سورهی بقره آیه 220-215
یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٢١٥) کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٢١٦) یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلا یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢١٧) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٢١٨) یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (٢١٩) فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأعْنَتَکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٢٢٠)
فراز برجسـتهای که در این بند سوره است، فراز پرسشهائی دربارۀ احکام میباشد.
این فراز چنانکه قبلاً به هنگام سخن از فرمودۀ خداوند: (یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَهِلَّةِ) .در همین جزء گفتیم، فرازی است که بیانگر بیداری عقیده و چیرگی آن بر نفسهای گروه مسلمانان در آن هنگام است، و نمایانگر علاقه و شوق وافری است که مؤمنان در امر آشنائی با حکم عقیده دربارۀ هر یک ازکارهای زندگی روزانه از خود نشان میدادند تا کردارشان را با حکم عقیده مطابقت دهند و برابر فرمان دین رفتار کنند.
این نشانۀ مسلمان است که: حکم اسلام را در کارهای کوچک و بزرگ زندگی خود جویا شود و به کاری پیش از اطمینان از دستور اسلام دربارۀ آن دست نیازد، و بعد از اطّلاع از فرمان اسلام در این زمینه، آنچه را که اسلام بپسندد، دستور و فرمان او باشد، و آنچه را که نسپندد بر او قدغن و حرام محسوب گردد. چنین حسّاسیّت و درایتی، نشانۀ ایمان به این عقیده است. همچنین به سبب یورشهای مکّارانۀ یهودیان و منافقان و مشرکان پرسشهائی برانگیخته میشد و سؤالاتی دربارۀ برخی ازکارها و تصرّفات میگردید. این امر مسلمانان را وامیداشت که دربارۀ چنین کارهائی پرسش نمایند. انگیزۀ این پرسشها یا برای این بود که از حقیقت و حکمت آن امور باخبر گردند و اطـمینان یابند، و یا اینکه انگیزۀ پرسشها تنها تأثیرپذیری از آن یورشهای ناحوانمردانه و تبلیغات زهرآگین بود. قرآن هم دربارۀ آنها قاطعانه پاسخهای درست و سخنان حق میآورد، در نتیجه مسلمانان به راه راست برمیگشتند و دلشان خنک می گردید و عطششان فروکش میکرد، و دسیسهها و نیرنگها بیرنگ میشد و باطل میگردید و آتش فتنهها و آشوبها فرو میمرد، و کید و مکر مکّاران وبال گردنشان میشد و خدنگ نیرنگشان بر سینههای خودشان مینشست.
این فراز گوشهای از پیکاری را به تصویر میکشد که قرآن آن را گاهی در پهنۀ نـفسهای مسـلمانان به راه میانداخت و به اصلاح اندیشۀ ایشان دست مییازید، و گاهی در صف آنان جای میگرفت و آن را سر و سامان میبخشید، و بر ضدّ مکّاران و بدسگالان، نبرد جانانهای تهیّه میدید.
در این درس چندی از این پرسشها است: پرسش از صدقه و انفاق و جایها و اندازههای آن و نوع دارائی و مالی که از آن بذل و بخشش باید کرد، پرسش از جنگ در ماه حرام، پرسش از باده و قمار، و پرسش از یتیمان.
انگیزههای این پرسشها، اسباب و عللی را مینمایانند که قبلاً بیان کردیم، و به هنگام بررسی نصوص آیات بار دیگر به تفصیل از آنها سخن خواهیم راند.
(یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ) (٢١٥)
از تو میپرسند: چه چیز را صدقه و انفاق کنند؟ بگو: آنچه از (مال و دارائی پاکیزه و) پسندیده صدقه و انفاق میکنید از آن پدر و مـادر و خـویشاوندان و یـتیمان و بیچارگان و واماندگان در راه (و بریده از مال و دارائی خویش) است. و هر کار نیکی که میکنید خداوند از آن آگاه است.
پیش از این پرسش، آیههای فراوانی دربارۀ انفاق آمده است. چه انفاق در شرائطی همچون شرائطی که اسلام در آن پا گرفته بود، برای جنبش گروه مؤمنان در برابر چنان دشواربها و سختیها و جنگی که با آن روبرو شده بودند و ایشان را در برگرفته بود، ضروری مینمود. همچنین انفاق از ناحیۀ دیگری نیز ضرورت داشت. از ناحیۀ ضمانت اجتماعی و مسؤولیّت مشترک در میان افراد گروه، و بر طرف کردن پریشانی افکار و اختلاف سلیقهها، بگونهای که هیچ کسی جز این نـیندیشد و احساس نکند که اندامی از اندامهای آن پیکر است، و بدون آن، چیزی نمیخواهد و چیزی از آن دریـغ نمیدارد. این امر از لحاظ جنبش عقلانی و بیداری شعور جامعه دارای ارزش فراران بزرگی است، همانگونه که جلوگیری از نـیازمندی جامعه و رفع مایحتاج، حائز اهمّیّت چشمگیر در جنبش عـلمی آن است.
در اینجا برخی از مسلمانان میپرسند:
(مَاذَا یُنْفِقُونَ )
چه چیز را انفاق کنند؟.
این پرسش از نوع چیزی است که انفاق میکنند... پاسخ آن میآید و چگونگی انفاق را روشن میدارد، و همچنین شـایستهترین مـوارد مصرف و نزدیکترین جاهای آن را معیّن میسازد:
(قُلْ: مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ )
بگو: آنچه از (مال و دارائی پاکیزه و) پسندیده انـفاق میکنید.
این تعبیر دو اشاره دارد: نخست اینکه، هر چه انـفاق شود، نیک است... برای دهنده و گیرنده و مردمان نیک است، و اصلاً خودش نیک است و کار پاکی و بخشیدن پاکی و چیز پاکی است... دوم اینکه، انفاقکننده بهترین چیزی را که دارد برگزیند و از آن انفاق کند، و نیکترین چیزی را که دارد بر دارد و دیگران را در آن شریک نماید. روشن است گزینش چیز پاک و به خاطر دیگران دست از آن برداشتن، چیزی است که دل را صفا و جلا میدهد و مایۀ تزکیه و پاکی جان میگردد، آخر ایثار و فداکاری مفهومی بلند و مقامی شامخ دارد.
چنین اشارهای الزامی نیست، چه آنچه الزامی است - همانگونه که در آیۀ دیگری آمده است - این است که انفاق کننده از چیز مـیانهای انفاق نماید، نه از بیارزشترین و بدترین چیز و نه ازگرانبهاترین و بهترین چیز. امّا در اینجا اشاره به این است که نفس برای بذل و بخشش چیزی رام و برانگیخته شـود کـه نیک است و آن چیز در مقابل دیدگانش آراسته گردد و برابر روش قرآن کریم در پرورش نفسها و آمادگی دادن به دلها، حبّ عمل خیر و کار پسندیده در تار و پود وجود انسان عجین وآمیخته شود.
و امّا طریقۀ انفاق و مصرف بعد از بیان نوع آن میآید:
(فَلِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ)
انفاق از آن پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و بیچارگان و واماندگان در راه (و بریده از اهل و عیال و مال و منال خویش) است.
این کار میان گروههای مختلف بشری پیوند برقرار میسازد. برخی از ایشان را رابطۀ خویشاوندی، برخی را خویشی و صلۀ رحم، بعضی را رحم و مهربانی، و بعضی را رابطۀ خانوادگی بزرگ بشریّت لمیده در چهارچوب عقیده، با انفاق کننده پیوند مـیدهد... همۀ اینها در آیۀ واحدی در کنار یکدیگر قرار میگیرند: پدران، مادران، خویشاوندان، یـتیمان، بیچارگان، و واماندگان در راه. همۀ اینها در رشتۀ محکم ضمانت اجتماعی و مسؤولیت مشترک موجود میان آدمیزادگان در چهارچوب عقیدۀ استوار و ایدئولوژی واحد جای میگیرند.
ترتیبی که در این آیه و در آیههای دیگر آمده است و برخی از احادیث نبوی نیز بر وضـوح و روشـنی آن میافزایند... مانند حدیثی که در صحیح مسلم از جابر روایت شده است اینکه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به مردی گفت:
(ابدأ بنفسک فتصدق علیها , فإن فضل شیء فلأهلک , فإن فضل شیء عن أهلک فلذی قرابتکَ,فإن فضل عن ذی قرابتک شیء فهکذا وهکذا . ..)
از خود شروع کن و اوّل به نفس خویش کمک نما، پس اگر چیزی اضافه شد آن را به اهل و عیال خود بده، اگر از اهل و عیالت چیزی اضافه گردید آن را به خویشاوندان خویش عطاء کن، و اگر از آنان چیزی اضافه ماند، این چنین و آن چنان (کن و به هر کس که میخواهی عطاء کن).
این ترتیب به برنامۀ حکیمانه و بیپیرایۀ اسلام در پرورش نفس انسانی و رهنمود آن اشاره دارد ... اسلام انسان را چنانکه هست در مدّ نظر میگیرد و فطرت و امیال و گرایشهای طبیعی و استعدادهای او را فراموش نمیکند. سپس او را همانگونه که هست راه میبرد و موقعیّت وی را در نظر میگیرد وگام به گام و آهسته و آرام او را از نردبان ترقّی بالا میبرد. دستش را میگیرد و ساده و آسان پا به پا او را راه میبرد و بالاتر و بالاتر میکشاند و او راحت و آسوده به جلو گام برمیدارد و مدارج عالی را طی میکند. روش تربیتی اسلام به فطرت و خواستها وگرایشها و استعدادهای انسان پاسخ میگوید، و انسان نیز تحت رهنمودهای آن، زندگی را رشد میدهد و ترقّی میبخشد و در این مسیر احساس رنج و خشکی نمیکند و سختی و مشقّتی نمیشناسد و در غلها و زنجیرها کشیده نـمیشود تـا کشـان کشـان مراحل زندگی و مدارج ترقّی بدو پـیموده شود، و نیروها و امیال فطری او سرکوب نـمیگردد تـا بدین وسیله چرخزنان به پرواز درآید و اوج گیرد. او را بدون درایت و هدایت روانۀ راه نمیدارد و سرگشته و سرگردان نمینماید، و او را بالای تپهها و بر فراز کوهها به پرواز درنمیآورد. بلکه او را آرام و آهسته بالاتر و بالاتر میبرد و اوج میدهد، به گونهای که پاهای او بر روی زمین است و چشمانش به آسمان دوخته شده است و دلش به افقهای دوردست بالا خیره مانده است و جانش در اوج آسمانها با خدا پیوند یافته است.
خدا میدانسته است که انسان، خودش را دوست میدارد. لذا بدو دستور داده است که پـیش از بذل و بخشش به دیگران به خود بپردازد و به خویشتن کمک کند و آنگاه به غیر خود یاری و انفاق نماید. برای او چیزهای پـاکیزه را حلال و آزاد کرده است و او را تشویق نموده است از آنها لذّت برگیرد و بهره ببرد بدون اینکه کار به عیش و نوش و خوشگذرانی مبتذلانه و غرور و سرمستی و تکبّر نابخردانه بکشد. چه صدقه بعد از خودکفائی و بینیازی است. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرماید:
(خَیْرُ الصّدَقَة ما کانَ عَنْ ظَهْر غنىّ ، وَ الْیَدُ الْعُلْیا خَیْرٌ مِنَ الْیَد السُّفْلی ، وَ ابْدأ بِمَنْ تَعْولُ).
بهترین صدقه، آن است که مازاد بر احتیاج باشد، و دست بالا (دست پر) از دست پائین (دست خالی) بـهتر است، و (صدقه را) از کسی آغاز کن که تحت تکفّل تو است.
از جابر رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است: مردی طلائی را بیاورد که به اندازۀ تخممرغی بود، و گـفت: ای رسول خدا، این را در معدنی پیدا کردهام و به عنوان صدقه میبخشم، آن را برگیر جز آن چیزی ندارم. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو پشت کرد. مرد از جانب راست به پیشش رفت و حرفهای پیشین را تکرار کرد. پیغمبر بدو پشت کرد. مرد از پشت سر به سویش رفت و دوباره همان حرفها را زد. پیغمبر آن را گرفت و به سوی مرد پرتاب کرد، بگونهای که اگر بدو میخورد به دردش میآورد. و فرمود:
(یأتی أحدکم بما یملک فیقول:هذه صدقة . ثم یقعد یتکفف الناس ! خیر الصدقة ما کان عن ظهر غنى)
کسی از شما تمام آنچه را که دارد میآورد و میگوید: این صدقه است. سپس مـینشیید و دست گدائی بـه سوی مردم دراز میکند. بهترین صدقه چیزی است که مازاد بر احتیاج باشد.
خداوند میدانسته است که انسان پیش از هرکس دیگر، افـراد نـزدیک خانوادۀ خود را دوست مـیدارد... همسرش را ... و پدر و مادرش را. این بو دکه بعد از کمک به خویشتن، گامی او را به جلو برده و به انفاق به این کسانی که دوستشان میدارد برانگیخه است. تا از مال و دارائیش با رضایت خاطر، بدیشان بذل و بخشش کند، و بدین وسیله گرایش سرشتی خـویش را ارضاء نماید که زیانی در آن نیست و بلکه حکمت و خیر در آن است. در هـمان وقت کسانی را تحت تکفّل و سرپرستی دارد که خویشاوندان نزدیک اویند. آری، ولی ایشان هم دستهای از ملّت بشمارند که اگر به آنان چیزی داده نشود فقیر و محتاج میشوند. اگر آنان از دست خویشاوند خود کمک دریافت دارند برایشان محترمانهتر و بهتر است از اینکه از دست بیگانه کمک دریافت کنند. گذشته از این، چنین عملی محبّت و مودّت و صلح و صفا را در نخستین پرورشگاه یعنی در آغوش خانواده توسعه می دهد و پیوند خانوادگی را استحکام میبخشد، خانواده آنجائی که خداوند خواسته است که نخستین آجر کاخ بزرگ انسانیّت باشد.
خداوند میدانسته است که انسان، مهربانی و جانبداری خویش را بعد از آن، متوجّه همۀ اهل و عیال خود میکند -البتّه با حفظ درجات و مراتبی که نسبت بدو دارند و با در نظر گرفتن شدّت و ضعف پیوند و رابطۀ خویشاوندی - و در این زیانی نیست. چه ایشان هر یک اندامی از پیکر ملّت و اعضاء جامعهاند. در اینجا نیز خداوند انسان را گامی در انفاق به جلو میراند و با بذل و بخشش به دنبال اهل و عیال نزدیکش روانه میدارد و او را با عواطف و امیال فطریش همراه و همگام میسازد و در این گام وی را بر آن میدارد که نیاز اینان را برآورده سازد، و پیوندهای دور خانوادگی را تقویت نماید، و واحد نیرومندی از واحدهای جامعۀ مسلمان را دربرگیرد، جامعهای که در آن همگان با هم ارتباط محکم و پیوند ناگسستنی دارند.
بعد از آنکه آنچه در دست دارد از اینان و از آنان اضافه شد -البته بعد از رسیدن به خود و برآوردن نیاز خـویش - اسـلام دست او را میگیرد و به سوی دستههای مختلف جوامع بشری رهنمودش میسازد تا بر آنان ببخشاید. دستهها و گروههائی که به سبب ضعف حال و تنگی مجالشان، عاطفۀ جوانمردی و عاطفۀ مهربانی و عـاطفۀ همدردی هـمنوعان خود را بر میانگیزند ... پیشاپیش اینان یتیمان کوچک و ضعیف میباشند. به دنبال آنان بیچارگانی هستند که آنچه را که باید برای خرج و نفقۀ خویش داشته باشند بدست نمیآورند، لیکن با وجود این ساکت و خاموش میمانند و برای حفظ کرامت انسانی خود از مردمان یاری نمیطلبند و دست گدائی و نیاز به سوی کسی دراز نمیکنند. بعد از اینان واماندگان در راه می باشند. آنان کسانی هستند که چه بسا مال و دارائی داشته باشند، ولی از آن دور افتادهاند و فاصلههای زمانی و مکانی ایشان را از دسترسی به مال و منال خویش بدور داشته است - چنین کسانی در میان گروه مسلمانانی که از مکّه هجرت کرده بودند و همه چیز خود را پشت سر خویش بجای گذارده، فراوان بودند - همۀ اینها اندامهای جامعهاند، و اسلام ثروتمندان را به بذل و بخشش بر ایشان رهنمود مینماید و با احساسات پاک و فطرت زیبائی کـه در ایشان ایجاد میسازد و به جوش و خروش میاندازد، آنان را به سوی چنین مستضعفانی میکشاند، و در نتیجه اسلام به همۀ اهداف خویش آهسته و آرام و در کمال صلح و صفا دست مییابد. نخست به تزکیۀ نفسهای بخشندگان دستیابی حاصل میکند. چه این نفسها با طیب خاطر به بذل و بخشش چیزهای پاکیزه دست یـازیدهاند و از بخششی که کردهاند خشنود و هدفشان از بذل و بخشش رو به خدا رفتن و بدون ناراحتی و دلتنگی به آستانهاش روی آوردن است. هدف دومی که اسلام بدان میرسد عبارت از دادن مال بدان نیازمندان و تأمین معاش ایشان است. سومین هدفی که اسلام بدان دست مییابد اتحاد دادن و تجمّع بخشیدن به مردمان و ایجاد ضمانت اجتماعی و مسؤولیت مشترک در میان آنان است، بدون آنکه زیان و دلتنگی به میان آید .... و این، رهبری دقیق و آسایش بخشی است و به هر چه بخواهد میرسد، و هر نوع خیر و خوبی را بدون ظلم و جور و دروغپردازی و زورگوئی محقّق میدارد و فرا چنگ میآرد.
آنگاه همۀ اینها را با افق اعلی و عالم بالا پیوند میدهد، و در دل احساس پیوند با خدا را بر اثر بـخششی که میکند بجوش و خروش میاندازد، و دل را متوجّه این نکته میسازد که در آنچه میکند و در هر نیّت و احساسی که بدان میگذرد، پیوند خویش را با خدای خویش استوار میدارد و آفریدگار هم از کردار و گفتار و پندارش آگاه است:
(وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ) (٢١٥)
هر کار نیکی که میکنید خداوند از آن آگاه است.
خدا به آن کاری که میکنید آگاه است، و از انگیزۀ آن آگاه است، و از نیّت و قصدی که با آن همراه است آگاه است ... پس آنچه میکنید هدر نـمیرود و ضـایع نمیشود. چه به حساب خدا منظور شده است و در آن چیزی کم و کاست نمیگیرد و گم نـمیشود. به دفتر حساب خدائی رفته و واریز شـده است که چیزی از مردم نمیکاهد و بر ایشان ستمگری نمیکند. خدائی است که ریاکاری و نیرنگبازی از ساحت مقدّس او دور است...
بدین وسیله اسلام دلها را آرام آرام به افق اعلی و عالم بالا میرساند و آنها را با نرمش و سازش نه با تکلّف و زور به درجۀ پاکی و وارستگی و یکرنگی با خدا میکشاند... این روش تربیتی خدای دانا و آگاه است که آن را وضع میکند، و نظامی را بر آن پا بر جای میدارد که دست انسان را میگیرد و هـمانگونه به انسان مینگرد که هست، و به او از همان جائی که دارد میپردازد سپس او را به آفاق و اقطاری میرساند که بشریّت بدون چنین وسیلهای هرگز بدان نـمیرسد، و هیچ وقت هم بدان نرسیده است مگر آنگاه که بر این روش بوده است و در این مسیر گام برداشته است.
*
کار در فرضیّۀ حهاد نیز که در روند گفتار بعد از سخن از انفاق میآید، بر خود این روش است:
(کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (٢١٦)
جنگ بر شما واجب (کفائی) گشـته است و حال آنکه (بنا به سرشت انسانی) از آن بیزارید، لیکن چه بسا از چیزی بیزار باشید در حالی که همان چیز برای شما خیر و خـوبی است چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و آن چیز برای شما بد باشد، و خدا (بـه رموز کارها آشنا است و از جمله مصلحت شما را) میداند و شما (از اسرار امور بیخبرید و مصلحت خود را چنانکه شاید و باید) نمیدانید.
جنگ در راه خدا فریضۀ سختی است. لیکن فریضۀ واجبی است که باید اداء شود. واجب است که به جای آورده شود زیرا در آن خیر زیاد و سود فراوانی برای فرد مسلمان و برای گروه مؤمنان و برای همۀ بشریّت و برای حق و خیر و صلاح است.[1]
اسلام حساب فطرت می کند. این است که مشقّت چنین فـریضهای را انکار نمینماید و آن را دست کم نمیگیرد. احساس فطری نفس بشریّت را در اینکه جنگ را دوست نمیدارد و بر او دشوار میآید، از دید خویش به دور نمینماید. زیـرا اسلام با فطرت نـمیستیزد و با آن برخورد و کشمکشی ندارد و احساسات فطریی را که انکار ناپذیرند بر او حرام و قدغن نمیسازد ... لیکن کار را از سوی دیگر اصلاح و چارهسازی مینماید و پرتو تازهای بر آن میاندازد ... اسلام مقرّر میدارد که در میان فرائض برخی دشوار و تلخ و ناخوشایندند، لیکن در فراسوی آنها حکمتی نهفته است که رنج و مشقّت آنها را آسان میسازد و از سختی و دشواریشان میکاهد و مرارت و تلخیشان را گوارا مینماید و خیر و برکت پنهان را تحقّق میبخشد که چه بسا از دید کوتاه بین انسانی بدور بماند و آن را مشاهده ننماید ... بدین هنگام برای نـفس بشریّت روزنۀ تازهای را باز میکند که از آن به چنین کاری مینگرد، و زاویۀ دیگری را بدو نشان میدهد که جدا از زاویهای است که قبلاً از آنجا کار را مینگریست. روزنهای است که باد ملایم و نسیم جان بخشی از آن میوزد بدانگاه که غمها نفس را احاطه میدارنـد و کارها را بر او دشوار میسازند... چه کسی میداند، شاید در فراسوی کار ناپسند، خیر و نیکی نهفته باشد، و در فراسوی چیز دوست داشتنی شرّ و بدی نهان باشد. خداوند آگاه از نتائج و هدفهای دور و دراز مدّت است، و مطّلع از عواقب پوشیده می باشد، تنها او حقیقت را میداند و مردم چیزی از حقیقت نمیدانند.
هنگامی که نسیم جان بخش بر نفس بشریّت وزیدن میگیرد، رنج و مشقّت آسان میشود و کاستی میگیرد، و روزنههای امید باز میگردند، و در گرمای نیمروز دل آسودگی و آرامش خود را بازمییابد، و به طاعت و عبادت و انجام وظائف میگراید و با یقین و خشنودی کامل، سر بندگی به آستان خدا میساید.
این چنین اسلام با فطرت روبرو میگردد. با احساسات طبیعی فطرت که بر دل میگذرد و پیوسته در آن در گشت و گذار است، سر جدال ندارد و دشمنی نمیورزد و منکر آن نمیگردد، و با تـعیین تکالیف و وظـائف خشک و خنک فـطرت را به کارهای سخت و طاقتفرسا وانمیدارد. بلکه فطرت را برای طاعت و عبادت تربیت میکند، و چشمانداز امید وی را گشاد و فراخ میسازد. تا فطرت، چیزی را که کوچک و پست است در راه چیزی که خوب و نیک است بذل کند، و بالاتر از آن رود که هست و به دلخواه نه به اجبار بر ذات خویش برتری گیرد، و عطوفت و لطف خدا را حسّ کند، خدائی که نقاط ضعف او را میشناسد و به مشقّت آنچه بر او واجب کرده است اعتراف دارد و آن را معذور میدارد و پایگاه و ارزشش را میداند، و او را به سوی بلندپروازی و دورنگری و امیدواری ندا میدهد.
این چنین اسلام فطرت را تربیت میکند، بدانگونه که از انجام تکلیف، زار و نزار و خسته و درمـانده نمیگردد، و در نخستین نبرد به فریاد نمیآید و با اوّلین ضربه به فغان نمیافتد، و به هنگام ظهور رنج و بروز دشواری سست و بیحال نمیشود. هنگامی که ضعف او در برابر شدائد پدیدار و نمودار گردید، نه خجالت میکشد و نه خود را مینازد و فرو میافکند که دستم بگیر. و لیکن ثابت و استوار میماند و میداند که خداوند عذرش را میپذیرد و با کمک و یاری خود او را مدد و قوّت میدهد. تصمیم او این است که در برابر درد و محنت، مقاومت کند و به جنگ رنج و مشقّت خیزد و گلاویز دشواریها شود. چه بسا در پس زحمت و محنت خیر و خوبی کمین کرده باشد و به دنبال زیان و ضرر، نوبت ظفر آید، و آسودگی بعد از سختی و راحت فراوان پس بیماری و درد بیدرمان باشد. او در راه آنــچه دوست میدارد و از آن لذّت میبرد حرص نمیورزد و جوش نمیزند. چه بسا حسرت در پی لذّت و زحمت در پی نعمت باشد. و باز چه بسا چیز ناخوشایندی در پشت سر چیز دوست داشتنی پنهان باشد، و در فراسوی طمع پر زرق و برق هلاکت و نابودی کمین کرده باشد.
به راستی روش تربیتی شگفتی است! روش بس ژرف و سادهای است. روشی است که میداند چگونه از پیچ و خمها و دروازه های فراوان و راههای گوناگون نفس به داخل آن نفوذ نماید و راه خویش را به درون باز کند. البتّه از روی حقیقت و صداقت وارد میشود نه به وسیلۀ الهامات کاذب و نیرنگهای فریبا .... این درست است که نفس ضعیف و کوتاه بین انسانی کاری را چه بسا نپسندد و خیر کلّی و نیکی تمام در آن باشد. و این درست است که نفس چه بسا کاری را بپسندد و در راه رسیدن به آن خود را به زمین و آسمان بزند، ولی آن کار سراسر شرّ و بدی محض باشد. این نیز درست است که خداوند میداند و مردم نمیدانند. راستی مردمان از نتایج کارها و سرانجام امور چه میدانند؟! مردمان از آنچه در پس پردهای که فرو آویخته و فرو افتاده است کی آگاهند؟! مردمان از حقائقی که تابع هوی و جهالت و کوتاهبینی و کوتاهفهمی نیست و در برابر آرزوها و نادانیها سر تسلیم فرود نمیآورد چه میدانند؟!
حقّاً این لمس و بسودۀ خدائـی که دل بشری را ناز میکند، دنیای دیگری را در برابر آن باز میکند که نامحدود و بیکرانه است و جدا از جهانی است که چشمانش آن را میبیند. در برابر او عوامل دیگری را پدیدار میسازد که دست اندر کار ساخت هستی و سازماندهی و سامان بخشی بوده و سرگرم رتق و فتق امـورند و کارها را میچرخانند و عـواقب آنها را بگونهای نظم و ترتیب میدهند و به روالی میگردانند کهکاملاً جدا از آن چیزی است که او میانگـاشت و آرزویش را داشت ... انسان هنگامی که مطیعانه به این لمس و بسودۀ الهی پاسخ میگوید، او را به دست قضا و قدر میسپارد، در این حال انسان کار میکند و امید میورزد و طمع میدارد و میهراسد، ولیکن سر رشتۀ کارها را کلاً به دست حکیمانه و دانش همه جا گستر و فراگیر خداوندگار، حوالت میدهد و برمیگرداند، و خود خشنود و آسوده خاطر و دارای چشمان پر نور و فروزان است ... این است معنی ورود به صلح و آشتی از راه دروازۀ بزرگ و طریق گشاد آن ... حقّاً نفس انسان به حقیقت صلح و آشتی و سلامت و ایمنی پی نمیبرد مگر آنگاه که اطمینان داشته باشد به اینکه خیر و صلاح در چیزی است که خداوند اختیار فرموده و آن را برگزیده باشد. و اینکه خیر و خوبی در طاعت و عبادت خدا است، و اینکه انسان بدون آنکه از پروردگار دلیل و برهان طلبد و خداوندگار را به چیزهائی بیازماید، دل بر خطّ فرمان او نهد و فرمانبردارش باشد. اقرار مطمئنّانه و امید واثقانه و تلاش آرام بخش، دروازههای صلح و صفائی است که خدا بندگان مؤمن خود را ندا درمیدهد تـا جملگی بیایند و از آن درآیند... خداوند با این روش شگفت و ژرف و ساده، ایشان را بدان رهنمود میفرماید و آسان و آرام و مهربانانه بدان سو رهبریشان مینماید. با این روش به سوی صلح و صفایشان میخواند و میراند، و حتّی او بدانگاه که فریضۀ جنگ را بدیشان وامیگذارد و به انجام آن وادارشان میدارد، این نرمش در روش را مراعات داشته است. زیرا صلح و صفای حـقیقی، صلح و صفای روح و وجدان و آرامش دل و درون حتّی در پهنۀ کارزار است.
این چنین اشارهای را که نصّ قرآنی دربردارد، در مرز جنگ متوقّف نمیگردد، چه جنگ تنها نمودار چیزی است که نفس آن را نمیپسندد ولی در فراسوی آن خیر و خوبی قرار دارد... بلکه چنین اشارهای در سراسر زندگی مؤمن دخیل و در همۀ شریانهای پیکرۀ حیات او روان است و سایۀ خود را بر تمام حوادث زندگانی میگستراند... حقّاً انسان نمیداند خیر و خوبی کجا خواهد بود و شرّ و بدی کجا ... مؤمنانی که روز بدر بیرون رفته بودند و در طلب کاروان قریش و مال التجارۀ ایشان بودند، و دلشان میخواست گروهی را که خدا وعدۀ آن را بدیشان داده بود، کاروان و مالالتجاره باشد، نه اینکه گروه جنگجویان قریش. ولی خدا کاری کرد که قافله به سلامت از میان بدر رود و از معرکه بگریزد، و مسلمانان را با جنگجویان قریشی روبرو ساخت. لیکن این برخورد ناخواسته، بدل به پیروزی و نصرتی شد که آوازۀ آن در جزیرةالعرب پیچیده و پرچم اسلام را برافراشته کرد. کی به خنک آوردن آن قافله، با این خیر زیاد و فراوانی برابری می کند که خداوند برای مسلمانان خواسته بود؟ گزیش مسلمانان برای خود کجا و گزینش خدا برای ایشان کجا؟ آخر خدا میداند و مردمان نمیدانند.
جوانی که همراه موسی بود، آنچه را که برای خوردن تهیّه دیده بودند فراموش کرد - آن چیز ماهی بود - و ماهی درکنار صخره سنگ راه دریا پـیش گـرفت و بدانجا فروخزید:
(فَلَمّا جاوَزا قالَ لفَتاهُ آتنا غَداءنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً . قالَ:أرأیتَ إذ أوَیْنا إلى الصّخْرَة فَإنّی نَسیتُ الْحُوتَ ، وَما أنْسانیهُ إلّا الشّیْطانُ أنْ أذْکرهُ وَاتّخذَ سبیلَهُ فی الْبَحْر عَجَباً . . قالَ:ذلکَ ما کُنّا نَبْغ فَارْتَدّا عَلى آثارهما قَصَصاً . فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادنا . . .).
هنگامی که (از آن مکان دور شدند و) گذشتند، (موسی) به خادم خود گفت: خـوراک ما را بیاور، حقاً از این سفرمان دچار رنج و مشقّت شدهایم (و سفر پر درد و رنجی است و خستهایم. خادم) گفت: به یاد داری آنگاه را که به صخره سنگ پناه بـردیم و من (در آنجا داستان) ماهی را فراموش کردم که بیان کنم، و آن را جز شیطان از یاد من نبرده است، ماهی (در آنجا) راه دریا را به گونۀ شگفتی در پـیش گرفت و بدان فرو لغزید. گفت: این همان چیزی است که میخواستیم. پس از همان راهی که آمده بودند برگشتند. (در کناره صخره) بندهای از بندگان ما را یافتند.
(کهف / ٦٢-64)
این همان چیزی بود که موسی به خاطر آن بیرون آمده بود. اگر حادثۀ ماهی رخ نمیداد از راهی که رفته بودند برنمیگشتند، و آنچه که به خاطرش این همه رنج سفر را بر خود تحمیل کرده بودند از دستشان بدر میرفت. هر انسانی، برابر آزمونهای ویژه و تجارب خاص خود میتواند بیندیشد و با کمک اندیشه، در زندگی خویش ناگواریها و ناشایستهای زیادی را بیابد که به دنبال آنها خیر و خوبی فراوانی نصیب او شده است، و لذّات و خوشیهای زیادی را بیابد که به دنبال آنها شرّ و بلای فراوانی بهره او گشته است. چه خواستها و هدفهای زیادی که انسان به سبب از دست دادن آنها کمی مانده است دق مرگ شود و قالب تهی کند، امّا بعدها دیده است که عدم دسترسی بدانها وسیلۀ نجات او بوده و خدا آن چیزها را از دست او در آن زمان بدر کرده است و از این راه مرحمت و لطفی در حق وی نموده است. و چه محنتها و دشواریهائی که انسـان به سختی تـاب تحمّل آنـها را داشته و جرعۀ تـلخشان را دم زنان سرکشیده و اندکی مانده است که در زیر بار سنگین و ناجور آنها کمرش درهم شکند، لیکن بعدها روشن شده است که این ناگواریها در زندگی او موجب آن اندازه خیر و خوبی بوده است که رفاه حال بسیار و خوشیهای طولانی هم مایۀ چنین سعادتها و برکتهائی نـمیگشته است.
حقّاً انسان نمیداند، تنها خدا میداند و بس. پس آیا بر انسان چه گناهی است اگر راه صلح و صفا پوید و تسلم حق شود و خدا جوید و خدا گوید؟!
این روش تربیتی قرآنی است که نفس بشریّت را فرا میگیرد و بدو میآموزد که باید ایمان بیاورد و راه صلح و صفا پوید و اسلام را بپذیرد، و تا میتوانـد بکوشد و در میدان سعی و عمل آشکار، به تکاپو بپردازد و به تک ایستد، ولی کار غیب نهان از دیدگان و خارج از دائرۀ خرد و جان را به خداوند جهان واگذارد.
*
از جملۀ رهبریها و رهنمودهای مردمان به سوی صلح و آشتی، فتوای زیر در بارۀ جنگ در ماه حرام است:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلا یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢١٧)
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٢١٨)
از تو دربارۀ جنگ کردن در ماه حرام میپرسند، بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است، ولی جلوگیری از راه خدا (که اسلام است) و بازداشتن مردم از مسجدالحرام و اخراج ساکنانش از آن و کفر ورزیدن نسبت به خدا، در پیشگاه خداوند مهمتر از آن است، و برگرداندن مردم از دین (با ایجاد شبههها در دلهای مسلمانان و شکنجۀ ایشـان و ...) بدتر از کشتن است، (مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئین خود برگردانند. ولی کسی که از شما از آئین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت بر بـاد مـیرود، و ایشـان یـاران آتش (دوزخ) میباشند و در آن جاویدان میمانند. کسانی که ایمان آوردهاند و کسانی که هجرت نمودهاند و در راه خدا جهاد کردهاند، آنان رحمت خدا را چشم میدارند، و خداوند آمرزنده و مهربان است.
در روایتهای فراوانی آمده است که این آیات دربارۀ سریّۀ عبدالله پسر جحش رضی الله عنهُ نازل شده است. رسول خدا صلّی الله وآله وسلّم او را همراه با هشت نفر از مهاجران که هیچکس از انصار در میانشان نبود روانه کرد و نامۀ سربستهای به او داده بود و موظّفش فرموده بود که آن را تا دو شب راه نرود باز ننماید. وقتی آن را گشود دید که نوشته است:
(إذا نَظَرْتَ فی کتابی هذا فَامض حتّى تَنْزلَ بَطْنَ نَخْلَة - بَیْنَ مَکّةَ والطّائف - تَرَصّد بها قُریْشاً وَتَعْلَمُ لَنا مِنْ أخْبارهم . . وَلا تُکْرهَنّ أحَداً عَلىَ المسیر مَعَکَ مِنْ أصحابِکَ)
هر گاه به این نامهام نظر افکندی برو تا در وادی نخله - میان مکّه و طائف - فرود میآئی، در آنجا قریشیها را مییابی و ما را از اخبارشان مطّلع خواهی کرد ... البتّه کسی از یاران خـویش را وادار بــه رفتن بـا خود نمیسازی.
این واقعه پیش از جنگ بزرگ بدر بود. وقتی که عبدالله پسر جحش نامه را دید گفت: گوش به فرمان و فـرمانبردارم! سپس به یاران خود گفت: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مرا فرمان داده است که راه بروم تا به وادی نخله میرسم و در آنجا قریشیها را بپایم تا خبری از آنان برای او ببرم. و نهی فرموده است از اینکه کسی از شما را وادار به رفتن کنم. پس هر که از شما جویای شهادت است و بدان عشق می ورزد با من رهسپار شود و هر که دوست ندارد برگردد، چه من برابر فرمان رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خواهم رفت. او راه افتاد و یارانش با او راه افتادند و کسی از ایشان عقب نماند. به سرزمین حجاز رسیدند. در یکی از راهها شتری از آن سعد پسر ابی وقاص و عتبه پسر غزوان رضی الله عنهُ گم شـد. از گروه عبدالله پسر جحش دو نفر عقب ماندند تا در پی شتر بگردند و آن را بیابند و شش نفر باقیمانده راه افتادند. زمانی که در وادی نخله بسر میبردند کاروانی که متعلّق به قریشیها بود و مالالتجاره بر پشت داشت، از آنجا گذشت. در این کاروان عمرو پسر حضرمی و سه نفر دیگر بودند. سریّۀ عبدالله پسر جحش، عمرو پسر حضرمی را کشتند و دو نفر دیگر را دستگیر کردند و چهارمی فرار کرد وکاروان به غنیمت گرفته شد. سریّۀ عبدالله پسر جحش فکر میکرد که آن روز آخرین روز ماه جمادیالآخر است، لیکن روز اوّل رجب بود و ماههای حرام فرا رسیده بود که عربها آنها را بزرگ میداشـتند، و اسلام نیز آنها را بزرگ داشت و حرمتشان را محفوظ نمود ... هنگامی که سریّۀ برگشت و کاروان و دو نفر اسیر را به پیش رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برد، فرمود:
(ما أمَرْتُکُمْ بِقتالٍ فی الشّهْر الْحَرام).
من به شما دستور هیچ نوع جنگی را در ماه حرام نداده بودم.
پس کاروان و دو اسیر را نگاه داشت و از اینکه چیزی از آن برگیرد خودداری ورزیـد. وقـتی که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم چنین فرمود، عبدالله پسر جحش و یارانش از کردۀ خود پشیمان و دستپاچه شدند، و گمان بردند که دچار هلاکت گشتهاند، و برادران مسلمانشان در آنچه کرده بودند سرزنششان میکردند و بر ایشان میتاختند. قریشیها هم گفتند: محمّد و یارانش ماه حرام را حلال شمردهاند و در آن خونریزی نمودهاند و مال و دارائی را به تاراج بردهاند و مردمان را به اسارت گرفتهاند. یهودیان نیز این را برای خود به فال نیک میگرفتند و علیه محمّد از آن استفاده میکردند و میگفتند: ... عمرو پسر حضرمی را واقد (آتش افروز) پسر عبدالله کشت ... عمرو: یعنی جنگ، عمران و آبادانی یافت. حضرمی: یعنی جنگ حضور یافت، و واقد پسر عبدالله: یعنی جنگ وقود (افروزینه) یافت.
تبلیغ مسموم وگمراهساز بر این منوال و با روشهای مکّارانهای که در محیط عربی رواج و خریدار داشت راه خود را در پیش گرفت و بیانگر این بود که محمّد و یارانش مظهر تجاوزگریند و مقدّسات عرب را لگدمال شکنند، و اگر مصلحت باشد مقدّسات ایشـان را هم زشت و نادیده میگیرند. تا آنگاه که این نصوص قرآنی نازل شد و جلو هر سخنی را گرفت و با حق و حقیقت دربارۀ چنان رخداد و واقعیتی داوری کرد و جنجال را فیصله بخشید. پس رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دو اسیر و غنیمت را تصرّف فرمود:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ )
از تو دربارۀ جنگ کردن در ماه حرام میپرسند. بگو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است.
آیۀ فوق نازل شد و حرمت ماه حرام را اعلان داشت، و بیان کرد که جنگ در آن گناه بزرگی است، بلی. ولیکن:
(وَصَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ)
جلوگیری از راه خدا (که اسلام است) و بـازداشـتن مردم از مسجدالحرام و اخراج ساکنانش از آن و کفر ورزیدن نسبت به خدا، در پیشگاه خداوندگار مهمتر از آن است، و برگرداندن مردم از دین (با ایجاد شبههها در دلهای مسلمانان و شکنجۀ ایشان و ...) بدتر از کشتن است.
حقّاً مسلمانان جنگ را آغاز ننموده بودند، و ایشان تجاوز را شروع نکرده بودند. بلکه آغازکنندگان خود مشرکان بودند. آنان بودند که راه خدا را سدّ میکردند و مانع پذیرش و گسترش اسلام میشدند، و نسبت به خدا و مسجدالحرام کفر میورزیدند. به هر گناه کبیرهای دست مییازیدند تـا مردمان را از راه خدا بازدارند. خودشان در حق خدا کفر میورزیدند و کاری میکردند که مردم نیز چنین کنند. در حق مسجدالحرام هم کفر میورزیدند. حرمت آن را میشکستند و قداستش را نادیده میانگاشتند. در مدت ١٣ سال پیش از هجرت مسلمانان را در آنجا شکنجه میدادند و آنان را از دینشان برمیگرداندند. ساکنان آنجا را از منزل و مأوی و خانه و کاشانه بیرون میراندند. در صورتی که میدانستند که آنجا حرمی است که خداوند آن را محل امن و امان گردانده است، لیکن به حرمت و قداست آن توجّه نمیکردند و ناشایستها مینمودند.
گناه بیرون کردن اهالی و ساکنان مسجدالحرام از آنجا در پیشگاه خداوند بزرگتر از گناه جنگیدن در ماه حرام است ... گناه برگرداندن مردمان از دینشان در پیشگاه خدا از گناه کشتن بزرگتر است. مشرکان این دو گناه کبیره را مرتکب شده بودند و دلیل و برهانی که بر حفاظت حرمت بیتالحرام و حرمت ماه حرام اقامه میکردند و ادعاء داشتند که احترام و قداست آن دو را نگهداری نمودهاند، پوچ و نادرست بود. قرآن روش مسلمانان را در دفع تجاوز این متجاوزان بر مقدّسات روشن نمود. متجاوزانی که از مقدّسات هر وقت که می خواستند پردهای جلو خود میداشتند و به قداست و احترام آنها هر وقت که میخواستند تجاوز میکردند و حرمت مقدّسات را میشکستند. بر مسلمانان لازم بود که هر جا و هر گونه ایشان را دریابند با آنان بجنگند، زیرا ایشان تجاوزگران ستمپیشه و بدسگالان شرور بودند، نه حرمتی میشناختند و نه از قداستی باکی میداشتند. بر مسلمانان بود که آنان را آزاد نگذارند تا خویشتن را در زیر پردۀ نادرست و ناچیزی پنهان دارند که از مقدّسات جلو خود داشته بودند و خود را در پناه آنها گرفته بودند. چون این مقدّسات به ذات خود نه احترامی دارند و نه قداستی.
چیزهائی که میگفتند سخن حق و درستی بود اما منظورشان از آن چیز باطلی بود. اشارهای که به ماه حرام داشتند پردهای بود که خویشتن را در پس آن پنهان مینمودند و سنگری برای خود میدیدند، تا از درون چنین سنگری موقعیّت گروه مسلمانان را نشانه روند و ایشان را زشت بنمایانند و پریشان سازند و به عنوان تجاوزگر بشناسانند... در حالی که در آغاز خودشان متجاوز بودند و ایشان بودند که از اوّل حرمت بیتالله را شکستند.
اسلام مکتب واقعی و حقیقتگرای زندگی است، و بر ایدههای واهی خشکی که در قالبهای نظریّهها ارائه میگردند متّکی و استوار نمیباشد. اسلام با زندگی بشریّت -چنانکه هست - روبرو میشود و آن را با همۀ مانعها و جاذبهها و ظروف و انگیزهها و آمیزههای واقعی درمییابد. زندگی بشریّت را درمییابد تا آن را حقیقتاً رهبری کند و در دنیای واقعیّات در آن واحد به سیر و ارتقاء رهنمون گردد. با راه حلّهای عملی و قابل اجرائی پذیرای زندگی بشریّت میگردد، راهحلّهائی که پاسخگوی واقعیّات و حقائق حیات انسانها است. نه اینکه در دنیای رویاها به پرواز درآید و بر بال خیال بنشیند و تنها به چیزهای خوابگونه بیندیشد و بپردازد که ربطی و سودی به واقع حیات و حقیقت زنـدگی - آنگونهکه هست - ندارند.
اینان مردمان سرکش و ستمگر و تجاوزگرند. برای مقدّسات ارجی قائل نیستند و از بیحرمتی نسبت بدانها باکی ندارند و چیزهائی را که مردم از اخلاق و دین و عقیده محترم میشمارند و در برابر آنها سر تعظیم فرود میآورند، لگدمال مینمایند. جلو حق میایستند و مردمان را از آن بدور میدارند. مؤمنان را از دینشان برمیگردانند و ایشان را به بـدترین وجه اذیت و آزار میرسانند و آنان را از مکّه که در آن هر زندهای حتّی حشرات هم در امن و امانند بیرون میکنند ... آنگاه به دنبال همۀ این کارهای ناشایست در پشت ماه حرام خود را پنهان میدارند، و در راه دنیا دوستی و زراندوزی به تلاش میایستند و نام این عمل را مقدّسات میگذارند و به اسم مقدّسات به جنایات دست مییازند، و صدای خویش بلند می گردانند و میگویند: بنگرید! این محمّد وکسان همراه او هستند که حرمت ماه حرام را نگاه نمیدارند.
آیا اسلام چگونه با ایشان روبرو میشود و با آنان معامله میکند؟ آیا با راه حلّهای واهی و خیالپردازیهای شاعرانه با ایشان روبرو میگردد و با آنان رفتار مینماید؟ اگر چنین کند مسلمانان برگزیده را خلع سلاح میکند، در صورتی که در همان حال دشمنان ستمگر و بدنهادشان هر نوع سلاحی را بکار میگیرند و از بکار بردن هیچ نوع سلاحی پـرهیز نـدارنـد! ... هرگز! اسلام چنین نمیکند، زیرا اسلام میخواهد با عینیّات و واقعیّات روبرو شود و برای دفع و رفع حقائق جهان عملاً دست بکار شود و واقعیّتها را از نظر بدور ندارد. اسلام میخواهد ستمگری و شرارت را از میان برداشته و بزداید، و چنگالهای بطالت و ناخنهای ضلالت را بشکند. اسلام میخواهد زمین را به نیروی افضل و خیرخواه تسلیم کند، و رهبری را به گروه پاکان تحویل دهد. از اینجا است که مقدّسات را سنگر و سپری نمیسازد که در پشت آن مفسدان ستمگر سرکش بایستند و سنگر بگیرند و از آنـجا به سوی پاکان صالح سازنده نشانه روند، و خود از پاتک یورشها و از تیرهای تیراندازان مـحفوظ و در امان باشند.
بیگمان اسلام مقدّسات کسانی را مراعات میدارد که در حفظ احترام مقدّسات میکوشند، و اسلام دربارۀ این اصل سختگیری میکند و آن را مصون مینماید. لیکن اجازه نمیدهد که مقدّسات، سنگرها و سپرهای کسانی شود که احترام مقدّسات را از میان میبرند و پاکان را اذیت و آزار میدهند و صالحان و خوبان را میکشند و مؤمنان را از دین برمیگردانند و هرکار ناشایست و ناپسندی را مرتکب میگردند، و میخواهند خودشان در زیر پردۀ مقدّساتی که باید مصون بمانند، از دست قصاص انتقام رستگار و در امان باشد.
اسلام پیوسته این اصل را در مدّ نظر دارد و آن را به پیش میبرد... اسلام غیبت را حرام میداند... و لیکن غیبت فاسق بلامانع است... چه فاسقی که با فسق و فجور مشهور باشد حرمت و احترامی در پیش کسانی ندارد که از دست فسق و فـجور او مـیسوزند و داغ میشوند تا آن را نگاه دارند. اسلام آشکارکردن بدی و زبان گشودن بدان را حرام میداند. و لیکن برای آن استثنائی دارد که:
( الّا مَنْ ظُلِمَ).
مگر آنکه بر او ستم رفته باشد.
چنین کسی میتواند زبان به بدگوئی ستمکار خود بگشاید و آشکارا از او به بدی یاد کند. زیرا دم فرو بستن از بدگوئی او و سکوت در حق وی، ستمکار را امیدوار میکند به این که با اصل بزرگوارانـهای که شایستگی آن را ندارد حمایت گردد و خویشتن را در پناه آن دارد.
با وجود این اسلام در سطح عالی خود میماند و به سطح اشرار ستمگر فرو نمیلغزد، و همچنین به سوی سلاحهای کثیف آنان دست نمییازد و وسائل پست ایشان را بکار نمیگیرد... بلکه تنها گروه مسلمانان را بر آن میدارد که جلو دست آنان را بگیرند و نیرنگهای ایشان را خنثی کنند و مسلمانان را به جنگ و کشتارشان برمیانگیزد و از ایشان میخواهد که فضای زندگی را از وجود ناپاکشان پاک دارند... این چنین چیزی را آشکارا خواستار است و همچون روز روشن آن را فریاد میدارد.
هنگامی که پیشوائی و رهبری در اختیار دستهای پاک و پاکیزه و مؤمن و درست باشد، و هنگامی که روی زمین از وجود کسانی پاک گردد که احترام مقدّسات را از بین میبرند و آن را لگدمال میکنند... بدین هنگام است که حرمت کامل مقدّسات همانگونه که خدا خواسـته است مصون و محفوظ میماند.
اسلام این است ... آشکار و روشن و نیرومند و باطل شکن، نه باطلی را بر خود میپیچد و نه پیرامون آن میگردد، و از آنجا که خود پاکیزه و صـادقانه عمل میکند به کسی هم اجازه نمیدهد بر دور و بر خود خرافه و یاوه بپیچاند و نادرستی و گندکاری نماید.
این اسلام است که مسلمانان را بالای سرزمین سفت و سختی نگاه میدارد، به گونهای که گامهایشان در آنجا ثابت میماند و از جای نمیجنبد و راه راست خدا را در پیش میگیرند و به پیش میروند و زمین را از شر و فساد و بدی و تباهی میزدایند، و به وجدان خود اجازه نمیدهند که سست و پریشان گردد و خطرها آن را بخورد و وسوسهها آن را آزار دهد ... این شرّ و تباهی و ستم و پوچی است ... پس در این صورت حرمتی ندارد، و درست نیست که از مقدّسات سپری برای خود بسازد تا از پشت آن به مقدّسات ضربه بزند. بر مسلمانان است که راه خود را با یقین و اطمینان بپیمایند و مسیرشان را همراه با آرامش خاطر و سازش با دل بسپرند و در این طریق سایۀ امن و امان خدا را بر سر خویش دارند و در پناه آشتی با دل و جان و خدا و وجدان بغنوند.
بعد از بیان این حقیقت و پابرجائی این دستور، و آرامش بخشیدن به دلهای مسلمانان و استوار داشتن گامهایشان، روند گفتار به پیش میرود و برای ایشان پرده از ژرفای شرّ و بدی نهان در زوایای نفسهای دشمنانشان و اصالت دشمنانگی در نیّت و نـقشۀ بد سگالانشان برمیدارد و آنان را آگاهی میبخشد که:
(وَلایَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا )
پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئین خود برگردانند.
این بیان راستین از جانب خداوند دانای آگاه، پرده از اصرار و لجاجت کثیف و ناپاکشان بر شرّ و بدی کنار میزند، و پافشاری آنان را برای برگرداندن مسلمانان از آئینشان روشن می نماید و این کار ناپسند و پلشت ایشان را به عنوان هدف ثابت و تغییرناپذیر دشمنان مسلمانان مـیشناساند. ایـن چنین چیزی، هدف تغییرناپذیر دشمنان گروه مسلمانان در هر سرزمینی و در میان هر نسل و نژادی است ... گمان وجود اسلام در کرۀ زمین خود به خود مایۀ خشم و هراس دشمنان این دین است و باعث کینه و دلهرۀ دشمنان گروه مسلمانان در هر زمانی است. بودن اسلام ذاتاً ایشان را آزار میدهد و خشمگینشان میسازد و به خوف و هراسشان میاندازد. اسلام از لحاظ نیرو و شکوه بدان درجه است که هر پوچگرا و بدخواهی و هر ستمگر و ناپاکی از آن میترسد، و هر تـبهکاری آن را دشمن میدارد. اسلام اساساً خودش، و حق روشـن، و روش درست، و نظام سالمی که در آن است، جنگ بشمار است ... اسلام به همراه همۀ اینها جنگ بر ضدّ پوچی و سـتم و تباهی است. از اینجا است که پوچگرایان ستمکار تباهیپیشه، توانائی رویاروئی با آن را ندارند. این است که در کمین پیروان اسلام مینشینند تا ایشان را از این آئین الهی برگردانند، و آنان را دوباره کافر نمایند و در شکلی از اشکال فراوان کفر جـلوهگـرشان سازند. آخر چنین افرادی بر پوچی و ستم و تباهی خود ایمن نخواهند بود، وقتی که ببینند در زمین گروه مسلمانی به این آئین ایمان دارد، و از این روش پیروی مینماید، و با این نظام میزید.
ابزار و اسلحۀ جنگ این دشمنان با مسلمانان دگرگون مـیشود و تـنوّع میپذیرد، لیکن هدف ثابت و تغییرناپذیر است ... و آن اینکه مسلمانان راستین را اگر بتوانند از دینشان برگردانند. هر گاه سلاحی در دستشان بشکند، سلاح دیگری را برمیگیرند. و هر وقت ابزاری در دستشان کند شود، ابزار دیگری را تـیز مـیکنند ... خبر راستین خداوند آگاه پیوسته طنینانـداز است و گروه مسلمانان را فریاد میدارد و ایشان را از تسلیم شدن بر حذر میکند و آنان را از خطر آگاه میسازد و به شکیبائی در برابر مکر و کید دشمنان و بردباری در کارزار میخواند و بدیشان میفهماند که اگر چنین نکنند زیان دنیا و آخرت را در پی خواهد داشت و خود به عذابی گرفتار خواهند شد که هیچ عذر و بهانهای آن را از سرشان بدور نخواهد کرد:
(وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٢١٧)
هر کس که از شما از آئین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت بر باد میرود، و ایشان یاران آتش (دوزخ) میباشند و در آن جاویدان میمانند.
(حُبُوط) از (حَبِطَتِ النّاقَةُ)[2] گرفته شده است بدانگاه که در چراگاه کثیفی بچرد و باد کند و بر اثر آن قالب تهی کند و بمیرد.... قرآن با این واژه از تباهی و هدر رفتن عمل تعبیر میکند، تـا مدلول حسّی و مدلول معنوی تطابق داشته باشد و آشکار و نهان هماهنگ گردد ... انباشتگی کردار پوچ و آماسیدن نمای آن وسرانجام هلاک و نابود شدن، مطابقت داشته باشد با باد کردن و آماسیدن حجم شتر و سرانجام به درد این نفخ کردن، هلاک شدن و مردن آن.
هرکس از آئین اسلام بعد از گرویدن بدان و شناخت آن بر اثر پتکهای اذیّت و آزار و فتنه و آشوب برگردد - هر اندازه فراوان و رنجآور هم باشد - این سرنوشتی است که خدا برای او معیّن و مقرّر فرموده است. ضایع شدن و هدر رفتن کردار در دنیا و آخرت، به دنبال آن جاویدانه گرفتار آمدن به عذاب دوزخ.
دلی که مزۀ اسلام را بچشد و چنانکه باید با حقیقت اسلام آشنا گردد، امکان ندارد که هرگز از آن به راستی دست بکشد. مگر اینکه به گونهای تباهی گرفته باشد که صلاحیّت خویش را از دست داده باشد. این کار هم غیر از پرهیز از اذیّت و آزاری است که به نهایت خود میرسد و از مرز طاقت و توان شخص خارج میگردد. زیرا خداوند مهربان است. به مسلمان - هنگامیکه عذاب و شکنجه بیرون از حدّ توان او میگردد - اجازه داده است که خویشتن را با ظاهرسازی محفوظ دارد مشروط بر آنکه دلش با خدا بوده، و بر اسلام ثابت و ماندگار، و از ایمان استواری برخوردار باشد. ولی خدا هرگز به مسلمان اجازه نمیدهد کفر حقیقی پیشه کند و حقیقتاً از دین برگردد، و در حالی که کافر باشد جهان را بدرود گوید ... پناه بر خدا!
این تحذیر از جانب خدا تا آخر زمان به حال خود باقی است ... از هیچ مسلمانی عذری پذیرفته نیست تا به بهانه آن در برابر عذاب و شکنجه و نیرنگ و فتنه کرنش کند و آئین و یقین خود را ترک گوید و از ایمان و اسلام خویش برگردد و از حق و حقیقتی که چشیده و شناخته است دست بکشد ... بلکه وظیفۀ او نبرد و پیکار و تلاش و کوشش و شکیبائی و پایداری است تا بدانجا که خدا اجازه میدهد و در گشایشی به رویش باز میکند. خداوند بندگان خویش، آن کسـانی را که بدو ایمان میآورند و در راه او بر اذیت و آزار شکیبائی میورزند، به حال خود رها نمیسازد. خدا در عوض بدانان خیر و خوبی میدهد: یکی از دو نیکی را بهرۀ ایشان میگرداند: پیروزی یا شهادت.
رحمت خدا آماده است و کسانی آن را میجویند و امید دستیابی بدان را دارند که در راه او اذیت و آزار ببینند. هر مؤمنی که خانۀ دلش با نور ایمان روشن و آباد بشنود از چنین رحمتی مأیوس و ناامید نمیگردد:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٢١٨)
کسانی که ایمان آوردهاند و کسانی که هجرت نمودهاند و در راه خدا جهاد کردهاند، آنان رحمت خدا را چشم میدارند، و خداوند آمرزنده و مهربان است.
خداوند امید مؤمن به رحمت خود را هر نـاکام نمیگذارد و بلکه می آورده میدارد.
حقّاً آن دسته از مؤمنان مخلص مهاجر این مژدۀ راستین را شنیدند و به نبرد و پیکار برخاستند و شکیبائی و بردباری ورزیدند تا آنگاه که خداوند وعدۀ خویش را برایشان تحقّق بخشید و پیروزی و یا شهادت را نصیب آنان فرمود. هر دوی اینها خیر است و هر دوی اینها رحمت بشمار است، و مهاجران مغفرت و رحمت را در آغوش گرفتند:
(وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ)
خداوند آمرزنده و مهربان است.
این، بلی این، راه مؤمنان است.
*
سپس روند گفتار به پیش میرود و برای مسلمانان حکم میگساری و قمار را روشن مینماید ... هر دوی اینها از جملۀ لذائذی بود که عربها سخت در آن فرو رفته و بدان دل بسته بودند. در آن روزگار که ایشان اهداف عالی نداشتند و تلاشهای ارج داری نمیورزیدند همۀ سر زندگی و برازندگی خود را صرف میخوارگی و قمار بازی میکردند و این دو کار یاوه، همۀ اندیشۀ ایشان را به خود مشغول و همۀ اوقات آنان را پر کرده بود:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا)
دربارۀ می و قمار از تو سؤال میکنند. بگو: در آنها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم دربردارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است.
تا آن زمان حکم تحریم می و قمار نازل نشده بود. از سوی دیگر حتّی در همۀ قرآن نصّ واحدی هم در امر حلال بودن آنها نیامده است. خداونـد بزرگوار دست این گروه تازه بپاخاسته را میگیرد وگام به گام آن را در همان راهی که برایش خواسته راه میبرد، و وی را با نظارت دقیق خداوندگاری خود میسازد و آمـاده برای نقشی میکند که برایش مقدّر و معیّن فرموده است. این نقش بزرگ و وظیفۀ سترگ هم با بازیها و ضررها و تلفها و تباهیهای میخوارگی و قماربازی جور و سازگار نیست. همچنین هدر دادن عمر و بیبرنامگی در زندگی، و پراکنده کردن فکر و اندیشه، و بیهوده نیروی خویش را در یاوگی یاوهسرایان و بیکارگی بیکارگان بکار بردن، و همچون کسانی که جز لذائذ مادی چیز دیگری ایشان را به خود مشغول نمیدارد، و یا همچون کسانی که سستی و بـیکارگی ایشان را میراند و به این سو و آن سو پاس میدهد و در نتیجه همۀ توان وکوشش خود را در مـنگی و بنگی میخوارگی صرف میکنند و در دریای بدمستی و سرمستی غرق میشوند و تمام هم و غم خویش را در برد و باخت قمار به کار میگیرند، و یا همچون کسانی که نفسهایشان ایشان را از خود میراند و میتاراند و در نتیجه از دست نفسهایشان فرار میکنند و به سوی میخوارگی و قماربازی میگریزند، همانگونه که همۀ کسانی که در دورۀ جاهلیّت میزیند چه دیروز و چه امروز و چه فردا چنین کرده و میکنند، همۀ اینها مناسب با نقش عظیم و وظیفۀ جسیم مسلمانان نبوده و نخواهد بود. اسلام در تربیت نفسانی و روانی بشریّت، روش خویش را در پیش گرفته است و در کمال آرامی و آسانی و رزانت و متانت به پیش رفته است.
این نصّی که در جلو دست مـا است نـخستین گام از گامهای تحریم است. چه اعمال و اشیاء چه بسا شرّ محض نباشند، گاهی شرّ با خیر در این سرزمین آمیزه و آمیخته میگردد. لیکن مدار حلال و حرام بودن، غلبۀ خیر یا غلبۀ شر است. وقتی که گناه نهفته در می و قمار بزرگتر از سود نهان در فراسوی آنها است، این خود علّت تحریم و منع آنها است. هر چند هم خدا در اینجا به تحریم و منع آنها تصریح نفرموده است.
اینجا گوشهای از روش تربیتی اسلامی قرآنی ربّانی حکیمانه، بر ایمان پدیدار می گردد. و آن روشی است که میتوان آن را در بسیاری از قوانین و فرائض و رهنمودهای الهی جستجو کرد و آنها را بر این قیاس نمود. ما به قاعدهای از قواعد این روش به مناسبت سخن از می و قمار اشاره خواهیم کرد:
وقتی که امر یا نهی به قاعدهای از قواعد جهان بینی ایمانی، یعنی به یک مسالۀ اعتقادی مربوط میشود، اسلام از همان لحظۀ نـخست قاطعانه دربارۀ آن قضاوت میکند و کار را به پایان میبرد.
ولی وقتی که امر یا نهی به عادتی و تقلیدی، و یا به یک وضع و حالت اجتماعی پیچیده مربوط میگردد، اسلام به کندی دست بکار میشود و محتاطانه عمل میکند و مسأله را با حوصلۀ تمام بررسی میکند و آهسته و آرام و گام به گام در حلّ آن میکوشد و به تدریج شرائط واقعی را که بتواند اجراء و اطاعت از آن را میسّر گرداند آماده میسازد.
مثلاً وقتی که مسأله، مسألۀ توحید و یکتاپرستی و یا شرک و بتپرستی باشد، حکم خود را از همان لحظۀ نخست صادر و اجراء مینماید، و با شدّت و حدّت و حزم و عزم، بدون هیچ احتیاط و درنگ و توجهی و سهلانگاری و ساخت و پاخت و چشمپوشی و سازشی، قصد خویش را به مرحلۀ اجراء درمیآورد و آن را نیمه کاره و ناتمام نمیگذارد و در نیمۀ راه از آن منصرف نمیگردد. زیرا مسأله در اینجا مسألۀ قاعدۀ اساسی و بنیادین جهانبینی است، بدون آن، ایمانی پخته و شایسته نمیشود و اسلامی پابرجا و استوار نمیگردد.
مَیْ و قمار مربوط به عادت و الفت است. عادت هم نیاز به چارهجوئی و مـداوا دارد... از ایـنجا است که خداوند مهربان، نخست به بیدار نمودن و تحریک وجدان دینی و گویا کردن زبان شریعت در نفوس مسلمانان پرداخت. بدینگونه که در آغاز فرمود: گناه حاصل از می و قمار از سود آنها بیشتر و بزرگتر است. این هم اشاره به این دارد که ترک آن دو بهتر و شایستهتر است ... آنگاه با نزول آیۀ سورۀ نساء گام دوم برداشته شد:
(یا أیّها الّذینَ آمنوا لا تَقْرَبُوا الصّلاة وَأنْتُمْ سُکارى حَتّى تَعْلَموا ما تَقُولُونَ)
ای کسانی که ایمان آوردهاید به نماز نزدیک نشوید (و بدان نایستید) در حالی که مست هستید تا ندانید که چه میگوئید. (نساء / ٣٤) نماز در پنج وقت برگزار میشود که بیشتر آنها به هم نزدیک میباشند و فاصلۀ زمانی میان آنها برای مستی و بیرون آمدن از سرمستی کفایت نمیکند. در این کار تنگی مجال اجازه نمیدهد که فرصتی برای پرداختن به میخوارگی باقی بماند و عادت بادهگساری عملی شود. لذا وقت تنگ میگردد و عادت اعتیاد به میخوارگی که در مواقع معیّن سر برمی زند، فروکش میکند. چه مشهور است که شخص معتاد وقتی احساس نیاز به مسکری و یا مخدّری را میکند که در آن وقت عادتاً به تناول آن ماده دست مییازد و به استعمال آن میپردازد. هنگامی که از این وقت معیّن مدّتی گذشت و این گذشت زمانی کمکم تکرار گردید، حدّت و شدّت خوی و عادت کاهش میگیرد و ضعیف میشود تـا بدانجا میرسد که میتواند بر آن چیره شود.
هنگامی که این دو گام برداشته شد، نهی قاطعانه سرانجام دربارۀ تحریم بادهگساری و قماربازی در رسید:
(إنّمَا الْخَمْرُ وَالْمیْسرُ وَالأنْصابُ وَالأزْلامُ رجْسٌ مِنْ عَمَل الشّیْطان فَاجْتَنبُوهُ لَعَلّکُمْ تُفْلحُونَ).
(مائده : ٠ ٩)
بیگمان باده و قمار و انصاب (آن سنگهائی که نصب میکنید و قربانیهای خویش را روی آنها سر میبرید و تقدیم بتان میدارید و چه بسا آنها را همچون سایر بتها میپرستید،) و ازلام (آن تیرها و سنگریزهها و برگهائی که برای پی بردن به غیب بکار میبرید و با آنها بخت آزمائی میکنید) پلیدند و از کردار شیطان هستند (و از تزیین اهریمن میباشند نه از فرمان پروردگار) پس از آنها دوری گزینید تا اینکه رستگار شوید.
و اما راجع به مسألۀ بردگی مثلاً چنین کاری مربوط به یک نهاد اجتماعی اقتصادی است، و با عرف و عادت بینالمللی و آداب و رسوم جهانی در امر برده نمودن (سیران و بکار گرفتن بردگان رابطه دارد. چه اوضاع پیچیدۀ اجتماعی نیازمند تعدیلی شامل و فراگیر در ارکان و قواعد و پیوندها و ارتباطات اجتماعی پیش از تعدیل ظواهر و آثار آن است. و عرف بینالمللی محتاج به قراردادهای بینالمللی و پیمانهای همگانی است ... اسلام هرگز به بردگی فرمان نداده است. در قرآن هم نصّی دربارۀ برده ساختن اسیران نـیامده است. لیکن وقتی اسلام ظهور کرد دید که بردگی یک نظام جهانی است و اقتصاد جهانی بر آن استوار و بدان میچرخد. و دید که برده ساختن اسیران یک عرف بینالمللی است و همۀ جنگجویان بدان متمسّک میباشند ... پس چارهای جز این نبود که در علاج وضع اجتماعی موجود در نظام بینالمللی همه جا گستر شتاب نورزد. اسلام این راه را برگزید که کانها و سرچشمههای بردگی را خشک کند تا این نظام را بکلّی از میان بردارد و باگذشت زمان، کار، خود به خود به الغاء آن منتهی شود بدون آنکه جنبش و تکان اجتماعی سختی را باعث گردد که مهار آن ممکن نباشد و نتوان آن را بهکانال درستی انداخت و در مسیر صحیحی رهبری کرد. اسلام از سوی دیگر به افزایش تضمینهای زندگی مناسب با حال برده عـنایت ورزیده و توجّه ویژهای به ضمانت کرامت انسـانی مبذول داشت و مرزهای بزرگداشت وی را بسی گسترش داد.
اسلام دست به خشکاندن سرچشمههای بردگی جز اسـیران جنگ شـرعی و نسل بردگان زد ... زیرا جامعههای دشمن اسلام، مسلمانان اسیر را حسب عرف مشهور و چیرۀ آن زمان برده میکردند. در آن زمان هم اسلام توانائی آن را نداشت که جامعههای دشمن را بر مخالفت آن عرف مشهور و چیرهای که ستونهای نظام اجتماعی و اقتصادی در سر تا سر کرۀ زمین بر آن ثابت و استوار بود وادارد. اگر اسلام بردگی اسیران را الغاء میکرد چنین کاری تنها دربارۀ کسانی اجرا میگردید که در دست مسلمانان اسیر میشدند، در ایـن صـورت مسلمانان که به اسارت دشمنان درمیآمدند در پیش آنان: به سرنوشت بدی گرفتار میگشتند. این امر سبب میشد که دشمنان اسلام دربارۀ مسلمانان بدسگالی کنند و بدیشان چشم طمع دوزند.
اگر اسلام آزادی فرزندان موجود بردگان را عملاً مقرّر میداشت و پیش از آنکه اوضاع اقتصادی دولت اسلامی و سایر کسانی را که در زیر سلطۀ آن بودند روبراه سازد و سر و سامان بخشد، زادگان بردگان را آزاد میکرد و آنان را به حال خود وامیداشت، این چنین بردگانی را بدون محل درآمـدی و مسؤول و سرپرستی ترک میگفت و رها مینمود. دیگر پیوندهای خویشاوندی و صلۀ رحمی در میان نمیبود تا ایشان را از دست فقر و فاقه برهاند و آنان را از سقوط اخلاقی که زندگی جامعۀ نوپا را تباه میکرد نجات بدهد.
به سبب این اوضاع و احوال ثابت و استواری که ریشههای آن به ژرفای زندگی مردمان آن روزی فرو دویده بود، قرآن برای آزاد کردن اسیران، نصّی بیان و ارائه نداشت، بلکه فرمود:
(فإذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتى إذا أثخنتموهم فشدوا الوثاق . فإما منا بعد وإما فداء حتى تضع الحرب أوزارها)
هرگاه با کسانی که کفر ورزیدهاند (در جنگ) برخورد کردید (ایشان را بکشید و) گردن بزنید تا اینکه آنان را مغلوب و درمانده مینمائید پس (آنگاه اسیران را) محکم دستبند بزنید. سپس (بعد از اتمام جنگ و پایان نبرد، یکی از دو کار را میتوانید بکنید:) یا منّت (میگذارید و ایشان را بلاعوض آزاد میسازید) و یا (در برابر آزاد کردن ایشان) فدیه (میگیرید، با تعویض اسیران یا با گرفتن تاوان) تاآنگاه که کارزار افزار (جنگ و رزم را بر زمین) مینهد (و دشمن از نبرد و ستیز باز میایستد و شوکت خود را از دست میدهد). (محمّد / 4)
از سوی دیگر قرآن دربارۀ برده ننمودن اسیران جنگ شرعی نصّی ندارد، و دولت اسلامی را آزاد گذارده است تا با اسیران خود برابر مقتضیات و موقعیّت و دریافتی که دارد عمل کند، و هرکس را که میخواهد از اسیران دو طرف در مقابل پرداخت یا دریافت فدیه آزاد کند، و هر کس را که میخواهد از اسیران دو گروه با یکدیگر معاوضه نماید، و هر کس را که میخواهد از دشمنان جنگی خود بر حسب معاملهای که با همدیگر دارند و با توجّه به واقعیّات روزگار، به بردگی گیرد. با خشکاندن سرچشمههای دیگر بردگی که بسیار زیاد وگوناگون هم بود، تعداد بردگان کاستی میگرفت... اسلام کوشید تا این تعداد اندک را نیز آزادی بخشد. بدینگونه که هر وقت بردهای بخواهد به جامعۀ اسلامی بپیوندد و رابطۀ خویش را با اردوگاههای دشمن قـطع نماید، اسلام درصدد آزادی او برمیآید. اسلام به برده کاملاً حق می دهد که در راه آزادی خود بکوشد و با ارباب خود قرارداد بندد و سند آزادی خویش را امضاء کند. از همان لحظهای که میخواهد آزادی خویش را فرا چنگ آورد، آزادی عمل دارد و میتواند آزادانه برای خود به کسب و کار بپردازد و آنچه را به دست میآورد تصاحب کند. لذا مزد کارش متعلّق به خودش بوده و میتواند در پیش ارباب خود و یا برای دیگران در برابر دریافت مزد به کار بپردازد تا بتواند مبلغ فدیۀ خویش را بدست آورد. یعنی از همان لحظه که تصمیم به آزادی خویشتن میگیرد، تبدیل به موجود مستقلّی میگردد و مهمّترین رکن از ارکان آزادی را عـملاً به دست میآورد. گذشته از این از زکات موجود در بیتالمـال مسلمانان سـهمی خواهد داشت و از آن بهرهور میگردد. مسلمانان هم مکلّف خواهند بود که از این به بعد بدو کمک نمایند و با اعطای مال وی را در راه رسیدن به آزادی یاری دهند تا بتواند حرّیّت خود را فرا چنگ آرد ... البته اینها جدا از کفّارههائی است که مقتضی آزادی برده است. مانند: برخی از حالات قتل سهو، کفّارۀ سوگند، کفّارۀ ظِهار، و ... بدین وسیله وضع بردگی با گذشت زمان به طور طبیعی درهم نوردیده میشود و پایان میپذیرد. زیرا اگر به یک بار به الغاء آن مبادرت میشد منجر به تکان و جنبش سـختی میگردید که نیازی بدان نبود، و کار به تباهی جامعه میکشید که میشد کاری کرد چنین نشود.
امّا اینکه بعدها بردگی در جامعۀ اسلامی رو به فزونی رفته است، سبب آن انحراف تدریجی از روش اسلامی بوده است. آری این حقیقت داشته است، ولی مبادی و قوانین اسلامی مسؤول آن نیست ... اصلاً چنین چیزی به حساب اسلام که در برخی از ازمنه چنانکه شاید و باید به گونۀ راستین به سبب انحراف کم یا زیاد مردمان از روش آن پیاده نشده است گرفته نمیشود ... البتّه برابر آن نظریّۀ تاریخی اسلامی که بیان داشتیم، اوضاع و احوالی که از این انحراف نشأت یافته است، اوضاع و احوال اسلامی بشمار نمیآید، و همچنین حلقههائی از حلقات زنجیرۀ تاریخ اسلام محسوب نـمیگردد. زیرا اسلام دگرگون نشده است و تغییر نپذیرفته است، و به ارکان و اصول آن هم ارکان و اصول تازهای افـزوده نشده است، بلکه آنچه دگرگون شده و تغییر یافته است، خود مردمانند. ایشان از اسلام فاصله گرفتهاند و اسلام پیوندش را با ایشان گسیخته و ارتباطی با آنان ندارد، آنان هم حلقهای از زنجیرۀ تاریخ اسلام بشمار نمی آیند.
اگر کسی بخواهد که زندگی اسلامی را از سر گیرد و از نو آغاز کند، او نباید آن را از جائی برگیرد و بیاغازد که گروههای مـنتسب به اسلام در طول تـاریخ بدان رسیدهاند. بلکه بر او است که آن را مستقیماً از اصول صحیح اسلام برگیرد و بدان آغازد.
این حقیقت بسیار مهمّی است، چه از لحاظ بررسی تئوری عقیده و روش اسلامی و چه از نظر رشد حرکتی آن. ما در این جزء و به همین مناسبت برای بار درم چنین کاری را تأکید میکنیم. زیرا دربارۀ جهانبینی تئوری تاریخی اسلامی، و دریافت واقعیّت تاریخی اسلامی، گمراهی و اشتباه را در اوج خود میبینیم. و دربارۀ جهانبینی زندگی حقیقی اسلامی و حرکت صحیح اسلامی، سرگشتگی و خطاکاری را آشکارا و علنی مشاهده مینمائیم ... بویژه در بررسیهای خاورشناسان دربارۀ تاریخ اسلامی، و در بررسیهای کسانی که متأثر از روش نادرست و ناپسند ایشان در فهم چنین تاریخی بوده و در میانشان هم برخی از مخلصان گولخورده نیز دیده میشوند، گمراهی و خطاکاری بوضوح جلوهگر و هویدا است.
اینک با روند گفتار دربارۀ مبادی اسلامی به هنگام رویاروئی با پرسشهائی که به منظور فهم مطالب میشد، به پیش میرویم:
(یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ)(215)
از تو میپرسند: چه چیز را صدقه و انفاق کنند؟ بگو: از مازاد (نیازمندی خود). این چنین خداوند آیات (و احکام) را برای شما روشن میسازد، شاید (دربـارۀ مصالح دنیا و آخرت خود) بیندیشید.
یک بار پرسیدند: چه چیز را صدقه و انفاق کنند؟ ولی پاسخ آن بیانگر نوع و جهت بود. امّا در اینجا پاسخ آن بیانگر مقدار و اندازه است ... واژۀ (عفو) به معنی فزونی و زیادی است. پس هر چه مازاد بر خرج و نفقۀ شخصی باشد - البتّه دور از ولخرجی و چشم همچشمی و پز دادن - چنین چیزی جا دارد از آن بذل و بخشش شود. در این کار هم کدامیک از مستحقّان نزدیکترند، از اولویّت بیشتری برخوردارند، لذا - چنانکه قبلاً گفتیم - اوّل خویشاوندان به ترتیب تقدّم، سپس دیگران در مدّ نظر گرفته میشوند... نباید فراموش کرد که زکات تنها کفایت نمیکند و جای انفاق را پر نمیسازد. زیرا به نظر من آیۀ زکات، این نصّ را نه منسو خکرده و نه تخصیص داده است. چه زکات تعهّد و مسؤولیت را از دوش انسان برنمیدارد، بلکه پرداخت زکات تنها مایۀ اسقاط فریضهای است و بس. پس رهنمود به انفاق بر جای خود باقی و حکم آن ثابت و ماندگار است. زکات حق بیتالمال مسلمانان است و حکومتی که شریعت خدا را اجرا میکند آن را میگیرد و در موارد مشخّص و جاهای معیّن خود به مصرف میرساند. امّا علاوه از آن، وظیفۀ مسلمان راجع به خدا و بندگان الله به حال خود باقی است. زکات چه بسا همۀ مازاد بر نیاز شخصی را در بر نگیرد، لیکن به موجب این نصّ واضح، همۀ مازاد محل انفاق است و باید از آن بذل و بخشش شود و گفتار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز مؤید این معنی است:
( فی الْمالِ حَقُّ سِوَى الزَّکاةِ)[3]
در دارائی بجز زکات، حقی است.
حقی است که اگر شخص دارا محض رضـایت الله خودش آن را پرداخت، چه بهتر - این روش، کاملتر و زیباتر است - والاّ اگر چنین نکرد و دولت اسلامی که شریعت خدا را اجراء میکند، بدان نیاز پیدا کرد، آن را میگیرد و در راهی که صلاح جامعۀ اسلامی در آن است و مایۀ رفاه مسلمانان است آن را به مصرف میرساند. تا اینکه دارا در اسراف و زیاده خرجی تباهگر و مفسدهخیز، ضایع نشود و از دست نرود، و یا از معاملۀ با دیگران و همکاری با همنوعان دست نکشد و مال اندوزی نکند و دارائی را بیهوده رویهم انباشته ننماید و بیسود نگذارد.
(کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ (٢١٩)فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ )
این چنین خداوند آیات (و احکام) را برای شما روشن میسازد، شاید (دربارۀ مصالح دنیا و آخرت خود) بیندیشید.
منظور از این بیان به خروش انداختن تفکّر و تدبّر دربارۀ کار دنیا و آخرت است. چه تنها درباره دنیا اندیشیدن، به خرد آدمی و دل انسانی صورت کاملی از حقیقت وجود بشری و حقیقت حیات و وظائف و پیوندهای آن را ارزانی نمیدارد و بینش و جهانبینی درستی از اوضاع و احوال و ارزشها و معیارها ایجاد نمیسازد و بدست نمیدهد. چه دنیا نیمۀ زندگی است و بسی ناحیز و کوتاه است. کاخ احساس و اندیشه و سلوک و رفتار را بر نیمۀ کوتاه بر پاکردن و تنها به سرای محدود و فانی اندیشیدن، هرگز به جهانبینی صحیح و رفتار درست نمیانجامد ... مسألۀ انفاق و قضیّۀ بذل و بخشش خود نیاز به حساب دنیا و آخرت و تفکّر دربارۀ هر دو سرا دارد. چه آنچه از اموال و دارائی شخص بر اثر انفاق و بذل و بخشش کاستی میگیرد و کمی میپذیرد، مایۀ طهارت دل و پاکی احساس و اندیشۀ وی میگردد، همچنین به جامعهای که او در آن زندگی میکند صلح و صفا و همزیستی و امن و امان میبخشد. و لیکن چه سبا همۀ اینها برای هر کسی مشهود و محسوس نباشد. آن وقت است که احساس بودن آخرت و وجود پاداش و ارزشها و معیارهای والا در آن، کفۀ انفاق و بذل و بخشش را بالاتر میبرد، و نفس بدان اطمینان مییابد و در جوار آن راحت و آسوده میغنود، و ترازو در دست نفس میزان میشود و اعتدال میپذیرد و دیگر با ارزشهای نادرست پر زرق و برق تعادلش به هم نمیخورد.
(وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِنْ تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأعْنَتَکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٢٢٠)
دربارۀ یتیمان میپرسند (که نظر اسلام راجع به معامله و مخالطۀ با ایشان چیست؟) بگو: هر چیز که صلاح ایشان در آن باشد نیک و پسندیده است، و اگر با آنان (زندگی خود را به قصد اصلاح نه فساد) بیامیزید (مانعی ندارد) ایشان برادران (دینی) شما هستند (و انـتظار چنین کمکی مـیرود)، و خداونـد مـفسد را از مصلح (موجود در میان شما، جدا میسازد و) میشناسد، و اگر خدا میخواست (با تعیین تکالیف و وظائف سخت در امر سرپرستی یتیمان) شما را بـه زحمت میانداخت، بیگمان خداوند با عزّت و با حکمت است (و قانونی جز آنچه مصالح بندگان در آن باشد وضع نمیکند).
ضمانت اجتماعی بیگمان زیربنای جامعۀ اسلامی است. گروه مؤمنان مکلّفند مصالح ضعفاء را در آن مراعات نمایند و ایشان را از نظر بدور ندارند. یتیمان به سبب از دست دادن پدران خویش در حالی که هنوز کوچک و ناتوانند بیشتر درخور رعایت و حمایت گروه مؤمنانند. مسلمانان باید وجود ایشان را مراعات و اموال آنان را محافظت نمایند. برخی از سرپرستان یتیمان، خوراک ایشـان را با خوراک خود مخلوط میکردند، و اموال آنان را با اموال خویشتن میآمیختند تا رویهم با آن تجارت کنند. گاه میشد که از این راه زیان و ضرر تنها متوجّه یتیمان میگردید. پس آیههائی در بیم دادن از خوردن اموال یتیمان فرود آمد. در این وقت پرهیزگاران بر خود سخت گرفتند و خوراک یتیمان را از خوراک خود جداکردند. چه بسا شخصی که یتیمی را سرپرستی میکرد خوراک او را از دارائی وی تهیّه میدید، وگاه نیز اگر چیزی از طعام او میماند برای او نگهداری میشد تا دوباره برگردد و پسماندۀ خویش را بخورد، یا فاسد گردد و دور ریخته شود. این هم سختگیری بشمار میآمد و دور از سرشت اسلام بود، علاوه بر آنکه احیاناً به یـتیم هم زیان میرسانید. قرآن میآید و مسلمانان را در پرداختن بهکارها به میانه روی و آسانگیری میخواند و برمیگرداند، و ایشان را به سوی گزینش چیزی دعوت مینماید که خیر و خوبی یتیم در آن باشد و از آنان میخواهد که در حدود مصلحت یـتیم به کار پردازند و به امور دست یازند. زیرا اصلاح حال یتیمان بهتر از کنارهگیری از ایشان است و مانعی ندارد که با ایشان آمیزش و رفت و آمد شود اگر خیر و خوبی یتیم را در بر داشته باشد، چه یتیمان برادر سرپرستانند. همۀ آنان در اسلام برادرند، و اعضاء خانوادۀ بزرگ اسلامی بشمارند. خداوند مفسد را از مصلح باز میشناسد لذا تنها به نمای کردار و شکل ظاهری آن تکیه نمیشود، بلکه نیّت و نتیجۀ کار شخص بسی معتبر است. خداوند در تکالیفی که به عـهدۀ مسلمانان وامـیگذارد نمیخواهد آنان را به سختی و مشقّت اندازد و درد و رنجشان را افزون کند. البتّه اگر میخواست چنین میکرد، لیکن این خواست او نیست. او توانا و چیره و حکیم و کاردان است، و همو بر هر چیزی که بخواهد توانا است. ولی او حکم است و از حکمت امور آگاه است و جز خیر و خوبی و آسانی و صلاح را نمیخواهد.
بدین منوال قرآن همۀ کارها را به خدا پیوند میدهد، و آنها را به محور اصلی که عقیده و زندگی هر دو بر دور آن میچرخند، محکم میبندد... و این مشخّصۀ قانونی است و بر عقیده استوار است. چه ضمانت اجرای قانون هرگز از خارج تأمین نمیگردد و پدید نمیآید، بلکه باید ریشه در اعماق وجدان بدواند و از چشمۀ دل بیرون جوشد و همه جا را فرو پوشد.
[1] بلندکاخ شرف از گزند ایمن نـیست مگر به گرد وی از خون روان شود انهار
[2] حبوط : نفخکردن، تباه شدن ... شتر (شکمش از خوردن گیاه اسپرس) آماسید....
[3] از روایت شُریک است که او از ابوحمزه و او هم از عامر و وی از فاطمه دختر قیس و فاطمه از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت نموده، و آن را امام جصّاص درکتابش (احکام القرآن) آورده است.