سورهی آل عمران آیهی 92-65
یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالإنْجِیلُ إِلا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٥) هَا أَنْتُمْ هَؤُلاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٦٦) مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٦٧) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨) وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٦٩) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١) وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢) وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ یُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٧٣) یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٧٤) وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥) بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧٦) إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٧) وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٨) مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩) وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠) وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٨١) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٨٢) أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (٨٤) وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥) کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْمًا کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٨٦) أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (٨٧) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (٨٨) إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٨٩) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (٩٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الأرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٩١) لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٩٢)
این بخش از سوره هم پیوسته با یکمین خط سیر اصلی عریض و برجستهای در حرکت است که در سوره موجود است... خط سیر پیکار میان اهل کتاب و گروه مسلمانان ... پیکار عقیده، و کوشش و تلاش و مکر و نیرگ و کلک و دروغ و چاره جوئیهائی که دشمنان این آئین برای آمیختن حق با باطل و پوشاندن درست با نادرست و پخش شک و گمان در میان مؤمنان و رساندن شرّ و زیان بدون کوچکترین سستی و گسیختگی به این ملّت مسلمان، از خود نشان میدهند و دامهائی که بر سر راه آنان تعبیه میکنند ... و ... مبارزه و رویاروئی قرآن با این همه ناروائیها و ناهنجاریها، به وسیلۀ بیداری مؤمنان و آگاه کردن ایشان از حقیقت آنچه برآنند و حقّانیّتی که متمسّک بدانند، و نمودن باطلی که دشمنانشان در پیش گرفتهاند و نیّات پلیدی که این دشمنان نسبت به مؤمنان در دل دارند و اهداف کثیفی که در سر میپرورانند ... و سرانجام، بیان حال مفصّلی از این دشمنان و بدسگالان ... بیان سرشت و خوی و کردار و پندارشان ... در برابر دیدگان گروه مؤمنان … تا ماهیت دشمنانشان را بدیشان بشناساند، و با رسواگریهایشان آشنایشان گرداند، و اندازۀ دانش و معرفتی که ادّعای آن را دارند بدانان بنمایاند، و اعتمادی را که برخی از مسلمانان گول خورده بدیشان دارند از میان بردارد، و مؤمنان را از حال آنان بیزار نماید، و با پردهبرداری از دسیسهها و نیرنگهایشان حنای ایشان را بیرنگ گرداند، تا دیگر با دغلکاریها و حقّهبازیهایشان کسی را نفریبند و فردی را شیفتۀ ظاهر آراسته خود نکنند.
این بخش آغاز میشود با رویاروئی با اهل کتاب یعنی یهودیان و مسیحیان ... مبارزۀ با آنان، به وسیلۀ بیان سخافت و نادرستی موقعیّت ایشان آغاز میگردد، بدانگاه که دربارۀ ابراهیم علیه السلام به ستیزه و جدال نشسته بودند و یهودیان ادّعا داشتندکه ابراهیم یهودی بوده است! و مسیحیان ادّعا داشتند که او مسیحی بوده است! ... در صورتیکه ابراهیم پیش از آئین یهودی و مسیحی میزیسته است و قبل از نزول تورات و انجیل زندگی میکرده است. روشن است که به ستیزه نشستن و به جدال پرداختن دربارۀ او بدین منوال، کشمکشی است که متّکی به دلیل و حجّتی نیست ... این بخش از قرآن حقیقت چیزی را مقرّر میدارد که ابراهیم بر آن بوده است ... او بر آئین اسلام بوده است ... آئین راستین و استوار خداوند. دوستان او هم کسانی هستند که راه او را طی میکنند و بر روش او میزیند. و خداوند هم سرپرست هم مؤمنان است ... از اینجا است که ادّعاهای اینان و آنان پوچ میگردد، و خط اسلام روشن میشود، خطی که پیغمبران را با مؤمنان بدیشان در همۀ قرون و اعصار به هم پیوند میدهد:
(إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨)) ...
سزاوارترین مردم (برای انتساب) به ابراهیم (و دین او) کسانی هستند که (در زمان ابراهیم دعوت او را اجابت کردند و) از او پیروی نمودند و نیز این پیغمبر (محمّد) و کسانیند که (با او) ایمان آوردهاند (زیرا محمّد و یارانش اهل توحید خالصند که دین ابراهیم است) و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است...
به دنبال آن در روند گفتار، پرده از هدف اصیل نهفته در فراسوی ستیزه و جدال اهل کتاب دربارۀ ابراهیم و جز او -چیزهائیکه قبلاً در سوره گذشت و چیزهائی که خواهد آمد - بهکنار میافتد، و آن عبارت است از علاقۀ وافری که آنان درگماهسازی مسلمانان و بدور داشتن ایشان از دینشان دارند و پیوسته میخواهند در ایدئولوژیشان به گمان اندازی دست یازند ... بر این اساس است که بعد از آن، روند گفتار به سرزنش گمراهسازان میپردازد:
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)
یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١)) ...
ای اهل کتاب چرا آیههای (دالّ بر صدق نبوّت محمّد) خداوند را نادیده میگیرید و تکذیب میدارید، و حال آنکه (صحّت آنها و نشانههای نبوت محمّد را در کتابهای خود) میبینید؟ ای اهل کتاب چرا حق را با باطل میآمیزید و کتمانش میکنید، و حال آنکه شما میدانید (که عقاپ و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست؟)...
آنگاه گروه مؤمنان را بر نوعی از نیرنگهای دشمنان آنان و بدسگالی و چارهاندیشی تباه ایشان آگاه میسازد و به مؤمنان مینمایاند که بدخواهانشان میخواهند باور داشت ایشان را در امر عقیده و آئینشان متزلزل نمایند و با روش مکّارانه و مزوّرانهای اطمینان قلبی ایشان را سست و لرزانگردانند. اینان برنامه ناپاک و زشتشان این بود که در آغاز روز ایمان خود را اعلان دارند، سپس در آخر روز از آئین اسلام برگرداند و بدان کافر شوند... تا به دل کسانی فرو برند که از ایمانی نا استوار و اعتقادی ناپایدار برخوردار بودند و در صف مسلمانان قرار داشتند - و کسانی چون ایشان همیشه در هر صفی موجودند - بگویندکه اهل کتاب آگاه از کتابهای آسمانی و پیغمبرن و ادیان به خاطر چیزی از اسلام برمیگردند:
(وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢))…
جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن برگردند)...
این هم مکر و کید ناپاک و پستی است.
سپس پرده از سرشت اهل کتاب و اخلاق ایشان و دیدگاهی که نسبت به پیمانها و عهدها دارند به کنار میزند. برخی از اهل کتاب امانتدارند و روند قرآنی این را انکار نمینماید ولی برخی دیگر نه امانتداری میشناسند و نه عهد و نه پیمانی را مراعات میدارند. این گروه ناپاک برای توجیه حرص و آز و خیانت خود فلسفهبافی میکنند و ادّعا مینمایند که سندی از آئین خود بر این نابکاریهای خویش در دست دارند! ولیکن آئینشان دور از چنین افتراء و منزّه از این ناروا است:
(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥))…
در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس میدهند. و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس نمیدهند، مگر آنکه پیوسته بالای سرشان ایستاده باشی. این بدان خاطر است که ایشان میگویند: ما در برابر امّیها (یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم! و بر خدا دروغ میبندند (و چنین چیزی حکم خدا نیست) و حال آنکه ایشان (این را) میدانند….
در اینجا سرشت دیدگاه اخلاقی اسلام و انگیزه و ارتباط آن را با تقوای خداوندی بیان میدارد:
(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥)).
آری کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید (محبّت و رضایت خدا را فراچنگ آورده است) زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد. کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای اندکی (از مادیات و مقامات هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوهگر شود) بفروشند، بهرهای در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ایشان در آخرت (با مرحمت) سخن نمیگوید، و به آنان در قیامت (با محبّت) نمینگرد، و ایشان را (از کثافات گناه) پاک نمیسازد، و عذاب دردناکی دارند...
آنگاه به پیش میرود و نمونۀ دیگری را از کج اندیشی و بد اندیشی اهل کتاب و نادرستی و دروغگوئی سخیفانۀ ایشان را در کار دین عرضه میدارد، و نادرستی و کجرویشان را به خاطر فراچنگ آوردن مال دنیوی که جملگی آن جز دارائی اندک و ناچیزی نیست مینمایاند.
(وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٨)) ...
در میان آنان کسانی هستند که به هنگام خواندن کتاب (خدا) زبان خود را میپیچند و آن را دگرگون میکنند تا شما گمان برید (آنچه را که میخوانند) از کتاب (خدا) است! در حالی که از کتاب (خدا) نیست. و میگویید که آن از نزد خدا (نازل شده) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ میبندند و حال آنکه میدانند (که دروغ میگویید)...
از جملۀ چیزهائی که زبان بدان میپیچند و بنا حق بر زبانش میرانند، ادّعای الوهیّت برای عیسی و جبرئیل است. خداوند بزرگوار این را که عیسی علیه السلام چنین چیزی را در کتاب آسمانی برایشان آورده باشد یا اینکه آنان را بدین کار فرمان داده باشد، نفی میکند:
(مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩)
وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠)) ...
هیح انسانی را نسزد که خدا بدو کتاب و فرزانگی و پیامبری بخشد، آنگاه به مردمان گوید: به جای خدا بندگان (و پرستش کنندگان) من باشید، بلکه (به مردمان این چنین میگوید که:) با کتابی که آموختهاید و درسی که خواندهاید مردمانی خدائی باشید (و جز او را بندگی نکنید و نپرستید). و (هیچ پیغمبری) به شما فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به پروردگاری خود گیرید. مگر (معقول است که) شما را به کفر فرمان دهد بعد از آنکه (مخلصانه رو به خدا کردهاید و) مسلمان شدهاید؟!...
به همین مناسبت حقیقت پیوندی را بیان مینماید که میان کاروان پیغمبران پیاپی و دنباله رو یکدیگر بودهاند ... این پیوند، عهدی است که خداوند با ایشان بسته است، وآن اینکه پیشین پسین را باور دارد و یاوریش نماید:
(وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٨١)) ...
(به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند پیمان مؤکد از (یکایک) پیغمبران (و پیروان آنان) گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و (دعوت او موافق با دعوت شما پوده و) آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید، باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاری دهید. (و بدیشان) گفت: آیا (بدین موضوع) اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ گفتند: اقرار داریم (و فرمان را پذیرائیم ... خداوند بدیشان) گفت: پس (برخی بر برخی از خود) گواه باشد و من هم با شما از زمرۀ گواهانم...
از اینجا است که بر اهل کتاب واجب میگردد که به پیغمبر خاتم صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ ایمان بیاورند و او را یاری دهند. ولی آنان به عهدی که خدا با ایشان و با پیغمبران پیشین بسته است وفا نمیکنند.
در پرتو این عهد و پیمان برجا، روند قرآنی مقرّر میدارد که کسی که جز دین خدا یعنی اسلام، دین دیگری را خواستار شود و در پی آئینی جز آن رود، در اصل بر همۀ نظام هستی شوریده است، نظامی که خدا آن را بدانگونه آراسته و خواسته است:
(أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣))….
آیا جز دین خدا را میجویند (که اسلام است) و حال آنکه آنان که در آسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند؟ و به سوی او بازگردانده میشوند؟...
پیدا است کسانی که از واگذاری همۀ کارهای خود به خدا سرباز میزنند و سر بر خط فرمان او نمیدارند و از اطاعت فروتنانه و پیروی خالصانه و تسلیم متواضعانه در برابر برنامۀ الهی سرپیچی میکنند، اینان منحرفانی هستند که بر نظام هستی بزرگ میشورندا
در اینجا روند قرآنی، از پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ و مؤمنان همراه او میخواهد که ایمان خود را به دین یگانۀ خداوندی اعلان دارند. دین یگانهای که مجسّم در چیزهائی است که جملگی پیغمبران آنها را با خود آوردهاند و اینکه به جهانیان اطّلاع دهند که خداوند از همۀ مردمان جز این دین را نمیپذیرد:
(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥)) ...
و کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زمرۀ زیانکاران خواهد بود...
و اما کسانی که به این آئین ایمان نمیآورند، هیچ امیدی به رهنمود خدا، و چشم داشتی به رستگاری از عذاب و عقاب او نداشته باشند، مگر اینکه توبه کنند. و امّا افرادی که کافر میمیرند و با کولهبار کفر به جهان دیگر میروند، هر چه را هم بذل و بخششکنند، به حالشان سودی ندارد و نفعی نمیرساند، و اگر پر زمین طلا فدیه و تاوان دهند آنان را ناجی و رستگار نمیسازد!
به مناسبت بذل و بخشش و فدیه وتاوان، روند قرآنی مسلمانان را ترغیب میکند که از اموالی که در این دنیا دوست میدارند بذل و بخشش کنند، تا روز رستاخیز آن را در پیشگاه خدا بعنوان ذخیرهای بیابند و اندوختۀ سرای جاویدشان شود:
(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٩٢)) ...
به نیکی (کاملی که جویای آنید و مورد پسند خدا است) دست نمییابید، مگر آنکه از آنچه دوست میدارید (در راه خدا) ببخشید، و هر چه را ببخشید (کم یا زیاد بیارزش یا باارزش) خدا بر آن آگاه است...
بدین منوال میبینیم که این گام از سوره، چه اندازه حقائق و رهنمودهای فراوانی را مینمایاند. این گام نقش برجستهای دارد در نمایش پیکار سترگی که میان گروه مسلمانان و دشمنان این دین درگیر است، و صحنۀ آن از فراسوی قرون و اعصار پدیدار و نمایان است. این پیکار اینک همان پیکار است که امروزه نیز آتش آن فروزان است، و اهداف و مقاصد آن هم تفاوتی نکرده است، هر چند که اشکال ابزار و ادوات آن تغییر کرده باشد ... جنگ همان جنگ است و آتش آن در خط سیر دور و درازش تنوره زنان به پیش میدود.
بد نیست بعد از این اجمال، نگاه ژرفی به نصوص بیندازیم، و به تفصیل به کاوش و سخن از آنها بپردازیم:
*
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالإنْجِیلُ إِلا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٥)
هَا أَنْتُمْ هَؤُلاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٦٦)
مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٦٧)
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨))…
ای اهل کتاب چرا دربارۀ (دین) ابراهیم با یکدیگر به مجادله و ستیز میپردازید (و هر یک از شما او را بر آئین خویش میپندارید) و حال آنکه تورات و انجیل نازل نشدهاند مگر بعد از او؟ آیا نمیفهمید (که پیشین نمیشود پیرو پسین پاشد)؟ هان شما ای گروه (یهودیان و مسیحیان) دربارۀ چیزی که (به گمان خود) نسبت بدان آگاهی و اطّلاعی دارید مجادله و مناظره کردید، ولی چرا دربارۀ چیزی که آگاهی و اطّلاعی از آن ندارید مجادله و مناظره مینمائید؟ و خدا (چگونگی دین ابراهیم را) میداند و شما نمیدانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی، ولیکن (از ادیان باطله بیزار و منصرف و) بر (دین) حقّ و منقاد (فرمان) خدا بود، و از زمرۀ مشرکان (و کافران چون قریش و همگنان ایشان) نبود. سزاوارترین مردمان (برای انتساب) به ابراهیم (و دین او) کسانی هستند که (در زمان ابراهیم دعوت او را اجابت کردند و) از او پیروی نمودند، و نیز این پیغمبر (محمّد) و کسانیند که (با او) ایمان آوردهاند (زیرا محمّد و یارانش اهل توحید خالصند که دین ابراهیم است) و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است...
محمّد پسر اسحاق گفته است: محمّد ابن ابی - بندۀ آزاد شدۀ زید پسر ثابت - برایم از سعید پسر جبیر - یا عکرمه - روایت کرده است که ابن عباس - رضیالله عنهما -گفته است: مسیحیان نجران و خاخامهای یهودیان در نزد فرستاده خدا رسول اکرم صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ گرد آمدند و در حضور او به منازعه و مجادله پرداختند. خاخامها گفتند: ابراهیم جز یهودی نبود. مسیحیان گفتند: ابراهیم جز مسیحی نبود. پس خداوند این آیات را نازل فرمود:
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ)...
ای اهل کتاب چرا دربارۀ (دین) ابراهیم با یکدیگر به مجادله و ستیز میپردازید...
فرقی ندارد چه این چیز سبب نزول این آیات بوده باشد یا نبوده باشد، از خود آیات پیدا است که در ردّ ادّعاهای اهل کتاب نازل شدهاند و سخن از مناظره با پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ یا مجادلۀ برخی از ایشان با برخی دیگر در نزد پیغمبر است. هدف از این ادعاها هم محدود کردن پیمان خدا با ابراهیم علیه السلام است. یعنی اینکه خداوند نبوّت را در خانوادۀ ابراهیم احتکار و همچنین هدایت و فضیلت را تنها بدان اختصاص داده است. علاوه بر اینها چیز دیگری که منظور نظر آنان بود - و این مهمّترین انگیزۀ مجادله و منازعۀ ایشان بشمار است -تکذیب ادعای پیغمر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ که میگفت: او بر دین ابراهیم است، و مسلمانان وارثان دین حنیف پیشین هستند. همچنین میخواستند مسلمانان را درباره این حقیقت به شک اندازند، یا دست کم شک و دودلی را در درون برخی از ایشان پراکنده سازند.
بر این اساس است که خداوند بدین گونه سخت بر ایشان میتازد، و ستیزهگری و پرخاشجونی آنان را برملا و آشکار میدارد ... ابراهیم پیش از نزول تورات و انجیل میزیسته است، پس چگونه میشود یهودی بوده باشد؟ یا چگونه ممکن است که مسیحی بوده باشد؟ این سخن ادّعائی است که با خرد نمیسازد، و مخالفت آن با عقل با اولین نگاه به تاریخ ، هویدا و روشن میگردد:
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالإنْجِیلُ إِلا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٥)) ...
ای اهل کتاب چرا دربارۀ (دین) ابراهیم با یکدیگر به مجادله و ستیز میپردازید (و هر یک از شما او را بر آئین خویش میپندارید) و حال آنکه تورات و انجیل نازل نشدهاند مگر بعد از او؟ آیا نمیفهمید (که پیشین نمیشود پیرو پسین باشد)؟...
سپس خداوند این تاخت را بر آنان شدّت میبخشد، و ارزش چیزی را که بدان استدلال میکردند و دلائلی را که میآوردند فرو میاندازد، و پرده از طعنه و سرزنششان برمیدارد، و معلوم مینماید که سخنانشان متّکی به روش منطق درست و برهان سلیم در مجادله و مباحثه نیست:
(هَا أَنْتُمْ هَؤُلاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٦٦))…
هان شما ای گروه (یهودیان و مسیحیان) دربارۀ چیزی که (به گمان خود) نسبت بدان آگاهی و اطّلاعی دارید مجادله و مناظره کردید، ولی چرا دربارۀ چیزی که آگاهی و اطلاعی از آن ندارید مجادله و مناظره میکنید؟ و خدا (چگونگی دین ابراهیم را) میداند و شما نمیدانید...
آنان دربارۀ عیسی علیه السلام منازعه و مباحثه کردند، همانگونه که به نظر میرسد دربارۀ برخی از احکام شرعی نیز بحث و گفتگو نمودند بدانگاه که ایشان به سوی کتاب خدا فرا خوانده شدند تا در میانشان به داوری پردازد، ولی آنان پشت کردند و رفتند و چنین کاری را نپذیرفتند ... هم این و هم آن در محدودۀ دائرۀ فهم ایشان بود و از آن دو مطّلع بودند، امّا مجادله و مناظرۀ ایشان درباره چیزی که پیش از بودن آنان بوده و مقدّم بر کتابها و آئینهایشان بوده است، کار بیهوده و بیاساس بوده و سند و دلیلی هر چند شکلی و ظاهری نداشته است ... پس بحث و جدل آنان تنها به خاطر بحث و جدل بوده است. منازعه و ستیزی بوده که راه درستی نداشته و بر جاده مستقیمی حرکت نکرده است. در این صورت، کارشان از روی هوی و هوس و کینه و غرض بوده است ...کسی که حال او این چنین باشد مورد اعتماد نیست و سخن او بیمایه و بیپایه است. بلکه اصلاً آنچه میگوید شنیدن را نشاید!
همینکه روند گفتار از ارزش مجادله و مباحثۀ ایشان میکاهد و آن را از پایه ویران میکند، و از آنان سلب اعتماد و سخنانشان را بیارج مینماید، به حقیقتی میپردازد که خدا از آن آگاه است. تنها خداوند است که حقیقت این تاریخ دور و دراز را میداند. همو است که همچنین حقیقت دینی را میداند که بر بندهاش ابراهیم نازل فرموده است. سخن او ختم کلام و فیصله بخشی است که با وجود آن، سخنی برای کسی نمیماند و هر چه هم بگوید یاوه است و جدال و ستیزی است بیدلیل و بیبرهان:
(مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٦٧))…
ابراهیم نه یهودی و نه مسیحی بود، ولیکن (از ادیان باطله بیزار و منصرف و) بر (دین) حق و منقاد (فرمان) خدا بود، و از زمرۀ مشرکان (و کافرانی چون قریش و همگنان ایشان) نبود...
خداوند آنچه را که قبلاً بطور ضمنی دربارۀ یهودی و مسیحی نبودن ابراهیم علیه السلام و اینکه تورات و انجیل بعد از او نازل شدهاند گفته بود، مؤکّد میدارد؛ و میفرماید که ابراهیم از هرگونه دینی جز اسلام کناره گرفته است و تنها مسلمان بوده است و بس ... مسلمان بدان معنی شامل و گستردهای که اسلام دارد و پیشتر تفصیل آن گذشت.
(وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)...
و از زمرۀ مشرکان (و کافرانی چون قریش و همگنان ایشان) نبود...
این حقیقت در ضمن فرمودۀ پیشین خدا نهفته بود:
(وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا)...
ولیکن (از ادیان باطله بیزار و منصرف و) بر (دین) حق و منقاد (فرمان) خدا بود...
ولی بیان آن در اینجا چند اشارۀ ظریف و تعبیر لطیف را در بر دارد:
یکم: اشاره مینماید به اینکه یهودیان و مسیحیانی که کارشان به چنان معتقدات منحرف و باورهای نادرست کشیده است، مشرک هستند ... و بر این اساس ممکن نیست ابراهیم یهودی یا مسیحی باشد. بلکه او از ادیان باطله بیزار و منصرف و بر دین حق و منقاد فرمان خدا بوده است.
دوم: اشاره مینماید به اینکه اسلام چیزی و شرک چیزی دیگر است، لذا هرگز آن دو با هم گرد نمیآیند و با یکدیگر سازگار نیستند. اسلام توحید مطق است با همۀ خصائص و مقتضیاتی که توحید دارد. از اینجا است که با هیچ نوع شرکی از انواع شرک اصلاً نمیسازد و سازگار نمیباشد.
سوم: اشاره مینماید به اینکه ادّعای مشرکان قریش نیز باطل است که میگفتند: ایشان بر آئین ابراهیم هستند و پردهداران خانۀ او در مکّه میباشند ... چه ابراهیم بیزار از ادیان باطله و بر دین حق بود و فرمانبردار خدا، ولی ایشان کافر بودند.
(وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)...
و از زمرۀ مشرکان نبود...
مادام که ابراهیم علیه السلام بیزار از ادیان باطله، و بر دین حق و فرمانبردار خدا بوده باشد و از زمرۀ مشرکان نبوده باشد، بنابراین هیچکدام از یهودیها و مسیحیها یا مشرکان نیز حق ندارند که ادّعای وراثت ابراهیم و تولیت آئین او را بنمایند. چه همۀ آنان از عقیدۀ ابراهیم فرسنگها فاصله داشتهاند ... عقیده هم همان خویشاوندی و قرابت اصیلی است که مردمان در اسلام برگرد آن جمع میشوند و در آن به هم میرسند. هنگامی که چنین درخت گشنی بروید و شاخ و برگ بپراکند، مؤمنان جز در سایۀ آن نغنوند و جز به سوی آن به سوی چیز دیگری از قبیل حسب و نسب و جنس و نژاد و سرزمینی نروند و نگروند. چه انسان در نظر اسلام با روح انسان است، به همان نفخهای که از او انسان ساخته است. از اینجا است که انسان بر گرد عقیده، مهمترین ویژگی از ویژگیهای روح خود جمع میشود و به سوی آن میگرود. دیگر انسان نباید برگرد آن چیزی جمع شود که چهار پایان برگرد آن جمع میگردند، از قبیل: زمین، جنس، گیاه، چراگاه، مرز، و آغل! ... ولایت موجود میان فردی و فردی، و مجموعهای و مجموعهای، و نژادی و نژادی از مردمان، جز بر خویشاوندی عقیده بر خویشاوندی دیگری تکیه ندارد. درکنار عقیده است که مؤمن با مؤمن، و گروه مسلمانان باگروه مسلمانان، و نسل مؤمنان با نسلهای مؤمنانی میپیوندند که در فراسوی مرزهای زمان و مکان، و در فراسوی فواصل خون و نژاد و قوم و جنس بوده و خواهند بود، همچنین جملگی مؤمنان تنها با عقیده اولیاء و سرپرستان یکدیگرند، و خداوند بزرگوار هم در پشت سر آنان، ولی و سرپرست همگان است:
(إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨))...
سزاوارترین مردمان (برای انتساب) به ابراهیم (و دین او) کسانی هستند که (در زمان ابراهیم دعوت او را اجابت کردند و) از او پیروی نمودند، و نیز این پیغمبر (محمّد) و کسانیند که (با او) ایمان آوردهاند (زیرا محمّد و یارانش اهل توحید خالصند که دین ابراهیم است) و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است...
کسانی که در زمان حیات ابراهیم از او پیروی کردند و بر راه او رفتند و رفتار و کردار و گفتارش را به داوری گرفتند و برابر پیشۀ او از کارهائی گسستند و به کارهای نشستند، آنان دوستان و یاوران او بودند. بعد از آنان این پیغمبری است که محمّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ نام است، و در اسلام به گواهی راستگوترین گواهان به او میپیوندد آنگاه کسانی به ابراهیم علیه السلام میپیوندد که به این پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ ایمان آوردهاند. چه این مسلمانانند که راه ابراهیم میپویند و روش او را میجویند.
(وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ)…
و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است…
مؤمنان حزب خدایند و کسانیند که بدو میپیوندند و در زیر پرچم او میغنوند و سایۀ آن را بر سر خود میدارند، و او را سرپرست و یاور خویش میدانند، و کسی را جز او به سرپرستی و یاوری نمیگیرند. مؤمنان از فراسوی نسلها، قرنها، مکانها، زمانها، کشورها، سرزمینها، قومها، جنسها، نژادها، و خاندانها، اهل یک خانوادهاند!
این شکل از پیشرفتهترین شکلهائی است که در خور شأن پدیدۀ انسانی جهت گردهمائی انسانی، و جدائی انسان از گلّۀ چهارپایان است. همچنین این شکل، یگانه شکلی است برای گردهمائی آزادانه و بدون قید و قیود. زیرا تنها قیدی که در آن اختیار وجود دارد، عقیده است. هرکس هر وقت که بخواهد میتواند قید عقیده را بگسلاند و خویشتن را از آن برهاند و کار را به پایان برساند ... در صورتی که انسان نمیتواند جنس خویش را تغییر دهد - اگر رابطۀ گردهمائی، جنس باشد - و نمیتواند قوم را عوضکند - اگر رابطۀ گردهمائی قوم باشد - و نمیتواند رنگ خود را تغییر دهد - اگر رابطۀ گردهمائی، رنگ باشد -و به آسانی نمیتواند طبقۀ خود را دگرگون کند -اگر رابطۀ گردهمائی طبقه باشد -بلکه اصلاً نمیتواند طبقۀ خود را تغییر دهد، اگر طبقات ارثی باشند همانگونه که در هند مثلاً چنین است. بر این اساس است که سدّها و مانعها همیشه بر سر راه گردهمائی انسانی قائم و پابرجایند، مادامی که رابطۀ پیوند انسانها رابطۀ اندیشه و ایدئورژی و جهانبینی نباشد ... این رابطۀ عقیدتی است که انسان بعد از قانع شدن و راضی گشتن بدان، آن را برمیگزیند، و انسان بدون اینکه اصل یا رنگ یا زبان یا طبقۀ خود را تغییر دهد، شخصاً آن را انتخاب کند و بر اساس آن خویشتن را در صف پیروانش جای دهد و یکی از آنان گردد. خداوند وقتی که رابطۀ گردهمائی انسانها را بر پایۀ عقیده قرار داده است که گرامیترین چیز و جدا سازندۀ ایشان از گلّۀ چهارپایان است، بالاترین کرامت و فضیلت را در حق آنان روا داشته است.
انسانها یا باید -همانگونه که اسلام برای آنان میخواهد - بگونۀ انسانی زندگیکنند و بر توشۀ جان و مقصود دل و نشانۀ فهم گردهمائی کنند ... و یا اینکه همچون گلّههای چهارپایان در پشت آغل مرزهای زمینی یا مرزهای جنس و رنگ، زندگی کنند ... همۀ اینها هم مرزهائی هستند که برای چهارپایان در چراگاهها برپا میشوند تا گلّهای با گلّهای نیامیزد‼!
*
سپس خداوند برای گروه مؤمنان پرده از چیزی برمیدارد که هدف اهل کتاب در هر جدالی و ستیزی بود. همچنین بازیها و نیرنگها و چارهگریها و حیلهگریهای اهل کتاب را در برابر دیدگان و بن گوش گروه مؤمنان به رخ ایشان میکشد، جامههائی را بر تنشان میدرد و به کنار میزند که خویشتن را در زیر آنها پنهان میداشتند. و ایشان را لخت و رسوا در برابر گروه مسلمانان نگاه میدارد:
(وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٦٩)
یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)
یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١)
وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢)
وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ یُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٧٣)
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٧٤))...
گروهی از اهل کتاب آرزو داشتند کاش میشد شما را گمراه کنند و (با القاء شبهههائی در دینتان شما را از اسلام برگردانند، ولی با این کارها) جز خویشتن را گمراه نمیسازند و نمیفهمند. ای اهل کتاب چرا آیههای (دال بر صدق نبوّت محمّد) خداوند را نادیده میگیرید و تکذیب میدارید، و حال آنکه (صحّت آنها و نشانههای نبوّت محمّد را در کتابهای خود) می بینید؟ ای اهل کتاب چرا حق را با باطل میآمیزید و کتمانش میکنید، و حال آنکه شما میدانید (که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست)؟ جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن ) برگردند. و باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد - بگو: بیگمان هدایت، هدایت خدا است -اینکه (دیگران آن افتخارات و کتابهای آسمانی را که نصیب شما شده است بدست آورند. یعنی) به کسی همان چیزی داده شود که به شما داده شده است، و اینکه دیگران بتوانند در پیشگاه پروردگارتان با شما به داوری بنشینند و اقامۀ حجّت کنند. بگو: فضل و بزرگی در دست خدا است و آن را به هر کس که بخواهد میدهد. و خداوند (عطا و نعمتش) فراخ و آگاه (از اهلیّت و شایستگی مستحقّ وحی و رسالت خویش) است...
کینهای که اهل کتاب دربارۀ گروه مسلمانان به دل داشتند، کینهای بود که نسبت به آئین ایشان داشتند. اهل کتاب دوست نمیداشتند که این ملّت هدایت یابد و بر راستای راه راست رود. نمیخواستند که چنین امّتی با نیروی تمام و اطمینان کامل و اعتماد هر چه بیشتر به زیر سایۀ عقیده و باور خاص رود و در پناه آن بغنود. از اینجا بود که همۀ تاب و توان و تلاش و کوشش خویش را بکار میبردند تا این امّت اسلامی را از راه اسلام بدور دارند و از این جاده منحرفشان گردانند:
(وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ) ...
گروهی از اهل کتاب آرزو داشتند کاش میشد شما را گمراه کنند...
این آرزوی نفس و خواست دل و هوسی استکه هوسهای دیگری از فراسوی هر کید و مکری و هر دسیسه ونیرنگی و جدال و نزاعی و آمیزش حق و باطلی به سوی آن پر میکشد.
آرزوئی که بر هوس وکینه و بدخواهی و بدسگالی استوار است، بدون شک گمراهی است. چه چنین آرزوی بدخواهانه و بزهکارانهای از خیر و خوبی و از هدایت و رهنمونی سرچشمه نمیگیرد. آنان بدانگاه که آرزو دارند مسلمانان را گمراه و سرگشته سازند خویشتن را بهگمراهی و سرگشتگی میاندازند. زیرا کسی جز گمراهی که در حیرانی و ویلانی حیوانی سرگردان و دست و پازنان است،گمراهی و سرگشتگی راه یافتگان را نمیخواهد:
(وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ)…
جز خویشتن را گمراه نمیسازند، و نمیفهمند...
مسلمانان مادام که بر اسلام خود ماندگار و استوار باشند، از مکر و کید این چنین دشمنانی در امان میمانند، و آنان نمیتوانند هیچگونه زیانی به اینان برسانند. خداوند سبحان تعهّد فرموده است که خدعه و نیرنگ مکّاران و حیلهگران بدیشان نرسد و عاقبت وخیم کید و مکر دشمنان گریبانگیر خود بدسگالان گردد، مادام که مسلمانان، مسلمان بمانند.
در اینجا خداوند اهل کتاب را هشدار میدهد، و به خاطر موقعیّت وحشتناک و ننگینی که در پیش گرفتهاند، سخت بر آنان میتازد:
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)
یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١))…
ای اهل کتاب چرا آیههای (دالّ بر صدق نبوّت محمّد) خداوند را نادیده میگیرید و تکذیب میدارید، و حال آنکه (صحّت آنها و نشانههای نبوّت محمّد را در کتابهای خود) میبینید؟ ای اهل کتاب چرا حق را با باطل میآمیزید و کتمانش میکنید و حال آنکه شما میدانید (که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست)؟... اهلکتاب در زمان نزول قرآن و در همۀ ادوار و در عصر حاضر، پیوسته حق را آشکارا در این دین دیده و میبینند، چه آگاهانشان که آشنای به حقیقت چیزهائی از بشارتها و اشارتهائی هستند که در کتابهایشان راجع به دین اسلام آمده است - برخی از اینان همه چیزهائی را که مییافتند بدانها تصریح میکردند، و برخی از ایشان با توجه به دلائل و برهانی که در کتابهایشان مییافتند و آنها را در پیش خود محقّق میدیدند، ایمان میآوردند و اسلام را میپذرفتند - و چه نا آگاهانشان، در این مسأله برابرند. هر دو دسته حق را روشن و آشکار در اسلام مییابند. آن مقدار که حق را برایشان مسلّم دارد، و ایشان را به سوی ایمان خواند ... ولی آنان کفر میورزند! ... آن هم نه به خاطر کمبود دلیل و برهان، بله به خاطر پیروی از هوی و هوس و مصلحت جوئی و گمراهسازی دیگران!
قرآن آنان را اینگونه ندا میدهد:
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ).
ای اهل کتاب.
چون این صفتی است که میبایست ایشان را به سوی آیات خدا و کتاب تازۀ او سوق دهد و متوجّه معنی و مفاهیم آنها گرداند.
بار دوم نیز آنان را با همین صفت:
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ)
بانگ میزند تا کاری را که از روی آگاهی و عمد و قصد بدان دست مییازند، و آن حق را با باطل آمیختن است تا حق را پنهان و کتمان دارند و در اندرون باطلش ضایع گردانند، که کار بسیار زشت و ناپسندی است، ر سوا و مفتضح گرداند.
این کاری را که خداوند بزرگوار از میان کارهای دیگر اهل کتاب آن زمان، بیان میدارد و بر آن به تندی تاخت میبرد، کاری است که از آغاز پیدایش اسلام تا بدین روز بر آن پرورده شدهاند و با خون و شیر خود آن را سرشتهاند ... این روش ایشان در درازای تاریخ بوده است ... اوّل یهودیان از نخستین لحظات رسالت اسلام بدان آغازیدند، سپس مسیحیان از یهودیان پیروی کردهاند!
متأسفانه اهل کتاب در طول قرنهای دور و دراز دربارۀ میراث اسلامی به دسیسه و نیرنگ دست یازیدهاند و چیزهائی را بدان وارد نمودهاند که جز با کوشش و تلاش قرنهای زیاد نمیتوان آنها را از میراث اسلامی زدود! و آنان حق را با باطل در همۀ این میراث آغشتهاند. تنها در این کتاب محفوظ است که نتوانستهاند چنین کنند. چرا که خداوند تا ابد حفظ آن را به عهده گرفته است. و خدای بزرگوار را بر این لطف عمیم و فضل عظیمش سپاس میگوئیم.
آنان به تاریخ اسلامی و حوادث و مردان آن، چیزها افزودند و نیرنگها نمودند ... همچنین ایشان به حدیث نبوی دست برده و فزونیها و کاستیها روا دیده و مکرها و کیدها بکار بردند. تا اینکه خداوند متعال مردانی را به جمع آوری و بررسی آن برگماشت. آنانی را که همۀ توان خود را در پژوهش و نگارش حدیث بکار بردند و چیزی را جای نگذاشتند و نادیده و ناسنجیده نگذاردند، مگر آنچه را که از توان محدود بشری خارج بود. اهل کتاب در تفسیر قرآن نیز به دسیسهها و نیرنگها دست یازیدند، تا آنجا که آن را همچون بیابان بیپایان و برهوتی برجای نهادند که پژوهشگر در آن راه به جائی نمیبرد و نشانههای جاده را باز نمیشناسد و به راستای راه برنمیگردد. آنان دربارۀ مردان تاریخ نیز چنین کردند و حقّهها و کلکها زدند. چه صدها و هزارها نفر درست کردند و برای آشفتن میراث اسلامی گسیل داشتند، و هنوز هم که هنوز است در صورت خاورشناسان و شاگردان خاورشناسان، دستاندرکار دسیسه و نیرنگند و منصبها و مقامهای رهبری فکری را امروزه در کشورهائی که ساکنان آنجاها میگویند که: مسلمانند، برعهده دارند! دهها شخصیّت مزوّر و ساختگی برای امّت اسلامی در قالب قهرمانان ساخته و پرداختۀ صهیونیستها و صلیبیها، آماده شده و به میان مسلمانان گسیل شدهاند تا خدماتی را برای دشمنان اسلام انجام دهند که خود این دشمنان آشکارا قادر به انجام آنها نمیباشند! همیشه این مکر و کید موجود و بردوام و مستمرّ و برقرار است. همیشه هم پناهگاه امن، و پناه از دست این نیرنگها و بدسگالیها قرآن بوده و هست. وقتی که مسلمانان به سوی این کتاب محفوظ برگشته و برگردند و پناه گرفته و پناه بگیرند، و در پیکاری که در طول قرون و اعصار آتش آن سوزان و شعلهاش زبانهکشان بوده و خواهد بود، از آن شور و رهنمود گیرند، پیروز و کامیاب میشوند.
سپس خداوند برخی از تلاشها و تکاپوهایشان را نشان میدهد که دستهای از اهل کتاب برای آشفتن و شوراندن گروه مسلمانان در کار دینشان، و برگرداندن آنان از هدایت و رهنمون الهی، از خود نشان میدادند و از آن راه مکّارانه و پستانۀ همیشگی، راه میسپردند:
(وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢)
وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ)...
جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (از قرآن پپروی نکنند و از آن) برگردند. و باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد...
و این روش مکّارانه و پستانهای است همانگونه که گفتیم. چه اظهار آنان به ایمان و گرویدن ایشان به اسلام و بازگشتن بعدی ایشان از آن، کاری است که مردمان ضعیف و کم عقل و نااستوار در حقیقت دین خود و سست دل و مذبذب را دچار پریشانی و آشفتگی میکند. خصوصاً این که عربها بیسواد بودند و چنان گمان میبردند که اهل کتاب از آنان در مسائل ادیان و عقائد و کتابهای آسمانی آگاهترند. وقتی که میدیدند اهل کتاب ایمان میآورند و سپس از آن برمیگردند و مرتدّ میشوند، پیش خود چنان میاندیشیدند که ناچار باید عیب و نقصی در این دین بوده باشد که این گروه پس از اطّلاع از آن عیب و نقص، از این آئین پشیمان میشوند و باز میگردند. بدین ترتیب دچار تشویش و اضطراب میشدند و در در راهۀ کفر و ایمان سرگردان میگشتند و بر یک حال پایدار نمیماندند.
این نیرنگ تا به امروز بکار رفته و میرود، و به صورتهای گوناگون و مختلفی که با پیشرفت زمان و شرائط مکان و زندگی مردمان در میان همۀ نسلهای دوران مناسب باشد بکار گرفته میشود.
دشمنان و بدسگالان مسلمانان میدانندکه امروزه چنین حنائی رنگی ندارد و چنین نیرنگی نمیگیرد. به علّت ناامیدی از دوز و کلک بدشگون، نیروهای ضدّ اسلام، در جهان به شیوههای گوناگون دست یازیده و از راههای مختلف ولی بر پایۀ همان دغلکاری و نیرنگ بازی کهن خود، بر پیکرۀ تنومند اسلام ضربه میزنند. این قوای بدسگال و شوم استعمار، در اقطار جهان اسلامی لشکر جرّاری از مزدوران خود را به راه انداخته است، و به نامهای: استادان، فیلسوفان، دکتران، پژوهشگران، و گاهی: نویسندگان، شاعران، هنرمندان، و خبرنگاران و روزنامه نویسان، به میان ملّت اسلامی گسیل داشته است. چنین مزدورانی نام مسلمان را یدک میکشند و به سبب اینکه زادگان مسلمانانند خویشتن را مسلمان مینامند! حتّی برخی از این مزدوران سفله از زمرۀ "علماء" مسلمانان نیز بشمارند!
این لشکر جرّار مزدوران به خاطر پیاده کردن مقاصد شوم و منظورهای ناجوانمردانهای گسیل شدهاند. از قبیل:
متزلزل کردن عقیدۀ ایمانی در اندرون مؤمنان با شیوههای گوناگون و با نامهای فریبائی چون: پژوهش، دانش، ادب، هنر، و روزنامهنگاری ... سست کردن پایههای اصول عقائد ... خوار داشتن و پست نمودن مقام شامخ عقیدت و شریعت ... تأویل نمودن عقیدت و شریعت و تحویل چیزهای نابجا و ناروائی بدانها که برداشت آن را ندارند ... فرود آوردن پتک "ارتجاع" بر فرق سر اسلام و کوبیدن دائم آن ... تبلیغ سوء دربارۀ اسلام برای رماندن مردمان از آن و گریز دادن ایشان از عقیده و ایمان ... دور داشتن اسلام از پهنۀ زندگی و جولانگاه حیات، تحت عنوان اینکه نکند زندگی به اسلام صدمه بزند! یا خیر اسلام به زندگی لطمه وارد کند!! پدید آوردن اندیشهها و نمونهها و پایههائی جهت بینش و منش و رفتار و کردار، بدانگونه که مخالف با اندیشههای اعتقادی و نمونههای ایمانی بوده و آنها را درهم شکند و متلاشی سازد ... آراستن چنین اندیشههای ساختگی، بدان اندازه که بتوان اندیشههای اعتقادی و نمونههای ایمانی را زشت و بدریخت کند ... ایجاد بیبند و باری، و آزادی دادن به شهوترانیها و هوس بازیهای اهریمنانه، و دامن زدن به لاابالیگری و لختی بیشرمانه، و ویران کردن پایۀ اخلاق و زدودن شرم و حیا. چرا که عقیدۀ پاک آسمانی بر اخلاق و ادب استوار و پایدار است. و باید برای مبارزۀ با چنین عقیدۀ پاک آسمانی، آن را به میان گِل و لائی بیندازند که خودشان آن را در زمین پخش و پراکنده نمودهاند ... این مزدوران سفله همۀ تاریخ را دگرگون مینمایند و با ناروائیها میآلایند، و آن را همانگونه تحریف میکنند که نصوص آئین پربار اسلام را.
این سفلگان، با وجود این همه زشتیها و پستیها، خویشتن را مسلمان هم میخوانند و میدانند!!! آیا تنها نامهای مسلمانان را بر خود ننهاده و آنها را یدک نمیکشند؟ آنان به وسیلۀ همین نامها و واژهها، در آغاز روز اسلام را اعلان مینمایند و با همین کوششها و تلاشهای بزهکارانه و خائنانه است که در پایان روز از ایمان آوردن پشیمان میشوند و به اسلام کفر میورزند ... لذا با این رفتار و آن کردار همان نقشی را بازی میکنند که اهل کتاب در روزگاران کهن میکردند. طرح و چهارچوب همان است که در آن نقش کهن بود و دگرگون نمیشد؟
اهل کتاب برخی به برخی میگفتند: در آغاز روز تظاهر به اسلام کنید و در آخر روز از آن پشیمان و بدان کافر شوید، شاید بدین وسیله مسلمانان از دین خود برگردند و مرتدّ شوند. ولی این راز را در میان خود نگهدارید و این راز را پنهان دارید و بر آن جز از پیروان دینتان ایمن نباشید:
(وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ) ...
باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد...
فعلیکه از مصدر "ایمان" ساخته میشود و به حرف لام متعدی میگردد، معنی اطمینان و باور را میرساند. پس معنی آیه چنین میشود که: اطمینان مکنید مگر به کسی که از دینتان پیروی کرده باشد، و اسرار خویشتن را جز به اینان نگوئید، و آنها را با مسلمانان در میان مگذارید!
مزدوران صهیونیستی و مسیحیّت هم امروزه این چنین هستند ... آنان درباره کاری با هم سازش دارند و همپیمانند ... اینکار نابودی کامل این دین در فرصت مناسبی است که پیش آید و دیگر برنمیگردد ... چه بسا این سازش در پیمانی یا سمیناری انجام نمیگیرد. بلکه مزدورانی با مزدورانی در گوشۀ دِنجی گرد میآیند و در اطاقهای دربسته بر انجام هدف اصلی توافق میکنند! و برخی از آنان از برخی دیگر امین میباشند و خبر را به همدیگر میرسانند ... سپس همه یا لااقل برخی از آنان تظاهر به چیزی میکنند که بر آن سازش کردهاند و در صدد اجرای آنند ... فضای سیاسی هم به سود ایشان مهیّا است، و دستگاههای تبلیغاتی و ابزارهای جنگی نیز جهت اجرای هدف شومشان آماده و روبراه است ... و کسانی که درد آشنا باشند و حقیقت این دین را بفهمند، در سراسر زمین ناپیدا و سر به نیست گشته یا از صحنۀ کارزار دور و برکنار شدهاند!
(وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ)...
باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد...
در اینجا خداوند به پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ خود دستور میدهدکه اعلان کند اینکه هدایت تنها هدایت خدا است، و هر کس به سوی آن نیاید و در سایۀ آن نیاساید، هرگز در هیچ برنامه ومکتبی، و درهیچ راه و خط سیر حرکتی هدایتی را نمییابد:
(قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ)...
بگو: بیگمان هدایت، هدایت خدا است...
این بیان در پاسخ به این گفتۀ ایشان آمده است که میگفتند:
(آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) …
بدانچه بر مسلمانان نازل شده است در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن) برگردند...
خداوند بدین وسیله مؤمنان را بر حذر میدارد از اینکه دشمنانشان بتوانند هدف پست خویش را تحقّق بخشند. زیرا تحقّق چنین هدفی خروج از هدایت خداوندی است، و جز هدایت خداوندی هدایتی وجود ندارد. این دشمنان حیلهگر آنچه را که برای مؤمنان میخواهند گمراهی و کفر است و بس.
این بیان پیش از آنکه روند گفتار از عرضه کردن همۀ سخنان اهل کتاب بپردازد میآید ... آنگاه روند گفتار به دنبال این جملۀ معترضه، بقیۀ سازشکاری ایشان را نشان میدهد:
(أَنْ یُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ)...
اینکه به کسی همان چیزی داده شود که به شما داده شده است، و اینکه دیگران بتوانند در پیشگاه پروردگارتان با شما به داوری بنشینند و اقامۀ حجّت کنند...
بدین وسیله علّت سخن خویش را که میگفتند:
(وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ)...
بیان و توجیه میکردند. ولی این کار جز کینه توزی و حسودی و آزمندی و انتقامجوئی نمیتواند باشد. و آن اینکه اهل کتاب نمیپذیرفتند که خداوند نبوّت و کتاب آسمانی را به کسی جز ایشان عطاء فرماید. چنین کار ناشایستی ناشی از ترس و هراس بود که اهل کتاب به خود راه داده بودند و میترسیدند که مسلمانان از حقیقتی اطّلاع یابند و اطمینان پیدا کنند که آنان بدان آشنایند، امّا آن را در دین جدید انکار مینمایند. تا نکند که در صورت گفتن آن، مسلمانان آن را به عنوان دلیل و برهانی در پیشگاه یزدان علیه ایشان بکار برند! گوئی خداوند سبحان آنان را که حجّت و برهانی جز حجّت و برهان گفته شده و شنیده شده یعنی بر زبانها رانده و گوشها شنیده مؤاخذه نمیکند و بازخواست نمینماید! چنین طرز تفکّرها و فهم و درکهائی، هرگز از جهانبینی ایمانی راستین و باور کامل به خدا و صفات او، و از آشنائی واقعی با حقیقت رسالتها و نبوّتها، و وظائف ایمان و اعتقاد سرچشمه نمیگیرد!
خداوند سبحان پیغمبرش صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ و گروه مسلمانان را متوجه فضل و لطف خدا مینماید و بدیشان میآموزد که خداوند هر وقت بخواهد بر ملّتی با اعطاء نبوّت و ارسال پیامبری منّت نهد، فضل و لطف کریمانۀ خویش را شامل آنان میکند:
(قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٧٣)
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٧٤))…
بگو: فضل و بزرگی در دست خدا است و آن را به هر کس که بخواهد میدهد و خداوند (عطاء و نعمتش) فراخ و آگاه (از اهلیّت و شایستگی مستحقّ وحی و رسالت خویش) است...
ارادۀ باری خواست که نبوّت و کتاب آسمانی را به قومی جز اهل کتاب عطاء فرماید، بدانگاه که آنان عهدی را که با خدا بسته بودند شکستند، و حرمت پدرشان ابراهیم را نگاه نداشتند و پیمان او را مراعات ننمودند، و حق را شناختند و با باطلش آمیختند، و از رعایت امانتی سرپیچیدند که خدا بدیشان سپرده بود و پیشوائی بشریّت از برنامۀ خدا و کتاب و مردان مؤمن الهی خالی ماند ... بدین هنگام بود که پیشوائی و امانت را به دست امّت اسلامی سپرد و بدین وسیله بر آنان منّت نهاد و فضیلت وکرامت کرد. "خداوند (عطاء و نعمتش) فراخ و آگاه (از اهلیّت و شایستگی مستحقّ وحی و رسالت خویش) است" ... "رحمت خود را شامل هر کس که بخواهد میکند"… این هم به سبب وسعت فضیلت و فراخی مکرمت و آگاهی از مواضع مرحمت خویش است ... "و خداوند دارای فضل سترگی است" ... بزرگتر از مکرمت و مرحمت هدایتی که به ملّتی داده است و درکتابی مجسّم شده، و سترگتر از خیری که به امّتی بخشیده و در نبوّتی نمودار گشته، و بالاتر از رحمتی که بدیشان داده و در پیامبری پدیدار شده است، چیزی نیست.
پس هنگامی که مسلمانان این را بشنوند، به اندازۀ نعمت و ارزش فضیلتی پی میبرند که خداوند با اعطاء آن، بر ایشان منّت نهاده است و آنان را برای چنین خلعتی برگزیده است و با اختصاص ایشان بدین بزرگواری بدیشان افتخار بخشیده است. در اینجا است که مسلمانان با افتخار تمام و آزمندی هر چه بیشتر بدین فضیلت چنگ میزنند و با نیروی بسیار و عزم استوار آن را در آغوش میگیرند، و با قدرت و شوکت از آن دفاع مینمایند و برای نگهداریش جان فدا میکنند، و کید و مکر حیلهگران و حقد و حسودی کینهتوزان را میپایند. این همان چیزی است که قرآن کریم و ذکر حکیم، ایشان را با آن تربیت میکرد و میپرورد، و این خود درس تربیت و رهنمونی امّت اسلامی در همۀ قرون و اعصار و در میان همۀ نسلها و قومها است.
*
آنگاه روند گفتار حال اهل کتاب را توصیف میکند، و نقائص عیوبی را که در آن است مینمایاند، و ارزشهای راستینی را بیان میدارد که اسلام، آئین مسلمانان را بر آن استوار میسازد. در اینجا با نشان دادن دو نمونه از نمونههائی که اهل کتاب در معاملات و معاهدات انجام میدهند، سخن را میآغازد:
(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥)
بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧٦)
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٧))…
در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس میدهند. و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس نمیدهند، مگر آنکه پیوسته بالای سرشان ایستاده باشی. این بدان خاطر است که ایشان میگویند: ما در برابر امّیها (یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم! و بر خدا دروغ میبندند (و چنین چیزی حکم خدا نیست) و حال آنکه ایشان (این را) میدانند. آری کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید (محبّت و رضایت خدا را فراچنگ آورده است) زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد. کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای اندکی (از مادیات و مقامات هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوهگر شود) بفروشند، بهرهای در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ایشان در آخرت (با مرحمت) سخن نمیگوید، و به آنان در قیامت (با محبّت) نمینکرد، و ایشان را (از کثافات گناه) پاک نمیسازد، و عذاب دردناکی دارند...
شیوهای را که قرآن مجید دربارۀ شناساندن اهل کتاب، آن کسانی که در آن ایّام با گروه مسلمانان رویاروی میشدند، و چه بسا در شناساندن حال اهل کتاب در همۀ اعصار و در میان جملگی نسلها و اجیال در پیش گرفته است شیوۀ بسیار دادگرانه و درستی است و در آن کوچکترین حقکشی و حق پوشی نبوده و زیان و نقصانی به ناحق متوجّه کسی نمیسازد. برای توضیح بیشتر باید اشاره کرد که دشمنانگی اهل کتاب نسبت به اسلام و مسلمانان، و نیرنگ و مکر و کید و چارهجوئی حیلهگرانه و پست ایشان، و بدسگالی و بدخواهی آنان و خواستن شرّ و بلا برای گروه مسلمانان و آئین اسلام، و ... همۀ اینها قرآن را بر آن نمیدارد که از ارزش کار نیکوکاران اهل کتاب بکاهد و حق ایشان را نادیده گیرد، حتّی در هنگامی که مجادله و منازعه در میان است و کشمکش و ستیزه با قرآن است. در همین جا است که قرآن مردمانی را امین و درستکار مینامد و میداند و میگوید که آنان حقوق دیگران را نمیخورند هر اندازه هم فراوان و چشمگیر و فریبا باشد:
(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ) ...
در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس میدهند...
ولی در میان اهل کتاب کسانی هستند که خیانت پیشه و طمعکار و طفرهانداز و حقّهبازند. کسانیند که هیچ حقّی را بازپس نمیدهند، هر اندازه هم کوچک و ناچیز باشد، مگر آنکه پیوسته از ایشان مطالبه گردد و بالای سرشان ایستاده و پافشاری شود. آنگاه برای این حقکشی و حق خوری فلسفهبافی میکنند، و بدین منظور از روی عمد و دانائی بر خدا دروغ میبندند:
(وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)…
و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری، آن را به تو بازپس نمیدهند، مگر آنکه پیوسته بالای سرشان ایستاده باشی. این بدان خاطر است که ایشان میگویند: ما در برابر امّیها (یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم! و بر خدا دروغ میبندند (و چنین چیزی حکم خدا نیست) و حال آنکه ایشان (این را) میدانند...
این کاملاً صفت یهودیان است. چه آنان کسانی هستند که چنین سخنی را میگویند، و برای اخلاق مقیاسهای متعدّدی دارند. رعایت امانت یهودیان با یهودیان لازم است. امّا رعایت امانت با غیر یهودیان که آنان را امّی میخواندند و منظورشان از امّی هم عرب بود، ولی در اصل غیر از یهودیان را بطور کلّی امّی مینامیدند، هیچ گناهی برای یهودیان در خوردن اموال امّیها بشمار نمیآوردند و مانعی در خیانت و فریب ایشان نمیدیدند و گمراه کردن وگول زدن آنان و استثمارشان را بلا مانع میپنداشتند، و در این راه شوم، استفاده از وسیلۀ رذل و پست را جائز میدانستند و از انجام کارهای زشت و ناپسند برای رسیدن به هدف، باکی به خود راه نمیدادند!
جای شگفت است اگر گمان برند که خدایشان و دینشان به آنان چنین چیزی را دستور میدهد. در حالیکه ایشان میدانند که این دروغ محض است، و خداوند به گناه دستور نمیدهد، و برای هیچ گروهی از مردمان حلال نمیکند که اموال گروه دیگری از مردمان را با نیرنگ و ناروا و تهمت و بهتان بخورند، و با آنان عهد و پیمان را مراعات ندارند، و بدون دغدغه و دلهرهای از جرم گناه و عقاب پیمان شکنی، به دیگران ستم کنند و دارائیشان را برای خود حلال بدانند. امّا قوم یهود همان قوم یهود است و دشمنانگی بشریّت و کینه توزی مردمان، پیشۀ همیشگی و آئین ایشان است:
(وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)...
و بر خدا دروغ میبندند (و چنین چیزی حکم خدا نیست) و حال آنکه ایشان (این را) میدانند...
در اینجا میبینیم که قرآن قاعدۀ اخلاقی یگانهای، و معیار اخلاقی یگانهای را مقرّر میدارد، و این دیدگاه خود را با خدا و خوف از او پیوند میدهد.
(بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧٦)
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٧))…
آری کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید (محبّت و رضایت خدا را فراچنگ آورده است) زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد. کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای اندکی (از مادیات و مقامات هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوهگر شود) بفروشند، بهرهای در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ایشان در آخرت (با مرحمت) سخن نمیگوید، و به آنان در قیامت (با محبّت) نمینگرد، و ایشان را (از کثافات گناه) پاک نمیسازد، و عذاب دردناکی دارند...
این قاعدۀ یگانهای است، هر که آن را به خاطر وفای به عهد خدا و حسّ تقوای از او رعایت بکند، خداوند او را دوست میدارد و اکرامش مینماید. و هر که عهد خدا و سوگندانش را به بهای کمی بفروشد - خواه این بهاء متاع این دنیا و یا همۀ دنیا باشد کالا و بهای کم و ناچیزی است - او را در آخرت نصیب و بهرهای نیست، و در پیشگاه خدا حرمتی ندارد و در بارگاه الهی پذیرفته نمیشود، و طهارت و قداستی ندارد. بلکه در آنجا دارای عذاب دردناک است!
در اینجا چیزی خودنمائی میکند و آن اینکه وفای به عهد با تقوی پیوند دارد. بر این اساس وفای به عهد در معاملۀ با دشمن یا دوست تغییرپذیر نبوده، و مسألۀ مصلحت نیست. بلکه وفای به عهد مسألۀ معاملۀ با خدا بگونۀ همیشگی است، بدون اینکه در آن طرف معامله مورد نظر باشد.
این دیدگاه اخلاقی اسلام بطور کلّی است، هم در وفای به عهد و هم در دیگر چیزهای اخلاقی. معامله در وهلۀ نخست معامله با خداوند است و در آن پیش از هر چیز جانب حضرت باری منظور نظر است و در معامله از خشم خدا پرهیز میشود و با انجام آن رضای خدا خواسته میشود. چه انگیزۀ اخلاقی، مصلحت خواهی شخصی نیست، و در آن به عرف جامعه توجّه نمیشود، و مقتضیات شرائط موجود نیز منظور نظر نیست. زیرا جامعه گاهی گمراه و منحرف میگردد و در آن معیارهای باطل و کاذب رواج پیدا میکند. پس بناچار باید مقیاس علاوه از ثبات و استواری خود نیروئی داشته باشد که از سوی عالم بالا استمداد بگیرد ... بالاتر از اصطلاح مردمان و از مقتضیات زندگی متغیّر آنان ... بنابراین لازم است که ارزشها و معیارها از سوی خدا دریافت شود. این دریافت هم با شناخت اخلاق و نگاه حاصل میگردد: اخلاقی که خدای را خشنود سازد و نگاهی که متوجّه رضایت پروردگار و حسّ تقوی و هراس از او باشد ... بدین وسیله اسلام چشم دوختن همیشگی بشریّت را از زمین خاکی به افق بالای افلاکی را تضمین و تأمین میکند، و مردمان را بر آن میدارد که ارزشا و معیارها را از آن افق پایدار و والا و درخشان دریافت دارند.
بر این اساس خداوند بهکسانی که عهد شکنی میکنند و امانتداری نمینمایند اعلام میفرماید که در آخرت نصیبی در پیشگاه او ندارد. کسانی که "پیمان خدا را و سوگندهای خود را به بهای کمی میفروشند"... اصلاً معاملۀ ایشان قبل از آنکه میان آنان و دیگر مردمان باشد، میان آنان و خدا است ... پس اگر بخواهند با نیرنگ و عهدشکنی، بهای ناچیزی را دریافت دارند که مصالح دنیوی بیارزش و ناقابل است، بهرهای در پیشگاه خدا ندارند و خداوند در آخرت به پاداش خوار داشتن عهد و پیمانش در دنیا - که عبارت است از عهد و پیمان آنان با مردم - در آخرت رعایت حال ایشان را نمیکند و از الطاف خود بینصیبشان میدارد!
در اینجا میبینیم که قرآن در تعبیر، شیوۀ تصویر را بکار برده است، و به هنگام تعبیر از عدم التفات خدا بدیشان و عدم رعایت و توجّه باری به آنان و اینکه او با آنان سخن نمیگوید و بدیشان نمینگرد و پاکشان نمیدارد و غیره ...که جملگی نشانههای روگردانی و صفات بیتوجّهی مرسوم و معهود مردمان نسبت به یکدیگر است، قرآن مجید با خطوط چنین نشانهها و صفاتی، موقعیّت را به تصویر میکشد، و بدان صورت زندهای میبخشد که در دل انسانی تأثیر ژرفتری از تأثیر صرف دارد و اثر بسزاتری بر صفحۀ وجدان آدمی برجای میگذارد. این هم شیوه همیشگی قرآن است که پرتوها و پیامها و اشارههای زیبای خود را به تصویر میکشد.[1]
*
(وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٨)
مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩)
وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠))…
در میان آنان کسانی هستند که به هنگام خواندن کتاب (خدا) زبان خود را میپیچند و آن را دگرگون میکنند تا شما گمان برید (آنچه را که میخوانند) از کتاب (خدا) است! در حالی که از کتاب (خدا) نیست. و میگویند که آن از نزد خدا (نازل شده) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ میبندند و حال آنکه میدانند (که دروغ میگویند). هیچ انسانی را نسزد که خدا بدو کتاب و فرزانگی و پیامبری بخشد، آنگاه به مردمان گوید: به جای خدا بندگان (و پرستش کنندگان) من باشید، بلکه (به مردمان این چنین میگوید که:) با کتابی که آموختهاید و درسی که خواندهاید مردمانی خدائی باشید (و جز او را بندگی نکنید و نپرستید). و (هیچ پیغمبری) به شما فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به پروردگاری خود گیرید. مگر (معقول است که) شما را به کفر فرمان دهد بعد از آنکه (مخلصانه رو به خدا کردهاید و) مسلمان شدهاید؟!... آفت علماء دین هنگامی که تباه میشوند این است که به ابزار فرمانبری جهت تحریف و تغییر حقائق تبدیل میگردند، و نام علماء دین را یدک میکشند و دین را به لجن میکشند. این حالی را که قرآن دربارۀ این دسته از اهل کتاب بیان میدارد، ما آن را در این روزگار خود خوب میشناسیم. آنان نصوص کتاب خود را تأویل میکردند، و آن را کاملاً پیچ میدادند. تا با این تأویلها و تبدیلها به مقرّرات مشخصی دست یابند که گمان میبردند چنین مقرّراتی مدلول و مفهوم نصوص کتاب آسمانیشان میباشد و نمایانگر چیزی است که خداوند از آن نصوص اراده فرموده است. در صورتی که این مقرّرات با حقیقت دین خدا از اساس مخالف بود و با آن دوگانگی داشت. در این کارشان بر کثرت جمعیّت شنوندگانی تکیه داشتند که حقیقت دین و مدلولها و مفاهیم این نصوص حقیقی را از چنان مقرّرات ساختگی و دروغینیکه نموص کتاب آسمانی را پیرو و دنبالهرو آن میکردند، تشخیص نمیدادند و فرقی میانشان نمینهادند!
ما امروزه این نمونه از مردمان را خوب میشناسیم و میدانیم که چگونه برخی از علماء دین به ناحق خود را به دین منسوب میدارند، و دین را پیشهای برای درآمدشان و حرفهای برای چاپیدن دیگران میکنند، و آن را در راه ارضاء هواها و هوسهایشان بکار میگیرند، و نصوص دین را به دنبال خواستها و آرزوهای نابهنجارشان میکشانند. هر جا که دیدند مصلحتی در میان است و لقمهای از کالای این جهان در آن است، شتابان و نفس زنان نصوص دینی را به دنبال امیال و اهواء میکشانند وگردن این نصوص را کاملاً میپیچانند تا با چنین امیال و اهواء حاکم بر اوضاع، موافقگردد! همچنین سخنان را از مواضع اصلی خود بدور میدارند تا سخنان با دیدگاههائی هماهنگ شوند که با این دین و حقائق اساسی آن مخالفت و ضدّیّت دارند. در حیلهگری با تلاش خستگی ناپذیری فرو میروند و در پی نیرنگ پیوسته میدوند، وکوچکترین مشابهت لفظی و مناسبت معنوی را غنیمت میشمرند و از آن برای توافق مفهوم و مدلول آیۀ قرآنی با هواهای نفسانی سود میجویند و با زمزمۀ آیات، راه چاپلوسی میپویند.
(وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)...
میگویند که آن از نزد خدا (نازل شده) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ میبندند و حال آنکه میدانند (که دروغ میگویند)...
اینگونه، علماء دین اسلام با این دسته از اهل کتاب که قرآن دربارۀ آنان سخن میگوید برابرند. چه این دردی نیست که تنها دامنگیر اهل کتاب باشد و بس. بلکه آفتی است که هر ملّتی بدان مبتلا میشود که در میان ایشان دین مفت و رایگان ویژۀ کسانی میگردد که خویشتن را علماء دین مینامند، و کار بدانجا میکشد که دین با ارضاء هوی و میلی از اهواء و امیال برابر و یکسان میشود، هوی و میلی که چاپلوسانه به خاطر کالا و خواستهای از کالاها و واستههای زمینی انجام میگیرد! ... حرمت و احترام و رعایت عهد و پیمان از میان برمیخیزد و تباهی میگیرد تا بدانجا که دل از دروغ گفتن بر خدا باکی نمیدارد و از تحریف سخنان خدا و بدور داشتن آنها از مواضع اصلی به خاطر چاپلوسی از بندگان خدا، و همگامی با هواها و هوسهای منحرف ایشان که با دین خدا برخورد دارد و با آن نمیسازد، خوف و هراسی به خود راه نمیدهد ...گوئی یزدان سبحان گروه مسلمانان را از چنین لغزشگاه سرنگونی و پرتگاه بدشگونی بر حذر میدارد که منتهی به بازپس گرفتن امانت رهبری از بنیاسرائیل گردید.
این دسته از بنیاسرائیل - چنانکه از مجموع این آیات برمیآید - دنبال جملاتی ازکتاب خدا میگشتند که دارای تعبیر مجازی باشد. این چنین جملاتی را پیچ میدادند و به تغییر و تبدیل آن دست مییازیدند تا بعد از تأویل و تحریف، مفاهیمی را که از آن استخراج میکردند، با خواستهای ایشان و اهواء دلشان هماهنگ بوده و بر آنها دلالت کند. بدین وسیله به عامّۀ مردم چنین تفهیم میکردند که این مدلولها و معانی ساختگی جزو کتاب است، و زبانی هم میگفتند: اینها چیزی است که خداوند فرموده است!
در صورتی که خداوند چنین چیزهائی را هرگز نگفته است. از جملۀ اهداف آنان در انجام چنین کارهائی اثبات الوهیّت عیسی علیه السلام و به همراه او الوهیّت "روح القدس" بود ... آنان معتقد به اقانیم ثلاثه، یعنی: پدر و پسر و روحالقدس بودند. اقانیم ثلاثه را نیز موجود یگانهای میدانستند که یزدان - پاک از اوصافی که آنان او را بدان توصیف میکردند - است. ایشان از عیسی علیه السلام سخنانی را روایت میداشتند که مؤید چیزی بود که ادعای آن را میکردند. این بود که خداوند چنین تحریف و تأویلی را نمیپذیرد و آن را به خودشان برمیگرداند و میفرماید: هر پیغمبری که خدا او را برگزیده و به خلعت نبوّت وی را افتخار بخشیده است و مأمور تبلیغ کار سترگ رسالتکرده است، هرگز به مردم دستور نمیدهد که او و فرشتگان را به خدائی گیرند. اصلاً چنین چیزی محال است:
(مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩)
وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠))...
هیح پیغمبری را نسزد که خدا بدو کتاب و فرزانگی و پیامبری بخشد، آنگاه به مردمان گوید: به جای خدا بندگان (و پرستش کنندگان) من باشید، بلکه (به مردمان این چنین میگوید که:) با کتابی که آموختهاید و درسی که خواندهاید مردمانی خدائی باشید (و جز او را بندگی نکنید و نپرستید). و (هیچ پیغمبری) به شما فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به پروردگاری خود گیرید. مگر (معقول است که) شما را به کفر فرمان دهد بعد از آنکه (مخلصانه رو به خدا کردهاید و) مسلمان شدهاید؟!...
هر پیغمبری بیگمان میداند که او بندهای است، و اینکه خدای یگانه همو تنها پروردگار است. یزدانی است که بندگان همه با انجام عبودیّت و عبادتشان روی به درگاه او میکنند و دست تضرّع به آستان او برمیدارند. پس چگونه ممکن میشود که پیغمبری برای خود ادّعای الوهیّتی کن که مقتضی عبودیّت مردمان برای او است! لذا هرگز پیغمبری به مردم نمیگویدکه:
(کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ…)...
بندگان من باشید و بندۀ خداوند نباشید...
ولی هر پیغمبری جز این به مردمان نمیگوید که:
(کُونُوا رَبَّانِیِّینَ)…
خداپرست باشید…
مردمانی خدائی، و خداپرستان و بندگان سر بر فرمان باشید. تنها او را عبادت کنید و تنها او را بپرستید، و تنها از او برنامۀ زندگی خود را دریافت دارید، تا خالصانه از آن او خواهید شد و تنها سر تسلیم به آستان او خواهید برد و بدین وسیله "مردمانی خدائی" خواهید شد... به حکم آگاهیتان از کتاب آسمانی و تدریس و تدرّس آن "مردمانی خدائی" باشید. چه مقتضی آگاهی از کتاب آسمانی و بررسی و وارسی آن این است.
هیچ پیغمبری هرگز به مردم دستور نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به خدائی گیرید. زیرا هیچ پیغمبری به مردم دستور نمیدهد که بعد از آنکه تسلیم فرمان خدا شدهاند و به آستانش چمیده و کرنش بردهاند و الوهیّت خداوندگار جهان را پذیرفتهاند، راه کفر در پیش گیرید و کافر شوید. در صورتی که او آمده است تا مردمان را به سوی خدا رهنمون شود، نه اینکه ایشان را سرگشته کند، و آنان را به سوی اسلام ارشاد نماید، نه اینکه ایشان را به سوی کفر رهنمود کند.
بنابراین آنچه را که چنین دستهای به عیسی - علیهالسلام - نسبت میدادند، محال و نامعقول است، و دروغی را که بر خدا میبستند و میگفتند:"این از سوی خدا است"، غیر صحیح و نادرست میباشد... از سوی دیگر با روشن شدن این امر، ارزش همۀ سخنان و گفتههائی که این دسته میگویند و برای ایجاد شک و شبهه در میان مسلمانان و متزلزل ساختن صف اسلامی میپراکنند و مکّرراً آن را بازگو مینمایند قرآن آنان را در جلو چشم گروه مسلمانان و بناگوش مؤمنان بدینگونه لخت و عریان از جامۀ حجّت و برهان بدر میآورد و از ایشان پردهدری میکند.
همسان این دسته از اهل کتاب، دستۀ دیگری هستند که ادّعای اسلام را دارند، و خویشتن را آشنای به دین میدانند، همانگونه که قبلاً گفتیم. اینان امروزه سزاوارتر از هر کسی برای خطاب این قرآن هستند. زیرا ایشان نصوص قرآنی را کاملاً میپیچند و برای نصب خدایانی جز خدا در شکلهای گوناگون به تحریف و تأویل قرآن میپردازند، و برای آراستن و پیراستن چنین ساختهها و پرداختهائی، آیات قرآنی را غنیمت میشمرند و در راه رسیدن به مقاصد شوم خویش به تغییر و تبدیل آن دست مییازند:
(وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)...
میگویند که آن از نزد خدا (نازل شده) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ میبندند و حال آنکه میدانند (که دروغ میگویند)...
سپس حقیقت پیوند موجود میان کاروان پیغمبران و رسالتها را به تصویر میزند، و آن را در زنجیرۀ عهد و پیمان خدا به رشته میکشد، و روشن میدارد که هر که از پیروی آخرین رسالت از رسالتهای آسمانی سرباز زند، از این کاروان بدر رفته است و از رعایت پیمان خدا و قانون همۀ هستی بطور کلّی تمّرد و سرکشی کرده است:
(وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٨١)
فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٨٢)
أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣)) ...
(به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند پیمان مؤکد از (یکایک) پیغمبران (و پیروان آنان) گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و (دعوت او موافق با دعوت شما بوده و) آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید، باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاری دهید. (و بدیشان) گفت: آیا (بدین موضوع) اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ گفتند: اقرار داریم (و فرمان را پذیرائیم ... خداوند بدیشان) گفت: پس (برخی بر برخی از خود) گواه باشید و من هم با شما از زمرۀ گواهانم. آیا جز دین خدا را میجویند (که اسلام است) و حال آنکه آنان که در آسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند؟ و به سوی او بازگردانده میشوند؟...
خداوند سبحان پیمان استوار و هراس انگیز و سترگی را گرفته است که خود گواه بر آن بوده و پیغمبران خویش را نیز بر آن گواه نموده است. پیمان استواری که خداوند آن را از هر پیغمبری گرفته است و بدو سفارش نموده است که هر چند خدا بدو کتاب و فرزانگی داده است، لیکن اگر پیغمبر دیگری بعد از او آمد و تصدیق کنندۀ رسالتی بود که او دارد، باید که این پیغمبر ایمان بیاورد و او را یاری دهد، و از آئین او پیروی کند. این چنین عهدی میان خدا و هر پیغمبری بوده است و خداوند چنین پیمانی را با هر پیغمبری بسته است.
تعبیر قرآنی فواصل زمانی میان پیغمبران را در هم میپیچد و روزگاران پیاپی یکدیگر را در مینوردد و همۀ پیغمبران را در صحنهای گرد میآورد، و خداوند بزرگوار جملگی آنان را مخاطب قرار میدهد و بدیشان میفرماید: آیا بدین پیمان معترفند و عهد سنگین خدا را بر آن گرفتهاند:
(قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی) …
گفت: آیا (بدین موضوع) اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتهاید؟...
آنان پاسخ میدهند که:
(قَالُوا أَقْرَرْنَا) …
گفتند: اقرار داریم (و فرمان را پذیرائیم)...
پس خداوند بزرگوار بر این پیمان گواهی میدهد و پیغمبران را بر آن به گواهی میگیرد:
(قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ) ...
گفت: پس (برخی بر برخی از خود) گواه باشید و من هم با شما از زمرۀ گواهانم...
این صحنۀ هراس انگیز بزرگ را تعبیر قرآنی ترسیم میدارد که دل از آن برجای میخشکد و از هم میگسلد. صحنهای را مینمایاند که در حضرت باری تعالی و با حضور جملگی انبیاء تشکیل میشود.
در پرتو این صحنه، کاروان بزرگوار مؤمنان از آغاز تا پایان جهان با قافله سالاری پیغمبران پدیدار میشود که زنجیرۀ آن به هم متّصل و متّکی است و رو به سوی خدا کرده و با زمزمۀ رهنمون آسمانی به پیش میرود. اینکاروان نمایانگر حقیقت یگانهای است که یزدان سبحان خواسته است زندگی انسانها در خطر سیر آن به حرکت درآید و از آن منحرف نگردد و متعدّد و شاخه شاخه نشود و تعارض و برخورد نداشته باشد...بلکه در کاروان بشریّت بندۀ برگزیدهای از میان بندگان خدا نماینده میشود و زمام امور را به دست میگیرد. سپس او آن را به بندۀ گزیدۀ بعد از خود میسپارد، و خود نیز با این برادر آینده همکاری مینماید و تسلیم فرمان او میشود. دیگر از این بابت هیچ پیغمبری چیزی به دل نمیگیرد، و در انجام مأموریّت مهمّ خود هیچگونه خواست و آرزوی شخصی و مجد و عظمت فردی ندارد. بلکه او بندۀ گزیدهای و مبلّغ منتخبی است. و خداوند بزرگوار هم این کاروان دعوت را در تمام قرون و اعصار و در میان همۀ نسلهای بشری رهبری مینماید، و بدین کاروان مسیر میدهد و هر گونه که خود بخواهد آن را در اینجا میراند و از آنجا باز میدارد. با این پیمان و این جهان بینی، دین خدا از تعصّب ذاتی میپالاید. دیگر نه تعصّب پیغمبر نسبت به شخص خود، و به قوم خود در میان است. و نه پیروان او نسبت به نژاد خودشان و به شخص خودشان تعصّب میورزند... در این آئین یگانه همه کارها خالصانه بخاطر خدا انجام میگیرد. آئین یگانهای که آن کاروان ارجمند و بزرگوار همیشه با خود داشته است و شاهراه زمان و مکان را با آن پیموده است و چون جان شیرین در نگهبانی آن کوشیده است. در پرتو این حقیقت، پیدا است کسانی که از اهل کتاب از ایمان به پیغمبر خاتم صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ و یاوری و پشتیبانی از او خودداری ورزند و بر دین خود ماندگار شوند- آن هم نه بر حقیقت دین خود، چون حقیقت دینشان ایشان را به ایمان به پیغمبر خاتم و یاری او میخواند، بلکه برنام و نشان ظاهری آن تعصّب دارند- با وجود آنکه پیغمبرانشان که ادیان آسمانی را برای آنان آوردهاند، با خدای خویش پیمان استواری بسته و در آن صحنۀ هراس انگیز و بزرگ مؤکّدانه تعهّد کردهاند که به پیغمبر بعد از خود ایمان بیاورند و او را یاریکنند“ این چنین کسانی در پرتو این حقیقت اینگونه به نظر میرسند که از تعلیم پیغمبرانشان، و از عهد و پیمانشان با پروردگارشان، و همچنین از نظام همۀ هستی که تسلیم فرمان باری تعالی، و فروتنانه فرمانبردار قانون حضرت والا و گردن به فرمان و مشیّت پروردگار توانا است، سرباز زدهاند و بدر رفتهاند:
(فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٨٢)
أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣)) ...
پس هر که بعد از این (پیمان محکم، از ایمان به پیغمبر اسلام) روی گرداند از زمرۀ فاسقان (و بیرون روندگان از شرع خدا و کافران به انبیاء از اوّل تا آخر) است. آیا جز دین خدا را میجویند (که اسلام است)؟ ولی آنان که درآسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند و به سوی او باز گردانده میشوند...
هر آینه جز فاسق کسی از پیروی این پیغمبر خاتم سرباز نمیزند. و جز منحرف کسی به دین خدا پشت نمیکند. آن منحرفی که از خط سیر این هستی بزرگ به کنار میرود و در میان جهانی که خاشعانه فرمان آفریدگار خود را لبّیک میگوید و راه او را میجوید و میپوید تنها او است که علم طغیان برافراشته و راهی جز جهان و جهانیان را میسپرد!
بیگمان دین یزدان یکی است. همۀ پیغمبران آن را با خود آوردهاند و بر آن پیمان بستهاند.. پیمان خدا یکی است و آن را با هر پیغمبری منعقد فرموده است. ایمان به دین جدید و پیروی از پیغمبر آن ، و یاری دادن برنامۀ او برای پیروزی آن در برابر همۀ برنامههای دیگر، وفای بدین عهد و پیمان است. پس هر کس از آئین اسلام سرباز زند در حقیت به دین خدا بالجمله پشت کرده است، و پیمان خدا را تماماً نادیده گرفته است. اسلام - اسلامی که با اجراء برنامۀ خدا در زمین و پیروی از آن و خلوص نسبت بدان تحقّق میپذیرد - قانون این هستی، و آئین هر موجود زندهای در پهنۀ این هستی است.
این شکل بسیار گسترده و ژرفی از اسلام و تسلیم است. شکل هستیای است که حواس را به خود مشغول میدارد و مغزها و خردها را حیران و سرگردان میسازد و دلها را به لرزه و تکان میاندازد... شکل قانون قاهر و حاکمی است که جامدات و جانداران را یکسره در برمیگیرد و همگان را به سنّت واحد و شریعت واحد و سرنوشت واحد برمیگرداند.
(وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ) ...
به سوی او باز گردانده میشوند...
در پایان این گشت و گذار، آنان ناگزیرانه به سوی فرمانده چیره و مدبّر و بزرگوار، یعنی ذات اقدس پروردگار، برمیگردند.
انسان وقتی که خوشبختی و آسایش و آرامش خاطر و صلاح حال خود را میخواهد ناگزیر استکه به برنامۀ خدا برگردد و آن را درباره شخص خود و نظام زندگی خویش و نظام جامعۀ خویشتن در مّد نظر داشته و مورد استفاده قرار دهد، تا او بتواند با جملگی نظام هستی هماهنگ و همآوا گردد. در این صورت هرگز او با برنامۀ ساختۀ دست خویش از جهان و جهانیان جدا نمیگردد، تا با نظام هستی که ساختۀ پروردگار او است ناهماهنگ و نابهنجار افتد، و در عین حال او ناچار شود که در چهارچوب این هستی زندگی کند، و با تمام وجود با نظام هستی درکار و تکاپو باشد.
هماهنگی نظام انسان در جهان بینی و بینش، و در واقعیت زندگانی و ارتباطاتش، و در کار تلاشش، با نظام هستی، یگانه چیزی است که تعاون و همکاری او را با نیروهای هراس انگیز هستی تضمین میکند و به جای دشمنی با نیروهای جهان، دوستی با آنها میورزد، و قوای طبیعت را همکار و همیار خود میداند. اگر نظام انسان با قوای جهان برخورد کند، متلاشی میشود و از میان میرود، یا دست کم نمیتواند وظیفۀ خلافت در زمین را بدانگونه که خدا بدو عطاء فرموده اداء کند. هنگامی که انسان با جملگی جهان هماهنگ گردد و قوانین هستی را بفهمد که بر او و سائر زندههای دیگر فرمانروائی دارد، با اسرار و رموز آن قوانین آشنائی پیدا میکند و آنها را مسخّر خود مینماید و مورد بهرهبرداری قرار میدهد واز آنها بگونهای استفاده میکند که سعادت و راحت و آرامش خاطر او را فراهم آورد و خوف و هراس و دلهره و اضطراب و هلاکت و خودکشی را از او بدور میدارد ... انسان اگر بدینگونه از قوانین جهان استفاده کند، آتش هستی را در راه پختن نان و گرم شدن بدان و بهرهمندی از نور آن بکار میگیرد، نه برای سوختن به آتش آن!
فطرت بشری در اصل خود هماهنگ با قانون هستی است، و همانگونه که هر چیزی و هر زندهای تسلیم فرمان آفریدگار او است ، او نیز تسلیم آفریدگارش میباشد. پس وقتی که انسان نظام زندگی خود را از خط سیر قانون هستی خارجکند، نه تنها با هستی برخورد پیدا میکند، بلکه پیش از هر چیز با فطرت خود که در اندرونش در فغان و در غوغا است برخورد پیدا میکند، و بدبخت و پراکنده و سرگردان و پریشان میشود،و همانگونه میزید که بشر گمراه و بدشگون امروزه میزید. بشر امروزه با وجود همۀ پیروزیهای علمی و همۀ وسائل آسایش تمدّن مادی، در عذاب شدیدی بسر میبرد که آتش آن از برخوردی که میان فطرت انسان و قانون جهان جرقه زده زبانه میکشد.
بشر امروزه خلأ تلخی را به خود میبیند. خلأ روح از حقیقتی که فطرت انسان قدرت بردباری بر آن را ندارد... این حقیقت، حقیقت ایمان است ... همچنین خلأ زندگی انسان از برنامۀ الهی. آن برنامهای که حرکت کاروان زندگی بشر را با حرکت کاروان جهانی که بشر در آن میزید هاهنگ و همآوا میسازد.
بشر گرمای سوزانی را میچشد که در آن دور از سایۀ گسترده و خوشایند ایمان به شدّت در تب و تاب چنین گرمای طاقت فرسائی غلت میخورد، و در آتش فساد دلهرهآوری میلولد که از آن خط مستقیم و راه صاف و دلانگیز فاصلهها دارد. بدین سبب است که بشر امروزه بدبختی و پریشانی و سرگردانی و دلهره سراپای وجودش را فراگرفته است، و احساس خلأ و گرسنگی و ناامیدی میکند، و از این دنیای بدشگون و نامیمونی که دارد فرار مینماید و به آغوش افیون و حشیش و مسکرات پناه میبرد و به سرعت دیوانهوار و سفیهانۀ مسابقات ماشین سواری و ... و به مبارزات احمقانۀ دوئل و بوکسبازی و ... و به انحرافات در حرکات و البسه و اطعمه دست مییازد! و این با وجود فراوانی مادیات و تولیدات بیشمار و زندگی مرفه و فرصت استراحت کافی است ... امّا اینگونه پیدا استکه فزونی خلأ و قلق و پریشانی و سرگردانی، با افزایش ثروت مادی و تولیدات لوکس و محصولات تمدّن و رفاه و خوشگذرانی و فراوانی وسائل زندگی و منابع درآمد، رابطۀ مستقیم دارد و افزایش آن مایۀ افزایش این است.
بیگمان این خلأ تلخ، بشریّت را همچون شبح خوفناکی دنبال میکند و او را از اینجا میراند و از آنجا میتاراند. بشریّت از پیش شبح گریزان، و شبح در پی او دوان است. تا سرانجام بشریّت دچار آن خلأ تلخ و مرگ نابهنگام میگردد!
هر کس که سری به کشورهای غنی و ثروتمند کرۀ زمین بزند، در نخستین نگاه درمییابد که مردمان آنجاها مردمان گریزانی هستند! گریزانند از شبحهائی که ایشان را دنبال میکند، و گریزانند از شخص خودشان ... خوشگذرانیها و عیش و عشرتهای ظاهری وکالاهای مادی به مرز غلت خوردن درگل و لای و لجنزار مادیات رسیده، و در نتیجه خوشیها منجر به ناخوشیهای روانی و اعصاب و انحرافات و پریشان حالی و بیماری و دیوانگی و میخواری و منگی و بنگی و بزهکاری گشته است، و بالأخره زندگی از هرگونه منش محترمانه و بینش بزرگوارانه و جهان بینی کریمانه خالی و بدور مانده است!
مردمان آنجاها خود را نمییابند، چون هدف حقیقی وجود خویش را نمیدانند ... آنان خوشبختی خود را نمیشناسند، چون برنامۀ خدائی را نمیشناسند. برنامهای که حرکت ایشان را با حرکت جهان هماهنگ میکند، و نظام آنان را با نظام هستی همآوا و همگام میسازد ... آنان به آرامش و آسایش خویشتن نمیرسند، زیرا که خدائی را نمیشناسند که به سویش برمیگردند.
*
از آنجا که ملّت مسلمان - مسلمان واقعی نه مسلمان جغرافی و تاریخی - ملّتی است که حقیقت عهد و پیمانی را میشناسد که میان خدا و پیغمبرانش بسته شده است، و حقیقت آئین یگانۀ خدا و برنامۀ باری تعالی را میداند، و حقیقت کاروان والای بزرگواری را درک میکند که این برنامه را با خود حمل کرده و به دیگران رسانده است، خداوند به پیغمبرش صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ دستور میدهد که این حقیقت را بطور کلّی، و ایمان ملّت خود را به همۀ رسالتهای آسمانی، و احترامی که پیروانش نسبت به همۀ پیغمبران خدا دارند، و آشنائی آنان با سرشت دین خدا، آن دینی که یزدان جز آن را از مردمان نمیپذیرد،. اعلان و آگهی کند:
(قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (٨٤)
وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥)) …
بگو: ایمان داریم به خدا و بدانچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط[2] (یعنی فرزندان و نوادگان دوازدهگانۀ یعقوب) نازل شده است، و بدانچه به موسی و عیسی و سائر پیغمبران از سوی پروردگارشان داده شده است. میان هیچیک از پیغمبرانش (در ایمان بدیشان) تفاوت نمیگذاریم و ما (بدین وسیله) خالصانه و خاشعانه تسلیم اوئیم. و کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زمرۀ زیانکاران خواهد بود...
این اسلام است که درگستردگی و شمول، همۀ رسالتهای پیش از خود را در برمیگیرد، و در محبّت و دوستی همۀ پیغمبران یعنی حاملان اسلام را شامل میشود، و در توحید همۀ ادیان الهی را یکی میداند، و همۀ دعوتها و رسالتها را به اصل یگانهاش برمیگرداند، و به همگی آنها بدانگونه ایمان دارد که خداوند برای بندگانش خواسته است.
چیزی که در اینجا در آیۀ نخستین قابل توجّه است اینکه: آیه ایمان به خدا و به آنچه بر مسلمانان نازل شده است که قرآن است، و به چیزهائی که بر سائر پیغمبران قبلاً نازل گردیده است، ذکر مینماید، سپس به دنبال این ایمان، چنین پیروی را میآورد:
(وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) ...
ما خالصانه و خاشعانه تسلیم اوئیم…
این اقرار به اسلام، دارای معنی ویژهای است. آن هم بعد از بیان اینکه اسلام عبارت است از تسلیم و فروتنی و فرمانبرداری و پیروی از فرمان و نظام و برنامه و قانون. همانگونه که در آیۀ پیش از آن پدیدار میگردد که میفرماید:
( أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣)) …
آیا جز دین خدا را میجویند (که اسلام است)؟ ولی آنان که در آسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند و به سوی او باز گردانده میشوند...
پیدا است که اسلام کائنات هستی، تسلیم خاشعانه در برابر فرمان و پیروی از نظام و اطاعت از قانون است ... از اینجا روشن میشود که یزدان سبحان در هر مناسبتی عنایت خاصی به بیان معنی اسلام و حقیقت آن دارد. تا به ذهن کسی نگذرد که اسلام سخنی است که بر زبان میآید، یا باوری استکه در دل جایگزین میشود و بس، و دیگر لازم نیست که آثار عملی آن، از قبیل: تسلیم برنامۀ خدا شدن و این برنامه را در واقع زندگی پیاده کردن، مؤید گفتار برون و باور درون باشد!
این نگرش با ارزشی است که پیش از بیان فراگیر و گسترده و دقیق و موکّد، قرارگرفته است.
(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥)) ...
و کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زمرۀ زیانکاران خواهد بود...
دیگر با بودن چنین نصوص پیاپی و پیوستهای راهی برای تأویل حقیقت اسلام و برای پیچاندن نصوص و تحریف آنها از مواضع خود دربارۀ تعریف اسلام با چیزی جز آنچه خدا اسلام را بدان تعریف کرده است وجود ندارد. اسلام آئینی است که همۀ هستی متدیّن بدان است، و این دینداری در شکل فروتنی و کرنش در برابر نظامی نمودار است که خداوند آن را برای همۀ هستی مقرّر داشته است و سراسر گیتی را بدان گردانده و اداره فرموده است.
در این صورت، اسلام تنها گفتن شهادتین نیست و بس. بدون آنکه شهادت، (لا إلهَ إلاَّ اللهَ) جز خدا، خدائی نیست معنی و حقیقت خود را به دنبال داشته است که یگانگی الوهیّت، یگانگی قیمومت و تولیت، یگانگی عبودیّت، و یگانگی راه و جهت است. و بدون آنکه شهادت: (مُحَمَّد رَسُولُ اللهِ) محمّد فرستادۀ خدا است معنی و حقیقت خود را به دنبال داشته باشد که پابندی به برنامهای است که او آن را با خود از سوی پروردگارش برای ادارۀ امور زندگی به ارمغان آورده است، و پیروی از شریعتی است که خداوند آن را به همراه او فرستاده است، و همچنین داوری بردن به پیشگاه کتابی است که او آن را برای بندگان آورده است.
بر این اساس، اسلام هرگز تنها تصدیق قلبی به حقیقت الوهیّت و غیب و قیامت و کتابهای آسمانی و پیغمبران خدا نیست، بدون آنکه مدلول عملی و حقیقت واقعی آن – همانگونه که قبلاً گذشت - به دنبال این تصدیق قلبی بیاید و کردار برون بیانگر باور درون گردد.
اسلام هرگز تنها مراسم و عبادات، یا جذبهها و شورها و شوقها و اوراد و اذکار و یا تهذیب اخلاقی و ارشاد روحی نیست، بدون آنکه به دنبال همۀ اینها آثار عملی باشد. آثاری که در برنامه زندگی مجسم هستند و با خدائی پیوند دارند که دلها با عبادات و مراسم، و جذبهها و شورها و شوقها و اوراد و اذکار، متوجّه اویند و رو بدو مینمایند، و با احساس تقوی و هراس از خدا، پاک میگردند و هدایت مییابند ... همۀ اینها بیفایده و بیهوده میمانند و در زندی انسانها اثری بر جای نمیگذارند، مادامکه آثار آنها درکانال یک نظام اجتماعی ریخته نشوند و سامان نپذیرند و انسانها نتوانند در چهارچوب پاک و درخشان آن زندگیکنند.
*
این اسلام همان است که خدا آن را چنین خواسته است. دیگر اسلامی که اهواء و امیال نسلی از نسلهای بدبخت آدمیان آن را خواستار است بیاعتبار و فاقد ارزش است. همچنین اسلامی که ساخته و پرداختۀ دست دشمنانی است که پیوسته در کمین اسلام نشستهاند، یا اسلامی که مزدوران و دشمنان و بدسگالان اسلام، آن را میخواهند و در اینجا و آنجا لمیدهاند و دست به دست بدخواهان حیلهگر دادهاند، اسلام نمیباشد.
کسانی که اسلام را بدانگونه که خدا خواسته است نمیخواهند، و پس از آنکه حقیقت اسلام را شناختهاند، امیال و اهواء ایشان آن را نمیپذیرد، اینان در آخرت از زمرۀ زیانبارانند، و خداوند آنان را هدایت نمیدهد و رهنمون نمیشود، و ایشان را از عذاب معاف نمیفرماید:
(کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْمًا کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٨٦)
أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (٨٧)
خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (٨٨)) …
چگونه خداوند گروهی را راهنمائی میکند که بعد از ایمانشان و بعد از آنکه گواهی دادند به اینکه پیغمبر بر حق است و معجزات و دلائل روشنی برای آنان (بر حقّانیّت محمّد) بیامد کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. این چنین کسانی کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همه بر آنان باشد. در این لعنت جاودانه میمانند و عذابشان تخفیف نمیگیرد و مهلتی بدیشان داده نخواهد شد...
این یورش هراس انگیزی است که هر دلی که در آن ذرّهای از ایمان باشد، و کار دنیا و آخرت را حدّی بگیرد، از آن به تب و تاب و لرزه و هراس میافتند. پاداشی که در آن آمده است، پاداش حقّی است که نصیب کسی میگردد که فرصت رستگاری بدو داده میشود ولی بدان پشت میکند و به سبب چنین اعراضی چنین پادافرهی میگیرد.
با وجود این، اسلام در توبه را باز میگذارد، و آن را بر روی گمراهی نمیبندد که میخواهد برگردد و توبه کند.
همچنین اسلام او را وادار به توبه و بازگشت نمیسازد. بلکه تنها در توبه را باز و در دسترس او بدون پرده و پردهدار قرار میدهد. آستان پر امن و امان الهی کسی را به زور وادار به دخول نمینماید امّا پیوسته پذیرای کسی است که به دلخواه خود باز آید و با انجام کردار نیکو این درگاه رحمت را بر روی خود بگشاید و بدان درآید. آن وقت است که مینماید توبه از دل برخاسته است. دلی که خویشتن را بازیافته است و به آستان قدس خدا برگشته است:
(إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٨٩)) ...
مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند و به اصلاح پردازند (یعنی به سوی خدا برگردند و در مقام جبران گذشته برآیند که توبۀ آنان پذیرفتنی است) زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است...
امّا کسانیکه توبه نمیکنند و بر نمیگردند، و بر کفر اصرار میورزند و پای میفشارند و پیوسته برکفر خود میافزایند، و کسانی که درکفر فرو میروند و بر آن مصرّانه ماندگار میشوند تا آنگاه که فرصت از دست میرود و دورۀ آزمایش و امتحان بندگان به پایان میرسد و زمان پاداش و پادافره فرا مرسد، هم اینان و هم آنان نه توبۀ آنان مقبول و نه نجاتی برای ایشان مقدور است. اگر هم پر زمین طلا در راه چیزی که خودگمان بردهاند که خوب و نیک بوده است، خرج و انفاقکرده باشند، بدیشان کوچکترین سودی نمیرساند و برایشان کمترین نفعی ندارد، مادام که این بذل و بخشش همراه با خداشناسی نبوده و به خاطر خدا انجام نگرفته باشد. از آنجا که چنین بذل و بخششی در رابطۀ با خدا نبوده و خالصانه برای رضای او صرف نشده است، لذا طبیعی است که خدا آن را نپذیرد. اگر برای رهائی خود از دوزخ، پر زمین طلا تاوان بپردازند، نجات آنان امکان ندارد، و پرداخت چنین مقدار طلائی ایشان را از عذاب قیامت نجات نمیدهد. زیرا فرصت از دست رفته است و ابواب توبه رانابه بسته شده است:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (٩٠)
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الأرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٩١)) …
کسانی که بعد از ایمانشان کافر میشوند و آنگاه بر کفر میافزایند (و در این راه اصرار میورزند) هیچگاه توبۀ آنان (بعد از گذشت فرصت که از روی ناچاری یا در آستانۀ مرگ صورت میگیرد)، قبول نمیشود و ایشان به حقیقت گمراهند. کسانی که کفر میورزند و با کفر از دنیا میروند، اگر زمین پر از طلا باشد (و بتوانند برای باز خرید خود) آن را به عنوان فدیه بپردازند، هرگز از هیچکدام از آنان پذیرفته نخواهد شد. برای ایشان عذاب دردناکی است و یاوری ندارند...
بدین منوال روند گفتار مسأله را با این بیان هراسانگیز و ترسناک پایان میدهد و با این تأکید آشکاری که جای درنگی برای متردّدی باقی نمیگذارد، کار را خاتمه میبخشد.
به مناسبت انفاق در راهی جز راه خدا، و توجّه جز به آستان الله، و به مناسبت فدیه دادن و تاوان پرداختن در روزی که فدیه و تاوان سودمند نمیافتد، خداوند بزرگوار بذل و بخششی را توضیح و بیان میفرماید که پذیرفتنی و مایۀ خشنودی او است:
(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٩٢)) ...
به نیکی (کاملی که جویای آنید و مورد پسند خدا است) دست نمییابید مگر آنکه از آنچه دوست میدارید (در راه خدا) ببخشید. و هر چه را ببخشید (کم یا زیاد، بیارزش یا باارزش) خدا بر آن آگاه است...
مسلمانان معنی این رهنمود الهی را در زمان نزول قرآن خوب فهمیدند و آزمندانه خواستندکه به "بِرّ" یعنی کانون خوبیها و نیکیها نائل شوند. در این راه با گذشت و صرف نظر از چیزهای دوست داشتنی، و با بذل اموال پاکیزه و گرانبها در راه الله، گامهای استواری برداشتند و در این باره چشم انتظارشان به الطاف والای صمدی در سرای سرمدی بود، و بذل جان و مالشان به امید چیز بهتر و برتر در نزد یزدان و در جهان جاویدان بود و بس.
امام احمد با اسنادی که داشته است از ابواسحاق پسر عبدالله پسر ابوطلحه روایت کرده است که او از انس پسر مالک شنیده است که گفته است: ابوطلحه در مدینه از همۀ انصار دارائی بیشتری داشت، و گرامیترین چیز در میان اموالش چاه "حاء" بود که در جلو مسجد قرار داشت. پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ بدانجا میرفت و از آب خوبی که در آن بود مینوشید. هنگامی که
(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ) ...
نازل شد، ابوطلحه گفت: ای فرستادۀ خدا، پروردگار میفرماید:
(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)...
و گرامیترین چیز در میان اموالی که دارم چاه "حاء" است و آن را به خاطر رضای خدا بخشیدم و چشم امید به خیر و اندوختۀ آن در نزد دادار بزرگوار دوختم. ای فرستادۀ خدا، آن را هرگونه که آفریدگار تو را بدان رهنما است به مصرف برسان. پس پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ فرمود:
(بَخًّ بَخًّ. ذاکَ مالٌ رابحٌ. ذاکَ مالٌ رابحٌ. وَ قَدْ سَمِعْتُ. وَ أَنَا أَری أَنْ تَجْعَلَها فی الْأَقْرَبینَ…).
به به! مال پرسودی است. مال پرسودی است. و من شنیدم و پذیرفتم. مصلحت آن میبینم که چاه را از آنِ خویشاوندان کنی...
ابوطلحه گفت: ای فرستادۀ خدا چنین میکنم. پس ابوطلحه چاه را میان خویشاوندان و عموزادگانش تقسیم کرد[3].
در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که عمر گفت: "ای فرستادۀ خدا هرگز مالی را فراچنگ نیاوردهام که در پیش من ارزشمندتر و گرانبهاتر از سهمی باشد که در خیبر دارم. میفرمائی آن را چه کار کنم؟" فرمود:
(إِحْبِسِ الْأَصْلَ، وَ سَبَّلِ اُلَّثَمَرةَ).
اصل آن را وقف کن، و میوه را در راه خیر بدار.
بسیاری از مسلمانان بر این روش رفتند و رهنمود پروردگارشان را بکار بستند، پروردگاری که همان روز مسلمانان را به سوی نیکیها رهنمون شد که ایشان را به سوی اسلام خواند و هدایت فرمود. مؤمنان با پاسخ بدین ندای خیرخواهانه، خویشتن را از بندگی ثروت و آزمندی نفس و خود محوری آزاد کردند، و از پلّههای این بلندای درخشان، آزاد و رها و سبکبال، بالاتر و بالاتر رفتند.
*
پایان جزء سوم
[1] مراجعه شود بهکتاب "تصویر هنری در قرآن" فصل "روش قرآن" ... (مؤلف)
[2] اسباط: نوادگان یعقوب و آباء دوازدهگانهای هستند که قوم اسرائیل از آنان تشکیل شده است.(مؤلف)
[3] شیخین آن را روایت کردهاند.