک ورزیدن و کنارهکیری از توحید باعث هلاک و نابودیشان میگردد. توحیدی که آئینشان هم بر آن استوار است، و در دینشان مقرّر است که خدا شرک ورزیدن را نمیبخشاید. در اینجا حدود و ثغور مغفرت فراخ کردگار با بیان عامّی روشن و معیّن میگردد، و در ضمن، زشـتی شـرک ورزیدن هم هویدا و آشکار میشود. زشتی شرک ورزیدن تا بدانجا است که شرک از محدودۀ مغفرت خدا خارج میگردد، و بخشایش الهی آن را دربر نمیگیرد!
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً) (48)
ای کسانی که کتاب (آسمانی) به شما داده شـده است، ایمان بیاورید بدانچه (از قرآن بر محمّد) نازل کردهایم و تصدیق کنندۀ چیزی است که (از کتاب آسـمانی) بـا خود دارید، پیش از آن که (عذابی نصیب شما کنیم و بدان وسیله آثار) چهرههائی را مـحو کنیم (و در آنـها چشم و گوش و ابرو و بینی و لبی بر جای نگذاریـم) و آنــها را برگردانیم (و هـمـچون قسـمت پشت زشت گردند)، یـا پـیش از آن که ایشـان را از رحمت خود بیبهره سازیم همانگونه که یاران شنبه را (یعنی آنانی که در روز شنبه ماهی میگرفتند) نفرین کرده و نابود نمودیم. و فرمان خدا انجام شدنی است. بیگمان خداوند (هرگز) شرک به خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هر کس که خود بخواهد میبخشد. و هر که بـرای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مـرتکب شـده است.
این ندا بگونهای است که میبایست آنان نخستین پاسخ دهندگان به آن باشند، و سببی در آن آمده است که به علّت آن لازم بود ایشان پیش از دیگران بدان ایـمان آورند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم ).
ای کسانی که کتاب (آسمانی) به شما داده شده است، ایمان بیاورید بدانچه (از قرآن بر محمّد) نازل کردهایم و تصدیق کنندۀ چیزی است که (از کتاب آسـمانی) بـا خود دارید.
آنان کسانیند که کتاب بدیشان داده شده است، لذا این هدایت آسمانی برای آنان غریب و نـاشناخته نـیست. خدائی که کتاب بدیشان داده است همو است که آنان را به سوی ایمان به کتابی میخواند که تـصدیقکنندۀ چیزی است که با خود دارند. این هدایت برایشان غریب و ناشناخته نیست، چرا که تصدیقکنندۀ چیزی است که با خود دارند.
اگر ایمان در پرتو دلیل و برهان حاصل آید، یا با سبب و علّت فراهم گردد، یهودیان میبایست از زمرۀ نخستین کسانی باشند که ایـمان آورده بودند. ولی یـهودیان مصلحتها و خواستهائی، و کینهها و سرکشیهائی داشته و دارنـد، و ذاتاً کژرو و گردنکش بوده و هستند، همانگونه که تورات دربارۀ ایشان گفته است: (مـلّتی هستند با گردنی شق و رق). این بود که ایمان نیاوردند، و به همین سبب بود که تهدید تـند و سختی خطاب بدیشان میشود:
(مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً) (47)
پیش از آن که (عذابی نصیب شما کنیم و بـدان وسـیله آثار) چهرههائی را محو کنیم (و در آنها چشم و گوش و ابرو و بینی و لبی بر جای نگذاریم) و آنها را برگردانیم (و همچون قسمت پشت خود صاف و زشت کردند)، یا پیش از آن که ایشان را از رحمت خود بیبهره سـازیم همانگونه که یاران شنبه را (یعنی آنان که در روز شنبه ماهی میگرفتند) نفرین کرده و نابود نمودیم. و فرمان خدا انجام شدنی است.
(طْمِسَ وُجُوه) از میان برداشتن نشانههای مشخّصۀ انسان است، و (ردِّ وجوه) برگرداندن چهرهها و زیر و رو کردن آنها است ... چه بسا ایـن تـهدید، مـادّی و ظاهری باشد. یعنی واقعاً نشانههای انسان بودن را از آنان محو و نابود سازد و بسان چهارپایان چهاردست و پای راه روند، بدانگونه که لعن و نفرین گریبانگیر یاران شنبه شد. آنان که در روز شنبه برای گرفتن ماهی نیرنگ میزدند، در حالی که در شریعتشان برای آنان حرام بود. با پذیرش تغییر مادّی و ظاهری، مراد ایـن خواهد بود که آن چنان یهودیانی واقعاً به مـیمونها و خوکهائی تبدیل شدند!
یا این که مقصود تغییر مادّی نیست و بلکه تغییر معنوی مراد است. (طْمِسَ وُجُوه) به معنی پنهان و نابود کردن نشانههای هدایت و بینش درون ایشان. (ردِّ وجوه) به
معنی برگرداندن آنان به کفرشان و جاهلیّتشان، کفر و جاهلیّتی که پیش از نزول کتابهای آسمانی موجود بود. بلی کفر پس از ایمان، و گمراهی بعد از هدایت، زدودن چـــهرهها و بـینشها بشمار است، و پس روی و عقبگردی است که هیچگونه پس روی و عقبگردی بسان آن نیست.
حال مراد چه دگرگونی مادّی باشد و چه تغییر معنوی، در هر دو صورت تهدید خوفناک و سختی بشمار است، بیم دادنی که سزاوار سـرشت خشک و تـند یـهودیان است، و با کردار زشت و ناپاک آنان سازگار است. از جملۀ کسانی که با تهدید و بیم، از آئین خود برگشتند و اسلام را پذیرفتند، کعبالأحبار است:
ابو حاتم میگوید: پدرم از ابن نفیل، و او از عمرو پسر واقد، و وی از یونس پسر جلیس، و او هم از ابوادریس عائذ الله خولانی روایت کرده است که گفته است: ابومسلم خلیلی آموزگار کعب بود. کعب او را سرزنش میکرد که چرا باید در پیروی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تأخیر و کـندی کـند. ابومسلم خلیلی، کعب را به پـیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرستاد تا بنگرد که آیا او واقعاً فرستادۀ یزدان جهان است. کعب میگوید: سوار شدم و به سوی مدینه حرکت کردم. وقتی که بدانجا رسیدم دیـدم که قاری القرآنی قرآن میخوانـد و ایـن آیه را تلاوت میکند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا ).
با شتاب به سوی آب رفتم و غسل کردم. دست بر سر و صورت خود میکشیدم از ترس این که نکند چـهرهام دگرگون و وارونه شده باشد ... سپس اسلام آوردم و مسلمان گشـم[1].
پیرو این تهدید، چنین است:
(وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً) (47)
فرمان یزدان انجام پذیرفتنی است.
در این پیرو تأکید است و با سرشت یهودیان سازگار است.
آنگاه پیروی ذکر میگردد که متضمّن تـهدید دیگری است و مربوط به دنیای دیگر است. بیم دادن از این که مغفرت خداوند گناه شرک را در بر نمیگیرد، و یـزدان مهربان انباز ورزیدن را نمیبخشاید، و درهای رحمت الهی بر روی همۀ گناهان بجز شرک باز و گشوده است:
( إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً) (48)
بیگمان خداوند (هرگز) شرک بـه خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هر کس که خود بـخواهد میبخشد. و هر که برای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مرتکب شده است.
روند آیه بدین منوال متضمّن متّهم کردن یهودیان به انباز ورزیدن است و ایشـان را به ایمان خالص و یکتاپرستی دعوت میکند. در اینجا گفتار یا کرداری را ذکر نمیفرماید که شرک آنـان را بنمایاند. ولی در جاهای دیگری شرح شرک و انبازشان بیان شده است. قرآن این سخن ایشان را بیان میکند که میگفتند:
(عزیر ابن الله).
عزیز پسر خدا است! (توبه/ 30)
همانگونه که مسیحیان میگفتند:
(المسیح ابن الله).
عیسی پسر خدا است!(توبه / .٣)
چنین سخنانی هم شرک است و شکّی در انباز بودن آن نیست. دربارۀ یهودیان و مسیحیان میگوید:
(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أربابا من دون الله).
یــهودیان و مسـیحیان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه / ا٣)
آنان علماء دینی و پارسایان را پرستش نمیکردند. بلکه تنها حق تشریع را بدیشان میدادند، و قانونگذاری از سوی ایشان را روا میدیدند. یعنی حقّ حلال کردن و حرام کردن که خاصّ خدا است، چنین حقّی را به علماء دینی و پارسایان خویش نیز میدادند. در صورتی که حقّ تحلیل و تـحریم از ویـژگیهای الوهیّت است. از اینجا است که قرآن آنان را مشرک قلمداد میفرماید. در جهانبینی اسلامی درست، حقّ قانونگذاری از ارزش خاصّی برخـوردار است و ویـژۀ کردگار است. اختصاص چنین حقّی به یزدان، لازمۀ اسلام و شـرط ایمان است، همانگونه که در روند سوره به تفصیل خواهد آمد.
به هر حال، یـهودیان در روزگار پیغمبری محمّدی، عقائدشان لبریز از بتپـرستیها بود و از یکتاپرستی منحرف گشته بود. ایشان بیم داده میشوند و بدیشان گفته میشود که خداوند هر چیزی را میبخشد از هر کس که خود بخواهد، امّا شرک را نمیبخشاید! از گناه بزرگ انباز صرف نظر نمیفرماید و قلم عفو بر آن نمیکشد. یزدان در آن جهان کسی را نمیبخشد که با شرک به ملاقات خداوند بیاید و در این جهان از شرک دست نکشیده باشد.
شرک گسیختن رابطه موجود در میان یزدان و بندگان است. با بودن شرک امید به مغفرت نمیماند، اگر از این جهان بروند و مشرک باشند. رابطۀ مشرکان با خدای جهانیان بریده میشود. کسی که بر شـرک ماندگار میگردد و تا دم مرگ مشرک میماند - در حالی که دلائل توحید در گسترۀ جهان و در هدایت پیغمبران در دسترس او و جلو چشـمان وی باشد - چنین کسی ذرّهای از خیر و خوبی و شایستگی و بایستگی در وجودش موجود نـیست. کسی که شرک میورزد، وجودش آنگونه تباهی گرفته است که امید برگشت به بهبودی در ذات او نمانده است، و سرشتی که خدا او را بر آن سرشته است تلف گشته است، و او به ژرفای دوزخ درافتاده است، و خویشتن را برای زنـدگی در آتش جهنّم آماده ساخته است.
امّا هرگونهگناهی جز شرک - که بزهی روشـن و آشکار، و ستمی بزرگ و بس زشت است - بخشودنی است. گناهان خواه صغیره و خواه کبیره، خداوند آنها را از هر کس که بخواهد میبخشاید و در دائرۀ بخشش خدایانه قرار دارد. در بعضی از روایات آمده است که جملگی گناهان با توبه یا بدون توبه مورد عفو قرار میگیرند، مادام که بندۀ گناهکار به خدا ایـمان داشـته باشد و به عفو و گذشت ایزد امیدوار باشد، و اطمینان داشته باشد که خداوند متعال میتوانـد گناهان وی را ببخشاید، و عفو و گذشت یزدان فراتـر و فراختـر از گناهان او است ... این گستردهترین و بهترین تصویر از رحمتی است که پـایانی نـدارد و مرز و کرانهای نمیشناسد. تصویری از مغفرتی است که درگاه آن هرگز بسته نمیشود و بر این درگاه دربانی نمیایستد. بخاری و مسلم هر دو از قتیبه روایت میکنند که او از جریر پسر عبدالحمید، و او هم از عبدالعزیز پسر رفیع، و وی نیز از زید پسر وهب، و او هم از ابوذر نـقل میکند که گفته است: شبی از شبها بیرون رفتم. دیـدم پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تنهای تنها قدم میزند و کسی در خدمت او نیست. گمان بردم که دوست ندارد کسی با او راه برود و قدم بزند. در نور مهتاب شروع به راه رفتن و قدم زدن کردم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم متوجّه من شد و فرمود: (چه کسی هستی؟) عرض کردم: ابوذر هستم - خدا مرا فـدایت فرماید - فرمود: (ابوذر بیا!). مدّتی در خدمتشان گام زنان راه رفتم. خطاب به من فرمود:
(إن المکثرین هم المقلون یوم القیامة , إلا من أعطاه الله خیرا , فیجعل یبثه عن یمینه وشماله وبین یدیه ووراءه , وعمل فیه خیرًا ).
ثـروتمندان در روز قیامت فقیر خواهـند بـود، مگـر ثروتمندی که خدا به او ثروتی داده باشد و او از راست و چپ و پیش و پس خود آن را پخش و پراکنده کند و با آن خیر و احسان نماید.
ابوذر میگوید: مدّت دیگری در خدمتشان قدم زدم و راه رفتم، به من فرمود:
(اجلس هاهنا ).
اینجا بنشین.
مرا در سرزمین صاف و بازی نشـاند که پـیرامونش سنگهائی بود. به من فرمود:
(اجلس هاهنا حتى أرجع إلیک ).
اینجا بنشین تا به پیش تو برمیگردم.
ابوذر میگوید: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در مـیان سنگلاخی راه افتاد تا بدانجا که او را نمیدیدم. مدّتی طول کشید و دیری گذشت. سپس دیـدم که میآید و شـنیدم که میفرماید:
(وإن زنى وإن سرق ).
هر چند که دزدی کرده باشد و هر چند کـه زنـا نـموده باشد.
ابوذر ادامه میدهد و میگوید: وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تشریف آوردند، نتوانستم شکیبائی کنم و خویشتنداری نمایم، گفتم: ای پیغمبر خدا - خدا مرا فدایت فرماید - در گوشۀ سنگلاخ با چه کسی سخن میگفتی؟ شنیدم که کسی با تو گفتگو داشت و پاسخ سخنانت را میداد. فرمود:
( ذلک جبریل , عرض لی جانب الحرة , فقال:" بشر أمتک أنه من مات لا یشرک بالله شیئًا دخل الجنة " . قلت أیا جبریل . وإن سرق وإن زنى ؟ . قال:" نعم " . قلت:وإن سرق وإن زنى ؟ قال:" نعم . وإن شرب الخمر ).
او جبرئیل بود. در گوشهای از سنگلاخ خود را بـه مـن نمود. او به من گفت: به امّت خود مژده بده که هـر کس چیزی را انباز خدا نکند و بمیرد، وارد بهشت میگردد. بدو گفتم: هر چند چنین کسی دزدی کرده بـاشد و هـر چند زنا کرده باشد؟ گفت: بلی. گفتم: گرچه دزدی کرده باشد و گرچه زنا کرده بـاشد؟ گـفت: بـلی. و اگر هـم میخوارگی کرده باشد.
ابن ابیحاتم با سندی که داشته است از جابر پسـر عبدالله روایت کرده است که میگوید: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خدا فرموده است:
(ما من نفس تموت , لا تشرک بالله شیئًا , إلا حلت لها المغفرة , إن شاء الله عذبها , وإن شاء غفر لها . إن الله لا یغفر أن یشرک به , ویغفر ما دون ذلک لمن یشاء).
هر کس که بمیرد و بـرای خدا انـباز نگیرد، بـخشش یزدان شامل او میگردد. خدا هر که را بخواهد به عذاب گرفتار مـینماید، و هـر کـه را بـخواهد مـیبخشاید ... بیگمان خداوند هرگز شـرک بـه خود را نـمیبخشاید، ولی گناهان جز آن را از هـر کس کـه خـود بـخواهـد میبخشاید.
ابن ابیحاتم با سندی که در دست داشته است از ابن عمر روایت کرده است که گفته است: (مـا اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در دوزخی بودن کسی که خود را بکشد، خورندۀ مال یتیم، تهمت زننده به خانمهای پاکدامن، و گواهی دهندۀ دروغین و ناروا، شکّی نداشـتیم. بدین سبب اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از ادای شهادت - از ترس نادرست بودن - خودداری میکردند. تا این که این آیه نازل شد:
(إنّ اللهَ لا یَغْفِرُ أنْ یُشْرَکَ بهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلکَ لِمَنْ یَشاءُ).
بیگمان خداوند (هرگز) شـرک بـه خود را نـمیبخشد، ولی گناهان جـز آن را از هـر کس کـه خود بـخواهـد میبخشاید.
طبرانی با سندی که داشته است از عکرمه، و او از ابن عباس روایت کرده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(قال الله عز وجل:من علم أنی ذو قدرة على مغفرة الذنوب غفرت له ولا أبالی . ما لم یشرک بی شیئًا).
خداوند چیره و والا فرموده است: کسی که بداند که من بر بـخشایش گناهان تـوانـایم، او را مـیبخشایم و بـه چیزی توجّه نمینمایم، مادام که شرک نورزد.
در حدیث واپسین، اشارۀ روشنگری است ... مهمّ این
است که دل بگونهای که سزاوار است خدای را بشناسد، و به دنبال این شناخت، به خیر و خوبی، و بیم و امید، و حیا و شرم روی نماید ... در این صورت است که چون گناهی اتّفاق افتد، چنین خصالی صاحب گناه را آمادۀ پرهیزگاری میسازند و سزاوار مغفرت مینمایند.
*
روند قرآنی به پیش میرود. گـروه مسـلمانان را در مدینه درگیر پیکار با یهودیان میسازد. از کار ایـن چنین آفریدگانی اظهار شگفت مینماید، آفریدگانی که گمان میبرند آنان ملّت برگزیده یزدانند. خویشتن را میستایند و پاک و بیگناه تلقّی مینمایند. در صورتی که سخنان را از موارد اصلی و مفاهیم واقعی بدور میدارند. از فرمان خدا و رسول سـرکشی میکنند - همانگونه که گذشت - و در عین حال که به بتان و شیطان ایمان میآورند - همانگونه که خواهد آمـد - آنان خودسرانه، خویشتن را پـاک و بیگناه قلمداد مینمایند، و خود را مقرّبان درگاه الهی میخوانند، هر چند که کارهای بد و نکوهیدهای هم از ایشان سر زند. آنان به خدا دروغ میبندند و از زبان خـدا نـاروا میگویند:
(ألم تر إلى الذین یزکون أنفسهم ؟ بل الله یزکی من یشاء , ولا یظلمون فتیلا . انظر کیف یفترون على الله الکذب ! وکفى به إثما مبینًا ).
مگـر آگاه نـیستی از کســانی که خویشتن را پـاک مـیشمارند (و بـا لاف و گزاف خود را متّقی قلمداد مینمایند؟) بلکه (این تنها) خدا است که (چنانکه بـاید پاکان و ناپاکان را از هم میشناسد و) کسانی را که خود بخواهد پاک میدارد (و میشمارد و به راه راست هدایت مینماید و به کسی کمترین ستمی روا نمیدارد) و بدیشان به اندازۀ نـخ هسـتۀ خرما هـم ظلم و جور نمیشود. بنگر که چگونه به خدا دروغ میبندند( و خـویشتن را فـرزندان خدا و عزیزان او مـیدانند و میگویند که جز یهودیان و مسیحیان کسی به بـهشت نمیرود. همین دروغ کافی است که گناه آشکاری باشد (و بیانگر نیّت کثیف و عمل زشت ایشان گردد).
ادعای یهودیان دربارۀ ملّت گزیده بودن ایشان، ادعائی دیرینه است و از دیرباز چنین سخـنی را گفتهاند ... بلی عملاً خداوند ایشان را برای حمل امانت و ادای رسالت برگزیده است، و در آن زمان ایشان را بر سایر جهانیان برتری داده است. فرعون و درباریان او، و فرعونیان را به خاطر ایشان نـابود کرده است و مـیرانـده است. و سرزمین مقدّس (یعنی از عـریش تا فـرات) را تحت سلطۀ ایشان قرار داده است ... ولی بعدها آنان سخت از راه و برنامۀ یـزدان دوری گزیدهاند و به کژ راهه افتادهاند. در کرۀ زمین سرکشی عظیمی را در پیش گرفتهاند. مرتکب گناهان و بزهکاریهائی شدهاند که کرۀ زمین از آنها لبریز و سرریز بوده است. پیشوایـان مذهبی چیزهائی را برای آنان حلال کردهاند که خداوند حرام فرموده است، و چیزهائی را برای آنـان حرام نمودهاند که ایزد متعال آنها را برایشان حلال فرموده است. آنان هم از این اوامر فرمان بردهاند و آنچه علماء دینی بدیشان گفتهانـد کورکورانه پذیرفتهاند و به دنبالشان راه افتادهاند و از آنان از این حقّ الوهیّتی که عملاً با تحلیل و تحریم به دست گرفتهاند، ایرادی و انکاری نشان ندادهاند و جلو دستشان را گرفتهانـد! اصلاً چنین پیشوایانی در شریعت خدا دست بردهاند و به تغییر و تبدیل قانون خدا دست یازیدهاند، تا شاهان و زورمداران و بزرگان را خشنود گردانند، و همچنین با خواستها و گرایشهای عامّة مردم سازش و نـرمش نمایند. بدین وسیله پیشوایان دینی خود را همراه با خدا پرستیدهاند و خداوندگاران خویش نـمودهاند. رباخواری کردهاند. علاقۀ آنان به آئین و دین شل و سست گشته است. با وجود همۀ اینها و چیزهائی بیش از اینها، گمان بردهاند که آنان پسـران آفریدگار و عزیزان کردگار جهانند! آتش دوزخ جز چند روز اندک ایشان را فرا گیرد. اصلاً جز یـهودیان کسـان دیگری راهیاب نمیکردند و در آستانۀ الهی پذیرفته نمیشوند! مسأله، مسألۀ قرابت و حسب و نسب و جانبداری موجود در میان ایشان و خدا است - خداوند والاتر و بالاتر از این نـارواها و گمانهای پوچ ایشـان است - خداونـد خویشاوندی و پیوندی با هیچ آفریدهای از آفریدگان خود ندارد، و خویشی و نزدیکی و حسب و نسب یزدان با احدی از مردمان، مسألهای است نادرست و سخنی است پریشان. رابطه بندگان با آفریدگار جهان، با عقیدۀ راست و درست، کردار شایسته و بایسته، و ماندگاری بر راستای راه خداشناسی و انجام برنامۀ الهی است و بس. هر کس چنین روال و رونـدی را به هم زنـد، و خلاف اوامر و نواهی ایزدی رود، یزدان بر او خشمگین میگردد. خشم خدا بر کسانی بس شدید خواهد بود که بدانان هدایت عطاء فرموده باشد و ایشان به کژ راهه روند و از صراط مستقیم منحرف شوند. کار چنین یهودیانی با کار مسلمانانی مـانند و همسان است که امروزه گمـان میبرند که اسلام را گردن نهادهاند و ادّعاء دارند که از زمرۀ امّت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم هستند، لذا قطعاً باید خدا ایشان را یاری نماید و برایشان یهودیان را از سـرزمین مسلمانان بیرون فرماید. در زمـانی ایـن خواست را دارند که خودشان کاملاً به ترک دین خدا گفتهاند، و آئینی را پشت سر افکندهاند که برنامۀ زندگی و قانون حیات است. در مسـائل زندگانی، در امور اقتصادی جهانی، در کارهای احتـماعی، در آداب و رسوم روزمرّه، و در بسیاری از مراسم و عادات خود، به قرآن پـناه نـمیبرند و از آن داوری و راهنمائی نمیجویند و دستور نمیگیرند. آنچه از اسلام دارنـد، نامهای اسلامی است! و این که آنان در سرزمینی به دنیا آمدهاند که روزی از روزها مسلمانان در آنـجا میزیستهاند و آئین آسمانی اسلام را در آنجا پـیاده میکردهاند و برابر برنامۀ دیـنی خود روزگار بسر میبردهاند، و قانون اسلام را حاکم بر زندگی مادّی و معنوی مینمودهاند!
خداوند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را از کار و بار چنین یـهودیانی مـتعجّب مـیسازد که خویشتن را پـاک و بیگناه میدیدند. امّا باید گفت که کار (مسلمانان) امروزی بسی شگفتانگیزتر است و مایۀ شگفت زیاد دیگران و خود ما مؤمنان است. این، مردمان نیستند که باید خود را پاک و بیگناه بشمار آورند و برای خود گواهی دهند که صالح هستند و به خدا نزدیکند و گزیدگان یزدان مهربانند. بلکه خدا استکه هر کسی را بخواهد پاک و بیگناه قلمداد میفرماید و شایسته و بایستهاش بشمار میآورد. چرا که او آگاهتر از هر کسی از دلهـا و کردههای دیگران است. اگر مردمان این جایگاه و پایگاه را بدانند و آن را به یزدان سبحان واگذار نـمایند، و خودشان در عمل کوشند نه در ادّعاء جوشند، آفریدگار کـمترین ستـمی بدیشان روا نـمیدارد. اگر مـردمان، خاموش و فروتن به کار دست یازند، و از خدا شرم و حیا داشته باشند، و خویشتن را پاک و بیگناه ندانند و به ترک ادّعاء گویند، در پیشگاه یزدان زیان نمیبینند، و کرداری از کردارهایشان، و حقّی از حقوقشان، فراموش نمیگردد و هدر نمیرود و کم نمیشود.
خداوند سبحان دربارۀ یهودیانی که خویشتن را پاک و بیگناه میشمارند و ادّعاء می نمایند که یزدان از ایشان خشنود است، گواهی میدهد و میفرماید: آنان بر خدا دروغ میبندند و از زبان خدا ناروا میگویند. این است که سخت بر چنین کردارشان میتازد و نـاروا و نادرستش قلمداد میفرماید، و دیدگان همگان را متوجّه زشتی و بدی آن میسازد:
(انظُرْ کَیفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الکَذِبَ وَکَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِیناً ( (50)
بنگر که چگونه به خدا دروغ مـیبندند (و خویشتن را فرزندان خدا و عزیزان او میدانند و میگویند که جز یهودیان و مسیحیان کسی به بـهشت نـمیرود. هـمین دروغ کافی است که گناه آشکاری باشد (و بیانگر نـیّت کثیف و عمل زشت ایشان گردد).
ما مسلمانان که ادّعای اسلام را داریـم و خویشتن را مسلمان میدانیم، زیرا نامهای اسلامی بر خود نهادهایم، و در سرزمینی زندگی میکنیم که قبلاً مسـلمانان در آنجا میزیستهاند، ولی اسلام را در برنامۀ زندگی و روش کار خود کمترین دخالتی نمیدهیم ... ما مسلمانان که ادّعای اسلام را داریم و با وضع و واقعیّتی که از آن برخورداریم، اسلام را بد نـما و زشت سیما نشـان میدهیم و عملاً با چنین وضع و حالی بر ضدّ آن گواهی میدهیم، گواهیی که دیگران را از اسلام رمان و گریزان میسازد، و با این وجود ادّعاء داریم که خداوند مـا را برگزیده است، چرا که ما امّت محمّد صلّی الله علیه وآْه وسلّم هستیم، مهمّ هم نیست که دین محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم و برنامه و روش او از واقعیّت زندگی مـا کاملاً مطرود و دور است، گمان کنم با وجود چیزهائی که گذشت جز همان کسـانی باشیم که چنان موقعیّتی داشتهاند که خداونـد سبحان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود را از آن به شگفت میانـدازد، و اصحاب او را نیز با آن از سر هم کردن دروغ و بیان سخن ناروا از زبان خدا، بیمناک و اندیشناک میسازد. دروغ بستن به خدا! و مرتکب شدن این گناه روشن و آشکارا! پناه بر خدا!
دین خدا برنامۀ زندگانی است. طاعت خدا عبارت است از استوار داشتن این برنامه در زندگی. نزدیک شدن به خدا هم جز با طاعت فراهم نمیگردد. لذا باید بنگریم و دقّت کنیم که ما نسبت به خدا و دین خدا و برنامۀ خدا چه موقعیّتی داشته و در کجا قرار داریم. سپس بنگریم و دقّت کنیم که ما با آن یهودیانی که خداوند از حال ایشان اظهار تعجّب میفرماید، و در برابر گناه دروغ بستن به یزدان در امـر پاک و بیگناه قلمداد کردن خودشان، بر سرشان میتازد و مقهورشان می سازد، چه فرق و تفاوتی داریم. چرا که قانون خدا همان قانون است. حال و احوال و گشت و گذار روزگار هم همان است که در گذشته بوده است. کسی هم در پیشگاه خدا از حسب و نسب و دامادی و خویشاوندی و طرفداری و جانبداری برخوردار نیست.
*
روند سخن به پیش میرود و از حال چنین کسانی که خویشتن را پاک و بیگناه میدیدند، شگفت بیشتر میشود. آن کسـانی که در عـین ادّعای پـارسائی و
پرهیزگاری، باطل را میپذیرفتند و احکامی را پـیاده میکردند که مستند به شـرع خدا و قانون او نبود. ضابطهای از سوی یزدان نـداشت تـا آن را از طغیان (بت و شیطان) محفوظ نماید و برهاند. همچنین آنان گواهی میدادنـد که شـرک و مشرکین از اسلام و مسلمین درستتر و راهیابترند، و قریشیان مکّه از مؤمنان به کتاب یـزدان و برنامه و شریعت آسمان، هدایت یافتهتر و برحّقترند! خداونـد پس از اظـهار شگـفتی از کـارشان، و بیان چـنین خـواریـها و رسوائیهایشان، تاخت سختی بر آنان ببرد و سخت ایشان را حقیر و ذلیل میدارد. حسودی و بخل نهان در سرشت ایشان را آشکار مـیسازد. همچنین سببهای راستینی را ذکر میفرماید که ایشان را بدین موقعیّت افکنده است، و همراه با ذکر چنین علل و اسبابی، انحراف آنان را از این دین ابراهیم علیه السّلام بیان مـیدارد، ابراهیم آن پیغمبری که با انتساب بدو به خود میبالیدند و مینازیدند. خداوند این یورش تند و سخت را با تهدیدشان به دوزخ به پایان میبرد:
(وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً).
آتش فروزان و زبـانهکشان دوزخ (برای چنین افراد روگردان و از حق گریزانی) کافی و بسنده است.
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً (51) أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن یَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِّنَ الْمُلْکِ فَإِذاً لاَّ یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (53) أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً (54) فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً(55)
آیا در شگفت نیستی از کسـانی کـه بـهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان بدور داشتهاند و) به بتان و شیطان ایمان میآورند (و به دنبال اوهام و خرافات راه میافتند و به پرستش معبودهای باطل میپردازند) و دربارۀ کافران (قریش) میگویند که اینان از مسلمانانی بر حقّتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را بـه پـیشوائـی پذیرفتهاند). آنان کسانیند که خداوند ایشـان را نـفرین نموده است (و از رحمت خود مـحروم کـرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و مـحبّت خود براند) کسی را نخواهی یافت که یاور او گردد (و وی را از خشـم خدا پناه دهد و برهاند). آیا آنـان را بـهرهای از ملک است؟ (اگر ملک و قدرت در دست ایشان بود) در این صورت (پشیزی و سر سوزنی و حتّی به) اندازۀ سوراخ هستۀ خرما (که از آن خرما جوانه میزند و ناچیزترین شیء بشمار است) به مردم نمیدادنـد. آیـا آنـان بـر چیزی حسد میبرند که خداوند از روی فضل و رحمت خود (با برانگیختن محمّد) به مردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیم (که ابـراهـیم نـیای شـما و ایشـان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پادشاهی عظیمی دادیـم. (مــانند: سـلطنت یـوسف در مـصر، و شـاهی داود و سلیمان در شام). ولی جمعی از آنـان کـه (ابـراهیم و آلابراهیم در میانشان مبعوث شـده بـودند) بـه کـتاب (آسمانی منزل بر خود) ایمان آوردنـد، و در مـیانشان کســانی بـودهانــد کــه دیگران را از کـتاب آسـمانی بازداشتهاند و خود نیز از آن رویگردان شدهاند، آتش فـروزان و زبــانه کشــان دوزخ (بـرای چـنین افراد روگردان و بازدارنده) بسنده است.
کسانی که بهرهای از کتاب بدیشان داده شده بود، سزاوارترین مردم برای پیروی از کتاب بودند. آنـان میبایستی که شرک را نپسندند، شرکی که کسانی بدان گردن نهاده بودند که هدایت آسمانی بدیشان نرسیده بود و رهنمود الهی به سویشان نـیامده بود. همچنین لازم بود که کتاب خدا را در زندگی دخالت دهند و آن را بر خود حاکم سازند. از طاغوت - طاغوت عبارت است از هر شرع و شریعتیکه خدا بدان اجازه نـداده باشد، و هر حکم و فرمانی که از شریعت خدا سـندی نداشته باشد - پیروی نکنند. امّا یهودیانی که خویشتن را پاک و بیگناه میدیدند و افتخار میکردند به این که عزیزان خدایند، با پذیرش رهبانیّت و پیروی از راهبان و پیشوایان دینی که برای ایشان قانونگذاری میکردند و قوانین و مقرّراتی وضع میکردند که خدا بدانها اجازه نداده بود و پسند یزدان نبود، از باطل و شرک متابعت میکردند. آنان به طاغوت ایمان داشتند. طاغوت یعنی همان حکمی که پا بر جا بر غیر قانون خدا و برگرفته از شریعتی جز شریعت خدا است. چنین حکمی طاغوت بشمار است، چون در آن طغیان است. سرکشی انسان در برابر یزدان، با ادّعای یکی از ویژگیهای الوهیّت که عبارت است از حاکمیّت. همچنین بدر رفتن از حلقههای زنجیرۀ قوانین و قواعد شرع یزدان که انسان را وادار به دادگری و حقیقتجوئی مـیکند، طغیان است. طغیان است و طاغوت است. کسانی که بدان ایمان بیاورند و از آن پیروی کنند، مشرک یا کافرند ... خدا کار کسانی را مایۀ شگفتی میداند که بدیشان بهرهای از کتاب آسمانی داده است و خویشتن را ملتزم به اجرای احکام آن نمیدانند.
یهودیان علاوه بر ایـمان به بت و شـیطان، در صف مشرکان کافر جای میگرفتند و بر ضدّ مسلمانانی که خدا بدیشان هم کتاب داده بود، پیکار میکردند و به نیرنگ مینشستند:
(وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِینَ آمَنُواْ سَبِیلاً (51)
دربارۀ کافران (قریش) میگویند که اینان از مسلمانانی بر حقّتر و راه یافتـهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند).
ابن اسحاق گفته است: محمّد پسـر ابو محمّد برایم روایت کرده است از عکرمه - یا از سعید پسر جبیر - و او از ابن عباس که فرموده است: «از جملۀ کسـانی احزاب و دسـتههای قـریش و غـطفان و بـنوقریظه را گردآوری و یکپارچه کردند، حتّی پسر اخطب، سلام
پسر حقیق، ابو رافع، ربیع پسر حقیق، ابوعامر، و حوح بسر عامر، و هوده پسر قیس بودند. وحوح و ابوعامر و هوده، از بنیوائل بودند، و دیگران از بنینضیر. هنگامی که این جماعت به پیش قریشیان رفتند، قریشیان گفتند: اینان پیشوایان آئینی یهودیان هستند. اهل دانشند و از کتاب پیشین آگاهی دارند. از ایشان بپرسید: آیا دین ما قریشیان بهتر است یا دین محمّد؟ از آنان چنین پرسشی را کردند. بدیشان پاسخ دادند: دین شما از دین محمّد بهتر است و شـما از محمّد و پـیروان او راهیابتر هستید. بدنبال این پرسش و پاسخ، خداونـد بزرگوار آیات زیر را نازل فرمود:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیباً مِّنَ الْکِتَابِ)...تا آخر ) وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً).
این آیات متضمّن نفرین ایشان است. در آنها خبر از این استکه آنان در دنیا و آخرت یاوری ندارند. زیرا ایشان رفتهاند و از مشرکان کمک طلبیدهانـد. چنان سخنانی را برای کشش ایشان به سوی خود و دریافت یاری از آنان، گفتند. قریشیان هم بدیشان پاسخ مثبت دادنـد و در جـنگ احـزاب به نـزدشان آمدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب او پیرامون مدینه خندقی کندند. یزدان سبحان شرّ ایشان را دفع فرمود:
(ورد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا . وکفى الله المؤمنین القتال , وکان الله قویا عزیزا).
خداوند کافران را با دلی لبریز از خشم و غم باز گرداند، در حالی که به هیچیک از نـتائجی کـه در نـظر داشـتند نرسیده بودند. خداوند (در ایـن مـیدان) مـؤمنان را (بـا طوفان باد و ارسال فرشتگان) از جنگ بینیاز ساخت، و خداوند نیرومند و چیره است.(احزاب/25)
جای شگفت بود که یهودیان بگویند: دین مشرکان بهتر از دیـن مـحمّد و پـیروان او است. مشـرکان قطعاً راهیابتر و برحقّتر از کسانی هستند که به کتاب خدا و به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم ایـمان آوردهانـد ... امّا ایـن از یهودیان شگفت نیست. چرا که موضع ایشان در برابر حق و باطل، و جانبداران حق و طرفداران باطل، همیشه این چنین بوده است. آنان مردمانی آزمندند و حرص و آز ایشـان پـایان نـمیگیرد. ایسـان دارای هوسها و خواستهائی هستند که معتدل نـمیگردند. کینهتوزانی هستند که کینههایشان هرگز از میان نمیرود. آنـان در کنار حق و حقیقت، و افراد برحق و درست،کمکی برای حرصها و آزهای خود نمییابند، و هواها و هوسهای ایشان و کینهها و کینهتوزیهایشان با حق و حقپیشگان سر سازگاری ندارد. بلکه آنـان کـمک و یـاری را در پیش باطل و باطلگرایان مییابند. این است که بر ضدّ حق به نفع باطل گواهی میدهند، و بر ضدّ حقگرایان به نفع باطلگرایان، ادای شهادت میکنند!
چنین حال و وضعی همیشه بر جا است. سبب آن هم پیوسته برقرار است. لذا آنان طبیعی و منطقی بود که دربارۀ کافران بگویند:
(هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلا ! ).
اینان از مسلمانانی بر حقّتر و راهیابترند (که اسـلام را قبول و محمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند).
یهودیان امروز و فردا همین سخن را میگویند. آنان هر حرکت و جنبش پیروز اسلامی را بر روی کرۀ زمین، با تمام وسائل تبلیغات و جملگی دستگاههای ارتباطاتی که در دست دارند، مغشوش و مشوّش و زشت و بد جلوهگر میسازند، و باطلان را برای پلید جلوهگر دادن و در هم شکستن چنین نهضت مبارکی، یاری میدهند و کمک میکنند، درست به همان شکلی که مشرکان قریشیان را یاری مینمودند و مدد میدادند، و خود نیز در همان حال از قریشیان استمداد میجستند و یـاری میطلبیدند، تا حرکت نـخستین اسلامی را زشت و ناشیرین جلوهگر سازند و نهضت مبارک آسـمانی را درهم شکنند!
امّا گاهی به علّت پـلیدی درونشـان، و مـمارست بر نیرنگهای کثیفشان، و شرائـط زمـان حاضر، باطل و باطلان را آشکارا ستایش نمیکنند. بلکه تـنها حقّ و افراد بر حقّ را زشت و مکروه نشان میدهند، تا بدین وسیله باطل را بر ضدّ حقّ و حقّگرایان، کمک و یاری کنند، و حقیقت را درهم نوردند و درهم شکنند. چرا که مدح آشکار آنان در این زمان، شکست خورده و متّهم است، و چـه بسا باعث میگردد، هـم سوگندان و همییمانان نهانی ایشـان را مورد شکّ و شبهه قرار میدهد، و به دیگران کسانی را میشناساند که برای یهودیان جهت درهم شکستن جنبشهای اسلامی در همه جا کار میکنند.
نیرنگ یهودیان و زرنگی ایشان گاهی اقتضاء میکند تظاهر به دشمنانگی و حتّی جنگ با همسوگندان و همکاران خود کنند، همپیمانانی که به سود ایشان حقّ را نابود میکنند و مُحقّان را میکشند. آری گاهی تظاهر به پیکار دروغین و نبرد تو خالی کلامی نیز می کنند تـا هرگونه شبهه و گمانی را از مخلصترین همسوگندان و هـمدستان خود بزدایند، همکاران و مزدورانی کـه هدفهای آیندۀ نزدیک یا دور ایشان را محقّق میدارند و پیاده میکنند.
یهودیان هرگز هرگز از مغشوش و مشوّش نشـان دادن اسلام، و زشت و پلید جلوهگر دادن مسلمانان، دست نمیکشند و بیکار نمینشینند. زیرا کینۀ ایشان در بارۀ اسلام، و کینهتوزی آنان حتّی بر هر نوع شبح دوری از رستاخیز اسلامی، ستبرتر و بزرگتر از آن است که بتوانند با آن بسازند، و هر چند برای نیرنگ بازی و پنهان سازی هم که باشد، سـازش و مدارا در پـیش گیرند!
سرشت یگانه، و نقشۀ یگانه، و هدف یگانهای بوده و هست. سرشت و نقشه و هدف پلیدی که خداوند جهان به سبب آنـها نـفرین و طرد از رحمت را نصیب و نثارشان میسازد و مـدد و یـاری خود را از آنـان بازمیدارد. هر کس هم یاری خدا از او بازداشته شود، یاور و کمککنندهای نخواهد داشت، هر چند به ظاهر همۀ ساکنان کرۀ زمین مددکار و پشتیبان او باشند:
(أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن یَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِیراً( (52)
آنان کسانیند که خداوند ایشان را نفرین نموده است (و از رحمت خود محروم کرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و محبّت خود براند) کسی را نخواهی یافت که یـاور او گردد (و وی را از خشم خدا پناه دهد و برهاند).
امروزه که همگی دولتهای غربی را یـار و مـددکار یهودیان میبینیم، سخت به وحشت میافتیم. از خود میپرسیم: وعدۀ خدا در لعن و نـفرین یـهودیان، کجا است؟! کسی را که خدا لعن و نـفرین کند، یـاور و مددکاری برای او نخواهی یافت، کجا شد؟!
باید دانست یاور حقیقی، مردمان نیستند. دولتـها هم نمیباشند. هر چند دولتهائی که بمبهای ئـیدروژنی و موشکها داشته باشند. تنها و تنها یار و مددکار راستین خدای جهان آفرین است و بس. جهان آفرینی که بر همۀ بندگانش غالب و چیره است. از زمرۀ این بندگان، کسانی هستند که از بمبهای هیدروژنی و موشکها برخوردار میباشند. خدا یار کسی است که یـار خدا باشد:
(ولینصرن الله من ینصره).
بطور مسلّم خدا یاری میدهد کسی را که (با دفاع از آئین آسمانی و رعایت اوامر و نواهی یزدانـی) او را یاری دهد.(حج / 40 )
خدا کمک میکند کسی را که واقعاً به خدا ایمان داشته باشد، و از برنامه یزدان چنانکه باید پیروی میکند، و با رضایت کامل و تسـلیم واقعی داوری را به پـیشگاه قانون خدا میبرد و برابر مقرّرات یزدان زیست میکند. یزدان سبحان با همین سخنان، جماعت مؤمنان بدان را مخاطب قرار میداد. مؤمنان نـخستینی که از برنامۀ آفریدگار پـیروی میکردند، و داوری را به پـیشگاه شریعت کردگار میبردند. خداوندگار کار دشمنان یهودی ایشان، و یاوران یهودیان آن زمان را نـاچیز و حقیر بدانان اعلام میداشت. به مسلمانان وعدۀ پیروزی بر یهودیان میداد، چرا که یهودیان چون یهودیند یار و یاوری ندارند. خداوند بزرگوار این وعـده را پـیاده فرمودند و مسلمانان را بر یهودیان پیروز نمودند. پیاده شدن وعدۀ الهی را کسانی خواهند دید که بدان کاملاً ایمان داشته باشند. این وعده هم جز با دست کسانی پیاده نمیگردد که گروه مؤمنی پدید آیند و بپاخیزند و دست بکار شوند.
مدد و یاری کافر(ن و مشرکان و صلیبیان به یهودیان، ما را نباید به هراس اندازد. چرا که این گروهها و دستهها پیوسته یهودیان را مدد کردهاند و یاری دادهاند و در هر زمانی بر ضدّ مسلـمانان کمک و پشتیبانی نمودهاند و مینمایند. امّا باید دانست که این کمک و یاری، مدد و یاوری بشمار نمیآید. همـین این کمک و یاری و پشتیبانی و مددکاری نباید مـا را گول بزند. زیـرا پیروزی از آن مسلمانان خواهد بود، در آن روزی که مسلمانان مسلمان باشند!
برای یک بار هم کـه شده است مسلمانان مسلمان بشوند و این امر را بیازمایند. آنگاه با چشـمان خود خواهند دید که آیا یهودیان یاور و مددکاری خواهند داشت؟ و اگر کمک و یاری بر جای باشد، چنین چیزی بدیشان سودی میرساند؟
*
پس از شگفت از کار و موضع و گـفتار یهودیان، و اعلان نفرین بر ایشان، و اظهار خـواری آنـان، قرآن موضعگیری ایشان را در برابر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در برابر مسلمانان بیان میدارد. سپس علّت خشم و کینۀ آنان را روشن مینماید و میگوید: علّت خشم و کینۀ ایشـان این است که خدا بر مسلمانان منّت نهاده است و تفضّل فرموده است. منّت و تفضّلی که دین و یاری و استقرار نام دارد. حسودی آنان به خاطر فضلی است که یزدان به مسلمانان بخشیده است. در صورتی که یهودیان از سوی خود چیزی به مسلمانان نـدادهانـد و کـمترین بخششی ننمودهاند. روند گفتار در عـین بیان چنان حقائقی، پـرده از انقباض سرشتشان برمی دارد، و میگوید که یهودیان از هرگونه عطاء و نعمتی که کسی جز خودشان بدان رسد نـاراحت مـیگردند و کمترین خوبی و تفضّل به سایرین را زیاد بشمار میآورند.
گرچه در روزگاران گذشته، خداوند نعمت خود را بر آنان ریزان کرده است و به آباء و اجدادشان داده است. امّا این لطف و مرحمت فراوان یزدان، بزرگمنشی و بخشندگی را به آنان نیاموخته است، و ایشان را از بخل و تنگچشمی و آزمندی و ناسپاسی رهائی نبخشیده است:
(أم لهم نصیب من الملک ؟ فإذا لا یؤتون الناس نقیرا ! أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً) (54)
آیا آنان را بهرهای از ملک است؟ (اگر ملک و قدرت در دست ایشـان بـود) در این صورت (پشیزی و سر سوزنی و حتّی به) اندازۀ سوراخ هستۀ خرما (که از آن خرما جوانه میزند و ناچیزترین شیء بشمار است) به مردم نمیدادند. آیا آنان بر چیزی حسد میبرند که خداوند از روی فضل و رحمت خود (بـا برانگیختن محمّد) به مردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیم (که ابراهیم نیای شما و ایشان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پـادشاهی عظیمی دادیـم. (مـانند: سـلطنت یوسف در مصر، و شاهی داود و سلیمان در شام).
شگفتا! یهودیان طاقت این را ندارند که ببینند خداوند جهان به بنده ای از بندگان خود، چیزی از خزانۀ کرم خود بدهد. مگر آنان انباز خدایند؟ پاکا خداوند جهان از این نقصان! یا آیا بهرهای از مملکت و سلطنت خدا متعلّق بدیشان است؟ مملکت و سلطنتی که خدا از آن میبخشاید و به هر کس که خود بخواهد عطاء میفرماید. اگر چیزی از آن متعلّق بدیشان بود، قطعاً بر اثر سنگین دلی و آزمندی، بر آن حرص میورزیدند و به اندازۀ سوراخ هسـتۀ خـرما از آن به مردمان نمیبخشیدند. (نقیر) گودی مـوجود در پشت هسـتۀ خرما است. سنگین دلی و خودخواهی زشت یـهودیان نمیگذارد چنین چیز ناچیزی را به مردمان دهند، اگر هم در مملکت و سلطنت یزدان جهان بهرهای داشته باشند! سپاس خدای را که بهرهای از مملکت و سلطنت خدا ندارند. و الّا اگر میداشتند، مردمان جملگی میمردند و یهودیان حتّی نقیری بدیشان نمیدادند!
سبب دیگری برای انجام کارهای زشت یهودیان، حسد بردن بود، حسد بردن به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مسلمانان. حسودی بر لطف و فضلی که خدا به فرستادۀ خود و پیروان او روا دیده بود. آئینی بدانان بخشید که به کالبد مسلمانان جان نوی دمید، و زندگی تازهای و تولّد دوبارهای عطاء فرمود. وجود انسانی متمایزی بدیشان بخشید. نور و اطمینان و آرامش و اعتماد بدیشان داد، هم بدان گونه که بدانان پاکی و پاکیزگی و بزرگی و سنگینی عطاء نبود ...
حسودی عملاً یهودیان را به کژ راهه کشـاند و به نابکاریها گماشت. آنان به ریاست معنوی و مادی خود بر عربهای جاهلی پراکنده در اینجا و آنـجا و دشمن همدیگر، چشم امید دوخته بودند، و میخواستند در آن زمان که عربها هنوز دینی نداشتند، ایشـان را فرمانبر خویشتن سازند. وقتی که عربها در مـدینه اسلام را پذیرفتند، امید یهودیان بر باد رفت و آتش حسادتشان شعلهور شد.
امّا چرا باید یهودیان به مردمان حسد برند بر فضل و لطفی که خدا بدیشان روا دید و نبوّت و اسـتقرار در زمین بدانان بخشید؟ در حالی که خودشان از روزگاران ابراهیم علیه السّلام غرق الطاف و انعام الهی بودهاند. خداوند به ابراهیم و خاندان ابراهیم کتاب و حکمت - یـعنی: نبوّت - عطا فرمود. به خاندان او گذشته از نبوّت، شاهی و ریاست داد. ولی یهودیان قدر ایـن فضل را ندانستند، و چنین نعمتی را در میان خود نگاه نداشتند، و عهد قدیم - یعنی : تورات - را مصون و مـحفوظ ننمودند. بلکه حتّی گروهی از آنان بیایـمان گشـتند! کسانی که این همه الطاف و انعام بدیشان شود، سزاوار ایشان نیست که دستهای از آنان ملحد و کافر گردند:
(فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْنَاهُم مُّلْکاً عَظِیماً (54) فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ ).
ما به آل ابراهیم (که ابراهیم نیای شـما و ایشـان است) کتاب (آسمانی) و پیغمبری و پادشاهی عظیمی دادیـم. (مــانند: سـلطنت یـوسف در مـصر، و شـاهی داود و سلیمان در شام). ولی جمعی از آنان که (ابراهیم و آل ابـراهـیم در مـیانشان مـبعوث شـده بـودند) بـه کـتاب (آسمانی مُنْزَل بر خود) ایمان آوردنـد، و در مـیانشان کسانی بودهاند که دیگران را از کتاب آسمانی باز داشتهاند و خود نیز از آن روگردان شدهاند.
دردناکترین حسد، حسـدی است کـه شـخص دارا و صاحب نعمت، گرفتار آن آید و حسادت نماید. چه بسا شخص محروم از نعمت حسد ورزد، حسد او هم پستی است. امّا کسی که دارا و غرق در نعمت است وقتی که حسادت میورزد، شرّ واقعی و ریشهدار چنین حسادتی است. حسادت یهودیان از همین قبیل است و بدترین و برجستهترین شرّ بشمار است. از اینجا است که یهودیان تهدید به آتش فروزان دوزخ میکردند و دوزخ سزای چنین شرّ پلیدی است:
(وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً).
آتش فروزان و زبـانهکشـان دوزخ (بـرای چنین افراد روگردان و بازدارنده) بسنده است.
*
هنگامی که روند گفتار بدین مقطع میرسد و از ذکر ایمان و بازداشتن مـردمان از آن مـیپردازد، و ذکر رویگردانی برخی از افراد خاندان ابراهیم علیه السّلام از ایمان به پـایان میآید، قانون جزاء به دنبال آن مطرح میگردد، جزای تکذیبکنندگان، و پـاداش مؤمنان. پاداش همگی اینان و پادافره جملگی آنان، در هر دینی و در هر زمانی. این پاداش و پادافره، به شکل صحنهای از صحنههای سخت و خوفناک قیامت نمایش میگردد:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَاراً کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزاً حَکِیماً (56) وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِیلاً) (57)
بیگمان کسانی که آیات و دلائـل ما را انکار کـردهانـد، بالأخره ایشان را به آتش شگفتی وارد میگردانیم و بدان میسوزانیم. هر زمان که پوستهای (بـدن) آنـان بریان و سوخته شود، پوستهای دیگری بجای آنـها قرار میدهیم تا (چشش درد، مستمرّ باشد و) مزۀ عذاب را بـچشند. خداوند، توانا (بر عذاب منکران و کـافران و) حکیم است (و از روی حکـمت کـیفر مـیفرماید) و امّـا کسانی که (بدانچه به سویشان آمده است) ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند به بـاغهائی (از بهشت برین) وارد خواهیم ساخت که رودبارها در زیر (درختان) آنـها جـاری است. در آنجاها (زنـدگانیشان هرگز پایان نمیگیرد و) جاودانه تا به ابد میمانند. در آنجاها همسران پاکیزهای (و بدور از آلودگیها و عیبها) دارند. و آنان را (زندگی پرناز و نعمتی میدهیم و) به سایۀ (عزّت و رفاهیّت) گستردهای داخل میگردانیم.
(کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ ).
هر زمان که پـوستـهای آنـان بـریان و سـوخته شـود، پوستهای دیگری بجای آنها قرار میدهیم تا مزۀ عذاب را بچشند.
صحنهای است که پایانی ندارد. صحنهای برجسته و مکرّر است. گمان در بارۀ آن سرگردان است و پیوسته در اندیشۀ آن. سراپا هراس است و بیم! هول و هراس کشش گیرا و چیرهای دارد. روند گفتار چنین صحنهای را به تصویر میکشد و با واژۀ یگانهای تکرارش میکند: (کُلّمَا ) هر زمان که. این صـحنه را سخت و خوفناک با نیمی از یک جمله به تصویر میکشد: (کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ). هر زمان که پوستهای (بدن) آنان بریان و سوخته شود. به شکل فراتر از آنـچه مـردمان انس بدان گرفتهاند، با بقیّۀ جمله، چنین صحنۀ شگفتی را به تصویر میکشد: (بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا) . پوستهای دیگری بجای آنها قرار میدهیم. این همه هول و هراس سخت را در یک جملۀ شرطیه نه بیشتر، خلاصه میکند! این سزای کفری است که با وجود مـهیّا بودن اسباب ایمانی، از روی قصد و اراده انجام پـذیرفته است. سزائی است برابر:
(لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ) . تا مزۀ عذاب را بـچشند. بدان که خداوند سبحان به سزا و جزا توانـا است. در پـدیدار کردن وقوع عذاب، کار بجا است: (إِنَّ اللّهَ کَانَ عَزِیزاً حَکِیماً). خداوند، توانا (بر عذاب منکران و کـافران و) حکیم است (و از روی حکمت کـفر میدهد).
در مقابل این آتش شعلهور فروزان، و پوستهائی که سوخته و بریان میگردد و هر زمان که بریان و سوخته میگردد، پوستهای تازهای جایگزین آنها میشود، تـا سوختن از نو شروع گردد، و درد از نو برگردد ... در مقابل چنین صحنۀ پر از غم و اندوه، صحنۀ دیگری را مییابیم:
(وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ).
آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شـایسته کردهاند. در باغهای سبز و خرّمی بسر می برند که:
(تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ).
رودبارها در زیر آنها روان است.
در این صحنه، ماندگاری و جاودانی مطمئنّ و مؤکّدی است:
(خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً ).
جاودانه تا به ابد در آنجاها میمانند.
در باغها و جاودانگی همیشگی، همسران پاکیزهای را مییابیم:
(لَّهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ ).
در آنجاها همسران پاکیزهای دارند.
سایههای روح پروری را مییابیم که در صحنۀ پر نعمت بهشت، چشمگیر و درخشانند:
(وَنُدْخِلُهُمْ ظِـلاًّ ظَلِیلاً) (57)
آنان را به سایۀ گستردهای داخل میگردانیم. رویاروئی تمامی است در جزا و سزا و صحنه و تصویر و شکلها و آهنگها ... اینها به شیوۀ خاصّ قرآن در (صحنههای قیامت) به تصویر کشیده شدهاند و از الهام نیرومند و تأثیر ژرفی برخوردارند[2].
[1] مشهور است که کعب در زمان عمر بن الخطاب به آئین اسلام درآمده است. روایت دیگری که ابن جریر دربارۀ اسلام آوردن کعب نقل کرده است و اسلام آوردن کعب را در روزگار عمر میداند و معتبرتر نیز میباشد، در آن هم علّت اسلام آوردن کعب را به ترتیل آیۀ مذکور مربوط دانسته است. (مؤلف)
[2] مراجعه شود به کتاب (مشاهد القیامه) چاپ دارالشروق.