سورهی بقره آیهی 281-275
الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٧٥) یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ (٢٧٦) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٢٧٧) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٢٧٨) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ (٢٧٩) وَإِنْ کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَیْسَرَةٍ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٨٠) وَاتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ (٢٨١)
چهرۀ دیگری که مقابل صدقه و احسانی است که در درسگذشته قانون آن بیان شد، چهرۀ درهم و بدکارهای به نام ربا است. صدقه عبارت است از: بخشایش و بزرگواری، و طهارت و پاکی، و همکاری و همیاری... ولی ربا عبارت است از: آزمندی، و پلیدی و ناپاکی، و خودبینی و خودخواهی... صدقه عبارت است از: گذشت و چشم پوشی از مال و دارائی بدون هیچ عوضی و بدون بازپسگرفتن آن... ولی ربا عبارت است از: بازپسگرفتن وام به اضافۀ زیادت حرامی که پارهای از دسترنج وام گیرنده یا پارچهای از گوشت تن او است. اگر وامگیرنده مال را به کار انداخته باشد و سودی به خاطر کار و زحمتش عائد او شده باشد، زیادتی که میدهد از دسترنج او است. و اگر مال سودی نکرده باشد یا زیان کرده باشد، و یا اصلاً مال را برای گذران زندگی روزانۀ خود و کسانش دریافت نموده باشد و معاملهای با آن انجام نداده باشد، زیادتی که میدهد پارهای ازگوشت تن او است.
بر این اساس است که ربا چهرۀ دیگری است که مقابل صدقه قرار دارد... چهرۀ درهم کشیده و بدکاره.
بدین سبب است که روند گفتار مستقیماً پس از نشان دادن چهرۀ پاک و بزرگوار و زیبا و مهربان صدقه، چهرۀ ربا را نشان داده است. بگونهای آن را چندشآور نمایش داده است که نمایانگر همۀ رذایلی است که در کار ربا و رباخواری نهفته است. از قبیل: سنگدلی و نامهربانی و بدکاری و شرارتی که گریبانگیر جامعه میشود، و تباهی و فسادی که در زمین پدیدار میگردد، و هلاک و کشتاری که بندگان را در برمیگیرد.
هیچ کاری از کارهای جاهلیّتی که اسلام خواسته است آن را باطل سازد به اندازۀ ربا زشت و رسواگرانه باطل نشده است و مفتضحانه بر آن خطّ بطلان کشیده نشده است. و تهدیدی که در لفظ و معنی دربارۀ ربا بوده و در این آیات و غیر آنها در جاهای دیگر به سوی آن فرو دویده است، چنین تهدیدی راجع به هیچچیز دیگری در میان نبوده است، تنها خدا از حقیقت اشیاء آگاه است. رباخواری در دورۀ جاهلیت مضرّات و مفاسدی داشت. ولیکن جوانب زشت و پلید چهرۀ درهم کشیدهاش در جامعۀ جاهلیت کاملاً پیدا نبود بدانگونه که امروز پدیدار گشته و در دنیای کنونی ما نمایان و هویدا شده است. و جوشها و دملهای آن چهرۀ خپله کاملاً مکشوف نبود همانگونه که امروز در جامعۀ معاصر ما نقاب از رخسارۀ بدقوارهاش بر افکنده است. این یورش خوفناکی که در این آیات نمایان و به سوی آن نظام منفور مبغوض، روان و دوان است، تازه امروزه فلسفۀ آن در پرتو واقعیت فاجعهآمیز در زندگی بشری هویدا میشود، و بیش از آنچه در جاهلیت نخستین نمودار بوده اینک پدیدار است. امروزه کسی که بخواهد دربارۀ فلسفۀ الهی و عظمت این دین و کمال این برنامه و دقت این نظام بیندیشد، میتواند از بررسی واقعیات کنونی و پیآمدهای شوم ربا در دنیای امروزی، به چیزهائی پی ببرد که آنان که نخستین بار با این نصوص قرآنی روبرو بودهاند به چنین چیزهائی دست نیافتهاند و چنین معانی و مفاهیمی را درک نکردهاند. امروزه در دسترس او واقعیاتی از جهان قرار دارد که تصدیقکنندۀ هر واژهای از نصوص قرآنی است و بگونۀ زنده و مستقیم و عینی صحّت کلمه به کلمۀ آن را گواهی مینماید.
بشریت گمراهی که ربا میخورد و ربا میخوراند، بلاهای نابودکننده و فرو شکنندۀ ناشی از دست یازیدن به این نظام ربوی، دائماً بر فرق سر او تازیانه میزند و اخلاق و دین و صحّت و اقتصادش را به بازیچه میگیرد... و خود را حقیقتاً درگیر جنگی با خدا نموده است که پوسته پتک انتقام و عذاب بر او میکوبد... و خورۀ ربا فرد فرد و گروه گروه،قبیله قبیله، و ملّت ملّت بشریّت را تباه میسازد و از هم میپاشد، و او اندرز نمیگیرد و از خواب گران بر نمیخیزد!
در درس گذشته سخن از قانون صدقه و احسان بود و در آن رکنی از ارکان نظام اجتماعی و اقتصادی بیان گردید که خداوند آن را برای جامعۀ اسلامی خواسته است و اراده فرموده است که چنین جامعهای بر آن استوار و پابرجا شود، و بر بشریت واجب است که بدانچه در آن است گوش فرا دهد و فرمانهایش را گردن نهد و از نعمت و رحمتش بهرهور شود... در برابر این نظام رحمت، نظام دیگری است که بر بنیاد ربوی بدکنش و سنگدل و بدنهاد، استوار و پابرجا است.
این دو نظام رویاروی یکدیگرند: نظام اسلامی، و نظام رباخواری. و این دو در هیچ تصور و اندیشهای به همدیگر نمیرسند، و در هیچ اساس و پایهای با یکدیگر نمیسازند، و در هیچ هدف و نتیجهای با هم هماهنگی و سازش ندارند... بیگمان هر یک از آنها بر نوعی بینش و جهانبینی دربارۀ زندگی و بر اهداف و مرامهائی استقرار دارد که کاملاً خلاف هم و در جهت عکس یکدیگرند، و در زندگی مردمان منتهی به نتیجهای میگردند که با همدیگر اختلاف کلّی دارند... از اینجا است که چنین یورش سهمناک و چنین تهدید بیمناکی به میان آمده است.
اسلام نظام اقتصادی خود را - و همۀ نظام زندگی را - بر جهانبینی معینی پایهگذاری و استوار میکند که حقیقت واقعی این هستی را به تصویر میکشد. نظام اقتصادی خود را بر این پایه بنیان مینهد که خداوند سبحان همو خالق این هستی است. او آفریدگار این زمین، و او آفرگار این انسان است... و او استکه به همۀ موجودات، هستی بخشیده است... و اینکه خداوند بزرگوار که مالک همۀ موجودات است بدان علت که او آنها را آفریدگار است، جنس انسانی را در این زمین خلافت بخشیده است و او را بر آنچه در زمین اندوخته کرده است، از قبیل: ارزاق و اقوات و نیروها و توانها، در برابر شرط و پیمانی مسلّط نموده و قدرتش داده است. و این ملک عظیم و گسترده را بیحساب و کتاب بدو نسپرده و اساس آن را بر هرج و مرج نگذارده است تا هرگونه که خواسته باشد و بخواهد برابر میل و آرزوی خود در آن رفتار کند. بلکه او را در آن در چهارچوب حدود و مقرّرات روشنی خلافت داده است. او را در زمین با رعایت شرطی، خلیفهگری بخشیده است و آن اینکه در کار خلافت برابر برنامۀ خدا و برحسب شریعت او بکار اشتغال ورزد. پس هر نوع خرید و فروش و کردار و رفتار و معاملات و اخلاق و عباداتی که موانق چنین پیمانی از او سر زند، صحیح و قابل اجرء است. و هر نوع حرکات و سکناتی که از او سر زند ولی مخالف شروط پیمان باشند، پوچ و باطل و غیر قابل اجراء است. چنانکه او آن را با زور و قلدری اجراء کرد، در این صورت مرتکب ظلم و ستم و تعدّی و تجاوز شده است و نه خداوند آن را میپسندد و درستش میداند و نه معتقدان به خدا آن را میپذیرند و شایستهاش می بینند. چه حاکمیت در زمین - همان گونه که در تمام هستی چنین است - تنها از آن خدا است و بس. و مردان - اعم از فرمانده و فرمانبر آنان - قدرت و نیروی خود را از اجراء شریعت خدا و قانون الله میجویند، و هیچ کدام حق تجاوز از آن را ندارند. زیرا ایشان برابر شرط و عهدی وکیل و جانشین در زمین هستند و آنگونه مالکانی نمیباشند که آنچه از رزق و روزی در اختیار دارند خود آن را آفریده باشند. بندی از میان بندهای این پیمان این است که ضمانت اجتماعی در میان معتقدان به خدا پابرجا گردد، و بدین سبب برخی از ایشان، دوست برخی دیگر شوند و از روزی خدا که بدیشان داده است بر اساس این ضمانت اجتماعی بهرهمند گردند - نه اینکه بر اساس اشتراکیّت مطلق همانگونه که مارکسیسم میگوید. بلکه بر اساس مالکیّت خصوصی مقیّد - پس کسی که از ایشان خدا ثروتی بدو داده باشد، بخشی از آن را به کسی خواهد داد که تهیدست باشد. با در نظر گرفتن اینکه وظیفۀ همۀ مردم است که همگان به اندازۀ توانائی و استعدادی که دارند و آن قدر که خداوند برای آنان مقدور نموده است کار بکنند، و دیگر کسی که از ایشان توانائی دارد سربار برادر خود یا جامعه نشود، همانگونه که قبلاً گفتیم.
خداوند زکات را فریضۀ محدود و به اندازۀ معیّنی در مال و دارائی نموده است، و لیکن صدقه و بذل و بخشش را آزاد و دل بخواه و نامحدود فرموده است. همچنین بر مردم شرط کرده است که از روزی خدادادی که میبخشند جانب میانهروی و اعتدال را رعایت کنند و از اسراف و تبذیر بپرهیزند، و در چیزهای پاکی که خدا برایشان حلال نموده و از آن بهرهورند از افراط و تفریط دوری کنند. از اینجا است که نیاز مصرف مالی مردمان، محدود به حدود اعتدال و میانهروی میشود و آنچه از حاجت معتدلانۀ شخصی اضافه میگردد به فریضۀ زکات، صدقه و احسان آزاد و دل بخواه پیوند مییابد و در معرض آن دو قرار میگیرد. مخصوصاً از شخص مؤمن خواسته شده است که در بهرهوری دارائی خود و افزایش آن بکوشد.
خداوند بر مردمان شرط کرده است که در راه افزایش دارائی خویش، وسائل و روشهائی بکار گیرند که سبب اذیت و آزار دیگران نشود، و استفادۀ از آن باعث هیچگونه تعویض یا تعطیل گردش و چرخش ارزاق در میان بندگان نگردد و یا بر اثر آن مال و دارائی کلان به حدِّ وفور در دسترس گروه محدودی قرار نگیرد:
( کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ ).
تا اینکه (غنائم و اموال، تنها) میان ثروتمندان شما در چرخش و گردش نباشد (و دست به دست نشود). (حشر / ٧)
همچنین خداوند بر مردمان شرط کرده است که در نیّت و عمل پاک باشند و وسیله و هدف تمییزی داشته باشند، و طهارت در درون و بیرون و نظافت در اعمال و آمال به هم رسانند. و نیز قید و بندهائی در امر افزایش مال و دارائی بر آنان واجب کرده است و بر دست و پای آنان بسته است که نتوانند با بودن آنها راهی را برای فراچنگ آوردن اموال طی کنند که باعث اذیت و آزار ضمیر افراد و خدشهدار نمودن اخلاقشان، یا سبب از هم پاشیدن زندگی جامعه و بر باد دادن هستی آنان شود[1].
اسلام همۀ این چیزها را بر پایۀ جهانبینیای بنیاد نهاده است که نمایانگر حقیقت واقعیت در این هستی است، و بر پایۀ خلافتی قرار داده است که بر همۀ تصرّفات انسان جانشین در این ملک پهناور، فرمان میراند.
بر این اساس است که رباخواری کاری است که پیش از هر چیز با ارکان جهانبینی ایمانی بطور کلّی، و پس از آن با هر رژیم و دستگاهی که دارای جهانبینی دیگری است برخورد دارد، جهانبینیای که در آن خداوند تبارک و تعالی بهیچوجه مورد نظر نیست. به همین سبب در آن مبادی و اهداف و اخلاقی رعایت نمیگردد که خداوند برای بشریت میخواهد تا زندگیشان بر آن استوار شود. اینگونه نظامی بر این اساس بنیانگذاری گشته است که هیچ پیوندی میان ارادۀ خداوند و زندگی انسانها وجود ندارد. چه قبل از هر چیز انسان آقای این زمین است و گذشته از آن مقیّد به عهد و پیمانی با خدا نیست، و ملزم به پیروی از اوامر پروردگار نمیباشد.
علاوه بر آن، انسان در ابزارهائی که برای کسب و کار و جمعآوری اموال بکار گیرد آزاد است و در راههای بهرهوری و افزایش دارائی خود حریت دارد، همانگونه که او در طریقۀ تمتّع از آن آزاد میباشد. در هیچیک از این امور پایبند عهد و شرطی از جانب خدا نیست،که میلیونها نفر ناراحت و خانهخراب شوند اگر او برکنجینۀ خود و بر پشتوانۀ خویش آنچه را می تواند بیفزاید. گاهی هم قوانین موضوعۀ انسانی بطور جزئی در حدّ و حدود این آزادی وی دخالت میکند، و برای مثال اندازۀ بهره و سود را محدود میسازد، و مقرّراتی برای انواع حیلهگریها، دامگذاریها، غارتگریها، چپاولگریها، نادرستیها و زیان و ضررها تهیه میبیند. ولیکن این دخالت به عرف و عادتی برمیگردد که مردمان در میان خود پذیرفتهاند و بدان گردن نهادهاند، و همان میشود که امیال و آرزوهایشان بدیشان دستور میدهد و آنان را بدان سو میخواند. امیال و آرزوهایشان هم هرگز ایشان را به جانب مبدأ ثابتی نمیکشاند که از سلطۀ ربّانی و قدرت صمدانی منبعث شده و سرچشمه گرفته باشد.
همچنین چنین نظام و دستگاهی بر اساس جهانبینی خطاکار و تباهی استوار میگردد، و آن اینکه هدف نهائی از وجود انسانی فراچنگ آوردن مال و دارائی است به هر وسیلهایکه باشد و بهرهمندی و تمتّع از آن است به هرشکلی که بخواهد و برایش دست دهد. بدین سبب شخص بر جمع مال و لذّت بردن از آن سر و دست و پا میشکند و در طی راه همۀ اصول بایسته و مبادی شایستۀ دیگران را زیر پا له و لورد میسازد و همۀ مقدّساتشان را زیر پا میگذارد.
آنگاه کار به جائی میرسد - چنانکه در این زمانه بدانجا رسیده است - که رژیمی را پدید میآورد و آن رژیم بشریت را سخت لگدمالکرده و در هم میشکند، و آنان را در زندگانیشان فرد فرد وگروهگروه و دولت دولت و ملّت ملّت بدبخت میسازد و ایشان را قربانی و فدای مشتی از رباخواران مینماید، و بالأخره اخلاق و انفس و اعصابشان را درهم ریخته و از هم میپاشد، و در نقش و وظیفۀ مال و دارائی، و رشد صحیح اقتصادی، خلل و شکاف ایجاد میکند... و سرانجام کار بدانجا میکشد که سلطۀ حقیقی و نفوذ عملی بر جملگی بشریّت، به دست دستهای از پستترین و بدنهادترین آفریدگان خدا میافتد. آن اوباشی که نه عهد و پیمانی با بشریت میشناسند و رعایت میدارند، و نه احترام و حرمتی برای مردمان قائلند... این چنین افرادی هستند که به فرد فرد اشخاص قرض میدهند، همانگونه که به دولتها و ملتها هم قرض میدهند، خواه در داخل کشورهای خودشان باشد و خواه در خارج از کشورهایشان. حاصل حقیقی رنج و تلاش همۀ انسانها، و ثمرۀ عرق جبین و کدّ یمین آدمیزادگان به صورت فوائد ربوی و سودهائی که چنین زالو صفتانی در آن متحمّل هیچگونه رنج و زحمتی نشدهاند، به حساب ایشان واریز و بهکیسۀ آنان سرازیر میگردد.
اینگروه خون آشام تنها مال و دارائی را به زیر چنگ خود نمیگیرند... بلکه نفوذ و قدرت را نیز فراچنگ میآورند... و از آنجا که پایبند اصول و اخلاق و جهانبینی دینی یا اخلاقی بطور کلی نیستند، و بلکه حتی ادیان و اخلاق و مقدّسات و مبادی را به تمسخر میگیرند، ایشان برابر سرشتی که دارند، چنین نفوذ عظیمی را در راه پیدایش اوضاع و افکار و مقرّراتی بکار میگیرند که مایۀ افزایش استثمار ایشانگردد و مانعی فرا راه حرص و ولع آنان ندارد و از رسیدن به اهداف پست و کثیفشان جلوگیری نکند... معلوم است که نزدیکترین وسیله و کوتاهترین راه در این زمینه، از هم پاشیدن اخلاق بشریت و فرو انداختن انسانها در باتلاقگندیدۀ لذائذ و شهوات استکه بسیاری از مردمان آخرین فلس و پشیزیکه دارند در آن صرف میکنند. آن چیزیکه پولها و پارهها از همانجا به دامها و تورهای نهاده و کار گذاشته شدۀ ایشان فرو میافتد. علاوه از این، اینان در جریان اقتصاد جهانی دخالت و زورگوئی میکنند و آن را با قلدری و بر وفق مصالح محدود و تنگ نظرانۀ خود بهگردش میاندازند. همچنین همۀ محولات و فرآوردههای اقتصادی را از مسیر مصالح عمومی مجموعۀ بشری به مسیر مصالح خصوصی ثروتمندان رباخواری منحرف و سرازیر میسازند که سر رشتۀ ثروت جهانی در دست ایشان قرار دارد!
سانحهای که در روزگار کنونی پدید آمده است، در زمان جاهلیت هم صورتی بدین زشتی نداشته است. و آن اینکه چنین رباخوارانی - کسانیکه در روزگار گذشته به صورت افراد یا خانههای مالی بودند و امروزه به شکل تأسیسکنندگان بانکهای فعلی در آمدهاند - توانستهاند با امکانات فراوانی از قبیل قدرت عظیم سهمناکیکه در دستگاههای جهانی داخل و خارج کشور خود دارند، و با استفاده از وسائل ارتباط جمعی و تبلیغاتی که در سراسر گیتی در اختیار دارند، اعم از روزنامهها و کتابها و دانشگاهها و استادان و مراکز مخابراتی و ایستگاههای رادیوئی و تلویزیونی و سینماها و غیره... فرهنگ همگانی و بینش عامی را بین گروههای درماندۀ بشری پدید آورند و در میانکسانی گسترش دهند که چنین رباخوارانی استخوان و گوشتشان را میخورند، و عرق و خونشان را در سایۀ سیستم ربوی میآشامند... چنین فرهنگ و بینش عمومی، پیرو حلقه بگوش الهام ناپاک زهرآگینی است که میگوید ربا سیستم سرشتی خردمندانهای است، و اساس درستی استکه هیچگونه اساسی جز آن برای رشد اقتصادی وجود ندارد، و از برکات همین سیستم و محسّنات آن استکه این تمدّن پیشرفته و درخشان در غرب پدیدار گشته است! بیگمان کسانی که در ابطال آن میکوشند، گروهی خیال پردازند و واقعگرا نمیباشند. اینانکسانیند که با داشتن چنین بینشی تنها متّکی به نظریههای اخلاقی و رؤیاهای افسانهای و اوهام خیالی بودهکه پشتوانهای از واقعیات ندارند!
چنین سانحهای به تنهائی برای تباهکردن سیستمکلّی اقتصادی بسنده و کافی است، و به محض اینکه بدو اجازۀ دخالت داده شود نظام اقتصادی را به تباهی میکشاند. حتیکسانیکه از سیستم ربوی انتقاد کنند از سوی اشخاصی مورد تمسخر قرار میگیرند که خودشان قربانیان بیچارۀ این نظام لعنتی هستند. قربانیانیکه سرنوشتشان همسان سرنوشت خود اقتصاد جهانی است. اقتصادی که شبکههای رباخواران جهانی آن را وادار به روندی ناموزون و گردشی غیر طبیعی میسازند، و با دروغ و کلکها، آن را دچار بحرانهای چرخشی منظّمی مینمایند. در نتیجه اقتصاد جهانی بجای آنکه برای همۀ بشریت سودمند افتد، باکمال تأسّف وقف مشت اندکی از گرگها میگردد.
سیستم ربوی حتی از لحاظ اقتصادی صرف هم معیوب و ننگین است. بدی و تباهی آن تا بدان حد استکه برخی از استادان غربی اقتصاد هم خودشان متوجه معایب آن شدهاند. در حالیکه ایشان در سایۀ ربا پرورده شده و خردهایشان و فرهنگشان بدان سموم و زهرهائی آبیاری شده استکه شبکههای مالی آن را در همۀ فروع فرهنگ و جهانبینی و اخلاق، پاشیدهاند و پراکنده داشتهاند. در پیشاپیش چنین استادانی که این سیستم را از جنبۀ اقتصادی صرف، مردود و معیوب میدانند دکتر « شاخت » آلمانی، مدیر سابق بانک رایخ آلمانی است. در بخشی از سخنان خود در کنفرانسیکه در دمشق به سال ١٩٥٣ داشتند گفت: با محاسبۀ سادۀ ریاضی روشن میگردد که همۀ اموال و دارائی زمین در حقیقت، از آنگروه اندکی از رباخواران خواهد شد. و آن اینکه شخص رباخوار وام دهنده پیوسته در هر معاملهای سود میبرد، در صورتیکه وامگیرنده همیشه در معرض سود و زیان است. از اینجا استکه همۀ مال و دارائی سرانجام باید - برابر محاسبۀ ریاضی - از آنکسیگردد که همیشه سود می برد! این نظریه کاملاً دارد تحقق مییابد. چه هم اینک بیشتر اموال و دارائی زمین را چند هزار نفری تملّک میکنند - تملّک حقیقی - ولی همۀ مالکان و صاحبان صناییکه از بانکها وام میگیرند، و کارگران و غیر ایشان، افرادی جز اجیر و دستمزد کار نمیباشندکه دارند برای صاحبان ثروتکار میکنند، و این چند هزار نفر، ثمرۀ رنج و زحمتشان را میبرند و میوۀ درخت وجودشان را میچینند!
تنها این چیز همۀ جنایاتی نیستکه ربا دارد. پابرجائی سیستم اقتصادی بر اساس ربوی، رابطۀ صاحبان اموال و رابطۀ کارگران و کارگذاران بازرگانی و صنعت را به رابطۀ قهر و دشمنی مستمرّ با همدیگر تبدیل خواهد کرد. چه رباخوار میکوشد بالاترین سود را دریافت و بزرگترین فایده را فراچنگ آرد. از اینجا استکه اموال و دارائی را نگاه میدارد تا اینکه تجارت و صنعت نیاز شدیدی بدو پیدا میکند و در برابرش سر ناچاری فرود میآورد و در نتیجه مبلغ بهره و سود بالا میرود. مبلغ بهره و سود پیوسته بالاتر و بالاتر میرود و بیشتر و بیشتر میگردد تا آنجا که بازرگانان و صنعتگران میبینند که استفاده از این مال و دارائی فائدهای برای آنان در بر ندارد. زیرا درآمد آن بدان درجه و پایه نمیرسد که ربح آن را در بیاورد و بشود بهرهاش را پرداخت و چیزی از آن بماند که نصیب خودشانگردد... بدین هنگام حجم ثروت مورد استفاده و سرمایهایکه در چنین جولانگاههائی بکار گرفته میشود و میلیونها نفر در آنجاها بکار مشغولند، فروکش میکند و کمتر و کمتر میشود، و کارخانهها سطح تولید خود را پایین میآورند، و کارگران بیکار میگردند، و قدرت خرید کم میشود. هنگامیکهکار بدینجا کشید و رباخواران دیدند که درخواست پول و طلب سرمایهکم شده است یا متوقّف مانده است، بناچار اقدام به کمکردن مقدار بهره مینمایند. دوباره صنعتگران و بازرگانان و پیشهوران، از نو به دریافت سرمایه و اخذ وام روی میآورند و زندگی به خوشی و گشایش بر میگردد... و بر همین منوال بحرانهای اقتصادی چرخشی جهانی ادامه مییابد و انسانها در این بحرانها همچون حیوان چرندهای، دور و بر خود حیران و ویلان میگردند و در گرداب آن غلت میخورند!!!
گذشته از اینها، همۀ مصرفکنندگان، مالیات غیر مستقیم به رباخواران میدهند. چه صنعتگران و بازرگانان، بهرۀ اموال و سود سرمایههائی را که با ربا میگیرند جز از جیبهای مصرفکنندگان نمیپردازند. چه آنان بهره ربا را بر بهایکالای مصرفی میافزایند، و از این راه بار آن بر دوش اهل زمین قرارمیگیرد و سنگینی آن میان همگان پخش میشود و در نهایت فایدهاش به جیبهای رباخواران سرازیر میگردد.
و اما وامهائی را که دولتها از صندوقها و بانکها گیرند تا با آن اصلاحاتی انجام دهند و طرحها و پروژههای عمرانی و آبادانی را به مرحلۀ اجراء در آورند، باز هم این هموطنان دهقان و کشاورزند که بهرۀ آن وامها را به صندوقها و بانکها میپردازند. چه چنین دولتهائی مجبور میشوند مبلغ مالیاتهای گوناگون را افزایش دهند تا این وامها و بهرههای آنها را روبراه و باز پرداختکنند. در نتیجه در نهایتگشت و گذار فرد فرد مردمان، در پرداخت این جزیه و سرانه به رباخواران شکمباره سهیم میشوند... کمتر هم سانحه بدینجا خاتمه مییابد، بلکه عاقبت وامگیری اغلب فرو افتادن کشور به دست استعمار است... و آنگاه جنگها و خونریزیها اغاز، و یدک استعمار میگردد.
ما در اینجا - در تفسیر « فی ظلال القرآن » همۀ عیوب و نواقصی را که سیستم رباخواری به همراه دارد مورد بررسی قرار نمیدهیم و به همۀ رخنهها و ننگهای آن میپردازیم، چه چنین کاری مقتضی بحث و کاوش جداگانهای است[2]. لذا به همین مقدار بسنده می کنیم و پیش از بیانکراهیت اسلام از نظام ربوی مبغوض منفور، کسانی را که میخواهند مسلمان باشند به حقایق چندی آگاه میسازیم:
حقیقت یکم: باید مسلمانان بدانند و در ژرفای دل و درونشان جایگزین شود که: اسلام هرگز با سیستم ربوی سر سازگاری ندارد و اسلام و سیستم ربوی نمیتوانند در مکان واحدی باشند. صاحبان فتاوی از میان علماء دینی غیر از این هر چه بگویند حیله و نیرنگ است. چه همانگونهکه روشن نمودیم، جهان بینی اسلامی با سیستم ربوی، و با نتایج عملی آن در زندگی مردمان و جهانینیها و اخلاق آنان، تصادم و برخورد مستقیم دارد.
حقیقت دوم: سیستم ربوی بلائی است بر ضدّ انسانیت. نه تنها این آفت، دشمن ایمان و اخلاق و جهانبینی ایشان دربارۀ زندگی است و بس، بلکه دشمن سرسخت خود زندگی اقتصادی و عملی آنان نیز بوده، و زشتترین سیستمی استکه خوشبختی بشریت را بکلّی به نابودی میکشاند، و رشد متعادل انسانی ایشان را تباه و متوقّف میسازد، هر چند ظاهر آراستۀ فریبندهای دارد و آن چنان مینماید که یار و یاور رشد عمومی اقتصادی است.
حقیقت سوم: سیستم اخلاقی و سیستم عملی در اسلام کاملاً با یکدیگر پیوند دارند، و انسان نیز در همۀ تصرفات و کارهائی که بدان دست مییازد با پیمان و شرط خلیفهگری پیوند دارد، و او در هر تلاش و فعالیتی که در این جهان انجام میدهد، در معرض تجربه و آزمایش و امتحان بوده و راجع بدان در جهان دیگر مورد بازخواست و پرس و جو قرار میگیرد. در اسلام یک سیستم اخلاقی جداگانه و یک سیستم عملی جداگانۀ دیگر وجود ندارد، بلکه هر دو با هم تلاش و فعالیت انسان را تشکیل میدهند، و هر دوی آنها رویهم عبادتی بشمار استکه اگر انسان آن را نیکو انجام دهد در برابرش اجر و پاداش میگیرد، و هر دوی آنها با همگناهی بشمار استکه اگر انسان آن را انجام دهد در برابرش جزاء و پادافره سبیند. و اینکه اقتصاد موفق اسلامی بدون اخلاق پابرجا و میسر نیست، و اخلاق نیز چیز سنّت و مستحبّی نمیباشد که بشود از آن بینیاز شد و بدون آن هم زندگی عملی مردم بتواند روبراه و موفقگردد.
حقیقت چهارم: معاملۀ ربوی غیر ممکن استکه وجدان فرد و اخلاق او را تباه نسازد، و فهم و شعورش را نسبت به برادرش در جامعه مختلّ ننماید، و زندگی جامعۀ بشری و ضمانت اجتماعی انسانی را با دمیدن روح آز و طمع، و خودخواهی و نیرنگ، و قمار بگونۀ گسترده، به پیکرش متلاشی نسازد. اما در عصر حاضر معاملۀ ربوی، انگیزۀ نخستین کانالهای سودجوئی است. تا اینکه سرمایهای که با ربا قرض شده است سود و بهرۀ تضمین شده ای به بار آورد، در نتیجه هم بهرۀ ربا از آن پرداخت شود و هم چیزی برای وامگیرنده در برداشته باشد. با توجه به همین امر است که برای بهرهوری از مال و دارائی، در فیلمهای فاسد و مستهجن و رقّاصخانهها و رستورانها و کافهتریاها و بندگان سفیدپوست، و سایر پیشهها و روشهائی که اخلاق بشریت را بکلّی تباه ساخته و در هم میریزد، سرمایهگذاری میگردد... سرمایهای که با ربا وام داده میشود تلاش آن بر این نیست که سودمندترین طرحها و پروژهها را برای انسانها ایجادکند. بلکه همۀ سعی را بر آن میدارد که طرحها و پروژههائی را پیادهکند که سود و بهرۀ بیشتری در برداشته باشد، هر چند هم چنین سود و بهرهای، بازده تحریک پستترین غریزهها و ناپاکترین خواستها بوده و از کثیفترین نیّتها سرچشمه گرفته باشد... آنچه امروز در اطراف و اکنافکرۀ زمین دیده میشود همین است و بس... سبب نخستین آن هم سوداگری ربوی است.
حقیقت پنجم: اسلام نظام کاملی است، لذا وقتی که سوداگری ربوی را حرام مینماید، همۀ قوانین و مقرّرات خود را بر پایۀ بینیازی از آن بنیانگذاری میکند. و زوایا و جوانب زندگی اجتماعی را بدآنگونه تنظیم مینماید که با وجود آن نیازی به این نوع سوداگری نباشد، و هچگونه برخوردی با روند منظّم و کلّی رشد اقتصادی و اجتماعی و انسانی نداشته باشد.
حقیقت ششم: اسلام - اگر بدو اجازه داده شود که زندگی را برابر جهانبینی و روش خاص خود تنظیم و سروسامان بخشد - نیازی به الغاء مؤسّسهها و دستگاههای لازم برای رشد طبیعی و سالم زندگی طبیعی و زندگی اقتصادی روز ندارد. ولیکن اسلام تنها آن را از لوث و کثافت ربا پاکیزه میدارد. سپس آن را رها میسازد تا آزادانه برابر قواعد درست و سالم دیگر بکار بپردازد. در سرآغاز این مؤسسهها و دستگاهها، بانکها و شرکتها و مؤسسات، اقتصاد نوینی چون اینها قرار دارند.
حقیقت هفتم:که بسی مهمّتر از دیگر حقائق است، این است:کسی که میخواهد مسلمان باشد باید معتقد شود به اینکه از لحاظ عقیدتی محال است خداوند چیزی را حرام کند که زندگی بشری بدون آن استوار و پایدار نگردد و پیشرفت ننماید. همانگونه که از جنبۀ عقیدتی محال است که چیز ناپاکی باشد و در عین حال برای پایندگی زندگی و ییشرفت آن حتمی و واجب باشد... چه این خداوند سبحان است که آفرینندۀ این جهان است، و همو انسان را در آن خلافت داده است، و همو فرمان دهندۀ گیتی به سوی رشد و ترقّی است، و همو است که همۀ این چیزها را خواهان است و در آنها توفیق را قرین انسانها میگرداند. بنابراین هرگز در اندیشۀ مسلمان نمیگنجد که این ایده را بپذیرد که چیزی در میان چیزهائی حرام باشد که زندگی بشری بدون آن متوقف شود و پایندگی و پیشرفت زندگی انسانها منوط بدان باشد، و اینکه چیز کثیف و ناپاکی وجود داشته باشد که قوام و ترقّی حیات با بودن آن ممکن و میسّر باشد... بیگمان چنین امری، بداندیشی و کج نظری است و از درک و فهم نادرست و تبلیغات زهرآگین ناپاک سرکشی سرچشمه میگیرد که ماهها و سالها در راه پخش این اندیشه کار کرده است و رنج برده استکه: ربا برای رشد اقتصادی و عمرانی ضرورت دارد، و اینکه سیستم ربوی یک سیستم طبیعی است...و پخش چنین فکر و اندیشۀ گول زننده و فریبندهای در مصادر فرهنگ همگانی و منابع علم و معرفت انسانی در مشارق و مغارب زمین... و پابرجائی عملی زندگی نوین بر این پایه، به وسیلۀ تلاش مراکز مالی و تکاپوی رباخواران... و مشکل دیدن و ناممکن دانستن پابرجائی زندگی نوین بر پایۀ دیگری جز آن... چنین مشکل دیدن و ناممکن دانستنی هم نخست از نبودن ایمان، و دوم از ضعف اندیشه و درماندگیش از رهائی از آن وهم و گمانی سرچشمه گرفته است که رباخواران در راه پخش و استقرارش با همۀ امکانات تبلیغاتی خود و قدرت نفوذی که در داخل کشورهای جهان دارند، و با تمام ابزارها و دستگاههای اطلاعاتی و وسائل ارتباطات عمومی و خصوصی خویش، به سعی و کوشش میپردازند.
حقیقت هشتم: ناممکن شمردن پابرجائی اقتصاد جهانی بر اساسی جدا از اساس ربوی در زمان حال و در زمان آینده، خرافهای بیش نیست... به عبارت دیگر دروغ بزرگی است و علت ماندگاری آن این است که دستگاههائی را که افراد ذیسهم عملاً در راه ماندگاری آن بهکار میگیرند بزرگ هستند. بیگمان وقتی که نیّت درست شود و بشریت تصمیم بگیرد - یا امّت اسلامی تصمیم بگیرد - که آزادی خویش را از دست شبکههای رباخواری جهانی بیرون بیاورد و به خود بازپس گرداند، و برای خویشتن خیر و سعادت و برکت توأم با نظافت اخلاق و طهارت جامعه را خواهان شود، شک نیست که فرصت باقی و میدان باز است برای پابرجائی نظام بزرگوارانۀ دیگری که خداوند آن را برای بشریت خواسته است و نظامی است که عملاً پیاده شده است و زندگی در سایۀ آن عملاً به رشد و ترقّی رسیده است و پیوسته در پرتو توجّهات و تحت نظارت و زیر سایۀ آن زندگی، قابلیّت و شایستگی رشد و ترقّی را دارد، اگر مردمان خردمندانه بیندیشند و با چشمان باز بنگرند.
در اینجا فرصتی برای بیشتر بازکردن موضوع و داد سخن دربارۀ چگونگی پیاده نمودن آن نظام و وسایل و ابزارش نیست... بلکه همین اشارات کوتاه و مختصر ما را بس[3]. روشن شد که زشتکاری رباخواری ضرورتی از ضروریات زندگی اقتصادی نیست، و اینکه انسانیّتی که از قدیم از صراط مستقیم منحرف شده بود تا آنگاه که اسلام دوباره آن را بدان مسیر باز گرداند، همان انسانیّتی است که امروزه عیناً دچار خود آن انحراف و کجروی میشود و به راه راست درست پر مهر بر نمیگردد.
پس بنگریم و ببییم که جنبش اسلام بر ضدّ چنین قباحت و شناعتی که بشریت بدان مبتلا گشته و از دستش چشیده است آنچه را که از هیچ بلائی نچشیده است، چگونه بوده است:
( الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ. ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا: إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا. وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا. فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ. وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ. یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ. وَاللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ).
کسانی که ربا میخورند (از گورهای خود به هنگام دوباره زنده شدن، یا از مشی اجتماعی خود) بر نمیخیزند مگر همچون کسی که (- بنا به گمان عربها -) شیطان او را سخت دچار دیوانگی سازد (و نتواند تعادل خود را حفظ کند)، این از آن رو است که ایشان میگویند: خرید و فروش نیز مانند ربا است. و حال آنکه خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است. پس هر که اندرز پروردگارش به او رسید و (از رباخواری) دست کشید، آنچه پیشتر بوده (و سود و نزولی که قبلاً دریافت نموده است) از آن او است و سر و کارش با خدا است، اما کسی که برگردد (و مجدّداً مرتکب رباخواری شود) اینگونه کسانی اهل آتشند و جاودانه در آن میمانند. خداوند (برکت) ربا را (و اموالی را که ربا با آن بیامیزد) نابود میکند و (ثواب) صدقات را (و اموالی را که از آن بذل و بخشش شود) فزونی میبخشد، و خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمیدارد.
به راستی جملۀ هراسانگیز، و تصویر هولناکی است:
( لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ).
بر نمیخیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت دچار دیوانگی سازد.
هیچ تهدید معنوی دیگری چیزی را که این تصویر مجسّم کنندۀ زندۀ جنبده به ذهن انسان القاء میسازد، به ذهن آدمی القاء نمیکند... تصویر دیوانۀ صرعی... تصویری است که برای مردم آشنا و شناخته شده است. نصّ قرآنی چنین تصویری را آماده و نمودار میسازد تا اینکه نقش الهامگرانهای در هراسناک ساختن ذهن بازی کند و بر اثر این هول و هراس، ضمیر و وجدان رباخواران به جوش و خروش افتد و سخت به تکان آید و چنین تکانی ایشان را از عادت مألوف و خوی مأنوس خود در سیستم اقتصادیشان بدر آورد و آنان را از چنگال حرص و آزی که در راه رسیدن بدانچه مایۀ تحقّق فائده و حصول بهره است برهاند... این تحریک ضمیر و وجدان و چنین تکان عصبی که وسیلهای در امر تأثیر تربیتی بوده و درجای خود پیروز است، در عین حال بیانگر یک حقیقت واقعی است.
بیشتر تفسیرها بر آنند که مقصود از برخاستن بدین شکل هولناک، برخاستن در روز بازپسین و زندگی دوباره یافتن رستاخیز است. ولی ما معتقدیم که این شکل عیناً در زندگی بشری در همین دنیا نیز واقع می گردد. علاوه بر این، چنین امری با بیم دادن از جنگ خدا و پیغمبرش که بعد از آن میآید موافقت دارد. ما هم اینک می بینیم که چنین جنگی رخ داده و در جریان است و مسلّط بر بشریت گمراهی است که همچون دیوانهای در تب و لرز سیستم رباخواری بر خود میتپد و در آتش شدائد آن میسوزد...ییش از آنکه بیشتر دربارۀ مصداق این حقیقت در واقعیات امروزی بشریت به سخن پردازیم و به تفصیل آن دست یازیم، شکل رباخواریی را عرضه میداریم که قرآن در جزیرةالعرب با آن روبرو گردید، و اندیشههائی را بیان مینمائیم که مردمان دورۀجاهلیت دربارۀ آن داشتند.
ربائیکه در جاهلیت شناخته و معروف بود و این آیهها و جز اینها اول برای ابطال چنین ربائی نازل شده بود، دو شکل اصلی داشت:ربای نسیه، و ربای فضل.
قتاده دربارۀ ربای نسیه گفته است:« ربای مردمان دورۀ جاهلیت چنین بود که کسی چیزی را به مشتری به قرض تا مدت معینی میفروخت. وقتی که مدت پرداخت فرا میرسید و مشتری از ادای آن درمیماند فروشنده بر مبلغ وام میافزود و مدت را به تأخیر می انداخت ».
مجاهد گفته است:« در جاهلیت کار مردمان بر این روال بود که اگر کسی بر کسی قرضی می داشت شخص مقروض بدو میگفت:فلان و فلان مبلغ تو را باشد اگر وام مرا به تأخیر بیندازی. او هم وام وی را به تأخیر میانداخت ».
ابوبکر جصّاص گفته است:« ربای جاهلیت بدین گونه بوده است که قرض در برابر افزایشی که تعهد میشد به وقت دیگری حواله میگردید. این افزایش به عوض مدتی بود که اضافه میشد. اما خداوند متعال آنرا باطل قلمداد کرد».
امام رازی در تفسیر خود گفته است:« ربای نسیه همان چیزی است که در جاهلیت مشهور بوده است. شخصی به شخصی برای مدتی پولی میداد به شرط آنکه هر ماه از او مبلغ معینی دریافت دارد و سرمایه به حال خود باقی باشد. هنگامی که وقت سررسید، فرا میرسید سرمایۀ خود را از او مطالبه میکرد. پس اگر پرداخت آن برایش دشوار میشد، بر مبلغی که بر عهدۀ او داشت و بر مدت وام می افزود»...
در حدیث اسامه پسر زید رضی الله عنه آمده است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
( لا رِبا إِلّا فی النَّسیئَةِ ).[4]
هیچ گونه ربائی جز در نسیه نیست.
امّا ربای فضل عبارت است از اینکه شخص چیزی را به چیزی از همان نوع بفروشد و مقداری بیشتر بگیرد. مانند فروش طلا به طلا، درهم به درهم، گندم بهگندم، جو به جو،...و چیزهائی از این قبیل...این نوع کار به ربا ملحق شده است چون در آن شبه و نظیر ربا وجود دارد، و بدان علت که تصوّراتی در آن است که مشابه تصوّراتی است که توأم با کار ربا است...این نقطه برای ما در امر سخن ازاعمال فعلی، دارای اهمّیت فراوانی است.
از ابوسعید خدری روایت شده است که گفته است:رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
( أَلذَّهَبِ بِالذَّهَبِ، وَالْفِضَّةُ بِالْفِضَّةِ، وَالْبُرُّ بِالْبُرِّ، وَالشَّعیرُ بِالشَّعیرِ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ، وَالْمِلْحُ بِالْمِلْحِ...مِثْلاً بِمِثْلٍ...یَدَاً بِیَدٍ...فَمَنْ زادَ أَوِاسْتَزادَ فَقَدْ أَرْبی. أَلْآخِذُ وَالْمُعْطی فیهِ سَواءٌ ).[5]
طلا به طلا، نقره به نقره، گندم به گندم، جو به جو، خرما به خرما، نمک به نمک...،همسان به همسان و دست به دست(مساوی و حضوری معامله)خواهد شد...پس هر که بیفزاید یا درخواست افزایش کند بیگمان دچار ربا شده است، گیربده و دهنده در آن برابرند.
باز از ابوسعید خدری روایت شده است که گفته است: بلال به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مقداری خرمای بَرْنی[6] آورد. پیغمبر بدو فرمود:« این را از کجا آوردی؟ ». گفت: مقداری خرمای نامرغوب داشتیم و دو صاع آن را با صاعی معاوضه کردیم. فرمود:
( أَوْهِ! عَیْنُ الرِّبا. عَیْنُ الرِّبا. لا تَفْعَلْ. وَلکِنْ إِذا أَرَدْتَ أَنْ تَشْتَرِیَ فَبِعِ التَّمْرَ بِبَیْعٍ آخَرَ، ثُمَّ اشْتَرِ بِهِ ).[7]
آه! خود ربا است. خود ربا است. چنین مکن. ولی هرگاه خواستی خرید کنی نخست خرما را جداگانه بفروش، سپس با پول آن اقدام به خرید کن.
امّا نوع اول، ربا بودنش ظاهر است و نیازی به توضیح ندارد، زیرا عناصر اساسی هر کار ربوی در آن به وفور جلب توجه میکند، که عبارت است از: فزون بر اصل سرمایه. مدتی که چنین زیادتی به خاطر آن پرداخت میگردد. گنجانده شدن چنین بهرهای به عنوان یک شرط تضمینی در پیمان. یعنی پدید آمدن پول از پول به سبب مدت چیزی نیست مگر ربا.
اما نوع دوم: شک نیست که در اینجا فرقهای اساسی میان دو چیز همانند است و همین فرقها مقتضی زیادت میشود. این امر در واقعۀ بلال آشکار و نمودار است آنگاه که او دو صاع از خرمای نامرغوب داد و صاعی از خرمای مرغوب گرفت... ولیکن همانندی دو نوع در جنسیّت و سنخیّت، تولید شبهه ای میکند که انگار کار رباخواری در میان است، چه خرما تولید خرما میکند. و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را ربا قلمداد کرد و از آن نهی فرمود و دستور داد جنسی که در نظر است معاوضه شود، با پول نقد فروخته شود. سپس جنس مطلوب نیز با پول نقد خریداری گردد. تا شبح ربا بطور کلّی از میان برخیزد و اصلاً شبهۀ رباخواری نرود.
همچنین دریافت را « دست به دست » شرط فرمود تا اینکه در معاملۀ همسان به همسان، مدت به تأخیر نیفتد و مهلتی در میان نباشد، اگر چه زیادی داده نشود. چه در این کار شبحی از ربا است و عنصری از عناصر ربا در آن است. حساسیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارۀ شبح ربا در هر معاملهای تا بدین حد رسیده است و همچنین فرزانگی او در امر چارهجوئی فرهنگ ربا که در جاهلیت بر جامعه چیره بود اینگونه حکیمانه بوده است. امّا امروزه برخی از شکست خوردگان در برابر اندیشه و سیستمهای غربی می خواهند تحریم را به استناد حدیث اسامه محدود به شکل واحدی از اشکال ربا گردانند که عبارت از ربای نسیه است. همچنین میخواهند ربا را محدود به مفاد تعریفی کنند که سلف از کارها و امور ربوی زمان جاهلیت نمودهاند، و به نام دین و به نام اسلام، همۀ شکلهای جدید دیگر ربا را حلال گردانند که از لحاظ واژگان با ربای جاهلیت مطابقت ندارد!
ولیکن چنین کوششی بیش از پدیدهای از پدیدههای شکست روانی و بینشی نیست. چه اسلام نظام صوری نبوده، بلکه نظامی استکه بر جهانبینی اصیلی پابرجا و استوار است. اسلام وقتی که ربا را حرام گرداند، شکلی را حرام نکرد تا شکل دیگری را از آن باقی بگذارد. بلکه با هر نوع جهانبینیای مبارزه میکرد که با جهانبینی او مخالفت میورزید، و با هر بینشی به نبرد برمیخاست که با بینش او همگامی نمینمود. اسلام در این باره تا بدانجا حسّاسیّت داشت که به مرز تحریم ربای فضل رسید و بدان گام نهاد تا شبح بینش ربوی را دورادور بتاراند و شعور و حس ربوی را از ریشه بخشکاند!
بر این اساس، هر نوع کار ربوی حرام است. چه آن کار در قالب اشکال و صوری باشد که جاهلیت بدانها آشنا بوده است، یا به صورتها و گونههای جدیدی عرضه گردد که به تازگی پدید آمدهاند، مادام که چنین صور و اشکالی، عناصر اساسی عمل ربوی را در برداشته، یا مارکدار به مارک بینش ربوی باشند... و آن عبارت است از بینش خودبینی و آزمندی و فردگرائی و قماربازی، و مادام که حسّ ناپاک، آغشتۀ صور و اشکال معامله گردد، حس دستیابی به بهره از هر راهی و به هر وسیلهای که باشد!
پس باید خوب بدین حقیقت آشنا شویم و به جنگی که از سوی خدا و پیغمبرش بر ضدّ جامعۀ ربوی اعلان گشته است یقین داشته باشیم.
( الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ).
کسانی که ربا میخورند از جای برنمیخیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت به دیوانگی دچار سازد.
کسانی که ربا می خورند تنها افرادی نیستند که بهرۀ ربا را دریافت میدارند - هر چند هم ایشان نخستین تهدیدگان با این نصّ هراسناکند - بلکه منظور از آن، همۀ ساکنان جامعۀ ربوی است.
از جابر پسر عبدالله رضی الله عنه روایت است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خورنده و دهنده و گواهان و نویسندۀ ربا را نفرین فرمود و گفت:
( هُمْ سَواءٌ ).[8]
همگان (در گناه و دوری از رحمت خدا) برابرند.
این در معاملات ربوی فردی بوده است. اما در جامعهای که جملگی بر اساس ربوی پابرجا و استوار میشود، همۀ ساکنان آن نفرین شدهاند، و در معرض جنگ خدایند، و جای ستیز نیست که از رحمت خدا دور و مطرودند.
ایشان در زندگی از جای برنمیخیزند و نمیجنبند مگر همسان جنبیدن دیوانۀ پریشان و هراسان و سرگردانی که آرامش و آسایش و آسودگی نمیشناسد... اگر دربارۀ گذشته، یعنی روزگارانی که تازه سیستم سرمایهداری جدید در قرنهای چهارگانۀ پیشین پدید آمده بود شکّ و گمانی باشد، تجارب قرنهای کنونی ابداً جائی برای شکّ و گمان باقی نمی گذارد.
دنیائی که امروزه ما در نواحی مختلف آن زیست میکنیم، دنیای نگرانی و پریشانی و هراس است. دنیائی استکه به اعتراف خردمندان و اندیشمندان و دانایان و محقّقان زمان، و برابر مشاهدات مراقبان احوال و زائران بینندۀ اقطار تمدّن غربی، دنیای بیماریهای اعصاب و روان بشمار است... این وقتی است که تمدّن مادی این همه پیشرفت داشته، و محصولات صنعتی در این سرزمینها، رویهم انباشته و از رونق شایانی برخوردار است. همچنین این همه مظاهر لذائذ و خوشیهای مادّی که چشمها را خیره میکند... با وجود همۀ اینها دنیا، دنیای جنگهای فراگیر و تهدید همیشگی به جنگهای خانمانسوز ویرانگر، و جنگ اعصاب، و اضطرابها و پریشانیهائی است که در اینجا و آنجا پیوسته در جریان است. بدبختی شومی است که نه تمدّن مادّی و نه لذائذ مادّی و نه وسائل رفاه زندگی مادی و خوشگذرانی و خوش خرامی در نواحی فراوان و اقطار گستردۀ زمین، آن را میزداید. اصلاً ارزش تمدن و همۀ ابزارهای خوشی و وسائل رفاه و غیره چیست اگر در ضمیر و وجدان و جان و روان آدمی، سعادت و رضایت و آرامش و آسایش نیافریند؟
این حقیقت است که به نظر هر کسی میرسد که بخواهد ببیند و پردهای از ساخت خود روی چشمانش نبندد تا نبیند. آن حقیقت این است که مردمان در ثروتمندترین کشورهای جهان، در آمریکا و سوئد و در دیگر کشورهائی که از رفاه عمومی برخوردارند و نعمتهای مادی فراوای دارند خوشبخت نیستند... آنان نگرانند هر چند که ثروتمندند. نگرانی از چشمانشان می بارد. و اگر چه غرق در تولیدات و محصولاتند، خورۀ ملالت، حیاتشان را میخورد و موریانۀ دلتنگی، زندگیشان را تباه میسازد. آنان میکوشند این ملالت را گاهی با عربدهها و فریادهای مستانه و گاهی با « خود فراموشیهای » شگفت ابلهانه، و گاهی با انحرافات جنسی و روانی اهریمنانه بپوشانند. علاوه بر این احساس میکنند که نیاز به گریز دارند. گریز از خودشان، و گریز از خلأی که در درونشان لانه میگذارد، و گریز از بدبختی و شقوتیکه هیچگونه علت روشنی از حیث وسائل رفاه و درآمدهای زندگی و گذشت حیات روزمرّه برای آن نمیتوان یافت. آنان با اقدام به خودکشی، و با دیوانه ساختن خویش، و با انجام انحرافات، به گریز دست مییازند. ولی شبح نگرانی و ملالت و خلأ، هرگز نمیگذارد، بیاسایند و پیوسته آنان را تعقیب میکند و از اینجا بدانجا میتاراند. برای چه؟
سبب اصلی طبعاً عبارت است از خلأ این جانهای سرگردان و معذّب و گمراه و پست بشری - با وجود برخورداری از رفاه مادی - از توشۀ روح... از ایمان... از اطمینان به خدا... و خلأ اینگونه جانها از اهداف انسانی بزرگی است که ایمان به خدا، و انجام خلافت زمین برابر پیمان خدا و شرط او، آن را ایجاد و ترسیم می کند.
از این سبب اصلی و بزرگ، بلای ربا سرچشمه میگیرد... بلای اقتصادی که رشد می کند اما نه رشد راست و درست و معتدلانهای که خیرات و برکات رشد آن میان همۀ انسانها تقسیم گردد. بلکه اقتصادی است که رشد میکند لیکن از راستای منافع بشریت، منحرف وکج میگردد و به سوی مشتی از سرمایهداران رباخوار، سرازیر میشود که در پشت میزهای بزرگ بانکها چمباتمه زدهاند و به صنعت و تجارت با بهرۀ مشخص و تضمینی وام میدهند، و صنعت و تجارت را وامیدارند که در آن راه معینی گام بردارند که هدف اصلیش این نیست که مصالح انسانها را رو به راه سازد، و نیازهائی را که همۀ مردمان بدان خوشبخت شوند برآورده کند، و منتهی بدان شود که کار مرتّب و منظّم و رزق و روزی تضمین شده برای همگان فراهم آرد، و آن کند که آرامش روانی و ضمانت اجتماعی کلّیّۀ مردمان پدیدار گردد... خیر، بلکه هدف آن این است که تولیدات و فرآوردهها بدان درجهای رسد که بالاترین قدر ممکن بهره را تحقّق بخشد، اگر چه با درهم شکستن پشت میلیونها کس، و محروم کردن میلیونها نفر، و تباه ساختن زندگی میلیونها آدمیزاد، و کاشتن تخم شکّ و نگرانی و هراس در پهنۀ زندگی همۀ بشریت باشد.
خداوند بزرگوار راست فرموده است:
( الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ).
کسانی که ربا میخورند از جای خود برنمیخیزند مگر همچون کسی که شیطان او را سخت به دیوانگی دچار سازد.
هان! هم اینک این مائیم که مصداق این حقیقت را در واقعیت جهان امروزی خویش میبینیم.
رباخواران در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بر تحریم ربا اعتراض کردند و گفتند: حرام کردن معاملات ربوی و حلال نمودن معاملات بازرگانی بیدلیل است:
( ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا: إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا. وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ).
این از آن رو است که ایشان میگویند: خرید و فروش نیز مانند ربا است. و حال آنکه خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است.
شبههای که بدان تکیه زده بودند این بود که خرید و فروش مایۀ فائده و سود میشود، همانطور ربا هم فائده و سود به ارمغان میآورد... ولی این شبهۀ سستی بیش نیست. چه معاملات بازرگانی امکان سود و زیان را داشته، و مهارت شخصی و تلاش انسان و شرایط طبیعی جاری در زندگی، در سود و زیان دخالت دارد. اما معاملات ربوی در هر حالتی دارای سود معین است. این امر جدا سازندۀ اصلی این دو کار از یکدیگر است، و همو ملاک حلالکردن و حرام نمودن است.
هر معاملهای که در آن سود تضمین شود به هر نوعی که باشد، معاملۀ ربوی و حرام بشمار است به سبب تضمین و تعیین... دیگر در این زمینه اصلاً جای ستیزه و جدال نیست:
( وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ).
و حال آنکه خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است.
معامله حلال است زیرا این عنصر در آن منتفی است. سبب های فراوان دیگری نیز موجود است که معاملات بازرگانی را در اصل برای زندگی بشریت نافع و سودمند میسازد، و معاملات ربوی را در اصل برای زندگی بشریّت مضرّ و مفسد می نماید.[9]
اسلام اوضاعی را که در آن زمان بود چارهجوئی واقعی کرد و بدون آنکه هیچگونه بحران اقتصادی و اجتماعی را سبب شود، کاملاً اوضاع را رو به راه نمود:
( فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ ).
هر که اندرز پروردگارش به او رسید و (از رباخواری) دست کشید آنچه پیشتر بوده (و سود و نزولی که قبلاً دریافت نموده است) از آن او است و سر و کارش با خدا است.
اسلام از همان آغاز قانونگذاری خود، جریان نظام و خط سیر خویش را در این زمینه روشن کرده است. هر که اندرز پروردگارش را شنید و دست کشید، از او آن ربائی را که گرفته است طلب نمیشود و باز پس گرفته نمیشود و سر و کارش با خدا است و خدا هر گونه که بخواهد دربارۀ آن قضاوت میکند و فرمان میراند... این تعبیر به دل الهام میکند که رستگاری از گذشتۀ این گناه در گرو اراده و رحمت خدا است. تا آنجا که دل پیوسته از بابت کاری که قبلاً در این راه انجام داده است، در هراس بوده و همیشه به خود میگوید: این کوله باری که از اعمال بد برای خویش بستهام، مرا کافی است و همین اندوختۀ ناجور برای افروختن آتش دوزخم مرا بسنده است. امید است که خداوند از جرائم آن اعمالم صرف نظر فرموده و چون از آن کردارهای تباه دست کشم و به سویش برگردم، قلم عفو بر گناهانم کشد. دیگر بر آنها گناه تازهای نمیافزایم و دست از پا خطا نخواهم کرد... قرآن بدینگونه احساسات و خواطر دلها را چارهجوئی میکند و با این روش نادر، در سالمسازی آنها از دست وسوسههای ناپاک، گامهای مؤثّری برمیدارد.
( وَ مَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ).
کسی که برگردد (و مجدّداً مرتکب رباخواری شود) اینگونه کسانی اهل آتشند و جاودانه در آن میمانند.
این تهدید به حقیقت، عذاب در آخرت، و خطوط روش تربیتی را - که بدان اشارهکردیم - برجستهتر میکند و آن را در دلها ریشهدارتر مینماید و ژرفی بیشتری بدان میبخشد.
شاید بسیاری از مردم را فاصلۀ دراز زمانی و عدم آشنای به موعد ربّانی گول بزند و در نتیجه ایشان حساب و کتاب آخرت را فراموش بکنند و آن را از دفتر خاطرات زندگانیشان بزدایند و دور و ناممکنش انگارند. این قرآن است که ایشان را به نابودی در دنیا و آخرت بیم میدهد و به خانه خرابی در هر دو سرا تهدیدشان می نماید. و مقرّر میدارد که این خیرات و صدقات است که افزون میشود و پاکیزه میگردد - نه ربا -، سپس ننگ کفر و گناه را به کسانی میدهد که فرمان خدا را پاسخ نمیگویند. خداوند به چنین کسانی که سر بر خط فرمان نمینهند، با بد آمدن یزدان از کافران گناهکار، اشاره میفرماید:
( یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا، وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ).
خداوند (برکت) ربا را (و اموالی را که ربا با آن بیامیزد) نابود میکند و (ثواب) صدقات را (و اموالی را که از آن بذل و بخشش شود) فزونی میبخشد. و خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمیدارد.
وعده و وعید خداوند راست گردید. هم اینک ما میبینیم که هیچ جامعه ای نیست که به معاملۀ ربا دست بیازد و سپس در آن برکت و رفاه و سعادت یا امنیت و آرامش بماند... بیگمان خداوند ربا را نابود میسازد، و در جامعهای که این چیز کثیف یافته شود جز قحطی و بدبختی در آن فزونی نیابد.گاهی چشم آشکارا میبیند که رفاه و فرآورده و درآمد فراوان است، ولی برکت بستگی به افزایش درآمد و وفور نعمت ندارد، آن اندازه که بستگی به بهرهمندی پاک و آرام از این نعمتها و درآمدها دارد. ما قبلاً به بدبختی بدشگونی که روی دلهای مردمان در کشورهای ثروتمند و پر درآمد جهان پردهای از زنگ میکشد، و همچنین به نگرانی روانی شگفتی که ثروت آن را نمیزداید بلکه بر آن هم میافزاید، اشاره کردیم. از ناحیۀ همین کشورها است که طوفان نگرانی و پریشانی و خوف و هراس، امروزه به سوی همۀ جهان، موج زنان سرازیر میشود و همگان را آواره و سرگردان میسازد. مردمان در سر تا سر گیتی پیوسته همراه با تهدید مستمرّ به جنگ ویرانگر میزیند، و با غم جنگ سرد شبها سر بر بالین میگذارند و صبحها سر از خواب برمیدارند. زندگی روز به روز بر اعصاب مردم سنگینی میکند - چه خودشان بدانند و چه ندانند - و مال و عمر و تندرستی و آرامش خاطرشان، برکت و فزونی ندارد.
هیچ جامعهای نیست که بر ضمانت اجتماعی و همیاری و همکاری استوار باشد - که در فریضۀ زکات، و صدقه و احسان آزاد نمودارند - روح مودّت و خوشنودی و بزرگمنشی و بخشندگی، و چشم دوختن به فصل خدا و پاداش الله، و اطمینان همیشگی به یاری خدا و جایگزینی صدقه بگونۀ مضاعف توسط الله، بر آن چیره باشد، مگر آنکه خداوند مال و رزق و تندرستی و نیرو و آرامش خاطر و آسایش دل ساکنان آن جامعه را - به صورت فردی و گروهی - برکت و افزایش میدهد. کسانی که این حقیقت را در واقع بشریت نمیبینند، آنان کسانیند که نمیخواهند ببینند، زیرا آرزوی نادیدن دارند. یا کسانیند که بر چشمانشان پردۀ گمراهیهائی است که عمداً و قصداً از سوی افرادی پخش گشته است که مصلحت ایشان در پابرجائی سیستم ربوی مبغوض مغضوب نهفته است. این است که اینان از دیدن حقیقت ناتوانند.
( وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ).
خداوند هیچ انسان ناسپاس گنهکاری را دوست نمیدارد.
این پیروی که در اینجا آمده است، قاطعانه کسانی را که بر معاملۀ ربوی - بعد از حرامکردن آن - اصرار میورزند، کافران گنهکاری بشمار میآورد، که خداوند ایشان را دوست نمیدارد. تردیدی نیست کسانی که آنچه را خداوند حرام ساخته است حلال میکنند، وصف کفر و گناه بر آنان صادق است هر چند که هزار مرتبه با زبان بگویند: لا إِلهَ إلَّا اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ... چه اسلام سخنی نیست که بر زبان رانده شود، بلکه اسلام نظام زندگی و برنامۀ عمل است. انکار جزئی از آن مانند انکار کلّ آن است... در حرام بودن ربا هم شبههای نیست. ربا را حلال شمردن، و زندگی را بر اساس آن استوار داشتن، جز کفر و گناه محسوب نمیگردد... پناه بر خدا!
*
در صفحۀ مقابل صفحۀ کفر و گناه، و تهدید طرفداران روش ربا و سیستم آن به نابودی، صفحۀ ایمان و عمل صالح، و ویژگیهای گروه مؤمنان در این سو، و قاعدۀ زندگی مبنی بر سیستم دیگری - سیستم زکات - که مقابل سیستم ربا است، عرضه میشود:
( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ ).
بیگمان کسانی که ایمان بیاورند و کار شایسته انجام بدهند و نماز را بر پای دارند و زکات را بپردازند، مزدشان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین میگردند.
عنصر برجسته در این صفحه، عنصر « زکات » است. عنصر بذل و بخشش بدون دریافت عوض و بدون باز پسگرفتن خود آن. روند گفتار بدین وسیله صفت مؤمنان را بیان میدارد و اساس جامعۀ با ایمان را پایهگذاری کند. سپس تصویر امن و امان و آرامش و رضایت الهی را که چنین جامعۀ ایمانداری را در بر گرفته و بر آن سایۀ رحمت گسترده است مینمایاند. بیگمان زکات اساس جامعهای است که از ضمانت اجتماعی و تعاون و همیاری برخوردار است و مردمان چنین جامعهای نیازمند ضمانتهای سیستم ربوی در هیچ زاویهای از زوایای حیات خود و از هیچ جنبهای از جنبههای زندگی خویش نمیباشند.
چهرۀ « زکات » در آئینۀ ذهنمان و در آئینۀ ذهن نسلهای بدبخت بیچارۀ ملت اسلامی، بدریخت و بیرنگ شده است، ملّتی که نظام اسلام را در حال پیاده شدن در زندگی ندیده است، و این نام را در حال استوار شدن بر پایۀ جهانبینی ایمانی و تربیت ایمانی و اخلاق ایمانی مشاهده نکرده است تا بنگرد که این نظام چگونه نفسهای انسانها را به گونۀ ویژهای میسازد سپس برای ایشان سیستمی را پابرجا میدارد که اندیشههای درست و اخلاق پاک و فضائل عالی آنان در آن میشکفد. چنین نظامی « زکات » را پایۀ اساسی خود مینماید و در مقابل آن نظام جاهلیّتی قرار دارد که بر پایۀ رباخواری استوار است. این نظام کاری میکند که زندگی رشد پیدا کند، و اقتصاد از راه تلاش فردی، یا تلاش تعاونی بدور از ربا ترقّی یابد.
چهرۀ « زکات » در آئینۀ ذهن این نسلهای بیچاره و بدبخت، بدریخت و بیرنگ گشته است، نسلهائی که آن شکل نمونۀ والای انسانیّت را ندیدهاند. بلکه در منجلاب سیستم مادیی که براساس رباخواری استوار است زادهاند و هم در آن زیستهاند، و شاهد خشونت، بخالت، ایلغار، کشتار، و بالأخره فردگرائی خودخواهانهای بودهاند که بر ضمایر مردمان حکمفرمائی مینماید، و نمیگذارد اموال جز بگونۀ رباخوارانۀ رذیلانه به دست نیازمندان بدان برسد، و کاری کند که مردمان بدون هیچگونه تضمینی زندگی را ادامه دهند، مگر آنکه اندوختۀ مالی داشته یا با بخشی از دارائی خود در مؤسسههای بیمۀ رباخواری شرکت ورزند. همچنین کاری میکند که تجارت و صنعت به دارائی و مالی دسترسی نیابد که مایۀ قوام آن است، مگر آنکه از راه ربا سرمایۀ خود را فرا چنگ آرد. بدین وسیله به ذهن این نسلهای بیچاره و بدبخت چنین فرو رفته است که در دنیا سیستمی جز این سیستم وجود ندارد و زندگی جز بر این اساس پابرجای نمیشود و ماندگار نمیماند.
چهرۀ زکات تا بدان درجه آشفته و بی رنگ شده است که این نسلها آن را احساس ناچیز فردی میانگارند و آن اندازه ناتوانش میدانند که میگویند بر اساس آن هیچ سیستم امروزی بر پای نمیگردد. ولیکن مقدار درآمد زکات که دو و نیم درصد (%٢.٥) سرمایه و سود ملی است، چه اندازه خواهد بود؟[10] زکات را کسانی میپردازند که اسلام آنان را بگونۀ ویژهای میسازد و ایشان را با تربیت خاصی با رهنمودها و قانونگذاریها پرورش میدهد، و با نظام زندگی مخصوصی که تصوّر آن برای کسانی که در آن نزیسته باشند مشکل و دشوار است، ایشان را آمادگی میبخشد. زکات را حکومت اسلاس به عنوان حقّ واجبی نه احسان شخصی دریافت و جمعآوری میکند، و با آن زندگی مسلمانانی را تأمین و روبراه میسازد که درآمد چندانی ندارند و دخلشان کفاف خرجشان را نمیدهد. در این نظام هر فردی احساس میکند که زندگی او و زندگی فرزندانش در هر حالتی تضمین شده است. همچنین این نظام، قرض هر فرد زیان دیدۀ مقروضی را از درآمد زکات میپردازد، چه قرض تجارتی باشد و چه قرض غیرتجارتی.
مهم شکل ظاهری و نماد بیرونی نظام نیست، بلکه مهم روح باطنی و کیفیت درونی نظام است. جامعهای که اسلام آن را با رهنمودها و قانونگذاریها و انتظامات خود پرورده میکند، با نماد تئوری نظام اسلامی و اجراء مقرّرات آن همگام میشود، و با قوانین و رهنمودها رشد و تکامل مییابد، و ضمانت اجتماعی از ضمائرش و از مقرراتش همآوا و متکامل بیرون میجوشد. این حقیقتی است که چه بسا کسانی که در سایۀ رژیمهای مادی دیگر، بزرگ شدهاند و زندگی کردهاند، نتوانند آن را تصوّر کنند. ولیکن حقیقتی است که ما مسلمانان بدان آشنائیم و با ذوق ایمانی خود آن را لمس میکنیم و درمییابیم. پس اگر چنین کسانی به سبب بدشگونی و بدبختی خود - و بدبیاری بشریّتی که زمام اختیار و پیشوائیش به دست آنان افتاده است - از این ذوق محرومند، این بهرۀ ایشان باد! و بگذار از این خیر بینصیب شوند که خداوند بدان مژده داده است کسانی را:
( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکَاةَ ).
کسانی که ایمان آوردهاند و کار شایسته انجام دادهاند و نماز را بر پای داشتهاند و زکات را پرداختهاند.
بگذار اینان علاوه بر محروم شدن از اجر و ثواب، از آرامش و رضایت نیز محروم شوند. چه چنین کسانی به سبب جهالت و جاهلیت و ضلالت و عنادشان محروم میگردند.
خداوند بزرگوار به کسانی که زندگانی خود را بر پایۀ ایمان و صلاح و عبادت و تعاون بنیاد مینهند مژده میدهد به اینکه پاداششان را در پیشگاه با عظمت خویش برایشان محفوظ میفرماید، و ایشان را به امن و امان مژده میدهد، پس هراس و باکی ندارند، و آنان را به سعادت و خوشبختی مژده میدهد، پس اندوهگین نمیشوند:
( فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).
مزدشان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنان میرود و نه اندوهگین میشوند.
در همان وقت خداوند به خورندگان ربا و جامعۀ رباخواری، مژدۀ نابودی و نیستی، و سرگشتگی و سردرگمی، و دلهره و هراس میدهد.
بشریّت واقعیّت آن را در جامعۀ اسلامی به رأی العین دیده است، و امروزه هم واقعیت این را در جامعۀ رباخواری عیان میبیند. کاش می توانستیم گوشههای هر دل غافلی را گرفته و سخت آن را تکان دهیم تا از خواب گران بیدار میشد و متوجّه این حقیقت مجسّم میگردید. کاش می توانستیم هر چشم بستهای را گرفته و پلکهای آن را باز کرده و این واقعیّت را بدو مینمودیم... اگر میتوانستیم چنین میکردیم... ولی نمیتوانم و جز این از دست ما ساخته نیست که بدین حقیقت اشاره کنیم، شاید خداوند بشریت درمانده و بدشگون را بدان سو رهنمون گردد... چه دلها میان دو انگشت از انگشتان قدرت رحمان است.[11] و رهنمود، رهنمود یزدان است.
در پرتو این رفاه و خوشی پر امن و امانی که خداوند آن را به گروه مؤمنانی مژده میدهد که ربا را از زندگی خود بدور میکنند، و با طرد آن کفر و گناه را بدور میافکنند، و زندگی این جهان را بر ایمان و کردار شایسته و عبادت و زکات استوار و پابرجا میدارند... در پرتو این آسایش پر امن و امان خداوند رحمان مؤمنان را برای آخرین بار ندا در میدهد که زندگی خویش را از سیستم رباخواری کثیف مبغوض مغضوب برکنار دارند، و الّا اگر چنین نکنند از سوی خدا و رسولش جنگ اعلان شده است و رخصت و مهلت و تأخیری در میان نیست و آمادۀ نبرد باشند:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ، وَ ذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا. إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ، لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید (از عذاب و عقاب) خدا بپرهیزید و آنچه از (مطالبات) ربا (در پیش مردم) باقی مانده است فرو گذارید اگر مؤمن هستید. پس اگر چنین نکردید بدانید که به جنگ با خدا و پیغمبرش برخاستهاید. و اگر توبه کردید (و از رباخواری دست کشیدید و اوامر دین را گردن نهادید) اصل سرمایههایتان از آن شما است، نه ستم میکنید و نه ستم میبینید.
این نصّ قرآنی؟ بودن ایمان مؤمنان را به ترک باقی ماندۀ ربا منوط میکند. پس ایشان مادام که از خدا نترسند و تقوی نداشته باشند و آنچه از ربا مانده است ترک نگویند، مؤمن نیستند. مؤمن نمیباشند هر چند که اعلان کنند و فریاد برآورند که ایشان مؤمنند. زیرا هیچگونه ایمانی در میان نیست بدون اطاعت و فرمانبرداری و پیروی از آنچه خدا بدان دستور داده است. نصّ قرآنی شبههای در این امر باقی نمیگذارد و نمیگذارد که کسی در پشت سر واژۀ ایمان خویشتن را پنهان دارد، در حالی که اطاعت نمیورزد و به قانونی که خداوند گذارده است راضی و خوشنود نمیباشد و آن را در زندگیش پیاده نمیسازد و به مرحلۀ اجراء درنمیآورد، و آن را در معاملات خویش دخالت نمیدهد و به داوریش نمیخواند. پس کسانی که در کار دین میان اعتقاد و معاملات جدائی میاندازند، مؤمن نیستند. هر چند که ادّعای ایمان را داشته باشند. و به زبان خود یا به وسیلۀ شعائر و مراسم دیگر عبادت، اعلان کنند و فریاد برآورند که ایشان مؤمنند:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا...إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید (از عذاب و عقاب) خدا بپرهیزید و آنچه از (مطالبات) ربا (در پپش مردم) باقی مانده است فرو گذارید... اگر مؤمن هستید.
خداوند آنچه از ربا قبلاً بوده است بدیشان واگذارده است، و باز پس گرفتن آن را از ایشان مقرّر نفرموده است، یا مصادرۀ اموالشان را چه کلّی و چه جزئی بدان سبب که ربا با آن آمیخته است معیّن نکرده است... زیرا هیچگونه تحریمی بدون نصّ وجود ندارد... و بدون قانون هیچگونه حکمی در میان نیست... قانون هم بعد از صدورش اجراء میگردد و آثارش مترتّب بر آن خواهد بود... پس آنچه گذشته است سر و کارش با خدا است و همو است که دربارۀ آن فرمان میراند، دیگر آنچه در گذشته بوده است، به احکام قانون مربوط نیست. بدین وسیله اسلام از ایجاد یک تکان اقتصادی و اجتماعی جلوگیری کرد. چه اگر قانون خود را عطف به ماسبق میکرد باعث یک بحران اقتصادی و اجتماعی سختی میگردید. قانونگذاری جدید، تازگیها بدین اصل پی برده است و بدان چنگ یازیده است. این بدان سبب است که قانون اسلامی وضع گردیده است تا با زندگی واقعی بشر رویاروی شود و زندگانیشان را به حرکت درآورد و راه ببرد، و آن را پاک دارد، و آزادش گذارد تا بالا رود و اوج گیرد و همزمان رشد و ترقّی کند... در همین وقت مؤمن بودن مسلمانان را منوط به پذیرش این قانون و اجراء آن در زندگیشان از لحظۀ نزول و آگاهیشان از آن کرده است. به همراه آن، حسّ تقوای از خدا را در دلهایشان به جوش و خروش انداخته است. آن حسی که اسلام اجراء قوانین خود را وابسته و مربوط بدان کرده است و آن را تضمین نهان در اندرون نفسها نموده است، و این علاوه بر سایر تضمینهائی است که با خود قانون پشتیبانی میشوند. این امر از ضمانتهای اجرائی بدان اندازه برخوردار است که قوانین موضوعهای که تکیه گاهی جز مراقبت و نگهبانی خارجی ندارند از چنین ضمانتهائی برخوردار نمیباشند. چه به آسانی میتوان مراقبت و نگهبانی خارجی را به انحراف کشاند و گول زد بدانگاه که پاسبانی در درون نباشد که او را قدرتی از تقوای خدا باشد.
این صفحۀ ترغیب و تشویق است... و در کنار آن صفحۀ ترهیب و تهدیدی است... ترهیب و تهدیدی که دلها را به لرزه میاندازد:
( فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ).
پس اگر چنین نکردید بدانید که به جنگ با خدا و پیغمبرش برخاستهاید.
چه هراسی! نبرد با خدا و پیغمبرش!!! نبردی که با نفس بشریّت در میگیرد!!! نبرد هراسناکی که سرنوشت آن روشن است و سرانجام آن معیّن!!! انسان ضعیف فانی کجا و آن نیروی مقتدر درهمشکنندۀ نابود کنندۀ باقی کجا؟!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دنبال نزول این آیه که بعدها نازل شد، به عامل خود در مکّه دستور داد که با آل مغیره که در آنجا می زیستند، در صورتی که از کار رباخواری دست نکشند بجنگد. همچنین در خطبهای که روز فتح مکّه ایراد فرمود، دستور داد هر نوع ربائی که در جاهلیّت انجام گرفته است - و نخستین آنها ربای عمویش عبّاس بود – لغو گردد و رنج آن از دوش مقروضان برداشته شود که بار ربا را تا مدت زیادی بعد از ظهور اسلام نیز بر دوش میکشیدند تا آنگاه که جامعۀ اسلامی نضج گرفت و ارکان آن مستقرّ گردید و وقت آن فرا رسید که سیستم اقتصادی اسلام بطور کلّی از قانون طاغوتی ربا زدوده شود. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در این خطبه فرمود:
( وَ کُلُّ رِباً فی الْجاهِلِیَّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمَیَّ هاتَیْنِ. وَ أَوَّلُ رِباً أَضَعُ رِبَا الْعَبّاسِ ).
هر ربائی که در جاهلیت بوده است، زیر این دو پای من انداخته شده است (و له و لورد میگردد و به زبالهدان تاریخ سپرده میشود). و نخستین ربائی را که از میان برمیداریم ربای عباس است.
رهبر موظف است - آنگاه که جامعۀ اسلامی بر پا میگردد - که با کسانی بجنگد که بر قانون سیستم ربا اصرار میورزند و پافشاری میکنند و از فرمان خدا سرکشی مینمایند، هر چند که فریاد برآورند که مسلمانند. همانگونه که ابوبکر رضی الله عنه با آنان که زکات نمیدادند جنگید، اگر چه گواهی میدادند که: لا إِلهَ إِلَّا اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، و نماز را هم میخواندند. چه کسی که از اطاعت شریعت خدا سرپیچی میکند و قانون الله را در واقعیّات زندگی دخالت نمیدهد و اجراء نمیکند، مسلمان نیست.
از سوی دیگر، اعلان جنگ از سوی خدا و پیغمبرش، معنی عامتری از جنگ رهبر با شیر و توپ دارد. این جنگ اعلان شده است – همانگونه که راستگوترین گویندگان فرموده است - بر ضدّ هر جامعهای که ربا را اساس سیستم اقتصادی و اجتماعی خود قرار دهد. این جنگ هم اینک اعلان شده است بگونۀ فراگیر و دربرگیر و همه جا گستر خود. این جنگ، جنگ با اعصاب و دلها است. جنگ با برکت و آسایش است. جنگ با خوشبختی و آرامش است... جنگی است که خداوند متعال آن را دامنگیر سرکشانی میکند که از نظام و قانون او سرپیچی میکنند و در آن برخی را بر برخی دیگر مسلّط مینماید. جنگ رقابتها و بحرانها است. جنگ زیان و ستم است. جنگ ترس و لرز و دلهره و هراس است... بالأخره جنگ، جنگ اسلحه میان ملّتها و لشکرها و دولتها است. جنگ نابود کننده و تباهگری که بر اثر جریان معاملات ربوی مبغوض مغضوب درمیگیرد و آتش آن زبانه میکشد. چه این رباخواران، سرمایهداران جهانند که مستقیم یا غیرمستقیم چنین جنگهائی را برمیافروزند. این ایشانند که دامهای خویش را میگسترانند و شرکتها و صنعتها در آنها میافتند. سپس ملّتها و دولتها بدانها گرفتار میشوند. بعد این رباخواران سرمایهداران جهانی به سوی چنین شکارهائی حمله میبرند و بر روی آنها میافتند و جنگها درمیگیرد. یا اینکه به دنبال اموال و دارائیشان لشکرکشی خواهند کرد و برای حفظ سرمایهها و منافعشان با نیروی دولتها و لشکرهایشان حملهور میگردند و آتش جنگ شعلهور میشود. یا اینکه بار مالیات و بیگاریها برای جبران بهرههای قرضهایشان کمرشکن میگردد و تنگدستی و ستم، زحمتکشان و پیشهوران و کشاورزان را در برمیگیرد و پشت آنان را خم میکند. به ناچار چنین مظلومانی دریچههای دلهایشان را به سوی تبلیغات شوم ویرانگر باز میکنند و جنگ درمیگیرد. اگر هم همۀ اینها رخ ندهد،کمترین چیزیکه بوقوع میپیوندد، تباهی نفسها، سقوط اخلاق، زبانه کشیدن شعلۀ شهوات، بر باد دادن اساس هستی انسانی، و ویران کردنکاخ بشریت بگونهای استکه زشتترین جنگهای هراسانگیز اتمی به پای آن نمیرسد.
این جنگ همیشه شعلهور است، و خداوند آن را بر ضدّ کسانی اعلان داشته استکه به کار ربا دست مییازند... این جنگ هم اینک مشتعل است. تر و خشک را در زندگی بشریت همراه با هم میسوزاند. بشریت غافل است و هر زمانکه تلّهائی از تولیدات و محصولات مادی ساخت کارخانهها را دید گمان میبرد که او کار میکند و پیش میافتد... اگر این تلّهای ثروت از سرچشمۀ پاکیزه و منبع تمییزی پیدا میگردید، شایستگی آن را داشت که بشریت را خوشبخت نماید، ولیکن - از آنجا که از منبع ربای کثیف بدست میآید - چیزی جز تودهای نیست که انفاس بشریت را در زیر خود خفه میکند و انسانها را به نابودی میکشاند. در همان وقت دستهای اوباش رباخوار جهانی بالای آن توده نشسته و نالهها و دردهای بشریت را نمیشنوند و احساس نمیکنند که در زیر چنان تودۀ نفرین شده ای هلاک میشوند.
اسلام گروه مؤمنان نخستین را ندا درداد، و پیوسته همۀ بشریت را به سوی راه پاک و تمییز و به سوی توبۀ از گناه و لغزش و روش طاغوتی ندا در میدهد:
( وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ، لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ ).
اگر توبه کردید (و از رباخواری دست کشیدید و اوامر دین را گردن نهادید) اصل سرمایههایتان از آن شما است. نه ستم میکنید و نه ستم میبینید.
این توبه، توبه از لغزش است. لغزش جاهلیت. جاهلیتی که تنها به زمان خاص و سیستم خاصی تعلّق ندارد. بلکه به همۀ زمانها و به همۀ سیستمها تعلّق دارد... لغزش انحراف از شریعت الله و راه خدا هر کجا که بوده و هر وقت که باشد... لغزشی است که اثر خود را در عقل و ذهن مردم و در اخلاق ایشان و در جهانبینی آنان دربارۀ زندگی بر جای میگذارد. و در زندگی گروهها و دستهها و در ارتباط عامّۀ مردمان، و در زندگی همه بشریت، و در خود رشد اقتصادی انسانها، آثار شوم و پیآمدهای ناگوار خویش را پدیدار میسازد. این چنین است که اگر هم فریب خوردگان تبلیغات رباخواران گمان برند که ربا یگانه اساس بایسته برای رشد اقتصادی است.
باز پسگرفتن سرمایۀ تنها، دادگری است و در آن نه وام دهنده و نه وامگیرنده ستم نمیبیند... اما افزایش ثروت، راههای پاکیزهتر و وسائل تمییزتر دیگری دارد. از جمله: تلاش شخصی، شرکت بگونۀ مضاربه که عبارت است از: دادن پول به کسی تا با آن معامله کند و سود و زیان آن را تقسیم نماید، شرکتهائی که سهام خود را مستقیماً در بازار به کار میاندازند - بدون اینکه وثیقههای تأسیس، بیشترین سود را به خود اختصاص بدهد - و سودهای حلالی را از این راه فراچنگ میآورند، سپرده گذاردن اموال در بانکها بدون دریافت سود، بدان شرط که بانکها در شرکتها و کارخانهها و کارهای تجاری بطور مستقیم یا غیر مستقیم سهیم شوند و سرمایه را بدون فایدۀ ثابتی در اختیار آنها قرار دهند، سپس برابر نظام معینی، سودی که بدست میآید یا زیانی که میافتد میان سپردهگذاران تقسیم کنند... در اینجا بانکها میتوانند مبلغ مشخصی به عنوان کارمزد اداره و حق نظارت بر این اموال برداشت و دریافت نمایند... البته راههای دیگر افزایش ثروت بسیار است و اینجا مجال تفصیل آنها نیست... بیگمان میتوان با وسائل مقتضی و روشهای خداپسندانه در رشد اقتصاد و فزونی اموال دست کار شد و این امر هم ممکن است و هم ساده، وقتی که دلها ایمان داشته باشند و نیّتها بر ورود به راستای راه پاک و تمییز، خالص و سالم شود، و بر کنارهگیری از گذرگاه گندیده و آلوده تصمیم راستین اتخاذ نماید[12].
*
روند گفتار احکام مربوط به قرض را در حالت مضیقت و تنگی معیشت تکمیل مینماید... بدین هنگام راهی که در پیشگرفته میشود راه ربای نسیه نیست، بدین معنیکه در برابر به تأخیر انداختن قرض، مبلغی اضافه شود... بلکه راه خداپسندانۀ مهلت دادن بدهکار تا وقت فراغت بال و داشتن مال است. همچنین آراستن بذل و بخشش در جلو چشمان کسی است که میخواهد بیشترین و بالاترین خیر و خوبی نصیب وی گردد:
( وَ إِنْ کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَیْسَرَةٍ. وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ... إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ).
اگر (بدهکار) تنگدست باشد پس مهلت (بدو داده) میشود تا گشایشی فرا رسد، و اگر (قدرت پرداخت نداشته باشد و شما همۀ وام خود را یا برخی از آن را بدو) ببخشید برایتان بهتر خواهد بود اگر دانسته باشید.
این، بخشایش بزرگوارانه است که اسلام آن را به بشریت ارمغان میدارد. سایۀ باصفائی است که بشریت خسته و افتاده در گرمای خودپرستی و آزمندی و تنگچشمی و دشمنانگی و گرسنگی درّندهخوئی، بدان پناهنده میشود. رحمتی است برای وام دهنده و وام گیرنده و جامعهایکه همگان را در بر دارد.
ما میدانیم که این واژهها قادر به ادای مفهوم « معقولانهای » در عقلهای افراد بیسود و بزرگ شده در گرمای جاهلیت مادیکنونی نیست و مزۀ شیرین این واژهها در حسّ ذائقۀ سنگین و کودن ایشان طعمی ندارد. بویژه در دل سنگین وحشیان رباخوار بی اثر است، چه آنان که در گوشههای زمین چمباتمه زدهاند و دهان خود را میلیسند برای نخجیرهائی از نیازمندان بخت گشتهای که مصیبتهائی بدیشان میرسد و محتاج پول جهت خوراک و پوشاک و دارو یا گاهی برای دفن مردگانشان میشوند و کسی را در این دنیای مادی تنگ تنگچشم و بخیل نمییابند که از آنان دستگیری کند و دست یاری و برادری رخشانی به سویشان دراز و ایشان را از این ورطه بیرون آورد و به ساحل نجات برساند، به همین سبب بناچار به لانههای وحشیان پناه میبرند و همچون نخجیرهائی که سهل و ساده با پای خود به سوی دامهاروند، به تور نیرنگ آن ناکسان میافتند، چنین بیچارگانی را نیاز و ضرورت به سوی لانههای وحشیان میکشاند... چه این وحشیانی که فرد فرد میچرند و مال مردم را با را به یغما میبرند. و چه وحشیانیکه در قالب مراکز مالی و بانکهای رباخواری جلوهگر میشوند و به چپاول دست مییازند. همۀ اینها یکسانند و از درس انسانیت حرفی نمیدانند. جز اینکه صاحبان مراکز مالی و بانکها در دفترهای مجلّل روی صندلیهای راحت چرخان مینشینند و در پشت سرشان توده ای از نظریههای اقتصادی، تألیفات علمی، استادان و دانشکدهها و دانشگاهها، قوانین و مقرّرات، و پلیس و دادگاهها و لشکرها، قرار دارد... همۀ اینها گوش به فرمان ایستادهاند تا گناه چنین وحشیانی را نیک جلوه دهند و قبح ایشان را حسن نمایند و از ایشان حمایت و مراقبت کنند، و هر که جرأت درنگ در پرداخت بهره و واریز به خزینههای آنان را بنماید به نام قانون دستگیرش سازند.
ما میدانیم این واژهها به چنین دلهائی نمیرسد، و نرود میخ آهنین بر سنگ، و لیکن ما این حرفها را حقّ میدانیم و حقّ نباید گفت الّا آشکار، و مطمئن هستیم که سعادت بشریّت در گرو شنیدن این سخنان و عمل کردن بدانها است:
(وَإِنْ کَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَیْسَرَةٍ وَأَنْ تَصَدَّقُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٢٨٠)
اگر (بدهکار) تنگدست شـد پس مهلت (بـدو داده) میشود تا گشایشی فرا رسد، و اگر (قـدرت پرداخت نداشته باشد و شما همۀ وام خود را یا بـرخی از آن را بدو) ببخشید برایتان بهتر خواهـد بـود اگر دانسته باشید.
شخص تنگدست در اسلام از صاحب وام یا از قانون و دادگاهها، رانده نمیشود. بلکه مهلت داده مـیشود تـا فراخی وگشایشی دست دهد... علاوه بر این جامعۀ اسلامی چنین تنگدستی را به حال خود رها نمیکند تا کولهبار وام را بدوش کشد. خداوند صاحب وام را ندا در میدهد که وام خویش را ببخشد، اگر خواست چنین کار خیریکند، بذل و بخشش وام برای خود وام دهنده و شخص وامگیرنده، و برای همۀ جماعت انسانی و زندگی برخوردار از ضمانـت اجتماعی ایشان خیر است، اگر چنین کسی بداند آنچه راکه خداوند ازنهاد و نهان این کار میداند.
توضیح اینکه اگر بستانکار برود و بر بدهکار سختگیری کند و گلویش را بفشرد و او تنگدست و بیچاره باشد، از شدّت و حدّت باطل گرداندن ربا کاسته مـیشود و بخش مهمّی از فلسفۀ بطلان آن هـدر میرود. در اینجا است که - در قالب شرط و جواب - کار به انتظار میانجامد و فرصت داده میشود تا بدهکار به پول و پلهای برسد و گشایشی بدو دست دهد و بتواند وام خود را بازپرداخت کند. در کنار آن هم تشویق و ترغیب به بذل هـمه یا مـقداری از وام به هنگام سختی و تنگی معیشت قرار دارد.
افزون بر این، نصوص دیگر قرآنی از مصارف زکات قسمتی را به چنین بدهکار تنگدستی اختصاص میدهد تا با دریافت آن، وام خود را پرداخت کند و زندگی خویش را فراخی بخشد:
(إنّما الصّدَقاتُ للْفُقَراء وَالْمساکینِ . . . وَ الغارمینَ . .. )
بیگمان زکات از آن نیازمندان و درماندگان... و بدهکاران است.
منظور از بدهکار در اینجا کسانی بوده که مدیونند و وامی را که گرفتهاند در راه شهوات و لذائـذ خـویش صرف نکردهاند. بلکه آن را در راه پاک و تمییز خرج نمودهاند. سپس شرایط و احوال، آنان را به تنگنا انداخته است و نیازمندشان نموده است.
آنگاه پیرو ژرف و الهامگرانهای بیان میشود که نفس مؤن از آن به لرزه میافتد و آرزو میکند ،کاشکی می توانست از همۀ وام چشم پوشی کند تا به پاداش آن، روز جزاء رستگار میگردید و از عذاب خدا نـجات می یافت:
(وَاتّقُوا یَومَاً تُرْجَعوُنَ فیه إلى الله . ثُمّ تُوَفّى کُلُّ نَفْسٍ مّا کَسَبَتْ ، وَ هُمْ لا یُظْلَموُنَ).
از (عذاب و عقاب) روزی بپرهیزید که در آن به سـوی خدا باز گردانده میشوید، سپس به هر کس آنچه را فراچنگ آورده است به تمامی بازپس داده میشود، و به آنان ستم نخواهد شد.
روزی که در آن مردمان به سوی خدا بر میگردند و آنگاه به هر کسی آن چیزی داده میشود که کرده است و هر کسی آن درود عاقبت کار، که کشت، روز سخت و دشواری است. چنین روز سختی، سخت در دل مؤمن اثر میگذارد و صحنۀ آن بر پردۀ ضمیر مؤمن میتابد و بر صحنۀ وجدانش نقش میبندد و درون مؤمن از هول و هراس آن لبریز میگردد، و از اندیشۀ ایستادن در پیشگاه خدا در چنین روزی، لرزه بر پیکر میافتد و چندشی سراپای وجود آدمی را فرا میگیرد.
این پیروی است که با فضای معاملات هماهنگی دارد. فضای دریافت و پرداخت. فضای کار کردن و پاداش گرفتن... این پیرو، پاک و تمییز کردن گذشته است همراه
با آنچه در آن بوده و رفته است. تصفیۀ حساب نهائی با همۀ کسانی است که در روزگار گذشته بودهاند. پس چه خوب و شـایسته است دل مؤمن از آن بهراسد و خویشتن را از آن رهائی بخشد.
تقوی، پاسبانی است که در ژرفـای دل مستقرّ است. اسلام او را در آنجا جای داده است و دل نمیتواند از چنگ او فرار کند زیرا همانجا در اعماق دل آماده، ایستاده است.
این اسلام است... نظام تقوی... رؤیای شـیرینی است، که در واقعیّت زمینی، تحقّق پذیرفته است و نمودار گشته است... رحمت خدا دربارۀ بشر است... بزرگداشت خدا از انسان است. خیری است که بشریّت از آن میگریزد. و دشمنان خدا و دشمنان انسـان، بشریّت را از آن باز میدارند.
*
[1] مراجعه شود بهکتاب: « عدالت اجتماعی در اسلام »، فصل: سیاست مال .
[2] مراجعه شود به بررسیهای دقیقی که مسلمان بزرگ آقای ابواعلی مودودی دربارۀ ربا و پایههای اقتصاد از دیدگاه اسلام و سیستمهایکنونی نوشته است... (مؤلف) .
[3] میتوان به برخی از پیشنهادهای عملی مذکور در پژوهشهای استاد ابوالأعلی مودودی مراجعهکرد. پژوهشهائی که در مرجع قبلی نوشته شدهاند. (مؤلف).
[4] بخاری و مسل آن را روایت کردهاند .
[5] شیخین آن را روایتکردهاند .
[6] نوعی از خرمای مرغوب است که گرد و قرمز است و زمینۀ زردی دارد. (المعجم الوسیط).
[7] راویان حدیث در آن اتّفاق نظر دارند .
[8] مسلم و احمد و ابوداود و ترمذی آن را روایت نمودهاند .
[9] به بررسی های ارزشمند استاد مودودی دربارۀ چنین موضوعهائی مراجعه شود که قبلاً بدانها اشاره شد. (مؤلف)
[10] این نسبت گاهی به %٥ و %١٠ و %٢٠ در محصولات زراعی و دفینهها میرسد .
[11] اشاره به این حدیث شریف است: « لَیْسَ آدَمِیٌّ، إِلّا وَ قَلْبَهُ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مَنْ أَصابِع اللهِ »... هیچ آدمیزادهای نیست مگر آنکه دل او میان دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد. و اشاره به حدیث شریف دیگری است: « قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصابِعِ اللهِ یُقَلَّبُهُ کَیْفَ یَشاء » دل مؤمن میاندو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد و هرگونه که بخواهدآن را میچرخاند. البته به کار بردن انگشت برای خدا به صورت مجاز است و کنایه از سرعت و قدرت است. (مترجم)
[12] به بخشهای استاد مودودی که قبلاً بدانها اشاره رفت، مراجعه شود .