مکی است و دارای (44) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بدان سبب «معارج» نامیده شد که این فرموده خداوند عزوجل : ﴿تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَیۡه﴾ [المعارج: 4] در آغازین آیات آن آمده است.
﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ١﴾
«طلب کنندهای عذاب رخ دادنیای را» که خواه ناخواه واقع شدنی است «طلبکرد» سأل سائل: سؤال متضمن معنای دعا و درخواست نیز هست، از این جهت به «باء» (بعذاب) متعدی گردید. این طلبکننده عذاب ـ چنانکه در بیان سبب نزول آمده است ـ نضربن حارث بود که از روی عناد و استهزا خطاب به پروردگار گفت:﴿إِن کَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِکَ فَأَمۡطِرۡ عَلَیۡنَا حِجَارَةٗ﴾ [الأنفال: 32]. «اگر این پیام واقعا از جانب توست پس بر ما سنگ بباران».
﴿لِّلۡکَٰفِرِینَ لَیۡسَ لَهُۥ دَافِعٞ٢﴾
«برای کافران» یعنی: عذابی که برای کافران مقرر و آماده شده است «آن را هیچ بازدارندهای نیست» هیچکس این عذاب واقع شدنی را دفع نتواند کرد آنگاه که خداوند عزوجل وقوع آن را اراده کند.
﴿مِّنَ ٱللَّهِ ذِی ٱلۡمَعَارِجِ٣﴾
«از جانب خداوند» یعنی: آن عذاب از جانب خدای سبحانی است که «صاحب معارج» است یعنی: صاحب نردبآنهایی است که فرشتگان در آنها بالا میروند. یا صاحب درجاتی است که سخنان پاک و عمل شایسته در آنها بالا میرود. بهقولی مراد از معارج: عظمت است یعنی خداوندی که صاحب عظمت است.
﴿تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَیۡهِ فِی یَوۡمٖ کَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِینَ أَلۡفَ سَنَةٖ٤﴾
«فرشتگان و روح بهسوی او» یعنی: بهسوی خداوند عزوجل «بالا میروند» در نردبآنها و درجاتی که برایشان قرار داده است. مراد از روح جبرئیل علیه السلام ، یا فرشته بزرگ دیگری غیراز اوست «در روزی که مقدار آن پنجاههزار سال است» یعنی: فرشتگان و جبرئیل: در بخش اندکی از روزی که به پنجاههزار سال از سالهای دنیا برآورد میشود، در آن نردبان بهسوی خدای عزوجل بالا میروند. مرجع ضمیر «إلیه: بهسوی او» عرش یا حکم الهی است، یا جایی است که اوامر حق تعالی در آن فرود میآید، یا جایگاههای عزت و کرامت است. شایان ذکر است که مراد از «یوم» در آیه کریمه ـ به قولی که قویتر به نظر میرسد ـ روز قیامت است و این پنجاههزار سال مدتی است که بندگان در آن برای حسابوکتاب در پیشگاه پروردگار عزوجل میایستند، سپس بعد از این مدت، اهل بهشت در بهشت و اهل دوزخ در دوزخ استقرار مییابند. بهقولی دیگر: مقدار روز قیامت بر کافران پنجاههزار سال است ولی بر مؤمنان زمانی اندک به اندازه زمان مابین ظهر و عصر بیش نیست. خاطرنشان میشود که در آیه (5) سوره «سجده» آمده است: ﴿فِی یَوۡمٖ کَانَ مِقۡدَارُهُۥٓ أَلۡفَ سَنَةٖ﴾ [السجدة: 5]. «در روزی که مقدار آن هزار سال است». پس طریق جمع نمودن میان این آیه و آیه (5) سوره «سجده» این است که: قیامت دارای مواقف و مواطن پنجاهگآنهای است و زمان هر موقف از مواقف آن هزار سال میباشد. آری! مقدار قیامت در حق کافران چنین طولانی است اما در حق مؤمن چنین نیست زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ یَوۡمَئِذٍ خَیۡرٞ مُّسۡتَقَرّٗا وَأَحۡسَنُ مَقِیلٗا٢٤﴾ [الفرقان: 24]. «آن روز جایگاه بهشتیان بهتر و استراحتگاهشان نیکوتر است» و علما اتفاق نظر دارند بر اینکه این استراحتگاه بهشت است. همچنین در حدیث شریف به روایت ابیسعید خدری رضی الله عنه آمده است که فرمود: به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: یا رسولالله! چه قدر آن روز طولانی است؟! آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «والذی نفسی بیده إنه لیخفف عن المؤمن حتی یکون أخف علیه من صلاة مکتوبة یصلیها فی الدنیا». «سوگند به ذاتی که جانم در دست بلا کیف اوست، آن زمان بر مؤمن چنان سبک گردانیده میشود که از وقت یک نماز فرضی که آن را در دنیا ادا میکند، نیز بر وی سبکتر است».
﴿فَٱصۡبِرۡ صَبۡرٗا جَمِیلًا٥﴾
«پس صبر کن صبری جمیل» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بر تکذیب و کفرشان صبر کن به صبری نیکو که در آن بیقراری، شکایت و گلایهای به آستان غیر ما نباشد و این است معنی صبر جمیل. حاصل معنی این است که: وقت آمدن عذاب بر آنان نزدیک است پس صبر کن که موعد انتقام دیر نیست.
﴿إِنَّهُمۡ یَرَوۡنَهُۥ بَعِیدٗا٦﴾
«آنها آن را دور میبینند» یعنی: کافران روز قیامت را که مقدار آن پنجاه هزار سال است، دور و محال میبینند. (بعید) در اینجا به معنی محال است.
﴿وَنَرَىٰهُ قَرِیبٗا٧﴾
«اما ما نزدیک میبینیمش» یعنی: ما روز قیامت را در زمان نزدیکی رخ دادنی میبینیم زیرا هر آنچه آمدنی است، نزدیک است.
﴿یَوۡمَ تَکُونُ ٱلسَّمَآءُ کَٱلۡمُهۡلِ٨﴾
«روزی که آسمان چون فلز گداخته شود» مهل: آنچه که گداخته میشود از سرب، مس و نقره. به قولی مهل: دردی روغن است هنگامی که به آتش گداخته شود.
﴿وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ٩﴾
«و» روزی که «کوهها همچون پشم رنگین گردد» پس وقتی کوهها درهم کوبیده شوند و در هوا منفجر و پراکنده گردند، شبیه پشم زده میشوند زیرا کوهها در رنگهای مختلفیاند پس چون به هوا پراکنده شوند به پشم زده شباهت دارند.
﴿وَلَا یَسَۡٔلُ حَمِیمٌ حَمِیمٗا١٠﴾
«و» روزی که «هیچ خویشاوندی از خویشاوند دیگری نپرسد» یعنی: در روز قیامت هیچ نزدیکی از حال نزدیکانش نمیپرسد، به سبب هول و هراس سختی که بر آنان فرود میآید و به سبب گرفتار بودن هرکس به حال خودش.
﴿یُبَصَّرُونَهُمۡۚ یَوَدُّ ٱلۡمُجۡرِمُ لَوۡ یَفۡتَدِی مِنۡ عَذَابِ یَوۡمِئِذِۢ بِبَنِیهِ١١﴾
«به همدیگر نشان داده شوند» یعنی: هر نزدیک و خویشاوندی به نزدیک و خویشاوند خویش نشان داده میشود و کسی از آنان بر دیگری پنهان نیست اما درعینحال هرگز از همدیگر حالپرسی نمیکنند و با همدیگر سخن نمیگویند «مجرم» یعنی: هر گنهکاری که مرتکب گناهی گردیده که به خاطر آن مستحق دوزخ است؛ «آرزو میکند که از عذاب آن روز» یعنی: از عذاب روز قیامت «فرزندان خود را عوض دهد» یعنی: فرزندان خود را فدا کرده و عذاب را بازخرد.
﴿وَصَٰحِبَتِهِۦ وَأَخِیهِ١٢﴾
«و نیز» مجرم آرزو میکند که عوض دهد «زن خود را و برادر خود را» هرچند که اینان عزیزترین مردم و گرامیترینشان نزد وی هستند اما با این وجود اگر از مجرم فدیه پذیرفته شود، یقینا او آنها را فدیه خویش گردانیده و خود را از آن عذاب رهایی میبخشد.
﴿وَفَصِیلَتِهِ ٱلَّتِی تُٔۡوِیهِ١٣﴾
﴿وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا ثُمَّ یُنجِیهِ١٤﴾
«و نیز» مجرم آرزو میکند که در آن روز عوض دهد «هر که را در زمین است همه یکجا» یعنی: مجرم دوست دارد که کاش تمام کسانی را که در روی زمین از جن و انس و غیرشان از خلایق هستند، همگی را فدای خود کند «سپس این عوض دادن او را برهاند» از عذاب جهنم.
﴿کَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ١٥﴾
«کلا» این کلمه مفید هشدار و بازداشتن است یعنی: حاشا که دستیابی به این آرزوی خام، ممتنع و امکانناپذیر برای مجرم میسر باشد، هرگز میسر نیست «آن آتشی زبانه زن است» لظی: نامی از نامهای جهنم است. «تلظی فی النار» یعنی در آتش شعله و زبانه کشید.
﴿نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ١٦﴾
«پوست سر را برکننده» یعنی: آن آتش گوشت و پوست را از استخوان برمیکند تا بدانجا که در آن چیزی را بر جای نمیگذارد سپس به همان حال اول برمیگردد. «شواه» پوست سر، یا پوست اعضای انسان است. قتاده در جمع میان هردو قول میگوید: «آن آتش پوست سر، چهره و اعضای دوزخی را برمیکند».
﴿تَدۡعُواْ مَنۡ أَدۡبَرَ وَتَوَلَّىٰ١٧﴾
«هرکه را اعراض کرد و رویگردان شد میخواند» یعنی: جهنم هرکس را که در دنیا به حق پشت کرده و از آن رویگردان شده، بهسوی خود فرامیخواند.
﴿وَجَمَعَ فَأَوۡعَىٰٓ١٨﴾
«و» میخواند هرکس را که «مال اندوخت و جابجا کرد» یعنی: هرکس که مال را جمع کرده و آن را در ظرفی جابجا نموده است و چیزی از آن را در راه خیر انفاق نکرده و حق خدای عزوجل را در آن ادا نکرده است.
﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا١٩﴾
«بیگمان انسان ناشکیب آفریده شدهاست» هلع: سختترین حرص و آز و بدترین و زشتترین اضطراب و بیقراری است. زمخشری میگوید: «هلع: سرعت بیقراری در هنگام رسیدن امری ناخوشآیند به انسان و سرعت بازداشتن خیر در هنگام رسیدن خیر به اوست». در حدیث شریف آمده است: «شر ما فی رجل». «شح هالع و جبن خالع: بدترین خصلتی که در مردی هست: بخلی است سرکش و شدید و جبنی است تهیکننده» یعنی: تهیکننده درون شخص از روحیه، اراده، معنویت و مقاومت.
﴿إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا٢٠ وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَیۡرُ مَنُوعًا٢١﴾
«چون شر به او برسد، بیتاب است و چون خیر به او برسد، بازدارنده است» یعنی: چون فقر و نیازمندی، یا بیماری، یا مانند این از مصیبتها به چنین انسانی برسد، او بسیار بیقرار و مضطرب است و چون خیری مانند توانگری و رفاه و گشایش و امثال اینها به او برسد، او بسیار بازدارنده و بخیل و بیخیر است. جزع: اندوهی است که انسان را از کاروبارش باز میدارد. آری! اوصاف سهگانه «هلع، جزع ومنع» از جمله طبایعی است که انسان بر آن سرشته شدهاست.
﴿إِلَّا ٱلۡمُصَلِّینَ٢٢﴾
«مگر نمازگزاران» یعنی: مگر برپادارندگان ثابت قدم نماز که ایشان بر صفات بیتابی، ناشکیبی، بیقراری و بازدارندگی از خیر قرار ندارند بلکه ایشان به اوصاف پسندیده و خصلتهای مرضیه استوار میباشند زیرا ایمان و دین حق ایشان را از موصوف شدن به صفات ناپسند بازداشته و مقابلتا به آراسته شدن به صفات خیر وا میدارد.
﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ٢٣﴾
«همان کسانی که بر نماز خویش همیشه پیگیرند» و هیچ شغل و گرفتاریای ایشان را از نماز به خود مشغول نمیگرداند پس نماز فرض را در وقت آن ادا میکنند. در حدیث شریف آمده است: «أحب الأعمال إلی الله أدومها وإن قل». «دوست داشتهترین اعمال نزد خداوند دوام دارترین آنهاست، هرچند اندک باشد». عائشه رضی الله عنها که راوی این حدیث است میگوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون عملی را انجام میدادند بر آن استمرار و مداومت میورزیدند». پس مراد آیه کسانیاند که بر نمازها مداومت میورزند و در اوقات آن پیگیر آنند اما عنایت به شأن نماز کار دیگری است که با رعایت اموری قبل از نماز؛ مانند وضو، پوشاندن عورت، روی آوردن به قبله و غیره تحقق مییابد و نیز با رعایت اموری که به دنبال نماز باید بر آن عنایت ورزید، چون پرهیز از بیهودهکاری و بیهودهگویی و اعمالی که منافی با طاعت است زیرا نماز حقیقی و راستین انسان را از ارتکاب فحشا و منکر بازمیدارد. بنابراین، ارتکاب گناه بعد از ادای نماز، دلیل عدم قبول آن نماز است.
﴿وَٱلَّذِینَ فِیٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ٢٤﴾
«و کسانی که در اموالشان حق معینی است» مراد زکات فرض و هر چیزی است که انسان بر ذمه خود لازم میگیرد؛ از نذر، یا صدقهای همیشگی، یا کمکی مستمر.
این آیه دلیل بر وجوب عبادت مالیای است که تحقق بخش اهداف اجتماعی است، بعد از وجوب عبادات بدنیای که دارای اهداف اخلاقی ـ تربیتی و اهداف برتر دینی میباشند.
﴿لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ٢٥﴾
آن حق معین «برای سائل و محروم است» سائل: فقیری است که خواهنده است و طلب میکند. محروم: فقیری است که از روی مناعت و وارستهگی از طلب کردن ابا میورزد لذا چنین گمان میرود که توانگر است، از این جهت محروم و بیبهره ساخته میشود. تفسیر سائل و محروم در سوره «ذاریات» نیز گذشت.
﴿وَٱلَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ٢٦﴾
«و کسانی که روز جزا را باور میدارند» و آن روز قیامت است، یعنی نه در آن شک میکنند و نه آن را انکار مینمایند.
﴿وَٱلَّذِینَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ٢٧﴾
«و کسانی که از عذاب پروردگارشان بیمناکند» یعنی: از آن در خوف و نگرانی بهسر میبرند، با وجود آنکه طاعات ایشان نیز کم نیست بدان جهت که اعمال خود را حقیر و ناچیز میپندارند و به حقوق خدای سبحان بر ذمه خود اعتراف دارند.
﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَیۡرُ مَأۡمُونٖ٢٨﴾
«بیگمان عذاب پروردگارشان چنان است که از آن ایمن نتوان شد» یعنی: شایسته نیست که کسی از عذاب پروردگار ایمن شود و قطعا سزاوار هرکس است که هرچند در طاعت پیشتاز است ولی از آن بیمناک باشد.
﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ٢٩ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَیۡرُ مَلُومِینَ٣٠ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ٣١﴾
«و کسانی که اندام نهانی خود را حفظ میکنند مگر بر زنان خود یا کنیزانی که دستهایشان مالک آنها شده است پس این گروه ملامت شده نیستند پس هرکس فراتر از این بجوید، آنانند که تجاوز کارند» تفسیر این آیات در آغاز سوره «مؤمنون» به تفصیل گذشت. نسفی میگوید: «این آیات بر حرام بودن نکاح متعه، هم جنسبازی، مقاربت با امردان و حیوانات و استمنا با دست (جلق) دلالت میکند».
﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ٣٢﴾
«و کسانی که امانتها و عهدهای خود را رعایت میکنند» یعنی: به چیزی از امانتهایی که بر آنها امین قرار داده شدهاند، خللی وارد نکرده و چیزی از عهدها و پیمانهایی را که در برابر آن تعهد دادهاند و آن را بر خویشتن الزام کردهاند، نمیشکنند.
﴿وَٱلَّذِینَ هُم بِشَهَٰدَٰتِهِمۡ قَآئِمُونَ٣٣﴾
«و کسانی که به گواهیهای خود ایستادهاند» یعنی: گواهیها را بر وجه صحیح آن برای آن کسی که بر ذمهشان گواهیای دارد، نزد حکام ادا میکنند، چه آن کس به آنها نزدیک باشد و چه دور، چه رفیع و عالیشان باشد و چه وضیع و از نظر افتاده پس نه گواهی را کتمان میکنند و نه آن را تغییر میدهند.
﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ یُحَافِظُونَ٣٤﴾
«و کسانی که بر نماز خود محافظت میکنند» یعنی: بر رعایت اذکار، ارکان و شرایط نماز پایبندند، به چیزی از اینها خلل وارد نکرده و از آنها به مشغولیتهای دیگر سرگرم نمیشوند و بر آن مواظباند و نیز نگهبان نمازند از اینکه بعد از ادای آن کاری بکنند که آن را هدر ساخته و ثوابش را از بین ببرد. شایان ذکر است که تکرار یادآوری از نماز و موصوف کردن این گروه به آن در اول و آخر، دلیل بر فضل و اهمیت نماز است.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ فِی جَنَّٰتٖ مُّکۡرَمُونَ٣٥﴾
«این گروه در باغهایی، گرامی داشته شدهاند» یعنی: در آن باغها مستقرند و با انواع تکریمها و تجلیلها مورد گرامیداشت قرار میگیرند.
﴿فَمَالِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ قِبَلَکَ مُهۡطِعِینَ٣٦ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ عِزِینَ٣٧﴾
«پس چه شده است کافران را که بهسوی تو شتابانند» یعنی: آنها را چه شده است که در گریز از نزد تو شتابانند. یا «مهطعین» به این معنی است: کافران را چه شده است که گردنهایشان را بلند نموده و پیوسته بهسویت مینگرند؛ «از جانب راست و از جانب چپ، گروه در گروه» یعنی: کافران در گروههای متفرق و پراکنده از جانب راست و چپ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان فرار میکنند و از برابر دعوت میگریزند، یا بهسوی ایشان مینگرند.
﴿أَیَطۡمَعُ کُلُّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ أَن یُدۡخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٖ٣٨﴾
«آیا هر یک از آنان طمع میبرد که به بهشت پرنازونعمت درآورده شود» با آنکه ازبرابر هدایت میگریزد؟
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: مشرکان پیرامون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرد آمده وبه سخن ایشان گوش فرا میدادند اما از آن بهرهای نمیبردند بلکه تکذیب و استهزا ورزیده و میگفتند: اگر همینان وارد بهشت شوند، بیگمان ما قبل از آنان بهبهشت وارد میشویم و قطعا بیش از آنان در بهشت از ناز و نعمت برخورداریم! پس خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود.
﴿کَلَّآۖ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّمَّا یَعۡلَمُونَ٣٩﴾
«کلا» کلا کلمهای است بازدارنده برای قطع طمع آنان در بهشت. یعنی: نه! هرگز نه؛ «ما آنان را از آنچه میدانند، آفریدهایم» یعنی: آنان را از آب منی پلیدی آفریدهایم که خودشان میدانند پس این تکبر برایشان سزاوار نیست. در حدیث شریف به روایت احمد، ابنماجه و ابنسعد آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آیه: ﴿فَمَالِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ قِبَلَکَ مُهۡطِعِینَ...کَلَّآۖ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّمَّا یَعۡلَمُونَ﴾ را خواندند آنگاه بر کف دست خویش آب دهان انداخته و انگشت خود را بر آن نهادند و فرمودند: «خدای عزوجل میگوید: ای فرزند آدم! چگونه میتوانی مرا عاجز گردانی درحالیکه تو را از مانند این آفریدم ولی چون آفرینشت را استوار، بهسامان و به اعتدال کردم، میان دو جامه گرانقیمت خرامان راه رفتی در حالی که زمین را از راه رفتنت بانگ و آوازی است پس جمع کردی و بازداشتی تا آنگاه که چون نفس به گلوگاهت رسید، آن وقت هنگام صدقه دادن (تو) فرا رسید». روایت شده است که مطرف بن عبدالله شخیر رضی الله عنه ، مهلب بن ابی صفره را دید که خرامان خرامان در ردای نگارین ابریشمین چهارگوش و عبایی ابریشمین راه میرود پس به او گفت: ای بنده خدا! چیست این گونه راه رفتنی که خدای عزوجل از آن نفرت دارد؟ مهلب گفت: مگر نمیشناسی که من چه کسی هستم؟ گفت: چرا؛ تو را نیک میشناسم. تو کسی هستی که آغازت نطفه پلیدی بود و آخرت نیز لاشه مردار گندیدهای است و در میان این آغاز و انجام نیز حامل نجاست هستی! پس مهلب سر خود گرفت و گذشت و دیگر آن گونه خرامان ومتکبرانه راه نمیرفت.
﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِرَبِّ ٱلۡمَشَٰرِقِ وَٱلۡمَغَٰرِبِ إِنَّا لَقَٰدِرُونَ٤٠ عَلَىٰٓ أَن نُّبَدِّلَ خَیۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَمَا نَحۡنُ بِمَسۡبُوقِینَ٤١﴾
«پس به پروردگار مشرقها و مغربها» یعنی: به پروردگار طلوعگاه هر روز از ایام سال و غروبگاه آن «قسم میخورم که هر آینه ما تواناییم بر آنکه بهتر از آنان را جانشین آنان گردانیم» یعنی: تواناییم بر این که بهتر، شایستهتر و فرمانپذیرتر از کسانی را بیافرینیم که ما را نافرمانی کردهاند، سپس این گروه نافرمان را نابود کنیم «و ما درمانده نیستیم» اگر این کار را اراده کنیم بلکه آنچه را بخواهیم انجام میدهیم، نه چیزی از ما فوت میشود و نه کاری ما را عاجز میگرداند. «لا» در (لااقسم) زاید و مفید تأکید است.
﴿فَذَرۡهُمۡ یَخُوضُواْ وَیَلۡعَبُواْ حَتَّىٰ یُلَٰقُواْ یَوۡمَهُمُ ٱلَّذِی یُوعَدُونَ٤٢﴾
«پس بگذارشان» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «که به بیهودگی درآیند» در باطل خویش «و بازیگوشی کنند» در دنیای کوچک و حقیر خویش؛ پس تو به مأموریت خود مشغول شو و مبادا که باطل، ژاژ خایی و گردنکشی آنان بر تو بزرگ و سنگین تمام شود زیرا وظیفه تو فقط بلاغ است و بس پس آنان را به حالشان واگذار «تا بهدیدار آن روزشان که وعدهاش را به آنان دادهاند، برسند» و آن روز، روز قیامت است پس مطمئن باش که آنان در آن روز سزایشان را خواهند چشید.
آنگاه در تفسیر آن روز میفرماید:
﴿یَوۡمَ یَخۡرُجُونَ مِنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ سِرَاعٗا کَأَنَّهُمۡ إِلَىٰ نُصُبٖ یُوفِضُونَ٤٣﴾
«روزی که از گورها شتابان» و دواندوان به سوی فراخواننده «بیرون آیند گویی آنان بهسوی نشانههایی میشتابند» یعنی: چنان به سرعت میدوند و از همدیگر سبقت میگیرند که گویی بهسوی نشانههایی میشتابند. نصب: پرچمها یا بیرقهایی است که نصب میشود. یعنی: چنانکه در دنیا بهسوی پرچم یا نشانه باطل که بتانشان بود میدویدند و از یک دیگر در پرستش آنها سبقت میگرفتند، در قیامت نیز به سوی دعوتگر میشتابند. مراد از نصب در اینجا: هر چیزی است که نصبکرده شده و بجز خدای سبحان مورد پرستش قرار میگیرد، مانند بتان.
﴿خَٰشِعَةً أَبۡصَٰرُهُمۡ تَرۡهَقُهُمۡ ذِلَّةٞۚ ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلَّذِی کَانُواْ یُوعَدُونَ٤٤﴾
«دیدگانشان فروافتاده باشد» به خواری؛ به طوری که به بالا نمینگرند، بهسبب عذابی که توقع آن را دارند «غبار خفت و خواری بر آنان نشسته است» یعنی: سخت در خواری و ذلت و دشواری فرورفتهاند «این» روز قیامت «همان روزی است که به آنان وعده داده میشد» در دنیا که در این روز با عذاب آن روبرو میشوند اما آنها تکذیب کننده آن بودند اما وعده خداوند عزوجل خواه ناخواه آمدنی است.
مکی است و دارای (28) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به نام «نوح» پیامبر خدا علیه السلام نامگذاری شده است زیرا تمام آن بیانگر داستان نوح علیه السلام با قومش از ابتدای دعوت وی تا وقوع طوفان و در توصیف این تجربه از تجارب دعوت در روی زمین است؛ چنانکه در مطلع سوره آمده است:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ أَنۡ أَنذِرۡ قَوۡمَکَ مِن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١﴾
«هرآینه ما نوح را بهسوی قومش فرستادیم که قوم خود را بیم ده» یعنی: بعد از برانگیختن نوح علیه السلام به وی فرمان دادیم که قومت را بیم و هشدار ده؛ «پیش از آنکه عذابی دردناک بر سرشان بیاید» که عذاب دوزخ، یا عذاب طوفان است. ولی از تفسیر ابن کثیر چنین برمیآید که مراد از آن، عذاب دنیاست. یادآور میشویم؛ بیان این مطلب که نوح علیه السلام اولین پیامبر الهی بهسوی بشر است و بیان مدت درنگش در میان قومش، در سوره «عنکبوت» گذشت.
﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ إِنِّی لَکُمۡ نَذِیرٞ مُّبِینٌ٢﴾
«گفت: ای قوم من! هرآینه من برای شما بیم دهندهای هستم» از عذاب الهی؛ پس شما را از آن میترسانم و هشدار میدهم «آشکارگر» هستم و آنچه را که مایه نجات شماست و رهاییتان از عذاب در آن نهفته است، برایتان آشکار میسازم.
﴿أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱتَّقُوهُ وَأَطِیعُونِ٣﴾
مضمون دعوت من این است «که خداوند را بپرستید» پس حق وی ـ از فروتنی، نیایش، دوستی و محبت ـ را به وی ادا کنید و فرمانهای وی را به جا آورید و با او دیگری را شریک نگردانید «و از او پروا دارید» یعنی: از آنچه که شما را در عذاب وی میافگند، بپرهیزید و حرامهایش را ترک کنید «و از من فرمان برید» در اوامرم زیرا من فرستادهای از نزد خداوند عزوجل بهسوی شما هستم.
بنابراین، دعوت الی الله بر سه پایه استوار است: عبادت، تقوی و اطاعت. پس دعوتگران راه خدا عزوجل باید این معنی را به خاطر داشته باشند.
﴿یَغۡفِرۡ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمۡ وَیُؤَخِّرۡکُمۡ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ أَجَلَ ٱللَّهِ إِذَا جَآءَ لَا یُؤَخَّرُۚ لَوۡ کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤﴾
آری! چنین کنید «تا برای شما از گناهان شما بیامرزد» یعنی: تا بعضی از گناهان شما را بر شما بیامرزد؛ و آن عبارت از گناهانی است که قبل از اطاعت پیامبر و اجابت دعوت وی از آنان سرزده است «و شما را تا وقتی مقرر واپس بدارد» یعنی: تا مرگ شما را تا آخرین مهلتی که خدای عزوجل برای شما مقرر کرده است به تأخیر افگند در غیر آن نزول فوری عذاب مجال زنده بودن برای شما تا آن مهلت را نمیدهد. مراد این است که: میعاد حیات شما و عملیه بهرهگیری از زمین و برخورداری از مواهب آن را تا آنگاه بر شما طولانی گرداند که بر طاعت حق پایدار و استوار باشید.
علما با این آیه بر این حقیقت استدلال کردهاند که انجام دادن طاعت و نیکی و پیوستن صله رحم حقیقتا بر عمر انسان میافزاید چنانکه در حدیث شریف به روایت انس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «صلة الرحم تزید فی العمر». «صله رحم در عمر میافزاید». زمخشری میگوید: «مثلا خدای عزوجل حکم نمود که اگر قوم نوح ایمان آورند، آنان را هزار سال عمر دهد ولی اگر بر کفر خویش باقی بمانند، آنان را بر سر نه صد سال هلاک گرداند. از این روی به آنان گفته شد: ایمان آورید تا خداوند عزوجل به وسیله آن اجل مقرر شما را تا زمانی که به عنوان میعاد نهایی حیات شما تعیین و مقرر کردهاست بهتأخیر اندازد که این مدت، همان میعاد به سر رسیدن یکهزار سال است». «زیرا چون وقت مقرر الله بیاید، هرگز موقوف داشته نمیشود» یعنی: اگر مرگی که خدای عزوجل بر شما مقدر نموده است بیاید و در آن حال شما بر کفرتان باقی باشید، آن مرگ هرگز به تأخیرانداخته نمیشود بلکه خواه ناخواه واقع میشود پس بشتابید بهسوی ایمان و اطاعت «اگر میدانستید» که برای شما در وقت بهسر رسیدن اجلهایتان چه ندامتی روی میدهد، یقینا به این حقیقت نیز پی میبردید که چون میعاد خداوند عزوجل فرا رسد، بهتأخیر افگنده نمیشود و بنابراین، ایمان میآوردید.
این آیه دلالت بر آن دارد که قوم نوح علیه السلام از بس در دوستی زندگانی دنیا فرورفته بودند، گویی در مرگ هم شک داشتند. همچنین این آیه درس دیگری برای دعوتگران به سوی الله عزوجل است که نباید مردم را در وعدههای دنیوی مستغرق کنند.
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوۡتُ قَوۡمِی لَیۡلٗا وَنَهَارٗا٥﴾
«گفت» نوح علیه السلام «ای پروردگار من! من قومم را شب و روز دعوت کردم» یعنی: آنان را پیوسته و بهطور شبانهروزی بهسوی ایمان که مرا بدان فرمان دادی،دعوت کردم بیآنکه در دعوتشان هیچ کوتاهیای کردهباشم.
این پنجمین درس برای دعوتگران است که باید هیچ وقت و هیچ فرصتی را در راه دعوت از دست ندهند.
﴿فَلَمۡ یَزِدۡهُمۡ دُعَآءِیٓ إِلَّا فِرَارٗا٦﴾
«ولی دعوت من جز بر گریزشان» و بر دوریشان از آنچه که آنان را بهسوی آن فرامیخواندم «نیفزود» .
﴿وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوۡتُهُمۡ لِتَغۡفِرَ لَهُمۡ جَعَلُوٓاْ أَصَٰبِعَهُمۡ فِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَٱسۡتَغۡشَوۡاْ ثِیَابَهُمۡ وَأَصَرُّواْ وَٱسۡتَکۡبَرُواْ ٱسۡتِکۡبَارٗا٧﴾
«و همانا من هر وقت آنان را دعوت کردم تا برایشان بیامرزی» یعنی: هرگاه که آنان را بهسوی سبب مغفرت که عبارت از ایمان آوردن به تو و اطاعت از توست، دعوت کردم؛ «انگشتان خود را در گوشهای خویش درآوردند» تا صدای من را نشنوند «و جامههای خویش را در پوشانیدند» یعنی: چهرههای خود را با جامههای خود پوشانیدند تا مرا نبینند و سخنم را نشنوند «و بر کفر پای فشردند» یعنی: بر کفر و انکار استمرار ورزیدند «و گردنکشی کردند گردنکشیای تمام» و کامل در برابر پذیرش حق.
﴿ثُمَّ إِنِّی دَعَوۡتُهُمۡ جِهَارٗا٨﴾
«سپس باز آنان را به صدای بلند دعوت کردم» یعنی: درحالی آنان را دعوت کردم که به ندای بلند اعلانکننده دعوت خود بودم.
﴿ثُمَّ إِنِّیٓ أَعۡلَنتُ لَهُمۡ وَأَسۡرَرۡتُ لَهُمۡ إِسۡرَارٗا٩﴾
«باز آشکارا به آنان اعلان کردم» یعنی: مجددا دعوت خود را به طور علنی و روشن به آنان تکرار کردم «و پنهان گفتم آنان را» در این دعوت «به پنهان گفتنی» پس این یکی را پنهانی و آن یکی را به طور خصوصی دعوت کردم و خلاصه اینکه به روشهای مختلف و شیوههای متفاوت آنان را دعوت کردم. به قولی: معنای «اسررت: پنهان گفتم» این است که: به منازلشان رفتم و آنان را در منازلشان دعوت کردم.
مراد آیات این است که دعوت نوح علیه السلام دارای سه مرتبه بود:
1- در آغاز به طور پنهانی و مخصوص در شب و روز آنان را دعوت کرد اما از وی گریختند.
2- سپس در مرتبه دوم آنان را به طور آشکار دعوت کرد زیرا دعوت و نصیحت در ملا مردم کوبنده و قاطع است. اما این شیوه دعوت نیز بر آنان تأثیری نکرد.
3- سپس با سختکوشی و اهتمام زیاد و دلسوزی و وظیفه شناسی کامل، هردو شیوه ـ یعنی شیوه پنهانی و شیوه علنی ـ را باهم جمع کرد؛ و این شبیه مراحل دعوتی است که رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم در مکه و جزیره العرب بدان پرداختند.
و این آیه درس جدیدی برای دعوتگران است که باید با همه وسایل علنی و سری در جهت رساندن دعوت خویش همت گمارند.
﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ إِنَّهُۥ کَانَ غَفَّارٗا١٠﴾
«پس گفتم: از پروردگار خود طلب آمرزش کنید» یعنی: با اخلاص نیت از او نسبت به گناهان گذشته خود آمرزش بخواهید «هر آینه او بسیار آمرزگار است» برای گنهکاران و مجرمان.
﴿یُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡکُم مِّدۡرَارٗا١١﴾
آری! از پروردگار خود آمرزش بخواهید؛ «تا بر شما باران را ریزان بفرستد» مدرار: بسیار ریزان، روان و پیگیر. این آیه دلیل بر آن است که استغفار از بزرگترین اسباب نزول باران و حصول انواع رزق و روزی است به همین جهت استغفار در دعای استسقا (طلب باران) مشروع گردیدهاست. شعبی میگوید: «عمر رضی الله عنه به طلب باران بیرون آمد ولی بر استغفار و آمرزشخواهی چیز دیگری نیفزود پس باران فرود آمد. اصحاب رضی الله عنهم به عمر رضی الله عنه گفتند: ما ندیدیم که شما طلب باران کنید؟! شما جز استغفار کار دیگری نکردید اما باران فرود آمد! عمر رضی الله عنه فرمود: من کلیدهای آن را که به وسیله آنها فرود میآید، طلب کردم[1]. سپس اینآیه را خواند: ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ إِنَّهُۥ کَانَ غَفَّارٗا١٠ یُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡکُم مِّدۡرَارٗا١١﴾ [نوح: 10-11]». روایت شده است که خداوند متعال بهمدت چهل سال باران را از قوم نوح علیه السلام بازداشت و رحمهای زنانشان را عقیم گردانید پس نوح علیه السلام به آنان وعده داد که استغفار تنها راه نجات از این مصیبت و تنها دریچه حصول گشایش در ارزاق و اولاد است.
﴿وَیُمۡدِدۡکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ جَنَّٰتٖ وَیَجۡعَل لَّکُمۡ أَنۡهَٰرٗا١٢﴾
«و» استغفار کنید تا «به شما اموال و فرزندان را پیدرپی دهد و برای شما باغها و جویبارها پدید آورد» یعنی: اگر استغفار کنید، حق تعالی اموال و فرزندانتان را بسیار میگرداند زیرا ایمانتان به خداوند عزوجل علاوه بر بهره وافر آخرت، فراوانی و توانگری دنیا را نیز برایتان ارمغان میآورد. روایت شده است که مردی نزد حسن بصری رحمه الله از قحطی و تنگسالی شکایت کرد، حسن بصری به او گفت: از خدای عزوجل آمرزش بخواه! فرد دیگری نزد وی از فقر شکایت کرد، فرد دیگری از قلت نسل و فرد دیگری از قلت محصول زمین خویش پس او همه آنان را به استغفار امر کرد. در این میان یکی از حاضران به وی گفت: مردانی چند نزد تو آمدند که هر یک نوعی از نیاز را مطرح کرده و از آن شکوه کردند ولی تو همه آنان را به استغفار دستور دادی! حسن بصری رحمه الله این آیه را بر وی تلاوت کرد: ﴿فَقُلۡتُ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ﴾ [نوح: 10]. «پس گفتم: از پروردگار خود طلب آمرزش کنید... تا برشما باران را ریزان بفرستد و به شما اموال و فرزندان را پیدرپی دهد و برای شما بوستانها و جویبارها پدید آورد».
﴿مَّا لَکُمۡ لَا تَرۡجُونَ لِلَّهِ وَقَارٗا١٣﴾
نوح علیه السلام خطاب به قومش افزود: «شما را چه شده است که از عظمت الله نمیترسید؟» یعنی: شما را چه شده است که از عذاب خدای عزوجل نمیترسید تا او را به یگانگی بخوانید و از او اطاعت کنید؟ وقار: عظمت و بزرگی و حرمت است. یا معنی این است: شما را چه شده است که به توقیر و تعظیم پروردگار نمیپردازید؟ و این معنی برگزیده زمخشری است که رازی نیز آن را ترجیح داده است.
﴿وَقَدۡ خَلَقَکُمۡ أَطۡوَارًا١٤﴾
«و حال آنکه شما را بر طورهای مختلف آفریدهاست» ابتدا به هیأت نطفه، سپس به هیأت پاره گوشت، سپس به هیأت خون بسته تا تمام شدن و به تکامل پیوستن خلقتتان ـ چنانکه بیان این امر در سوره «مؤمنین» گذشت ـ سپس از مرحله جنینی به دوران کودکی قدم میگذارید، باز به دوره جوانی و آنگاه به دوره پیری. پس چرا در تعظیم و توقیر کسی که شما را بر این اطوار بدیع آفریده است، کوتاهی میکنید در حالیکه تأمل در این امور موجب گرایش به ایمان است؟.
﴿أَلَمۡ تَرَوۡاْ کَیۡفَ خَلَقَ ٱللَّهُ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ طِبَاقٗا١٥﴾
«آیا ندیدهاید که خداوند چگونه هفت آسمان را تو بر تو» یعنی: بعضی را بر فراز بعضی دیگر، طبقه در طبقه «آفریده است؟» .
﴿وَجَعَلَ ٱلۡقَمَرَ فِیهِنَّ نُورٗا وَجَعَلَ ٱلشَّمۡسَ سِرَاجٗا١٦﴾
«و در آنها» یعنی: در آسمانها «ماه را قرار داده است» یادآور میشویم که ماه در آسمان دنیاست «فروزنده» یعنی: در حالی که ماه روشنیبخش روی زمین با نوری است که در آن گرمایی نیست «و خورشید را چراغی قرار داده است» پرتوافشان برای اهل زمین تا بهوسیله نور و گرمای آن به تصرف در امور معیشتی مورد نیاز خویش دسترسی یابند، خورشیدی که هم در آن روشنی، هم گرما و هم انرژی وجود دارد؟.
﴿وَٱللَّهُ أَنۢبَتَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ نَبَاتٗا١٧﴾
«و خداوند شما را از زمین رویانید به نوعی از رویانیدن» یعنی: خدای عزوجل بشر را از قشر زمین آفرید، سپس زمینه را برای رشد و رویش او در آن مساعد کرد؛ با بزرگ شدن وی بعد از کوچکی و با دراز شدن قدوقامت وی بعد از کوتاهی. البته رشد و نمو آدمیان مانند رشد و نمو گیاهان به وسیله چیزهایی است که در فرایند تحول خود به رستنیها یا حیوانات جاندار، از اجزای زمین تغذیه میکنند.
﴿ثُمَّ یُعِیدُکُمۡ فِیهَا وَیُخۡرِجُکُمۡ إِخۡرَاجٗا١٨﴾
«سپس» خداوند عزوجل «شما را در آن» یعنی: در زمین «بازمیگرداند» آنگاه که میمیرید پس اجزای وجودتان در آن به تحلیل میرود تا سرانجام بار دیگر به خاک تبدیل گردیده و با زمین آمیخته میشود «و دوباره شما را بیرون میآورد بهطوری بیرون آوردن» یعنی: باز شما را از زمین بیرون میآورد؛ با رستاخیز روز قیامت به بیرون آوردن در یک دفعه واحد، نه با رویانیدن تدریجیتان همچون باراول.
﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ بِسَاطٗا١٩﴾
«و خداوند زمین را برای شما فرشی ساخت» یعنی: آن را برای شما هموار گردانید که بر آن سکنی میگزینید، راه میروید و استراحت میکنید، همچون راه رفتن و استراحت بر روی فرش در خانههایتان.
﴿لِّتَسۡلُکُواْ مِنۡهَا سُبُلٗا فِجَاجٗا٢٠﴾
«تا در راههای فراخ آن بروید» یعنی: تا به شاهراههای فراخ و گشاده زمین بروید. فج: راه میان دو کوه است. خلاصه اینکه: خداوند متعال به زبان نوح علیه السلام چهار دلیل را بر توحید خویش بیان کرد؛ دلیل اول: آفرینش انسان بر اطوار مختلف، دلیل دوم: آفرینش آسمآنها و خورشید و ماه، دلیل سوم: رویاندن انسان از زمین و دلیل چهارم: گسترده کردن زمین با راههای گشاده و فراخ است.
﴿قَالَ نُوحٞ رَّبِّ إِنَّهُمۡ عَصَوۡنِی وَٱتَّبَعُواْ مَن لَّمۡ یَزِدۡهُ مَالُهُۥ وَوَلَدُهُۥٓ إِلَّا خَسَارٗا٢١﴾
«نوح گفت: پروردگارا! هرآینه اینان از من نافرمانی کردند» یعنی: بر نافرمانی من اصرار و استمرار ورزیدند و دعوتم به سوی عبادت و تقوی و اطاعت را اجابت نگفتند «و از کسی پیروی کردند که مال و فرزندش جز زیان در حق وی نیفزوده است» یعنی: اشخاص فقیر و نیز اراذل و اوباش از رؤسای گمراه و ثروتمند خود پیروی کردند، از همان کسانی که بسیاری مال و فرزند جز بر گمراهیشان در دنیا و عذابشان در آخرت نیفزوده است. به این ترتیب، نوح علیه السلام از آنان بهسوی خدای عزوجل درد دل کرد در حالی که میدانست او خود به حالشان داناتر است؛ و افزود:
﴿وَمَکَرُواْ مَکۡرٗا کُبَّارٗا٢٢﴾
«و نیرنگی بزرگ در کار آوردند» یعنی: رؤسا نیرنگ بس بزرگی سگالیدند؛ که عبارت از تهییج و برانگیختن سفلهگان و اراذلشان بر آزار دادن و کشتن نوح علیه السلام بود.
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَکُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسۡرٗا٢٣﴾
نوح علیه السلام افزود: «و گفتند» رؤسا به پیروان خود برای برانگیختنشان بر نافرمانی نوح علیه السلام : «هرگز خدایان خود را ترک نکنید» یعنی: هرگز پرستش خدایان خود را فرو نگذارید؛ و آن خدایان عبارت از بتان و تصاویر و تمثالهایی بود که آنها برای خود ساخته بودند و سپس اعراب نیز آنها را پرستش کردند «و» همچنین رؤسا بهپیروان خود گفتند: «هرگز ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر را ترک نکنید» یعنی: پرستش آنها را فرونگذارید. محمد بن کعب میگوید: «ود و سواع و یغوث ویعوق و نسر»، نام اشخاص صالحی بود که در فاصله زمانی میان آدم و نوح علیهماالسلام میزیستند و نحوه پرستششان اینگونه بود که بعد از درگذشت آنان، گروهی به میان آمدند که در عبادت حق تعالی به آنان اقتدا کردند پس ابلیس به آنان گفت: اگر تمثال آنها را به تصویر بکشید، عبادت به شیوه ایشان برای شما نشاط آورتر و شوقانگیزتر است. پس آنها چنین کردند. سپس بعد از آنان گروهی دیگر آمدند و ابلیس به آنان گفت: کسانی که قبل از شما بودند، این تصاویر را میپرستیدند لذا شما نیز چنین کنید. لذا پرستش بتان از همان وقت آغاز شد و اعراب نیز بعدا آن بتان را به پرستش گرفتند چنانکه «ود» بت قبیله کلب بود، «سواع» بت قبیله هذیل، «یغوث» بت قبیله قطیف یا مذحج، «یعوق» بت قبیله همدان و «نسر» بت قبیله حمیر. البته اعراب بتان دیگری نیز داشتند که مهمترین آنها عبارت بود از لات: بت قبیله ثقیف در طائف، عزی: بت قبیلههای سلیم و غطفان و جشم، منات: بت قبیله خزاعه، اساف و نائله و هبل: بت مردم مکه. و چون هبل در نزد آنان بزرگترین بتان بود پس آن را بر فراز کعبه نهادند.
﴿وَقَدۡ أَضَلُّواْ کَثِیرٗاۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِینَ إِلَّا ضَلَٰلٗا٢٤﴾
نوح علیه السلام افزود: «و هر آینه بسیاری را گمراه کردند» یعنی: رؤسا و بزرگانشان، یا این بتان بسیاری از مردم را گمراه کردند «و» پروردگارا! «بر ستمکاران جز گمراهی نیفزای» یعنی: جز زیان، یا جز گمراهی در نیرنگشان.
﴿مِّمَّا خَطِیٓـَٰٔتِهِمۡ أُغۡرِقُواْ فَأُدۡخِلُواْ نَارٗا فَلَمۡ یَجِدُواْ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ أَنصَارٗا٢٥﴾
«به سبب گناهانشان بود که به غرق کشیده شدند» یعنی: قوم نوح علیه السلام بر اثر گناهانشان با طوفان غرق شدند «سپس» بهدنبال این غرق «به آتشی درآورده شدند» که آتش دوزخ در آخرت است. بهقولی: مراد از آتش، عذاب قبر است و معنی چنین میشود: پس مستحق ورود به آتش گردیدند. اما تعبیر به «ادخلوا: درآورده شدند»، تعبیر از مستقبل به لفظ ماضی است تا حتمی بودن ورودشان به آتش و صحت وجود آن را افاده نماید؛ و امام رازی و قشیری بر این معنی متفق القولاند و قشیری این آیه را دلیل اثبات عذاب قبر میداند. «پس برای خود در برابر خداوند هیچ یاوری نیافتند» یعنی: کسی را نیافتند که آنان را از عذاب خداوند عزوجل بازدارد و آن را از آنان دفع کند.
﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ دَیَّارًا٢٦﴾
«و نوح گفت: ای پروردگار من! بر روی زمین از کافران هیچ دیاری باقی مگذار» دیار: یعنی کسی که ساکن دیار است. آری! چون نوح علیه السلام از ایمانشان مأیوس گردید، علیه آنان دعا کرد. البته این دعای وی بعد از آن بود که خدای عزوجل به او وحی فرستاد که: «هرگز از قوم تو (بعد از این) جز کسانی که (تاکنون) ایمان آوردهاند، ایمان نمیآورند» «هود/26». پس خداوند عزوجل دعای نوح علیه السلام را اجابت کرد و آنان را غرق نمود. شایان ذکر است که این دعای نوح علیه السلام مانند دعای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم علیه قوم مشرکشان است: «اللهم منزل الکتاب، سریع الحساب وهازم الأحزاب، اهزمهم وزلزلهم». «بار خدایا! ای فرود آورنده کتاب، ای سریع الحساب و ای شکننده احزاب! آنان را بشکن و متزلزل گردان». ابنالعربی میگوید: «فرق دعای نوح علیه السلام و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این بود که نوح علیه همه کفار دعا کرد اما رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم علیه کسانی که بر ضد مسلمانان دست به گروه بندی و تحریک زده بودند؛ و اصل در دعا علیه کفار همین روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است».
﴿إِنَّکَ إِن تَذَرۡهُمۡ یُضِلُّواْ عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوٓاْ إِلَّا فَاجِرٗا کَفَّارٗا٢٧﴾
آن گاه نوح علیه السلام در دعای خود افزود: «همانا اگر تو آنان را بگذاری» و نابودشان نکنی «بندگانت را گمراه میسازند» از راه حق «و جز بدکار کفران پیشهای را نزایند» یعنی: به دنیا نیاورند جز بدکاری را؛ با ترک طاعتت و جز بسیار ناسپاسی را؛ برای نعمتت. ابن کثیر میگوید: «نوح علیه السلام این سخن را بدان جهت گفت که در میانشان نهصد و پنجاه سال زندگی کرده بود و از آنان شناخت درستی داشت». اما نسفی میگوید: «نوح علیه السلام این سخن را بدان جهت گفت که خداوند عزوجل به وی خبر داده بود که دیگر کسی از قومش به وی ایمان نمیآورد. چنانکه در آیه (36) سوره هود آمده است».
﴿رَّبِّ ٱغۡفِرۡ لِی وَلِوَٰلِدَیَّ وَلِمَن دَخَلَ بَیۡتِیَ مُؤۡمِنٗا وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۖ وَلَا تَزِدِ ٱلظَّٰلِمِینَ إِلَّا تَبَارَۢا٢٨﴾
«ای پروردگار من! مرا و پدر و مادرم را بیامرز» شایان ذکر است که پدر و مادر نوح علیه السلام هردو مؤمن بودند «و هرکس را که به خانه من درآید» در حالیکه «ایمان آورده» باشد نیز بیامرز. یعنی: هرکس را که به منزلی در آید که من ساکن آن هستم، یا در کشتی، یا مسجدم درآید. پس کسانی که به این وصف متصف نبودند، مانند زن نوح علیه السلام و فرزند وی که گفت: «در کوهی که مرا از آب پناه دهد، جای میگیرم»، از تحت این دعا خارجاند. «و نیز بیامرز تمام مؤمنین و مؤمنات را» یعنی: بر همه مردان و زنانی که به وصف ایمان موصوفاند تا روز قیامت بیامرز. پس با اقتدا به نوح علیه السلام دعا کردن در حق تمام مؤمنین و مؤمنات مستحب است. در حدیث شریف به روایت ابیسعید خدری رضی الله عنه آمدهاست کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا تصحب إلا مؤمنا ولا یأکل طعامک إلا تقی». «همراه ومصاحب نشو؛ جز با مؤمنی و غذای تو را نخورد؛ جز پرهیزگاری». «و ستمکاران را جز تباهی نیفزای» یعنی: بر کافران ستمگر، جز نابودی و زیان و خرابی نیفزای. این دعای نوح علیه السلام نیز هر ستمگری را تا روز قیامت شامل گردیده است.
[1]- لفظ سخن عمر رضی الله عنه این است: (طلبت بمجادیح السماء) مجادیح جمع مجدح، ستارهای از ستارههاست که در نزد اعراب نشانهای بر نزول باران بود. به این ترتیب، عمر رضی الله عنه استغفار را به ستارگان باران تشبیه کرد تا خطابش برای اعراب مفهوم باشد، نه اینکه او به آن ستارگان عقیدهای داشته باشد.
مکی است و دارای (28) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب آنکه به احوال جنیان و بیم دهی آنان پرداخته است، «جن» نامیده شد.
﴿قُلۡ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا١﴾
«بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم به امتت «بهسوی من» از جانب خداوند عزوجل بر زبان جبرئیل علیه السلام «وحی فرستاده شد که گروهی از جن گوش نهادند» به قرائت من آنگاه که قرآن میخواندم. نفر: از سه تا ده کس است «پس گفتند: هر آینه ما قرآنی شگرف را شنیدیم» یعنی: چون آن گروه از جن بهسوی قوم خود بازگشتند، به آنان گفتند: ما سخنی قرائت شده را شنیدیم که در فصاحت و بلاغت، یا در موعظهها واندرزها، یا در برکت خود عجیب بود. یادآور میشویم؛ سورهای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام گوش سپردن جن میخواندند، سوره: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١﴾ [العلق: 1] بود. شایان ذکر است که خداوند عزوجل فرستادگانی را از میان خود جن بهسوی آنان نفرستاد بلکه رسولان تماما از فرزندان آدم علیه السلام اند.
علما گفته اند: جنیان اجسامی عاقل و پنهان از دیدگان هستند که از آتش آفریده شدهاند و تنها عالم غیبیای هستند که مختار و مکلف گردانیده شدهاند زیرا خدای عزوجل انسان را از عالم مشاهده شده و جن را از عالم غیبی مکلف مختار گردانید. اصل جن ـ چنانکه حسن بصری رحمه الله گفته است ـ نسل و تبار ابلیساند چنانکه انس فرزندان آدم هستند و از هردو گروه هم مؤمن وجود دارد، هم کافر و هردو گروه در ثواب و عقاب شریکاند پس هرکس از این یا آن گروه مؤمن بود، او ولی خدا عزوجل است و هرکس از این یا آن گروه کافر بود، او شیطان است. مراد از جن در اینجا: جنیان نصیبیناند و در سوره «احقاف» نیز از همین گروه سخن رفتهاست: ﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَیۡکَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ﴾ [الأحقاف: 29]. در روایات آمدهاست که گوش سپردن جنیان به قرآن در نماز صبح و در محل «بطن نخله» که جایی در میان مکه و طائف است، بود.
بخاری، مسلم، ترمذی و غیر ایشان در بیان سبب نزول آیه کریمه از عبدالله بن عباس رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نه بر جن قرآن خواندند و نه آنها را دیدند بلکه در زمان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم میان شیاطین و دریافت اخبار آسمان مانع ایجاد گردید و بر آنان شهابها فرستاده میشد پس جنیان گفتند: این پدیده جز به سبب اتفاقی که رخ داده، به وجود نیامده است لذا به مشارق و مغارب زمین رفتند تا عامل این تحول را بیابند و بنگرند که چه رخدادی اتفاق افتاده است. در این میان گروهی از جنیان که به همین منظور بهسوی سرزمین تهامه رهسپار شده بودند بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حالی گذر کردند که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در نخله با اصحاب خویش نماز بامداد را میگزاردند پس چون قرآن را شنیدند، به آن گوش فرادادند و بعد از آن با خود گفتند: سوگند به خدا که عامل ایجاد حایل میان ما و شنیدن اخبار آسمان همین است. سپس نزد قوم خویش بازگشته و گفتند: ای قوم ما! ما قرآن عجیبی را شنیدیم... همان بود که خدای عزوجل بر رسول خویش نازل فرمود: ﴿قُلۡ أُوحِیَ إِلَیَّ﴾ [الجن: 1][1].
البته ظاهر قرآن نیز میرساند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جن را ندیدهاند. ولی ابن مسعود رضی الله عنه بر آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مأمور گردیده بودند تا به منظور قرائت قرآن بر جنیان و دعوتشان بهسوی اسلام نزد جنیان بروند. پس ایشان جن را دیدهاند. قرطبی میگوید: «این رأی محکمتر است؛ زیرا عامر شعبی میگوید: از علقمه پرسیدم که آیا ابن مسعود رضی الله عنه در شب جن با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاضر بود؟ گفت: من دراینباره از ابن مسعود رضی الله عنه سؤال کردم و گفتم: آیا یکی از شما اصحاب در شب جن همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاضر بودهاید؟ او گفت: خیر! ولی ما شبی همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بودیم، بناگاه ایشان را گم کردیم پس در طلب ایشان وادیها را جست وجو کردیم اما ایشان را نیافتیم در این اثنا با خود گفتیم: یا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سردرگم شده و ما را گم کردهاند، یا ـ خدا نخواسته ـ ترور گردیدهاند. پس آن شب بدترین شبی بود که بر ما گذشت. و چون صبح شد، بناگاه دیدیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از سمت کوه حرا میآیند. گفتیم: یا رسولالله! ما شما را گم کردیم و هر چه شما را جستوجو کردیم نیافتیم لذا بدترین شبی را سپری کردیم که گروهی شب را بر آن میگذرنند! رسول مبارک صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «دعوتگر جن بهنزد من آمده بود پس همراه وی رفتم و بر آنان قرآن خواندم». آنگاه ما را با خود بردند و آثار جن و آتشهایی را که برپا کرده بودند، برای ما نشان دادند. وآن گروه که از جنیان جزیره العرب بودند از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواهان زاد و توشه گردیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمودند: «هر استخوانی که نام خدا بر آن برده شده است، از آن شماست و بهگونهای که گوشتی هر چه وافرتر دارد در دست شما میافتد و هر پشکلی علف چهارپایان شماست». و آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ما فرمودند: «با این دو چیز استنجا نزنید زیرا این دو چیز غذای برادران جنی شماست». ابنالعربی میگوید: «ابن مسعود رضی الله عنه در این مورد از ابن عباس رضی الله عنه آگاهتر است زیرا او شاهد رویداد بوده است در حالی که ابن عباس رضی الله عنه آن را شنیده است و شنیدن کی بود مانند دیدن».
﴿یَهۡدِیٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فََٔامَنَّا بِهِۦۖ وَلَن نُّشۡرِکَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا٢﴾
آن گروه از جن به قوم خود گفتند: ما قرآن شگرفی را شنیدیم «که بهسوی رشد» یعنی: بهسوی حق و راستی و شناخت خداوند عزوجل «راه مینماید پس به آن ایمان آوردیم» یعنی: آن را تصدیق کردیم و باورمان شد که از جانب خداوند عزوجل است «و هرگز برای پروردگارمان کسی را» از خلقش «شریک نمیآوریم» و با او خدای دیگری را به پرستش نمیخوانیم. بدینسان بود که جنیان با یک بار گوش فرا دادن به قرآن به آن ایمان آوردند و به وسیله عقلهایشان دریافتند که قرآن کلام خدای تبارکوتعالی است اما کفار قریش ـ بهخصوص رؤسایشان ـ بارها و بارها همین قرآن را شنیدند اما از آن هیچ بهرهای نبردند، با وجود آنکه هم پیامبر از خودشان بود و هم قرآن را به زبان خودشان بر آنان میخواند پس دور از انتظار نبود که خداوند متعال آنان را مجازات کند و به قتل و ذلتشان بکشاند.
آیه کریمه دال بر این است که بزرگترین پیام دعوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، توحید خداوند عزوجل و بریدن از شرک و اهل آن میباشد.
﴿وَأَنَّهُۥ تَعَٰلَىٰ جَدُّ رَبِّنَا مَا ٱتَّخَذَ صَٰحِبَةٗ وَلَا وَلَدٗا٣﴾
آن جنیان افزودند: «و حقا که بلند است بزرگی» و شأن و جلال «پروردگار ما» از آنچه که به او از زن و فرزند نسبت میدهند. بهقولی معنی این است: قدرت پروردگار ما بزرگ است زیرا «جد» قدرت وی است. قرائت دیگر: «جد» به کسر جیم است. یعنی ربوبیت پروردگار ما راست و حق است. گویی جنیان از قرآن حقایقی را دریافتند که آنها را بر خطای عقیده شرکیشان آگاه و بیدار ساخت. همچنین احتمال دارد که مراد از «جد» ملک و فرمانروایی یا توانگری باشد چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «لا ینفع ذا الجد منک الجد» که ابو عبیده رضی الله عنه در معنای آن گفته است: «هیچ توانگری را توانگری و ثروتش در برابر تو سود نمیرساند». آن جنیان افزودند: «همسر و فرزندی برنگرفته است» یعنی: برتر است شأن و جلال و عظمت پروردگار ما از اینکه زن یا فرزندی برگیرد، آنگونه که گروهی از کفار این نسبت ناروا را به وی میدهند.
چنین بود که جنیان به مجرد شنیدن قرآن بالبداهه دریافتند که خدای عزوجل از برگرفتن زن و فرزند پاک و منزه است.
﴿وَأَنَّهُۥ کَانَ یَقُولُ سَفِیهُنَا عَلَى ٱللَّهِ شَطَطٗا٤﴾
آن جنیان افزودند: «و این که جاهل ما بر خداوند دروغ را افترا میبست» به این ترتیب، جنیان سخن مشرکان و جاهلانشان را در بربستن دروغ بر خدای سبحان در رابطه با گرفتن زن و فرزند و غیر این از مزخرفات، رد و انکار نموده و آنان را به سفاهت و کودنی محکوم نمودند. سفیه: سبک مغز و کودنی است که این سبکمغزی وی ناشی از حماقت و جهالتش میباشد. شطط: غلو و افراط در کفر، دوری از حق و راستی و گذشتن از حد است.
﴿وَأَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن تَقُولَ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا٥﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه ما چنین پنداشتیم که انس و جن هرگز بر خداوند دروغ نمیبندند» آنگاه که گفتند: خداوند دارای شریک و زن و فرزند است پس از این روی آنها را در سخنانشان تصدیق کردیم و هرگز این امر به فکر ما خطور نمیکرد که کسی جرأت کند تا بر خدای عزوجل دروغ بربندد لذا بر اساس این باور بود که سخن دعوتگران بهسوی شرک و متولیان خدایان دروغین را باور کردیم و چون سرانجام قرآن را شنیدیم، سر انجام به بطلان سخن این مدعیان پریشانگوی پی بردیم. و چنانکه رازی گفتهاست: این اقراری است از سوی جنیان بر این امر که آنها فقط بهسبب تقلید در این جهالتها درافتاده بودند.
﴿وَأَنَّهُۥ کَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا٦﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه مردانی از انس به مردانی از جن پناه میبردند» زیرا در جاهلیت چنان بود که چون شخصی از اعراب در وادیای فرود میآمد، میگفت: «به سرور این وادی از شر نادانان قومش پناه میبرم». پس به پندار خود در جوار و پناه آن سرور با احساس ایمنی میخوابید تا که صبح میکرد «پس بر سرکشی آنان افزودند» یعنی: مردانی از انس که به جنیان پناه میبردند، با این کار خود بر سرکشی و طغیان جنیان افزودند. یا جنیان بر بلا و ضعف و هراس انسآنها افزودند زیرا پناه بردن انسانها به آنان بر جرأت و جسارت و ستمشان افزود تا بدانجا که سردمداران جنیان گفتند: اینک سروری و آقایی ما بر جن و انس مسلم گردید. رهق: نادانی و طغیان است.
﴿وَأَنَّهُمۡ ظَنُّواْ کَمَا ظَنَنتُمۡ أَن لَّن یَبۡعَثَ ٱللَّهُ أَحَدٗا٧﴾
آن جنیان به قوم خود افزودند: «و اینکه آنان نیز پنداشتند، همچنانکه شما پنداشته بودید که هرگز خداوند کسی را برنمیانگیزد» یعنی: انسآنها نیز همانند شما جنیان پنداشتند که بعد از مرگ، رستاخیز و جزایی در کار نیست. یا معنی این است: انسآنها نیز مانند شما جنیان پنداشتند که خداوند عزوجل فرستادهای را بهسوی خلق برنمیانگیزد تا به وسیله وی حجت را برپا دارد. همچنین احتمال دارد که این از سخن خداوند متعال برای انسانها باشد، که در آن صورت معنی این است: جنیان نیز همچون شما کفار قریش پنداشته بودند که خداوند عزوجل فرستادهای را بهسوی خلق بر نمیانگیزد. به هر تقدیر؛ آیه کریمه دال بر این امر است که همانطوری که در میان جنیان مشرک و یهودی و نصرانی وجود داشته است، منکر بعث و رسالت نیز در میانشان وجود داشته است.
﴿وَأَنَّا لَمَسۡنَا ٱلسَّمَآءَ فَوَجَدۡنَٰهَا مُلِئَتۡ حَرَسٗا شَدِیدٗا وَشُهُبٗا٨﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه ما آسمان را لمس کردیم» یعنی: ما جویای اخبار آن شدیم چنانکه عادت ما بوده است؛ «پس آن را یافتیم که از نگهبانان پر شده است» یعنی: از فرشتگانی که آن را از استراق سمع پاسبانی و نگهبانی میکنند، نگهبانانی که «نیرومند» و قوی بودند «و از شهابهایی» پر شده است که بر ما حملهور میشوند. البته این تحول بعد از بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آسمان روی داد. شهاب: همان تیر آتش ستارگان است چنانکه بیان آن در تفسیر آیه: ﴿وَجَعَلۡنَٰهَا رُجُومٗا لِّلشَّیَٰطِینِۖ﴾ [الملک: 5] در سوره «ملک» گذشت.
﴿وَأَنَّا کُنَّا نَقۡعُدُ مِنۡهَا مَقَٰعِدَ لِلسَّمۡعِۖ فَمَن یَسۡتَمِعِ ٱلۡأٓنَ یَجِدۡ لَهُۥ شِهَابٗا رَّصَدٗا٩﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه ما پیش از این برای شنیدن از آسمان در نشستنگاههایی مینشستیم» یعنی: برای آنکه اخبار آسمان را از فرشتگان دزدانه بشنویم و سپس آن اخبار را به سوی کاهنان بیفگنیم؛ «اما اکنون هرکس گوش بسپارد، برای خود شهابی در کمین مییابد» یعنی: خدای سبحان با بعثت پیامبر خویش آسمان را از دستبرد اخبار توسط جنیان با شهابهای سوزانی نگهبانی کرد پس هرکس از ما به آن گوش بسپارد، شهابی را در کمین خود مییابد تا او را مورد هدف قرار داده و از گوش سپردن و شنیدن اخبار آسمان بازش دارد. احمد، ترمذی و نسائی از ابنعباس رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: «قبل از بعثت، شیاطین نشستنگاههایی در آسمان داشتند که در آنها به شنیدن وحی میپرداختند و چونیک کلمه را میشنیدند، نه کلمه دیگر هم بر آن افزوده (و آن را به کاهنان منتقل میکردند) اما فقط آن یک کلمه حق بود و آنچه بر آن افزوده شده بود، باطل و ناروا بود ولی چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت برانگیخته شدند، شیاطین از این نشستنگاههای خود بازداشته شدند، سپس آنها این رویداد را با ابلیس در میان گذاشتند، ابلیس به آنها گفت: عامل این امر چیزی جز وقوع یک پدیده جدید در روی زمین نیست. آنگاه او لشکریانش را به اطراف و اکناف زمین فرستاد پس گروهی از آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در میان دو کوه مکه مکرمه ایستاده یافتند و نزد ابلیس آمده این خبر را به وی دادند. ابلیس گفت: این همان رویداد و حادثهای است که در زمین رخ داده است.
خلاصه اینکه: شیاطین بعد از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از استراق سمع بازداشته شدند تا نتوانند چیزی از قرآن را دزدیده و آن را به زبان کاهنان بیفگنند و بر اثر آن کار وحی آشفته و درهم شود زیرا در آن صورت دانسته نمیشود که راستگو کیست.
﴿وَأَنَّا لَا نَدۡرِیٓ أَشَرٌّ أُرِیدَ بِمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ أَرَادَ بِهِمۡ رَبُّهُمۡ رَشَدٗا١٠﴾
آن جنیان افزودند: «و ما نمیدانیم که در حق کسانی که در زمینند شری اراده شده است» بهسبب این حراست و نگهبانی از آسمان؟ «یا پروردگارشان در حق آنان رشد را اراده کرده است؟» یعنی: ما نمیدانیم که خداوند عزوجل با بازداشتن ما از استراق سمع، قصد آن داشته تا بر اهل زمین عذابی فرود آورد، یا این که بهسوی زمینیان پیامبری بفرستد. ابن کثیر میگوید: «این از ادب جنیان در بیان سخنشان بود که فاعل شر را ذکر نکرده ولی خیر را به خدای عزوجل نسبت دادند».
﴿وَأَنَّا مِنَّا ٱلصَّٰلِحُونَ وَمِنَّا دُونَ ذَٰلِکَۖ کُنَّا طَرَآئِقَ قِدَدٗا١١﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه از میان ما جمعی صالحانند» یعنی: قبل از استماع قرآن، از میان ما بعضی موصوف به صفت صلاح بودند «و جمعی از مادون اینند» یعنی: گروهی از ما ناصالح یا در صلاح و شایستگی ناکاملاند. به قولی: مراد از صالحان: مؤمنان جناند و مراد از کسانی که دون اینند؛ کافرانشانند «ما روندگان راههای گوناگونیم» یعنی: ما جنیان گروههایی هستیم متفرق و پراکنده و دستههایی هستیم مختلف، دارای خواستههایی متضاد و متباین و راه و روشهایی دور از هم. سعید بن مسیب رضی الله عنه میگوید: «جنیان متشکل بودند از مسلمانان، یهود، نصاری و مجوس».
﴿وَأَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن نُّعۡجِزَ ٱللَّهَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَن نُّعۡجِزَهُۥ هَرَبٗا١٢﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه ما دانستیم که هرگز الله را عاجز نتوانیم کرد در زمین» یعنی: ما دانستیم که اگر حق تعالی در باره ما چیزی را اراده کند، هرگز از او گریزی نداریم و او را درمانده نمیتوانیم کرد «و عاجز نتوانیم کرد او را از جهت گریختن» یعنی: نمیتوانیم از نزد وی بگریزیم بلکه حتما او ما را فرو میگیرد.
﴿وَأَنَّا لَمَّا سَمِعۡنَا ٱلۡهُدَىٰٓ ءَامَنَّا بِهِۦۖ فَمَن یُؤۡمِنۢ بِرَبِّهِۦ فَلَا یَخَافُ بَخۡسٗا وَلَا رَهَقٗا١٣﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه ما چون هدایت» یعنی: قرآن «را شنیدیم، به آن ایمان آوردیم» یعنی: به این امر که قرآن از نزد خداوند عزوجل است تصدیق و باور نموده و آن را تکذیب نکردیم چنانکه کفار انس آن را تکذیب کردند. پس جنیان به این امر افتخار کردند و حقا هم که این افتخار و شرف بزرگی برای ایشان است «پس هرکس به پروردگارش ایمان آورد، او نه از نقصانی بیم دارد و نه از ستمی» بخس: نقصان است و رهق: تجاوز و طغیان و ستم.
﴿وَأَنَّا مِنَّا ٱلۡمُسۡلِمُونَ وَمِنَّا ٱلۡقَٰسِطُونَۖ فَمَنۡ أَسۡلَمَ فَأُوْلَٰٓئِکَ تَحَرَّوۡاْ رَشَدٗا١٤﴾
آن جنیان افزودند: «و اینکه جمعی از میان ما مسلمانند و جمعی قاسط» یعنی: جور پیشهگان ستمگر و منحرفی که از راه حق به بیراهه رفتهاند «پس هرکس مسلمان شده، آنانند که رشد را قصد کردهاند» یعنی: آنانند که قصد راه حق و خیر و نجات را کردهاند و در جست وجوی آن به کوشش و تلاش پیگیر و سختی برخاستهاند تا سرانجام به آن توفیق یافتهاند.
﴿وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَکَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا١٥﴾
«و اما قاسطان، همانا هیزم جهنماند» یعنی: آنان آتشافروز جهنماند که دوزخ به وسیله آنان برافروخته میشود چنانکه آتش به وسیله هیزم، همین گونه کفار انس نیز هیزم جهنماند. قاسط: از «قسط» است به معنی کجرو از راه حق. مقسط: از «اقسط» به معنی برپادارنده عدل است.
این آیه دلیل بر آن است که جنی کافر در دوزخ عذاب میشود.
﴿وَأَلَّوِ ٱسۡتَقَٰمُواْ عَلَى ٱلطَّرِیقَةِ لَأَسۡقَیۡنَٰهُم مَّآءً غَدَقٗا١٦﴾
«و» بگو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بهسوی من وحی فرستاده شده است «که اگر بر راه راست استقامت میکردند» یعنی: اگر جن، یا انس، یا هر دوی آنها بر راه و روش اسلام پایداری میکردند «البته به آنان آب فراوان مینوشانیدیم» یعنی: قطعا رزق و روزیشان را گشایش داده و به آنان خیر و رفاه و امکانات بسیار گستردهای ارزانی میداشتیم.
مقاتل در بیان سبب نزول میگوید: این آیه درباره کفار قریش نازل گردید آنگاه که باران به مدت هفت سال از آنان بازداشته شد.
﴿لِّنَفۡتِنَهُمۡ فِیهِۚ وَمَن یُعۡرِضۡ عَن ذِکۡرِ رَبِّهِۦ یَسۡلُکۡهُ عَذَابٗا صَعَدٗا١٧﴾
«تا آنان را در آن بیازماییم» و به علم ظهور بدانیم که شکر گزاریشان در برابر این نعمت فراوان چگونه است «و هرکس از ذکر پروردگارش اعراض کند، درآردش به عذابی سخت» یعنی: هرکس از قرآن، یا توحید، یا عبادت، یا از موعظه و اندرزروی بگرداند خداوند متعال او را به عذابی سخت و سهمگین گرفتار میکند.
﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨﴾
«و» بگو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بهسوی من وحی فرستاده شده است «اینکه مسجدها خاص خداوند است» سعید بن جبیر در بیان سبب نزول روایت کرده است که: جنیان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: آیا میتوانیم به مسجد بیاییم و دورتر از شما اما همراه شما در نماز حاضر باشیم؟ پس این آیه نازل شد. به قولی: مساجد شامل همه اماکن پاکیزه است زیرا زمین همهاش سجدهگاه میباشد و این قول حسن بصری رحمه الله است چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «جعلت لی الأرض مسجدا و طهورا». «زمین برایم سجدهگاه، پاک و پاککننده گردانیده شد». گویی خداوند عزوجل فرمود: همه زمین مخلوق ماست پس بر آن برای غیر آفرینندهاش سجده نکنید «پس هیچکس را با الله نخوانید» یعنی: در مساجد از غیرالله عزوجل یاری نخواهید زیرا مساجد مخصوص خداوند عزوجل و عبادت اوست. البته امر به توحید و یکتاپرستی در مساجد به معنی آن نیست که یگانه پرستی در غیر مساجد مطلوب نباشد بلکه این دستور برای روشن کردن این حقیقت است که پایبندی به توحید و یگانه پرستی در مساجد مؤکدتر است لذا این آیه درس بزرگی است برای کسانی که با حق تعالی دیگران را نیز در مساجد میخوانند، که معالأسف امروزه مساجد مسلمانان دچار این آفت گردیده است.
در حدیث شریف به روایت ابن عباس رضی الله عنه آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون به مسجد وارد میشدند، پای راست خود را پیش نهاده و میفرمودند: «و إن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا، اللهم أنا عبدک و زائرک و علی کل مزور حق وأنت خیر مزور، فأسألک برحمتک أن تفک رقبتی من النار». «مسجدها مخصوص خداوند است پس هیچکس را با الله در آنها به عبادت نخوانید. بار الها! من بنده تو و زائر تو هستم وبر هر زائری حقی است و تو بهترین زیارت شدگان هستی پس از تو به رحمتت میخواهم که گردنم را از آتش دوزخ آزاد سازی». و چون از مسجد بیرون میشدند، پای چپ خود را پیش نهاده و میفرمودند: «اللهم صب علی الخیر صبا، ولا تنزع عنی صالح ما أعطیتنی أبدا، و لا تجعل معیشتی کدا، واجعل لی فیالأرض جدا». «بارخدایا! خیر را بر من به ریختنی فراوان بریزان و هرگز چیزهای شایستهای را که به من دادهای، از من بیرون نکش و معیشت و گذران زندگیام (یعنی هزینه و ارزاقم) را با رنج و زحمت همراه نگردان و برایم در زمین توانگری قرار ده». حسن بصری رحمه الله میگوید: «از سنت است که چون انسان وارد مسجد میشود (لا الهالا الله) بگوید زیرا فرموده حق تعالی: ﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا﴾ [الجن: 18] امری ضمنی به ذکرو خواندنش نیز هست».
﴿وَأَنَّهُۥ لَمَّا قَامَ عَبۡدُ ٱللَّهِ یَدۡعُوهُ کَادُواْ یَکُونُونَ عَلَیۡهِ لِبَدٗا١٩﴾
«و اینکه چون ایستاد بنده الله» یعنی: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم «که الله را عبادت کند» و او را به نیایش بخواند «نزدیک بودند که بر سر او بریزند» یعنی: نزدیک بود که جنیان ازدحامکنان خود را بر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بفشرند، از بس که مشتاقانه برای شنیدن قرآن پیرامون آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم تجمع کرده بودند. یادآور میشویم که این اجتماع و نیایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ چنانکه گذشت ـ در بطن نخله بود. به قولی: مراد تجمع منکران انس و جن بر سر این کار است که نور الهی را خاموش کنند اما خدای عزوجل نپذیرفت جز اینکه بندهاش را نصرت داده و نورش را بهاتمام برساند. این معنی انتخاب ابنجریر طبری است که از نظر ابن کثیر نیز به سیاق نزدیکتر است زیرا خداوند عزوجل بعد از آن میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّی وَلَآ أُشۡرِکُ بِهِۦٓ أَحَدٗا٢٠﴾
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «جز این نیست که من فقط پروردگارم را میخوانم» و او را پرستش میکنم «و برای او هیچکس را» از خلق وی «شریک مقرر نمیکنم» پس هیچ عاملی برای انکار و شگفتزدگی شما از دعوتم و تجمع و تبانیتان برای بیاثر ساختن آن، وجود ندارد.
سبب نزول آیه کریمه این بود که کفار قریش به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: بیگمان تو کاری بزرگ (و بدعتی عجیب) به میان آوردهای، تو با همه مردم اعلام دشمنی کردهای پس از این راه برگرد تا به تو پناه بدهیم «و تو را از گزند سایرین نگهداریم». همان بود که این آیه کریمه نازل شد.
﴿قُلۡ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا رَشَدٗا٢١﴾
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «من نه صاحباختیار زیانی برای شما هستم و نه صاحباختیار خیری» یعنی: نه میتوانم از شما زیانی را دفع کنم و نه به شما نفعی را در دنیا یا دینتان جلب نمایم زیرا زیانرسان و نفع رسان فقط خداوند عزوجل است.
﴿قُلۡ إِنِّی لَن یُجِیرَنِی مِنَ ٱللَّهِ أَحَدٞ وَلَنۡ أَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدًا٢٢﴾
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «هرآینه مرا هیچکس از خداوند پناه نمیدهد» یعنی: هیچ کس عذابش را از من دفع نمیکند چنانچه او عذاب خود را بر من فرود آورد «و هرگز بجز او پناهی نیابم» یعنی: هر گز پناهگاه و جای امنی از قهر او نمییابم.
﴿إِلَّا بَلَٰغٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِسَٰلَٰتِهِۦۚ وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدًا٢٣﴾
«مگر بلاغی از جانب خداوند و پیامهای او» یعنی: چنانچه حق تعالی عذاب خود را بر من فرود آورد، مرا از عذاب وی هیچ پناهی نیست جز یک چیز و آن این است که پیامهای او را ابلاغ کرده و به دستورات و فرمآنهای او عمل کنم و خود نیز به چیزهایی که دیگران را به آن دستور میدهم، پایبند باشم که اگر چنین کردم، نجات یافتهام و در غیرآن نابودیام حتمی است. همچنین صحیح است که استثناء: ﴿إِلَّا بَلَٰغٗا﴾ از این فرموده حق تعالی باشد: ﴿قُلۡ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا﴾ [الجن: 21] یعنی: من مالک و صاحباختیار هیچ چیز دیگری برای شما نیستم، جز اینکه پیامهای الهی را به شما ابلاغ نمایم «و هرکس خداوند و پیامبرش را نافرمانی کند» با نپذیرفتن و انکار آنچه که حق تعالی به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده است؛ «پس بیگمان او راست آتش دوزخ، در آنجا همیشه جاویدان است» یعنی: من پیامهای الهی را به شما ابلاغ میکنم پس هرکس بعد از آن عصیان کند، جزای او همین است که بیان شد.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا رَأَوۡاْ مَا یُوعَدُونَ فَسَیَعۡلَمُونَ مَنۡ أَضۡعَفُ نَاصِرٗا وَأَقَلُّ عَدَدٗا٢٤﴾
«تا آنگاه که چون آنچه را که به آنان وعده داده شده است» از عذاب دنیا ـ مانند شکست بدر، یا عذاب دوزخ در آخرت «ببینند پس خواهند دانست» در هنگام مشاهده آن عذاب که «چه کسی به اعتبار یاری دهنده» ای که به وسیله او یاری داده میشود «ناتوانتر است و چه کسی از روی شمار کمتر است» آنانند یا مؤمنان؟ یعنی: این مشرکانند که هیچ یاوری ندارند و شمارشان نیز از لشکریان بیشمار خدای عزوجل کمتر است.
﴿قُلۡ إِنۡ أَدۡرِیٓ أَقَرِیبٞ مَّا تُوعَدُونَ أَمۡ یَجۡعَلُ لَهُۥ رَبِّیٓ أَمَدًا٢٥﴾
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به کفار. این چهارمین دستور برای آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در سیاق این آیات است: «نمیدانم آیا آنچه وعده داده میشوید نزدیک است» یعنی: من نمیدانم که آیا عذاب خداوند متعال که شما را از آن هشدار داده است، نزدیک است «یا پروردگار من برای آن میعادی» دور «قرار میدهد» بنابراین، جز خدای سبحان هیچکس نمیداند که عذاب شما در دم واقع میشود یا در آینده. ابن کثیر در معنی آن میگوید: «به مردم بگو: من از وقت فرارسیدن قیامت آگاهی ندارم و نمیدانم که میعاد آن نزدیک است یا دور». امد: زمانی است دور.
مقاتل در بیان سبب نزول میگوید: چون مشرکان آیه ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا رَأَوۡاْ مَا یُوعَدُونَ﴾ [الجن: 24] را شنیدند، نضربنحارث به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: پس این روزی که وعده آن را به ما میدهی، کی خواهد بود؟ همان بود که خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود.
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ فَلَا یُظۡهِرُ عَلَىٰ غَیۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦﴾
«دانای غیب است پس هیچ کس» از خلقش «را بر علم غیبش آگاه نمیسازد» علم غیب: هر چیزی است که از بندگان پنهان ساخته شده است.
﴿إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ یَسۡلُکُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا٢٧﴾
«مگر کسی که بپسندد او را از پیامبری» که در آن صورت، او را از برخی امور غیبی خویش آگاه میکند تا خبر دادن وی از غیب معجزهای برای وی باشد. پسخداوند متعال برای کسانی از پیامبران که پسندیده است این امر را مستثنی کرد لذا آنچه از غیب خویش را که میخواست از طریق وحی به ایشان نازل کرد و آن را معجزه و دلیل راستینی بر صدق نبوت ایشان قرار داد. پس قطعا منجمان و امثال شان از کسانی که ریگ میاندازند، کف میبینند، پرنده میپرانند و... از کسانی نیستند که مورد پسند پروردگار باشند لذا آنان با غیبگوییهایشان به خداوند عزوجل کافرند و با حدس و تخمین و دروغبافیهایشان بر او افترا میبندند، هرچند ممکن است خبر دادن منجمان و امثالشان از بعضی وقایع آینده، گاهی با واقعیت مصادف شود، که این با توسلشان به بعضی از نشانهها و قرائن و حسابهاست اما این امر نمیتواند قاعده عام و کلی و خطاناپذیری تلقی شود زیرا علم غیب مخصوص به خداوند متعال، همانا علمی است که در همه احوال و همه اوقات فراگیر و راست است چنانکه خداوند متعال گاهی با الهام بعضی از کرامات را به دست برخی از دوستان مخلصش آشکار میگرداند و آنها با بهرهگیری از الهام از بعضی وقایع مربوط به زمان آینده خبر میدهند «پس همانا الله پیشاپیش وی و از پشت سر وی نگهبانانی را روان میکند» یعنی: خدای سبحان از پیش رو و از پشت سر پیامبرش نگهبانانی از فرشتگان را برمیگمارد که او را از تعرض شیاطین بر غیبیاتی که برای وی آشکار ساخته است، نگهدارند و او را از اینکه شیاطین از او استراق سمع کرده و سپس شنودههای دزدیشده را بهسوی کاهنان القا نمایند، در حصار خویش بگیرند.
﴿لِّیَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ کُلَّ شَیۡءٍ عَدَدَۢا٢٨﴾
«تا بداند که محققا پیامهای پروردگار خود را رسانیدهاند» یعنی: تا خداوند عزوجل این حقیقت را که پیامبرانش پیامهای وی را ابلاغ کردهاند، به مشاهده بداند چنانکه در غیب و نهان دانستهاست. ابنکثیر میگوید: مراد از آنچه که خداوند عزوجل برای دانستن خود در قرآن به صیغه تعلیل (لیعلم: تا بداند) ذکر نموده، فقط علم ظهور است نه علم ابتدائی زیرا حق تعالی از ازل به اشیاء عالم بوده و میباشد پس او میخواهد تا علم خویش را به بندگانش آشکار گرداند به همین جهت با این فرموده خود بر این معنی تأکید میگذارد: «و خدا به آنچه نزد آنان است، از هر جهت احاطه دارد» یعنی: به آنچه که در هنگام نگهبانی نزد فرشتگان است، یا به آنچهکه نزد پیامبران مبلغ پیامهایش قرار دارد و نیز به همه احوالشان احاطه مطلق دارد «و هرچیز را از روی شمار احصا و شمارش کرده است» یعنی: حق تعالی هر چیز را به عدد و شمار آن ضبط و ثبت کرده است، بدون مشارکت احدی از فرشتگانش، یا دیگر ابزارهای علم و فراگیری. یا معنای: ﴿لِّیَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ﴾ [الجن: 28] این است: تا محمد صلی الله علیه و آله و سلم که بهسویش وحی میشود، بداند که جبرئیل و فرشتگان همراه وی وحی الهی را بیهیچ تحریف و تبدیلی به وی رساندهاند. پس مرجع (أبلغوا) به معنی اول پیامبران و بهمعنی دوم فرشتگانند. یا معنی این است: تا مکلف بداندکه پیامبران علیهم السلام پیامهای پروردگارشان را ابلاغ کردهاند.
در پایان این سوره باید گفت: خبر دادن حق تعالی از داستان «جن» دارای فواید بسیاری است که از مهمترین آن روشن شدن این امور است:
ـ جنیان نیز همچون انسیان به تکالیف شرعی مکلف میباشند.
ـ مؤمنان جن کافران خود را بهسوی ایمان دعوت میکنند.
ـ رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم بهسوی هردو عالم انس و جن فرستاده شدهاند.
ـ جنیان سخنان ما را میشنوند و زبان ما را میفهمند.
مکی است و دارای (56) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره به سبب افتتاح با صفت «تدثر: جامه بر خود پیچیدن» که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن موصوف شدهاند، «مدثر» نامیده شد. اصل مدثر متدثر است؛ و او کسی است که خود را به جامه خویش در میپیچد تا بخوابد، یا خود را گرم کند.
مفسران در بیان سبب نزول این سوره روایت کردهاند که: چون ارسال وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آغاز شد، جبرئیل علیه السلام نزد ایشان آمد و ایشان او را همچون نور درخشانی بر تختی در میان آسمان و زمین نشسته دیدند. پس، از مشاهده آن منظره عظیم تکان خورده و بیهوش بر زمین افتادند و چون به هوش آمدند، به منزل خود نزد خدیجه بازگشته و آبی خواستند و بر خود ریختند سپس فرمودند: مرا در جامه بپیچانید! مرا در جامه بپیچانید! پس قطیفهای بر ایشان پوشانیدند. آنگاه اینسوره نازل شد. بخاری از جابر رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: «اولین چیزی که از قرآن نازل گردید،﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١﴾ [المدثر: 1] بود». اما جمهور مفسران قایل به آنند که اولین آیات نازل شده: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١﴾ [العلق: 1] بود. وجه جمع میان دو رأی یاد شده این است که: اولین آیات نازل شده بعد از دوران فترت وحی (یعنی انقطاع موقت آن در آغاز بعثت)، این سوره بود.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١﴾
«ای مرد جامه بر خود پیچیده» که ردا بر سر کشیده و خود را در زیر آن پنهان کردهای. مفسران اجماعا برآنند که مراد از مدثر رسول خدایند. دثار: رواندازی است که بر بالای لباس داخلیای که به تن چسبیدهاست، پوشیده میشود و لباس داخلی «شعار» نامیده میشود.
﴿قُمۡ فَأَنذِرۡ٢﴾
آری! ای مرد جامه بر خود پیچیده «برخیز و بیم ده» یعنی: بپاخیز و اهل مکه را بیم و هشدار ده و آنان را از عذاب برحذر دار؛ چنانچه ایمان نیاورند.
﴿وَرَبَّکَ فَکَبِّرۡ٣﴾
«و پروردگارت را تکبیر گوی» یعنی: سرور، فرمانروا و ساماندهنده امور خود را به تکبیر گفتن اختصاص ده و اورا به بزرگی و عظمت وصف کن و نباید غیر او در چشمت بزرگ جلوه کند. این میرساند که بدون بزرگداشت خداوند عزوجل ، مأموریت بیمدهی (انذار) نیز به سر نمیرسد.
﴿وَثِیَابَکَ فَطَهِّرۡ٤﴾
«و جامههای خود را پاک دار» پس باید ظاهرت نیز پاک و آراسته باشد زیرا اگر مردم دعوتگر را با ظاهری ناموزون بینند، این را به حساب دعوتش میگذارند وچه بسا که بدین سبب از پذیرش دعوتش سرباز زنند. پس مراد، پاک کردن لباس از پلیدیهاست. اما قتاده در معنی آن میگوید: «نفست را از گناه پاکیزه بدار». لذا با این تأویل، مراد از آن طهارت نفس است زیرا اعراب شخصی را که به عهد خداوند متعال وفا نمیکرد، پلید جامه مینامیدند و کسی را که به عهد وی وفا کرده و به لباس صلاح آراسته میبود، پاکجامه مینامیدند. و هردو معنی صحیح است زیرا طهارت حسی عادتا متلازم با طهارت معنوی یعنی دوری از گناهان میباشد چنانکه عکس قضیه نیز صحیح است چرا که وجود پلیدیها گاهی با بسیاری گناهان همراه میباشد.
﴿وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ٥﴾
«و از پلیدی دوری کن» یعنی: بتان و مظاهر شرک را فروگذار و آنها را پرستش نکن زیرا پرستش آنها سبب عذاب است. رجز: به ضم راء و کسر آن، عذابی است که به عنوان اثر معصیت به دنبال میآید. شایان ذکر است که نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از این امور، به معنی آلوده بودن ایشان به چیزی از اینها نیست بلکه نهی به این دلیل از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آغاز میشود که ایشان قدوه و الگو هستند و نیز مراد آیات، توصیه ایشان به مداومت و مواظبت بر رعایت این امور است پس این خطابها مانند این فرموده حق تعالی است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَۚ﴾ [الأحزاب: 1]. «ای پیامبر! از خدا بترس و از کافران و منافقان اطاعت نکن»، که مراد از این خطاب و امثال آن در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، سفارش ایشان به مداومت و استمرار در پرهیز نمودن از چنین اموری است.
﴿وَلَا تَمۡنُن تَسۡتَکۡثِرُ٦﴾
«و منت مگذار فزونی طلبکنان» در توضیح معنی این آیه چهار قول آمده است که ابن کثیر آنها را به این نحو نقل کرده است:
1- در برابر دشواریها و سنگینیهای نبوت که آن را تحمل میکنی، بر پروردگارت منت نگذار.
2- چون به کسی چیزی بخشیدی، آن را برای رضای خدا عزوجل ببخش و بر بخششی که میکنی، منت نگذار و بهجهت آن نبخش که بیشتر از آن بگیری بلکه بخششهای تو باید فقط به خاطر خدای عزوجل باشد، نه به خاطر طلب دنیا؛ و این از اخلاق اهل جود و کرم است.
3- در برابر امر نبوت و تبلیغی که میکنی، از مردم پاداشی افزون نخواه و عوضی از دنیا برنگیر.
4- از اینکه اعمال خیر را بسیار انجام دهی، سست و ضعیف نشو. ابنکثیر معنی دوم را ترجیح داده است.
﴿وَلِرَبِّکَ فَٱصۡبِرۡ٧﴾
«و برای پروردگارت شکیبایی کن» یعنی: متحمل کار عظیمی گردیدهای که به زودی عرب و عجم بر سر آن با تو خواهند جنگید پس در دعوتت شکیبایی کن و باید شکیباییات بر آزارهایی که میبینی، برای رضای خدای عزوجل باشد. خلاصه اینکه: خداوند عزوجل بعد از کمال عقل و کمال اخلاق آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، دو پایه محکم دیگر برای موفقیت دعوت ایشان بنیان گذاشت، آن دو پایه عبارت از: جود و صبر است.
﴿فَإِذَا نُقِرَ فِی ٱلنَّاقُورِ٨﴾
«پس چون در ناقور دمیده شود» مراد از ناقور در اینجا، دمیدن دوم در صور است، گویی حق تعالی فرمود: بر آزارشان شکیبا باش زیرا پیش روی آنان روزی است بسیار هولناک که سرانجام کار، در آن افگنده میشوند. در حدیث شریف آمده است: «کیف أنعم وصاحب القرن قد التقم القرن وحنی جبهته ینتظر متی یؤمر فینفخ؟ فقال أصحاب رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم : فما تأمرنا یا رسول الله؟ قال: قولوا حسبنا الله ونعم الوکیل، علی الله توکلنا». «چگونه شادمان باشم درحالی که صاحب بوق، بوقش را در دهانش گرفته و پیشانی خویش را نیز فرود آورده و منتظر است که چه وقت به وی دستور دمیدن داده میشود تا بدمد؟ اصحاب گفتند: پس به چه چیز ما را دستور میدهید یا رسولالله؟ رسول مبارک فرمودند: بگویید؛ «حسبنا الله ونعم الوکیل، علی الله توکلنا». خدا ما را بس است و او نیکو کارسازی است، بر خدای عزوجل توکل کردیم».
﴿فَذَٰلِکَ یَوۡمَئِذٖ یَوۡمٌ عَسِیرٌ٩ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ غَیۡرُ یَسِیرٖ١٠﴾
«پس چنین روزی، روز دشواری است؛ بر کافران آسان نیست» برخلاف مؤمنان که دائما از آسانیای بهآسانی بیشتر از آن راهنمایی میشوند تا سرانجام وارد بهشت گردند چنانکه ابن عباس رضی الله عنه از عبارت: (بر کافران آسان نیست) این معنی را فهمیده است که آن روز بر مؤمنان آسان است. این مستمسکی است برای کسانی که «دلیل خطاب» را حجت میدانند.
﴿ذَرۡنِی وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِیدٗا١١﴾
«مرا با کسی که او را تنها آفریدم واگذار» نسفی برای این آیه سه معنی ذکر کرده است:
1- مرا واگذار با کسی که او را درحالی آفریدم که در شکم مادرش تنها بوده است، نه مالی داشته است و نه فرزندی.
2- مرا تنها با او وا گذار زیرا من در انتقام گرفتن از او، تو را بسندهام.
3- مرا واگذار با کسی که خودم به تنهایی او را آفریدهام و در آفرینش وی کسی با من مشارکت نداشته است.
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: ولیدبنمغیره نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و ایشان بر وی قرآن خواندند پس گویی بر وی از استماع قرآن رقت و انعطافی پدید آمد. چون این خبر به ابوجهل رسید، نزد ولید آمد و به وی گفت: عموجان، قومت میخواهند تا مالی را گرد آورده و تقدیمت نمایند زیرا خبر شدهاند که تو نزد محمد رفتهای تا از آنچه نزد وی است، برخوردار گردی. ولید گفت: چنین نیست زیرا تو میدانی که من از ثروتمندترین افراد قریش هستم. ابوجهل گفت: پس درباره محمد سخنی بگو تا این خبر به قومت برسد که تو منکر وی هستی و از او نفرت داری. ولید گفت: درباره وی چه بگویم؟ سوگند به خدا که در میان شما نه مردی داناتر به شعر مانند من وجود دارد و نه داناتر به رجز و قصیده آن، بهخدا سوگند که سخن او به چیزی از اینها شباهتی ندارد و به خدا سوگند که سخن او را حلاوتی است و بر سخنش رنگ و رونق و صفایی است، فراز آن لذتبخش و مثمر مانند درخت میوهدار و فرود آن سیرابکننده و پربرکت مانند چشمه آب حیات است بیگمان سخن وی برتر است و هیچ سخنی بر آن فراز نتوان شد و بیگمان سخنش هر سخنی را که فروتر از آن است، ورشکسته و ویران میسازد. ابوجهل گفت: اما قومت از تو راضی نمیشوند تا درباره وی سخنی نگویی. ولید گفت: پس به من اجازه بده تا درباره او بیندیشم آنگاه گفت: «هذا سحر یؤثر: این سخن جادویی نقل شده است» که محمد آن را از غیر خود نقل میکند! پس این آیه نازل شد.
﴿وَجَعَلۡتُ لَهُۥ مَالٗا مَّمۡدُودٗا١٢﴾
«و مالی فراوان به او بخشیدم» زیرا ولیدبن مغیره ثروتمند مشهوری بود.
﴿وَبَنِینَ شُهُودٗا١٣﴾
«و فرزندانی حاضرشده» یعنی: فرزندانی به او بخشیدم که همراهش در مکه حاضرند، نه مسافرت میکنند و نه نیازی به پراکنده شدن در سرزمینها برای جست وجوی رزق و روزی دارند، از آن جهت که مال پدرشان فراوان بود پس غلامان و خادمانشان عهدهدار این مسافرتها بودند و ولید همیشه از نعمت و لذت وجود و حضور پسرانش برخوردار بود. نقل است که: او جمعا سیزده فرزند داشت که همه پسر بودند و سه تن از آنان به نامهای خالد، عمار و هاشم ایمان آوردند.
﴿وَمَهَّدتُّ لَهُۥ تَمۡهِیدٗا١٤﴾
«و برایش وسعت دادم وسعتدادنی» یعنی: به او در زندگی مادی، طول عمر، ریاست در قریش و نفوذ و اعتبار، عیشی خوش و امکان و میدانی بسیار عطا کردم؛ تا بدانجا که او را ریحانه و دردانه (وحید) قریش لقب داده بودند. یعنی: او در استحقاق ریاست و رهبری و پیشوایی آنان، یکویکدانه است.
﴿ثُمَّ یَطۡمَعُ أَنۡ أَزِیدَ١٥﴾
«باز هم طمع دارد که بیفزایم» بر مال و جاه و امکانات او در حالی که شکر این نعمتها را که همانا پذیرش اسلام و انجام دادن تکالیف آن است، بهجا نیاورده است.
﴿کَلَّآۖ إِنَّهُۥ کَانَ لِأٓیَٰتِنَا عَنِیدٗا١٦﴾
«حاشا و کلا» یعنی: هرگز این نعمتها را بر او نمیافزایم «زیرا او به آیات ما ستیزنده است» یعنی: او دشمن آیات ما است و به این آیات که بر پیامبر خویش صلی الله علیه و آله و سلم فرود آوردهایم، کافر میباشد.
﴿سَأُرۡهِقُهُۥ صَعُودًا١٧﴾
«زودا که مشقتی سنگین بر او تکلیف دهم» یعنی: بهزودی او را درگیر عذاب سخت و سنگینی میکنم که هیچ راحتی در آن نباشد. ارهاق: آن است که بر انسان چیز سنگینی تحمیل شود که برداشت آن در توان وی نباشد. بهقولی: «صعود» کوهی در دوزخ است چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «صعود کوهی از آتش در دوزخ است که او به بالا رفتن بر آن مکلف ساخته میشود پسچون دست خود را بر آن میگذارد، دستش ذوب میشود و چون دست خود را برمیدارد، دستش به حال خود برمیگردد و چون پایش را بر آن میگذارد، پایش ذوب میشود اما وقتی آن را برمیدارد، به حال خود بازمیگردد».
﴿إِنَّهُۥ فَکَّرَ وَقَدَّرَ١٨﴾
«هر آینه او تأمل کرد و بررسی نمود» یعنی: ولید بن مغیره درباره قرآن و محمد صلی الله علیه و آله و سلم اندیشید و نزد خود بررسی و سنجش کرد تا سرانجام سخنش درباره آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را آماده کرد که چه بگوید. پس خدای سبحان او را نکوهید و مذمت کرد و فرمود:
﴿فَقُتِلَ کَیۡفَ قَدَّرَ١٩﴾
«پس کشته باد» یعنی: لعنت و عذاب بر وی باد «چگونه سگالید» یعنی: چگونه و به کدامین حال سخنش را بررسی و سنجش کرد و چگونه بهسوی باطلیکه قریش از وی میخواستند، راه برد.
﴿ثُمَّ قُتِلَ کَیۡفَ قَدَّرَ٢٠﴾
«باز مرگ بر او باد، چگونه سگالید» تکرار برای مبالغه است. «ثم» بر این امر دلالت میکند که نفرین بر وی در بار دوم بیشتر و مؤکدتر است. این تعابیر همه برای بزرگ نمودن جرم وی و سزاوار بودنش برای عذاب مضاعف است.
﴿ثُمَّ نَظَرَ٢١﴾
«باز درنگریست» که به کدامین چیز قرآن را دفع کند و چگونه در حقانیت آن طعن بزند، یا در چهرههای قومش درنگریست.
﴿ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ٢٢﴾
«و آنگاه رو ترش کرد» چرا که چیزی نیافت تا قرآن را با آن طعن بزند «و چهره درهم کشید» یعنی: چهرهاش درهم کشیده و دگرگون شد. «بسر» : سختتر از ترشرویی است.
﴿ثُمَّ أَدۡبَرَ وَٱسۡتَکۡبَرَ٢٣﴾
«باز پشت گردانید» از حق و ایمان «و تکبر کرد» از گردن نهادن به حقانیت قرآن.
﴿فَقَالَ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ یُؤۡثَرُ٢٤﴾
«پس گفت: این جز جادویی فراگرفته نیست» یعنی: این قرآن جز جادویی نیست که محمد آن را از دیگران نقل کرده است. البته عکسالعمل وی بدین شیوه، خود دلیل آن است که او در ابراز نظر پیرامون قرآن درگیر تناقض درونی بود چرا که در دل خویش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق میکرد و به حقانیت ایشان قناعت اندرونی داشت ولی از روی عناد، صداقت ایشان را انکار میکرد تا زعامت و ریاست وی در میان قریش محفوظ بماند، از این جهت گفت:
﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا قَوۡلُ ٱلۡبَشَرِ٢٥﴾
«این جز گفتار آدمی نیست» یعنی: قرآن سخن بشر است نه کلام خداوند عزوجل . بیان این امر گذشت که ولیدبن مغیره این سخن را فقط برای ارضای قومش گفت، بعد از آن که به این حقیقت که قرآن شیرینی و شکوه و رونق مخصوص و بیمانندی دارد، اعتراف کرد.
﴿سَأُصۡلِیهِ سَقَرَ٢٦﴾
«زودا که به سقرش درآوریم» سقر: از نامهای دوزخ است.
﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا سَقَرُ٢٧ لَا تُبۡقِی وَلَا تَذَرُ٢٨ لَوَّاحَةٞ لِّلۡبَشَرِ٢٩﴾
«و تو چه دانی که سقر چیست» این آیه برای بزرگ نمودن شأن دوزخ است «نه باقی میگذارد، نه رها میکند» دوزخ نه کسی را که در آن افگنده شود، باقی میگذارد زیرا گوشت و پوست و عروقش را میسوزاند و نه او را رها میکند تا هلاکش کند بلکه آن گوشت و پوست دوباره به تن وی برمیگردد تا مجددا عذاب را از نو بچشد «آشکارشونده است برای بشر» یعنی: دوزخ از مسافتهای دورودرازی در معرض دیدگان آنهاست به طوریکه از بس بزرگ و هولناک است، آن را آشکارا میبینند. شایان ذکر است که این معنی، برگزیده بیشتر مفسران است. به قولی دیگر: ﴿لَوَّاحَةٞ لِّلۡبَشَرِ٢٩﴾ [المدثر: 29] بدین معنی است که دوزخ تغییر دهنده رنگ پوستها به سیاهی است چرا که پوستهای دوزخیان را میسوزاند و سیاه میگرداند.
﴿عَلَیۡهَا تِسۡعَةَ عَشَرَ٣٠﴾
«بر آن نوزده نگهبان است» یعنی: بر دوزخ نوزده کس از فرشتگان گماردهاند که نگهبانان آن میباشند. ثعلبی میگوید: «این امر محل انکار نیست زیرا وقتی یک فرشته ارواح تمام خلایق را قبض کند پس هیچ استبعادی ندارد که نوزده فرشته بر عذاب بعضی از خلایق موکل باشند». بهقولی: مراد نوزده صنف از اصناف فرشتگان است. قرطبی میگوید: «انشاءالله صحیح این است که این نوزده کس رؤسا و سرگروههای فرشتگان برگمارده بر امر عذاباند اما شمار تمام آنها را هیچ عبارت و لفظ بشریای به تصویر کشیده نمیتواند چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا یَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَۚ﴾ [المدثر: 31] «لشکریان پروردگارت را جز خود او کسی دیگر نمیداند» در حدیث شریف به روایت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «یؤتی بجهنم یومئذ لها سبعون ألف زماما مع کل زمام سبعون ألف ملک یجرونها». «در آن روز جهنم آورده میشود در حالی که برای آن هفتاد هزار مهار است، بههمراه هر مهاری هفتاد هزار فرشتهاند که آن را میکشند».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند: گروهی از یهود از مردی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره نگهبانان جهنم سؤال کردند پس او نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و این سؤال را با ایشان در میان گذاشت. هم در آن ساعت این آیه نازل شد.
﴿وَمَا جَعَلۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ إِلَّا مَلَٰٓئِکَةٗۖ وَمَا جَعَلۡنَا عِدَّتَهُمۡ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ لِیَسۡتَیۡقِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ وَیَزۡدَادَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِیمَٰنٗا وَلَا یَرۡتَابَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَلِیَقُولَ ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡکَٰفِرُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۚ کَذَٰلِکَ یُضِلُّ ٱللَّهُ مَن یَشَآءُ وَیَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَمَا یَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَۚ وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکۡرَىٰ لِلۡبَشَرِ٣١﴾
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: چون آیه ﴿عَلَیۡهَا تِسۡعَةَ عَشَرَ٣٠﴾ [المدثر: 30] نازل شد، ابوجهل گفت: آیا محمد بیش از نوزد ده تن یاور ندارد؟ پس آیا هرصد مرد از شما عاجز از آنند که یکی از آنها را بگیرند سپس از دوزخ خارج شوند؟ پس این آیه نازل گردید. در روایت دیگری آمده است: مردی از قریش بهنام ابوالأشد بن کلده جمحی که بسیار نیرومند و پهلوان بود[1] گفت: ای گروه قریش! نوزده تن فرشته شما را به هراس نیفگنند زیرا من از جای شما با شانه راستم ده تن از آنان و با شانه چپم نه تن از آنان را دفع میکنم. پس نازل گردید:
«و ما نگهبانان دوزخ را جز از فرشتگان نگماشتهایم» پس چهکسی تاب و توان رویارویی با فرشتگان را دارد و چهکسی میتواند ایشان را مغلوب خویش گرداند در حالی که ایشان برپادارندهترین خلق خدای عزوجل برای حق او، خشمگینترین آنها برای او و نیرومندترین و قویترین خلق در قوت و هجوم هستند؟ «و ما شمار ایشان را جز فتنهای برای کافران نگردانیدهایم» یعنی: شمار نوزده را آزمایش وامتحانی برای کافران گردانیدهایم و آنها گفتند آنچه را که گفتند تا عذابشان دوچندان شود و خشم خداوند عزوجل بر آنان افزون گردد و «تا اهل کتاب یقین کنند» یعنی: تا یهود و نصاری به حقانیت قرآن یقین حاصل کنند بدان جهت که بیان قرآن در مورد شمار نگهبانان دوزخ، با کتب منزله آنان موافقت کامل دارد «و» تا «اهل ایمان در ایمان خود بیفزایند» آنگاه که موافقت اهل کتاب با خود را میبینند «و تا اهل کتاب و مسلمانان شک نکنند» در حقانیت قرآن زیرا میبینند که هر چه در قرآن هست، حق است. یا شک نکنند در این امر که شمار نگهبانان دوزخ نوزده تن است «و تا کسانی که در دلهایشان بیماری» نفاق «است بگویند» مراد از بیماری، وجود شک و شبهه و نفاق در دلهای آنهاست «و» تابگویند «کافران» از مردم مکه و غیرآنان که: «خدا از این مثل آوردن چه چیزی را اراده کردهاست؟» یعنی: خداوند از بیان این شمار تعجبانگیز که در دوری و غرابت خود همچون مثل است، چه چیزی را اراده داشته است؟ چرا آن فرشتگان را نوزده تن گردانید نه مثلا بیست تن؟ حق تعالی در رد شبهاتشان فرمود:
«بدین سان خداوند هرکه را خواهد گمراه میکند و هرکه را خواهد هدایت میکند» یعنی: به مانند آنچه که از گمراهسازی منکران این شمار و هدایت نمودن باورمندان آن ذکر شد؛ خدای عزوجل کافران را گمراه و مؤمنان را هدایت میکند. البته معنی گمراهسازی و هدایت نمودن حق تعالی این نیست که او این دوگروه را بر گمراهی و هدایت مجبور میسازد زیرا این امر منافی با عدل حق تعالی است. همچنین حکمت در مشروعیت احکام که ایجاب آورنده تکلیف است، اجبار را اقتضا نمیکند بنابراین، اراده و اختیار مکلف در انجام تکلیف و در استحقاق عقاب و ثواب، نقش اساسی دارد و از سوی خداوند عزوجل اجباری در کارنیست. پس این امر که همه چیز بر اساس اراده او واقع میشود لزوما به معنی رضای او نیست لذا اگر بنده امر پروردگارش را مخالفت کرد، از آنچه مورد رضای اوست بیرون گردیده، نه از دایره مشیت وی.
فرموده خدای عزوجل : ﴿وَیَزۡدَادَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِیمَٰنٗا﴾ [المدثر: 31] دلیل بر آن است که ایمان کم و زیاد میشود، یعنی زیاد میشود با طاعت و کم میشود با معصیت و این رأی اکثر علماء است و کسانی از علما ـ مانند امام ابوحنیفه رحمه الله ـ که میگویند: حقیقت ایمان قبول زیادت و نقصان را نمیکند، آیه کریمه را بر ثمرات و آثار و لوازم ایمان حمل میکنند «و شماره لشکریان پروردگارت را جز خود او نمیداند» از بس که بسیارند پس افزودن بر تعداد نوردهتن بر وی دشوار نیست ولی او در تعیین این تعداد حکمت ویژهای دارد که شما آن را نمیدانید پس هرچند نگهبانان دوزخ نوزده تنند اما ایشان همکاران و لشکریان عظیمی در اختیار دارند که شمارشان را جز خدای سبحان کس دیگری نمیداند. در حدیث شریف آمده است: «أطت السماء وحق لها أن تئط، ما فیها موضع أربع أصابع إلا وملک واضع جبهته لله ساجدا». «آسمان به ناله درآمد و سزاوار آن است که ناله کند زیرا جای چهار انگشت در آن نیست مگر اینکه فرشتهای پیشانی خود را برای خدای عزوجل در آن به سجده نهاده است». «و این جز پندی برای بشر نیست» یعنی: دوزخ و آنچه که از شمار نگهبانان آن ذکر شد، جز پند و موعظهای برای بشر نیست تا کمال قدرت حق تعالی را بدانند لذا او هرگز به همکار و مددکار محتاج نیست.
﴿کَلَّا وَٱلۡقَمَرِ٣٢﴾
آنگاه خداوند متعال بر وجود دوزخ (سقر) سوگند خورده و میفرماید: «چنین نیست» که منکران میگویند «سوگند به ماه» که دارای آن همه منافع عظیم است؛
﴿وَٱلَّیۡلِ إِذۡ أَدۡبَرَ٣٣﴾
«و سوگند به شب، چون پشت برگرداند» و برود و روز به دنبال آن آید؛
﴿وَٱلصُّبۡحِ إِذَآ أَسۡفَرَ٣٤﴾
«و سوگند به صبح چون روشن شود» و از افق پدیدار گردد؛
﴿إِنَّهَا لَإِحۡدَى ٱلۡکُبَرِ٣٥﴾
«هر آینه آن یکی از سترگهاست» یعنی: سقر یکی از بلاهای بسیار بزرگ و سخت است. حسن بصری میگوید: «به خدا سوگند که حق تعالی خلایق را به بلایی بزرگتر از دوزخ بیم نداده است». به قولی «آنها» یعنی: تکذیب آنان محمد صلی الله علیه و آله و سلم را یکی از بلاهای بسیار بزرگ است. یا معنی این است: فرستادن بیم دهنده به سوی بشر، یکی از بزرگترین رویدادها در هستی است.
﴿نَذِیرٗا لِّلۡبَشَرِ٣٦﴾
«بیم دهنده است بشر را» مراد از بیم دهنده، دوزخ است. به قولی: قرآن بیمدهنده بشر و هشدار دهنده آن است؛ از آنرو که متضمن وعده و وعید میباشد.
﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَتَقَدَّمَ أَوۡ یَتَأَخَّرَ٣٧﴾
آری! قرآن بیمدهنده و هشدار دهنده است؛ «هر که از شما را که بخواهد پیشی جوید» بهسوی حق و خیر یا به سوی بهشت «یا باز ایستد» به سبب کفر از راه حق و خیر و از جاده بهشت.
﴿کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ٣٨﴾
«هر کس در گرو کردار خویش است» یعنی: هرکس از عمل و کردار خویش مورد مؤاخذه و باز پرسی قرار گرفته و نزد خدای عزوجل در گرو کار و کردار خویش است، که یا خویشتن را نجات میدهد و یا در هلاکت میافگند.
﴿إِلَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡیَمِینِ٣٩﴾
«مگر اصحاب یمین» یعنی: مگر مؤمنان که ایشان در گروه گناهان خود نیستند بلکه به وسیله اعمال نیکی که انجام دادهاند، از گرو و بازداشت رها میشوند و نجات مییابند.
﴿فِی جَنَّٰتٖ یَتَسَآءَلُونَ٤٠﴾
«در بوستانهایی هستند» یعنی: مؤمنان در بوستانهایی هستند «همپرسی میکنند» یعنی: از همدیگر حال و احوال پرسی میکنند، یا میپرسند:
﴿عَنِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٤١﴾
«از مجرمان» یعنی: مؤمنان از یکدیگر راجع به احوال گنهکاران میپرسند، یا از خود گنهکاران میپرسند در حالیکه خطاب به آنان میگویند:
﴿مَا سَلَکَکُمۡ فِی سَقَرَ٤٢ قَالُواْ لَمۡ نَکُ مِنَ ٱلۡمُصَلِّینَ٤٣ وَلَمۡ نَکُ نُطۡعِمُ ٱلۡمِسۡکِینَ٤٤ وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ ٱلۡخَآئِضِینَ٤٥﴾
«چه چیز شما را در دوزخ در آورد؟ میگویند: از نمازگزاران نبودیم و بینوایان را هم اطعام نمیکردیم و با هرزه درایان هرزهدرایی میکردیم» یعنی: با اهل باطل در باطلشان در میآمیختیم و هرگاه گمراهی به گمراهی کشیده میشد، ما هم با اوگمراه میشدیم. ابنزید در معنی آن میگوید: «در کار محمد صلی الله علیه و آله و سلم با فروروندگانو هرزهدرایان فرومیرفتیم و میگفتیم: محمد دروغگوست، دیوانه است، جادوگر است، شاعر است...».
﴿وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ٤٦﴾
«و روز جزا را» یعنی: روز حساب و جزا را که روز قیامت است «دروغ میشمردیم» پس این چهار عامل بود که در زندگی دنیا گریبانگیر ما گردید و ما را به دوزخ کشانید.
﴿حَتَّىٰٓ أَتَىٰنَا ٱلۡیَقِینُ٤٧﴾
«تا آن که یقین به سراغمان آمد» مراد از یقین: مرگ است.
﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِینَ٤٨﴾
«پس» حالا «آنان را شفاعت شفاعتگران سود ندهد» یعنی: چنانکه شفاعت فرشتگان و پیامبران و نیکان به صالحان و شایستگان سود میدهد، به آنان سود نمیدهد زیرا این شفاعت برای مؤمنان است نه کافران.
این آیه دلیل ثبوت شفاعت برای مؤمنان میباشد.
﴿فَمَا لَهُمۡ عَنِ ٱلتَّذۡکِرَةِ مُعۡرِضِینَ٤٩﴾
«پس چه شده است آنان را که از اندرز رویگردانند» یعنی: کافران را چه شده است که از قرآن مشتمل بر پند بزرگ و موعظه عظیم رویگردانند؟
این آیه نشان دهنده آن است که در آیه: ﴿وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکۡرَىٰ لِلۡبَشَرِ﴾ [المدثر: 31] و آیه: ﴿إِنَّهَا لَإِحۡدَى ٱلۡکُبَرِ٣٥ نَذِیرٗا لِّلۡبَشَرِ٣٦﴾ [المدثر: 35-36] نیز مراد از «ذکری» و «نذیر» ترجیحا قرآن است.
﴿کَأَنَّهُمۡ حُمُرٞ مُّسۡتَنفِرَةٞ٥٠﴾
«گویی آنان خرانی رمکردهاند» یعنی: مانند خرانی هستند سخت رمان و گریزان؛
﴿فَرَّتۡ مِن قَسۡوَرَةِۢ٥١﴾
«که از تیراندازان» که آنها را به تیر بستهاند «گریخته باشند» به قولی: قسوره شیر است. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «چون خران وحشی شیر را ببینند، میگریزند همچنیناند این گروه مشرک که چون حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ببینند، از ایشان میگریزند». پس این تشبیه آنان را به سختی تقبیح و تحقیر نموده و اعلام میدارد که آنان قومی سخت ابلهاند.
﴿بَلۡ یُرِیدُ کُلُّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ أَن یُؤۡتَىٰ صُحُفٗا مُّنَشَّرَةٗ٥٢﴾
«بلکه هر کدام از آنان میخواهد که به او نامهای سرگشاده داده شود» و بر او کتاب و صحیفهای نازل شود چنانکه بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: کفار قریش به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: باید صبح که از خواب برمیخیزیم، بالای سر هر یک از ما نامه گشادهای ازجانب خدا عزوجل قرار داشته باشد بر این مضمون که تو رسول وی هستی.
﴿کَلَّاۖ بَل لَّا یَخَافُونَ ٱلۡأٓخِرَةَ٥٣﴾
«کلا و حاشا» نه! سنت خداوند عزوجل هرگز چنین نیست بلکه «حق این است که آنان از آخرت نمیترسند» زیرا اگر آنان از دوزخ میترسیدند، چنین معجزاتی را پیشنهاد نمیکردند.
﴿کَلَّآ إِنَّهُۥ تَذۡکِرَةٞ٥٤﴾
«کلا و حاشا» چنان نیست که آنان میپندارند بلکه «حق این است که قرآن پندی است» کامل و روشن.
﴿فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُۥ٥٥﴾
«پس هرکه خواهد، آن را بخواند» و از آن پند گیرد، این پند را از آن میگیرد و هرکه آن را نصب العین خویش گرداند، منافع این کار به خودش برمیگردد.
﴿وَمَا یَذۡکُرُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ هُوَ أَهۡلُ ٱلتَّقۡوَىٰ وَأَهۡلُ ٱلۡمَغۡفِرَةِ٥٦﴾
«و پند نگیرند جز آنکه خدا بخواهد» برایشان هدایت را؛ پس کار موکول به مشیت حق تعالی است «اوست اهل تقوی» یعنی: حق تعالی سزاوار آن است که متقیان از او بپرهیزند؛ با ترک معاصی و عمل به طاعاتش «و اوست اهل مغفرت» یعنی: اوست سزاوار آنکه برای مؤمنان با تقوی گناهانشان را بیامرزد و نیز سزاوار آن است که توبه توبهکاران را بپذیرد و گناهانشان را بیامرزد. شایان ذکراست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف ذیل که مالک بن انس رضی الله عنه آن را روایتکرده است، این آیه را چنین تفسیر نمودهاند: «یقول لکم ربکم جلت قدرته وعظمته ؛ أنا أهل أن أتقی فلا یجعل معی إله غیری، ومن اتقی أن یجعل معی الها غیری فأنا أغفر له». «پروردگار شما که قدرت و عظمت وی بس سترگ و باشکوه است، میفرماید: من سزاوار آن هستم که از من پروا شود و لذا خدایی غیر از من با من معبود قرار داده نشود. پس هرکس از این امر که با من خدایی غیر از من قرار دهد، پرهیز کرد من قطعا بر او میآمرزم».
[1]- او به پندار آنان چنان نیرومند بود که بر روی پوست گاو میایستاد و ده تن آن را میکشیدند تا از زیر پایش خارج سازند اما پوست پاره پاره میشد و از زیر پایش بیرون آورده نمیشد. سهیلی میگوید: «هم او بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به کشتیگرفتن با خود فراخواند و گفت: اگر در کشتی مغلوب تو گشتم، به تو ایمان میآورم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بارها او را در کشتی مغلوب ساختند ولی ایمان نیاورد. نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با «رکانه» نیز کشتی گرفتند.
مکی است و دارای (20) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بدان جهت «مزمل» نامیده شد که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آغازین مرحله نزول وحی الهی بهسوی ایشان که خود را در جامه میپیچیدند، سخن میگوید. مزمل: یعنی جامه بر خود پیچیده.
این سوره مبارکه صفحهای از تاریخ دعوت اسلامی و تابلویی از تابلوهای مرحله آماده سازی و آمادگی برای برداشت آن را ارائه میکند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ١﴾
«ای مرد جامه بر خود پیچیده» خطاب متوجه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که در آغاز امر وحی که جبرئیل علیه السلام پیام الهی را به ایشان آورد، از هیبت وحی و جبرئیل علیه السلام خود را در جامه میپیچیدند زیرا نخستین بار که ایشان صدای فرشته را شنیدند و بهسوی وی نگاه کردند، ایشان را لرزه گرفت و از هیبت وی نزد خانواده خود آمدند و گفتند: مرا به جامه درپیچید، مرا در زیر جامه بپوشانید. سپس به رسالت مخاطب ساخته شدند و با جبرئیل علیه السلام انس گرفتند. ولی ابن کثیر بر اساس روایت جابر رضی الله عنه در مقدمه تفسیر این سوره به نقل از حافظ ابوبکر بزار میگوید: «قریش در دارالندوه اجتماع کردند و گفتند: برای این مرد نامی بگذارید تا مردم از وی پراکنده شوند. پس در اینباره با یکدیگر به رای زنی پرداختند و گفتند: او راکاهن بخوانیم. اما خودشان کهانت را از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نفی کردند. باز گفتند: او را دیوانه بخوانیم. سپس خود آن را از ایشان نفی کردند. باز گفتند: او را ساحر بخوانیم. سپس خود آن را از ایشان نفی کردند... سپس با توافق بر سر این اسم از همدیگر متفرق شدند. پس چون خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، ایشان از این توطئه چنان در فشار قرار گرفتند که خود را در جامه پیچیدند.
﴿قُمِ ٱلَّیۡلَ إِلَّا قَلِیلٗا٢﴾
«قیام لیل کن جز اندکی» یعنی: جامه را به دورافگن و در شب برای ادای نماز بپاخیز و تمام شب را نماز بگزار، جز اندکی از آن را. شایان ذکر است که قیام شب فقط بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرض بود. جابربن عبدالله رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «مجاور حراء گردیدم (بنا بر عادت ایشان) و چون مدت مجاورتم را در آن به سر رساندم، از کوه فرود آمدم بناگاه ندایی را شنیدم که مرا میخواند پس بهجانب راست خویش نگریستم ولی چیزی را ندیدم و بهجانب چپ خویش نگریستم، باز هم چیزی را ندیدم و بهپشت سرم نگریستم، باز هم چیزی را ندیدم پس سرم را بهسوی آسمان بلند کردم بناگاه دیدم همان کسی که در حراء نزدم آمده بود، در میان آسمان و زمین برتختی نشسته است پس از هیبتش ترسیدم و بیدرنگ به خانه بازگشتم و گفتم: مرا در جامه درپیچید، مرا در جامه درپیچید». به دنبال آن خداوند عزوجل ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ١﴾ [المزمل: 1] را نازل کرد.
﴿نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِیلًا٣ أَوۡ زِدۡ عَلَیۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِیلًا٤﴾
آنگاه حق تعالی مقدار این قیام شب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بیان کرده و میفرماید: «نیمهاش را» بپاخیز «یا اندکی از نیمه کم نما» تا حد یک سوم آن «یا اندکی بر نیمشب بیفزای» تا حد دو سوم آن. گویی حق تعالی فرمود: دوسوم شب یا نصف یا ثلث آن را بپاخیز لذا در میان برخاستن یک ثلث شب یا نصف یا دو ثلث آن مخیری. شب: از غروب خورشید آغاز و با طلوع بامداد به پایان میرسد. امام احمد و مسلم از سعدبن هشام رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: «به عائشه رضی الله عنها گفتم: مرا از قیام شب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آگاه کن. فرمود: آیا سوره مزمل را نمیخوانی؟ گفتم: چرا میخوانم. فرمود: خداوند متعال در آغاز این سوره قیام شب را فرض گردانید و این حکم را دوازده ماه در آسمان نگه داشت پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابشان شبها را به مدت یک سال به قیام گذرانیدند تا بدانجا که پاهای ایشان از بسیاری ایستادن ورم کرد سپس در آخر این سوره تخفیف را نازل فرمود و قیام شب بعد از فرضیت ـ در حق امت ـ به نافله تبدیل گردید». یادآور میشویم که این فرضیت در مورد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حال خود باقی ماند.
«و قرآن را به ترتیل و شیوایی بخوان» یعنی: آن را با تأنیای همراه با تدبر، شمرده شمرده و حرف به حرف بخوان. ترتیل آن است که تمام حروف بهشیوایی بیان گردیده و حق اشباع به آن داده شود بیآنکه در نطق آن تکلف و زحمتی روی دهد. شایان ذکر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمازها را بدین صورت میخواندند. عائشه رضی الله عنها میگوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون سورهای از قرآن را میخواندند، آن را چنان به ترتیل و شمرده شمرده تلاوت میکردند که ازآنچه بود هم طولانیتر مینمود». در صحیح بخاری روایت شده است که از انس رضی الله عنه راجع به قرائت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند، گفت: قرائت ایشان مد بود، سپس خواند: (بسم الله الرحمن الرحیم) به طوری که در الله، رحمن و رحیم هرسه مد کشید. یادآور میشویم؛ احادیث بسیاری روایت شده است که بر استحباب ترتیل و خوش ساختن صوت در قرائت دلالت میکند و از آن جمله این حدیث شریف است: «زینوا القرآن بأصواتکم». «قرآن را با صداهای خویش مزین گردانید». همچنین در حدیث شریف آمده است: «لیس منا من لم یتغن بالقرآن». «کسی که قرآن را به آواز نخواند، از ما نیست». بغوی از ابن مسعود رضی الله عنه روایتکرده است که فرمود: «قرآن را پراکنده ـ مانند سنگریزه ـ نخوانید و آن را بهشتاب ـ مانند به شتاب خواندن شعر ـ نیز نخوانید بلکه در برابر شگفتیهای آن بایستید و دلها را به وسیله آن بهطرب درآورید پس تمام هم و غم شما رسیدن بهآخر سوره نباشد».
قابل ذکر است که در وجوب ترتیل قرآن خلافی نیست بلکه خلافی که هست در تلحین و تغنی به آن است که گروهی ـ از آن جمله امام مالک و امام احمد ـ به کراهت آن نظر دادهاند و گروهی دیگر ـ از آن جمله امام ابوحنیفه و امام شافعی ـ به جایز بودن آن نظر دارند و هردو گروه هم احادیثی را بر تأیید نظرشان آوردهاند. ولی حق این است که باید دراین باره روش میانهای را برگزید پس اگر چنان بود که لحن و خوش صدایی، الفاظ قرآن را تغییر میداد و به شیوههای ادای کلمات خلل وارد میکرد، یا تکلف و تصنعی پدید میآورد که به آهنگهای موسیقی شباهت داشت، چنین تلحین و خوش صداییای در خواندن قرآن حرام است و ممنوع اما چنانچه تلحین و خوش صدایی برای ایجاد رقت و تعمیق اندیشه در قرآن و بر سر حزنآوردن خواننده بود و به اندرز گرفتن و متأثر شدن وی از معانی قرآن میانجامید، در این صورت دلیلی بر منع آن وجود ندارد بلکه ادله مفید جایز بودن آن است.
مخصوص بودن خطاب در این آیه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد دستور دادنشان به قیام شب، ظاهرا این معنی را میرساند که تهجد مخصوصا برایشان فرض بوده است. که رأی اکثر علما نیز همین است. پس معنی نافله در آیه: ﴿وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَتَهَجَّدۡ بِهِۦ نَافِلَةٗ لَّکَ﴾ [الإسراء: 79] نیز، نفل بودن تهجد بر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نیست بلکه معنی آیه این است که تهجد در حق ایشان امری است افزون بر فرایض دیگری که امتشان نیز در آنها مشارکت دارند و قول راجح هم این است که فرضیت تهجد فقط در مورد امت منسوخ گردیده و این فرضیت برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حال خود باقی بوده است.
﴿إِنَّا سَنُلۡقِی عَلَیۡکَ قَوۡلٗا ثَقِیلًا٥﴾
«هر آینه ما سخنی سنگین را بر تو نازل خواهیم کرد» یعنی: ما به زودی قرآن را بر تو وحی خواهیم کرد و بدانکه قرآن کلامی است که فرایض و حدود و حلال وحرام آن سنگین است و آن را جز قلب مؤید به توفیق و نفس مزین به توحید، کسی دیگر تحمل نتواند کرد. گاهی مراد از «قول ثقیل» این است که وحی قرآن سنگین است چنانکه در احادیث شریف آمده است. عائشه رضی الله عنها میگوید: «من میدیدم که وحی در روز بسیار سردی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل میشد و در حالی از ایشان قطع میگردید که از پیشانی مبارک عرق سرازیر بود».
﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّیۡلِ هِیَ أَشَدُّ وَطۡٔٗا وَأَقۡوَمُ قِیلًا٦﴾
«بیگمان ناشئه شب» برای قیام شب چنانچه بعد از خواب باشد، «ناشئه» گفته میشود زیرا خوابیدن در اول شب و آنگاه برخاستن برای نماز و نیاز، کاری است که تجدید و انشاء میشود و در واقع نوعی نشأه است. آری! این گونه شب خیزی «سختتر است در فشار» و سنگینتر است بر نمازگزار نسبت به ادای نماز روز زیرا شب برای خواب است. یا معنی این است: شب خیزی موافقت دل و زبان را با همدیگر بیشتر در بر دارد و به فهم قرآن و حضور دل بیشتر کمک میکند «و از لحاظ تلفظ استوارتر است» یعنی: خواندن قرآن در شب استوارتر و تلفظ آن درستتر است از آن جهت که حضور قلب در آن فراهم، سروصداها در آن خاموش و دنیا در آن آرام و ساکت میباشد.
﴿إِنَّ لَکَ فِی ٱلنَّهَارِ سَبۡحٗا طَوِیلٗا٧﴾
«هرآینه تو را در روز شغلی است بسیار» یعنی: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! تو روز بسیار پرمشغلهای داری زیرا سخت به کار دعوت مشغول هستی و در کنار آن به حوایج و ضروریات شخصی خود نیز میپردازی پس در روز بسیار گشت و گذار و تحرک داری، از این جهت تهجد را به شب موکول کن چرا که مناجات با ما ایجاب فراغت را میکند و در اثنای روز تماما برای انجام عبادت و تلاوت فارغ نمیشوی.
﴿وَٱذۡکُرِ ٱسۡمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلۡ إِلَیۡهِ تَبۡتِیلٗا٨﴾
«و نام پروردگار خود را یاد کن» در شب و روز به بسیاری «و از همه چیز بگسل و به او پیوسته شو» یعنی: با گسستی محکم از همه چیز بگسل و بهسوی خداوند عزوجل متوجه شو؛ با مشغول شدن به عبادت وی و درخواست راحت و رحمت و فضل عظیمی که نزد وی است. البته مراد گسستن از مشاغل زندگی و دست برداشتن از کسب معاش از راههای شرافتمندانه نیست زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از انقطاع و گسستن از جامعه و مردم نهی کردهاند پس معنی آیه: گسستن بهسوی خدای عزوجل با اخلاص در عبادت است لذا پیمودن راه نصاری در فروگذاشتن ازدواج و گوشه نشینی در صومعهها و دیرها، انقطاعی است که در شریعت ما از آن نهی به عمل آمده است.
﴿رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَکِیلٗا٩﴾
«پروردگار مشرق و مغرب است، خدایی جز او نیست پس او را کارساز خود گیر» یعنی: چون شناختی که فقط او مختص پروردگاری است پس فقط او را کارساز خود گیر و در تمام امور خود فقط به او تکیه کن و بدانکه او ضامن وعده خویش به پیروزی توست. وکیل: کارساز و پردازنده امور است.
﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِیلٗا١٠﴾
«و بر آنچه میگویند» کفار از سخنان آزاردهنده و دشنامها و تمسخرها «صبر کن» و از این امور، ناشکیب و بیقرار نشو «و آنان را به ترک کردنی نیکو ترک کن» یعنی: متعرض کافران نشو و خود را به عمل متقابل علیه آنان مشغول نکن. بهقولیدیگر: هجر جمیل؛ دوری گزیدن و ترک کردنی است که سرزنشی در آن نباشد. شایان ذکر است که این حکم به قبل از صدور فرمان قتال مربوط بود و آیه قتال آن را منسوخ کرد. صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «اما به نظر من این روش همیشگی و سیاست ثابت دعوت اسلامی است که دعوتگران راه خدا عزوجل همیشه و در هر عصری به آن نیاز دارند». چنانکه ابوالدرداء رضی الله عنه میگوید: «ما بر روی گروههایی از مردم میخندیم در حالی که دلهای ما آنان را لعنت میکند».
﴿وَذَرۡنِی وَٱلۡمُکَذِّبِینَ أُوْلِی ٱلنَّعۡمَةِ وَمَهِّلۡهُمۡ قَلِیلًا١١﴾
«و مرا با تکذیب کنندگان صاحب نعمت واگذار» یعنی: مرا با منکران متنعم و صاحبان ثروت و رفاه و لذت دنیوی واگذار همانان که بر انجام طاعت از دیگران تواناترند و وجایب و حقوقی بر ذمه آنان است که بر ذمه دیگران نیست پس هم و غم خویش را صرف آنان نکن زیرا من از جای تو کار آنان را بسندهام و برای تو از آنان انتقام میگیرم «و به آنان اندکی مهلت ده» یعنی: تا به سررسیدن اجلهایشان، یا تا فرود آمدن عذاب دنیا بر آنان. نعمت: به فتح نون عبارت از تنعم و رفاه و به کسر نون: انعام دادن یا نام چیزی است که انسان به وسیله آن از نعمت برخوردار میگردد.
سبب نزول: این آیه درباره سران قریش و رؤسای مکه ـ یعنی کسانی که علیه دعوت کمر بسته بودند ـ نازل گردید.
﴿إِنَّ لَدَیۡنَآ أَنکَالٗا وَجَحِیمٗا١٢﴾
«بیگمان نزد ما بندهای گرانی است» انکال: بندها و زنجیرهای گران و سنگین یا انواع عذاب سهمگین برای کافران در آخرت است «و» نزد ما «جحیمی است» یعنی: آتش شعلهور افروخته بسیار سوزانی است.
﴿وَطَعَامٗا ذَا غُصَّةٖ وَعَذَابًا أَلِیمٗا١٣﴾
«و» نزد ما «طعام گلوگیری است» که در گلو گیر میکند پس نه فرو میرود و نه بیرون میآید؛ مانند خار تازه، خون، و چرک و زردآب و غیره «و» نزد ما «عذاب دردناکی است» یعنی: نوع دیگری از عذاب است؛ غیر از آنچه که ذکرشد.
﴿یَوۡمَ تَرۡجُفُ ٱلۡأَرۡضُ وَٱلۡجِبَالُ وَکَانَتِ ٱلۡجِبَالُ کَثِیبٗا مَّهِیلًا١٤﴾
«روزی که زمین و کوهها بلرزد» و همه کسانی را که در آن قرار دارد، به اضطراب آورد. رجفه: زلزله شدید است «و کوهها چون تل ریگ از هم پاشیدهای گردند» کثیب: توده ریگ گردآورده است. مهیل: ریگ روانی است که زیر پا گیر نکند. یعنی: کوهها بعد از آن که صخره سنگهایی سخت بودهاند، به ریگهایی تبدیل میشوند که از شدت تکان و زلزله، پاشان و روان گردیدهاند به طوریکه انسان و حیوان در آن میلغزد.
بعد از آنکه خدای عزوجل مردم مکه و امثالشان را از هول و هراسهای روز قیامت بیم داد، اینک آنان را از هول و هراس های دنیا که امتهای دروغ انگار گذشته با آن روبرو شدهاند، بیم میدهد:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ رَسُولٗا شَٰهِدًا عَلَیۡکُمۡ کَمَآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ رَسُولٗا١٥﴾
«همانا ما بهسوی شما پیامبری فرستادهایم که بر شما گواه است» و در روز قیامت بر شما در مورد اعمالتان و اینکه او را نافرمانی کردهاید، گواهی میدهد «چنانکه بهسوی فرعون پیامبری را فرستاده بودیم» که موسی علیه السلام بود.
﴿فَعَصَىٰ فِرۡعَوۡنُ ٱلرَّسُولَ فَأَخَذۡنَٰهُ أَخۡذٗا وَبِیلٗا١٦﴾
«پس فرعون آن پیامبر را نافرمانی» و تکذیب «کرد» و به آنچه که موسی علیه السلام آورده بود، ایمان نیاورد «پس او را به سختی فروگرفتیم» وبیل: یعنی سخت و سنگین. و از آن جمله است طعام وبیل: یعنی غذایی که به خاطر سنگینی خود هضم نشود. وابل: باران سنگین است. یعنی: فرعون را به مجازات سنگین و خشنی مجازات کردیم؛ با غرق کردن وی.
﴿فَکَیۡفَ تَتَّقُونَ إِن کَفَرۡتُمۡ یَوۡمٗا یَجۡعَلُ ٱلۡوِلۡدَٰنَ شِیبًا١٧﴾
«پس اگر کفر ورزید» یعنی: اگر بر کفرتان باقی بمانید؛ «چگونه از روزی» یعنی: از عذاب و وحشت روزی «میپرهیزید» یعنی: خویشتن را نگه میدارید و امان مییابید؛ «که کودکان را پیر میگرداند» و اطفال خردسال به سبب شدت هول و هراسها و زلزلههای آن در آن موی سفید میشوند. این کنایه از شدت ترس و هراس آن روز است زیرا غم و پریشانی نیروی انسان را ضعیف و او را به طور زود هنگام پیر و فرتوت میکند.
﴿ٱلسَّمَآءُ مُنفَطِرُۢ بِهِۦۚ کَانَ وَعۡدُهُۥ مَفۡعُولًا١٨﴾
«آسمان در آن روز شکافته گردد» به سبب هول و هراس سخت و عظیم آن. و شکافته شدنش برای فرود آمدن فرشتگان است «البته وعده الله انجام گرفتنی است» یعنی: خواه ناخواه وعده او بر آوردن این روز، شدنی است.
﴿إِنَّ هَٰذِهِۦ تَذۡکِرَةٞۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِیلًا١٩﴾
«بیگمان این» آیات بیمدهنده در این سوره «تذکرهای است» یعنی: پند و موعظهای است «تا هرکه خواهد بهسوی پروردگار خود راهی در پیش گیرد» بهوسیله طاعت که مهمترین پایه آن عقیده توحید است. پس این راه، راهی است که او را به خشنودی خداوند عزوجل در بهشت نایل میگرداند.
﴿إِنَّ رَبَّکَ یَعۡلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدۡنَىٰ مِن ثُلُثَیِ ٱلَّیۡلِ وَنِصۡفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلَّذِینَ مَعَکَۚ وَٱللَّهُ یُقَدِّرُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ عَلِمَ أَن لَّن تُحۡصُوهُ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ عَلِمَ أَن سَیَکُونُ مِنکُم مَّرۡضَىٰ وَءَاخَرُونَ یَضۡرِبُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَیَسَّرَ مِنۡهُۚ وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَقۡرِضُواْ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗاۚ وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُم مِّنۡ خَیۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِ هُوَ خَیۡرٗا وَأَعۡظَمَ أَجۡرٗاۚ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمُۢ٢٠﴾
«بیگمان پروردگارت میداند که تو نزدیک به دوسوم شب و نصف آن و یک سوم آنرا برمیخیزی» یعنی: گاهی این و گاهی آن مقدار را برای ادای نماز و نیایش برمیخیزی «و نیز گروهی از کسانی که همراه تواند برمیخیزند» یعنی: فقط جمعی از اصحابت نیز این، یا آن مقدار را همراهت برمیخیزند ولی همه به مواظبت بر قیامشب توانایی ندارند «و خداست که شب و روز را اندازهگیری میکند» یعنی: اندازههای شب و روز را بنا بر حقیقت آنها میسنجد و برنامهریزی میکند، گاهی اندازه آنها را باهم برابر و گاهی متفاوت میگرداند و از این کاسته و بر آن میافزاید «خداوند دانست» به علم ظهور «که شما هرگز آن را احاطه نمیتوانید کرد» یعنی: خداوند عزوجل دانست که شما هرگز قیام شب را بر آن مقادیر تاب نمیآورید مگر به سختی و مشقت و در این امر حرج است «پس به رحمت بازگشت بر شما» و برای شما در ترک قیام شب رخصت داد زیرا از پرداختن به آن عاجز شدید بنابراین، این تکلیف سنگین را از شما برداشت و فریضه قیام شب را از ذمه شما ساقط و آسانگیری و تخفیف را جانشین سختی گردانید. مقاتل میگوید: «چون آیه ﴿قُمِ ٱلَّیۡلَ إِلَّا قَلِیلٗا٢﴾ [المزمل: 2] نازل گردید، این تکلیف بر مؤمنان دشوار آمد وچنان بود که گاهی شخص نمیتوانست نصف شب را از ثلث آن تمییز دهد لذا وقتی به نماز شب برمیخاست تا بامداد به آن ادامه میداد از بیم آنکه مبادا کمتر از حد معین را به قیام بگذراند پس از اثر این امر دشوار، چنان شد که پاهای مؤمنان ورم کرد و رنگهایشان زرد شد، همان بود که خدای عزوجل بر ایشان رحمت آورد و فرضیت نماز شب را از ذمه ایشان ساقط گردانید. اما چنانکه گفتیم، این فرضیت در مورد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حال خود باقی ماند. بنابراین، آیه کریمه ناسخ فرضیت نماز شب (تهجد) در حق امت است و احادیث صحیح بر این امر صراحت دارند که نمازهای فرض در حق امت فقط نمازهای پنجگانه میباشد. در حدیث شریف آمده است که سؤال کنندهای از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: آیا غیر از نمازهای پنجگانه دیگر نمازی هم بر عهده من هست؟ فرمودند: «نه مگر اینکه داوطلبانه انجام دهی».
«اینک هرچه میسر میشود از قرآن بخوانید» یعنی: هر چه بر شما از نماز شب میسر میشود بخوانید، بدون تعیین وقت مشخصی. پس مراد از قرائت، نماز است از باب اطلاق جزء و اراده کل. یا آنچه را که بر شما از قرآن آسان و مقدور باشد، در نماز شب و در غیر آن بخوانید، بی آنکه رسیدن وقت خاصی را انتظار بکشید. سدی میگوید: «مراد از مقدار میسر؛ یکصد آیه است». حسن میگوید: «هر کس در شب صد آیه را بخواند، قرآن با او محاجه نمیکند». کعب میگوید: «هر کس در شب صد آیه را بخواند، در زمره قانتان نوشته میشود». چنانکه در حدیث شریف آمده است: «من قام بعشر آیات لم یکتب من الغافلین، و منقام بمائة آیه کتب من القانتین، ومن قام بألف آیة کتب من المقنطرین». «هر کس به تلاوت ده آیه از قرآن بپردازد، از غافلان نوشته نمیشود و هرکس صد آیه از قرآن را تلاوت کند، از قانتان نوشته میشود و هرکس هزار آیه از قرآن را تلاوت کند، از مقنطران است». یعنی بهاندازه قنطاری پاداش داده میشود. قنطار: مقدار هنگفت و بسیاری است.
«خداوند معلوم داشت که بعضی از شما بیمار خواهند بود» لذا تابوتوان قیام شب را نخواهند داشت «و دیگرانی که در زمین سفر میکنند و از فضل خداوند طلب روزی مینمایند» یعنی: در زمین برای تجارت و کسب منافع و به طلب روزی الهی که در امر معیشت و گذران زندگیشان به آن نیاز دارند، سفر میکنند از این روی تابوتوان شبزندهداری را ندارند «و دیگرانی که در راه خدا کارزار میکنند» پس تابوتوان این را ندارند که قیام شب و تکالیف دشوار جهاد را هردو باهم انجام دهند. ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل در این آیه درجه مجاهدان و مالجویانی را که در طلب کسب نفقه حلال برای خود و خانواده خویش هستند، باهم برابر گردانیده است پس این خود دلیل بر آن است که کسب مال برای تأمین روزی حلال به منزله جهاد است چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «هیچ فروشندهای نیست که طعامی را از شهری به شهر دیگری میبرد و آن را به نرخ روز میفروشد مگر اینکه منزلت وی در نزد خدای عزوجل منزلت شهداء است» سپس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم این آیه را تلاوت کردند.
«پس هر چه میسر شد از قرآن بخوانید» یعنی: هر چه میسر شد از نماز شب و از قرآن بخوانید. تکرار امر برای تأکید و تثبیت رخصت است و بر این حقیقت اشعار دارد که هرچند فرضیت نماز شب ساقط شده است ولی استحباب آن به حال خود باقی است «و نماز را برپا دارید» یعنی: نماز فرض را «و زکات را بدهید» یعنی: زکاتی را که در اموال شما فرض شده است. زکات بنا بر قول راجح در سال پنجم هجرت فرض گردید. اما ابن کثیر میگوید: «این آیه که مکی است دلیل بر قول کسانی میباشد که میگویند: زکات در مکه فرض شد ولی مقادیر و نصابهای آن در مدینه بیان گردید». «و به خدا وام نیکو بدهید» یعنی: از اموال خود در راه خیر به انفاقی نیکو انفاق کنید؛ با خرج کردن بر خانواده خویش، در جهاد فی سبیل الله و پرداختن زکات فرض و صدقات نافله «و آنچه برای خود از عمل خیر پیش میفرستید» هر عمل خیری که باشد، اعم از آنچه که ذکر شد و آنچه که ذکر نشد «آن را نزد خداوند به اعتبار پاداش بهتر و بزرگتر خواهید یافت» نسبت به اعمال خیریکه آن را تا آستانه مرگ به تأخیر میاندازید، یا به اجرای آن بعد از مرگ خویش وصیت میکنید تا بعد از مرگتان از مالتان بیرون آورده شود. در حدیث شریف آمده است: «... مال یکی از شما فقط آن چیزی است که (قبل از مرگ خود) پیش فرستاده است و آنچه که انفاقش را بهتأخیر انداخته، مال وارث وی است». «و از خداوند آمرزش بخواهید» برای گناهانتان زیرا از ارتکاب گناه و کوتاهی در انجام حسنات عاری نیستید «بیگمان خداوند غفور رحیم است» یعنی: بسیار آمرزگاراست برای کسی که از وی آمرزش بخواهد، بسیار مهربان است برای کسی که از وی طلب رحم کند.