سورهی نساء آیهی 43-36
وَاعْبُدُواْ اللّهَ وَلاَ تُشْرِکُواْ بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَبِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالجَنبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ مَن کَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً (36) الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَیَکْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً مُّهِیناً (37) وَالَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَـاء النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَن یَکُنِ الشَّیْطَانُ لَهُ قَرِیناً فَسَاء قِرِیناً (38) وَمَاذَا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُواْ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَکَانَ اللّهُ بِهِم عَلِیماً (39) إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَکُ حَسَنَةً یُضَاعِفْهَا وَیُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِیماً (40) فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِیداً (41) یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَعَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً (42) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُباً إِلاَّ عَابِرِی سَبِیلٍ حَتَّىَ تَغْتَسِلُواْ وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنکُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَفُوّاً غَفُوراً (43)
مناسبتهای بیشماری در اینجا وجود دارد، مناسبتهائی که سرآغاز این درس را با مـحور کلّی سوره پـیوند میدهد، و از یک سو میان موضوعات اساسی سوره، و از دیگر سو میان موضوعات درس گذشتۀ این سوره ارتباط برقرار میسازد. چرا که ایـن درس گشت و گذاری است در امر: سر و سامان دادن زندگی جامعۀ اسلامی، نجات جامعۀ اسلامی از تهنشستهای جاهلیّت، پا بر جا داشتن نمودها و سیماهای تازۀ اسلامی، بر حذر داشتن از اهل کتاب - یهودیان مدینه - برحذر کردن از بد رفتاریها و زشتکاریهائی که بر آن سرشته شدهاند، و از سمپاشیهائی که در جامعۀ اسلامی بدان دست مییازیدند، و از تلاشهائی که برای جلوگیری از رشد و پیشرفت و تکامل جامعۀ اسلامی مبذول مـیداشـتند، مخصوصاً از تلاشهائی که برای پـیشگیری از پـخش اخلاق اسلامی، و ممانعت از حصول ضمانت اجتماعی و هـمیاری، انـجام میدادنـد، ضمانت اجتماعی و همیاریی که دو پایگاه نیرومند برای رشد جامعۀ نوپای اسلامی بشمار میآمدند ...
چون این درس تازه، چرخش و گردش تازهای است، با نخستین .پایهای آغاز میگردد که جامعۀ اسلامی بر آن استوار است، و آن یکتاپرستی نابی است که زندگی جامعۀ اسلامی در تمام جهات و از هر لحاظ از آن برمیجوشد و سرچشمه میگیرد.
پیش از این درس، گامهای گوناگونی دربارۀ سر و سامان دادن امور خانوادگی برداشته شده است و رهنمودهائی برای نظم و نظام اجتماع بیان گشته است. در درس گذشته، از خانواده و سـر و سـامان دادن به خانواده، و از وسائل حفظ آن، و همچنین از پیوندها و پیوستگیهائی سخن به مـیان آمـده است که موحب استواری و نگاهداری بنیاد خانواده میگردند. ایـن درس هم دربارۀ روابط انسـانی در جامعۀ اسلامی صحبت مینماید که هر چند فراختر از روابط خانوادگی است، ولی مربوط و متّصل بدان است. از آنجا که از بدر و مادر سخن گفته میشود، روابط انسانی با روابط خانوادگی پیوند پیدا میکند. در اینجا گسترۀ پیوند پدر و مادر گستردهتر مورد بحث قرار میگیرد، تا پیوندهای دیگری را در برگیرد. سخن میرود از چشمهسار احساسات مهربانانۀ پاکی که در فضای پر مهر خانواده پیدا میشود و موج زنان به حرکت درمیآید و پـهن دشت انسانیّت را فرا میگیرد و همۀ گوشه و کنارهای آن را سیراب مینماید. احسـاسات مـهربانانهای که انسان برای نخستین باران را در فضای دوست داشتنی خانواده میآموزد و در این کانون مهر و محبّت با آن آشنا میگردد. در کانون مهرافزای خانواده، پـیوندهای انسانیّت آموخته میشود و هسـتۀ نـهال محبّت در مزرعۀ ذهن کاشته میشود. بعد از آن که درخت روابط در جامعۀ کوچک خانوادگی پرورده و بالنده و گشن گشت، شاخ و برگ آن سراسر جامعۀ بزرگ و فـراخ انسانی را در بر میگیرد.
در این درس تازه، رهنمودهائی برای نگاهداری جامعۀ کوچک خـانوادگـی، و نگاهبانی از خانوادۀ بزرگ انسانی، به میان میآید، و در این زمینه از معیارها و ارزشهائی سخن میرود که بخشندگان و تنگچشمان را با آنها می توان شناخت. این درس با سخن از شالودۀ بنیادینی آغاز میگردد که همۀ معیارها و ارزشهای والا از آن برمی جوشند و سرچشمه میگیرند، یا بهتر بگوئیم: برنامههای زندگی جملگی در جامعۀ اسلامی از آن نشأت می یابند. این شالودۀ بنیادین، یکتاپرستی نام دارد ...
در این درس میآموزیم که هر حرکت و تلاشی و هر اندیشه و کاری، عبادت خدا بوده و از زمرۀ پـرستش پروردگار بشمار میآید. عبادت و پـرستشی که به عقیدۀ مسلمان هدف تـلاش انسان و ثـمرۀ کـوشش زندگانی او است.
در پرتو سخن از عبادت خداوندگار یگانه - عبادت در معنی وسیع خود - بخش دوم این درس برخی از احکام نماز و طهارت را روشـن میسازد، و در راه تـحریم میگساری که هنوز حرام نشـده بود، گامی به جلو برمیدارد و این گام را جزئی از برنامههای تربیتی اسلامی قلمداد مینماید، برنامههای همگانی و پویائی که در جامعۀ نوپای اسلامی آهسته و پیوسته به پیش میرود. همچنین تحریم میگساری و ترک بادهگساری را به عبادت و نماز و یکتاپرستی پیوند میدهد ... این بحثها حلقههای به هم پیوستهای هسـتند و به درس گذشته مربوط بوده و با محور سوره نیز همخوانـی و همآوائی دارند.
*
(واعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئًا , وبالوالدین إحسانًا , وبذی القربی والیتامى والمساکین , والجار ذی القربی والجار الجنب والصاحب بالجنب , وابن السبیل , وما ملکت أیمانکم . . إن الله لا یحب من کان مختالا فخورا , الذین یبخلون ویأمرون الناس بالبخل , ویکتمون ما آتاهم الله من فضله . وأعتدنا للکافرین عذابا مهینا . والذین ینفقون أموالهم رئاء الناس , ولا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر . ومن یکن الشیطان له قرینا فساء قرینا ! وماذا علیهم لو آمنوا بالله والیوم الآخر وأنفقوا مما رزقهم الله , وکان الله بهم علیما . إن الله لا یظلم مثقال ذرة , وإن تک حسنة یضاعفها , ویؤت من لدنه أجرا عظیما . فکیف إذا جئنا من کل أمة بشهید , وجئنا بک على هؤلاء شهیدا ؟ یومئذ یود الذین کفروا وعصوا الرسول لو تسوى بهم الأرض , ولا یکتمون الله حدیثا . .).
(تنها) خدا را عبادت کنید و (بـس. و هیچ کس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید. و نیکی کنید په پدر و مـادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه، همدمان (در سفر و در حضر، و همراهان و همکاران)، مسافران (نیازمندی که در شهر و مکان مـعیّنی اقامت ندارند)، و بندگان و کنیزان. بیگمان خداونـد کسی را دوست نمیدارد که خودخواه و خودستا باشد. (آنان) کسـانیند که خود بخل میورزند و مردم را نیز به بخل میخوانند، و نعمتی را که خداوند بدیشان داده است پنهان میدارند و (نه خودشان از آن استفاده میکنند و نه دیگران را از آن بهرهمند میسازند، و پیوسته سعی در کفران نعمت مادّی و معنوی دارند، اینان بدانند که) ما برای کسـانی که (همچون ایشان) کفران نعمت میکنند، عذاب خوار کنندهای، آماده کردهایم. (آنان) کسانیند که اموال خود را ریاکارانه صرف میکنند و خودنمایانه میبخشند (تا مردم ایشان را ببینند و تعریف و تمجیدشان کنند) و نه به خدا ایمان و نه به آخرت باور دارند، (چرا که از شیطان پیروی کرده و شیطان ایشان را از راه بدر برده است) و هر که شیطان همدم او باشد (چـه بـد هـمدمی برگزیده است و) شیطان بدترین همدم است. چه میشد اگر آنان به خدا و رور رستاخیر ایمان میآوردند و (به انگیزه این ایمان، خالصانه در راه خدا) از آنچه خدا بدیشان داده است بذل و بخشش میکردند (و اجر خود را از او دریافت میداشـتند؟) و خداونـد آگاه از آنـان است. خداوند (به کسی ذرّهای ظلم روا نمیدارد و (از اجر کسی نمیکاهد، ولی) اگر کار نیکی (از کسـی) سـر زند، آن را چندبن برابر میگرداند، و از سوی خود (بـه شخص نیکوکار، جدای از چندین بـرابـر اجر عملش) پـاداش بزرگی عطاء میکند. درآن روز(که چنین کارهائی به وقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پپغمبر سر بر تافتهاند، دوست میدارند کـه کاش (همانگونه که مردگان را در خاک دفن مـیکنند و خاک بر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفن میکردند و) زمین (مزار ایشـان) را بـر روی آنـان صاف میکردند (و همچون مردگان در خـاک پنهان مـــیشدند و چنین شرمندگی و درد و رنـجی را نمیدیدند. در آن روز آنان) نمیتوانند کردار یا کـاری را از خدا پنهان سازند.
این بخش با امر به پرستش خداوندگار یکتا، و نهی از انباز ورزیدن بدو، آغاز میشود. در ابتدای آن حرف عطف آمده است و چنین فرمان دادن و بازداشتنی را با اوامر گذشتۀ مذکور در اواخر درس پـیشین ربط میدهد، اوامر ویژهای که دربارۀ خانواده صـادر شده بود. ارتباط مـیان ایـن موضوعات، دالّ بر وحدت همگانی فراگیر موجود در این آئین است. آئین اسلام تنها باوری در درون نیست و بس. همچنین فقط شعائر و مراسم و عباداتی نیست که انجام پذیرد و بس. تنها سر و سامان دادن و نظم و نظام بخشیدن به امور این جهان، امّا گسیخته از باور و ایمان و بریده از شعائر و مراسـم عبادت و پرستش هـم نـیست. بلکه اسـلام برنامهای است که همۀ این تلاشها و کوششها را در بر میگیرد، و سراسر زوایا و جوانب یکایک آنـها را به همدیگر پـیوند میدهد، و جملگی چنین فعّالیّتها و تکاپوها را به اصل حقیقی خود برمیگرداند که خدا را به یگانگی پرستیدن، و در همۀ احوال و اوضاع و افعال و اعمال فقط از ذات باری، فرمان دریـافتن و دستور گرفتن است و بس. یزدان را باید یگانه معبود دیـد، و تنها او را راهنمای کارهای آدمیزادگـان، و قـانونگذار امـور زندگی مـردمان شـمرد. خـدا را به یگانگی پرستیدن، و فقط او را راهنما و قانونگذار دانستن، در اسلام و همۀ آئـینهای راسـتین، جدای از یکدیگر نیست.
به دنبال فرمان به یکتاپرستی و نهی از شرک و انباز، فرمان داده میشود که به اعضای جامعۀ کوچک خانواده و همچنین به گروههای جامعۀ بزرگ انسانها، نـیکی گردد. تنگچشمی و خودبزرگبینی و فخرفروشی و مردمان را به تنگچشمی رهنمون کردن، زشت شـمرده میشود. پنهان کردن لطف الهی و تفضّل خدائی، چه مالی و چه علمی و چه دینی، تقبیح میگردد. از پیروی اهریمن برحذر داشته میشود. به عذاب آخرت اشـاره میگردد، و خواری و رسوائی موجود در آن روز پیش چشم داشته میشود ... همۀ ایـنها نـیز با یکتاپرستی یزدان، و محدود کردن سرچشـمۀ دریـافت فرمان از ایزدی که انسان او را میپرستد و انبازی برای او قرار نمیدهد، پیوند داده میشود. این هم سرچشمۀ یگانهای است که یکی بیش نـیست و تـعدّد نـمیشناسد، و در رهنمود و قانونگذاری، کسی با او شرکت نمیورزد. همچنین در الوهیّت، کسی انباز او نیست، و آدمیزادگان باید تنها او را بپرستند و بس:
(واعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئًا , وبالوالدین إحسانًا , وبذی القربی والیتامى والمساکین , والجار ذی القربی والجار الجنب والصاحب بالجنب , وابن السبیل , وما ملکت أیمانکم . ).
(تنها) خدا را عبادت کـنید و (بس. و هـیچ کس و) هـیچ چیزی را شریک او مکنید. و نیکی کنید به پـدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه، هـمدمان (در سفر و در حضر، و همراهان و همکاران)، مسافران (نیازمندی که در شـهر و مکـان مـعیّنی اقـامت نـدارنـد)، و بندگان و کنیزان.
قانونها و رهنمودها، جملگی در برنامۀ خدا، تنها از یک اصل سرچشمه میگیرند، وتنها بر یک ستون استقرار میپذیرند. فقط از باور به خدا سرچشمه گرفتن، و تنها بر یگانگی مطلق استقرار پذیرفتن، نشانۀ این عقیده و علامت این آئین است. این است که قانونها و رهنمودها یکی با دیگری پیوند حاصل میکند، و برخی با برخی همآوا و همنوا میشود، و جداسازی حتّی یک فـصل جزئی از یک فصل جزئی دیگر دشوار میگردد، و بررسی هر جزئی بدون رجوع به اصل بزرگی که چنین جزئی بدان پیوند دارد، نـاقص مـینماید، و عمل به برخی از آن بدون برخی دیگر، در پیاده کـردن صـفت اسلام، کافی نمیگردد، و در مثمر ثمر نـمودن برنامۀ اسلامی در زندگی بسنده نمیباشد.
از باور به خدا همۀ جهانبینیهای راسـینی پـدیدار میگردند که اساس روابط جهانی و زندگانی و انسانی هستند، جـهانبینیهائی که برنامههای اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی و جهانی بر آنها استوار و پـایدار میشوند. در روابط انسانها با یکدیگر، و در همۀ فعّالیّتهای بشری در زمین مؤثّرند. درون فرد و واقعیّت جامعه را دگرگون میسازند. معاملات را به عبادات تبدیل میکنند، چرا که معاملات طبق برنامۀ خدا انجام میپذیرند و مراقبت او را در نظر می گیرند، و عبادات، اساس معاملات واقع میشوند، چرا که عبادات، دل و درون و رفتار و کردار را پاک میسازند. خلاصه چنین جهانبینیها و بینشهائی زندگی را سرانجام به وحدت متماسکی و یکارچگی بهم تنیده ای تبدیل مـیکنند. خود از برنامۀ الهی برمیجوشند، و تنها از خدا فرمان دریافت می دارند، و در این سرای به خدای می پیوندند و در آن سرای به خدای باز میگردند.
این، نشانۀ بنیادین در ایدئولوژی اسلامی و در برنامۀ اسلامی، و همچنین در همۀ ادیان درست آسمانی است. این نشانه، اینجا در سرآغاز آیۀ نیکی به پدر و مادر و خویشان، و نیکی به دیگران، یعنی به هـمۀ گروهها و دستههای انسانها، جلوهگر میآید. در پرستش خدا و یگانگی او - همانگونه که گفتیم - ظاهر میشود. سپس در گرد آوردن قرابت پدران و مادران با قرابت گروهها
و دستههای سایر مردمان جلوهگر میشود، در حالی که هم این را و هم آن را نیز به عبادت خدا و یگانهپرستی او پیوند میدهد، بدانگاه که در پایان درس گذشته این پرستش و یگانهپرستی را واسطهای میان قانون خانوادۀ نزدیک و کوچک، و در ایـن درس واسطهای میان خانوادۀ دور و بزرگ میسازد - بدانگونه که سابقاً گفتیم - تا همگان را بدان رابطهای پیوند دهد که جملگی را به یکدیگر متّصل میگرداند، و سرچشمـهای را یگانه گرداند که قانونگذاری میکند و در همۀ ایـن روابط راهنمائی مینماید:
(واعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئا ).
خدای را بپرستید و چیزی را انباز او مسازید.
اوّل فرمان به پرستش خدا است، و بعد نهی از پرستش کسی جز او با او است، نـهی قاطعانهایکه همۀ معبودهائی را فرا میگیرد که انسانها بدانها آشنا بودهاند: (چیزی را انباز او مسازید). هیچگونه چیزی را انباز خدا مسازید، اعم از جمادی، نباتی، حیوانی، انسانی، شاهی، و اهریمنی ... چرا که واژۀ (شیء) به هنگام ذکر آن بدین منوال، در برگیرندۀ همۀ ایـن مدلولها است.
سپس روند سخن، به نیکوکاری نسبت به پدر و مادر به صورت خاص، و به خویشاوندان به صورت عـام، دستور میدهد. در بیشتر فرمانهای الهی فرزندان طرف خطاب هستند، و دربارۀ پدر و مادر به آنـان سفارش میشود. ولی به پدران و مادران هم سفارش میگردد که فرزندان خویش را بپایند و در آموزش و پرورش ایشان سهلانگاری ننمایند.
چگونه سفارش به پدران و مادران نمیگردد، مگر نه این است که یزدان نسبت به فرزندان آدمیزادگان در همه حال و همه آن، از پـدران و مادران خودشان مهربانتر است؟ ولی سفارش فرزندان برای نـیکی در حقّ پدران و مادران از همّیّت خاصّی برخوردار است. باید به فرزندان سفارش مؤکّد شود که به پـدران و مادرانشان، یعنی به نسلی که زنـدگی را پشت سر
گذاشتهاند و در صدد بدرود حیات و در حال کوچ از جهانند، خوبی و نیکی کنند. زیرا فرزندان اغلب برابر فطرت دربند زادگان خود هسـتند و با تـمام وجود آیندگان را میپایند و فکر و ذکر خویش را صرف نسل جانشین خود مینمایند و کمـتر به نسلی توجّه مینمایند که بار سفر بربستهاند و پشت بدیشان کردهاند و از آنان دورتر و دورتر میشوند! لذا بدانگاه که فرزندان با امواج سیل خروشان زندگی به پیش رانده میشوند و به جلو هل داده میشوند و از نگریستن به پشت سر غافل میمانند و چه بسا نگاهی به عقب نمیاندازنـد، چـنین هوشدارها و رهنمودهائی از جانب خدای بخشایشگر مهربان متوجّه فرزندان میشود، خدائی که پـدران و مـادران را و اولاد و فرزندان را فراموش نمیکند و به حال خود رها نمیسازد، و به بندگانش میآموزد که به همدیگر مهرورزی و محبّت کنند، و چه پدر و مادر باشند و چه کودک و فرزند باشند، نسبت به هم مهربان بوده و به یکدیگر رحم کنند و مهر و عطوفت ورزند.
ملامظه میشود که در این آیه و آیات فراوان دیگری، رهنمود به نیکی و نیکوکاری، از خویشان و نـزدیکان آغاز میشود، خواه خویشان و نزدیکان خاصّ و خواه خویشان و نزدیکان عامّ، آنگاه رشـتۀ کمربند چنین رهنمودی درازتر و فراختر میگردد تا بدانجا که همۀ نیازمندان خانوادۀ بزرگ انسانی را فرا میگیرد. چنین برنامهای پیش از هر چیز هماهنگ با سرشت و همگام با آن است. چرا که عاطفۀ مهربانی و خصلت همزیستی، نخست در خانه، یعنی در کانون خانوادۀ کوچک بشری پرورده و بالنده میگردد. لذا کسی که در کودکستان منزل نام، مزۀ عاطفه و لذّت همزیستی را نچشیده باشد، عاطفۀ مهرورزی و خوی همزیستی چه بسا در او سر بر نزند و رشد پیدا نکند. نفس انسان هم بگونۀ سرشتی به خــویشان و نـزدیکان گرایش بیشتری دارد و میخواهد بدانان پیش از دیگران خوبی و نیکی کند، این کار هم بلامانع است، بویژه اگر دائرۀ خوبی و نیکی
را از آنجا بیاغازد و به توسعۀ آن بپردازد و در تنگای این نقطه و محور، خویشتن را گرفتار نسازد. این برنامه با شیوۀ سازمان نظام اجتماعی اسلامی هم، سازگار و همساز است. زیرا ضمانت احتماعی از محیط خانواده آغاز میگردد، سپس در محیط جامعه گسترش مییابد. در نتیجه ضمانت اجتماعی تنها منحصر به قوۀ اجرائی دستگاههای بزرگ دولت و سـازمانهای نـیرومند آن نمیگردد. دستگاههای دولتی زمانی دچار چنین مشکلاتی میگردند که سازمانهای کوچک خانواده، ناتوان و از انجام وظیفه درمانده شوند. در این صورت است کـه بناچار دستگاههای دولتی دست به کار میشوند و مجری ضمانت اجتماعی میگردند. در هر حال واحدهای کوچک محلّی برای پیاده کردن ضمانت اجتماعی بهتر می توانند بکار بپردازند و در زمـان مناسب خود آسانتر و بیدردسرتر به انجام چنین وظیفهای مشغول شوند و با محبّت و مودّت، فضای زندگی را عطرآگین و حیات شایستهای برای آدمـیان فراهم بسازند.
در اینجا سخن از احسان به میان میآید، احسان به پدران و مادران، پس از آنان احسان به خویشاوندان، و بدنبال ایشان احسان به یتیمان و درماندگان - هر چند که اینان از لحاظ مکان چه بسا دورتر از همسایگان باشند - زیرا ایـنان نیازشان افزونتر است و محتاج رعایت و مراقبت بیشتری هسـتند. سـپس سخن از احسان در حقّ همسایگانی است که خویشاوند نـیز میباشند. آنگاه سخن از احسان به همسایگان بیگانه به میان میآید. همسایگان بیگانه هم به خاطر حقّ همسایگی مقدّم بر دوسـتان هسـتند، زیرا دوسـتان گاهگاهی دیده میشوند و ملاقات میگردند، ولی همسایگان همیشه دیده میشوند و ملاقات میگردند. دربارۀ دوستان هم گفتهاند: دوستان کسانیند که در شتر همنشین و در سفر همراه انسانند. بعد از اینان از احسان به مسافران سخن میرود، مسافرانی که از اهل و عیال بدور گشتهاند و از مال و دارائی خود بریدهاند و در دیار غربت، تهیدست ماندهاند. سپس از بردگان سخن میرود، کسانی که شرائط، ایشان را (برده) کرده است. در هر صورت آنان به خویشاوندی بزرگ انسـانیّتی می پیوندند که در میان جملگی آدمیزادگان موجود و برقرار است.
به دنبال فرمان به احسان، سـخن میرود از: زشت شمردن خودخواهی و خودستائی، تنـگچشمی کردن و به تنگچشمی واداشتن، پنهان کردن نعمت و لطف یزدان، ریاکاری در بذل و بخشش و صدقه و احسان. سـپس سبب همۀ این کارها بیان میشود که معتقد نبودن به خدا و دنیای دیگر، و همچنین پیروی از اهریمن و همراهی با او است:
(إن الله لا یحب من کان مختالا فخورا . الذین یبخلون ویأمرون الناس بالبخل , ویکتمون ما آتاهم الله من فضله , واعتدنا للکافرین عذابا مهینا , والذین ینفقون أموالهم رئاء الناس , ولا یؤمنون بالله والیوم الآخر , ومن یکن الشیطان له قرینا فساء قرینا).
بیگمان خداوند کسی را دوست نمیدارد که خـودخواه و خودستا باشد. آنان کسانیند که خود بخل میورزند و مردمان را نیز به بـخل میخوانـد، و نعمتی را که خـداونـد بـدیشان داده است پـنهان مـیدارنـد و (نـه خودشان از آن استفاده میکنند و نه دیگران را از آن بهرهمند میسازند، و پـیوستـه سـعی در کفران نـعمت مادّی و معنوی دارند. اینان بدانند که) ما برای کسانی که (همچون ایشان) کفران نعمت میکنند، عذاب خوار کنندهای آماده کردهایم. و آنان کسانیند که اموال خود را ریاکارانه صرف میکنند و خودنمایانه میبخشند (تا مردم ایشان را ببینند و تعریف و تمجیدشان کنند) و نه به خدا ایمان و نه بـه آخرت بـاور دارند؛ (چرا که از شیطان پـیروی کرده و شـیطان ایشـان را از راه، بـدر برده است) و هر کس که شیطان همدم او باشد (چه بد همدمی برگزیده است و) شیطان بدترین همدم است! بدین منوال بار دیگر ایـن نشانۀ بنیادی موجود در برنامۀ اسلامی جلوهگر مـیآید که عبارت است از: پیوند دادن همۀ نماهای رفتار، و همۀ انگیزههای پندار، و جملگی روابط اجتماعی، به عقیده. چرا که خداونـد سبحان را به یگانگی ستودن و پرستش کردن، و تنها و تنها از او فرمان دریافت نمودن، ثمرۀ آن، احسان به انسانها خواهد بود، احسانی که به خاطر خدا و محض رضای او، و برای دریافت پاداش یـزدان در آخرت، انجام میپذیرد و مؤدّبانه و مـهربانانه و آگاهانه اداء میگردد، زیرا بنده میداند آنچه را که میبخشد جز از رزق و روزی خدا نمیبخشد. چرا که او آفرینندۀ رزق و روزی خود نیست و آنچه دارد از عطاء و بخشایش خدای رحمان است، و آنچه را به دست میآورد از خزائن غیب یزدان سبحان است.
انکار وجود خدا، و نپذیرفتن روز جزا، باعث تکبّر و تفرعن، و مایۀ تنگحشمی و فرمان به تنگچشمی میگردد، و موجب کتمان لطف و نعمت خدا میشود. زیرا آثار الطاف و انعام یـزدان، در احسـان و اعطاء، جلوهگر نمیآید. اگر هم احسـان و بذل و بخششی میشود، برای ظاهر و ریا انجام میگیرد و هدف از آن کسب شهرت و افتخار در پیش مردمان است نه طلب خشنودی و رضای یزدان. آخر به سزا و جزای جز لاف و گزاف و تکبّر و خودستائی در بین مـردم ایـمانی نیست!
بدین منوال (اخلاق) مشخّص میگردد، اخلاق ایمان و اخلاق کفر.
آنچه باعث انجام کار نیک میگردد و انگیزۀ اخلاق پاک میشود، ایـمان به یزدان و اعتقاد به زندگی در سرای جاویدان، و چشم دوختن به رضای خداونـد سبحان است. اعتقاد به سزا و جزای جهان دیگر، انگیزۀ والائی است. چنین انگیزهای شخص معتقد را چشم به راه دریافت پاداش احسان از مردمان نمیسازد و اصلاً انگیزۀ احسان را از عرف انسانها دریافت نـمیدارد و برنمیگیرد. وقتی که ایمان به خدا در میان نباشد، خدائی که بنده تنها او را بجوید و راه رضـای وی را بپوید، و انگیزۀ انجام کارها، عشق خشنودی پروردگار نباشد و بس، همچنین اگر به جهان دیگری که جزا و سزا در آن به تمام و کمال داده میشود، عقیده و باور نباشد، فکر و اندیشۀ مردمان متوجّه ارزشهای زمینی برگرفته از عرف انسانها می گردد، و همگان برای دستیابی به قوانین و مقرّرات نـارسا و گذرای نـاشی از آداب و رسـوم خـودشان به تلاش مـیپردازند و به تک میایستند. پیدا است که چنین قوانین و مـقرّراتی هم نه تنها برای همۀ زمانها و مکانها از ضابطه و قاعدۀ ثابت و بردوامی برخوردار نیست، بلکه برای یک نسل و در یک سرزمین هم) ضابطه و قاعدۀ اسـتوار و پـایداری ندارد. وقتی که انگیزۀ کار مـردمان برگرفته از چنین یاساها و دستورهائی باشد، پایۀ زندگی آنـان پـیوسته لرزان و اوضاع و احوال ایشان همیشه در نوسان خواهد بود، همانگونه که هواها و هوسهای انسانها و ارزشها و معیارهای آنها دائـماً در فراز و نشیب و تغییر و تبدیل است و هرگز ثابت بر یک حال و روان بر یک منوال و برخوردار از یک روال استوار نمیباشد. خوب معلوم است، چنین حال و احوالی هم صفات زشت و ناپسندی همچون فخرفروشی و خـودبزرگبینی، و تـنگچشمی کردن و به تنگچشمی خواندن، و ریاء و خودنمائی و خودستائی را به همراه دارد، و پستیها و پـلشتیها را ببار میآورد نه آزادگیها و یکرنگیها را.
تعبیر قرآنی بیان میدارد که خداوند، چنین کسـانی را (دوست نمیدارد). در یزدان سبحان بد داشتن و دوست داشتن منعکس نمیگردد. بلکه مقصود از خوش آمدن و بد آمدن پروردگار، از کردار و گفتار و پندار آفریدگان، بیان مسائل، با الفبای زبان مردمان است و ذکر مفاهیم برابر عرف و عادت آنان و چگونگی تأثیرپذیری ایشان از چیزهائی همچون راندن و آزار و سزای بد است:
(واعتدنا للکافرین عذابا مهینا ).
ما برای کسانی که کفران نـعمت مـیکنند، عذاب خوار کنندهای را آماده کردهایم.
خـوارداشتن، سـزای هـمسنگ فخرفروشی و
خودبزرگبینی است. اما تعبیر قرآنی به همراه بیان معنی مراد، پرتو افشانی ویژۀ خود را میکند، و برای به تصویر کشـیدن مقصود، سـایههای دلنشـین خود را میزند. در درونها نفرت از چنین صفات پستی را پدیدار و برانگیخته میدارد، و دلها را از این کارهای ناپسند، رمان و گـریزان میسازد، و سینهها را از کـوچک شـمردن و بیزاری جستن لبریز مـینماید، مخصوصاً زمانی که به دنبال بیان چنین صفات زشتی و اعمال پلشتی، اهریمن را هـمدم زشـتکاران و پـلشتی پیشگان قلمداد میفرماید:
(ومن یکن الشیطان له قرینا فساء قرینا).
و هر که اهریمن، همدم او گردد (چه بد همدمی برگزیده است و) اهریمن بدترین همدم است.
گفتهاند که چنین آیاتی دربارۀ گـروهی از یهودیان مدینه، نازل شدهاند. این صفات هم منطبق بر یهودیان است، همانگونه که منطبق بر منافقان است. هر دو دسته هم در آن زمان در میان جامعۀ اسلامی بسر میبردند. حه بسا این آیات اشاره داشته باشند، به پنهان داشتن لطف و مرحمتی که خداوند به یهودیان روا دیده بود. همچنین اشاره داشته باشند، به پنهان داشتن حقائقی که راجع به آئین اسلام و پیغمبر امین آن، در کتابهایشان موجود و مذکور بوده است و آنان از آن حقائق آگاهی و آشنائی داشتهاند. لیکن چنین آیاتی عام بوده و روند سخن، بیانگر احسان با اموال و نیکی در رفتار و کردار است. پس بهتر است مفهوم آن را همگانی بدانیم و عام بینگاریم، چه چنین کاری، نزدیکتر به سـرشت رونـد سخن و سازگارتر با طبیعت سیاق کلام است.
زمـانی که از بیان بدیهای درونشـان و زشتیهای رفتارشان، و علل و انگیزههای انکار خـدا و روز آخرتشان، و این که چرا با اهریمن همدم میگردند و از او پیروی میکنند، و از سزای آماده آنـان کـه چنین کارهای زشتی را مرتکب میشوند، سزائی که عذاب خوارکننده است، سخن به پایان میرسد، بدین هنگام، یک پرسش انکاری مطرح میگردد:
(وماذا علیهم لو آمنوا بالله والیوم الآخر وأنفقوا مما رزقهم الله , وکان الله بهم علیما . إن الله لا یظلم مثقال ذرة , وإن تک حسنة یضاعفها , ویؤت من لدنه أجرا عظیما ).
چه میشد، اگر آنان بـه خدا و روز رستاخیز، ایمان میآوردند و (به انگیزۀ این ایمان، خالصانه در راه خدا) از آنـچه خـدا بـدیشان داده است، بـذل و بـخشش میکردند (و اجر خود را از او دریافت میداشتند؟) و خداوند آگاه از آنان است. خداوند (به کسی) ذرّهای ظلم روا نمیدارد و (از اجر کسی نمیکاهد، ولی) اگر کـار نیکی (از کسی) سر زند، آن را چندین برابر میگرداند، و از سوی خود (به شخص نیکوکار، جدای از چندین برابر اجر عملش) پاداش بزرگی عطاء میکند.
بلی، چه میشد؟ مگر از ایمان به خدا، و از ایمان به روز رستاخیز، و از بذل و بخشش از روزی خدا داد، ترسی و لرزی باید داشت؟ خداوند کاملاً آگاه از بذل و بخششی است که میکنند. همچنین ایزد متعال، مطّلع از ایمان موجود، در زوایای دل مردمان است. از آنجا که خداوند کمترین ستمی روا نمیدارد، هیچگونه ترس و خوف ناشی از عدم آگاهی به ایمانشان، و بی خبری از بخشش و بذلشان نباید داشته باشند، و اصلاً نباید از ستم در سزا و جزا کمترین هراسی به خـود راه دهند. بلکه آنچه هست لطف و فضل و افزایش پاداش است، با چندین برابر قلمداد کردن نیکیها و خوبیها، و بهرهمند ساختن از الطاف بیکران و بخشایش بدون حسـاب یزدان منّان!
راه ایمان از بیشترین ضمانت، برخوردار است، و پر درآمدترین راه است، هر گونه که حساب کنیم و با هـر میزانی که بسنجیم، حتّی از لحاظ سود و زیان مادّی. از آنجا که ایمان پر سودترین چیز بوده و از بیشترین ضمانت برخوردار است، چرا باید به خـدا و روز رستاخیز ایمان نیاورند و از روزی خداداد نـبخشند؟ آخر آنان چیزی را نمیبخشند که خود آن را برای خویشتن آفریده باشند، بلکه از چیزی میبخشند کـه خداوند بدیشان داده است، امّا با ایـن وجود، پـاداش چندین برابر بدانان میدهد، و از الطـاف کریمانهاش، بیش از استحقاق بهرهمندشان مینماید، هر چند که آنان از روزی یـزدان بذل و بخشش و نیکی و احسان مــیکنند و مـیبخشند! چـه آفـریدگار بـزرگوار بخشندهای! چه پروردگار روزیرسان نعمت دهندهای! چه تجارت و معاملۀ پر سود و فزایـندهای! تـجارت و معاملهای است که جز نادان زیانمند از آن، رویگردان نمیگردد، و دوری نمیگزیند.
بعد از این، اوامر و نواهی، و تشویق و ترغیب، سیاق کلام با صحنهای از صحنههای قیامت به پـایان برده میشود. صحنهای که موقعیّت آنـان در آن بزرگ و برجسته نشان داده میشود، و در آن تپش دلها و جنبش احساسها ترسیم میگردد و نمایان و جنبان به تـماشا درمیآید، همانگونه که روش قرآن، در نـمایش همۀ صحنههای قیامت است:
( فکیف إذا جئنا من کل أمة بشهید , وجئنا بک على هؤلاء شهیدا ؟ یومئذ یود الذین کفروا وعصوا الرسول لو تسوى بهم الأرض , ولا یکتمون الله حدیثا . ).
(ای محمّد، حال اینان) چگونه خواهد بود، بدانگاه که از هر ملّتی گواهی (از پیغمبران، برای شـهادت بـر قـوم خود) بیاوریم و تو را (نیز به عنوان) شاهدی بـر (قوم خود، از جمله) اینان (یعنی تنگچشمان و نـافرمانان) بیاوریم. در آن روز (که چنین کارهائی بوقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پـیغمبر سـر بـر تـافتهانـد، دوست مـیدارند که کاش (همانگونه که مردگان را در خاک دفن میکنند و خاک بـر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفـن مـیکردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان صاف میکردند (و همچون مردگان، در خاک پنهان مـیشدند و چنین شرمندگی و درد و رنـجی را نـمیدیدند. در آن روز آنـان) نمیتوانند کردار یـا گفتاری را از خدا پنهان سازند.
این آیات، صحنۀ قیامت را تهیّه میبینند. خدا کمترین ستمی روا نمیدارد. او عدل مطلق است و ترازویش به اندازۀ مویی کج نمیگردد. ایزد منّان نیکیها و خوبیها را چندین برابر بشمار میآورد و پاداش چندین برابر می دهد، و گذشته از آن از جانب خود نعمت بسیار و پاداش بیشمار در برابر نیکیها و خوبیها عطاء میفرماید. آری آنان که به وسیلۀ ایمان و عمل، جویای مرحمت پروردگار و خواستار تفضّل کردگارند، آنچه بر سر راه ایشان است، رحمت یزدان و فضل مطلق ایـزد منّان است. ولی اینان، بلی اینان که ایمانی نداشتهاند و کردار بایستهای نکردهاند و تنها کفر ورزیدهاند و اعمال بد، انجام دادهاند، باید در آن روز، چه حال و وضعی داشته باشند؟ چه حال و احوالی پیش میآید؟ بدانگاه که از هر ملّتی شاهدی را حـاضر مـیآوریم که قبلاً پیغمبرشان بوده است و هم اینک باید بر آنان گواهـی دهد، و تو را نیز حاضر میسازیم تا شاهد اینان باشی و بر ایشان گواهی دهی.
در این جا است که صحنه، برجسته و روشن پدیدار و نمایان می گردد. سراسـر پـردۀ فراخ نـمایش را فـرا میگیرد. هر ملّتی حاضر و نمایان است. برای هر ملّتی هم شاهدی است، که گواه بر اعمالشان است. این کافران فخرفروش، خود بزرگبین، تـنگچشم، به تـنگچـشمی فراخوان، پنهان کنندۀ الطاف و انعام یزدان، و ریاکاری را که برای خدا کار نکردهاند و خشـنودی ذات باری نجستهاند، در لابلای واژگان و از خلال بیان قـرآن، آشکارا میبینیم! ایـن چنین کسانی را میبینیم کـه ایستادهاند و در صحنه نگاه داشته شده اند، در حالی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر پای خاسته است و به گواهی پرداخته است. آری اینان با هر آنچه که پنهان داشتهانـد و یا نــمایان نـمودهانــد، با هـمۀ فـخرفروشیها و خودبزرگبینیهائی که کردهانـد، با جملگی کفرها و انکارهائی که ورزیدهاند، با تمام چیزهائی که در بارۀ آنها، تنگچشمی کردهاند و به تنـگچشمی خواندهاند، با سراسر ریاکاریها و خودنمائیهائی که انجام دادهاند، در پیشگاه آفریدگار، حاضر و آماده گشتهاند! آفریدگاری که بدو ایـمان نداشتهاند، روزی دهندهای که نعمت و مرحمت او را پنهان کردهاند و نادیده گرفتهاند، و نسبت بدانچه بدیشان داده است بخل ورزیدهاند و تنگچـشمی نمودهاند و از عطاء و دادۀ یزدان، به مردمان چیزی ندادهاند و نبخشیدهاند. در پـیشگاه آفریدگار حاضر آمدهاند، در روزی که سرای آخرت نام دارد، و ایشان بدان ایمان نیاوردهاند و معتقد به سزا و جزائی در آن نبودهاند! رو در روی پیغمبری بر پـای ایسـتادهاند و ردیف گشتهاند که از فرمانش سر بر تافتهانـد. و از رهنمودهایش سرکشی کردهاند! پس چه میشود؟! چه پیش می آید؟!
آنچه گریبانگیرشان میگردد، خواری و رسوائی و شرمندگی و پشیمـانی است و بس! اقرار به گناهان و اعتراف به بدیها و پستیها است! امّا در این روز دیگر پشیمانی سـودی ندارد و اقـرار و اعـتراف بی بها و بیفایده است!
روند قرآنی تنها سیمای بیرونی و نـماد مادّی چنین مسائلی را نشان نمیدهد و بس، بلکه (شکل درونی) و ساختار معنوی آنها را نیز به تـصویر میکشد و ظاهر و باطن قضایا را روشـن و نـمایان مـیسازد. سایهها و سایهروشنهای افکار و اعمال، پیدا و هـویدا است و خواری و پستی و شرمندگی و پشیمانی گویا و نمایان است:
(یومئذ یود الذین کفروا وعصوا الرسول لو تسوى بهم الأرض , ولا یکتمون الله حدیثا . . ).
در آن روز (که چنین کارهائی بوقوع پیوندد) کسانی که کفر را برگزیده و از فرمان پـیغمبر سـر بـر تافتهاند، دوست میدارند که کاش (همانگونه کـه مردگان را در خاک دفن میکنند و خاک بر پیکرشان میریزند، ایشان را نیز در دل خاک دفن میکردند و) زمین (مزار ایشان) را بر روی آنان، صاف میکردند (و همچون مردگان در خاک پنهان میشدند و چنین شرمندگی و درد و رنجی را نمیدیدند. در آن روز آنان) نمیتوانند کردار یـا گفتاری را از خدا پنهان سازند.
همۀ این معانی را از لابلای پسودههای بیانگر زنـده موجود در تصویر حسّ میکنیم، و جملگی آن انفعالات جنبان در درونها را مشاهده مینمائیم. آنها را ژرف و زنده و مؤثّر میبینیم، بهگونهای که آنها را از لابلای هیچ بیان دیگری مشاهده نمینمائیم، چه بیان وصفی باشد و چه تحلیلی. ایـن، شیوۀ قرآن در نمایش صحنههای قیامت و همچنین در به تصویر کشیدن سایر صحنهها است.[1]
*
این درس با فرمان به انجام عبادت یزدان و نهی از انباز کردن چیزی برای حضرت سبحان، آغاز گشـته است. نماز هم نزدیکترین شعائر به معنی عبادت، و مهمّترین مراسم پرستش است. در آیۀ زیر برخی از احکام نماز، و بعضی از احکام طهارت که مقدّمۀ نماز است، ذکـر شده است:
(یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سکارى - حتى تعلموا ما تقولون - ولا جنبا - إلا عابری سبیل - حتى تغتسلوا . وإن کنتم مرضى أو على سفر , أو جاء أحد منکم من الغائط , أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء ، فتیمموا صعیدا طیبا ، فامسحوا بوجوهکم وأیدیکم . إن الله کان عفوا غفورا).
ای کسـانی کـه ایمان آوردهایـد، در حالی که مست هستید، به نماز نایستید تـا آنگاه که میدانید ]ه میگوئید، و fه نماز نایستید در حالی که جنب هستید تا آنگاه که غسل میکنید، مگر اینکه مسافر باشید. و اگر مریض یا مسافر بودید و یا اینکه از پیشاب برگشتید، و یا اینکه با زنان نزدیکی کردید و (در همۀ ایـن احوال) آبی نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید و (برای این منظور، با خاک) چهره و دستهایتان را مسـح کـنید. بیگمان خداوند پس عفو کننده و آمرزنده است.
این، حلقهای از زنـجیرۀ تربیت اسـلامی است برای جماعت مسلمانانی که برنامۀ اسلامی، ایشان را از ژرفای درّۀ جاهلیّت برگرفت و بالا کشید. میخوارگی یکی از مراسم و عادات اصلی و فراگیر بود، و از مشخّصات برجستۀ چنین جامعهای بشمار میآمد. البتّه میخوارگی، پیوسته از مشخّصات برجسته و مهمّ هر جـاهلیّتی در قـدیم و جـدید بوده و خـواهد بود. میخوارگی، مشخّصۀ برجستۀ جامعۀ روم در اوج جاهلیّت بود، و مشخّصۀ مهمّ جامعۀ ایران در گذشته بوده است.
امروزه هم میخوارگی پدیده پیدا و نشـانۀ هویدای جامعۀ اروپائی، و جامعۀ آمریکائی در اوج جاهلیّت خود است. در جاهلیّت جامعۀ عقب ماندۀ افریقائی امروزی که از جاهلیّت نخستین هم عقب ماندهتر است، وضع به همین شکل است.
در سـوئد کـه مـترقّیترین یـا جزو مترقّیترین مملکتهای روزگار معاصر است، در نیمۀ اوّل قـرن گذشته هر خانوادهای، می ویژۀ خود را تهیّه مـیدید. بطور متوسط هر کسی حدود بیست لیتر مصرف داشت. حکومت سوئد خطر این وضع را احساس کرد و به زیان اعتیاد میخوارگی پی برد. سیاست احتکار مسکرات را در پیش گرفت و اقدام به محدود نمودن مصرف روزانۀ اشـخاص کـرد. نوشیدن مسکرات را در مکانهای همگانی قدغن کرد. امّا بعد از چند سال، تخفیف قائل شد و برخی از قیدها و بندها را برداشت. نـوشیدن مسکرات تنها در رستورانها آزاد شد، آن هم به شـرط مصرف غذا با آن! بعدها نوشیدن مسکرات در برخی از مکانهای همگانی تا نصف شب آزاد گردید! ولی در نیمۀ شب تنها نوشیدن (شراب) و (آبجو) آزاد بود! اعتیاد میخوارگی در میان نـوجوانـان چندین برابر افزایش یافت.
اما در آمریکا؛ حکومت آمریکا یک بار تلاش کرد، که این پدیده را ریشهکن سـازد. بدین مـنظور در سـال
١٩١٩ قانونی را وضع کرد که از روی ریشخند قانون (خشکیدن) نامیده شد. چرا که (سیراب شدن) از می را قدغن کرد. این قانون مدّت چهارده سال ماندگار شد. در سال ١٩٣٣ حکومت ناچار گردید، آن را لغو کند، ولی برای تبلیغ علیه مسکرات همۀ وسـائل ارتباط جمعی از قبیل نشریّات و رادیو و سینما و سخنرانیها و کنفرانسها را به کـار گـرفت. مبلغی را که حکـومت آمریکا صرف این کار کرد، مبلغی بالغ بر شصت میلیون دلار تخمین مـیزنند. صـفحات کتابها و نشـریّههای مطبوعات در ایـن راستا را حدود دهبیلیون صفحه میدانند. هزینۀ چهارده سالۀ قانون تحریم از دویست و پنجاه میلیون جنیه کمتر نبود. در این مدّت سیصد نـفر اعدام گردید. همچنین پنج میلیون و سی و دو هـزار و سیصد و سی و پنج نفر زندانی شد. زیان و ضرر، به شانزده میلیون جنیه رسید. املاکی که مصادره گردید، حدود چهارصد و چهار بیلیون جنیه بود. امّا پس از این همه تلاش و زحمت و خسارت و زیان، دولت ناچار گردید از گفته و کرده خود برگردد و قانون را لغو و باطل کند[2]
اما اسلام، این پدیده ژرف و ریشهدار جامعۀ جاهلی را با چند آیۀ قرآنی از میان برداشت. این است، فرق میان برنامۀ یزدانی با برنامۀ جاهلی قدیم یا جدید، در کار پرداختن به معالجۀ نـفس بشری و اصـلاح جامعه انسانی.
برای این که ریشهداری و ژرفناکی ایـن پـدیده را در جامعه جاهلی درک کنیم، لازم است به اشعار دورۀ جاهلی مراجعه نماییم تا بدانیم و ببینیم که (می) عنصر اساسی درمان عناصر مادّۀ ادبی بوده است، و بلکه عنصر اساسی سراسر زندگی بشمار آمده است. تجارت می، کارش بدانجا رسیده است که واژۀ تجارت مترادف معاملۀ می، گشته است. لبید میگوید:
(قد بت سامرها وغایة تاجر
وافیت إذ رفعت وعز مدامها )
چه شبهای بسیار خوشی که تا دم صبح با دوستان به قصّهگوئی و شبزندهداری پرداختهام و خویشتن را به پرچم باده فروش رساندهام، بدانگاه که بر فـراز میکده برافراشته شده است و باده هـم نـایاب و گـران گشته است.
عمرو بسر قمیئه میگوید:
(إذا أسحب الریط والمروط إلى
أدنی تجاری وأنفض اللمما )
یاد کن آنگاه را که دامنکشان بـه سـوی نزدیکترین میکده رهسپار میگشتم و نقاب از چهرۀ دیوانگی بـرمیداشتم و فسق و فجور میکردم.
وصف مجالس میخوارگی، و افتخار بدانها دنیای شعر عربی را پر و لبریز کرده است، و قالب ظاهر و سیمای آشکار آن گشته است.
امرؤ القیس میگوید:
(وأصبحت ودعت الصبا غیر أننی
أراقب خلات من العیش أربعا)
(فمنهن قولی للندامى:تفرفقوا
یداجون نشاجا من الخمر مترعا)
(ومنهن رکض الخیل ترجم بالقنا
یبادرن سربا آمنا أن یفزعا)
... الخ.
جوانی خود را بدرود گفتهام، ولی چهار خصلت زندگی را رها نکرده و بر آنها سـخت آزمندم: یکـی از آنها سخنم، خطاب بـه همدمان و هـمپیالگانم است. بـدیشان میگویم بدانگاه کـه مشک شـراب لبـریز و پـر سـر و صدا را میچرخانند و میگردانند: آهسته از کنارم بگذرید و مهربان باشید و می به من دهید. دیگری تاختن اسبان راهواری است که چهار دست و پای باریک و استوار همچون نیزهها را بر زمین میزنند و خود را به گلّههای گاوان سرگرم چـرا مـیرسانند، پــیش از ایـنکه بـه هـراس افتند و بـرمند و از دسترس ما بدر روند ... و ٠٠٠٠
طرفه پسر عبد میگوید:
)فلولا ثلاث هن من عیشة الفتى
وجدک لم أحفل متى قام عودی)
(فمنهن سبقی العاذلات بشربة
کمیت متى ما تعل بالماء تزبد)
(وما زال تشرابی الخمور ولذتی
وبذلی وإنفاقی طریفی وتالدی)
(إلى أن تحامتنی العشیرة کلها
وأفردت إفراد البعیر المعبد)
اگر سه چیز نبود که زندگی انسان را تشکیل مـیدهند، بـه بخت و اقبال تو سوگند میخورم، که باکی نمیداشـتم، چـه وقت عیادت کنندگـانم از من مأیوس میگردند و مـیمیرم و بدرودم میگویند. نخستین آنها پیش از اینکه زنان ملامتگر ملامتم کنند که بادهگساری بس است، جامی از بادۀ گلرنگ را سرکشم، بادۀ گلرنگی کـه چـون آب بـر آن ریزند کف برمیآورد. پیوسته بادهگساری میکنم و می مینوشم و به دنبال لذّت و خوشگذرانی مـیافتم و دارائـی موروثی و مکتسب را خرج مـیکنم و مـیبخشم، تـا زمـانی کـه قـوم و قبیلهام جملگی از من دوری میگزینند و همچون شتر مبتلا به گری آلوده به قطران تک و تنها میمانم.
اعشی سگوید:
(فقد أشرب الراح قد تعلمین
یوم المقام ویوم الظعن)
(وأشرب بالریف حتى یقال
قد طال بالریف ما قد دجن)
تو خانم، میدانی که من در زمان اقامت و در زمان کوچ می مینوشم و بادهگسـاری مـیکنم. در دل طبیعت آن اندازه میمانم و می مینوشم تا گویند که آنچه بـدان انس و الفت گرفته است، در دل طبیعت به طول انجامیده است.
منخل یشکری میگوید:
(ولقد شربت من المدا
مة بالصغیر وبالکبیر)
(فإذا سکرت فإننی
رب الخورنق والسدیر)
(وإذا صحوت فإننی
رب الشویهة والبعیر)
با جام کوچک و کاسۀ بزرگ می را نوشیدهام. هنگامی کـه مست میشوم، خود را صاحب کوشک (خورنق) و (سدیر) میدانم[3]. و زمانی که از مستی به هوش میآیم، میبینم که من صاحب تعدادی گوسفند و شترم و بس.
اشعاری امثال اینها در چکامههای جاهلی بسیار است ...
روایتی که ببانگر تحریم مسکرات در مـیان جامعۀ اسلامی است، و بزرگانی از اصحاب که قهرمانان رخدادهای مراحل تحریم بوده و در روایت نـامی از ایشان رفته است، اشاره دارد، به وسـعت گستره ایـن پدیدۀ پلید و فراخی دائرۀ ایـن خوی خـانمانسوز در جاهلیّت عربی. نقل چند کلمه زیر، اندکی از بسیار، و مشتی است نمونۀ خروار:
عمر - خدا از او خشنود باد - در داستان اسلام آوردن خود میگوید: (من در دوران جـاهلیّت پـیوسته می میخوردم، و از این مـیکده بدان میکده میرفتم و بادهگساری مینمودم ...).
عمر پس از اسلام آوردن هم، می مینوشید، تا اینکه آیۀ زیر نازل شد:
(یسألونک عن الخمر والمیسر . قل فیهما إثم کبیر ومنافع للناس , وإثمهما أکبر من نفعهما).
دربارۀ باده و قمار از تو سؤال مــیکنند. بگو: در آنـها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است.(بقره / ٢١٩) همچنش خداوند متعال فرموده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ ).
ای کسـانی کـه ایمان آوردهاید، در حالی کـه مست هستید، بـه نماز نـایستید، تـا آنگاه کـه مـیدانید چـه میگوئید.
عمر خاشعانه گفت: پروردگارا! راجع به می بیان شافی و توضیح کافی برایمان اظهار فرما! ... بعدها آیۀ تحریم صریح نازل شد :
(یا ایّها الذین آمنوا إنما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون . إنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر , ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلاة فهل أنتم منتهون).
ای مؤمنان! میخوارگی و قماربازی و بتهای (سنگیی که در کـنار آنها قـربانی مـیشود) و تـیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شوید. اهریمن میخواهد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شمـا دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز بار دارد. پس آیـا (از ایـن دو چیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یـاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همۀ عبادات، بـه ویـژه نــماز کـــه مـهمّترین آنـها است، بـاز مـیدارنـد) دست میکشید و بس میکنید؟! (مائده 90/ ٩١)
عمر پس از شنیدن این آیات، گفت: دست میکشیم و بس میکنیم! آنگاه از میگساری دست کشید.
در بارۀ نزول آیۀ:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى ).
دو روایت نقل شده است. در این روایتها بزرگانی چون عبدالرحمن بن عوف از مهاجران، و سعد بـن مـعاذ از انصار، نامشان در میان اسامی شـرکتکنندگان در میگساری به چشم میخورد.
ابن ابی حاتم روایت کرده است: یونس بن حبیب، ابوداود - با سندی که خود دارد - برایمان از مصعب بن سعد و او از سعد روایت میدارد که گفته است: «دربارۀ
من چهار آیه نازل گشته است. مردی از انصار غذائی را تهیّه دید و کسانی از مهاجرین و افرادی از انصار را دعوت کرد. خوردیم و نوشیدیم تا مست شدیم. آنگاه به ذکر افتخارات خود پرداختیم و به خویشتن بالیدیم. مردی استخوان چانۀ شتری را برگرفت و به بینی سعد فرو برد. سعد دارای بینی فرو رفتهای بود. این کار پیش از تحریم می بود. آنگاه این آیه نازل شد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى ).
مسلم این سخن را به درازا از قول شعبه روایت نموده است.
ابن ابی حاتم روایت کرده است که: محمّد بن عمّار، از عبدالرحـن بن عبدالله دشتکی ابوجعفر، و او از عطاء بن سائب، و وی از ابوعبدالرحمن سلمی نقل کـرده است: عبدالرحمن بن عوف خوراکی را تهیّه دید و ما را دعوت کرد. می به ما داد و نوشاند تا آنگاه که همه مست شدیم. وقت نماز فرا رسید. کسی را امام جماعت کردند. در نماز خواند:
(قل یا أیها الکافرون . ما أعبد ما تعبدون . ونحن نعبد ما تعبدون ).
خداوند این آیه را نازل فرمود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ).
بیش از این به مثالها و روایتها نیازمند نمیباشیم تا ریشه دوانی و ژرفائی این پدیده ناپاک مـیگساری را در جامعۀ جاهلی روشن و مستدلّ داریـم. ایـن خوی خانمانسوز و قـماربازی، دو پدیدۀ برجسـتۀ تنگاتنگ آداب و رسوم جامعۀ جاهلی بودند.
امّا برنامۀ ربّانی برای مبارزه با چنین پدیدۀ ریشهدار و ژرفی چه کار کرد؟ برای نابود کردن این بلا به چه شیوهای عمل کرد؟ بلائی که اصلاً با وجود آن هیچگونه جامعۀ پـویا و شایسته و راسترو و خردمندانهای، ماندگار و برجای نمیماند. چه کاری کرد، برای ایـنکه رویاروی عرف و عادتی بایستد که اصیل و کهن بود.
از یک سو تقالید اجتماعی از آن جانبداری میکرد و از دیگر سو مصالح اقتصادی وابسته بدان بود.
برنامۀ ربّانی، همۀ این مفاسد را به وسیلۀ چند آیـۀ قرآنی چارهجوئی کرد. مرحله به مرحله چارهاندیشی نـمود. پلّه پلّه، آرام و استوار گام پیش نهاد. پا به میدان کارزار گذاشت بدون اینکه جنگی درگیرد و افرادی تلف و قربانی گردند و خونهائی ریخته شوند. بلکه آنچه ریخته شد تنها کوزههای می و مشکهای شراب بود. تنها جرعههائی ریخته شد و پرت گردید که به هنگام شنیدن آیـۀ تـحریم در دهان نـوشندگان بود. نوشندگان همین که آیۀ تحریم را شنیدند جرعهها را از دهان خود بیرون ریختند و آن را قـورت ندادند، همانگونه که پس از این خواهد آمد.
در مکّه که اسلام هنوز دولت و قدرتی نداشت. جـز قدرت قرآن چیزی در میان نبود. در مکّه قرآن گاه و بیگاه اشارههای سریعی به دیدگاه اسلام دربارۀ می میکرد. این اشـارات تـنها از لابلای عبارات، درک میشد. ولی از مرحلۀ اشاره پا فراتر نمینهاد.
در سورۀ نحل آمده است:
(ومن ثمرات النخیل والأعناب تتخذون منه سکرا و رزقا حسنًا).
(خداوند) از میوههای درختان خرما و انگور، (غذای پر برکتی نصیب شما میسازد که گاه آن را بـه صورت زیانباری درمیآورید و از آن) شراب درست میکنید و (گاه) رزق پاک و پاکیزه از آن میگیرید.(نعل / 67)
خداوند واژۀ (سَکَراً ) را که به معنی مُسکِری بود که آن را از میوۀ خرما و انگور تهیّه میکردند، در برابر (رزقا حسنًا) یعنی رزق پاک و پاکـیزه، قرار داده است، تا این برابری اشارهای باشد به اینکه (سَکراً ) یعنی مُسکِر چیزی است و (رزقا حسنًا) یعنی خوراک پـاکیزه چـیز دیگر. امّـا ایـن بیان، پسـودۀ دورادوری بیش نیست که چه بسا دل نوجوان و نو ایـمان مسلمان آن را دریابد. لیکن خصلت میخوارگی، یا دقیقتر بگوئیم رسم میگساری، ژرفتر از یک خصلت فردی بود. بلکه یک رسم اجتماعی بود و ریشههای اقتصادی داشت. بسی ژرفتر از این بود که این پسودۀ سریع دور، در آن تأثیری آن چنانی داشته باشد.
در مدینه هم که اسلام دولتی گردید و سلطه و قدرتی پیدا کرد، با نیروی حکومت و قدرت شمشیر دولت به تحریم می پناه نبرد. بلکه نـخست فرماندهی و تـوان قرآن به اصلاح حال مردمان پرداخت. برنامۀ آسمانی اسلام کار خود را آهسته و آرام و سهل و ساده شروع کرد و با آگاهی از اطلاعی که از نفس بشریّت و اوضاع اجتماعی داشت، با نرمش به سادگی حلّ کرد. با آیۀ سورۀ بقره پاسخ پرسشهائی را داد که دالّ بر بامداد بیداری دل مسلمانان علیه میگـساری و قمار بود:
(یسألونک عن الخمر والمیسر . قل فیهما إثم کبیر ومنافع للناس , وإثمهما أکبر من نفعهما).
دربارۀ باده و قمار از تو سؤال مـیکنند، بگو: در آنـها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم دربردارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است. (بقره / 219)
این نخستین ضربهای بود. صدای شنوائی در شـعور اسلامی و در دل اسلامی و در منطق فقهی اسلامی داشت ! چرا که ملاک حلال بودن و حرام بودن، یـا مکروه بودن، تکیه بر فزونی گناه یا فزونی خوبی در هر کـاری است و بس. زمانی که گناه میخوارگی و قماربازی بزرگتر و بیشتر از سود آن دو تـا است، دو راهۀ جدائی نمایان و آغاز میگردد.
ولی کار از ایـن ژرفناکتر بود ... عـمر رضی الله عنهُ گفت: (پـروردگارا! سخن شافی و توضیح کافی دربارۀ میگساری برایمان بیان فرما!).
عمر!!! بلی عمر! این به تنهائی گویای همه چیز است و بیانگر عمق این رسم در ژرفای دل فرد عربنژاد است. بعدها رخدادهائی پـیش آمد، همسان وقائعـی که برشمردیم. آنگاه این آیه نازل گردید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ).
( نساء/43)
برنامۀ بینا و دارای بینش، و ساده و بیپیرایش، دستاندر کار ساختن و سـازش شد و تأثـیر خود را بخشید.
این هم مرحلۀ میانۀ موجود در میان گریزان و بیزار کردن از می و میگساری، به دلیل بیش بودن گناه آن از سود آن است، و میان تحریم قاطعانۀ می و میخوارگی، به دلیل اینکه پلید و کار اهریمنانه است. وظیفۀ ایـن مرحلۀ میانه این بود که (خوی میگساری را از میان بردارد) یا اینکه (اعتیاد میخوارگی را درهم بشکند). اول میگساری را نزدیک به اوقات نمازها، تحریم کرد. اوقات نـمازها هم در طول روز است و مـیان آنـها زمانهای کوتاهی بیشتر، قرار ندارد و برای مـیگساری بسنده نیست، مدّت زمانی که مستان در آن مستی کنند و به هوش آیند و اثر مستی شدید از بین رود و آنان بدانند که در نماز چه میگویند. گذشته از ایـن، می نوشیدن، اوقات و ازمنۀ خاصّ خود را دارد، همچون صبوح بامدادان و غبوق شامگاهان[4]. در مـیان چنین اوقاتی و بدنبال اینگونه ازمنهای، اوقات نماز فرا میرسد. در اینجا دل مسلمان میان ادای نماز و مـیان لذّت شراب حیران و ویلان میگردد. دل مسـلمان هم بدان اوج رسیده است که بداند، نماز برای او، ستون زندگی است.
با وجود این، عمر رضی الله عنهُ بلی عمر که عمر است، خاشعانه از بارگاه یزدان درخواست مینماید که: (پـروردگارا! سخن شافی و توضیح کافی دربارۀ می و میگساری برایمان بیان فرما). زمان گذشت و هنگام وقوع حوادث فرا رسید. موقع مناسب - برابر ترتیب برنامه آسمانی - برای ضربه قاطعانه پیش آمد. دو آیۀ سورۀ مـائده نازل شد:
(إنما الخمر والمیسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشیطان فاجتنبوه لعلکم تفلحون . إنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوة والبغضاء فی الخمر والمیسر , ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلاة فهل أنتم منتهون).
میخوارگی و قماربازی و بتهای (سـنگیی که در کـنار آنها قربانی میشود) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بختآزمائی و غیبگوئی بکار میرود، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کارهای) پلید دوری کنید تا اینکه رستگار شـوید. اهـریمن مـیخواهـد از طریق میخوارگی و قماربازی، در مـیان شـما دشـمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز بــاز دارد. پس آیـا (از ایــن دو چیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یـاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همۀ عبادات، به ویـژه نـماز کــه مهمّترین آنـها است، بـاز مـیدارنـد) دست میکشید و بس میکنید؟! (مائده / ٩٠، ا٩)
مسلمانان همین که فرمان را شـنیدند، جملگی بس کردند. مشکهای شراب ریخته شد. کوزههای می در همه جا شکسته شد. آنان که سرگرم میخوارگی بودند، به مجرّد شنیدن دستور قرآنی، جرعههای را پرت کردند که در دهان داشتند و آنها را قورت ندادند و نبلعیدند. قرآن پیروز گردید. برنامۀ یزدانی موفّق شـد و بدون استفادۀ از زور، قدرت و سلطۀ خود را واجب و لازم الاجراء کرد. امّا این کار چگونه انجام و اجراء شد؟ این معجزه چطور صورت گرفت؟ معجزهای که در تـاریخ انسانها بینظیر است و در تاریخ قوانین و مـقرّرات و بخشنامهها در همۀ زمانها و مکانها، تک و یگانه است. معجزه شد، زیرا برنامۀ ربّانی بر نفس انسانی با شیوۀ ویژۀ خود چیره گردید. آن را به زیر بال و پر قدرت خویش کشید، با سلطۀ یزدان و بیم از خدای سبحان و پائیدن آفریدگار جهان، و حضور پروردگار، در زوایا و پهنۀ دل و جان انسان. پروردگاری که لحظهای از زمان غـفلت بدو رو نـمیکند و آنـی غافل از بندگان و آفریدگان نبوده و نیست. سراسـر نفس انسان را فرا گرفت و هیچ نقشی از آن را رها نسـاخت و کنار نگذاشت. فطرت را با راه و روش آفریدگار فطرت چارهسازی کرد. با تلاشهای فراوان و سترگ، و با توجّهات خستگیناپذیر و بزرگ، خلأ درون مردمان را پر کرد و جائی را خالی نگذاشت تـا مسـتی و می و خیالبافیهای مسکرات، و به خود نازیدن و بالیدن پوچ ناشی از نوشانوش باده، آن را پر سازد.
گسترۀ درون را لبریز از تلاشهای بزرگی و تکاپوهای سترگی کرد. از جمله: بشریّت گمراه گریز پـا را بطور کلّی از بیابان برهوت جاهلیّت و گرمای سوزان آن، همچنین از تاریکی سیاه و بندگی خوارکننده و تنگنای خفهکنندۀ جاهلیّت نجات داد، و رهسپار باغهای پرگل و ریحان و دلربا و زیبای اسلام کرد، و به زیر سایههای دلگشا و باصفای درختان چنین باغهائی کشـاند، و از نور درخشان و آزادگی بزرگوارانه و گسـترۀ سترگ اسلام بهرهور و برخوردار ساخت، گسترهای آن اندازه سترگ که در برگیرندۀ این جهان و آن جهان است. برنامۀ ربّانی، خلأ درون را با باور و ایمان پر کرد، و ایـن هم، مهمّترین کار است. درون را از شور و احساس تر و تازه، و از خشنودی زیبا و باصفا سرشار نمود. دیگر چنین درونهائی نیازی به سرخوشی مستی و منگی باده نداشتند، تا مستی و منگی، آنها را بر بال خیال بنشاند، و در جهان خیالبافیها و رؤیاهای دروغین به پرواز درآورد، درونهائی که با نیروی ایمان نورین، به سوی جهان بالا و درخشان والا و برین پر میکشند. در قرب خدا میغنوند، و در پرتو نور جمال یزدان، و در کنار خداوند ذوالجلال سبحان، زنـدگی سپری میکنند. چون مزۀ این قرب را میچشند، طعم مـی و سرمستی بادهگساری را از دهان پرت میکنند و دور میاندازند. دیگر سر درد و سرگیجۀ مستی را به خود نـمیپذیرند، و سـرانـجام از کثافت مـی و خـمودگی میخوارگی دست میکشند.
برنامۀ ربّـانی، فطرت را از زیـر تـپّهها و تودههای جاهلیّت نجات بخشید، و قفل فطرتها را با کلید خاصّ فطرت باز کرد، کلیدی که فطرتها جز با آن باز نمیشوند. برنامۀ اسلامی، نور، زندگی، پاکیزگی، پاکی، بیداری، همّت، روان شدن به سوی خیر و خوبی بزرگ و کار سترگ، خلیفهگری در زمین بر مبنای اصول و ارکان لازمۀ خلافت، آنگونه که پروردگار آگاه و دانـا مقرّر فرموده است، و مطابق با عهد و پیمانی که شرط کرده است و با دیگران بسته است، و حرکت کردن در راه هدایت و نوری که ارمغان فرموده است، همه و همۀ ایـنها را در گـوشهها و کنارها و بندها و راهها و گذرگاههای درونها پخش و پراکنده نموده و مستقرّ و پا بر جای داشته است.
می همچون قمار، و همچون بقیّۀ وسـائل و امـاکن خـوشگذرانـیها و هـوسبازیها، از قبیل آنـچه (بازیهای ورزشی) نامیده میشود، و زیادهرویهائی که برای دیدن چنین بازیهائی انجام میگیرد، همچنین دیوانگی سرعت، دیوانگی سینما، دیوانگی (مُدها) و (تقلیدها)، دیوانگی جنگ گاوها، و دیوانگی سـایر بیمزگیها و کارهای بیهوده و بیجائی که زندگی گلّههای انسانها را در جاهلیّت جدید روزگار معاصر امروزی، یعنی در جاهلیّت تـمدّن صـنعتی! همه و همۀ ایـنها تعبیراتی بیش از خلأ روحی نمیباشند. خلأ روح پیش از هر چیز دیگری از ایمان، دوم خلأ روح از تلاشهای بزرگ و تکاپوهای سترگی که نیروی انسانها را صرف خود کند و به خود مشغول دارد. این چنین کارهائی خبر از فقر این تمدّن در مسألۀ اشباع نیروهای سرشتی به شیوۀ درست و بگونۀ راست میدهند و بیانگر صرف نیروهای خدادادی در کژ راههها و نادرستیها می باشند. چنین خلأ و چنین فقری، چیزهائی هسـتند که به میگساری و قماربازی منتهی میشوند تا این خلأ به وسـیلۀ آنـها پـر شود. هـچنین انسـان را به همۀ دیوانگیهائی میکشانند که قبلاً نـامی از آنـها رفت. حتّی بالاتر از این دیوانها، خلأ روحی و فقر معنوی، انسان را به (دیوانگی) واقعی و معروف میکشانند و به بیماریهای روانی و عصبی میرسانند، و سرانجام، کار به انحرافات منتهی میگردد!
تنها واژگانی نبود که چنین معجزۀ شگفت نـادری را پدید آورده و پـیاده کرده است. بلکه آنـچه معجـزه آفریده است برنامهای است، برنامهای که واژگان متن و اصـل آن است. بـرنامهای کـه سـاخته و پرداخته خداوندگار انسانها است، نه سـاخته و پرداختۀ خود انسانها. فرق اصلی این برنامه، با سایر برنامههای دیگری که سـاخته و پرداختۀ انسـانها است و سود چندانی در بر ندارند، در همین است. مسأله این نیست که سخنی گفته شود، چرا که سخن بسیار است. فلان فیلسوف، فلان شاعر، فلان اندیشمند، فلان شاه، و فلان کس یا فلان فرد، نویسندگی میکند و چیزی مینویسد و چه بسا آراسته و پیراسته و زیبا و گیرا بنویسد. سخن را بیاراید و شیوا و دلربا ارائه نماید. بنظر آید که وی برنامهای را مینگارد و مکتب یا فلسفه یا چیز دیگری را به ارمغان میآورد و طرحی نو درمیاندازد! لیکن درون مردمان، آن را ناتوان مییابد و سلطه و حاکمیّتی بر کشور دلها از آن نمیبیند، چرا که: خداونـد دلیلی همراه آن نساخته است و نیروئی بدان نداده است. آخر سرچشمۀ سخن است که دلیل همراه سخن مـیسازد و بدان نیرو میبخشد. سرچشمۀ این سخن هم فـراتر از توان سرشت برنامۀ ساخته و پرداختۀ انسـان است. در سرشت بشری ضعف و جهل و قصور و خودخواهی موجود است.
کسـانی کـه مـیخواهند، برای زنـدگی مردمان، برنامهریزی کنند و برنامههای خود را به جای برنامه خداوند آگاه دانا پـیش بکشند و بگذارند، و برای انسانها قانون بنویسند و آن را جایگزین قانون یـزدان کار بجا و بینا کنند، و برای همنوعان خود خط و نشانی بکشند و راهها و نشانههائی ارائه دهند که آفریدگار توانا، چنین خط و نشانی و طرق و علائمی را پدیدار و پیشنهاد نکرده است، کی این حقیقت ساده را میفهمند و درک میکنند؟ کی؟ آخر کی از این غرور بیجا دست برمیدارند؟ چه وقت از خواب غفلت بیدار میشوند و فریب هواخواهیها و خودپرستیها را نمیخورند؟
از این جرّ مقال دست برمیداریم و به سوی این آیـۀ کریمه برمیگردیم که میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُبَاً الّا عابِری سَبیلٍ حَتّی تَغْسِلُوا).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آنگاه که میدانید چه میگوئید، و به نماز نایستید در حالی که جنب هستید تا آنگاه که غسل میکنید، مگر اینکه مسافر باشید.
همانگونه که آیۀ مذکور مؤمنان را بـازداشـته است از این که به نماز بایستند در حالی که مست هسـتند تـا آنگاه که میدانند چه میگویند، بدان سـان مؤمنان را بازداشته است از این که به نماز بایستند در حالی که جُنُب هستند - مگر این که مسافر باشند - تا زمانی که غسل میکنند.
سخنان دربارۀ مقصود از (عابِری سَبیلٍ ) گوناگون است، همانگونه که دربارۀ معنی نزدیک شدن ممنوع به نماز سخنان مختلفی بیان شده است. قولی مـیگوید: مقصود نزدیک نشدن جُنُب به مساجد، یا ماندن او در مساجد است تا زمانی که غسل میکند. امّا اگر تنها گذر کردن و عبور نمودن از داخل مسـاجد باشد، مانعی ندارد. عدّهای از اصحاب درهای خانههایشان رو به مسجدالرسول صلّی الله علیه وآله وسلّم باز میشد، و گذرگاه و محلّ برگشت خانههای آنان، از آنـجا بود و بس. بدیشان اجازه داده شد که هر چند که جنب باشند و غسـل هم نکرده باشند، از مسجدالرسول صلّی الله علیه وآله وسلّم گذر کنند و از آنجا به خانههایشان برگردند. امّا نمازگزاردن فقط پس از غسل کردن انجام میپذیرفت و بس.
قول دیگری میگوید: مقصود خود نماز است. شخص جنب نباید نماز را بخواند تا غسل نکند، مگر این که مسافر باشد. اگر شخص جنب مسافر باشد میتواند به مساجد برود، و بدون این که غسل کرده باشد تیمّم نماید و نماز را بخواند. چرا که تیمّم در چنین مواردی جایگزین غسل و همچنین وضو است.
قول نخستین بهتر و زیباتر به نظر میآید. زیرا حالت دوم - یعنی حالت حاصل در سفر - در دنبالۀ آیه، ذکر شده است. تفسیر (عـابِری سَـبیلٍ ) به مسـافرین، مــوجب تکرار حکم در یک آیـه بـدون هیچگونه ضرورتی است:
(وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنکُم مِّن الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَفُوّاً غَفُوراً )(43)
و اگر مریض یـا مسافر بودید و یـا اینکه از پیشاب برگشتید، و یا اینکه با زنان نزدیکی کردید و (در همۀ این احوال) آبی نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید و (بـرای این منظور، با خاک) چهره و دستهایتان را مسح کنید. بیگمان خداوند عفو کننده و آمرزنده است.
این نصّ قرآنی متوجّه حال و وضـع مسـافر است. بدانگاه که گرفتار حَدَث اکبر میگردد و جُنُب میشود و به غسل نیاز پیدا میکند، یا این که حَدَث اصغر بدو رو میکند و برای اقامۀ نماز محتاج وضو میگردد.
نصّ قرآنی، او را در چنین حال و وضعی برابر می نهد با شخص بیماری که مبتلای به حَدَث اکبر یـا حَدَث اصغر میگردد، و نیز او را در ردیف کسی قرار میدهد که از پیشاب برگشته باشد. (غائط: به مکان گودی گفته میشود که در آنجا قضای حاجت انجام میگیرد. در اینجا ذکر محلّ شده است، ولی کنایه از خود عمل است). شخصی که از پیشاب برگشته باشد و حَدَث اصغر بدو رو کرده باشد، نیازمند وضو است. همچنین او را همطراز کسی بشمار میآورد که با زنان نزدیکی کرده باشد.
دربارۀ (لاَمَسْتُمُ النِّسَاء) نیز اقوال گوناگونی است: قولی میگوید: کنایه از جماع است، که موجب غسـل است. قول دیگری میگوید: مراد از ملامسه خود لمس است. یعنی تماس هر جزئی از اندام تن مرد با تن زن، که موجب وضو در برخی از مذاهب است نه در برخی دیگر. شرح مفصّل این مسأله را باید در کتابهای فقهی بررسی کرد. ولی ما به چکیدۀ آن اشاره مینمائیم:
الف - لمس موجب وضو است به هر شکلی که باشد.
ب - لمسـی موجب وضو است که در لمسکننده شهوت را برانگیزد، و شخص لمس شده تحریککننده باشد.
ج - لمسی موجب وضو است که لمسکننده، خودش برابر برداشت خویش احساس کـند که لمس شده از زمـرۀ کسـانی بشمار است که لمس او در انسـان شهوتبرانگیز و محرّک است.
د - بطور کلّی لمس موجب وضو نمیباشد، و حتّی در آغوش کشـیدن و بوسیدن همسر هـم باعث وضو نمیشود.
هر یک از این نظریات دارای طرفداران خاصّ خویش است و افعال و اقوالی از رسولالله صلّی الله علیه وآله وسلّم را مسـتند قرار میدهند، بدانگونه که در سایر مسائل فقهی مورد اختلاف، مرسوم است.
آنچه ما در معنی: (لاَمَسْتُمُ النِّسَاء) ترجیح میدهیم این است که کنایه باشد از کاری که موجب غسل است. با این گفتار کوتاه، ما از همۀ اختلافات مربوط به مسألۀ وضو به دور و بینیاز میگردیم.
در همۀ این حالات مذکور، چه حالتی که موجب غسل است، یا حالتی که موجب وضو برای خواندن نـماز است، زمانی که آب یافته نشود، و یا این که آب یافته شود، ولی استعمال آن مضرّ، یـا نـاممکن و نـاشدنی باشد، تیمّم جایگزین غسل و همچنین وضو است. نـام تیمّم در متن آیۀ مذکور است:
(فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً ).
با خاک پاک تیمّم کنید.
یعنی خاک پاک را بجوئید. (صَعیداً ) : هر جنسی از زمین است، از قبیل: خاک یا سنگ یا دیوار ... هر چند خاکی که بر پشت چهارپایان به صورت گرد و غبار نشسته باشد، یا گرد و غباری باشد که بر جامهها و فرش و فروش افتاده باشد، تنها بدین شرط که به هنگام زدن دستها بر آن، ذرّات خاک برخاسته شود.
کیفیّت تیمّم: یک بار کف دستها را بر خاک میزنند و آنها را تکان داده، سپس چهره را بدانها مسح میکنند. بعد دو دست را تا آخر آرنجها مسح مینمایند ... یا این که دو بار کف دستها را بر خاک میزنند. با نخستین زدن کفها بر خاک، چهره را مسح مینمایند، و با دومین زدن کفها بر خاک، دو دست را تا آخر آرنـجها مسـح میکنند.[5] بیش از این در باره دقائق اختلافات فقهی صحبت نمیکنیم. این آئـین سـهل و سـاده است و در دستور تیمّم، معنی سادگی آشکارا جلوهگر است:
(إِنَّ اللّهَ کَانَ عَفُوّاً غَفُوراً )(43)
قطعاً خداوند بخشایشگر و آمرزگار است.
ایـن قسمت از آیـه، پـینوشتی است که بیانگر آسانگیری، مهرورزی بر ضعف و ناتوانی، گذشت از قصور و کوتاهی، و قلم عفو کشیدن بر گناهها و لغزشها است.
پیش از این که دربارۀ این آیه سخن به پایان ببریم و از این درس بس کنیم، در برابر برخی از پسودههای موجود در این آیۀ کوتاه میایستیم و نگاهی بـدانـها میاندازیـم. در برابر (فلسفة تـیمّم) میایسـتیم و میکوشیم بدان اندازه که خداوند لطف نموده و توفیق عنایت فرماید، فلسفۀ تیمّم را روشن گردانیم.
برخی از پژوهشگران دربارۀ فلسفۀ قوانـین و عـبادات اسلامی، گاهی به دنـبال علّت پـیدایش آنـها روان مـیشوند و قلمفرسائی مـیکنند. بگونهای فلسفۀ وجـودی احکـام را بیان میدارند که انگار در بررسیهای خود کار را به پایان بردهاند، و جز آنـچه ایشان گفتهاند یا نوشتهاند، چیز دیگری بر جای نمانده است! این شیوه در رویاروئی با نـصوص قـرآنـی و احکام آسمانی نـادرست است. البته وقتی با چنین
قاطیّتی میتوان اظهار نظر کرد که دربارۀ فلسفۀ قانون مورد بحث، نصّ صریحی در دست باشد. بهتر است دائماً راجع به فلسفۀ احکام بگوئیم: این برداشتی است که ما دربارۀ فلسفۀ این نصّ یا این حکم داریم و بدان دست یافتهایم. بدون شکّ اسراری از حکمت وجود دارد که ما از آنها بیخبر بوده و توفیق پردهبرداری از آن رموز به ما عطاء نشده است ... با چنین سخنی خرد بشری را در جای شایستۀ خود نشاندهایم، و در برابر نصوص و احکام الهی، به مقام سـزاوارش آشـنا ساختهایم، و بدین وسیله خـرد را از افراط و تـفریط بازداشتهایم.
این را بدین لحاظ میگویم چون برخی از ما - بویژه افراد مخلص - دوست دارند نصوص آسمانی و احکام یزدانی اسلامی را همراه با فلسفۀ کاملاً محدود و مقطوع برای انسانها تبیین و روشـن کنند، فلسفه و حکمتی کـه مردمان از جـهان مـادّی خود برداشت کردهاند، یا (دانش نو) بدان دست یافته است و دستاورد دانش روز بوده است. البته واقعیّت جهان مادّی را در نظر گرفتن و در پرتو دانش زمان حرکت کردن، کار پسندیده و خوبی است، ولی با رعایت حدود و مقرّرات خود، حدود و مقرّراتی که در بخش پیشین بدانها اشاره کردیم.
اغلب میگویند: فلسفۀ وضو که پـیش از نـماز گرفته میشود پاکیزگی است. بلی چه بسا این معنی مقصود وضو باشد، و لیکن اگر قاطعانه گفت که تنها فلسفۀ وضو همین است و بس، روش درستی نیست و بلکه اشتباه است. چرا که برخی از ستیزهگران ممکن است بگویند: ما نیازی بدین شیوۀ کهنه و کار ابتدائی نداریم، چرا که امروزه راههای پاکیزگی فراوان است و مردمان نظافت را در برنامۀ کارهای روزانۀ خود گنجاندهاند. اگر (فلسفة وضو) همین باشد، دیگر برای خواندن نماز به وضو نیازی نمیبینیم! حتّی خواندن نماز هم ضرورتی ندارد!!
دربارۀ (فلسفۀ نماز) گاهی میگویند: نـماز نـوعی
حرکات ورزشی است، که همۀ اندامها را در برمیگیرد. زمانی گفته میشود: نماز عادت دادن به نـظم و نظام است، هم از لحاظ زمانهائی که در آنها نماز خوانـده میشود، و هم از نظر حـرکاتی که در نـماز انـجام میپذیرد، و هم با توجّه به سر و سامان و نظم و ترتیبی که در صفها و کار پیشنمازی به چشم میخورد، و ... گاهی هم میگویند: نماز پیوند با خدا است، به وسیلۀ دعاها و قرائت فاتحه و دیگر سورهها و آیاتی که در نماز کرده و گفته میشود. البته چه بسا همۀ اینها مقصود و مراد باشد، امّا قاطعانه (فلسفة نماز) را در این یا در آن یا در چیز دیگری محدود کردن، دور شدن از راه و روش درست و حدّ و مرز امن و امان است.
گاهی برخی میگویند: نیازی به حرکات ورزشی نماز نداریم. زیرا تـمرینات ورزشی گوناگون عـهدهدار تندرستی شده است، بویژه از زمانی که ورزش به صورت فنّ و هنری درآمده است.
برخی هم میگویند: ما به نماز برای ایجاد نظم و ترتیب نیازی نمیبینیم. امـروزه سـپاهی گری و ارتشداری، بگونۀ فراخی، نـظم و نظام چشمگیر و دلپـذیری را بوجود میآورد، و این ما را بس است!
بعضیها هم میگویند: نیازی به تعیین شکل خاصّی و شیوۀ محدودی برای اقامۀ نماز نیست! زیرا پـیوند با خدا می تواند در خلوت و جلوت و درون و بیرون انجام پذیرد، بدون این که حرکات اعضاء در مـیان باشد و تکان بالا و پائین افتادن اندامها آرامش روان و بینش جان را بهم زند!
بلی کار بدینجاها میکشد زمانی که فلسفۀ عبادتی را در چهارچوبی محصور، و حکمت حکمی را در دائرهای محدود گردانیم، و برابر (خرد انسانی) سخن برانیم، و طبق (دانش نو) دلیل و برهان بیان نمائیم. آنگاه قاطعانه بگوئیم: مقصود این است و بس!
اگر چنین کنیم از راستای راه به کژ راهه میافتیم، و از روش درست رویاروئی با نـصوص الهـی و احکام ایزدی دور و پرت میشویم. همچنین از حدّ و مرز امن و امان میگذریم و به منطقۀ پرمخاطره گام میگذاریم، و در را، برای ستیزهگریها همیشه باز نگاه مـیداریـم. بگذریم از این که ذکر علّتها و بیان انگیزههای مـا از اشتباهات بزرگ خالی نیست، بویژه وقتی که مسأله را با علم پیوند میدهیم، و از قـضیّه، در پـرتو دانش نو سخن میرانیم. چرا که دانش بسان دل است و همچون دل بر حالی نمیماند. هر روز که میآید علم تصحیح و تعدیل میشود و تغیّر و تحوّل میپذیرد.
در اینجا راجع به موضوع حاضر مورد گفتگو - یـعنی موضوع تیمّم - به نظر میرسد که فلسفۀ وضو یـا حکمت غسل، تنها نظافت نیست. اگر فلسفۀ وضو یـا غسل تنها پاکیزگی بود، روشن است چیزی که بجای وضو یا بجای غسل یا هر دوی آنها قرار میگیرد و تیمّم نام دارد، این (فلسفه) را پدید نمیآورد، پس به ناچار باید وضو یا غسل فلسفۀ دیگری داشته باشند که در (تیمّم) هم همین فلسفه موجود باشد.
ما نمیخواهیم دچار همان اشتباهی بشویم که دیگران را از آن باز میداریم، و آن قاطعانه سخن گفتن و حکم کردن است. و لیکن ما تنها میگوئیم: چه بسا نماز آمادگی درونی و پیراستگی روحی برای ملاقات با خدا باشد. چرا که نـماز، کاری است که انسـان را از گرفتاریهای روزانۀ عادی زندگی، بدور نگاه میدارد و برای ملاقات بزرگ و سترگ آماده میسازد. در ایـن صورت است که تیمّم مکان غسل و جای وضو را میگیرد و جایگزین آنها میشود. این از یک سو، از سوی دیگر آگاهی کامل و شامل یزدان از زوایا و پیچ و خمهای دل و رازها و رمزهای سینۀ مـردمان در میان است. پیچ و خمها و راز و مرزهائی که تنها خداوندگار فرزانه و دانا از آنـها آگاه است و بس. در دلهـا چـه غـوغائی برپا است و در سـینهها چه انـدیشههائی میگذرد، خدا داند و بس. ما باید با خدای بزرگ و سترگ و والا و بالا، ادب داشته باشیم و کمی ادب بیاموزیم.
لازم است، بار دیگر بایستیم و نگاهی گذرا بیندازیم به حرص و آزی که برنامۀ ربّانی دربارۀ نماز دارد. دقّت کنیم و ببینیم که چرا فرمان آسمانی این همه بر خواندن نماز، حتّی با بودن مشکلات و موانـع بسیار، تأکید مـیورزد و ما را به کنار زدن و نادیده انگاشتن مشکلات و موانع میخوانـد و اقامۀ نـماز را از مـا میخواهد. همچنین نگاهی بیندازیم به آسانگیری کار تیمّم بجای وضو یا غسل و یا بجای هر دوی آنها با هم، هنگام نبودن آب، یا زیانمند بودن آب، یا بودن آب کم، ولی نیاز بدان برای نوشیدن و سایر ضروریّات زندگی، و یا به سبب مسافر بودن، حتّی بنا بر اقوالی: هر چند در سفر، آب هم موجود باشد.
اینها همه، به اضافۀ چیزهائی که در نماز خوف میآید و در هنگامۀ کارزار روی مینماید و در همین سوره از کیفیّت آن سخن میرود، بیانگر حرص و ولع شدیدی است که برنامۀ الهی بر نـماز دارد. برنامۀ الهی از مسلمان میخواهد که با وجود هرگونه سبب و علّتی، و بودن هر نوع مشکل و محنتی، نماز را ترک نکند. حتّی به هنگام بیماری هم باید نماز هر گونه که دست دهد، خوانده شود: ایستاده، نشسـته، بر پهلو افتاده، دراز کشیده، و در صورت عدم تکان بدن و دستها و پاها، با اشارۀ پلکها ...
نماز رابطه بنده با خداوندگار است. رابطهای است که خداوندگار قطع آن را از بنده نمیپذیرد، چرا که ایـزد منّان نیاز بنده بدان را میداند، والا یـزدان سبحان بینیاز از مردمان است، و عبادت بندگان کمترین سودی بدو نمیرساند. صلاح حال مردمان به سود خودشان است. سود پـرستش واریـز به حسـاب ایشـان است. بندگان با نماز با خداوند رابطه برقرار میکنند. در پرتو نماز بر مشکلات زندگانیشان فائق میگردند. در برابر سختیها و دشواریها از نماز یاری میجویند. آرامش جان و آسایش دلشان با نماز بدست میآید. با نـماز، نور به پیکرشان میدود و کشور تنشان، نـورباران میشود. با نماز احساس میکنند که در پناه آفریدگار و در جوار کردگار و تحت رعایت و حفاظت دادار زمین و آسمانند. نماز سازگار با فطرت انسانها است. خداوند کاملاً از فطرتشان آگاه است و میداند چه چیز برای سرشت مردمان شایسته و برای اصلاح حالشان بایسته است. آفریدگار خود میداند که آفریدگانش، نـیازشان به چه چیزهائی است و پیشتاز در کدام راستائی است. او بس دقیق و تیزبین و دانا و آگاه است. بد نیست وقفۀ کوتاهی هم در برابر برخی از تعبیرات زیبا و خوشایند موجود در این نصّ کوتاه داشته باشیم:
هنگامی که سخن از قضاء حاجت در مـیان است، میفرماید:
(أو جاء أحد منکم من الغائط ).
یا این که کسی از شما از پیشاب برگشت.
خداوند نمیفرماید: هنگامی که چنین و چنان کـردید. بلکه با برگشت از اینگونه مکان بسنده میکند. تا واژۀ برگشت کنایه از کاری باشد که در آنجا، انجام پذیرفته است. همچنین انجام کار را به مخاطبان نسبت نمیدهد و نمیفرماید: اگر از پیشاب برگشتید. بلکه میفرماید: (یاکسی از شما از پیشاب برگشت). تا بدین وسیله در مخاطب قرار دادن، ادب هر چه بیشتر رعایت گردد، و بر لطف کنایه افزوده شود. و این ادب هم سرمشق انسانها در هنگام گفتگوی با همدیگر قرار گیرد.
زمانی هم از چیزهائی خبر میدهد که میان زن و شوهر میگذرد، میفرماید:
(أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء ).
یا این که با زنان نزدیکی کردید.
تعبیر با مادۀ مُـلاسمه، لطیفترین و موقّرانـهترین و والاترین شیوۀ بیان را در بر دارد. چرا که ملامسه، مقدّمۀ کار، یا تعبیر از خود عمل است. به هر حال بیان سخن بدین شیوه، ادب بشمار است و خداوند آن را به خاطر مردمان در قالب چنین واژگانی بیان میفرماید تا آنان هم، ادب بیاموزند و به هنگام تعبیر از چنین کارهائی ادب رعایت کنند و بیپرده چیزی جویند، مگر این که جز بیپرده سخن گفتن، چارهای نباشد.
زمانی هم از خاک پاک سخن میرانده میفرماید: خاک پاکیزه. تا اشاره فرماید به این که پاک، پاکیزه است، و ناپاک ناپاکیزه ... این چنین سخنانی، الهامهای زیبا و دقیقی است که به اندرونها میخزند و به دلها راه پیدا میکنند. والا مقام خداوندگار درونها و دلها است و بس! همو با خبر از راز و رمز درونها و تار و پود دلها است!
[1] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود بهکتاب (التصویر الفنی فی القرآن) و کتاب: (مشاهد القیامه فی القرآن)، چاپ دارالشروق.
[2] کتاب (تنقیحات) تألیف ابوالأعلی مودودی، به نقل از کتاب: (مـاذا خسر العالم بانحلاط المسملین) تألیف ابوالحسن ندوی.
[3] (خورنق) و (سدیر) قصرهائی بودهاند که متعلّق به نعمان پسـر منذر بودهاند. عربها در زمان جاهلیّت از آنها صحـبت کردهاند.
[4] صبوح: شرابی کـه بامدادان نوشیده میشود. غبوق: شرابی کـه شامگاهان نوشیده میشود.
[5] شیوۀ سومی نیز وجود دارد (نگا: فقه السنه، جلداول، صفحۀ ٧٩):کف دو دست را بر خاک میزنند، سپس چهره را با نخستین زدن کفها بر خاک مسح مینمایند. بعد با دومین زدن کفها بر خاک با کف دست راست، پشت دست چپ، و با کف دست چپ، پشت دست راست را تا مچ دستها مسح میکنند. (مترجم)