تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی بقره آیه‌ی 274-261

 

سوره‌ی بقره آیه‌ی 274-261

 

مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٢٦١) الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٢٦٢) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (٢٦٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالأذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (٢٦٤) وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٢٦٥) أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ لَهُ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَأَصَابَهُ الْکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (٢٦٦) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَلا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (٢٦٧) الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٢٦٨) یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ (٢٦٩) وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ (٢٧٠) إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَیُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (٢٧١) لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلأنْفُسِکُمْ وَمَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (٢٧٢) لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الأرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٢٧٣) الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٢٧٤)

 

درسهای سه‌ گانۀ ‌گذشتۀ ا‌ین جزء‌، بطور کلی پیرامون ایجاد برخی از ارکان جهان‌بینی ایمانی‌، و توضیح این جهان‌بینی، و ژرفا دادن به ریشه‌های آن در نواحی مختلف بود. این امر ایستگاهی در خط سیر سورۀ دور و دراز بقره بشمار است‌. سوره‌ای‌که – همانگونه ‌که قبلاً گفتیم - مشغول تجهیز گروه مسلمانان برای انجام وظایف و نقشی است‌ که در رهبری بشریت بر عهده دارند.

از هم اینک تا نزدیک به پایان سوره‌، روند گفتار به پا بر جائی ارکان سازمانی اقتصادی اجتماعیی که اسلام می‌خواهد جامعۀ اسلامی بر آن استوار شود و زندگی مسلمانان بدان سر و سامان ‌گیرد می‌پردازد. این نظام‌، نظام مسؤولیت مشترک و همیاریی است‌ که در زکات واجب و بذل و بخششهای آزاد و دل بخواه، مجسّم و نمودار است‌. این نظام‌، نظام ربا و رباخواریی نیست ‌که در جاهلیت بر جامعه حکمفرما بود. از اینجا است‌ که از آداب و رسوم صدقه و بذل و بخشش سخن می‌راند، و ربا را نفرین می‌نماید، و احکام وام و بازرگانی را در درسهای آیندۀ سوره بیان می‌دارد. این درسها رویهمرفته بخش اساسیی از نظام اقتصاد اسلامی و زندگی اجتماعیی را تشکیل می‌دهد،‌که بر آن استوار است‌. میان درسهای سه ‌گانۀ آینده‌، پیوند محکمی است و هر سه دارای موضوع یگانه‌ای هستند که شاخه‌های گوناگو‌نی دارند... و آن موضوع نظام اقتصادی اسلامی است‌.

در این درس سخن از وظیفۀ بذل و بخشش و انفاق‌، و قانون صدقه و ضمانت اجتماعی است‌. انفاق در راه خدا، همتای جهادی بشمار است ‌که خدا آن را بر ملت مسلمان واجب‌ کرده است‌، و همو ایشان را مکلف نموده که وظیفۀ دعوت به سوی آن را بجای آورند و امانت رسالت را پاس دارند، و با قیام به جهاد مؤمنان را حمایت نمایند و ایشان را با نیروی آن پاسداری‌ کنند، و به دفع بدی و تباهی و سرکشی‌ کوشند، و نیروئی را که طاغوت و طاغوتیان با آن بر مؤمنان یورش می‏برند، و در زمین فساد راه می‌اندازند و بشریت را از راه خدا باز می‌دارند، و مانع خیر عظیمی می‌شوند که نظام اسلامی برای بشریت به ارمغان آورده است و محروم ‌کردن بشریت از آن ‌گناهی بشمار است ‌که بالاتر از آن‌ گناهی نیست‌، و شدیدترین تجاوز و بدترین تعدّی بر ارواح و اموال است‌، از بیخ و بن بر کنند و چنین نیروی شومی را از صفحۀ روزگار بزدایند. دعوت به انفاق بارها در سوره تکرار شده است‌. هم اینک روند گفتار قانون صدقه را بطور مشروح ترسیم می‌کند و سایه‌بانی از سایه‌های دوستانه و مهربانانه بر سر آن می‌دارد، و آداب و آئین روانی و اجتماعی آن را آشکار می‌سازد. آداب و آئینی‌ که صدقه را مایۀ تهذیب روان دهندگان آن می‏گرداند، و آن را کار سودمند و سودآوری برای‌ گیرندگانش می‌سازد، و جامعه را از این راه به خانواده ای تبدیل می‌نماید که همیاری و ضمانت اجتماعی و محبت و مودّت بر آن حکمفرما می‌شود، و بشریت را بدان سطح بلند و محترمانه‌ای می‌رساند که در آن دهنده و گیرنده برابرند.

اگر چه رهنمودهائی‌که در این درس آمده است‌، قانون همیشگی است و نه مقیّد به زمانی و نه مقید به شرایط معیّنی است‌، امّا نباید فراموش‌ کنیم ‌که این قانون در هنگام نزول نصوص قرآنی پاسخ به حالتی بوده است که در آن روز رخ داده ا‌ست – همانگونه ‌که می‌تواند پاسخ برای احوال و اوضاعی شود که بعدها در هر جامعۀ اسلامی بوقوع می‌پیوندد - در آن هنگام نفسهای بخیل و تنگچشم مال دوستی بوده ‌که به چنین آهنگهای نیرومند و پیامهای مؤثر نیاز داشته است همانگونه ‌که به ضرب‌المثلها و تصویرکشی حقایق در صحنه‌های‌ گویا نیاز بوده تا این حقایق در ژرفای دل و جان فرو دود!

برخی بودندکه مال و دارا‌ئی را تنگ جان می‌گرفتند و سخت بدان دل می‏بستند، لذا آن را جز به عنوان ربا به کسی نمی‌دادند. برخی هم مال و دارائی را از روی کراهت و ناچاری یا برای ریاکاری و خودنمائی می‌دادند. بعضی نیز مخارج اهل و عیال را با هزاران منّت و آزار می‌پرداختند. و دسته‌ای هم چیزهای ناقابل و ناپاک را به دیگران می‌دادند و چیزهای خوب و گرانبها را برای خود نگاه می‌داشتند... همۀ اینها در یک سو و در سوی دیگر، بخشندگانی بودند که با خلوص نیّت در راه خدا به بذل و بخشش می‌پرداختند. اینان بهترین اموالشان را می‌بخشیدند، و آنجا که لازمۀ پنهان داشتن بود پنهانی و آنجا که لازمۀ آشکار کردن بود آشکارا، درکمال خلوص و پاکی و وارستگی به بذل و بخشش می‌پرداختند.

هم اینان و هم آنان در آن روزگار در میان مسلمانان بودند. درک این حقیقت فوائد زیادی برایمان دا‌رد:

یکم‌: فائدۀ نخست آن‌، درک سرشت این قرآن و نقش آن است‌. قرآن موجود زندۀ متحرّکی است‌. ما قرآن را در پرتو این وقایع آن ‌گونه می‌بینیم‌ که گوئی در میان گروه مسلمانان به ‌کار و کوشش و تحرّک و جنبش اشتغال دارد. با حالات‌ گوناگونی از رخدادها روبر‌و می‌شود و این را نمی‏پذیرد و آن را می‌پذیرد. گروه مسلمانان را برمی‌انگیزد و ایشان را راهنمائی می‌نماید. قرآن دست‌اندرکار پیاپی و در جنبش همیشگی است... قرآن در میدان ‌کارزار و میدان زندگی است... قرآن عنصر مشوّق و محرّکی است‌ که انسانها را به رزمگاه‌ گسیل می‌دارد.

ما بیش از هر کس دیگری نیازمند چنین احساسی دربارۀ قرآن و چنین برداشتی از آن هستیم‌. ما باید قرآن را موجود زندۀ متحرّک و محرّکی ببینیم. به راستی میان ما و میان جنبش اسلامی و زندگی اسلامی و واقعیت اسلامی‌، فاصله‌ها افتاده است‌. قرآن در نظر ما از واقعیت زندۀ تاریخی خود بدور گشته و در ا‌ندیشۀ ما مرده است‌. د‌یگر قرآن در ذهن ما آن زندگی برازنده‌ای را به تصویر نمی‌کشد که روزگاری در کرۀ زمین بوقوع پیوسته است و در تاریخ‌ گروه مسلمانان نمودار گشته است‌. دیگر فراموش کرده‌ایم که قرآن در اثناء آن کارزار مستمرّ، پیوسته «‌ دستور کار روزانۀ ‌» مسلمان مسلّح و سرباز جانباز اسلام بوده است و او رهنمون عملی و اجرائی خویش را از آن دریافت می‌کرده است... قرآن در ذهن ما مرده است... یا خفته است... و شکل حقیقی و راستینی ‌که به هنگام فرود آمدنش در ذهن مسلمانان داشته است پریشان ‌گشته و بر جای نمانده است‌. از آن زمان‌ که چشمان خود را باز کرده‌ایم پیوسته عادت ما این بوده است ‌که قرآن را یا با نغمات و آهنگهای دلنشین بخوانیم و از آن شاد و مسرور گردیم‌، و چه بسا تک مضرابهائی بر تارهای دلمان آشنا ساخته و تأثّر قلبی ‌گنگ و پیچیده‌ای به اندرونمان فرو خزد!... و یا اینکه قرآن را به عنوان ا‌ورا‌د و دعاهائی بخوانیم‌، و تنها اثری که این ادعیه در ذهن مؤمنان را‌ستین ما بر جای می‌گذارد این ا‌ست که در دل حالتی از وجد و شعف و آسایش و آرا‌مش گذرای مبهمی پدید می‌آورد... قرآن همۀ ا‌ینها را پدید می‌آورد، ولیکن در کنار همۀ اینها آنچه مطلوب است این است که در ژرفای روان مسلمان‌، عقل و حیات بیافریند. آری مللوب این است که قرآن حالت بخردانه‌ای بیافریند که خودش در آن در چرخش و گردش باشد همانند چرخش و گردش حیاتی که برای ایجاد، آن آمده است... مطلوب آن‌، است که مسلمان قرآن را در پهنۀ ‌کارزاری ببیند که بدان گام نهاده است‌. کارزاری‌ که قرآن در طول زندگی ملت اسلامی پیوسته آمادگی گام نهادن بدان و جنگیدن در آن را دارد. مطلوب آن است که مسلمان به قرآ‌ن رو کند و بدان گوش فرا دهد که چه می‏گوید و برابر رهنمودهایش چه چیز شایسته است آن را انجام دهد - همان کاری که مسلمان نخستین می‌کرد - تا اینکه حقیقت رهنمودهای قرآنی را دربارۀ حوادث و مشکلات و شرایط مختلفی که ا‌مروزه در زندگی، پیرامونش را گرفته است درک کند، همچنین تاریح گروه مسلمانان را در این قرآ‌ن مجسم و نمودا‌ر ببیند و آ‌ن را در وا‌ژه‌ها و رهنمودهایش روان و جنبان مشاهده نماید، و آن وقت احساس کند که این تاریخ با او غریب نیست، زیرا تاریخ خود او ا‌ست‌، و زندگی امروز او ادامۀ این تاریخ است‌، و حوا‌دثی که ا‌مروز بر سر او می‌آید ثمرۀ همان چیزهائی است که گذشتگانش با آن روبر‌و بوده‌اند، چیزهائی که قرآ‌ن ایشان را بدان رهنمود کرده تا در آن تصرّف محدود و مشخّصی دا‌شته باشند. بر ا‌ین ا‌ساس مسلمان احساس می‌کند که این قرآن همچنین قرآن ا‌و است‌. قرانی که در حوا‌دث و شرایطی که برا‌یش پیش می‌آید از آن رهنمود می‌خواهد و بالأخره قرآن قانون بینش و اندیشه و زندگی و تلاش همیشگی حال و ، آیندۀ او ا‌ست.

دوم : فایدۀ دیگری‌ که برای ما دارد، مشاهدۀ سرشت ثابت و همگون بشری در برابر دعوت ایمان و تکالیف آن است‌. مشاهده‌ای‌ که عینی و واقعی است و از لابلای رخدادی ‌که در زندگی گروه مسلمانان نخستین بوقوع پیوسته است و آیات قرآنی بدان اشاره دارد، پیدا و هویدا است... چه آن ‌گروهی‌ که قرآن بر آنان نازل می‌شد، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌ایشان را سرپرستی می‌نمود، اندک ضعفها و نقصهائی داشتند که نیازمند مراقبت و ارشاد و راهنمائی دائم و مستمرّ بودند. لیکن این ضعفها و نقصها، مانع از آن نشد که ایشان بهترین همۀ نسلها باشند... درک این حیقت برایمان سودمند است... برای ما سودمند است‌، زیرا که ماهیت گروههای بشری را بدون غلوّ و مبالغه و هاله‌هائی از قداست و خیالهای شاعرانه، به ما نشان می‌دهد. برای ما سودمند است زیرا که بیزاری از خویش و ناامیدی از خود را از دل و جانمان بیرون می‌کند، بدانگاه ‌که متوجّه می‌شویم که بدان افقهای دوردستی نرسیده‌ایم که اسلام به تصویر می‌کشد و مردمان را به رسیدن بدان فرا می‌خواند. بلکه ‌کافی است‌ که در راه رسیدن بدان بوده و تکاپوی ما همیشه و پیوسته باشد و منتهی به وصول شود... برای ما سودمند است زیرا که در پرتو آن پی به حقیقت دیگری می‌بریم‌، و آن اینکه دعوت به ‌کمال لازم است با مردم روبرو گردد و بدیشان رسانده شود و بدانگاه‌ که برخی از نقائص و عیوب پدید می‌آید، نباید که سست و درمانده و نومید شود. نفسها نیز همچنین است‌. نفسها با پیروی از صدائی‌ که آنان را به انجام وظیفه می‌خواند، و ایشان را به کمال مطلوب دعوت می‌نماید، و دائماً خیر و خوبی را به یادشان می‌اندازد، و خیر و خوبی را در نظرشان می‌آراید و شر و بدی را در برابر دیدگانشان زشت می‌نماید، و آنان را از نقص و ضعف بیزار و گریزان می‌سازد، و هر زمان‌ که در راه سکندری بخورند و راهشان به درازا کشد دستشان را می‌گیرد...کم‌کم اوج گرفته و بالاتر و بالاتر می‌روند.

سوم : فایده‌ای‌ که برایمان دارد استقرار این حقیقت ساده‌ای است ‌که چه بسا از آن غفلت ورزیده و فراموشش می‌کنیم‌. و آن اینکه‌: مردمان همان مردمان‌، و رسالت همان رسالت‌، و پیکار همان پیکار است... پیش ا‌ز هر چیز پیکار با ضعف و نقص و بخل و طمع در رزمگاه درون نفس است‌. سپس پیکار با شرارت و بطالت و ضلالت و سرکشی در رزمگاه واقعیت زندگی است‌. بناچار باید در این پیکار شرکت جست و در هر دو رزمگاه جنگید. سرپرستان و سردستگان‌ گروه مسلمانان ‌کرۀ زمین هم باید در هر دو رزمگاه شرکت جویند و نبرد را سر دهند همانگونه ‌که نخستین بار قرآن و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌پای به ‌کارزار نهادند و جنگیدند. بی‏گمان خطاها و لغزشهائی هم پیش می آید. ضعفها و نقصهائی هم در مراحل راه خوا‌هد بود. لیکن باید ضعفها و نقصها را چاره‌جوئی‌ کرد و هر زمان ‌که حوادث و تجارب پرده از آنها برداشت در دفع آنها کوشید. باید که دلها را متوجه خدا کرد و برای رهنمود دلها به سوی خدا، از همان روشهائی سود جست‌ که قرآن بکار برده است... در اینجا به آغاز سخن برمی‌گردیم‌. به سوی قرآن برمی‌گردیم تا با آن در کار و بار زندگی خود مشورت‌ کنیم ‌و اشارات آن را ‌در احوا‌ل و اوضاع حیات آویزۀ ‌گوشمان سازیم‌. به قرآن برمی‌گر‌دیم تا تلاش و کوشش آن را در عقل و شعور و زندگی خودمان ببینیم و در زندگی عقلانی و جسمانی ما همان ‌کاری‌ کند که در زندگی مؤمنان نخستین می‌کرد و همانگونه در تکاپو باشد که آن وقت بود.

( مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ، فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ. وَ اللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ. وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ).

مثل کسانی که دارائی خود را در راه خدا صرف می‌کنند، همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می‏گرداند، و خدا (‌قدرت و نعمتش‌) فراخ (‌و از همه چیز) آگاه است‌.

قانون با فرض و تکلیف آغاز نمی‌گردد، بلکه با تشویق و دلجوئی آغاز می‌شود... خدا عواطف و احساسات زنده را در سراسر وجود انسانی برمی‌انگیزد... همو گونه‌ای ازگونه‌های حیات جنبنده و بالنده و بخشنده و دهنده را نمایش می‌دهد که ‌گونۀ ‌کشتزار است‌، و دادۀ زمین یا دادۀ خدا است‌. کشتزاری‌ که چندین برابر آنچه دریافت می‌دارد پس می‌دهد، و غلات خویش را چندین برابر بذری‌ که در آن پاشیده‌اند ارمغان می‌دارد. خداوند این تصویر الهام‌بخش را به عنوان مثل ‌کسانی ذکر می کند که دارائی خود را در راه خدا می‏بخشند.  

(مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ، فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ).

مثل کسانی که دارائی خود را در راه خدا صرف می‌کنند، همانند دانه‌ای است که هفت خوشه برآورد و در هر خوشه صد دانه باشد.

مفهوم ذهنی این تعبیر سر از کار ریاضی در می‌آورد که برابر حساب آن یک دانه تا هفت صد دانه افزایش می‏یابد. اما صحنۀ زنده‌ای‌ که این تعبیر می‌نمایاند بسی فراخ‌تر و زیباتر از این است‌، و جوش و خروش بیشتری در عقل و شعور، و تأثیر زیادتری در دل و درون دارد... این صحنۀ زندگی بالنده است‌. صحنۀ سرشت زنده‌. صحنۀ ‌کشت بخشنده و پر برکت. و آنگاه صحنۀ شگفت دنیای‌ گیاه‌: ساقه‌ای‌که هفت خوشه برآورد. خوشه‌ای‌ که صد دانه در خود گرد آرد.

در کاروان زندگی بالندۀ بخشنده، خداوند دل انسان را به سوی بذل و بخشش می‌کشاند و او را متوجّه این امر می‌سازد که او در اصل نمی‌دهد بلکه می‌گیرد. و اینکه دارائی با بذل و بخشش‌ کم نمی‌شود، بلکه افزا‌یش می‏یابد... بدین وسیله موج بخشندگی و بالندگی در راه زندگی به حرکت در می‌آید. این موج چندین برابر، جوش و خروش عواطف و احساسات را بالاتر از آن مقداری می‌برد که صحنۀ کشت و محصول پدید می‌آورد... بی‏گمان خداوند برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می‌کند. بی‌شمار و بی‏حساب چندین برابر می‌گرداند. از خزانۀ غیب خود که ‌کسی حد و مرز آن را نمی‌داند، و از رحمت خود که ‌کسی پی به ‌گسترۀ آن نمی‏برد، مال و دارائی او را فزونی بخشد و چندین برابر گرداند:

( وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ).

خدا (‌قدرت و نعمتش‌) فراخ (‌و از همه چیز) آگاه است‌.

خدا « ‌واسع ‌» است... عطاء و داده‌اش‌ کاستی نمی‌گیرد و دریای کرمش خشکی نمی‏پذیرد و دست بخشندگیش از بذل و بخشش نمی‌ایستد و به مضیقه و تنگی نمی‌افتد... خدا « ‌علیم ‌» است‌... اسرار نهان در دل را می‌داند و پاداش آن را می‌دهد، و رازی در زوایای وجود بر او پو‌شیده نمی‌ماند. ولیکن این کدام بذل و بخششی است‌ که باعث فزونی و افزایش می‌شود؟ و این کدام بذل و بخششی است ‌که خداوند در دنیا و آخرت برای هر که بخواهد آن را چندین برابر می گرداند؟

این انفاق همان بذل و بخششی است ‌که احساسات و عواطف انسانی را بالا می‏برد و آن را آمیخته و آغشته به چیزی نمی‌سازد. انفاقی است‌ که‌ کرامتی را آزار نمی‌رساند و احساسی را جریحه‌دار نمی‌نماید. انفاقی است ‌که از صفا و پاکی سرچشمه می‌گیرد و با طیب خاطر داده می‌شود، و تنها محض رضای خدا انجام می‌گیرد و فقط رو به خدا دارد:

( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ مَا أَنْفَقُوا مَنًّا وَلا أَذًى، لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

کسانی که دارائی خود را در راه خدا خرج می‌کنند، سپس در پی چیزی که می‌دهند هیچگونه منّتی نمی‌گذارند و آزاری نمی‌رسانند، پاداششان نزد پروردگارشان است (‌و اندازۀ اجرشان را کسی جز خدا نمی‌داند)‌، و نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه اندوهگین خواهند شد.

منّت‌، عنصر بس زشت و پست‌، و احساس بسیار رذیلانه و نابکارانه‌ای است‌. چه نفس بشری منّت

نمی‌نهد مگر به خاطر دوست داشت عظمت دروغین‌، یا عشق به خوار داشتن گیرنده‌، یا برای خودنمابی و جلب توجه مردم به خود، در این صورت هدف از بخشش رضایت مردم است نه رضایت خدا. اینها همه احساسات و خواطری است‌ که در دل پاک به جوش و خروش نمی‌افتد و همچنین به قلب مؤمن ‌گذر نمی‌کند... این است ‌که منّت صدقه را برای دهنده و گیرنده بطور یکسان به اذیّت و آزار بدل می‌گرداند. برای دهنده اذیّت و آزار می‌شود زیرا در نفس او تکبّر و خودپسندی را برمی‌انگیزد و او را بر آن می‌دارد که دوست داشته باشد برادر خود را در برابر خویش خوار و شکسته دل و سر به زیر ببیند. همچنین منّت‌، قلب او را لبریز از دو روئی و ریاکاری و از خدا بی خبری می‌کند... برای گیرنده نیز اذیّت و آزار است‌، زیرا در نفس او شکستگی و سرخوردگی برمی‌انگیزد، و عکس‌العمل آن ‌کینه‌توزی و انتقامجوئی خواهد بود... هدف اسلام از انفاق تنها پیشگیری از فقر و تنگدستی و سیر کردن شکم‌، و برآوردن نیاز نیست... هرگز! بلکه آنچه اسلام می‌خواهد تهذیب و تزکیه و تطهیر نفس دهنده‌، و به جوش و خروش انداختن احساسات و عواطف انسانی و پیوند او با برادر ایمانی و انسانی فقیرش می‏باشد و می‌خواهد نعمتی را که خدا بدو داده و عهدی را که خدا دربارۀ این نعمت با وی بسته، به یادش اندازد و یادآور شود که پیمان خدا با او این بوده که بدون اسراف و تکبّر خود، از آن نعمت بخورد، و از آن « ‌در راه خدا » بدون منع و منّت ببخشد و صرف‌ کند. همچنین هدف اسلام از انفاق خشنودی و خوشی نفس گیرنده‌، و استوار داشتن پیوند او با برادر ایمانی و انسانیش‌، و پیشگیری از فقر و فاقۀ همۀ مردمان است‌، تا زندگی ایشان بر اساس ضمانت اجتماعی و همیاری پا بر جا شود و این همکاری و همیاری ‌یادآور وحدت نژاد و وحدت حیات و وحدت هدف و وحدت وظایف و تکالیفشان باشد. ولی منّت همۀ اینها را از میان می‏برد، و انفاق را به زهر و آتش تبدیل می‌کند. منّت خودش اذیّت و آزار است اگر چه اذیّت و آزار دیگری با دست یا با زبان همراه آن نشود. منّت خودش به تنهائی انفاق را نابود می‌سازد و جامعه را از هم می‌پاشد و کینه و دشمنی را برمی‌انگیزد!

برخی از محقّقان روانشناسی در این ایّام می‌گویند که عکس‌العمل طبیعی احسان در نفس بشری، دشمنانگی است‌ که عاقبت در روزی از روزها بروز خواهد کرد. ایشان علت این امر را چنین بیان می‌دارند که ‌گیرنده در برابر دهنده احساس نقص و ضعف می‌کند، و این احساس پیوسته روان او را آزار می‌دهد، و او می‌کوشد با دشمنانگی و کینه به دل‌گرفتن کسی ‌که بدو نیکی کرده است‌، بر او چیره شود و برتری یابد، زیرا گیرنده پیوسته در برابر دهنده احساس ضعف و نقص می‌کند. همچنین دهنده همیشه از گیرنده می‌خواهد که این نکته را در نظر داشته باشد که او بدو خوبی‌ کرده و بالاتر از وی است‌! این احساس است‌ که درد کمک ‌گیرنده را فزونی می‏بخشد تا آنجا که درد او به دشمنی تبدیل می‌گردد!

چه بسا همۀ این سخنان در جامعه‌های جاهلی صحیح باشد - جامعه‌های جاهلی‌، جامعه‌های است‌ که روح اسلام بر آن مسلط نبوده و ا‌سلام بران حکومت نکند - اما این دین چنین مشکلی را به نحو دیگری حل‌ کرده است‌. بدینگونه مشکل را بر طرف نموده‌ که به دلها و جانها تفهیم‌ کرده است‌که مال مال خدا است‌، و رزقی که در دست دارندگان آن است‌، رزق خدا است... این حقیقتی است ‌که با آن‌ کسی جدال و ستیز ندارد مگر فردی ‌که از اسباب دور و نزدیک رزق بی‏خبر باشد. اسبابی ‌که همۀ آنها داده‌های خدا بوده و انسان به چیزی از آنها دسترسی و توانائی ندارد. در پیدایش یک د‌انۀ گندم‌، نیروها و ا‌نرژیها هم از محدودۀ اختیار و چهارچوب قدرت انسان خارج می‏باشند... قطرۀ آبی و تار جامه‌ای و سایر اشیاء را قیاس از یک دانۀ گندم بگیر... پس هرگاه شخص دارائی‌، چیزی از مال خود بخشید، او در اصل از مال خدا بخشیده است‌. و هرگاه قرض‌الحسنه‌ای داد، چنین قرضی وامی بشمار است‌ که انگار آن را به خدا داده است‌، و همو خود این وام را برایش چندین برابر گرداند و بدو باز پس دهد. بنابراین شخص بی‌چیز گیرنده‌، جز وسیله و سببی نیست تا شخص بخشنده توسّط او بتواند به چندین برابری ‌که از مال خدا داده است دستیابی پیدا کند... خداوند این آداب و رسومی را که اینک ما در صدد بیان آن هستیم وضع فرموده است تا چنین مفهومی را به دلها القاء ‌کند و در جانها استقرار بخشد، و دهنده تکبّر نورزد و خویشتن را بالا نگیرد و گیرنده نیز خویشتن را پست و دست‌کم نداند. چه هر دوی ایشان از رزق خدا می‌خورند و روزی خوار پروردگارند. پادا‌ش بخشندگان در پیشگاه خدا محفوظ است‌، اگر از مال خدا در راه خدا بدهند، و آراسته به اخلاق و آدابی باشند که خدا برای آنان تعیین کرده است‌، و پای‌بند عهد و پیمانی باشند که خدا با ایشان بسته و مراعات آن را از ایشان خواسته است‌:

( وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ )‌.

هیچ ترس و خوفی بر ایشان نیست.

ترس و خوف از فقر و تنگدستی و کینه و کینه‌توزی و زیان و ضرر.

( وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

ایشان غمگین و محزون نمی‌شوند.

نه بر آنچه در دنیا بخشیده‌اند، و نه بر سرنوشتی ‌که در آخرت‌ دارند.

برای تأیید معنی فلسفۀ انفاق و بذل و بخششی‌ که گذشت‌، برای تأکید هدف اصلی آن‌ که تهذیب نفسها و تطهیر جانها و پیوند دهنده و گیرنده با رشتۀ محبّت ربّانی است‌، خداوند در آیۀ بعدی می‌فرماید:

( قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى. وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ ).

گفتار نیک و گذشت، بهتر از بذل و بخششی است که اذیت و آزاری به دنبال داشته باشد. و خداوند بی‌نیاز و بردبار است‌.

خدا‌وند مقرّر می‌فرماید بذل و بخششی که اذیت و آزاری به دنبال داشته باشد، هیچ نیازی بدان نیست‌. و خوبتر از آن‌، سخن نیک و احساس کریمانه است‌. سخن نیکی‌ که زخم دلها را مرهم نهد و درمان ‌کند، و قلبها را سرشار از خوشنودی و خوشحالی نماید. و خوبتر از آن‌، عفو و گذشتی است که کینه‌های نفسها را فرو شوید و برادری و دوستی را جایگزین کینه‌توزیها کند. چه سخن نیک و عفو و گذشت در چنین حالتی نخستین وظیفه بذل و بخشش را بجای می‌آورد و هدف اصلی آن را که تهذیب نفسها و پیوند دلها است برآورده می سازد.

از آنجا که بذل و بخشش، نیکی بخشنده به گیرنده نبوده و مایۀ برتری آ‌ن بر این نمی‏باشد، بلکه بذل و بخشش قرضی ا‌ست که به خدا دا‌ده می‌شود و محض رضای ا‌و انجام می‌گیرد... چنین پیروی به دنبال آن می آورد:

( وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ ).

خداوند بی نیاز بردبار است‌.

بی‌نیاز است از بذل و بخشش موذیانه‌. بردبار است و اگر چه به بندگانش روزی میرساند و ا‌یشان سپاسگزاری نمی‌کنند، در عقاب و اذیت دادنشان شتاب نمی‌ورزد. همو است که همه چیز را بدیشان داده است‌، و اصلاً پیش از دا‌دن هر چیزی بدیشان‌، ذا‌ت وجودشان را به آنان داده و جامۀ هستی را بر قامتشان را‌ست کرده ا‌ست‌، پس بندگانش پی به بردباری ا‌و ببرند و ا‌ز آن بیاموزند که اگر جزئی ا‌ز آنچه خدا بدیشان داده است به کسی دادند، و ا‌ز او نسبت بدیشان کار ناخوش آیند و ناپسندی سر زد، و یا اینکه از ا‌یشان تشکّر و سپاسگزاری نکرد، در ادیت و آزارش نکوشند و بر او خشم نگیرند.

این قرآن هنوز هم که هنوز است مردمان را به یاد صفت خدای سبحان می‌ا‌ندازد تا در حد توانائی خود پرورده و آراسته بدا‌ن شوند. مسلمان نیز پیوسته به صفت پروردگار خود چشم دوخته و پلّه پلّه به سوی آن بالا می‌رود تا آن اندازه ‌که می‌تواند خویشتن را بدان زینت دهد و بهرۀ خود را از آن برگیرد و به اندازۀ سرشت خویش بدان نایل ‌گردد.

وقتی‌ که صحنۀ حیات بالا گیرندۀ بخشنده به عنوان مثال کسانی نمایش داده شد که مال و دارائی خود را در راه خدا می‌دهند و کوچکترین منّت و اذیت و آزاری در پی بخشش خود روا نمی‌دارند، و هنگامی‌ که اشاره رفت به اینکه خداوند بی‏نیاز از این نوع بذل و بخشش موذیانه است‌، و همو که بخشایشگر روزی رسان است‌، در اذیت و آزار و خشم شتاب نمی‌ورزد، بدین هنگام که با ذکر این و آن‌، اندرون لبریز از تأثّر و انفعال‌ گردید و آگاهی دل و دیده به غایت رسید، خداوند رو به مؤمنان ‌کرده و خطاب بدیشان می‌فرماید که با منّت و اذیت و آزار بذل و بخششهای خویش را پوچ و بی‌مایه نسازند. برای آنان صحنه‌ای شگفت یا دو صحنۀ شگفتی را ترسیم می‌کند که با صحنۀ نخست یعنی صحنۀ ‌کشت و رشد هماهنگی دارند و سرشت بذل و بخشش خالص برای خدا را به تصویر می‌کشند و بذل و بخشش آمیخته به منّت و اذیت و آزار را می‌نمایانند، همانگونه که روش تصویر هنری در قرآن است‌. روشی‌ که معنی را شکل می‏بخشد، و اثر را به حرکت می‌اندازد، و حالت را بگونۀ صحنۀ برجسته به پیش خیال می‌دارد:

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالأذَى، کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ، وَلا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ، فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ، فَأَصَابَهُ وَابِلٌ، فَتَرَکَهُ صَلْدًا، لا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ. وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ. أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ، فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ، وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بذل و بخششهای خود را با منّت و آزار پوچ و تباه نسازید، همانند کسی که دارائی خود را برای نمودن به مردم ریاکارانه صرف می‌کند و به خدا و روز رستاخیز ایمان ندارد. مثل چنین کسی همچون مثل قطعه سنگ صاف و لغزنده‌ای است که بر آن (‌قشری از) خاک باشد (‌و بذرافشانی شود)‌، و باران شدیدی بر آن ببارد (‌و همۀ خاکها و بذرها را فرو شوید) و آن را به صورت سنگی صاف (‌و خالی از هر چیز) بر جای گذارد... (‌چنین ریاکارانی‌) از کاری که کرده‌اند سود و بهره‌ای برنمی‌گیرند، و خداوند گروه کفر پیشه را (‌به سوی خیر و صلاح‌) رهنمود نمی‌نماید. و مثل کسانی که دارائی خود را برای خوشنودی خدا و استوار کردن جانهای خود (‌بر ایمان و احسان‌) صرف می‏کنند همچون باغی است که روی پشته‌ای باشد (‌و از هوای آزاد و نور آفتاب به حد کافی بهره بگیرد) و باران شدیدی بر آن ببارد و لذا چندین برابر میوه دهد، و اگر باران شدیدی برآن نبارد باران خفیفی برآن ببارد (‌به سبب خاک خوب و آفتاب مناسب و هوای آزاد، باز هم ببار نشیند)‌، و آنچه را انجام می‌دهید خدا می‌بیند.

این صحنۀ نخستین است‌...

صحنۀ‌ کاملی است‌ که از دو پردۀ عکس یکدیگر از نظر شکل و وضع و نتیجه‌، تشکیل شده است‌. در هر پرده‌ای هم جزئیاتی است‌ که از جنبۀ هنر تصور و هنر نمایش‌، برخی با برخی دیگر هماهنگی دارد، و همچنین با معانی و احساسات و عواطفی‌ که سراسر صحنه به خاطر نمایش و روشنگری و زنده ‌گرداندن آنها پدید آمده است هماهنگی و همنوائی دارد.

( کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ).

همانند کسی که دارائی خود را برای نمودن به مردم ریاکارانه می‌بخشد و به خدا و روز رستاخیز ایمان ندارد.

این چنین‌ کسی به فرح افزائی ایمان و شادمانی آن پی نمی‏برد. ولیکن سنگین دلی خویش را با پرده‌ای از ریاکاری می‌پوشاند. این دل سخت پوشیده با ریا را این بند به تصویر می‌کشد:

( صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ )‌.

قطعه سنگ صاف و لغزنده‌ای که بر آن (‌قشری از) خاک باشد.

سنگی است ‌که روی آن نه سرسبزی و خرّمی است و نه لطافت و نرمی‌. بالای آن را قشر نازکی از خاک می‌پوشاند و سختی آن را از چشمها پنهان می‌دارد، همانگونه ‌که ریا سختی دل خالی از ایمان را نهان می‏نماید.

( فَأَصَابَهُ وَابِلٌ، فَتَرَکَهُ صَلْدًا ).

پس باران شدیدی بر آن ببارد و آن را به صورت سنگی صاف (‌و خالی از هر چیز) بر جای گذارد.

باران تند خاک اندک را فرو شسته و سختی و خشکی آن را هویدا ساخته است و کشت و زرعی بر خود نرویانده و میوه ای نداده است... همچنین ا‌ست دلی‌ که مال و دارائیش را به خاطر نمودن به مردم و ریاکاری بخشیده باشد. چنین بخششی موجب خیری نشده و پاداشی به دنبال ندارد.

امّا پردۀ دومی ‌که در صحنه‌، مقابل آن قر‌ار دارد، عبارت است از دل آبادان با ایمان‌، و شاد و سرمست از آن است‌،‌که مال و دارائی خویش را «‌ به خاطر رضای خدا » می‌بخشد... و آن را از روی یقین استوار بر خیر، و بیرون جوشیده از چشمۀ ایمان‌، و ریشه دوانده در ژرفای دل و جان می‌دهد... از آنجا که دل سنگینی ‌که بردهای از ریا آن را پوشانده باشد، با سنگ صاف و سفتی‌ که بر آن قشری از خاک نشسته‌، نموده می‌شود، دل مؤمن هم با باغی نموده می‌گردد. باغی‌ که سرسبز و خرّم و پر خیر و برکت است و در برابر مشت خاکی‌ که بر چنان سنگی بود، این باغ دارای خاک زیاد و ژرف و انباشته‌ای است‌. باغی است که بالای پشته‌ای قرار دارد. در صورتی ‌که در طرف مقابل سنگی بود که مشتی از خاک بر آن نشسته بود. تا بدین وسیله پرده‌ای بر روی صحنه به نمایش درآید که تصویرهایش هماهنگ باشد. چه وقتی‌ که باران شدیدی در اینجا میبارد خاک حاصلخیز آن را با خود نمی‏برد. ولی در آنجا ریزش تند باران قشر خاک را برداشته و سنگ را لخت بر جای می‌گذارد. در این باغ نه تنها چنین نمی‌کند، حتی بدان حیات و زندگی می‌دهد و باعث سرسبزی و رویش آن می‌شود. 

( فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ ). 

پس اگر باران شدیدی هم بر آن نبارد. 

باران فراوانی هم بدان نخورد، «‌ فَطَلٌّ ‌»‌. باران خفیفی هم بر آن ‌ببارد این باران اندک و ریز نیز برای خاک خوب کفایت می‌کند. 

به راستی صحنۀ کاملی است و دارای دیدگاههای رویاروی و جزئیات هماهنگ بوده و به طریقۀ معجزه‌گرانه‌ای نمایش داده می‌شود و از همنوائی و اجراء شگفتی برخوردار است‌. پرده‌های این صحنه بیانگر هر خطره و وسوسه‌ای است‌ که بر دل ‌گذرد، و احساسات و عواطف را به همراه حالات و محسوسات مقابل آن شکل می‏بخشد، و ساده و شگفت طرز گزینش راه را به دل الهام می‌کند...

از آنجا که صحنه از سوئی جولانگاه دل و دیده است‌، و از سوی دیگر در آن ‌کار به دیدن خدا و آشنائی او از فراسوی پدیده‌ها حواله می‌گردد، پیروی این چنین می‌آید و دلها را لمس می‌نماید: 

( وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ). 

خداوند بینا بدان چیزی است که می‏کنید. 

و امّا صحنۀ دوم‌، نمایش سرانجام منّت و اذیّت و آزار است و بیان می‌دارد که چگونه این دو مفسده آثار بذل و بخشش را از میان می‏برند و در آن وقتی‌ که چنین بخشنده‌ای از هر وقت دیگری نیاز بیشتری به ثمرۀ ‌کار خود دارد و هیچگونه توانائی و یاری از او ساخته نیست‌، اینها رنج او را بر باد داده‌اند و او کوچکترین کاری برای پیشگیری از این تباهی و خانه‌خرابی نمی‌تواند بکند. صحنۀ دوم‌، نمایش این سرانجام بدشگون و دلهره‌انگیز ا‌ست‌ که به شکل سخت الهامگرانه‌ای نموده می‌شود. آنچه در آن است طوفان بعد از آرامش و خوشی است‌: 

( أَیَوَدُّ أَحَدُکُمْ أَنْ تَکُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ، لَهُ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ، وَأَصَابَهُ الْکِبَرُ وَلَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفَاءُ. فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ؟ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ ). 

آیا کسی از شما دوست می‌دارد که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن جویبارها روان باشد و برای او در آن هر گونه میوه‌ای (‌از میوه‌های دیگر) باشد، و در حالی که به سنّ پیری رسیده و فرزندانی (‌کوچک‌) و ضعیف داشته باشد (‌در این هنگام‌) گردبادی (‌کوبنده‌) که در آن آتش (‌سوزانی‌) باشد به باغ برخورد کند و آن را بسوزاند؟‌! این چنین خداوند آیات خود را برایتان بیان و آشکار می‌سازد شاید بیندیشید (‌و با نیروی اندیشه راه حق را بیابید)‌.   

این بذل و بخشش از لحاظ اصلی‌ که دارد و آثاری ‌که به بار می‌آورد در دنیای محسوسات و با پدیده‌های مادی نموده می‌شود: 

( جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ، لَهُ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ ‌)‌...   

باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیر درختان آن جویبارها روان باشد، و برای او در آن هر گونه میوه‌ای (‌از میوه‌های دیگر) باشد... 

باغی است سایه‌دار و فراگیر و پربار و میوه‌دار... سرشت بذل و بخشش و آثار آن نیز این چنین است... بذل و بخشش در زندگی دهنده و در زندگی ‌گیرنده و در زندگی جماعت بشری به منزلۀ چنین باغی است‌. بذل و بخشش نیز دارای خوشی و سایه و خیر و برکت و میوه و آب و هوای با صفا و پاکیزگی و بالندگی است‌. 

چه کسی دوست می‌دارد که چنین باغی - یا چنین حسنه‌ای - داشته باشد، سپس منّت و آزار در پی آن بیاورد تا بکلّی باعث تباهی و نابودیش شود، همانگونه که گردبادی ‌که آتش در آن باشد باغ را ویران و نابود سازد؟ آن هم چه وقت‌؟ در سخت‌ترین ساعاتی‌که در آن برای نجات باغ از هر وقت دیگر عاجزتر بوده و بیش از همۀ اوقات به سایه و نعمتهایش نیازمندتر می‌باشد:

( أَصَابَهُ الْکِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّیَّةٌ ضُعَفَاءُ فَأَصَابَهَا إِعْصَارٌ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ )‌.

در حالی که به سنّ پیری رسیده و فرزندانی (‌کوچک و) ضعیف داشته باشد (‌در این هنگام‌) گردبادی (‌کوبنده‌) که در آن آتش (‌سوزانی‌) باشد به باغ برخورد کند و آن را بسوزاند...

چه ‌کسی این را دوست می‌دارد؟ چه ‌کسی دربارۀ چنین سرنوشتی می‌اندیشد سپس خویشتن را از آن برحذر نمی‌دارد؟

( کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ ).

این چنین‌، خداوند آیات خود را برایتان بیان و آشکار می‌سازد، شاید بیندیشید (‌و با پیروی اندیشه راه حق را بیابید)‌.

این چنین صحنۀ زندۀ برجسته به نمایش در می‌آید، و آنچه در آغاز آن است از قبیل خوشنودی و خوشی و خوشگذرانی‌، و چیزهائی همچون سرسبزی و شادابی و زیبائی‌ که در آن است‌، سپس طوفانی ‌که در می‏گیرد و گردبادی ‌که آتشی به همراه دارد نموده می‌شود... این صحنۀ شگفت‌، الهام شعوری بس عجیبی را پدید می‌آورد که فرصتی به اندیشه برای ‌گزینش نمی‌دهد، بلکه از روشنی موضوع‌،‌ گزینش بر اندیشه ‌پیشی می‌گیرد، و پیش از آن ‌که ‌گردبادی‌ که آتشی به همراه دارد باغ سرسبز و سایه‌دار و میوه‌دار را در برگیرد، فرصت‌ گزینش از دست بدر رفته است‌!

گذشته از این‌، هماهنگی دقیق و زیبائی ‌که بگونۀ جداگانه در ساخت و روش عرضه و تنظیم هر صحنه‌ای به چشم می‌خورد، تنها به یکایک صحنه‌ها بطور مجزّا مربوط نمی‌شود و در این حدّ متوقف نمی‌گردد. بلکه کنگرۀ این هماهنگی سر می‌کشد و آن اندازه بالا می‌رود تا همۀ صحنه‌ها را بطور دسته‌جمعی از آغازشان‌ که در این درس است تا به انتهایشان در بر می‌گیرد و هماهنگی جملگی آنها را شامل شده و یکی با دیگری همنوا می‌گردد... همۀ این صحنه‌ها در مکان متجانس و همخوانی نمایش داده می‌شوند. مکان کشاورزی‌! دانه‌ای هفت خوشه بر آورده است‌. تخته ‌سنگی قشری از خاک بر رو داشته و باران تندی بر آن باریده است‌. باغی بالای پشته‌ای قرار گرفته است و دو چندان ثمر داده است‌. باغی است از درختان خرما و انگور... همچنین باران تند و نم ‌نم باران و گردباد...که جملگی تکمیل ‌کنندۀ مکان مناسبی برای کشاورزی هستند، و مکان نمایش هنری ا‌عجاب‌انگیز از هیچیک از آنها خالی و بی‌نصیب نشده است.

این امر حقیقت بزرگی است‌ که در فراسوی نمایش هنری ‌اعجاب‌انگیز نهفته است... حقیقت پیوند موجود میان نفس بشری و میان خاک زمینی‌. حقیقت اصل واحد، حقیقت سرشت واحد، حقیقت حیات بالا رونده و رشد پذیرنده در نفس و در خاک بطور یکسان‌، و حقیقت نابودی و زندگی زدائی ‌که ‌گریبانگیر این حیات در هر دو تای نفس و خاک می‌شود.

این قرآن است... فرمودۀ زیبای حق است... از سوی خداوند حکیم و آگاه آمده است‌.

*

روند گفتار گام دیگری را در راه قانون بذل و انفاق بر می‏دارد، تا نوع و روش آن را روشن نماید، بعد از آن‌ که آداب و رسوم و نتایج و ثمره‌های آن را بیان داشته بود:

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ، وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُمْ مِنَ الأرْضِ، وَلا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ. وَلَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ، وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ).

ای کسانی که ایمان آورده‌اید از قسمتهای پاکیزۀ اموالی که (‌از طریق تجارت‌) به دست آورده‌اید و از آنچه از زمین برای شما بیرون آورده‌ایم (‌از قبیل منابع و معادن زیر زمینی‌) ببخشید و به سراغ چیزهای ناپاک نروید تا از آن ببخشید. در حالی که خود شما حاضر نیستید آن چیزهای پلید را دریافت کنید، مگر با اغماض و چشم‌پوشی در آن‌، و بدانید که خداوند بی‌نیاز و شایستۀ ستایش است‌.

پایه‌هائی‌ که نصوص‌ گذشته روشن کردکه بذل و بخشش از آنها سرچشمه می‌گیرد و بر آنها استوار می‌گردد، مقتضی است‌که بذل و بخشش از بهترین موجودی و دارائی باشد، بذل و بخشش از بدترین و ناچیزترین چیزی‌که دارندۀ آن از آن بیزار است و آن را برای خود نمی‌پسندد، و اگر همانند آن چیز در معامله‌ای بدو نموده شود آن را نمی‌پذیرد مگر اینکه فروشنده از قیمت آن بکاهد، درست نخواهد بود. چه خدا غنی‌تر از آن است‌ که چیز ناقابل و کثیف را بپذیرد. این بانگ همگانی است و خطاب به همۀ مسلمانان است در هر وقت و در هر نسلی‌ که باشند، و مشتمل بر همۀ دارائی و اموالی است که در دسترسشان باشد. شامل همۀ چیزهای حلال و پاکیزه‌ای است‌ که فراچنگش آورده باشند، و شامل همۀ چیزهائی است که خدا از زمین برای ایشان بیرون آورده باشد، اعم از کاشته و ناکاشته‌ای ‌که از زمین بیرون می‌آید، همچنین شامل همۀ ‌کانیها و فلزات و نفت می‌شود. از اینجا است‌که این نصّ قرآنی انواع دارائی و اموال را شامل است‌، چه آن انواعی ‌که در زمان پیغمبر   صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده و چه ا‌نواعی که تازه پدیدار می‌گردد. زیرا این نصّ، شامل و جامع است و دارائی و مال تازه‌ای در هیچ زمانی از دائرۀ آن خارج نیست‌. در همۀ اینها نصّ قرآنی زکات را واجب کرده است و سنّت نبوی هم مقدار و اندازۀ زکات را در انواع اموال و دارائیهائی‌که در آن روزگار معهود و معروف بوده است مشخص نموده است‌. اموال و دارائیهائی هم‌ که بعدها پیدا گشته یا پیدا می‌گردد بر آنها قیاس شده و بدانها ملحق می‌شود.

روایتهائی دربارۀ سبب نزول این آیه بیان شده است‌ که ذکر آن بلامانع است‌، تا بدین وسیله حقیقت حیاتی‌ که قرآن با آن رویاروی ‌گشته است و حقیقت تلاشی‌ که برای تهذیب نفسها و تطهیر جانها کار برده است مجسم شود و اندازۀ ‌کوششی‌ که برای بالا بردن نفسها و جانها و رساندن آنها به سطحی ‌که منظور نظرش بوده معلوم و هویدا ‌گردد:

ابن جریر - با اسنادی‌که داشته است - از برّاء پسر عارب رضی الله عنه - روایت نموده و گفته است‌: « ‌آیه دربارۀ انصار نازل شده است‌. وقتی فصل چیدن خرما فرا می‌رسید انصار از نخلستانهای خود خوشۀ نوبر خرما را می‌چیدند و از ریسمانی میان دو ستون مسجد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آویزا‌ن می‌نمودند و فقراء مهاجرین از آنها می‌خوردند. گاهی یکی از انصار بدترین خرماها را می‌چید و با دیگر خوشه‌های مرغوب نوبر آمیخته می‌کرد و گمان می‏برد که این کار جایز است‌. پس خداوند دربارۀ کسانی که چنین می‌کردند این را نازل فرمود: ( وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ )... حاکم نیز از برّاء این چنین روایت نموده است و گفته است‌: حدیث صحیحی است و با شروط مسلم و بخاری می‌خواند، هر چند هم آن را روایت نکرده‌اند.

ابن ابی حاتم - با اسنادی که از راه دیگری در دست داشته - از برّاء رضی الله عنه - روایت نموده است و گفته است‌: آیه دربارۀ ما نازل شده است‌. ما دارای نخلستان‌ها بودیم. هر یک از ما به اندازۀ‌ کثرت یا قلّت نخلستانی که داشت خرما می‌چید و می‌آورد. چه بسا یکی خوشه‌ای می‌آورد و آن را در مسجد آویزان می‌کرد. اهل صُفّه خوراکی نداشتند. وقتی‌که یکی از آنان گرسنه می‌شد، می‌آمد و چوگانی به خوشه‌ها می‌زد و خرمای تازه یا کهنه می‌ریخت و او از آن می‌خورد. کسانی بودند که گرایشی به احسان نداشتند و لذا بدترین خرماها را می‌آوردند، و گاهی خوشه‌های شکسته را آورده و در مسجد آویزان می نمودند. پس آیه چنین نازل شد: (‌ وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ ). برّاء ‌گفته است‌: اگر به یکی از شما مثل آنچه ‌که می‌بخشد داده شود آن را نمی‌گیرد مگر به سبب چشم‌پوشی و شرمندگی‌. ما از آن به بعد بهترین چیزی را که داشتیم می آوردم.

هر دو روایت به هم نزدیکند. هر دو تا به حالتی ‌که در مدینه رخ داده است اشاره می‌نمایند، و صفحۀ دیگری را به ما می‌نمایانند که انصار آن را در تاریخ بذل و بخشش بزرگوارانه و عطاء فراوان ‌کریمانه به ثبت رسانده اند. همچنین این روایت به ما نشان می‌دهد که در ملت یگانۀ اسلامی نمونه‌های عجیب والائی یافته می‌شود، و ضمناً در آن نمونه‌های دیگری خواهد بود که نیاز به تربیت و تهذیب و توجیه دارند تا رو به ‌کمال روند. همانگونه ‌که برخی از انصار نیاز بدان داشتند که بدیشان تذکر داده شود که به سراغ چیز بد و بی‌ارج دارائی خود نروند و از اموال ناقابلی نبخشند که اگر همان چیز به خودشان هدیه ‌گر‌دد عادتاً آن را نمی‌پذیرند و اگر هم بپذیرند و آن را برگشت ندهند جز به خاطر خجالت‌کشیدن و حیاء نمودن نخواهد بود، یا آن را وقتی در معامله‌ای خواهند پذیرفت‌ که در آن چشم‌پوشی‌گردد، یعنی‌: از قیمت آن‌ کاسته شود. در صورتی‌که ایشان آن چیز را به خدا می‌دادند!

از اینجا است‌که چنین پیروی به دنبال آن آمده است‌:

( وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ).

بدانید که خداوند بی‌نیاز و ستایشگر است.

خدا بطور کلی بی‏نیاز از عطاء مردمان است‌. پس اگر چیزی بدو بخشیدند در حقیقت آن را به نفس خود بخشیده‌اند و لذا چیز خوب و پاکیزه بدو دهند چیزی‌که خود نیز از آن خوشنود و بدان راضی باشند... خدا ستایشگر است... چیزهای خوب و پاک را می‌پذیرد و آنها را پاس می‌دارد و به خوبی عوض و پاداش آنها را می‌دهد.

هر یک از این دو صفتی‌که در اینجا آمده است الهامی در بر دارد که دلها را به تکان می‌اندازد، همانگونه‌ که دلهای آن‌ گروه از انصار را عملاً به تکان انداخت‌.

( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ )...

ای کسانی که ایمان آورده‌اید از قسمتهای پاکیزۀ اموالی که بدست آورده‌اید ببخشید...

والّا خداوند بی‏نیاز از چیز ناپاکی است‌ که دست به سوی آن می یازید و از آن بذل و بخششهای خود را انجام می‌دهید. خداوند بزرگوار تنها از چیز خوب و پاکیزه‌ای‌ که می‌بخشید ستایش می‌کند و آن را سپاس می‌گوید و پاداشی در برابر آن به شما خواهد داد که درخور شخص خوشنود سپاسگزار باشد... همو خدای روزی رسان بخشایشگر است‌... از خود، پاداش ستایشگرانۀ نعمت پاکی را می دهد که می‌بخشید، و او همان است‌ که خودش قبلاً آن را به شما داده است‌! چه پیام و الهامی‌! چه تشویق و ترغیبی‌! و چه تربیت دلهائی با چنین روش شگفت و زیبائی‌!

از آنجا که خودداری از بذل مال‌، و یا بخشش چیز بی‌ارزش ناپاک‌، تنها از انگیزه‌های بد و اندیشه‌های تباه، و از تزلزل عقیده و عدم اعتماد بدانچه در پیشگاه خدا است‌، و بالأخره از ترس از فقر و فاقه‌ای سرچشمه می‌گیرد که هرگز چنین خوفی به درون نفسی نمی‌خیزد که به خدا پیوسته و بدو اعتماد داشته و می‌داند که برگشت اموال و دارائی او به سوی خدا بوده و همه چیزش از آن او خواهد بود... با توجه بدین امر، خداوند برای مؤمنان پرده از چنین انگیزه‌ها به ‌کنار زد تا واضح و روشن پدیدار شوند و مؤمنان بدانند که این انگیزه‌ها از کجا سر بر می‌زنند و در دلها ریشه می‌دوانند. همچنین هویدا گردد که چه کسی آنها را به دلها القاء و در نفسها برمی‌انگیزاند... بی‏گمان این‌کار، کار شیطان است‌:

( الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءَِ، وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا، وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ. یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا، وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ ).

اهریمن شما را (‌به هنگام انفاق می‌ترساند و) وعدۀ تهیدستی می‌دهد و به انجام گناه شما را دستور می‌دهد، ولی خداوند به شما وعدۀ آمرزش خوش و فزونی (‌نعمت‌) می‌دهد. و خداوند (‌فضل و مرحمتش‌) وسیع (‌و از همه چیز) آگاه است‌. فرزانگی را به هر کسی که بخواهد (‌و شایسته ببیند) می‌دهد و به هر کسی که فرزانگی داده شود، بی‏گمان خیر و خوبی فراوانی بدو داده شده است‌، و جز خردمندان (‌این حقائق را درک نمی‌کنند و) متذکر    نمی‌گردند.

اهریمن شما را از فقر و تنگدستی می‌ترساند، و در نفسهایتان آز و تنگچشمی و زراندوزی را برمی‌انگیزد. اهریمن شما را به انجام فحشاء فرمان می دهد. « ‌فحشاء‌ » هر نوع ‌گناهی را می‌گویند که فاحش شود، یعنی از حد، تجاوز کند. اگر چه فحشاء بر نوع خاصی ازگناه[1] غلبه یافته است‌، ولی شامل همۀ گناهان می‌شود. ترس از فقر، مردمان را در جاهلیت به زنده به گور کردن دختران وامی‌داشت که این خود گناه فاحش است‌. آز مال‌اندوزی بر‌خی از ایشان را به خوردن ربا می‌کشاند که ا‌ین نیز گناه فاحش ا‌ست... همچنین ترس از تنگدستی به سبب بذل و بخشش در راه خدا هم خودش‌ گناه فاحش بشمار است‌.

وقتی ‌که اهریمن به شما مژدۀ فقر و تنگدستی می‌دهد و شما را به ‌گناهان فاحش فرمان می‌دهد، خداوند به شما مژدۀ بخشش و بخشایش می‌دهد:

( وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا ).

خداوند به شما وعدۀ آمرزش و افزایش خویش را می‌دهد.

خداوند مغفرت و آمرزش را قبل از فضل و افزایش ذکر می‌فرمایند... چه فضل و افزایش‌، چیزی است‌ که علاوه بر مغفرت و آمرزش به بندگان عطاء می‌گردد، همچنین شامل دادن روزی در این زمین در برابر بذل و بخشش در راه خدا و انفاق نیز می‌شود.

( وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ).

خدا (‌قدرت و نعمتش‌) وسیع (‌و از همه چیز) آگاه است‌.

خداوند از نعمت فراخ با گشاده‌دستی می‌بخشد، و می‌داند هر آن چیزی را که به سینه‌ها گذرد و به دلها افتد و راز درون شود. خداوند تنها مال و دارائی را هم نمی‌دهد، و تنها مغفرت و آمرزش را عطاء نمی‌فرماید، بلکه « ‌حکمت‌ » را نیز می‌دهد که پیشه‌کردن میانه‌روی و اعتدال‌، و ادراک علتها و غایتها، و با بینش و اندیشه و فهم ‌گذاشتن‌ کارها در جا و مکان خود است‌:

( یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا ).

فرزانگی را به هر کس که بخواهد (‌و شایسته ببیند) می‌دهد. به هر کس که فرزانگی داده شود، بی‏گمان خیر فراوانی بدو داده شده است‌.

به چنین‌کسی میانه‌روی و اعتدال داده شده است و لذا به گناه فاحش دست نمی‌یازد و از حدود و قوانین خداوند تجاوز نمی‌کند، بدو درک و فهم علتها و غایتها داده شده است و لذا در اندازه‌گیری‌کارها و برآورد آنها گمراه و سرگردان نمی‌شود، بدو بینش تابناکی عطاء گشته است‌ که او را به حرکات شایسته و اعمال بایسته رهنمود می‌نماید... و این خود خیر زیاد و گوناگون بشمار است‌.

( وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ ).

جز خردمندان (‌این حقایق را درک نمی‌کنند و) متذکر نمی‌شوند.

چه صاحب لُبّ - ‌که عقل است -‌ کسی است‌که متذکر و یادآور می‌شود و لذا فراموش نمی‌کند، و بیدار و هوشیار می‌گردد و غفلت نمی‌ورزد، و عبرت و پند می‌گیرد و به حیرت و ضلالت دچار نمی‌شود... و اینها وظیفۀ عقل بشمارند... وظیفۀ عقل است‌که الهامات هدایت و اشارات آن را به یاد ‌داشته باشد، و از آنها سود جوید تا فراموشکارانه و بی‌خبرانه زندگی را بسر نبرد.

خداوند این حکمت و فرزانگی را به ‌کسی از بندگانش خواهد داد که خود بخواهد، دادن آن بسته به خواست خداوند سبحان است‌. آن بنیاد اساسی در جهان‌بینی اسلامی است‌که‌: برگشت هر چیزی به سوی مشیّت مطلق مختار باشد... در همین وقت قرآن حقیقت دیگری را مقرّر می‌دارد، و آن اینکه‌: بی‏گمان هرکس خواستار هدایت باشد و برای دستیابی بدان سعی و کوشش خود را مبذول دارد و در راهش به تلاش و پیکار خیزد، خداوند او را از آن بی‌بهره نمی‌گرداند، بلکه او را کمک خواهد فرمود:

( وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ ).

کسانی که در (‌راه حق و مبارزۀ با نفس و نصرت دین‌) ما بکوشند ایشان را به راه خویش رهنمود می‌نمائیم‌، و بی‏گمان خداوند با نیکوکاران است‌.                                                (‌عنکبوت / 69‌) تا هر کس‌ که رو به سوی هدایت خدا می‌کند این را بداند که مشیت خدا هدایت خود را بهرۀ او می‌سازد و حکمت و فرزانگی بدو می‏بخشد، و آن خیر فراوان را نصیب او می‌کند.

حقیقت دیگری نیز در آنجا پیدا است‌ که پیش از ترک این نگاه‌ گذرا و وارسی‌ کوتاه‌، بدان می‌پردازیم‌. این حقیقت نهفته در این‌گفتار خداوند بزرگوار است‌:

(الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ، وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ. یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ )...

اهریمن شما را (‌به هنگام انفاق می‌ترساند و) وعدۀ تهیدستی می‌دهد و به انجام گناه شما را دستور می‌دهد، ولی خداوند به شما وعدۀ آمرزش خویش و افزایش (‌نعمت‌) می‌دهد. و خداوند (‌فضل و مرحمتش‌) وسیع (‌و از همه چیز) آگاه است‌. فرزانگی را به هر کس که بخواهد، می‌دهد...

پیش پای انسان دو راه بیش نیست و راه سومی وجود ندارد: راه خدا، و راه اهریمن‌. انسان یا به وعدۀ یزدان گوش فرا می‌دهد یا به وعدۀ شیطان‌. کسی‌ که در راه خدا گام برنمی‌دارد در حالی‌ که وعدۀ او را می‌شنود چنین فردی در راه شیطان ‌گام نهاده و به وعدۀ او گوش فرا داده و از وی پیروی می‌نماید... در جهان راه یگانه‌ای بیش وجود ندارد که حق باشد... آن هم راهی است‌ که خدا آن را پی‌ریزی نموده و پی‌افکنده است... جز آن هر راهی متعلّق به شیطان و از آن شیطان است‌.  

قرآن ‌کریم چنین حقیقتی را مقرّر داشته و با تأکید هر چه بیشتر آن را فریاد می‌دارد و تکرار می‌نماید. تا کسی که می‌خواهد از راه خدا منحرف شود و از آن بدور رود و آنگاه هدایت و ارشاد و راستی و درستی را از اینجا و آنجا بجوید، حجّت و برهانی در دستش نماند. نه شبهه‌ای و نه پرده‌ای در میان است‌، حق آشکار و عیان است‌... یزدان یا شیطان‌. برنامۀ یزدان یا برنامۀ شیطان‌. راه یزدان یا راه شیطان... هر کس هر چه را می‌خواهد انتخاب بکند.

( لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ ).

تا هر کس که هلاک می‏گردد (‌و گمراه می‌شود) با اتمام حجّت باشد و هر کس که زنده می‏گردد (‌و راه حق می‌گیرد) با آگاهی و دلیل آشکار باشد.                                                    (انفال‌/ ٢4) نه شبهه‌ای است و نه تاریکی و نه پرده‌ای... بی‏گمان آنچه در پیش ا‌ست هدایت یا ضلالت است‌. حق یکی بیش نیست... پس آیا بعد از حق جز گمراهی چه می‌ماند؟

بعد از این با روند گفتار به سوی صدقه و بخشش برمی‌گردیم... بی‏گمان خداوند آگاه از هر آن چیزی است ‌که بخشنده می‌د‌هد، خواه آنچه می‌دهد صدقه و بخشش باشد و یا نذر. آشکارا انجام پذیرد یا نهانی‌. مقتضی (آگاهی او از آ‌ن هم این است ‌که در برابر کردار و نیّتی‌ که در فراسوی آن است پاداش و پادافره می‌دهد:

( وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ. إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ، وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ، وَیُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ، وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ).

هر هزینه‌ای را که (‌در راه خیر یا شر) متحمّل می‌شوید، یا هر نذری را که (‌در راه طاعت یا معصیت‌) به گردن می‏گیرید، بی‏گمان خداوند آن را می‌داند و ستمگران را یاوری نیست‌. اگر بذل و بخششها را آشکار کنید چه خوب‌، و اگر آنها را پنهان دارید و به نیازمندان بپردازید برای شما بهتر خواهد بود و برخی از گناهان شما را می‌زداید، و خداوند آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید.

نفقه شامل همۀ چیزهائی می‌گردد که صاحب مال و دارائی از مال و دارائی خویش بدر می‌کند: زکات باشد یا صدقه یا بخشش مال در راه جهاد... نذر هم نوعی از انواع نفقه است‌که دهنده به اندازۀ لازم بر خود واجب و معیّن می‌گرداند. نذر جز برای خدا و به خاطر ذات او در راه او درست نیست‌. چه نذر نمودن برای فلان کس از بندگان خدا نوعی از شرک است‌، مثل قربانیهائی ‌که مشرکان به خدایان و بتان خویش در قرون و اعصار مختلف جاهلیّت تقدیم می‌داشتند.

( وَ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ ).

هر هزینه‌ای که (‌در راه خیر یا شر) متحمّل می‌شوید، یا هر نذری را که (‌در راه طاعت یا معصیت‌) به گردن می‏گیرید، بی‏گمان خداوند آن را می‌داند.

چون شخص مؤمن می‌داند که خداوند بزرگوار چشم به نیّت و دل‌، حرکت و عمل او دوخته‌، و ناظر بر اقوال و افعال و اندیشۀ درون و کردار برون او است‌، احساسات زندۀ ‌گوناگونی در عقل و شعور او برمی‌انگیزد، از جمله یکی احساس تقوی و پرهیزگاری است‌. تا در خاطرش خطر ریا و تظاهر، وسوسۀ آز و تنگ‌چشمی‌، و وسوسۀ ترس از فقر و زیان نباشد. و یکی هم احساس اطمینان به پاداش و اعتماد داشتن به وفای بدان است‌. و بالأخره احساس خوشنودی و آسودگی به خاطر آنچه در راه خدا داده است و توانسته است‌ که شکر نعمت او را با این بذل و بخشش به جای‌ آورد و مقداری از دادۀ خدا را به بندگان خدا بدهد... ولی کسی‌که حق را بجای نمی‌آورد... و حق خدا و حق بندگان خدا را نمی‌دهد... و نعمتی را باز می‌دارد که خدا بدو داده است... چنین کسی ستمکار است... نسبت به عهد و پیمان و نسبت به مردمان و حتی نسبت به خود ستمکار است‌:

( وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ).

ستمگران را یاوری نیست‌.

چه وفای به عهد و پیمان‌، عدالت و دادگری است‌. دست باز داشتن و ندادن‌، ظلم و ستم است‌. مردمان هم در این باب دو گروهند:‌گروهی دادگرند و به پیمانی‌که با خدا دارند وفا می‌کنند و اگر خدا نعمتی بدیشان داد از آن می‏بخشند و شکر نعمت را بجای می‌آورند. و گروهی عهد شکنند و پیمانی‌که با خدا دارند نقض می‌کنند، و حق را اداء نمی‌کنند و حقوق خدا و بندگان را نمی‌پردازند و شکرگزاری نمی‌نمایند.

( وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ).

پنهان داشتن بذل و بخشش وقتی‌که آزاد و دل بخواه باشد، بهتر بوده و در پیشگاه خداوند عزیزتر است‌. در این حال خوبتر است از زنگ تظاهر و ریا زدوده شود. ولی چنانکه بذل و بخشش برای ادای واجبی باشد در آشکار نمودن آن معنی اطاعت و فرمانبردا‌ری نهفته است‌، و ظاهرکردن این معنی و ظهور آن خوبتر است... از اینجا است‌که آیه می‌گوید:

( إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ. وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ).

اگر بذل و بخششها را آشکار کنید چه خوب‌، و اگر آنها را پنهان دارید و به نیازمندان بپردازید برای شما بهتر خواهد بود.

این بخش از آیه شامل هر دو حالت اخفاء و اظهار می‌شود، و به هر یک از آن دو حالت‌، پرتوی می اندازد که مناسب تصرّف در آن است‌. این را در جای خود و آن را در جای خود می‌ستاید، و مؤمنان را گاهی به خاطر این و گاهی به خاطر آن‌، وعدۀ محو گناهان و چشم‌پو‌شی از لغزشها می‌دهد:

( وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ )‌.

برخی از گناهان شما را می‌زداید.

در دلها از سویی تقوی و پرهیزگاری و از سوی دیگر آرامش و آسایش را به جوش و خروش می‌اندازد و آن را از لحاظ نیّت و عمل در همۀ احوال به خدا می‌پیوندد:

( وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ).

خداوند آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید.

ناچاریم رهنمود زیاد و توجه فراوان به انفاق و بذل و بخشش را مورد ملاحظه قراردهیم و ترغیب و ترهیب گوناگون به شکلها و شیوه‌های جوراجور آن را از مد نظر بگذرانیم، تا به دو چیز پی ببریم‌:

یکم‌: اطلاع اسلام را از سرشت نفس بشری و حرص و آزی که نسبت به مال و ثروت دارد و وسوسۀ آن پیوسته در زوایای درونش در تب و تاب است‌. اسلام می‌داند که برای مبارزه با این طمع و ولع‌، لازم است پیوسته نفس تحریک و تشویق‌گردد و همیشه به جوش و خروش انداخته شود تا برای این حرص و طمع‌، چیرگی و برتری یابد و از دست آز رها شود و به سوی آن سطح بزرگوارانه و ایثارگرانه‌ای اوج گیرد که خداوند برای مردم خواسته است‌.

دوم‌: مواجه شدن قرآن با ا‌ین چنین سرشتی که د‌ر محیط عربی بود و شهرت جهانگیری در سخاوت و بخشندگی داشت... ولیکن سخاوت و بخشندگی چنین سرشتی به خاطر آوازه و تعریف و تمجید و دهان به دهان‌گشتن نام او در میان چادرها و خیمه‌ها بود. کار ساده و آسانی نبود اسلام بتواند بدیشان بیاموزد که بذل و بخشش‌کنند و انتظار هیچیک از این امور را نداشته باشند و خویشتن را از نام و ننگ و دنگ و فنگ جود و کرم بیرون آ‌ورده و تنها و تنها محض رضای الله نه به خاطر مردمان و تمجید این و آ‌ن‌، اموال و دارائی خود را ببخشند. این ‌کار نیاز به تربیت طولانی و کوشش و تلاش فراوان‌، و فریاد داشتن دائم ایشان به سوی والائی و وارستگی و رهائی داشت... و چنین هم شد.

*

بر این اساس است ‌که روند گفتار از خطاب به مؤمنان متوجه خطاب به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شد و این‌گرایش چند حقیقت بزرگ را در بردارد که دارای اثر عمیقی در استقرار جهان بینی اسلامی بر ارکان خود، و در پا برجائی رفتار اسلامی بر راه خویش است‌:

( لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ، وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ. وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلأنْفُسِکُمْ، وَمَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ. وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ).

هدایت آنان بر تو واجب نیست ولکن خداوند هر که را بخواهد هدایت می‏کشد، و هر چیز نیک و بایسته‌ای که می‌بخشید برای خودتان است (‌و سود آن به خودتان برمی‌گردد) و (‌این وقتی خواهد بود که‌) جز برای خدا نبخشید. و هر چیز نیک و بایسته‌ای که (‌بدینگونه‌) ببخشید بطور کامل به خود شما باز پس داده می‌شود و (‌کوچکترین‌) ستمی به شما نخواهد شد.

ابن ابی‌حاتم - با اسنادی‌که داشته است - از ابن‌ عباس رضی الله عنه ‌و او از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت نموده است‌ که پیغمبر دستور می‌دا‌د جز به مسلمانان به کس دیگری صدقه و احسان داده نشود تا آنگاه‌که این آیه نازل‌گردید: ( لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ )... تا آخر آن... پس دستور داد که صدقه و احسان پرداخت شود به هر کس ‌که چیزی خواست و دارای هر دینی‌که باشد.

کار دلها و هدایت و ضلالت آنها در دست کسی از آفریدگان خدا نیست‌، اگر هم‌، چنین‌کسی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باشد. بلکه تنها در دست خدای یگانه است و بس. چه این دلها ساخت او است و جز او کسی بر آنها فرمان نمی‌راند و به این سو و آن سو نمی‌چرخاند، و کسی بر آنها جز خدا سلطه و قدرت ندارد. و بر رسول پیام باشد و بس. امّا هدایت تنها در دست خدا است‌، و آن را به هر که می‌خواهد عطاء کند. بدان کسی می‌دهد که خداوند بزرگوار می‌داند که او استحقاق هدایت را دارد و در راه دستیابی بدان تلاش و تکاپو می‌کند. اینکه هدایت مردمان خارج از توان انسان است‌، بیانگر حقیقتی است ‌که باید در ذهن مسلمان جایگزین‌گردد تا در راه‌ کسب هدایت‌، تنها رو به سوی خدا دارد و بس، و نشانه‌ها و رهنمونهای هدایت را فقط از آستانۀ او جوید... جلوۀ این حقیقت‌، گسترۀ تحمّل و شکیبائی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ‌را فراخ‌تر می ‌گرداند و او را در برابر دشمنی گمراهان بردبارتر می‌نماید، و در نتیجه دلش تنگ و سینه‌اش به هم نمی‌آید، بدانگاه‌که گمراهان را به راه خدا می‌خواند و بدیشان لطف و مهربانی می‌نماید و از آنان اذیت و آزار می‏بیند و ناسزا می‌شنود. بلکه چشم به اجازۀ خداوندگار می‌دوزد تا کی شود که روزنۀ دلهایشان را به روی هدایت بگشاید و ایشان را توفیق شناسائی خود عطاء فرماید؟

( لَیْسَ عَلَیْکَ هُدَاهُمْ، وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ ).

هدایت آنان بر تو واجب نیست‌، ولکن خداوند هر که را بخواهد هدایت می‌کند.

پس با ایشان سعۀ صدر داشته باش و بدیشان محبّت و مرحمت نما، و در کیسۀ جود و کرمت را برایشان باز کن‌، و آنان را در هر چیزی‌ که در آن به تو نیاز پیدا کردند، ‌کمک و یاری و نیکی و خوبی نما. کار آنان در دست خدا است و عاقبت به سوی او برمی‌گردند. پاداش بخشنده هم در پیشگاه خدا محفوظ است‌، و همو خودش پاداش وی را می‌دهد.

از ا‌ینجا بر برخی از آفاق والا و فراخ و تابانی آگاهی می‌یابیم که اسلام دلهای مسلمانان را بدان کرانه‌ها می‌کشاند و به بلندای آنها آشنا می‌گرداند... اسلام تنها بنیاد حریت دینی را بنیان‌گذاری و مقرر نمی‌دارد، و تنها از اکراه و اجبار دیگران بر دین نهی نمی‌نماید و بس، بلکه مبدأ دیگری را مقرر و اساس دیگری را بنیان می‌نهد. همیاری بزرگوارانۀ انسانی بر گرفته از رهنمود خدای سبحان را بنیان‌گذاری و مقرر می‌دارد و حق جملگی نیازمندان می‌داند اینکه از کمک و یاری برخوردا‌ر شوند، بدون آنکه به عقیده و باور داشت آنان توجه شود، مادام ‌که در حالت جنگ با مسلمانان نباشند. اسلام مقرر می‌دارد که در هر حال پاداش بخشندگان در پیشگاه خدا محفوظ است‌، مادام‌ که بذل و بخشش ایشان محض رضای الله و تنها به خاطر خدا انجام ‌گرفته باشد. این جهشی در بشریت است که چیزی جز اسلام باعث پیدایش آن نمی‌گردد، و جز مسلمانان کسی چنانکه شاید و باید به ماهیت آن پی نمی‌برد:

( وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلأنْفُسِکُمْ، وَمَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ. وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ).

هر چیز نیک و بایسته‌ای که می‌بخشید برای خودتان است(و سود آن به خودتان برمی‌گردد) و (‌این وقتی خواهد بود که) جز برای خدا نبخشید. و هر چیز نیک و بایسته‌ای که (بدینگونه‌) ببخشید بطور کامل به خود شما باز پس داده می‌شود و (کوچکترین‌) ستمی به شما نخواهد شد.

هدف از این التفات و نگرشی‌ که در آیه راجع به‌ کار مؤمنان بدانگاه ‌که دست به بذل و بخشش می‌یازند، نباید از نظرمان پنهان ماند:

( وَ مَا تُنْفِقُونَ إِلا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ ).

جز برای رضای خدا نبخشید.

این چنین چیزی تنها کار مؤمن است و بس‌. او جز برای رضای خدا و به خاطر الله نمی‏بخشد. از روی هوی و هوسی و به خاطر هدف و غرضی نمی‏بخشد. به بذل و بخشش نمی‌پردازد تا بنگرد مردم چه می‌گویند. صدقه و احسان نمی‌دهد بدان خاطر که با صدقه و احسانش بر مردم سوار شود و بر آنان بلندی و بزرگی یابد و ژست و فیگور بگیرد. نمی‏بخشد تا قدرتمندی از او خوشنود شود یا در برابر آن مدال و نشانی بدو دهد. نمی‏بخشد جز به خاطر خدا و محض رضای الله‌. وارسته و خالصانه برای یزدان سبحان... از اینجا است که مطمئن است خداوند بذل و بخشش و صدقه و احسانش را می‌پذیرد، به مال و دارائیش برکت می‌دهد، ثواب و عطایش می‏بخشد، خداوند در برابر خیر و احسانی‌که او به بندگانش روا می‌دارد پاداش خیر و احسانش را عطاء می‌فرماید، و سرانجام در همین‌ کرۀ زمین به خاطر آنچه می‌دهد بلند و والا و پاک و پاکیزه می گردد و گذشته از این پاداش دنیوی‌، عطاء اخروی هم در میان و افزون بر آن است‌.

سپس خداوند یکی از موارد مصرف صدقه را بطور خاص بیان می‌فرماید، و چهرۀ لب عفیف و بزرگوار و جوا‌نمردی را می‌نمایاند که از آنِ دسته‌ای از مؤمنان است‌. چهره‌ای است‌ که عواطف و احساسات را به جوش و خروش می‌اندازد، و دلها را به تکان و جنبش می‌آورد، زیرا انسان از شناخت چنین نفسهای سرکشی که با مدد و یاری خوار و رام نمی‌گردند، و با کمک و دستگیری زیر بار ستم نمی‌روند، و درخواست چیزی نمی‌کنند و سخنی بر زبان نمی‌رانند، غرق حیرت می‌شود و لرزه بر پیکرش می‌افتد:

( لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ، لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الأرْضِ، یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ، تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا. وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ ).

(‌چنین بذل و بخششی مخصوصاً باید) برای نیازمندانی باشد که در راه خدا درمانده‌اند و به تنگنا افتاده‌اند و نمی‌توانند در زمین به مسافرت پردازند ا‌و از راه تجارت و کسب و کار برای خود هزینۀ زندگی فراهم سازند و) به خاطر آبرومندی و خویشتنداری‌، شخص نادان می‌پندارد که اینان دارا و بی‌نیازند، اما ایشان را از روی رخسار و سیمایشان می‌شناسی‌، (چه از لحن گفتار و طرز رفتار پیدا و نمودارند و) با الحاح و اصرار (‌چیزی‌) از مردم نمی‌خواهند. و هر چیز نیک و بایسته‌ای را که ببخشید، بی‏گمان خدا از آن آگاه است‌.

این وصف الهامگرانه بر گروهی از مهاجرین منطبق بود که اموا‌ل و اولادشان را پشت سر خود بر جای‌ گذاشته بودند، و در مدینه اقامت گزیده و وجود خویش را وقف جهاد در راه خدا و نگهبانی رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم نموده بودند از قبیل اهل صُفّه ‌که در مسجد بسر می‏بردند و از اهل و عیال و خانه و کاشانۀ رسول خدا نگهبانی می‌کردند، تا در غیاب مسلمانان و غفلت آنان دشمنی به حریم ایشان تجاوز ننماید. اهل صُفّه به جهاد ا‌ختصاص یافته بودند و برای تجارت و کسب و کار نمی‌توانستند در زمین به مسافرت بپردازند و راهی جائی شوند. با وجود این چیزی از مردم نمی‌خواستند. چنان خویشتندار و موقّر رفتار می‌کردند که‌ کسی ‌که به حال و احوالشان آشنا نبود خیال می‌کرد که دارا و ثروتمندند. چه اظهار نیاز نمی‌نمودند و فقر خویش را به دیگران نمی‌گفتند. لذا کسی جز افراد زیرک و هوشمند به حالشان پی نمی‏برد.

ولیکن نصّ قرآنی جنبۀ همگانی دارد و بر غیر اهل صُفّه در همۀ زمانها منطبق است‌. شامل اشخاص بز‌رگوا‌ر تهیدست و درماندگان محترمی است‌ که شرایط موجود آنان را با جبر و قهر از کسب و کار باز می‌دارد، و بزرگمنشی ایشان مانع از آن می‌شود که از کسی‌ کمک بطلبند و یاری بجویند. آنان خویشتن را آراسته و پیراسته می‌دارند و محترمانه و موقّرانه رفتار می‌کنند تا نیازمندیشان نمودار نشود. نادانان ایشان را از روی ظاهر آبرومندانه‌ای‌ که دارند ثروتمند و بی‏نیاز می‌انگارند، ولیکن دانایان تیزبین و هوشمندان روشنفکر با بینش بازی که دارند پی به ماوراء ظاهر آراسته و نماد پیراستۀ ایشان برده و از نیاز نهانشان آگاه می‌گردند. چه عواطف نفسانی و تفکّرات نهانی بر سیما و چهرۀ ایشان نمودار می‌شود هر چند که آنان با آزرم و حیاء با احساسات و خواطرشان مدارا کرده و می‌سازند.

به راستی این‌، چهرۀ بس الهامگرانه‌ای است‌. چهره‌ای که این نص ‌کوتاه برای آن دستۀ نمونۀ بزرگوار ترسیم می‌کند. چهرۀ ‌کاملی است ‌که با آزرم تمام نقش می‌بندد. هر جمله‌ای ‌گوئی لمس و پسودۀ قلم موئی است که نگاره‌ها و نشانه‌ها را می‌نگارد و احساسات و انفعالات را مشخص و برجسته می‌دارد. انسان هنوز قرائت آن را به پایان نمی‌برد که آن چهره‌ها و آن شخصیتها در برابر دیدگانش جلوه‌گر می‌آیند، بدانگونه که ‌گوئی آنها را می‏بیند. و این روش قرآن در ترسیم نمونه‌های انسانی است تا بدانجا که انسان تصور می‌کند چنین نمونه هائی زنده‌اند و در جنبش و حرکتند. چنین تهیدستان جوانمرد و بزرگواری‌ که نیازمندی خود را نهفته می‌دارند گویا پرده بر عیب و عار می‌کشند... نباید جز پنهانی و با مهربانی بدیشان ‌کمک و بذل و بخشش شود، تا عزّت نفسشان خدشه نخورد و کرامت سرشتشان جریحه‌دار نگردد... از اینجا است که پیرو الهامگرانه‌ای می‌آید و به نهان داشتن صدقه و احسان اشاره می‌نماید و به بخشندگان اطمینان می‌دهد که خداوند از بذل و بخشش پنهانیشان آگاه است و پاداش آن را بدیشان عطاء می‌فرماید:

( وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ ).

هر چیز نیک و بایسته‌ای را که ببخشید بی‏گمان خدا از آن آگاه است‌.

این تنها خداوند است‌که سرّ و راز را می‌داند، و خیرات و حسنات در پیشگاه او ضایع نمی‌ماند و هدر نمی‌رود. سرانجام خداوند بزرگوار در این درس با نصّ همگانی و عامی‌ که همۀ روشهای انفاق را شامل‌، و همۀ اوقاف بذل ‌و بخشش را در بر می‌گیرد و با حکم همگانی و عامی‌ که شامل همۀ بخشندگانی می‌گردد که به خاطر الله و محض رضای خدا می‏بخشند، قاعدۀ صدقه و احسان را به پایان می‌برد:

( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، سِرًّا وَعَلانِیَةً، فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ )‌.

کسانی که دارائی خود را در شب و روز (‌و در همۀ اوضاع و احوال‌) و بگونۀ پنهان و آشکار می‌بخشند، مزدشان نزد پروردگارشان (‌محفوظ‌) است و نه ترسی بر آنان است و نه ایشان اندوهگین خواهند    شد.

در این خاتمه هماهنگی پدیدار است و نمایانگر همگانی بودن و فراگیری نصوص است‌، و این هماهنگی چه در سر آغاز آیه و چه در سرانجام آن هویدا و جلوه‌گر است‌. و گوئی این آیه‌، نغمات و تک مضرابهای پایانی کوتاه فراگیری است‌.

( الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ ).

کسانی که اموالشان را می‌بخشند.

این چنین همگانی و عامی ‌که شامل همۀ انواع و اموال و دارائی می‌گردد.

( بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ، سِرًّا وَ عَلانِیَةً ).

در شب و روز، پنهان و آشکار.

تا با این بیان، شامل همۀ اوقات و جمیع حالات شود.

( فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ).

پس اجر و پاداششان در پیشگاه خدایشان است.

این چنین همگانی و بگونۀ مطلق‌، اعم از چندین برابر شدن مال و دارائی‌، برکت و فزونی عمر، پاداش آخرت‌، و خوشنودی خدا.

( وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ ).

نه ترسی برایشان است و نه ایشان غمگین خواهند شد.

هیچ‌ ترسی از هیچ کس و از هیچ چیز مخوفی‌، و هیچ اندوهی از هیچ ‌کس و از هیچ چیز اندوه بخشی، نه در دنیا و نه در آخرت‌، در میان نیست‌.

این هماهنگی موجود در خاتمۀ چنین قاعدۀ استوار و پابرجائی‌، بیانگر همان شمول و عمومیت است‌. *

گذشته از اینها، اسلام تنها پایۀ زندگی پیروان خود را بر عطاء و بخشش بنیان نمی‌گذارد. چه نظام اسلامی جملگی پیش از هر چیز بر تهیۀ‌ کار و نان بر‌ای هر شخص توانائی‌، و همچنین بر حسن توزیع ثروت میان پیروانش مستقر است ‌که این توزیع بر اساس حق و دادگری و با حفظ نسبت موجود میان تلاش و پاداش انجام می‌گیرد... ولیکن حالاتی وجود دارد که بنا به اسباب و علل استثنائی‌، از این قاعده جدا و عقب می‌ماند، و این همان حالاتی است‌که اسلام با صدقه و احسان به چاره‌جوئی آن می‌پردازد... صدقه گاهی به شکل فریضه‌ای است‌که دولت اسلامی مجری شریعت کامل خدا به جمع‌آوری آن می‌پردازد، و تنها او است که چنین حقی را دارد و به جمع‌آوری و دریافت آن دست می‌یازد. این مورد که زکات نام دارد، یکی از موارد مهم دارائی عمومی برای دولت اسلامی است‌. گاهی هم صدقه جنبۀ دل بخواهی و اختیار را پیدا می‌کند که نامحدود است و آنان ‌که توانایند و قدرت مالی دارند خودشان آن را به نیازمندان می‌دهند. البته با حفظ آدابی ‌که بیان آن ‌گذشت و تضمین آبرومندی و خویشتنداری گیرندگان‌... آن آبرومندی و خویشتندارئی ‌که این آیه چهرۀ آشکاری از آن را توصیف می‌کند. اسلام چنین آبرومندی و خویشتندارای را در نفوس پیروان خود تا آنجا رشد و نمو بخشید که چه بسا کسانی در میانشان پیدا می‌شدند که از کمترین چیز بهره‌مند بودند و تنها قوت لایموت داشتند ولی دست‌ گدائی به سوی‌ کسی دراز نمی‌کردند و چیزی از کسی درخواست نمی‌نمودند.

بخاری - با سندی‌ که دارد - از عطاء پسر یسار و از عبدالرحمن پسر ابو عمره روایت نموده است‌ که گفته‌اند: از ابو هریره شنیدیم که می‌گفت‌: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است‌:

( لَیْسَ الْمِسْکینُ الَّذی تَرُدُّهُ التَّمْرَةُ وَ التَّمْرَتانِ , وَ لا اللُّقْمَةُ وَ اللُّقْمَتانِ، إنَّمَا الْمِسْکینُ الَّذی یَتَعَفَّفُ ).‌

 مسکین کسی نیست که یک خرما یا دو خرما، و یا اینکه یک لقمه و دو لقمه او را (‌بس باشد و از درگاه‌) برگرداند، بلکه مسکین کسی است که خویشتنداری می‌کند (‌و در حفظ آبرو می‌کوشد و از درخواست چیز امتناع می‌ورزد)‌.

اگر می‌خواهید به معنی‌گفتارش پی ببرید، این بخش از آیه را بخوانید:

( لا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا ).

با الحاح و اصرار (‌چیزی‌) از مردم نمی‌خواهند.

امام احمد روایت نموده است و گفته است‌: ابوبکر حنفی از عبدالحمید پسر جعفر و او از پدرش‌، و پدرش از مردی از طلایفۀ مزینه روایت نموده است‌که مادرش بدو گفت‌: آیا نمی‌روی از رسول خدا صلّی لله علیه و آله و سلّم چیزی بخواهی همانگونه ‌که مردم از او می‌خواهند؟ پس راه افتادم تا از او چیزی درخواست‌ کنم‌. او را دیدم‌ که ایستاده است و برای مردم سخنرانی می‌نماید و می گوید:

( وَ مَنِ اسْتَعَفَّ أَعَفَّهُ اللهُ، وَ مَنِ اسْتَغْنِى أَغْناهُ اللهُ. وَ مَنْ یَسْأَلِ النّاسَ وَ لَهُ عَدْلُ خَمْسِ أَواقٍ فَقَدْ سَأَلَ النّاسَ إِلْحافاً )‌.

هر که جویای خویشتنداری و آبرومندی باشد خداوند او را خویشتندار و آبرومند می‌سازد، و هر کس در پی بی‌نیازی باشد خداوند او را بی‌نیاز می‏گرداند. و هر کس از مردم گدائی کند و حال ‌آنکه به اندازۀ پنج أَوْقِیَّة[2] داشته باشد، بی‏گمان او از مردم با الحاح و اصرار (‌چیزی‌) طلبیده است‌.

به خود گفتم‌: شتر ماده‌ای ‌که من دارم بیش از پنج اوقیّه می‌ارزد، و غلام من شتر مادۀ دیگری دارد که آن هم بیش از پنج اوقیّه می‌ارزد. پس برگشتم و چیزی از او نخواستم‌.

حافط طبرانی - با سندی ‌که داشته است - از محمد ابن سیرین روایت‌ کرده است ‌که ‌گفته است‌: به ‌گوش حارث رسید - مردی از قریش بوده که در شام می‌زیسته است - اینکه ابوذر محتاج است‌. لذا سیصد دینار برای او فرستاد. ابوذر گفت‌: بندۀ خدا به نظر خود کسی را خوارتر از من نیافته است‌. از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده‌ام که می‌گفت.

( ‌مَنْ سَأَلَ وَ لَهُ ‌أَ‌رْبَعُونَ فَقَدْ أَلْحَفَ ‌)‌.

هر که گدائی کند و حال آنکه چهل (‌درهم‌) داشته باشد بی‏گمان الحاح و اصرار کرده است‌.

خانوادۀ ابوذر چهل درهم دارند... گوسفندی و دو خدمتگزار[3]... بی گمان اسلام نظام تکامل یافته ‌ای است ‌که نصوص و رهنمودها و قوانین آن همه با هم کارگر است‌، و بگونۀ جزئی و پراکنده بکار بسته نمی‌شود. اسلام مقرّّرات خود را وضع می‌کند تا همۀ آنها همزمان بکار بپردازند و تکامل یابند و هماهنگ شوند. و بدینگونه اسلام جامعۀ یگانۀ خود را پدیدار کرد که بشریت همتای آن را در هیچیک از جامعه‌های کرۀ زمین بخود ندیده است‌.

*


 

[1] زنا. (‌مترجم‌) 

[2] اوقیّه مقیاسی است برای وزن‌، و آن را برابر 12/‌١‌ رطل‌، 7.5 مثقال‌، ٤٠ درهم خالص نوشته‌اند . (‌فرهنگ معین‌: جلد 1 )

[3] ابوبکر ابن عیاش گفته است‌: منظور از « ‌ماهِنانِ ‌» دو خادم است ... (‌مؤلف‌)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد