سورۀ توبه
مدنی و 129 آیه است
رهنمودهای سورهی توبه
این سوره مدنی است و جزو واپسین بخشهائی است که از قرآن نازل گردیده است - اگر هم این سوره واپسین سورهای نباشد که از قرآن نازل شده است [1] بدین سبب است که ایـن سوره در بر گیرندۀ احکام نـهائی دربارۀ ارتباطات موجود در میان ملّت مسلمان و میان ملّتهای دیگر کرۀ زمین است. همچنین متضمّن احکام نهائی دربارۀ تشکیل خود جـامعۀ اسلامی، و تـعیین معیارها و ارزشها و مقامات و مراتب آن، و مرزبندی اوضاع و احوال هر طلائفهای و هر طبقهای از طوائف و طبقات آن است. [2] این سوره همچنین واقعیّت کلّی این چنین جامعهای را و واقعیّت هـر طــائفه و طـبقهای از طوائف و طبقات جامعۀ اسلامی را کاملاً وصف و بیان میکند و روشن و دقیق به تصویر میکشد.
این سوره - بدین اعتبار - دارای اهمّیّت ویژهای در بیان سرشت برنامۀ حرکتی اسلام و مراحل و گامهای آن است. این امر وقتی روشن میگردد که به احکام نهائی موجود در این سوره، و به احکام مرحلهای سورۀ پیش از این سوره، مراجعه گردد. مراجعه بدان سوره و بدین سوره پرده از نرمش و همچنین از قاطعیّت برنامۀ اسلامی برمیدارد. بدون چنین مراجعه و پـژوهشی جهانبینیها و احکام و قواعد، آمیزۀ یکدیگر میشود. بدانگونه که اشتباه و آمیزش روی میدهد هر وقت که آیاتی جداگانه بررسی گردد که دربرگیرندۀ احکام مرحلهای هستند ولی احکام نهائی بشمار آمدهانـد، و بعد مجبور شدهاند آیـاتی را که در برگیرندۀ احکام نهائی هستند به گونهای تفسیر و تأویل کنند که با این احکام مرحلهای بخوانند و سازگار باشند، به ویـژه آیاتی که دربارۀ موضوع جـهاد اسلامی، و روابط جامعۀ اسلامی با جامعههای دیگرند. امیدواریم خداوند ما را موفّق فرماید در این دیباچه و در لابلای بررسی نصوص قرآنی این سوره بتوانبم با مراجعه و مقایسۀ لازم توضیح کافی و بیان شافی در این زمـینه داشته باشیم.
*
از مراجعۀ به نصوص این سوره به گونۀ موضوعی، و از مراجعۀ به چیزهائی که در روایتهای منقول دربارۀ اسباب نزول و شرائط و ظروف نزول، و هـمچنین از مراجعۀ به رخدادهای تـاریخ زندگانی پـبغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روشن میگردد که این سوره جملگی در سـال نـهم هجری نازل گـردیده است، ولی یکـباره نـازل نشـده است... هر چند که ما قاطعانه نمیتوانیم اوقاف دقـیق نزول آیات این سوره را در طول سال نهم هجری مشخّص کنیم، امّا به گونۀ ترجیح ممکن است بگوئیم که آیات این سوره در سه مرحله نازل گردیده است... مرحلۀ نخستین پیش از جنگ تبوک در ماه رجب همین سال بوده است... مرحلۀ دوم در لابلای تـدارکـات و آمادگی برای همین جنگ و بعد از آن در خلال جنگ صورت گرفته است. مرحلۀ سوم پس از بـرگشت از جنگ تبوک انجام پذیرفته است. و امّا مقدّمات سوره از آغاز تا آخر آیۀ ٢٨ سوره آیاتی هستند که متأخّرتر از آیات دیگر سوره در آخر سال نهم، پیش از مراسم حجّ در ماه ذیالقعده یا در ماه ذیالحجّه نـازل شـده است... این - به گونۀ چکیده - چیزی است که میتوان آن را ترجیح داد و بدان اطمینان داشت.
*
این سوره در بخش نخست خود، از آغاز سوره تا پایان آیۀ ٢٨ احکام نهائی ارتباطات اردوگاه اسلامی، را بـا مشرکان به طور عام در جزیرةالعرب معیّن میدارد، و به همراه آن اسباب و علل واقعی و تاریخی و عقیدتی را برمیشمرد، اسباب و عللی که این تعیین و تبیین بر مبنای آنها است، آن هم به شیوۀ قـرآنـی الهـامگرانـۀ مؤثّر، و با تعبیراتی که دارای آهنگ نیرومند، و مفهوم قاطعانه، و تأثیر ژرفی است. ایـن نـمونههائی از آن است:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ (٦)کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (١٠)فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (١٢)أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٥)أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
(این، اعلام) بیزاری خداوند بر پیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشــان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهاند. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). پس (ای مؤمنان به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سـال نـهم هـجری، یـعنی روز دهـم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهم ماه ربیـع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مــغلوب قدرت خدائید و از دست او نـجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا مـیسازد. ایـن اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همۀ مردم (که در اجتماع سالانۀ ایشان در مکّـه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امـیرمؤمنان علیبن ابـی طالب و بـه امـیر الحاجی ابوبکر صـدّیق، بـر همگان خــوانـده مـیشود) که خدا و پـیغمبرش از مشـرکان بیزارند و (عهد و پپمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا برگشتید) این برای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بر کفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریــد و (خـویشتن را از قـلمرو قـدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پپغمبر! همۀ) کافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. امّا کسـانی که از مشرکان با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فروگذار نکـردهانـد (و پـیمان را کـاملاً رعـایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند) پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفا کننده بـه عـهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهۀ امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هر کجا بــیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کـنید و در همۀ کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکـات دادند (دیکر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بـر آنــان بازگذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (بـرای توبه کنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای هـمۀ بـندگان) است. (ای پـیغمبر!) اگر یکـی از مشـرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسـلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری بــه میان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد). چگونه برای مشرکانی (که بارها پــیمان خـود را شکسـتهاند) در پـیش خدا و پیغمبرش عهد و پیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عــهد و پــیمان کســـانی (از قبائل عـرب) که در کنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنـان بر پـیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشـان در بـرابـر شما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان حداوند پــرهیزگـاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمان) را دوست مــیدارد. چگونه (عـهد و پـیمان بـا شـما را مـراعــات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بـر شـما پیروز شـوند، نـه حویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عهدی را مراعات میدارند (و در نابودی شـما هـمۀ تـوان خود را بکـار میگیرند. اگر پیروزی با شما بـاشد) آنـان بـا سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند. ولی دلهایشان (بــا زبـانهایشان هـمآوا نـیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقـرار بدانچه میگویند) ابا دارد. بیشتر آنان نـافرمانبردارنـد (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و مـتاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نیز بازداشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنـها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خـویشاوندی و پـیمان را نـمیکنند و ایشـان تـجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مـزمنی بـرای آنـان گشته است). اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مـراعـات داشتند، و از جمله) نماز را خواندند و زکات دادند (دست از آنان بدارید، چرا کـه) در این صورت برادران دینی شـما هسـتند (و سـزاوار هـمان چیزهائی بـوده که شـما سزاوارید، و همان چیزهـائی که بر شما واجب است، بر آنـان هـم واجب است). ما آیات خود را برای اهل دانش و مـعرفت بـیان میکنیـم و شرح میدهیم. و اگر پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهاند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسـخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و ضلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شـوند و) دست بردارند. آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکرّراً) شکستهانـد و (هـم ایشان بـودند که) نخستـن بار (اذیّت و آزار و تجاور و تعدّی به جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی کـه سزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمـانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان دارید (و مؤمنان راسـتین هستید. ای مؤمنان) با آن کافران بجنگید تـا خدا آنان را بـا دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشـان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بر کافران) سینههای اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهـای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کفار را از درون آنان بزداید). و کینه را از دلهـایشان بردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانند تـا دیـر نشـده است از کفر دست بکشند و به سـوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است. آیـا گمان میبرید که به حال خود رها میشوید (و مورد آزمایش به وسیلۀ جهاد و غیره قرار نـمیگیرید) و خداونـد بـه مــردم نمیشناساند کسانی از شـما را که بـه جهاد برخاستهاند و به غـیر از خدا و پـیغمبرش و مـؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود نگرفتهاند؟ خداوند از همۀ اعمالتان آگاه آست (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).(توبه / 1-16)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
ای مؤمنـان! پدران و برادران (و همسران و فررندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیهگاه و دوست خود ندانید) اگر کفر را بـر ایـمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد). کسانی که از شما ایشـان را یاور و مددکار خـود کنند مسلّماً ستمگرند. بگــو: اگر پـدران و مادران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیلۀ شما، و اموالی که فراچنگش آوردهایـد، و بازرگانی و تجارتی که از بیبازاری و بــیرونقی آن مـیترسید، و منارلی که مورد علاقۀ شـما است، ایـنها در نـظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر بـاشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را مـیکند (و عذاب خویشتن را فرو میفرستد). خداوند کسـان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت نمینماید.(توبه / ٢٣و 24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
ای کسانی که ایمان آوردهایـد، بیگمان مشـرکان (بـه سبب کفر و شرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند، لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسـجدالحـرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شما را بـه فضل و رحمت خود (از خلق و از مشـرکان) بـینیاز مـیگردانـد؛ چرا که خدا آگاه (از کار شـما و برای گرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است. (توبه/ ٢٨)
از شیوۀ قرآنی در آیاتی که در اینجا گلچین کردیم، و شیوۀ قرآنی در آیات همۀ بخشها و بندها، و از شدّت وحدّت در ترغیب و تشـویق و بـرانگـیختن بـه جـنگ مشرکان، و قطع رابطۀ با ایشـان، انـدازۀ پـریشانی و آشفتگی درونی گروه مسلمانان - یا دست کم دستهای از آنان که دارای جایگاه و پایگاهی بـودند - پـیدا و هویدا است، و امـواج نگـرانـی و هـول و هـراس از برداشتن این گام قاطلعانه در چـنین بـرههای از زمـان ایشان را سرگردان میکرد. این دلهره و پریشان حالی به سبب عوامل گوناگونی بود. امیدواریم ما بتوانیم در این دیباچه و در لابلای بررسی نصوص قرآنی، هر چه زود پرده از این عوامل به کنار زنیم.
و امّا بخش و بند دوم در این سـوره، مـتضمّن تـعیین حدود و ثغور نهائی ارتباطات مـوجود مـیان جـامعۀ اسلامی و میان اهل کتاب به طور کلّی است. البتّه با ذکر اسباب و علل عقیدتی و تاریخی و واقـعیّتی کـه ایـن تعیین حدود و ثغور را میطلبد و قطعی میگرداند. این بخش همچنین سرشت اسلام و حقیقت مستقلّ آن را نیز روشن میکند، و انحراف اهل کـتاب را در بـاور و در رفتار از آئین درست یزدان معلوم مینماید، انحرافی که آنان را از دیدگاه اسلامی از آئین خدا خارج میگرداند! آئینی که خدا آن را برای ایشان نازل فـرموده است، و در پرتو آن اهل کتاب شدهاند:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (٢٩)وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٣٠)اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (٣١)یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سـنّت خود) تحریـم کردهاند حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به انذازۀ توانائی، جزیه را میپردازند (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر معاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته مـیشود). یهودیان میگویند: عُزَیْر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و زبونی از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دسـترسشان گذاشت). و تـرسایان میگویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بیپدر از مـادر بـزاد). این، سخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد). نه هیچ پیغمیری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرائی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن کـه فرشتگان را دختران خدا میدانستند). خداونـد کـافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگونه از حقّ با وجود ایـن هـمه روشنی بدور مـیگردند و) بازداشـته مـیشوند؟! یـهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پـارسایان خود را هـم بـه خدائـی پذیرفتهاند (چرا کـه علماء و پـارسایان، حـلال خدا را حـرام، و حرام خدا را حـلال مـیکنند، و خودسرانـه قانونگذاری مینمایند، و دیگران هـم از ایشـان فرمان میبرند و سخنان آنان را دین میدانند و کورکورانه به دنـبالشان روان مـیگردند. ترسایان افزون بـر آن) مسیح پسر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صورتی که در همۀ کتابهای آسمانی و از سوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس... جز خدا معبودی نـیست و او پاک و منزّه از شرکورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند. آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش ایـن نـور کـه اسـلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گردانـد) هر چند کـه کـافران دوست نداشته باشند. (توبه /29-33)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینی یهودی و مسیحی، اموال مردم را به نـاحقّ مـیخورند، و دیگران را از راه خدا بازمیدارند (و از اطمینان مردمان بـه خـود سـوء استفاده میکنند و از پذیرش اسلام ممانعت مـینمایند. ای مؤمنان شمـا همچون ایشان نشوید و مواظب علماء بدکردار و عرفاء ناپرهیزگار خود باشید و بدانید اسم و رسـم، دنـیاپرستان مـال انـدوز را تـغییر نمیدهد) و کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خدا خرج نمینمایند، آنـان را بـه عذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ، تافته میشود و پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنها داغ میگردد (و بـرای توبیخ) بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که برای خویشتن انـدوختـه مـیکردید، پس ایـنک بـچشید چیزی را کـه میاندوختید.(توبه /34و35)
از شیوۀ قرآنی در این بخش هم پیدا است که در درون مسلمانان در آن روزگار هول و هراس و شکّ و دودلی از رویاروئی با اهل کتاب به طور عام - یا با مردمان زیادی از ایشان - وجود داشته است. آن هم رویاروئی با این شیوه و نوعی که آیۀ نخسین در این بخش راجع به ارتباطات با ایشان بیان میدارد... در حقیقت پیش از هر چیز مقصود رویاروئی با رومیها و همپیمانان ایشان، یعنی مسیحیان عرب شام و فراتر از آن بوده است. این خود به تنهائی بس بود که مسلمانان به شکّ و تردید و هول و هـراس افـتند. زیـرا رومـیها قـدرت و آوازۀ تاریخی در میان مردمان جزیرةالعرب داشتند... و لیکن نصّ قرآنی همگانی است و شامل هـمۀ اهل کـتاب میگردد، اهل کتابی که صفات و خصال وارده در آیه بر ایشان منطبق میشود، همان گونه که - اگر خدا بخواهد - هنگام روبرو شدن با نصوص شرح میدهیـم.
در بخش سوم، واویلا به حال کسانی سر داده میشود کـه چسب زمـین مـیشوند و از جـای خـود تکـان نمیخورند هنگامی که آنان را بـه آمـاده شـدن برای جنگ فرا میخوانند. محکم به زمـین مـیچسبند و از همراهی با سپاهیان سستی و تنبلی میکنند... همۀ اینان از زمرۀ منافقان نیـستند، همان گونه که روشن خـواهـد شد. امّا این گام را برداشتن با سختیها و دشواریها همراه است، و این جنگ دردسـرها و گرفتاریها دارد. گـام نهادن بدین راه و رزم در این برهه بنا به عـللی بـرای دلها و درونها بسی سخت و ناگوار است. امیدواریـم اسباب و علل آن را بتوانیم شرح دهیم و خدا یار باشد در وقت خود مسأله را باز کنیم و در حدّ توان بگشائیم:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلا قَلِیلٌ (٣٨)إِلا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٣٩)إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٤٠)انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٤١)
ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟ آیا به زندگی این جهان به جای زندگی آن جهان خشنودید؟ (و فانی را بر باقی ترجیح مــیدهید؟ آیا سزد که چنین کنید؟) تمتّع و کـالای ایـن جـهان در برابر تمتـّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست. اگر برای جهاد بیرون نروید، خداونـد شما را (در دنـیا بـا استیلاء دشمنان و در آخرت بـا آتش سوزان) عذاب دردناکی میدهد و (شـما را نـابود مـیکند و) قومی را جایگزینتان میسازد که جدای از شمایند (و پاسخگوی فــرمان خدایـند و در اسـرع وقت دسـتور او را اجـراء مینمایند. شما بـدانـید که بـا نـافرمـانی خـود تنها بـه خــویشتن زیـان میرسانید) و هیچ زیـانی بـه خدا نـمیرسانید (چرا که خدا بـینیاز از همگان و دارای قدرت فراوان است) و خدا بر هر چیزی توانا است (و از جمله بدون شما هم میتواند اسلام را پیروز گرداند، و همچنین شما را از بـین بـبرد و دسـتۀ فرمانبرداری را جانشین شما کند). اگر پیغمبر را یاری نکنید (خدا او را یاری میکند، همانگونه که قبلاً) خدا او را یـاری کـرد، بدان گاه کـه کــافران او را (از مکّـه) بیرون کــردند، در حالی که (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود (و تنها یک نفر به همراه داشت که رفیق دلسوزش ابوبکر بود). هنگامی که آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار) شدند (ابوبکر ترسید که از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسـد) در این هنگام خطاب به رفیقش گفت: غم مخور خدا با ما است (و ما را حفظ مــینماید و کـمک مـیکند و از دست قریشیان میرهاند و به عزّت و شوکت مـیرساند. در ایـن وقت بود کـه) خداونـد آرامش خود را بهرۀ او سـاخت (و ابوبکر از این پرتو الطاف، آرام گرفت) و پـیغمبر را بـا سپاهیانی (از فرشتگان در همان زمان و همچنین بعدها در جنگ بـدر و حـنین) یــاری داد کـه شـما آنـان را نمیدیدید، و سرانجام سخن کافران را فرو کشـید (و شوکت و آئین آنان را از هم گسیخت) و سخن الهی پیوسته بالا بوده است (و نـور توحید بر ظلمت کـفر چیره شده است و مکتب آسمانی، مکتبهای زمینی را از میان برده است) و خدا بـا عـزّت است (و هـر کــاری را میتواند بکند و) حکیم است (و کارها را بـجا و از روی حکمت انجام میدهد. ای مؤمنان! هرگاه منادی جـهاد، شما را به جهاد ندا در داد فوراً) به سوی جهاد حرکت کنید، سبکبار یا سـنگین بار، (جوان یا پـیر، مـجرّد یـا متأهّل، کم عائله یا پرعائله، غنی یا فقیر، فـارغالبـال یـا گرفتار، مسـلّح بـه اسلحۀ سبک یـا سنگین، پـیاده یـا سواره، و ... در هر صـورت و در هر حال،) و بـا مـال و جان در راه خدا جـهاد و پـیکار کنید. اگر دانـا بـاشید میدانید که این به نفع خود شما است .(توبه / ٣٨- 41)
از ساختارهای واژگانی تنبیه و تهدید و تأکیدهای پیاپی در این بخش، و از یادآوری کردن مؤمنان به یاری و مدد خدا در حقّ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدان هنگام که کافران او را از مکّه بیرون کردند، آن یاری و مددی که کسی از انسانها در آن شـرکت و دسـتی نـداشت، و از فرمان قاطعانه دادن به مؤمنان به این که سبکبار یا سنگینبار فوراً برای حرکت و نبرد بیرون روند... از همۀ اینها پیدا است که در چنین موقعیّتی چه رنـجها و دشـواریـها و واپسکشیدنیها و سستیها و تنبلیها و هول و هراسها و درنگها و دودلیهائی در میان بوده است کـه ایـن هـمه تهدیدها و تأکیدها و یادآوریها و فرمانهای تند و خشن را میطلبیده است.
آن گاه بخش چهارم در روند سوره سـر مـیرسد کـه طولانیترین بخشهای این سوره است و بیش از نیمۀ سوره را در بر میگیرد. در این بخش سخن میرود از رسوائی مـنافقان و دسیسهها و نـیرنگهای ایشان در جامعۀ اسلامی، و بیان احوال روانی و کـردارشـان، و موقعیّتهائی که در جنگ تبوک و پیش از آن و پس از آن داشتند، و پرده برانداختن از حقیقت اسرارشـان و حیلهها و دوز و کلکهایشان و معذرتها و پوزشهائی که برای نرفتن به جهاد میآوردند، و پخش ضعف و فتنه و تــفرقه افکــنی در صف مسلمانان، و اذیّت و آزار رساندن به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مـؤمنان خـالص و مخلص. همراه با این پرده برافکنی و کشف احـوال و شؤون درونی و بیرونی منافقان، آشکارا مؤمنان خالص و مخلص نیز برحذر میگردند از نیرنگ منافقان. مرز روابط میان اینان و آنان تعیین میشود. از جداگانگی هر دو دسته، و دور بودن هـر یک از آن دو گـروه از یکدیگر به سبب صفات و اعـمال ویـژۀ خود، سخن میرود... این بخش در حقیقت پبکرۀ سوره را تشکـیل میدهد. از لابلای آن روشـن و هـویدا مـیگردد کـه چگونه نفاق پس از فتح مکّه دیگر باره سر بر میزند و شدّت میگیرد، پس از آن که اندکی پیش از فتح مکّـه نزدیک بود نـفاق از جامعۀ اسـلامی رخت بربندد و متلاشی شود، بدانگونه که در بخش آینده از اسباب و علل آن سخن خواهیم گفت و روشن خواهیم کـرد. در اینجا نمیتوانیم این بخش را با طول و عرضی که دارد بررسی کنیم، لذا بـه بندها و نکتههائی از آن بسـنده میکنیم که دالّ بر سرشت این بخش باشد:
(لَوْ کَانَ عَرَضًا قَرِیبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا لاتَّبَعُوکَ وَلَکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ) (٤٢)
(منافقان) اگر غنائمی نزدیک (و در دسترس) و سـفری سهل و آسان باشد (به طمع دنیا) از تو پیروی میکنند و به دنبال تو میآیند، ولی راه دور و پردرد سر (همچون تبوک) برای ایشان نـاشدنی و نـارفتنی است. به خدا سوگند میخورند که اگر میتوانستیم بـا شـما حرکت میکردیـم آنان (در واقع با ایـن عملها و ایـن دروغـها) خویشتن را تباه و هـلاک مـیکنند، و خدا مـیدانـد کـه ایشان دروغگویند. (توبه / 42)
(وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلَکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ (٤٦)لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلا خَبَالا وَلأوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (٤٧)لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَکَ الأمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ کَارِهُونَ (٤٨)وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَلا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ (٤٩)إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِنْ قَبْلُ وَیَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ) (٥٠)
اگر (ایــن مـنافقان نـیّت پــاک و درسـتی داشتند و) میخواستند (برای جهاد) بیرون روند، توشه و ساز و برگ آن را آماده میکردند و مسلّح و مجهّز در خدمت رسول راه میافتادند. امّا خدا (میدانست که اگر بـرای جهاد بیرون میآمدند جز زیان و ضرر نداشـتند. ایـن بود که) بیرون شدن و حرکت کردن آنان را (به سـوی میدان نبرد) نپسندید و ایشان را از (این کار) باز داشت. و بدیشان گفته شد: با نشسـتگان (عـاجز و ناتوان، از قبیل: بـیماران و پـیران و کـودکان، در خانه) بنشینید (چرا که شایستگی آن را ندارید که در کارهای بزرگ و راه سترگ خدا گام بردارید). اگر آنان همراه شما (برای جهاد) بیرون میآمدند، چیزی جز شرّ و فساد بر شـما نـمیافـزودند، و بــه سـرعت در میان شـما حـرکت میکردند و مشغول آشفتن و گول زدن و برگرداندنتان از دین میشدند. در میانتان هم کسانی هستند که سخن ایشــان را بشنوند (و دعوت تـفرقهآمیز و فتنهانگیز ایشـــان را بــپذیرند). خـداونـد ستمگران را خـوب میشناسد (و از فاسق و فاجر ایشان آگاه و از رفتار آشکار و نهانشان باخبر است. این گروه منافقان) پیش از این هم به فتنهگری و ایجاد فسـاد (در مـیان شـما) پرداختهاند و (در جنگ احد و دیگر مـوارد) بر ضـدّ شخص پپغمبر (و برخی از مؤمنان و خود آئین اسـلام تـوطئهها چیدهانـد و) نـقشهها کشیدهانـد و رایـزنیها نمودهاند و نیرنگها ورزیدهاند (برای این که جلو اسلام را بگیرند و کار را بر تو تباه کنند) تا زمانی که - علیرغم خواست منافقان (و به کوری چشـم ایشان) - یاری خدا فرا رسید و آئین اسلام آشکار و پیروز گردید (و دسته دسته مردمان بدان گرویدند و مزۀ ایمان را چشیدند و بــه حســاب مـنافقان رسـیدند). بــعضی از مـنافقان میگویند: به ما اجازه بده (تا در جهاد با رومیان شرکت نکنیم) و مـا را دچـار فتنه و فسـاد (جمال ماهرویان رومی) مساز. هان! هم اینک ایشان (با مخالفت فرمان خدا) به خود فتنه و فساد افتادهاند و (دچار معصیت و گناه شـدهاند و در روز قیامت) آتش دوزخ، کــافران (چون ایشان) را فرا میگیرد. اگر نیکی بـه تو رسـد (و پیروزی و غنیمت یابی، این تـوفیق) ایشـان را نـاراحت میکند، و اگر مصیبتی به تو دست دهد (و مثلاً کشتهها و زخمیهائی داشته باشی، شادی میکنند و) میگویند: ما که تصمیم خود را از پیش گرفتهایم (و قبلاً خویشتن را برحذر از این بلا داشتهایم) و شادان بر میگردند و میروند. (توبه / 46- 50)
(وَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَمَا هُمْ مِنْکُمْ وَلَکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ (٥٦)لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلا لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَهُمْ یَجْمَحُونَ (٥٧)وَمِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ یَسْخَطُونَ (٥٨)وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ) (٥٩)
به خدا سوگند میخورند که آنان از شمایند (و مؤمن و مسـلمانند) در حـالی کـه از شـما نـیستند (و مـؤمن و مسلمان نمیباشند) و مردمان ترسوئی هستند (و چون از شـــما وحشت دارنـــد، دروغ میگویند و نـفاق میورزند). اگر پناهگاهی یا غـارهائی یـا دهلیزی پـیدا کنند شتابان بدانجا میروند و به سرعت بدان میخزند. در میان آنان کسانی هسـتند کـه در تقسیم زکات از تو عیبجوئی میکنند و ایراد میگیرند (و نسبت بیعدالتـی را به تو میدهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشۀ چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانــان چـیزی از غنائم داده شود خشنود میشوند، و اگر چیزی از آن بدیشان داده نشود هر چه زودتر خشم میگیرند (و اخم و تخم میکنند). اگر آنان بدانچه خدا و پپغمبرش بدیشان داده است (و قسمت ایشان کرده است) راضی میشدند و میگفتند: (دستور) خدا ما را بسنده است و خداوند از فضل و احسان خود به ما میدهد و پیغمبرش (بیش از آنچه به ما داده است این بار به ما عطاء میکند) و ما (به فضل و بخشایش پروردگار خود چشم دوخته و) تنها رضای خـدا را مــیجوئیم، (اگر چنین میگفتند و میکردند، به سود آنان بود).(توبه / 56- 59)
(وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٦١)یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کَانُوا مُؤْمِنِینَ (٦٢)أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدًا فِیهَا ذَلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ (٦٣)یَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِی قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ (٦٤)وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ (٦٥)لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمَانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طَائِفَةٍ مِنْکُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ (٦٦)الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٦٧)وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا هِیَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ) (٦٨)
در میان منافقان کسانی هستند کـه پیغمبر را می آزارنـد و میگویند: او سراپـا گـوش است (و راست و دروغ را میشنود و همه چیز را باور میکند). بگو: (او در نهایت لطف و محبّت به سـخنان خوب و بد گوش فرامـیدهد، ولی به سخن خوب عمل میکند و سـخن بـد را نـادیده میگیرد و بدان عمل نمیکند، و این) سراپا گوش بـودن او به نفع شما است. او بـه خدا ایـمان دارد (و هـر چـه بگویند باور مـیکند، چـون معتقد بـه اخلاص ایشان است) و او بـرای کسـانی از شـما کـه ایـمان آوردهاند رحمت است (زیرا ایشـان را بـه راسـتای خداشـناسی آورده است و راه بهشت را بدانان نموده است). کسانی که فرستادۀ خدا را میآزارند، عذاب دردنـاکـی دارند. برای شما، بـه خدا سوگندها مــیخورند (که دربـارۀ پیغمبر چیز بدی نگفتهاند و به دروغ از شرکت در جهاد واپس نکشیدهاند) تا با سوگندهای خود شما را راضی کـنند. در حـالی که شـایستهتر ایـن است کـه خدا و پیغمبرش را (با عبادت و طاعت و فرمانبرداری) راضی کنند، اگر واقعاً ایمان دارند. آیا ندانستهاند که هر کس با خدا و پیغمبرش دشمنی و مخالفت کند، سـزای او آتش دوزخ است و جـاودانه در آن مـیماند؟ ایـن (گرفتار آمــدن بــه دوزخ) رسوائی و خواری بزرگی است. (منافقان، خدا و آیات و پیغمبر او را در میان خود بـه مسخره میگیرند و) مـیترسند که سـورهای دربـارۀ ایشان نازل شود (و علاوه از آنچه مـیگویند) آنـچه را (هم که) در دل دارند به رویشـان بـیاورد و آشکـارش سازد. بگو: هر انذازه میخواهید مسخره کنید، بیگمان خداوند آنچه را که از آن بیم دارید (و در پنهان داشتنش مـیکوشید) آشکــار و هویدا مـیسازد. اگر از آنـان (دربارۀ سخنان ناروا و کردارهای نـاهنجارشـان) بـاز خواست کنی، میگویند: (مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلکه با همدیگر) بازی و شوخی میکردیم. بکو: آیا به خدا و آیـات او و پیغمبرش مـیتوان پـازی و شـوخی کرد؟! (بگو: با چنین معذرتهای بـیهوده) عذرخواهـی نکنید. شما پس از ایمان آوردن، کافر شدهاید. اگر هــم برخی از شما را (به سبب توبۀ مجدّد و انجام کـارهای شایسته) بـبخشیم، بـرخـی دیگر را نـمیبخشیم. زیـرا آنان (بر کفر و نفاق خود ماندگارند و در حقّ پیغمبر و مؤمنان) به بزهکاری خود ادامه میدهند. مردان منافق و زنان مناقق همه از یک گـروه (و یک قماش) هسـتند. آنان همدیگر را به کار رشت فـرا مـیخوانـند و از کار خوب باز میدارند و (از بذل و بـخشش در راه خیر) دست میکشند. خدا را فراموش کردهاند (و از پرستش او روی گردان شدهاند)، خدا هـم ایشـان را فرامـوش کرده است (و رحمت خود را از ایشان بـریده و هـدایت خویش را از آنـان دریـغ داشـته است). واقعاً مـنافقان فرمان ناپذیر (و سرکش و گناهکار) هستند. خداوند به مردان و زنان منافق، و به همۀ کافران وعدۀ آتش دوزخ داده که جاودانه در آن میمانند، و دوزخ برای (عقاب و عذاب) ایشان کافی است. (عـلاوه از آن) خدا آنـان را نفرین و از رحمت خود بدور داشـته و دارای عذاب همیشگی خواهند بود. (توبه/61-68)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (٧٣)یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْرًا لَهُمْ وَإِنْ یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِیمًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الأرْضِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (٧٤)وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ (٧٥)فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٧٦)فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (٧٧)أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلامُ الْغُیُوبِ (٧٨)الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ وَالَّذِینَ لا یَجِدُونَ إِلا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٩)اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (٨٠)فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَکَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ (٨١)فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلا وَلْیَبْکُوا کَثِیرًا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (٨٢)فَإِنْ رَجَعَکَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوکَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَدًا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ (٨٣)وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ (٨٤)وَلا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلادُهُمْ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ) (٨٥)
ای پیغمبر! با کافران و مـنافقان جـهاد و پـیکار کن (تـا ایشان را از کفر و نفاق برگردانی) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجارات کنونی ایشان است و در آخــرت) جــایگاهشان دوزخ است و چه بـد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است). مناققان به خدا سوگند میخورند که (سخنـان زنـندهای) نگفتهانـد، در حالی کـه قطعاً سخنان کفرآمیز گفتهاند و پس از ایمان آوردن، به کفر برگشتهاند و قصد انجام کاری کردهاند کـه بـدان نرسیدهاند (و آن کشـتن پـیغمبر بـه هنگام مراجعه از جنگ تبوک بود). چیزی که این منافقان را بر سر خشم آورد و سبب انتقام گرفتن آنان شود وجود ندارد، مگر این که خدا و پیغمبرش به فضل و کرم خود آنان را (با اعطاء غنائم که هدف ایشان در زندگی است) بینیاز کرداندهاند (و این هم نباید مایۀ خشـم و انتقام ایشان شود). اگر آنان توبه کنند، (خداوند توبۀ ایشـان را میپذیرد و) این برایشان بهتر خواهـد بـود، و اگر روی بگردانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت بـه عذاب بسیار دردناکی کیفر میدهد، و در سراسر روی زمین نــه دوســتی و نــه یـاوری خواهند داشت. در مـیان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند میخورند و) با حدا پیمان میبندند که اگر از فضل خود مـا را بینیاز کند (و بـه نعمت و نـوائـی بـرساند) بدون شکّ بـه صدقه و احسان میپردازیم و از زمرۀ شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران مردمان) خواهیـم بود. امّا هنگامی که خدا از فضل خود (ثروت و دارائـی) بـدانـان بـخشید، بخل ورزیدند (و چیزی نبخشیدند و به عهد خود وفا نکردند، و هم از خدا و هم از خیرات) سـرپیچی کردند و روی گرداندند. خداوند نفاق را در دلهایشان پدیدار و پایدار ساخت تا آن روزی که خدا را در آن مـلاقات مـیکنند. ایـن بـه خـاطر آن است که پیمان خـدا را شکسـتند و همچنین دروغ گفتند. مگر آنان نمیدانستند که خداونـد راز و نجوای ایشان را میداند و خدا بس آگاه از نهانیها و پـنهانیها است؟ (و لذا نــقض عـهد و نیرنگ ایشـان دربارۀ مـؤمنان از خـدا مـخفی نـمیماند). کسـانی که خیرات و صدقات میپردازند، و مؤمنان (فقیری) را که (بــا وجــود تـنگدستی) بـه کـمکهای مختصری دست می یازند، مورد تمسخر قرار می دهند، خداوند ایشان را با کشف رسوائیها و پـلشتیهایشان در پـیش مردم) مورد تمسخر قرار مـیدهد و عذاب بسیار دردنـاکـی خواهند داشت. چه برای آنان طلب آمرزش کنی و چـه نکنی، حتّی اگر هفتاد بار (و دفعات بسـیار) بـرای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد! این بدان خاطر است که به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند (و سر از بند شریعت و ربقۀ اطاعت برتافتهاند) و خداوند گروه بیرون روندگان از فرمان یزدان (و آئین آسمانی) را (به راه سعادت) هدایت نمیکند. (منافقانی که از رفتن بـه جنگ تبوک سـرباز زدهانـد و در خانههای خود گرفتهاند و نشستهاند، این) خانهنشینان (منافق) از این کـه از رسـول خـدا واپس کشـیدهانـد شـادمانند، و نخواستند با مال و جان در راه یزدان جهاد و پیکار کنند (و دین خدا را یاری دهند. تا میتوانند دیگران را از جنگ میترسانند و به نشستن با خود تشـویق مـینمایند) و میگویند در گرمای (سوزان تابستان به سوی مـیدان نبرد) حرکت نکنید. (ای پیغمبر! بدانان) بگـو: اگر دانـا بـودند مــیفهمیدند که آتش دوزخ بسـیار گرمتر و سوزانتر (از گرمای تابستان و از همۀ آتشهای جهان) است. (بگــذار در ایــن جهان بـر اثر مسـخره کـردن مؤمنان) اندکی بخندند و (امّا لازم است بدانند کـه بـاید در آن جهان) بسیار گـریه کنند، ایـن جـزای کــارهائی است که میکنند. هر گاه خداوند تو را (از جنگ تبوک) به سوی گروهی از آنان باز گرداند و ایشان از تو اجـازه خواستند که در رکاب تو به سوی جهاد حرکت کنند، بگو: هیچگاه با من به جهاد نحواهـید آمـد و هـیچ وقت همراه من با هیچ دشمنی نخواهید جنگید (و این افتخار نصیبتان نخواهد شد) چرا کـه شما نـخستین بـار بـه کنارهگیری و خـانهنشینی خشـنود شدید، پس بـا کنارهگیران و خانهنشینان بنشینید (و با پیره مـردان و زنان و بیماران و کودکان باشید). هرگاه یکـی از آنـان مرد اصلاً بر او نماز مخوان و بر سر گورش (برای دعا و طلب آمرزش و دفن او) مایست، چرا که آنان به خدا و پیغمبرش باور نداشتهاند و در حالی مردهاند که از دین خدا و فرمان الله خارج بودهاند. اموال و اولادشان تو را به شگفت نیندازد. خداوند میخواهـد آنـان را با آن در دنیا (با رنـجها و بــلاهائی که در جمعآوری امــوال، و غـمها و انـدوههائی کـه در پـرورش اطفال مـتحمّل میشوند) شکنـجه دهد، (و به سبب اشتغال به اموال و اولاد از آخرت غافل بشوند) و جانشان برآید در حالی که کافر بـاشند (و در نـتیجه دنـیا و آخرت را از دست بدهند ). (توبه/73-85)
و آیههای دیگری...
این یورش دراز آهـنگ و تـاخت طولانی روشنگر، اشاره به تلاشها و کوششهای زیادی دارد که منافقان از خود نشان میدادند برای اذیّت و آزار گروه مسلمانان و برگرداندن آنان از دین و غافل کردن ایشان با فتنهها و نیرنگبازیها و دروغگوئیها از مسیر و هدفی که در مدّ نظر داشتند. از دیگر سو بیانگر این واقعیّت است که در همان زمـان حـالتی از تـزلزل و نـاهماهنگی در مـیان اندامان پیکرۀ جامعۀ اسلامی در این دوره بوده است که این فرمودۀ خداوند بزرگوار بدان اشاره میفرماید:
(وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ).
در مــیانتان هــم کسـانی هستند کـه سخن ایشـان را بشــنوند (و دعوت تفرقهآمیز و فتنهانگیز ایشـان را بپذیرند). (توبه / 47)
سخت باز داشتن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از طلب آمرزش بـرای منافقان یا نماز خواندن بر آنان نیز بدین حالت اشـاره دارد... این حالت از دخول گروههای بیشماری به اسلام پدید آمده بود که پس از فتح مکّه اسلام را پذیرفتند، ولی ایمان در دلهایشان ثابت و استوار نگردیده بود، و با قالب نوین اسلامی هم قالبریزی نشده بودند و ساخته و پرداخته نگردیده بودند. در این زمینه پس از ذکر دستهبندی قرآنـی که در ایـن سوره راجـع به گروههای گوناگونی که جامعۀ اسلامی در این دوره از آنان فراهم گردیده است، بیشتر صحبت خواهیم کرد. بخش پنجم در روند سوره، همان بخشی است که از این تقسیم و دستهبندی صحبت مـیکند. از ایـنجا مـتوجّه میگردیم که در کنار مهاجران و انصار پیشتاز مخلص - آن مسلمانانی که پایۀ محکم و استوار جامعۀ اسلامی را تشکیل میدادند - گروههای دیگری هم بـودهانـد... عربهائی بودهاند کـه در مـیان آنـان افـراد مـخلص و اشخاص منافق و کسانی وجود داشتهاند که شادابی ایمان آمیزۀ دلهایشان نشده بود. منافقان اهل مدینه بودند. کسان دیگری هم بودند که کارهای خوب را با کارهای بد آمیزۀ همدیگر مـیکردند، و سـرشتهایشان چنان که باید به قالب اسلامی درنیامده بود، و در بوتۀ آزمایش اسلام به طور تام و تمام ذوب نگردیده بود. دسته دیگری هم بودند. ناشناخته. نـه حـالشان و نـه فرجامشان روشن بود. کار و بارشان به خدا واگذار بود. تنها خدا احوال درونـی و اوضـاع بـیرونی ایشـان را میدانست. گروه دیگری نیز بودند که با یکدیگر رایزنی و سر و سرّی داشتند و خویشتن را در زیر واژۀ دین پنهان مینمودند! نـصوص قـرآنـی از هـمۀ ایـن دستهها و گروهها بـه گونۀ چکیدۀ سـودمندی سخن میگوید، و بیان میدارد که در جامعۀ مسلمان به چـه شکلی با ایشان رفتار میشود، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانان مخلص را رهنمود میکند که چگونه بـا هر یک از آن دستهها و گروهها رفتار گردد:
(الأعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (٩٧)وَمِنَ الأعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ مَغْرَمًا وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٩٨)وَمِنَ الأعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٩٩)وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (١٠٠)وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ (١٠١)وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٠٢)خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (١٠٣)
بادیهنشینان عـرب، کفر و نـفاقشان شـدیدتر است از (کـفر و نــفاق شـهرنشینان عرب. زیـرا سـنگدلتر و جفاپیشهترند و با اهل خیر و صلاح نشست و برخاست کمتری دارند) و آنان بیشتر سزاوارند که از مقرّرات و قوانین چیزی بیخبر باشند که خداونـد بر پـیغمبرش نازل کرده است. خداوند آگاه (از احوال بندگان، اعم از مؤمنان و کافران و منافقان، و) حکیم (در کار خود، از جمله تـعیین سـزا و جزای مـردمان) است. بـرخـی از بادیهنشینان (منافق) عرب، چیزی را که (در راه خدا) صرف میکنند، زیان مـیدانـند ( چرا کـه بـه ثـواب آن ایمان ندارند). و چشم به راه (حوادث دردناک و) بلایا و مصائب (خوفناکی) هستند که شما را از هر سو احاطه دهند ( و له و لوردتان کنند) - بلاها و مصیبتها گریبانگیر
خودشان باد - (چون مردمان بد خواه و تنگ چشـم و منافقی هستند، تیره روزیها و ناکامیها و بدبختیها تنها به سراغ آنان میرود). خداوند شنوا و دانـا است (و لذا نیّات و اقوال و افعال ایشان را میدانـد و مـیشنود. در میان عربهای بادیهنشین، کسانی هم هستند که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و چیزی را که (در راه خدا) صرف مـیکنـد مـایۀ نزدیکی بـه خدا و سـبب دعای پیغمبر (در حقّ خود) میدانند (و دعـای پیغمبر مـایۀ سعادت محسنان و خیر و برکت عمر و روزی ایشـان است). هان! بیگمان صرف پول (در راه خدا، و دعاهای رسول) مایۀ تقرّب آنان (در پیشگاه خداوند) است. ( به طور قطع) خداوند آنان را غرق رحمت خود خواهـد کرد، چـرا که خداوند آمرزندۀ (گـناهان و) مـهربان (در حـقّ بـندگان) است. پیشگامان نـخستین مـهاجران و انصار، و کسـانی که بـه نـیکی روش آنـان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پـیمودند، خداونـد از آنان خشنود است و ایشـان هـم از خدا خشنودند، و خداوند برای آنان بهشت را آماده سـاخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جـاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پـیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. در میان عربهای بادیهنشین اطراف (شهر) شما، و در میان خود اهل مدینه، منافقانی هستند که تمرین نفاق کردهاند و در آن مهارت پیدا نمودهانـد. تو ایشان را نمیشناسی و بلکه ما آنان را مـیشناسیم. ایشان را (در همین دنیا) دو بار شکنجه مـیدهیم (: یک بـار بـا پـیروزی شما بـر دشـمنـانتان که مـایۀ درد و حسرت و خشم و کین آنان میگردد، و بار دوم با رسوا کردن ایشان به وسیلۀ پردهبرداری از نفاقشان). سپس (در آخرت) روانۀ عذاب بزرگی مـیکردند (و بـه دوزخ گرفتار میآیند). مردمان دیگری هم هسـتند کـه (نه از پیشگامان نخستین، و نـه از منافقین بشــمارند و) بـه گناهان خود اعتراف میکنند، و کار خوبی را با کار بدی میآمیزند (و گاهی به حسنات و زمانی به سیّئات دست مییازند) امید است که خداوند توبۀ آنان را بـپذیرد (و احساس شرمندگی چنین کسانی از گناه، و هراس آنان از عقاب و عذاب، و تصمیـم ایشان بر این که بـه سـوی گناه نروند، سبب گردد که دیگر دچار معصیت نشوند و مشمول مـغفرت و مـرحمت شـوند. چرا کـه) بیگمان خداوند دارای مـغفرت فراوان و رحمت بیکران است. (ای پیغمبر!) از اموال آنان (کـه بـه گناه خود اعتراف دارنـد و در صــدد کاهش بـدیها و افزایش نیکیهای خویش میباشند) زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذائل اخلاقی، و گناهان، و تنگچشمی) پاک داری، و (در دل آنان نیروی خیرات و حسـنات را رشـد دهـی و درجات) ایشان را بـالابری، و بـرای آنـان دعـا و طلب آمرزش کن که قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مایۀ آرامش (دل و جان) ایشان میشود (و سبب اطمینان و اعتقاد بـیشترشان مــیگردد) و خـداوند شــنوای (دعـای مخلصان و) آگاه (از نیّات همگان) است. (توبه/ 97-103 )
(وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٠٦)وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (١٠٧)لا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ) (١٠٨)
گروه دیگری (از متخلّفان از جهاد) هستند که به فرمان خدا واگذار گردیدهاند (و مردم باید در انتظار بمانند تا ببینند که دستور خدا دربارۀ این دسته که بدون عذر از جهاد باز پس ماندهاند چه بـاشد) یا خدا ایشان را به گناه خود میگیرد و یا بر آنان میبخشاید. خداوند آگاه (از احوال و نیّات آنان بوده و) حکیم است (و برابر حکمت خود، بندگان را ثـواب یـا عقاب مـیدهد). و (از مـیان منافقان) کسـانی هسـتند که مسـجدی را بنا کـردند و منظورشان از آن، زیان (به مؤمنان) و کـفر ورزی (در آن) و تـفرقه انـدازی مـیان مؤمنان (و درهـم کوبیدن صفوف مسلمانان) و کمینگاه ساختن برای کسـی بود که قبلاً با خدا و پیغمبرش جنگیده بـود و (علم طـغیان برافراشته بود) سوگند هـم مـیخورند کـه نـظری جز نیکی نداشتهاند (و تنها مرادشان خدمت بـه مـردمان و اقامۀ نماز در آن بوده و بس). امّا خداوند گواهی میدهد که آنان (در سوگند خود) دروغ میگویند. (ای پیغمبر!) هرگز در آن (مسـجد ضـرار) مـایست و نماز مگذار. مسجدی (مانند مسجد قباء) که از روز نخست بر پـایۀ تقوا بنا گردیده است (و مراد سازندگان آن تنها رضای الله بوده است) سزاوار آن است که در آن بر پای ایستی و نماز بگزاری. در آنجا کسانی هستند که مـیخواهـند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادت درست) پـاکـیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست میدارد. (توبه / 106-108)
و آیههای دیگری که در این زمینه است...
از شمارههای دستهها و گروهها و طبقهها و سـطحهای ایمانی در جامعۀ اسلامی - آن گونه که چنین آیـههائی میرسانند - پیدا است که پس از فتح مکّه یا نزدیک به فتح مکّـه چـه انـدازه پـراکـندگی و آشـفتگی بـه راه انداختهاند و چیزهائی انجام دادهاند که جامعۀ اسلامی از آنها پاک و دور بوده است، همان گونه که خواهد آمد. بخش ششم در روند سوره دربرگیرندۀ بـیان سـرشت بیعت اسلامی با خدا بـرای جـهاد در راه او، و بـیان سرشت این چنین جهادی و حدود و ثغور آن، و وظیفۀ جهادگرانۀ اهل مدینه و کسـانی از عـربهای پـیرامـون مدینه است. بیان میگردد کـه آنـان درست نیست از جهاد دوری گزینند و از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عقب بمانند و خویشتن را از او عزیزتر بدانند. بیان مـیشود کـه دوری از مشرکان و منافقان ضرورت دارد... در لابلای این بخش هم حکم خدا دربارۀ برخی از کسـانی بـیان میگردد که از جنگ دوری گزیدهاند و مخلص بوده و منافق نیستند. همچنین سخن میرود از نشانۀ برخی از احـوال مـنافقان و مـوضعگیریهای ایشـان در برابر آیههائی که از قرآن مجید نازل میگردد:
(إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) (١١١)
بیگمان خداوند (کالای) جان و مال مؤمنان را به (بهای) بهشت خریداری میکند. (آنان باید) در راه خدا بجنگند و بکشند و کشته شوند. این وعدهای است که خداونـد آن را در کتابهای آسمانی) تورات و انجیل و قرآن (بـه عنوان سند معتبری ثبت کرده است) و وعدۀ راسـتین آن را داده است، و چه کسی از خدا بـه عـهد خود وفـا کنندهتر است؟ پس به معاملهای که کردهاید شاد باشید، و این پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی است. (توبه /111)
(مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُوا أُولِی قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (١١٣)وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ إِلا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ) (١١٤)
پـیغمبر و مـؤمنان را نسـزد کـه بـرای مشـرکان طلب آمرزش کنند، هر چند که خویشاوند باشند، هنگامی که برای آنان روشـن شـود کـه (بـا کـفر و شـرک از دنـیا رفتهاند، و) مشرکان اهل دوزخند. طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش، به خاطر وعدهای بود کـه بدو داده بود، ولی هنگامی که برای او روشن شد که پـدرش (در قید حیات بر کفر اصرار میورزد و برابر وحی آسمانی دار فانی را با کفر وداع میگوید، دانست که او) دشمن خدا است، از او بیزاری جست (و ترک طلب آمـرزش بـرای وی گفت). واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دست بـدعا و فروتن و شکیبا بود. (توبه/113-114)
(لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالأنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (١١٧)وَعَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١١٨)
خداوند توبۀ پیغمبر (از اجازه دادن منافقان بـه عدم شــرکت در جـهاد) و تـوبۀ مــهاجران و انـصار (از لغزشهای جنگ تـبوک، مـثل کُندی و سسـتی اراده و اندیشۀ بد به دل راه دادن و آهنگ بازگشت از نیمۀ راه جهاد) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی (با وجود گرمای زیاد، کمی وسـیلۀ سواری و زاد، فـصل درو و چـیدن مـحصول خود) از پـیغمبر پپروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شـدند) بعد از آن که دلهای دستهای از آنان اندکی مانده بود که (از حقّ به سوی باطل) منحرف شود. (در این حال) باز هم خداونـد تـوبۀ آنـان را پـذیرفت، چرا که او بسـیار رؤوف و مهربان است. خداوند توبۀ آن سـه نفری را هم میپذیرد که (بی هیچ حکمی به آینده) واگذار شـدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانوادههـای خودشان با ایشـان سخن نگفتند و از آنــان دوری جسـتند) تـا بـدانـجا کـه (ناراحتی ایشان به حدّی رسید که) زمین با همۀ فراخی، بر آنان تنگ شد، و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم از آنان بیزار و هـم خودشان از خود بیزار شـدند. بـالأخره) دانسـتند که هـیچ پناهگاهی از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناه بردن بدو) وجود ندارد (چرا که پناه بیپناهان او است و بس). آن گاه خدا (به نـظر مـرحـمت در ایشـان نگریست و) بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند (و آنان هـم تـوبه کردند و خدا هـم توبۀ ایشـان را پـذیرفت)، بیگمان خدا بسیار توبه پذیر و مهربان است.(توبه /117-118)
(مَا کَانَ لأهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الأعْرَابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَلا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَلا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلا إِلا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (١٢٠)وَلا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً وَلا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٢١)وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (١٢٢)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ) (١٢٣)
درست نیست که اهل مدینه و بادیه نشـینان دور و بـر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او بـه جـهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان میبازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتـر داشته باشند. چرا که هیچ تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خـدا بـه آنــان نـمیرسد، و گــامی بــه جــلو برنمیدارند که موجب خشم کافران شود، و به دشمنان دســتبردی نـمیزنند (و ضــرب و قتل و جـرحـی نمیچشانند و اسیر و غنیمتی نمیگیرند) مگر این که به واسطۀ آن، کار نیکوئی برای آنان نـوشتـه مـیشود (و پاداش نیکوئی بدانان داده میشود). بیگمان خداونـد پاداش نیکوکاران را (بـیمزد نمیگذارد و آن را) هـدر نمیدهد. (همچنین مجاهدان راه حقّ) هیچ خرجی خواه کم خواه زیاد نمیکنند، و هیچ سرزمینی را (در رفت و برگشت از جهاد) نمیسپرند، مگر این که (پـاداش آن) برایشان نوشته میشود، تا (از این راه) خداوند پاداشی نیکوتر از کاری کـه مـیکنند بـدیشان دهـد. مـؤمنان را نسزد که همگی بیرون روند (و برای فراگرفتن معارف اسلامی عازم مراکز علمی اسلامی بشوند). بـاید کـه از هر قوم و قبیلهای، عدّهای بروند (و در تـحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلۀ خود برگشتند (به تعلیم مـردمـان بـپردازنـد و ارشـادشان کنند و) آنـان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضـلالت) خودداری کنند. ای مؤمنان! با کافرانـی بجنگید که بـه شما نزدیکترند، و باید که (در جنگ) از شـما شـدّت و حدّت (و جرأت و شهامت) ببینند. و بدانید کـه خداونـد (یاری و لطفش) با پرهـزگاران است.(توبه/ 120 -١٢٣)
(وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ یَرَاکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (١٢٧)
هر گاه آنان (در مجلس پیغمبر باشند و) سورهای نازل گردد، برخی به برخی مینگرند (و با اشاره به همدیگر میفهمانند که) آیا کسی شـمـا را مـیبیند (و مـتوجّه مـا میباشد؟ همین که اطمینان یافتند مؤمنان بـه سخنان پیغمبر سرگرم و سراپا گـوشند) آن وقت (از مجلس) بیرون میروند (و ندای هدایت را نـمیشنوند. چرا که تـحمّل شـنیدن پـیام آسـمانی را نـدارنـد و از ایـمان و ایمانداران بیزارند). از آنجا که قوم بـیدانش و نـفهمی هســتند، خــداونــد دلهـایشان را (از حقّ) بگردانیده است. (توبه / ١٢٧)
سرانجام، سوره با وصف پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و رهنمود او از سوی پروردگارش به توکّل بر خداوند یگـانه، و بس کردن به نگاهداری و نگاهبانی یزدان سبحان، پایان میپذیرد:
(لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (١٢٨)فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ) (١٢٩)
بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران مـیآید. بـه شما عشــق مـیورزد و اصرار بـر هـدایت شـما را دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسـیار مهربان است. اگر آنان (از ایمان به تو) روی بگردانند (باکی نداشته باش و) بگو: خدا مرا کافی و بسنده است. جز او معبودی نیست. به او دلبستهام و کارهایم را بدو واگذار کردهام، و او صاحب پـادشاهی بزرگ (جـهان ملکوت آسمان) است. (توبه/128و129)
*
این که پیش از روبرو شدن با آیههای این سوره به طور مشروح، به گلچین آیاتی از سوره در این چکیده پرداختهایم، قصد و هدفی داشتهایم! و آن این است که روند سوره از جامعۀ اسلامی در دورۀ پس از فتح مکّه شکل و سیمای کاملی به تصویر مـیزند، و هسـتی اندامی آن را بیان میکند... در این شکل و سیما نوعی لرزش و گسست، و کمبود هماهنگی و همآوائی میان سطوح ایمانی، به چشم میخورد. همچنین نمودها و نماهائی از حرص و آز بر جان و مال جلوهگر است. نفاق و ضعف خودنمائی مـیکند. سستی و درنگ در انجام وظائف و تکالیف دیده میشود. دیدگاه روابـط میان اردوگاه اسلامی و میان اردوگاههای دیگر کاملاً روشن به نظر نمیرسد، و چه بسا به هم مـیآمیزد، و نگسیختن کامل از آن اردوگاهها بر اساس عقیده مبهم است - هر چند هیچ یک از اینها با قاعدۀ محکم و امین و خالص و یکدست موجود در میان مهاجرین و انصار، تعارض و برخورداری ندارد - اینها چیزهائی بود که حملههای گوناگون و طولانی و ملّی را میطلبید تا در آنها از مسائلی که مورد نیاز جامعه بود سخن رود و روشنگری شود و ابهامی در میان نماند.
قبلاً چکیدهوار اشاره کردیم که سبب پـیدایش چـنین حالتی این بود که گروههای بسیاری و گـوناگـونی از مردمان پس از فتح مکّه آئین اسلام را پذیرفتند، ولی هنوز تربیت آنان کامل نگردیده بود و با قالب اصـیل اسلامی قالبگیری و ساخته و پرداخـته نشـده بودند. اعتراف باید کرد که این اشارۀ کوتاه، روشن و آشکـار درک و فهم نمیگردد مگر با مراجعۀ به واقعیّت تاریخ نهضت و حرکت اسلامی پیش از فتح مکـّه و بعد از آن... پیش از این که مـعنی ایـن واقعیّت تـاریخی و حاصل آن را توضیح دهیم، و معانی نـصوص قـرآنـی وارده در روند این سوره را نـیز بیان داریـم، تلاش خواهیم کرد در اینجا در کمال اختصار مـمکن، بدین واقعیّت تاریخی بپردازیم.
*
نهضت اسلامی در مکّه در سختترین شـرائط پیدا گردید. جاهلیّت - که در قریش مجسّم بود - خطر حقیقی را احساس میکرد، خطری که دعـوت: (لا اله الا اللهو محمّدٌ رسولُ الله) آن را تـهدید مـیکرد. جاهلیّت میدانست که این دعوت انقلابی است بر ضدّ هرگونه سلطه و قدرت زمینی، سلطه و قدرتی که از سلطه و قدرت یزدان یاری و کمک نمیگیرد. کاملاً متوجّه بود که دعوت به معنی سرکشی کاملی است از فرمانبرداری هر طاغوتی در زمین، و گـریز از او به سوی خـدا. جاهلیّت احساس خطر جدّی مـیکرد از ایـن همایش جنبشی و مجموعۀ جدید پویائی که این دعوت تحت فرماندهی پیغمبر خد! صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را پدید آورده است و همچون اعضاء یک پـیکر کــرده است. ایـن مـجموعۀ تلاشگر بشری از روز نخست ایمان به اطاعت از خدا و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دارد، و فقط از خدا و پیغمبر فرمان میبرد، و بر هرگونه رهبری جاهلیّت مجسّم در قریش، و پیدا در اوضاع و شرائط حاکم بر این جاهلیّت، بر میشورد و سرکشی میکند.
جاهلیّت - که نخستین بار در قریش مجسّم بود - همین کــه ایـن خطر و آن خـطر را احسـاس کرد، جنگ کورکورانۀ سختی را بر ضدّ دعوت جدید، و بر ضدّ همایش مجموعۀ جدید، و علیه رهبری جدید، آغاز کرد، و حتّی هر تیری کـه از اذیّت و آزار و مکـر و کید و نیرنگ و بلا در تیردان داشت به سوی دعوت و مجموعه و رهبری جدید نشانه رفت.
جمع جاهلیان به جنب و جوش در آمدند تا خطری را از خود دفع کنند که هستی آنان را تهدید میکرد. به دفع خطر کوشیدند بسان موجود زندهای که با همۀ وسائل و ابزار و تلاش و کوشش ممکن برای دفـاع از خود و نجات خویش از مرگ به حـرکت و تلاش و پـیکار درافتد... این هـم یک امر طبیعی است و گریزی و گزیری از آن نیست، هر زمان که دعوتی آغاز گردیده است و مردمان را به سوی ربوبیّت یزدان برای جهانیان فریاد داشته است در جامعۀ جاهلی که بر اساس ربوبیّت بندگان برای بندگان استوار است، و هر زمان که دعوت جدید در بک مجموعۀ پویای جدید جلوهگر آمده است، مجموعهای که از رهبری جـدید پـیروی نـموده است و با مجموعۀ جاهلی کهن رویاروی شده است و ضدّ با ضدّ درافتاده است، جمع جاهلیان به تکان و فریاد در آیند و در دفع خطر بکوشند و بخروشند. [3]
در این هنگام بود کـه هر فـردی از مـجموعۀ جـدید اسلامی در معرض اذیّت و آزار و انواع و اقسام فتنه و بلا قرار گرفت، تا بدانجا که در بسیاری از اوقات کار به خونریزی میکشید... در آن وقت کسی برای گواهی دادن لا الــه الّا الله و محمّد رسـول الله گــام پـیش نمیگذاشت، و به مجموعۀ نوپای اسلامی نمیپیوست، و از رهبری جدید فرمان نمیبرد، مگر آن کسانی کـه جان خود را نذر خدا کرده بودند، و خویشتن را برای تحمّل اذیّت و آزار و فتنه و بلا و گرسنگی و غربت و شکنجه و مرگ آن هم به بدترین شکلی در بعضی از اوقات، آماده کرده بودند.
بدین منوال هستۀ بنیادین اسلام از عناصری فراهم آمد که سخت استوار و پایدار بودند بدان گونه کـه کسـی چون ایشان ایسـتا و شکـیبا در جـامعۀ عربی وجـود نداشت. و امّا افرادی که نتوانستند تاب این گونه فشارها را بیاورند از دین اسـلام بـرگشتند و دیگـر بـاره بـه جاهلیّت رو کردند. این نوع مردمان بسیار کم بـودند. چرا که کار پیشاپیش برای همگان روشن بود. از آغاز کسی از جاهلیّت بـه اسـلام نـمیکوچید و بـدان گــام نمینهاد، و راه خطرناک پر از خار مغیلان و هراسناک را در پـیش نـمیگرفت، مگـر آن افـراد بـرگزیدۀ برجستهای کـه تـافتۀ جـدا بــافته بـودند و سـرشت شگفتانگیزی داشتند.
خداوند از میان مهاجران پیشتاز کسانی را برگزید که عناصر منحصر و کمیاب و نژاده و آزادهای بودهاند، تا بنیاد استوار این آئین در مکّه باشند، و پس از آن نیز همراه با انصار پیشتاز بنیاد استوار این آئین در مـدینه گردند، انصار پیشتازی که هر چند در آغاز کار با آتش این آئین خـود را گـرم نکـرده بـودند بدان گـونه کـه مهاجرین خود را با آن گرم نموده بودند، امّا بیعت آنان با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یعنی بیعت عقبه، دالّ بر این است که عناصر نژادهای و سـازگار بـا سـرشت این آئــین بودند... ابنکثیر در تفسیر گفته است: (محمّد پسر کعب قرظی و جز او گفتهاند: عبدالله پسر رواحه رضی الله عنهُ در شب عقبه به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عـرض کرد: آنچه برای پروردگارت و برای خودت میخواهی شرط کـن و در عهد و پیمان بگنجان. پیغمبر فرمود:
(أشترط لربی أن تعبدوه ولا تشرکوا به شیئا , وأشترط لنفسی أن تمنعونی مما تمنعون منه أنفسکم وأموالکم).
برای پروردگارم شرط میکنـم که او را پرستش کنید و چیزی را اصلاً شریک او نکنید، و بـرای خودم شـرط میکنم که مرا از چیزی محفوظ و مصون کنید که جان و مال خود را از آن میپائید و نگاهداری مینمائید. گفتند: اگر این کار را بکنیم، به ما چه میرسد و پاداش ما چیست؟ فرمود:
(الجنة).
بهشت.
گفتند: معاملۀ سودمندی است. نه آن را به هم میزنیم و نه درخواست به هم زدن آن را میکنیم).
این گونه کسانی که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این جور بیعت میکنند، و از این بیعت چشمداشتی جز بهشت ندارند، و این پیمان را استوار میبندند و اعلان میدارند کـه آنان نمیپذیرند که خودشان از این پـیمان بـرگردند و نمیخواهد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از این پیمان برگردد، خوب میدانند که ایشان بر سر کار ساده و آسانی پیمان نمیبندند. بلکه یقین و اطمینان داشتند کـه فـریش در فراسوی آنان و رویاروی با ایشان است. عربها هم همه به سوی ایشان نشانه میروند و تیراندازی میکنند، و آنان از این به بعد نمیتوانند با جاهلیّت در صلح و ساز بسر ببرند و در امن و امان بزیند، جاهلیّتی که در جزیرةالعرب و در میان خودشان در مدینه ریشه دوانده است و همه جا را فراگرفته است.
ابن کثیر در کتاب خود (البدایه و النهایه) روایت کرده است: (امام احمد گفته است: عبدالرزاق نقل کرده است که معمّر پسر خیثم از ابوزبیر، و او از جـابر روایت نموده است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ده سال در مکّه ماند. در آنجا به خانهها سر مـیزد و بـه پـیش خـانوادههـا میرفت... در بازارهای عکاظ و مجنّه، و در مواسم و مراسم دیگـر خـود را بـه مـردم مـینمود، و بـدیشان میفرمود:
(من یؤوینی ? من ینصرنی ? حتى أبلغ رسالة ربی وله الجنة).
چه کسی مرا پناه میدهد؟ چه کسـی مرا کمـک میکند؟ تا رســالت و پـیام پـروردگارم را (بـه گوش جهانیان) برسانم و بهشت از آن او شود.
کسی را نمییافت که او را پناه و یاری دهد. کار بدانجا کشیده بود که مردی از یمن یا از مصر بیرون میآمد - دربارۀ او همین را گفته است - قوم و خویشان نزد او مـیآمدند و مـیگفتند: خویشتن را از جـوان قـریش برحذر دار و مواظلب باش که تو را از آئین و باور خود برنگرداند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقـتی کـه از مـیان مـردمان میگذشت، آنان او را به همدیگر نشان میدادند و بـا دست به سویش اشاره میکردند، تا این که خدا ما را از یثرب به پیش او فرستاد. بدو پناه و منزل و مأوی دادیم و او را تصدیق کـردیم. کسـی کـه از مـا بـه خـدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میرفت و بدو ایمان میآورد، قـرآن را بر او میخواند. چون به میان خانوادهاش برمیگشت با مسلمان شدن او همۀ اعضاء خانواده مسلمان میشدند. تا آنجا که خانهای از خانههای انصار باقی نماند مگــر این که در آن گروهی از مسلمانان بـودند و از اسـلام پشتیبانی میکردند. بعد از آن همگی رایـزنی کـردیم. گفتیم: تا کی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را رها کنیم به پیش اینان و آنان برود و در میان کـوههای مکّه رانده شـود و بترسد؟ هفتاد مرد [4]در موسم حجّ به مکّه رفتند و به خدمت او رسیدند. با او درّۀ عقبه را وعده گـذاشـتیم. یک یک و دو دو بدانجا رفتیم تـا هـمگان در آنجا گرد آمدیم. گفتیم: ای پیغمبر خدا بر چه چیز با تو بیعت کنیم؟ فرمود:
(تبایعونی على السمع والطاعة فی النشاط والکسل , والنفقة فی العسر والیسر , وعلى الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر , وأن تقولوا فی الله لا تخافوا فی الله لومة لائم , وعلى أن تنصرونی فتمنعونی إذا قدمت علیکم مما تمنعون منه أنفسکم وأزواجکم وأبناءکم , ولکم الجنة ).
با من بیعت میکنید بر شنیدن و اطاعت کردن در آنچه دوست دارید انجام بدهید و در آنـچه دوست نداریـد انجام بدهید، و خرج کردن دارائی در وقت تنگدستی و نداشتن و در وقت گشایش و داشتن، و دستور دادن به کار نیک و باز داشتن از کار بـد، و در راه خدا سـخن بگوئید و در راه کسب خشـــــودی او از سـرزنش سرزنش کنندهای باکی نداشته باشید، و وقتی که بـه پیش شما آمـدم مـرا کـمک و یـاری دهـید و مـصون و محفوظ کنید از چیزی که خودتان را و اهـل و عـیال و فرزندان خودتان را از آن مصون و محفوظ میدارید. و اگر چنین کنید بهشت از آن شما خواهد بود.
برخاستیم و به سوی پیغمبر رفتیم. اسعد پسـر زراره - که از همه کوچکتر بود -در روایت بیهقی - او از تمام هفتاد نفر کم سن و سـالتر بـود - مگر از مـن، دست پیغمبر را گرفت و گفت: ای اهل یثرب آرام بگـیرید و آهسته باشید. ما سینههای شتران را به سـوی پـیغمبر نزدهایم و آنها را به تاخت در نیاوردهایم مگر این کـه میدانستیم که او فرستادۀ یزدان است. امروز کـه او را بیرون میآورید، همین بیرون آوردن دشمنی با جملگی عـربها است. کشتن بـرگزیدگان شـما را در پـی دارد. شمشیرها شما را لت و پار میکنند... اگر شفا بر ایـن کارها شکیبائی مـیورزید، او را بـپذیرید و با خـود برگیرید و پاداش شما با خدا است. اما اگر شما مردمانی هستید که بر خود میترسید و هراس دارید، به ترک او بگوئید و او را رها کنید، و این کار را آشکار و روشن بگوئید که چنین امری در پیشگاه یزدان دارای معذرت بهتری است... گفتند: ای سعد آرام باش! به خدا سوگند این معامله را رها نمیسازیم، و هـرگز آن را از خـود سلب نمیکنیم! جابر گفته است: پس برخاستیم و بـا او بیعت کردیم. تعهّدهائی از ما گـرفت و شروطی را در میان گذاشت، و در برابر آن بهشت را به ما وعده داد). (امام احمد و بیهقی از راه داود پسر عبدالرحمن عطّار - بیهقی حاکـم را نیز افزوده است - با اسنادی که داشـته است و از یحیی پسر سلیم که هر دو نفر از عبدالله پسر عثمان پسر خیثم، و او از ابوادریس با همان اسناد روایت نمودهاند. این اسناد خوبی با شرط مسلّم است هر چند آن را استخراج نکردهاند. بزّاز گفته است: غـیر از ابن خیثم دیگران نیز آن را نقل کردهاند، امّا از جابر جز بدین شیوه اطّلاع نداریم که روایت شده باشد).
در این صورت انصار از روی یقین میدانستند و کاملاً بر ایشان روشن بود که وظائف و تکالیف و سختیها و دشواریهای این بیعت چیست. آنان میدانستند کـه در برابر انعام این وظائف و تکالیف، و در مقابل تـحمّل این سختیها و دشواریها چـیزی در ایـن دنــیا بدیشان وعده داده نشده است - حتّی وعدۀ پیروزی و چیره شدن - در برابر ان بدیشان جز وعدۀ بهشت داده نشده است... امّا با وجود این فهم و آگاهی، تا این اندازه بر این بیعت حرص و جوش داشتند... این است که آنان با پــیشتازان مـهاجرین هـمسان و همردیف مـیشوند، مهاجرینی که این کاخ اسلام نام را ساختند و این چنین خود را آمادۀ جانبازی کردند و جزو سنگهای زیر بنای استوار جامعۀ اسلامی در نخستین روزهـای حکومت اسلامی در مدینه گردیدند.
لیکن جامعۀ مدینه همیشه بر این خلوص و پـاکـی نماند... اسلام ظاهر گردید و در مدینه پخش و آشکار شد. اشخاص زیادی که بیشترشان بـزرگان قوم خود بودند مجبور گردیدند برای حفظ جاه و مقام خویش با قوم خود همراه و همگام بشوند و به ظـاهر اسـلام را بپذیرند... هنگامی که جنگ بدر پیش آمد، بزرگ این چنین اشخاصی عبدالله پسر أبیّ پسر سلول گفت: ایـن کاری است که روی آورده اسـت! از روی نفاق مسلمان شد. قطعاً باید بسیاری از افراد را امواج زمان همراه با دیگران به سوی اسلام برده باشد و با تـقلید از آنـان مسلمان شده باشند. هر چند که اینان منافق نبودهاند، ولی از اسلام سر در نیاوردهاند و آگاهی چندانی پیدا نکردهاند و با قالب اسلامی قالبریزی و ساخته و پرداخته نشدهاند... این هم مـایۀ تـزلزل بـنای جـامعۀ نوبنیاد مدینه شده بود، و اختلاف سطح ایمان در میان مسلمانان، رخنه در کار ایشان ایجاد نموده بود.
در اینجا بود که برنامۀ تربیتی مـمتاز قرآنـی، تـحت رهبری پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شروع کرد به کار کـردن بـر روی ایـن عناصر تـازه، و دستاندر کار برگشت همنوائی و هماوائی و سازگاری و همطرازی سطحهای عقیده و خلق و خوی و رفتار و کردار عناصر گوناگونی گردید که به پیکرۀ جامعۀ نوپا و نوخاسته داخل شـده بودند.
وقتی که به سورههای مدنی - به ترتیب تقریبی نزول آنها - مراجعه میکنیم، ما متوجّه کوشش و پویش فراوانی میگردیم کـه بـذل کـار ذوب مـجدّد عـناصر گوناگونی شده است که به جامعۀ اسلامی در آمدهاند. مخصوصاً این عناصر پـیوسته و پـیاپی بدین جـامعه درآمدهاند، با وجود این که قریش به دشـمنی خـود و برانگیختن همۀ جزیرةالعرب ادامه داده است، و یهودیان نابکار نیز مـوضع زشت و پـلشتی بـه خـود گرفتهاند و به تحریک عناصر دشمن و بدسگال آئــین جـدید و مجموعۀ جدید کـوشیدهانـد. کـار ذوب و هماهنگی بخشدن، پیوسته ادامه یافته است، و لحظهای سستی و غفلت نورزیده است.
با وجود همۀ این تلاشها پیوسته در زمانهای مختلف - به ویژه در اوقات سختی و دشواری - بیماریهای ضعف و نفاق و شکّ و تردید و بخل جان و مال و تــرس از رویاروئی با خطرها پدیدار و نمودار گردیده است... مخصوصاً چنین بیماریهائی پیدا و هویدا شد، - اثـر روشن نبودن عقیدهای کـه رابطۀ میان مسـلمان و خویشاوندان اهل جاهلیّت او را قاطعانه بیان کند و توضیح دهد... نصوص قرآنـی در سوره های پـیاپی، برایمان پرده از بیماریهائی به کنار میزند کـه بـرنامۀ قرآنی به شکلها و شیوههای گوناگون ممتاز یزدانی به مداوای آنها میپردازد و در معالجۀ آنها کمال کوشش را مـبذول مـیدارد... برای نمونه از ایـن نـصوص بخشهائی را ذکر میکنیم:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تـو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حالی کـه جمعی ار مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کــه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و صحنۀ مرگ خویشتن را بـا چشـمان خود) مینگرند. (ای مـؤمنان به یاد آورید) آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داده (پیروزی بر کاروان تجاری قـریش بـه سـرپرستی ابوسفیان، و یـا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تدارک شـده بـود و بـه سـرپرستی ابوجهل برای نجات کـاروان آمده بود). شـما دوست میداشتید دستهای نصیب شـما گردد که از قدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (که کـاروان بـود،) ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظاهر و استوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عـرب بـا پـیروزی مـؤمنان) ریشـهکن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجـا و بـاطل را (که شرک است) تباه گرداند، هر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند. (انفال/5-8)
(هو الذی أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن أم الکتاب وأخر متشابهات . فأما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأویله , وما یعلم تأویله إلا الله , والراسخون فی العلم یقولون:آمنا به , کل من عند ربنا , وما یذکر إلا أولو الألباب . ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة إنک أنت الوهاب . ربنا إنک جامع الناس لیوم لا ریب فیه , إن الله لا یخلف المیعاد).
او است که کتاب (قـرآن) را بر تـو نازل کـرده است؛ بخشی از آن، آیــههای مـحکمات است (و مــعانی مشخّصی و اهداف روشنی دارند و) آنها اصل و اساس این کتاب هسـتند، و بـخشی از آن آیـههای مـتشابهات است، (و معانی دقیقی دارند و احتمالات مختلفی در آنها میرود). و امّا کسانی کـه در دلهـایشان کـژی است (و گریز از حقّ، زوایای وجودشان را فراگرفته است) بــرای فـتنهانگـیزی و تأویــل (نــادرست) بـه دنـبال متشابهات میافتند. در حالی که تأویل (درست) آنها را جز خداوند و کسانی نمیدانند کــه راسـخان (و ثـابت قـدمان) در دانش هســتند. (ایـن چـین وارستگان و فرزانگانی) میگویند: ما به همۀ آنها ایمان داریـم (و در پرتو دانش میدانیم که محکمات و متشابهات) هـمه از سـوی خدای ما است. و (ایـن را) جز صـاحبان عقل (سلیمی که از هوا و هوس فرمان نمیبرند، نمیدانند و) مـــتذکّر نـمیشوند. (چـنین فرزانگان خـردمندی میگویند:) پروردگارا! دلهای ما را (از راه حقّ) منخرف مگردان بعد از آن که ما را (حلاوت هدایت چشانده و به سـوی حقیقت) رهنمود نمودهای، و از جانب خود رحمتی به ما عطاء کن. بیگمان بخشایشگر توئی تـو. پروردگارا! تو مردمان را در روزی که تـردیدی در آن نیست جمع خواهی کرد (تا همگان را در برابر کارشان پاداش دهی و بدین امـر وعده دادهای و) بیگمان خدا خلاف وعده نمیکند. (آل عمران / 7-9)
(ألم تر إلى الذین نافقوا یقولون لإخوانهم الذین کفروا من أهل الکتاب:لئن أخرجتم لنخرجن معکم ولا نطیع فیکم أحدا أبدا , وإن قوتلتم لننصرنکم , والله یشهد إنهم لکاذبون . لئن أخرجوا لا یخرجون معهم , ولئن قوتلوا لا ینصرونهم ولئن نصروهم لیولن الأدبار ثم لا ینصرون . لأنتم أشد رهبة فی صدورهم من الله , ذلک بأنهم قوم لا یفقهون).
آیا منافقانی را ندیدهای که پیوسته به برادران کافر اهل کتاب خود میگویند: هرگاه شما را بیرون کنند، ما هم با شما بیرون خواهیم آمد، و هرگز به زیان شما از سخن کسی فرمانبرداری نخواهیم کرد، و اگر با شما جنگ و پیکار شود، قطعاً به کمکتان شتافتـه و یاریتان خواهیم کرد. خدا گواهی میدهد که آنان دروغ میگویند (و بـه عهد خود وفا نمیکنند). هرگاه بیرون کـرده شـوند، بـا آنان بیرون نمیروند، و اگر بـا ایشــان جنگ و پیکار شود، به کمکشان نمیشتابند و یـاریشان نـمیدهند، و اگر هم (فرضاً) به کمک و یاریشان روند، پشت میکنند و میگریزند، و دیگر کمک و یاری نخـواهند شد (و خدا ایشان را هلاک میگرداند). هـراس شما در سـینههای ایشان، بیش از هراس آنان از خدا است! این بدان خاطر است که ایشان مردمان نفهم و نادانی هستند (و عظمت خدای را درک نمیکنـد).(حـشر /11-13)
(یا أیها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم إذ جاءتکم جنود فأرسلنا علیهم ریحا وجنودا لم تروها , وکان الله بما تعملون بصیرا . إذ جاءوکم من فوقکم ومن أسفل منکم , وإذ زاغت الأبصار وبلغت القلوب الحناجر , وتظنون بالله الظنونا , هنالک ابتلی المؤمنون وزلزلوا زلزالا شدیدا . وإذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض:ما وعدنا الله ورسوله إلا غرورا . وإذ قالت طائفة منهم:یا أهل یثرب لا مقام لکمفارجعوا , ویستأذن فریق منهم النبی یقولون:إن بیوتنا عورة - وما هی بعورة - إن یریدون إلا فرارا . ولو دخلت علیهم من أقطارها ثم سئلوا الفتنة لآتوها وما تلبثوا بها إلا یسیرا ...).
ای مــؤمنان! بــه یـاد آوریـد نـعمت خدای را در حـقّ خودتان، بدان گاه که لشکرها به سراغ شما آمـدند (تـا کار اسلام را برای همیشه یکسره کنند. یعنی پیغمبر را بکشند و مسلمانان را در هم بکـوبند و مـدینه را غـارت کنند، و بالأخره چراغ اسلام را خاموش سازند). ولی ما تند باد (سخت سردی) را بر آنان گماشتیم و لشکرهائی (از فرشتگان) را به سویشان روانه کردیم که شما آنان را نمیدیدید. (فرشتگان رعب و هراس را به دلهـایشان انداختند و طوفان باد خیمه و خرگاه ایشـان را بـازیچه قرار داد و بدین وسیله آنان را درهم کوبیدیم). خداونـد میدید کارهائی را کـه میکردید. (بـه خـاطر بیاورید) زمانی را که دشمنان از طرف بالا و پائین (شهر) شـما، به سوی شما آمدند (و مـدینه را مـحاصره کردند)، و زمانی را که چشمها (از شدّت وحشت) خیره شده بود، و جانها به لب رسیده بود، و گمانهای گوناگونی دربارۀ (وعدۀ) خدا داشتید (قوی الایمان به وعدۀ الهی مطمئن، و ضعیف الایمان نامطمئن بود). در ایـن وقت مـؤمنان (در کورۀ داغ حوادث جنگ و مبارزه و هلاک و هراس) آزمایش شدند و سخت به اضطراب افتادند. و (بـه یـاد آورید) زمانی را که مـنافقان و آنـان که در دلهـایشان بــیماری (نـفاق) بود مـیگفتند: خدا و پـیغمبرش جـز وعدههای دروغین به مـا نـدادهانـد. و (بـه یـاد آوریـد) زمانی را که گروهی از آنان (که منافق و ضعیف الایمان بودند) گفتند: ای اهل یثرب! ایـنجا (کنار خندق) جای ماندگاری شما نیست (و ایستادگی در کارزار، همگان را زیانبار میسازد)، لذا (بـه مـنازل خود) برگردید ... دستهای از ایشـان هـم از پـیغمبر اجـازۀ (بـازگشت بـه خانههای خود را) خواستند و گفتند: واقعاً خانههای ما بدون حفاظ و نااستوار است (و باید بـرای نگهبانی از آنها برگردیـم). در حالی که بدون حفاظ و نااستوار نبود و مرادشان جز فرار (از جنگ) نبود. (آنـان آن انـداره سست اراده و ایمانند که نه آمادۀ پیکار با دشـمن و نـه پذیرای شهادتند) و اگر احزاب از جوانب مدینه وارد آن شوند (و شهر را اشغال کنند) و بدیشان پیشنهاد نمایند که از دین برگردید (و بتپرستی و شرک را بپذیرید) به سرعت میپذیرند و جر مدّت کمی بـرای انتخاب ایـن پیشنهاد درنگ نخواهند کرد!. (احزاب / 9-14)
(یا أیها الذین أمنوا خذوا حذرکم , فانفروا ثبات أو انفروا جمیعا . وإن منکم لمن لیبطئن , فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی إذ لم أکن معهم شهیدا . ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة -:یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشـمنان) حفظ کنید، و (بـرای تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی بـا هــم (بـه سوی جنگ) بیرون روید. در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شما قلمداد مـینمایند و به جهاد نمیروند و) سستی مـیکنند و دیگـران را نـیر سست مـینمایند و از جنگ بــازمیدارنـد. پس اگر مـصیبتی بـه شما رسید (طـعنه زنـان) مـیگویند: بـه راستی خداوند به ما لطف فـرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم. و اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شـما دست داد) درست مثل این که هرگز میان شما و ایشان مودّت و دوسـتی نبوده، میگویند: کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پـیروزی و دسـتاورد فـراوان غـنیمت) بسـی بـهره میبردیم.(نساء / 71-73)
(ألم تر إلى الذین قیل لهم:کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة , فلما کتب علیهم القتال إذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله أو أشد خشیة , وقالوا:ربنا لم کتبت علینا القتال ? لولا أخرتنا إلى أجل قریب ! قل:متاع الدنیا قلیل , والآخرة خیر لمن اتقى , ولا تظلمون فتیلا . أینما تکونوا یدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة , وإن تصبهم حسنة یقولوا:هذه من عند الله , وإن تصبهم سیئة یقولوا:هذه من عندک . قل:کل من عند الله , فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا . . . ).
آیا نمیبینی (ای محمّد و تعجّب نمیکنی از) کسانی کـه (پیش از آن که اجازۀ جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادند و هر چند) بدیشان گفته مـیشد: (وقت جهاد فرا نرسیده است) دست از جنگ بـداریـد و نماز را بر پا داریـد و زکات مـال بدر کـنید (در ظـاهر شتاب میکردند و گوششان به کسی بدهکار نبود). امّا وقتی که جنگ بر آنان واجب گردید (و فرمان جهاد داده شد) بدین هنگام دستهای از ایشـان از مردم همانگونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا تـرس و هـراس داشتند! و بلکه بیشتر هم دچار خوف و وحشت شدند) و گفتند: پروردگارا! چرا (بـدین زودی) جنگ را بر مـا واجب کردی؟ چه میشد اگر بـه مـا فرصت بـیشتری میدادی (تا از لذائذ دنیا بهره میگرفتیم؟). بگو: کـالای دنیا اندک است و آخرت برای کسی که پرهیزگار پاشد بهتر است، (و جزای شما داده شود) و کمترین سـتمی به شما نشود. هر کجا باشید، مرگ شما را درمـییابد، اگر چه در برجهای محکم و اسـتوار جایگزین بـاشید. (ایـن تـرسویان منافق) اگر خیر و خوبی (از قبیل پـیروزی و غنیمت) بـدیشان رسـد، میگویند: ایـن از سـوی خـدا است؛ و اگر بــدی و مـصیبتی (از قبیل خشکسالی و شکست) بدیشان رسد، میگویند: ایـن از (شوم و نامبارکی) تو است! (بدانان) بگو: همۀ (آنچه از خوبی و بدی به شما مـیرسد) از سـوی خدا است (و برابر قضا و قدر حقّ تـعالی و بـر پـایۀ علّت و مـعلول انجام میپذیرد). این مردمان را چه شده است که سخن نمیفهمند) (و منطق سرشان نمیشود؟).(نساء / 77-٧٨)
(إنما الحیاة الدنیا لعب ولهو , وإن تؤمنوا وتتقوا یؤتکم أجورکم ولا یسألکم أموالکم . إن یسألکموها فیحفکم تبخلوا ویخرج أضغانکم . ها أنتم هؤلاء تدعون لتنفقوا فی سبیل الله . فمنکم من یبخل , ومن یبخل فإنما یبخل عن نفسه , والله الغنی وأنتم الفقراء , وإن تتولوا یستبدل قوما غیرکم ثم لا یکونوا أمثالکم).
زندگی دنیا بازی و سرگرمی بیش نیست، و اگر ایـمان بیاورید و پرهیزگاری کنید، خداوند پاداش شما را بـه نحو کامل میدهد و دارائی شمـا را هم نمیخواهـد. اگر خداونـد از شـما امـوالتـان را درخواست کـند، و حتّی اصرار هم بورزد، شما (به خاطر دلبستگی شدید و مال دوستی سرشتی انسـان) بـخل نشـان خواهید داد و تـنگچشمی خواهید کرد، و بـاعث بـروز کینههایتان میشود. (پس خدا که شما را میشناسد، چنین کاری را نمیکند). آگاه باشید که شما (از سـوی آفریدگارتان) دعوت به انفاق در راه خدا مـیشوید. بـعضی از شـما بخل میورزند. هر کس هم بخل بورزد، در حقّ خـود بخل میورزد (و زیان آن مـتوجّه خودش میگردد). زیرا خدا بینیاز است و شما نیازمندید... اگر شما (از فرمان خدا سرپیچی کنید و) روی بـرتابید، مردمان دیگری را جایگزین شما میگرداند (و این مأوریّت را به گروه دیگری مـیسپارد) که هرگز هـمسان شـما نخواهند بود (و از ایثار و فداکـاری و بـذل جـان و مـال خودداری خواهند کرد و از فرمان یزدان روی گردان نخواهند شد).(محمّد / 36-38)
(ألم تر إلى الذین تولوا قوما غضب الله علیهم , ما هم منکم ولا منهم , ویحلفون على الکذب وهم یعلمون . أعد الله لهم عذابا شدیدا , إنهم ساء ما کانوا یعملون . اتخذوا أیمانهم جنة فصدوا عن سبیل الله فلهم عذاب مهین . لن تغنی عنهم أموالهم ولا أولادهم من الله شیئا , أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون . یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم ویحسبون أنهم على شیء , ألا إنهم هم الکاذبون . استحوذ علیهم الشیطان فأنساهم ذکر الله , أولئک حزب الشیطان , ألا إن حزب الشیطان هم الخاسرون . إن الذین یحادون الله ورسوله أولئک فی الأذلین , کتب الله لأغلبن أنا ورسلی , إن الله قوی عزیز . لا تجد قوما یؤمنون بالله والیوم الآخر یوادون من حاد الله ورسوله , ولو کانوا آباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشیرتهم , أولئک کتب فی قلوبهم الإیمان وأیدهم بروح منه , ویدخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها , رضی الله عنهم ورضوا عنه , أولئک حزب الله , ألا إن حزب الله هم المفلحون).
آیا آگاهی از کسانی که گروهی را به دوستی میگیرند که خدا بر آنان خشمگین است. ایـنان (مـنافقانی بـیش نبوده و) نه از شمایند و نه از آنانند. چنین کسـانی بـه گونۀ آگاهانه سوگند دروغ یاد میکنند! خداونـد عذاب سختی را برای ایشان آماده کرده و تـهیّه دیـده است. آنـان چـه کـار بـدی مـیکنند! آنـان سـوگندهایشان را سپری (برای حفظ جان و مال خود) ساختهاند و بـدین وسیله مردمان را از راه یزدان بازداشتهاند، و لذا عذاب خوارکنندهای دارند. امـوالشــان و اولادشـان، بـه هـیچ وجه ایشان را از دست خدا مصون و محفوظ نمیدارد. اینان دوزخیانند و در دوزخ جاودانـه مـیمانند. روزی خداوند همۀ آنان را زنده میگرداند. آن روز برای خدا (به دروغ) سوگند میخورند همانگونه که (امـروز بـه دروغ) برای شما سوگند میخورند، و گمان میبرند کـه ایشان دارای چیزی (از هوش و زرنگی) هسـتنذ! (و با این سوگندهای دروغ، خویشتن را میرهانند و به جائی میرسانند). هان! ایشان دروغگویانند (و گرفتار خشم و عذاب یزدانند). اهریمن بر آنان چیره گشته است (و با وسوسههای خود ایشان را از راستای راه به در کرده است) و یاد خدا را از خاطرشان برده است. اینان حزب اهریمن هستند. هـان! قطعاً حزب اهـریمن زیـانکار و زیانبارند. مسلّماً کسانی که با خدا و پیغمبرش دشمنی میکنند، از زمـرۀ پستتـرین و خوارتـرین (مـردمان) خواهند بود. خداوند چنین مقدّر کرده است کـه من و پــیغمبرانـم قطعاً پـیروز مـیگردیم. بیگمان خداوند نیرومند چیره است. مردمانی را نخواهی یـافت که بـه خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولی کسانی را به دوستی بگیرند که با خدا و پیغمبرش دشمنی ورزیده باشند، هر چند که آنان پدران، یا پسران، یا بـرادران، و یا قوم و قبیلۀ ایشان باشند. چرا کـه مؤمنان، خدا بـر دلهایشان رقم ایمان زده است، و با نفخۀ ربّـانی خود یاریشان داده است و تقویتشان کرده است، و ایشان را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر (کاخها و درختان) آنها رودبارها روان است، و جاودانه در آنجا میمانند. خدا از آنـان خشـنود، و ایشان هـم از خدا خشنودند. اینان حزب یزدانند. هان! حزب یزدان، قطعاً پیروز و رستگار است.(مجادله /14-22)
(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصارى أولیاء , بعضهم أولیاء بعض , ومن یتولهم منکم فإنه منهم , إن الله لا یهدی القوم الظالمین . فترى الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم , یقولون:نخشى أن تصیبنا دائرة , فعسى الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده , فیصبحوا على ما أسروا فی أنفسهم نادمین . ویقول الذین آمنوا:أهؤلاء الذین أقسموا بالله جهد أیمانهم إنهم لمعکم ? حبطت أعمالهم فأصبحوا خاسرین).
ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید (و به طریق اولی آنان را به سرپرستی نپذیرید). ایشان برخـی دوست بـرخی دیگرند (و در دشمنی با شما یکسان و برابرند). هر کس از شما بـا ایشـان دوسـتی ورزد (و آنان را بـه سـرپرستی بـپذیرد) بیگمان او از زمرۀ ایشان بشمار است. و شکّ نیست که خداوند افراد ستمگر را (به سـوی ایمان) هـدایت نمیکند. مـیبینی کسانی که بیماری (ضعف و شکّ و نقاق) به دل دارند، (در دوستی و یاری با یهودیان و مسیحیان) بر یکدیگر سبقت میگیرند و مـیگویند: مـیترسیم کـه (روزگـار برگردد و) بلائی بر سر ما آید (و به کمک ایشان نیازمند شویم). امید است که خداوند فتح (مکّه) را پیش بیاورد یا از جانب خود کاری کند (و دشمنان اسلام را نابود و منافقان را رسوا نماید) و این دسته از آنـچه در دل پنهان داشتهاند پشیمان گردند (و بـر ضـعف و شکّ و نـفاق خود افسوس خورند. بدانگاه کـه فتح و پـیروزی فرا رسد) مؤمنان میگویند: آیا اینان همان کسانی هستند که با شدّت و با حدّت بـه خدا سوگند مـیخوردند و میگفتند ما (بر آئین شمائیم و همچون شما مسـلمانیم و) با شما هستیم! (دروغ گفتند و) کردارشان بیهوده و تباه گشت (و رنجشان بـر بـاد رفت و تـلاششان هـدر گردید) و زیانکار شدند (و هم ایمان و هم یاری مؤمنان را از دست دادند). (مائده /51-53)
(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی وعدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة وقد کفروا بما جاءکم من الحق , یخرجون الرسول وإیاکم أن تؤمنوا بالله ربکم , إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی وابتغاء مرضاتی , تسرون إلیهم بالمودة , وأنا أعلم بما أخفیتم وما أعلنتم , ومن یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل . إن یثقفوکم یکونوا لکم أعداء , ویبسطوا إلیکم أیدیهم وألسنتهم بالسوء وودوا لو تکفرون . لن تنفعکم أرحامکم ولا أولادکم ,یوم القیامة یفصل بینکم , والله بما تعملون بصیر . قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم والذین معه , إذ قالوا لقومهم:إنا برآء منکم ومما تعبدون من دون الله , کفرنا بکم وبدا بیننا وبینکم العداوة والبغضاء أبدا حتى تؤمنوا بالله وحده . إلا قول إبراهیم لأبیه:لأستغفرن لک وما أملک لک من الله من شیء , ربنا علیک توکلنا وإلیک أنبنا وإلیک المصیر).
ای مـؤمنان! دشـمنان مــن و دشـمنان خویش را بـه دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان مـحبّت مـیکنید و مودّت میورزید، در حالی که آنان بـه حقّ و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است. پیغمبر و شـما را به خاطر ایمان آوردن به خدا که پروردگارتان است (از شهر و دیارتان) بیرون میرانند. اگر شما بـرای جـهاد در راه مـن و طـلب خشـنودیم (هجرت کردهایـد و از زادگاه خویشتن) بیرون آمـدهایـد (بـا ایشـان پیوند دوسـتی برقرار نسـازید). در نهان بـا آنـان دوستی میکنید، در حالی که من نسبت به هر چه پنـهان میدارید یا آشکار میسازید (از همگان) مطّلعتر و آگاه تر هستم. هـر کس از شـما چنین کاری را بکند، از راستای راه منحرف گشته است. اگر بر شـما دست یـابند دشـمنان شما میگردند، و دست تعدّی به سویتان دراز میکنند، و زبــان را در حقّ شما بـه بدی مـیگشایند، و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید. هرگز خـو یشاوندان و فرزندانتـان سودی به حـالتان نـخواهند داشت. روز قیامت، خدا در میانتان قضاوت و داوری خواهد کرد خدا میبیند هـر کـاری را که خـواهـید کرد. (رفتار و کردار) ابراهیم و کسانی که بدو گرویده بودند، الگوی خوبی برای شما است، بدان گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهائی کــه بـغیر از خـدا می پرستید، بیزار و گریزانیم، و شما را قبول نداریم و در حقّ شـما بیاعتنـائیم، و دشمنانگی و کینهتوزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که بـه خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید. (کردار و رفتار ابراهیم و گروندگان بدو، سرمشق خوبی بـرای شما است) مگر سخنی که ابراهیم به پدر خود گفت: من قطعاً برای تو طلب آمرزش میکنم، و در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمیتوانم بکنم. (این سخن، چیزی نیست که بدان اقتداء کنید)... پروردگارا! به تو توکّل میکنیم، و به تو روی میآوریم، و بازگشت به سوی تو است (و همۀ راهها سر به جانب تـو دارد و به تو منتهی میگردد). (ممتحنه/1-4)
این نمونههای دهگانه از سورههای گوناگون ما را بس است برای دلیل بر بیماریهائی که در جامعۀ اسلامی پیدا میگردید... بیماریهائی که نتیجۀ طبیعی و قـطعی داخل شدن پیاپی عناصر جدید به آن بود، عناصری که نمیتوانند ذوب گـردند و بـا ارکـان پـدیدار بنیادین یکدست و یکرنگ هماوا و همساز شوند، مگر پس از گذشت دورهای از زمـان و تـلاش بـیشمار و تـربیت مستمرّ چنین عناصری.
امّا بنیاد جامعۀ اسلامی از آن جهت در مدینه سالم و در امان ماند چون ارکان مخلص آن در اصل بر پـایۀ استواری برجا و بـرپا بود کـه از مـهاجرین و انـصار تشکیل و فراهم آمده بود، پایهای که به سبب استحکام و ارتباط لازم میان بخشها و قسمتهای تشکیل دهـندۀ ساختار آن، میتوانست تاب مقاومت در برابر همۀ بیماریها و ناگواریها و پدیدهها و آشفتگیهائی را بیاورد که چه بسا روی میداد و آن را در معرض خـطرهائی میانداخت که عناصری را مینمایاند کـه هـنوز ذوب نگردیدهانـد و پخته و رسـیده نشـدهانـد و پـیوند و همبستگی پیدا نکردهاند.
این چنین عناصری هم کمکم ذوب میگردیدند و پاکیزه و پالوده میشدند و با پایۀ اصیل و بنیادین، هماهنگی و همبستگی پیدا میکردند، و گریزپایان و نافرمایانی که از سست دلان و مـنافقان، و همچنین از مـتردّدان و ترسویان، و از کسانی فراهم آمده بودند که هنوز پرتو عقیده در درونشـان فـروزان و تـابان نگـردیده بود، عقیدهای که همۀ روابط و ارتباطات خود را با دیگران بر اساس آن برجا و برپا میداشـتند... این وضـع تـا اندکی پیش از فتح مکّه ادامه داشت. آن زمان بود که جامعۀ اسلامی تا انـدازۀ زیـادی هـماهنگی کـامل بـا بنیانگذاران مخلص را پیدا کرد، و میتوان گفت تا حدّ زیادی به جامعۀ نمونهای تبدیل گردید که برنامۀ تربیتی ممتاز الهی هدفش فراهم آمدن آن است و برای تشکیل آن میکوشد.
بلی همیشه در این جامعه مراتب متفاوتی بوده است که خود حرکت اسلامی آن مراتب را پـدیدار کـرده است. مجموعههائی از مؤمنان مراتب ممتازی پیدا کردهاند به اندازۀ تلاشی که داشتهاند و زحماتی که کشـیدهانـد و دلیری و شهامتی که در جنبش و پیشتازی و استواری از خود نشان دادهاند... پیشتازان نخستین مـهاجرین و انصار، و اهل بدر، و اصحاب بیعة الرّضوان در حدیبیه، امتیازات و درجاتی بوده است کـه به تـرتیب نـصیب گروههائی از مؤمنان راسـتین شـده است. سـپس به صورت همگانی کسانی ممتاز بودهاند که پیش از فتح مکّه اموال خود را انفاق و هزینه کردهاند و در راه خدا جنگیدهاند. نصوص قرآنی، و احادیث نبوی، و اوضاع عملی در جامعۀ اسلامی، این مراتب و منازل عالی را تأکید میکنند، درجات و امتیازاتی که جنبش عقیده آنها را پدیدار کرده است و بر آنها صراحت دارد:
(والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار والذین اتبعوهم بإحسان رضی الله عنهم ورضوا عنه وأعد لهم جنات تجری من تحتها الأنهار , خالدین فیها أبدا , ذلک الفوز العظیم ).
پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که بـه نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشـان را بـه خوبی پیمودند، خداوند از آنان خشنود است و ایشـان هـم از خدا خشنودند، و خداونـد بـرای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانـه در آنـجا مـیمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. (توبه /100)
(لعل الله اطلع إلى أهل بدر فقال:اعملوا ما شئتم , فقد وجبت لکم الجنة ).
چه بسا خداوند از بـالا بـر اهل بـدر نگریسته است و فرموده است: هر کاری را که میخواهید بکنید، بـهشت که برای شما واجب گردیده است. (حدیث نبوی است و بخاری آن را استخراج کرده است)
این حدیث پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پاسخی به عمر رضی الله عنهُ است که از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه خواست تا گردن حاطب پسر ابوبلتعه را بزند. چرا که در لحظهای از ضعف کسی را پنهانی به پیش قریش فرستاده بـود و ایشـان را از آماده شدن پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برای فتح مکّه آگاه کرده بود.
(لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجرة , فعلم ما فی قلوبهم , فأنزل السکینة علیهم وأثابهم فتحا قریبا , ومغانم کثیرة یأخذونها وکان الله عزیزا حکیما).
خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می دانست آنچه را که در درون دلهـایشان (از صـداقت و ایـمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود؛ لذا اطمینان خاطری به دلهـایشان داد، و فـتح نـزدیکی را (گـذشته از نـعمت سرمدی آخرت) پاداششان کـرد. همراه بـا غنیمتهای بسیاری که آن را به دست خواهند آورد. خداوند چیرۀ شکست ناپذیر و فرزانهای است که کارهایش بر اساس حکمت است. (فتح /18و19)
(لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح وقاتل , أولئک أعظم درجة من الذین أنفقوا من بعد وقاتلوا وکلا وعد الله الحسنى , والله بما تعملون خبیر).
کسانی از شما که پیش از فتح (مکّه، به سپاه اسلام کمک کردهاند و از اموال خود) بـخشیدهانـد و (در راه خدا) جنگیدهاند، (با دیگران) بـرابـر و یکسـان نـیستند. آنـان درجه و مقامشان فراتر و برتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح (مکّه، در راه اسلام) بذل و بخشش نمودهاند و جنگیدهاند... امّا به هر حال، خداوند به همه، وعدۀ پاداش نیکو میدهد، و او آگاه از هـر آن چیزی است که میکنید. (حدید /10)
(مهلا یا خالد , دع عنک أصحابی فوالله لو کان لک أحد ذهبا , ثم أنفقته فی سبیل الله ما أدرکتغدوة رجل من أصحابی ولا روحة).
ای خالد! آهسته باش و بس کن! دست از اصـحاب مـن بدار. به خدا سوگند اگر تو به اندازۀ کوه احد طلا داشته باشی و آن را در راه خدا خرج کنی، به اجر یک بامداد یا یک شامگاه مردی از اصحاب دسترسی پیدا نمیکنی.
(ابن قیّم آن را در زاد المعاد ذکر کرده است. این حدیث پاسخ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به خالد پسر ولید است. بدان هنگام که خالد پسر ولید با عبدالرحمن پسـر عـوف - رضــی الله عـنه - بـه نـفرین و دشنام و سـرزنش و کینهتوزی یکدیگر پرداختند! معلوم است خالد ملقّب به سیف الله به معنی شمشیر خدا از جانب پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است. و امّا عبدالرحمن پسر عوف از سابقین اوّلین، به معنی پیشتازان نخستین است. پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به خالد فرمود:
(دع عنک أصحابی).
دست از اصحاب من بدار.
مراد او این دسته و طبقۀ ویژۀ والامقام ممتاز در میان جامعۀ اسلامی مدینه است.
امّا این طبقهها و دستههائی که با منزلت و درجۀ ایمانی خود ممتاز میگردیدند و آن منازل و درجـات، را هـم حرکت اسلامی پدیدار گردانده بود، مانع این نمیشد سطحهای ایمانی به یکدیگر نزدیک شوند و در جامعۀ مدینه پیش از فتح مکّه هماهنگ و هـمساز گردند، و بسیاری از عـوارض تـزلزل در صـف مسلمانان، و بسیاری از پدیدههای ضعف، و شکّ و دودلی، و بخل جانی و مالی، و روشن نبودن پرتو عقیدتی، و نفاق، و... از آن جامعه رخت بربندد و ناپدید گردد. به گونهای که میتوان جامعۀ مـدینه را رویهمرفته بنیاد اسلامی بشمار آورد.
ولی فتح مکّه در سال هشتم هجری، و تسـلیم شـدن هوازن و ثقیف در طائف که پیامد فتح مکّه بود، هوازن و ثقیفی که پس از قریش دو نیروی بزرگ در جـزیرة العرب بودند، دیگر باره گروههای تازۀ فراوانی را بـه جامعۀ اسلامی سرازیر کرد و آئین اسلام را پذیرفتند و با تفاوتهای گوناگون سطحهای ایمانی مسلمان شدند. در میان آنان منافقانی وجود داشتند که از اسلام بیزار بودند. کسان دیگری هم وجود داشتند که به سوی اسلام چیرۀ توانا رانده شده بودند. در میان آنان افراا مؤلفة القلوب نیز بودند، یعنی کسانی که لازم بود با خوبی و نیکی و اخلاق شایسته دل ایشان به دست آورده شود. این چنین اشخاصی، با حقائق اصلی اسـلام سرشته و قالبگیری نشده بودند، و روح حقیقی اسلام با خـمیرۀ ذات آنان نیامیخته بود.
ایستادگی کینهتوزانه و دژخیمانۀ دراز مدّت قریش در برابر اسلام، سدّ ستبر و مانع نیرومندی بر سر راه روان شدن اسلام به سراسر جزیرة العرب و تصرّف آن بود. قریش گذشته از نفوذ اقتصادی و سـیاسی و ادبـی در جزیرة العرب، دربارۀ امور دینی حرف اول را میزد و سخن والای پذیرفتهای داشت، و ایستادگی قـریش در مقابل دین جدید، بدین شکل کینهتوزانه و دژخیمانه، سبب گردید عربها در نواحی جزیرة العرب از پذیرش آئین اسلام دوری گزینند، یا دست کم باعث گردید که مردمان آنجا در پذیرش آئین اسلام درنگ کنند و در انتظار بمانند و ببینند پیکار میان قریش و این پیغمبر به کجا میکشد که از فرزندان خودشان است!.. وقتی که به سبب فتح مکّه قریش تسلیم گردید و مسـلمان شـد، و پس از آن هوازن و ثقیف نیز در طائف تسلیـم گردیدند و مسلمان شدند، قبائل نیرومند سهگـانۀ یـهودیان در مدینه سرانجام شکست خوردند و بال و پرشان کـنده شد. بنوقینقاع و بنونضیر به شام تبعید شدند. بنوقریظه نابود گردید و از بیخ و بن برکنده شد، و خـیبر کـاملاً تسلیم و تصرّف گردید... اینها همه بیانگر ورود مردمان دسته دسته به دین خدا بود، و اسلام در مدّت تنها یک سال به نواحی جزیرة العرب رسـید و آن را به زیــر فرمان خود کشید.
امّا این گسترش افقی در سرزمین اسلام، با خود هـمۀ عوارض و ظواهری را به جامعۀ اسلامی برگرداند کـه در جامعۀ اسلامی پس از پیروزی بدر پدیدار و نمودار گردیده بود - امّا در گسترۀ فراختر و فراتر از پـیش - پس از آن که جامعۀ اسلامی در پرتو تربیت دراز مدّت و تأثیر پیاپی آن در فاصلۀ هفت سالی که از بدر بزرگ گذشت نزدیک بود از این عوارض و ظواهر پاک گردد و بزداید! اگر جامعۀ مدینه جملگی به پایگاه محکم و مخلص این عقیده تبدیل نمیشد، و اسـاس اسـتوار و پایۀ پایدار این جامعه نمیگردید، خطر بزرگی از ایـن گسترش افقی سریع در گسترۀ اسلام در جزیرة العرب پدید میآمد. و لیکن خـداونـدگاری کـه ایـن کـار را بــرمیگردانــد و میپاید، مجموعهای از پـیشتازان نخستین مهاجران و انصار را آماده و فراهم کرده بود که پس از توسعۀ نسبیای که پیروزی بدر آن را به همراه آورده بود پایگاه امینی برای این آئین گـردند. هـمین خداوندگار بزرگوار، جامعۀ مدینه را نیز پایگاه امـینی برای این آئین کرد، پس از توسعۀ شدید و سریعی که فتح مکّه به همراه آورد... خدا خودش بهتر مـیدانـد رسالت خود را در کجا قرار می دهد و به چه کسی حوالت میدارد.
نخستین چیزی که از این توسعۀ شدید و سریع پدیدار گردید جنگ حنین بود، جنگی که در این سورۀ (توبه) نام از آن سخن رفته است:
(لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ) (٢٦)
خداوند شما را در مواقع و موارد زیادی یـاری کرد و (به سبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گرداند، و از جمله) در جنگ حنین (که در روز شنبه، شانزدهم شوال سال هشتم هجری، میان شما که ١٢٠٠٠ نفر بـودید، و میان قبائل ثقیف و هوازن مشرک که 4000 نفر بـودند درگرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مـغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشـمنان بـر شـما چیره شـدند) بـدانگـاه کـه فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصـلاً بـه کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهـادید. سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پـیغمبرش و مؤمنان گرداند و لشکرهائی را (از فرشتگان برای تـقویت قلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمیدیدید، و (پــیروز شـدید و دشـمنان شکست خوردند، و بـدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم بـه جـای خود بـاقی است).(توبه/25و26)
از جملۀ اسباب و علل ظاهری این شکست در آغاز کار این بود که 2000 نفر از (طُلَقاء) یعنی آزاد شدگان در فتح مکّه، آن کسانی که روز فتح مکّه مسلمان شدند، با ١٠٠0٠ نفر از سپاهیان مدینه، آن کسانی که مکّه را فتح کرده بودند، برای نبرد با ثقیف و هوازن بیرون آمده بودند. از یک سو این اختلال توازن و عدم هماهنگی در صف مسلمانان، و از دیگر سو تاخت ناگهانی هوازن بر سر ایشان، شکست به بار آورد. چرا که سپاه اسلام همه از آن پایگاه پایدار و مخلصی نبودند که تربیت و هماوائی و همنوائی آنان در مدّت زمان طولانی مـیان بدر و فتح مکّه انجام پذیرفته بود.
همچنین عوارض و ظواهر ناگواری که در لابلای جنگ تبوک پدید آمد، ثمرۀ طبیعی این گسترش افقی تند و سریع، و نتیجۀ سرشتی ورود دستهها و گروههای تازه به دائرۀ اسلام بود. این دستهها و گروهها هم دارای سطحهای ایمانی مختلف و نظم و نظام آشفته و گسسته بودند... این همان عوارض و ظواهری است که سورۀ توبه از آنها سخن گفته است، و سزاوار این همه تاخت و تازهای مطوّل و مفصّل با شیوههای جوراجور و روشهای گوناگونی گردیده است که ما در گلچینهائی که از بخشهای سوره داشتیم بدانها اشاره کردیم.
هم اینک ما میتوانیم دنبالۀ سـخن را بگیریم تـا با گامهای واقعیّت تاریخی جامعۀ اسلامی پس از دو سال که از فتح مکّه میگذرد به پیش رویم. بدان هنگام که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وفات فرمود و جزیرة العرب همه مرتدّ شدند و از دین اسلام برگشتـد، و بجز جامعۀ مدینه - همان پایگاه پایدار و مخلص - کسی ثابت قدم و استوار بر جای نماند.
این پدیده را میتوان هم اینک تفسیر و تعبیر کرد... دو سال نخستین، پس از فتح مکّه، برای اسـتقرار حـقیقت اسلام در درونهای این دستهها و گروههای بیشماری که پس از فتح مکّه آئین اسلام را پذیرفته بودند، و دارای سطوح مختلف ایمانی متزلزل و سستی بودند، کافی نبود. هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وفات یافت، جزیرة العرب آشفته و آشوب زده به تکان در آمد، و پایگاه پایدار جامعۀ بنیادین مدینه راست و استوار ایستادند، و توانستند با پایداری و پایمردی و خلوص و یکرنگی و همآوائی و هماهنگی خـود در برابر امـواج حـوادث بایستند، و سیلاب توفنده و جاروبکننده را از مسیر خودش برگردانند، و دیگر بـاره بـه پشت سدّ اسـلام هدایت، و آمیزۀ پیکرۀ آن گردانند.
نگریستن بدین حقیقت - آن هم بر این روال و بـدین منوال - کافی و بسنده است برای نشان دادن تـقدیر و تدبیر یزدان کاربجا در محنت و زحمت و درد و رنجی که این دعوت در مکّه در ابـتدای کـار بـا آن روبرو گردید، و حکمت و فلسفۀ خدا را در مسلّط گردانـدن طاغوتها بر گروه مسلمانی که طاغوتها بـه شکـنجه و آزارشــان مــیپرداخــتند و آنــان را از آئــینشان برمیگرداندند، و خونهایشان را میریختند، و بلاها و مـصیبتها گــریبانگیرشان مـیکردند. یـزدان سـبحان میدانست که این، برنامۀ راست و درست و برجـا و پایائی برای گروه نخستین و تشکیل هستۀ بارگاه پایدار و پایمرد این عقیده است، و بدون این دردها و رنجها و اذیّت و آزارها چوبهای تنۀ وجودشان سخت و آبدیده نمیگردد، و در برابر فشارها تاب نـمیآورد و پـایدار نمیماند، و تنها این درجۀ سختی و سفتی و خلوص و یکرنگی و فداکاری و جاننثاری و پافشاری، و حرکت در راه خدا با وجود همۀ اذیّت و آزارها و شکنجهها و کشتنها و غلها و زنجیرها و فراری دادنها و تـبعیدها و گرسنگیها، و کمی تعداد، و نبودن یار و مددکـار زمینی، و... بود که این هستۀ پایگاه اصیل استوار را به هنگام نخستین حرکت، ساخته و پـرداخـته مـیکرد و مـهیّا و مجهّز مینمود.
ایـن هسـتۀ بـنیادین سـفت و سختی کـه از نـخستین مهاجرین فراهم آمده بود، پیشتازان انصار نیز بـدانـان پیوستند، تا پایۀ استوار - پیش از بدر - هستۀ مرکزی باشند، و آنان نگهبانان نـیرومند و تـوانمند در دورۀ تزلزل و پریشانی گردند، دورهای که پیروزی بدر را به بار آورد. چنین تـزلزل و پــریشانی بـر اثر گسـترش افقیای بود که تعداد تازهای را با خود آورد که هـنوز پخته نشده بودند، و با پـایگاهی هـماهنگ و هـمساز نشده بودند و به سطح ایمانی و سر و ساماندهی هستۀ مرکزی مدینه نرسیده بودند.
در پایان باید گفت: این هستۀ بنیادین سخت و سفتی که اندکی پیش از فتح مکّه ابعاد آن گسترش پیدا کرده بود، تا آنجا که در جامعۀ مدینه بطور کلّی جلوهگر آمده بود، همین جامعۀ اسلام را نگاهداری و نگاهبانی کرد و آن را از تکانها و جنبشهای پس از فتح مکّه، و از آن بـه بعد آن را از تکان سترگی و جنبش بزرگ حفظ کرد که به دنـبال فـوت پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مرتدّ شـدن و برگشتن از اسلام در جزیرة العرب روی داد.
این حقیقت - همان گونه که تــدبیر و تـقدیر خداوند کـاربجا را در محنت طولانی و درازی کـه دعـوت اسلامی در مکّه بدان روبرو گردید، و هراسها و سختیها و خطرهائی را کـه جامعۀ اسلامی در مـدینه پس از حدیبیه بدانها گرفتار آمد، به ما نشان میدهد - گذشته از اینها برای ما پرده از سرشت برنامۀ پویا و کـوشای حرکت جدید اسلامی در هر زمانی و در هر مکانی بر میدارد.
پیش از هر چیز لازم است کاملاً فکـر و ذکـر خـود را متوجّه هستۀ بنیادین سخت و سـفتی گـردانیم کـه از مؤمنان مخلص و فداکاری فراهم میآید که مـحنت و رنج، ایشان را ذوب میگردانـد و آنــان در بـرابــر آن استوار و پایدار میمانند. این هستۀ بـنیادین مـقاوم و پایدار را باید با تربیت ژرف ایمانی تربیت کرد، تربیتی که بر استواری و توانائی و فهم و شعورشان بیفزاید و هر چه بیشتر ایشان را محکم و آبدیده نماید. البتّه در این تربیت باید کاملاً هوشیار و بیدار بود و از گسترش افقی، پیش از اطمینان از پـابرجـائی و اسـتحکام این هستۀ بنیادین پایا و برجا و مخلص و آگاه و روشن، جدّاً خودداری کرد. چه گسترش افـقی پـیش از پـیدایش و پابرجائی این هستۀ بنیادین، خطری است که وجود هـر نوع حـرکت و جنبشی را نـابود مـیسازد، حرکت و جنبشی که راه دعوت نخستین را در این سو و در این جهت طی نمیکند، و سرشت برنامۀ حـرکت و جـنبش خدائی و نبوی را مراعات نمیدارد، برنامهای که گروه نخسـین آن را در پیش گرفتند و راستای آن را پیمودند. این را هم باید پیش چشم داشت که یزدان سبحان ایـن دعوت را میپاید و پیشرفت آن را نظارت مـینماید! هر گاه بخواهد که این دعوت حـرکت صـحیحی داشـته باشد، پیشگامان و پـیشاهنگان آن را بـه درد و بلا و محنت و زحمت طولانی گرفتار میفرماید، و پیروزی ایشان را به تأخیر میانـدازد، و آنان را کـم و انـدک میگرداند، و پیروی مردمان از ایشان را آهسته و کند میسازد، تا آن زمان فرا میرسد که بـرای او روشـن شود که آنان شکیبائی میورزند و استوار میمانند، و آمادگی و شایستگی پیدا کردهانـد کـه هسـتۀ بـنیادین محکم و مخلص و فهمیده و امین گـردند... در ایـنجا است که یزدان سبحان گامهایشان را به جلو میکشاند و آنان را به پیش میراند... خدا بر کار خود توانا است، و لیکن بیشتر مردمان نمیدانند.
هم اینک بـه مـوضوعهای اصـلی سـوره، چکـیدهوار میپردازیم. به ویژه از احکام نهائی سخن میگوئیم که سوره در بارۀ ارتـباطات اردوگـاه اسـلامی با سـائر اردوگاههای پیرامون خود دربر دارد... چه احکامی کـه در این سوره - به عنوان واپسـین احکـامی کـه نـازل گردیدهاند - آمدهاند بـیانگر والاتـرین خـطّ بـرنامۀ اسلامی هستند.
در اینجا دوست داریم چیزی را تکرار کنیم که در جزء نهم - در دیباچۀ سوره انفال -دربارۀ سرشت این برنامه گفتهایم، تا در پرتو آن این واپسین احکـام را فـهم و درک کنیم که هم اینک ذکر میگردد. هر چند که دوباره سخن گفتن از آنها در کتاب فی ظلال القـرآن تکـراری باشد. امّا در کنار هم بودن این بخشها و بندها در اینجا برای سرزندگی روند قرآنی ضروری است:
(امام ابن القیّم روند جهاد در اسلام را در کتاب: (زاد المعاد) خلاصه کرده است و در فصلی از آن بیان داشته است، تحت عنوان: (فصلی در تـرتیب روال رهـنمود پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و شیوۀ رفتارش با کافران و مـنافقان، از آن زمان که مبعوث شده است تا آن زمان کـه وفـات فرموده است و به پیشگاه خدای بزرگوار رسیده است). نخستین چیزی که پروردگار بـزرگوارش بدو وحـی فرمود این بود: به نام پروردگارش بخواند، پروردگاری که جهان را آفریده است. این، سرآغاز نبوّت وی بود. یزدان جهان بدو دستور داد که برای خـود بـخواند، و بدان هنگام بدو دستور نداد که آن را به دیگران برساند و کار تبلیغ را بیاغازد. سپس بر او نازل فرمود:
(یا أیها المدثر قم فأنذر).
ای جامه بـر سـر کشیده (و در بسـتر خواب آرمـیده)، برخیز و (مردمان را از عذاب یزدان) بترسان. (المدّثّر/1و2)
او را با (اقْرَأْ) [بخوان] باخبر کرد، و با (یا ایُّها المدّثّر) [ای جامه بر سر کشیده] روانه گرداند. سپس بدو دستور داد نــزدیکان قــوم و خــاندان خـود را بـیم دهـد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اوّل قوم خود را بیم داد. سپس عربهای دور و بر خویش را ترساند. بعد همۀ عربها، و بعد از آن همۀ جهانیان را از خشم و عذاب یزدان برحذر داشت. حدود ده سال پس از نبوّت خویش تنها به کار دعوت و بیم دادن پرداخت بدون این که جنگی و جـزیهای در میان باشد. در این مدّت بدو دستور داده مـیشود که خویشتنداری و شکیبائی و گذشت داشته بـاشد و به جنگ دست نیازد. آن گاه بدو اجازه داده میشود هجرت کند و بجنگد. بعد از آن خدا بدو فرمان میدهد که با کسانی بجنگد که با او میجنگند، و رها کند کسانی را که او را رها کردهاند و با او نـمیجنگند. سپس بدو فرمان میدهد که با مشرکان بجنگد تا آئین خدا حاکم شود و تنها از خدا اطاعت گردد و بس... کافران در قبال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از لحاظ جهاد سه گروه بودند: اهل صلح و صفا، و اهل جنگ، و اهل ذمّه... خدا بدو دستور داد با اهل صلح و صفائی که با وی عهد و پیمان داشتند، عهد و پیمان را مراعات دارد و به سر ببرد، و تا زمانی کـه وفادار به عهد و پیمان بمانند، وفادار به عهد و پیمان بماند، و اگر خوف و هراس از خیانت ایشان به مـیان آید، عهد و پیمانشان را بشکند، ولی با ایشان نجنگد تا زمانی که نقض عهد و پیمان را بدیشان خبر نـدهد و آنان را نیاگاهاند... زمانی که سورۀ برائت نازل گردید، احکام این سه گروه را توضیح داد: خدا بـدو دسـتور فرمود با دشمـان اهل کتاب خود بجنگد تا آن زمان که جزیه را میپردازند یـا اسـلام را میپذیرند و ایـمان میآورند. در این سوره بدو فرمان داد بـا کـافران و منافقان بجنگند و بر ایشان سخت بگیرد. لذا با کافران با اسلحه جنگید، و با منافقان با دلیل و برهان به پـیکار پرداخت. در همین سوره بدو دستور فرمود انز عهدها و ییمانهای کافران بیزاری جوید و به تـرک معاهدهها و قراردادهایشان بگوید... در این راستا نیز طرف عهدها و پیمانها را سه گروه نمود: بدو دستور فرمود با گروهی از ایشان بجنـگد. آنان کسانی بودند که عـهد و پیمان پــیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را شکســتند و با او راست و درست نماندند. این بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان جنگید و بر آنان پیروز گردید. گروه دیگری که با او عهد و پیمان موقّتی داشتند و آن را نشکستند و بر ضدّ وی کسی را پشتیبانی نکردند و بر او نشوریدند. خدا بدو فرمان داد عهد و پیمان چنین کسانی را تا سر رسید آن به تمام و کمال مراعات کند. گروه سوم کسانی بودند که نـه با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی داشتند و نه با او جنگیدند، و یا این که با او عـهد و پـیمان مطلق و نامحدودی داشتند. بدو دستور فرمود: چهار ماه ایشـان را مهلت بدهد. پس از گذشت آن مدّت با ایشان بجنگد... ایـن بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با عهدشکنان ایشان جنگید. برای کسانی که عهد و پیمانی با او نداشـتند، و یا عـهد و پیمان مطلق و نامحدود داشتند، مدّت چهار ماه را تعیین کرد. بدو دستور داد کاملاً با کسانی بر سر عهد و پیمان بماند که عهد و پیمان نمیشکنند تا مـدّت مـعاهده و قرارداد به سر میرسد. اینان جملگی اسلام را پذیرفتند و تا سررسید عهد و پیمان بر کفر پایدار نماندند. برای اهل ذمّه، جزیه تعیین فرمود... بدین وسیله پس از نزول سورۀ بـرائت، کفّار نسبت بدو سه گـروه گشتند: جنگندگان با او، و عهد و پـیمانداران، و اهل ذمّه. جنگندگان با او، از وی میترسیدند. لذا مردمان روی زمین در برابر او سه دسته گردید. مسلمانی کـه بــدو ایمان داشت. دارای عهد و پیمانی که با او در صلح و صفا بسر میبرد و از او باکی نداشت، و جنگ طلبی که از او هراسناک و بیمناک بود... امّا رفتار و شیوهای که با منافقان در پیش گرفت این بود که یزدان جهان بدو دستور فرمود ظاهرشان را بپذیرد، و باطنشان را به خدا حوالت کند، و با علم و دانش و دلیل و برهان به رزم و پیکارشان رود. بدو دسور داد از ایشان صرف نظر کند و با آنان شدّت و حدّت بکار برد و بر ایشـان سخت بگیرد، و با سخنانی با آنان به گـفتگو بـنشیند کـه بـه ژرفاهای دلهایشان رخنه کند و ایشان را تـحت تأثـیر قرار دهد. او را نهی کرد و باز داشت از ایـن که بر مردگانشان نماز بگزارد یا بر گورهایشان بایستد. بدو خبر داد که اگر برای ایشان طلب آمرزش کند، هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید... این شیوۀ کار و نحوۀ رفتار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نسبت بـه دشـمنان و کـافران و مـنافقان بود).
از این چکیدۀ خوب مراحل جهاد در اسلام، نشانههای بنیادین و ژرف برنامۀ حرکت و شیوۀ نهضت این آئین، جلوهگر و نمایان میشود، و سزاوار این است در برابر چـنین نشـانههائی مـدّت مـدیدی بایستیم و خـیلی بیندیشیم. امّا ما در فی ظلال القرآن نمیتوانیم بدانها جز اشارههای مختصری داشته باشیم:
1- نخستین نشانه، واقعیّت جدّی موجود در برنامۀ این آئین است... برنامۀ این آئین، حرکت و جنبشی است که با واقعیّت بشری رویاروی میشود. با وسائل و ابزاری با آن رویاروی میگردد که کاملاً فراخور و همخوان با وجود واقـعیّت انسـانها بـاشد... حـرکت اسـلامی بـا جاهلیّتی رویاروی میگردد که از لحاظ ایـدئولوژی و بـاور و جـهانبینی جاهلیّت است و بر سـیستمها و دستگاههای واقعی و عملی استوار است، و سـلطهها و قدرتهائی از آن پشتیبانی میکنند که صاحب قدرت و قوّت مادی هستند... لذا حرکت اسلامی با ایـن چـنین واقعیّتی بطور کلّی با اسلحه و ابزاری رویاروی میگردد که فراخور و همخوان با آن باشد... حرکت اسلامی بـا هـمچون واقـعیّتی، با دعـوت و بـیان بــرای تصحیح معتقدات و جهانبینیها، و با قدرت و جهاد برای از میان بردن سیستمها و دسـتگاهها و سـلطهها و قـدرتهائی میجنگد و میرزمد که میان عموم مردمان و تصحیح معتقدات و جهانبینیهای ایشان با بیان دلیل و بـرهان، حائل و مانع میشوند و آنـان را بـا زور و قـلدری و گمراهـبازی و نیرنگبازی فرمانبردار خود مـیکنند، و ایشان را بندۀ غیر خدای بزرگوارشــان مـیگردانند... حرکت اسلامی بدین بسنده نمیکند که تنها با اظـهار دلیل و برهان به پیکار سلطه و قــدرت مـادی رود. از دیگر سو از قدرت و زور مادی هم برای تسخیر دلهای مردمان سود نمیجوید... بلی حرکت اسلامی قدرت و سلطۀ مادی را با اسلحه و ابزار مادی پاسخ میگوید، و قدرت و سلطۀ معنوی را با اسلحه و ابزار دلیل و برهان جواب میدهد. برنامۀ این آئین در هر دو بخش یکسان برای بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان به سـوی بندگی یزدان جهان به تلاش میایستد، همان گونه کـه خواهد آمد.
٢ - نشانۀ دوم در برنامۀ این آئـین، واقـعیّت حـرکتی است. این برنامه، حرکتی با مراحل و منازل ویژۀ خود است. هر مرحـله و منزلی دارای وسـائل فـراخور و همخوان با مـقتضیات و نـیازمندیهای واقـعی خـویش است. هر مرحـله و منزلی هـم به مـرحله و مـنزلی میپیوندد که پس از آن میآید. این آئین با مراحل و منازل این واقعیّت با نظریّههای صرف، و همچنین با وسائل خشک و بیجان رویاروی نمیگردد... کسـانی که آیات قرآنی را برای گواه بـرنامۀ ایـن آئـین در جهاد ذکر کنند، و این نشانه را در آن پـیش چشم
میدارند، و سرشت مراحل و منازلی را نمیشناسند که این برنامه آن را پشت سر گاشته است، و از پیوند آیات سبا ـون ب هر مرحـه و متزبی «ر مراحل و مترل برنامه (ین انین بیخبرند، چتـن گوناگون با هر مرحله و منزلی از مراحل و منازل برنامۀ این آئین بی خبرند، چنین کسانی کار را آشفته میسازند و آن را سخت به هم می آمیزند. و برنامۀ این دین را به کژراهه میکشند، و قواعد و مقرّرات نهائی را بر آیات قرآنی تحمیل میکنند، چیزی که آیات قرآنی برداشت آن را ندارد. آنان هر آیهای را به عنوان یک نصّ نهائی بشمار میآورند و انگار این نصّ در این آئین قوانین و مقرّرات نهائی را بیان میدارد. این چنین کسانی که بر اثر فشـار واقعیّت نومیدانۀ فـرزندان مسلمانانی که از اسلام جز عنوان چیزی برایشان نمانده است و دچار شکست روحی و روانی گشتهاند، میگویند: اسلام جز برای دفاع جـهاد نمی کند! آنـان گمان میبرند به این آئین کمک میکنند اگر اسلام را از برنامۀ اسلام دور گردانند، برنامهای که نابودن کردن جملگی طاغوتها از کرۀ زمین، و بنده گرداندن مـردمان تنها برای یزدان یگانۀ جهان، و بیرون کشاندن ایشان از بندگی بندگان و کشاندن آنان به بندگی پروردگار مردمان، در دستور کار آن است. آن هم نه با وادار کردن ایشان به پذیرش عقیدۀ اسلام، بلکه با بـاز کردن راه میان ایشان و مـیان عقیده، و آزاد گـذاردن آنـان در پذیرش یا عدم پذیرش آن... البتّه این کار وقتی ممکن است که سیستمهای سیاسی حاکم در هم شکسته شوند، یا وادار گرددند جزیه را بپردازنـد و تسلیم شوند و بگذارند همگی مردمان بدین عقیده دسترسی داشـته باشند، و بتوانند با آزادی کامل خود آن را بپذیرند یـا نپذیرند.
3- نشانۀ سوم این است که حرکت و پیشرفت دائمی زمان، و وسائل نوین آن، ایـن آئین را از قـوانین و مقرّرات و ارکان و اصول معیّن خود بیرون نمی کند، و از اهداف و مقاصد مشخّص خویش منصرف و منحرف نمیگرداند. چه این آئین از روز نخست، بدان گاه که خویشان نزدیک را مخاطب قرار داده است، یا قریش را فریاد داشته است، یا جملگی عربها را نـداء در داده است، و یا این که همگی جهانیان را مخاطب سـاخته است، ایشان را با یک اساس بنیادین و بر یک منوال و روال استوار فریاد داشـته است و مخاطب قرار داده است و از آنان خواسته است به سوی هدف واحـدی برگردند که اخلاص عبودیّت و یک رنگی بندگی برای یزدان جهان، و بیرون آمدن از بندگی بندگان است... در این اساس بنیادین هیچگونه سازشی و هیچگونه نرمشی نبوده و نیست. پس از آن به سوی پیاده کردن هـدف واحدی گام برداشته است، آن هم برابر نقشۀ ترسیم شده و معلومی که دارای مراحل و منازل معیّنی است،، و هر مرحله و منزلی هم برخوردار از وسائل نوین ویژۀ خود است، بدان گونه که در بخش پیشین بیان کردیم.
٤ - نشانۀ چهارم عبارت است از رعایت دقیق قوانین ارتباطات میان جامعۀ اسلامی و میان سائر جامعههای دیگر، بدان نـحو و بـر آن مـنوال و روالی کـه در آن چکیدۀ خوب ملاحظه گردید، چکیدۀ خوبی که از (زاد المعاد) نقل کردیم. و پابرجائی این قوانین ارتباطات بر اساس این که تسلیم خدا شدن یک اصل جهانی است و بر همۀ انسانها واجب است که بدان برگردند و اگر آن پابرجا باشد، و یا با آن صلح و ساز کنند و به هیچ وجه حائل و مانعی فرا راه دعوت اسلام ندارند، و از دعوت آن با نظام سیاسی و یا قدرت مادی و غیره جلوگیری نکنند، و بگذارند هر کسی آزادانه و با اختیار کامل، خود اسلام را بپذیرد یا نپذیرد. به هیچ وجه نباید در برابر اسلام مقاومت کنند و یا این که با آن برزمند. اگر کسی چنین کند، بر اسلام واجب است با او بجنگد تا ’وی را میکشد، مگر وقتی که تسلیم خود را اعلان کند و منقاد گردد.
*
در پرتو این بیان میتوانیم بفهمیم که چرا این احکـام، واپسین احکام است و در این سوره نازل گردیده است. از جمله: بیزاری خدا و رسول از پیمانهای مشرکان، مهلت دادن به همپیمانان پـیمانهای دارای زمـانهای محدود و معیّن، آن کسانی که با مسلمانان عهدشکنی نکردهاند و کسـی را بر ضـدّ مسلمانان پشـتیبانی ننمودهاند. به عهد و پیمان چنین افرادی تا سـر رسـید عهد و پیمانی که بستهاند وفا میشود. به همپیمانانی که دارای عهد و پیمان نامحدود و غیر زمان بـندی شـده هستند چهار ماه مهلت داده میشود، اگر با مسسلمانان عهدشکنی نکرده باشند و کسی را بر ضـدّ مسـلمانان پشتیبانی ننموده باشند. با افراد مشـرکی هم همچون ایشان رفـتار مـیشود کـه اصـلاً عـهد و پـیمانی بـا مسلمانان نداشتهاند. کسانی هم که عهدشکنی کردهاند عهد و پیمانشان مردود میگردد، و بدیشان چهار مـاه مهلت داده میشود که چهار ماه در امن و امان در زمین بگردند. ولی هنگامی که چهار ماه گذشت هر کجا یافته شوند گرفته مـیشوند و کشته مـیشوند و محاصره میگردند، و در امن و امان از کوچیدن بدینجا و آنجا بازداشته میشوند... همچنین در این سوره احکامی را می آموزیم که دربارۀ جنگ با اهل کتاب منحرف از دین صحیح خدا است. باید با آنان جـنگید تـا زمـانی کـه حقیرانه جزیه میدهند... آن گاه احکامی در این سوره راجع به جهاد با منافقان و با کافران به میان مـیآید و خواسته میشود با شدّت و حدّت هر چه بیشتر با ایشان جهاد شود، و بر مردگانشان نماز خوانده نشـود و بـر گورهایشان نایستند... همۀ اینها احکامی بشمارند کـه احکام مرحلهای را اصـلاح میکنند، احکـامی کـه در سورههای دیگری آمدهاند که پیش از سورۀ توبه نازل گردیدهاند. این هم تعدیلی است که گمان میرود هـم اینک برای ما در پرتو این سخن مفهوم و روشن شده است.
در اینجا فرصت به درازا کشـاندن گفتار دربـارۀ ایـن احکام واپسین نیست، و از احکام مرحلهای نیز مشروح سخن نمیگوئیم، و موضوعات دیگر سوره را هم شرح و بسط نمیدهیم. چه همۀ اینها را مفصّلاً - اگـر خـدا بخواهد - توضیح خواهیم داد، بدان هنگام که نـصوص قرآنی را در روند سوره به تفصیل پیش میکشیم.
امّا شتاب میورزیم و تنها خواهیم گفت: ایـن احکـام مرحلهای منسوخ نیستند. بدان گونه که در هیچ یک از ظروف و شرائطی که برای ملّت هسلمان پیش مـیآید نتوان بدانها عمل کرد، پس از آن که واپسین احکام در سورۀ توبه نازل گردیده است. چرا که حرکت و واقعیّتی که ملّت مسلمان در ظروف و شرائط گـوناگـون و در مکانها و زمانهای جداگانه با آنها برخورد پیدا میکند، این چنین ظروف و شرائط و امکنه و ازمنه است که - از راه اجتهاد مطلق - مقرّر میدارد و معیّن میکند کـه کدام یک از احکام مناسبتر است که در این ظرف از ظروف و در این شرط از شروط، و در این مکـان از امکنه، و در این زمان از ازمـنه، بـدان عـمل گـردد و مطابق با آن رفتار شود. البتّه نباید فراموش کرد که باید واپسین احکام در مـدّ نظر بـاشد و واجب است کـار بدانها بینجامد، هر زمان که ملّت مسـلمان در حـال و وضعی باشد که بتواند این احکام را اجراء و تنفیذ کند. بدان گونه که حال و وضع ملّت مسلمان در وقت نزول این احکام بر آن بود، و پس از آن نـیز در روزگـاران فتوحات اسلامی همچون حال و وضع موجود بود و ملّت مسلمان این واپسین احکام نهائی را اجراء میکرد، و برابر دستور آنها رفتار مینمود، چه با مشرکان و چه با اهل کتاب.
در این زمان شکستخوردگانی که واقعیّت زنـدگانی تأسّفبار و غمانگیز فرزندان مسلمانان را در برابر دیدگان خود میبینند - فرزندان مسلمانانی که از اسلام فقط عنوان آن برایشان مانده است - و تـاخت و تاز خاورشناسان نیرنگاز را در بارۀ اصل جهاد در اسلام میخوانند، و در برابر هر دو چـیز، یـعنی بیچارگی و درمـاندگی زادگـان مسـلمانان، و یورش و سرکوب خاورشناسان، شکست خورده میشوند و خـویشتن را مــیبازند، تـلاش مـیکنند در نصوص مـرحـلهای گریزگاهی پیدا کنند و رهائی یابند از دست حقیقتی که حرکت اسلامی در پیش دارد و بر آن استوار است. این حقیقت چنین است: اسلام در زمین به راه مـیافتد و میکوشد جملگی انسانها را از بندگی بندگان برهاند، و همگی ایشان را به بندگی یزدان یگانۀ جهان بکشاند. و طاغوتها و نظامها و نیروهائی را در هم شکند و نابود گرداند که انسانها را وادار به بندگی چیزی و کسی جز یزدان میسازند، و مجبورشان میکنند در برابر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یزدان کرنش برند، و داوری را به پیشگاه شرعی سوای شرع خدا بکشانند!
بدین خاطر است کــه ایشـان را میبینیم برای مـثال میگویند: یزدان سبحان میفرماید:
(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ).
اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پیشنهاد صـلح تردید و دودلی مکـن و شـرائـط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر) و بر خدای تـوکّل کن. (انفال / 61)
و میفرماید:
(لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین ولم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم وتقسطوا إلیهم).
خداوند شما را باز نمیدارد از این که نیکی و بـخشش بکنید به کسانی که به سبب دین با شما نجنگیدهاند و از شهر و دیارتان شما را بیرون نراندهاند.(ممتحنه / ٨)
(وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم ولا تعتدوا إن الله لا یحب المعتدین).
و در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند. و تجاوز و تعدّی نکنید. (شـما جنگ افروزی نکنید و بیگناهان و بیخبران و زنانی که نمیجنگند، و کودکان و پــیرمردان و بیماران و امـان خواهان را نکشـید و خانهها و کشتزارها را ویـران نسـازید). زیـرا خدآونـد تجاوزگران را دوست نمیدارد.(بقره/ 190)
و دربارۀ اهل کتاب میفرماید:
(قل:یا أهل الکتاب تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم ألا نعبد إلا الله ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله . فإن تولوا فقولوا:اشهدوا بأنا مسلمون).
بگو: ای اهل کتاب، بیائید به سوی سخن دادگرانهای که میان ما و شما مشـترک است (و همه آن رآ در زبـان میرانیم، بـیائید بـدان عمل کنیم، و آن ایـن) کـه جز خداوند یگانه را نپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیم، و برخی از ما برخی دیگر را، بجای خداونـد یگانه، بـه خدائی نپذیرد. پس هر گاه (از این دعوت) سـر برتابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (اوامـر و نواهی خدا) هستیم. (آل عمران/64)
پس اسلام در این صورت جز با کسانی نمیجنگد که با اهالی دارالاسلام، یعنی سرزمین مسـلمانان، در داخل آن میجنگند! یا کسانی که دارالاسلام را از بیرون تهدید میکنند! پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای نمونه صلح حـدیبیه را با مشرکان داشته است، و با یهودیان مـدینه و مشرکان آنجا عهد و پیمان بسته است! معنی این کار - البتّه به تصوّر شکستخوردگان - این است که اسلام در ایــن صورت کاری به انسانهای دیگـر در اقطار و اکناف زمین ندارد! به اسلام چه مربوط که آنان جدای از خدا چه چیزی و چه کسی را میپرستند. گناهی بر اسلام نیست که مردمان چه چیزی و چـه کسی را پـرستش میکنند، و این که برخی بعضی را بجای خـدا ربّ و خداوندگار خویش در همه جای زمین میگیرند، مادام که اسلام در داخل حدود و ثغور اقلیمی مملکت خود ایمن بسر میبرد! این چنین اندیشه و برداشتی سوءظنّ دربارۀ اسلام و سوءظن دربارۀ یزدان سبحان است! این اندیشه و برداشت را شکست خوردن در برابر واقعیّت تأسّــــفبار و غـمانگـیزی دیکـته مـی کند کـه شکستخوردگان با آن رویاروی میشوند، و شکست خوردن در برابر نـیروهای جهانی تجاوزگری آن را دیکته میکند که در حال حاضر آن شکسـتخـوردگان تاب و توان نبرد با آنها را ندارند!
کار ساده بود اگر چنین شکستخوردگانی وقتی که در برابر این نیروها شکست روحی مـیخوردند، شکست خویش را به خـود اسلام نسبت نـمیدادند، و این شکست روانی را بر ضعف واقعیّت زندگیشان حمل نـمیکردند، واقـعیّتی کـه در حـقیقت نـاشی از دوری خودشان از اسلام است... امّا این شکستخوردگان جز این نمیپذیرند و جز این نمیجویند که ضعف خود را و شکست خود را به دین نیرومند و توانمند یزدان نسبت دهند!
این نصوصی که شکست خوردگان آنـها را مـتمسّک خود قرار مـیدهند، نصوص مـرحلهای هسـتند و با واقعیّت معیّنی رویاروی مـیگردند و در شـرائـط و ظروف مشخّصی اجراء میگردند. این واقعیّت معیّن و این شرائط و ظروف مشخّص چه بسا در زندگانی ملّت مسـلمان بارها روی دهد و بارها تکرار گـردد. در ایـن چنین اوضاع و احوالی این نـصوص مـرحـلهای پـیاده میشود و مورد بهرهبرداری قرار میگیرد، زیرا واقعیّت زندگانی مـلّت مسـلمان گـویای ایـن است کـه ملّت مسلمان به مرحلهای از زمان و مکان افتاده است کـه همسان مرحلهای است که این نصوص با ایـن احکـام مرحلهای به چارهجوئی آن پرداخـتهانـد و هـمچون احکامی را برای آن تجویز نمودهاند. و لیکن معنی آن این چنین نیست که این احکام آخرین احکام و هـدف نـهائی هسـتند، و ایـنها واپسین گامهای ایـن آئین بشمارند... بلکه تنها معنی آن این است کـه بـر مـلّت مسلمان واجب است به پیش برود و شرائط و ظروف را زیبا و زیبنده گرداند، و بکوشد سدّها و مانعها را از سر راه خود بردارد، تا سرانجام بتواند این احکام نهائی را پیاده گرداند که در سورۀ اخیر آمدهاند، احکامی که با واقعیّتی روبرو گردیدهاند که جدای از واقعیّتی است که این نصوص مرحلهای با آن رویاروی شدهاند.
این نصوص واپسین دربارۀ مشرکین، میگوید:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)أَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشرکانی است که شما (مؤمنـان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را به دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهانـد. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). پس (ای مؤمنان به کافران بگوئید:) آزادانه چهار مـاه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سـال نهم هجری، یـعنی روز دهـم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهم ماه ربیع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مـغلوب قدرت خدائـید و از دست او نجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانـید خدا را درمــانده کنید، و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا مـیسازد. این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همـۀ مردم (کـه در اجتماع سالانۀ ایشان در مکّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امیرمؤمنان علیبن ابیطالب و به امـیر الحـاجی ابوبکر صدّیق، بـر همگان خوانـده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانـید که) اگر توبه کـردید (و از شرک قائل شدن برای خـدا برگشتید) این بـرای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کفر و شرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریــد و (خـویشتن را از قـلمرو قدرت و فرماندهی او بیرون سـازید. ای پیغمبر! همۀ) کـافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. امّا کسـانی که از مشرکان با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کـاملاً رعـایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خـداوند پـرهیزگاران (وفا کننده بـه عهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهۀ امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هر کجا بـیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کنید و در هـمۀ کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشان دادن آن) نمار خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (بـرای توبه کنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای هـمۀ بـندگان) است. (ای پیغمبر!) اگر یکـی از مشـرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش برسان (تـا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری به مـیان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خـاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد). (توبه/1 - 6)
و در مورد اهل کتاب میفرماید:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تحریم کردهاند حرام میدانند، و نــه آئین حقّ را میپذیرند، پـیکار و کــارزار کنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلّیّتهای مذهبی بـه خاطر مـعاف بـودن ار شــرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود). (توبه/29)
اگر امروز مسلمانان نـمیتوانند بـه سبب واقعیّت زندگانیشان این احکام را پیاده کنند، آنان - هم اینک به طور موقّت - مکلّف نیستند که این احکام را پیاده کنند، چون :
(ولا یکلف الله نفسا إلا وسعها ).
خداوند به هیچ کس جـز بـه اندازۀ تـوانائیش تکلّف نمیکند (و هیچگاه بـالاتر از میزان قدرت شخصی از او وظائف و تکالیف نمیخواهد ). (بقره/286)
مسلمانان میتوانند از این احکام مرحلهای استفاده کنند و اندک اندک در پرتو آنها فراتر و جلوتر روند تا این که به اجراء این احکام نهائی موفّق میگردند و حال و وضعی را پیدا میکنند که میتوانند در آن این احکام واپسین را تنفیذ و فقط بـدانـها عـمل کـنند... و لیکن متوجّه باشند گردنهای نصوص نهائی را برای توافق با احکام نصوص مرحلهای پیچ ندهند، و ضعف مـوجود خود را حمل بر دین نیرومند و توانمند خدا نکـنند، ، باید از خدا بترسند و بپایند که آئـین خـدا را زشت و دگرگون ننمایند و ناتوانی و نارسائی را بدان نسبت ندهند به دلیل این که اسلام آئین صـلح و سـاز است) قطعاً اسلام عملاً آئین صلح و ساز است، ولی صلح و سازی که بر اساس نجات جملگی انسانها از بندگی غیر خدا، و بر اساس رساندن جملگی انسانها بـه صـلح و صفای تامّ و عامّ استوار باشد... این برنامۀ یزدانی است
و همان برنامهای است که از انسانها خواسته مـیشود بدان برگردند و به بلندای آن اوج گیرند و از خوبیهای آن بهرهمند شوند. این برنامه نـه بـرنامۀ بـندهای از بندگان، و نه مکتبی از تراوش اندیشۀ انـدیشمندی از انسانها است، تا دعوت کنندگان به سـوی آن خـجالت بکشند از این که اعلان کنند هدف نهائی آنان درهـم کوبیدن و درهم شکستن همۀ نیروها و قدرتهائی است که بر سر راه اسلام بایستند و نگذارند اسلام آزادی را به میان مردمان برد و به یکایک آنان حقّ انتخاب این آئین را ارمغان دارد.
*
هنگامی که مکتبها و مـذهبهائی که مردمان از آنـها پیروی میکنند ساخته و پرداختۀ بندگان باشد، و وقتی که نظامها و سیستمها و شریعتهائی که زندگی انسانها را میچرخاند و اداره میگردانـد نـیز سـاخت و سـاختار بندگان باشد، در این حالت وضع فـرق مـیکند و هـر مکتب و مذهبی و هر نظام و سـیستمی حقّ دارد در داخل میهن و خاک خود ایمن زندگی کند، مادام که به حدود و ثغور دیگران تجاوز ننماید، و حقّ این مکتبها و مذهبها و نظامها و سیستمهای گوناگون این خواهد بود که با همدیگر زندگی مسالمتآمیزی داشـته بـاشند و یکی از آنها نکوشد دیگری را از میان بردارد.
امّا هنگامی که یک برنامۀ الهی و یک شریعت ربّانی در میان باشد، و بندگی در آن خاص یزدان یگانۀ جهان باشد و بس، و در کنار این برنامه و این شریعت و این یکتاپرستی، برنامهها و مکتبها و مذهبها و اوضـاع و احوال ساخته و پرداختۀ انسانها باشد و در آنها مردمان پرستش و بندگی بندگان، به جای خداوند سبحان کنند، کار کاملاً فرق میکند. در اینجا حقّ برنامۀ الهی است که از سدّها و مانعهای بشری بگذرد، و انسانها را از پرستش و بندگی بندگان رها کند، و آن گاه ایشان را در گزینش عقیده آزاد بگـذارد، و آنان در سـایۀ آئین یگانهپرستی اسلام هر عـقیدهای را کـه مـیخواهـند آزادانه اختیار کنند.
شکست خوردگانی که میکوشند گردنهای نـصوص را کاملاً پیچ دهند تا از تنگنائی بیرون بـیایند کـه گـمان میبرند، و چنین میانگـارند کـه اسـلام برای آزادی انسانها از پرستش و بندگی سوای یـزدان در سـراسـر جـهان، از حـدود و ثغور مـملکت خـود گـام فـراتـر نمیگذارد، این حقیقت بزرگ را فراموش مـیکنند کـه یک برنامۀ ربّانی در میان است و در آن تـنها خـدای یکتا پرستش و بندگی میگردد، و این برنامه با هـمۀ برنامههای بشری که در آنها پرستش و بندگی بندگان روا است، به مقابله میپردازد و به پیکار میخیزد.
جهاد مطلق و بیقید و بند در این آئین دارای اسباب و عللی است کـه از خود برنامۀ الهـی بـرمیخیزند و سرچشمه میگیرند. آن اشخاص شکست خوردهای که شکست و ناتوانی خویش را حمل بر این آئین میکنند، بدان اسباب و عـلل مـراجـعه کـنند.[5] امـید است کـه خداوند سبحان از جانب خود بدیشان تـاب و توانـی دهد، و بدانان فرقانی - یعنی بینشی که با آن بتوان حقّ را از باطل، و خوب را از بد تشخیص داد - ارمغان دارد که آن را به بندگان پرهیزگار خود وعده داده است.
در پایان لازم به تذکّر است که این سوره در سرآغـاز آن همچون سائر سورهها در مـصحف عـثمان رضی الله عنهُ کـه اصل مصحفها است، جملۀ: بـِسْم الله الرّحَمن الرّحیم نوشته نشده است.
ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است، از ابـن عبّاس - رضی الله عنه -روایت نموده که گفته است: (به عثمان پسر عفّان گفتم: چه چیز شما را بر آن داشت که سـورۀ (انـفال) را بـا آن کـه از زمـرۀ سـورههای (مثانی) [6]و سورۀ (برائت) را که از جملۀ (مئین) [7]است، به دنبال هم آوردید و جملۀ (بسم الله الرحـمن الرحیم) را در میان آنـها ننوشتید و آن را در ردیـف (سبع طوال) [8] قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امـر واداشت؟ عثمان گفت: با گذشت زمان، سـورههائی بـا آیههای فراوان، بر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نازل میشد و او به هنگام نزول، یکی از کسانی را که نوشتن میدانست، فرامیخواند و بدو میگفت: ایـن آیـه را در سـورهای بنویس که در آن فلان چیز و فـلان چـیز آمـده است. سورۀ (انفال) هـم از نخستین چیزهائی است که در مدینه فرو فرستاده شده است، و سورۀ (بـرائت) جـزو آخرین بخشهائی است که از قرآن نازل شـده است و داستان (انفال) همانند داستان (برائت) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو (انفال) است. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکرد کـه (برئت) جزو انفال است یا خـیر. از ایـن رو، آن دو را در پـی یکدیگر آوردم و میان آنها جـمله (بسم الله الرحمن الرحیم) را ننوشتم و آن را جـزو (سـبع طـوال) قرار دادم).
این روایت نزدیکترین روایات به عقل برای دیـباچۀ تفسیر پسندیدهای است که دربارۀ پیاپی آمدن این دو سوره بدین روال و فاصله نینداختن میان آنها با جملۀ: بسم الله الرحمن الرحـیم است. همچنین ایـن روایت بیانگر این است که قرار دادن آیات در هر سورهای، و ترتیب هر سورهای در جای مناسب خـود، به فرمان پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در زمـان حـیات مـبارک او انـجام میگرفته است. و سورههای متعدّدی در یک زمان باز مانده است و بسته نشده است. لذا وقتی که آیهای یـا آیههائی به مناسبتی از مناسبات موجود نازل میگـردید، یا حکمی را تکمیل یا تـعدیل مـیکرد، برابر بـرنامۀ حرکت و جنبش واقعی این آئین، پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میفرمود که در جای خود در فلان سوره قـرار داده شود... بـدین وسـیله حکـمت مـعیّن و فـلسفۀ مشخّصی ایجاب میکرد که هر سورهای در بربگیرد آیاتی را که در برگرفته است، و هر سورهای در جائی باشد که هسـت.
همانگونه کـه در مـعرّفی سورهها بارها نوشتهایـم، میبینیم که هر سورهای (شـخصیّت) ویـژهای دارد، و نشانههای معیّنی دارد که سیماهای ایـن شخصیّت را مقرّر و مشخّص مینماید. همچنین هر سورهای فضای معیّنی و سایه روشنهای مشخّصی دارد. گذشته از اینها تعبیرات خاصّی در هر سوره است که ایـن سیماها را تأکید مینماید، و این شخصیّت را برجسته می گرداند. چه در بخش پیشین، و چه قبل از آن در سخن ابـن عبّاس، امید است چیزی از این پدیدۀ روشنی باشد که بارها در شناسائی سورهها در این کتاب فی ظلال القرآن از آن سخن گفتهایم و راجع بدان مطالبی نگاشتهایم. اکنون بـدین انـدازه در شـناسۀ کوتاه سوره بسـنده میکنیم، و میپردازیـم بـه بررسی مسـتقیم نصوص قرآنی در روند سوره... خدا است که موفّق میگرداند و کار را آسان مینماید.
[1] روایت راجح این است که سورۀ نصر آخـرین سـورهای است کـه نازل شده است.
[2] طبقاتی که مراد ما در جامعۀ اسلامی است طبقات اجتماعی در معنی کوچک و ناچیزی نیست که امروزه از طبقات برداشت می شود بلکه مقصود ما از طبقات، دستهها و گروههائی است که بر ارزشها و معیارهای اسلامی خالص استوار و برجا هستند، از قبیل: سابقین مهاجر و انصار، اهلبدر، اصحاب بیعة الرضوان، کسانی که پیش از فتح مکّه دارائی و اموال خرج و هزینه کردند و جنگیدند، افرادی که پس از فتح مکّه دارائی و اموال خرج و هزینه کردند و جنگیدند، قاعدین و نشستگان، منافقان ...و غیره.
[3] مراجعه شود به همین جزء، تفسیر واپسین آیات سورۀ انفال.
[4] محقّق است که آنان هفتاد و دو نفر بودند، ولی در بیشتر اوقات عـربها شمارۀ کـم را حذف میکـنند.
[5] مراجعه شود به دیـباچۀ سـورۀ انـفال در جزء نهم، در آنـجا مـیتوان اسباب و علـل جهاد اسلامی را مطالعه کرد.
[6] سورهای که آیات آن به صـد نـرسد و از سـورههای کـوتاه نیز نــباشد. (مؤلف)
[7] سورههای درازی که آیات آن بیش از صد آیه است. (مترجم)
[8] هفت سورۀ دراز قرآن که عــبارتند از: بـقره، آل عـمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، توبه. (مترجم)
سورهی توبه آیهی 28-1
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ (٦)کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (١٠)فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (١٢)أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٥)أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (١٦)مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ (١٧)إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلا اللَّهَ فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (١٨)أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٩)الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ (٢٠)یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (٢١)خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (٢٢)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (٢٤)لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (٢٦)ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٢٧)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
این بخش از روند سوره پس از سائر بخشهای سـوره نازل گردیده است، هر چند که از لحاظ ترتیب پیش از آنــها قـرار گـرفته است. تـرتیب آیـات در سـوره - همانگونه که گذشت - بـه فـرمان پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انجام میگرفت. لذا پیشی و پسی آیات برابر دسـتور پیغمبر صلّی الل علیه وآله وسلّم بوده است.
این بخش در برگیرندۀ پایان گرفتن عهدها و پیمانهائی است که میان مسلمانان و مشرکان تا آن زمان موجود بوده است، چه پایان گرفتن چهار ماهۀ کسانی که عهد و پیمان ایشان مطلق، یعنی بدون قید زمان بوده است، و چه عهد و پـیمان افرادی که عـهد و پـیمان خود را شکستهاند، و چه به پایان رسیدن مدّت زمان عهدها و پـیمانهائی که مقیّد بـوده است و صاحبان آنـها با مسلمانان عهدشکنی و پیمانشکنی نکردهاند و کسی را بر ضدّ ایشان پشتیبانی ننمودهاند... به طور کلّی آخرین نـتیجه ایـن شـد که عـهدها و پـیمانها با مشرکان جزیرة العرب به پایان آمد، و پس از آن با مشـرکان معامله و بازرگانی نشد، و این امر با بیزاری بی حون و چرا از مشرکان انـجام پـذیرفت، و اعـلان گـردید کـه مشرکان در پیش خدا و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دیگر عهد و پیمانی ندارند.
این بخش همچنین متضمّن این است که دیگر از این به بعد به مشرکان اجازه داده نمیشود کعبه را طواف کنند یا آن را به شکلی از اشکال تعمیر و آباد نمایند. بـر خلاف عهد و پیمان همگانی بیقید و بندی که قبلاً میان پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و میان مشرکان بود و برابر آن برخی بعضی را در بیت الله الحرام، و در مـاههای حـرام، بـا وجود شرک مشرکان، امن و امان میداد.
کسی که به حوادث تـاریخ زندگانی پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بنگرد، و رخدادهای آن را پیش چشم دارد، از لابـلای سیرۀ نبوی، واقعیّت تاریخی برنامۀ حرکتی اسلامی را خواهد دید. همچنین کسی که به سرشت این بـرنامه و مراحل و اهداف آن مراجعه کند، آشکارا خواهد دید که این گام قاطعانه در روابط میان اردوگاه اسلامی در جزیرة العرب و مـیان سائر اردوگـاههای مشـرکان، و همچنین میان اردوگاه اسلامی و میان اردوگاههای اهل کتاب که در این سوره از آن سخن رفته است و احکام آن مقرّر گردیده است، بس بجا و بموقع برداشته شده است، و زمین برای آن آماده، و اوضاع و احوال مـهیّا بوده است، و گام طببعی بـوده و در زمـان لازم خود برداشته شده است.
در واقعیّت عملی، مرحله به مرحـله، و آزمون پس از آزمون، روشن گردیده بود که همزیستی مسالمتآمیز میان دو برنامۀ زندگی ممکن نیست، دو برنامهای کـه این همه اختلاف ریشهای ژرف مـیان آن دو تا است، اختلاف اصلی و عمیقی که در برگیرندۀ هـر جزئی از جزئیّات اعتقاد و جهانبینی، و اخلاق و آداب، و نـظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و انسانی است. همچون اختلافی بـه نـاچار از اخـتلاف اعـتقاد و جهانبینی سرچشمه خواهد گرفت... مراد دو برنامۀ زندگی است که یکی بر پرستش و بندگی یزدان یگانۀ بدون انـباز استوار است، و دیگری بر پرستش و بندگی انسان برای انسان، و انسان برای آلهه و خدا گونگان دروغـین، و انسان برای اربابان جوراجور، استوار است. گذشته از این، میان این چنین دو برنامهای باید در هر گامی از گامهای زندگانی، اختلاف بیفتد. چرا که در همچون دو نظامی و همچون دو برنامهای در هر گامی از گامهای زندگانی آنها برخورد کامل با یکدیگر وجود دارد.
این یک رخداد و عارضۀ ناگهانی گـذرائـی نبود کـه قریش در مکّه چنین موضعگیری کینهتوزانهای در برابر دعوت (لا اله الّا الله، و محمّد رسول الله) داشته باشد، و در مدینه این چنین جنگ ستمگرانـهای با هـمچون دعوتی بکند... این یک رخـداد و عـارضۀ ناگـهانی گــذرائــی نـبود کـه یـهودیان نـیز در مـدینه چنین موضعگیری زشت و پلشتی در برابر هـمچون حـرکتی داشته باشند، و ایشان که اهل کتاب بودهاند با مشرکان در یک اردوگاه قرار گیرند. این یک رخداد و عارضۀ ناگهانی گذرائی نبوده است که یهودیان از یک سو، و قریش از دیگر سو قبائل عرب را در جزیرةالعرب در جنگ احـزاب تحریک کنند و برانگیزند تـا همچون خطری را ریشهکن و نابود گردانند که همگان را تهدید کرده است بدان گاه که در مدینه دولتی بر اساس ایـن چنین عقیدهای تشکیل شده است و نـظام و سیستمی برابر آن چنان برنامۀ ربّانی منحصر بـه فـردی شکـل گرفته است. همچنین پس از اندکی خواهیم دانست که این یک رخداد و عارضۀ ناگهانی گذرائی نبوده است و نیست که مسیحیان نیز که اهل کتاب هستند در برابر این دعوت و این حرکت چه در یمن و چه در شام، یا در غیر یــمن و شــام تـا آخـر زمـان مـوضعگیری کـرده و موضعگری کنند... این سرشت چیزها است... این پیش از هر چیز سرشت برنامۀ اسـلامی است، سـرشتی کـه پیروان برنامههای دیگر خوب آن را میشناسند و از روی فطرت بدان پی میبرند... این سرشت پافشاری بر پابرجائی و پایداری حکومت خدا در زمین، و بیرون آوردن جملگی مردمان از پرستش و بندگی بندگان، به سوی پرستش و بندگی یزدان یگـانۀ جـهان، و درهـم شکستن سدّها و مانعهای مادی و ظاهری است، سدّها و مانعهائی که میان (جـملگی مـردمان) و مـیان آزادی حقیقی انتخاب، وجود داشته باشد... گذشته از این، در مرتبۀ دوم، این سرشت برخورد میان دو برنامۀ زندگی با یکدیگر است، دو برنامهای که در هیچ کار بزرگ یا کوچکی به هم نمیرسند و سر سازش ندارند، و پیروان برنامههای زمینی دائماً مـیکوشند بـرنامۀ خدائـی را نابود کنند، برنامهای که وجـودشان و بـرنامههایشان و اوضاع و احوالشان را تهدید میکند پیش از ایـن کـه ایشان را نابود سازد... این قطعی و حـتمی است و در حقیقت جبر است و اختیاری در آن نه برای اینان و نه برای آنان است.
این قطعی و حتمی و جبری است که در طول زمان کار خود را کرده است، و با گذشت تجارب تأثیر خویش را بخشیده است، و به شکلها و گونههای مختلف جلوهگر آمده است، و ضرورت گام نهائی واپسـینی را تأکـید کرده است و ژرفا بخشیده است که در این سوره اعلان گردیده است. اسباب و علل ظـاهری و مستقیمی کـه برخی از روایتها بیان میدارند جز حلقههائی از زنجیرۀ دراز و کشیدهای نبوده است که در طول تاریخ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در طـول تـاریخ حـرکت اسلامی از نخستین روزهای آن امتداد پیدا کرده است.
با این نگرش فراخ به ریشههای اصلی موضعگیریها، و نگاه ژرف به جنبشهای پیوسته و پیاپی، درک و فـهم این گام اخیر ممکن میگردد. البـتّه در کـنار آن نـباید اسباب و علل ظلاهری و مستقیم را نادیده گرفت، چون اسباب و علل ظـاهری و مسـتقیم نـیز در جـای خـود حلقههائی در این زنجیرۀ دراز هستند و نـقش خود را بازی میکنند.
امام بغوی در تفسیر خود ذکر کرده است کـه مـفسّران گفتهاند: هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به سوی تبوک بیرون رفت، منافقان به جنبش درآمدند و به تباهکاری و بدکرداری پرداختند. مشرکان نیز عهدها و پـیمانهای خود را شکستند. یزدان سبحان دربـارۀ ایـنان و آنـان آیاتی را نازل فرمود. خداوند تـا چهار مـاه بدیشان مهلت داد، چه به کسانی که عهد و پیمانشان کمتر و چه به کسانی که عهد و پیمانشان بیشتر از چهار ماه بود. امام طبری پس از بررسی اقوال گوناگون در سرآغـاز این سوره، چنین ذکر کرده است: سخن کسی در این باره بیشتر پسندیده مینماید و چنگی بـه دل مـیزند کـه گفته است: مدّتی که خدا آن را برای مشرکان قرار داده است، و بدیشان اجازه فـرموده است در ایـن فـرصت گشت و گذار داشته باشند، برابر:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ).
پس (ای مؤمنان به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردند... (توبه / ٢)
این مهلت به کسانی داده میشود که عهد و پـیمان با مسلمانان داشتهانـد، ولی دیگـران را بر ضـدّ پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پشتیبانی و کمک نمودهاند و پیش از موعد مقرّر، عهد و پیمان خود را شکستهاند. و امّا کسانی که عهد و پیمان خویش را نشکستهاند و دیگران را بر ضدّ او پشتیبانی و یاری نکردهاند، خداوند عظیم الشّأن به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرموده است عهد و پیمان با آنان را تا پایان مدّت معیّن رعایت کند، برابر:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
امّا کسانی کـه از مشـرکـان با آنـان پیمان بسـتهایـد و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهانـد) و از کسـی بر ضدّ شـما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پـیمان آنـان را تا پـایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفا کنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد.
از جملۀ چیزهائی که طبری - با اسنادی که داشته است - از مجاهد روایت کرده است ایـن است کـه مـیگوید، مجاهد دربارۀ:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان پیوستهاند. به آنان چهار مـاه فرصت داده میشود کـه در این فـاصله یـا بـه اسـلام بگروند، یا سرزمین جزیرةالعرب را ترک کنند، و یـا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). (توبه / 1)
گفته است: اهل عهد: مُدلج [1]و عربهائی بوده انـد کـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان عهد و پیمان بسته بـود، و هـر کس دیگری مراد است که عهد و پیمانی داشـته است. مجاهد گفته است: وقتی که پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کـار تبوک بپرداخت و برگشت، خواست به حجّ برود. فرمود:
(انّهُ یَحْضُرُ الْبَیْتَ مُشْرکُونَ یطُوفُونَ عُراةً فَلا أُحِبُّ أنْ أحُجَّ حَتّی لا یَکُونَ ذلکَ).
مشرکانی در بیت الله الحرام حضور به هـم مـیرسانند که لخت و عریان طواف مـیکنند. نـمیخواهـم تـا ایـن چنین باشد به حجّ بروم.
پس ابوبکر و علی - رحـمه الله عـلیهما - را به مکـّه فرستاد. آنان در ذی المجاز، و در مکانهایی که مردمان با یکـدیگر پیمان میبستند، و در هـمۀ جـایگاههای مراسم حجّ، به میان مردمان رفـتند و گـردیدند، و بـه کسانی که با مسلمانان پیمان داشتند گفتند: چهار مـاه
ایمن هستند. آنها ماههای حرام هستند که پیاپی یکدیگر میآیند و میگذرند: بیستم آخر ذیالحجّه تا ده روزی که از ماه ربیع الآخر میگذرد. از آن به بـعد عـهد و پیمانی با ایشان در میان نیست. به همۀ مردمان اعلان کرد که یا باید برای جنگ آماده شوند، و یـا ایـن کـه ایمان بیاورند. [2]پس همه ایمان آوردنـد و کسی به گشت و گذار نپرداخت).
این اسباب و علل ظاهری و مسـتقیم، بـدون شکّ در برگـرفتن گام نهائی قاطعانه، ارزش و اهـمّیّت خـود را داشته است. و لیکن در جایگاه خود و نقشی که ایـفاء کرده است، جز حلقههائی در زنجیرۀ درازی نبوده است که پیش از هر چیز از قطعی و حتمی و جـبری بـودن ریشهای بزرگی ناشی شده است، و آن: ضدّیّت اساسی دو برنامه، و عدم امکان همزیستی مسالمتآمیز میان آن دو تا است، مگر در مدّت زمانهای کوتاه اظطراری، و آن هم قطعاً به پایان میآید و بسر میرسد.
محمّد رشید رضا خواسته است که حلقههای زنجیره را از آغاز دعوت به همدیگر پیوند دهد - هــر چند کـه تلاش نکرده است اصل اختلاف ریشهای دائمی را به همدیگر پیوند دهد که این زنـجیره و حـلقههای آن را پدید می آورد، و به همان جا میانجامد که این زنجیره و حلقهها بدان میانجامند... در تفسیر المنار گفته است: (مشهور و قطعی است و خلافی در آن نیست که یزدان بزرگوار محمّد را به عنوان پبغمبر خود و خاتم الانبیاء همراه با اسلامی فرستاده است که دین را به وسیلۀ آن تکمیل کرده است، و معجزۀ بزرگ اسلام را قرآن قرار داده است، قرآنی که از جنبههای زیادی مـعجزه بـرای انسانها است. کلیّات این جنبهها را در تـفسیر آیۀ ٢٣ سورۀ بقره صفحۀ ١٩٠ تا ٢٢٨ جلد اوّل ذکر کردهایم. بنای دعوت به اسلام را نیز بر پایۀ دلائل عقلی و عملی قانع کننده و الزام بخش قرار داده است [3] خدا واداشتن به پذیرش اسلام و تـحمیل آن بـا تـوسّل به زور را نمیپسندد، همان گونه که در تفسیر سورۀ بقره آیۀ 256 صفحۀ 26 تا 40 جلد دوم جزء سوم بیان کردهایـم.
مشرکان در برابرش ایستادگی کردند، و بـا شکـنجه و آزار مؤمنان را از دین برگرداندند، و با فشار و زور از پذیرش اسلام ممانعت به عمل آوردند، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را از تبلیغ این آئین بازداشتند و با قدرت و قوّت ممکن از رساندن پیام آسمانی جلوگیری کردند. هـیچ یک از پیروان او از کشتن خود یا شکنجۀ خویش ایمن نـبود، مگر این که همپیمانی یا خویشاوندی او را پناه و امنیّت میداد. پس از میان مسلمانان هر بار دسته و گـروهی هجرت میکرد. بعدها اذیّت و آزار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را شدّت بخشیدند. تا آن وقت که در دار الندوه گرد آمدند و آشکارا رأی آنان بر این شـد کـه پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را برای همیشه زندانی کنند، یا او را تبعید نمایند، و یا این که بکشند! سرانجام تصمیم گرفتند کـه او را بکشد! خداوند بزرگوار بـه پـیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دسـتور فرمود هجرت کند، همان گونه که در جزء هشتم در تفسیر آیۀ ٣٠، صفحۀ 650 جلد نهم گذشت:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...).
(ای پــیغمبر! بـه خاطر بـیاور) هنگامی را کـه کـافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند.... (انفال /30)
پیغمبر صلّی الله علیه وآله و سلّم هجرت فرمود. اصحاب و یارانش نیز آن کسانی که توانستند هجرت کـردند و به مـدینۀ مـنوّره رفتند، آنجائی که انـصار خـدا و پـیغمبر او را یـافتند، انصاری که دوست میداشتند کسانی را که به سـوی ایشان مهاجرت میکردند و آنان را بر خود تـرجیح میدادند. میان انصار و میان مشـرکان مکـّه و سـائر مشرکان عرب، به مقتضی حال و برابر عرف همگانی در آن زمان، حالت جنگ برقرار بوده پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با اهل کتاب، یعنی یهودیان مدینه و اطراف آن پیمان صلح و همـکاری و همیاری بست. ولی اهل کتاب بدو خـیانت میکردند و ستم میورزیدند، و عهدها و پیمانهای خود را بــا او مـیشکستند. آنــان بـا مشـرکان دوستی میورزیدند و ایشان را کمک میکردند هر زمان که با پیغمبر میجنگیدند، همان گونه که قبلاً توضیح همۀ این مطالب در تفسیر سورۀ انفال در همین جـزء صـفحۀ ١54٧ تا ١556 گذشت.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در حدیبیّه با مشرکان پیمان صلح بست برای مدّت ده سال، آن هم با شروطی کـه در آنـها با ایشان بسیار نرمش نشان داد، نرمش با وجود قدرت و قوّت و عزّتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مؤمنان داشتند، نه این که بر اثر ضعف و ناتوانی و خواری و پستی مجبور بدین صلح شده باشند. این صلح و ساز، امن و امان و نشر و انتشار دین پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به همراه آورد، آن هم نشر و انتشاری که با حجّت و برهان انجام پذیرفت، و مردمان با میل قلبی و رغبت درونی بدین آئین روی آوردند. [4] قبیله خزاعه با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پـیمان بستند، و قبیلۀ بنوبکر با قریش همپیمان شدند. بنوبکر بر خزاعه تاختند، و قریش بنوبکر را با اسـلحه کـمک کردند و پیمان خود را شکستند. این امر سبب گردید که جنگ همگانی با ایشان بشود، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مکّه را فتح بکند، فتحی که شوکت و عظمت شـرک را در هـم شکست، و مشرکان را خوار و رسوا کرد. امّا آنان با این وجود پیوسته با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میجنگیدند هر زمان که احساس توان و زور میکردند. برای مشرکان از روی تجربه ثابت شده بود که چه در حال قدرت و چه در حال ضـعف خـود، هـیچ گونه عـهد و پـیمانی را نگـاه نمیدارند، و از عهدشکنی و پیمانشکنی ابائی ندارند، و بر عهد و پیمانشان اعتمادی نیست، همان گونه که به زودی هنگام بررسی آیـات ٧ تا ١٢ هـمین سوره میآید.
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ؟...).
الی:
(...فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ) (١٢)
چگونه بـرای مشـرکانی (کــه بـارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خـدا و پــغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟...
تا:
(ایــنان سـردستگان کـفر و ضــلال هســتند و) بـا سردستگان کفر و ضـلال بجنگید، چرا کـه پـیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شـما، پشـیمان شـوند و) دست بردارند.
یعنی هیچ گونه عهد و پیمانی ندارند که آن را مراعات کنند و بدان وفاء نمایند. مراد ایـن است مـمکن است مسلمانان با مشرکان برابر عهدها و پیمانها زندگی کنند و بدیشان باور نمایند که عهدها و پیمانها را مراعـات میدارند و میتوان با ایشان زنـدگی مسـالمتآمیزی داشته باشند، و هر یک از اینان و از آنان از شرّ و بلا و تعدّی و تجاوز دیگری ایـمن مـیگردد، هـر چند که مشرکان بر شرکی بمانند که قانون و شریعتی ندارد که بتوان برابر آن رفت و از آن اطاعت کرد، و به موجب آن وفای به عهد واجب باشد. [5]
این اصل شرعی است، اصلی کـه بـر آن بنیانگذاری میگردد چیزهائی که در این سوره آمده است، چه راجع به دور انداختن عهدها و پیمانهای مطلق باشد، و چـه راجع به اتمام عهدها و پیمانهای زماندار و موقّتی باشد که همپیمانان عهدشکنی نکردهاند و بر سر عهد و پیمان ماندهاند... و امّا حکمت و فلسفۀ آن، با قدرت و قوّت نابودن کردن و زدودن شرک از سرزمین جزیرة العرب، و تحویل آن خالصانه به مسلمانان، با مراعات اصول و قواعدی بوده است که در آیةۀ:
(وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم...).
و در فرمودۀ:
(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا ...).
و اگر آنان به صلح گرایش نشان دادنـد، تـو نیز بـدان بگرای ... (انفال/61)
قبلاً گذشت. البتّه چه جنگ و چه صلح به اندازۀ امکان و توان صورت میپذیرد... هر چند که جمهور گفتهاند: این آیه با آیۀ سیف [6] همین سوره، و رها ساختن عهدها و پیمانهای مشرکان، منسوخ گـردیده است)... (پـایان سخن محمّد رشید رضا)
از این بررسی و از پیرو آن، و از چیزهائی که بـعد از آنها در تفسیر این سوره در المنار آمده است، نمایان و پیدا است که محمّدرشید رضا رحمه اللهُ با وجود این که سبب اصـلی و ژرف و نـهفته در فراسـوی ایـن زنـجیرۀ پیمانشکنیها را لمس نموده است، و سرآغاز نـخستین فرصت برای جنگ بـا اسـلام و مسـلمانان را تـوسّط مشرکان و اهل کتاب، آشکارا دیده است و بدان پـی برده است، باز هم مؤلف المنار این سبب را پیگیری و ریشهیابی نمیکند، و به امتداد و فراگیری آن، نگـاهی نمیاندازد، و به حقیقت بزرگی نمینگرد که در سرشت این آئین و در سرشت برنامۀ جنبشی و انقلابی آن، و در سرشت اختلاف ریشهای مـوجود در مـیان برنامۀ یزدان و برنامههای بندگان است، بـرنامههائی کـه در چیزی از آنها سازش وجود ندارد و چیزی از آنـها با برنامۀ الهی نمیخواند. به عـبارت دیگـر همزیستی مسالمتآمیز طولانی میان اردوگاههای برجا و بر پا بر برنامۀ یزدان، و میان اردوگاههای دیگر اصـلاً امکـان ندارد.
استاد محمّد عزّت دروزه در تفسیر این سوره در کتاب خود: (التفسیر الحدیث) از این حقیقت بزرگ بسـیار دور افتاده است، و آن سبب اصیل ژرف را اصلاً لمس نکــرده است و نــپسوده است. چـرا کـه او همچون نویسندگان معاصر رئالیسم، تحت فشار جهان واقع بد و زندگی ناجور زادگان مسلمانان، و تحت فشار نیروی ظاهری اردوگاههای مشرکان و ملحدان و اهل کتاب در این زمان، سرگرم پیدا کردن گواهی بر این آئین است، برای اثبات این که این آئین دین صلح و ساز و امن و امان است. آئینی است که چیزی جز این را نمیخواهد که در داخل مرزهای خاک خود ایمن باشد! لذا هر وقت صلح و ساز و امن و امان باشد، اسلام آزمندانه خواهان آن است، و هدف دیگری جز آن را ندارد!
بدین علّت استاد محمّد عزّت دروزه برای این نصوص جدید اخیر سورۀ توبه سببی نمیبیند، مگر عهدشکنی بعضی از مشرکانی کـه پـیمانهای خود را بـا پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شکستهاند، و کسانی هم که پیمانهای خود را نشکستهاند - چه پـیمانهای مـوقّت چـه پـیمانهای دائمی - سوره دربارۀ محافظت بر آنها نـازل گـردیده است. و حتّی اگر پیمانهای آنان به سر آمده باشد، جائز است با ایشان پیمانهای تازه بست) همچنین میتوان با خود پیمانشکنان نــز پـیمانهای تـازه بست! و آیـات مرحلهای و تدریجی اصلی است که این اصل همۀ آیات اخیر این سوره را مقیّد میسازد!!!
او در این باره در شرح این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥)
امّا کسانی که از مشـرکان با آنـان پـیمان بسـتهایـد و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهانـد) و از کسـی بـر ضـدّ شما پشـتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پـیمان آنـان را تـا پـایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شـمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفـا کنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (کـه مدّت چهار مـاهۀ امـان است) پـایان گرفت، مشـرکان (عــهدشکن) را هـر کـجا بــیابید بکشید و بگیرید و مـحاصره کـنید و در هـمۀ کمینگاهها بـرای (بـه دام انـداختن) آنـان بنشینید. اگر تـوبه کردند و (از کـفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشــان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمـرۀ شمایند و ایشــان را رهـا سـازید و) راه را بـر آنان بـازگذاریـد. بیگمان خـداونـد دارای مغفرت فراوان (بـرای تـوبه کـنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (بـرای هـمۀ بندگان) است.
میگوید:
(در این دو آیه و آیات پیش از آنـها تـصویرهائی از تاریخ زندگی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در اواخر دوران زندگی در مدینه است. در این دو آیه سخن از عهدها و پیمانهای صلح و سازی است که میان مسلمانان و مشرکان بعد از فتح مکّه بوده است، و چـه بسـا اشـاره به عـهدها و پیمانهائی نیز باشد که تا پیش از فتح مکّه برقرار بوده است. در میان مشرکان کسانی بوده اندکه به عهدها و پیمانهای خود وفا کردهاند، و کسانی هم بودهاند که عهدها و پیمانهای خود را شکستهاند، و یا نشـانههای عهدشکنی و پـیمانشکنی و سـتمگری در آنـان پـیدا گردیده است.
پیش از این به اطّلاع رساندیم که مفسّران آیۀ دوم این دو آیهای را که ما در صدد بررسی آنها هستیم آیۀ سیف مینامند، و آن را ناسخ هر آیهای میدانند کـه در آن دستور به بزرگواری و سازش با مشرکان، و فرصت و مهلت دادن بـدیشان، و چشـم پوشی کـردن و گـذشت نمودن و دست برداشتن از آنان باشد؛ بلکه این آیه به طور کلّی جنگ با مشرکان را واجب میگرداند. بعضی از مفسّران همپیمانان مشرک را تا سررسید موعد پیمان مستثنی میدانند، و برخی از آنان ایشـان را مسـتثنی نمیدانند، و بعد از نزول ایـن آیـه جـز قـبول اسـلام پذیرش چیزی از ایشان را جائز نمیشمارند. به اطّلاع رساندیم که در این کار زیادهروی و مخالفت با سخنان قرآن است، سخنانی که متضمّن آیات احکام محکمات بوده و صریح و روشن بیانگر نجنگیدن با غیر دشمنان و آزاد و رها گذاشتن اهل صلح و همپیمانان و دوستان هستند، و آشکارا میرسانند که باید با همچون افرادی خوبی و نیکی در پیش گرفت و با ایشان دادگری کرد. مفسّران اقوال و روایات خود را بـه نـقل از پـیشینیان دربارۀ این آیه بیان داشتهاند. ابـنکثیر از ابـن عبّاس روایت کرده است که او گفته است: این آیه بـه پیغمبر دستور داده است که باید با کسانی بجنگد که با ایشان پیمان داشته است تـا اسـلام را میپذیرند، و عـهد و پیمانی را که با ایشان داشته است بشکند. ابـنکثیر خودش سخن شگفتی را از سلیمان پسر عُـیَیْنه روایت کرده است، و میان این آیه و میان آیات دیگری کـه دربارۀ جنگ با مشرکان نیست و آنها را آیات سیف هم نـــامیده است، تـــلفیق داده است و گـــفته است:
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم علی پسر ابوطالب را همراه با این آیات در عید قربان به مکّه فرستاد، و از جملۀ آنها این آیـه بود که آن را آیۀ سیف، یعنی شمشیر گـردن مشـرکان عرب، و شمشیر جنگ با اهل کتاب نامید، و آن این آیۀ توبه بود:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتـاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را کـه خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سـنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را می پذیرند، پیکار و کارزار کنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خاطر مـعاف بـودن از شرکت در جــهاد، و تأمـین امـنیّت جـان و مــال آنان گرفته می شود). (توبه / ٢٩)
و شمشیر گردن منافقان نامید که آن هم این آیۀ سورۀ توبه است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (٧٣)
ای پیغمبر! بـا کافران و منافقان جـهاد و پـیکار کـن (تـا ایشان را از کفر و نفاق برگردانی) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجازات کنونی ایشان است و در آخـــرت) جــایگاهشان دوزخ است و چـه بـد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است). (توبه / 73)
و شمشیر گردن ستمگران و سرکشان، و آن این آیه در سورۀ حجرات است:
(وَ انْ طائفتانِ مِـنَ المؤمنینَ اقْـتَتَلُوا فأصْلحُوا بیْنَهُما، فَانْ بَغَتْ احْداهُما علی الْأُخْری فَقاتِلُوا الّتی تَبْغی حَتّی تفیءَ الی أمْر الله).
هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی ار آنان در حقّ دیگری ستم کند و تعدّی ورزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دستهای که ستـم میکند و تعدّی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. (حجرات / ٩)
جای شگفت است که طبری این آیه را شامل همپیمانان و همچنین کسانی میداند که اصلاً پیمانی نبستهاند، و هیچ یک از دو گروه را جدائی نمیاندازد، هر چند که او در روند این آیۀ سورۀ ممتحنه:
(لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین ولم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم وتقسطوا إلیهم انّ الله یُحبُّ الْمُقْسطینَ).
خداوند شما را بازنمیدارد از این که نـیکی و بـحشش بکنید به کسانی که به سبب دین با شما نجنگیدهاند و از شـهر و دیـارتان شـما را بیرون نـراندهانـد. خداونـد نیکوکاران را دوست میدارد. (ممتحنه / ٨)
گفته است: این آیه جزو آیات محکمات است و خداوند مسلمانان را از خوبی و نیکی و دادگری با کسانی نهی نــمیکند کـه مـوضع مسـالمتآمیز و نـیکرفتاری و کنارهگیری به خود میگیرند، از هر ملّت و نژادی کـه باشند و هر آئین و مذهبی که داشته باشند. این چـنین کسانی چه بسا از زمرۀ همپیمانان نیز نباشند!
همۀ اینها جای خود، امّا آیهای که در صدد بررسی آن هستیم از معانی و روند آن آشکارا پیدا است که تـنها دربارۀ جنگ با مشرکان همپیمانی است که پیمان خود را میشکنند و بس. آیه به گونهای است که مـیتوان گفت آیۀ سیف است. ولی آن را شامل هر گونه مشرکی کردن، تحمیل آیه است بر چیزی که این روند و ایـن مضمون برداشت آن را ندارد. همچنین این آیه را ناسخ بیانات آیات بیشماری بشمار آوردن نیز دور از معنی آیه است. چرا که این آیات بیشمار، پایۀ قاعدۀ استوار همگانی است، همچون: وادار نکردن به پذیرش دین، و دعوت حکیمانه به سوی راه خدا با فرزانگی و با اندرز نیک، و مجادله به گونهای و به شیوهای که زیباترین و بهترین گونه و شیوه بـاشد، و تـحریک و تــرغیب به نیکوئی و نیکوکاری و به عدالت و دادگری با کسانی که با مسلمانان نمیجنگد و ایشان را از خانه و کاشانه و شهر و دیارشان بیرون نمیکنند به سبب چـیزهائی کـه قبلاً بارها در مناسبات گوناگون بدانها توجّه دادهایم و آنها را یادآور شدهایم. اندکی بعد آیـهای کـه در آن فرمان آشکاری به مسلمانان داده شده است که بر عهد و پیمان خود با مشرکان بمانند، مشرکانی که مسلمانان در کنار مسجدالحرام با ایشان عهد و پیمان بسـتهانـد، مادام که مشرکان عهدشکنی نکنند و بر سر پیمان خود با مسلمانان ماندگار باشند. در این آیه دلیل قوی بر زیبائی و پسندیدگی چیزی است که ما - ان شاءالله - بیان میداریم.
دو مسأله در بـررسی احکامی پـیش مـیآید کـه در لابلای این دو آیه جای دارند. نخستین آنها اسـتثنائی است که در اولین آیه از این دو آیـه مـوجود است و بیانگر پایان گرفتن مدّت زمان عهد و پیمان است. پس آیا همپیمانان مشرک پس از پایان گرفتن این مدّت با بیزاری خدا و پیغمبرش روبـرو مـیشوند و جـنگ بـا ایشان واجب میگردد؟ سـخنان مـفسّران دربارۀ ایـن سوال مثبت است و میگویند: بلی که مورد بیزاری خدا و رسول قرار میگیرند و واجب است با ایشان درگیری و جنگ شود. امّا ما در این راسـتا به حـدیث نبوی درست و استواری اطّلاع پیدا نکـردیم. مـعتقدیم کـه سخنان مفسّران را میتوان مورد تأمّل قرار داد هر گاه مراد از سخنانشان به طور مطلق بـاشد. ایـن کـار به توضیح اندکی نیاز دارد: همپیمانان یا پیش از عـهد و پیمان دشمنان مسلمانان بودهاند، و مـیانشان جـنگ و درگیری روی داده است، سـپس مسـلمانان با ایشـان پیمان بستهاند، همان گونه که کار قریش و صلح ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در حدیبیّه به وقوع پیوسته است. یا این که دشمنان مسلمانان خواستهاند با مسـلمانان پـیمان ببندند و صلح کنند، بدون این که میانشان دشمنانگی و جنگی انجام گرفته باشد. این آیۀ سورۀ نساء:
(إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ أَوْ جَآؤُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً ).
(چنین منافقانی را بکشید) مگر کسـانی کـه بـا گروهی پیوند پیدا میکنند (و بدیشان پناه میبرند) که میان شما و آنان پیمان است (و برابـر آن، پناهندگان بـه شـما و ایشان مصون از تعرّض باشند). و یا کسانی که به پیش شما میآیند و نه سر جنگ با شما دارند و نه میخواهند با قوم خود بجنگند. و اگر خداوند میخواست ایشان را بـر شـما چیره مـیکرد و آنان با شـما مـیجنگیدند. بـنابرایـن اگر از شـما کنارهگیری کردند و بـا شـما نجنگیدند و (بلکه) پیشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمیدهد که متعرّض آنان شوید (و بلکه مـوظّفید دستی را بفشارید که برای صلح بـه سـوی شـما دراز شده است.(نساء / 90)
معتقدیم در برگیرندۀ حالتی مثل همچون حالتی است که روی داده است. در روایــتهائی از تــاریخ زنـدگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مثالهائی یافته میشود. از جمله ابن سعد روایت کرده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با بنی صخر از کنانه صلح کرد، مبنی بر این که با آنان نجنگد، و آنان هم با او نجنگند، و بر سپاه دشمنان نیفزایند و ایشان را بر ضدّ او کمک ننمایند، و میان او و ایشان در این باره پیمان نامهای نوشته شد. در این آیه و در آیات دیگری چیزی یافته نمیشود در زمینۀ این که تجدید عهد یا تمدید آن را با اینان یا با آنان منع و قدغن کند هر زمان که چنین کسانی رغبت و علاقۀ خود را بدان نشـان دهـند و از ایشان هم عهدشکنی و نیّت ستمگری و تعدّی دیده و استنباط نشده باشد. مسلمانان را نسزد که درخواست همچون پیمانی را نپذیرند، زیرا به مسـلمانان دسـتور جنگ با کسانی داده شده است که با ایشان بجنگند و به سویشان دست تعدّی و تجاوز به شکلی از اشکال دراز کنند. در آیهای که اندکی بـعد مـیآید و آشکـارا به مسلمانان دستور میدهد بر عهد و پیمان خود با مشرکان بمانند مادام که مشرکان با آنان بر عهد و پیمان خود ماندگار باشند، قرینهای بر چیزی است که ما - ان شاء الله - میگوئیم.
امّا مسألۀ دوم: همان مسألهای است که بخش پـایانی آیۀ دوم در برگیرندۀ آن است، و دالّ بر این است کـه باید مشرکان را رها کرد و از جنگیدن با ایشان به سبب پیمانشکنی آنان دست کشید، البتّه به شرط آن که از شرک توبه کنند و نماز بخوانند و زکات مال را بدهند. چیزی که در بررسی ایـن مسأله متبادر بـه ذهـن مـا میگردد این است که مشرکان پس از ایـن که عـهد شکنی کردند و مسلمانان با ایشان جنگیدند، دیگر باره حقّ پیمان بستن را از دست دادهاند، و حقّ مسلمانان خواهد بود که شروطی را تعیین کنند کـه امـن و امـان مشرکان را تأمین کند. این شروط عبارتند از: مشرکان از شرک تویه کنند و برگردند، و اسلام را بپذیرند، و به واجبات و فرائض پرستشی و مالی اقدام کنند. این امر هم جزو اجبار و واداشتن به پذیرش دین نیست، هر چند که شرک بیانگر مظاهر انحطاط انسانیّت، و مسخّر کردن بشریّت در برابر نیروها و اندیشهها و باورهای پوچ و بیارزش مخالف با عقل و منطق و حقّ است. همچنین شرک بیانگر نظام جاهلی است، نظامی که در آن آداب و رسوم کژروانه و ستمگرانه و عادات و اخلاق زشت و نژادگرائیهای پلشت است، و اسلامی که پذیرش آئین خود را با ایشان شرط میکند برای آنان هم تجات از چنین امور سبکسرانه و نادرست را تضمین مینماید، و ایشان را به مرتبۀ کمال انسانی از لحاظ عقل و اخلاق و عبادت و عمل میرساند. اعتقاد ما بر این است،که در آیات چیزی نیست که مسلمانان را باز دارد از این که عهد و پیمان را با کسانی تجدید کنند که پس از جنگ بار دیگر عهد و پیمان خود را شکسـتهانـد، هر وقت مصلحت مسلمانان در آن باشد. چه بسا مسلمانان توان ادامۀ جنگ را نداشته باشند، یا نتوانند دشمنان خود را با قدرت و قوّت به زانو درآورند... خداوند بزرگوار داناتر از هر کسی است).... (پایان سخن استاد محمّد عزّت دروزه).
از این بخشها و بـندهائی کـه گلچین کـردهایـم و از چیزهائی همچون اینها در سراسر تفسیر مـؤلف کـاملاً روشن است که او پیش از هر چیز گوش نمیسپارد به حقّ مطلق و بی چون و چرائی که اسلام دارد. و آن این که اسلام میتواند برای آزادی انسـانها از پـرستش و بندگی بندگان، و برگرداندن ایشان به سوی یزدان یگانۀ جهان، در کـرۀ زمـین حـرکت کـند و رهسـپار آزادی بشریّت گردد، هر گاه چنین کاری برای آن ممکن شـود، بگذریم از این که اسلام چنین حقّی را دارد هر زمان که در داخل حدود و ثغور مملکت اسلامی بر مسـلمانان تاخت آورده شود یا نشـود... او ایـن اصـل را اصلاً نمیپذیرد. در صورتی که این اصلی است که جهاد در اسلام بر آن استوار میگردد، و بدون آن آئین یـزدان حقّ خود را از دست میدهد در این که سدّها و مانعهای مادی را از سر راه دعوت بردارد. همچنین جـدّیّت و واقعیّت خود را در رویاروئی با جهان واقع بشـری با وسائل لازم و اسلحۀ سازگار با روزگـار، در مـراحـل متعدّد، از دست میدهد، و تنها چیزی که برای اسـلام خواهد ماند این خواهد بود که با اسلحه دعوت عقیدتی به جنگ نیروهای مادی برود و با آنها رویاروی شود! این کار هم ناتوانی و زبونی و ضعفی است که خدا آن را در این زمین برای آئـین خـود نـمیپسندد و بـدان خشنود نیست.[7]
همچنین کاملاً پیدا است کـه مـؤلف تـوجّه و اهـمّیّتی نمیدهد به سرشت برنامۀ جنبشی و انقلابی اسـلام، و این که چنین برنامهای چگونه بـا واقـعیّت زنـدگی بـا وسـائل روز و ابـزار سـازگار بـا روزگـار رویـاروی مــیگردد. او احکـام نـهائی واپسـین را بـه نـصوص مرحلهای و آیات تدریجی پیش از آن احکـام نـهائی، ارجاع میدهد و حواله میدهد. بدون این که توجّه شود به این که نصوص و آیات پیشین با حالتهائی که پیش آمده است رویاروی گشته است، حالتهائی که جدای از این حابتی بوده است به نصوص و آیات واپسینی آمده است تا با آن رویاروی گردد... حقیقت این است که این احکام (منسوخ) نیستند، بدین معنی که اوضاع و احوال هر چه باشد جائز نباشد از آنها بهره جست و بـدانـها عمل کرد، پس از آن که احکام واپسین نازل گردیده است. بلکه احکام پیشین، برجای و ماندگارند و از آنها برای رویاروئی با حالتهائی استفاده می شود که از نوع حالتهائی باشد که این احکام هـنگام نزول با آنـها رویاروی گردیده است. اما این احکام مسلمانان را مقیّد و محدود نمی سازد بـدان هـنگام که حـالتهائی همسان حالتهائی پیش آید که نصوص و آیات اخیر با آنها رویاروی گردیده است، در حالی که مسـلمانان بتوانند آنها را اجراء کنند و توان تنفیذ آنـها را داشـته باشند.
کار نیاز به اطّلاع بیشتر و تمرین بهتر و فهم و ادراک ژرفتری دربارۀ سرشت این آئین و سـرشت بـرنامۀ جنبشی و انقلابی آن دارد، همانگونه که قبلاً گفتیم.
*
از اینها بگذریم، ما به سخنی برمیگردیم که بخش و بند پیشین را با آن غاز کردیم:
(کسی که به حوادث تـاریخ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بنگرد، و رخدادهای آن را پیش چشم دارد، از لابلای سیرۀ نبوی، واقعیّت تاریخی برنامۀ حرکتی اسلامی را خواهد دید. همچنین کسی که به سرشت این برنامه و مراحل و اهداف آن مراجعه کند، آشکارا خواهد دید که این گام قاطعانه در روابط میان اردوگاه اسلامی در جزیرة العرب و مـیان سائر اردوگاههای مشـرکان، و همچنین میان اردوگاه اسلامی و میان اردوگاههای اهل کتاب که در این سوره از آن سخن رفته است و احکام آن مقرّر گردیده است، بس بجا و بموقع برداشته شده است، و زمین برای آن آماده، و اوضاع و احوال مـهیّا بوده است، و گام طبیعی بـوده و در زمـان لازم خـود برداشته شده است).
تجربه پس از تجربه و آزمونهای پیاپی پرده از قانون قطعی و حتمی برداشته است، قانونی که بر روابط میان جامعۀ اسلامی، جامعهای که یزدان سبحان را منحصر به الوهیّت و ربوبیّت و قیمومت و حاکمیّت و قانونگذاری میداند، و بر روابط میان جامعههای جاهلیّتی فرمانروا است که همۀ این چیزها را به غیر خدا میدهند، و یا در آنها برای خدا انبازهائی را مـیتراشـند... ایـن قـانون قطعی و حتمی، قانون مبارزهای است که فرمودۀ یزدان سبحان به تعبیر از آن میپردازد:
(ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیراً).
اگر خداوند بعضی از مردم را بـه وسیلۀ بـعضی دفـع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه جاگیر میگردد و صدای حقّ را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کــلیساهای (مسـیحیان) و کـنشتـهای (یـــهودیان)، و مسجدهای (مسـلمانان) کـه در آنـها خدا بسیار یـاد میشود، تخریب و ویران میگردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراکز پرستش خود را فراموش نمیکند). (حجّ / 40)
و همچنین این فرموده:
(ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض).
اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلۀ برخی دیگر دفع بکند، فساد زمین را فرامیگیرد. (بقره / ٢5١)
آثار و پیآمدهای این قانون قطعی و حتمی در دو پدیدۀ برجسته، نمودار گردیده است:
نخستین آنها: حرکت و پیشرفت گام به گام، و جـنگ پس از جنگ، و مرحلۀ بعد از مـرحـله، بـرای نشـر و پخش برنامۀ یزدان در جهان پیرامون آن، و تبلیغ کلام خدا و رساندن پیام او به سرزمینی پس از سرزمینی و
به قبیلهای بعد از قبیلهای بـوده است. در راه رسـیدن بدین اهداف و رساندن آئین خدا به جملگی مردمان و برداشتن سدّها و مانعهای مادیای که بر سـر راه ایـن اعـلان همگانی و رسـاندن پـیام آسـمانی به هـمۀ آدمیزادگان، رنجها و سختیها کشیده شده است و منازل و مراحلی طی شده است تا مکّه فتح گـردیده است، و شوکت و عظمت قریش که بزرگترین گردنه در مسیر لشکرکشی اسلامی بوده است درهم کوبیده شده است، و آن گاه هوازن و ثقیف در طائف تسلیم شدهاند که نیرومندترین قبائل پس از قریش در مسیر لشکرکشی اسلامی بودهاند. پس از آن اسلام قدرت و قوّتی به هم رسانیده است که با آن دشمنان خود را به هراس انداخته است، و زمینه را برای برداشتن گام نهائی قاطعانهای در سرزمین جزیرة العرب آماده ساخته است. آن گام هم آمادگی برای جاهائی از سرزمین خدا بوده است که در فرامرز و فراسـوی جــزیرة العـرب قرار گـرفته انـد و برحسب شرائط و ظروفی که پیش آمده است و سازگار با گامها پس از گامها بوده است اسلام بـه جـلو رفـته است و به جلو میرود تا وقتی که برگرداندن از آئـین اسلام در میان نماند و دین خالصانه از آن یزدان جهان گردد.
دومین آنها: شکستن پیمانها و نادیده گرفتن عهدهائی است که اردوگاههای جاهلیّت با مسلمانان در شرائط و ظروف مختلف میبستند. اردوگاههای جاهلیّت به مجرّد این که فرصت پیمانشکنی و عهدشکنی بدانـها دست داده است پـیمانها و عـهدها را یکـی پس از دیگـری شکستهاند. اصلاً همین که دورادور دیدهانـد اردوگـاه اسلامی به تنگائی افتاده است که هستی آن را تهدید میکند، یـا دست کـم دچار مشکـلی شـده است کـه عهدشکنی پیآمد بدی برای عهدشکنان مشرک، و مقدّم بر آنان عـاقبت نـاگـواری بـرای اهـل کتاب ندارد، اردوگاههای جاهلیّت پیمانشکنی کردهاند. البتّه چنین پیمانها و عهدهائی - مگر اندکی از آنها - از روی میل و رغبت به صلح و ساز با اسلام بسته نشـده است و برای امنیّت میان ایشان و مسلمانان صـورت نگـرفته است. بلکه پیمانها و عهدها اغلب به سـبب نـاچاری واقعیّت موجود بوده است و تا مدّتی ادامه پیدا کـرده است. چه اصلاً اردوگاههای جاهلیّت بسـیار طـاقت و توان این را ندارند که اسلام را ببینند که هنوز در برابر ایشان بر سرپای ایستاده است و قد و قامت برافراشته است. چرا که تنۀ درخت اسلام دشمن تنههای درخـتان آنها در باغ زندگی است، و برنامۀ اسلام با برنامههای آنها اختلاف ریشهای اصـیلی در کـارهای کـوچک و بزرگ دارد. اسلام ماندگاری هستی ایشـان را تـهدید میکند، زیرا در سـرشت اسـلام، حـقّ و سـرزندگی و پویائی و جنبش و حرکت است برای درهم شکستن همۀ طاغوتها، و برگرداندن جملگی مردمان به سوی پرستش و بندگی یزدان یگانۀ جهان.
این پدیدۀ واپسین و این قاعدۀ اصیلی که بر آن استوار و پایدار میگردد، همان چتری است که یزدان سبحان آن را در گفتار خود راجع به مشرکان بیان میدارد:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
(مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند. (بقره / 217)
و همان چیزی است که خداوند جهان آن را در این گفتار خود راجع به اهل کتاب بیان میفرماید:
(ود کثیر من أهل الکتاب لو یردونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبین لهم الحق).
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی کـه در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشـود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید!). (بقره / 109)
و دربارۀ اهل کتاب دوباره در این زمینه میفرماید:
(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم).
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نحواهند شد، مگر این که از آئین (تحریف شده و خواستهای نادرست) ایشان پیروی کنی. (بقره / ١٢٠)
یزدان سبحان با این نصوص و آیـات قـطعی، وحـدت هدف همگی اردوگاههای جاهلیّت را در مقابل اسلام و مسلمانان اعلان میفرماید، و آشکار میدارد کـه چـه اندازه پافشاری میکنند بر این هدف و امـتداد آن در گذر زمان، و بر این هدف و این یکپارچگیای که مقیّد به شرائطی، و محدود به زمانهائی نیست!
بدون فهم و درک این قانون قطعی و حتمی موجود در سرشت روابط میان مجموعۀ اسلامی و مجموعههای جاهلیّت، و بدون تفسیر پدیدههائی که از آن قانون در طول تاریخ با مراجعۀ بدان پدیدار و آشکار میگردد، فــهم و درک ســـرشت جـهاد در اسـلام، و ســرشت مـبارزههای طـولانی مـیان اردوگـاههای جـاهلیّت و اردوگاه اسلامی ناممکن است. همچنین بدون این کار ممکن نـیست مـوجّه انگـیزههای مـجاهدان اوائـل و پیشگامان اسلام گـردید، و اسـرار و رمـوز فـتوحات اسلامی را درک کرد، و به اسرار و رموز جـنگهای بتپرستان و مسیحیان پی برد که در طول چهارده قرن هـرگز شـعلههای آن جـنگها فـروکش نکـرده است و خاموش نگشته است، و همیشه هم آتش این جنگها بر ضدّ زادگان مسلمانان برافروخته و فروزان است - هر چند هم بدبختانه این فرزندان از حقیقت اسلام دست کشیده باشند و برایشان از اسلام جز عنوان و نام نمانده باشد - آتش این جنگها بر ضـدّ زادگان مسـلمانان برافروخته و فـروزان نگــاه داشـته مـیشود در هـمۀ اردوگاههای کـمونیستی و صـلیبی و مسـیحیگری: در روسیه، چین، یگوسلاوی، آلبانی، هند، کشمیر، حبشه، زنگبار، قبرس، گینه، جنوب آفریقا، و ایـالات متحدۀ آمریکا، و... گذشته از این، پـیوسته عملیات نابودی وحشـیگرانـه ددمـنشانۀ زشت و پلشتی کـه در حقّ طلایهداران و پیشگامان اسلامی در هر مکانی در جهان اسلام - یا به تعبیر دقیقتر، پیشقراولان و پیشاهنگانی که اسلامی بودهاند - انجام پذیرفته است، و همکاریها و همیاریهای کمونیستی و بت پرستی و مسیحیگری، همیشه به سوی سیستمها و رژیمهائی سرازیر گـردیده است کـه عـهدهدار نابودی ایـن چـنین پـیشگامان و پیشتازان اسلامی شدهاند! کـمونیستها و بتپـرستها و مسیحیان، پـیوسته دست دوسـتی به سـوی هـمچون سیستمها و رژیـمهای سـتمگری دراز کــردهانــد، و بـا کمکها و مددرسانیهای خودشان بدانان، میتوان گفت عملاً ارزاق و تجهیزات جنگی هـمچون رژیمهائی را تهیّه و تضمین کردهاند، و سرپرستی ایشان را بر عهده گرفتهاند، و پردهای از سکوت به پیش ایشان داشتهاند و بر پیرامونشان تنیدهاند و کشیده اند، بدان هنگام کـه این رژیمها و سیستمهای جنایتکار همدست ایشان، در پشت ایــن پـرده، ســرگرم نابودی طـلایهداران و پیشقراولان گرامی و بزرگوار مسلمان شدهاند!
چیزی از اینها درک و فهم نمیگردد بدون این که این قانون قطعی و حتمی، و پدیدههائی که این قانون قطعی و حتمی در آنها جلوهگر میآید، درک و فهم شود. این قانون قطعی و حتمی جلوهگر آمد - همان گونه کـه گفتیم - اندکی پیش از نزول سورۀ توبه و بعد از فـتح مکّه در دو پدیدهای که از آنها سخن گفتیم. کاملاً هـم آشکار گردید که لازم بود این گام قاطعانه در جزیرة العرب برداشته شود، چه برای رویاروئی با مشـرکان - این همان چیزی است که در این مقطع از سوره بـا آن روبرو میشویم - و چه برای رویاروئی با اهل کتاب، و این همان چیزی است که درست در مقطع بعد از آن، و در مقطع بعد از اینها، با آن روبرو میگردیم.
*
امّا روشنی آن به طور کلّی برای مقام رهبری اسلامی - بدان هنگام - معنی آن چنین نیست که این روشنی برای همۀ گـروهها و دستهها و قبیلههای جـامعۀ اسـلامی یکسان بوده است، به ویژه برای نو مسلمانان و افـراد مـؤلّفة القـلوب، گذشته از دلمـردگان سست اراده و منافقان!
در جامعۀ اسلامی افرادی بودند که - چه بسا از بزرگان مسلمان و برگزیدگان ایشان هم بودهاند - از به پـایان بـردن وعـدۀ پـیمانها بـا هـمگی مشـرکان خودداری میکردند، یعنی مهلت چهار ماهۀ عهدشکنان، و کسانی که پیمانهای غیر موقّت و نامحدودی داشتند، و افرادی که با مسلمانان نجنگیدند هر چند هم پیمانی نداشتند، و اشخاصی که پیمانی کمتر از چهار ماه داشتند، یا کسانی که پیمان زماندار و محدودی داشتند و مـدّت آن بـه پایان آمده بود و ایشان با مسـلمانان به هیچ وجـه عـهدشکنی نکرده بودند و کسی را بر ضدّ آنـان پشتیبانی ننموده بودند. اگر چنین مسلمانانی عهدشکنی را با پیمانشکنان و با کسانی که ترس خیانت از ایشان بود پسندیده و گوارا میدیدند بجا بود، همانگونه کـه در احکام مرحلهای و تدریجی گذشت، احکـامی کـه سورۀ انفال آنها را در برگرفته بود:
(وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ) (٥٨)
هر گاه (بـا ظـهور نشـانههائی) از خیانت گـروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حملۀ غافلگیرانه کنند، تو آنان را آگاه کن و) همحون ایشان پیمانشان را لغو کن (و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن، چرا که این کار خلاف مروّت و شریعت است و خیـانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. (انفال / 5٨)
به پایان رساندن عـهدها و پـیمانهای دیگـران پس از چهار ماه یا بعد از مدّت معیّن، چه بسا چنین به نظر این مسلمانان رسیده باشد که برخلاف روال کار پـیمانها و آشتیها و صلح و سازهائی است که مردمان تا کنون با یکـدیگر داشتهانـد... ولی یـزدان سبحان کاری را میخواست که برتر از عادت و الفت بود، و گامی را میخواست که فراتر از چیزی بود که تا کنون کارها بـه مرز آن رسیده بود!
همچنین در جامعۀ اسلامی کسانی بودند که - چه بسـا اینان هم از بزرگان مسـلمانان و برگزیدگان ایشـان بودهاند - معتقد بودند بعد از ظهور اسـلام در جـزیرة العرب و غلبۀ آن بر مردمان، دیگر ضرورتی ندارد با همۀ مشرکان جنگید و آنان را دنبال کرد تا آن زمان که ایمان میآورند و به اسـلام مـیگروند. چـرا کـه جـز دستهها و پایگاههای پخش و پراکنده در اینجا و آنجا برجای نمانده است، و امروزه دیگر از جانب ایشان بر اسلام هراسی نیست. انتظار هم میرود اینان نیز آهسته و آرام در پرتو امنیّت و در سایۀ رفتار مسـالمتآمیز اسلام را بـپذیرند و مسـلمان گــردند... ایـن گـروه از مسلمانان چه بسا به خاطر کار دیگری نیز از جنگ با مشرکان خشنود نشده باشند. و آن این که نخواستهاند با خویشاوندان و دوستان و با کسانی جنگند که روابط اجتماعی و اقتصادی گوناگونی با ایشان داشتهاند. معتقد بودهاند وقتی که امید میرود خویشاوندان و دوستان و همکاران اجتماعی و اقتصادی ایشان بـه مـرور زمـان بدون عملیّات سخت و زمخت جـنگ هـم بـه اسـلام بگروند، پس جــنگ چـــرا؟.. ولی یــزدان سـبحان میخواست پیوند همایش و رابطۀ گردهمآئی تـنها بـر عقیده استوار و برقرار گردد، و جزیره العرب کاملاً در اختیار اسلام قرار گیرد، و سرتاسر آنجا پـایگاه امـینی برای آن شود. خدا میدانست که رومیان در بلندیهای شام در اندیشۀ توطئه و در فکــر چـارهسازی اسـلام هستند، همان گونه که خواهد آمد!
در جامعۀ اسلامی افرادی بودند که - چه بسا برخی از آنان از بــزرگان مسـلمانان و بـرگزیدگان ایشـان هـم بودهاند - از کساد و بیبازاری و بیرونقی کـالاها و کــارهای خـود مـیترسیدند، کسـاد و بـیبازاری و بیرونقیای که به دنبال تعطیل شدن روابط تجاری و اقتصادی در نواحی جزیرة العرب به سبب اعلان جنگ همگانی با جملگی مشرکان، و تأثیر آن در موسم حجّ، مخصوصاً بعد از اعلان ایـن کـه پس از امسـال هـیچ مشرکی نباید به حجّ بیاید، و مشرکان نباید مساجد خدا را تعمیر و آباد کنند، انتظار آن را داشتند که روی دهد. وقتی که چنین کسانی به این امر عدم ضرورت این گام را میافزودند، و رسیدن به این هدف را در دیر زمان از راه صـلح و سـاز مـمـکن مـیدیدند، بـیشتر پـریشان میگردیدند... امّا یـزدان سبحان مـیخواست پـیوند همایش و رابطۀ گردهمآئی تـنها بر عـقیده اسـتوار و برقرار گردد، و عقیده در معیارها و مـیزانـهای دلهـای ایماندار از هر چیز دیگری برتر و فراتـر بـاشد. حـتّی بالاتر و والاتر باشد از خویشاوندیها و دوستیها، و از منافع و مصالح، از دیگر سو یزدان جهان مـیخواست بدانان بیاموزد که تنها رازق و روزیرسان او است و بس، و این اسباب و علل ظاهری رزق و روزی، یگانه اسباب و عللی نیستند که خدا با قـدرت خـود آنـها را برای کسب رزق و روزی در اختیارشان قرار دهـد، و آنان جز از راه این اسـباب و عـلل رزق و روزی بـه دست نیاورند.
در جامعۀ اسلامی، سست دلان، شکّ کنندگان، مـؤلّفة القلوب، منافقان، و جز آنان کسان دیگری هم بودند که دسته دسته داخل دائرۀ اسلام شده بودند و هنوز با قالب اسلامی قالبگیری و ساخته و پرداخته نشده بودند و از جنگ با همۀ مشرکان بر خود میلرزیدند و از کساد کـار و بیرونقی بازار میترسیدند، کساد و بیرونقیای که از تعطیل مواسم و مراسم، و از کمی امن و امان و قلّت امنیّت در تجارت و کـوچک و گسیختن پـیوندها و پیوستگها و روابط خویشاوندی، حـاصل مـیگردید. همچنین از وظائف و تکالیف و سختیها و دشواریـهای جانی و مالی جهاد همگانی هراس داشتند، و در درون خود انگیزه ای برای تحمّل همۀ اینها نداشتند. آنان وارد دائرۀ اسلامی شده بودند که غالب و چیره و مستقرّ بود. دخول در چنین اسلامی معاملۀ پرسودی بود که خرج و رنج چندانی نداشت ... امّا این یکی که آنـان را بدان مـیخوانـند، و جـهاد هـمگانی با جـملگی مشـرکان مینامند، ایشان را با این چه کار؟) مگر نه این است که ایشان تازه با اسـلام و وظـائف آن آشـنا شـدهانـد؟! خداوند سبحان مـیخواست صفها و دلها را سره و خالص کند. این است که به مسلمانان میفرمود:
(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
آیا گمان میبرید که به حال خود رها میشوید (و مورد آزمایش بـه وسـیلۀ جـهاد و غیره قرار نمیگیرید) و خداوند به مردم نمیشناساند کسانی از شما را کـه بـه جهاد برخاستهاند و به غیر از خدا و پیغمبر و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود نگرفتهاند؟ خداوند از همۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و
کردارتان را به تمام و کمال میدهد). (توبه / 16)
این رخدادها و پدیدههای پیچیده، و ایـن پـیشآمدها و خواستهای تنیده، در جامعۀ مسلمان مختلط - بعد از فتح مکّه - مقتضی و خواستار ایـن چـنین گـفتار دراز مفصّلی است که در این مقطع بـا شـیوهها و پـیامها و اشارههای گوناگون و جوراجور مطرح گردد، تا بـا آن این تهنـشستها و رسوبات درونها، و این ناهمگونیها و ناموزونیهای صفها، و این شبههها و تردیدهای موجود حتّی در دلهای برخی از مسـلمانان مـخلص، زدوده و چارهجوئی گردد.
این چیزها میطلبید که سورۀ توبه آغاز گردد با ایـن اعلان همگانی مـتضمّن بیزاری خـدا و پـیغمبرش از مشرکان، و این اعلان بیزاری از جانب خدا و پیغمبرش آن هم بس یک آیه با همان شدّت و حدّت و با همان نغمۀ بلند و فریاد رسا تکرار شود، تا دل باایـمانی بر پیوند و رابطۀ با قومی نماند که خدا و پیغمبرش از آن قوم بیزاری جستهاند و دوری گزیدهاند:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند بر پیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهانـد. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمـادۀ نبرد با مسلمانان شوند). (توبه / 1)
(وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ).
این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همۀ مردم (کــه در اجـتماع ســـالانـۀ ایشــان در مکّــه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، تـوسّط امـیرمؤمنان علیبنابیطالب و به امیر الحاجی ابوبکر صدّیق، بـر همگان خوانده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. (توبه / ٣)
این مسائل و مشاکل میطلبید مؤمنان را اطمینان داد، و مشرکان را به هراس انـداخت، بـدین خـبر کـه یـزدان کافران را خوار و رسوا میکند، و کسانی که پشت میکنند و مـیروند و اسـلام را نمیپذیرند، خـدا را درمــانده نـمیکنند و از عقاب او خـویشتن را رهـا نمیسازند و راه گریزی از آن ندارند:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ) (٢)
پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چهار مـاه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی روز دهم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهم مـاه ربیـعالآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هـجری، بـه هـر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نجات پیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خـداونـد کافران را خوار و رسـوا میسازد.(توبه / ٢)
(فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ )(٣)
(ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا بـرگشتید) ایـن بـرای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریـد و (خـویشتن را از قـلمرو قدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همۀ) کافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده.(توبه / ٣)
این امور تنیده و پدیدههای پیچیده میطلبید که دیگر مشرکان را با خدا و رسول عهدی و پـیمانی نماند مگر کسانی که عهد و پیمان بستهاند و بر سر عـهد و پیمان ماندهاند، که در این صورت با آنان مدّت پیمان مراعات میگردد مـادام کـه عـهدشکنی نکـنند - به مؤمنان نیز تذکّر داده میشود که مشرکان با ایشان عهد و پیمانی نگاه نمیدارند و در نظر گیرند، و بدشان نمیآید از این که اگر بتوانند کـاری بر سـر مؤمنان بیاورند که نگو. همچنین کـفر کـافران به تـصویر زده میشود، و دروغگوئی ایشان پیش چشـم داشته میشود، در محبّتهائی که چه بسا گاهگاهی در حقّ مؤمنان از خود نشان بدهند، بدان هنگام که مؤمنان نیرومند و چـیره باشند:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه بـرای مشـرکانی (کــه بارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پیمان کسـانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شـما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عـهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد. چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات مـیدارنـد؟ هرگز! بلکه) اگر بـر شـما پیروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نـه عهدی را مراعات میدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند. ولی دلهایشان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانـچه مـیگویند) ابـا دارد. (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهانـد و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نیز بـازداشـتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است).(توبه/7-10)
همچنین اوضاع و احوال میطلبید که خاطرهها و یادهای تلخ و ناگوار در ذهن و مغز مسلمانان برانگیخته شود، و احساس خشم و انتقام به جوش و خروش انداخته شود، و سینهها از کینههای دشمنان مسلمانان و دشمنان خدا و دین خدا لبریز گردد و انگیزۀ توفندگی بر ضدّ همچون دشمنانی شود:
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (١٥)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکرراً) شکستهاند و (قبلاً نـیز ایشـان بـودند که) تـصمیم بـه اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی که سـزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و ار کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مـؤمنان راستین هستید. ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنـان را بـا دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شما را بـر ایشـان پیروز گرداند و (با فتح و پپروزی مؤمنان بـر کـافران) سینههـای اهل ایمان را شفاء بخشد (و بر دلهای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کفّار را از درون آنان بزداید). و کینه را از دلهـایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بـخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانـند تا دیـر نشـده است از کفر دست بکشند و بــه ســوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است.(توبه/13-15)
این کارهای بغرنج و گرفتاریهای پر رنج و محیط لبریز از نیرنگ میطلبید که بر اساس عـقیده جدائـی کامل حاصل گردد، و پایداری در برابر احساسات هر دو تای قرابت و مصلحت به محکّ تجربه زده شود، و اخـتیار گزینش قرابت و مصلحت، یا انتخاب خدا و پیغمبرش و جهاد در راه یزدان، بدیشان عـطاء میگردد، و بدین وسیله ایزد متعال مسلمانان را بر سر دو راهۀ جدائـی حقّ و باطل نگاه میدارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
ای مؤمنان! پدران و برادران (و هـمسران و فرزندان و هر یک از خویشـاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیهگاه و دوست خود نـدانید) اگر کفر را بـر ایمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد). کسانی که از شما ایشـان را یاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند. بگو: اگر پـدران و مادران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیلۀ شما، و اموالی که فراچنگش آوردهایـد، و بـازرگانی و تجارتی که از بیبازاری و بـیرونقی آن مـیترسید، و منازلی که مورد علاقۀ شـما است، ایـنها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو میفرستد). خداوند کسان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت مینماید.(توبه /23و24)
این اوضاع و احوال بهم آمیخته میطلبید که مسلمانان به مدد و یاری خدا در موارد و جـایگاههای بسیاری تذکّر داده شوند. نزدیکترین این مـوارد و جایگاهها جنگ حنین است که در آن مسلمانان شکست خوردند و گریختند و جز خدا که با سپاهیان خود و با استوار و پابرجای داشتن پیغمبر خود ایشان را کمک کرد و پیروز نمود، کسی به یاری آنان نشتافت:
(لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ) (٢٦)
خداوند شما را در مواقع زیادی یاری کرده است و (به سبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گردانـده است، و از جمله) در جنگ حنین (که در روز شنبه، شانزدهم شوال سال هشتم هجری، مـیان شـما که ١٢٠٠٠ نفر بودید، و میان قبائل ثقیف و هوازن مشرک که4000 نفر بودند در گرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشمنـان بر شما چیره شدند) بدانگاه که فرونی خودتان شمـا را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصـلاً بـه کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد. و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید. سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پـیغمبرش و مـؤمنان گرداند و لشکرهـائی را (از فرشتگان برای تـقویت قلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نـمیدیدید، و (پــیروز شـدید و دشـمنان شکست خوردند، و بـدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم بـه جـای خود بـاقی است). (توبه /25و26)
سرانجام این جـامعۀ مـختلط از دسـتهها و گـروههای باایمان و بیایمان، و خواستهای جوراجور اینان و آنان، میطلبید که یزدان مسلمانان را از ناحیۀ رزق و روزی اطمینان بخشد. چرا که آنان بر اثر بیرونقی مواسـم و تعطیل تجارت سخت نگران رزق و روزی بودند، ولی خدا بدیشان تـذکّر داد کـه رزق و روزی واگـذار بـه مشیّت و خواست خدا است نه بـدین اسـباب و عـلل ظاهری و پیدائی که شما گمان میبرید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
ای کسانی که ایمان آوردهایـد! بیگمان مشـرکان (بـه سبب کفر و سرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند. لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسـجدالحرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شـما را بـه فضل و رحمت خود (از خلق و از مشـرکان) بـینیاز مـیگردانــد؛ چرا که خدا آگـاه (از کـار شـما و بـرای برگرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است.
این تأکیدها و بیانها، و این پـیامها و اشـارهها، و ایـن برانگیختنها و تحریک کردنها، و این حملههای طولانی و یورشهای گوناگون، با اسلوبها و شیوههای جوراجور، همه و همه - همان گونه که گفتیم - بیانگر حالت جامعۀ اسلامی پس از فتح مکّه است، و اشاره دارد به داخـل شدن عناصر جدید بسیاری به دائرۀ اسلام، و گسترش
افقی سریع و تندی که دستهها و گروههائی را به جامعۀ اسلامی سرازیر کرد، دستهها و گروههائی که هـنوز با قالب اسلامی قالبگیری و آراسـته و پـیراسـته نشـده بودند... اگر جامعۀ مدینه با گذشت زمان طولانی، و با تربیت طولانی، به درجهای از استواری و پـایداری و استقرار و استحکام و خلوص و یکرنگی و وضـوح و روشنی نــرسیده بـود، ایـن پـدیدهها و نـمادها باعث برانگیختن خطر بزرگی بر ضـدّ هستی خود اسلام میشدند، همان گونه که پیش از این بارها بیان داشتهایم. اینـک بدین اندازه از سخن همگانی دربارۀ این مـقطع پیشین سوره بسنده میکنیم، و به همین اشاره به حالت جامعۀ اسلامی در زمان خاص خود کفایت میورزیم، تا با نصوص و آیات این مقطع بطور مفصّل و مشـروح روبرو گردیم:
*
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(این، اعلام) بیزاری خداوند بر پیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پـیوستهانـد. بـه آنان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی روز سیزدهم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهـم ماه ربیع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حـال و همه آن، مــغلوب قدرت خدائـید و از دست او نـجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نـمیتوانـید خدا را درمـانده کـنید. و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا مـیسازد. ایـن اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همۀ مردم (که در اجتماع سالانۀ ایشان در مکـّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امـیرمؤمنان علیبن ابـی طالب و بـه امـیر الحـاجی ابـوبکر صـدّیق، بـر همگان خـوانـده مـیشود) که خدا و پـیغمبرش از مشـرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا برگشتید) این برای شـما یهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریـد و (خــویشتن را از قـلمرو قـدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همۀ) کـافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. امّا کسـانی که از مشرکان با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فـروگذار نکـردهانــد (و پـیمان را کــاملاً رعـایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفـا کـنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهۀ امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هر کجا بـیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کنید و در هـمۀ
کمینگاهها برای (بـه دام انـداختن) بـنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادنـد، (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بـر انـان بازگذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (بـرای توبه کنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای هـمۀ بـندگان) است. (ای پـیغمبر!) اگر یکـی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری بـه میان اهل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خـاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد).(توبه /1-6)
این آیات - و آیات بعد از آنها تا آیۀ بیست و هشتم - نازل گردید تا تعیین کند روابـط نـهائی مـیان جـامعۀ اسلامیای که وجود آن در مدینه و در جزیرةالعرب به گونۀ همگانی و فراگیر - استقرار پذیرفته بود، و میان بقیّۀ مشرکانی که در جزیرةالعرب بودند و به این آئین داخل نشده بودند.. چه مشرکانی که عهد و پیمان با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند و آن را شکستند، بدان هنگام که چنین به نظرشان رسید که درگیری مسلمانان با رومیان - وقتی که دیدند مسلمانان برای نبرد با رومیان در تبوک حرکت کردند - کار اسـلام و پـیروان آن را یکسره میکند و همۀ آنان را نابود میسازد، یا دستکم شوکت و قدرت مسلمانان را در هم خـواهـد کوبید و ناتوانشان خواهد کرد... و چه مشرکانی که پیمانی بـا مسلمانان نداشتند و پیش از آن در حـقّ ایشـان بـدی نکردند و زشتی ننمودند... و چه کسانی که عهد و پیمانی با مسلمانان داشـتند - اعـم از پـیمان محدود و پـیمان نامحدود - و بر عهد خود ماندند و اصلاً با مسلمانان در چیزی پیمانشکنی نکردند و کسی را بر ضدّ ایشان کـمک ننمودند و به پشـتیبانی کسی علیه آنـان برنخاستند... این آیات و آیات بعد از آنها دربارۀ همۀ این دستهها و گروهها نازل گردید تا روابط نهائی میان ایشان و میان جامعۀ اسلامی را مقرّر دارد با توجّه بـه میزانها و معیارهائی که با اندک تفصیلی چه در دیباچۀ سوره، و چه خصوصاً در دیباچۀ این درس از آنها سخن گفتیم.
شیوۀ این آیات و آوای تعبیر در آنها و طنین بلند آنها، شکل اعلان همگانی را به خود میگیرد، لذا شیوۀ تعبیر و همآوائی آن با موضوع خود و با فضائی که ایـن موضوع را احاطه میکند، هماهنگ میشود، بدان گونه که روش قرآن در کار تعبیر است. [8]
روایتهای متعدّدی دربارۀ شرائط و ظروف این اعلان، و شیوۀ تبلیغ و رساندن آن، و کسی که آن را تبلیغ کرد و رساند، نقل شده است. صـحیحترین و نـزدیکترین آنها به ســرشت چـیزها و دارای هـماهنگی بـیشتر با واقعیّت زندگانی گروه مسلمانان در آن روزگار، چیزی است که ابن جریر بیان داشته است، بدان هنگام که این چنین روایتهائی را عرضه و بررسی میکند. در اینجا از تعلیقات ابن جریر چیزهائی را گـلچین مـیکنیم کـه بـا دیدگاه ما دربارۀ حـقیقت واقـعه هـمخوانـی دارد. از چــیزهائی هـــم صـرف نـظر مـیکنیم کـه از گـفتار او نمیپسندیم و با آنها موافق نیستیم، یا سـخنانی را از گفتههایش بیان نمیداریم که برخی مخالف و متناقض با برخی دیگر در این باره است. زیرا ما روایتهای متعدّد و تعلیقات طبری را نقد و بـررسی نـمیکنیم، و لیکـن چیزی را مینگاریم که ترجیح میدهیم از میان سخنانی که با مراجعه به روایات و تحقیقاتی که انجام داده است حقیقت دارد:طبری در روایتی که از مجاهد نقل کـرده است گـفته است:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشـرکانی است که شما با آنان پیمان بستهاید.
مجاهد گفته است: کسانی که پیمان بسته بودند، مدلج و عربهائی بودند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان پیمان بست، و کسان دیگری هم مراد است که قبلاً دارای عهد و پیمان بودند. مـجاهد ادامـه داده است و گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که کار تبوک را به پایان برد برگشت و خواست به حجّ برود. فرمود:
(انّهُ یَحْضُرُ الْبَیْتَ مُشْرکُونَ یَطُوفُونَ عُراةً ، فَلا أُحِبُّ أنْ أحُجّ حَتّی لا یَکُونَ ذلکَ).
مشرکانی در بیت الله الحرام حضور به هـم مـیرسانند که لخت و عریان طواف میکنند، تا وضع چنین باشد دوست نمیدارم به حجّ بروم.
ابوبکر و علی - رحمه الله علیهما - را به مکّه فرستاد. آن دو، در ذیالمجاز، و جاهای دیگری که مردمان با یکدیگر بیعت میکردند، و در همۀ جاهای محلّ مراسم حجّ در میان مردمان میگردیدند و به دستهها و گروههائی که با مسلمانان عهد و پیمان داشتند میگفتند تا چهار ماه در امن و امان هستند... ایـن چـهار مـاه، ماههای حرام بوده که پیاپی یکدیگرند: بیستم آخر ذی الحجّه تا دهم ماه ربیع الآخر. از آن به بعد عـهد و پیمانی برای کسی نیست. به همۀ مردمان اعلان جنگ داده شد مگر کسانی که ایمان بیاورند. مردمان جملگی در آن زمان ایمان آوردند، و کسی به گشت و گـذار نیرداخت).
طبری پس از عرضه و بررسی چند تا روایت دربارۀ اصل مهلت و ابتداء و انتهاء فرصت و کسانی که مورد نظرند، گفته است:
(نزدیکترین سخن به راستی و درستی، از مـیان سخنانی که در این باره گفتهاند گفتۀ کسی است که گفته است: مدّتی که خداوند برای مشرکان اهل پیمان، تعیین کرده است، و بدیشان اجازۀ گشت و گذار در آن داده است، و در این راستا فرموده است:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ).
چهار ماه در زمین (آزادانه) بگردید. (توبه / ٢)
مهلتی است که به کسانی از اهل پـیمان داده است کـه دیگران را بر ضدّ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یاری و پشتیبانی کردهاند، و پیش از پایان گرفتن مدّت پیمان عهدشکنی نمودهاند. ولی کسانی که عهدشکنی نکردهاند و دیگران را بر ضدّ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم یاری و پشتیبانی نـنمودهانـد، خداوند بزرگوار به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فـرموده است عهد و پیمان موجود در میان خود و میان ایشان را تا پایان موعد مقرّر مراعات دارد و به اتمام رساند. در این باره فرموده است:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
اما کسانی که از مشرکان بـا آنـان پـیمان بسـتهایـد و ایشان چیری از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهانـد) و از کسـی بـر ضـدّ شـما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پـیمان آنـان را تـا پـایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شـمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفـا کنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد. (توبه/ ٢)
اگر کسی گمان برد که این فرمودۀ یزدان سبحان:
(فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ).
هنگامی که ماههای حرام (کـه مـدّت چهار مـاهۀ امـان است) پـایان گرفت، مشـرکان (عـهدشکن) را هـر کجا بیابید بکشید. (توبه/ 5)
بر خلاف چیزی است که ما در این باره گفتهایم، زیرا این آیه خبر میدهد که بر مؤمنان کشتن هر مشرکی پس از پایان گرفتن ماههای حرام واجب گردیده است، اشـتباه میکند و مسأله برخلاف چیزی است که گمان میبرد. چه آیهای که بعد از آن آیه میآید بیانگر صحّت گفتار ما، و تباهی گمان کسی است که گـمان بـرده است بـه پایان آمدن ماههای حرام کشتن هــر مشـرکی را آزاد میکند که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پیمان داشته است و یـا پیمان نداشته است. و آن این آیه است:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٧)
چگونه بـرای مشــرکانی (کـه بـارها پیمان خـود را شکستهاند) در پیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشان پـیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، ،شما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد. (توبه / ٧)
این چنین مشرکان هستند که یزدان سبحان به پـیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مؤمنان دستور میفرماید عهد و پیمان آنان را محفوظ و محترم بدارند، مادام که ایشان هـم عهد و پیمان صلح را نشکنند، و دشمنان مسلمانان را بر ضدّ آنان پشتیبانی نکنند و مدد و یاری نرسانند.
گذشته از اینها، در روایتهائی که هـمدیگر را تـقویت میکنند، از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل شده است: هنگامی که آن حضرت، علی -رحمه الله عـلیه - را به سـوی همپیمانان برای اعلان بیزاری از عهدهائی فــرستاد کـه آنان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند، بدو دستور چـیزهائی داد از جمله این که در میانشان نداء در دهد: (هر کس میان او و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عـهد و پـیمانی است، عـهد و پیمان او تا پایان موعد مقرّر برجا و برقرار است). این هم روشنترین دلیل بـر صـحّت سـخنی است کـه مـا میگوئیم. چه خداوند به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور نداده است عهد و پیمان کسانی را بشکند که بـا ایشان تـا مدّت مشخّصی عهد و پیمان بسته است و آنان هم بـر قول و قرار خویش مـاندگار مـاندهانـد. بـلکه یـزدان سبحان چهار ماه مهلت برای کسانی تعیین فرموده است که عهد و پیمان خود را پیش از موعد مقرّر شکستهاند، یا این فرصت چهار ماهه را به کسانی داده است که عهد و پیمان نامحدودی و بدون سررسیدی با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتهاند. امّا کسانی که مدّت زمان عـهد و پـیمانشان محدود و دارای سررسید بوده است، و آنان با شکستن پیمان دست مســلمانان را به ســوی خـود دراز نگرداندهاند و راه تاخت ایشـان را بـه سـوی خـویش باز نکردهاند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مأمور میگردد عهد و پیمانشان را تا موعد مقرّر برجا و برپای دارد و آن را اتمام بخشد. این مطالب را همراه با مـنادیان خود بـه مکّه فرستاد تا در میان حاجیان عرب حاضر در موسم حجّ آنها را با صدای بلند بیان دارند و این مطالب را جار بزنند).
طبری در پیرو دیگری که بر روایتهای فراوان دربـارۀ عهدها و پیمانها دارد، گفته است:
(این اخبار و همسان آنها خبر از صحّت چیزی میدهند که گفتیم، و بیانگر این هستند که مدّت چـهار مـاه بـه کسانی داده میشود که بیان داشتیـم. کسانی که عهدی و پــیمانی تــا مـدّت مـعیّنی داشـتهانـد، خـداونـد بـه پــیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم و بـه مـؤمنان حـقّ پـیمانشکنی و پشـتیبانی از دشــمنان ایشــان را نـداده است، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز به عهدشان وفاء کرده است و آن را تا موعد مقرّر پائیده است، چرا که خدا بدو چنین دسـتور داده است. ظاهر قرآن نیز بیانگر این واقـعیّت است، و اخبار و روایات از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نـیز آن را تـقویت و یاری میدهند).
هر گاه ما از روایاتی صرف نظر کنیـم که در آنها ضـعف است، و امکان ندارد بعدها اختلافات سیاسی موجود در میان پیروان علی رضی الله عنهُ و طرفداران اموی، یا اهل سنّت، در برخی از آنها بیتأثیر بـوده بـاشد، مـا مـیتوانـیم بگوئیـم: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ابوبکر رضی الله عنهُ را به عنوان امیر حجّ در این سال روانه فرمود، و خودش نخواست به حجّ برود، به علّت این که مشرکان لخت و عریان طواف کعبه را انجام میدادند. سپس اوائل سورۀ توبه - که هم اینک سرگرم بررسی و پژوهش آن هسـتیم - نـازل گـردید. علی رضی الله عنهُ را همراه با این بخش از آیات به دنبال ابوبکر روانه فرمود. علی این آیات را با تمام احکام نهائیای که در بر دارد، از جمله ایـن کـه پس از امسـال دیگــر مشرکی نباید کعبه را طواف کند، در میان مردمان جار زد و به گوش همگان رساند.
ترمذی در فصل تفسیر - با اسنادی که داشته است - از علی روایت کرده است که فرموده است:
(پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که (برائت) نازل شد، مرا همراه با چهار کار به مکّه فرستاد: لخت و عریانی نباید به طواف کعبه بپردازد... پس از امسال مشرکی نباید به مسـجد الحرام نزدیک گردد... کسی که با پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی دارد، عهد و پیمان او تـا مـوعد مـقرّر برقرار و بردوام است... وارد بـهشت نـمیگردد مگـر کسی که مسلمان باشد).
این خبر صحیحترین چیزی است که در این مورد ذکر شده است. ما نیز بدان بسنده میکنیم.
*
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشـرکانی است کـه شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ حدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهانـد. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند).
این اعلان همگانی، آن هم با ایـن نـوا و نـغمۀ بـلند، مشتمل بر قاعدۀ عمومی دربارۀ ارتـباط مسـلمانان و مشرکان در آن زمان در سراسر جزیرة العرب است. چه عهدها و پیمانهائی که بدانها اشـاره گـردید، عـهدها و بیـانهـائی است که مــیان پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مـیان مشرکان جزیرة العرب بسته شده بود. اعلان بـرائت و بیزاری خـدا و پـیغمبرش از مشـرکان، مـوقعیّت هـر مسلمانی را معیّن میدارد، و آهنگ ژرف تندی را بر دل هر مسلمانی به خروش درمیآورد، بدان گـونه کـه دیگر پس از آن برگشتی و گمانی جای نمیماند. سپس به دنـبال ایـن اعـلان هـمگانی، تـوضیحات و تخصیصات و تشریحات این اعلان میآید:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ) (٢)
پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چـهار مـاه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی سیزدهم ذی الحجّۀ همان سال، تا روز دهـم مـاه ربیع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، بـه هـر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نجات پیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خـداونـد کافران را خوار و رسـوا میسازد.
این بیان مهلتی است که خداوند برای مشـرکان تعیین کرده است: چهار ماه از مهلت برخـوردارند و در ایـن فرصت میتوانند بگردند و بکوچند و بازرگانی نمایند و حبابهای خود را تصفیه و تسویه کـنند و اوضـاع و احوالشان را روبراه سازند... ایـمن بـیایند و بـروند... ناگهانی بر ایشان تاخت برده نـمیشود. تـا سـررسید موعد مقرّر عهدها و پیمانها از امنیّت برخوردارند و در امن و امانند. حتّی کـسانی هـم ایـمن هسـتند کـه در نخستین فرصتی که دست داده است پیمانهای خود را شکستهاند، و همین که انتظار داشتهاند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مـؤمنان از تـبوک به سـوی اهل و عـیال خـود برنمیگردند، و رومیان ایشان را اسیر میکنند، عهدها و پیمانهای خود را شکسـتهانـد، همانگونه که شایعه پراکنان و منافقان در مدینه چشم به راه چـنین چـیزی بودند! این کی بود؟ این کار پس از گذشت مدّت زمان
طولانی از عهدها و پیمانهائی بود که همین که بسـته میشدند شکسته میگردیدند! و پس از زنجیرۀ درازی از آزمودهها و تجربههائی صورت میگرفت که بـطور قطع میرسانیدند که مشرکان پـیوسته با مسلمانان مـیجنگیدند تــا آنـان را اگر بتوانند از آئـینشان برگردانند... در کدام عصر تاریخی بود؟ در عصری بود که انسانها همه قانونی را به رسمیّت نمیشناختند مگر قانون جنگل را، و در میان جامعههای گوناگون چیزی وجود نداشت مگر قدرت بر جنگ یا درماندن از آن! جنگ، بدون بیم دادن و اخطار کردن و رعایت عـهد و پیمانی، هر وقت فرصتی دست میداد!.. امّا اسلام از آن زمان هنوز اسلام است... چرا کـه اسـلام بـرنامۀ خـدا است، برنامهای که در اصول و ارکان خود پیوند با زمان ندارد. این زمان نیست که اسلام را تـرقّی می دهد و پیش میبرد و متحوّل میکند. بلکه این اسلام است که بشریّت را ترقّی و اوج میبخشد و متحوّل و پیشرفته میگرداند بر محور خود و در چهارچوب خویش، بدان هنگام که اسلام با واقـعیّت مـتحوّل و متغیّر بشـریّت رویاروی میگردد، و با وسائل تازه و سازگار با تحوّل و تغییری که بر بشریّت عارض میشود انسانها را بـه پیش میراند و در مسیر راه پیشرفت بر آنـان تأثیر میگذارد.
اسلام با مهلتی که به مشرکان میدهد دلهایشان را بـا حقیقتی که روی داده است مـیلرزانـد، و بـیدارشـان میگرداند تا در پرتو این حقیقت چشمانشان را باز کنند و بدان بنگرند. آنان با چرخش و گردش خود در زمین خدای را از جسستن خویش درمانده نمیگردانند، و با گـریختن از خـدا از دسترس او دور نمیمانند، و از سـرنوشت مـقدّر و مـقرّرش رهـائی پـیدا نکنند، سرنوشتی که از سوی یزدان بر خوار داشـتن و رسـوا نمودن و پست کردن ایشان رقم خورده است:
(وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ) (٢)
و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نـجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نـمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خـداونـد کافران را خوار و رسوا میسازد.
به کجا میگریزند و میروند تا خدا را از جستن خویش و حاضر آوردن خویشتن درمانده سازند؟! مگر نه این است که ایشان در دست تصرّف یزدان سبحان هستند؟) و کرۀ زمین نیز به طـور کلّی در دست تـصرّف یـزدان است؟! و مگر نه این است که خداوند مـقدّر و مـقرّر فرموده است که ایشان را پست و خوار و رسوا کند و هیچ کس و هیچ چیزی هم نمیتواند قضا و قدر خدا را برگرداند؟!
بعد از آن موعدی را روشن میگرداند که این برائت و بیزاری در آن به مشرکان اعلام میگردد، تا با آن و با وعدهای که در آن داده شده است ترسانده شوند:
(وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٣)
این اعلامی است که از سوی خدا و پیغمبرش بـه هـمۀ مردم (که در اجتماع سـالانۀ ایشـان در مکـّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امیر مـؤمنان علی بن ابی طالب و به امیر الحاجی ابوبکر صدّیق، بر همگان خوانده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا برگشتید) این برای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کـفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمــانده داریـد و (خـویشتن را از قـلمرو قـدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همۀ) کـافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده.
روایات دربارۀ تـعیین روز بزرگترین حـجّ مـختلف است: آیا عرفه است یا روز قربانی کردن. اصـحّ رور قربانی کردن است. اَذانٌ هم به معنی ابلاغ و رسـاندن است. و این امر در موسم حجّ برای مردم روی داد، و برائت و بیزاری خدا و پیغمبرش - از لحاظ عقیده - از همگی مشـرکان اعـلام شـد. در آیـۀ بـعدی اسـتثناء ماندگاری بر عهد تا پایان آن آمده است... فلسفۀ بیان عقیده و باور همگامی به صورت فراگیر در ابتدای کار روشن است. زیرا عقیده و باور است که بیانگر سرشت روابط نهائی است. امّا استثناء اختصاص به حالاتی دارد که با پایان گرفتن مدّت معیّن و موعد مقرّر به پـایان میآید و بسر میرسد. چنین برداشتی از نگاه فراخـی حاصل میگردد که به سرشت روابط قـطعی و حـتمی اردوگاههائی که مردمان را بندۀ انبازها میگردانـند، همان گونه که در دیباچۀ سوره بیان داشتیم و در دیباچۀ این بخش سوره نیز گفتیم.
همراه با اعلام برائت و بیزاری مطلق، ترغیب و تشویق به هدایت، و ترساندن و بیم دادن از ضلالت، به مـیان می آید:
(فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ )(٣)
اگر تـوبه کردید، ایـن برای شـما بـهتر است. و اگر سرپیچی کردید (و بر کفر و شرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شـما نـمیتوانـید خدای را درمـانده داریـد و (خویشتن را از قلمرو قـدرت و فرماندهی او بـیرون سازید. ای پیغمبر! هـمۀ) کافران را بـه عذاب عـظیم و سخت دردناکی مژده بده.
این بیم دادن و ترساندن، و آن ترغیب و تشویق در آیۀ برائت و بیزاری، به سـرشت برنامۀ اسـلامی اشـاره دارند. برنامۀ اسلامی پیش از هر چیز برنامۀ هدایت و رهنمون است. برنامۀ اسلامی به مشرکان این مهلت و فرصت را میدهد نه فقط به خـاطر ایـن کـه دوست نمیدارد وقتی که بتواند ناگهانی بر ایشان بتازد و دمار از روزگارشان برآورد - همانگونه که کـار در روابـط دولتها این چنین بوده است و هنوز این چـنین است - و لیکن بدیشان این مهلت را میدهد تـا بیندیشند و بنگرند و درستترین راه را برگزینند. ایشان را به توبه و برگشت از گناه، و بازگشت بـه خـدا مـیخوانـد و ترغیب و تشویق میگرداند. آنان را از پشت کـردن و رویگردانی بیم میدهد و میترساند، و از نفع و سـود پشت کردن و رویگردانی ناامیدشان میگرداند. ایشان را از عذاب دردناک و بسیار سخت آخرت میترساند که گذشته از خواری و رسوائی در دنیا در انتظارشان است. به دلهایشان هراس و لرزشی میاندازد که دلها را سخت به تکان میافکند بدان امید که توده های خاکهائی که بر گسترۀ آن دلها نشسته است و فطرتها را زنگزده کرده است فروپاشد و پاک برخیزد، و آن گاه فطرت رها شده از تودههای گرد و غبار جهالت و ضلالت دیگر باره بشنود و پاسخ دهد!
گذشته از اینها، بـرنامۀ اسـلامی به جبهۀ مسـلمانان اطمینان میدهد، و به ویژه به کسانی که در صف ایـن جبههاند و در دلهایشان هراس و شکّ و گریز و ترس از جان و مال است اطـمینان مـیدهد و بـدیشان آرامش میبخشد و الهام میکند که هان! کار و بار این مشرکان و ملحدان به خدا واگذار است و قضا و قدر یزدان بر اینان گذشته است و قبلاً سرنوشت ایشان رقم خـورده است! پس دیگر شما را چه باک!
پس از بیان قاعدۀ همگانی دربارۀ روابط مسلمانان با مشرکان، قاعدۀ عامی که با بیزاری مطلق از مشرکان و پیمانهایشان آغاز و اعلان میگردد، استثنائی به میان میآید که اختصاص به حالات موقّتی دارد، حـالات موقّتی که بعدها منتهی به همان قاعدۀ همگانی میگردد:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
اما کسانی که از مشـرکان با آنـان پـیمان بسـتهایـد و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهاند) و از کسـی بـر ضدّ شـما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنـان را تـا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شـمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداوند پـرهیزگاران (وفـا کـنندۀ بــه عهد) را دوست میدارد.
درستترین سخنی که در بارۀ افرادی که ایـن استثناء در بارۀ ایشان نازل گردیده است گفته شده است ایـن است مراد از آنان گروهی از بنیبکر هستند - بنی بکر همان بنو خزیمه بن عامر بنی بکر بن کنانه می باشند - ایشان پیمانی را که در حدیبیّه با قریشیان و هم پیمانان ایشان بسته بودند شکستند، و با بنیبکر در تعدّی و تجاوز به خزاعه شرکت نکردند، تعدّی و تجاوزی کـه قریشیان ایشان را در آن کمک و یاری کردند، و بدین سبب پیمان حدیبیّه شکسته شد، و فتح مکّه پس از دو سال که از پیمان حدیبیّه گذشت صورت پذیرفت. پیمان حدیبیّه برای مدّت ده سال بسته شده بود. این گروه از بنیبکر بودند. پیمان خود را محفوظ و مـصون نگـاه داشـتند و بر شــرک خـود مـاندگار مـاندند. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در اینجا خواست پیمان با ایشان را تا مدّت مشخّص خود مراعات دارد. آنچه که گفته است،: سدی بیان داشته است که این افراد بنو ضمره و بنو مدلج، دو قبیله از بنی کنانه هستند. مجاهد نیز گـفته است: (بـنی مدلج و خزاعه پیمانی پس از فتح مکـّه داشتند. ایـن همان پیمانی است که خداوند در بارۀ آن فرموده است:
(فَأَتِمُّواْ إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ ).
پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی کـه تـعیین کردهانـد محترم شمارید و بدان وفا کنید.
امّا مردمان خزاعه بعد از فتح مکّه اسلام را پذیرفتند و مسلمان گردیدند. در صـورتی کـه ایـن قـضیّه ویـژۀ مشرکانی است که بر شرک خود ماندگار ماندهاند ... همچنین این برداشت و دیدگاه ما را تأئید میکند آنچه در آیۀ هفتم میآید که میفرماید:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٧)
چگونه بــرای مشـرکانی (کــه بـارها پیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پـیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفاکننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد.
این دو قبیله جزو کنانه و از جملۀ کسانی بودند که در کنار مسجدالحرام در صلح حدیبیّه عهد و پیمان بستند، و اصلاً چیزی از پیمان خود نکاستند و بر ضدّ مسلمانان به کسی کمک نکردند. اولین و آخرین کسانی که مراد این استثناء است ایشانند و بس، همان گونه که مفسّران پیشین گفتهاند، و استاد محمّدرشید رضا هم این سخن را پسند کردهاند. استاد محمّد عزّت دروزه معتقد است که مراد از پیمان بستگان کنار مسـجدالحـرام دسـته و گروه دیگری جدای از دسته و گروه مذکور در استثنای اوّل است. این بدان خاطر است که او دوست مـیدارد بگوید جائز است همیشه در میان مسلمانان و مشرکان پیمانها باشد. در این زمـینه بـدین فـرمودۀ خـداونـد بزرگوار چنگ زده است:
(فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ).
مادام که ایشان در برابر شما راست و وفـادار بـاشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید.
تا آن را دلیل جائز بودن همیشگی پیمانها کند! این سخنی است کاملاً دور از سرشت جایگاه، و از سرشت برنامه، و همچنین از سرشت این آئین، هـمان گونه کـه بارها بیان داشتهایم.
اسلام به پیمان خود وفا کرد با آن کسانی کـه به پیمان خودشان وفا کردند، و برای آنان چهار ماه مهلت تعیین نکردند، همان گونه که برای جز ایشان چهار مـاه مهلت تعیین کرد. بلکه تا مدّت سررسید پیمان ایشان را مهلت داد. زیرا آنان چیزی از پیمان خود با مسـلمانان نکاستند و هیچ دشمنی را بر ضدّ ایشان کمک نکردند. این وفای به عهد مقتضی این بود که در پیمان با ایشان وفاداری شود و با آنان تا سررسید مدّت پیمان بر پیمان ماندگاری به عمل آیـد... آخـر مـوقعیّت حـرکت و جنبش جامعۀ مسلمان در آن زمان مـیطلبید سـراسـر جزیرةالعرب عربستان از شرک زدوده شود، و به پایگاه امن و امان اسلام تبدیل گردد. زیرا دشمنان اسلام در مرزهای جزیرةالعرب عربستان متوجّه خطر اسلام شده بودند، و شروع به گردهمائی برای مقابله با اسلام کرده بودند، همان گونه که در سخن از جنگ تبوک خـواهـد آمد. پیش از این هم رخداد مؤته بیم دادن از هـمین آماده شدن و گردهمائی بود، آماده شدن و گردهمائیای که رومیان در بخش جنوبی حزیرةالعرب در یـمن با ایرانیان بر ضدّ این آئین جدید همداستان شده بودند و پیمان بسته بودند.
بلی همان چیزی رخ داد که ابنقیّم ذکر کرده است. آنانی که خدا مستثنی فرموده است و دستور داده است در پیمانهایشان به عهدها وفا شود، پیش از پایان گرفتن مدّت پیمان، اسلام را پـذیرفتند و مسـلمان گـردیدند. بلکه کسانی هم که پـیمانهای خـود را مـیشکستند و کسان دیگری جز آنان که بدیشان چهار ماه مهلت در زمین سـرگردان نشـدند، و بلکه آنـان هـم اسـلام را پذیرفتند و مسلمان گردیدند.
یزدان سبحان که با دست خود گامهای این دعوت را رهبری میکند و به جلو میبرد، میدانست زمان فرود آوردن آخرین ضربه فرارسـیده است. شـرائـط کـاملاً آماده شده است، و زمین مهیّای این گـردیده است، و این دعوت در زمان مناسب خود و برابر واقعیّت ظاهر امر، و مطابق قضا و قدر یزدان که در پس پردۀ غـیب نهان است فرامیرسد، و بالأخره میشود همان چـیزی که باید بشود.
اندکی در برابر این پیرو الهی میایستیم، پیروی که دستور به وفای به عهد و رعایت پیمان با وفاکنندگان به عهد و پیمانشان است:
(فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تـعیین کردهانـد محترم شـمارید و بـدان وفـا کنید. بیگمان خداونـد پرهیزگاران (وفاکنندۀ به عهد) را دوست میدارد.
قرآن وفای به عهد را آویزۀ تـقوا و هـراس از یـزدان سبحان و مـحبّت ایـزد مـنّان نسبت بـه پـرهیزگاران میسازد. چنین وفـای بـه عـهدی را پـرستش یـزدان میشمارد، و تقوائی به حساب میآورد که ایزد سبحان آن را از متّقیان مـیپسندد و دوست مـیدارد... ایـن قاعدة اخلاق در اسلام است... این قاعده، قاعدۀ منفعت و مصلحت نیست. قاعدۀ اصطلاح و عرف جـامعه هـم نیست، اصطلاح و عرفی که همیشه دگرگون میگردند... این قاعده، قاعدۀ پرستش خدا و ترس از او است. چه مسلمان خویشتن را به اخلاقی میآراید که خدا آن را از او دوست مـیدارد و خشـنود بــدان از او است. مسلمان در این راستا از خدا میترسد و پیوسته رضای او را میجوید. این است که اخـلاق در اسـلام دارای سلطه و قدرت است، و بدین خاطر هم است که اخلاق از چشمۀ وجدانی اصیلی برمیجوشد... در مسـیر راه منافع بندگان را تحقّق میبخشد، و مصالح ایشـان را تأمین میکند، و جامعهای را پدید میآورد کـه در آن برخوردها و دشمنانگیها تا سرحدّ ممکن کـم میگردد، و روح بشریّت را در فرازنای راه به سوی خدا بالاتر و بالاتر میبرد.
پس از بیان حکم برائت و بیزاری خدا و پـیغمبرش از مشرکان، اعم از مشرکانی که پیمان داشته و یـا پـیمان نداشتهاند، به استثنای مشرکانی که اصلاً با مسلمانان پیمانشکنی نکردهاند و کسی را بر ضدّ ایشان پشتیبانی و یاری ننمودهاند، تا موعد سررسید پیمان به مـؤمنان اجازۀ وفای به عهد با ایشان داده میشود...کاری کـه پس از پایان مدّت مقرّر، مسلمانان باید نسبت بدین گروه مشرکان بکنند ذکر میگردد:
(فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥)
هنگامی که ماههای حرام (کـه مـدّت چـهار مـاهۀ امـان است) پـایان گرفت، مشـرکان (عـهدشکن) را هـر کـجا بـیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کنید و در هـمۀ کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادنـد، (دیگـر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بـر آنـان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبه کنندگان از گناهان) و رحمت گسترده (برای همۀ بندگان ) است.
دربارۀ مفهوم و مقصود فرمودۀ یزدان: (الأشْهُرُ الْحُرُمُ) سخنان گوناگونی گفتهانـد... آیـا مـراد مـاههای حـرام اصــطلاحی ذوالقـعده و ذوالحجّه و محرّم و رجب است؟... بنابراین، فرصت پس اعلان کار در روز حـجّ اکبر با برائت و بیزاری آغـاز مـیشود و شـامل بقیِۀ ذوالحجّه و پس از آن محرّم مـیشود... یعنی: پنجاه روز... یا مراد این چهار ماه همان چهار ماهی است که جنگ در آنها قدغن میگردد و فرصت و مهلت از روز قربانی کردن تا بیست روز ربیع الآخر است؟.. یا این که فرصت و مهلت پیشین برای مشرکانی است که :عهدها و پیمانهای خود را شکستهاند، این فرصت و مهلت دوم بــه کسانی داده مـیشود کـه اصـلاً عـهد و پیمانی نداشتهاند یا عهد و پیمان موقّت و محدودی داشتهاند؟ آنچه در اینجا ما درست میدانیم این است کـه چهار ماهۀ مذکور جدای از چهار ماهۀ حرام اصطلاحی است. و وصف چهار ماهۀ حرام بر آنها اطلاق شـده است و بکار رفته است، از آن جهت که جنگ در آنها حرام و قدغن بوده است، و به مشرکان مـهلت و فـرصت داده شده است که در آنها در زمین بگردند. ایـن مـهلت و فرصت نیز همگانی بوده است - مگر برای کسانی کـه عهد و پیمان موقّت داشتهاند و تا مـوعد مـقرّر صبر نکردهاند و عهدشکنی نمودهاند - چـرا کـه مـادام کـه خداوند بدیشان میفرماید:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ).
چهار ماه در زمین (آزادانه) بگردید.
لازم است این چهار ماه از روز اعـلان امـر بـدیشان باشد... این سخن بـا سـرشت اعلان سـازگار است و همخوانی دارد.
خداوند به مسلمانان دستور داده است که هر گاه چهار ماه پایان پذیرفت هر مشرکی را هر کجا بیابند بکشند، یا اسیر کنند، و یا محاصره نمایند هر وقت خویشتن را به دژ یا جائی افکند، یا در کمین او بنشینند بدون این که بدو اطّلاع دهند و او بگریزد یـا بـرود - بـه استثنای مشرکانی که به مسـلمانان دستور داده شده است تا موعد مقرّر به عهد و پیمان ایشان وفاء شود - دیگر با هیچ مشرکی هیچ گونه کار دیگری انجام نپذیرد. زیرا به اندازۀ کافی به مشرکان فرصت و مهلت داده شده است و تهدید و بیم گردیدهاند. در این صورت سـتمگرانـه کشته نمیشوند، و ناگهانی گرفته نمیشوند، چرا که قبلاً عهدها و پیمانهایشان به خودشان برگردانده شده است و قلم بطلان خورده است، و پیشاپیش به اطّلاع آنـان رسیده است که چه چیز در انتظار ایشان است.
امّا تاختی که بر ایشان برده میشود تاخت ریشهکن و نابود کردن و انتقام گرفتن نیست. بلکه یورش بیم دادن و به سوی اسلام راندن و کشاندن است:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ ، انَّّ اللهَ غَفُورٌ رّحیمٌ). (5)
اگر توبه کردند و (از کفر برگشـند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خوانـدند و زکـات دادنـد، (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سـازید و) راه را بـر آنــان بـاز گذاریـد. بیگمان خداونـد دارای مـغفرت فـراوان (بـرای تـوبه کنندگان از گـناهان،) و رحمت گسترده (برای همۀ بندگان) است.
این مشرکان بیست و دو سال است دعوت میگـردند، و توجیه و روشن میشوند، و بیست و دو سال از اذیّت و آزارشان نسبت به مسلمانان، و با شکـنجه و آزار از دین برگرداندنشان، و از جنگ با ایشان و تحریک علیه دولت آنـان مـیگذرد... بـزرگواری ایـن آئین، و بزرگواری پبغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم و بزرگواری مسلمانان را با ایشان ببین... بیست و دو سال، تاریخ طولانی و درازی است... با وجود همۀ اینها اسلام آغوش خود را بـرای آنان باز میکرد. خداوند به پیغمبر خود، و به مسلمانانی کـه اذیّت و آزار شــدهانـد و بـه بلاها و مـصیبتها گرفتارشان کردهاند و بـا ایشــان جـنگیدهانـد و آواره گردیدهاند و کشته شدهاند، دستور میدهد از مشرکان دست بدارید و ایشان را نیازارید، اگر مشرکان توبه را برگزیدند و به سوی خدا برگشتند و شعائر و مـراسـم آئین اسـلام را انـجام دادنـد، شـعائر و مـراسـمی کـه میرساند آنان این دیـن را پـذیرفتهانـد و تسـلیم آن شدهاند و به فرائض و واجبات آن برخاستهاند. این بدان خاطر است که خدا توبهکـننده را بـرنمیگردانـد و از آستانۀ خود نمیراند، لغزشها و گناههای او هر اندازه هم باشد:
(إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥)
قطعاً خدا آمرزگار و مهربان است.
دوست نمیداریم در ایـنجا وارد جـدال فـقهی درازی شویم که کتابهای تفسیر و کتابهای فقه پیرامون این نصّ نوشتهاند:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ).
اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکـات دادند (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سـازید و) راه را بر آنان بازگذارید ).
و سخن را به درازا بکشانیم دربارۀ این که اسلام باید دارای چه شرائطی باشد تا اگر کسی آنها را ترک کـرد کافر گردد؟ چه وقت کافر میشود؟ و دربارۀ این که چه چیزهائی از اصول و ارکان معروف اسلام از توبهکننده پــذیرفته و بســنده مـیگردد یـا پـذیرفته و بسنده نمیگردد؟.. و...
چه گمان نمیبریم که این آیه در صدد بیان چـیزی از همۀ اینها باشد. بلکه این آیه نصّی است که با واقعیّت زنـدگانی مشـرکان جزیرة العـرب آن روزی روبرو میگردد. هیچ کس نیست بیاید و اعلان توبه کند و نماز بخواند و زکات بدهد مگر این که او مرادش اسلام به طور کلّی است، و تسلیم اسلام میگردد و وارد اسـلام میشود. این آیه بیانگر توبه کردن و نماز خوانـدن و دادن زکات است. زیرا کسی در آن زمان چنین کاری نمیکرد مگر این که هدفش اسلام بوده است و اسلام را با شروط کامل و معنی کامل آن پسندیده است و بدان خشنود گردیده است. پیش از هر چیزی کرنش در برابر یزدان یگانه را با گواهی: لا اله الّا الله پذیرفته است، و با گواهی: محمّد رسول الله به نبوّت و رسالت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم اعتراف و اقرار کرده است.
این آیه در صدد بیان حکم فقهی نیست. بلکه این آیه در صـدد اجـراء واقـعی و عـملی است بـا فروف و شرائطی که دارد.
خلاصه اسلام با وجود این جـنگی کـه بر ضـدّ هـمۀ مشرکان پس از گذشت چهار ماه اعلان شده است، باز هم بزرگواری و جدّیّت و واقعیّت خود را حفظ می کند و مراعات می دارد. چـه اسـلام ایـن جـنگ را جـنگ ریشهکن کردن و نابود نـمودن هر مشـرکی اعلان نمیکند، همان گونه که گفتیم. بـلکه ایـن جنگ را بـه عنوان حملۀ هدایت و تاخت رهنمود اعلان میدارد هر زمان که چنین کاری میسّر گردد. مشرکانی که فرد فرد هستند و همایش جـاهلی ایشـان را گـرد نـمیآورد و یکپارچه نمیسازد و مجموعهای نمیگرداند که بر ضدّ اسلام دست اندر کار شوند و در برابر آن ایستادگی کنند و برزمند، اسلام - در سرزمین اسلامی - امن و امـان ایشان را به عــهده مـیگیرد، و خـداونـد سـبحان بـه پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میدهد آنان را پـناه دهد تـا سخن خدا را بشنوند و تبلیغ مـحتوای ایـن دعـوت را تکمیل و کاملاً بدیشان تفهیم کند، و آن گاه از ایشـان نگاهداری و نگاهبانی کند تا آنـان را به مـحلّ امـن خودشان میرساند... همۀ این کارها باید انجام بپذیرد، گر چه آنان هنوز مشرک هستند:
(وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(ای پیغمبر!) اگر یکی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شـده است) از تـو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیـات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نـپذیرفت) پس از آن او را بـه مـحلّ امـن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه بـرهد و بدون هـیچ گونه اذیّت و آزاری بـه مـیان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بـدان خـاطر است کـه مشرکان مردمان نـادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد).
این کار بدین معنی است که اسلام آزمندانه میخواهد هر دلی از دلهای انسانها رهنمون و راهیاب شود و به سوی ایزد متعال برگردد، و مشرکانی کـه در سرزمین اسلام پناه میخواهند و امان میجویند واجب است این پناه و امان بدیشان عطاء شود. چرا که در این حالت از جنگ ایشان و همایش و گردهمآئی آنان ایمن باید بود. در این صورت هیچ مانعی نیست که بدیشان فرصت شنیدن قرآن و شناخت این آئین داده شود، بدان امید که دریچههای دلهایشان باز گردد و دریافت دارد و پاسخ گوید... اگر هم سرانجام پاسخ نداد و اسلام را نپذیرفت، خدا بر ساکنان سرزمین اسلام واجب فرموده است که ایشان را بپایند و محافظت نمایند پس از آن که آنان را اخراج ساختند، تـا بـه مملکت و شـهر و دیـار خـود میرسند و خود را در امنیّت مییابند!!!
این پناه دادن و امان بخشیدن به مشرکان در سرزمین اسلام قلّۀ بلندی است... قلّههای پیاپی و بلند و والای اسلام همیشه به نظر میآیند... این قلّه تنها یکی از آن قلّهها است... این قلّه، نگـاهبانی از مشـرک است کـه دشمن اسلام و مـسلمانان است. دشمنی از زمرۀ کسانی است که مسلمانان را اذیّت و آزار رسانیده است و آنان را با زور خواسته است از دین برگرداند و در مدّت این چندین ساله با ایشان دشمنانگی کرده است... این قلّه، نگاهبانی از مشرک است، نگاهبانی از او تا در خارج از مرزهای سرزمین اسلام به محلّ امن و امـان خویش میرسد!
برنامۀ اسلام برنامۀ هدایت و رهنمود است نه برنامۀ ریشهکن کردن و نابود نمودن، حتّی در آن زمـان کـه برنامۀ اسلامی سرگرم ایمن کردن پایگاه اسـلام بـرای اسلام است.
کسانی که از جهاد در اسلام صحبت میکنند، و اسلام را ننگین میکنند به این که جهاد در اسلام برای وادار کردن افراد به پذیرش عقیده بوده است! و کسانی که این اتّهام ایشان را به هراس میاندازد و از جملۀ اشخاصی هستند که دین را در جایگاه دفاع نگـاه مـیدارند، و پیوسته به دفع ایـن تـهمت از اسـلام مـیپردازنـد و میگویند: اسلام جز برای دفاع از مسلمانان در گسترۀ کشور خود نمیجنگد! هم اینان و هم آنان نیازمند این هستند که بدان قلّۀ بلند و والائی بنگرند که این رهنـمود ارزشمند بیانگر آن است:
(وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(ای پیغمبر!) اگر یکی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شـده است) از تـو پـناهندگـی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیـات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را بـه محلّ امـن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه بـرهد و بدون هـیچ گونه اذیّت و آزاری بـه مـیان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پـناه دادن) بـدان خاطر است کـه مشرکان مردمان نـادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسـا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشـان روشن گردد).
این آئین کسانی را آگاهی و اطّلاع میدهد که ناآگاه و بیاطّلاع هستند، و کسانی را پناه میدهد که خواسـتار پناه هستند، حتّی اگر از زمرۀ دشمنانی باشند که بر ضدّ اسلام شمشیر کشیده باشند و با اسلام جنگیده باشند و با آن دشمنانگی ورزیده باشند... امّا اسلام وقـتی با شمشیر و اسلحه جهاد میکند که بخواهد نیروهای مادی را در هم شکند، نیروهائی که میان اشـخاص و شـنیدن کلام خدا، میان مردمان و آگاهی از آنچه خدا نازل کرده است، میان انسانها و هدایت، و همچنین میان انسانها و آزادی و رهائی از بندگی و پرستش بـندگان، حـائل و مانع میگردند، و مردمان را به بندگی و پرستش غـیر خدا وامیدارند... اسلام هنگامی که این نیروها را درهم کوبید، و وقتی کـه ایـن گــردنهها و مـانعها را زدود و برطرف نمود، افراد و اشخاص - با هر عقیدهای که دارند - تحت حمایت و حفاظت او در امن و امان خواهند بود. آنان را آگاه مـیکند و ایشـان را نـمیترساند و وادار نمیگرداند و نمیکشد. گذشته از این از ایشان حمایت و حفاظت و مراقبت مینماید تا بـه مـحلّ امـن خـود میرسند... همۀ این کارها وقتی صورت مـیگیرد کـه آنـــان بـرنامۀ یـزدان را نـمیپذیرند و آن را مـردود میشمارند!
در کرۀ زمین امروزه سیستمها و رژیمها و بـرنامهها و پروژهها و اوضاع و احوالی است که سـاختار بـندگان هستند. در آنها کسی که با آنها مخالفت ورزد، بر جان و مال و ناموس خود، و بر یک چیز مقدّسی از مقّدسات انسان ایمن نیست! با وجود این، مردمانی برمیخیزند و این را میبینند که در واقعیّت زندگانی مردمان است و دفع اتّهام دروغین را از برنامۀ یزدان زمزمه و پچ پـچ میکنند. این بـرنامه را زشت مـینمایند و با تـلاش ضعیف و مذبوحانهای از آن به دفاع میپردازند، تلاش ضعیف ایشان بر پایۀ سخن در برابر اسلحه و توپ در این زمان و در هر زمانی استوار است!
*
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧) کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨) اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩) لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (١٠) فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١) وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (١٢)
چگونه بــرای مشـرکانی (کــه بارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خـدا و پـیغمبرش عـهد و پیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسـانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پـیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شـما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عـهد خـود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمـان) را دوست میدارد. چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات مـیدارنـد؟ هرگز! بـلکه) اگر بـر شــما پپروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نــه عهدی را مراعات مـیدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشـنود میدارند. ولی دلهایشـان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانچه میگویند) ابا دارد. بیشتر آنان فرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنـان آیات (خوانـدنی قرآن و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و مـتاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نیز بازداشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خـویشاوندی و پـیمان را نمیکنند و ایشـان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مـزمنی برای آنـان گشـته است). اگر آنـان (از کفر) تـوبه کردند و (احکام اسلام را مـراعـات داشـتند، و از جمله) نـماز را خواندند و زکات دادند (دست از آنان بدارید، چرا که) در این صورت برادران دینی شما هستند (و سـزاوار هـمان چیزهائی بـوده که شـما سـزاواریـد، و هـمان چیزهائی که بر شـما واجب است، بـر آنـان هـم واجب است). ما آیات خود را برای اهل دانش و مـعرفت بـیان میکنیم و شرح میدهیم. و اگر پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهاند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و صلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا کـه پـیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شـما، پشـیمان شـوند و) دست بردارند.
هنگامی که روند قرآنی در مجموعهای از آیات گذشته به پایان احکام نهائی میان جامعه اسلامی و مشـرکان برجای مانده در جزیرة العرب رسید، و حالت معاهده و همپیمانی و متارکه و صلح و ساز را به طـور کلّی بـه پایان برد و بر آن قلم بطلان کشید، یدین معنی که به برخی چهار ماه مهلت و فـرصت داده شـد، و پـیمان بعضیها تا موعد مقرّر مراعات گردید، و بیان شد که پس از این احکام کار به دو حالت میانجامد: توبه کردن و نماز گزاردن و زکات مال دادن - یعنی پذیرش اسلام و انجام واجبات و فرائض آن - یا جنگ و محاصره کردن و اسیر نمودن و در کمین نشستن... هنگامی که رونـد
قرآن بدینجا میکشد و پیمان بستن بدین ترتیب پایان میگیرد، روند قرآنـی بـه ایـن مجموعۀ تـازۀ آیـات میپردازد و به شیوۀ استفهام انکاری بیان می دارد کـه شایسته نیست و درست هــم نـیست و خوشایند هـم نمیباشد که مشرکان در پـیشگاه خـدا و در پـیشگاه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی داشته باشند. این چنین پرسشی بیانگر نفی همچون قاعده و قانونی، و در اصل نشان دهندۀ دور از انتظار بودن همچون کـاری است! آنجا که خداوند بزرگوار میفرماید:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ ).
چگونه بــرای مشـرکانی (کــه بــارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟!.
وقتی که این استفهام انکاری در روند قرآنی در ایـن مجموعۀ دوم آیات قرار میگیرد، مجموعۀ آیاتی کـه پس از مجموعۀ آیـات پـیشین ذکـر مـیگردد، از آن منسوخ شدن چیزی فهمیده مـیشود کـه در مجموعۀ پیشین آیات راجع به مهلت دادن به همپیمانانی آمـده است که به عهدها و پیمانهای خود وفا کـردهاند و با مسلمانان در چیزی عهدشکنی ننمودهاند و کسی را تا موعد مقرّر پیمان بر ضدّ مسلمانان کـمک و یـاری و پشتیبانی نکردهاند... در اینجا دیگـر بـاره این حکـم تکرار و مقرّر میکند:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ )(٧)
مگر عهد و پیمان کسانی (از قبائل عـرب) که در کـنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنـان بر پـیمان خود ماندگار ماندند) مادام کـه ایشان در برابـر شـما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پـرهیزگاران (وفـا کننده بـه عـهد و پـیمان) را دوست میدارد.
در این تأکید جدید توضیح بـیشتری است... چـرا کـه فرمان نخستین فرمان به وفـای مـطلق به عـهدها و پیمانهای کسانی است که بر عهدها و پیمانهای خود تا موعد مقرّر ماندگار ماندهاند. این تأکید چنین اطلاقی را مقیّد میسازد به این که همچون وفای به عهدی در گرو ماندگاری مشرکان در آینده تا پایان وقت مـقرّر بسان ماندگاری آنان بر سر پـیمان در زمـان گذشته است... این کار دقّت کاملی است که در ساختار نصوص راجع بدین روابط و مـعاملاتی نـهفته است. همچنین بیانگر دقّت کـافی در بسـنده نکـردن بـه مـفهومهای ضمنی، و بلکه پیروی از منطوقهای قـطعی است. بـه عبارت دیگر، معانی پـیدای واژههـا و جـملهها را بـر مضامین ناپیدای آنها برتری دادن است.
با توجّه به چیزهائی که در مـقدّمات ایـن سـوره و در مقدّمات این بخش از سوره، راجع به نمادها و رخدادها و معیارها و میزانهای مـوجود در جـامعۀ اسـلامی آن روزگار در قبال این گام قاطعانۀ بزرگ، بیان داشـتیم، روشن میگردد که روند قـرآنـی در درون مسـلمانان چیزی را برمیانگیزد که از ایشان شکّ و تردید و گریز و هراس را دور گرداند. همچون انگـیزهای بـه وسـیلۀ مطّلع گـرداندن مسلمانان بر حـقیقت حـال مشـرکان و احساسات و نیّات ایشان نسبت به مسلمانان پدید آورده میشود. به اطّلاع مسلمانان رسانده مـیشود کـه مشرکان نسبت به مسلمانان عـهد و پـیمانی را نگاه نمیدارند، و از هیچ گناهی و بزهی، و از هیچ کار زشتی و پلشتی در حقّ ایشان کوتاهی نمیورزند. به هیچ عهد و پیمانی با ایشان وفا نمیکنند، و قراری و مداری را رعایت نمینمایند، و هر وقت بتوانند از تعدّی بدیـشان باز نمیایستند. دیگر راهی برای صلح و ساز با ایشان در میان نیست و اصـلاً بر آنـان اعـتماد و اطـمینانی نیست، تا وقتی که چیزی را میپذیرند و بـدان گـردن مینهند که مسلمانان آن چیز را پـذیرفتهانـد و بدان گردن نهادهاند که آئین اسلام است.
*
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ ).
چگونه بـرای مشــرکانی (کـه بـارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟.
مشرکان پــرستش خـدا را خـالصانه انـجام نـمیدهند. همچنین رسالت پیغمبر خدا را نمیپذیرند. پس چگونه اینان با خدا و پیغمبرش عهد و پیمانی خواهند داشت؟ آنان که با نپذیرفتن و باور نکردن، با بنده ای از بندگان همچون خود نبرد نمیآغازند و به جنگ نمیپردازند، و به مقابله و مبارزۀ با برنامهای از برنامههای بندهای از بندگان همچون خود نمینشینند، بلکه آنان با نپذیرفتن و باور نکردن خـویش بـا آفـریدگارشان و بــا روزی دهـندهشان مـیرزمند و مـیجنگند، و بـا ایـن چـنین انکاری در اصل با یزدان و پیغمبرش به جنگ و نـبرد میپردازند... پس آیا درست است که ایشان در پیشگاه یزدان جهان و در پیشگاه پیغمبر خداوند سبحان عهدی و پیمانی داشته باشند؟
این مسألهای است که چنین استفهام انکـاریای آن را برمیانگیزد... این مسألهای است که نه فقط بر حـالت معیّنی از معاهدۀ با مشرکان، بلکه بر اصل قاعده و قانون پیمان بستن با ایشان میتازد.
بر این مسأله اشکالی وارد میآید. ایـن کـه مشـرکان عملاً دارای عهدها و پیمانهائی با مسلمانان بودهاند، و خداوند هم دستور فرموده است به بعضی از آنها وفاء بشود. همچنین پیش از پـیدایش و پـابرجـائی دولت اسلامی در مدینه، عهدها و پـیمانهای گـذشتهای نـیز وجود داشته است. عهدها و پیمانهائی بـا یـهودیان، و عهدها و پیمانهائی با مشرکان در میان بوده است. پیمان حدیبیّه در سال ششم هجری روی داده است. نصوص قرآنی پیشین در سورههای قبلی این گونه عـهدها و پیمانها را اجازه میداده است، هر چند که به هنگام ترس از خیانت گرداندن و پرت کـردن هـمچون عـهدها و پیمانها را درست میدانسته است... اگر قاعدۀ معاهدۀ با مشرکان در اینجا مورد انکار قرار مـیگیرد و مــردود شمرده میشود، پس در این صورت بـاید گفت ایـن عهدها و پیمانها مباح دانسته شده است و برجای بوده است تا همین واپسین زشت شمردن و نادرست دیـدن قاعده و قانون معاهده در میرسد؟!
این اشکال بی معنی خواهد بود اگر فهم درست و درک صحیح از سرشت برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی داشته باشیم که در سرآغاز این سوره و سرآغاز سورۀ پـیش از آن یعنی انفال از چنین برنامهای سخن گفتیم... ایـن معاهدات با واقعیّت زندگی با وسائل سازگار و مناسب با آن رویاروی میگـردید. امّا حکم نهائی این بود کـه نباید مشرکان در پیشگاه خدا و در پیشگاه پیغمبرش دارای هیچ گونه عهد و پیمانی باشند... ایـن مـعاهدات احکام مرحلهای و تدریجی در راه حرکت و در مسـیر جنبش اسلامی بودند، حرکت و جنبشی که پیش از هر چیز هدف آن این بود که در زمین شـرکی برای خـدا نماند و دینداری و کرنش تنها برای یزدان یگانه باشد و بس... اسلام از نخستین روز این هدف خود را اعـلان کرده است و در این باره کسی را گول نزده است و با کسی نیرنگ نورزیده است. هر گاه شرائط و ظـروف واقعیّت زندگی مقتضی این بوده است که با کسانی از جمله مشرکان به ترک جنگ بگوید و راه صلح بپوید تا بتواند تاب و توان خود را صرف نبرد با کسانی کند که بر او میتازند، و در دورهای از ادوار راه آشتی و امن و امان بپویند با کسانی که میخواهند با او راه آشتی و امن و امان نپویند، و در مرحلهای از مراحل پیمان ببندد با کسانی که خواهان بستن پیمان با اویند، اسلام در همۀ این احوال لحظهای از هدف نهائی اخیر خودش غـافل نبوده است... از دیگر سو غافل نبوده است از این که همچون صلح و سازها و پیمانها و عهدهائی از سـوی برخی از خود مشرکان نیز مـوقّتی وگـذار است، و به ناچار آنان روزی و روزگاری بر اسـلام مـیتازند و میرزمند، و وقتی که هدف اسلام را کاملاً میدانند آن را هــمین جـوری رهــا نـمیکنند و به حـال خـود وانمیگذارند. بلی وقتی که از جانب اسلام بر خود ایمن نیـستند پیوسته در اندیشۀ خویش را آماده کردن و به مقابلۀ آن پرداختن بوده و هر زمان خویشتن را مجهّز و آماده ببینند بدان روی میآورند و میتازند و دمار از روزگــارش بـرمیآورند... در اوّل کـار آفـریدگار بزرگوار به مسلمانان فرموده است:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
(مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند.(بقره / 217)
این سخن جاودانهای است که به زمانی و به محیطی اختصاص ندارد. این گفتار سرمدی است که به ظروفی و شرائطی و به اوضاعی و احوالی تعلّق ندارد.
یزدان سبحان با وجـود نـفی اصـل عـهد و پـیمان بـا مشرکان، اجازه فرموده است عهدها و پیمانهای کسانی تا موعد مقرّر بسر برده شود و به اتمام رسد که اصلاً عهدها و پیمانهای خود را با مسلمانان نشکستهانـد، و کسی را تا پایان مدّت عهدها و پیمانها بر ضدّ مسلمانان کمک و پشتیبانی نکردهاند، با رعایت این شـرط کـه مسلمانان در این مدّت بـر عـهدها و پـیمانهای خـود میمانند اگر کسـانی کـه بـا ایشـان پـیمان بستهاند پیمانشکنی نکنند:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٧)
مگر عهد و پیمان کسانی (از قبائل عرب) کـه در کـنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنـان بر پـیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشـان در بـرابر شـما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفــا کــنده به عـهد و پـیمان) را دوست می دارد.
اینان که آیه به معاهدۀ ایشان در کـنار مسـجدالحـرام اشـاره مـیفرماید، طـائفۀ دیگـری نـیـستند جدای از طوائفی که در فرمودۀ پیشین یزدان از آنان سخن رفته است:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)[9]
همانگونه که برخی از مفسّران معاصر چـنین برداشت کردهاند و آنان را دستۀ جداگانهای دانستهاند... چه اینان همه گروهی هستند و نخستین بار به مناسبت عمومیّت برائت و اطلاق بیزاری از ایشان هم سخن رفـته است، ولی بعد از آن از این عمومیّت جدا و مستثنی شدهاند. بار دوم از ایشان در ضمن نفی قانون معاهدۀ با مشرکان سخن به میان آمده است تا تصوّر نشود که این حکم مطلق ناسخ حکم نخستین است... از تقوا و محبّت خدا نیز در اینجا و در آنجا همسان یکـدیگر سـخن رفـته است [10] تا دالّ بر این باشد که موضوع یکی است. از سوی دیگر دومـین نـصّ، مکـمّل شـروط مـذکور در نخستین نصّ است. چه در اولی شرط ماندگاری ایشان بر عهد و پیمان در گـذشته است، و در دومـی شـرط ماندگاری آنان بر عهد و پیمان در آینده است. این هم دقت کافی و وافی است که -همان گونه که قبلاً گفتیـم - در ساختار نصوص و آیات الهی بکار رفته است و این دقّت بدون ضمیمۀ یکدیگر کردن این دو نـصّ و آیـه دربارۀ موضوع واحدی، به چشم نمیخورد، آن گونه که روشن و مشخّص است.
سپس روند قرآنـی بـرمیگردد تـا قـانون معاهدۀ بـا مشرکان را نفی نماید و آن را با سببهای تاریخی و با علل واقعیّت زنـدگی لغـو کـند، پس از آن کـه قـانون معاهدۀ با مشرکان را با سـببها و عـلّتهای عـقیدتی و ایمانی مردود داشته بود. روند قرآنی در آیات زیر این و آن را با یکدیگر گرد می آورد:
(کَیْفَ؟ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نـه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عـهدی را مـراعـات مـیدارند (و در نابودی شــما هـمۀ تـوان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان بـا سخنان (زیبا و شـیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان هماوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقـرار بـدانـچه مـیگویند) ابـا دارد. بیشتر آنان نافرمانبردار (و عهد و پیمان را نگــاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیـدنی جـهان ) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهانـد و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نـیز بـازداشـتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است).
چگونه مشرکان عهد و پیمانی در پیشگاه خدا و در پیشگاه پیغمبرش خواهند داشت؟ در حالی که آنان بـا شما جز در زمان ضعف و ناتوانی خود از چیره شدن بر شما پیمان نمیبندند و عهد نگاه نمیدارند. اگر هم بر شما چیره گردند و پیروز شوند بلاها ومصیبتها بر سرتان میآورند و عهد و پیمان میان خویش و شما را در نظر نمیگیرند و مراعات نمیدارند. بدون ایـن کـه برای شما حقّ و حرمتی قائل شوند و عهد و پیمانی در نظر دارند، یا بدون این که از بزه و گناه کارهائی که با شما میکنند ترس و هراسی به خود راه دهند! لذا آنان عهد و پیمانی را مراعات نمیدارنـد، و برای اذیّت و آزارتان حدّ و مرزی نمیشناسند. حتّی نسبت به شـما مسلمانان آداب و رسوم مشهور و معروف مـحیط را نیز در نظر نمیگیرند. این است که ایشان به سبب شدّت کینهتوزی نهان در زوایای درون خود، هر گونه حـدّ و مرز و قاعده و قانونی را نادیده میگیرند، و اگر بتوانند برای اذیّت و آزارتان از هـیچ کـوشش و تـلاشی باز نمیایستند، هر چند کـه مـیانتان و مـیانشان عـهدها و پیمانها باشد. آنچه ایشان را از انجام هر گونه کار زشت و ننگینی باز میدارد عهدها و پیمانهائی نیست که در میانتان باشد، بلکه آنچه ایشان را از انجام پلشتیها در حقّ شما باز میدارد این است که تاب و توان آزار دادن و شکنجه کـردن شما را نداشته باشند، و نتوانند بر شما چیره و پیروز گردند!.. اگر امروز که شـما نـیرومند و قدرتمند هستید، شما را با سخنان چرب و نرم و تظاهر به وفای به عهد خشنود میکنند، بدانید کـه دلهـایشان سرشار از کینۀ شما است، و هرگز خواهان ماندگاری بر عهد و پیمان با شما نیست. پس آنان به عهد و پـیمان خود با شما وفاء نمیکنند و دوستی و محبّی با شـما نمیورزند!
(وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (٩)
بیشتر آنـان نـافرمانبردارنـد (و عـهد و پـیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیـدنی جـهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نـیز بـازداشتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند.
این است سبب اصلی چنین کینۀ نهان ایشـان بر شـما مؤمنان، و به دل گرفتن و پنهان کردن عدم وفـای بـه عهدها و پیمانهایتان، و در صورت توان روان شدن در پی اذیّت و آزارتـان، و بر سر شما آوردن هر گونه سختی و تنگنائی و هر جور درد و بلائی... ایـن کار بیرون رفتن از آئـین یـزدان است، و بیرون شدن از هدایت و رهنمود ایزد منّان است. آنان پول اندکی را از کالا و متاع زندگی این جهانی که بدان سـخت چـنگ زدهاند و از فوت آن هراس و بیم دارند، بر آیاتی که از سوی یزدان سبحان برایشان آمده است، ترجیح دادهاند! ایشـان مـیترسیدند کـه اسـلام چـیزی از مصالح و منافعشان را هدر دهد و از مـیان ببرد، یـا چـیزی از اموالشان را از ایشان بخواهد و آنان را موظّف به هزینۀ آن در راه خدا کند. پس چون آیات خدا را با پول اندکی معاوضه میکردند و مـیفروختند، هـم دیگـران و هـم خویشتن را از راه خدا باز میداشتند، و همان گونه که خواهد آمد ایشان پیشوایان کفر بشمار میآمدند... امّا این کارشان کار بدی است که خداوند بدی اصلی آن را مقرّر میفرماید:
(إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) .
آنان کار بسیار بدی کردهاند.
گذشته از این، آنان این کینه و کینهتوزی را نسبت به شـخص شـما بـه دلهـایشان راه نـمیدهند و پنهان نمیدارند، و این خطّ سیر زشت و پلشت را به خـاطر خود شما در پیش نمیگیرند... بلکه ایشان تیر کـینه و انتقام خود را به سوی صفتی نشانهگـیری مـیکنند و نشانه میروند که شما دارید و بر آن هستید که خود ایمان است. بلی خود ایمان است که هدف تیرهای قهر و خشم ایشان است... همان گونه که این چنین بوده است و این چنین خواهد بود کـار و بـار هـمۀ دشمنان افـراد برگزیده سره و خالصی که پیرو این آئین در طول تاریخ و در فاصلۀ قرنها و در میان نسلهای زیادی بودهاند... ساحران به فرعون نیز همین سخن را گفتند بدان هنگام که ایشان را به انواع و اقسام عذاب و عقاب و شکنجه و بند و غل و زنجیر و کشت و کشتار تهدید کرد:
(وما تنقم منا إلا أن آمنا بآیات ربنا لما جاءتنا).
ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست کــه مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقتی که بـه مـا رسیده است- ایـمان آوردهایم (و فرمان خدای را لبّیک گفتهایم). (اعراف / 126)
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز برابر رهنمود خداوندگارش بـه اهل کتاب همین سخن را گفت:
(قل:یا أهل الکتاب هل تنقمون منا إلا أن آمنا بالله ?).
(ای پـیغمبر!) بگو: ای اهـل کتاب! آیـا بـر ما خُـرده میگیرید؟ (مگر ما چه کردهایم) جز این که به خداوند و به چیزی که بر ما نازل شده است و به چیزی که پیشتر (بر شما) نازل گردیده است ایمان داریم؟!. (مائده / 59)
یزدان سبحان دربارۀ اصحاب الأخدود یا گودال کنانی که مؤمنان را سوزاندند نیز فرموده است:
(وما نقموا منهم إلا أن یؤمنوا بالله العزیز الحمید).
شکنجهگران هیچ ایرادی و عیبی و جرمی بر مـؤمنان نمیدیدند جز این که ایشان به خداوند قادر و چیره، و شایستۀ هر گونه ستایشی ایمان داشتند. (بروج / ٨)
پس ایمان است که انگیزۀ انتقام است، و به همین سبب است که آنان کینۀ هـر مـؤمنی را بـه دل مـیگیرند، و نسبت بدو هیچ عهد و پیمانی را مراعات نمیدارند، و از انجام هر گونه کار زشتی بـاز نـمیایسـتند و دوری نمیگزینند:
(لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
آنان (نه تنها دربارۀ شـما، بلکه) دربـارۀ هیچ فرد بـا ایــمانی رعـایت خویشاوندی و پـیمانی را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مزمنی برای آنان در گذشته است!.
لذا صفت تعدّی در ایشان ریشهدار و اصیل است... این صفت از نقطۀ بد آمدن ایشان از خود ایمان، از دوری کردن خود و دور نگاه داشتن دیگرن از ایـمان، از دوری کردن مؤمنان نشستن، و از مراعات نکردن عهد و پیمان میگردد، و اگر بتوانند، کارشان به ایستادن در بـرابر اسلام برای نبرد با ان می انجامد، و در این حال و احوال است که اگر از شوکت و قـدرت مسـلمانان در هراس نباشند، هر چه شکنجه و آزار و درد و بلا است مراعات نمیکنند، عهد و پیمانی که میان ایشان و میان کارهای زشت در حقّ مسـلمانان دوری نـمی گزینند و شرم و حیائی در این راه به رسمیّت نمی شناسند... در آن اوضاع و احوالی که خود ایمن هستند و ترسی از مسلمانان ندارند.
سپس خداوند سبحان روشن می گرداند چگونه مؤمنان با این اوضاع و احوال برخورد کنند و اگر از مشـرکان همچون کاری رخ داد چگـونه مسلمانان با ایشان روبرو گردندد:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ) (١٢)
اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مراعات داشـتند، و از جمله) نـماز را خوانـدند و زکـات دادنـد پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهانـد شکسـتند، و سردستگان کفر و ضـلالند و) بـا سـردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شوند و) دست بردارند.
مسلمانان قطعاً با دشـمنانی رویـاروی مـیگردند کـه پیوسته در کمین ایشان خـواهـند بود، و ایـن چـنین دشمنانی را جای نمینشاند و از تاخت و تاز بلاهای ایشان بر مسلمانان بر کنار نمیگردانـد مگـر ایـن کـه ناتوان و درمانده از این کار شوند. پـیوسته در صـدد نابودی مسلمانان خواهند بود، و عهدها و پیمانها ایشان را از این قصد و هدف بازنمیدارد، و ننگ و عاری در این راه نمیشناسند، و حـرمت و پـیوندی را در نـظر نمیگیرند... تاریخ دور و درازی در فراسوی این بیان است که دالّ بر صحّت این گفتار است، و همه و هـمه گواه بر این است که چنین خطّ سیری خطّ سیر اصلی است، و به سوی همین قصد و هدف ادامه دارد و از آن کج نمیگردد مگر بر اثر یک عارضۀ گذرائی که چیزی نـمیگذرد دیگر باره رهسپار همان جا و هـمان راه میگردد و راه اصلی خود را دوباره در پیش میگیرد! ایـن تــاریخ دور و درازی کـه از واقـعیّت زنـدگی برمیجوشد، به اضافۀ سرشت پیکار قطعی میان برنامۀ یزدان که مردمان را از بندگی بندگان بیرون میآورد و ایشــان را به ســوی بـندگی یـزدان یگـانۀ جـهان برمیگرداند، و میان برنامههای جاهلیّتی که مردمان را بندۀ بندگان میگردانند، برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی با رهنمود یزدان سبحان، این گونه صریح و قاطعانه با همچون تاریخی رویاروی میشود:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ) (١٢)
اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مراعات داشـتند، و از جمله) نـماز را خوانـدند و زکات دادنـد (دست از آنان بدارید، چرا که) در این صورت بـرادران دینی شما هستند (و سزاوار همان چیزهائی بـوده کـه شما سزاوارید، و همان چیزهائی کـه بـر شـما واجب است، بر آنان هـم واجب است). ما آیـات خود را برای اهل دانش و معرفت بیان میکنیم و شرح مـیدهیم... و اگر پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهاند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادنـد (اینان سردستگان کفر و ضـلالند و) بـا سـردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شوند و) دست بردارند.
یا داخل همان چـیزی مـیشوند کـه مسـلمانان داخل شدهاند، و توبه میکنند و برمیگردند از شرک و تعدّی پیشینی که داشتهاند... کـه در ایـن صـورت اسلام و مسلمانان صرف نظر میکنند از همۀ چیزهائی که از این مشرکان متعدّی و متجاوز دیدهاند و چشیدهاند، و پیوند بر اساس عقیده برقرار و استوار میگردد، و مسلمانان نوین با مسلمانان پیشین برادر میشوند، و گذشتهها با همۀ بدیها و زشتیهائی که داشته است از صفحۀ واقعیّت زندگی و از صفحۀ دلها زدوده میگردد!
(وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ).
ما آیات خود را برای اهل دانش و معرفت بیان میکنیم و شرح میدهیم.
و یا نقض چیزی میکنند که بر آن بیعت مینمایند کـه پـذیرش ایـمان و ورود به دائـرۀ آن است، و آئـین مسلمانان را مورد طعنه قرار میدهند... در این صورت ایشان پیشوایان کفر بشمار میآیند، و هیچ گونه عهد و پیمانی با ایشـان نـیست. در ایـنجا با ایشـان جنگ میشود، بدان امید که بدین وسیله به سـوی هدایت برگردند... همان گونه که قبلاً گفتیم: قدرت و شوکت و چیرگی و غلبۀ اردوگاه اسلامی در جهاد، چه بسا دلهای زیادی را به سوی راه راست بکشاند و حقّ چیره و حقیقت پـیروز را بـدیشان نشـان دهـد و آنان آن را بشناسند، و بدانند که اردوگاه اسلامی پیروز شده است چون حقّ بوده است، و در فراسوی آن نـیروی یـزدان قرار داشته است، و متوجّه شوند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آنچه تبلیغ کرده است و بدیشان رسانده است و گفته است که خدا و پیغمبران خدا چیره و پیروز میگردند، راستگو بوده است. همۀ اینها بلکه ایشان را به سوی توبه و هدایت بکشاند، نه با اکراه و اجبار، و لیکن بـه سبب قانع شدن دل بدانچه از حقّ و حقیقت دیده است و آشکارا پیروزی حقّ غالب و حقیقت چیره را مشـاهده نـــموده است، هــمان گونه کــه روی داده است و در زمانهای بسیاری روی خواهد داد.
*
از اینها بگذریم... آیا این نصوص قرآنی تـا بـه کجا کاربرد دارند؟ گسترۀ تاریخی و محیطی آنها تـا چـه اندازهای است؟ آیا این نـصوص ویــژۀ اهـالی جـزیرة العرب در آن زمان محدود و مقرّر است؟ یا این که ابعاد و فواصل زمانی و مکانی دیگری نیز دارد؟
این نصوص قرآنی با واقعیّت زندگانی جـزیرة العـرب روبرو گردیده است، واقـعیّت مـوجود مـیان اردوگـاه اسلامی و اردوگاههای مشرکان. شکّی نیست که مقصود احکام وارده در این نصوص این چنین واقعیّت زندگانی بـوده است، و مشـرکان مورد نـظر در ایـن نـصوص مشرکان جزیرة العرب بودهاند... این در جای خود حقّ است، ولی آیا معتقدی که گسترۀ نهائی این نـصوص همین باشد و بس؟
بر ما لازم است که موضع مشرکان - در طول تاریخ - را در برابر مؤمنان دنبال و بـررسی کـنیم، تا گسترۀ حقیقی و پهنۀ واقعی ایـن نـصوص قـرآنـی برای مـا جلوهگر و روشن شود، و موضع را کاملاً در طول تاریخ ببینیم و بنگریم:
و امّا در جزیرة العرب، شاید از روی حوادث تـاریخ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم معلوم و پیدا باشد، و چه بسـا تنها در این جزء فی ظلال القرآن چیزهائی آمده باشد که برای به تصویر کشـیدن موضعگیریهای مشرکان در رابر این آئین و پیروان آن از نخستین روزهای دعوت در مکّه تا همین زمانی که نصوص ایـن سـوره با آن رویاروی میگردد بسنده و کافی باشد.
حقیقت این است که پیکار اسلام و شرک بدان انـدازه طولانی نبوده است که میان اسلام و اهل کتاب یهودی و مسیحی به درازا کشـیده است. با ایـن وجود ایـن موضعگیری مشرکان در برابر مسـلمانان ایــن، را نـفی نمیکند که موضعگیری مشرکان در برابر مسلمانان همیشه همان چیزی بوده است که آیات این بخش آن را به تصویر میکشد:
(کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عـهدی را مـراعـات مـیدارنـد (و در نابودی شـما هـمۀ تـوان خود را بکـار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شـیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بـدانچه مـیگویند) ابـا دارد. بیشتر آنان فرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگـاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیـدنی جــهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهانـد و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نـیز بـازداشـتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است).
این موضع همیشگی مشرکان و اهل کتاب با مسلمانان است. ما هم اینک دربارۀ اهل کتاب چیزی نمیگوئیم و سخن را به جای مناسب خود در بند دوم سوره حواله میداریم. مشرکان، این کار همیشگی ایشان در طول تاریخ است.
اگر ما اسلام را چنین بشمار آوریـم که با رسالت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم آغاز نگردیده است و بلکه با رسالت او پایان پذیرفته است، و موضگیری مشرکان در برابر هر پیامبری و هر رسـالتی در گذشتهها چه بوده است، موضع شرک با دین خدا بطور کلّی جلوهگـر مـیگردد. ابعاد پیکار گسترش مییابد، و موضعگیری چـنان کـه هست روشن و پدیدار مـیشود، بـدان گـونه کـه ایـن نصوص جاودانۀ قرآنی آن را به تصویر میزند و در
سراسر طول تاریخ بشری بدون استثناء نشان میدهد. مشرکان با نوح، هود، صالح، ابراهیم، شعیب، موسی، و عیسی - عَلَیْهمْ صَلواتُ الله - و با مؤمنان بـدانـان در زمـان خودشان، چـه کـردهانـد؟ گـذشته از ایـن، با محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم و با مؤمنان بدو نیز چه کردهاند؟.. دربارۀ هیچ یک از انبیاء و پیروان ایشان نه عهدی را مراعات داشته اند و نه حقّ و حرمتی را مراعات کردهاند، هــر زمان که بر ایشان پیروز شدهاند و بدیشان دستیابی و دسترسی پیدا کردهاند.
مشرکان تاتار و مغول در روزهای جـنگ دوم شـرک نسبت به مسلمانان چه کار کردهاند؟ همچنین مشرکان و ملحدان امروزه پس از گذشت چـهارده قـرن بر سـر مسلمانان در هر مکانی چه میآورند؟.. آنان در حـقّ مسلمانان نه عهد و پیمانی را مراعات میدارند و نـه حقّ و حرمتی در نظر میگیرند، بدان گونه که نصوص راست و جاودانۀ قرآنی مقرّر میدارد.
هنگامی کـه بتپرستان تـاتار و مـغول در بغداد بر مسـلمانان پـیروز شـدند، فـاجعۀ خـونینی روی داد، فـاجعهای کـه روایـات تـاریخی آن را ثبت و ضـبط کردهاند، و ما به گزیدههای گـذرائـی از آن در کـتاب تاریخ (البدایه و النهایه) تألیف ابنکثیر بسنده میکنیم. ابنکثیر از جملۀ چیزهائی که دربارۀ حوادث سال 656 هجری روایت کرده است، آورده است: [11]
(تاتارها به سوی شهر رفتند. همۀ کسانی را کشتند که بدانان دسترسی پیدا کردند، اعـم از مـردان و زنـان و پسران و پیران و میان سالان و جوانـان. بسـیاری از مردمان به داخل چـاهها، و عـلوفهدانـها، و فـاضلابها، رفتند. در آنجاها روزها و روزها پنهان شدند و بیرون نیامدند. گروهی از مردمان در خانهها گـرد میآمدند و درها را بر خود میبستند. تـاتارها آنـجاها را باز میکردند، چه با شکستن و ویران کردن، و چه با آتش زدن. سپس به سوی مردمان میرفتند و به مـیانشان تاخت میبردند. مـردمان به بـالای بامها و بلندیها میرفتند. ایشان را در سطح بامها و بلندیها میگشتند، تا بدانجا که از ناودانها خون روان شد و بـه کوچهها رفت - انّا لله و انا الیه راجعون - حال به همین منوال بود در مسجدها و کاروانسراها. کسی از مـردمان از دست ایشان رهائی پیدا نکرد مگر اهل ذمّۀ یهودی یا مسیحی و کسانی که به یهودیان و مسیحیان پناه بردند، [12] و یا کسانی که به خانۀ ابن علقمی وزیر که رافضی بود، و یا بــه خـانههای گـروهی از بـازرگانانی رفـتند کـه آن بازرگانان اموال زیادی خرج کردند تــا خـود در امـان مــاندند و دارائیشان نـیز در امـان مـاند. بـغداد کـه دل آراترین و دلرباترین همۀ شهرها بود به گـونهای در آمد که انگار ویرانـهای است. در آنجا جـز مـردمان اندکی نماند، آنان هم در خوف و هراس بودند و گرسنه و خوار و بیچیز پرسه میزدند...
مردمان دربارۀ تعداد مسلمانانی که در بغداد کشـته شدهاند اختلاف دارند. بعضی گـفتهانـد 80000 نـفر بودهاند. برخی گفتهاند ١٠٠٠٠٠٠ نفر بودهاند. کسانی هم گفتهاند کشتگان به 2000000 نفر رسیدهاند - انا لله و انا الیه راجعون، و لا حول و لا قـوه الابـالله الـعلی الغظیم - تاتارها در اواخر محرّم به شهر وارد شـدند. پیوسته اهالی شهر را با شمشیر میکشتند تا چهل روز تمام... کشته شدن خـلیفه مسـتعصم بـالله فـرمانروای مسلمانان در روز چهارشنبه چهاردهم صـفر روی داد. گور او از میان برده شد و ناشناخته ماند. عمر خلیفه در آن وقت چهل و شش سال و چـهار مـاه بود. مـدّت خلافت او پانزده سال و هشت ماه و چند روزی بود. همراه با او پسر بزرگش ابوالعبّاس احمد کشته شد کـه بیست و پنج سال عـمر داشت. سـپس پسـر میانهاس ابوالفضل عبدالرحمن کشته شد که بیست و سـه سـال عمر داشت. پسر کوچکش مبارک اسیر گـردید و سـه خواهرش به نامهای فـاطمه و خـدیجه و مـریم اسیر
شدند... استاد دار الخلافه شیخ محیی الدین یوسف پسر شـیخ ابوالفرج ابن جوزی کشته شد کـه دشـمن وزیر بود. پسران سهگانهاش نیز کشته شدند به نامهای عبدالله و عبدالرحمن و عبدالکریم. بـزرگان دولت یکی پس از دیگری کشته شدند. از جمله: دویدار صغیر مجاهد دین ایبک، و شهاب الدین سلیمان شاه، و گروهی از امیران اهل سنّت و بزرگان شهر... از میان بنی عبّاس مردی را از دارالخلافه فریاد مـیزدند و احضار مـیکردند. او فرزندان و زنان خود را بیرون میآورد و به گورستان خلال میبرد که روبروی ایـوان دارالخـلافه بود. او همچون گوسفند سر بریده میشد. از مـیان دختران و کــنیزان او کســانی بـــرگزیده مــیشدند و اسـیر میگردیدند... استاد استادان معلّم خلیفه صدرالدین علی ابن نیار کشته شد. خطیبان و پیشوایان و حاملان قرآن کشته شدند. مسجدها و جماعتها و جـمعهها ماهها در بغداد تعطیل گردید...
امی که این قضا و قدر بسر رسید، و چهل روز پـایان گرفت، بغداد ویرانهای بود که دیوارها بر روی سـقفها فرو تپیده بود. کسی در بغداد نبود مگر تک تک و یک یک... کشتگان در راهها و کوچهها انگار تپّهها هستند! باران بر آنان باریده بود و صورتهای ایشان دگـرگون شده بود. از لاشههای ایشان شهر گندیده و بو گـرفته بود، و هوا تغییر کرده بود. به سبب لاشـههای گـندیده وبای شدیدی پدید آمده بود، تا بدانجا که با باد هوا به شهرهای شام سرایت کرده بود. مردمان زیادی بر اثر دگرگونی هوا و تباه شدن باد مردند. بدین سبب گرانی و وبا و فنا و زخم نیزه و مرگ ناشی از وبا بر مـردمان یکجا گرد آمده بود - انا لله و انا الیه راجعون - ...
هنگامی که در بغداد جار زده شد که مردمان در امانند، از زیر زمین مردمانی بیرون آمدند که خویشتن را در چالهها و گودالهای گندم و کهریزها و گورستانها پنهان کرده بودند. انگار مردگانی هستند که گورهای آنان را دیگـر بـاره کـندهانـد و خاک برداری نـمودهانــد و لاشـههایشان را بیرون آوردهاند. یکی دیگری را نمیشناخت. پـدر پسـرش را، و برادر برادرش را نمیشناخت! وبای سختی گریبانگیرشان شده بود. آنان نیز نابود شدند و به کشتگان پیش از خود پیوستند...).
و ... و...
این سیمائی از واقعیّت تاریخی است که در آن مشرکان بر مسلمانان چیره و پیروز شدهاند و عهد و پیمان و حقّ و حرمتی را دربارۀ ایشان مـراعات ننمودهاند. آیا سیمائی که از آن سخن رفت تنها سیمائی بوده است که در تاریخ دور و گذشتههای فرو رفته در دل تـاریکیها روی داده است و تنها به تاتارها و مغولها در آن زمان اختصاص داشته است و دیگر هیچ؟
هرگز!هرگز! واقعیّت تاریخی نوین سیماهایش بـا ایـن سیما اختلافی ندارد!.. چیزی که از بتپرستان هندی به هنگام جدا شدن پـاکسـتان روی داده است، زشـتی و پلشتی آن کمتر از زشتی و پلشتی کاری نیست که در آن زمان با دست تـاتارها و مغولها صـورت گـرفته است... هشت میلیون نفر از مهاجران مسلمان که از هند - بر اثر حملات و تاخت و تـاز وحشـیانۀ هندیها بـر مسلمانان بـرجای مانده در هند - راهی پاکسـتان میشوند، و هجرت را بر ماندن در هند ترجیح میدهند، تنها سه میلیون نفر به اطراف پاکستان رسیدند! امّا پنج میلیون بعدی در راه کشته و نابود شـدند... دسـتهها و گروههای مسلّح بتپرست، این پنج میلیون را همچون گوسفندان در طول راه سر بریدند، و لاشههای ایشان را پس از مثله کردن آنان به بدترین وجه برای پرندگان و درندگان در اینجا و آنجا رها کـردند. ایـن دسـتهها و گروهها هم نه این که دولت هند از آنان بـیخبر بـوده باشد، بلکه دولت هند ایشان را کاملاً میشناخته است و مردمانی از بزرگان حکومت هندی بـدیشان کـمک و یاری میرسانیدهاند! ایـن عمل دسـتهها و گـروههای بتپرست از کاری که تاتارها و مغولها در بغداد نسبت به مسلمانان کرده بودند اگر بـیشتر از کـار تاتارها و مغولها نباشد کمتر از آن نـست!.. فاجعۀ زشت و پلشت هراسانگیز دیگری که روی داد ایـن بود: سـپاهیانی همراه قطاری بودند که کارمندان مسلمان ادارات را حمل میکرد، کارمندانی که برابر قرارداد میتوانسـتند در صورت تمایل از هندوستان به پاکسـتان بکوچند،
وقتی که پنجاه هزار کارمند در قطار گـرد آمد و قـطار حرکت کرد و در مرز هند و پاکستان به داخل تـونلی رسید که بدان (گذرگاه خیبر) میگفتند، ایـن دسـته از نظامیان بتپرست و مسلّح هندی راهنما، قطار را در داخل تونل نگاه داشتند و اجازۀ عبور ندادند تا پـنجاه هزار کارمند به گوشت و خون تبدیل شدند و آن گاه از آن سوی تونل بیرون آمدند).. فرمودۀ خداوند سبحان راست است که فرموده است:
(کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً ).
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نـه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عهدی را مراعات میدارند.
این چنین کشتارگاههائی همیشه و همیشه به شکـلهای گوناگون و در جاهای پراکنده تکـرار میگردد!
گذشته از این، جـانشینان تـاتارها و مـغولها در چـین کمونیست و روسیۀ کمونیست در حقّ مسلمانان آنجاها چه کاری کردند؟.. در مدّت یک چهارم قرن بـیست و شش میلیون نفر از مسلمانان آن سرزمینها را نـابود و سر به نیستکردند!.. یعنی تقریباً هر سال در حدود یک میلیون نفر را کشتند!.. هنوز هم که هنوز است پـیوسته عملیّات نابودی مسلمانان در دست اجراء است و ادامه دارد... گذشته از این کشت و کشتارها راهها و ابزارهای شکنجۀ دوزخی غوغا میکند، شکنجههائی که بدنها از هراس آنها به لرزه میافتد. در همین سال در نـواحـی چینی ترکستان مسلمان، واقعهای روی داد که زشتیها و نابکاریهای تاتارها و مغولها را تحت الشعاع خود قرار میدهد و آن را از اذهان پاک میکند!.. یکی از رؤساء و بزرگان مسلمان را میآورند و گودالی در راه همگان یعنی شارع عام برای او میکنند. مسلمانان نـیز تـحت فشار شکنجه و تهدید وادار میگردند مـدفوع آدمـی خود را بیاورند - مدفوعهائی که دولت از همۀ اهـالی تحویل میگیرد و به کود تبدیل میکند و در مقابل آن بدیشان خوراک میدهد!!! - و بر سـر ایـن رئـیس و بزرگ مسلمان در داخل گودال بریزند... این کار سه روز ادامه پیدا میکند تا این سرور مؤمن در داخل گودال با این کار پست و ناجوانمردانه خفه میگردد و میمیرد!
یوگسلاوی کمونیستی نیز در حقّ مسلمانان آنجا چنین کارهای وحشیانه را انجام داده است، و پس از جنگ جهانی دوم که یوگسلاوی کمونیستی شده است تا بـه امروز یک میلیون نفر مسلمان آنجا را نابود کرده است. عملیّات نابودی و شکنجۀ وحشـیانه پـیوسته در آنـجا ادامه داشته است و ادامه دارد. از جملۀ ایـن عـملیّات نابودی زشت و پلشت، فروانداختن مسلمانان اعـم از مردان و زنان در (چرخ گوشتهائی) است که برای تهیّۀ کالباس (بولوبیف) بکار میروند. مسلمانان را از این قسمت به داخل آن فرو میاندازند تا از قسمت دیگر به شکل خمیری از گـوشت و اسـتخوان و خون بیرون بیایند! این کار تاکنون ادامه دارد!!!
چیزی که در یوگسلاوی ادامه دارد، در تمام دولتـهای کمونیستی و بتپرستی ادامه دارد... هم اینک... در این زمان... فرمودۀ یزدان سبحان راست است:
(کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً ).
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نـه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عـهدی را مراعـات میدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند).
(لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
آنـان (نـه تـنها دربـاۀ شـما، بـلکه) دربـارۀ هیچ فـرد باایـمانی رعـایت خویشاوندی و پـیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عـهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مزمنی برای آنان گشته است).
این کار پلشت و این عمل زشت، یک حالت عارضی و زمانی گذرائی در جزیرة العرب، یا در بغداد نبوده است و بس... این یک حالت همیشگی و سرشتی و قـطعی است. هر کجا مؤمنانی پیدا شوند که خالصانه یزدان را پرستش کنند، و مشرکانی یا ملحدانی باشند که غیر یزدان را پرستش کنند و برای غیر خدا کرنش برند، در هر زمانی و در هر مکانی کار به همین منوال و بر همین روال است.
بــدین خـاطر است ایـن نـصوص هـر چند که برای رویاروئی با یک حالت و یک واقعیّت زنـدانی در جزیرة العرب نازل شدهاند، و عملاً برای بـیان احکـام رفتار با مشرکان جزیرة العرب فـرو آمدهاند، ولی از فاصله و گسترۀ زمانی و مکانی فراتر میروند و مرزی از زمان و مکان نمیشناسند، چرا که پیوسته با همچون حالتی در هر زمانی و در هر مکانی روبرو میگردند. فرمان اجراء احکام آنها به قدرت و توان اجراء آنها در همچون حالتی بستگی دارد که در آن در جزیرة العرب اجراء و پیاده شدهاند، و به اصل حکم و به اصل موضع و موقعیّت بستگی ندارد که تـغییر نـاپذیر است و در طول زمان دگرگون نمیشود.
*
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٥)أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکرّراً) شکستهاند و (قبلاً) نیز ایشـان بـودند که) تصمیم به اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هـم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی که سـزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مـؤمنان راسـتین هستید. ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنان را با دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشــان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بـر کافران) سینههای اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهـای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کـفّار را از درون آنان بزدایـد) و کینه را از دلهایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بـخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانـند تـا دیـر نشــده است از کفر دست بکشند و بـه سـوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است. آیـا گمان میبرید که به حال خود رها میشوید (و مورد آزمایش به وسیلۀ جهاد و غیره قرار نـمیگیرید) و خداونـد بـه مـردم نـمیشناساند کسـانی از شـما را کـه بـه جـهاد بـرخاستهانـد و بـغیر از خدا و پیغمبرش و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود نگرفتهاند؟ خداوند از همۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).
این بخش پس از بخش پیشین قرار مـیگیرد، بـخش پیشینی که در آن مقرّر شده بود که از نظر عقیدتی اصلاً مشرکان عهد و پیمانی در پیشگاه خـدا و در پـیشگاه پیغمبر خدا ندارند. به مشرکان ساکن جزیرة العرب هـم اختیار پذیرش اسلام یـا جـنگ داده شـده بـود، مگـر مشرکانی که پناهنده شوند و بدیشان باید پناهندگی داد تا کلام خدا را بشنوند و آن گاه به محلّ امن و امان خود در بیرون از سرزمین اسـلامی رسـانده شـوند. عـلّت نداشتن پیمان در پیشگاه خدا و رسول نیز بیان گردیده است، و آن این کـه مشــرکان خـویشاوندی و عــهد و پیمانی را در حقّ مؤمنان رعایت نمیدارند هر زمان که بر مؤمنان چیره و پیروز شوند.
این بخش هم میآید تا با چیزی مبارزه کند که در درون گروه مسلمانان - با تفاوت مراتب مختلفی که داشتند و از آن سخن رفت - دغدغه میکـرده است، از قبیل: شکّ و تردید، بیم و هراس از اقدام به این گام قاطعانه، علاقه و رغبت، سهلانگاری مشرکان بـاقیمانده در پـذیرش اسلام بدون نیاز به جنگ همه جانبه، ترس بر جـان و مال مصالح و منافع، و گرایش به سادهترین و آسانترین مسائل ممکن!..
نــصوص قــرآنـی با ایـن احساسها و هـراسـها و سهلانگاریها مبارزه مـیکند بـه وسـیلۀ بـه جـوش و خروش انداختن دلهای مسلمانان در پـرتو یـادمانها و خاطرهها و ذکر حوادث نزدیک و دور. نصوص قرآنی مسلمانان را به یاد پیمانشکنیهای مشرکان میانـدازد که پس از عهدها و پیمانهای استواری که با مسلمانان داشتهاند بدین کار دست یازیدهانـد. همچنین به یـاد مسلمانان میاندازد که مشرکان چگونه پیش از هجرت خواستهاند پیغمبر صلّی اله علیه وآله وسلّم را از مکّه اخراج کنند. باز هم به یادشان میاندازد که مشرکان کسـانی بودهاند کـه پیشاپیش در مدینه بدیشان تعدّی کردهاند و بر آنـان تاختهاند... سپس شرم و حیا و عـظمت و عـزّت را در درون مسلمانان بـرمیانگـیزد کـه چـرا از رویـاروئی مشرکان و نبرد با ایشان باید بترسند. خدا است که باید از او بترسید اگر مؤمن هستید... بعد از آن مسلمانان را برای جنگ با مشرکان جرأت و شـجاعت مـیبخشد... بدیشان میگوید چه بسا خدا بخواهد مشـرکان را با دست مؤمنان عذاب دهد، و مؤمنان تنها پردهای بـرای نمایش قدرت یزدان بر عذاب دادن و خوار و رسـوا کردن و شکست دادن دشمنان خدا و دشـمنان ایشـان باشند، و با عذاب و رسوائـی و شکست مشـرکان دل مؤمنان خنک شود، و زخـم درون سینههای مؤمنانی که در راه خدا توسّط همچون مشرکانی شکنجه شدهاند و اذیّت و آزار دیدهانـد شـفا و بـهبودی یـابد... سـپس نصوص قرآنی به امیدها و آرزوهائی میگـراید کـه در سینههای بعضی از مسلمانان در غـوغا بـود و انـتظار داشتند مشـرکان باقیمانده بدون هـیچ گونه جنگی و نـبردی اسـلام را بـپذیرند. بـدین امـیدها و آرزوهـا میگراید و میفرماید که امید و آرزوی حـقیقی بـهتر است بجای این که به دخول اینان به اسلام بسته شود و پیوند خورد، به پیروزی مسلمانان و شکست مشرکان در جنگ و نبرد بسته شود و پیوند خورد. چون در آن هنگام بعضی از مشرکانی که خداوند توبه را نـصیب ایشان کرده باشد، به دائرۀ اسلام پیروز و چیره و مظفّر درمیآیند... در پایان این بخش، آیات قرآنی مسلمانان را متوجّه این مسأله مـیسازد کـه سـنّت و روال کـار یزدان آزمودن گروهها و دستهها با همچون وظـائف و تکالیف و سختیها و مشکلاتی است، تـا در سـایۀ امتحان، حقیقت و جوهرۀ چیزی پدیدار آید که آنان بر آن هستند. خلاصه آنان را متوجّه میسازد که سنّت و روال کار آفریدگار دگرگون نمیشود و از راستای خود منحرف نمیگردد.
*
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١٣)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکـرّراً) شکستهاند و (قبلاً نـیز ایشـان بـودند که) تصمیم بـه اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی که سـزاوارتـر آن است کـه از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان دارید (و مؤمنان راستین هستید).
تاریخ مشـرکان بـا مسـلمانان هـمه لبـریز از عـهد و پیمانشکنیها است. نزدیکترین این عهدها و پیمانهای شکسته عهدشکنی ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است که آن را در حدیبیّه با او بسته بودند. پیغمبر در حدیبیّه با الهام و رهنمود پروردگارش شروطی را از ایشـان پـذیرفته بود که برخی از بزرگان صحابه پـذیرش آنـها را مـایۀ ننگ و پستی میشمردند. با عهد و پیمانشان هـم بـه بهترین وجه ممکن و با دقّت هر چه بیشتر وفا کرد. امّا آنان به عهد خـود وفـاء نکــردند و پـیمان خویش را مراعات ننمودند، و پس از دو سال در نخستین فرصتی که دست داد خلاف وعده کردند... هـمچنین مشـرکان بودند که قبلاً در مکّه تصمیم گرفتند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را بیرون کنند، و سرانجام رأی ایشان بر این قرار گـرفت که او را پیش از هجرت بکشند. این رأی ظـالمانه در بیت الله الحرام اتّخاذ شد، در آنجائی که در میان آنـان قاتل بر جان و مال خود ایمن بود. تا آنجا که کسی به قاتل برادر یا پدر خویش در بیت الله الحرام مـیرسید کمترین بلائی بدو نمیرسانید. امّا مـحمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم کـه پیغمبر خدا و دعوتکنندۀ به سوی هدایت و ایمان و پرستش یزدان یگانه بود این خصلت و صفت را بـا او مراعات ننمودند، و تصمیم به بیرون کردن او گرفتند، و بعد از آن رأی ایشان بر این قرار گرفت که حقّ حیات را از او بگیرند، و وی را در بیت الله الحـرام بکشند، بدون این که آن را ننگ و عار و بزه و گناه بدانـند! کاری که میخواستند در حقّ پیغمبر انجام دهند حتّی آن را با قاتلان خونی خود انـجام نـمیدادنـد!.. همچنین مشرکان بودند که تصمیم گرفتند در مدینه با مسلمانان بجنگند و به نبرد بپردازند. همانها هـم بودند که با رهبری ابوجهل پافشاری مـیکردندکـه با مسلمانان روبرو شوند، پس از آن که قافلهای که برای نجات آن بیرون آمده بودند نجات پیدا کرده بود و در دسترس نمانده بود.
گذشته از اینها مشرکان بودند که در احد و خندق جنگ را آغازیدند، و همچنین در حـنین بـر ضـدّ مسلمانان همایش کرده و گرد آمده بودند... همۀ اینها رخدادهائی آماده در جلو دیدگان، یا یادها و یادمانهای نزدیکی بود که بر پردۀ خیال نمایش میرفت، و اصراری را می نمود که این فرمودۀ ایزد متعال آن را بیان میفرماید:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانـند شما را از آئینتان برگردانند.(بقره/217)
همچنین همۀ اینها سرشت رابطهای را جلوهگر مینمود که اردوگاهی بر آن بود که بجز خدا خداگونههائی را میپرستید، و در برابر اردوگـاهی میایستاد و با آن به نبرد میپرداخت که جز خدا را نمیپرستید.
هنگامی که روند قرآنی این نوار دراز یادها و یادمانها و مـوضعگیریها و موقعیّتها و رخدادها را با ایـن پسودههای تند و سریع و با نواهـا و آواهـائی که تـا ژرفای دلهای مسـلمانان طـنینانـداز مـیشد، نشـان میدهد، مسلمانان را فریاد میدارد:
( أتَخْشَوْنَهُمْ؟ ). آیا از ایشان میترسید؟.
مســلمانان از جـنگ بــا هـمچون مشـرکانی دوری نمیگزینند مگر این که از ایشان ترس و هراس داشـته باشند و هیبت و شوکت آنان را پیش چشم دارند! به دنبال این پرسش چیزی را ذکر میکند کـه بیش از خود این پرسش دلها را به جوش و خروش میاندازد:
(فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١٣)
در صورتی که سزاوارتر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مؤمنان راستین هستید).
قطعاً مؤمن از کسی از بندگان نمیترسد. چه مؤمن جز از خدا نمیترسد. اگـر مـؤمنان از مشـرکان بـترسند، سزاوارتر است از خدا بترسند و از او بهراسند. درست نیست در دلهای مؤمنان مکانی برای غیر خدا باشد. احساسات مؤمنان با جوش و خـروش ایـن یـادها و یادمانها و حـادثهها و رخـدادهـا، بـه غـلیان و فـوران میافتد... بدان هنگام که تـوطئۀ مشرکان را بر ضدّ پـیغمبرشان صلّی الله علیه وآله وسلّم یـاد میکنند، و پـیمانشکنیهای مشرکان را به خود پیش حشم میدارند، و میبینند که مشرکان هر زمان که احساس کردهانـد مـیتوانـند بـه مسلمانان ضربهای بزنند و بر آنان چیره شوند، یـا در جایگاه و پایگاهشان محلّ رخـنهای دیـدهاند، شـبانه تـوطئهای چـیدهانـد و طرح سـتمی درانـداخـتهانـد. مسلمانان به یاد میآورند که مشرکان بودهاند که تعدّی و تجاوز و جنگ را از روی غرور و سرمستی و از راه طغیان و عصیان آغازیدهاند... روند قرآنی در گیرودار این جوش و خروش، مؤمنان را به جنگ بـا مشـرکان برمیانگیزد:
(قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ ).
(ای مؤمنان!) با آن کـافران بجنگید تـا خدا آنـان را بـا دست شما عذاب کـند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مـؤمنان بـر کافران) سینههای اهل ایمان را شفاء بخشد (و بر دلهای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیرینۀ اذیّت و آزار کفّار را از درون آنان بزداید) و کینه را از دلهایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند).
با مشرکان بجنگید خداوند شما را پردۀ نمایش قدرت خودش، و ابزار مشیّت خودش میگرداند، و با دستهای شما ایشان را عذاب میدهد و با شکست دادنشان خوار و رسوایشان میکند، در آن حال که مشرکان به قدرت و قوّت خود مـینازند، و شما را بر ایشان پـیروز مـیگردانـد و سـینههای گـروهی از مـؤمنانی را شـفا میبخشد که مشرکان آنان را اذیّت و آزار دادهاند و از خانه و کاشانه و سرزمین خود راندهاند. آن سینهها را از کینۀ نهان، با پیروزی کامل حقّ، و شکست باطل، و تار و مار کردن باطلگرایان، شفا میبخشد.
تنها همین هم نیست و بس. بلکه خیر و خوبی دیگری چشم داشته میشود، و اجـر و پـاداش دیگـری عـطاء میشود:
(وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ ).
(همه باید بدانند که) خداوند توبۀ هر کس را بخواهـد (و شایستهاش بداند) میپذیرد.
پیروزی مسلمانان گاهی برخی از مشرکان را به سوی ایمان برمیگرداند، و بـینش ایشـان را بـرای دریـافت هدایت بازمیگرداند، زمانی که مسلمانان را میبینند که پیروز گردانده میشوند، و احساس میکنند که نیروئی جدای از نیروی بشری ایشان را پشتیبانی مـیکند و یاری میرساند، و آثار ایمان آنـان را در مـوقعیّتهای گوناگونشان مشاهده میکند - این چیز را عملاً دیدند - در این هنگام مسلمانان مجاهد به پـاداش جـهاد خود میرسند، و پاداش رهنمود و هدایت گمراهان به وسیلۀ خودشان را دریافت مـیدارنـد، و اسـلام به نـیروی تازهای دسترسی پیدا میکند، نـیروئی کـه بر نـیروی اسلام به وسیلۀ همین راه یـافتگان تـوبه کـار افـزوده میگردد:
(وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (١٥)
خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قـانونگذاریـها) دارای حکمت فراوان است.
خدا آگاه از عواقب نهان در فراسـوی مـقدّمات است. حکــیم و کـاربجا است و نـتائج اعـمال و حـرکات را میسنجد و ارج مینهد.
پدیداری نیروی اسلام و استقرار آن دلهای زیـادی را جذب خود میکند، دلهائی که از اسلام ضـعیف دوری میگزیند و بیزار از اسلامی است که نیرو و نـفوذ آن ناپیدا باشد. هنگامی که گروه مسلمانان دارای نیروی آشکاری باشند و از آنان بترسند و مقتدر و مظفّر باشند، دعوت به سوی اسلام در نـیمۀ راه مختصر میگردد. یعنی نصف کار را دعوت عملی، و نصف بقیّه را دعوت قولی به انجام میرساند.
خداوند سبحان بدان گاه که گروه مسلمانان را با برنامۀ ویژۀ قرآنی تربیت میکرد، و آنـان جـماعت اندک و ناتوان و راندهای در مکّه بودند، بدیشان جز وعـدهای نداد، و آن: بهشت بود. و بدیشان یک فـرمان بـیش نمیداد، و آن: شکیبائی بود... وقتی مسلمانان شکیبائی کردند و تنها بهشت را طلبیدند بدون این کـه غـلبه و چیره شدن را بخواهند، یزدان جهان پیروزی را بدیشان داد، و بــرای به دست آوردن پـیـروزی تـحریک و تشویقشان کرد، و با کسب آن سـینههایشان را شـفا و بهبودی بخشید. چرا که بدین هنگام چیرگی و پیروزی برای آنان نبود، بلکه برای آئین خدا و فرمان خدا بود، و ایشان جز پردهای برای نمایش قدرت یزدان نبودند. گذشته از ایـن، هیچگونه چارهای نـبود از ایـن کـه مسلمانان میبایستی با همۀ مشرکان بجنگند، و عهدها و پیمانهای همۀ مشرکان را دور بیندازند، و مسلمانان صف صف و متّحد در مقابلشان بایستند... هیچ چارهای از این نبود. را که همچون چیزی برای کشف نـیّتها و برملا کـردن رازهـا و نـهانیها و کـنار زدن پـردههائی ضرورت داشت که کسانی در پشت آنـها خـویشتن را پنهان داشته بودند که خالصانه خود را به عقیده و باور تحویل نداده بودند. همچنین همچون چـیزی لازم بـود برای نشان دادن عذرها و معذرتهائی که دست به دامان آنها میشدند کسانی که با مشـرکان بـرای به دست آوردن اموال معامله میکردند، یا کسانی که با مشرکان پیوند خویشاوندی یا رابطۀ مـصلحتی داشـتند... هیچ چـارهای جـز ایـن بـرای کـنار زدن پـردهها و زدودن معذرتها نبود، و میبایستی جدائی بـا همگان اعـلان گردد، تا کسانی پدید آیند که در دلهایشان چیز نهانی پنهان میکردند، و غیر از خدا و پیغمبرش و مؤمنان، دوستان نهانی برمیگزیدند، و از راه آنان به مصالح خـود مــیرسیدند، و با مشـرکان روابـط برقرار مینمودند. این کار را در سایۀ ارتباطات نامشخّص و غیر روشن موجود در میان اردوگاههای گوناگون انجام می دادند:
(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
آیا گمان میبرید که به حال خود رهـا میشوید (و مورد آزمایش بـه وسـیلۀ جـهاد و غیره قرار نـمیگیرید) و خداوند به مردم نمیشناساند کسانی از شما را که به جهاد برخاستهاند و بغیر از خدا و پـیغمبر و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود بگرفتهاند؟ خداوند از همـۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).
در جامعۀ اسلامی گروهی بودند - همان گونه که عادتاً حال این چنین است - که خوب مانور میدادند و خوب چرخش میکردند، و چابکانه از بالای دیوارها به داخل دژها نفوذ مینمودند، و در بکارگیری عذرها مهارت داشتند. از پشت گروه مسلمانان دور مـیزدند، و بـا دشمنان ایشان پیوند و ارتباط برقرار میکردند تـا بـه مصالح خود نائل گردند هر چند به حساب دیگران باشد. در این کار بر شل و ولی ارتباطات، و بر بودن رخنهها در کار متارکه و جدائی اردوگاهها تکیه داشتند.. وقتی که متارکه و مصالحه روشن و واضح بـاشد و اعلان گردد، راه همچون گروهی قطع و بسته میگردد، و موارد و مواضع نفوذ دشـمنان و بیگانگان در جـلو دیدگان آشکار میشود.
مصلحت گروه مسلمانان، و مـصلحت عـقیده، در ایـن است که پردهها پاره گردد، و دوستیها و رابطهها پدیدار آید، و موارد و مواضع شناخته شود، تا مبارزان مخلص جدا و ممتاز گردند، و سازشکاران کجرو برملا شوند، و مردمان هر دو گروه را چنان که هستند بشناسند، هر چند که قبلاً خدا ایشان را میشناخته است:
(وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) .
خداوند از همۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).
با وجود آگاهی یزدان سبحان از واقعیّت بندگان، مردمان را در برابر چیزی محاسبه مـیفرماید که بـا کردار و رفتار خود آن را نشـان دهـند و پـرده از حـقیقت آن برافکنند. همچنین سنّت و قانون خدا بر ایـن جـاری و ساری است که همگان را بیازماید و با به میان آمـدن امتحان پنهان و نهان آشکار شود، و صفها جدا و دلها سره گردد. چنین چیزی هم ناشدنی است مگر با آزمودن سختیها و دشواریها و گرفتاریها و دردها و رنجها.
*
(مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ (١٧)إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلا اللَّهَ فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (١٨)أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٩)الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ (٢٠)یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (٢١)خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٢)
مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حقّ ندارند مساجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند. آنـان اعمالشان هـدر و تباه است (و اجر و مزدی به کـارهایشان تـعلّق نمیگیرد) و جـاودانـه در آتش دوزخ ماندگار مـیمانند. تـنها کسـی حقّ دارد مساجد خدا را (با تعمیر یا عبادت) آبادان سازد که بـه خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و نماز را چنان که باید بخواند و زکات را بدهد و جز از خدا نـترسد. امـید است چنین کسانی از زمرۀ راه یافتگان باشند. آیا (رتبۀ سقایت و) آب دادن به حاجیان و تعمیر کردن مسجد الحرام را همسان (مقام آن) کسی میشمارید که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است و در راه خدا جهاد کرده است (و بـه جـان و مـال کـوشیده است؟ هرگز مـنزلت آنــان یکســان نـیست و) در نزد خدا بـرابـر نمیباشند. و خداوند مردمانی را که (بـه خویشتن بـه وسیلۀ کفر ورزیدن، و به دیگران به وسیلۀ اذیّت و آزار آنان) ستم میکنند (به راه خیر و صلاح دنیوی و نعمت و سعادت اخروی) رهنمود نمیسازد. کسانی که ایمان آوردهاند و به مهاجرت پرداختهاند و در راه خدا با جان و مال (کوشیدهاند و) جـهاد نـمودهانـد، دارای مـنزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه خدایند. و آنان رستگاران و به مقصود رسندگان (و سعادتمندان دنـیا و آخـرت) مـیباشند. پـروردگارشان آنـان را بـه رحمت خود و خشــنودی (از ایشــان کــه بزرگترین نـعمت است) و بهشتی مژده میدهد که در آن نعمتهای جاودانه دارند. همواره در بهشت ماندگار میمانند (و غرق در لذائذ و نـعمتهای آن خواهـند بـود). بیگمان در پیشگاه خدا پاداش بزرگی (و فراوانی بـرای فرمانبرداران امـر او) موجود است.
پس از برائت و بیزاری و اعلان و اعلام، دیگر عذری و حجّتی برای کسی نمیماند که با مشـرکان نـجنگد. همچنین شکّ و تردیدی بر جای نمیماند در ایــن کـه مشرکان را باید از زیارت یـا آبـادان کـردن بـیت الله الحرام محروم و بیبهره کرد، هر چند کـه در جـاهلیّت مشرکان هر دوی این کارها را میکردهاند. در اینجا روند قرآنی برای مشرکان نمیپسندد که حقّی در این داشته باشند که خانههای یزدان را تعمیر و آباد کنند. چه تعمیر و آباد کردن خانههای خدا حقّ خالص و دربست کسانی است که به خدا ایمان داشته باشند و فرائض و واجبات او را بجای آورند. تعمیر و آباد کردن بیت الله الحرام در جاهلیّت، و آب دادن به حاجیان بدان هنگام، این قاعده و قانون را به هم نمیزند... این آیات رویارو میشد با چیزهائی که در درون برخـی از مسـلمانان در گشت و گذار بود، مسلمانانی که هنوز قاعده و قانون این آئین کاملاً برایشان روشن و هویدا نشده بود.
*
(مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ ).
مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حقّ ندارند مساجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند.
این کار از اول نادرست بوده است. هیچ دلیـلی بـرای صحّت آن نیست، چرا که مخالف با سرشت چیزها است. خانههای خدا خالصانه و دربست از آن خـدا است. در آنها جز نام خدا برده نمیشود، و در آنجاها با خدا غیر خدا خوانده نمیشود و به کمک طلبیده نمیگردد. پس چگونه آنجاها را کسانی آباد میگردانند کـه تـوحید و یگانهپرستی دلهایشان را آباد نمیسازد، و کسانی که با خدا انبازهائی را میپرستند و بـه کـمک مـیطلبند، و کسانی که آشکارا علیه خود بر کفر گواهی مـیدهند، گواهی واقعیّتی که نـمیتوانـند آن را انکـار کـنند، و چارهای جز اعتراف بدان ندارند؟ اعتراف بدان؟
(أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ).
آنان اعمالشان هـدر و تـباه است (و اجر و مـزدی بـه کارهایشان تعلّق نمیگیرد).
اعمال ایشان اصلاً باطل است. از آن جمله آباد کـردن بیت الله الحرام است. چون آباد کردنشان بـر قـاعده و قانونی از توحید خدا و یگانهپرستی او استوار نیست.
(وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ) (١٧)
و جاودانه در آتش دوزخ ماندگار میمانند.
این بـدان خـاطر است کـه کـفر روشـن آشکـاری را پیشاپیش فرستادهاند.
عبادت از عقیده تعبیر میکند. وقتی که عقیده درست نباشد عبادت نیز درست نخواهـد بود. بـجای آوردن مراسم عبادات و آباد کـردن مسـاجد چـیزی بشمار نمیآید مادام که دلها با اعتقاد ایمانی، و با عمل واقعی صریح و کارهای روزمرّ درست، و در هر دوی عمل و عبادت خالصانه برای خدا بودن، آباد نگردد:
(إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلا اللَّهَ).
تنها کسی حقّ دارد مساجد خدا را (با تعمیر یا عبادت) آبادان سازد که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و نماز را چنان که باید بخواند و زکات را بدهد و جز از خدا نترسد.
ذکر تنها ترس از خدا داشتن و از دیگران نهراسیدن در متن قرآن، به دنبال دو شرط ایـمان درونی و عمل بیرونی، به عنوان چیز زائـدی و افـزون بر سـازمانی نمیآید. بلکه باید قطعاً خالصانه و دربست از آن خدا
بود و مخلصانه به پرستش او پرداخت، و حتماً باید از هر گونه سایه و شبح شرک در احساس و در رفتار، رها و آزاد شد. هراس از کسی جز خدا نوعی از شرک، خفی است. نصّ قرآن عمداً در این موضع بدان توجّه میدهد تا اعتقاد و عمل همه و همه خالصانه از آن خدا گردد. بدین هنگام است کـه مـؤمنان سـزاوار خـواهند بـود مساجد خدا را آباد کنند، و سزاوار خواهند بود که از خدا امید هدایت و رهنمون داشته باشند:
(فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ) (١٨)
امید است چنین کسانی از زمرۀ راه یافتگان باشند.
دل تنها توجّه میکند و میگراید، و اندامها نیز به عمل میپردازند، پس از آن یزدان پاداش توجّه و گرایش دل، و مزد عمل اندامها را میدهد که هـدایت یـافتن و به هدف رسیدن و پیروز شدن است.
این قاعده و قانون سزاوار آباد کردن خانههای یزدان، و راستی و درستی عبادات و مراسم دینی است. خداوند این قاعده و قانون را بطور یکسان برای مسـلمانان و مشرکان بیان میفرماید. جائز نیست کسانی را که در جاهلیّت کعبه را آباد میکردهانـد و به حاجیان آب میدادهاند، ولی عقیدۀ ایشان خالصانه برای خدا نبوده است، و هیچ بهره و نصیبی از کار یا جهاد برای ایشان نیست، همچون کسانی را تنها به خاطر این که کعبه را آباد کردهاند و به حاجیان آب دادهاند، با کسانی یکسان گرفت که درست و حسابی ایمان آوردهاند و در راه خدا و برای والائی فرمان خدا جهاد کردهاند:
(أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ).
آیا (رتبۀ سقایت و) آب دادن به حاجیان و تعمیر کردن مسجد الحرام را همسان (مقام آن) کسی میشمارید که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است و در راه خدا جهاد کرده است (و به جان و مال کوشیده است؟).
(لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ).
(هرگز منزلت آنان یکسان نیست و) در نزد خدا برابـر نمیباشند.
میزان و معیار خدا میزان و معیار است. ارزیابی یزدان ارزیابی است و بس.
(وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (١٩)
و خداوند مردمانی را که (به خویشتن بـه وسـیلۀ کفر ورزیدن، و به دیگران به وسیلۀ اذیّت و آزار آنان) ستم میکنند (به راه خیر و صلاح دنیوی و نعمت و سعادت اخروی ) رهنمود نمیسازد.
ستمگران مشرکانی هستند که آئین راستین و پـرستش درست را ندارند، و عقیدۀ خود را از شرک نمیزدایند، هر چند که بیت الله الحرام را آباد کنند و حاجیان را آب بدهند.
این معنی با بیان برتری مؤمنان مهاجر مجاهد، و ذکـر چیزی که از رحمت و رضـایت و نـعمت جـاودانـه و پاداش بزرگ در انتظار ایشان است، به پایان میرسد:
(الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ (٢٠)یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (٢١)خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٢)
کسانی که ایمان آوردهاند و به مهاجرت پرداختهانـد و در راه خدا با جان و مـال (کوشیدهاند و) جهاد نمودهاند، دارای منزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه خدایند. و آنان رستگاران و به مقصود رسندگان (و سعادتمندان دنیا و آخرت) مـیباشند. پـروردگارشان آنـان را بـه رحمت خود و خشنودی (از ایشان که بزرگترین نعمت است) و بــهشتی مـژده مـیدهد کـه در آن نـعمتهای جاودانه دارند. همواره در بهشت ماندگار میمانند (و غرق در لذائذ و نعمتهای آن خواهند بـود). بیگمان در پیشگاه خـدا پــاداش بزرگی (و فـراوانــی بـرای فرمانبرداران امر او) موجود است.
اسم تفضیلی که در اینجا در گفتار یزدان است:
(أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ).
دارای منزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه حدایند.
مراد از آن سنجش میان دو دستۀ خوب و خوبتر نیست. بدین معنی که چنین مسـلمانانی دارای درجـۀ والا و بالائی هسـتند، ولی دیگــران دارای درجـۀ پـائینتر و کمتری میباشند. بلکه مـراد تـفضیل مـطلق است و سنجشی در میان نیست. چه دیگران:
(حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ) (١٧)
آنان اعمالشان هـدر و تـباه است (و اجر و مـزدی بـه کارهایشان تعلّق نمیگیرد) و جاودانـه در آتش دوزخ ماندگار میمانند.
هیچ گونه برتری و تفضیلی در درجهای و در نـعمتی میان آنان و میان مؤمنان مهاجر مجاهد نیست.
سپس روند قرآنی به پـیش مـیرود و احسـاسات و پـیوندها را در دلهـای گـروه مـؤمنان سـره و خـالص میگرداند، و آنـها را خاص یـزدان و ویـژۀ آئـین او می نماید. در این راستا روند قرآنی مسلمانان را فریاد میدارد که دلهایشان را از پـیوندهای خـویشاوندی و مصلحت و لذّت آزاد و رها سازند. آن گاه همۀ لذائذ و خوشیهای انسانها را، و همۀ پیوندهای زندگانی جـهان را گرد میآورد و آنها را در کفّهای میگذارد، و محبّت خدا و پیغمبرش و عشق جـهاد در راه خـدا را در کـفّۀ دیگری قرار میدهد، و به مسلمانان اختیار انتخاب را میدهد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قـبیلۀ شـما، و امـوالی که فراچنگش آوردهایـد، و بازرگانی و تـجارتی که از بیبازاری و بـیرونقی آن میترسید، و منازلی که مورد علاقۀ شما است، اینها در نظرتان از خدا و پیغمپرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عـذاب خـویش را فـرو مـیفرستد). خداونـد کسـان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت نمینماید.
این عقیده در هیچ دلی انبازی برای خود نمیپذیرد. یا باید خالص و مخلص از آن عقیده شد، و یا از عـقیده بیرون آمد و از آن دوری گزید. هدف این نیست که مسلمان از اهل و عیال و عشیره و قبیله و اولاد و اموال و کار و تلاش و کالا و لذّت و خوشی ببرد، و هدف این هم نیست که مسلمان رهبانیّت در پیش گیرد و به ترک دنیا و خوشیهای زندگی گوید... هرگز! هرگز! بلکه مراد این است که دل خالصانه از آن عقیده گردد، و عشق و محبّت خود را بدان اختصاص دهد، و عقیده حـاکـم و فــرمانروا و چیره باشد، و عـقیده حـرکت دهنده و برانگیزنده گردد. هر زمان که چنین چیزی حاصل آمد، در این صورت هیچ مانعی نیست که انسان مسلمان از همۀ خوبیها و خوشیهای زندگی بهرهمندگردد، به شرط این که در هر لحظه که این خوبیها و خوشیها با مطالب و مقاصد عقیده برخورد و تضادّ پیدا کند آماده باشد همۀ آنها را به خاطر عقیده رها سازد و به ترک آنها بگوید. دو راهۀ جدائی این است که عقیده چیره شود و یا کالا. عقیده سخن اوّل را بگوید یا کالائی از کالاهای موقّت این کرۀ زمین. هر زمان مسلمان مطمئن شود که دلش با عقیده و برای عقیده است، هـیچ مـانعی نـیست کـه از فرزندان و برادران و همسر و عشیره و قبیله برخوردار و بهرهور گردد، و هیچ گناهی بر او نیست که امـوال و تجارتخانهها و منازلی برگیرد، و گناهی متوجّه او نیست که از زیب و زینت و خوبیها و خوشیها و ارزاق استفاده کند - امّا بدون زیادهروی و اسراف، و بـدون تکبّر و خود بزرگبینی - بلکه بهرهوری از آنها در این صورت مستحبّ نیز میباشد، به اعتبار این که این کار نوعی از انواع سپاسگزاری از یزدان بشمار میآید، چون خـدا آن نعمتها را عطاء فرموده است تا بندگان او از آنـها بهرهمند شوند و سود ببرند، و به یاد داشته باشند کـه یزدان رازق و نعمت دهنده و بخشایشگر است.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ ).
ای مؤمنان! پدران و برادران (و هـمسران و فـرزندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیه گاه و دوست خود نـدانـید) اگر کفر را بـر ایمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد).
بـدین مـنوال رابـطهها و پـیوندهای خـونی و نَسَبی گسیحته و پـاره مـیگردد، هـر زمـان کـه رابطهها و پـیوندهای دل و عـقیده گسـیخته و پـاره گـردد. و در خانواده دوستی و ولایت خویشاوندی و نزدیکی باطل و پوچ میشود، هر گاه دوستی و ولایت خویشاوندی و نزدیکی خدائی باطل و پوچ شود. چه دوستی و ولایت خدائی مقدّم بر هـر چـیزی است، و در آن است کـه جملگی انسانها به هم میرسند و پیوند مـیخورند، و هر گاه چنین دوستی و ولایتی نـباشد، پس از آن هـیچ گونه دوستی و ولایتی وجود ندارد، و رشته بریده و گسیخته است، و دستاویز شکسته و پاره است.
(وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)
و کسانی که از شما ایشان را یاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند.
(ظالمان) در اینجا به معنی مشرکان است. دوستی و ولایت اهل و قوم و فرزندان و خویشان - اگر کفر را بر ایمان ترجیح داده باشند - شرک و انبازی است که با ایمان جور در نمیآید و سازگار نیست.
روند قرآنی تنها به ذکـر ایـن اصل و قـانون بسنده نمیکند، بلکه به بررسی انـواع رابـطهها و پیوندها و حرصها و آزها و لذّتها و خوشیها میپردازد، تا جملگی آنها را در کفّهای بگذارد، و عقیده و مقتضیات آن را در کفّۀ دیگری بگـذارد: پـدران و برادران و دوستان و همسران و شوهران و عشیره و قبیله که رابطه و پیوند خونی و نسـبی و خویساوندی و نـزدیکی و ازدواج هستند، و اموال و دارائی و تـجارت و بـازرگانی که سرشت بدانـها امـید مـیبندد و مـیگرایـد، و مـنازل خوشایند و آسایش بخش که وسیلۀ بهرهمندی و لذّت از زندگی است... اینها همه در یک کفّۀ ترازو گذاشته میشود... و در کفّۀ دیگر این ترازو عشق و محبّت خدا و پیغمبرش و جهاد در راه خدا نهاده میشود، جهاد بـا تمام مقتضیات و با تمام سختیها و دشواریهائی که دارد، جهاد با همۀ رنجها و دردسرهائی که به دنبال دارد، جهاد با همۀ به تنگنا انداختنها و محرومیّتهائی که میآورد، جهاد با جملگی دردها و جان نثاریها و فداکاریهائی که میطلبد، و بالأخره جهاد بـا تـمام زخـمها و شهادت طلبیهائی که دارد... گذشته از همۀ اینها، (جهاد در راه خدا ) که دور از شهرت و آوازه و نام و ننگ و خودنمائی است. دور از به خود نازیدن و بالیدن و بزرگی فروختن است. دور از احساسات اهل زمین بدان و اشارۀ آنان به سوی آن و تمجید و تعریف انسانها از صاحب آن است... چون اگر جهاد زدوده و پالوده از اینها نباشد، هیچ گونه اجر و پـاداش مـترتّب بـر آن نیست...
(قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ).
بگو : اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قـبیلۀ شـما، و امـوالی کـه فـراچنگش آوردهایـد، و بازرگانی و تجارتی که از بـیبازاری و بــیرونقی آن میترسید، و منازلی که مورد علاقۀ شما است، اینها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو می فرستد)...
هان! بدانید که این کار سختی و دشواری است... هان! بدانید که این کار بزرگی و سنگینی است... امّا باید همچون کاری انجام بشود... و اگر چنین نشود:
(فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ).
در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو می فرستد).
اگر چنین کاری نکنید، به سرنوشت کسانی گرفتار می آئید که نافرمانند:
(وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
خداوند کسان نافرمانبردار را ( به راه سعادت) هدایت نمی نماید.
این اخلاص تنها از افراد خواسته نمیشود، بـلکه این اخلاص از گروه مسلمانان، و همچنین از دولت اسلامی نیز خواسته می شود. درست نیست هیچ گونه معیار و میزانی برای روابط اجتماعی و ارتباطات بین المللی یا برای مصالح و منافع در مدّ نظر گرفته شـود کـه بر مفتصیات عقیدۀ الهی و بر مقتصیات جهاد در راه خـدا بچربد و برتر بشمار آید.
یزدان جهان همچون وظیفه و تکلیفی را بر عهدۀ گروه مؤمنان نمیگذارد، مگر این که او میداند که سرشت ایشان تاب و توان آن را دارد - چه خدا بر هیچ کسی جز به انـدازۀ تـاب و تـوان او وظـیفه و تکلیف تـحمیل نمیفرماید - این هم از الطاف الهی است که در سرشت گروه مؤمنان همچون تـاب و تـوان بـالا و والائی از اخلاص و تحمّل را به ودیـعت گذاشته است، و در سرشت ایشان احساس لذّت آسمانی کردن از این اخلاص و از خود گذشتگی را به امـانت نهاده است، احساس لذتی که همۀ لذائذ و خوشیهای زمینی بـا آن برابری نمی کند... لذّت احساس ارتباط با خدا، لذّت امید به خشنودی خدا، و لذّت احساس برتری یافتن و چیره شدن بر ضعف و زبونی و سقوط کردن و فــرو افتادن، و رهائی از سنگینی و کشش گوشت و خون، و اوج گرفتن به سوی افق تابان و رخشان... هر زمان که بر گروه مؤمنان سنگینی و کشش زمین چیره شود، در چشم دوختن بدان افق روشن و درخشان چیزی نهفته است که عشق و علاقۀ آزمندانهای را برای باز شدن از بند زمـین و رهائی از جـاذبۀ آن در ایشان تجدید می کند.
*
گذشته از اینها، با ذکر یادها و یادمانها پسـودهای بـه احساسات دست می دهد و تلنگری می خورد. با نشان دادن صفحهای از کتاب واقعیّت جهانی که مسلمانان در روز و روزگاران نزدیک در آن مـیزیستهانـد، و جنگهائی که داشتهاند و یزدان ایشان را در آنها یـاری رسانده است و پیروزشان فرموده است، بدان هنگام که نه قدرت و قوّتی و نه توشه و اسلحهای داشتهاند، همه و همه احساسات نهفته را بیدار و هوشیار و به آینده امیدوار می کند.
جنگ حنین را به یاد میآورند. جنگی که مسلمانان با وجود فراوانی نفرات خود شکست خوردند، ولی بعد خدا ایشان را با قدرت خود پیروز کرد. جنگی که بـه سپاه فتح مکّه تنها از طلقاء و آزاد شدگان فتح مکّه دو هـزار نــفر پـیوسته بودند! ولی لحظههائی دلهـای مسلمانان از خدا غافل ماندند، و به فراوانـی تـعداد و سـاز و برگ جـنگی پشت بستند، امـوال و اولاد و دوستان، خوار و زبونشان کردند:
(لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (٢٦)ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٢٧)
خداوند شما را در مواقع زیادی یاری کرد و (به سـبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گرداند، و از جمله) در جنگ حنین (که در روز شنبه، شـانزدهم شـوال سـال هشتم هجری، میان شما که ١٢٠٠٠ نفر بودید، و مـیان قـبائل ثـقیف و هـوازن مشـرک که 4000 نـفر بـودند در گرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مـغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشـمنان بـر شـما چیره شدند) بدان گاه که فـزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصلاً بـه کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید. سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پیغمبرش و مـؤمنان گرداند و لشکرهائی را (از فرشتگان برای تقویت قـلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمیدیدید، و (پـیروز شـدید و دشمنان شکست خـوردند، و بـدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم بـجای خود بـاقی است). بعد از آن (واقعه هم همیشه درگاه خدا باز است و) خداوند توبۀ هر که را بخواهد (و شایستهاش بداند) میپذیرد، چرا که خدا صاحب مغفرت فراوان و رحـمت بیکران است.
پیروزی و یاری خدا در حقّ ایشان در جاهای زیادی به ذهنشان نزدیک بود و به اشارهای بیشتر نیاز نـداشت.
کارزار حنین [13] پس از فتح مکّه در ماه شوّال سال هشتم هجری اتفاق افتاد. و آن بدینگونه بود: هنگامی که به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خبر رسـید کـه قـبیلۀ هوازن گـرد آمدهاند تا با او برزمند، و امیر آنان مالک پسر عوف نضری است، و قبیلههای ثقیف جملگی، بنو جشم، بنو سعد ابن بکر، اوزاع از بنی هلال - هر چند کـم بودند - و مردمانی از بنی عمرو پسر عامر و عوف پسر عامر، با او هسـتند و حـرکت کـردهانـد و زنـان و فـرزندان و گوسفندان و چهارپایان را نیز با خود آوردهاند و همگی آمدهاند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برای جنگ با ایشان بیرون رفت همراه با سپاهی که برای فتح مکّه آمده بودند. ده هزار نفر از مهاجران و انصار و قبائل عرب بودند، و دو هزار نفر هم از اهالی مکّه بودند که مسلمان شده بودند و طلقاء یعنی آزادگان بدیشان میگفتند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دوازده هزار سپاهی را به سوی دشمن حـرکت داد. در درّهای میان مکّه و مدینه به یکدیگر رسیدند که بدان (حنین) مـیگفتند. کـارزار هـمان جـا در اوّل روز در تاریکی بامداد روی داد. به سوی درّه سرازیر شـدند. قبیلۀ هوازن در آنجا کمین کرده بودند. وقتی که بدانجا رو کردند، قبیلۀ هوازن نـاگـهان بر ایشـان تاختند و تیربارانشان کردند و شـمشیر بـه رویشـان کشیدند و یکباره برابر فرمان امیرشان بر سر مسـلمانان یـورش آوردنــد. در ایـن هنگام مسـلمانان پشت کردند و گریختند، همان گونه که خداوند بزرگوار دربارۀ ایشان فرموده است. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن روز ثابت و استوار برجای ایستاد، در حالی که سوار اشتر سفید خالخالی خود بود. آن را به وسط دشمنان میراند. عبّاس رکاب راست آن را گرفته بود، و ابوسفیان پسر حارث پسـر عبدالمطّلب رکاب چپ آن را گـرفته بود. هـر دو نفر رکابها را میکشیدند تا سرعت نگیرد و تند به پـیش نرود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نام خود را میبرد و مسلمانان را به برگشتن فرامیخواند و میفرمود:
(إلی یا عباد الله . إلی أنا رسول الله ).
ای بندگان خدا به سـوی مـن برگردید. بـه سوی مـن برگردید من پیامبر خدا هستم.
در این حال و احوال میفرمود:
(أنا النبی لا کذب . أنا ابن عبدالمطلب).
من پیامبر هستم، دروغ نـیست. من پسـر عبدالمـطّلب هستم.
از میان اصحاب و یارانش نزدیک بــه صـد نـفری در خدمتش ماندگار و استوار بودند. برخی گفتهاند هشتاد نفر مانده بودند. از جمله آنان ابوبکر و عمر - رضی الله عنهما - عبّاس، علی، فضل پسر عبّاس، ابوسفیان پسـر حارث، أیمن پسر امّ أیمن، اسامه پسر زید، و غیر آنان - رضی الله عنهم - بـودند. آنگـاه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـه عمویش عبّاس که صدای بلند و رسائی داشت دستور داد با صدای بلند فریاد بزند:
ای یاران درخت - مراد درخت بیعة الرضوان است کـه در زیر آن مسلمانان مهاجر و انصار با او بیعت کردند بر این که از کنارش نگریزند و پایداری کـنند. عـبّاس ایشان را ندا در داد: ای اصحاب سمره! گاهی فریادشان میزد: ای اصحاب سورۀ بقره! آنان پاسخ دادند: گوش به فرمانیم! گوش به فرمانیم! مـردمان بــرگشتند و بـه سوی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمدند. به گونهای به سـویش ســرعت گـرفتند کـه چـه بسـا کسـی شـترش از او فرمانبرداری نمیکرد و برنمیگشت، جامۀ زره خود را میپوشید و از شتر پیاده میشد و آن را رها میکرد و خودش به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برمیگشت. هنگامی که دسـتهای از مسـلمانان در خدمت او گرد آمـدند، پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم بدیشان فرمان داد حملۀ درست و جانانهای ببرند... مشرکان شکست خوردند و مسلمانان ایشـان را تـعقیب کـردند. آنـان را میکشتند و اسـیر میکردند. بقیّۀ مسلمانان هنوز کاملاً برنگشته بودند که تودهها و دستههای اسیران در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گرد آمده بودند.
این کارزاری است که در آن برای نخستین بار سپاهی گرد میآید که تعدادشان دوازده هزار نفر است. فراوانی سپاهیان مسلمانان را شگفت زده و مغرور میکند و با توجّه به انبوه سپاه از توجّه به سبب نخستین پیروزی غافل میشوند. خداوند در آغـاز کـارزار بـا شکست ایشان آنان را متوجّه سبب نخستین پیروزی میگرداند. آن گاه با دست مؤمنان اندکی، ایشان را پیروز میکند، مؤمنان اندکی که با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـاندند و پـایداری کردند و بدو پیوستند.
نصّ قرآنی کـارزار را با همۀ صـحنههای مـحسوس بیرونی، و با تـمام فـعل و انـفعالات ذهـنی درونـی، دیگر باره برمیگرداند و نمایش میدهد:
(إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ) (٢٥)
بدانگاه که فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مغرور انبوه لشکر شـدید) ولی آن لشــریان فـراوان اصــلاً بکـار شـما نـیامدند (و گره از کـارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید.
چگونه از فراوانی لشکـریان شگـفتزده مـیشوند، و چگونه بعد از آن شکست روانی و درونی پیدا میکنند، و سرانجام به چه شکلی به تنگنا میافتند و دنیا بـرای ایشان تنگ میشود، انگار که زمین گنجایش آنـان را ندارد، سراسیمه پای به فـرار مـیگذارنـد و شکست میخورند، پشت میکنند و بر پاشنهها چرخ مـیزنند، و... همۀ اینها به نمایش درمیآید.
(ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ ).
سپس (عنایت یزدان دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پپغمبرش و مؤمنان گرداند.
انگار آرامش بالاپوشی است که بر تنها فرو میافتد و دلهای تپان و پران آرام مـیگردد، و فـعل و انـفعالات جوشان و خروشان درون تسکین پیدا میکند.
(وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا ).
و لشکرهائی را مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمیدیدید.
ما ماهیّت و سرشت آن لشکرها را نمیدانیم... چه:
(وما یعلم جنود ربک إلا هو ).
لشکرهای پروردگارت را جز او کسی نمیداند. (مدّثّر/31)
(وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا ).
و (بدین وسیله) کافران را مجازات کرد.
ایشان را با کشـتن و اسـیر کـردن و تـاراج و شکست مجازات فرمود.
(وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ) (٢٦)
این است کیفر کافران (در ایـن جـهان، و عذاب آخرت بجای خود باقی است).
(ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٢٧)
بعد از آن (واقعه هـم هـمیشه درگاه خدا باز است و) خداوند توبۀ هر که را بخواهـد (و شـایستهاش بدانـد) میپذیرد؛ چرا که خدا صاحب مغفرت فراوان و رحمت بیکران است.
درگاه مغفرت و آمرزش یزدان پیوسته باز است بـرای هر کسی که دچار لغزش و گناه شود و بعد از آن توبه کند و برگردد.
کارزار حنین، کارزاری که روند قرآنی آن را در اینجا ذکر میکند تا نتائج غفلت از خدا، و پیآمدهای تکیه بر نیروئی جز نیروی خدا را نشان دهد، حقیقت دیگری را در ضمن برای ما روشن میگرداند، حقیقت نیروهائی که هر عقیده ای بر آنها تکیه میکند. قطعاً فراوانی شماره چیزی نیست. بلکه گروه اندکی که آگاه و به خدا رسیده و ثابت و استوار است و خالصانه و دربست در اختیار عقیده است، سودمند میافتد. فراوانـی شما چـه بسا باعث شکست میگردد. چون برخی از افراد که به داخل آن خزیدهاند، و در میان امواج سـپاه سـرگشتهانـد، و حقیقت عقیدهای را درک و فهم نکردهاند که با امواج آن به راه افـتادهانـد، هـنگام سختی و شـدّت پـاهایشان میلرزد و لرزه بر اندامهایشان میافتد، و سراسیمگی و شکست را به صفها راه میدهند و آشفتگی و گریز را به صفها میکشانند، گذشته از آن که فراوانی شماره، سپاهیان را گول میزند، و ایشان را در استحکام پیوند خود با خدا و یاد او سست میگرداند، و بر اثر سرگرم بودن بدین فراوانی ظاهری از بیداری و آگاهی از راز پیروزی در زندگانی غافل میشوند.
هر عقیدهای با گروه پاک گـزیدهای اسـتوار و پـایدار میماند، نه با کف و خس و خاشاکی که بیهوده میرود و دور انداخته میشود، و نه با گیاهان خشک و پـرپر شـدهای کـه بـادها آنـها را با خـود بدینجا و آنـجا میبرند.
*
هنگامی که روند قرآنی به این بخش میرسد، و وجدان مسلمانان را با یادها و یادمانهای نزدیک تـاریخ لمس میکند و مـیپساید، سخن از مشـرکان را به پـایان میبرد، و واپسین سخن دربارۀ ایشان را میگوید که تا دامنۀ روز سزا و جزا برجای است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
ای کسانی که ایـمان آوردهایـد! بیگمان مشرکان (بـه سبب کفر و سرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند. لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسجدالحرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شما را بـه فضل و رحـمت خود (از خـلق و از مشـرکان ) بـینیاز مــیگردانـد؛ چـرا کـه خـدا آگاه (از کار شـما و بـرای گرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است .
مشرکان حتماً ناپاک هستند. تعبیر قرآنی ناپاکی ارواح مشرکان را به گونۀ محسوس نشان میدهد و برای این کار ماهیّت و هستی ایشان را نـاپاک میشمارد. چـه مشرکان سراپایشان و حقیقت وجودشان ناپاک هستند، و احساس و شعور از ایشان بیزار است و آنان را پلید میداند، و پاکان از ایشان خویشتن را بر کنار میدارند تا آلوده نشوند! مراد از این ناپاکـی در اصــل پـلیدی معنوی است نه ظاهری و محسوس. چه اندامهایشان از نظر سرشت ناپاک نیست. امّا این شیوۀ تعبیر قرآنی در مجسّم کردن و به تصویر کشیدن است. [14]
(نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا ).
پلیدند. لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسجد الحرام وارد شوند.
هدف از قدغن کردن حضورشان در مسجد الحرام این است، تا آنجا که حتّی از نزدیک شدن بدانجا نیز نصّ قرآنی ایشان را نهی میکند و باز میدارد، و علّت آن را ناپاک بودن ایشـان و پـاک بـودن مسـجد الحـرام میشمارد.
امّا موسم و فصل اقتصادی که اهل مکّه در انـتظارش می بودند، و بازرگانی و تجارتی که بیشتر پیروزمندان و زادگـان جـزیرة العـرب با آن مـیزیستند، و کـوچ زمستانی و تابستانی که زندگی تقریباً بر آن استوار و با آن میچرخید،... اینها همه در معرض هدر رفتن قــرار میگرفتـند، به وسیلۀ باز داشتن مشرکان از حـجّ، و بـه سبب اعلان جهاد همگانی با جملگی مشرکان.
بلی! ولی این عقیده است، و خدا میخواهد دلها همگی دربست و خالصانه از آن عقیدهگردد!
گذشته از این، خدا ضامن رزق و عـهدهدار روزی از فراسوی اسباب معمول و معروف مردمان است:
(وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ ).
اگر از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهـد شما را به فضل و رحمت خود بینیاز میگرداند.
زمانی که خدا بخواهد اسبابی را جایگزین اسبابی میگرداند، و وقتی که بخواهد دری را میبندد و درهای دیگری را باز میگرداند.
(إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
قطعاً خدا آگاه و دارای کمال عنایت و حکمت است.
خدا کـارها را جـملگی از روی عـلم و حکـمت اداره میکند، و از روی اندازه و سنجش و حساب و کتاب میگرداند و میچرخاند.
*
برنامۀ قرآن دست اندر کار ساختن و پـیراستن جـامعۀ مسلمانی بود که از فتح مکّه پدیدار و نمودار گـردیده بود. جامعۀ مسلمانی بود که هنوز سـطوح ایـمانی آن هماهنگ و همگام نگردیده بود.
ما همان گونه که از لابلای روند قرآنی در ایـن بخـش درزها و رخـنههائی مـیبینیم که گـریبانگیر هـمچون جـامعهای مـیگردد، همچنین کـار بـرنامۀ قـرآنـی را میبینیم که چـنین درزهـا و رخـنههائی را مـیبندد. و تلاش فراوانی را میبینیم که صرف تربیت این ملّت با همچون برنامۀ منحصر به فرد قرآنی میشود.
این قلّۀ بلند برافراشتهای که برنامۀ قرآنی گامهای این ملّت را به سوی آن مـیکشاند تـا خـویشتن را بدان برسانند، قلّۀ دربست و خالصانه از آن خدا بودن، و با آئین او خلوص و یکرنگی داشتن است. قلّۀ جدائی و بریدن بر اساس عقیده با همۀ پیوندهای خویشاوندی و با همۀ لذائذ زندگی است. این کار در پـرتو چـیزهائی انجام میپذیرفت که برنامۀ قرآنی پخش و نشر میکرد از آگاهی و اطّلاع بر حقیقت جدائیها و فاصلههائی که میان برنامۀ خدائی که جملگی مردمان را بندگان یزدان یکتای جهان میکرد، و میان برنامۀ جاهلیّتی که مردمان را برخی بر برخی سـروری مـیداد... ایـن دو بـرنامه بگونهای هستند که هرگز با یکدیگر نـمیسازند و بـه هــمدیگر نــمیرسند، و بـا یکــدیگر هـمزیستی مسالمتآمیز پیدا نمیکنند.
بدون این آگاهی ضروری از سرشت این آئین و از حقیقت آن، و بدون اطّلاع از سـرشت جـاهلیّت و از حقیقت آن، انسان نمیتواند احکام اسلامی را راست و درست و صاف و صوف کند، احکـامی که قواعـد و قوانین معاملات و ارتباطات میان اردوگاه مسـلمان و سائر اردوگاههای دیگر را مقرّر میدارد.
[1] مُدْلج قبیلهای از کنانه است. (مترجم)
[2] از نصّ قرآنی پیدا است که خدا کسانی را که با مسلمانان عهد و پیمان داشتهاند و عهد و پیمان خود را شکستهاند تا پایان موعد و عــهد و پـیمان مهلت و فرصت داده است. شاید مجاهد رضی الله عنهُ به طور اخـتصار بـه مسأله توجّه داشته است. (مؤلف)
[3] لازم است در اینجا به برنامۀ مدرسۀ استاد شـیخ مـحمّد عـبده اشـاره کنیم. برنامۀ او متأثّر از فلسفهای است که جدای از فلسفۀ اسلام است و آن فلسفۀ (دیکارت) است. این امر باعث شده است که اسـتاد شـیخ مـحمد عبده سخت بر (عقل) تکیه کند و در مسائل عقیده بیش از حدّ خود به عقل مجـال دهد. چه لازم است بر دلائل عقلی و عملی دلائل فطری را بیفزائیم، آن دلائل فطریای که در این آئین بدیهی و روشن هستند و پـاسخگوی هستی انسان از جمله عقل و ذهن او است. (مؤلف)
[4] این سخن درستی است اگر مراد از آن پخش عقیده بـا قـانع کـردن و دلیل آوردن باشد. چه قانع کردن و دلیل آوردن اساس ایـن حـرکت است. ولی اگر مراد این باشد که جهاد در اسلام جز برای دفاع از اسلام نیست و جهاد تنها برای دفاع از مسلمانان است، و صلح و ساز در غیر این صـورت واجب است... همان گونه که مؤلف المنار ؛ در نظر دارد، سخن بـیاعتبار و نادرستی است. (مؤلف)
[5] جای تعجّب است که هر چند مؤلف المنار؛ این حقیقت واقعی را لمس کرده است: زندگی مسالمتآمیز بر اساس عهدها و پیمان نامههای موجود در میان اردوگاه اسلامی و اردوگاه شرک و اردوگاه اهل کتاب ممکن نیست مگر در اوقات محدود و موقّتی که بیانگر قاعدۀ همیشگی نیست - مؤلف محترم قانون ارتباطات میان اردوگاه اسلامی و این اردوگاهها، عهدها و المنار پذیرفته است که: (پیمانهای صلح و ساز است مادام کـه آنـان بـر مسلمانان در کشورهای اسلامی نتازند! همچون صـلح و ســازی هـمیشه ممکن است! امّا جز این مستثنی است! و این امـر ویـژۀ مشـرکان جزیرة العرب است...). این سخن بطور نسبی صحیح است، ولی حقیقت امر این است که هر چند روی سخـن با مشرکان جزیرةالعرب است، اما شامل همۀ مشـرکان بطور عام است، همانگونه که هنگام رویاروئی با آیات بیان خواهیم کرد. (مؤلف)
[6] مراد آیۀ 5 سورۀ توبه است. (مترجم)
[7] مراجعه شود به چیزهائی که دربارۀ جهاد نوشتهایم، و به چیزهائی که از کتاب: (الجهاد فی سبیل الله) تألیف استاد مودودی اقتباس کردهایم، و در سرآغاز سورۀ انفال در جزء نهـم فی ظلال القرآن بیان داشتهایم. (مؤلف)
[8] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فی القـرآن) فصل: (التناسق الفنی) و فصل: (طریق القرآن).
[9] ترجمۀ این آیۀ مبارکه، اندکی پیش آمده است.
[10] مراد تکرار: (انّ اللهَ یُحبُّ الْمُتّقینَ) در آیههای 4 و 7 است.
[11] (البدایه و النهایه) تألیف حافظ ابنکثیر، جلد ١٣
[12] این هم بدان خاطر بود کـه یـهودیان و مسـیحیان اهـل ذّمه از زمـرۀ کسانی بودند که با تاتارها برای فتح پایتخت خلافت و دمار از روزگار اسلام و مسلمانان برآوردن مکاتبه میکردند و تاتارها را به جاهائی که مـیشد از آنجاها به شهر رخنه کرد مطّلع و راهنمائی میکردند، و عملاً هـم در ایـن فاجعه شرکت ورزیدند و از تاتارهای بتپـرست بـرای خـوش آمدگـوئی استقبال کردند، تا مسلمانانی را نابود کنند که عهد و حرمت ایشان را حفظ کرده و بدانان امن و امان داده و از ایشان حمایت و حفاظت نموده بودند!
[13] با اندکی تصرّف از تفسیر ابنکثیر روایت میشود.
[14] مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فی القرآن) فـصل: (التخییل و التجسیم).
سورهی توبه آیهی 35-29
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (٢٩)وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٣٠)اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (٣١)یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (٣٣)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
این بخش دوم روند قرآنی، به بـیان احکام نـهائی مربوط به روابط اجتماعی جامعۀ اسلامی با اهل کتاب میپردازد؛ همان گونه که بخش نـخستین آن بـه بـیان احکام نهائی مربوط به روابط اجتماعی جامعۀ اسلامی با مشرکان در جزیرة العرب میپرداخت.
وقتی که نصوص آیات در بخش نخستین به صراحت با واقعیّت جزیرة العرب آن روزی رویاروی می گردید و از مشرکان آنجا سخن میگفت، و صفات و حوادث و وقائعی را بـرمیشمرد کـه مستقـیماً بـر آنـان مـنطبق میگردید، نصوص آیات در بخش دوم به گونۀ خاص از اهل کتاب سخن میگوید، ولی الفاظ و مفاهیم آن عام است و هر نوع اهل کتابی را در برمیگیرد، چه کسانی که در داخل جزیرة العرب بوده و چه کسـانی که در خارج از جزیرة العرب باشند.
این احکام نهائی که این بخش در بردارد، مشتمل بـر تعدیلات اساسی در قواعد و قوانینی است که روابـط اجتماعی جامعۀ اسلامی و اهل کتاب - بویژه مسیحیان - قبلاً بر آنها استوار بود. حوادث و وقائعی پیش از آن با یهودیان درگرفته بود، و لیکن تا ایـن زمـان چیزی از حوادث و وقائع با مسیحیان پیش نیامده است.
تعدیل برجسته در این احکام جدید، فرمان به جنگ با اهل کتاب منحرف از آئین خدا است. بـاید با ایشـان جنگید تا آن زمان که خوار و زبون جزیه میپردازند... دیگر عهدها و پیمانهای صلح و ساز و آشتی از ایشان پذیرفتنی نیست مگر بـر ایـن اساس... اساس دادن جزیه... در این حالت است که حقوق اهـل ذمّۀ دارای عهد و پیمان برای ایشان مقرّر میگردد، و صلح و ساز و آشتی و امنیّت میان آنان و میان مسـلمانان برپا و برقرار میشود. اگر هم ایشان عقیدۀ اسلام را پذیرفتند، از زمرۀ مسلمانان محسوب میگردند.
اهـل کـتاب بـا زور وادار بـه پـذیرش عـقیدۀ اسـلام نمیگردند. چه قاعده و قانون اسلامی استوار و تغییر ناپذیر این است:
(لا إکراه فی الدین).
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست.(بقره / 256)
امّا بر آئین خویش هم رها نمیگردند مگر زمـانی کـه جزیه بدهند، و میان ایشان و میان جامعۀ اسلامی بر این اساس پیمان بسته شود.
این تعدیل واپسین در قواعد و قوانـین مـوجود مـیان جامعۀ اسلامی و میان اهل کتاب چنان که هست شناخته نمیشود مگر بـا آشـنائی روشـنگرانـهای از سـرشت روابط اجتماعی قطعی میان برنامۀ یزدان و برنامههای جاهلیّت از یک سو، و آشنائی روشنی از سرشت برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی، و مراحل متعدّد آن، و وسائل تازۀ همخوان و همگام با واقعیّت زندگانی متغیّر بشری از دیگر سو.
سرشت روابط اجتماعی قطعی مـیان بـرنامۀ یـزدان و میان برنامههای جاهلیّت، عدم امکان سازش با یکدیگر است، مگر در اوضاع و احوال ویژهای، و در شرائط و ظروف خاصّی که بر این قاعده و قانون پابرجا و استوار است که از سوی نیروی دولتی، و نظام حکومتی، و از طرف اوضاع و احوال جامعهای که بر روی زمین است، به هیچ وجه سدّ و مانعی بر سر راه اعلان همگانی ایجاد نگردد و برپا نشود. چه اسلام متضمّن آزادی انسان با عبادت یزدان یگانۀ جهان، و بـیرون آمـدن از عـبادت انسان برای انسان، است. زیرا برنامۀ خدا مـیخواهـد چیره گردد تا مردمان را از بندگی بندگان بیرون بیاورد و ایشان را به بندگی یزدان یگانۀ جهان بـرساند. ایـن چنین چیزی اعلان عام اسلام است. برنامههای جاهلیّت هم میخواهند برای دفاع از هستی خـود جـلو حـرکت برنامۀ خدا در زمین را بگیرند و آن را نابود کنند.
سرشت برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی این چنین است که با همچون واقعیّت زنـدگانی بشری بـا حـرکت و جنبشی مقابله و مبارزه کند که همتا و همپای آن و بلکه بالاتر از آن باشد، البـتّه در مـراحـل گوناگـونی کـه برخوردار از وسائل و ادوات نوین خاصّ خود باشد... احکام مرحلهای و احکام نـهائی در روابـط اجـتماعی میان جامعۀ اسلامی و میان جامعههای جاهلی، وسائل و ابزار در چنین مراحلی را به تصویر میزنند و پیش چشم میدارند.
برای این که روند قرآنی در این بخش از سوره سرشت این روابط اجتماعی را مقرّر و مشخّص گرداند، حقیقت چیزی را مقرّر و مشخّص مینماید که اهل کتاب بر آن هستند. روند قرآنی با نـصّ آیات مـقرّر و مشخّص میدارد که آنچه اهل کتاب بر آن هستند (شرک) و (کــفر) و (بـاطل) است، و وقـائع و رخـدادهــائی را پیشاپیش ذکر کرده است که این حکم بر آنـها استوار است، چه این وقائع و رخدادها از واقعیّت معتقدات اهل کتاب و از مسائل مورد اتّفاق آنان و از قضایائی باشد مشابهتی میان آن معتقدات و میان معتقدات:
(الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ).
کسانی که قبلاً کافر شدهاند. (توبه / 30)
باشد. و چه این وقائع و رخدادها مربوط به رفتارشان و عملکردشان در زندگی باشد.
نصوص آیات مورد بحث مقرّر میدارند:
1- اهل کتاب به خدا و به روز قیامت ایمان ندارند.
2 -آنان چیزهائی را حرام نمیدارندکه خدا و پیغمبرش حرام کردهاند.
3 - ایشان برابر دین حقّ دینداری نمیکنـد.
4 -یهودیان اهل کتاب میگویند: عزیر پسر خدا است! و مسحیان اهل کتاب میگویند: مسیح پسر خدا است. هر دو گروه یهودی و مسـیحی در ایـن باره گفتار و ادّعایشان به گفتار و ادّعای کسانی می ماند و شباهت دارد که قبلاً کافر شدهاند، چه بتپرستان یونانی، و چه بتپرستان رومی، و چه بتپرستان هـندی، و چه بتپرستان فرعونی، و سائر کسان دیگری که کفر را پیشۀ خود کردهاند. بعدها بطور مشروح خواهیم گفت که تثلیث مسیحیان، و ادّعای فرزند داشتن خدا از سـوی مسیحیان و همچنین یهودیان از بتپرستیهای پـیشین اقتباس گردیده است و برگرفته شده است، و در اصل دین مسـحیت و یهودیت وجود ندارد.
5-آنان غیر از خدا، پیشوایان دینی خود را و راهبان خود را خداوندگاران خویش کردهاند، همان گونه که مسیح را خداوندگار خویش کردهاند. بدین وسیله ایشان با فرمان یگانه پرستی خدا و تـنها عبادت کردن او مخالفت ورزیدهاند، و لذا (مشرک) بشمار میآیند.
6 -آنان با آئین یزدان جنگ میکنند و میخواهند نور خدا را با دهانهای خود خاموش گردانند، و بدین سبب (کافر) هستند.
7 - بسیاری از پیشوایان دینی آنان و راهبان ایشان اموال مردمان را به ناحقّ میخورند، و دیگران را از راه خدا باز میدارند.
با توجّه بدین اوصاف و تعیین اصل چیزی که اهل کتاب برآن هستند، روند قرآنی احکام نهائی روابط اجتماعی میان ایشان و میان مؤمنان به آئین یـزدان و استوار بر برنامۀ ایزد سبحان را مقرّر داشته است.
چنین به نظر میآید که همچون سخنانی دربارۀ حقیقت چیزی که اهل کتاب بر آن هستند، متفاوت و مخالف با بیانات قرآنی پیشین دربارۀ ایشان است! همچون چیزی هم بابت طبع خاورشناسان و مبشّران و شاگردان ایشان است که دوست دارند چنین بگویند و گمان ببرند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اقوال و احکام خود را دربارۀ اهل کتاب تغییر داده است هنگامی که احساس کـرده است قدرت و قوّت نبرد با ایشان را پیدا نموده است! ولی با مراجعۀ موضوعی به بیانات مکّی و مـدنی قرآنـی دربارۀ اهل کتاب، آشکارا روشن میشود که چیزی از اصل دیدگاه اسلام راجع به عقائد اهل کتاب تغییر نکرده است، عقائدی که اسلام آمده است و اهل کتاب را بر آن دیده است، و نادرستی و پوچی آن را مشاهده نـموده است، و شرک و کفرشان را در حقّ دین صحیح خدا - حتّی دربارۀ چیزی که از این آئین بر خودشان نـازل گردیده است و قبلاً نصیب خودشان شده است - از مدّ نظر گذرانده است. امّا تـعدیلاتی که انجام گرفته است محدود به شیوۀ رفتار با ایشان است... این هم - همان گونه که بارها گفتهایم - از روز نخست در حکم خدا راجع به ایشان ثابت و ماندگار بوده است.
در آنجا برخی از مثالهای سخنان قرآن را دربارۀ اهـل کتاب و اصل چیزی که بر آن هستند بیان میداریـم... سپس موضعگیریهای ایشان را با اسلام و پیروان آن بررسی میکنیم، موضعگیریهائی کـه منتهی به ایـن احکام نهائی راجع به رفتار با ایشان شده است:
در مکّه اقلیّتهای یهودی یا مسیحی، بدان شکلی یافته نمیشدند کـه تـعداد قـابل تـوجّهی یـا دارای ارزش اجتماعی چندانی در جامعه باشند... بلکه تنها افرادی بودند. قرآن دربارۀ ایشان چنین حکایت میکند که آنان با شادمانی از دعوت جدید اسلام استقبال کردند و آن را تصدیق نمودند و پذیـرفتند و به اسلام درآمدند و بر حقّانیّت آن و پیغمبر آن گواهی دادند و گفتند: این آئین تصدیق کنندۀ چیزهائی است که در دست دارند... قطعاً همچون کسانی از زمرۀ افرادی بودهاند که از مسیحیان و یهودیان بر یگانهیرستی ماندگار مانده بودند، و از کتابهای آسـمانی بـقایائی با خـود داشـتند... دربارۀ همچون کسانی آیاتی بسان آیات زیـر نـازل گردیده است:
(الذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤمنون . وإذا یتلى علیهم قالوا:آمنا به , إنه الحق من ربنا , إنا کنا من قبله مسلمین).
کسانی که پیش از نزول قرآن، برایشان کتاب (تورات و انجیل را) فرستادیم (و اهل کتاب نامیده میشوند، اگر واقعاً مطالب تورات و انجیل را خوانده و از دل مقاصد آنها را تصدیق کرده باشند، هم اینک محمّد را به عنوان پـیغمبر میپذیرند و) به قرآن ایمان میآورند. هنگامی که (قرآن) بر آنان خوانده میشود (شتابان ایمان خود را اعلان میدارند و) میگویند: بدان باور داریم، چرا که آن حقّ بوده و از سـوی پـروردگارمان (نـازل شـده) است. ما پیش از نزول قرآن هـم مسـلمان بـودهایـم (و نشـانههای ایـن پـیغمبر را در کـتابهای آسمانی خود یافتهایم، و هم اینک که او را بازشناخته و آیات قرآنی را با کتابهای دیگر آسمانی همسو و هماهنگ دیدهایم، آن را با جان و دل پذیرا شدهایم).(قصص / 52و53)
(قل:آمنوا به أولا تؤمنوا , إن الذین أوتوا العلم من قبله إذا یتلى علیهم یخرون للأذقان سجدا , ویقولون:سبحان ربنا , إن کان وعد ربنا لمفعولا . ویخرون للأذقان یبکون ویزیدهم خشوعا).
بگو: (ای کافران! میخواهید) به قرآن ایمان بیاورید یـا ایمان نیاورید، (اختیار خوشبختی و بدبختی خودتان را دارید، ولی بدانید که اعجاز و حقیقت قرآن روشـن است) و کسانی که قبل از نـزول قرآن، دانش و آگهی بدیشان داده شده است (و با تورات و انجیل راستین سر و کار داشتهاند)، هنگامی که قرآن بر آنان خوانـده میشود، سجدهکنان بر رو میافتند (و ســر تسـلیم در برابر خدا فرود میآورند و او را سـپاس مـیگویند که ایشان را با نعمت ایمان نواخته است). و (در حـال این سجدۀ عاشقانه) میگویند: پروردگارمان پاک و منزّه است (از این که در وعدۀ نعمت بـهشت و وعید عـذاب دوزخ خلاف کند) مسـلّماً وعدۀ پروردگارمان انـجام شدنی است. و (بار دیگر) بـر چـهرهها فـرومیافتند و میگریند و (اشک شادی میریزند، و مواعظ قرآن) بـر تواضع آنان (در برابر خدا) مـیافزاید. (اسراء / 107-109)
(قل أرأیتم إن کان من عند الله وکفرتم به , وشهد شاهد من بنی إسرائیل على مثله , فآمن واستکبرتم , إن الله لا یهدی القوم الظالمین).
بگو: به من خبر دهـد اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما بدان ایمان نیاورید، و کسانی از بنیاسـرائـیل بـر همچون کتابی گواهی دهند و ایمان بیاورند، و شما تکبّر بورزید (و خویشتن را بزرگتر از این بـدانید کـه از آن پیروی کنید، آیا شما به خود ظلم نمیکنید؟). بیگمان خداوند ظـالمان را (بـه سوی خیر و بـه راه سـعادت) رهـنمود نـمیسازد. (ظـالمانی که راسـتای راه حـقّ را میبینند و آن را در پیش نمیگیرند).(احقاف/10)
(وکذلک أنزلنا إلیک الکتاب , فالذین آتیناهم الکتاب یؤمنون به , ومن هؤلاء من یؤمن به , وما یجحد بآیاتنا إلا الکافرون).
همچنین ما کتاب (آسمانی قرآن) را بر تو نازل کردهایم و کسانی که پیش از این، کتاب (آسمانی همچون تورات و انجیل را) برای آنـان فـرو فرستادهایم (و ایشـان بـه راستی بدانها پایبند و معتقدند) به ایـن کـتاب (آسمانی قرآن نام) ایمان میآورند (چرا که هم نشـانههای آن را در کتابهای خود یـافتهانـد و هـم محـتوایش را از نظر اصـول کـلّی هماهنگ بـا مـحتوای کتابهای خویش میبینند)، و از میان اینان (که اهل مکّه و مشرکان عرب هستند، همچنین) کسانی بدان ایمان دارند، و آیات ما را جز کافران انکار نمیکنند.(عنکبوت / 4٧)
(أفغیر الله أبتغی حکماً وهو الذی انزل الیکم الکتاب مفصلا , والذین آتیناهم الکتاب یعلمون أنه منزل من ربک بالحق , فلا تکونن من الممترین ).
(ای پیغمبر! بدیشان بگو: این داوری خدا دربارۀ حقّ و حقیقت است) آیا جز خدا را (میان حود و شما) قـاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کرده است و (حـلال و حرام و حـقّ و باطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح شده است. کسـانی که کتاب (های آسمانی را پیشتر) بـرای آنان فرستادهایـم میدانند کـه این (قـرآن) حـقیقتاً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حقّ است (چرا که کتابهای آسمانی خودشان بدان بشارت داده است و تصدیق کنندۀ آن است). پس تو از تردید کنندگان مباش (و پیروان تو نیز دربارۀ حقّانیت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند.(انعام/ 114)
(والذین آتیناهم الکتاب یفرحون بما أنزل إلیک , ومن الأحزاب من ینکر بعضه . قل:إنما أمرت أن أعبد الله ولا أشرک به , إلیه أدعو وإلیه مآب).
کسانی که کتاب (آسمانی) بدیشان دادهایم ( و منصف هستند) از آنچه بر تو نازل شده است خوشحال هستند و از مـیان دسـتهها (و گروههای اهل کتاب و سـایر مشرکان) کسانی هستند (که به سبب تعصّبهای مذهبی و قومی) قسمتی از آن را نمیپذیرند. (ای پیغمبر! بـه مخالفت و لجـاجت ایـن و آن اعتناء مکن و بلکه خطّ اصیل و صراط مستقیم خود را پیش بگیر و برو، و) بگو: من تنها و تنها مأمورم که خدا را بپرستم و انبازی برای او نسازم. من (مردمان را) به سوی او میخوانم و بازگشت من او همگان به جانب او است.(رعد / 6٣)
این پـاسخگوئی از طرف افـرادی در مـدینه نـیز تکرار شده است. قرآن بعضی از موقعیّتها را در سورههای مدنی از ایشان حکایت کرده است، و در برخی از آنها در خود آیات بیان فرموده است کـه آنان مسیحی بودهانـد، چـرا کـه یـهودیان موضع دیگـری در مدینه جـدای از موضع افـرادی از یهودیان مکّه در پیش گرفتند، هـنگامی که خـطر اسلام را در مدینه احساس کردند.
(وإن من أهل الکتاب لمن یؤمن باللّه وما انزل الیکم وما أنزل إلیهم , خاشعین للّه لا یشترون بآیات اللّه ثمناً قلیلاً , أولئک لهم أجرهم عند ربهم , إن اللّه سریع الحساب.(
برخی از اهل کتاب هستند که به خدا و بدانچه بـر شما نازل شده و بدانچه بر خود آنـان نـازل گردیده است، ایمان دارند. در برابر خدا فروتن بوده و آیات خدا را به بهای ناچیز (دنیا) نمیفروشند. پاداش ایشـان در نـزد پروردگارشان (محفوظ) است. بیگمان خداوند سـریع الحساب است (و بـه سـرعت تمام در مدّتی انـدک بـه حساب اعمال همگان رسیدگی کرده و پاداش و پادافره نیکان و بدان را بدون کم و کاست خواهد داد). (آل عمران / 199)
(لتجدن أشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود والذین أشرکوا , ولتجدن أقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا:إنا نصارى . ذلک بأن منهم قسیسین ورهباناً , وأنهم لا یستکبرون . وإذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى أعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق , یقولون:ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین . وما لنا لا نؤمن باللّه وما جاءنا من الحق ونطمع أن یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین ? فآثابهم اللّه بما قالوا جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها , وذلک جزاء المحسنین).
(ای پیغمبر!) خواهی دیـد که دشمنترین مـردم بـرای مـؤمنان، یـهودیان و مشرکانند، و خواهی دیـد که مهربانترین مردم برای مؤمنان، کسـانیند که خود را مسیحی مینامند، ایـن بدان خاطر است که در میان مسیحیان، کشیشان و راهبانی هستند کـه (به سبب آشنائی با دین خود و خـوف از خدا، از شـنیدن حقّ سرباز نمیزنند و در برابر آن) تکبّر نمیورزند. و آنان هر زمان بشنوند چیزهائی را که بر پیغمبر نـازل شـده است (از شنیدن آیات قرآنی متأثّر میشوند و) بر اثـر شناخت حقّ و دریافت حقیقت، چشمانشان را میبینی که پر از اشک (شوق) میگردد (و زبانشان به د عا بـاز میشود و) میگویند: پروردگارا! (به تو و پیغمبران تـو و همۀ کتابهای آسـمانی و بـدین آیـات قـرآنی) ایـمان داریم (و حویشتن را در پناه تو میداریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمرۀ (امّت محمّدی که) گواهان (بـر مردم در روز رستاخیزند) بشمار آور. ما چرا نباید به خدا و به حقیقتی که (توسّط محمّد) برای مـا آمده است، ایمان نیاوریم؟! و حال آن که (راه صواب نمایان و حقّ بیپرده عیان است و) امیدواریم که پروردگارمان ما را با صالحان (به بهشت جاویدان) ببرد. پس خداوند در برابر اعترافشان (به حقّ) باغهای (بهشت را) به عنوان پــاداش بـدیشان مــیدهد کـه در زیـر (درختان) آن جویبارها روان است و آنان جاودانه در آنجا میمانند. و این جزای نیکوکاران (چون ایشان) است.(مائده/82-85)
لیکن موضع این افراد بیانگر موضع اکثر اهل کتاب به ویژه یهودیان در جزیرة العرب نیست. زیرا اعظم اهل کتاب بر اسلام تاختند، از آن زمان که خـطر آن را در مدینه احسـاس کـردند، و جـنگ کـثیفی را با اسلام آغازیدند. در این جنگ پلید از همۀ وسائلی سود بردند و استفاده کردند که قرآن در نصوص بیشماری آنها را از ایشان حکایت مـیکند. هـمچنین طبیعی است. که اسلام را نپذیرفتند، و چیزهائی را که در کتابهایشان بود
و مژدۀ بعثت ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را میداد و یا چیزهائی که قرآن آنها را تصدیق میکرد و در کتابهای حقّ اثبات بود انکار کردند، چیزهائی که خوبان ایشان که اسلام را پذیرفته بودند بـدانـها اقـرار و اعـتراف مـیکردند و آشکــارا رو بـه روی انکـارکنندگان زبـان بدانـها میگشودند!.. همچنین قرآن نازل میگردید و این انکار را بیان میکرد و مینگاشت، و انحراف و فساد و پوچی معتقداتی را در سورههای مدنی ذکر میکرد که همچون اهل کتابی داشتند... از دیگر سو سـورهها و آیـههای مکّی خالی از بیان حقیقتی نیستـد که اهل کتاب بر آن بودهاند... نمونههائی از آنها را بیان میداریم:
(ولما جاء عیسى بالبینات قال:قد جئتکم بالحکمة , ولأبین لکم بعض الذی تختلفون فیه , فاتقوا اللّه وأطیعون . إن اللّه هو ربی وربکم فاعبدوه , هذا صراط مستقیم . فاختلف الأحزاب من بینهم , فویل للذین ظلموا من عذاب یوم ألیم).
هنگامی که عیسی با در دست داشتن معجزات آشکار و آیات روشن (به پـیش بنی اسـرائیل) آمـد، گفت: من شریعت حکیمانهای را (دربارۀ مبدأ و معاد و نیازهای زندگی بشر) برای شما آوردهام، و آمدهام تـا بـرایـتان برخی از امـور (دیـنی) را روشن گردانم کـه در آنـها اختلاف میورزید. پس از خدا بترسید و از من پیروی کنید. بطور قطع خداوند پروردگار من و پروردگار شما است. پس او را پــرستش کـنید، راه راست ایــن است. گروهها و دستهها (ی اهل کتاب نسـبت به عیسی) در میان خود به اختلاف پرداختند (و هر یک او را به نامی خواندند و راه افراط و تفریط در پیش گرفتند). وای بـر کسانی که ستم کردند! چـه عذاب دردناکی در روز قیامت گریبانگیرشان میگردد!. (زخرف / 63-65)
(وما تفرقوا إلا من بعد ما جاءهم العلم - بغیاً بینهم). . . (ولولا حکمة سبقت من ربک الى اجل مسمى لقضی بینهم , وإن الذین أورثوا الکتاب من بعدهم لفی شک منه مریب).
(پیروان پیغمبران پیشین، دربارۀ دین) گروه گروه و
دسته دسته نشدهاند (و راه اختلاف در پیش نگرفتهاند) مگر بعد از علم و آگاهی (از بـرنامه و اصول و ارکان دین و پی بردن به حقّانیّت آئین). و این تفرقهجوئی تنها به خاطر ستمگری و کجروی در میان خودشان بوده است. اگر فرمانی از سوی پروردگارت صـادر نشـده بود که آنان تا سرآمد معیّنی (که قیامت است، زنده و آزاد) باشند، مـیانشان (بـا مـجازات و نـابودی) داوری میگردید. آنانی که (در روزگار تو اهل کتاب بشـمارند و) کـتابهای آسـمانی بـعد از گذشتگان بـه دسـتشان رسیده است، دربـارۀ آن دچـار شکّ و گمان تـوأم بـا بدبینی و سوءظنّ شدهاند. (و الّا اگر به کتابهای خود ایمان کامل داشتند، پی میبردند که تو حقیقتاً فرستادۀ خدائی. (شوری / 14)
(وإذ قیل لهم:اسکنوا هذه القریة وکلوا منها حیث شئتم , وقولوا:حطة وادخلوا الباب سجدا نغفر لکم خطیئاتکم سنزید المحسنین . فبدل الذین ظلموا منهم قولا غیر الذی قیل لهم , فأرسلنا علیهم رجزاً من السماء بما کانوا یظلمون . واسألهم عن القریة التی کانت حاضرة البحر إذ یعدون فی السبت , إذ تأتیهم حیتانهم یوم سبتهم شرعاً ویوم لا یسبتون لا تأتیهم , کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون).
و (به یاد آورید) آن گاه را که بدیشان گفته شد: در این شهر (بزرگی که پیغمبرتان موسی بـرایـتان نـام بـرده است) سکونت گزینید و هر گونه که میخواهید و هر چه که لازم دارید (از خوراکیها و میوههای آنجا) بخورید و بگوئید: خداوندا! از گناهان ما درگذر، و از دروازۀ (آن شهر) با خشوع و خضوع وارد شوید تا گناهان شما را بیامرزیم. ما به نیکوکاران (از عفو و مـغفرت) فزونتر مــیبخشیم. سـپس ستمگران (از فرمان خدایشـان سرپیچی کردند و) گفتاری را که بدانان گفته شده بود دیگر کردند و دگرگون گفتند؛ پس در برابر سرپیچی و تمرّدشان، از آسمان بر آنان عذابی فرستادیم. از آنان دربارۀ (سرگذشت اهالی) شهر (ایله) که در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورید) هنگامی را که آنان (در روز شنبه از حدود و مقرّرات خدا) تجاوز میکردند. همان هنگام که ماهیانشان روز شنبه به سویشان مـیآمدند (روی آب) و خودنمائی میکردند، امّا در غیر روز شنبه به سویشان نمیآمدند (و این هم آزمایشی از سوی خدا بود). به همین منوال آنان را پیوسته بـه سبب فسـق و فجور دائمی و مستمرّشان (بـا آزمـونهای گـوناگون) میآزمودیم (تا نیکوکاران پاک سرشت از بدکاران بـد طینت و مشخّص شوند). (اعراف /161-163)
(وإذ تأذّن ربک لیبعثن علیهم إلى یوم القیامة من یسومهم سوء العذاب , إن ربک لسریع العقاب وإنه لغفور رحیم).
و (نیز به یاد یهودیان بیاور) آن گاه را که پروردگار تو (توسّط پیغمبران به نیاکان ایشان گوشزد و) اعلام کرد که تا دامنۀ قیامت کسی را بر آنان چیره میگرداند که بدترین عذاب را بدانان میچشاند. بیگمان پروردگار تو (به عاصیان و طاغیان) هر چه زودتر عقاب میرساند و او (نسبت بـه مطیعان و توبهکاران) آمرزنده و مـهربان است. (اعراف / 167)
(فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب یأخذون عرض هذا الأدنى ویقولون:سیغفر لنا , وإن یأتهم عرض مثله یأخذوه . ألم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ألا یقولوا على اللّه إلا الحق , ودرسوا ما فیه ? والدار الآخرة خیر للذین یتقون , أفلا تعقلون ? ).
بعد از آن، فرزندان نـاخلفی جانشین آنـان شـدند کـه وارث کتاب (آسمانی تـورات) گشـتند (امّـا بـدان عمل نکردند. چرا که بجای پیروی از حقّ بـه دنبال مـادیات روان شـدند و) کـالای ایــن جـهان دانی را دریـافت میداشتند و (متاع سرای باقی را نادیده میگرفتند و به تحریف کلام آسمانی دست مییازیدند و حلال و حرام را همسان میشمردند و به خود) میگفتند: (ان شاء الله) بخشیده خواهیم شد، و حال آن که اگر باز هـم کالائی همانند کالای نخست (از راه حرام و حتّی بـا تـحریف کلام) به دستشان میرسید آن را دریافت میداشتند (و
بدین وسیله با وجود اصرار بر گناه، امـید آمـرزش در سر میپروراندند!) مگر از آنان در کتاب (تورات ) پیمان گرفته نشده است که از زبان خدا جز حقّ نگویید؟ و حال آن که آنچه را در کتاب (تـورات) است خـوانده و فهم کردهاند و (دیدهاند که باید حقّ را بگویند؛ نه بـاطل را، و متاع) دنیای دیگر بسی بهتر (از کـالای ایـن دنـیا) بـرای کسـانی است که پـرهیزگاری کنند (و از خدای بترسند. چرا نمیاندیشید و همچنان بـر گناه استمرار میورزید؟) مگر عقل ندارید و نمیفهمید ( که جهان باقی را نباید به خاطر جهان فانی از دست داد؟). (اعراف / 169)
قرآن مدنی فرمان واپسین را دربارۀ اصـل چـیزی در بردارد که اهل کتاب بر آن بودهاند. همچنین زشت ترین وسائل و پستترین راهها و شیوهها را که در جنگ بـا این آئین بکار میگرفتند، از ایشان در سورههای بقره و آل عمران و نساء و مائده، و در سورههای دیگر، نقل میکند، پیش از این که آخرین کـلام را دربـارۀ هـمۀ کارهایشان در سورۀ توبه بیان دارد. در اینجا ذکــر نمونههای کمی از این بیانات فـراوان قـرآنـی بسـنده خواهیم کرد:
(أفتطمعون أن یؤمنوا لکم , وقد کان فریق منهم یسمعون کلام اللّه , ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه وهم یعلمون ? وإذا لقوا الذین آمنوا قالوا:آمنا . وإذا خلا بعضهم إلى بعض قالوا:أتحدثونهم بما فتح اللّه علیکم لیحاجوکم به عند ربکم ? أفلا تعقلون ? أو لا یعلمون أن اللّه یعلم ما یسرون وما یعلنون ? ومنهم أمیون لا یعلمون الکتاب إلا أمانیَّ , وإن هم إلا یظنون . فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون:هذا من عند اللّه لیشتروا به ثمناً قلیلاً , فویل لهم مما کتبت أیدیهم , وویل لهم مما یکسبون).
آیا امیدوارید که (یهودیان به آئـین اسـلام و) بـا، شـما ایمان بیاورند با این که گروهی از آنان (که احبار ایشان بودند) سخنان خدا را (در تورات) مـیشنیدند و پس از فهمیدن کامل آن، دست به تحریفش میزدند؟ و حال آن که علم و اطّلاع داشتند (که درست نـیست بـه کـتابهای آسـمانی دست بــرد). و چـون با کسـانی کـه ایـمان آوردهاند روبرو میشوند، میگویند: ایمان آوردهایــم (به این که شما بر حقّ میباشید و محمّد پیغمبری است که در تورات وصـف او آمده است.) و هنگامی که بـا یکدیگر خلوت مـیکنند (دستهای بـدیشان اعتراض مینمایند) و میگویند: آیا مطالبی را که خداوند (دربارۀ صفات محمّد) برای شـما بیان کـرده بـرای مسـلمانان بازگو مـیکنید و از آن ســخن مـیرانـید، تـا (روز رستاخیز) در پـیشگاه خدا بر شما حجّت گیرند و عـلیه شما بدان استدلال کنند؟ مگر نمیفهمید و عقل ندارید؟ آیا میدانند که آنچه را پنهان میکنند و آنچه را آشکـار میسازند، خدا همه را میداند؟ و پارهای از آنـان افراد بیسوادی هستند که (از) کتاب (خـدا تـورات) جز (یک مشت خرافات و دروغهائی که احبـارشان بهم بافتهانـد و با) آرزوهای (آنان سازگار است) نمیدانند، و تنها به پندارهایشان دل بستهاند. وای بر کسانی (از احبار) که کتاب را با دست خود مینویسند و آن گاه میگویند (به بیسوادان): این (توراتی است که) از جـانب خدا آمده است تا به بهای کمی آن (تحریف شدهها) را بفروشند! وای بر آنان چه چیزهائی را با دست خود مینویسند! و وای بـر آنـان چـه چیزهائی را بـه چنگ مـیآورند! (اینگونه نوشتهها و کارها، ایشان را به سوی هلاک و عذاب میکشاند).(بقره / ٧5-٧٩)
(ولقد آتینا موسى الکتاب وقفینا من بعده بالرسل , وآتینا عیسى ابن مریم البینات , وأیدناه بروح القدس , أفکلما جاءکم رسول بما لا تهوى أنفسکم استکبرتم , ففریقاً کذّبتم وفریقاً تقتلون ? وقالوا:قلوبنا غلف . بل لعنهم اللّه بکفرهم فقلیلاً ما یؤمنون . ولما جاءهم کتاب من عند اللّه مصدق لما معهم , وکانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا , فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به , فلعنة الله على الکافرین . بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل - اللّه - بغیاً أن ینزل اللّه من فضله على من یشاء من عباده - فباءوا بغضب على غضب , وللکافرین عذابمهین . وإذا قیل لهم:آمنوا بما أنزل اللّه , قالوا:نؤمن بما أنزل علینا , ویکفرون بما وراءه وهو الحق مصدقاً لما معهم . قل:فلم تقتلون أنبیاء اللّه من قبل إن کنتم مؤمنین !).
(ای گروه یهودیان! به یاد بیاورید آنگاه را که) مـا بـه موسی کتاب (تـورات) دادیــم و در پـی وی پـیغمبرانـی فـرستادیم، و (از جملۀ آنـان) بـه عیسی پسـر مـریم معجزهها و دلائل روشن بـخشیدیم و او را بـه وسـیلۀ روح القدس (که جبرئیل است) تأیید نمودیم و نیرویش دادیم. آیا (جز این است که) هر زمان پیغمبری (از اینان) برخلاف میل و آرزوی نفس شما چیزی را آورد، گردن افراختید (و خود را بزرگتر از آن دانسـتید که از او پیروی کنید، و به این هم بسنده نکردید) بلکه عدّهای را تکدیب نمودید و دروغگو خواندید، و جمعی را کشتید. و (موضع آنان در برابر پیغمبر خاتم مـحمّدامـین نیز چـنین است و از روی ریشـخند) گــفتند: دلهــای مــا سرپوشیده و در غلاف است (و گفتۀ نو دعوت تو بدان راه ندارد! چنین نیست) بلکه خداوند آنان را بـه خـاطر کفرشان نفرین نموده (و از رحمت خویش بدور داشته است) و کمتر ایمان میآورند. و هنگامی کـه از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن تـوسّط پیغمبر اسـلام) بـه آنان رسید که تصدیق کنندۀ چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود که با خود (از تـورات) داشتند، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صـدق محتوایش) پی بردند، ولی (بـه سبب حسـادت و عناد) بدان کفر ورزیدند (زیرا، پیغمبری آن را آورده بود کــه از بنیاسرائـل نبود. گر چه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یا نزاع لفظی برمیخاستند، میگفتند که خدا ایشان را با فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشان) باد. خویشتن را به بدترین چیزها فروختند (چه از هوای نفس پپروی و به دنبال تعصّبات قبیلهای روان شدند) و به ناروا نسبت به آنچه فـرستاده بـودیم کفر ورزیدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی (با دیگران و انتقام از مؤمنان) و نـاخشنودی از ایـن کـه خـداونـد (وحـــی خــویشتن را) از روی فــضل و مــرحـمت پروردگاریش بـر هـر کـه بـخـواهد از بـندگانش نـازل میکند بود. لذا خشم خدا یکی پس از دیگری آنـان را فرا گرفت (و مستوجب دو خشم شدند: یکی بر اثر کفری که نسبت به محمّد پیغمبر اسلام روا داشتند، و دیگری خشمی که بر اثر کفر و آزاری که دربـارۀ موسی روا میداشتند). بـرای کفّار (هـمانند ایشـان) عـذاب خوار کننده و دردناکی است. هنگامی که به آنان گفته شود: به آنچه خداوند فرو فرستاده است (که قرآن است) ایمان بیاورید؟ میگویند: مـا به چیزی ایمان میآوریم که بـر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام دیگر)، و به غیر آن کفر میورزند و حال آن که حقّ بوده و تصدیق کنندۀ چیزی است که با خود دارند. بگو: اگر مؤمنید (و راست میگوئید کـه بـه تـورات ایـمان دارید و از آن پـیروی مــیکنید) پس چـرا پـیامبران خـدا را پــیش از ایـن میکشتید؟. (بقره/ 87-91)
(قل:یا أهل الکتاب لم تکفرون بآیات اللّه ? واللّه شهید على ما تعملون . قل:یا أهل الکتاب لم تصدون عن سبیل اللّه من آمن تبغونها عوجاً وأنتم شهداء ? وما اللّه بغافل عما تعملون).
بگو: ای اهل کتاب! چرا نسبت به آیات خدا (کـه دالّ بـر صـدق نـبوّت مـحمّد است) کفر مـیورزید و (آنـها را تکذیب میکنید) با آن که خدا گواه بر اعمال شما است؟ بگو: ای اهل کتاب! چرا کسی را که ایمان آورده است، از راه خدا بازمی دارید و میخواهید این راه را کج نشـان دهید، و حال آن که شما (از راستی و درستی ایـن راه) آگاهید؟ و خدا از آنچـه میکنید بیخبر نیست (و پادافرۀ شما را میدهد).
(ألم تر إلى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت , ویقولون للذین کفروا:هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلاً ? أولئک الذین لعنهم اللّه , ومن یلعن اللّه فلن تجدله نصیراً).
آیا در شگفت نیستی از کسـانی که بـهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان بدور داشتهاند و) به بتان و شیطان ایمان میآوردند (و به دنبال اوهام و خرافات راه میافتند و به پرستش معبودهای باطل میپردازند) و دربارۀ کافران (قریش) میگویند که اینان از مسلمانانی بر حقتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را بـه پیشوائـی پذیرفتهاند). آنان کسانیند که خداوند ایشـان را نـفرین نموده است (و از رحمت خود مـحروم کرده است و رسوایشان داشته است) و هر که را خداوند نفرین کند (و از درگاه مرحمت و مـحبّت خود بـرانـد) کسی را نخواهی یافت که یاور او گردد (و وی را از خشم خدا پناه دهد و برهاند).(نساء / 51و 52)
(لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه هو المسیح ابن مریم . وقال المسیح:یا بنی إسرائیل اعبدوا اللّه ربی وربکم , إنه من یشرک باللّه فقد حرم اللّه علیه الجنة , ومأواه النار , وما للظالمین من أنصار . لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه ثالث ثلاثة , وما من إله إلا إله واحد , وإن لم ینتهوا عما یقولون لیمسن الذین کفروا منهم عذاب ألیم . أفلا یتوبون إلى اللّه ویستغفرونه واللّه غفور رحیم . ما المسیح ابن مریم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل , وأمه صدیقة , کانا یأکلان الطعام . انظر کیف نبین لهم الآیات , ثم انظر أنى یؤفکون !).
بیگمان کسانی کافرند کـه مـیگویند: (خدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مـریم است. (در صـــورتی کــه خــود) عـیسی گــفته ابت: ای بنیاسرائیل! خدای یگانهای را بـپرستید که پروردگار من و پروردگار شما است. بیگمان هر کس انباز برای خدا قرار دهد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت گام نمینهد) و جایگاه او آتش (دوزخ) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند (تا ایشــان را از عــذاب جـهنـم بــرهاند). بیگمان کسـانی کـافرند که میگویند: خداوند یکی از سه خـدا است! (در صـورتی که) معبودی جز معبود یگانه وجود ندارد (و خدا یکـی بیش نیست) و اگر از آنچه میگویند دست کشند (و از معتقدات باطل خود برنگردند) به کافران آنــان (کـه بـر این اعـتقاد بـاطل ماندگار میمانند) عـذاب دردنـاکـی خواهد رسید. آیا (اینان از ایـن عقیدۀ منحرفانه دست نمیکشند و) به سوی خدا برنمیگردند و از او آمرزش (گناهان خود را) نمیخواهند؟! خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است (و اگر توبه نمایند و طلب آمـرزش کنند، خـداوند ایشـان را مـیبخشد و بـدیشان رحـم میکند). مسیح پسر مریم جز پیغمبری نبود، پیش از او نیز پیغمبرانی (چون او انسان و برگزیدۀ یزدان بودهاند و به میان مردمان روانه شدهاند و پس از روزگاری از دنـیا رفـتهانـد و مـادرش نیز زن بسـیار راسـتکار و راستگوئی بود. هم عیسی و هـم مادرش (از آنجا کـه انســان بـودند) غـذا مــیخوردند بنگر که چگونه (نشـانههای انسـانی آن دو را بـرمیشماریم و) آیـات (خـود) را بـرای آنـان (که عیسی و مـادرش را خدا میدانند!) توضیح و تبیین میکنیم؟ دوبـاره بنگر که چگونه ایشـان (از حقّ بـا وجود ایـن هـمه روشـنی بازداشته میشوند؟!.(مائده / 72-75)
از مراجعه و بررسی این نصوص قرآنی و امثال آنها که در هر دوی قرآن مکّی و مدنی فـراوان است، روشـن میگردد که دیدگاهی که قرآن دربارۀ انحراف اهل کتاب از آئین صحیح یزدان دارد در بیانات اخیر آن در سورۀ مورد نظر تغییر نکرده است، و رخنه گرفتن از انحراف و فسق و فجور و شرک و کـفر ایشـان چـیز تـازهای نیست، و بیانگر دیدگاه تازهای از حقیقت اعتقاد آنـان نمیباشد... باید هم توجّه داشت که قرآن مجید پیوسته هدایت و راهـیابی و صـلاح و خـوبی دسـته و گـروه راهیاب و نـیکوی ایشـان را بـیان مـیکند و در خـود مینگارد. از جمله خـداونـد بـزرگوار بـا صـالحان و نیکوکاران ایشـان انــصاف را مـراعـات مـیکند و میفرماید:
(ومن قوم موسى أمة یهدون بالحق وبه یعدلون).
در میان قوم موسی (یعنی بنیاسرائیل) گروه زیادی (بر دین صحیح ماندگار) بودند که (مردم را) به سـوی حقّ رهنمود میکردند و (به سبب تمسّک) بـه حقّ (بـه هنگام داوری) دادگری مینمودند.(اعراف / ١5٩)
(ومن أهل الکتاب من إن تأمنه بقنطار یؤده إلیک , ومنهم من إن تأمنه بدینار لا یؤده إلیک إلا ما دمت علیه قائماً , ذلک بأنهم قولوا:لیس علینا فی الأمیین سبیل , ویقولون على اللّه الکذب وهم یعلمون . ).
و در میان اهـل کتاب کسـانی هسـتند که اگر دارائـی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسـپاری، آن را بـه تـو باژپس میدهند. و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بـدیشان بسپاری، آن را بـه تـو بازپس نمیدهند، مگر آن کـه پـیوسته بـالای سـرشان ایسـتاده بــاشی. ایـن بـدان خـاطر است که ایشـان میگویند: ما در برابر امّیها (یعنی غیر یـهود) مسـؤول نبوده و بازخواستی نداریم! و بر خدا دروغ مـیبندند (و چنین چیزی حکم خدا نیست) و حال آن که ایشان (این را) میدانند. (آل عمران/75)
(ضربت علیهم الذلة أینما ثقفوا إلا بحبل من اللّه وحبل من الناس , وباءوا بغضب من اللّه , وضربت علیهم المسکنة , ذلک بأنهم کانوا یکفرون بآیات اللّه , ویقتلون الأنبیاء بغیر حق , ذلک بما عصوا وکانوا یعتدون . لیسوا سواء:من أهل الکتاب أمة قائمة یتلون آیات اللّه آناء اللیل وهم یسجدون . یؤمنون باللّه والیوم الآخر , ویأمرون بالمعروف وینهون عن المنکر ویسارعون فی الخیرات , وأولئک من الصالحین وما یفعلوا من خیر فلن یکفروه ; واللّه علیم بالمتقین).
آنان هر کجا یافته شوند (مهر) خواری برایشان خورده است، مگر (این که از روش ناپسند خود دست بردارند و در اعمال خویش تجدید نظر کنند و) بـا پـیمان خـدا (یعنی رعایت قوانین شریعت) و پـیمان مـردم (یـعنی رعایت مقرّرات همزیستی مسالمت آمـیز، خـویشتن را از اذیّت و آزار در امــان دارنـد و از مسـاوات حقوقی قضائی برخوردار کردند) و آنان شـایستۀ خشـم خـدا شدهاند و (مهر) بیچارگی بر ایشان خورده است. چـرا که آنان به آیات خدا کفر میورزیدهاند و پیغمبران را به ناحقّ میکشتهاند (و هر کس هم در هر عصر و زمـانی به چنین کارهائی دست یازد و اعمال ننگین گذشتگان را بپسندد، جزای او همین خواهـد بـود). ایـن (جرأت بـر گناهان بزرگ، ناشی از استمرار گناهان کوچک بود و) به سبب سرکشی (از فرمان خدا) و تجاوز (از حدود شریعت یزدان) مـیباشد. آنان هـمه یکسـان نیستند. گروهی از اهل کتاب (به دادگری خاستهاند و بـر حقّ) پابرجایند و در بخشهائی از شب - در حالی که به نماز ایستادهاند - آیـات خدا را مـیخوانـند. بـه خدا و روز رسـتاخیز ایـمان دارنـد و (مـردمان را) بـه کـار نـیک میخوانند و از کار زشت بازمیدارند و در انجام اعمال شایسته و بایسته بر یکدیگر سبقت میگیرند، و آنان از زمرۀ صالحانند. و آنچه از اعمال نیک انجام دهند (هدر نمیرود و بیپاداش نـمیماند و) از ثـواب آن محروم نـــمیگردند. و خـداونـد آگاه از (حـال و احـوال) پرهیزگاران است. (آل عمران / 112/115)
امّا چیزی که عملاً در آن تعدیل صورت گرفت احکام رفتار با اهل کتاب بود که زمان به زمان، و مرحله بـه مرحله، و رخدادی پس از رخدادی، برابر برنامۀ حرکت و جنبش عملی این آئین در روبرو شدن با احوال و اوضاع اهل کتاب و عملکردها و موضعگیریهای آنها، با مسلمانان، دگرگون شد.
زمانی پیش آمد که در آن به مسلمانان گفته میشد:
(ولا تجادلوا أهل الکتاب إلا بالتی هی أحسن - إلا الذین ظلموا منهم - وقولوا:آمنا بالذی أنزل إلینا(وأنزل إلیکم , وإلهنا وإلهکم واحد , ونحن له مسلمون).
با اهل کـتاب (یـعنی بـا یـهودیان و مسیحیان،) جز بـه روشی که نیکوتر (و نرمتر و آرامتر و به قبول نزدیکتر) باشد، بحث و گفتگو مکن. مگر با کسانی از ایشان که ستم کنند (و متوسّل به زور یا گستاخی شوند و از حدّ اعتدال در جدال، خارج کردند. در این صورت شدّت و حدّت در مقابلۀ با آنـان بلامانع است). بگوئید: بـه تـمام آنچه از سوی خدا بر ما و بر شما نازل شده است ایمان داریم (که قرآن و تـورات و انـجیل است). مـعبود مـا و معبود شما یکی است، و ما تنها تسلیم و فرمانبردار او هستیم.(عنکبوت / 46)
(قولوا آمنا باللّه وما أنزل إلینا وما أنزل إلى إبراهیم وإسماعیل وإسحاق ویعقوب والأسباط , وما أوتی موسى وعیسى وما أوتی النبیون من ربهم , لا نفرق بین أحد منهم , ونحن له مسلمون . فإن آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا , وإن تولوا فإنما هم فی شقاق , فسیکفیکهم اللّه , وهو السمیع العلیم).
بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (به نام قرآن) بر مـا نازل گشته است، و آنچه بر ابراهیـم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، و اسباط (یعنی نـوادگان یـعقوب) نازل شـده است، و به آنچه برای موسی و عیسی آمده ست، و به آنچه بـرای (همۀ) پـیغمبران از طـرف پـروردگارشان آمده است. میان هیچ یک از آنان جدائی نمیاندازیم (نه این که مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بـعضیها را نـپذیریم. بـلکه هـمۀ پـیغمبران را راهـنمای بشریّت در عصر خود مـیدانـیم و کـتابهایشان را بـه طور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم. اگر آنـان ایـمان بـیاورند، هـمچنان که شما ایـمان آوردهاید، و بدان چیزهائی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان (به راه درست خدائی) رهـنمود گشتهاند، و اگـر پشت کنند و (از حقیقت سرپیچی نمایند و دوباره بـه رسوم و آداب موروثی چنگ زنند) پس راه اختلاف و دشمنانگی را با شما) در پیش گرفتهاند، و خدا تو را بسنده خواهد بود و او تو را از (اذیّت و آزار و نیرنگ و دسیسههای) ایشان نجات خواهد داد، و او شـنوا و بـینا است (و گفتار ایشـان را میشنود و کردار آنان را مـیبیند). (بقره/136و137)
(قل:یا أهل الکتاب تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم:ألا نعبد إلا اللّه ولا نشرک به شیئاً , ولا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباًَ من دون اللّه . فإن تولوا فقولوا:اشهدوا بأنا مسلمون).
بگو: ای اهل کتاب! بیائید به سوی سخن دادگرانهای که میان ما و شما مشـترک است (و همه آن را بـر زبـان میرانـیـم، بیائید بـدان عمل کنیم، و آن این) کـه جـز خداوند یگانه را نپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیـم، و برخی از ما برخی دیگر را بجای خداوند یگانه به خدائی نپذیرد. پس هر گاه (از این دعوت) سر برتابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (اوامر و نواهی خدا) هستیم (آل عمران/64)
(ود کثیر من أهل الکتاب لو یردونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبین لهم الحق , فاعفوا واصفحوا حتى یأتی اللّه بأمره , إن اللّه على کل شیء قدیر).
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسـدی کـه در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگـر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان باز گردانند (به جانب کفر و حال سابقی که داشتید!) با ایـن که حقّانیّت (اسـلام و درستی راهی که بـرگزیدهاید، از روی خود کـتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشـن گشـته است. پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در بـرابرشان چـه کار کـنید). بـیگمان خداونـد بـر هر چیزی توانا است.(بقره / 109)
آن گاه یزدان جهان فرمان خود را صادر فرمود و مؤمنان را به اجراء آن خواند. حوادثی روی داد. احکام تعدیل پیدا کرد. برنامۀ حرکت و جنبش واقعی و مثبت راه خود را در پیش گرفت تا بدانجا کـه ایـن احکـام نـهائی و واپسین در این سوره و بدین نحوی که دیدیم نـازل گردید و بر جای ماندگار شد.
در دیدگاه این آئین نسبت به حقیقت چیزی که اهل کتاب از فساد عقیده و از شرکی که برای خـدا داشـتند، و از کفری که دربارۀ آیات خدا میورزیدند، اصلاً تغییری پیدا نشده است... بلکه تنها چیزی که تغییر پیدا کـرده است قاعده و قانون رفتار و عملکرد است... قـاعده و قانون رفتار و عملکرد هم همان اصول و ارکانی بر آن فرمانروا است که در سرآغاز این فصل آمادگی برای این بخش از روند سوره، در این بندها از آن سـخن گفتیم:
(این تعدیل واپسین در قواعد و قوانین عملکرد موجود میان جامعۀ اسلامی و اهل کتاب چنان که باید درک و فهم نمیشود، مگر با اطـّلاع روشـنگرانـه از سـرشت روابط قطعی موجود در میان برنامۀ یزدان و برنامههای جـاهلیّت، از یک سو، و از دیگـر سـو لازم است از سرشت برنامۀ حرکتی و جنبشی اسـلامی، و مـراحـل گوناگون و وسائل متجدّد هـمساز و هـماهنگ آن با واقعیّت زندگانی متغیّر بشری، اطّلاع کافی داشت... و ...).
*
هم اینک به بررسی کوتاهی از سـرشت مـوضع اهـل کتاب و جامعۀ اسلامی میپردازیم، و آن را از نـاحیۀ مـوضوعی ثابت و برجای، و هـمچنین از نـاحیۀ موقعیّتهای رخدادهای تاریخی، از مدّ نظر میگذرانیم... چه همین عناصر اصلی بوده است که بدین احکام نهائی انجامیده است.
نخست باید موضع اهل کتاب و جامعۀ اسـلامی را در پرتو بیانات یزدان سبحان دربارۀ آن پژوهش کرد. چرا که بیانات یزدان سبحان حقیقت نهائی است و باطل بدان رو نمیکند نه حالا و نه در آینده... و به سبب یزدانی بودن این بیانات، خطاها و اشتباههائی که به استنباطها و استدلالهای بشری رو میکند، بدین بیانات یزدانی رو نمیکند... دوم باید موضع اهل کتاب و جامعۀ اسلامی را در موقعیّتهای تاریخی جستجو کرد که بیانات یزدان سبحان را تصدیق میکنند.
یزدان سبحان سـرشت مـوضع اهـل کـتاب در بـرابـر مسلمانان را در چند جای کتاب ارزشـمند خـود بیان میفرماید... گاهی یزدان سبحان به طور جـداگـانه از ایشان صحبت مینماید. گاهی همراه با مشرکان از آنان سخن میراند، به سـبب ایـن کـه مـیان اهـل کـتاب و مشرکان وحدت هدف است در برابر اسلام و مسلمانان. این وحدت هدف، کافران اهل کتاب و کافران مشرکان را گـرد میآورد... گـــاهی هــم یــزدان سـبحان از موضعگیریهای ایشان در زنجیرۀ پیشآمدهای زنـدگی سخن میگوید که از وحدت هدف و وحـدت هـمایش جنبشی آنـان برای رویاروئی و نـبرد با اسـلام و مسلمانان پرده برمیافکند... نصوص و آیاتی که از این حقائق سخن میگویند، آن اندازه روشن و قاطع هستند که نیازی به حاشیه پـردازی مـا نـدارنـد... ایـن هـم نمونههائی از آنها:
(ما یود الذین کفروا من أهل الکتاب ولا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر من ربکم).
کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد.(بقره/105)
(ود کثیر من أهل الکتاب لو یردونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسدا من عند أنفسهم , من بعد ما تبین لهم الحق).
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسـدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگـر بشـود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید!) با این که حقّانیّت (اسـلام و درســتی راهـی کــه بـرگزیدهایــد، از روی کتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشن گشته است.(بقره/109)
(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم).
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد، مگر ایـن کـه از آئـین (تحریف شـده و خواسـتهای نادرست) ایشـان پیروی کنی.(بقره/120)
(ودت طائفة من أهل الکتاب لو یضلونکم).
گروهی از اهل کتاب آرزو داشتند کاش میشد شـما را گمراه کنند!.(آل عمران/69)
(وقالت طائفة من اهل الکتاب:آمنوا بالذی أنزل على الذین آمنوا وجه النهار واکفروا آخره لعلهم یرجعون , ولا تؤمنوا إلا لمن تبع دینکم).
جمعی از اهل کتاب (به همگیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بـدان کافر شـوید، تـا شـاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن) برگردند. و بـاور مکنید مگـر بـه کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد.(آل عمران/72-73)
(یا أیها الذین آمنوا إن تطیعوا فریقاً من الذین أوتوا الکتاب یردوکم بعد إیمانکم کافرین).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از گروهی از کسانی که کتاب بدیشان داده شده است پیروی کنید، شـما را پس از ایمان آوردنتان به کفر باز میگرداند.(آل عمران/100)
(ألم تر إلى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یشترون الضلالة ویریدون أن تضلوا السبیل , واللّه أعلم بأعدائکم ).
مگر نمیبینی کسانی که بهرهای از کتاب (های آسمانی ســابق) بـدیشان داده شـده است، (بـا بـهای هـدایت،) ضلالت را میخرند و میخواهند که شما (نیز هـمچون ایشان) گمراه شوید؟ خداوند (از شما) بهتر دشمنانتان را میشناسد.(نساء/44و45 )
(ألم تر إلى الذین أوتوا نصیبا من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت , ویقولون للذین کفروا:هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلاً).
آیا در شگفت نیستی از کسـانی که بـهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خرد و فطرت و ندای وجدان بدور داشتهاند و) به بتان و شیطان ایمـان یافتهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را بـه پـیشوائـی پذیرفتهاند! ).(نساء /51)
در خود این نمونهها به تنهائی چیزهائی است که برای بیان حقیقت موضع اهل کتاب در برابر مسلمانان بسنده و کافی است... اهل کتاب پس از آن که حقّ بـرایشان روشن شـده است، از روی حسـد دوست مـیدارنـد مسلمانان به سوی کفر برگردند. اهل کتاب موضع نهائی خود را در برابر مسلمانان معیّن و مقرّر میدارند، بدین شکل که بر یهودی یا بر مسـیحی مـاندن پـافشاری میکنند، و از مسلمانان خشنود نخواهند شد و با ایشان در صلح و صفا بسر نمیبرند، مگر این هدف حـاصل گردد، و مسلمانان بطور کلّی عقیدۀ خود را رها سازند. اهل کتاب به نفع مشرکان بتپرست گواهی میدهند و مــیگویند: ایـن مشـرکان از مسـلمانان راسـتروتر و راهیابترند!.. و ...
وقتی که ما به اهداف نهائی مشـرکان مـراجـعه کـنیم، اهدافی که در برابر اسلام و مسلمانان دارند و یـزدان سبحان در این فرمودههای خود بیان مینماید:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
(مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند.(بقره/217)
(ود الذین کفروا لو تغفلون عن أسلحتکم وأمتعتکم فیمیلون علیکم میلة واحدة).
کافران دوست میدارند کاش از اسلحه و کالای خود غافل میشدید و آنان یکباره بر شما تاخت میآوردند. (نساء/102)
(إن یثقفوکم یکونوا لکم أعداء ویبسطوا إلیکم أیدیهم وألسنتهم بالسوء وودوا لو تکفرون).
اگر بر شما دست یابند، دشمنان شما میگردند، و دست تعدّی به سویتان دراز میکنند، و زبان را در حقّ شـما به بدی میگشایند، و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید.(ممتحنه/2)
(وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً ).
اگر بر شما بپرور شوند، به خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عهدی را مراعات میدارند.(توبه / ٨)
(لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً).
آنان دربارۀ هیچ فرد با ایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمی کنند.(توبه/10)
هنگامی که بدین بیانات ربّانی دربارۀ مشرکان مراجعه کنیم و آنها را بررسی نمائیم، خواهیم یافت که اهداف نهائی مشرکان در برابر اسلام و مسلمانان، درست همان اهدافی است - تقریباً با همان واژگان - که اهداف نهائی اهل کتاب در برابر اسلام و مسلمانان بود... ایـن امـر، سرشت موضع اهل کـتاب را درست سـرشت مـوضع مشرکان در برابر اسلام و مسلمانان قـرار مـیدهد و یکسان بشمار می آورد.
هنگامی که ما این بیانات قرآنی را بنگریم که دربارۀ اینان و آنان نازل گردیده است و در قالب ساختارهای واپسین ذکر شده است، پی خواهیم برد به این بیانات با ساختارهائی که دارند، دالّ بر بیان سرشت دائمی هستند، ته دالّ بر وصف یک حالت موقّت، همان گونه که ایـن گفتار دربارۀ مشرکان می رساند:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شـما را از آئینتان برگردانند. (بقره / ٢١٧)
و این سخن دربارۀ اهل کتاب بیابگر آن است:
(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم).
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود بخواهند شد، مگر ایــن که از آئـین (تحریف شـده و خواستهای نادرست) ایشان پیروی کنی.(بقره/120)
هنگامی که این امر را مینگریم، بدون هیچ گونه نیازی به تأویل آیات، نصوص قرآنی سرشت اصلی همیشگی روابط را بیان میدارند، و خواهیـم دید که ایـن چـنین آیاتی بر یک حالت موقّت و گذرا دلالت ندارند!
وقتی که ما نگاه سریعی واقعیّت تاریخی این روابط بیندازیم، روابطی که مـجسّم در مـوضعگیریهای اهـل کتاب - اعم از یهودی و مسیحی - در برابـر اسـلام و مسلمانان در طول تاریخ است، کاملاً برای ما روشـن میشود که مقصود این نصوص و بیانات راستین الهی چیست، و مقرّر میگردد که مراد از آنها بیان سـرشت مستمرّ و مداوم است، و یک حالت موقّت و گذرا را ذکر نمی کنند.
اگر ما حالتهای فردی، یا حالتهای گروهی اندک را جدا و مستثنی از حالاتی گردانیم کـه قـرآن از آن حالات سخن میگوید و واقعیّت تاریخی آنـها را در برگرفته است، در آنها مودّت و محبّت اسـلام و مسـلمانان، و صداقت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم درستی این آئین، و گذشته از آنها ورود به اسلام و پیوستن به گـروه مسـلمانان، هویدا و پیدا میگردد... این هــم حالاتی است کـه در قسمتهای پیشین بدانها اشاره کردیم. ما در فراسوی این حالات فردی یا گروهی اندک و محدوده جز تاریخی از دشمنانگی کینهتوزانه، و مکر و کید بـرقرار، و جـنگ همیشگی و ناگسستنیای نخواهیم یافت که هرگز سست نگردیده است و آتش آن فروکش نکرده است.
سورههای گوناگونی از قرآن دربارۀ مـوضعگیریها و نابکاریها و پلشتیها و نیرنگها و جنگهای یهودیان سخن گفته است، و تازیخ این چیزها را در دل خود ثبت و ضـبط نـموده است، چـیزهائی که یک لحظه هــم از نخستین روزی که اسلام با ایشان در مدینه روبرو شده است تا لحظۀ حاضر نگسیخـته است!
در فی ظلال القرآن فرصت و مجال بررسی این تاریخ طولانی نیست. و لیکن ما تنها به انـدکی از بسیار و مشتی از خروار این جنگهای فروزانی اشاره خواهیم کرد که یهودیان آنها را بر ضدّ اسلام و مسلمانان در طول تاریخ شعلهور کردهاند و در آنها بر سر اسلام و مسلمانان تاختهاند.
یهودیان در مدینه پذیرای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و آئین او به بدترین شکل ممکنی شدند که طرفداران یک آئین آسمانی از پیغمبری استقبال کرده بـاشند کـه صدق و صداقت او را شناخته باشند، و پذیرۀ آئینی شده باشند که آن را بر حقّ و حقیقت یافته باشند.
یـهودیان در مـدینه از ایـن آئـین اسـتقبال کردند بـا دسیسهها و دروغ پردازیها و شبههها و فتنه انگیزیهائی در صف مسلمانان بـا هـمۀ راهها و شـیوههای کج و نیرنگبازانهای که یهودیان در آنها مهارت دارنـد... در رسالت و نبوّت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شکّ و تـردیدهائی به راه انداختند هـر چـند خودشان او را مـیشناختند. منافقان را پرورده کردند و در آغوش خود گرفتند و ایشان را با شکّها و شبههها و تهمتها و دروغهائی که در فضای جامعه میپراکندند کمـک و یاری میکردند. در حادثۀ تغییر قبله چه کارهائی کردند. در قضیّۀ افک چه چیزهائی انجام دادند. در هر مناسبتی به چه اعـمال و افعال ناجوانمردانهای دست میزدند... اینها نمونههائی از نیرنگ پلیدشان بیش نیست... دربارۀ ایـن کـارهای زشت و پلشت، قرآن مجید نازل میگردید. سورههای بقره و آل عمران و نساء و مائده و حشـر و حزاب و توبه، و سورههائی جز اینها دربـارۀ ایـن نـابکاریها و کجرویها چیزهای زیادی در بردارند: [1]
(ولما جاءهم کتاب من عند اللّه مصدق لما معهم - وکانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا - فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به , فلعنة اللّه على الکافرین . بئسما اشتروا به أنفسهم أن یکفروا بما أنزل اللّه - بغیاً أن ینزل اللّه من فضله على من یشاء من عباده - فباءوا بغضب على غضب , وللکافرین عذاب مهین).
هنگامی که از طرف خداوند کتابی (به نام قرآن توسّط پیغمبر اسلام) به آنان رسید که تصدیق کنندۀ چیزهائی (همچون توحید و اصول دین و مقاصد آن) بود کـه بـا خـود (از تـورات) داشـتند، و (از روی تورات) آن را شناختند و (به صدق مـحتوایش) پـی بـردند، ولی (به ســبب حســادت و عــناد) بـدان کفر ورزیـدند (زیرا، پـیغمبری آن را آورده بـود که از بـنیاسـرائـیل نبود. گر چه) قبلاً (هنگامی که با مشرکان به جنگ و یـا نـزاع لفـظی بـرمیخاستند، میگفتند کـه خـدا ایشـان را یـا فرستادن آخرین پیامبری که کتابشان بدان نـوید داده است، یاری خواهد داد و) امید فتح و پیروزی بر کافران را داشتند. پس لعنت خداوند بر کافران (چون ایشـان) باد. خویشتن را بـه بـدترین چیزها فروختند (چـه از هوای نفس پیروی و به دنبال تـعصّبات قبیلهای روان شدند) و به ناروا نسبت به آنچه فرستاده بودیم کفر ورزیدند و کفرشان تنها به خاطر دشمنانگی (با دیگران و انتقام از مؤمنان) و نـاخشنودی از ایـن که خداونـد (وحــــی خــویشتن را) از روی فـضل و مـرحـمت پروردگاریش بـر هـر که بخواهد از بـندگانش نـازل میکند بود. لذا خشم خدا یکی پس از دیگری آنان را فرا گرفت (و مستوجب دو خشم شدند: یکی بر اثر کفری که نسبت به محمّد پـیغمبر اسـلام روا داشـتند، و دیگری خشمی که بر اثر کفر و آزاری کـه دربـارۀ مـوسی روا میداشتند). بـرای کـفّار (هـمانند ایشـان) عذاب خوار کننده و دردناکی است.(بقره /89و90)
(وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (١٠١)
هنگامی که فرستادهای (محمّد نـام) از جـانب خدا بـه سراغ آنان آمد، گرچه (اوصافش با نشـانههائی کـه در کتابهایشان بود و) با آنچه بــا خود داشـتند، مـطابقت داشت، جـمعی از اهـل کـتاب، کتاب خدا را پشت سـر افکندند (و اوصاف محمّد را از کتابهای خود زدودنـد. انگار در کتابهایشان چیزی دربـارۀ او نیامده است و) گـوئی آنــان (چـیزی از اوصــاف چـنین پیغمبری) نمیدانند.(بقره/101)
(سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُوا عَلَیْهَا قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (١٤٢)
نابخردان مردم خواهند گفت: چه چیز ایشان را از قبلۀ خود که بر آن بودند برگرداند؟ بگو: خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است. هر که را بخواهد بـه راه راست رهبری مینماید. (بقره /142)
(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٧١)
ای اهل کتاب! چرا آیههای (دالّ بر صدق نبوّت مـحمّد، فــرستادۀ) خـداونـد را نــادیده میگیرید و تکذیب میدارید، و حال آن که (صحّت آنها و نشانههای نبوّت محمّد را در کتابهای خود) میبینید؟ ای اهل کتاب! چرا حقّ را با باطل میآمیزید و کتمانش میکنید، و حال آن که شما میدانید (که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست؟). (آل عمران / 70و71)
(وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (٧٢)
جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بـدان کافر شـوید، تـا شـاید (از قرآن پیروی نکنند و از آن) برگردند.(آل عمران / ٧٢)
(وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ) (٧٨)
در میان آنان کسانی هستند که به هنگام خواندن کتاب (خدا) زبان خود را میپیچند و آن را دگرگون میکنند تا شما گمان برید (آنچه را که میخوانند) از کـتاب (خدا) است! در حالی که از کتاب (خدا) نیست. و میگویند که: آن از نزد خدا (نازل شده) است و با این که از سوی خدا نیامده است و بـه خدا دروغ مـیبندند و حـال آن کـه میدانند (که دروغ میگویند).(آل عمران / ٧٨)
(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ (٩٨)قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنْتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٩٩)
بگو: ای اهل کتاب چرا نسبت به آیات خدا (کـه دالّ بـر صـدق نبوّت مـحمّد است) کـفر مـیورزید و (آنها را تکذیب میکنید) با آن که خدا گواه بر اعمال شما است؟ بگو: ای اهل کتاب!چرا کسی را که ایمان آورده است،از راه خدا بـاز میدارید و میخواهید این راه را کج نشـان دهـید. و حـال آن که (از راستی و درستی ایـن راه) آگاهید؟ و خدا از آنچه میکنید بیخبر نیست (و پادافرۀ شما را میدهد). (آل عمران/98و99 )
(یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذَلِکَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللّهِ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ ).
اهل کتاب از تو میخواهـند کـه (اگر پیغمبری، یکجا) کتابی را از آســمان بـر آنـان نـازل کنی. (البـتّه ایـن درخواست، استهزاء و بهانهای بیش نیست) چرا کـه از موسی چیز بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بـده. بـه خاطر این سـتم، صاعقه ایشان را فرا گرفت (و نابودشان کرد. گناه بدتر و رسوا کنندهتر آنان این است که) پس از آن همه دلائل روشنی (چون: تبدیل عصا به اژدهـا، و یـد بـیضاء، و شکافتن دریا) که برای آنان آمد (و خود شاهد نمودن مـعجزات موسی به فرعون و فرعونیان بودند) گوسالۀ (سامری) را (به خدائی) گرفتند!.(نساء / ١5٣)
(یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٣٢)
آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمی خواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند.(توبه / ٣٢)
همچنین تاریخ پیمانشکنیهای یهودیان را بارها و بارها دیده است، و تحریکات ایشـان را دربـارۀ مسـلمانان شنیده است، پیمانشکنیها و تحریکاتی که منتهی به واقعهها و حادثههای بـنیقینقاع و بـنیقریظه و خیبر گردیده است. همچنین تاریخ گردآوری مشرکان توسّط یهودیان را در جنگ احزاب مشاهده نموده است، چنان که معروف و مشهور است.
یهودیان از آن تاریخ به بعد هم به مکر و کید و نیرنگ دربارۀ اسلام و مسلمانان ادامه دادهانـد..، یـهودیان عناصر اساسی بودهاند در آشـوب بزرگی که خلیفۀ راهیاب عـثمان پسـر عـفّان رضی الله عنهُ در آن کشته شد، و مجموعۀ همایش اسلامی تا انــدازۀ زیـادی پـراکـنده گردید... سردستگان آشوب در کاری که بعدها مـیان علی رضی الله عنهُ و معاویه روی داد یهودیان بودند... یهودیان یورش جعل احادیث و سیره و روایات تفسیر را رهبری کردند... یهودیان از زمرۀ زمینه سازان حملۀ تاتارها و مغولها بر بغداد و فروپاشی خلافت اسلامی بودند.
در تاریخ معاصر نیز یهودیان در فراسوی هـر فـتنه و بلائی هستند که در هر مکانی از کرۀ زمین گـریبانگیر مسلمانان گـردیده است. آنـان در پشت سر هــر نـوع تــلاشی هســتند کــه بـرای نـابودی پیشقراولان و پیشاهنگان رسـتاخیز اسـلامی بکـار مـی رود. ایشـان طرفداران و حمایتکنندگان هر وضع و حالی از اوضاع و احوالی هستند که همچون تلاشی را در هر ناحیهای از نواحی جهان اسلامی بر عهده گیرد!
این کار یهودیان بود. و امّا کار گروه دیگر اهل کـتاب؛ پافشاری آنان هم بر دشمنانگی و جنگ با مســلمانان دست کمی از کار یهودیان ندارد.
میان رومیان و ایرانیان قرنها دشمنی بود... ولی همین که اسلام در جزیرة العرب ظهور کرد، و کلیسا خطر این آئین حقّ را برای چیزی دید که خودش آن را ساخته بود و (مسیحیّت) نامیده بود و توده ای از بت پرستیهای کهن و گمراهیهای کلیسا بود و با سخنان مسیح علیه السّلاخم و تاریخ زندگانی او آمیخته بود، [2] میبینیم که رومیان و ایرانیان دشمنانگیهای تاریخی قـدیم و دشمنانگیهای سخت و خـونویزیها و کشـتارهای فـراوان خود را فراموش میکنند تا با این آئین جدید روبرو گردند و با آن بجنگند.
رومیها در شمال با کار گذاران و فرمانبرداران خود بـه نام غسّانیها گرد میآیند تا کار این آئین را بسازند و آن را یکسره سازند. این همایش وقتی بود که حارث پسر عمیر ازدی قاصد پیغمبر خدا صلّی اله علیه وآله وسلّم را کشتند که پیغمبر او را فرستاده بود به سوی عامل بصری کـه کارگذار رومـیها بود. در حـالی کـه مسـلمانان به قـاصد و فرستادگان دیگران امن و امان میدادند، ولی مسیحیان در حقّ قاصد و فرستادۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ستم کردند و او را کشتند. این کار سبب گردید که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم سپاه سه امیر شهید، یعنی: زید پسرحارثه، و جعفر پسر ابوطالب، و عبدالله پسر رواحه را کـه در خود هـمین جنگ (موته) به فوز شهادت نائل گردیدند، به سـوی رومیان گسیل دارد. سپاه مسلمانان گردهمآیی شگـفتی از رومیان را مشاهده کردند. برخی از روایات میگوید: صد هزار رومی آمده بودند و صد هزار نـفر دیگـر از مزدوران و فرمانبرداران ایشان در شام از قبائل عربی مسیحی در رکاب ایشان بودند! در صورتی کـه سـپاه مسلمانان از سه هزار جنگجو تجاوز نمیکرد. این جنگ در جمادی الأولی سال هشتم هجری روی داد.
آن گاه جنگ تبوک به وقوع مـیپیوندد کـه بـیشترین بخش این سوره دربارۀ آن است و ان شاء الله تعالی در جای خود به طور مشروح از آن سخن خواهیم گـفت. بعد از آن سپاه اسامه پسر زید پیش میآید، سپاهی که خود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اندکی پیش از وفات خویش آن را تدارک دیده و مجهّز فرموده بود. پس از وفات پیغمبر خلیفۀ راهیاب ابوبکر رضی الله عنهُ همین سپاه را روانۀ اطراف شام میکند تا با آن همایشها و مجموعههای رومـیان برزمند، که در نظر داشتند این آئین را از میان بردارند. پس از جنگ پیروزمندانۀ یـرموک، دیک کینهتوزی صلیبی به جوش درآمد و آتش دشمنی ایشان شعلهور گردید. جنگی که حرکت اسلام برای آزادی مستعمرات امپراتوری رومی را در شام و مصر و شمال آفـریقا و جزیرههای دریای روم درپی داشت. و سرانجام باعث گردید که پایۀ بنیادین استوار اسلامی در اندلس ساخته و پیریزی شود.
قطعاً (جنگهای صلیبی) کـه در تـاریخ بـه هـمین نـام مشهور است، تنها کلیسا آنها را بر ضدّ اسـلام بـه راه نینداخت و در آنها بر اسلام نتاخت. این جنگها بسیار پیش از این موعد مشتعل شده بودند... این جنگها در اصل در آن تاریخ کهن آغاز گردیدهاند، از همان زمانی جرقه زده بودند که رومیان دشمنیهای خود را با ایرانیان فراموش کردند، و مسیحیان ایرانیان را بر ضدّ اسلام در جنوب جزیرة العرب یاری دادند. سپس بعد از آن در جنگ (موته) مسیحیان چه کرده بودند؟ آن گاه بعد از جنگ پیروزمندانۀ یرموک چه نابکاریهائی کردند... از آن به بعد چه درّندخوئیها و وحشیگریهائی در اندلس از ایشان سر زد، بدان هـنگام کـه صلیبیها بـر پـایگاه اسلامی در اروپا لشکرکشی کردند. صلیبیها در شکنجه و آزار میلیونها مسلمان و در کشتن و کشـتار ایشـان مرتکب وحشیگریهائی در آنجا شدند که تاریخ پیش از آن همسان آن را به خود نـدیده است... همچنین در جنگهای صلیبی در شرق جنایتهائی انجام پذیرفت کـه در آنها خویشاوندی و ننگ و عـار و عـهد و پـیمان در بر گرفته نشد، و دربارۀ مسلمانان خویشاوندی و آشنائی و عهد و پیمان مراعات نگردید.
از جملۀ چیزهائی که در کتاب: (تمدّن عــربها) تألیـف گوستاف لوبون فرانسوی مسیحی آمده است:
(نخستین چیزی که ریکاردوس انگلیسی بدان دست زد کشتن سه هزار اسیری بود که خود را بدو تسلیم کرده بودند. آنان را در جلو اردوگاه مسلمانان کشت، هر چند که سوگند خورده بود و عهد کرده بود خون ایشـان را نریزد. ولی دست به کشـتار و تـاراج زد، و ایـن کـار صلاح الدین ایّوبی بزرگوار را برانگیخت، آن کسی که با مسـیحیان قـدس مـهربانی کـرد و کـمترین آزاری بدیشان نرسانید، و فیلیپ و شیردل را با آشامیدنیها و درمانها و توشهها در زمان بیماریهای آن دو کمک و یاری کرد) [3]
همچنین نویسندۀ مسـیحی دیگری بـه نام (یـورگا) میگوید: [4]
(صلیبیها با بدترین شانس حرکت خود را به سوی بیت المقدّس آغاز کردند. دستهای از زائران بیت المقدّس در میان کاخهائی که میگرفتند به خونریزی پـرداخـتند. سنگدلی را بـه جـائی رسـانیدند کـه شکـمها را پـاره مـیکردند و دیـنارها را در مـیان امعاء و احشـاء میجستند! ولی صلاح الدین هنگامی که بیت المقدس را آزاد و باز پس گرفت، به صلیبیها امان داد، و به تمام عهدها و پیمانهائی کـه با ایشـان بست وفـاء کـرد. و مسلمانان با دشمنانشان بذل و بخشش کردند، و جایگاه مهر و عطوفت خود را برایشان آماده نمودند و آنان را به گرمی پذیرفتند. تا آنجا که ملک عادل برادر پدر و مادری سلطان صلاح الدین هزار بردۀ اسیر را آزاد کرد، و بر همۀ ارمنستان منّت نهاد و بزرگواری کـرد، و به پاپ اجازه داد صلیب و زینت آلات کلیسا را بـا خـود ببرد، و به شاهزادگان دختر و به ملکه اجازه داد که از شوهران خود دیدن کنند).
در کتاب فی ظلال القرآن فرصت و مجال بیشتری برای نشان دادن خط درازی از جـنگهای صلیبی در طول تاریخ نیست. ولی این بس که بگوئیم: چـنین جـنگی هرگز بار و بنه خود را از جانب صلیبیان ننهاده است و شعلههای آن فـروکش نکـرده است. کـافی است بیان داریم در زنگبار به تازگی چه شده است. مسلمانان در آنجا همه نابود شدند. دوازده هزار نفر آنان کشته شدند، و چهار هزار نفر باقیمانده را به دریـا انــداختند و از جزیرۀ زنگبار تبعید گردیدند! کافی است که بگوئیـم در قبرس چه چیز روی داده است. در آنجا خوراک و آب از مناطقی منع گردید که بـاقیماندههای مسلمانان در آنجا سکونت داشتند، تا از تشنگی و گرسنگی بمیرند، گذشته از کشتن و سر بریدن و آواره کردن مسلمانان! و کافی است که بگوئیم حبشیها در اریـتره و در وسـط اریتره چه کاری کردند. و کافی است که بگوئیم کینیائیها با صد هزار مسلمانی که از اهالی صـومالی هستند و میخواهند به قوم مسلمان خود در صومالی بپیوندند چه نابکاریهائی کردهاند. این بس که بدانیم که صلیبیها در سودان جنوبی میخواهند چه کاری بکنند.
برای به تصویر کشیدن دیدگاه صلیبیها نسبت به اسلام بندی را از کتاب یک مؤلف اروپائی نقل میکنیم که در سال ١٩44 چـاپ و نشـر شـده است. در آن کـتاب میگوید:
(ما را از ملّتهای گوناگونی میترسانیدند. ولی پس از تجربه و آزمون، علّتی برای این ترس و هراس نیافتیم... ما را از خطر یهودیان، از خطر سفیدپوستان، و از خطر بلشویسم [5] میترسانیدند. ولی این ترساندن و بیم دادن با چیزی سازگار نشد که ما گمان میبردیم. ما یهودیان را دوستان خود یافتیم. بنابراین کسـانی کـه ایشان را بیازارند دشمنترین دشمنان ما خواهند بود! همچنین بلشویسمها را همپیمانان خود دیدیم. امّا سـفیدپوستان، در آنجاها کشورهای دموکراتیک بزرگی هستند. که بـا آنان مبارزه میکنند. و لیکن خطر حقیقی در نظام اسلام، و در توان اسلام بر توسعه پیدا کردن و مطیع گرداندن، در سرزندگی و پویائی اسلام، پـنهان و نـهان است... اسلام، یگـانه دیـوار دژی در بـرابـر اسـتعمار اروپـا است). [6]
بیش از این نمیتوانیم به بررسی تاریخ چنین جنگهای سرکشانه و طغیانگرانهای بپردازیم که صلیبیها بر ضـدّ اسلام اعلان کردهاند، و همیشه ادامه دارد... پیش از این بارها در جزءهای پیشین فی ظلال القرآن - به مناسبت نصوص قرآنی فراوانی - از سرشت این پیکار و کارزار طولانی و مسائل و شکلهای آن سخن گـفتهایـم. ایـن اشارههای تند و سریع در اینجا برای ما کافی است. تنها به مراجع دیگری که در دسترس است حواله میداریم و بس. [7]
بدین منوال از این بررسی سریع، به اضافۀ آنچه قبلاً دربارۀ سرشت اعلان اسـلامی هـمگانی برای آزادی انسان، و آمادگی جاهلیّت در سراسر زمین برای در هم کوبیدن و نابود کردن این حرکت و جنبشی کـه چـنین اعلان عامی را با خود برمیدارد و آن را به سراسر کرۀ زمین میبرد، خواهیم دید که این احکام واپسـین وارد در این سوره، مقتضی طبیعی همۀ این حقائق یکـجا و روی هم است. این احکام محدود به زمانی و مقیّد به حالتی نیست در عین حال این احکام، احکام مرحله به مرحلۀ پیشین را نیز منسوخ نمیکند، به گونهای که نسخ شرعی باشد و در ظـروف و شـرائطی کـه مشـابه و همگون با ظروف و شرائطی بـاشد که در آنــها نـازل گردیده اند، نشود بدانها عمل کرد. چه همیشه سـرشت برنامۀ جنبشی اسـلامی بـا واقـعیّت زنـدگانی بشـری رویاروی میگردد، رویاروئی واقعی با وسائل تـازه و نوینی که در مراحل متعدّد پیش میآید.
حقیقت دارد که این احکام نهائی وارده در این سوره با حالت مشخّص و معیّنی در جـزیرة العـرب رویـاروی میگردید، و جنبۀ آمادگی قانونگذاری برای حرکت و جنبش را داشت که مجسّم در جنگ تبوک بود، جنگی که برای روبرو شدن با هـمایش رومـیان در اطـراف جزیرة العرب بود. در این جنگ رومیان با فرمانبرداران و کارگذاران خـود بـرای نابودی اسـلام و پـیروانش گردهمآئی کرده بودند. محور این سوره بر این جـنگ استوار است. و لیکن وضع اهل کتاب در برابر اسلام و پیرامون آن زادۀ یک دورۀ معیّن تاریخی نیست. بلکه این جنگ هنوز اعلان شده است و همیشه هم در حال اعلان خواهد ماند... مگر زمانی که همۀ مسـلمانان از آئین خود کاملاً برگردند!.. این جنگ با شدّت و حدّت و پافشاری و ستیزهگری هر چه بـیشتر، و بـا اسلحه و وسائل گوناگون در طول تـاریخ، اعلان شـده است و شعلههای آتش آن فروزان است و فروکش نمیکند) از اینجا است که احکام وارده در این سوره، احکام اصیل و فراگیری هستند و محدود به زمانی و مقیّد به مکانی نیستند... و لیکن عمل به احکام در چهارچـوب بـرنامۀ جنبشی اسلامی است و باید با آن برنامه آشنائی کامل داشت، پیش از این که سخنگویان از خود احکام سخن گویند، و پیش از ایـن کـه واقـعیّت زنـدگانی زادگان مسلمانان - مسلمانانی که از اسلام جز عنوانی برایشان نــمانده است - حــال و وضـع خـود را و شکست و نابهنجاری خود را بر آئین نـیرومند و پـایدار یـزدان تحمیل نماید!
احکام فقهی در اسلام چنین بوده است و همیشه چنین خواهد ماند، زاده و برخاسته از حرکت و جنبش برابر برنامۀ اسلامی است. ممکن نیست احکام فقهی درک و فهم شود مگر با در نظر گرفتن و همدم بودن با ایـن حقیقت... فرق بسیاری است میان نگـاه بــه نصوص، انگار قالبهای خـالی و تـهی و بیکاره و بیرقی هستند، و نگاه به نصوص در شکل حرکتی و جنبشی آن برابر برنامۀ اسلامی. این قید ضروری و حـتمی است: (حرکت و جنبش برابر برنامۀ اسلامی). چه حــرکت و جنبش خارج از برنامۀ اسلامی، حرکت و جنبش بشمار نمیآید. بدین شکل که (واقعیّت زندگانی بشری) را اصل کار بدانیم، و توجّه نکنیم به این که چه حرکت و جنبشی آن را پـدیدار کــرده است. در صـورتی کـه (واقعیّت زندگانی بشری) عنصر اسـاسی در شـناخت احکام بشمار میآید هنگامی که خود برنامۀ اسلامی آن را پدیدار کرده باشد.
در پرتو این قاعده و قانون نگریستن بدین احکام نهائی راجع به روابط میان اهل کتاب و میان جامعۀ اسلامی سهل و ساده خواهد بود. احکامی کـه دارای حـرکت و جنبش زنده در جولانگاه پهنۀ واقعیّت زندگانی است و برابر برنامۀ حرکتی و جنبشی واقعی و مثبت و فراگیر صورت میپذیرد.
این دیباچۀ کوتاه برای ما بس خواهد بود تا در پرتو آن به نصوص قرآنی وارد در این بخش بپردازیم:
*
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تحریم کردهاند، حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کـارزار کنید تـا زمـانی که (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بــه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود).
این آیه و آیههای پس از آن در روند قرآن میآیند و دیباچۀ جنگ تبوک را تهیّه می بینند، و برای رویاروئی با رومیان و فرمانبرداران ایشـان از غسّانیهای عـرب مسیحی، تدارک میچینند... این امر بیانگر این است که چنین اوصاف وارده در سوره همان صفات پابرجا در قومی است کـه جـنگ بـدیشان روی مـیکند، و یک حالتی را به تصویر میزند که موجود و دارای صـفات پایدار خود است. این چتری است که روند قرآنـی در همچون جایگاههائی بدان اشاره دارد... چه این صفات پایدار در اینجا به عنوان شروط جنگ با اهل کتاب دگر نشده است. بلکه چنین صفات پایداری ذکر شده است به عنوان کارهائی که در عقیده و باور این اقـوام و در واقــعیّت زنــدگانی ایشــان است، و ایـنها دلائـل و انگیزههائی برای جنگ با آنان است. همۀ کسانی هم در این حکم هـمچون ایشـانند کـه عـقیده و بـاورشان و واقعیّت زندگانی ایشان همسان عقیده و باور، و همسان واقعیّت زندگانی آنان باشد.
روند قرآنی همچون صفات پایداری را تـعیین، کـرده است:
یکم: آنان به خدا و به روز قیامت ایمان ندارند
دوم: آنان چیزی را حرام نمیدانند که خدا و پیغمبرش آن را حرام میدانند.
سوم: آنان آئین راست و درستی ندارند، و دینداری و دین باوری ایشان برابر دین حقّ نیست.
سپس در آیات بعدی بیان کرده است که چگونه آنان به خدا و به روز قیامت ایمان ندارند، و چگونه آنان چیزی را حرام نمیدانـند که خدا و پیغمبرش آن را حرام کردهاند، و چگونه آنان آئین راست و درستی ندارند، و دینداری و دین باوری ایشان برابر دین نیست... ایـن بدان علّت است که:
یکـم: یـهودیان مـیگویند: عـزیر پسـر خدا است! و مسیحیان میگویند: مسیح پسر خدا است! این سخنان هم با سخنان کافران بتپرست پیش از ایشان مشابهت و همگونی دارد. پس یهودیان و مسـیحیان در داشـتن همچون اعتقادی با کافران برابرند، اعتقادی که پیروان آن مؤمن به خدا و به روز قیامت بشمار نـمیآیند... دقیقاً بیان خواهیم داشت که چگونه همچون کسانی بـا داشتن همچون عقیدهای به روز قیامت ایمان ندارند.
دوم: مسیحیان پیشوایان آئینی و پـارسایان خـود را و مسیح پسر مریم را معبود و خداگونه میدانند. این کار هم مخالف با دین حقّ است که یگانهپرستی و کـرنش بدون شریک و انباز در برابر یزدان یگانۀ جهان است... بدین سبب آنان مشرک هستند و دینداری ایشان برابر دین حقّ نیست.
سوم: میخواهند نور یزدان را با دهانهایشان خـاموش گردانند. پس آنان با آئین یزدان میجنگند. کسی هم به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد، و برابر دین حـقّ دینداری و پرستش کند، هرگز با دین خدا نمیجنگد.
چهارم: بسیاری از پیشوایان آئینی آنـان و پـارسایان ایشان به باطل اموال مردمان را میخورند. پس در این صورت است که چیزی را حرام نمیدانـند کـه خـدا و پیغمبرش حرام کردهاند، چه مراد از پیغمبر خدا پیغمبر خودشان باشد، یا مقصود محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم باشد.
همۀ این صفات با توجّه به احوال مسیحیان شام و روم وجود داشت. همچنین این صفات با توجّه به احـوال مسیحیان دیگر نیز وجود پیدا کرده است از آن زمان که کنگرههای پاکان، دین مسیح علیه السّلام را تحریف کردهاند، و زبان به فرزند خدا بودن عیسی علیه السّلام گشودهانـد، و به اقنومهای سهگانه معتقد شدهاند - هر چند که اختلافات زیادی میان مکتبها و مذهبها و دستهها و گـروههای ایشان است، ولی همه در تثلیث یعنی اعتقاد به سه خدا به یکدیگر میرسند - در طول تاریخ تاکنون هـمچون صفاتی را داشتهاند و بر این اوصاف بودهاند!
در این صورت این یک فرمان همگانی است و قاعده و قانون مطلقی دربارۀ رفـتار بـا اهل کـتاب را مـقرّر میدارد، اهل کتابی که این صفات موجود در مسیحیان عرب و مسیحیان روم بر ایشـان منطبق است... ایـن فرمان همگانی را از عمومیّت خود نمیاندازد این کـه اوامر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم افراد مشخّصی و طوائف معیّنی را جدا و مستثنی کرده است که به حال خود رها شوند و با ایشان جنگ نشـود، از قـبیل: کـودکان، زنـان، پـیران، درماندگان و ناتوانان، و دَیـرنشینان و پـارسایانی کـه خویشتن را در دیرها زندانی کردهاند و خـلوتنشینی گزیدهاند... از همچون کسانی با وصف غـیر مـحارب، یعنی: غیر جنگجو، نام برده شده است - اسلام اجازه نمیدهد با غیرجنگجویان جنگ بشـود هـر آئـینی کـه داشته باشند - اوامر نبوی همچون کسانی را بدین خاطر جدا و مستثنی نمیکند چون عملاً از ایشان نسبت به مسلمانان تعدّی و تجاوزی صورت نگرفته است. ولی بدین خاطر ایشان را جدا و مستثنی میکند چون اصلاً کار آنان نیست که تعدّی و تجاوزی صـورت پـذیرد. پس جای این نیست که همچون فرمان عامی مقیّد شود به این که مقصود از این فرمان همگانی کسانی است که عملاً تعدّی و تجاوز از ایشان صادر و به وقوع پیوسته است - همان گونه کـه شکست خـوردگان مـیگویند و تلاش میکنند که از اسلام رفع اتّهام کنند! - چه پیش از هر چیز تعدّی و تجاوز وجود دارد: تعدّی و تجاوز به الوهیّت یزدان! تعدّی و تجاوز به بندگان با بنده کـردن ایشان برای غیر یزدان!.. اسلام هنگامی که برای دفـاع از الوهیّت یزدان سبحان، و دفاع از کرامت انسـان، در زمین به راه میافتد، قطعاً جاهلیّت با اسلام رویـاروی میگردد با مقاومت و جـنگ و تعدّی و تـجاوز... از رویاروئی با سرشت اشیاء هم گزیری و گریزی نیست! این آیه به مسلمانان دستور جـنگ با اهـلکـتاب را میدهد:
(الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ ).
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا و نه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند.
کسانی که به فرزند خدا بودن عزیر یا به فـرزند خـدا بودن مسیح ایمان دارند نمیتوان گفت که آنان به خدا ایمان دارند. یا کسانی که میگوبند: خدا همان مسـیح پسر مریم است، یا میگویند: خدا سومین خدا است، یا مــعتقدند: خــدا بــه پـیکر مسـیح درآمده است، و خیالبافیهای کلیسائی دیگری که کنگرههای پاکان - با وجود همۀ اختلافاتی کـه در مـیانشان است - از خود ساخته و پرداختهاند... یا کسانی که میگویند: آنان چند روزی بیش به دوزخ نمیافتند، مرتکب هر اندازه گناه هم شده باشند! زیرا آنـان پسـران و فـرزندان خـدا و عزیزان و محبوبان او و ملّت گزیدۀ یزدان هستند! یا کسانی که میگویند: هر معصیت و گناهی با اتـّحاد بـا مسیح و خوردن شام مقدّس بخشیده میشود، و مغفرت و بخشیدنی جز از این طریق در میان نیست! دربارۀ اینان و آنان نمیتوان گفت: ایشان به روز قیامت ایمان دارند...
این آیه چنین کتابی را توصیف میکند به این که:
(وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ).
چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تحریم کردهاند حرام نمیدانند.
فرقی ندارد چه مراد از (رسول) خدا پیغمبرشان باشد کــه بــه سـوی ایشــان ارسال شـده است، و چـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اسلام باشد، مطلب یکی است. زیـرا در آیات پس از این آیه توضیح داده شده است که آنـان اموال مردمان را به ناحقّ و به باطل میخورند. خوردن اموال مردمان به ناحقّ و به باطل نیز در هر رسالت و نبوّتی و توسّط هر پیغمبری حرام اعلام شـده است و حرام بوده است... نـزدیکترین نـمونهها به خوردن اموال مردمان به ناحقّ و به باطل، مـعاملات ربوی است. همچنین مبلغی است که مردان کلیسا در مـقابل (چک غفران!) دریـافت مـیدارنـد. ایـن است دوری گزیدنشان و دور گرداندن دیگـران از آئـین یـزدان، و ایستادن در برابر دین خدا با نیرو و برگرداندن مؤمنان از آئینشان. و این بنده گرداندن بندگان برای غیر یزدان است، و به تسلیم و کرنش واداشتن مردمان در بـرابـر احکام و شرائعی است که خدا آن را نازل نکرده است... این فرموده بر همۀ اینها منطبق میگردد:
(وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ).
آنچه را که خدا و پیغمبرش حرام کردهاند آنـان حرام نمیدانند.
همۀ اینها در میان اهل کتاب برجا است، همان گونه کـه آن روز و روزگار در میان اهل کتاب برجا بود!
همچنین آیه ایشان را توصیف میکند به این که:
(وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ).
آئین حقّ را نمیپذیرند (که اسلام است).
این هم از بیان مطالب پیشین پیدا و هویدا است. چـه هر گونه اعتقادی به ربوبیّت کسی جز خدا، و همچنین رفتار برابر شریعتی جز شریعت خدا، و دریافت احکام از غیر خدا، و کرنش بردن در برابر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت خدا، جزو آئین حقّ نیست. همۀ اینها هم در میان اهل کتاب برجا بود، همان گونه که در روزگاران کهن میان اهل کتاب برجا بود.
شرطی که نصّ قرآنی آن را برای نجنگیدن با اینان در نظـر میگیرد این نیست که مسلمان شوند... زیرا اجبار و اکراهی در پذیرش دین نیست. و لیکن شرط نجنگیدن با ایشان این است که با دست خود حقیرانه جزیه بدهند... راستی فلسفۀ این شـرط چـیست؟ و چـرا ایـن شـرط مرزی بود که در آنجا جنگ با ایشان پایان میگرفت؟ اهل کتاب با این صفاتی که دارند، از لحـاظ اعتقاد و رفتار، وجودشان جنگ بــا خـدا است. هـمان گونه کـه وجودشان جنگ فروزان بر ضدّ جامعۀ اسلام است، به سبب این که میان برنامۀ خـدا و بـرنامۀ جـاهلیّتی کـه مجسّم در عقیدۀ اهل کتاب و واقـعیّت زنـدگی ایشـان است - برابر آنچه ایـن آیـات بـه تـصویر میکشد - تعارض و تصادم ذاتی وجود دارد. همان گونه هم واقعیّت تاریخی حقیقت تعارض و طـبیعت نادم، و عدم سازش این دو برنامه را با یکـدیگر ثـابت کـرده است. چرا که اهل کتاب عـملاً در برابر آئین یـزدان ایستادهاند، و جنگ با آئین یزدان و با پیروان آن را اعلان داشتهاند، جنگی که در دوران گذشته در تـمام مدّت زمان نزول این آیات فروکش نکرده است، و باز نایستاده است، و در دوران بعد از آن تا به روزگار ما نیز آرام نگرفته است و خاموشی نپذیرفته است!
اسلام - با وصف این که یگانه دین حقّ موجود در زمین است - به ناچار باید که در زمین برای از مـیان بـردن سدّها و مانعهای مادی موجود بر سر راه خود، - برای آزاد کردن انسان از دینداری با دینی جز دین حقّ، روان گردد. بدین شرط که آزادی گزینش را به هر کسی بدهد، و اکراه و اجباری نه از سوی اسلام و همچنین نه از سوی چنین سدّها و مانعهائی در میان نباشد.
در این صورت، وسیله و ابزار عملی برای تـضمین از میان بردن سدّها و مانعهای مادی، و در عین حال عدم اکراه و اجبار بر پذیرش اسلام، درهم شکستن شوکت و عظمت سلطهها و نیروهای استوار بر غـیر دیـن حـقّ است. باید چنین سلطهها و قدرتهائی را درهم شکست تا تسلیم میگردند، و تسـلیم شـدن خود را عـملاً بـا پذیرش پرداخت جزیه اعلان میدارند.
بدین هنگام است که عملاً عملیات آزاد کردن به اتمام میرسد، با تضمین این که هر کسی آزادی گزینش آئین حقّ را داشته باشد وقتی که در پرتو حجّت و برهان بدان خشنود گردد. اگر هم با وجود استدلال و منطق حاضر نشد دین حقّ را بپذیرد بر عقیدۀ خود میماند و جزیه میپردازد، به خاطر چند هدف:
یکمین آنها: با دادن جزیه تسلیم خود را اعلان کند، و نشان دهد که با نیروی مادی در برابر دعوت بـه دیـن راستین خدا مقاومت نمیکند.
دومین آنها: در پرداخت هزینههای دفاع از جان و مال و آبرو و مقدّسات خود شرکت کند که توسّط اسلام برای اهل ذمّه تضمین و انجام میشود، آن کسانی که جزیه را میپردازند و بـدین وسـیله تـحت کـفالت و ضمانت مسلمانان قرار میگیرند. اسلام دفاع از جان و مـال و آبرو و مقدّسات آنان را بر عهده میگیرد، و به وسیلۀ مجاهدان مسلمان با کسانی میرزمد کـه از داخـل یـا خارج قصد تعدّی و تجاوز بدانها را داشته باشند.
سومین آنها: شرکت در بـیتالمـال مسـلمانان است، بیتالمالی که سرپرستی و تأمین زندگی هر شخصی از کار افتادهای را بر عهده دارد، چه از جملۀ اهل ذمّه باشد که جزیه را میپردازند، و چه از زمرۀ مسلمانان باشد که زکات را میدهند.
در اینجا نمیخواهیم خویشتن را درگیر اختلافات فقهی کنیم، و دربارۀ اختلافاتی سخن به درازا بکشـانیم کـه راجع به این است که: از چه کسـانی از ایشـان جـزیه دریافت میشود، و چه کسانی از پرداخت جزیه معاف خواهند بود. مقدار این جزیه چه اندازه است. راههـای نگاهداری و مواظبت از جزیه کدام است و در کـجاها این نگاهداری و مواظبت صورت میپذیرد... زیرا این مسائل هیچ کدام امروز برای ما پـیش نـمیآید، بـدان شکل که در روزگاران فقیهانی پیش آمده بـود کـه در زمان وجود آن راجع بدان فتوی دادند و اجتهاد نمودند و اظهار نظر کردند.
امروز جزیه یک مسألۀ (تاریخی) بشـمار مـیآید، و یک مسألۀ (مـوجود) در صحنۀ زنـدگانی مـردمان نیست... امروزه مسلمانان جهاد نمیکنندا.. بدان سبب که مسلمانان امروزه یافته نمیشوند!.. مسألۀ (وجود) اسلام، و قضیّۀ وجود مسلمانان، امروز نیاز به طرح و بررسی دارد!
برنامۀ اسلامی - همان گونه که بـارها گـفتهایـم - یک برنامۀ واقعی پـویا است. این بـرنامه نـمیپذیرد کـه مسائل آویزان در فضا و پا در هـوا مورد بـررسی و پژوهش قرار گیرد. و نمیپذیرد کـه خـود بـه مباحث فقهیای تبدیل شود که در جهان واقع و خارج از ذهن پیاده و اجراء نمیگردند. آخر در دنیای مـوجود جـائی نیست که یک جامعۀ اسلامی را در برگیرد! جـامعهای که شریعت خدا بر آن فرمانروا باشد، و فـقه اسـلامی زندگانی آن را برگرداند... برنامۀ اسـلامی کسـانی را حقیر میشمارد که خویشتن را و مـردمان را سرگرم مباحث و مسائلی میکنند که عملاً وجـود نـدارنـد؛ و همچون کسانی را (ردی تو چیست)؟ مـینامد. آنـان کسانی هستند که میگویند: (اگر فلان چـیز رخ دهـد، حکم آن چه خواهد بود؟).
هم اینک نقطۀ شروع کار همان نقطۀ شروع کار مردمان به هنگام نخستین آشـنائی ایشـان بـا رسـالت اسـلام است... باید در سرزمینی از کرۀ زمین مردمانی باشند که دین حقّ را داشته و با دین حقّ زندگی کنند. گواهی دهند: لا اله الا الله، و محمّد رسول الله... بر طـبق ایـن گواهی با حاکمیّت و سلطه و قدرت و قانون و حکومت، خداوند یگانه را پرستش کنند و دینداری ایشان برابـر دین حقّ باشد، و این پرستش و دینداری را در واقعیّت زندگی نیز پیاده و اجراء نمایند... آن گاه بکوشند ایـن اعلان همگانی آزادی انسان را به سراسر جهان ببرند... آن روز - بلی فقط آن روز - مجال پیاده کردن و اجراء نمودن نصوص قرآنی و احکام اسلامی در جولانگاه روابط جامعۀ اسلامی با سائر جامعههای دیگر خواهد بود... آن روز - بلی فقط آن روز - پـرداخـتن بدین مباحث فقهی، و سرگرم شدن به ساختار احکام، و تعیین قوانین و مقرّرات برای حالتهای موجود و واقعی خواهد بود که اسلام عملاً با آنها روبرو میگردد، نه این که بر بال خیال در جهان نظریّه پردازیـها بـه گشت و گـذار پردازد.
ما اگر به تفسیر این آیـه از لحـاظ اصـول و ارکـان پرداختهایم بدین خاطر است که این آیه مربوط به یک مسألۀ اعتقادی است و با برنامۀ اسلامی پیوند دارد و گره خورده است. در این مرز میایستیم و بیش از آن به جلو گام برنمیداریم و به پژوهش و بـررسی مباحث فقهی فرعی نمی پردازیم، به خاطر احترامی که قائل هستیم برای جدّی بودن و پویائی داشتن و واقعگرائی بـرنامۀ اسلامی، و این که آن را برتر از این ضعف و زبـونی میدانیم.
*
(وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ) (٣٠)
یهودیان میگویند: عزیر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دسـترسشان گذاشت). و تـرسایان مـیگویند:
مسیح پسر خدا است (چرا که او بی پدر از مادر بزاد). این سخنی است کـه آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد بـه حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن کـه فرشتگان را دختران خدا میدانستند). خداونـد کـافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگـونه از حقّ با وجود ایـن هـمه روشـنی بـدور میگردند و بازداشته میشوند؟!
هنگامی که یزدان به مسلمانان فرمان جنگ با اهل کتاب را داد:
(حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
تا زمانی کـه (اسـلام را گـردن مـینهند، و یـا ایـن که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازند.
شرائط و ظروفی در جامعۀ اسلامی در مـدینه وجود داشت که در دیباچۀ سوره و دیباچۀ نخستین بخش آن، از آن سخن گفتیم. این شرائط و ظروف نیاز داشت به تأکید این امر و تـقویت آن، و روشـنگری الله اسباب و عواملی کـه آن را قـطعی و حـتمی مـیکرد، و زدودن شبههها و مانعهائی که در درون برخـیها در برابـر آن دغدغه و وسوسه میانداخت. به ویژه که اطاعت از این فرمان مقتضی رویاروئی با رومیان در نواحی شام بود. رومیان هم پیش از اسلام مایۀ ترس و هـراس عـربها بودند و عربها از ایشان سخت وحشت و بیم داشـتند. رومیان بر شمال جزیرة العرب مدّت مدیدی چیره بودند و سـیطره داشـتند، و از مـیان قـبائل عربی یاران و همکارانی بـرای ایشـان بـود، و سـلطنت غسّانیها از سلطنت رومیان فرمان میبرد... حقیقت این است، که این حـماسه و رزم نـخستین حـماسه و رزمـی نبود کـه مسلمانان با رومیان در آن درگیر میشدند، پس از آن که اسلام چنین عربهای مسلمان را با اسـلام عزّت و قدرت بخشیده بود، و از ایشان ملّتی سـاخته بود کـه میتوانست با رومیان و ایرانیان رویاروی شوند پس از آن که قبائلی بودند که جرأت نمیکردند و حتّی بـه اندیشۀ خود راه نمیدادنـد کـه در رزم بـا رومـیان و ایرانیان شرکت کنند. آنچه از شجاعت این قبائل مشهور و معروف بوده است تنها محدود میگردید به جـنگ بعضی از آن قبائل با بعضی دیگر، و تاخت و تاراج و کشت و کشتار و یغماگری و چپاولگری! امّـا بـا ایـن وجود، هـنوز هـیبت و شوکت رومـیان در ژرفـاهای درونها برجای بود. مخصوصاً خوف و هراس رومیان در درونهای دستهها و گروههائی غوغا میکرد که با قالب اصیل اسلامی به طور کامل قالبگیری نشده بودند و در بوتۀ اسلامی ذوب و سـره نگـردیده بـودند. واپسـین حماسه و رزم بزرگی کـه مـیان مسـلمانان و رومـیان درگرفته است همین جنگ موته بوده است. جنگی که به نفع مسلمانان پایان نپذیرفته است. روایت شده است که در جنگ، رومیان و مزدوران و فرمانبرداران مسـیحی عرب ایشان دویست هزار نفر گرد آمده بودند!
همۀ این شرائط و ظروف - چه چیزهائی که مربوط به ترکیب بند جامعۀ اسـلامی در ایـن دوره بـود، و چـه چیزهائی که به رسوبها و تهنـشستهای هراس از رومیان و برخورد با ایشان بود، و افزون بـر اینها شرائـط و ظروف خود این جنگ که جنگ عسره یعنی: سختی و دشواری، نامیده شد به سبب شرائط و ظروفی که آن را فراگرفته بود و ما آنها را بیان خواهیم کرد، و بالاتر از همۀ اینها و غوز بالا غوز شبههای بود، و آن ایـن کـه رومیان و مزدوران و فرمانبرداران ایشان ار مسـیحیان عرب، اهل کتاب بودند... همۀ این شرائط و ظروف نیاز به توضیحات و بیانات نیرومندی داشت برای این کـه قطعیّت و حتمیّت این امر مقرّر و معیّن شود، و همچون شبههها و مانعهای درونـی زدوده گـردد، و اسـباب و عوامل این قطعیّت و حتمیّتکاملاً هویدا و پیدا جلوهگر آید.
در این آیه روند گمراهی عقیدۀ همچون اهل کـتابی را بیان و روشن میکند، و آشکارا میفرماید کـه عـقیدۀ ایشـان هـمسان و همگون عـقیدۀ مشـرکان عـرب، و بتپرستان رومیان قدیم، و جز آنان است ! و این که اهل کتاب بر عقیدۀ صحیح و درستی ماندگار نماندهاند که کتابهای آسـمانیشان در برداشته است. پس در این
صورت هیچ مهمّ نیست که آنان اهل کتاب باشند، وقتی که عقیدۀ ایشان مخالف با عقیدۀ اصـیلی است کـه در کتابهای آسمانیشان بوده است. چیزی که جلب توجّه میکند این است که در اینجا از یهودیان سـخن رفـته است، و گفتارشان روایت شده است که گفتهاند: عـزیر پسر خدا است... در صورتی که آیـاتی کـه در صـدد رهنمود کردن و آمادگی بخشیدن هسـتند، مـربوط به راهنمائی و آمادگی برای مقابله با رومیان و همپیمانان مسیحی عرب ایشان است... این کار - آنگونه که مـا ترجیح میدهیم - به دو مسأله برمیگردد:
یکم: از آنجا که نصّ آیات همگانی است، و فرمان به جنگ با اهل کتاب (تا خاضعانه به اندازۀ توانائی جزیه میپردازند) نیز همگانی است، روند قـرآنـی مـقتضی بیان اصل اعتقادی است که این فرمان همگانی با استناد بدان مشتمل بر جملگی اهل کتاب اعـم از یــهودیان و مسیحیان میشود.
دوم: یهودیان از مدینه به سوی نواحی شـام کـوچیده بودند، پس از آن با اسلام و با مسلمانان درافتاده بودند در جنگ تلخی که فروزان شده بود از همان زمانی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به مدینه تشریف آورده بود. این جنگ سرانجام به تبعید بـنیقینقاع و بـنینضیر و افرادی از بنیقریظه به نواحی شام منتهی شد. پس یـهودیان در آن روزگار بر سر راه حرکت اسلامی به سوی شام قرار گرفته بودند. و لذا این کار اقتضاء میکرد که این فرمان و این بیان هر دو تا شامل ایشان شود.
سخن مسیحیان که میگفتند: (مسیح پسـر خـدا است) معلوم و مشهور است، و از آن زمان که پـولس آن را تحریف کرده است، و این تحریف تـوسّط کـنگرههای پاک - همانگونه که بیان خواهیم کرد - تکمیل گردیده است، تاکنون پیوسته بر این بوده است و بر این است... ولی گفتار یهودیان که میگفتند: (عزیر پسر خدا است) امروزه شائع و معروف نیست. چیزی کـه در کـتابهای مدوّن و جای مانده است کتابی به نام (عزا) است. عزرا همان عزیر است. در آنجا توصیف شده است که عزرا نویسندۀ ماهری در امر نگارش تورات موسی بوده است، و به جسـتجوی شریعت یزدان دل داده است... و لکین نقل قول این سخن از زبان یهودیان در قرآن، دلیل قاطعی است بر این که دست کم برخی از یهودیان - مخصوصاً آنـان که در مـدینه بـودهانـد - همچون گمانی را برده باشند، و در میانشان رواج داشته است و شائع بوده است. چرا که قرآن به زبان واقعیّت با یهودیان و مسیحیان صحّت کـرده است و بـا چـیزی ایشان را مخاطب قرار داده است که مردمان بدان آشنا بودهاند. اگر قرآن چیزی را از سـخنان ایشـان روایت میکرد و در میانشان وجود نمیداشت قـطعاً دلیـلی و حجّتی به دست آنان میداد که برای تکذیب چیزی به کار ببرند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را روایت میکرد، و ایشان ساکت نمینشستند و به شکل بسیار گستردهای آن را پخش مینمودند و به عنوان اسلحۀ برّندهای بــر ضدّ این آئین از آن استفاده میکردند.
مرحوم استاد محمّد رشیدرضا در جزء دهم تفسیر المنار از صفحۀ ٣٧٨ تا ٣٨5 چکیدۀ مفیدی دربارۀ مکانت و منزلت عزرا در نزد یهودیان ذکر کرده است، و تعلقه و تحشیۀ سودمندی نیز بر آن نگاشته است. از آن، بخشها و بندهائی را نقل خواهیم کـرد کـه بـطور خـلاصه در روشنگری حقیقت عقیده و باور یهودیان در این زمینه برایمان سودمند باشد. او گفته است:
(در دائرة المعارف یهودی چاپ ١٩٠٣ آمده است که عصر عزرا بهار تاریخ ملّی یهودیّت است، تاریخی که شکوفههای عزرا در آن شکفته است و بوی خوش گل سرخ او در فضای آن پراکنده است. عزرا شایان این بوده است که ناشر شریعت بوده باشد. (در متن اصلی گردانندۀ ارّابۀ شریعت آمده است). [8] اگر آن شریعت را موسی نیاورده بود (تلمود ٢١ ب) شریعت فراموش میگردید. امّا عزرا شریعت را برگرداند یا زنده گرداند.
اگر گناهان بنیاسرائیل نبود میتوانسـتند مـعجزات را ببینند همان گونه در روزگار موسی دیدند... پایان سخن دائرة المعارف... در این دائرة المعارف آمده است کـه عزرا شریعت را با حروف آشوری نوشته است. عــزرا بـالای واژههـائی کـه در آنـها شکّ مـیکرد علامت میگذاشت... سرآغاز تـاریخ یـهودی بـه روزگار او برمیگردد.
دکتر جورج بوست در فرهنگ کتاب مقدّس گفته است: عزرا (به معنی کمک و یاری) یک کـاهن و غیبگوی یهودی، و شاعر مشهوری بود. در زمان (ارتحشثتا) [9] که شاه مقتدری بود در بابل سکونت گزید. این فرد در سال هفتم سلطنت خود در حـدود سـال 45٧ پیش از میلاد به عزرا اجازه داد تعداد زیادی از مـلّت را [10] با خود به اورشلیم ببرد (عزرا ص ٧). مـدّت این کـوچ چهار ماه طول کشید.
سپس گفته است: عزرا در عقائد و امور عبادت موروثی یهودیان جایگاهی همچون جایگاه موسی و ایلیا دارد. میگویند: او کنگرۀ بزرگ را تأسیس کرد. و او اسـفار کتاب مقدّس را گردآوری کرد، و حـروف کـلدانـی را بجای حروف عبرانی قدیم بکار برد، و اسفار (ایّام) و (عزرا) و (نحمیا) را تألیف کرد.
سپس گفته است: زبان کتاب عزرا از صفحۀ 4: ٨ - 6: 19، همچنین صفحۀ ٧: ١ - ٢٧ کلدانی است. ملّت یهود پس از برگشت از اسارت کلدانی را بیشتر از عبرانـی میفهمیدند... (پایان سخن دکتر جورج).
من میگویم: در نزد تاریخ نگاران ملّتها، و حتّی تاریخ نگـاران اهـل کـتاب، مشـهور است کـه تـورا’تی کـه موسی علیه السّلام نوشته است و آن را در تابوت عهد یـا در پهلوی آن گذاشته است، در زمان پیش از سلیمان علیه السّلام مفقود گردیده است. چه سلیمان وقتی که در زمان خود تابوت عهد را باز کرد در داخل آن جز دو لوحهای یافته نشد که وصایای دهگانه بر آنها نوشته شـده بـود، [11] همانگونه که در کتاب پادشاهان نخستین خواهی دید. و (عزرا) همان کسی است که تورات و جز آن را پس از اسارت با حروف کلدانی و با زبان کلدانی آمیخته بـه بازماندههای زبان عبری نوشته است که یهودیان مقدار زیادی از زبان عبری را فراموش کردهاند. اهل کـتاب میگویند: عزرا تورات را چنان که بود به وحی خدا یا با الهام خدا نوشت... دیگران این چیز را از ایشان نمیپذیرند، و اعتراضات زیـادی بـر آن است کـه در کتابهای مربوط بدین امر در فصلهای ویژه نوشته شده است. حتّی در تألیفات خود اهل کتاب نگـارش یـافته است، همچون ذخیرة الألبـاب یـا تـوشۀ خـردها بـرای کاتولیکها که اصل آن به زبان فرانسـه است. در ایـن کتاب نویسنده دو فصل یازدهم و دوازدهم را اختصاص داده است به اعتراضاتی که بر این نوشته شده است که می گویند اسفار پـنجگانه مـتعلّق بـه مـوسی است. از جمله:
در کتاب عزرا (4 ف ١4 عدد ٢١) آمده است که هـمۀ اسفار مقدّسه در زمان (نبوخذ نصّر) با آتش سـوخت. آنجا که گفته است: (آتش شریعت تـو را باطل کـرده است. لذا هیچ کسی نمیداند که چه کردهای!). [12]
افزون بر این، عزرا با الهام روح القدس دوباره اسـفار مقدّسه را گردآوری کرد، اسفار مقدّسهای که آتش آنها را نابود کرده بود. در این راستا پنج نویسندۀ معاصر، او را یاری دادند. این است که میبینی (ثـرثولیانوس) و کشیش (ایریناوس) و کشیش (ایرونیموس) و کشیش (یوحنّا ذهبی) و کشیش (باسیلیوس) و جز آنان عـزرا را ترمیمکنندۀ اسفار مقدّسۀ مشهور در پیش یهودیان میخوانند...
در اینجا بدین سخن بسنده میکنیم. مـراد مـا از نـقل همچون سخنی دو چـیز است: یکم: هـمۀ اهل کـتاب مدیون عزیر در هستند آئین خود، و در اصل کـتابهای مقدّسهای هستند که دارند. دوم: همچون مستندی پوچ و نــادرست است. ایـن چـیزی است کـه دانشـمندان آزاداندیش[13] اروپـائی تـحقیق و پــژوهش کـردهانـد. دربارۀ شرح حال او در دائرة المعارف بـریتانیا پس از ذکر مضامین کتاب عزرا و مفاهیم کتاب نحمیا، راجع به نگارش شـریعت تـوسّط او، آمـده است: در روایـات دیگری که متأخر از آن هستند، بیان گـردیده است کـه عزرا نه تنها شریعتی را که سـوخته بـود بـرای ایشـان برگرداند، بلکه همۀ کتابها و اسفار عبری را کـه نـابود شده بود برای ایشان برگرداند، و هـفتاد کـتاب و سـِفْر غیرقانونی را (که ابوکریفا، یعنی: پوشیده نـام دارنـد) برگرداند و بازنویسی کرد. آن گاه نویسنده شرح حال او در آن دائرة المعارف میگوید: هر چند که افسـانۀ مختصّ به این عزرا را نویسندگانی از تاریخ نگاران با قلمهای خود از پیش خویش نگاشتهاند، و در چیزی از آن به کتاب دیگری استناد نکردهاند، ولی نـویسندگان این روزگار معتقدند که افسانۀ عزرا را آن راویان به هم بافتهاند و سرهم کردهاند... (به صفحۀ ١4 جلد ٩ چاپ چهاردهم سال ١٩٢٩ مراجعه شود).
خلاصۀ کلام: یهودیان همیشه عزیر را مقدّس دانستهاند و پیوسته نیز مقدّس میدانند، تا آنجا که بـرخـی او را ملقّب به (پسر خدا) کردهاند. نمیدانیم این لقب را برای تکریم و تعظیمی بدو دادهاند که به اسرائیل و داود و جز آنان بدین خـاطر داده شـده است، یـا بـدان مـعنی و مفهومی که به زودی از فیلسوف ایشـان (فیلو) نـقل خواهد شد، معنی و مـفهومی کـه نـزدیک بـه فـلسفۀ بتپرستی هندیهائی است که در اصل عقیدۀ مسیحیان است. [14] مفسّران متّقق هستند بر این که نسبت دادن این سخن به اهل کتاب، مراد برخی از آنان است نـه هـمۀ ایشان.
کسانی که از یهودیان این چـنین سـخنی را گـفتهانـد، یهودیان مدینه بودهاند. آنان بسان کسانی هسـتند کـه خداوند دربارۀ ایشان فرموده است:
(وقالت الیهود:ید اللّه مغلولة ! غلت أیدیهم ).
(برخی از) یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است (و بـخل او را از عطاء و بـخشش به مـا گسسته است!). دستهایشان بسـته بـاد! (و بـخل بهرۀ ایشــان، و دسـتهایشان در دوزخ بــه زنــجیر بسـته باد!). (مائده/64)
و ایشان همچون کسانی هستند که خداوند دربارۀ آنان فرموده است:
(لَقَدْ سَمعَ اللهُ قَوْلَ الّذینَ قالُوا : انّ اللهَ فَقیرٌ وَ نَحْنُ أغْنیاءُ). [15]
بیگمان خداوند سخن کسانی را شـنید کـه گفتند: خدا فقیر است و ما بینیاز هستیم!. (آل عمران / ١٨١)
این سخن را در پاسخ بدین فرمودۀ یزدان گفتهاند:
( مّن ذَا الّذی یُقْرضُ الله قَرْضاً حَسَناً ).
کیست که به خدا قرض نیکوئی دهد؟. (حدید/ ١1)
چه بسا پیش از آنان کسان دیگری هم آن را گفته باشند و از ایشان خبری برای ما روایت نشده باشد...
ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابوالشیخ، و ابـن مردویه از ابن عبّاس - رضی الله عنه - روایت کردهاند که گفته است: سلام پسر مشکم، نـعمان پسـر اوفـی، ابوانس، شاس پسر قـیس، و مـالک پسـر صیف، بـه خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمدند. بدو عـرض کـردند: چگونه ما از تو پیروی کنیم، در حالی که به ترک قبلۀ ما گفتهای، و تو گمان نمیبری که عزیر پسر خدا است؟!.. و چیزهای دیگری...
معلوم است که برخی از مسیحیان که میگفتند: مسـیح پسر خدا است، از زمــرۀ یـهودیان بودهاند. (فـیلو) فیلسوف یهودی اسکندری معاصر با مسیح، گفت: خدا پسری دارد کـه کـلمۀ خدا است، و با آن کلمه چیزهای جهان را آفریده است. با توجّه بدین امر دور نیست برخی از کسـانی کـه پـیش از بعثت محمّدی زیستهاند گفته باشند: عزیر پسر خدا است، البتّه با توجّه به این معنی.
از این سخن (فیلو) روشن میشود قرآن که این گفتار یهودیان را حکایت مینماید، آن هم در این مناسبتی که روند قرآنی دنبال میکند، چه هدفی در فراسـوی ایـن نقل و روایت است. ایـن هـدف بـیان حـقیقت تباهی اعتقادی است که دستهای از اهل کتاب بر آن بودهانـد، اعتقاد تباهی که با وجود آن درست نیست معتقدان بدان را مؤمن به خدا دانست، یا گـفت آنـان بـا دین حـقّ دینداری میکنند و بر آئین درست میزیند. این صفت بنیادینی است که حکم جنگ بر آن اسـتوار است. هـر چند که هدف از جنگ واداشتن دیگران با اجبار و اکراه به پذیرش اسلام نیست. بلکه مراد از جنگ درهم شکستن شوکت و از میان بردن قـدرت ایشـان است، بدان گونه که نتوانند در مقابل اسلام بایستند و برزمند. همچنین هدف تسلیم شدن بیگانگان در برابر سـلطه و قدرت اسلام است، تا مردمان در پرتو تسلیم شدن در بـرابـر عـظمت و نـیرومندی اسـلام آزاد گـردند و از فشارها و زورگوئیهائی رهـا شـوند کـه از ایشـان در انتخاب و گزینش دین حقّ سلب اراده میکند، بدون این که از اینجا و آنجا اکراه و اجباری در میان باشد.
امّا سخن مسیحیان که مـیگویند: (مسـیح پسـر خـدا است). و (خدا سومین خدا است). این - همان گونه که گفتیم - شائع و مشهور است. همۀ مـذاهب مسـیحیان معتقد بدان بوده و هستند، از آن زمان که پولس رسالت مسیح را تغییر داد، رسالتی که همچون سائر رسالتها بر توحید و یکتاپرستی استوار بـوده است. پس از تـغییر رسالت یگانهپرستی مسیح بر دست پولس، کنگرههای مقدّسه تحریف رسالت مسیح را تکمیل کرد و تیشه به ریشۀ اندیشۀ یگانهپرستی زد و آن را برای همیشه از میان برد!
بار دیگر به نقل چکیدۀ خوبی دربارۀ عقائد مسیحیان از تـفسیر المـنار، تألیـف اسـتاد مـحمدرشیدرضا بسنده میکنیم، چکیدهای که تحت عنوان: (ثـالوث: Trinite) نگاشته شده است.
(در خداشناسی کلمه توسّط مسـیحیان بـر سه اقـنوم رویهم اطلاق میشود. این سه اقنوم عبارتند از: پدر و پسـر و روح القـدس. ایـن آمـوزش از آمـوزشهای کلیساهای کاتولیکی و شرقی و همه پروتستانها - مگر در بین اندکی از آنان - است. کسانی که به این آموزش چنگ میزنند، میگویند، ایـن چیز مطابق بـا کـتاب مقدّس است. آنانی که در مباحث کلامی و خداشناسی کار میکنند شـرحـها و تـوضیحهائی بـر ایـن مـبحث افزودهاند که آنها را از تعالیم کنگرههای مـقدّسه و از نوشتههای پاپهای بزرگ کلیساها برگرفتهانـد. در ایـن شروح و توضیحات از روش تولّد اقنوم دوم، و پیدایش اقنوم سوم سخن میرود، و از نسبتی که در میان سـه اقنوم است، و از صفات ممیّزۀ ایشـان و القاب آنـان، صحبت میشود. هر چند که واژۀ ثالوث در کتاب مقدّس یافته نمیشود، و از عهد قـدیم مـمکن نـیست بـتوان آیهای را پیدا کرد که آشکارا ثالوث را تعلیم دهد، ولی با این وجود مؤلّفان قدیم مسیحی آیههای فراوانی را اقتباس کرده اند و ساخته و پرداخته نمودهاند به عنوان برهان قاطعی بر تعلیم ثالوث، بلکه به عنوان رموز و اسراری بر وحی واضح صریحی که معتقدند در عـهد جدید ذکر شده است. از عهد جدید دو مجموعۀ بزرگ آیات اقتباس و آراسته و پیراسته گردیده است و به عنوان حجّتها و برهانهائی بر آن باور در دسترس است. نخستین آنها: آیاتی است که در آنها پدر و پسر و روح القدس یکجا ذکر گردیده است. دومین آنها: آیاتی است که در آنها پدر و پسر و روح القدس جداگانه ذکر شدهاند و مشتمل بر نوع مخصوصی از ویـژهترین صفاتشان و نسبت یکی از ایشان با دیگری است.
دربارۀ اقنومها در مبحث خداشناسی و کلامی از زمان شاگردان مجادله در گرفته است. این مجادله بیشتر با تکیه بر تعلیمات فیلسوفان یونانی و فـیلسوفان پـیرو مذهب غنوسیّه آغاز گردیده است. چه ثیوفیلوس اسقف انطاکیه در قرن دوم واژۀ (تریاس) یونانی را بکار برده است. بعد (ترتلیاس) نخستین کسی بوده است که واژۀ (ترینیتاس) را بکار برده است که مترادف با آن است و به معنی ثـالوث است. در روزگاران پیش از کنگرۀ نیقاوی مجادلۀ مستمرّی دربارۀ این عقیده به ویژه در شرق در گرفته است، و کلیسا دربارۀ بسـیاری از آراء حکم صادر کرده است که جزو عقائد اراتیکی[16] است. از جملۀ آنها آراء ابیونیان است. ابیونیان معتقد بودند که مسیح انسان است و بس. کلیسا (سابیلیان) را نیز از زمرۀ اراتیکیان یـا بدعتگذاران بشمار آورده است. سابیلیان کسانی هستند که مـعتقدند پـدر و پسـر و روحالقدس شکلهای مختلفی هستند و خدا خود را با آن شکلها به مردمان اعـلان و شـناسانده است. هـمچنین کلیسا (اریوسیان) را از جملۀ اراتیکیان قلمداد کرده است. اریوسیان کسانیند که معتقدند پسر همچون پـدر ازلی نیست. بلکه آفـریدۀ او پـیش از جـهان است، و بدین سبب پسر پائینتر از پدر، و فرمانبردار او است. همچنین از زمرۀ اراتیکیان (مکدونیان) هستند. آنـان معتقدند که روحالقدس یکی از اقنومها نیست.
و امّا تعلیمات و آموزشهائی که کلیسا میداد و بدانها معتقد بود این چنین است: کنگرۀ نیقاوی در سال ٣٢5 میلادی، و کنگرۀ قسطنطنیه در سال ٣٨١ میلادی مقرّر داشتند و حکم صادر کردند که پسر و روحالقدس، در وحدت لاهوت با پدر مساوی هستند. و پسر از ازل از پدر متولّد شده است. و روحالقدس برجوشیده و منبثق از پدر است... کنگرۀ طلیطله در سال 5٨٩ میلادی حکم صادر کرد مبنی بر ایـن که روحالقدس از پسـر نـیز جوشیده و منبثق گردیده است. کلیساهای لاتـینی[17] جملگی این افزایش را پذیرفتند و بدان چنگ زدند. ولی کلیساهای یونانی هر چند کـه نـخست خـاموش ماندند و از خود مقاومتی نشان ندادند، ولی بعدها برای تغییر این قانون اقامۀ حجّت کردند و همچون چیزی را بدعت شمردند.
عبارت (روحالقدس از پسر نیز بـرجـوشیده و مـنبثق گردیده است) پیوسته یکی از موانع بزرگ بر سر راه اتّحاد و اتّفاق کلیساهای یونانی و کاتولیک بوده است. کتابهای لوثیریان و کلیساهای اصلاحگر قانون ثالوث کلیساهای کاتولیک را بدون تغییر عقیدهای که در این زمینه داشتهاند پذیرفتهاند و برجای داشتهانـد. ولی از قرن سیزدهم به بعد عدّۀ فراوانی از لاهوتیان و تـعداد زیـادی از گروههای جدید همچون سوسینیانیان و آلمانیان و یگانهپرستان و عمومیان و جز آنان، ثالوث را مخالف با کتاب مقدّس و عقل دانستهانـد. (سـوید تیراغ) ثالوث را بر اقنوم مسیح اطلاق میکند در حالی که با ثالوثی تعلیم داده مـیشود، و لیکن نـه ثـالوث اقنومها، بلکه ثالوث اقنومی. او میخواهد چنین تفهیم کند که چیزی که در سرشت مسیح جنبۀ خدائی دارد پدر است، و جنبۀ خدائی که با جنبۀ انسانی مسـیح مـتّحد گـردیده است پســر است، و جـنبۀ خـدائـی کـه از او برجـوشیده و مـنبثق گـردیده است روحالقـدس است. انـتشار مذهب عـقلگرایـان در کـلیساهای لوثـیری و مصلحتگرائی برای مدّت زمانی ثالوث را در بین تعداد زیادی از لاهوتیان آلمانی سست و ضعیف کرد. (کنت) معتقد است که پدر و پسر و روحالقدس تنها و تنها بر سه صـفت بنیادین در لاهوت دلالت دارنـد. و آنـها عبارتند از: قدرت و حکمت و محبّت. یا بر سه عملکرد بالائی دلالت دارند، و آنها عبارتند از: خلق و حفظ و ضبط. هیجین و شلنغ هم کوشیدهانـد کـه بـرای تـعلیم ثالوث یک بنیاد تخیّلی بـناء کـنند. لاهـوتیان آلمــانی متأخّر از آن دو پیروی کردهاند و کوشیدهاد از ثالوث به شیوههائی دفاع و نگاهبانی کـنند کـه بر بنیادهای تخیّلی و لاهوتی استوار باشد. برخی از خداشناسانی که بر وحی تکیه دارند، عقائد و آمـوزشهای کـلیسائی را کاملاً درست نمیدانند، همان گونه که در کنگرههائی که در نیقیه و قسطنطنیه برگزار گردیده است مقرّر شـده است. مـدافعان زیـادی در دورانـهای مـتأخّر پـدیده آمدهانـد که مـخصوصاً از آراء سـابیلیان طـرفداری میکنند.)... پایان نقل قول از المنار...
از ذکر و عرضۀ این چکیدۀ سودمند، روشن میگردد که همۀ دستهها و گروهها و مـذهبهای مسـیحی کلیسائی برابر دین حقّ دینداری نمیکنند و آئین راستین ندارند. آن آئینی که بر توحید و یگانگی یزدان سبحان استوار است، و بر این عقیده پایدار است که: چـیزی هـمگون خدا نیست، و کسی از ایزد سبحان برنمیجوشد و منبثق نمیگردد.
اغلب میگویند ( آریوسیان) یکتاپرست هستند. همچون سخنی گمراه کننده است. چه اریـوسیان یـزدان را بـه یگانگی نمیشناسند بدان گونه که از دین راستین خـدا توحید و یگانگی بـرداشت و مـفهوم مـیشود. بـلکه اریوسیان مطلب را به هم میآمیزند! در عین این کـه مقرّر میدارند مسیح همچون خدا ازلی نیست - و این درست است - در همان زمان مقرّر مـیدارنـد مسـیح (پسر) خدا است! و او از (پدر) آفـریده شـده است، پیش از این که جهان آفریده شود! ایـن عـقیده هـرگز (توحید) و یکانهپرستی حقیقی نیست.
حکم صریح خدا دربارۀ کفر کسانی صادر شده است که میگویند: مسیح پسر خدا است؛ یا کسانی که میگویند: مسیح خدا است؛ یا کسانی که میگویند: خدا سومین نفر از خدایان سهگانه است... صفت کفر و صفت ایمان هم هـرگز در عـقیدهای گـرد نمیآیند، و در دلی همایش ندارند. بلکه کفر و ایمان جدای از هـمدیگر و دشمن یکدیگرند.
پیرو قرآنی بر سخن یهودیان: (عزیر پسر خدا است)، و پیرو قرآنی بر سخن مسیحیان: (مسیح پسر خدا است) ثابت مـیدارد کـه یـهودیان و مسـیحیان در هـمچون گفتاری سخنشان به سخن کسانی میماند که قبلاً کافر شدهاند، و معتقدات و تصوّرات ایشان بر کـفر اسـتوار بوده است:
(ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).
این، سخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیبـاشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن که فرشتگان را دختران خدا میدانستند).
این پیرو بیش از هر چیز ثابت مـیکند کـه ایـن چنین گفتاری از ایشان سرزده است، نه این که از ایشان تنها روایت شده باشد. بدین خاطر است که (أفْواهِـهم ) دهانهایشان ذکر گردیده است، تا به شـیوۀ قـرآنـی در تصویر زدن، شکل محسوس واقعی، پیش چشم حاضر و نـمایان گردد. زیـرا مـعلوم است کـه گـفتارشان بـا دهانهایشان گفته میشود. این افزایش چیز لغو و زائدی نیست - یزدان سبحان بسی فراتر از این است که چـیز لغو و زائدی در کلام او باشد - به طول کشاندن زائدی هم نیست. بلکه این شیوۀ قرآنی است در بـه تـصویر زدن و به تصویر کشیدن؛ در اینجا (شکـل) گـفتار بـه تـصویر زده مـیشود و پـیش چشـم آمـاده و نـمایان میگردد. با به تصویر کشیدن شکل گفتار، سخن به یک چیز واقعی و رخداد محسوسی تبدیل میشود، انگـار شنیده و دیده میشود. گذشته از این، به تصویر کشیدن، بیانگر معنی بیانی دیگری هم است. و آن ایـن کـه در کنار زنده گرداندن شکل و مجسّم داشتن آن، این سخن در جهان واقع از حقیقتی برخوردار نیست. بـلکه تـنها سخنی است کـه بـر زبان رانـده مـیشود و بس. در فراسوی این سخن نه موضوعی و نه حقیقتی است! بعد از این به جنبۀ دیگری از اعجاز قرآنی میپردازیم، اعجازی کـه دالّ بـر ایـن است کـه هـمچون مـطلبی سرچشمۀ ربّانی دارد. آنجا که میفرماید:
(یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ). [18]
مفسّران دربارۀ این آیه میگفتند: مراد این است که اهل کتاب وقتی که میگویند کسی فرزند خدا است، همچون سخنی بسان سخن مشرکان عرب است که فرشتگان را فرزند خدا میدانستند... این تفسیر، بجای خود صحیح است... و لیکن معنی این نصّ قرآنی فراتر از این است و گســترۀ فـراختـری دارد. ایـن گسـترۀ فـراختـر در چشمانداز آنان نـبوده است. بـلکه به تـازگی پس از بررسی و پژوهش عقائد بتپرستان هند و مصر قدیم و یونان پدیدار و هویدا گردیده است. در پرتو بررسی و پژوهش عقائد بتپرستان، عقائد منحرف اهـل کـتاب - مـخصوصاً مسـیحیان - روشـن مـیگردد، و آشکار میشود که انـحرافـات عـقائد اهـل کـتاب از هـمچون بتپرستیهائی سرچشمه گرفته است. نخست به تعالیم (پولس رسول) سرایت کرده است، و سرانجام به تعالیم کنگرههای مقدّسه نفوذ نموده است.
ثارث مصری که از اوزوریس و ایـزیس و حـوریس فراهم آمده است، بنیاد بتپرستی فرعونی است. در این ثالوث، اوزوریس بیانگر (پـدر)، و حـوریس بیانگر (پسر) است.
در دانش کلام و خداشـناسی اسکـندری کـه پـیش از مسیح سالهای زیادی تدریس میشد، (کلـمه خدای دوم است) و بدان (پسر خدای بکر) نیز گفته میشود. هندیها معتقد به سه اقنوم یا سه حالت بودند که در آنها خدا متجلّی میگردید در: (برهما) در حالت آفریدن و هستی بخشیدن، و (فشنو) در حالت حفاظت و مراقبت، و (سیفا) در حالت نابودن کردن و ویران نـمودن... در همچون عقیدهای (فشنو) پسر بـرجـوشیده و دگـرگون شده از لاهوتیّت موجود در (برهما) است!
آشوریان به کلمه ایمان داشتند، و آن را (مـردوخ) مینامیدند. معتقد بودند که مردوخ پسر خدای بکـر است!
یونانیان معتقد به خدای سـه اقـنومی بودند. کاهنان یونانیان وقتی که قربانیها را پیشکش می کردند، نخست کشتارگاه را با آب مقدّس سه بار آبپاشی مینمودند، و بخور و مواد خوشبو را از بخوردان و مـحلّ مـوادّ خوشبو، با سه انگشت برمیداشتند، و بـا آب مـقدّس کسانی را که پیرامون کشتارگاه گرد میآمدند سـه بار آبپاشی میکردند... این کارها اشاره به تثلیث بـود... این همان شعائر و مراسمی است کـه کلیسا آنـها را و عقائد بتپرستانهای را که در پشت سر آنها نهفته است، دریافت کرده است و در پیش گرفته است، و آن شعائر و مراسم و عقائد را ضمیمۀ مسـیحیّت کرده است و بــا توجّه بدانها کلیسا سخنی میگوید که همانند و همگون با سخنان کسانی است که در قدیم کفر ورزیدهاند و کفر را برگزیده اند!
بررسی و پژوهش عقائد بتپرستان قدیم که در وقت نزول قرآن آن عقائد مـعروف و شـناخته نـبوده است، همراه با مراجعۀ بدین نصّ قرآنی:
(یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ).
از یک سو ثابت میکند اهل کتاب دارای آئین درستی نیستند ، و دینداری ایشان برابر دین حقّ نیست، و به خدا ایمان راست و درستی ندارند، از دیگر سو اعجاز قرآن مجید را نشان می دهد، و نمایانگر منبع صدور قرآن است که یزدان بس دانا و آگاه جهان است.
پس از این بیان و گفتار، آیهای که روشنگر اصل کفر و شرکی است که اهل کتاب بر آن هستند، با این فرمودۀ یزدان پایان داده می شود.
(قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ) (٣٠)
خداوند کافران را نـفرین و نـابود کند! چگونه (دروغ می گویند و چگونه از حقّ با وجود این همه روشنی بدور می گردند و) بازداشته می شوند؟!.
و... بلی... خداوند کافران را نفرین و نابود کند! چگونه از حقّ آشکار سهل و ساده، بازداشته می شوند، و به سوی این بتپرستی پیچیدۀ گنگ و دشواری برگردانده میشوند که هـیچ عقلی یا هـیچ دلی آن را راست و در ست نمی بیند؟!
روند قرآنی به صفحۀ دیگـری از صـفحات انحرافی میپردازد که اهل کتاب گرفتار آن هستند. این صـفحه این بار تنها راجع بـه انـحراف در گـفتار و در اعـتقاد نیست. بلکه بیانگر انحرافی است که بر اثر اعتقاد فاسد و تباه دامنگیر زندگی معمولی و عملی ایشان است:
(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (٣١)
یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفته اند. (چرا که علماء و پارسایان، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال میکنند، و خودسرانـه قانونگذاری مینمایند، و دیگران هم از ایشان فرمان میبرند و ســخنـان آنـان را دین میدانند و کورکورانه به دنبالشان روان میگردند. ترسایان افزون بر آن) مسـیح پسـر مریم را نـیز خـدا میشمارند. (در صورتی که در همۀ کتابهای آسمانی و از سوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز ایـن دسـتور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرک ورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند.
در این آیه، استمرار روند قرآنی در طیّ طریق به سوی هدفی است که روند قرآنی در این بخش سوره، در پیش گرفته است و در مدّ نظر دارد. این هـدف زدودن و از میان بردن شکّ و شبههای است که پدید میآید و در دل وسوسه و دغدغه میکند. بدین قـرار: ایـنان اهـل کتاب هستند. پس در این صورت ایشان پایبند آئـین خدایند... این آیه بیان میدارد که آنان بر آئـین خـدا ماندگار نماندهاند، بـه شـهادت زندگی عملی آنـان، گذشته از شهادت اعتقادشان... بدیشان فرمان داده شده است که تنها خدای یکتا را بپرستند، ولی آنان گذشته از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را نیز خداونـدگاران خویش کردهاند، و مسیح پسر مریم را نیز خداونـدگار خویشتن نمودهاند. این کارشان شرک است و انباز قرار دادن برای خدا است... خدا پاک و منزّه از شرک و انباز ایشان است... پس آنان از لحاظ اعـتقاد و جـهانبینی مؤمن به خدا هستند، همانگونه کـه از لحـاظ زنـدگی عملی و عملکرد برابر دین حقّ دینداری نمیکنند و بر آئین راستین نیستند.
پیش از این که بگوئیم: چگونه علماء دینی و پارسایان خود را خداوندگاران خویش کـردهانـد، دوست داریـم روایتهای صحیحی را به پیش کشیم که متضمّن تفسیر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از این آیه است. تـفسیر او هـم فـیصله بخش و ختم کلام است.
احبار : جمع حَبر به فتح حاء، یا جمع حِبر به کسر حاء است... حبر به عالم اهل کتاب گفته میشود. این واژه را بیشتر برای علماء یهودیان بکار میبرند... رهبان: جمع راهب است. راهب در میان مسـیحیان به کسـی گـفته میشود که گوشهگیری بگزیند و سرگرم عبادت باشد. این چنین شخصی بر طبق عادت ازدواج نمیکند، و به کسب و کار نمیپردازد، و خود را برای زندگی، رنج و زحمت نمیدهد.
در تفسیر (الدر المنثور) آمده است: ترمذی روایتی را نقل میکند و آن را جزو احادیث حَسَن شـمرده است، ابن منذر، ابن ابوحاتم، ابوالشیخ، ابن مردویه، و بیهقی در سنن خود،
و جز اینان، از عدی پسر حاتم رضی الله عنهُ نقل کردهاند که گفته است: به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمدم. او داشت در سورۀ برائت میخواند:
(اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ ).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند.
پس فرمود:
(أما إنهم لم یکونوا یعبدونهم , ولکنهم کانوا إذا أحلوا لهم شیئاً استحلوه . وإذا حرموا علیهم شیئاً حرموه).
امّا آنان ایشان را پرستش نمیکردند، و لیکـن هـر وقت آنان برای ایشان چیزی را حلال میکردند آن را حـلال مـیشمردند، و هر وقت آنان برای ایشان چیزی را حرام میکردند آن را حرام میشمردند.
در تفسیر ابنکثیر آمده است: امام احمد، و ترمذی، و ابن جریر، از راههای گوناگون و به شیوههای مختلف، از عدی پسر حاتم رضی الله عنهُ روایت کردهانـد: هنگامی که دعوت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو رسید، به شام گریخت. او در دورۀ جاهلیّت مسیحی شده بود. خواهر او و گروهی از قوم او اسـیر شـدند. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در حقّ خواهرش بزرگواری فرمود و خواهرش را بدو بخشید. خواهرش به پیش او رفت و وی را به پذیرش اسلام و آمدن به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تـرغیب و تشـویق کرد. عدی به مدینه آمد. او رئیس قوم خود به نام طیّ، و پسر حاتم طائی بود که در بخشندگی مشهور است. مردمان از آمدن او سخن گفتند و به یکدیگر خبر دادند. عدی به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد، در حـالی کـه صـلیب سـیمینی بر گـردن داشت. در ایـن وقت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم این آیه را میخواند:
(اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ ).
عدی گفته است: گفتم: آنـان ایشـان را نـپرستیدهانـد. فرمود:
(بَلی! إنهم حرموا علیهم الحلال , وأحلوا لهم الحرام , فاتبعوهم ،فذلک عبادتهم إیاهم...).
بـلی (کـه آنـان را میپرستیدند). آنـان حلال را بـرای ایشـان حـرام کردند، و حرام را بـرای ایشـان حلال کردند، ایشان هم از آنان متابعت و پیروی نمودند، این کار پرستش ایشان از آنان است.
سدی گفته است: از مردمان، دلسوزی و اندرز طلبیدند، و کتاب خدا را پشت سر افکندند، و بدین خاطر خداوند بزرگوار فرموده است:
(وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـهاً وَاحِداً ).
بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس.
یعنی خدائی را بپرستند که هر گاه چیزی را حرام کـند حرام است، و هر گاه چیزی را حلال کند حلال است، و چیزی را که قانونگذاری کند و جزو شریعت قرار دهد از آن پیروی میشود، و به چیزی که فرمان دهد اجراء میگردد.
آلوسی در تفسیر گفته است:
(بیشتر مفسّران گفتهاند:. مراد از ارباب این نـیست که اهل کتاب معتقد باشند که احبار و رهبان خداوندگاران جهان هستند. بلکه مراد این است که اهل کتاب از احبار و رهبان خود در اوامر و نواهی صادره از جانب آنان، از ایشان پیروی کرده اند).
از نصّ روشن قرآنی، و از تفسیر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم که فیصله بـخش و ختم کلام است، همچنین از مفاهیم مفسّران قدیم و جدید، حقایقی چکیدهوار دربارۀ عقیده و دین برای ما فراهم مـیآید کـه دارای ارزش بـالا و والائی است. در اینجا بدین حقائق بـه طـور خـلاصه اشاره میکنیم:
١ -عبادت برابر نصّ قرآن و تفسیر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عبارت است از پـیروی کـردن از شـرائـع و قوانـین. یــهودیان و مسـیحیان، عـلماء دیـنی و پـارسایان را خداوندگارانی نکرده بودند، بدین معنی که اعتقاد بـه الوهیّت ایشان، یا اعـتقاد بـه انـجام شـعائر و مراسـم پرستش برای ایشان، داشته باشند... با وجود این یزدان سبحان در این آیه حکم شرک ایشان را صادر میکند، و در آیۀ بعد از این آیه در روند قرآنـی، حکم کـفر ایشان را اعلان میدارد، تنها به سبب این که اهل کتاب از علماء دینی و پارسایان خود شـرائـع و قـوانـین را دریافت کردهاند و از آن شـرائـع و قـوانین اطــاعت نمودهاند... فقط این کار - بدون اعتقاد و شعائر دینی - کافی است تا کسی که آن را انـجام مـیدهد مشـرک بشمار آید، و شرکی را داشته باشد که او را از شـمار مؤمنان بیرون ببرد و داخل در شمار کافران کند.
٢ - نصّ قرآنی در متّصف کردن بـه وصـف شرک و پذیرش خداوندگارانی بجز خـدا، مـیان یهودیانی کـه تشریع و قانونگذاری را از علماء دیـنی خـود قـبول کردهاند و از آن شرائع و قوانین فرمانبرداری و پیروی نمودهاند، و میان مسیحیانی که معتقد به الوهیّت، مسیح بودهاند و برای او شعائر و مراسـم دیـنی و عبادت را انجام دادهاند، فرقی نمیگذارد و هر دو دسته را مشرک میشمارد، و از شرکی برخوردار میداند که انسان را از شمار مؤمنان بیرون میبرد و داخل در شـمار کافران میکند.
٣-شرک حاصل مـیگردد هـمین کـه حـقّ تشریع و قانونگذاری به غیر خدا به بندهای از میان بندگان خدا داده شود، هر چند شرکی در اعتقاد به الوهیّت او همراه آن نگردد، و هر چند هم شعائر و مـراسـم پـرستش و بندگی برای وی صورت نـپذیرد... هـمانگونه که در بخش پیشین روشن بود... و لیکن ما تنها در اینجا اندکی بر روشنی آن میافزائیم و بس.
این حقائق - هر چند نخستین هدف از آنـها در رونـد قرآنی، روبرو شدن با شرائط و ظـروفی است کـه در جامعۀ اسلامی آن روزی وجود داشـته است، از قـبیل شکّ و تردید و ترس و هراس از جنگ با رومـیان، و مراد زدودن و از میان بردن شبههای بوده است که به دل مسلمانان دغدغه انداخته است که چگونه بـا رومـیان بجنگد، وقتی آنان به خدا ایمان دارند، چون اهل کتاب هستند - حـقائق مـطلقی بشـمار مـیآیند و در بــیان «حقیقت دین» بطورکلی ـرای ما سودمند می(فتند. قطعا دین حقّ و راستینی که خدا از جملگی مردمان جز آن را نـمیپذیرد، آئـین (اسـلام) است... اسـلام نیز حاصل نمیگردد مگر بـا مـتابعت و پـیروی از یـزدان یگانه در شریعت و قانون - پس از اعتقاد به الوهـیّت یزدان یگانۀ جهان، و انجام شعائر و مراسم پـرستش و بندگی برای او و بس - هر وقت مردمان از شریعت و قانونی جز شریعت و قانون یزدان سبحان پیروی کنند، دربارۀ ایشان همان چیزی صـدق مـیکند کـه دربـارۀ یهودیان و مسیحیان صدق میکند. آنچه بر یهودیان و مسیحیان صدق میکند این است که بـدیشان مشــرک گفته میشود، و میگویند آنان به یزدان ایمان ندارند - هر اندازه هم ادّعای ایمان را داشته باشند - زیرا صفت مشرک و غیر مؤمن بدیشان ملحق میگردد همین که از تشری و قانونگذاری بندگان بجای خـدا مـتابعت و پیروی کنند، زمانی که هیچ انکـاری از ایشان صادر نشود که ثابت گرداند که آنان جز با اجـبار و اکـراه و فشاری که بر ایشان است از هـمچون قـانونگذاری و تشریعی پیروی نمیکنند، اجبار و اکراه و فشاری کـه تاب و توان دفع آن را ندارنـد، و الّا ایشـان هـمچون افتراهائی را بر خدا نمیپذیرند.
اصطلاح (دین) امـروزه به درون مردمان محدود شده است و به کنج دلها خزیده است. تا آنـجا کـه دیـن را عقیدهای در زوایای درون، و نهفته در شعائر و مراسم پرستش و عبادتی میدانند که انـجام مـیپذیرد! ایـن همان چیزی است که یهودیانی بر آن بودند که این نصّ مــحکم، و تـفسیر پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از آیه، بیان می دارند که آن چنان کسانی مؤمن به خدا نبودهاند، و بلکه برای خدا انباز قائل شدهاند، و از فـرمان یـزدان تمرّد جستهاند و سرکشی کردهاند، آنـجا کـه بدیشان دستور داده است: جز خـداونـد یگانه را نـپرستند و پرستش نکنند، ولی آنان علماء دینی خود را بجز خـدا خداوندگاران خویش کردهاند.
نخستین معنی دین دینوت، به مـعنی کـرنش بـردن و تسلیم شدن و پیروی کردن است. این چیز هم در پیروی از شرائع و قوانین جلوهگر میآید، همان که در انـجام شعائر و مراسم مذهبی و آداب پرستش جلوهگر میآید. کار، بسیار جدّی است و ایـن شـل و ولی را دربـارۀ مؤمن بشمار آوردن و مسلمان قلمداد کردن کسانی به رسمیّت نمیشناسد که از شرائع و قـوانـین غـیر خـدا پیروی میکنند بدون این که عدم رضایتی راجع به این شورش بر سلطه و قدرت خدا از خود نشان دهند. آنان را مؤمن و مسلمان نامید تنها بدان خاطر که به الوهیّت یزدان سبحان باور دارند و شعائر و مراسم دینی را تنها برای او انجام مـیدهند... ایـن سسـتی و شـل و ولی خطرناکترین چیزی است که این آئین در این دوره از تاریخ، درد آن را می چشد و رنج آن را میبرد. ایـن سستی و شل و ولی کشـندهترین اسلحهای است کـه دشمنان این آئـین آن را بـه دست گـرفتهانـد و بـا آن میجنگد. آن دشمنانی که میخواهند (اسلام) تابلو و پلاکارتی روی اوضاعی و بالای اشخاصی باشد کـه خداوند سبحان دربارۀ کسـانی هـمچون ایشـان حکـم صادر میفرماید بدین مضمون که آنان مشرک هستند و برابر دین حقّ دینداری نمیکنند و بر آئین راسـتین نیستند، و ایشان بجز یزدان جهان خداوندگارانی برای خود برمیگزینند... وقتی که دشمنان این آئین، حریص و آزمندند بر این که تابلو و پلاکارت اسلام بر همچون اوضاع و بالای همچون کسـانی بـماند، بـر حـامیان و نگاهبانان این آئین واجب است که این گونه تـابلوها و پلاکارتهای گول زننده را بکنند و بشکنند، و شرک و کفر و گزینش خداوندگارانی بجز خدا را نمایان کنند که در زیر همچون تابلوها و پلاکارتهائی نـهان و پـنهان هستند...
(وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (٣١)
(در همۀ کتابهای آسـمانی و از سـوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودی نیست و او پـاک و مـنزّه از شـرکورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند.
*
روند قرآنی در ترغیب و تحریک مؤمنان به جنگ، گام دیگری پیش مینهد:
(یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند. خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را هـمراه بـا هـدایت و دیـن راسـتین (بــه مـیان مردم) روانه کرده است تا این آئین (کامل و شـامل) را بر همۀ آئـینها پـیروز گرداند (و بـه مـنصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند.
این اهل کتاب تـنها به انـحراف از دیـن حقّ بسنده نمیکنند، و فقط به پرستش خداوندگارانـی بجز خـدا خشنود نمیشوند، و در کنار عدم ایمان به خدا و روز قیامت - ایمانی که دارای مفهوم صحیح ایمان به خدا و روز قیامت باشد - نمیایستند. بلکه جـنگ بـا آئـین راستین و دین حقّ را اعلان میکنند، و میخواهند نور خدا را در زمین خاموش گردانند، نوری که در این آئین متمثّل است، و در دعوتی جلوهگر است که این آئین را به سراسر کرۀ زمین میبرد، و در برنامهای مجسّم است که برابر این آئین زندگی انسانها را میسازد.
(یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ ).
آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) .
آنان با نـور خـدا مـیرزمند، چـه بـا دروغگـوئیها و دسیسهها و فتنهانگیزیهائی که مـیپراکـنند، و چـه بـا ترغیب و تحریک پیروان و دستهها و گروههای خود به جنگ این آئین و به پیروان این آئین، و چه با ایستادن در برابر این دین و ممانعت از پیشرفت آن، همان گونه که در آن زمان که این نصوص و آیات قرآنـی پـائین میآمد، با همچون چیزی روبرو گردید، و پـیوسته در طول تاریخ نیز با همچون چیزی روبرو میگردد!
این بیان - هـر چند مـراد از آن به جـوش و خـروش انداختن دلهای مسلمانان در آن زمان است - ســرشت موضعگیری همیشگی اهل کتاب را نیز در برابر نـور خدا به تصویر میکشد، نور خدا که در آئین راستین او مجسّم است، آئین راستینی که مردمان در پرتو نور آن راهیاب میگردند.
(وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٣٢)
ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند.
این وعدۀ راستین یزدان است، وعدهای که دالّ بر سنّت تغییر ناپذیر خدا است. سنّت تغییرناپذیری که نور خدا را با آشکار ساختن و پیروز گرداندن آئین خدا اتمام میبخشد، هر چند که کافران نخواهند و دوست ندارنـد ... این وعدهای است که دلهای مؤمنان بدان می آرامد و اطمینان مییابد. این آرمیدن و اطمینان یافتن ایشان را بر آن میدارد راه را طی کنند، هر چند ایـن راه پـر از مشقّت و محنت بوده، و نیرنگ و جنگ کافران در طول این راه باشد. مراد از این گونه کافران، اهل کتابی است که پیش از این از آنان سخن رفته است . . . از دیگـر سو، این وعده در لابلای خود تـهدید ایـن کـافران و تهدید امثال ایشان را در طول تاریخ به همراه دارد. روند قرآنی بر این وعد و بر ایـن وعـید تأکیدی را میافزاید:
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه بـا هـدایت و دین راستین (به میان مردم) روانــه کـرده است تـا این آئین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و به منصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند. در این نصّ روشن میگردد که مراد از دین حقّ که قبلاً در این فرمودۀ یزدان بزرگوار گذشت، چیست:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانـند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کنید تـا زمـانی کــه (اسـلام را گـردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به انذازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود). (توبه/ ٢٩)
این آئینی است که یزدان واپسین پیغمبر خود را همراه با آن گسیل داشته است، و کسانی که از این آئین اطلاعت نکنند و برابر آن دینداری ننمایند، کسانیند کـه فرمان جنگ مشتمل آنان هم میگردد.
صحیح این است و بس، آیه را به هر نحوی تأویـل و تفسیر کنیم. چه به طور خلاصه مقصود از دیـن حـقّ تواضع و کرنش در برابر خداوند یگانۀ جهان است هم در اعتقاد و هم در شعائر و مراسم بندگی، و هم در شرائع و قوانین زنـدگی. ایـن قـاعدۀ دیـن یـزدان به طور کلّی است، و این همان آئینی است که سرانجام در چیزی گرد آمده است که محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم با خـود آورده است. پس هر کسی یا هر قومی که در اعتقاد و شعائر و شرائع رویهم از خدای یگانۀ جهان اطاعت نکند و در برابر او کرنش نبرد، میتوان بدو و بدانان گفت که برابر آئین راستین دینداری نمیکنند و از دین حـقّ پـیروی نمینمایند، و آیۀ جنگ بر ایشان منطبق میشود... البتّه با مراعات برنامۀ حرکتی و جنبشی اسلام، و پیش چشم داشتن مراحل آن، و در مدّ نظر گرفتن وسائل متجدّد و نوین آن، همان گونه که بارها گفتهایم.
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٣٣)
خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه بـا هـدایت و دین راستین (بـه میان مردم) روانـه کـرده است تـا ایـن آئین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و به منصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند. این تأکید وعدۀ نخستین یزدان است:
(وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٣٢)
ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته باشند.
ولی به شکلی که بیشتر معیّن و مشخّص میشود. چـه نور خدا که خداوند سبحان مقرّر داشته است آن را به کمال برساند و پیوسته گستردهتر گرداند، هـمان آئـین راستین و دین حقّی است که یزدان پیغمبرش را همراه با آن روانه کرده است تا آن را بر همۀ آئینها و دینها چیره و پیروز گرداند.
دین حقّ - همان گونه که قبلاً گـفتیم - کـرنش بـردن و تواضع کردن در برابـر یـزدان یگـانۀ جـهان است، در اعتقاد و عبادت و تشریع و قانونگذاری یکجا و رویهم. دین حقّ متمثّل و مجسّم در هر آئین آسمانی است که پیغمبری آن را قبلاً با خود آورده است... معلوم است دیانتهای تحریف شدۀ آمیخته و آلوده به بتپرستیهای یهودیان و مسیحیان امـروزه جـزو دین حـقّ و آئـین راستین بشمار نمیآید. همان گونه که نظامها و سیستمها و اوضاع و احوالی که تابلو و پلاکارت دیـن را بـلند میکنند، ولی در زمین خداوندگارانی را برپا و بـرجا میدارند که مردمان آنها را بجز خدا مـیپرستند، در قالب و صورت پیروی از شرائع و قوانینی که خدا آنها را نازل نفرموده است، جزو دین حقّ و آئـین راسـتین نیستند.
خداوند سبحان میفرماید: خدا پیغمبرش را هـمراه بـا هدایت و دین حقّ روانه کرده است تا آن آئین را بر همۀ آئینها چیره و پیروز گرداند... لازم است که (دین) را در مفهوم وسیعی که بیان کردیم بشناسیم و فهم کنیم، تا به ابعاد و گسترۀ این وعدۀ الهی پی ببریم.
(دین) همان (دینونت) است که به مـعنی: کــرنش و فرمانبرداری است... هر برنامهای و هر مـذهبی و هـر نظامی که مردمان در آن از یـزدان جـهان اطاعت و پیروی کنند و ولایت و حاکمیّت او را بپذیرند، تـحت پوشش (دین) قرار میگیرد.
یزدان سبحان داوری خود را اعلان میکند بـا چیره و پیروز شدن دین حقّ و آئین راستینی که پیغمبرش را با آن روانه کرده است، بر همۀ دینها و آئینها، با مفهوم و معنی شامل و عامی که (دین) دارد.
دینداری و کرنش و فرمانبرداری برای خداوند یگانه خواهد شد. چیره شدن و پیروز گردیدن نـیز از آن بـرنامهای خواهد گـردید کـه دیـنداری و کرنش و فرمانبرداری در آن برای خدا متمثّل و جلوهگر خواهد شد.
این که دین خدا چیره و پیروز شود، و تنها خدا عبادت و فرمانبرداری گردد، یک بار بر دست پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و جانشینان او و کسانی که پس از ایشان آمدند، یک دورۀ طولانی از زمـان، پـیاده گـردیده است و تـحقّق حاصل کرده است. دین حقّ چیرهتر و پـیروزتر از هـر آئینی بوده است. ادیانی که اطاعت و کـرنش در آنـها برای خدا خالص نبوده است، در آن هنگام مـیترسیده است و میلرزیده اسبت. بعدها پیروان دین حقّ گام به گام از دین حقّ کنارهگیری کردهاند، از یک سو به سبب کارهای اشخاص بیگانهای که در ترکیب بند جامـعههای اسلامی خویشتن را جای دادهاند، و از دیگر سو بر اثر جنگهای دراز مدّتی که با شیوههای گوناگون، از سوی دشمنان دین حقّ، اعم از بتپرستان و اهل کتاب، اعلان گردیده است.
امّا این پایان گشت و گذار نیست... وعدۀ خدا برجا و استوار است. منتظر گروه مسلمانی است که پـرچـم را بردارند و حرکت کنند. دوباره از نقطۀ شروعی بیاغازند که گامهای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از آنجا به پیش برداشته شد، بدان هنگام که دین حقّ را با خود بـرداشت،، و در پرتو نور خدا حرکت فرمود.
سپس روند قرآنی واپسـین گـام را در ایـن بخش از سوره برمیدارد. به تصویر میکشد کـه چگـونه اهل کتاب حرام نمیکردند چیزی را که خدا و پیغمبرش حرام میکردند، پس از آن که روند قرآنی به این حقیقت در این فرمودۀ خدا بدان اشاره کرده بود:
(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتـهاند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این آیه را چنین تفسیر فرموده بـود که آنان:
(أحلوا لهم الحرام وحرموا علیهم الحلال , فاتبعوهم).
ایشان حرام را برای آنان حلال، و حلال را برای ایشان حرام کردند، و ایشان از آنان متابعت و پیروی کردند. پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تـوضیح داد کـه آنـان چـیزی را حـرام نمیکردند که خدا و پیغمبرش حـرام مـیکردند، بـلکه چیزی را حرام میکردند که علماء دینی و دیرنشینان بر آنان حرام میکردند!
روند قرآنی واپسین گام را برای بیان این حقیقت به جلو برمیدارد. این حقیقت را خطاب به کسانی میگوید که مؤمن هستند. در این خطاب برایشان پرده از حقیقت اهل کتاب برمیدارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینی یهودی و مسـیحی، اموال مردم را به نـاحقّ مـیخورند، و دیگران را از راه خدا بازمیدارند (و از اطمینان مردمان بـه خود سـوء استفاده میکنند و از پذیرش اسلام ممانعت مـینمایند. ای مؤمنان! شما همچون ایشان نشوید و مواظب علماء بدکردار و عرفاء ناپرهیزگار خود باشید و بدانید اسم و رســم، دنـیاپرستان مـالانـدوز را تـغییر نمیدهد) و کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خدا خرج نـمینمایند، آنان را بـه عـذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. روزی (فراخواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ، تافته میشود و پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنها داغ میگردد (و بـرای توبیخ) بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که برای خویشتن انـدوخته مـیکردید، پس ایـنک بچشید مزۀ چیزی را که میاندوختید.
در آیــۀ نخستین دنـبالۀ بیان نـقش عـلماء دیـنی و دیرنشینانی است که اهل کـتاب ایشـان را بـجز خـدا، خداوندگارانی کردهاند، و از ایشان پیروی مینمایند در چیزی که برای آنان چه در معاملات و چه در عبادات قانونگذاری میکنند. این علماء دینی و دیرنشینان خود را خداوندگارانی برای قوم خویش مـینمایند، و قـوم ایشان هم آنان را خداوندگارانی محسوب مـیدارنـد، خداوندگارانی که از ایشان پیروی مـیشود و اطــاعت میگردد. آنان در قانونگذاریهای خود اموال مردمان را به ناحقّ میخورند و از راه خدا دوری مـیگزینند و دیگران را نیز از راه خدا بازمیدارند.
خوردن اموال مردمان به شکلهای گوناگـون جـلوهگـر میآمد، و همیشه هم جلوهگر خواهد آمد:
از جملۀ خوردن به ناحقّ اموال، دریافت آن در بـرابـر صدور فتواهای حلال کردن حرام، و حرام کردن حلال، برای مصلحت کار کسـانی است کـه دارای امـوال یـا صاحب سلطه و قدرت هستند. نوع دیگری از آن چیزی است که کشیش یا غیبگو در مقابل اعتراف دیگران به گناهان خودشان در پیشگاه ایشان، و عفو گناهان توسّط آنان - در پرتو سلطه و قدرتی که به گمان ایشـان به کلیسا داده شده است - دریافت میدارند) نوع دیگری از آن ربا است که حرامتـرین و زشتتـرین صـورت خوردن به ناحقّ امـوال مــردمان است. چـیزهای زیـاد دیگری جز اینها وجود دارد.
همگون اینها است اموالی که از دارائی مـردمان برای جنگ با آئین راستین جمعآوری میکردند. دیرنشینان و اسقفها و کاردینالها و پاپها، صدها میلیون دارائی را در جنگهای صـلیبی گـردآوری مـیکردند، و پـیوسته اموال را جمعآوری مـیکنند بـرای مسـیحی کـردن و خاورشناسی تا دیگران را از راه خدا بازدارند.
لازم است که دقّت قرآنی و دادگری الهی را در فرمودۀ یزدان بزرگوار در این باره ملاحظه کنیم و پیش چشم داشته باشیم:
(إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ ...).
بسیاری ار علماء دینی و دیرنشینان....
تا از حکم بر اندکی پرهیز شود کـه مـرتکب هـمچون گناهی نمیشوند. در میان هر گروهی از مردمان قـطعاً افرادی هستند که بر خیر و خوبی مانده باشند. خداوند تو بر هیچ کسی ستم نمیکند.
بسیاری از علماء دینی و دیرنشینان همچون اموالی را میاندوزند، اموالی که آن را به ناحقّ میخورند. تاریخ همچون کسانی، اموال زیادی را دیده است که به دست علماء دینی رسیده است و به کلیساها و دیـرها تـبدیل شده است. روزگاری بر آنان گـذشته است کـه در آن همچون کسانی از شاهان چـیره و از جـبّاران سـرکش ثروت بیشتری داشتهاند!
روند قرآنی در صحنهای از صحنههای هراسانگـیز و بیمناک، عذاب آخرت ایشان را بـه تـصویر مـیکشد، عذابی که به سبب انباشتن ثروت بدان گرفتار می آیند. همچنین عذاب کسانی را به تصویر میزند که طـلا و نقره را میاندوزند و آن را در راه خدا صرف و هزینه نمیکنند:
(وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٤)یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خـدا خـرج نمینمایند، آنـان را بـه عـذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ تافته میشود و پـیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنـها داغ میگردد (و بـرای توبیخ) بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که برای خویشتن اندوخته مـیکردید، پس ایـنک بـچشید مزۀ چیزی را که میاندوختید.
ترسیم صحنهای بدین روال به صورت مفصّل، و نشان دادن صحنۀ عملکرد از همان گامهای نخستین به سوی گامهای واپسین آن، صحنه را در خیال و حسّ و درون و بیرون به درازا میکشاند... این به درازا کشاندن هـم به درازا کشاندن مطلوب و مقصودی است:
(وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٣٤)
کسانی که طلا و نقره را اندوختـه میکنند و آن را در راه خدا خرح نـمینمایند، آنـان را بـه عذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده.
روند قرآنی سکوت میگزیند. آیه با این اجمال و ابهام دربارۀ عذاب به پایان میآید.
روند قرآنـی پس از ایـن اجـمال، به تـفصیل سـخن میپردازد:
(یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ ).
روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ تافته میشود.
شنونده منتظر کار تافتن و داغ کردن میماند!
پس از آن، ببین که طلاها و نقرهها گرم و سرخ گردیده است، و آمـاده و تـهیّه شـده است. پس بـاید عـذاب دردناک آغاز گردد!.. بنگر که هم اینک پـیشانیها داغ می شود... کار داغ کردن پیشانیها نیز به پـایان آمـده است، پس باید بر عذاب ماندگار شوند. اینک باید بر پهلوها بـچرخـند... بـنگر کـه هـم ایـنک پـهلوها داغ میگردد... این هم پـایان گرفت، پس بر پشتهایشان برگردانده شوند... هم اینک پشتها داغ میگردند... این نوع از عذاب هم پایان گرفت. پس باید خوار و رسوا و تنبیه شوند:
(هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ ).
ایـن هـمان چیزی است کـه بـرای خویشتن انـدوخته میکردید.
این درست همان چیزی است کـه آن را برای لذّت و خوشی خود اندوختهاید، و به ابزار ایـن نـوع عـذاب دردناک تبدیل گردیده است!
(فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ) (٣٥)
پس اینک بچشید مزۀ چیزی را که میاندوختید !.
درست خود آن است! بچشید آن را! این درست همان است کـه هـم ایـنک پـهلوها و پشـتها و پـیشانیها را میپساید و لمس مینماید و شما این پسودن و لمس کردن را میچشید!
هان! واقعاً صحنۀ هراسانگیز بیمناکی است. این صحنۀ خوفناک، با تفصیل و به گونۀ طولانی و آهسته، نشان داده میشود!
نخست با به تصویر کشیدن سرنوشت بسیاری از علماء دینی و دیرنشینان نمایش داده میشود... سپس با به تصویر زدن سرنوشت کسانی صحنه پیش چشم داشته میشود کـه طـلا و نـقره را گـرد میآورند و انـباشته میکنند و آن را در راه خدا مصرف و خرج نمیکنند... در این هنگام، روند قرآنی زمینۀ جنگ عسره را فراهم میکند!
از اینها بگذریم. لازم است در اینجا اندکی بایستیم تا پیروی بزنیم. میایستیم و مفهوم ایـن بیان ربّانی را روشن و نمایان میگردانیم، بیان ربّانی دربارۀ حقیقت چیزی که اهل کتاب بر آن هستند، از قبیل عقیده و دین و اخلاق و رفتار. این هم افزون بر اشارههائی است که در لابلای بخشها و بندهای پیشین داشتیم.
زدودن این گمان که اهل کتاب چه بسا بر چیزی از آئین خدا باشند، لازمتر و دارای ضرورت بیشتری است از بیان حال مشرکانی که شرک آنان آشکار است، و با زبان حـال عـقائد و شـعائرشان بـر کـفرشان گـواهـی میدهند... به علّت این که تا چهرۀ جاهلیّت به تـمام و کمال پدیدار نیاید، دلهای مسلمانان رضا نمیدهد برای رویاروئی با جاهلیّت کاملاً حرکت کنند و یکپارچه با آن بجنگند. چـهرۀ جـاهلیّت از لابلای چـیزهائی کـه بـه مشـرکان اخـتصاص دارد آشکـارا پـیدا است. ولی در چیزهائی که به اهل کتاب، و حتّی بـه کسـانی مـربوط است که گمان میبرند همچون اهل کتاب بر چیزی از آئین خدا هستند - از قبیل اکـثر کسـانی کـه امـروزه خویشتن را (مسلمان) مینامند - حـال و وضـع ایـن چنین نیست.
حرکت کامل برای رویاروئی با مشرکان به بیان زیادی در این سوره نیازمند بوده است، با توجّه به شرائـط و ظروفی که در دیباچۀ این سوره و همچنین در دیـباچۀ بخش نخست آن شرح دادیم؛ در آنجا که یزدان سبحان به مؤمنان فرموده است:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه بـرای مشـرکانی (کــه بـارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پیغمبرش عـهد و پیمانی مـحترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسـانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شـما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عـهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کـننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد. چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات مـیدارند؟ هرگز! بـلکه) اگر بـر شـما پیروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نـه عهدی را مراعات میدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانچه میگویند) ابا دارد. بیشتر آنان فرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خوانـدنی و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بـازماندهاند و دیگران را نـیز بازداشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هـیچ فرد بـاایـمانی رعـایت خـویشاوندی و پــیمان را نـمیکنند و ایشـان تـجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مزمنی مـرای آنان گشته است).(توبه / 7-10)
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (١٥)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکـرّراً) شکستهاند و (قبلاً نـیز ایشـان بـودند که) تـصمیم بـه اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هـم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی کـه سـزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مـؤمنان راسـتین هسـتید. ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنـان را بـا دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشـان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بـر کـافران) سینههای اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهـای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کـفّار را از درون آنان بزداید). و کینه را از دلهـایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بـخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانند تـا دیـر نشـده است از کفر دست بکشند و بـه سـوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است.(توبه / ١٣ -١5)
(مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ) (١٧)
مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حقّ ندارند مسـاجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند. آنـان اعمالشان هدر و تباه است (و اجر و مزدی به کـارهایشان تـعلّق نـمیگیرد) و جـاودانـه در آتش دوزخ ماندگار میمانند. (توبه / ١٧)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)
ای مؤمنان! پدران و برادران (و هـمسران و فرزندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیهگاه و دوست خود نـدانـید) اگر کفر را بر ایـمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد). کسانی که از شما ایشـان را یـاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند.( توبه/ ٢٣)
زمانی که روان شدن و حرکت کـردن بـرای جـهاد با مشرکان و پیکار با ایشان ایــن هـمه تـاخت و تـاز را میطلبیده است - هر چند کـار و بـارشان آشکـار و نمایان بود - با توجّه به شرائط و ظـروفی که در آن دوره در پیکرۀ جامعۀ اسلامی موجود بود، قطعاً روان شدن و حرکت کردن برای جهاد و پیکار با اهل کـتاب نیاز به تاخت و تاز سـختتر و ژرفتـری دارد. ایـن جمله نخستین چیزی را که هدف قرار میدهد (تابلو و پلاکارت) ظاهری اهل کتاب است که در پشت سر آن حقّ و حقیقتی بر جای نمانده است. باید ایــن تـابلو و پلاکارت را کند و اهل کتاب را از فراسوی آن بیرون آورد و ایشان را چنان که هستند نشان داد و واقعیّت آن را بــرملا کـرد... اهـل کـتاب مشـرک هسـتند بسـان مشرکان... کافر هستند همچون کافران... با خدا و با آئین حقّ و راستین خدا، همگون مشرکان کافری چون خود، پیکار و ستیز میکنند و میرزمند... به سبب گمراهـی اموال مردمان را به ناحقّ میخورند و دیگران را از راه خـدا باز مـیگیرند... در نـصوص و آیـات قـاطعانۀ آشکاری، همچون چیزهائی به تصویر کشیده میشود، از قبیل:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (٢٩)وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٣٠)اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لا إِلَهَ إِلا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (٣١)یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَى اللَّهُ إِلا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٣٢)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (٣٣)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الأحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ...و...).
با کسانی (از اهل کتاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را کـه خدا (در قرآن) و فرستـادهاش (در سـنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانـند، و نـه آئـین حـقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کنید تـا زمـانی که (اسـلام را گـردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خاطر معاف بودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته مـیشود). یهودیان میگویند: عزیر پسر خدا است (چرا که انان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشـان نگاشت و در دسـتژسشان گذاشت)، و تـرسایان مـیگویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بی پدر از مادر بـزاد). این، سـخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعــائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن که فرشتگان را دختران خدا میدانستند). خداونـد کافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگونه از حقّ با وجود ایـن همه روشـنی بـدور مـیگردند و) بازداشته میشوند. یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند (چرا که علماء و پارسایان، حلال خدا را حرام، و حـرام خــدا را حـلال مــیکنند، و خـودسرانـه قانونگذاری مـینمایند، و دیگـران هـم از ایشان فـرمان مـیبرند و سخنان آنان را دین میدانند و کورکورانه به دنبالشان روان میگردند. ترسایان افزون بر آن) مسـیح پسـر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صـورتی که در همۀ کــتابهای آســمانی و از ســوی هـمۀ پـیغمبران الهـی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خـدا مـعبودی نیست و او پاک و منزّه ار شرک ورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند. آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته بـاشند. خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه با هـدایت و دیـن راستین (به میان مردم) روانه کرده است تـا ایـن آئـین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و بـه منصّۀ ظهورش رسـاند) هر چند که مشرکان نپسندند. ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینی یهودی و مسـیحی، اموال مردم را به نـاحقّ مـیخورند، و دیگران را از راه خدا بازمیدارند... و ....
اینها و بیانهای قاطعانۀ قرآنـی دیگـر کـه یکسـان در سورههای مکّی و مدنی دربارۀ حقیقتی صحبت میکنند که کار و بار اهل کتاب بدان انجامیده است، و شرک و کفر و بیرون شدن از آئین یزدان بهرۀ ایشان شده است، آئینی که پیغمبران خودشان در گـذشتهها بــرای ایشـان آوردهاند. افزون بر اینها در برابر واپسین رسالت خدا چه موقعیّتی به خـود گـرفتهانـد، و چگونه در مـقابل آخرین دینی ایستادهاند که بر اساس آن میتوان موضع ایشان را معیّن کرد و بدیشان صفت کافر یا مؤمن داد. قبلاً گذشت کـه اهـل کـتاب مـخاطب قـرار گـرفتند و بدیشان گفته شد که اصلاً بر آئین یزدان نیستند، آنجا که خداوند بزرگوار فرموده است:
(قل:یا أهل الکتاب لستم على شیء حتى تقیموا التوراة والإنجیل . . وما أنزل إلیکم من ربکم . ولیزیدن کثیراً منهم ما أنزل إلیک من ربک طغیاناً وکفراً فلا تأس على القوم الکافرین).
ای فرستادۀ (خدا، محمّد مصطفی!) بگو! ای اهل کـتاب! شما بر هیچ (دین صحیحی از ادیان آسـمانی پـای بند) نخواهید بود، مگر آن که (ادّعاء را کنار بگذارید و عملاً احکام) تورات و انجیل و آنچه از سـوی پروردگارتان (به نام قرآن) برایتان نازل شده است بر پا دارید (و در زندگی پیاده و اجراء نمائید). ولی (ای پیغمبر! بدان که) آنچه بر تو از سوی پروردگارت نـازل شـده است، بـر عصیان و طغیان و کفر و ظلم بسیاری از آنان میافزاید (و این قرآن به خاطر روح لجاجت کافران در آنان تأثیر معکوس مینماید!). بنـابراین (آسوده خاطر باش و) بر گروه کافران غمگین مباش.(مائده / 68)
همچنین قبلاً با کفر وصف شدند، و ضمیمۀ مشرکان با همین صفت یهودی و مسیحی، یا رویهم با صفت (اهل کتاب) گردیدند، در فرمودههائی همچون ایـن سـخنان یزدان زرگوار:
(وقالت الیهود:ید اللّه مغلولة ! غلت أیدیهم ولعنوا بما قالوا . بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء .ولیزیدن کثیراً منهم ما أنزل إلیک من ربک طغیاناً وکفراً . . .).
(برخی از) یهودیان میگویند: دست خدا به غل و زنجیر بسـته است! (و بــخل او را از عطاء و بخشش بـه مـا گسسته است!). دستهایشان بسـته بـاد! (و بـخل بـهرۀ ایشان، و دستهایشان در دوزخ به زنجیر بسته باد!) و به سبب آنچه میگویند نفرینشان باد (و از رحمت خدا محروم و مطرود گردند!). بلکه دو دست خدا باز (و او جواد و بخشنده است)، هر گونه که بخواهـد (و حکمت خداوندی اقتضاء کند) میبخشد. (به سبب تنگچشمی و کینهتوزی) آنـچه از سـوی پروردگارت بـر تـو نـازل میشود (کـه آیـات قـرآن مـجید است) بـر سـرکشی و کفرورزی بسیاری از آنان میافزاید.... (مائده / /64)
(لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه هو المسیح ابن مریم . . .).
بیگمان کسانی کافرند که مـیگویند: (خـدا در عیسی حلول کرده است و) خدا همان مسیح پسر مریم است.... (مائده/72)
(لقد کفر الذین قالوا:إن اللّه ثالث ثلاثة . . .).
بیگمان کسانی کافرند که میگویند: خداوند یکی از سه خدا است!.... (مائده/ 73)
(لم یکن الذین کفروا من أهل الکتاب والمشرکین منفکین حتى تأتیهم البینة).
آیات دیگری در این راستا بسیار است. پـیش از ایـن برخیها را نوشتیم. قرآن مجید اعم از بخش کلّی و بخش مدنی آن پر از این نوع بیانها و گفتارها است.
اگر احکام قرآنی برای اهل کتاب بـرخـی از امـتیازات قــائل شــده است و آنـان را از مشـرکان در روابـط اجتماعی و مراسم آئینی برتری مینهد، همچون حلال کردن خوراک ایشان برای مسلمانان، و اجـازۀ ازدواج مسلمانان با خانمهای با عفّت و پاکدامن ایشان... ایـن امر مبنی بر این نیست که اهل کتاب بر آئین راستین خدا هستند. امّا این کار با توجّه بدین امر است - خدا بهتر میداند -که آنان در اصل دارای دین و کتاب بودهاند، گر چه آن را مراعات و پابرجا نداشـتهانـد. لذا مـمکن است بر اساس این اصلی که ادّعاء مـیکنند که بر آن استوارند، دربارۀ ایشان قضاوت نمود و راجع) بدیشان حکم صادر کرد. آنان در این باره از مشرکان بتپرستی که هیچ گونه کتابی ندارند جدا میگردند. زیرا مشرکان اصلی ندارند تا ایشان را بدان برگرداند و ممکن شود با آنان برابر آن رفتار کـرد و حکـم داد... بـیانات قـرآن دربارۀ حقیقت عقیده و دینی که اهل کتاب پایبند بدان و استوار بر آن هستند، صریح و قاطع است در این که ایشان اصلاً بر آئین یزدان اسـتوار و پـایدار نـبوده و نیستند، از آن زمان که کتابها و آئین خود را رها کردهاند و بدان چیزی چـنگ زدهانـد که عـلماء دینی و پارسایانشان کنگره ها و کلیساهایشان آن را برایشان ساخته و پرداختهاند! سخن خداوند سبحان دربارۀ این، فیصله بخش و ختم کلام است.
مهمّ هم اینک این است که مفهوم و مضمون این بیان ربّانی را دربارۀ اصل عقیده و آئینی که اهل کتاب بر آن استوار و پایدار هستند، روشن و جلوهگــر گردانـیم و آشکارا بنمائیم.
این (تابلو و پلاکارت) گمراه کنندهای که در فراسوی آن، حقیقتی وجود ندارد، مانع حـرکت اسـلامی کـامل برای مبارزۀ با (جاهلیّت) میگردد. پس در این، صورت لازم است این تابلو و پلاکارت را برداشت، و اهل کتاب را از زیر سایۀ گول زنندۀ آن بیرون کشید و ایشان را آشکارا نشان داد و چنان که هستند برملا نمود... نباید از شرائط و ظروفی غافل گردیم که در آن روزگار در میان جامعۀ اسلامی وجود داشت - و ما قبلاً بـدانـها اشاره کردیم - چه شراط و ظـروفی کـه مربوط به هستی پیکرۀ جامعۀ اسلامی در آن روزگار باشد، و چه شرائط و ظروفی که مربوط به خود جنگ در گـرما و سختی باشد، و چه شرائط و ظروفی که مربوط به ترس و هراس از رویاروئی با رومیان باشد، آخـر پـیش از اسلام رومیان در درون عربها رعب و هیبت و شهرت و آوازهای داشتند!... ولی ژرفتر از هـمۀ ایـنها چـیزی است که در درون مسلمان غوغا میکند بدان هنـگام که فرمان جنگ با اهل کتاب بدین نحو و شیوۀ فراگیر در میرسد، و انسان مسلمان پیش چشم مـیدارد کـه بـا کسانی میجنگد که آنان اهل کتاب هستند!
دشمنان این آئین، دشمنانی که در کمین حرکتهای جدید رستاخیز اسلامی در میان نسل جدید نشستهانـد، و از روی آگاهی و تجارب فراوانی که هم دربارۀ سـرشت نفس انسانی، و هم دربارۀ تاریخ حرکت اسلامی دارند، هـمچون جـنبشها و حرکتهائی را میپایند و برای شکست آنها پیوسته تلاش مینمایند... در این راسـتا دشمنان این آئین با حرص و آز کامل سعی دارند کـه (تابلو و پلاکارت اسلامی) نصب کنند بالای اوضاع و احوال و حرکات و معیارها و آداب و افکاری که آنها را تهیّه و تدارک میبینند و برجا و برپا میدارند و برای شکست و نابودی حرکتهای جدید رستاخیز اسلامی در سراسر کرۀ زمین، به راه میاندازند. این کار را میکنند تا همچون تابلو و پلاکارت گول زنندهای جلو حـرکت حقیقی برای مبارزۀ با (جاهلیّت) حقیقی چـمباتمه زده در پشت سر همچون تابلو و پـلاکـارت دروغـینی را بگیرد!
گاهی دشمنان این آئین مجبور مـیشوند دفـعهای یـا دفعاتی در اعلان حقیقت برخی از اوضـاع و احـوال و حرکتها و جنبشها، و در ردهبرداری از چهرۀ در هـم و دژخیمانۀ جاهلیّتی که دشمن اسلام و نهان در آن اوضاع و احوال و حرکتها و جنبشها است، راه خـطا بـپویند و دچار اشتباه شوند... نزدیکترین و روشـنترین مـثال برای این امر، حرکت غیراسلامی و کافرانۀ ( آتا تورک) در ترکیه است... دشمنان اسلام در ترکیه نیاز شدیدی داشتند به این که واپسین نماد همایش اسـلامی را از میان بردارند، همایشی که زیر پرچم عقیده بر پـا بـود. این نماد در وجود (خلافت) جلوهگر میشد... خلافت - هر چند که نمادی بیش نبود - آخرین دستاویزی بود که پیش از دستاویز نماز در هـم شکست! هـمان گونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(ینقض هذا الدین عروة عروة , فأولها الحکم , وآخرها الصلاة ).
دســتاویزی پس از دسـتاویزی از ایــن آئـین فـرو میشکند. نخستین دستاویزی که فرو میشکند خلافت و حکومت است، و واپسین دستاویزی که فرو میشکند نماز است.
این دشمنان آگاه و هـوشیار - اعـم از اهل کـتاب و ملحدانی که گرد نمیآیند مگر زمانی که پیکار با این دین باشد - هنوز از منطقۀ اضطرار نگذشته بودند و کاملاً نقاب از چهرۀ نامسلمانی و کافر خود در حرکت (آتاتورک) برنگرفته بودند، پشـیمان گردیدند و با عجله و شتاب و شدّت و حدّت هر چه بیشتر شروع به پنهان کردن اوضاع و احوالی کردند که پس از حـرکت (آتاتورک) پدید آمد و همگون آن بود. به تن چـنین اوضاع و احوالی آزمندانه جامۀ اسلام کردند و آن را در قالب دین نـمودند! و آزمندانه آن تابلو و پلاکارت گول زننده را بالای چنان اوضاع و احوالی نصب و نمایان کردند! - کاری که خطرناکتر از حرکت آشکار آتاتورک بود - و در پوشاندن حقیقت اوضاع و احوالی هنرنمائی میکردند و فوت و فنها بکار مـیبردند که خودشان آن را بر پـا و برجا مـیداشتند و از نظر اقتصادی و سیاسی و فکری از آن حمایت و حفاظت میکردند، و اسباب و وسائل حمایت و حفاظت از آن را با قلمهای خبرگزاریها و دستگاهها و سازمانهای ارتباط جمعیهای جهانی، و با هر چه از نیرو و نیرنگ و آگاهی در توان داشتند فراهم مینمودند و تدارک میدیدند. اهل کتاب و ملحدان در جـمعآوری اعانات و انـجام کمکها و یاریهای گوناگون به حرکت آتاتورک، با یکدیگر همکاری مـیکردند، تـا کار مهمّی را بـرای ایشان به پایان برساند که جنگهای صلیبی در گذشته و حال آن را به پایان نرسانیده بودند و بدان خاتمه نداده بودند، در آن روزگاری که این جـنگهای صـلیبی بـه شکل پیکار آشکار و کارزار بیپرده و بینقابی مـیان اسلام و دشمنان نمایان و نمودار اسلام درگرفته بود) ساده لوحانی کـه خـویشتن را از زمـرۀ (مسـلمانان) میشمارند، گول این تابلو و پلاکارت را میخورند... از زمرۀ همچون سـاده لوحـانی بسیاری از دعـوت کنندگان به سوی اسلام در کـرۀ زمـین هسـتند! آنـان دوری میکنند از این که چنین تابلو و پلاکارتی را از بالای (جاهلیّتی) که در زیر آن پنهان است پائین بکشند و فرواندارند؛ و دوری میکنند از ایـن کـه هـمچون اوضاع و احوالی را با صـفت واقعی و حـقیقی خود موصوف کنند که این تابلو و پلاکارت گول زننده آن را پنهان و از دیدگان نهان کرده است... صفتی که شـرک است و کفر صریح و آشکار است... هـمچنین چنین دعوتکنندگان ساده لوحی که مـردمان را به سوی اسلام میخوانند دوری میکنند از این که مردمانی را با صفت حقیقی خودشان متّصف کنند که بدین اوضـاع و احوال راضی و خشنود هستند! همۀ این چیزها باعث میگردد که جلوگیری شود از حرکت حققی کاملی برای مبارزه با همچون جاهلیّتی، مبارزۀ صریح و عیانی که در آن درنگ شود، و از متّصف کردن همچون جاهلیّتی با صفت حقیقی و واقعی خودش کنارهگیری نگردد. بدین وسیله این تابلو و پلاکارت، کار خطرناکی را به انجام میرساند، افکار را دربـارۀ حرکتهای رسـتاخیز اسلامی مشوّش میگرداند، و آن را در نـظر مـردمان وارونه جلوهگر و چه بسا پنهان مینماید. هـمچنین همچون تابلو و پلاکارتی سدّ و مانعی میشود میان درک و فهم حقیقی، و میان حرکت حقیقی برای مبارزه با جاهلیّت قرن بیستمی که عهدهدار کندن و از بین بردن ریشههای باقیماندۀ این دین است. [19]
این دعوتکنندگان سادهلوح که مـردمان را به سـوی اسلام فرامیخوانند، به نظر من برای حرکتهای رستاخیز اسلامی خطرناکتر از دشمنان آگاه این دین هسـتند. دشمنانی که تابلو و پلاکارت اسلام را نصب میکنند و برمیافرازند بالای اوضاع و احوال و حرکات و دیــدگاهها و افکـار و مـعیارها و ارزشها و آداب و رسومی که خودشان آنها را برپا و برجا میدارند و از آنها حفاظت و حمایت مینمایند تا برایشان این دین را درهم بکوبند و نابود نمایند!
این آئین همیشه پیروز میگردد وقتی که عقل و شعور گروه مؤمنان -در هر زمانی و در هر مکانی که باشد - به درجۀ معیّنی برسد که از حقیقت این آئین و از حقیقت جاهلیّت اطّلاع پیدا کند. خطر حقیقی برای این آئین در این نهفته نیست که دشـمنان نـیرومند و آگاه و کار آزموده و مسلّحی داشته باشد، بدان اندازه که خطر در این نهفته است کـه دوسـتان سـادهلوح گـولخوردهای داشته باشند و درنگ و کنارهگیری بکنند و مـیدان را خالی بگذارند بدون این کـه درنگ و کنارهگـیری و میدان خالی گذاشتن لازم یا ضروری باشد، و نپذیرند که دشمنانشان از اسلام تابلو و پلاکارت گولزننده ای برای خود بسازند و آن را سپر خویش گردانند، و از فراسوی همچون تابلو و پلاکارت گولزنندهای به سوی اسلام نشانه روند و تیراندازی کنند!
نخسـتین وظیفۀ دعوتکنندگان به سوی این آئین در کرۀ زمین این است کـه همچون تـابلوها و پـلاکارتهای گولزننده و فریبکارانهای را پائین بیاورند که بـالای اوضاع و احوال جاهلیّت برافراشته و نصب شده اند، و از این اوضاع و احوالی حمایت و پشتیبانی میکنند که برپا و برجا گردیدهاند تـا ریشـههای ایــن دین را در سراسر زمین یکسره بکنند و بـخشکانند! قطعاً نـقطۀ شـروع در هـر حـرکت اسـلامی، لخت و عور کـردن جاهلیّت از جامۀ نادرستی است که به تن کرده است، و نشان دادن حقیقت جاهلیّت در شرک یا کفری است که بر آن است. و متّصف کردن مردمان با صفتی که بـیانگر زندگی روزمرّه و واقعی ایشان باشد. تا این که حرکت اسلامی با گشادهروئی کاملی با مردمان روبرو گردد، و بلکه این چنین مردمانی خودشان بیدار و هوشیار شوند و متوجّه حقیقتی گردند که حال و احوالشان بدان منتهی شده است. این هم همـان حقیقتی است که حال و احوال اهل کتاب بدان انجامیده است، بدانگونه که خـداونـد کاربجا و بس آگاه آن را بیان میدارد، تا این بیدار باش و هوشیار باش آنان را بیدار و هوشیار کند و ایشان را متوجّه تغییر حال و احوال خودشان گرداند، و در پرتو آن چیزی را تغییر دهند که در درون خویشتن دارند، تا یزدان هم بدبختی و بـدبیاری و نـاگـواری و عــذاب دردناکی را دگرگون سـازد کـه آنـان در آن حیران و سرگردان هستند.
هر درنگ و کنارهگیری بیجائی، و هر گول زدنـی بـا شکلها و نمادها و تابلوها و پلاکارتهائی، تنها به تأخیر انداختن حرکت اوّلیّۀ یک گـروه اسـلامی در سـراسـر زمین است. درنگ و کنارهگـیری در جـامعۀ اسـلام سبب میشود که دشمنان این آئین حـیله و نـیزنگشان استقرار پیدا کند، حیله و نــیرنگی کـه بـا حـرص و آز خواستهانـد در پـرتو آن بـتوانـند آن چـنان تـابلوها و پلاکارتهائی را برپا و برجا دارند، پس از آن که حرکت (آتاتورک) در تاریخ معاصر پیدا و هویدا گردید و از آن روی خپله و زشتی که با اسلام درافتاد و ورافتاد، و پس از الغاء واپسین نماد از نمادهای همایش اسلامی بر اساس عقیده، نتوانست حتّی گامی جلوتر بگذارد، چـرا که هدف حرکت آتاتورک کاملاً روشن و نمایان گردید و برای همگان پیدا و هویدا شد... بدانگونه کـه یک نویسندۀ صلیبی بسیار نیرنگباز و بس ناپاک هـمچون (ولفرد کانتول سمیث) را بر آن میدارد کـه در کـتاب خـود: (اسـلام در تـاریخ مـعاصر) بکـوشد حـرکت آتاتورک را بار دیگر پنهان و پوشیده دارد، و از آن نفی الحاد و بیدینی کند، و همچون حرکتی را بزرگترین و درستترین حرکت رستاخیز (اسلامی)[20] در تاریخ معاصر بشمار آورد!!!
[1] مراجعه شود به دیباچههای سورههای بقره و آل عمران و نساء و مائدۀ فی ظلال القرآن.
[2] مراجعه شود به کتاب: (المستقبل لهذا الدین) فصل: (الفصام النکد).
[3] به نقل ازکـتاب:(الشریعه الاسـلامیه و القانون الدولی العـام) تألیـف: استاد علی علی منصور.
[4] مرجع قبلی.
[5] بــلشویسم یــا بــالشوسیـم مکـــتبی است سـیاسی طـرفدار حکـومت پرولتاریا. مرکز این مکتب اتّحاد جماهیر شوروی است. (فرهنگ معین)
[6] از کتاب جورج براون، به نقل از کتاب:(التبشیر و الاستعمار فی البـلاد االعربیه) تألیف دکتر مصطفی خالدی، و دکتر عمر فرّوخ.
[7] مراجعه شود به کتاب: (الاسـتعمار و التـبشیر) تألیـف دکـتر مـصطفی خالدی و دکتر عمر فرّوخ. و کتاب: (الغاره علی العـالم الاسـلامی) تألیف استادان الیافی و محـبالدین الخطیب. و کتاب: (الاتجاهات الوطـنیه فـی الادب المعاصر) تألیف دکتر مـحـمّد مـحمّد حسین. و کـتاب: (هـل نحن مسلمون) تألیف محـمّد قطب.
[8] شاید تعبیر (حامل شریعت) دقیقتر از (ناشر شریعت) در ترجمه از اصل انگلیسی باشد.
[9] یعنی اردشیر دراز دست. (نگا: قاموس کتاب مقدّس، تألیـف و ترجمۀ جیمس هاکس، صفحه309).
[10] مراد جـماعت زیـادی از اســیران است.(نگـا: قـاموس کـتاب مقدّس، تألیف و ترجمۀ جیمس هاکس صفحۀ 610).
[11] در قرآن مجید دربارۀ این رخداد چنین آمده است:(انّ آیةَ مُلْکه أنْ یَأتیکُمُ التّابوت فیه سَکینةٌ. منْ ربّکُم و بَقیّة مما تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آل هارُون تَحْملُه الملائکه ).(نشانۀ حکومت او (طالوت) این است که صندوق (عهد) بـه سـوی شـما خـواهـد آمـد (هـمان صـندوق عـهدی کـه دلگـرمی و) آرامشـی از سـوی پروردگارتان و یادگارهای خاندان موسی و هارون در آن است، و فرشتگان آن را حمل میکنند ). (بقره / ٢4٨)
[12] ما میگوئیم: سخن قرآن درستترین سخن است و مقرّر فرموده است که (بقیّه) و یادگارهائی برجای بوده و مانده است.
[13] لازم است ما در فی ظلال القرآن متذکّر شویم که بکـار بـردن واژگـانی همچون آزادگان و آزاد اندیشان در مکتب شیخ محـمد عبده و شاگردانش، دلالت دارد بر این که این مکتب بطور کلّی متأثّر از شیوههای اندیشه و افکار غربی بیگانه از شیوۀ اندیشۀ خـالص اسـلامی است. بـا تأثـپرپذیری ایـن مکتب از غـربیها است کـه بـه نویسندگان اروپـائی بـا وصـف آزادگان و آزاداندیشان یاد کند، نویسندگانی که بر ضدّ کـلیسا تلاش مـیورزند، و دربارۀ دموکراسی و آزادی غربی به نگارش میپردازند، و با چشـم تحسین به اوضاع اروپا مینگرند... به سبب همین تأثپرپذیری است که این مکتب دیگران را به دریافت چیزی فرامیخواند که آن را (از این افکـار و اوضاع، شایسته) مینامد... این لغزشگاه خطرناکی است که لوردکرمر و امثال او از میان صلیبیها بدان توجّه میدهند! همچون کاری نیاز به نگرش بـیشتر و فراختر، و احتیاج به استقلال شخصیّت دارد، و باید با بهرهمندی از برنامۀ اسلامی، خویـش را بینیاز از برنامههای بیگانگان سازیم.
[14] ما معتقدیم که نیازی به این شکّ و تردید نیست. چه نصّ قرآنی الهام میکند که سخن یهودیان: (عـزیر ابـن الله) هـمچون سـخن مسـیحیان: (المسیح ابن الله) است. این هر دو سخن به سخن کسانی میماند که قبلاً کفر ورزیدهاند! این هم به سبب نسبت دادن وجود فرزند به خدا است. کسی که زبان بدبن سخن بگـشاید، همچون سـخنی او را از دیـن حـقّ بـیرون میبرد و وی را به کافران و مشرکان ملحق میگرداند.
[15] این آیۀ مبارکه اشتباهاً در المنار و در فی ظلال القرآن چنین ضبط شده است: (لقد کفر الذین قالوا: ان الله فقیر و نحن اغنیاء)... (مترجم).
[16] مراد از اراتیکی بدعتگذار است. این واژه از ارتقه است که مشــهور آن هرتقه است. برخی از اهل کتاب میگویند هرطقه، با قلب تاء به طاء ...اصل طاء است. (مؤلف)
[17] لاتینیها به ساکنان پیشین مـنطقۀ لاتـیوم در ایـتالیا گـفته مـیشود. همچنین لاتینیها به گروهی از مسیحیان کاتولیک گفته میشود کـه زبـان لاتینی را در عبارات خود بکار میبرند.(مترجم)
[18] ترجمۀ این بخـش اندکی پیش ذکر شده است. (مترجـم)
[19] مراجعه شود به کتاب: (جاهلیه القرن العشرین) تألیف: محمّد قطب.
[20] با همین اصطلاح و واژۀ (اسلامی). (مؤلف)
سورهی توبه آیهی 41-38
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلا قَلِیلٌ (٣٨)إِلا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٣٩)إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٤٠)انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٤١)
این بخش از روند سوره، ارجح ایـن است کـه پس از فرمان به لشکرکشی همگانی برای جنگ تبوک، نـازل گردیده است. بدین معنی، وقتی که پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم شنید رومیان در اطراف جزیرة العرب در شام گرد آمدهاند، و هرقل توشه و اندوختۀ یکساله را به یـاران خـود داده است، و قبیلههای عرب لخم و جذام و عامله و غسّان بدیشان پیوستهاند، و پیشقراولان و پیشاهنگان سپاهیان خود را به بـقاء شام روانه کردهاند و گسیل داشتهاند، پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـردمان را بـرای جـنگ با رومیان فراخواند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم کمتر به سـوی جنگی بیرون میآمد مگر این که به عـنوان خـدعۀ جـنگی وانـمود میفرمود که به جای دیگری حرکت میکند. امّا در این جنگ آشکارا مقصد و جایگاه جنگ را بیان کرد. زیرا فاصلۀ زیادی در پیش بود، و زمان سخت و دشـواری بود. چرا که ایـن جـنگ در شدّت گرما رخ میداد.
هنگامی که سایهها خوشایند شده بود، و میوهها رسیده بود، و ماندن در خانه و کاشانه برای مردمان دوست داشتنی بود... بدین هنگام در جامعۀ اسلامی اهداف و مقاصدی ظاهر و پدیدار گردید که در سرآغاز سوره از آنها سخن گفتیم... همچنین منافقان فرصت پیدا کردند دیگران را سست و رسوا کنند. بدین منظور گـفتند: در گرما برای جنگ بیرون نروید. مردمان را از فاصلۀ زیاد و از دوری مکان ترساندند، و ایشـان را از قدرت و عظمت رومیان بیم دادند... این انگیزههای گوناگون و عوامل جوراجور تأثیر خود را در تنبل کردن برخی از مردمان داشت و آنان را از قرار گرفتن در میان سپاهیان عازم جبهۀ جنگ بازداشت... این بخش به چـارهجوئی همچون چیزهائی میپردازد.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلا قَلِیلٌ (٣٨)إِلا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٣٩)إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٤٠)انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٤١)
ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟ آیا به زندگی این جهان به جای زندگی آن جهان خشنودید؟ (و فانی را بر باقی ترجیح مـیدهید؟ آیا سزد که چنین کنید؟) تـمتّع و کالای این جـهان در برابر تمتّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست. اگر برای جهاد بیرون نـروید شـما را (در دنـیا بـا اسـتیلاء دشمنان و در آخرت با آتش سوزان) عذاب دردنـاکـی میدهد و (شما را نابود میکند و) قومی را جایگزینتان مـیسازد که جدای از شـمایند (و پاسخگوی فرمان خدایند و در اسرع وقت دستور او را اجراء مـینمایند. شما بدانید که با نافرمانی خود تنها به خویشتن زیـان میرسانید) و هیچ زیانی به خدا نمیرسانید (چرا که خدا بـینیاز از همگان و دارای قدرت فراوان است) و خدا بر هر چیزی توانا است (و از جمله بدون شما هــم میتواند اسلام را پیروز گرداند، و همچنین شما را از بین ببرد و دستۀ فرمانبرداری را جـانشین شما کند)، اگر پـیغمبر را یـاری نکنید (خدا او را یـاری مـیکند، همان گونه که قبلاً ) خدا او را یـاری کرد، بدانگاه که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود (و تـنها یک نفر بـه همراه داشت که رفیق دلسوزش ابوبکر بـود). هنگامی که آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن ســه روز ماندگار) شدند (ابوبکر ترسید که از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسد،) در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا بـا مـا است (و مـا را حـفظ مــینماید و کـمک مـیکند و از دست قـریشیان میرهاند و به عزّت و شوکت مـیرساند. در ایـن وقت بود که) خداوند آرامش خود را بـهرۀ او سـاخت (و ابوبکر از این پرتو الطاف، آرام گرفت) و پـیغمبر را بـا سپاهیانی (از فرشتگان در همان زمان و همچنین بعدها در جنگ بـدر و حـنین) یـاری داد کـه شما آنـان را نمیدیدید، و سرانـجام سخن کافران را فروکشید (و شوکت و آئین آنان را از هـم گسـیخت) و سـخن الهـی پیوسته بالا بوده است (و نـور توحید بـر ظلمت کـفر چیره شده است و مکتب آسمانی، مکتبهای زمینی را از میان برده است) و خدا بـا عـزّت است (و هـر کـاری را میتواند بکند و) حکیم است (و کارها را بـجا و از روی حکمت انجام میدهد. ای مؤمنان! هرگاه منادی جهاد، شما را به جهاد ندا در داد فوراً ) به سوی جهاد حرکت کنید، سبکبار یا سـنگین بار، (جوان یـا پـیر، مـجرّد یـا متأهّل، کم عائله یا پرعائله، غنی یا فقیر، فـارغ البـال یـا گرفتار، مسـلّح بـه اسـلـحۀ سـبک یـا سنگین، پیاده یـا سواره، و... در هر صورت و در هر حال،) و با مـال و جان در راه خدا جـهاد و پـیکار کنید. اگر دانـا بـاشید میدانید که این به نفع خود شما است.
این آغـاز سـرزنش واپس نشسـتگان از لشکریان و شرکت نکنندگان در جهاد در راه یزدان، و تهدید ایشان از سرانـجام سـرسنگینی و تنبلی در راه ایـزدمنّان، و یادآوری آنان به یاری و کمک خـداونـد سـبحان بـه فرستادۀ خود پیش از بودن کسی از ایشان با او است. همچنین بدیشان تذکّر داده میشود که خدا میتواند این یاری و کمک را بدون آنان هـم بـه انـجام رساند و پیروزی را دیگر باره برگرداند. امّا اگر خدا چنین کند، در این صورت جز گناه واپس مـاندن و بـزه کوتاهی کردن بهرۀ ایشان نمیشود.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ).
ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟.
مراد کشش زمین، و آزمندیهای زمین، و انـدیشهها و جهانبینیهای زمین است... سختی هراس بر زندگی، و ترس بر اموال، و نگرانی بر لذائذ و مصالح و امتعه و کــالاها است... کشش رفـاه و آسـایش و مـاندگاری است... کشش لذّتهای گذرا و زمان زندگانی محدود و هدف نزدیک است... کشش گوشت و خـون و خـاک است... تعبیر قرآنی با نواهای واژگان خـود همۀ ایـن سایهروشنها و پرتوها را میافکند:
(اثَّاقَلْتُمْ)... [1]
سستی و کندی کردید. دل به دنیا دادید...
(اثّاقَلْتُمْ) با زمزمۀ نوای خود بیانگر پیکرهای فروافتاده و فروتپیدۀ سنگینی است که صاحبان چنین اندامهائی با رنج فراوان آنها را بلند مـیگردانند، ولی به سختی فرومیتپند و فرومیافتند. آنان هم به ناچار پیکرها را رها میکنند تا بر زمین بیفتند... واژگان بیانگر این معنی هستند:
(اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ).
سستی کردید و به زمین چسبیدید و دل به دنیا دادید کشش دارد که به سوی پائین مـیکشاند، و بـا پـرواز ارواح و آزادی اشواق مقاومت می ورزند.
حرکت با سپاهیان برای جـهاد در راه یــزدان، آزادی از قید و بند زمین است. برتری گرفتن بر کشش گوشت و خون است. پیاده کردن معنی والائی آسمانی در انسان است. چیره کرده عنصر شوق بلند پـروازی در وجـود انسان، بر عنصر قید و بند و ضرورت و نیاز است. چشم دوختن به جاودانگی سرمدی است. رهـائی از مـیدان محدود زمان و مکان است:
(أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلا قَلِیلٌ) (٣٨)
آیا بـه زندگی این جـهان بـه جـای زندگی آن جـهان خشنودید؟ (و فانی را بر باقی ترجیح میدهید؟ آیا سزد که چنین کنید؟) تمتّع و کالای این جهان در برابر تمتّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست.
کسی که معتقد به خدا باشد و از حرکت برای جهاد در راه خدا بازایستد و به جهاد نـرود، قطعاً در عـقیدۀ او رخنه و عیب و خللی است، و در ایمان همچون مؤمنی سستی و زیان و ضرری است. بدین خـاطر است کـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـیفرماید:
(من مات ولم یغز ولم یحدث نفسه بغزو مات على شعبة من شعب النفاق).
کسی که بمیرد و نجنگیده باشد، و با خویشتن دربـارۀ جنگی هــم صـحبت نکـرده بـاشد، بـر شـاخهای از شاخههای نفاق میمیرد.
چه نفاق که رخنه در عقیده است و عقیده را از صحّت و کمال بازمیدارد، سبب میگردد کسی را از جهاد در راه خدا بازدارد که گمان میبرد دارای عـقیده است. نـفاق همچون کسی را از مرگ و فقر میترساند و همین ترس و هراس او را از جهاد بازمیدارد. در حالی که مرگ در دست خدا است، و روزی از سـوی خدا میرسد، و بهرهمندی از زندگی این جهانی و کالای این جهانی در برابر زندگانی آخرت و نعمتهای آن جـهانی جـز چیز اندکی و ناچیزی نیست.
این است با تهدید خطاب بدیشان میشود:
(إِلا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٣٩)
اگر برای جهاد بیرون نروید، خداوند شما را (در دنیا با استیلاء دشمنان و در آخـرت بـا آتش سـوزان) عـذاب دردناکی میدهد و (شما را نــابود مـیکند و) قـومی را جایگزینتان میسازد که جدای از شمایند (و پاسخگوی فـرمان خدایند و در اسـرع وقت دسـتور او را اجراء مینمایند. شما بـدانـید که با نـافرمانی خـود تنها بـه خـویشتن زیـان مــیرسانید) و هـیچ زیـانی به خدا نمیرسانید (چرا کـه خدا بـینیاز از همگان و دارای قدرت فراوان است) و خدا بر هر چیزی توانا است (و از جمله بدون شما هم میتواند اسلام را پیروز گرداند، و همچنین شما را از بـین بـبرد و دسـتۀ فرمـانبرداری را جانشین شما کند).
خطاب متوجّه مردمان معیّنی در موقعیّت معیّنی است. ولی مدلول و مفهوم آن همگانی است و همۀ کسانی را در برمیگیرد که به خدا ایمان داشته باشند. عذابی هم که ایشان را تهدید میکند، تنها عذاب آخرت نـیست، بلکه عذاب دنیا نیز هست. عذاب خواری و ذلّتی است کــه گـریبانگیر واپس نشسـتگان از جـهاد و مـبارزه میگردد. عذاب چیره شدن دشمنان بر آنان است. عذاب بیبهره ماندن ایشان از خوبیها و خوشیها، و بهرهمندی دشمنان از خوبیها و خـوشیها... ایـن چـنین مـؤمنانی گذشته از همۀ این عذابها، به زیان جانی و مالی چندین برابر زیان جانی و مالی مبارزه و جهاد گرفتار میآیند، و در مذبح خواری و رذالت، چـندین برابر پایگاه بزرگواری و کرامت، باید تاوان بپردازند و خویشتن را فداء سازند. هیچ ملّتی به ترک جهاد نگفته است مگـر این که یزدان جهان خـواری و پسـتی را بهرۀ ایشـان گردانده است، و شکستخورده و حقیر چندین برابر چیزی را به دشمنان خود پرداخته اند که فـداکـاری و مبارزه با دشمنان از ایشان میخواسته است.
(وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ).
و قومی را جایگزینتان میسازد که جدای از شمایند (و پاسخگوی فرمان خدایند و در اسرع وقت دستور او را اجراء مینمایند).
قومی را جایگزینتان میسازد کـه بر عقیده اسـتوار میمانند، و بهای عزّت و کرامت را میپردازند، و بر دشمنان خدا برتری میگیرند:
(وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا ).
و هیچ زیانی به خدا نمیرسانید.
هیچ گونه بهائی نخواهید داشت، و هیچ گونه اهمّیّتی به شما داده نمیشود. نه بر حساب میافزائید و نه از آن میکاهید، و اصلاً به شمار نمیآئید!
(وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٣٩)
و خدا بر هر چیزی توانا است.
یزدان ناتوان از این نیست که شما را از میان بردارد، و قومی را جایگزینتان گرداند که جدای از شما باشند، و شما را در حساب و کتاب نادیده گیرد!
برتری گرفتن بر کشش زمین و بر ضعف نفس، اثـبات وجود انسانی بزرگوار است. این کار، زندگی به معنی بلند و والای زندگی است. قطعاً به زمین چسبیدن و دل به دنیا دادن، و تسلیم ترس و هراس شدن، اعدام وجود انسانی بزرگوار است. این کار برابر مـقیاس و مـعیار یزدان، و از دیدگاه روحی که انسان را از غیر انسان جدا میسازد، نابودی بشمار است.
خدا برای ایشان از واقعیّت تـاریخی مثال مـیآورد، واقعیّتی که با آن آشـنا هسـتند. مثال برای ایشـان میآورد که بیانگر کمک و یاری یزدان به پیغمبر خود است و کمک و یاری ایشان در آن نیست. پیروزی از سوی خدا در میرسد و به هر کس که خدا بخواهد آن را عطاء میفرماید:
(إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٤٠)
اگر پـیغمبر را یـاری نکـنید (خدا او را یـاری مـیکند، همانگونه که قبلاً ) خدا او را یـاری کرد، بـدان گـاه که کافران او را (از مکّه) ییرون کردند، در حالی که (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود (و تـنها یک نـفر بـه همراه داشت که رفیق دلسوزش ابوبکر بـود). هنگامی که آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن سـه روز ماندگار) شدند (ابوبکر ترسید که از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسد،) در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا بـا مـا است (و مـا را حـفظ مــینماید و کمک مـیکند و از دست قریشیان میرهاند و به عزّت و شوکت مـیرسـاند. در ایـن وقت بـود کـه) خداونـد آرامش خود را بـهرۀ او باخت (و ابوبکر از این پرتو الطاف، آرام گـرفت) و پـیغمبر را بـا سپاهیانی (از فرشتگان در همان زمان و همچنین بعدها در جـنگ بـــدر و حـنین) یــاری داد که شما آنـان را نمیدیدید، و سرانـجام سخن کـافران را فـرو کشید (و شوکت و آئین آنان را از هـم گســیخت) و سخن الهـی پیوسته بالا بوده است (و نـور تـوحید بــر ظلمت کفر چیره شده است و مکتب آسمانی، مکتبهای زمینی را از میان برده است) و خدا بـا عزّت است (و هـر کاری را میتواند بکند و) حکیم است (و کارها را بـجا و از روی حکمت انجام میدهد.
این کوچ هنگامی صورت گرفت که قـریشیان از دست محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم به تنگ آمدند. این هم قاعدۀ همیشگی است که نیروی ستمگر از دست سخن حقّ به تـنگ میآید، بدان گاه که نمیتواند آن را از میان بردارد و بزداید، و در برابر بودن آن هم شکیبائی ندارد. قریشیان دربارۀ محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم به رایزنی پرداخـتند و به شـور نشستند، و تصمیم گرفتند کـه خـویشتن را از دست او برهانند. یزدان او را از دسیسه و توطئۀ قریشیان آگاه فرمود، و بدو وحی کرد که بیرون رود و مکّه را بدرود گوید. محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم یکّه و تـنها بیرون رفت و جـز دوست خود ابوبکر صدّیق را به همراه نداشت. بـدون هر گونه سپاهی و اسلحه و ابزاری کوچ را آغازید. امّـا دشمنان او زیاد بودند و نیروی ایشان بر نیروی او چیره و غالب بود. روند قرآنی صحنۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و رفیق او را ترسیم میکند:
(إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ ).
هنگامی که آن دو نفر در غار بودند.
قریشیان دنبال ایشان را گرفتند و آثارشان را ردیـایی کردند. ابوبکر صدّیق رضی الله عنهُ بیتابی میکرد، امّا نه بــرای خود، بلکه نگران دوست خویش بود. میترسید آن دو را پیدا کنند و به دوست عزیز و گرامیش دسترسی یابند و بدو بلائی برسانند. به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض مـیکرد: اگر یکی از آنان زیر پاهای خود را بنگرد، ما را زیر پاهای خویش خواهد دیـد. پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم کـه یـزدان آرامش بر دلش نازل فرموده بود از ترس و هـراس او میکاست و وی را آرام مینمود و به دل او اطـمینان میداد و بدو میفرمود:
(یا أبا بکر ما ظنک باثنین اللّه ثالثهما؟ ).
ای ابوبکر دربارۀ دو نفری که یـزدان سـومین ایشـان است چه میاندیشی؟.
سرانجام چه شد؟ بدان گاه که نیروی مادی جملگی در سوئی بود، و در سوی دیگر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با رفیق خود تنها بود؟ پیروزی کامل از سوی خـدا در رسـید و بـا سپاهیانی حاصل گردید که مردمان آنان را نمیدیدند. شکست و خواری و کوچکی بهرۀ کافران شد:
(وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَى ).
و سخن کافران را فرو کشید (و شوکت و آئین آنـان را از هم گسیخت).
و سخن یزدان در مکـان والای خود پـیروزمندانـه و نیرومند و روا وگذرا ماند:
(وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا).
و سخن خدا پیوسته بالا بوده است (و نور توحید بـر ظلمت کفر چیره شده است و مکتب آسمانی، مکتبهای زمینی را از میان برده است).
(وَکَلِمَةُ اللَّهِ) با نصب نیز خوانـده شـده است. ولی خواندن با رفع دارای معنی رساتر و نیرومندتری است، زیرا معنی ثبوت و استقرار میبخشد، و سخن خدا در اصل خود بالا و والا است، بدون این که در سایۀ رخداد معیّنی بالا و والا شود. خدا هم (چیره و توانا) است و دوستانش خوار و زبون نـمیگردند، و او (کـار بجا) است و پیروزی را در وقت خـودش مـقدّر میکند و میرساند و بهرۀ کسی میگرداند کـه او را مسـتحقّ و سزاوار آن بداند.
ایــن مـثالی است برای پـیروزی بخشیدن خدا به پیغمبرش، و چیره و والا گرداندن سخنش. خدا میتواند این پیروزی را با دست کسان دیگری تکـرار و اعـاده کند، کسانی که جدای از افرادی هستند کـه به زمـین میچسبیدند و دل به دنـیا مـیدادنـد و سـرسنگینی و کندی میکردند. این مثالی از واقعیّت زندگی است، اگر مردمان با وجود سخن خدا نـیازی به دلیـل و حجت دارند!
خدا در سایۀ این مثال مؤثّر، مردمان را به لشکرکشی عمومی فرا میخواند، و از ایشان میخواهـد هـمگان سپاهیان اسلام باشند و چیزی ایشان را از شــرکت در جهاد باز ندارد و پیشآمدی آنان را بر جای ننشاند، اگر برای خود در این جهان و در سرای آخرت خیر و خوبی میخواهند:
(انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٤١)
(ای مؤمنان! هرگاه منادی جهاد، شما را به جهاد ندا در داد فــوراً) بــه سـوی جـهاد حرکت کنید، سبکبار یـا سنگین بار، (جوان یا پیر، مجرّد یا متأهّل، کم عـائله یـا پرعائله، غنی یا فقیر، فارغ البـال یـا گرفتار، مسـلّح بـه اسلحۀ سبک یـا سنگین، پـیاده یـا سـواره، و... در هـر صـورت و در هر حال،) و با مال و جان در راه خدا جهاد و پیکار کنید. اگر دانا باشید میدانید که این به نـفع خود شما است.
در هر حال و احوالی به سوی جهاد حرکت کنید، و بـا جان و مال به جهاد بپردازید، و برای گریز از جهاد به دنبال عذر و بهانه نـباشید و در پـی دلیـل و برهان نگردید، و در برابر سدّها و مانعها درنمانید.
مؤمنان مخلص این خیر و خوبی را درک و فهم کردند. برای جهاد حرکت نمودند هر چند که موانع بر سر راه ایشان بود، و عذرها و بهانههائی داشتند اگـر در پـی عذرآوری و بهانهگیری بودند. این بود که خدا برایشان دریـچههای دلهـائی را گشود، و سـرزمینهائی را بـه رویشان باز کرد، و توسّط ایشان سخن یزدان را عزّت بخشید و فرمان خویش را چیره و پیروز گرداند، و در پرتو سخن و فرمان ایزد سبحان آنان را عزّت و قدرت بخشید، و بر دست ایشان چیزی را پیاده کرد که در تاریخ فتوحات معجزه بشمار است.
ابن جریر با اسنادی که داشته است از ابوراشد حرّانی روایت کرده است که گفته است: (به مقداد پسر اسـود سوار کار پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسـیدم و دیدم بـالای تابوتی از تابوتهای صرّافها نشسته است، و بـه سـبب تنومندی از آن بزرگتر است. با این وجود میخواست به جنگ برود. بدو گفتم: خدا تو را معذور داشته است و از جنگ معاف فرموده است. پاسخ داد و گفت: سورۀ بعوث[2] برای ما نازل گردیده است:
(انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالا ).
ای مؤمنان! هر گاه منادی جهاد، شما را به جهاد ندا در داد فـوراً) بــه سـوی جهاد حـرکت کـنید، سـبکبار یا سنگینبار، (جوان یا پیر، مجرّد یا متأهّل، کم عـائله یـا پرعائله، غنی یا فقیر، فارغ البال یـا گرفتار، مسلّح به اسلحۀ سبک یـا سنگین، پـیاده یـا سـواره، و... در هـر صوت و در هر حال، ).
ابن جریر همحنین با اسنادی که دارد از حیان ببر زید شرعبی روایت کرده است و گفته است: با صفوان پسر عمرو که والی حمص از سوی أفسوس بود، رهسـپار جراجمه برای جنگ شدیم. پیر مـرد کهنسال با وقاری را دیدم که ابروهایش بر بالای چشمانش فروهشته بود و اهل دمشق بود. سوار بر مرکب خود بـا کسانی راه افتاده بود که میخواستند بر دشمنان بـتازند. بدو رو کردم و گفتم: ای عمو! خدا که تو را معذور داشته است و از جنگ معاف فرموده است. ابـروها را بـالا برد و گفت: برادر زادهام! خدا ما را به جهاد خوانده است چه سبکبار باشیم و چه سنگینبار، پیر یا جوان، و ... هان! یزدان سبحان کسی را که دوست داشته باشد به فـوز شهادت مـیرساند. سـپس او را زنـده مـیگردانـد و جاودان مینماید. خدا تنها کسی را از میان بندگانش به فوز شهادت میرساند که سپاسگزاری و شکیبائی و یاد خدا کند و جز خداوندگار بزرگوار را نپرستد.
اسلام با همچون جـدّی دریـافت داشـتن فـرمودههای یزدان، در زمین حرکت کرد و مــردمان را از پـرستش بندگان بیرون آورد و به پرستش یـزدان یگانۀ جـهان رساند، و همچون معجزهای در تاریخ فـتوحات آزادی بخش صورت میپذیرد.
[1] (اثّاقَلْتُمْ) قرائت حفص است و در کار تصویرگری رساتر از قـرائـتهائی است که در آنها بجای آن (تثاقلتم) آمده است.
[2] صفات زیادی دربارۀ سورۀ برائت نقل گردیده است و آن را به نــامهای گوناگونی خوانده است. از جمله (فاضحه) نامیده شده است چون رازهای منافقان را بـر مـلا کـرده است و ایشـان را رسـوا نـموده است. هـمچنین: (منفره)، (معبره)، (مبعثره)، (مثیره) و (بعوث) با فتح باء نام گرفته است، چون این سوره دربارۀ لشکرکشی سخن میراند، و از رازهای نهان در دلها تعبیر میکند، و اسرار پنهان را پخش مینماید و مجاهدانی را برمیانگیزد. همچنین این سوره را (مدمدمه) و (مخزیه) و (منکّله) و (مشرّده) نـیز میگویند.
سورهی توبه آیهی 37-36
(إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (٣٦)إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَامًا وَیُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ) (٣٧)
این بخش در روند قرآنی استمرار از مـیان برداشتن سدّها و مانعهائی است که بر سر راه لشکرکشی بـرای جهاد با رومیان و همپیمانان ایشان از مسیحیان عرب در شمال جزیرة العرب قـرار داشت... گـردآوری سـپاه و لشکرکشی برای این جنگ -یعنی تبوک - در ماه رجب بود که از ماههای حرام است. و لیکن شرائطی پیش آمد. و آن این که ماه رجب در آن سـال در مـوعد حـقیقی خودش نبود! به سبب (نسیء) یعنی جابجائی ماهها و بهم زدن ترتیب طبیعی آنها که در آیـۀ دوم از آن نـام برده شده است و از آن صحبت خواهیم کـرد. روایت شده است که در آن سال ذولحجّه هم در موعد مـقرّر خود نبود، بلکه در موعد مقرّر ذوالقعده قرار داده شده بود! انگار در جمادی الآخر بوده است... راز ایـن نابسامانی و پریشانی، جـملگی بر اثـر نابسامانی و آشفتگی جـاهلیّت در کـار آداب و رسوم و شـعائر و مراسمی است که بر آنـها فـرمانروا بـود، و جـاهلیّت تعهّدات و التزاماتی در برابر مقدّسات نداشت مگر به صورت ظلاهری و در شکل و قالب بیروح و عادی، و برابر تأویلات و فتواهائی که از سوی انسانها صورت میپذیرفت و صادر میگردید. چرا که کار حلال کردن و حرام نمودن در جاهلیّت، هـمیشه به انسـانها واگـذار است!
توضیح این مسأله چنین است: خـداونـد جـنگ را در ماههای حرام چهارگانه قدغن کرده است. سه ماه آنـها پیاپی هسـتند و عبارتند از: ذوالقـعده و ذوالحجّه و محرّم. و ماه چهارم جـداگـانه است کـه رجب است... روشن است که این تحریم پا به پای فـریضۀ حـجّ در ماههای معلوم و معیّن خود از زمان ابراهیم و اسماعیل وجود داشته است... با وجود انحرافهای زیادی که عربها در دین ابراهیم داشتهاند، و با وجود انحرافات شدیدی که پیش از اسلام از آئین ابراهیم ورزیدهاند، عربها باز هم بر این ماندگار بودهاند کـه ایـن مـاههای حـرام را بزرگ دارند، چرا که این ماهها با موسم حجّ ارتباط و پیوند داشتهاند، موسمی که زندگی حجازیان به ویـژه اهالی مکّه بر آن استوار و پایدار بوده است. خداونـد جنگ در این ماهها را قدغن فرموده است تـا صـلح و صفا در میان باشد و شامل همۀ جزیزة العرب گردد، و در پرتو این صلح و صفا برگذاری موسم حجّ و کوچیدن بدانخا و بازرگانی در آنجا میسّر و ممکن گردد.
گذشته از اینها، گـاهی بـرای بـرخـی از قـبائل عـرب نیازمندیهائی پیش میآمد که با تحریم جنـگ در این ماهها تعارض پیدا میکرد... در اینجا بود که هـواهـا و هوسها به بازی مینشست، و کسانی پیدا میشدند که فتوی دهند یکی از این ماههای حرام در سالی به تأخیر بیفتد و در سال دیگری جلو بیاید. تعداد ماههای حرام چهار تا میگردید، ولی موعد خود این ماهها تبدیل و تغییر پیدا میکرد:
(عَامًا لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ).
تا با تعداد ماههائی که خدا حـرام کـرده است، مـوافقت برقرار سازند.
وقتی که سال نهم هجری فـرارسـید، رجب حـقیقی در موعد رجب نبود، و ذوالحـجّۀ حقیقی در وقت مـقرّر ذوالحــجّه نبود! رجب در موعد جـمادی الآخـره، و ذوالحجّه در وقت ذوالقعده قرار داشت) گردآوری سپاه و لشکرکشی عملاً و واقعاً در جمادی الآخره صـورت گرفت، و لیکن از لحاظ اسمی به سـبب نسـیء یـعنی جابجائی ماهها در رجپ غیر واقعی انجام پذیرفت! این آیات قرآنی نازل گردیدند و نسیء یعنی تبدیل و تغییر ماهها را قدغن کردند و روشن نمودند که ایـن کار از اوّل مخالف با آئین یزدان بوده است، آئینی کـه حـلال کردن و حرام کردن و بطور کلّی قانونگذاری را حقّ خالص یزدان میسازد، و تجاوز انسانها بدین حـقّ را کفر میشمارد - مگر این که خدا در چیزی از آن اجازه دهد - و بلکه چـنین تـجاوزی را مـایۀ افـزایش کـفر میداند... بدین خاطر آیات قرآنی گردنهای را از میان برمیدارند که چه بسا در درونهای برخیها و سوسه و دغدغه کند که رجب را حلال بشمارند. در همان زمان، اصلی از اصول اساسی عقده را مقرّر میدارند و گوشزد میکنند که حقّ تشریع و قـانونگذاری دربـارۀ حلال و حرام، اختصاص به یزدان یگانۀ جهان دارد و بس. این حقیقت را نیز به حقّ اصـیل در سـاختار کـلّ هستی مرتبط میسازند، و بیان میدارند که این حقّ در آن زمان که یزدان آسـمانها و زمین را آفریده است پدید آمده است. چه تشریع و قانونگذاری یزدان برای مردمان، فرعی و شاخهای از تشریع و قانونگذاری او برای کلّ جهان است که انسانها هـم در دائـرۀ آن قـرار دارند. کنارهگیری از این اصل، مخالفت با اصل کیهان و ساختار جهان است. پس کنارهگیری و دوری از ایـن اصل مایۀ افزایش کفری است که کافران بدان گمراه میگردند. [1]
حقیقت دیگری که این نصوص مقرّر میدارند متعلّق به چیزی است که بیان آن در بخش سابق متّصل به همین آیات گذشت، و آن اهل کـتاب را مشــرک شـمردن، و ایشان را در عداوت و جهاد به مشرکان ملحق کردن، و فرمان دادن به جنگ با جملگی آنان به طور یکسان اعم از مشرکان و اهل کتاب است... همان گونه که آنان بـا جملگی مسلمانان میجنگند... این که آنان همگان، با جملگی مسلمانان میجنگند کاری است که واقعیّت تـاریخی یکسره آن را مقرّر میدارد و مینماید، همان گونه که قبلاً فرمودههای یزدان سبحان آن را مقرّر میداشت و مینمود، بدان هنگام که از وحـدت کـامل هدف موجود در میان مشرکان و اهل کتاب در برابر اسلام و مسلمانان سخن میگفت، و از اتّفاق آنان سخن میراند که چگونه به هنگام پیکار با اسلام و مسلمانان، آنان با یکدیگر گرد میآیند، و صف واحدی را تشکیل میدهند، هر چند قبلاً در میان خودشان دشمنانگیها و خون خواهیها و اختلافاتی در تفصیلات عـقیده داشته باشند. این دشمنانگیها و خون خواهیها و اختلافات در همایش و گردهمآئی جملگی ایشان برای رویاروئی با حرکت اسلامی، و در کار و تلاش ایشان بطور متّحد و یکپارچه جهت نابودی هستی اسـلامی، هـیچ گـونه تأثیری در تجمّع ایشان ندارد و بر جمع آنان چیزی را نمیافزاید و از جمع ایشان چیزی را نمیکاهد.
این حقیقت واپسین که به این اختصاص دارد که اهل کتاب مشرکانی هستند همچون سائر مشـرکان، و ایـن مشرکان و آن مشرکان هر دو دسته با همگی مسلمانان میجنگند، پس بر مسلمانان هم لازم و واجب میگردد با همگی ایشان بجنگند... اینها به اضافۀ حقیقت پیشین که جابجائی و تغییر ماهها مایۀ فزونی کـفر مـیگردد، چون اقدام به تشریع و قانونگذاری برابر چـیزی است که خدا نازل نفرموده است و بدان اجازه نـداده است، پس این کار کفری است و بر کفر اعـتقادی افزوده میگردد و بر آن میافزاید... این دو حقیقت مناسبتهائی هستند که این دو آیه را به چیزی که پیش از آن دو آیه بوده است و به چیزی که پس از این دو آیه میآید، در روند قرآنی پیوند میدهد، روندی که به زدودن سدّها و مانعهائی میپردازد که بر سر راه گردهمآئی و همایش همگانی سپاهیان و لشکرکشی ایشان، و حرکت اسلامی برای نبرد با مشرکان و اهل کتاب است.
*
(إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).
شمارۀ ماهها (ی سال قمری) در حکم و تقدیر خدا (ی متعال، و مضبوط در لوح محفوظ، یا موجود) در کتاب آفرینش - از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده است - دوازده مـاه است کـه چهار مـاه حرام است (و آنـها عبارت از: ذی القعده، ذی الحجّه، محرّم، و رجب، جنگ در این ماهها حرام است، و) ایـن (تـحریم نــبرد) آئـین راستین و تغییر ناپذیر (خدا) است.
این نصّ قرآنی معیار زمان را و تعیین چرخش آن را به سرشت هستی برمیگرداند، سرشتی که خدا هستی را بر آن آفــریده است. هـمچنین آن را به اصـل خـلقت برمیگرداند، خلقت آسمانها و زمین. و اشاره میکند به این که دورۀ زمانی ثابتی وجود دارد که به دوازده ماه تقسیم شده است. برای ثبات این دورۀ زمانی به ثبات تعداد ماهها اسـتدلال مـیکند. ایـن مـاهها در دورهای افزایش نمییابند و در دورهای کاستی نمیگیرند. ایـن امر در کتاب خدا است - یعنی در قانون او است، قانونی که نظم و نظام این هستی را بر آن برپا و استوار داشته است. پس ماهها ثابت بر نظم و نظام خود هستند، نه به عقب میافتند و نه کاستی و افزایش میگیرند. زیرا که برابر قانون ثابتی اتمام میپذیرند و تکمیل مـیشوند، آن قانونی که قانون هستی است و یزدان آن روز کـه آسمانها و زمـین را آفـریده است خواسـته است کـه پدیدار و پایدار گردد.
روند قرآنی این اشارۀ به ثبات قانون را دیباچۀ تحریم ماههای حرام و تعیین موعد مقرّر آنها میگردانـد، تـا بگوید: این تعیین و این تحریم بخشی از قوانین خـدا است و این قانون همچون همۀ قانونهای هستی ثابت و برجای است و تحریف آن برابر هـوا و هـوس درست نیست، و به تقدیم و به تأخیر انداختن آن روا و جـائز نمیباشد. چه این قانون همسان چرخش زمـانی است، چرخشی که برابر قانون تغییرناپذیری در اندازۀ ثـابتی انجام میپذیرد:
(ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).
این (تـحریم نـبرد) آئـین راستین و تـغییرناپذیر (خدا) است.
این آئین مطابق با قانون اصیلی است کـه آسمانها و زمین در پرتو آن استوار و برجای هستند، از آن زمان که یزدان آسمانها و زمین را آفریده است.
بدین منوال این آیۀ کوتاه زنجیرۀ درازی از مـعانی و مفاهیم شگفت را در بر مـیگیرد... برخی از برخـی پیروی میکنند) و بعضی برای بعضی زمـینه را تـهیّه می بینند، و بخشی بخشی را تقویت مینمایند. این نصّ کوتاه مشتمل بر حقائق جهانی است، حقائقی که دانش نوین میکوشد با روشها و تلاشها و آزمـونهای خـود بدانها دسترسی پیدا کند. این آیه همچنین میان قوانین سرشتی در آفرینش هستی، و میان اصول این آئین و فرائض و واجبات آن پیوند بـرقرار سـازد، تـا ژرفـی ریشههای این آئـین را در دلهـا و انـدیشهها اسـتقرار بخشد، و ثبات پـایههای ایـن آئـین، و راست قـامتی تنههای آن را به خردها تفهیم کند... همۀ این چیزها در بیست و یک واژه نهفته است که در ظـاهر، عـادی و ساده و زود فهم و معمولی به نظر میآید.
(ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ ).
این (تحریم نـبرد) آئـین راسـتین و تـغییرناپذیر (خدا) است، پس در آنها به خویشتن ستم نکنید (و جنگ در آنها را حلال ندانید، مگر این که تجاوز و قانون شکنی از سوی دشمن باشد و شما به ناچار از خود دفاع کنید).
در این ماههای حرامی که تحریم آنها با قانون هسـتی ارتباط دارد، قانونی که آسمانها و زمین بر آن استوار و ماندگار است، به خویشتن ستم نکنید. این قانون جهانی چنین است که یزدان برای مردمان قانونگذاری میکند، همان گونه که او برای کیهان قانونگذاری میکند... بـه خویشتن ستم نکنید با حلال کردن حرام ماههائی که خدا خواسته است چنین ماههائی دورۀ امن و امان و دهکدۀ صلح و ساز باشند. اگر گوش نکنید و همچون فرمانی را نادیده گیرید با خواست خدا مخالفت میورزید. با این مخالفت به خویشتن ستم میکنید، چرا کـه خـود را در آخرت به عذاب خدا گـرفتار مـیسازید، و در زمین خویشتن را دچار ترس و هراس و پریشانی و نگرانـی میکنید، زمانی که همۀ ماهها و سراسر زمین به یک دوزخ جنگی تبدیل مـیگردد، و آرامش و آسایش و صلح و سازی در آن یافته نمیگردد.
(وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً).
(ای مؤمنان!) با همۀ مشرکان بجنگید هـمان گونه کـه آنـان جملگی با شما میجنگند.
امّا این جنگیدن باید در غیر ماههای حرام باشد، مادام که مشرکان جنگ را نیاغازند. اگر مشـرکان جنگ را بیاغازند پاسخ به تعدّی و تجاوز آنان در ایـن مـاهها لازم است و باید بر ایشان بتازید، چون دست کشـیدن یک جانبه از جنگ نیروی خیرخواه را ضعیف میکند، نـیروی خـیرخواهی کـه نگـاهداری و نگـاهبانی از مقدّسات بدان واگذار شده است، و باید نیروی بدخواه و تجاوز پیشه را متوقّف سازد و بر جای خود بنشاند. اگر چنین نکند فساد و تـباهی در کـرۀ زمـین پـخش میگردد، و در قوانین هرج و مرج پیش میآید. پس در این صورت پاسخ به نـیروی بـدکردار تـعدّی کـننده، وسـلهای برای حفظ ماههای حـرام است، و جنگ بـا همچون نیروی بدنهاد و شروری تـعدّی و اهـانت بـه ماههای حرام بشمار نمیآید.
(وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً). [2]
با همۀ آنان بدون استثناء کسی یـا گـروهی از ایشـان بجنگید. چه آنان همگی با شما میجنگند و کسی را از شما مستثنی و جدا نمیکند، و گروهی از شما را کنار نمیگذارند و بر جای نمیدارند. کارزار در اصل خود پیکار میان کفر و توحید، و کفر و ایـمان، و هدایت و ضلالت است. پیکار میان دو اردوگاه جدای از یکدیگر است. دو اردوگاهی که صلح و ساز دائمی میان آن دو تا، ممکن نیست، و اتّفاق و اتّحاد کامل میان آن دو تا، صورت نمیگیرد. چرا که اختلاف موجود در میان ایـن دو اردوگاه عرضی و ظاهری و یا جزئی و ناچیز نیست.
اختلاف بر سر مصالح و منافع نیست تـا بتوان راجـع بدان تصمیم گرفت و مشکل را حل و هـماهنگی کـرد. اختلاف بر سر حدود و ثغور هم نیست تا بتوان از نـو مرزبندی و نشانهگذاری کرد. ملّت مسلمان قطعاً گول میخورد و از حقیقت پیکار میان خود و میان مشرکان - چه بتپرستان و چه اهل کـتاب - غافل مـیگردد، هر گاه چنین بفهمد یا چنین بدو تفهیم کنند کـه کـارزار میان ملّت مسلمان و مشرکان، پیکار اقتصادی، یا جنگ نژادی، یا نبرد میهنی، یا رزم استراتژیکی است... هرگز چنین نیست. بلکه این کارزار پیش از هر چـیز پـیکار عقیده است، و پیکار برنامهای است که از این عـقیده، یعنی: دین، برمی جوشد[3] ...
در اینجا دیگر نیمه راه حلّها فائدهای ندارند و سـودی نمیبخشند. اتّحادها و توافقها و مـانورها پـیکار را از میان برنمیدارند و چارۀ کار را نمیسازند. چارۀ پیکار پرداختن به جهاد و مبارزه است، جهاد شامل و مبارزۀ کامل ... سنّت خدا که تخلّف ناپذیر است. قانون خدا که آسمانها و زمین بر آن استوار و پایدار است، و عقائد و ادیان بر آن برپا و بـرجـا و مـاندگار است، و دلهـا و درونها بر آن اسـقرار و استمرار یافتهاند. در آن زمان که یزدان آسمانها و زمین را آفریده است، در کتاب خود چنین نوشته است.
(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ) (٣٦)
و بدانید که (لطف و یاری) خدا با پرهیزگاران است. پیروزی با پرهیزگارانی است کـه خـویشتن را از ایـن برحذر میدارند که مقدّسات خدا را نامحترم دارند، و چیزی را که یزدان حـرام کـردهانـد حـلال شـمارند، و قوانین او را تحریف کنند. نباید مسلمانان از جـهاد بـا همۀ مشرکان باز ایستند، و از جهاد کامل و شامل و همه جانبه بترسند. چون این جهاد، جهاد در راه یزدان است، آداب و رسوم آن را مراعات میدارند، و از حـدود و ثغور آن درنمیگذرند، و جهاد را برای خدا میکنند و در پنهان و آشکار خدا را در نظر میدارند و رضای او را میجویند. پیروزی با ایشان است، چون خدا با آنان است، و کسی که خدا با او باشد جای هیچ گونه جدال و ستیزی نیست که پیروز است.
(إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَامًا وَیُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ) (٣٧)
به تأخیر انداختن (و بـهم زدن ترتیب مـاههای حرام) افـزایش در کـفر است. کـافران بـدان گمراه (گمراه و سرگشتهتر از پیش) میشوند. آنان یک سال (ماه حرام را) حــلال مــیکنند و یک سـال (مـاه حـلال را) حرام مــیسازند (و بـرابـر آرزوی خـود مـاهها را جابجا مینمایند و میگویند: ماهی در برابر ماهی) تا با تعداد ماههائی که خدا حرام کرده است موافقت برقرار سازند (و عدد چهـار را تکمیل گردانند) و بدین وسیله چیزی را (برای خود) حلال نمایند که خداوند حرام کرده است (و چیزی را حرام نمایند که خداوند حلال فرموده است). کـردار زشـتشان در نظرشان آراسـته شده است، و خداوند گروه کافران (مصرّ بر کفر را بـه راه سـعادت) هدایت نمینماید.
مجاهد رضی اله عنهُ گفته است: مردی از بنیکنانه هر سال سوار بر الاغی در زمان حجّ به مکّه میآمد و مـیگفت: ای مردمان! من کسی نیستم که از مـن عـیب و رخـنهای گرفته شود و سخنانمان پذیرفته نشود و ناامید گـردم. آنچه میگویم ردخور ندارد و پذیرفتنی است. ما محرّم را حرام کردهایم و صفر را به تأخیر انداختهایم. سال بعد که فرامیرسید سخنان خود را تکرار میکرد و میگفت: مـا صفر را حرام کردهایـم و محرّم را به تأخیر انداختهایم... ناظر به همین مـعنی است ایـن بخش از آیه:
(لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ ).
تا با تعداد ماههائی که خدا حرام کـرده است موافقت برقرار سازند (و عدد چهار را تکمیل کنند).
مجاهد گفته است: مراد موافقت با چـهار مـاه است... ناظر به همین معنی هم این بخش از آیه است:
(فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ ).
و بدین وسیله چیزی را (برای خود) حلال نمایند کـه خداوند حرام کرده است (و چیزی را حرام نمایند کـه خداوند حلال فرموده است).
این کار با به تأخـیر انـداخـتن ایـن مـاه حـرام انـجام میپذیرفت...
عبدالرحمن پسر زید پسر اسلـم گـفته است: ایـن مـرد فردی از بنیکنانه بود و بدو قلمس گفته میشد. او در دورۀ جاهلیّت میزیست. کسی از عربها هـم در دورۀ جاهلیّت، در ماه حرام بر دیگری نمیتاخت و به جنگ نمیپرداخت. چه بسا مردی قاتل پدرش را میدید و به سویش دست دراز نمیکرد... در وقتی از اوقات قلمس به کسان خود گفت: بیائید به جنگ برویم. بدو پـاسخ دادند: این ماه محرّم است. گفت: امسـال آن را جابهجا میکنیم و به تأخیرش میاندازیم. امسال دو ماه صـفر خواهیم داشت. و چون سال دیگری بیاید آن را جـبران میکنیم و دو ماه محرم ترتیب خواهیم داد... عبدالرحمن میگوید: قلمس چنین کرد. چون سال دیگری بیامد به مردم گفت: در صفر جنگ نکنید. صفر را با محرّم حرام کنید. امسال محرّم و صفر حرام بشمارند.
این دو قولی است که دربارۀ این آیه گفته شده است، و دو صورت از صورتهای نسیء، یا جابجائی و تبدیل و تغییر را نشان میدهد. در اوّلی مـاه صـفر بـجای مـاه محرّم ماه حرام گرفته شده است، و در نـتیجه ماههای حرام همان چهار تا مانده است، ولی ماههائی نیستند که خدا تعیین فرموده است، به علّت این که ماه محرّم ماه حلال گرفته شده است. در دومی سه ماه در یک سال، و در سال دیگر پنج ماه حرام گرفته شده است. روی هم مجموع ماههای حرام در دو سال هشت ماه شده است و با تقسیم هشت ماه بر دو سال، به هر سالی چهار مـاه رسیده است، و لیکن در یکی از دو سال حرام بودن ماه محرّم نادیده گرفته شده است و ضائع شده است، و در سال دیگری حلال بودن ماه صفر حرام قلمداد گردیده است!
در هر دو حالت آنچه خدا حرام فرموده است حلال گردیده است، و آنچه را که خدا حلال نموده است حرام گردیده است، و این سرپیچی از شرع و قانون خدا است و:
(زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ ).
افزایش در کفر است.
همان گونه که قـبلاً گـفتیم، به دست گـرفتن تشریع و قانونگذاری کفر است و افزون بر کفر اعتقاد است.
(یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا ).
کـافران بـدان گمراه (گمراه و سـرگشتهتر از پـیش) میشوند.
کافران گولزده میشوند به وسیلۀ بـازی بــا الفاظ و تحریف و تأویلی که در این کار است.
(زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ ).
کردار زشتشان در نظرشان آراسته شده است.
آنان کار بد را نیک میشمارند، و زشـتی انـحراف را زیبائی میپندارند، و نمیدانند با این چنین کارهائی به چه گمراهیهائی گــرفتار مـیآیند، و در کـفر پافشاری می کنند.
(وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ) (٣٧)
خداوند گروه کافران (مصرّ بر کفر را بـه راه سعادت) هدایت نمینماید.
خداوند کافرانی را هدایت نمینماید که دلهایشان را از هدایت پنهان کردهاند، و دلائل هدایت را از دلهـایشان پوشیده و نهان نـمودهانـد. بدین سـبب سـزاوار ایـن شدهاند که خدا ایشان را در تاریکی و گمراهیای که در آن میلولند رها کند.
[1] مراجعه شود به کتاب: (معالم فی الطریق) فصل: (شریعهکونیه).
[2] ترجمۀ این بخش اندکی پیش گذشت. (مترجم)
[3] مراجعه شود به کتاب : (معالم فی الطریق) فصل: (لا اله الا الله منهج حیاه).