ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی بقره آیهی 141-124
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (١٢٤)
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ (١٢٥)
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٢٦)
وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧)
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨)
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١٢٩)
وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (١٣٠)
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٣١)
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (١٣٢)
أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٣)
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٣٤)
وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١٣٥)
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٦)
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٣٧)
صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (١٣٨)
قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (١٣٩)
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٠)
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ )(١٤١)
در بخشهـایی که از این سوره گذشت،گفتگو و جدال با اهل کتاب بود و همه دربارهی کاروند بنیاسرائیل و مواضع آنان در قبال پمغبران و شرائع و عهد و پیمانهایشان دور میزد و نگاهی به تاریخ آنان از آغاز روزگار موسی علیه السّلام تا زمان محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم انداخته شد. روی سخن بیشتر با یهودیان بود و کمی پای مسیحیان به میان میآمد و اشارههائی هم به مشرکان میشد، آنگاهکه مشرکان با اهلکتاب هماهنگ گشته و وجه مشترکی میافتند، و یا اهل کتاب با مشرکان همنوا و همـرنگ میشدند و منافع و وجوه مشترکی پیدا مینمودند.
اینک رشتهی این گفتار به مرحلهی تاریخی پیش از روزگار موسی برمیگردد... به روزگار ابراهیم... داستان ابراهیم - به نحوی که در اینجا از آن سخن میررد - نقش خود را در روند گـفتار، اداء میکند، همچنین در جنگ و ستیز سخت و همه جاگستری که در مدینه میان یهـودیان و مسلــانان بر پا شده بود، اهمّیّت بسزائی دارد.
اهلکتاب از راه اسحاق علیه السّلام اصل نژاد خود را به ابراهیم علیه السّلام میرسانیدند و با این نسبت رساندن بدیشان، به خود میبالیدند و آن را مایهی افتخار خویش میدانستند و میگفتند: خداوند به ابراهیم علیه السّلام و فرزندانش وعدهی فزونی و فراخی نعمت و خیر و برکت داده است و این ییمان خدا با او و فرزندانش بعد از درگذشت ابراهیم علیه السّلام به قوّت خود باقی است. از اینجا بود که هدایت و سیادت و رهبری دینی و سیاسی را خاص خود میدیدند همانگونه که بهشت را ویژهی خویش میدانستند و با وجود انجام هر عملی، دربست از آن خویشتن میپنداشتند.
قریش هم اصل نژاد خود را از راه اسماعیل علیه السّلام به ابراهیم علیه السّلام میرساند و به نسبت خویش فخر و مباهات میکرد و از این جهت سرپرستی کعبه و تولیت و آبادانی مسجدالحرام را از آن خود میدانست. گذشته از اینـها فرمان روائی دینی بر عرب و برتری و بزرگواری و بلندپای را حقّ خود میانگاشت.
رشتهی سخن باز هم به درازا میکشد و منتـهی به گفتگو دربارهی ادّعاهای عریض و طویل یـهودیان و مسیحیان راجع به بهشت میگردد:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى)
و گویند: کسی جز یهودی یا مسیحی، به بهشت نمیرود.
سپس ازکوششی سخن میرود که انجام میگرفت تا مسلمانان را یهودی یا مسیحیکنند تا در این صورت شاهد هدایت را در آغرش گیرند.
(وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا)
و میگفتند: یهودی یا مسیحی شوید تا رهنمود (به راه حق و حقیقت) گردید.
همچنین رشتهی گفتار به سخن از کسانی میرسد که راه مساجد خدا را میگرفتند و جلوگیری از این میکردند که در آنها نام پر عظمت خدا رود و ذکر باری تعالی بر زبانها دود، و در راه ویرانی آنها میکوشیدند. در آنجا گفتیم: امکان دارد چنین تخریب و ویرانگـری، خاص یهودیانی باشدکه از مسألهی تعویض قبله، به نیرنگهای خویش تکان بیشتری دادند و تیرهای تبلیغات زهرآگین را رو به صف مسلمانان سفتتر گرفتند و ماهرانهتر نشانه رفتند.
اکنون سخن از ابراهیم و اسماعیل و اسحاق میرود و از بیتاللهالحرام و ساختن و تعمیر و شعائر آن در فضای مناسب خود سخن گفته میشود، تا حقائق راستین ادعاهای همگی یهودیان و مسیحیان و مشرکان دربارهی چنین نسبتها و خویشاوندیها و رابطهها و پیوندها آشکار گردد. و همچنین مسالهی قبلهای که باید مسلمانان روبدان کنند روشن شود... به همین مناسبت سخن میرود از حقیقت دین ابراهیمکه توحید خالص است، و از دوری آن با عقائد آمیخته و منحرفی که بطور یکسان اهلکتاب و مشرکان مـعتقد بدانها بودند، و نزدیکی عقیدهی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب - او همان اسرائیل است که بدو خود را منسوب میدارند - با عقیدهی مسلمانانکه پای بند آخرین دین میباشند. و نیز در این رابطه از یگانگی دین الهی سخن میرود و روشن میگردد که ادیان الهی یکی بودهکه توسط همهی پیغمبران خدا وحدت آن حفظ شده و پیاپی به دست مردم رسیده است. دیگر اندیشهی احتکار دین در دست ملّتی یا نژادی و اختصاص آن به قومی و جنسی ناپذیرفتنی است. عقیده میراث دلی است که مؤمن باشد نه میراث نژادگرائی کور. وراثت این میراث، بر قرابت خون و نژاد استوار نیست، بلکه ایستاده بر قرابت ایمان و عقیده است. پس هرکه به این عقیده ایمان داشته باشد و رعایت و نگاهش دارد، از هر تیره و قبیلهای که باشد، چنین شخصی از فرزندان پشتی و خویشاوندان نژادی، برای وراثت عقیده شایستهتر و بر حقّتر است. چه دین، دین خدا است، و میان خدا و میان هیحچ کسی از بندگانش نه خویشی و نسبتی است و نه نزدیکی و پیوندی.
این حقائقکه بیانگر بخشی از خطوط اساسی و برجستهی جهانبینی اسلام است، قرآنکریم آن را با نظم و ترتیب زیبا و شیوهی شیدا و تعبیر شگفتانگیز و دلربائی، بیان میدارد. ما را گام به گام به جلو میبرد، و از روزگار ابراهیم علیه السّلام از آن زمانکه خدا او را دچار آزمایشها نموده و آزمونش فرموده است و شایستهی گزیدن و برانگیختنش دانسته است و پیشوای مردمانش کرده است... تا آنگاه که دعای ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام پذیرفته شد، دعائی که به هنگام بر پای داشتن پایههای بیتاللهالحرام دست به آسمان برداشته بودند و پذیرش . آن را از خدای متعال خواسته بودند و برابر آن ملّت اسلامی مؤمن به رسالت محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم پیدا آمد و پا گرفت و همگی شایستگی وراثت این امانت خدائی را پیداکردند بدون اینکه تنها نژاد ابراهیم از این موهبت بهره برده باشد. استحقاق چنین وراثت و درخور دریافت اینگونه امانتی، تنها به وسیله یگانهای استکه وراثت عقیده بر آن استوار میگردد، آن وسیله هم ایمان به رسالت، و نیکو بدان قیامکردن، و استقامت بر جهانبینی درست رسالت است.
در لابلای این بحث تاریخی، آشکار میشود که اسلام - به معنی خود را به خدا سپردن وتنها رو به او داشتن هم نخستین رسالت آسمانی بوده است و هم بازپسین رسالت... هم ابراهیم بر این باور بود و هم بعد از او اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نیز بر چنین باوری بودند، تا آنگاه که این عقیده را به موسی و عیسی تسلیم کردند... و سرانجام همین عقیده به وارثان ابراهیم مسلــانان واگذار شد... لذا هرکس بر این عقیدهی یگانه باشد، او وارث آن است. و وارث پیمانها و مژدههای آن بشمار است. و هرکس از چنین عقیدهی یگانهای سرباز زند، و از دین ابراهیم روگردان شود، از پیمان خدا سرباز زده است، و وراثت این پیمان و مژدههای آن را از دست داده است و بیبهره مانده است.
به این ترتیب همه ادعاهای یهودیان و مسیحیان در اینکه ایشان بر گزیدگان و شایستگان مقام نبوّت و رسالت آسمانی هستند، پوچ از آب درمیآید، و به مجرد اینکه فرزندان ابراهیم و نوادگان اویند، پس باید وارثان ابراهیم و جانشینان او باشند، مهر باطل میخورد. چه همان زمان که ازاین عقیدهی یگانهی جاودانه منحرف گشتند، حـق وراثت آنان خودبخود از بین رفت... و نیز همه ادعاهای قریشیان هم در اینکه یگانه نگاهبانان بحق و آباد نگاهداران راستین و سرپرستان زیبندهی کعبه هستند و افتخارات جنین اموری حق مسلّم و خدائی ایشان است، در هم پیچیده میشود، چون آنان با انحرافی که از عقیدهی سازندهی کعبه پیداکردند، حق وراثت سازندهی بیتاللهالحرام و بر پای دارندهی پایههای آن را از دست دادند... سپس همهی ادعاهای یـهودیان دربارهی قبلهای که میبایست مسلمانان بدان رو کنند، باطل میگردد. چه کعبه قبلهی آنان و قبلهی پدرشان ابراهیم است.
همهی این مطالب با کلامی گیرنده و تعبیری دلپذیر و شگفتانگیز بیان شده است و پر از اشارات الهام بخش، و بندهای ژرف آموزنده و پـر معنی، و توضیحات بس قوی و مؤثر است. پس خوب است این شیوهی والا را در سایهی چنین بیان روشنگری عرضهکنیم:
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)
و (بخاطر آورید) آنگاه را که خدای ابراهیم، او را با سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (بخوبی از عهدهی آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد، (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت: درخواست تو را پذیرفتم، ولی پپمان من به ستمکاران نمیرسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را دربرمیگیرد).
خدا به پیغمبر میفرماید: یادکن آنچه راکه خدا به عنوان آزمون ابراهیم به کار گرفت و با سخنانی از اوامر و تکالیف، خواستار انجام آن شد، و او به تمام و کمال بدان وفا کرد و برآورده نمود... خدا در جای دیگری هم بر وفای به عهد و انجام چیزهائیکه بگردن گرفته بود بگونهای که خدا را خشنود سازد،گواهی بزرگوارانهی خود را میدهد:
(وإبراهیم الذی وفى)
و ابراهیم که (به عهد و پیمان خود) کاملاً وفاء کرد.
و این مقام بزرگی استکه ابراهیم بدان نائل آمده است. چنین مقامـی، به شهادت خداوند بزرگوار مقام وفاء وکمال است. هر چند انسان به سبب ناتوانی و کوتاهی درکارهایش به تمام وکمال به انجام وظیفه و تکلیف خویش برنمیخیزد و بر راه راست و درست ماندگار نمیماند.
در این هنگام بودکه ابراهیم شایستهی چنین بشارت و مژدهای، یا چنین اطمینان و اعتقادی گردید:
قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد.
پیشوائی خواهم کرد که مردم از او پیروی کنند و او ایشان را به سوی خدا رهنمــود خواهدکرد و به جانب خیر و نیکی پیش خواهد برد. مردمان به دنبال او روان میگردند، و او رهبری آنان را به دست خواهدگرفت. در این هنگام سرشت انسانی، ابراهیم را دربرمیگیرد و به حکم فطرت در آرزوی آن میشودکه این لطف الهی از راه فرزندان و نوادگانش امتداد یابد. احساس فطری عمیقی که خداوند آن را در سرشت انسان به ودیعت نهاده است تا زندگی رشد یابد و در راهی که برایش مشخصگشته است به پیش رود و آیندگان آنچه را که گذشتگان آغازیدهاند تکمیل کنند، و نسلها همدیگر را یاری دهند و همگام به جلو قدم بردارند... این همان احساسی است که بعضی از مردم میکوشند تا آن را درهم شکنند یا به تأخیرش اندازند و یا به غل و زنجیرش کشند. آن احساسی که در ژرفنای فطرت جایگزین شده است تا چنین هدف دور و درازی را تحقّق بخشد و بدین وسیله سیر تکامل ادامه یابد. براساس همین احساس استکه اسلام قانون میراث را مقرر داشته است تا هم پاسخی این چنین سرشتی باشد و هم آن را بر سر حال آورد و به تکاپو وادارد و به تلاش در راه معاش اندازد، و کاری کند که آنچه در توان دارد در زندگی بکارگیرد. کوششهائی که برای در هم شکستن چنین دستوری انجام میپذیرد در اصل جز تلاش برای در هم شکستن فطرت بشریت نیست، و جز سختگیری وکوتاه نظری و بیدادگری در امر چارهجوئی بعضی از عیبهای اوضاع اجتماعی منحرف نمیباشد. این هم روشن است، هر نوع چارهجوئیکه با فطرت برخورد داشته باشد و در راه خلاف آن گام بردارد، پیروز و رستگار نمیگردد و ناپسند و بیسود بوده و پایدار و ماندگار نمیماند. جز این طریق، راه چارهی دیگری یافته نمیشود که باعث اصلاح انحرافات و کژیها گردد و فطرت را هم درهم نشکد. اما چنین راهی به رهنمود و ایمان نیازمند است و به آگاهی ژرفتری از نفس بشری، و به اندیشهی دقیقتری دربارهی چگونگی پیدایش آن، و به دید خالی ازکینههای ویرانگری که بجای ساختن و اصلاحکردن، بیشتر باعث در هم فروشکستن و نابودی میگردند، محتاج می باشد:
(إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی )
گفت: آیا ازدودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟).
ولی ابراهیم جواب ردّ از پروردگاری دریافت داشت که او را آزموده بود و برای پیغمبری برگزیده بود. در این پاسخ دستور بزرگی نهفته استکه قبلاً بیان داشتیم... و آن اینکه: امامت و پیشوائی از آن کسانی است که از لحاظ کردار و آگاهی و صلاح و ایمان، استحقاق آن را داشته باشند. دیگر امامت موروثی نیست و وراثت نژادی و حسب و نسب در آنجا محلّی از اعراب ندارد. چه خویشاوندی و قرابت رابطهی گوشت و خون نیست، بلکه پیوند دین و عقیده است. و ادّعای قرابت و خون و نژاد و قومیت، ادّعای دورهی جاهلیّت است و با جهانبینی درست ایمانی، برخورد و منافات دارد:
(قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)
گفت: پیمان من به ستمکاران نمیرسد.
ستمکاری، رنگهای گوناگون و انواع مختلفی دارد: ستم به خود به وسیلهی شرک ورزیدن، و ستم به مردم به وسیلهی تعدّی وکارهای ناروا... مراد از پیشوائی و امامتی که ستمکاران از آن بیبهره بوده و برای آنان ممنوع و سزاوار ایشان نیست، هر نوع پیشوائی و امامتی را شامل است: امامت پیغمری، امامت خلافت، امامت نماز... و هر گونه امامت و قیادت دیگری... عدالت به هر معنی و مفهومیکه باشد، اساس شایستگی چنین امامتی و پایهی استحقاق چنین پیشوائی است، حال این امامت و پیشوائی در هر چهره و شکلی و به هرگونه و نقشی که باشد، یکسان است. هرکس ستم کند -هر نوع ستم و به هر رنگی که باشد - خود را از حقّ امامت محروم کرده است و صلاحیّت پیشوائی را در همهی انواع آن، از دست داده است.
این همان چیزی بودکه به ابراهیم علیه السّلام گفته شد و بدو گوشزدگردید. و این همان پیمانی استکه عیناً و بدون هر گونه پیچ و پناهی و هر نوع پیچیدگی و گره و گرفتی، بلکه ساده و روان و پوستکنده، یهودیان را قاطعانه از مقام رهبری و ییشوائی برکنارکرد، و علّت آن هم ستمی بود که کردند، و فسق و فجوری بود که آغازیدند و از فرمان خدا بدر رفتند و گردنکشی و سرییچی پیشه کردند و از عقیدهی نیای خود ابراهیم سرباز زدند.
این سخن همان چیزی است که به ابراهیم علیه السّلام گفته شد و بدو گوشزد گردید، این همان پیمانی است که عیناً و بدون هرگونه پیچ و پناهی و هر نوع پیچیدگی و گره و بندی، بلکه ساده و روان و پوستکنده، مسلمانانی را که امروزه خود را مسلمان مینامند، قاطعانه از مقام رهبری و پیشوائی برکنار میکند. سبب این هم ستمی استکه مـیورزند، و فسق و فجوری استکه میآغازند و از فرمان خدا بدر میروند، وگردنکشی و سرپیچی پیشه میسازند و از راه خدا دور میشوند، و شریعت و قانون الهی را به پشتگوش و پس پشت میاندازند.
آخر ادّعای اسلامیّت کردن، ولی شریعت خدا و قانون الهی را از متن و نظام زندگی بدور افکندن، ادّعـای دروغینی بیش نیست و براساس و پایهای از عهد و پیمان خدا بند نیست.
جهـان بینی اسلامی همهی پیوندها و رابطههائی را که بر پایهی عقیده و عمل استوار نباشد پاره میسازد و به گوشهای میافکند، و هیچ خویشاوندی و قرابتی را به عنوان رابطهی عقیده و عمل به رسمیّت نـمیشناسد و هرگونه روابط و ضوابطی را که متّصل به دستاویز عقیده و عمل نباشد، مردود میشمارد و قابل اعتبار نمیداند... جهانبینی اسلامی، دو نژاد از یک ملت را از هم جدا میسازد، وقتی که یکی از آنان در عـقیده مخالف دیگری شد، بلکه حتی پدر و پسر، و شوهر و همسر را نیز از هم جدا میسازد هنگامی که رشتهی عقیده میان آن دو بگسلد. روی این اصل، عرب کافر چیزی، و عرب مسلمان چیز دیگری است، و رابطه و پـیوند و نزدیکی و خویشی، میان آنان نیست. وکسانیکه از اهلکتاب ایمان آورده باشند چیزی، وکسانی که از آنان از دین ابراهیم و موسی و عیسی منحرفگشته باشند چیز دیگری هستند، و اصلاً میان آن دو گروه، خویشاوندی و قرابت و پیوندی نیست... خـانواده در اسلام از پدران و پسران و نوادگان و... تشکیل نمیگردد، بلکه اینان وقتی یک خانواده به حساب میآیندکه یک عقیدهی واحده داشته باشند. ملت در اسلام، مجموعهی نسلهای پیاپیکه از جنس معیّنی باشند نیست... بلکه ملت مجموعهای از مؤمنان است هر چند هم جنسهایشان و سرزمینهایشان و رنگهایشان جدا از هم باشد... و این است جهانبینی اسلامی و اندیشهی ایمانی، آن چیزی که از لابلای چنین گفتار ربّـانی در قرآن کتاب بزرگوار یزدانی، بیرون میجوشد و مشام روح را خوشبو میسازد
(وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ )(١٢٥)
(بیاد آورید) آنگاه را که خانهی (کعبهی) را پناهگاه و مأوای امن و امان مردم کردیم (و بدیشان دستور دادیـم کـه برای تجدید همین خاطرهی بازسازی خانهی کعبه بر دست پیغمبران) از مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود برگیرید (و در جائی که ابراهیم برای ساختن کعبه بالای سنگی میایستاد بایستید و به نماز و نیایش بپردازیـد) و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و بر عهدهی ایشان گذاشتیم) که خانهی مرا برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان (و ماندگاران در آن) و رکوع و سجده کنندگان (نمازگزاران، از کثافت معنوی همانند شرک و بتپرستی، و کثافت حسی همانند یاوهگوئی و گناه و ستیزهجویی) پاک و پاکیزه کنید.
اینجا بیتاللهالحرام است، جائی که پردهداران قریشی، مؤمنان را ترساندند و ازکنار کعبه تاراندند و اذیت و آزارشان کردند و جلو دینشان را گرفتند تا اینکه وادار شدند که از جوار و پناه کعبه هجرتکنند و راه غربت در پیش گیرند... خداوند متعال اراده فرمود که آنجا را محل برگشتی کندکه همهی مردم بدان برگردند، و دیگر کسی آنان را نترساند و نه بیمی رساند، بلکه در آن بر جان و مال خویش امین باشند،که این خود امن و امان و صلح و آرامش بشمار است. به آنان دستور رسیدکه از مقام ابراهیم نمازگاهی برگزینند - مقام ابراهیم در اینجا اشاره به همهی خانهی کعبه دارد و ما چنین تفسیری را میپسندیم - پس انتخاب بیتاللهالحرام به عنوان قبله، یک امر طبیعی است که مسلمانان بدان رو میکنند. چه مسلمانان به سبب ایمان و یگانهپرستی راستین خود، وارثان بحق ابراهیم میباشند و کعبه هم خانهی خدا و متعلّق بدو است، نه خانهی فردی از مردم. خداوند صاحب خانه - به دو بنده از بندگان صالح خود سفارش میکند که کمر به پاککردن کعبه بندند و آن را آماده سازند برای طواف کنندگان و اعتکاف کـنندگان و ماندگاران در آن و رکوع و سجدهکنندگان یعنی حاجیانی که بدانجا میآیند، و اهل آنجا که در آن سرزمین سکونت دارند، و کسانی که در آن نماز میگزارند و به رکوع میروند و به سجده مـیافتند. حتی ابراهیم و اسماعیل هم صاحب خانهی کعبه نبودند و کعبه ملک ایشان نبود تا از راه حسب و نسب، از آن دو به دیگران به ارث رسد. آن دو نفر تنها پردهداران کعبه بودند که به فرمان خدا بدیشان واگذار شده بود تا آن را برای آیندگان بدانجا و بندگان مؤمن خدا آماده سازند.
*
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٢٦)
(بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم گفت: خدای من این (سرزمین) را شهر پر امن و امانی گردان، و اهل آن را - کسانی که از ایشان به خدا و روز بازپسین ایـمان آورده بـاشند - از میوههای (گـوناگونی که در آن پرورده شود یا بدان آورده شود و دیگر خیرات و برکات زمین) روزیشان رسان و بهرهمندشان گردان. (خدا پاسخ داد و) کفت: (دعای تو را پذیرفتم، ولی در این عمر کوتاه دنیا، بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست،) و کسی را که کفر ورزد مدت کوتاهی (از ثمرات و خیرات و برکات ایـن جهان) بهرهمندش میسازم و سپس او را (روز رستاخیز) به عذاب آتش (دوزخ گرفتار و) ناچار میدارم، و (سرانجام و سرنوشت اینگونه افراد) چه بد سرانجام و سرنوشتی است.
دعای ابراهیم بار دیگر صفت امنیت خانةهی کعبه را مؤکّد میدارد و بار دیگر معنی وراثت را که با نیکوکاری و فضیلت به دیگران میرسد، تأکید مینماید... ابراهیمکه در آیهی پیشین، اندرز پروردگارش را خطاب به خود به گوش جان نیوشیده بود، از همان لحظه که خدایش بدو فرمود:
(لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)
... چنین درسـی را در دل جای داده بود... در اینجا، در دعائی که میکند و از خدا می خواهد که اهل این شهر را از میوهها بهرهمند سازد و روزی ایشان گرداند، خویشتنداری میکند و گروهی را جدا میسازد و کسانی را که منظور نظر او است در چهارچوبی محدود و معیّن میدارد:
(مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ).
کسـانی که از ایشـان به خدا و روز بازپسین ایمان آورده باشند.
این ابراهیم نالان و شکیبای فروتن و پرستشگر و فرمانبردار راسترو است. از دانش و ادبی برخوردار است که پروردگارش بدو آموخته است. لذا در طلب و دعایش جانب ادب را مراعات میدارد... بدین هنگام پاسخ پروردگارش برای تکمیل و روشنگری بخش دوم که از آن دم فرو بسته بود و خاموش مانده بود، بیان میشود. بخش کسانی که ایمان نمیآورند، و سرانجام و سرنوشتشان دردآور و دردناک است:
(وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ )(١٢٦)
گفت: و کسـی را که کفر ورزد، مدت کوتاهی (از ثمرات و برکات ایـن جهان) بهرهمندش میسازم سپس او را (روز رستاخیز) به عذاب آتش (دوزخ گرفتار و) ناچار میدارم، و (سرانجام و سرنوشت اینگونه افراد) چه بد سرانجام و سرنوشتی است.
*
سپس قرآن صحنهی اجراء فرمانی که ابراهیم و اسماعیل از پروردگارش دریافت داشته بودند، ترسیم میدارد که آن دو دستور خدا را با آمادهسازی خانهی کعبه و پاک کردن آن و رکوع و سجودبرندگان و نمازگزاران، به مرحلهی اجراء درآورده و فرمان خدای متعال را بجای آوردند... قرآن بگونهای آن صحنه را شکل میبخشد که گوئی هم اینک ابراهیم و اسماعیل بکار مشول میباشند و دیدگان، آنان را میبیند وگوشها صدای ابزارکارشان و زمزمه لبان ایشان را میشنود:
(وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧)
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨)
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ )(١٢٩)
(بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانهی (کعبه) را بالا میبردند (و در اثنای آن دست به سوی خدا برداشته و میگفتند:) ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانا (به گفتار و نیّات ما) هستی. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان ده و (اگر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را بر رویمان باز گذار) بیگمان تـو بس توبه پذیر و مهربانی. ای پروردگار ما! در میان آنان (که از دودمان ما و منقاد فرمان تویند) پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فرو خواند و کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار شریعت و مقاصد دین) بدیشان بیاموزد و آنان را (از شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بیگمان تو عزیزی و حکیمی (و بر هر چیزی توانا و پیروزی، و هر کاری که میکنی بنابر مصلحتی و برابر حکمتی است).
تعبیر قرآنی به صـورت خبری آغاز میشود... و داستانی بدین شرح را روایت میدارد:
(وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ)
(بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم و اسماعیل، پـایههای خانهی (کعبه) را بالا میبردند.
هنگامی که ما منتظر بقیّهی خبر هستیم، بناگاه روند گفتار خود دنبالهی کاری که آن دو انجام دادهاند، بیان میدارد، و ایشان را به ما مینمایاند بدانگونه که گوئی با چشمان سر نه با چشمان خیال، ابراهیم و اسماعیل را میبینیم و هم اینک در جلو دیدگان ما حاضرند و صدای آنان را میشنویم که تسبیح گویان و با آه و ناله حقّجویان، تن بهکار و دلبه الله دادهاند:
(رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨) ...رَبَّنَا...)
ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانا (به گفتار و نیّات ما) هستی. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان ده و (اکر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را به رویمان باز گذار)، بیگمان تو بس توبهپذیر و مهربانی... ای پروردگار ما....
نغمهی دعا، موسیقی و آهنگ دعا، و فضای دعا... همه و همه حاضر و آماده و طنینانداز است وگوش ما را مینوازد.گویا هم اکنون در همین لحظه زنده و نمایان و جنبان است... این یکی از ویژگیهای زیبای تعبیر قرآنی است. برگرداندن صحنهی نهان از دیدگان وگذشته از حیث زمان، و بگونه حاضر و آماده در آوردن آن که بشنود و ببیند، بجنبد و نمایان گردد، و زندگی و حیات از آن لبریز و سرریز باشد... این ویژگی (تـصویر هنری) در معنای راست و درست کلمه است، و چنین امری در خور کتاب جاویدان قرآن است.
در خلال این دعا و راز و نیاز چه چیز بود؟ آنچه بود ادب نبوّت بود، ایمان نبوّت بود، ادارک نبوّت از ارزش عقیده در پهنهی این جهان و سراپردهی هستی بود. این چنین ادب و ایمان و ادراکی استکه قرآن میخواهد به وارثان پیغمبران بیاموزد، و با این اشارهی آسمانی آن را در دلهـا و همهی حواسشان ریشهدار و ژرفناک سازد:
(رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ )(١٢٧)
ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانائی.
آنچه میخواستند پذیرش بود... همین هدف بود و بس... زیرا این کاری بود که خالصانه برای خدا انجام میگرفت. منظور از آن با نیایش و فروتنی رو به خدا آوردن بود، و هدف نهائی نـهان در پشت سر آن، خشنودی و پذیرش بود. امیدی که به پذیرش آن بود، از این نشأت گرفته بود که خداوند دعا را میشنود... و منظور نیّت وکردار و مـقصود اندیشه وگفتار را میداند:
(رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١٢٨)
ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان ده و (اگر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را بر رویمان باز گذار)، بیگمان تو بس توبهپذیر و مهربانی.
با این زمزمهی جاوید، ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام از پروردگارشان تمنّا دارند که ایشان را به سوی اسلام رهنمود سازد. این را درک کرده بـودند که دلهایشان میان دو انگشت قدرت از انگشتان خدای رحمان قرار دارد. هدایت در دست او است و تنـها رهنمود او رهنمود واقعی است. ایشان را هیچ قدرت و قوّتی نیست مگر آنچه خدا بدیشان عطا فرماید. آنان رو به درگاه عنایت خدا میکنند و با رغبت به سوی رحمت او میگرایند، و خدا یاور و مددکار است.
از اینگذشته، این خو و سرشت ملت اسلامی است... ضمانت و حمایت... ضمانت نسلهـا در عقیده و حمایت آنان ازهمدیگر:
(وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ )
از فـرزندان ما ملت و جماعتی پدیدآور که تسلیم (فرمان) تو باشند.
این نیایشی استکه پرده ازکوشش و تلاش و خواست و آرزوی دل مؤمن برمیدارد. روشن مینماید عقیده همان چیزی استکه فکر مؤمن را به خود مشغول داشته است و از هر چیز دیگری برای او مقدّمتر است. پی بردن ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام به ارزش نعمتی که خدا خلعت آن را به تنشانکرده بود، و آن نعمت ایمان است... آنان را وا میداشت که آرزو کنند چنین نعمتی در دودمانشان بماند و بهرهی سرمدی ایشان گردد. همچنین درک چنین نعمتی، آنان را بر آن داشتکه از پروردگارشان بخواهند که فرزندانشان را از نعمت ایمان محروم نسازد و ایشان را از چنین کرمی بیبهره نگرداند... این بود که علاوه از آنکه از پروردگارشان خواهش کردندکه به فرزندانشان ثمرات و خیرات و برکات عطاء فرماید، ازیاد هم نبردند اینکه از خدا بخواهند که ایمان را نیز به فرزندانشان بدهد، و به همهی آنان نحوهی مناسک و عباداتشان را نشان دهد، و توبهی ایشان را بپذیرد و بر ایشان ببخشاید. چه او بسی توبهپذیر و مهربان است. گذشته از اینها، از خداوند متعال درخواست کردند که فرزندانشان را در طول تاریخ دور و درازشان و در آیندههای بس دور، از هدایت و رهنمود خویش بیبهره نسازد:
(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١٢٩)
ای پروردگار ما! در میان آنان پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فرو خواند و کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار شریعت و مقاصد دین) بدیشان بیاموزد و آنان را (از کفر و شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بیگمان تو عزیزی و حکیمی (و بر هر چیزی توانا و پیروزی، و هر کاری که میکنی بنابر مصلحتی و برابر حـکمتی است).
بر اثر پذیرش دعای ابراهیم و اسماعیل، بعد از قرنهای زیاد پیغمبر بزرگوار خدا محمدبنعبدالله صلّی الله علیه وآله وسلّم برانگیخته شد، پیغمبری از نژاد ابراهیم و اسماعیل،که آیات خدا را بر ایشان فرو میخواند، و بدیشان کتاب و حکمت میآموزد و آنان را از ناپاکیها و پلیدیها پاک میگرداند... آری دعای مقبول برآورده میشود، لیکن در زمانیکه خدا برابر حکمت خویش مقدّر فرموده است. اما انسانها شتابگرند و عجله دارند. و همگان جز بخدا رسیدگان، ملول و مأیوس میگردند.
گذشته از این، چنین دعا و نیایشی دارای ارزش و مفهوم ویژهای در جنگ و نزاع سخت و دامنهداری است که میان یهودیان و مسلمانان درمیگرفت... ابراهیم و اسماعیل دو نفری که خدا بدیشان سفارش فرمودکه پایههای خانهی کعبه را بالا برند و آن را برای طوافکنندگان و ماندگاران در آن و نمازگزاران پاکیزه دارند، و آن دو، نخستین پردهداران قریشی خانهی کعبه بودند، به زبان فصیح میگویند:
(رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ )
ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم.
(وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ )
و از فرزندان ما ملت و جـماعتی پدیدآور که تسلیم (فرمان) تو باشند.
همچنین به زبان گویا میگویند:
(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ )
ای پروردگار ما! در میان آنان پیغمبری برانگیز تا آیات تو را برایشان فرو خواند و کتاب و حکمت بدیشان بیامورد و آنان را پاکیزه دارد.
آن دو با چنین سخنانی مقرر میدارند که امامت ابراهیم و سرپرستی و پردهداری کعبه، دو ترکهی او، بطور یـکسان از آن ملت مسلمان است. در این صورت خانهی کعبه متعلق به ملت مسلمان است و حق دارند به سوی آن رو فنند، و چنین ملتی استحقاق بیشتری از مشرلان نسبت به خانهی کعبه داشته و از اولویت زیادتری برخوردارند، و خانهی کعبه بیش از قبلهی یـهودیان و مسیحیان شایستهی ملت مسلمان بوده و بهتر بحال آنان است .
در این صورت، کسی که در میان یهودیان و مسیحیان، دین خود را به ابراهیم مربوط میدارد و آئین خویش را بدو میرساند، و ادعاهای عریض و طویلی دارد مبنی بر اینکه هدایت و بهشت به سبب چنین وراثتی از آن او است، و کسی که در میان قریشیان، حسب و نسب خود را به اسماعیل میرساند، گوش فرا دهد اینکه: ابراهیم هنـگامی که وراثت و امامت را برای فرزندان خویش خواستار شد، پروردگارش بدو گفت:
(لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) (١٢٤)
پیمان من به ستمکاران نمیرسد.
همچنین هنـگامی که برای اهل شهر دعا کرد کـه خدا روزی و خیر و برکت بدیشان عطاء کند، کسانی را منظور داشت که :
(مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ )
آنان که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده باشند.
هنگامی که او و اسماعیل به فرمان پروردگارشان دست بکار ساختن خانهی کعبه و پاکیزه داشتن آن شدند، دعا و نیایششان این بود که: آنان دو فردی باشند که تسلیم فرمان خدا بوده و چنان کند که ملّت مسلمانی را از فرزندانشان بوجود آورد و در میان اهل خانهی خویش، پیغمبری را از آنان برانگـیزد... و خدا هم دعای آن دو را پذیرفت، و از اهل خانهی کعبه محمد پسر عبدالله را پیغمبر کرد و به میانشان گسیل داشت، و با دست او ملّت را پدیدارکرد که فرمانبردار اوامر خدا بود و وارث دین خدا گردید.
داستان ابراهیم چون به این مقطع میرسد، روند گفتار قرآنی مفاهیم و اشارات خود را یکجا گرد میآورد و محکم برمیگیرد تا با آن دو وسیله، بر کسانی تاخت آورد که با ملت مسلمان بر سر امامت میجنگد، و با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر سر نبوّت و رسالت میستیزند، و دربارهی حقیقت راست و درست دین خدا، راه جدال و نزاع در پیش میگیرند:
(وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (١٣٠) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٣١) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (١٣٢)
و چه کسی از آئین ابراهیم روی گردان خواهد شد مگر آن (نادانی) که خود را خوار و کوچک داشته (و انسانیّت و عقل خویش را به بازیچه گیرد و ناچیز دارد)؟ ما او را در این جهان برگزیدیم (و سمبول و رهبر دیگران کردیم) و او در جهان دیگر از زمـرهی شایستگان (مـقرب درگاه الهی) است. آنگاه کـه پروردگارش (همراه با نمودن نشانهها و آیات کَونی و نفسی) بدو گفت: (به یگانگی خدا اقرار کن و) اخلاص داشته باش. گفت: (اقرار کردم و سر بر آستان تو سائیدم و) خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان گشتم. و ابراهیم فرزندان خود را به این آئین سفارش کرد، و یعقوب (نوهی او نیز چنین کرد. هر کدام به فرزندان خود گفتند:) ای فرزندان من! خداوند آئین (توحیدی اسلام) را برای شما برگزیده است (پس به ما قول بدهید که یک لحظه هم از آن دوری نکنید) و نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.
دین ابراهیم این است... اسلام خالص صریح... کسی از آن رویگردان نمیشود و دوری نمیگیرد مگر آنکه به خود ستمکند، و خویشتن را دیوانه دارد وکوچک شمارد و خود را به مسخره گیرد... ابراهیم آن کسی است که خداوند او را در این جهان به عنوان امام و ییشوا برگزیده است، و برایش گواهی داده است که در آخرت نیز از حال نیکو و رفاه و خوشی برخوردار است... همان هنگام او را برگزید که:
(إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ )
آنگاه که پروردگارش بدو گفت: اخلاص داشته باش.
دیگر درنگ نکرد، و شک نورزید، و منحرف نشد، و همینکه فرمان رسید فوراً پذیرفت و پاسخ مثبت داد.
(قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ)
گفت: خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان گشتم.
دین ابراهیم این است... اسلام خالص صریح... و ابراهیم تنها به نفس خود بسنده نکرد، بلکه چنین دینی را در میان فرزندان آیندهی خویش نیز به ارث گذاشت، و به فرزندانش سفارش کرد که بدان چنگ زنند، و همانگونه که ابراهیم به فرزندان خود سفارش کرد یعقوب نیز به فرزندان خود توصیه نمود. و یعقوب همان شخص اسرائیل نام است که بنیاسرائیل خود را بدو منسوب میدارند و با وجود این نه تنها سفارش او را نمیپذیرند، بلکه سفارش نیای او و نیای خودشان ابراهیم را هم گوش نمیدهند و بدان پاسخ نمیگویند. ابراهیم و یعقوب هر یک جداگانه برای فرزندان خویش نعمتی راکه خدا بدیشان داده بود برشمردند و یادآرر شدند که خداوند دین را برای آنان انتخاب فرموده است و چنین نعمت سترگی را نادیده نگیرند:
(یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ )
ای فرزندان من! خداوند آئین (توحیدی اسلام) را برای ما برگزیده است.
این دین را خدا برگزیده است، پس ایشان حق انتخاب دین دیگری را ندارند و به آئین دیگری نمیتوانند رو کنند. کمترین کاری که در برابر چنین مراعات یزدانی و فضل خدائی که در حق ایشان شده است لازم میآید، این است که بندگان مؤمن در برابر چنین نعمت گرانبهائی شکر کنند و ازگزینش ایشان برای دریافت چنین میراث ارزشمندی سپاسگزار باشند و بر چیزی که بدیشان عطاء شده است حرص ورزند و دو دستی بدان بچسبند، و بکوشند در اینکه از این زمین نکوچند مگر آنکه این امانت در پیششان محفوظ مانده باشد و تا دم مرگ بر دین اسلام ماندگار بوده باشند:
(فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )
و نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.
خوب هم اکنون فرصت بدست آمده است و همان پیغمبری که ایشان را به سوی اسلام میخواند به نزدشان آمده است، و او حاصل دعائی استکه پدرشان ابراهیم آن را نموده بود و نتیجهی نیایشی است که به درگاه خدا سر داده بود.
*
چنین دینی سفارش ابراهیم به فرزندانش و هم توصیهی یعقوب به فرزندان خود بود. سفارشی است که یعقـوب در واپسین لحظات زندگی خویش، آن را تکرار کـرد. سفارشی که مرگ و احتضار او را از آن غافل نکرد. پس تیرههای بنیاسرائیل فرزندان یعقوب گوش فرا دهند و بشنوند:
(أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٣)
آیا (شما یهودیان و مسیحیان که محمد را تکذیب مینمائید و ادعا دارید که بـر آئین یعقوب هستید) هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید (تا آئینی را بشناسید که بر آن مرد)؟ آن هنگامی که به فرزندان خود گفت: پس از من چه چیز را میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خداوند یگانه است و ما تسلیم (فرمان) او هستیم (و سر عبادت و بندگی به آستانش میسائیم).
این صحنه میان یعقوب و فرزندانش که به هنگام مرگ و در واپسین لحظات حیات پدید آمده است، منظرهی بس سترگ بوده و دارای معنی بزرگی است. بیانگر اشارهی نیرومند و تأثیر ژرفی است... مردهای در دم مرگ است ولی در این واپسین لحظات زندگی چه چیز او را به خود مشغول داشته است؟ چه چیز دل و درون وی را به هنگام نزع روان و آخرین نفسهای زندگی، در قبضهی تصرف خود گرفته است و او را نگران خویش نموده است؟ چهکار مهمی استکه میخواهد بر انجام آن اطمینان یابد و خاطر جمع گردد که ناکرده نمیماند؟ چه ترکهای است که میخواهد برای فرزندانش بجای گذارد و مشتاقانه میخواهد که اطمینان یابد به دست فرزندانش به تمام وکمال میرسد و سالم آن را دریافت میدارند و بدین منظور میخواهد آن را برایشان در نامهای بنویسد وکسانی را بر آن گواه گیرد و همه جزئیات را مفصلاً شرح دهد؟... این چیز عقیده است... عقیده ترکه است... و عقیده توشه است. عقیده همان مسألهی بزرگ است. عقیده همان کار سترگی است که آخرین نفسهای زندگی و ناراحتیهای مرگ و سختیهای جان کندن، یعقوب را از آن بازنمیدارد و غافل نمیسازد:
(مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی؟)
بعد از من، چه چیز را میپرستید؟.
این همانکار مهمی استکه شما را به خاطر آن جمع کردهام و به پیش خود فرا خواندهام. این همان مسألهای استکه میخواهم بر آن اطمینان یابم. آخر این امانت و توشه و میراث حقیقی است.
(قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٣)
گفتند: خدای تو و خدای پدرانت: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم که خداوند یگانه است و ما تسلیم (فرمان) او هستیم.
ایشان دین خود را میشناسند و به یاد آن هستند. آنان میراث پدر را تحویل میگیرند و در حفظ آن میکوشند. ایشان پدر به دم مرگ رسیده را اطمینان میدهند و آسودهاش میسازند.
بدین منوال وصیت ابراهیم در میان فرزندان یعقوب نیز مراعات میگردد و این فرزندان یعقوب هستندکه آشکارا فریاد برمیآورند که ایشان (مسلمان) میباشند.
قرآن از بنیاسرائیل میپرسد:
(أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ )
آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید؟
چنین چیزی رخ داده و بوده است، چه خدا بدان گواهی میدهد و آن را بیان میفرماید و با بیان آن، جلو همهی دلائل یهودیان راکه برای عوام فریبی و ظاهرسازی و گمراهی و جعل حقائق بکار میبردند میگیرد، و هر گونه پیوند و رابطهی حقیقی میان ایشان و میان پدرشان اسرائیل را پاره وگسیخته میسازد.
*
در پرتو این بیان، فرق آشکاری که میان ملتی که از دنیا رفته، و نسلی که دعوت اسلامی با آن رو در رو گردیده است، آشکار میسازد... چه رابطه و پیوند در اینجا جائی برای خود ندارد، و وراثت کاملا بیتاثیر است، و رشتهی نسب و حسب میان گذشتگان و آیندگان، بطور کلی پاره و گسیخته است:
(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٣٤)
ایشان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند، آنچه بچنگ آوردند متعلق به خودشان است، و آنچه فرا چنگ آوردهاید از آن شما است، و در بارهی آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود.
لذا هر دستهای را حسابی وکتابی، و هرگروهی را راهی و عنوانی و صفتی است... آنان ملتی بودند از مؤمنان که رابطه و پیوندی با فرزندان آیندهی گناه پیشه و متمرد خویش ندارند. این چنین آیندگانی، ادامهی آن چنان گذشتگانی نیستند. آنان جماعتی و اینان جماعتی دیگرند. برای آنان پرچمی و برای اینان پرچم جداگانهای است... جهانبینی ایمانی در این باره غیر از جهانبینی جاهلی است. جهانبینی جاهلی میان این نسل و آن نسل ملتی فرق میگذارد. چه این دو نسل، ملّت واحدی نیستند، و پیوند و خویشی میان ایشان نیست... برابر مقیاس و میزان خدا آنان دو ملّت جداگانهاند، در مقیاس و میزان مومنان نیز دو ملّت جداگانهاند. در جهانبینی ایمانی، ملت گروهی است که خود را به عقیدهی واحدی منسوب میدارد، حال از هر نژاد و از هر سرزمینی که باشد. دیگر از دیدگاه جهانبینی ایمانی، ملّت گروهی از مردم نیست که به نژاد واحدی یا سرزمین واحدی، خود را منسوب دارد. آنچه لائق انسان است این چنین جهانبینی است. انسانیکه انسانیت خویش را از نفخهی روحانی آسمانی مـیگیرد، نه از تودههای بهم پیوستهی خاک وگل زمینی.
*
در پرتو این بیان تاریخی قاطعانه و مستدلّ راجع به داستان پیمان با ابراهیم و قصهی بیتاللهالحرام، کعبهی مسلمانان، و اینکه حقیقت وراثت بر چه مبنائی است و حقیقت دین کدام است، قرآن ادعاهای اهل کتاب معاصر را به میان میآورد و آنها را پاسخ میگوید و از پایه ویران میکند، و دلائل سست وکلنجار ناهنجار و سخنان باطل ایشان را به همگان نمینمایاند، تا آنجاکه روشن خواهد شدکه همهی آن ادّعاهایشان بیاساس و همهی دلائل و سخنانشان سست و بیمایه است، و تلاش و کلامشان حز رنج بیحاصل و ادّعای بیدلیل نمیباشد. از سوی دیگر روشن میشود که عقیدهی اسلامی عقیدهی طبیعی و فـراگیر و حاوی قوانین و برنامههائی استکه جز سرزنش پیشگان،کسی از آن دوری نمیجوید:
(وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١٣٥)
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٦)
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٣٧)
صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (١٣٨)
قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (١٣٩)
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٠)
میگویند: یهودی یا مسیحی بشوید تا (به راه راست) رهنمود شوید. بگو: (ابراهیم هرگز بر این آئینهای تحریف شده نبوده است. بلکه دین توحیدی داشته است، و ما پیروی از) دین راست و پاک ابراهیم میکنیم (که اسلام آن را دوباره زنده کرده است). بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (= قرآن) بر ما نازل گشته، و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، و اسباط (نوادگان یعقوب) نازل شده است، و به آنچه برای موسی و عیسی آمده است و به آنچه برای (همهی) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است. میان هیچیک از آنان جدائی نمیاندازیم (نه اینکه مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم، بلکه همهی پیغمبران را راهنمایان بشریت در عصر خودشان میدانیم و کتابهایشان را بطور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم. اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما ایمان دارید، و بدان چیزهائی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان (بـه راه درست خدائی) رهنمود گشتهاند، و اگر پشت کنند (و از حقیقت سرپیچی نمایند و دوباره به رسوم و آداب موروثی آباء و اجدادی چنگ زنند) پس راه دو دستگی و دشمنانگی را (با شما) در پیش گرفتهاند، و خدا شما را بسنده خواهد بود، و همو شما را از (اذیت و آزار و نیرنگ و دسیسههای) ایشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بینا است (گفتار ایشان را میشنود و کردار آنان را میبیند. خداوند ما را با آئین توحیدی و ایمان راستین زینت داده است و) این رنگ و زینت خدا است و چه کسی از خدا (میتواند) زیباتر بیاراید و بپیراید؟ و ما تنها او را میپرستیم. بگو: آیا دربارهی (دین) خدا با ما به مجادله میپردازید؟ (و گمان میبرید که خـدا پیغمبران را جز از میان شما برنمیگزیند) و حال آنکه او پروردگار ما و شما است (و رحمت خویش را بطور یکسان نصیب هر قومی که بخواهد میکند) و (نتیجهی) کردار شما از آن شما است (و هر کس در گرو اعمال خویش است و حسب و نسب باعث امتیاز نیست) و ما با اخـلاص او را پرستش میکنیم. یا می گوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا مسیحی بودند؟ (در صورتی که تورات و انجیل بعد از اینان نازل شدهاند و یهودیت و مسیحیت پس از ایشان پیدا آمدهاند.) بگو: آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟ (چرا آنچه را که در این باره در کتابهای آسمانیتان آمده است پنهان میدارید؟) و چه کسی ستمگرتر از آن کس است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است پنهان دارد؟ و خدا از آنچه میکنید غافل و بیخبر نیست.
یهودیان میگفتند: یهودی شوید تا هدایت یابید و رهنمود به حق و حقیقتگردید. و مسیحیان میگفتند: مسیحی شوید تا هدایت یابید و رهنمود به حق و حقیقت گردید. خداوند سخن هر دوگروه را یکجا گرد آورده است و با هم ذکـر کرده است تا به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم بیاموزد که با سخن یگانهای، با همگان به مبارزه خیزد:
(قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١٣٥)
بگو: (ابراهیم هرگز بر این آئینهای تحریف شده نبوده است) و جزو مشرکان نبوده است. (بلکه دین توحیدی داشته است، و ما پیروی از) دین راست و پاک ابراهیم میکنیم (که اسلام آن را دوباره زنده کرده است).
بگو: بلکه ما همگی، هم ما و هم شما، به سوی دین ابراهیم برمیگردیمکه پدر ما و پدر شما است. و همو اصل دین اسلام است، و با پروردگار خود بر آن پیمان بسته است...
(وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)
و جزو مشرکان نبوده است.
در صورتیکه شما شرک میورزید.
سپس قرآن مسلمانان را فرا میخواند تا یکتائی بزرگ دین را اعلان کنند. بگو که از روزگاران ابراهیم پدر پیغمبران، تا زمان عیسی پسر مریم، و تا اسلام اخیر، دین خدائی یکتا و یگانه بوده است. و اهلکتاب را به سوی ایمان آوردن به این دین واحد دعوت کیند:
(قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٦)
بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (= قرآن) بر ما نازل گشته، و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، و اسباط (= نوادگان یعقوب) نازل شده است، و به آنچه (= تورات و انجیل) برای موسی و عیسی آمده است، و به آنچه برای (همهی) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است، میان هیچیک از آنان جدائی نمیاندازیم (نه اینکه مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم، بلکه همهی پیغمبران را راهنمایان بشریت در عصر خودشان میدانیم و کتابهایشان را بطور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم.
یگانگی بزرگیکه میان همهی رسالتهای آسمانی، و میان همگی پیغمبران موجود است، زیربنای جهانبینی اسلامی را تشکیل مـیدهد و ملّت مسلمان را ملّت وارث عقیدهی مبنی بر دین خدا در زمین میسازد. ملّتی که با برخورداری از این اصل اصیل و ریشهدار، با خدا پیوند مییابد، و در پرتو هدایت و نور حقیقت، راه زندگی را در پیش میگیرد. چنین وحدتی، رژیم اسلامی را به یک رژیم جهانی تبدیل میکند که همگان در زیر لوای آن بدون هیچگونه نژادگرائی و اذیّت و آزاری، از حق حیات برخوردارگردند. همچنین این یگانگی از جامعهی اسلامی، جامعهی بازی میسازد که دروازهی آن به روی همهی مردم باز است تا بدان وارد شوند و با همدیگر در مودّت و محبّت و صلح و صفا زندگی کنند.
از اینجا استکه روند قرآنی حقیقت سترگی را بیان میفرماید، و مؤمنان را با داشتن چنین عقیدهای، بر آن استوار میدارد. در واقع این چنین عقیدهای، هدایت الهی و رهنمود آسمانی است. هرکه از آن پیروی کند، بیگمان راه حق و حققت را یافته است. و هرکه از آن رویگردان شود، هرگز بر اصل ثابتی ماندگار نمیماند و راه راست در پیش نمیگیرد. و از اینجا استکه با سایر گروهها و طوائف گوناگونی که هرگز عهد و پیمانی نمیشناسند و از ایده و مرام راست و درستی پیروی نمینمایند، راه میافتد و جبههی جنگ و ستیزی را علیه اسلام و مسلمین باز میکند و با حق و حقیقت به نبرد میخیزد:
(فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ)
پس اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما ایمان آوردهاید و بدان چیزهائی که باور داشته باشند که شما باور دارید، بیگمان (به راه درست خدائـی) رهنمود گشتهاند، و اگر پشت کنند (و از حقیقت سرپیچی ورزند و دوباره به رسوم و آداب موروثی آباء و اجدادی چنگ زنند) پس راه اختلاف و دشمنانگی را (با شما) در پیش گرفتهاند.
چنین سخنی از جانب پروردگار مـتعال، و اینگونه گواهی و شهادتی از سوی کردگار بزرگوار، شکوهی به دل مؤمن میدهد و با داشش عقیدهی راستینش، او را غرق غرور و افتخار میکند. جا دارد که به عقیدهاش بنازد چه تنها او راه حق را یافته است ر شاهد مقصود را در آغوشگرفته است. هرکه ایمان نیاورد بدانچه او بدان ایمان دارد، چنین کسی دشمن حق بشمار است و با هدایت در ستیز و پیکار است. جنگ و ستیز و جدال و پیکار کسی که هدایت نمییابد و ایمان نمیآورد در اصل با کسی نیست که ایمان دارد، بلکه با خدا است. مکر و حیله و نیرنگ و دسیسهی او نیز در واقع علیه شخص مؤمن نیست بلکه علیه خدا است... خدا نیز مؤمنان راکافی و بسنده است و هرگونه دوز وکلک بیباوران و بیدینان را از سر ایشان بدور میدارد:
(فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (١٣٧)
و خدا تو را بسنده خواهد بود. همو شما را از (اذیّت و آزار و نیرنگ و دسیسههای) ایشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بینا است (گفتار ایشان را میشنود و کردار آنان را میبیند.
بر مؤمن جز این چیز دیگری نیست که راست و درست بر جادهی خود بماند، و به حق و حقیقتیکه بدون واسطه از پروردگارشان دریافت داشته است افتخارک ند، و به نشانهای بنازد که خدا روی دوستان خود میگذارد تا در زمین به آن شناخته شوند:
(صِبْغَةَ اللّهِ. وَ مَنْ أََحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً ؟ وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ) (138)
(خداوند ما را با آیین توحیدی و ایمان راستین زینت داده است و) این رنگ و زینت خدا است و چه کسی از خدا (میتواند) زیباتر بیاراید و بپیراید؟ و ما تنها او را میپرستیم.
(آئین توحیدی اسلام) همـان رنگ و زینت الهی است، رنگ و زینتی که پروردگار متعال خواسته است آخرین رسالتهای او باشدکه به انسانها ارمغان داشته است. تا یگانگی انسانیّت فراخ و فراگیر و همهجاگستر، بر پایههای آن استوار و برافراشته گردد. آئینی که نه جانبداری جاهلانه و نهکینه و دشمنانگی مغرضانه در آن است، و نه برای اجناس و الوان و نژاد و رنگ ویژهای امتیازی قائل است.
در اینجا لحظهای در برابر یکی از ممیّزات ژرف و پر معنی تعبیر قرآنی میایستیم و بدان نگاه گذرائی میاندازیم... آغاز این آیه چنین از زبان خدا روایت میگردد:
(صِبْغَةَ اللّهِ. وَ مَنْ أََحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً ؟)
(این آئین فطری اسلام) رنگ و زینت خدا است، چه کسی از خدا زیباتر میآراید و میپیراید؟
اما باقی سخن از زبان مؤمنان است. پشت سر آن روند قرآن، از زبان خدای سبحان، گفتار را ادامه مـیدهد و دنبالهی سخن را میگیرد، و حال آنکه تمام قرآن از آسمان نازل شده است. در صورتیکه بخش نخست نقل قول از خدا است، و بخش دوم نقل قول از مؤمنان است. این امر عالیترین اکرام و اعزازی استکه سخن مؤمنان به سخن خدای سبحان در یک روند و اسلوب واحدی بپیوندد. این موضوع، بیانگر ارتباط محکمی استکه میان مؤمنان و میان خدایشان وجود دارد و به حکم رابطه ییوسته و استواری استکه میان ایشان و میان خدایشان برقرار است. در قرآن نمونهی چنین سخنی بسیار است، و این معنی پر مغز و عظیمی را دربردارد. سپس استدلال و برهان قاطع وکوبنده به نهایت شدّت و برّندهترین لبهی خود میرسد:
(قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ) (١٣٩)
بگو: آیا دربارهی (دین) خدا با ما به مجادله میپردازید؟ (و گمان میبرید که خدا پیغمبران را جز از میان شما برنمیگزیند) و حال آنکه او پروردگار ما و شما است (و رحمت خویش را بطور یکسان نصیب هر قومی که بخواهد میکند) و (نتیجهی) کردار ما از آن ما، و (نتیجهی) کردار شما از آن شما است (و هر کس در گرو اعمال خویش است و حسب و نسب باعث امتیاز نیست) و ما با اخلاص او را پرستش میکنیم.
اصلاً یگانگی خدا و پروردگاری او، جای بحث و جدال نیست. چه او پروردگار شما و پروردگار ما است. ما در برابر کردارمان بازخواست میشویم، و شما نیز بار گناهان کردارتان را بر دوش میکشید و مسؤول کارهای خویش هستید. ما مخلصانه رو به درگاه ذات اقدس الهی میکنیم و تنها او را میپرستیم و چیزی را انباز او نمیسازیم، و ازکس دیگری جز او چشم امید نداریم... این سخن، بیان حال مسلمانان و بیانگر نحوهی اعتقاد ایشان است، و با چنین سخنی ستیزه و مجادله و لجاجت، بیجا است... بدین سبب استکه روند گفتار از آن میگذرد و به موضوع دیگریکه به ظاهر جای بحث وگفتگو در آن باقی است میپردازد، اگر چه به نظر میرسد این موضوع هم شایان لجاجت و ستیز نیست:
(أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى )
یا میگوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودی یا مسیحی بودند؟
در حالیکه ایشان جلوتر از زمان موسی بودهاند و قبل از پیدایش یهودیّت و مسیحیّت به دنیا آمدهاند و دار فانی را وداع گفتهاند. و خدا بر حقیقت و اصل دین آنان گواهی میدهدکه دین اسلام است و قبلاً از آن سخن رفت:
(قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ )
بگو: آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟
این پرسشی استکه پاسخی ندارد. در آن به اندازهای ننگکار و رخنهی گفتارشان نهفته استکه زبانها را بند میآورد و از پاسخگفتن وا میدارد.
از این بگذریم ای اهلکتاب، شما که میدانستید چنین پیغمبرانی قبل از اینکه یهودیّت و مسیحیّت پیدا آیند، زندگی میکردهاند و آئین حنیف و راستین نخست را داشتهاندکه در آن چیزی را انباز خدا نمینمودهاند، در کتابهایتان نیز شهادتی موجود است و به عنوان گواهی مسؤول آن هستیدکه در آخر زمان پیغمبری مبعوث خواهد شدکه دین او دین حنیف توحیدی است و آن دین ابراهیم است. لیکن شما چنین گواهی و شهادتی را پنهان میدارید:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ )
چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است پنهان دارد؟
خدا برگواهی و شهادتی آگاه است که شما را در آن امین دانسته و به شما واگذار کرده است ولی شما آن را پنهان میدارید، و همو مطلع است بر جدال و ستیزهای که برای ناپدید کردن و پوشاندن آن، راه میاندازید:
(وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٤٠)
خدا از آنچه میکنید غافل و بیخبر نیست.
وقتیکه روند گفتار دهان دوز قرآن به این اوج و قلّهی ادلّه و برهان میرسد، و در حلّ قضیّه بدین مرحله میانجامد، و جدائی همه جانبهی تمام وکمالی را بیان میدارد که از یک سو میان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط موجود است، و از سوی دیگر فاصلهی زیادی را متذکّر میگردد که میان چنین کسانی و میان یهودیان معاصر وجود دارد... در این هنگام بار دیگر فاصلهای را یادآور میگردد که قبلاً سخنی را بدان به پایان برده بود که دربارهی ابراهیم و فرزندان مسلمانش به میان آورده بود:
(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٤١)
آنان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند، آنچه آوردند متعلق به خـودشان است، و آنچه فرا چنگ آوردهاید از آن شما است، و دربارهی آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود (و هیچکس مسؤول اعمال دیگری نیست و کسی را به گناه دیگری نمیگیرند).
با این آیه، خطّ حقّ از خطّ باطل جدا میگردد و ستیزه و جدال خاتمه مییابد، و سخن نهائی درباره آن ادّعاهای عریض و طویل گفته میشود و پـایان بخش این قسمت میگردد.
پایان جزء اوّل