سورهی بقره آیهی 252-243
*
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (٢٤٣) وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٢٤٤) مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (٢٤٥) أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (٢٤٦) وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٢٤٧) وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٢٤٨) فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ (٢٤٩) وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (٢٥٠) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ (٢٥١) تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ) (٢٥٢)
ارزش این درس و آنچه را که از تـجارب گروههای پیشین و ملّتهای گذشته در بر دارد، وقتی درک میکنیم که در نظر داشته باشیم که قرآن کتاب زنده و جاوید این ملّت است، و همو دیدبان و رهبر اندرزگوی و مدرسۀ ایشان است، و مسلمانان دروس زندگی خود را در این مدرسه میآموزند. و بدانیم که قرآن همان چیزی است که خداوند بزرگوار با آن، گروه مؤمنان نـخستین را پرورش داده مؤمنانی که خداوند پا بر جایی برنامه ربّانی خویش را در زمین نصیبشان کرد. و بعد از آنکه با این قرآن کریم آنان را آماده ساخت، اجراء چنین نقش بزرگی را بدیشان واگذارد. پروردگار متعال خواست که این قرآن، رهبر زندهای باشد و بعد از وفات رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم باقی بماند تا پیشوائی نسلها و گـروههای این ملّت را به عهده بگیرد و آنان را تربیت نماید و برای اجراء نقش پیشوائی مـترقّیانهای آمـاده کند که خداوند توسط قرآن بدیشان وعده داده است و گفته است که هرگاه از رهنمود قرآن بهرهور شوند و تحت عنوان آن راه بسپرند و بر عهد و پـیمانی که با آن بستهاند ماندگار گردند و بدان چنگ زنند و برنامه زندگیشان را بطور کلّی از این قرآن برگیرند و عزّت خویش را در آن ببینند و با داشتن آن خویشتن را بر همۀ مکتبهای زمینی -که تا بدینگونه باشند که هستند همۀ آنها مکتبهای جاهلیّت بشمارند - بالاتر ببینند، چنان پیشوائی بزرگوارانه و سروری محترمانه از آن ایشان خواهد بود.
بیگمان این قرآن تنها سخنانی نیست که خوانده میشود ... بلکه قرآن قانون فراگیری است... قانون تربیت و پرورش است، همانگونه که قانون زندگی عملی است. از اینجا است که قرآن تجارب بشریّت را بگونۀ الهامبخشی برای گروه مؤمنانی بیان میدارد که آمـده است تا ایشان را پدید آورد و رشد بخشد و پرورده کند. قرآن بگونۀ ویـژهای، تجارب دعوت الهی و آسمانی و رسالت عقیدتی و ایـمانی را در زمین از روزگار آدم علیه السّلام در خود گرد آورده است و آن آزمودهها را به عنوان توشهای به ملّت مسلمان جمیع نسلها، پیشکش داشته است. این تجارب ایمانی، هم شامل تجارب نفسانی و روانی است، و هم در برگیرندۀ تجارب واقعیّت زندگی است. تا ملّت مسلمان از ایـن آزمودهها، چیزها بیاموزد، و در پرتو آنها مسیر زندگی خود را روشن و آشکار ببیند و از آن توشه و اندوختۀ فراوان و از آن پشتوانۀ گوناگون، ذخیره و زاد خویش را گیرد.
بر این اساس است که در قرآن، داستانها بدین حدّ زیاد و با این گوناگونی و بدین شکل پیامبخش و الهامگرانه، آمده است ... داستانهای بنیاسرائیل در قرآن کریم، بیش از هر داستان دیگری است. این هم اسباب و علل زیادی دارد. برخی را در جزء اوّل (فی ظلال القرآن) به هنگام صحبت از رخدادهای بنیاسرائیل بیان کـردیم. برخی دیگر را در این حزء به مناسبتهای مختلف - بویژه در آغاز آن - ذکر نمودیم. در اینحا هم داستانهائی را که ترجیح میدهیم و برمیگزینیم بدانها اضافه مینمائیم ... و آن اینکه:
خداوند بزرگوار میدانسته است که نسلهائی از این ملّت مسلمان ادواری پشت سر میگذارند که همگون و همسان ادواری خواهد بود که بنیاسرائیل پشت سـر گذاشته است. همچنین موضعگیریهائی در برابر دین و عقیدۀ خویش خواهند داشت که شـبیه مـوضعگیریهای بنیاسرائیل خواهد بود. بدین سبب خداوند لغزشگاههای راه را به ملّت مسلمان، نشان میدهد و در این رهنمود، تاریخ بنیاسرائیل را به تصویر میزند، تا از آن اندرز و عبرت بگیرد، و صورت خویش را در این آئینهای که دست خدای بزرگوار آن را بلند کرده است و فراروی او داشته است، ببیند و پیش از لغزیدن در آن لغزشگاهها یا گرفتار آمدن به لجاجت در آنها، به خود آید و از سکندری خوردن در پرتگاههائی که در طول راه است، خویشتن را بدور و مصون دارد.
شایسته است این قرآن خوانده شود و از سوی نسلهای این ملّت مسلمان با دقّت و هوشیاری تمام دریافت و فهمیده شود. لازم است دربارۀ مطالب آن اندیشید و آنها را به عنوان رهنمودهای زندهای وارسی و بررسی کرد که انگار همین امروز این رهنمودها نازل شدهاند تا به مسائل امروز بپردازند و آنها را چارهجوئی کنند، و راه آینده را روشن و پرنور گردانند. نه اینکه قرآن تنها به خاطر این خوانده شود که سخن زیبا و خواندنی است و بس یا نه اینکه به عنوان دفتر یادداشت حقیقتی کـه گذشته است و برنمیگردد خوانده شود و آنگاه به گوشهای افکنده شود.
از این قرآن سود نمیبریم و از آن بهرهور نمیشویم مگر آنگاه که قرآن را بدان خاطر بخوانیم که از آن رهنمودهای زندگی واقعی را فراگیریم و مشکلات امروز و فردای خویش را در پـرتو آن حلّ و مـرتفع سازیم، همانگونه که گروه مؤمنان صدر اسلام، قرآن را بدست میگرفتند تا از آن رهنمود کارهای زندگی واقعی خود را آماده بیابند و برگیرند و به مطلوبشان رهنمون شوند ... وقتی که قرآن را بدین منظور سنجیده و هوشیارانه بخوانیم، آنچه را که میخواهیم در او مییابیم، و شگفتیهائی را در آن خواهیم یافت که بر دل غافل خطور نمیکند. واژهها و جملهها و رهـنمودهای آن را زندۀ جانداری خواهیم یافت که تکان میخورد و میجنبد و به نشانه های راه اشاره میکند، و به ما میگوید: این کار را کنید و اینکار را نکنید. این دشمن شما است و این دوست. اینگونه احتیاط کنید و از خویشتن مراقبت ورزید، و اینگونه ساز و برگ و توشۀ جنگ برگیرید. در هر یک از کارهائی که برایمان پیش می آید، با ما سخنان زیاد و دقیقی خواهد گفت و مفصّلاً رهنمودمان مینماید... بر این اساس است که در قرآن کالا و متاع و حیات و زندگی خود را مییابیم، و معنی این فرمودۀ خداوند متعال را درمییابیم:
(یا أیّها الّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لله وَ للرّسُول إذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، فرمان خدا را (از دل) بپذیرید و فرمان پیغمبر را (در احکامی که از جانب خدا تبلیغ میکند) بشنوید، آنگاه که شما را به سوی چیزی دعوت میکند که (جسـم و روح و عقل و دل) شـما را زنده میکند. (انفال / ٤2)
چه این آیه، دعوت به زندگی است ... زندگی همیشگی و تازه به تازه شونده. نه زندگی تاریخی محدودی که در برگی از برگهای تاریخ جای میگیرد و تا چشم به هم زنی ورق میخورد و در هم نوردیده می شود.
*
این درس، دو تجربه از تجارب ملّتها را بیان میدارد، آن دو را بر اندوختۀ تجارب این ملّت میانزاید، و با آن دو، ملّت مسلمان را برای موقعیّتهائی که در زندگی خود بدانها برمیخورد و دچارشان میشود، آمادگی میبخشد. چنین موقعیّتهائی هم برای این ملّت اجتنابناپذیر است، زیرا او ایفای نقش بزرگ را به عهده دارد و وارث عقیدۀ ایمانی و وارث تجربهها و آزمونها در این کشتزار سرسبز و خرّم زمین است.
اوّلین تجربه، آزمونی است که قرآن صاحبان آن را بر نشمرده و از ایشان نامی نبرده است. قرآن این تجربه را با اختصار هر چه بیشتر ولی کافی و وافی و بسنده و رسا، بیان میدارد. این تجربه، آزمون گروهی است که:
(خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ الُوفٌ حَذَرَ الْموْتِ).
از خانههای خویش، در حالی که هزاران نفر بودند، از ترس مرگ بیرون رفتند.
ولیکن بیرون رفتن و گریختن و برحذر بودن، بدیشان سودی نرسانید، و تقدیری که برای دوری از آن بیرون شده بودند و از دست آن تقدر الهی گریخته بودند، ایشان را دریافت ... پس خداوند به آنان گفت:
(مُوتُوا).
بمیرید.
(ثُمَّ أحْیاهُمْ)
سپس ایشان را زنده کرد.
چون در راه برگشت دادن زندگی تلاش نکردند، تلاش در راه پرهیز از مرگ سودی بدیشان نرسانید. بیگمان در هر دو حال، تقدیر خدا است.
در پرتو این تجربه، به کسانی رو میکند که ایمان آوردهاند و ایشان را به جنگ تشویق میکند و به انفاق در راه خدا، بخشندۀ زندگی و دارائی، و توانای بر واپس گرفتن زندگی و دارائی، برمیانگیزد.
دومین تجربه آزمونی است از زندگی بنیاسرائیل که پس از موسی رخ نموده است... آنگاه که حکومت و دارائیشان بر باد رفته است، و مقدّساتشان تاراج شده است، و به زیر سلطۀ دشمنانشان کشیده شدهاند و بر اثر انحراف از هدایت و رهـنمود پروردگارشان، و کنارهگیری از تعلیمات پیغمبرشان، مزۀ هلاک را چشیدهاند و به شرّ و بلا، گرفتار آمدهاند... سپس از خواب غفلت پریدهاند و تکان تازهای به خود دادهاند و در دلهایشان عقیده از نو بیدار شده است و نور ایمان پرتو افکنده است، و آرزوی جنگ در راه خدا در آنان پدید آمده است و شوق جهاد به سرشان زده است، پس گفتهاند:
(لِنَبیّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی سَبیل اللهِ).
به پیغمبر خود گفتند: شاهی برای ما انتخاب کن تا (تحت فرماندهی او) در راه خدا جنگ کنیم.
از خلال این تجربه - همانگونه که روند گفتار قرآنی الهام بخش میان میدارد - حقایق چندی خودنمائی میکند که اشارات نیرومند و پیامهای آشکاری برای گروه مؤمنان در هر نسل و نژادی در بردارد، علاوه بر آن اشاره و پیامی که برای گروه مؤمنان آن زمان با خود داشته است.
عبرت کلّی که از لابلای داستان پرتو افکنی میکند، این است که چنین جنبشی -جنبش عقیده - با وجود همۀ نقصها و ضعفهائی که در میدان عمل و به هنگام رویاروئی با واقعیّات داشته است، از قبیل شانه خالی کردن و دست کشیدن دسته دسته و گروه گروه مردمان در منزلگاههای راه از آن، با وجود همۀ اینها سـودمند افتاده است و ثبات و استقامت مشت اندکی از مؤمنان بدان و جان نثاران ایمان، برای بنیاسرائیل نتایج فراوان و آرمانهای بس سترگی را تحقّق بخشیدهاند... این بیداری و جنبش، نصرت و عزّت و قدرت و عظمت را به دنبال شکست رسواگرانه و خواری مـفتضحانه و آوارگی بسیار طولانی و ذّلت بردن و له شدن در زیر گامهای سلطهگران، بدیشان ارمغان داشته است، و سرانجام حکومت داود را و سپس حکومت سلیمان را نصیب ایشان کرده است. حکومت سلیمان بالاترین نقطۀ اوج قدرتی بود که دولت بنیاسرائیل در زمین بدان دست یافته است، و عصر طلائی ایشان است همانگونه که خودشان از آن صحبت میدارند، از قرار معلوم پیش از آن در هیچ عصری از اعصار نبوّت بزرگ بدان پایۀ سترگ نرسیدهاند... این پیروزی تماماً ثـمرۀ مستقیم تکان عقیده و خیزش آن از زیر بار تودهها و خاکروبههای جاهلیّت بوده و مدیون ایستادگی مشت اندکی اشخاص معتقد و مؤمن، در برابر لشکرهای فراوان جالوت میباشد.
در خلال این آزمون، چند اندرز جزئی دیگر خودنمائی میکند، که همۀ آنها برای گروه مؤمنان در هـر عصر و زمانی، ارزشمند و سودمند است:
از جملۀ آن اندرزها یکی این است: حماسۀ دسته جمعی و شور گروهی، گاهی پیشوایان را گول میزند و شکوه ظاهر فریب آن، ایشان را دچار گرفتاریها و مصیبتهای جبران ناپذیری میسازد. پس بر آنان لازم است چنین حماسه و شوری را پیش از آنکه بدان پاسخ دهند و خود و دیگران را بر اثر آن وارد پیکار قاطعانه کنند، بر محک تجربه زنند، تا که رسوا بشود هر که در او غش باشد.
سران بنیاسرائیل به پیش پـیغمبرشان در آن زمـان آمدند و از او خواستند که برای ایشان شاهی گزیند تا آنان را در پیکار با دشمنان دیـنشان، رهـبری کند، دشمنانی که حکومت ایشان را واژگونه و اموالشان را تاراج کرده بودند. در میان آن اموال، اشیاء بجا مانده و یادگارهای پیغمبرانشـان قرار داشت که از خانوادۀ موسی و هارون بر جای مانده بود. وقتی که پیغمبرشان خواست از صحّت تصمیم و درستی ارادۀ ایشان بر جنگ مطمئن گردد و بدیشان گفت:
(هَلْ عَسَیْتُمْ إنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقتالُ ألّا تُقاتِلُوا!(
شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود (سرپیچی کنید و در راه خدا جهاد و) پیکار نکنید!.
این سخن را از او زشت شمردند، و حماسه و شورشان زبانه کشید و به اوج خود رسید و هیجان زده بدو گفتند:
(وَما لَنا ألّا نُقاتِلَ فی سَبیل الله وَ قَدْ أُخْرجْنا مِنْ دیارنا وَ أبْنآئنا )؟
چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شدهایم؟
لیکن این حماسه و شـور فراوان، چـیزی نگذشت فروکش کرد و شعلۀ آن فرو مرد و در منزلگاههای راه از پای در افتاد، همانگونه که داستان گوید و روند گفتار به اختصار بیان میدارد:
(فَلَمّا کُتِبَ عَلَیْهمُ الْقتالُ تَوَلّوا إلّا قَلیلاً مِنْهُمْ).
امّا هنگامی که دستور پیکار به آنان داده شد همه جز عدّۀ کمی از ایشان سرپیچی کردند.
با وجود اینکه بنیاسـرائـیل دارای قالب ویـژهای در عهدشکنی و خُلف وعدهاند وخوی ایشان این است که در نیمۀ راه متفرّق و پراکنده شوند و به اصطلاح رفیق نیمه راهند... امّا در همه حال این پـدیده یک پـدیدۀ بشری و سرشت انسانی در میان گروههائی است که پرورش ایمانی ایشان به سطح عالی خود نرسیده و در بوتۀ تجربۀ عقیدتی نگداخته و تمرین کافی دینی ندیدهاند ... چنین تربیت ایمانی در خور امعان نظر است و شایسته است که در هر نسلی توجّه رهبری گروه مؤمنان را به خود جلب کـند... و در آن از تجربۀ بنیاسرائیل به نحو احسن سود جسته شود.
انـدرز دوم از آن انـدرزها عـبارت است از: حماسۀ ظاهری و فوران شور درونی در داخل نفوس گروهها، لازم است تنها به آزمـون اوّلین بسنده نکند و در نخستین برخورد متوقّف نماند... چه سپاهیان فراوان بنیاسرائیل به مجرّد اینکه به درخواست ایشان پـاسخ داده شد و جنگ بر آنان واجب گردید، پشت کردند و پا به فرار نهادند، و جز گروه اندکی باقی نماندند گروهی که وفادار به عهد و ماندگار بر پیمانی بودند که با پیغمبرشان بسته بودند. این فراریان همان سپاهیانی بودند که طالوت بعد از استدلال و مجادله و ستیز دربارۀ شایستگی وی برای شاهی و فرماندهی، نمودار شدن نشانۀ خدا در گزینش او برای ایشان، و برگشت صندوق خودشان که در آن یـادگارها و پسماندههای پیغمبرانشان بود و فرشتگان آن را برمیداشتند، همراه او بیرون آمده و رهسپار شده بودند... با وجود این در مرحلۀ نخست، گروه بیشماری از این لشکریان پشیمان شدند و نافرمانی کردند، و در نخستین امتحانی که پیشوای ایشان از آنان بعمل آورد، سست و درمانده شدند:
(فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ )
هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنیاسرائیل منصوب شد) و سپاهیان را با خود بیرون برد، بدیشان گفت: خداوند شما را به وسیلۀ رودخانهای آزمـایش میکند. آنان که از آن بنوشند از (پیروان) من نیستند، و آنان که جز مشتی از آن ننوشند از (یاران) من هستند. همگی جز عدّۀ کمی از آن نوشیدند!
تازه این عدّۀ اندک هم تا آخر ثابت قدم نماندند. بلکه در رابر هراس زنده یعنی کثرت دشمنان و نیروی ایشان، ارادهها سست شد و بر پای فرو افتاد و دلها تکان خورد و بر جای نماند:
(فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ )
پس وقتی که او و افرادی که ایـمان آورده بـودند (و از بوتۀ آزمایش سالم بـدر آمـده بـودند) از آن رودخـانه گذشتند (از کمی افراد خود ناراحت شدند و عدّهای گفتند: امروز ما توانائی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم.
در برابر این بی وفائی و نامهربانی و ترک یاری و همیاری، گروه گزیدۀ اندکی ثابت و استوار ماندند و دل به خدا دادند و بدو پشت بستند و از همه چیز گسستند و گفتند:
(کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٢٤٩)
چه پسیارند گروههای اندکی که به فرمان خدا (توفیق نصیبشان شده است و) بر گروههای فراوانی چیره شدهاند. و خداوند با بردباران (و در صـف اسـتقامت کنندگان) است.
این گروه اندک مؤمن بود که کفّۀ ترازو را بالا برد و پیروزی را در آغوش کشید و شایستۀ عزّت و قـدرت گردید.
در لابلای این آزمون، درس رهبری بایسته دوراندیش ایماندار نهفته است... و به تـمام و کمال در رهبری طالوت، واضح و جلوهگر شده است... آنچه از ایـن رهبری برمیآید چنین است: آگاهی طالوت از نفسها. گول نخوردن او از شـور و حماسۀ ظاهری. بسنده نکردن وی به آزمون نخستین. کوشش او برای آزمودن اطاعت و تصمیم موجود در اندرون نفوس لشکریانش پیش از آغاز کارزار و پیکار. جداسازی کسانی که سست بنیاد و ضعیف نهاد بودند و رهاکردن آنان و پشت سر نهادن ایشان ... سپس از همه مهمّتر سستی به خود راه ندادن و درمانده و وامانده نشدن، با وجود اینکه لشکریانش در آزمونهای متوالی کمتر و کمتر میشدند و او را ترک میگفتند و سرانجام جز آن گروه گزیده کسی با او نماند، ولی چون به نـیروی ایمان خالص، و وعدۀ راستین خدا به مؤمنان، اطمینان کامل داشت، با آن گروه مختار به ظاهر اندک به معنی بسیار، دل به دریا زد و پیکار و نبرد آغازید و به جرگۀ کارزار فرو خزید.
درس دیگری که در سرنوشت کارزار نهفته است ایـن است که دلی که به خدا رسیده و با بارگاه الله پـیوند یـافته است، مـعیارها و جهانبینیهای آن دگرگون گردد. زیرا چنین دلی جهان کوچک و محدود زمینی را با چشمی مینگرد که بُرد آن تا به جهان بزرگ و گسترده و منظم آسمانی امتداد مییابد و از آنجا به سوی سرچشمۀ هستی و اصل همۀ امور پر میکشد که در فراسوی گیتی کوچک محصور واقع است، بالأخره اندیشۀ این دل، دنیا و آخرت را میپوید و رضای خدا را میجوید. ایـن گروه مؤمن کوچکی که ثبات و استقامت ورزید و به جرگۀ کارزار فرو خزید قلّت خود و کثرت دشمنان خویش را میدید، همانگونه که دیگران میدیدند و میگفتند:
(لا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ )
امروز ما توانائی مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم.
ولیکن این دستۀ گزیدۀ به خدا رسیده، در چنین موقعیّتی همچون ایشان نگفتند و چنین حکم و داوری نکردند، بلکه رای دیگری داشتند و قـضاوت دیگری کردند و گفتند:
(کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٢٤٩)
چه بسیارند گروههای اندکی که به فرمان خدا (توفیق نصیبشان شده است و) بر گروههای فـراوانی چیره شدهاند، و خداوند با بردباران (و در صـف استقامت کنندگان) است.
سپس این گروه با ایمان رو به سوی خدای خود کردند و او را به کمک طلبیدند و فریاد زدند:
(رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ) (٢٥٠)
پروردگارا (بر دلهایمان آب) صبر و شکیبائی بریز و گامهایمان را ثابت و استوار بدار و ما را بر جمعیّت کافران پیروز بگردان.
این دستۀ گزیده این چنین میفهمید که ترازوی نیروها در دست کافران نیست، بلکه تنها در دست خدا است. پس پیروزی را از او خواست. و آن را از دستی دریافت داشت که مالک آن است و همو آن را میبخشد ... این چنین جهانبینیها و معیارها درباره کارها به هنگام پیوند حقیقی با خدا، و بدان هنگام که ایمان راستین در دل جایگزین میشود، متغیّر و دگرگون میگردد. و بدین منوال ثابت میشود که کارکردن محض وعده و بشارت واقعی خدا به دلها آن را می بینند، راستتر و درستتر از کار کردن به خاطر دنیای کوچک مادی است که با دیدگان مشاهده میگردد.
نمیتوانیم همۀ اشاراتی را که داستان متضمّن آن است به خاطر آورده و جمعبندی کنیم. چه نصوص قرآنی - همانگونه که تجربه به ما آموخته است - به هر دلی برابر آمادگی و انقلابی که در آن پدیدار میگردد و به اندازۀ نیاز ظاهریش بدان، اشارات و پیامهائی عرضه میکند، لیکن پشتوانۀ اندوختۀ داستان پیوسته باقی است، و راه خود را به سوی دلها باز میکند و در موقعیّتهای گوناگون به اندازۀ نصیبی که از آن دارند، بدانها راه مییابد، و آئینۀ هر دلی، صحنههائی از آن میگیرد و به دیگران مینمایاند.
در این صورت بگذار از این نمود کلّی بپردازیم و به شرح و تفصیل نصوص بپردازیم:
*
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ) (٢٤٣)
آیا آگاهی از (داستان شگفت) کسانی که از خانههای خویش در حالی که هزاران نفر بودند، از ترس مرگ بیرون رفتند (و سستی نمودند و از جهاد بـا دشمن ســرباز زدند؟) پس خداوند بدیشان گفت: بمیرید. (خداوند عوامل مرگ آنان را فراهم ساخت و بـا چـیره شدن دشمن بر ایشان، گرفتار کشتن و ذلّت و خواری شدند) سپس خداوند آنان را (با آگاهی و بیداری و پیکار قهرمانانۀ افرادی از ایشان) زنده کرد. بیگمان خداوند فضل خویش را شامل مردم میسازد و لیکن بیشتر مردم شکرگزاری نمیکنند.
دوست ندارم که سر به بیابان برهوت تأویلات نهیم و چیزهائی از خود دربارۀ کسانی بیان داریم که از خانههای خود از ترس مرگ بیرون رفتند، در حالی که هزاران نفر بودند... آیا آنان چه کسانی بودند؟ و در کدام سرزمین میزیستند؟ و در چه روزگاری بیرون رفتند؟... اگر خداوند میخواست دربارۀ ایشان چیزی گفته شود و بیانی رود، خود میفرمود، همانگونه که داستانهائی بوضوح در قرآن میآید. عبرت و انـدرز این داستان مورد نظر است که نتیجۀ آن است، نه اینکه وقایع و اماکن و ازمنۀ آن، معیّن و روشن کردن اماکن و ازمنه، در اینجا چیزی بر عبرت داستان و نـتیجۀ آن نمیافزاید.
بلکه چیزهائی که در اینجا مورد نظر است، عبارت است از: تصحیح جهانبینی مربوط به مرگ و زنـدگی و اسباب ظاهری و حقیقت پنهان آن دو، و برگشت دادن امر آنها به قدرت مدبّر و گردانندۀ جهان، و اطمینان به تقدیر خداوندگار در امور مربوط بدانها. انجام وظایف و تکالیف و واجبات فرائض بدون شتابزدگی و جزع و فزع. چه آنچه مقدّر است خواهد شد، و مرگ و زندگی در پایان این گشت و گذار در دست خداوندگار است و از ید قدرت او بیرون نیست ... منظور این است که گفته شود: پرهیز کردن از مرگ، سودی ندارد. جزع و فزع و شتابزدگی و دستپاچگی، بر عمر نمیافزایند و زندگی را اضافه نمیکنند، و مرگ را یاری نـمیدهند، و قـضا و قدر را برنمیگردانند. بیگمان خداوند بخشندۀ زندگی است و همو گیرندۀ زندگی است. او در هر دو حالت، بر ما منّت می گذارد و بزرگواری میفرماید: زمانی که میبخشد، و زمانی که پس میگیرد. حکمت بزرگ ربّانی در پشت سر عطاء و بخشیدن و در پشت سر بازپس گرفتن و برگشت دادن نهان است. و اینکه مصلحت مردمان هم در این و هم در آن تحقّق مییابد، و پرتو فضل و احسان خدا برایشان درگرفتن و بخشیدن بطور یکسان میتابد:
(إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ) (٢٤٣)
بیگمان خداوند فضل خویش را شامل مردمان میسازد (فضلی که موجب شکر و سپاس است) و لیکن بیشتر مردمان شکرگزاری نمیکنند.
جمع شدن این اقوام (در حالی که هزاران نفر بودند) و بیرون شدنشان از خانههایشان (از ترس مرگ) ... جز در حالت دستپاچگی و شتابزدگی و جزع و فزع انـجام نمیگیرد، حال فرق نمیکند این بیرون شـدن از تـرس دشمن مهاجمی بوده باشد، یا از هراس طاعون شایع خانمانسوز... هیچیک از اینها ایشان را از دست مرگ نجات نداد و اندک کمکی نکرد.
(فَقالَ لَهُمُ اللهُ... مُوتُوا).
پس خداوند بدیشان گفت ... بمیرید.
آیا خداوند به چه نحوی بدیشان گفت؟ چگونه مردند؟ آیا با همان چیزی مردند که از آن به هراس افتاده بودند و از دست آن راه فرار در پیش گرفته بودند؟ آیا به وسیلۀ چیزی جز آن مردند که گمانش نمیبردند؟ همۀ اینها بدون شرح و تفصیل مانده است و جزئیات آنها بیان نشده است، چه تفصیل آنها درسی و عبرتی دربرندارد. تنها درس و عبرتی که دارد ایـن است که جزع و فزع و بیرون شدن و کنارهگیری، سرنوشت ایشان را تغییر نداد و دگرگون نکرد، و مرگ را از سرشان بدور ننمود، و جلو قضا و قدر خدا را نگرفت. و اگر ثبات و استقامت و شکیبائی مینمودند و صبر جمیل میداشتند و به سوی الله برمیگشتند، بسی به حال آنان بهتر و نیکوتر میبود.
(ثُمّ أَحْیاهُمْ)
سپس ایشان را زنده کرد.
چگونه؟ آیا ایشـان را از مرگ و نیستی دوباره برانگیخت و جامۀ حیات را بر قامتشان چست کرد و زندگی دوبارهای بدیشان بخشید؟ آیا نسلی از فرزندانشان پا به جهان گذاشتند و بعد از ایشـان به پیکار نشستند و زندگی نیرومندانه در آنان مجسّم گردید و مردانه به جان کوشیدند و همچون پدرانشـان جزع و فزع و شتابزدگی و دستپاچگی نکردند؟ ... در این باره هم شرح و تفصیل بیان نشده است. ضرورتی ندارد که به دنبال تأویل رهسپار شویم و بدین وسیله در بیابان برهوت افسانههایی که سندی ندارند سرگشته کردیم همانگونه که در برخی تفاسیر آمده و شده است ... بلکه تنها اشاره و پیامی که دل از این نصّ دریافت میدارد این است که خداوند بدیشان حیات داده است بدون تلاش وکوشش ایشان، بدانگاه که تکاپوی آنان مرگ را از سرشان بدور نکرد.
داد و فریاد و شتابزدگی و دستپاچگی، قضاء و قدری را برنمیگرداند و جزع و فزع زندگی و حـیاتی را نگاه نمیدارد. بلکه حیات در دست خدا است و هر عطاء و بخششی از او است، بدون آنکه تکاپو و تلاش زندگی تأثیری در آن داشته باشد ... در این صورت، چشمان ترسویان را خواب مباد!
*
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (٢٤٤)
در راه خدا بجنگید و بدانید که خداوند شنوا و دانا است. در اینجا گوشهای از هدف آن واقعه و نتیجۀ آن را درک میکنیم و میفهمیم، و به گوشهای از حکمت خدا پی میبریم و متوجّه این نکته میشویم که چرا خداونـد
متعال این تجربه را برای گروه مؤمنان نسل اوّل یعنی مسلمانان صدر اسلام، و برای همۀ نسلهای ایشان در طی قرون و اعصار بیان داشته است ... ایـنکه دوست داشت زندگی و عشق زیستن و ترس از مرگ، شما را از جهاد و پیکار در راه خدا بدور ندارد. چه مرگ و حیات در دست خدا است. در راه خدا جنگ کنید نه در راه هدف دیگری. زیر پرچم خدا به پیکار برخیزید و نه زیر پرچم دیگری ... در راه خدا جنگ کنید:
(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (٢٤٤)
بدانید که خداوند شنوا و دانا است.
خدا میشنود و میداند ... سخن را میشنود و منظور آن را میداند و به فراسویش آشنا است ... یا میشنود و میپذیرد و استجابت میکند و آنچه را که شایستۀ حیات و درخور دلها است میداند. در راه خدا بجنگید و بدانید چیزی در پـیشگاه خدا ضایع نمیشود و کرداری بدون اجر نمیماند، خدایی که بخشندۀ حیات و بازگیرندۀ حیات است.
جهاد در راه خدا، بذل و قربانی است. بذل مال و انفاق در راه خدا غالباً در قرآن همراه با ذکر جهاد و جنگ میآید. بویژه در آن برههای از زمان که جهاد دل بخواه و اختیاری بود، و مجاهد می بایستی خـرج خود را شخصاً به عهده گیرد، و چه بسـا اگر هم از تلاش نمیایستاد و میخواست به پیکار تن دهد، نداشتن مال و دارائی و فقدان نفقه و هزینههای لازم، او را از جهاد باز میداشت و از حنگ در راه خدا باز میگرفت. در این صورت چارهای نبود از اینکه شبانهروز مسلمانان را بر انفاق برانگیزند و برای آسان کردن و هموار ساختن راه مجاهدان در راه خدا پـیوسته بذر بذل و بخشش در دل مؤمنان نباشند و بالش دهند. در ایـنجا است که دعوت به انفاق به شکل الهام بخش و برانگیزانندهای میآید:
(مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٢٤٥)
کیست که به خدا قرض نیکوئی دهد تا آن را برای او چندین برابر کند؟ و خداوند (روزی بندگان را) مـحدود و گسترده مـیسازد، و به سوی او بازگردانده میشوید.
وقتی که مرگ و حیات در دست خدا است، و جنگ نمیتواند حیات را از میان ببرد اگر خدا بقاء و مـاندن برای آن مقدّر کرده باشد، همانند آن انفاق نـمیتوانـد مال را از میان ببرد و آن را محو کند. بلکه قرض نیکوئی است که به خدا داده میشود و از سوی او تضمین شده است و خداوند رحمان و رحیم آن را چندین برابر میکند. آن را در دنیا از نظر مال و برکت و سعادت و راحت چندین برابر میکند. و آن را در آخرت از لحاظ نعمت و متاع و خشنودی و نزدیکی به خود چندین برابر میسازد و از خوان کریمانۀ خویش آن دهد که همو داند.
ثروتمند شدن و فقیر گشتن با خدا است، نه با حرص و آز و تنگچشمی و سوز و گداز، و نه با بذل و بخشش و انفاق و دهش:
(وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ )
خداوند (روزی بندگان را) محدود و گسترده میسازد.
بازگشت در پایان گشت و گذار به سوی او است. دارائی و مال مردم و خود ایشان کم و بیش همه هر کجا که باشند به سوی خدا برمیگردند:
(وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ)
به سوی او برگشت داده میشوید.
در این صورت نه از مرگ ترسی است، و نه از فقر باکی، و چارهای هم از برگشتن به سوی خدا نیست. پس مؤمنان در راه خدا به پیکار نشینند و به جهاد خیزند، و اروح و امـوال را پـیشکش کنند و فداء سـازند، و اطمینان داشته باشند که انفاس و دم زدنهایشان شمارش شده است و معیّن گشته است، و ارزاقشان اندازهگیری گشته و مقدّر و مشخّص شده است، و خیر و خوبی ایشان بیگمان در این است که زندگی نیرومندانه و آزادانه و شجاعانه و بزرگوارانهای داشته باشند و جوانمردانه و کریمانه زیست کنند. این را هم در مدّ نظر بگیرند که بعد از آن به سوی خدا برمیگردند.
*
بعد از بیان چنین الهـامات ایـمانی پرورشی بزرگوارانهای که آیات قرآنی آنها را در برگرفته است، نباید این فرصت از دست برود که نگاه گذرائی هم بدان جمال هنری موجود در طرز اداء سخن بیندازم:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ )
آیا آگاهی از (داستان شگفت) کسانی کـه از خانههای خویش، در حالی که هزاران نفر بودند، از ترس مرگ بیرون رفتند؟
در چنین تعبیری سان هزاران نفر و صفهای دراز است که آنان با این دو کلمه: (أَلَمْ تَرَ؟) در برابر دیدگان رژه میروند ... آیا چه تعبیر دیگری وجود داردکه بتواند در برابر خیال، این سان و رژه را ترسیم کند، همانگونه که این دو کلمه معمولی در جایگاه گزیدۀ خود ترسیم نمودهاند؟
از صحنۀ هزاران نفری که گرد آمدهاند و نگران از مرگ و هراسان از خوف بوده و با چشـمان وحشتزده زل میزنند، گرفته، تا صحنۀ مرگ همگانی آنی، همه و همه از لابلای واژۀ (مُوتُوا)... پدیدار است ... همۀ این پـرهیزها وکنارهگـیریها، و همۀ این تجمّعها و گردهمآئیها، و همۀ این تلاشها وکوششها ... همه و همه با یک واژه بر باد رفت: (مُوتُوا)... تا بدین وسیله بیهودگی و تلاش و سرگشتی روش را در ذهن به تصویر کشد، همانگونه که قاطعیّت و برندگی تضا و قدر و سرعت و شتاب داوری و دادرسی خدا را به تصویر میزند.
(ثُمّ أَحْیاهُمْ)
سپس آنان را زنده کرد.
به همین شکل ساده و بیپیرایه، بدون شرح و تـفصیل ابزار و راه زنده کردن ... تنها قدرتی این کار را کرده است و آن قدرت خداوندگاری است که زمام مرگ و
زنــدگی در دست او است.گردانندۀ کار بندگان و چرخانندۀ گردونۀ حیات همگان او است. ارادۀ او برگشت ندارد و خواست وی ردخور ندارد و جز آن چیزی که او بخواهد نمیشود ... این تعبیر بر صحنۀ مرگ و بر صحنۀ زندگی، پرتو مناسبی میافکند.
ما در صحنۀ میراندن و زنده کردن هستیم. گرفتن جان و رها کردن روان ... وقتی که نام رزق به میان میآید، تعبیر چنین است:
(وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ )
خداوند باز میگیرد و میگستراند.
که در حرکت، هماهنگ باگرفتن جان و رها کردن روان است با چـنین ایـجاز و اخـتصار و پختهگری و گزیده گوئی.
این چنین هماهنگی شگفتی در تصویر صحنهها، هویدا و پیدا است که در کنار آن هم هماهنگی شگفتی در جان دادن به معانی و جمال بیان سخن بکمال، خودنما و جلوهگر است.
*
سپس رونـد گفتار تجربۀ دوم را بیان میدارد که قهرمانان آن بنیاسرائیل بعد از موسی هستند:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلإ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ) (٢٤٦)
آیا آگاهی از (داستان شگفت) جماعتی از بنیاسرائیل که بعد از موسی میزیستند و در آن وقت به پیغمبر خود گفتند: شاهی برای ما انتخاب کن تا (تـحت فرماندهی او) در راه خدا جنگ کنیم. (پیغمبرشان برای اطمینان از تصمیمشان بدیشان) گفت: شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود (سرپیچی کنید و در راه خدا جهاد و) پیکار نکنید گفتند: چگونه مـمکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شدهایم؟ اما هنگامی که دستور پیکار به آنان داده شد همه جز عدّۀ کمی ار ایشان سرپیچی کردند (و به خود و پیغمبرشان و دینشان ستم کردند) و خداوند از حال ستمکاران آگاه است...
(أَلَمْ تَرَ)؟ آیا ندیدی؟ گویا واقـعهای هم اکنون در جریان و رخدادی در میان است و صحنهای حاضر و آماده در برابر دیدگان است. و هم اینک جمعیّتی از بزرگان و رایزنان بنیاسرائیل گردهمائی کرده و در پیشگاه پیغمبر خود جمع آمدهاند. نام این پیغمبر در روند گفتار نیامده است، زیرا به داستان چندان ربطی ندارد و بردن نام وی در اینجا، بر الهام و پیام داستان، چیزی نمیافزاید، چه بنیاسرائیل پـیغمبران بیشماری داشتند و در تاریخ دور و درازشان پیاپی میآمدند... بزرگان و رایزنان در پیش پیغمبر خود جمع آمدند و از او خواستند که شاهی برای ایشان معلوم کند تا تـحت فرماندهی او (در راه خدا) بجنگند ... این مرزبندی و تعین نوع جنگ و اینکه در (راه خدا) است، اشـاره دارد به تکان عقیده در دلهاشان، و بیداری ایـمان در نفسهایشان، و احساس ایشان مبنی بر اینکه آنان اهل دین و عقیده و حق هستند و دشمنانشان اهل ضلال و کفرند و بر باطلند. راه راست و روشن پیکار و کارزار در راه خدا هم در پیش روی ایشان است. این وضوح و روشنی راه و این قاطعیّت و عزم استوار، نصف راه رسیدن به پیروزی است. لذا بر مؤمن است که روشن شود و بداند که او بر حق است و دشمن او بر باطل است، و باید که در اندرون دل و جان، هدف خـود را خالص و یکدست کند ... هدف او خدا باشد و در راه الله گام بردارد و وارسته از همه چیز و پیوسته بدو شود ... تا ظلمت کفر و جهل و تیرگی دنیا دوستی و مال اندوزی و ... و ... مسیر او را تاریک نکند و در نتیجه ویلان و حیران شود و راه به در نبرد و نفهمد بهکـجا می رود.
پیغمبرشان خواست از صداقت عزیمت و ثبات نیّت و تصمیم راستین ایشان برای قیام و انقلاب مطمئنّ شود و گمانی در این نداشته باشد که آنان آمادهاند در برار رستاخیزشان بهای فراوانی را بپردازند و رنج بیشماری را بجان بپذیرند و در اموری که بدیشان محوّل میگردد، جدّی وکوشایند:
(قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلا تُقَاتِلُوا )!
(پیغمبرشان) گفت: شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود (سرپیچی کنید و در راه خدا جهاد و) پیکار نکنید!
آیا اگر جهاد و پیکار بر شما واجب گردد، از جـنگ و کارزار سرباز میزنید؟ چه اینک میتوانید راه خود را روشن کنید. زیرا در گزینش سرنوشت خویش مختارید. لیکن بعد از آنکه به خواست شما پاسخ گفتم و پیکار و کارزار برای شما معلوم و معیّن گردید، آن وقت جهاد واجب میگردد و راه بازگشت و پشیمانی بسته بوده و سرباز زدن از آن ممکن نیست... این است سخنی که شایان بیان پیغمبری است و میارزد پیغمبری راجع بدان تأکید کند. زیرا درست نیست در برابر سـخنان پیغمبران و اوامر ایشـان درنگ و سستی کرد و فرمودهها و دستورهایشان را به بازی گرفت.
در اینجا درجۀ حماسه و شور بالا میرود و احساسات اوج میگیرد، و جمعیّت یکپارچه داد میزند که اسباب و عللی در میان است که ما را به کارزار در راه خدا وا میدارد و به پیکار میخواند و نبرد را اجتناب ناپذیر و غیر قابل تردید میسازد:
(قَالُوا وَمَا لَنَا أَلا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا )؟
گفتند: چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالی که از خانه و فرزندانمان رانده شدهایم؟.
چنین پیدا است که اهمّیّت ایـن کار در حسّ ایشان آشکار، و در نفسهایشان جایگزین بوده و متوجّه شدهاند که دشمنانشان دشمنان خدا و دین خدایند. آنان بودند که ایشان را از خانه و کاشانۀ خود بیرون کرده و فرزندانشان را به اسارت بردهاند. پس جنگیدن و رزمیدن با ایشان واجب است. تنها راهی هم که در پیش دارند جنگ است و بس. نیازی به برگشت از این قصد و نقض این تصمیم یا ستیز با آن دیده نمیشود. لیکن چنین حماسه و شوری که در وقت خوشی و رفاه فوران کرده و بیرون دمیده بود، دوام نیافت. از اینجا است که روند گفتار با شتاب، برگ زیرین را ورق میزند و صفحهای نو مینمایاند:
(فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ)
امّا هنگامی که دستور پیکار به آنان داده شد همه جـز عدّۀ کمـی از ایشان سرپیچی کردند.
اینجا به نشانۀ ویژه ای از نشانههای بنی اسرائـیل پـی میبریم که نهفته در پـیمان شکنی، خُلف وعده، نافرمانی، شانه خالی کردن از انجام وظیفه و تکلیف، تفرقه و اختلاف، پشت به حق کردن و روگردانی از حقیقت است... لیکن این نشانه همچنین نشانۀ هر گروه و دستهای است که تربیت ایمانی ایشان پخته و رسیده نشود. اصلاً چنین نشانهای نشانۀ همۀ بشریّت است و جز تربیت ایمانی عالی که مدّتها بر آن گذشته و ریشه در ژرفای درون دوانده و تأثیر عمیقی گذاشته باشد، نمیتواند آن را تغییر دهد و دگرگون کند. این نشانه - بـنابراین - نشانهای است که بر رهبر است از آن خویشتن را برحذر و بدور دارد و در راه پر پیچ و خم و صعبالعبور، حساب آن را داشته باشد، تا ناگهان بدان دچار نیاید و کار را بر او دشوار و ناگوار ننماید! این نشانه از گروههای بشریّتی انتظار میرود که از اوباش نزدوده باشند، و نگداخته و ذوب نگشته و از آلایش نپالوده و پاکیزه نشده باشند.
ییرو این روگردانی و پشت کردن، چنین است:
(وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ) (٢٤٦)
خداوند از ستمکاران آگاه است.
چنین پیروی، بیانگر زشت شـمردن کـارشان و رخنه گرفتن از گروههای بیشماری است که ننگ عار را به خود پـذیرفتند و از ادای این فـریضه - گرچه قبلاً خودشان آن را خواسته بودند - تمرّد و سرپیچی کردند، و پیش از رویاروئی با جهاد و درگیری عملی پیکار، پا به فرار گذاشتند، این پیرو ننگ و عار ستم را بر ایشان میگیرد و بدان نکوهششان میکند. چه آنان به خود، و به پیغمبرشان، و به حق و حقیقتی ظلم و ستم کردهاند که آن را میشناختهاند و میدانستهاند که این همان حق و حقیقتی است که خود میخواستهاند. لیکن هـم اینک باطل گرایان عالماً و عامداً آن را خوار میدارنـد و از آن دست میکشند.
کسی که میداند او بر حق است و دشمنش - باطل است - همانگونه کـه جمعیّت بنی اسرائـیل این را میدانستند و از پیغمبرشان مـیخواستند که شاهی برایشان گزیند تا (در راه خدا) بجنگند - سپس چنین کسی بیاید و از جهاد سرپیچی کند و آماده نباشد جان و سر و مال خویش را فدای حقّ و حقیقتی کند که آن را شناخته است و هم اینک چنین حقّی با باطلی رو به رو شده و در نبرد است که آن را نیز نمیشناسد، چنین شخصی از زمرۀ ظالمان و ستمگران است و جزاء و پادافره ظلم و ستم خویش را میگیرد... (و خداوند از ستمکاران آگاه است)...
*
(وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ) (٢٤٧)
پیغمبرشان به آنان گفت: خداوند طـالوت را برای زمامداری شما روانه کرده است. (بزرگان قوم) گفتند: چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با اینکه ما از او برای زمامداری سزاوارتریم و او کـه مـال و دارائی زیادی ندارد. گفت: خدا او را بر شما برگزیده است و دانش و (قدرت) جسم او را وسعت بخشیده است، و خداوند ملک خود را به هر کس که بخواهد میبخشد. و (احسان و تصرّف و قدرت) خداونـد فراخ و آگاه (از لیاقت افراد برای منصبها) است.
در این لجاجت نشانههای بنیاسرائیل است که اشارات زیادی در این سوره بدان رفته است... خواست ایشان این بود که شاهی برای آنان باشد که تحت فرماندهی و در زیر پرچم او به جنگ خیزند و کارزار کنند. ایشان بودند که میگفتند: تصمیم و خواست آنان این استکه (در راه خدا) بجنگند. همین کسانند که اینک سرهایشان را به زیر میاندازند و سرپیچی میکنند و گردنهایشان را بر دوش افکنده سر بر میتابند، و در گزینش ربّانی و اختیار سبحانی برای ایشان همانگونه که پیغمبرشان بدیشان خبر داد برمیستیزند و جدال میورزند، و از اینکه طالوت - آن کسی که خداوند او را برای ایشان روانه کرده بود - شاه ایشـان شود، ناخشنودند و عـدم رضایت خود را آشکارا اعـلام میدارند. به خاطر چه چیز؟ به گمان اینکه ایشان برای حکومت از او از نظر ارثی شایستهترند! او از نسل شاهان ایشان نیست! از سوی دیگر از مال و دارائی فراوانی هم بهرهور نمیباشد تا از عدم حقّانیّت ارثی او چشم پوشی شود!... همۀ اینها جز بداندیشی و کوردلی و تیرگی جهان بینی بشمار نمیآید، و اینها همچنین از نشانههای معروف بنی اسرائیل است.
پیغمبرشان حقّانیّت و استحقاق ذاتی طالوت را برای ایشان روشن ساخت و پرده از حکمت خدا در گزینش او برداشت:
(قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ) (٢٤٧)
گفت: خدا او را بر شما برگزیده است و دانش و (قدرت) جسم او را وسعت بخشیده است، و خداوند ملک خود را به هر کس که بخواهد میبخشد. و (احسان و تصرّف و قدرت) خداوند فراح است، و آگاه (از لیاقت افراد برای منصبها) است.
او مردی است که خداوند وی را گزیده است... این یکی از نشانههای شایستگی او است. و در دانش و جسم بدو فزونی بخشید... و این هم نشانۀ دیگر لیاقت و استحقاق او است... و خداوند (ملک خود را به هر کس که بخواهد می بخشد)... چه ملک خود او است و او میواند بدان دست برد و در آن تصرّف کند. همو است هر که را از بندگان خـویش که بخواهد بر میگزیند... (و خداوند (دارای نعمت و قدرت فـراوان و) فراخ است و آگاه (از همه چیز) است)... فضل و کرم او را گنجوری، و عطاء و بخشش او را اندازه و مرزی نیست. او است که خوب و نیک را می داند، و می فهمد چگونه کارها در جای حقیقی خود گذاشه میشوند و جای هر چیز کجا است.
اینها اموری است که باید جهانبینی آشفته را تصحیح کند و تاریکی را با پرتو خویش از آن برهانند و بدور دارند... لیکن سرشت بنیاسرائیل - که پیغمبرشان بدان آشنا بود - تنها این حقائق عالی آن را نمیتواند اصلاح کند، در حالی که دارند رو به کارزار میروند و پذیرای پیکار میشوند. بلکه برای آنان مـعجزه ظاهری لازم است تـا دلهـایشان را به لرزه درآورد و تار و پود وجودشان را تکان دهد و آنها را لبریز از آرامش و سکون کند و به سوی اطمینان و یقین برگرداند:
(وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِکَةُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (٢٤٨)
پپغمبرشان به آنان گفت: نشانۀ حکومت او این است که صـندوق (عهد) بـه سـوی شما خواهد آمد، (همان صندوق عهدی که دلگرمی و) آرامشی از سوی پروردگارتان و یادگارهای خاندان موسی و هارون در آن است، و فرشتگان آن را حمل مـیکنند. در این کار بیگمان نشانهای برای شما است (و چنین رهـنمودی شما را بر آن مـیدارد که) اگر مؤمن هستید (بدو بگروید و به دنبال حقّ روان شوید).
دشمنانشان ایشان را از ارض مقدّسه بیرون راندند و پراکنده کردند، سرزمینی که توسّط پیغمبرشان یـوشع بعد از دورۀ سرگردانی در بیابان برهوت و وفات مـوسی علیه السّلام به دستشان افـتاده بود. بدسگالانشان مقدّساتشان را از دستشان گرفته بودند که نمودار و مـجسّم در صندوقی بود که در آن باقیماندهها و یادگارهای پیغمبرانشان از خانواده موسی و خانوادۀ هارون را نگهداری میکردند. و گویند که: در آن نسخۀ الواحی بود که خداوند بر بالای کوه طور آنها را به موسی عطاء کرده بود... پـیغمبرشان برای ایشـان نشـانهای از جانب خدا قرار داد و آن اینکه کار خارقالعادهای بوقوع پیوندد که آن را مشاهده کـنند. بدین منظور صـندوق (عهد) و آنچه در آن است و (فرشتگان آن را برمیدارند) به سوی ایشان میآید و به دلهایشان اطمینان و آرامش مـیبخشد... آنگاه پیغمبرشان بدیشان گفت: این آیه به تنهائی دلیل بر صحّت این مطلب است که خداوند طالوت را گزیده و روانه کرده است اگر به راستی مؤمن میباشید.
از روند گفتار چنین پیدا است که این مـعجزه بوقوع پیوسته است و قوم بنیاسرائیل بر اثر آن به اطمینان و یقین رسیدهاند و خاطر جمع گردیدهاند.
*
سپس طالوت از کسانی که از فریضۀ جهاد روگردان نشده و از پیمانشان با پیغمبرشان سرباز نزده و از آغاز راه همگام با او بودند، لشکر خود را تدارک دید و سپاه خـویش را فراهم آورد... روند قرآنی در شیوۀ داستانسرائی[1] در اینجا میان دو صحنه، فاصله میاندازد. سپس صحنۀ زیر را بلاواسطه -در حالی که طالوت دارد لشکرهای خود را بیرون میبرد - به معرض نمایش میگذارد:
(فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ )
هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنیاسرائیل منصوب شد) و سپاهیان را با خود بیرون برد، بدیشان
گفت: خداوند شما را بـه وسیلۀ رودخانهای آزمایش میکند. آنان که از آن بنوشند از (پپروان) من نیستند، و آنان که جز مشتی از آن ننوشند از (یاران) من هستند. همگی جز عدّۀ کمی از آن نوشیدند!
در اینجا مصداق حکمت خدا در گزینش این مرد، برای ما روشن میگردد... او کسی است که رو به کارزار میرود و به نبرد مـیخیزد. با او لشکری از ملّت شکست خوردهای است که بارها و بارها مزهۀ گریز و خواری را چشیده و تار و مار شده است. او هم اینک رو در روی لشکر ملّت غالب و چیرهای قرار دارد، پس لازم است یک نیروی نهانی را در دل لشکر خویش پی افکند تا این نیروی نهان لشکرش را در برابر نیروی نمایان و چیره نگاه بدارد. این نیروی نهان نمیتواند جز در لابلای اراده جایگزین شود. ارادهای که شهوتها و سرکشیها را لگام میزند و رام میکند، و در برابر ناامیدیها و سختیها چون کوه پایدار میماند، و بر نیازها و ضرورتها غلبه میکند، و در فرمانبرداری تأثیر میگذارد و سختیهای آن را تحمّل مینماید، و لذا در آزمایشهای پیاپی پیروز میگردد و آنها را یکی پس از دیگری پشتسر میگذارد... پس بناچار باید سردار برگزیده، ارادۀ سپاه خویش را امتحان کند و پایداری و شکیبائی آن را بر محک تجربه زند. باید اول شکیبائی لشکر را در برابر خواستها و هواها و هوسها، و دوم بردباری آن را در برابر رنجها و ناکامیها بیازماید... او آزمون آب را برگزید، بدانگاه که برابر روایتها همۀ لشکریان تشنه بودند. تا بداند چه کسی تاب شکیبائی با او را دارد و ثابت میماند، و چه کسی پشیمان میشود و راه عافیت در پیش میگیرد... زیرکی و هوشیاری او صحیح بود، زیرا:
(فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ )
همگی جز عدّۀ کمی از آن نوشیدند.
نوشیدند و سیراب شدند، او آزاد کرده بود که هر کسی از ایشان میتواند یک مشت از آب رودخانه بر دارد و بنوشد و لبی تر کند و بدین وسیله آتش عطش راکمی فرو نشاند. ولی از این مشت نباید سوء استفاده گردد و کار به نافرمانی کشد. گروههای بسیاری به مجرّد اینکه تسلیم نفس امّاره شدند از او دوری گزیدند و بریدند و سر خود گرفتند و رفتند. ایشان از او جدا شدند چون شایستگی عهده داری کار مهمّی را نداشتند که بدو و بدیشان واگذار شده بود. خیر و صلاح و دوراندیشی در این بود که ایشان از سپاه سنگین و حملهور جدا افتند، زیرا آنان بذر ضعف و سستی و خواری و گریزند. عظمت لشکرها هم با شمارۀ فراوان و تعداد بیشمار نیست، بلکه با دل برجا و پـایدار، و ارادۀ قاطعانه و استوار، و ایمان ثابت و ماندگار بر راستای راه راست و روان است.
این آزمون نشان داد که نیّت پنهان در زوایای دل و جان به تنهائی کافی و بسنده نیست. بلکه باید محک تجربۀ عملی به میان آید، و به راه پیکار گام نـهاد و پیش از اقدام به کارزار با آزمون واقعی دست یازید. همچنین این تجربه ارادۀ آهنین و استقامت راستین سردار گزیده ای را نشـان داد که نافرمانی و تخلّف اکثریّت سپاهیانش به هنگام آزمون نخستین، نتوانست او را بلرزاند... بلکه به راه خود ادامه داد و به سوی هدف رهسپار شد.
در اینجا چنین آزمونی تا اندازهای لشکریان طالوت را به غربال زد، و لیکن آزمونها پایان نگرفت و به همین مقدار بسنده نشد:
(فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ )
وقتی که او و افرادی که ایمان آورده بودند (و از بوتۀ آزمایش سالم بدر آمده بودند) از آن رودخانه گذشتند (از کمی افراد خود ناراحت شدند و عدّهای) گفتند: امروز ما توانائی مبارزه با جالوت و سپاهیان او را نداریم.
سپاهیان طالوت کمکم تقلیل یافتند تا آن اندازه که تبدیل به گروه اندکی شدند. آنـان هر چند از کثرت افـراد دشمنانشان و نیروی ایشان تحت فرماندهی جالوت با خبر بودند، از آنجا که مؤمن و معتقد بودند، از پیمانشان با پیغمبرشان سرپیچی نکردند و پیمانشکنی ننمودند. آنان در اینجا با واقعیّتی رو به رو بودند که آن را با چشمانشان می دیدند و احساس میکردند که بس ضعیفتر از آن هستند که بتوانند با ایشان رو به رو گردند و به پیکار شوند. این آزمون قاطعانهای است. آزمون افتخار و بزرگی به نیروی دیگری که بزرگتر از نیروی دنیوی و دیدنی است. به این نیروی سترگ هم کسی تکیه نمیکند و پشت بدو نمیبندد مگر آنان که ایمانشان تکمیل شده و دلهایشان به خدا پیوسته و معیارهای نوینی برایشان پدید آمده باشد، معیارهای تازهای که آنها را از واقعیّت ایمان خود برگرفتهاند و جدا از معیارهایی هستند که مردمان آنها را از واقعیّت حال و احوال خویش برمیگیرند.
در اینجا دستۀ مؤمن هویدا میگردد، دستۀ اندک و گزیده، دستهای که دارای معیارهای ربّانی است:
(قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٢٤٩)
آنان که یقین داشتند که با خدای خویش ملاقات خواهند کرد (و در روز رستاخیز پاداش خود را دریافت خواهند نمود) گفتند: چه بسیارند گروههای اندکی که به فرمان خدا (توفیق نصیبشان شده است و) بر گروههای فراوانی چیره شدهاند. و خداوند با بردباران (و صف استقامت کنندگان) است.
این چنین است... (چه بسیارند گروههای اندکی که بر گروههای فراوانی چیره شدهاند)... آری با وجود اینکه فراوان بودهاند. این قاعدهای در احساس کسانی است که مطمئن هستند پروردگار خود را ملاقات میدارند و در پیشگاه او حاضر میآیند. قاعده این است: گروه مؤمن باید اندک باشد، زیرا این گروه است که باید از مدارج ترقّی بالا برود و مراتب دشواری را پشت سر بگذارد تا آنجا که به مرتبۀ گزینش می رسد. لیکن با وجود کمی، چیره و پیروز خواهد بود، زیرا با چشمۀ نیروها پیوند دارد و نمایاننده نیروی چیره و پـیروز است. نیروی خداوندی که برکارهایشان چیره و غالب و بر بندگانش مسلّط است و همو درهمشکنندۀ جبّاران و قلدران، و خوارکنندۀ ستمکاران و پستکـنندۀ متکبّران است. آنان این پـیروزی را به خدا حواله میدارند و از او میدانند: (بِإِذْنِ اللَّهِ) . با اجازۀ خدا. و علّت این پیروزی را به علّت حقیقی نسبت می دهند: (وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) خداوند با بـردباران است. با اظهار همۀ این سخنان، چنین استدلال میکنند که ایشان از سوی خدا برای پیکار راستینی برگزیده شدهاند که میان حق و باطل جدائی و فاصله میاندازد.
با داستان به پیش می رویم. ناگهان میبینیم که گروه اندک معتقد به لقاء خدا و حاضر آمدن در پیشگاه الله، گروهی که همۀ شکیبائی و بردباری خود را از باور به این لقاء و حضور در آستانۀ خدا دریافت میدارند، و همۀ نیرو و توان خوبش را از اجازه خدا و توفیق پروردگار میدانند، و تمام یقین خویشتن را از وثوق و اطمینان به آفریدگار مـدد مـیجویند، و خدا هم با بردباران است... این گروه اندک معتقد بردبار ثابت قدمی که کثرت دشمن و نیرویش، آنان را با وجود ضعیفی و قلّتشان نلرزانید و از جای نلغزانید... بناگاه این گروه، بعد از آنکه پیمان خود را با خدا تجدید مینماید و با دل و جان بدو میگراید و یاری را تنها از وی میخواهد، پا به راه هـولناک و رعبانگیزی میگذارد، و سرنوشت نبرد را به نفع خود تغییر میدهد و از کارزار پیروز و سرفراز بدر میآید:
(وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (٢٥٠)
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ )
هنگامی که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتند (و لشکریان فراوان و ساز و برگ مجهّز جنگی ایشـان را دیدند، به آفریدگار خویش پناه بردند و) گفتند: پروردگارا (بر دلهایمان آب) صبر و شکیبائی بریز و گامهایمان را ثابت و استوار بدار و ما را بـر جمعیّت کافران پیروز بگردان. سپس به فرمان خدا، ایشان را (مغلوب کردند و) فراری دادند، و داود (یکی از سپاهیان طالوت) جالوت را کشت، و خداوند حکـومت و حکمت بدو بخشید و از آنچه میخواست بدو یاد داد.
این چنین: (رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا) پروردگارا شکیبائی بر ما بریز. این تعبیری است که صحنۀ شکیبائی را به عنوان فیضی از سوی خدا به تصویر میزند که خداوند دارد آن را بر بالای سرشان میریزد و ایشان را در برمیگیرد، و همو دارد آرامش و سکون و تاب تحمّل هول و هراس و مشقّت و سختی را بر پیکرشان ریزان و باران میسازد. (وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا) گامهایمان را ثابت و استوار بدار. چه گامها در ید قدرت خدای سبحان است، آنها را بگونهای ثابت میدارد که از جای تکان نمیخورند و نمیجنبند و نمیلرزند. (وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِین). ما را بر گروه کافران پـیروز بگردان. به راستی موقعیّت و موضعگیری روشن شد... ایمان در برابر کفر... حق در برابر بـاطل... دعوت به سوی خدا تا او دوستان مؤمن خود را بر دشمنان کافر خویش پیروز بگرداند. پس هیچگونه جای بدگمانی در دل، و تاریکی در اندیشه، و شکّی در درستی هدف و روشنی راه نیست.
نتیجه همان شد که انتظارش را داشتند و چشم به راهش بودند: (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ) پس ایشان را با اجازه خدا شکست دادند. نصّ قرآنی این حقیقت (بِإِذْنِ اللَّهِ) را تأکید میکند... تا مؤمنان آن را بدانند یا آگاهی بیشتری نسبت بدان داشته باشند همچنین تا اینکه جهانبینی کامل دربارۀ حقیقت آنچه در ایـن جـهان هستی میگذرد و دربارۀ سرشت نیروئی که هستی را به گردش و چرخش میاندازد، روشن و آشکار گـردد... مؤمنان پردۀ قدرت هستند. خداوند آنچه میخواهد درباره ایشان روا میدارد، و آنچه را اختیار میکند با دست آنان به انجام میرساند و اجراء مینماید... البتّه با اجازۀ خویش... ایشان چیزی در دست ندارند و کاری بدیشان مربوط نیست. نه قدرتی دارند و نه نیروئی. ولیکن این خدا است که ایشان را برای اجرای خواست خود برمیگزیند، پس از ایشان همان چیزی سر میزند که او میخواهد و اجازه میدهد... این حقیقتی است که جا دارد دل مؤمن از آن لبریز از امنیت و آرامش و اطمینان شود... او بنده خدا است. خداوند او را برای انجام نقش خویش برگزیده است. این هم منّت و فضلی از سوی خدا است. بندۀ مؤمن، این نقش گزیده را اداء میکند و تقدیر نافذ خدا را تحقّق میبخشد. آنگاه خداوند او را با اعطاء پاداش، بزرگ میدارد، بعد از آنکه با انتخاب او، وی را کرامت و افتخار داده بـود... اگر فضل خدا نبود کاری نمیتوانست بکند، و اگر فضل خدا نبود پاداشی بدو داده نمیشد و اجری نصیبش نمیگشت... از اینها گذشته، بندۀ مؤمن به عظمت نتیجه و پاکی هدف و پاکیزگی راه، اطمینان کامل دارد... پس در چیزی از اینها نیاز به هدف شخصی ندارد، بلکه تنها و تنها او اجراءکنندۀ ارادۀ گزیدۀ خداوند است و گوش به فرمان چیزی است که پروردگار بخواهد. استحقاق همۀ اینها را هم بر اثر نیّت پاک و عزم راسخ در اطاعت و گرایش خالصانه به خدا پیدا کرده است.
سپس روند گفتار نقش داود را هویدا میسازد:
(وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ )
داود جالوت را کشت.
داود جوان کم سنّ و سالی از بنیاسرائیل بود. و جالوت شاه نیرومند و فرمانده خوفناکی بود... ولیکن خدا خواست که در آن زمان به مردمان نشان دهد اینکه کارها مطابق با ظواهرشان نمیچرخند، بلکه برابر با حقائقشان میگردند، حقائق کارها را هم خدا میداند، و مقدورات و کم و کیف آنها تنها در دست او است. بر مردمان چیزی جز این نیست که به وظیفۀ خود عمل کنند و به پیمانی که با خـدا دارنـد وفا کـنند. سپس همانگونه میشود که خدا میخواهد بدانگونه بشود. خدا خواست که مرگ این جبّار ستمگر بدسگال با دست این جوان کوچک و خردسال انجام بگیرد تا مردمان ببیند که جبّاران زورمندی که ایشان را به وحشت و هراس میاندازند بسیار ضعیف و ناتوانند و جوانان خردسالی - وقتی که خدا بخواهد - آنان را به خاک مذلّت مینشانند و میکشند... در این کار حکمت دیگری نهفته بو دکه نهان از دیدگان بود و خداوند میخواست چنین فلسفهای هویدا گردد و رخ بنماید. او مقدّر فرموده بود که داود همان کسی باشد که بعد از طالوت زمام امور مملکت را به دست بگیرد، و بعدها آن را برای فرزندش سلیمان به ارث بگذارد، و عصر سلیمان عصر طلائی بنیاسرائیل در طول تاریخ دور و دراز ایشان باشد. این هم پاداش تکان عقیده و رستاخیز ایمان در نـفسهای ایشان، به دنبال سرگشتگی و واپسگرائی و پراکندگی آنان بود:
(وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ )
خداوند حکومت و حکمت بدو بـخشید و از آنچه میخواست بدو یاد داد.
*
داود شاه و پیغمبر بود، و خداوند ساختن زره و ابزار جنگی را بدو آموخته بود، و قرآن تـفصیل آن را در مواضع مختلف و سورههای گوناگون بیان کرده است... امّا در اینجا روند گفتار، هدف دیگری از داستان بطور کلّی دارد... هنگامی که سخن بدینجا میرسد و بدین خاتمه میپیوندد و پیروزی نهائی را از آن عقیدۀ ایمانی راستین نه از آن نیروی مادی دروغین، و متعلّق به ارادۀ والای استوار، نه متعلّق به کثرت عددی نمودار میداند و اعلام میدارد... بدین هنگام هدف عالی پیکار میان آن نیروها را به آگاهی همگان میرساند... هدف از چنین مبارزهای غنائم و تاراج و افتخارات دروغین و هالههای وابستۀ رنگین کمان نیست... بلکه تنها هدفی که مقصود و منظور است عبارت از صلاح مردمان کرۀ زمین و استقرار خیر در آن از راه مبارزه با شرّ است:
(وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ) (٢٥١)
اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلۀ برخی دیگر دفع نکند، فساد زمین را فرا میگیرد، ولی خداوند نسبت به جهانیان لطف و مرحمت دارد.
در اینجا شخصیّتها و حادثهها از میان برمیخیزند تا از لابلای نصّ کوتاه قرآنی، فلسفۀ والای خداوندگاری از مبارزه نیروها و مسابقۀ توانها و رهسپار شدن در پی تلاشها و کوششها به همراه موج زندگی جوشان و خروشان و پیچان و توفنده در روی زمین، جلوهگر و نمودار گردد. در اینجا تا چشم کار میکند گسترۀ حیات است که کران تا کران از مردم موج میزند و همگان به دفع هم می کوشند و بر همدیگر سبقت میجویند و به سوی هدفها در تک و تابند... در فراسوی جملگی آنان، آن دست حکیم و مدبّری است که جمیع سـر رشتهها را در اختیار دارد، و قـافلۀ انـبوه رقابت کنندگان و نبردگان و بر هم سبقتگیرندگان و پـیشی جویندگان را در پایان گشت و گذار به سوی خیر و صلاح و رشد و ترقّی، رهنمود و رهبری مینماید.
اگر خداوند برخی از مردمان را با برخی دیگر دفع نمیکرد، و اگر در سرشت مردمان که خدا ایشان را بر آن سرشته است، این نبود که مصالح و مسیرهای ظاهری و نزدیک ایشان تعارض پیدا کند و اصطکاک منافع پدیدار گردد، زندگی سراسر گندیده و بدبو میگردید. بدین منظور به فرمان رب غفور همۀ نیروها به فعّالیّت مشغول بوده و تماماً همدیگر را طرد و دفع و پرتاب میکنند و با یکدیگر به نبرد و دفاع مینشینند و در راه غلبه بر هم به سـتیز میخیزند و به تک میایستند، و با این جدالها و پیکارها، گرد کسالت و خمودگی را از دامان خود میافشانند، و نهانیهای اندوختۀ درون خود را به جوش و خروش میاندازند، و پیوسته بیدار و کاری و چابک و جاری میمانند، و ذخایر نهان در دل زمین را بیرون میدهند و توانهای نادیده و رازهای پوشیده را به کار میگیرند، و سرانجام رستاخیز گروه گزیدۀ راه یافتۀ وارسته، خیر و صلاح و پیشرفت و برکت به ارمغان آورده و پیشکش به جهانیان میدارند... این گروه بایسته و به خدا پیوسته، حق و حقیقتی را میشناسد که خداوند متعال بیان داشته است، و راه به سوی او را آشکار میداند. بدین حقیقت نیز آشنا است که او موظّف است باطل را از میان بردارد و حق را در زمین پابرجا و استوار نماید. میداند که نجات از عذاب خدا برای او ممکن نیست مگر اینکه به وظیفۀ خود عمل کند و برای ایفاء این نقش بزرگ بپا خیزد، و همچنین آنچه را در زمین بر عهده میگیرد و بدان دست مییازد و میگوید و میکند به فرمان خدا و برای اطاعت از خدا و محض رضای خدا باشد.
در اینجا است که خداوند فرمان خود را به مرحلۀ اجراء درمی آورد و قضا و قدر خویش را تنفیذ میفرماید، و سخن حق و خیر و صلاح را بالاتر و والاتر میگرداند، و نتیجۀ پیکار و مبارزه و مسابقه را نصیب دست نیروی خیرخواه سازنده مـیکند. نیروئی که مبارزه، شریفترین و بزرگوارانهترین اندوختۀ درونی آن را به جوشش و جنبش انداخته است و آن را به والاترین درجۀ کمالی رسانده است که در زندگی میتواند بدان برسد.
بدین منوال گروه اندک مؤمن متّکی به خدا، سرانجام چیره و پیروز میشود. زیرا این دسته، نـمایانگر ارادۀ برین خدا، در دفع فساد از زمین، و استقرار صلاح در پهنۀ حیات است. این گروه گزیده به خدا رسیده، از آنجا که مجسّم کنندۀ هدف عالی است، شایستۀ پیروزی و بهروزی است.
*
سرانجام پیرو اخیر داستان بیان میشود:
(تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ) (٢٥٢)
اینها آیههای خداوند است که آنها را به حقّ بر تو فرو میخوانیم، و تو از زمرۀ فرستادگان (خداوند) هستی.
اینها آیههای عالی مقام و ژرف پر معنی و با محتوائی است که (آنها را بر تو فرو می خوانیم) این خدای سبحان است که آنها را فرو میخواند. وقتی که انسان این کار را با دیدۀ تحقیق بنگرد و دربارۀ حقیقت ژرف هولانگیز آن به تفکّر بپردازد، درمییابد که چنین امری چقدر شگفتانگیز و عظیم است... (که به حق آنها را بر تو فـرو میخوانـیم)... این آیات حامل حقّ و در برگیرندۀ حق هستند. آنها را کسی فرو مـیخوانـد که می تواند حق تلاوت آنها را اداء کند و بر فرو فرستادن آنها توانا است، و همو است که آنها را قانون بندگان کرده است. این حقّ، جز خدای سبحان را نسزد. چه هر کس برنامهای برای بندگان وضع کند که جـدا از آن برنامهای باشد که خدا وضـع فرموده است، بیگمان متجاوز به حریم حقّ و خدا، و ستمگر به خود و بندگان است و مدّعی چیزی است که خارج از حوزۀ قدرت و تملّک او است، و ناحق و باطلگرا است و شایستۀ آن نیست که از او پیروی گردد. بلکه باید تنها از فرمان خداوند و فرمان کسی پـیروی شود که رهنمون به رهنمود خدا باشد و بس.
(وَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ)
تو از زمرۀ فرستادگان (خداوند) هستی.
از آنجا که تو از زمرۀ فرستادگانی، این آیه را بر تو فرو میخوانیم و تو را با تجارب جمیع بشریّت در همۀ اعصار و قرون خود آشنا مینمائیم و آموختههای ایشان و آزمودههای قافلۀ ایمانی در تمام مراحلی که پیموده است، زاد و توشۀ تو میگردانیم، و ترکۀ همۀ پیغمبران را میراث تو میسازیم.
*
بدین تـرتیب ایـن درس ارزشمند و لبریز از توشۀ تجارب، اتمام میپذیرد، و در اینجا این جزء هم به پایان می رسد. جزئی که گروه مؤمنان را در جولانگاهها و گذرگاهها و دیدگاههای گوناگون به گشت و گذار واداشت و به سیر و سیاحت برد، تا ایشان را پـرورش کند و برای نقش بزرگی آماده سازد که خداوند آن را برایشان در زمین مقدّر و معیّن فرموده است، و آنان را قـیّم و سرپرست آن کـرده است، و همو است که مسلمانان را ملّت معتدل و میانهای نموده است، و آنان تا آخر زمان با این برنامه خدائی، مردمان را راه میبرند و ایشان را به سوی الله رهنمون میشوند.
پایان جزء دوّم
[1] مراجعه شود به: (تصویر هنری در قرآن) فصل: قصه در قرآن.