سوره اعراف
مکی است و دارای (206) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بهسبب آمدن اسم اعراف در آن ـ که داستانش خواهد آمد ـ «اعراف» نامیده شد.
سوره اعراف ـ بجز هشت آیه از آن ـ مکی است، که آیات مکی از این فرموده خداوند متعال: ﴿وَسَۡٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡیَةِ...﴾ [ الأعراف163] شروع و تا آیه: ﴿وَإِذۡ نَتَقۡنَا ٱلۡجَبَلَ فَوۡقَهُمۡ کَأَنَّهُۥ ظُلَّةٞ﴾ [الأعراف:171]. ادامه دارد.
موضوع این سوره مبارکه، بیان اصول عقیده و تفصیل داستانهای انبیا علیهم السلام است.
﴿الٓمٓصٓ١﴾ [الأعراف: 1].
«الف. لام. میم. ص» از حروف مقطعه است و خداوند عزوجل به مرادش از آوردن این حروف داناتر میباشد. گفتنی است که سخن در باره حروف مقطعه در آغاز سوره «بقره» نیز گذشت.
﴿کِتَٰبٌ أُنزِلَ إِلَیۡکَ فَلَا یَکُن فِی صَدۡرِکَ حَرَجٞ مِّنۡهُ لِتُنذِرَ بِهِۦ وَذِکۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٢﴾ [الأعراف: 2].
«کتابی است» یعنی: این قرآن کتابی است «که بهسوی تو فرو فرستاده شده پس نباید در سینهات از ناحیه آن هیچ تنگیای باشد» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! از بیم آن که مردم تو را در ابلاغ این کتاب تکذیب کرده و به تو آزار و اذیتی برسانند، هیچ تنگدل مباش زیرا خدای عزوجل خود نگهبان و یاور توست. همچنان از این امرتنگدل مباش که به قرآن ایمان نیاورده و به دعوت تو لبیک نگفتهاند زیرا وظیفهتو فقط بلاغ است و بس. به قولی دیگر؛ مراد این است: نباید در این امر که قرآن کتاب حق تعالی است و آن را برای دعوت بندگان خویش بهسوی دین حق بر تو نازل کرده، در سینهات هیچ تردید و ابهامی وجود داشته باشد. «تا به وسیله آن هشدار دهی» یعنی: قرآن برتو فرود آورده شد تا به وسیله آن مردم را بیم و هشدار دهی «و برای مؤمنان پندآموزی باشد» زیرا کتاب خدا عزوجل مردم را گاهبهگاه بهیاد پروردگارشان افگنده و ایشان را به آنچه که شایسته طاعت وی است، رهنمون میشود پس این کتاب، در واقع از طریق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بهسوی مردم فرستاده شدهاست.
﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡ وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِیَآءَۗ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ٣﴾ [الأعراف: 3].
«آنچه را از جانب پروردگارتان بهسوی شما فرود آورده شده، پیروی کنید» که همانا قرآن عظیم و سنت نبی کریم صلی الله علیه و آله و سلم است زیرا سنت، مبین و مفسر قرآن میباشد چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7].: «و آنچه را که پیامبر بهشما داده، بگیرید و از آنچه شما را بازداشته، بازایستید». «و بجز او از دوستان دیگر پیروی نکنید» این جمله دو وجه دارد:
1- غیر خدا عزوجل را معبود خویش نگیرید و آنها را شرکای خدای یگانه قرار ندهید.
2- بجای کتاب خداوند عزوجل از دوستانی پیروی نکنید که دین خویش را از آنان تقلید کردهاید چنانکه اهل جاهلیت با اطاعت از رؤسای خود در حلال و حرام، چنین میکردند.
«چه اندک پند میگیرید!» یعنی: بشر از آن رو به حقیقت امر ایمان کم توجه کرده و این حق بدیهی را فراموش میکند، یا از برابر آن به نادانی میگذرد، که دین خدای عزوجل را فروگذاشته و از مراجع و معبودان دیگر پیروی میکند.
﴿وَکَم مِّن قَرۡیَةٍ أَهۡلَکۡنَٰهَا فَجَآءَهَا بَأۡسُنَا بَیَٰتًا أَوۡ هُمۡ قَآئِلُونَ٤﴾ [الأعراف: 4].
«و چه بسیار شهرها که هلاکشان کردیم» یعنی: بسیاری از مردم شهرهای تکذیبکننده حق را بهسبب مخالفتشان با پیامبرانشان نابود کردیم «پس، شبانگاه عذاب ما به سوی آنان آمد» درحالی که به خواب آرمیده بودند «یا بههنگامی که در قیلوله بودند» قیلوله: خواب نیمروز است. بعضی گفتهاند: قیلوله، استراحت در نیمروز بهسبب شدت گرماست، چه با خواب همراه باشد چه نباشد. خدای سبحان این دو وقت را مخصوصا برای فرودآوردن عذاب مقرر کرد زیرا این دو وقت، اوقات آرامش و استراحت است لذا فرود آمدن عذاب در آنها سختتر و وحشتناکتر میباشد. نسفی میگوید: «قوم لوط علیه السلام شبانگاه به وقتسحر و قوم شعیب علیه السلام به وقت قیلوله نابود ساخته شدند».
﴿فَمَا کَانَ دَعۡوَىٰهُمۡ إِذۡ جَآءَهُم بَأۡسُنَآ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٥﴾ [الأعراف: 5].
«و هنگامی که عذاب ما بر آنان آمد، سخنشان جز این نبود که گفتند: بهراستی که ما ستمکار بودیم» یعنی: دعای آنان به بارگاه پروردگارشان در هنگام فرودآمدن عذاب، جز اعترافشان به ظلم بر خویشتن، چیز دیگری نبود اما این اعتراف بعد از وقت، هیچ سودی بهحالشان نداشت.
﴿فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِینَ أُرۡسِلَ إِلَیۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٦﴾ [الأعراف: 6].
«پس، قطعا از کسانی که پیامبران بهسوی آنان فرستاده شدهاند» یعنی: از امتهای گذشته «خواهیم پرسید» از اینکه به دعوت پیامبرانشان چه پاسخی دادهاند «وقطعا از خود فرستادگان نیز خواهیم پرسید» یعنی: از پیامبرانی که آنان را برانگیختهایم نیز خواهیم پرسید که امتهایشان به دعوتشان چه پاسخی دادهاند، چهکسی از آنان اطاعت کرده و چهکسی عصیان ورزیده است.
ابنعباس رضی الله عنه در تفسیر آن میگوید: «از پیامبران در مورد آنچه که ابلاغ کردهاند، خواهیم پرسید و این پرسشها بهخاطر آن است که این حقیقت بر همگان هویدا گردد که ما بر مردم شهرهای نابود شده ستم نکردیم، هنگامی که نابودشان ساختیم بلکه آنان خود با تکذیب پیامبران علیهم السلام بر خویشتن ستمگر بودهاند». در حدیث شریف آمده است: «همه شما راعی هستید و همه از رعیت خویش مورد پرسش قرار میگیرید پس امام (زمامدار) از رعیت خویش، مرد ازخانواده خویش، زن از خانه شوهر خویش و برده از مال مولای خویش مورد سؤال قرار میگیرند».
﴿فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیۡهِم بِعِلۡمٖۖ وَمَا کُنَّا غَآئِبِینَ٧﴾ [الأعراف: 7].
«همانا از روی علم به آنان بیان خواهیم کرد» یعنی: آنچه را که در میانشان به هنگام دعوت پیامبران علیهم السلام روی دادهاست، به آنان گزارش خواهیم داد درحالی که به حقیقت آن رخدادها و به احوال آشکار و نهانشان در نحوه پاسخگویی بهپیامبرانشان دانا هستیم «و ما غایب نبودهایم» از آنان و احوالشان تا چیزی از آنچه که در میانشان روی داده است، بر ما پنهان باشد.
این خود دلیل بر آن است که پرسش حق تعالی از آنان، بهخاطر کسب آگاهی از اخبار مجهولی نیست بلکه برای آگاه کردنشان از رویدادهایی است که در میانشان واقع شده است.
﴿وَٱلۡوَزۡنُ یَوۡمَئِذٍ ٱلۡحَقُّۚ فَمَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٨﴾ [الأعراف: 8].
«و در آن روز وزن حق است» یعنی: اعمال بندگان در روز قیامت به وسیله میزان (ترازو)، به شیوه عادلانه و بی ذرهای ستم و اجحاف، به وزن حقیقی سنجیده میشود. و هرچند که اعمال اعراضاند و در حقیقت امر، جرم و جسامتی ندارند ولی ـ چنانکه از ابنعباس رضی الله عنه روایت شدهاست ـ حق تعالی در روز قیامت آنها را به اجسام تبدیل میکند «پس هرکس که کفه اعمال او» یعنی: کفه اعمال نیک وزنشده او «سنگین باشد، ایشان خود رستگارانند».
جمهور علما برآنند که نامههای اعمال در روز قیامت با ترازویی که دارای زبانه و دو پله است و زن میشود تا خلایق بهسوی آن بنگرند و درنتیجه، عدل الهیآشکار و راه عذر بر معذرتخواهان مسدود شود چنانکه زبانها و اندامهایشان نیز بر اعمالشان گواهی میدهند. بسیاری از علما برآنند که وزن اعمال مخصوص مؤمنان است و اعمال کفار؛ هرچه باشد نابود میشود.
﴿وَمَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُم بِمَا کَانُواْ بَِٔایَٰتِنَا یَظۡلِمُونَ٩﴾ [الأعراف: 9].
«و هرکس کفه اعمال» نیک «او سبک باشد» و کفه بدیها و گناهانش برتری و سنگینی یابد «پس آن گروه، آنانند که به خود زیان زدهاند، بهسبب آن که به آیات ما ستم میکردند» یعنی: با آیات ما برخلاف شیوهای که سزاوار آن بود، تعامل میکردند زیرا سزاوار آیات ما این بود که مورد تعظیم و احترام قرار گیرند، نه اینکه با تکذیب و انکار روبرو شوند. ظلم: نهادن یک چیز در غیر جایگاه آن است.
﴿وَلَقَدۡ مَکَّنَّٰکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلۡنَا لَکُمۡ فِیهَا مَعَٰیِشَۗ قَلِیلٗا مَّا تَشۡکُرُونَ١٠﴾ [الأعراف: 10].
«و همانا شما را در زمین استقرار دادیم» یعنی: برای شما در آن، جای بودوباش قرار دادیم، یا شما را بر تصرف در زمین توانا گردانیدیم «و برای شما در آن وسایل معیشت نهادیم» از خوردنیها و نوشیدنیها و غیره «اما چه کم سپاسگزاری میکنید» شکرگزاریتان در برابر این نعمتها چه اندک است!.
﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَٰکُمۡ ثُمَّ صَوَّرۡنَٰکُمۡ ثُمَّ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ لَمۡ یَکُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِینَ١١﴾ [الأعراف: 11].
«و بهتحقیق که شما را آفریدیم» یعنی: آدم علیه السلام را از خاک آفریدیم «باز به صورتگری شما پرداختیم» یعنی: آدم علیه السلام و به تبع آن همه شما را صورت بخشیدیم. یا معنی این است: ما اولا ارواح را آفریده و سپس کالبدها را در آنها صورت و سامان بخشیدیم. یا معنی این است: شما را در پشتهای مردان آفریده و در رحمهای زنان صورتنگاری کردیم «آنگاه به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید» به سجده تحیت و شادباش «پس سجده کردند» فرمان ما را اجابت کردند و بیدرنگ سجده نمودند «مگر ابلیس که از سجدهکنندگان نبود» و به انگیزه تکبر ازسجدهکردن برای آدم علیه السلام ابا ورزید.
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسۡجُدَ إِذۡ أَمَرۡتُکَۖ قَالَ أَنَا۠ خَیۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِی مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِینٖ١٢﴾ [الأعراف: 12].
«فرمود» خداوند متعال به ابلیس «چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را از اینکه سجده کنی بازداشت«؟ طرح این سؤال به منظور برپاداشتن حجت علیه ابلیس و نمایاندن کفر و کبر و عناد و افتخار او به اصل خویش و برای کوبیدن وتوبیخ وی است، وگرنه خدای سبحان به علت سرپیچی ابلیس از اطاعت فرمانش داناست و به طرح این پرسش نیازی ندارد «گفت» ابلیس در پاسخ خداوند متعال «برای اینکه من از او بهترم» لذا به پندار ابلیس، عامل بازدارندهاش از سجده برای آدم؛ باورش به برتری بر آدم و عیب پنداشتن این امر بود که کسی به پایه ویبرای کسی بهپایه آدم علیه السلام سجده کند «مرا از آتشی آفریدهای و او را از گل» ابلیس براین باور بود که عنصر آتش از عنصر گل بهتر است، به دلیل اینکه عنصر آتش نورانی و عنصر گل ظلمانی است درحالی که این قیاس ابلیس، قیاسی باطل واشتباهی آشکار از سوی آن ملعون بود زیرا از شأن خاک و گل، سنگینی و وقار وبردباری و پایداری است چنانکه گل محل رویش سبزه و رشد و بالندگی و اصلاح نیز هست درحالی که از شأن آتش، سوزندان و شتاب و سبکی است چنانکه آتش وسیله عذاب نیز میباشد درحالی که خاک چنین نیست، به همین دلیل بود که عنصر سازنده ابلیس او را تباه ساخت درحالیکه عنصر سازنده آدم، او را به ساحل توبه و انابت و انقیاد و نهایتا مغفرت و نجات کشانید.
﴿قَالَ فَٱهۡبِطۡ مِنۡهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَٱخۡرُجۡ إِنَّکَ مِنَ ٱلصَّٰغِرِینَ١٣﴾ [الأعراف: 13].
«فرمود» خداوند عزوجل به ابلیس «پس از آن فروشو» یعنی: اکنون که تکبر ورزیدهای، از آسمان فرودآی زیرا آسمان جایگاه فرمانبردارانی چون فرشتگان است که خدای عزوجل را در فرمان وی سرکشی نمیکنند، از این مقام بهسوی زمینی فرو شو که مقر عاصیان و مطیعان هردوست «پس تو را نرسد که در آن تکبر نمایی» زیرا آسمان برای متکبرانی چون تو که از فرمان پروردگار خویش سربرمیتابند، جایگاهی مناسب و آماده نیست «پس بیرون شو» یعنی: از بهشت «هرآینه تو از خوارشدگانی» تو به کیفر استکبار و گردنکشیات، نزد خدای سبحان و بندگان نیکوکارش، از اهل خواری و ذلت و حقارت هستی و هرکسی که ردای استکبار را بر دوش افگند، با پوشش خواری و خردی و بیمقداری عذاب میشود و هرکسیکه ردای تواضع و فروتنی را درپوشد؛ خدای عزوجل قدر و مرتبتش را گرامی و فراتر میگرداند.
﴿قَالَ أَنظِرۡنِیٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٤﴾ [الأعراف: 14].
«گفت» ابلیس «بارالها! مرا تا روزی که آدمیان برانگیخته شوند مهلت ده» گویی او درخواست کرد که هرگز نمیرد زیرا پس از روز رستاخیز، دیگر مرگی درکار نیست. اما او تا برانگیختهشدن آدم و ذریهاش برای حسابرسی روز قیامت، یعنی تا دمیدن در صور مهلت داده شد، نه بیشتر.
﴿قَالَ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِینَ١٥﴾ [الأعراف: 15].
«فرمود» خداوند عزوجل به ابلیس «همانا تو از مهلت دادهشدگانی» نه تا روز رستاخیز بلکه تا روز دمیدن در صور. بهقولی: حکمت در مهلت دادن به وی: قراردادن بندگان در معرض آزمایش است تا مطیعان از عاصیان در عرصه ظهور شناخته شوند. گفتنی است که ابلیس با وجود نافرمانیاش، جسارت این درخواست را به خود داد زیرا به حلم ذات ذوالجلال دانا بود.
﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَکَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ١٦﴾ [الأعراف: 16].
«گفت» ابلیس «پس بهسبب آن که مرا گمراه کردی، من هم برای فریفتن آنان حتما بر سر راه راست تو مینشینم» یعنی: بهسبب آن که مرا به بیراهه افگندی تا بدانجاکه سجده برای آدم را ترک کردم و درنتیجه مرا به عذابی مهلک روبرو ساختی، اینک من هم در فریفتن آدمیان از هیچ کوششی فروگذار نمیکنم تا بهسبب من تباهگردند، همچنانکه من بهسبب فروگذاشتن سجده برای پدرشان آدم، تباه گردیدم بنابراین، بر سر راه اسلام در کمین آنان مینشینم تا ایشان را به دام گمراهی خویش درافگنم چنانکه دشمن بر سر راه دشمن کمین میکند.
﴿ثُمَّ لَأٓتِیَنَّهُم مِّنۢ بَیۡنِ أَیۡدِیهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَیۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَکۡثَرَهُمۡ شَٰکِرِینَ١٧﴾ [الأعراف: 17].
«آنگاه بر آنها از پیشروی آنان میتازم» تا ایشان را در امر آخرت به شک درافگنم «و از پشت سرشان» بر آنان میتازم تا ایشان را بهدنیا راغب گردانم «و از طرف راستشان» یعنی: از طرف نیکیها و حسناتشان بر آنان میتازم تا ایشانرا از آن برگردانم «و از طرف چپشان» یعنی: از طرف گناهان و بدکاریهایشان نیز برایشان میتازم تا ایشان را به آن درافگنم؛ پس با این هدف که آنان را به هر وسیله ممکن از راه راستت به بیراهه برم، از هر چهار جهت بر آنان میتازم زیرا دشمن از همین چهار جهت بر دشمنش میتازد. ذکر دو جهت بالا و پایین را بهسبب آن فروگذاشت که رحمت از بالا بهسوی آدمیان فرود میآید و پایین هم محل سجده است.
از عبدالله بن عمر رضی الله عنه روایت شدهاست که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچگاه این دعاها را در صبح و شام ترک نمیکردند: «اللهم إنی أسألک العافیة فیالدنیا والآخرة، اللهم إنی أسألک العفو والعافیة فی دینی ودنیای وأهلی ومالی، اللهم استر عوراتی وآمن روعاتی، اللهم احفظنی من بین یدی ومن خلفی وعن یمینی وعن شمالی ومن فوقی وأعوذ بعظمتک أن أغتال من تحتی»[1].
آنگاه شیطان افزود: «و بیشترشان را شکرگزار نمییابی» به علت تأثیر وسوسه و اغوای من در آنان.
آری! بدینسان بود که ابلیس در بنیآدم گمانی زد و تیر گمانش به هدف نشست و بنابراین، اکثریت بنیآدم از شاکران؛ یعنی از مؤمنان نشدند چنانکه باری تعالی میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ صَدَّقَ عَلَیۡهِمۡ إِبۡلِیسُ ظَنَّهُۥ فَٱتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٠﴾ [سبأ: 20]. «قطعا شیطان گمان خود را در مورد آنها راست یافت و جز گروهی از مؤمنان، بقیه از او پیروی کردند».
﴿قَالَ ٱخۡرُجۡ مِنۡهَا مَذۡءُومٗا مَّدۡحُورٗاۖ لَّمَن تَبِعَکَ مِنۡهُمۡ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمۡ أَجۡمَعِینَ١٨﴾ [الأعراف: 18].
«فرمود» خداوند متعال خطاب به ابلیس «از آن بیرون رو» یعنی: از آسمان، یا از بهشت «نکوهیده و راندهشده» از رحمت من «که قطعا هرکه از آدمیان از تو پیروی کند، قطعا دوزخ را از همه شما یکجا پر میکنم» این سوگند و هشداری از سویحق تعالی به کسانی است که طاعت او را وانهاده و از راه شیطان پیروی میکنند.
﴿وَیَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡکُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُکَ ٱلۡجَنَّةَ فَکُلَا مِنۡ حَیۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٩﴾ [الأعراف: 19].
«و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید» این سخن بعد از اخراج ابلیس از آسمان، یا از بهشت به ایشان گفته شد «پس از هرجا که میخواهید بخورید» از هر نوعی از انواع میوههای بهشتی که میخواهید. «ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد» با نافرمانی من و مخالفت امر من. پسحق تعالی بهرهگیری از تمام درختان بهشت را ـ بجز این یک درخت ـ برای آدم و حوا مباح گردانید.
مفسران در نوعیت این درخت ممنوعه اختلافنظر دارند و در تعیین آن روایت صحیحی هم نقل نشده است لذا از بحث درباره آن فایدهای متصور نیست، و ما وارد این بحث نمیشویم.
﴿فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّیۡطَٰنُ لِیُبۡدِیَ لَهُمَا مَا وُۥرِیَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَىٰکُمَا رَبُّکُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَکُونَا مَلَکَیۡنِ أَوۡ تَکُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِینَ٢٠﴾ [الأعراف: 20].
«پس شیطان آندو را وسوسه کرد» یعنی: با آنان بهطور آهسته و به تکرار سخن گفت «تا برایشان آنچه را از شرمگاههایشان که از دیدشان پوشیده بود آشکار گرداند» یعنی: شیطان خواست تا با آشکارساختن عورتهای آدم و حوا که از دیدشان مستور بود، به آنان بدی کند زیرا قبل از آن، آدم و حوا نه خود عورتهایخویش را میدیدند و نه یکی از آنها عورت دیگری را میدید.
این آیه دلیل بر آن است که برهنگی (کشف عورت)، از بزرگترین مصیبتهاست و پوشش عورت از ایجابات طبع و عقل سلیم میباشد چنانکه برهنگی، فطرتی حیوانی است که انسان سلیم به آن گرایش نمییابد. علما گفتهاند: عورت آدم و حوا فقط برای خودشان آشکار گردید نه برای دیگران «و گفت» ابلیس به آدم و حوا «پروردگارتان شما را نهی نکردهاست» از خوردن «این درخت، جز برای اینکه مبادا دو فرشته گردید» یعنی: برای آن که فرشته نگردید «یا از جاودانگان شوید» یعنی: تا از کسانی نگردید که هرگز نمیمیرند و همیشه ساکن بهشت هستند.
﴿وَقَاسَمَهُمَآ إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ ٱلنَّٰصِحِینَ٢١﴾ [الأعراف: 21].
«و برای آن دو، سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم» زیرا من پیشاز شما ساکن این مکان بودهام و میدانم که راز جاودانگی در چیست. یا معنی این است: چنانکه ابلیس بر خیرخواهی خویش برای آنان سوگند خورد، آندو نیز، برقبول این مرام او سوگند خوردند، یعنی آدم و حوا او را تصدیق کردند و این اندیشه در نهادشان خطور نکرد که او دروغگوی گمراهکنندهای است و تعبیر (قاسمهما) که از باب مفاعله است و بر انجام دو طرفه فعل دلالت میکند، نیز مؤیداین معنی است.
﴿فَدَلَّىٰهُمَا بِغُرُورٖۚ فَلَمَّا ذَاقَا ٱلشَّجَرَةَ بَدَتۡ لَهُمَا سَوۡءَٰتُهُمَا وَطَفِقَا یَخۡصِفَانِ عَلَیۡهِمَا مِن وَرَقِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَنَادَىٰهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمۡ أَنۡهَکُمَا عَن تِلۡکُمَا ٱلشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّکُمَآ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لَکُمَا عَدُوّٞ مُّبِینٞ٢٢﴾ [الأعراف: 22].
«پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید» تدلیه و ادلاء: فرستادن یک چیز از بالایی بهسوی پایینی است. پس معنی این است: شیطان به وسیله این سوگند دروغ فریبنده و با این وسوسه خود، آدم و حوا را از مرتبه بلندی و برتری که همانا مرتبه طاعت و کرامت است، به پستی و هبوط کشانید «پس چون آن دو از آن درخت چشیدند» یعنی: چون از آن درخت خوردند «عورتهایشان بر آنان آشکار شد» زیرا لباس از تنشان فروریخت «و شروع کردند به چسبانیدن برگهای درختان بهشت بر خود» به قولی: آن برگها؛ برگ درخت انجیر بود که آن را بر عورتهای خود به صورت طبقهای از برگها بر بالای طبقهای دیگر میچسباندند تا عورتهای خود را بپوشانند «و پروردگارشان به آنان ندا درداد» درحالیکه سرزنشکنان بهآنان میگفت: «که مگر شما را از این درخت نهی نکرده بودم» آری! این خطاب، عتاب و سرزنشی از سوی خداوند متعال بر آدم و حواست، از آن رو که آنان بادستور خدا عزوجل مخالفت کرده و از آن درخت معین ممنوعه خوردند و از آنچه که باید حذر و احتیاط میکردند ـ که همانا کید شیطان بود ـ حذر نکردند در حالیکه حق تعالی قبلا آنان را از نیرنگهای شیطان برحذر داشته بود چنانکه میفرماید: «و به شما نگفته بودم که بیگمان شیطان دشمن آشکار شماست» یعنی: دشمنی وی با شما تا بدانجا آشکار است که او این دشمنی خویش را پنهان هم نمیکند.
﴿قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٢٣﴾ [الأعراف: 23].
«گفتند» آدم و حوا «پروردگارا! بر خود ستم کردیم» اعتراف میکنیم که با این مخالفت، مرتکب گناه گردیدهایم و بر خود ستم کردهایم. این اعتراف آدم و حوا، برخلاف شیوه ابلیس بود که از معصیت خویش عذرخواهی نکرد و از پروردگار خویش آمرزش نخواست بلکه استکبار ورزید «و اگر بر ما نیامرزی و بهما رحم نکنی، قطعا از زیانکاران خواهیم بود». البته این دعا و زاری نیز نمایانگر توبه آنهاست.
﴿قَالَ ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُکُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ وَلَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ٢٤﴾ [الأعراف: 24].
«فرمود: فرود آیید» این خطاب الهی هم شامل آدم و حوا و ذریه آن دو و هم شامل ابلیس است «بعضی از شما برای بعضیدیگر دشمنید» خداوند متعال دشمنی آنها در میان یکدیگر را، نوعی از مجازات برای آنان قرار داد «و برای شما در زمین مستقری است» یعنی: جایگاه استقراری است «و» برای شما در آن «بهرهمندیای است» که در آن از خوراکیها و آشامیدنیها و مانند آنها برخوردار و بهرهمند میشوید «تا وقتی معین» که همانا وقت مرگ شما، یا وقت برپایی قیامت است.
﴿قَالَ فِیهَا تَحۡیَوۡنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنۡهَا تُخۡرَجُونَ٢٥﴾ [الأعراف: 25].
«فرمود» خداوند متعال: «در آن» یعنی: در زمین «زندگی میکنید و در آن میمیرید و از آن برانگیخته میشوید» بهسوی سرای آخرت، به منظور دریافت پاداش و جزای خویش.
ملاحظه میکنیم که حق تعالی در این آیات، سه نمونه از خلق خویش را معرفی میکند: نمونهای که در طاعت مطلق و تسلیم کامل قراردارد، نمونه دیگری که در عصیان مطلق و استکبار منفور غوطهور است و طبیعت سوم که ترکیبی از خیر وشر را باهم دارد، که همانا طبیعت بشری است.
﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ قَدۡ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمۡ لِبَاسٗا یُوَٰرِی سَوۡءَٰتِکُمۡ وَرِیشٗاۖ وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِکَ خَیۡرٞۚ ذَٰلِکَ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ٢٦﴾ [الأعراف: 26].
«ای فرزندان آدم! هرآینه ما بر شما لباسی را فرود آوردیم که عورتهای شما را میپوشاند» این لباس از پشم و پنبه و از سایر اجناسی است که خداوند متعال صنعت آنها را به فرزندان آدم آموخت و با فرودآوردن آنها بر آنان منت گذاشت تا عورتهای خود را که ابلیس بر آنان آشکار ساخت، بپوشانند. و از آن به «انزال: فرودآوردن» تعبیر شد؛ زیرا آب که بهطور مستقیم یا غیر مستقیم سرمنشأ همه منافع و از آن جمله لباس است، از آسمان فرود میآید. «و برای شما ریشی است» مراد از ریش در اینجا: لباس زینت است، یعنی بر شما دو لباس فرود آوردیم، لباسی برای پوشش عورتهایتان و لباس دیگری برای آرایشتان پس حکمت از انواع لباسها و پوشیدنیهایی که حق تعالی استفاده از آنها را به بنیآدم الهام کرد، هم پوشش و هم زینت است. در حدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه آمدهاست که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که در هنگام پوشیدن لباس فرمودند: «الحمد لله الذی رزقنی من الریاش ما أتجمل به فی الناس وأواری به عورتی». «ستایشخدایی را که به من از جامههای فاخر، آن مقدار ارزانی فرمود که با آن در میانمردم خود را بیارایم و عورتم را نیز با آن بپوشانم». «ولی لباس تقوا؛ این بهتراست» یعنی: لباس ایمان و عمل صالح، لباس زهد و پرهیزگاری از گناهان و لباس ترس از خدای عزوجل؛ بهترین و زیباترین لباسهاست. به قولی: مراد از لباس تقوا، زره و کلاهخودی است که مجاهد فیسبیلالله آن را در جهاد میپوشد «این» فرودآوردن انواع لباسها و بیان لباس تقوا «از نشانههای الله است» که بر فضل و رحمت وی به بندگانش دلالت میکند «باشد که متذکر شوند» و این نعمت عظیم را بشناسند.
ملاحظه میکنیم که خداوند متعال در این آیه، نعمت خویش بر ما بندگان را به دادن دو لباس؛ یعنی لباس حسی و لباس تقوی یادآور گردید زیرا درواقع میان هردو نوع لباس، تلازم وجود دارد چه لباس تقوی؛ عورتهای ضمیر و قلب انسان را میپوشاند و نهاد وی را به نور معنویت میآراید و لباس حسی؛ عورتهای جسم وی را میپوشاند و تن وی را میآراید پس پوشش جسم نیز نشانهای از نشانههای تقواست.
﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ لَا یَفۡتِنَنَّکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ کَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَیۡکُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ یَنزِعُ عَنۡهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوۡءَٰتِهِمَآۚ إِنَّهُۥ یَرَىٰکُمۡ هُوَ وَقَبِیلُهُۥ مِنۡ حَیۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ إِنَّا جَعَلۡنَا ٱلشَّیَٰطِینَ أَوۡلِیَآءَ لِلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ٢٧﴾ [الأعراف: 27].
«ای فرزندان آدم! زنهار تا شیطان شما را گمراه نسازد چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند» یعنی: برحذر باشید از اینکه شیطان شما را بفریبد و از طاعت الهی به بیراهه برد؛ آنگاه از تنتان لباس حسی، یا از روح و قلبتان لباس تقوا را بیرون کشد و در نتیجه، شما را از ورود به بهشت محروم کند. یا برهنگی را در برابر دید کسانی که نظرکردن به عورتتان بر آنان حلال نیست، در چشم و دلتان بیاراید؛ زیرا شیطان را در این میدان ید طولایی است ـ همانگونه که پدر و مادرتان را فریفت «و لباسشان را از آنان برکند تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند» بدینسان ایشان را در معصیتی درافگند که مجازات آن نمایان گشتن عورتهایی بود که ازدیدشان پنهان بود «هرآینه شیطان و قبیلهاش شما را از آنجا که آنها را نمیبینید، میبینند» لذا خود را از اینکه شیطان شما را عریان ببیند، نگهدارید زیرا حق تعالی شما را از نمایان ساختن عورتهایتان نهی کرده است.
تردیدی نیست که هرکس ـ همانند شیطان ـ فرزندان آدم را از آنجایی ببیند که آنان او را نمیبینند، بیگمان چنین کسی دارای نیرنگ بس بزرگی است پس شایسته آن است که انسان در قبال چنین دشمن بزرگی، نهایت خودداری وپاسداری را از حریم ارزشهای خویش بنماید. چنانکه احادیث وارده در این باب نیز، مؤکد این معنیاست. ذوالنون مصری میگوید: «اگر شیطان تو را از جایی میبیند که تو او را نمیبینی؛ پس تو هم از کسی یاری بخواه که شیطان را از جایی میبیند که او وی را نمیبیند. آن کس؛ همان کریم پردهپوش و رحیم آمرزگار است». (قبیله): یعنی قبیله شیطان. مراد از قبیله شیطان، یاران و لشکریان و نسلوتبار وی از شیاطیناند «همانا ما شیاطین را اولیای نامؤمنان گرداندهایم» یعنی: ما شیاطین را بر کافران یاور و توجیهکننده و مربی و مسلط ساختهایم.
علامه «الوسی» در تفسیر «روح المعانی»، در ذیل این آیه تحقیقی را پیرامون امکان دیدن جن بیان کرده و از آن چنین نتیجه میگیرد: آیه کریمه قضیه مطلق وهمیشگیای را بیان نمیکند بنابراین، نفی دیدن جن برحسب عادت است و دیدنآن برای بشر امکان دارد چنانکه در احادیث و اخبار و آثار آمده است.
﴿وَإِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةٗ قَالُواْ وَجَدۡنَا عَلَیۡهَآ ءَابَآءَنَا وَٱللَّهُ أَمَرَنَا بِهَاۗ قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ أَتَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٢٨﴾ [الأعراف: 28].
«و چون کار زشتی کنند، میگویند: پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده است» درحالیکه بودن پدرانشان بر راهورسمی زشت و ناشایست، هرگز انجامدادن آن کار زشت را از سوی آنان توجیه نمیکند و خدای سبحان هرگزآنان را به کارهای زشت فرمان نداده است بلکه آنان را به پیروی از شیوه و راه انبیا علیهم السلام و عمل به کتابهای نازلشده فرمان داده و از مخالفت با انبیا علیهم السلام و کتابهایخویش و از جمله ارتکاب فحشا و دیگر اعمال خلاف عفت، نهیشان کرده است.
در بیان سبب نزول آمدهاست: این آیه درباره طواف برهنه مشرکان به خانه کعبه نازل شد زیرا مشرکان با اقتدا به پدران خویش، بهطور برهنه به خانه کعبه طواف میکردند و مدعی بودند که از سوی خدای سبحان به این شیوه مأمور هستند. تأویلشان نیز این بود که در جامهای طواف نمیکنند که خدا عزوجل را در آن جامه نافرمانی کردهاند. «بگو: قطعا خدا به کار زشت فرمان نمیدهد» پس چگونه چنین افترایی بر خدای سبحان میبندید؟ «آیا چیزی را که نمیدانید به خداوند نسبت میدهید»؟ درحالیکه سخنگفتن از روی جهل و نادانی، در هر امری زشت وناپسند است پس کار چگونه خواهد بود اگر این سخن برخواسته از جهل و آمیخته با دروغ، به خدای سبحان نسبت داده شود؟
﴿قُلۡ أَمَرَ رَبِّی بِٱلۡقِسۡطِۖ وَأَقِیمُواْ وُجُوهَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ وَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَۚ کَمَا بَدَأَکُمۡ تَعُودُونَ٢٩﴾ [الأعراف: 29].
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «پروردگارم به قسط فرمان دادهاست» و به آنچه که در نزد هر عاقلی نیکو و زیباست پس او چگونه به زشتیها فرمان میدهد؟ آری! اوامر وفرمانهای خداوند متعال، مبتنی بر قسط است لذا به من بگویید که برهنگی و دیگر اعمال زشت شما درکجای این قاموس جای دارد و اینها را از کجا آوردهاید ؟. قسط: عدل است و خدای عزوجل با تعبیر به قسط، روشن میسازد که به عدل فرمان میدهد نه به فحشا؛ آنگونه که آنان پنداشتهاند «و» فرمان داده است به «این که در هر مسجدی روی خود را مستقیم کنید» یعنی: در هر مسجدی که بودید،برای حق تعالی نماز بگزارید درحالی که در نماز خویش روی دل بهسوی او کرده و روی تن بهسوی قبله نمایید «و او را بخوانید درحالیکه دین خود را برایش خالصگردانیدهاید» یعنی: خداوند متعال را در حالی عبادت کنید که دعا یا عبادت خویش را برای او خالص گردانیده و چیزی را با او شریک نمیآورید «همچنانکه شما را آفرید، بهسوی او برمیگردید» یعنی: همانگونه که شما را در آغاز آفرینشتان پدید آورد، باز آفرینشتان را اعاده میکند و بازآفرینی از نوآفرینی بر او مشکلتر نیست. به قولی دیگر: چنانکه شما را از شکمهای مادرانتان عریان و بیهمهچیز بیرون آورد، باز بهسوی او درحالی برمیگردید که هیچچیز با شما نیست چنانکه در حدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در موعظهای فرمودند: «ای مردم! بیگمان شما لخت و عریان و ختنهنشده بهسوی خدای عزوجل حشر میشوید. آنگاه این آیهکریمه را تلاوت کردند: ﴿یَوۡمَ نَطۡوِی ٱلسَّمَآءَ کَطَیِّ ٱلسِّجِلِّ لِلۡکُتُبِۚ کَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِیدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَیۡنَآۚ إِنَّا کُنَّا فَٰعِلِینَ١٠٤﴾ [الأنبیاء: 104].
با این آیات، متوجه این حقیقت میشویم که موضوع لباس و پوشش و نحوه آرایش؛ جدا از شریعت خدا عزوجل و برنامه وی برای زندگی نیست، از این جهت است که در سیاق آیات، میان موضوع لباس، و موضوع ایمان و شرک، چنین ارتباطی برقرار گردیده است.
﴿فَرِیقًا هَدَىٰ وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلضَّلَٰلَةُۚ إِنَّهُمُ ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّیَٰطِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَیَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ٣٠﴾ [الأعراف: 30].
آری! بهسوی حق تعالی درحالی باز میگردید که به دو گروه تقسیم شدهاید: «گروهی را راه نمود» که همانا گروه نیکبختان یعنی مسلمانانند «و گروهی گمراهی برآنان ثابت شده است» که گروه بدبخت کفار میباشند «زیرا آنان شیاطین را بهجایخدا سرور و معبود خود گرفتهاند» یعنی: این بدبختی و گمراهیشان بهسبب آن است که شیاطین را در نافرمانی خدا عزوجل اطاعت کردهاند «و میپندارند که راهیافته اند» واین حال و وضع هرکافری است که با وجود قرار داشتن در نهایت گمراهی؛ میپندارد که درنهایت هدایت و معرفت و صواب قرار دارد.
﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِینَتَکُمۡ عِندَ کُلِّ مَسۡجِدٖ وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِینَ٣١﴾ [الأعراف: 31].
«ای فرزندان آدم! زینت خود را در هر مسجدی برگیرید» به این ترتیب، خداوند متعال بندگانش را به آراستهشدن به زینت و پوشیدن عورت در هنگام حضور در مساجد جهت انجام نماز و طواف، دستور میدهد.
این آیه ـ چنانکه در بیان سبب نزول به روایت ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست ـ عمل مشرکانی را که در خانه کعبه برهنه طواف میکردند، مردود اعلام میکند. به دلیل همین آیه و احادیثی که در معنی آن روایت شدهاست، سنت است که شخص نمازگزار درحال نماز به بهترین شکلوشمایل خویش حاضر شود زیرا نماز، مناجات با پروردگار متعال است بنابراین، بهکارگرفتن زینت و استعمال خوشبویی در هنگام ادای نماز مستحب میباشد و چنانکه در احادیث شریف آمدهاست، لباس سفید از بهترین لباسهاست. جمهور فقها برآنند که پوشیدن عورت، فرضی از فرایض نماز است. «و بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید» یعنی: اسراف و زیادهروی در خوردونوش و در همهچیز، ناپسند است «هرآینه الله اسرافکاران را» یعنی: متجاوزان از حلال به سوی حرام را «دوست ندارد» بنابراین، باید با رعایت میانهروی از پاکیزگیها بهرهبرداری کرد پس ترک غذا و نوشیدنی، از زهد نیست و کسیکه کلا غذا و نوشیدنی را ترک میکند، کشنده نفس خویش است و از اهل دوزخ میباشد و کسیکه غذا و نوشیدنی را به گونهای کم میخورد که دراثر آن بدن وی به ضعف گراید و از انجام تکالیف خویش ـ اعم از طاعات و عبادات، یا ادای مسؤولیتهای مربوط به خود و کسان تحت تکفلش ـ ناتوان گردد؛ با اوامر و ارشادات الهی مخالفت کرده است. همانگونه که اسراف در انفاق مال و خورد و نوش و آرایشها و آسایشهای زندگی بر وجهی که جز بیخردان و اسرافورزان بدان روی نمیآورند، نیز مخالف با فرامین و احکامی است که حق تعالی برای بندگانش مشروع گردانیدهاست. و همه اینها در این نهی قرآنی داخل است.
برخی از سلف گفتهاند: خداوند متعال همه علم طب را در نصف آیه گردآورده است: ﴿وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ﴾.
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا خَالِصَةٗ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ کَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٣٢﴾ [الأعراف: 32].
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «چهکسی زینت الهی را که برای بندگانش بیرون آورده، حرام کرده است»؟ زینت: چیزی است که انسان خود را به آن میآراید، اعم از لباس یا غیرآن از اشیای مباح؛ همچون زیورآلات، جواهر و غیره. معنای: (برایبندگانش بیرون آورده) این است که: باری تعالی این زینتها را برایشان رام ومسخر گردانیده؛ با آفریدن اصل آنها ـ همچون آفرینش پنبه از زمین و ابریشم از کرم ـ بنابراین، بر کسیکه جامه فاخر و گرانقیمت میپوشد، هیچ مانع و حرجی نیست، چنانچه در حد اسراف داخل نشود و آن پوشیدنی از چیزهایی نباشد کهحق تعالی آنها را حرام کرده است. همچنان بر کسیکه خود را به چیزی میآراید که آن را تحت عنوان کلی «زینت» میتوان جای داد، هیچ حرجی نیست، درصورتیکه مانع شرعی در برابر آن وجود نداشته باشد و هرکس میپندارد که بهرهگیری از زینت الهی با این مصادیقی که ذکر کردیم، مخالف با زهد وپرهیزگاری است، بدون شک در اشتباه است.
«و» نیز خداوند متعال حرام نکردهاست «پاکیزهها را از رزق» یعنی: خوردنیها و نوشیدنیهای پاک را پس بدانکه ترک این پاکیزگیها نیز از زهد نیست. ترک خوردن گوشت و خوردنیهای پاکیزه و لذیذ دیگر ـ چون میوهها، شیرینیها و غیره ـ نیز شامل این نهی الهی میباشد. آری! آیهکریمه برای این آمده است تا بر کسانی که این پاکیزگیها و زینتها را بر خود یا بر دیگران تحریم میکنند، انکار نماید و این روش نادرستشان را مردود اعلام کند. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شدهاست که در حدیث شریف فرمودند: «دور از خودپسندی و تکبر و اسراف بخورید، بنوشید، صدقه کنید و بپوشید زیرا حق تعالی دوست دارد تا اثر نعمتش را بر بندهاش ببیند».
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «این نعمتها برای مؤمنان در زندگانی دنیا است» یعنی: این نعمتها ـ اعم از خوردنیها، نوشیدنیها، پوشیدنیها و دیگر پاکیزگیها ـ اصالتا در زندگانی دنیا برای مؤمنان است، هرچند کفار نیز بهطور تبعی و طفیلی در این برخورداریها با آنان مشارکت دارند تا آنگاه که زنده باشند «برای آنان در روز قیامت خالص شده است» یعنی: این نعمتها در روز قیامت نیز خاص و مختص مؤمنان میباشد و کفار در آنها با ایشان مشارکت ندارند «بدینسان آیات خود را بیان میکنیم» تا حلال از حرام متمایز گردد «برای گروهی که میدانند» که خدای عزوجل شریکی ندارد.
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡیَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٣﴾ [الأعراف: 33].
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «جزاین نیست که پروردگارم فواحش را حرام کرده است» فواحش: گناهان بسیار زشت و ناشایست است «آنچه آشکار باشد از آن و آنچه پوشیده باشد» یعنی: چه این فواحش بهگونه علنی انجام بگیرد و چه بهطور پنهانی «و گناه را حرام کرده است» و این معنی، شامل هرگونه معصیتی است که سبب عذاب الهی گردد «و» حرام کردهاست «تعدی ناحق را» یعنی: ستم و کبر و گردنکشیای بر مردم را که از حد و حق متجاوز است «و اینکه چیزی را با خدا شریک مقرر کنید که او هیچ دلیلی بر حقانیت آن نازل نکرده است» البته روشن است که خدای سبحان بر این امر که دیگری با او شریک گردانیده شود؛ هرگز حجت و برهانی نازل نمیکند پس این تعبیر، به منظور رد پندار مشرکانی بهکار گرفته شده که ادعا کردند؛ به فرمان خدا عزوجل شرک آوردهاند «و» حرام کرده است بر شما «این که چیزی را که نمیدانید» حقیقت آن را و اینکه خداوند عزوجل آن را گفته باشد؛ «به خدا نسبت دهید» مانند حلالها و حرامهایی که مشرکان به خدای سبحان نسبت میدادند در حالیکه خداوند عزوجل هرگز بدانها فرمان نداده است.
﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٞۖ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا یَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ٣٤﴾ [الأعراف: 34].
«و برای هر امتی اجلی است» یعنی: برای هر امتی وقت معین و محدودی است که حق تعالی آن امت را در آن میعاد معین میمیراند و هلاک میگرداند «پس چون اجلشان فرارسد» یعنی: چون میعاد امتی از امتها فرارسد «نه ساعتی پس افتند و نه ساعتی پیش افتند» و آنچه بر آنان مقدر گردیده است، هم در آن ساعت واقعمیشود. اما از نظر معنوی، حیات و عزت و سعادت یک امت، به پیروی از شرع خدای عزوجل و پایبندی و تمسک به دین و اخلاق و فضیلت وابسته است چنانکه مرگ و بدبختی آن امت، به روگردانی از دین و انتشار مفاسد و منکرات و مظالم وابسته میباشد و این مرگ نیز میعاد معینی دارد.
﴿یَٰبَنِیٓ ءَادَمَ إِمَّا یَأۡتِیَنَّکُمۡ رُسُلٞ مِّنکُمۡ یَقُصُّونَ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِی فَمَنِ ٱتَّقَىٰ وَأَصۡلَحَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٣٥﴾ [الأعراف: 35].
«ای فرزندان آدم! اگر برای شما پیامبرانی از جنس خودتان بیایند» یعنی: اگر نزد شما پیامبرانی از جنس خودتان آمدند که «آیات مرا بر شما میخوانند» یعنی: احکام من را به شما خبر میدهند و آن را برای شما تبیین میکنند پس از این گروه پیامبران علیهم السلام اطاعت کنید و ایشان را تصدیق و پیروی نمایید «پس هرکه پرهیزگاری کند» از معاصی خدای سبحان «و اصلاح کند» حال نفس خویش را؛ با پیروی ازپیامبران: و لبیکگفتن به ندای دعوت آنان «پس هیچ ترسی بر آنان نیست» از ستم یا عذابی که در آینده گریبانگیرشان شود «و نه ایشان اندوهگین میشوند» در روز قیامت بر آنچه که در دنیا پشت سر گذاشتهاند. یا معنی این است: آنها اصلا در هیچ حالی بیمی ندارند؛ زیرا در تمام امور خویش زیر سایه عنایت الهی بهسر میبرند و در هیچ حالی هم اندوهگین نیستند زیرا در همه امورشان بهخدا عزوجل توکل میکنند.
﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا وَٱسۡتَکۡبَرُواْ عَنۡهَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٣٦﴾ [الأعراف: 36].
«و کسانی که آیات ما را» که پیامبران ما بر آنان خواندهاند «دروغ انگاشتند و از آنها» یعنی: از اجابت و عمل به آنچه که در آنهاست «تکبر ورزیدند، اینان همدم دوزخند و در آن جاودانند» لذا بهسبب کفرشان هرگز از آن بیرون برده نمیشوند.
﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا أَوۡ کَذَّبَ بَِٔایَٰتِهِۦٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ یَنَالُهُمۡ نَصِیبُهُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا یَتَوَفَّوۡنَهُمۡ قَالُوٓاْ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ کَانُواْ کَٰفِرِینَ٣٧﴾ [الأعراف: 37].
«پس ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد، یا آیات او را تکذیب کند، کیست«؟ یعنی: هیچکس ستمکارتر از آن کس نیست که بر خدای سبحان دروغ بسته و از کار دین چیزی را مشروع گرداند که او بدان فرمان نداده است، یا آنچه را که پیامبران علیهم السلام آوردهاند، تکذیب نماید «آن گروه» دروغگو بر خدای عزوجل و دروغانگار آنچه که به وسیله پیامبران علیهم السلام بهسویشان آمده است؛ «به آنها بهره آنان از آنچه در کتاب» یعنی: در لوح محفوظ «بر آنان نوشته شده» از خیر و زینت دنیا و پاکیزگیهای آن ـ اعم از خوردنی و نوشیدنی و پوشیدنی «میرسد تا آنگاهکه چون نزد آنان فرستادگان ما» یعنی: ملکالموت و همکارانش «بیایند که جانشان را بستانند، گویند: کجاست آنچه بجز خداوند میپرستیدید»؟ یعنی: کجاست خدایان باطلی که بجز خداوند میخواندید و میپرستیدید؟ اینک آنها را جستوجو کنید تا امروز برای شما کاری بکنند و نفعی برسانند «میگویند: آنان از نظر ما ناپدید شدند» و ما را گم کردند پس نمیدانند که ما کجاییم. یا از نزد ما رفتند و ناپدید شدند و ما نمیدانیم که آنها کجایند «و علیه خود گواهی دادند که کافر بودهاند» یعنی: به کفر خود اعتراف و اقرار کردند.
﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِیٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِی ٱلنَّارِۖ کُلَّمَا دَخَلَتۡ أُمَّةٞ لَّعَنَتۡ أُخۡتَهَاۖ حَتَّىٰٓ إِذَا ٱدَّارَکُواْ فِیهَا جَمِیعٗا قَالَتۡ أُخۡرَىٰهُمۡ لِأُولَىٰهُمۡ رَبَّنَا هَٰٓؤُلَآءِ أَضَلُّونَا فََٔاتِهِمۡ عَذَابٗا ضِعۡفٗا مِّنَ ٱلنَّارِۖ قَالَ لِکُلّٖ ضِعۡفٞ وَلَٰکِن لَّا تَعۡلَمُونَ٣٨﴾ [الأعراف: 38].
«میفرماید» خداوند متعال «که داخل آتش شوید در میان امتهایی که پیش از شما بودهاند» یعنی: همراه با امتهایی که قبل از شما گذشتهاند؛ «از جن و انس» و آنان کفار دو نوع جن و انس از همه امتها هستند «هرگاه که امتی در آتش درآید» از امتهای گذشته «امت دیگر مانند خود را لعنت میکند» یعنی: امت دیگری را که قبل از او به دوزخ درآمده است، لعنت میکند، چرا که این امت اخیر بهسبب اقتدا به امت پیشین، به این سرانجام شوم پیوسته است «تا وقتی که چون همه یکجا در دوزخ به یکدیگر رسند» اعم از امتهای پیشین و پسین و رهبران و پیروان. تدارک: به یکدیگر پیوستن و ملحق شدن، پیدرپیآمدن و گردهم آمدن است «میگوید گروه متأخر از آنان» یعنی: کسانی که در ورود به دوزخ آخرینهایند، که فرومایگان و پیروان یا متأخران در زمان میباشند «در حق گروه متقدم از آنان» ک هدر ورود به دوزخ بر آنان پیشگام بودهاند و آنان رؤسا و بزرگانشان، یا متقدمان در زماناند. آری! میگویند: «پروردگارا! آنان ما را گمراه کردند» جایزاست مرادشان این باشد که: گروه متقدم ما را گمراه کردهاند زیرا ما متأخران از آنان تبعیت کرده و بعد از آنان به دینشان اقتدا کردیم و آنان را الگو و پیشوای خویش قرار دادیم. همچنان جایز است مراد این باشد که: رؤسا و رهبران ما را گمراه کردند «پس از عذاب آتش، مضاعف به آنان بده» ضعف: افزون شدن بر مانند خود به یکبار یا چندین بار است، یعنی: عذابی دوچند یا چند و چندین برابر به آنان بده «الله میفرماید: برای هرکدام عذاب مضاعف است» یعنی: هر گروه از شما؛ چهگروه اول و چه آخر، چه متقدمان و چه متأخران، چه رهبران و چه پیروان، همه عذابی دوچندان یا بهمراتب چندین برابر دارید زیرا اگر پیروان نمیبودند، رهبران از خود هیچ سلطهای نداشتند و اگر متأخران از متقدمان پیروی نمیکردند، نمیتوانستند چنین کنند «ولی شما نمیدانید» عذابی را که برای هر گروه هست. یا یک گروه مقدار عذاب گروه دیگر را نمیداند.
﴿وَقَالَتۡ أُولَىٰهُمۡ لِأُخۡرَىٰهُمۡ فَمَا کَانَ لَکُمۡ عَلَیۡنَا مِن فَضۡلٖ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡسِبُونَ٣٩﴾ [الأعراف: 39].
«و گروه متقدم از آنان به گروه متأخر میگویند» یعنی: پیشدرآمدگان در دوزخ به کسانی که بعدا به آنان میپیوندند، یا پیشوایان به پیروان میگویند: «شما را بر ما هیچ برتریی نیست» یعنی: برای شما هیچ تخفیفی در عذاب نیست زیرا آنچه در اینجا معتبر است، دستاورد و عمل خود انسان است و در اینکه در دنیا پیرو باطل بوده است نه پیشرو در آن، هیچ عذری از او پذیرفنه نیست لذا ما هردو گروه؛ اعم از پیشوا و پیرو، در کفر و استحقاق عذاب، برابریم «پس عذاب آتش را بچشید» چنانکه ما چشیدهایم «بهسبب آنچه میکردید» از نافرمانیهای حق تعالی و کفر به وی.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا وَٱسۡتَکۡبَرُواْ عَنۡهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمۡ أَبۡوَٰبُ ٱلسَّمَآءِ وَلَا یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ حَتَّىٰ یَلِجَ ٱلۡجَمَلُ فِی سَمِّ ٱلۡخِیَاطِۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُجۡرِمِینَ٤٠﴾ [الأعراف: 40].
«هرآینه کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و از پذیرفتن آنها تکبر ورزیدند، هرگز برای آنان» یعنی: برای ارواحشان، آنگاه که بمیرند «دروازههای آسمان گشوده نمیشود» چنانکه در این باب احادیث بسیاری نیز روایت شدهاست. به قولیدیگر: درهای آسمان بهروی دعاهایشان؛ چون دعا نمایند و بهروی اعمالشان؛ چنانچه عمل نیکی بکنند، گشوده نمیشود پس دعا و عملشان نه بهسوی خدای عزوجل برداشته میشود و نه مورد پذیرش قرار میگیرد بلکه بهخودشان برگردانده میشود، آنگاه فرشتگان آن را بر رویشان میکوبند. ابنجریج میگوید: «نه درهای آسمان بهروی ارواحشان گشوده میشود و نه بهروی اعمالشان». که این سخن، جامع هردو قول است. «و به بهشت درنمیآیند تا وقتی که شتر در سوراخ سوزن درآید» یعنی: در هیچ حالی از احوال به بهشت درنمیآیند، بدین جهت درآمدنشان به بهشت را به محال معلق گردانید و فرمود: (تا وقتی که شتر در سوراخ سوزن درآید). سوراخ سوزن را بویژه از این جهت یاد کرد که در غایت تنگی قرار دارد. جمل: شتر نر است. بعضی گفتهاند: جمل به معنی طناب کلفت است «و بدینسان» یعنی: بهمانند این جزای وحشتناکی کهبیان کردیم «مجرمان را کیفر میدهیم».
﴿لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٞ وَمِن فَوۡقِهِمۡ غَوَاشٖۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ٤١﴾ [الأعراف: 41].
«آنان را از دوزخ فرشهاست» مهاد: فرش است «و از بالایشانپوششهاست» غواشی: لحافهاست، یعنی از بالایشان آتشهایی است که آنان را همانند لحاف میپوشاند. حاصل سخن این که: بسترها و بالاپوشهایشان از آتشجهنم است «و اینگونه، بیدادگران» بر نفسهای خویش «را سزا میدهیم».
آنگاه به سرانجام نیک مؤمنان پرداخته، میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَا نُکَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٤٢﴾ [الأعراف: 42].
«و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، هیچکس را جز به قدر توانش مکلف نمیکنیم» بنابراین، چنین فهمیده نشود که ورود به بهشت؛ منوط به انجام دادن اعمالی است که در حیطه توان و امکان انسان قرار ندارد «آن گروه» مؤمن نیکوکردار «همدم بهشتند، ایشان در آنجا جاودان میباشند».
﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنۡ غِلّٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی هَدَىٰنَا لِهَٰذَا وَمَا کُنَّا لِنَهۡتَدِیَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُۖ لَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّۖ وَنُودُوٓاْ أَن تِلۡکُمُ ٱلۡجَنَّةُ أُورِثۡتُمُوهَا بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٤٣﴾ [الأعراف: 43].
«و هرگونه کینهای را از سینههایشان میزداییم» یعنی: خدای عزوجل کینههایی را که بهشتیان در دنیا بر یکدیگر داشتهاند، از سینههایشان پاک میکند و میسترد تا بدانجا که دلهایشان صاف و شفاف میشود و یکدیگر را از ته دل دوست میدارند، چه اگر در دلهایشان به مانند دنیا غلوغش و کینه وجود داشته باشد، قطعا این امر در التذاذ و برخورداریشان از نعمتهای بهشت کاستی و کمی پدید میآورد زیرا کسانی که با یکدیگر کینه میورزند، زندگی بر آنان در کنار هم خوش نمیگذرد. غل: کینه پنهان در سینههاست. بعضی برآنند که: زدودن کینه در بهشت، به این معنی است که بهشتیان در برتری مقامها و درجات و منزلتهایشان، با یکدیگر حسد نمیورزند. در حدیث شریف به روایت ابوسعید خدری رضی الله عنه آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آنگاه که مؤمنان از آتش دوزخ نجات مییابند، بر سر پلی که میان بهشت و دوزخ است متوقف ساخته میشوند، سپس در مظالمی که میانشان در دنیا بوده است از یکدیگرشان قصاص گرفته میشود تا آن که چون پاک و مصفا گشتند، به آنان اجازه ورود به بهشت داده میشود. سوگند به ذاتی که جانم درید اوست، آنان منزل و مأوای خویش در بهشت را بهتر از مسکنی که در دنیا داشتهاند، میشناسند».
علی رضی الله عنه دربیان سبب نزول آیه کریمه فرمودهاست: «بهخدا که این آیه درباره ما اهل بدر نازل گردید». «از زیر قصرهایشان نهرها جاری است و میگویند: ستایش خداییراست که ما را به این، هدایت نمود» یعنی: ما را به این پاداش بزرگ که همانا جاودانگی در بهشت و زدودن کینه از دلهایمان است، راه نمود. یا در دنیا به ایمان و عمل صالح که وسیله این رستگاری عظیم است، هدایتمان نمود «و ما هرگز مستعد راهیافتن نبودیم» و توان راهیابی به اینهمه فیض و منزلت را نداشتیم «اگر الله ما را رهبری ننمودی» پس او راهبر شد تا ما راه یافتیم «بیشک فرستادگان پروردگار ما به راستی و درستی آمدند» بهشتیان از سر شادمانی و شادکامی از عاقبتخوشی که بدان رسیدهاند، این سخن را میگویند «و ندا داده شوند» به مثابه پیامتبریکی برایشان بر این نعمت عظمای الهی: «اینک این بهشتی است که آن را به پاداش آنچه انجام میدادید، میراث یافتهاید» یعنی: آن را با عمل خویش که از فضل الهی برشما بود، بهدست آوردهاید. در حدیث شریف آمده است: «راستی ودرستی پیشه کنید و با اعمال شایسته به خدا تقرب جویید ولی بدانید که هرگز کسی با عملش وارد بهشت نمیشود. اصحاب گفتند: حتی شما یارسولالله؟ آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: حتی من؛ مگر اینکه خدای عزوجل مرا به رحمت خویش درپوشاند». پس اگر فضل خدای سبحان بر شخص عملکننده نباشد و او را بر عمل توانایی نبخشد، او هرگز موفق به انجام عمل شایسته نمیشود. همچنین روایت شدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «بهشتیان چنین مورد خطاب قرارمیگیرند: صحیح و تندرست باشید؛ و هرگز بیمار نشوید، شادمان و نیکوحال و در نازونعمت باشید؛ و هرگز در رنج و سختی و آزار قرار نگیرید، جوان شوید؛ و هرگز پیر و فرتوت نگردید، جاودان باشید؛ و هرگز نمیرید».
﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ أَن قَدۡ وَجَدۡنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّٗا فَهَلۡ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّکُمۡ حَقّٗاۖ قَالُواْ نَعَمۡۚ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُۢ بَیۡنَهُمۡ أَن لَّعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ٤٤ ٱلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَیَبۡغُونَهَا عِوَجٗا وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ کَٰفِرُونَ٤٥﴾ [الأعراف: 44-45].
«و اهل بهشت اهل دوزخ را ندا دهند» بعد از آن که هریک از دو گروه در منزل و مقام خویش استقرار مییابند: «که ما آنچه را پروردگارمان به ما» از نعمتها «وعده داده بود، راست یافتیم» یعنی: به آن رسیدیم «پس آیا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما» از عذاب دردناک «وعده کرده بود، راست یافتید» یعنی: به آن رسیدید؟ بهشتیان این سخن را در مقام اعتراف به نعمتهای خداوند عزوجل مطرح میکنند «گفتند» دوزخیان «آری» ما نیز وعده پروردگارمان را راست یافتیم. ابنکثیر میگوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کشتگان مشرکان در بدر را که به چاهی افگنده شدند، نیز با این ندای کوبنده مورد خطاب قراردادند: ای ابا جهل بن هشام! ای عتبه بن ربیعه! ای شیبه بن ربیعه...! آیا آنچه را که پروردگارتان بهشما وعده کرده بود، راست یافتید؟ زیرا من آنچه را که پروردگارم به من وعده کرده بود، راستیافتم». در این اثنا عمر رضی الله عنه گفت: یا رسولالله! شما گروهی را مورد خطاب قرارمیدهید که اکنون گندیدهاند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوگند به خدایی کهجانم در ید اوست، شما به آنچه من میگویم، نسبت به آنها شنواتر نیستید ولی آنان نمیتوانند پاسخ دهند».
«آنگاه آوازدهندهای در میان آنان» یعنی: در میان دو گروه «آواز درمیدهد» بهقولی: این آوازدهنده از فرشتگان گماشته بر دوزخ است «که: لعنت خدا بر ستمگران باد! همآنان که مردم را از راه الله» یعنی: از پیمودن راه حق «باز میداشتند و برای آن راه کجی را میخواستند» یعنی: مردم را از آن راه میرمانیدند و در راستی و درستی آن راه، عیب و اشکال وارد میکردند؛ با این سخنشان که این راه، راه ناحق و ناصوابی است و حق فقط همان چیزی است که ما خود در آنیم «و آنان آخرت را منکرند» از این رو، باکی از سخنان و اعمال منکرشان ندارند، چرا که از عقاب و حسابی نمیترسند.
﴿وَبَیۡنَهُمَا حِجَابٞۚ وَعَلَى ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٞ یَعۡرِفُونَ کُلَّۢا بِسِیمَىٰهُمۡۚ وَنَادَوۡاْ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ أَن سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡۚ لَمۡ یَدۡخُلُوهَا وَهُمۡ یَطۡمَعُونَ٤٦﴾ [الأعراف: 46].
«و در میان آن دو، حجابی است» یعنی: در میان آن دو گروه، یا در میان بهشت و دوزخ، دیواری است «و بر اعراف مردمانی هستند» اعراف: بلندیهای دیواری است که در میان بهشتیان و دوزخیان زده شده است و در لغت: به معنی مکان بلند و مرتفع میباشد.
علما درباره اصحاب اعراف بر چند وجه اختلافنظر دارند: بعضی برآنند که اصحاب اعراف، شهدایند. بعضی برآنند که آنان، فضلا و صلحای مؤمناناند که فارغ از مشغله وانفسای خود در اعراف به مطالعه احوال مردم مصروف میباشند ـ که این قول مجاهد است. بعضی برآنند که اصحاب اعراف، فرشتگانیاند که بر آن دیوار گماشته شدهاند و مؤمنان و کافران را قبل از ورودشان به بهشت و دوزخ از هم جدا میکنند. بعضی برآنند که آنان مردمیاند که ثوابها و گناهانشان برابر است و اعمال نیکشان کمتر از آن است که بتوانند به وسیله آن وارد بهشت گردند، سپس به فضل و رحمت الهی وارد بهشت میشوند و آخرین کسانی که به بهشت وارد میشوند، ایشاناند. که این قول ابنعباس و ابنمسعود رضی الله عنه و عده دیگری از سلف است و ابنکثیر نیز این قول را ترجیح داده و از دیگر اقوال قویتر میباشد. بههرحال؛ بر اعراف مردمانی هستند: «که هریک از اهل بهشت و دوزخ را به سیمای آنان میشناسند» یعنی: به نشانههای آنان؛ چون سپیدی یا سیاهی چهرههایشان «و اهل بهشت را ندا میدهند» یعنی: کسانی که بر اعرافند، هنگامی که اهل بهشت را میبینند، ایشان را بهعنوان تحیت و شادباش و اکرامشان چنین ندا میدهند: «که سلام بر شما باد. اینان هنوز وارد بهشت نشدهاند اما طمع آن را دارند» یعنی: اصحاب اعراف هنوز وارد بهشت نشدهاند ولی به ورود درآن طمع داشته و چنین امیدی را در سر میپرورانند زیرا فضل و رحمت الهی بر اهل بهشت را میبینند و مینگرند که رحمت خداوند متعال بر خشم وی غلبه کرده است.
روایت شده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «آنگاه که ربالعالمین از داوری میان بندگانش فارغ میشود، به اصحاب اعراف میگوید: شما آزادکردگان منید پس در هر جایی از بهشت که میخواهید، بهره ببرید و بخرامید».
﴿وَإِذَا صُرِفَتۡ أَبۡصَٰرُهُمۡ تِلۡقَآءَ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لَا تَجۡعَلۡنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٤٧﴾ [الأعراف: 47].
«و چون چشمانشان» یعنی: چشمان اصحاب اعراف «بهسوی دوزخیان گردانیده شود، میگویند: پروردگارا! ما را در زمره گروه ستمکاران» که به دوزخ درافتادهاند «قرار نده».
﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَعۡرَافِ رِجَالٗا یَعۡرِفُونَهُم بِسِیمَىٰهُمۡ قَالُواْ مَآ أَغۡنَىٰ عَنکُمۡ جَمۡعُکُمۡ وَمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ٤٨﴾ [الأعراف: 48].
«و اهل اعراف مردانی» از سران کفار «را ندا میدهند که آنان را به قیافههایشان میشناسند» یعنی: به نشانههایشان و «میگویند: جمعیت شما» که آن را برای بازداشتن از راه خدا عزوجل گرد میآوردید. یا آن مالهایی را که در جهت باطل گرد میآوردید «و آنهمه سرکشی که میکردید» یعنی: استکبار و گردنکشیتان «کفایتتان نکرد» و به کارتان نیامد، بلکه سرانجام به این روزگار بد و این عذاب ابد درافتادید.
﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمۡتُمۡ لَا یَنَالُهُمُ ٱللَّهُ بِرَحۡمَةٍۚ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡکُمۡ وَلَآ أَنتُمۡ تَحۡزَنُونَ٤٩﴾ [الأعراف: 49].
«آیا هماینان بودند که شما سوگند یاد میکردید که هرگز خدا شامل هیچ رحمتی قرارشان نمیدهد»؟ یعنی: اصحاب اعراف در حالیکه بهسوی فقرا و مستضعفان مسلمان که به بهشت درآمدهاند، اشاره میکنند، خطاب به کفار میگویند: مگر هماینان نبودند که شما آنها را به حساب نمیآوردید و سوگند یاد میکردید کهخدا عزوجل هیچ رحمتی به آنان نخواهد رسانید «اینک به بهشت درآیید، نه بیمی برشماست و نه اندوهگین میشوید» این از ادامه سخن اصحاب اعراف است. یعنی اصحاب اعراف به مسلمانان میگویند: اینک به بهشت درآیید... به قولیدیگر: این سخن خداوند عزوجل خطاب به خود اصحاب اعراف است که ایشان را به رحمتخود وارد بهشت میگرداند.
از سدی نقل شده است که گفت: «اصحاب اعراف مردم را از سیمایشان میشناسند؛ اهل دوزخ را با سیاهی چهرههایشان و اهل بهشت را با سپیدی چهرههایشان پس چون از برابر گروهی که آنان را بهسوی بهشت میبرند، عبور میکنند؛ میگویند: سلام علیکم! و چون از برابر گروهی که آنان را بهسوی دوزخ میبرند، عبور میکنند؛ میگویند: پروردگارا! ما را با قوم ستمگر همراه مگردان».
﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ أَنۡ أَفِیضُواْ عَلَیۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ أَوۡ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُۚ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٥٠﴾ [الأعراف: 50].
«و دوزخیان بهشتیان را ندا میدهند که: چیزی از آب، یا از سایر آنچه که الله بهشما روزی دادهاست، بر ما بریزید» چرا آنان ـ درحالیکه از اجابت طلب خویش مأیوساند ـ از بهشتیان چنین درخواستی میکنند؟ برای آن که شخص درمانده و متحیر، سخنان بافایده و بیفایده هردو را میگوید. و تعبیر (افیضوا: بر ما بریزید)، دلیل بر آن است که بهشت بر فراز دوزخ قرار دارد «میگویند» اهل بهشت «هرآینه الله این هردو را» یعنی: آب و دیگر خوردنیها و نوشیدنیهای گوارا را «بر کافران حرام ساخته است» پس ما با چیزهایی که خدای سبحان بر شما حرام کرده است؛ نمیتوانیم به شما مدد و معاونتی بکنیم.
﴿ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ دِینَهُمۡ لَهۡوٗا وَلَعِبٗا وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَاۚ فَٱلۡیَوۡمَ نَنسَىٰهُمۡ کَمَا نَسُواْ لِقَآءَ یَوۡمِهِمۡ هَٰذَا وَمَا کَانُواْ بَِٔایَٰتِنَا یَجۡحَدُونَ٥١﴾ [الأعراف: 51].
آنگاه خداوند متعال میفرماید: «کسانی که دین خود را به بازی گرفتند و زندگانی دنیا فریبشان داد» لذا آخرت را فراموش کرده و به بقای طولانی در دنیا فریفته شدند «پس امروز آنان را فراموش میکنیم» یعنی: در دوزخ رهایشان میکنیم «چنانکه آنان ملاقات این روز خویش را» یعنی: ملاقات روز آخرت را «فراموش کردند و چنانکه آیات ما را انکار میکردند» بنابراین، خصلتهایی که سبب هلاکتشان گردید، عبارت بود از: حب دنیا، فراموش کردن آخرت و دروغ انگاشتن آیات الهی.
﴿وَلَقَدۡ جِئۡنَٰهُم بِکِتَٰبٖ فَصَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ عِلۡمٍ هُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٥٢﴾ [الأعراف: 52].
آنگاه حق تعالی برای اعلام این حقیقت که با فرستادن پیامبران: بهسوی مشرکان، حجت را بر آنها تمام کرده و جای هیچگونه عذری را برایشان باقی نگذاشته است، میفرماید: «و هرآینه برای آنان کتابی آوردیم» که همانا قرآن است «که روشن و شیوایش ساختهایم» یعنی: حلال و حرام و اندرزها و داستانهای آنرا روشن و متمایز ساختهایم «از روی علم» یعنی: درحالی که به کیفیت روشنساختن احکام آن دانا و عالم بودهایم «و هدایت و رحمتی برای اهل ایمان است» پس قرآن در عین اینکه واضح و روشن است، هدایت و رحمتی نیز هست، لیکن برای مؤمنان.
﴿هَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّا تَأۡوِیلَهُۥۚ یَوۡمَ یَأۡتِی تَأۡوِیلُهُۥ یَقُولُ ٱلَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَآءَ فَیَشۡفَعُواْ لَنَآ أَوۡ نُرَدُّ فَنَعۡمَلَ غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُۚ قَدۡ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٥٣﴾ [الأعراف: 53].
«آیا آنان جز در انتظار تأویل آنند»؟ یعنی: کفار جز عذابی را که در قرآن به آنان وعده داده شده است، انتظار نمیکشند، عذابی که سرانجام، کارشان بدان منتهی خواهد شد. ربیع در تفسیر آن میگوید: «پیوسته از تأویل قرآن مسائلی نو بهمیان میآید تا آن که روز حساب فرارسد و در آن روز است که تأویل آن به اتمام میرسد». «روزی که تأویل آن فرارسد» که همانا روز قیامت است «کسانی که آنرا پیش از آن فراموش کرده بودند» یعنی: کسانی که قرآن را قبل از آن که مصداق وعدههای آن فرارسد و فرجام مورد بحث در آن، تحقق یابد، ترک کرده بودند؛ «میگویند: بیشک فرستادگان پروردگار ما حق و حقیقت را آورده بودند» بدینگونه، در جایی به این حقیقت اقرار و اعتراف میکنند که این اعتراف در آنجا هیچ سودی به حالشان ندارد «پس آیا امروز ما را شفاعتگرانی هست«؟ این جمله به معنای تمناست. یعنی: ای کاش برای ما شفاعتگرانی میبود «تا برای ما شفاعتکنند» در نزد پروردگار ما تا ما را از عذاب دوزخ معاف گرداند «یا بازگردانیده شویم» یا برای ما شفاعت کنند که خدای سبحان ما را بهسوی دنیا بازگرداند «آنگاه عمل کنیم» اگر بازگشت داده شویم «غیر آنچه میکردیم» از معاصی واعمال شرکآلود «بهراستی که به خود زیان زدند» یعنی: آنان از زندگی و توانمندیهای خود در جهت صلاح و فلاح خویش هیچ بهرهای نگرفتند پس زندگی آنان بر آنان بلا و محنت گردید، گویی هستی خود را باختهاند، همانند تاجری که رأسالمال خود را میبازد «و گم شد از آنان آنچه افترا میکردند» یعنی: دروغبافیهایشان که در دنیا برمیساختند، تباه و نابود شد، یا معبودهایی که در دنیا شریک خدای سبحان قرار میدادند، از نزدشان ناپدید شد و هیچ سودی به آنان نرسانید.
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ یُغۡشِی ٱلَّیۡلَ ٱلنَّهَارَ یَطۡلُبُهُۥ حَثِیثٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَکَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٥٤﴾ [الأعراف: 54].
«همانا پروردگار شما آن اللهی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید» به قولی: این روزها از روزهای دنیا بود. به قولیدیگر: این روزها از روزهای آخرت بود که هر روز آن بهاندازه هزار سال دنیاست. نقل است که: اولین روز از این روزهای ششگانه، یکشنبه و آخرین آن، روز جمعه بود.
علما در بیان حکمت این آفرینش تدریجی گفتهاند:
1- هرچند خدای سبحان بر آفرینش خلقت در یک آن واحد هم قادر است و همین که به آن بگوید: «کن: موجود باش»، بیدرنگ موجود میشود ولیبرای هرچیز نزد او میعادی است و سنتش بر آن رفته که آفرینش روند تدریجی داشته و مرحلهبهمرحله به تکامل برسد.
2- باری تعالی با این آفرینش تدریجی، خواسته است تا به ما تأنی در امور را بیاموزاند.
3- ایجاد یک چیز بعد از چیز دیگر، بر وجود آفریننده مدبر مرید مختار و فعال ما یشاء دلالتکنندهتر است.
«سپس بر عرش مستوی شد» استواء: عبارت از برتری و استقرار است و خدای سبحان خود به کیفیت آن داناتر میباشد و ما به آن بهگونهای که به جلال و عظمت وی سزاوار است، عقیده داریم. از امسلمه در تفسیر: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ﴾ روایت شدهاست که فرمود: درک کیفیت استوا در حیطه عقل نیست اما استوا مجهول هم نیست، و اقرار به آن ایمان و انکار آن کفر است. از مالکبنانس رضی الله عنه نیز روایت شده است که شخصی از وی پرسید: خدای سبحان چگونه برعرش استوا یافت؟ مالک گفت: «استوا معلوم است (یعنی در لغت) و کیف (یعنی کیفیت این استوا) مجهول است و ایمان به آن واجب و سؤال کردن از آن بدعت میباشد». این است مذهب سلف صالح در این باب. عرش: عبارت از تخت جهانداری است که بزرگترین مخلوقات خدای عزوجل میباشد. «شب را به روز میپوشاند» یعنی: حق تعالی شب را همچون پردهای برای روز میگرداند که با ظلمت خویش، روشنی آن را میپوشاند «شب، روز را بهشتاب میطلبد» یعنی: درحالی شب را به روز میپوشاند که شب شتابان در طلب روز است و در هیچ حال و لحظهای از طلب آن سست نمیشود. گفتنی است که این تعبیر، یکی از معجزات بزرگ علمی قرآن کریم است که حرکت و دوران محوری زمین را اثبات میکند. «و آفتاب و ماه و ستارگان را» آفرید «که رامشده فرمان اویند» یعنی: برطبق اراده و امر تکوینی او بیهیچگونه تخلفی سیر میکنند «آگاه شو که خلق و امر او راست» یعنی: کائنات همه آفریده او و فرمان در آن، فرمان اوست. «امر» عبارت از: فرمانهای تکوینی و احکام تشریعی حق تعالی است «الله، پروردگار جهانیان به غایت بزرگ است» یعنی: برکت و خیر او بسیار بزرگ و پرگستره است.
ابودرداء رضی الله عنه از رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف این دعای مأثور را روایت کردهاست: «اللـهـم لک الـملک کله ولک الحـمـد کله وإلیک یرجع الأمر کله، أسالک من الخیر کله وأعوذ بک من الشر کله». «بارخدایا! تمام ملک ازآن توست و تمام حمد از آن توست و تمام امر بهسوی تو برمیگردد پس، از تو تمام خیر را میطلبم و از تمام شر به تو پناه میبرم».
﴿ٱدۡعُواْ رَبَّکُمۡ تَضَرُّعٗا وَخُفۡیَةًۚ إِنَّهُۥ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ٥٥﴾ [الأعراف: 55].
«پروردگارتان را به زاری بخوانید» یعنی: با تضرع و تذلل و تملق و اخلاص و رغبت، بهسوی او دعا کنید «و» پروردگارتان را به «خفیه» بخوانید. خفیه: خواندن خداوند متعال بهطور پنهان از چشم و گوش مردم است زیرا خواندن حق تعالی بدین شیوه، رگوریشه ریا را بهکلی قطع میکند. احناف با این آیه، برخفیه خواندن آمین در نماز استدلال کردهاند زیرا در نزد آنان، آمین دعاء است. «هرآینه او از حدگذرندگان را» یعنی: تجاوزکنندگان از مرز اوامر خود را ـ چه در دعا و چه در امور دیگر ـ «دوست ندارد».
یادآور میشویم؛ تجاوز در دعا چنین است که: دعاکننده در دعا صدایش را بسیار بلند کند و فریاد برآورد، یا در دعایش چیزی را بخواهد که حق وی نیست؛ چون جاودانگی در دنیا، یا دستیافتن به آنچه که ذاتا محال است، یا دستیابی به منازل و مقامات انبیا علیهم السلام در آخرت. چنانکه از ابوموسی اشعری رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: مردم صداهایشان را در دعا بلند نمودند پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «ای مردم! بر خود آسان بگیرید زیرا شما ذات ناشنوا یا غایبی را نمیخوانید بلکه ذاتی را میخوانید که شنوا و نزدیک است...».عبدالله بن مغفل رضی الله عنه از فرزندش شنید که میگوید: «بارخدایا! من از تو میخواهمکه چون به بهشت وارد میشوم، به من قصری سپید ببخشی! عبدالله گفت: فرزندم! از خدا بهشت را بخواه و به او از دوزخ پناه ببر و همین قدر کافی است زیرا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که در حدیث شریف فرمودند: «گروهی هستند که در دعا و وضو، از حد در میگذرند».
خلاصه آداب دعا این است:
1- دعاکننده باید باوضو باشد.
2- رو به قبله باشد.
3- قلبش را از خطرات و مشغولیتها خالی گرداند.
4- دعا را با درود آغاز و با درود بهپایان برد.
5- دستها را بهسوی آسمان بردارد.
6- مؤمنان را در آن شریک سازد.
7- جویای ساعاتی باشد که ساعات اجابت دعاست؛ همچون ثلث اخیر شب، وقت افطار، روز جمعه، حالت سفر و دیگر مواردی که در روایات آمده است.
﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا وَٱدۡعُوهُ خَوۡفٗا وَطَمَعًاۚ إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٥٦﴾ [الأعراف: 56].
«و در زمین بعد از اصلاح آن فساد نکنید» یعنی: بعد از آن که خدای منان با فرستادن پیامبران علیهم السلام و نازل کردن کتب و تبیین قوانین و احکام، زمین را به صلاح آورد و بعد از آن که مؤمن یا کافری آن را آبادان کرد، درآن فساد نکنید؛ با کشتن مردم و ویران ساختن منازلشان و قطع درختانشان و مسدود ساختن انهارشان. و ازجمله فساد در زمین: کفر به خدای سبحان، افتادن در معاصی وی و لغو کردن قوانین و شرایع وی بعد از برقرار شدن آنهاست «و او را با بیم و امید بخوانید» بیم ازاین که خدای عزوجل دعایتان را اجابت نکند و امید به اینکه دعایتان را مورد اجابت قراردهد. ابنکثیر در تفسیر آن میگوید: «بیم از فرجام فلاکتبار عذاب باری تعالی و امید به ثواب خجسته و فرخنده وی». «هرآینه رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است» این تعبیر، بندگان را بهسوی خیر ترغیب و به آنها در این جهت نشاط و شادابی میبخشد. نیکوکاران: کسانیاند که ایمان به وجود و یگانگی خدای سبحان را با ایمان به غیب یکجا کرده، فرایض خدا عزوجل را بجاآورده و از محرمات وی میپرهیزند و ترس و مراقبت الله عزوجل را در دل دارند، هم از این رو اعمالشان را نیک میگردانند.
﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَقَلَّتۡ سَحَابٗا ثِقَالٗا سُقۡنَٰهُ لِبَلَدٖ مَّیِّتٖ فَأَنزَلۡنَا بِهِ ٱلۡمَآءَ فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ کَذَٰلِکَ نُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ٥٧﴾ [الأعراف: 57].
این آیه، متضمن ذکر نعمتی از نعمتهای بیشماری است که خداوند عزوجل بر بندگانش ارزانی نموده، در عینحال که دلیلی از دلایل وحدانیت و ثبوت الوهیت حق تعالی نیز هست: «و اوست آن که بادها را مژدهرسان پیشاپیش رحمت خود» که باران است «میفرستد» یعنی: بادها مژدهرسان بارانند «تا آنگاه که ابرهای گرانبار را بردارند» یعنی: تا آنگاه که چون بادها ابرهایی را که با محموله آب خود گرانبارند، حمل کنند، دراین هنگام: «آن را» یعنی: ابر را «بهسوی زمین مردهای» یعنی: سرزمین بایر و بیگیاهی «میرانیم. پس، از آن» ابر گرانبار «آب فرود میآوریم» به آن سرزمین بایر و مرده «آنگاه از آن هر میوهای برآوریم» یعنی: با آن آب همهگونه میوه و سبزه میرویانیم و برمیآوریم «بدینسان مردگان را بیرون میآوریم» یعنی: مردگان را نیز همانند بیرون آوردن میوهها و رستنیها، در روز محشر از قبرها بیرون میآوریم زیرا وقتی در پیشگاه قدرت حق تعالی بیرون آوردن میوهها به این صورت عجیب و با این عملیه پیچیده و عظیم، ممکن بود، دیگر چه چیزی، آن قادر لایزال را از بیرونآوردن مردگان از قبرهایشان ناتوان میگرداند؟ «باشد که پند گیرید» و به قدرت عظیم خداوند متعال و صنع بدیع وی و اینکه او بر زنده ساختن مجدد و برانگیختن دوباره شما تواناست، پی ببرید زیرا میان دو بیرون آوردن فوق، هیچ فرقی نیست.
﴿وَٱلۡبَلَدُ ٱلطَّیِّبُ یَخۡرُجُ نَبَاتُهُۥ بِإِذۡنِ رَبِّهِۦۖ وَٱلَّذِی خَبُثَ لَا یَخۡرُجُ إِلَّا نَکِدٗاۚ کَذَٰلِکَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یَشۡکُرُونَ٥٨﴾ [الأعراف: 58].
«و شهر پاک، گیاهش به اذن پروردگارش برمیآید» در اینجا مراد از بلد: زمین وخاک است. یعنی: خاک پاک، گیاهش به اذن پروردگار و فراهمساختن شرایط ضروری برای روییدن آن؛ به نیکوترین، تمامترین و کاملترین شکل خود بیرون میآید «و آن زمینی که ناپاک است، گیاهش جز اندک و بی فایده برنمیآید» یعنی: خاک پلید، جز گیاهی پلید و ناچیز بیرون نمیآورد. نکد: یعنی بیخیر و ناچیز. این تمثیلی برای دلهاست، که قلب پندپذیر مؤمن را به زمین پاکیزه و قلب فاسق پندگریز را به زمین پلید تشبیه کرده است «اینگونه، آیات خود را برای مردمی که شکرگزاری میکنند» از حق تعالی و به نعمتهای وی اعتراف میکنند «گونهگون بیان میکنیم».
ابنعباس رضی الله عنه در تفسیر: ﴿وَٱلۡبَلَدُ ٱلطَّیِّبُ...﴾ میگوید: «این مثلی است که خدای عزوجل برای مؤمن زده است زیرا میفرماید: مؤمن پاکیزه است و عملش نیز پاکیزه است چنان که زمین پاکیزه میوه پاکیزه دارد، و: ﴿وَٱلَّذِی خَبُثَ...﴾ مثلی است که برای کافر زده شده است زیرا او همانند زمین شورهزاری است که از آن برکت برنمیآید پس کافر خود پلید است و عمل وی نیز پلید میباشد».
از ابیموسی اشعری رضی الله عنه روایت شدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «مثل آنچه که حق تعالی مرا بر آن از هدایت و علم برانگیخته است؛ همانند بارانی بسیار است که بر زمینی فرود آید پس بخشی از آن زمین، پاک و حاصلخیز است که آب را میپذیرد و علف و سبزه فراوان میرویاند و بخشی از آن خشک و سخت است که آب را بر بستر خود نگه میدارد و خداوند عزوجل مردم را از آبش نفع میرساند که از آن نوشیده و حیوانات خود را سیراب میکنند و با آن کشت و زرع مینمایند. اما بخش دیگری از آن زمین، بیابانی هموار است که نه آبی را بر بستر خود نگه میدارد و نه گیاهی را میرویاند. پس این است مثل کسیکه در دین خدای عزوجل آگاهی کسب نموده و بنابراین، آنچه که خدای عزوجل مرا بر آن برانگیخته، به وی نفع بخشیده است از این رو، هم خود آن را دریافته و هم آن را به دیگران تعلیم دادهاست. همچنان این است مثل کسانی که هدایت و علم الهی که برای ابلاغ آن برانگیخته شدهام، به آنان رسیده اما در برابر آن سری بلند نکرده و آن را نپذیرفتهاند».
﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَقَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓ إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ٥٩﴾ [الأعراف: 59].
خداوند متعال داستان آدم علیه السلام را در آغاز سوره بیان کرد، اکنون به بیان داستانهای انبیای دیگر علیهم السلام پرداخته و ابتدا از نوح علیه السلام آغاز میکند زیرا او اولین فرستاده خداوند عزوجل بهسوی بشر بعد از آدم علیه السلام است: «هرآینه نوح را بهسوی قومشفرستادیم» نوح علیه السلام در سرزمین عراق میزیست و خدای عزوجل او را در سن پنجاه سالگی به رسالت مبعوث گردانید. ابنکثیر میگوید: «میان آدم و نوح ـ علیهما السلام ـ ده قرن فاصله بود، که در طول این ده قرن، مردم همه بر آیین اسلام و توحید پایدار بودند و در عصر نوح بود که شرک و انحراف پدیدار شد». نام نوح، (43) بار در قرآن کریم ذکر شده و داستان وی نیز به تفصیل در سورههای اعراف، هود، مؤمنون، شعرا، قمر و نوح آمده است و شغل وی نجاری بود. ترمذی و دیگران گفتهاند: تمام خلق هماکنون از نسل نوح علیه السلام هستند. بعضی برآنند که ادریس علیه السلام قبل از نوح علیه السلام میزیسته است. «گفت» نوح علیه السلام «ای قوم من» فقط «خدا را بپرستید که شما را بجز او هیچ خدایی نیست» تا سزاوار این باشد که معبود شما قرار گیرد. بدینسان، نوح علیه السلام پرچم دعوت خویش را بر مبنای توحید و پرستش حق تعالی برافراشت و از قومش خواست تا بهسوی آیین توحید بازگردند، همان آیینی که آدم علیه السلام و نسلهای بعد از وی بر آن بودهاند «هرآینه من بر شما از عقوبت روزی بزرگ بیمناکم» یعنی: اگر خدای سبحان را نپرستید، بر شما از عذاب روز قیامت، یا عذاب روز طوفان بیمناکم. قوم نوح علیه السلام بتانی را برای پرستش برگزیده بودند که خداوند متعال در سوره «نوح» به ذکر آنها پرداخته است و نامهای آنها: ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر بود.
ماجرای پدید آمدن اولین بتپرستی در میان فرزندان آدم اینگونه بود که: در میان آنها اشخاص نیکوکار و صالحی زندگی میکردند و چون آنها مردند، قومشان بر سر گورهایشان مساجدی بنا کرده و تمثال آنها را در آن مساجد به تصویر کشیدند تا احوال نیک آنها را همیشه بهیاد آورده و خود را پایبند شیوه ایشان گردانند و چون زمان درازی بر این منوال گذشت، رفتهرفته مجسمهها و نمادهایی بر مثال این تصویرها ساخته و آنها را به نام آن گروه صالح نامگذاری کردند و در نتیجه، بتانی بهنامهای ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر که همه ازصالحان بودند، تراشیدند.
﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِۦٓ إِنَّا لَنَرَىٰکَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٦٠﴾ [الأعراف: 60].
«ملأ از قوم نوح گفتند» ملأ: اشراف و رؤسای قوماند «بیگمان ما تو را در گمراهی آشکاری میبینیم» در دعوتت بهسوی پرستش خداوند یگانه.
﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لَیۡسَ بِی ضَلَٰلَةٞ وَلَٰکِنِّی رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٦١﴾ [الأعراف: 61].
«گفت» نوح علیه السلام «ای قوم من! در من هیچگونه گمراهیای نیست بلکه من پیامبریاز سوی پروردگار عالمیان هستم» که مرا بهسوی شما فرستاده است تا خیر و فضیلت را بهسوی شما سوق داده و شر و رذیلت را از شما دفع کنم. بدینسان بود کهنوح علیه السلام ضلالت را از خود نفی و رسالت را برای خود اثبات نمود.
﴿أُبَلِّغُکُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّی وَأَنصَحُ لَکُمۡ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٦٢﴾ [الأعراف: 62].
«به شما پیامهای پروردگارم را میرسانم» که حق تعالی آن پیامها را برای ابلاغ به شما به من وحی کرده است «و برای شما نیکخواهی میکنم» یعنی: نیت خود را در خیرخواهی برای شما، از شائبههای فساد خالص گردانیدهام و فقط صلاح امورشما را میجویم «و از جانب خداوند چیزهایی را میدانم که شما نمیدانید» از اوصاف بیمثال، قدرت عظیم و شدت خشم وی بر دشمنانش زیرا حق تعالی مرا از این امور آگاه میگرداند.
﴿أَوَعَجِبۡتُمۡ أَن جَآءَکُمۡ ذِکۡرٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنکُمۡ لِیُنذِرَکُمۡ وَلِتَتَّقُواْ وَلَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٦٣﴾ [الأعراف: 63].
«او عجبتم» آیا بعید پنداشتید، یا: تکذیب کردید، یا: انکار ورزیدید و تعجب کردید «از آن که بهشما ذکری» یعنی: وحی و موعظهای «از جانب پروردگارتان بر مردی از خودتان آمد»؟ یعنی: بر زبان مردی از میان خودتان که او را میشناسید واو از جنس دیگری ـ مثلا از جنس فرشتگان و جن ـ نیست تا از او برمید بلکه بشری همانند شماست که به او انس میگیرید، همچنان او مردی از خود شماست که او را از اوان نوجوانی به راستگویی و امانتداری میشناسید و میدانید که نه گمراه بودهاست و نه دروغگو و آمدهاست «تا شما را بیم دهد» از عاقبت کفر «وتا شما پرهیزگاری کنید و باشد که» بهسبب فوایدی که این بیمدادن به شما میرساند و بهسبب پرهیزگاریتان «مورد رحمت» و رضای خدای سبحان «قرار گیرید».
﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَنجَیۡنَٰهُ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥ فِی ٱلۡفُلۡکِ وَأَغۡرَقۡنَا ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَآۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمًا عَمِینَ٦٤﴾ [الأعراف: 64].
«اما او را تکذیب کردند پس او و کسانی را که با وی بودند» یعنی: ایمان آورده و همراه وی بودند «نجات دادیم در کشتی» این همان کشتیای است که خداوند متعال نوح علیه السلام را به ساختن آن دستور داد تا او و مؤمنان همراهش به وسیله آن از خطر طوفان نجات یابند «و کسانی را که آیات ما را دروغ پنداشتند» و بر این شیوه ناروا استمرار ورزیده بهسوی توبه بازنگشتند «غرق کردیم» در همان دار ودیارشان «زیرا آنان گروهی نابینا بودند» یعنی: کوردل بودند، بهگونهای که نه موعظهای به آنان سود میرسانید و نه پندی در آنان کارگر بود. تفصیل اینداستان در (آیات 48 ـ 35) سوره «هود» آمده است.
﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓۚ أَفَلَا تَتَّقُونَ٦٥﴾ [الأعراف: 65].
«و بهسوی قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم» یعنی: یکی از اعضای قبیله آنها بهنام «هود» را زیرا «برادر» در اینجا به معنی برادر نسبی نیست.
قبیله عاد، قومی عرب از قدیمیترین امتهای موجود در روی زمین و ظاهرا قدیمیتر از قوم ابراهیم علیه السلام بودهاند لذا ذکر داستانشان بعد از داستان نوح علیه السلام مناسب مینمود. مراد از قوم عاد در اینجا، قوم عاد اول است که ساکن احقاف ـ ریگزار میان عمان و حضرموت در سرزمین یمن ـ بودهاند و بعد از نابودی آنان، قبیله عاد دیگری پدید آمد که آنها نیز ساکنان یمن ـ اما نه در احقاف بلکه در حدود سرزمین قحطان و سبا ـ میزیستهاند که آنان را عاد دوم مینامند. گفتنی است که ذکر عاد بجز قرآن، در سایر کتب آسمانی نیامده است. «گفت: ای قوم من! خدا رابپرستید که برای شما معبودی جز او نیست پس آیا پرهیزگاری نمیکنید»؟ چنین بود که هود علیه السلام آنان را بهسوی عبادت و توحید الهی دعوت کرد، دعوتی که درنهایت به تقوی و پرهیزگاری میانجامد.
﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦٓ إِنَّا لَنَرَىٰکَ فِی سَفَاهَةٖ وَإِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٦٦﴾ [الأعراف: 66].
«اشراف و بزرگانی که کافر بودند از قومش، گفتند: هرآینه ما تو را در سفاهت میبینیم» سفاهت: سبکخردی و حماقت است. بدینگونه بود که آنها به ناروا آنپیامبر عالیقدر را به سبکمغزی و کمخردی متهم کردند و وقیحتر اینکه گفتند: «و هرآینه ما تو را از دروغگویان میپنداریم» در ادعای رسالت.
﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لَیۡسَ بِی سَفَاهَةٞ وَلَٰکِنِّی رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٦٧ أُبَلِّغُکُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّی وَأَنَا۠ لَکُمۡ نَاصِحٌ أَمِینٌ٦٨﴾ [الأعراف: 67-68].
«گفت: ای قوم من! در من سفاهتی نیست بلکه من فرستادهای از بارگاه پروردگارعالمیان هستم، پیامهای پروردگارم را به شما میرسانم و برای شما خیرخواهی امینم» امین: شناختهشده به امانتداری و صداقت، که ضد خیانت است. یعنی: مطمئنا من در پیامهای الهی هیچگونه تغییری وارد نکردهام.
﴿أَوَعَجِبۡتُمۡ أَن جَآءَکُمۡ ذِکۡرٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنکُمۡ لِیُنذِرَکُمۡۚ وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَکُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ قَوۡمِ نُوحٖ وَزَادَکُمۡ فِی ٱلۡخَلۡقِ بَصۜۡطَةٗۖ فَٱذۡکُرُوٓاْ ءَالَآءَ ٱللَّهِ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٦٩﴾ [الأعراف: 69].
«آیا تعجب کردید که بر مردی از خودتان پندی از جانب پروردگارتان برایتان آمده تا شما را بیم دهد؟ و یاد کنید زمانی را که خداوند شما را پس از قوم نوح جانشینان آنان قرار داد» هود علیه السلام به فرمان خداوند عزوجل نعمتی از نعمتهایش را به قوم خود یادآوری کرد، این نعمت؛ قراردادن آنها به عنوان ساکنان زمین بعد از هلاکت قوم نوح علیه السلام ،یا قراردادن آنها بهعنوان پادشاهان روی زمین بود. آنگاه به ذکر نعمت دیگری پرداخت: «و در خلقت، بر قوت شما افزود» یعنی: در آفرینش، به شما قدوقامتی تنومند و بلند ـ افزون بر آنچه که دیگران از نظر بدنی داشتند ـ عنایت نمود. نقلاست که: بلندی قامت شخص بلندقدشان صد گز و از کوتاهقدشان شصت گز بود «پس نعمتهای خدا را بهیاد آورید» بر خود که از جمله آنها، نعمت جانشین ساختنتان در زمین و افزودن در خلقت و نیرومندیتان و سایر نعمتهایی است که به شما ارزانی داشته است «باشد که رستگار شوید» زیرا یادآوری نعمت، انگیزهبخش شکر آن است و هرکه شکر و سپاس حق تعالی را بجا آورد، بیشک رستگار میگردد.
﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِنَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَحۡدَهُۥ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٧٠﴾ [الأعراف: 70].
«گفتند: آیا بهسوی ما آمدهای تا تنها الله را بپرستیم» حال آن که این شیوه یگانهپرستی در نزد ما ناشناخته و ناپسند است زیرا ما پدرانمان را برخلاف این شیوه ـ که تو ما را بهسوی آن میخوانی ـ یافتهایم. از همین رو گفتند: «و» آیا «آنچه را که پدرانمان میپرستیدند، رها کنیم» و دیگر دنبال راه و رسم پدران خویش نگردیم؟ نه! چنین چیزی از ما ساخته نیست «پس اگر از راستگویان هستی، آنچه را به ما وعده میدهی، برای ما بیاور» آنها از بس که در برابر خدای سبحان متمرد و متکبر بودند، با این سخن عذابی را که هود علیه السلام بدان هشدارشان میداد، به شتاب طلبیدند.
﴿قَالَ قَدۡ وَقَعَ عَلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡ رِجۡسٞ وَغَضَبٌۖ أَتُجَٰدِلُونَنِی فِیٓ أَسۡمَآءٖ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّا نَزَّلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٖۚ فَٱنتَظِرُوٓاْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ ٱلۡمُنتَظِرِینَ٧١﴾ [الأعراف: 71].
«گفت: بهراستی که بر شما از جانب پروردگارتان عقوبت و خشم ثابت شد» یعنی: حقا که سزاوار خشم و عذاب الهی گشتید و خواهناخواه این عذاب و خشم بر شما فرودآمدنی است. هود علیه السلام عذابی را که انتظار وقوع آن میرفت، همانند امر واقع معرفی کرد، بهمنظور دادن این هشدار به آنان که این عذاب حتما برآنان واقع میگردد. رجس: عذاب سخت است «آیا با من در باب نامهایی چند مجادله میکنید» یعنی: نامهای بتانی که میپرستید؟ هود علیه السلام بتان را مجرد نامهای بیمسمی معرفی کرد زیرا نه فقط مسمیات آنها دارای هیچ حقیقتی نیست بلکه حتی اطلاق نام «خدایان» برآنها در اصل بیپایه است پس گویی این خدایان، معدوماند و هیچ وجود خارجی ندارند و آنچه که موجود است، فقط نامهای آنهاست؛ «که شما وپدرانتان نامگذاری کردهاید» یعنی: شما و پدرانتان از نزد خود معبودان باطلتان را به ایننامهانامیدهاید و در واقع امر، اینها هیچ حقیقتی ندارند «و خداوند هیچ حجت وبرهانی بر آن نازل نکردهاست» که به آن بر صحت این راهورسم باطلتان حجت آورید. سپس آنان را به سختترین هشدار تهدید کرد و فرمود: «پس منتظر باشید که من هم با شما از منتظرانم» یعنی: منتظر عذابی باشید که آن را درخواست کردهاید زیرا من هم با شما از منتظران نزول این عذاب هستم و این عذاب قطعا بر شما آمدنی است.
﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَٱلَّذِینَ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَقَطَعۡنَا دَابِرَ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَاۖ وَمَا کَانُواْ مُؤۡمِنِینَ٧٢﴾ [الأعراف: 72].
«پس او و کسانی را که با او بودند» یعنی: به دعوتش ایمان آورده بودند «به رحمتی از جانب خویش نجات دادیم» از عذاب فرودآمده بر کافران «و کسانی را که آیات ما را دروغ شمردند، ریشهکن کردیم» بهطوری که حتی یک تن از آنان هم باقی نماند که جانشینشان گردد «و از مؤمنان نبودند» یعنی: ریشه این قوم سرکشی را که میان تکذیب به آیات و عدم ایمان بهحق جمع کرده بودند، بریدیم پس این ریشهکن کردن در جای مناسب خود بود.
یادآور میشویم؛ عذابی که خدای سبحان بر قوم هود علیه السلام نازل کرد، تندباد سرکش بسیار سردی بود که دیار و اشجارشان را پاک ویران کرد، تندبادی که صخرههای بزرگ را با خود حمل میکرد و بر چهرههایشان میکوبید و آنها را از جا برکنده بر زمین میکوفت چنانکه حق تعالی در سوره «الحاقه» میفرماید: (اما عاد؛ به وسیله تندبادی توفنده و سرکش هلاک شدند که خدا آن را هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنان گماشت پس آن قوم را در آن مدت فروافتاده میدیدی، گویی آنها تنه نخلهای میان تهی هستند) «آیات 8 ـ 6».
﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡکُم بَیِّنَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡۖ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَکُمۡ ءَایَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡکُلۡ فِیٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٧٣﴾ [الأعراف: 73].
«و» فرستادیم «بهسوی قوم ثمود، برادرشان صالح را» ثمود: قبیلهای از اعراب اولیه بودند که در منطقه «حجر» واقع در شمال مدینه منوره در میان حجاز و شام نزدیک وادیالقری سکونت داشتند. قبیله ثمود بعد از قوم عاد وارث دیار وسرزمین آنها شدند چنانکه آیه (74) از همین سوره تصریح میکند. این قبایل همه از اعراب اولیه بودهاند که قبل از ابراهیم علیه السلام میزیستهاند. ابنعمر رضی الله عنه روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سال نهم هجری ـ هنگامی که به مقصد تبوک روان بودند ـ از برابر دیار و منازل قوم ثمود گذشتند، او میگوید: «چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لشکر را در تبوک فرود آوردند، مردم ازچاههای آبی که قبیله ثمود آب آشامیدنی خود را از آنها تهیه میکردند، آب کشیدند و از آن آب خمیر ساخته دیگها را نصب کردند تا غذا بپزند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمان دادند که غذای دیگها را بیرون ریخته و خمیرها را علوفه شتران کنند، آنگاه ایشان را از آن محل کوچانیدند تا به چاهی رسیدند که شتر صالح علیه السلام از آن مینوشید پس در آن محل فرود آمدند». همچنین آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم اصحابشان را از ورود به منازل قومی که به عذاب الهی گرفتار شده بودند، نهی میکردند و میفرمودند: «در حقیقت، من میترسم که بهشما مانند آنچه که به آنان رسید، برسد لذا به منازلشان وارد نشوید». باید یادآور شد که آثار مدائن صالح علیه السلام تا به امروز باقی است و بهنام «فتحالناقه» شناخته میشود.
«گفت» صالح علیه السلام «ای قوم من! خدا را بپرستید، برای شما معبودی جز او نیست» صالح علیه السلام قومش را به عبادت خدایسبحان فراخواند، عبادتی که باری تعالی خلق را بهخاطر آن آفریدهاست، او به آنان فهماند که عبادت جز برای خدای یگانه سزاوار نیست و جز وی هیچ معبودی این صلاحیت را ندارد که به پرستش گرفته شود. آری! دعوت بهسوی توحید و نفی شرک، خلاصه و عصاره دعوت همه پیامبران علیهم السلام بوده است چنانکه خداوند متعال میفرماید: (و همانا درهر امتی پیامبری فرستادیم، با این پیام که: خدای یگانه را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید) «نحل / 36». صالح علیه السلام خطاب به قومش افزود: «در حقیقت، برای شما از جانب پروردگارتان بینهای آمده است» بینه: یعنی معجزه روشن و آشکار، که عبارت بود از: بیرونآوردن مادهشتری از سنگ سخت و خارا «این ماده شترخداست که معجزهای برای شماست پس آن را بگذارید تا در زمین خدا بخورد» یعنی: آن را رها کنید و آزاد بگذارید که در زمین خدا عزوجل بچرد و هرچه خواست از آن بخورد زیرا این شتر؛ شتر خدا عزوجل است و زمین هم که زمین وی میباشد پس او را از آنچه که مال و ملک شما نیست، بازندارید. صالح علیه السلام آن را شتر خدا عزوجل نامید زیرا آن شتر با امر تکوینی خداوند عزوجل بدون داشتن پدر و مادری آفریده شده بود «و به او» هیچگونه «آسیبی نرسانید» یعنی: به هیچ وجه با گزند و آزار متعرض او نشوید «که آنگاه شما را عذابی دردناک فرومیگیرد».
نقل است که قوم صالح علیه السلام خود از او خواستند تا برایشان از صخره سنگی خارا، مادهشتری بیرون آورد که خروج آن را به رأیالعین ببینند پس صالح علیه السلام از آنها عهدها و پیمانها گرفت که اگر خواستهشان را اجابت کند، قطعا به او ایمان خواهند آورد و چون آنها این عهدها و پیمانها را سپردند، صالح علیه السلام دعا کرد و آن صخره سنگ به جنبش در آمد و ـ همانگونه که خواسته بودند ـ مادهشتری پاک، تنومند و بیعیب از آن بیرون آمد و چنان بزرگ و قوی و پرهیبت بود که چون از برابر چهارپایان دیگر میگذشت، همه از او میرمیدند. در این هنگام، رئیس آن قوم و پیروانش ایمان آوردند. صالح علیه السلام به فرمان خدای عزوجل چنینمقرر کرد که یک روز آن مادهشتر آب چاهشان را بنوشد و روز دیگر آنان از آب آن چاه استفاده کنند و در آن روز که او آب چاه را مینوشید، آنها از شیر وی مینوشیدند زیرا چنان شیرآور بود که چون او را میدوشیدند، هر مقدار از ظروفی که میخواستند، از شیر آن پر میشد و قوم همه از شیرش سیر و سیراب میشدند.
﴿وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَکُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ عَادٖ وَبَوَّأَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُیُوتٗاۖ فَٱذۡکُرُوٓاْ ءَالَآءَ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ٧٤﴾ [الأعراف: 74].
«و بهیاد آورید هنگامی را که شما را پس از قوم عاد جانشینان آنان گردانید» یعنی: حق تعالی شما را در زمین جانشین قوم عاد گردانید. یا شما را در آن فرمانروا گردانید «و به شما در زمین جای مناسب داد» یعنی: شما را در آن مستقر گردانید، بهطوری «که از بخشهای هموار و نرم آن برای خود قصرها میساختید» یعنی: ازخاکهای آن سرزمین، خشت و آجر و مانند آن از مصالح ساختمانی دیگر ساخته و با آن، کاخها و قصرها بنا میکردید. (بوأ): از مصدر «مباءه»، عبارت استاز: منزلی که انسان در آن ساکن میشود «و از کوهها برای خود خانههایی میتراشیدید» قوم ثمود، با بهرهگیری از نیرو و صلابت بدنی و تنومند بودن هیکلهایشان، کوهها را تراشیده و در دل کوهها برای خود مغارهها و خانههای مسکونی میساختند. به قولی: انتخاب درون صخرههای سخت و کوههای مستحکم برای سکونت از سوی آنها، به این دلیل بود که ساختمانها و سقفهای دیگر، قبل از به پایانآمدن عمرشان ویران میشد ـ از بس عمر طولانیای داشتند «پس نعمتهای خدا را به یاد آورید» تفسیر نظیر این عبارت در داستان قبل گذشت «و در زمین سر به فساد بر ندارید» یعنی: در آن با نافرمانی خدا و رسولش، فتنه وفساد برپا نکنید.
﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لِلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِمَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُمۡ أَتَعۡلَمُونَ أَنَّ صَٰلِحٗا مُّرۡسَلٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قَالُوٓاْ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلَ بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ٧٥﴾ [الأعراف: 75].
«سران قوم او که استکبار میورزیدند، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند» وتحت ستم و استضعاف آنان قرار داشتند «گفتند: آیا میدانید که صالح از سوی پرورگارش فرستاده شده است«؟ این سخن را از باب استهزا و تمسخر گفتند. «اهل ایمان» یعنی: پیروان صالح علیه السلام «گفتند: بیتردید ما به آنچه وی بدان رسالت یافتهاست، مؤمنیم» یعنی: ما نه فقط به صدق و راستی او در این ادعا داناییم بلکه به او و رسالتش مؤمن بوده و از آن گذشته، تابع و مطیع امرش هستیم.
﴿قَالَ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُوٓاْ إِنَّا بِٱلَّذِیٓ ءَامَنتُم بِهِۦ کَٰفِرُونَ٧٦﴾ [الأعراف: 76].
...«کسانی که استکبار میورزیدند، گفتند: ما به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید» یعنی: به رسالت صالح علیه السلام «کافریم» این سخن را درحالی گفتند که معجزه آشکار و حجت پایدار حق تعالی درمیان آنان بود ـ پس لعنت خداوند عزوجل بر کافران باد.
﴿فَعَقَرُواْ ٱلنَّاقَةَ وَعَتَوۡاْ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِمۡ وَقَالُواْ یَٰصَٰلِحُ ٱئۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٧٧﴾ [الأعراف: 77].
«پس آن مادهشتر را پی کردند» یعنی: پیهای آن را بریدند، یا آن را ذبح کردند. و با آنکه همه آنها درکشتن مادهشتر مستقیما شرکت نداشتند بلکه یک تن از آنان او را کشت ولی از آنجا که این کار با رضا و موافقت همگی آنان انجام گرفت لذا این عمل به همه آنان نسبت داده شد «و از فرمان پروردگار خود سرپیچیدند» یعنی: از قبول فرمان باری تعالی در مورد مادهشتر و همچنان ازگردن نهادن به دین وی استکبار و عناد ورزیدند «و گفتند: ای صالح! اگر از پیامبران هستی، آنچه را به ما وعید میدهی» از عذاب «برای ما بیاور» این سخن را از روی تحدی (مبارزهطلبی) و استخفاف گفتند.
﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دَارِهِمۡ جَٰثِمِینَ٧٨﴾ [الأعراف: 78].
«پس آنان را رجفه فرو گرفت» رجفه: یعنی زلزله سخت. برخی گفتهاند: رجفه، فریادی سخت و سهمگین بود که با یک تکان سخت، دلهایشان را از جا برکند «و در سرای خویش» یعنی: در شهر و سرزمین خویش «از پا در آمدند» جاثمین: بر زانوها و چهرههای خویش به زمین چسبیده و بیجان و بیحرکت گردیدند، همانند پرندهای که بر روی درافتد و از پا درآید. روایت شده است که: پیکردن مادهشتر از سوی آنان در روز چهارشنبه و نزول عذاب بر آنان در روز شنبه بود پس همه ـ جز صالح علیه السلام و پیروانش از اهل ایمان ـ هلاک شدند.
﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُکُمۡ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحۡتُ لَکُمۡ وَلَٰکِن لَّا تُحِبُّونَ ٱلنَّٰصِحِینَ٧٩﴾ [الأعراف: 79].
«پس صالح از آنان روی برتافت» آنگاه که از اجابت دعوت حق از سوی آنان مأیوس شد و درحالیکه به آنان پشت کرده و از آنان رویگردان شده بود، ازسرزمینشان رفت «و گفت» صالح علیه السلام ، در بیان حقیقت حال خویش به آنان: «ایقوم من! به راستی که من پیام پروردگارم را به شما رساندم و برای شما خیر خواهیکردم ولی شما نصیحتگران را دوست نمیدارید» من از هیچ کوششی در ابلاغ رسالت حق به شما فروگذار نکردم، اما شما این دعوت را نپذیرفتید و از آن سر برتافتید پس عذاب الهی بر شما لازم گشت و اینک آنچه را که تکذیب کرده و به شتاب میطلبیدید، بر شما فرود میآید. همچنان محتمل است که صالح علیه السلام این سخن را بعد از مرگشان ـ از روی حسرت بر آنچه که از ایمان و سلامتی از عذاب از دست دادند ـ خطاب به آنان گفته باشد.
﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ٨٠﴾ [الأعراف: 80].
«و» فرستادیم «لوط را» به رسالت. لوط علیه السلام فرزند هاران فرزند آزر، برادزاده ابراهیم علیه السلام بود که با عمویش ابراهیم علیه السلام از سرزمین عراق به سرزمین بیتالمقدس هجرت کرد، سپس خدای عزوجل او را بهسوی اهالی شهری بهنام «سدوم» در نزدیکی بیتالمقدس، به رسالت برانگیخت «هنگامی که به قوم خود گفت: آیا آن فاحشه را مرتکب میشوید» یعنی: آن خصلت بسیار زشت و سخت ناشایست را که فعل لواط میباشد «که هیچ کس از جهانیان در آن بر شما پیشی نگرفته است«؟ یعنی: احدی قبل از شما آن را مرتکب نگردیده است؟ زیرا فعل لواط، قبل از آنان در میان هیچ امتی از امتها شایع نبود.
﴿إِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ مُّسۡرِفُونَ٨١﴾ [الأعراف: 81].
«همانا شما از روی شهوت، به جای زنان با مردان در میآمیزید» یعنی: شما، همسرانی را که خداوند متعال برایتان آفریده است و بهحسب فطرت برای آمیزش آماده بوده و صلاحیت مقاربت را دارند و فقط آنانند که جایگاه برآوردن شهوت و موضع لذتجویی میباشند، فروگذاشته و به فعل لواط با مردان رو میآورید، فعل ناشایستی که هدفی سازگار با عقل و فطرت سالم نداشته و جز شهوترانی هیچ منظور دیگری از آن ندارید پس شما در ارتکاب این عمل زشت، همانند چهارپایانی هستید که صرفا به انگیزه شهوترانی بر همدیگر فرومیجهند «بلکه شما قومی مسرف و تجاوز کارید» که این فعل شما مستوجب لعنت و خشمخداوند عزوجل است زیرا این فعلی است انحرافی که با عقل سلیم و فطرت مستقیم هیچ سازگاری ندارد و علت خارج بودن آن از مقتضای فطرت، اسراف و خارج شدن لواطکار از حد اعتدال بشری میباشد.
امام ابوحنیفه برآن است که: گواهی دوتن در انجام فعل لواط کافی است و مجازات لواطکار این است که از مکانی مرتفع بهپایین افگنده شده سپس با پرتاب سنگ دنبال گردد چنانکه با قوم لوط چنین شد و این جزا تعزیر است نه حد. اما جمهور فقها (مالک، شافعی و احمدبنحنبل) برآنند که: مجازات لواط، حد است نه تعزیر و حد لواط، رجم (سنگسار) فاعل و مفعول تا مرگ آنهاست، خواه شخص لواطکار محصن (زندار) باشد، خواه غیر محصن. در یک روایتدیگر از شافعی رحمه الله حد لواط مانند حد زنا است بنابراین، اگر لواطکار محصن بود، رجم میشود، در غیرآن، صد شلاق زده میشود. مقاربت با زنان از راه پشت (دبر) نیز که «لواط صغری» نامیده میشود، به اجماع علما حرام است.
﴿وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَخۡرِجُوهُم مِّن قَرۡیَتِکُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَ٨٢﴾ [الأعراف: 82].
«ولی جواب قوم او» دربرابر انکار و محکومکردن این عمل از سوی لوط علیه السلام «جز این نبود که گفتند: آنان را» یعنی: لوط و پیروانش را «از شهرتان بیرون کنید» و از روی استهزا افزودند: «هرآینه آنان مردمی منزه طلب هستند» که از افتادن در عمل لواط تبری جسته و پاکی میطلبند بنابراین، نباید با ما در شهر ما سکونت داشته باشند. این پاسخ استهزا آلودشان، هیچ ارتباطی به نصیحت لوط علیه السلام نداشت بلکه پاسخ مناسب این بود که نبوت وی را تصدیق کرده و از فرمان وی اطاعت میکردند و به خواسته وی پاسخ مساعد میدادند ولی آنان این پاسخ زشت را که از نفسهای پلید و فطرتهای واژگونهشان برخاسته بود، به وی تحویلدادند، عجبا از این منطق واژگونه! منطقی که میگوید: باید کسانی که پاک و پرهیزکارند، از شهر بیرون روند تا پلیدان و ناپاکان در آن باقی بمانند؟! این منطق؛ منطق جاهلیت در هر زمان و مکانی است چنانکه در عصر حاضر نیز مشاهده میکنیم که اغلب پاکان و پرهیزکاران، در طرد و تبعید بهسر میبرند.
﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ کَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٨٣﴾ [الأعراف: 83].
«پس او و اهل خانه او رانجات دادیم» آنگاه که در صبحگاه شبی که عذاب ما بر مردم شهر «سدوم» فرود آمد، لوط و خانوادهاش را از آن شهر بیرونآوردیم[2] «مگر زنش را» حق تعالی زن لوط علیه السلام را از اهلش استثنا کرد زیرا او به لوط علیه السلام ایمان نیاورده بود «که» به همین جهت زن لوط علیه السلام «از باقیماندگان بود» در عذاب خداوندی و حکم حق تعالی این بود که او نیز در زمره نابودشدگان باشد.
﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٨٤﴾ [الأعراف: 84].
«و بر سر آنان بارشی بارانیدیم» غیراز آن بارشی که بدان عادی بودند، که این بارش، همانا بارش گل پخته سنگشده بر آنان بود چنانکه در آیه: ﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّیلٖ﴾ [هود: 82]. آمده است. «پس بنگر که آخر کار مجرمان» یعنی: کافران «چگونه بود»!.
﴿وَإِلَىٰ مَدۡیَنَ أَخَاهُمۡ شُعَیۡبٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡکُم بَیِّنَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡۖ فَأَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ وَٱلۡمِیزَانَ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَاۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٨٥﴾ [الأعراف: 85].
این پنجمین داستان از داستانهای انبیا علیهم السلام در این سوره، بعد از داستانهای نوح، هود، صالح و لوط علیهم السلام است:
«و بهسوی قوم مدین، برادرشان شعیب را فرستادیم» یعنی: بهسوی مردم مدین، پیامبری از خودشان را که شعیب علیه السلام بود فرستادیم. شعیب علیه السلام ـ پیامبر قومش مدین ـ از انبیای عرب است و از وی در قرآن کریم ـ در سورههای اعراف، هود، شعراء و عنکبوت ـ یازده بار یاد شده است و بعثت وی بهپیامبری، قبل از حضرت موسی علیه السلام بود. علما او را خطیب انبیا علیهم السلام مینامند، بهسبب آنکه او دعوت خویش را با حجتی رسا به قومش ابلاغ کرد. یادآور میشویم که شهر «مدین»، نزدیک «معان» واقع در جنوبشرق اردن بر سر راه حجاز قرار دارد و مدین هم بر قبیله مدین و هم بر شهرشان اطلاق میشود «گفت: ای قوم من! خدا رابپرستید، برای شما هیچ معبودی جز او نیست» شعیب علیه السلام با یادآوری این نکته بهقومش که آنان قوم او هستند و او یکی از خود آنهاست پس طبعا دوستدار چیزی است که صلاحشان در آن میباشد، آنها را بهسوی پرستش خداوند عزوجل دعوت کرد سپس آنها را به یگانهشناسی و یگانهپرستی که در رأس دعوت همه پیامبران علیهم السلام قرار دارد، فرمان داد و این پندار را که پرستش چیزی از بتانشان حق باشد، رد کرد و همه را باطل و نابود شده خواند «در حقیقت، برای شما از جانب پرورگارتان برهانی روشن» یعنی: معجزهای آشکار «آمده است» ولی قرآن بیان نکرده که معجزه شعیب علیه السلام چه بود پس این خود دلیل بر آن است که هر پیامبری معجزهای داشته است، چه معجزه وی بیان شود و چه نشود. آری! این پیام شعیب علیه السلام بود به قومش از جنبه اعتقادی آن، اما او از جنبه عملی نیز، به روی عمدهترین انحراف عملیشان انگشت گذاشت و گفت: «پس پیمانه و ترازو را تمام نهید» یعنی: به خریدار یا فروشنده، با بهکار گرفتن پیمانه یا عیاری ناقص، کم ندهید و به غیر آن از شیوههای دیگر کاستن و افزودن در اشیای مورد معامله، به حقخوری از دیگران نپردازید. آری! قوم شعیب علیه السلام معاملات خود را با پیمانه و ترازو انجام میدادند ولی پیمانه و ترازو را تمام ننهاده و از حق صاحب حق میکاستند «و به مردم اشیای آنان را ناقص ندهید» بخس: عبارت است از: نقص وآن یا با معیوب ساختن کالا، یا با کمکردن از آن، یا به تردستی، فریبکاری و نیرنگبازی انجام میگیرد و همه اینها شامل معنای خوردن اموال مردم به نارواست. بعضی گفتهاند: قوم شعیب علیه السلام از هر چیزی که در بازارهایشان وارد میشد، عوارض و حقوق گمرکی میگرفتند و نهی الهی ناظر بر این معنی است «ودر زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید» تفسیر نظیر این عبارت، در آیه (56) گذشت «این» رهنمودها «برایتان بهتر است» در دنیا و آخرت «اگر باور دارید» سخنم را.
﴿وَلَا تَقۡعُدُواْ بِکُلِّ صِرَٰطٖ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَتَبۡغُونَهَا عِوَجٗاۚ وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ کُنتُمۡ قَلِیلٗا فَکَثَّرَکُمۡۖ وَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٨٦﴾ [الأعراف: 86].
«و بر سر هر راهی ننشینید که بترسانید» مردم را از شکنجه و آزارتان. نقل است که: قوم شعیب علیه السلام بر سر راههایی که به خانه وی منتهی میشد، مینشستند و کسانی را که قصد رفتن بهنزد وی را داشتند، از عذاب و عقاب خویش بیم داده ومیگفتند: او شخصی است کذاب لذا نزد او نروید «و» تا «کسی را که به او ایمان آورده است، از راه الله بازدارید» مراد از بازداشتن از راه الله عزوجل ، بازداشتن مردم از رسیدن به شعیب علیه السلام است. بعضی گفتهاند: مراد؛ نهی آنان از نشستن بر سر راه دین و بازداشتن کسانی است که قصد رفتن به آن را دارند، نه نشستن حقیقی بر سرراهها پس حقیقت لفظ، مراد نیست «و برای آن راه، کجی نجویید» یعنی: برای راهخدا عزوجل کجی، ناهمواری و ناهنجاری نجویید و آن را برای مردم به این وصف معرفی نکنید «و هنگامی را به یادآورید که شما اندک بودید» از نظر تعداد «پس شما را بسیار گردانید» از طریق توالد و تناسل. بعضی در معنی آن گفتهاند: شما فقیر بودید، اما حق تعالی شما را توانگر گردانید «و بنگرید که فرجام کار فسادکاران» از امتهای گذشته؛ چون قوم نوح و هود و صالح و لوط علیهم السلام «چگونه بوده است«؟ مگر جز این بود که خدای عزوجل هلاکشان کرد و آثار وجودشان را از عرصه هستی محو گردانید؟!
﴿وَإِن کَانَ طَآئِفَةٞ مِّنکُمۡ ءَامَنُواْ بِٱلَّذِیٓ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦ وَطَآئِفَةٞ لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ فَٱصۡبِرُواْ حَتَّىٰ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ بَیۡنَنَاۚ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ٨٧﴾ [الأعراف: 87].
«و اگر گروهی از شما به آنچه من بدان فرستاده شدهام ایمان آورده و گروهی دیگر ایمان نیاوردند پس صبر کنید» یعنی: انتظار بکشید «تا خداوند در میان ما حکم کند، که او بهترین حکمکنندگان است» زیرا حکم و داوری او، بر حق و عدل مبتنی است و بیم آن نمیرود که او در حکم خویش ستم کند. آری! حکم خداوند عزوجل درمیان دو گروه، مانند حکم کردن میان دو خصم است: یعنی اینکه محقان را بر مبطلان پیروز میسازد.
در این آیه، مؤمنان به صبر بر آزار کفار مأمور گردیدهاند تا آنکه خدای عزوجل پیروزشان گرداند.
﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَکۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَنُخۡرِجَنَّکَ یَٰشُعَیۡبُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَکَ مِن قَرۡیَتِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَاۚ قَالَ أَوَلَوۡ کُنَّا کَٰرِهِینَ٨٨﴾ [الأعراف: 88].
«سران قومش که استکبار ورزیده بودند» یعنی: اشراف و بزرگان سرکش، مستکبر و کافرشان «گفتند: ای شعیب! یا بیگمان تو و کسانی را که با تو ایمانآوردهاند، از شهر خودمان بیرون میکنیم، یا به کیش ما برگردید» بدین گونه، آن سران مستکبر فقط به ترک ایمان و انکار دعوت حق اکتفا نکرده بلکه از روی سرکشی، سبکسری، غرور، ناسپاسی و تجاوز، پا را از این حد فراتر گذاشتند وپیامبر خویش و مؤمنان را به بیرونکردن از شهر نیز تهدید کردند. یعنی از نظر آنها، شعیب علیه السلام و همراهانش ناگزیر دو راه بیشتر در پیش رو ندارند: یا بیرون شدن از شهر و یا بازگشت به کیش باطل کفری آنان «گفت» شعیب علیه السلام «حتی اگر دلمان نخواهد»؟ یعنی: آیا ما را به کیش خویش باز میگردانید، هرچند ما از بازگشت به آن کراهت و نفرت داشته باشیم؟ یا معنی این است: آیا از شهر بیرونمان میکنید، هرچند ما خواهان بیرون شدن از آن نباشیم؟ قطعا شما چنین حقی ندارید و برای شما روا نیست به چیزی مجبورمان کنید که دلمان آن را نمیخواهد زیرا کسیکه زیر فشار و اجبار قرار گیرد و از خود اختیاری نداشته باشد، نه موافقتش موافقت به حساب میآید و نه بازگشتش به آیین دیگری، بازگشت حقیقی تلقی میشود.
﴿قَدِ ٱفۡتَرَیۡنَا عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا إِنۡ عُدۡنَا فِی مِلَّتِکُم بَعۡدَ إِذۡ نَجَّىٰنَا ٱللَّهُ مِنۡهَاۚ وَمَا یَکُونُ لَنَآ أَن نَّعُودَ فِیهَآ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّنَاۚ وَسِعَ رَبُّنَا کُلَّ شَیۡءٍ عِلۡمًاۚ عَلَى ٱللَّهِ تَوَکَّلۡنَاۚ رَبَّنَا ٱفۡتَحۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَ قَوۡمِنَا بِٱلۡحَقِّ وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡفَٰتِحِینَ٨٩﴾ [الأعراف: 89].
«در حقیقت، اگر بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشید، به دین شما» که شرک است «برگردیم، به خدا دروغ بستهایم» زیرا شرک، دروغبستن به خدای سبحان است، ازآنرو که کائنات جز آفریدگار، مدبر و معبودی یگانه که همانا الله عزوجل است، آفریدگار دیگری ندارد پس هرکس به خدای سبحان شریک قایل شود، بیگمان به او دروغ بسته و مدعی نقص الوهیت و ربوبیت وی شده است. جمله: (بعد از آنکه خدا ما را از آن نجات بخشید) مفید این معنی است که جرم بازگشت مؤمن به کفر، بزرگتر از جرم کسی است که حق برای وی روشن نشده و در اصل کافر بوده است زیرا کسیکه بعد از ایمان مرتد میشود، در کفری بزرگتر و الحادی سختتر از کفر کسانی فرورفته که در اصل کافر بودهاند «و هرگز ما را نسزد» یعنی: هرگز برای ما درست نیست و نه هم اصولی و قاعدهمند است «که بهآن بازگردیم» به هیچ حالی از احوال، بعد از آنکه خداوند عزوجل ما را از آن نجات بخشید «مگر آنکه الله، پروردگار ما بخواهد» یعنی: مگر آنکه در مشیت خداوند عزوجل چنین رفته باشد که ما به کفر برمیگردیم زیرا امور کائنات همه ـ اعم از خیر و شر ـ به مشیت او وابسته است «پرورگار ما از روی دانش بر هر چیزی احاطه دارد» یعنی: علم وی به همه موجودات احاطه دارد پس او میداند که چه دگرگونیهایی بر احوال بندگانش روی میدهد «بر خدا توکل کردهایم» فقط بر او تکیه و اعتماد کردهایم در اینکه ما را بر ایمان پایدار و ثابتقدم بدارد، میان ما و کفر و اهل آن مانع و حائل ایجاد کند، نعمت خویش را بر ما تمام گرداند و ما را از عذاب خود در پناه عصمت خویش نگهدارد «پروردگارا! میان ما و میان قوم ما بهراستی فیصله کن، که تو بهترین فیصلهکنندگانی» یعنی: میان ما و میان قوم ما بهحق و راستی حکم و داوری کن، با پیروز ساختن اهل حق بر اهل باطل. گویی ایشان خواستار فرود آمدن عذاب بر کافران شدند.
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لَئِنِ ٱتَّبَعۡتُمۡ شُعَیۡبًا إِنَّکُمۡ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ٩٠﴾ [الأعراف: 90].
«و آن اشرافی از قومش که کافر بودند، به یاران خود گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید» یعنی: اگر به دین وی در آیید و دین خودتان را فروگذارید «در این صورت قطعا زیانکارید» مرادشان از زیانکار شدن؛ هلاکتشان است. یا مراد: زیان کردن بهسبب تمام دادن پیمانه و وزن و ترک کمفروشیای است که بر اساس آن با مردم معامله میکردند.
﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دَارِهِمۡ جَٰثِمِینَ٩١﴾ [الأعراف: 91].
«پس رجفه» یعنی: زلزله «آنان را فرو گرفت» بعضی گفتهاند: رجفه، بانگ مرگبار عذاب بود «پس در سرای خویش، مرده به زانو درافتاده صبح کردند» و کاملا از پا درآمدند. تفسیر نظیر این عبارت، در داستان صالح علیه السلام گذشت.
﴿ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیۡبٗا کَأَن لَّمۡ یَغۡنَوۡاْ فِیهَاۚ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ شُعَیۡبٗا کَانُواْ هُمُ ٱلۡخَٰسِرِینَ٩٢﴾ [الأعراف: 92].
«کسانی که شعیب را تکذیب کرده بودند، گویی خود هرگز در آن سرزمین ساکن نبودهاند» یعنی: آن قوم چنان ریشهکن شدند و آن دیار بعد از نزول عذاب، چنان خراب و خالی شد که گویی کسی قبلا در آن سکونت نداشته است. اعراب میگویند: «غنیت باالـمکان» آنگاه که در مکانی اقامت گزینند «تکذیب کنندگان شعیب، خود همان زیانکاران بودند» که خود و مایملک خویش را همه پاک باختند. یعنی: آن گونه نبود که اشراف مستکبر ادعا میکردند زیرا بر عکس پندارشان، آن زیان، نصیب مؤمنان به شعیب علیه السلام نگردید بلکه آن زیان در فرجام به خود آنان وموافقانشان پیوست.
﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُکُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّی وَنَصَحۡتُ لَکُمۡۖ فَکَیۡفَ ءَاسَىٰ عَلَىٰ قَوۡمٖ کَٰفِرِینَ٩٣﴾ [الأعراف: 93].
«پس، از آنان روی برتافت» یعنی: شعیب علیه السلام چون نزول عذاب را بر آنان مشاهده کرد، از آنان روی برتافت «و گفت: ای قوم من! به راستی که پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و برای شما خیرخواهی کردم، دیگر چگونه بر قوم کافر» بهخدای سبحان، پایفشارنده بر کفر و متمرد از اجابت دعوت حق «اندوه بخورم«؟ نه! هرگز بر آنان دریغ و اندوه نمیخورم.
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِی قَرۡیَةٖ مِّن نَّبِیٍّ إِلَّآ أَخَذۡنَآ أَهۡلَهَا بِٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمۡ یَضَّرَّعُونَ٩٤﴾ [الأعراف: 94].
«و در هیچ شهری، پیامبری» از پیامبران «را نفرستادیم» که بعد از آن مردم آن شهر و منطقه او را تکذیب کرده باشند «مگر آنکه مردم آن را به بأساء» یعنی: سختی و فقر «و ضراء» یعنی: رنج و مرض «گرفتار کردیم تا باشد که به زاری درآیند» یعنی: برای اینکه به زاری و خاکساری در آیند و در نتیجه، استکبار و تکذیب پیامبران علیهم السلام را فروگذارند.
﴿ثُمَّ بَدَّلۡنَا مَکَانَ ٱلسَّیِّئَةِ ٱلۡحَسَنَةَ حَتَّىٰ عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدۡ مَسَّ ءَابَآءَنَا ٱلضَّرَّآءُ وَٱلسَّرَّآءُ فَأَخَذۡنَٰهُم بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٩٥﴾ [الأعراف: 95].
«سپس» بعد از گرفتارکردن مردم آن شهرها و مناطق به احوال بد، تنگدستیو مرض و عدم عبرتگرفتن و بیدارشدن آنها از خواب غفلت و سکرات غرور و استکبار، وضع را دگرگون ساخته و «بهجای بدی» ای که به آنان از بلاها و محنتها رسانیده بودیم؛ «نیکی را قرار دادیم» به قصد امتحان، که بر اثر آن در خیر، فراوانی، ایمنی و گشایش قرار گرفتند «تا آنکه انبوه شدند» در جمعیت و درمال و مکنت خویش «و گفتند: پدران ما را هم همینگونه رنج و راحت میرسیده است» یعنی: قطعا آنچه که به ما از رنج، فقر و بیماری و بعدا از فراوانی، گشایش و نعمت رسید، همان رخدادی است که قبل از ما بر پدران و نیاکانمان نیز همانند آن گذشته است.
مرادشان از این سخن این بود که: رخدادها و دگرگونیهای مشتمل بر سختی وآسانی و رنج و راحت، گردش روزگار و عادت زمانه است که در پیشینیان و آیندگان همه یکسان جاری و ساری بوده و میباشد و تا زمان و زندگی بوده، اینتحولات هم بوده است پس قطعا این از باب مؤاخذه و مجازات در برابر اعمال ورفتار ما و به عنوان ابتلا و امتحان ما نیست.
با چنین نحوه نگرشی بود که آنها تصدیق نکردند که این رویدادها از جانب خدای سبحان با هدف ابتلای آنها و مجازاتشان در برابر ظلم و ستمشان بودهاست. البته حال این مکذبان برخلاف حال مؤمنانی است که در راحتی و نعمت شکر کرده و بر رنج و ناخوشی صبر میکنند چنانکه در حدیث شریف به روایتبخاری و مسلم آمدهاست: «شگفتا بر کار مؤمن؛ خدای عزوجل هیچ حکمی را براو اجرا نمیکند، مگر اینکه آن حکم برایش خیر است زیرا اگر به او رنج وسختیای برسد؛ صبر پیشه میکند و این به خیر اوست و اگر به او خوشی و راحتیای برسد؛ شکر میگزارد و این هم به خیر اوست». همچنین در حدیث شریفدیگری آمده است: «مؤمن پیوسته مبتلای رنج و بلاست تا آنکه از گناهانش پاک و صفا بیرون آید، اما مثل منافق، همچون مثل خر است، که نمیداند صاحبش او را در کجا و بهخاطر چه بسته کرده و بهخاطر چه رها کرده است».
«سپس آنان را بناگاه فروگرفتیم» یعنی: بهدنبال آنکه این سخن را گفتند، بناگاهآنان را بی هیچ تأخیر و مهلتی گرفتار عذاب کردیم. در حدیث شریف آمده است: «موت الفجأة رحـمه للـمـؤمن وأخذه أسف للکافر»: مرگ ناگهانی، رحمتی برای مؤمن و فروگرفتن تأسفباری برای کافر است». آری! آنان را بناگاه فروگرفتیم «درحالیکه بیخبر بودند» از این فروگرفتن ناگهانی و اصلا انتظار وقوع آن رانداشتند. این نحوه فروگرفتنشان از جانب باری تعالی، خود برای افزودن برعذابشان است، چه حق تعالی آنان را درحالی فرو نگرفت که در رنج و سختی بودند بلکه درحالی آنان را گرفتار سرپنجه عذاب خویش ساخت که در نعمت و راحتی و گشایش و رفاه قرار داشتند تا اینگونه گرفتارساختن؛ عذابشان را سختتر و هولناکتر گرداند.
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَرَکَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ٩٦﴾ [الأعراف: 96].
«و اگر اهل آن شهرها» که پیامبران خویش را بهسویشان فرستادیم «ایمان آوردهبودند» به آن پیامبران: «و پرهیزگاری کرده بودند» از پافشاری بر کفر و اصرار بر زشتیها و پلیدیهایی که مرتکب میگشتند «قطعا بر آنان برکاتی از آسمان و زمینمیگشودیم» یعنی: برای آنان خیرات و برکات آسمان و زمین را فراهم و میسر میساختیم چنانکه درهای بسته با بازکردن گشوده میشود. مراد از خیر آسمان: باران و مراد از خیر زمین: رستنیها و سایر برکات آن است. این آیه دلیل بر آناست که رفاه سالم اقتصادی، با ایمان و تقوی و پایبندی به شریعت الله عزوجل در دسترس است «ولیکن» اهالی آن شهرها «تکذیب کردند» آیات و پیامبران ما را، از این رو، نه ایمان آوردند و نه تقوی پیشه کردند «پس آنان را به» سبب «آنچه میکردند» از گناه و کفر «فروگرفتیم» به عذاب و بلا.
﴿أَفَأَمِنَ أَهۡلُ ٱلۡقُرَىٰٓ أَن یَأۡتِیَهُم بَأۡسُنَا بَیَٰتٗا وَهُمۡ نَآئِمُونَ٩٧﴾ [الأعراف: 97].
«آیا اهل شهرها» یعنی: کافران آنها «ایمن شدهاند از اینکه عذاب ما شبانگاه ـ درحالی که به خواب فرو رفتهاند ـ به آنان برسد»؟ مراد؛ ساکنان شهرهایی چون عاد و ثمود و مدیناند که قبلا ذکرشان رفت. به قولیدیگر: مراد از «قری»، شهر مکه و ماحول آن است، از آن رو که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تکذیب میکردند.
﴿أَوَ أَمِنَ أَهۡلُ ٱلۡقُرَىٰٓ أَن یَأۡتِیَهُم بَأۡسُنَا ضُحٗى وَهُمۡ یَلۡعَبُونَ٩٨﴾ [الأعراف: 98].
«یا اهل شهرها ایمن شدهاند از اینکه عذاب ما نیمروز به آنان در رسد» آنگاه که آفتاب میدرخشد و بالا میآید «درحالی که بهبازی سرگرمند» یعنی: در حالیکه مشغول اموری هستند که هیچ فایدهای برایشان در بر ندارد لذا بیشتر به بازی میماند؟
﴿أَفَأَمِنُواْ مَکۡرَ ٱللَّهِۚ فَلَا یَأۡمَنُ مَکۡرَ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٩٩﴾ [الأعراف: 99].
«آیا از مکرالله» یعنی: از عذابی که برایشان اندیشیده است ـ در حالیکه از آن بیخبرند «ایمن شدهاند»؟ به قولی دیگر: مکر خدا در اینجا، استدراج او برای آنان با بخشیدن نعمت و سلامتی و فروگذاشتنشان بر همین حال؛ سپس فروگرفتن ناگهانیشان است «با آنکه جز گروه زیانکار» که همانا کافرانند «کسی خود را از مکر خدا ایمن نمیداند».
﴿أَوَ لَمۡ یَهۡدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِ أَهۡلِهَآ أَن لَّوۡ نَشَآءُ أَصَبۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡۚ وَنَطۡبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا یَسۡمَعُونَ١٠٠﴾ [الأعراف: 100].
«آیا برای کسانیکه زمین را پس از هلاک ساکنان آن به ارث میبرند، روشن نشده است که اگر میخواستیم آنان را به کیفر گناهانشان میرساندیم» و نابودشان میکردیم، همان گونه که ساکنان قبلی آن سرزمین را نابود کردیم؟ «و بر دلهایشان طبع مینهیم تا دیگر نشنوند» طبع: مهر نهادن و قفل کردن چیزی است بهطوری که هیچ چیز به اندرون آن نفوذ نکند. یعنی: آنها بهسبب مهر نهادن بر دلهایشان، چنان گشتهاند که پندها، حجتها و بیم و هشدارهای پیامبران الهی را نمیشنوند لذا حقیقت گرفتار ساختنشان به چنگ عذاب ـ با وصف روشنی و وضوح خود ـ برآنها روشن نمیشود و از این امر غافلند که میان آنان و پیشینیانشان هیچگونه فرقی وجود ندارد.
﴿تِلۡکَ ٱلۡقُرَىٰ نَقُصُّ عَلَیۡکَ مِنۡ أَنۢبَآئِهَاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَمَا کَانُواْ لِیُؤۡمِنُواْ بِمَا کَذَّبُواْ مِن قَبۡلُۚ کَذَٰلِکَ یَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٠١﴾ [الأعراف: 101].
«این شهرها را» که قبلا ذکر آنها رفت و نابودشان ساختیم، که عبارت از: شهرهای اقوام نوح، هود، صالح، لوط و شعیب علیهم السلام بودند، «برخی از خبرهای آنرا بر تو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «حکایت میکنیم» ولی آنها خبرهای دیگری هم دارند که ما آن را بر تو حکایت نکردهایم «در حقیقت پیامبرانشان معجزات روشن برایشان آوردند، اما آنان بر آن نبودند که ایمان آورند» در هنگام آمدن پیامبران حامل معجزات، «به آنچه قبلا تکذیب کرده بودند» یعنی: قبل از آنکه پیامبران علیهم السلام آنمعجزات را برایشان بیاورند. یا معنی این است: هنگامی که این معجزات را دیدند، ایمان نیاوردند، بهسبب آنکه قبل از دیدن آن معجزات تکذیب پیشه کرده بودند پس حالشان در هنگام آمدن پیامبران با این معجزات، همانند حالشان قبل از آن است «این گونه، خدا بر دلهای کافران مهر مینهد» زیرا دانسته است که آنها پایداری بر کفر را انتخاب میکنند، از این رو، هیچ پند و تذکر، ترغیب و تشویق وبیم و تهدیدی در آنان سودمند واقع نمیشود.
﴿وَمَا وَجَدۡنَا لِأَکۡثَرِهِم مِّنۡ عَهۡدٖۖ وَإِن وَجَدۡنَآ أَکۡثَرَهُمۡ لَفَٰسِقِینَ١٠٢﴾ [الأعراف: 102].
«و در بیشتر آنان» یعنی: در بیشتر مردم «وفای به عهد نیافتیم» بلکه عهدشکنی خوی و شیوه آنهاست. مراد از (عهد)، همان عهدی است که از بشر در«عالم ذر»[3] گرفته شد. به قولی دیگر: مراد از عهدشکنان، کفارند بهطور عام که اکثرشان عهد و وفایی ندارند و فقط اندکی از آنان گاهی به عهد خویش وفا نموده و بر آن پایدار باقی میمانند «و بیشتر آنان را جدا نافرمان یافتیم» لذا علت هلاک ساختن مردم آن شهرها، جز این نبود که فرمانهای ما را پشت پا افگنده و آن راپاس نداشتند.
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِم مُّوسَىٰ بَِٔایَٰتِنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦ فَظَلَمُواْ بِهَاۖ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ١٠٣﴾ [الأعراف: 103].
«آنگاه بعد از آنان» یعنی: بعد از پیامبران یاد شده «موسی را فرستادیم» یعنی موسی فرزند عمران علیه السلام بزرگترین انبیای بنیاسرائیل را «به همراه آیات خویش» یعنی: با معجزاتی که ذکر آن میآید؛ چون اژدها، ید بیضا و غیره. یادآور میشویم که نام موسی علیه السلام بیش از صدوسی بار در قرآن کریم ذکر شده و زندگی او ـ از همان آغاز تولد که مادرش او را در درون صندوقی نهاد و به نیل انداخت تا مرحله تربیتش که در کاخ فرعون سپری شد، سپس هجرتش، باز بعثتشو داستانهای بعد از آن ـ داستانهای شگفتی دارد. آری! او را با معجزات خویش «بهسوی فرعون» پادشاه مصر «و ملاء وی» یعنی: اشراف قومش فرستادیم. مخصوصساختن اشراف قوم فرعون به یادآوری، ازآنروست که دیگران پیروانشان هستند. شایان ذکر است؛ در آن دوران هر کسیکه بر سرزمین مصر پادشاهی میکرد، فرعون لقب میگرفت لذا نام فرعون زمان موسی علیه السلام بنا به قولی: منتاح فرزند رمسیس «1225 ق.م» بود. «ولی آنها به آیات ما ستم کردند» یعنی: آیات ما را تکذیب کردند زیرا تکذیب به آنچه که از راستترین راستهاست، بدونشک ستمی بزرگ است. به قولی دیگر معنی این است: بر مردم بهسبب اینآیات ما ستم کردند زیرا آنها را از ایمان به این آیات باز داشتند. یا معنی این است: در حق خود بهسبب این آیات ستم کردند، از آنرو که این آیات را دروغ انگاشتند «پس ببین که فرجام مفسدان چگونه بود» یعنی: پایان کار دروغانگاران وکافران به این آیات، پایانی بس ننگین بود زیرا آنان به دریا غرق شدند.
﴿وَقَالَ مُوسَىٰ یَٰفِرۡعَوۡنُ إِنِّی رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠٤﴾ [الأعراف: 104].
آنگاه خدای عزوجل از مناظره موسی علیه السلام با فرعون و لگامزدن او بر وی با حجت و آشکارساختن معجزات روشن به دست او در حضور فرعون و قومشخبر داده میفرماید: «و موسی گفت: ای فرعون! بیتردید من فرستادهای از سوی پروردگار جهانیان هستم» پس کسیکه فرستاده پروردگار تمام جهانیان باشد، قطعا شایسته اجابت و سزاوار تصدیق است.
﴿حَقِیقٌ عَلَىٰٓ أَن لَّآ أَقُولَ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ قَدۡ جِئۡتُکُم بِبَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ فَأَرۡسِلۡ مَعِیَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٠٥﴾ [الأعراف: 105].
«سزاوارم که به خداوند جز سخن حق نسبت ندهم» یعنی: من سخت مشتاق و سزوار آن هستم که شما را از متن پیام خویش ـ چنانکه هست، بی هیچ دخلوتصرفی در آن ـ با خبر و آگاه گردانم «من در حقیقت برای شما از سویپروردگارتان بینهای آوردهام» یعنی: برهانهایی به همراه آوردهام که به وسیله آنهاراستگوییام در این حقیقت که فرستادهای از سوی ربالعالمین هستم، واضح و آشکار میشود «پس بنیاسرائیل را همراه من بفرست» موسی علیه السلام از فرعون خواست تا بنیاسرائیل را آزاد بگذارد تا همراه وی به سرزمین مقدس بازگردند زیرا بنیاسرائیل در آن زمان نزد فرعون در تبعید و اسارت قرار داشته و از بازگشت به بیتالمقدس باز داشته شده بودند.
﴿قَالَ إِن کُنتَ جِئۡتَ بَِٔایَةٖ فَأۡتِ بِهَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٠٦﴾ [الأعراف: 106].
«گفت» فرعون به موسی علیه السلام ، نه تو را در آنچه که گفتی تصدیق میکنم و نه تو را در آنچه خواستی اجابت مینمایم ولی «اگر معجزهای آوردهای» از نزد خداوند عزوجل چنانکه ادعا میکنی «آن را حاضر کن» تا آن را مشاهده کنیم و در آن بنگریم «اگر از راستگویان هستی» در ادعای خود.
﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعۡبَانٞ مُّبِینٞ١٠٧﴾ [الأعراف: 107].
«پس موسی عصایش را افگند و بناگاه» در واقعیتی قابل رؤیت، بهطور نمایان وبی هیچگونه التباسی «اژدهایی آشکار شد» و چون فرعون این اژدهای واقعی را دید، متوحش گشته از جای خود برجست و فریاد زد؛ ای موسی! آن را بگیر! کهبه تو ایمان میآورم...! و موسی علیه السلام آن را گرفت. ثعبان: اژدهای بزرگ نرینه است.
﴿وَنَزَعَ یَدَهُۥ فَإِذَا هِیَ بَیۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِینَ١٠٨﴾ [الأعراف: 108].
«و دست خود را بیرون کشید» یعنی: موسی علیه السلام دست خود را از گریبان خویشخارج کرد، یا آن را از زیر بغل خویش بیرون کشید «پس بناگاه برای تماشاگرانسپید و درخشنده پدیدار شد» یعنی: دست وی بهگونهای سپید و درخشان پدیدار شد و از آن چنان نوری ساطع میگشت که برای هر بینندهای آشکار بود، بیآنکه آن سپیدی به علت پیسی و عیب دیگری باشد.
﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِیمٞ١٠٩﴾ [الأعراف: 109].
«ملاء» یعنی: اشراف «از قوم فرعون با یکدیگر گفتند» هنگامی که تبدیل شدن عصا را به اژدها و درخشان شدن دست موسی علیه السلام را بی هیچگونه پیسی یا عیب دیگری مشاهده کردند؛ «بیشک این شخص» یعنی: موسی علیه السلام «ساحری داناست» یعنی: او در علم سحر، بسیار داناست.
همین سخن در سوره «شعراء»، در حکایت از زبان فرعون نه اشراف قومش بیان شده است پس طریق جمع کردن در میان دو آیه این است که: یا فرعون و اشراف قومش هردو این سخن را گفتند، یا در آغاز، فرعون این سخن را گفت، سپس اشراف قوم، سخنش را مبنا قرار دادند.
﴿یُرِیدُ أَن یُخۡرِجَکُم مِّنۡ أَرۡضِکُمۡۖ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ١١٠﴾ [الأعراف: 110].
آنگاه برخی به برخی دیگر گفتند، یا فرعون به آنان گفت: «میخواهد شما را از سرزمینتان» که سرزمین مصر بود «بیرون کند پس چه میفرمایید» یعنی: درباره موسی چه رأی و نظری دارید و چه دستور میدهید؟ گویی فرعون میخواست چنین وانمود کند که او اجراکننده اوامر آنهاست در حالیکه فقط چند لحظه قبل (انا ربکم الاعلی) میگفت.
﴿قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَأَرۡسِلۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ١١١﴾ [الأعراف: 111].
«گفتند» اشراف قوم فرعون در پاسخ وی: «ای فرعون! او و برادرش را بازدار» یعنی: موسی و برادرش را باز دار و مجازات آنها را تا زمانی دیگر به تأخیر انداز «و گردآورندگانی را به شهرها بفرست» یعنی: گروهی را در شهرهایی که ساحران در آن زندگی میکنند، بفرست.
﴿یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَٰحِرٍ عَلِیمٖ١١٢﴾ [الأعراف: 112].
«تا» آن گروه گماشته «هر ساحر دانایی را» که در فن سحر مهارت داشته و به این فن بسیار دانا و آشناست «نزد تو آورند» شایان ذکر است که سحر در آن زمان، رواج و رونق بسیاری داشت.
﴿وَجَآءَ ٱلسَّحَرَةُ فِرۡعَوۡنَ قَالُوٓاْ إِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ١١٣﴾ [الأعراف: 113].
«و ساحران نزد فرعون آمدند» یعنی: فرعون گروهی را به شهرها فرستاد و آنها ساحران را جمع کردند و نزد فرعون آوردند «و گفتند: همانا ما را مزدی میباید اگر غالب شویم» ساحران از فرعون خواستند تا اگر با سحر خویش بر موسی علیه السلام غالب شدند، برایشان پاداشی درخور و شایسته مقرر دارد.
﴿قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ لَمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ١١٤﴾ [الأعراف: 114].
فرعون در پاسخ آنان «گفت: آری! و مسلما شما از مقربان خواهید بود» یعنی: قطعا اگر غالب شوید، برایتان پاداشی بزرگ خواهد بود و به علاوه آن، نزد منمقام و قربی ویژه نیز خواهید یافت. یعنی: او به آنان وعده منصب و مقام را داد.
﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِمَّآ أَن تُلۡقِیَ وَإِمَّآ أَن نَّکُونَ نَحۡنُ ٱلۡمُلۡقِینَ١١٥﴾ [الأعراف: 115].
«گفتند: ای موسی! اول تو میافگنی» عصایت را «یا اینکه ما میافگنیم«؟ یعنی: انتخاب نوبت با تو است. این سخن را گفتند تا اعتمادبهنفس خویش را در این کار به نمایش گذاشته و چنین وانمود کنند که پیروز میدان خواهند بود؛ هرچند که نوبت آخر از آنان باشد.
﴿قَالَ أَلۡقُواْۖ فَلَمَّآ أَلۡقَوۡاْ سَحَرُوٓاْ أَعۡیُنَ ٱلنَّاسِ وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِیمٖ١١٦﴾ [الأعراف: 116].
موسی علیه السلام در پاسخشان «گفت: شما بیفگنید» موسی علیه السلام ترجیح داد تا آنان شروع کننده باشند و این خود، نشانه این واقعیت بود که او به آنها اهمیتی نمیدهد و از آنچه با خود آوردهاند، ترس و واهمهای ندارد زیرا موسی علیه السلام یقین کامل داشت که هیچ چیز بر معجزه غالب نمیشود. نقل است که: حکمت درمقدم ساختن ساحران این بود تا مردم کار آنها را بنگرند و در آن خوب تأمل کنند و چون از مشاهده باطل بزککرده آنها فارغ شوند، آنگاه حق آشکار و روشن در میان آید، که قطعا در این هنگام، اثر آن در نهادشان عمیقتر خواهد بود «پس چون افگندند» ساحران ریسمانها و عصاهای خود را «دیدگان مردم را به سحر بستند» یعنی: آنان با باطل بزککرده و آرایشداده خویش و با نیروی خیالیای که جادوگران، شعبدهبازان و فنآوران عرصه تردستی و حقهبازی در دیگران میافگنند، چشمان مردم را از اینکه بتوانند ادراکی درست و واقعی داشته باشند، فروبستند «و مردم را به هول و هراس انداختند» ترس و هراس سختی در دلهای مردم افگندند «و سحری بزرگ در میان آوردند» در چشمهای بینندگان و تماشاگران؛ هرچند که سحرشان در واقع امر، هیچ حقیقتی نداشت و نوعی از سحربود که خیالافگنی و تردستی بیش نیست.[4] در روایات آمده است که ساحران فرعون در زیر طنابها و عصاهایشان ماده «زئبق» را جاسازی کردند و چون آن ماده براثر نیروی حرارت به تمدد آغاز کرد، طنابها و عصاهایشان نیز به حرکت وجنبوجوش در آمد.
﴿۞وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَلۡقِ عَصَاکَۖ فَإِذَا هِیَ تَلۡقَفُ مَا یَأۡفِکُونَ١١٧﴾ [الأعراف: 117].
«و به موسی وحی فرستادیم که عصای خود را بیفگن! پس» عصایش را انداخت و اژدها شد و «آنچه را به دروغ ساخته بودند» از ریسمانها و عصاها «فروبلعید» حق تعالی ساختههایشان را دروغ نامید زیرا آن ساختهها در واقع دارای هیچ حقیقتی نبود بلکه شعبدهبازی و خیالافکنیای بیاساس و دروغین بود و بس.
﴿فَوَقَعَ ٱلۡحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١١٨﴾ [الأعراف: 118].
«پس حق واقع شد» یعنی: حق با آنچه که موسی علیه السلام با خود آورده بود، آشکار و روشن گشت «و آنچه آنان میکردند» از سحر «باطل شد» یعنی: بطلان سحرشان آشکار شد.
﴿فَغُلِبُواْ هُنَالِکَ وَٱنقَلَبُواْ صَٰغِرِینَ١١٩﴾ [الأعراف: 119].
«پس مغلوب شدند» فرعون و پیروانش و ساحران «در آنجا» یعنی: در آن صحنهای که سحر خویش را به میدان افگندند و «بازگشتند» از آن صحنه و میدان «خوار شده» و خرد و ذلیل و شکستخورده، با کارها و کوششهای برباد رفته.
﴿وَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ١٢٠﴾ [الأعراف: 120].
«و ساحران» بیاختیار «به سجده در افتادند» زیرا آنها از آنچه دیده بودند، سخت تکان خورده و به حقیقت ماجرا پی برده بودند لذا برای خدای عزوجل به سجده درافتادند.
﴿قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢١ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ١٢٢﴾ [الأعراف: 121-122].
«گفتند» ساحران «به پرودگار عالمیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون» آنها دانستند که کار موسی علیه السلام سحر نیست و امکان ندارد که معجزه وی ساخت دست بشر باشد لذا این حقیقت را به صراحت اعلام کردند که به پروردگارجهانیان؛ پروردگار موسی و هارون ایمان آوردهاند تا گمانهزنانی از قوم فرعون در این گمان نیفتند که سجده آنها برای فرعون بوده است.
﴿قَالَ فِرۡعَوۡنُ ءَامَنتُم بِهِۦ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَمَکۡرٞ مَّکَرۡتُمُوهُ فِی ٱلۡمَدِینَةِ لِتُخۡرِجُواْ مِنۡهَآ أَهۡلَهَاۖ فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ١٢٣ لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ١٢٤﴾ [الأعراف: 123-124].
«فرعون گفت: آیا پیش از آنکه من به شما اجازه دهم، به او ایمان آوردید»؟ این پرسش، ناشی از سوء اندیشه و سبکی خرد فرعون بود زیرا او از این امر غفلت یا تغافل کرد که ایمان آوردن به حق، به اجازه کسی مربوط نیست، چرا که نجات انسان، در گرو این ایمان و نابودی وی در ترک آن است پس چگونه حرکت بهسوی نجات و فرار از ورطه هلاک، به اذن کسی نیازمند است؟ اما فرعون که غرق خودپرستی بود، به سخن خویش چنین ادامه داد: «قطعا این مکری است که آن را در این شهر اندیشیدهاید» یعنی: این نیرنگی است که شما ساحران به همدستی موسی ـ براساس قرار و توافقی که از قبل با یکدیگر داشتهاید ـ درشهر به راه انداختهاید «تا از آن» یعنی: از شهر مصر «اهل آن را» از قبطیان «بیرون کنید» و خود بر آن مسلط شوید و با بنیاسرائیل در آن حاکم گردید. معنای: (فیالـمدینه) این است: شما این نیرنگ و توطئه را هنگامی سازماندهی و تدارک دیدید که در شهر بودید، قبل از آنکه با موسی به میدان خارج از شهر جهت مبارزه بیرون آیید «پس به زودی خواهید دانست» که: «البته دستها و پاهایتان را به خلاف یکدیگر» یعنی: پای راست و دست چپ، یا پای چپ و دست راست هریک از شما را «میبرم، آنگاه همگیتان را» بدون استثنا «به دار میآویزم» بر تنههای درختان خرما.
﴿قَالُوٓاْ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ١٢٥﴾ [الأعراف: 125].
«گفتند» ساحران؛ هرچه خواهی بکن، ما از مرگ هیچ پروایی نداریم زیرا «ما بهسوی پرورگارمان باز خواهیم گشت» و به او روی خواهیم آورد و یقین داریم که بهزودی خدای عزوجل تو را در قبال این عملت مجازات خواهد کرد و با ما ـ به پاداش آنچه که در راه وی به جان خریدهایم ـ به نیکویی رفتار خواهد نمود.
پس هنگامی که فرعون ساحران را به عذاب دنیا هشدار داد، ایشان او را به عذاب الهی در آخرت هشدار دادند.
﴿وَمَا تَنقِمُ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بَِٔایَٰتِ رَبِّنَا لَمَّا جَآءَتۡنَاۚ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَیۡنَا صَبۡرٗا وَتَوَفَّنَا مُسۡلِمِینَ١٢٦﴾ [الأعراف: 126].
«و بر ما عیب و ایراد نمیگیری» و ما را کینهتوزانه مجازات نمیکنی «جز برای اینکه ما به معجزات پروردگارمان ـ هنگامیکه برایمان آمد ـ ایمان آوردیم» با آنکه این ایمان آوردن، یقینا شرفی بزرگ و خیری کامل است و آراسته شدن به این شرف بزرگ و این خیر و کمال، مستوجب درود و شادباش و تحسین است، نه عیب و انکار و انتقامگیری.
آنگاه ساحران، گفتوگو با فرعون را فروگذاشته روی سخن به جناب معبود برحق خویش آوردند، تحفه نیاز پیشکش کردند و با سپردن کار خویش به او گفتند: «پروگارا! بر ما شکیبایی فرو ریز» یعنی: چنان بارشی از صبر و شکیبایی بر ما فروریز که ریزش قطرات نورانی و اطمینانبخش آن، کاملا غرقمان گرداند. بدینگونه بود که آنها بلیغترین و کاملترین انواع صبر را درخواست کردند زیرا اولا بر عذابی که از سوی فرعون در شرف فرودآمدن بود، آمادگی عام و تام داشتند و خود این درخواست، نشانه روشن این آمادگی است و ثانیا هدفشان از این درخواست این بود که خود را به پایداری در راه حق و ثابتقدمی بر ایمان مصمم ساخته و با استقامت، پیمانی استوار ببندند، از آنجا که به پروردگار استقامت پیوستهاند «و ارواحمان را در حالی قبض کن که مسلمان باشیم» نه تحریفگر وتقلبگر، نه تبدیلکننده باطل به حق و نه فریفته باطل و باطلپرستان، یا فریبنده مردم از راه راستی.
از سدی روایت شدهاست که گفت: «فرعون همه آن ساحران را کشت و قطعهقطعهشان کرد». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «آنها در آغاز روز ساحرانی فریبگر و در آخر آن، شهدایی پاکیزه روح پاکپیکر بودند».
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِ فِرۡعَوۡنَ أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَقَوۡمَهُۥ لِیُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَیَذَرَکَ وَءَالِهَتَکَۚ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَنَسۡتَحۡیِۦ نِسَآءَهُمۡ وَإِنَّا فَوۡقَهُمۡ قَٰهِرُونَ١٢٧﴾ [الأعراف: 127].
«و اشراف از قوم فرعون گفتند: آیا موسی و قومش را رها میکنی تا در زمین فساد کنند»؟ با افگندن پراکندگی، برهمزدن وحدت و یکپارچگی و نابود کردن دینی کهمردم این سرزمین بر آن قرار دارند؟ اینگونه است که دعوت بهسوی حاکمیت خداوند عزوجل و براندازی حاکمیت طاغوت، از نظر طاغوتیان، فسادافگنی در زمین شناخته میشود «و» آیا موسی را رها میکنی تا «تو را رها کند»؟ یعنی: ازعبادتت برائت جسته و به پرستشت گردن ننهد «و» همچنان، عبادت «معبودانت را» رهاکند؟ به قولی: فرعون بتانی داشت که قومش آنها را به قصد قربت میپرستیدند و به قولیدیگر: فرعون خود، خورشید را میپرستید «فرعون گفت: به زودی پسرانشان را میکشیم و دخترانشان را زنده نگاه میداریم» یعنی: فرزندان ذکور بنیاسرائیل را میکشیم و فرزندان اناثشان را برای خدمتکاری و کنیزی، زنده نگاه میداریم.
این دومین فرمان از سوی فرعون بر این جنایت بود؛ زیرا او قبل از تولد موسی علیه السلام نیز ـ به سبب پیشگویی منجمان ـ با بنیاسرائیل چنین کرده بود، اما در عمل، خلاف برنامهریزی وی تحقق یافت زیرا به فرمان الهی، موسی علیه السلام در درون کاخش پرورش یافت «و ما بر آنان مسلطیم» یعنی: بر بنی اسرائیل برتریم و با قهر و غلبه خویش، بر آنان دست بالا را داریم پس آنان مقهور و محکوم ما هستند و هرچه بخواهیم با آنان میکنیم. ولی فرعون از آنچه که خدای سبحان برای وی وپیروانش برنامهریزی کرده بود، غافل بود و نمیدانست که چه فرجام شومی در انتظار وی است!.
﴿قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱللَّهِ وَٱصۡبِرُوٓاْۖ إِنَّ ٱلۡأَرۡضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ١٢٨﴾ [الأعراف: 128].
«موسی به قوم خود گفت» آن گاه که ایشان از این تهدید فرعون به وحشت افتادند «از خدا مدد طلب کنید و صبر نمایید» بر این محنت «چراکه زمین از آن خداونداست، آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد، به میراث میدهد» این وعدهای ازسوی موسی علیه السلام به قومش، به پیروزی بر فرعون و قوم وی است. سپس آنان را بشارت داد به اینکه: «و عاقبت از آن پرهیزگاران است» یعنی: عاقبت نیک وسرانجام ستوده و پسندیده در دنیا و آخرت، از آن بندگان پرهیزگار حق تعالی، یعنی من و همراهان من است. عاقبت هر چیز: آخر آن است.
﴿قَالُوٓاْ أُوذِینَا مِن قَبۡلِ أَن تَأۡتِیَنَا وَمِنۢ بَعۡدِ مَا جِئۡتَنَاۚ قَالَ عَسَىٰ رَبُّکُمۡ أَن یُهۡلِکَ عَدُوَّکُمۡ وَیَسۡتَخۡلِفَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرَ کَیۡفَ تَعۡمَلُونَ١٢٩﴾ [الأعراف: 129].
بنی اسرائیل غرولندکنان از روی شک و تردید «گفتند» ایموسی! «پیش از آنکه تو نزد ما بیایی» به عنوان پیامبر «مورد آزار قرار گرفتیم» هنگامی که فرعون قبل از تولدت، فرزندان ذکور ما را میکشت «و بعد از آنکه بهسوی ما آمدی» بهعنوان پیامبر، نیز مورد آزار قرار گرفتیم زیرا هم اکنون نیز فرزندان ذکورمان به قتل میرسند. به قولی دیگر معنی این است: قبل از آنکه تو نزد ما بیایی، مورد اذیت و آزار قرار گرفتیم؛ با بهکارگرفتنمان از سوی فرعون در اعمال شاقه بدون مزد و بعد از آنکه نزد ما آمدی، نیز مورد اذیت و آزار قرار گرفتیم؛ با ترسی که هم اکنون در مورد خود و فرزندان و خانوادههایمان داریم. «گفت» موسی علیه السلام «امید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک کند و شما را در زمین خلیفه گرداند» یعنی: به شما در زمین فرمانروایی و پادشاهی عنایت کند. این تصریحی است بر آنچه که موسی علیه السلام قبلا بهطور رمزگونه و سربسته به آن اشاره کرده بود، آنجا که گفت: (زمین از آن خداست، آن را به هرکس از بندگانش کهبخواهد به میراث میدهد...) «128». «آنگاه بنگرد که چگونه عمل میکنید» آیا شما نیز همانند فرعون و قومش استکبار میورزید، یا به شیوهای عمل میکنید که مورد رضای حق تعالی است.
﴿وَلَقَدۡ أَخَذۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ بِٱلسِّنِینَ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ١٣٠﴾ [الأعراف: 130].
«و در حقیقت ما آل فرعون را» مراد از آل فرعون در اینجا، قوم وی است «به قحطیها گرفتار کردیم» یعنی: به خشکسالیها و قحطیهای پیاپی و مصیبتبار «و به نقصان میوهها» بهسبب عدم فرود آمدن باران و بسیاری آفات و بلیات «باشد که عبرت گیرند» و پند بپذیرند و در نتیجه از گمراهی باز گردند؛ زیرا مردم در سختیها، نرمدلتر و فروتنتر اند.
﴿فَإِذَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَٰذِهِۦۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَیِّئَةٞ یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓۗ أَلَآ إِنَّمَا طَٰٓئِرُهُمۡ عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٣١﴾ [الأعراف: 131].
«پس هنگامی که حسنهای به آنان روی میآورد» مراد از حسنه ؛ گشایش و فراوانی نعمت و ارزانی نرخهاست «میگفتند: سزاوار این هستیم» یعنی: این نعمتها را بر اساس لیاقت و استحقاق خودمان به دست آوردهایم و این از شایستگیهای خود ماست «و اگر به آنان ناخوشیای میرسید» چون خشکسالی و قحطی و بسیاری امراض و مانند آن از بلیات «به موسی و همراهان او شگون بد میزدند» یعنی میگفتند: این همه از شومی آنهاست! «آگاه باشید که شگون بد آنان تنها نزد خداست» یعنی: سبب و منشأ خیر و شر و گشایش و قحطیای که به آنان میرسد، همه از نزد خداوند متعال است، نه از نزد موسی و همراهانش. این پاسخی است به آنان بههمان شیوه اعتقاد و فهم خودشان، به همین دلیل؛ از خیر وشری که به قدر خداوند متعال و حکمت و مشیت وی جاری میشود، به «طائر» یعنی فال و شگون تعبیر شد و این از باب «مشاکله»[5] است لذا مراد از آن، اثبات اعتقاد به فال و شگون نیست. «ولی بیشتر آنان نمیدانند» این حقیقت را که همه چیز از نزد خداوند متعال است بلکه فقط از روی جهل و نادانی، خیر و شر را به غیر خداوند متعال نسبت میدهند.
﴿وَقَالُواْ مَهۡمَا تَأۡتِنَا بِهِۦ مِنۡ ءَایَةٖ لِّتَسۡحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحۡنُ لَکَ بِمُؤۡمِنِینَ١٣٢﴾ [الأعراف: 132].
«و گفتند» قوم فرعون، ای موسی! «هر گونه نشانه شگرفی برای ما بیاوری که به وسیله آن ما را سحر کنی، ما به تو ایمان آورنده نیستیم» عناد و اصرار بر کفر و فساد، چنان با جان و روانشان درهم آمیخته بود که ادعا کردند؛ میان معجزه و سحر هیچگونه فرقی نیست و بر مبنای این پندار بود که به موسی گفتند: اگر بسان ساحران که با سحر خویش پدیدههای شگرفی میآورند؛ تو نیز به ما هرچه بیاوری تا ما را از این راه و روشمان برگردانی، ما به تو ایمان نمیآوریم. بدینگونه، خواستند موسی علیه السلام را کاملا از ایمان آوردن خود مأیوس کنند تا دیگر دعوت حق را به آنان پیشکش نکند.
﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلطُّوفَانَ وَٱلۡجَرَادَ وَٱلۡقُمَّلَ وَٱلضَّفَادِعَ وَٱلدَّمَ ءَایَٰتٖ مُّفَصَّلَٰتٖ فَٱسۡتَکۡبَرُواْ وَکَانُواْ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِینَ١٣٣﴾ [الأعراف: 133].
«پس برآنان طوفان را فرستادیم» طوفان: سیلی سخت و فراگیر است که زمین را غرق و منازل و درختان را نابود میکند. به قولی دیگر: مراد از طوفان؛ مرگ است «و ملخ» را فرستادیم تا کشتزارهایشان را بخورد و فوج ملخ چنین کرد «و قمل» یعنی: شپش و کنهریز را فرستادیم. به قولی: «قمل»، ملخ کوچک (ملخپیاده) است قبل از آنکه بپرد. به قولی دیگر: کک است «و غوکها» رافرستادیم. غوک (قورباغه): حیوان معروفی است که در آب زندگی میکند «و خون را» فرستادیم. روایت شده است که رود نیل بر آنان خون سیلان کرد. به قولی دیگر: مراد از آن، خونبینی است. آری! اینها را فرستادیم «به صورت نشانههایی مفصل» یعنی: روشن و آشکار «و باز هم استکبار کردند» یعنی: بعد از فرود آوردن این نشانهها، باز هم از ایمان به خداوند متعال تکبر ورزیدند «و قومی مجرم بودند» که به حق راه نیافته و از باطل دست نمیکشیدند.
﴿وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیۡهِمُ ٱلرِّجۡزُ قَالُواْ یَٰمُوسَى ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَۖ لَئِن کَشَفۡتَ عَنَّا ٱلرِّجۡزَ لَنُؤۡمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرۡسِلَنَّ مَعَکَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٣٤﴾ [الأعراف: 134].
«و هنگامی که عذاب بر آنان فرود آمد» با آفات و بلیاتی که ذکر شد. به قولی: مراد از عذاب در اینجا، طاعون است که فقط در یک روز هزاران تن از قبطیان را بهکام خود کشید «گفتند: ای موسی! پروردگارت را به آن عهدی که نزد تو دارد، برایما بخوان» یعنی: او را به آن اسماء و ادعیهای که به تو وحی کرده است، یا بهآنچه که تو را به وسیله آن به نبوت مخصوص گردانیده است، برای ما بخوان. یا برای ما درحالی دعا کن که به عهد و پیمانی که از حق تعالی نزد خود داری، متوسل میگردی «اگر این عذاب را از ما برطرف کنی، حتما به تو ایمان میآوریم» یعنی: نبوتت را تصدیق میکنیم «و بنیاسرائیل را قطعا با تو میفرستیم» که با تو به سرزمین مقدس بروند.
﴿فَلَمَّا کَشَفۡنَا عَنۡهُمُ ٱلرِّجۡزَ إِلَىٰٓ أَجَلٍ هُم بَٰلِغُوهُ إِذَا هُمۡ یَنکُثُونَ١٣٥﴾ [الأعراف: 135].
«و چون عذاب را ـ تا مدتی که آنان بدان رسندهاند ـ از آنان برداشتیم» یعنی: تامدتی که برای هلاکساختنشان به وسیله غرق مقرر کرده بودیم «بناگاه عهد میشکستند» و آن پیمانی را که داده بودند، بیمحابا پشتپا میزدند، هم از این رو برخلاف آنچه که قبلا بدان متعهد گردیده بودند، از فرستادن بنیاسرائیل با موسی علیه السلام امتناع ورزیدند.
﴿فَٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡ فَأَغۡرَقۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡیَمِّ بِأَنَّهُمۡ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا وَکَانُواْ عَنۡهَا غَٰفِلِینَ١٣٦﴾ [الأعراف: 136].
«سرانجام از آنان انتقام گرفتیم» چرا که عهدشکنی کردند «و در دریا غرقشان ساختیم، بهسبب آنکه آیات ما را دروغ میانگاشتند و از آنها غافل بودند» یعنی: در نشانههای شگرف ما هیچ نمیاندیشیدند.
﴿وَأَوۡرَثۡنَا ٱلۡقَوۡمَ ٱلَّذِینَ کَانُواْ یُسۡتَضۡعَفُونَ مَشَٰرِقَ ٱلۡأَرۡضِ وَمَغَٰرِبَهَا ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَاۖ وَتَمَّتۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ ٱلۡحُسۡنَىٰ عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ بِمَا صَبَرُواْۖ وَدَمَّرۡنَا مَا کَانَ یَصۡنَعُ فِرۡعَوۡنُ وَقَوۡمُهُۥ وَمَا کَانُواْ یَعۡرِشُونَ١٣٧﴾ [الأعراف: 137].
«و به آن قومی که به استضعاف کشیده میشدند» یعنی: به بنیاسرائیل که با کشتهشدن و خدمتکاری فرعون و قومش، پیوسته به خواری و تحقیر کشیده میشدند «مشارق و مغارب سرزمینی را که در آن برکت نهادیم» و سرزمین فلسطین بود «به میراث دادیم» برکت نهادن در سرزمین فلسطین؛ بیرون آوردن میوهها ومحصولات زراعتی در آن به بهترین و سودبارترین شکل است زیرا سرزمین فلسطین، حاصلخیزترین و آمادهترین سرزمینها برای کشاورزی است «و وعدهنیک پروردگارت بر بنیاسرائیل تحقق یافت» یعنی: آن وعده به شکل کامل خودتحقق و استمرار یافت، که عبارت بود از: ﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٥﴾ [القصص: 5]. «میخواهیم بر کسانی که در زمین به استضعاف کشیده شدهاند، منت نهاده و ایشان را پیشوایان مردم گردانیم و ایشان را وارث زمین کنیم». «به سبب آنکه صبر کردند» بر آنچه که به آنان از سوی فرعون و قومش میرسید، همینگونه بر جهاد در راه خدا عزوجل نیز صبر وپایداری کردند «و آنچه را که فرعون و قومش ساخته بودند» از آبادیها و قصرها و کارخانهها «و آنچه که بر میافراشتند» از بوستانها «ویران کردیم» به قولی: (یعرشون) به معنای «یبنون» است، یعنی: کاخهای استواری را که بنا میکردند، کاملا ویران کردیم. آری! خداوند متعال فلسطین را به بنیاسرائیل داد ـ هنگامیکه مسلمان بودند ـ و اکنون آن را به ما داده است زیرا ما مسلمان هستیم و آنها کافر پس فلسطین امروز و فردا از آن مسلمانان است و بر آنان است که آن را از چنگ دشمن بازگیرند.
﴿وَجَٰوَزۡنَا بِبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱلۡبَحۡرَ فَأَتَوۡاْ عَلَىٰ قَوۡمٖ یَعۡکُفُونَ عَلَىٰٓ أَصۡنَامٖ لَّهُمۡۚ قَالُواْ یَٰمُوسَى ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا کَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ قَالَ إِنَّکُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ١٣٨﴾ [الأعراف: 138].
«و بنیاسرائیل را از دریا گذراندیم» یعنی: به آنان قدرت و توان عبور از «دریای سرخ» را دادیم، آنگاه که موسی با عصایش به آن دریا زد و آب دریا از هم شکافته شد و ایشان از آن عبور کردند «تا به قومی رسیدند که بر بتان خویش مجاورت میکردند» یعنی: بتان خود را عبادت میکردند. به قولی: آنان از قبیله «لخم» بودند و بتانشان عبارت بود از: تمثالهای گاو. به قولی دیگر: آن قوم از کنعانیان بودند. «گفتند» بنیاسرائیل «ای موسی! همانگونه که برای آنان خدایانی است، برای ما نیز معبودی قرار ده» یعنی: برایمان بتی قرار ده که آن را پرستشکنیم، همانگونه که این قوم بتانی را میپرستند «گفت: بهراستی شما قومی هستیدکه نادانی میکنید» زیرا شما چنان معجزات و نشانههای روشنی را مشاهده کردید که هرکس کمترین علم و داناییای میداشت، بعد از مشاهده آنها، از پرستش غیرحق تعالی وحشت میکرد و سخت تکان میخورد، اما شما در جهل و عناد و رنگبهرنگشدن، سرسختترین خلق خدا هستید زیرا با وجود مشاهده آن همه معجزات، چنین درخواست وقیحانهای را عنوان میکنید.
در روایات آمده است: یاران رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم دیدند که مشرکان درختی بهنام «ذاتانواط» را به پرستش گرفته و سلاح خویش را بر آن میآویزند پس به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «برای ما نیز ذاتانواطی قرار دهید چنانکه آنها ذاتانواطی دارند»! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برآشفتند و فرمودند: «نزدیک است شما نیز همان سخنی را بگویید که قوم موسی به وی گفتند: برای ما خدایی قرار ده چنانکه آنان خدایانی دارند»!.
﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ مُتَبَّرٞ مَّا هُمۡ فِیهِ وَبَٰطِلٞ مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٣٩﴾ [الأعراف: 139].
آنگاه موسی علیه السلام بر جهل آنان تأکید نهاده گفت: «در حقیقت آنچه اینگروه» بت پرست «در آنند» از پرستش بتان «بر باد و نابود است» تبار: نابودی و تباهی است «و آنچه انجام میدادند باطل است» یعنی: تمام اعمالی که انجام میدادند ـ و از جمله پرستش بتان ـ بر باد و بیبنیاد است پس ای قوم جاهل من! چرا از حق دلتنگ شده و دنبال این مزخرفات میگردید؟.
﴿قَالَ أَغَیۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِیکُمۡ إِلَٰهٗا وَهُوَ فَضَّلَکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ١٤٠﴾ [الأعراف: 140].
«گفت» موسی علیه السلام «آیا غیر از خدا معبودی برای شما بجویم» یعنی: چگونه غیر از خدا عزوجل معبودی برای شما بجویم درحالیکه شما نشانهها و معجزات بزرگی را از جانب حق تعالی مشاهده کردهاید که حتی مشاهده بعضی از آنها هم برای گرایشتان به یگانهپرستی کافی بود، آخر چگونه چنین کنم: «با آنکه او شما را بر جهانیان» زمانتان «برتری داده است«؟ با نعمت هایی که بر شما بخشیده است؛ چون نابودکردن دشمنانتان، جانشینساختنتان در زمین، بیرون کردنتان از زیر بار خواری و پستی بهسوی جایگاه برتری و عزت و هدایت نمودنتان بهسوی دین حق؟ چگونه این همه نعمت معبود یگانه را با پرستش غیر وی پاسخ میدهید؟!
نسفی به مناسبت این آیه چنین روایت کردهاست: «یهودیای به حضرت علی رضی الله عنه گفت: شما بعد از درگذشت پیامبرتان ـ قبل از آنکه حتی آب وی[6] خشک شود ـ باهم اختلاف کردید! علی رضی الله عنه در پاسخ وی فرمود: شما هنوز آبپاهایتان[7] خشک نشده بود که به موسی علیه السلام گفتید: بتی را برای ما خدا قرارده«!!.
﴿وَإِذۡ أَنجَیۡنَٰکُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ یَسُومُونَکُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ یُقَتِّلُونَ أَبۡنَآءَکُمۡ وَیَسۡتَحۡیُونَ نِسَآءَکُمۡۚ وَفِی ذَٰلِکُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَظِیمٞ١٤١﴾ [الأعراف: 141].
«و یاد کنید هنگامی که شما را از دست فرعونیان نجات دادیم، که شما را سخت شکنجه میکردند؛ پسرانتان را میکشتند و دخترانتان را زنده میگذاشتند» و شما را با چنان عذاب سختی تعذیب میکردند تا بدانجا که به آن عذاب عادت کرده بودید، همانند شتری که به چراگاه خویش عادت میکند پس چگونه بعد از نجات از چنان عذابی، بازهم دیگران را با ما شریک میگردانید؟ «و در این» نجات دادنتان اززیانها و عذابهای بزرگ «برای شما از جانب پروردگارتان آزمایشی بزرگ بود» یعنی: نعمت بزرگی بود که خداوند عزوجل شما را با آن نعمت، آزمایش و امتحان میکرد کهآیا به حق شکرگزاری وی قیام میکنید یا خیر؟
﴿وَوَٰعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلَٰثِینَ لَیۡلَةٗ وَأَتۡمَمۡنَٰهَا بِعَشۡرٖ فَتَمَّ مِیقَٰتُ رَبِّهِۦٓ أَرۡبَعِینَ لَیۡلَةٗۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِیهِ هَٰرُونَ ٱخۡلُفۡنِی فِی قَوۡمِی وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِیلَ ٱلۡمُفۡسِدِینَ١٤٢﴾ [الأعراف: 142].
«و با موسی، سی شب وعده گذاشتیم» از جمله گرامیداشت و تجلیل خداوند عزوجل از موسی علیه السلام ، تعیین این مدت بهعنوان موعدی برای مناجات و سخن گفتن با وی بود. شاید بردن او به این میعادگاه برای آن بود تا حق تعالی بر ایمان و یقینش بیفزاید چنانکه با محمد صلی الله علیه و آله و سلم در شب «اسراء و معراج» چنین کرد ونیز برای آن بود تا با وی پیمان ببندد و تورات را به وی بسپارد پس موسی علیه السلام به میعادگاه رفت و آن مدت را روزه گرفت «و آن میعاد را با ده شب دیگر به اتمام رساندیم تا آنکه میعاد پروردگارش در چهل شب به سر آمد» یعنی: بعد از آنکه موسی علیه السلام به وعدهگاه رفت، بر آن میعاد، ده شب دیگر افزودیم.
بیشتر مفسران برآنند که آن چهلشب عبارت بود از: تمام ماه ذیالقعده و ده روز از ماه ذیالحجه بنابراین، موسی علیه السلام میقات را در روز عید قربان به اتمام رسانید و حق تعالی با وی در این روز سخنگفت. همچنین در همین روز بود که خداوند متعال، دین اسلام را برای حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به اکمال رسانید چنانکه میفرماید: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗا﴾ [المائدة: 3]. «و موسی به برادرش هارون گفت» هنگامی که عازم کوه طور ـ میعادگاه مناجات با پرورگارش ـ بود «در میان قوم من جانشین من باش و در اصلاح» حال بنیاسرائیل «بکوش» با حسن سیاست، اداره امور آنان به مهربانی و رسیدگی دلسوزانه به اوضاع و احوال آنان «و از راه و روش فسادگران پیروی نکن» یعنی: راه عاصیان را نرو و یاور ستمگران نباش بلکه راه اهل صلاح و اصلاح را بپیمای. این سخن؛ نصیحت، بیدارباش و تذکری از سوی موسی به برادرش هارون بود و الا هارون خود، نزد خداوند متعال پیامبری بزرگ مقدار است.
﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِیقَٰتِنَا وَکَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِیٓ أَنظُرۡ إِلَیۡکَۚ قَالَ لَن تَرَىٰنِی وَلَٰکِنِ ٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡجَبَلِ فَإِنِ ٱسۡتَقَرَّ مَکَانَهُۥ فَسَوۡفَ تَرَىٰنِیۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُۥ لِلۡجَبَلِ جَعَلَهُۥ دَکّٗا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقٗاۚ فَلَمَّآ أَفَاقَ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ تُبۡتُ إِلَیۡکَ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٤٣﴾ [الأعراف: 143].
«و چون موسی به وعدهگاه ما آمد» برای سخنگفتن با ما «و پروردگارش با او سخن گفت» یعنی: کلام خویش را بیواسطه و بدون کیفیت به او شنوانید. به قولی: موسی علیه السلام کلام خداوند متعال را از تمام جهات شنید و آن هفتاد تنی که برای رفتن با وی به میعادگاه انتخاب شده بودند، نیز کلام حق را شنیدند «عرضکرد: پرورگارا! مرا به خویش بینا کن تا بهسوی تو بنگرم». قتاده میگوید: «چون موسی کلام الهی را شنید، به دیدن وی نیز طمع بست و مشتاق دیدارش گردید». «فرمود» خدای سبحان «هرگز مرا نخواهی دید» با این چشم فانی در این دنیای فانی بلکه رؤیت من با چشمی ممکن است که باقی باشد، در سرایی که باقی و جاویدان است.
تعبیر ﴿لَن تَرَىٰنِی﴾ مفید آن است که موسی خداوند متعال را در وقتی که طالب دیدن وی شد، ندید، اما دیدن حق تعالی در آخرت به احادیث متواتر به اثبات رسیده است، چنان تواتری که بر آشنایان به سنت مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخفی نیست، هم ازاینرو، خداوند متعال نفرمود: «لن أری»: من هرگز دیده نمیشوم» بلکه فرمود: (لن ترانی: تو مرا نمیبینی). «ولی به کوه بنگر پس اگر بر جای خود قرارگرفت، مرا خواهی دید» یعنی: نه تو توان دیدن مرا داری و نه آنچه که از نظر جرم، صلابت و قوت از تو بزرگتر است ـ که عبارت از کوه میباشد ـ لذا اگر در هنگامی که من خود را به کوه مینمایانم، کوه بر جای خود قرار گرفت و متزلزل نشد «مرا خواهی دید» ولی اگر کوه از برداشت تجلی رؤیت من ناتوان گشت، بدانکه تو از کوه ناتوانتری. این سخن به منزله ارائه تمثیلی برای موسی علیه السلام به وسیله کوه است. «پس چون پروردگارش به کوه تجلی کرد» یعنی: به کوه ظهور کرد. تجلی یک چیز، نمایان شدن آن است «آن کوه را ریزریز کرد» یعنی: تجلی ذات حق، آن کوه را پخش و متلاشی کرد، چندان که کوه در هم فروریخت و بهزمین همواری تبدیل شد. به قولی: آن کوه؛ کوه طور بود. در حدیث شریف مرفوع انس آمده است: «کوه در زمین فرو رفت». «و موسی بیهوش بر زمین افتاد» صعقا: مأخوذ از صاعقه است، یعنی: از هوش رفت و بر زمین فروافتاد. «وچون به خود آمد» از آن بیهوشی «گفت: تو منزهی» سبحانک: ای خدای سبحان! تورا تنزیه میکنم و به پاکی یاد مینمایم، به تنزیهی تمام «به درگاهت توبه کردم» از تکرار چنان درخواستی در دنیا «و من نخستین مؤمنانم» به تو، قبل از قوم خود که به عظمت و جلالت معترفند. در حدیث شریف آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «حجاب پروردگار نور است، اگر آن را بردارد، انوار روی وی، تمام آنچه را که در منظرش از مخلوقاتش قرار میگیرند، میسوزاند».
﴿قَالَ یَٰمُوسَىٰٓ إِنِّی ٱصۡطَفَیۡتُکَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِی وَبِکَلَٰمِی فَخُذۡ مَآ ءَاتَیۡتُکَ وَکُن مِّنَ ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٤﴾ [الأعراف: 144].
«فرمود: ای موسی! همانا من تو را به پیامها و به کلام خویش بر مردم برگزیدم» یعنی: تو را از میان مردم روزگارت به رسالت و شنوانیدن سخن خود ـ بی هیچ واسطهای ـ مخصوص گردانیدم «پس آنچه را به تو عطا کردهام، بگیر» یعنی: این شرف بزرگ و این فخر عظیم نبوت و حکمت، یا کلام ومناجات را بگیر «و از شکرگزاران باش» بر این عطای بزرگ و این اکرام سترگ.
﴿وَکَتَبۡنَا لَهُۥ فِی ٱلۡأَلۡوَاحِ مِن کُلِّ شَیۡءٖ مَّوۡعِظَةٗ وَتَفۡصِیلٗا لِّکُلِّ شَیۡءٖ فَخُذۡهَا بِقُوَّةٖ وَأۡمُرۡ قَوۡمَکَ یَأۡخُذُواْ بِأَحۡسَنِهَاۚ سَأُوْرِیکُمۡ دَارَ ٱلۡفَٰسِقِینَ١٤٥﴾ [الأعراف: 145].
«و برای موسی در الواح از هر چیزی» یعنی: از هر آنچه که بنیاسرائیل در دین و دنیایشان به آن نیاز داشتند «موعظهای» قراردادیم، که بنیاسرائیل و غیر آنان از آن پند و اندرز بگیرند «و برای هر چیزی تفصیلی نگاشتیم» از احکامی که به روشنگری و تفصیل نیاز دارد «پس فرمودیم: آن را به قوت بگیر» یعنی: ایموسی! الواح را، یا موعظهها و روشنگریهای همراه با تفصیل را، با جدیت ونشاط بگیر و به آنچه در آنهاست، عمل کن. الواح: بهقول راجح، الواح تورات بود «و به قومت دستور بده تا به بهترین آنچه در آن است عمل کنند» یعنی: به بهترین احکامی که در تورات است ـ از تکالیفی که پاداش آنها بیشتر است ـ عمل کنند. شایان ذکر است که صبر و پایداری در برابر نیرنگ و تجاوز دیگران، عفو وگذشت، عمل به عزیمت نه رخصت، انجام دادن احکام شرعی به نیکوترین وجه آن و ترک اعمال منهیه، از جمله بهترین موعظهها و احکام تورات بود. بدینسان، موسی علیه السلام مأمور شد تا خودش احکام تورات را با قوت و شدتی بیشتر از آنچه که قومش را بدان امر میکند، بگیرد و بدانها عمل کند «بهزودی سرای نافرمانان را به شما نشان خواهم داد» تا از دیدن آن عبرت بگیرید. به قولی: مراد ازسرای نافرمانان، منازل کفار از ستمگران فرعونی و عمالقه است.
﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَایَٰتِیَ ٱلَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَإِن یَرَوۡاْ کُلَّ ءَایَةٖ لَّا یُؤۡمِنُواْ بِهَا وَإِن یَرَوۡاْ سَبِیلَ ٱلرُّشۡدِ لَا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلٗا وَإِن یَرَوۡاْ سَبِیلَ ٱلۡغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلٗاۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا وَکَانُواْ عَنۡهَا غَٰفِلِینَ١٤٦﴾ [الأعراف: 146].
«به زودی کسانی را که در زمین بهناحق تکبر میورزند، از آیات خود» یعنی: از فهم کتاب خود، یا از ایمان آوردن به آن «باز خواهم داشت» زیرا تکبر، فقط شایسته ذات من است «بهطوری که اگر هر نشانهای را بنگرند، به آن ایمان نیاورند» با وجود بسیاری نشانهها و معجزهها و دلالت روشن آنها بر حق «و اگر راه راستی را ببینند، آن را در پیش نگیرند و اگر راه گمراهی را ببینند، آن را راه خود قرار دهند، این» بازداشتن و رویگردان ساختنشان از نشانههای حق و مخالفتشان با حق «بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشتند و از آن غافل ماندند» به غفلت عناد و اعراض، نه غفلت سهو و جهل. یعنی: حق تعالی دلهایشان را بدان جهت از ایمان و تصدیق به رسالت برگردانید که آنها به انگیزه استکبار و گردنکشی، بر تکذیب و رویگردانی از حق اصرار ورزیدند، به رغم آنکه معجزات بسیاری را هم دیدند.
﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا وَلِقَآءِ ٱلۡأٓخِرَةِ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡۚ هَلۡ یُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٤٧﴾ [الأعراف: 147].
«و کسانی که آیات ما و دبدار آخرت را» یعنی: روبروشدن با آنچه را که در آخرت بدان وعده داده شدهاند «تکذیب کردند، اعمالشان حبط شده است» با آنکه این اعمال در جایگاهی قرار داشت که از آن امید منفعت برده میشد. حبط شدن: بیاثر شدن اعمالی است که صورت ظاهر آنها، صورت طاعت است؛ چون صدقه و صله رحم «آیا جز در برابر کار و کردارشان جزا مییابند»؟ یعنی: خداوند به هیچ وجه برآنها ستم نکرده و بر کیفری که سزاوار آن بودهاند، نیفزوده است.
﴿وَٱتَّخَذَ قَوۡمُ مُوسَىٰ مِنۢ بَعۡدِهِۦ مِنۡ حُلِیِّهِمۡ عِجۡلٗا جَسَدٗا لَّهُۥ خُوَارٌۚ أَلَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّهُۥ لَا یُکَلِّمُهُمۡ وَلَا یَهۡدِیهِمۡ سَبِیلًاۘ ٱتَّخَذُوهُ وَکَانُواْ ظَٰلِمِینَ١٤٨﴾ [الأعراف: 148].
«و قوم موسی پس از او» یعنی: پس از رفتنش به کوه طور «از زیورهای خود» یعنی: از زیورهایی که در شب گریز خود، از مصریان به عاریت گرفته بودند «مجسمه گوسالهای برای خود ساختند» یعنی: تمثالی از گوساله کامل بی روحی «که صدای گاو داشت» آنگاه این گوساله را به خدایی گرفتند. شایان ذکر است که گاوپرستی عادتی از عادات قوم فرعون بود. خوار: صدای گاو است، چون بانگ برکشد.
روایت شدهاست که موسی با قوم خود وعده گذاشت که به مدت سی شب به طور برود و پس از آن، از میعادگاه برگردد. اما چون مأمور شد که ده شب دیگر را بر آن مدت بیفزاید، نتوانست سر قرار معین بهمیان قومش بازگردد. دراین هنگام «سامری» که بنیاسرائیل از وی حرفشنوی داشتند، به آنان گفت: با شما زیوراتی از کسان فرعون است که آنها را به عاریت گرفته بودید تا خود را در مراسم عید بیارایید و اکنون که خداوند کسان او را غرق کرده، آن زیورات را نزد من آورید. بنیاسرائیل از وی اطاعت کرده زیورات را به وی سپردند و او از آنها تمثال گوسالهای ساخت، سپس مشتی از خاکی را که از نقش سم اسب جبرئیل علیه السلام برگرفته بود، در آن افگند و در نتیجه، آن تمثال آواز گاو برداشت. «آیا ندیدندکه آن گوساله با آنان هیچ سخن نمیگوید» چه رسد به اینکه قادر به جلب منفعت یا دفع مضرتی از آنان باشد «و هیچ راهی بدانها نمینمایاند»؟ یعنی: آیا ندیدند کهآنان را به هیچ راه خیر حسی یا معنویای دلالت و راهنمایی نمیکند؟ پس چگونه او را بر کسی ترجیح میدهند که اگر تمام دریاها مرکب گردند تا کلماتش را بنویسند، قبل از آنکه کلمات وی بهپایان آید، آب دریاها تمام میشود و هماوست که خلق را به سوی حق هدایت کردهاست؟ «آن» گوساله «را گرفتند» به خدایی و پرستش «در حالیکه ستمکار بودند» بر نفس خود به این کار.یا ستمکار بودند در همه چیز. و چه ستمی از شرک بزرگتر است؟
﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِیٓ أَیۡدِیهِمۡ وَرَأَوۡاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئِن لَّمۡ یَرۡحَمۡنَا رَبُّنَا وَیَغۡفِرۡ لَنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ١٤٩﴾ [الأعراف: 149].
«و چون سخت پشیمان شدند» از پرستش گوساله. به قولی: این ندامتشان پس از بازگشت موسی علیه السلام از میقات بود «و دیدند که واقعا گمراه شدهاند» یعنی: دریافتند که با پرستش گوساله، به معصیت خدای سبحان مبتلا گشتهاند «گفتند: اگرپرودگار ما به ما رحم نکند و بر ما نبخشاید، قطعا از زیانکاران خواهیم بود» در دنیا وآخرت.
چنین بود که با فریاد و استغاثه و تضرع مخلصانه، به خدای منان پناه بردند و با خلوص دل به وی التجا کردند.
﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰٓ إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ غَضۡبَٰنَ أَسِفٗا قَالَ بِئۡسَمَا خَلَفۡتُمُونِی مِنۢ بَعۡدِیٓۖ أَعَجِلۡتُمۡ أَمۡرَ رَبِّکُمۡۖ وَأَلۡقَى ٱلۡأَلۡوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأۡسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُۥٓ إِلَیۡهِۚ قَالَ ٱبۡنَ أُمَّ إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِی وَکَادُواْ یَقۡتُلُونَنِی فَلَا تُشۡمِتۡ بِیَ ٱلۡأَعۡدَآءَ وَلَا تَجۡعَلۡنِی مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ١٥٠﴾ [الأعراف: 150].
«و چون موسی خشمناک و اندوهگین بهسوی قوم خود بازگشت» از کوه طور.بعضی گفتهاند: تأسف، حالتی فراتر و سختتر از خشم است «گفت: پس از من، چه بد جانشینی برای من بودید!» و در غیابم چه بد عمل کردید! «آیا بر فرمان پروردگارتان شتاب کردید» یعنی: آیا بر میعاد چهل روزهای که پروردگارم به من وعده داده بود، شتاب کردید؟ چرا مهلت ندادید که این میعاد بهسر آید؟ و درغیابم این عمل زشت و نامیمون را مرتکب شدید؟ یا معنی این است: آیا با پرستشگوساله بهسوی عذاب پروردگارتان شتاب کردید؟ «و الواح را افگند» یعنی: موسی علیه السلام چون بر قومش وارد شد و دید که به پرستش گوساله زانو زده و معتکف عبادت آن هستند، از شدت خشم و تأسف، الواح را بر زمین افگند. این قولجمهور علما ـ از سلف و خلف ـ است. نقل است که الواح تورات از زمرد، یا ازیاقوت بود. در حدیث شریف آمده است: «خداوند بر موسی ببخشاید؛ بهراستی که بیننده چون شنونده نیست زیرا وقتی خدای عزوجل به او خبر داد که قومش بعد از او گمراه شدهاند، با شنیدن این خبر الواح را به زمین نیفگند ولی چون آنان را به معاینه و مشاهده در این حالت دید، الواح را به زمین افگند». «و سر برادرش را گرفت و او را بهطرف خود میکشید» موسی علیه السلام در اعتراض به این امر که چرا برادرش هارون، جلو این فتنه سامری را نگرفته و رسم باطل پرستش گوساله را تغییر نداده، سر وی را گرفت و او را میکشید «هارون گفت: ای فرزند مادرم! این قوم مرا ضعیف شمردند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند» پس توان آن را نداشتم که این انحراف و باطلشان را تغییر دهم. دلیل اینکه هارون علیه السلام گفت: ای فرزند مادرم! و نگفت: ای برادرم! این بود که آن جمله، جملهای مهرانگیز و عاطفهباری بود وگرنه، موسی و هارون دو برادر اعیانی (پدری و مادری) یکدیگر بودند. دلیل دیگر این بودکه مادرشان ـ چنانکه گفتهاند ـ زنی مؤمنه بود «پس مرا دشمن شاد نکن» با مؤاخذه و اهانت به من، که این همان آرزوی قلبی گوسالهپرستان است «و مرا در شمار گروه ستمگر قرار نده» یعنی: با خشمگین شدنت بر من، مرا در شمار قومستمگر، یعنی گوسالهپرست قرار نده، آخر من بسان آنان مرتکب این عمل زشت نگردیدهام. یا معنی این است: به این باور نباش که من هم از آنان هستم.
﴿قَالَ رَبِّ ٱغۡفِرۡ لِی وَلِأَخِی وَأَدۡخِلۡنَا فِی رَحۡمَتِکَۖ وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ١٥١﴾ [الأعراف: 151].
پس چون برای موسی علیه السلام برائت هارون محقق شد «گفت: پرودگارا! من و برادرم را بیامرز» موسی علیه السلام خواست تا با این دعا، بیم شماتت و دشمنکامی را از ساحت برادرش برطرف سازد، گویی او نحوه رفتار خود با برادرش را به نکوهش گرفت وچنین نشان داد که رفتاری اینگونه با وی، هیچ توجیهی نداشته است و در عوض کوتاهی و قصوری که از او در حق برادرش سرزد، برایش از بارگاه حق تعالیطلب مغفرت کرد و به علاوه آن، از پروردگارش چنین تمنا کرد: «و ما را در پناه رحمت خود درآور، که تو مهربانترین مهربانانی» پس عصمت خویش در دنیا وبهشت خویش در آخرت را از ما دریغ نکن.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ ٱلۡعِجۡلَ سَیَنَالُهُمۡ غَضَبٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَذِلَّةٞ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُفۡتَرِینَ١٥٢﴾ [الأعراف: 152].
«همانا کسانی که گوساله را گرفتند» به خدایی و پرستش «به زودی خشمی ازجانب پروردگارشان به آنان خواهد رسید» و چهبسا که این خشم، همان کیفر کشتن یکدیگر باشد که در دنیا بر آنان نازل شد[8] زیرا مأمور شدنشان به کشتن یکدیگر؛ از خشم خداوند عزوجل بود «و» به زودی به آنان «ذلتی در زندگی دنیا» خواهد رسید. این ذلت مخصوص کسانی است که گوساله را به پرستشگرفتند و شامل نسلهای بعد از آنان نمیشود «و ما افتراکنندگان را اینگونه جزامیدهیم» و از آن جمله، این گروهی را که به عبادت تمثال گوساله روآوردند، درحالیکه معبودشان نبود. پس هر کسیکه بر خدای سبحان افترا و دروغ بندد، بهزودی در زندگی دنیا بر او خشم و خواریای از سوی خدای سبحان خواهدرسید چنانکه به آن گوسالهپرستان رسید.
علما میگویند: هر صاحب بدعتی ذلیل است.
﴿وَٱلَّذِینَ عَمِلُواْ ٱلسَّیَِّٔاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِهَا وَءَامَنُوٓاْ إِنَّ رَبَّکَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ١٥٣﴾ [الأعراف: 153].
«ولی کسانی که مرتکب سیئات شدند» هر سیئهای؛ اعم از کفر و معاصی «سپس بعد از آن توبه کردند و ایمان آوردند» با خلوص نیت و از صدق دل «قطعا پروردگار تو بعد از آن» یعنی: بعد از آن توبه، یا بعد از ارتکاب آن سیئه «آمرزگار مهربان است» لذا کارنامه سیاهشان را محو کرده و به رحمت خویش آنان را به بهشت وارد میکند.
البته این حکم عامی است که شامل پرستشگران گوساله نیز میشود تا بدانند که گناه هرچند بزرگ باشد، عفو خداوند متعال از آن بزرگتر است.
﴿وَلَمَّا سَکَتَ عَن مُّوسَى ٱلۡغَضَبُ أَخَذَ ٱلۡأَلۡوَاحَۖ وَفِی نُسۡخَتِهَا هُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلَّذِینَ هُمۡ لِرَبِّهِمۡ یَرۡهَبُونَ١٥٤﴾ [الأعراف: 154].
«و چون خشم موسی خاموش شد، الواح را» که در هنگام خشم خویش آنها را افگنده بود «برگرفت» از «سکون» خشم به «سکوت» آن تعبیر شد، گویی خشم انسان در حالت فوران و جوشش، سخن میگوید. زمخشری میگوید: «این آیهخشم را بهصورت شخص برآشفتهای تصویر میکند که امر و نهی میکند و مثلا به موسای خشمآلود میگوید: به قومت چنین و چنان بگو، الواح را بینداز، سر برادرت را بکش! و این از لطایف تشبیه قرآنی است». «و در نسخه آن برای کسانیکه از پروردگارشان بیمناک بودند، هدایت و رحمتی بود» یعنی: در آنچه که از الواح شکسته استنساخ گردیده و به الواح جدید نقل داده شده بود، هدایت و رحمتی بود، هدایتی که بنیاسرائیل به وسیله آن به احکام شرعی راه مییافتند و رحمتی که از عمل به آن احکام، بر آنان فیضان میشد.
قتاده میگوید: «موسی گفت: ای پروردگارم! من در الواح تورات اوصاف امتی را مییابم که بهترین امت پدید آورده شده در روی زمین برای مردم هستند، امتی که به معروف امر و از منکر نهی میکند.. پس آنان را امت من گردان! پروردگار متعال فرمود: آن امت؛ امت احمد است. موسی گفت: ای پروردگارم! من در الواح اوصاف امتی را مییابم که در آفرینش خویش آخرین، اما در ورود به بهشت، پیشآهنگ است، پروردگارا! ایشان را امت من گردان! پروردگارمتعال فرمود: آن امت؛ امت احمد است. موسی گفت: ای پروردگارم! من در الواح اوصاف امتی را مییابم که مصاحفشان در سینههایشان است و آن را ازسینههای خویش میخوانند، پروردگارا! ایشان را از امت من گردان. پروردگار متعال فرمود: آن امت؛ امت احمد است. قتاده میگوید: به ما نقل شده است که در این هنگام موسی علیه السلام الواح را بر زمین انداخت و گفت: بار خدایا! پس مرا نیز از امت احمد بگردان».[9]
﴿وَٱخۡتَارَ مُوسَىٰ قَوۡمَهُۥ سَبۡعِینَ رَجُلٗا لِّمِیقَٰتِنَاۖ فَلَمَّآ أَخَذَتۡهُمُ ٱلرَّجۡفَةُ قَالَ رَبِّ لَوۡ شِئۡتَ أَهۡلَکۡتَهُم مِّن قَبۡلُ وَإِیَّٰیَۖ أَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَّآۖ إِنۡ هِیَ إِلَّا فِتۡنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَآءُ وَتَهۡدِی مَن تَشَآءُۖ أَنتَ وَلِیُّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَاۖ وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡغَٰفِرِینَ١٥٥﴾ [الأعراف: 155].
«و موسی از میان قوم خود هفتاد مرد را برای میقات ما» یعنی: برای آوردن ایشان به وعدهگاهی که ما برایش مقرر کرده بودیم «برگزید» زیرا بعد از آن که قومش بهگوسالهپرستی روی آوردند، پروردگار عزوجل به وی دستور داد که با جمعی از بنیاسرائیل، در آن میعاد معین به کوه طور بیاید تا نمایندگان قومش از پرستشگوساله عذرخواهی کنند «و چون رجفه» یعنی: زلزله سخت «آنان را فروگرفت» نقل است که آنها را چنان زلزلهای فروگرفت که همه مردند «موسیگفت: ای پروردگار من! اگر میخواستی آنان را و مرا پیش از این هلاک میکردی» موسی علیه السلام این سخن را از سر افسوس و اندوه گفت. یعنی: اگر اراده نابود ساختن ما را داشتی، ای کاش ما را قبل از آنکه به سویت بیاییم، به علتگناهانمان نابود میکردی زیرا اکنون از آن بیم دارم که بنیاسرائیل بگویند؛ منآنان را با نیرنگ و توطئه پیشساختهای از سوی خود، به قتلگاه کشانیدهام! آنگاه ادامه داد: «آیا ما را به سزای آنچه کمخردان ما کردهاند، هلاک میکنی«؟ به قولی: مراد موسی علیه السلام از «کم خردان»، سامری و یارانش بودند «اینحادثه جز امتحان تو نیست» یعنی: قضیه سامری و پرستش گوساله، فقط آزمایشی از سوی توست «هر که را بخواهی به وسیله آن گمراه و هرکه را بخواهی، هدایت میکنی» پس تو هستی که هدایت و گمراهی به دست توست، امر؛ امر تو و حکم؛ حکم توست، هرکه را بخواهی، هدایت میکنی و هرکه را بخواهی، گمراه میگردانی، ملک؛ تماما ملک تو و خلق و امر همه از آن توست لذا اگر بخواهی، قطعا این بیخردان را هدایت میکنی.
آنگاه موسی علیه السلام بهسوی دعا و جلب مهربانی پروردگار بازگشت و گفت: «تو ولی مایی» یعنی: متولی و کارساز امور مایی «پس ما را بیامرز» در برابر لغزشها و گناهانی که مرتکب شدهایم «و به ما رحم کن» به رحمت گسترده خویش که فراگیر همه چیز است «و تو بهترین آمرزندگانی».
﴿وَٱکۡتُبۡ لَنَا فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗ وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِنَّا هُدۡنَآ إِلَیۡکَۚ قَالَ عَذَابِیٓ أُصِیبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءٖۚ فَسَأَکۡتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلَّذِینَ هُم بَِٔایَٰتِنَا یُؤۡمِنُونَ١٥٦﴾ [الأعراف: 156].
«و بنویس» یعنی: مقدر کن «برای ما در این دنیا نیکیای» یعنی: با توفیق دادن ما بر انجام اعمال صالح، یا با سرازیرساختن نعمتها در این دنیا بر ما فضل و عنایت بفرما، که در رأس آنها، نعمت عافیت و گشایش در رزق است «و در آخرت نیز» یعنی: در آخرت نیز برای ما بهشت را بنویس «زیرا که ما بهسوی تو بازگشتهایم» و از گمراهی توبه کردهایم. از حضرت علی رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «بنیاسرائیل را ازآنرو، یهود نامیدند که آنان گفتند: اناهدنا الیک». «خداوند فرمود: عذاب خود را به هرکس بخواهم میرسانم» از کسانیکه برآن نیستم تا آنان را ببخشایم. مراد از عذاب: زلزله سختی است که بدان گرفتار شدند، یا هرگونه عذابی ـ از جمله عذاب این گروه ـ در تحت آن داخل است «و رحمتم همه چیز را فراگرفته است» اعم از مکلفان و غیرآنها و مسلمان و کافر را.
سپس حق تعالی خبر میدهد که او بهزودی این رحمت فراگیر را بر گروههای زیر مقرر خواهد داشت:
«و به زودی رحمت کامله خود را برای کسانی که پرهیزگاری میکنند» از شرک وگناهان «و زکات» فرض «را میدهند و کسانیکه به آیات ما ایمان میآورند» یعنی: بهتمام کتابهای ما تصدیق و اذعان میکنند، «مقرر میدارم» که اینان امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستند.
﴿ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِیَّ ٱلۡأُمِّیَّ ٱلَّذِی یَجِدُونَهُۥ مَکۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِی ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِیلِ یَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَیَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِی کَانَتۡ عَلَیۡهِمۡۚ فَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 157].
«همانان که از این پیامبر امی پیروی میکنند» که محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. امی: یعنی: از امتهای غیر اهل کتاب. به قولی: امی کسی است که خواندن و نوشتن را نمیداند و در اصل از «ام» یعنی مادر است، به این معنی که مادرش او را از خود جدا نکرده تا علم و دانش بیاموزد. کلمه «امی» بهعنوان وصف رسول گرامی اسلام، فقط دو بار در قرآن کریم بهکار رفته است، یکی در این آیه و دیگری در آیهبعدی «همان که او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مییابند» یعنی: یهود ونصاری، نام و اوصاف آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را در دو کتابی که مرجع دینی آنهاست، نوشته مییابند.
از عطاءبنیسار روایت شده است که گفت: با عبدالله بنعمروبنعاص ـ رضی الله عنهما ـ ملاقات کردم و به او گفتم: مرا از اوصاف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیاگاهان! فرمود: «آری والله! آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در تورات به بعضیاز اوصافی که در قرآن برای ایشان ذکر شده، توصیف شدهاند، از جمله اینکه درتورات آمده است: ای پیامبر آخرالزمان! بیگمان ما تو را شاهد، مژدهدهنده، بیمدهنده و پناهگاهی برای امیها فرستادیم، تو بنده ما و پیامبر ما هستی، ما تو را متوکل نامیدهایم، تو نه درشتخو هستی نه سنگدل، نه جیغ و دادکننده در بازارها، تو بدی را با بدی پاداش نمیدهی بلکه عفو میکنی و درمیگذری و هرگز خداوند تو را قبض روح نمیکند تا آنگاه که به وسیله تو ملت کج و منحرف را راست گرداند، به اینکه بگویند: «لاالهالاالله» و به وسیله تو چشمهای نابینا و گوشهای ناشنوا و دلهای غلفشده را باز میگرداند». «پیامبری که آنان را به معروف امر میکند» معروف: تمام مکارم اخلاقیای است که در دلها پسندیده است، نه زشت و ناپسند «و آنان را از منکر نهی میکند» منکر: یعنی آنچه که دلها آن را زشت و ناپسند میشناسد؛ چون بدیها و ناهنجاریهای اخلاقی و کردارها و گفتارهای زشت و نامیمون. در حدیث شریف آمده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «چونحدیثی را از من شنیدید که دلهای شما آن را میپسندید و موها و پوستهای شما برای آن نرم و ملایم میشد (یعنی بر جان و دل شما مینشست و بر تن و روان شماتأثیر میگذاشت) و چنین مییافتید که آن حدیث به (قلب) شما نزدیک است پس من سزاوارترین شما به (گفتن) آن حدیث هستم، اما اگر حدیثی را از من شنیدید که دلهایتان آن را نپسندید و موها و پوستهایتان از آن نفرت ورزید (یعنیاز شنیدن آن منزجر شدید) و چنین مییافتید که آن حدیث از شما دور است؛ بدانید که من دورترین شما از آن حدیث هستم». «و پیامبری که برای آنان پاکیزهها را حلال میگرداند» یعنی: اشیای لذیذ را و بهخصوص آنچه را که بر بنیاسرائیل بهسبب گناهانشان حرام گردیده بود «و چیزهای ناپاک را برایشان حرام میگرداند» یعنی: نجاستها و پلیدیهای حقیقی ـ همانند حشرات و گوشت خوک ـ را، به سبب قبح و زیانی که در آنهاست. خبائث: هر چیزی است که طبع سلیم آن را پلید و نفس آن را ناپاک بشمارد و تناول آن سبب درد و آفت گردد. بعضی از علما میگویند: هر خوراکیای را که خداوند متعال حلال گردانیده، آن خوراکی پاکیزه است و هم در جسم و هم در دین سودمند میباشد و هرچه را که خداوند متعال حرام گردانیده، آن چیز ـ هم در جسم و هم در دین ـ پلید و زیانباراست. «و پیامبری که از دوش آنان بار گران آنان را» یعنی: تکالیف شاقه سنگین را «و قیدوبندهایی را که بر آنان بوده است، بر میدارد».
تکالیف شاقهای که بنیاسرائیل به آن مکلف بودند، تکالیفی نبود که در آن مصلحتی ذاتی نهفته باشد بلکه آن تکالیف، بهعنوان مجازاتی بر اعمال بدشان برآنان وضع شده بود؛ چون تحریم غنایم جنگی، تحریم همنشینی با زن حائض، بریدن موضع نجاست از لباس و قتل نفس بهعنوان نشانهای بر توبه پس بدانید کهاین پیامبر امی؛ پیامآور آسانی و بخشایش است چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «بعثت بالحنیفیة السمحة: به دین حقگرای آسان برانگیخته شدهام».
«پس کسانیکه ایمان آوردند» از شما بنیاسرائیل و از دیگران «به او» یعنی: به محمد صلی الله علیه و آله و سلم «و بزرگش داشتند» یعنی: حرمت او را نگهداشتند «و یاریش کردند» یعنی: به یاری وی علیه دشمنانش قیام کردند «و» بههمراه پیروی از خودش «نوری را» یعنی: قرآنی را «که با او نازل شده است، پیروی کردند» با عمل به سنت وی که شامل اوامر و نواهی است «آنان همان رستگارانند» که به خیر وفلاح فائز شدهاند، نه غیر آنان از امتهای دیگر.
این اوصافی است که اولا و قبل از هرکس دیگر بر صحابه بزرگوار، پاککردار و منقبت آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انطباق دارد، صحابه عالی مقداری که به آن پیامبر هدی ایمان آورده و همراه با ایشان جهاد کردند، ایشان را بزرگ و گرامی داشتند، از ایشان حمایت کردند و جانهای خود را در راه نشر دعوت ایشان فدا نمودند. بعداز آن این اوصاف، بر تابعین آنان، یعنی کسانی که از صحابه بهنیکی تبعیتکردند، انطباق دارد. سپس بر هرکس دیگری که تا روز قیامت بر روش و سیرت ایشان حرکت کند. البته کسانی از بنیاسرائیل که به پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورده و ایشان را یاری کردهاند، یا میکنند، نیز شامل این بشارت هستند.
پس در روز میعاد با بنیاسرائیل در کوه طور بود که خدای عزوجل قباله رحمت را بهنام امت اسلامی نوشت. از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «موسی علیه السلام از پروردگارش درخواستی کرد، اما خدای عزوجل آنچه را او خواسته بود، به محمد صلی الله علیه و آله و سلم و امتشان داد و فرمود: ﴿فَسَأَکۡتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ...﴾ لذا هرچه راکه موسی علیه السلام از پروردگارش در این آیه خواسته بود، همه را به محمد صلی الله علیه و آله و سلم عنایت کرد».
﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّی رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَیۡکُمۡ جَمِیعًا ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِیِّ ٱلۡأُمِّیِّ ٱلَّذِی یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَکَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨﴾ [الأعراف: 158].
«بگو: ای مردم!» این خطابی عام برای همه مردم است، اعم از سرخ و سیاه و عرب و عجمشان «من پیامبر خدا بهسوی همه شما هستم» بدون استثنا. بنابراین، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهسوی همه بشریت و فراتر از آن بهسوی کافه انس و جن فرستاده شدهاند، نه چون غیرشان از پیامبران علیهم السلام که مخصوصا بهسوی قوم خود برانگیخته میشدند. پس آشکارترین مزیت رسالت اسلامی این است که: این رسالت؛ عام، فراگیر و ابدی است.
احادیث بسیاری نیز بر اصل عمومیت رسالت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم تأکید گذاشتهاند، چون حدیث شریف وارده به روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «به من پنج خصلت داده شده که به هیچیک از انبیای قبل از من داده نشده است:
1- با رعب و وحشتی که از من در قلب دشمنم افگنده میشود، به اندازه مسافت یک ماه راه، نصرت داده شدهام.
2- تمام زمین برایم سجدهگاه و پاک قرار داده شده پس هرکس از امتم در هرجایی از زمین که هست، همینکه وقت نمازش فرا میرسد، باید نماز بگزارد.
3- غنایم جنگ برایم حلال شده، درحالیکه قبل از من برای کسی حلال نشدهبود.
4- به من (حق) شفاعت داده شده.
5- پیامبران قبل از من مخصوصا بهسوی قوم خویش برانگیخته میشدند، درحالیکه من بهسوی عموم مردم برانگیخته شدهام».[10]
آری! ای پیامبر! بگو: من فرستاده خدا عزوجل بهسوی عموم شما هستم «همان خدایی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن اوست، هیچ معبودی جز او نیست» زیراکسی که فرمانروای آسمان و زمین و مابین آنها باشد، فقط او معبود برحق است. همچنین بگو: پروردگار من کسی است «که زنده میکند و میمیراند» لذا فقط او سزاوار یگانگی در ربوبیت است «پس به خدا و به پیامبرش که نبیی امی است ایمانآرید» امیبودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، از بزرگترین ادله رسالت ایشان است زیرا پیامبری که خود امی است، قرآنی را بهعنوان معجزه نبوت خود آورده که شگفتیهای آن پایان ناپذیر است و سنتی را با خود به همراه آورده که کمالات آن حدومرزی ندارد «کسی که الله و کلمات او را تصدیق میکند» یعنی: پیامبری که آنچه را پروردگار بر خودش و بر انبیای قبل از وی نازل کرده، تصدیق میکند «و او را پیروی کنید، باشد که هدایت شوید» بهسوی راه راست. یعنی: بیگمان راهیابی به امور دین، با پیروی از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ممکن و میسر است، چه از سوی بنیاسرائیل و چه غیرشان از امتها و ملتها.
﴿وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّةٞ یَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ یَعۡدِلُونَ١٥٩﴾ [الأعراف: 159].
بعد از آنکه خداوند متعال، داستان سامری و یارانش و تزلزل بنیاسرائیل را در دینشان بیان کرد، در اینجا حال گروه دیگری از قوم موسی علیه السلام را بیان میکند که با آن گروه مخالفند: «و از میان قوم موسی جماعتی هستند که به حق راهنمایی میکنند» یعنی: مردم را بهسوی هدایت دعوت میکنند، در حالیکه خود به لباس حق ملبس و به زیور هدایت آراستهاند. یا معنی این است: به وسیله حقی که خود به آن آراستهاند، مردم را راهنمون میشوند «و به آن» یعنی: به حق «داوری مینمایند» به شیوه عادلانه در حکم و قضاوت میان خویش. یا به حق عمل میکنند ـ همچون عبدالله بن سلام و امثال وی از اهل کتاب.
﴿وَقَطَّعۡنَٰهُمُ ٱثۡنَتَیۡ عَشۡرَةَ أَسۡبَاطًا أُمَمٗاۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ إِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰهُ قَوۡمُهُۥٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡحَجَرَۖ فَٱنۢبَجَسَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَیۡنٗاۖ قَدۡ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡۚ وَظَلَّلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلۡغَمَٰمَ وَأَنزَلۡنَا عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰۖ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡۚ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ١٦٠﴾ [الأعراف: 160].
«و آنان را» یعنی: قوم موسی علیه السلام را «به دوازده سبط تقسیم کردیم» یعنی: بعضی از آنان را از بعضی دیگر متمایز گردانیدیم، تمایزی که به تقسیم شدن آنها به واحدهای «اسباط» انجامید بهطوری که هر سبط منفردا معروف و شناخته شده بود و ازخود نقیب (نمایندهای) داشت. اسباط جمع سبط: نام واحد اجتماعی یهودیان قدیم است «که هریک امتی بودند» یعنی: هر سبط، قبیلهای از نسل یک پدر ـ از فرزندان یعقوب علیه السلام ـ بودند «و به موسی وحی فرستادیم، آنگاه که قومش از او آب خواستند» هنگامی که در دشت (تیه) دچار تشنگی شدند «که با عصایت بر سنگ بزن پس، از آن جوشید» یعنی: موسی علیه السلام با عصایش به سنگ زد، آنگاه ازآن سنگ جوشید و روان شد «دوازده چشمه» به تعداد اسباط و برای هر سبطیچشمهای پدید آمد که از آن مینوشیدند «هرگروهی آبشخور خود را بشناخت» یعنی: هر سبطی چشمه مخصوص به خود را که از آن مینوشید، شناخت «و ابر را بر فراز آنان سایبان کردیم» تا در آن دشت، آنان را از گرمای خورشید نگهبان باشد و هرجا که میرفتند، آن ابر سایبان با آنان حرکت میکرد و میرفت و هرجا که اقامت میگزیدند، با آنان میایستاد و مقیم میشد «و بر آنانمن و سلوی» یعنی: ترنجبین و بلدرچین «را نازل کردیم» توضیح من و سلوی، درسوره «بقره/57» گذشت «از چیزهای پاکیزهای که روزیتان کردهایم بخورید» یعنی بهآنان گفتیم: از چیزهای لذیذ و پاکیزهای که روزیتان کردهایم، بخورید «و بر ماستم نکردند» با مخالفت و کفران نعمت و عدم قدرشناسی آنچه که باید پاس آنرا میداشتند «بلکه بر خودشان ستم میکردند» زیرا فرجام شوم این ناسپاسیشان، به خودشان برمیگشت.
پس قومی که با پیامبر خودشان چنین رفتاری داشته باشند، از آنان بعید نیست که دین و دعوت جدید را هم رد نمایند لذا ای امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! موضعگیریهای یهود در قبال دعوت اسلامی را بعید نپندارید، در عین حال، به هوش باشید که مانند آنان در این منجلاب نیفتید.
﴿وَإِذۡ قِیلَ لَهُمُ ٱسۡکُنُواْ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةَ وَکُلُواْ مِنۡهَا حَیۡثُ شِئۡتُمۡ وَقُولُواْ حِطَّةٞ وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا نَّغۡفِرۡ لَکُمۡ خَطِیٓـَٰٔتِکُمۡۚ سَنَزِیدُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٦١﴾ [الأعراف: 161].
«و یادکن هنگامی را که به آنان گفته شد: در این شهر سکونت گزینید» یعنی: درشهر بیتالمقدس «و از آن بخورید» یعنی: از نعمتها و پاکیزگیهایی که در آن سرزمین است، بخورید «هرجا که خواستید» یعنی: در هر مکانی از مکانهای آن کهخواستید «و بگویید: حطه» تفسیر «حطه» در سوره «بقره/58» گذشت «و سجدهکنان از دروازه شهر در آیید» یعنی: با گفتن کلمه «حطه»، از دروازه بیتالمقدس سجدهکنان درآیید «تا گناهان شما را بر شما ببخشاییم» یعنی: چون پیروزمندانه وارد شهر بیتالمقدس شدید و غرور و بدمستی پیروزی بر شما چیره نشد، در نتیجه برای ما خاشع و زبون و فروتن گشته گوشی شنوا و جانی مطیع و بهفرمان داشتید؛ این خود آمرزشی برای گناهان شماست «و به زودی بر پاداش نیکوکاران خواهیم افزود» با نعمتهایی که بر آنان میبخشاییم.
بهاینترتیب، به آنان دو وعده داده شد: یکی وعده آمرزش عام برای همگی به شرط اطاعت و دیگری وعدهای مخصوص به نیکوکاران در مورد افزودن بر پاداششان. از روایات چنین بر میآید که: دستور ورود به بیتالمقدس برای یهودیان، در زمان یوشع، جانشین موسی علیه السلام داده شد.
﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ قَوۡلًا غَیۡرَ ٱلَّذِی قِیلَ لَهُمۡ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَظۡلِمُونَ١٦٢﴾ [الأعراف: 162].
«پس کسانی از آنان که ستم کردند، سخنی را که به آنان گفته شده بود، به سخن دیگری تبدیل کردند» یعنی: به جای (حطه)، کلمه بیمعنای دیگری چون «حنطه» یا «حبه فی شعره» گفتند، که بیان آن در سوره «بقره» گذشت «پس به سزای آنکه ستم میکردند» یعنی: بهسبب ستمشان «عذابی از آسمان بر آنان فرو فرستادیم» کهاین عذاب به قول گروهی از علما، عذاب طاعون بود. گویند: در این طاعون، هفتادهزارتن از بنی اسرائیل در یک روز هلاک شدند.
نظیر این آیه در سوره «بقره/59» نیز گذشت.
﴿وَسَۡٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلَّتِی کَانَتۡ حَاضِرَةَ ٱلۡبَحۡرِ إِذۡ یَعۡدُونَ فِی ٱلسَّبۡتِ إِذۡ تَأۡتِیهِمۡ حِیتَانُهُمۡ یَوۡمَ سَبۡتِهِمۡ شُرَّعٗا وَیَوۡمَ لَا یَسۡبِتُونَ لَا تَأۡتِیهِمۡۚ کَذَٰلِکَ نَبۡلُوهُم بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ١٦٣﴾ [الأعراف: 163].
«و سؤال کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «از یهود» برای توبیخ، یادآوری ومتوجه ساختن آنها نسبت به آنچه بر گذشتگانشان روی داد، همانان که چون دین خدای عزوجل را به بازی گرفتند و بر امر و نهی وی نیرنگبازی کردند، مسخشان کرد، آنان عبارت بودند: «از اهالی آن شهری که در کنار دریا بود» بیشتر مفسران برآنند که: مراد از آن، شهر «ایله» است که در جوار خلیج عقبه واقع شده. امروزه نیز خلیج «ایلات» معروف است و یهودیان نام قدیمی آن را احیا کرده وشهر مجاورش را «ایلات» نامیدهاند. به قولیدیگر: آن شهر، شهر «طبریه» بود. اعراب، شهر را قریه مینامند، به این جهت، تعبیر: ﴿وَسَۡٔلۡهُمۡ عَنِ ٱلۡقَرۡیَةِ﴾ گویای معنی است. «هنگامی که تجاوز میکردند» از حدود الهی با شکار ماهی «در روز شنبه» درحالیکه در آن روز از شکار ماهی منع شده بودند «آنگاه که روز شنبه آنان» یعنی: روزی که آنان به تعظیم روز شنبه مشغول میشدند «ماهیهایشان بهطور آشکاری بر روی آب میآمدند» بهگونهای که در دسترس و آماده شکار بودند «و روزی که شنبه نمیداشتند» یعنی: روزهای دیگر، غیر از روز شنبه «بهسوی آنان» ماهیای برروی آب «نمیآمد، اینگونه ما آنان را بهسبب آنکه نافرمانی میکردند، میآزمودیم» یعنی: خدای عزوجل بهسبب ظهور نافرمانی در میانشان، آنان را مورد ابتلا و آزمایش قرار داد و با دستور بزرگداشت روز شنبه، ازشکارکردن در آن روز که سبب حرمتشکنی آن میشد، نهیشان کرد ولی درعین حال، برای آزمایش آنان چنین مقدر کرد که در آن روز، ماهیان بسیاری برسطح آب بیایند بهطوری که گرفتن و شکارکردن آنها بسیار سهل و ساده بود، اما در روزهای دیگر، ماهیها اصلا به سطح دریا و بر روی آب نمیآمدند بهطوریکه به سختی قادر به شکارکردن آنها بودند.
آری! این فرمان الهی، امتحانی برای آنان بود که میزان تواناییشان را بر شکیبایی در برابر محرمات الهی نشان میداد پس گروهی از آنان نتوانستند از شکار در این روز شکیبایی کنند لذا برای شکار در آن، حیلهای اندیشیدند ـ که تفصیل آن در سورههای «بقره» و «نساء» گذشت.
﴿وَإِذۡ قَالَتۡ أُمَّةٞ مِّنۡهُمۡ لِمَ تَعِظُونَ قَوۡمًا ٱللَّهُ مُهۡلِکُهُمۡ أَوۡ مُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِیدٗاۖ قَالُواْ مَعۡذِرَةً إِلَىٰ رَبِّکُمۡ وَلَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ١٦٤﴾ [الأعراف: 164].
«و آنگاه که گروهی از آنان گفتند» گروهی از صالحان آن شهر به جمعی دیگر از صالحان که در نصیحت و موعظه تجاوزگران و حرمتشکنان روز شنبه جدوجهدی بلیغ میکردند، گفتند: «برای چه قومی را پند میدهید که خداوند هلاککننده آنهاست» یعنی: ریشهکن کننده آنهاست با عذاب؟ «یا عذابکننده آنان است به عذابی سخت» بهسبب حرمتشکنی و گناه و نافرمانیشان؟ این سخن را هنگامی گفتند که از قبول موعظه از سوی حرمت شکنان و دستکشیدنشان از ارتکاب گناه، مأیوس شدند. «گفتند» اندرز دهندگان: «تا برای ما عذری نزد پروردگارتان باشد» یعنی: اندرز ما به آنان در حکم پیشکش کردن معذرتی به درگاه پروردگار است تا حق تعالی ما را به ترک امر به معروف و نهی از منکر که از واجبات مهم دینی بر ذمه ماست، مورد مؤاخذه و بازپرسی قرار ندهد «و شاید آنان پرهیزگاری کنند» و بر اثر این اندرزهای پی هم ما، از نافرمانیای که در آن غوطهورند، دست بکشند.
بایسته یادآوری است که بنیاسرائیل، در مورد شکار در روز شنبه به سه گروه تقسیم شده بودند: گروهی نافرمانی نموده و شکار کردند، گروهی بیطرفی و گوشهگیری اختیار کرده نه از آن نهی کردند و نه خود نافرمانی نمودند و گروه سوم در عین اینکه خود نافرمانی نکردند، حرمتشکنان را نیز از نافرمانی نهی کردند.
﴿فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِۦٓ أَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلسُّوٓءِ وَأَخَذۡنَا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ بِعَذَابِۢ بَِٔیسِۢ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ١٦٥﴾ [الأعراف: 165].
«پس هنگامی که آنچه را بدان پند داده شده بودند، فراموش کردند» یعنی: هنگامی که نافرمانان آن شهر، پند و موعظه صالحان نهیکننده از منکر را نادیده گرفتند و از یاد بردند «کسانی را که از کار بد نهی میکردند، نجات دادیم و ستمکاران را» که همان نافرمانان تجاوزگر در روز شنبه بودند «به عذابی سخت گرفتار کردیم» بئیس: یعنی: شدید و سخت «بهسبب آنکه نافرمانی میکردند» با بیرون رفتن از دایره فرمان و اطاعت ما.
﴿فَلَمَّا عَتَوۡاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنۡهُ قُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔینَ١٦٦﴾ [الأعراف: 166].
«و چون از ترک آنچه که از آن نهی شده بودند، سرپیچی کردند» یعنی: چون حرمتشکنان روز شنبه، در نافرمانی خداوند متعال به انگیزه تمرد و تکبر، از حد گذشتند «به آنان گفتیم: بوزینگانی خوار شده شوید» و همان گونه که به آنان فرمان دادیم، بوزینگانی زبون و مطرود شدند، بهاینترتیب؛ آنان را به عذاب مسخ، عذاب کردیم.
از ابنعباس رضی الله عنه روایت شدهاست که فرمود: «نهیکنندگان از منکر نجات یافتند و مرتکبان منکر هلاک شدند ولی من نمیدانم که با بیطرفان خاموش چگونه عمل شد؟ به خدا سوگند؛ اگر میدانستم آن قومی که گفتند: چرا این قوم را پند میدهید... با نهیکنندگان نجات یافتهاند، این امر برایم از شتران سرخفام دوستداشتنیتر بود ولی میترسم که عذاب بر هردو گروه، یعنی مرتکبان حرام و بیطرفان خاموش ـ باهم ـ نازل شده باشد». همچنین از عکرمه روایت شدهاست که فرمود: «پیوسته به ابنعباس رضی الله عنه دلیل میگفتم تا سرانجام در این نظر با من همراه شد که آن بیطرفان نیز نجات یافتهاند و چون به این نتیجه رسید، بر من بهعنوان جایزه حلهای[11] پوشانید».
﴿وَإِذۡ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبۡعَثَنَّ عَلَیۡهِمۡ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَن یَسُومُهُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِۗ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ ٱلۡعِقَابِ وَإِنَّهُۥ لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ١٦٧﴾ [الأعراف: 167].
«و یاد کن هنگامی را که پروردگارت اعلام داشت» به بنیاسرائیل «که البته تا روز قیامت بفرستد» یعنی: مسلط سازد و برگمارد «برآنان، کسانی را که بدیشان عذاب سخت بچشانند» این وعده الهی است و وعده الهی حق است، بدین جهت؛ یهودیان در طول تاریخ بهدست ملتهای مختلف، خوار و زبون و زیر شکنجه و عذاب بودهاند و همیشه جزیه میپرداختهاند و تا روز قیامت نیز درگیر عذاب خواهند بود؛ چنانکه حق تعالی سلیمان علیه السلام را بر آنان برگماشت تا به آنان عذاب بچشاند پس از وی بابلیهای مجوس را بر آنان برگماشت که به فرماندهی «بختالنصر» بر آنان یورش برده کشتند و بردند و به اسارت گرفتند و بر آنان جزیه نهادند، سپس نصاری را برآنان برگماشت و در نهایت مسلمانان را «آری! پروردگار تو زود کیفر است و همو آمرزنده بسیار مهربان میباشد».
شایان ذکر است که سلطه معاصر یهودیان بر فلسطین، امری عارضی و موقت است که به اذن پرورگار از بینرفتنی است چرا که ما به وعده و کلام الهی ایمانی راسخ داریم.
﴿وَقَطَّعۡنَٰهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ أُمَمٗاۖ مِّنۡهُمُ ٱلصَّٰلِحُونَ وَمِنۡهُمۡ دُونَ ذَٰلِکَۖ وَبَلَوۡنَٰهُم بِٱلۡحَسَنَٰتِ وَٱلسَّیَِّٔاتِ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ١٦٨﴾ [الأعراف: 168].
مجازات یادشده در آیه قبل برای یهودیان، اولین مجازاتشان است و دومین مجازاتشان این است: «و بنیاسرائیل را در زمین بهصورت گروههایی پراکنده ساختیم» پس هیچ منطقهای از نواحی روی زمین نیست، مگر اینکه گروهی ازآنان در آن وجود دارند «برخی از آنان صالحانند» ایشان کسانیاند که به حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند، یا در آینده ایمان میآورند و نیز کسانی از ایشانند که قبل از بعثت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم بر حق مردهاند، بیآنکه در اعتقاد و عمل خویش تحریف و تبدیلی آوردهباشند «و برخی از آنان جز اینند» یعنی: برخی دیگر، در صلاح و شایستگی غیر از آن گروهاند، به این معنی که: فاسق و نافرمان میباشند «و آنان را به حسنات و سیئات آزمودیم» یعنی: با خوشیها و ناخوشیها، خیر و شر، امنیت و ناامنی، فراوانی و تنگدستی و نعمت و مشقت امتحانشان کردیم، همچون سنت ما در هر امتی «باشد که آنان بازگردند» از کفر و معاصیای که درآن هستند.
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡکِتَٰبَ یَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ وَیَقُولُونَ سَیُغۡفَرُ لَنَا وَإِن یَأۡتِهِمۡ عَرَضٞ مِّثۡلُهُۥ یَأۡخُذُوهُۚ أَلَمۡ یُؤۡخَذۡ عَلَیۡهِم مِّیثَٰقُ ٱلۡکِتَٰبِ أَن لَّا یَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِیهِۗ وَٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٦٩﴾ [الأعراف: 169].
«آنگاه بعد از آنان، جانشینانی بد از پی آمدند» یعنی: نسلی که جانشین آن گروه صالح شده و بعد از آنان به عرصه وجود آمدند، مردمانی ناشایست بودند. خلف: به سکون لام، بر جانشین صالح و بد هردو اطلاق میشود، اما «خلف» به فتح لام، فقط بر جانشین صالح اطلاق میشود «و» این جانشینان بد «وارث کتاب شدند» یعنی: تورات را از اسلافشان به میراث بردند و هرچند آن را میخواندند ولی بدان عمل نمیکردند، به همین جهت است «که متاع این دنیای پست را اختیار میکنند» یعنی: بهسوی منافع آن میشتابند؛ با گرفتن رشوت و مال حرام در مقابل تحریف کلمات خدا عزوجل ، رسمیساختن باور سهلانگارانه در عمل به احکام تورات و کتمان آیات آن «و میگویند: آمرزیده خواهیم شد» یعنی: به بهانه اینکه شامل مغفرت الهی قرار خواهند گرفت، در گناهان میلولند و با آنکه در گمراهیدرازدست و جسورند، از سر غفلت و سماجت میگویند: بر ما باکی نیست، هرچه بکنیم، خداوند آمرزنده است.
قرطبی میگوید: «این وصفی که خدای سبحان یهودیان را بر آن نکوهش کرده، هماکنون در میان ما مسلمانان موجود است. آنگاه روایتی از معاذ بن جبل رضی الله عنه را نقل میکند که فرمود: «به زودی قرآن در سینه گروههایی از مردم چنان کهنه خواهد شد که جامه کهنه میشود، آن را میخوانند ولی از آن لذت و بهرهای نمیبرند، پوست میشان را بر دل گرگان میپوشانند، اعمالشان همه از روی طمع است و با خوف الهی آمیخته نیست، اگر در عمل کوتاهی ورزند؛ میگویند: باز کامل میکنیم! و اگر بدی کنند؛ میگویند: به زودی بر ما آمرزیده میشود زیرا ما به خداوند چیزی را شریک نمیآوریم«!. «و اگر متاعی مانند آن بدیشان برسد، باز آن را میستانند» و باز هم مغفرت الهی را بهانه و تکیهگاه جنایت خود قرار میدهند و اینگونه است که پیوسته، باری بعد از بار دیگر، مرتکب جنایت میشوند و هر بار هم به مغفرت الهی استناد میکنند.
سدی میگوید: «بنیاسرئیل هیچ قاضیای را به کار قضاوت برنمیگماشتند، مگر اینکه رشوه میگرفت پس اگر از او میپرسیدند: چرا رشوه میخوری؟ میگفت: بر من آمرزیده میشود! پس بر او ایراد میگرفتند و طعن میزدند، اما اگر او میمرد یا برکنار میشد و شخصی از آنان که بر او طعن زدهبود، به جایشمنصوب میگشت، باز خود او هم رشوه میگرفت پس مراد خداوند متعال ازعبارت: (و اگر متاعی مانند آن بدیشان برسد، باز آن را میستانند)، همیناست». آنها غافل از آنند که اصرار بر گناه و به ازاء آن، استناد به مغفرت الهی، پایه و مبنایی ندارد چراکه: «آیا از آنان در کتاب» آسمانی تورات «پیمان گرفته نشده که بر خداوند جز راستی و درستی نسبت ندهند» بدون تحریف یا تبدیل کلام وی به انگیزه بیم یا طمع از کسی؟ «با اینکه آنچه را که در تورات است خواندهاند»؟ یعنی: عمل به این پیمان را درحالی ترک کردهاند که آنچه را درتورات است، خوانده و دانستهاند پس مفاد این پیمان را از روی علم و آگاهی ترک کردهاند، نه از روی جهل و نادانی و این گناهی شدیدتر و جرمی بزرگتر است «و سرای آخرت بهتر است» از این متاع پست و ناقابل دنیوی «برای کسانی که پروا پیشه میکنند» از خدا عزوجل لذا از ارتکاب معاصی وی اجتناب و از تحریف کلام وی و نیرنگجویی بر وی، حذر میکنند «آیا باز هم تعقل نمیکنید»؟ یعنی: کسانی که از این شیوه دست برنمیدارند، از چنان عقل و خردی برخوردار نیستند که آنها را از این راه و رسم باطل باز دارد، به همین جهت، بهسوی این تعقل فراخوانده شدند.
﴿وَٱلَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِٱلۡکِتَٰبِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُصۡلِحِینَ١٧٠﴾ [الأعراف: 170].
«و کسانی که به کتاب تمسک میکنند» یعنی: از یهودیان گروهی هستند که به کتاب تورات تمسک جسته و به آنچه که در آن است، عمل میکنند و در امر دین خویش به آن رجوع میکنند «و نماز را برپا داشتهاند» نماز؛ بهجهت اهمیتی که دارد، به یادآوری مخصوص شد. پس آنان نیکوکارانی هستند که پاداش آنها نزد خدا عزوجل ضایع نمیشود زیرا چنگ زدن به کتاب آسمانی، نماد و نشانه نیکوکاریشان است لذا بدانند که «ما پاداش مصلحان را ضایع نمیکنیم».
﴿وَإِذۡ نَتَقۡنَا ٱلۡجَبَلَ فَوۡقَهُمۡ کَأَنَّهُۥ ظُلَّةٞ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُۥ وَاقِعُۢ بِهِمۡ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٧١﴾ [الأعراف: 171].
«و یادکن هنگامی را که کوه را بر فرازشان برافراشتیم» یعنی: کوه طور را از ریشه برکنده بر فراز سرشان قراردادیم «گویی که سایبانی بود» یعنی: گویی آن کوه، ابری سایبانآسا بود «پس چنان پنداشتند که کوه بر سرشان فرو خواهد افتاد» و بهآنان گفتیم: «آنچه را که به شما دادهایم به قوت بگیرید» یعنی: آن را با جدوجهد و تصمیم بگیرید «و آنچه را که در آن است» از احکامی که برای شما مشروع گردانیدهایم «به خاطر بسپارید» و فراموش نکنید «شاید که به تقوی گرایید».
قتاده میگوید: خدای عزوجل کوه را از ریشه برکند و آن را بر فراز سرشان قرارداد، سپس فرمود: یا دستور مرا بگیرید، یا شما را با این کوه تیرباران میکنم.آنها همان لحظه آن را پذیرفتند ولی بعد از آن، مجددا به نافرمانی روی آوردند، درحالیکه اقتضای فطرت غیر از این بود چنانکه میفرماید:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّکُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ إِنَّا کُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِینَ١٧٢﴾ [الأعراف: 172].
«و یاد کن» عهد فطرت را «هنگامی را که پرورگارت از پشت فرزندان آدم، ذریه آنان را برگرفت» چنانکه در روایات آمده است: خدای سبحان چون آدم را آفرید، پشتش را مسح کرد و ذریه وی را از آن بیرون آورد، آنگاه از آنان بر ربوبیت خویش عهد گرفت، که این عهد را «عهد الست» و آن عالم را؛ «عالم ذر» مینامند لذا خداوند متعال فطرت بشر را بر توحید و خداشناسی سرشته است «وآنان را بر خودشان گواه ساخت» یعنی: هریک از آنان را بر شخص خودش گواه ساخت «که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم» بر خودمان به اینکه توپروردگار ما هستی «تا مبادا روز قیامت بگویید، ما از این امر بیخبر بودیم» یعنی: از شما عهد گرفتیم تا در روز قیامت نگویید: ما به این امر که الله پروردگار ما، یگانه و لاشریک است؛ هیچ علم و آگاهی قبلی نداشتهایم.
﴿أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَکَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِکُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ١٧٣﴾ [الأعراف: 173].
«یا بگویید که: پدران ما در گذشته مشرک بودهاند و ما نسلی پس از آنان بودیم» که به حق راه نیافته و راه صواب را نمیشناختیم لذا کار در میان ما نیز بر همان شیوهای استمرار یافت که پیشینیان ما برآن بودند «آیا ما را به خاطر آنچه باطلاندیشان» از پدران ما «انجام دادهاند، هلاک میکنی«؟ در حالیکه ما گناهی نداریم، چرا که در جهل قرار داشته و از اندیشیدن ناتوان بودهایم و فقط از ردپای پدرانمان پیروی کردهایم؟ یعنی: اگر حجت برآنان بر پا نمیشد و از آنان عهد قبلی گرفته نمیشد، از این عذر و بهانهها میآوردند.
علما در تفسیر آیه «عهد الست» بر دو رأیاند: رأی اول؛ رأی سلف و رأی دوم؛ رأی خلف است. رأی سلف بر آن وجهی است که ما تفسیر کردیم، یعنیاینکه: پروردگار عزوجل حقیقتا ذریه آدم را از پشت وی بیرون آورد و از آنان عهد و پیمان گرفت. اما رأی خلف این است که: این آیه از باب مجاز و تمثیل است و خدای عزوجل ذریه آدم را از پشت وی بیرون نیاورد بلکه ادله کونی را بر وحدانیت خویش اقامه کرد و عقلهای بنیآدم بر وحدانیت حق تعالی گواهی داد پس اقامه ادله بر توحید، به منزله آن است که گویا باری تعالی به مخلوقش گفته است: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنان هم پاسخ دادهاند: چرا، تو پروردگار مایی و ما بر این حقیقت گواهیم. لذا مراد از این گواه گرفتن، خلقت فطری آنها بر توحید و یگانهپرستی است. این گروه از علما میگویند: به همین دلیل است که پروردگار نفرمود: ما ذریه را از پشت آدم بیرون آوردیم. بلکه فرمود: ذریه را از پشت بنیآدم بیرون آوردیم. یعنی: نسلهای بنیآدم را یکی از پی دیگری آفریدیم و برای هر نسل هم از طریق پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم و کتابهای آسمانی و همچنان کتاب مشاهد و منظور کونی خویش ـ که کائنات است ـ دلایل توحیدی اقامه کردیم و آن نسلها در طول عصرها به زبان قال و حال هر دو، بر توحید ما گواهی دادند.
ابنکثیر میان این دو توجیه تفسیری ـ از حیث قاعده و مبدأ ـ هیچگونه تعارضی نمیبیند و هردو را موجه میداند. در باب بیرون آوردن نسل آدم علیه السلام ازپشت وی در عالم «ذر»، احادیثی آمده است، که قائلان به رأی دوم (رأیخلف)، احادیث را نیز بر معنای مورد نظر خود تفسیر کردهاند.
﴿وَکَذَٰلِکَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓیَٰتِ وَلَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ١٧٤﴾ [الأعراف: 174].
«و اینگونه، آیات خود را به تفصیل بیان میکنیم و باشد که آنان بازگردند» بهسوی حق، و باطلی را که برآنند ترک کنند.
از این دو آیه چنین میفهمیم که خداوند متعال برای هیچ کس، در فرار از عبودیت خود، عذر و حجتی باقی نگذاشته است.
﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِیٓ ءَاتَیۡنَٰهُ ءَایَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ١٧٥﴾ [الأعراف: 175].
«و خبر آن کس را که به او آیات خود را بخشیده بودیم، بر آنان بخوان» یعنی: واقعه دیگری را که برای یکی از اسلاف بنیاسرائیل روی داد، به آنان یادآوری کن، همان کسیکه به او علم آیات خویش را بخشیده بودیم، هنگامی که فرمان پروردگار خود را به خاطر هوای نفسش ترک کرد و خدای سبحان هم به کیفر آن در کفر نگونسارش ساخت. از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «اومردی بهنام بلعمبنباعورا از اهالی بیتالمقدس بود که اسم اعظم خداوند عزوجل را میدانست، چون موسی علیه السلام با سپاه بنیاسرائیل به قصد حمله به جباران (عمالقه) فرود آمد، خویشان بلعم همراه با پسرعموهایش نزد وی آمدند و گفتند: موسی مردی تندمزاج و خشمآلود است و با او لشکری است بسیار، شکی نیست که اگر بر ما پیروز شود، همگیمان را نابود میکند لذا به بارگاه خداوند دعا کن تا موسی و همراهانش را از ما برگرداند. بلعم گفت: اگر من به بارگاه الله عزوجل چنین دعایی بکنم، دنیا و آخرتم همه از دست میرود. بنابراین، این درخواستشان را رد کرد، اما آنها از وی دست برنداشتند و پیوسته اصرار کردند تا سرانجام به خواسته آنان تسلیم شد و به بارگاه الهی دعا کرد. در روایات آمده است: هر دعایی که او علیه موسی و همراهانش میکرد، خداوند عزوجل زبانش را بهسوی قوم خودش برمیگردانید و هر دعایی که به سود قوم خودش میکرد، خداوند عزوجل زبانش را بهسوی بنیاسرائیل برمیگردانید. قومش که ناظر این صحنه بودند، به او گفتند: ای بلعم! آیا میدانیکه چه میکنی؟ آخر به نفع آنها و علیه ما دعا میکنی! گفت: این دیگر، چیزی است که در اختیار من نیست، این چیزی است که خداوند عزوجل برآن غلبه کرده است. راوی میافزاید: در این اثنا، زبانش از کامش برروی سینهاش بیرون افتاد و به آنان گفت: حالا دیگر، دنیا و آخرت از دست من رفت و جز نیرنگ و حیله چیز دیگری برایم باقی نماند. پس به آنان این نیرنگ را آموخت که زنان را آرایش کرده بهمیان لشکر بنیاسرائیل بفرستند. آنها چنین کردند و مردی از بنیاسرائیل با یکی از آنان زنا کرد، آنگاه خداوند عزوجل بر بنیاسرائیل طاعونی نازل کرد که در یک روز هزاران تن از آنان را به کام مرگ کشید...».
«پس، از آن آیات عاری گشت» یعنی: بلعم باعورا از علم آن آیات به کلی تهی گشت چنانکه گوسفند از پوست خویش کشیده میشود و برهنه میگردد «و آنگاه شیطان در پی او افتاد» یعنی: شیطان او را دنبال کرد تا به او رسید و قرین و همدم وی شد «پس از گمراهان گشت» گمراهانی که در گمراهی جا افتادهاند، که کفار فجاراند.
﴿وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰکِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ ٱلۡکَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَیۡهِ یَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُکۡهُ یَلۡهَثۚ ذَّٰلِکَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ١٧٦﴾ [الأعراف: 176].
«و اگر میخواستیم، قدر او را بهسبب آن آیات بالا میبردیم» یعنی: اگر میخواستیم، به سبب علم آن آیات، قدر و منزلتش را بالا برده و او را گرامی میداشتیم و به جایگاه علمای ابرار، ارتقایش میدادیم «اما او به زمین گرایید» یعنی: بهسوی دنیا گرایید و آن را بر آخرت ترجیح داد «و از هوای نفس خود پیروی کرد» در ترجیح دادن دنیا و لذتهای آن بر آخرت و نعمتهای جاودانهاش. آری! او به جیفه دنیای دون که ستمگران به وی دادند تا علیه اهلحق دعا کند و بر آنان نیرنگ زند، دل بست «از اینرو وصف او» در پستی و خست «مانند وصف سگ است» در پستترین احوال آنکه بیرون آوردن زبان از کام خویش است «که اگر بر آن حملهور شوی، زبان از کام برآورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاری، باز هم زبان از کام برآورد» یعنی: بلعم باعورا چنان است که اگر فهم وحکمت را بر او بار کنی، آن را برنمیدارد و اگر هم او را به حال خودش واگذاری، به خیری راه نمییابد. به قولی دیگر معنی این است: اگر پندش دهی،گمراه میشود و اگر او را به حال خودش واگذاری، نیز گمراه میشود پس او در گمراهیای پیوسته قرار داشته و گمراهی همیشه گریبانگیرش میباشد، به سبب آنکه از آیات پرورگارش تهی و عاری شده لذا او همچون سگی است که اگر بهحال خود رها باشد، زبان از دهان بیرون میآورد و اگر بر وی حملهور شوند، نیز زبان از دهان بیرون میآورد، درحالیکه سایر حیوانات چنین نیستند زیرا اگر بر آنان حملهور شوی، زبان از دهان بیرون میآورند و در غیر آن خیر، اما سگ در هردو حالت، زبان از دهان بیرون میآورد.
«این مثل آن گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند» یعنی: این مثل پست و خفتبار، مثل و وصف گروهی است که بعد از علم و آگاهی به آیات ما، آنها را تکذیب نمودند و تحریف کردند؛ اعم از یهود و غیر آنان «پس این داستانها رابرآنان حکایت کن» یعنی: داستان مرد تهی شده از آیات ما و غیر آن از داستانهای پندآموز را بر آنان حکایت کن چرا که مثل و وصفشان، همانند مثل این گروهی از یهود است که تو را تکذیب میکنند «شاید آنان بیندیشند» و از گمراهی باز آمده بهسوی راه صواب روی آورند.
﴿سَآءَ مَثَلًا ٱلۡقَوۡمُ ٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا وَأَنفُسَهُمۡ کَانُواْ یَظۡلِمُونَ١٧٧﴾ [الأعراف: 177].
«چه زشت است از روی مثل» یعنی: چه زشت است داستان و وصف «قومی که آیات ما را تکذیب کردند» چرا که افعالشان زشت است «و به خود ستممیکردند» یعنی: با تکذیب آیات بر کسی دیگر جز بر خود ستم نمیکردند.
﴿مَن یَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِیۖ وَمَن یُضۡلِلۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ١٧٨﴾ [الأعراف: 178].
«هر که را خدا هدایت کند، همانا او راهیافته است» به سوی شرع و امر خداوند عزوجل به بندگانش پس هدایتی جز به توفیق حق تعالی و آفرینش وی نیست «وکسانی را که گمراه نماید، آن گروه ایشانند زیانکاران» که در زیان کامل فرو افتادهاند.
﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡیُنٞ لَّا یُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا یَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ١٧٩﴾ [الأعراف: 179].
«و در حقیقت، بسیاری از جن و انس را» که عبارتاند از کفار هردو گروه «برای جهنم آفریدیم» البته خداوند متعال درحال آفرینششان میدانست که فرجام کارشان سرانجام بهسوی جهنم است، چرا که اختیارا به عمل اهل دوزخ عمل میکنند. آری! او ـ قبل از آنکه آنان به دنیای هستی قدم گذارند ـ میدانست که در زندگی خود چگونه عمل خواهند کرد. آنگاه در علت جهنمی بودنشان میفرماید: «چرا که آنان دلهایی دارند که با آنها در نمییابند» حقایقرا چنانکه رهیافتگان درمییابند «و چشمانی دارند که با آنها نمیبینند» راه رشد و راستی و نشانههای الهی را «و گوشهایی دارند که با آنها نمیشنوند» پندها و اندرزهارا بنابراین، از چشمانشان دیدن راه هدایت رخت بربسته، هرچند که چشمانشان در غیر این میادین، از دید و بینایی برخوردار است و از گوشهایشان شنیدن پندهای سودمند و قوانین و احکامی که کتابهای منزل و سنن پیامآوران خدا عزوجل دربردارند، از بین رفته لذا این چیزها را نمیشنوند، هرچند که از نیروی شنوایی کلا بیبهره نبوده و غیر آن از سخنان را میشنوند و میپذیرند «آنان» که موصوف به این اوصافند «همانند چهارپایانند» در سود نگرفتن از حواس و مشاعر خود «بلکه گمراهترند» از چهارپایان زیرا چهارپایان آنچه را که به سود و زیانشان است، درمییابند و بنابراین، از آنچه که برایشان سودمند است، سود گرفته و از آنچه که زیانبار است، پرهیز میکنند، اما این گروه؛ در میان سود و زیان خود ـ به اعتبار آنچه که خدای عزوجل از آنان خواسته و آنها را بدان مکلف نموده ـ هیچگونه تمییزی نمیدهند «آن گروه، همانا غافلانند» یعنی: آنان نسبت به خداوندی خدا عزوجل و آیات و شریعت وی و آنچه که برای اهل طاعت و معصیت آماده کرده است، در غفلت کامل قراردارند.
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِینَ یُلۡحِدُونَ فِیٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَیُجۡزَوۡنَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٨٠﴾ [الأعراف: 180].
«و برای الله نامهای نیکو است» یعنی: نیکوتریننامهااز آن خداوند عزوجل است و به وی اختصاص دارد زیرا نامهای وی بر نیکوترین مسمی که ذات ذوالجلال اوست و بر شریفترین معانی؛ چون رحمت، قدرت، علم، حکمت، آگاهی، عزت و غیره دلالت میکنند «پس او را به آننامهابخوانید» مثلا بگویید: یا الله! یارحمن! یا رحیم! یا علیم!... زیرا خواندن خدای سبحان با نامهای نیکوی وی، از اسباب اجابت دعاء است «و کسانی را که در مورد نامهای الله کژروی میکنند واگذارید» یلحدون: الفاظ یا معانی نامهای الهی را تحریف میکنند «به زودی بهسزای آنچه انجام میدادند، کیفر خواهند یافت».
شایان ذکر است که الحاد (کجروی) در اسماء خداوند متعال بر سه وجه است:
1- تغییردادن اسماء الهی ـ چنانکه مشرکان کردند ـ زیرا آنها اسم «لات» را ازالله، اسم «عزی» را از عزیز و اسم «مناه» را از منان گرفتند.
2- افزودن بر نامهای الله عزوجل ، چون اختراع نامهایی برای وی که بدانها اذن ندادهاست زیرا نامهای خداوند متعال، توقیفی است که در آنها مجال دخل و تصرف وجود ندارد.
3- کم کردن از اسمای خداوند متعال؛ با انکار بعضی از آنها.
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه درباره مردی از مسلمانان نازل شد که درنماز خویش میگفت: یا رحمن! یا رحیم! در این اثنا کسی از مشرکان گفت: مگرمحمد و یارانش نمیپندارند که پروردگار یگانهای را میپرستند پس چرا این مرد دو پروردگار را میخواند؟ در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «همانا خدای عزوجل نودونه نام دارد ـ صد تا بجز یکی ـ و هر کسیکه آنها را بشمارد (حفظ کند) به بهشت وارد میشود. هماناخداوند متعال فرد است و عدد فرد را دوست دارد».
﴿وَمِمَّنۡ خَلَقۡنَآ أُمَّةٞ یَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ یَعۡدِلُونَ١٨١﴾ [الأعراف: 181].
«و از میان کسانیکه آفریدهایم» آنها را برای بهشت «گروهی هستند که به حق دلالت میکنند و به حق حکم میکنند» به قولی: مراد از آنان فرقهای از این امت مرحومه هستند که پیوسته بر جاده آشکار حق روانند و اصطلاحا «فرقه ناجیه» نامیده میشوند ـ چنانکه در حدیث صحیح آمده است.
﴿وَٱلَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا سَنَسۡتَدۡرِجُهُم مِّنۡ حَیۡثُ لَا یَعۡلَمُونَ١٨٢﴾ [الأعراف: 182].
اما فرقه دوم: «و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، آنان را به تدریج از جایی که نمیدانند فرو میگیریم» استدراج: فروگرفتن تدریجی و پایه به پایه، با فروریختن نعمتها بر مستدرجان و افگندن فراموشی شکر این نعمتها بر دل و جان و زبانشان است؛ در حالیکه پندار مستدرجان این است که پیدرپی آمدن نعمتها بر آنان، نشانه نزدیکیشان به خداوند عزوجل و اکرام و گرامیداشت او از آنهاست و غافل ازآنند که این امر، نشانه خواری و دوری و مهجوری آنها از الطاف حق تعالی میباشد زیرا آنان با سرازیر شدن نعمتها در غفلت فرورفته، به لجن گمراهی غوطهور میشوند و به راههای هدایت پشت میکنند.
﴿وَأُمۡلِی لَهُمۡۚ إِنَّ کَیۡدِی مَتِینٌ١٨٣﴾ [الأعراف: 183].
«و به آنان مهلت میدهم» یعنی: مدت این بهرهگیریهایشان را طولانی ساخته و از آنان مجازات را به تأخیر میاندازم «همانا کید من استوار است» کید خداوند عزوجل تدبیر اوست و او تدبیر خویش را «کید» نامید زیرا فروریختن نعمت در عین مهلت دادن به آنان ظاهرا کید است؛ چرا که در ظاهر امر احسان ولی درحقیقت امر خواری و خسران میباشد.
﴿أَوَلَمۡ یَتَفَکَّرُواْۗ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٌ١٨٤﴾ [الأعراف: 184].
«آیا نیندیشیدهاند که همنشین آنان هیچ جنونی ندارد»؟ یعنی: آیا در این امر نیندیشیدهاند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که همنشینشان است هیچ جنونی ندارد و او به هیچوجه دیوانه نیست «او جز بیمدهندهای آشکار نیست» که آنان را از سوی خداوند عزوجل بیم و هشدار میدهد و بر نبوت خویش دلیل و برهان آشکار هم دارد.
قتاده در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به کوه صفا بالا رفته، قبیله قریش را یکایک بهنام تیرهها و شاخههای آن فراخواندند، آنگاه خطاب به آنان فرمودند: ای بنیفلان! ای بنیفلان!.. و آنان را از عذاب خداوند عزوجل و رخدادهای عبرتبار وی برحذر ساختند. در این اثنا سخنگویی از آنان گفت: بیگمان این همنشین شما دیوانه است! و تا بامداد بر این سخن عربده میکشید، همان بود که آیه کریمه نازل شد.
﴿أَوَلَمۡ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا خَلَقَ ٱللَّهُ مِن شَیۡءٖ وَأَنۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ قَدِ ٱقۡتَرَبَ أَجَلُهُمۡۖ فَبِأَیِّ حَدِیثِۢ بَعۡدَهُۥ یُؤۡمِنُونَ١٨٥﴾ [الأعراف: 185].
«آیا در ملکوت آسمانها و زمین ننگریستهاند»؟ یعنی: در حقیقت، این گروه در فرمانروایی عظیم پروردگار بر آسمانها و زمین و مخلوقاتش، به دیده تأمل و استدلال ننگریسته و نیندیشیدهاند تا از این نگرش و اندیشه بهرهمند شده و بهوسیلهآن بهسوی ایمان به وجود و وحدانیت پروردگار متعال راهیابند «و» نیز آیا نیندیشیدهاند «در آنچه که خداوند از هر چیزی آفریده است» اعم از حیوان و نبات و افلاک....؟ قطعا نیندیشیدهاند زیرا اگر میاندیشیدند، آفرینش خدای سبحان خود، بازتابگر تجلیات وجود و عظمت اوست و قطعا نظر و اندیشه درآن، راهگشاست «و» آیا نیندیشیدهاند در «اینکه چه بسا اجلشان نزدیک شده باشد» و بهزودی بمیرند؟ پس چرا قبل از آنکه مدت تعیین شده برای اندیشه و ایمان و عبادت، با بهسررسیدن اجلهایشان به پایان آید، در آنچه که وسیله هدایت و منفعتشان است تأمل و اندیشه نمیکنند؟ «پس بعد از قرآن، به کدام سخن ایمان میآورند»؟ یعنی: اگر به قرآن ایمان نیاورند، جز آن به کدام سخن ایمان میآورند در حالیکه از قرآن هیچ سخنی بهتر و انگیزهبخشتر بر اندیشه و تأمل و عبرتگرفتن و ایمان، نیست؟.
﴿مَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَا هَادِیَ لَهُۥۚ وَیَذَرُهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ١٨٦﴾ [الأعراف: 186].
«هرکه را خداوند گمراه کند، برای او هیچ هدایتگری نیست و» خداوند عزوجل «آنان را در طغیانشان» یعنی: در کفرشان «سرگردان وا میگذارد» یعنی: سنت وی این است که آنان را واگذارد تا در تاریکیهای گمراهیشان سرگردان بمانند.
باید دانست که نسبت دادن گمراهسازی به خداوند متعال در آیه کریمه، از باب نسبت دادن آن بهسوی نظامی است که او وضع کرده و بهسوی سنتی است که درآفرینش انسان منظور داشته است لذا اگر انسان خود گمراهی را انتخاب کند، غیر از خدا عزوجل هیچ کس را راهبر خویش نخواهد یافت چرا که سنت وی، واگذاشتن گمراهان در تاریکیهای گمراهی است بنابراین، از سوی خداوند عزوجل هیچ اجباری بر گمراه ساختنشان وجود ندارد.
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّیۖ لَا یُجَلِّیهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ ثَقُلَتۡ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا تَأۡتِیکُمۡ إِلَّا بَغۡتَةٗۗ یَسَۡٔلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنۡهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ١٨٧﴾ [الأعراف: 187].
«از تو سؤال میکنند» سؤالکنندگان که یهودیانند و به قولی: قریشاند «درباره ساعت» یعنی: در باره قیامت. قیامت را (ساعت) نامید زیرا به طور ناگهانی روی میدهد. یا اینکه قیامت با وجود فاصله زمانی خود، در نزد خدای عزوجل همچون ساعتی از ساعات در نزد خلق وی است. آری! از تو میپرسند: «که استقرار آن چه وقت است«؟ یعنی: خداوند عزوجل چه وقت قیامت را برپا میکند؟ مرساها: لنگرگاه آن چنانکه کشتیای که از آن سوی دریا میآید، در کنار ساحل لنگر میاندازد «بگو: علم آن، تنها نزد پروردگار من است» و جز او کسی دیگر آنرا نمیداند پس باری تعالی نه وقت آن را به فرشته مقربی خبر داده و نه به پیامبری. حکمت در پنهان نگهداشتن وقت قیامت این است که: پنهان نگه داشتن وقت آن، بر طاعت خدای عزوجل برانگیزانندهتر و بر بازداشتن از گناه، هشداردهندهتر است چنانکه حق تعالی وقت مرگ را نیز به همین دلیل پنهان نگه داشته است «جز اوهیچ کس آن را به موقع خود آشکار نمیگرداند» یعنی: جز خدای سبحان کسی دیگر آن را پدید نیاورده و پرده غیب را از برابر آن کنار نمیزند «بر آسمانها و زمین گران است» یعنی: آسمانها و زمین به دلیل بزرگی حادثه قیامت تاب و توان تحملآن را ندارند زیرا در هنگام این رخداد، آسمان شگافته شده، ستارگان تار و مار میشوند و دریاها میخشکند. یا معنی این است: فرشتگان و جن و انس، همه در آرزوی آن هستند که وقت آن را بدانند و پنهان بودن این امر بر آنان گران وسنگین است «جز ناگهان به شما نمیرسد» یعنی: درحالی بهشما میرسد که شمارا غافلگیر میکند و شما از بیم وقوع آن ایمناید.
در حدیث شریف آمده است: «بیگمان قیامت مردم را هیجان زده و سراسیمه میسازد زیرا درحالی فرا میرسد که شخصی حوضش را مرمت میکند، دیگری چهارپایانش را آب میدهد، آن دیگر کالایش را در بازار به نمایش میگذارد و ترازویش را بالا و پایین میبرد...».
«از تو میپرسند چنانکه گویا تو از آن آگاهی» یعنی: چنانکه گویی تو از زمان وقوع آن آگاهی. یا چنانکه گویی تو از آن کاوش کرده و درباره آن بسیار پرسوجو میکنی؛ «بگو: جز این نیست که علم آن تنها نزد خداست ولی بیشتر مردم نمیدانند» که علم قیامت مخصوص خداوند عزوجل است.
گفتنی است؛ کلیدهای غیب که جز خدای عزوجل کسی آنها را نمیداند، پنج چیز است و یکی از آنها وقت برپایی قیامت میباشد.[12]
﴿قُل لَّآ أَمۡلِکُ لِنَفۡسِی نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ کُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ لَٱسۡتَکۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَیۡرِ وَمَا مَسَّنِیَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾ [الأعراف: 188].
«بگو: جز آنچه خدا خواسته است، برای خودم اختیار سود و زیانی ندارم» این آیه تأکیدی بر آیه قبلی است که حاکی از عدم علم پیامبر در باره موعد فرارسیدن قیامت و چند و چون آن بود. یعنی: هرگاه برای خودم اختیار سود و زیانی را ندارم، دیگر به طریق اولی، بر دانستن آنچه که خداوند عزوجل علم آن را ویژه خودگردانیده، نیز توانا نیستم «و اگر غیب» یعنی: آینده را «میدانستم، قطعا خیربیشتری میاندوختم» پس ـ مثلا ـ خرید میکردم؛ هنگامی که در خریدم منفعتی میبود و میفروختم؛ هنگامی که منفعتم در فروختن میبود و در نتیجه، مالم بسیار میشد. از سوی دیگر، در هیچ معاملهای زیان نمیکردم زیرا فقط بهسوی آن معاملهای میشتافتم که سود آور است... و همینگونه در تمام امور؛ بهطوریکه ـ مثلا ـ در جنگها همیشه پیروز میبودم «و هرگز هیچ ناگواریای به من نمیرسید» زیرا با علمی که به غیب داشتم، خود را از هر زیان و ناخوشی و آسیبیحفظ میکردم «من جز بیمدهنده و مژدهآور برای گروهی که ایمان میآورند، نیستم» یعنی: من مبلغی از سوی خداوند عزوجل برای احکامش هستم که مردم را به وسیله آن بیم و بشارت میدهم و قطعا من کسی نیستم که غیب خدای سبحان را بداند لذا نه خبر دادن از غیب در حوزه مأموریت من است و نه علم و آگاهی بهآن، از اوصاف و خصوصیات من.
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَجَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا لِیَسۡکُنَ إِلَیۡهَاۖ فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا حَمَلَتۡ حَمۡلًا خَفِیفٗا فَمَرَّتۡ بِهِۦۖ فَلَمَّآ أَثۡقَلَت دَّعَوَا ٱللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنۡ ءَاتَیۡتَنَا صَٰلِحٗا لَّنَکُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰکِرِینَ١٨٩﴾ [الأعراف: 189].
«اوست کسیکه شما را از نفس واحدی آفرید» که آدم علیه السلام است. به قولی: مراد از نفس واحد، جنس و شکل یگانه است، یعنی: شما را از یک جنس و به یک ساختار آفرید «و همسرش» حوا «را از وی پدید آورد» و او را از یکی از دندههای آدم آفرید «تا» آدم «بدان آرام گیرد» و انس یابد زیرا جنس با جنس خویش، انس و آرامش مییابد. البته این رخداد در بهشت بود «پس چون آدم با او آمیزشکرد» تغشاها: کنایه از جماع (مقاربت جنسی) است «باردار شد» حوا «به باری سبک» یعنی: بعد از جماع، نطفه جنین در رحم حوا بسته شد و این دوره اول بارداری (علقه) است که زن از آن درد و مشقتی احساس نمیکند «پس چندی با آن بار سبک رفت و آمد کرد» یعنی: حوا چندی با آن حمل گذراند، برمیخاست ومینشست و حرکت میکرد و به رتقوفتق امور خویش میپرداخت و از آن حمل، احساس سنگینی نمیکرد «و چون سنگینبار شد» به سبب بزرگشدن بچه درشکمش «هر دو» یعنی: آدم و حوا «به جناب پروردگار خویش دعا کردند که اگر به ما فرزندی شایسته عطا کنی» یعنی: فرزندی صالح که دارای اخلاقی بههنجار و اندامهایی استوار باشد «قطعا از شکرگزاران خواهیم بود» برای تو در برابر این نعمت و همچنان، نسلهای برآمده از ما. به قولی: مراد از فرزند صالح، فرزند سالم و طبیعی است، نه فرزند ناقصالخلقهای که ایشان از تولدش بیمناک بودند.
﴿فَلَمَّآ ءَاتَىٰهُمَا صَٰلِحٗا جَعَلَا لَهُۥ شُرَکَآءَ فِیمَآ ءَاتَىٰهُمَاۚ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ١٩٠﴾ [الأعراف: 190].
«پس چون خداوند» دعایشان را اجابت کرد و «به ایشان فرزندی صالح عطا کرد، برای او در عطایش شریکانی مقرر کردند و خدا از آنچه با او شریک میگردانند برتر است» سخن در اینجا از آدم و حوا به نسل پدید آمده از ایشان ـ از مرد وزن ـ حمل میشود بنابراین، جمعی از مفسران بر آنند که شریک آورندگان در عطای الهی از جنس بنیآدمند، نه خود آدم و حوا. حسن بصری میگوید: «مراد از این مشرکان، یهود و نصاریاند که حق تعالی به آنان فرزندانی سالم عطا کرد، اما آنها یهودی و نصرانی شدند».
ابنکثیر این تفسیر را از نیکوترین تفاسیر در این موضوع دانسته و میگوید: «ما قاطعانه برآنیم که آدم و حوا شرک نورزیدند و مراد آیه، برخی از نسل ایشان است».
ولی برخی دیگر از مفسران ـ چون سیوطی و شاه ولیالله دهلوی ـ بر آنند که: مراد خود آدم و حوا هستند. تکیه این گروه از مفسران بر حدیث ضعیفی است به روایت سمره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «چون حوا زایمان کرد، ابلیس نزد وی آمد و به وی گفت: فرزندت را عبدالحارث نام کن، که اگر چنین کنی، زنده میماند ـ و قبلا چنان بود که فرزندان وی میمردند ـ پس این از القاآت شیطان بود». به تأیید این روایت، روایات اسرائیلی بسیاری که هیچ پایه و اساسیندارند، نقل شده است که نمیتوان برآنها استناد کرد. آری! شرک و امثال آن، از اعمال لایق شأن انبیا علیهم السلام نیست ـ چنانکه از آیه بعدی که به صیغه جمع آمده است، نیز پیداست:
﴿أَیُشۡرِکُونَ مَا لَا یَخۡلُقُ شَیۡٔٗا وَهُمۡ یُخۡلَقُونَ١٩١ وَلَا یَسۡتَطِیعُونَ لَهُمۡ نَصۡرٗا وَلَآ أَنفُسَهُمۡ یَنصُرُونَ١٩٢﴾ [الأعراف: 191-192].
«آیا موجوداتی را با او شریک میگردانند که چیزی را نمیآفرینند» یعنی: آیا مشرکان پدیدآمده از نسل آدم و حوا، بتان را در امر پرستش شرکای خدای سبحان قرار میدهند، با آنکه میدانند که آنها چیزی از مخلوقات را نیافریدهاند تا سزاوار آن باشند که مورد پرستش قرارگیرند «و خودشان مخلوقند»؟ یعنی: این بتان، یا شیاطین، یا دیگر چیزهایی که مشرکان آنها را شریک خدای سبحان قرار میدهند؛ خود مخلوق و آفریده پروردگار لاشریک هستند «و نمیتوانند یاریای به آنان برسانند» اگر مشرکان از آنها یاری بجویند «و نه میتوانند خود را یاری دهند» اگر کسی آنها را درهم بشکند و نابود کند. پس هرکس از یاری دادن بهخود عاجز باشد، مسلما از یاری دادن دیگران عاجزتر است.
﴿وَإِن تَدۡعُوهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ لَا یَتَّبِعُوکُمۡۚ سَوَآءٌ عَلَیۡکُمۡ أَدَعَوۡتُمُوهُمۡ أَمۡ أَنتُمۡ صَٰمِتُونَ١٩٣﴾ [الأعراف: 193].
«و اگر بتان را به راه هدایت فراخوانید، از شما پیروی نمیکنند» و شما را در این دعوت اجابت نمیکنند «چه آنها را بخوانید، یا خاموش بمانید، برای شما یکسان است» حال آنها در هنگام خواندن و عدم خواندن شما یکسان است زیرا آنها چیزی بیش از سنگهای تراشیده و جامد نیستند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ عِبَادٌ أَمۡثَالُکُمۡۖ فَٱدۡعُوهُمۡ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٩٤﴾ [الأعراف: 194].
«در حقیقت، کسانی را که به جای الله میخوانید، بندگانی امثال شما هستند» حتیشما از آنها کاملترید زیرا شما زندگانی هستید که سخن میگویید، راه میروید، میشنوید و میبینید، درحالیکه بتان اینگونه نیستند ولی همانندی آنها با شما دراین است که آنها نیز مانند شما مملوک خدای یگانه و رام شده فرمان وی میباشند «پس آنها را بخوانید» برای جلب منفعت یا دفع زیانی «اگر راست میگویید» دراین ادعایتان که آنها بر رساندن نفع و ضرر قادراند «باید شما را اجابت کنند» اگر که زندهاند؟ خطاب از باب تعجیز و بیان ناتوانی آنهاست.
﴿أَلَهُمۡ أَرۡجُلٞ یَمۡشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَیۡدٖ یَبۡطِشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَعۡیُنٞ یُبۡصِرُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ ءَاذَانٞ یَسۡمَعُونَ بِهَاۗ قُلِ ٱدۡعُواْ شُرَکَآءَکُمۡ ثُمَّ کِیدُونِ فَلَا تُنظِرُونِ١٩٥﴾ [الأعراف: 195].
آنگاه، همانندی کامل بتان با انسانها را نفی نموده میفرماید: «آیا بتان پاهایی دارند که با آن راه بروند»؟ یعنی: این بتانی که شما آنها را در پرستش، شرکای خدای سبحان قرار داهاید، چیزی از وسایل و ابزارهایی را که شما دارید، ازجمله، ابزار راه رفتن را در اختیار ندارند «یا دستهایی دارند که با آن کاری انجام دهند»؟ یبطشون بها: به وسیله آن چیزی را بگیرند، یا به وسیله آن بزنند «یا چشمهایی دارند که با آن ببینند، یا گوشهایی دارند که با آن بشنوند» همانند شما؟ قطعا چنین نیست پس چگونه چیزهایی را که این همه ناتوان و بیآلت و ابزار و تا این حد عاجز و بیچاره هستند، به خدایی میخوانید؟ بطش: گرفتن به قوت است «بگو: شریکان خود را بخوانید» ای مشرکان! «سپس در باره من حیله بهکاربرید» یعنی: اگر شما و آنان بر چیزی از نیرنگ و توطئه علیه من توانا هستید، به اتفاق هم؛ هر کید و نیرنگ و بداندیشیای که دارید، در باره من روا دارید و هیچ کوتاهی نکنید «و مرا مهلت ندهید» یعنی: در فرود آوردن آسیب و زیان به من، هیچ تأخیری روا ندارید. بدینگونه، خدای متعال پیامبرش را مأمور مبارزهطلبی با آنان کرد تا عجز و ناتوانی خدایان باطلشان را در انجام کارها، برآنان آشکار گرداند.
ابنکثیر روایت میکند: «معاذبنعمروبنجموح و معاذبنجبل دو نوجوان بودند که با هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه مسلمان شدند، آن دو نوجوان غیور مسلمان، شبانگاه بر بتان مشرکان هجوم برده آنها را میشکستند و خرد و ریز نموده و از آنها برای بیوهزنان، هیزم درست میکردند تا قومشان از این امر عبرت بگیرند و به ماهیت بیجان و بیارزش بتان پی ببرند. از قضا که عمروبنجموح پدرمعاذبنجبل که رئیس قومش نیز بود، بتی داشت که آن را میآراست و معطر میکرد و میپرستید پس آن دو شبانگاه میآمدند و بت وی را بر سرش واژگون کرده آن را به پلیدیها میآغشتند. عمروبنحجوح که به خانه میآمد و بت خویش را بر این وضع میدید، از این وضع ناراحت شده آن را میشست و خوشبو میساخت و نزد آن شمشیری نهاده خطاب به آن میگفت: از خودت دفاع کن! اما آن دو نوجوان، بازهم این کار را با آن بت تکرار میکردند و او نیز مجددا آن بت را میشست و میآراست. تا اینکه سرانجام، آنها بتش را گرفته و آن را با سگ مردهای به هم بستند و آن دو را بر ریسمان چاهی که در آن نزدیکی بود، آویختند. چون عمرو آمد و این منظره را دید، تأملی کرد، آنگاه به خودآمد و متوجه شد که دین وی، دین باطل و بیبنیادی بوده است پس گفت:
«تالله لو کنت إلـها مستدن لـم تک والکلب جـمیعا فیقرن»
به خدا سوگند؛ اگر تو خدایی سزاوار پرستش بودی؛
اینگونه با سگ مرده هم آغوش نمیشدی.
سپس اسلام آورد و مؤمنی نیکو شد و در روز احد به فیض شهادت نایل گشت ـ که خداوند عزوجل از او راضی باد!
﴿إِنَّ وَلِـِّۧیَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی نَزَّلَ ٱلۡکِتَٰبَۖ وَهُوَ یَتَوَلَّى ٱلصَّٰلِحِینَ١٩٦﴾ [الأعراف: 196].
«بیتردید، کارساز من الله است، آنکه قرآن را فرو فرستاده» یعنی: چگونه از بتانی که دارای اوصاف کذایی هستند، هراسی در دل راه دهم، درحالیکه سرور و کارسازی چون خدای عزوجل دارم که بهسوی او پناه میبرم، از او یاری میجویم و او مرا بر شما پیروز میگرداند «و همو متولی صالحان است» یعنی: اوست که شایستگان را حفظ میکند، ایشان را نصرت میدهد و میان آنان و میان دشمنانشان مانع میشود و این از سنت وی است. صالح: هر کسی است که عقیدهاش از خرافات و اوهام سالم و اعمالش نیکو باشد.
﴿وَٱلَّذِینَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا یَسۡتَطِیعُونَ نَصۡرَکُمۡ وَلَآ أَنفُسَهُمۡ یَنصُرُونَ١٩٧ وَإِن تَدۡعُوهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ لَا یَسۡمَعُواْۖ وَتَرَىٰهُمۡ یَنظُرُونَ إِلَیۡکَ وَهُمۡ لَا یُبۡصِرُونَ١٩٨﴾ [الأعراف: 197-198].
«و کسانی را که به جای او میخوانید، نمیتوانند شما را یاری کنند و نه خود را یاری دهند و اگر آنها را به راه هدایت فراخوانید، نمیشنوند» زیرا آنها نه عقلی دارند و نه حیاتی «و آنها را میبینی که بهسوی تو مینگرند در حالیکه هیچ نمیبینند» مشرکان، بتان را بهصورت تمثالهایی به شکل آدمیان، یا حیوانات دارای دست و پا و چشم میساختند و چشمان آنها را چنان باز به نقش و تصویر میکشیدند که گویی خیره به دیگران مینگرند، لیکن آن پیکرهای بیجان، تمثالهای جامدی بیش نبودند که نه میتوانستند چیزی را بگیرند، نه کاری را انجام دهند، نه راه بروند و نه چیزی را ببینند.
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِینَ١٩٩﴾ [الأعراف: 199].
«عفو پیشه کن» خذالعفو: یعنی آنچه را که سهل و آسان است از اخلاق و اعمال و صدقات مردم، بگیر و بپذیر، بیآنکه به امری مکلفشان گردانی که بر آنان دشوار است. سپس بعد از نزول این آیه، مسلمانان به اجرای حدود و پرداخت زکات مکلف شدند. لذا مراد از «عفو» در این آیه، در پیشگرفتن شیوه بخشایش و آسانگیری، نه سختگیری و فشار در رفتار و معامله با مؤمنان است.
آری! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به پیروی از این دستور، هیچگاه در میان دو کار مخیر ساخته نشدند، مگر اینکه آسانترین آن را انتخاب کردند، مشروط به اینکه آن کار آسانتر، گناه نمیبود چنانکه در حدیث شریف فرمودند: «آسان بگیرید وسخت نگیرید و بشارت دهید و نفرت برنینگیزید». «و به معروف امر کن» معروف: هر خصلت پسندیدهای است که عقلها آن را بپسندد و روانها بدان اطمینان یابد «و از نادانان روی بگردان» یعنی: چون در دستور دادنشان به معروف، برای آنان حجت بر پا داشتی، اما آن کار معروف را انجام ندادند، در این صورت از آنان روی بر تاب و در مقابل این جهالتی که از آنان سر میزند، با آنان بگومگو و مشاجره نکن.
باید یادآور شد که قواعد و اصول سهگانه مطرح شده در این آیه، تبیین کننده اصول فضایل و مکارم اخلاقی در اموری است که به رفتار و معامله انسان با دیگران تعلق میگیرد. در حدیث شریف آمده است که چون این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ای جبرئیل! توضیح این آیه چیست؟ جبرئیل گفت: پروردگارت میفرماید: توضیح آیه این است که با کسیکه با تو قطع پیوند میکند، بپیوندی و به کسیکه تو را محروم میگرداند، بدهی و از کسیکه بر تو ستم میکند، درگذری». جعفرصادق رضی الله عنه فرمود: «در این آیه، خداوند متعال پیامبرش را به مکارم اخلاق دستور میدهد و در قرآن، آیهای جامعتر از این آیه درباره مکارم اخلاق وجود ندارد».
﴿وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٢٠٠﴾ [الأعراف: 200].
از آنجا که دستور روگرداندن از جاهلان، با دستور پناه بردن به خداوند سبحان از شر شیاطین ـ برای پرهیز از مفاسد و شرارتهایشان ـ مناسبت داشت پس فرمود: «و اگر از شیطان وسوسهای به تو رسد، به خدا پناه بر زیرا که او شنوای داناست» یعنی: به او التجا کن زیرا او این التجای تو را میشنود و میداند بنابراین، شر شیطان را از تو دفع میکند. نزغ: وسوسه کردن به فساد است، اعراب میگویند: نزغ بیننا: یعنی در میان ما فساد افگند.
خطاب در این آیه، متوجه کل مکلفان و در رأس آنان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ إِذَا مَسَّهُمۡ طَٰٓئِفٞ مِّنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبۡصِرُونَ٢٠١﴾ [الأعراف: 201].
«در حقیقت، متقیان چون وسوسهای از جانب شیطان بدیشان رسد، خدا را به یاد آورند» یعنی: عظمت امر و نهی پروردگارشان را بهیاد میآورند «و بناگاه بینا شوند» یعنی: بیدار میشوند و میدانند که این خیال و خطره شیطانی است لذا خود را از نافرمانی خدای سبحان باز داشته بر شیطان میشورند و او را نافرمانی میکنند. وسوسه شیطان: آراستن گناه و دستور دادن او به انجام بدی در هنگام خشم است. طائف: یعنی وسوسه طوافگر زیرا وسوسه القایی از سوی شیطان است که به وسوسه خیال شباهت دارد، بر انسان سرک میکشد و چون طوافگری بر گرد او میتند.
﴿وَإِخۡوَٰنُهُمۡ یَمُدُّونَهُمۡ فِی ٱلۡغَیِّ ثُمَّ لَا یُقۡصِرُونَ٢٠٢﴾ [الأعراف: 202].
«و برادرانشان آنان را به گمراهی میکشانند و هیچ کوتاهی نمیکنند» یعنی: شیاطین، برادران و یاران بدکار و فاسق خویش از گمراهان انسی را، در راه گمراهی جلو داده و ریسمان فساد را برایشان رها میکنند تا در چراگاههای گمراهی بچرند. گمراهان انسی نیز این جلوداری را از شیاطین پذیرفته به آنان اقتدا میکنند و بسان حیوانی رام، مشتاقانه به چراگاههای فساد و انحراف و ظلمت وارد میشوند پس شیاطین در این عرصه هیچ فروگذاشت و کوتاهی نورزیده و هرگز از رها کردن ریسمانهایشان باز نمیایستند و میان گمراهان انسی و خواستههای گناهآلودشان هیچ مانعی ایجاد نمیکنند بلکه پیاپی بر وسوسه و گمراه کردنشان میافزایند تا سرانجام در باتلاق فساد و گمراهی نابود شوند.
اصل در این مضمون تشبیهگونه این است که: مالک حیوان، رسنش را در دست خویش گرفته آن را وا میگذارد که بچرد و چون حیوان، محیط نزدیک به خود را از علف پاک کرد، باز مالکش، چندی دیگر از آن ریسمان را رها میکند تا آن حیوان در میدانی وسیعتر از آن بچرد، اما اگر حیوان میخواست به جایی برود که از رفتن به آنجا برایش زیانی متصور بود، صاحبش، ریسمان را جمع کرده و حیوان را بهسوی خود واپس میکشاند. ولی شیطان چنین نیست بلکه گمراهان را در میادین ضلالت و ظلمت تا بدانجا پیش میافگند که هلاک گردند.
﴿وَإِذَا لَمۡ تَأۡتِهِم بَِٔایَةٖ قَالُواْ لَوۡلَا ٱجۡتَبَیۡتَهَاۚ قُلۡ إِنَّمَآ أَتَّبِعُ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ مِن رَّبِّیۚ هَٰذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمۡ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٢٠٣﴾ [الأعراف: 203].
«و هرگاه برای آنان آیهای نیاوری، میگویند: چرا از خود برنگزیدی«؟ چون نزول وحی به تأخیر میافتاد، کفار به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میگفتند: چرا آیات را از نزد خود انشا نمیکنی؟ «بگو: من فقط آنچه را که از پروردگارم به من وحی میشود، پیروی میکنم» و به شما ابلاغ مینمایم «این» قرآن نازل شده بر من، همانا «روشنگریهایی از سوی پروردگارتان است» که هرکس آن را بپذیرد، به وسیله آن راهیاب شده و به نیروی بینش ایمانی مجهز میشود، اما مرا در آن دخل و تصرفی نیست «و برای گروهی که به آن ایمان میآورند، هدایت و رحمتی است» که مؤمنان به وسیله آن به آنچه که مایه رضا و خشنودی پروردگارشان است، رهنمون میشوند.
﴿وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُواْ لَهُۥ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٢٠٤﴾ [الأعراف: 204].
«و چون قرآن خوانده شود، به آن گوش بسپارید و خاموش مانید» تا بدان نفع گیرید و به آنچه که در آن از حکمتها و مصلحتهای بزرگ است، بیندیشید. البته گوش فرا دادن و خاموش ماندن در هنگام تلاوت قرآن ـ در نماز و غیر آن ـ یک واجب عام است بنابراین، قرآن را چون سایر سخنان قرار ندهید که هرکس بخواهد، از آن روی بر میگرداند «تا مشمول رحمت شوید» یعنی: تا با امتثال امر خدای سبحان در شنیدن آیات کتابش، به رحمت و رستگاری نایل گردید.
آیه کریمه از جمله دلایل احناف بر کراهیت قرائت مقتدی پشت سر امام است.
﴿وَٱذۡکُر رَّبَّکَ فِی نَفۡسِکَ تَضَرُّعٗا وَخِیفَةٗ وَدُونَ ٱلۡجَهۡرِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ وَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ٢٠٥﴾ [الأعراف: 205].
«و پروردگار خود را در دل خویش یاد کن» بهطور آهسته و همراه با تأمل و تدبر. این حکمی عام در همه اذکار است؛ اعم از قرائت قرآن، دعا، تسبیح، تهلیل وغیره. آری! یادکن باری تعالی را «به زاری و ترس و بدون بانگ برداشتن» یعنی: طوری او را با ترس و زاری یادکن که به خودت بشنوانی پس صدایت را در ذکر بلند نکن زیرا یاد کردن پنهانی، به اخلاص نزدیکتر و به اندیشیدن ممدتر است. آری! او را اینگونه یادکن «در بامدادان» غدو: اوقات بامداد و غدوه: بامداد است «و شامگاهان» یعنی: در اوقات شبانگاه. اصیل: بعد از عصر تا مغرب است «و از غافلان نباش» یعنی: از غافلان ذکر و یاد خدای عزوجل و از غافلان قرائت در نماز نباش.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیُسَبِّحُونَهُۥ وَلَهُۥ یَسۡجُدُونَۤ۩٢٠٦﴾ [الأعراف: 206].
«به یقین، کسانی که نزد پروردگار تو هستند» مراد فرشتگانند «از عبادت او گردنکشی نمیکنند و او را تسبیح میگویند» یعنی: خداوند متعال را به بزرگی میستایند و او را از هر عیب و نقصی به پاکی یاد میکنند «و فقط برای او سجده میکنند» یعنی: او را به عبادت سجده که شریفترین عبادات است، مخصوص میگردانند.
این اولین سجده تلاوتی در قرآن کریم است که بر خواننده و شنونده آن ـ اجماعا ـ سجده واجب میشود.
1- بارخدایا! از تو در دنیا و آخرت عافیت میطلبم. بارخدایا! من از تو در دین و دنیایم و در خانوادهو مالم عافیت میطلبم. خدایا! عیبهایم را بپوشان و نگرانیهایم را به آرامش مبدل کن. خدایا! مرا از پیشرویم و از پشت سرم و از جانب راستم و از جانب چپم و از فرازسرم حفظ کن و به بزرگیات پناه میبرم ازاین که از طرف پایین گرفتار گردم.
[2]- تفصیل این داستان در سوره هود ( آیات 83 ــ 77 ) آمده است
[3]- نگاه کنید به تفسیر ( اعراف/172) .
[4] - ولی نوعی از سحر ، دارای حقیقت و تأثیر است . نگاه کنید به تفسیر ( بقره/102 ) .
[5]- مشاکله : به معنای همشکل گویی؛ عبارت از : اتحاد در لفظ و اختلاف در معنی است .
[6]- یعنی : آب غسل وی ، یا آبی که بر قبرش پاشیدید .
[7] - بعد از خروج از دریای سرخ .
[8] - نگاه کنید به تفسیر سوره ( بقره/54 ) .
[9]- ابنکثیر این روایت را در تفسیر خویش نقل کرده و آن را ضعیف هم نخوانده است
[10] - این حدیث شریف ، برای استشهاد ، در چندین جا از این تفسیر شریف به تکرار نقل شده است .
[11]- حله: جامهای است که همه تن را میپوشاند.
[12]- نگاه کنید به ( انعام/59) .