ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سوره ی بقره آیهی 157-153
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (١٥٣) وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ (١٥٤) وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (١٥٥)الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (١٥٦) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ).(١٥٧)
به دنبال روشن نمودن قبله، و جدا سازی و امتیاز بخشی ملّت مسلمان با اعطاء شخصیت ویژه خویش که با حقیقت جهان بینیش نیز همخوانـی داشته باشد، نخستین رهنمود برای این ملتی که از شخصیت خاص و وجود ویژهای برخوردار است، این ملتی که ملت میانهرو و گواه بر مردم بشمار است، نخستین رهنمود برای چنین ملتی کمک گرفتن از بردباری و نماز بود تا با یاری آن در برابر سختیهای این وظیفۀ خطیری که بر دوش دارد قد خم نکند و به زانو درنیاید و بر مشکلات راه فائق آید. همچنین میبایست چنین ملت مسلمانی آن آمادگی را به هم رساند که بتواند برای فداکاریهائی آماده گردد که این وظیفۀ خطـیر ایجاب میکند، از قبیل شهادت شهداء، زیان جانی و مالی،کمبود میوهها، ترس و گرسنگی، تحمّل دشواریها و گـرفتاریها و خوف و فزعهای جهاد برای استقرار قانون و برنامۀ خدا در میان جانها و بردن آن به میان مردمان و رساندن به گوش جهانیان تا برابر آن زندگیکنند و در میان خود استوارش دارند.
از سوی دیگر پیوند دلهای این ملت با خدا، و خالصانه دل بدو دادن و تنها سر بندی به آستان او سائیدن، و برگشت دادن همۀ امور بدو، تمام اینها محض رضایت خدا و رحمت و هدایت الله بوده، و این خود پـاداش بزرگی برای دل با ایمانی است که پی به ارزش چنین پاداشی میبرد.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (١٥٣)
ای کسانی که ایمان آوردهاید از بردباری و نماز (در برابر حوادث سخت زندگی) کمک بگیرید. بیگمان خدا با بردباران است.
«صبر» در قرآن خیلی تکرار میگردد و بسی از آن نام میرود. این نیز بدان سبب است که خدای بزرگوار میداند جهت ماندگاری بر راه راست کوشش زیـادی لازم است تا در برابر جاذبهها و دافعههای گوناگون استوار ماند و نیروی فراوانی که وظیفۀ تبلیغ دعوت خدا در زمین خواهان آن است تا با یاری گرفتن از آن در برابر سکندریها و گردنهها، شکیبا بود، و توان میخواهد که نفس بتواند اعـصاب آرام و پیوسته، و نیروهای آماده و آراسته داشته باشد، و در درون شو و بیرون شو کارها، بیدار و هوشیار باشد... باید در همۀ اینها بردباری داشت... صبر در انجام طاعت، صبر به وقت دوری از گناهان، صبر به هنگام جهاد و بیکار با دشمنان خدا، صبر در برابر انواع کلکها و نیرنگها، صبر در برابر کندی پیروزی، صبر به وقت دوری از خانه و کاشانه و فرزندان و یاران جانانه، صبر در برابر باطل باد در غبغب انداخته و خویشتن را آما سانده و بزرگ نمایاننده، صبر بر قلت یار، صبر بر رنج راه دراز پر خار، صبر به هنگام دلتنگی و اندرون به پـیچ و تاب افتادن، صبر به وقت سرگشتـگی و سردرگمی عقل و ضمیر، صبر بر سنگینی دشمنانگی دشمنان، و صبر بر درد و سوز روگردانی دیگران...
آنگاه که مقصد به طول میانجامد و کوشش دشوار میگردد، صبر سستی میپذیرد یا از میان برمیخیزد، و این وقتی خواهد بود که توشه و کمکی موجود نباشد. از اینجا است که خداوند نماز را با صبر همراه میسازد. چه نماز چشمهای است که نمیخشکد و توشهای است که پایان نمیگیرد. چشمهای است که طاقت و توان را تازه میگرداند، توشهای است که دل را توشه میبخشد، در نتیجه آن ریسمان صبر درازا میگیرد و پاره نمیگردد. آنگاه خدا بر صـبر، خشنودی و شادی و آرامش و اعتماد و یقین را میافزاید.
برای انسان فانی ضعیف که عمر و توان محدودی دارد، لازم است با ابر قدرت خداوندگاری پیوند حاصل کند، و از آن یاری گیرد. وقتی که تاب و توان از نیروهای محدود انسان تجاوز نماید، آنگاه که نیروهای پلید پنهان و آشکار رو در روی او میایستند، آنگاه که توان پایداری بر راه، میان هول دادن شهوتها و برانگیختن خواستها، بر او سنگینی میکند، آنگاه که راه بر او به درازا میکشد و در عمر محدودش شکاف فراختر و با هدف فاصله بیشتر میگردد و چون مینگرد میبیند که هنوز به چیزی دست نیافته است و سر در پردۀ خاک کشیدن نزدیک گشته است، و خورشید عمر آهنگ غروب کرده است و او به چیـزی نـرسیده است، هنگامی که بدی را چـاق و چله و خوبی را لاغر و پژمرده مییابد، و میبیند که نوری در افق و نشانهای بر سر راه نیست... اینجا ارزش نماز نمایان میشود... نماز رابطۀ مستقیم میان انسان فانی و نیروی باقی است. نماز میعادگاه گزیدهای است برای رسیدن قطرۀ دور افتاده به سرچشمهای که نمیخشکد. نماز کلید گنجی است که انسان را دارا و بینیاز میکند و سودمند میافتد و فزونی میگیرد. نماز رها شدن از حد و مرز واقعیت دنیای کوچک زمینی و گام نهادن به پهنۀ واقعیت جهان بزرگ آسمانی است. نماز همچون نسیم و باران و سایه در گـرمای نیمروز است. نماز دست نوازشگری است برای دل خسته و رنجدیده... بدین سبب بود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم هنگامی که دچار دشواری میشد میفرمود:
( أرحنا بها یا بلال ).
ای بلال، ما را آسوده کن.
و هنگامی که کاری او را اندوهناک و پریشان حال مینمود، بسیار نماز میخواند تا پیوند با خدا را افزون کند.
این روش اسلامی روش عبادت است. عبادت هـم در اسلام رمزهائی دارد. از جمله آن رمزها اینکه عبادت توشۀ راه و مدد روح و صفای دل است. هر جا گه مشکلی باشد، عبادت کلید مشکل گشای دل است و نرم نرمک و شادمانه و شیرینکارانه، شربت تـلخ رنج و مشقت را میخوراند و گوارا میدارد... هنگامی کـه خداوند بزرگوار محـمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم به عهده گرفتن نقش بزرگ و پر رنج و سنگین ییغمبری ندا داد بدو فرمود:
)یا أیها المزمل قم اللیل إلا قلیلا . نصفه أو انقص منه قلیلا . أو زد علیه ورتل القرآن ترتیلا . . إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا).
ای لباس به خود پیچــیده (و آمادۀ انجام نماز گشته، ای پیغمبر، برای ادای نماز) شب به پاخیز و به نماز بایست مگر اندکی (از شب) نیمهای از آن، یا اندکی از نیمه بکاه یا بر نیمه بیفزا، (حدود 1 یا ٣ شب به نماز خواندن بـپرداز). قرآن را بخوان خواندنی (آرام و از روی اندیشه)... ما گفتار سنگینی را (که اوامر و نواهی و تکالیف سخت قرآن است) بر تو فرو خواهیم فرستاد.
آمادگی برای گفتار سنگین و تکلیف سخت و نقش بزرگ، عبارت است از شبخیزی و خواندن قرآن از روی تفکّر و تدّبّر... عبادت است که دل را میگشاید و پیوند را استوار میدارد و کار را ساده میسازد و نور افشانی میکند و باعث دلداری و آرامش و آسایش و اطمینان میشود.
بدین علّت است خدا مؤمنان را اینجا که در آستانۀ دروازههای سختیهای بزرگ قرار گرفتهاند، متوجّه صبر و نماز مینماید... آنگاه به دنبال این توجّه دادن ادامۀ سخن چنین است که :
(إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ) (١٥٣)
بیگمان خدا با بردباران است.
خدا با ایشان است... آنان را پشتیبانی مینماید... پابرجایشان می دارد... تقویتشان میکند و همدمشان میگردد، و ترکشان نمیکند تا راه را تنها طی کنند، و ایشان را به نیروی محدودشان و توان ضعیفشان وانمیگذارد بلکه آنان را کمک میکند آنگاه که توشۀ ایشان پایان مییابد. ارادۀ آنان را تازه میگرداند آنگاه که راه بر آنان بدرازا میکشد... خدا در سر آغاز آیه، ایشان را با آن ندای دوست داشتنی بانگ میزند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید.
و آن نداء را با این دل و جرأت دادن شگـفت پـایان میدهد:
(إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ) .
بیگمان خدا با بردباران است..
احادیث دربارۀ صبر فراوان است، برخی از آنها را ذکر مینمائیم که با روند قرآنی اینجا مناسبت دارد. روندی که راجع به آماده ساختن مردم مسلمان برای حمل بار سنگینی است که بر دوش ایشان نهاده شده و باید به وظیفۀ خود عمل نمایند و نقش خویش را ایفاء کنند:
از خبّاب پسـر ارتّ رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است: در حالی که رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم در زیر سایۀ کعبه نشسته و بر عبای کتانی راه راه خود تکیه زده بود، از ناجوری احوال و کجمداری روزگار و سختیهای بیشمار، به شکوه و ناله پرداخیم و بدو عرض کردیم که آیا برایمان طلب کمک و یاری نمیفرمائی؟ آیا برایمان دعا نمیکنی؟ فرمود:
(قد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فی الأرض , فیجعل فیها , ثم یؤتى بالمنشار , فیوضع على رأسه فیجعل نصفین , ویمشط بأمشاط الحدید :"ما دون لحمه وعظمه , ما یصده ذلک عن دینه . . والله لیتمن الله تعالى هذا الأمر حتى یسیر الراکب من صنعاء إلى حضرموت فلا یخاف إلا الله , والذئب على غنمه , ولکنکم تستعجلون).
بیش از شما کسانی بودهاند که ایشـان را میگرفتند و گودالی برایشان در زمین حفر میکردند و آنان را در آنجا میگذاشتند. آنگاه ارّه را میآوردند و بر سرشان قرار میدادند و به دو نیمشان میکردند... و غیر از گوشت و استخوانشان (اعم از رگ و پی...) با شانههای آهنین شانه میگردید، و این کار ایشان را از دین و آئینشان باز نمیداشت. به خدا سوگند، خدا بیگمان این امر (دین اسـلام) را به اتمام میرساند تا بدانگونه که سوار از صنعاء به حضرموت میرود و جز از خدا، و جز از گرگ که بر گوسفندانش حملهور شود، از چیزی نمیترسد، ولی شما شتاب میورزید.[1]
از ابن مسعود رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است:
(کأنی أنظر إلى رسول الله [ ص ] یحکی نبیا من الأنبیاء علیهم السلام , ضربه قومه فأدموه , وهو یمسح الدم عن وجهه , وهو یقول:" اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون ) .
گوئی به رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم مینگرم و او دارد دربارۀ پیغمبری از پیغمبران - علیهم السلام - سخن میگوید که قوم آن پیغمبر، او را زده و خون آلوده نموده بودند، و او در حالی که خون را از پیشانی خود پاک میکرد میگفت: خداوندا قوم مرا ببخش چه ایشـان نمیفهمند.[2]
یحیی پسر وثاب از پیر مردی از اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین روایت نموده است که فرموده است:
(المسلم الذی یخالط الناس ویصبر على أذاهم خیر من الذی لا یخالطهم ولا یصبر على أذاهم) .
مسلمانی که با مردم میآمیزد و در برابر آزارشان شکیبائی میورزد، بهتر از کسـی است کـه با مردم نمیآمیزد و در برابر آزارشان شکیبائی نمیورزد. [3]
*
اکنون که مسلمانان در مدینه رو به سوی پیکار سختی آوردهاند تا قانون خدا را در زمین استقرار بخشند و نقش خویش را به آن اندازه که خدا مقدّر فرموده است، ایفاء کنند، و میخواهند پرچم پیکار به دستشان داده شود و آن را در راه سخت و دراز به حرکت درآورند...
بدین هنگام قرآن ایشان را از لحاظ روحی آمادگی میبخشد، و اندیشۀ ایشان را دربارۀ آنچه در اثنای این پیکار رخ میدهد از قبیل جاذبهها و دافعهها و قربانیها و فداکاریها و دردها و رنجها، راست و استوار میدارد، و معیارهای درستی را بدیشان میدهد تا بتوانند با بهرهگیری از آنها ارزشها را دقیق و صحیح در این پیکار دراز بسنجند:
(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ) (١٥٤)
به کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده مگوئید، بلکه آنان زندهاند، و لیکن شما (چگونگی زندگی ایشان را) نمیفهمید.
در پهنۀ پیکار حقّ، شهدائی نقش زمین میشوند. شهدائی در راه خدا جان خود را فدا میکنند. کشتگانی عزیز و گرامی، و کشتگانی بزرگوار و پاک طـینت، خویشتن را قربانی اسلام میکنند - چه کسانی که قدم در راه خدا میگذارند، و آنان که روح خود را در پیکار حق قربانی میدارند، چنین کسانی عادةً بزرگوارترین دلها و پاکیزهترین روحها و پاکترین نفسها هستند اینگونه مردمان که در راه خدا کشته میشوند مـرده نیستند، بلکه زندهاند. پس درست نیست که دربارۀ ایشان واژۀ «مردگان« بکار رود. صحیح نخواهد بود که از نظر حسّ و شعور مرده بشمار آیند و با لب و زبان، مرده بر ایشان اطلاق شود. بیگمان برابر گواهی خدای بزرگوار زندهاند. پس بناچار باید زنده باشند.
آنان در ظاهر امر و مطابق آنچه چشم میبیند، کشـه شدهاند. ولی حقیقت مرگ و حقیقت زندگی را این نگاه سطحی ظاهری روشن نمیدارد... نشانۀ نخستین مرگ، بیکارگی و گمگشتگی و گسیختگی است... چنین کسانی که در راه خدا کشته میشوند، کارگر بودنشان در راه یاری حقی که به خاطر آن کشته شدهاند کارگر بودن مؤثّری است، و اندیشهای که به خاطر آن کشته شدهاند با خون ایشان سیراب میگردد و امتداد مییابد، و تأثیر شهادتشان به آنان که بعد از ایشان زنده میمانند قوّت میبخشد و ادامه پیدا میکند. پس چنین کسانی پیوسته عنصر فعّال و مدافع مؤئّری در دگرگون کردن زندگی و مسیر دادن بدان هستد، و این صفت نخستین زندگی است. پس ایشان اوّلاً با این اعتبار واقعی در دنیای مردم زندهاند. ثانیاً ایشان در پیشگاه خدایشان نیز زندهاند یا با این اعتبار، و یا به اعتبار دیگری که از ماهیّت آن بیخبریم، و خبر دادن خدای تعالی در این باره ما را بسنده است:
(أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ) .
زندگانند و لیکن شما نمیفهمید.
زیرا ماهیّت این چنین زندگی فراتر از عقل و فهم بشری ناقص محدود ما است، ولی ایشان زندهاند.
زندگانند، و از اینجا است که شسته نمیشوند همانگونه که مردگان شسته میشوند، و با همان جامههائی که در آن شهید شدهاند، دفن میگردند. چه شستن به خاطر پاک کردن پیکر مرده است و ایشان پاکیزهاند چون حیات دارند. و جامههای زمینی، جامههای گورشان نیز میباشد، زیرا ایشان هنوز زندهاند.
زندگانند، این است کشته شدنشان بر اهل و عـیال و دوستان و یاران سخت نیست. زندگانند و در زنـدگی اهل و عیال و دوستان و یاران شرکت مـیورزند. زندگانند، لذا دوریشان بر دلهای مردمانی که پس از ایشان بر جای ماندهاند، سنگینی نمیکند و کار برایشان دشوار نمیشود و عظمت فداکاری، آنان را به هراس نمیاندازد.
دیگر اینکه علاوه بر زنده و گرامی بودنشان در پیشگاه خدا، بالاترین مزد و کاملترین پاداش را نیز دریافت میدارند:
در صحیح مسلم آمده است:
(إن أرواح الشهداء فی حواصل طیور خضر تسرح فی الجنة حیث شاءت ثم تأوی إلى قنادیل معلقة تحت العرش , فاطلع علیهم ربک إطلاعة . فقال:ماذا تبغون ? فقالوا:یا ربنا . وأی شیء نبغی وقد أعطیتنا ما لم تعط أحدا من خلقک ? ثم عاد علیهم بمثل هذا . فلما رأوا أنهم لا یترکون من أن یسألوا قالوا:نرید أن تردنا إلى الدار الدنیا فنقاتل فی سبیلک حتى نقتل فیک مرة أخرى - لما یرون من ثواب الشهادة - فیقول الرب جل جلاله:إنی کتبت أنهم إلیها لا یرجعون).
ارواح شهداء در چینهدانهای پرندگان سبز رنگی است سه در بهشت هر جا که بخواهند آزادانه میگردند و میخورند سپس به قندیلهائی که در زیر عرش آویزانند برمی گردند. پروردگار تو بر ایشان نگاهی میاندازد و بدیشان میگوید: چه چیز میخواهید؟ خواهند گفت: ای خدای ما، چه چیز بخواهیم؟ تو که چیزهائی به ما عطاء فرمودهای کـه به کسی از بندگانت ندادهای. سپس همچون سخنی را تکـرار میفرماید. وقتی که میبینند به حال خود واگذارده نمیشوند و مرتب از ایشان در این باره خواسته میشود، میگویید: میخواهیم که ما را به سرای جهان برگردانی تا در راه تو بجنگیم تا آنگاه که بار دیگر در راه تو کشته شویم - این درخواست به سبب (عظمت) پاداش شهادت است که میبینند - پس پروردگار بزرگوار میفرماید: من مقرر و واجب داشته ام که مردمان به سرای جهان باز نمی گردند از انس رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:
(ما أحد یدخل الجنة یحب أن یرجع إلى الدنیا , وله ما على الأرض من شیء . إلا الشهید , ویتمنى أن یرجع إلى الدنیا فیقتل عشر مرات , لما یرى من الکرامة ).
کسی نیست که وارد بهشت شود و بخواهد به دنیا برگردد، هر چند که آنچه بر زمین است بدو داده شود. جز شهید که میخواهد به دنیا برگردد تا ده بـار (= بارها) کشـته شود، این به علت بزرگداشت و مقام شامخی است که میبیند[4].
ولی این شهداء زنده چه کسانی هستند؟ اینان کسانیند که کشته میشوند «در راه خدا »... تنها در راه خدا، بدون شرکت در هیئت و نظام و هدف و غایتی مگر به خاطر خدا و محض رضایت الله. تنها در راه آن حقیقتی کشته میشون دکه خدا فرو فرستاده است. تنهـا در راه آن روش و قانونی کشته میشوند که خدا به وجودش آورده است. تنها در راه آن دینی کشته میشوند که خدایش برگزیده است... تنها در این راه، نه راه دیگری و نه زیر شعار دیگری، و بدون شرکت دادن هرگونه هدفی و شعاری... در این باره قرآن و حدیث بسی سخت گرفتهاند، تا آنجا که نباید در نفـس آدمی جز خدا باشد و شبهه و خطوری بدان راه یابد...
از ابوموسی رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم سؤال گردید دربارۀ مردی که به خاطر شجاعت، یا برای خویشتنداری، و یا از روی ریاکاری میجنگد،که آیا کدامیک از اینها در راه خدا است؟ فرمود:
(من قاتل لتکون کلمة الله هی العلیا فهو فی سبیل الله ).
هر که بجنگد تا دین خدا برتری گیرد، چنین کسی در راه خدا به پیکار خاسته است[5].
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: مردی گفت: ای رسول خدا، مردی میخواهد در راه خدا جنگ کند ولی (نهانی) در اندیشۀ مال اندوزی و کالای دنیوی است (آیا پاداش او چگونه خواهد بود؟)، فرمود: «لا أََجْرَله» او را پاداشی نیست. آن مرد سه بار سخن خویـش را تکرار کرد. هر بار در پاسخ بدو میفرمود: «لا أَجْرله» او را پاداشی نیست. آن مرد سه بار سخن خویش را تکرار کرد. هر بار در پاسخ بدو می فرمود: «لا أجرَ لَهُ » اور را پاداشی نیست. [6]
هم از او رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم فرموده است:
(تضمن الله تعالى لمن خرج فی سبیل الله . لا یخرجه إلا جهاد فی سبیلی وإیمان بی وتصدیق برسلی . . فهو علی ضامن أن أدخله الجنة أو أرجعه إلى مسکنه الذی خرج منه نائلا ما نال من أجر أو غنیمة . والذی نفس محمد بیده , ما من کلم یکلم فی سبیل الله إلا جاء یوم القیامة کهیئته یوم کلم , لونه لون دم وریحه ریح مسک . والذی نفس محمد بیده لولا أن أشق على المسلمین ما قعدت خلاف سریة تغزو فی سبیل الله عز وجل أبدا . ولکن لا أجد سعة فأحملهم , ولا یجدون سعة فیتبعونی ویشق علیهم أن یتخلفوا عنی . والذی نفس محمد بیده لوددت أن اغزو فی سبیل الله فأقتل , ثم اغزو فأقتل , ثم اغزو فأقتل ).
خداوند بزرگوار ضمانت کسی را که در راه او خارج میشود بر عهده گرفته است. چنانچه چیزی جز جهاد در راهم و ایمان به من و تصدیق نمودن پیغمبرانم، او را بیرون نیاورده باشد... چنین کسی را ضمانت مینمایم که او را به بهشت وارد سازم یا او را به منزلی که از آن بیرون آمده است برگردانم در حالی که به اجر و غنیمت لازم هم رسیده باشد. به آن کسی سوگند کـه روح محمد در ید اختیار او است، هیچ جراحتی نیست که در راه خدا پدید آمده بـاشد مگر اینکه در روز رستاخیز همسان روزی که جراحت دست داده است نمایان میگردد، رنگ آن رنگ خـون است و بوی آن بوی مشک. به آن کس سوگند که روح محمد در ید اختیار او است اگر رنج و سختی برای مسلمانان فراهم نمیآوردم هرگز از هیچ دستۀ سپاهیانی که در راه خدای بزرگوار میجنگیدند عقب نمیماندم، و همراه ایشان میگشتم. و لیکن توانائی تجهیز و تهیۀ وسیلۀ سواری ایشان را ندارم، و ایشان نیز توانائی تجهیز و تهیۀ وسیلۀ سواری خویش را ندارند تا به دنـبال من روان شوند، و بر ایشان هم سخت خواهد بود که نتوانند به پای من برسند، و به آن کسی سوگند که روح من در ید اختیار او است دوست دارم که در راه خدا بجنگم تا کشته شوم، و باز هم (زنده شوم و) بجنگم تا کشته شوم، و دیگر باره زنده شوم و بجنگم تا کشته شوم.[7]
آری این چنین کسانی شهیدند. چنین کسانی در راه خدا بیرون میروند، و چیزی جز جهاد در راه او و ایمان بدو و باورمندی به پیغمبرانش، ایشان را بیرون نمیبرد. رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم از یک جوان ایرانی که به جهاد مشغول بود ناپسند دانست که در صحنۀ پیکار ایرانیگری خود را بیان دارد و به نژاد خویش افتخار ورزد و ببالد:
از عبدالرحمن پسر ابو عقبه روایت شده است که او از پدرش (که غلام آزاد شدهای بود از اهالی ایران) روایت نموده است که گفته است: با پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگ احد شرکت داشتم. مردی از مشرکین را ضربهای زدم و گفتم: بگیرش، من غلامی ایرانیم. پس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به من نگریست و گفت:
(هلا قلت:و أنا الغلام الأنصاری؟ إن ابن أخت القوم منهم , وإن مولى القوم منْهُمْ).
آیا بهتر نبود که میگفتی: من غلامی انصاریم؟ بیگمان پسر خواهر قوم از ایشان است، و شک نیست که غلام قوم جزو آنان است[8].
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از او نپسندید که به صفتی جز صفت نصرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم متصف گردد و تحت عنوانی جز عنوان نصرت این دین بجنگد... این است جهاد، و تنها در آن شهادت خواهد بود، و زندگی از آن شهیدان است...
*
آنگاه روند گفتار دربارۀ آرایش جنگی برای رویاروئی با رخدادها به پیش میرود، و از ارجگذاری و راست اندیشی نسبت به حقیقت رخدادها سخن به میان می آید:
(وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ )(156)
قطعاً شما را بـا برخی از (امور، همچون) ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها، آزمایش میکنیم، و مژده بده به بردباران، آن کسانی که هنگامی که بلائی بدانان میرسد میگویند: ما از آن خدائیم و به سوی او باز میگردیم.
لازم است که نفسها را با بلا و مصیبت پرورش کرد، و باید تصمیم بر پیکار حقّ را با ترسها و سختیها، و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها آزمود... چارهای از چنین آزمونی نیست تا مؤمنان رنجهای عقیده را بپذیرند و عقیده به همان اندازه در پیششان عزیز شود که برایش رنج بردهاند. عقائد کم بهائی که پیروانشان در راه آنها رنجها به جان نخریدهاند، دست کشیدن از آنها در نخستین برخورد، برایشان دشوار نخواهد بود. چه رنجها اینجا همان بهای روانیی است که با پرداخت آن، عقیده در قلوب پیروانش گرامی و ارزشمند میشود پیش از اینکه در قلوب دیگران ارج و منزلتی به هم رساند. هر اندازه در راهش درد بکشند و آزار ببیند، و هر اندازه به خاطرش بذل جان کنند، در پیششان عزیزتر و بر آن آزمندتر خواهند شد. همچنین دیگران نیز ارزش آن را میفهمند آنگاه که ببینند پیروانش در راهش بلاها را به جـان خریدارند و بر تحمّل بلاها شکیبائی دارند... در این وقت است که به خود میگویند: اگر عقیدهای که اینان دارند بهتر و بالاتر از این بلاهائی نبود که در راهش آنها را به جان پذیرا میشوند، چنین بلاهائی را نمی پذیرفتند و بر آنها شکیبائی نمیورزیدند... بدین هنگام است که دشمنان آن عقیده دگرگون میشوند و در بارهاش به بررسی میپردازند و ارزشش مینهند و به سویش کشیده میشوند... آن وقت یاری خداوند فرا میرسد و فتح و پیروزی دست میدهد و مردم دسته دسته به دین خدا در می آیند.
بلاها باید باشد تا پیروان عقیده، آبدیده و نیرومند گردند. چه سختیها نیروهای نهفته و اندوختۀ درون را بکار میاندازند. و در دل سوراخـها و دریچههائی میگشایند که مؤمن در نفس خود بدانها پی نمیبرد مگر زیر پتکهای سخت بلاها و رنجها. ارزشـها و سنجشها و جهانبینیها هم جز در فـضای محنتها و دردهائی که پردۀ تاریکها را از چشمان میزدایند و زنگ دلها را پاک میدارند، راست و درست و دقیق نمیگردند.
از همۀ اینها مهمتر، پایۀ همۀ اینها، تنها به خدا پناه بردن است آنگاه کـه پایگاهها و تکیهگاهها همه لرزان میشود، و تصوّرات و اوهـام پراکنده از دل رخت برمیبندند و دل از اعیار خالی میگردد و تنها به خدا میپردازد، و پایگاهی جز پایگاه او نمییابد. در این لحظه است که پردهها کنار زده میشود و بینش درون، بازگشته فراخی میگیرد و افق تا دیده کار میکند روشن میشود... چیزی جز خدا وجود نداشته و نیروئی جز نیروی پروردگاری در میان نخواهد بود... قدرت تنها قدرت او و اراده تنها ارادۀ او بوده و جز آستانۀ او پناهی یافته نمیشود... بدین هنگام روح با حقیقت واحدی که جهانبینی درست بر آن بنیاد میگردد تماس مییابد.
نص قرآنی، روح را بدین نقطۀ بالای افق میرساند:
(وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (١٥٥) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) (١٥٦)
مژده بده بردباران را. آنان که چون مصیبتی بدیشان میرسد میگویند: ما از آن خدائیم و بـه سوی او برمیگردیم.
ما از آن خدائیم... همۀ ما... هر آنچه در چهارچوب وجود ما است... همۀ وجودمان و شخصیّتمان... از آن خدا است... و رجوع و برگشتمان در هر کاری و در هر شدن و گشتنی به سوی او است... تسلیم شدن... تسلیم مطلق... تسلیم آخرین پناه بردنی که از برخورد رویاروئی با حقیقت یگانه، و دریافت مستقیم جهانبینی درست، سرچشمه می گیرد.
اینان بردبارانند... کسانی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگوار بدیشان از جانب بخشایشگر ذوالجلال مـژده میرساند... اینان همان کسانیند که بخشایشگر ذوالجلال قرب و مکانت ایشان را به پاداش صبر جمیل، در پیشگاه خود اعـلان میفرماید:
(أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ) (١٥٧)
آنان (همان بردباران با ایمانی هستند که) الطاف و رحمت و احسان و مغفرت پروردگارشان شامل حال آنان میگردد، و به راستی ایشان راه یافتگان (به جادۀ حق و حقیقت و طریق خیر و سعادت) هستند.
الطاف و بخشایش از سوی پروردگارشان آنان را در بر می گیرد...
ایشان را با چنین الطاف کریمانه و مغفرت بخشایشگرانهای تا آن مقامی بالا میبرد که در سهم پیغمبرش که خود و فرشتگانش بر او صـلوات و درود میفرستند، شرکت میدهد... این چه مقام بزرگ و محترمی است... حه مرحمت سترگ و شگفتی است... شهادت از سوی خدا بر اینکه گمان آنان راه یافتگانند... هر یک از این امور، واقعاً عظیم و عجیب است...
بگذریم... لازم است لحظهای در برابر این سخن پایانی راجع به آرایش رزمی صف اسلامی بایستیم و بدان نگاه کوتاهی بیفکنیم. آرایش رزمی در برابر سختیها و دشواریها، شهادت و کشتن، گرسنگی و ترس زیان مالی و جانی، و کم و کاست ثمرات و غلّات. آرایش رزمی و آمادگی جنگی برای شرکت در پیکار دراز و سختی که توأم با تکالیف عظیم و رنجهای فراوان است.
خداوند همۀ اینها را در کفّهای میگذارد، و در کفّۀ دیگر تنها کاری را مینهد... و آن الطاف و بخشایش و رحمت است و اینکه این چنین کسانی راه یافتگانند... او در اینجا بدیشان وعدۀ استقرار و دستیابی به سرزمینی را نمیدهد، و در اینجا بدیشان وعدۀ غنائمی نمیدهد، و در اینجا بدیشان وعدۀ چیزی جز مغفرت و رحمت خدا و شهادت در راه خود را نمیدهد... خدا این جماعت را برای کاری آماده میساخت که بسی بزرگتر از خودشان و بسی بزرگتر از زندگیشان بود. بدین سبب بود که ایشان را از هر هدفی و از هر مقصدی و از هر خواست و آرزوی بشری - حتّی آرزوی پیروزی عقیده - دور و برکنار میکرد. آنان را از هر شائبهای بدور میداشت که چنین خلوص مطلق نسبت بدو و عبادت و طاعت او و دعوت به سـوی او را مکدّر میساخت... میبایست به راه خود ادامه دهند و به چیزی جز رضایت خدا و مغفرت و مرحمت او چشم ندوزند و جز به گواهی خدا دربارۀ خود مبنی بر اینکه ایشان راه یافتگانند نیندیشند... این هدف است، و این معبد است، و این میوۀ شیرینی است که دلهایشان تنها عاشق و شیدای آن است... و امـا آنچه را که پروردگارشان سوای این، از قبیل پیروزی و دستیابی به سرزمینها و تصرّف نواحی، نصیبشان میگرداند از آن ایشان نیست، بلکه متعلّق به دعوت و رسالت خدا است که آنان وظیفۀ تبلیغ آن را بر عهده گرفته و پرچم آن را بر دوش میکشند.
ایشان را در مغفرت و رحمت و گواهی خدا پاداشی است. پاداشی در برابر قربانی جان و صرف مال و فدا کردن میوهها دارند. و پاداشی در مقابل ترس و گرسنگی و سختی دارند، و پاداشی هم در برابر کشتن و شهید شدن... کفّۀ ترازو با چنین عطایی رجحان و برتری مییابد، چه چنین عطایی در ترازو سنگنتر از هر عطای دیگری است. بالاتر از پیروزی و فراتر از شکوه و قدرت و استقرار در سرزمینها است. و برتر از شفای سینهها از کینهها و از لذّت انتقام است.
این است همان پرورشی که خدا صف مؤمنان را بر آن پرورده است تا ایشان را چنین آمادگی شگفتی بخشد، و این است همان روش خدائی در پرورش کسانی که میخواهد ایشان را از میان همۀ مردم برگزیند و خاص خود و دعوت و دین خویش گرداند.
[1] بخاری و ابوداود و نسائی آن را روایت نمودهاند.
[2] شیخین (مسلم و بخاری)، آن را روایت کردهاند.
[3] ترمذی آن را روایت نموده است.
[4]مالک، و شیخین (مسلمو بخاری) آن را روایت نمودهاند.
[5] مالکو شیخین آن را روایت نمودهاند.
[6] ابوداود آن را روایت کرده است.
[7] مالک و شیخین آن را روانت نمودهاند.
[8] ابوداود آن را روایت کرده است.