سورهی بقره آیهی 214-204
(النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (٢٠٤) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ (٢٠٥) وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (٢٠٦) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (٢٠٧) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٢٠٨) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکُمُ الْبَیِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٢٠٩) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلائِکَةُ وَقُضِیَ الأمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (٢١٠) سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٢١١) زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (٢١٢) کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٢١٣) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ) (٢١٤)
کسی که نگاهی به رهنمودها و قانونهای قرآنی بیندازد که از مجموع آنها برنامۀ ربّانی کاملی برای حیات بشریّت تشکیل مییابد، در لابلایشان یک نوع روش تربیتی را خواهد یافت که متّکی بر اطّلاع همه جانبه از نفس انسانی و راههای پنهان و آشکار آن است.
این روش تربیتی به نفس انسانی از همه نواحی آن مینگرد، و نمونههای نفسهای انسانها را با ویژگیهای آشکار و نشانههای پدیدار بگونهای به تصویر میکشد که انسان هنگامی که این ویژگیها و نشانهها را ورانداز میکند، انگار خود اشخاص را میبیند که دارند هم اینک بر روی زمین راه میروند و میان تودۀ مردم در حرکتند. چیزی نمیماند که انسان دست بر آنها بگذارد و فریاد برآورد: اینها همان مردمانی هستند که قرآن از آنان سخن گفته است!
در این درس سیماهای روشن دو نمونه از نـمونههای انسانها را خواهیم یافت: نخستین آنها، نمونۀ شخص ریاکار بدکارۀ سخندان و زباندرازی است که خویشتن را محور کلّ زندگی قرار مـیدهد. کسی است که ظاهرش تو را به شگفت میاندازد و باطنش تو را بد حال میسازد. هنگامی که به سوی خوبی و پرهیزگاری فرا خوانده شود، راه ستیز میجوید و حق را پاسخی نمیگوید و نمیکوشد تا به اصلاح حال خویش بپردازد و طرحی نو دراندازد. پلید غرور گناه او را فرا میگیرد و دست به گناه مییازد، و سرباز میزند از اینکه راه حقیقت پوید و طریق نیکی جوید. به راهی که در پیش گرفته است ادامه میدهد و به نابود کردن کشت و زرع و ذرّیّه و نسل میپردازد. دومین آنها نمونۀ شخص مؤمن صادق و درستکاری است که نفس خود را در راه رضایت و خشنودی خدا پاک میبازد و اندکی از آن بر جای نمیگذارد و در تلاش و کوشش و رفتار و کنش خویش، اصلاً خود را در نظر نمیدارد و خویشتن را به حساب نمیآورد، زیرا سراپا فنا فیالله مـیشود و با تمام وجود رو به خدا میکند و بدو میگراید.
به دنبال عرضۀ این دو نمونه، بانگی میشنویم که کسانی را ندا درمیدهد که ایمان آوردهاند و از ایشان میخواهد که با تمام وجود خود را تسلیم خدا کنند و گوش به فرمان او باشند و کوچکترین درنگ و واپس نگری روا ندارند وهیچگونه آزمونی با طلب خوارق و معجزات از خدا نخواهند، همانگونه که بنیاسرائیل چنین کردند، آنگاه که نعمت خدا را دگرگون نمودند و نسبت بدان ناسپاس گردیدند... این نوع تسلیم را دخول در سلم مینامند. منهج تربیتی اسلامی با این سخن، دروازۀ بزرگی را بر روی جهانبینی حقیقی وکـامل اصل ایمان به دین خدا باز میکند و بدو میآموزد که چگونه طریقه و روش خدا را در زندگی در پیش گیرد (چنانکه هنگام روبرو شدن با نصّ قرآنی - ان شاءَ الله - به تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت).
به هنگام روبرو شدن با نعمت بزرگ ایمان و حقیقت آشتی و سازگاری که سایه بر سر مؤمنان میگستراند... بد اندیشی و برداشت ناپسند کفار را از حقیقت کار بیان میدارد و از استهزاء روا دیدن، و بازیچه قرار دادن مؤمنان بر اثر انـدیشۀ گمراهشان سخن به میان میآورد. درکنار آن، حقیقت ارزشها را در ترازوی خدا و برابر معیار الله بیان مینماید:
(وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ )
کسانی کـه پـرهیزگاری پـیش گرفته بـاشند، روز رستاخیز بالاتر از ایشان خواهند بود.
باید بدان مراجعه نمایند تا آنچه در میان خود دربارۀ آن اختلاف میورزند، بدان سنجیده شود و حاکم و داورشان گردد. سپس وظیفۀ کتابی را بیان میدارد که خدا آن را مشتمل بر حق فرستاده بود (تا در میان مردم دربارۀ آنچه در آن اختلاف ورزیدهاند داوری کند).
آنگاه به رنـها و سختیهائی میپردازد که بر سر راه حافظان این ترازو و در انتظار نگهبانان آن میباشد. گروه مؤمنان را مخاطب قرار داده و برایشان پـرده از چیزی برمیدارد که بر سر راه پر خار زیانهای مالی و جانی ایشان قرار دارد، و رنجها و دردهائی را گـوشزد مینماید که هـمۀ گروهها و دستههائی که پـیش از مسلمانان بودهاند و این امانت آسمانی بدیشان سپرده شده است، بدانها دچار آمدهاند. این یادآوری به خاطر آن است که گروه مؤمنان خود را آمادۀ مشقّتها و تکالیف امانتی سازند که گزیری و گریزی از آنها نیست و بیگمان گریبانگیر آنان خواهد شد... همچنین مؤمنان باید این رنجها و دردها را از جان و دل پذیرا گردند و با آرامش خاطر با آنها روبهرو شوند، و امیدوار باشند که هر انداز٥ هم ابرها افق پیروزی را بپوشانند و صبح بهروزی نیز دیرتر و دیرتر بدمد، سرانجام یاری خدا فرا می رسد.
بدینگونه بخشها و فرازهائی که از روش ربّانی در تربیت راه مؤمنان و آماده سازی آنان مییابیم که در پردههای مختلف، آهنگهای گوناگون دلنشینی را سر میدهد و با نغمههای مؤثری گوش دل را مینوازد. این بخشها و فرازها در لابلای رهـنمودها و قانونگذاریهائی جایگزین است که از مجموع آنها همان برنامۀ ربّانی کامل برای حیات بشریّت فراهم میآید.
*
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (٢٠٤)
وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ (٢٠٥)
وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (٢٠٦)
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (٢٠٧)
در میان مردم کسی یافته میشود که سخن او (دربارۀ امور و اسباب معاش) زندگی دنیا، تـو را بـه شگفتی میاندازد (و فصاحت و حلاوت کلام او، مایۀ اعجاب تو مـیشود) و خـدا را بر آنچه در دل خود دارد گواه میگیرد (و ادّعاء دارد آنچه میگوید، موافق با چیزی است که در درون پنهان میدارد، و گفتار و کردارش یکی است)، و حال آن که او سـرسختترین دشمنان است. و هنگامی که پشت مـیکند و میرود (و یا به ریاست و حکومتی میرسد)، در زمین به تلاش میافتد تا در آن فساد و تباهی ورزد و زرع و نسل (انسانها و حیوانها) را نابود کند (و با فساد و تباهی خود، اقوات و اموال و جانها را از میان ببرد)، و خداوند فساد و تباهی را دوست نمیدارد. و هنگامی که بدو گفته شود: از خدا بترس. (و اقوال و افعال بـرابر دار و به جای فساد اصلاح پیشه کن)، عظمت (و نخوت، سراپای) او را فرا میگیرد و (غرور) گناه (او را به بزهکاری وادار) میکند، پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است. و در میان مردم کسی یافته میشود که جان خود را (که عـزیزترین چیزی است کـه دارد) در بـرابــر خشنودی خدا میفروشد (و رضـایت الله را بالاتر از دنیا وما فیـها میشمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم میدارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است (و بدانان در برابر کار اندک، نعمت جاوید میبخشد و بیش از توانائی انسانی برایشان تکالیف و وظایفی مقرّر نمیدارد).
این نگارههای شگفتآور که به هنگام ترسیم سیماهای نفسها از قلم موی نوآفرین بیرون تراویده است، خود اشاره دارد به اینکه سرچشمۀ این سخن اعجازگر، به هیچ وجـه نمیتواند سرچشمۀ بشری باشد. چـه نگارههای بشری نمیتواند - آن هم بدین تندی - ژرفترین ویژگیهای نمونههای انسانی را در خود نگاه دارد و اصالت آنها را بدین روشنی و با این فراگیری نشان دهد.
بی گمان هـر واژهای در تـرسیم سیماها و مرزبندی نشانهها، به خطی از خطوط قلم موی نقّاش میماند... نمونههای ترسیم شده بسرعت جان میگیرند و به تکان میافتند و پدیدۀ زندهای با داشتن شخصیّت ویژهای میشوند. تا آنجاکه با دست بدان اشاره خواهی کرد و از میان میلیونها شخص دیگر او را جـدا میسازی و میشناسی و میگوئی: این همان کسی است که مقصود و منظور قرآن بوده است... این کار آفرینش است و به کار آفرینشی میماند که هر لحظه در دنیای زندگان با دست آفریدگار ساخته و پرداخته میشود و از کارگاه خدائی بیرون میآید.
این آفریدهای که سخن میگوید و خویشتن را برای تو بگونهای به تصویر مـیکشد که گوئی خلاصه و چکیدهای است از خوبی و نیکی، اخلاص و یکرنگی، خلوص و پاکی، محبّت و مودّت، والائی و وارستگی ... و سراپا سوخته از شوق و شور خدمت به خلق، و خوبی و نیکی رساندن به مردمان و پاک بودن با همگان ... این شخصی که گفتارش، زبانآوری و سخندانیش، نغمه و تن صدایش، سخن راندنش از خوبی و نیکی و بهی، تو را به شگفت میاندازد... (وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ) (و خدا را بر آنچه دردل خود دارد گواه میگیرد). این سوگند بزرگ و سخن شرک را بدان سبب بر زبان میراند تا کلامش تأثیر و گیرائی بیشتری داشته باشد، و اظهار نماید که او مخلص و پارسا و پرهیزگار است ... (وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ) (و حال آنکه او سرسخت ترین دشمنان است.) دلش پر از بد سگالی و دشمـانگی است و در آن شبحی از دوستی و بزرگمنشی نیست و محبّت و خوبی و زیبائی و فداکاری در آن جای ندارد.
این کسی که ظاهرش مخالف باطنش است و بیرونش از درونش گریزان و بیزار است... این کسی که در دروغگوئی و نیرنگبازی و ظاهرسازی و چربزبانی، استاد است... هنگامی که نوبت عمل فرا رسید، نهانیها نمایان و پوشیدهها عیان میشود و با پیدایش حقیقت شرّ و ستم و تباهی و کینهای که در او جمع است، رسوا میگردد:
(وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ) (٢٠٥)
و هنگامی که پشت میکند و میرود (و یا به ریـاست و حکومتی میرسد)، در زمین به تلاش میافتد تا در آن فساد و تباهی ورزد و زرع و نسل (انسانها و حیوانات) را نابود کند (و با فساد و تباهی خود، اقوات و اموال و جانها را از میان ببرد)، و خداوند فسـاد و تباهی را دوست نمیدارد.
هنگامیکه به سوی عمل گرائید و بهکار اشتغال ورزید، دیدگاهش شرّ و فساد خواهد بود که در کمال سنگدلی و درشتی و سرسختی، در آن گام برمیدارد. این بیآزرمی و بدکرداری او نمودار میشود در: نابود کردن هر جانداری از کشت و کار که مورد زراعت و رویاندن و محصول برگرفتن و میوه دادن است، و هر جانداری از نسل و نژاد که ادامۀ زندگی در گرو تولید مثل و زاد و ولد آن است... نابود کردن زندگی بدینگونه کنایه از کینهتوزی و شرّ و ستم و تباهی و غیره است که در وجود این آفریدۀ بیهودۀ سنگین دل، در تک و تاز است... چیزهائی که میخواهد با خوش بیانی و چرب زبانی و تـظاهر به خوبی و نیکی و بزرگمنشی و مصلحت اندیشی، بر آنها پردهای بپوشاند و از دیدهها نهان بدارد... (وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ) (و خداوند تباهی را دوست نمیدارد.) خدا تباهکاران را دوست نمیدارد، آن کسانی که در زمین فساد و تباهی راه میاندازند... ماهیّت این گروه از مردمان بر خداوند پنهان نمیماند. چیزی که با آن، این دستۀ سنگین دل و بیهوده میتوانند مردمان را گول بزنند، نمیتوانـند خدای را با آن گول بزنند. زیرا خداوند از پنهان و آشکار اینان باخبر است. لیکن مردمان چنین نیستند و ظواهر امور، ایشان را میفریبد، و نهانیها بر ایشـان پنهان میماند.
روند گفتار پیش میرود و با برخی از خطوط و نگارهها، نشانههای چهره را نمایان و جسته مینماید.
(وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ) (٢٠٦)
هنگامی که بدو گفته شود: از خدا بترس. (و اقوال و افعال برابر دار و بـه جای فساد اصلاح پیشه کن)، عظمت (و نخوت، سراپای) او را فرا میگیرد و (غرور) گناه (او را به بزهکاری وادار) میکند، پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است!
وقتی که پشت کند و برود، در زمین دست به فساد و تباهی مییازد. کشت و زرع و ذرّیّه و نـژاد را نابود میسازد. ویرانی و نابودی را پخش میکند. آنچه از کینه و کینهتوزی و شرّ و تباهی در سینهاش بال و پر میزند و در تب و تاب است، بیرون میدهد... وقتی که همه این ناشایستها را انجام دهد و بدو گفته شود: (اتَّقِ اللَّهَ) ازخدا بترس! تا تذکّری برای او باشد و به یادآورد که باید از خدا ترسید و از او خجالت کشید و از خشم او دوری گزید... بدش میآید که چنین سخنی بدو گفته آید. خود را بزرگتر از آن میدان دکه به سوی تقوی فرا خوانده شود و از خشم خدا ترسانده شود. به شکوه و عظمتش برمیخورد که خطائی از او گرفته شود و به راه درست و کار پسندیده دعوت گردد. عزّت و عظمت او را فرا میگیرد، نه از روی حق و حقیقت و نه از راه دادگری و عدالت، و نه از راه خیر و صلاح، بلکه (بِالإثْمِ) به سـب گناه. بزرگواری و شکوهمندی خویش را در بزه و گناه و لغزش میبیند، و سرش را در برابر حق و حقیقتی که بدو تذکّر داده مـیشود بلند میگرداند، و در برابر خدا بـدون کوچکترین شرم و حیائی از او گردن میافرازد. و حال آنکه او همان کسی است که خدا را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد، و به نیکی و خوبی و یکرنگی و وارستگی و شرم و حیاء تظاهر میورزد.
این، نگارهای است که سیما و نـماد چهره را تکمیل مینماید و آن را برجستهتر و بارزتر میگرداند و بدان شخصیّت ذاتی میدهد... و این نمونه را جاندار و جُنبان روانه میسازد. بدانگونه که بدون درنگ میگوئی: این همان است. این همان چیزی است که مـنظور و مقصود قرآن است... تو اینک و در هر وقت دیگری، او را در زمین به پیش روی خود ایستاده و مجسّم میبینی. در برابر این افتخار به گناه، سرسختی در خـصومت، شدّت در فساد، آشکارا و بیپروا دست به تباهی یازیدن... در برابر همۀ اینها، روند گفتار سیلی جانانهای که در خور این سرشت سخت و بدشگون است، به بناگوش او مینوازد و مشت محکمی بر پیشانی بدیُمن وی آشنا میکند:
(فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ)
پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است!
او را بسنده است! دوزخ او را کفایت میکند! دوزخ که افـروزینۀ آن انسـان و سنگ است. دوزخی که سرگشتگان و لشکریان اهریمن همگی آنـها بدان انداخته میشوند. دوزخ در هـم شکنندهای که به سرعت دلها را فرا میگیرد. دوزخی که نه چیزی باقی میگذارد و نه چیزی را ترک میکند. دوزخی که دارد از شدّت خشم از هم میترکد. دوزخ او را بسنده است (وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ) چه بد جایگاهی است! در بیان واژۀ (مِهَادُ) جایگاه در اینجا، چه استهزاء خرد کنندهای است... وای از این درماندگی و بیچارگی بزرگی که دامنگیر کسـی میگردد که بعد از آن همه بزرگبینی و باد و بروت و شکوه و شوکت، جایگاهش دوزخ باشد!
این، نمونهای از مردمان بود. در برابر آن، نمونۀ دیگری است که در سوی دیگر قضیّه قرار دارد:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (٢٠٧)
در میان مردم کسی یاقته میشود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خشنودی خدا میفروشد (و رضایت الله را بالاتر و والاتر از دنیا و ما فیها میشمارد و هـمه چیز خـود را در راه کسب آن تقدیم میدارد). و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است (و بدانان در برابر کار اندک، نعمت جاوید میبخشد و بیش از توانائی انسانی برایشان تکـالیف و وظائفی مقرّر نمیدارد).
(شراء) در اینجا به معنی بیع است. چه او نفس خود را بدون کم وکاست به خدا میفروشد. همۀ آن را تسلیـم میدارد و چیزی از آن باقی نمیگذارد و در فراسوی پرداخت و فروش آن، هدف و مقصودی جز رضایت الله چشم نمیدارد. نه در آن چیزی دارد و حقی برای خود میشناسد، و نه در فراسوی آن چیزی دارد و حقی برای خود قائل است. معاملۀ کاملی است که در آن، درنگ و واپس نگری و فراچنگ آوردن پول نیست، و چیزی از آن برای غیر خدا نمیماند و جملگی بدو تعلّق دارد.
ممکن است برداشت معنی دیگری را نیز داشته باشد، اگر چه هدف یکی است... میتوان گفت که او نفس خود را با پرداخت تمام کالاهای زنـدگی جهان خریداری میکند، تا آن را آزاد کند و بر طبق اخلاص نـهد و خالصانه به خدا تقدیم دارد، حق دیگری جز حق مولایش بدان تعلّق ندارد. چه او همۀ کالاهای زندگانی دنیا را قربانی و فدا میکند و نفس خود را رها میسازد و آن را لخت و پتی به خدا میسپارد و به پرستش او مشغول میدارد.
روایتهائی سب نزول این آیه را بیان داشتهاند که با تعبیر اخیر سازگارند:
ابنکثیر در تفسیر خود میگوید: ابن عبّاس، انس، سعید پسر مسیّب، ابوعثمان نهدی، عکرمه، و گروه دیگری گفتهاند: این آیه دربارۀ صهیب رومی نازل شده است. و آن اینکه: هنگامی که در مکّه صهیب رومی مسلمان شد و خواست هجرت کند، مردم مانع از آن شدند که دارائی خویش را با خود ببرد. بلکه گفتند اگر می خواهد از آنجا بکوچد باید از دارائی خویش دست بشوید و آنگاه مهاجرت نماید. صهیب خود را از دست آنان رها کرد و دارائی خود را بدیشان داد. پس خداوند این آیه را دربارۀ او نازل کرد. عمر ابن خطاب و گـروهی در کنار حرّه بدو رسیدند و گفتند: معامله سود کرد. صهیب گفت: و شما نیز سود ببرید، و خداوند بـازرگانیتان را بیزیان گرداند، امّا آن سود کدام است؟ بدو اطّـلاع دادند که خداوند این آیه را دربارۀ او نـازل فرموده است... در روایت است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به صهیب گفت: (رَبحَ الْبَیْعُ صُهَیْبُ) ای صهیب معامله سود کرد. ابن مردویه گفته است: محمد پسر ابراهیم، محمد پسر عبدالله پسر مردویه، سلیمان پسـر داود، جعفر پسر سلیمان ضبی، برایمان از عوف، و او از عثمان نهدی، و وی از صهیب روایت نمودهاند که صهیب گـفته است: هنگامی که خواستم از مکّه به خـدمت پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هجرت کنم، قبیلۀ قریش به من گفتند: ای صهیب، تو به نزد ما آمدی و هیچگونه دارائی نداشتی، آیا تو بیرون میروی و دارائی خویش را با خود میبری؟! به خدا سوگند هـرگز چنین کـاری بوقوع نمیپیوندد. پس بدیشان گفتم: آیا اگر مال و دارائی خود را به شما بدهم دست از من میکشید؟ گفتند: بلی. پس مال و دارائیم را بدیشان دادم و آنان مرا رها کردند. بدین وسیله از مکّه بیرون آمدم و رهسپار مدینه گشتم. خبر ایـن کار به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید و فرمود: (رَبِحَ صُهَیْبٌ . رَبِحَ صُهَیْبٌ). صهیب سود برد. صهیب سود برد.
این آیه چه در این حادثه نازل شده باشد و چه بر آن منطبق باشد، از کاربرد بیشتری برخوردار است و تنها محدود به یک واقعه و یا مربوط به یک فرد نـیست. این آیه چهرۀ نفسی را می کشد، و سیماها و نـمادهای نمونهای از انسانها را مرزبندی و مشخّص میگردانـد که نظائر و همگونهای او را در میان مردمان در اینجا و آنجا خواهی دید.
چهرۀ نخستین بر هر فرد دو رو، ریـاکار، زبان دراز، سـنگین دل، شـرور، شـرارت پـیشه، بدسرشت و تباهکاری، منطبق است... و چهرۀ دوم بر هر فرد مؤمن و پاک ایمان و نسبت به خدا وارسته و پاک باخته و دست از کالاها و ثروتهای دنیا شسته منطبق است... این و آن در نمونۀ شناخته در میان مردمند که قلم نوآفرین با این اعجاز آنها را ترسیم مینماید و در برابر دیدگان مردمان نگاهشان میدارد تا معجزۀ قرآن را بنگرند و معجزۀ آفرینش انسان را با داشتن این همه اختلاف میان نفاق و ایمان مشاهده نمایند، و مردم از آن در بیاموزند که فریب سخن شیرین و چرب زبانی را نخورند و بلکه در جستجوی حقیقت نهفته در فراسوی سخنان رنگین، صداها و نغمههای ساختگی، نفاق و دوروئی، ریاکاری، و آرایش و پیرایش باشند. همچنین از آن دو بیاموزند که ارزشها در ترازوی ایمان چگونه خواهد بود.
*
در پرتو این دو تابلوئی که نمایانندۀ نمونۀ نـفاق و دو روئی بزه، و بیانگر نمونۀ ایمان و باور سره است، قرآن
گروه مسلمانان را با نـام ایـمانی که بدان شـناخته میشوند، صدا میزند و آنان را فریاد میدارد که همگی به صلح و آشتی درآئـید و از پیروی گامهای اهریمن خویشتن را بدور دارید و بعد از کشف حقیقت و آگاهی از حق، بیائید دچار لغزش نیائید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٢٠٨)
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکُمُ الْبَیِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٢٠٩)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی (اسلام را به تـمام و کمال بپذیرید و) به صلح و آشتی درآئید، و از گامهای اهریمن (و وسوسههای وی) پیروی نکنید (و به دنبال او راه نروید) بیگمان او دشمن آشکار شما است. و اگر بعد از آمدن دلائل واضح (و حجّتهای باهر، از راه خدا دور شدید و طریق شیطان پیش گرفتید و از جادۀ حق) منحرف و دچار لغزش شدید (و به دام اهریمن افتادید) بدانید (از دست عدالت آفریدگار فرار نتوانید کرد) که بیگمان خدا توانا و حکیم است (و بر همه چیز چیره و همۀ کارهایش مطابق حکمت است).
این، دعوت مؤمنان است که به نـام ایـمان فـریادشان میدارند. با این صفت محبوبشان میخوانند. صفتی که ایشان را جدا و ممتاز میکند و آنــان را به خدائـی میپیوندد که دعوتشان فرموده است... دعوت کسـانی که ایمان آوردهاند به اینکه هم به صـلح و آشـتی درآیند.
نخستین مفهوم این دعوت این است که مؤمنان باید با تمام وجودشان خویشتن را تسلیم خدا کنند، وجود خود را و کارهای بزرگ و کوچک خود را بدو بسپارند، خود را مانند کسی تسلیم دارند که دربست دل به خدا داده است و همه چیز او اعم از اندیشه، فـهم، نـیّت درون، کردار بیرون، رغبت، هراس و ... و ... در برابر خدا سر کرنش فرود میآرد و گوش به فرمان و خواست او میدارد، تسلیم شدن فرمانبردار واثـق و مطمئنّ و خشنود. تسلیم شدن در برابر نـیروئی که رهنمون و پیشگام آنان است و آنان اطـمینان دارنـد که خیر و خوبی و پند و هدایت ایشان را میخواهد و بس. آنان همچنین از مسیر راه و سرانجام خود در دنیا و آخرت بطور یکسان مطمئنّ میباشند.
دعوت به عمل آوردن در آن وقت از کسانی که ایمان آوردهاند، اشاره به این دارد که هنوز نفسهائی در آنجا یافته میشده است که مقداری شک و تردید در اطاعت مطلق در پنهان و آشکـار، در زوایـای درونشـان در جولان بوده است. این امر طبیعی کـه باید در کنار نفسهای مطمئن باورمند خشنود، چنین نفسهائی نیز در میان جامعه باشد... این دعوتی است که در هر زمانی متوجّه کسانی میگردد که ایمان آورده باشند، تا خالص و وارسته شوند و چیزهائی که در درونشان میگذرد و بر دلهایشان میرود، و گرایشهای حسّ و شعور و مسیر اندیشه و تفکّرشان، سازگار باشد با آنچه خدا برای آنان میخواهد و هماهنگ گردد با چیزی که پیغمرشان و دینشان ایشان را بدان رهنمون میشود، بدون آنکه پچ پچ و منگ منگ و درنگ و به این سو و آن سو نگاه کردنی در میان آید.
مسلمان وقتی که اینگونه پاسخ میگوید و بدین شکل فرمانبردار گردید، به دنیائی گام مینهد که سراسر آن صلح و آشتی است. دنیائی است که سراسر آن اعتماد و اطمینان، و سرا پای آن خشنودی و آرامش است. نه در آن سـرگردانی و پـریشانی است، و نه رمندگی و گمراهی. آشتی است با جان و روان و دل و وجدان. آشتی است با عقل و بیان و مردمان و زندگان. آشتی است با همۀ هستی و با همۀ پدیدهها. آشتی در پیچ و خمهای نهانخانۀ درون در تک و تاز و سوز و گـداز است. آشتی بر زندگی و جامعه پـرتو انـداز است. در زمین آشتی و در آسمان آشتی است.
نخستین چیزی که این آشتی به دل ارمغان میدارد، درستی انـدیشۀ او دربارۀ خداونـد پـروردگارش، و روشنی این اندیشه و سادگی آن است.
او خدای یکتا است. مسلمان یکدل و یک جهت بدو رو میکند و از مسیر واحدی که دلش از آن خشنود است به سوی او میرود. لذا راههای گوناگون او را پراکنده و پریشان نمینماید و قبلههای مختلف او را آشـفته و پاره پاره نمیدارد. او را خدائی از اینجا نمیراند و او را خدائی از آنـجا طـرد نـمیسازد - آنگـونه کـه در بتپرستی و جاهلیّت چنین بود - بلکه خدای او خدای یگانهای است که با یقین و اطمینان و وضوح و روشنی بدو میگراید.
او خدای نیرومند و توانا و چیره و زبردست است... وقتی که مسلمان بدو رو میکند، در حقیقت به جـانب نیروی راستین یگانۀ ایـن جـهان رو مـیکند. از هـمۀ نیروهای ناروا امین و بی باک است و آسوده و مطمئنّ بسر میبرد. دیگر از کسی یا چیزی نمیترسد و تنها خدای نیرومند و توانا و چیره و زبردست را میپرستد، همچنین بیمناک نیست از اینکه چیزی را از دست دهد، و چشم امید به کسی نمیدوزد مگر به خدائـی که میتواند عـطاء و نعمت دهـد و یـا روزی و قـدرت بازستاند.
او خدای دادگر حکیمی است. قوّت و قدرت او، ضامن حفظ انسان از دست ظلم و هوی و هوس و کم و کاست است. او همانند خدایان زمـان بتپـرستی و جـاهلیّت نیست که به گمان پیروانشان، آنـها هوسبازیها و شهوترانیها دارند. از اینجا است که مسلمان به پناهگاه محکم و استواری پناه میبرد که خدایش بدو نـموده است. در آن پناهگاه دادگری و حفظ و امان را مییابد. او پروردگار مهربان و با مودّت است. نـعمت بخش و عطاء دهنده است. بخشندۀ گناه و توبهپذیر است. اگـر شـخص درمـانده او را بهکمک طلبد، پـاسخش را میگوید و بلا و بدی را مرتفع میسازد. چه مسلمان در کنف حمایت خدا، امین و انیس و سالم و بهرهمند است، و هرگاه ناتوان گردد بدو رحم میشود، و چون توبه کند مورد مغفرت قرار میگیرد... بدین نحو مسلمان پا به پای صفتهای پـروردگارش کـه اسـلام آنــها را بدو شناسانده است پیش میرود، و در هر صفتی چـیزی مــییابد کـه دلش بـا آن انس مـیگیرد، و روحش را آرامش مـیبخشد، چیزی است کـه حـفظ، حـمایت، عطوفت، رحمت، عزّت، قـوّت، آرمیدن، و آشـتی را در بردارد.
همچنین صلح و آشتی به دل مسلمان، جهانبینی راستین در مورد پیوند میان خدا و بنده، و آفریدگار و هستی و هستی و انسان، ارمغان میدارد... او مـعتقد است کـه: خدا این هستی را به حق آفریده است و هر چیزی را در آن به اندازه و از روی حکمتی درست کرده است. این سجود انسان نام، از روی هدف و نقشه آفریده شده است و بیهوده به پهنۀ جهان گسیل نشده و بیفایده به خود رها نگشته است. همۀ شرائط هسـتی مـناسب با وجود او، برای او آماده شده است، و همۀ چیزهائی که در زمین است مسخّر و در اختیار وی قرار داده شـده است... او در پیشگاه خدا، بزرگوار است، و در زمـین خلیفۀ آفریدگار است، و خداوند در این خلافت یار و یاور او است. جـهان پـیرامـونش، دوست و هـمدم او است، جان آن با جان او همنوا است، چون هر دو رو به سـوی خـدای وی دارنـد و بـه سـوی پـروردگارش میگرایند. و دعوت به شرکت در این جشن الهی شده است که در زمین و آسمان بر پا است تا از آن متمتّع شود و در آن خوش باشد و انـیس مجلس گردد. او دعوت شده است تا در پهنۀ این هستی بزرگ و جهان سترگ که پر از دوستان دعوت شدۀ هـمسان او بـدان جشن است، و همین کسانندکه با حضور خود مجلس جشن را فراهم میآورند، با هر چیزی و با هر زندهای، لطلف و مهربانی کند و لطف و مهربانی بیند.
عقیدهای که پیرو خود را در برابر گـیاه کـوچکی نگـاه میدارد و بدو الهام میکند هنگامی که آن را از تشنگی میرهاند و سیرابش میگرداند، و هنگامی به رشد آن کمک میکند، و وقتی که ناهمواریها و آفتها را از سر راه آن بدور میدارد، در همۀ این احوال دارای اجـر و پاداش است٠٠٠ این عقیده گذشته از آنکه عقیدۀ زیبائی است عقیدۀ بزرگوار و محترمی است. عقیدهای است که صلح و صفا را بر جان پیرو خویش فرو میپاشد و او را رها و آزاد میسازد تا همۀ هستی را و همۀ پدیدهها را در آغوش مهر و محبّت کشد و پیرامون خود امنیت و آرامش و مهربانی و آشتی اشاعه دهد.
اعتقاد به آخرت وظیفۀ اساسی خود را در پاشیدن آب صفا بر جان مؤمن با وفا و پیدایش آشتی در دنیای او، و دور کردن ناراحـتی و نـاخشنودی و نـاامیدی اداء میکند... بیگمان حساب نهائی در ایـن زمـین انـجام نمیشود، و پـاداش کـامل در ایـن سـرای عـاجل داده نخواهد شد... حساب نهائی در آنجا بـوده و دادگـری مطلق در ضمن چنین حسابی خواهد بود. چنانکه شخص مؤمن در این کرۀ زمین به ثمرۀ خوبی و کوشش در راه آن دست نیابد، یا به پاداش تلاش خود نـرسد، بـر آن افسوس نمیخورد و پشـیمان نـمیشود. اگـر در ایـن سرای عاجل، برابر مقیاسها و موازین مردم، اجر خویش را به تمام و کمال دریافت ندارد، نـاراحت نـمیگردد، زیرا برابر مقیاس و مـیزان خـدا اجـر خـود را کـاملاً دریافت خواهد داشت. اگر در این کوچ کوتاه نعمتها و بهرهها مطلابق خـواست او پـخش نگـردد، از دادگـری ناامید نمیشود، چه عدالت حتماً بوقوع می پیوندد و رخ مینماید. زیرا خداوند بر بندگان ستم روا نمیدارد. اعـتقاد بـه آخـرت همچنین بازدارندۀ کشمکش و زورآزمائی دیوانهوار خانمانسوزی است که بیباکانه و بیشرمانه در آن ارزشها و مقدّسات لگدکوب و پایمال میگردد. آنجا آخرت است و در آن عـطاء و غناء و نعمت و ثروت است، و در آنجا عوض مافات و اجرت گذشتهها است. اثری که چنین تفکّری دارد این است که جولانگاه مسابقه و رقابت را صفا میبخشد و زیـبائی را بر حرکات و رفـتار مسابقه دهندگان مـیپوشاند. همچنین آشتی عطشی را فرو مینشاند کـه از فـهم و شعوری سرچشمه میگیرد که معتقد است یگانه فرصت ممکن فقط همین فرصت عمر کوتاه و چند روزۀ محدود حیات است.
مؤمن به این حقیقت آشـنا است کـه هـدف از وجـود انسانی عبادت است و او آفریده شده است تا خـدا را بپرستد... این اعتقاد - بیگمان - او را بالا برده و به افق رخشان مـیرساند. عـقل و شعور او را و کـوشش و تلاش او را بالا میبرد، و ابزار و وسائل وی را پاک میدارد، هم وسیلۀ او و هم هـدف او تـمییز و مـقدّس است. او با تلاش و کار خود عبادت میپوید، و با دخل و خرج خویشتن عبادت میجوید، و در زمین با خلافت عبادت میطلبد، و میکوشد تا در زمین راه خدا طی شود و قانون الله پیاده گردد. پس شایستۀ مقام او این است که ستم نورزد و گناه نکند. خـیانت و نـیرنگ و نادرستی و فریبکاری روا ندارد. طغیان و سرکشی و قلدری و گردنکشی ننماید. ابزار کثیف و وسیلۀ پست بکار نبرد. در طی مراحل زندگی شتاب نورزد و راه را بدون رهنمود و هدایت و فهم و درایت نپیماید.کارهای سخت و خارج از حیطۀ قدرت را دنبال نکند و خور و خواب را بر خود حرام ننماید و خویشتن را به زمین و آسمان نزند. زیرا او از راه عبادت خالصانهای که با نیّت راستین انجام میدهد و با کار همیشگی و تلاش شبانه روزی به اندازۀ توانی که دارد، هدف خود را فرا چنگ می آورد.
با توجّه به آنچه گذشت نباید ترس و خوف و حرص و طمع در نفس او سر به طغیان کشد، و در هیچ منزلی از منازل، راه اضطراب و دلهره بر او چـیره شود و او را بازیچۀ خود قرار دهد. زیرا او در هر قدمی که به جلو برمیدارد به پرستش اشتغال دارد، و در هر گامی که به پیش میگذارد هدف بودن خویش را محقّق میدارد. او در هر تلاش و در هر فرصتی رو به خدا میرود و به سوی او اوج میگیرد.
مؤمن احساس می کند که دوشادوش قضا و قدر خدا، توأم با عبادت و پرستش خدا، برای تحقّق بخشیدن به ارادۀ خدا، گام برمیدارد... این احساس به جان آسایـش و امنیت و آرامش میبخشد، و سبب میشود که بدون حیرت و اضطراب راه زندگی را طی کند، و از گردنهها و سختیهای آن نهراسد، و از یاری و یاوری خدا ناامید نشود و ترس از گم کردن هدف یـا هدر دادن پـاداش نداشته باشد... از اینجا است که مؤمن حتّی به هـنگام جنگ با دشمنان خدا و دشمنان خود، احساس امنیّت در جان و روان خویش میکند. زیرا او تنها برای خدا و در راه خدا و برای بالا بردن سخن خدا میجنگد و بس. او برای جاه یا غنیمت یا هوسرانی یا کـالائی از کـالاهای این زندگی نمیجنگد.
مؤمن همچنین باورش بر ایـن است کـه او بـه همراه سراسر هستی طبق سنّت خدا حرکت میکند و به پیش میرود. قانون مؤمن قانون هستی، و دیدگاه او دیدگاه آن است. دیگر نه برخوردی با هم دارند و نـه دشمن یکدیگرند. نه نیروها پـراکنده میشود و نـه از هـم می پاشد. بلکه همۀ نیروهای هستی با نـیروی او روی هم انباشته میشود، و نیروهای جهان با پـرتو همان نوری راهیاب می گردد که نیروی انسان با آن رهنمون میشود. همچنین آن نیروها رو به خدا میدارند، و نیروی او نیز همراه آنها به سوی خدا میگراید.
تکالف و وظائفی را کـه اسلام بر مسلمان واجب میگرداند، همۀ آنها از فطرت برخاستهاند و برای تصحیح فطرتند. از دائرۀ توان تجاوز نمیکنند. ناآشنا با سرشت انسان و بافت جسم او نیستند. نمیگذارند نیروئی از نیروهای او هدر رود. همۀ انرژیها را آزاد میسازند و در راه کار و سازندگی و بالندگی بهکـار می گیرند. همچنین این وظـائف و تکـالیف، نیازی از نیازهای وجود جسمانی و روحانی او را فراموش نمیکنند، و آسان و بزرگوار و ساده پاسخگوی آن خواهند بود... از اینجا است کـه مسلمان به هنگام رویـاروئی با تکالیف و وظائف خود، سرگردان و پریشان نمیشود. آنـچه مـیتوانـد از بار وظائف و تکالیف بر دوش میکشد، و آرام و آسوده و سالم راه میپیماید و به سوی خدا میرود.
جامعهای که این آئین ربّانی آن را در سایۀ نظامی پدید میآورد که از این عقیدۀ زیبای بزرگوار و تضمینهائی سرچشمه میگیرد که آنها را نگهبان جان و مال و
ناموس میکند، اینها همۀ چیزهائی هستند که صلح و آشتی را گسترش میدهند و روح امن و امان را منتشر می سازند.
این جامعه همان جامعۀ با مودّت و با محبّت و پیوسته و هماهنگ است و دارای ضمانت اجتماعی و مسؤولیّت متقابل می باشد... این جامعه همان جامعه ای است که اسلام آن را بنیانگذاری کرده است و یک بار در مترقّی ترین و باصفا و پاکیزهترین شکل خود، آن را پیاده نموده است. سپس در طی سالهای متمادی پیوسته به شکلهای مختلف و با درجات گوناگونی از صفا و بی آلایشی ، آن را تحقّق بخشیده است و با وجود این دائماً بهتر از هر جامعۀ دیگری بوده است که جاهلیّت در گذشته و حال آن را بر پا داشته است، و از هر جامعهای که چنین جاهلیّتی با جهان بینیها و نظامها و قوانین زمینی آن را آلوده نموده است ، عالی تر بوده است.
این جامعه، آن چنان جامعه ای است که پیوند یگانه ای - پیوند عقیده - اندامهای آن را به هم ییوست میدهد، زیرا نژادها و کشورها، و زبانها و رنگها، و سائر پیوندها و رابطههای عرضی که با اصل انسان ارتباطی ندارد ، در آن ذوب می گردد .
این جامعه، آن چنان جامعهای است که ندای خدا را می شنود که می فرماید :
(إنّمَا الْمُؤمِنُونَ إخْوَةٌ )
مؤمنان برادرند. (حجرات / 10)
همان جامعهای که چهرۀ خود را در آئینۀ فرمودۀ پیغمبر گرامی می بیند :
مَثَلُ الْمُؤمنینَ فی تَوادّهمْ وَتَراحُمهمْ وتَعاطُفهمْ مَثَلُ الْجَسَد إذا اشْتَکى منْهُ عُضْوٌ تَداعى لَهُ سائرُ الْجَسَد بِالسّهَرِ وَالْحُمّى...)
مثل مؤمنان در مودّت و رحم و عطوفت با یکدیگر ، مثل جسم را دارد که اگر اندامی از آن بدرد آید ، سائر اندامهای دیگر بدن با شب زنده داری و تب و لرز با آن هم آوا میگردد.[1]
(وَإذا حُیّیتُمْ بتَحیّةٍ فَحَیُّوا بِأحْسَنَ منها أوْ رُدُّوها).
هرگاه درودی بر شما گفته شد، بگونۀ نـیکوتر از آن، درود بـفرستید یـا (دست کم مثل آن) پـاسخ درود را بدهید. (نساء / 86)
(وَلا تُصَعّرْ خَدّکَ للنّاس وَلا تَمْش فی الأرْض مَرَحاً ، إنّ اللهَ لا یُحبُّ کُلّ مُخْتالٍ فَخُورٍ)
از مردم روی مگردان و شـادمانه بـر روی زمـین راه مرو، بیگمان خداونـد هیچ مستکبر فـخر فروشی را دوست نمیدارد. (لقمان / ١٨)
(ادْفَعْ بالّتی هیَ أحْسَنُ ، فَإذَا الّذی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کأنّهُ وَلیُّ حَمیمٌ)
(در برابر بدی دشمنان، رفتار زیبا و خردمندانه داشته باش و) در دفع آن (خصلت ناپسند ایشان، خصلت) هر چه پسندیدهتر پیش گیر، بناگاه (متوجّه خواهی شد) کسی که میان تـو و او دشـمنانگی بوده است گوئی دوست صمیمی است.
(فصّلت / 34)
(یا أیُّها الّذین Aآمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ ، وَلا نِساءٌ مّنْ نِساءٍ عَسى أنْ یَکُنّ خَیْراً مِنْهُنّ . وَلا تَلْمزُوا أنْفُسَکُمْ وَلا تَنابَزُوا بالألْقاب . بئسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الإیمانِ . وَمنَْ لّمْ یَتُبْ فَأولئکَ هُمُ الظّالِموُنَ).
ای کسانی که ایمان آوردهایـد، بـرخـی بـرخ دیگری را استهزاء نکند، چه بسا آنان از اینان (در پیشگاه خدا) بهتر باشند، و زنانی زنان دیگری را استهزاء نکنند، چه بسا آنان از اینان (در پیشگاه خـدا) بهتر بـاشند. و از خودتان عیبجوئی نکنید و همدیگر را با القـاب (ناپسند نخوانـید و) طـعنه نـزنید. بعد از ایـمان آوردن، دیگر بدترین شهرت (بـرای مـؤمنان بکـار بـردن) واژههـای گناه آلود (در نامگذاری یکدیگر) است. و هـر که (از عیبجوئی و رخنهگیری و استعمال القاب بد) توبه نکند چنین کسانی ستمکار بشمارند. (حجرات / ١1)
این جامعه آن جامعهای است که از جملۀ ضمانتهای اجتماعی او عبارت است از:
(یا أیّها الّذینَ آمَنُوا إنْ جاءکُمْ فاسِقٌ بنَبَأ فَتَبَیّنُوا أنْ تُصیبُوا قَوماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبحُوا عَلَى ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ)
ای کسانی که ایـمان آوردهایـد، اگر فـاسقی خبری را برایتان آورد، تحقیق کنید (تا صدق و کذب آن روشـن شود) تا نکند نادانسته به گروهی اذیت و آزار برسانید و بر کردۀ خویش پشیمان شوید. (حجرات / 6)
(یا أیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اجْتَنبُوا کَثیراً مِّنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ وَلا تَجَسّسُوا).
ای کسانی کـه ایمان آوردهایـد از بسیاری از گمانها دوری کنید، بدون شک برخی از گمانها گناه بشـمار است، و (عیب و عار مردم را جستجو و) ردیابی نکنید.
(حجرات /12)
(یا أیُّها الّذینَ آمَنُوا، لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتکُم حتَّى تَسْتَأنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلى أهْلِها).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، بـه خانههای غیر از خانههای خود درنیائید قبل از آنکه اجازه نگیرید و بر ساکنان آنجا سلام نکنید. (نور /27)
( کُلُّ الْمُسْلِم عَلَى الْمُسْلِم حَرامٌ: دَمُهُ وَعِرْضُهُ وَمالُهُ).[2]
همه چیز مسلمان بـر مسـلمان حرام است: خونش، و ناموسش، و مال و دارائیش... و ...
علاره بر آنچه گذشت، این جامعه، جامعۀ پـاکیزه و پاکدامنی است که در آن: بزهکاری پراکنده نمیشود، نیرنگ بازی و فریبکاری فزونی نمیگیرد، فتنه رواج و بازار گرمی ندارد، بیحجابی پخش نمیگردد، چشم چرانی وجود ندارد، هوسرانی و شهوتپرستی و چشم به دنبال ناموس دیگران رونق ندارد، و آتش زنبارگی و
گوشت و خون بندگی در آن زبانه نمیکشد همانگونه که در جامعههای جاهلی قدیم و جدید شعلهور و خانمانسوز است... ایـن جامعه، جامعهای است کـه رهنمودهای بیشمار الهی بر آن فرمانروا است، و گوش به خدا فرا میدهد که میفرماید:
(إنّ الَّذینَ یُحبُّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحشَةُ فی الّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ فی الدُّنیا وَالآخِرَةِ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)
بیگمان کسانی که دوست میدارند که گناه و پلیدی در میان کسانی کـه ایمان آوردهاند پراکنده شود عذاب دردناکی در دنیا (به وسیلۀ عقوبت مقرّره) و در آخرت (به وسیلۀ آتش دوزخ) دارند، و خدا (احوال ظاهر و باطن شما را) میداند وشما (آنچه را که او میداند) نمیدانید. (نور / ١٩)
(الزّانیَةُ وَالزّانی فَاجْلدُوا کُلّ واحدٍ مِنْهُما مِئَةَ جَلْدَةٍ ، وَلا تَأخُذْکُمْ بهِما رَأفَةٌ فی دین اللهِ ، إنْ کُنْتُمْ تُؤْمنُونَ باللهِ وَالْیَوْمِ الآخِر ،وَلْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائفةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنینَ).
هر زن زناکار و هر مرد زناکاری را (که مجرّد بـاشند) صد تازیانه بزنید و بدیشان در (اجراء) دین خدا رحـم نکنید اگر ایـمان بـه خدا و روز قیامت دارید، و بـاید گروهی از مـؤمنان بـر شکنجۀ آنـان حـاضر و نـاظر باشند. (نور/2)
(وَالّذینَ یَرْمُونَ الْمُحصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بأرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدةً ، وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أبَداً ، وَأولئکَ هُمُ الفاسِقُونَ).
کسانی که زنان پاکدامن را بـه زنا مـتّهم مـیسازند، سپس (بر صدق گفتار خود) چهار گواه (عادل) نمیآورند، ایشان را هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز (در تمام طول حیاتشان) از آنان شـهادتی نـپذیرید، و این چنین کسانی فـاسق مـیباشند (و از اطـاعت خدا و قوانین الله سرباز زدهاند). (نور / 4)
(قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم ویحفظوا فروجهم , ذلک أزکى لهم , إن الله خبیر بما یصنعون . وقل للمؤمنات یغضضن من أبصارهن ویحفظن فروجهن , ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها , ولیضربن بخمرهن على جیوبهن , ولا یبدین زینتهن إلا لبعولتهن أو آبائهن أو آباء بعولتهن , أو أبنائهن أو أبناء بعولتهن أو إخوانهن أو بنی إخوانهن أو بنی أخواتهن , أو نسائهن أو ما ملکت أیمانهن , أو التابعین غیر أولی الإربة من الرجال أو الطفل الذین لم یظهروا على عورات النساء . ولا یضربن بأرجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن , وتوبوا إلى الله جمیعا أیها المؤمنون لعلکم تفلحون).
بگو به مردان مؤمن اینکه: چشمان خویش را (از محارم و عورات) بپوشانند، و فرجهای خود را مصون دارند، این (چشم پوشی و حفظ فرج) برای ایشان پاکیزهتر و پــاکتر (از وقوع بـه مـعصیت و اتهام زدن ...) است. بیگمان خدا مطّلع است بدانچه میکنید، بگو به زنان مؤمن اینکه: چشمان خـویش را (از مـحارم و نگاه نامشروع) بربندند، و فرجهای خود را مصون دارند و زینت خویش را (از قبیل ساعد، بازو، گردن، سر، سینه، گوش ... که محل النگو، گردن بند، گوشواره، خلخال و ... است) ننمایانند مگر آنچه از آن پیدا بـاشد (و عـادتاً نشود آن را پوشاند. مـانند دست و چهره) چادرهای خویش را بر گریبانهایشان فرو اندازند و زینت خود را نمایان نسازند مگر برای شوهران یا پدران یا پدران شوهران یا پسران یا پسران شوهران (از زنان دیگر) یا برادران یا پسـران برادران یا پسـران خواهران خویشتن، یا زنان (همدم و خدمتگزار) خود یا کنیزکان و خواجگانشان (که نیاز و میلی بـه زنان ندارند) یـا پیروان بینیاز (از زنان که با ایشان زندگی را بسر میبرند اعم از) مردان، و کودکانی که (به سن شهوت و قدرت بر همخوابگی نرسیدهاند و) بـر عورات زنان اطلاع نیافتهاند. و (بـه زنـان بگو): پاهای خود را (بـه زمین) نزنند تا اینکه به زینتشان که پنهان داشتهاند پیبرده شود. و همگی ای مـؤمنان به سوی خدا برگردید باشد که رستگار شوید. (نور / ٣٠و ا٣)
این جامعه، جامعهای است که در آن خداوند متعال زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را که پاک ترین زنان روی زمین بوده و در پاکترین خانه و در پاکترین محیط و در پاکترین زمان بسر میبردند نداء میدهد:
(یا نِساءَ النّبی لَسْتُنّ کَأحَد مِّنَ النّساء إنِ اتّقیتُنّ . فَلا تَخْضَعْنَ بالقَول فیَطْمَعَ الّذی فی قَلْبه مَرَضٌ وقلن قولا مَعروفاً . وَقَرْنَ فی بیوُتِکنّ ، وَلا تبرّجْن تَبَرُّجَ الجاهلیّة الأولى ، وَأقمْنَ الصّلاةَ وآتین الزّکاةَ ، وَأطِعْن الله وَ رسُولهُ . إنّما یُریدُ الله لیُذهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهلَ البَیْت ویُطهِّرکُم تطهیراً ) . .
ای زنــان پیغمبر شما مـانند هـیچیک از زنـان (دیگر) نیستید، اگر میخواهید تقوی و پـرهیزگاری کنید بـه هنگام گفتار سخن خود را نرم و نازک نکنید، تا آن کسی که بیماری (فسق و نفاق) در دلش است چشم طمع (بـه شما) ندوزد، بلکه گفتار نیک (و دور از هر گونه ظنّ و گمانی) داشته باشید. و در خـانههای خویش ماندگار شوید و بیحجابی نکنید همسان بـیحجابی جـاهلیّت نخستین (و کفرگرای پیش از اسلام)، و نماز را بر پای دارید، و زکات (مال) بـدر کـنید، و از خـدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. ای اهل بیت (پیغمبر) خدا تنها میخواهد پلشتی و پلیدی را از شما بدور دارد و شما را (از کثافت فسق و فجوری که دامن گناهکاران را مـیآلاید) پـاک نماید. (احزاب / ٣٢و 33)
در چنین جامعهای است که همسر از شوهر و شوهر از همسر، اولیاء خانواده بر زنـان و دختران و نوامیس خویش، و بطور کلّی همگان از اعصاب و قلوبشان میتوانند مطمئنّ و خاطر جمع باشند. جامعهای است که چشمها به اندامهای دلربا و فتنهانگیز و بلاخیز خیره نمیشود و چشمها واله و شیدا نمیگردد و زمام اختیار دلها را به دست محارم نمیدهد. که اگر چنین شود در این وقت است که یا باید به همدیگر خیانت ورزند، یا امیال را سرکوب کرد و به انتظار بیماریهای روانـی و پریشانی اعـصاب نشست... در صورتی که جامعۀ مسلمان و پاکیزه و پاکدامن از این چیزها در امن و امان است و همای صلح و آشتی و پاکی و امینی در آسمان آن در پرواز است.
این جامعه، جامعهای است که مسؤولیّت داشتن کسب و کار و رزق و روزی هر شخص توانـائی را به گـردن میگیرد، و زندگی محترمانۀ هر نـاتوانی را تضمین می نماید، و عهدهدار زن خوب گرفتن برای هر کسی است که علاقهمند به ازدواج باشد و بخواهد با عفّت زندگی کند. این جامعه، جامعهای است که اهالی هر محلهای را که در آن گرسنهای جان داده باشد مسؤول جنائی چنان جنایتی میداند، تا آنجا که بعضی از فقهاء اسلام، معتقد به اخذ دیه از آنان میباشند.
ایـن جامعه، جامعهای است که مسؤولیّت تأمین آزادیهای مردمان و حفظ حرمت و کرامت و شخصیّت و مقدّسات و اموال آنان را بعد از تضمین به واسطۀ رهنمود مطاع الهی، به وسیلۀ حکم قانون حدود برعهده میگیرد. در آن، کسی به وسیلۀ تهمت گرفته نمیشود. و به ناروا زندانی نمیگردد، و به خانۀ کسی بدون اجازه و اطّلاع او نمیریزند و وارد آن نمیشوند. از کسی جاسوسی نمیگردد. خونی در آن هدر نمیرود و بلکه فوراً قصاص در پی قتل آماده است. مال کسی در آن به سرقت یا غارت نمیرود، مگر آنکه حدود مربوطه درکنار آن حاضر است.
این جامعه، جامعهای است که بر شوری و امر و نهی و همیاری و همکاری استوار است، همانگونه که بر مساوات و عدالت قاطعانهای پابرجا میباشد کـه به سبب آن هر کسی احساس میکند که حق او وابسته به حکم شریعت خدا است نه وابسته به خواست حاکـم و فرماندهی، و یا هوی و هوس درباری و خویشاوندی، و یا نزدیکی و خویشی.
در پایان، این جامعه، جامعهای است که در میان همۀ جوامع بشری دیگر یگانه و بیهمتا است. جامعهای است که در آن انسان در برابر انسان کرنش نـمیکند. بلکه فرماندهان و فرمانبران جامعۀ اسلامی تنها در برابر خدا و شریعت او سر تعظیم فرود میآورند، و فرماندهان و فرمانبران، فرمان خدا و شریعت او را گردن مینهند و اجراء مینمایند. همگان با برابری راسـتین در پـیشگاه پـروردگار جـهانیان و داورترین داوران، در کمال آرامش و اعتماد و اطمینان میایستند. همۀ اینها برخی از معانی و مفاهیم آشـتی و (سـلمی) بود که آیه بدان اشاره مینماید و همۀ کسـانی را که ایمان آوردهاند، فرا میخواند تـا بدان وارد شوند و پذیرای آن گردند. آنان را فرا میخواند تا با همۀ وجود خویشتن را تسلیم خدا کنند و دل بدو دهند. دیگر چیزی از وجودشان برای خودشان باقی نـماند، و از جسـم و مال و منال کوچکترین بهرهای و کمترین ثـمرهای عایدشان نشود، بلکه همۀ هستی ایشان به خدا برگردد و در اطاعت و عبادت و فرمانبرداری و تسلیم خود بدو فدا شود.
معنی چنین آشتی و تسلیمی را چنانکه شاید و باید آن کسی نمیفهمد که نمیداند چگونه سرگشتگی و حیرت به ضمیر و وجدان، و ناراحتی و پریشانی به انـدرون نفسهائی فرو میخیزد که با نور ایمان گرمی نمییابند و آرام و قرار نمیگیرند. در آن جامعههائی که با اسلام آشنائی ندارند، یا جامعههائی که با اسلام آشنا شده سپس از آن دور گشتهاند و با آن ناآشنا شده و زیـر عنوانی از عنوانهای مختلف و فراوان موجود در همۀ زمانها، به جاهلیّت برگشتهاند.
این جامعهها، جامعههای بدبخت و سرگشتهای هسـتند هر چند هم کلّیِّۀ لوازم آسایش مادی و تمدّن پیشرفته، و همۀ بنیادهای تـرقّی در عرف و اصطلاح جاهلیّت کجاندیش و کجترازو چه بسا به وفور برایش آمـاده باشد.
در این باره مثالی ما را بسنده است که در یک کشور اروپائی که از مترقّیترین کشورهای جهان است بوقوع میپیوندد. این کشور سوئد نام دارد که در آن به هر یک از اشخاص سالیانه پولی معادل پـانصد جنیه از درآمد ملّی داده میشود. هرکسی از بیمه بهداشتی و کـمکهای نـقدی بیماری، و مـعالجۀ رایگان در بیمارستانها بهرهمند است. آموزش در تـمام مراحل تحصیلی رایگان است و علاوه بر آن برای خرید لباس کمکهای مالی میگردد و به شاگردان برجسته وامهائی داده میشود. دولت در حدود سیصد جنیه برای خرید لوازم اثاثیّۀ منزل بعنوان کمک ازدواج تقدیم میدارد. بالاخره جائی است که از اینگونه وسائل رفاه مادی و تمدّن عجیب، فراوان به چشم میخورد.
امّا دیگر چه چیز؟ چه چیز نـهفته در فراسوی ایـن آسایش مادی و مدنی و خالی بودن خانۀ دلها از ایمان به خدا است؟
ملّت سوئد به نابودی تهدید میشود. زیرا نسل آن بر اثر هرج و مرج آمیزش جنسی پیوسته رو به کمی و کـاستی است. به علّت آزادی شـهوت پـرستیها و هـوسرانـیها و بیحجابی و لختیهای فـتنهگرانـه و بیشرمانه و آزاد بودن آمیزش نامشروع تقریباً از هر شش ازدواج یکی به طلاق منجر میشود. نسل جدید منحرف میشود و به مسکرات و مخدّرات معتاد میگردد و شب و روزش منگی و بنگی است. تا از این راه، خلأ روح از ایمان، و خلأ آرامش وجدان را پر کند، آرامشی که از عقیده سرچشمه میگیرد، و مسکرات و مخدّرات را جایگزین عقیده و ایمان سازد. بـیماریهای روانی و اعصاب، و انواع انحرافاتی که دهها هزار از نفسها و روحها و اعصاب را از هم میدرد و پاره پاره میکند. سرانجام نوبت خودکشی فرا میرسد... در امریکا نیز وضع همین است... و در روسیه وضع از این هم بدتر و به مراتب زشتتر است.
این همان بدبختی سختی است که بر روی هر دلی که خالی از شادمانی و خوشی ایمان و آسودگی و آرامش عقیده باشد، نقش میبندد و ماندگار میگردد. از اینجا است که مزۀ آشتی و تسلیمی را نمیچشد که مؤمنان بدان فرا خوانده میشوند تا همگی پذیرای آن گردند و بدان درآیند، و در آن از امنیت و نعمت و آسایش و آرامش برخوردار شوند و آسوده و راحت بغنوند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ) (٢٠٨)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی (اسلام را به تـمام و کمال بپذیرید و) به صلح و آشتی درآئید، و از گامهای اهریمنی (و وسوسههای وی) پیروی نکنید (و به دنبال او راه نیفتید) بیگمان او دشمن آشکار شما است.
وقتی که خداوند مؤمنان را فرا میخواند تا همگی به صلح و آشتی درآیند، در همان حال ایشان را بر حذر میدارد از اینکه ازگامهای اهریمن پیروی کنند. زیرا جز دو دیدگاه وجود ندارد: داخل شدن همگان در صلح و آشتی، یا پیروی کردن از گامهای اهریمن... هدایت یا ضلالت... اسلام یا جاهلیّت... راه رحمان یـا راه شیطان... راهنمائی خداوند یا گمراهسازی اهریمن.
شایسته است مسلمان با این قاطعیّت خـویش را درک کند و باگامهای استوار صراط مستقیم را طی کـند، و میان راههای مختلف و دیدگاههای گوناگـون تأخیر و تردید و درنگ روا ندارد و شک و گمان را جائز نداند. روشها و برنامههای گوناگونی برای مؤمن نیست تا از میان آنها یکی را برگزیند، یا یکی را با یکی دیگر آمیخته دارد ... هرگز!
کسی که با تمام وجود به صلح و آشتی درنیاید، و جان خود را خالصانه تسلیم رهبری الله و شریعت خدا نکند، و از هر جهانبینی دیگری و از هر روش دیگری و از هر شرع دیگری خویشتن را رها نسازد، چنین کسی در راه شیطان قرار دارد وگام بهگام با اهریمن روان است. آنجا نه راه حلّ میانهای است، و نه روشی است گاه این سو و گاه آن سو، و نه مسیری است که نیمهای از اینجا و نیمهای از آنجا باشد، بلکه تنها: حق یا باطل، هدایت یـا ضلالت، اسلام یـا جاهلیّت، و روش خدا یـا گمراهسازی شیطان است و بس.
خداوند در نـیمۀ نـخستین آیه، همۀ مؤمنان را فرا میخواند تا به صلح و آشـتی درآیـند. در نـیمۀ دوم ایشان را از پیروی کردن گامهای شیطان بر حذر میفرماید. خداوند از سوئی ضمیر و وجدان و حس و شعور مؤمنان را بیدار میکند و در راه حق به جوش و خروش میاندازد، و از سوی دیگر با یادآوری نمودن دشمنانگی شیطان با مؤمنان، ترس و خوف ایشـان را برمیانگیزد و آنان را از آن دشمنانگی آشکار و روشن اهریمنی به هراس میاندازد. دشمنانگی ناجوانمردانه و بیپردهای که جز شخص غافل آن را از یـاد نمیبرد. غفلت هم با ایـمان سازگار نـیست و با آن جور در نمی آید.
سپس مؤمنان را از سر انـجام لغزش و گناه بعد از روشنگری و بیان راه، بیم میدهد:
(فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکُمُ الْبَیِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٢٠٩)
اگر بعد از آمدن دلائل واضح (و حجّتهای بـاهر، از راه خدا دور شدید و طریق شیطان پپش گرفتید و از جادۀ حق) منحرف و دچار لغزش شدید (و بـه دام اهـریمن افتادید) بدانید (از دست عدالت آفریدگار فرار نتوانید کرد) که بیگمان خدا توانا و حکیم است (و بر همه چیز چیره و همۀ کارهایش مطابق حکمت است).
تذکّر دادنشان به اینکه خدا (عزیز) است، اشاره به نیرو و قدرت و چیرگی دارد، و اینکه ایشان در برابر قوّت خدا قرار میگیرند هنگامی که با رهنمون او مـخالفت ورزند و از دستور وی سرپیچی نمایند. همچنین تذکّر دادنشان به اینکه خدا (حکیم) است، اشاره به این دارد که آنچه را برای مؤمنان برگزیده باشد، خوب و نـیک است و خیر و صلاحشان در آن است، و از آنـچه که ایشان را از آن نهی نموده و بازداشته است، بد و ناپسند است. همچنین اشاره دارد به اینکه ایشان اگر از فرمان خدا پیروی نکنند و از آنچه ایشان را از آن بازداشته است دوری نـورزند، دچار زیان و ضرر خواهند شد... لذا این پیرو به همراه هر دو بخش خود، در این مقام معنی تهدید و تحذیر را دربردارد.
*
بعد از آن، روند گفتار سبک تـازهای را در حذر داشتن مردمان از سرانجام انحراف ورزیدن از ورود به صلح و آشتی، و پیروی کردن ازگامهای شـیطان، به
خود میگیرد، و به جای صیغۀ خطاب از صیغۀ غائب استفاده میکند و میگوید:
(هَلْ یَنْظُرُونَ إِلا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلائِکَةُ وَقُضِیَ الأمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٢١٠)
آیا (آنان که راه صلح و آشتی نمیپویند و دین اسلام را نمیجویند) انتظار دارند که خدا و فرشتگان (آشکارا در برابر دیدگانشان ظاهر گردند و) در زیر سایهبانهای ابر به سـوی ایشان بیایند (و رو در رو با آنان به سخن درآیند؟!) و حال آنکه فرمان (بر قطع امید محال ایشان) انجام پذیرفته است (و چنین کاری رخ نمیدهد) و همۀ کارها به سوی خدا برگشت داده مـیشود. (یـا ایـنکه: اینان چندان انتظاری نمیکشند که قیامت فرا میرسد و عذاب خدا و فرشتگان عذاب در سایهبانهای ابر سفید که نشانۀ سرعت و نعمت است ولی بـرای ایـنان نقمت است، سر میرسند و کار از کار میگذرد و همۀ امور به سوی خدا بازگردانده میشود).
این سؤال استنکاری است که از علّت انتظار متردّدانی میشود که تأخیر میکنند و همگی بیدرنگ به صلح و آشتی درنمیآیند و تسلیم حق نمیگردند. آیا چه چیز ایشان را از اجابت و پاسخگوئی بازداشته است؟ در انتظار چه چیزند؟ چشم به راه چه چیز هسـتند؟ آیا ایشان را به همین منوال در انتظار خواهی دید و چشم به راه میمانند تا خداوند بزرگوار در سـایهبانهائی از ابر به همراه فرشتگان به ییش ایشان آیند؟ به عبارت دیگر: آیا به انتظار میمانند و تأخیر روا میدارند تـا آنگاه که روز وحشتناک قیامت فرا میرسد، روزی که خداوند متعال دربارۀ آن مـیفرماید: ایـنکه او در آن روز در میان سایهبانهای ابر خواهد آمد، و فرشتگان صف صف میآیند و سخن نمیرانند مگر فرشتهای که خداوند رحمان بدو اجازه دهد و سخن نیک بگوید؟
هنگامی ما در برابر این سوال استنکاری که در قالب تهدید وحشتناکی ارائه میشود قرار میگیریم، بناگـاه میبینیم که دارد روز رستاخیز رخ مینماید و قیامت فرا میرسد، و هر چیزی پـایان میپذیرد، و مردمان ناگهان با چیزی روبرو میگردند که خدا بدان اشاره میکرد و آن را بدیشان مینمود و آنان را از چنین روزی میترسانید:
(وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٢١٠)
همۀ کارها به سوی خدا بازگردانده میشود.
این شیوۀ شگفتانگیز قرآن است که مایۀ امتیاز قرآن بوده و آن را از همۀ سخنان دیگر مشخّص میدارد. شیوهای است که صحنه را جان میبخشد و بناگاه در چشم بهم زدنی آن را حاضر و آماده مینماید، و دلها در برابرش میایستد و بدان خیره میشود، گوئی کسی است که میبیند و میشنود و چیزی را که در آن است لمس میکند و میفهمد.
آیا تا کی واپس ماندگان از ورود به صلح و آشتی واپس مـیمانند و حال آنکه این روز عظیم بس خوفناک چشم به راه ایشان است؟ بلکه این ترس بزرگ روز سترگ، دارد آنان را به زیر میگیرد و بر ایشان مستولی میشود. در حالی که آشتی بدیشان نـزدیک است. آشتی در دنیا و آشتی در آخرت، آن روزی که آسمان به صورت ابرهای پارهپاره در فضا نمایان گردد و فرشتگان دسته دسته از پی هم درآیـند، روزی که جبریل و فرشتگان به صف ایستند و سخنی بر زبان نیارند مگر فردی که خداوند رحمان بدو اجازه دهد و سخن پسندیده گوید. روزی که خداونـد به قضاوت نشیند... و کار خاتمه پذیرفته باشد: (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) همۀ کارها به سوی خدا بازگردانده میشود.
روند گفتار در اینجا نگرش دیگری دارد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را مـخاطب قرار میدهد و او را وامیدارد که از بنیاسرائیل بپرسد که نمونۀ تأخیر در اجابت، و درنگ در پاسخگوئی هستند، همانگونه که ایـن سوره قبلاً ایشان را شناسانده بود: از بنیاسرائیل بپرس: چقدر معجزههای بزرگ و دلائل روشنی به آنان دادیم، لیکن ایشان پاسخ مثبت ندادند؟ چگونه نعمت خدا را دگرگون کردند، نعمت ایمان و آشتی را، بعد از آنکه به سویشان آمده است:
(سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٢١١)
از بنیاسرائیل بپرس: چقدر معجزههای بزرگ و دلائل روشنی به آنان دادیم؟ (لیکن ایشـان نـعمتهای خدا را نادیده گرفته و ناسپاسی کردهاند) و هر که نعمت خدای را دگرگون کند (و به جای ایمان بدان و شکر بر آن، نسبت بدان کفر ورزد و ناسپاسی کند) پس از آنکه به سویش آمد (و به دستش رسید و بـر آن اطّـلاع یافت، خدا چنین کسی را دچار عذاب سختی خواهد کرد) چه بیگمان خداوند شدیدالعقاب است.
در اینجا بازگشت به بنیاسرائیل بازگشت طبیعی است. چه در اینجا پـرهیز دادن از مـوقعیّتی است کـه در آن بنیاسرائیل اصیل میباشند! موقعیّت تأخیر و تردید در پذیرش فرمان الهی و درنگ در پاسخگوئی به وحی آسمانی، موقعیّت گریز از قبول صلح و آشتی همگانی و تسلیم حق و حـقیقت گشتن، مـوقعیّت رنـج دادن و درخواست مععزات و خوارق عادات کردن، سـپس بدسگالی کردن و به دشمنانگی فرو رفتن و راه انکار در پیش گرفتن... ایـنها لغـزشگاههای راهـی است که خداوند گروه مسلمانان را از آن برحذر میدارد، تا از سرانجام بد و دشواری که بنیاسرائیل دچار آن شدند محفوظ و مصون بمانند و عاقبت پسندیدهای داشته باشند.
(سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ )
از بنیاسرائیل بپرس: چقدر معجزههای بزرگ و دلائل روشنی به آنان دادیم؟.
چه بسا در اینجا پرسش تنها محدود به مفهوم حقیقی خرد نباشد. بلکه این شیوهای از شیوههای بیان است تا یادآور کثرت آیات و نشانههائی باشد که خداونـد به بنیاسرائیل داده است، و تذکار خوارق و مـعجزاتـی باشد که بدیشان عطاء کرده و برای آنان اجراء فرموده است... خواه این خوارق عادات و معجزات به درخواست ایشان و به منظور رنـج دادن و زحمت افزودن بوده باشد و یا اینکه بنا به خواست خدا و بدون هیچ مقدمهای به فرمان پروردگار بوقوع پیوسته است و حکمت نهانی داشـته است... آنگاه با وجود کثرت خوارق و فراوانی معجزات، تردید و تأخیر روا دیدهاند و رنج دیگران افزودهانـد و از صلح و آشـتی سرباز زدهاند که در پناه ایمان آرمیده و از ایمان سایه بر سر دارد.
آنگاه دنبالۀ سخن به صورت همگانی به میان میآید:
(وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٢١١)
هر که نعمت خدای را دگرگون کند (و به جای ایـمان بدان و شکر بر آن نسبت بدان کفر ورزد و ناسپاسی کند) پس از آنکه به سویش آمد (و به دستش رسید و بر آن اطّلاع یافت، خدا چنین کسی را دچار عذاب سـختی خواهد کرد) چه بیگمان خداوند شدیدالعقاب است.
نعمت الهی که در اینجا بدان اشاره شده است، نـعمت صلح و آشتی است. یا نعمت ایمان است. چه هر دوی آنها مترادف میباشند. تحذیر از دگرگون کردن نـعمت پیش از هر کس در حال و وضع بنیاسرائـیل مصداق پیدا میکند. زیرا ایشان همین که نعمت خدا را تـغییر دادند و از طاعت و عبادت رضایت بخش و از تسلیم شدن در برابر رهنمودهای خدا سرباز زدند، از صلح و آشتی و آسایش و آرامش محروم شدند. آنان دائماً موقعیّت شخص شکّاک و متردّدی به خود گرفتند که او پیاپی خواستار دلیل و برهان خارقالعاده در هرگام و در هر حرکتی است. لیکن به معجزه ایمان ندارد و با بودن آن ایمان نمیآورد، و از نور خدا و هدایت الله اطمینان ندارد و بد]ن آرام نمییابد. تهدید به شدّت عذاب خدا نخست متوجّه بنیاسرائیل، و بعد در انتظار تبدیلکنندگان نعمت و همۀ کسـانی است که در هر زمانی شکر نـعمت را به جای نمیآورند و آن را بیسپاس میگذارند.
-بشریّت این نعمت را تغییر نداده است مگر آنکه به عقاب شدیدی در زندگیش بر روی زمین پیش از عقاب آخرت گرفتار آمده است. هم اکنون بشریّت بدشگون در همۀ اقطار زمین به عـقاب شـدید دچـار است. در بدبختی سختی دست و پا میزند. به پـریشانی و سرگردانی گرفتار آمده است. برخی برخی دیگر را میخورد. هر کسی در آن خودخوری میکند و اعصاب خویش را خرد و پریش میسازد. همو با نفس خود در جنگ است. گاهی شخص نـفس را جلو میگیرد و میراند،گاهی نفس وی را به وسیلۀ شبحها و سایههای صِرف و با خلأ و پـوچی کشـندهای جلو مـیگیرد و میراند، آن خلأ و پوچیای که متمدّنان میکوشند آن را گاهی با مسکرات و مخدّرات پر کنند وگاهی با حرکات عجیب و غریب و سرگرایانهای پر سازند که انگار در این حال آنان فراریانی هستند که آشنا به دنبالشان روانـند و ایشـان را به ایـن سو و آن سو میرانند و میتارانند.
نگاهی به قیافهها و سیماهائی که در اوضاع و احوال عجیب و غریبی که خود را مکلّف بدان میدارند و در آن شکلکهای مبتذل و خندهآور جلوهگر میآیند: یکی سرش را خم میکند، یکی سینه را برهنه مینماید، یکی دامنش را بالا میزند و مینیژوپی میپوشد، دیگری دست به ابتکاری مییازد و کلاه و مـاسک عجیب و غریبی را به شکل حیوانی میسازد و آن را بر سـر و صورت مینهد، دیگری کراواتی را بهگردن میبندد که روی آن مارکی یا فیلی کشیده شده است، و آن دیگر پیراهنی را میپوشد که شیری یا خرسی روی آن چمباتمه زده است ...
نگاهی به رقصهای دیوانهوار، و آهنگهای تند و گوش خراش، و هیئتهای متکلّفانه و لبـاسهای بیشرمانه در برخی جشنها و مناسبتها، و کوشش برای چشم چرانیها و نگاهای وقیحانه، یا ارضاء نـفس با تشخّص مفتضحانه.
نگاهی به تعویض دیوانهوار و تغییر سریع و تند هواها و هوسا، و همسران، و دوستیها، و لباسها در فصلهای مختلف، نه بلکه در صبح و شام !
همۀ اینها پرده از ویلانی و سرگردانی کشندهای برمیدارد که در آن آرامشی و صلح و صفا و سازشی نیست. همچنین پرده از حالت ملالانگیز و کابوس وحشتناکی برمیدارد که ایشان را فراگرفته و بر آنان نشسته است و بالاخره بیانگر حالت (گریز) از دست نفسهای فروتپیده و جانهای وحشت زدۀ خودشان است که هر کسی بهگونهای گریزان و رمان است که انگار اجنّه و اشباح در پی او روان و دوان است.
این وضع جز عقاب خدا نمیتواند نامی داشته باشد، و گریبانگیر کسی میگردد که از روش و مقرّرات خدا کنارهگیری میکند و به دعوت او گوش فرا نمیدهد که میگوید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً )
ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی (اسلام را به تـمام و کمال بپذیرید و) به صلح و آشتی تن در دهید.
ایمان استوار نعمت خدا بر بندگانش میباشد. هر که این نعمت را دگرگون کند و ناسپاس گذارد، چنین عقابی بدو میرسد... پناه بر خدا... در سایۀ این تحذیر از تأخیر و تردید در اجابت و پاسخگوئی، و تبدیل و تغییر بعد از نعمت، حال کسانی را که ایمان نیاوردهاند و کفر پـیشه گشتهاند، و وضع کسانی را که ایـمان آوردهانـد و راه خدا گرفتهاند بیان میدارد، و فرقی میان میزان و معیار کافران و میزان و معیار مؤمنان دربارۀ ارزشها و حالتها و انسانها را روشن میسازد:
(زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٢١٢)
زندگی دنیا برای کافران آراسته و پپراسـته شـده است (و همین غرور زینت عارضی و نعمت فانی، ایشان را گول زده است و از خدا بیخبر کرده است) و مؤمنان را (که شیفتۀ دلباختۀ دنیا نشده و بـیشتر بـه امـر آخرت مشغولند و احـیاناً دستشان تهی است) مسخره میکنند، (اینان فراموش کردهاند که دنیا پل آخرت است و به آن اندازه باید بدان پرداخت که عبور میسّر گردد)
و روز رستاخیز پرهیزگاران بالاتر از ایشانند (و باید بدانند که داشتن مال دنیا نشانۀ بزرگی و برتری کسی و نداشتن آن نشانۀ کوچکی و پستی فردی نیست، بلکه بود و نبود دنیا وسیلۀ آزمون و امتحان همگان است) و خداوند به هر کس که بخواهد بدون (در نـظر داشتن) حساب (کفر یا ایمان) روزی میرساند (و مال زیاد عطاء میدارد و سرانجام وقت بازپرسی و دادرسی و پاسخگوئی فرا میرسد).
بیگمان ایـن زنـدگی دنیوی برای کسانی که کفر ورزیدهاند با مال و متاع بیارزشش، و با تلاش و تکاپوی ناچیزش آراسته و پیراسته شده است. دنـیا برایشان زینت داده شده است و بدان دل خوشند و بالاتر از آن نمیخواهند و از آن دورتر نمیروند، و به چیزی در فراسوی آن چشمانشان را نمیدوزند و از آن دورتر نمیروند، و چیزی فراتر از آن نـمیخواهند و ارزشهای دیگری جز ارزشهای دنـیا را نـمیشناسند. کسی که هم و غم و فکر و اندیشهاش از مرزهای این زندگی دنیوی فراتر نمیرود، ممکن نـیست تصور و تفکّرش به تلاشهای والا و ارزشمندی پـی ببرد که مؤمن بدان اهتمام میورزد، و یا به اوج افقهای بلند و دور دستی برسد که مؤمن چشمان خویش را بدان دوخته است... مؤمن چه بسا همۀ کالاهای دنیا را ناچیز شمرد. لیکن این بدان خاطر نیست که همّت اوکوچکتر و یا نیروی وی ناتوانتر از آن باشد. و نه بدان سبب است که او منفی باف بوده و نخواهد زندگی را رشد دهد و بالا برد و ترقّی بخشد... بلکه بدان علّت است که او از دیدگاه بالاتری به دنیا مینگرد و در کنار خلافت در زمین، و ابجاد عمران و تمدّن، و عنایت به رشد و ترقّی و تولید بیشتر و درآمد بهتر، میخواهد با صرف طلای عمر خود به هدفی دست یابد که بسی بزرگتر و گرانبهاتر از این کالاها و متاعهای فانی دنیا است. میخواهد در برابر گذشت زندگی، در زمین روشی را استقرار بخشد و مقرّراتی را پابرجای دارد، و بشریّت را به چیزی رهبری کند و رهنمود شودکه والاتـر و کاملتر از هر چیز دیگری است، و پرچم خدا را بالای قلّههای زمین نصب کند و در مغز مردمان استقرار بخشد، تا انسانها به سوی آن که در مکان بس رفیع و بلندش در اهتزاز است بالا روند، و چشمان خویش را به فراسوی جهان محسوسات و دنیای مادّی بیارزش و محدود بدوزند، دنیای کوچک و کم ارجی که آن کسی به خاطرش میزید و خویشتن را فدایش میکند که ایمان، رفعت هدف و بلندی همّت و فراگیری دیدگاه بدو نبخشیده باشد.
دون همّتان و کوچکان غـرقه در لجنزار زمین، پرستشگران هدفهای زمـینی، به کسانی که ایمان آوردهاند مینگرند و میبینند که مؤمنان لجنزار و اشیاء پست وکالای بیارج آنان را رها میسازند و به خودشان وامیگذارند، تا خود در راه رسیدن به آمال و آرزوهای بزرگتری گام بردارند و به تلاش پردازند که تنها بدیشان اختصاص ندارد، بلکه به همۀ بشریّت مربوط است، همچنین تنها متعلّق به پیکر و جسمشان نبوده، بلکه به عقیدهشان هم تـعلّق دارد. دنیاپرستان مؤمنان را میبینند که در راه عقیدۀ خود رنجها و سختیها میکشند و خستگیها میچشند و خویشتن را از لذائذ و خوشیهائی محروم میدارند که این دون همّتان چنین لذائذ و خوشیهائی را چکیدۀ زندگی و بالاترین هدفهای سترگ آن میدانند... این حقیران نابینا در این حال به مؤمنان خیره میشوند و به راز تکاپوها و تلاشهای والا و سترگشان پی نمیبرند. لذا مؤمنان را به باد تمسخر میگیرند و حال و وضع و تصوّرات و تفکّراتشان را، و راهی را که در پیش میگیرند مسخره می نمایند:
(زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا)
زندگی دنیا برای کافران آراسته و پیراسته شده است و مؤمنان را مسخره میکنند.
ولیکن این ترازوئـی که کافران ارزشها را با آن میسنجند ترازو نیست... این ترازو، تـرازوی زمین است. ترازوی کفر است. ترازوی جاهلیّت است... امّا ترازوی دقیق و حقیقی همان است که در دست خدای سبحان است. این خدا است که حقیقت وزن مؤمنان را در ترازوی خود به گوش ایشان میرساند:
(وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ )
روز رستاخیز پرهیزگاران بالاتر از ایشانند.
این همان ترازوی دقیقی است که در دست خدا است. باید کسانی که ایمان آوردهاند ارزش حقیقی خویش را در این ترازو بدانند، و به راهی که در پیش گرفتهاند بدون توجّه به نادانی نادانان و مسخرۀ مسخرهکنندگان و ارزشها و معیارهای کافران ادامه دهند... بیگمان ایشان در روز رستاخیز بالاتر از کافرانند. بالاتر از آنانند بدانگاه که حساب و کتاب نهائی به میان میآید. مؤمنان برابر شهادت خدائی که داورترین داوران است بالاتر از کافرانند.
خدا برای مؤمنان چیزی را ذخیره و پسانداز میفرماید که برای آنان نیک است، و چیزی است که از رزق و روزی، وسیعتر و فراختر است. آن را هر وقت بخواهد بدیشان عطاء میفرماید، در دنیا یا در آخرت یا در هر دو جهان، هرگونه که خودش صلاح بداند و هر وقت که تشخیص دهد آن چیز برایشان خوب است:
(وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٢١٢)
خداوند به هر کس که بخواهد بدون (در نظر داشتن) حساب (کفر یا ایمان) روزی میرساند.
او بخشنده و بخشایشگر است و به هرکسی که بخواهد میبخشد و بر هر کس که بخواهد باران نعمت خویش را ریزان مینماید. نه گنجوری و نه دربانی بر در خزینۀ عطاء او است. او چه بسا بهکافران زینت زندگی دنیا را بنا به حکمت و رازی که خود میداند عطاء میفرماید، و برتری ایشان هم در این چیزی نیست که بدانان داده شده است. او به بندگان برگزیده خویش نیز آنچه را که بخواهد در دنیا یا در آخرت عطاء میفرماید. پس همۀ عطاها و بـخششها از جانب او است. لیکن آنچه برایگزیدگان برمیگزیند پایدارتر و بالاتر و والاتر است.
زندگی تا ابد این دو نمونه از انسانها را خواهد شناخت... مؤمنانی را خواهد شناخت که ارزشها و معیارها و جهان بینیهای خود را از دست خدا دریافت میدارند. چنین تلقّی و دریافتی، ایشان را از چیزهای زندگی و کالاهای زمین و دون همّتیها بالاتر میبرد و فراتر مینشاند. از این راه انسانیّت خویش را تـحقّق میبخشند، و آقا و سرور زندگی نه بنده و چاکر زندگی خواهند شد... همچنین زندگی دستۀ دیگری را خواهد شناخت. آنان کسانیند که زندگی دنیا برایشان آراسته و پیراسته شده است، و کالاها و معیارهای دنیا، ایشان را به زندگی خود کشانده است، و نـیازمندیهایشان و تعلّقات و قید و بندهایشان، ایشان را به خاک مـحکم بسته است. و این است که بدان چسبیدهاند و بلند نمیگردند.
مؤمنان پیوسته از بلندی به این فروافتادگان مینگرند و هر اندازه هم کالا و متاع دنیا بدیشان داده شده باشد، خویشتن را بالاتر از ایشان میبینند. در صورتی که این فروافتادگان معتقدند که ایشان دارا و متنعّم و برخوردار از بخشایش الهی بوده، و اینکه مؤمنان افراد محروم و بیبهرهاند. این است که گاهی دلشان به حال مؤمنان میسوزد وگاهی هم ایشان را به باد تمسخر میگیرند. در صورتی که ایشان خود در خور گریه و زاری و دلسوزیند و بیش از دیگران باید به حالشان گریست.
*
در پرتو تذکار معیارها و ارزشها، و طرز اندیشۀ کافران دربارۀ مؤمنان، و حقیقت مقام مؤمنان و ارج ایشان در پیشگاه خدا، روند گفتار به داستان اختلاف موجود میان مردمان از لحاظ جهان بینیها و باورداشتها، و معیارها و ارزشها میپردازد. این داستان با بیان اصلی که اختلاف کنندگان باید بدان برگردند و ذکر آخرین ترازوئی که باید کردار و گفتار همگان با آن سنجیده شود و در آنچه که در آن اختلاف میورزند حکمیّت و داوری کند، پایان میگیرد:
(کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (٢١٣)
مردمان (برابر فرمان فطرت در آغاز از نظر انـدیشه و صورت اجتماعی یک گونه و) یک دسته بودند. (کـمکم دورۀ صرف فطری بپایان رسید و جوامع و طبقات پدید آمدند و مرحلۀ بلوغ و بیداری بشریّت فرا رسید) پس خداوند پپغمبران را برانگیخت تـا (مردمان را بـه بهشت و دوزخ) بشارت دهند و بترسانند. و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تـا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند (و بدین وسیله مرحلۀ نبوّت فرارسید، آنگاه) در (مطالب و حقّانیّت) کـتاب (آسمانی) تنها کسانی اخـتلاف ورزیدند که در دسترسشان قرار داده شده بود، و به دنـبال دریافت دلائل روشن، از روی ستمگری و کینهتوزک (و خودخواهی و هواپرستی، در پـذیرش و فهم و ابلاغ و اجراء کتاب) اختلاف نمودند (و مرحلۀ اختلاف در دین و ظهور دینداران و دین سازان حرفهای فرا رسید و زمینۀ بروز و سلطۀ طاغوت فراهم شد) پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازۀ خویش (که مایۀ رشد فکری و ایمان پاک و زمینۀ رستن از انگیزههای نفسانی و تمسّک کامل بـه کتاب آسمانی است) به آنچه که حق بـود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد، و خداوند هر کسی را که بخواهد به راه راست (که همان راه حق است) رهنمود مینماید ( تا حق را از میان انحرافها و اختلافها دریابند، و مرحلۀ برگشت به دین راستین و حاکمیّت کتاب و شریعت فرا رسد).
داستان این است... مردمان ملّت واحدی بودند. روش واحد و جهان بینی واحدی داشتند. چه بسا این، اشاره به وضع و حالت مجموعۀ کوچک انسانهای نخستین باشد که از خانوادۀ آدم و حواء و ذرّیّتهای ایشان فراهم آمده و پیش از اختلاف جهان بینیها و باورداشتها بـا همدیگر میزیستهاند. چه قرآن مقرّر میدارد که مردمان از اصل واحدی هستند. ایشان همگی زادگان خـانوادۀ نخستین میباشند: خانوادۀ آدم و حـواء. خواست خدا چنین بوده است که همۀ انسانها را فرزندان خانوادۀ واحد و کوچکی گرداند، تا بنیاد خانواده را در زندگانی انسانها پایهریزی کند و آن را نخستین آجر قرار دهد. روزگاری برایشان گذشت و آنان در چهارچوب خانوادۀ نخستین در یک سطح و دارای دیدگاه واحدی و جهانبینی واحدی بودند. تا آنگاه که بیشتر و بیشتر گردیدند و افراد آن فراوان شدند و خانوادهای مـتعدّدی گشتند و در مکانهای مـختلف پراکنده شدند و طرز زندگی هر دسته و گروهی دگرگون گردید و استعدادهای نهانی مختلف ایشان بروز کرد، آن استعدادهائی که خداوند آنان را بر آن سرشته بود و بگونههای متفاوت برای حکمتی آفریده بود که خودش از آن مطّلع است و همو به خیر و صلاحی آشنا است که در فراسوی تنوّع استعدادها و نیروها وگرایشها نهفته است.
در این هنگام بود که جهان بینیها و دیدگاهها مختلف گردید و روشها تعدّد پیدا کرد و باورداشتها تنوّع یافت و در این وقت خداوند پـیغمبران را برانگیخت تـا مژدهرسان و بیمدهنده باشند:
(وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ )
کتاب (آسمـانی) کـه مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (وعدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند .
اینجا آن حقیقت بزرگ میگردد... فطرت انسانها بر این سرشته شده است که با همدیگر اختلاف داشته باشند.
زیرا این اختلاف اصلی از اصول آفرینش ایشان است که فلسفۀ بزرگ و راز سترگ خلیفهگری این موجود را در زمین پدیدار میسازد... این خلیفهگری نـیازمند وظائف مختلف و استعدادهای گوناگون در انواع متعدّد است، تا همۀ آنها تکامل پذیرند و هماهنگ گردند و نقش کلّی خویش را در امر جانشینی و آبادانی برابر تصمیم کلّی مقدّر در علم خدا اداء نمایند. پس در این صورت لازم است مواهب و بخشایش الهی به انسانها متنوع و مختلف باشند، تا در مقابل انسانها نیز بتوانند از عهدۀ وظائف گوناگون و جوراجور برآیند. اختلاف استعدادها برای رویاروئی با اختلاف نیازها ضـرورت دارد:
(وَلا یَزالُونَ مُختَلِفینَ - إلّا مَنْ رَحِمَ رَبّکَ - وَلِذلِکَ خَلَقَهَمُ)ْ.
و همیشه مختلف و متفاوت خواهند ماند - مگر کسانی که پروردگارت بدیشان رحم کرده باشد - و آنان را برای این آفریده است. (هود ١١٨ ، ١19 )
این اختلاف در استعدادها و وظائف، به نوبه خود باعث اختلاف در جهان بینیها و هدفها و تلاشها و روشها و راهها میگردد... ولیکن خداونـد دوست دارد که این اختلافهای سازنده، در درون چهارچوب گشاد و فراخی باقی بماند و همۀ آن اختلانها را چنانکه شایسته و بایسته و راست و درست باشند در برگیرد... این چهارچوب، چهارچوب جهانبینی درست ایمانی است که فراخ و فراختر میشود تا جائی که جوانب خود را روی انواع استعدادها و انواع مواهب و انواع نـیروها میگستراند و همۀ آنها را به زیر بال و پر خود میگیرد. آنها را نه میکشد و نه (سرکوب) میکند، بلکه آنها را سر و سامان و نظم و نظام میبخشد و همآوا و هماهنگشان میسازد و در راه خیر و صلاح روان و هدایتشان مینماید.
از اینجا است که بناچار باید معیار ثابتی باشد تا اختلافکنندگان بدان برگردند، و داور دادگری باشد تا صاحبان دعاوی بدو مراجعه نمایند، و سخن حقی باشد تا ستیزهها بدان پایان گیرد و همگان به سبب آن به یقین و اطمینان دست یابند:
(فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ)
پس خداوند پپغمبران را برانگیخت تـا (مردمان را بـه بـهشت و دوزخ) بشارت دهند و بترسانند. و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (وعدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند. لازم است اندکی در برابر فرمودۀ خدای بزرگوار یعنی (بِالْحَق) بایستیم... این سخن نهائی و فیصلهبخشی است که میگوید: حق همان چیزی است که کتاب (آسمانی) با خود آورده است. این حق نیز نازل گشته است تا تنها داور دادگر و سخن حق و فیصلهبخشی در میان همۀ سخنان مردمان و جهانبـینیها روشها و ارزشها و معیارهای ایشان باشد... چیزی جز آن حق نیست. و هیچگونه داوری و حکمیّتی با آن مقبول نمیباشد. هیچ سخنی بعد از آن پذیرفته نـمیشود. بدون این حق یگانهای که تعدّدپذیر نـیست، و بدون داوری بردن به پیش آن و حکمیّت خواستن از آن در همۀ چیزهائی که مردمان در آن اختلاف پیدا میکنند، و بدون گوش به داوری آن فرا دادن و بدون لجاجت و اعتراض سر بر خط فرمان حکمیّت آن نهادن و بیدرنگ دست از مرافعه کشیدن... بدون همۀ اینها کار و بار این دنیا راست و درست نمیشود، و مردمان از مخالفت و تفرقه دست برنمی دارند، و صلح و آشتی بر روی زمین پاجا نمیگردد، و مردمان بهیچوجه به امن و امان گام نمیگذارند.
این حقیقت دارای ارزش بزرگ و ویژهای است از لحاظ معیّن ساختن دیدگاهی که مردمان جهان بینیها و قوانین خود را از آن میگیرند. دیدگاهی است که در نزاعها و جدالهای مختلفی که به صورتهای گوناگون میانشان رخ مـیدهد، داوری و حکمیّت را از آن میخواهند و فرمانش را گردن مینهند... دیدگاه یگانهای است که تعدّد نمیشناسد و همو است که این کتاب را به حق فرستاده است. کتابی که یگانه سرچشمه بوده و یکی بیشتر نمیباشد. این کتاب همان کتابی است که خداوند بزرگوار آن را به حق ارسال فرموده است تا میان مردمان راجع به چیزی که دربارۀ آن اختلاف میورزند، داوری و قضاوت کند.
اینکتاب از لحاظ حقیقتی که دربر دارد یکی بیش نیست که همۀ پیغمبران آن را با خود آوردهاند. پس در اصل یک کـتاب، و عموماً یک دین و اساساً یک جهانبینی بوده است: خدای واحد، و پروردگار واحد، و معبود واحد، ، قانونگذار واحدی که برای آدمیزادگان قانون و مقرّرات وضع کرده و روانه فرموده است... سپس به دنبال آن، تفصیلات جوراجور شده است، تـا آنگاه که به آخرین شکل خود در آمده است و اسلام آن را ارائه کرده است و زندگی را آزاد گذارده است تا در اقیانوس پهناور و همه جا گستر خود بدون هیچگونه مانع و عائقی رشد پیدا کند، و تحت فرماندهی خدا و روش و شـریعت زنـدۀ متحوّل او در مـحدودۀ آن اقیانوس فراگیر بزرگ بلمد و بالا گیرد.
این چیزی را که قرآن دربارۀ کتاب بیان میفرماید، نظریۀ راستین اسلامی دربارۀ خط سیر ادیان و عقائد است... هر پیغمبری همین دین یگانه را آورده است که اصل آن یکی است، و بر پایۀ اصیلی استوار است: پایۀ یکتاپرستی مطلق... سپس به دنبال هر رسالتی، انحراف رخ میدهد و کجروی به میان میآید و خرافات و موهومات و خیالبافیها و افسانهسرائیها روی هم انباشته میگردد، تا آنجا که مردمان از آن اصل بزرگ فاصله میگیرند و دور میشوند. بدین هنگام رسالت تازهای میآید و به تجدید حیات آن عقیدۀ اصیل میپردازد، و انحرافها و کجرویهائی را که بدان آویزان و چسبان میشود از آن میزدایـد، و در تشریحها و تفصیلها، احوال و اوضاع ملّت، و تطوّر و تحوّل ایشان را مراعات مینماید... چنین نظریّهای بیشتر در خور پیروی و پذیرش است تـا نظریههای محقّقان غیر مسلمان. نظریّههائی که غیر مـحقّقان مسلمان اغلب بدون اینکه خود متوجّه باشند تحت تأثـیر آنها قرار میگیرند و تحقیقات و بررسیهای غربی را در این باره بر اساس سخنان خاورشناسان و محقّقان غربی نادانـی چون ایشان دربارۀ زیربنای دگرگونی در امر عقیده و جهانبینی، پیریزی میکنند.
این اثبات در زیربنای جهان بینی ایمانی، با وظیفۀ کتابی اتّفاق و هماهنگی دارد که خدا آن را به حق نازل کرده است تا میان مردم دربارۀ آنچه نسبت به آن در هر زمانی و با هر پیغمبری از قدیم ترین ایّام اختلاف ورزیدهاند داوری کند.
چارهای جز این نیست که باید ترازوی ثابت و استواری باشد تا مردمان بدان برگردند، و سخن حق و فـیصله دهندهای باشد تا مرافعۀ ایشان بدان پایان پذیرد. چارهای از این هم نیست که باید چنین ترازوئی ساخت کارگاهی جدا از کارگاه انسانی باشد، و چنین سخنی سخن داور دادگری باشد که بر کنار از هویوهوس انسانی، و بدور از ضعف و کوتاهبینی انسانی، و جدا از جهل و نادانی انسانی باشد و تحت تأثیر هیچیک از امیال و آرزوهای بشری قرار نگیرد.
پاجا داشتن چنین ترازوی ثابتی، نیازمند علم و اطّلاع بیپایان و نامحدود است. علم و اطّلاع از آنچه بوده است و آنچه هست و آنچه خواهد بود. این ترازوی پایدار باید به وسیلۀ دانشی برقرار گردد که کلیّت داشته باشد و مقیّد به قیود زمان نباشد، آن قیودی که هستی یگانهای را به گذشته و حال و آینده، و به یقینی و ظنّی و ناشناخته، و به حاضر پیدا و غائب ناپیدا، تقسیم و تفکیک میکند... همچنین باید دانشی باشد که مقیّد به قیود مکان نباشد، آن قیودی که هستی یگانهای را به نزدیک و دور، و دیدنی و نـادیدنی، و محسوس و غیر محسوس، دستهبندی مینماید.
استوار داشتن این ترازو، نیازمند به خدائی است که آگاه از اشیائی است که آفریده است، و آگاه ازکسانی است که آفریده است... میداند چه چیز شایسته است و چه چیز مفید به حال همگان و اصلاحگر حال مردمان است.
پابرجا داشتن این ترازو هـچنین نیازمند خدائی است که بالاتر و فراتر باشد از: نیاز، کاستی، نیستی، مرگ، آز، رغبت، هراس، و جهان با آنچه و آنکه در آن است... پاجا داشتن این ترازو نیاز به خدائی دارد که هیچگونه نیازی و هدفی، هوی و هوسی، خوشی و لذّتی، سستی و ضعفی در ذات منزّهش نـیست، و ناتوانی و کوتاهی ندارد.
امّا عقل بشری را این بسنده خواهد بود که اوضاع متحوّل و شرائط مختلف و نیازهای متغیّر را در نظر بگیرد، سپس میان آنها و میان انسان در لحظۀ گذرائی و مدّت معیّنی، اتّفاق و ارتباط برقرار سازد. مشروط بر آنکه ترازوی ثابتی در آنجا باشد که عقل انسان بتواند بدان رجوع کند و خطا و صواب و درست و نادرست و ضلالت و هدایت و حق و باطل خود را با آن بسنجد و از هم جدا سازد... تنها از این راه است که زندگی راست و روان میگردد و مردمان اطمینان مییابند که آنکه سرانجام باید بر ایشان فرمان براند و آنان را رهبری نماید کسی جز خدا نمیتواند باشد. بیگمان کتاب، حق را با خود نیاورده است تا تفاوتها و فرقهای موجود میان استعدادها و موهبتها و راهها و وسیلهها را از میان بردارد. بلکه تنها بدان خاطر آمده است که مردمان داوری خویش را به پیش آن ببرند و هنگامی که با یکدیگر اختلاف خواهند داشت تـنها و تنها از وی رأی و چارۀ کار بطلبند.
این حقیقت باعث پیدایش حقیقت دیگری میگردد که دیدگاه تاریخی اسلام بر آن استوار است:
اسلام (کتاب) را پیش رو میگذارد، کتابی که خدا آن را به (حق) فرستاده است تا دربارۀ آنچه مردمان در آن اختلاف پیدا میکنند داوری کند... و آن را دستور زندگی انسانها قرار میدهد. چنانچه زندگی با این دستور موافقت داشته باشد و پیوسته برابر آن به پیش رود، حق و درست بشمار میآید. و اگر از این دستور سرپیچی کند و مخالف با آن گردد و بر دستورهای دیگری استوار و پایدار شود، باطل و نادرست خواهد بود... باطل و نادرست است اگر هم مردمان همگی در دورهای از ادوار تاریخ آن را بپسندند و از آن خشنود باشند. زیرا مـردم در امـر حق و باطل داور بشمار نمیآیند و قضاوت کار خارج از حوزۀ وظیفۀ ایشان است. آنچه که مقبول نظر مـردم است و ایشان میپسندند حق نیست، و آنچه را که مقرر میدارند و از آن رضایت دارند دین نمیباشد. بلکه دیدگاه اسلام بر این اساس استوار است که: اگر مردم چیزی را انجام دهند، و یا چیزی را بگویند، و یا در تمام زندگیشان بر چیزی ماندگار شوند کردار وگفتار و ماندگاری ایشان نمیتواند آن چیز را اگر مخالف با کتاب باشد به حق تبدیل کند، یا آن را اصلی از اصول دین نماید، یا تفسیر حقیقی و تعبیر واقعی این دین گرداند. همچنین آن شیء تنها به دلیل اینکه نسلهای پیاپی متمسّک بدان و ثابت بر آن بودهاند، نمیتواند نیک به حساب آید و مقبول آستان خدا باشد.
این حقیقت، در امر حفظ کردن و بدور نگاه داشتن اصول دین از چیزهائی که مردمان وارد آن میسازند، حائز اهمّیّت فراوان است. مثلاً اگر در تاریخ اسلام انحرافی پدید آید و پیوسته رشد کـند و بـالا گـیرد... کسی نپرسد: این انحراف چه وقت پدیدار آمده است و زندگی مردم بر آن استوار گشـته است؟ آیـا چنین انحرافی نمایانندۀ چهرۀ حقیقی اسلام خواهد بود و به عنوان یک واقعیّت اسلامی پذیرفته خواهد شد؟! هرگز! بلکه دامن اسلام همیشه از لوث چنین رخداد تاریخی پاک و منزّه خواهد بود. این رخداد تاریخی هم همیشه اشتباه و انحراف بشمار خواهد آمد و هیچوقت شایستگی حجّت و برهان و اعتماد و استناد را پیدا نخواهد کرد. بر کسی هم که خواهان تجدید حیات اسلامی است و میخواهد زندگی اسلامی خـویش را از سر گیرد، واجب است و وظیفهای از وظائف او است
که چنین کاری را لغو گرداند و قلم بطلان بر آن کشد و دوباره به سوی کتابی برگردد که خدا آن را همراه حـق فرو فرستاده است تا در میان مردمان راجع بدانچه در آن اختلاف میورزند داوری کند.
آری کتاب آمده بوده است... و با وجود این، هواها و هوسها در اینجا و آنجا بر مردم چیره میشده است، و طمعها و آزها، امیال و آرزوها، تـرسها هـوسها، و گمراهیها و سردرگمیها، مردمان را از پذیرش فرمان کتاب و برگشت به حقی که ایشان را به سوی حق رهبری کند، بدور میداشته است:
(وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ... بَغْیًا بَیْنَهُمْ )
در (مطالب و حقّانیت) کتاب (آسمانی) تنها کسانی اختلاف ،ورزیدند که در دسترسشان قـرار داده شـده بود، و به دنبال دریافت دلائل روشن، از روی ستمگری و کینهتوزی (و خودخواهی و هواپرستی، در پذیرش و فهم و ابلاغ و اجراء کتاب) اختلاف نمودند.
این ستم، ستم حسد، ستم طمع، ستم آز، و ستم هوی و هـوس است... ایـن جور و ستم است که سردم را وامیدارد تا در زیر بنای جهانبینی و روش، اختلاف کنند، و به تفرقه و لجاجت و دشمنان فرو روند. این حقیقتی است... زیرا دربارۀ اصالت حق روشنی که در این کتاب است و نیرومند و باطل شکن و درخشان و درفشان است، هیچ دو فردی اختلاف نـمیورزند، مگر اینکه در اندرون یکی از آن دو ستمگری و آرزو پرستی باشد یا در اندرون هر دوی ایشان جور و ستم و هوی و هوس لانه کرده باشد... امّا اگر در درون سینهها ایمانی باشد، به ناچار اتّحاد و اتّفاق و پیوند و پیوست خواهد بود:
(فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ)
پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازۀ خویش (که مایۀ رشد فکری و ایمان پاک و زمینۀ رستن از انگیزههای نفسانی و تمسّک کامل به کتاب آسمانی است) به آنچه که حق بود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد.
ایشان را هدایت داد، زیرا در نفسهایشان صفا و پاکی، و در جانهایشان یکرنگی و وارستگی، و در دلهـایشان شوق رسیدن به حق بود. بدین هنگام وصول به حق و استقامت بر آن چه آسان خواهد بود:
وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (٢١٣)
خداوند هر کسی را که بخواهد به راه راست (که همان راه حق است) رهنمود مینماید.
ایـن همان راه راستی است که کتاب از آن پرده برمیدارد. این همان روشی است که بر حق اسـتوار است و بر جادۀ مسـتقم قرار دارد. راهی است که دستخوش هواها و هوسها و خواستها و آرزوها نمیشود و به این سو و آن سو پرت و پرتاب نمیگردد، و امیال و شهوات آن را بازیچۀ خود قرار نمیدهند... خداوند از میان بندگانش هر کسی را که بخواهد برای این راه راست برمیگزیند. آنان کسانی هستند که خدا استعداد هدایت را در آنان سراغ دارد و به استقامت ایشان بر صراط مستقیم آگاه است. اینان به صلح و آشـتی درمیآیند و تسـلم حق و حقیقت میشوند. اینان مردمان برتر و والاتری هستند، اگر چه کسانی که با ترازوی خدا نمیسنجند و برابر معیار الله نمیاندیشند، گمان برند که ایشان مردمان محرومی هستند و آنان را به باد مسخره گیرند همانگونه که پیوسته چنین بوده و کافران مؤمنان را استهزاء نمودهاند.
این رهنمودهائی که هدف آنها پیدایش جهانبینی ایمانی کامل و روشنی در دلهای گروه مسلمانان است به پایان میرسد. در نقط پایانی رو به مؤمنانی میکند که عملاً به رنج و مشقّت اختلاف میان خود و میان دشمنان مشرک و اهل کتابشان روبرو گشتهاند و مزۀ اختلاف را چشیدهاند، و جنگها و رنجها و شیونهائی را به خود دیدهاند که ایـن مخالفت را به دنبال داشته است... بدیشان میگوید: این سنّت قدیمی خدا است که برای پاک کردن مؤمنان و آمادگی بخشیدن ایشان بکار گرفته میشود تا شایستگی ورود به بهشت را پیدا کنند و بایستۀ آن باشند که از زمرۀ ساکنان بهشت گردند. سنّت خدا است که پیروان عقیده از عقیدۀ خویش دفاع کنند و در راه آن، رنج و درد و سختی و زیان را به جان خریدار شوند، گاهی پـیروزی را در آغوش کشند و گاهی شکست بخورند و میان پیروزی و شکست در آمد و شد باشند، تا بدانجا میرسند که بر عقیدۀ خود استوار و ماندگار بمانند و هیچ نوع سختی و شدّتی نتواند ایشان را از جای برکند و مضطرب و پـریشان کند، و هیج نیرو و قدرتی نتواند ایشان را بترساند و بلرزاند، و در زیر پتکهای زحمت و محنت و آشوب و فتنه، سست و ضعیف نشوند و خرد و خمیر نگردند٠٠٠ در نتیجه آبدیده شوند و آنگاه استحقاق پیروزی و یاری خدا را داشته باشند. زیرا تنها بدین هنگام است که امین دین خدا مـیگردند و میتوانند گنجور آن باشند، و در آنچه امینشان میدانـند امـانتدار راستین بوده و شایستگی نگهبانی از دین و دفاع از آن را بهم رسانند. درخور بهشتند چون جـانهایشان از تـرس و هراس و خواری و پستی آزاد گشـته است و از دست حرص و آز زنـدگی و محبّت و مودّت حیات و خوشگذرانی و حرص و جوش بر رفاه و آسایش خلاص شده و رهائی یافتهاند. ارواحشان در این وقت به جهان بهشت از هر چیز نزدیکتر است و بیش از هر چیز از جهان خاکی بدور و فراتر است:
(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ) (٢١٤)
آیا گمان بردهاید که داخل بهشت میشوید بدون آنکه به شما همان برسد که به کسانی رسیده است که پیش از شما درگذشتهاند؟ (شما که هنوز چنین رنجها و دردهائی را ندیدهاید، و باید چشم به راه تحمّل حوادث تلخ و ناگوار در راه کردگار باشید و بدانید: نخست رنج سپس گنج.) زیانهای مالی و جانی (و شدائد و مشکلات، آن چنان ملّتهای پیشین را احاطه کرده است و) به آنان دست داده است و پریشان گشتهاند که پیغمبر و کسانی کـه بـا او ایمان آورده بودهاند (همصدا شده و) میگفتهاند: پس یاری خدا کی (و کجا) است؟! (لیکن خدا هرگز مؤمنان را فراموش ننموده است و پس از تعلیم فداکاری به مؤمنان و آبدیدگی ایشان که رمز تکامل است، به وعدۀ خود وفا کرده و بدیشان پاسخ گفته است که:) هان! بیگمان یاری خدا نزدیک است.
خداوند سبحان این چنین گروه مؤمنان نـخستین را مخاطب قرار داده است، و این چنین آنان را به تجارب گروههای مؤمن پـیش از خود حواله میدهد و بر آزمودههای مؤمنان پیشین مطّلع میگرداند، و آنان را متوجّه سنّت آفریدگار سبحان در امر تربیت و پرورش بندگان برگزیدهاش میسازد، آن کسانی که پرچم ربّانی را به دستشان میسپارد و در زمین، امانت و روش و شریعت خویش را بدیشان وامیگذارد. ایـن خطاب، خطاب کلّی و استثناء ناپذیر است و متوجّه هر کس است که برای انجام این وظیفۀ بزرگ و ایفاء این نقش سترگ برگزیده میشود.
این آزمون، آزمون بس ژرف و بزرگ و هراسناک است... چنین پرسشی از جانب ییغمبر و آن کسانی که با او ایمان آوردهاند، از سوی پیغمبر که با خدا پیوند دارد، و از سوی مؤمنانی که به خدا ایمان دارند، بیگمان چنین پرسشی: (مَتَى نَصْرُ اللَّهِ) یاری خدا کی (و کجا) است؟ اندازۀ محنت فراوانی را میرساند که حتّی چنین دلهای به خدا رسیدهای را نیز میلرزاند. چنین محنتی بالاتر از آن است که به وصف درآید، محنتی که بتواند چنین دلهائی را به تکان آورد و سایۀ شوم خویش را بر آنها بیفکند و چنین پرسش اندوهناکی را از درون آنها برانگیزد: (مَتَى نَصْرُ اللَّهِ) .
هنگامی که دلها در برابر این محنت تکان دهنده ثابت و استوار میماند، سخن خدا کمال میپذیرد و پـیروزی خدا فرامیرسد:
(أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ)
هان! بیگمان یاری خدا نزدیک است.
کمک و یاری خدا برای کسانی اندوخته میگردد که شایستگی آن را پیدا کنند. شایستگی آن را هم جز کسانی پیدا نخواهند کردکه تا پایان راه ثابت قدم و استوار میمانند. کسانی که در برابر زیانهای مالی و جانی ثابت و استوار میایستند و از جای بدر نمیروند. کسانی که در برابر طوفانها سرهایشان را خم نمیکنند و سر تسلیم فرود نمیآورند. کسانی که یقین دارند که هیچگونه یاری و پیروزی وجود ندارد مگر اینکه از سوی خدا باشد. چنین یاری و پیروزی الهی نیز وقتی نصیب مردمان میشود که خدا بخواهد. این چنین کسانی هنگامی که رنج و محنت به اوج خود رسید، دست به سوی آسمان بلند می کنند و چشم به لطف و عنایت خدا میدوزند و تنها و تنها (یاری خدا) را میپایند و میخواهند. دیگر راه حل دیگری را نمیجویند و یاری دیگری را چشم نمیدارند، فقط جویای یاری خدا و خواستار رضایت الله میباشند، زیرا هیچگونه یاری و پیروزیی نیست مگر آنکه از سوی خدا باشد.
بدین وسیله مؤمنان بعد از جهاد و امتحان، بردباری و شکیبائی، خالصانه دل به خدا دادن، تنها بدو اندیشیدن، وارستگی و پیراستگی، و چشم پوشی از هر چیزی و هر کسی جز خدا، شایسته و بایستۀ بهشت خواهند شد و به آن وارد خواهند گشت.
مبارزه و شکیبائی بر آن، به نفسها نیرو میبخشد و آنها را از ارزش ذاتی خود بالاتر سپرد و در بوتۀ درد و رنجشان میگدازد و پاکیزهشان میدارد، و جوهرۀ آنها صفا و جلا میگیرد و درخشان میگردد. مبارزه و نبرد و تحمّل رنج و درد جهاد، به عقیده، ژرفی و نیرو و سرّ زندگی میبخشد، و آن وقت عقیده حتّی در چشمان دشمنان و بدسگالانش نیز رونق میگیرد و میدرخشد. بدین هنگام مردمان دسته دسته به دین خدا درمیآیند چنانکه قبلاً در آمدند، این امر در هر قضیۀ حق و درستی بدین گونه است. پیروان آن در آغاز راه، از رنجها و دردها آنچه باید بچشند میچشند. هنگامی که در برابر سختیها و گرفتاریها مقاومت میکنند، کسانی که با ایشان به نبرد برمیخیزند به سویشان میگرایند، و سرسخت ترین دشمنان و بزرگترین بدسگالان، آنان را یاری خواهند داد و پشتیبانی خواهند کرد.
حتّی اگر چنین کاری هم نشود، چیزی بالاتر از این رخ خواهد دادکه از نظر مـاهیّت بسی بزرگتر است. جانهای یاران دعوت اوج میگیرد و از همۀ نیروهای زمین و بلاها و آشوبهای آن فراتر میرود، و از بند حرص و جوش بر رفاه و آسودگی آزاد مـیشود، و سرانجام زنجیر آز و طمع دنیا را از هم میگسلاند و دام عشق دنیا دوستی را پاره پاره میکند... این آزادی دستاورد همۀ انسانها است، و دستاورد همۀ جانهائی است که از راه بلند پروازی خود را بدان میرسانند. این آزادی دستاوردی است که بر همۀ دردها و همۀ زیان و ضررهای مالی و جانی برتری دارد که گریبانگیر مؤمنان میگردد، مؤمنانی که بر پرچم خدا و امانت و دین و شریعت الله امین شناخته شدهاند.
این آزادی همان چیزی است که در پایان گشت و گذار، وسیلۀ ورود به بهشت مـیگردد... و راه حقیقی این است... این همان راهی است که خدا برای گروه مسلمانان نخستین، و برای گروه مسلمانان هر نسلی توصیف میکند و آن را بدیشان میشناساند.
راه حقیقی این است: ایمان و جهاد، محنت و گرفتاری، استقامت و بردباری، و تنها رو به خدا رفتن و دل به خدا دادن، سپس یاری و پیروزی آنگاه نعمت و بهشت و بهروزی.
[1] امّا احمد و مسلم آن را روایت نمودهاند.
سعدی در این زمینه گفته است:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
[2] حدیثی است که مالک و شیخین آن را روایت کردهاند.