تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر نور: سوره طارق

تفسیر نور:
سوره طارق آیه 1
‏متن آیه : ‏
‏ وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سوگند به آسمان و به ستارگانی که شبانگاهان پدیدار می‌آیند !‏

‏توضیحات : ‏
‏« السَّمَآءِ » : آسمان . مراد جهان بالای سر ما زمینیان است . « الطَّارِقِ » : مهمان شبانه . راه‌پیمای شبرو . در اینجا مراد ستارگانی است که شبانگاهان پدیدار می‌آیند و انگار مسافران یا مهمانانی هستند که در شب درگاه خانه‌ها را بر روی آدمیان می‌زنند . واژه آسمان عام است ، و واژه ستارگان خاصّ و بیانگر اهمّیّت ویژه آنها است .‏

سوره طارق آیه 2
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏تو چه می‌دانی که ستارگانی که شبانگاهان پدیدار می‌گردند چه هستند ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَآ أَدْرَاکَ » : ( نگا : حاقّه‌ / 3 ، مدّثّر / 27 ، مرسلات‌ / 14 ) .‏

سوره طارق آیه 3
‏متن آیه : ‏
‏ النَّجْمُ الثَّاقِبُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ستارگان درخشانی هستند که ( با نور خود دل تاریکیها را می‌شکافند و ) سوراخ می‌کنند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« النَّجْمُ » : ستاره . اسم جنس است و مراد همه ستارگان است . « الثَّاقِبُ » : سوراخ‌کننده ( نگا : صافّات‌ / 10 ) . درخشان و فروزان ( نگا : فرهنگ لغات قرآن دکتر قریب ، جزء عمّ ترجانی‌زاده ) .‏

سوره طارق آیه 4
‏متن آیه : ‏
‏ إِن کُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏کسی وجود ندارد مگر این که بر او نگهبانی است ( که او را می‌پاید و پندار و کردار و گفتارش را ثبت و ضبط و حفظ می‌نماید ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إنْ » : حرف نفی و به معنی ( مَا ) است . « إِن کُلُّ . . . » : مسلّماً هرکسی مراقبی دارد . « حَافِظٌ » : مُراقب . مُحافظ . مراد فرشتگان آفریدگارند که به منزله سپاهیان محافظ و مراقب انسان هستند . هم او را از چیزهائی که خدا بخواهد حفظ می‌کنند ، و هم اعمال او را می‌پایند و می‌نگارند ( نگا : زخرف‌ / 80 ، انفطار / 10 و 11 ) . « لَمَّا » : مگر این که . به معنی ( إِلاّ ) است . این آیه ، جواب قسم است .‏

سوره طارق آیه 5
‏متن آیه : ‏
‏ فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ مِمَّ خُلِقَ

‏ترجمه : ‏
‏انسان باید بنگرد و دقّت کند که از چه چیز آفریده شده است‌ ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« لِیَنظُرْ » : باید بنگرد . نگریستن به معنی اندیشیدن و وارسی کردن است ( نگا : اعراف‌ / 185 ، ق / 6 ، حشر / 18 ) .‏

سوره طارق آیه 6
‏متن آیه : ‏
‏ خُلِقَ مِن مَّاء دَافِقٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏او از آب جهنده ناچیزی آفریده شده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَآءٍ » : آب . نکره آمدن آن دلیل بر ناچیزی و حقارت است ( نگا : سجده‌ / 8 ، مرسلات‌ / 20 ) . « دَافِقٍ » : جهنده . توصیف نطفه است که در آب منی شناور است و به هنگام بیرون آمدن ، جهش و پرش دارد ( نگا : عبس‌ / 18 و 19 ) .‏

سوره طارق آیه 7
‏متن آیه : ‏
‏ یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( و پس از رشد کامل در رحم ) از میان پشت و استخوانهای سینه ( مادر می‌گذرد و ) بیرون می‌آید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الصُّلْبِ » : استخوان پشت . ستون فقرات . « التَّرَآئِبِ » : جمع تَریبَة ، استخوانهای سینه . فاعل فعل « یَخْرُجُ » ضمیر مستتر ( هو ) است که به ( انسان ) در آیه 5 همین سوره برمی‌گردد . دو قطب جنین رشد یافته انسان در هفته‌های آخر جنینی مابین جناغ و دنده‌های تحتانی سینه مادر و ستون فقرات پشت مادر قرار داشته و از آنجا حرکت در مسیر کانال زایمانی را در موعد مقرر آغاز می‌کند . ضمیر ( ه ) در « رجعه » نیز به انسان برمی‌گردد . . . این آیات مسیر زندگی انسان را از بدو انعقاد نطفه تا رستاخیز مرور می‌کنند .‏

سوره طارق آیه 8
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بی‌گمان خداوند ( تعالی که انسان را در آغاز از آب نطفه آفریده است ، همو ) قادر است که بار دیگر انسان را ( پس از مرگ به زندگی ) برگرداند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« رَجْع‌ » : بازگرداندن ( نگا : توبه‌ / 83 ) . مراد زنده گرداندن در آخرت است .‏

سوره طارق آیه 9
‏متن آیه : ‏
‏ یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ

‏ترجمه : ‏
‏( این بازگشت ) روزی تحقّق می‌یابد که رازهای نهان و کارهای پنهان آشکار و آزموده می‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تُبْلی » : مورد امتحان و آزمایش قرار می‌گیرد . نمایان و هویدا می‌شود . از آنجا که به هنگام آزمایش ، حقیقت اشیاء ظاهر و آشکار می‌شود ، این ماده در اینجا به معنی ظهور و بروز آمده است . « السَّرَآئِرُ » : جمع سَرِیرَة ، نهانیها و پنهانیها . اسرار و رازها . نیّات و عقائد و هرچیزی که نهفته و پوشیده باشد .‏

سوره طارق آیه 10
‏متن آیه : ‏
‏ فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَلَا نَاصِرٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بدین هنگام برای انسان نه نیروئی است ( که بر زشتیهای اعمال و عقائدش پرده بیفکند ) و نه یار و یاوری است ( که او را از عذاب الهی رهائی بخشد ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ . . . » : برابر بسیاری از آیات قرآن ، در آخرت تنها وسیله نجات انسان ، ایمان و عمل صالح است و بس ( نگا : انفطار / 19 ) .‏

سوره طارق آیه 11
‏متن آیه : ‏
‏ وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ

‏ترجمه : ‏
‏سوگند به آسمان برگرداننده ( امواج رادیوئی و بخارهای آب به صورت برف و باران ) !‏

‏توضیحات : ‏
‏« ذَاتِ الرَّجْعِ » : برگرداننده . دارای باران . تمام تفسیرهائی را که در دسترس بود بررسی کردم . در میان وجوه مختلف ، تنها دو معنی برای « رجع‌ » مقبول به نظر رسید : باران ، و برگرداندن بخار آب . به گمان اینجانب معنی ( رَجْع ) برگرداندن است ، اعم از برگرداندن بخارهای متصاعد اقیانوسها و دریاها به صورت برف و باران ، و یا برگرداندن امواج رادیوئی به هنگام برخورد با آتمسفر زمین ، و برگرداندن اشعّه‌های کیهانی مگر به اندازه نیاز موجودات کره زمین . البتّه در تفسیر کبیر چنین جمله‌ای به چشم می‌خورد : کَأَنَّهُ مِنْ تَرْجیعِ الصَّوْتِ وَ هُوَ إِعادَتُهُ .‏

سوره طارق آیه 12
‏متن آیه : ‏
‏ وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و سوگند به زمین شکاف بردار ( در برابر قدرت حرکت گیاهها و ریشه‌دوانی آنها ، و یا بر اثر عوامل دیگر ) !‏

‏توضیحات : ‏
‏« ذَاتِ الصَّدْعِ » : شکاف بردار . « الصَّدْع‌ » : شکاف برداشتن و ازهم جدا شدن . اشاره به قابل نفوذ بودن زمین برای رشد گیاهان و درختان است . یعنی خاک زمین سفت و سخت نبوده و بلکه نرم است و به آب و به مویرگها و ریشه‌های روئیدنیها اجازه می‌دهد به داخل زمین نفوذ کنند و فرو روند ، و جوانه‌های رُستنیها از داخل آن سر برآورند . صَدْع ، به خود گیاه هم گفته شده است .‏

سوره طارق آیه 13
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ

‏ترجمه : ‏
‏مسلّماً قرآن سخن فیصله بخشی است ( که خیر و شر ، و خوب و بد ، و حق و باطل را از هم جدا می‌سازد ، و یگانه وسیله راه تشخیص حقائق از اوهام ، و دیانتهای آسمانی از خرافه‌های زمینی است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِنَّهُ » : این که قرآن . این که رستاخیز در میان است و رازها هویدا و اسرار آزموده می‌گردد . و . . . یعنی ضمیر ( هُ ) یا به قرآن برمی‌گردد که از قرینه پیدا است ، و یا به مفاهیم پیشین سوره که درباره معاد و قدرت خدا بر رستاخیز مردگان و نمایان شدن نهانیها و آزمون رازها در آن است . « فَصْلٌ » : داورانه . فیصله‌دهنده . مصدر است و برای مبالغه در معنی وصفی ، یعنی فاصِل ، به کار رفته است ( نگا : انعام‌ / 57 ، صافّات‌ / 21 ، ص‌ / 20 ) . این آیه جواب قسم است .‏

سوره طارق آیه 14
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و سخن گزافه نبوده و شوخی نمی‌باشد . ( بلکه جدّی و قطعی است و از آستانه باعظمت و محکمه دادگرانه الهی صادر شده است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْهَزْلِ » : یاوه و گزافه . شوخی و غیر جدّی .‏

سوره طارق آیه 15
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْداً

‏ترجمه : ‏
‏آنان ( که دشمنان اسلامند ، درباره قرآن ) پیوسته به نیرنگ می‌پردازند و ( برای جلوگیری و نابودی اسلام ) نقشه می‌کشند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَکِیدُونَ » : نیرنگ می‌زنند . نقشه می‌کشند . توطئه می‌کنند .‏

سوره طارق آیه 16
‏متن آیه : ‏
‏ وَأَکِیدُ کَیْداً ‏

‏ترجمه : ‏
‏و من هم ( در برابر آنان ) همیشه نیرنگ می‌زنم و نقشه می‌ریزم ( و نیرنگ آنان را بی‌اثر ، و نقشه ایشان را نقش برآب می‌سازم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَکِیدُ » : مراد از کَیْدِ خدا ، چاره‌جوئی و نقشه حق و نیرنگ پسندیده و حکیمانه است . برابر صنعت مقابله و مشاکله ، چاره‌سازی و برداشتن موانع اهریمنانه شیطان صفتان ، از مسیر راه حق و حقیقت ، کید نامیده شده است ( نگا : اعراف‌ / 183 ، یوسف‌ / 76 ، قلم‌ / 45 ) .‏

سوره طارق آیه 17
‏متن آیه : ‏
فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً

‏ترجمه : ‏
‏پس به کافران مهلت بده ، بدیشان مختصر مهلتی بده ( تا نسبت به ایشان اتمام حجّت گردد ، و بعدها کارشان زار و نزار ، و خودشان در دنیا و آخرت شرمسار شوند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَهِّلْ » : مهلت بده . فرصت بده . « أَمْهِلْ » : مهلت بده . فرصت بده . « رُوَیْداً » : کمی . اندکی . مفعول مطلق تأکیدی ، یا حال مؤکّده است . این واژه ، مصدر و مصغّر رَوْد است . در این آیه ، سه بار به رسول اکرم گوشزد شده است که در کار تبلیغ شکیبائی پیش گیرد تا درسی برای پیروان او و داعیان الی الله باشد ، یکی از مصدر تمهیل و دیگری از مصدر امهال و سومی از مصدر مصغّر رَوْد ، استفاده شده است .‏

 

تفسیر سورۀ ‌طارق مکّی و ١٧ آیه است

 

 

سورۀ طارق  مکّی  و  ١٧  آیه  است 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

(وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ (١)وَمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ (٢)النَّجْمُ الثَّاقِبُ (٣)إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ (٤)فَلْیَنْظُرِ الإنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ (٥)خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ (٦)یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ (٧)إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ (٨)یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ (٩)فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلا نَاصِرٍ (١٠)وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ (١١)وَالأرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ (١٢)إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (١٣)وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ (١٤)إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْدًا (١٥)وَأَکِیدُ کَیْدًا (١٦)فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدًا) (١٧)

 

در  دیباچۀ  این  جزء  آمده  است که  ضربههای  سخت  و  نیرومند  و  بالا،  و فریادهائی  را  بر  سر  خفتگان  در  خواب  میکشند  .  .  .  این  ضربهها  و  فریادها  پیاپی  با  یک  آهنگ  و  یک  تهدید  درمیرسند:  « به  خود  آئید.  بیدار  شوید.  بنگرید.  توجّه کنید.  بیندیشید.  تدبّر  و  تفکّر کنید.  خدائی  وجود  دارد.  تدبیری  در  میان  است.  تقدیری  در  میان  است.  آزمایش  وجود  دارد.  مسؤولیّت  هست.  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزائی  در  میان  است.  عذاب  شدید  و  نعمت  بزرگ  بر  سر  راه  است  .  .  .».

این  سوره  نمونۀ  روشنی  از  این  ویژگیها  است.  به  ویژه  در  آهنگهای  این  سوره  نوعی  از  صحنهها،  و  نوعی  از  آهنگهای  موسیقی،  و  طنین  واژگان،  و  پیامهای  معانی است.

از  جملۀ  صحنههای  این  سوره:  «طارق«:  مهمان  شبانه.  راهپیمای  شبرو  .  .  .  «ثاقب«:  سوراخ کننده.  درخشان  و  فروزان  .  .  .  «دافق«:  جهنده  .  .  .  «رجع«:  بازگرداندن  .  .  .  «صدع«:  شکاف  برداشتن  و  از  هم  جدا  شدن  .  .  .

از  معانی  این  سوره:  نگهبانی  و  پاسداری  از  هر کسی  است:

(إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ) (٤)

کسی  وجود ندارد  مگر  این  که  بر  او  نگهبانی  است  (که  او  را  میپاید  و  پندار و کردار و  گفتارش  را  ثبت  و ضبط  و  حفظ  مینماید).                                       (طارق/4) 

نفی کردن  قدرت  و  قوّت  و  یار  و  یاور  است:

(یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ (٩)فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلا نَاصِرٍ) (١٠)

(این  بازگشت)  روزی  تحقّق  مییابد  که  رازهای  نهان  و  کارهای  پنهان  آشکار  و آزموده  می‏گردد.  بدین  هنگام  برای  انسان  نه  نیروئی  است  (که  بر  زشتیهای  اعمال  و  عقائدش  پرده  بیفکند)  و  نه  یار  و  یاوری  است  (که  او  را  از  عذاب  الهی  رهائی  بخشد).                (طارق/9و10) 

جدّیّت  قاطعانه  است:

(إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (١٣)وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ) (١٤)

مسلّماً قرآن  سخن  فیصلهبخشی  است (که  خیر و شرّ،  و  خوب  و  بد،  و  حقّ  و  باطل  را  از  هم  جدا  میسازد،  و  یگانه  وسیلۀ  راه  تشخیص  حـقائق  از  اوهام،  و  دیانتهای  آسمانی  از  خرافههای  زمینی  است).  و  سخن  گزافه  نبوده  و  شوخی  نمیباشد.  (بلکه  جدّی  و  قطعی  است  و  از  آستانۀ  باعظمت  و  محکمۀ  دادگرانۀ  الهی  صادر  شده  است). (طارق/13و14) 

تهدید کردن  در  این  سوره  قالب  ویژۀ  خود  را  دارد:

(إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْدًا (١٥)وَأَکِیدُ کَیْدًا (١٦)فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدًا) (١٧)

 آنان  (که  دشمنان  اسلامند،  در  بارۀ  قرآن)  پیوسته  به  نیرنگ  میپردازند  و  (برای  جلوگیری  و  نابودی  اسلام)  نقشه  میکشند،  و  من  هم  (در  برابر  آنان)  همیشه  نیرنگ  میزنم  و  نقشه  میریزم  (و  نیرنگ  آنان  را  بیاثر،  و  نقشۀ  ایشان  را  نقش  بر  آب  میسازم).  پس  به  کافران  مهلت  بده.  بدیشان  مختصر  مهلتی  بده  (تا  نسبت  به  ایشان  اتمام  حجّت  گردد،  و  بعدها  کارشان  زار  و  نزار،  و  خودشان  در  دنیا  و  آخرت  شرمسار  شوند).(طارق/15-17) 

نزدیک  است  این  سوره  همۀ  موضوعاتی  را  دربر گیرد  که  در  دیباچۀ  این  جزء  بدانها  اشاره  شده  است:  «خدائی  وجود  دارد.  تدبیری  در  میان  است.  تقدیری  در  میان  است.  آزمایشی  بر  سر  راه  است.  مسؤولیّتی  وجود  دارد.  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزائی  در  میان  است  .  .  .  تا  آخر».

میان  صحنههای  جهانی  و  میان  حقائق  موضوعی  این  سوره  هماهنگی  مطلق  و  دقیقی  ملاحظه گردیده  است.  این  امر  در  بررسی  این  سوره  در  روند  قرآنی  زیبای  خود  پیدا  و  هویدا  میآید  .  .  .

*                               

(وَالسَّمَاءِ وَالطَّارِقِ (١)وَمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ (٢)النَّجْمُ الثَّاقِبُ (٣)إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ) (٤)

سوگند  به  آسمان  و  به  ستارگانی  که  شبانگاهان  پدیدار  میآیند!  تو  چه  میدانی  که  ستارگانی  که  شبانگاهان  پدیدار  میگردند  چه  هستند؟!  ستارگان  درخشانی  هستند  که  (با  نور  خود  دل  تاریکیها  را  میشکافند  و)  سوراخ  می‏کنند،  کسی  وجود  ندارد  مگر  این  که  بر  او  نگهبانی  است  (که  او  را  مـیپاید،  و  پندار  و  کردار  و  گفتارش  را  ثبت  و  ضبط  و  حفظ  مینماید).

این  سوگند  صحنۀ  جهانی  را  و  حقیقت  ایمانی  را  دربر  دارد.  این  سوگند  با  بیان  آسمان  و  ستارگانی  میآغازد  که  شبانگاهان  پدیدار  میگردند.  دو  بار  پرسش  معهود  در  تعبیر  قرآنی  به  میان  میآید:

(وَمَا أَدْرَاکَ مَا الطَّارِقُ؟) (٢)

تو  چه  میدانی  که  ستارگانی  که  شبانگاهان  پدیدار  میگردند  چه  هستند؟.

انگار  چیزی  است که  بالاتر  از  درک  و  فهم  و  علم  و  دانش  است.  سپس  آن  را  مشخّص  میکند،  و شکل  و  صورت  آن  را  بیان  میدارد:

(النَّجْمُ الثَّاقِبُ) (٣)

ستارگان  درخشانی  هستند  که  (با  نور  خود  دل  تاریکیها  را  میشکافند  و)  سوراخ  میکنند.

ستارگان  درخشانی  هستند که  دل  تـاریکیها  را  با  نور  قوی  خود  سوراخ  میکنند.  این  صفت  بر  جنس  ستارگان  منطبق  است.  دیگر  راهی  برای  منحصر کردن  «نجم«  به  ستارۀ  مشخّصی  در  این  نصّ  وجود  ندارد،  و  نیازی  هم  بدین  انحصار  نیست.  بلکه  بهتر  است  آن  را  شامل  همۀ  ستارگان کرد،  تا  معنی  چنین  شود:  به  آسمان  و  ستارگانش  سوگند!  ستارگانی  که  دل  تـاریکیها  را  میشکافند،  و  از  پردۀ  تاریکیهائی  میگذرند که  اشیاء  را  در  فراسوی  خود  نهان  و  پنهان  میسازند.  این  اشاره  پیام  خود  را  دارد،  پیامی که  به  حقائق  این  سوره  و  به  صحنههای  دیگر  آن  دارد  .  .  .  همان گونه که  خواهد  آمد...

به  آسمان  و  ستارگانش که  دل  تاریکیها  را  سوراخ  میکنند  سوگند  میخورد:  مبنی  بر  این که  هر کسی  به  فرمان  خدا  نگهبان  و  پاسداری  به  همراه  دارد:

(إِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَیْهَا حَافِظٌ) (٤)

کسی  وجود  ندارد  مگر  این  که  بر  او  نگهبانی  است  (که  او  را  میپاید  و  پندار  و  کردار  و  گفتارش  را  ثبت  و  ضبط  و  حفظ  مینماید).

این  تعبیر  با  این  ساختاری که  دارد  بر  تأکید  شدید  دلالت  دارد  .  .  .  هیچ کسی  نیست  مگر  این که  حافظی  دارد.  او  را  میپاید،  و  پندار  و کردار  و گفتارش  را  سرشـاری  و  ثبت  و  ضبط  مینماید.  به  فرمان  خدا  مأمور  انسان  است.  موظّف  است  به  انسانی که  بر  او گمارده  شده  است کمک  کند.  چون  انسان  منبع  اسرار  و  افکار  است،  و  سزا  و  جزا  به  عملکردش  تعلّق  میگیرد.

در  این  صورت  هرج  و  مرجی  و  نادیده گرفتن  و  بر  باد  دادنی  در  میان  نیست.  مردمان  همین  جوری  در  زمین  رها  نگردیدهاند،  و  بدون  نگهبان  و  پاسدار  سر  داده  نشدهاند.  بدون  محافظ  در  درّههای  زمین  پراکنده  نگردیده  و  به  خود  رها  نشدهاند.  آنان  را  رها  نکردهاند  تا  هر چه  بخواهند  خودسرانه  بکنند  و  ایشان  را  نپایند  و  مراقبت  ننمایند.  بلکه  سرشماری  مستقیم  و  دقیقی  در  میان  است،  و  این  سرشماری  حسابرسی  میگردد.

این  نصّ  قرآنی  پیام  هراسناک  خود  را  دارد،  به  گونهای  که  انسان  احساس  میکند  هرگز تنها  نیست،  هر چند که  با  خود  خلوت کرده  باشد.  بلکه  محافظی  دارد  و  مواظب  او  است  وقتی که  هیچ  نگهبانی  و  پاسبانی  او  را  نمیپاید،  و  از  هـر  چشمی  خود  را  به  دور  مینماید،  و  از  هر  واردشوندۀ  شبانهای  در امان  است.  محافظی  دارد  که  هر گونه  پوششی  را  بر  او  پاره  میکند،  و  به  هر گونه  پوشیده  و  پنهان  او  راه  پیدا  میکند.  بدان  سان که  ستارگان  درخشان  حجابهای  فروهشتۀ  شب  را  پاره  میسازند  .  .  . کار  خدا  در  بارۀ  انسانها  و  افقها  یکسان  و  هماهنگ  است.

از  این  پسودهای که  انسان  را  با  جهان  پیوند  میدهد  سخن  را  به  پایان  می‏برد  و  به  پسودۀ  دیگری  میپردازد  که  حقیقت  تقدیر  و  تدبیر  را  تأکید  میکند،  حقیقتی که  بر  آن  به  آسمان  و  به  ستارگان  درخشان  سوگند  یاد  میکند.  این  پیدایش  پیشین  انسان  بر  این  حقیقت  دلالت  دارد،  و  پیام  میدهد که  انسان  به  خود  رها  نشده  است  و  بیهوده  به  ترک  او گفته  نشده  است  و  بیفائده  و  بیصاحب  نبوده  است  و  نیست:

(فَلْیَنْظُرِ الإنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ (٥)خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ (٦)یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ) (٧)

انسان  باید  بنگرد  و  دقّت  کند  که  از  چه  چیز  آفریده  شده  است؟!  او  از  آب  جهندۀ  ناچیزی  آفریده  شده  است.  او  از  میان  پشت  و  استخوانهای  سینۀ  (مادر  می‏گذرد  و)  بیرون  میآید.

انسان  باید  بنگرد  و  دقّت کند که  از  چه  چیز  آفریده  شده  است  و  به  چه  چیز  تبدیل گردیده  است  .  .  .  او  از  آب  جهندۀ  ناچیزی  آفریده  شده  است که  از  میان  پشت  و  استخوانهای  سینۀ  مرد که  استخوانـهای  پشتی  ستون  فقرات،  و  از  استخوانهای  سینۀ  مادر که  استخوانهای  بالائی  سینه  است  بیرون  میآید  .  .  .  این  رازی  بود  نهان  در  علم  یزدان  و  بشر  آن  را  نمیدانست.  وقتی که  نیمۀ  دوم  قرآن  اخیر  فرا رسید،  دانش  نوین  با  شیوۀ  ویژۀ  خود  بدین  امر  پی  برد،  و  دانست که  در  استخوانهای  ستون  فقرات  پشت،  آب  مرد  تولید  میشود،  و  در  استخوانهای  بالائی  سینۀ  زن  آب  زن  تشکیل  میگردد،  و  این  دو  آب  در  قرارگاه  استوار  (که  رحم  مادر  است  و  آن  اندازه  مناسب  و  جالب  و  عجیب  است که  هر  انسانی  را  در  شگفتی  فرو میبرد)  به  همدیگر  میرسند  و  از  آن  دو  انسان  به  وجود  میآید!

فاصلۀ  سرسامآوری که  میان  انجام  و  فرجام  و  سرآغاز  و  سرانجام  است  .  .  .  یعنی  میان  آب  جهندهای که  (از  میان  پشت  و  استخوانهای  سینۀ  مادر  میگذرد  و)  ببرون  میآید،  و  میان  انسان  فهمیده  و  خردمند  و  دارای  اندامها  و  اعصاب  و  جان  و  خرد،  فاصلۀ  بسیار  است  ...  این  فاصلۀ  سرسامآوری که  آب  جهنده  آن  را  تا  انسان  سخن  میپیماید،  فاصلهای  است  که  بیانگر  این  واقعیّت  است که  بیرون  از  ذات  انسان  دستی  است که  این  چیز  مائع  را  پیش  میراند  و  پیش  می‏برد.  چیز  مائعی  که  آراسته  و  پیراسته  و  صاحب  اختیار  و  اراده  و  قدرت  و  قوّت  نیست،  ولی  راه کوچ  دور  و  دراز  و  شگفت  و  شگرف  خود را  در پیش  میگیرد و میسپرد تا  آن را  به  پایان  می‏برد  و  خود  را  بدین  فرجام  عجیب  و  غریب  میرساند!  این  کار  اشاره  بدین  امر  دارد که  مراقب  و  محافظی  در  میان  است.  مراقب  و  محافظی که  این  نطفۀ  بدون  شکل  و  عقل  و  اختیار  و  اراده  و  قدرت  و  قوّت  را  در کوچ  دور  و  دراز  و  شگفت  و  شگرفش  میپاید.  نطفهای که  عجائب  و  غرائبی  را  در  خود  دارد که  چندین  برابر  عجائب  و  غرائبی  است که  دامنگیر  انسان  از  زادن  تا  مردن  میگردد!

این  یک  سلول  تلقیح  شدهای که  نزدیک  است  با  میکروسکوپ  دیده  نشود،  چرا که  در  هر  انزالی  میلیونها  سلول  همسان  آن  دفع  میشود  .  .  .  این  پدیدهای که  نه  سر  و  سامان،  نه  عقل  و  خرد،  نه  قدرت  و  قوّت،  نه  اختیار  و  اراده ای  دارد،  همین  که  در  رحم  جایگزین  گردید،  به  جستجوی  غذا  میپردازد.  آخر  دستی که  مراقب  و  محافظ  او  است  بدو  ویژگی  پرخوری  داده  است.  با  اعطاء  این  ویژگی  بدو  دیوارۀ  رحم  مادر  را  به  برگهای  از  خون  روان  و  آماده  از  غذای  تازه  برای  او  میسازد!  این  یک  سلول  تلقیح  شده  همین که  بر  غذای  خود  اطمینان  پیدا کرد  کار  تازهای  را  میآغازد.  به  طور  مستمرّ  شروع  به  تقسیم  شدن  میکند.  از  این  تقسیم  شدن  سلولهائی  تولید  میگردد!  .  .  این  پدیدۀ  سادهای که  نه  سر  و  سامان،  نه  عقل  و  خرد،  نه  قدرت  و  قوّت،  و  نه  اختیار  و  اراده  دارد،  میداند  چه  چیز  بکند،  و  چه  چیز  میخواهد  و  می‏طلبد  و  در  پی  چیست!  .  .  آخر  دستی که  سلول  را  آفریده  است  و  مراقب  و  محافظ  برای  آن  مقرّر  و  مشخّص  فرموده  است،  سلول  را  با  رهنمود  و  رهنمون  و  آگاهی  و  شناخت  و  قدرت  و  قوّت  و  اختیار  و  ارادهای  مجهّز کرده  است که  راه  را  در  پرتو  آنها  میشناسد  و  میسپرد.  سلول  موظّف  است که  هر  دسته  از  این  سلولهای  تازه  را  به کار  تازهای  در  ساختن  ارکان  و  اصول  این  ساختمان  بزرگ  و  شگفت  اختصاص  دهد  و  بگمارد،  ساختمان  پیکر  انسان  .  .  .  دستهای  شروع  میکند  به  ساختن  استخوانبندی  بدن.  دستهای  دستگاه  عضلانی  را  میسازد.  مجموعهای  سلسلۀ  اعصاب  را  ترتیب  میدهد.  مجموعهای  دستگاه  لنفاوی  را  تشکیل  میدهد  .  .  .  و  هر  دستگاهی  از  سائر  ارکان  و  اصول  بنیادین  ساختمان  بدن  انسان  توسّط  گروهی  از  این  سلولها  ساخته  و  پرداخته  میگردد!  .  .  امّا کار  بدین  سادگی  هم  نیست  .  .  .  تخصّص  دقیقتر  در  میان  است.  چه  هر  استخوانی  از  استخوانها،  و  هر  عضلهای  از  عظهها،  و  هر  عصبی  از  اعصاب،  و  .  .  .  شبیه  دیگری  نیست  و  به  دیگری  نمیماند.  آخر  ساختمان  بدن  دارای  ساختار  دقیق  است.  ساختار  شگفتی  دارد.  وظائف  گوناگون  است  .  .  .  بدین  خاطر  هر  دستهای  و  هر  مجموعهای  از  سلولهائی که  میروند  اصلی  و  رکنی  از  اصول  و  ارکان  ساختمان  بدن  را  بسازند،  به گروههای  متخصّصی  تقسیم  میشوند.  هر گروهی  از  آنها  به  نوع  معیّنی  از کار  میپردازند  و  به  ساختن  اصل  و  رکن  مخصوصی  از  اصول  و  ارکان  ساختمان  بزرگ  بدن  دست  مییازند!  .  .  هر  سلول کوچ  به  حرکت  میافتد  و  راه  خود  را  میداند.  میداند  به کجا  میرود،  و  چه  چیز  از  آن  خواسته  می شود!  یک  سلول  هم  از  سلولها  راه  خود  را  در  این  وادی  ویلانی  و  حیرانی  وحشتانگیز گم نمیکند  و  به  خطا  نمیرود!  سلولهائی که  موظّف  و  مکلّفند  چشم  را  بسازند  میدانند  چشم  باید  در  چهره  باشد،  و  هرگز  نباید  در  شکم  یا  پا  و  یا  بازو  باشد،  هر چند  که  هر  مکانی  از  این  مکانها  میتواند  محل  رویش  و  پیدایش  چشم گردد.  اگر  نخستین  سلولی که  موظّف  و  مکلّف  به  ساختن  چشم  است،  به  هر یک  از  این  مکانها  برده  شود  و کشت گردد،  در  آنجا  چشم  را  میسازد!  امّا  این  سلول  وقتی که  راه  میافتد  جز  به  مکانی  نمیرود  که  در  این  دستگاه  پیچیدۀ  اندام  بشری  به  چشم  اختصاص  داده  شده  است!..  راستی  چه  کسی  باید  بدو  گفته  باشد:  این  دستگاه  بزرگ  و  سترگ  بدن  در  این  مکان  به  چشم  نیاز  دارد  نه  مکان  دیگری؟  .  .  او  خدا  است.  او  مراقب  و  محافظ  والائی  است که  این  سلول  را  میپاید  و  در  راه  خودش  در  این  وادی  ویلانی  و  حیرانی  که  جز  خدا  راهنمائی  در  آنجا  نیست  رهنمود  و  رهنمونش  مینماید!

همۀ  این  سلولها  به  شکل  انفرادی  و  به  صورت گروهی  در  خطّ  سیری کار  میکنند که  از  مجموعۀ  معیّنی  از  واحدهای  وراثتی  یا  ژنتیکی  تشکیل  گردیدهاند  و  آن  را  ترسیم  کردهاند،  و  خودشان  در  داخل  آن  سلول  نهان  شدهاند.  واحدهای  وراثتی  یا  ژنتیکی  حاملان  وراثت  هستند،  و  محافظان  شناسنامۀ  وراثتی  نوع  و  ویژگیهای  نیاکان  می‏باشند.  برای  مثال  سلول  چشم  در  حالی  که  تقسیم  میگردد  و  تکثیر  پیدا  میکند  تا  چشم  را  بسازد،  میکوشد  در  لابلای کار،  شکل  معیّن  چشم  و  ویژگیهای  مشخّص  آن  را  حفظ کند  و  برجای  دارد،  و  آن  را  چشم  انسان  سازد،  نه  چشم  حیوان  و  موجود  زندۀ  دیگری!  چشم نیاکان  هر کسی  شکل  معیّنی  و ویژگیهای  مشخّصی  دارد  .  .  .کمترین  انحرافی  در  نقشه  و  طرح  چشم،  چه  از  ناحیۀ  شکل  و  چه  از  ناحیۀ  ویژگیها،  چشم  را  از  خطّ  سیر  مرسوم  و  معلوم  خود  منحرف  میسازد.  چه کسی  این  قدرت  را  به  سلول  داده  است؟  چه کسی  این  علم  و  دانش  را  به  سلول  تعلیم کرده  و  آموخته  است؟  چه کسی  این  قدرت  را  و  این  اطّلاع  را  به  سلول  سادهای  داده  است که  نه  عقل  و  خردی  دارد  و  نه  درک  و  فهمی  و نه  اراده  و  اختیاری  و نه  قدرت  و قوّتی؟  .  .  خدا  چنین کرده  است  و  چنین  آگاهیها  و دانستنیها  و  قدرتها  و  توانهائی  را  به  سلول  داده  است.  به  سلول  آموخته  است  چیزی  را که  همۀ  انسانها  در  برابر  نقشه و  طرح  آن  عاجز  و  ناتوان  میمانند  اگر  نقشه  و  طرح  چشمی  یا  جزئی  از  چشم،  بدیشان  حواله گردد!  در  صورتی که  یک  سلول  چشم  یا  عدّهای  سلول  ساده  این کار  بزرگ  را  انجام  میدهند!  در  فراسوی  این  پرتو گذرا  از  تصویرهای  کوچ  دور  و  دراز  و  شگفت  و  شگرف  موجود  در فاصلۀ  آب  جهنده  و  انسان گوینده،  انبوه  بیشماری  از  عجائب  و  غرائب  است.  عجائب  و  غرائب  در  ویژگیهای  دستگاهها  و  اندامها،  آن  اندازه  زیاد که  ما  در  این  «فـی  ظلال  القرآن«  از  برشمردن  و  پیگیری  آنها  درمانده  و  ناتوانیم  .  .  .  همۀ  آنها  بر  تقدیر  و  تدبیر گواهی  میدهند،  و  اشاره  بدین  دارند که  دست  محافظ  و  مراقب  و  رهنمود  و  رهنمون  و  یار  و  مددکاری  در  میان  است،  و  حقیقت  نخستینی  را  تأکید  و  تأیید  میکنند که  با  آسمان  و  ستارگان  بر  آن  سوگند  خورده  شد،  و  زمینۀ  حقیقت  بعدی  را  فـراهم  میآورد،  حقیقت  پیدایش  و  آفرینش  واپسین  و  آخری  که  مشرکان  آن  را  باور  نمیداشتهاند،  مشرکانی که  مخاطبان  اوّلیّۀ  این  سوره  بودهاند  .  .  .

*

(إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ (٨)یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ (٩)فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلا نَاصِرٍ) (١٠)

بیگمان  خداوند  (تعالی  که  انسان  را  در  آغاز  از  آب  نطفه  آفریده  است،  همو)  قـادر  است  که  بار  دیگر  انسان  را  (پس  از  مرگ  به  زندگی)  برگرداند.  (این  بازگشت)  روزی  تحقّق  مییابد  که  رازهای  نهان  و  کارهای  پنهان  آشکار و آزموده میگردد.  بدین  هنگام  برای  انسان  نه  نیروئی  است  (که  بر  زشتیهای  اعمال  و  عقائدش  پرده  بیفکند)  و  نه  یار  و  یاوری  است  (که  او  را  از  عذاب  الهی  رهائی  بخشد).

او  - یعنی  خدائی که  وی  را  آفریده  است  و  به  جهان  گسیل  داشته  است  و  از  او  مراقبت  و  محافظت  فرموده  است  - میتواند  پس  از  مرگ  او  را  به  زندگی  برگرداند،  و  پس  از  فرسودن  بدو  حیات  مجدّد  بخشد.  پیدایش  و  آفرینش  نخستین  بر  قدرت  خدا  دلالت  دارد،  همان گونه  که  بر  تقدیر  و  تدبیرش گواهی  مـیدهد  و  اشاره  مینماید.  این  پیدایش  و  آفرینش که  دارای  دقّت  بسیار  و  حکمت  فراوان  است  همه  و  همه  هدر  میرود  اگر  برگشتی  باشد که  در  آن  نهانیها  و  رازها  بررسی  و  وارسی گردد  و  سزا  و  جزای  دادگرانۀ  آن  داده  شود:

(یَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ) (٩)

(این  بازگشت)  روزی  تحقّق  مییابد  که  رازهای  نهان  و  کارهای  پنهان  آشکار  و  آزموده  می‏گردد.

درونهای  نهانی که  رازهای  پنهان  را  در  خود گرفته  است،  روزی  مورد  امتحان  و  آزمون  قرار  می‏گیرد،  و  نمایان  و  هویدا  می‏گردد  و  پرده  از  آنها  فرومیافتد  و  بروز  پیدا  میکند.  بدان گونه که  ستارگان  درخشان  از  لابلای  تاریکیها  می‏گذرند  و  پردۀ  تاریکیهای  فراگیر  و  پوشاننده  را  پاره  میکنند،  و  همان گونه که  مراقب  و  محافظ  انسان  به  درون  نفس  پیچیده  در  لایهها  و  پردهها  سرک  میکشد  و  راه  پیدا  میکند.  به  همین  سان  نهانیها  و  پنهانیها  و  رازها  و  رمزها  و  «نیّتها  و  عقیدهها،  و  بالأخره  هر  چیزی که  نهفته  و  پوشیده  باشد،  در  روزی  صورت  میگیرد که  آن  روز  انسان  بریده  و گسیخته  از  هر  نیروئی  و  از  هر  یار  و  یاوری  است:  

(فَمَا لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلا نَاصِرٍ) (١٠)

بدین  هنگام  برای  انسان  نه  نیروئی  است  (که  بر  زشتیهای  اعمال  و  عقائدش  پرده  بـیفکند)  و  نـه  یار  و  یاوری  است  (که  او  را  از  عذاب  الهی  رهائی  بخشد).

آن  روز  انسان  نیروی  بدنی  ندارد. کمک کنندهای  هم  جز  خودش  ندارد  .  .  .  از  پرده  بیرون  افتادن  و  پدیدار  و  نمودار گردیدن  و  هیچ گونه  نیروئی  نداشتن،  شدّت  و  حدّت  محشر  - یعنی  جایگاه  همایش  - را  چندین  برابر  می‏گرداند،  و  عقل  و  شعور  پسودهای  را  لمس  میکند  و  میپساید که  دارای  تأثیر  ژرف  و  عمیقی  است.  قرآن  از  گفتگوی  راجع  به  جهان  و  انسان  منتقل  میگردد  به  پیدایش  و  آفرینش  انسان  و کوچ  شگفت  و  شگرفی که  او  تا  پایان  گشت  و گذار  خود  دارد،  پایانی  که  در  آن،  پرده  از  وی  فرو  میافتد،  و  اسرارش  برملا  می‏گردد،  و  بدون  هر گونه  نیرو  و  یاوری  میشود  .  .  .

چه بسا  شکّ  و  تردیدی  پیش  بیاید  و  به  دل  گذر  نماید،  یا  اندک  شکّ  و  تردیدی  در  دل  و  درون  انسان  مانده  باشد،  در  بارۀ  این که  همچون  چیزی  قطعاً  صورت  میپذیرد  و  روی  میدهد  .  .  .  بدین  جهت  قاطعانه  میگوید  این  سخن  گفتار  داورانه  و  فیصله دهندهای  است.  میان  همچون  سخنی  و  میان  صحنههای  جهان  هستی  پیوند  میدهد.  هم  بدان  سان که  در  سرآغاز  این  سوره  انجام  داده  است:

(وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْعِ (١١)وَالأرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ (١٢)إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (١٣)وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ) (١٤)

سوگند  به  آسمان  برگرداننده  (امواج  رادیوئی  و  بخارهای  آب  به  صورت  برف  و  بـاران!).  و  سوگند  به  زمین  شکاف بردار  (در  برابر  قدرت  حرکت  گیاهها  و  ریشه دوانی  آنها،  و  یا  بر  اثر  عوامل  دیگر!).  مسلّماً  قرآن  سخن  فیصله بخشی  است  (که  خیر  و  شرّ،  و  خوب  و  بد،  و  حقّ  و  باطل  را  از  هم  جدا  میسازد،  و  یگانه  وسیلۀ  راه  تشخیص  حقائق  از  اوهام،  و  دیانتهای  آسمانی  از  خرافههای  زمینی  است).  و  سخن  گزافه  نبوده  و  شوخی  نمیباشد.  (بلکه  جدّی  و  قطعی  است  و  از  آستانۀ  باعظمت  و  محکمۀ  دادگرانۀ  الهی  صادر  شده  است)

«رجع«  باران  است.  آسمان  آن  را  بارها  و  بارها  برمیگرداند.  «صدع«:  گیاه  است.  زمین  را  میشکافد  و  برمیدمد  .  .  .  باران  و گیاه  صحنهای  از  زندگی  را  به  شکلی  از  اشکال  به  تماشا  میگذارند،  و  آن  زندگی گیاه  و  پیدایش  نخستین  آن  است: آب  از  آسمان  میریزد،  و  گیاه  از  زمین  برمیدمد  .  .  .  این  هم  شبیهترین  چیز  به  آب  جهنده  از  پشت  و  استخوانهای  سینه،  و  به  جنینی  است  که  از  تاریکیهای  رحم  سر  برمیزند.  زندگی،  زندگی  است.  صحنه،  صحنه  است.  حرکت،  حرکت  است  .  .  .  نظم  و  نظام  ثابت  و  استوار،  و  درست کردن  و  ساختن  آراسته  و  پیراسته،  دالّ  بر  وجود  آفریدگاری  است که  هیچ  کسی  همگون  و  همتای  او  نیست،  نه  در  حقیقت  درست کردن  و  ساختن،  و  نه  در  شکل  ظاهری  آن  حقیقت.

این  هم  صحنهای  است که  بسیار  همگون  ستارگانی که  شبانگاهان  پدیدار  میگردند،  ستارگان  درخشانی  که  با  نور  خود  دل  تاریکیها  را  میشکافند  و  سوراخ  میکنند،  و  پردهها  و  حجابها  را  پاره  میسازند.  همچنین  این  صحنه  بسیار  نزدیک  به  امتحان  و  آزمون  رازها  و  رمزهای  دل  و  درون،  و کنار  زدن  پردهها  و  حجابها  است  .  .  .  ساختار  یگانهای  است  و  به  سازندۀ  یگانهای  اشارت  و  دلالت  دارد!

خداوند  بین  دو  پدیده  و  بدین  دو  رخداد  سوگند  میخورد:  آسمانی که  برگرداننده  است،  و  زمینی که  شکاف بردارنده  است  .  .  .  صحنههای  این  دو  و  پیامهای  این  دو  از  یک  سو،  و  از  دیگر  سو  طنین  خود  تعبیر،  بر  شدّت  و  حدّت  و  نفوذ  پیدا کردن  و  قاطع  بودن  دلالت  دارند  .  .  .  یزدان  سبحان  سوگند  یاد  میکند  بر  این که  این  سخن که  برگرداندن  و  آزمودن  -  یا  به  طور کلّی  این  قرآن  است  -  سخن  داورانه  و  فیصلهدهندهای  است  و  یاوگی  و  هزلی  در  آن نیست.  سخن  داورانه  و  فیصله دهندهای  است که  هر  سخنی  را  و  هر  مجادلهای  و  هر گونه  شکّی  و  هر گونه  تردیدی  را  میزداید.  سخنی  است که  بعد  از  آن  سخنی  نیست. بدین  امر گواهی  میدهد  آسمانی که  برگرداننده  است،  و  زمینی که  شکاف بردارنده  است

در  سایۀ  این  سخن  فیصلهدهنده  و  داورانۀ  راجع  به  برگرداندن  و  آزمودن،  خطاب  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  میگردد،  در  آن  حال  و  احوالی که  او  و  مؤمنان  اندک  همراه  او  در  مکّه  از  درد  و  رنج  مکر  و کید  مشرکان  میچشند  آنچه  میچشند،  و  از  توطئهها  و  نیرنگبازیهایشان  نسبت  به  دعوت  و  در  حقّ  مؤمنان  می‏بینند  آنچه  می‏بینند.  مؤمنان  در  غم  و  اندوه  بسیاری  بودند.  غم  و  اندوهی که  آنان  را  زمینگیر  و  میخکوب کرده  بود.  غم  و  اندوه  مشرکانی که  در  بارۀ  دعوت  به  مکر  و کید  میپرداختند  و  بر  ضدّ  دعوت  به  رایزنی  مینشستند  و  همۀ  راهها  را  بر  دعوت  می‏بستند  و  سدّ  میکردند  و  از  وسائل  و  ابزارهای  گوناگون  در  جنگ  با  دعوت  استفاده  مینمودند.  خطاب  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  می‏گردد  و  از  او  خواسته  میشود که  ثابت قدم  و  استوار  بماند  و  آرامش  خود  را  حفظ  بکند،  و  مکر  و کید  مشرکان  را  سبک  بگیرد  و  نیرنگبازان  را  ناچیز  بداند.  مدّت  این  مکر  و کید  و  نیرنگبازان کوتاه  است  و  بسر  میرسد.  میدان  پیکار  در  دست  خدای  سبحان  است  و  زیر  نظر  و  رهبری  او  در گشت  و گذار  است.  پس  باید  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم و  مؤمنان  صبر و شکیبائی  کنند  و اطمینان  و  آرامش  خود  را  حفظ  نمایند:

(إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْدًا (١٥)وَأَکِیدُ کَیْدًا (١٦)فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدًا) (١٧)

آنان  (که  دشمنان  اسلامند،  در  بارۀ  قـرآن)  پیوسته  به  نیرنگ  میپردازند  و  (برای  جلوگیری  و  نابودی  اسلام)  نقشه  میکشند.  و  من  هم  (در  برابر  آنان)  همیشه  نیرنگ  میزنم  و  نقشه  میریزم  (و  نیرنگ  آنان  را  بیاثر،  و  نقشۀ  ایشان  را  نقش  بر  آب  میسازم   پس  به  کافران  مهلت  بده،  بدیشان  مـختضر  مهلتی  بده  (تا  نسبت  به  ایشان  اتمام  حـجّت  گردد،  و  بعدها  کارشان  زار  و  نـزار،  و  خودشان  در  دنیا  و  آخرت  شرمسار  شوند).

اینان که  از  آب  جهنده  آفریده  شدهاند،  آب  جهندهای که  از  استخوانهای  پشت  و  استخوانـهای  سینه  بیرون  میآید،  بدون  هر گونه  قدرت  و  قوّت  و  اختیار  و  ارادهای،  و  بدون  هر گونه  شناخت  و  آگاهی  و  رهنمود  و  رهنمونی.  آن کسانی که  دست  قدرت  در کوچ  دور  و  درازشان  ایشان  را  پائیده  است  و  رهبریشان  نموده  است،  آنان که  بازگشت  پیدا  میکنند،  بازگشتی که  در  آن  نهانیها  و  پنهانیها  و  رازها  و  رمزها  بررسی  و  وارسی  میشود،  در  آن  جائی که  هیچ گونه  قدرت  و  قوّتی  و  یار  و  یاوری  ندارند،  این گونه  افرادی  به  مکر  و کید  و  توطئه  و  نیرنگ  میپردازند.

من  هم که  آفرینندۀ  مردمان  و  همگان،  راهنما  و  راهبر،  مراقب  و  محافظ،  برگرداننده  به  زندگی  دوباره،  آزماینده،  قادر  و  توانا،  غالب  و  چیره،  آفریدگار  آسمان  و  ستارگان  درخشان،  آفریدگار  آب  جهنده  و  انسان گویا،  آفریدگار  آسمان  و  زمین  شکاف بردارنده  ...  من که  خدا  هستم نیرنگ  میزنم و نقشه  میکشم  .  .  .  این  نیرنگ  است،  و  آن  نیرنگ  است.  این  پیکار  است،  و  آن  پیکار.  امّا  این  نیرنگ  و  پیکار کجا  و  آن  نیرنگ  و  پیکار کجا؟!.  در حقیقت  این  نیرنگ  و پیکار یک  طرف  دارد  .  .  .  هر چند  دو  طرف  به  تصویر کشیده  شده  است.  دو  طرف  را  به  تصویر کشیدن  تنها  برای  تمسخر  و  استهزاء  است  و  بس !

(فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ).

پس  به  کافران  مهلت  بده.

(أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدًا) (١٧)

بدیشان  مختصر  مهلتی  بده.

شتاب  مکن.  پایان  پیکار  را  دور  مدان.  تو که  سرشت  و  حقیقت  پیکار  را  دیدهای  .  .  .  در  فراسوی  مهلت  دادن،  مهلت  اندکی،  حکمت  نهفته  است  .  .  .  این  مهلت،  اندک  بشمار  است،  هر چند که  این  مهلت  تمام  عمر  زندگی  دنیا  را  فراگیرد.  چه  عمر  زندگی  دنیا  در  برابر  مدّتهای  مدید  و  نامحدود  و  سرمدی  چقدر  است؟

در  تعبیر  سخن  دست  نوازش  الهی  بر  سر  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  کشیده  میشود،  و  مورد  مهر  خداوندی  قرار  میگیرد:

(فَمَهِّلِ الْکَافِرِینَ أَمْهِلْهُمْ رُوَیْدًا) (١٧)

پس  به  کافران  مهلت  بده،  بدیشان  مختصر  مهلتی  بده  (تا  نسبت  به  ایشان  اتمام  حجّت  گردد،  و  بعدها  کارشان  زار  و  نزار،  و  خودشان  در  دنیا  و  آخرت  شرمسار  شوند)

انگار  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  فرماندهنده  و  اجازهدهنده  است.  انگار  او  صلّی الله علیه وآله وسلّم  اجازۀ  مهلت  ایشان  را  میدهد،  یا  موافقت  میفرماید  که  بدیشان  مهلت  داده  شود.  امّا  از  همۀ  این  چیزها  هیچ  چیزی  در  اختیار  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  نیست.  بلکه  انس  و  الفت  و  مودّت  و  محبّتی  در  این  مـوضع  و  جایگاه  است که  نسیم  رحمت  را  بر  دل  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  وزان  میکند،  انس  و  الفتی که  خواست  دل  و  درون  او  را  و  مشیّت  و  ارادۀ  پروردگارش  را  آمیزۀ  همدیگر  میسازد،  و  او  را  در کار  شرکت  میدهد،  به  گونهای که  انگار  او  نیز  در  آن  سهمی  و  چیزی  دارد.  میان  او  و  میان  آستانۀ  پروردگارش  که  کار  در  آنجا  برآورد  و  قطعی  میگردد؛  فاصلهها  و  سدّها  و  مانعها  برداشته  میشود  .  .  .  انگار  پروردگارش  بدو  میفرماید:  تو  اجازه  داری  در  حقّ  ایشان  هر چه  میخواهی  روا  داری،  و لیکن  مهلتشان  بده.  بدانان  اندکی  مهلت  بده  .  .  .  این  مودّت  و  محبّت  مهربانانهای،  و  انس  و  الفت  لطیفی  است که  بر  غم  و  اندوه،  شدّت  و  سختی،  رنج  و  زحمت،  و  مکر  و کید،  دست  می‏کشند  و  دست  میمالد،  و  در  نتیجه  همۀ  این  چیزها  محو  و ذوب  میگردد  .  .  .  و  عطوفت  مهربانانه  و  دوست  داشتنی  میماند  و  بس  .  .  . 

*