سورهی بقره آیه 152-142
سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٤٢)وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّهیوَسَطًا لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیدًا وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهیالَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ وَإِنْ کَانَتْ لَکَبِیرَهیإِلا عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ (١٤٣)قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهیتَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (١٤٤) وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَهیمَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَهیبَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (١٤٥)الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (١٤٦)الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (١٤٧)وَلِکُلٍّ وِجْهَهیهُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَمَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٤٨)وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٩)وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّهیإِلا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (١٥٠)کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَه وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (١٥١)فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ (١٥٢)
*
میتوان گفت گفتار این درس مربوط است به مسالهی تغییر قبله، و اتهامات و نارواهائی که دور و بر آن را احاطه داده است، و دسیسه و نیرنگهائی که یهودیان بدین مناسبت در صف مسلمانان به راه انداخته و پراکنده کردهاند، و دروغپردازیها و سخنان نادرستی که ایشان در این باره ساخته و پرداختهاند، و چارهجوئی و زدودن آثار این هذیانها و یاوهها و نارواها از صفحهی دل مسلمانان و به طور عام پاکسازی و گندزدائی صف مسلمانان از اینگونه دسائس و شوائب.
درباره مسالهی تغییر قبله یک روایت قطعی در دست نیست. همچنین در قرآن نیز چیزی یافته نمیشود که به تفصیل تاریخ آن را روشن نموده باشد. آیات ویژهای که در اینجا آمده است مربوط به تغییر قبله از بیتالمقدس به کعبه است و چنینکاری در مدینه پس از سپری شدن ١٦ یا ١٧ ماه بعد از هجرت انجام گرفته است.
ممکن است به اختصار از مجموع روایات متعلق به این حادثه چنین استنباط کرد که مسلمانان در مکه از هنگام واجب شدن نماز رو به کعبه میکردند - هر چند در این باره نص قرآنی در دست نیست - ولی بعد از هجرت، خدا به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمان داده تا رو به بیتالمقدس نماز ایستند. البته چنین فرمانی به صورت آیات قرآنی نبوده است. لیکن سرانجام دستور قرآنی شرف صدور یافته است و آن را منسوخ نموده است:
(فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَکُمْ شَطْرَهُ)
پس رو به جانب مسجد الحرام کن، و (ای مومنان) در هر جا که بودید روهای خویشتن را (به هنگام نماز) به جانب آن کنید.
به هر حال رو به جانب بیت المقدس - قبلهی اهل کتاب اعم از یهودیان و مسیحـیان -کردن و به نماز ایستادن، سبب شد که یهودیان آن را علتی برای بزرگبینی و سرییچی خود از پذیرش اسلام بنمایند. چه در مدینه شایع کردند که گرایش محمّد و آنان که با اویند به قبله ایشان به هنگام نماز، دلیل بر این است که دین ایشان دین راستین و قبلهی آنان قبله حقیقی است، و اینکه ایشان اصیلند، و محمد و یاران او را سزد که به دین ایشان درآیند و دیگر آنان را به پذیرش اسلام فرا نخوانند.
در همین وقت برای مسلمانان عرب نیز رو به بیتالمقدس به نماز ایستادن سخت دشوار و بسی بر دوش آنان سنگینی میکرد. آن مسلمانان عربی که در جاهلیت عادت داشتند احترام بیتالحرام را بالا ببرند و آن را بزرگ بدارند و کعبه و قبله خویش نمایند. هنگامی که از یهودیان چنین تفاخر و نازشی شنیدند و دیدند که آن را حجتی بر ایشان میگیرند و بدان میبالند، کار بر آنان سخت دشوار شد و سوز درد و رنج فزونی گرفت.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صلی الله علیه و سلم رو به آسمان میکرد و برای رعایت ادب با خدا، با زبان حال نه زبان قال، از پروردگار خویش میخواست که او را در این امر به نحوی رهنمون گردد که رضایت و خشنودی آفریدگاری را در بر داشته باشد.
به دنبال آن قرآن نازل گردید و به آنچه در سینهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در جوش و خروش بود، پاسخ گفت:
(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَکُمْ شَطْرَهُ).
ما رو گرداندن تو را به سوی آسمان میبینیم (و پیام آرزوی قلبی تو را جهت نزول وحی در مورد تغییر قبله دریافت میداریم) پس تو را به سوی قبلهای متوجه میسازیم که از آن خشنود خواهی شد، و لذا رو به سوی مسجدالحرام کن، و (ای مومنان) در هر جا که بودید روهای خویشتن را (به هنگام نماز) به جانپ آن کنید.
روایتها چنین میگویند که: این حادثه در ماه شانزدهم یا هفدهم هجری رخ داده است، و هنگامی که مسلمانان فرمان تغییر قبله را شنیدند به نماز ابستاده بودند. بـعضیها در نیمهی نماز بودند و برابر فرمان در اثنای نماز رو به جانب مسجدالحرام کردند و نماز را رو به قبله جدید تکمیل و به پایان بردند.
در این هنگام بوق وکرنای یهودیان به صدا درآمد و از اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم و گروه مسلمانان از قبله ایشان روی بگردانند و اینکه آنان دلیل و حجتی را از دست بدهند که در بزرگبینی و عظمت نمائی خویش از آن سود میبردند و بدان تکیه میکردند و با بهرهمندی از آن مسلمانان را در ارزشمندی دینشان به شک و تردید میانداختند، سخت بهم برآمدند و این بسی برایشان سنگن آمد. با شتاب به تلاش افتادند و در میان صفوف مسلمانان و در دلهای ایشان بذر شک و گمان و دودلی و پریشانی راجع به اصل قیادت و پیشوائی و اساس عقیده و ایمان پراکندند. به مسلمانان میگفتند: اگر در گذشته رو به بیتالمقدس کردن باطل بوده است، بیگمان در طول این مدت نمازتان هدر رفته است. و اگر نمازتان درست بوده است، رو کردن فعلی به مسجدالحرام باطل است و به نماز ایستادنتان رو بدان به طور کلی ضائع و پوچ است... و در هر حـال چنین نسخ و تغییر دستورات یا آیات، از جانب خدا سرچشمه نمیگیرد و به فرمان او انجام نمیپذیرد، و این دلیل بر آن است که محمّد از سوی خدا وحی دریافت نمیدارد!
اندازهی ستبری تودهی چرک و زنگی را که چنین یورشی در قلوب مسلمانان و در صف اسلامی بر جای نهاده و بر هم انباشته بود وقتی درمییابیم که به آن مقدار از آیات قرآنی که درباره این موضوع نازل شده است، مراجعه کنیم و از آغاز نزول آیهی:
(مَا نَنسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنسِهَا...).
آیهای را منسوخ نمیداریم یا آن را فراموش نمینمائیم (مگر اینکه)...
به بعد کـه دو درس کامل را در جزء اول به خـود اختصاص داده است، و نیز این درس در این جزء را در مدنظر گرفته و وارسی کنیم و تاکیدها و توضیحها و تحذیرهائی را که در پایین به هنگام بررسی تـفصیلی نص قرآنی خواهد آمد، از نظر بدور نداریم و با دقت مطالعه نمائیم.
هم اینک سخنی درباره حکمت تغییر قبله، و تعیین قبله ویژهای برای مسلمانان تا بدان رو کنند و به نماز ایستند خواهیم داشت. چنین مسالهای رخداد سترگی در تاریخ تودهی مسلمان بود، و آثار مهمّی در زندگی آنان داشت... تغییر قبله نخستین بار از کعبه به بیتالمقدس یک حکمت و قاعدهی تربیتی در برداشت که آیهای در این درس بدان اشاره دارد:
(وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ).
قبلهای را که بر آن بودی، قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسـی بر پاشنههای خود میچرخد (و به عقب برمیگردد و آنگاه صف مومنان و بیدینان از هم جدا شود و معلوم همگان گردد).
عربها در زمان جاهلیت بیتالحرام را گرامی میداشتند، و آن را سرلوحهی عظمت قومی خویش بشمار میآوردند... هنگامی که اسلام خواست دلها را تنها متوجه خدا کند، و قلوب را از تعلق و توسل هر چیز جز بدو نجات دهد، و کاری کند که دلها تنها او را جویند و او را گویند و جز بانگ خـداشناسی از آنها بیرون ندود و به راهی جز راه اسلام نروند که مستقیما پیوند با خدا دارد و به طور کلی از هر نوع شائبه و آمیزهی نادرست تاریخی و نژادی و زمینی پـاک و مبرّا است، عربها کششی برای گرایش به بیتالحرام داشتند و میل درونی ایشان، آنان را بدان جانب سوق میداد، در این هنگام اسلام برای مدت زمانی، جهت دیگری را برای کانال اندیشهی ایشان باز کرد تا اندرون و روانشـان را از رسوبات و ته نشستههای جاهلیت پاکیزه و رها سازد و از هر چیزی که در جاهلیت بدان دلبستگی داشت رستگارش نماید. همچنین روشن و نمایان شود که چه کسی خالصانه و بدور از هر نوع اندیشه دیگری و با تمام وجود و با اطمینان کامل و از ته دل از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروی مینماید و تسلیم اوامر او میباشد، و پیدا و هویدا شود که چه کسی به عقب برمیگردد و هنوز عزت خویش را در جاهلیتی میداند که وابسته به نژاد و قوم و زمین و تاریخ است، یا به ندائی پاسخ میگوید که از اعماق احساسات نهان و از گوشههای پر پیچ و خم وجدان ناخود آگاه، صدای آن به گوش میرسد که مربوط به آلودگیهای نزدیک یا دور و طنین گندکاریهای کهن یا نو است.
تا آنگاه که مسلمانان فرمانبرداری کردند و به قبلهای گرائیدند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را متوجه آن فـرمود. بدین هنگام بود که یهودیان چـنین وضعی را دلیلی بر حقانیت خود میگرفتند. فرمان بزرگوارانه الهی برای روکردن به مسجدالحرام صادر شـد و با آن دلهای مسلمانان را متوجه حقیقت دیگری کرد کـه عبارت از حقیقت اسلام است. حقیقت اینکه چنین خـانهای را ابراهیم و اسماعیل بنا نهادهاند تا درست و خالصانه از آن خدا باشد و میراث ملت مسلمانی شود که برای پاسخ به دعای ابراهیم نشات یافته و پا گرفته است، بدانگاه که از پروردگار خود درخواست کرد که در بین فرزندانش پیغمبری از خودشان برانگیزد و همراه با دین اسلام به میانشان گسیل دارد، همان آئینی که او و فرزندان و نوادگانش بر آن بودهاند... چنانکه در درس:
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ)
و آنگاه که پروردگار ابراهیم او را به وظائف و تکالیفی بیازمود و ابـراهیم به نحو احسن آنها را به انجام رسانید.
در جزء ییشین گذشت.
سخن از مسجدالحرام بود، از ساختن و بازسازی آن و اینکه کدامیک از آن دو بوده است، و سخن میرفت از مجادلهی با اهل کتاب و با مشرکان درباره ابراهیم و فرزندانش و آئین و قبله و پیمان و سفارشی که داشته است... گفتاری که در این سوره گذشت بهترین دیباچه برای سخن گفتن از تغییر قبله مسلمانان بعد از طی این مدت از مسجدالاقصی به مسجدالحرام بود. چه تبدیل قبلهی مسلمانان به مسحدالحرام که ابراهیم و اسماعیل آن را بنا نهادهاند و چنان دعای درازی را درکنار آن سر دادهاند، در این روند گفتار همراهی و همسوئی طبیعی و منطقی با وراثتی به نظر میرسد که مسلمانان برای دریافت آئین ابراهیم و رعایت عهد و پیمان او با پروردگارش، صاحب آن گشتهاند. این همسوئی ظاهری هماهنـگ با هـسوئی معنوی، همان چیزی است که چنین تاریخی سبب پیدایش آن است.
خدا با ابراهیم پیمان میبندد که از زمرهی مسلمانان باشد، و ابراهیم نیز با فرزندانش پیمان میبندد که بعد از او به دین اسلام بگروند، همانگونه که یعقـوب - او همان اسرائیل است - هم چنین پیمانی را از فرزندانش گرفته بود. ابراهیم بیگمان میدانست که وراثت پیمان خدا و رحمت و فضل او، از آن ستمکاران نخواهد بود.
خدا با ابراهیم و اسماعیل پیمان بسته بود که پایههای بیتالحرام را بالا ببرند و پا برجا بدارند... لذا بیتالحرام ترکهی آن دو است. کسانی آن را به ارث خواهند برد که پیمانی را به ارث برند که خدا با آن دو بسته بود... ملت مسلمان هم وارث عهد خدا با ابراهیم و اسماعیل و فضل وکرم خداوندگاری در حق آن دو است، در این صورت طببعی خواهد بود که بیتالله را در مکه به ارث برد و آن را قبله خود سازد.
اگر هم مسلمانان مدت زمانی رو به مسجدالاقصی کردهاند، جائی که یهودیان و مسیحیان بدان رو میکنند، چنین روکردنی بنابر حکمت خاصی بوده است که روند گفتار بدان اشاره داشت، و ما قبلا به توضیح آن پرداختیم. اکنونکه خدا خواسته است با تحویل چنین وراثتی به ملت مسلمان، با ایشان پیمان بندد، و اهل کتاب نیز نمیخواهند به دین پدرشان ابراهیم -که اسلام است - برگردند و در این وراثت سهیم باشند... وقت آن فرا رسیده استکه قبله در این زمـان خاص خود تغییر کند. قبله همان خانهی نخستینی باشد که ابراهیم آن را ساخته است. تا برای مسلمانان همهی ویژگیهای وراثت، جداگانه و متمایز شود، اعم از ویژگیهای ظاهری و معنوی، و وراثت دین و وراثت قبله و وراثت فضل و رحمت الهی به طور کلی.
بیگمان ویژگی و جداگانگی دو چیز ضروری، برای گروه مومنان است: ویژگی و جداگانگی در جهانبینی و اعتقاد، و ویژگی و جداگانگی در قبله و عبادت. چه این و چه آن لازم است ویژگی و جداگانگی در آنها باشد. آنچه مربوط به جهانبینی و اعتقاد است، روشن است، ولیکن آنچه به قبله و شعائر و مناسک عبادت مربوط است، تا این درجه از وضو و روشنی برخوردار نیست... لذا لازم است در اینجا به ارزش قوالب و اشکال عبادت نگاهی انداخته شود:
کسی که به این قوالب و اشکال بدون در نظر داشن روابط و آمیزههای آن، و بدون توجه به سرشت درونی و روانی بشری و اثرپذیریهای انسانی بنگرد، چه بسا نخست اینگونه برداشت کند که حرص بر خود این قوالب و اشکال، نوعی تـعصب تنگ نظرانه یا شکلپرستی کورکورانه باشد. اما اگر با نگاهی فراختر و بینشی ژرفناکتر، به سرشت فطرت و ساخت بشری نگریسته شود، پرده از حقیقت دیگری فرو میافتد که از ارزش و اعتبار بس همگانی و فراگیری برخوردار است.
در اندرون انسانی، نوع علاقه و میل فطری برای استفاده از قوالب و اشکال ظاهری جهت تعبیر از احساسات و خواطر باطنی، موجود است که از وجود ذاتی انسانی سرشته از تن پیدا و روان نهان، سرچشمه گرفته است. چنین احساسات و خواطر باطنی آرام نمیگیرد و قرار ندارد تا یک شکل ظاهری برای خویش برانگیزد گه حواس آن را دریافت و ادراک نماید، و بدین وسیله تعبیر از آنها اتمام بپذیرد، و همانگونه که در نفس اتمام یافته است در حس نیز اتمام یابد. در این وقت است که احساسات و خواطر آرام میگیرد و آسوده میشود، و بار احساسات و خواطر کاملاً خالی میگردد و به هماهنگی میان ظاهر و باطن پیمیبرد، و پاسخ راحت بخشی را برای میل شدیدی که به کشف اسرار و مجهولات، و درک ظواهر و اشکال مختلف و جوراجور دارد، به دست میآورد.
بر این اساس فطری، اسلام همهی رسوم و شعائر عبادت و پرستش خود را بنا نهاده است. آنها به محض نیّت درونی و یا به مجرد توجه روحی اداء نمیگردند. بلکه چنین گرایش روحانی برای خود یک شکل ظاهری برمیگزیند. مثلا در نماز: قیام، رو به قبله کردن، تکبیر، قرائت، رکوع، سجود... و در حج: احـرام بستن از مکان معین، لباس معین، حرکت، سعی، دعاء، تلبیه گفتن، قربانی کردن، سر تراشیدن... در روزه: نیت آوردن، خودداری از خوردن و آشامیدن و نزدیکی زناشوئی... و به همین منوال در هر عبادتی حرکتی و در هر حرکتی عبادتی است تا میان ظاهر نفس و باطن آن، تجمع و تشکلی برقرار گردد، و میان نیروها و انرژیهایش هماهنگی شود، و بطور کلی به ندای فطرت به گونهای پاسخ گفته شود که با جهانبینی ویژهی اسلامی موافـقت داشته باشد.
خدا میدانسته است که میل فطری انسان در انتخاب قوالب و اشکال ظاهری برای تعبیر از نیروهای نهفته، همان چیزی است که منحرفان و کجروان را از جادهی راست و درست، کنار میزند. چه دستهای از مردم هنگامی که به سبب نادانی مجبور میشوند که خدای متصرف در امور جهان و خالق قوانین ضوابط گیتی و سر و سامان بخش آشکار و نهان را انکار نمایند، برای تعبیر ظاهری از نیروهای مخفی، با رمزها و نشانههای محبوس و مجسمی از قبیل سنگ و درخت، ستارگان و خورشید و ماه، حیوان و پرنده و چیزهای دیگر... به نیروی برترین یعنی آفریدگار آسمان و زمـین اشاره مینمایند و اینگونه اشیاء را به جای خـالق اشیاء میگیرند... لذا اسلام آمد و به خواستهای فطرت پاسخ مثبت داد و با انتخاب آن قوالب و اشکال معین جهت آداب و رسوم عبادت، عطش فطرت را سیرابکرد و به همراه آن، ذات پاک الهی را از هر نوع اندیشهی حسی و جایگیری و انحصار او در جهتی، بدور شمرد. انسان در اسلام خدا را همه جا حاضر و ناظر میداند و وقتی که با تمام وجود، با دل و حواس و همه اندامهای ظاهری، رو به خدا میکند، کافی است رو به قبلهای کند و دل به خدا دهد، بدین هنگام وحدت و هماهنگی میان همهی نیروهای انسان در توجه و گرایش به سوی خدا، تکامل مییابد؛ خدائی که منحصـر به جائی و مکانی نیست، گرچه انسان جائی و مکانی را برای روکردن بدو، قبله خود میسازد.
چارهای هم از استقلال و جداسازی مکانی نبود که مسلمان به هنگام نماز و عبادت بدان رو کند، و میبایست که مکانی را خاص قبله خود گرداند تا در جهانبینی و بینش و راه و روشش، جدا از دیگران و سر به خود شود... چه چنین جداگانگی از یک سو پاسخ به احساس امتیاز و استقلال شخصیت است، و از سوی دیگر آن نیز به نوبه خود باعث ایجاد احساس امتیاز و استقلال شخصیت میگردد.
از اینجا است که مسلمانان از همرنگسازی و همسان نمائی خود به بیگانگان در خصایص و ویژگیهائی که بیانگر ظاهری از احساسات باطنی بشمار است، نهی شدهاند، همانگونه که از اتخاذ طریقه و روش و رفتار و سلوک ایشان منع گشتهاند. اینکار هـم نه تعصب محسوب است و نه تمسک به شکلگرائی و ظاهربینی خشک و خالی. بلکه نگرش ژرفتری است به فراسوی شکلها و ظواهر؛ نگرشی است به انگیزههای نهان در پشت سر شکلها و ظواهر آشکار. انگیزههائی که قومی را از قومی، بینشی را از بینشی، جهان بینیای را از جهان بینیای، وجدانی را از وجدانی، خلق و خوئی را از خلق و خوئی، و مسیری را در طول زندگی از مسیری، جدا میسازد.
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است کـه رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:
(إنَّ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى لا یَصْبِغُونَ فَخَالِفُوهُمْ)[[1
یهودیان و مسیحیان (موی خود را) رنگ نمیزنند، شما بر خلاف آنان رفتار کنید.
و رسول خدا صلی الله علیه و سلم هنگامی که به پیش دستهای رفت و ایشان به احترام او خاستند، گفت:
(لاَ تَقُومُوا کَمَا یَقُومُ الأَعَاجِمُ یُعَظمُ بَعْضُهَا بَعْضاً)[2]
پا مشوید همانگونه که غیر عربها پا میشوند تا بعضی بعضیها را تعظیم کنند و یکی دیگری را بزرگ دارد.
و فرموده است - صلواتُ الله و سلامُهُ علیه:
(لا تُطْرُونی کما أَطْرَتِ النَّصارى عیسى ابنَ مَرْیَمَ، فَإِنَّما أَنا عَبْدٌ، فقولوا: عَبْدُ الله ورسولُه)[3]
مرا بیش از حد به دروغ مستائید همانگونه که مسیحیان عیسی پسر مریم را بیجا پیش از اندازه ستودهاند، من تنها بندهام، پس بگوئید: بندهی خدا و فرستادهی خدا.
ییغمبر نهی فرمود از همرنگسازی و همسان نمائی در ظاهر یا در لباس، و در حرکت یا رفتار، و در آداب یا گفتار... زیرا در فرا سوی همهی اینها آن احساس پنهانی نهفته است کـه جهانبینیای را از جـهانبینیای، و روشی در زندگی را از روشی، و نشانهی گروهی را از نشانهای جدا میسازد و متمایز میگرداند. در ضـمن، اینکار نهی است از دریافت دستورات و قوانین جز از خدا و برنامه ویژهاش که این ملت آمده است تا آن را در زمین پیاده کند. و نهی است از شکست نفسانی و هزیمت وجدانی در برابر دیگران و هر قومی از کرهی زمین نشینان. چه شکست نفسانی، و هزیمت وجدانی در برابر جامعهی معینی، انسان را گول میزند تا از آن جامعهی معین تقلید و پیروی کند. جامعهی اسلامی پا بر جا گشته است تا امر رهبری و کار پیشوائی بشریت را در دست اختیار خود گیرد، لذا لازم است همانگونه که عقیدهی خود را از سرچشمهای میطلبد کـه او را برای پیشوائی برگزیده است، تقالید و آداب و رسوم خویش را نیز از همان سرچشمه هستی بجوید... و بدانند که مسلمانان بیگمان برتر از دیگرانند. ایشان ملت میانهروند و بهترین ملتی هسـتند که برای مردم روانه گشتهاند. پس در این صورت از کجا جهانبینی و برنامه خویش را میگیرند؟ و از کجا آداب و رسوم و قوانین و دستورات خود را میجویند؟ اگر آنان روابط و ضوابط زندگی را جز از خدا بخواهند، ایشان مطلب خود را از آفـریده بس فرومایه و فروپایهای خواستارند که خودشان آمدهاند تا او را بالا ببرند و والایش بگردانند. گمان اسلام بالاترین افق جهانبینی و استوارترین برنامه زندگی را برای بشریت تضمین کرده است. اسلام همهی انسانها را فرا میخواند تا در زیر چتر او گرد آیند و به زیر سایهی او درآیند. اگر اسلام وحدت بشریت را بر اساس دیگری خود نه بر اساس دیگری میجوید، و یکپارچگی انسانها را با برنامه خود نه برنامه دیگری میپوید، و اتحاد جهانیان را در زیر پرچم خود نه زیر پرچم دیگری میبیند، ابداً تعصب نیست. چه اسلامی که تو را به یگانگی در خدا، و یگانگی در بالاترین جهانبینی، و یگانگی در والاترین رژیم میخواند و سر میتابد از اینکه یگانگی را با کنارهگیری از برنامه خدا بخرد و به درههای جاهلیت سرنگون و در آنجاها هلاک گردد، متعصب نیست. یا تعصب است و لیکن تعصب و جانبداریش از خیر و حـق و صلاح است.
جامعهی مسلمانی که به قبله جداگانهای رو میکند واجب است معنی این روکردن را بداند. زیرا قبله تنها مکان یا جهتی نیست که گروه مسلمانان به هنگام نماز بدان رو میکنند. چه مکان یا جهت رمز و اشارهای بیش نیست. رمز و اشارهای برای جداگانگی و ویژگی است. جداگانگی جهانبینی، جداگانگی شخصیت، جداگانگی هدف، جداگانگی گوششها و تکاپوها و جداگانگی موجودیت و هـستی...
امروزه ملت مسـلمان میان جهانبینیهای مختلف جاهلیتی که همه کرهی زمین از آنها لبریز است، و میان هدفهای گوناگون جاهلیتی که همه زمین در پی دستیابی بدانها است، و میان تکاپوهای جاهلیتی کـه دل همهی مردمان را به خود مشغول داشته است، و میان پرچمهای جوراجور جاهلیتی که همهی اقوام آنها را برافراشته میدارند... قرار گرفته است. ملت مسلمان امروزه نیاز شدیدی به جداگانکی شخصیت ویژهای دارد که آمیزهی شخصیتهای جاهلی چیرهی موجود نشود، و محتاج جداگانگی جهانبینی ویژهای درباره وجود و زندگی است که با جهانبینیهای جاهلی چیره و گسترده در پهنهی زمین، آمیخته نگردد، و احتیاج به جداگـانکی هدفها و تکاپوهائی دارد که با چنان شخصیت و چنین جهانبینیای متفق و هماهنگ باشند، و نیاز به جداگانگی پرچم ویژهای است که تنها نام الله بر آن بدرخشد، آن وقت است که مسلمانان ملت میانهروی خواهند بودکه خدا آن ملت را برای مردم آفریده است تا کولهبار امانت عقیده و میراث آن را بر دوش کشد.
این چنین عقیدهای برنامه کامل زندگی خواهد بود. و چنین برنامهای ملت جانشین را متمایز و جدا میسازد تا میراث عقیده را دریابد و گواه بر مردم باشد، و موظف گردد به اینکه همه بشریت را به سوی خدا رهبری کند... پیاده کردن این چنین برنامهای در زندگی ملت مسلمان است که چنان جداگانگی و استقلال را در شخصیت و هستی، و در هدفها و تکاپوها و در پرچم و نشانه، بدو میبخشد و مکان پیشوائی و فرماندهی را که ملت مسلمان به خاطر آن آفریده شده است و برای آن به سوی مـردم گسیل گشته است، در اختیار او میگذارد. ملت مسلمان بدون چنین برنامهای در میان جمع کثیر ملل و اقوام سر درگم و ضائع میگردد، و هر چند جامهها و دعوتها و پرچمها برای خود برگزیند و بـراه اندازد و برافرازد، گمنام و ناشنـاخته و بینشان خواهد بود.
*
از این جرّ مقال و بحثی که به مناسبت تغییر قبله به میان آمد برمیگردیم و بیش از این سخن به درازا نمیکشانیم، تا مفصلا با نصوص قرآنی روبرو شویم و بدانها پردازیم:
(سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (142) وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ 143) )
نابخـردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبلهی خود که بر آن بودند برگرداند؟ بگو: خاور و باختر (و همهی جهات دیگر) از آن خدا است، هر که را بخـواهد به راه راست رهبری مینماید. بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دیـن افراط و غلوی میورزید، و نه درآن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادیگرایان لذائذ جسمانی طلب و روحانیت باخته، و بر افراط تارکان دنیا و ترک لذائـذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هـر دو دسته را از جادهی اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بـر شما گواه باشد (تـا چنانکه دستهای از شما راه او گیرد و یا گروهی از شما از جادهی سیرت و شریعت او بیرون رود، با آئین و کردار خویش بر ایشان حجـت و گواه باشد) و ما قبلهای را که بر آن بودهای (و تا کنون به سوی آن نماز خواندهای و هم اینک فرمان رو کردن به جهت کعبه صادر شده است) قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسی بـر پـاشنههای خود میچرخد (و به عقب برمیگردد تا صـف ثابت قدمان بر ایمان و فرصت طلبان بیایمان از هم روشن و جدا شود). و اگر چه (تغییر قبله برای کسی کـه الفت گرفته است بدان رو کند) بس بزرگ و دشوار است مگر برکسانی که خدا ایشان را رهنمون کرده باشد (به احکام دین و راز قانونگذاری و بداند که هدف از رو کردن به این سو یا آن سو اطاعت فرمان خدا است نه به خاطر تقدّس خود جهات) و خدا ایمان شما را (که انگیزه پیروی از پیغمبر است) ضایع نمیگرداند (و اجر و پاداش عبادات قبلی شما را هدر نمیدهد، چه) بیگمان خدا نسبت بـه مردم بس رووف و مهربان است.
از روند قرآنی و از سیاق رخدادها در مدینه، آشکـار میشود که مـقصود از «سفهاء» نابخردان یهودیان است. چه چنانکه گفتیم ایشان بودند چنین سر و صدائی را که به مناسبت تغییر قبله بلند شده بود، براه انداخته بودند. و آنان بودند که این سوال را به میان آورده بودند: (مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا )؟
چه چیز ایشان را از قبلهی خود که بران بودند برگرداند؟
که منظور ازآن قبله، مسجدالاقصی است.
از برّاء پسر عازب رضی الله عنه روایت شده که گفته است: نخستین بار که رسول خدا صلی الله علیه و سلم به مدینه آمد به پیش نیاهایش - یاگفته است: دائیهایش -که از انصار بودند، رفت. و رو به بیتالمقدس شانزده ماه یا هفده ماه نماز گزارد، دوست میداشت قبلهاش رو به بیتالله باشد. نخسـتین نمازی را که گزارد، نماز عصر بود و گروهی آن را با او به جای آوردند. مردی از آنان که با او نماز گزارده بودند، بیرون آمد و بر اهل مسجدی گذشت که در حال رکوع بودند. پسگفت: خدا را گواه میگیرم که با رسول خدا صلی الله علیه و سلم رو به کعبه نماز گزاردم، آنان همانگونه که بودند رو به بیتالله چرخیدند. یهودیان از اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به بیتالـقدس نماز میخواند، خوشحال بودند، ولی چون روی خـود را به سوی بیتالله کرد، آن را ناپسند دانستند. پس (قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء) ما رو گرداندن تو را به سوی آسمان میبینیم نازل شد.
سفهاء -که یهودیانند -گفتند:
(مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا (
چه چیز ایشان را از قبلهی خود که برآن بودند برگرداند[ [4
خواهیم دید که پرداختن قرآن به این پرسش و آن آشوب، اشاره به ستبرای آثار آن یورش و تاثیر بسزائی دارد که در نفوس بعضـی از مسلمانان و بدان هنگام در صف اسلامی بر جای نهاده است.
آنچه از نحوهی تعبیر در اینجا برمیآید:
(سَیَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا )؟
نابخردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبلهی خود که بر آن بودند برگرداند؟
این است که چنین امری مقدمهی تغییر قبله دربند بعدی این درس است، و جلوگیری از یاوه سرائیها و پرسشهای بیجائی استکه خدا میدانست نابخردان، آنها را بر زبان خواهند راند... یا اینکه این آیه، رد یاوه سرائیها و پرسشهای بیجائی بوده استکه آنها را پرسیده و گفتهاند چنانکه در حدیث سابق آمده است. انتخاب چنین واژه و سخنی، الهام بخش این است که آنچه را گفتهاند امر آن مقدر و مسیر آن مشهور و شناخته بوده و پاسخ بدان نیز آماده بوده است. و این روشی از روشهای رد است که از تاثیر بس ژرفی برخوردار است.
خدا به چارهجوئی و آثارزدائی این پرسش میآغازد، و پاسخ آن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میآموزد و بدو تلقین میفرماید که چگونه با ایشان روبرو شود وگفتهی آنان را مردود دارد. همچنین حقیقت را با آن بگونهی راستین و در جای خویش ثابت میدارد، و در همان حال جهانبینی همـگانی راجع به امور را تصحیح میگرداند:
(قُل لِّلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ).
بگو: خاور و باختر (و همهی جهات دیگر) از آن خدا است، هر که را بـخواهد به راه راست رهبری مینماید.
بیگمان خاور و باختر از آن خدا است. هرکس به هر جا رو کند، رو به سوی او دارد. پس جهتها و مکانها ذاتاً از فضیلت وکرامتی برخوردار نیستند. بلکه این خدا است که با گزینش وگرایش بدانها، آنها را برتری و ویژگی میبخشد... و خدا هرکه را بخواهد به راه راست رهبری مینماید. پس هرگاه خدا سوئی را برای بندگانش برگزید، و قبلهای را برایشان معین کرد، چنین جهتی گزیده و پسندیده است و از طریق آن به سوی راه راست حرکت خواهدکرد.
بدینوسیله پروردگار حقیقت دیدگاهها و اندیشهای که باید درباره مکانها و جهتها داشت، و ماهیت روکردن درست را که روکردن به خدا در هر حالی است، بیان و روشن میفرماید.
*
سپس خداوند برای این ملت از حقیقت بزرگی که این ملت در این جهان دارد، از وظیفهی سنگینی که در این زمین بر عهدهی او است، و از نقش اساسیای که در زندگی مردم دارد، سخن خواهد گفت. از این راه بدیشان حالـی میکند که بنابر این باید قبلهی ویژهای و شخصیت خاصی داشته باشند، و به کسی جز بروردگارشان که ایشان را برای اینکار بزرگ برگزیده است، گوش فرا ندارند و سخنی از کسی جز از او
نشنوند:
(وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً).
بیگمان شما را ملت میانهروی کردهایم (نه در دین افراط و غلوی میورزید، و نه در آن تفریط و تعطیلی میشناسید. حق روح و حق جسم را مراعات میدارید و آمیزهای از حیوان و فرشتهاید) تا گواهانی بر مردم باشید (و بر تفریط مادیگرایان لذائذ جسمانی طلب و روحانیت باخته، و بر افراط تارکان دنیا و ترک لذائذ جسمانی کرده، ناظر بوده و خروج هر دو دسته را از جادهی اعتدال مشاهده نمائید) و پیغمبر (نیز) بر شما گواه باشد (تا چنانکه دستهای از شما راه او گیرد و یا گروهی از شما از جادهی سیرت و شریعت او بیرون رود، با آئین و کردار خویش بر ایشان حجت و گواه باشد).
ملت مسلمان، ملت میانهروی است که بر همهی مـردم گواهی میدهد، و میانشان عدالت و دادگری پا بر جا میدارد، و میزانها و ارزشها را برایشان وضع میکند و میگذارد، و رای خود را درباره آنان خواهد گفت و رای معتمـد و سخن مقبول همان استکه او میگوید. ارزشها و اندیشهها و آداب و رسوم و شعارهایشان را میسنجد و درباره آنها قضاوت مـینماید و خواهد گفت: از میان آنها ایـن حق است و آن باطل. ملت مسلمان ملتی نیست که جهانبینی و تفکرات و ارزشها و موازین خود را از مردم دریـافت دارد. او گواه بر مردم است، و در میانشان مقام داور دادگری را دارد... و در همان حال که او اینگونه بر مردم گواهی میدهد، کسی که بر او گواهی میدهد شخص پیغمـبر است. پیغمبر برای چنین ملتی میزانها و ارزشها معین میکند، و درباره اعمال و عادات آنان داوری مینماید، و آنچه را از ایشان سر میزند میسنجد، و راجع بدان سخن پایانی قاطعانه را صادر مینماید... بدین نحو حقیقت این ملت و وظیفهی آن مشخص و روشن میشود... تا خود را بشناسد، و به اهمیت خویش پی ببرد و اندازهی نقش خویشتن را چنانکه باید درک کند، و بگونه شایسته برای آن آمادگی بهم رساند.
ملت مسلمان ملت وسطی است با تمام معانیی که وسط دارد، چه از وساطت به معنی حسن و فضل باشد، یا به معنـی اعتدال و میانهروی، یا به معنی وسط مادی حسی...
« اُمّة وسطاً » ملت وسط و میانهروی است در جهانبینی و اعتقاد... نه در روحانیت صرف غلو و افراط میکند، و نه در مادیت تنها فرو میرود و ماندگار میشود. بلکه از فطرت پیروی میکند که در روحی مجسم و نمودار است که جامهی جسد به تن کرده است، یا جسدی است که لباس روح به تن دارد. چنین ملتی میکوشد تا به این وجود دو قلو و پرداخته انرژیهای دو بعدی مادی و معنوی، حق کاملی از هر نوع توشهای که لازم دارد عطاء کند، و به تکـاپو میایستد تا زندگی را بالا برد و بدان رفعت بخشد، همزمان با چنینکاری سعی میکند زندگی را حفظ نماید و آن را امتداد دهد، و بدون هیچگونه تفریط و افراطی، بلکه برعکس، با میانهروی و هماهنگی و اعتدال، همهی توان خویش را در جهان علائق و اشواق، و در جهان کششها و جذبهها، به کار میگیرد.
» اُمّةً وسطاً» ملت میانهروی است در اندیشه و احساس... بر دانستههای خویش راکد و ایستاده نمیماند. منافذ و ابواب تجربه و معرفت و آزمایش و دانش را بر روی خود نمیبندد. به دنبال هر صدائی روان نمیگردد. همسان میمـونها، مـضحکانه دست به تقلید نمییازد... بلکه به اندیشهها و برنامهها و اصولی که خودش دارد چنگ میزند، سپس به محصول و فرآوردههای فکر و تجربه مینگرد و از روی ثبوت و یقین به گلچینی و استفادهی بخردانه میپردازد، و شعـار همیشگی او این است که: حقیقت گمشدهی مومن است، هرکجا بیابدش، آن را برمیدارد.
( اُمّةً وسطاً ) ملت میانهروی است در سر و سامان بخشیدن و هماهنگ و همنوا کردن... زندگی را تنها به دست احساسات و نفسانیات نمیسپارد، و آن را هم فقط در دست قانونگذاری و تنبیهسازی رها نمیسازد. بلکه قلوب و ضمائر را به وسیلهی رهنمود کردن وپاکیزه داشتن بالا میبرد، و نظام اجتماع را با قانون و تنبیه سرپرستی میکند، و میان این و آن آمیزش و اختلاط میدهد. پس نه مردم را به دست تازیانهی سلطان میسپارد، و نه ایشان را به الهام وجدان وامیگذارد... و بلکه آمیزهای از این و از آن، بر آنان فرمان میراند.
(اُمةً وسطاً ) ملت میانهروی است در رابطهها و پیوستگیها... نه شخصیت فرد و ارکان او را نادیده میگیرد، و نه شخصیت او را در شخصیت جامعه یا دولت محو میگرداند، همچنین او را رها نمیسازد تا به فرد خودخواه و حریصی تبدیل شودکه به فکر کسی و چیزی جز خود نباشد... تنها آن اندازه از انگیزهها و نیروها را بهکار میگیرد که وسیلهی حرکت و رشد گردد. و از کششها و ویژگیها تنها آن اندازه سر راه او به وجود میآورد و چوب لای چرخ و دهنه به دهان اسب نفس میاندازد که جلو غلو و سرکشی او را بگیرد، و از رغائب و علائق آن مقدار در اختیارش مـیگذارد که رغبت فرد را در راه خدمت به جامعه برانگیزد، و از تکالیف و واجبات آن اندازه برای فرد مقرر میدارد که او را خدمتگزار جامعه نماید، و جامعه را هم ضامن و مسوول فرد کند، و درنتیجه فرد و جامعه را هماهنگ و همـگام گرداند.
( امةً وسطاً ) ملت میانهای است در مکان... در ناف کرهی زمین، و در میانهترین سرزمینهای آن، و هنوز هم که هنوز است این ملتیکه اسلام سرزمین او را تا این لحظه فراگرفته است، همان ملتی است که در میانهی اقطار و نواحی کرهی زمین بین شرق و غرب و جنوب و شمال قرار گرفته است. و پیوسته با این مـوقعیتی کـه دارد همهی مردم را میبیند و بر همهی مردم گواهی میدهد، و آنچه دارد به همه مردم زمین عطاء میکند، و از راه او میوههای طبیعت و میوههای روح و اندیشه، از اینجا به انجا میرود، و او است که درباره این حرکت مادی و معنوی به طور یکسان فرمان میراند و به قضاوت مینشیند.
( امّة وسطاً ) ملت میانهای است در زمان... روزگار کودکی بشریت را پشت سر مینهد، و دورهی رشد عقلانی انسانیت را مییابد. در وسط گذشته و آینده میایستد و از انسان گرد و غبار اوهام و خرافات دوران کودکی بشریت را که بر او نشسته باشد میتکاند و پاکیزهاش میدارد، و او را از گرفتار آمدن به آشوب و گمراهی و کفر و ضلالت به سبب پیروی از آرزوپرستیها و استمداد از خرد تنها، باز میدارد. و میراث روحی بشریت راکه از دوران پیامبران بر جای مانده است، با پشتوانهی عقلانی او که پیوسته در حال رشد و فزونی است، آمیزش میدهد، وکاروان بشریت را بر جادهی راست و درستی که میان این و آن قرار دارد، راه میبرد.
امروزه چیزی این ملت اسلامی را از رسیدن بدین مقامی که خدا بدو داده است باز نمیدارد مگر یک چیز و آن اینکه او از برنامه خدا که برایش انتخاب فرموده است دوری کرده است، و برنامههای مختلفی را برای خود برگزیده است که چیزهائی نیست که خدا برایش برگزیده است، و با دینهای گوناگون و با رنگهای جوراجوری خود را آراسته و رنگانده است که هیچیک از آنها دین و رنگ خدائی نیست، در حالی که خدا از او میخواهد که تنها خویشتن را با رنگ او بیاراید و هیچ دینی را جز دین او پیشهی خود نسازد.
ملتی که چنین چیزی وظیفهی او بوده و آنگونه نقشی بر عهدهی او باشد، شایسته استکه رنج را با دل و جان بپذیرد و فداکاری نماید و قربانی دهد، زیرا پیشوائی تکالیف، رنجهائی دارد، و سرپرستی با اذیت و آزارهائی همراه است. پس بناچار باید چنین ملتی پیش از گرفتار آمدن بدانها، آزموده شود و درکوره زمان گداخته گردد تا خلوص و یکرنگی او نسبت به خدا، و خودباختگی او در برابر فرمان الله، و آمادگی او برای اطاعت مطلق از پیشوائی رشد یافته، هویدا شود و مُهر تاکید بخورد.
*
این است که خدا برای ایشان حکمت گزینش قبلهای را که بر آن بودند، روشن مینماید و به مناسبت تغییر جهت دادن کنونی آنان، پرده از راز انتخاب قبلهی پیشین فرو میافکند:
(وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهیالَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلا لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ ).
ما قبلهای را که بر آن بودی (و تا کنون به سوی آن نماز خواندهای و هم اینک فرمان رو کردن به جهت کعبه صادر شده است) قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسـی بر پاشنههای خود میچرخد (و بـه عقب برمیگردد، تا صف ثابت قدمان بر ایمان و فرصت طلبان بیایمان از هم روشن و جدا شود).
از این نص قرآنی خط سیر تربیت ربانیای که خدا این جامعهی نو پا را بدان میخواند و در آن رهبری مینماید، روشن میشود. همان جامعهای که خدا میخواهد که وارث عقیده گردد، و زیر پرچم عقیده در زمین جانشین شود. خدا از چنین جامعهای میخواهد که خالصانه از آن او باشد. و از رسوبات و تهنشینیهای جاهلیت و پیوندها و پیوستگیهای آن خود را خلاص کند و پاکیزه دارد، و همهی نشانههای کهن و همهی علائق نهانیش را به دور افکند، و از جامهای که جاهلیت آن را به تن اوکرده است بدر آید، و هر شعاری را که داشته است ترک گوید، و تنها شعار اسلام، شعار او باشد و هیح نوع شعار دیگری آمیزه آن نکند، و سرچشمـهای که از آن فرمان میگیرد یگانه باشد و سرچشمهی دیگری بدان نپیوندد و شریک آن نگردد.
از آنجا که رو به بیتالحرام کردن، در دل و درون عربها اندیشهی دیگری بجز اندیشهی عقیده، آمیزهی آن شده بود، و آمیزههائی از شرک و نژادپرستی با عقیدهی نیایشان بهم آمیخته بود، چه بیتالحرام در آن وقت: (بیتُ العربِ المُقدَّسُ) خانهی پاک عرب نامیده میشد، و خدا خواست که : (بیت الله المقدس) خانهی پاک خدا شود، و شعار دیگری جز شعار او بدان اضافه نگردد و به نشانهی دیگری جز نشانهی او نشاندار نشود. و از آنجا که رو به بیتالحرام کردن، این نشانههای بیگانه و علائم جاهلانه آویزه آن شده بود، خدا مسلمانان را برای مدت زمانی از آن روگردان نمود و آنان را رو به بیتالمـقدس کرد، تا دل و درون و عقل و شعورشان را نـسبت از آن آمیزه و آلودگی کهن نجات دهد، سپس اطاعت و تسلیم ایشان را در مرتبه دوم نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیازماید، و کسانی را جدا و مشخص کند که از پیغمبر پیروی مینمایند تنها به خاطر اینکه فرستادهی خدا است، و کسانی را هم جدا سازد که از پیغمبر پیروی مینمایند به سبب اینکه بیتالحرام را قبله باقی گذاشته است و بدین علت نفوس و قلوب آنان با این باقی گذاردن، تحت تاثیر نژادپرستی و قبیلهگری و دوست داشـتن مقدسات کهنشان، خنک گشته و آرامش یافته است. چنین نگاهی بس دقیق و باریک است... بیگمان عقیدهی اسلامی تاب تحمّل انبازی برای خـود در دل ندارد، و شعاری جز شعار یکتا و آشکار خویش را نمـیپذیرد. عقیدهی اسلامی هیچیک از رسوبات و تهنشینیهای جاهلیت را به هر شکل و گونهای که باشد قبول نمیکند، چه بزرگ باشد و چه کوچک. و این الهام همان نص قرآنی است:
(وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ ).
ما قبلهای را که بر آن بودهای قبله ننموده بودیم مگر اینکه بدانیم چه کسی از پیغمبر پیروی مینماید و چه کسی بر پاشنههای خود میچرخد (و به عقب برمیگردد).
خدای سبحان هر چیزی را پیش از اینکه بشود میداند. لیکن میخواهد آنچه از مردم نهان است به ظهور رساند تا ایشان را بر آن محاسبه کند و آنان را به سبب آن مواخذه نماید و به گناه آن گیرد. چه خدا به علت رحمی که نسبت به مردم دارد، آنان را به گناهی نمیگیرد که خود میداند و هنوز از ایشان سر نزده است، بلکه آنان را در برابر کاری محاسبه و مواخذه میکند که از ایشان سر زده باشد و عملاً انجام پذیرفته باشد.
خدا همچنین میدانست که بیرون آمدن از زیر لایهها و تهنشینیهای حس و شعور، و دست شستن از هر نشانه و هر شعاری که پیوندی با نفس داشته باشد، کار سخت و تکاپوی دشواری است... مگر آنکه ایمان به سر حد استیلاء مطلق و چیرگی کامل خود بر دل رسیده باشد، و مگر آنکه خدا چنین دلی را درکوشش و تکاپویش یاری دهد و آن را به ذات پاک خود برساند و به سوی آستان با عظمت خویش رهنمودش فرماید:
وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ .
اگر چه (تغییر قبله برای کسی که الفت گرفته است بدان رو کند) بس بزرگ و دشوار است مگر بر کسانی که خدا ایشان را رهنمون کرده باشد.
زیرا اگر رهنمون خدائی باشد نه رنجی و نه سختی در میان است از اینکه نفس آن شعارها را بدور افکند، و آن رسوبات و لایهها را از خود پاک دارد، و خویشتن را خالصـانه در اختیار خدا قرار دهد و تنها از او بشنود و تنها از او اطاعت نماید، و خدا او را رو به هر جا کند بدانجا رو کند، و رسول خدا او را به هر جا رهبری و روانه کند برود.
*
سپس مسلمانان را بر صحت ایمان و بر پذیرفته بودن نمازشان مطمئن میسازد... اعلان میفرماید که آنان گمراه نیستند و نمازشان هدر نرفته است، چه خدای بزرگوار بندگان را به رنج نمیاندازد و عبادتهائی را که برای او انجام داده و رو بدو خواندهاند ضایع نمیگرداند، و ایشان را به انجام تکلیفی وادار نمیسازد که بالاتر از توانشان باشد و وجود ایمان آن را چندین برابر میگرداند و نیرومندش مینماید:
وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ
خدا ایمان شما را (که انگیزه پیروی از پیغمبر است) ضایع نمیگرداند؛ بیگمان خدا نسبت به مـردم بس رووف و مهربان است.
خدا نیروی محدود ایشان را میداند، پس بالاتر از توانشان تکلیفی بر دوششان نمیگذارد، و مومنان را رهبری و رهنمود مینماید و یاریشان میدهد که با کمک او از امتحان بدر آیند به شرط اینکه نیت آنان پاک و ارادهی ایشان درست باشد. و از آنجا که بلا و مـصیبت نمایانگر حکمت خدا است، گذر از بلاء و مصیبت نیز فضل و رحمت او بشمار است:
إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ .
خدا نسبت به مردم بس رووف و مهربان است.
بدین وسیله به دل مسلمانان آرامش میدهد، و پریشانی را از آنان میزداید، و خشنودی و اطمینان و یقین را بر ایشان ریزان و باران میکند.
*
بعد از آن، پروردگار پذیرش دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد تغییر قبله اعلان میفرماید و در لابلای آن مسلمانان را از نیرنگ یهود بر حذر میدارد، و پرده از عوامل اصلی نهان در فراسوی یورشها و دسیسههایشان را کنار میزند، بگونهای که بیانگر اندازه کوشش و تلاشی هم باشدکه صرف آماده ساختن چنین جامعهی مسلمان و نگهداری ایشان از آشفتگی و رهائی آنان از خدنگ نیرنگ میشود.
(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (١٤٤) وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (١٤٥) الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (١٤٦) الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (١٤٧) وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَمَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٤٨) وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٩) وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (١٥٠) )
در سر آغاز این آیات، تعبیری را مییابیمکه حالتی را که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داشته است، به تصویر میکشد:
(قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ ).
و ما رو گرداندن تو را به سوی آسمان میبینیم.
این تصویر اشاره به میل شدید و آرزوی فراوانی دارد که پیغمبر داشت و قلباً از پروردگار خود میخواست که او را به سوی قبلهای متوجه سازدکه قبلا بر آن بود. آنگاه که پافشاری و ستیزهجوئی یهودیان افزایش یافت، و روکردن جامعهی مسلمان به قبله خویش را وسیلهی ظاهر فریبی و سرگشتگی و آشفتگی و نیرنگبازی کردند... بدین هنگام بود که پیغمبر صلی الله علیه و سلم رو به آسمان میکرد، لیکن جهت رعایت ادب با پروردگارش، و دوری گزیدن از در خـواست چیزی که نکند خدا را خوش نیاید، و یا محض خودداری از جسارت پیشنهاد کاری به آستان الهی و دخالت در امور پروردگاری، زبان به دعا نمیگشود.
خداوند درخواست قلبی او را پذیرفت و چیزی بدو داد که خشنودش کرد. تعبیری که جهت این پذیرش بکار رفته است بیانگر پیوند رحیمانهی دلسوزانهی مهربانانه است:
(فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ).
پس تو را به سوی قبلهای متوجه میسازیم که از آن خشنود خواهی شد.
آنگاه خداوند بزرگوار، قبلهای را که پیغمبر از آن خشنود خواهد شد، برایش روشن میفرماید:
(فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ).
پس رو به سوی مسجدالحرام گردان.
قبلهای است از آن او و ملت او؛ آنانکه همچون اویند و آنانکه بعد از او میآیند تا بدانگاه که خدا وارث زمین و ساکنان آن میگردد و رستاخیز فرا میرسد:
(وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ).
هر جا که بودید روهای خویشتن را (به هنگام نماز) به جانب آن کنید.
از هر سو و از هر نقطهای از زمین، همگی رو به سوی بیتالحرام کنید... قبله یگانهای که این ملت را تجمّع میبخشد و میان آنان با وجود اختلاف کشورها و اختلاف موقعیتها نسبت بدین قبله، و اختلاف نژادها و زبانها و رنگها، اتحاد و اتفاق میاندازد... قبله یگانهای است که ملت یگانهای در خاور و باختر و همهی جهات دیگر زمین بدان رو میکند. گمان میبرد پیکر واحدی و وجود واحدی است که به هدف واحدی رو میکند. و به سوی پیاده کردن برنامه واحدی در تکاپو است. برنامهای است که از بودنشان بر اینکه همگان خدای واحدی را پرستش میکنند، و به پیغمبر واحدی ایمان دارند، و به سوی قبله واحدی میگرایند، سرچشمه میگیرد.
بدین منوال خداوند این ملت را یگانگی بخشیده است. او را در خدا، پیغمبر، دین، و قبلهاش، وحدت و یگانگی داده است و با وجود اختلاف کشورها و نژادها و رنگها و زبانها، یگانهاش نموده است. یگانگی او را هم بر پایهی هیچیک از این پایهها استوار نداشته است. بلکه یگانگیش با وجود تفاوت کشورها و نژادها و رنگها و زبانهایش بر پایهی عقیدهاش و قبلهاش استوار است... این چنین یگانگی است که شایستهی فرزندان انسان است. چه انسان بر عقیدهی دل، و قبله عبادت گرد میآید، لیکن این حیوان است که بر چراگاه و گیاه و پرچین و آغل جمع میشود.
*
از این گذشته... آیا اهلکتاب را با این قبله نو چه کار است؟
( وَإِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ).
بیگمان کسانی که کتاب بـدیشان داده شده است (یهودیان و مسیحیان) حتماً میدانند که آن (گرایش به جانب مسجدالحرام) حق است و به فرمان پروردگارشان میباشد.
بیگمان ایشان میدانند که مسجدالحرام بلاشک نخستین خانهی خدا است که پایههای آن را ابراهیم نیای این ملت وارث و نیای همهی مسلمانان، بالا برده است. و بیگمان هم میدانند که رو کردن بدان حق است و از جانب خدا است و شکی در آن نیست.
و لیکن با وجود دانستن،کاری را انجام خواهند دادکه خلاف چیزی استکه دانششان الهام بخش آن است. پس ایشان نه بر مسلمانان حقی و نه برآنان برتری دارند. این خدا استکه کارگزار و ضامن برگرداندن خدنگ نیرنگ و دسیسهی ایشان است:
وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ
خداوند از آنچه میکنند بیخبر نیست.
آنان با هیچ دلیل و برهانی قانع نمیشوند، زیرا آنچه کم دارند دلیل و برهان نیست، بلکه آنچه ندارند یکرنگی و پرهیز از هوی و هوس و آمادگی برای تسلیم در برابر حق به هنگام شناخت آن است:
(وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ ).
اگر هر نوع برهان و حجتی برای آنان که کتاب بدیشان داده است (یهودیان و مسیحیان) بیاوری (و آن ادله و براهین را بر صدق تغییر قبله از بیتالمقدس به مسجدالحرام ارائه نمائی، تو را باور نمیدارند و) از قبلهی تو پیروی نمینمایید.
زیرا آنان به دشمنانگی و عنادی گرفتار آمدهاند که از هوی و هوس سرچشمه میگیرد و انگیزهی آن مصلحتطلبی وکینهتوزی است... بسیاری از پاکدلان گمان میبرندکه آنچه یهودیان و مسیحیـان را از پـذیرش اسلام بدور نگاه داشته است، پی نبردن به ماهیت اسلام است، و یا این میتواند باشد که اسلام بگونه راستین و قانعکننده بدیشان عرضه نگشته است... لیکن این گمانی بیش نیست... بلکه یهودیان و مسیحیان اسلام را نمیخواهند چون آن را میشناسند. ایشان بدان آشنایند و از آن میترسند زیرا میدانند مصلحت دنیوی ایشان را به خطر میاندازد و قدرت دروغین آنان را فرو میشکند. از اینجا استکه دربارهی آن از راههای گوناگون و به مسائل جوراجور به حیلهگری و نیرنگ بازی قرص و محکمی دست مییازند که سستی نمیشناسد. بیپرده و از پس پرده و به شیوههای دیگر، به نبرد اسلام برمیخیزند و آشکارا یا مخفیانه با آن به جنگ میپردازند. خودشان رو در رو با اسلام وارد جنگ میشوند یا از میان پیروان اسلام کسانی را میفریبند و عقل از کفشان بدر میکنند و همچون به خواب مصنوعی فرو رفتگانی، ایشان را بیاراده تحت نامهای مختلف به جنگ اسلام میاندازند... همیشه این سخن خدا خطاب به محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر آن صدق میکند:
(وَلَئِنْ أَتَیْتَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ بِکُلِّ آیَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَکَ ).
اگر هر نوع برهان و حجتی برای آنان که کتاب بدیشان داده است (یهودیان و مسـحیان) بیاوری (و آن ادله و براهین را بر صدق تغییر قبله از بیتالمـقدس به مسجدالحرام ارائه نمائی، تو را باور نمیدارند و) از قبلهی تو پیروی نمینمایند.
در برابر این پافشاری اهل کتاب بر روگردانی از قبله اسلام و برنامه آن که این قبله اشاره بدان دارد، خدا حقیقت کار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و موقعیت طبیعی او را مشخص میفرماید:
(وَمَا أَنْتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ ).
تو (نیز که بر اثر وحی قبلهی راستین ابراهیم را باز شناختهای دیگر) از قبلهی ایشان پیروی نخواهی کرد.
اصلاً کار تو نیست و به تو نمیسزد که از قبله آنان پیروی کنی... بکار بردن حملهی اسمیهی منفی در اینجا، برای بطن موضع ثابت و دائم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در برابر چنینکاری، رساترین شیوه است و در آن اشارهی آشکار و استواری به مسلمانانی است که بعد از او خواهند آمد. بدیشان تلقین میگردد که نباید قبلهای جز قبله پیغمبر را برگزینند؛ آن قبلهای که پروردگار برای پیغمبر برگزیده است و پسندیده است که قبلهی او باشد تا با آن فرستادهی خویش را خشنود نماید. همچنین به مسلمانان گوشزد شده است که پرچمی را جز آن پـرچمی بر نیفرازند که به خدایشان منسوب دارد، و از راهی جز آن راهی نروند که چنین قبلهی گزیدهای رمز آن است و
بدان اشاره دارد... این پیشهی مسلمانان است آنگاه که مسلمانند، و هر وقت چنین کاری را نکنند، بهرهای از اسلام ندارند و بوئی از اسلامیت نمیبرند بلکه مسلمان بودنشان ادعائی بیش نخواهد بود.
به همین منوال قرآن به پیش میرود و موضعگیـری و موقعیت اهلکتاب را با یکدیگر روشن مینماید و برملا میدارد که آنان با هم اتحاد و اتفاق ندارند، زیرا آرزوها و خواستهایشان پراکنده میباشد و این امر میانشان تفرقه میاندازد:
(وَمَا بَعْضُهُمْ بِتَابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ ).
برخی از آنان هم از قبلهی برخی دیگر پیروی نمینمایند (و بلکه بر اثر تقلید کورکورانه، یهودیان به سوی مشرق و مسیحیان به جانب مغرب رو میکنند و آمادهی پذیرش دلیل و برهانی نیستند).
دشمنانگی میان یهودیان و مسیحیان، و دشمنی میان فرقههای مختلف یهودی، و عداوت میان فرقههای مختلف مسیحی، به بدترین وجه بوده و زشتترین شکل را داشته است. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز پس از دریافت وحی و آگاهی بر این مساله و شناختن حقیقت امر، و پی بردن به وضع قطعی خویش و آشنائی با وضع این چنینی اهل کتاب، حق نداشت از خواستها و آرزوهای یهودیان و مسیحیان پیروی کند:
(وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (
اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی (و برای سازش با آنان رو به قبلهی ایشان شوی) بعد از آنکه علم و دانائی به تو دست داده است (و به حقیقت امر آشنا گشتهای) در این صورت تو بیگمان از زمرهی ستمکاران خواهی بود (- حاشا که چنین کنی- بلکه این اندرزی است برای مومنان که هرگز چنین نکنند و کسـی به خاطر کسی حق را رها نسازد و از باطل پیروی نکند).
اندکی در برابر این امر جدی و قاطعانهای میایستیم که با این ندای خدایانه از سوی خداوند سبحان خطاب به ییغمبر گرامیش صادر میشود که تا چند لحظه پیش با چنان نرمی مهربانانهای با او سخن میراند.
فرمان در اینجا متعلق به ماندگاری بر رهـنمون و رهنمود خداوندگاری است. فرمان بر رعایت قاعدهی دوری و کنارهکیری از پذیرش هر قانون و فرمانی جز قانون و فرمان الله و رهائی از هر نوع بندی جز بندگی خدا، و ترک هر راه جز راه او است. این است که با چنین دور اندیشی و استواری و با چنین رویاروئی و بیمی و تهدیدی و تحذیری، خطاب میشود که:
(إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (
در این صورت تو بیگـمان از زمرهی ستمکاران خواهی بود.
به راستی مسیر روشن و راه درست و پیدا است... پس یا باید از دانشی پیروی کرد که از جانب خدا آمده است، و یا به دنبال هوی و هوس راه افتاد و به آرزوی دل گوش فرا داد که آن هم هر راهی جز راهی است که رهنمود آن وحی خدا است. و مسلمان حق ندارد که جز از خدا فرمان بگیرد و نباید جز راهی رود که چراغ دانش مطمئن بر فراز آن باشد، و بکوشد که به دام مرغ هوی و هوس که هر دم جائی نشیند و هر آن بر گلی سراید نیفتد... و بداند که بیگمان هر چه فرمان خدا و رهنمود الله نباشد هوی و هوس بشمار است.
درکنار این اشاره جاویدانه، معتقدیم بر دست بعضی از مسلمانان در گرماگرم نیرنگ بازیهای یهودیان و به هنگام یورشهای گمراهساز و مکارانهی ایشان، کاری رفته است که در خور چنین تهدید و تحذیر تند، و شایستهی اینگونه گفتار برّنده و قاطعانهای بوده است.
*
بعد از این وقفهی کوتاه و گذرا به روند گفتار برمیگردیم و خواهیم دید که باز هم آشنائی کامل اهلکتاب را بیان میدارد مبنی بر اینکه ایشان میدانند که حق همان چیزی است که در این باره و در دیگر موارد، فرآن اظهار نظر کرده است، و پیغمبر بدان دستور داده است، لیکن ایشان حقیقتی را که با آن آشنایند به خاطر پیروی از هواهای نفسانی و آرزوهای شیطانی، پنهان میدارند:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ ).
کسانی که کتاب بدیشان دادهایم (یهودیان و مسیحیان) او را (که محمد نام و پیغمبر خاتم است) میشناسند همانگونه که پسران خود را میشناسند، و برخی از آنان بیگمان حق را (از جمله پیغمبری محمد و قبلگی کعبه را) پنهان میدارند در حالی که میدانند...
شناختی که مردم از پسرانشان دارند بالاترین شناختها است، و چنین شناختی در زبان عربی ضربالمثلی است که در مورد چیزی بکار میرود که یقین از آن حاصل بوده و شک و گمانی در آن نباشد... پس اگر اهل کتاب راجع به آنچه ییغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ارمغان آورده است و از آن جمله چیزی است که راجع به مسالهی قبله است، شک و گمانی در صحت آن ندارند و با وجود این دستهای از آنان حقیقتی را که با آن آشنایند پنهان میدارند، پس مسلمانان نباید یاوه سرائیها و دروغهائی را که اهل کتاب به هم میبافند و به راه میاندازند، باور کنند. و راه مسلمانان این نخواهد بود که چیزی از امور دینی خویش را که پیغمبر راستگو و امین خودشان آنها را برایشان به ارمغان آورده است از چنین کسانی بیاموزند که حقیقت را آشکارا شناخته و آگاهانه در پنهان داشتن میکوشند.
*
در اینجا به دلیل چنین بیائی راجع به اهل کتاب، خداوند متعال خطاب به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ
حق (همان است که) از جانب پروردگارت (برایت آمده است نه آنچه یهودیان و مسیحیان میگویند) و جزو شک کنندگان مبـاش.
فرستادهی خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچـوقت نه دودلی کرده است و نه گمانی ورزیده است، و آنگاه که پروردگارش در آیهی دیگری بدو فرمود:
(فإن کنت فی شک مما أنزلنا إلیک فاسأل الذین یقرؤون الکتاب من قبلک . . .).
اگر دربارهی آنچه بر تو فرو فرستادهایم دچار شک و گمانی، از کسانی پرس و جو کن که (اهل کتابند و) پیش از تو کتاب میخواندند. (یونس / 94)
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: « لا أشک و لا أسأل .. . » نه گمانی میورزم و نه میپرسم.
لیکن چنین خطابی، آن هم بدینگونه متوجه شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شدن، دربرگیرنده الهام نیرومند و اشارهی آشکاری است برای مسلمانانی که دنبالهرو او خواهند بود، حال چه کسانی که در آن زمان از یاوهگوییها و سخنان ناروا و نیرنگهای یهودیان متاثر گشتهاند، و چه آنانی که بعد از ایشان میآیند و سخان پوچ یهودیان و دیگران راجع به کار و بار دینشان، در ایشان میگیرد و شیفته و شیدای گفتار ناروایشان میگردند.
امروزه ما بسی نیازمند نیوشیدن چنین تحذیری و آویزه گوش کردن اندرز چنین تهدیدی هستیم. ما که به کـودنی بـینظیری و نادانی بیمانندی گرفتاریم، میرویم و از خاورشناسان - اعـم از یهودیان و مسیحیان و کمونیستهای بیدین - درباره امور آئینمان رای میخواهیم و چارهجوئی میکنیم، و از ایشان تاریخ خودمان را برمیگیریم، و در میراث و آثارمان بر گفتارشان تکیه میکنیم و سخنانشان را حجت میگیریم، و به شکها و گمانهائی گوش فرا میدهیم که در لابلای بررسیهای خود نهان میدارند که درباره قرآنمان و حدیث پیغمبرمان و نحوهی زندگانی گذشتگانمان انجام میدهند. و از میان دانشجویانمان گـروههائی به کشورهایشان اعزام میداریم تا علوم اسـلامی را از آنان فرا گیرند و در دانشگاههایشان فارغالتحصیل شوند، و آنگاه با عقل بیمار و دل افگار و اندیشهی بیگانهپرست از خود بیزار، به سویمان برگردند.
این قرآن همان قرآن ما است، قرآن ملت مسلمان. قرآن همان کتاب جاویدان این ملت است که پروردگارشان در آن بدیشان میگوید چه بکنند و چه نکنند. اهل کتاب هم همان اهل کتابند، وکافران نیز همان کافرانند. آئین اسلام هم همان آئین است که بود.
به روند گفتار برمیگردیم و میبینیم که مسلمانان را از گوش فرا دادن به اهل کتاب بر حذر مینماید و ایشان را از پذیرش رهنمودهایشان بدور میدارد، و به مسلمانان میآموزد که بر راه ویژهی خود استوار بمانند و رو به سوی هدف خاص خویش دارند. چه هر گروهی را راهی و هر دستهای را سوئی است، بس مسلمانان به سوی نیکیها روند و در انجام خوبیها بر دیگران سبقت گیرند و در این کشش و کوشش، چیزی ایشان را به خود مشغول و از هدف بدور ندارد و بیدار باشند و بدانند که بازگشت همگان به سوی خدا است که برگرد آوردن همهی ایشان و بر پادافره مردمان در پایان این گشت وگذار، توانا است:
(وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ أَیْنَمَا تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَمِیعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ).
هر ملتی را جهتی است (که به هنگام نماز) بدانجا رو میکند، (ابراهیم و اسماعیل رو به کعبه، و بنیاسرائیل رو به صخرهی بیتالمقدس، و مسیحیان رو به مشرق میکردند. لیکن سو و جهت همچون توحید و ایمان به رستاخیز و حساب و کتاب اخروی، از اصول و ارکان دین نیست، بلکه همانند تعداد رکعات نماز و مقدار واجب زکات، باید تسلیم وحی آسمانی بود) پس به سوی نیکیها بشتابید و در انواع خیرات بر یکدیگر سبقت بگیرید. هر جا که باشید خدا همگی شما را گرد میآورد (و به حساب همگان رسیدگی میکند و بلاد و جهات در امر دین بیارزش است، بلکه خیرات و نیکیها ارزشمند است) خدا بر هر چیزی توانا است.
بدین وسیله خداوند متعال مسلمانان را از سرگرم گشتن به آنچه اهل کتاب از نیرنگها و فتنهها و تاویلها و دروغها، به راه میاندازند و پخش مینمایند، بر حذر میفرماید و آنان را از دام این امور بدور میدارد و ایشان را به سوی تکاپو و کوشش، و پیشی گرفتن بر دیگران در انجام کارهای نیک روانه میکند. در ضمن آنان را بدین نکته یادآوری مینمایدکه برگشت همه ایشان به سوی خدا است، و بیگمان خدا بر هر چیزی توانا است، هیچ کاری او را درمانده نمیسازد، و چیزی از حیطهی قدرت او بدور نمیرود.
این هم تکاپو و پویشی است جدی که دروغهای بهم بافته و یاوههای از پیش خود ساخته، درکنار آن ناچیز و بیارزش است.
*
سپس روند گفتار برمیگردد و فرمان رو کردن به قبلۀ تازۀ گزیده را با شیوۀ دیگری مورد تأکید قرار میدهد:
(وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٤٩)
از هر مکانی که بیرون شدی (و به هر جا که رسیدی، در سفر و در حضر، و در هر زمان و مکانی، به هنگام نماز) رو به سوی مسجدالحرام کن و این رو کردنت (از همۀ نقاط زمین به سوی مسجدالحرام) بیگمان حقّ (ثابت و موافق مصلحت) است و از جانب پروردگارت میباشد و خدا از آنچه که میکنید بیخبر نیست (و پاداش پیروی مؤمنان از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و جزای اعمال و اخلاص ایشان را خواهد داد).
فرمان این بار، از کفّار دربارۀ اهل کتاب و موضع ایشان خالی است و تنها متضمّن رو کـردن به مسجدالحرام است از هر مکانی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون رود یا هر جا که باشد، با تأکید بر اینکه حقّ از سوی پروردگارش بوده است، و با تهدید نهانی بـر اینکه از چنین حقّی کنارهگیری نشود، آن تهدیدی که گفتار خداوندی دربرگیرندۀ آن است:
(وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٤٩)
خدا از آنچه که میکنید بیخبر نیست.
این سخن پروردگاری اشاره به این هم دارد که پیش از آن، حالتی در دل بعضی از مسلمانان پیدا آمده است که شایستۀ چنین تأکید و درخور اینگونه تحذیر و تهدید سخت و شدیدی گشته است.
*
سپس برای بار سوم به مناسبت هدف تازه دیگری، تأکید به میان میآید، و آن باطل ساختن دلیل اهل کتاب و بیاعتبار نمودن حجت کسان دیگری است که چون مسلمانان را میدیدند به قبلۀ یهودیان رومیکردند تمایل نشان میدادند که در برابر شایعات یهودیان راجع به برتری دادن دینشان بر دین محمّد و اصالت قبلهشان و در نتیجه راهشان، سر تسلیم فرود آورند. همـین برهان مشرکان عربی را باطل میسازد که در این رو کردن وسیلهای نوای باز داشتن عربهائی که «مسجدالحرام« خویش را گرامی میداشتند یافته بودند. از سوی دیگر، ایشان را از اسلامی که پیروان آن به جانب قبله بنی اسرائیل رو نموده بودند بیزار میکردند:
(وَمِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ إِلا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) (١٥٠)
از هر جا که بیرون رفتی (و به هر جا که رسیدی، به هنگام نماز در همۀ نقاط جهان) رو به سوی مسجدالحرام کن، و (ای مؤمنان، چه در سفر و چه در حضر، در همۀ اقطار زمین، به هنگام نماز) هر جا که بودید، رو به سوی آن کنید تا مردم بر شما حــتّی نداشته باشند (و اهل کتاب که از بـررسی کتابهایشان دریافتهاند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برانگیخته از نسل اسماعیل بر قبلۀ او یعنی کعبه خواهد بود، با ترک قبلۀ موقّت بیتالمقدس و رو به کعبه نماز گزاردنتان بدانند تو همان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم راستین و از نژاد اسماعیلی) مگر کسانی که از ایشان (با مشرکان هم صدا شده و منافقانه رفتار کنند و بر خود و دیگران) ستم نمایند (و مزوّرانه بگویند تغییر قبلۀ محمد از بیتالمقدس به کعبه، به علّت گرایش به دین آباء و اجدادی خود و عشق به دیار و زادگاه خویش است) پس از آنان مترسید (و به فرمان خدا به هنگام نماز رو به کعبه کنید) و از من بترسید (که اگر مخالف وحی رفتار کنید جانب حقّ را رها ساختهاید و پادافره خود را خواهید دید. پس گوش به فرمان خدا باشید) تا نعمت خویش را بر شما تکمیل کنم (و با اعطاء قبلۀ مستقلی فوائد مادی و معنوی به شما بخشم، و شما نیز با شناخت قبلۀ راستین همیشگی، آمادگی بیشتر برای دریافت حقّ را فراهم آرید) و شاید رهنمود شوید. این فرمان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است تا برابر آن به هر جا که رفت رو به مسجدالحرام کند، و دستور به مسلمانان است که بدانجا رو کنند هر جا که بودند. بیان علّت چنین روگرداندنی هم این است که:
(لِئَلا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ).
تا مردم بر شما حجّتی نداشته باشند.
همچنین تا از سوز یاوهسرائیها و دروغ بافیهای آیندۀ ستم پیشگانی که هیچگونه دلیل و برهان و منطق و گفتاری سرشان نمیشود و کارشان تنها دشمنانگی و لجاجت است، تا اندازهای کاسته شود. آن ستم پیشگانی که نمیتوان جلو دهان ایشان را گرفت و آنان را ساکت کرد، و پیوسته در لحاجت خود ماندگار میمانند و بر نابکاری خویش استوارند. چنین کسانی حقّی بر گردن مسلمانان و تسلّطی بر ایشان ندارند:
(فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِی ).
پس از آنان مترسید و از من بترسید.
دیگر آنان بر شما تسلّطی ندارند، و هیچیک از کارهای شما در دست ایشان نیست، نباید بدیشان اهمیت داد و در برابر خواست آنان از آنچه از سوی من برایتان آمده است، دست کشید. از آنجا که کار و بار دنیا و آخرتتان در دست من است، باید تنها از من بترسید... به همراه دست کم گرفتن مقام ناچیز کسان ستم پیشه، و بیم دادن از مقام باعظمت خدا، یادی از نعمت پروردگار میگردد و چشم انتظار به اتمام آن بر ملّت مسلمان دوخته میشود که چون به فرمان خدا لبیّک گویند و بر راه راست او ماندگار بمانند آن چشمه فیاض رحمانی موجی زند و ایشان را دربرگیرد:
(وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ) (١٥٠)
تا نعمت خویش را بر شما تکمیل کنم و شـاید رهنمود شوید.
این هم یادآوری الهام بخش، و آزمندی ترقّی دهنده، و اشاره به فضل عظیم به دنبال لطف عمیم است.
آن نعمتی را که خدا بدان یادآوریشان میکند، در پیششان آماده بود و آن را در جان و روان خویش احساس میکردند و در زندگی خویشتن میدیدند و در جامعه و موقعیّتی که در زمین، و مقام و مکانی که در پهنۀ هستی داشتند مشاهدهاش مینمودند.
مسلمانان همان کسانی بودند که خودشان پیشتر در جاهلیّت بسر برده بودند و در تاریکی ناپای و نادانی آن روزگار گذرانده بودند، آنگاه در پرتو اسلام به نور ایمان و پاکی و دانائی آن رسیده بودند. آنان اثر نعمت را تازه و آشکار و ژرف در ژرفنای دل و درون خود مییافتند.
آنان همان کسانی بودند که در جاهلیّت به سر برده بودند و قبائلی بودند که سر همدیگر را میبریدند و با هدفهای کوچک و تکاپوهای محدود دلخوش کرده و میزیستند. به دنبال آن ایشان بار و بنه خود را به سوی اتّحاد و یگان بستند و در زیر پرچم عقیده گرد آمدند و به قدرت و شوکت رسیدند و به جانب هـدفهای بزرگ با کوشش فراوان گامهای بلندی را برداشتند که به همه بشریّت مربوط بود و دیگر تنها قصاص میان قبیلهای را در برنمیگرفت. ایشان همانگونه که اثر نعمت را در دل و درون یافته بودند، اثر آن را در دور و بر خویش نیز مشاهده میکردند.
آنان خودشان در جاهلیّت زیسته بودند و در جامعۀ منحط و کثیف پریشان اندیشه و ارزشها بهم خوردۀ آن بسر برده بودند... به دنبال چنین جاهلیّت و زندگانی در میان چنین جامعهای، به جامعۀ اسلامی پاک و بلند و دارای اندیشه و اعتقاد روشن و ارزشها و سنجشهای راست و درست، انتقال پذیرفتند... ایشان بدین وسیله اثر نعمت را در زندگانی عـمومی خود مییافتند همانگونه که آن را در دلهایشان و در مقامی که میان ملّتهای پیرامون خویش بدست آورده بودند مشاهده مینمودند. پس هنگامی که خدا بدیشان میفرمود: (وَلأتِمَّ نِعْمَتِی عَلَیْکُمْ) تا نعمت خـویش را بر شما اتمام بخشم. در این سخن یادآوری اشارهگر، به طمع اندازی پیش بر، و کنایه زدن به فضل عظیم بس از لطف عمیم است.
در هر یک از تکرارهای فرمان راجع به کار قبله، معنی تازهای را مییابیم. بار نخست فرمان، رو کردن به سوی مسجدالحرام را در بر دارد که پاسخ به رغبت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و برآوردن آرزوئی را دربرداشت که او به هنگام چهره به کرانههای آسمانی گرداندن و لابه خاموشانه به سوی پروردگار سر دادن، آن را بـه دل داشت... در مرتبۀ دوم فرمان، اثبات حقّانیّت چنین قبلۀ تازهای بود که کار درستی بود و به دستور پروردگار انجام پذیرفت و با آرزو و زاری پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم همآوائی کرد... در دفعۀ سوم فرمان، پوچ و پوک نشان دادن حجّت مردمان، و خوار داشتن کار و بار آنانی بود که در برابر حقّ سر تسلیم فرود نمیآورند و دلیل و منطقی نمیشناسند.
اما ما - با وجود این - در فراسوی تکرار چنین میبینیم که حالتی در صف اسلامی به وقوع ییوسته است که خواستار چنین تکرار و تأکید و گفتار و بیان علّتی بوده است، و اشاره به ستبرای یورش گمراهیها و یاوهها دارد، و تأثیر بخشی آنها را در بعضی از دلها و جانها میرساند. چنین تأثیری است که قرآن کریم به درمان و چارهسازی آن میپردازد، و آنگاه نصوص قرآن در طول زمان ماندگار میماند و به مداوای چنین بیماری و خنثی سازی همچون حالتی در شکلهای گوناگون که به خود میگیرد میپردازد و در این راه در نبرد جاویدی که آرامش و سستی و نرمش نمیشناسد، به پیکار مینشیند.
*
در تعقیب این هدف، میبینیم روند گفتار در ضمن آن مسلمانان را به نعمتی که خدا بدیشان عطاء کرده است یادآور میگردد و گوشزد مینماید که این پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از میان آنان گزیده و روانه کرده و چنین کاری پاسخی به دعای پدرشان ابراهیم پردهدار مسجدالحرام قبلۀ مسلمانان بوده است. در پایان گفتار هم خدای بزرگوار آنان را بیواسطله به ابراهیم پیوست میدهد:
(کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (١٥١) فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ) (١٥٢)
همچنین (برای تکمیل نعمت خود بر شما) پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختم که آیات (قرآن) ما را بر شما فرو میخواند (و آیات و نشـانههای وحدانیّت و عظمت خدا را در جهان با دلیل و برهان به شما مینمایاند) و شما را پاکیزه میدارد (از رذائلی همچون زنده بگور کردن دختران و خونریزیها و کشتن فرزندان از ترس نفقه... و با کاشتن نهال فضائل در اندرونتان، شما را سرور و سرمشق دیگران میسازد) و به شما کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار و منافع احکام) را میآموزد (تا با حفظ نظم و لفظ قرآن و بهرهمندی از نور آن، بـه زندگی خویش حیات و تحرّک بخشید و با استفاده از سنّت عملی و سیرت نبوی به احکام شریعت آشنا گردید) و به شما (به همراه کتاب و حکمت) چیزی یاد میدهد که نمیتوانستید آن را بیاموزید (چون وسیلۀ آموزش آن، اندیشه و نگاه نیست بلکه باید از راه وحی آموخته شود، همانند اخبار عالم غیب و اشارات علمی و بیان سرگذشت پیغمبران و احوال پیشینیان که نه تنها برای اعراب بلکه برای اهل کتاب نیز مجهول بود). پس مرا یاد کنید (با طاعت و عبادت و دوری از معاصی، به دل و زبان و قلم و قدم، و سیر در آفاق و انفس جهت کشف عظمت و قدرت من) تا من نیز شما را یاد کنم (با اعطاء ثواب و گشایش ابواب سعادت و خـیرات و ادامۀ پیروزی و قدرت و نعمت) و از من سپاسگزاری کنید (و با گفتار و کردار سپاسگزار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید).
آنچه در اینجا جلب توجّه مـیکند ایـن است که آیـۀ قرآنی با نصّ آشکار دعوت ابراهیم را که قبلاً در سوره آمده بود، تکرار مینماید، دعوتی که ابراهیم به هنگام بلند کردن پایههای بیت الله به کمک اسماعیل، سر داد، و در آن از خدا خواست که از میان فرزندان همسایۀ بیتالله او، پیغمبری را از خودشان برانگیزد تا آیات خدا بر ایشان فرو خواند و کتاب و حکمت بدانـان آموزد و ایشان را پاکیزه دارد... تا بدین وسیله مسلمانان را بدین امر یادآوری کند که ارسال پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از میان ایشان است و خود آنان مسلمان بشمارند و حنین بعثتی پیوند کامل با پذیرش دعای پدرشان ابراهیم دارد. در این امر اشارۀ روشنی است به اینکه کار ایشان تازگی ندارد، بلکه بس قدیم و کهن است، و نعمتی را که خدا برایشان ریزان و فراوان کرده است همان نعمتی است که خدا به خلیل خویش وعده داده است و سابقۀ بس کهن تاریخی دارد.
بیگمان رو به قبله خودتان گـردانـیدنتان، و استقلال شخصیّت بخشیدنتان یکی از نعمتهای بزرگی است که به شما داده شده است، و نعمت دیگری که فرستادن پیغمبری از میان خودتان میباشد، بر آن پیشی جسته است:
(کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولا مِنْکُمْ).
همچنین پیغمبری را از خودتان در میانتان برانگیختم.
اینکه رسالت در میان خودتان باشد و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم واپسین از خودتان برگزیده شود، آن پیغمبری که یهودیان چشم به راهش بودند و میگفتند با آمدن او بر شما پیروز خواهند شد، بزرگداشت و برتری و فضل و لطف است:
(یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا ).
آیات ما را بر شما فرو میخواند.
پس هر آنچه را که بر شما فرو میخواند، حقّ است... اشارۀ دیگری که بیانگر سترگی فضل و کرم است در این نهفته است که خداوند بندگانش را با سخن خویش مورد خطاب قرار دهد و آن سخن به وسیلۀ پیغمبرش بر ایشان تلاوت شود. این هم فضل و کرمی است که چون دل دربارۀ حقیقت آن به دقت بنگرد، در مقابل آن به لرزه افتد. پس این مردمان چه کسانیند؟ ایشان کیستند و چه هستند؟ تا خداوند متعال با سخنان خود با آنان به خطاب درآید، و با گفتار خویش با ایشان به گفتگو پردازد، و اینگونه آنان را در کنف حمایت و رعایت بزرگوارانۀ خویش گیرد؟ ایشان کیستند و چیستند، اگر خدا فضل و کرم ننماید؟ و اگر بزرگواری خدا جوشان و دریای جودش خروشان نباشد؟ و اگر خدا از آغاز به کالبدشان از جان متعلّق به خود نمیدمید تا در پیکرشان چیزی جلوهگر آید که شایستۀ چنین نعمت و بخششی، و درخور پذیرا شدن چنین بزرگواری و کنشی باشد؟
(وَیُزَکِّیکُمْ).
و شما را پاکیزه میدارد.
اگر خدا نبود، کسی از آنان پاکیزه نمیشد و پاکی و بلندی نمییافت. لیکن خدا فرستادۀ خویش صلّی الله علیه وآله وسلّم را فرستاده تا ایشان را پاک دارد. جانهایشان را از کثافت شرک و نجاست جاهلیّت تمییز کند و ناپاکیهای حاصله از اندیشههای بدی که بر روح انسانی سنگینی میکند و آن را به زیر لعن میگیرد و پنهانش میدارد بزداید، و ایشان را از لوث شهوات و خواستهای نابجا و کششهای ناروا پاک دارد تا جانهایشان به گندنای لجنزار سیاه فرو نرود. کسانی که اسلام روح آنان را پاک ندارد در هر جای کرۀ زمین که باشند چه در گذشته و چه در حال، به بـاتلاق گندیدۀ وباخیز شهوات و خواستهای نابجا و کششهای ناروائی فرو میروند که انسانیّت انسان را ننگین میسازد و حیوان را که پایبند فطرت و گوش به فرمان غریزه است بالاتر از او میبرد. اصلاً حیوان بسیار پاکیزهتر از کسی است که به پلّهای سقوط کرده باشد که ایمان نداشته باشد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم جامعۀ آنان را از ربا و حرام و خیانت و تاراج و غارت پاک میدارد که همۀ این چیزها کثیف بوده و جـانها و خردها را ناپاک میسازند و جامعه و زندگی را میآلایند. همچنبن اسلام زندگی ایشان را از جور و ستم پاکیزه میدارد و دادگری پاک و روشن را در میانشان پراکنده مینماید، آن عدل و دادی که بشریّت از آن بهرهمند نگشته است آنگونه که در زیر سایۀ اسلام و حکومت و روش اسلامی از آن برخوردار بوده است. و ایشان را از سائر کثافتها و آلودگیهائی پاک میدارد که چهرۀ جاهلیّت را در همۀ نواحی دور و بر آنان، و همۀ جوامعی که اسلام با روح و روش زیبا کنندۀ خویش پاکیزهاش نکرده باشد، نجس نموده است...
(وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ).
به شما کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار و منافع احکام) را می آموزد.
این گفتار تلاوت آیات را که قبلاً از آن سخن رفت دربرمیگیرد، و خود این آیات اجزاء تشکیل دهندۀ کتاب است، همچنین مادۀ اصیل و مغز نهفته در آن را بیان میدارد که حکمت است، و حکمت ثمرۀ تعلیم این کتاب است، و آن عبارت از ملکهای است که با بودن آن، کارها هر یک در جای درست خود انجام میپذیرد، و با موازین راستین خویش سنجیده میشود، و اهداف فرمانها و سرانجام گرایشها درک میگردد... آری این میوۀ رسیده نصیبکسـانی شد که فرستاده خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم پروردشان و با آیات خدا پاکشان داشت.
(و یعلّمکم مالم تکونوا تعلمون)
به شما (په همراه کتاب و حکمت) چیزی یاد میدهد که نمیتوانستید آن را بیاموزید.
این نیز دربارۀ گروه مسلمانان حقیقت داشت، اسلام آنان را از میان محیط عربی برگرفت و برگزید که جز چیزهای کم و ناچیز و پخش و پراکندهای نمیدانستند، آن چیزهائی که شایستۀ زندگی قبیله در صحرا بود، و یا درخور آن شهرکهای دور افتاده و کوچکی بود که در داخل بیابان ساخته شده بودند. اسلام از آنان ملتی را ساخت که بشریت را حکیمانه و مترقیانه و آگاهانه و دانا و بینا رهبری میکرد... این قرآن به همراه رهنمودهای ییغمبر که آن هم از این قرآن مدد مییافت، ماده رهبری و ارشاد و اساس آموزش و پرورش بود. مسجد رسول خدا صلی الله علیه و سلم هم که در آن قرآن تلاوت میگردید و رهنمودهای مدد یافته از قرآن فرو خوانده میشد، همان دانشگاه بزرگی بود که دستهای در آن فارغالتحصیل گشتند که بشریت را بدان نحو حکیمانه و مترقیانه رهبری کردند، بگونهای که بشریت در طول تاریخ دور و دراز خود، نه قبلاً و نه بعداً، همانند این رهبری را به خود ندیده است[[5
برنامهای که چنان دسته و چنان رهبری را فارغالتحصیل کرد و بیرون داد همیشه و در همۀ روزگاران، آمادگی دارد تا دستهها و رهبریهائی پرورده کند و بیرون دهد اگر این ملت اسلامی به این سرچشمۀ قرآنی گردد و حقیقةً بدین قرآن ایمان و باور داشته باشد و آن را برنامه زندگی کند و عملاً بدان دست یازد، نه اینکه قرآن تنها کلمات و جملاتی باشد زبان آن را زمزمه کند و به آواز بخواند تا گوشها را بدان بـنوازد و بشادی اندازد.
*
در پایان این درس خدا مرحمت دیگری را در حق مسلمانان روا مـیدارد بدانگاه که ایشان را فرا میخواند که به سپاسگزاری او بپردازند و از کفر و ناسپاسی او بپرهیزند. بدیشان لطف میفرماید و تضمین مینماید که چون آنان او را یاد کنند، او نیز ایشان را یاد کـند:
(فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ) (١٥٢)
پس مرا یاد کنید (با طاعت و عبادت و دوری از معاصی، به دل و زبان و قلم و قدم، و سیر در آفاق و انفس جهت کشف عظمت و قدرت من) تا من نیز شما را یاد کنم (با اعطاء ثواب و گشایش ابواب سعادت و خیرات و ادامۀ پیروزی و بهروزی و قدرت و نعمت) و از من سپاسگزاری کنید (و با گفتار و کردار شکرگزار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید).
به به چه فضل بزرگوارانه و مهربانانهای! خداوند ذوالجلال و قادر متعال یاد کـردن خویش را از این بندگان، پاداش یاد کردن ایشان در این دنیای کوچکشان از خدای سبحان میکند! بندگان هنگامی که خدای خـود را یاد میکنند، او را در این زمین کوچک یاد میکنند... در حالی که خودشان بسی کوچکتر از زمین کوچکشان هستند. اما خدا هنگامی که ایشان را یاد میکند، آنان را در این جهان بزرگ یاد میکند!... و او خود، خدای بزرگوار و والا است... چه فضلی! چهکرمی ! چه دریای جـود بیکرانه و چه بخشش سرورانهایا
(فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ ).
مرا یاد کـنید تا من نیز شما را یاد کنم.
این فضل و کرمی است که حز خدائی که گنـجوری برای گنجهایش ندارد و بازپرسی از عطایایش ندارد، هیچکس دیگری چنین بذل و بخششی نکند. خود و فضلی است که از جانب ذات بزرگوارش بدون هیچ سبب و موجبی سرازیر و ریزان میگردد و انگیزهای جز این در میان نیست که خدای سبحان ذاتاً بسی بخشایشگر است.
در حدیث صحیح آمده است که خدای بزرگوار فرموده است:
(من ذکرنی فی نفسه ذکرته فی نفسی , ومن ذکرنی فی ملأ ذکرته فی ملأ خیر منه .(
هر که مرا در پپش خود یاد کند، او را در پیش خود یاد کنم، و هر که مرا در میان گروهی یاد کند، او را در میان گروهی بهتر از آن یاد کنم.
و نیز در حدیث صحیح آمده است، رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفته که خدای ذوالجلال فرموده است:
(یا ابن آدم إن ذکرتنی فی نفسک ذکرتک فی نفسی , وإن ذکرتنی فی ملأ ذکرتک فی ملأ من الملائکة - أو قال فی ملأ خیر منه - وإن دنوت منی شبرا دنوت منک ذراعا , وإن دنوت منی ذراعا دنوت منک باعا , وإن أتیتنی تمشی أتیتک هرولة ).
ای آدمیزاد اگر مرا در پیش خود یاد کنی تو را در پیش خود یاد کنم، و اگر مرا در میان گروهی یاد کنی تو را در میان گروهی از فرشتگان - یا فرموده است در میان گروهی بهتر از آن - یاد کنم، و اگر وجبی به من نزدیک شوی ذراعی به تو نزدیک شوم و اگر ذراعی[6]به من نزدیک شوی باعی[7] به تو نزدیک شوم، و اگر قدم زنان به سوی من بیائی، با هروله[8]به سوی تو آیم.
این همان فضل و کرمی است که هیچ سخنی نمیتواند بیانگر چگونگی آن باشد و هیچ سپاسی نمیتواند تعبیر کنندۀ راستین آن باشد جز اینکه دل در پیشگاه او به سجده درآید و به آستانش کرنش برد.
یاد خدا هم الفاظی نیست که بر زبان جاری میشود، بلکه تاثیرپذیری و دگرگونی دل است چه با گفتار دهان و زمزمۀ لبان همراه بـاشد و چه نباشد. و احسـاس خداشناسی و پی بردن به وجود او و متأثر شدن از این احساس و ادراک است به گونهای که دستکم منتهی به طاعت و عبادت گردد، و انسان را به جائی رساند که بجز خدا نبیند و چیزی جز او را در جهان نداند. ولی قسمت اخیر نصیب کسی خواهد بود که خدا، وصل خود را بدو بخشیده باشد و حلاوت لقای خویش را بدو چشانده باشد.
(وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ ).(١٥٢)
و از من سپاسگزاری کنید (و با گفـتار و کردار شکرگزار انعام و احسان من باشید) و از من ناسپاسی مکنید (و نعمتهای مرا نادیده مگیرید).
شکرگزاری از خدا درجاتی دارد، با اعتراف به فضل و کـرم او، و حیاء و شرمندگی از نافرمانی او آغاز میگردد، و با تجرّد و پیراستگی برای شکر او و قصد چنین شکری در هر جرگه بدنی، و هر واژۀ زبانی، و هر تکان و خطرۀ دل، پایان میگیرد.
نهی از کفر در اینجا اشاره به سرانجامی دارد کـه کوتاهی در ذکر و شکر، بدان میانجامد، و بیانگر تحذیر و دور شو از نقطۀ دوری است که این خط منحط و بدشگون بدان میرسد. و پناه بر خدا!
مناسبتی که این رهنمود کـردنها و پرهیز دادنها با موضوع قبله دارد، روشن است. زیرا قبله همان نقطهای است که دلها در کنار آن برای عبادت خدا، و امتیاز انتساب بدو، و اختصاص بدین انتساب، به هم میرسد. کاری که راجع است به امر تحذیر از نیرنگ یهودیان و دسیسه بازیهای ایشان نیز روشن است. فبلاً گذشت که هدف نهائی همۀ تلاشها، گرداندن مؤمنان از ایمان و پیوستن ایشان به زمۀ مشرکان بود و میکوشیدند که نعمتی را از دست مسلمانان باز پسگیرند که خدا بدیشان بخشیده بود... و آن نعمت ایمان است که بزرگترین بخشهائی بشمار میآید که خدا به کسی یا دستهای از مردم عطاء مینماید. نعمت ایمان، به ویژه با توجه به حال عربها معنی بزرگتری دارد. چه نعـمت ایـمان بود که ایشان را وجود بخشید، و در تاریخ نقشی بدانان داد، و نام ایشان را با رسالتی مقرون کر دکه برای رهائی بشریت میبایست به تبلیغ عملی آن خـزند و بدانند که بدون آن مردمان گـنام و ضایعی بیش نبوده، و اگر آن نبود بی نام و نشان هدر میشدند، و همیشه هم ایشان بدون آن ضایع و گمنامند.
ایشان بدون چنین رسالت آسمانی، جهانبینی و طرز تفکری نداشتند تا با برخورداری از آن نقشی در زمین بر عهده گیرند. اندیشهای که با آن توانستند نقشی در تاریخ داشته و زمام رهبری را در دست گیرند، اندیشهای بود که از رسـالت آسمانی اسـلام بیرون جوشیده بود. این نیز روشن است که بشریت از قومی پیروی نـمیکند که دارای انـدیشهای نبوده تـا با آن زندگی را رهبری نمایند و رشدش بخشند. اندیشۀ اسلام، برنامۀ کامل زندگی است، نه اینکه تنها سخنی است که با زبان گفته شود و پشتوانهای از کردار مثبت و مفیدی نداشته باشد که این سخن باک بزرگ را تصدیق کند.به یاد داشتن چنین حقیقتی بر ملت مسلمان واجب است تا خدا نیز ایشان را یاد کند و فراموششان ننماید. چه خدا هر که را فراهوش کند، گمنام و بی نشان و تباه میگردد و نه در زمین از او نامی خواهد بود، و نه در عالم بالا از او ذکری خواهد رفت. هرکه خدا را یاد کند، خدا نیز او را یاد کند و وجود او را در این جهان پهن و گسترده بالا برد و آوازۀ او را در آفاق آن پراکنده دارد. به راستی مسلمانان خدا را یاد کردند و خدا نیز یادشان کرد و نامشان را بالا برد و چنان کرد که به رهبری بزرگ دست یابند. سپس مسلمانان خدا را فراموش کردند و او نیز ایشان را فراموش کرد و در نتیجه بیسرپرست و ویلان و تباه و بیخانمان شدند و به واپس ماندگان بیارج و پائین نشینان فرو مایهای بدل گشتند... در حالی که وسیلۀ ارتقاء و مایۀ بالا نشینی هم در دسترسشان بود و هم اینک نیز پا بر جا است، چه این خدا است که در قرآنکریم، ایشـان را ندا در میدهد:
(فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلا تَکْفُرُونِ ).(١٥٢)
پس مرا یاد کنید تا من نیز شما را یاد کنم، و از من سپاسگزاری کنید و از من ناسپاسی مکنید.
[1]مالک و شیخین و ابوداود آن را بیان کردهاند.
[2]ابوداود و ابن ماجه آن را روایت نمودهاند.
[3]بخاری آن را استخراج کرده است.
[4]مالک و شیخین و ترمذی آن را بیان داشتهاند.
[5]راجع به ویژگیهای چنین رهبری بزرگوارانه به صفحات 82 و ٩٦کتاب «مادا خسرالعالمبانحطاط المسلمین» تألیف ابوالحسن ندوی مراجعه شـود.
[6]ذراع: واحدطول، و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان.
[7]باع: واحد طول، از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ، آنگاه که دستها را افقی به طرفین باز کنند.
[8]هروله: رفتاری میان دویدن و رفتن. پویه.