سورهی بقره آیهی 203-189
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (١٨٩) وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (١٩٠) وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (١٩١) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٢) وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ (١٩٣) الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (١٩٤) وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (١٩٥) وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٩٦) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ (١٩٧) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨) ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٩) فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠) وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١) أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (٢٠٢) وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
این درس - مانند درس گذشته - به بیان فرائض این ملّت و تکالیف آنان میپردازد و از نظام زندگی و احکام شریعتشان سخن میراند و چگونگی رفتاری را که باید به همدیگر و با ملّتهای همجوارشان داشته باشند روشن میگرداند. این درس همچنین دربارۀ هلالهای ماه بیانی دارد و به تصحیح عادت نادرستی میپردازد که در جاهلیّت مرسوم بود، و آن ایـنکه مردمان به جای اینکه در مناسبات معیّنی از در منازل به خانهها درآیند، از پشت خانهها وارد منزل میشدند. آنگاه توضیحی راجع به احکام جنگ بطور عام، و احکام جنگ در ماههای حرام و در نزد مسجدالحرام بطور خاص دارد. در پایان درس سخن از مناسک و مراسم حج و عمره است به همان شکلی که اسلام آن را پذیرفته و پاکیزهاش داشته است و چکیدۀ اندیشههای جاهلی را از آن زدوده است.
بدین منوال در ایـنجا احکـامی را خواهیم یافت - همانگونه که در درس گذشته دیدیم -که به جهانبینی و اعتقاد، و به مناسک و مراسم عبادت، و به جنگ و پیکار، مربوط میشوند ... و همۀ آنها درکمربند یگانهای گرد میآیند، و یاد خدا و ترس از او و تقوی پیشگی، دنبالۀ همۀ آن احکام و پایان بخش یکایک آنها است. به هنگام سخن از موضوع ورود به خانهها از پشت آنها، پیروی میآید و معنی نیکی و نیکوکاری را تـصحیح مـیکند و اعلان مـیدارد که نیکی و نیکوکاری در حرکات ظاهری نیست، بلکه تنها در تقوی و پرهیزگاری جایگزین است.
وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (١٨٩)
نیکوئی آن نیست که از پشت خانهها به منزل درآئید، ولیکن نیکی کسـی را است که تقوی پیشه کند، و از درهای خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بـپرهیزید، بـاشد که رستگار گردید.
در رابطۀ با جنگ به طور عام، مؤمنان را به عدم تعدّی و تجاوز رهنمود می شود و چنین امری را با خوشایندی و ناخوشایندی خدا پیوند میبخشد:
(إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ)
همانا خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد.
در رابطۀ با جنگ در ماه حرام، سخن را با پرهیزگاری (از مخالفت و خشم) خدا به پایان می برد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ )
از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.
به هنگام سخن از انفاق و بذل مال، کلام را با دوست داشت و خوشایندی خدا از نیکوکاران، خاتمه میدهد:
(وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)
نیکوئی کنید، همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
در دنبالۀ برخی از مناسک حج، میفرماید:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٩٦)
از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا دارای عذاب سختی است.
در دنبالۀ دیگری که پایان بخش توضیحی راجع به اوقات حج و نهی ازآمیزش جنسی با زنان بدان هنگام و نهی از نافرمانی وکشمکش است، میفرماید:
(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ) (١٩٧)
توشه برگیرید (بـرای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است، و ای خردمندان، از (خشـم و کیفر) من بپرهیزید.
تا آنجاکه در رهنمـود مردم به اینکه بعد از انجام حج به یاد خدا باشند و به ذکر او بپردازند، دنبالۀ سخن بدینگونه است:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
از (خشم و عذاب) خدا بپرهیزید و بدانید که شما در پیشگاه او گرد میآئید.
بدین منوال، همۀ این امور مـتعدّد را با یکدیگر در ارتباط مییابیم و میبینیم که چه پیوند استواری با هم دارند. پیوندی که از سرشت این دین سرچشمه گرفته است. دینیکه در آن، آداب و مراسم عبادی، از شعور و احساسات قلبی ناگسستنی است و دستورات مذهبی از قوانین زندگی، جدا ناشدنی است. آئینی استکـه وقتی راست و درست و استوار و پا بر جا میگردد که یکجا امور دنیا و امور آخرت را زیر بال خود بگیرد و ناظر برکارهای دل و درون وکارهای جامعه و بیرون باشد و دولت و ملت را دیدهبانی کند. این آئین وقتی همان آئین است که بر همۀ جوانب زندگی نظارت داشته باشد، تا اینکه بر وفق جهانبینی یگانۀ کاملی، و روش یگانۀ هماهنگی، و نـظام یگانۀ فراگیری، و ابزار یگانهای که همان نظام مخصوصی استکه خود دارد و بر شریعت خدا در همۀ کارها استوار است، زندگی را راه ببرد و سامان بدهد وکشتی حـیات را به ساحل نجات برساند.
در این سوره پدیدهای خودنمائی میکند که در سرآغاز این بخش ما را به خـود میخوانـد. این پـدیده در صحنههای گوناگونی خودنمائی میکند و مسلمانان در هر یک از آنها از ییغمبرشان صلّی الله علیه وآله وسلّم پرسشهائی دربارۀ امور مختلف مینمایند. اموری که در زندگی جدیدشان با آن روبرو میشوند و میخواهند بفهمند چگونه در چنین کارهائی برابر جهانبینی تازۀ خود گام بردارند و موافق با نظام جدید خویش زندگی را سپری بکنند. یا از پدیدههائی میپرسیدند که در برابر جهانی که در آن میزیستند حسّ ایشان را بیدار و خردشان را هوشیار گردانده بود.
آنان از هلالهای ماه میپرسیدند ... که چیست و چه وظیفهای دارد؟ چرا ماه نخست به شکل هلال پدیدار میشود، سپس بزرگتر و بزرگتر میگردد تا آنـجاکـه قرص مدوّری میشود، آنگاه رو به کاستی میگذارد تا باز هم به شکل هلال درمیآید، و سرانـجام پنهان میشود تا دوباره به شکل هلال از نو در آسمان نمودار میگردد؟
از جـنگ در ماه حرام و در جوار مسـجدالحرام میپرسیدند،که آیا درست است؟ از می و قمار میپرسیدند که آیا حکم آن دو کدام است؟ در حالی که خود در جاهلیّت اهل میخوارگی و قمار بودند.
از حیض میپرسیدند که حکم آن چیست و در مدت آن چه رابطهای باید با زنان خود داشـته باشن؟ از این بالاتر نیز پنرسشهائی دربارۀ روابطشان با همسرانشان داشتند، و چه بسا همسران، خودشان سؤالاتی دربارۀ خود میکردند. پرسشهای دیگری راجع به موضوعهای گوناگون در سورههای دیگر قرآن نیز آمده است ... این پرسشها معنیهای مختلفی در بر دارد:
پیش از هر چیز دلیل بر شکوفائی و سر زندگی و رشد و نمو در شکلهای زندگی و روابط آن است. و میرساند که اوضاع جدیدی در جامعهای پیدا آمـده استکه در صدد است به شخصیّت خاص خویش دست یابد. جامعهای است که همۀ افرادسخت بدان دل بستهاند. دیگر اینان آن افراد پراکنده و قبائل متفرّق پیشین نیـستند. بلکه ملّتی شدهانـد که وجود به هم رسانیده و از نظم و نظام برخوردارندکه همه بدان چنگ زدهاند، و هر یک از افراد میخواهد بداند کـه خط و مسیر جامعهاش کدام، و رابطه و پیوند آن بر چه روال، و روند و برنامهاش در چـه کانال است... این حالت تازهای استکه اسلام آن را با جهانبینی و نظام و رهبری خویش بطور یکسان به وجود آورده است ... حالتی که مربوط به رشد اجتماعی و فکری و شعوری و انسانی بطورکلّی است.
ثانیاً این پرسشها دلیل بر بیداری حسّ دینی است و اینکه عقیدۀ جدید به ژرفای اندرونها خزیده و بر جانها و روانها چیره گشته است، بدانگونه که هیچکس در زندگی روزانهاش کاری را انجام نمیدهد مگر آنکه خاطر جمع گردد که رأی عقیدۀ جدید دربارۀ آن چیست و چه فرمان میدهد. مسلمانان دیگر پایبند مقررّات زندگی گذشته نبود٥ و به سوی آن برنمیگردند و بدان وقعی نمینهند. دلهایشان از همۀ عادات جاهلیّتشان کنده شده است و باوری بدانها ندارند، و در هر کاری ازکارهای زندگی، چشم براه رهنمود تـعلیمات جدید می باشند... این چنین حالت شعوری و عقلانی، همان حالتی است که ایمان راستین آن را پیریزی میسازد و بدان رشد میبخشد، و بدین هنگام است که نفس آدمی از همۀ مقرّرات و عادات گذشتۀ خود دست میکشد، و در برابر همۀ امرر زمان جاهلیّت، حالت پرهیز در پیـش میگیرد و با چشم حذر هه آنها مینگرد، و آمـادۀ دریافت هرگونه رهنمود و ارشادی میگردد که از سوی عقیدۀ جدید در دسترس او قرار میگیرد، تا زندگی تازۀ خویش را خالصانه بر اساس آن عقیده پیریزی کند و بدان شکل بخشد و دور از هر شائبه و گمانی امـور زندگانی را موافق با آن به انجام برساند. اگر هم از سوی عقیدۀ جدید فرمانی دریافت دارد که برابر آن، بخشهائی از عادات قدیم او صحیح و درست بشمار آید، چنین اموری را میپذیرد، ولی نه به نام آداب و رسوم کهن خویش، بلکه به عنوان چیزهای تازهای که با جهانبینی تازهاش پیوند دارد و بخشهائی از ارمغان ایدئولوژی نو او است. چه حتمی نیست که نظام جدید همۀ جزئیات نظام قدیم را باطل قلمداد کند. بلکه مهم این است که این جزئیات با اصل جهانبینی جدید پیوند یابد و بخشی از آن شود و پیکرۀ وجودش فرو رود و با بقیّۀ اجزاء آن هماهنگ گردد ... همانگونه که اسلام چنین کاری را دربارۀ بخشی از مناسک حج روا دید و آنها را باقیگذارد. این چنین آداب و رسومی بگونهای درآمد که گوئی از جهانبینی اسلامی بیرون جوشیده است و بر قواعد و ارکان آن استوار گشته است و تنها پیوند بسیار دوری با جهانبینیهای جـاهلی دارد و نهالی است که بر تنۀ پوسیدۀ باورهای جاهلیّت پـیوند یافته است و درختی گشن گشته است ... سومین رهنمودی که این پرسشهـا در بردارند مربوط است به تـاریخ این دوره و قیام یهودیان در مدینه و قـیام مشرکان در مکّه،که گاهگاهی میکوشیدند که از ارزش قوانین و نظامات اسلامی با گمان افکنی و شکاندازی خویش بکاهند، و از هر فرصتی برای دست یازیدن به یورش گمراهسازشان و تاخت آوردن به بعضی از اعمال و حوادث، سود جویند - همانگونه که در سریّۀ عبدالله پسر جحش و درگیری آنان در جنگ با مشرکان در ماههای حرام، چنین رخ نمود - این امور بخشی از عواملی بود که برخی از پرسشها و پاسخها را به دنبال داشت و خواستار رهنمودهائی بود تا راه این کوشش و تکاپوها بسته شود و چنین مکر و نیرنگهائی عقیم و نازا گردد، و دلهای مسلمانان را با آب اطمینان و یـقین از چرکهای شک و گمان پاک بشوید و خنک دارد.
معنی این رهنمود این است که قرآن پیوسته در پیکار و مبارزه است. خـواه میدان این پیکار و مبارزه در اندرون دلها باشد و نبرد میان انـدیشههای جاهلی و میان اندیشههای اسلامی در گرفته باشد، و خواه پهن دشت آن در فضای خارج از حوزۀ جماعت مسلـانان و دشمنان ایشان باشد، دشمنانی که همیشه و از همه سو درکمین مسلمانان نشستهاند و به انتظار سیاهبختی ایشانند.
چه این مبارزه و چه آن بیکار، پیوسته پـابرجا است. زیرا نفس بشری همان نفس بشری است، و دشمنان ملّت همان دشمنان ملّت اسلامیند ... قرآن هم حاضر و آماده است... نه نفس بشری و نه ملّت اسـلامی هیچکدام روی رستگاری نمیبینند مگر با دخالت دادن این قرآن در پیکار زندگی، تا زنده وکامل به مبارزه درآید همانگونه که نخستین بار به نبرد بر خـاست و دشمنان درون و بیرون را شکست داد ... مادام که مسلمانان به این حقیقت باور نداشـته باشند، نه رستگاری برای ایشان است و نه پیروزی.
کمترین چیزی که این حقیقت آن را در نفس ایجاد میکند این استکه نفس با این فهم و این ادراک و این جهانبینی، به سوی این قرآن روی بیاورد. بگونهای بدان رو کند که انگار قرآن میجنبد و در تکاپو است و دارد جهانبینی تازهای را پیریزی میکند و طرح نو درمیانـدازد، و با اندیشههای جـاهلی در جنگ و مقاومت است، و از حریم این ملّت دفاع میکند و او را از سکندریها نگاه میدارد. دیگر نباید بسان مـردمان این زمانه به سوی قرآن برود. امروزه مردمان قرآن را در نغمههای شیرین و سخنان زیبائی خلاصه کردهاند که به آواز سر داده میشود، و کار از این فراتر نمیرود... خدا قرآن را برای کاری جز این نازل کرده است... آن را فرو فرستاده است تا زندگی کاملی را به وجود آورد و آن را به جنب و جوش اندازد، و کاروان حیات را به سر منزل نجات برساند و آن را صحیح و سالم از میان خارها و پرتگاهها بگذراند، و سختیها و دشواریهای راه را به هیچ انگارد و دل به سوی خدا دارد و بداندکه این راه با گلـها و ریاحین فرش نشده است و بلکه خارهای هواها و شهوتها در آن پخش و پراکنده است و گردنهها در پیش است ... لیکن باید از خدا یاری خواست و دانست که همو پناه و پشتیبان است.
*
اینک در این درس با نصوص قرآنی روبرو میشویـم:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (١٨٩)
دربارۀ هلالهای ماه از تو میپرسند (که چرا هر دم به شکلی پدیدار میشود؟) بگو: آنها شناسههای زمانی (و تقویم طبیعی) برای (نظام زندگی) مردم و (تعیین وقت) حج است، و نیکوئی آن نیست کــه (همچون زمان جاهلیّت، بـه هنگام حج یا برگشت از سفر) از پشت خانهها به منازل درآئید، ولیکن نیکی کسی را است که تقوی پیشه کند، و از در خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بپرهیزید باشد که رستگار شوید.
برخی از روایات میگوید: از پیغمبر صلّی الله و اله وسلّم پرسشی که قبلاً بیان کردیم دربارۀ اهلّۀ ماه پرسیده شد. سؤال از پیدایش و بزرگ شدن و کـاستی پذیرفتن آن بوده است... چرا اهلّۀ ماه چنین است و چنان؟ برخـی از روایات نیز میگوید: اینکه گفتند: ای رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم اهلّۀ ماه برای چه ساخته شده است؟ این پـرسش به صورت اخیر به نحوۀ پاسخ نزدیکتر است. خدا به پیغمبرش صلّی الله علیه و اله وسلّم فرمود:
(قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ )
بگو: آنها شناسههای زمانی (و تقویم طبیعی) برای (نظام زندگی) مردم و (تعیین وقت) حجّ است.
شناسههای زمانی برای مردم هستند تا با آنها هنگام وقت احرام و بدر آمدن از احرام، روزه و افطار، نکاح و طلاق و عدّه، معاملات و تجارت، و سر رسید وامهـای خویش... را بشناسند، و کار و بار دین و دنیای خود را بطور یکسان با توجّه به این شناسههای زمانی سامان بخشند.
این پاسخ چه در برابر پرسش اوّل باشد و چه دوم، در هر دو حالت متوجّه واقعیّت زندگی عملی آنان است نه متوجّه دانش نظری. با ایشان از نقش اهلّه در واقعیّتی که در آنند و در زندگانی ملموسی که دارند سخن گفته است و از گردش فلکی ماه و چگونگی پایان پذیری آن، با آنان حرفی نزده است. ایـن برداشت از طرز پرسش پیدا است: ماه را چه شده است که به شکل هلال پدیدار میگردد؟... الخ. همچنین با آنان از نقش ماه در منظومۀ شمسی یا در توازن حرکت کرات آسمانی، سخن نگفته است. این مفهوم داخل در مضمون سـؤ!ل است: خدا چرا اهلّه را آفریده است؟ آیا نحوۀ چـنین پاسخی، الهامبخش چه چیز است؟
قرآن در صدد ایجاد جهانبینی ویژه، و نظام ویژه، و جامعۀ ویژهای بود. میخواست ملّت تـازهای را در زمین بوجود آورد و نقش خاصی را در رهبری بشریّت بدو واگذارد تا جامعۀ نمونه!ی در میان جو!مع بشری تشـکیل دهد، و زندگی ویژه بیسابقهای را داشته باشد، و پایههای دین را در زمین استوار دارد و مردمان را به سوی آن رهنمون شود.
پاسخ (علمی) دادن به این پرسـش، چه بسا یک علم تئوری و دانش نظری، بهره و نصیب سؤال کنندگان میکرد. تازه اگر آنان در آن زمان با معلومات اندکی که داشتند میتوانستند چنین دانشی به خاطر سپرند. زیرا این امر هم محلّ بسی شک و گمان است. چون این قبیل دانش نظری، نیازمند مـقدّمات طولانی است و فراگیری چنین مقدّماتی نسبت به فهم و شعور جهانی آن روزگار، جزو اشکالات و از جملۀ امور پـیچیده بشمار می رود.
این بود که قرآن از پاسخی که بشریّت هنوز آمادگی فهم آن را نداشت، و از سوی دیگر به مهمّترین کار و اساسیترین چیزی که قرآن برای آن فرو فرستاده شده بود، چندان فایدهای نمی رسانید، سرباز زده است. به هر حال جای چنین پاسخی در قرآن نیست. چه قرآن برای چیزی بالاتر از این معلومات جزئی نازل شده است، و قرآن نیامده است تا کتاب دانش نجوم یا شیمی و یا پزشـکی باشد... چنانکه بعضی از جـانبداران متعصّب قرآن میکوشند چـنین دانشهائی را در آن بیابند، یا برخی از دشمنان قرآن سعی دارند مخالفتهای آن را با چنین علومی پیدا نمایند و دستاویز بد گوئیهای خود کنند.
هر دوی این تکاپوها دلیل بر فهم و برداشت نادرستی است که از اصل طبیعت این کتاب و وظیفه و حوزۀ عملکرد آن دارند. حوزۀ قرآن، نفس بشری و زندگانی انسانی است. وظیفۀ آن این است که جهانبینیای را بوجود آورد که شامل هستی و پیوند آن با آفریدگارش، و دربرگیرندۀ وضع انسانها درگسترۀ این هـستی و ارتباط ایشان با پروردگارشان باشد. و اینکه براساس این جهانبینی، نظام تاز٥ای را برای زندگی پا بر جا دارد که در آن برای انسان این امکان را فراهم آورد که بتواند همۀ نیروهای خود را بکار گیرد... از جملۀ اینها بتواند از نیروی خرد خود استفاده کند. آن نیروئی کـه بعد از پدیداری آن چنان نظامی میتواند درست و استوار گردد و به تلاش و تکاپوی راسـتین خیزد. همچنین غل و زنجیر را از دست و پای خرد بگشاید تا آزادانه - در حدود توانائی انسان - به تحقیقات علمی، و تجربه و تطبیق بپردازد و بدان نتایجی برسد که میتواند برسد، نتایجی که بـالطبع نه آخرین نتایج تحقیقات بشمارند و نه بگونۀ مطلق خواهند بود.
مـادهای که قرآن بدان مشغول و در بارۀ آن دستاندرکار است، خود انسان است: اندیشه و باورش، ادراکات و دریافتهایش، رفتار وکردارش، و پیوندها و دلسبتگیهایش... اما علوم مادی و نوآوریهای جهان ماده با همۀ ابزارها و راهها و انواع و اصناف گوناگونی که دارد موکول به خرد انسان و تجارب و کشفیّات و فرضیّهها و نظریّههای او است. با در نظر داشتن این نکته که علوم مادی اساس خلافت انسان در زمین است و در خمیرۀ سرشت او به هنگام آفـرینش آمادگی دریافت و فراگیری این علوم سرشته شده است... قرآن هم میخواهد فطرت او را تصحیح گرداند تا منحرف نشود و تباهی نگیرد، و رژیم و نظامی را پاکسازی کند که در آن زیست میکند تا این امکان را برای او فراهم آورد که بتواند نیروهای خدادادی خود را بکار گیرد و مورد بهرهبرداری قرار دهد. همچنین قرآن انسان را با جهانبینی جهان شمولی مجهّز سازد بدانگونه که سرشت جهان را بشناسد و ارتباط آن را با آفریدگار جهانیان درککند، و هماهنگی موجود در پیکرۀ هستی و اصل پیوند محکم و استواری را که در میان اجزاء دستگاه عظیم و شگرف آفرینش به ودیعت نهاده شده است و انسان نیز خود یکی از آن اجزاء بشمار است، از مدّ نظرش بدور نماند. آنگاه بدو فرصت میدهد که در راه درک جزئیّات و سود بردن از آنها به تلاش پردازد و با استفاده از آنها به خـلافت خویش دست یازد... دیگر قرآن تفصیل و تشریحی برایش نمیدهد، زیـرا شناخت و دستیابی به این تفصیلات و تشریحات جزئی ازکارهای شخصی و یکی از وظائف انسانی او است. من از سادگی جانبداران متعصّب این قرآن در شگفتم. کسانی که میکوشند تا چیزی به قرآن بیفزایند که جزو قرآن نیست، و بدان چیزی تحمیل کنند که مقصود و منظور آن نیست، و در صدد استخراج جزئیّاتی دربارۀ علوم پزشکی و شیمی و نجوم وشبیه اینها هستند... و گوئی میخواهند بدینوسیله بر عظمت قرآن بیفزایند و آن را بزرگ دارند.
بیگمان قرآن در موضوع اصلی خود ، کتاب کاملی است، موضوع قرآن هم بسی سترگتر از همۀ این دانشـها است... زیرا این انسان است که خودش این معلومات و دانستنیها راکشف میکند و از آنها سود میجوید... مگر نه این است که کاوش و تجربه و تطبیق از خواص عقل انسان است؟
قرآن به چارهجوئی بنیاد خود این انسان میپردازد و بنیاد شخصیت و وجدان و عقل و اندیشۀ او را چاره مـیسازد. همانگونه هـم بنیاد جامعۀ انسانی او را چارهجوئی میکند که بدو اجازه میدهد که در آن این نیروهای اندوخته و سرشته در ذاتش را طور شایسته بکار گیرد. پس از آنکه انسان سالم و درست اندیش و پاک طینت پدیدار گردید، و جامعهای یافته شد که بدو اجازه دهد که در آن به فعالیت پردازد، قرآن چنین انسانی را رها میسازد تا به کارش و آزمـایش دست یازد، و در جولانگاه دانش و بررسی و آزمون، گاه دچار لغزش و اشتباه بود و زمانی راست و درست به حقیقت دست یابد و به سـوی هدف رود. قرآن معیارهای جهانبینی و بینش و اندیشۀ راستین انسان را دربردارد و بدو میآموزد که چگونه بیندیشد و چگونه کار کند و راه کدام است و چاه کدام.
همـین درست نیست که چیزی به آن حقائق نهائی بیفزانیم که قرآن در مسیری که برای ایجاد جهانبینی راستین نسبت به سرشت هستی و پیوند آن با آفریدگارش و راجع به چگونگی هماهنگی میان اجزاء دستگاه بزرگ آفرینش در پیش دارد، گاهی آنها را دربارۀ هستی اظهار مینماید... درست نیست بر این حقائق نهائی قرآن پینویسهائی بیاوریم و فـریضههای عقل بشری و نظریههای او را آویزۀ آن کنیم. حتّی درست نیست آنچه را که انسان (حقائق علمی) مینامد و از راه تجربۀ قاطعانه - به نظر خودش - بدان دست یافته است، آمیختۀ حقائق نهائی قرآن سازیـم.
حقائق قرآنی، حقائق نهائی و قاطعانه و مطلقی هستند. امّا آنچه که کاوش و بررسی انسان بدان میرسد - حال، ابزار و وسائلی که در دست دارد، هر چه میخواهد باشد - حقائق نهائی و قاطعانهای نمیباشند، زیرا اینگونه حقائق، مقیّد به حدود تجارب انسان و پایبند شرائط و ابزارهای ایـن تـجارب است... پس روش اشتباهی خواهد بود - برابر روش علمی خود انسان - اگر حقاثق نهائی قرآنی را با حقائق غیرنهائی بشری آمیختۀ یکدیگر کنیم و حتی مسلّمات قرآنی را باکلّیّۀ یافتههای علـم انسانی بسنجیم و درکنار هم قرار دهیم.
تازه این با توجه و نگرش به (حقائق علمی) است... اگر با نظریّههائی و فرضیّههائی که (علمی) نامیده میشوند به امر سنجش بپردازیم وکار را دنبال کنیم، قضیّه بسی واضحتر و روشنتر است... از جملۀ این نظریّهها و فرضیّهها، کلّیّۀ نظریّههای نجومی، نـظریّههای خاص راجع به پیدایش و تکامل انسان، نظریّههای ویژه راجع به روان انسان و سلوک و رفتارش، و نظریّههای ویژه درباره پیدایش جوامع بشری و دگرگونیهای آن... کلّیّۀ این نظریّهها - حتی برابر مقیاسهای انسسانی (حقائق علمی) بشمار نمیآیند. بلکه نظریّهها و فرضیّههائی بیش نیستند. همۀ ارزش آنها در این است که میتوان به وسیلۀ آنها پدیدههای هستی و حیاتی و روانی و اجتماعی بیشتری را تفسیر و توجیه کرد. تا وقتی که فرضیۀ دیگری پدیدار شود و پدیدههای زیادتری را تفسیر و توجیه کند، و یا پدیدههای هستی را دقیق تر تعبیر و تفهیم سازد. از اینجا است که چنین فرضیّهها و نظریّههائی پیوسته در معرض تغییر و تعدیل و کمی و کاستی بوده، و چه بسا با ظهور ابزار تازۀ اکتشافات، و یا با تفسیر و تعبیر جدیدی از مجموعۀ ملاحظات و نظرگاههای کهن، زیر و رو و دگرگون میگردند و غلط از آب درمیآیند.
هرگونه تلاشی در راه تفسیر و تعبیر اشارت کلّی قرآنی به وسیلۀ نظریّههای تازه و تغییرپذیری که علم بدان رسیده است، یا حتّی به وسیلۀ حقائق علمی -که قبلاً گفتیم نمیتوانند مطلق باشند - بیهوده است و علاره بر آن که این کار شامل یک اشتباه اساسی از نظر روش است سه معنی را در بر خواهد داشت کـه هـیچ یک شایستۀ جلال و عظمت قرآن کریم نیست:
یکم: شکست درونی است که برخی از مردم چنین میانگارند که علم نگهبان و پایه است و قرآن پیرو. بدین سبب میکوشند برای محافظت قرآن چـتری از علم بر سر آن دارند و صحّت مفاهیم قرآن را با مـدد دانش و دلائل علمی اثبات کنند. در صورتی که قرآن کتاب کاملی در موضوع مربوط به خرد است و حقائق آن حقائق پایانی و بیچون و چرا است. در حالی که علم از نظـر موضوع بدینگونه است که چیزی را که امروز ثابت مـیکند فردا آن را نقض میکند و مردودش میداند، و علم به هر چیزی که دست مییابد غیرنهائی و غیرمطلق است، زیرا مقیّد به محیط انسان و عقل و ابزارهای او است، وکلیۀ ابزارها و وسائل تحقیقاتی او از نظر ماهیّت بگونهای استکه حقیقت واحد نهائی و مطلقی را نمیتواند ارائه دهد.
دوم: برداشت بد از سرشت قرآن و وظلیفۀ آن است. قرآن آن حقیقت نهائی مطلقی است که به ساخت وجودی انسان میپردازد، ساختی که با سرشت هستی جهان و قانون الهی آن اندازه که سرشت نسبی انسان اجازه دهد متّفق و همگام است تا آنجا که انسان با جهان پیرامون خود جنگ و برخوردی ندارد. بلکه با آن دوستی میورزد و برخی از رازهایش را مـیشناسد و بعضی از قوانین آن را درکار خـلافت خـویش بکار میگیرد. قوانینی که برای انسان در پرتو عقلی که بدو عطاء شده است از راه بینش و کاوش و آزمایش و سنجش،کشف و جلوهگر مـیشوند تا آنـها را در راه آبادانی زمین و سعادت خویش بکار برد نه آنکه شناختها و دانستنیهای مادی را در راه ویرانی زمین و بدبختی خویش مورد استفاده قرار دهد و آنـها را آلت قتّالۀ همنوعان سازد.
سوم: تأویل همیشگی نصوص قرآن آن هم با زور و تکلّف است، تا آیات الهـی را با فرضیّهها و نظریّههائی که ثابت و پایدار نیستند و هر دم به رنگی درمیآیند و هر روز انسان چیز تازهای در آنها مییابد، همراه و دمساز کنیم و شتابان نصوص قرآنی را یدک و دنبالهرو فرضیّهها و نظریّههای انسانی سازیم.
هیچ یک از این معانی و مفاهیم با جلال و عظمت قرآن سازگار نیست، علاوه از آنکه - چنانکه قبلاً گفتیم - خطائی در روش است ...
این سخنان بدین معنی نیست که از آنچه علم دربارۀ جهان و زندگی و انسان به دست آورده است و نظریّهها و حقائق علمی بدان رسیده است، در فهم قرآن استفاده نکنیم. خیر هرگز! این هدفگفتار و منظور بیان گذشتۀ ما نیست. خداوند بزرگوار فرموده است:
(سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی أنفسهم حتى یتبین لهم أنه الحق)
به آنان در میان کرانهها (و اقطار آسمانها و زمین) و در اندرون (و لابلای اندامهای) خودشان نشانههای خود را نشان خواهیم داد تا اینکه برایشان روشن شود کـه این (قرآن) حق است. (فصّـلت: 53)
این اشاره خواهان آن است که پیوسته دربارۀ آنچه علم در آفاق و انفس از آیات و نشانههای خدارند کشف میکند بیندیشیم و تحقیق کنیم، و از راه اکتشافات علوم،گسترۀ مفاهیم و معانی قرآنی را در پهنۀ اندیشۀ خویش توسعه دهیم.
چگونه میشود چنین کاری کرد؟ بدون آنکه نصوص قرآنی نهائی و مطلق را آمیزۀ معانی و مفاهیمی کنیم که نه نهائی و نه مطلقند؟ در اینجا مثالی مفید خواهد بود: قرآن کریم میفرماید:
(خلق کل شْیء فقّدره تقدیراً).
هر چیزی را که آفـرید و در آن اندازهگیری دقیقی را بکار برد. (فرقان:2)
اکتشافات علمی نیز میگوید که همگامیهای دتیق و هماهنگیهای چشمگیری در سراسر هستی وجود دارد که با دقت هر چه بیشتر در پیکرۀ جهان در جریان است... زمین بدین شکل و طرزی که هست... مسافتی که خورشید با آن دارد... فاصلۀ مشخّص مـاه از زمین... نسبت حجم خورشید و ماه با زمین... سـرعتگردش زمین... میل محوری زمین... پیدایش سطحی بدین شکل که هم اینک دارد... و هـزاران ویژگی...کـه با دست اندر دست دادن همۀ اینها، زمین شایستۀ زندگی و متعلّقات آن گشته است... در میان همۀ این چیزها حتّی یک چیز هم ساختۀ جهش ناگهانی و پرداختۀ تصادف غیر منتظره نیست... اینگونه سخنان و نظریّههای علمی در توسعۀ معنی و مـفهوم: (خلق کل شْیء فقدّره تقدیراً). به ما کمک می کنند و فائدۀ بیشتری به ما میبخشند و آیۀ فوق در اندیشۀ ما رسوخ و ژرفای زیادتری خواهد یافت... و بر این قیاس... انجام چنین کاری در اینگونه موارد درست و پسندیده است... امّا آنچه از نظر دانش درست نیست، اموری مانند مثالهای زیر است:
قرآن کریم میفرماید: (خلق الإنسان من سلالة من طین)
انسان را از چکیدۀ خاک آفرید (مؤمنون: ١٢)٠٠٠ بعدها نظریۀ پیدایش و تکامل والاس و داروین پیدا شد که اینگونه میانگارد که حیات از یک سلول آغاز گشته است، و این سلول خود در آب پیدا شده است و مراحل مخـتلفی را پیموده است تا به آفرینش انسان منتهی گشته است... ما هم این نصّ قرآنی را برمیداریم و به دنبال این نظریّه دوان دوان راه میافتیم. تا بگوئیم: منظور قرآن این است...
نه... پیش از هر چیز باید گفت که این نـظریّه هـنوز قطعیّت ندارد. در مدّت کمتر از یک قرن تعدیلاتی در آن به عمل آمده است که چه بسا سرانجام به تغییر این نظرّیه انجامد. همچنین در این نظریّه نقصی پیدا شده است که منبعث از معلومات ناقصی است که دربارۀ واحدهای کیفیّت وراثت یعنی ژنها که ویـژگیهای هر نوعی را در خود نگاه میدارند و اجازه نمیدهند نوعی به نوع دیگر انتقال پذیرد در دسترسشان بوده است. چه بسا این نقص باعث بطلان و پوچی چنین نظریّهای گردد. این نـظریّه فردای امروز بیگمان دستخوش شکست و پوچی خواهد شد... در صورتی که حقیقت قرآنی جاوید و پایدار خواهد ماند. لذا ضروری نیست که معنی آیۀ فوق چنین باشد. زیرا آیه تنها اصل پیدایش انسان را ثابت می کند و دربارۀ تفصیلات این پیدایش چیزی نمیگوید. بلکه در نقطهای که به سوی آن گام برمیدارد و پیدایش انسان نام دارد، قاطع و استوار است و سخنش ختم کلام... همین و بس ... و نه بیشتر...
قرآنکریم میفرماید: (والشمس تجری لمستقر لها)
خورشید به سوی قرارگاه خویش در حرکت است... قرآن با این سخن حقیقت نهائی را دربارۀ خورشید میگوید و آن اینکه: خورشید حرکت میکند... عـلم میگوید: خورشید با توجه به ستارگانی که پیرامون آن است با سرعتی در حرکت است که دوازده مایل در ثانیه برآورد شده است. لیکن خورشید در کهکشانی قرار دارد که خودش یکی از ستارگان آن مـیباشد و آن کهکشان همراه با کلّیّۀ ستارگانی که دارد با سرعت صد و هفتاد مایل در ثانیه در حال حرکت است... اما این دیدگاهها و کشفیّات نجومی هیچکدام عین معنی و مفهوم آیۀ قرآنی نیست. اینها معلوماتی هستند که یک حقیقت نسبی غیر نهائی به ما میدهند که قابل تعدیل یا بطلان میباشد... اما آیۀ قرآنی یک حققت نهائی به ما میدهد، اینکه: خورشید حرکت میکند.جز این چیزی نمیگوید... ما هم هرگز چیزی از آن گفتههای انسانی را آمیزۀ این فرمودۀ قرآنی نمیسازیم.
(أولم یر الذین کفروا أن السماوات والأرض کانتا رتقا ففتقناهما)
آیا کافران ندیدهاند که آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، سپس آنها را از همدیگر جدا ساختیم.
به دنبال آن نظریّهای پیدا میشود و میگوید: زمـین قطعهای از خورشید است که از آن جدا گشته است... ما نصّ قرآنی را برمیداریم و نفس زنان میدویم تا خود را بدین نظریّۀ علمی برسانیم و آنگاه بگوئیم: منظور آیۀ قرآنی همین است.
نه ... این چیزی نیست که قرآن میگوید. این نـظریّه، نهانی نیست. بلکه چندین نظریۀ دیگـر که از لحاظ اثبات علمی با آن همسطح و همطرازند، دربارۀ پیدایش زمین ارائه شده است. امّا حقیقت قرآنی حقیقت نهائی و مطلق است. تنها این را میگوید که: زمین از آسمان جدا گشته است ... چگونه؟ آسمانی که زمین از آن جدا شده است کدام است؟ اینها چیزی است که آیـه بدان نمیپردازد... از اینجا است که راجع به هیچیک از فرضیّههای علمی مربوط به این موضوع، نباید گفته شود که: این معنی و مفهوم نهائی مطابق با آیه است. این قاعده که بدین مناسبت گفته آمد ما را بس. هدف ما تنها این است که روش درستی ارائه دهیم که به کمک آن بتوانیم از کشفیات علمی برای توسعۀ مفاهیم آیات قرآنی و غور در ژرفای آنها بهتر استفاده کنیم و در پرتو دانش نو زوایای بیشتری از قرآن را بنگریم، بدون آنکه سخنان آسمانی قرآن را یدک و آمیزۀ نظریۀ ویژۀ علمی خاصیّ کنیم و آن را مطابق با این نظریّه یا مصداق آن فرضیّه بدانیم ... میان این سخن تا آن سخن فرق بسیار است.
*
آنگاه به سوی نصوص قرآنی بر می گردیم:
)ولیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها . ولکن البر من اتقى , وأتوا البیوت من أبوابها , واتقوا الله لعلکم تفلحون)
نیکوئی آن نیست که (همچون زمان جاهلیّت، به هنگام حج یا برگشت از سفر) از پشت خانهها به منازل درآئید، ولیکن نیکی کسی را است که تقوی پیشه کند، و از درهای خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بپرهیزید، باشد که رستگار ارتباط میان دو قسمت آیه، به نظر میرسد مناسبتی است موجود میان اهلّه که شناسههای زمانی برای مردم و فرا رسیدن موسم حج هستند، و میان یک عادت جاهلی ویژۀ حج که نیمۀ دوم آیه بدان اشاره دارد... در صحیح مسلم و بخاری، از برّاء رضِ الله و عنه روایت است که گفته است: انصار هنگامی که مراسم حج را به جای میآوردند و برمیگشتند، از درهای منازل به خانه وارد نمیشدند. مردی از ایشان بعد از برگشت از حج از در منزل وارد خانه شد، گویا بدین سبب سرزنش گردید. پس این آیه نازل شد:
(ولیس البر بأن تأتوا البیوت من ظهورها . ولکن البر من اتقى , وأتوا البیوت من أبوابها )
ابو داود نیز از شعبه و او از ابو اسحاق و وی از برّاء، روایت نموده است که گفته است: انصار به هنـگام مراجعت از سفرشان ار در به خانه در نمیآمدند... پس این آیهنازل گردید.
فرق نمی کند چه این عادت ایشان بطور عام در سفر بوده باشد، یا بطور خاص تنها در حج صورت گرفته باشد که به روند گفتار برازندهتر است، بیگمان آنان معتقد بودند به اینکـه این کار، نیکی، یعنی خیر یا ایمان به شمار میرود. پس قرآن بیامد تا بر این رسم بدو اندیشۀ پوچ قلم بطلان کشد، و این کار سنگینی را که بر پایهای از حقیقت بند نبوده و فایدهای در بر نداشت، از میان بردارد. قرآن بیامد تا اندیشه ایمانی را تصحیح کند و بگوید: نیکی تقوی و پرهیزگاری است، و اینکه انسان چنین احساس کند که جهان آفریدگاری دارد و وی در پنهان و آشکار، ناظر براحوال همگان و حافظ و نگهدار بندگان است وگفتار و کردارشان را میپاید. دیگر نیکی شکلی از اشکال ظاهری نیست کـه رمز حقیقت ایمان نبوده و بیش از یک عادت جاهلی نباشد. بدین منوال قرآن به آنان دستور میدهد که از در خانهها به منازل درآیند. اشاره به تقوی را مکرّر داشت و آن را راه رستگاری نامید:
(وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ(1٨9)
پس از درهای خانهها به منازل وارد شوید، و از (مخالفت با پروردگار و خشم) خدا بپرهیزید، باشد که رستگار شوید.
خدا بدینگونه دلها را با حقیقت ایمانی اصیل -که تقوی است - پیوند داده و این حقیقت را با امید به رستگاری مطلق در دنیا و آخرت بهم پیوسته است، و عادت جاهلی خالی از پشتوانۀ ایمانی را باطل قلمداد نـموده است. و مؤمنان را متوجّه درک این نعمت الهی کـرده است که اهلّه را شناسههای زمانی برای مردم و فرا رسیدن حج فرموده است... و همۀ اینها را در یک آیۀ کوتاه بیان داشته است.
*
بعد از آن، توضیحی دربارۀ جنگ به طور عام، و بیانی دربارۀ جنگ در جوار مسجدالحرام و در ماههای حرام به صورت خاص به میان میآید. سپس مردم به بذل مال در راه خدا دعوت میشوند که چنین دعـوتی ارتباط محکمی و پیوند استواری با جهان دارد:
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (١٩٠)
وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (١٩١)
فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٢)
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ (١٩٣)
الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (١٩٤)
وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ) (١٩٥)
در راه خدا بجنگید باکسانی که با شما میجنگند، و تجاوز و تعدّی نکنید. زیرا خداوند تجاوزگران را دوست نمیدارد. (و چون جنگ درگرفت) هر جا آنان را (که آغازگران جنگ بودهاند) دریافتید ایشان را بکشید، و آنان را (از مکّه) که شما را از آنجا بیرون راندهاند بیرون کنید، و (از جنگ در حرم مکّه نباید بـاک داشـته باشید، زیرا ایشان با شکنجه و آزار و انواع فتنه و فساد میخواستند شما را از دینتان برگردانند که مـایۀ خوشبختی دو جهان شما است و) فتنه از کشتن بـدتر است، و (لیکن احترام مسجدالحرام به جای خـود باقی است و) با آنان در کنار مسجدالحرام کار زار نکنید مگر آنگاه که ایشـان در آنجا با شما بستیزند (و حرمت مسجدالحرام را محفوظ نـدارند)، پس اگر با شما جنگیدند ایشان را بکشید سزای (آنگونه) کافران چنین است. و اگر دست کشیدند (از کفر، و اسلام را پذیرفتند، خداوند گناهانشان را به آب توبه میشوید و بیدینی گذشتۀ ایشان را نادیده میگیرد) چه بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است. و با آنان پیکار کنید تا برگرداندنی از دین باقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین (خالصانه) از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند)، پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند (و اسلام را پذیرفتند، دست از آنان بـداریـد، زیرا حمله بردن و) تجاوز کردن جز بر ستمکاران (به خویشتن به سبب کفر و شرک، روا) نیست. ماه حرام در برابر ماه حرام است (و اگر دشمنان احترام آن را نگاه بداشتند و در آن با شما جنگ کردند، شما حق دفاع و مقابلۀ با آنان را دارید و باکی نیست) و (حرمت شکنیهای) مقدّسات، دارای قصاص است، (و تجاوزکاریهای نـادرست، پاداش به مثل دارد. بطور کلّی) هر کـه راه تعدّی و تجاوز بر شما را در پیش گرفت، بر او همانند آن، تعدّی و تجاوز کنید (چه آغاز کردن تعدّی و تجاوز ممنوع است، لیکن در برابر آن، دفاع از خـویشتن و مبارزه بـرای اخـذ قصاص آزاد است)، و از (خشـم) خـدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است، و در راه خدا انفاق (و بذل مال) کنید و (پا ترک انفاق) خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید، و نیکی کنید (در کشتن و یاری ستمدیده و جنگ و ...) همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
در برخی از روایتها آمده است که این آیهها نخستین آیههائی هستند که درباره جنگ نازل شدهاند. پیش از آنها از سوی خدا به مؤمنانی که با ایشان جنگ میشد و بدین سبب بر آنان ستم میرفت، اجازه جنگ در راه دفاع از خویشتن، داده شده بود. لذا مؤمنان دریافتند که این اجازه مقدمۀ وجوب جهاد بر ایشان است و دیباچۀ استقرارشان در زمین میباشد، هـمانگونهکه خدا در آیات سورۀ حج بدیشان وعده فرموده است:
(أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدیر . الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق إلا أن یقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا . ولینصرن الله من ینصره , إن الله لقوی عزیز , الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلاة وآتوا الزکاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر , ولله عاقبة الأمور).
به کسانی که با ایشان جنگ می شود اجازۀ (دفاع از خویشتن و ستیز با حملهوران) داده شد زیرا که با آنان ستم رفته است، و خدا بر یاریشان بس توانا است. آن کسان (ستمدیدهای) که از خـانه و کاشانۀ خویش بیرون رانده شدهاند بدون هـیح گناهی مگر آنکه میگویند که: پروردگار ما فقط الله است. (پس مؤمنان با کافران بجنگند؛ زیرا اگر جنگ و پیروزی مـؤمنان در هر عصر و زمانی بر کافران نبود و) اگر خدا (شـرّ) برخی از مردمان را (که کفر پپشگانند) به وسیلۀ برخی دیگر (که خدا شناسانند) دفـع نمیکرد بیگمان صومعهها و کلیساها و کنشتها و مسجدها که نام خدا در آنها بسی برده میشود (و عبادت او کرده میشود) ویران میگردید. همانا خدا بیگمان یاری میدهد کسـی را که او را یاری دهد، شک نیست که خدا نیرومند و شکوهمند است. (آنان که از خانه و کاشانۀ خویش بیرون رانده شدهاند و مهاجر و انصار نام دارنـد) کسانی هستند که اگر در زمین استقرارشان بخشیم (و زمام امور به دستشان دهیم نه تنها اینکه راه جبّاران و ستمپیشگان را در پیش نمیگیرند، بلکه) نماز را به پای میدارند و زکات را میدهند و (مردمان را به سوی یکتاپرستی دعوت میکنند و) به کار پسندیده فرمان میدهند و از کار ناپسند بازمیدارند؛ (وعدۀ خدا است که فرمان او برتری میگیرد و یاران خود را پیروز میگرداند) و عاقبت کارها از آن خدا است (و سرانجام، خدا شناسان که خدا در صف آنان است پیروز خواهند شد و برد با ایشان است). (حج/39-41 )
از اینجا بود که مسلمانان میدانستند چرا بدیشان رخصت داده شده است و این اجازه بدین علّت بوده است که بر آنان ستم رفته است، و متوجّه بودند که این امر اشاره دارد به اینکه آنان باید دادگری کنند و از ستم بپرهیزند، و به یاد داشته باشند که در مکّه ضعیف و دست بسته و از دور کردن ظلم از خود ناتوان بودند، و بدیشان گفته میشد:
(کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
دست نگهدارید (و جنگ نکنید) و نماز بپای دارید و زکات بدهید. (نساء /77)
این دست از جنگ نگاه داشتن بنابر حکمتی بود که خدا مقدّر فرموده بود... ما میتوانیم برخـی از علل آن حکمت را در حدود توانائی برآوردهای انسانی که حدّ و مرزی نمیشناسند و قابل شمارش نـیستند، حدس بزنیم:
نخستین چیزی که از این اسباب و علل میبینیم این است که منظور از آن رام کردن طبع سرکش مسلمانان عرب و مطیع ساختن توسن نفس ایشان است تا برای اجرای فرمان الهی شکیبائی پیشه کنند و صبور باشند، و فروتن در برابر فرمان رهبری بوده و به انتظار اجازه و رخصت پروردگار بنشینند. در حالی که در جاهلیّت، کاسۀ صبرشان زود لبریز میگردید و دیگ درونشان به سرعت به غلیان درمیآمد و نخستین صدائی که از گلوی کسی بیرون میدوید وکمک میطلبید، پاسخش را لبیک میگفتند و در برابر ظلم و ستم تاب ایستادگی و بردباری نداشتند... روشن است برای ساختن ملّت مؤمنی که می خواهد نقش عظیم خویش را در تاریخ ایفاء کند و هستی او بستگی به وجود همین نقش است، باید متحلّی به زیور چنین ویژگیهای درونی و صفات نفسانی باشد، و نفس او از رهبریی که به تنظیم و تدبیر امور اشتغال دارد، اطلاعت کند و گوش به فرمان اوامر آن باشد... گرچه این اطاعت و فرمانبرداری از اعصابی خواستار شده باشند که عادتشان این بوده است که با سرعت از جای برجهند و به پیکار خیزند و رزمجویان به میدان کارزار دوند و نخستین نداء مبارزهطلبی را با شور و شوق وصف ناکردنی پاسخ گویند. در پرتو چنین پرورشی، مردانی چـون عمر پسر خطاب با همۀ مردانگی، و حمزه پسر عبدالمطلب با همۀ جوانمردی، و افراد دیگری از زورمندان مسلمانان صدر اسلام، توانستند نفس خود را مهار کـنند و در برابر ظلم و جوری که به گروه مؤمنان و جماعت مسلمانان میشد، دم برنیارند و صبر پیش گیرند و اعصاب خود راکنترل نمایند و به انتظار فرمان رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بنشینند و در برابر اوامر ستاد بزرگ فرماندهی متواضع و فروتن باشن دکه بدیشان میگفت:
(کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
دست نگهدارید و نمار بپای دارید و زکات مال بدر کنید.
از اینجا بود که هماهنگی میان شتابندگی و آهستگی ، جهش و منش، شورشگری و آیندهنگری، سرکشی و فرمانبرداری، و تندی وکندی... در اندرون نفسهائی که آماده پذیرائی کار بزرگی و قبول امر سترگی میگشتند، برقرار گردید.
دومین چیزی که از فراسوی خودداری از جنگ در مکّه، به نظرمان میرسد، این است که محیط عربی یک محیط غیرت و شجاعت بود. شکیبائی مسلمانان در برابر اذیت و آزار دیگران، در حالی که در میانشان کسانی بودندکه میتوانستند به جای پیمانهای که از ایشان گرفته میشد دو ییمانه بازپس بگیرند، چیزی بود که غیرت را برمیانگیخت و دلها را به سوی اسلام گسیل میداشت. چنین کاری عملا بوقوع پیوست بدانگاه که قریشیان تصمیم گرفتند با خانوادۀ بنیهاشم ترک مراوده کنند و ایشان را در درّه ابوطالب به حال خود واگـذارند، تا از حمایت و جانبداری رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دست بکشند. وقتی که اذیت و ناراحتی شدّت گرفت، نفسها از شجاعت و غیرت به هیجان آمد و از کوره بدر رفت و پیمان نامهای راکه نوشته بودند پاره پاره کرد. بدینگونه این محاصره تحت تأثیر چنین حسّ و شعوری که رهبری اسلامی در مکّه مراعـاتش میداشت و نفسها را به خودداری از مبارزه و مقاومت میخواند، پایان پذیرفت. چنین نظریّهای از لابلای بررسی سیرۀ نبوی برای ما پیدا شده است و چنین روشی را به عنوان حرکتی در تاریخ صدر اسلام میدانیم.
چیزی که باید در اینجا راجع بدین موضوع اضافه گردد اینکه رهبری اسلامی نمیخواست جنگ خونین خانوادگی به راه اندازد. چه مسلمانان در آن هنگام شاخههائی از تنۀ خانوادهها بودند. همین خـانوادههـا بودند که فرزندان خویش را اذیت و آزار میدادند و میخواستند آنان را از دینشان برگردانند. در آنجا قدرت واحدی که بتواند عهدهدار شکنجۀ همگانی شود، وجود نداشت. اگر در آن وقت به مسلمانان اجازه داده میشد که از خویشتن دفاع کنند، معنی این اجازه این بود که جنگ و آشوب در هر خانهای درگیرد و در هر خانوادهای خونی بر زمین بریزد... این کار سبب میشد که اسلام در دیدۀ محیط عربی دعوتی به نظر آید که خـانهها را از هم مـیپاشد و در میان آنها آتش را شعلهور می سازد و به جان ایشان می اندازد... امّا بعد از هجرت، گروه مؤمنان بهگوشهای رفتند و به عنوان واحد مستقلّی از دیگران جدا گشتند، و با قدرت دیگری که در مکّه بود به مبارزه و پیکار برخاستند و لشکرها مجهّز کردند و بر ضدّ آن قدرت، یورشها براه انداختند و تاختها آوردند... این وضع کاملاً با وضع فردی آنان در مکّه فرق داشت و نسبت به هر یک از مسلمانان در داخل خانوادهاش، متفاوت بود.
این بعضی از اسباب و عللی است که در برابر دید بشریّت از فراسوی حکمت خودداری مسلمانان از دفع بلا و شکنجه و دفاع از خویشتن در مکّه، خودنمائی میکند و جلوهگر میشود. علاوه بر این، مسلمانان بدان هنگام گروه اندکی بوده و در چهار دیـواری مکّه محصور بودند. اگر تحت فرماندهی جنگ واحدی، آشکارا به نبرد دست مییازیدند، خویشتن را به کشتن میدادند. ولی خواست خدا این بود که فزونی گیرند و در مرکز امینی پناه گرفته بغنوند. سپس به دنبال آن، بدیشان اجازه داد تا بجنگند.
به هر حال احکام جنگ بعد از آن مطابق مقتضیّات حرکت اسلامی در سرزمین عربستان (و به دنبال آن در خارج از عربستان) به تدریج نازل شد. این آیات جزو آیاتی هستند که از حیث نـزول در ردیف آیههای آغازین بوده و جلوتر از آیههای دیگر نازل گشتهاند و برخی از احکام سازش با مقتضیّات موقعیّت موجود در آغاز جنگ میان دو اردوگاه اساسی را دربردارند، یکی اردوگاه اسلام و دیگری اردوگاه کفر. این آیات، علاوه بر احکام فوق، نمایانگر برخی از احکام تغییرناپذیر جنگ بگونۀ همگانی نیز میباشند که از لحاظ اصول و مبادی جز تعدیل کمی آن هم در سورۀ (قرائت) بدان راه نیافته است.
شاید زیبا باشد سخن کوتاهی دربارۀ جهاد در اسلام بیان داریم که مبنای تفسیر آیات جنگ در اینجا و در موارد دیگر قرآنی شود، پیش از آنکه اینجا به طور خاص با نصوص قرآنی روبرو شویم و به بررسی آنها بپردازیم:
این عقیده در آخرین شکلی که باید داشته باشد، توسط اسلام ارائه شده است تا اینکه زیر بنای زندگی آیندۀ بشری در زمین گردد، و برنامه همگانی همۀ انسانها باشد، و ملت مسلمان بتواند رهبری بشریّت را در راهی که به سوی خدا دارد برابر این برنامه به نحو احسن به انجام برساند، برنامهای که از جهانبینی کامل و شاملی جوشیدن گرفته است که متضمّن هدف جملگی هستی و هدف وجود انسانی است، همانگونه که قرآن کریم نازل شده از سوی پروردگار، بیان فرموده است. ملت مسلمان در پرتو قرآن، مردمان را به سوی نیکی و خیری رهنمود می کند که در همۀ روشهای جاهلی آن چنان نیکی و خیری وجود ندارد، و انسانیّت را به سطحی میرساند که جز در سایۀ این روش و پرتو برنامههای آن، انسانها نمیتوانند بدان گام بگذارند و از نعمت خدادادی این مکتب برخوردار شوند، نعمتی که هیچیک از نعمتهای دیگر با آن برابری نمیکند واگر بشریّت از ان محروم گردد، همۀ پـیروزیها و رستگاریهای خویش را از دست خـواهد داد، و هر تجاوزگری که بدو تعدّی روا دارد، نمیتواند آن زیانی را بدو برساند که همسنگ و همبر شود با محرومیّتی که از این خیر خواهد داشت و زیانی که از این بابت بهره او خواهد شد، و هرگز هیچ متجاوزی آن ضرر و زیانی بدو نمیرساند که بتواند همطراز حرمان و بیبهرگی از رفعت و سعادت و پاکی و کمالی باشد که خداوندگار جهان برای مردمان تهیّه دیده و اراده فرموده است.
بدین سبب، این حق بشریّت است که تبلیغ چنین دعوتی بدو برسد تا او را به این راه الهی شامل و فراگیر فرا خواند، و هیچ گردنه و مانعی و سلطه و قدرتی به هیچ نحوی از انحاء نتواند جلو تبلیغ آن را سدّ کند و یا در برابر آن بایستد و سنگاندازی نماید.
همچنین این حق بشریّت است که بعد از آنکه چنین دعوتی به گوش ایشان رسید، مردمان در پذیرش ایـن دین آزاد گذارده شوند و مانعی یا قدرتی آنان را از این کار باز ندارد. چنانچه گروهی از مردمان از پذیرش آن سرباز زدند، حق ندارند که جلو تبلیغ دعوت را بگیرند و آن را از راهی که در پیش دارد، باز دارند. بلکه چنین گروهی باید قول بدهد و پیمان بـبندد که حرّیّت و امنیّت دعوت اسلامی را تأمین خواهد کرد و تضمین مینماید که مسلمانان بتوانند در راه تبلیغ عقیدۀ خویش گام بردارند و بدون ستیز و دشمنی سرگرم هدایت مردمان و رساندن فرمان خدای سبحان باشند... و هرگاه کسانی از ایشان دین اسلام را پذیرفتند، این حق ایشان باید محفوظ بماند که به هیچ وسیلهای از وسائل آنان را از دینشان برنگردانند و برای برگشت از آئین اسلام تحت فشارشان نگذارند. نه به وسیلۀ اذیّت و آزار و نه از راه گول زدن و فریفتن. نه با فراهم آوردن اوضاعی که خـاصّیّت آنها خودبهخود باز داشتن مردم از هدایت را در بردارد و ایشان را از پذیرش اسلام بازمیدارد. وظیفۀ گروه مؤمنان در این مواقع چنین خواهد بود که با تمام نیرو به نبرد متجاوزان به حقوق اسلامی و انسانی برخیزند و آنان را سر جای خویش بنشانند و مکر و کید و اذیت و آزارشان را از سر مؤمنان بدور دارند. تا ستمگران را گوشمالی دهند و حرّیّت عقیده را تضمین، امنیّت کسانی را که خداوند به راه خود رهنمودشان فرموده تأمین و برنامۀ خدا در زندگی پا بر جای، و از بشریّت حمایت گردد تا از آن نیکی و خیر همگانی محروم و بینصیب نشود.
از این سه حق، واجب دیگری بر جماعت اسلامی لازم میآید، و آن اینکه هرگونه نیروئی را باید در هم شکند که سر راه دعوت آئین اسلام را بگیرد و مانع رساندن آزادانۀ آن به مردمان گردد، یا حرّیّت پذیرش عقیده را تهدید نماید و مردمان را از آئین مبارکی که پذیرفتهاند برگرداند و اینکه جماعت اسلامی پیوسته باید در تلاش و جهاد باشد تا برگشت دادن مؤمنان به خدا از آئینشان برای هر نیروئی در سراسر کرۀ زمین غیرممکن گردد، بگونهایکه در پرتو شکوه گروه مؤمنان، هرکسکه بخواهد به دائرۀ اسلام درآید و آئین درخشان اسلام را بپذیرد از چیزی باک نداشته باشد، و از نیروئی در زمین بیم و هراس به خود راه ندهد از اینکه او را از دینش برگرداند، و دین از آن خدا باشد... نه بدین معنی که مردمان با زور وادار به پذیرش ایمان شوند. بلکه بدین معنی که دین خدا در زمین برتری گیرد، به طوری که هرکس که بخواهد بدون ترس و دلهره بتواند وارد دائرۀ اسلام شود و از نیروئی در زمین باک نداشته باشد که او را از تبلیغ دین خدا بازدارد، یا آن را بپذیرد و بر آن ماندگار شود. هم بدانگونه که در زمین وضعی یا رژیمی نباشد که بتواند جلو پرتو نور خدا را بگیرد و هدایت خداوندی را از آفریدگان او سلب نماید و از راه آفریدگار بازشان دارد وگمراهشان سازد، حال برای انجام این کارهای ناپسند و نکوهیده به هر وسیله و ابزاری که متوسّل شوند، فرق چندانی نمیکند.
جهاد در اسلام، در حدود این مبادی و اصول همگانی است، و تنها به خاطر این اهداف والا انجام میپذیرد، و به هیچ هدف دیگری یا نشانه و عنوان دیگری آمیخته و آغشته نمیگردد.
جهاد در راه عقیده است و بس. تا از محاصره و قیدها و بندها محفوظ شود و از فتنهها و آشوبها در امان ماند. جهاد برای حمایت از برنامه و شریعت عقیده در زندگی، و برقرار ساختن و در اهتزاز نگاهداشتن پرچم عقیده در زمین است بگونهایکه پیکر آن کسانی را که بخواهند بدو تجاوز نمایند پیش از تاختن آوردنشان به لرزه اندازد، و هیبت جهاد اسلامی مایۀ وحشت دشمنان باشد. همچنین مسلمانان بگونهای آمادۀ جهاد و پیکار باشند که هر کس که بخواهد آئین اسلام را بپذیرد، باکی از نیروی دیگری در زمین که بتواند بدو بدی برساند یا مانع او گردد و یا وی را از این آئین برگرداند، نداشته باشد.
این همان جهاد یگانهای است که اسلام بـدان فرمان میدهد و پسندیدهاش میشمارد و در مقابل آن اجر و پاداش میدهد، و کسانی را که در آن کشته میشوند شهید میداند، وکسانی را که رنج و مشقّت آن را تحمّل میکنند، ولی و دوست میشمارد.
*
این آیات از سورۀ بقره در این درس، متوجّه حال گروه مسلمانانی است که در مدینه بودند و وضع ایشان را که با مشرکان قریش داشتند مـورد توجّه قرار میدهد. مشرکان قریشی که مسلمانان را از خـانه وکاشانۀ خودشان بیرون رانده بودند، و ایشان را به سبب آئینی که پذیرفته بودند مورد شکنجه و آزار قرار داده بودند و برای برگرداندن آنان از عقیدۀ جدیدشان کوششها و نیرنگها کرده بودند.
این آیات -گذشته از این - بیانگر اساس احکام جهاد در اسلام است: آیهها با دستور دادن مسلمانان به جنگ آغاز میشود، جنگ با آن کسانی که با ایشان جنگیدهاند و همیشه میجنگند، و جنگ با کسانی که در هر زمانی و هر مکانی با ایشان بجنگند. لیکن نباید در آن تجاوز و بیشی جویند:
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ) (١٩٠)
در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند، و تجاوز و تعدی نکنید. زیرا خداوند تجاوزگران را دوست نمیدارد.
در نخستین آیه از آیههای جنگ، مرز بندی قاطعانهای دربارۀ هدف جنگ و پرچمی که در زیر آن پیکار درمیگیرد، آشکارا و روشن ارائه شده است:
(وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ)
در راه خدا بجنگید باکسانی که با شما میجنگند.
جنگ! در راه چه کسی؟ در راه خدا و برای رضـای خدا! نه به خاطر هدف دیگـری از نوع هدفهائی که بشریّت در جنگهای طولانی و دراز خود شناخته است. جنگ در راه خدا! نه اینکه در راه مجد و عظمت پوشالی و برتری جوئی در زمین. نه در راه فراچنگ آوردن غنیمتها ر تاراجها و کسب دارائیها و ثـررت اندوزیها. نه در راه بازاریابیها و مواد خام پیدا کردنها. نه در راه تحقّق سیادت طبقهای بر طبقهای یا نژادی بر نژادی... بلکه جنگ تنها و تنها به خاطر آن اهداف مشخّص و روشنی که جهاد در اسلاه به سبب آنها بوجود آمده است. جنگ برای اعلاء فرمان الله در زمین، و استقرار قانون خدا در زندگی، و حفظ و حراست از مؤمنان به وسیلۀ آن تا کسی یا قدرتی نتواند ایشان را از دینشان برگشت دهد یـا سیلاب گمراهی و تباهی آنان را به زیر گیرد و با خود براند. بجز این اگر جنگی درگیرد، برابر قانون اسلام نامشروع و نکوهیده خواهد بود و هر که در آن شرکت جوید در پیشگاه خدا نه پاداش دارد و نه مقام و مرتبهای.
همراه با روشن کردن حدود جنگ، طول جنگ نیز معیّن گشته است:
(وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ)
تجاوز و تعدّی نکنید، زیرا خداوند تجاوزگران را دوست نمیدارد.
تجاوز وقتی خواهد بود که جنگجویان تجاوز پیشه به سوی کسانی دست تجاوز و تعدّی دراز کنند که در حال جنگ نبوده و در آغوش امنیّت و سلامت غنودهاند و جویای امن و امان و صلح و صفایند وکسانی هستند که نه سر جنگ با اسلام را دارند و نه از سـوی ایشان خطری دعوت اسلامی و گروه مؤمنان را تهدید میکند یا دسیسه و نیرنگی در سر می پرورانند، مانند: زنان، اطفال، پیرمردان، عابدان و زاهدان بریده از دنیا که در کنج عبادت نشستهاند، پیرو هر دین و مذهبی که باشند... همچنین تجاوز آنگاه است که قدم از آداب و رسومی که اسلام برای جنگ مقرّر داشته است، فراتر نهاده شود، آداب و رسومی که اسلام با آن، مرزی فرا راه زشتکاریهائی داشت که جنگهای جاهلی روزگاران گذشته و حال بطور یکسان به خود دیده است و دامنگیر جهانیان کرده است، زشتکاریهائیکه حسّ اسلام از آن گـریزان و بیزار است و تقوای اسـلام از آن سرباز میزند.
اینک برخی از احادیث رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و سفارشهای اصحابش بازگو میشود که فطرت چنین آداب و رسومی را برملا میدارد و سرشت آن را مینمایاند، آن آداب و رسومی که بشریّت نخستین بار آن را بر دست اسلام دیده و شناخته است:
از ابن عمر رضی الله عنهُ روایت است که گفته است:
(زن کشتهای در یکی از جنگهای رسـول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یافته شد. پس رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کشتن زنـان و کودکان نهی فرمود) .
(مالک و شیخین و ابوداود و ترمذی)
از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إذا قاتَلَ أَحَدُکُمْ فَلْیَجْتَنِبِ الْوَجْهَ )
وقتی که یکی از شما جنگید، از (ضربه زدن به) چـهره خودداری کند. (شیخین) ،
از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ما را (به جنگ) فرستاد و فرمود:
(إنْ وَجَدْتُمْ فُلاناً وَفُلاناً ( رَجُلَیْنِ مِنْ قُرَیْش ) فَأحْرِقُوهُما بِالنّارِ)
اگر فلانی و فلانی (دو نفر از قریش) را یافتید، آنان را با آتش بسوزانید.
وقتیکه خواستیم بیرون رویم فرمود:
(کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ أنْ تُحْرِقُوا فُلاناً وَفُلاناً , وَإنّ النّارَ لا یُعَذّبُ بِها إلّا الله تَعالى فَإنْ وَجَدْتُمُوهُما فَاقْتُلُوهُما ).
من به شما دستور دادم که فلانی و فلانی را بسوزانید، ولی جز خدای بزرگوار کسی را با آتش، عذاب نمیدهد، پس اگر آن دو را یافتید، آنان را بکشید. (بخاری و ابوداود و ترمدی)
از ابن مسعود رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(أعَفُّ النّاسِ قِتْلَةً أهْلُ الإیمانِ )
پاکترین مردمان از نظر نوع کشتن، اهل ایمانند.
از عبدالله پسر یزید انصاری رضی الله عنهُ روایت است که گفته است:
(رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از تاراج و مُثله کردن نهی فرمود). (بخاری)
از ابن یعلی روایت است که گفته است: (با عبدالرحمن پسر خالد ابن ولید به جنگ مشغول بودیم. چهار نفر کافر تنومند دشمن را آورد و آنان را با پیکان با قتل صبر [1] کشت. خبر آن به گوش ابوایّوب انصاری رضی الله عنهُ رسید و گفت: از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدهام که از قتل صبر نهی میفرمود. به آن کس سوگند که جانم در دست او است، اگر مرغی باشد آن را بگونۀ قتل صبر نمیکشم. این امر به گوش عبدالرحمن رسید، پس چهار بنده را آزاد کرد). (ابوداود)
از حارث پسر مسلم پسر حارث روایت شده است، از پدرش رضی الله عنهُ نـقل نـموده است کـه گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ما را به همراه سریّهای[2] گسیل داشت. هنگامی که به یورشگاه رسیدیم، اسبم را تندتر راندم و بر یارانم پیشی گرفتم. اهالی قبیله با شیون و زاری به سویم آمدند. بدیشان گفتم: بگوبید: جز خدا، خدائی نیست، در پناه خواهید بود (و محفوظ میمانید و مال و جان خویش را مصون میدارید). پس ایشان آن را گفتند. یارانم مرا سرزنش کردند و گفتند: ما را از غنیمت بینصیب کردی. هنگامی که به پیش رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برگشتیم او را از کاری که کرده بودم با خبر نمودند. مرا به پیش خود خواند و کاری را که کرده بودم تحسین فرمود. سپس به من گفت:
(إنّ الله تَعالى قَدْ کَتَبَ لَکَ بِکُلّ إنْسان مِنْهُم کَذا وکَذا مِنَ الأجْر)
خداوند بزرگوار در برابر هر فردی از ایشان چنین و چنان پاداشی برایت نوشته است. (ابوداود)
از بُرَیده روایت است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که کسی را فرماندۀ لشکری یا سریّهای میکرد، بدو سفارش میفرمود که دربارۀ اطـرافیان و سایر مسلمانانی که با او هستند نیکو رفتار کند و از خدای بزرگوار بترسد. سپس بدو میفرمود:
(أُغْزُوا بِاسْمِ الله فی سَبیل الله ، قاتِلُوا مَنْ کَفَرَ بِالله . أُغْزُوا وَلا تَغْدُرُوا وَلا تُمَثّلّوا وَلا تَقْتُلُوا وَلیداً)
با نام خدا جنگ را آغاز کنید و از او یاری بخواهید، در راه خدا بجنگید، با هر که نسبت به خدا کافر شود جنگ کنید، بجنگید و خیانت و پیمان شکنی نکنید و کسـی را مثله مسازید و هیچ کودکی را نکشید.
(مسلم و ابوداود و ترمذی)
مالک از ابوبکر صدیق رضی الله عنهُ روایت نموده است که او در سفارشش به لشکریانش گفت: (قومی را خواهید یافت که خویشتن را وقف پرستش خدا نمودهاند، دست از آنان بدارید و بگذارید به کارشان مشغول باشند، و زن و کودک و پیر مرد سالخورده را نکشید).
جنگی که اسلام دست بدان مییازد این است. اینها هم آداب آن است. همینها هم اهداف نبرد اسلامی است... این امور هم جوشیده از متن آن رهنمود سترگ قرآنی است:
(وَقاتِلُوا فی سَبیل الله الّذینَ یُقاتِلُونِکُمْ , وَلا تَعْتَدُوا , إنَّ الله لا یُحِبّ الْمُعْتَدینَ)
در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند، و تجاوز و تعدّی نکنید. زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد.
مسلمانان این حقیقت را میدانستند که ایشان با شمارۀ نفراتشان پیروزی را به چنگ نمیآورند، زیرا تعدادشان اندک بوده و با توشه و ابزار جنگی هم پیروز نمیگردند، زیرا آنچه ایشان داشتند بسی کمتر از چیزی بود که دشمنانشان مجهّز بدان و برخوردار از آن بودند. بلکه مسلمانان تنها با ایشـان و طـاعتشان و یاری خدایشان بر دشمنانشان پیروز مـیشوند. هـرگا٥ از رهنمودهای خدا و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دست بکشند، در حقیقت از یگانه سبب پیروزی خود دست کشیدهاند که بدان چنگ میزنند و تکیه میورزند. از اینجا بودکه آداب و رسوم را حتّی با دشمنانشان هـم مـراعـات میداشتند، دشمنانی که بدترین نیرنگها را نسبت بدیشان روا میدیدند و به زشتترین صورت آنان را مـثله میکردند... لذا آنگاه که تنور خشم رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم زبانه کشید و دستور داد که فلانی و فلانی (دو نفر از قریش) سوزانده شوند، از تـصمیم خویش برگشت و از سوزاندن آنان نهی فرمود، زیرا جز خدا کسی نباید با آتش دیگران را بسوزاند.
سپس روند گفتار در جنگیدن باکسانی که با مسلمانان نبر دیده و خواستهاند ایشان را از دینشان برگردانند، و آنان را از خانه وکاشانۀ خویش بیرون راندهاند، تأکید بیشتری میورزد و خواستار ادامۀ جنگ میشود و از مسلمانان میخواهد که چنین کسانی را در هر حالی و در هر مکانی که یافتند بکشند، مگر در مسجدالحرام. اگر در مسجدالحرام هم کافران جنگ را آغاز کـنند و آتش جنگ را شعلهور سازند، باکی نیست که با ایشان جنگ شود. اگر هم دین خدا را پذیرفتند و به آیین اسلام در آمدند، دست مسلمانان از ایشان کوتاه میگردد و باید آنان را به حال خود واگذارند، هر چند که قبلاً مسلمانان را اذیت و آزار کرده باشند و با ایشـان جنگیده و آنان را خواسته باشند از دینشان گردانند:
(وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (١٩١)
فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٢)
هر جا آنان را دریافتید ایشان را بکشید، و آنان را (از مکّه) که شما را از آنجا بیرون راندهاند بیرون کنید و (از جنگ در حرم مکّه نباید باک داشته باشید، زیرا ایشان با شکنجه و آزار و انواع فتنه و نیرنگ میخواستند شما را از دینتان برگردانند کـه مایۀ خوشبختی دو جـهان شما است و) برگرداندن از دین از کشتن بدتر است، و (لیکن احترام مسجدالحرام به جای خود بـاقی است و) با آنان در کنار مسجدالحرام کار زار نکنید مگر آنگاه که ایشان در آنجا با شما بستیزند (و حرمت مسجدالحرام را محفوظ ندارند)، پس اگر با شما جنگیدند ایشان را بکشید، سزای کافران چنین است. و اگر دست کشیدند (از کفر، و اسلام را پدیرفتند، خداوند گناهانشان را بـه آب توبه میشوید و بیدینی گذشتۀ ایشان را نادیده میگیرد) چه بیگمان خدا آمرزنده و مهربـان است.
برگرداندن مردمان از دین، تجاوز به مقدّسترین چیز در زندگی بشری است. از اینجا است که برگرداندن مردم از دین، بدتر از کشتن بشمار میرود. بدتر از کشتن نفس و گرفتن جان و نابود ساختن زندگی. حال این برگرداندن مردمان از دین عملاً به وسیلۀ تهدید و بیم و اذیت و آزار باشد، یا با پا برحـائی و به میان آوردن اوضاع و احوال فاسد و تباهی باشد که مقتضی این است که مردمان را گمراه سازد و ایشان را به تباهی بکشاند و آنان را از راه خدا و برنامه الله بدور دارد، و شرک به خدا و پشتکردن بدو را در جلو دیدگانشان بیاراید. نزدیکترین مثال بر این امر، رژیم کمونیبشی است که تعلیم دین را قدغن میکند و تعلیم بیدینی را آزاد میگذارد، و قوانینی را وضع مینماید که به موجب آن، کارهای حرام همچون زنا و میگساری مباح و آزاد است، و با انواع خدعه و نیرنگ و استفاده از وسائل توجیه و تعبیر، آنها را در چشم مردمان زیبا و پسندیده جلوه میدهد، در صورتی که در همان وقت پیروی نمودن از فضائل و امور پسندیدهای را زشت و نکوهیده بشمار میآورد که در روش الهـی و مکتب خدایی زیبا و مقبول است و ارمغان آسمانی است. بالأخره شرایط و اوضاع و احوالی از این قبیل را فراهم میآورد که جنبۀ وظائف و تکالیف قطعی و واجبی را پیدا خواهد نمود که مردمگزیری وگریزی از انجام آنها نداشـته و چارهای جز تسلیم و پـذیرش برایشان نمیماند.
این دیدگاه اسلامی دربارۀ آزادی عقیده، و چنین ارزش بزرگ و ارج سترگی که در زندگی بدو میدهد، همان چیزی است که موافق با سرشت اسلام و با دیدی است که نسبت به هدف انسانی دارد. زیرا هدف از هستی انسانی، عبادت است (و هرگونه تلاش و تکاپوی نیکوئی هم که انجام دهنده منظورش از آن رضایت خدا باشد و با انجام آن رو به خدا دارد، درکمر بند عبادت جای دارد). بزرگوارترین چیزی کـه در انسـان سـراغ میشود، آزادی عقیده است. پس هر که ایـن آزادی را از او بگیرد، و او را مستقیم یا غـیرمستقیم از آئینش برگرداند، بدو جنایتی روا میدارد که کشندۀ حیات و گیرندۀ زندگیش نیز چنان جنایتی بدو نمیرساند. به همین علّت است که خداونـد دفع آن را با کشتن چارهجوئی مینماید... لذا نفرموده است:
(با آنـان بجنگید). بلکه فرموده است: (ایشان را بکشید)...
(وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ )
هر جا و هر گونه ایشان را دریافتید، بکشیدشان.
یعنی هر جا ایشان را دریافتید، در هر حالتی که بودند، و با هر وسیلهای که داشته باشد... جز اینکه ادب اسلام را مراعات دارید و نه کسی را مثله کنید و نه با آتش انسانی را بسوزانید. جنگ هم نباید در کنار مسجدالحرام درگیرد مگر با کافرانی که حرمت آن را نگاه ندارند و در آنجا به جنگ با مسلمانان بیاغازند. بدین هنگام مسلمانان با آنـان مـیجنگند و از ایشان دست نمیکشند تا آنان را میکشند... این است سزای درخور کافران، آن کسانی که مردمان را از دینشان بر میگردانند، و حرمت مسجدالحرام را نگاه نمیدارند، آنجائی که در کنارش در امن و امـان آرمـیدهاند و زندگی را سر دادهاند.
(فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٢)
پس اگر دست کشیدند (از کفر، و اسـلام را پذیرفتند، خداوند گناهانشان را به آب توبه میشوید و بیدینی گذشتۀ ایشان را نادیده مـیگیرد) چه بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است.
دست کشیدن و انتهاء آوردنی که شایستۀ مـغفرت و رحمت خدا خواهد بود، دست کشیدن و انتهاء آوردن از کفر است، نه تنها دست کشیدن و انتهاء آوردن از جنگ با مسلمانان یا برگرداندنشان از دینشان ٠٠٠ چـه دست کشیدن و به پایان بردن جنگ بیش از این نیست که مسلمانان با ایشان صلح میکنند. لیکن این کار شایان مغفرت و رحمت خدا نخواهد بود. بلکه در ایـنجا به مغفرت و رحمت خدا اشارهای رفته است بدان امید که کافران ایمان بیاورند تا مغفرت و رحمت خداوندگار را بعد از مدّتها کفر و تجاوزکاری فراچنگ آرند و در آن بغنوند.
اسلام چقدر عظیم است! او برای کافران به مغفرت و رحمت گوشهای مـیزند و اشارهای به بخشش و مهربانی میکند، و قصاص و خونبها را از دوششان برمیدارد، همان دم که به صف اسلامی پیوستند و از کفر دست شستند، صف مؤمنانی که از ایشان افرادی را کشتهاند و در راه گرداندن آنـان از دین بسی کوشیدهاند، و چه بلاها و دردهـا و شکنجهها که بر سرشان آوردهاند، و چه کلکها و نیرنگها که دربارۀ ایشان روا دیدهاند!
پایان جنگ وقتی است که تضمین گردد مـردمان را از دین خدا برنمیگردانند، و ایشان را از دین با نیرو یا چیزی شبیه آن منصرف نـمیسازند، نیروئی همانند نیروی وضع و نظامی که عموماً برای آن زمینهسازی میکنند و بر محیط غلبهاش میدهند و در آن میزیند، و اوضاع را بگونهای درمیآورند که در آن با چیزهای شهوتانگیز و مفسدهخیز و گمراهساز خانهبرانداز، دل ازکف مردمان میربایند و دستها و پاهایشان را به بند شهوت و تباهیها میکشند.
این وقتی میسّر خواهد بود که دین خدا عزّت و قوّت حقیقی خویش را باز یابد و شکوه و عظمتی به خود گیرد که دشمنانش از آن به هراس افتند و بیمناک گردند تا دیگر جرأت اذیت و آزار مردمان را نداشته باشند و نتوانند دیگران را از دین گردانـند، وکسـی که میخواهد ایمان بیاورد باکی نداشـته باشد از اینکه نیروئی بتواند او را از آن بازدارد یا اذیت و آزاری بدو رساند و یا در راه برگرداندن او از دین گامی به جلو نهد.
در این صورت، گروه مؤمنان مکلّف و موظّفند به اینکه پیوسته در جنگ و مبارزه باشند تا آنگاه که چنین نیروهای متجاوز ستمکار را از میان برمیدارند، و تـا آن وقت که شکوه و پیروزی از آن دین خدا خـواهـد بود:
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ) (١٩٣)
با آنان پیکار کنید تا برگشت دادن از دین باقی نماند و دین (خالصانه) از آن خدا گردد. پس اگر دست کشیدند (و اسلام را پذیرفتند دست از آنان بـدارید، چـه حمله بردن و) تجاوز کردن جز بر ستـمکاران (به خویــشتن به سبب کفر و شرک، روا) نیست.
اگر چه این نصّ قرآنی در زمان نزول تنها با نیروی مشرکان در شبه جزیرۀ عربستان روبرو بوده است و فقط همین نیرو بوده که مردمان را از دین برمیگردانده است، و مانع از آن میشده است که دین از آن خـدا باشد، لیکن این نصّ معنی و مفهوم عام و همگانی را دربردارد ر رهنمود آن مستمرّ و همیشگی است. فرمان جهاد تا روز رستاخیز پابرجا و لازم الاجراء است. زیرا در هر عصر و زمانی نیروی ستمکاری پیدا میشود که مردمان را از دین بازدارد و نگذارد که ندای دعوت به سوی خدا، به گوش بندگان خدا برسد، و موانعی را فرا راه ایشان میدارد و نمیگذارد به هنگام قانع شدن در برابر منطق دین اسلام، آن را قبول کنند و دعوتش را لبّیک گویند، و در پناه امن و امان آن بغنوند و خویشتن را بپایند. گروه مؤمنان نیز مکلّف و موظّفند که در هر عصر و زمانی، چنین نیروی ستمکاری را درهم شکنند و مردمان را از چنگال قهر و غلبۀ آن بدر آورند و ایشان را آزاد کنند و حرّیّّت بخشند تا آزادانه بشنوند و برگزینند و به سوی خدا رهسپار و رهنمود شوند.
این تکرار سخن در مورد منع برگرداندن مردمان از دین، آن هم به دنبال رسواسازی و نکوهش چنین عمل شنیعی، و بدتر از کشتن قلمداد کردن آن... بیانگر اهمّیّت این امر در نظر اسلام است، و اصل بنیادین بزرگی را پی میافکند که در حقیقت نوزائی تازۀ انسان بر دست اسلام بشمار میرود. نوزائی و تولّدی که در آن ارزش انسان با ارزش عقیدهاش معیّن و سنجیده میشود، و زندگی انسان در کفّهای و عقیدۀ او در کفّۀ دیگر ترازو نهاده میشود و کفّۀ عقیده رجحان و برتری میگیرد. در این اصل بنیادین همچنین روشن میگردد دشمنان (انسان) چه کسانیند... آنان کسانی هستند که مؤمنی را از دینش برمیگردانند، و مسلمانی را به سبب اسلام آوردنش اذیت و آزار مـیدهند. اینان کسانیند که بشریّت را از بزرگترین عنصر خیر و صلاح محروم مـینمایند و انسانها را از راه و روش الهی بدور میدارند... برگروه مؤمنان واجب است که با این چنین کسانی بجنگند، و هر جا و هرگـونه ایشـان را دریابند بکشند.
(حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ )
تا برگرداندنی از دین باقی نماند و دین (خالصانه) از آن خدا گردد.
این اصل بنیادین بزرگی را که اسلام آن را در اوائـل آیههائی که از قرآن دربارۀ جنگ نازل شده است بنیاد نهاده است، پیوسته پابرجا و استوار است. و همیشه هم عقیدۀ ایمانی اسلامی با کسانی مواجه خواهد بود که به صورتهای گوناگون بدان دست تعدّی دراز کنند و بر پیروانش یورش برند. همیشه هم مؤمنان چه فردی و چه گروهی و گاهی به شکل ملّتهای کامل، دچار اذیت و آزار میشوند و در راه برگرداندشان از آئینشان تلاش و کوشش میگردد... و هر کس هم دچار برگرداندن از دینش شود و به هر نحوی از انحاء و به هر شکلی از اشکال به اذیت و آزار گرفتار آید، بر او واجب خواهد بود که بجنگد و بکشد، و در راه تحقّق این اصل بنیادین بزرگی که اسلام آن را بنیان گذارده است بکوشد، تـا نوزائی تازۀ انسان محقّق و جلوهگر شود.
پس اگر ستمگران از ستم خویش دست کشیدند، و میان مردمان و پروردگارشان مـانع نشدند و ایشان را از خدایشان بدور نداشتند، دیگر تجاوز و تعدّی بدیشان نخواهد شد - یعنی با آنان جنگ نمیشود - زیرا جهاد پیکار با ستم و ستم پیشگان است:
(فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوَانَ إِلا عَلَى الظَّالِمِینَ) (١٩٣)[3]
پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند (دست از آنان بدارید) چه تجاوز جز بر ستمگران روا نیست.
اگر دفع ستمگران و پیکار با ایشان، تجاوز و تعدّی نامیده شده است تنها از باب مُشاکلۀ لفظی و همگونی واژگی است، و الّا دفع سـتم ستمکاران و جنگ با تبهکاران، عدالت و دادگری است و دفع تجاوز ستم پیشگان از سر ستمدیدگان است.
آنگاه حکم جنگ در ماههای حرام، بیان میشود همانگونه که حکم آن در جوار مسـجد الحرام روشـن میگردد:
(الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ) (١٩٤)
ماه حرام در بـرابر ماه حرام است (و اگر دشمنان احترام آن را نگاه نداشتند و در آن با شما جنگ کردند، شما حق دفاع و مقابلۀ با آنان را دارید و باکی نیست) و (حرمتشکنیهای) مقدّسات، دارای قصاص است. (و تجاوزکاریهای نادرست، پـاداش به مثل دارد. بطور کلّی) هر که راه تعدّی و تجاوز بر شما را در پیش گرفت، بر او همانند آن، تعدّی و تجاوز کنید (چه آغاز کردن تعدّی و تجاوز ممنوع است، لیکن در برابر آن، دفاع از خویشتن و مبارزه برای اخذ قصاص آزاد است)، و از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است .
کسی که به حرمت ماه حرام بیاحترامی کند، سزای او این است که از تضمینهایی که ماه حرام برای او در بردارد، محروم گردد. خداوند (بیتالله) را مکان پر خیر و برکتی جهت امن و امان و صلح و صفا کرده است و ماههای حرام را نیز زمان پر خیر و برکتی جهت امنیت و صلح و سازش قرار داده است. در ماههای حرام خونها و مقدّسات و اموال مصون میماند و به زندهای در آن بدی نمیرسد. پس هر که نخواهد در این محدودۀ پر خیر و برکت بیارامد و بخواهد که مسلمانان را نیز از سایۀ آن و آرمـیدن در پناه آن محروم دارد، سزای او این است که وی از نعمتهای آن محروم شود. کسی که احترام مقدّسات را نگاه نمیدارد، مـقدّساتش مصون نمیماند، چه حرمتشکنیهای مقدّسات دارای قصاص و تاوان است.. با وجود این، مباح و آزاد بودن پاسخ دادن به حرمتشکنیها و قصاص و تاوانی که مسلمانان حق استفادۀ از آن را دارند، در حدود و شعور معیّن و چهارچوب مشخّصی گذاشته میشود که مسلمانان نباید از آن بیرون روند و تجاوز کنند. این مقدّسات جز برای ضرورت و آن هم به اندازۀ نیاز، مباح و آزاد نمیگردند:
(فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ )
پس هر که راه تعدّی و تجاوز بر شما را در پیش گرفت، بر او همانند آن، تعدّی و تجاوز کنید.
لیکن نباید در این کار از حدّ گذشت و زیادهروی کرد... در چنین امری مسلمانان به تـقوی و پرهیزگاریشان حواله شدهاند. آنان میدانستند - چنانکه قبلاً گذشت - وقتی پیروز میگردند که یاری خدا مدد کند. لذا بعد از آنکه بدیشان دستور میدهد که راه تـقوی در پیش گیرند، به یادشان میآورد که خدا با متّقیان و پرهیزگاران است... در این فرموده، ضمانت کلّی نهفته است و هر نوع تضمینی را دربردارد.
*
جهاد همانگونه که به مردان نیازمند است، به مـال و دارائی نیز نیازمند است. مسلمان مجاهد، خویشتن را با ساز و برگ جنگ، و مرکب جنگ، و توشۀ جنگ مجهّز میساخت... حقوق و مواجبی برای سردار و سرباز در میان نبود تا آن را دریافت دارند. بلکه جان و مال خویش را در طَبََق اخلاص میگذاشتند و به اسلام تقدیم میداشتند. این فداکاری همان چیزی است که عقیده آن را میسازد و میپردازد بدان هنگامی که مقرّرات از آن مایه گیرد و بر آن استوار گـردد. دیگر مقرّرات در آن صورت، نیازی به این ندارد که بذل مال کند تا از دست شهروندان و پیروانش یا دشمنانش محفوظ بماند و قانون شکنی نشود. بلکه سرباز و سردار آزادانه قدم به پیش مینهند و به دلخواه در راه آن بذل مال میکنند و هزینۀ آن را به گردن میگیرند. لیکن بسیاری از فقرای مسلمانان علاقهمند به جهاد و دفاع از راه و روش خدا و پرچم عقیده، چیزی نمییافتند تا با آن خود را آمادۀ رزم و کارزار کنند و تؤشه و مرکب جنگ را تهیّه ببینند. اینان به پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میآمدند و درخواست مینمودند که ایشان را سواره به میدان پیکار دوردست برساند، چون پیاده امکان رسیدن به رزمگاه نبود. پس اگر پیغمبر صلّی اله علیه وآله وسلّم چیزی نمییافت که با آن بتواند وسیلۀ سواری ایشان را آماده کند:
(تولوا وأعینهم تفیض من الدمع حزنا ألا یجدوا ما ینفقون).
پشت میکردند و میرفتند در حالی که چشمانشان از غم پر از اشک میشد، زیرا چیزی نمییافتند تا آن را (برای خرید مرکب و ابزار جنگ) صرف کنند. (توبه / 92)
آری همانگونه بودند که قرآنکریم دربارۀ ایشان فرموده است.
به همین خاطر است که رهنمودهای قرآن و پیغمبر دربارۀ بذل مال در راه خدا، بسیار است. بذل مال برای مجهّز ساختن جنگجویان. در بیشتر موارد، دعوت به جهاد، همراه با دعوت به بذل مال است.
خدا در اینجا خودداری از بذل مال را هلاکت و نابودی بشمار میآورد و مسلمانان را از انجام چنین کاری باز میدارد:
(وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ) (١٩٥)
در راه خدا انفاق (و بذل مال) کنید و (با ترک انفاق) خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید، و نیکی کنید همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
خودداری از انفاق و بذل مال در راه خدا، هلاکت و نابودی نفس با دست بخل را به همراه دارد، و باعث مرگ دستهها و گروهها به سبب عجز و ضعف حاصل از تنگچشمی است، بویژه در رژیمی که بنای آن بر فداکاری و خواست شخصی استوار و پابرجا باشد، همانگونه که اسلام بر این چنین پایهای ایستاده و استوار بود.
سپس روند قرآنی، ایشان را از مرتبه جـهاد و انفاق بالاتر میبرد و به مرتبۀ احسان و نیکوکاری میرساند:
(وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)
احسان و نیکوکاری کنید، همانا خداوند نیکوکاران را دوست میدارد.
مرتبۀ احسان بالاترین مراتب در اسلام است. احسان همانگونه است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(أن تعبد الله کأنک تراه , فإن لم تکن تراه فإنه یراک)[4]
... اینکه خدای را پرستش کنی گوئی تو او را میبینی، اگر تو هم او را ندیده باشی او که تو را میبیند.
هنگامی که نفس به این درجه برسد، او همۀ طاعتها و عبادتها را انجام میدهد، و از همۀ معاصی و گناهان دست میکشد، و خدای را در هر کار کوچک و بزرگی و پنهان و آشکاری یکسان حاضر و ناظر میبیند و در همۀ احوال او را مراقب خود میداند.
این همان پیروی است که آیات جنگ و بذل مال را به پایان میبرد، و در کار جهاد، نفس را به احسان کردن حواله میدهد که بالاترین مراتب ایمان است.
*
بعد از آن، سخن از حج و عمره و مناسک و مراسم آن دو، به میان میآید. زنجیرۀ سخن در روند گفتار واضح است و ارتباط موجود میان سخن از اهلّه و اینکه شناسههای زمانی برای مردم و حج بوده، و سخن از جنگ در ماههای حرام و گفتن از مسجدالحرام و سخن از حج و عمره و مناسک و مراسم آن دو، در پایان خود درس، کاملاً پیدا و آشکار است:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٩٦)
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ (١٩٧)
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨)
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٩٩)
فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠)
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (٢٠٢)
وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)[5]
تاریخ دقیقی راجع به نزول این آیات حج در دست نداریم مگر روایتی که میگوید فرمودۀ خداوند متعال:
(فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ )
در حدیبیه به سال شش هجری نازل شده است. همچنین تاریخ قطعی وجوب حج در اسلام در دست نیست. اگر هم برابر عقپده ای که می گوید حج با نزول آیۀ:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ)
یا با آیۀ:
(ولله على الناس حج البیت من استطاع إلیه سبیلا)
که در سورۀ آل عمران است، واجب شده است. زیرا نه دربارۀ این آیه و نه دربارۀ آن آیه، روایت قطعی و ثابتی راجع به وقت نزول آنها در دست نداریم. امـام ابن قیّم جوزی درکتاب (زادالمعاد) بیان کرده است که حج در سال نهم یا دهم هجری واجب شده است، به اعتبار اینکه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم حَجَّةالْوَداع را در سال دهم انجام فرموده است، و این فریضه را به دنبال وجوب آن در سال نهم یا دهم، بجای آورده است... لیکن این کار شایستگی سندیّت را ندارد و نمیتوان بدان استناد کرد. زیرا اعتبارات و امور دیگری، رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را بر آن داشته است که حج خویش را تا سال دهم به تأخیر اندازد. به ویژه اگر دقت کنیم که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ابوبکر رضی الله عنهُ را به عنوان امیر حج در سال نهم روانه کرده است. روایت است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به هنگام بازگشت از جنگ تبوک، قـصد انجام حج را داشت. لیکن به یاد آورد که مشرکان طبق عادت خویش در موسم حج حاضر میشوند و برخی از ایشان لخت و پتی به طواف کعبه میپردازند. لذا نپسندید که با آنان بیامیزد... سپس سورۀ برائت نازل شد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم علی پسر ابوطالب رضی الله عنهُ را فرستاد تا سرآغاز سورۀ برائت را به مردم برساند، و بدین وسیله به پیمانهای مشرکان خاتمه دهد و در روز قربانی (یَوْمُ النّحْر) هنگامی که مردم در منی جمع شدند اعلانکند:
(أنّهُ لا یَدْخُلُ الجَنّة کافِر , وَلا یَحُجُّ بَعْدَ الْعامِ مُشْرکُ , وَلا یَطُوفُ بِالبَیْتِ عُرْیانُ . وَمَنْ کانَ لَهُ عَهْدُ عِنْدَ الرّسُولِ الله [ ص ] فَهُوَ إلى مُدّتِهِ)
هیح کافری به بهشت داخل نمیشود، و بعد از امسال مشرکی حج را بجای نمیآورد، و لخت و عریانی بیت الله را طواف نمیکند. و کسی که با رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پیمانی داشته باشد تا مدّت خود پا بر جا است.
آنچه در اینجا چنگی به دل میزند و به ذهن متبادر میشود، این است که اسلام فریضۀ حج و مناسک آن را پیش از این زمان بر جای داشته و پذیرفته است. نقل است که فریضۀ حج در مکّه پیش از هجرت واجب شده است. لیکن این سخن سند محکمی ندارد. جز ایـنکه آیات سورۀ حج بنا بر قول ارجح مکّی هستند و بیشترین مناسک حج را بیان داشتهاند، با قید این وصف که اینها مناسکی میباشند که خدا ابراهیم را به انـجام آنها فرمان داده است. از جمله در آن آمده است:
(وإذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت أن لا تشرک بی شیئا , وطهر بیتی للطائفین والقائمین والرکع السجود , وأذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا وعلى کل ضامر یأتین من کل فج عمیق . لیشهدوا منافع لهم ویذکروا اسم الله فی أیام معلومات على ما رزقهم من بهیمة الأنعام فکلوا منها وأطعموا البائس الفقیر . ثم لیقضوا تفثهم , ولیوفوا نذورهم , ولیطوفوا بالبیت العتیق).[6]
(ذلک ومن یعظم شعائر الله فإنها من تقوى القلوب , لکم فیها منافع إلى أجل مسمى , ثم محلها إلى البیت العتیق).[7]
(والبدن جعلناها لکم من شعائر الله لکم فیها خیر فاذکروا اسم الله علیها صواف . فإذا وجبت جنوبها فکلوا منها , وأطعموا القانع والمعتر . کذلک سخرناها لکم لعلکم تشکرون . لن ینال الله لحومها ولا دماؤها , ولکن یناله التقوى منکم کذلک سخرها لکم لتکبروا الله على ما هداکم , و بشر المحسنین). [8]
)برای این کافرانی که ادعای پیروی از ابراهیم را دارند ذکر کن) آنگاه را که مکان بیت (الله) را به ابراهیم نمودیم (و در آنجا فرودش آوردیم و بدو گفتیم:) چیزی را انباز من مگردان و خانۀ مرا برای طواف کنندگان و (به نماز) ایستادگان و به رکوع و سجود افتادگان (در نماز، از لوث وجود بتان وکثافات) پاکیزه دار. و مردمان را به سوی حجّ نداء ده تا پیاده و (سواره) بر شتران لاغر میان، راه دور و درازی را بپیمایند و به سوی تو آیند. تا اینکه منافع (دین و دنیای) خویش را ببینند (و فراچنگ آرند) و (روز عید و سه روز بعد از آن) بر (قربانی) آنچه خدا از چهارپایان (شتر وگاو و گوسفند) نصیب ایشان کرده است، نام خدا را جاری کنند. پس، از چهارپایان (قربانی) خود بخورید و به مستمند فقیر بخورانید. سپس چرک وکثافات خویش را بزدایند (و موها را بتراشند و اصلاحکنند و ناخنها را بگیرند) و نذرهایشان را وفا کنند و (بیت الله)کهن ر آزاد را (که قدیمیترین خانۀ عبادت در زندگی انسانها است و خدا آن را از دست ستمکاران رها ساخته است) طواف (الوداع) کنند...
این (به جای خود)، و هرکس مناسک (دین) خدا را (با گزینش بهترین و چاقترین حیوان قربانی) بزرگ دارد، چنین کاری (خبر از ایمان راستین دارد و نشانهای) از پرهیزگاری دلها بشمار است. در آن (چهارپایان)، برای شما منافع (دنیوی) وجود دارد تا مدّت مشخّصی (که بردن آنها به قربانگاه است) سپس (منافع اخروی آنها آغاز میگردد از وقتی که قربانیها را به قربانگاه میبرید و در) مکان ذبح شرعی آنها که (حرم) (بیتالله) است (آنها را سر میبرید) ... (قربانی کردن) شتر وگاو را (در حج) برایتان از نشانههای (دین و مناسک عبادت) خدا قرار دادهایم، در آنها برایتان سود (بسیار در دنیا و آخرت) است. در حالی که (آمادۀ قربانی گشتهاند و برای این کار دستها و پاها را) جفت کردهاند، و وقتی که بر پهلوها فرو افتادند (و جان به جان آفرین دادند و بی حرکت ماندند، اگر خواستید) از (گوشت) آنها بخورید و (به درماندگان) قناعت پیشه (و به خاطر حفظ آبرو، دست گدائی دراز ناکرده)، و (به بیچارگان) گدائی کننده بخورانید، اینگونه (که میبینید خداوند شتران وگاوهای تنومند را در اختیارتان گذارد و) آنها را برایتان رام کرد تا اینکه سپاسگزاری کنید (و با قربانی و اخلاص در عمل، به خدا تقرّب جوئید). نه گوشتهای آنها و نه خونهای آنها (که اعمال ظاهریند) به خدا میرسند (و رضای او را فراهم میآورند)، ولیکن تقوای (درون و نیت پاکیزۀ) شما بدو میرسد (و خشنودی وی را فراهم میسازد)، بدین منوال خداوند آنها را به زین فرمان شما کشید تا به سبب راهنمائی کردنتان به (مناسک و آداب دینی و) آنچه رهنمود کرده است، خدای را به بزرگی یاد کنید (و.بگوئید: اللهأکْبَرُ عَلی ما هَدانا، وَ لِلّهِ الحَمْدُ عَلی ما أَوْلانا) ، و مژدۀ (بهشت) بده به نیکوکاران.
در این آیات بیان شده و یا اشاره گشته است به هدی (حیوانات قربانی) و قربانی نمودن و طواف کردن و از احرام بدر آمدن و نام خدا را بردن،که اینها مناسک اساسی حج هستند. خطابی که در آیات متوجّه ملّت مسلمان است با سیره و تاریخ حیات پدرشان ابراهیم پیوند داده شده است. این امر اشاره به قدمت وجوب حج دارد به اعتبار اینکه عبادت ابراهیم بوده است که مسلمانان بدو نسبت میرسانند. اگر مبارزه و جنگ میان مسلمانان و مشرکان که بدان هنگام پردهداری کعبه در اختیار ایشان بوده است، پشتهها وگردنههائی بر سر راه بوده و ادای فریضۀ حج را گاهگاهی دشوار مینموده است، این چیز دیگر و مسألۀ جداگانهای است. ما هـم در اوائل این جزء چـنین سخنی را پسندیدهتر دانستم و گفتم که افرادی از مسلمانان از آغاز تغییر قبله در سال دوم هجری، این فریضه را بجای میآوردند.
بهر حال گفتن این مقدار از تاریخ وجوب حج، ما را بسنده است. اینک میپردازیم به آیاتی که در اینجا از مناسک حج بحث میکند، و رهنمودهای فراوانـی را پیش چشم میداریم که در لابلای این آیات قرار دارد:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٩٦)[9]
نخستین چیزی که در بباختار آیه به چشم میخورد، دقت تعبیری است که در نمایش قانونگذاری و پخش پندهای آیه بکار رفته است تا هر بندی جداگانه به بیان حکمی بپردازد که هدف آن و رو به سوی آن دارد. سپس ملاحظات هر حکمی پیش از انتقال به حکم بعدی، به میان میآید. آنگاه همۀ اینها در پایان به تقوی و ترس از خدا پیوند میخورد.
بند نخستین آیه، به حجکننده یا عمرهکننده دسـتور میدهد که اعمال حج و عمره را از آن زمان که دست بکار انجام مناسک میشود و تلبیۀ عمره یا حج و یا هر دو را سر میدهد، به تمام و کمال به پایان ببرد، و آن دو را خالصانه برای خدا بجای آورد و هدفش از انجام آنها تنها و تنها خدا باشد و بس:
(وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ )
حج و عمره را به تمام و کمال خالصانه برای خدا انجام دهید.
بعضی از مفسران از این واژۀ امر چنین فهمیدهاند که هدف از آن بنیانگذاری وجوب حج و آغاز چنین فریضهای است. برخی هم استنباطشان از آن این است که دستور به اتمام حج است بعد از آنکه آغاز گردید - ظاهراً هم باید چنین باشد -زیرا عمره به عقیدۀ همگان واجب نیست، با وجود این در اینجا مانند حج به اتمام آن دستور داده شده است. این هم میرساند که مقصود از این واژۀ امر، اتمام و تکمیل است نه بنیانگذاری فریضۀ حج به وسیلۀ این نصّ.
همچنین از این واژۀ امر میتوان فهمید که عمره هر چند در آغاز واجب نیست، ولی اگر عمرهکننده تلبیه را سر داد، به اتمام رساندن آن واجب خواهد شد.
مناسک عمره همانند مناسک حج است جز اینکه وقوف در عرفه ندارد. بنابه اشهر اقوال در تمام طول سال میتوان عمره را انجام داده و مانند حج محدود به ماههای معیّنی نیست. همچنین از این واژ٥ امر میتوان فهمید که باید به هنگام تنگی مجال و ضـیقت حال و جلوگیری و بازداشتن از برگزاری بعضی از مناسک، حج و عمره را به پایان برد. حال این بازداشت و ممانعت از سوی دشمن باشد که حاجی و عمره گزار را از تکمیل مناسک بازدارد -که این سخن مُتّفقٌ عَلَیْهِ است - و یا اینکه به سبب بیماری و همانند آن باشد و سبب شود که نتوان اعمال حج و عمره را تکمیل کرد. در تفسیر بازداشتن و بازماندن به سبب بیماری، میان فقهاء اختلاف نظر است، لیکن گزیدۀ سخن صحّت و درستی آن را تأیید میدارد:
(فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ )
و اگر (از برگزاری بعضی از مناسک، به وسیلۀ دشمن یا بیماری و ...) بازداشته شدید (و خواستید از احرام بدر آئید، بر شما است که) هر آ نچه از قربانی فراهم شود (همچون شتر و گاو و گوسفند، ذبح کنید و آنگاه از احرام بدر آئید).
در این حالت حاجی یا عمرهگزار، آن مقداری که از حیوانات قربانی برایش فرام آید، سر میبرَد و از احرام خود بدر میآید، در همانجائی که بدان رسیده است، حتی اگر هنوز به مسجدالحرام هم نرسیده باشد و از مناسک حج و عمره چیزی جز احرام بستن در میقات بجای نیاورده باشد. (میقات مکانی است که حاجی یا عمرهگزار از آنجا آغاز به تلبیۀ حج یا عمره و یا هر دو با هم میکند، و جامههای دوخته را از تن بدر میآورد، و تراشیدن مو یا کوتاه کردن آن و گرفتن ناخنهایش و همچنین شکار حیوانات خشکی و خوردن نخجیر آن، بر او حرام میگردد...).
این امر در حدیبیه رخ داد، که در سال ششم هجری مشرکان نگذاشتند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانانی که همراه وی بودند، به مسجدالحرام برسند و از ورود آنان بدانجا ممانعت کردند، بر اثر آن با ییغمبر پیمان حدیبیه را بستند، مبنی بر اینکه در سال آینده بیاید و عمره را بجای آورد.
روایت است که این آیه نازل شد و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به مسلمانانی که همراه وی بودند دستور داد در مکانی که بدان رسیده بودند حیوانات قربانی را سر ببرند و از احرام خویش بدر آیند. اصحاب در انجام این امر درنگ کردند، و برایشان دشوار و ناگوار بود که پیش از رسیدن حیوانات قربانی به محل خود - مکانیکه عادتاً در آن حیوانات قربانی سر بریده میشود - از احرام بدر آیند، تا اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در جلو چشمانشان حیوان قربانی خویش را ذبح کرد و از احرام خود بدر آمد. آن وقت اصحاب چنین کردند[10].
آنچه از هدی میسّر شود، یعنی ممکن گردد. هدی از چهارپایان عبارت است از شتر و گاو و گوسفند و بز. درست است که چند نفر از حاجیان در بدنه ای یعنی شتری یا گاوی شریک شوند، همانگونه که به هنگام عمره حدیبیه هر هفت نفری در بدنه ای شریک شدند. این است معنی آنچه میسّر گردد و دست دهد. درست است که هر نفر گوسفندی یا بزی را قربانی کند و کافی هم خواهد بود.
حکمت این ملاحظه در حالت تنگی مجال وضیقت حالی که به وسیلۀ دشمن ایجاد میگردد چنانکه در سال حدیبیه بوقوع پیوست و یا اینکه بازداشت و بازماندنی که به علّت بیماری رخ میدهد، چیزی جز آسانی کار و انجام آنچه ممکن گردد نیست. زیرا هدف اصلی و نخستین منظور از مناسک برانگیختن حسّ تقوی و قرب به خدا و تشویق به انجام عبادات واجب بگونۀ شایسته است. پس هرگاه چنین شد و در حین انجام مراسم، دشمن یا بیماری و چیزی شبیه بدان، سدّ راه گردید، حاجی یا عمرهگزار به هدف خویش رسیده است و از پاداش حج یا عمرۀ خود محروم و بیبهره نمانده است. بلکه بگونهای حج یا عمرۀ وی محسوب است که گوئی آنها را به تمام و کمال انجام داده است. لذا آنچه از حیوانات قربانی به همراه دارد سر میبرد و از احرام بدر میآید. این آسانگیری و کارسازی همان چیزی است که با روح اسلام و منظور مناسک و هدف عبادت، سازگار و همآوا است.
بعد از این ملاحظه و دریافت از امر نخستین و همگانی، روند گفتار میآید و حکم تازهای را از احکام حج و عمره بیان میدارد:
(وَلا تَحْلِقُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ )
سرهای خود را نتراشید تا قربانی بـه قربانگاه خود برسد.
اینکار وقتی است که بتوان حج و عمره را به تمام و کمال به پایان برد و هیچگونه ممانعت و بازداشتی درمیان نباشد. تراشیدن سرها -که اشاره به از احرام بدر آمدن در حج یا عمره و یا هر دو است - درست نیست مگر آنگاه که حیوانات قربانی به محل اصلی خود برسند که مکان سر بریدن آنها است. این کار به دنبال وقوف در عرفه و رهسپار شدن از آنجا خواهد بود. ذبح قربانیها در منی در روز دهم ذیالحجه انجام میپذیرد و بدین هنگام است که حاجی از احرام بدر میآید. لیکن پیش از رسیدن حیوانات قربانی به جایگاه ذبح، نباید تراشیدن مو و کوتاه کردن آن و از احرام بدر آمدن انجام بگیرد.
این استثناء بیرون از دائرۀ مفهوم این حکم همگانی است .
(فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُکٍ )
اگر کسی از شما بیمار شد یا ناراحتی در سر داشت (به سبب زخمی بودن یا سر درد و یا بیماریهای دیگر و محتاج شد موی سر را بتراشد، باید که) فدیه بـدهد از قبیل (سه روز) روزه یا صدقه (که دادن خوراک یک روزه به شش نفر فقیر است) و یا گوسفندی (که باید ذبح گردد و میان فقراء تقسیم شود).
گاهی پیش میاید به سبب بیماری و مرضی که لازمۀ آن تراشیدن موی سر است، یا اذیت و آزاری که سر به سبب پیدایش حشراتی در لابلای موها بر اثر دراز شدن و شانه نکردن، دچار آن میگردد، اسلام از انجا که دین آسایش و واقعیّت است، به کسی که احرام بسته است اجازه میدهد که مویش را بتراشد - قبل از آنکه قربانی خود را که به همراه آورده است به قربانگاه برساند، و پیش از آنکه افعال حج را به پایان ببرد - در برابر انـجام این کار فدیهای مـیدهد: سه روز روزهداری، یا صدقهای که خوراک دادن به شش نفر فقیر است، و یا ذبح گوسفندی و صدقه کردن آن است. این مرزبندی با توجّه به حدیث پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است. بخاری با اسنادی که به کعب پسر عجره میرساند، روایت نموده است کـه او گفته است: مرا به پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بردند، در حالی که شپش بر رخسارم فرو میدوید: پیغمبر فرمود:
(ما کُنْتُ أرى أنّ الجُهْدَ بَلَغَ بکَ هذا . أما تَجِدُ شاةً ? قُلْتُ:لا . قالَ:صُمْ ثَلاثَةَ أیّام , أوْ أطْعِمْ سِتّةَ مَساکینَ , لِکُلّ مِسْکین نِصْفُ صاع مِنْ طَعام , وَأحْلِقْ رَأسَکَ " . .)
گمان نمیکردم این اندازه به درد سر افتاده باشی، آیا گوسفندی سراغ نداری؟ گفتم: نه. گفت: سه روز روزه بگیر، یا شش فقیر را خوراک بده، (بگونهای که) بـه هر فقیری نیم صاع خوراک برسد، و سرت را بتراش.
سپس به بیان حکم تازۀ همگانی دیگری دربارۀ حج و عمره میپردازد:
(فإذا أمنتم , فمن تمتع بالعمرة إلى الحج فما استیسر من الهدی).
وقتی که (از دشمن یا بیماری) در امان بودید (و بـه حج و عمره رفتید و نخست) کسی از عمره بهرهمند گردد سپس حج را آغاز کند، آنچه از قربانی میسّر شود (ذبح میکند و بـه فقرای آنجا میدهد).
یعنی هرگاه ممانعت و بازداشتی در میان نبود و جلو شما گرفته نشد و توانستید مناسک را بجای بیاورید، پس هر کس خواست ابتداء از عمره بیاغازد و آنگاه به حج بپردازد، باید چیزی را از حیوان قربانی که برای او میسّر و ممکن گردد، قربانی کند... شرح این حکم چنین است: گاهی مسلمان برای انجام عمره بیرون میرود و به قصد احرام، در میقات زبان به تلبیه میگشاید. تا آن وقت که از عمره فارغ میشود - عمره با طواف بیتالله و سعی میان صفا و مروه پایان میگیرد - به دنبال آن برای انجام حج احرام میبندد و منتظر فرا رسیدن روزهای آن میماند. اینکار وقتی خواهد بود که در ماههای حج شخص مسلمان به عمره پرداخته باشد. ماههای حج، شوّال و ذوالقعده و دهۀ نخستین ذیالحجّه است... این صورتی از صورتهای برخورداری از عمره و به دنبال آن پـرداختن به حج است. صورت دوم بدینگونه است که مسلمان از میقات احرام عمره و حج را با همدیگر میبندد. وقتی که مـناسک عمره را به پایان برد، منتظر میماند تا موعد حج فرا رسد. این هم صورت دوم تمتع و برخورداری است. در هریک از دو حالت بر عمرهگزار متمتّع است که بعد از انجام عمره، حیوان قربانی را ذبح کند تا از احرام عمره بدر آید. بدین وسیله در فاصله میان ادای عمره و انجام حج خود از احرام بدر میآید و در این فرصت میتواند همانند اوقات عادی از حیزهای حلال استفاده کند و چیزهائی را که به سبب عمره بر او ممنوع بود برای خود آزاد گردانـد. منظور از آنچه میسّر باشد، شامل چهارپایانی است که توانائی دستیابی بر آنها ممکن است خواه شتر و گاو باشد و یا گوسفند و بز.
در صورتی که حیوانی برای قربانی میسّر نگردید، به جای آن فدیهای داده میشود:
(فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ )
کسی که (قربانی یا بهای قربانی را) نیابد، سه روز در (ایّام)، حج، و هفت روز هنگامی که بازگشتید (به خانه و کاشانۀ خود، باید روزه بگیرد) این ده روز کاملی است (که نباید از آنها غفلت شود).
بهتر این است که سه روز نخستین را پیش از وقوف در عرفه در روز نهم ذیالحجّه روزه بدارد. اما هفت روز باقی را پس از برگشت به دیار و کاشانۀ خویش روزه میگیرد...
(تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ )
این ده روز کاملی است.
با نصّ صریح ده روز را بیان فرموده است تا تأکیدی بر آن باشد و توضیح بیشتری انجام پذیرفته باشد... شاید فلسفۀ حیوانات قربانی و روزهداری، استمرار پیوند دل با خدا در خلال مدت زمانی باشد که میان عمره و حج قرار دارد، و از این راه، بهرهمندی آزادانه از زندگی عادی، سبب آن نگردد که ذهن و اندیشه، فضای حج و مراقبت و پرهیزگاری را ترک گوید، فضائی که در این فریضه پیوسته دلها را فرا میگیرد و آنـها را به خود مشغول میدارد.
از آنجا که ساکنان حرم آباد کنندگان مقیم آنجا بودهاند، عمرهای برای آنان نیست... بلکه تنها حج را انـجام میدهند... همچنین تمتع و از احرام بدر آمدنی در فاصلۀ میان عمره و حج برای ایشان وجود ندارد. از این لحاظ بالطبع نه فدیهای میدهند و نـه روزهای میگیرند:
(ذَلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ)
این (بهرهمندی و آغاز از عمره، یا قربانی و یـا روزهداری) از آن کسی است که خانوادۀ او اهـل مسـجدالحرام (یعنی ساکنان مکّه و دور و بر آن) نباشند.
در این مقطع سخن از احکام حج و عمره، روند گفتار باز میایستد تا یک پیرو قرآنی را در آخر آورد و با آن دلها را به خدا و تقوای از او محکم و استوار دارد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٩٦)
(تقوی داشته باشید) و از خـدا بترسید که خدا دارای کیفر سختی است.
ضامن اجرای این احکام، چنین تقوائی است که ترس از خـدا و هراس از عقاب او است. به همراه احرام کنارهگیری از ناشایستها و پرهیزگاری است. پس آنگاه که برای مدّتی از احـرام بدر میآیند و آزادانه به کارهای معمولی دست مییازند، ترس از خدا و تقوای درون گرم و داغ نگاهداشتن پرهیزگاری و دوری گزیدن از گناهکاری را عهدهدار میگردد و با بیداری کامل به حفظ و حراست سوز دل میپردازد.
*
آنگاه رونـد گفتار اختصاصاً به بیان احکام حـج میپردازد، و اوقات و آداب آن را بـرمیشمرد، و سرانجام در این بند تازه و نو، سخن را با تقوی به پایان میبرد همانگونه که در بند نخستین به پایان برد:
(الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ) (١٩٧)
حج در ماههای معیّنی انجام میپذیرد (که عبارتند از: شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّه) پس کسی که (در ایـن ماهها با احرام یا تلبیه یا سوق دادن حیوان قـربانی و شروع مناسک دیگر حج) حج را بر خویشتن واجب کرده باشد (و حج را آغاز نموده باشد، باید آداب آن را مراعات دارد و توجه داشته باشد که) در حج آمیزش جنسی با زنان و گناه و جدالی نیست (و نباید مرتکب چنین اعمالی شود)، و ای خردمندان از (خشم و کیفر) من بپرهیزید.
ظاهر نص میرساند که حج دارای وقت معلومی است، و وقت آن در ماههای مشـخّصی است... این ماهها عبارتند از: شوّال و ذوالقعده و دهۀ اول ذوالحجّه ... بنابراین، احرام بستن برای حج صحیح نخواهد بود مگر در این ماههای مشخص، اگر چه برخی از مذاهب، احرام بستن را برای حج در تمام مدّت سـال صحیح میدانند، واوقات معیّن حج را تنها به انجام مناسک آن اختصاص میدهند. امام مالک و ابوحنیفه و احمدابـن حنبل، بر این رأی میباشند، و این رأی از ابراهیم نخعی و ثوری و لیث ابن سعد روایت شده است. امام شافعی رأی اول را پیش گرفته است، و این از ابن عباس و جابر و عطاء و طاووس و مجاهد، روایت گشته است. این نظریه واضحتر و دلپسندتر است.
کسی که در این ماههای معیّن، حج را بر خود واجب کرده باشد - یعنی به وسیلۀ احرام بستن اتمام حج را بر خود واجب گردانده باشد:
(فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ )
در حج نه آمیژش جنسی و نه گناه و نه جدالی است.
(رَفَثَ) در اینجا به معنی ذکر جماع و بیان انگیزههای آن است خواه در پیش زنان باشد و خواه جز آن. (جِدَالَ) مناقشه و ستیزه کردن است تا کسی دوستش را به خشم آورد. (فُسُوقَ) انجام دادن گناهان صغیره یـا کبیره است... نهی کردن از آنها منتهی میشود به ترک هر چیزی که منافی باشد با حالت: پرهیزگاری، خالصانه در این برهه از زمان به خدا پرداخـتن، از انگیزههای زمینی فراتر رفتن، ریاضت روحانی نمودن این به خدا پیوستن و از دیگران گسستن، و مراعات ادب لازم، در بیت الله الحرام از سوی کسی که قصد آن کرده است و از همۀ تعلّقات بریده است و از همه چیز حـتّی از لباسهای دوخته بدر آمده است.
به دنبال نهی از انجام کردار زشت، انـجام کردار پسندیده را در برابر چشمانشان میآراید و میفرماید:
(وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ )
هر آنچه از نیکی و خوبی انجام دهید، خدا آن را میداند.
برای مرد مؤمن این بسنده است که به یاد داشته باشد که هر کار خوب و نیکی را که انجام می دهد، خدا آن را میداند و از آن آگاه است. همین احساسی که دارد او را بر انجام کار پسندیده برمیانگیزد و میخواهد به کردار شایسته دست یازد تا خدا عـمل خیر او را ببیند و بداند... تنها همین اطلاع کردگار بر کردار او، پاداش او است و این خود کافی است... و این تا دریافت جزای حقیقی، سزای او است و او را بس.
آنگاه ایشان را فرامیخواند تا برای کاروان حج تـوشه برگیرند... توشۀ تن و توشۀ روان... روایت است که گروهی از اهل یمن از شهر و دیار خود برای حج بیرون میآمدند و بدون توشۀ سفر رهسپار آنجا میگشتند و میگفتند: ما به حج خانۀ خدا میرویم و خدا ما را خوراک نمیدهد؟ این سخن، علاوه از آنکه مخالف با سرشت اسلام است که به مؤمن دستور مـیدهد در همان هنگام که دل به خدا داده است وکاملاً بر او توکّل بسته است، توشۀ واقعی را بردارد. و درکنار زاد معنوی، توشۀ ظاهری را با خود دارد، از لابلای چنین سخنی بوی ناپرهیزگاری به مشام میرسد، و به همراه سخن از خدا، بوی گناه استشمام میگردد، و انگار که اینان با زیارت خانۀ خدا، بر خدا منت مینهند و بر او است که در برابر آن ایشان را خوراک دهد بدین سبب رهنمود میگردد که توشۀ مادی و معنوی برگیرند. در ضمن چون همیشه اشاره به تقوی میگردد و با تعبیری همگانی الهام به پرهیزگاری همیشگی میشود:
(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الألْبَابِ) (١٩٧)
تـوشه برگیرید (برای سفر حج و هـم بـرای سرای دیگرتان و بدانید) که بهترین توشه پرهیزگاری است، و ای خردمندان، از (خشم و کیفر) من بپرهیزید.
تقوی توشۀ دلها و جانها است. دلها و جانها، هم از آن انرژی و قدرت میگیرند و خوراک و قوت برمیگیرند، هم با آن نیرومند و مقتدر و درخشان و درفشان میگردند. همچنین دلها و جانها در رسیدن به رضایت خدا و دستیابی به نجات و سعادت دیگر سرا، بر آن تکیه میکنند و بدان چنگ میزنند. خردمندان نخستین کسانیند که به تـقوی میگرایند و راه پـرهیزگاری میپویند، و بهتر از هر فرد دیگری از چنین توشه و زادی سود میجویند.
*
آنگاه روند گفتار به بیان احکام حج و مناسک آن میپردازد و حکم اشتغال حاجی به بازرگانی یـا کـار کردن در برابر مزد را روشن مینماید:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨)
ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٩)
گناهی بر شما نـیست اینکه از فضل پروردگار خـود برخوردار شوید (و در ایّام حج به کسب و کار و تجارت و بازرگانی و تکـبیر و تلبیه) در نزد مشعرالحرام یاد کنید و همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید (و با تضرّع و زاری و بیم و امید و گوئی که او را میبینید، به ذکرش بپردازید) اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده بـاشید. سپس از همانجا که مردم روان میشوند (و از مکان واحدی به نام عرفات به سوی سرزمین منی میکوچند) روان شوید، و از خداوند آمرزش (گناهان و عذر کجرویهای پیشین خویش را) بخواهید (و بدانید که) بیگمان خداوند آمرزنده و مهربان است (و توبه و بازگشت بندگان مخلص را میپذیرد).
بخاری - با اسنادی که دارد - از ابن عباس روایت کرده است که گفته اسث: عُکاظ و مَجنّه و ذوالمَجاز بازارهائی در زمان جاهلیّت بودند. مردمان از تجارت در موسم حج خودداری میکردند. پس این آیه نازل شد:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
گناهی بر شما نیست اینکه از فضل پروردگار خود برخوردار شوید.
و در اوقات حج نعمت خدای را به چنگ آورید.
ابوداود با اسنادی که از راه دیگری در دست دارد و به ابن عباس منسوب میدارد روایت کرده است که ابن عباس گفته است: مردمان از خرید و فروش و تجارت و بازرگانی به هنگام اجتماع حاجیان و موقع حج، پرهیز میکردند و میگفتند: ایّام ذکر و اوقات عبادت است. پس خدا این آیه را نازل فرمود:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
در روایتی از (ابوامامه تیمی) آمده است که گفته است: به (ابـن عمر) گفتم کـه به کـرایه دادن ستوران میپردازیم. آیا حج ما درست است؟ گفت: مگر طواف بیت نمیکنید و احسان و کار نیک انجام نمیدهید و رمی جمرات نمینمائید و سرهای خود را نمیتراشید؟ ابوامامه تیمی گفته است: گفتیم: بلی. پس ابن عمر گفت: مردی به پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و از آنچه تو از من پرسیدی او نیز پرسید، ولی بدو پاسخی نداد تا اینکه جبریل این آیه را بر وی نازل کرد:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
و در روایتی از (ابوصالح) بردۀ عمر آمده است (- ابن جریر آن را روایت کرده است -)که وی گفته است: گفتم ای امیرالمؤمنین، آیا در حج معامله و بـازرگانی میکردند؟ گفت: مگر مایۀ معاش و قوت زندگی ایشان (یعنی اهل مکه، در اوقات دیگری) جز در حج بدست می آمد؟
پرهیز از تجارت که دو روایت نخستین بیان میدارند، و دوری گزیدن از کرایه دادن ستوران یا حق العمل کاری در حج که روایت سوم متذکّر میشود، اینها بخشی از آن خویشتنداریها و پرهیزگاریهائی است که اسلام در اندرون جانها پدیدار کرده بود و مؤمنان را بر آن داشته بود که پیش از دست یازیدن به آن چیزهائی که در زمان جاهلیت مقبول و پسندیده و خـوشایند و گوارا بوده است، دربارۀ آنها رأی اسلام را جویا شوند و به انتظار دستور آن در این موارد باشند. این هـمان حالتی است که در اوائل این جزء به هنگام سخن از خودداری از سعی میان صـفا و مروه، از آن گفتگو کردیم.
آیۀ آزاد بودن خرید و فروش و کرایه دادن و حقالعمل کاری در حج نازل شده است و قرآن آن را جستجوی فضل خدا نامیده است:
(لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلا مِنْ رَبِّکُمْ )
تا کسی که بدان اشتغال میورزد احساس کند و بداند وقتی که تجارت و بازرگانی میکند، و زمانی که در برابر مزد کار میکند، و آنگـاه که راههای روزی را میپوید، در همان وقت او دارد فضل و رحمت و نعمت و برکت خدا را میجوید. او با کار خود به خویشتن روزی نمیرساند، بلکه او در اصل خواستار فضل خدا است، و خداوند است که آن را بدو میبخشد و از لطف خویش او را بهرهمند میسازد پس شایسته است که او چنین حقیقتی را فراموش نکند و در نظر داشته باشد که وی فضل و لطف خدا را میخواهد و بدین فضل و لطف نائل میگردد وقتی که کسب و کار کند و زمانی کـه اجرت میگیرد و آنگاه که با پیگیری اسباب و علل و زدن درهای رزق، روزی خویش را فرا چنگ میآورد. وقتی که چنین فهم و شعوری در قلب انسان جایگزین باشد و بداند که در حالی که او دارد روزی میطلبد در همان حال به عبادت خدا اشتغال دارد، متوجّه خواهد شد که چنین عبادتی با عبادت حج منافاتی ندارد و هر دوی آنها در مسیر حق و در خط خداشناسی است و رو به سوی خدا دارد. هر وقت اسلام چنین حسّ و شعوری را در دل مؤمن جای داد و زوایای قلب وی را لبریز از آن کرد، مؤمن را رها میسازد تا آزادانه به کار و فعالیت بپردازد و هر آنگونه که میخواهد به تـلاش و تکاپو ایستد... در این وقت و بدین جای، هر نوع حرکتی از حرکات او عبادت بشمار است.
این است که خداوند متعال سخن گفتن از طلب رزق را بخشی از آیهای نموده است که به شرح بقیۀ مـناسک حج میپردازد و روان گشتن و طواف الافاضه کردن و یاد خدا نمودن در کنار مشعرالحرام را ذکر مینماید:
(أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
هنگامی که از عرفات (بـه سوی مزدلفه) روان شدید، خدا را (با تهلیل و تکبیر و تلبیه) در نزد مشعرالحرام یاد کنید. و همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید (و با تضرّع و زاری و بیم و امید و اینکه گوئی که او را میبینید به ذکرش بپردازید) اگر چه پیش از ان جزو گمراهان بوده باشید.
وقوف در عرفه قسمت عمدۀ افعال حـج است ... اصحاب سنن با اسناد صحیحی از ثوری، و او از عطاء، و وی از عبدالرحمن پسر معمر دیلمی روایت نمودهاند که گفته است: از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدیم که میفرمود:
(ألْحَجُّ، عَرَفاتٌ - ثَلاثاً - فَمَنْ أدْرَکَ عَرَفَةَ قَبْلَ أنْ یَطْلُعَ الْفَجْرُ فَقَدْ أدْرَکَ . وَأیّامُ مِنىً ثَلاثَةٌ . فَمَنْ تَعَجّلَ فی یَوْمَیْن فَلا إثْمَ عَلَیْهِ , وَمَنْ تَأخّر َفَلا إثْمَ عَلَیْهِ ).
حج، عبارت از عرفات است - سه بار فرمود - هر کس پیش از طلوع فجر خود را به عرفه برساند بیگمان حج را دریافته است. و روزهای منی سه تا است. پس هر کس شتاب کند و دو روز زودتر بدانجا رسد، گناهی مرتکب نشده است، و هر کس هم تأنّـی کند گناهی نورزیده است.
وقت وقوف در عرفه از زوال (ظهر) روز عرفه -کـه نهم ذوالحجه است - تا طلوع فجر یوم النحر یعنی روز قربانی است ... در این باره قول دیگری که متعلّق به امام احمد است، میگوید: وقت وقوف از آغاز روز عرفه است. این سخن مستند به حدیثی است که امـام احمد و اصحاب سنن آن را روایت نمودهاند و ترمذی درستش دانسته است. این حدیث را شعبی از عروه پسر مضرس پسر حارثه پسر لام طائی روایت نموده است که گفته است:
(به خدمت رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در مزدلفه هنگامی کـه برای نماز بیرون رفته بود رسیدم و گفتم: ای رسـول خدا،من از کوه قبیلۀ طیء آمدهام. مرکب خویش را درمانده و خویشتن را خسته نمودهام. آیا مرا حجّی است؟ پس رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(مَنْ شَهِدَ صَلاتَنا هذِهِ فَوَقَفَ مَعَنا حَتّى نَدْفَعَ , وَقَدْ وَقَفَ بِعَرَفَةَ قَبْلَ ذلِکَ لَیْلاً أوْ نَهاراً , فَقَدْ تَمّ حَجُّهُ وَقَضى تَفَثَهُ ) .
هر که به این نماز ما برسد و با ما وقوف کند تا منصرف میشویم و میرویم، و پیش از آن، یک شب یا یک روز در عرفه ماندگار بوده باشد، بیگمان حج او کامل است و آنچه بر او واجب بوده است انجام داده است.
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این وقت را به وقوف اختصاص داد بنا به هر یک از دو قول - و مدّت وقوف در عرفه را تا فجر یوم النحر یعنی روز قربانی طول داد -که دهم ذوالحجّه است - تا رهـنمودشان مخالف با رهنمود مشرکان در امر وقوف آنان در عرفه گردد... ابن مردویه و حاکم در المستدرک روایت نمودهاند و هر دو روایت از قول عبدالرحمن ابن المبارک عیشی است که با اسنادی که دارد از مسور پسر مخرمه روایت کرده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدانگاه که در عرفات بود، برایمان سخنرانی فرمود. حمد و سپاس خدای را بجای آورد، سپس گفت:
أمّا بَعْدُ - وَکانَ إذا خَطَبَ خُطْبَةً قالَ:أمّا بَعْدُ - فَإنّ هذَا الْیَوْمَ الْحَجُّ الأکْبَرُ . ألا وَانّ أهْلَ الشِرْکِ وَالأوْثان کانُوا یَدْفَعُونَ فی هذَا الْیَوْم قَبْلَ أنْ تَغیبَ الشّمْسُ , إذا کانَت الشّمْسُ فی رُؤُوس الجِبال کَأنّها عَمائمُ الرّجال فی وُجُوهِها . وَإنّا نَدْفَعُ قَبْلَ أنْ تَطْلُعَ الشّمْسُ ، مُخالِفاً هَدینا هَدی أهْل الشّرک ) .
امّا بعد - وقتی که خطبهای سر میداد میفرمود امّا بعد - بیگمان امـروز حج اکبر است. هان! مشرکان و بتپرستان در این روز پیش از اینکه خورشید غروب کند رهسپار میشدند. در آن وقتی که خورشید بر سر کوهساران به عـمامۀ مردان میمانست کـه بر رخسارهایشان (فروهشته) بـاشد. و ما پیش از اینکه خورشید طلوع کند رهسپار میگردیم تا راه و رهنمود ما خلاف راه و رهنمود مشرکان باشد.
آنچه از کردار رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم منقول است این است که او بعد از غروب خورشید روز عرفه رهسپار شده و برگشته است. در حدیث جابر پسر عبدالله آمده است و در صحیح مسـلم روایت شده است: (... در عرفه ماندگار گردید تا خورشید غروب کرد و زردی کمی پدیدار و قرص خورشید ناپیدا شد. اسامه را در پشت سر خود سوار نمود و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم (از عرفه به سوی مزدلفه) رهسپار گردید و دهنۀ شتر قصواء را کشید بگونهای که سرش به جلو زین میخورد، و با دست چپ اشاره کرد: (ای مردم! آرامش آرامش) هر وقت به کوهی از کوهها میرسید کمی دهنه را برایش فرو میهشت تا بالا برود، تا به مزدلفه رسید. نـماز مغرب و عشاء را با یک اذان و دو اقامه خواند و میان آن دو هیچ تسبیحی نگفت[11]. آنگاه به خواب رفت تا فجر دمید. وقتی که صبح روشن شد، نماز را با اذان و اقامهای بجای آورد. سپس سوار قصواء شد و آن را راند تا به مشعرالحرام رسید. آنگاه رو به قبله کرد و به دعا پرداخت و تکبیر و تهلیل و توحید را سر داد[12]. تا هوا کاملاً روشن شد در آنجا ماند، سپس قبل از اینکه خورشید طلوع کند رهسپارگردید).
این کاری را که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انجام داد همان چیزی است که آیه بدان اشاره مینماید:
(فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
هنگامی که از عرفات (به سوی مزدلفه) روان شدید، خدا را (با تهلیل و تکبیر و تلبیه) در نزد مشعرالحرام یاد کنید و همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید (و با تضرّع و زاری و بیم و امید و اینکه گوئی که او را میبینید به ذکرش بپردازید) اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
مشعرالحرام عبارت از مزدلفه است. قرآن در اینجا دستور میدهد از رهسپار گشتن از عرفات در نزد مزدلفه ذکر خدا شود و نام خدا رود سـپس به یاد مسلمانان میاندازد که این ذکر از هدایت الله و رهنمود خدایشان است و نمودار شکر و سپاسگزاری آبشان بر این هدایت و رهنمود میباشد. و به یادشان میاندازد که کار و بارشان پیش از آنکه خدا رهنمودشان سازد، چگونه و بر چه روال و منوالی بوده است:
(وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
واگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
گروه مسلمانان نخستین در زندگی خویش اندازه و درازا و ژرفای این حقیقت را لمس نموده و آنگونه که میبایست به کنه و غور آن رسیده بودند... ایشـان ضلالت وگمراهی عرب را کاملاً میدانستند، زیرا روزگارشان بدان زمان نزدیک بود و مدّت چندانی از دوران گمراهی عربها نگذشته بود...گمراهی در بینش و اندیشه ... که نمایشگر آن پـرستش بتان و پریان و فرشتگان، و نسبت دادن فرزندی فرشتگان به خدا، و نسبت دادن دامادی خدا با پریان است... و از این قبیل تصوّرات و خیالات ابلهانه و یاوه و پریشانیکه به نوبۀ خود باعث تزلزل در عبادات و آداب و مراسم و روش و رفتار میگردید. از جمله: حرام نمودن گوشت برخی از چهارپایان یا استفاده از پشت آنها بعنوان سواری یا باری، بدون هیچگونه سند و مدرکی مگر انگاشتن پیوندهای موجود میان این چهارپایان بـا خدایان گوناگون. همچنین برخی از مردمان فرزندان خویش را نذر خدایـان میکردند و پـریان را شریک ایشان مینمودند... و عادات جاهلی گوناگون و جوراجور دیگری که مدرک و سندی جز این تودۀ تصوّرات اعتقادی متزلزل و بیپایه و بیمایه نداشت.
گمراهی در زندگی اجتماعی و اخلاقی ...که نمایشگر آن، امتیازات و اختلافات طبقاتی است که آیۀ بعدی موجود در روند گفتار، اشاره به برطرف کردن آن دارد:
(ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ )
سپس از همان جائی که مردم روان میشوند رهسـپار گردید.
چنانکه میآید. همچنین نمایانندۀ این گمراهی، جنگها و دشمنانگیهای قبیلهای است که نمیگذاشت از عرب ملّتی تشکیل گردد و در جهان کشوری و در میان دولتها نامی و نشانی داشته باشند و دولت و کشوری بشمار آیند. همچنین نمایشگر این گمراهی، هرج و مرج و نابسامانی اخلاقی در روابط جنسی و پیوندهای زناشوئی و ارتباطات خـانوادـی بطور عام است. همچنین بیانگر این گمراهی، بیداد و ستمهائی است که زورمندان در جامعه بر ضعیفان میراندند و چه ظلمها که بدون هیچگونه میزان و مقیاسی که همگان بدان برگردند، بر درماندگان و بیحارگان میرفت... همچنین بیانگر این گمراهی، زندگانی عرب بطور عام و وضع انسانی عقب مـاندهای است که هیچ پلّه و پایهای نپیموده بود و گامی به جلو ننهاده بود تا آنگاه که اسلام بیامد و از زیر سم ستوران بلندش کرد و به مقام سرورانش رساند و بدو شخصیت و رفعت بخشید.
وقتی که مسلمانان میشنیدند:
وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ (١٩٨)
همانگونه که شما را رهنمون کرده است خدای را یاد کنید و اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
تصویرهای زندگی گمراه و ننگین و فرو افتادهای که همۀ تاریخ ایشان را فرا گرفته بود و جامهای بود چست بر پیکرۀ حیاتشان، بر صفحۀ خیال و دل و وجدانشان میگذشت و تـصویرهای شرمآور و چندشآور گذشتههای پر ننگشان بر پردۀ سینمای درونشـان رژه میرفت. به دنبال آن نگاهی به حـال فعلی خود میانداختند تا مکان و مقام تازهای را ببینند که اسلام آن را بدیشان بخشیده است و خدا به وسیلۀ این دین بدان جایشان رهنمود فرموده و رسانده است. این بود که به ژرفنای این حقیقت و اصالت آن در سراسر وجودشان بدون جدال و ستیزی، بیپرده و به ارزش آن آشنا بودند.
این حقیقت پیوسته نسبت به مسلمانان از هر ملّت و از هر نژادی که باشند پابرجا است، و در هر عصر و زمانی دربارۀ مؤمنان صادق است... مسلمانان بدون اسلام چه چیزند؟ ایشان بدون این عقیده چه چیز بشمارند؟ آنان وقتی که به اسلام راه یابند و چنگ زنند، و وقتی که روش اسلامی حقیقتی در زندگانی ایشان گـردد، از حالت پست و کوچک و گمراه و آشفته به حالت دیگری که والا و بزرگ و راه یافته و راست است، انتقال میپذیرند. مسلمانان نمیتوانند از چنین وضع ادنی بدان وضع اعلی برسند مگر آنکه به حقیقت مسلمان شوند، یعنی وقتی شایسته و بایسته میگردند که همۀ امور زندگی خویش را برابر برنامه اسلامی اداره کنند و بنای زندگانی خود را بر اساس اسلامی پابرجا دارند. بشریت مادام که به این برنامۀ راهیاب و راست رو دست نیابد، در جاهلیّت کور و نابینا، ویلان و حیران خواهد بود... معنی این حقیقت را درک نمیکند مگر کسی که خود شخصاً در جاهلیّتی بسر برد که گریبانگیر بشریّت شده و سرتاسر زمین سرشار از آن است، سپس برابر جهانبینی ترقّی بخش اسلامی به زندگی پردازد و حقیقت برنامۀ بلند پایۀ اسلامی را دریابد و آن را از همۀ آلودگیها و لجنزارها و گلولایهای پیرامونش بیرون آورد و باز شناسد.
هنگامی که انسان از بلندای جهانبینی و برنامۀ اسلامی، بشریّت را ورانداز میکند و آنان را با تـمام جهانبینیها و روشها و نظامها و رژیمهائی که دارند، با وجود حهانبینیهای بزرگترین فلاسفۀ قدیم و جدیدشان، و مکاتب بزرگترین اندیشمندان قدیم و جدیدشان در میانشان از مدّ نظر میگذراند و از آن بلندای سر بفلک کشیده بدین مردمان وکردار و پندارشان خیره میگردد و این بشریّت را سرگرم چیزی میبیند که جز یاوه و رنج و بدبختی و کوچ و پریشانی نامی نمیتواند داشته باشد و هیچ خردمندی آن را دربارۀ خود روا نمیدارد و آن را بر خود نمیپسندد، لیکن با وجود این ادّعاء دارد که دیگر نیازی به خدا ندارد! یا دستکم - به گمان خود - نیازی به پیروی از شریعت و برنامۀ خدا ندارد؟ از مشاهدۀ این اوضاع غرق شگفت میگردد و تعجب سراپای وی را فرامیگیرد.
این همان چیزی است که خداوند مسلمانان را بدان تذکّر میدهد و در حالی که با نعمت بزرگ خویش بر ایشان منّت مینهد، آن را به یادشان میاندازد:
(وَاذْکُرُوهُ کَمَا هَدَاکُمْ وَإِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ) (١٩٨)
همانگونه که شما را رهنمون کـرده است خدای را یاد کنید، اگر چه پیش از آن جزو گمراهان بوده باشید.
حج کنگرۀ همگانی مسلمانان است که در آن دور هـم گرد میآیند و دیدار میکنند، و از هر نوع پیوندی جز پیوند اسلام بدر میآیند، و هر عنوان و نشـانی را از خود بدور میاندازند جز عنوان و نشـان اسلام، و از همه چیز جز جامۀ نادوختهای که عورت را بپوشاند و فردی را از فردی، و قبیلهای را از قبیلهای، و نژادی را از نژادی جدا و ممتاز نسازد، لخت و عریان میگردند... بیگمان تنها پیوند اسلام پیوند است و نسب اسلام نسب است، و ملّت اسـلام ملّت است. قریشیان در جاهلیّت، خود را (حُمْس)[13] جمع اَحْمَس، مینامیدند و برای خود امتیازاتی قائل بودند که ایشان را از سـایر عربها جدا میساخت. از جملۀ این امتیازات این بود که ایشان با سایر مردم در عرفات وقوف نمیکردند، و از آنجا که مردم رهسپار میشدند - یعنی: برمیگشتند - رهسپار نمیگردیدند و برنمیگشتند. این فرمان قرآنی بیامد تا آنان را به مساوات و برابری اسلامی برگرداند و ایشان را بگونهای با مردمان بیامیزد و در داخل توده جای دهد که این جدائیهای ساختگی موجود بین مردم از میان برخیزد و مهر باطل بر این امتیازات کاذب بخورد:
(ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٩٩)
سپس از همانجا که مـردم روان میشوند (و از مکان واحدی به نام عرفات به سوی سرزمین منی میکوچند) روان شوید، و از خداوند آمرزش (گناهان و عذر کجرویهای پپشین خود را) بخواهید (و بدانید که) بیگمان خداوند آمرزنده و مـهربان است (و توبه و بازگشت بندگان مخلص را میپذیرد).
بخاری گفته است: هشام برایمان از پدرش و او از عائشه روایت نموده است که گفته است: (قبیلۀ قریش و پیروان دین ایشان در مـزدلفه وقوف میکردند، و خویشتن را حُمْس مینامیدند، سائر عربها در عرفات وقوف مینمودند. وقتی اسـلام بیامد، خدا به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد که به عرفات بیاید سپس در آنجا وقوف کند و آنگاه از همانجا روان شود و برگردد. این است معنی فرمودۀ خدا: از همانجاکه مردم رهسپار میگردند...).
با آنان وقوف کنید هر جا که ایشان وقوف کردند، و با آنان برگردید از هر جا برگشتند... بیگمان اسلام حسب و نسبی را به رسمیّت نمیشناسد، و طبقه و دستهای در پیش او معتبر نیست. همۀ مردمان ملّت واحدی هستند. همگان همچون دندانههای شانه برابرند. فردی بر فردی برتری ندارد مگر با تقوی و پرهیزگاری... اسلام همه را مکلّف کرد که در حج از هر آنچه ایشان را از لحاظ لباس از دیگران جدا میسازد بدرآیند و از خود بدور دارند، تا در بیتالله به عنوان برادران برابری با یکدیگر روبرو شوند و همدیگر را ملاقات نمایند. نه اینکه از لباسها بدر آیند و به نژادها بگرایند و افتخار نمایند... باید نژادگرائی جاهلی را از خود بدور دارید و تعصّبات آن را به گوشهای بیندازید. به اسلام بگروید و در زیر سایۀ دین اسلام بغنوبد... از خداوند طلب آمرزش کنید، و از او متضرّعانه خواستار شوید که از آن غرور و نخوت جاهلی چشمپوشی فرماید و بر شما ببخشاید. از آستان با عظمت آفریدگار بخواهید که خلافکاریها و لغزشهائی که نسبت به حج روا داشتهاید وگناهان هر چند اندکی هم که از شما سر زده و یا بر دلتان گذشته یا اینکه بر زبانتان رفته است، مورد بخشش قرار دهد و قلم عفو بر لغزشها و اشتباهاتتان کشد و آنچه را از فحش و ناسزا و گناه و نـافرمانی و جنگ و ستیزی که اسلام از آن نهی کرده است، نادیده انگارد و محو دارد.
بدینگونه اسلام رفتار مسلمانان را در حج پابرجا میدارد و سـروسامان میبخشد و آن را بر اساس جهانبینیای پیریزی مینماید که بشریّت را بدان رهنمود کرده است. و آن، اساس مساوات و برابری، و اساس ملّت واحد و برادری است که گـروه و طبقه و جنس و نژاد و زبانی، و هیچ عـلامت و نشانی از علامت و نشانهای زمینی، آن را از هم جدا و متفرّق نمیسازد... بدین منوال آنان را به توبه و اسـتغفار مـی کشاند. ایشان را وامـیدارد از خـداوند متعال عاجزانه بخواهند که از هر آنچه مخالف این جهانبینی پاک و والا بوده و از ایشان سر زده است، صرف نظر فرماید و به رحمت بر ایشان ببخشاید.
*
(فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠)
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ) (٢٠٢)
هنگامی که مناسک (حج) خود را انجام دادید (و مراسم آن را به پایـان بردید و پراکنده شدید) همانگونه که پدران خویش را یاد میکنید (و بـه افتخارات نیاکان مباهات مینمائید) خدا را یاد کنید و بلکه بیشتر از آن، (زیرا بزرگی و عظمت در پرتو ارتباط بـا خدا است. مردمان دو گروهند:) کسـانی هستند کـه میگویند: خداوندا به ما در دنیا نیکی رسان (و سـعادت و نعمت ارزانی فرما، و لذا) چنین کسانی در آخرت بهرهای (از سعادت و نعمت و رضایت الهی) ندارنـد. و برخی از آنان میگویند: پروردگارا در دنیا به ما نیکی رسان، و در آخرت نیز نیکی نصیب ما گردان (و سـرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم فرما) و ما را از عذاب آتش (دوزخ) نگاهدار. اینان (که جـویای سعادت دنـیا و آخـرتند و در پی هر دو سرایـند) از دسترنج خـود بهرهمند خواهند شد (و برابر کوششی که برای دنیا میورزند و تکاپوئی که در راه آخرت از خود نشـان میدهند، در هر دو جهان از کردۀ حود سود میبرند و سعادت دارین نصیبشان خواهد گردید)، و خدا سریـع الحساب است (و به اعمال همگان آشنا است و هر چـه زودتر پاداش و پادافره بندگان را خواهد داد).
قبلاً گفتیم که عربها در بازارهای عکـاظ و مجنّه و ذوالمَجاز جمع میآمدند... این بازارها تنها بازارهای خرید و فروش نبود، بلکه بازارهای چکـامهسرائـی و سخنرانی و نازش به آباء و اجداد و تفاخر به حسبها و نسبها نیز بود... این بدان سبب بود که عربها کارهای مهمّ و امور عظیمی نداشتند تا به آن مشغول باشند و ایشان را از اینگونه فخر فروشیها و خود بزرگ بینیها باز دارد. یک رسالت انسانی هم بر عهدۀ ایشان نبود، تا توان گفتار و نیروی کردار خویش را در راه آن بکار ببرند و صرف کنند. بلکه یگانه رسالت انسانی ایشان تنها آن چیزی بود که اسلام آویـزۀ آنان کرده و به دستشان سپرد. امّا پیش از اسلام و بدون اسلام نه در زمین رسالتی داشتند و نه در آستان ذکری... لذا در روزهای عکاظ و مجنّه و ذوالمجاز کوشش خود را صرف آن کارهای بیهوده مینمودند و عمر خویش را در راه افتخار کردن به حسبها و نسبها و بزرگ داشت آباء و اجداد تلف میکردند... امّا اینک که به سبب اسلام و رسالت سترگی که از آن ایشان گشته است، و اسلام جهانبینی تازهای برای آنان بوجود آورده است، کار و بارشان دیگر و همّ و غمّشان دیگر است... اینک قرآن ایشان را به سوی چیزی گسیل میدارد که خیر محض است. ایشان را به یاد خدا کردن و نام خدا بردن سوق میدهد و بدیشان میآموزد که بعد از ادای مناسک حج، بجای یاد آباء و اجداد، یاد خدا کنند، و خدا گویند و خدا جویند:
(فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا)
پس هرگاه که مناسک (حج) خود را انجام دادید، همانگونه که پدران خـویش را یاد میکنید (و بـه افتخارات نیاکان مباهات مینمائید) خـدا را یاد کنید و بلکه بیشتر از آن.
خداوند که بدیشان میفرماید:
(کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرًا)
همانگونه که پدران خویش را یـاد میکنید، خدا را یاد کنید و بلکه بیشتر از آن.
معنی این نیست که پدران خویش را با خدا یاد کنید، و نیاکان خویشتن را با خدا بپرستید. لیکن این سخن، جنبۀ بیم دارد و قالب تهدید، و اشاره به این دارد که به چیز شایستهتر و بهتری بگرایند... بدیشان میگوید: شما به ذکر آباء و اجدادتان میپردازید و مینازید، در آنجائی که درست نیست جز ذکر خدا بگوئید و جز بدو بنازید، پس این را با آن جابجا کنید. بلکه بالاتر از این، بیشتر به یاد خدا باشید و بهتر او را بپرستید و بدانگاه که از لباسها به در آمدهاید و به سوی او شتافتهاید، از حسبها و نسبها نیز خود را لخت و پتی کنید و خالصانه به سوی او روید... بدیشان میگوید: براستی، یاد خدا است که بندگان را والا میکند و بالا میبرد، نه افتخار به آباء و اجداد. حه ترازوی جدیدی که ارزشهای انسانیّت بدان سنجیده میشود، ترازوی تقوی است، ترازوی پیوند با خدا و یاد خدا و ترس از خدا است.
سپس با این ترازو برایشان میکشد، و قدر و ارج مردمان و مآل و سرانجام آنان را با این ترازو بدیشان نشان میدهد:
(فَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (٢٠٠)
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
أُولَئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ) (٢٠٢)
(مـردمان دو گروهند:) کسانی هستند که میگویند: خداوندا به ما در دنیا (نیکی رسان و سعادت و نعمت) عطاء کن (و لذا) چنین کسانی در آخـرت بـهرهای (از سعادت و نعمت و رضایت الهی) ندارند. و برخی از آنان میگویند: پروردگارا در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز نیکی نصیب ما گردان (و سرای آجل و عاجل ما را خوش و خرّم فرما) و ما را از عـذاب آتش (دوزخ) نگاهدار. اینان (که جویای سعادت دنیا و آخرتند و در پـی هر دو سـرایند) از دسترنج خود بهرهمند خواهند شد (و برابر کوششی کـه بـرای دنیا میورزند و تکاپوئی که در راه آخـرت از خود نشـان میدهند در هر دوجهان از کردۀ خود سود میبرند و سعادت دارین نصیبشان خواهد گردید) و خـدا سریع الحساب است.
در اینجا دوگروه موجودند: گروهی همّ و غمّشان دنیا است و تنها برای فرا چنگ آوردن مادیّات میکوشند و در راه آن میجوشند و سرگرم بدان میشوند. قومی از اعراب بودند که در حج به موقف میآمدند و میگفتند: پروردگارا امسال را سال باران و سرسبزی و زاد و ولد زیبا گردان. دیگر دربارۀ امر آخرت چیزی بر زبان نمیراندند... از ابن عباس رضی الله عنهُ روایت است که آیۀ مذکور دربارۀ این دسته از مردمان نازل گردیده است... ولیکن مفهوم آیه همگانیتر و برداومتر است... چه این دسته از مردمان، نمونهای از ایشانند که در میان همۀ نسلها و سرزمینها یافته میشوند و تکرار میگردند. این دسته نمونهای هستند که کوشش و تلاششان تنها به خاطر دنیا و در راه آن صرف میشود. دنیا را حتّی به هنگام پرستش خدا و دعـا کردن نیز از نـظر بدور نمیدارند، زیرا دنیا است که خاطرشان را پاک به خود مشغول داشته است و دل از کفشان بدر برده است و جان و روانشان را لبریز از مهر خود سـاخته و دنیای ایشان را احاطه داده و همۀ راههای آن را برایشان بسته است... چه بسا خدا در دنیا به اینان نصیبشان را عطاء میفرماید - اگر بهرهای برایشان مقدّر فرموده است و عطائی برایشان در نظر گرفته باشد -ولیکن هیچ نصیب و بهرهای بطور کلّی در آخرت ندارند.
دستۀ دوم دارای دید وسیعتر و افق بازتر و روح بزرگتری هستند، زیرا با خدا پـیوند دارند. در دنیا جویای خیر و خوبی، و طالب خوشی و نیکی هستند، لیکن نصیب و بهرۀ خود را در آخرت فراموش نمیکنند و نعمت و سعادت آن را از نظر بدور نـمیدارنـد، و میگویند:
(رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (٢٠١)
پروردگارا در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطاء فرما، و ما را از عذاب آتش محفوظ نما. اینان از خدا نیکی هر دو سرا را خواستارند. نوع نیکی را نیز مشخص و محدود نمیدارند، بلکه گزینش آن را به خدا حواله مینمایند، و این خدا است که برای ایشان آنچه را صلاح بداند اختیار میفرماید و چیزی را که برای آنان خیر و نیکی تشخیص دهـد برمیگزیند و ایشان هم به گزینش پروردگار راضی و از آنچه اختیار میفرماید خشنودند... اینان را بهرۀ تضمین شدهای است که هر چه زودتر بدیشان میرسد و در اختیارشان قرار میگیرد، چه خداوند سریع الحساب است.
این تعلیم و تربیت الهی مشخص میسازد: رو به چه کسی یاد کرد و باید رفت. و مقرّر می دارد که هرکس رو به خدا دارد و یار خود را بدو واگذارد، و امر انتخاب وکزینش را به خـداونـد سپارد، و بدانچه پروردگار برای او برمیگزیند، خشنود شـود، هرگز نیکیهای دنیا و نیکیهای آخرت از دست او بدر نمیرود و فوت نمیشود. ولی هر کس تلاش و کوشش خویش را مصروف دنیا دارد و تنها و تنها دنیا را وجهۀ خود نماید، هرگونه نصیب و بهرهای را در آخـرت از دست میدهد و زیانبار و شرمسار میگردد. شـخص اوّل با حساب سرانگشتی هم که باشد معلوم است که منتفع و بهرهور است و در معاملهای که کرده و عقد آن را با خدای خـود بسته است، سود میبرد، و کار او در ترازوی خدا پرسودتر وگزیدهتر است.
دعای او، خیر و نیکی دو سرای را بطور مساوی در بر دارد، و بر پایۀ جهانبینی آرام و هماهنگی استوار است که اسلام آن را پدید میآورد.
اسلام هرگز از مؤمنان نمیخواهد که کار و بار دنیا را رها سازند و توجّهی بدان نکنند. چه ایشان برای خـلافت در دنیا، آفریده شدهانـد. بلکه از ایشـان میخواهد که در کار و بار دنیا رو به خدا دارند، و از آفاق دید خود نکاهند و افقهای پهناور خویش را تنگ ننمایند، تا بدین وسیله از دنیا دیواری بسازند که ایشان را دربرگیرد و دنیا را زندان خودشان نمایند... اسلام میخواهد (انسان) را از دیوارهای این زمین کوچک آزاد و رها سازد، تـا در زمین به تلاش و کوشش بپردازد، و حال آنکه بداند که او بزرگتر از آن است. خلافت را در دست بگیرد و متوجّه باشد که با عالم بالا و افق اعلی پیوند دارد... از اینجا است که تکاپوها و فعّالیّتهای محدود و مربوط به این زمین، تکـاپوهای بی رونق، و بیتاب و توانی بیش به نظر نمیرسد وقتی که انسان از بلندای جهانبینی اسلامی بدان مینگرد و وراندازش میکند.
*
سپس روزهای حج و مناسک و عبادات آن با گرایش به یاد خدا و بردن نام الله و بیم و ترس از او، و هم پناه گرفتن از خشم او بدو، پایان میپذیرد:
(وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ لِمَنِ اتَّقَى وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
در روزهای مشخّصی (که سه روز ایّام التشریق یعنی یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ماه ذیالحجّه است و حاجیان در منی بسر میبرند) خدا را یـاد کنید (و با اذکار و أدعیه به عبادت و پرستش او بپردازید)، و اگر کسی (عبادت سه روز را در دو روز اوّل ایّام التشریق انجام دهد و) شتاب نمـاید، گناهی بر او بیست (و مانعی نخواهد بود که روز سوم برای رمی جمرات نباشد)، و کسی که ماندگار شود و (از رخصت استفاده کند، بهتر هم خواهد بود) گناهی نخواهد داشت، (و این رخصت تعجیل یا تأخیر و نفی گناه از شتابنده و ماندگار، تنـها) از آن کسی است که تقوی پیشه سازد (و از منهیّات و محرّمات خویشتن را بدور دارد،) و ار (خشم و انتقام) خدا بپرهیزید و بدانید که در پیشگاه او جمـع خواهید شد (و به اعمال و اقوالتان رسیدگی خواهد گردید و پاداش نیکان و پادافره بدان داده خواهد شد).
روزهای ذکر، بنابه ارجح اقـوال، روز عرفه و روز قربانی و روز تشریق بعد از آن است... ابن عباس گفته است: ایّام معدودات، ایّام التشریق است... عکرمه گفته است:
(وَاذْکُرُوا اللَّهَ فِی أَیَّامٍ مَعْدُودَاتٍ)
یعنی تکبیر گفتن بعد از نمازهای واجب در مدّت ایّام التشریق: (اللهاکْبَرُ، اللهاکْبَرُ). در حدیث پیشین منقول از عبدالرحمن پسر معمر دیلمی آمده بود: ... (وَأیّامُ مِنىً ثَلاثَةٌ . فَمَنْ تَعَجّلَ فی یَوْمَیْن فَلا إثْمَ عَلَیْهِ ، وَمَنْ تَأخّرَ فَلا إثْمَ عَلَیْهِ )[14]
روزهای عرفه و قربانی و تشریق همه شایستۀ ذکر و مناسب برای یاد خدا است... چه دو روز پیشین آنها و چه دو روز پسین آنها، به شرط داشتن تقوی و رعایت پرهیزگاری:
(لِمَنِ اتَّقَى )
ازآن کسی خواهد بود که تقوی پیشه کرده باشد.
سپس به مناسبت صحنۀ حج، صحنۀ روز رستاخیز را به یادشان میآورد که در آن همگان جمع میآیند. این امر در اندرون دلهایشان و درگنج ضمایرشان، حسّ تقوی و پرهیزگاری را به جوش میآورد و بیدار میگرداند و در برابر آن صحنۀ هراسانگیز، بیمناکشان می سازد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٠٣)
از (خشم) خدا بپرهیزید و بدانید که شما در پیشگاه او جمع خواهید شد.
*
بدین منوال میبینیم که چگونه اسلام حج را یک فریضۀ اسلامی کرده است، و چگونه آن را از ریشههای جاهلیّتش بدور داشته، به دستاویز اسلام پیوندش داده، به محور اسلام سفت آن را بسته، با اندیشههای اسلامی سـایه بر سـرش انداخته، و از آلودگیها و تهنشستههای لجنزار جاهلی پاک و تمییزش کرده است و جلا و صفایش بخشیده است... این روش اسلام دربارۀ هر گونه عادت یا عبادتی است که خواسته باشد آن را باقی گذارد... آن وقت دیگر چنین عادت یا عبادتی، همان چیزی نخواهد بود که در جاهلیّت بوده است، بلکه به قطعۀ تازه و هماهنگی بدل شده است و در جامۀ نوی خودنمائی میکند... دیگر یک تقلید عربی نیست، بلکه به یک عبادت اسلامی تبدیل گشته است. زیرا اسلام است، آری تنها اسلام است که چیزی را پابرجا میدارد و همو است که مراعات و محافظت مبذول مینماید.
[1] قتل صبر: کشتن با پشت شمشیر است نه با لبۀ آن. در اینگونه کشتن، نوعی شکنجه به سبب مرگ کند است... عبدالرحمن پسر خالد ابن ولید چهار بنده را آزاد کرد که کفارۀ قتل سهو است. (مؤلف)
[2] دستۀ سپاهیان، جوق.
[3] بعدها در سورۀ برائت فرمان جنگ با مشـرکان در سراسر جزیرۀ عربستان نازل شد که برابر آن مسلمانان میبایست با مردمان آنجا بجنگند تا انگاه که میگویند: جز خدا خدائی نیست... این همان تعدیلی است که با مقتضیات موقعیّت اسلام و گروه مؤمنان همگام بوده است. تا جزیرةالعرب دربست در اختیار اسلام قرارگیرد. و اسلام هنگامی که با دشمنی روم و ایران روبرو میگردد، پشت سر خود دشمنانی بـرجای نگذاشته باشد. (مؤلف)
[4] صحیح مسلم و بخاری، بخشی از حدیث ایمان.
[5] ترجمه آیات در صفحات بعدی آمده است.
[6] حج/ 26-29.
[7] حج/ 32و 32.
[8] حج/ 36 و 37.
[9] ترجمه آیات همراه با بندها ذکر شده است.
[10] برای اطلاع بیشتر از این موضوع، مواجعه شود به تفسیر سورۀ فتح در جزء بیستو ششم.
[11] یعنی به صورت جمع تأخیر آن دو را بجای آورد.
[12] از قبیل: لا الهَ الّا اللهُ لا شریکَ لَهُ ،لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ یُحْیی وَ یُمیتُ ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلی کُلّ شَی ءٍ قَدیرٌ.
[13] کسانی که در دین بر خود سختگیری کنند.
[14] متن حدیث و ترجمۀ آن در صفحه 543 گذشت.