سورهی بقره آیهی 177-158
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ (١٥٨) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ (١٥٩) إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٦٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (١٦٢) وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (١٦٣) إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (١٦٤) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ (١٦٧) یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (١٦٩) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٧٠) وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (١٧١) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (١٧٢) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٧٣) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ (١٧٦) لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
هدف این درس تصحیح برخی از ارکانی است که جهانبینی راستین ایمانی بر روی آنها استوار و پا بر جا است. همچنین با یهودیانی که در مدینه علیه این ارکان به نیرنگ میپرداختند و از بهم آمیختن حق و باطل برای لرزان کردن این ارکان دست نمیکشیدند و حقائقی را که راجع بدانها میدانستند پنهان میداشتند و میخواستند به اصول و ارکان دین اسـلام آشفتگی و بدگمانی راه دهند، پیکار را ادامه میدهد... ولی شیوۀ سخن در این درس بگونۀ همگانی است و بیشتر به بیان قواعد و قوانینی میپردازد که عمومی بوده و یهودیان و جز ایشان کسانی را که در کمین دعوت اسلامی نشسته بودند در بر میگیرد. همچنین مسلمانان را از لغزشهایی که بطور کلی بر سر راه آنان است، بر حذر میدارد. از اینجا است که توضیحی دربارۀ موضوع طواف صفا و مروه مییابیم چون با این موضوع برخی از تقالید جاهلیت آمیخته میگردند. این توضیح همچنین با مسألۀ گرایش به مسجدالحرام به هنگام نماز، و استقرار شعایر حج و اختصاص آن بدین خانه ارتباط دارد. بدین سبب به دنبال آن در روند گفتار توضیحی دربارۀ اهل کتابی که آنچه را خدا از آیات و دلایل روشن و هدایت و رهنمود متّقن فرو فرستاده بود پنهان میداشتند میآید و سخت بر آنان تاخت میآورد. به همراه آن در توبه برای هر که خواهان توبه و بازگشت به سوی خدا باشد، بازگذارده میشود. آنانکه بر کفر پافشاری مینمایند کفرشان ایشان را بـرای نفرین گسترده و همگانی و عذاب سخت جاویدانی، آماده میسازد.
آنگاه که از وحدانیّت خدا سخن میرود و برای اثبات این حقیقت به آیات و نشانههای جهانی دالّ بر آن توجیه داده میشود. به دنبال آن کسانی مورد سرزنش قرار میگیرند که جز خداوند خداگونگانی برمیگزینند و صحنهای از صحنههای رستاخیز دربارۀ پیروان آنها و رهبران عرضه میشود که در آن برخی از برخی دیگر به هنگامی که عذاب دوزخ را مشاهده مـینمایند بیزاری نشان میدهند.
به مناسبت نزول قرآن دربارۀ خـوردنیها و نوشیدنیهای حلال و حرامی که یهودیان راجع بدانها عمداً راه جدال پیش مـیگرفتند، و دانسته برخی از تورات را پنهان میداشتند و قرآن بـه روشنگری آن پرداخته و رازشان را برملا میکرد، دعوت همگانی آغاز میگردد و همۀ مردم را فرا میخواند تا از چیزهای پاکیزهای که خدا آنها را حلال کـرده است بهرهمند گردند و لذّت ببرند، و از اهریمن که ایشان را به زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد بپرهیزند. به دنبال آن دعوت ویژهای قرار میگیرد و کسانی را فرا میخواند که ایمان آوردهاند تا از آنچه خدا برایشان حلال کرده است بهرهمند گردند و از آنچه بر آنان حرام نموده است دوری جویند و خودداری ورزند، آنگاه بیان محرّماتی به میان میآید که یهودیان عمداً دربارۀ آنها مجادله و ستیز میکردند.
از اینجا به بعد یورش سختی به کسانی میشود که آنچه را خدا فرو فرستاده است پنهان میدارند و آن را با پول کمی مبادله مینمایند، و سخن از تهدید هولناکی میرود که در آخرت در انتظارشان میباشد و در آن به بیتوجّهی نسبت بدیشان و خشمگین شدن بر ایشان و کوچک داشتنشان بیم داده میشوند.
در پایان درس، سخن از حقیقت نیکی و نیکوکاری است که در برگیرندۀ ارکان و کردار شایسته است که با آن جهانبینی ایمانی تصحیح میگردد و به گونۀ راستین جلوهگر میشود. دیگر نیکی تنها شکلهای ظاهری و نماهای بیرونی از قبیل روکردن به جانب مشرق و مغرب نیست، بلکه نیکی در پندار و کردار و ارتباط با خدا به وسیلۀ پندار و کردار حاصل میگردد. یعنی باید احساس درون با عمل بیرون و گفتار با کردار در پرستش خدای متعال همراه و همنوا شود تـا نیک در شکل راستین خود جلوهگر آید... بدین ترتیب رابطهای که میان این بیان و آن جدالی که دربارۀ قبله برانگیخته شده بود، روشن میشود.
بدین منوال روند گفتار را پیوسته در پیکار مییابیم... پیکاری در درون نفس برای تصحیح تصوّرات و موازین، و پیکاری در بیرون با نیرنگ و مکر و کید و آشوبهائی که دشمنان مسلمانان بدان دست مییازند و به راهش میاندازند.
*
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ) (١٥٨)
بیگمان (دو کوه) صفا و مروه (و هفت بار سعی میان آن دو) از نشانههای (دین) خدا و عبادات الله است، پس هر که (میخواهد فریضۀ) حج بیت (اللهالحرام) یا عمره را به جای آورد بر او گناهی نخواهد بود که آن دو (کوه) را بارها طواف کند (= سعی میان صفا و مروه). و هر که بـدلخواه کار نیکی را انجام دهد (و بیش از واجبات به طاعت و عبادت پـردازد، خدا پاداش او را میدهد، چه) خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیّات عبادت کنندگان) است.
چند روایت دربارۀ سبب نزول این آیه نقل شده است، نزدیکترین آنها به منطق روانی مستفاد از سرشت جهانببنیای که اسلام آن را در جان و درون مسلمانان مهاجر و انصاری که پیش از دیگران دیـن اسلام را پذیرفته بودند ایجاد نموده بود، روایتی است کـه می گوید:
برخی از مسلمانان به هنگام انجام مراسم حج و عمره از طواف بر صفا و مروه خودداری میورزیدند، زیرا در جاهلیت میان این دو کوه سعی میکردند و به تکاپو میایسـتادند. بالای آن دو کوه، دو بت به نامهای «اساف» و «نائله» بود. از این لحاظ مسـلماان نمیپسندیدند به سعی میان آنها بپردازند همانگونه که در جاهلیت چنین میکردند.
بخاری گفته است: محمد پسر یوسف از سفیان و او از عاصم پسر سلیمان برایمان روایت نموده است و گفته است: از انس دربارۀ صفا و مروه پرسیدم، گفت: چنین میپنداشتیم که (سعی میان) آنها از کارهای جاهلی است. و چون اسلام ظهور کرد از (سعی میان) آنها دست کشیدیم، پس خدای بزرگوار این آیه را نازل کرد:
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ).
بیگمان صفا و مروه از نشانههای (دین) خدا و عبادات الله است.
شعبی گفته است: بت اساف بالای صفا، و بت نائله بالای مروه قرار داشت و مردم آنها را مسح مینمودند و میبوسیدند، لیکن بعد از آمدن اسلام از طواف میان آن دو خودداری ورزیدند، و این آیه فرو آمد.
دقیقاً روشن نیست این آیه در چه تاریخی نازل شده است. قول راجع این است که بعد از آیات ویژۀ مربوط به تغییر قبله نازل شده است. با وجود اینکه مکه نسبت به مسلمانان دارالحرب و ناحیۀ جنگی گشته بود، ولی بعید نیست که برخی از مسلمانان بگونۀ انفرادی توانسته باشند به حج و عمره نائل آیند. اینان بودهاند که از طواف میان صفا و مروه خودداری کردهاند... چنین دوری گزیدنی ثمرۀ تعلیم زیاد و روشنی جهانبینی ایمانی در نفوس ایشان بوده است. این روشنی به گونهای بوده که آنان را چنان دگرگون میساخت که دربارۀ هر کاری که در جاهلیت بدان دست مییازیدند محتاط باشند و از آن کنارهگیری نمایند. چه نفسشان در این زمینه چنان حسّاس شده بود که از هر چیزی که قبلاً در زمان جاهلیت موجود بود میترسیدند و نگران بودند که نکند در اسلام از آن نهی شده باشد. این امر به وضوح در مناسبات زیادی دیده و آشکار گردید... رسالت نو به سختی روحهایشان را تکان داد و به اعماق جانها راه یافت و در آنها انقلاب روانی و عقلانی کامل ایجاد کرد، عمق این دگرگونی تا آنجا بود که به روزگار گذشتۀ جاهلی خویش با دیدۀ حقارت مینگریستند و از تکرار آن پرهیز میکردند. احساس مینمودند با این بخش از زنـدگیشان کاملاً فاصله گرفتهاند و چنین عمری جزو زندگی ایشان محسوب نبوده و ایشان نیز با آن پیوندی نداشتهاند؛ بلکه باید بر عمر تلف کرده، سنگ سراچۀ دل را با الماس آب دیده سفت؛ اینک آن نوع از زندگی، کثافت و نجاستی بیش نیست و باید از نگاه بدان خودداری کرد.
کسی که این بخش زندگی مسلمانان را دنبال کند پی به نبروی تأثیر شگرفی میبرد که چنین عقیدهای در نفس ایشان و زوایای دل آنان داشته است. تغییر کاملی در جهانبینی ایشان راجع به دنیا میبیند. تا آنجا که گوئی رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم جانهای چنین مردمانی را گرفته و آنها را سخت تکان داده است و بر اثر آن همۀ رسوبها و گرد و خاکهای نشسته بر آنها به هوا خاسته است و به دور گشته است، و تمام اتمهای وجودشان از نو به ترتیب تازهای به هم پیوسته است، و همان کاری بر سر آنها آورده است که جریان برق بر سر اتمهای اشیاء میآورد و آنها را به ترتیب دیگری جدا از ترتیب و ترکیبی که اول داشته درمیآورد.
آری اسلام این چنین است... و این چنان بود: اسلام بدر آمدن کامل از هر نوع پوستین جاهلیت، و دست کشیدن از همه چیزهای زمان جاهلیت، و خویشتنداری تمام از همۀ کارهای جاهلیت، و پرهیز همیشگی از هر گونه احساس و هر گونه حرکتی است که نفس انسان در جاهلیت انجام میداد. تا بدین گونه دل برای دریافت جهانبینی نو با همۀ خواستها و مقتضیاتی که دارد خالص و آماده شود... هنگامی که این امر در جان جماعت مسلمان تکمیل شد، اسلام شروع کرد به باقی گذاردن عبادتهای نخستینی که مانعی در آنها نمیدید. لیکن پس از جذب و گسیختن آن از اصل و تنۀ جاهلی، با بند و دستار اسلامی آن را میبست و با قوانین جدید اسلامی پیوندش میداد. لذا هنگامی که مسلمان آن را انجام میداد دیگر به عنوان ابنیه در روزگار جاهیت پیشۀ او بوده است، بدان دست نمییازید. بلکه انجام آن بدین خاطر بود که عبادت و رسم نوی است از عبادات و رسوم اسلامی، و از اسلام یاری گرفته و وجود به هم رسانیده است. در اینجا نـمونهای را از چنین روش تربیتی ژرف مییابیم، آنگاه که قرآن مقرّر میدارد، صفا و مروه از نشانههای دین خدا و عبادت الله است:
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ).
پس هنگامیکه طوافکنندهای، آن را طواف میکند تنها بدین خاطر به ادای آن میپردازد که نشانهای از نشانههای دین خدا و عبادتی از عبادات الله است، و هدف او از طواف آن دو، رفتن به سوی خدا و تب به آستانۀ جلال او است. دیگر فرق است میان این طواف جدید و آن طواف جاهلی موروثی. طواف به خاطر خدای بزرگوار و کسب رضای او است، نه برای «اساف« و «نائله« و دیگر بتهای جاهلی.
این است که هیچ دغدغه و گناهی در میان نیست. چه این کار جدا از آن کار است، و این گرایش با آن گرایش فاصلهها دارد:
(فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا ).
هر که (میخواهد فریضۀ) حج بیت (اللهالحرام) یا عمره را به جای آورد بر او گناهی نخواهد بود که آن دو (کوه) را بارها طواف کند (= سعی میان صفا و مروه را انجام دهد).
اسلام بیشتر شعائر و عبادات حج را که عربها انجام میدادند، پابرجای گذاشت، و هر آنچه را که به بتها و اوهام جاهلی مربوط میشد نفی و طرد نمود، و شعائر و مراسمی را هم که بر جای گذاشت با جهانبینی جدید اسلامی پیوندش داد و با توصیفی که از آن نمود مبنی بر اینکه جزو شعائر و مـراسم ابراهیم بوده است و خدایش بدو آموخته است، به حوزۀ اسلامی راهش داد [4]... و اما عمره نیز شعائر و مراسمش همانند حج است، جز این که وقوف در عرفه ندارد و محدود به زمان و روزهای ویژهای نیست. در هر دو تای حج و عمره، خداوند سعی میان صفا و مروه را جزو شعائر و مراسم آنها قلمداد کرده است.
سپس خدا آیه را با نیکو شمردن و تمجید انجام هر نوع کار نیک و عمل خیری از روی میل و رغبت، پایان میبخشد:
(وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ) (١٥٨)
هر که بدلخواه کار نیکی را انجام دهـد (و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پردازد، خدا پاداش او را میدهد، چه) خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیّات عبادت کنندگان) است.
این سخن اشاره به این دارد که چنین طوافی از زمره کارهای نیک محسوب است و بدین وسیله از درون جانها همۀ ناخوشایندها و احساس گناه کردنها را پاک میدارد و میزداید، و دلها را به این شعائر و مراسم راغب و خشنود میسازد، و بدانها اطمینان میبخشد به اینکه خدا آنها را نیک میشمارد و پاداش نیک در برابرشان روا میدارد. و او از نیّت و احساس دلها آگاه و به راز نهان در اندرونها آشنا است.
لازم است اندکی در برابر این تعبیر الهام بخش بایستیم « فان الله شاکِرٌ عَلیمٌ » چه خدا سپاسگزار و آگاه است... مقصود از معنی آن اینکه خدا از آن نیکی خشنود است و در برابرش پاداش عطا میکند. لیکن واژۀ «شاکر» در فراسوی این معنی مجرّد، پرتوهای دلچسب و دلنشینی را بر صفحۀ دل میاندازد. پرتوهای رضایت کاملی را به چشمک و سوسو میافکند، تا آنجا کـه گوئی از جانب پروردگار از بنده شرمسار سپاسگزاری میشود. از اینجا است که ادبی را که بر بنده واجب است با پروردگار خود داشته باشد، الهام میدارد. چه وقتی که خدا در برابر نیکی از بنده سپاسگزاری کند، آیا بنده باید چه کار کند تا شکر و سپاسی را به جای آورد که شایستۀ آستانۀ پروردگار باشد؟ اینها سایههای تعبیر قرآنی است که با تمام دل آرائی و نرمی و جمالی کـه دارد بر صفحۀ روشن ضمیر مینشیند و بر فهم و شعور نقش میبندد.
به دنبال بیان شرعی بودن طواف بر صفا و مروه، روند گفتار متوجّه حمله به کسانی میشود که دلائل و آیات روشن و هدایت و رهنمودهائی را که خدا فرو فرستاده است پنهان میدارند، و آنان یهودیانی هستند کـه در روند سوره قبلاً به درازا سخن از ایشان رفت. ایـن میرساند که هنوز نیرنگهای یهودیان دربارۀ مسألۀ رو کردن به مسجدالحرام و همچنین رفتن بدانجا و انجام فریضۀ حج، پایان نپذیرفته است:
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ (١٥٩) إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٦٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ) (١٦٢)
بیگمان کسانی که پنهان میدارند آنچه را که از دلایل روشن و هدایت فرو فرستاده ایم بعد از آنکه آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نمودهایم، خدا و نفرین کنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین می کنند (و خواستار طرد آنان از رحمت خدا خواهند شد). مگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و به اصلاح (حال خود و جبران مافات) پردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر و اسلام و دیگر حقایق میدانستند و پنهان میکردند) آشکار سازند، چه توبۀ چنین کسانی را می پذیرم و من بسی توبه پذیر و مهربانم. کسانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند مردند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی، از دنیا رفتند) نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بر آنان خواهد بود. جاویدانه در آن نفرین باقی می مانند (و در آتش دوزخ بسر می برند ) و نه عذاب آنان سبک می شود و نه مهلتی بدیشان داده می شود.
اهل کتاب از روی کتابهائی که در دسترسشان بود، عمق حق و حقیقتی را که در رسالت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم جلوهگر بود، و اندازۀ راستی و صداقتی را که در اوامر و دستوراتی نهفته بود که محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور تبلیغ آن بود میدانستند. با وجود این، چیزی را که خدا برای آنان در کتاب روشن فرموده بود پنهان میداشتند. چنین کسانی و افردی همسان ایشان در هر زمانی، آنان که حق و حقیقتی را که خدا آن را فرو فرستاده است پنهان میدارند بنا به سببی از سببهای زیاد پنهان داشتن، آن کسانی که در هۀه زمانها و همۀ مکانها، مردم آنان را میبینند، افردی که از گفتن حق با وجود شناخت آن سکوت می کنند، و سخانی را پنهان میدارند که حق را روشن می دارد و ایشان کاملاً بدان آشنایند، و آیاتی از کتاب خدا را نادیده می گیرند و آنها را آشکارا نمی دارند و به گوش دیگران نمی رسانند ، بلکه دربارۀ آنها سکوت میکنند و آنها را مخفی میدارند تا از حقیقتی که این آیات در بر دارد خویشتن را بدور دارند و آنها را از گوش و عقل مردمان دور نگاه دارند تا به هدفی از اهداف این جهان دست یابند و پول و مقامی فراهم آرند... کاری است که در موارد بسیاری همانند آن را میبینیم، و در بررسی حقایقی از این دین بسی با آن برخورد میکنیم... چنین کسانی:
(أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ) (١٥٩)
نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بر آنان خواهد بود.
گوئی چنین کسانی به نفرینگاهی تبدیل شدهاند. از هر سو بر آنان باران نفرین فرو میریزد، و گذشته از نفرین خدا نفرین هر نفرینکنندهای هم بدان سو سـرازیر میشود و ایشان را لعن میکند.
«لعن«: یعنی با خشمناکی و آزار رسانی بدور راندن؛ خدا آنگونه مردمانی را لعن و نفرین میکند و از درگاه رحمت خود میراند، و نفرینکنندگان دیگر نیز ایشان را از هر سو میرانند. این است که چنین کسانی از سوی خدا مطرود و رانده و در هر مکانی از جـانب بندگان خدا نیز مطرود و راندهاند.
(إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١٦٠)
مگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و بـه اصلاح (حال خود و جبران مافات) پردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اسلام و دیگر حقایق میدانستند و پنهان میکردند) آشکار سازند، چه توبۀ چنین کسانی را میپذیرم و من بسی توبهپذیر و مهربانم.
قرآن برای چنین کسانی این روزنۀ روشن و پر نور را باز میکند - روزنۀ توبه - آن را باز میکند تا نسیم آرزو به درون سینهها خزد، و دلها را به سوی سرچشمۀ نور رهنمود گرداند تا از رحمت خدا ناامید نگردند و از عفو او مأیوس نشوند. پس هر که خواستار آن است بیاید و با نیّت راست و درست به سوی آن پناهگاه امین برگردد. نشانۀ توبه و برگشت راستین هم اصلاح حال و صداقت در کار، و روشنگری و صداقت در گفتار، و آشکار کردن حق و شناساندن حقیقت و اعتراف بدان و عمل کردن برابر آن است... پس از انجام اینها انسان باید به رحمت خدا و پذیرش توبۀ خود اطمینان داشته باشد، زیرا این خدا است که می فرماید:
(وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) .
من بسی توبه پذیر و مهربانم.
و او راستگوترین گویندگان است.
و اما کسانی که بر گناهکاری اصرار میورزند و تا فرصت از دست نرود توبه نمیکنند و تا مهلت نگذرد باز نمیگردند، اینان به عذابی گرفتار میآیند که خدا قبلاً بارها و بطور مشروح و بگونۀ تأکید از آن خبر داده است:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ) (١٦٢)
کسـانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند ترک دنیا گفتند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی مردند) نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بـر آنان خواهد بود. جاویدانه در آن نفرین باقی میمانند (و در آتش دورخ بسر میبرند) و نه عذاب آنان سبک مـیشود و نه مهلتی بدیشان داده میشود.
این بدان سبب است که آن در گشودۀ رحمت را بر روی خود بستهاند و فرصت را از دست دادهاند و مهلت را پشت سر نهادهاند و بر کتمان و کفر و ضلال پا فشاری نمودهاند:
(عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ) (١٦١)
اینان نفرین خدا و فرشتگان و مردمان همه بر آنان خواهد بود.
این نفرین، نفرین فراگیر و همه جا گستری است که نه گریز گاهی و نه سینۀ مهربانی پیدا میشود تا انسان را از آن در پناه خود گیرد.
روند گفتار، عذاب دیگری را جز این نفرین فراگیر و همه جا گستر ذکر ننموده است، بلکه این چنین نفرینی را عذابی بشمار آورده است که بر آنان تخفیف نمییابد و سبکی نمیگیرد، و موعد آن به تأخیر نمیافتد و چون فرا رسید بدانان مهلت داده نمیشود. این عذاب بگونهای است که همۀ شکنجهها در برابرش ناچیز است. شکنجۀ راندن و دور کردن و بیوفائی، کم دردی نیست. سینهای نیست که بدیشان رحم کند و آنان را در آغوش مهربان خود گیرد، و چشمی نیست که با دیدۀ قبول بدیشان نگرد، و زبانی نیست که سلامی و درودی بدیشان کند. ایشان نفرین شدگان و بیرون کردگان و رانده گشتگان از سوی بندگان و پروردگار بندگان در زمین و آسمان بگونۀ یکسانند. رانده و مانده از میان زمینیان و مطرود و منفور از بارگاه خدا و آسمان نشینانند... و این خود عذاب دردناک خوارکنندهای است.
*
بعد از آن، روند گفتار برای پابرجائی جهانبینی ایمانی بر پایهای بزرگ، پایه توحید، به پیش میرود. صحنهای از صحنههای جهان را نمایش میدهد تا بدین وسیله این حقیقت بزرگ را به گونهای بنمایاند که ستیز بردار نبوده و جدالی نشناسد. آنگاه کسانی را تحقیر و سـرزنش مینماید که بجز خدا، گونههائی را برمیگزینند؛ سپس وضع ناجور و موقعیّت پست آنان را به تصویر میکشد که به هنگام دیدن عـذاب دوزخ خواهند داشت و در آن حال تباه، برخی از برخی تبرّی و بیزاری میجویند. لیکن این تبرّی و بیزاری بدیشان سودی نـمیرساند و آه و ناله و تأسّف برای آنان فایدهای ندارد و ایشان را از آتش دوزخ نمیرهاند:
(وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (١٦٣) إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (١٦٤) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
خداوند شما خداوند یگانه است و هیچ خدائی جز او که رحمان و رحیم است وجود ندارد. در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتـهائی که به سود مردم در حرکتند (و بـرابر قانون وزن مخصوص اجسام و سرشت آب و هوا و باد و بخار و برق و ... که از ساختههای پروردگارند در جریانند) و آبی که خداوند ار آسمان نازل کرده (که برابر قوانین منظّمی، بخارها به ابرها و پر پشت بادها به جاهائی که خدا خواسته باشد رهسپار میگردند و پس از تلقیح به صورت برف و تگرگ و باران مجدّداً بر زمین فرو میریزند) و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انـواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند (و برابر قوانین و ضوابط ویژهای، در پهنۀ فضا پراکنده نـمیکردند و هدر نمیروند) بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خـداوندگار) است برای مردمی که تعقّل میورزند. برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونههائی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند، و کسانی که ایمان آوردهاند خدا را سخت دوست میدارند (و بالاتر از هر چیز بدو عشق میورزند). آنان که ستم میکنند اگر (میشد) عذابی را مشاهده نمایند که هنگام (رستاخیز) میبینند (میفهمند که) قدرت و عظمت همه از آن خدا است و خدا دارای عذاب سختی است. در آن هنگامی که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراه کننده میخواهند که رسـتگارشان سازند و) رهبران از پپروان خود بیزاری میجویند (و نسبت به آنان اظهار ناشناسی و بیگانگی میکنند) و عذاب را مشاهده مینمایند و روابط (و پیوندهای مودّت و محبّتی که در دنیا میانشان بود) گسیخته میگردد (و دستشان از هـمه جا کوتاه میشود). و (در این موقع) پیروان میگویند کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند (و ناشناختهمان نامیدند؛ آری این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
*
وحدانیّت الوهیّت پایۀ بزرگ است که جهانبینی ایمانی بر آن استوار میگردد. چه در آنجا ستیزهای پیرامون اعتقاد به وجود خدا در میان نبوده است - هر چند در آنجا ستیزهای پیرامون اعتقاد به ذات و صفات و نحوۀ روابط خدا با مردم متفاوت بوده است، لیکن هستی او را نفی ننموده است - و هیچوقت نشده است که فطرت این حقیقت را، حقیقت هستی خدا را، فراموش کند، مگر در ایام اخیر که تازه دمیدههای بریده از تنۀ زندگی و گسیخته از اصل فطرت که اینک پیدا آمدهاند و وجود خدا را انکار میکنند. اینان تازه دمیدههای شاد و پرتی هستند که ریشهای در تنۀ درخت این جهان نداشته و برجائی بند نیستند، بدین علّت بیگمان سرانـجام رهسپار دیار نابودی و پلاسیدگی میشوند و از پهنۀ هستی این جهان زدوده میگردند. این جهان که ساخت آن و سرشت آن، تاب تحمّل بقای این نوع از آفریدگان ریشه گسیخته و افسار بریده را ندارد!
این است که پیوسته روند قرآنی از وحدانیّت الوهـیّت سخن میگوید و آن را تصحیح ضروری جهانبینی میشمارد، و پیش از هر چیز آن را زیر بنای اساسی برای استوار داشتن این جهانبینی میداند... سپس پا برجائی سایر قواعد اخلاقی و رژیمهای اجتماعی جوشیده از این جهانبینی، یعنی جهانبینی وحدانیّت الوهیّت در این کائنات را منوط بدان میکند:
(وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ). (لا إِلَهَ إِلا هُوَ).( الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ) (١٦٣)
خداوند شما خداوند یگانه است. هیچ خدائی جز او نیست. رحمان و رحیـم است.
از وحدانیّت الوهیّتی که این چنین با روشهای گوناگون، تأکید و مؤکّد میشود، معبودی که مردم با عبادت و طاعت به سویش رو میکنند، و جهتی که مردم از آن قواعـد اخلاق و سلوک را دریافت مـیدارند، و سرچشمهای که مردم از آن اصول شرائع و قوانین را میگیرند، و بالأخره روشی که زندگی مردم را در هر راهی جهت میدهد و رهبری میکند، یکتا و یگانه میگردد.
در اینجا که روند گفتار رو به سوی آماده ساختن امّت اسلامی برای ادای نقش عظیم خود که در زمین دارد، بار دیگر این حقیقت را تکرار میکند که بارها و بارها در آیات مکی قرآن، تکرار گشته است، و پیوسته قرآن در راه استحکام و ژرفا بخشیدن ریشههای آن کوشیده و میکوشد و همیشه افقها و کرانههای آن را فراخی و وسعت میبخشند تا همۀ جوانب عقل و شعور و احساس و ادراک را پر کند و همۀ زوایای زندگی و هستی را فرا گیرد.
روند گفتار این حقیقت را تکرار میکند، تا بر پایۀ آن سایر قوانین و تکالیف را استوار دارد... آنگاه در اینجا برخی از صفات خدا را ذکر میکند: (هو الرّحمنُ الرّحیمُ). او رحمان و رحیم است. چه از رحمت فراخ و ژرف و همیشگی او، همۀ قوانین و تکالیف مایه میگیرد و بردمیده میشود.
این جهان هستی همه گواه بر وحدانیّت او است و اثر رحمت او در تمام کرانههای گیتی پیدا و هویدا است:
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ) (١٦٤)
در آفرییش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتیهائی که به سود مردم در حرکتند (و برابر قانون وزن مخصوص اجسام و سرشت آب و هوا و باد و بخار و برق و ... که از ساختههای پروردگارند در جریانند) و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده (که برابر قوانین منظّمی، بخارها به ابرها و پر پشت بـادها به جاهائی که خدا خواسته باشد رهسپار میگردند و پس از تلقیح به صورت برف و تگرگ و باران مجدداً بر زمین فرو میریزند) و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند (و برابر قوانین و ضوابط ویژهای، در پهنۀ فضا پراکنده و هدر نمیروند) بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خداوندگار) است برای مردمی که تعقّل میورزند.
این روش برای بیداری حواس و شعور شایان توجّه است و دریچۀ چشم و دل را به سوی شگفتیهای هستی باز میکند. شگفتیهائی که مشاهدۀ هر روزی آنها و خوگر شدن بدانها باعث میگردد لطافت و غرابت و اشاراتی را که به دل و عقل مخابره میدارند و در دسترس حواس ما قرار دارند، از دست بدهیم و ناشناخته و نادیده انگاریم. این روش انسان را ندا میدهد تا این هستی را همچون کسی که برای نخستین بار آن را میبیند، با چشمان باز و حواس جمع و دل زنده وارسی کند و به گشت و گذار در میان رموز و اسرار آن پردازد. چقدر در این صحنهها و دیدگاههای تکراری، عجائب و غرائب فراوان است. چشمها و دلهائی که برای نخستین بار این عجائب و غرائب را دیدهاند، چقدر به هیجان و تپش افتادهاند، سپس بدانها خوگر شدهاند و تکان و تپش اوّلین برخورد، و دهشت دیدن ناگهانی، و زیبائی نگاه نخستین افکندن بر این جشن شگفت را از دست دادهاند.
این آسمانها و زمین... این فاصلههای هراسناک و اجرام بزرگ و افقهای سحرانگیز، و دنیاهای ناشناختۀ شگفتانگیز... این نظام دقیق در طلوع و غروب و آمد و شد کرات و هماهنگی ثوابت و سیّارات در پهنۀ فضای بیپایان و هولناک سرگیجه آور، این اسرار و رموزی که به روح انسان چشمک میزنند و از دریچههای تنگی خودنمائی میکنند و آنگاه در هالهای از ابهام فرو میروند و به دنیای ناشناختهها میپیوندند... این آسمانها و زمین حتّی پیش از اینکه انسان چیزی از حقیقت انـدازه و اوزان و اسرارشان بداند مگر آن مقداری که خدا پرده از رموزشان را برمیدارد و آنها را به مردم مینمایاند بدانگاه که رشد فکری مییابند و بررسیهای علمی یاریشان میدهد. آمد و شد شب و روز... بدنبال یکدیگر بودن نور و ظلمت... پیاپی آمدن روشنائی و تاریکی... این طلوعها و غروبها... چقدر دلها و عقلهای زیادی که از آنها تکان خورده و به هراس افتاده است، و چقدر عجائب و غرائب شگفتآوری که دل از کف بدر برده و چشمها را خیره نموده است، لیکن با تکرار آنها انسان از دلهـره افتاده و عظمت و هراس و دلربائی و دلانگیزی آنها از دیدۀ او نهان مانده است. مگر دل باایمانی که پیوسته در ادراک و احساس او این صحنهها و دیدنیها تازه گردیده و نو مانده است و همیشه قدرت خدا را در آنها دیده است و هر بار ابداع و نوآوری تازهای یافته و او را بیشتر به یاد خدا انداخته است. و کشتیهائی که در دریا به سود مردم روان میگردد... باید بگویم و گواهی دهم که معنی ژرفی را که در این چشمانداز بود دریافت نکرده بودم تا آنگاه که ما همچون نقطۀ کوچکی در ژرفای اقیانوسی قرار گرفتیم و آبهای اقیانوس ما را بر پشت خود برداشت و به حرکتمان انداخت. امواج متلاطم و کبود مطلق پیرامونمان را گرفته بود. کشتیها در این سو و آن سو پراکنده بود. جز قدرت خدا، و نگهداری الله، و قانون هستیای که خداوند آن را آفریده و این نقطۀ کوچک را بر پشت امواج کوه پیکر و آبهای عمیق دلهرهانگیز برمیداشت، چیزی وجود نداشت.
و مقدار آبی که خداوند از آسمان فرو فرستاده، و زمین را بعد از مرگش بدان زنده کرده، و همۀ جانوران را بر روی زمین پراکنده نموده، و به جریان افتادن بادها و دگرگونی آنها، و ابرهای معلّق میان آسمان و زمین... و همۀ صحنهها و دیدگاههائی که اگر انسان - چنانکه قرآن به دل مؤمنان الهام میکند - با دیدۀ باز و دل آگاه بدانها بنگرد و آنها را با تأمّل مورد بررسی قرار دهد، سرا پای وجودش از عظمت قدرت و محبّت آن، به لرزه میافتد... آن حیاتی که از زمین میجوشد بدانگاه که آب زمین را از بخشش خود بهرهمند مـیسازد... حیاتی که ماهیّت آن ناشناخته است، و گوهر طیفی است که نازکانه و ناپیدا به پیکر وجود میخزد، سپس نیرومندانه و پیدا گردن میافرازد و همه جا را فرا میگیرد... این حیات از کجا پیدا آمده است؟ انگار در دانه و هسته، نهان بوده باشد. لیکن از کجا بـه دانه و هسته فرو دویده است؟ اصل آن چیست و منشأ آن کدام؟ سرچشمۀ نخستین آن کجا است؟ گـریز از این پرسشی که پافشارانه به فطرت الهام میگردد، فایدهای ندارد... بیدینان بسی کوشیدهانـد که خود را به ناشیگری زنند و این پرسش را نادیده گیرند، پرسشی که پاسخی جز این ندارد که وجود آفریدگار توانائی، جامۀ هستی به تن جماد کرده است و موات را حیات بخشیده است. بیدینان بسی کوشیدهاند که به مردم چنین بفهمانند که ایشان درصدد ایجاد حیات میباشند بدون اینکه به خدائی نیاز داشته باشند - تا اخیراً آنان در سرزمین کفر و شرک و بیدینی به آخرین نتیجه رسیدند و دست از چنین کاری کشیدند و وادار به اعتراف چیزی شدند که نمیخواستند و آن عبارت است از: محال بودن آفرینش حیات. دانشمندترین دانشمندان روسیۀ کافر دربارۀ موضوع حیات هم اینک چنین میگوید. لیکن قبلاً نیز داروین صاحب نظریۀ پیدایش و تکامل از رو در روئی چنین پرسشی خود را کنار کشیده و گریز زده است.
همچنین این بادهائی که از سوئی به سوئی میوزند، و آن ابرهائی که بر پشت هوا سوارند و میان آسمان و زمین معلّق و ماندگارند و تابع قانونی هستند که آفریدگار هستی آن را در سرشتشان به ودیعت نهاده است... تنها این کافی نیست که نظریّهای بیاید و آنچه میخواهد دربارۀ اسباب و علل وزش باد و تشکیل ابر بگوید... بلکه ژرفترین راز عبارت است از راز این اسباب و علل... راز آفرینش جهان با این سرشتی که دارد و با این نسبتها و با این اوضـاعی که از آن برخوردار است، به گونهای که اجازه میدهد حیات پیدا آید و رشد یابد و اسباب و علل سازگار با آن همچون بادها و ابرها و باران و خاک افزون شود... راز این سازگاریهائی که هزاران محاسن از آن قابل شمار است که اگر یکی از آنها مختلّ شود حیات به وجود نمیآید یا اگر هم به وجود آید بر این منوال نخواهد بود... راز اداره کردن دقیقی که نمایانگر اراده و انتخاب است، همانگونه که بیانگر وحدت تصمیم و رحمت تدبیر است.
(انّ فی ذلِکَ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ).
بیگمان در آن (امور) نشانههائی است برای مردمی که تعقّل میورزند.
بلی اگر انسان، کودنی الفت و غفلت را از عقل خود به دور کند و صحنههای هستی را با حواس بیدار و درک تازه، پذیرا گردد و با نگاه محقّقانه و با دلی که نور ایمان آن را روشن کرده باشد وارسی کند، و اگر انسان همچون دیدبانی که برای نخستین بار به جهان پا گذارده باشد، در این جهان به گشت و گذار پردازد، هر نگاهی چشمش را و هر صدائی گوشش را و هر جنبشی حسّش را به سوی خود جلب میکند و آن شگفتیهائی که پیاپی خود را به چشمها و دلها و حواس مینمایانند، سراسر پیکر او را به لرزه میاندازند.
کاری را که ایمان میکند چنین است. چشم و گوش را باز و حواس را بیدار و عقل و دل را هوشیار میکند و جمال و هماهنگی و کمال را میبیند و بدان ارج مینهد... ایمان دیدن تازهای از جهان، و درک جدیدی از زیبائی و حیات ویژهای بر روی زمین است که همۀ اوقات شبانهروز آن، جشنی است که خدایش بر پا داشته است.
با وجود این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، کسانی یافته میشوند که نمینگرند و تعقّل نمیورزند، این است که از یکتاپرستی و توحیدی که اراده و تصمیم ملحوظ در پهنۀ وجود، الهام بخش آن، و مشاهدۀ وحدت قانون شگفت هستی، نمایانگر آن است، کنارهگیری میکنند:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ ).
برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونههائی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند. برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خداگونههائی برمیگزینند... این انبارها و خداگونهها در زمـان مخاطبان این قرآن، سنگها و درختها، و یا ستارگان و فرشتگان و شیاطین بودند... این انبازها و خداگونهها در هر زمانی از ازمنۀ جاهلیّت، اشیاء یا اشخاص یا علامات و مقامات و یا اعتباراتی است... که همۀ اینها شرک خفی و نهان و یا شرک جـلی و نمایان است، هنگامی که در کنار نام خدا ذکر شوند، و آنگاه که شخص آنها را در دل خود با محبّت خدا شریک سازد. پس اگر انسان محبّت خدا را از دل خود بیرون کشد و این انبازها و خداگونهها را به محبّتی اختصاص دهد که چنین دوست داشتنی حز ذات خدا را نشاید، چگـونه خواهد بود؟
مؤمنان چیزی را همچون خدا دوست نمیدارند، نه خود را و نه دیگران را. نه اشخاص و نه اعتبارات و نه علامات و مقامات و نه ارزشهای این زمینی را که مردم به دنبال آن میروند و میدوند:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ).
کسانی که ایـمان آوردهاند خدا را سخت دوست میدارند (و بالاتر از هر چیز بدو عشق میورزند).
شدیدترین محبّت را نسبت به خدا دارند، محبّت غیر قابل سنجش با همۀ مقیاسها و میزانها، و بدور از همۀ قیدها و بندها. بالاترین دوست داشتها را نسبت به خدا دارند، محبّت غیرقابل سنجش با همۀ مقیاسها و میزانها، و بدور از همۀ قیدها و بندها. بالاترین دوست داشتها را نسبت به خدا دارند، دوست داشتی فراتر از هر دوست داشت دیگری که دربارۀ جز او روا میدارند.
تعبیر با «حُبّ« در اینجا گذشته از اینکه تعبیر صادقانهای است، تعبیر زیبا و قشنگی است. چه پیوند میان مؤمن راستین و میان خدای عالمین، پیوند حبّ و دوستی است. پیوند قرابت قلبی و رابطۀ درونی و کشش روحی است. پیوند مودّت و نزدیکی است. پیوند وجدان بسته و آویزه به عاطفۀ محبّت درخشان مهربان است.
(وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا - إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ - أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦)وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
آنان که ستم میکنند اگر (مـیشد) عذابی را مشاهده نمـایند که هنگام (رستاخیز) میبینند (میفهمند که) قدرت و عظمت همه از آن خدا است و خدا دارای عذاب سختی است. در آن هنگامی که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراه کننده میخواهند که رستگارشان سازند و) رهبران از پیروان خود بیزاری میجویند (و نسبت به آنان اظهار نـاشناسی و بیگانگی میکنند) و عذاب را مشاهده مینمایند و روابط (و پیوندهای مودّت و محبّتی که در دنیا میانشان بود) گسیخته میگردد (و دستشان از همه جا کوتاه میشود) و (در این موقع) پیروان میگویند: کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیـم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند (و ناشناختۀمان نامیدند. آری) این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
اینان همان کسانیند که بجز خدا، انبازها و خداگونههائی برای خود برگزیدهاند. پس نسبت به حق و نسبت به خود ستم ورزیدهاند.
اگر چشمان بصیرت خود را متوجّه روزی میکردند که در آن عذابی را که به انتظار ستمکاران است میدیدند. اگر میشد پردۀ فاصلههای زمانی و مکانی را برداشت تا نگاه کنند و ببینند که:
(أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا ).
به راستی همه قدرتها و نیروها از آن خدا است.
نه انبازانی و نه خداگونگانی درمیانند.
(وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ) (١٦٥)
به راستی خدا دارای عذاب سختی است.
اگر ببینند آنگاه را که رهبران از پیروان بیزاری میجویند و همگان به عذاب خیره شدهاند و دچار گشتهاند، و روابط و پیوندها و وسیلهها از میانشان برخاسته است و چه رهبر و چه پیرو هـر یک به درد خود گرفتار و به فکر نجات خویش است، و سروریها و رهبریهائی که گول خوردگان از آنها متابعت نموده و به دنبالشان روان بودند، هم اینک چه رسد به نگاهبانی از پیروانشان از حفاظت خود نیز عاجز و درماندهاند، و حقیقت الوهیّت یگانه و قدرت یکتا پیدا و نمایان شده است، و رهبریهای گمراه و ضعف و عجز آنها در برابر خدا و در برابر عذاب، دروغهائی بیش نبوده است، متوجّه میشوند که به چه گندکاری و اشتباهی دچارند.
(وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا).
(در این موقع) پیروان میگویند: کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند.
خشم و کین پیروان گول خورده از رهبریهای گمراه، آشکار میگردد. آرزو میکنند که کاش میشد خوبی رهبران را پاداش دهند. بدینگونه که به کرۀ زمین گردند و از متابعتی که از آن رهبریهای به حقیقت عاجز و ضعیف داشتهاند بیزاری نشان دهند، آن رهبریهائی که ایشان را گول زدهاند سپس به هنگام رو به رو شدن با عذاب از آنان بیزاری جستهاند.
صحنۀ جانگدازی است: صحنۀ بیزاری و دشمنانگی و دژخیمی میان پیروان و رهبران، و میان عاشقان و معشوقان. و اینجا است که چنین سخن سوزنده و دردناکی به دنبال میآید:
(کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
بعد از این روند گفتار مردم را به استفاده از تمتّع و بهرهبرداری از چیزهای پاکیزۀ زندگی فرامیخواند و ایشان را از چیزهای ناپاک آن بدور میسازد. همچنین آنان را از پیروی اهریمن برحذر میدارد که ایشان را به انجام بدیها دستور میدهد و آنان را برمیانگیزد تا از سوی خدا ادّعای حلال کردن و حرام نمودن اشیاء را داشته باشند هر چند خدا اجازۀ آن را نداده و قانونی هم در این باره نفرستاده باشد. همچنین ایشان را از تقلید کورکورانه و بدون رهنمود خدا برحذر مـیدارد، و کسانی را که جز خدا چیزهای دیگری را که نمیفهمند و نمیشنوند به کمک میطلبند و مورد پرستش و عبادت قرار میدهند، تهدید میکند... بدین وسیله موضوع این بند با موضوع بند پیشین روند گفتار به هم میرسد و پیوند می یابد:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (١٦٩) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٧٠) وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ) (١٧١)
ای مردم از آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه است (و خدا آن را تحریم نکرده و نفس انسان گوارا و خوشایندش میداند) بخورید و پا به پای اهریمن راه نیفتید (و به دنبال شیطان روان نشوید) بیگمان او دشمن آشکار شما است. او تنها شـما را به سوی زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد و (بدیها را در نظرتان میآراید و شما را وا میدارد بر) اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید (و با پیروی از اوهام و خرافات نادانسته به دنبال معبودهای باطل روان شوید و حلال را حرام، و حرام را حلال بشمار آورید). و هنگامی که به آنان گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید نه راه شیطان را). میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟) و مثل (دعوت کنندۀ) کسانی که کفر ورزیدهاند (و راه حقیفت و هدایت را ترک گفتهاند و کورکورانه به دنبال آباء و اجدادشان افتادهاند) همچون مثل کسی است که (چوپان گوسفندانی باشد و) آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند (و بدون اینکه حقیقت و مفهوم گفتار او را درک کنند، با اشارۀ او بیاراده سر به زیر اندازند و به این طرف و آن طرف بروند، کافران نیز) کران و لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمیکنند و نمیفهمند.
هنگامی که خداوند سبحان در بندهای گذشته روشن فرمود که او خدای یگانه است، و او آفریدگار یکتا است، و کسانی که بجز خدا، خداگونههائی برمیگزینند، همان چیز بر سر ایشان میآید که بر سر خداگونهها میآید... در اینجا مقرّر میفرماید که او روزیرسان بندگان خویش است، و او حلال و حـرام را برایشان مشخّص میدارد و تحلیل و تحریم تنها در دست او است... این نیز - چنانکه گفتیم - شاخهای از وحدانیّت الوهیّت بشمار است. چه آن جهتی که میآفریند و روزی میرساند همان جهت هم قانونگذاری مینماید و حرام میکند و یا حلال میسازد. بدین منوال قانونگداری با عقیده پیوند مییابد و از آن جدا ناشدنی است.
خداوند در اینجا به همۀ مردمان اجازه میدهد که آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه می باشد بخورند - مگر آنچه را که حرمت آن را برایشان روشن داشته باشد که معلوم شده و بعدها ذکر آنها میآید - و بدیشان فرمان میدهد که دستور را از خدا بگیرند چون فرمان خدا است که روشن میدارد که چه چیز حلال و چه چیز حرام است، و اینکه از اهـریمن چیزی در این باره نشنوند و نپذیرند و به دنبال او راه نیفتند، زیرا او دشمن ایشان است و بدین سبب کار نیک را پیش پای آنان نمیگذارد و ایشان را به نیکی فرمان نمیدهد بلکه ایشان را به بداندیشی و زشتکاری دستور میدهد، و بدیشان امر میکند که به اختیار خود چیزها را حلال و یا حرام سازند و از خدا در این باره فرمان نبرند و نترسند و چنین انگارند که آنچه خودشان میگویند شریعت خدا همان است... همانگونه که یهودیان چنین میکردند و مشرکان قریش چنین ادّعائی داشتند:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (١٦٩)
ای مردم از آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه است بخورید و پا به پای اهریمن راه نیفتید، بیگمان او دشمن آشکار شما است. او تنها شما را به سوی زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد و (شما را وا میدارد بر) اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید.
صدور چنین فرمانی مبنی بر احازۀ استفاده دادن و حلال کردن آنچه در زمین است - مگر حرام اندکی که نص قرآن آنها را بیان کرده است - نمایانگر آزادی این عقیده است، و از همنوائی آن با سرشت هستی و سرشت مردمان نشان دارد. چه خدا آنچه را که در زمین است برای مردم آفریده است، و لذا آنها را برایشان حلال نموده است، و قید و بندی بر آنها ننهاده است مگر آنکه کار خاصی و یا پا فرا نهادن از دائرۀ اعتدال و میانهروی سبب تحربم چیزی شده باشد. و لیکن مباح و آزاد بودن و بهرهمندی از چیزهای پاکیزۀ زندگی و پاسخگوئی به خواستهای فطرت بی کم و کاست و فشار و سختگیری جنبۀ عمومیّت و همگانی دارد... همۀ اینها تنها یک شرط دارد و آن اینکه مردم آنچه را که برای آنان حلال یا آنچه را که برای آنان حرام است فرمان آن را از سوئی دریافت دارند که از همان سو این روزی بدیشان میرسد. دیگر مردم نباید فرمان حلال و حرام را از الهامات شیطان دریافت دارند. زیرا شیطان دشمن آشکار آنان است و ایشان را به کار خیر و انجام خوبیها فرا نمیخواند و نیکیها را بدیشان نشان نمیدهد. بلکه آنان را جز به سوی بدی و زشتی فرا نمیخواند و ایشان را جز کفر و اهانت به خدا نمیآموزد و غیر از افتراء بر خدا و بدون تحقیق و یقین از قول خدا گفتن و جعل حقائق کردن، راهی پیش پای مردم نمیدارد.
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا).
هنگامی که به آنان گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید نه راه شیطان را) میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری).
حال فرقی ندارد اینان که مورد اشارۀ آیهاند مشرکانی باشند که چنین گفتاری از دهانشان بیرون میآمد هر زمان که به اسلام دعوت میشدند و از ایشان خواسته میشد که شرائع و شعائر و قوانین و عبادات خود را از اسلام برگیرند، و آنچه را که در جاهلیت بر آن خو گرفتهاند و مورد پسند و تأکید اسـلام نیست ترک گویند. یا اینان یهودیانی باشند که بر میراث عقیدتی آباء و اجدادشان پافشاری داشتند و نه کم و نه زیاد دین جدید را نمیپذیرفتند و پاسخی بدان نمیدادند... فرق نمیکند چه آنان و چه اینان باشند؛ چه آیه بر اینکه چیزی از امور عقیده جز از جانب خدا دریافت شود سخت میتازد، و به تندی تقلید کورکورانـه و بدون تدبّر و تفکّر را در کارهای عقیدتی مورد نکوهش قرار میدهد:
(أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ)؟ (١٧٠)
آیا اگر هم پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) . نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟. آیا اگر کار بدین صورت نیز بوده باشد، باز هـم بر پیروی از آئینی که پدران خود را بر آن دیدهاند پافشاری میورزند؟ پس این چه رکودی و جمودی و چه پیروی و تقلیدی است؟
از اینجا است که قرآن چنین شکل زشت حقیرانهای از آنان میکشد که درخور این تقلید و این جمود و رکود باشد، شکل چهارپای رها شدهای که آنچه بدو گفته میشود نمیفهمد، بلکه هر گاه چوپانش بر او فریاد زند صدایش را میشنود لیکن معنی آن را نمیداند. حتّی ایشان از این چهارپا هم گمراهترند، چه چهارپا میبیند و میشنود و داد میزند، ولی آنان کران و لالان و کورانند.
(وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ) (١٧١)
و مثل (دعوت کنندۀ) کسانی که کفر ورزیدهاند (و راه حقیقت و هدایت را ترک گفتهاند و کورکورانه به دنبال آباء و اجدادشان افتادهاند) همچون مثل کسی است که (چوپان گوسفندانی باشد و) آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند (و بدون اینکه حقیقت و مفهوم گفتار او را درک کنند، با اشارۀ او بیاراده سر به زیر اندازند و به این طرف و آن طرف بروند، کافران نیز) کران و لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمیکنند و نمیفهمند.
کران و لالان و کورانند. اگر گوشها و زبانها و چشمانی داشتند پیوسته در بیخبری نمیماندند و از آنها سود میبردند و به وسیلۀ بهرهگیری از آنها هدایت مییافتند و راه را از چاه تشخیص میدادند. گوئی چنین گوشها و زبانها و چشمانی به وظیفهای که برای آن آفریده شدهاند عمل نمیکنند، در این صورت انگار به آنان گوشها و زبانها و چشمانی داده نشده است.
این نهایت نکوهش از کسی است که اندیشۀ خویش را به کار نمیگیرد و سوراخها و راههای معرفت و هدایت را بر روی خود میبندد، و از مربوط به عقیده و شریف را از جائی دریافت نمیدارد که شایستگی آن را دارا است و امور عـقیده و شریعت باید از آنجا دریافت شود.
*
در اینجا خدا گفتار ویژهای را متوجّه کسانی میسازد که ایمان آوردهاند. برایشان خوردن چیزهای پاکیزهای را که روزی آنان کرده است مباح میکند و بدیشان میآموزد که در قبال نعمتهای نعمت دهنده شکرگزاری کنند. در ضمن آنچه را که بر آنان حـرام شده است روشن میدارد، و آن غیر از چیزهای پاکیزهای آنکه آنها را برایشان مباح نموده است. همچنین آن یهودیانی را که دربارۀ این چیزهای پاکیزه و محرّمات با مؤمنان به جدال میپردازند نکوهش میکند. چه این چیزهای حلال یا حرام در کتابهایشان موجود و در دسترسشان قرار دارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (١٧٢) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٧٣) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
ای کسانی که ایمان آوردهاید از چیزهای پاکیزهای که روزی شما ساخته ایم بخورید و سپاس خدای را به جای آورید اگر تنها او را پرستش میکنید. (آنچه را که مشرکان و یهودیان و دیگران حرام می دانند حرام نیست بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بـر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آن سر بریده شود) بر شما حرام کرده است، ولی کسی که مجبور شود ( به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد ) در صورتی که علاقمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست. بی گمان خداوند بخشنده و مهربان است. کسانی که آنچه را خدا از کتاب (آسمانی) نازل کرده است پنهان می دارند (یا دست به تأویل ناروا و تحریف می یازند) و آن را به بهای کم (و ناچیز دنیا) می فروشند، آنان جز آتش چیزی نمی خورند، (زیرا اموالی که از رهگذر کتمان آیات کتاب آسمانی و تحریف و تأویل ناروای حقائق رحمانی بدست میآید سبب دخول آنان به آتش دوزخ خواهد شد) و روز رستاخیز خدا (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان با عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد، و ایشان را عذاب دردناکی است. آنان کسانیند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش (مبادله و) خریداری کرده اند. چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند! (جای بسی شگفت است که شخص عاقل از موجبات عذاب خوشحال بوده و پیوسته در انجام زشتیها که انسان را به دوزخ می کشانند در تکاپو باشد). آن (عذابی که برایشان مشخّص گشته است به خاطر کفری است که نسبت به کتاب روا می دارند و در کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فرستاده است (و اصلاً شائبه بطلان بدان راه ندارد و ایشان به دروغ در تکذیب آن می کوشند یا پنهانش می دارند) و به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف می ورزند به دشمنانگی و دودستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
خداوند مؤمنان را به صفتی می خواند که ایشان را با خدای سبحان پیوند می دهد، و به آنان الهام میکند که قانون و شریعت را تنها از او دریافت دارند و حلال و حرام را تنها از او بخواهند و برگیرند. ایشان را متذکّر می گردد به آنچه روزی آنان کرده است و در نتیجه تنها او روزی رسان است و چیزهای پاکیزه ای را که بدیشان داده است برایشان مباح می سازد.بدین وسیله بدیشان می فهماند که هیچ چیز پاکیزه ای را از آنان منع نکرده است، و اگر چیزی را بر آنان حرام کرده باشد تنها بدان خاطر بوده است که ناپاک بوده است ، نه این که خواسته باشد که ایشان را از آن محروم سازد و بر آنان تنگ گیرد – حال آنکه خدا است که در آغاز باران نعمت را برایشان ریزان کرده است – همچنین خدا ایشان را متوجّه شکرگزاری می کند تا اگر می خواهند او را به یگانگی بستایند و بدون هیچگونه انبازی بپرستند و سپاسگزاری پیش گیرند. این نیز می رساند که شکرگزاری ، عبادت و طاعت است و خدا آن را از بندگان می پسندد و بدان خشنود است...همۀ اینها در یک آیه و آن هم با واژه های کم بیان شده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ) (١٧٢)
ای کسانی که ایمان آورده اید از چیزهای پاکیزه ای که روزی شما ساخته ایم بخورید و سپاس خدای را به جای آورید اگر تنها او را پرستش می کنید.
آنگاه خوردنیهای حرام را برایشان با نصّ صریح و مرزبندی آشکار به وسیلۀ عادات قصر (انّما) روشن و مشخّص می دارد:
(إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ).
(آنچه را که مشرکان و یهودیان و دیگران حرام می دانند حرام نیست بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آن سر بریده) شود بر شما حرام کرده است.
نفس سالم از مردار و همچنین از خون بیزار است. علاوه از اینکه علم پزشکی – بعداز مدّت زمان طولانی و درازی که از تحریم قرآن و پیش از آن تورات به دستور خدا می گذرد – ثابت کرده است که میکروبها و مواد مضرّی در جسم مرده و خون گرد می آید ، این را هم نمی دانیم که آیا علم پزشکی جدید مضرّات نهفته در آن دو را کاملاً بررسی و هویدا کرده است و یا اینکه علل دیگری برای تحریم در میان است که هنوز آنها را برای مردم کشف و برملا ننموده است. و امّا گوشت خوک، امروزه گروهی راجع بدان در جدال و ستیزند...خوک ذاتاً مورد نفرت سرشت پاک سالم است... از این گذشته خدا آن را از گذشته های بسیار دور حرام کرده است تا دانش انسانها بتازگی پرده از آن بردارد و کشف کند که در گوشت و خون و روده های خوک ، کرم بس خطرناکی است (کرم ریسمانی با تخمکهای کیسه دار آن). امروزه گروهی می گویند: وسائل پخت و پز جدید پیشرفته است، دیگر این کرمها و تخمکهای آنها منشأ خطری نیستند. زیرا نابودی آنها با گرمای زیاد و درجۀ حرارت بالائی که وسائل آشپزی جدید تولیدش می کند، حتمی و تضمین شده است... این جور مردمان فراموش می کنند که دانششان نیازمند قرنهای طولانی است تا آفت واحدی را بشناسد. آیا چه کسی میتواند رأی قاطعانه و باور حتمی داشته باشد بر اینکه آفات و مضرّات دیگری که تاکنون کشف نشده باشد در گوشت خوک موجود نیست؟ ایا چنین شریعتی که دهها قرن بر این دانش بشری پیشی جسته است درخور این نیست که بدان اطمینان کنیم و باور داشته باشیم و سخن نهائی را حوالۀ آن کنیم و قضاوت را بدو واگذاریم و آنچه شریعت اسلام حرام کـرد بر خود حرام کنیم و آنچه را که حلال کرد برای خود حلال بدانیم و متوجّه باشیم که چنین شریعتی از سوی خداوند حکیم ، آگاه آمده است؟
اما آنچه به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن رانده شده و جز به نام خدا به نام دیگران سر بریده شده است، بدین معنی است که صاحب آن حیوان از ذبح آن هدفش جز خدا بوده و کار به خاطر دیگران انجام پذیرفته باشد. که در این صورت گوشت آن حیوان حرام خواهد بود، نه به خاطر مرضی که بدان دچار بوده باشد، نه، بلکه تنها به خاطر اینکه قصدشان از آن جز ذات خدا بوده است. حرام بودن آن تنها به خاطر یک بیماری روانی است که با درستی اندیشه و سلامت دل و پاکی روح و خلوص نیّت و وحدت جهت منافات دارد... و لذا چنین چیزی ملحق به نجاست مادی و ناپاکی حقیقی است. با نگرش بدین معنی مشترکی که نجاست در بر دارد، این چنین حرامی از سایر محرّمات پیشین خود، به عقیده نزدیکتر و چسبیدهتر است. چه اسلام بر این بسی کوشا و حریص است که توجّه انسان به خدای یگانه و بیشریک باشد و قصد و هدفش جز او نباشد.
از اینجا رابطهای که حلال کردن و حرام نمودن در این آیهها با سخن گفتن از وحدانیّت خدا و رحمت او در آیههای پیشین دارد روشن میشود. چه پیوند ناگسستنی و نیرومندی میان اعتقاد به خدای یگانه و میان دریافت فرمان از خدا در امر تحلیل و تحریم و سائر امور شریعت است.
با وجود این، اسلام حساب ضرورتها و نـاچاریها را میکند، بدین سبب به هنگام ضرورت و ناچاری، چیزهای ممنوع را مباح و چیزهای حرام را حلال میسازد به آن اندازه که این ضرورتها را بر طرف کند و از حدود آنها فراتر نرود و تجاوز و تعدّی نشود:
(فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٧٣)
پس آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقهمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست. بیگمان خداوند بـخشنده و مهربان است.
این اساس کلی و قانون عامی است که در اینجا برای این محرّمات گذارده میشود. لیکن با اطلاق و آزادی آن درست خواهد بود که از مرز این محرّمات فراتر رود و جز اینها را در سائر جاها در برگیرد. پس اگر ضرورتی پیش آید و بدان سبب خطر مرگ در میان آید و انسان را وا دارد تا بدین محرّمات پناه ببرد، شخص مجبور میتواند این مضیقه را برطرف سازد. بدین معنی که در حدود نیاز از آن چیز حرام بخورد به آن اندازه که ضرورت موجود را از میان ببرد و بیشتر از آن تناول نکند. گر چـه دربارۀ موارد و مـواضـع ضرورت، اختلافات فقهی موجود است... آیا در مورد ضرورت قیاس صحیح است؟ یا منظور از آن، ضرورتهائی است که خدا آنها را با نصّ بیان فرموده است؟... دربارۀ مقداری که ضرورت با آن طرف میشود و ایا اندازۀ نیاز کدام است نیز اختلاف است. آیا مقدار مباح به هنگام احتیاج کمترین قدر ممکن است یا یک بار خوردن یا یک بار نوشیدن کامل؟... ما بدین اختلاف فقهی وارد نمیشویم... و این بیان در سایههای قرآن ما را بسنده است.
یهودیان پیرامون چیزهائی که قرآن آنها را حلال یا حرام داشته است بسی به ستیز پرداختند. چیزهائی بود که تنها برای یهودیان حرام بود و در سورۀ دیگری ذکر آنها رفته است:
(وعلى الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر ومن البقر والغنم حرمنا علیهم شحومهما إلا ما حملت ظهورهما أو الحوایا أو ما اختلط بعظم).
بر یهودیان، هر (حیوان) ناخنداری (که دارای سم یکپارچه باشد مانند شتر و درّندگان، و پرندگانی چون شترمرغ و غاز و مرغابی) را حرام کردیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهایشان را بر ایشان حرام نمودیم مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشاء و امعاء) قرار دارد و یا پیهها و چربیهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. (انعام / 146)
در صورتی که این چیزها برای مسلمانان حلال بوده و بدین سبب یهودیان با ایشان در مورد حلال بودن اینها مجادله میکردند. همچنین یهودیان با مسلمانان دربارۀ محرّماتی که در اینجا ذکر شده است راه ستبز میگرفتند گر چه در تورات این چیزها بر آنان نیز حرام بوده است... علّت ستیزشان بدین خاطر بوده که هدف آنان پیوسته گمانافکنی و شکّاندازی در صحّت و راستی اوامر قرآنی و صداقت وحی خدائی بودن آنها بوده است.
از اینجا است که می بینیم حملۀ تند و یـورش سـختی متوجّه کسانی میشود که آنچه را خدا از کتاب آسمانی نازل کرده است، پنهان میدارند:
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
کسانی که آنچه را خدا از کتاب (آسمانی) نازل کرده است پنهان میدارند (یا دست به تأویل ناروا و تحریف مییازند) و آن را به بهای کم (و ناچیز دنیا) میفروشند، آنان جز آتش چیزی نمیخورند، (زیرا اموالی که از رهگذر کتمان آیات کتاب آسمانی و تحریف و تأویل ناروای حقائق رحمانی بدست میآید سبب دخول آنان به آتش دوزخ خواهد شد) و روز رستاخیز خدا (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان با عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد، و ایشان را عذاب دردناکی است. آنان کسانیند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش (مبادله و) خریداری کردهاند. چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند! (جای بسی شگفت است که شخص عاقل از موجبات عذاب خوشحال بوده و پیوسته در انجام زشتیها که انسان را به دوزخ میکشـانند در تکاپو باشد). آن (عذابی که برایشان مشخّص گشته است به خاطر کفری است که نسبت به کتاب روا میدارند و در کتمان و تحریفش میکوشند) به سبب اینکه خدا کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فرستاده است (و اصلاً شائبۀ بطلان بدان راه ندارد و ایشان به دروغ در تکذیب آن میکوشند یا پنهانش میدارند) و به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف میورزند به دشمنانگی و دو دستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
نکوهش و سرزنشی که به سبب پنهان داشتن آنچه خدا از کتاب آسمانی نازل کرده است بیان شده است، مقصود از آن در وهلۀ اول اهل کتاب است. لیکن مدلول نصّ عام، شامل اهالی همۀ ملّتهائی می گردد که حقّی را که میدانند پنهان میدارند و با چنین کتمانی بهای کمی را به چن میآورند. این بهای کم ممکن است نفع شخصی باشد که بدان عشق میورزند و برای رسیدن به آن، حق را پنهان میدارند، و حق را قربانی مصالح خاصی میکنند که برای خود برگزیده و بدانها دل بستهاند. یا این بهای کم شاید همۀ دنیا باشد، که چون با آنچه از خشنودی خدا و رضایت الله و پاداش آخرت که از دستشان بدر میرود، مقایسه گردد، بهای کم و چیز بس ناچیزی است.
در فضای خوراکیهائی که حرام یا حلال شدهاند، قرآن دربارۀ چنین کسانی میگوید:
(مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ).
آنان جز آتش چیزی در شکمهای خود نمیخورند. چنین بیائی، هماهنگساز صحنه در رونـد گفتار است. گوئی آنچه راکه از بهای کتمان و بهتان میخورند، آتشی است در اندرون شکمهایشان. و گویا ایشان آتش میخورند. چنین آتشی حقیقت دارد آنگاهکه در آخرت وارد آتش میگردند، ناگهان آتش لباس ایشان و خوراک آنان میشود و بیرون و درون پیکرشان را فرا میگیرد.
پاداش آنچه از آیات خدا پنهان داشتهاند این است روز رستاخیز خدا آنان را رها ساخته و بدیشان مرحـمت و توجهی نکند، و ایشان را به دست خواری و پستی و ننگ و بدنامی میسپارد تا در آن غوطه خورند و حسرت برند. تعبیریکه قرآن را از این ویـلان و رهاسازی و خواری و خفت و ذلت دارد چنین است:
(وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ)
خدا روز رستاخیز (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان بـا عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد.
برای مجسّم نمودن رهاکردن و ترکگفتن، در شکـلی که به حسّ و شعور بشری نزدیـک باشد و ذهن انسانها بتواند آن را فهمکند، اینگونه از آن سخن رفته است: نه سلامی نهکلامی، و نـه توجه و اهتمامی، و نه پاکسازی و بخشایشی در میان است.
(وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ) (١٧٤)
و ایشان را است عذاب دردناکی.
تعبیر شکلکش و الهامبخش دیگری، چنین است:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ)
آنان کسانیید که گمراهی را با هدایت (الهی) و عذاب را با آمرزش مبادله و خریداری کردهاند.
گوئی معاملهای استکه در آن هدایت را میپردازند و گمراهی را دریافت میدارند. و در آن آمرزش را میدهند و شکنجه را میگیرند... چه معاملۀ زیانبارانه و کودکانهای است. چه هدایت بدیشان داده شده بود ولی ترکش گفتند وگمراهی را دریافت داشتند، و آمرزش بدیشان بخشیده شده بود، لیکن رهایش کردند و شکنجه را برگزیدند.
(فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ) (١٧٥)
پس چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند!
چه اندازه زیاد تحمّل و شکیبائی در برابر آتشی دارند که خود آن را مصرّانه
گزیدهاند وآگاهانه به سوی آن میروند.
وای از این ریشخندیکه طول صبر و فزونی شکیبائی آنان را در بنابر آتش مینمایاند و ایشان را به باد تمسخر میگیرد.
این پاداشی استکه مزد درخور زشتیگناه است. گناه پنهان داشتن کتابی که خدا آن را نازل فرموده است تا برای مردم گفته شود و در میانشان پخش گردد، و در زندگی حقیقی انسانها بر روی زمین تحقّق یابد و پیاده شود، و برنامه و قانون و شریعت و طریقت آنان باشد. پس هرکه آن را پنهان دارد در حقیقت از میدان عملی به دورش داشته و بیکارهاش گذارده است. در صورتی کهکتاب خدا حقّانیّتی استکه آمده است تا در زندگی نـقش فعّالانهای داشته باشد وکارگر واقع شود:
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ )
آن (عذابی که برایشان مشخص گشته است به خـاطر کفری است که نسبت به کتاب روا میدارند و در کتمان و تحریفش میکوشند) بـه سبب اینکه خدا کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فـرستاده است (و اصلاً شائبۀ بطلان بدان راه ندارد).
هرکه به سوی آن برگردد، هدایت را در بر میگیرد، و با حق و حقیقت همراه و سازگار مـیشود، و با مردمان راهیافته همنوا و راهیان میگردد، و با سرشت هستی و قانون اصیل جهان دمساز و همراز میشود.
(وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف میورزند، به دشمنانگی و دودستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
دشمنانگی با حق، دشمنانگی با قـانون فطرت، دشمنانگی در میان خود، دشمنانگی با وجدان و ضمیر خویشتن... در حقیقت هم این چنین بودند و همیشه نیز خواهند بود. هر ملّتی همکه دربارۀ کتاب آسمانی خود اختلاف ورزد و همۀ احکام آن را مراعات ندارد و تفرقهها پیکرۀ او را پراکنده و پاره پاره سازد، به چنین کسانی میپیوندد... این وعدۀ خدا است که در همۀ ادوار زمان و میان همۀ اقوام بشری تحقّق مییابد. و ما در این سالی که در آن زندگی میکنیم، واقعاً مـصداق آن را میبینیم.
*
سرانجام در آیۀ واحدی، پایههای راستین ایـمانی، و پایههای رفتار راستین ایمانی را بنا مینهد، و صفت راستگاران پرهیزگار را روشن و مشخّص میدارد:
(لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
اینکه (به هنگام نماز) چهرههایتان را به جانب مشرق و مغرب کنید نیکی (تنها همین) نیست (و یا ذاتاً رو کردن به خاور و باختر، نیکی بشمار نمیآید) بلکه نیکی (کردار) کســی است کـه به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایـمان آورده باشد، و مال (خود) را با وجود علاقهای که بدان دارد (و یا به سبب دوست داشت خدا، و یا با طیب خاطر) بـه خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و واماندگان در راه و گدایان دهد و در راه آزادسازی بردگان صرف کند، و نماز را بر پا دارد، و زکات را بپردازد، و (نـیکی کردار کسانی است که) وفا کنندگان به پیمان خود بوده هنگامی که پیمان بندند، و (به ویژه کسانی نیکند و شایستۀ ستایشند که) در برابـر فقر (و محرومیّتها و بیماری و زیان و ضررها) و به هنگام نبرد شکیبایند (و استقامت میورزند) اینان کسـانی هستند که راست میگویند (در ادّعای ایمان راستین و جویانی اعمال نیک) و به راستی پرهیزگاران (از عذاب خدا با دوری جستن اژ معاصی و امتثال اوامر الهی) اینانند.
قول راجح این استکه میان این بیان و میان تغییر قبله و جدالهای درازیکه پیرامون آن بر پا شده بود رابطه و پیوند است. قبلاً سخن از حکمت تغییر قـبله رفت. اکنون روند گفتار به بیان حقیقت بزرگی میرسدکه پیرامون این قضیّه و سائر قضایا و مسائل جدال برانگیزی دور میزند که یـهودیان آنـها را پیرامـون ظواهر مناسک و عبادات به راه میانداختند و حه بسا پیرامون خود این امور نیز غوغا بپا مـیکردند و راه جدال پیش میگرفتند.
هدف از تغییر قبله و به طورکلّی آداب و رسـوم عبادات، این نیست که مردمان چهرههای خویبثن را به جانب خاور و باخترکنند... این روکردن چه به سوی بیتالمقدّس باشد و چه به سوی مسجدالحرام... هدف اصلی نیکی - هر نوع نـیکیای که باشد - آد(اب و رسوم ظاهری نیست. چه شکل و نـمای بیرونی به تنهائی و بدون تأثیری که در دل دارد و بدون اثریکه در رفتار زندگی میگذارد، نیکی را تحقّق نمیبخشد و خوبی را بوجود نمیآورد... بلکه نیکی در اصـل، اندیشه و فهم وکردار و رفتار است. اندیشهای است که در دل فرد و جامعه اثر خود را نمایان میسازد. کرداری استکه در زندگی فرد و جامعه اثر خود را جلوهگر میدارد. رو به جانب مشرق و مغرب نمودن، ایـن حقیقت عمیق را بسنده نیست... خواه چنین روکردنی به سوی این قبله باشد یا آن قبله، یا در سلام نمازرر به راست و چپکردن، یا در تمام حرکات ظاهری که مردم در آداب و رسوم دینی خود مراعات سدارند، هیچیک ذاتاً همۀ نیکی نبوده و منظور اصلی خوبی نمیباشد:
(وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ )
ولیکن نیکی (کردار) کسی است که به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایمان آورده باشد.
این است آن نیکیایکه مرکز تجمّع همۀ خوبیها است... پس باید در این صفات چه ارزشهائی نهفته باشدکه چنین وزنی در ترازوی خدا دارد؟ آیا ارزش ایمان به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کـتابهای آسمانی پیغمبران چقدر باید باشد؟ ایمان به خدا نقطه تحوّلی در زندگانی بشریّت استکه در آن زندگیشان از بندگی نیروهای پراکنده و اشیاء گوناگون و اعتبارات مختلف به سوی بندگی یگانۀ خدا تغییر مسیر پیداکرده و در این یگانه پرستی استکه روح انسان از هرگونه بندگی آزاد میگردد و آن را اوج میدهد و به فراسوی هر چیز و هر اعتباری میرساند... همچنین ایمان به خدا نقطۀ تحوّلی است از هرج و مرج به سوی نظم و ترتیب، و از پراکندگی به سوی یک جهتی و راه راست و روان الهی. چه این بشریّت بدون ایـمان به خدای یگانه، نه راه راستی را برای خود مییابد و نه هدف ثابت و درستی خواهد داشت، و نه نقطۀ اتّکائی را پیدا خواهد کرد تا با تلاش وکوشش و برابری و برادری پیرامون آن گرد آید، به همان شکلیکـه همۀ هستی پیرامون نقطۀ مرکزی جمع است و با نسبتها و پیوندها و هدفها و رابطههای معیّن و روشنی بهکار خود مشغول است.
ایمان به روز رستاخیز عبارت است از ایمان به دادگری مطلق الهی در دادن پاداش و پادافره، و اینکه زندگی انسانها بر روی کرۀ زمین یاوه و بیهوده و بدرن حساب وکتاب نیست. نه هرج و مرجی درمیان است و نه کارهای جهان بینظم و ترتیب در جریان است، و اینکه پاداش خوبی از میان نمیرود هر چند به ظاهر دیده شود که در اینکرۀ خاکی درخت نیکی به بار نـشیند و نیکوکار پاداش نبیند.
ایمان به فرشتگان بخشی از ایمان به غیب استکه غیب هم دوراهۀ جدائی میان فهم و شعور انسان و میان ادراک و احساس حیوان، و میان جهان بینی انسان دربارۀ این هستی و تصوّر و برداشت حیوان از این جهان است، انسانی که ایمان به فراسوی محسوسات دارد ، و حیوان که در چهارچوب محسوسات خود گرفتار و زندانی است و از آن پا فراتر نمی گذارد.[5]
ایمان به کتاب و پیغمبران ، عبارت است از ایمان به همۀ رسالتهای آسمانی و به همۀ پیغمبران ، و ایمان به یگانگی بشریّت ، و یگانگی خدای مردمان ، و یگانگی دین آنان ، و یگانگی راه و روش خدائی ایشان .
داشتن چنین احساسی دارای ارزش بس والائی در نحوۀ فهم و ادراک مؤمنان است که وارث پیغمبران و رسالتهـای الهی هستند.
آیا ارزش دادن مال و دارائی - با رجود دوست داشت آن و افتخار بدان - به خویشاوندان و یتیمان و تهیدستان و در راه واماندگان وگدایان و بندگانیکه با آنان عقد کتابت شده است چیست؟
ارزش آن، آزادی از بند آز و تنگچشمی و ناتوانی و خودخواهی است. آزادی روح از شـهوت مالپرستی استکه دستها را از خرج و انفاق باز میدارد و دل و درون را از آسایش میاندازد و ارواح را ازگشت و گذار باز میگیرد و از آن سلب آزادی میکند. دادن مال دارای ارزش روانی است که نصّ قرآنی راجع به دوست داشت دارائی، بدان اشاره دارد. همچنین دارای ارزش شصری است، بدین معنیکه انسان دست بکشد و جان برکند از مال و ثروتی که دوست میدارد، آن هم نه از ارزان و کم بهای آن و یا از آلوده و نـاپاک آن، بلکه از آنچه ارزشمند و تمییز و عزیز است. در نتیجه انسان ازبندگی مال و ثروت آزاد میشود، بندگیای که نفسها را خوار میسازد و سرها را به زیر مـیانـدازد. انسان از زندان آز نیز آزاد میشود. چه آز استکه گردنهای افراشتۀ مردان را خمیده و خوار مـیکند.
بخشش مال دارای ارزش انسانی بزرگی در حسـاب اسلام استکه پـیوسته مـیکوشد انسـان را از بند وسوسههای نفس و آز و ضعف آن آزاد سازد پیش از آنکه بکوشد او را از خارج در محیط جامعه و روابط و پیوندهای آن، آزاد کند. حه اسـلام معتقد است که بندگان نفس، بندگان مردمند، و آزادگان نفس از قید و بند شهوات، سرافرازان جامعهها هستند... گذشته از همۀ اینها بخشش مال دارای ارزش انسانی در محیط جامعه و میان مردمان است... چنین همبستگی با خویشاوندان، جوانمردی نفس و بزرگمنشی خـانوادگی، و وابستگیهای خویشاوندی را تحقّق میبخشد. خانواده هم نخستین هستۀ جامعه است، از اینجا استکه پیش از چیزهای دیگر ذکر سگردد و چنین عنایت و توجّهی بدو میشود.
دادن مال به یتیمان نشـان از تـعاون و همبستگی و ضمانت اجتماعی میان بزرگان وکوچکان جامعه، و میان نیرومندان و ضعیفان دارد، و خلائی را پر میسازد که برای یتیمان به سبب از دست دادن نگاهداری و سـرپرستی والدین به وجود آمده است. همچنین خردسالان بیسرپرست ملّت را از ویلانی و پراکندگی محفوظ می دارد و نمیگذارد به چنگ اهریمن بیفتند و در معرض تباهی قرارگیرند وکارشان به جائی کشد که بر جامعهای که بدیشان نیکی نکرده و در حفظ و مواظبت آنان نکوشیده و به حالشان توجّهی ننموده است برشورند و دست به انتقام زنند و برای آن بلائی شوند.
بخشش مال برای درماندگانی که دستشان به دهانشان نمیرسد و درآمد چندانی ندارندکه با آن، زندگی خود را اداره کنند، با وجود این مینشینند و برای حفظ ابرو به گدائی برنمیخیزند - حفظ شخصیت و احترام آنان است و ایشـان را از هلاکت میرهاند، و احساس میکنند که در محیط جامعۀ اسلامی بیسرپرست و فریادرس نیـستند، بلکه از ضمانت اجتماعی و مدد و یاری دولت اسلامی برخوردارند که در آن کسی ویلان و سرگردان به حال خود رها نمیشود و عضوی از اعضاء آن ضائع و هدر نمیرود.
دادن مال به واماندۀ در راه -کسی که از دارائـی و خانوادۀ خویش بریده و بدور مـانده است - واجب است، تا از او به هنگام سختی دستگیری شود، و در وقتی که در راه وامانده است و دستش به خانه وکاشانه و مال و دارائی خود نمیرسد کمک و یاری شود و احساس کند که انسانیّت یک خانواده بیش نیست و همۀ انسانـها اعضاء آن هستند، همۀ کرۀ زمین یک میهن است، هر جا رود خانۀ او است، و دارائی دیگران همچون دارائی او است، همگان خویشاوند او و همه جا محل آسایش وی است.
بخشش مال، برای گدایان یاری و رفع نیازمندیها و درمان درد فقر ایشان است، وکمک مالی به آنان از گدائیکردنشان که اسلام دشمن آن است جلوگیری میکند. چه در اسلام کسی که به اندازۀ نیاز خود داشته باشد یا بتواند کاری را پیدا کند، نباید گدائی کند، بلکه دین او بدو فرمان میدهد که کار کند و گدائی نکند و قناعت پیشه نماید وگدائی پیشه نسازد. کسی گدا نباید باشد مگر اینکه نتواند کار بکند و چیزی هم نداشته باشد٠٠٠ بخشش مال به بندگانی که با ایشان عقد کتابت شده است، وسیلۀ آزادی کسی میگردد که علیه اسلام شمشیر کشیده و بر ضدّ آن به حمل اسلحه مبادرت وزریده است و گرفتار آمده است وکار بدش او را به بندگی کشانده است. کمک به او سبب میشود کـه حرّیّت و انسانیّت بزرگوارانه و ارزشمند خویش را باز یابد. این نصّ قرآنی وقتی تحقّق مییابد که یابنده خریداری و آزاد گردد و یا مال و دارائی به بنده ای داده شود تا وجه آزادی خویش را به آقایش که با او عقد کتابتکرده و بر سر مبلغی توافق نموده است بپردازد و یا مبلغی را به آقایش بدهد که در برابر آن بندۀ دیگری همچون او را آزاد نموده است تا آزادی خویشتن را باز یابد. اسلام آزادی بنده را همان لحظهای اعلام میدارد که بنده در آن خواستار آزادی خود شود، و در همان وقت و ساعت اسلام درخواست عـقد کتابت با او را داشته و آن را الزامی میداند. بدین معنیکه باید مبلغی از مال در راه آزادی وی پرداخت گردد. از همین لحظه،کار او در برابر اجرت است و مزد کار برای او در نظر گرفته میشود، و از زمرۀ مستحقّان زکات بشمار میآید و دادن مال دیگری بدو غیر از اموال زکات نیز نیکی محسوب میگردد... همۀ اینها بدان خاطر استکه بنده برای حرّیّت خود بکوشد و جهتکسب آزادی بشتـابد.
و اقـامۀ نماز؟ آیا ارزش اقامۀ نماز در حولانگاه نیکیای که مرکز خوبیها و سردفتر خـیرات است چیست ؟
اقامة نماز چیزی جدا از روکردن به سوی خـاور و باختر است. نمازگزاردن عبارت است از توجّه انسان به خدای خود با تمام وجود از لحاظ ظاهر و باطن و جسم و عقل و روح. نماز خواندن تنها حرکات و نرمشهای ورزشی بدن نیست، و تنها توجّه صوفیانۀ روح هـم نمیباشد. چه نماز اسلامی بیانگر چکیده تصوّر بنیادین اسلام از زندگی است. اسلام انسان را پیکر واحدی سرشته از جسم و عقل و روح میشناسد، و هیچگونه تناقض و تعارضی میان تلاش این نیروهای تشکیل دهندۀ بدن نمیبیند، و سعی او بر این نیست که جسم را سرکوب کند تا روح آزاد گردد، زیرا این سرکوبی برای آزادی روح ضرورت ندارد. از اینجا استکه اسلام بزرگترین عبادت خود را نماز قرار داده است تا مظهر تلاش نیروهای سهگانه باشند و همۀ آنها پیوسته و هماهنگ رو به سوی آفریدگار خود کنند. اسلام نماز را به قالب قیام و رکوع و سجود ریخته است تا حرکت بدن حاصل شود. و نماز را توأم با قرائت و تفکّر و اندیشه دربارۀ معانی و مبانی کرده است تا تلاش خرد تحقّق یابد. و آن را با توجّه و انقیاد همراه ساخته است تا تلاش روح پیدا آید... همۀ این نیروها در یک وقت به تلاش برمیخیزند.
اقامۀ نماز بدین نحو، یادآور کلّی اسلام از زنـدگی است،که در هر رکعت و در هر نـمازی، این اندیشه تحقّق مییابد و نمودار میگردد. دادن زکات؟... دادن زکات مالیات اجتماعی اسلام استکه خدا آن را حقی برای فقراء در اموال اغنیاء کرده است. به حکم آنکه خداوند صاحب مال است، و او استکه آن مال را برابر قرار داد خود به مالکیّت فرد درآورده است و یکی از شروط این قرارداد الهی دادن زکات است. دادن زکات، در اینجا بعد از دادن مال - با وجود دوست داشت آن - بهکسانیکه آیه قبلاً به طور اطلاق آنان را بر شمرده بود، آمده است. اینکار اشاره به این داردکه صرف مال در چنین راهـهائی، جانشین زکات نمیگردد، و زکات هم جایگزین آنها نمیشود... بلکه زکات مالیات واجبی است، و انفاق و بخشش مال، کار اخـتیاری و آزادانهای است... و نیکی جز با انجام هم این وهم آن اتمام نمیپذیرد، و هر دوی آنها از زمرۀ پایههای نگهدارندۀ اسلام بشمارند. اینکه قرآن بعد از انفاق و بخشش مال، زکات را جداگانه ذکر کرده است تا نمایانگر این باشد که زکات فریضۀ ویژهای است که انفاق و بخشش مال، آن را ساقط نمیسازد و عوض آن بشمار نمیآید، و زکات نیز جایگزین انفاق و بخشش مال نمیشود و انسان را از آن بینیاز نمینماید.
و وفاء به عهـد؟ وفای به عهد نشانۀ اسلامیّت است و اسلام سخت بر آن حرص و جوش دارد، و قرآن بسیار آن را تکرار میدارد، و علامت و نشانۀ ایمان و آدمیّت و نیکوکاریش میشمارد. وفاء به عهد برای تشکیل فضائی لبریز از اطمینان و آرامش توأم با پیوستگی افراد وگروهها و ملّتها و دولتها، ضروری است. وفاء به عهد و پیمان با خدای رحمان، در سر لوحۀ امور قرار دارد. هرکه از این نشان بیبهره باشد، ترسان و پریشان خواهد زیست و پایبند هیچ وعدهای نخواهد بود و هیچ نوع پیمانی را مراعات نخواهد کرد و به کسی اطمینان نخواهد داشت. اسلام در امر وفای به عـهد چه با دوستان خود و چه با دشمنانش به طور یکسان به بلندائی رسیده استکه بشریّت در تمام تـاریخ خود بدانجاگام ننهاده است، و اگر هم قدم گذارده باشد تنها در سایۀ ندا و راهنمائی اسلام بوده است.
و بردباری در برابر فقر و محرومیتها و بیماری و زیان و ضررها و به هنگام نبرد؟... چنین شکیبائی نفس را پرورش و پیرایش میدهد و به گونهای او را آماده میسازد که در برابر هر بلائی افروخته و شعلهور نگردد و از کوره بدر نرود، و در رویاروئی با هر فاجعهای به آتش حسرت نسوزد، و در برابر سختی به زانو درنیاید و هراسـان از پای نیفتد. بلکه باید صبر جمیل و خویشتنداری و وارستگی و ایسـتادگی داشت تا پردههای فروهشتۀ ابر تاریک و وحشتزای بلا پاره پاره شود و از آسمان زندگی بکوچد و بدور رود، و خداوند به دنبال سختی و ناخوشی، فراخی و خوشی آورد. امید به خدا و اطمینان بدو و اعتماد بر او، باید فضای زندگی را پرکند. لازم است ملّتی که سرپرستی بشریّت بر عهدۀ او است، و پخش عـدل و داد میان مردمان و اصلاح حال آنان در سراسر زمین، وظیفۀ او است، برای غلبه بر دشواریها وگرفتاریها و ناهمواریهای راه با بهرهوری از بردباری در برابر فـقر و محرومیّتها و بیماری و زیان و ضررها و نبردها، و شکیبائی کردن به هنگام شدائد و درماندگی و تنگدستی، و صبر نمودن در وقت کم وکاست، و صبر به هنگام جهاد و محاصره، و صبر در هر حال و احـوالی، خود را آمـاده سـازد تا بتواند با استقامت و اطمینان و اعتدال به وظائف سنگین و سترگ خود اقدام کند و نقش مشخّص خویش را در صحنۀ حیات اداء نماید.
روند گفتار چنین صفتی را آشکار میسازد... صفت بردباری و شکیبابی در هنگام تنگدستیها و محرومیّتها و بیماریها و زیان و ضررها و جنگ و نبردها... چنین صفتی را با ذکر واژۀ (صابرین) به رشتۀ عبارتی میکشد که دلالت بر اختصاص دارد. چه صفتهای پیش از آن، همه مرفوع بوده لیکن (صابرین) بنابر اختصاص منسوب است و تقدیر آن چنین است: ( وَ أَخُصُّ الصّابِرینَ ) بردبادان را ویژگی میدهم. این امر از توجّه خاصی برخوردار است و در بیان صفات نیکی دارای ارزش است... نگرش ویـژهای است که صابران را برجسته و آشکارا میدارد و آنان را از سایرین جدا و ممتاز می سازد، و این نشانه را از میان نشانههای ایمان به خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی و پیغمبران، و بخشش مال - با وجود دوست داشت آن - و خواندن نماز و دادن زکات و وفای به عهد، ویژگی میبخشد... این امر میرساندکه مقام صابران بس عظیم است و صفت صبر در ترازوی خدا بسی ارزشمند و چشمگیر است و چشمان همگان را متوجّه خود میسازد[6].
بدین منوال یک آیه، اصول اعتقاد را با وظائف نفس و مال، یکجا گرد میآورد و آنها را به مجموعۀ تـجزیه ناپذیر و واحد یکپارچه و ناگسیختهای تبدیل میسازد. برای همۀ اینها عنوان یگانهای را بـرمیگزیند که (نیکی) با (جنگ خوبی) و یـا چنانکه در بعضی از روایات آمده است (ایمان) نام دارد. حق را باید گفت که این آیه، چکیدۀ کاملی از جهانبینی اسلامی و مبادی روشن مترقّیانۀ اسلامی است و بدون آن اسلامی بر جای نمیماند.
از اینجا استکه پیرو آیه برای کسانی که چنین صفاتی داشته باشند، اینگونه است:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
آنان کسـانی هستند که راست میگویند (در ادعّـای ایمان راستین و پـیجوئی اعمال نیک) و به راستی پرهیزگاران (از عذاب خدا با دوری گرفتن از معاصـی و امتثال اوامر الهی) اینانند.
آنان کسانی هستندکه با پـروردگار خود در اسلام خویش راست میگویند، و در ایمان و اعتقادشان راست میگویند، و در برگردان این ایمان و اعتقاد به معانی واقعی زندگی و پیادهکردن معتقدات درونی در جهان واقعیّات بیرونی، راست میگویند.
و آنان به راستی پرهیزگارانی هستندکه از پروردگار خود میترسند و بدو میپیوندند و وظیفۀ خویش را نسبت به او با آگاهی و فروتنی و عشق و علاقه به جای می آورند.
بیائیم ما از دیدگاه این آیه به افقهای بلندی بنگریم که خدا میخواهد مردمان را با روش والا و راست و روان خود بدانجاها برساند... سپس به مردمانی بنگریمکه از این راه و روش دوری میگزینند وکنارهگیری میکنند، و با آن به جنگ برمیخیزند و دشمنانگی آن و هـمۀ کسانی را به دل میگیرند که ایشان را برای پیروی از چنین راه و روشی فرا میخوانند... از دیدن این مناظر انگشت حیرت به دندان میگزیم و از غم دست بر دست میزنیم، و همان چیزی را خواهیم گفت کـه خداونـد سبحان فرموده است:
(یا حسرة على العباد )!
دردا و حسرتا بندگان را!
آنگاه نگاه دیگری بیندازیم تا در پرتو آن، چنین درد و حسرتی از دل بدر شود و آن پرتو امید استواری است به خدا، و اطمینان داشتن به نیروی این راه و روش الهی است که سست و لرزان نمیگردد، و چون به آینده مینگریم بالای افق، آرزو چهره مینماید و امید تابان و رخشان دل میگشاید، و ما را امیدوار میکند به اینکه بناچار این بشریّت باید بعد از رنجهای زیـاد و تحمّل سختیهای فراوان به سوی این راه و روش والای بلند بالا برگردد و به این افق روشن چشم بـدوزد... و خدا یاری دهنده است.
[1]تقصیل این، به هنگام سخـن از فریضۀ حج در جای مناسب خود در روند سوره خواهد آمد.(مؤلف)
[2]به تفسیر آیه های سورۀ بقره در جزء اول مراجعه شود.
[3]به تفسیر آیههای «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ... تا: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتُ مِنْ رَبّهِمْ وَ رَحْمَة » در درس گذشتۀ این جـزء، مراجعه شود.