سوره بقره آیه 74-40
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (٤٠)
وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ (٤١)
وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٤٢)
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (٤٣)
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٤٤)
وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ (٤٥)
الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (٤٦)
یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (٤٧)
وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ (٤٨)
وَإِذْ نَجَّیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (٤٩)
وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (٥٠)
وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (٥١)
ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٢)
وَإِذْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (٥٣)
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٥٤)
وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (٥٥)
ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٦)
وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (٥٧)
وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَسَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (٥٨)
فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (٥٩)
وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ (٦٠)
وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ (٦١)
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٦٢)
وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (٦٣)
ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٦٤)
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (٦٥)
فَجَعَلْنَاهَا نَکَالا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (٦٦)
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٦٧)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (٦٨)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (٦٩)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (٧٠)
قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الأرْضَ وَلا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ (٧١)
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٧٢)
فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (٧٣)
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٧٤)
در آغاز این مقطع سوره، روند گفتار متوجه بنیاسرائیل میگردد، آنانکه در مدینه بگونهی زشتی با رسالت اسلام روبروگشتند و در نهان و آشکار با آن به نبرد خاستند. و به صورت مستمر به نیرنگ پرداختند، و از آن زمان که اسلام در مدینه پیدا شد، لحظهای حیلهگری و نیرنگشان، سستی و درنگ به خود نگرفت. برایشان روشن بود که اسلام در راه دستیابی بهکلیدهای مدینه و بدست گرفتن زمام امور آن است، و ریاست معنوی و مادی راکه در چنگ آنان بود، از ایشان خواهد گرفت. از آن زمانکه اسلام اوس و خزرج را متحدکرد، و سوراخهائی راکه یهودیان از آنجاها به درون میخزیدند گرفت، و برای مردمان آن قبایل و دیگر مؤمنان راه مستقل و شیوهی زندگی تازهای را بنیاد نهادکه بر پایهیکتاب جدید، استوار بود، نبرد یهودیان با مسلمانان آغازگردید و از آن تاریخ دیرین تاکنون،گرمی
آتش کارزاری که با دست یهودیان، علیه اسلام و مسلمانان برافروخته شده، سردی نپذیرفته و خاموش نگشته است. وسائل و شیوهها همان استکه بود و تنها شکل آن تغییرکرده است، و الّا ماهیت و طبیعت آن دست نخورده و باقی است. با وجود این، گرچه همهی جهان ایشان را ازگوشهای بهگوشهای و از شاخی به شاخ دیگری میانداخت، دل مهربان و آغوشبازی را برای خود جز در جهانگشوده و متصرفات اسلامی نمییافتند. زیرا اسلام شکنجههای دینی و نژادی را ناپسند میداند و آن را محکوم میسازد و درهای خویش را برای هر امنیت طلب و صلحجوئی باز میکند و به آنان اجازه میدهد تا آن زمانکه خطری از ایشان متوجه اسلام و مسلمانان نباشد و به اذیّت و آزار و حیله و نیرنگ دست نیازند، در جهان اسلام بسر برند.
انتظار چنین بودکه یهودیان در مدینه، نخستین کسانی باشندکه به رسالت تازهی اسلام و به پیغمبر جدید، ایمان بیاورند. چه قرآن، آنچه راکه در تورات آمده است، به گونهی همگانی میپذیرد. همچنین ایشان چشم براه رسالت این پیغمبر بودند، و اوصاف او در بشارتهای کتاب آسمانیشان آمده بود، و دیگر اینکه آنان میگفتند که با ظهور این پیغمبر و گرد آمدنشان بر دور او، بر عربهای کافر پیروز خواهند شد.
این درس، بخش نخستین این چرخش پهناور با بنیاسرائیل است. بلکه باید گفت، این بخش، یورش همه جانبهای است برای بیان موقعیت آنان و رسوا نمودن نیرنگشان بعد از بکار بردن همهی وسائل فراخوانی به سوی رسالت الهی آنان به اسلام و پیوستن به قافلهی ایمان، با پذیرش دین جدید.
*
این درس با ندای آسمانی بزرگیکه متوجه بنیاسرائیل است، آغاز میگردد. این ندا نعمتی را که خدا بدانان عطا فرموده بود، یـاد آور میشود و ایشان را فرا میخواند تا به پیمانی که با او بستهاند وفاکنند، و از او بترسند و خویشتن را از عذاب خداوندی با انجام کردار نیک بدور دارند. بدین وسیله آنان را برای ایمان به آنچه فرو فرستاده و تصدیقکنندهی چیزی است که با خود دارند، آمادگی میبخشد. موضعی راکه در برابر قرآنگرفتهاند، سرکوب ساخته و به زشتی از آن یاد مینماید وکفر و ناسپاسی ایشان را سخت ناپسند میداند و از اینکه نخستین کافران نسبت به رسالت اسلامند، سرزنششان میفرماید. و از آنجا کـه حق و باطل را آمیزهی یکدیگر نموده و جامهی حقیقت را به تن ضلالت مینمایند تا حق و حقیقت را از دیدهی مردم بویژه مسلمانان پنهان دارند و باطل را در قالب حق جلوه دهند و بدین وسیله آشوب و آشفتگی در صف اسلامی راه بیندازند و شک و دودلی به دل مؤمنان و گروندگان به اسلام جدید، بیفکنند، سخت بر آنان میتازد و بدیشان دستور میدهد که به صف اسلامی بپیوندند و به جرگهی مسلمانان در آیند. نماز را پا برجا دارند و زکات مال بدرکنند و با نمازگزاران به نماز برخیزند و به صورت جماعت به رکوع و سجده روند، تا از آن مددگیرند و بر نفس امّاره و آرزوهای پلید فائق آیند و با یاریگرفتن از شکیبائی و نماز، نفس سرکش را رام نمایند تا دین جدید را پذیراگردد. از سوی دیگر این را برایشان زشت میداندکه مشرکان را به سوی ایمان فرا خوانند و در عین حال خودشان از ورود به دین جدید سرباز زنند و مسلمان شدن را برای خود ننگ بدانند.
آنگاه ایشان را به یاد نعمتهای فراوانی میاندازند که خداوند در تاریخ دور و درازی که داشتهاند،بدیشان عطاء فرموده است. و آنان راکه در عصر نبوت میزیستند همانگونه خطاب میدارد که گوئی ایشان همان کسانیند که در روزگار موسی علیه السّلام بودند.این نیز بدین سبب استکه ایشان را همچون ملت یگانهای بشمار میآورد که طوائف آن ضامن وکفیل کردار یکدیگرند و از سرشت یک نواختی برخوردارند و برابر خصلتها و موضعهائیکه در همهی زمانها داشتهاند و از آنان مشاهدهگشته است، چنین هم بودهاند.
همچنین ایشان را از روزی میترساندکه باید از آن ترسید. آن وقتی که هیچ کس بلاگردان فرد دیگـری نخواهد شد، و میانجیگری پذیرفتنی نیست و فدیه هم دریافت نخواهد گشت، و کسی را نخواهند یافت که ایشان را یاری دهد و آنان را از عذاب دوزخ برهاند.
صحنهی رستگاری ایشان را از دست فرعون و فرعونیان در برابر دیدگان خیالشان به گونهای مجسم میدارد که گوئی هم اکنون آن واقعه رخ میدهد و با چشم سر آن را میبینند. به همان شکل، سایر صحنههای نعمت بخشیدن خدا بدیشان در طی روزگاران، نمایش داده میشود. از سایبان شدن ابرگرفته تا به فوران آب از میان تخته سنگها.
سپس ایشان را به یادکجـرویهائی میاندازد که پی در پی داشتهاند. آنان را هنوز از یکی به دور نرانده که به دیگری دست مییازند، وگناهی را از ایشان نبخشیده به لغزش دیگری دچار میآیند، و از چاله در نیامده به چاه میافتند. نفس عاصی ایشان همان است که بود: کجرو و سرکش، و مصرّ بر کجروی و سرکشی و دشمنانگی با حق و حقیقت. همچنین نفسگناهکارشان از لحاظ انجام تکالیف، سست و بیحال بود و از حمل بار امانت، سرباز میزد و پیمان شکنی مینمود، و میثاقهائی راکه با خدایش و با پیغمبرش داشت، میشکست.
تا آنجا در فسق و فجور به پیش رفته بودندکه پیغمبران خود را بناحق میکشتند، و آیههای پروردگار خویش را نادیده میگرفتند. گوساله را میپرستیدند و درباره انجام فرمان الهی آن اندازه کوتاه میآمدندکه ایمان به پیغمبر خویش را رد میکردند و میگفتند وقتی بدو ایمان میآورندکه خدا را آشکارا ببینند.
هنگامی که وارد شهر میشدند، عکس آنچه خدا برایشان بیان فرموده بود میگفتند و میکردند. روزهای شنبه از مرز مقررات الهی در میرفتند. پیمان طور را فراموش میکردند. در ذبح گاوی که خدا به خاطر حکمت خاصی میخواست به ذبح آن دست یازند، راه ستیز پیش میگرفتند و بیهوده چانه میزدند.
با وجود همهی اینها، ادعاهای عریض و طویلی داشتند در اینکه تنها ایشان راه یافته و هدایت پیشهاند و خدا از کس دیگری جز ایشان، خشنود نخواهد شد و همهی ادیان جز دین ایشان باطل است و همهی ملتها جز ملت یـهود گمراه هستند... قرآن در این چرخش، چنین اندیشهای را پوچ قلمداد و مقرر میدارد: کسانیکه به خدا و روز رستاخیز ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند، از هر ملت و قبیلهای که باشند، اجر و پاداششان در ییش پروردگارشان محفوظ بوده و ترسی بر ایشان نیست و غمگین نخواهند گردید.
*
این یورش - چه قسمتیکه در این درس آمده و چه بخشی که در روند سوره، به دنبال آن خواهد آمد - لازم بودکه قبل از هر چیز دیگری ذکر شود تا ادعاهای یهودیان را در هم شکند، و نیرنگ آنان را هویدا سازد، و ماهیت آنان و حقیقت انگیزههای دسیسهبازی و نیرنگسازیشان را راجع به اسلام و مسلمانان، برملا دارد. همچنین ضروری بودکه در این سرآغاز پرده از کار یهودیان بهکنار رود تا دیدگان مسلمانان، بازگردد و دلهایشان با این حقهبازیها و کلاهبرداریهائی که متوجه جامعهی تازه پاگـرفته و جدیدشان مـیشود، و تیرهای کید و حیلهای که به سوی پایهها و ستونهای ساختمان آن نشانه میرود، آشنا گردد وکسانی را بشناسدکه میخواهند با دسیسه و نیرنگ، میان صفوف مسلمانان شکاف و پراکندی و فتنه و آشوب بیندازند. از سوی دیگر، این حمله آن هم در این سرآغاز، لازم مینمود تا مسلمانان، از لغزشگاههای این راهـی که پاهای ملتهای پیش از آنان بسی در آنجاها لغزیده است و از پایهی جانشینی و از افتخار بردوشکشیدن پرچم هدایت و بار امانت خدا در زمین، و از عظمت و اعتبار قافله سالاری کاروان بشریت ایشان فروکاسته است، خویشتن را بدور دارند و از درسهای پنهان و آشکاریکه در لابلای بخش دوم این چرخش آمده است، رهنمودهای لازم را برگیرند و توشهی راه سازند و بر بینش و بیداری خود بیفزایند.
جامعهی مسلمانان آن روزی در مدینه، چه اندازه به این رهنمودها نیازمند بود، و مسلمانان در هر عصر و زمانی چقدر محتاج گوش فرا دادن به نکات و درسهای قرآنی میباشند.
بر مسلمانان استکه این قرآن را با چشم باز و احساس بیدار و دل آگاه بررسی و وارسی نمایند تا آموزشهای والای آسمانی از آن فراگیرند و آنها را در نبردهائیکه با دشمنان تقلید پیشه خواهند داشت، بکار بندند و بدانندکه چگونه نیرنگ ژرف ناپاکی را که دشمنان اسلام، ییوسته درباره مسلمانان بکار میبرند خنثی سازند و با دسیسه بازیهائیکه برای براندازی مؤمنان با نهانیترین وسائل و مکارانهترین شیوهها انجام میدهند، به نبرد برخیزند. آخر دلیکه با نور ایمان راهیابی نکند و از آن پیشوائی آگاه بر آشکار و نهان و راز و رمز جهان، درس نگیرد و روشنگری نیاموزد،نمیتواند راههای پنهان و شیوههای کثیفی را دریابد که نیرنگهای نابکارانه و حیلههای ناجوانمردانه و شکانداز دژخیمان و بداندیشان اسلام از آنجاها نفوذ مینمایند و ضربهی کاری خود را وارد میسازند.
*
سپس از جنبهی هماهنگی هنری و روانی، چگونگی بیان قرآنی را مورد ملاحظه قرار میدهیم و میبینیمکه آغاز این چرخـش با پایان داستان آدم پیوستگی دارد، و با الهاماتی که در آنجا بدان اشاره کردیم، همخوانی مینماید. این کار گوشهای از تکامل شیوهی قرآنی است که میان داستانها و محیطیکه داستانها در آن رخ میدهد جلوهگر میگردد.[1]
روند گفتار، پیش از آن بیان داشته بودکه خدا، آنچه را در زمین درستکرده است، همه را برای انسان آفریده است. به دنبال آن، داستان جانشینی آدم در زمین به همراه پیمان صریح و دقیقیکه خدا با او بسته بود، به میان آمد. سپس از بزرگ داشت آدم و عظمت بخشیدن خدا بدو، سخن رفت. و درباره وصیت، فراموشی، پشیمانی و توبه، هدایت و مغفرت، توشه برداشتن آدم از آزمون نخستین جهت آمادگی برای نبرد دور و درازیکه در زمین در پیش دارد، نبردیکه میان بدی و تباهی و خرابیکه در شیطان مـجسم است، و میان خوبی و صلاح و سازندگیکه در انسان متکی به ایمان مجسم است، در میگیرد.
روند گفتار همهی این چیزها را در سوره در برگرفته، آنگاه این چرخش را با بنیاسرائیل سر میدهد و در آن پیمان خداوندی راکه با ایشان بسته شده بود بیان میدارد و عهدشکنی ایشان را ذکر مینماید و نعمتی را که به آنان عطاء فرموده و در برابر آن ناسپاسی و ناشکری نموده، ذکر میکند. و بدین جهت آنان را از جانشینی مـحروم مینماید، و به خواری و مذلت دچارشان میسازد. خدا مؤمنان را نیز از نیرنگ یهودیان میترساند و ایشان را از لغزشهائیکه آنان بدان دچار آمدهاند، بر حذر میدارد. در نتیجه رابطه ظاهریی که میان داستان جانشینی آدم و داستان جانشینی بنیاسرائیل است و هماهنگی و همآوائی در روندگفتار و شیوهی بیان آشکار میگردد.
قرآن در اینجا داستان بنیاسرائیل را روایت نمیدارد، بلکه به مواضع و صحنههائی از آن، اشارهای مینماید و به اختصـار و یا اگر مناسبتی باشد، به درازا سخن میراند. داستان بنیاسرائیل، در سورههای مکی که پیش از این نازل گشته است، آمده است، ولی در آنجاها - با دیگر داستانها -ذکر شده است تا گروه اندک مؤمنان مکه را پا برجا و استوار دارد و با روایت تجارت رسالت آسمانی برای ایشان و با بیان زنجیرهی قافلهی بهم پیوستهی ایمان که از آغاز آفرینش، صراط مستقیم الله را طی میکند، مسلمانان را ثابت قدم دارد و ایشان را با شرایطی که در مکه داشته، آشنا سازد و چگونگی پیکار با خصم درون و برون را بدیشان آموزد.ولی در اینجا - چنانکهگفتیم - هدف پرده برداری از نیرنگها و مقاصد یهودیان و کشف وسائلی است که برای به اجراء درآوردن نیتهای پست خود بکار میگیرند، و همچنین هدف برحذر داشتن ملت مسلمانان از حیلهگریها و دوز وکلکهای ایشان است و به مؤمنان هوشدار می دهد کاری نکنندکه قبلاً یهودیان کردند تا بر سر آنان هم همان نیایدکه بر سر ایشان آمد. به سبب اختلاف هدف قرآنی مکی و قرآنی مدنی، روش عرضهی مطالب نیزگونهی دیگری به خود میگیرد. هر چند حقائقی که در اینجا درباره انحراف بنیاسرائیل و بزهکاریهایشان، بیانگشته است، یکی بیش نیست (چنانکه هنگام تفسیر سورههای مکی پیشین از لحاظ نزول، خواهد آمد).
با مراجعه به جاهائی که داستان بنیاسرائیل، در اینجا و آنجا در آنها آمده است، روشن میگردد که داستان با روندی که در آن ذکر شده است، موافقت و همخوانی دارد، و تکههائی که در اینجا آمده است، تکمیل کنندهی اهداف و مقاصدی است که در آنجا بیانگشته است...آنچه در اینجا آمده هماهنگ با شیوهای استکه قبلاً بیان شده است. شیوهایکه گرامی داشت انسان و پیمان بستن الهی با او و فراموشکردن آن از سوی انسان را در بر دارد و متضمن اشاراتی است به وحدت انسانیت، و وحدت دین خداکه در طول تاریخ برای ارشاد انسانیت آمده است، و به وحدت رسالتهای الهی. و در لابلای آن، نگاهها و وانگریهائی هم به نفس بشریت و پایههائی که بر آن استوار است، مـیشود. همچنین عواقب انحراف از این اصول و قواعدیکه جانشینی انسان در زمین درگرو آن است، از نظر بدور نمیماند. هرکس دستورات خدا را نادیدهگیرد و نسبت بدانها بیباور شود، انسانیت خویش را فراموش میکند و بیباور به انسانیت خویشتن میگردد و وسائل و اسباب دستیابی به خلافت را از دست میدهد و به جهان حیوانات سرازیرگشته و واپس میرود.
داستان بنیاسرائیل، از همهی داستانهای دیگر، بیشتر در قرآن ذکر شده است، و توجه به بیان موضعها و عبرتهای آن، آشکارا خودنمائی میکند و بیانگر حکمت الهی در امر چاره جوئی این ملت اسلامی، و پرورش و آمادگی آن برای بدستگرفتن زمام جانشینی سترگ است.
پس بیائید بعد از این اختصار، به بیان نص قرآنی بنگریم:
*
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (٤٠) وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ (٤١) وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٤٢) وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ (٤٣) أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٤٤) وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ (٤٥) الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) (٤٦)
ای بنی اسرائیل، بیاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتهایم (با اندیشیدن در بارهی آن و ادای شکر لازم)، و به پیمان من (که ایمان و کردار نیک و باور به پیغمبرانی است که بعد از موسی آمدهاند) وفا کنید تا به پیمان شما (که پاداش نیکو و بهشت برین است) وفا کنم، و تنها از من بترسید (نه از کس دیگری). و ایمان آورید به آنچه فرو فرستادهام (که قرآن است) و تصدیق کنندهی چیزی است که در پیش شما است (و آن کتابهای آسمانی و توحید و عبادت او و دادگری در میان مردمان است)، و نخستین کافران به آن نباشید (بجای اینکه نخستین مؤمنان به آن باشید)، و آیههای مرا به بهای ناچیز مفروشید (و آنها را پشت گوش نیندازید تا در برابر آن، بهای ناچیز دنیا را دریافت دارید)، و تنها از من بترسید (و راه مرا پیش گیرید و از عذابم بپرهیزید). و حق را (که از جانب خدا فرو فرستاده شده است) با باطل (که خود آن را بهم بافتهاید) نیامیزید و حق را (که از جملهی آن، صدق محمد است) پپهان نکنید، حال آنکه میدانید (پیغمبری او راست است). و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و با نمازگزاران (به صورت جماعت) نماز بخوانید. آیا مردم را به نیـوکاری فرمان میدهید (و از ایشان میخواهید که بیشتر به طاعت و عبادت و نیکیها بپردازند و از گناهان دست بردارند) و خود را فراموش میکنید (و به آنچه به دیگران میگوئید خودتان عمل نمیکنید)؟ در حالی که شما کتاب میخوانید (و تورات را در اختیار دارید و در آن تهدید خدا را در بارهی آنکه کردارش مخالف گفتار است، مطالعه میکنید)؟ آیا نمیفهمید (و عقل ندارید تا شما را از این کردار زشت باز دارد؟). و از شکیبائی (و واداشتن نفس بر آنچه دوست ندارد، از جمله روزه) و نماز (که دل را پاکیزه و انسان را از گناهان و پلیدیها بدور میدارد) یاری جوئید، و نماز سخت دشوار و گران است، مگر برای فروتنان (دوستدار طاعت و عبادت). آن کسانی که به یقین میدانند خدای خویش را (پس از زنده شدن) ملاقات خواهند کرد و اینکه ایشـان به سوی او باز خواهند گشت (تا حساب و کتاب پس بدهند و پاداش و پادافره خود را دریافت دارند).
کسیکه تاریخ بنیاسرائیل را ورق زند، از این همه نعمتی که خدا بدیشان عطا کرده است، در شگفت خواهد ماند، و از اینکه در برابر این نعمتهای فراوان جز ناشکری و ناسپاسی نکردهاند و قدر نعمت الهی را ندانستهاند، انگشت تعجب به دندان خواهد گزید... خداوند در اینجا ایشان را به اختصارگوشزد میکند به نعمتهائی که بدیشان بخشیده است و در بخشهای بعدی، قسمتی را به تفصـیل بیان مـیفرماید. در اینجا ایشان را به یاد نعمتها میاندازد تا به دنبال آن آنان را به وفای به عهد و ییمانیکه با خدا داشتهاند فرا خواند و بدیشان تذکر دهد که اگر رعایت پیمانکنند، پروردگارشان نعمت خویش را بر آنان تکمیل میفرماید و در نعمتهای خود غوطهورشان میسازد و آنها را از ایشان باز نمیدارد:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ)
ای بنی اسرائیل بیاد آورید نعمتی را که به شما ارزانی داشتهام، و به پیمان من وفا کنید، تا به پیمان شما وفا کن .
آیا کدام پیمانی است که در اینجا بدان اشاره میشود؟ آیا پیمان نخستین است، پیمانیکه خدا با آدم بسته بود؟
(فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٣٩)
پس اگر رهنمود من به شما رسید (که حتماً خواهـد رسید)، کسانی که از رهنمود من پیروی کنند بیمی نخواهند داشت و اندوهگین نخواهند شد. و آنان که کفر ورزند و آیات مرا تکذیب کنند، چنین کسانی یاران دوزخند و در آنجا جاویدان میمانند.
و یا اینکه این پیمان، پیمان الستی و جهانی استکه پیش از این پیمان خدا با آدم، بوده است پیمانیکه میان فطرت انسان و خالق او بسته شده است مبنی بر اینکه: خدا را بشناسد و تنها او را بپرستد و انبازی با او همراه نسازد. این پیمان نیازی به بیان و احتیاجی به استدلال و برهان ندارد؛ زیرا فطرت انسان خودبخود بوسیله شوق و علاقهی خدادادی، به خالق خویش راه مییابد، و جز بزهکاری وگناهکاری و انحراف از جادهی مستقیم الهی، او را از رسیدن بدو باز نمیدارد.
و یا اینکه این پیمان، پیمان ویژهای است که خدا با ابراهیم، پدر بزرگ اسرائیل، بسته بود؟ پیمانی که در روند سوره خواهد آمد:
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) (١٢٤)
و (بیاد بیاورید) آنگاه را که خدای ابراهیم، ابراهیم را با تکالیف و وظائفی، امتحان کرد، و او به بهترین وجه آنها را به پایان برد. خدا گفت: من تو را پیشوای مردمان میسازم. ابراهیم گفت: آیا از نسل من هم (پیشوایانی را برای مردمان برمیگزینی)؟ گفت: پیمان من ستمگران را در برنمیگیرد. (بلکه از نسل تو خوبان و بدان خواهند بود).
و یا اینکه، این پیمان، پیمان ویژهای استکه خداوند با بنیاسرائیل بسته بود؟ و برای اجرای آن، کوه طور را بالای سر آنان نگاه داشته بود، و بدیشان دستور میداد که آن را با قوّت هر چه بیشتر دریافت نمایند و مراعات دارند. و دراین چرخش بیان آن خواهد آمد.
همهی این ییمانها، در اصل یکی بیش نیست. و آن پیمان میان خدا و بندگان او است که بایدگوش دل بدو فـرا دارند، و خویشتن را دربست، تسلیم او کنند. اینکار هم همان دین واحد است. و این همان اسلامی استکه همهی پیغمبران آن را به ارمغان آوردهاند، و قافلهی ایمان در طول قرنهای متمادی، آن را شعار خود ساختهاند و پرچم اسلام را بر دوش کشیدهاند.
برای وفای به این چنین پیمانی، خداوند بنیاسرائیل را فرا میخواند و از ایشان میخواهدکه تنها از او بترسند و بس، و فقط خوف او را به دلگیرند:
(وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ) (٤٠)
و تنها از من بترسید.
و همچنین برای وفای به ایـن چنین پیمانی، خدا بنیاسرائیل را فرا میخواند و از آنان میخواهد که ایمان بیاورند به آنچه بر پیغمبرش محمد فرو فرستاده است. قرآنیکه تصدیقکنندهی چیزی استکه با خود دارند. و اینکه برای کفر ورزیدن بدان شتاب نکنند، تا در نتیجه نخستین کافران گردند. بلکه کار شا یسته این استکه ایشان نخستین مؤمنان باشند:
(وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ)
و ایمان آورید به آنچه فرو فرستادهام (که قرآن است) و تصدیق کنندهی چیزی است که در پیش شما است (و آن کتابهای آسمانی و توحید و عبادت خدا و دادگری در میان مردم است)، و نخستین کافران و ناباوران به آن نباشید.
چه اسلامی راکه محمد صلّی اللّه علیه و آله وسلّم آورده است جز دین واحد و جاویدانی نیست،که آن را در آخرین شکل خود آورده است. این دین، دنباله رسالت خدا است، و پیمان آفریدگار جهان است که از روزگار بشریت نخستین با همگان بسته است. بالهای خود را برگذشته گسترانیده است و دست بشریت را در آینده میگیرد و او را یاری خواهد داد و همو استکه (عهد قدیم)[2] و (عهد جدید) [3]را به هم میپیوندد و آنچه را خدا از خیر و صلاح، برای بشریت خواسته باشد و بخواهد در آیندهی دور و درازیکه در پیش دارند، بهرهی ایشان نماید، پدیدارش میسازد و بر سایر نعمتها، اضافهاش میکند. و بدین وسیله همهی انسانها را گرد هم میآورد و به عنوان برادر، درکنار هـم قرارشان میدهد و به حقوق یکدیگر آشنایشان میسازد. بر پیمان خدا گرد میآیند و بر محور دین خدا جمع میشوند و در سرچشمهی خداشناسی بهم میرسند. از هم نمیپاشند و دسته دسته وگروهگروه و قبیله قبیله و نژاد نژاد نمیشوند. بلکه به عنوان بندگان خدا با هم برخورد میکنند، و همگی به پیمان خدا محکم میچسبند، پیمانیکه از سپیدهی بامداد زندگی، تغییر نیافته و دگرگونی به خود ندیده است.
خداوند بنیاسرائیل را بر حذر میدارد از اینکه بیباور شوند نسبت بدانچه نازلش داشته است و تصدیقکنندهی چیزی استکه با خود دارند. چه اگر به قرآن بیباور شوند، بدان خاطر خواهد بودکه میخواهند آخرت را به دنیا فروشند، و مصلحت خاص دنیوی را بر مصلحت اخروی ترجیح دهند، بویژه ترجیح مصلحت احبار و پیشوایان دینی یهود را،که میترسند یهودیان به دین اسلام ایمان بیاورند، در نتیجه احبار ریاست خود را از دست بدهند، و سرانه و مالیات و سودها و منافعی راکه ریاست عایدشان میکرد، از دستشان بدر رود.
خداوند بنیاسرائیل را فرا میخواند تا تنها از او بترسند و پرهیزگاری پیشگیرند ...
(وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ) (٤١)
آیات مرا به بهای کم (دنیا) نفروشید و تنها از من بترسید و بس.
پول و مال وکسب دنیوی صرف مادی ... سرشت همهی یهودیان از روزگاران پیشین بوده است ... چه بسا مقصود از نهی در اینجا آن چیزی باشدکه رؤسای یهودیان از پول خدمات دینی به جیب میزدند، و فتواهای دروغین صادر نموده و به تحریف احکام دینی به نفع ثروتمندان و بزرگان قوم دست مییازیدند تا عقوبت و شکنجهای متوجه کبراء و اغنیاء نگردد! چنانکه در جاهای دیگر نیز آمده است. احبار میخواستند مردمان ملت خویـش را از پذیرفتن دین حق بدور دارند تا این چیزهائی راکه بیان کردیم از دست ندهند و با ورود آنان به اسلام پیشوائی و سروری از دستشان بدر نرود ... در صورتیکه همهی دنیا - همچنانکه بعضی از صحابه و تابعین رضوانالله علیهــم در تفسیر آن آیه فرمودهاند - بهای اندکی بشمار است، هنگامیکه با ایمان به آیات خدا سنجیده شود و سودیکه ایمان در آخرت در پیشگاه خدا بهرهی انسان میسازد، در مد نظرگرفته شود.
روندگفتار ادامه مییابد و ایشان را بر حذر میدارد از عاقبت بهم آمیختن حق و باطل، واینکه از روی عمد و دانائی، حق را پنهان دارند، تا پراکندگی اندیشه در جامعهی مسلمانان پیدا آید، و پریشانی وگمان، در دل آنان رخنهکند و زوایای آن را فراگیرد:
(وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٤٢)
و حق را (که از جانب خدا فرو فرستاده شده است) با باطل (که خود آن را بهم بافتهاید) نیامیزید، و حق را (که از جملهی آن صدق محمد است) پنهان نکنید، حال آنکه میدانید (پیغمبری او راست است).
یهودیان در هر مناسبتی که برای آنان فراهم مـیشد، باطل را در قالب حق جلوهگر میساختند و درست و نادرست را آمیزهی هم میکردند و حقیقت را پنهان مینمودند. قرآن در بسیاری از جاها، این دغلبازی و نیرنگسازی ایشان را ذکر میکند. آنان پیوسته در جامعهی اسلامی، عامل فتنه و
آشوب بوده و در صف مسلمانان، آشوب و پریشانی راه میانداختند. نمونههای فراوانی ازاین بهم آمیختگی حق و باطل و کتمان حقیقت خواهد آمد.
آنگاه خداوند قوم یهود را فرا میخواند تا به قافلهی ایمان بپیوندند و به صف مسلمانان واردگردند، و عبادتهای واجب را بجای آورند، و اینگوشهگیری و تعصب ناپسند را ترک نمایندکه از قدیم قوم یهود بدان شهرت دارد:
(وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ) (٤٣)
نماز را بر پا دارید، و زکات را بپردازید، و با نمازگزاران (به جماعت) نماز بگزارید.
سپس برایشان - به ویژه بر احبارشان - زشت میشمارد اینکه خودشان فرا خوانندگان مردمان به سوی ایمان باشند و به حکم آنکه در میان مشرکان، ایشان اهلکتاب بوده سایرین را دعوت نمایند تا دین خدا را بپذیرند، ولی در عین حال قوم خود را از ایمان به دین خدا بدور دارند و جلو آنان را بگیرند تا دینی را که تصدیقکنندهی دین قدیم ایشان است، نپذیرند:
(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٤٤)
آیا به مردم دستور میدهید که کار نیک انجام دهند و خود را فراموش میکنید، در حالی که کتاب میخوانید (و تورات در اختیار دارید و در آن تهدید خدا را دربارهی کسی که کردارش مخالف گفتار است مطالعه مینمائید)؟ آیا نمیفهمید (و عقل ندارید تا شما را از این عمل ناپسند باز دارد)؟.
با وجود اینکه این نص قرآنی، در آغاز راجع به وضع خاصی از بنیاسرائیل بوده و مناسبت ویژهای داشته است، ولیکن الهام آن به نفس بشریت و به ویژه خطاب آن به پیشوایان و رهبران دینی، همیشگی است و مخصوص به قوم یا نسلی نیست بلکه اشاره به تمام مردم در همهی ادوار تاریخ دارد.
آفت رهبران دینی - هنگامی که دین جنبهی پیشه و حرفه پیدا میکند و جنبهی عقیدةهیگرم و باز دارنده را از دست میدهد - این استکه به زبان چیزی میگویندکه خود بدان باور ندارند. مردمان را به کار نیک میخوانند و خودشان کار نیک نمیکنند. توده را به انجام کار پسندیده تشویق مینمایند، ولی خودشان در انجام آن سستی میورزند وکار شایسته و بایسته انجام نمیدهند. سخنان را تحریف مینمایند و نصوص قاطع و واضح را به میل و آرزوی خویش تفسیر و تأویل میکنند. فتواها و معنیهائی را پیدا میکنند که گاهی ظاهر آن با ظاهر نصوص موافقت دارد، لیکن حقیقت آنها با حقیقت نصوص دارای اختلافکلی است و تنها برای پسندیده نشان دادن هدفها و خواستهای کسانی چنین معنیگشته استکه صاحبان زر و زورند. چنانکه احبار یهود چنین میکردند.
براستی دعوت مردم به سوی گفتار شایسته وکردار بایسته و پندار پسندیده و بطورکلی نیکی و نیکوکاری، ولی دعوت کنندگان خود در مسیر دیگری قدم بردارند و چیزی که مردم را بر آن فرا میخوانند، خود از آنگریزان باشند، آفتی استکه مردمان را به بیماری گمان دچار میسازد و نه تنها مردم را دربارهی دعوتکنندگان بد گمان مینماید بلکه ایشان را دربارهی خود رسالت آسمانی و دین الهی نیز دو دل و متردد میسازد. همین ناهمخوانی کردار با گفتار است که در قلوب تودهی مردم آشفتگی راه میاندازد و افکارشان را پریشان میسازد. چه آنان گفتار زیبا و آراسته را میشنوند، لیکن کردار زشت و ناجور را میبینند، لذا میان گفتار وکردار سرگشته و ویلان مـیشوند، و شعلهای که عقیده در اندرون جانشان بر میافروزد، به خاموشی میگراید، و نوری که ایمان در دلشان پرتو افکن میسازد، خاموشی میگیرد، و دیگر به رهبران دینی اطمینان پیدا نخواهند کرد و سخنان ایشان را دربارهی دین نخواهند پذیرفت.
روشن است، سخن هر چند شورانگیز و پر طمطراق باشد، اگر از دلی برنخیزد که بدان ایمان داشته باشد، سرد و بیجان خواهد بود و درکسی نمیگیرد. انسان هم به سخن خود هرگز ایمان نخواهد داشت مادامکه شخصاً بیانگر زنده و عملاً مجسمهی واقعی آنچه میگوید نباشد... در این صورت است که مردم ایـمان میآورند و اطمینان مییابند هر چند هم سخنان گوینده شورانگیز و رنگین و پر طمطراق نباشد... چون در این هنگام، سخن از واقعیت مایه میگیرد نه از شور طمطراق ظاهری، و جمال خود را از راستی و صداقت درونی خویش میگیرد نه از زرق و برق بیرونی ... آنگاه چنین سخنی زنده است و زندگی میبخشد، چون از زندگی سرچشمه میگیرد.
برابری و همخوانی گفتار و کردار، و عقیده و رفتار، با وجود این کار ساده و آسان و راه آماده و بیدردسری نیست. بلکه نیاز به رنج و تلاش و تمرین و تکرار و پیوند با خدا و یاری خواستن از او دارد. چهگرفتاریها و دشواریها و ضروریات زندگی، اغلب انسان را از آنچه خود بدان معتقد است یا دیگران او را بدان میخوانند، عملاً بدور میدارد. انسان فانی تا زمانیکه به نیروی لایزالی نپیوندد و از آستان الهی کسب قدرت نکند، ضعیف و ناتوان است، قدرتش در هر حدی که باشد. زیرا نیروهای بدی و سرکشی و فریبکاری ، مقتدرتر و بزرگتر از اویند و دائماً در پی اویند. اگر هم بار اوّل و دوم و سوم و... بر این نیروهای بدکاره چیره شود، عاقبت زمان ضعف و شکست او فرا میرسد و ناتوانی وجودش را فرا میگیرد و فرو میافتد، وگذشته و حال و آیندهی خویش را از دست میدهد و میبازد. اما کسی که بر نیروی ازلی و ابدی تکیه داشته باشد، نیرومند خواهد بود، نیرومندتر از هر نیرومندی، بر آرزوهای پلید و ضعف و سستی، چیرگی دارد، بر ضروریات و سختیهای زندگی روزمرهی خود غلبه مییابد، بر کسانی که با او به نبرد برمیخیزند و مقتدر و توانا میباشند، ییروز میگردد.
از اینجا است که قرآن، قبل از هرکس دیگری، یهودیان راکه با آن رو به رو بودند، و پشت سر ایشان همهی مردم را بطور ضمنی، به یاری خواستن از شکیبائی و نماز، حواله میدهد.
با توجه به حالتیکه یهودیان داشتند، انتظار میرفت که حقی راکه میشناختند و حقیقتی راکه میدانستند، بر ریاست و مرکزیت ویژهای که در مدینه از آن برخوردار بودند، و بر پول اندکی -که بابت خدمات دینی میگرفتند، یا اگر این پول اندک، همهی جهان هم باشد - ترجیح میدادند، و به قافلهی ایمان میپیوستند، زیرا خودشان مردم را به سوی ایمان فرا میخواندند. ولی همهی اینها نیازمند نیرومندی و دلیری و یکرنگی و بریدن از آرزوهای شیطانی، و یاری خواستن از شکیبائی و نماز بود:
(وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِینَ (٤٥) الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) (٤٦)
و از شکیبائی (و واداشتن نفس بر آنـچه دوست ندارد، از جمله روزه) و نماز (که دل را پاکیزه و انسان را از گناهان و پلیدیها بدور میدارد) یاری جوئید، و نماز سخـت دشوار و گران است مگر برای فروتنان (دوستدار طاعت و عبادت). آن کسانی که به یقین میدانند خدای خویش را (پس از زنده شدن) ملاقات خواهند کرد و اینکه ایشان به سوی او باز خواهند گشت (تا حساب و کتاب پس بدهند و پاداش و پادافره خود را دریافت دارند).
رأی غالب این استکه ضمیر «هـا» در واژهی (إِنَّهَا) ضمیر شأن میباشد. یعنی این دعوت جهت اعتراف به حق در برابر این عوامل موجود، بزرگ و سخت و دشوار است، مگر برای فروتنان و سر فرود آورندگان در برابر فرمان خدا، آنکسانیکه با تمام وجود ترس از خدا را احساس میکنند، و خویشتن را از خشم او بدور میدارند، و به یقین میدانند در پیشگاه با عظمتش حضور مییابند و به سویش برمیگردند.
یاری خواستن از شکیبائی و چنگ زدن به بردباری، بسیار تکرار میشود، زیرا صبر توشهای است که بناچار باید برای مبارزه با هر سختی و رنجی از آن سود جست،که نخستین این سختیها و دشواریها، رنج و مشقت فرود آمدن و دستکشیدن از سروری وآقائی و سود وکسب وکار است به احترام حق و به خاطر فداکاری در راه حق، و برای اعتراف به حق و تواضع در مقابل حق.
پس یاری خواستن از نماز چیست؟
نماز پیوند و دیداری است میان بنده و پرورگار. نماز پیوندی استکه دل از آن نیرو میگیرد، و روح در آن به خدا میپیوندد، و نفس در آن، نفیسترین توشه را مییابد، توشهای که گرانبهاتر و پاکیزهتر از همهی کالاهای زندگی دنیوی است... رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هنگامیکه به مشکل و بلائی دچار میآمد، به نماز پناه میبرد، و حال آنکه پیوند استواری با خدای خویش داشت و روحش متصل به وحی و الهام بود... این چشمهی جوشان پیوسته در دسترس هر مؤمنی استکه بخواهد برای راه زاد و توشهای برگیرد، و آبی برای گرمای سخت و طاقت فرسا با خویشتن دارد، و برای هنگامیکه کمکی نمیشود، کمکی بهم رساند، و برای آن هنگامیکه پناهی نیست، پناهی داشته باشد... به دیدار خدا یقین داشتن - استعمال (ظنّ) و مشتقات آن در معنی یقین در قرآن و در زبان عربی فراوان است - و در همهی امور ،کار خود را بدو واگذاردن، ملاک صبر و شکیبائی، و تقوی و جانبداری از حق، و سنجش اعتبارها و ارزشها، چه اعتبارها و ارزشهای دنیوی و چه اخروی است. وقتیکه ترازوی سنجش این ارزشها راست و درست باشد، همهی دنیا، پول اندک و ناچیز و کالای بیارزش وکم بهاء، جلوهگر میشود، و آخرت در شکل حقیقی خود، خودنمائی میکند، به گونهای که هیچ خردمندی درگزینش و برتری دادن آن، شکی به خود راه نمیدهد.
کسیکه با دیدهی دقت به توجیهاتی بنگردکه قرآن نخستین بار بنیاسرائیل را با آنها مورد خطاب قرار میدهد، درمییابد که چنین توجیهاتی تنها خاص بنیاسرائیل نبوده بلکه دائمی و همیشگی است و اشارات آنها برای همگان در همهی ادوار است.
سیاق قرآن در اینجا برمیگردد و بار دیگر بنیاسرائیل را ندا میدهد و آنان را متوجه نعمتهای الهی میکند و ایشان را از آن روز دهشتناک میترساند. در این باره پیش از تفصیل آن به اختصار اکتفاء میشود:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (٤٧) وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (٤٨)
ای بنی اسرائیل، بیاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتم، و اینکه من شما را (از نظر نعمتهای گوناگون) بر جهانیان برتری دادم و بترسید از روزی که (در آن به حساب همگان رسیدگی میشود و) از دست کسی برای کس دیگری، چیزی ساخته نیست، و از او میانجیگری پذیرفته نمیگردد، و از کسی بلا گردان و جایگزین قبول نمیشود، و کسی به یاری کسی برنمیخیزد و همدیگر را نمیتوانند کمک کنند.
تفضیل بنیاسرائیل بر جهانیان و برتری ایشان بر سایرین، به زمان جانشینی و انتخابشان برای رسالت آسمانی، محدود و مقیّد بوده است. اما بعد از آنکه از فرمان پروردگارشان سرپیچی نمودند، و در برابر پیغمبرانشان سرکشیکردند، و نعمت خدا را بر خود انکار داشتند، و از زیر بار پیمان و تعهدات خویش شانه خالی کردند، خداوند فرمان خویش را بر آنان اجراء فرمود و تازیانهی نفرین و خشم خود را بر آنان فرود آورد و به پستی و تنگدستی دچارشان ساخت، و مقرّر فرمودکه پخش و پراکنده شوند و وعید خدا بر ایشان تحقق پذیرد.
یادآوری کردن ایشان به برتریشان بر جهانیان، محض این استکه یاد آورند نعمت و فضل خدا را نسبت به خود، و عهدی راکه با خدا داشتهاند، تا اینکه بر سر شوق آیند و فرصتی را دریابندکه به وسیلهی رسالت اسلامی برایشان آماده گشته و بدیشان دست داده است. پس دم را غنیبت شمارند و دوباره به سوی قافلهی ایمان برگردند و به شکرانهی اینکه خدا پدرانشان را بر دیگران برتری داده است، پیمـان خدا را مراعات دارند و به شوق برگشت به مقام بزرگ داشتیکه مؤمنان بدان نائل میآیند، باگامهای سریع و استواری به جرگهی قافلهی ایمان درآیند و گوش به فرمان خدا باشند. به همراه این تشویق و ترغیب به فضل وکرم و لطف و نعمت، بیم دادن از روزی به میان میآیدکه صفت آن بدینگونه است: .
(لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا)
از دست کسی برای کس دیگری، چیزی ساخته نیست.
چه پاداش و پادافره فردی است، و حساب شخصی، و هرکسی درگرو اعمال خویش است و از او دربارهی خودش سوال میشود، و کسی به کسی سودی نمیرساند و از عذاب خدا نمیرهاند.
این یک اصل سترگ اسلامی است، اصل پاداش و پادافره فردیکه بر اراده و تمییز انسان و بر عدل مطلق الهی استوار است. این اصل استوارترین اصولی است که انسان را بهکرامت خود آشنا میکند، و بیداری همیشگی را در دلش میآفریند و به جنبش و تلاشش وا میدارد. کرامت انسانی و همیشه بیداری هم هر دو از عوامل تربیتی بشمارند. جدا از اینکه خود یک ارزش انسانی بوده و همراه با سایر ارزشهای دیگری که اسلام انسان را با آن بزرگ میدارد، اندوخته میگردد و بر آنها افزوده میشود.
(وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ)
و از او میانجیگری پذیرفته نمیگردد، و از کسی بلا گردان و جایگزین قبول نمیشود.
پس در آن هنگام هیچگونه شفاعت و میانجیگری برای کسیکه ایمان وکردار شایسته نداشته و نیندوخته باشد و پیشاییش نفرستاده باشد، سودی ندارد و فداء و بلاگردانی از او دریافت نمیگردد تا بدین وسیله ازکفر وگناهانش درگذرند.
(وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ)
و ایشان یاری نمیشوند و کمک نمیگردند.
لذا یاوری نیستکه ایشان را از دست خدا برهاند، و از عذاب الهی بدور دارد.
در اینجا فعلکه به صورت جمع آمده است به اعتبار مجمـوع نفوس وکسانی استکه هیچیک از آنان نمیتواند به هیحیک از اشخاص دیگر سودی برساند و کاری برای او بکند، و نه از او شفاعت و میانجیگری پذیرفتنی است، و نه از او بلاگردان و جایگزین قبول میگردد.
اول آیهکه به صورت مخاطب است و آخر آن به شکل غائب، به خاطر تعمیم و همگانی بودن مسأله است ... زیرا این امر، تاعدهای استکه شامل مخاطبان و مردمان دیگر جز آنان میگردد و هـه را در بر میگیرد.
*
بعد از این، خدا نعمتهائی راکه بدیشان داده است بر میشمـرد، و بیان میدارد که چگونه راه انکار پیش گرفتند وکفر ورزیدند و از جادهی راست خداشناسی بدور افتادند. در سرآغاز این نعمتها، نعمت رستگاری آنان را از حنگ فرعون و فرعونیان، و رهائیشان از عذاب دردناک، بیان میدارد:
(وَإِذْ نَجَّیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (٤٩) وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) (٥٠)
و (بیاد آورید) آنگاه را که شما را از دست فرعون و فرعونیان رها ساختیم، آنان که بدترین شکنجهها را به شما میرسانیدند، پسرانتان را سر میبریدند (از ترس اینکه نکند کسی از میان آنان برخیزد و سلطنت و قدرت را از دست فرعون خارج سازد)، و زنانتان را زنده میگذاشتند (تا به خدمت آنان کمر بندند)، و در این (شکنجه و تهدید به نابودی) آزمایش بزرگی از جانب خدا، برایتان بود. و (بیاد آورید) آنگاه را که دریا را بخاطر شما و برای شما از هم شکافتیم (و میان آب آن، فاصله انداختیم تا از آنجا عبور کنید) و شما را رهانیدیم و خاندان فرعون را (در جلو دیدگانتان) غرق کردیم و شما مینگریستید (و میدیدید که بعد از بیرون رفتنتان، دریا چگونه بر آنان بهم میآید).
دوباره بر صفحهی خیال یهودیان صحنه را برمیگرداند و نشانشان میدهد و بر پردهی احساسشان تصویر غم و اندوهی را که در آن بسر میبردند - به اعتبار اینکه ایشان فرزندان تنهی شجرهی این نسل قدیمی وکهنند - زنده میگرداند، و در برابرشان، صحنهی نجات را به تصویر میکشد همانگونهکه صحنههای عذاب را در برابرشان به تصویرکشید. بدانان میگوید:بیاد بیاورید آن زمانی راکه از دست خانوادهی فرعون و اطرافیان او شما را نجات بخشیدیم بدانگاهکه سرگرم شکنجه و عذابتان بودند.
واژهی: (یَسُومُونَ)از ( من سام الماشیة أی جعلها سائمة ترعى دائما) میباشد.
چهار پا را به چرا سر داد، یعنی آن را رها ساخت تا همیشه آزادانه بچرد.
گوئی نوعی از عذاب را بیان میداردکه ذبح پسران و زنده نگاهداشتن دختران است، تا بازوی بنیاسرائیل را سست گرداند و بر رنج و دردشان بیفزاید.
پیش از اینکه صحنهی نجات را به تصویر کشد، میفرمایدکه در چنین عذابی آزمون بزرگی نهفته بود. تا بدیشان - و به هرکسکه دچار گرفتاری میشود - بفهماند که گرفتار آمدن بندگان به سختیها و رنجها، امتحان و آزمون است. کسیکه بدین حقیقت آشنا باشد، از سختیها استفاده مـینماید و از رنجها پند میگیرد و درس میآموزد، و به دنبال سختیها و رنجها بیدار میشود و به تلاش میپردازد. درد هدر نمیرود، وقتی که دردمند بداند که او در هنگام دردمندی در زمان امتحان بسر میبرد و به امتحان دادن مشغول است و اگر خوب از عهدهی امتحان برآید و از فرصت به نحو ا حسن استفادهکند، نتیجهی سودمندی در بر خواهد داشت. درد بر انسان سبک خواهد شد اگر شخص با چنین اندیشهای زندگی کند، از آزمون دردآور، توشهای برای دنیا اندوخته سازدکه آگاهی و شناخت و شکیبائی و تحمل است. و توشهای نیز برای آخرت ذخیرهکند بدین نحوکه آن را دارای اجر و پاداش در پیشگاه خدا بداند، و تنها به درگاه او بنالد و انتظار گشایش از جانب باری تعالی را داشته باشد و هرگز از رحمت او ناامید نگردد... این استکه به دنبال آن، این فرمان آسمانی، شرف صدور مییابد:
(وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ) (٤٩)
در این شکنجه و عذابتان، آزمون بزرگی از جانب پروردگارتان بود.
پس از فراغت از این سخن پایانی، صحنهی نجات را به دنبال صحنههای عذاب ذکر میدارد:
(وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَیْنَاکُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) (٥٠)
(بیاد آورید) آنگاه را که بخاطر شما و برای شما دریا را از هم شکافتیم (و میان آب آن، فاصله انداختیم تا از آنجا عبور کنید) و شما را رهانیدیم و خاندان فرعون را (در جلو دیدگانتان) غرق کردیم و شما مینگریستید (و میدیدید که بعد از بیرون رفتنتان، دریا چگونه بر آنان بهم میآید).
شرح این رستگاری در سورههای مکیکه قبلاً فرود آمده بود، آمده است. اما در اینجا تنها به یادآوری داستان برای کسانی که بدان آشنائی دارند، اکتفاء میگردد. چه این آشنائی بر اثر سورههای مکی بوده باشد، یا ازکتابها و داستانهای متداول در میانشان، سرچشمهگرفته باشد.
داستان را به صورت صحنهای به یادشان میاندازد تا تصویر آن را به ذهن خود برگردانند و با چشم اندیشه بدان بنگرند و به گونهای تحت تأثیر واقع شوند که گوئی ایشانندکه به شکافتن و از هم جداگشتن دریا مینگرند، و با چشم سر، نجات بنیاسرائیل را با رهبری موسی علیه السّلام میبینند.
چنین خاصیت زنده سازی، از نمایانترین ویژگیهای شگفـت انگیز تعبیر قرآنی است[4].
*
سپس با بیان رستگاری بنیاسرائیل و بیرون رفتنشان از مصر، روندگفتار به همراه کوچ آنان، به پیش میرود:
(وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ (٥١) ثُمَّ عَفَوْنَا عَنْکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٢) وَإِذْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (٥٣) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (٥٤)
(بیاد آورید) آنگاه را که با موسی چهل شب (و روز) وعده گذاشتیم (که به مناجات پردازد. هنگامی که به میعادگاه رفت و راز و نیاز به پایان رسید و برگشت، دید که منحرف گشتهاید و) پس از او گوسالهپرستی پیش گرفتهاید، (گوسالهای که سامری آن را ساخته بود و معبودتان کرده بود) و بر خود ستمگر شدهاید (چون برای خدا شریک و انباز ساختهاید). سپس از شما درگذشتیم و بعد از آن (توبه کردید و شما را آمرزیدیم) شاید سپاسگزاری کنید (و در برابـر عفو و فضل خدا، تنها به عبادت او بپردازید).
داستان گزینش گوسالهی بنیاسرائیل و پرستیدن آن در غیبت موسی علیه السّلام هنگامیکه بالایکوه به میعادگاه پروردگار خویش رفته بود، بطور مشروح در سورهی طه آمده است که از لحاظ نزول، مقدم بر این آیات میباشد. در اینجا فقط داستان برایشان تذکر میگردد چون با آن آشنائی قبلی دارند. به یادشان میاندازدکه به مجرد غیبت پیغمبرشان به سویگوساله پرستی سرازیرگشتهاند، پیغمبری که ایشان را با یاری پروردگار، از دست فرعون و فرعونیانکه بدترین شکنجهها را بدیشان میرسانیدند، نجات داده است.
سپس حقیقت موضع ایشان را در این عبادت بیان میدارد.
(وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ).
و شما ستمگرانید.
آخر چه کسی ستمگرتر از شخصی استکه از پرستش خدا و پند و سفارش ییغمبرش کنارهگیری میکند تا پیکرهی گوسالهای را بپرستد، در حالیکه خدا او را از دست کسانی که گوسالهها را تقدیس و تکریم میکردند، رهانیده باشد؟
با وجود این، خدا از ایشان صرف نظر فرموده، و به ییغمبرشانکتاب -که تورات است - داد. در اینکتاب خط فاصل میان حق و باطل است تـا شاید بعد از سرگشتگی، راه حقیقت پویند و حق آشکار جویند.
چارهای از این نبودکه پاکسازی سخت و دشواری انجام پذیرد. چه این سرشت در هم ریخته و فرو تییده را جزکفّارهی سنگین وکمرشکن و تنبیه و شکنجهی سخت، راست و پابرجا نمیگرداند، تنبیه و شکنجهایکه هم خود سخت بوده و هم راه آن ناهموار و دشوار باشد:
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ عِندَ بَارِئِکُمْ)
(بیاد آورید) آنگاه را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، شما با پرستیدن گوساله، بر خود ستم کردهاید، پس بـه سوی آفریدگار خویش برگردید و توبه کنید، بدینگونه که نفس (سرکش) خود را بکشید (و جان تازه و پاکـی به کالبد خویش بدمید. یـا اینکه بیگناهان قوم، گناهکاران قوم خود را بکشند) و این در پیشگاه آفریدگارتان برای شما بهتر است.
خودتان را بکشید. باید مطیع و فرمانبردارتان، سرکش وگناهکارتان را بکشد تا او را پاککند و نفس خویش را نیز پاکسازی نماید... اینگونه درباره چنین کفارهی سخت و دشوار، روایتها نقل گشته است ... راستی چه تکلیف کمرشکن و سختی است، اینکه برادر برادرش را بکشد.گوئی انسان با میل و رغبت خود را مـیکشد. ولیکن چنین تکلیفی برای پرورش و تربیت آن سرشت لرزان و فرو ریخته و ضعیف بوده است، سرشتیکه از شر و بدکرداری دست بر نمیدارد و از زشتی دست نمیکشد. چه اگر ازکارهای زشت و ناپسند، دست میکشیدند، به هنگام غیبت و نبودن پیغمبرشان،گوساله را نمیپرستیدند. خوب وقتی که با سخن ازکارهای ناجور دست نمیکشند، باید با شمشیر آنان را دورکرد، و تاوان سخت و سنگینی را بپردازندکه ایشان را سودمند افتد و پرورششان نماید.
در اینجا، بعد از پاکسازی، رحمت و مرحمت خداوندگاری، ایشان را دربرمیگیرد:
(فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (54)
پس توبهی شما را پذیرفت، چه او بسیار توبهپذیر و مهربان است.
*
لیکن قوم اسرائیل همان قوم اسرائیل است. دارای احساس غلیظ و اندیشهی مادیگرا، و دور از راههای خداپرستی و نزدیک به راههای ماده پرستی، و چسبیده به دنیا و بریده از عالم اعلی... بناگاه میخواهندکه آشکارا خدا را ببینند.کسانیکه چنین چیزی را خواستند، هفتاد نفر از گزیدگان ایشان بودند. آنان که موسی علیه اسّلام ایشان را برای ملاقات با خدایش -که داستان آن در سورههای مکی پیشتر نازل آمده است - برگزیده بود. این افراد میگفتند وقتی به موسی، ایمان میآورندکه خدا را آشکارا و بیپرده ببینند.
قرآن در اینجا چنین سخنان کفر بیز و اهانت آمیزی را که از پدرانشان سر زده است به رخ آنان میکشد، تا مردم آزاری قدیمی ایشان که همانند مردم آزاری جدید ایشان دربارهی پیغمبر بزرگوار اسلام است، روشن گردد و از ماهیت کهنشان پرده برافتد و اینکه از پیغمبر اسلام درخواست انجام کارهای خارقالعاده مینمایند و یا اینکه بعضی از مسلمانان را تحریک میکنند تا برای راستی و درستی او، طلب معجزه و امور خارقالعاده نمایند، چیز تازهای نیست بلکه پیشهی آباء و اجدادی است:
(وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (٥٥) ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٥٦) وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (٥٧)
(بیاد آورید) آنگاه را که گفتید: ای موسی، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم. پس صاعقهی آسمانی شما را فرا گرفت، در حالی که میدیدید (که به سبب سرکشی و درخواست ناروا، به چه معصیت بزرگی دچار آمدهاید). سپس بعد از مرگ (نفس سرکش یا موت طبیعی) شما را برانگیختیم (و بیداری بخشیدیم) تا اینکه سپاسگزاری کنید. و (از جملهی نیکیهائی که در حق شما روا داشتیم اینکه) ابر را چون سایهبانی بالای سرتان نگاه داشتیم و برای شما ترنجبین و بلدرچین فرستادیم (و گفتیم:) بخورید از چیزهای پاکی که روزی شما کردهایم. (ولی ایشان کفران نعمت کردند و ناسپاسی ورزیدند) و بر ما ستم نکردند، بلکه بر خود ستم نمودند.
احساس مادیگرای خشن، تنها راه ایشان برای تماس با خارج و شناخت امور بود... یاگوئی کاری بجز اذیت و آزار و زورآزمائی و قلدری نداشتند.
آیهها و نشانههای فراوان، و نعمتهای بیشمار الهی، و عفو و بخشندگی ، همهی اینها نمیتواند سرشت خشک و جامد ایشان راکه جز به محسوسات ایمان نمیآورد، دگرگون سازد. سرشتی که از این همه کارهای ناشایست، به کشمکش و نیرنگ و کلک میپردازد و جز در زیر شکنجه و بند و زنجیر فرمانپذیر نبوده و پاسخی نمیگوید، تا آنجاکه چنین مینمایدکه روزگار خواری و اسارتیکه در زیر فرمان و غل و زنجیر سرکش بسر بردهاند، سرشت ایشان را سخت تباه کرده است.
هیچ چیزی مانند خواری و مذلتیکه ناشی از طغیان زیاد و سرکشی دراز مدت باشد، سرشت انسانی را تباه نمیسازد. این چنین خواری و مذلتی، فضائل اخلاقی انسانی را در هم میشکند، و اصول و قواعد آن را از هم پراکنده میسازد، و به دل انسان چنین راه میدهدکه معتقد شود انجام کار نیک، شایستهی بندگان است و از سرشت ایشان خیزد. زیرا بندگان در زیر تازیانهی جلاد، خوار و حقیر میشوند، و هنگامی که تازیانه از ایشان بدور گردد، سرکشی مینمایند و راه تمرد در پیش میگیرند، و هنگامیکه فرصتی بدیشان داده شود تا از نیرو و نعـتی برخوردارگردند، سرمستی و غرور سراپای ایشان را فرا میگیرد... قوم اسرائیل نیز چنین بودند، و در هر زمانی نیز چنین خواهند بود.
به همین سبب استکه چنین سخنان کفربیز و اهانتآمیز را میگویند و راه نکوهش و مردمآزاری را پیش میگیرند:
(وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة).
(بیاد آورید) آنگاه را که گفتید: ای موسی، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آنکه خدا را آشکارا ببینیم.
لذا خدا به پادافره این سخنان کفربیز و اهانتآمیز، گرفتارشان میسازد، بدان هنگامی که بالای کوه در میعادگاه معینی بودند:
(فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) (٥٥)
پس صاعقهی آسمانی شما را فرا گرفت، در حالی که میدیدید (که به سبب سرکشی و درخواست ناروا، به چه مصیبت بزرگی گرفتار آمدهاید).
بار دیگر رحمت و مرحمت خدا، ایشان را درمییابد، و فرصت زیستن را بدیشان میبخشد، به امید اینکه یادآور گردند و سپاسگزاری نمایند. در اینجا ایشان را با روبهرو شدن با این نعمت، یادآور میکند:
(ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٥٦)
سپس بعد از مرگ (نفس سرکش یا موت طبیعی) شما را برانگیختیم (و بیداری بخشیدیم) تا اینکه سپاسگزاری کنید.
به یاد ایشان میاندازدکه چگونه خدا در بیابان لخت و برهوت، آنان را مشمول عطوفت خود قرار داد و خوراک خوشمزهای برایشان میسر ساختکه نه به رنج و تلاششان نیازی داشت و نه به زحمت و تقلایشان احتیاجی بود. آنان را از حرارت طاقتفرسای بیابان و گرمای سوزان خورشید، باکارگردانی زیبا و دقیق خویش، محفوظ داشت:
(وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (٥٧)
و (از جملهی نیکیهائی که در حق شما روا داشتیم اینکه) ابر را چون سایهبانی بالای سرتان نگاه داشتیم و برای شما ترنجبین و بلدرچین فرستادیم (و گفتیم:) بخورید از چیزهای پاکی که روزی شما کردهایم. (ولی ایشان کفران نعمت کردند و ناسپاسی ورزیدند) و بر ما ستم نکردند بلکه بر خود ستم نمودند.
روایتها چنین میگویندکه خداوند بزرگوار، ابر را بالای سرشان راند تا بر آنان سایه اندازد و ایشان را از گرمای سوزان بیابان در امان دارد. بیابان بدون باران و ابر، دوزخی استکه آتش از آن میجهد، و شعله از آن میپرد. ولی بیابان با داشتن باران و ابر، سبز و خرّم و برخیز و برکت است و جسم و روح در آن بهبودی مییابد.
روایتها همچنین میگویندکه خداوند (ترنجبین) را در اختیارشان گذاشت که روی درختان آن را مییافتند و همچون عسل شیرین بود، و (بلدرچین) را مسخّر ایشان ساخت که پرنده سمانی است و بر آنها بگونه ساده و فراوان دست مییافتند. بدین وسیله خوراک خوب،برایشان زیاد گردید و جایگاه آسودهای بدیشان دست داد، و چیزهای پاکی برای آنان حلال و آزاد شد... ولیکن آیاگمان میکنیکه سپاسگزاری نموده باشند و راه هدایت در پیشگرفته باشند؟ نه، بلکه قسمت اخیر آیه اشاره به این داردکه آنان ستم کردند و راه انکار در پیش گرفتند. اگر چه نتیجهی آن جز به زیان خودشان نبود، و بر کسی جز خود ستم نکردند:
(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ) (٥٧)
و بر ما ستم نکردند بلکه بر خود ستم نمودند.
*
روندگفتار به پیش میرود و کجروی وگناه و انکارشان را به رُخَشان میکشد:
(وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطَایَاکُمْ وَسَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (٥٨) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا قَوْلا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ) (٥٩)
(بیاد آورید) آنگاه را که گفتیم به این شهر (بزرگی که پیغمبرتان موسی برایتان نام برده است) وارد شوید و هرگونه که میخواهید و هر چه که لازم دارید فراوان و آسوده بخورید و از دروازهی (آن شهر) با خضوع وخشوع وارد شوید و بگوئید خدایا از گناهان ما درگذر، تا گناهان شما را بیامرزیم. ما به نیکوکاران (از عفو و مغفرت) فزونتر میبخشیم. سپس ستمگران (از فرمان خدایشان سرپیچی کردند) و گفتاری را که به آنان گفته بودیم دیگر کردند و دگرگون گفتند. پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنان عذابی نازل کردیم.
در بی از روایات آمده استکه شهر مورد بحث اینجا، بیتالمقدس است. آنجائی که خداوند به بنیاسرائیل دستور فرموده بود که بعد از بیرون شدنشان از مصر، بدانجا بروند، و عمالقه راکه در آن ساکن بودند، از آنجا بیرون کنند. بنیاسرائیل از این دستور سرپیچی کردند وگفتند:
(یا موسى إن فیها قوما جبارین , وإنا لن ندخلها حتى یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون)
ای موسی در آنجا مردمان زورمند و زبردستی بسر میبرند، و ما (توانائی نبرد با آنان را نداریم و) هرگز وارد آنجا نخواهیم شد مگر آنکه ایشان از آنجا بیرون روند، پس اگر بیرون رفتند ما بدانجا وارد میشویم.
در رابطه با این شهر ، به پیغمبرشان موسی علیه السّلام گفتند:
(إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فیها فاذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون !).
ما بیگمان هرگز و هرگز وارد آنجا نخواهیم شد مادام که در آنجا باشند پس (دست از سر ما بردار و ما را با تو چه کار) تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما در همین جا نشستهایم (و تاب مقاومت با این قلدران را نداریم و در اینجا بسر میبریم)!.
این بودکه پروردگارشان مقرر فرمودکه چهل سال در بیابان سرگردان و ویلان گردند، تا آنگاه که نسل نوی تحت رهبری یوشع پسر نون پیدا آمد،و شهررا فتح کرد و بدانجا وارد شد... اما به جای اینکه برابر فرمان خدا، سجدهکنان وارد آن گردند که نشانهی فروتنی بود، و بگویند: پروردگارا گناهان ما را دور بینداز و ما را بیامرز...به گونهی دیگری وارد آنجا شدند و چیزی جدا از آنچه بدیشان دستور داده شده بودگفتند و از فرمان خدا سرییحیکردند.
روندگفتار چنین رخدادی راکه در تاریخ زندگی آنان بوقوع پیوسته است، به رخشان میکشد، در حالی این واقعه بعد از زمانی بوده استکه در اینجا سخن از آن میرود -و آن روزگار موسی است -این نیز بدین علت است که سرتاسر تاریخ حیات ایشان، زنجیرهی بهم پیوستهای بشمار میآیدکه قدیم آن همچون جدید آن، و وسط آن همسان طرفین آن است...از آغاز تا به انجام حلقههای این زنجیره، مخالفت و سرکشی و کجروی است.
این واقعه هر جا و هرگونه که بوده باشد، ما را چهکار، آنچه روشن است اینکه قرآن با ایشان درباره کاری سخن میگوید که با آن آشنایند، و حادثهای را برایشان بیان میدارد که میشناسند و میدانند...خـدا آنان را یاری داد و پیروز نمود لذا وارد شهر مورد نظر شدند.بدیشان دستور دادکه با تواضع و فروتنی داخل شوند و خدا را بهکمک فرا خوانند و از او بخواهندکه ایشان را ببخشاید وگناهانشان را بدور دارد و نادیده انگارد، و خدا بدیشان وعده دادکه لغزشها وگناهانشان را خواهد بخشید وازفضل و نعمت خویش بسی به نیکوکاران خواهد داد، لیکن با همهی اینها مخالفت کردند و همچنانکه خـصلت و خوی یهودیان است،کلّهشقی نمودند:
(فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم).
پس ستمگران (از فرمان خدا سرپیچی کردند) و گفتاری را که به آنان گفته بودیم دیگر کردند و دیگرگون گفتند.
ذکر ویژهی افراد ستمگر، یا به خاطر این استکه ایشان دستهای از بنیاسرائیل بودندکه به تغییر و تبدیل و ظلم و ستم دست یازیدند، و یا منظور بیان وصف ستمگری برای همهی ایشان است چنانکه ستم از همهی آنان سرزده باشد.
(فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ) (٥٩)
پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنان عذابی نازل کردیم.
(رجز ) عذاب. (فسوق ) مخالفت و نافرمانی...و این تنها یکی از افعال بنیاسرائیل بود.
*
همانگونه که خداوند برای بنیاسرائیل، در بیابان خوراک آماده میفرمود و در نیمروز و به هنگام شدّت گرما، از ابر بر سرشان سایه میافکند، به همان شکل با امر خارقالعادهای از خوارق عادات زیادی که بر دست موسی علیه السّلام انجام میگرفت در آنجا بر ایشان آبریزان و جوشان میکرد.قرآن نعمت خدا را بر آنان در چنین جایگاهی، به یادشان میاندازد، و بیان میداردکه روش ایشان بعد از آن همه فضل و نعمت الهی، چه بوده است:
(وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ) (٦٠)
و (بیاد آورید) هنگامی را که موسی برای قوم خود طلب آب کرد (وقتی که در بیابان تشنگی بر همگان چیره شده بود) پس گفتیم عصای خویش را بر سنگ بزن. آنگاه دوازده چشمه از سنگ جوشیدن گرفت. هر تیرهای از مردم، آبشخور خود را دانست. (و بدیشان گفتیم) از روزی خدا بخورید و بنوشید و همچون تباهکاران در زمین بـه لاف و گزاف و تـجاوز و تعدّی نپردازید.
موسی برای قوم خود، درخواست آب نمود. آب را از خدایش خواست و پروردگارش پذیرفت. بدو دستور فرمود: سنگ معیّنی را با عصایـش بزند. وقتیکه زد، دوازده چشمه به تعداد اسباط بنیاسرائیل از سنگ جوشیدنگرفت. بنیاسرائیل به دوازده نوه به تعداد نوادگان یعقوب - یعقوب همان اسرائیل است که بدو خود را منسوب میدارند و بر میگردند. نوادگان اسرائیل -یا یعقوب -به نام اسباط مشهورند، و نامشان مکرراً در قرآن میآید. اسباط سران قبائل بنیاسرائیل بودند، و از نظام عشیرهگری ییروی میکردندکه در آن، قبیله منسوب به سردستهی بزرگ قبیله است و به اسم او نامگذاری میگردد. این استکه میفرماید:
(قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ)
هر دستهای از مردمان، آبشخور خود را شناخت.
یعنی هر یک از دوازده فرقهی آنان، بر چشمهی ویژهای از دوازده چشمهگرد آمد، و بر سبیل آزادی و انعام و پرهیز از تجاوز و تباهکاری بدیشانگفته شد:
(کُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ) (٦٠)
از روزی خدا بخورید و بنوشید و همچون تباهکاران در زمین به لاف و گزاف و تجاوز و تعدی نپردازید.
*
میان بیابان، با همهی خشکیها و تخته سنگهایش، و میان آسمان، با همهی آذرخشها و شهابهایش، میزیستند. خدا از سنگ برایشان آب بیرون جوشاند، و از آسمان برایشان ترنجبین و بلدرچین، عسل و پرنده، فرو فرستاد... ولیکن فطرت روانی از هم پاشیده، و سرشت فرو افتاده و درهم شکسته، قوم یـهود را بازداشت از اینکه خود را به مرتبهای برسانندکه هدف ایشان بود و به خاطر رسیدن بدان، از مصر بیرون شده بودند، و به شوق در آغوش کشیدن آن، سر در بیابان و گام بر ریگهای سوزان، نهاده بودند... خدا توسط پیغمبرشان موسی علیه السّلام ایشان را از خواری و پستی بیرون آورده بود تا سـرزمین قدس را بدیشان واگذارد، و آنان را از کوچکی و ناچیزی بلند دارد و بالا برد... ولی آزادی بهاء دارد،و بزرگی رنج و مشقّت میخواهد، و امانت بزرگی را که خدا بدستشان داده است، فداکاری و گذشت لازم دارد. اما آنان نمیخواهند که بهاء را بپردازند، و رنج ببرند و زحمت بکشند، و فداکاری و گذشت نمایند. تا آنجا که دست کم از عادات و خوشگذرانیهای یکنواخت زندگی دست بردارند، و خوراک و آشامیدنی مألوف را دگرگون سازند و بنیاد تقلید کورکورانه را براندازند، و خود را با شرائط زندگی جدیدشان، در راهیکه به سوی عزّت و حرّیّت وکرامت دارند، همگام و همآهنگ نمایند. ایشان خوراکهای جوراجور و رنگارنگی را میخواهند که در مصر بدانها خوکرده بودند. عدس و سیر و پیاز و خیار... و همانند اینها را میخواهند. و قرآن این را به یادشان میاندازد، آنگاه که در شهر ادّعاهای عریض و طویلی داشتند:
(وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ) (٦١)
و (بیاد آورید) آنگاه را که گفتند: ای موسی ما بر یک خوراک (ترنجبین و بلدرچین) شکیبائی نداریم، از خدای خود بخواه که برای ما آنچه را زمین از سبزی و خیار و گندم و سیر و عدس و پیاز مـیرویاند، بیرون آورد. موسی گفت: آیا بـرآنید که چیز پستتر را جانشین چیز بهتر سازید؟ پس (از سرزمین سیناء) به شهری (از شهرها) فرود آیید که در آنجا آنچه را خواستهاید خواهید یافت. و (به سبب این غرور و سرمستی و سـرکشی) گرفتار خواری و تنگدستی شدند و در خور خشم خدا گردیدند. این هم بدان علت بود که به آیات خدا بیباور شدند و پیغمبران را بدون سبب و تنـها به انگیزه مخالفت با حق میکشتند. این (تکفیر آیات و کشتن پیامبران، بر اثر تکرار گناهان و غرق شدن در معاصی بود که بدیشان جرأت داده بود که) سرکشی کنند و به تجاوز و تعدی دست یازند.
موسی علیه السّلام درخواست ایشان را سخت زشت شمرد:
(أتستبدلون الذی هو أدنى بالذی هو خیر ?)
آیا برآنید که چیز پستتر را جایگزین چیز بهتر سازید؟.
آیا خواستار حقارت وکوچکی هستید، در حالیکه خدا برایتان عظمت و بزرگی خواسته است؟
(اهبطوا مصرا فإن لکم ما سألتم)
به شهری (از شهرها) فرود آیید که در آنجا آنچه را خواستهاید خواهید یافت.
معنی آن، یا این استکه آنچه راکه میخواهید ساده و ناچیز است و شایستهی درخواست نیست، چه در هر شهری از شهرها فراوان یافته شود و به هـر شهری بروید، آن را در آنجا خواهید یافت... و یا اینکه معنی آن، چنین استکه به مصر که از آن اخراج شدهاید برگردید ... به زندگی خویشتن برگردیدکه بدان خوکرده و در آن پرورده شدهاید، آن زندگی پستیکه داشتید ... همان جائیکه در آن، عدس و پیاز و سیر و خیار مییابید. وکارهای بزرگی راکه برای آن پرورده و به سوی آن فرا خوانده شدهاید، رها سازید ... این گفتهی موسی علیه السّلام ، تنبیه و توبیخی برای ایشان بود.
من معنی دومی را ترجیح میدهم که برخی از مفسران آن را نپسندیده و بدور از حقیقت پنداشتهاند. دلیل ترجیح من هم آن است که خداوند در روند گفتار، به دنبال آن، چنین فرموده است:
(وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ)
و گرفتار خواری و تنگدستی شدند و در خور خشم خداوند گردیدند.
گرفتار آمدن به خواری و تنگـدستی ایشان، و در خور خشم خدا گردیدنشان از لحاظ زمانی، مربوط به این مرحلهی تاریخی نیست ، بلکه بعداً بوقوع پیوسته است. بعد از رخ دادن آن چیزی بوده است که در پایان آیه آ مده است.
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ) (٦١)
این هم بدان علت بود که به آیات خدا بیباور شدند و پیغمبران را بدون سبب و تنها به انگیزه مخالفت با حق میکشتند. این (تکفیر آیات و کشتن پیامبران، بر اثر تکرار گناهان و غرق شدن در معاصی بود که بدیشان جرأت داده بود که) سرکشی کنند و به تجاوز و تعدی دست یازند .
این امر نسلها بعد از موسی رخ داده است. علت اینکه در اینجا روند گفتار زودتر خواری و خشم را ذکر کرده است تا مناسب با وضع ایشان باشد که برای در خواست عدس و پیاز و سیر و خیار داشتند. پس مناسب بود که موسی علیه السّلام ، بدیشان بگوید:
(اهْبِطُوا مِصْرًا)
بهمصر برگردید.
این تذکری است که بدیشان که در مصر دچار خواری خواهند شد و از آن نجات خواهند یافت. و یادآور این است که نفس ایشان در بند خورکیهائی است که در مکان خواری وکوچکی بدانها خوکرده است.
*
تاریخ هیچ ملتی به خود ندیده است آنچه راکه تاریخ قوم اسرائیل از سنگدلی و تکذیب و انکار حق و تجاوز و تعدی و دشمنی با پیغمبران و راهنمایان بشری، به خود دیده است. آنان شماری از ببغمبران خود راکشتند و سربریدند و با ارّهها ارّه کردند. این هم زشتترین کاری استکه ملتی دربارهی دعوت کنندگان مخلص حق، انجام میدهند. قوم اسرائیل به بدترین وجهکفر ورزیدند و دست درازیکردند و معصیت نمودند، و در هر یک از این زمینهها به اعمال و افعالی دست یازیدند که زشتتر از آنها ممکن نبود.
با وجود این سیاهکاریها، ادّعاهای عریض و طویل و عجیبی داشتند. پیوسته ادّعا میکردندکه تنها ایشان راه یافتهاند، و تنها آنان ملّت گزیدهی خدایند، و اجر خدا تنها نصیب ایشان میشود، و فضل وکرم و مرحمت پروردگاری فقط بدیشان اختصاص دارد وکسی در این امر شریک آنان نمیگردد...در اینجا است که قرآن ادّعای عریض و طویل ایشان را دروغ میشمارد، و اصلی از اصول همگانی را بیان میفرماید، اصولی که در لابلای داستانهای قرآنی یا در آغاز و یا انجام آنها آمده است.این اصل همگانی،اصل یگانگی ایمان و یگانگی عقیده است. وقتیکه عقیده منتهی به سر فروآوردن نفس وکرنش انسان در برابر فرمان خدا گردد، و به ایمانی بینجامد که از آن ایمان، کردار شایسته و بایسته، صادر بشود و سرچشمه بگیرد. و این که فضل و احسان خدا منحصر بهگروه و ملت معیّنی نیست، بلکه لطف و مرحمت خداوندی متعلّق به همهی مؤمنان است و در هر بر و زمان و مقام و مکانیکه بوده باشند.هر یک از آنان برابر دینی که داشته، از فضل و لطف الهی بهرهمند میگردد و پاداش میگیرد، تا آنگاه که رسالت بعدی، دینی را به ارمغان میآورد که بر مؤمنان واجب خواهد بود آن را بپذیرند و بدان بگروند:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (٦٢)
کسانی که ایمان داشتثد (پیش از ایـن به پیغمبران، و آنان که به محمّد باور دارند) و یهودیان، و مسیحیان، و ستارهپرستان و فرشتهپرستان، هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و کردار نیک انجام داده باشد، چنین افرادی پاداششان در پیشگاه خدا محفوظ بوده و ترسی بر آنان نیست و غـم و اندوهی بدیشان دست نخواهد داد.
مراد از (الَّذِینَ آمَنُوا) آنـان که ایمان آوردهاند، مسلمانان است، و مراد از (وَالَّذِینَ هَادُوا) وآنان که یـهودی گشتهاند، یهودیان است، یا به معنی (عادوا إلى الله) برگشتند به سوی خدا میباشد یا به معنی این استکه ایشان اولاد یهودا هستند. و مراد از (وَالنَّصَارَى) نصرانیـان پیروان عیسی علیه السّلام است. و (والصابئون) بنا به ارجح اقوال، ایشان دستهای از مشرکان عرب بودندکه پیش از پیغمبر شدن رسولاکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم میزیستند. آنان دربارهی معتقدات قوم خودکه بتها را میپرستیدند به شکّ وگمان افتادند، و سراغ عقیدهای میگشتندکه ایشان را قانع و خشنود سازد. بدین وسیله به توحید و یکتاپرستی راه یافتند و یگانهپرستی را اختیار نمودند. چنینگفتهاندکه این اشخاص برابر دین حنیف نخستین، یعنی دین ابراهیم، به عبادت و پرستش میپرداختند. از عبادت و پرستش قوم خود،کنارهگیری نمودند و بدون اینکه دعوت و رسالتی در میانشان باشد، از عبادت قوم خود و پرستش بتان دست کشیدند. لذا مشرکان بدیشان میگفتند: (إنهم صبأوا) یعنی از دین پدران خود کنارهگیری نمودند.
همانگونه که بعدها این سخن را دربارهی مسلمانان هم میگفتند. بدین سبب بود که ایشان (صابئه) نامیده شدند.
این سخن بهتر از سخنی استکه میگوید ایشان ستاره پرستانند، چنانکه در بعضی از تفسیرها آمده است. این آیه، بیانگر این واقعیت استکه هر که ایمان داشته باشد به خدا و روز رستاخیز، از همهی اینگروهها و دستهها، و کردار ستوده انجام دهد ، اجر و پاداش چنین اشخاصی در نزد پروردگارشان محفوظ است و ترس و خوفی بر ایشان نیست و غمگین نخواهند شد، چه مهمّ حقیقت عقیده است نه نژاد و قومیّت ...
البته چنین پذیرشی پیش از بعثت محمّدی بوده است و بعد از آن، ایمان در آخرین چهارچوب خود محدود گردید[5].
سپس روند گفتار، با نگرش به یهودیان مدینه، مواضع بنیاسرائیل را بیان میدارد و آن را به گوش مسلمانان میرساند:
(وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (٦٣) ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (٦٤)
و (بیاد آورید) آن زمان را که از شما پیمان گرفتیم (که بدانچه در تورات است، عمل کنید) و کوه طور را بالای سرتان نگاه داشتیم (و به شما گفتیم:) محکم برگیرید آنچه (تورات) را به شما دادهایم و در عمل بدان، بجدّ باشید و آنچه را در آن است بررسی کنید و در مدّ نظر گیرید تا پرهیزگار شوید (و خویشتن را با مواظبت احکام و رعایت دستورات آن، از عذاب بدور دارید). سپس شما بعد از آن همه، (از اطاعت و عبادت) روگردان شدید، که اگر لطف خدا و رحمت او شامل شما نمیشد (و به شما مهلت نمیداد و عذاب را به تأخیر نمیانداخت جزو زیانباران میبودید.
تفصیل این پیمان در سورههای دیگر آمده است و برخی از آن در این سوره بعداً میآید. در اینجا مهم مجسم نمودن صحنهی حادثه، و در نظر داشتن هماهنگی روانی و بیائی استکه میان نیروی لازم برای بالا نگاهداشتن صخره روی سر آنان، و میان نیروی گرفتن پیمان برقرار است، و اینکه چگونه بدیشان دستور فرمودکه آنچه در آن است با قوّت تمام برگیرند و با ارادهی استوار آن را بکار بندند. چهکار عقیده، سستی و شُلی نمیشناسد، و نارسائی و نیمهکاره و بیحالی نمیپذیرد. این ییمان خدا با مؤمنان است ...کاری است جدّی و حقیقی، و بدان هزل و شوخی راهی ندارد و نباید ساده و سرسری انگاشته شود ... چنین پیمان سترگی، رنج و سختی دربردارد. بلی چنین است. ولیکن این سرشت آن است. کار بزرگ است. بزرگتر از تمام چیزهائیکه در این جهان است. پس انسان باید با جان و دل بدان رو کند وکوشا و هدفدار و آشنا به تکالیف و رنجهائیکه به دنبال دارد، بدان دست یازد و با عزم راسخ و تصمیم استوار در راه آن گام بردارد و سختـیها و رنجهائیکه در سر راه آن است، به دل پذیرا باشد و همّت و اندیشهی خویش را بر آن گرد آورد و وظائف و تکالیف آن را به نحو احسن انجام دهد.کسیکه چنین پیمانی را میپذیرد، باید بداندکه او با خوشگذرانی و عیش و نوش و آسایش و آرامش خداحافظی میکند و سستی و تنبلی را بدرود میگوید، همانگونه که رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بدانگاه که رسالت بدو واگذار گشت فرمود: (مَضی عَهدُ النََّوم یا خَدیجَة).
ای خدیجه، روزگار خواب گذشت.
همچنین پروردگارش بدو فرمود:
(إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا)
ما گفتار سنگینی (و مسؤولیت بزرگی) را بر تو فرو خواهیم خواند (و بر دوش تو خواهیم افکند).
همانگونهکه به بنیاسرائیل فرموده بود:
(خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ)
محکم برگیرید آنچه (تورات) را به شما دادهایم و در عمل بدان، بجدّ باشید.
(وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (٦٣)
و آنچه در آن است بررسی کنید و در مدّ نظر گیرید تا پرهیزگار شوید (و خویشتن را با مواظبت احکام و دستورات آن، از عذاب بدور دارید).
همراه با جدّی تلقیکردن پیمان و داشتن عزم راسخ در آن و گرد آوردن اندیشه دربارهی آن و برخورداری از تصمیم و هوشیاری با وجود همهی اینها لازم استکه انسان حقیقت عقیده و پیمان را دریابد و مطابق آن، خود را دگرگون سازد و بازسازی نماید، تا دین تنها در حماسه و جانبداری و شکوه خلاصه نشود و مجرد احساسات و عواطف نباشد. زیرا پیمان خدا، برنامه زندگی است، برنامهای که به دل اندیشه و احساس میدهد، و به زندگی نظم و ترتیب و سر و سامان میبخشد، و به رفتار ادب و وقار و اخلاق پسندیده عطاء مینماید، و به تقوی و پرهیزگاری میانجامد و انسان پی میبردکه پیوسته خدا، نگهدار و ناظر بر اعمال او است و باید از سرانجام کار و روز رستاخیز بیمناک بود.
اما افسوس، سرشت و خوی بنیاسرائیل، ایشان را دریافت و بر آنان چیره شد:
(ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ)
سپس شما بعد از آن همه، (از اطاعت و عبادت) روگردان شدید.
بعد از آن، بار دیگر رحمت و لطف خدا ایشان را دریافت، و فضل وکرم فراوانش آنان را دربرگرفت و از زیان آشکار نجاتشان داد:
(فَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (٦٤)
که اگر لطف خدا و رحمت او شامل شما نمیشد (و به شما مهلت نمیداد و عذاب را به تأخیر نمیانداخت) جزو زیانباران میبودید.
*
بار دیگر برای قوم یهود نمونهای از پیمان شکنی و برگشت به جهان حیوانی، و شانه خالیکردن از تعهد و مسؤولیت ایمانی، و عجز و ناتوانی آنان از تمسک به تعالیم دینی، و ضعف و سستی از تحمّل تکالیف و مشقّات، و درماندگی و بیچارگی در برابر شهوات و آرزوهای پلید یا منافع آنی و سود نزدیک، به رخ آنان کشیده میشود و جهت عبرت و پند همگانگفته میشود:
(وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (٦٥) فَجَعَلْنَاهَا نَکَالا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ )(٦٦)
شما بیگمان دانستهاید (خبر و سرگذشت) آنان را که از شما در روز شنبه (از حدود الهی) تجاوز کردند. پس بدیشان گفتیم به بوزینگان رانده شده تبدیل شوید (=خدا متـجاوزین را از رحمت خود بدور داشت و آنان را خوار و پست نمود بگونهای که مردم از همنشینی ایشان گریزان شدند و آنان را همچون بوزینگان از اجتماع انسانی خود طرد کردند). پس آن (عقوبت) را عبرت معاصران واقعه و آیندگان کردیم، و پندی برای پرهیزگاران نمودیم.
قرآن داستان دست درازی و عهدشکنی روز شنبه آنان را در جای دیگر بیان میفرماید و میگوید:
(واسألهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر إذ یعدون فی السبت إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعا , ویوم لا یسبتون لا تأتیهم).
و از آنان دربارهی (سرگذشت اهالی) شهر (ایله) که در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورند) هنگامی را که آنان (در روز شنبه از حدود و مقررات خدا) تجاوز میکردند. همان هنگام که ماهیانشان روز شنبه به سویشان میآمدند (روی آب) و خودنمائی میکردند، اما در غیر روز شنبه به سویشان نمیآمدند.
قوم یهود خواسته بودندکه روز مقدسی داشته باشند تا در آن بیاسایند. خداوند روز شنبه را روز مقدس و استراحت آنان گردانید و مقرر فرمود در آن به کار دنیوی نپردازند... آنگاه ایشان را با ماهیهائی بیازمود که در روز شنبه بوفور آشکار میشدند و در غیر آن پنهان میگشتند. دربارهی این آزمون، یهودیان تاب مقاومت و خویشتنداری نداشتند. آخر چگونه مقاومت و خویشتنداری کنند و چنین شکار حاضر و آماده و نزدیکی را رها سازند تا از دست بدر رود؟ آیا آن را به خاطر وفای به عهد و حفظ پیمان رها سازند؟ چنین کاری با خوی یهودیان سازگار نیست.
این بود در روز شنبه، حدود و مقررات را زیر پا گذاشتند، و برابر کجرفتاری خویش، از محدودهی قوانین درگذشتند و به تزویر نشستند. روزهای شنبه در پیرامون ماهیها، دیوارکشی میکردند و سر راه آنها را با موانعی میگرفتند و نمیگذاشتند به دریا برگردند. تا پایان روز شنبه، شکارشان نمیکردند. روز بعد ماهیان محبوس را از آب بیرون میکشیدند.
(فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِینَ) (65)
پس بدیشان گفتیم: به بوزینگان رانده شده تبدیل شوید...
پادافره و جزای سرپیچی از فرمان خدا و عهدشکنی با خدا، بر ایشان واجبگردید. میبایست از مقام انسان با اراده، فرو افتند. این بودکه با این عمل زشت، به جهان حیوانات و چـهارپایان، واپـس رفتند، حیواناتی که ارادهای از خود ندارند، و چهارپایانی که از مـیل و خواستهی شکم ، پا فراتر نمیگذارند!
قوم یهود، همینکه ویژگی نسختینی را بدرود گفتندکه از انسان، انسان میسازد، واپس رفتند و از درجهی انسانیت سقوط کردند، و آن ویژگی اراده استکه روبه سوی بالا و مقام شامخ دارد و به پیمان خدا چنگ میزند و عهد آفریدگار را مراعات مینماید.
البته ضروری نیستکه پیکرهایشان به صورت بوزینه درآمده باشد، بلکه با روح و اندیشه، حالت بوزینگی پیداکردند. چه چگونگی احساس و اندیشه، بر رخساره و اندامهای بیرونی، نشانهها و علائمی منعکس میسازد که در هیئت و سیمای ظاهری اثر میگذارد و تأثیر بسزائی دارد.
این حادثه پند بازدارنده و آموزندهای برای مخالفان در زمان حادثه و در روزگاران بعدی گردید، و موعظه و درس سودمندی برای مؤمنان در همهی ازمنه و ادوار شد:
(فَجَعَلْنَاهَا نَکَالا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ) (٦٦)
پس آن (عقوبت) را عبرت معاصران واقعه و آیندگان کردیم، و پندی برای پرهیزگاران نمودیم.
در پایان این درس، داستان (گاو) به میان میآید... به صورت مفصـل و در شکل حکایت، نه همانند آنچه گذشت، تنها اشارهای باشد و بس، زیرا در سورههای مکی قبلاً بیان نگشته است و همچنین در جای دیگر نیز بیان نمیگردد. این داستان، نشانهی لجاجت و سرزنـش و بهانهجوئی برای دیر پاسخگفتن، و نیرنگ سازی جهت معذرت طلبی را که قوم اسرائیل متصف و معتاد بدانها بودند، به تصویر میکشد:
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٦٧) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ (٦٨) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ (٦٩) قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (٧٠) قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الأرْضَ وَلا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ (٧١) وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٧٢) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (٧٣)
و (بیاد آورید) آن هنگامی را که موسی به قوم خود (که در میانشان قتلی رخ داده بود و قاتل شناخته نمیشد) گفت: خدا به شما دستور میدهد که گاوی را سر ببرید (تا کلید شناخت قاتل شود. ولی ایشان این کار را عجیب پنداشتند و) گفتند: آیا ما را مسخره میکنی؟ گفت: پناه به خدا میبریم ازاینکه جزو نادانان باشم (و مردم را ریشخند نمایم و به مسخره گیرم). گفتند: از خدای خود بخواه که برایمان روشن کند کدام گاوی است؟ گفت: (پروردگار به من خبر داده است که) آن گاوی است نه پیر و نه جوان، بلکه میانه سالی است میان این دو. پس آنچه به شما فرمان داده شده است انجام دهید. گفتند: از خدای خود بخواه که برایمان بیان دارد رنگ آن چگونه است. گفت: (پروردگار به من خبر داده است که) آن گاو زرد پر رنگی است که نگاه کنندگان (بـدو) را شادمانی بخشد. گفتند: خدایت را برایمان فراخوان تا بر ما روشن کند چگونه گاوی است، به راستی این گاو بر ما مشتبه است (و ناشناخته مانده است)، و ما اگر خدا خواسته باشد راه خواهیم برد (به سوی گاوی که باید سر ببریم و آن را خواهیم شناخت). گفت: (خدا میفرماید) که آن، گاوی است که هنوز بکار گرفته نشده است و رام نگشته است تا بتواند زمین را شیار کند و زراعت را آبیاری نماید (با شیار و آبکشی خسته و فرسوده نشده است). از هر عیبی پاک و رنگش یکدست و بدون لکه است. گفتند: اینک حق مطلب را اداء کردی. پس گاو را سر بریدند، گرچه نزدیک بـود که چنین نکنند. و (بیاد آورید) آنگاه را که کسی را کشتید و دربارهی آن به نزاع برخاستید و یکدیگر را بدان متهم کردید، و خدا حقیقت امر را میدانست و آنچه را که پپهان میکردید، آشکار و نمایان مینمود. پس گفتیم: پارهای از آن (قربانی) را به او (کشته) بزنید (و این کار را کردید و خدا کشته را زنده کرد). خداوند مردگان را (در روز قیامت) چنین زنده میکند و دلائل (قدرت) خود را به شما مینمایاند تا اینکه دریابید (حقیقت و اسـرار شریعت را).
در این داستانکوتاه - همانگونه که روند قرآنی آن را بیان میدارد - فرصتی پیش میآیدکه بتوان نواحی و جوانب متعددی را ورانداز کرد... از یک سو بیانگر سرشت بنیاسرائیل و خوی موروثی ایشان است. از سوی دیگر قدرت آفریدگار را نشان میدهد، و حقیقت زندهشدن و رستاخیز، و ماهیت مرگ و زندگی را مینمایاند. همچنین جنبهی هنری و طرز ادای داستان قابل تأمّل استکه چگونه در عرضهکردن آن، آغاز و انجام بهم میپیوندد و هماهنگی و شیوائی با روند گفتار بهم میآمیزد.
مشخصات اساسی و عمدهی بنیاسرائیل، در این داستان گاو، آشکارا خودنمائی میکند: بریدگی وگسیختگی دلهایشان با آن سرچشمهی زلال و جوشان، سرچشمهی ایمان به غیب، و یقین به الله، و آمادگی داشتن برای تصدیق آنچه پیغمبران به ارمغان میآورند. علاوه بر این بریدگی و دل مردگی، بـهانهجوئی و درنگ در پذیرش وظائف و تکالیف، دلیل تراشی و عذرآوری، و مسخرگی و هرزهدرائی که از سنگدلی و زباندرازی سرچشمه میگیرد، از جملهی مشخصات دیگر ایشان است.
پیغمبرشان به آنان گفت:
(إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً)
بی گمان خدا به شما دستور میدهد که گاوی را سر ببرید.
این سخن با این طرز اداء، کافی بود که پذیرفته شود و اجراء گردد. چه پیغمبرشان رئیس ایشان و همان کسـی بودکه با استفاده از رحمت خدا و نظارت و آموزش او آنان را از شکنجهی ذلتبار و رقتانگیز رهانید. پیغمبرشان بدیشان میگفتکه این فرمان او نیست و از اندیشهی او بیرون نمیتراود بلکه این فرمان خدا است. آنکه ایشان را در مسیر زندگی به سوی خود میخواند و رهبری میفرماید... آیا پاسخ ایشان چه بود؟ پاسخ ایشان دیوانگی و بیادبی بود و پیغمبر بزرگوارشان را متهم ساختند به اینکه آنان را مسخره میکند و به بازیچه میگیرد. گوئی برای انسانی که خدا را میشناسد -گذشته از آنکه فرستادهی خدا باشد - درست است اینکه نام خدا و فرمان او را وسیلهی شوخی و ریشخند مردم قرار دهد:
(قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا)
گفتند: آیا ما را به مسخره گرفتهای؟.
پاسخ موسی علیه السّلام در برابر این نادانی این بودکه به خدا پناه ببرد و ایشان را با نرمی وکنایه و اشاره به جادهی ادبی که شایستهی مقام پروردگاری باشد، برگرداند. برای آنان آشکار کند که آنچه درباره وی گمان بردهاند در خور کسی استکه عظمت خدا را نشناخته باشد و با آن ادب شایسته آشنا نبوده و بدان گردن ننهد:
(قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٦٧)
گفت: پناه میبرم به خدا که من از نادانان باشم.
همین اشاره بس بودکه به خود برگردند، و به سوی خدا مراجعت نمایند، و دستور پیغمبر خویش را روان گردانند... ولی آنان بنیاسرائیل بودند!
آری، ایشان بس بودکه به خود برگردند، و به سوی خدا مراجعت نمایند، و دستور پیغمبر خویش را روان گردانند... ولی آنان بنیاسرائیل بودند!
آری، ایشان قدرت داشتند و در دسترسشان بود که دست دراز کنند و هرگاوی که گیرشان میآمد، بگیرند و ذبحکنند، در این صورت هم فرمان خدا را اجرا نموده و هم اشارهی پیغمبر خدا را بجای آورند. ولی سرشت نابسامان بنیاسرائیل و منش گشته وکجروایشان به سراغشان آمد و آنان را دربرگرفت و بناگاه پرسیدند:
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ)
گفتند: خدای خویش را برای ما فرا خوان تا برایمان روشن گرداند آن چیست؟.
پرسش بدین شکل و صورت، بیانگر این استکه ایشان هنوز در شک و تردید بسر میبردند و میپنداشتندکه موسی در ابلاغ رسالت با ایشان شوخی میکند: ایشان اولاً میگویند:
(ادْعُ لَنَا رَبَّکَ)
پروردگارت را برای ما فرا خوان.
مثل آنکه خدا تنها پروردگار موسی است و پروردگار ایشان نیست. وگوئی مسأله بدیشان ربطی ندارد و تنها به موسی و پروردگار او مربوط است. ثانیاً ایشان از او میخواهندکه پروردگار خود را فرا خواند تا برایشان روشن دارد: (مَا هِیَ) آن چیست؟ پرسش از ماهیت در اینجا - هر چند مقصـود صفت باشد - جز بر سرییچی و ریشخند نمیتوان حمل کرد... آن چیست؟ آنگاوی است. موسی از اول به آنان گفته بودکهگاوی قربانی کنند، بیآنکه بگوید چه صفتی و چه علامتی داشته باشد. گاوی است و بس.
در اینجا موسی ایشان را به راه میآورد، بدین گونه که در پاسخ، روشی جز روش پرسش را بکار میگیرد. او جواب آنان را مطابق پرسش نادرست ایشان نمیدهد تا با آنان وارد جدال لفظی نشود. بلکه بدانان چنانکه شایسته است پاسخ میگوید. بدیشان هــمچون آموزگار فرزانه و پرورش دهندهای، پاسخ میدهد که خدا او را گرفتار ابلهان منحرف کرده باشد. با بیان کردن صفت گاو بدیشان پاسخ میگوید:
(قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ)
گفت او میگوید: آن گاوی است نه پیر است و نه جوان، بلکه میانه سالی است میان این دو.
آن،گاوی استکه نه پیر است و نه جوان، میانهی این و آن است. سپس خداوند به دنبال این بیان مختصر، پند آمرانه و قاطعانهای میدهد و میگوید:
(فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ) (٦٨)
پس آنچه به شما دستور داده شده است، انجام دهید.
همین دستور برای کسیکه به دنبال حقیقت باشد، بسنده است و عاقل را اشارهای کافی است. پیغمبرشان دوبار ایشان را به راه راست برگرداند و در پرسش و پاسخ، ادب شایسته را مراعات فرمود و مؤدبانه با اشاره بدیشان فهماند که هرگاوی را که میخواهند از میان گاوهای خود بگیرندکه نه ییر باشد و نه جوان، بلکه سنّ متوسطی داشته باشد،کافی استکه با قربانی کردن آن میتوانند ذمّهی خود را بری دارند و بار را از دوش خود بردارند، و با انجام آن، فرمان پروردگار را اجراء نمایند، و خویشتن را از رنج پیچ و خم و طول و تفصیل برهانند... و لیکن قوم اسرائیل همان قوم اسرائیل است!
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا)
گفتند: خدای خویش را برایمان فراخوان تا برای ما روشن دارد که رنگ آن چگونه است؟.
باز همچنین گفتند:
(ادْعُ لَنَا رَبَّک)
خدای خویش را برای ما فرا خوان!.
چون موضوع را از هم شکافتند و خواستار تفصیل شدند، چارهای نبود میبایست پاسخ به تفصیل داده شود:
(قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ) (٦٩)
گفت (پروردگار به من خبر داده است که) آن گاو، گاو زرد پر رنگی است که نگاه کنندگان (بدو) را شادمانی بخشد.
این چنین دائرهی اختیار را بهم آوردند و با دست خود آن را بر خویشتن تنگکردند -گرچه در آغاز دستشان باز و در فراخی بودند - ولی اینک مکلف و ناچار شدهاند که به جستجویگاوی برخیزند، آن هم نه هرگونه گاوی که خود بخواهند، بلکه باید گاوی باشدکه میانه سال بوده نه پیر و نهکوچک باشد و علاوه بر اینها زرد پر رنگی باشد و همچنین لاغر و بدریخت نباشد.
(تَسُرُّ النَّاظِرِینَ)
بینندگان را شادی بخشد.
سرور و شادی بینندگان هم وقتی حاصل و تکمیل خواهد شدکه چشمانشان به ملاحت و سرزندگی و نشاط و درخشندگی گاو مطلوب افتد. چه سرشت انسان چنین استکه باید از سر زندگی و راست قامتی و برازندگی خوششان بیاید تا شاد شوند و منش آدمی بر این استکه از لاغری و بدریختی باید بدشان بیاید تا بیزار گردند و نفرت ورزند.
این اندازه درنگ و بهانهجوئی که کردند بس بود، لیکن ایشان به راه خود ادامه میدهند و تا آنجا پیش میروند که کارها را بر خود پیچیده سازند و چون بر خویشتن سخت میگیرند، خدا نیز بر ایشان سخت میگیرد. بار دیگر برمیگردند و از ماهیت و چیستی میپرسند:
(قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ)
گفتند: خدای خویش را برای ما فرا خوان تا برایمان روشن دارد آن چیست.
از این پرسش و آن درنگ، بدینگونه عذر میخواهند که کار برآنان دشوار گشته است:
(إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا)
به راستی گاو بر ما مشتبه گشته است.
گویا این بار به خیره سری و لجاجت خویش پی بردهاند، این است که میگویند:
(وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ) (٧٠)
ما اگر خدا خواسته باشد، راه خواهیم برد (به سوی گاوی که باید سر ببریم).
چارهای جز این نبودکه (چنین) کاری بر مشکل ایشان بیفزاید و تنگی دایرهی اختیارشان فزونتر گردد. این هم به سبب اضافه نمودن اوصاف تازهای برایگاو مورد نظر بود،که قبلاً هیچ نیازی بدانها نبود و لازم به نظر نمیرسید:
(قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الأرْضَ وَلا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیهَا)
گفت: خدا میفرماید که آن، گاوی است که هنوز بکار گرفته نشده است و رام نگشته است تا بتواند زمین را شیار کند و زراعت را آبیاری نماید (با شیار و آبکشی خسته و مانده نشده است). از هر عیبی پاک و رنگش یکدست و بدون لکه است.
دیگرگاو مطلوب، فقط گاو میانه سال و زرد پر رنگی نیست، بلکه علاوه از این، میبایست گاو رام نشده و بیتجربهای باشدکه نتواند زمین را شخم بزند یا زراعت را آبیاری نماید، همچنین یک رنگ و بینشانه باشد.
در اینجا بود که بعد از دشواری کار، و دو چندان شدن شروط، و تنگی مجال اختیار گفتند:
(قَالُوا الآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ)
گفتند: هم اینک حق مطلب را اداء کردی و حق گفتی.
میگویند هم اکنون!... گویا آنچه گذشته است حق نبوده است.
(فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ) (٧١)
پس گاو را سر بریدند گرچه نزدیک بود که چنین نکنند.
پس از آنکه فرمان خدا را اجراء کردند، بدین هنگام خداوند هدف این دستور و تکلیف را برایشان روشن گرداند:
(وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٧٢) فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (٧٣)
و (بیاد آورید) آنگاه را که کسی را کشتید و دربـارهی آن به نزاع برخاستید و یکدیگر را متهم کردید، و خدا حقیقت امر را میدانست و آنچه را که پنهان میکردید، آشکار و نمایان مینمود. پس گفتیم: پارهای از آن (قربانی) را به او (کشته) بزنید (و این کار را کردید و خدا کشته را زنده کرد). خداوند مردگان را (در روز قیامت) چنین زنده میکند و دلائل (قدرت) خود را به شما مینمایاند تا اینکه دریابید (حقیقت و اسرار شریعت را).
در اینجا به جنبه دوم از جنبههای مختلف داستان میرسیم. جنبهایکه دلالت بر توانائی آفریدگار، و حقیقت زنده شدن، و سرشت مرگ و منش زندگی دارد. اینجا روش سخن دگرگون میگردد و روند گفتار از حکایت به خطاب و رویاروئی میگراید:
خداوند حکمت سر بریدنگاو را برای قوم موسی آشکارکرد... ایشان کسی را از خود کشته بودند. هر گروهی گناه را از خود بدور میکرد و آن را به گردن دیگری میانداخت. گواه و شاهدی در میان نبود. پس خدا خواست که حق را بر زبان خود کشته پدیدار سازد. ذبح گاو وسیلهای برای زنده کردن آنکشته بود. بدینگونه که پارهای از آنگاو سر بریده را به تنکشته بزنند... این چنین هم شد. زندگی به پیکری دمید و دوباره جان گرفت تا خودش ازکشندهی خویش خبر دهد و دودلی وگمانهائی که بر کشتن او هالهای زده بود از میان رود، و با استوارترین برهان، حق رخ بنماید و حقیقت امر جلوهگر آید، و باطل زائل گردد و از میدان بدر رود.
ولی خداکه توانا است مردگان را بدون وسیله زنده گرداند، این وسیله برای چه بود؟ ازاین گذشته،گاو سر بریده ناکشته زنده شده چه مناسبتی داشت؟
گاو را قربانی میکنند و بنیاسرائیل نیز چنین عادتی داشتند... با پارهای از ییکرگاو سر بریده، زندگی به پیکر کشته برمیگردد. در این پارهی بدن گاو نه زندگی و نه توانائی زندهکردن است... بلکه فقط و فقط وسیلهی ظاهری است که قدرت خدا را مینمایاند، قدرتی که بشر نمیداند چگونهکار میکند. مردمان تنها آثار قدرت الهی را میبینند ولی درک حقیقت و راه عمل کردن آن، برایشان میسر نیست. و:
(کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى)
خدا این چنین مردگان را زنده کند.
این چنین، مثل همین چیزیکه عملاً رخ داده است و میبینید، ولی نمیدانید چه شده تا چنین حادثهای اتفاق افتاده است، زنده کردن مردگان برای خدا، به هـمین آسانی استکه هیچگونه مشقّت و دشواری ندارد و بالاتر از زندهکردن اینکشته نیست.
مسافت میان سرشت مرگ و منش زندگی، به اندازهای زیاد استکه انسان راگیج میکند. ولی در برابر قدرت پروردگاری بسی ساده و ناچیز است... چگونه و به چه شکلی؟ اینکاری استکهکسی بدان پی نمیبرد و راز سربستهای استکه احدی از آن سر در نمیآورد.
ادراک ماهیت وکیفیت حیات، رازی از رازهای خدا است که پنهان در دل جهان است و در دنیای فناء پذیران، راهی بدان نیست. تنها خرد بشری میتواند علائم اسرار نهان و از جمله نشانهی زندگی و زنده شده را مشاهدهکند و از آنها پند برگیرد و بس:
(وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ) (٧٣)
خداوند آیات و نشانههای (قدرت) خـویش را به شما نشان میدهد تا (آنها را) دریابید (و پند برگیرید).
این، داستان کوتاهی است که بدان میپردازیم، و به ناگاه خود را در برابر مجهولی مییابیمکه از ماوراء آن آگاهی نداریم. ما در آغاز شروع داستان نمیدانیم که چرا خداوند به بنیاسرائیل دستور میدهدکه گاوی را قربانیکنند، همانگونه که بنیاسرائیل آن وقتها نمیدانستند که چرا چنینکنند. این فرمان عنوان آزمایشی داشت که با آن، اندازهی اطاعت و قبول دستورات و تسلیم حق بودن، سنجیده شود و معلوم گردد تا چه اندازه به فرمان پروردگار خویش گردن مینهند.
به دنبال آن،گفتگوی موسی و قوم او، ادامه پیدا میکند و میبینیمکه این گفتگو بریده نــیگردد تا چیزهائیکه میان موسی و پروردگارش رد و بدل گشته است در لابلای داستان، جائی را اشغال کند. در صورتی که هر بار آنان از موسی میخواستند که از خدای خویش بپرسد، و او میپرسید و پاسخ را بدیشان میگفت... لیکن در روندگفتار داستان، این را نمییابیمکه: موسی از خدای خویش پرسید... و نه این راکه: خدای موسی بدو پاسخ داد... این چنین سکوتی شایستهی مقام عظمت الهی است. عظمتیکه درست نبود این جور بنیاسرائیل آن را مورد خیرهسری و لجاجت قرار دهند.
سپس داستان به یک پایان ناگهانی میرسد -که برای بنیاسرائیل هم ناگهانی بوده است - و آن اینکه چون پارهای ازگاو سربریده و گنگی که هیچ اثر و نشانهای از زندگی در آن نیست، به بدن کشته زده بشود، مرده میجنبد و جان میگیرد و بهگفتار درمیآید!
بدین ترتیب زیبائی تعبیر، با حکمت موضوعی تصویر، در داستان کوتاهی از داستانهای زیبای قرآن، بهم میآمیزد و هماهنگ میگردد.[6]
*
به دنبال این صحنهی اخیر داستان، که میبایست در دلهای بنیاسرائیل تکان و هراس و پرهیزگاری راه اندازد، و همچنین به دنبال همهی صحنهها و حادثهها و پندها و درسهائی که گذشت، این بخش پایانی میآید که برخلاف تمام چیزهائی استکه انتظار میرفت:
(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٧٤)
پس از آن، دلهای شما همچون سنگ سخت شد، بلکه سختتر از آن گردید. چه پارهای از سنگها است که از آن نهرها میجوشد، و پارهای از آنها است که میشکافد و آب از آن روان میگردد، و پارهای از آنـها است که از ترس خدا فرو میریزد. و خدا از آنچه میکنید غافل نیست.
سنگیکه دلهای آنان با آن سنجیده میشود و دلهایشان خشکتر و سنگینتر از آن است، سن استکه سابقهی آشنائی با آن دارند و برایشان مشخص است چه نوع سنگی است. آنان سنگ را دیدهاند که دوازده چشمه از میان آن بیرون جوشیده است، وکوه را دیدهانـد که چگونه به هنگام تجلی خدا بر آن، از هم متلاشی گشته و فرو ریخته است و موسی از مشاهدهی آن، بیهوش فرو افتاده است. و اما دلهایشان نرم نمیشود و تر نمیگردد و قطرهای از آن فرو نمیچکد، و تکانی از ترس خدا به خود نمیدهد و راه تقوی نمیگیرد... دلهائی است سنگین و خشک و سخت و ناسپاس... این استکه به چنین تهدیدی دچار میایند:
(وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ)
و خدا از آنچه میکنید، غافل نیست.
بدین ترتیب، این بخش ازگردش با بنیاسرائیل در میان تاریخ آنان به پایان میرسد، تاریخیکه لبریز ازکفر و تکذیب، سرسختی و کجروی، نیرنگ و فریب، سنگدلی و خشکی، و سرکشی و نافرمانی است.
[1] مراجعه شود به فصل : (قصه در قرآن) در کتاب (تصویر هنری درقرآن).
[2] تورات.
[3] انجیل.
[4] برای اطلاع بیشتر به فصل (روش قرآن) در کتاب (تصویر هنری درقرآن) مراجعه شود.
[5] امام محمد غزّالی فرموده است:
«مردم در امر بعثت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سه دسته اند:
1-کسی که از بعثت محمدی بطور کلی بیخبر باشد، بیگمان رستگار است.
2-کسی که بگونهی راستین، دعوت اسلام بدور رسیده باشد ولی از روی سهل انگاری یا دشمنانگی و خودبزرگبینی، بدان توجّه نکند، چنین شخصی بلاشک مورد مؤاخذه قرار می گیرد.
3-گروه سوم میان این و آن قرار دارند. نام محمد به گوششان رسیده، لیکن صفت و خصلت او بدیشان نرسیده است. از کودکی شنیده اند که دروغگوی نیرنگ بازی به نام محمد ادعای پیغمبری کرده است... به عقیدهی من، اینان همچون دستهی نخست هستند...»
به نقل از (تفسیر المراغی، جلد اول ، صفحهی134 چاپ سوم). «مترجم»
[6] برای اطلاع بیشتر،به فصل (قصه در قرآن) در کتاب (تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.