سورهی بقره آیهی 141-124
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (١٢٤)
وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ (١٢٥)
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٢٦)
وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧)
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨)
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١٢٩)
وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (١٣٠)
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٣١)
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (١٣٢)
أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٣)
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٣٤)
وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١٣٥)
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٦)
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٣٧)
صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (١٣٨)
قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (١٣٩)
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٠)
تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ )(١٤١)
در بخشهـایی که از این سوره گذشت،گفتگو و جدال با اهل کتاب بود و همه دربارهی کاروند بنیاسرائیل و مواضع آنان در قبال پمغبران و شرائع و عهد و پیمانهایشان دور میزد و نگاهی به تاریخ آنان از آغاز روزگار موسی علیه السّلام تا زمان محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم انداخته شد. روی سخن بیشتر با یهودیان بود و کمی پای مسیحیان به میان میآمد و اشارههائی هم به مشرکان میشد، آنگاهکه مشرکان با اهلکتاب هماهنگ گشته و وجه مشترکی میافتند، و یا اهل کتاب با مشرکان همنوا و همـرنگ میشدند و منافع و وجوه مشترکی پیدا مینمودند.
اینک رشتهی این گفتار به مرحلهی تاریخی پیش از روزگار موسی برمیگردد... به روزگار ابراهیم... داستان ابراهیم - به نحوی که در اینجا از آن سخن میررد - نقش خود را در روند گـفتار، اداء میکند، همچنین در جنگ و ستیز سخت و همه جاگستری که در مدینه میان یهـودیان و مسلــانان بر پا شده بود، اهمّیّت بسزائی دارد.
اهلکتاب از راه اسحاق علیه السّلام اصل نژاد خود را به ابراهیم علیه السّلام میرسانیدند و با این نسبت رساندن بدیشان، به خود میبالیدند و آن را مایهی افتخار خویش میدانستند و میگفتند: خداوند به ابراهیم علیه السّلام و فرزندانش وعدهی فزونی و فراخی نعمت و خیر و برکت داده است و این ییمان خدا با او و فرزندانش بعد از درگذشت ابراهیم علیه السّلام به قوّت خود باقی است. از اینجا بود که هدایت و سیادت و رهبری دینی و سیاسی را خاص خود میدیدند همانگونه که بهشت را ویژهی خویش میدانستند و با وجود انجام هر عملی، دربست از آن خویشتن میپنداشتند.
قریش هم اصل نژاد خود را از راه اسماعیل علیه السّلام به ابراهیم علیه السّلام میرساند و به نسبت خویش فخر و مباهات میکرد و از این جهت سرپرستی کعبه و تولیت و آبادانی مسجدالحرام را از آن خود میدانست. گذشته از اینـها فرمان روائی دینی بر عرب و برتری و بزرگواری و بلندپای را حقّ خود میانگاشت.
رشتهی سخن باز هم به درازا میکشد و منتـهی به گفتگو دربارهی ادّعاهای عریض و طویل یـهودیان و مسیحیان راجع به بهشت میگردد:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى)
و گویند: کسی جز یهودی یا مسیحی، به بهشت نمیرود.
سپس ازکوششی سخن میرود که انجام میگرفت تا مسلمانان را یهودی یا مسیحیکنند تا در این صورت شاهد هدایت را در آغرش گیرند.
(وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا)
و میگفتند: یهودی یا مسیحی شوید تا رهنمود (به راه حق و حقیقت) گردید.
همچنین رشتهی گفتار به سخن از کسانی میرسد که راه مساجد خدا را میگرفتند و جلوگیری از این میکردند که در آنها نام پر عظمت خدا رود و ذکر باری تعالی بر زبانها دود، و در راه ویرانی آنها میکوشیدند. در آنجا گفتیم: امکان دارد چنین تخریب و ویرانگـری، خاص یهودیانی باشدکه از مسألهی تعویض قبله، به نیرنگهای خویش تکان بیشتری دادند و تیرهای تبلیغات زهرآگین را رو به صف مسلمانان سفتتر گرفتند و ماهرانهتر نشانه رفتند.
اکنون سخن از ابراهیم و اسماعیل و اسحاق میرود و از بیتاللهالحرام و ساختن و تعمیر و شعائر آن در فضای مناسب خود سخن گفته میشود، تا حقائق راستین ادعاهای همگی یهودیان و مسیحیان و مشرکان دربارهی چنین نسبتها و خویشاوندیها و رابطهها و پیوندها آشکار گردد. و همچنین مسالهی قبلهای که باید مسلمانان روبدان کنند روشن شود... به همین مناسبت سخن میرود از حقیقت دین ابراهیمکه توحید خالص است، و از دوری آن با عقائد آمیخته و منحرفی که بطور یکسان اهلکتاب و مشرکان مـعتقد بدانها بودند، و نزدیکی عقیدهی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب - او همان اسرائیل است که بدو خود را منسوب میدارند - با عقیدهی مسلمانانکه پای بند آخرین دین میباشند. و نیز در این رابطه از یگانگی دین الهی سخن میرود و روشن میگردد که ادیان الهی یکی بودهکه توسط همهی پیغمبران خدا وحدت آن حفظ شده و پیاپی به دست مردم رسیده است. دیگر اندیشهی احتکار دین در دست ملّتی یا نژادی و اختصاص آن به قومی و جنسی ناپذیرفتنی است. عقیده میراث دلی است که مؤمن باشد نه میراث نژادگرائی کور. وراثت این میراث، بر قرابت خون و نژاد استوار نیست، بلکه ایستاده بر قرابت ایمان و عقیده است. پس هرکه به این عقیده ایمان داشته باشد و رعایت و نگاهش دارد، از هر تیره و قبیلهای که باشد، چنین شخصی از فرزندان پشتی و خویشاوندان نژادی، برای وراثت عقیده شایستهتر و بر حقّتر است. چه دین، دین خدا است، و میان خدا و میان هیحچ کسی از بندگانش نه خویشی و نسبتی است و نه نزدیکی و پیوندی.
این حقائقکه بیانگر بخشی از خطوط اساسی و برجستهی جهانبینی اسلام است، قرآنکریم آن را با نظم و ترتیب زیبا و شیوهی شیدا و تعبیر شگفتانگیز و دلربائی، بیان میدارد. ما را گام به گام به جلو میبرد، و از روزگار ابراهیم علیه السّلام از آن زمانکه خدا او را دچار آزمایشها نموده و آزمونش فرموده است و شایستهی گزیدن و برانگیختنش دانسته است و پیشوای مردمانش کرده است... تا آنگاه که دعای ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام پذیرفته شد، دعائی که به هنگام بر پای داشتن پایههای بیتاللهالحرام دست به آسمان برداشته بودند و پذیرش . آن را از خدای متعال خواسته بودند و برابر آن ملّت اسلامی مؤمن به رسالت محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم پیدا آمد و پا گرفت و همگی شایستگی وراثت این امانت خدائی را پیداکردند بدون اینکه تنها نژاد ابراهیم از این موهبت بهره برده باشد. استحقاق چنین وراثت و درخور دریافت اینگونه امانتی، تنها به وسیله یگانهای استکه وراثت عقیده بر آن استوار میگردد، آن وسیله هم ایمان به رسالت، و نیکو بدان قیامکردن، و استقامت بر جهانبینی درست رسالت است.
در لابلای این بحث تاریخی، آشکار میشود که اسلام - به معنی خود را به خدا سپردن وتنها رو به او داشتن هم نخستین رسالت آسمانی بوده است و هم بازپسین رسالت... هم ابراهیم بر این باور بود و هم بعد از او اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نیز بر چنین باوری بودند، تا آنگاه که این عقیده را به موسی و عیسی تسلیم کردند... و سرانجام همین عقیده به وارثان ابراهیم مسلــانان واگذار شد... لذا هرکس بر این عقیدهی یگانه باشد، او وارث آن است. و وارث پیمانها و مژدههای آن بشمار است. و هرکس از چنین عقیدهی یگانهای سرباز زند، و از دین ابراهیم روگردان شود، از پیمان خدا سرباز زده است، و وراثت این پیمان و مژدههای آن را از دست داده است و بیبهره مانده است.
به این ترتیب همه ادعاهای یهودیان و مسیحیان در اینکه ایشان بر گزیدگان و شایستگان مقام نبوّت و رسالت آسمانی هستند، پوچ از آب درمیآید، و به مجرد اینکه فرزندان ابراهیم و نوادگان اویند، پس باید وارثان ابراهیم و جانشینان او باشند، مهر باطل میخورد. چه همان زمان که ازاین عقیدهی یگانهی جاودانه منحرف گشتند، حـق وراثت آنان خودبخود از بین رفت... و نیز همه ادعاهای قریشیان هم در اینکه یگانه نگاهبانان بحق و آباد نگاهداران راستین و سرپرستان زیبندهی کعبه هستند و افتخارات جنین اموری حق مسلّم و خدائی ایشان است، در هم پیچیده میشود، چون آنان با انحرافی که از عقیدهی سازندهی کعبه پیداکردند، حق وراثت سازندهی بیتاللهالحرام و بر پای دارندهی پایههای آن را از دست دادند... سپس همهی ادعاهای یـهودیان دربارهی قبلهای که میبایست مسلمانان بدان رو کنند، باطل میگردد. چه کعبه قبلهی آنان و قبلهی پدرشان ابراهیم است.
همهی این مطالب با کلامی گیرنده و تعبیری دلپذیر و شگفتانگیز بیان شده است و پر از اشارات الهام بخش، و بندهای ژرف آموزنده و پـر معنی، و توضیحات بس قوی و مؤثر است. پس خوب است این شیوهی والا را در سایهی چنین بیان روشنگری عرضهکنیم:
(وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)
و (بخاطر آورید) آنگاه را که خدای ابراهیم، او را با سخنانی (مشتمل بر اوامر و نواهی و تکالیف و وظائف، و از راههای مختلف و با وسائل گوناگون) بیازمود و او (بخوبی از عهدهی آزمایش برآمد و) آنها را به تمام و کمال و به بهترین وجه انجام داد، (خداوند بدو) گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد. (ابراهیم) گفت: آیا از دودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟ خداوند) گفت: درخواست تو را پذیرفتم، ولی پپمان من به ستمکاران نمیرسد (بلکه تنها فرزندان نیکوکار تو را دربرمیگیرد).
خدا به پیغمبر میفرماید: یادکن آنچه راکه خدا به عنوان آزمون ابراهیم به کار گرفت و با سخنانی از اوامر و تکالیف، خواستار انجام آن شد، و او به تمام و کمال بدان وفا کرد و برآورده نمود... خدا در جای دیگری هم بر وفای به عهد و انجام چیزهائیکه بگردن گرفته بود بگونهای که خدا را خشنود سازد،گواهی بزرگوارانهی خود را میدهد:
(وإبراهیم الذی وفى)
و ابراهیم که (به عهد و پیمان خود) کاملاً وفاء کرد.
و این مقام بزرگی استکه ابراهیم بدان نائل آمده است. چنین مقامـی، به شهادت خداوند بزرگوار مقام وفاء وکمال است. هر چند انسان به سبب ناتوانی و کوتاهی درکارهایش به تمام وکمال به انجام وظیفه و تکلیف خویش برنمیخیزد و بر راه راست و درست ماندگار نمیماند.
در این هنگام بودکه ابراهیم شایستهی چنین بشارت و مژدهای، یا چنین اطمینان و اعتقادی گردید:
قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
گفت: من تو را پیشوای مردم خواهم کرد.
پیشوائی خواهم کرد که مردم از او پیروی کنند و او ایشان را به سوی خدا رهنمــود خواهدکرد و به جانب خیر و نیکی پیش خواهد برد. مردمان به دنبال او روان میگردند، و او رهبری آنان را به دست خواهدگرفت. در این هنگام سرشت انسانی، ابراهیم را دربرمیگیرد و به حکم فطرت در آرزوی آن میشودکه این لطف الهی از راه فرزندان و نوادگانش امتداد یابد. احساس فطری عمیقی که خداوند آن را در سرشت انسان به ودیعت نهاده است تا زندگی رشد یابد و در راهی که برایش مشخصگشته است به پیش رود و آیندگان آنچه را که گذشتگان آغازیدهاند تکمیل کنند، و نسلها همدیگر را یاری دهند و همگام به جلو قدم بردارند... این همان احساسی است که بعضی از مردم میکوشند تا آن را درهم شکنند یا به تأخیرش اندازند و یا به غل و زنجیرش کشند. آن احساسی که در ژرفنای فطرت جایگزین شده است تا چنین هدف دور و درازی را تحقّق بخشد و بدین وسیله سیر تکامل ادامه یابد. براساس همین احساس استکه اسلام قانون میراث را مقرر داشته است تا هم پاسخی این چنین سرشتی باشد و هم آن را بر سر حال آورد و به تکاپو وادارد و به تلاش در راه معاش اندازد، و کاری کند که آنچه در توان دارد در زندگی بکارگیرد. کوششهائی که برای در هم شکستن چنین دستوری انجام میپذیرد در اصل جز تلاش برای در هم شکستن فطرت بشریت نیست، و جز سختگیری وکوتاه نظری و بیدادگری در امر چارهجوئی بعضی از عیبهای اوضاع اجتماعی منحرف نمیباشد. این هم روشن است، هر نوع چارهجوئیکه با فطرت برخورد داشته باشد و در راه خلاف آن گام بردارد، پیروز و رستگار نمیگردد و ناپسند و بیسود بوده و پایدار و ماندگار نمیماند. جز این طریق، راه چارهی دیگری یافته نمیشود که باعث اصلاح انحرافات و کژیها گردد و فطرت را هم درهم نشکد. اما چنین راهی به رهنمود و ایمان نیازمند است و به آگاهی ژرفتری از نفس بشری، و به اندیشهی دقیقتری دربارهی چگونگی پیدایش آن، و به دید خالی ازکینههای ویرانگری که بجای ساختن و اصلاحکردن، بیشتر باعث در هم فروشکستن و نابودی میگردند، محتاج می باشد:
(إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی )
گفت: آیا ازدودمان من (نیز کسانی را پیشوا و پیغمبر خواهی کرد؟).
ولی ابراهیم جواب ردّ از پروردگاری دریافت داشت که او را آزموده بود و برای پیغمبری برگزیده بود. در این پاسخ دستور بزرگی نهفته استکه قبلاً بیان داشتیم... و آن اینکه: امامت و پیشوائی از آن کسانی است که از لحاظ کردار و آگاهی و صلاح و ایمان، استحقاق آن را داشته باشند. دیگر امامت موروثی نیست و وراثت نژادی و حسب و نسب در آنجا محلّی از اعراب ندارد. چه خویشاوندی و قرابت رابطهی گوشت و خون نیست، بلکه پیوند دین و عقیده است. و ادّعای قرابت و خون و نژاد و قومیت، ادّعای دورهی جاهلیّت است و با جهانبینی درست ایمانی، برخورد و منافات دارد:
(قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)
گفت: پیمان من به ستمکاران نمیرسد.
ستمکاری، رنگهای گوناگون و انواع مختلفی دارد: ستم به خود به وسیلهی شرک ورزیدن، و ستم به مردم به وسیلهی تعدّی وکارهای ناروا... مراد از پیشوائی و امامتی که ستمکاران از آن بیبهره بوده و برای آنان ممنوع و سزاوار ایشان نیست، هر نوع پیشوائی و امامتی را شامل است: امامت پیغمری، امامت خلافت، امامت نماز... و هر گونه امامت و قیادت دیگری... عدالت به هر معنی و مفهومیکه باشد، اساس شایستگی چنین امامتی و پایهی استحقاق چنین پیشوائی است، حال این امامت و پیشوائی در هر چهره و شکلی و به هرگونه و نقشی که باشد، یکسان است. هرکس ستم کند -هر نوع ستم و به هر رنگی که باشد - خود را از حقّ امامت محروم کرده است و صلاحیّت پیشوائی را در همهی انواع آن، از دست داده است.
این همان چیزی بودکه به ابراهیم علیه السّلام گفته شد و بدو گوشزدگردید. و این همان پیمانی استکه عیناً و بدون هر گونه پیچ و پناهی و هر نوع پیچیدگی و گره و گرفتی، بلکه ساده و روان و پوستکنده، یهودیان را قاطعانه از مقام رهبری و ییشوائی برکنارکرد، و علّت آن هم ستمی بود که کردند، و فسق و فجوری بود که آغازیدند و از فرمان خدا بدر رفتند و گردنکشی و سرییچی پیشه کردند و از عقیدهی نیای خود ابراهیم سرباز زدند.
این سخن همان چیزی است که به ابراهیم علیه السّلام گفته شد و بدو گوشزد گردید، این همان پیمانی است که عیناً و بدون هرگونه پیچ و پناهی و هر نوع پیچیدگی و گره و بندی، بلکه ساده و روان و پوستکنده، مسلمانانی را که امروزه خود را مسلمان مینامند، قاطعانه از مقام رهبری و پیشوائی برکنار میکند. سبب این هم ستمی استکه مـیورزند، و فسق و فجوری استکه میآغازند و از فرمان خدا بدر میروند، وگردنکشی و سرپیچی پیشه میسازند و از راه خدا دور میشوند، و شریعت و قانون الهی را به پشتگوش و پس پشت میاندازند.
آخر ادّعای اسلامیّت کردن، ولی شریعت خدا و قانون الهی را از متن و نظام زندگی بدور افکندن، ادّعـای دروغینی بیش نیست و براساس و پایهای از عهد و پیمان خدا بند نیست.
جهـان بینی اسلامی همهی پیوندها و رابطههائی را که بر پایهی عقیده و عمل استوار نباشد پاره میسازد و به گوشهای میافکند، و هیچ خویشاوندی و قرابتی را به عنوان رابطهی عقیده و عمل به رسمیّت نـمیشناسد و هرگونه روابط و ضوابطی را که متّصل به دستاویز عقیده و عمل نباشد، مردود میشمارد و قابل اعتبار نمیداند... جهانبینی اسلامی، دو نژاد از یک ملت را از هم جدا میسازد، وقتی که یکی از آنان در عـقیده مخالف دیگری شد، بلکه حتی پدر و پسر، و شوهر و همسر را نیز از هم جدا میسازد هنگامی که رشتهی عقیده میان آن دو بگسلد. روی این اصل، عرب کافر چیزی، و عرب مسلمان چیز دیگری است، و رابطه و پـیوند و نزدیکی و خویشی، میان آنان نیست. وکسانیکه از اهلکتاب ایمان آورده باشند چیزی، وکسانی که از آنان از دین ابراهیم و موسی و عیسی منحرفگشته باشند چیز دیگری هستند، و اصلاً میان آن دو گروه، خویشاوندی و قرابت و پیوندی نیست... خـانواده در اسلام از پدران و پسران و نوادگان و... تشکیل نمیگردد، بلکه اینان وقتی یک خانواده به حساب میآیندکه یک عقیدهی واحده داشته باشند. ملت در اسلام، مجموعهی نسلهای پیاپیکه از جنس معیّنی باشند نیست... بلکه ملت مجموعهای از مؤمنان است هر چند هم جنسهایشان و سرزمینهایشان و رنگهایشان جدا از هم باشد... و این است جهانبینی اسلامی و اندیشهی ایمانی، آن چیزی که از لابلای چنین گفتار ربّـانی در قرآن کتاب بزرگوار یزدانی، بیرون میجوشد و مشام روح را خوشبو میسازد
(وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ أَنْ طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ )(١٢٥)
(بیاد آورید) آنگاه را که خانهی (کعبهی) را پناهگاه و مأوای امن و امان مردم کردیم (و بدیشان دستور دادیـم کـه برای تجدید همین خاطرهی بازسازی خانهی کعبه بر دست پیغمبران) از مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود برگیرید (و در جائی که ابراهیم برای ساختن کعبه بالای سنگی میایستاد بایستید و به نماز و نیایش بپردازیـد) و به ابراهیم و اسماعیل سفارش کردیم (و بر عهدهی ایشان گذاشتیم) که خانهی مرا برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان (و ماندگاران در آن) و رکوع و سجده کنندگان (نمازگزاران، از کثافت معنوی همانند شرک و بتپرستی، و کثافت حسی همانند یاوهگوئی و گناه و ستیزهجویی) پاک و پاکیزه کنید.
اینجا بیتاللهالحرام است، جائی که پردهداران قریشی، مؤمنان را ترساندند و ازکنار کعبه تاراندند و اذیت و آزارشان کردند و جلو دینشان را گرفتند تا اینکه وادار شدند که از جوار و پناه کعبه هجرتکنند و راه غربت در پیش گیرند... خداوند متعال اراده فرمود که آنجا را محل برگشتی کندکه همهی مردم بدان برگردند، و دیگر کسی آنان را نترساند و نه بیمی رساند، بلکه در آن بر جان و مال خویش امین باشند،که این خود امن و امان و صلح و آرامش بشمار است. به آنان دستور رسیدکه از مقام ابراهیم نمازگاهی برگزینند - مقام ابراهیم در اینجا اشاره به همهی خانهی کعبه دارد و ما چنین تفسیری را میپسندیم - پس انتخاب بیتاللهالحرام به عنوان قبله، یک امر طبیعی است که مسلمانان بدان رو میکنند. چه مسلمانان به سبب ایمان و یگانهپرستی راستین خود، وارثان بحق ابراهیم میباشند و کعبه هم خانهی خدا و متعلّق بدو است، نه خانهی فردی از مردم. خداوند صاحب خانه - به دو بنده از بندگان صالح خود سفارش میکند که کمر به پاککردن کعبه بندند و آن را آماده سازند برای طواف کنندگان و اعتکاف کـنندگان و ماندگاران در آن و رکوع و سجدهکنندگان یعنی حاجیانی که بدانجا میآیند، و اهل آنجا که در آن سرزمین سکونت دارند، و کسانی که در آن نماز میگزارند و به رکوع میروند و به سجده مـیافتند. حتی ابراهیم و اسماعیل هم صاحب خانهی کعبه نبودند و کعبه ملک ایشان نبود تا از راه حسب و نسب، از آن دو به دیگران به ارث رسد. آن دو نفر تنها پردهداران کعبه بودند که به فرمان خدا بدیشان واگذار شده بود تا آن را برای آیندگان بدانجا و بندگان مؤمن خدا آماده سازند.
*
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ قَالَ وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٢٦)
(بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم گفت: خدای من این (سرزمین) را شهر پر امن و امانی گردان، و اهل آن را - کسانی که از ایشان به خدا و روز بازپسین ایـمان آورده بـاشند - از میوههای (گـوناگونی که در آن پرورده شود یا بدان آورده شود و دیگر خیرات و برکات زمین) روزیشان رسان و بهرهمندشان گردان. (خدا پاسخ داد و) کفت: (دعای تو را پذیرفتم، ولی در این عمر کوتاه دنیا، بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست،) و کسی را که کفر ورزد مدت کوتاهی (از ثمرات و خیرات و برکات ایـن جهان) بهرهمندش میسازم و سپس او را (روز رستاخیز) به عذاب آتش (دوزخ گرفتار و) ناچار میدارم، و (سرانجام و سرنوشت اینگونه افراد) چه بد سرانجام و سرنوشتی است.
دعای ابراهیم بار دیگر صفت امنیت خانةهی کعبه را مؤکّد میدارد و بار دیگر معنی وراثت را که با نیکوکاری و فضیلت به دیگران میرسد، تأکید مینماید... ابراهیمکه در آیهی پیشین، اندرز پروردگارش را خطاب به خود به گوش جان نیوشیده بود، از همان لحظه که خدایش بدو فرمود:
(لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ )(١٢٤)
... چنین درسـی را در دل جای داده بود... در اینجا، در دعائی که میکند و از خدا می خواهد که اهل این شهر را از میوهها بهرهمند سازد و روزی ایشان گرداند، خویشتنداری میکند و گروهی را جدا میسازد و کسانی را که منظور نظر او است در چهارچوبی محدود و معیّن میدارد:
(مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ).
کسـانی که از ایشـان به خدا و روز بازپسین ایمان آورده باشند.
این ابراهیم نالان و شکیبای فروتن و پرستشگر و فرمانبردار راسترو است. از دانش و ادبی برخوردار است که پروردگارش بدو آموخته است. لذا در طلب و دعایش جانب ادب را مراعات میدارد... بدین هنگام پاسخ پروردگارش برای تکمیل و روشنگری بخش دوم که از آن دم فرو بسته بود و خاموش مانده بود، بیان میشود. بخش کسانی که ایمان نمیآورند، و سرانجام و سرنوشتشان دردآور و دردناک است:
(وَمَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ )(١٢٦)
گفت: و کسـی را که کفر ورزد، مدت کوتاهی (از ثمرات و برکات ایـن جهان) بهرهمندش میسازم سپس او را (روز رستاخیز) به عذاب آتش (دوزخ گرفتار و) ناچار میدارم، و (سرانجام و سرنوشت اینگونه افراد) چه بد سرانجام و سرنوشتی است.
*
سپس قرآن صحنهی اجراء فرمانی که ابراهیم و اسماعیل از پروردگارش دریافت داشته بودند، ترسیم میدارد که آن دو دستور خدا را با آمادهسازی خانهی کعبه و پاک کردن آن و رکوع و سجودبرندگان و نمازگزاران، به مرحلهی اجراء درآورده و فرمان خدای متعال را بجای آوردند... قرآن بگونهای آن صحنه را شکل میبخشد که گوئی هم اینک ابراهیم و اسماعیل بکار مشول میباشند و دیدگان، آنان را میبیند وگوشها صدای ابزارکارشان و زمزمه لبان ایشان را میشنود:
(وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧)
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨)
رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ )(١٢٩)
(بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانهی (کعبه) را بالا میبردند (و در اثنای آن دست به سوی خدا برداشته و میگفتند:) ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانا (به گفتار و نیّات ما) هستی. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان ده و (اگر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را بر رویمان باز گذار) بیگمان تـو بس توبه پذیر و مهربانی. ای پروردگار ما! در میان آنان (که از دودمان ما و منقاد فرمان تویند) پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فرو خواند و کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار شریعت و مقاصد دین) بدیشان بیاموزد و آنان را (از شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بیگمان تو عزیزی و حکیمی (و بر هر چیزی توانا و پیروزی، و هر کاری که میکنی بنابر مصلحتی و برابر حکمتی است).
تعبیر قرآنی به صـورت خبری آغاز میشود... و داستانی بدین شرح را روایت میدارد:
(وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْمَاعِیلُ)
(بیاد آورید) آنگاه را که ابراهیم و اسماعیل، پـایههای خانهی (کعبه) را بالا میبردند.
هنگامی که ما منتظر بقیّهی خبر هستیم، بناگاه روند گفتار خود دنبالهی کاری که آن دو انجام دادهاند، بیان میدارد، و ایشان را به ما مینمایاند بدانگونه که گوئی با چشمان سر نه با چشمان خیال، ابراهیم و اسماعیل را میبینیم و هم اینک در جلو دیدگان ما حاضرند و صدای آنان را میشنویم که تسبیح گویان و با آه و ناله حقّجویان، تن بهکار و دلبه الله دادهاند:
(رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٢٧) رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٢٨) ...رَبَّنَا...)
ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانا (به گفتار و نیّات ما) هستی. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان ده و (اکر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را به رویمان باز گذار)، بیگمان تو بس توبهپذیر و مهربانی... ای پروردگار ما....
نغمهی دعا، موسیقی و آهنگ دعا، و فضای دعا... همه و همه حاضر و آماده و طنینانداز است وگوش ما را مینوازد.گویا هم اکنون در همین لحظه زنده و نمایان و جنبان است... این یکی از ویژگیهای زیبای تعبیر قرآنی است. برگرداندن صحنهی نهان از دیدگان وگذشته از حیث زمان، و بگونه حاضر و آماده در آوردن آن که بشنود و ببیند، بجنبد و نمایان گردد، و زندگی و حیات از آن لبریز و سرریز باشد... این ویژگی (تـصویر هنری) در معنای راست و درست کلمه است، و چنین امری در خور کتاب جاویدان قرآن است.
در خلال این دعا و راز و نیاز چه چیز بود؟ آنچه بود ادب نبوّت بود، ایمان نبوّت بود، ادارک نبوّت از ارزش عقیده در پهنهی این جهان و سراپردهی هستی بود. این چنین ادب و ایمان و ادراکی استکه قرآن میخواهد به وارثان پیغمبران بیاموزد، و با این اشارهی آسمانی آن را در دلهـا و همهی حواسشان ریشهدار و ژرفناک سازد:
(رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ )(١٢٧)
ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانائی.
آنچه میخواستند پذیرش بود... همین هدف بود و بس... زیرا این کاری بود که خالصانه برای خدا انجام میگرفت. منظور از آن با نیایش و فروتنی رو به خدا آوردن بود، و هدف نهائی نـهان در پشت سر آن، خشنودی و پذیرش بود. امیدی که به پذیرش آن بود، از این نشأت گرفته بود که خداوند دعا را میشنود... و منظور نیّت وکردار و مـقصود اندیشه وگفتار را میداند:
(رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١٢٨)
ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به ما نشان ده و (اگر نسیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را بر رویمان باز گذار)، بیگمان تو بس توبهپذیر و مهربانی.
با این زمزمهی جاوید، ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام از پروردگارشان تمنّا دارند که ایشان را به سوی اسلام رهنمود سازد. این را درک کرده بـودند که دلهایشان میان دو انگشت قدرت از انگشتان خدای رحمان قرار دارد. هدایت در دست او است و تنـها رهنمود او رهنمود واقعی است. ایشان را هیچ قدرت و قوّتی نیست مگر آنچه خدا بدیشان عطا فرماید. آنان رو به درگاه عنایت خدا میکنند و با رغبت به سوی رحمت او میگرایند، و خدا یاور و مددکار است.
از اینگذشته، این خو و سرشت ملت اسلامی است... ضمانت و حمایت... ضمانت نسلهـا در عقیده و حمایت آنان ازهمدیگر:
(وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ )
از فـرزندان ما ملت و جماعتی پدیدآور که تسلیم (فرمان) تو باشند.
این نیایشی استکه پرده ازکوشش و تلاش و خواست و آرزوی دل مؤمن برمیدارد. روشن مینماید عقیده همان چیزی استکه فکر مؤمن را به خود مشغول داشته است و از هر چیز دیگری برای او مقدّمتر است. پی بردن ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام به ارزش نعمتی که خدا خلعت آن را به تنشانکرده بود، و آن نعمت ایمان است... آنان را وا میداشت که آرزو کنند چنین نعمتی در دودمانشان بماند و بهرهی سرمدی ایشان گردد. همچنین درک چنین نعمتی، آنان را بر آن داشتکه از پروردگارشان بخواهند که فرزندانشان را از نعمت ایمان محروم نسازد و ایشان را از چنین کرمی بیبهره نگرداند... این بود که علاوه از آنکه از پروردگارشان خواهش کردندکه به فرزندانشان ثمرات و خیرات و برکات عطاء فرماید، ازیاد هم نبردند اینکه از خدا بخواهند که ایمان را نیز به فرزندانشان بدهد، و به همهی آنان نحوهی مناسک و عباداتشان را نشان دهد، و توبهی ایشان را بپذیرد و بر ایشان ببخشاید. چه او بسی توبهپذیر و مهربان است. گذشته از اینها، از خداوند متعال درخواست کردند که فرزندانشان را در طول تاریخ دور و درازشان و در آیندههای بس دور، از هدایت و رهنمود خویش بیبهره نسازد:
(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١٢٩)
ای پروردگار ما! در میان آنان پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فرو خواند و کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار شریعت و مقاصد دین) بدیشان بیاموزد و آنان را (از کفر و شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بیگمان تو عزیزی و حکیمی (و بر هر چیزی توانا و پیروزی، و هر کاری که میکنی بنابر مصلحتی و برابر حـکمتی است).
بر اثر پذیرش دعای ابراهیم و اسماعیل، بعد از قرنهای زیاد پیغمبر بزرگوار خدا محمدبنعبدالله صلّی الله علیه وآله وسلّم برانگیخته شد، پیغمبری از نژاد ابراهیم و اسماعیل،که آیات خدا را بر ایشان فرو میخواند، و بدیشان کتاب و حکمت میآموزد و آنان را از ناپاکیها و پلیدیها پاک میگرداند... آری دعای مقبول برآورده میشود، لیکن در زمانیکه خدا برابر حکمت خویش مقدّر فرموده است. اما انسانها شتابگرند و عجله دارند. و همگان جز بخدا رسیدگان، ملول و مأیوس میگردند.
گذشته از این، چنین دعا و نیایشی دارای ارزش و مفهوم ویژهای در جنگ و نزاع سخت و دامنهداری است که میان یهودیان و مسلمانان درمیگرفت... ابراهیم و اسماعیل دو نفری که خدا بدیشان سفارش فرمودکه پایههای خانهی کعبه را بالا برند و آن را برای طوافکنندگان و ماندگاران در آن و نمازگزاران پاکیزه دارند، و آن دو، نخستین پردهداران قریشی خانهی کعبه بودند، به زبان فصیح میگویند:
(رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ )
ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم.
(وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ )
و از فرزندان ما ملت و جـماعتی پدیدآور که تسلیم (فرمان) تو باشند.
همچنین به زبان گویا میگویند:
(رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ )
ای پروردگار ما! در میان آنان پیغمبری برانگیز تا آیات تو را برایشان فرو خواند و کتاب و حکمت بدیشان بیامورد و آنان را پاکیزه دارد.
آن دو با چنین سخنانی مقرر میدارند که امامت ابراهیم و سرپرستی و پردهداری کعبه، دو ترکهی او، بطور یـکسان از آن ملت مسلمان است. در این صورت خانهی کعبه متعلق به ملت مسلمان است و حق دارند به سوی آن رو فنند، و چنین ملتی استحقاق بیشتری از مشرلان نسبت به خانهی کعبه داشته و از اولویت زیادتری برخوردارند، و خانهی کعبه بیش از قبلهی یـهودیان و مسیحیان شایستهی ملت مسلمان بوده و بهتر بحال آنان است .
در این صورت، کسی که در میان یهودیان و مسیحیان، دین خود را به ابراهیم مربوط میدارد و آئین خویش را بدو میرساند، و ادعاهای عریض و طویلی دارد مبنی بر اینکه هدایت و بهشت به سبب چنین وراثتی از آن او است، و کسی که در میان قریشیان، حسب و نسب خود را به اسماعیل میرساند، گوش فرا دهد اینکه: ابراهیم هنـگامی که وراثت و امامت را برای فرزندان خویش خواستار شد، پروردگارش بدو گفت:
(لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ) (١٢٤)
پیمان من به ستمکاران نمیرسد.
همچنین هنـگامی که برای اهل شهر دعا کرد کـه خدا روزی و خیر و برکت بدیشان عطاء کند، کسانی را منظور داشت که :
(مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ )
آنان که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده باشند.
هنگامی که او و اسماعیل به فرمان پروردگارشان دست بکار ساختن خانهی کعبه و پاکیزه داشتن آن شدند، دعا و نیایششان این بود که: آنان دو فردی باشند که تسلیم فرمان خدا بوده و چنان کند که ملّت مسلمانی را از فرزندانشان بوجود آورد و در میان اهل خانهی خویش، پیغمبری را از آنان برانگـیزد... و خدا هم دعای آن دو را پذیرفت، و از اهل خانهی کعبه محمد پسر عبدالله را پیغمبر کرد و به میانشان گسیل داشت، و با دست او ملّت را پدیدارکرد که فرمانبردار اوامر خدا بود و وارث دین خدا گردید.
داستان ابراهیم چون به این مقطع میرسد، روند گفتار قرآنی مفاهیم و اشارات خود را یکجا گرد میآورد و محکم برمیگیرد تا با آن دو وسیله، بر کسانی تاخت آورد که با ملت مسلمان بر سر امامت میجنگد، و با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر سر نبوّت و رسالت میستیزند، و دربارهی حقیقت راست و درست دین خدا، راه جدال و نزاع در پیش میگیرند:
(وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (١٣٠) إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٣١) وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (١٣٢)
و چه کسی از آئین ابراهیم روی گردان خواهد شد مگر آن (نادانی) که خود را خوار و کوچک داشته (و انسانیّت و عقل خویش را به بازیچه گیرد و ناچیز دارد)؟ ما او را در این جهان برگزیدیم (و سمبول و رهبر دیگران کردیم) و او در جهان دیگر از زمـرهی شایستگان (مـقرب درگاه الهی) است. آنگاه کـه پروردگارش (همراه با نمودن نشانهها و آیات کَونی و نفسی) بدو گفت: (به یگانگی خدا اقرار کن و) اخلاص داشته باش. گفت: (اقرار کردم و سر بر آستان تو سائیدم و) خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان گشتم. و ابراهیم فرزندان خود را به این آئین سفارش کرد، و یعقوب (نوهی او نیز چنین کرد. هر کدام به فرزندان خود گفتند:) ای فرزندان من! خداوند آئین (توحیدی اسلام) را برای شما برگزیده است (پس به ما قول بدهید که یک لحظه هم از آن دوری نکنید) و نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.
دین ابراهیم این است... اسلام خالص صریح... کسی از آن رویگردان نمیشود و دوری نمیگیرد مگر آنکه به خود ستمکند، و خویشتن را دیوانه دارد وکوچک شمارد و خود را به مسخره گیرد... ابراهیم آن کسی است که خداوند او را در این جهان به عنوان امام و ییشوا برگزیده است، و برایش گواهی داده است که در آخرت نیز از حال نیکو و رفاه و خوشی برخوردار است... همان هنگام او را برگزید که:
(إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ )
آنگاه که پروردگارش بدو گفت: اخلاص داشته باش.
دیگر درنگ نکرد، و شک نورزید، و منحرف نشد، و همینکه فرمان رسید فوراً پذیرفت و پاسخ مثبت داد.
(قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ)
گفت: خالصانه تسلیم پروردگار جهانیان گشتم.
دین ابراهیم این است... اسلام خالص صریح... و ابراهیم تنها به نفس خود بسنده نکرد، بلکه چنین دینی را در میان فرزندان آیندهی خویش نیز به ارث گذاشت، و به فرزندانش سفارش کرد که بدان چنگ زنند، و همانگونه که ابراهیم به فرزندان خود سفارش کرد یعقوب نیز به فرزندان خود توصیه نمود. و یعقوب همان شخص اسرائیل نام است که بنیاسرائیل خود را بدو منسوب میدارند و با وجود این نه تنها سفارش او را نمیپذیرند، بلکه سفارش نیای او و نیای خودشان ابراهیم را هم گوش نمیدهند و بدان پاسخ نمیگویند. ابراهیم و یعقوب هر یک جداگانه برای فرزندان خویش نعمتی راکه خدا بدیشان داده بود برشمردند و یادآرر شدند که خداوند دین را برای آنان انتخاب فرموده است و چنین نعمت سترگی را نادیده نگیرند:
(یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ )
ای فرزندان من! خداوند آئین (توحیدی اسلام) را برای ما برگزیده است.
این دین را خدا برگزیده است، پس ایشان حق انتخاب دین دیگری را ندارند و به آئین دیگری نمیتوانند رو کنند. کمترین کاری که در برابر چنین مراعات یزدانی و فضل خدائی که در حق ایشان شده است لازم میآید، این است که بندگان مؤمن در برابر چنین نعمت گرانبهائی شکر کنند و ازگزینش ایشان برای دریافت چنین میراث ارزشمندی سپاسگزار باشند و بر چیزی که بدیشان عطاء شده است حرص ورزند و دو دستی بدان بچسبند، و بکوشند در اینکه از این زمین نکوچند مگر آنکه این امانت در پیششان محفوظ مانده باشد و تا دم مرگ بر دین اسلام ماندگار بوده باشند:
(فَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )
و نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.
خوب هم اکنون فرصت بدست آمده است و همان پیغمبری که ایشان را به سوی اسلام میخواند به نزدشان آمده است، و او حاصل دعائی استکه پدرشان ابراهیم آن را نموده بود و نتیجهی نیایشی است که به درگاه خدا سر داده بود.
*
چنین دینی سفارش ابراهیم به فرزندانش و هم توصیهی یعقوب به فرزندان خود بود. سفارشی است که یعقـوب در واپسین لحظات زندگی خویش، آن را تکرار کـرد. سفارشی که مرگ و احتضار او را از آن غافل نکرد. پس تیرههای بنیاسرائیل فرزندان یعقوب گوش فرا دهند و بشنوند:
(أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٣)
آیا (شما یهودیان و مسیحیان که محمد را تکذیب مینمائید و ادعا دارید که بـر آئین یعقوب هستید) هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید (تا آئینی را بشناسید که بر آن مرد)؟ آن هنگامی که به فرزندان خود گفت: پس از من چه چیز را میپرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خداوند یگانه است و ما تسلیم (فرمان) او هستیم (و سر عبادت و بندگی به آستانش میسائیم).
این صحنه میان یعقوب و فرزندانش که به هنگام مرگ و در واپسین لحظات حیات پدید آمده است، منظرهی بس سترگ بوده و دارای معنی بزرگی است. بیانگر اشارهی نیرومند و تأثیر ژرفی است... مردهای در دم مرگ است ولی در این واپسین لحظات زندگی چه چیز او را به خود مشغول داشته است؟ چه چیز دل و درون وی را به هنگام نزع روان و آخرین نفسهای زندگی، در قبضهی تصرف خود گرفته است و او را نگران خویش نموده است؟ چهکار مهمی استکه میخواهد بر انجام آن اطمینان یابد و خاطر جمع گردد که ناکرده نمیماند؟ چه ترکهای است که میخواهد برای فرزندانش بجای گذارد و مشتاقانه میخواهد که اطمینان یابد به دست فرزندانش به تمام وکمال میرسد و سالم آن را دریافت میدارند و بدین منظور میخواهد آن را برایشان در نامهای بنویسد وکسانی را بر آن گواه گیرد و همه جزئیات را مفصلاً شرح دهد؟... این چیز عقیده است... عقیده ترکه است... و عقیده توشه است. عقیده همان مسألهی بزرگ است. عقیده همان کار سترگی است که آخرین نفسهای زندگی و ناراحتیهای مرگ و سختیهای جان کندن، یعقوب را از آن بازنمیدارد و غافل نمیسازد:
(مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی؟)
بعد از من، چه چیز را میپرستید؟.
این همانکار مهمی استکه شما را به خاطر آن جمع کردهام و به پیش خود فرا خواندهام. این همان مسألهای استکه میخواهم بر آن اطمینان یابم. آخر این امانت و توشه و میراث حقیقی است.
(قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٣)
گفتند: خدای تو و خدای پدرانت: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را میپرستیم که خداوند یگانه است و ما تسلیم (فرمان) او هستیم.
ایشان دین خود را میشناسند و به یاد آن هستند. آنان میراث پدر را تحویل میگیرند و در حفظ آن میکوشند. ایشان پدر به دم مرگ رسیده را اطمینان میدهند و آسودهاش میسازند.
بدین منوال وصیت ابراهیم در میان فرزندان یعقوب نیز مراعات میگردد و این فرزندان یعقوب هستندکه آشکارا فریاد برمیآورند که ایشان (مسلمان) میباشند.
قرآن از بنیاسرائیل میپرسد:
(أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ )
آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید؟
چنین چیزی رخ داده و بوده است، چه خدا بدان گواهی میدهد و آن را بیان میفرماید و با بیان آن، جلو همهی دلائل یهودیان راکه برای عوام فریبی و ظاهرسازی و گمراهی و جعل حقائق بکار میبردند میگیرد، و هر گونه پیوند و رابطهی حقیقی میان ایشان و میان پدرشان اسرائیل را پاره وگسیخته میسازد.
*
در پرتو این بیان، فرق آشکاری که میان ملتی که از دنیا رفته، و نسلی که دعوت اسلامی با آن رو در رو گردیده است، آشکار میسازد... چه رابطه و پیوند در اینجا جائی برای خود ندارد، و وراثت کاملا بیتاثیر است، و رشتهی نسب و حسب میان گذشتگان و آیندگان، بطور کلی پاره و گسیخته است:
(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٣٤)
ایشان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند، آنچه بچنگ آوردند متعلق به خودشان است، و آنچه فرا چنگ آوردهاید از آن شما است، و در بارهی آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود.
لذا هر دستهای را حسابی وکتابی، و هرگروهی را راهی و عنوانی و صفتی است... آنان ملتی بودند از مؤمنان که رابطه و پیوندی با فرزندان آیندهی گناه پیشه و متمرد خویش ندارند. این چنین آیندگانی، ادامهی آن چنان گذشتگانی نیستند. آنان جماعتی و اینان جماعتی دیگرند. برای آنان پرچمی و برای اینان پرچم جداگانهای است... جهانبینی ایمانی در این باره غیر از جهانبینی جاهلی است. جهانبینی جاهلی میان این نسل و آن نسل ملتی فرق میگذارد. چه این دو نسل، ملّت واحدی نیستند، و پیوند و خویشی میان ایشان نیست... برابر مقیاس و میزان خدا آنان دو ملّت جداگانهاند، در مقیاس و میزان مومنان نیز دو ملّت جداگانهاند. در جهانبینی ایمانی، ملت گروهی است که خود را به عقیدهی واحدی منسوب میدارد، حال از هر نژاد و از هر سرزمینی که باشد. دیگر از دیدگاه جهانبینی ایمانی، ملّت گروهی از مردم نیست که به نژاد واحدی یا سرزمین واحدی، خود را منسوب دارد. آنچه لائق انسان است این چنین جهانبینی است. انسانیکه انسانیت خویش را از نفخهی روحانی آسمانی مـیگیرد، نه از تودههای بهم پیوستهی خاک وگل زمینی.
*
در پرتو این بیان تاریخی قاطعانه و مستدلّ راجع به داستان پیمان با ابراهیم و قصهی بیتاللهالحرام، کعبهی مسلمانان، و اینکه حقیقت وراثت بر چه مبنائی است و حقیقت دین کدام است، قرآن ادعاهای اهل کتاب معاصر را به میان میآورد و آنها را پاسخ میگوید و از پایه ویران میکند، و دلائل سست وکلنجار ناهنجار و سخنان باطل ایشان را به همگان نمینمایاند، تا آنجاکه روشن خواهد شدکه همهی آن ادّعاهایشان بیاساس و همهی دلائل و سخنانشان سست و بیمایه است، و تلاش و کلامشان حز رنج بیحاصل و ادّعای بیدلیل نمیباشد. از سوی دیگر روشن میشود که عقیدهی اسلامی عقیدهی طبیعی و فـراگیر و حاوی قوانین و برنامههائی استکه جز سرزنش پیشگان،کسی از آن دوری نمیجوید:
(وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١٣٥)
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (١٣٦)
فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (١٣٧)
صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (١٣٨)
قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (١٣٩)
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (١٤٠)
میگویند: یهودی یا مسیحی بشوید تا (به راه راست) رهنمود شوید. بگو: (ابراهیم هرگز بر این آئینهای تحریف شده نبوده است. بلکه دین توحیدی داشته است، و ما پیروی از) دین راست و پاک ابراهیم میکنیم (که اسلام آن را دوباره زنده کرده است). بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (= قرآن) بر ما نازل گشته، و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، و اسباط (نوادگان یعقوب) نازل شده است، و به آنچه برای موسی و عیسی آمده است و به آنچه برای (همهی) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است. میان هیچیک از آنان جدائی نمیاندازیم (نه اینکه مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم، بلکه همهی پیغمبران را راهنمایان بشریت در عصر خودشان میدانیم و کتابهایشان را بطور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم. اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما ایمان دارید، و بدان چیزهائی که شما ایمان دارید، ایشان نیز ایمان داشته باشند، بیگمان (بـه راه درست خدائی) رهنمود گشتهاند، و اگر پشت کنند (و از حقیقت سرپیچی نمایند و دوباره به رسوم و آداب موروثی آباء و اجدادی چنگ زنند) پس راه دو دستگی و دشمنانگی را (با شما) در پیش گرفتهاند، و خدا شما را بسنده خواهد بود، و همو شما را از (اذیت و آزار و نیرنگ و دسیسههای) ایشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بینا است (گفتار ایشان را میشنود و کردار آنان را میبیند. خداوند ما را با آئین توحیدی و ایمان راستین زینت داده است و) این رنگ و زینت خدا است و چه کسی از خدا (میتواند) زیباتر بیاراید و بپیراید؟ و ما تنها او را میپرستیم. بگو: آیا دربارهی (دین) خدا با ما به مجادله میپردازید؟ (و گمان میبرید که خـدا پیغمبران را جز از میان شما برنمیگزیند) و حال آنکه او پروردگار ما و شما است (و رحمت خویش را بطور یکسان نصیب هر قومی که بخواهد میکند) و (نتیجهی) کردار شما از آن شما است (و هر کس در گرو اعمال خویش است و حسب و نسب باعث امتیاز نیست) و ما با اخـلاص او را پرستش میکنیم. یا می گوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا مسیحی بودند؟ (در صورتی که تورات و انجیل بعد از اینان نازل شدهاند و یهودیت و مسیحیت پس از ایشان پیدا آمدهاند.) بگو: آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟ (چرا آنچه را که در این باره در کتابهای آسمانیتان آمده است پنهان میدارید؟) و چه کسی ستمگرتر از آن کس است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است پنهان دارد؟ و خدا از آنچه میکنید غافل و بیخبر نیست.
یهودیان میگفتند: یهودی شوید تا هدایت یابید و رهنمود به حق و حقیقتگردید. و مسیحیان میگفتند: مسیحی شوید تا هدایت یابید و رهنمود به حق و حقیقت گردید. خداوند سخن هر دوگروه را یکجا گرد آورده است و با هم ذکـر کرده است تا به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم بیاموزد که با سخن یگانهای، با همگان به مبارزه خیزد:
(قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١٣٥)
بگو: (ابراهیم هرگز بر این آئینهای تحریف شده نبوده است) و جزو مشرکان نبوده است. (بلکه دین توحیدی داشته است، و ما پیروی از) دین راست و پاک ابراهیم میکنیم (که اسلام آن را دوباره زنده کرده است).
بگو: بلکه ما همگی، هم ما و هم شما، به سوی دین ابراهیم برمیگردیمکه پدر ما و پدر شما است. و همو اصل دین اسلام است، و با پروردگار خود بر آن پیمان بسته است...
(وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)
و جزو مشرکان نبوده است.
در صورتیکه شما شرک میورزید.
سپس قرآن مسلمانان را فرا میخواند تا یکتائی بزرگ دین را اعلان کنند. بگو که از روزگاران ابراهیم پدر پیغمبران، تا زمان عیسی پسر مریم، و تا اسلام اخیر، دین خدائی یکتا و یگانه بوده است. و اهلکتاب را به سوی ایمان آوردن به این دین واحد دعوت کیند:
(قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) (١٣٦)
بگوئید: ایمان داریم به خدا و آنچه (= قرآن) بر ما نازل گشته، و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، و اسباط (= نوادگان یعقوب) نازل شده است، و به آنچه (= تورات و انجیل) برای موسی و عیسی آمده است، و به آنچه برای (همهی) پیغمبران از طرف پروردگارشان آمده است، میان هیچیک از آنان جدائی نمیاندازیم (نه اینکه مثل یهودیان یا عیسویان، بعضیها را بپذیریم و بعضیها را نپذیریم، بلکه همهی پیغمبران را راهنمایان بشریت در عصر خودشان میدانیم و کتابهایشان را بطور اجمال میپذیریم) و ما تسلیم (فرمان) خدا هستیم.
یگانگی بزرگیکه میان همهی رسالتهای آسمانی، و میان همگی پیغمبران موجود است، زیربنای جهانبینی اسلامی را تشکیل مـیدهد و ملّت مسلمان را ملّت وارث عقیدهی مبنی بر دین خدا در زمین میسازد. ملّتی که با برخورداری از این اصل اصیل و ریشهدار، با خدا پیوند مییابد، و در پرتو هدایت و نور حقیقت، راه زندگی را در پیش میگیرد. چنین وحدتی، رژیم اسلامی را به یک رژیم جهانی تبدیل میکند که همگان در زیر لوای آن بدون هیچگونه نژادگرائی و اذیّت و آزاری، از حق حیات برخوردارگردند. همچنین این یگانگی از جامعهی اسلامی، جامعهی بازی میسازد که دروازهی آن به روی همهی مردم باز است تا بدان وارد شوند و با همدیگر در مودّت و محبّت و صلح و صفا زندگی کنند.
از اینجا استکه روند قرآنی حقیقت سترگی را بیان میفرماید، و مؤمنان را با داشتن چنین عقیدهای، بر آن استوار میدارد. در واقع این چنین عقیدهای، هدایت الهی و رهنمود آسمانی است. هرکه از آن پیروی کند، بیگمان راه حق و حققت را یافته است. و هرکه از آن رویگردان شود، هرگز بر اصل ثابتی ماندگار نمیماند و راه راست در پیش نمیگیرد. و از اینجا استکه با سایر گروهها و طوائف گوناگونی که هرگز عهد و پیمانی نمیشناسند و از ایده و مرام راست و درستی پیروی نمینمایند، راه میافتد و جبههی جنگ و ستیزی را علیه اسلام و مسلمین باز میکند و با حق و حقیقت به نبرد میخیزد:
(فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ)
پس اگر آنان ایمان بیاورند همچنان که شما ایمان آوردهاید و بدان چیزهائی که باور داشته باشند که شما باور دارید، بیگمان (به راه درست خدائـی) رهنمود گشتهاند، و اگر پشت کنند (و از حقیقت سرپیچی ورزند و دوباره به رسوم و آداب موروثی آباء و اجدادی چنگ زنند) پس راه اختلاف و دشمنانگی را (با شما) در پیش گرفتهاند.
چنین سخنی از جانب پروردگار مـتعال، و اینگونه گواهی و شهادتی از سوی کردگار بزرگوار، شکوهی به دل مؤمن میدهد و با داشش عقیدهی راستینش، او را غرق غرور و افتخار میکند. جا دارد که به عقیدهاش بنازد چه تنها او راه حق را یافته است ر شاهد مقصود را در آغوشگرفته است. هرکه ایمان نیاورد بدانچه او بدان ایمان دارد، چنین کسی دشمن حق بشمار است و با هدایت در ستیز و پیکار است. جنگ و ستیز و جدال و پیکار کسی که هدایت نمییابد و ایمان نمیآورد در اصل با کسی نیست که ایمان دارد، بلکه با خدا است. مکر و حیله و نیرنگ و دسیسهی او نیز در واقع علیه شخص مؤمن نیست بلکه علیه خدا است... خدا نیز مؤمنان راکافی و بسنده است و هرگونه دوز وکلک بیباوران و بیدینان را از سر ایشان بدور میدارد:
(فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (١٣٧)
و خدا تو را بسنده خواهد بود. همو شما را از (اذیّت و آزار و نیرنگ و دسیسههای) ایشان نجات خواهد داد، و او شنوا و بینا است (گفتار ایشان را میشنود و کردار آنان را میبیند.
بر مؤمن جز این چیز دیگری نیست که راست و درست بر جادهی خود بماند، و به حق و حقیقتیکه بدون واسطه از پروردگارشان دریافت داشته است افتخارک ند، و به نشانهای بنازد که خدا روی دوستان خود میگذارد تا در زمین به آن شناخته شوند:
(صِبْغَةَ اللّهِ. وَ مَنْ أََحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً ؟ وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ) (138)
(خداوند ما را با آیین توحیدی و ایمان راستین زینت داده است و) این رنگ و زینت خدا است و چه کسی از خدا (میتواند) زیباتر بیاراید و بپیراید؟ و ما تنها او را میپرستیم.
(آئین توحیدی اسلام) همـان رنگ و زینت الهی است، رنگ و زینتی که پروردگار متعال خواسته است آخرین رسالتهای او باشدکه به انسانها ارمغان داشته است. تا یگانگی انسانیّت فراخ و فراگیر و همهجاگستر، بر پایههای آن استوار و برافراشته گردد. آئینی که نه جانبداری جاهلانه و نهکینه و دشمنانگی مغرضانه در آن است، و نه برای اجناس و الوان و نژاد و رنگ ویژهای امتیازی قائل است.
در اینجا لحظهای در برابر یکی از ممیّزات ژرف و پر معنی تعبیر قرآنی میایستیم و بدان نگاه گذرائی میاندازیم... آغاز این آیه چنین از زبان خدا روایت میگردد:
(صِبْغَةَ اللّهِ. وَ مَنْ أََحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً ؟)
(این آئین فطری اسلام) رنگ و زینت خدا است، چه کسی از خدا زیباتر میآراید و میپیراید؟
اما باقی سخن از زبان مؤمنان است. پشت سر آن روند قرآن، از زبان خدای سبحان، گفتار را ادامه مـیدهد و دنبالهی سخن را میگیرد، و حال آنکه تمام قرآن از آسمان نازل شده است. در صورتیکه بخش نخست نقل قول از خدا است، و بخش دوم نقل قول از مؤمنان است. این امر عالیترین اکرام و اعزازی استکه سخن مؤمنان به سخن خدای سبحان در یک روند و اسلوب واحدی بپیوندد. این موضوع، بیانگر ارتباط محکمی استکه میان مؤمنان و میان خدایشان وجود دارد و به حکم رابطه ییوسته و استواری استکه میان ایشان و میان خدایشان برقرار است. در قرآن نمونهی چنین سخنی بسیار است، و این معنی پر مغز و عظیمی را دربردارد. سپس استدلال و برهان قاطع وکوبنده به نهایت شدّت و برّندهترین لبهی خود میرسد:
(قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ) (١٣٩)
بگو: آیا دربارهی (دین) خدا با ما به مجادله میپردازید؟ (و گمان میبرید که خدا پیغمبران را جز از میان شما برنمیگزیند) و حال آنکه او پروردگار ما و شما است (و رحمت خویش را بطور یکسان نصیب هر قومی که بخواهد میکند) و (نتیجهی) کردار ما از آن ما، و (نتیجهی) کردار شما از آن شما است (و هر کس در گرو اعمال خویش است و حسب و نسب باعث امتیاز نیست) و ما با اخلاص او را پرستش میکنیم.
اصلاً یگانگی خدا و پروردگاری او، جای بحث و جدال نیست. چه او پروردگار شما و پروردگار ما است. ما در برابر کردارمان بازخواست میشویم، و شما نیز بار گناهان کردارتان را بر دوش میکشید و مسؤول کارهای خویش هستید. ما مخلصانه رو به درگاه ذات اقدس الهی میکنیم و تنها او را میپرستیم و چیزی را انباز او نمیسازیم، و ازکس دیگری جز او چشم امید نداریم... این سخن، بیان حال مسلمانان و بیانگر نحوهی اعتقاد ایشان است، و با چنین سخنی ستیزه و مجادله و لجاجت، بیجا است... بدین سبب استکه روند گفتار از آن میگذرد و به موضوع دیگریکه به ظاهر جای بحث وگفتگو در آن باقی است میپردازد، اگر چه به نظر میرسد این موضوع هم شایان لجاجت و ستیز نیست:
(أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ کَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى )
یا میگوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودی یا مسیحی بودند؟
در حالیکه ایشان جلوتر از زمان موسی بودهاند و قبل از پیدایش یهودیّت و مسیحیّت به دنیا آمدهاند و دار فانی را وداع گفتهاند. و خدا بر حقیقت و اصل دین آنان گواهی میدهدکه دین اسلام است و قبلاً از آن سخن رفت:
(قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ )
بگو: آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟
این پرسشی استکه پاسخی ندارد. در آن به اندازهای ننگکار و رخنهی گفتارشان نهفته استکه زبانها را بند میآورد و از پاسخگفتن وا میدارد.
از این بگذریم ای اهلکتاب، شما که میدانستید چنین پیغمبرانی قبل از اینکه یهودیّت و مسیحیّت پیدا آیند، زندگی میکردهاند و آئین حنیف و راستین نخست را داشتهاندکه در آن چیزی را انباز خدا نمینمودهاند، در کتابهایتان نیز شهادتی موجود است و به عنوان گواهی مسؤول آن هستیدکه در آخر زمان پیغمبری مبعوث خواهد شدکه دین او دین حنیف توحیدی است و آن دین ابراهیم است. لیکن شما چنین گواهی و شهادتی را پنهان میدارید:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ )
چه کسی ستمکارتر از آن کسی است که گواهی و شهادت الهی را که نزد او است پنهان دارد؟
خدا برگواهی و شهادتی آگاه است که شما را در آن امین دانسته و به شما واگذار کرده است ولی شما آن را پنهان میدارید، و همو مطلع است بر جدال و ستیزهای که برای ناپدید کردن و پوشاندن آن، راه میاندازید:
(وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٤٠)
خدا از آنچه میکنید غافل و بیخبر نیست.
وقتیکه روند گفتار دهان دوز قرآن به این اوج و قلّهی ادلّه و برهان میرسد، و در حلّ قضیّه بدین مرحله میانجامد، و جدائی همه جانبهی تمام وکمالی را بیان میدارد که از یک سو میان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط موجود است، و از سوی دیگر فاصلهی زیادی را متذکّر میگردد که میان چنین کسانی و میان یهودیان معاصر وجود دارد... در این هنگام بار دیگر فاصلهای را یادآور میگردد که قبلاً سخنی را بدان به پایان برده بود که دربارهی ابراهیم و فرزندان مسلمانش به میان آورده بود:
(تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٤١)
آنان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند، آنچه آوردند متعلق به خـودشان است، و آنچه فرا چنگ آوردهاید از آن شما است، و دربارهی آنچه میکردهاند از شما پرسیده نمیشود (و هیچکس مسؤول اعمال دیگری نیست و کسی را به گناه دیگری نمیگیرند).
با این آیه، خطّ حقّ از خطّ باطل جدا میگردد و ستیزه و جدال خاتمه مییابد، و سخن نهائی درباره آن ادّعاهای عریض و طویل گفته میشود و پـایان بخش این قسمت میگردد.
پایان جزء اوّل
سورهی بقره آیهی 188-178
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأنْثَى بِالأنْثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٨) وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٧٩) کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (١٨٠) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٨١) فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٨٢) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٨٣) أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١٨٤) شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (١٨٥) وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (١٨٦) أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ وَلا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (١٨٧) وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٨)
این درس دربرگیرندۀ گوشهای از نظام اجتماعی جامعۀ با ایمانی استکه در مدینه تازه داشت پا میگرفت و دوران نخستین روزهای حیات خود را آغاز میکرد، و هم متضمّن بخشی از عبادات واجبی است. این و آن روی هم مجموعهای را تشکیل میدهند کـه در کنار یکدیگر و در پاراگراف واحدی از پاراگرافهای سوره قرار گرفتهاند. هم این و هم آن با یک رشته به تقوی و پرهیزگاری و ترس و خوف از خدا بسته شدهاند، آنجا که ذکر تقوی و پرهیزگاری به دنبال تنظیمات اجتماعی و وظائف عبادی بطور یکسان مکرّر میگردد... همه اینها پشت سر آیۀ نیکی میآید که ارکان اندیشۀ ایمانی و ارکان رفتار عملی را در بردارد و در نهایت درس گذشته قرار داشت.
در این درس سخن از قصاص کشتگان و قوانین و احکام آن است. و در آن سخن از وصیّت به هنگام مرگ است... سپس سخن از فریضۀ روزه و رسم دعا و آداب اعتکاف می رود... و سرانجام سخن از پیشکش کردن و دادن اموال است به هنگام دادخواهی و قضاوت طلبی.
در دنبالۀ بحث قصاص، اشارهای به تقوی و پرهزگاری میشود:
(وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٧٩)
به دنبال وصیّت باز هم اشاره ای به تقوی و پرهیزگاری می گردد:
کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ )(١٨٠)
و بعد از سخن از روزه نیز اشارهای به تقوی و پرهیزگاری است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٨٣)
سپس باز هم بعد از سخن از اعتکاف در پایان سخن از احکام روزه به تقوی و پرهیزگاری اشاره می شود:
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ )(١٨٧)
گذشته از اینها پیروهای اندک دیگری در درس دربارۀ معنی تقوی و پرهیزگاری و زنده نگاهداشتن یاد خدا در دلها و تقویت حسّ خداشناسی در اذهان، در میان است و میدان را خالی نمیکنند. این استکه میبینیم این چنین ییروهائی میآید:
(وَلِتُکَبِّرُوا فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ) (١٨٦) ( اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ )(١٨٥) (أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (٢٤٤)...(إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )(١٧٣)
این جرّ مقال نظرها را متوجّه حقیقت این دین میکند... و مینمایاند که دین اسلام وحدت جداناشدنی است... دستورهای نظام اجتماعی و ارکان قانونگذاری و آداب عبادت پرستش اسلام، همه و همه از عقیدۀ نهفته در خودش، بیرون میتراود، و همه و هـه از جهانبینی کلّی و جامعی که این عقیده به وجودش میآورد سرچشمه میگیرد، و همه و همه با رشتۀ یکتائی به خدا می پیوندد و استوار میگردد، و همه و همه سرانجام به هـدف یکتائی منتهی میشود که عبادت است: عبادت خدای یگانه. خدائی که آفریده است و روزی داده است و مردمان را در این مملکت زمین جانشین کـرده است، جانشینی مشروط به این شرط: اینکه او را به یگانگی بشناسند، و تـنها او را بپرستند و عبادتکنند، و جهانبینی و قوانین و مقرّرات خود را تنها از او بخواهند و برگیرند.
این درس همراه با مجموعۀ موضوعهائی که دربردارد، و پیروهائیکه متضمّن آن است، نمونۀ بارز و آشکار این پیوستگی در این دین مبین است.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأنْثَى بِالأنْثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٨)وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)(١٧٩)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دربارۀ کشتگان، (قانون مساوات و دادگری) قصاص بر شما فرض شده است (و باید در آن کسی را به گناه دیگری نگرفت و بلکه): آزاد در بـرابر آزاد، و برده در بـرابر برده، و زن در برابر زن است. پس اگر کسـی (از جنایتش) از ناحیۀ برادر (دیـنی) خود گذشتی شد (و یکی از صـاحبان خون، کشنده را بخشید و یا حکم قصاص تبدیل بـه خونبها گردید، از سوی عفو کننده) بـاید نیک رفتاری شود و (سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول پرداخت با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاست و سهلانگاری نباشد). این (گذشت از قاتل و اکتفاء به دیۀ مناسب) تخفیف و رحمتی است از سوی پروردگارتان. پس اگر کسی بعد از آن (گذشت و خشنودی از دیه) تجاوز کند (و از قاتل انتقام بگیرد) او را عذاب دردناکی خواهد بود. ای صاحبان خرد برای شما در قصاص حیات و زندگی است (بنابر مصلحت و حکمتی که در آن، و دقائق و نکاتی که در همۀ احکام است. این است که قانون قصاص را بـرای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید و) باشد که تقوی پیشه کنید.
نداء خطاب به کسانی استکه ایمان آورده باشند... با صفتی بانگ زده میشوند که مقتضی دریافت تانون قصاص از جانب خدائی است که بدو ایمان آوردهاند. او ایشان را ندا میدهد تا باخبرشان سازد به اینکه خدا است که قانون قصاص کشتگان را با تـفصیلی که در آیۀ نخست آمده است بر آنان واجب گردانده است. در آیۀ دوم حکمت این قانون را روشن میکند ونیروی فهم و اندیشه را در آنان بیدار میسازد تا متوجّه چنین راز و حکمتی گردند، و احساس تقوی و پـرهیزگاری را در دلهایشان به جوش و خروش میاندازد که مایۀ امن و امان و اساس صلح و صفا درجولانگاه کشتگان و قصاص است.
قانونیکه آیه آن را روشن میدارد این استکه: به هنگام قصاصکشتگان - در حالت عمد - آزاد در برابر آزاد، و بنده در برابر بنده، و زن در برابر زن،کشته میشود.
(فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ )
پس اگر کسی (از جنایتش) از ناحیۀ برادر (دینی) خود گذشتی شد (و یکی از صاحبان خون کشنده را بخشید، و یا حکم قصاص تبدیل به خونبها گردید، از سوی عفو کننده) باید نیک رفتاری شود و (سختگیری و بدرفتاری نشود، و از سوی قاتل نیز به ولی مقتول باید) پرداخت با نیکی انجام گیرد (و در آن کم و کاست و سهلانگاری نباشد).
چنین عفو و گذشتی وقتی خواهد بود که صاحبان خون، بجای کشتن جنایتکار، دیه را بپذیرند. هنگامی که صاحب خون، دریافت دیه را قبولکرد و بدان راضی گردید، واجب است دیه را به خوبی و خشنودی و صمیمانه بخواهد. و بر قاتل یا ولی او واجب است که زیبا و نیک و کامل، دیه را بپردازد. تا دلها صفا و پیوند یابد، و زخمهای درون مرهم شود و بهبودی حاصلکند، و پیوند برادری میان بقیّۀ زندگان تقویت گردد.
(ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ )
این (گذشت از قاتل و اکتقاء به دیۀ مناسب) تخفیف و رحمتی است از سوی پروردگارتان.
قانون قصاصی بدینگونه برای بنیاسرائیل در تورات نبود و این آزادی را نداشتند بلکه چنین قانونی برای ملّت اسلامیگذارده شده است تا به هنگام سـازش و رضایت و صلح و صفا، وسیلۀ ماندگاری جانها گردد:
(فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ )(١٧٨)
پس اگر کسی بعد از آن (گذشت و خشنودی از دیه) تجاوز کند (و از قاتل انتقام بگیرد) او را عذاب دردناکی خو!هد بود.
علاوه از عذاب آخرتی که خدا او را بدان بیم میدهد، قصاص چنین کسی کشتن او است و دیه از او پذیرفتنی نیست. زیرا تجارز بعد از رضایت و قبول دیه، پیمان شکنی، و از میان بردن صلح و سازش، و برانگیختن و راهاندازی دشمنانگی به دنبال صفا و پیوند دلها است. هر وقت صاحب خون، دیه را پذیرفت، او را نسزدکه پشیمان شود و انتقام بگیرد و تجاوز کند.
از اینجا به وسعت افقهای اسلامی آشنا میشویم، و میبینیم که چگونه به هنگام قانونگذاری همۀ محرّکها و انگیزههای نفس بشری را در نظر داشته است، و تا چه اندازه باکششها و خواستهای سرشت انسانی آشنا بوده است.
خشمی که بر اثر کشته شدن کسی به خـویشاوندان و وابستگان مقتول دست میدهد، فطری و طبیعی است. این است اسلام به بیان قانون قصاص اقدام و به این خواست فطری و طبیعی پاسخ میگوید. چه دادگری قاطعانه، حرص و طمع نفوس را درهم میشکند، وکینۀ سینهها را فرو مینشاند، و همچنین جنایتکار را از ادامۀ جنایت باز می دارد. لیکن اسلام در همان وقت، عفو و گذشت را در نظر مردمان میآراید و آن را در دلها عـزیز مـینماید، و در آن را میگشاید، و حدود و مقرراتی برای آن معیّن و مشخّص میفرمابد. در این صورت فرا خواندن مردمان به عفو وگذشت بعد از بیان حکم قـصاص، دعوت ایشان است به انجام بزرگواری نمودن و بزرگمنشی کردن در محدودۀ میل و اختیار خویش، نه اینکه عفو وگذشت بر آنان فرض و حتمی شده باشد تا بدین وسیله فطرت انسان سرکوب گردد و وادار به کاری شودکه از عهدۀ او خارج است. بعضی از روایات چنین میگویدکه این آیه منسوخ است. آیۀ سورۀ مائده آن را منسوخ نموده استکه بعد از آن نازل شده است و قصاص نفس را بدون هچ قید و بندی نفس قرار داده است:
(وکتبنا علیهم فیها أن النفس بالنفس )
و در آن (تورات) بر ایشان واجب کردیم که نفس در برابر نفس است... (مائده/45)
ابنکثیر در تفسیر خود میگوید: (دربارۀ سبب نزرل آیه چنین آمده استکه امام ابومحمد پسر ابوحاتم روایت نموده است که ابوزرعه برایمان گفته است... یحیی پسر عبدالله پسر نکیر برایمان روایت نموده است... عبدالله پسر لهیعه برایم گفته است... عطا پسر دینار برایم گفته است...که از سعید پسر جبیر دربارۀ گفتار خداوند بزرگوار: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى) روایت شده است:
ای کسانی که ایمان آوردهاید، قصاص کشتکان - وقتی که قتل عمد باشد - بر شما واجب شده است: آزاده در برابـر آزاد... داستان آن چنین بوده استکه دو قبیله در جاهلیّت - اندکی پیش از ا سلام - با هم میجنگند و کشتهها از همدیگر میگیرند و زخمها به هم میرسانند وکارشان بدانجا کشانده میشودکه حتّی بندگان و زنان را نیز مـیکشند. و برایشان میسّر نـمیشودکه از همدیگر دیه و خونبها بگیرند تا آنگاه که اسـلام را میپذیرند. یکی از دو قبیله سوگند مـیخورند کـه راضی نخواهند بود مگر اینکه آزاد ایشان در برابر بندۀ خودشان، و مردانشان در مقابل زنانشان کشته شود... دربارۀ آنان این آیه نازل میشود: آزاد در برابر آزاد، و بنده در برابر بنده، و زن در برابر زن است ... این ایـه نیز منسوخ است به آیۀ نفس در برابر نفس است... همچنین از ابومالک نیز روایت شده استکه آیۀ فوق به وسیلۀ آیۀ نفس در برابر نفس است منسوخ شده است...
آنچه برای ما پیدا و آشکار است این استکه مکان این آیه غیر از مکان آیۀ نفس در برابر نفس است... هر یک از آن دو در موردی جدا از مورد دیگری بهکار میرود. آیۀ نفس در برابر نفس است دربارۀ تـجاوز فردی است، اگر فرد مشخّصی به فرد مشخّصی دست درازی کند، یا اگر افراد مشخّصـی بر فرد یا افراد مشخّصی دست درازی کردند... شخص جنایتکار اگـر عمداً مرتکب قتل شده باشد،گرفتار و مؤاخذه میشود. اما آیهای که ما درصدد بررسی آنیم، دربارۀ تجاوز دسته جمعی است، مانند حالتیکه آن دو قبیله از عربها داشتهاند - بدینگونه که خانوادهای بر خانوادهای، یا قبیلهای بر قبیلهای، و یا دستهای بر دستهای، تجاوز کند. در نتیجه آزادگان و بندگان و زنانی را از طرف مقابل بکشد... اگر ترازوی قصاص به میان آمد، حکم قصاص چنین استکه آزاد این گروه در برابر آزاد آن گروه، و بندۀ این گروه در برابر بندۀ آن گروه، و زن این گروه در برابر زن آن گروه، خواهد بود. والّا در این حـالتیکه جماعتی مشترکاً حمله و تجاوز میکنند، چگونه حکم قصاص اجراء میشود؟
اگر این نظریه صحیح باشد، نه نسخ این آیه در میان است، و نه تعارضی میان آیات قصاص است آنگاه رونـد گفتار، سخن از فریضۀ قصاص را با پردهبرداری از فلسفۀ ژرف و اهداف نهائی آن، تکمیل میکند: .
(وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (١٧٩)
ای صـاحبان خرد برای شما در قصاص حیات و زندگی است (بنابر مصلحت و فلسفهای کـه در آن، و دقائق و نکـاتی که در همۀ احکام است. این است کـه قانون قصاص را برای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید و) باشد که تقوی پیشه کنید.
قصاص انتقام نیست، یا سیراب نمودن عطش کـینهها نیست. بلکه قـاص ذاتاً حیات است... از اینگذشته، قصاص برای تعقل و تدبر و اندیشیدن دربارۀ فلسفۀ چنین فریضهای، و شرم داشتن و ترس برداشتن دلها از خدا و به جوش و خروش افتادن آنها در راه تقوی و پرهیزگاری است.
حیاتیکه نهفته در قصاص است از همان لحظهای نمودار میگردد که از جنایت جانیان پیشگیری میشود و میتوان گفت که به جلوگیری از جنایت زمانی که جنایت میخواهد در آن سر برآورد و آغاز شود، زندگی برمیدمد و سرچشمۀ حیات بیرون میجوشد. چه،کسی که باور دارد که زندگی خود را بهای زندگی کسی میکند که کشته میشود و خونش در پای خون او میشود، چنین کسی را سزد که تأنّی کند و بیندیشد که عاقلانه گام بردارد. همچنین از درمان درد سینهها و شفای دلهای صاحبان خون هنگامی که عملاً میبینند در جلو چشمانشان خون قاتل ریـخته میشود، زندگی برمیدمد و سرچشمۀ حیات به موج میافتد: شفا یافتن سینهها از کینهها و رغبت و عطش خونریزی برای انتقام. خونریزی انتقامهائی که در قبائل عربی حدّ و مرزی نمیشناخت و درجائی متوقف نمیگردید، تا آنجا که کشتارهای پراکندهگاهی تا چـهل سال طول میکشید چنانکه در جنگ «بسوس» چنین بود و همۀ آنان نام آن را شنیده و در میانشان معروف بود. امروز نیز ما در رخدادهای روزانۀ روزگار خود میبینیم که چگونه زندگی در کشتارگاههای کـینههای خانوادگی نسلی پس از نسلی فداء و قربانی میشود و سیلابهای لجام گسیختۀ خون به راه میافتد.
در قصاص، زندگی به معنی وسیعتر و فراگیرتری موجود است. چه تجاوز به زندگی یک نفر، تجاوز به سراسر زندگی، و تجاوز به همۀ انسانهای زندهای بشمار است که از جنبۀ حیات با کشته شریکند. وقتی که قصاص، جنایتکار را از سلب نمودن یک زنـدگی بازداشت، در حقیقت او را از سلب نمودن همۀ زندگی باز داشته است. در چنین بازداشتنی زندگی نهفته است. زندگی به طور مطلق. نه زندگی فردی، و نه زندگی خانوادهای و نه زندگی دستهای... بلکه زندگی.
همچنین در قصاص چیزی نهفته است که مهـمترین چیز ونخستین عامل مؤثر در حفظ زندگی است و آن به جوش و خروش انداختن حسّ اندیشه دربارۀ حکـمت خدا، و به جنبش درآوردن حسّ تقوی و پرهیزگاری و ترس و هراس از مقام پررردگاری است:
لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٧٩)
باشد که تقوی پیشه کنید.
این رشتهای است که نفسهـا را از تجاوز باز میدارد. اول تجارز با کشتن، دوم تجاوز با انتقام... تقوی مایۀ زنده دلی و ترس از خدا به دل داشتن است، و وسیلۀ دوری از خشم خدا و خشنودی او خواستن است. بدون این رشته، هیچ شریعتی پابرجا و ماندگار نـمیماند، و هیچ قانونی پیروز نمیگردد، و هیچ بزهکاری دست از بزه نمیکشد، و مقرّراتی که دارای روح و حسّ فروتپیده و بیم و امید سست و لرزان باشد، اگر با نیروی برتر از نیروی انسان هم اجراء شود باز هم کافی و بسنده نخواهد بود.
این امر قلّت جرائمی راکه در زمان پیغمبر صلیّ الله علیه واله وسلمّ و خلفاء رخ داده است و در آنها حدود شرعی به مرحلۀ اجراء در آمده است، برایمان تفسیر میکند. بیشتر این جرائم اندک نیز توأم با اعتراف خود جانی و به میل و رغبت آزادانۀ خود او بوده است... آن وقت تـقوی و پرهیزگاری بر دلها حکمفرما بوده است. تقوی، نگهبان بیداری در درون ضمائر و در زوایـای دلها بود و مسلمانان را از گذرگاه اجراء حدود و احکام بر ایشان به کنار میکشید، و آنان را به سوی شریعت نورانی و بینا به نهانیهای فطرتها و پنهانیهای دلها مـیکشانید... در آن زمان چنین رشد و تکـاملی از سوئی میان مقررّات و قوانین، و از سوی دیگر میان توجیهات و عبادات بود، و همه با هم برای ایجاد جامعهای دست به دست هم داده و در تکاپو بودند کـه دارای جهانبینی اسلام، و شعور صحیح، و حرکت پاک، و رفتار تمییزی باشند، زیرا چنین جامعهای، اوّلین دادگاه خود را در داخل وجدان و ضمیر بر پا و برافراشته میدارد.
(تا آنجا که در وقتی از اوقات، طغیان و سرکشی حـیوانی اوج گرفت و لجام گسیختگی نمود، و انسان بکلّی از مرحلۀ انسانیّت سقوط کرد. در آن ایامّ که چشمی انسـان را نمیپائید و دست قانون یقۀ او را نمیگرفت، این چنین ایمانی تبدیل به نفس سرزنشگر و سختگیری شد که پیوسته دل و وجدان را بیدار و آگاه میکرد، همچنین ایمان، بدل به خیال زیبائی شدکه دارندۀ آن بدان شاد و خرسند نمیگردید و بدو گوش فرا نمیداد مگر آنکه در پیشگاه قانون به گناه خـود اعتراف کند و خود را در معرض شکنجۀ سخت قرار دهد، و چنین شکنجهای را شادمانه پذیراگردد، تا از خشم خدا و شکنجۀ آخرت نجات یابد)[1].
تقوی این است... تقوی این است...
*
آنگاه قانون وصیّّّّّّتکردن به هنگام مرگ به میان میآید... مناسبت جوّ آن با جوّ آیات قصاص آمـده است:
(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (١٨٠)
فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٨١)
فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )(١٨٢)
هنگامی که یکی از شما را (امراض مخوف و اسباب و علل) مرگ فرا رسد، اگر دارائی فراوانی (با توجّه به عرف محلّ) از خود بـه جای گذاشت (از سـوی خدا قانون) وصیّت بر شما واجب شده است (و باید) برای پدر و مادر و نزدیکان به طور شایسته وصیّت کشد. این حق (واجبی) است بر پرهیزگاران (مؤمن به کتاب خدا). پس هر که (اعم از شاهد و وصی) آن را بعد از شنیدن تغییر دهد تنها گناه آن بر کسانی است که آن (وصیّت) را تغییر مـیدهند (و وصیّت کننده در پیشگاه خدا پاداش خود را میگیرد). خداوند شنوا و دانا است (و گفتار همگان را میشنود و نیّات همگان را مـیداند). و کسی از انحراف وصیّت کننده (از جادۀ عدالت) یا از گناه او (به سبب ترک قانون شریعت) بترسد (و آن انحراف و گناه و نزاعی که بدین علّت میان ورثه در گرفته است، تبدیل و تغییر دهد) و صـلح و صفا میان
آنان (که وصیّت برایشان شده یا وارثان مرده هستند) راه بیندازد، گناهی بر او نیست (و مشمول قانون تبدیل وصیّت نمـیباشد) بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است (و مغفرت خـود را شامل او مـیسازد و پاداش نیکوکاریش را میدهد).
وصیّت نیز همانند قصاص فریضهای است، وصـیّت کردن برای پدر و مادر و خویشاوندان، اگر بعد از خود خیری بر جای گذارد، خیر هم به ثروت معنی شده است. در مقداری هم که وصیّت با بودن آن واجب میگردد، اختلاف است. لیکن ارجح اقوال اینکه وصیّت مسألۀ اعتباری است و اندازۀ آن بر حسب عرف تعیین و بدان واگذار میگردد. بعضی از فقهاء گفتهاند کسی که کمتر از شصت دینار بر جای گذارد، ثروت کلانی از خود بر جای ننهاده است.آن را هشتاد، چهارصد، و هزار دینار نیز ذکر کردهاند. به هر حال مقداری که ثروت بشمار آید و درخور وصیّت باشد، بیگمان زمان به زمـان و مکان به مکان، فرق میکند و در هر محیطی به نوعی خواهد بود. آیات ارث بعد از این آیههای وصیّت نازل شدهاند. در آنها سهم و نصیب معیّن هر یک از وارثان مقرّر و روشن شده است، و پدر و مادر در هر حالتی وارث بشمار آمدهاند. بدین سبب است برای آنـان وصیّتی نشده است، زیرا برای وارث وصیّت نمیشود. به علّت اینکه رسول خدا صلّی الله علیه واله وسلّم فرموده است:
(إن الله قد أعطى کل ذی حق حقه , فلا وصیة لوارث )
خداوند به هر حقّداری حقّ خودش را داده است (و سهم هر ذی سهمی را معیّن فـرموده است)، پس بـرای وارث وصیت نمیشود[2].
اما خویشاوندان از همان سهمی برخوردارند که نصّ قرآنی به طور عام مشخّص کرده است. پس اگر آیات میراث برای کسی سهمی مشخّص نموده باشد، برای او وصیّت نمیشود، و کسی که ارث بدو نرسد، نصّ وصیّت مذکور در اینجا شامل او میگردد... این عقیدۀ بعضی از اصحاب و تابعین است و ما آن را میپسندیم
و بدان چنگ میزنیم.
فلسفۀ وصیّت نمودن برای غیر وارثان هنگامی واضح و نمایان میگردد که اوضاع و احوالی پیش آید که در آن پیوند خویشی اقتضاء کند به برخی از خویشان نیکی بشود، ولی آیات میراث ارثی به آنان ندهد به علّت اینکه بودن دیگران مانع دستیابی آنان به ارث بوده و لذا ترکهای بدیشان تعلّق نمیگیرد.
وصیّت نوعی از انواع تـعاون اجتماعی و هـمسبتگی خانوادگی خارج از حدود مقرّرات ویژۀ ارث است. از اینجا است که در آن از نیکی و پرهیزگاری نـام برده شده است:
(بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ)
... بطور نیک و شایسته، ایـن حـقّ (واجبی) است بـر پرهیزگاران...
در آن بر ورثه ستمی نمیرود و غیر ورثه نیز به حال خود رها نمیشود و بیبهره نمیگردد، بلکه با رعایت دادگری و میانهروی و نیکی و بخشندگی، راه تقوی پیشگرفته میشود... با وجود این، سنّت نبوی سهم وصیّت را مشخّص و مقرّر داشته است، و آن را در یک سوم ترکه محـصور و محدود نموده است و نباید از آن تجاوز کند، بلکه بهتر است یک چهارم باشد، تا وارث به وسیلۀ غیر وارث زیانخورده نشود، وکار بر قانون و تـقوی استوار شود، همانگونه که سرشت مقرّرات اجتماعیای استکه اسلام آن را در کمال هماهنگی و صلح و صفا تحقّق میبخشد.
پس هرکه وصیّت را بشنود و آن را بعد از مرگ ارث به جای گذارنده تـغییر دهد، گناهکار بشمار است و گناهی از این تغییر و تبدیل مـتوجّه ارث به جای گذارنده نخواهد شد:
(فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (١٨١)
پس هر که (اعم از شاهد و وصی) آن را بعد از شنیدن تغییر دهد تنها گناه آن بر کسانی است که آن (وصیّت) را تغییر میدهند (و وصیّت کننده در پیشگاه خدا پاداش خود را میگیرد). خداوند شنوا و دانا است (و گفتار همگان را میشنود و نیّات همگان را میداند). خدای سبحان،گواه بر چیزی استکه او شنیده و دانسته است. گواه بر ارث به جای گذارنده است و بدانچه بعد از او میشود، او را مورد بازخواست قرار نمیدهد. گواه بر کسی است که به تغییر و تبدیل دست مییازد و او را به گناه آن بازخواست مینماید. تنها در یک حالت وصی میتواند وصیّت وصـیّتکـننده را تغییر دهد، و آن وقتی است که بداند وصیّتکننده منظورش از وصیّتی که کرده است جانبداری کسی بوده است، یا ضربه زدن به وارث. در این هنگام مانـعی نیست اگر شخصی که عهدهدار اجرای وصیّت است در وصیّت تعدیلی قائل شود تا بدین وسیله آن «جنف» را که به معنی «حیف» و میل است جبران کـند، و کار را از انحـراف به دادگری و انصاف برگرداند:
(فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )(١٨٢)
کسی که از انحراف وصیّت کننده (از جـادۀ عدالت) یا گناه او (به سبب ترک قانون شـریعت) بترسد (و آن !نحر!ف و گناه و نزاعی که بدین علّت میان ورثـه در گرفته است، تغییر دهد) و صلح و صفا میان آنان (که وصیّت برایشان شده یا وارثان مرده هسـتند) راه بیندازد، گناهی بر او نیست (و مشمول قانون تـبدیل وصیّت نمیباشد). بیگمان خدا آمرزنده و مهربان است (و مـغفرت خود را شامل او میسازد و پـاداش نیکوکاریش را میدهد).
کار هم این و هم آن به مغفرت و رحمت خدا واگذار میشود، و در هر حالی زیر نظر حـفاظت و رعـایت پروردگار خواهد بود، چه نگهبانی و دیدبانی او، آخرین تضمین دادگری و انصاف است.
بدین رسیله میبینیم وصیّت کارش به همان دستاویزی بسته و متّصل است که قبلاً کار قصاص کشتگان بسته و متّصل بود. آن دستاویزی که همۀ کارها در اندیشۀ ایمانی و در جامعۀ اسلامی به طور یکسان بدان بسته و متّصل میشود.
*
طبیعی بود که روزه بر ملّتی فرض شود که جهاد در راه خدا بر او فرض میشود تا برنامۀ خود را در زمین پیاده و تثبیت کند و بدین وسیله سرپرستی مردم را به دست گیرد، و گواه بر مردم باشد. چه روزه جولانگاه نمایش ارادۀ مصمّم و استوار است، و فرصتی است که در آن انسان با پروردگار خود پیوند فرمانبرداری و پرستش مییابد. همچنین ررزه جولانگاهی است که در آن انسان بر همۀ نیازهای تن چیره میشود و برتری میگیرد، و فشار و سنگینی خواستهای مادی جسم را تحمّل میکند و ناراحتیهای حاصله را به جان پذیرا میگردد و همۀ اینها بدان خاطر است که میخواهد خود را فدای چیزی کند که در پـیش خدا میجوید و آن رضایت و نعمتی استکه بدو وعده فرموده است.
همۀ اینها عناصری هستند که برای آمادگی نفوس جهت تحمّل سختیها و رنجهای راهی کـه پـوشیده از انواع خارها است و گردنهها در پیش دارد، و در دو طرف آن جاذبهها و شهوات پخش و پراکنده است، و پیوسته هزاران چیز گولزن و فریبا رهگذران را بانگ میزند و به خود میخواند، لازم و ضروری است.
گذشته از همۀ اینها، در طول زمان نیز آثار سودمندی که روزه در عمل اعضاء بدن و تنظیم اندامها دارد کشف و جلوه گر میشود. هر چند که من نمیخواهم واجبات و رهنمودهای الهی در عبادات را - به گونۀ ویژهای - مربوط به چیزی سازم که با چشم دیده میشود و فوائد آن مشاهده و احسـاس میگردد، چـه فلسفۀ اصلی واجبات و عبادات، آماده ساختن این موجود بشری است برای انجام وظیفه و اجراء نقشی که در روی زمین بر عهدۀ او است، و مهیّا و مجهزّ نمودن انسان برای رسیدن به کمالی است که در دنیای دیگر برای او تهیّه دیده شده است... با وجود این من دوست نمیدارم که آنچه را مشاهده و تجربه، پرده ازآن برمیدارد و یا فوائدی راکه واجبات و رهنمودها دربردارد و علم و دانش آنها را کشف و پدیدار مینماید نفی و انکار کنم. چون آنچه از دیدنیها و دانستنیها برمیآید این استکه خداوند در هر آنچه بر انسان فرض کرده و او را به انجام آن خوانده است مراعات حال او را در نظر داشته است و به خاطر لطف تدبیری استکه در سراسر پیکره سرشت او تعبیه فرموده است. لیکن فلسفۀ تکلیف الهی را نیز تنها به چیزی محدود و محصور نمیدانم که علم بهکشف آن نائل میشود و پرده از راز آن بهکنار میکشد. زیرا جولانگاه علم و دانش محدود است و نمیتواند همۀ گوشه و کنار و راز و رمزی راکه خدا این موجود بشری را با آن تمرین میدهد و آمادۀ کارزار زندگانیش میسازد دریابد و به همۀ زوایای درون او سرک کشد، و یا اینکه با فلسفۀ الهی سرشته در این جهان و قوانین جاری در پیکرۀ کائنات آشنا شود و به کنه و ماهیّت آن پی ببرد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (١٨٣)
أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١٨٤)
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (١٨٥)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، بـر شـما روزه واجب است همانگونه که بر کسانی که پیش از شما بودهاند واجب بوده است، تا باشد که پرهیزگار شـوید. (روزه در چند روز معیّن و اندکی است، و کسانی کـه از شما بیمار یا مسافر باشند اگر افطار کردند و روزه نگرفتند به اندازۀ آن روزها) چند روز دیگری را روزه میدارند، و بر کسانی که توانائی انجام آن را نـدارند (همچون پیران ضعیف و بـیماران همیشگی و کارگرانی کـه سالیانه پیوسته بـه کارهای سختی مانتد استخراج زغال سنگ اشتغال دارند و زندانیان محکوم به اعمال شاقهای که پیوسته به کار سنگین و طاقتفرسا وادار میگردند) لازم است کفّاره بدهند، و آن خوراک مسکینی است (از خوراک متوسطی که به خانوادۀ خود میخورانید و باید در برابر هـر روزی یک خوراک میانهای که بتواند به طور معتدل مسکین را سیر کند بپردازید) و هر که کار خیر را پذیرا شود (و بـر مقدار فدیه بیفزاید، و یا علاوه از روزۀ فرض، روزۀ سنّت نیز بگیرد) برای او بهتر است و روزه داشتن برای شما خوب است اگر (حقائق و نکات عبادات را) بدانید (و آن چند روز معیّن و اندک) ماه رمضان است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است (و آغاز به نزول نموده است و در مدت ٢٣سال تدریجاً به دست مردم رسیده است) تا مـردم را راهنمائی کند و نشانهها و آیـات روشنی از ارشاد (به حق و حقیقت) باشد و (میان حق و باطل در همۀ ادوار) جدائی افکند. پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، (چه خودش هـلال را رؤیت کند و چه با دیدن دیگران فـرا رسیدن رمضان ثابت شود) باید که آن را روزه بدارد. و اگر کسی بیمار یا در سفر باشد (میتواند از رخصت استفاده کند و روزه ندارد و) چندی از روزهای دیگر را (به اندازۀ آن روزها روزه بدارد). خداوند آسایش شما را میخواهـد و خواهان زحمت شما نیست، و (خداوند ماه رمضان و رخصت آن را برای شما روشن داشته است) تا تعداد (روزهای رمضان) را به اتمام بـرسانید و خدا را بر اینکه شما را (به احکام دین که سعادتتان در آن است) هـدایت کـرده است بزرگ داریـد و تا اینکه (از هـمۀ نعمتهای او) سپاسگزاری کنید.
خداوند سبحان میداند که تکالیف کاری استکه نفس بشری در آن نیازمند یاری و تشویق و ترغیب است تا به انجام آن برخیزد و بدان پاسخ گوید، این نیاز نفسانی
حتی در تکلیفیکه حکمت و سود فراوانی هم در بر داشته باشد، به جای خود باقی است. چنین نیازی تا آن زمان برقرار خواهد بودکه نـفس به تکلیف قانع و راضی خواهد شد.
از اینجا استکه تکلیف با چنین نداء دوست داشـتنی خطاب به مؤمنان آغاز میشود که در آن حقیقت اصیل آنان گوشزد میگردد. سپس بعد از نداء دادن آنان بدان شیوه، برایشان بیان میداردکه روزه فریضۀ قدیمی، و در هر دینی بر باورمندان به خدا واجب بوده است، و نخستین هدف روزه آماده ساختن دلهای مؤمنان برای پذیرش تقوی و شفّافیّت و حساسیّت و ترس از خـدا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (١٨٣)
ای کسانی که ایمان آوردهاید بر شما روزه واجب است همانگونه که بر کسانی که پپش ازشما بودهاند واجب بوده است تا باشد که پرهیزگار شوید.
بدین منوال هدف بزرگ روزه که تـقوی است نمایان میشود. چه تقوی است که در دلها بیدار میگردد و این فریضه را محض اطاعت از خدا و فداکاری برای کسب رضایتالله، انجام میدهد. تقوی است که چنین دلهائی را از تباه کردن روزه به وسیلۀ انجام گناه نگاه میدارد، هر چند چنین گناهی آن چیزی باشد که تنها بر دل میگذرد. مخاطبان این قرآن، مقام تقوی را در پیشگاه خدا و ارزش آن را در ترازوی او می دانند. از اینجا است که روند گفتار در برابر دیدگانشان هدف تابان و رخشانی را بالا می برد تا از راه روزه بدان رو کنند:
(لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ)
تا باشد که پرهیزگار شوید.
سپس بار دوم برمی گردد و به بیان روزه مـیپردازد و میگوید که روزه چند روز معیّن و انـدک است، و فریضۀ همیشـگی و در طول عمر نیست و تکلیف دائمی و در همۀ ایّام روزگار نمیباشد. با وجود این، خداوند بیماران را تا بهبودی خود را باز مییابند، و مسافران را تا سفر خود را به پایان میبرند، از ادای روزه معاف فرموده است تا تخفیفی برای آنان بوده و رفاهی به حال ایشان باشد:
(أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ )
(روزه در) چند روزمعیّن و اندکی است، و کسانی که از شما بیمار یا مسافر باشند (اگر افـطار کردند و روزه نگرفتند به اندازۀ آن روزها) چند روز دیگری را روزه میدارند.
ظاهر نص دربارۀ بیماری و سفر به طور مطلق و بدون هر نوع قید و بندی است. پس هر نوع بیماری و هـر جور سفری که باشد، افطار درست خواهد بود، به شرط اینکه بیمار وقتی که بهبودی مییابد و مسافر وقتی که سفر را به پایان میبرد، روزه را قضا کنند. این سخن در فهم این نصّ قرآنی مطلق، از اولویّت برخوردار است و به مفهوم اسلامی که رفع حرج و مشکلگشائی، و منع ضرر و زیان زدائی است، نزدیکتر است. حه شدّت بیماری و مشقّت سفر نیست که حکـم بدانـها تعلّق میگیرد، بلکه به طور مطلق خود بیماری و سفر است که به خاطر رفاه و آسانگیری بر مردم نه دشواری و سختگیری بر آنان، حکم بدانها تعلّق مییابد. اما هـمۀ جوانب فلسفۀ خدا را در تعلیق به مطلق بیماری و مطلق سفر نمیدانیم. چه بسا اعتبارات و نکات دیگری در امر بیماری و سفر باشد که خداوند بدانها آشنا است ولی بشر بدانها پی نبرده باشد. امکان دارد مشـقّات و رنجهای دیگری در میان باشد و در آن بیماری یا سفر پیدا نباشد، یا وسایل و مقیاس بشری موفّق به ظهور آن نشود... اصلاً وقتی که خدا خودش علّتها و فلسفهها را آشکار نفرموده است، به تأویل دست نمییازیم، بلکه از نصوص اطاعت میکنیم گرچه فلسفۀ آنها بر ما پنهان باشد. هر چندکه بدون شک در فراسوی آنها فلسفهای است، ولی ضروری نیستکه ما آن را بفهمیم.
چیزیکه میماند اینکه نکند چنین سخنی مبنی بر آسانی و آسایش،کسانی راکه رخصت نگـرفتن روزه را دارند بر آن دارد که از این زخصت به شدّت استفاده کنند و دربارۀ عبادات واجب با بودن کوچکترین سبب، سهلانگاری شود. چنین ترس و خوفی فقهاء را بر آن داشته است تا سختگیری کنند و شروطی در نظر گیرند. لیکن اینکار - به عقیدۀ من - قید و بند گذاشتن را بر آنچه نصّ قرآنی را به طور مطلق و بدون قید وبند بیان داشته است، توجیه و پسندیده نمیسازد. چه دین مردمان را به وسیلۀ زنجیرها به سوی عبادات نمیراند، بلکه به وسیلۀ تقوی بدان سو میکشاند، مخصوصاً در روزه که هدف نهانی این عبادت، تقوی است. کسی که در زیر پردۀ رخصت، از اداء فریضه سر باز میزند، اصلاً از اول در او خیری نبوده است و باید از او چشم پوشی کرد، زیرا هدف نخستین از ادای فریضه به جای نیامده است ، این دین هم دین خدا است نه دین مردم. خدا از همهکس نسبت به تکامل این دین، آگاهتر است، و او به مواضع و موارد رخصت و یا سختگیری آشناتر از هرکسی است. چه بسا در فراسوی رخصت موضع و موردی، مصلحتی باشدکه بدون آن رخصت تحقّق نپذیرد، بلکه باید کار بدان منوال انجام شود. از ایـنجا استکه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وشلّم دسـتور داده استکه مسلمانان از رخصتهای خدا که بدیشان ارزانی داشته است استفاده کنند. اگر وقتی مردمان نسلی ازنسلها راه فساد پیش گیرند، راه اصلاح ایشان این نیست که در احکام بر آنان سختگیری گردد، بلکه اصلاح آنان از راه اصلاح تربیت ایشان و درمان دل آنان و زنده داشتن حسّ تـقوی و پرهیزگاری در ارواحشان امکانپذیر است. اگر هم سختگیری در احکام معاملات به هنگام تباهی مردم، صحیح و درست است و از آن به عنوان رادع و مانع تباهی و سدّ ذرائع[3] و دفع مفاسد استفاده میشود، لیکنکار و بار آداب و مراسم عبادات غیر از آن است، زیرا پرستش حسابی است میان بنده و خدا، و مصالح دیگر بندگان مستقیماً بدان ارتباط ندارد، به همان شکل که احکام معاملات که ظاهر کـار در آن مورد توجّه است ارتباط دارد. این نیز روشن است که ظاهر کار در امر عبادات بیفایده است اگر مبنی بر تقوای دل نباشد و برون یا درون همآوا نشود. وقتی هم تقوی حاصل شد، فرد مورد نظر از انجام وظیفه سرباز نمیزند، و رخصت را به کار نمیگیرد جز در جائیکه دل او بدان راضی شود وآن را بهترین چیز و خوبترین راه بداند و احساس کند که طاعت و عبادت خدا در این استکه اگر فرصتی در این باره بدو دست داد دم را غنیمت شمرد و کام دل از آن گیرد. اما سختگیری بسیار در همۀ احکام عبادات، یا میل به تنگکردن دائرۀ آزادی رخصتهائیکه نصوص آنها را آزاد گذارده و به طور اطلاق ذکر کرده است، تنها بـرایکسانی تـولید مضیقه و ناراحتی میکندکه ازگناه سختگـریزان و بیزارند. در صورتیکه چندان سودی در راهـنمائی و راست گرداندن کجروان دغلکار ندارد... به هر حال بهتر آن است که کارها را به همان شکلی که خدا برای این دین خواسته است دریافت داریم و بدان بپردازیم. چه او بسی آشناتر از ما به فراسوی رخصتها و خواستهایش بوده و بسی بهتر از ما آگاه به مصالح نزدیک یا دور آنها است... این چکیدۀ گفتاری استکه در این فرصت میتوانگفت.
آنچه مانده است این استکه در اینجا برخی از احادیث نبوی را بیان داریم که دربارۀ حالات متعدّد سفر روایت شدهاند. در بعضی از آنها رهنمود به افطار است و در بعضی از روزه نهی شده است... این احادیث روی هم رفته اندیشۀ سلف صالح را دربارۀ برداشتی که از این مسأله پیش از آنکه احکام توسط فقیهان متأخّر، شکل پیچیدۀ فقهی به خود بگیرد داشتهانـد تأکید و یاری میکند. نحوۀ رفتار آن اسلاف - رضوانُالله عَلَیْهِمْ- از نشاط و شور بیشتری برخوردار بوده است، و از بحثهای فقهی به روح این دین نزدیکتر بوده است. به گونهایکه زندگی با آن و زیستن در چنان فضایی، در دل شور و شوق زندهای نسبت به این عقیده و ویژگیهایش پدیدار می سازد:
١ - از جابر رَضیِ الله عَنهُ روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در سال فتح در ماه رمضان به سوی مکّه حرکت کرد، و او و مردمان تابه (کراع الغـمیم) رسیدند روزه بودند. سپس لیوانی آب خواست و آن را بلندکرد تا مردمان آن را دیدند، آنگاه آب را نوشید. مدّتی بعد از آن بدو عرض شدکه برخـی از مردم روزهاند. فرمود: (أولئک العصاة . أولئک العصاة) آنان سرکشانند، آنان سرکشانند. (مسلم و ترمذی آن را روایت نمودهاند).
٢ - از انس رضی الله عنهُ روایت شده استکه گفته است: با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در سفری بودیم. بعضی از ما روزهدار بودند و برخی روزهدار نبودند. در روز گرمی در جائی فرود آمدیم. کسانی که از همه بیشتر از سایه خوردار بودند، آنانی بودند که جامهای با خود داشتند، و برخی نیز دست خود را همچون سایهبانی بالای سرشان میگرفتند تا از گزند آفتاب در امان مانند. روزهداران از پای افتادند و آنانی که روزهدار نبودند بر جای ماندند. پس چادرهائی بپا کردند و سـواران را آب دادند. سپس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(ذهب المفطرون الیوم بالأجر )
روزه خورندگان امروز اجر را بردند. (شیخین و نسـائی آن را روایت نمودهاند).
٣ - از جابر رضی الله عنهُ روایت شده استکه گفته است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در سفری بود. مردی را دید که مردمان پیرامون اوگرد آمدهاند، و سایهبانی برای او ساخته شده است. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: (لَیْسَ مِنَ الْبِرِّ الصُّوْمُ فی السَّفَرِ) روزه داری در سفر نیک نیست.
(مالک و شیخین و ابـوداود و نسائی آن را روایت نمودهاند).
4- از عمرو پسر امیه ضمری رضی الله عنهُ روایت استکه گفته است: از سفری به پیش رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برگشتم. پس فرمود: ای ابوامیّه، منتظر غذا میمانیم. گفتم: ای رسول خدا من روزهام. گفت: در این صورت دربارۀ مسافرت تو را با خبر کنم: (إنَّ اللهَ تعالى وَضَعَ عَنْهُ الصِّیامَ وَنِصْفَ الصَّلاةِ) خدا از مسـافر روزه و نصف نماز را ساقط کرده است. (نسائی آن را روایت کرده است).
5- از مردی از فرزندان عبدالله پسر کعب پسر مالک به نام انس ابن مالک روایت استکه گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است: (إن الله تعالى وضع شطر الصلاة عن المسافر وأرخص له فی الإفطار وأرخص فیه للمرضع والحبلى إذا خافتا على ولدیهما) خداوند بزرگوار نیمی از نماز را از مسافر ساقط کرده است و بدو اجازه داده است که افطار کند، و اجازه داده است که زن شیرده و زن آبستن اگر بر فرزند خود بیمناک باشند، روزه را بخورند. (اصحاب سنن آن را روایت نمودهاند).
٦ - از عائشه - رَضِیَ اللهعَنْها -روایت استکه گفته است: حمزه پسر عمرو اسلمی رَضِیَ الله عنهُ از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ روزه در حال سفر سؤال کرد. (این شخص خود بسیار روزه میگرنت). فـرمود: (إن شئت فصم , وإن شئت فأفطر) اگر خواستی روزه را میگیری، و اگر خواستی روزه را میخوری.
(مالک و شیخین و ابوداود و ترمذی و نسائی، آن را روایت نمودهاند).
در روایت دیگری آمده است که او برای روزه گرفتن زرنگ بود.
7- از انس رَضِی الله عنهُ روایت استکه گـفته است: با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بودیم. برخی از ما روزهدار بودند و برخی روزهدار نبودند. نه روزهدار برکسی رخنه میگرفت که روزهدار نبود، و نه کسی که روزهدار نبود، روزهدار را سرزنش میکرد.(مالک و شیخین و ابوداود آن را روایت نمودهاند).
٨ - از ابودرداء رَضی الله عنهُ روایت استکه گفته است با رسول خدا صلّی الله علیه وآْه وسلّم در رمضان به هنگام گرمای سختی، به مسافرت رفتیم. هوا تا آن اندازه گرم بود که برخی از شدّت گرما دستشان را بـالای سرشان میگذاشتند. روز٥داری غیر از ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و ابن رواحه رضی الله عنهُ در میان ما نبود. (شیخین و ابوداود آن را روایت کردهاند).
٩ - از محمد پسر کعب روایت استکه گفته است: در رمضان پیش انس پسر مالک رَضی الله عنهُ رفـتم، و او آمادۀ سفر بود، و وسیلۀ سواری او زین شده بود، و او لباس سفر به تن کرده بود. خوراک خواست و از آن خورد. پس بدو گفتم: آیا سنّت است؟ گفت: بلی. سپس سوار شد. (ترمذی آن را روایت نموده است).
١٠ - از عبید پسر جبیر روایت استکه گفته است: من با ابوبصرۀ غفاری - ی از اصحاب رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در ماه رمضان در یک کشتی فسطاطی بودم. همین که کشتی راه افتاد، غذایش را پیش کشید وگفت: بیا پیش. گفتم: مگر خانهها را نمیبینی؟ گفت: آیا از سنّت رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روگردانی؟ پس او خورد و من هم خوردم. (ابوداود آن را روایت نموده است).
١١ - از منصور کلبی روایت استکـه: دحیه پسر خلیفه رضی الله عنهُ از روستائی از روستاهای دمشـق در ماه رمضان بیرون رفت که فاصلۀ آن به اندازۀ فاصلۀ روستای عقبه تا فسطاط میشد،که مسافت آن سه میل (= یک فرسخ) است. پس او افـطارکرد و مردمان زیادی با او افطار نمودند. بعضی هم نپسندیدند که افطار کنند. وقتیکه به روستای خود برگشت گفت: به خدا سوگند، امروزکاری را مشاهده کردم که فکر نمیکردم آن را بینم. مردمانی از رهنمود رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب او روگردان شدهاند. پروردگارا مرا بمیران و به سوی خود برگردان!
(ابوداود آن را روایت نموده است).
همۀ این احادیث، بخشایشگرانـه و ساده به پذیرش رخصت افطار در سفر اشاره مینمایند، و تمسک بدان را برتر و نیکوتر میدانند. در این باره وقوع مشقّت و بودن رنج را نیز شرط افـطار و استفادۀ از رخصت بشمار نمیآورند چنانکه دو حدیث آخر خصوصاً بدین امر اشاره مینمایند. اگر هم حدیث هشتم اشاره دارد به اینکه تنها رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و عبدالله پسر رواحه با وجود مشقّت روزه میگیرند، او ویژگیهائی در عبادت داشتکه اصحابش از آن معاف بردند. از آن جمله، دیگران را از روزهداری به گونهای که شبانه چیزی خورده نشود و دو و یا چـند روز بدون افطار روزه گرفته شود، نهی میفرمود، در صورتی که گاهی خود چنین میکرد. وقتیکه در این باره از او سوال میشود، پاسخ میفرمایند که:
(إنی لست مثلکم , إنی أظل یطعمنی ربی ویسقینی)
من مـانند شما نیستم، پـروردگارم پیوسته مرا میخوراند و مینوشاند.
از حدیث اوّل روشن و ثابت استکه او افطار فرموده است و دربارۀ آنان که افطار نکردند گفته است: آنـان سرکشانند. آنان سرکشانند. این حدیث جزو احادیث متأخّر است و در سال فتح گفته شده است و از دیگر احادیث تازهتر است، و بر خـط سیر گزیده، دلالت بیشتری دارد.
تصویری که از مجموع این حـالات، در ذهـن نـقش میبندد این است که توجّه به حقائق اوضاع و سخن از واقعیات حیات، دیـدگاه اصلی احـادیث رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بوده است و خط سیر معینی را طیکرده است، همانگونه که روال کار در احادیثی که دربارۀ موضوع واحدی که جنبۀ همگانی داشته باشد، به همین منوال است، و در آن رهنمودهای گوناگون و روشهای متنوعی را مییابیم. چه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پـرورش میداد و در امر تعلیم و تربیت، حالات زندهای را پیش چشم میداشت و برای نیل بدان از قـالبهای خشک و بیجان سود نمیجست.
خلاصه چیزیکه از روزه به هنگام سفر در ذهن جلوهگر میشود و بر دل مینشیند، خوش آیند و پسندیده بودن افطار است بدون آنکه مقیّد به حصول بالفعل رنج و مشقّت باشد... اما راجع به بیماری جز آنچه فقیهان گفتهاند، چیزی نیافتم. ظاهر امر این است که مطلق بیماری موجب افطار است و هر چیزی که وصـف بیماری بر آن ثابت و صادق باشد، نـاخوشی بشمار است. بدون آنکه نوع و اندازه و ترس از شدّت مرض، در مدّ نظر باشد. با تذکّر اینکه در برابر روزهای که به هنگام بیماری یا سفر گرفته نمیشود، واجب است روزه قضا شود. بدینگونه که در برابر هر روز، روزی قضا میگردد بدون آنکه - بنا به ارجح اقوال - مـوالات و پیاپی بودن روزهای روزۀ قضا مورد توجه باشد.
هدف از بیان این گفتار و جرّ مقال، این نیست که به بحث دربارۀ اخلافات فقهی فرو شوم، بلکه منظور بیان قاعدهای در مورد نگرش و کاوش آداب و مراسم عبادات، و ذکر پیوند محکمی است که عبادات در ایجاد نوعی حالت ذهنی و فکری داردکه مطلب اصلی و نتیجۀ کلّی آن است. چنین حالتی است که رفتار عبادت کننده را استوار می دارد، و در تربیت و پرورش دل و ضمیرش، و در حسن ادای عبادت و نیکرفتاریش در زندگی، همو نخستین تکیهگاه است... این از سوئی، از سوی دیگر باید مـحض طاعت و تقوی ایـن را - همانگونه که خدا خواسته است - و چه اموریکه مشمول رخصت است،کامل و هماهنگ و با اطمینان به خدا و اعتماد به حکمت او ، و با احساس تقوی و پرهیزگاری گردن نهاد و اجراء کرد.
اینک برای تکمیل روند گفتار برمیگردیم:
(وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٤)
بر کسانی که توانائی انجام آن را ندارند (همچون پیران ضعیف و بیماران همیشگی و کارگرانی که سالیانه پیوسته به کارهای سختی مانند استخراج زغال سنگ اشتغال دارند و زندانیان محکوم به اعمال شاقّهای که پپوسته به کار سنگین و طاقتفرسا وادار میکردند) لازم است کفّاره بدهند، و آن خوراک مسکینی است (از خوراک متوسطی که به خانوادۀ خود میخورانید و باید در برابر هر روزی یک خوراک میانهای که بتوانـد بهطور معتدل مسکینی را سیر کند بپردازید) و هر که کار خیر را پذیرا شود (و بر مقدار فدیه بیفزاید، و یا علاوه از روزۀ فرض، روزۀ سنّت نیز بگیرد) برای او بهتر است. و روزه داشتن برای شما خوب است اگر (حقایق و نکات عبادات را) بدانید.
فریضۀ روزه در اوّل کار برای مسلمانان سنگین و رنج آور بود. روزه در سال دوم هجری، انـدکی پیش از فریضۀ جهاد، واجب شده است - این بود که خداوند اجازه فرمود کسی که با رنج و مشقّت میتواند روزه بگیرد از این رخصت استفاده کند و روزه نگیرد - این است مفهوم: (یُطِیقُونَهُ) چه (اطاقَة)به معنی تحمّل کردن است با بکار بردن نهایت تاب و توان - خداوند چنین رخصتی را عطا فرموده استکه عبارت است از افطار با دادن فدیه به فقیری... به دنبال آن خدا ، کار خیر پذیرا شدن را در نظر همگان بیاراست و به طور کلّی همه را تشویق به خیر و نیکوکاری کرد، چه این خیرخواهی و نیکوکاری، با خوراک دادن فقراء باشد، یا عشق به نیکی با چیزی جدا از فدیه ارضاء گردد، و یا اینکه بیش از حدّ فدیه داده شود، مثلاً شخص دو نفر یا بیشتر را در برابر هر روز از روزهائی که در رمضان روزه نگرفته است، خوراک بدهد: (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ) هر که کار خیر را پذیرا شود، برای او بهتر است.
آنگاه مردمان را با وجود بودن مشقّت - در غیر سفر و بدون وجود بیماری - به روزهداری تشویق و ترغیب فرمود:
(وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٤)
اگر روزه بگیرید برای شما خوب است، اگر بدانید.
چون در این حالت، خیر و نیکی در روزه نهفته است. از این آیه، پرورش اراده، و تقویت نیروی تحمّل و شکیبائی، و ترجیح عبادت خدا - راحت و آسایش، برایمان روشن و پدیدار میشود. پیدا استکه همۀ اینها عنصرهای مطلوب و نیکوئی برای تربیت اسلامی بشمارند. همچنین این آیه بیانگر مزایائی استکه روزه از نظر سلامت و تندرستی برای شخص سالم نه بیمار، به همراه دارد، هر چند هم روزهدار احساس رنج و زحمت کند و با مشقّت و سختی روزه را به پایان برد. به هر حال، این نگرش پیشگفتاری بود برای بیان اینکه روزه مطلقاً واجب است و شخص سالم غیر مسافر نمیتواند از رخصت افطار استفاده کند، همانگونه که بعداً نیز میآید. چیزی که میماند بحث راجع به پـیر مرد کهنسالی است که روزه او را به رنج و زحمت میاندازد، و امیدی هم نیست به اینکه وضعی پیش آید که در آن بتواند روزه را قضا کند... امام مالک در این باره روایتی دارد که میگوید: چنین شنیدهامکه انس پسر مالک رضی الله عنهُ پیر شده بود تا بدانجا که نمیتوانست روزه بگیرد، لذا فدیه میداد... ابن عباس گفته است: آیۀ (یُطِیقُونَهُ...) منسوح نیست. بلکه به موجب آن پیرمرد کهنسال و پـیرزن کهنسال کـه نمیتوانند روزه بگیرند، باید به جای هر روز فقیری را خوراک بدهند... از ابن ابولیلی روایت استکه گفته است: در رمضان به پیش عطا رفتم، دیدم که غذا میخورد. اوگفت: ابن عباس گفته است: این آیه نازل شد و حکم آیۀ ییشین را منسوخ کرد مگر حکم شـخص کهنسال را،که او میتواند در برابر هر روز فقیری را خوراک بدهد و روزه نگیرد. چه حکم نسخ دربارۀ شخص سالم غـیر مسافر با آیۀ زیر ثابت و روشن است:
(فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ)
پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، بـاید که آن را روزه بدارد.
سپس بار دیگر، شخص سالم غیرمسافر بـه ادای این فریضه تشویق و ترغیب میشود و بدو گوشزد میگردد که این فریضه، روزۀ ماه رمضان است: ماهی که قرآن در آن نازل شده است - بدین معنیکه آغاز نزول قرآن در رمـضان بوده است، و یا اینکه بیشترین بخشهای آن در ماههای رمضان فرو فرستاده شده است - قرآن هم کتاب جاویدان این ملّت است که آنان را از تاریکیها بیرون آورده است و به سوی نـور رهنمون کرده است و ایشان را اینگونه رشد داده و تـرس و وحشتشان را به امن و امان بدل نموده و در زمین استقرارشان داده است، و بدیشان ارکان و اصول خاصی بخشیده استکه با چنگ زدن بدانها بود که برای خود ملّتی شدند گرچه پیش از آن چیزی نبودند. باز هـم این ملّت بدون داشتن و تمسّک بدانها ملّتی نخواهد بود و نه در زمین جائی و مقامی خـواهـند داشت و نـه در آسمان یادی و نامی از ایشان خواهد رفت و یاری و مددی بدیشان خواهد شد. کمترین شکر خدای رحمان، در برابر اعطاء این نعمت سترگ قرآن، پاسخ مثبت دادن به روزۀ ماهی استکه قرآن در آن فرو فرستاده شده است:
(شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ . فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ، وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ)
ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن فرو فرستاده شده است، تا مردم را راهنمائی کند و نشانهها و آیات روشنی از ارشاد و هدایت باشد و (میان حق و باطل) جدائی افکند٠٠٠ پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، باید که آن را روزه بدارد. و اگر کسی بیمار یـا در سفر باشد (میتواند ار رخصت استفاده کند و روزه ندارد و) چندی از روزهای دیگر را (به اندازۀ آن روزها روزه بدارد).
این آیه است که بر جای است و رخصت افطار و فدیه را از شخص سالم غیر مسافر باز مـیگیرد و آن را منسوخ مینماید، لیکن رخصت افطار فدیه را - چنانکه قبلاً گفتیم - برای پیر مرد و پیر زن، محفوظ و مصون می دارد:
(فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشّهْرَ فَلْیَصُمْهُ)
پس هر که از شما (فرا رسیدن) این ماه را دریابد، باید که آن را روزه بدارد.
یعنی هرکه از شما در این ماه حضور به هم رسانید و مسافر نبود. یا هرکه از شما هلال این ماه را دید. کسی که به هر وسیلۀ دیگری از رؤیت ماه یقین حاصل کند، از لحاظ واجبگشتن روزه در روزهای رمضان بر او، همچون کسی محسوب است که خودش ماه را مشاهده کرده باشد.
برای بار سرم تشویق و ترغیب در مورد ادای فریضه، به میان می آید، و رحمت و رأفت خدای رحمان نهان در تکلیف و رخصت بطور یکسان، بیان میگردد:
(یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ )
خداوند آسایش شما را میخواهد و خواهان زحمت شما نیست.
این آسانی، قاعدۀ بزرگی در همۀ تکـالیف ایـن دین است. چه عقیدۀ اسـلام آسان است و سختی در آن نیست. این آیه به دلیکه آن را چشیده و فهمیده باشد، الهام میکند که در همۀ زندگی سادگی و آسانی را پیشه سازد، و نفس مسلمان را در قالب ویژهای از سترگی و وقار قالب ریزی میکند که در آن نه از دشواری خبری است و نه از پیچیدگی اثری. سترگی و وقاری است که همۀ تکالیف و فرائض و همۀ کوششها و تلاشهای زندگی مجدّانه، با بودن آن انجام مییابد و گوئی از نظر آرامی و استواری و خشنودی، بستر آب روان است یا خود رویش درخت سر به فلک سایان. با حفظ این آرامش و اطمینان، پیوسته با رحمت و رأفت خدا آشنا است و همیشه میل او را به آسانگیری نه سختگیری بر بندگان با ایمانش، در پیش دیدگان میدارد و بر صفحۀ خاطر مینگارد.
خداوند روزه را برای مسافر و مریض در روزهای دیگری قرار داده است، تا شخص مضطرّ بتواند تعداد روزهای ماه را تکمیل کند و در نتیجه پاداش آنها از دستش نرود:
(وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ )
تا تعداد (روزهای رمضان) را کامل گردانید...
بنابراین، روزه نعمتی استکه شایان این است در برابر آن خدا را حمد و ثنا و شکر و سپاس گفت:
(وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (١٨٥)
تا خدا را بر اینکه شما را (به احکام دین که مایۀ سعادت است) هدایت کرده است، بزرگ دارید و تا اینکه (از همۀ نعمتهای او سپاسگزاری کنید.
این هدفی است از اهداف فریضه... اینکه کسانی کـه ایمان آوردهاند به ارزش هدایتی که خدا برایشان سهل و آسان کرده است پی ببرند آنان اثر چنین هدایتی را در درون خویش به هنگام روزهداری پیش از هر وقت دیگری احساس میکنند. روزنۀ دلهایشان بر روی اندیشۀ بزهکاری بسته است، و همۀ اندامـهایشان از اقدام بهگناه دوری ورزیده است. آنان هدایت را حس و لمس میکنند. پس باید بر این هدایت، خدا را بزرگ دارند و حمد و ثنایش را به جای آرند، و او را بر این نعمت، شکر و سپاس گویند. و باید با انجام این طاعت و عبادت، دلهایشان به سوی او برگردد و خدا جوید و خدا گوید. همانگونه در سرآغاز سخن از روزه بدیشان فرمود:
(لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ )
باشد که پرهیزگاری کنید و راه تقوی گیرید.
بدینگونه در این تکلیفی که نخست برای جسمها و نفسها سخت به نظر میرسد، منّت خدا پدیدار میآید، و هدف تربیتی آن هویدا میگردد. و بدین وسیله آن آمادگی که در فراسوی چنین تکلیفی نهفته است آشکار میشود و ملّتی بدان مجهّز میگردد که پا به عـرصۀ حیات نهاده است تا نقش عظیمی راکه بر عهده دارد اداء نماید، بگونهای که تقوی و پرهیزگاری آن را حراست کند و نگهبانی و دیدهبانی الهی و حسـاسیّت وجدان، پاسبان آن باشد.
*
پیش از آن که روند گفتار، احکام مـفصّلی را دربارۀ اوقات روزه و حدود افطار و امساک بیان دارد، نگاه شگفتی به اعماق نفس و نهانیهای درون مییابیم. عوض کامل و دوست داشتنی در برابر رنج روزه، و اجر و پاداش فوری در مقابل پذیرش فرمان الهی مییابیم... این امر را واژههای دلربا و با صفائی شکل میبخشند که از آنها نور میبارد:
(وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ) (١٨٦)
هنگامی که بندگانم از تو دربـارۀ من بـپرسند (که من نزدیکم یا دور، بکو) من نزدیکم و دعـای دعا کننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم (و نیاز او را بـر آورده میسازم) پس آنان هم دعـوت مرا (با ایمان و عباداتی همچون نماز و روزه و زکات٠٠٠) بپذیرند و بـه من ایمان بیاورند تا آنان راه یابند (و با نور ایمان بـه مقصد برسند).
من نزدیکم... دعای دعاکننده را هنگامیکه مرا بخواند پاسخ میگویم... چه لطافتی؟ چه عطف توجهی؟ چه صفائی؟ چه انس و الفتی؟ رنج روزه و رنج هر تکلیف دیگری در برابر این محبت و این نزدیکی و این انس و الفت، چه میارزد و کی رنج بشمار است؟
هر یک از واژههای آیه شامل لطافت و حامل ظرافت دلربا و دوستداشتنی است:
(وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ )
هنگامی که بندگانم از تو دربارۀ من بپرسند (که من نزدیکم یا دور، بگو:) من نزدیکم و دعای دعـا کـننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم.
اضافهکردن عباد به خود، و پاسخ رویاروی و بدون واسطۀ خدا بدیشان، بدین معنی که نفرمود: به آنان بگو: من نزدیکم... بلکه خداوند بزرگوار خودش به مجرّد درخواست بندگان، پاسخ آنان را عهدهدار گردید و گفت: نزدیک هستم... و نگفت: دعا را مـیشنوم... بلکه در پاسخ دادن به ندا و دعا شتاب بکار برد وگفت:
(أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ )
دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم...
کار حیرتانگیز و آیۀ شگفتآوری است... آیهای است که به دل شخص ایباندار، شادابی فرح افزا و مهر خوگرانه و خشنودی آرام بخش و اعتماد و یقین میبخشد... و مؤمن با داشتن اینها، در آستان رضایت، و جوار شادی و نشاط، و پناهگاه امن و امان، و قـرارگاه محکم و اسـتوار میزید.
در سایۀ این انس محبّت آمیز، و نزدیکی مـهربیز، و پاسخگوئی الهامانگیز، خداوند بندگان خویش را فرا میخواند تا دعوت او را بپذیرند و فرمانش را لبیّک گویند، و بدو ایمان داشته باشند، تا شاید این امر آنان را به سوی رشد و هدایت و صلاح سوق دهد:
(فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ) (١٨٦)
پس دعوت مرا (با ایمان و عباداتی همچون نماز و روزه و زکات...) بپذیرنذ و به من ایمان بـیاورند تـا آنان راه یابند (و با نور ایمان به مقصد برسند).
پس آخرین نتیجه و واپسین ثمرۀ پذیرش فرمان و داشتن ایمان نیز از آن ایشان استکه عبارت از رشد و هدایت و صلاح است. چه خداوند از جهانیان بینیاز است.
رشدی که ایمان آن را پدید میآورد و پاسخگوئی فرمان الهی دست به ایجادش مییازد، رشـد حقیقی است. چه راه و روش خدایانهای که الله آن را برای انسانها برگزیده است، یگـانه راه و روشی استکه مترقیّانه و در میانه است. آنچه جز آن است، جاهلیّت و دیوانگی بشمار است و مقبول هیچ شخص راه یافته و پیشرفتهای نیست و به تکـامل و تـرقّی نمیانجامد. وقتی هم باید چشم به راه قبول دعای بندگان از سوی خدای رحمان شد که آنان به فرمان او گوش فرا دهند و اوامر او را بپذیرند و راه راست گـیرند و راهیاب و رهنمون گردند. برایشان نیز لازم است که او را به کمک بطلبند و در برآوردن درخواست خویش شتاب نورزند. زیرا خدا است که به درخواستشان در وقت مناسبی که برابر سنجش حکیمانهاش مشخّص داشته است پاسخ میگوید و دعایشان را اجابت میفرماید.
ابوداود و ترمذی و ابن ماجه روایت نمودهاند از قول ابن میمون - با اسنادیکه داشته است - و او از سلمان فارسی رضی الله عنهُ نقل کرده اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إنّ الله تَعالى لَیَسْتَحْی أنْ یَبْسُطَ الْعَبْدُ إلَیْهِ یَدَیْهِ یَسْألُهُ فیهِما خَیْراً فَیَرُدَّهُما خائِبَتَیْنِ ).
خداوند بزرگوار شرم دارد از اینکه بنده دو دستش را به سویش بگستراند و از وی درخواست کند که بدانها نیکی دارد و او آنها را ناامید برگرداند.
ترمذی از عبدالله پسر عبدالرحمن دارمی - با اسنادی که داشته است - روایت نموده است اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآْله وسلّم فرموده است:
(ما على ظهر الأرض من رجل مسلم یدعو الله عز وجل بدعوة إلا آتاه الله إیاها , أو کف عنه من السوء مثلها , ما لم یدع بإثم أو قطیعة رحم " . )
بر روی زمین شخص مسلمانی یافته نمیشود که خدای ذوالجلال را باری به یاری طلبد و از وی چیزی بخواهد مگر آنکه خدا آن را بدو دهد، یا (اگر دفع بلا و رفع مشکلی را از وی درخواست کند، آن را چاره کند و) گرفتاری و بدی را همچنین از او بدور دارد، مادام که خواستار گناهی یا گسیختن پیوند خویشی نشده باشد. در صحیح مسلم و بخاری آمده استکه رسـول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(یستجاب لأحدکم ما لم یعجل . یقول:دعوت فلم یستجب لی)
دعای کسی از شما پذیرفته میشود که شتاب نورزد. (بدین معنی که) بگوید: دعا کردم و نیاز خواستم اما دعایم پذیرفته نشد و نیازم برآورده نگردید.
در صحیح مسلم آمده استکه از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت است که فرموده است:
(لا یَزالُ یُسْتَجابُ لِلْعَبْدِ ما لَمْ یَدْعُ بِإثم أوْ قَطیعَةِ رَحِمٍ ما لَمْ یَسْتَعْجِلْ).
پیوسته دعا و نیاز بنده پذیرفته و برآورده میشود، مادام که گناهی یـا گسیختن پیوند خویشاوندی را نخواهد و شتاب نورزد.
بدو عرض شد: ای رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شتاب کدام است؟ فرمود:
(یقول:قد دعوت , وقد دعوت , فلم أر یستجاب لی , فیستحسر عند ذلک ویدع الدعاء . )
بگوید: من که دعا کردم، و باز هم دعا کردم (و نیازم را به اصرار بارها طلبیدم) ولی ندیدم که از من پذیرفته (و نیازم برآورده) شود، پس بدین هنگام است که خسته و درمانده گردد و دعا کردن را رها سازد. (و نیاز خواستن را ترک گوید).
روزهدار از همۀ دعاکنندگان دعا و نیازش به قبول نزدیکتر است، چنانکه امام ابوداود طیالسی در مسند خویش - با اسنادی که دارد - از عبدالله ابن عمر رضی الله عنه روایت نموده است که گفته است: از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدهامکه فرمود:
(للصائم عند إفطاره دعوة مستجابة)
روزهدار به هنگام افطارش دعای مقبولی دارد.
این بود که عبدالله ابن عمر به هنگام افطار اهل و عیال و فرزندان خود را می خواند و دعا میکرد. همچنین ابن ماجه در سنن خویش - با اسنادیکه دارد - از عبدالله ابن عمر روایت نموده است اینکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إن للصائم عند فطره دعوة ما ترد )
روزهدار را به هنگام افطار دعائی است که برگشت ندارد.
در مسند امام احمد و سنن ترمذی و نسائی و ابن ماجه از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت شده است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(ثلاثة لا ترد دعوتهم:الإمام العادل , والصائم حتى یفطر , ودعوة المظلوم یرفعها الله دون الغمام یوم القیامة , وتفتح لها أبواب السماء , ویقول:بعزتی لأنصرنک ولو بعد حین)
سه کس دعایشان ردخور ندارد: پیشوای دادگر، و روزهدار تا افطار میکند، و ستمدیده، که خـدا روز رستاخیز دعای او را بر فراز ابـرها مـیبرد و درهای آسمان به رویش باز میشود، و خدا میفرماید: به عزّت و جلال خود سوگند، تو را یاری میدهم اگر هم مدت زمانی بر آن بگذرد.
از اینجا استکه در لابلای سخن از روزه، از دعا یاد میشود.
*
آنگاه روند گفتار به پیش میرود و بعضی از احکام روزه را برای مؤمنان بیان میدارد. از جمله برای حلال و مباح بودن این امور را معیّن و روشن میسازد: حلال بودن نزدیکی با زنان در شب روزه ازغروب آفتاب تا سپیدۀ بامداد، همچنین حلال بودن خوردن و آشامیدن، و تعیین اوقات روزه از سپیدۀ بامداد تا غروب آفتاب و حکم نزدی زناشوئی در مدّت زمـان اعـتکاف در مساجد:
(أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ وَلا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ) (١٨٧)
آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شب روزهداری حلال گردیده است. آنان لباس شمایند و شما لباس آنانید (و دوری از آمیزش بـا یکدیگر برایـتان بسی رنجآور است). خداونـد میدانست که شما (از لذائذ نفسانی میکاستید و معتقد بودید که شبها بعد از بخواب رفتن، همخوابگی با همسران حرام است و) بر خود خیانت میکردید، خداوند توبۀ شما را پذیرفت و شما را بخشید، پس هم اکـنون (که بـا نـصّ صریح، همخوابگی آزاد است) با آنان آمیزش کنید و چیزی را بخواهید که خدا برایتان لازم دانسته است (همچون بقای نسل و حفظ دین و آبرو و پـاداش اخروی)، و بخورید و بیاشامید تا آنگاه که رشتۀ سپیدۀ بـامداد از رشتۀ سیاه (شب) برایتان از هم جدا و آشکار میگردد، سپس روزه را تا شب ادامه دهید. (همخوابگی با همسران در تمام شبهای روزهداری حلال است، لیکن) وقتی که در مساجد به (عبادت) اعتکاف مشغولید بـا آبان همخوابگی نکنید. این (احکام روزه و اعتکاف) حدود و مرزهای الهی است و بدانها نـزدیک نشوید. خداوند ایـن چنین آیات خـود را برای مردم روشن میسازد، باشد که پرهیزگار شوند.
در آغاز وجوب روزه، همخوابگی و خوردن و نوشیدن در صورتیکه روزهدار بعد از افطار کردن بخواب میرفت، قدغن بود. اگر در شب - هر چند پیش از دمیدن سپیدۀ بامداد هم میبود - از خواب برمیخاست همخوابگی و خوردن و آشامیدن برای او حلال نبود. اتفاقاً یکی از آنان هنگام افطار، خـوراکی در نزد اهل و عیال خود آماده نیافت و خواب بر او چیره شد. بعد از چندی بیدار گردید ولی خوردن و نوشیدن برایش حلال نبود، این بودکه بدون طعام به روزهداری ادامه داد. فردای آن روز به مشقّت افتاد و خبرش بـهگـوش ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید. همچنین یکی ازآنـان یـا همسر یکی از ایشان بعد از افطار بخواب رفت، سپس انگیزۀ همان مرد را برانگخت و با همـسرش نزدیکی کرد و خبرش به گوش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید. مسـلمانان به مشقّت این تکلیف دچار آمدند، لیکن خداوند ایشان را از این رنج نجات داد و در حالیکه مزۀ آزمون در اندرونشان پدیدار بود آنان را به سوی آسـودگی برگرداند تا ارزش آسانی و اندازۀ رحمت الهی و ارج اجابت دعا را بدانند... این بودکه این آیه نازل شد تا برای آنان همخوابگی را در فاصلۀ میان غروب آفتاب و سپیدهدمان، حلال دارد:
(أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ )
همـوابگی بـا همسرانتان در شب رورهداری حلال گردیده است.
(الرَّفَثُ) مقدّمات همخوابگی یا خود همخوابگی است، در اینجا هر دوی آنها مقصود و مباح است... لیکن قرآن همین جوری ازکنار این معنی نمیگذرد بدون آنکه دست نوازشگرانه و مهربانانه و قشنگ و زیبائی بر آن کشد، بگونهایکه پیوند زناشوئی را رخشندگی و آرامش و شادابی میبخشد، و آن را از درشتی و درندگی معنی حیوانی بدور میدارد، و مـعنی ستر و پوشش را در میسّر گرداندن این پیوند، زنده و بیدار میسازد.
(هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ )
آنان لباس شمایند و شما لباس آنانید.
لباس پوشاننده و حفظ کننده است... این پیوند موجود میان شوهر و همسر نیز چنین است. هر یک از آن دو میپوشانند و محفوظ میدارند. اسلام دینی است که این پدیدۀ انسانی را به همان شکلی که هست و با تمام حقایق درونی و واقعیت بیرونی او میپذیرد و ساختمان وجودی وی را و فـطرت او را ارضاء میسازد، و دستش را میگیرد و با همۀ وجودی که دارد او را به سوی مدارج ترقّی و تعالی اوج میدهد... اسلام که این دیـد او است، به انگیزههای گوشت و خـون لبّیک میگوید، و در آن واحد، این جان پاک را به پیکرش میدمد و این جامۀ زیبا را بر قامتش راست میگرداند. آنگاه که خداوند متعال در صدد پردهبرداری از رحمت خـویش است و در پاسخ به سروشهای فطرتشان نمودارش میفرماید، برای مردمان نـهاد سرستشان و نهان مشاعر و حواسشان را روشن میگرداند:
(عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ)
خداوند میدانست که شما (از لذائذ نفسانی میکاستید و معتقد بودید که شبها بعد از بخواب رفتن، همخوابگی با همسران حرام است و) بر خود خیانت میکردید، خداوند توبۀ شما را پذیرفت و شما را بخشید.
این خیانتی که به خود میکردند و خدا از آن برایشان سخن میراند، در سروشهای زندانی، و امیال سرکوب شده،و یا در خود کردار و کنش پدیدار میشود. چنانکه روایت است که یکی از آنان دست به انجام آن یازید... در هر دو حالت خدا توبۀ ایشان را پذیرفت و از آنان صرف نظر کرد، از همان زمان که ضعفشان نمودار شد و پروردگارشان بدان پیبرد... پـس آنچه را که در آن به خود خیانت میکردند برایشان مباح و آزاد فرمود:
(فَالآنَ بَاشِرُوهُنَّ )
پس هم اکنون (که با نصّ صریح، همخوابگی آزاد است) با آنان آمیزش کنید.
لیکن این مباح بودن و آزادی عمل هم، بدون اینکه با خدا ارتباط حاصل کند، و بدون اینکه در این نشاط نفسها متوجّه خدا گردد، به پیش نمیرود و سر خود نمیگیرد:
(وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ )
چیزی را بخواهید که خدا برایتان لازم دانسته است.
همان چیزی را خواستار شویدکه خدا برایتان لازم دیده است و آن لذّت بردن از زنان و بهرهمندی از فرزندان است که ثمرۀ همخوابگی است. چه هر دوی این امور برابر فرمان خدا است، و جزو کالائی است که خدا آن را به شما داده است، ر به سبب مباح کردن و مهیّا داشتنش، طلبیدن و جویا شدن آن آزاد است. و از آنجاکه ربط و پیوند با خدا دارد، از عطایای الهـی بشمار است. در فراسوی آن نیز حکمتی نـهفته است، و در محاسبات جهانی خداوندگار، هدفی برای آن منظور است. در این صورت همخوابگی تنها به خاطر انگیزۀ حیوانی و لذّت جسمانی نیست، به شکلی که گسیخته از آن افق بالائی باشد که هرگونه شادی و نشاطی به سویش درگرایش است.
بدین وسیله آمیزش زن و شوهر با هـدفی بزرگتر از خودشان، و افقی فراتر از زمین و بالاتر از لحظۀ لذّت میانشان ، پیوند مییابد. بـدینگونه رابطۀ زناشوئی، پاکیزه و با صفا میشود و ترقّی و تعالی میگیرد.
با نگرش چنین الهاماتی و وارسی این نوع اشاراتی که در توجیهات قرآنی و در جهانبینی اسـلامی مـوجود است، پی به کوشش نتیجه بخش حکیمانهای میبریمکه برای پیشبرد بشریّت و دگرگونی آن درحدود فطرت و نیروی انسانی و سرشت وجودی که دارد، صرف میشود. روشیکه اسلام برای تعلیم و تربیت و رشد و تکامل و ترقّی و تعالی دارد این چنین است. روشی استکه با دست آفریدگار پیریزی شده است و از زیر دست خداوندگاری بیرون آمده است که به اوضـاع آفریدگان از همه داناتر است و بس دقیق وسنجشکار و آگاه است.
در آن هنگامیکه آمیزش را مباح داشته است در همان وقت خوردن و آشامیدن را آزاد فرموده است:
(وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ث)
بخورید و بنوشید تا آنگاه که رشتۀ سپیدۀ بامداد از رشتۀ سیاه (شب) برایتان از هم جدا و آشکار میگردد. یعنی تا آنگاه که روشنائی در افـق و روی بلندیهای کوهها پراکنده میشود. ییدایش رشتۀ سفید در آسمان منظور نیست که فجر کاذب نـامیده میشود، بلکه روشنائی فجر صادق مورد نظر استکه بلندیها را فرا میگیرد. بر حسب روایاتی که دربارۀ محدود ساختن وقت امساک در دست است میتوانیم بگوئیم که: اندکی پیش از طلوع خـورشید هنگام امساک است. اینک ما در کشورمان برابر اوقات شناختهای، دست از طعام و دیگر مفطرات میکشیم که مدّتی پیش از وقت امساک شرعی است و چه بسا محض احـتیاط بیشتر باشد.
ابن جریر - با اسنادیکه دارد - از سمره پسر جندب روایت نموده استکه گفته است: رسول خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لا یمنعکم من سحورکم أذان بلال ولا الفجر المستطیل , ولکنه الفجر المستطیر فی الأفق) اذان بلال و فجر مستطیلی شکـل شما را از سحریتان بـاز ندارد، بلکه فجر همه جـاگستر و رخشان در افق (نشانۀ روز و آغاز روزهداری است).
فجر مستطیر (همه جاگستر و کرانه فراگیر و رخشان) در افق، مدت کمی بر طلوع خورشید سبقت میگیرد... بلال رضی الله عنهُ برای گفتن اذان بامدادان شتاب مـیکرد که خفتگان بیدار شوند، سپس ابن مکتوم برای امسـاک اذان میگفت. اشاره به اذان بلال، مبنی بر این مـعنی است.
آنگاه حکم همبستری به هنگام اعتکاف در مساجد، ذکر میشود. اعتکاف به معنی خلوت کردن وگوشهگیری برای عبادت خدا در مساجد، و بر نگشتن به خانه جز برای قضاء حاجت یا خوردن و آشامیدن است. اعتکان در واپسین روزهای ماه رمـضان، سنّت است. روش رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم این بودکه در ده روز آخر رمضان به اعتکاف میپرداخت... این مدت دوران پرداختن به خدا و اشتغال به ذکرالله است، و لذا همبستری در آن قدغن است تا پرداختن به خدا به طورکامل حاصلگردد و جز یاد خدا در میان نماند و نفس انسان از هر چیزی جز خدا ببرد و دل از هر مشغلتی جز او پرداخته شود:
(وَلا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ)
با آنان همبستر نشوید بدانگاه که شما در مساجد به اعتکاف نشستهاید.
این حکم شامل وقت امساک و زمان افطار به طور یکسان است و در هر دو رقت باید از همبستری دوری جست.
سرانجام، براساس روش قرآن و برابر رهنمودی که در توجیه وکانال دادن به هر شادی و نشاطی و حرکت و سکونی، و هر خودداری و امتناعی و هرگـونه امر و نهی دارد، همۀ امور به خدا ربط و پیوند مییابد:
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوهَا )
اینها حدود و مرزهای خدا است و بدانها نزدیک نشوید. نهی در اینجا از نزدیکی و همبستری است... تا منطقۀ ترقّی آنجا تشکیل شود، و هرکه هم پیرامون ترق دور زند چه سبا در آن افتد. انسان نیز همیشه نمیتواند خودداری ورزد و نفس خویش را مهارکند. لذا شایسته است که انسان ارادۀ خود را به وسیلۀ نزدیک گشتن به چیزهای حرام و ممنوع اشتهاء بیز و شهوت انگیز، به معرض امتحان درنیاورد، به اعتماد اینکه میتواند خویشتنداری کند و توسن سرکش نفس را مهار نماید هر وقتکه بخواهد. این استکه چون در اینجا پای مرزها در پیش است و جای پنا٥ گرفتن و دوری گزیدن از شهوات است، فرمان این است که:
(فَلا تَقْرَبُوهَا )
پس بدان حدود نزدیک نشوید.
منظور از این فرمان، همبستری زناشوئی است نه نزدیک گشتن معمولی. لیکن چنین تحذیر و دور شوی، آن هم بدین منوال، اشاره به سختگیری و پرهیز دارد: (کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ) (١٨٧)
خداوند این چنین آیات خود را برای مردم روشن میسازد، باشد که پرهیزگار شوند.
بدین منوال تقوی و پرهیزگاری به عنوان هـدف و سرانجامی جلوهگر میآید، و خدا آیات خویش را برای مردم بیان میفرماید تا خود را به تقوی و پرهیزگاری برسانند. این هم هدف بس سترگی استکه ارزش آن را کسانی میشناسند که ایمان آورده باشند و چنینکسانی مؤمنانی هستند که پـیوسته مـورد خطاب این قرآن میباشند.
*
در سایۀ روزه، و خودداری از خـوردن و آشـامیدن، پرهیز دادن دیگری از نوعی خوردن به میان مـیآید: خوردن اموال مردم به بیهودگی، از راه داوری بردن به پیش قضات، با تکیه بر اینکه از راه مغالطه و سفسطه در قرائن و اسانید، و استفاده ازگوشه وکنایه و زبان آوری خـویش و ناآشنائی دیگران در ادای گفتار و اقامۀ برهان، چیزی نصیبتان شود. چه قاضی برابر چیزی قضاوت میکند و رأی صادر مینماید کـه برای او پدیدار و هویدا میگردد، ولی چه بسا حقیقت جز آن باشد که برای او نمایانگشته است. این تحذیر و پرهیز به دنبال بیان حدود الهی و دعوت به تقوی و ترس از خدا میآید تا فضائی از خوف و هراس بر این حدود و مرزها سایه افکند و مانع دست یازیدن به محرمات و پای فرا نهادن از سر حدّ مقررّات خداوند گردد:
(وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالإثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١٨٨)
اموال خودتان را به باطل (و ناحق، همچون رشوه و ربا و غصب و دزدی...) در میان خود نخورید و آن را به امراء و قضات تقدیم ندارید تا از روی گناه، بخشی از اموال مردم را بخورند و شما بر آن آگاه بـاشید (و بدانید که ستمکار را یاری دادهاید و مـرتکب گناه شدهاید).
ابنکثیر در تفسیر آیۀ فوق گفته است،
(علی پسر ابو طلحه گفته است، از ابن عباس روایت استکه چنین بیان داشته است: این دربارۀ کسی است که پولی بر او است وگواه و شاهدی و نوشته و برهانی هم در میان نیست، و او راه انکار در پیش می گیرد و کشمکش را به پیش قضات مـیکشاند هر چندکـه میداند او مـقروض است و گناهکار و حـرام خـور. همچنین از مجاهد، سعید پسر جبیر، عکرمه، حسن، فتاده، سدی، مقاتل پسر حیان، و عبدالرحمن پسر زید پسر اسلم، روایت شده استکه گفتهاند: کشمکش و دادخواهی، نادرست و بیمعنی است در حالی که تو میدانی که ستمگری. در صحیح مسلم و بخاری آمده استکه از ام سلمه روایت است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(وإنما یأتینی الخصم فلعل بعضکم أن یکون ألحن بحجته من بعض فأقضی له , فمن قضیت له بحق مسلم فإنما هی قطعة من نار . فلیحملها أو لیذره
من شکی نیست که انسانم، و شاکیان به پیش من میآیند و چه بسا یکی از شما زبانآورتر و زیـرکتر از دیگری در اقامۀ برهان خویش باشد و من (از روی ادای گفتار و اظهار دلائلی که دارد) به سود او داوری کنم (و حق را به جانب او دهم)، پس هرکه حق مسلمانی را در داوریم بدو داده باشم، آنچه (بدینوسیله بدو تعلق میگیرد بدانـد کـه) تکّهای از آتش (دوزخ) است، حال میخواهد آن را بر دارد یا ترکش گوید.
به همین منوال خدا آنان را با حقیقت ادّعائی که دارند وامیگذارد (تا آنچه خواهند بکنند، لیکن باید بدانندکه در هر صـورت) قضاوت قاضی، حرامی را حلال نمیسازد، و حلالی را حرام نمینماید. قاضی بایستی برابر ظاهر امر به داوری پردازد، وگناه چنین حکمی وبال گردن کسی استکه در آن حیلهگری پیش گرفته باشد.
به همین شکلی، در امر دادخواهی و حق طلبی نیز کار به تقوی میکشد، و با هراس از خدا پیوند مییابد، همانگونه که در قصاص و وصیّت و روزه نیز چنین بود. چه همۀ اینها بخشهای هـماهنگی در پیکرۀ روش و برنامۀ کامل الهی هستند. و همه به آن دستاویزی محکم و استوارند که جمیع بخشهای چنان روش و برنامهای را بهم میپیوندد... از اینجا استکـه روش و برنامۀ الهی وحدت یگانهای میشود. نه پراکنده و جزء جزء میگردد و نه از هم میپاشد. ترک کردن بخشی از آن و انجام بخش دیگر، ایمان به قسمتی ازکتاب و کفر ورزیدن به قسمتی از آن خواهد بـود... چنین کاری سرانجام کفر بشمار است. پناه بر خدا!
[1] از کتاب «ماذا خَسِرَ العالَمُ بِانحِطاطِ المُسْلِمینَ»، تألیف : ابوالحسن ندوی.
[2]اصحاب سنن آن را روایت نموده اند.
[3] ذرائع جمع ذریعه، به معنی وسیله است. ذرائع در اصطلاح فقهاء به اموری اطلاق میشودکه منتهی به حرام یا حلال گردد. بدین معنی: کاری که منتهی به حرام شود حرام است، وکاری که منتهی به حلال شود حلال است، و آنچه واجبی از واجبات بدون انجام آن امکـانپذیر نباشد واجب است. پس مقصود از سدّ ذرائع، جلوگیری از چیزهائی استکه به حرام منتهی گردد... (مترجم). برای اطلاع بیشتر بهکتاب «ألسَّلام العالَمِیُّ و الاسلام» تألیف سید قطب، صفحه ١٤٧ و ١٤٨، و کتاب «اصول الفقه» تألیف محمد ابوزهره، صفحۀ ٢٢٧- 234مراجعه شود.
سورهی بقره آیهی 177-158
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ (١٥٨) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ (١٥٩) إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٦٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (١٦٢) وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (١٦٣) إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (١٦٤) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ (١٦٧) یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (١٦٩) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٧٠) وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (١٧١) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (١٧٢) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٧٣) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ (١٧٦) لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
هدف این درس تصحیح برخی از ارکانی است که جهانبینی راستین ایمانی بر روی آنها استوار و پا بر جا است. همچنین با یهودیانی که در مدینه علیه این ارکان به نیرنگ میپرداختند و از بهم آمیختن حق و باطل برای لرزان کردن این ارکان دست نمیکشیدند و حقائقی را که راجع بدانها میدانستند پنهان میداشتند و میخواستند به اصول و ارکان دین اسـلام آشفتگی و بدگمانی راه دهند، پیکار را ادامه میدهد... ولی شیوۀ سخن در این درس بگونۀ همگانی است و بیشتر به بیان قواعد و قوانینی میپردازد که عمومی بوده و یهودیان و جز ایشان کسانی را که در کمین دعوت اسلامی نشسته بودند در بر میگیرد. همچنین مسلمانان را از لغزشهایی که بطور کلی بر سر راه آنان است، بر حذر میدارد. از اینجا است که توضیحی دربارۀ موضوع طواف صفا و مروه مییابیم چون با این موضوع برخی از تقالید جاهلیت آمیخته میگردند. این توضیح همچنین با مسألۀ گرایش به مسجدالحرام به هنگام نماز، و استقرار شعایر حج و اختصاص آن بدین خانه ارتباط دارد. بدین سبب به دنبال آن در روند گفتار توضیحی دربارۀ اهل کتابی که آنچه را خدا از آیات و دلایل روشن و هدایت و رهنمود متّقن فرو فرستاده بود پنهان میداشتند میآید و سخت بر آنان تاخت میآورد. به همراه آن در توبه برای هر که خواهان توبه و بازگشت به سوی خدا باشد، بازگذارده میشود. آنانکه بر کفر پافشاری مینمایند کفرشان ایشان را بـرای نفرین گسترده و همگانی و عذاب سخت جاویدانی، آماده میسازد.
آنگاه که از وحدانیّت خدا سخن میرود و برای اثبات این حقیقت به آیات و نشانههای جهانی دالّ بر آن توجیه داده میشود. به دنبال آن کسانی مورد سرزنش قرار میگیرند که جز خداوند خداگونگانی برمیگزینند و صحنهای از صحنههای رستاخیز دربارۀ پیروان آنها و رهبران عرضه میشود که در آن برخی از برخی دیگر به هنگامی که عذاب دوزخ را مشاهده مـینمایند بیزاری نشان میدهند.
به مناسبت نزول قرآن دربارۀ خـوردنیها و نوشیدنیهای حلال و حرامی که یهودیان راجع بدانها عمداً راه جدال پیش مـیگرفتند، و دانسته برخی از تورات را پنهان میداشتند و قرآن بـه روشنگری آن پرداخته و رازشان را برملا میکرد، دعوت همگانی آغاز میگردد و همۀ مردم را فرا میخواند تا از چیزهای پاکیزهای که خدا آنها را حلال کـرده است بهرهمند گردند و لذّت ببرند، و از اهریمن که ایشان را به زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد بپرهیزند. به دنبال آن دعوت ویژهای قرار میگیرد و کسانی را فرا میخواند که ایمان آوردهاند تا از آنچه خدا برایشان حلال کرده است بهرهمند گردند و از آنچه بر آنان حرام نموده است دوری جویند و خودداری ورزند، آنگاه بیان محرّماتی به میان میآید که یهودیان عمداً دربارۀ آنها مجادله و ستیز میکردند.
از اینجا به بعد یورش سختی به کسانی میشود که آنچه را خدا فرو فرستاده است پنهان میدارند و آن را با پول کمی مبادله مینمایند، و سخن از تهدید هولناکی میرود که در آخرت در انتظارشان میباشد و در آن به بیتوجّهی نسبت بدیشان و خشمگین شدن بر ایشان و کوچک داشتنشان بیم داده میشوند.
در پایان درس، سخن از حقیقت نیکی و نیکوکاری است که در برگیرندۀ ارکان و کردار شایسته است که با آن جهانبینی ایمانی تصحیح میگردد و به گونۀ راستین جلوهگر میشود. دیگر نیکی تنها شکلهای ظاهری و نماهای بیرونی از قبیل روکردن به جانب مشرق و مغرب نیست، بلکه نیکی در پندار و کردار و ارتباط با خدا به وسیلۀ پندار و کردار حاصل میگردد. یعنی باید احساس درون با عمل بیرون و گفتار با کردار در پرستش خدای متعال همراه و همنوا شود تـا نیک در شکل راستین خود جلوهگر آید... بدین ترتیب رابطهای که میان این بیان و آن جدالی که دربارۀ قبله برانگیخته شده بود، روشن میشود.
بدین منوال روند گفتار را پیوسته در پیکار مییابیم... پیکاری در درون نفس برای تصحیح تصوّرات و موازین، و پیکاری در بیرون با نیرنگ و مکر و کید و آشوبهائی که دشمنان مسلمانان بدان دست مییازند و به راهش میاندازند.
*
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ) (١٥٨)
بیگمان (دو کوه) صفا و مروه (و هفت بار سعی میان آن دو) از نشانههای (دین) خدا و عبادات الله است، پس هر که (میخواهد فریضۀ) حج بیت (اللهالحرام) یا عمره را به جای آورد بر او گناهی نخواهد بود که آن دو (کوه) را بارها طواف کند (= سعی میان صفا و مروه). و هر که بـدلخواه کار نیکی را انجام دهد (و بیش از واجبات به طاعت و عبادت پـردازد، خدا پاداش او را میدهد، چه) خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیّات عبادت کنندگان) است.
چند روایت دربارۀ سبب نزول این آیه نقل شده است، نزدیکترین آنها به منطق روانی مستفاد از سرشت جهانببنیای که اسلام آن را در جان و درون مسلمانان مهاجر و انصاری که پیش از دیگران دیـن اسلام را پذیرفته بودند ایجاد نموده بود، روایتی است کـه می گوید:
برخی از مسلمانان به هنگام انجام مراسم حج و عمره از طواف بر صفا و مروه خودداری میورزیدند، زیرا در جاهلیت میان این دو کوه سعی میکردند و به تکاپو میایسـتادند. بالای آن دو کوه، دو بت به نامهای «اساف» و «نائله» بود. از این لحاظ مسـلماان نمیپسندیدند به سعی میان آنها بپردازند همانگونه که در جاهلیت چنین میکردند.
بخاری گفته است: محمد پسر یوسف از سفیان و او از عاصم پسر سلیمان برایمان روایت نموده است و گفته است: از انس دربارۀ صفا و مروه پرسیدم، گفت: چنین میپنداشتیم که (سعی میان) آنها از کارهای جاهلی است. و چون اسلام ظهور کرد از (سعی میان) آنها دست کشیدیم، پس خدای بزرگوار این آیه را نازل کرد:
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ).
بیگمان صفا و مروه از نشانههای (دین) خدا و عبادات الله است.
شعبی گفته است: بت اساف بالای صفا، و بت نائله بالای مروه قرار داشت و مردم آنها را مسح مینمودند و میبوسیدند، لیکن بعد از آمدن اسلام از طواف میان آن دو خودداری ورزیدند، و این آیه فرو آمد.
دقیقاً روشن نیست این آیه در چه تاریخی نازل شده است. قول راجع این است که بعد از آیات ویژۀ مربوط به تغییر قبله نازل شده است. با وجود اینکه مکه نسبت به مسلمانان دارالحرب و ناحیۀ جنگی گشته بود، ولی بعید نیست که برخی از مسلمانان بگونۀ انفرادی توانسته باشند به حج و عمره نائل آیند. اینان بودهاند که از طواف میان صفا و مروه خودداری کردهاند... چنین دوری گزیدنی ثمرۀ تعلیم زیاد و روشنی جهانبینی ایمانی در نفوس ایشان بوده است. این روشنی به گونهای بوده که آنان را چنان دگرگون میساخت که دربارۀ هر کاری که در جاهلیت بدان دست مییازیدند محتاط باشند و از آن کنارهگیری نمایند. چه نفسشان در این زمینه چنان حسّاس شده بود که از هر چیزی که قبلاً در زمان جاهلیت موجود بود میترسیدند و نگران بودند که نکند در اسلام از آن نهی شده باشد. این امر به وضوح در مناسبات زیادی دیده و آشکار گردید... رسالت نو به سختی روحهایشان را تکان داد و به اعماق جانها راه یافت و در آنها انقلاب روانی و عقلانی کامل ایجاد کرد، عمق این دگرگونی تا آنجا بود که به روزگار گذشتۀ جاهلی خویش با دیدۀ حقارت مینگریستند و از تکرار آن پرهیز میکردند. احساس مینمودند با این بخش از زنـدگیشان کاملاً فاصله گرفتهاند و چنین عمری جزو زندگی ایشان محسوب نبوده و ایشان نیز با آن پیوندی نداشتهاند؛ بلکه باید بر عمر تلف کرده، سنگ سراچۀ دل را با الماس آب دیده سفت؛ اینک آن نوع از زندگی، کثافت و نجاستی بیش نیست و باید از نگاه بدان خودداری کرد.
کسی که این بخش زندگی مسلمانان را دنبال کند پی به نبروی تأثیر شگرفی میبرد که چنین عقیدهای در نفس ایشان و زوایای دل آنان داشته است. تغییر کاملی در جهانبینی ایشان راجع به دنیا میبیند. تا آنجا که گوئی رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم جانهای چنین مردمانی را گرفته و آنها را سخت تکان داده است و بر اثر آن همۀ رسوبها و گرد و خاکهای نشسته بر آنها به هوا خاسته است و به دور گشته است، و تمام اتمهای وجودشان از نو به ترتیب تازهای به هم پیوسته است، و همان کاری بر سر آنها آورده است که جریان برق بر سر اتمهای اشیاء میآورد و آنها را به ترتیب دیگری جدا از ترتیب و ترکیبی که اول داشته درمیآورد.
آری اسلام این چنین است... و این چنان بود: اسلام بدر آمدن کامل از هر نوع پوستین جاهلیت، و دست کشیدن از همه چیزهای زمان جاهلیت، و خویشتنداری تمام از همۀ کارهای جاهلیت، و پرهیز همیشگی از هر گونه احساس و هر گونه حرکتی است که نفس انسان در جاهلیت انجام میداد. تا بدین گونه دل برای دریافت جهانبینی نو با همۀ خواستها و مقتضیاتی که دارد خالص و آماده شود... هنگامی که این امر در جان جماعت مسلمان تکمیل شد، اسلام شروع کرد به باقی گذاردن عبادتهای نخستینی که مانعی در آنها نمیدید. لیکن پس از جذب و گسیختن آن از اصل و تنۀ جاهلی، با بند و دستار اسلامی آن را میبست و با قوانین جدید اسلامی پیوندش میداد. لذا هنگامی که مسلمان آن را انجام میداد دیگر به عنوان ابنیه در روزگار جاهیت پیشۀ او بوده است، بدان دست نمییازید. بلکه انجام آن بدین خاطر بود که عبادت و رسم نوی است از عبادات و رسوم اسلامی، و از اسلام یاری گرفته و وجود به هم رسانیده است. در اینجا نـمونهای را از چنین روش تربیتی ژرف مییابیم، آنگاه که قرآن مقرّر میدارد، صفا و مروه از نشانههای دین خدا و عبادت الله است:
(إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ).
پس هنگامیکه طوافکنندهای، آن را طواف میکند تنها بدین خاطر به ادای آن میپردازد که نشانهای از نشانههای دین خدا و عبادتی از عبادات الله است، و هدف او از طواف آن دو، رفتن به سوی خدا و تب به آستانۀ جلال او است. دیگر فرق است میان این طواف جدید و آن طواف جاهلی موروثی. طواف به خاطر خدای بزرگوار و کسب رضای او است، نه برای «اساف« و «نائله« و دیگر بتهای جاهلی.
این است که هیچ دغدغه و گناهی در میان نیست. چه این کار جدا از آن کار است، و این گرایش با آن گرایش فاصلهها دارد:
(فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُنَاحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِمَا ).
هر که (میخواهد فریضۀ) حج بیت (اللهالحرام) یا عمره را به جای آورد بر او گناهی نخواهد بود که آن دو (کوه) را بارها طواف کند (= سعی میان صفا و مروه را انجام دهد).
اسلام بیشتر شعائر و عبادات حج را که عربها انجام میدادند، پابرجای گذاشت، و هر آنچه را که به بتها و اوهام جاهلی مربوط میشد نفی و طرد نمود، و شعائر و مراسمی را هم که بر جای گذاشت با جهانبینی جدید اسلامی پیوندش داد و با توصیفی که از آن نمود مبنی بر اینکه جزو شعائر و مـراسم ابراهیم بوده است و خدایش بدو آموخته است، به حوزۀ اسلامی راهش داد [4]... و اما عمره نیز شعائر و مراسمش همانند حج است، جز این که وقوف در عرفه ندارد و محدود به زمان و روزهای ویژهای نیست. در هر دو تای حج و عمره، خداوند سعی میان صفا و مروه را جزو شعائر و مراسم آنها قلمداد کرده است.
سپس خدا آیه را با نیکو شمردن و تمجید انجام هر نوع کار نیک و عمل خیری از روی میل و رغبت، پایان میبخشد:
(وَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ) (١٥٨)
هر که بدلخواه کار نیکی را انجام دهـد (و بیش از واجبات، به طاعت و عبادت پردازد، خدا پاداش او را میدهد، چه) خدا سپاسگزار و آگاه (از اعمال و نیّات عبادت کنندگان) است.
این سخن اشاره به این دارد که چنین طوافی از زمره کارهای نیک محسوب است و بدین وسیله از درون جانها همۀ ناخوشایندها و احساس گناه کردنها را پاک میدارد و میزداید، و دلها را به این شعائر و مراسم راغب و خشنود میسازد، و بدانها اطمینان میبخشد به اینکه خدا آنها را نیک میشمارد و پاداش نیک در برابرشان روا میدارد. و او از نیّت و احساس دلها آگاه و به راز نهان در اندرونها آشنا است.
لازم است اندکی در برابر این تعبیر الهام بخش بایستیم « فان الله شاکِرٌ عَلیمٌ » چه خدا سپاسگزار و آگاه است... مقصود از معنی آن اینکه خدا از آن نیکی خشنود است و در برابرش پاداش عطا میکند. لیکن واژۀ «شاکر» در فراسوی این معنی مجرّد، پرتوهای دلچسب و دلنشینی را بر صفحۀ دل میاندازد. پرتوهای رضایت کاملی را به چشمک و سوسو میافکند، تا آنجا کـه گوئی از جانب پروردگار از بنده شرمسار سپاسگزاری میشود. از اینجا است که ادبی را که بر بنده واجب است با پروردگار خود داشته باشد، الهام میدارد. چه وقتی که خدا در برابر نیکی از بنده سپاسگزاری کند، آیا بنده باید چه کار کند تا شکر و سپاسی را به جای آورد که شایستۀ آستانۀ پروردگار باشد؟ اینها سایههای تعبیر قرآنی است که با تمام دل آرائی و نرمی و جمالی کـه دارد بر صفحۀ روشن ضمیر مینشیند و بر فهم و شعور نقش میبندد.
به دنبال بیان شرعی بودن طواف بر صفا و مروه، روند گفتار متوجّه حمله به کسانی میشود که دلائل و آیات روشن و هدایت و رهنمودهائی را که خدا فرو فرستاده است پنهان میدارند، و آنان یهودیانی هستند کـه در روند سوره قبلاً به درازا سخن از ایشان رفت. ایـن میرساند که هنوز نیرنگهای یهودیان دربارۀ مسألۀ رو کردن به مسجدالحرام و همچنین رفتن بدانجا و انجام فریضۀ حج، پایان نپذیرفته است:
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ (١٥٩) إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (١٦٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ) (١٦٢)
بیگمان کسانی که پنهان میدارند آنچه را که از دلایل روشن و هدایت فرو فرستاده ایم بعد از آنکه آن را برای مردم در کتاب (تورات و انجیل) بیان و روشن نمودهایم، خدا و نفرین کنندگان (چه از میان فرشتگان و چه از میان مؤمنان انس و جان)، ایشان را نفرین می کنند (و خواستار طرد آنان از رحمت خدا خواهند شد). مگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و به اصلاح (حال خود و جبران مافات) پردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر و اسلام و دیگر حقایق میدانستند و پنهان میکردند) آشکار سازند، چه توبۀ چنین کسانی را می پذیرم و من بسی توبه پذیر و مهربانم. کسانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند مردند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی، از دنیا رفتند) نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بر آنان خواهد بود. جاویدانه در آن نفرین باقی می مانند (و در آتش دوزخ بسر می برند ) و نه عذاب آنان سبک می شود و نه مهلتی بدیشان داده می شود.
اهل کتاب از روی کتابهائی که در دسترسشان بود، عمق حق و حقیقتی را که در رسالت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم جلوهگر بود، و اندازۀ راستی و صداقتی را که در اوامر و دستوراتی نهفته بود که محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم مأمور تبلیغ آن بود میدانستند. با وجود این، چیزی را که خدا برای آنان در کتاب روشن فرموده بود پنهان میداشتند. چنین کسانی و افردی همسان ایشان در هر زمانی، آنان که حق و حقیقتی را که خدا آن را فرو فرستاده است پنهان میدارند بنا به سببی از سببهای زیاد پنهان داشتن، آن کسانی که در هۀه زمانها و همۀ مکانها، مردم آنان را میبینند، افردی که از گفتن حق با وجود شناخت آن سکوت می کنند، و سخانی را پنهان میدارند که حق را روشن می دارد و ایشان کاملاً بدان آشنایند، و آیاتی از کتاب خدا را نادیده می گیرند و آنها را آشکارا نمی دارند و به گوش دیگران نمی رسانند ، بلکه دربارۀ آنها سکوت میکنند و آنها را مخفی میدارند تا از حقیقتی که این آیات در بر دارد خویشتن را بدور دارند و آنها را از گوش و عقل مردمان دور نگاه دارند تا به هدفی از اهداف این جهان دست یابند و پول و مقامی فراهم آرند... کاری است که در موارد بسیاری همانند آن را میبینیم، و در بررسی حقایقی از این دین بسی با آن برخورد میکنیم... چنین کسانی:
(أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاعِنُونَ) (١٥٩)
نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بر آنان خواهد بود.
گوئی چنین کسانی به نفرینگاهی تبدیل شدهاند. از هر سو بر آنان باران نفرین فرو میریزد، و گذشته از نفرین خدا نفرین هر نفرینکنندهای هم بدان سو سـرازیر میشود و ایشان را لعن میکند.
«لعن«: یعنی با خشمناکی و آزار رسانی بدور راندن؛ خدا آنگونه مردمانی را لعن و نفرین میکند و از درگاه رحمت خود میراند، و نفرینکنندگان دیگر نیز ایشان را از هر سو میرانند. این است که چنین کسانی از سوی خدا مطرود و رانده و در هر مکانی از جـانب بندگان خدا نیز مطرود و راندهاند.
(إِلا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولَئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (١٦٠)
مگر کسانی که توبه کنند (از کتمان حق) و بـه اصلاح (حال خود و جبران مافات) پردازند و (آنچه را که از اوصاف پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و اسلام و دیگر حقایق میدانستند و پنهان میکردند) آشکار سازند، چه توبۀ چنین کسانی را میپذیرم و من بسی توبهپذیر و مهربانم.
قرآن برای چنین کسانی این روزنۀ روشن و پر نور را باز میکند - روزنۀ توبه - آن را باز میکند تا نسیم آرزو به درون سینهها خزد، و دلها را به سوی سرچشمۀ نور رهنمود گرداند تا از رحمت خدا ناامید نگردند و از عفو او مأیوس نشوند. پس هر که خواستار آن است بیاید و با نیّت راست و درست به سوی آن پناهگاه امین برگردد. نشانۀ توبه و برگشت راستین هم اصلاح حال و صداقت در کار، و روشنگری و صداقت در گفتار، و آشکار کردن حق و شناساندن حقیقت و اعتراف بدان و عمل کردن برابر آن است... پس از انجام اینها انسان باید به رحمت خدا و پذیرش توبۀ خود اطمینان داشته باشد، زیرا این خدا است که می فرماید:
(وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) .
من بسی توبه پذیر و مهربانم.
و او راستگوترین گویندگان است.
و اما کسانی که بر گناهکاری اصرار میورزند و تا فرصت از دست نرود توبه نمیکنند و تا مهلت نگذرد باز نمیگردند، اینان به عذابی گرفتار میآیند که خدا قبلاً بارها و بطور مشروح و بگونۀ تأکید از آن خبر داده است:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (١٦١) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ) (١٦٢)
کسـانی که کفر ورزیدند و در حالی که کافر بودند ترک دنیا گفتند (و با استمرار کفر و بدون توبه و پشیمانی مردند) نفرین خدا و فرشتگان و همۀ مردمان بـر آنان خواهد بود. جاویدانه در آن نفرین باقی میمانند (و در آتش دورخ بسر میبرند) و نه عذاب آنان سبک مـیشود و نه مهلتی بدیشان داده میشود.
این بدان سبب است که آن در گشودۀ رحمت را بر روی خود بستهاند و فرصت را از دست دادهاند و مهلت را پشت سر نهادهاند و بر کتمان و کفر و ضلال پا فشاری نمودهاند:
(عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ) (١٦١)
اینان نفرین خدا و فرشتگان و مردمان همه بر آنان خواهد بود.
این نفرین، نفرین فراگیر و همه جا گستری است که نه گریز گاهی و نه سینۀ مهربانی پیدا میشود تا انسان را از آن در پناه خود گیرد.
روند گفتار، عذاب دیگری را جز این نفرین فراگیر و همه جا گستر ذکر ننموده است، بلکه این چنین نفرینی را عذابی بشمار آورده است که بر آنان تخفیف نمییابد و سبکی نمیگیرد، و موعد آن به تأخیر نمیافتد و چون فرا رسید بدانان مهلت داده نمیشود. این عذاب بگونهای است که همۀ شکنجهها در برابرش ناچیز است. شکنجۀ راندن و دور کردن و بیوفائی، کم دردی نیست. سینهای نیست که بدیشان رحم کند و آنان را در آغوش مهربان خود گیرد، و چشمی نیست که با دیدۀ قبول بدیشان نگرد، و زبانی نیست که سلامی و درودی بدیشان کند. ایشان نفرین شدگان و بیرون کردگان و رانده گشتگان از سوی بندگان و پروردگار بندگان در زمین و آسمان بگونۀ یکسانند. رانده و مانده از میان زمینیان و مطرود و منفور از بارگاه خدا و آسمان نشینانند... و این خود عذاب دردناک خوارکنندهای است.
*
بعد از آن، روند گفتار برای پابرجائی جهانبینی ایمانی بر پایهای بزرگ، پایه توحید، به پیش میرود. صحنهای از صحنههای جهان را نمایش میدهد تا بدین وسیله این حقیقت بزرگ را به گونهای بنمایاند که ستیز بردار نبوده و جدالی نشناسد. آنگاه کسانی را تحقیر و سـرزنش مینماید که بجز خدا، گونههائی را برمیگزینند؛ سپس وضع ناجور و موقعیّت پست آنان را به تصویر میکشد که به هنگام دیدن عـذاب دوزخ خواهند داشت و در آن حال تباه، برخی از برخی تبرّی و بیزاری میجویند. لیکن این تبرّی و بیزاری بدیشان سودی نـمیرساند و آه و ناله و تأسّف برای آنان فایدهای ندارد و ایشان را از آتش دوزخ نمیرهاند:
(وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (١٦٣) إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (١٦٤) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦) وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
خداوند شما خداوند یگانه است و هیچ خدائی جز او که رحمان و رحیم است وجود ندارد. در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتـهائی که به سود مردم در حرکتند (و بـرابر قانون وزن مخصوص اجسام و سرشت آب و هوا و باد و بخار و برق و ... که از ساختههای پروردگارند در جریانند) و آبی که خداوند ار آسمان نازل کرده (که برابر قوانین منظّمی، بخارها به ابرها و پر پشت بادها به جاهائی که خدا خواسته باشد رهسپار میگردند و پس از تلقیح به صورت برف و تگرگ و باران مجدّداً بر زمین فرو میریزند) و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انـواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند (و برابر قوانین و ضوابط ویژهای، در پهنۀ فضا پراکنده نـمیکردند و هدر نمیروند) بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خـداوندگار) است برای مردمی که تعقّل میورزند. برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونههائی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند، و کسانی که ایمان آوردهاند خدا را سخت دوست میدارند (و بالاتر از هر چیز بدو عشق میورزند). آنان که ستم میکنند اگر (میشد) عذابی را مشاهده نمایند که هنگام (رستاخیز) میبینند (میفهمند که) قدرت و عظمت همه از آن خدا است و خدا دارای عذاب سختی است. در آن هنگامی که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراه کننده میخواهند که رسـتگارشان سازند و) رهبران از پپروان خود بیزاری میجویند (و نسبت به آنان اظهار ناشناسی و بیگانگی میکنند) و عذاب را مشاهده مینمایند و روابط (و پیوندهای مودّت و محبّتی که در دنیا میانشان بود) گسیخته میگردد (و دستشان از هـمه جا کوتاه میشود). و (در این موقع) پیروان میگویند کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند (و ناشناختهمان نامیدند؛ آری این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
*
وحدانیّت الوهیّت پایۀ بزرگ است که جهانبینی ایمانی بر آن استوار میگردد. چه در آنجا ستیزهای پیرامون اعتقاد به وجود خدا در میان نبوده است - هر چند در آنجا ستیزهای پیرامون اعتقاد به ذات و صفات و نحوۀ روابط خدا با مردم متفاوت بوده است، لیکن هستی او را نفی ننموده است - و هیچوقت نشده است که فطرت این حقیقت را، حقیقت هستی خدا را، فراموش کند، مگر در ایام اخیر که تازه دمیدههای بریده از تنۀ زندگی و گسیخته از اصل فطرت که اینک پیدا آمدهاند و وجود خدا را انکار میکنند. اینان تازه دمیدههای شاد و پرتی هستند که ریشهای در تنۀ درخت این جهان نداشته و برجائی بند نیستند، بدین علّت بیگمان سرانـجام رهسپار دیار نابودی و پلاسیدگی میشوند و از پهنۀ هستی این جهان زدوده میگردند. این جهان که ساخت آن و سرشت آن، تاب تحمّل بقای این نوع از آفریدگان ریشه گسیخته و افسار بریده را ندارد!
این است که پیوسته روند قرآنی از وحدانیّت الوهـیّت سخن میگوید و آن را تصحیح ضروری جهانبینی میشمارد، و پیش از هر چیز آن را زیر بنای اساسی برای استوار داشتن این جهانبینی میداند... سپس پا برجائی سایر قواعد اخلاقی و رژیمهای اجتماعی جوشیده از این جهانبینی، یعنی جهانبینی وحدانیّت الوهیّت در این کائنات را منوط بدان میکند:
(وَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ). (لا إِلَهَ إِلا هُوَ).( الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ) (١٦٣)
خداوند شما خداوند یگانه است. هیچ خدائی جز او نیست. رحمان و رحیـم است.
از وحدانیّت الوهیّتی که این چنین با روشهای گوناگون، تأکید و مؤکّد میشود، معبودی که مردم با عبادت و طاعت به سویش رو میکنند، و جهتی که مردم از آن قواعـد اخلاق و سلوک را دریافت مـیدارند، و سرچشمهای که مردم از آن اصول شرائع و قوانین را میگیرند، و بالأخره روشی که زندگی مردم را در هر راهی جهت میدهد و رهبری میکند، یکتا و یگانه میگردد.
در اینجا که روند گفتار رو به سوی آماده ساختن امّت اسلامی برای ادای نقش عظیم خود که در زمین دارد، بار دیگر این حقیقت را تکرار میکند که بارها و بارها در آیات مکی قرآن، تکرار گشته است، و پیوسته قرآن در راه استحکام و ژرفا بخشیدن ریشههای آن کوشیده و میکوشد و همیشه افقها و کرانههای آن را فراخی و وسعت میبخشند تا همۀ جوانب عقل و شعور و احساس و ادراک را پر کند و همۀ زوایای زندگی و هستی را فرا گیرد.
روند گفتار این حقیقت را تکرار میکند، تا بر پایۀ آن سایر قوانین و تکالیف را استوار دارد... آنگاه در اینجا برخی از صفات خدا را ذکر میکند: (هو الرّحمنُ الرّحیمُ). او رحمان و رحیم است. چه از رحمت فراخ و ژرف و همیشگی او، همۀ قوانین و تکالیف مایه میگیرد و بردمیده میشود.
این جهان هستی همه گواه بر وحدانیّت او است و اثر رحمت او در تمام کرانههای گیتی پیدا و هویدا است:
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ) (١٦٤)
در آفرییش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز (و اختلاف آن دو در درازی و کوتاهی و منافع بیشمار آنها) و کشتیهائی که به سود مردم در حرکتند (و برابر قانون وزن مخصوص اجسام و سرشت آب و هوا و باد و بخار و برق و ... که از ساختههای پروردگارند در جریانند) و آبی که خداوند از آسمان نازل کرده (که برابر قوانین منظّمی، بخارها به ابرها و پر پشت بـادها به جاهائی که خدا خواسته باشد رهسپار میگردند و پس از تلقیح به صورت برف و تگرگ و باران مجدداً بر زمین فرو میریزند) و با آن زمین را پس از مرگش زنده ساخته و انواع جنبندگان را در آن گسترده و در تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان آسمان و زمین معلّق میباشند (و برابر قوانین و ضوابط ویژهای، در پهنۀ فضا پراکنده و هدر نمیروند) بیگمان نشانههائی (برای پی بردن به ذات پاک پروردگار و یگانگی خداوندگار) است برای مردمی که تعقّل میورزند.
این روش برای بیداری حواس و شعور شایان توجّه است و دریچۀ چشم و دل را به سوی شگفتیهای هستی باز میکند. شگفتیهائی که مشاهدۀ هر روزی آنها و خوگر شدن بدانها باعث میگردد لطافت و غرابت و اشاراتی را که به دل و عقل مخابره میدارند و در دسترس حواس ما قرار دارند، از دست بدهیم و ناشناخته و نادیده انگاریم. این روش انسان را ندا میدهد تا این هستی را همچون کسی که برای نخستین بار آن را میبیند، با چشمان باز و حواس جمع و دل زنده وارسی کند و به گشت و گذار در میان رموز و اسرار آن پردازد. چقدر در این صحنهها و دیدگاههای تکراری، عجائب و غرائب فراوان است. چشمها و دلهائی که برای نخستین بار این عجائب و غرائب را دیدهاند، چقدر به هیجان و تپش افتادهاند، سپس بدانها خوگر شدهاند و تکان و تپش اوّلین برخورد، و دهشت دیدن ناگهانی، و زیبائی نگاه نخستین افکندن بر این جشن شگفت را از دست دادهاند.
این آسمانها و زمین... این فاصلههای هراسناک و اجرام بزرگ و افقهای سحرانگیز، و دنیاهای ناشناختۀ شگفتانگیز... این نظام دقیق در طلوع و غروب و آمد و شد کرات و هماهنگی ثوابت و سیّارات در پهنۀ فضای بیپایان و هولناک سرگیجه آور، این اسرار و رموزی که به روح انسان چشمک میزنند و از دریچههای تنگی خودنمائی میکنند و آنگاه در هالهای از ابهام فرو میروند و به دنیای ناشناختهها میپیوندند... این آسمانها و زمین حتّی پیش از اینکه انسان چیزی از حقیقت انـدازه و اوزان و اسرارشان بداند مگر آن مقداری که خدا پرده از رموزشان را برمیدارد و آنها را به مردم مینمایاند بدانگاه که رشد فکری مییابند و بررسیهای علمی یاریشان میدهد. آمد و شد شب و روز... بدنبال یکدیگر بودن نور و ظلمت... پیاپی آمدن روشنائی و تاریکی... این طلوعها و غروبها... چقدر دلها و عقلهای زیادی که از آنها تکان خورده و به هراس افتاده است، و چقدر عجائب و غرائب شگفتآوری که دل از کف بدر برده و چشمها را خیره نموده است، لیکن با تکرار آنها انسان از دلهـره افتاده و عظمت و هراس و دلربائی و دلانگیزی آنها از دیدۀ او نهان مانده است. مگر دل باایمانی که پیوسته در ادراک و احساس او این صحنهها و دیدنیها تازه گردیده و نو مانده است و همیشه قدرت خدا را در آنها دیده است و هر بار ابداع و نوآوری تازهای یافته و او را بیشتر به یاد خدا انداخته است. و کشتیهائی که در دریا به سود مردم روان میگردد... باید بگویم و گواهی دهم که معنی ژرفی را که در این چشمانداز بود دریافت نکرده بودم تا آنگاه که ما همچون نقطۀ کوچکی در ژرفای اقیانوسی قرار گرفتیم و آبهای اقیانوس ما را بر پشت خود برداشت و به حرکتمان انداخت. امواج متلاطم و کبود مطلق پیرامونمان را گرفته بود. کشتیها در این سو و آن سو پراکنده بود. جز قدرت خدا، و نگهداری الله، و قانون هستیای که خداوند آن را آفریده و این نقطۀ کوچک را بر پشت امواج کوه پیکر و آبهای عمیق دلهرهانگیز برمیداشت، چیزی وجود نداشت.
و مقدار آبی که خداوند از آسمان فرو فرستاده، و زمین را بعد از مرگش بدان زنده کرده، و همۀ جانوران را بر روی زمین پراکنده نموده، و به جریان افتادن بادها و دگرگونی آنها، و ابرهای معلّق میان آسمان و زمین... و همۀ صحنهها و دیدگاههائی که اگر انسان - چنانکه قرآن به دل مؤمنان الهام میکند - با دیدۀ باز و دل آگاه بدانها بنگرد و آنها را با تأمّل مورد بررسی قرار دهد، سرا پای وجودش از عظمت قدرت و محبّت آن، به لرزه میافتد... آن حیاتی که از زمین میجوشد بدانگاه که آب زمین را از بخشش خود بهرهمند مـیسازد... حیاتی که ماهیّت آن ناشناخته است، و گوهر طیفی است که نازکانه و ناپیدا به پیکر وجود میخزد، سپس نیرومندانه و پیدا گردن میافرازد و همه جا را فرا میگیرد... این حیات از کجا پیدا آمده است؟ انگار در دانه و هسته، نهان بوده باشد. لیکن از کجا بـه دانه و هسته فرو دویده است؟ اصل آن چیست و منشأ آن کدام؟ سرچشمۀ نخستین آن کجا است؟ گـریز از این پرسشی که پافشارانه به فطرت الهام میگردد، فایدهای ندارد... بیدینان بسی کوشیدهانـد که خود را به ناشیگری زنند و این پرسش را نادیده گیرند، پرسشی که پاسخی جز این ندارد که وجود آفریدگار توانائی، جامۀ هستی به تن جماد کرده است و موات را حیات بخشیده است. بیدینان بسی کوشیدهاند که به مردم چنین بفهمانند که ایشان درصدد ایجاد حیات میباشند بدون اینکه به خدائی نیاز داشته باشند - تا اخیراً آنان در سرزمین کفر و شرک و بیدینی به آخرین نتیجه رسیدند و دست از چنین کاری کشیدند و وادار به اعتراف چیزی شدند که نمیخواستند و آن عبارت است از: محال بودن آفرینش حیات. دانشمندترین دانشمندان روسیۀ کافر دربارۀ موضوع حیات هم اینک چنین میگوید. لیکن قبلاً نیز داروین صاحب نظریۀ پیدایش و تکامل از رو در روئی چنین پرسشی خود را کنار کشیده و گریز زده است.
همچنین این بادهائی که از سوئی به سوئی میوزند، و آن ابرهائی که بر پشت هوا سوارند و میان آسمان و زمین معلّق و ماندگارند و تابع قانونی هستند که آفریدگار هستی آن را در سرشتشان به ودیعت نهاده است... تنها این کافی نیست که نظریّهای بیاید و آنچه میخواهد دربارۀ اسباب و علل وزش باد و تشکیل ابر بگوید... بلکه ژرفترین راز عبارت است از راز این اسباب و علل... راز آفرینش جهان با این سرشتی که دارد و با این نسبتها و با این اوضـاعی که از آن برخوردار است، به گونهای که اجازه میدهد حیات پیدا آید و رشد یابد و اسباب و علل سازگار با آن همچون بادها و ابرها و باران و خاک افزون شود... راز این سازگاریهائی که هزاران محاسن از آن قابل شمار است که اگر یکی از آنها مختلّ شود حیات به وجود نمیآید یا اگر هم به وجود آید بر این منوال نخواهد بود... راز اداره کردن دقیقی که نمایانگر اراده و انتخاب است، همانگونه که بیانگر وحدت تصمیم و رحمت تدبیر است.
(انّ فی ذلِکَ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ).
بیگمان در آن (امور) نشانههائی است برای مردمی که تعقّل میورزند.
بلی اگر انسان، کودنی الفت و غفلت را از عقل خود به دور کند و صحنههای هستی را با حواس بیدار و درک تازه، پذیرا گردد و با نگاه محقّقانه و با دلی که نور ایمان آن را روشن کرده باشد وارسی کند، و اگر انسان همچون دیدبانی که برای نخستین بار به جهان پا گذارده باشد، در این جهان به گشت و گذار پردازد، هر نگاهی چشمش را و هر صدائی گوشش را و هر جنبشی حسّش را به سوی خود جلب میکند و آن شگفتیهائی که پیاپی خود را به چشمها و دلها و حواس مینمایانند، سراسر پیکر او را به لرزه میاندازند.
کاری را که ایمان میکند چنین است. چشم و گوش را باز و حواس را بیدار و عقل و دل را هوشیار میکند و جمال و هماهنگی و کمال را میبیند و بدان ارج مینهد... ایمان دیدن تازهای از جهان، و درک جدیدی از زیبائی و حیات ویژهای بر روی زمین است که همۀ اوقات شبانهروز آن، جشنی است که خدایش بر پا داشته است.
با وجود این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، کسانی یافته میشوند که نمینگرند و تعقّل نمیورزند، این است که از یکتاپرستی و توحیدی که اراده و تصمیم ملحوظ در پهنۀ وجود، الهام بخش آن، و مشاهدۀ وحدت قانون شگفت هستی، نمایانگر آن است، کنارهگیری میکنند:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ ).
برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خدا گونههائی برمیگزینند و آنان را همچون خدا دوست میدارند. برخی از مردم هستند که غیر از خدا، خداگونههائی برمیگزینند... این انبارها و خداگونهها در زمـان مخاطبان این قرآن، سنگها و درختها، و یا ستارگان و فرشتگان و شیاطین بودند... این انبازها و خداگونهها در هر زمانی از ازمنۀ جاهلیّت، اشیاء یا اشخاص یا علامات و مقامات و یا اعتباراتی است... که همۀ اینها شرک خفی و نهان و یا شرک جـلی و نمایان است، هنگامی که در کنار نام خدا ذکر شوند، و آنگاه که شخص آنها را در دل خود با محبّت خدا شریک سازد. پس اگر انسان محبّت خدا را از دل خود بیرون کشد و این انبازها و خداگونهها را به محبّتی اختصاص دهد که چنین دوست داشتنی حز ذات خدا را نشاید، چگـونه خواهد بود؟
مؤمنان چیزی را همچون خدا دوست نمیدارند، نه خود را و نه دیگران را. نه اشخاص و نه اعتبارات و نه علامات و مقامات و نه ارزشهای این زمینی را که مردم به دنبال آن میروند و میدوند:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ).
کسانی که ایـمان آوردهاند خدا را سخت دوست میدارند (و بالاتر از هر چیز بدو عشق میورزند).
شدیدترین محبّت را نسبت به خدا دارند، محبّت غیر قابل سنجش با همۀ مقیاسها و میزانها، و بدور از همۀ قیدها و بندها. بالاترین دوست داشتها را نسبت به خدا دارند، محبّت غیرقابل سنجش با همۀ مقیاسها و میزانها، و بدور از همۀ قیدها و بندها. بالاترین دوست داشتها را نسبت به خدا دارند، دوست داشتی فراتر از هر دوست داشت دیگری که دربارۀ جز او روا میدارند.
تعبیر با «حُبّ« در اینجا گذشته از اینکه تعبیر صادقانهای است، تعبیر زیبا و قشنگی است. چه پیوند میان مؤمن راستین و میان خدای عالمین، پیوند حبّ و دوستی است. پیوند قرابت قلبی و رابطۀ درونی و کشش روحی است. پیوند مودّت و نزدیکی است. پیوند وجدان بسته و آویزه به عاطفۀ محبّت درخشان مهربان است.
(وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا - إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ - أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ (١٦٥) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأسْبَابُ (١٦٦)وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
آنان که ستم میکنند اگر (مـیشد) عذابی را مشاهده نمـایند که هنگام (رستاخیز) میبینند (میفهمند که) قدرت و عظمت همه از آن خدا است و خدا دارای عذاب سختی است. در آن هنگامی که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراه کننده میخواهند که رستگارشان سازند و) رهبران از پیروان خود بیزاری میجویند (و نسبت به آنان اظهار نـاشناسی و بیگانگی میکنند) و عذاب را مشاهده مینمایند و روابط (و پیوندهای مودّت و محبّتی که در دنیا میانشان بود) گسیخته میگردد (و دستشان از همه جا کوتاه میشود) و (در این موقع) پیروان میگویند: کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیـم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند (و ناشناختۀمان نامیدند. آری) این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
اینان همان کسانیند که بجز خدا، انبازها و خداگونههائی برای خود برگزیدهاند. پس نسبت به حق و نسبت به خود ستم ورزیدهاند.
اگر چشمان بصیرت خود را متوجّه روزی میکردند که در آن عذابی را که به انتظار ستمکاران است میدیدند. اگر میشد پردۀ فاصلههای زمانی و مکانی را برداشت تا نگاه کنند و ببینند که:
(أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا ).
به راستی همه قدرتها و نیروها از آن خدا است.
نه انبازانی و نه خداگونگانی درمیانند.
(وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ) (١٦٥)
به راستی خدا دارای عذاب سختی است.
اگر ببینند آنگاه را که رهبران از پیروان بیزاری میجویند و همگان به عذاب خیره شدهاند و دچار گشتهاند، و روابط و پیوندها و وسیلهها از میانشان برخاسته است و چه رهبر و چه پیرو هـر یک به درد خود گرفتار و به فکر نجات خویش است، و سروریها و رهبریهائی که گول خوردگان از آنها متابعت نموده و به دنبالشان روان بودند، هم اینک چه رسد به نگاهبانی از پیروانشان از حفاظت خود نیز عاجز و درماندهاند، و حقیقت الوهیّت یگانه و قدرت یکتا پیدا و نمایان شده است، و رهبریهای گمراه و ضعف و عجز آنها در برابر خدا و در برابر عذاب، دروغهائی بیش نبوده است، متوجّه میشوند که به چه گندکاری و اشتباهی دچارند.
(وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا).
(در این موقع) پیروان میگویند: کاش بازگشتی (به دنیا) میداشتیم تا از آنان بیزاری جوئیم همانگونه که آنان (امروزه) از ما بیزاری جستند.
خشم و کین پیروان گول خورده از رهبریهای گمراه، آشکار میگردد. آرزو میکنند که کاش میشد خوبی رهبران را پاداش دهند. بدینگونه که به کرۀ زمین گردند و از متابعتی که از آن رهبریهای به حقیقت عاجز و ضعیف داشتهاند بیزاری نشان دهند، آن رهبریهائی که ایشان را گول زدهاند سپس به هنگام رو به رو شدن با عذاب از آنان بیزاری جستهاند.
صحنۀ جانگدازی است: صحنۀ بیزاری و دشمنانگی و دژخیمی میان پیروان و رهبران، و میان عاشقان و معشوقان. و اینجا است که چنین سخن سوزنده و دردناکی به دنبال میآید:
(کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ) (١٦٧)
این چنین خداوند کردارهایشان را به گونۀ حسرتزا و اندوهباری نشانشان میدهد، و آنان هرگز از آتش (دوزخ) بیرون نخواهند آمد.
بعد از این روند گفتار مردم را به استفاده از تمتّع و بهرهبرداری از چیزهای پاکیزۀ زندگی فرامیخواند و ایشان را از چیزهای ناپاک آن بدور میسازد. همچنین آنان را از پیروی اهریمن برحذر میدارد که ایشان را به انجام بدیها دستور میدهد و آنان را برمیانگیزد تا از سوی خدا ادّعای حلال کردن و حرام نمودن اشیاء را داشته باشند هر چند خدا اجازۀ آن را نداده و قانونی هم در این باره نفرستاده باشد. همچنین ایشان را از تقلید کورکورانه و بدون رهنمود خدا برحذر مـیدارد، و کسانی را که جز خدا چیزهای دیگری را که نمیفهمند و نمیشنوند به کمک میطلبند و مورد پرستش و عبادت قرار میدهند، تهدید میکند... بدین وسیله موضوع این بند با موضوع بند پیشین روند گفتار به هم میرسد و پیوند می یابد:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (١٦٩) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٧٠) وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ) (١٧١)
ای مردم از آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه است (و خدا آن را تحریم نکرده و نفس انسان گوارا و خوشایندش میداند) بخورید و پا به پای اهریمن راه نیفتید (و به دنبال شیطان روان نشوید) بیگمان او دشمن آشکار شما است. او تنها شـما را به سوی زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد و (بدیها را در نظرتان میآراید و شما را وا میدارد بر) اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید (و با پیروی از اوهام و خرافات نادانسته به دنبال معبودهای باطل روان شوید و حلال را حرام، و حرام را حلال بشمار آورید). و هنگامی که به آنان گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید نه راه شیطان را). میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟) و مثل (دعوت کنندۀ) کسانی که کفر ورزیدهاند (و راه حقیفت و هدایت را ترک گفتهاند و کورکورانه به دنبال آباء و اجدادشان افتادهاند) همچون مثل کسی است که (چوپان گوسفندانی باشد و) آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند (و بدون اینکه حقیقت و مفهوم گفتار او را درک کنند، با اشارۀ او بیاراده سر به زیر اندازند و به این طرف و آن طرف بروند، کافران نیز) کران و لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمیکنند و نمیفهمند.
هنگامی که خداوند سبحان در بندهای گذشته روشن فرمود که او خدای یگانه است، و او آفریدگار یکتا است، و کسانی که بجز خدا، خداگونههائی برمیگزینند، همان چیز بر سر ایشان میآید که بر سر خداگونهها میآید... در اینجا مقرّر میفرماید که او روزیرسان بندگان خویش است، و او حلال و حـرام را برایشان مشخّص میدارد و تحلیل و تحریم تنها در دست او است... این نیز - چنانکه گفتیم - شاخهای از وحدانیّت الوهیّت بشمار است. چه آن جهتی که میآفریند و روزی میرساند همان جهت هم قانونگذاری مینماید و حرام میکند و یا حلال میسازد. بدین منوال قانونگداری با عقیده پیوند مییابد و از آن جدا ناشدنی است.
خداوند در اینجا به همۀ مردمان اجازه میدهد که آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه می باشد بخورند - مگر آنچه را که حرمت آن را برایشان روشن داشته باشد که معلوم شده و بعدها ذکر آنها میآید - و بدیشان فرمان میدهد که دستور را از خدا بگیرند چون فرمان خدا است که روشن میدارد که چه چیز حلال و چه چیز حرام است، و اینکه از اهـریمن چیزی در این باره نشنوند و نپذیرند و به دنبال او راه نیفتند، زیرا او دشمن ایشان است و بدین سبب کار نیک را پیش پای آنان نمیگذارد و ایشان را به نیکی فرمان نمیدهد بلکه ایشان را به بداندیشی و زشتکاری دستور میدهد، و بدیشان امر میکند که به اختیار خود چیزها را حلال و یا حرام سازند و از خدا در این باره فرمان نبرند و نترسند و چنین انگارند که آنچه خودشان میگویند شریعت خدا همان است... همانگونه که یهودیان چنین میکردند و مشرکان قریش چنین ادّعائی داشتند:
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الأرْضِ حَلالا طَیِّبًا وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٦٨) إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (١٦٩)
ای مردم از آنچه در زمین است و حلال و پاکیزه است بخورید و پا به پای اهریمن راه نیفتید، بیگمان او دشمن آشکار شما است. او تنها شما را به سوی زشتکاری و گناهکاری فرمان میدهد و (شما را وا میدارد بر) اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید.
صدور چنین فرمانی مبنی بر احازۀ استفاده دادن و حلال کردن آنچه در زمین است - مگر حرام اندکی که نص قرآن آنها را بیان کرده است - نمایانگر آزادی این عقیده است، و از همنوائی آن با سرشت هستی و سرشت مردمان نشان دارد. چه خدا آنچه را که در زمین است برای مردم آفریده است، و لذا آنها را برایشان حلال نموده است، و قید و بندی بر آنها ننهاده است مگر آنکه کار خاصی و یا پا فرا نهادن از دائرۀ اعتدال و میانهروی سبب تحربم چیزی شده باشد. و لیکن مباح و آزاد بودن و بهرهمندی از چیزهای پاکیزۀ زندگی و پاسخگوئی به خواستهای فطرت بی کم و کاست و فشار و سختگیری جنبۀ عمومیّت و همگانی دارد... همۀ اینها تنها یک شرط دارد و آن اینکه مردم آنچه را که برای آنان حلال یا آنچه را که برای آنان حرام است فرمان آن را از سوئی دریافت دارند که از همان سو این روزی بدیشان میرسد. دیگر مردم نباید فرمان حلال و حرام را از الهامات شیطان دریافت دارند. زیرا شیطان دشمن آشکار آنان است و ایشان را به کار خیر و انجام خوبیها فرا نمیخواند و نیکیها را بدیشان نشان نمیدهد. بلکه آنان را جز به سوی بدی و زشتی فرا نمیخواند و ایشان را جز کفر و اهانت به خدا نمیآموزد و غیر از افتراء بر خدا و بدون تحقیق و یقین از قول خدا گفتن و جعل حقائق کردن، راهی پیش پای مردم نمیدارد.
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا).
هنگامی که به آنان گفته شود از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید نه راه شیطان را) میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری).
حال فرقی ندارد اینان که مورد اشارۀ آیهاند مشرکانی باشند که چنین گفتاری از دهانشان بیرون میآمد هر زمان که به اسلام دعوت میشدند و از ایشان خواسته میشد که شرائع و شعائر و قوانین و عبادات خود را از اسلام برگیرند، و آنچه را که در جاهلیت بر آن خو گرفتهاند و مورد پسند و تأکید اسـلام نیست ترک گویند. یا اینان یهودیانی باشند که بر میراث عقیدتی آباء و اجدادشان پافشاری داشتند و نه کم و نه زیاد دین جدید را نمیپذیرفتند و پاسخی بدان نمیدادند... فرق نمیکند چه آنان و چه اینان باشند؛ چه آیه بر اینکه چیزی از امور عقیده جز از جانب خدا دریافت شود سخت میتازد، و به تندی تقلید کورکورانـه و بدون تدبّر و تفکّر را در کارهای عقیدتی مورد نکوهش قرار میدهد:
(أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ)؟ (١٧٠)
آیا اگر هم پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) . نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟. آیا اگر کار بدین صورت نیز بوده باشد، باز هـم بر پیروی از آئینی که پدران خود را بر آن دیدهاند پافشاری میورزند؟ پس این چه رکودی و جمودی و چه پیروی و تقلیدی است؟
از اینجا است که قرآن چنین شکل زشت حقیرانهای از آنان میکشد که درخور این تقلید و این جمود و رکود باشد، شکل چهارپای رها شدهای که آنچه بدو گفته میشود نمیفهمد، بلکه هر گاه چوپانش بر او فریاد زند صدایش را میشنود لیکن معنی آن را نمیداند. حتّی ایشان از این چهارپا هم گمراهترند، چه چهارپا میبیند و میشنود و داد میزند، ولی آنان کران و لالان و کورانند.
(وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لا یَسْمَعُ إِلا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ) (١٧١)
و مثل (دعوت کنندۀ) کسانی که کفر ورزیدهاند (و راه حقیقت و هدایت را ترک گفتهاند و کورکورانه به دنبال آباء و اجدادشان افتادهاند) همچون مثل کسی است که (چوپان گوسفندانی باشد و) آنها را صدا بزند ولی آنها چیزی جز سر و صدا نشنوند (و بدون اینکه حقیقت و مفهوم گفتار او را درک کنند، با اشارۀ او بیاراده سر به زیر اندازند و به این طرف و آن طرف بروند، کافران نیز) کران و لالان و کورانند و لذا ایشان از روی خرد عمل نمیکنند و نمیفهمند.
کران و لالان و کورانند. اگر گوشها و زبانها و چشمانی داشتند پیوسته در بیخبری نمیماندند و از آنها سود میبردند و به وسیلۀ بهرهگیری از آنها هدایت مییافتند و راه را از چاه تشخیص میدادند. گوئی چنین گوشها و زبانها و چشمانی به وظیفهای که برای آن آفریده شدهاند عمل نمیکنند، در این صورت انگار به آنان گوشها و زبانها و چشمانی داده نشده است.
این نهایت نکوهش از کسی است که اندیشۀ خویش را به کار نمیگیرد و سوراخها و راههای معرفت و هدایت را بر روی خود میبندد، و از مربوط به عقیده و شریف را از جائی دریافت نمیدارد که شایستگی آن را دارا است و امور عـقیده و شریعت باید از آنجا دریافت شود.
*
در اینجا خدا گفتار ویژهای را متوجّه کسانی میسازد که ایمان آوردهاند. برایشان خوردن چیزهای پاکیزهای را که روزی آنان کرده است مباح میکند و بدیشان میآموزد که در قبال نعمتهای نعمت دهنده شکرگزاری کنند. در ضمن آنچه را که بر آنان حـرام شده است روشن میدارد، و آن غیر از چیزهای پاکیزهای آنکه آنها را برایشان مباح نموده است. همچنین آن یهودیانی را که دربارۀ این چیزهای پاکیزه و محرّمات با مؤمنان به جدال میپردازند نکوهش میکند. چه این چیزهای حلال یا حرام در کتابهایشان موجود و در دسترسشان قرار دارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (١٧٢) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٧٣) إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
ای کسانی که ایمان آوردهاید از چیزهای پاکیزهای که روزی شما ساخته ایم بخورید و سپاس خدای را به جای آورید اگر تنها او را پرستش میکنید. (آنچه را که مشرکان و یهودیان و دیگران حرام می دانند حرام نیست بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بـر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آن سر بریده شود) بر شما حرام کرده است، ولی کسی که مجبور شود ( به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد ) در صورتی که علاقمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست. بی گمان خداوند بخشنده و مهربان است. کسانی که آنچه را خدا از کتاب (آسمانی) نازل کرده است پنهان می دارند (یا دست به تأویل ناروا و تحریف می یازند) و آن را به بهای کم (و ناچیز دنیا) می فروشند، آنان جز آتش چیزی نمی خورند، (زیرا اموالی که از رهگذر کتمان آیات کتاب آسمانی و تحریف و تأویل ناروای حقائق رحمانی بدست میآید سبب دخول آنان به آتش دوزخ خواهد شد) و روز رستاخیز خدا (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان با عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد، و ایشان را عذاب دردناکی است. آنان کسانیند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش (مبادله و) خریداری کرده اند. چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند! (جای بسی شگفت است که شخص عاقل از موجبات عذاب خوشحال بوده و پیوسته در انجام زشتیها که انسان را به دوزخ می کشانند در تکاپو باشد). آن (عذابی که برایشان مشخّص گشته است به خاطر کفری است که نسبت به کتاب روا می دارند و در کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فرستاده است (و اصلاً شائبه بطلان بدان راه ندارد و ایشان به دروغ در تکذیب آن می کوشند یا پنهانش می دارند) و به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف می ورزند به دشمنانگی و دودستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
خداوند مؤمنان را به صفتی می خواند که ایشان را با خدای سبحان پیوند می دهد، و به آنان الهام میکند که قانون و شریعت را تنها از او دریافت دارند و حلال و حرام را تنها از او بخواهند و برگیرند. ایشان را متذکّر می گردد به آنچه روزی آنان کرده است و در نتیجه تنها او روزی رسان است و چیزهای پاکیزه ای را که بدیشان داده است برایشان مباح می سازد.بدین وسیله بدیشان می فهماند که هیچ چیز پاکیزه ای را از آنان منع نکرده است، و اگر چیزی را بر آنان حرام کرده باشد تنها بدان خاطر بوده است که ناپاک بوده است ، نه این که خواسته باشد که ایشان را از آن محروم سازد و بر آنان تنگ گیرد – حال آنکه خدا است که در آغاز باران نعمت را برایشان ریزان کرده است – همچنین خدا ایشان را متوجّه شکرگزاری می کند تا اگر می خواهند او را به یگانگی بستایند و بدون هیچگونه انبازی بپرستند و سپاسگزاری پیش گیرند. این نیز می رساند که شکرگزاری ، عبادت و طاعت است و خدا آن را از بندگان می پسندد و بدان خشنود است...همۀ اینها در یک آیه و آن هم با واژه های کم بیان شده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ) (١٧٢)
ای کسانی که ایمان آورده اید از چیزهای پاکیزه ای که روزی شما ساخته ایم بخورید و سپاس خدای را به جای آورید اگر تنها او را پرستش می کنید.
آنگاه خوردنیهای حرام را برایشان با نصّ صریح و مرزبندی آشکار به وسیلۀ عادات قصر (انّما) روشن و مشخّص می دارد:
(إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ).
(آنچه را که مشرکان و یهودیان و دیگران حرام می دانند حرام نیست بلکه خداوند) تنها مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا (به هنگام ذبح) بر آن گفته شده باشد (و به نام بتان و شبیه آن سر بریده) شود بر شما حرام کرده است.
نفس سالم از مردار و همچنین از خون بیزار است. علاوه از اینکه علم پزشکی – بعداز مدّت زمان طولانی و درازی که از تحریم قرآن و پیش از آن تورات به دستور خدا می گذرد – ثابت کرده است که میکروبها و مواد مضرّی در جسم مرده و خون گرد می آید ، این را هم نمی دانیم که آیا علم پزشکی جدید مضرّات نهفته در آن دو را کاملاً بررسی و هویدا کرده است و یا اینکه علل دیگری برای تحریم در میان است که هنوز آنها را برای مردم کشف و برملا ننموده است. و امّا گوشت خوک، امروزه گروهی راجع بدان در جدال و ستیزند...خوک ذاتاً مورد نفرت سرشت پاک سالم است... از این گذشته خدا آن را از گذشته های بسیار دور حرام کرده است تا دانش انسانها بتازگی پرده از آن بردارد و کشف کند که در گوشت و خون و روده های خوک ، کرم بس خطرناکی است (کرم ریسمانی با تخمکهای کیسه دار آن). امروزه گروهی می گویند: وسائل پخت و پز جدید پیشرفته است، دیگر این کرمها و تخمکهای آنها منشأ خطری نیستند. زیرا نابودی آنها با گرمای زیاد و درجۀ حرارت بالائی که وسائل آشپزی جدید تولیدش می کند، حتمی و تضمین شده است... این جور مردمان فراموش می کنند که دانششان نیازمند قرنهای طولانی است تا آفت واحدی را بشناسد. آیا چه کسی میتواند رأی قاطعانه و باور حتمی داشته باشد بر اینکه آفات و مضرّات دیگری که تاکنون کشف نشده باشد در گوشت خوک موجود نیست؟ ایا چنین شریعتی که دهها قرن بر این دانش بشری پیشی جسته است درخور این نیست که بدان اطمینان کنیم و باور داشته باشیم و سخن نهائی را حوالۀ آن کنیم و قضاوت را بدو واگذاریم و آنچه شریعت اسلام حرام کـرد بر خود حرام کنیم و آنچه را که حلال کرد برای خود حلال بدانیم و متوجّه باشیم که چنین شریعتی از سوی خداوند حکیم ، آگاه آمده است؟
اما آنچه به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن رانده شده و جز به نام خدا به نام دیگران سر بریده شده است، بدین معنی است که صاحب آن حیوان از ذبح آن هدفش جز خدا بوده و کار به خاطر دیگران انجام پذیرفته باشد. که در این صورت گوشت آن حیوان حرام خواهد بود، نه به خاطر مرضی که بدان دچار بوده باشد، نه، بلکه تنها به خاطر اینکه قصدشان از آن جز ذات خدا بوده است. حرام بودن آن تنها به خاطر یک بیماری روانی است که با درستی اندیشه و سلامت دل و پاکی روح و خلوص نیّت و وحدت جهت منافات دارد... و لذا چنین چیزی ملحق به نجاست مادی و ناپاکی حقیقی است. با نگرش بدین معنی مشترکی که نجاست در بر دارد، این چنین حرامی از سایر محرّمات پیشین خود، به عقیده نزدیکتر و چسبیدهتر است. چه اسلام بر این بسی کوشا و حریص است که توجّه انسان به خدای یگانه و بیشریک باشد و قصد و هدفش جز او نباشد.
از اینجا رابطهای که حلال کردن و حرام نمودن در این آیهها با سخن گفتن از وحدانیّت خدا و رحمت او در آیههای پیشین دارد روشن میشود. چه پیوند ناگسستنی و نیرومندی میان اعتقاد به خدای یگانه و میان دریافت فرمان از خدا در امر تحلیل و تحریم و سائر امور شریعت است.
با وجود این، اسلام حساب ضرورتها و نـاچاریها را میکند، بدین سبب به هنگام ضرورت و ناچاری، چیزهای ممنوع را مباح و چیزهای حرام را حلال میسازد به آن اندازه که این ضرورتها را بر طرف کند و از حدود آنها فراتر نرود و تجاوز و تعدّی نشود:
(فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٧٣)
پس آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد) در صورتی که علاقهمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده) و متجاوز (از حدّ سدّ جوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست. بیگمان خداوند بـخشنده و مهربان است.
این اساس کلی و قانون عامی است که در اینجا برای این محرّمات گذارده میشود. لیکن با اطلاق و آزادی آن درست خواهد بود که از مرز این محرّمات فراتر رود و جز اینها را در سائر جاها در برگیرد. پس اگر ضرورتی پیش آید و بدان سبب خطر مرگ در میان آید و انسان را وا دارد تا بدین محرّمات پناه ببرد، شخص مجبور میتواند این مضیقه را برطرف سازد. بدین معنی که در حدود نیاز از آن چیز حرام بخورد به آن اندازه که ضرورت موجود را از میان ببرد و بیشتر از آن تناول نکند. گر چـه دربارۀ موارد و مـواضـع ضرورت، اختلافات فقهی موجود است... آیا در مورد ضرورت قیاس صحیح است؟ یا منظور از آن، ضرورتهائی است که خدا آنها را با نصّ بیان فرموده است؟... دربارۀ مقداری که ضرورت با آن طرف میشود و ایا اندازۀ نیاز کدام است نیز اختلاف است. آیا مقدار مباح به هنگام احتیاج کمترین قدر ممکن است یا یک بار خوردن یا یک بار نوشیدن کامل؟... ما بدین اختلاف فقهی وارد نمیشویم... و این بیان در سایههای قرآن ما را بسنده است.
یهودیان پیرامون چیزهائی که قرآن آنها را حلال یا حرام داشته است بسی به ستیز پرداختند. چیزهائی بود که تنها برای یهودیان حرام بود و در سورۀ دیگری ذکر آنها رفته است:
(وعلى الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر ومن البقر والغنم حرمنا علیهم شحومهما إلا ما حملت ظهورهما أو الحوایا أو ما اختلط بعظم).
بر یهودیان، هر (حیوان) ناخنداری (که دارای سم یکپارچه باشد مانند شتر و درّندگان، و پرندگانی چون شترمرغ و غاز و مرغابی) را حرام کردیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهایشان را بر ایشان حرام نمودیم مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشاء و امعاء) قرار دارد و یا پیهها و چربیهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. (انعام / 146)
در صورتی که این چیزها برای مسلمانان حلال بوده و بدین سبب یهودیان با ایشان در مورد حلال بودن اینها مجادله میکردند. همچنین یهودیان با مسلمانان دربارۀ محرّماتی که در اینجا ذکر شده است راه ستبز میگرفتند گر چه در تورات این چیزها بر آنان نیز حرام بوده است... علّت ستیزشان بدین خاطر بوده که هدف آنان پیوسته گمانافکنی و شکّاندازی در صحّت و راستی اوامر قرآنی و صداقت وحی خدائی بودن آنها بوده است.
از اینجا است که می بینیم حملۀ تند و یـورش سـختی متوجّه کسانی میشود که آنچه را خدا از کتاب آسمانی نازل کرده است، پنهان میدارند:
(إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٧٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (١٧٥) ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
کسانی که آنچه را خدا از کتاب (آسمانی) نازل کرده است پنهان میدارند (یا دست به تأویل ناروا و تحریف مییازند) و آن را به بهای کم (و ناچیز دنیا) میفروشند، آنان جز آتش چیزی نمیخورند، (زیرا اموالی که از رهگذر کتمان آیات کتاب آسمانی و تحریف و تأویل ناروای حقائق رحمانی بدست میآید سبب دخول آنان به آتش دوزخ خواهد شد) و روز رستاخیز خدا (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان با عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد، و ایشان را عذاب دردناکی است. آنان کسانیند که گمراهی را با هدایت، و عذاب را با آمرزش (مبادله و) خریداری کردهاند. چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند! (جای بسی شگفت است که شخص عاقل از موجبات عذاب خوشحال بوده و پیوسته در انجام زشتیها که انسان را به دوزخ میکشـانند در تکاپو باشد). آن (عذابی که برایشان مشخّص گشته است به خاطر کفری است که نسبت به کتاب روا میدارند و در کتمان و تحریفش میکوشند) به سبب اینکه خدا کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فرستاده است (و اصلاً شائبۀ بطلان بدان راه ندارد و ایشان به دروغ در تکذیب آن میکوشند یا پنهانش میدارند) و به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف میورزند به دشمنانگی و دو دستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
نکوهش و سرزنشی که به سبب پنهان داشتن آنچه خدا از کتاب آسمانی نازل کرده است بیان شده است، مقصود از آن در وهلۀ اول اهل کتاب است. لیکن مدلول نصّ عام، شامل اهالی همۀ ملّتهائی می گردد که حقّی را که میدانند پنهان میدارند و با چنین کتمانی بهای کمی را به چن میآورند. این بهای کم ممکن است نفع شخصی باشد که بدان عشق میورزند و برای رسیدن به آن، حق را پنهان میدارند، و حق را قربانی مصالح خاصی میکنند که برای خود برگزیده و بدانها دل بستهاند. یا این بهای کم شاید همۀ دنیا باشد، که چون با آنچه از خشنودی خدا و رضایت الله و پاداش آخرت که از دستشان بدر میرود، مقایسه گردد، بهای کم و چیز بس ناچیزی است.
در فضای خوراکیهائی که حرام یا حلال شدهاند، قرآن دربارۀ چنین کسانی میگوید:
(مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلا النَّارَ).
آنان جز آتش چیزی در شکمهای خود نمیخورند. چنین بیائی، هماهنگساز صحنه در رونـد گفتار است. گوئی آنچه راکه از بهای کتمان و بهتان میخورند، آتشی است در اندرون شکمهایشان. و گویا ایشان آتش میخورند. چنین آتشی حقیقت دارد آنگاهکه در آخرت وارد آتش میگردند، ناگهان آتش لباس ایشان و خوراک آنان میشود و بیرون و درون پیکرشان را فرا میگیرد.
پاداش آنچه از آیات خدا پنهان داشتهاند این است روز رستاخیز خدا آنان را رها ساخته و بدیشان مرحـمت و توجهی نکند، و ایشان را به دست خواری و پستی و ننگ و بدنامی میسپارد تا در آن غوطه خورند و حسرت برند. تعبیریکه قرآن را از این ویـلان و رهاسازی و خواری و خفت و ذلت دارد چنین است:
(وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ)
خدا روز رستاخیز (از آنان روگردان بوده و) با ایشان سخن نمیگوید و آنان را (از کثافت گناهان بـا عفو و گذشت خویش) پاکیزه نمیدارد.
برای مجسّم نمودن رهاکردن و ترکگفتن، در شکـلی که به حسّ و شعور بشری نزدیـک باشد و ذهن انسانها بتواند آن را فهمکند، اینگونه از آن سخن رفته است: نه سلامی نهکلامی، و نـه توجه و اهتمامی، و نه پاکسازی و بخشایشی در میان است.
(وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ) (١٧٤)
و ایشان را است عذاب دردناکی.
تعبیر شکلکش و الهامبخش دیگری، چنین است:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ)
آنان کسانیید که گمراهی را با هدایت (الهی) و عذاب را با آمرزش مبادله و خریداری کردهاند.
گوئی معاملهای استکه در آن هدایت را میپردازند و گمراهی را دریافت میدارند. و در آن آمرزش را میدهند و شکنجه را میگیرند... چه معاملۀ زیانبارانه و کودکانهای است. چه هدایت بدیشان داده شده بود ولی ترکش گفتند وگمراهی را دریافت داشتند، و آمرزش بدیشان بخشیده شده بود، لیکن رهایش کردند و شکنجه را برگزیدند.
(فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ) (١٧٥)
پس چقدر در برابر آتش (دوزخ) بردبارند!
چه اندازه زیاد تحمّل و شکیبائی در برابر آتشی دارند که خود آن را مصرّانه
گزیدهاند وآگاهانه به سوی آن میروند.
وای از این ریشخندیکه طول صبر و فزونی شکیبائی آنان را در بنابر آتش مینمایاند و ایشان را به باد تمسخر میگیرد.
این پاداشی استکه مزد درخور زشتیگناه است. گناه پنهان داشتن کتابی که خدا آن را نازل فرموده است تا برای مردم گفته شود و در میانشان پخش گردد، و در زندگی حقیقی انسانها بر روی زمین تحقّق یابد و پیاده شود، و برنامه و قانون و شریعت و طریقت آنان باشد. پس هرکه آن را پنهان دارد در حقیقت از میدان عملی به دورش داشته و بیکارهاش گذارده است. در صورتی کهکتاب خدا حقّانیّتی استکه آمده است تا در زندگی نـقش فعّالانهای داشته باشد وکارگر واقع شود:
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ )
آن (عذابی که برایشان مشخص گشته است به خـاطر کفری است که نسبت به کتاب روا میدارند و در کتمان و تحریفش میکوشند) بـه سبب اینکه خدا کتاب (آسمانی قرآن یا تورات) را توأم با حق فرو فـرستاده است (و اصلاً شائبۀ بطلان بدان راه ندارد).
هرکه به سوی آن برگردد، هدایت را در بر میگیرد، و با حق و حقیقت همراه و سازگار مـیشود، و با مردمان راهیافته همنوا و راهیان میگردد، و با سرشت هستی و قانون اصیل جهان دمساز و همراز میشود.
(وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ) (١٧٦)
به راستی کسانی که دربارۀ کتاب (آسمانی) اختلاف میورزند، به دشمنانگی و دودستگی دور (از صداقت و حقیقتی) دچارند.
دشمنانگی با حق، دشمنانگی با قـانون فطرت، دشمنانگی در میان خود، دشمنانگی با وجدان و ضمیر خویشتن... در حقیقت هم این چنین بودند و همیشه نیز خواهند بود. هر ملّتی همکه دربارۀ کتاب آسمانی خود اختلاف ورزد و همۀ احکام آن را مراعات ندارد و تفرقهها پیکرۀ او را پراکنده و پاره پاره سازد، به چنین کسانی میپیوندد... این وعدۀ خدا است که در همۀ ادوار زمان و میان همۀ اقوام بشری تحقّق مییابد. و ما در این سالی که در آن زندگی میکنیم، واقعاً مـصداق آن را میبینیم.
*
سرانجام در آیۀ واحدی، پایههای راستین ایـمانی، و پایههای رفتار راستین ایمانی را بنا مینهد، و صفت راستگاران پرهیزگار را روشن و مشخّص میدارد:
(لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
اینکه (به هنگام نماز) چهرههایتان را به جانب مشرق و مغرب کنید نیکی (تنها همین) نیست (و یا ذاتاً رو کردن به خاور و باختر، نیکی بشمار نمیآید) بلکه نیکی (کردار) کســی است کـه به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایـمان آورده باشد، و مال (خود) را با وجود علاقهای که بدان دارد (و یا به سبب دوست داشت خدا، و یا با طیب خاطر) بـه خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و واماندگان در راه و گدایان دهد و در راه آزادسازی بردگان صرف کند، و نماز را بر پا دارد، و زکات را بپردازد، و (نـیکی کردار کسانی است که) وفا کنندگان به پیمان خود بوده هنگامی که پیمان بندند، و (به ویژه کسانی نیکند و شایستۀ ستایشند که) در برابـر فقر (و محرومیّتها و بیماری و زیان و ضررها) و به هنگام نبرد شکیبایند (و استقامت میورزند) اینان کسـانی هستند که راست میگویند (در ادّعای ایمان راستین و جویانی اعمال نیک) و به راستی پرهیزگاران (از عذاب خدا با دوری جستن اژ معاصی و امتثال اوامر الهی) اینانند.
قول راجح این استکه میان این بیان و میان تغییر قبله و جدالهای درازیکه پیرامون آن بر پا شده بود رابطه و پیوند است. قبلاً سخن از حکمت تغییر قـبله رفت. اکنون روند گفتار به بیان حقیقت بزرگی میرسدکه پیرامون این قضیّه و سائر قضایا و مسائل جدال برانگیزی دور میزند که یـهودیان آنـها را پیرامـون ظواهر مناسک و عبادات به راه میانداختند و حه بسا پیرامون خود این امور نیز غوغا بپا مـیکردند و راه جدال پیش میگرفتند.
هدف از تغییر قبله و به طورکلّی آداب و رسـوم عبادات، این نیست که مردمان چهرههای خویبثن را به جانب خاور و باخترکنند... این روکردن چه به سوی بیتالمقدّس باشد و چه به سوی مسجدالحرام... هدف اصلی نیکی - هر نوع نـیکیای که باشد - آد(اب و رسوم ظاهری نیست. چه شکل و نـمای بیرونی به تنهائی و بدون تأثیری که در دل دارد و بدون اثریکه در رفتار زندگی میگذارد، نیکی را تحقّق نمیبخشد و خوبی را بوجود نمیآورد... بلکه نیکی در اصـل، اندیشه و فهم وکردار و رفتار است. اندیشهای است که در دل فرد و جامعه اثر خود را نمایان میسازد. کرداری استکه در زندگی فرد و جامعه اثر خود را جلوهگر میدارد. رو به جانب مشرق و مغرب نمودن، ایـن حقیقت عمیق را بسنده نیست... خواه چنین روکردنی به سوی این قبله باشد یا آن قبله، یا در سلام نمازرر به راست و چپکردن، یا در تمام حرکات ظاهری که مردم در آداب و رسوم دینی خود مراعات سدارند، هیچیک ذاتاً همۀ نیکی نبوده و منظور اصلی خوبی نمیباشد:
(وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ )
ولیکن نیکی (کردار) کسی است که به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایمان آورده باشد.
این است آن نیکیایکه مرکز تجمّع همۀ خوبیها است... پس باید در این صفات چه ارزشهائی نهفته باشدکه چنین وزنی در ترازوی خدا دارد؟ آیا ارزش ایمان به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کـتابهای آسمانی پیغمبران چقدر باید باشد؟ ایمان به خدا نقطه تحوّلی در زندگانی بشریّت استکه در آن زندگیشان از بندگی نیروهای پراکنده و اشیاء گوناگون و اعتبارات مختلف به سوی بندگی یگانۀ خدا تغییر مسیر پیداکرده و در این یگانه پرستی استکه روح انسان از هرگونه بندگی آزاد میگردد و آن را اوج میدهد و به فراسوی هر چیز و هر اعتباری میرساند... همچنین ایمان به خدا نقطۀ تحوّلی است از هرج و مرج به سوی نظم و ترتیب، و از پراکندگی به سوی یک جهتی و راه راست و روان الهی. چه این بشریّت بدون ایـمان به خدای یگانه، نه راه راستی را برای خود مییابد و نه هدف ثابت و درستی خواهد داشت، و نه نقطۀ اتّکائی را پیدا خواهد کرد تا با تلاش وکوشش و برابری و برادری پیرامون آن گرد آید، به همان شکلیکـه همۀ هستی پیرامون نقطۀ مرکزی جمع است و با نسبتها و پیوندها و هدفها و رابطههای معیّن و روشنی بهکار خود مشغول است.
ایمان به روز رستاخیز عبارت است از ایمان به دادگری مطلق الهی در دادن پاداش و پادافره، و اینکه زندگی انسانها بر روی کرۀ زمین یاوه و بیهوده و بدرن حساب وکتاب نیست. نه هرج و مرجی درمیان است و نه کارهای جهان بینظم و ترتیب در جریان است، و اینکه پاداش خوبی از میان نمیرود هر چند به ظاهر دیده شود که در اینکرۀ خاکی درخت نیکی به بار نـشیند و نیکوکار پاداش نبیند.
ایمان به فرشتگان بخشی از ایمان به غیب استکه غیب هم دوراهۀ جدائی میان فهم و شعور انسان و میان ادراک و احساس حیوان، و میان جهان بینی انسان دربارۀ این هستی و تصوّر و برداشت حیوان از این جهان است، انسانی که ایمان به فراسوی محسوسات دارد ، و حیوان که در چهارچوب محسوسات خود گرفتار و زندانی است و از آن پا فراتر نمی گذارد.[5]
ایمان به کتاب و پیغمبران ، عبارت است از ایمان به همۀ رسالتهای آسمانی و به همۀ پیغمبران ، و ایمان به یگانگی بشریّت ، و یگانگی خدای مردمان ، و یگانگی دین آنان ، و یگانگی راه و روش خدائی ایشان .
داشتن چنین احساسی دارای ارزش بس والائی در نحوۀ فهم و ادراک مؤمنان است که وارث پیغمبران و رسالتهـای الهی هستند.
آیا ارزش دادن مال و دارائی - با رجود دوست داشت آن و افتخار بدان - به خویشاوندان و یتیمان و تهیدستان و در راه واماندگان وگدایان و بندگانیکه با آنان عقد کتابت شده است چیست؟
ارزش آن، آزادی از بند آز و تنگچشمی و ناتوانی و خودخواهی است. آزادی روح از شـهوت مالپرستی استکه دستها را از خرج و انفاق باز میدارد و دل و درون را از آسایش میاندازد و ارواح را ازگشت و گذار باز میگیرد و از آن سلب آزادی میکند. دادن مال دارای ارزش روانی است که نصّ قرآنی راجع به دوست داشت دارائی، بدان اشاره دارد. همچنین دارای ارزش شصری است، بدین معنیکه انسان دست بکشد و جان برکند از مال و ثروتی که دوست میدارد، آن هم نه از ارزان و کم بهای آن و یا از آلوده و نـاپاک آن، بلکه از آنچه ارزشمند و تمییز و عزیز است. در نتیجه انسان ازبندگی مال و ثروت آزاد میشود، بندگیای که نفسها را خوار میسازد و سرها را به زیر مـیانـدازد. انسان از زندان آز نیز آزاد میشود. چه آز استکه گردنهای افراشتۀ مردان را خمیده و خوار مـیکند.
بخشش مال دارای ارزش انسانی بزرگی در حسـاب اسلام استکه پـیوسته مـیکوشد انسـان را از بند وسوسههای نفس و آز و ضعف آن آزاد سازد پیش از آنکه بکوشد او را از خارج در محیط جامعه و روابط و پیوندهای آن، آزاد کند. حه اسـلام معتقد است که بندگان نفس، بندگان مردمند، و آزادگان نفس از قید و بند شهوات، سرافرازان جامعهها هستند... گذشته از همۀ اینها بخشش مال دارای ارزش انسانی در محیط جامعه و میان مردمان است... چنین همبستگی با خویشاوندان، جوانمردی نفس و بزرگمنشی خـانوادگی، و وابستگیهای خویشاوندی را تحقّق میبخشد. خانواده هم نخستین هستۀ جامعه است، از اینجا استکه پیش از چیزهای دیگر ذکر سگردد و چنین عنایت و توجّهی بدو میشود.
دادن مال به یتیمان نشـان از تـعاون و همبستگی و ضمانت اجتماعی میان بزرگان وکوچکان جامعه، و میان نیرومندان و ضعیفان دارد، و خلائی را پر میسازد که برای یتیمان به سبب از دست دادن نگاهداری و سـرپرستی والدین به وجود آمده است. همچنین خردسالان بیسرپرست ملّت را از ویلانی و پراکندگی محفوظ می دارد و نمیگذارد به چنگ اهریمن بیفتند و در معرض تباهی قرارگیرند وکارشان به جائی کشد که بر جامعهای که بدیشان نیکی نکرده و در حفظ و مواظبت آنان نکوشیده و به حالشان توجّهی ننموده است برشورند و دست به انتقام زنند و برای آن بلائی شوند.
بخشش مال برای درماندگانی که دستشان به دهانشان نمیرسد و درآمد چندانی ندارندکه با آن، زندگی خود را اداره کنند، با وجود این مینشینند و برای حفظ ابرو به گدائی برنمیخیزند - حفظ شخصیت و احترام آنان است و ایشـان را از هلاکت میرهاند، و احساس میکنند که در محیط جامعۀ اسلامی بیسرپرست و فریادرس نیـستند، بلکه از ضمانت اجتماعی و مدد و یاری دولت اسلامی برخوردارند که در آن کسی ویلان و سرگردان به حال خود رها نمیشود و عضوی از اعضاء آن ضائع و هدر نمیرود.
دادن مال به واماندۀ در راه -کسی که از دارائـی و خانوادۀ خویش بریده و بدور مـانده است - واجب است، تا از او به هنگام سختی دستگیری شود، و در وقتی که در راه وامانده است و دستش به خانه وکاشانه و مال و دارائی خود نمیرسد کمک و یاری شود و احساس کند که انسانیّت یک خانواده بیش نیست و همۀ انسانـها اعضاء آن هستند، همۀ کرۀ زمین یک میهن است، هر جا رود خانۀ او است، و دارائی دیگران همچون دارائی او است، همگان خویشاوند او و همه جا محل آسایش وی است.
بخشش مال، برای گدایان یاری و رفع نیازمندیها و درمان درد فقر ایشان است، وکمک مالی به آنان از گدائیکردنشان که اسلام دشمن آن است جلوگیری میکند. چه در اسلام کسی که به اندازۀ نیاز خود داشته باشد یا بتواند کاری را پیدا کند، نباید گدائی کند، بلکه دین او بدو فرمان میدهد که کار کند و گدائی نکند و قناعت پیشه نماید وگدائی پیشه نسازد. کسی گدا نباید باشد مگر اینکه نتواند کار بکند و چیزی هم نداشته باشد٠٠٠ بخشش مال به بندگانی که با ایشان عقد کتابت شده است، وسیلۀ آزادی کسی میگردد که علیه اسلام شمشیر کشیده و بر ضدّ آن به حمل اسلحه مبادرت وزریده است و گرفتار آمده است وکار بدش او را به بندگی کشانده است. کمک به او سبب میشود کـه حرّیّت و انسانیّت بزرگوارانه و ارزشمند خویش را باز یابد. این نصّ قرآنی وقتی تحقّق مییابد که یابنده خریداری و آزاد گردد و یا مال و دارائی به بنده ای داده شود تا وجه آزادی خویش را به آقایش که با او عقد کتابتکرده و بر سر مبلغی توافق نموده است بپردازد و یا مبلغی را به آقایش بدهد که در برابر آن بندۀ دیگری همچون او را آزاد نموده است تا آزادی خویشتن را باز یابد. اسلام آزادی بنده را همان لحظهای اعلام میدارد که بنده در آن خواستار آزادی خود شود، و در همان وقت و ساعت اسلام درخواست عـقد کتابت با او را داشته و آن را الزامی میداند. بدین معنیکه باید مبلغی از مال در راه آزادی وی پرداخت گردد. از همین لحظه،کار او در برابر اجرت است و مزد کار برای او در نظر گرفته میشود، و از زمرۀ مستحقّان زکات بشمار میآید و دادن مال دیگری بدو غیر از اموال زکات نیز نیکی محسوب میگردد... همۀ اینها بدان خاطر استکه بنده برای حرّیّت خود بکوشد و جهتکسب آزادی بشتـابد.
و اقـامۀ نماز؟ آیا ارزش اقامۀ نماز در حولانگاه نیکیای که مرکز خوبیها و سردفتر خـیرات است چیست ؟
اقامة نماز چیزی جدا از روکردن به سوی خـاور و باختر است. نمازگزاردن عبارت است از توجّه انسان به خدای خود با تمام وجود از لحاظ ظاهر و باطن و جسم و عقل و روح. نماز خواندن تنها حرکات و نرمشهای ورزشی بدن نیست، و تنها توجّه صوفیانۀ روح هـم نمیباشد. چه نماز اسلامی بیانگر چکیده تصوّر بنیادین اسلام از زندگی است. اسلام انسان را پیکر واحدی سرشته از جسم و عقل و روح میشناسد، و هیچگونه تناقض و تعارضی میان تلاش این نیروهای تشکیل دهندۀ بدن نمیبیند، و سعی او بر این نیست که جسم را سرکوب کند تا روح آزاد گردد، زیرا این سرکوبی برای آزادی روح ضرورت ندارد. از اینجا استکه اسلام بزرگترین عبادت خود را نماز قرار داده است تا مظهر تلاش نیروهای سهگانه باشند و همۀ آنها پیوسته و هماهنگ رو به سوی آفریدگار خود کنند. اسلام نماز را به قالب قیام و رکوع و سجود ریخته است تا حرکت بدن حاصل شود. و نماز را توأم با قرائت و تفکّر و اندیشه دربارۀ معانی و مبانی کرده است تا تلاش خرد تحقّق یابد. و آن را با توجّه و انقیاد همراه ساخته است تا تلاش روح پیدا آید... همۀ این نیروها در یک وقت به تلاش برمیخیزند.
اقامۀ نماز بدین نحو، یادآور کلّی اسلام از زنـدگی است،که در هر رکعت و در هر نـمازی، این اندیشه تحقّق مییابد و نمودار میگردد. دادن زکات؟... دادن زکات مالیات اجتماعی اسلام استکه خدا آن را حقی برای فقراء در اموال اغنیاء کرده است. به حکم آنکه خداوند صاحب مال است، و او استکه آن مال را برابر قرار داد خود به مالکیّت فرد درآورده است و یکی از شروط این قرارداد الهی دادن زکات است. دادن زکات، در اینجا بعد از دادن مال - با وجود دوست داشت آن - بهکسانیکه آیه قبلاً به طور اطلاق آنان را بر شمرده بود، آمده است. اینکار اشاره به این داردکه صرف مال در چنین راهـهائی، جانشین زکات نمیگردد، و زکات هم جایگزین آنها نمیشود... بلکه زکات مالیات واجبی است، و انفاق و بخشش مال، کار اخـتیاری و آزادانهای است... و نیکی جز با انجام هم این وهم آن اتمام نمیپذیرد، و هر دوی آنها از زمرۀ پایههای نگهدارندۀ اسلام بشمارند. اینکه قرآن بعد از انفاق و بخشش مال، زکات را جداگانه ذکر کرده است تا نمایانگر این باشد که زکات فریضۀ ویژهای است که انفاق و بخشش مال، آن را ساقط نمیسازد و عوض آن بشمار نمیآید، و زکات نیز جایگزین انفاق و بخشش مال نمیشود و انسان را از آن بینیاز نمینماید.
و وفاء به عهـد؟ وفای به عهد نشانۀ اسلامیّت است و اسلام سخت بر آن حرص و جوش دارد، و قرآن بسیار آن را تکرار میدارد، و علامت و نشانۀ ایمان و آدمیّت و نیکوکاریش میشمارد. وفاء به عهد برای تشکیل فضائی لبریز از اطمینان و آرامش توأم با پیوستگی افراد وگروهها و ملّتها و دولتها، ضروری است. وفاء به عهد و پیمان با خدای رحمان، در سر لوحۀ امور قرار دارد. هرکه از این نشان بیبهره باشد، ترسان و پریشان خواهد زیست و پایبند هیچ وعدهای نخواهد بود و هیچ نوع پیمانی را مراعات نخواهد کرد و به کسی اطمینان نخواهد داشت. اسلام در امر وفای به عـهد چه با دوستان خود و چه با دشمنانش به طور یکسان به بلندائی رسیده استکه بشریّت در تمام تـاریخ خود بدانجاگام ننهاده است، و اگر هم قدم گذارده باشد تنها در سایۀ ندا و راهنمائی اسلام بوده است.
و بردباری در برابر فقر و محرومیتها و بیماری و زیان و ضررها و به هنگام نبرد؟... چنین شکیبائی نفس را پرورش و پیرایش میدهد و به گونهای او را آماده میسازد که در برابر هر بلائی افروخته و شعلهور نگردد و از کوره بدر نرود، و در رویاروئی با هر فاجعهای به آتش حسرت نسوزد، و در برابر سختی به زانو درنیاید و هراسـان از پای نیفتد. بلکه باید صبر جمیل و خویشتنداری و وارستگی و ایسـتادگی داشت تا پردههای فروهشتۀ ابر تاریک و وحشتزای بلا پاره پاره شود و از آسمان زندگی بکوچد و بدور رود، و خداوند به دنبال سختی و ناخوشی، فراخی و خوشی آورد. امید به خدا و اطمینان بدو و اعتماد بر او، باید فضای زندگی را پرکند. لازم است ملّتی که سرپرستی بشریّت بر عهدۀ او است، و پخش عـدل و داد میان مردمان و اصلاح حال آنان در سراسر زمین، وظیفۀ او است، برای غلبه بر دشواریها وگرفتاریها و ناهمواریهای راه با بهرهوری از بردباری در برابر فـقر و محرومیّتها و بیماری و زیان و ضررها و نبردها، و شکیبائی کردن به هنگام شدائد و درماندگی و تنگدستی، و صبر نمودن در وقت کم وکاست، و صبر به هنگام جهاد و محاصره، و صبر در هر حال و احـوالی، خود را آمـاده سـازد تا بتواند با استقامت و اطمینان و اعتدال به وظائف سنگین و سترگ خود اقدام کند و نقش مشخّص خویش را در صحنۀ حیات اداء نماید.
روند گفتار چنین صفتی را آشکار میسازد... صفت بردباری و شکیبابی در هنگام تنگدستیها و محرومیّتها و بیماریها و زیان و ضررها و جنگ و نبردها... چنین صفتی را با ذکر واژۀ (صابرین) به رشتۀ عبارتی میکشد که دلالت بر اختصاص دارد. چه صفتهای پیش از آن، همه مرفوع بوده لیکن (صابرین) بنابر اختصاص منسوب است و تقدیر آن چنین است: ( وَ أَخُصُّ الصّابِرینَ ) بردبادان را ویژگی میدهم. این امر از توجّه خاصی برخوردار است و در بیان صفات نیکی دارای ارزش است... نگرش ویـژهای است که صابران را برجسته و آشکارا میدارد و آنان را از سایرین جدا و ممتاز می سازد، و این نشانه را از میان نشانههای ایمان به خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی و پیغمبران، و بخشش مال - با وجود دوست داشت آن - و خواندن نماز و دادن زکات و وفای به عهد، ویژگی میبخشد... این امر میرساندکه مقام صابران بس عظیم است و صفت صبر در ترازوی خدا بسی ارزشمند و چشمگیر است و چشمان همگان را متوجّه خود میسازد[6].
بدین منوال یک آیه، اصول اعتقاد را با وظائف نفس و مال، یکجا گرد میآورد و آنها را به مجموعۀ تـجزیه ناپذیر و واحد یکپارچه و ناگسیختهای تبدیل میسازد. برای همۀ اینها عنوان یگانهای را بـرمیگزیند که (نیکی) با (جنگ خوبی) و یـا چنانکه در بعضی از روایات آمده است (ایمان) نام دارد. حق را باید گفت که این آیه، چکیدۀ کاملی از جهانبینی اسلامی و مبادی روشن مترقّیانۀ اسلامی است و بدون آن اسلامی بر جای نمیماند.
از اینجا استکه پیرو آیه برای کسانی که چنین صفاتی داشته باشند، اینگونه است:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (١٧٧)
آنان کسـانی هستند که راست میگویند (در ادعّـای ایمان راستین و پـیجوئی اعمال نیک) و به راستی پرهیزگاران (از عذاب خدا با دوری گرفتن از معاصـی و امتثال اوامر الهی) اینانند.
آنان کسانی هستندکه با پـروردگار خود در اسلام خویش راست میگویند، و در ایمان و اعتقادشان راست میگویند، و در برگردان این ایمان و اعتقاد به معانی واقعی زندگی و پیادهکردن معتقدات درونی در جهان واقعیّات بیرونی، راست میگویند.
و آنان به راستی پرهیزگارانی هستندکه از پروردگار خود میترسند و بدو میپیوندند و وظیفۀ خویش را نسبت به او با آگاهی و فروتنی و عشق و علاقه به جای می آورند.
بیائیم ما از دیدگاه این آیه به افقهای بلندی بنگریم که خدا میخواهد مردمان را با روش والا و راست و روان خود بدانجاها برساند... سپس به مردمانی بنگریمکه از این راه و روش دوری میگزینند وکنارهگیری میکنند، و با آن به جنگ برمیخیزند و دشمنانگی آن و هـمۀ کسانی را به دل میگیرند که ایشان را برای پیروی از چنین راه و روشی فرا میخوانند... از دیدن این مناظر انگشت حیرت به دندان میگزیم و از غم دست بر دست میزنیم، و همان چیزی را خواهیم گفت کـه خداونـد سبحان فرموده است:
(یا حسرة على العباد )!
دردا و حسرتا بندگان را!
آنگاه نگاه دیگری بیندازیم تا در پرتو آن، چنین درد و حسرتی از دل بدر شود و آن پرتو امید استواری است به خدا، و اطمینان داشتن به نیروی این راه و روش الهی است که سست و لرزان نمیگردد، و چون به آینده مینگریم بالای افق، آرزو چهره مینماید و امید تابان و رخشان دل میگشاید، و ما را امیدوار میکند به اینکه بناچار این بشریّت باید بعد از رنجهای زیـاد و تحمّل سختیهای فراوان به سوی این راه و روش والای بلند بالا برگردد و به این افق روشن چشم بـدوزد... و خدا یاری دهنده است.
[1]تقصیل این، به هنگام سخـن از فریضۀ حج در جای مناسب خود در روند سوره خواهد آمد.(مؤلف)
[2]به تفسیر آیه های سورۀ بقره در جزء اول مراجعه شود.
[3]به تفسیر آیههای «یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ... تا: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتُ مِنْ رَبّهِمْ وَ رَحْمَة » در درس گذشتۀ این جـزء، مراجعه شود.
سوره ی بقره آیهی 157-153
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (١٥٣) وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ (١٥٤) وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (١٥٥)الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (١٥٦) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ).(١٥٧)
به دنبال روشن نمودن قبله، و جدا سازی و امتیاز بخشی ملّت مسلمان با اعطاء شخصیت ویژه خویش که با حقیقت جهان بینیش نیز همخوانـی داشته باشد، نخستین رهنمود برای این ملتی که از شخصیت خاص و وجود ویژهای برخوردار است، این ملتی که ملت میانهرو و گواه بر مردم بشمار است، نخستین رهنمود برای چنین ملتی کمک گرفتن از بردباری و نماز بود تا با یاری آن در برابر سختیهای این وظیفۀ خطیری که بر دوش دارد قد خم نکند و به زانو درنیاید و بر مشکلات راه فائق آید. همچنین میبایست چنین ملت مسلمانی آن آمادگی را به هم رساند که بتواند برای فداکاریهائی آماده گردد که این وظیفۀ خطـیر ایجاب میکند، از قبیل شهادت شهداء، زیان جانی و مالی،کمبود میوهها، ترس و گرسنگی، تحمّل دشواریها و گـرفتاریها و خوف و فزعهای جهاد برای استقرار قانون و برنامۀ خدا در میان جانها و بردن آن به میان مردمان و رساندن به گوش جهانیان تا برابر آن زندگیکنند و در میان خود استوارش دارند.
از سوی دیگر پیوند دلهای این ملت با خدا، و خالصانه دل بدو دادن و تنها سر بندی به آستان او سائیدن، و برگشت دادن همۀ امور بدو، تمام اینها محض رضایت خدا و رحمت و هدایت الله بوده، و این خود پـاداش بزرگی برای دل با ایمانی است که پی به ارزش چنین پاداشی میبرد.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (١٥٣)
ای کسانی که ایمان آوردهاید از بردباری و نماز (در برابر حوادث سخت زندگی) کمک بگیرید. بیگمان خدا با بردباران است.
«صبر» در قرآن خیلی تکرار میگردد و بسی از آن نام میرود. این نیز بدان سبب است که خدای بزرگوار میداند جهت ماندگاری بر راه راست کوشش زیـادی لازم است تا در برابر جاذبهها و دافعههای گوناگون استوار ماند و نیروی فراوانی که وظیفۀ تبلیغ دعوت خدا در زمین خواهان آن است تا با یاری گرفتن از آن در برابر سکندریها و گردنهها، شکیبا بود، و توان میخواهد که نفس بتواند اعـصاب آرام و پیوسته، و نیروهای آماده و آراسته داشته باشد، و در درون شو و بیرون شو کارها، بیدار و هوشیار باشد... باید در همۀ اینها بردباری داشت... صبر در انجام طاعت، صبر به وقت دوری از گناهان، صبر به هنگام جهاد و بیکار با دشمنان خدا، صبر در برابر انواع کلکها و نیرنگها، صبر در برابر کندی پیروزی، صبر به وقت دوری از خانه و کاشانه و فرزندان و یاران جانانه، صبر در برابر باطل باد در غبغب انداخته و خویشتن را آما سانده و بزرگ نمایاننده، صبر بر قلت یار، صبر بر رنج راه دراز پر خار، صبر به هنگام دلتنگی و اندرون به پـیچ و تاب افتادن، صبر به وقت سرگشتـگی و سردرگمی عقل و ضمیر، صبر بر سنگینی دشمنانگی دشمنان، و صبر بر درد و سوز روگردانی دیگران...
آنگاه که مقصد به طول میانجامد و کوشش دشوار میگردد، صبر سستی میپذیرد یا از میان برمیخیزد، و این وقتی خواهد بود که توشه و کمکی موجود نباشد. از اینجا است که خداوند نماز را با صبر همراه میسازد. چه نماز چشمهای است که نمیخشکد و توشهای است که پایان نمیگیرد. چشمهای است که طاقت و توان را تازه میگرداند، توشهای است که دل را توشه میبخشد، در نتیجه آن ریسمان صبر درازا میگیرد و پاره نمیگردد. آنگاه خدا بر صـبر، خشنودی و شادی و آرامش و اعتماد و یقین را میافزاید.
برای انسان فانی ضعیف که عمر و توان محدودی دارد، لازم است با ابر قدرت خداوندگاری پیوند حاصل کند، و از آن یاری گیرد. وقتی که تاب و توان از نیروهای محدود انسان تجاوز نماید، آنگاه که نیروهای پلید پنهان و آشکار رو در روی او میایستند، آنگاه که توان پایداری بر راه، میان هول دادن شهوتها و برانگیختن خواستها، بر او سنگینی میکند، آنگاه که راه بر او به درازا میکشد و در عمر محدودش شکاف فراختر و با هدف فاصله بیشتر میگردد و چون مینگرد میبیند که هنوز به چیزی دست نیافته است و سر در پردۀ خاک کشیدن نزدیک گشته است، و خورشید عمر آهنگ غروب کرده است و او به چیـزی نـرسیده است، هنگامی که بدی را چـاق و چله و خوبی را لاغر و پژمرده مییابد، و میبیند که نوری در افق و نشانهای بر سر راه نیست... اینجا ارزش نماز نمایان میشود... نماز رابطۀ مستقیم میان انسان فانی و نیروی باقی است. نماز میعادگاه گزیدهای است برای رسیدن قطرۀ دور افتاده به سرچشمهای که نمیخشکد. نماز کلید گنجی است که انسان را دارا و بینیاز میکند و سودمند میافتد و فزونی میگیرد. نماز رها شدن از حد و مرز واقعیت دنیای کوچک زمینی و گام نهادن به پهنۀ واقعیت جهان بزرگ آسمانی است. نماز همچون نسیم و باران و سایه در گـرمای نیمروز است. نماز دست نوازشگری است برای دل خسته و رنجدیده... بدین سبب بود که رسول خدا صلی الله علیه و سلم هنگامی که دچار دشواری میشد میفرمود:
( أرحنا بها یا بلال ).
ای بلال، ما را آسوده کن.
و هنگامی که کاری او را اندوهناک و پریشان حال مینمود، بسیار نماز میخواند تا پیوند با خدا را افزون کند.
این روش اسلامی روش عبادت است. عبادت هـم در اسلام رمزهائی دارد. از جمله آن رمزها اینکه عبادت توشۀ راه و مدد روح و صفای دل است. هر جا گه مشکلی باشد، عبادت کلید مشکل گشای دل است و نرم نرمک و شادمانه و شیرینکارانه، شربت تـلخ رنج و مشقت را میخوراند و گوارا میدارد... هنگامی کـه خداوند بزرگوار محـمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم به عهده گرفتن نقش بزرگ و پر رنج و سنگین ییغمبری ندا داد بدو فرمود:
)یا أیها المزمل قم اللیل إلا قلیلا . نصفه أو انقص منه قلیلا . أو زد علیه ورتل القرآن ترتیلا . . إنا سنلقی علیک قولا ثقیلا).
ای لباس به خود پیچــیده (و آمادۀ انجام نماز گشته، ای پیغمبر، برای ادای نماز) شب به پاخیز و به نماز بایست مگر اندکی (از شب) نیمهای از آن، یا اندکی از نیمه بکاه یا بر نیمه بیفزا، (حدود 1 یا ٣ شب به نماز خواندن بـپرداز). قرآن را بخوان خواندنی (آرام و از روی اندیشه)... ما گفتار سنگینی را (که اوامر و نواهی و تکالیف سخت قرآن است) بر تو فرو خواهیم فرستاد.
آمادگی برای گفتار سنگین و تکلیف سخت و نقش بزرگ، عبارت است از شبخیزی و خواندن قرآن از روی تفکّر و تدّبّر... عبادت است که دل را میگشاید و پیوند را استوار میدارد و کار را ساده میسازد و نور افشانی میکند و باعث دلداری و آرامش و آسایش و اطمینان میشود.
بدین علّت است خدا مؤمنان را اینجا که در آستانۀ دروازههای سختیهای بزرگ قرار گرفتهاند، متوجّه صبر و نماز مینماید... آنگاه به دنبال این توجّه دادن ادامۀ سخن چنین است که :
(إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ) (١٥٣)
بیگمان خدا با بردباران است.
خدا با ایشان است... آنان را پشتیبانی مینماید... پابرجایشان می دارد... تقویتشان میکند و همدمشان میگردد، و ترکشان نمیکند تا راه را تنها طی کنند، و ایشان را به نیروی محدودشان و توان ضعیفشان وانمیگذارد بلکه آنان را کمک میکند آنگاه که توشۀ ایشان پایان مییابد. ارادۀ آنان را تازه میگرداند آنگاه که راه بر آنان بدرازا میکشد... خدا در سر آغاز آیه، ایشان را با آن ندای دوست داشتنی بانگ میزند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ).
ای کسانی که ایمان آوردهاید.
و آن نداء را با این دل و جرأت دادن شگـفت پـایان میدهد:
(إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ) .
بیگمان خدا با بردباران است..
احادیث دربارۀ صبر فراوان است، برخی از آنها را ذکر مینمائیم که با روند قرآنی اینجا مناسبت دارد. روندی که راجع به آماده ساختن مردم مسلمان برای حمل بار سنگینی است که بر دوش ایشان نهاده شده و باید به وظیفۀ خود عمل نمایند و نقش خویش را ایفاء کنند:
از خبّاب پسـر ارتّ رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است: در حالی که رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم در زیر سایۀ کعبه نشسته و بر عبای کتانی راه راه خود تکیه زده بود، از ناجوری احوال و کجمداری روزگار و سختیهای بیشمار، به شکوه و ناله پرداخیم و بدو عرض کردیم که آیا برایمان طلب کمک و یاری نمیفرمائی؟ آیا برایمان دعا نمیکنی؟ فرمود:
(قد کان من قبلکم یؤخذ الرجل فیحفر له فی الأرض , فیجعل فیها , ثم یؤتى بالمنشار , فیوضع على رأسه فیجعل نصفین , ویمشط بأمشاط الحدید :"ما دون لحمه وعظمه , ما یصده ذلک عن دینه . . والله لیتمن الله تعالى هذا الأمر حتى یسیر الراکب من صنعاء إلى حضرموت فلا یخاف إلا الله , والذئب على غنمه , ولکنکم تستعجلون).
بیش از شما کسانی بودهاند که ایشـان را میگرفتند و گودالی برایشان در زمین حفر میکردند و آنان را در آنجا میگذاشتند. آنگاه ارّه را میآوردند و بر سرشان قرار میدادند و به دو نیمشان میکردند... و غیر از گوشت و استخوانشان (اعم از رگ و پی...) با شانههای آهنین شانه میگردید، و این کار ایشان را از دین و آئینشان باز نمیداشت. به خدا سوگند، خدا بیگمان این امر (دین اسـلام) را به اتمام میرساند تا بدانگونه که سوار از صنعاء به حضرموت میرود و جز از خدا، و جز از گرگ که بر گوسفندانش حملهور شود، از چیزی نمیترسد، ولی شما شتاب میورزید.[1]
از ابن مسعود رضی الله عنهُ روایت شده است که گفته است:
(کأنی أنظر إلى رسول الله [ ص ] یحکی نبیا من الأنبیاء علیهم السلام , ضربه قومه فأدموه , وهو یمسح الدم عن وجهه , وهو یقول:" اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون ) .
گوئی به رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم مینگرم و او دارد دربارۀ پیغمبری از پیغمبران - علیهم السلام - سخن میگوید که قوم آن پیغمبر، او را زده و خون آلوده نموده بودند، و او در حالی که خون را از پیشانی خود پاک میکرد میگفت: خداوندا قوم مرا ببخش چه ایشـان نمیفهمند.[2]
یحیی پسر وثاب از پیر مردی از اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین روایت نموده است که فرموده است:
(المسلم الذی یخالط الناس ویصبر على أذاهم خیر من الذی لا یخالطهم ولا یصبر على أذاهم) .
مسلمانی که با مردم میآمیزد و در برابر آزارشان شکیبائی میورزد، بهتر از کسـی است کـه با مردم نمیآمیزد و در برابر آزارشان شکیبائی نمیورزد. [3]
*
اکنون که مسلمانان در مدینه رو به سوی پیکار سختی آوردهاند تا قانون خدا را در زمین استقرار بخشند و نقش خویش را به آن اندازه که خدا مقدّر فرموده است، ایفاء کنند، و میخواهند پرچم پیکار به دستشان داده شود و آن را در راه سخت و دراز به حرکت درآورند...
بدین هنگام قرآن ایشان را از لحاظ روحی آمادگی میبخشد، و اندیشۀ ایشان را دربارۀ آنچه در اثنای این پیکار رخ میدهد از قبیل جاذبهها و دافعهها و قربانیها و فداکاریها و دردها و رنجها، راست و استوار میدارد، و معیارهای درستی را بدیشان میدهد تا بتوانند با بهرهگیری از آنها ارزشها را دقیق و صحیح در این پیکار دراز بسنجند:
(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ) (١٥٤)
به کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده مگوئید، بلکه آنان زندهاند، و لیکن شما (چگونگی زندگی ایشان را) نمیفهمید.
در پهنۀ پیکار حقّ، شهدائی نقش زمین میشوند. شهدائی در راه خدا جان خود را فدا میکنند. کشتگانی عزیز و گرامی، و کشتگانی بزرگوار و پاک طـینت، خویشتن را قربانی اسلام میکنند - چه کسانی که قدم در راه خدا میگذارند، و آنان که روح خود را در پیکار حق قربانی میدارند، چنین کسانی عادةً بزرگوارترین دلها و پاکیزهترین روحها و پاکترین نفسها هستند اینگونه مردمان که در راه خدا کشته میشوند مـرده نیستند، بلکه زندهاند. پس درست نیست که دربارۀ ایشان واژۀ «مردگان« بکار رود. صحیح نخواهد بود که از نظر حسّ و شعور مرده بشمار آیند و با لب و زبان، مرده بر ایشان اطلاق شود. بیگمان برابر گواهی خدای بزرگوار زندهاند. پس بناچار باید زنده باشند.
آنان در ظاهر امر و مطابق آنچه چشم میبیند، کشـه شدهاند. ولی حقیقت مرگ و حقیقت زندگی را این نگاه سطحی ظاهری روشن نمیدارد... نشانۀ نخستین مرگ، بیکارگی و گمگشتگی و گسیختگی است... چنین کسانی که در راه خدا کشته میشوند، کارگر بودنشان در راه یاری حقی که به خاطر آن کشته شدهاند کارگر بودن مؤثّری است، و اندیشهای که به خاطر آن کشته شدهاند با خون ایشان سیراب میگردد و امتداد مییابد، و تأثیر شهادتشان به آنان که بعد از ایشان زنده میمانند قوّت میبخشد و ادامه پیدا میکند. پس چنین کسانی پیوسته عنصر فعّال و مدافع مؤئّری در دگرگون کردن زندگی و مسیر دادن بدان هستد، و این صفت نخستین زندگی است. پس ایشان اوّلاً با این اعتبار واقعی در دنیای مردم زندهاند. ثانیاً ایشان در پیشگاه خدایشان نیز زندهاند یا با این اعتبار، و یا به اعتبار دیگری که از ماهیّت آن بیخبریم، و خبر دادن خدای تعالی در این باره ما را بسنده است:
(أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ) .
زندگانند و لیکن شما نمیفهمید.
زیرا ماهیّت این چنین زندگی فراتر از عقل و فهم بشری ناقص محدود ما است، ولی ایشان زندهاند.
زندگانند، و از اینجا است که شسته نمیشوند همانگونه که مردگان شسته میشوند، و با همان جامههائی که در آن شهید شدهاند، دفن میگردند. چه شستن به خاطر پاک کردن پیکر مرده است و ایشان پاکیزهاند چون حیات دارند. و جامههای زمینی، جامههای گورشان نیز میباشد، زیرا ایشان هنوز زندهاند.
زندگانند، این است کشته شدنشان بر اهل و عـیال و دوستان و یاران سخت نیست. زندگانند و در زنـدگی اهل و عیال و دوستان و یاران شرکت مـیورزند. زندگانند، لذا دوریشان بر دلهای مردمانی که پس از ایشان بر جای ماندهاند، سنگینی نمیکند و کار برایشان دشوار نمیشود و عظمت فداکاری، آنان را به هراس نمیاندازد.
دیگر اینکه علاوه بر زنده و گرامی بودنشان در پیشگاه خدا، بالاترین مزد و کاملترین پاداش را نیز دریافت میدارند:
در صحیح مسلم آمده است:
(إن أرواح الشهداء فی حواصل طیور خضر تسرح فی الجنة حیث شاءت ثم تأوی إلى قنادیل معلقة تحت العرش , فاطلع علیهم ربک إطلاعة . فقال:ماذا تبغون ? فقالوا:یا ربنا . وأی شیء نبغی وقد أعطیتنا ما لم تعط أحدا من خلقک ? ثم عاد علیهم بمثل هذا . فلما رأوا أنهم لا یترکون من أن یسألوا قالوا:نرید أن تردنا إلى الدار الدنیا فنقاتل فی سبیلک حتى نقتل فیک مرة أخرى - لما یرون من ثواب الشهادة - فیقول الرب جل جلاله:إنی کتبت أنهم إلیها لا یرجعون).
ارواح شهداء در چینهدانهای پرندگان سبز رنگی است سه در بهشت هر جا که بخواهند آزادانه میگردند و میخورند سپس به قندیلهائی که در زیر عرش آویزانند برمی گردند. پروردگار تو بر ایشان نگاهی میاندازد و بدیشان میگوید: چه چیز میخواهید؟ خواهند گفت: ای خدای ما، چه چیز بخواهیم؟ تو که چیزهائی به ما عطاء فرمودهای کـه به کسی از بندگانت ندادهای. سپس همچون سخنی را تکـرار میفرماید. وقتی که میبینند به حال خود واگذارده نمیشوند و مرتب از ایشان در این باره خواسته میشود، میگویید: میخواهیم که ما را به سرای جهان برگردانی تا در راه تو بجنگیم تا آنگاه که بار دیگر در راه تو کشته شویم - این درخواست به سبب (عظمت) پاداش شهادت است که میبینند - پس پروردگار بزرگوار میفرماید: من مقرر و واجب داشته ام که مردمان به سرای جهان باز نمی گردند از انس رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرموده است:
(ما أحد یدخل الجنة یحب أن یرجع إلى الدنیا , وله ما على الأرض من شیء . إلا الشهید , ویتمنى أن یرجع إلى الدنیا فیقتل عشر مرات , لما یرى من الکرامة ).
کسی نیست که وارد بهشت شود و بخواهد به دنیا برگردد، هر چند که آنچه بر زمین است بدو داده شود. جز شهید که میخواهد به دنیا برگردد تا ده بـار (= بارها) کشـته شود، این به علت بزرگداشت و مقام شامخی است که میبیند[4].
ولی این شهداء زنده چه کسانی هستند؟ اینان کسانیند که کشته میشوند «در راه خدا »... تنها در راه خدا، بدون شرکت در هیئت و نظام و هدف و غایتی مگر به خاطر خدا و محض رضایت الله. تنها در راه آن حقیقتی کشته میشون دکه خدا فرو فرستاده است. تنهـا در راه آن روش و قانونی کشته میشوند که خدا به وجودش آورده است. تنها در راه آن دینی کشته میشوند که خدایش برگزیده است... تنها در این راه، نه راه دیگری و نه زیر شعار دیگری، و بدون شرکت دادن هرگونه هدفی و شعاری... در این باره قرآن و حدیث بسی سخت گرفتهاند، تا آنجا که نباید در نفـس آدمی جز خدا باشد و شبهه و خطوری بدان راه یابد...
از ابوموسی رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: از رسول خدا صلی الله علیه و سلم سؤال گردید دربارۀ مردی که به خاطر شجاعت، یا برای خویشتنداری، و یا از روی ریاکاری میجنگد،که آیا کدامیک از اینها در راه خدا است؟ فرمود:
(من قاتل لتکون کلمة الله هی العلیا فهو فی سبیل الله ).
هر که بجنگد تا دین خدا برتری گیرد، چنین کسی در راه خدا به پیکار خاسته است[5].
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: مردی گفت: ای رسول خدا، مردی میخواهد در راه خدا جنگ کند ولی (نهانی) در اندیشۀ مال اندوزی و کالای دنیوی است (آیا پاداش او چگونه خواهد بود؟)، فرمود: «لا أََجْرَله» او را پاداشی نیست. آن مرد سه بار سخن خویـش را تکرار کرد. هر بار در پاسخ بدو میفرمود: «لا أَجْرله» او را پاداشی نیست. آن مرد سه بار سخن خویش را تکرار کرد. هر بار در پاسخ بدو می فرمود: «لا أجرَ لَهُ » اور را پاداشی نیست. [6]
هم از او رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم فرموده است:
(تضمن الله تعالى لمن خرج فی سبیل الله . لا یخرجه إلا جهاد فی سبیلی وإیمان بی وتصدیق برسلی . . فهو علی ضامن أن أدخله الجنة أو أرجعه إلى مسکنه الذی خرج منه نائلا ما نال من أجر أو غنیمة . والذی نفس محمد بیده , ما من کلم یکلم فی سبیل الله إلا جاء یوم القیامة کهیئته یوم کلم , لونه لون دم وریحه ریح مسک . والذی نفس محمد بیده لولا أن أشق على المسلمین ما قعدت خلاف سریة تغزو فی سبیل الله عز وجل أبدا . ولکن لا أجد سعة فأحملهم , ولا یجدون سعة فیتبعونی ویشق علیهم أن یتخلفوا عنی . والذی نفس محمد بیده لوددت أن اغزو فی سبیل الله فأقتل , ثم اغزو فأقتل , ثم اغزو فأقتل ).
خداوند بزرگوار ضمانت کسی را که در راه او خارج میشود بر عهده گرفته است. چنانچه چیزی جز جهاد در راهم و ایمان به من و تصدیق نمودن پیغمبرانم، او را بیرون نیاورده باشد... چنین کسی را ضمانت مینمایم که او را به بهشت وارد سازم یا او را به منزلی که از آن بیرون آمده است برگردانم در حالی که به اجر و غنیمت لازم هم رسیده باشد. به آن کسی سوگند کـه روح محمد در ید اختیار او است، هیچ جراحتی نیست که در راه خدا پدید آمده بـاشد مگر اینکه در روز رستاخیز همسان روزی که جراحت دست داده است نمایان میگردد، رنگ آن رنگ خـون است و بوی آن بوی مشک. به آن کس سوگند که روح محمد در ید اختیار او است اگر رنج و سختی برای مسلمانان فراهم نمیآوردم هرگز از هیچ دستۀ سپاهیانی که در راه خدای بزرگوار میجنگیدند عقب نمیماندم، و همراه ایشان میگشتم. و لیکن توانائی تجهیز و تهیۀ وسیلۀ سواری ایشان را ندارم، و ایشان نیز توانائی تجهیز و تهیۀ وسیلۀ سواری خویش را ندارند تا به دنـبال من روان شوند، و بر ایشان هم سخت خواهد بود که نتوانند به پای من برسند، و به آن کسی سوگند که روح من در ید اختیار او است دوست دارم که در راه خدا بجنگم تا کشته شوم، و باز هم (زنده شوم و) بجنگم تا کشته شوم، و دیگر باره زنده شوم و بجنگم تا کشته شوم.[7]
آری این چنین کسانی شهیدند. چنین کسانی در راه خدا بیرون میروند، و چیزی جز جهاد در راه او و ایمان بدو و باورمندی به پیغمبرانش، ایشان را بیرون نمیبرد. رسول خدا صلّی الله علیه و سلّم از یک جوان ایرانی که به جهاد مشغول بود ناپسند دانست که در صحنۀ پیکار ایرانیگری خود را بیان دارد و به نژاد خویش افتخار ورزد و ببالد:
از عبدالرحمن پسر ابو عقبه روایت شده است که او از پدرش (که غلام آزاد شدهای بود از اهالی ایران) روایت نموده است که گفته است: با پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در جنگ احد شرکت داشتم. مردی از مشرکین را ضربهای زدم و گفتم: بگیرش، من غلامی ایرانیم. پس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به من نگریست و گفت:
(هلا قلت:و أنا الغلام الأنصاری؟ إن ابن أخت القوم منهم , وإن مولى القوم منْهُمْ).
آیا بهتر نبود که میگفتی: من غلامی انصاریم؟ بیگمان پسر خواهر قوم از ایشان است، و شک نیست که غلام قوم جزو آنان است[8].
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از او نپسندید که به صفتی جز صفت نصرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم متصف گردد و تحت عنوانی جز عنوان نصرت این دین بجنگد... این است جهاد، و تنها در آن شهادت خواهد بود، و زندگی از آن شهیدان است...
*
آنگاه روند گفتار دربارۀ آرایش جنگی برای رویاروئی با رخدادها به پیش میرود، و از ارجگذاری و راست اندیشی نسبت به حقیقت رخدادها سخن به میان می آید:
(وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ )(156)
قطعاً شما را بـا برخی از (امور، همچون) ترس و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها، آزمایش میکنیم، و مژده بده به بردباران، آن کسانی که هنگامی که بلائی بدانان میرسد میگویند: ما از آن خدائیم و به سوی او باز میگردیم.
لازم است که نفسها را با بلا و مصیبت پرورش کرد، و باید تصمیم بر پیکار حقّ را با ترسها و سختیها، و گرسنگی و زیان مالی و جانی و کمبود میوهها آزمود... چارهای از چنین آزمونی نیست تا مؤمنان رنجهای عقیده را بپذیرند و عقیده به همان اندازه در پیششان عزیز شود که برایش رنج بردهاند. عقائد کم بهائی که پیروانشان در راه آنها رنجها به جان نخریدهاند، دست کشیدن از آنها در نخستین برخورد، برایشان دشوار نخواهد بود. چه رنجها اینجا همان بهای روانیی است که با پرداخت آن، عقیده در قلوب پیروانش گرامی و ارزشمند میشود پیش از اینکه در قلوب دیگران ارج و منزلتی به هم رساند. هر اندازه در راهش درد بکشند و آزار ببیند، و هر اندازه به خاطرش بذل جان کنند، در پیششان عزیزتر و بر آن آزمندتر خواهند شد. همچنین دیگران نیز ارزش آن را میفهمند آنگاه که ببینند پیروانش در راهش بلاها را به جـان خریدارند و بر تحمّل بلاها شکیبائی دارند... در این وقت است که به خود میگویند: اگر عقیدهای که اینان دارند بهتر و بالاتر از این بلاهائی نبود که در راهش آنها را به جان پذیرا میشوند، چنین بلاهائی را نمی پذیرفتند و بر آنها شکیبائی نمیورزیدند... بدین هنگام است که دشمنان آن عقیده دگرگون میشوند و در بارهاش به بررسی میپردازند و ارزشش مینهند و به سویش کشیده میشوند... آن وقت یاری خداوند فرا میرسد و فتح و پیروزی دست میدهد و مردم دسته دسته به دین خدا در می آیند.
بلاها باید باشد تا پیروان عقیده، آبدیده و نیرومند گردند. چه سختیها نیروهای نهفته و اندوختۀ درون را بکار میاندازند. و در دل سوراخـها و دریچههائی میگشایند که مؤمن در نفس خود بدانها پی نمیبرد مگر زیر پتکهای سخت بلاها و رنجها. ارزشـها و سنجشها و جهانبینیها هم جز در فـضای محنتها و دردهائی که پردۀ تاریکها را از چشمان میزدایند و زنگ دلها را پاک میدارند، راست و درست و دقیق نمیگردند.
از همۀ اینها مهمتر، پایۀ همۀ اینها، تنها به خدا پناه بردن است آنگاه کـه پایگاهها و تکیهگاهها همه لرزان میشود، و تصوّرات و اوهـام پراکنده از دل رخت برمیبندند و دل از اعیار خالی میگردد و تنها به خدا میپردازد، و پایگاهی جز پایگاه او نمییابد. در این لحظه است که پردهها کنار زده میشود و بینش درون، بازگشته فراخی میگیرد و افق تا دیده کار میکند روشن میشود... چیزی جز خدا وجود نداشته و نیروئی جز نیروی پروردگاری در میان نخواهد بود... قدرت تنها قدرت او و اراده تنها ارادۀ او بوده و جز آستانۀ او پناهی یافته نمیشود... بدین هنگام روح با حقیقت واحدی که جهانبینی درست بر آن بنیاد میگردد تماس مییابد.
نص قرآنی، روح را بدین نقطۀ بالای افق میرساند:
(وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (١٥٥) الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ) (١٥٦)
مژده بده بردباران را. آنان که چون مصیبتی بدیشان میرسد میگویند: ما از آن خدائیم و بـه سوی او برمیگردیم.
ما از آن خدائیم... همۀ ما... هر آنچه در چهارچوب وجود ما است... همۀ وجودمان و شخصیّتمان... از آن خدا است... و رجوع و برگشتمان در هر کاری و در هر شدن و گشتنی به سوی او است... تسلیم شدن... تسلیم مطلق... تسلیم آخرین پناه بردنی که از برخورد رویاروئی با حقیقت یگانه، و دریافت مستقیم جهانبینی درست، سرچشمه می گیرد.
اینان بردبارانند... کسانی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگوار بدیشان از جانب بخشایشگر ذوالجلال مـژده میرساند... اینان همان کسانیند که بخشایشگر ذوالجلال قرب و مکانت ایشان را به پاداش صبر جمیل، در پیشگاه خود اعـلان میفرماید:
(أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ) (١٥٧)
آنان (همان بردباران با ایمانی هستند که) الطاف و رحمت و احسان و مغفرت پروردگارشان شامل حال آنان میگردد، و به راستی ایشان راه یافتگان (به جادۀ حق و حقیقت و طریق خیر و سعادت) هستند.
الطاف و بخشایش از سوی پروردگارشان آنان را در بر می گیرد...
ایشان را با چنین الطاف کریمانه و مغفرت بخشایشگرانهای تا آن مقامی بالا میبرد که در سهم پیغمبرش که خود و فرشتگانش بر او صـلوات و درود میفرستند، شرکت میدهد... این چه مقام بزرگ و محترمی است... حه مرحمت سترگ و شگفتی است... شهادت از سوی خدا بر اینکه گمان آنان راه یافتگانند... هر یک از این امور، واقعاً عظیم و عجیب است...
بگذریم... لازم است لحظهای در برابر این سخن پایانی راجع به آرایش رزمی صف اسلامی بایستیم و بدان نگاه کوتاهی بیفکنیم. آرایش رزمی در برابر سختیها و دشواریها، شهادت و کشتن، گرسنگی و ترس زیان مالی و جانی، و کم و کاست ثمرات و غلّات. آرایش رزمی و آمادگی جنگی برای شرکت در پیکار دراز و سختی که توأم با تکالیف عظیم و رنجهای فراوان است.
خداوند همۀ اینها را در کفّهای میگذارد، و در کفّۀ دیگر تنها کاری را مینهد... و آن الطاف و بخشایش و رحمت است و اینکه این چنین کسانی راه یافتگانند... او در اینجا بدیشان وعدۀ استقرار و دستیابی به سرزمینی را نمیدهد، و در اینجا بدیشان وعدۀ غنائمی نمیدهد، و در اینجا بدیشان وعدۀ چیزی جز مغفرت و رحمت خدا و شهادت در راه خود را نمیدهد... خدا این جماعت را برای کاری آماده میساخت که بسی بزرگتر از خودشان و بسی بزرگتر از زندگیشان بود. بدین سبب بود که ایشان را از هر هدفی و از هر مقصدی و از هر خواست و آرزوی بشری - حتّی آرزوی پیروزی عقیده - دور و برکنار میکرد. آنان را از هر شائبهای بدور میداشت که چنین خلوص مطلق نسبت بدو و عبادت و طاعت او و دعوت به سـوی او را مکدّر میساخت... میبایست به راه خود ادامه دهند و به چیزی جز رضایت خدا و مغفرت و مرحمت او چشم ندوزند و جز به گواهی خدا دربارۀ خود مبنی بر اینکه ایشان راه یافتگانند نیندیشند... این هدف است، و این معبد است، و این میوۀ شیرینی است که دلهایشان تنها عاشق و شیدای آن است... و امـا آنچه را که پروردگارشان سوای این، از قبیل پیروزی و دستیابی به سرزمینها و تصرّف نواحی، نصیبشان میگرداند از آن ایشان نیست، بلکه متعلّق به دعوت و رسالت خدا است که آنان وظیفۀ تبلیغ آن را بر عهده گرفته و پرچم آن را بر دوش میکشند.
ایشان را در مغفرت و رحمت و گواهی خدا پاداشی است. پاداشی در برابر قربانی جان و صرف مال و فدا کردن میوهها دارند. و پاداشی در مقابل ترس و گرسنگی و سختی دارند، و پاداشی هم در برابر کشتن و شهید شدن... کفّۀ ترازو با چنین عطایی رجحان و برتری مییابد، چه چنین عطایی در ترازو سنگنتر از هر عطای دیگری است. بالاتر از پیروزی و فراتر از شکوه و قدرت و استقرار در سرزمینها است. و برتر از شفای سینهها از کینهها و از لذّت انتقام است.
این است همان پرورشی که خدا صف مؤمنان را بر آن پرورده است تا ایشان را چنین آمادگی شگفتی بخشد، و این است همان روش خدائی در پرورش کسانی که میخواهد ایشان را از میان همۀ مردم برگزیند و خاص خود و دعوت و دین خویش گرداند.
[1] بخاری و ابوداود و نسائی آن را روایت نمودهاند.
[2] شیخین (مسلم و بخاری)، آن را روایت کردهاند.
[3] ترمذی آن را روایت نموده است.
[4]مالک، و شیخین (مسلمو بخاری) آن را روایت نمودهاند.
[5] مالکو شیخین آن را روایت نمودهاند.
[6] ابوداود آن را روایت کرده است.
[7] مالک و شیخین آن را روانت نمودهاند.
[8] ابوداود آن را روایت کرده است.
سورهی بقره آیهی 214-204
(النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (٢٠٤) وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ (٢٠٥) وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (٢٠٦) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (٢٠٧) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٢٠٨) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکُمُ الْبَیِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٢٠٩) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلائِکَةُ وَقُضِیَ الأمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (٢١٠) سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٢١١) زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (٢١٢) کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٢١٣) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ) (٢١٤)
کسی که نگاهی به رهنمودها و قانونهای قرآنی بیندازد که از مجموع آنها برنامۀ ربّانی کاملی برای حیات بشریّت تشکیل مییابد، در لابلایشان یک نوع روش تربیتی را خواهد یافت که متّکی بر اطّلاع همه جانبه از نفس انسانی و راههای پنهان و آشکار آن است.
این روش تربیتی به نفس انسانی از همه نواحی آن مینگرد، و نمونههای نفسهای انسانها را با ویژگیهای آشکار و نشانههای پدیدار بگونهای به تصویر میکشد که انسان هنگامی که این ویژگیها و نشانهها را ورانداز میکند، انگار خود اشخاص را میبیند که دارند هم اینک بر روی زمین راه میروند و میان تودۀ مردم در حرکتند. چیزی نمیماند که انسان دست بر آنها بگذارد و فریاد برآورد: اینها همان مردمانی هستند که قرآن از آنان سخن گفته است!
در این درس سیماهای روشن دو نمونه از نـمونههای انسانها را خواهیم یافت: نخستین آنها، نمونۀ شخص ریاکار بدکارۀ سخندان و زباندرازی است که خویشتن را محور کلّ زندگی قرار مـیدهد. کسی است که ظاهرش تو را به شگفت میاندازد و باطنش تو را بد حال میسازد. هنگامی که به سوی خوبی و پرهیزگاری فرا خوانده شود، راه ستیز میجوید و حق را پاسخی نمیگوید و نمیکوشد تا به اصلاح حال خویش بپردازد و طرحی نو دراندازد. پلید غرور گناه او را فرا میگیرد و دست به گناه مییازد، و سرباز میزند از اینکه راه حقیقت پوید و طریق نیکی جوید. به راهی که در پیش گرفته است ادامه میدهد و به نابود کردن کشت و زرع و ذرّیّه و نسل میپردازد. دومین آنها نمونۀ شخص مؤمن صادق و درستکاری است که نفس خود را در راه رضایت و خشنودی خدا پاک میبازد و اندکی از آن بر جای نمیگذارد و در تلاش و کوشش و رفتار و کنش خویش، اصلاً خود را در نظر نمیدارد و خویشتن را به حساب نمیآورد، زیرا سراپا فنا فیالله مـیشود و با تمام وجود رو به خدا میکند و بدو میگراید.
به دنبال عرضۀ این دو نمونه، بانگی میشنویم که کسانی را ندا درمیدهد که ایمان آوردهاند و از ایشان میخواهد که با تمام وجود خود را تسلیم خدا کنند و گوش به فرمان او باشند و کوچکترین درنگ و واپس نگری روا ندارند وهیچگونه آزمونی با طلب خوارق و معجزات از خدا نخواهند، همانگونه که بنیاسرائیل چنین کردند، آنگاه که نعمت خدا را دگرگون نمودند و نسبت بدان ناسپاس گردیدند... این نوع تسلیم را دخول در سلم مینامند. منهج تربیتی اسلامی با این سخن، دروازۀ بزرگی را بر روی جهانبینی حقیقی وکـامل اصل ایمان به دین خدا باز میکند و بدو میآموزد که چگونه طریقه و روش خدا را در زندگی در پیش گیرد (چنانکه هنگام روبرو شدن با نصّ قرآنی - ان شاءَ الله - به تفصیل در این باره سخن خواهیم گفت).
به هنگام روبرو شدن با نعمت بزرگ ایمان و حقیقت آشتی و سازگاری که سایه بر سر مؤمنان میگستراند... بد اندیشی و برداشت ناپسند کفار را از حقیقت کار بیان میدارد و از استهزاء روا دیدن، و بازیچه قرار دادن مؤمنان بر اثر انـدیشۀ گمراهشان سخن به میان میآورد. درکنار آن، حقیقت ارزشها را در ترازوی خدا و برابر معیار الله بیان مینماید:
(وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ )
کسانی کـه پـرهیزگاری پـیش گرفته بـاشند، روز رستاخیز بالاتر از ایشان خواهند بود.
باید بدان مراجعه نمایند تا آنچه در میان خود دربارۀ آن اختلاف میورزند، بدان سنجیده شود و حاکم و داورشان گردد. سپس وظیفۀ کتابی را بیان میدارد که خدا آن را مشتمل بر حق فرستاده بود (تا در میان مردم دربارۀ آنچه در آن اختلاف ورزیدهاند داوری کند).
آنگاه به رنـها و سختیهائی میپردازد که بر سر راه حافظان این ترازو و در انتظار نگهبانان آن میباشد. گروه مؤمنان را مخاطب قرار داده و برایشان پـرده از چیزی برمیدارد که بر سر راه پر خار زیانهای مالی و جانی ایشان قرار دارد، و رنجها و دردهائی را گـوشزد مینماید که هـمۀ گروهها و دستههائی که پـیش از مسلمانان بودهاند و این امانت آسمانی بدیشان سپرده شده است، بدانها دچار آمدهاند. این یادآوری به خاطر آن است که گروه مؤمنان خود را آمادۀ مشقّتها و تکالیف امانتی سازند که گزیری و گریزی از آنها نیست و بیگمان گریبانگیر آنان خواهد شد... همچنین مؤمنان باید این رنجها و دردها را از جان و دل پذیرا گردند و با آرامش خاطر با آنها روبهرو شوند، و امیدوار باشند که هر انداز٥ هم ابرها افق پیروزی را بپوشانند و صبح بهروزی نیز دیرتر و دیرتر بدمد، سرانجام یاری خدا فرا می رسد.
بدینگونه بخشها و فرازهائی که از روش ربّانی در تربیت راه مؤمنان و آماده سازی آنان مییابیم که در پردههای مختلف، آهنگهای گوناگون دلنشینی را سر میدهد و با نغمههای مؤثری گوش دل را مینوازد. این بخشها و فرازها در لابلای رهـنمودها و قانونگذاریهائی جایگزین است که از مجموع آنها همان برنامۀ ربّانی کامل برای حیات بشریّت فراهم میآید.
*
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (٢٠٤)
وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ (٢٠٥)
وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ (٢٠٦)
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (٢٠٧)
در میان مردم کسی یافته میشود که سخن او (دربارۀ امور و اسباب معاش) زندگی دنیا، تـو را بـه شگفتی میاندازد (و فصاحت و حلاوت کلام او، مایۀ اعجاب تو مـیشود) و خـدا را بر آنچه در دل خود دارد گواه میگیرد (و ادّعاء دارد آنچه میگوید، موافق با چیزی است که در درون پنهان میدارد، و گفتار و کردارش یکی است)، و حال آن که او سـرسختترین دشمنان است. و هنگامی که پشت مـیکند و میرود (و یا به ریاست و حکومتی میرسد)، در زمین به تلاش میافتد تا در آن فساد و تباهی ورزد و زرع و نسل (انسانها و حیوانها) را نابود کند (و با فساد و تباهی خود، اقوات و اموال و جانها را از میان ببرد)، و خداوند فساد و تباهی را دوست نمیدارد. و هنگامی که بدو گفته شود: از خدا بترس. (و اقوال و افعال بـرابر دار و به جای فساد اصلاح پیشه کن)، عظمت (و نخوت، سراپای) او را فرا میگیرد و (غرور) گناه (او را به بزهکاری وادار) میکند، پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است. و در میان مردم کسی یافته میشود که جان خود را (که عـزیزترین چیزی است کـه دارد) در بـرابــر خشنودی خدا میفروشد (و رضـایت الله را بالاتر از دنیا وما فیـها میشمارد و همه چیز خود را در راه کسب آن تقدیم میدارد) و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است (و بدانان در برابر کار اندک، نعمت جاوید میبخشد و بیش از توانائی انسانی برایشان تکالیف و وظایفی مقرّر نمیدارد).
این نگارههای شگفتآور که به هنگام ترسیم سیماهای نفسها از قلم موی نوآفرین بیرون تراویده است، خود اشاره دارد به اینکه سرچشمۀ این سخن اعجازگر، به هیچ وجـه نمیتواند سرچشمۀ بشری باشد. چـه نگارههای بشری نمیتواند - آن هم بدین تندی - ژرفترین ویژگیهای نمونههای انسانی را در خود نگاه دارد و اصالت آنها را بدین روشنی و با این فراگیری نشان دهد.
بی گمان هـر واژهای در تـرسیم سیماها و مرزبندی نشانهها، به خطی از خطوط قلم موی نقّاش میماند... نمونههای ترسیم شده بسرعت جان میگیرند و به تکان میافتند و پدیدۀ زندهای با داشتن شخصیّت ویژهای میشوند. تا آنجاکه با دست بدان اشاره خواهی کرد و از میان میلیونها شخص دیگر او را جـدا میسازی و میشناسی و میگوئی: این همان کسی است که مقصود و منظور قرآن بوده است... این کار آفرینش است و به کار آفرینشی میماند که هر لحظه در دنیای زندگان با دست آفریدگار ساخته و پرداخته میشود و از کارگاه خدائی بیرون میآید.
این آفریدهای که سخن میگوید و خویشتن را برای تو بگونهای به تصویر مـیکشد که گوئی خلاصه و چکیدهای است از خوبی و نیکی، اخلاص و یکرنگی، خلوص و پاکی، محبّت و مودّت، والائی و وارستگی ... و سراپا سوخته از شوق و شور خدمت به خلق، و خوبی و نیکی رساندن به مردمان و پاک بودن با همگان ... این شخصی که گفتارش، زبانآوری و سخندانیش، نغمه و تن صدایش، سخن راندنش از خوبی و نیکی و بهی، تو را به شگفت میاندازد... (وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ) (و خدا را بر آنچه دردل خود دارد گواه میگیرد). این سوگند بزرگ و سخن شرک را بدان سبب بر زبان میراند تا کلامش تأثیر و گیرائی بیشتری داشته باشد، و اظهار نماید که او مخلص و پارسا و پرهیزگار است ... (وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ) (و حال آنکه او سرسخت ترین دشمنان است.) دلش پر از بد سگالی و دشمـانگی است و در آن شبحی از دوستی و بزرگمنشی نیست و محبّت و خوبی و زیبائی و فداکاری در آن جای ندارد.
این کسی که ظاهرش مخالف باطنش است و بیرونش از درونش گریزان و بیزار است... این کسی که در دروغگوئی و نیرنگبازی و ظاهرسازی و چربزبانی، استاد است... هنگامی که نوبت عمل فرا رسید، نهانیها نمایان و پوشیدهها عیان میشود و با پیدایش حقیقت شرّ و ستم و تباهی و کینهای که در او جمع است، رسوا میگردد:
(وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ) (٢٠٥)
و هنگامی که پشت میکند و میرود (و یا به ریـاست و حکومتی میرسد)، در زمین به تلاش میافتد تا در آن فساد و تباهی ورزد و زرع و نسل (انسانها و حیوانات) را نابود کند (و با فساد و تباهی خود، اقوات و اموال و جانها را از میان ببرد)، و خداوند فسـاد و تباهی را دوست نمیدارد.
هنگامیکه به سوی عمل گرائید و بهکار اشتغال ورزید، دیدگاهش شرّ و فساد خواهد بود که در کمال سنگدلی و درشتی و سرسختی، در آن گام برمیدارد. این بیآزرمی و بدکرداری او نمودار میشود در: نابود کردن هر جانداری از کشت و کار که مورد زراعت و رویاندن و محصول برگرفتن و میوه دادن است، و هر جانداری از نسل و نژاد که ادامۀ زندگی در گرو تولید مثل و زاد و ولد آن است... نابود کردن زندگی بدینگونه کنایه از کینهتوزی و شرّ و ستم و تباهی و غیره است که در وجود این آفریدۀ بیهودۀ سنگین دل، در تک و تاز است... چیزهائی که میخواهد با خوش بیانی و چرب زبانی و تـظاهر به خوبی و نیکی و بزرگمنشی و مصلحت اندیشی، بر آنها پردهای بپوشاند و از دیدهها نهان بدارد... (وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسَادَ) (و خداوند تباهی را دوست نمیدارد.) خدا تباهکاران را دوست نمیدارد، آن کسانی که در زمین فساد و تباهی راه میاندازند... ماهیّت این گروه از مردمان بر خداوند پنهان نمیماند. چیزی که با آن، این دستۀ سنگین دل و بیهوده میتوانند مردمان را گول بزنند، نمیتوانـند خدای را با آن گول بزنند. زیرا خداوند از پنهان و آشکار اینان باخبر است. لیکن مردمان چنین نیستند و ظواهر امور، ایشان را میفریبد، و نهانیها بر ایشـان پنهان میماند.
روند گفتار پیش میرود و با برخی از خطوط و نگارهها، نشانههای چهره را نمایان و جسته مینماید.
(وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ) (٢٠٦)
هنگامی که بدو گفته شود: از خدا بترس. (و اقوال و افعال برابر دار و بـه جای فساد اصلاح پیشه کن)، عظمت (و نخوت، سراپای) او را فرا میگیرد و (غرور) گناه (او را به بزهکاری وادار) میکند، پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است!
وقتی که پشت کند و برود، در زمین دست به فساد و تباهی مییازد. کشت و زرع و ذرّیّه و نـژاد را نابود میسازد. ویرانی و نابودی را پخش میکند. آنچه از کینه و کینهتوزی و شرّ و تباهی در سینهاش بال و پر میزند و در تب و تاب است، بیرون میدهد... وقتی که همه این ناشایستها را انجام دهد و بدو گفته شود: (اتَّقِ اللَّهَ) ازخدا بترس! تا تذکّری برای او باشد و به یادآورد که باید از خدا ترسید و از او خجالت کشید و از خشم او دوری گزید... بدش میآید که چنین سخنی بدو گفته آید. خود را بزرگتر از آن میدان دکه به سوی تقوی فرا خوانده شود و از خشم خدا ترسانده شود. به شکوه و عظمتش برمیخورد که خطائی از او گرفته شود و به راه درست و کار پسندیده دعوت گردد. عزّت و عظمت او را فرا میگیرد، نه از روی حق و حقیقت و نه از راه دادگری و عدالت، و نه از راه خیر و صلاح، بلکه (بِالإثْمِ) به سـب گناه. بزرگواری و شکوهمندی خویش را در بزه و گناه و لغزش میبیند، و سرش را در برابر حق و حقیقتی که بدو تذکّر داده مـیشود بلند میگرداند، و در برابر خدا بـدون کوچکترین شرم و حیائی از او گردن میافرازد. و حال آنکه او همان کسی است که خدا را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد، و به نیکی و خوبی و یکرنگی و وارستگی و شرم و حیاء تظاهر میورزد.
این، نگارهای است که سیما و نـماد چهره را تکمیل مینماید و آن را برجستهتر و بارزتر میگرداند و بدان شخصیّت ذاتی میدهد... و این نمونه را جاندار و جُنبان روانه میسازد. بدانگونه که بدون درنگ میگوئی: این همان است. این همان چیزی است که مـنظور و مقصود قرآن است... تو اینک و در هر وقت دیگری، او را در زمین به پیش روی خود ایستاده و مجسّم میبینی. در برابر این افتخار به گناه، سرسختی در خـصومت، شدّت در فساد، آشکارا و بیپروا دست به تباهی یازیدن... در برابر همۀ اینها، روند گفتار سیلی جانانهای که در خور این سرشت سخت و بدشگون است، به بناگوش او مینوازد و مشت محکمی بر پیشانی بدیُمن وی آشنا میکند:
(فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ)
پس دوزخ او را بسنده است و چه بد جایگاهی است!
او را بسنده است! دوزخ او را کفایت میکند! دوزخ که افـروزینۀ آن انسـان و سنگ است. دوزخی که سرگشتگان و لشکریان اهریمن همگی آنـها بدان انداخته میشوند. دوزخ در هـم شکنندهای که به سرعت دلها را فرا میگیرد. دوزخی که نه چیزی باقی میگذارد و نه چیزی را ترک میکند. دوزخی که دارد از شدّت خشم از هم میترکد. دوزخ او را بسنده است (وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ) چه بد جایگاهی است! در بیان واژۀ (مِهَادُ) جایگاه در اینجا، چه استهزاء خرد کنندهای است... وای از این درماندگی و بیچارگی بزرگی که دامنگیر کسـی میگردد که بعد از آن همه بزرگبینی و باد و بروت و شکوه و شوکت، جایگاهش دوزخ باشد!
این، نمونهای از مردمان بود. در برابر آن، نمونۀ دیگری است که در سوی دیگر قضیّه قرار دارد:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (٢٠٧)
در میان مردم کسی یاقته میشود که جان خود را (که عزیزترین چیزی است که دارد) در برابر خشنودی خدا میفروشد (و رضایت الله را بالاتر و والاتر از دنیا و ما فیها میشمارد و هـمه چیز خـود را در راه کسب آن تقدیم میدارد). و خداوندگار نسبت به بندگان بس مهربان است (و بدانان در برابر کار اندک، نعمت جاوید میبخشد و بیش از توانائی انسانی برایشان تکـالیف و وظائفی مقرّر نمیدارد).
(شراء) در اینجا به معنی بیع است. چه او نفس خود را بدون کم وکاست به خدا میفروشد. همۀ آن را تسلیـم میدارد و چیزی از آن باقی نمیگذارد و در فراسوی پرداخت و فروش آن، هدف و مقصودی جز رضایت الله چشم نمیدارد. نه در آن چیزی دارد و حقی برای خود میشناسد، و نه در فراسوی آن چیزی دارد و حقی برای خود قائل است. معاملۀ کاملی است که در آن، درنگ و واپس نگری و فراچنگ آوردن پول نیست، و چیزی از آن برای غیر خدا نمیماند و جملگی بدو تعلّق دارد.
ممکن است برداشت معنی دیگری را نیز داشته باشد، اگر چه هدف یکی است... میتوان گفت که او نفس خود را با پرداخت تمام کالاهای زنـدگی جهان خریداری میکند، تا آن را آزاد کند و بر طبق اخلاص نـهد و خالصانه به خدا تقدیم دارد، حق دیگری جز حق مولایش بدان تعلّق ندارد. چه او همۀ کالاهای زندگانی دنیا را قربانی و فدا میکند و نفس خود را رها میسازد و آن را لخت و پتی به خدا میسپارد و به پرستش او مشغول میدارد.
روایتهائی سب نزول این آیه را بیان داشتهاند که با تعبیر اخیر سازگارند:
ابنکثیر در تفسیر خود میگوید: ابن عبّاس، انس، سعید پسر مسیّب، ابوعثمان نهدی، عکرمه، و گروه دیگری گفتهاند: این آیه دربارۀ صهیب رومی نازل شده است. و آن اینکه: هنگامی که در مکّه صهیب رومی مسلمان شد و خواست هجرت کند، مردم مانع از آن شدند که دارائی خویش را با خود ببرد. بلکه گفتند اگر می خواهد از آنجا بکوچد باید از دارائی خویش دست بشوید و آنگاه مهاجرت نماید. صهیب خود را از دست آنان رها کرد و دارائی خود را بدیشان داد. پس خداوند این آیه را دربارۀ او نازل کرد. عمر ابن خطاب و گـروهی در کنار حرّه بدو رسیدند و گفتند: معامله سود کرد. صهیب گفت: و شما نیز سود ببرید، و خداوند بـازرگانیتان را بیزیان گرداند، امّا آن سود کدام است؟ بدو اطّـلاع دادند که خداوند این آیه را دربارۀ او نـازل فرموده است... در روایت است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به صهیب گفت: (رَبحَ الْبَیْعُ صُهَیْبُ) ای صهیب معامله سود کرد. ابن مردویه گفته است: محمد پسر ابراهیم، محمد پسر عبدالله پسر مردویه، سلیمان پسـر داود، جعفر پسر سلیمان ضبی، برایمان از عوف، و او از عثمان نهدی، و وی از صهیب روایت نمودهاند که صهیب گـفته است: هنگامی که خواستم از مکّه به خـدمت پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هجرت کنم، قبیلۀ قریش به من گفتند: ای صهیب، تو به نزد ما آمدی و هیچگونه دارائی نداشتی، آیا تو بیرون میروی و دارائی خویش را با خود میبری؟! به خدا سوگند هـرگز چنین کـاری بوقوع نمیپیوندد. پس بدیشان گفتم: آیا اگر مال و دارائی خود را به شما بدهم دست از من میکشید؟ گفتند: بلی. پس مال و دارائیم را بدیشان دادم و آنان مرا رها کردند. بدین وسیله از مکّه بیرون آمدم و رهسپار مدینه گشتم. خبر ایـن کار به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید و فرمود: (رَبِحَ صُهَیْبٌ . رَبِحَ صُهَیْبٌ). صهیب سود برد. صهیب سود برد.
این آیه چه در این حادثه نازل شده باشد و چه بر آن منطبق باشد، از کاربرد بیشتری برخوردار است و تنها محدود به یک واقعه و یا مربوط به یک فرد نـیست. این آیه چهرۀ نفسی را می کشد، و سیماها و نـمادهای نمونهای از انسانها را مرزبندی و مشخّص میگردانـد که نظائر و همگونهای او را در میان مردمان در اینجا و آنجا خواهی دید.
چهرۀ نخستین بر هر فرد دو رو، ریـاکار، زبان دراز، سـنگین دل، شـرور، شـرارت پـیشه، بدسرشت و تباهکاری، منطبق است... و چهرۀ دوم بر هر فرد مؤمن و پاک ایمان و نسبت به خدا وارسته و پاک باخته و دست از کالاها و ثروتهای دنیا شسته منطبق است... این و آن در نمونۀ شناخته در میان مردمند که قلم نوآفرین با این اعجاز آنها را ترسیم مینماید و در برابر دیدگان مردمان نگاهشان میدارد تا معجزۀ قرآن را بنگرند و معجزۀ آفرینش انسان را با داشتن این همه اختلاف میان نفاق و ایمان مشاهده نمایند، و مردم از آن در بیاموزند که فریب سخن شیرین و چرب زبانی را نخورند و بلکه در جستجوی حقیقت نهفته در فراسوی سخنان رنگین، صداها و نغمههای ساختگی، نفاق و دوروئی، ریاکاری، و آرایش و پیرایش باشند. همچنین از آن دو بیاموزند که ارزشها در ترازوی ایمان چگونه خواهد بود.
*
در پرتو این دو تابلوئی که نمایانندۀ نمونۀ نـفاق و دو روئی بزه، و بیانگر نمونۀ ایمان و باور سره است، قرآن
گروه مسلمانان را با نـام ایـمانی که بدان شـناخته میشوند، صدا میزند و آنان را فریاد میدارد که همگی به صلح و آشتی درآئـید و از پیروی گامهای اهریمن خویشتن را بدور دارید و بعد از کشف حقیقت و آگاهی از حق، بیائید دچار لغزش نیائید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٢٠٨)
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکُمُ الْبَیِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٢٠٩)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی (اسلام را به تـمام و کمال بپذیرید و) به صلح و آشتی درآئید، و از گامهای اهریمن (و وسوسههای وی) پیروی نکنید (و به دنبال او راه نروید) بیگمان او دشمن آشکار شما است. و اگر بعد از آمدن دلائل واضح (و حجّتهای باهر، از راه خدا دور شدید و طریق شیطان پیش گرفتید و از جادۀ حق) منحرف و دچار لغزش شدید (و به دام اهریمن افتادید) بدانید (از دست عدالت آفریدگار فرار نتوانید کرد) که بیگمان خدا توانا و حکیم است (و بر همه چیز چیره و همۀ کارهایش مطابق حکمت است).
این، دعوت مؤمنان است که به نـام ایـمان فـریادشان میدارند. با این صفت محبوبشان میخوانند. صفتی که ایشان را جدا و ممتاز میکند و آنــان را به خدائـی میپیوندد که دعوتشان فرموده است... دعوت کسـانی که ایمان آوردهاند به اینکه هم به صـلح و آشـتی درآیند.
نخستین مفهوم این دعوت این است که مؤمنان باید با تمام وجودشان خویشتن را تسلیم خدا کنند، وجود خود را و کارهای بزرگ و کوچک خود را بدو بسپارند، خود را مانند کسی تسلیم دارند که دربست دل به خدا داده است و همه چیز او اعم از اندیشه، فـهم، نـیّت درون، کردار بیرون، رغبت، هراس و ... و ... در برابر خدا سر کرنش فرود میآرد و گوش به فرمان و خواست او میدارد، تسلیم شدن فرمانبردار واثـق و مطمئنّ و خشنود. تسلیم شدن در برابر نـیروئی که رهنمون و پیشگام آنان است و آنان اطـمینان دارنـد که خیر و خوبی و پند و هدایت ایشان را میخواهد و بس. آنان همچنین از مسیر راه و سرانجام خود در دنیا و آخرت بطور یکسان مطمئنّ میباشند.
دعوت به عمل آوردن در آن وقت از کسانی که ایمان آوردهاند، اشاره به این دارد که هنوز نفسهائی در آنجا یافته میشده است که مقداری شک و تردید در اطاعت مطلق در پنهان و آشکـار، در زوایـای درونشـان در جولان بوده است. این امر طبیعی کـه باید در کنار نفسهای مطمئن باورمند خشنود، چنین نفسهائی نیز در میان جامعه باشد... این دعوتی است که در هر زمانی متوجّه کسانی میگردد که ایمان آورده باشند، تا خالص و وارسته شوند و چیزهائی که در درونشان میگذرد و بر دلهایشان میرود، و گرایشهای حسّ و شعور و مسیر اندیشه و تفکّرشان، سازگار باشد با آنچه خدا برای آنان میخواهد و هماهنگ گردد با چیزی که پیغمرشان و دینشان ایشان را بدان رهنمون میشود، بدون آنکه پچ پچ و منگ منگ و درنگ و به این سو و آن سو نگاه کردنی در میان آید.
مسلمان وقتی که اینگونه پاسخ میگوید و بدین شکل فرمانبردار گردید، به دنیائی گام مینهد که سراسر آن صلح و آشتی است. دنیائی است که سراسر آن اعتماد و اطمینان، و سرا پای آن خشنودی و آرامش است. نه در آن سـرگردانی و پـریشانی است، و نه رمندگی و گمراهی. آشتی است با جان و روان و دل و وجدان. آشتی است با عقل و بیان و مردمان و زندگان. آشتی است با همۀ هستی و با همۀ پدیدهها. آشتی در پیچ و خمهای نهانخانۀ درون در تک و تاز و سوز و گـداز است. آشتی بر زندگی و جامعه پـرتو انـداز است. در زمین آشتی و در آسمان آشتی است.
نخستین چیزی که این آشتی به دل ارمغان میدارد، درستی انـدیشۀ او دربارۀ خداونـد پـروردگارش، و روشنی این اندیشه و سادگی آن است.
او خدای یکتا است. مسلمان یکدل و یک جهت بدو رو میکند و از مسیر واحدی که دلش از آن خشنود است به سوی او میرود. لذا راههای گوناگون او را پراکنده و پریشان نمینماید و قبلههای مختلف او را آشـفته و پاره پاره نمیدارد. او را خدائی از اینجا نمیراند و او را خدائی از آنـجا طـرد نـمیسازد - آنگـونه کـه در بتپرستی و جاهلیّت چنین بود - بلکه خدای او خدای یگانهای است که با یقین و اطمینان و وضوح و روشنی بدو میگراید.
او خدای نیرومند و توانا و چیره و زبردست است... وقتی که مسلمان بدو رو میکند، در حقیقت به جـانب نیروی راستین یگانۀ ایـن جـهان رو مـیکند. از هـمۀ نیروهای ناروا امین و بی باک است و آسوده و مطمئنّ بسر میبرد. دیگر از کسی یا چیزی نمیترسد و تنها خدای نیرومند و توانا و چیره و زبردست را میپرستد، همچنین بیمناک نیست از اینکه چیزی را از دست دهد، و چشم امید به کسی نمیدوزد مگر به خدائـی که میتواند عـطاء و نعمت دهـد و یـا روزی و قـدرت بازستاند.
او خدای دادگر حکیمی است. قوّت و قدرت او، ضامن حفظ انسان از دست ظلم و هوی و هوس و کم و کاست است. او همانند خدایان زمـان بتپـرستی و جـاهلیّت نیست که به گمان پیروانشان، آنـها هوسبازیها و شهوترانیها دارند. از اینجا است که مسلمان به پناهگاه محکم و استواری پناه میبرد که خدایش بدو نـموده است. در آن پناهگاه دادگری و حفظ و امان را مییابد. او پروردگار مهربان و با مودّت است. نـعمت بخش و عطاء دهنده است. بخشندۀ گناه و توبهپذیر است. اگـر شـخص درمـانده او را بهکمک طلبد، پـاسخش را میگوید و بلا و بدی را مرتفع میسازد. چه مسلمان در کنف حمایت خدا، امین و انیس و سالم و بهرهمند است، و هرگاه ناتوان گردد بدو رحم میشود، و چون توبه کند مورد مغفرت قرار میگیرد... بدین نحو مسلمان پا به پای صفتهای پـروردگارش کـه اسـلام آنــها را بدو شناسانده است پیش میرود، و در هر صفتی چـیزی مــییابد کـه دلش بـا آن انس مـیگیرد، و روحش را آرامش مـیبخشد، چیزی است کـه حـفظ، حـمایت، عطوفت، رحمت، عزّت، قـوّت، آرمیدن، و آشـتی را در بردارد.
همچنین صلح و آشتی به دل مسلمان، جهانبینی راستین در مورد پیوند میان خدا و بنده، و آفریدگار و هستی و هستی و انسان، ارمغان میدارد... او مـعتقد است کـه: خدا این هستی را به حق آفریده است و هر چیزی را در آن به اندازه و از روی حکمتی درست کرده است. این سجود انسان نام، از روی هدف و نقشه آفریده شده است و بیهوده به پهنۀ جهان گسیل نشده و بیفایده به خود رها نگشته است. همۀ شرائط هسـتی مـناسب با وجود او، برای او آماده شده است، و همۀ چیزهائی که در زمین است مسخّر و در اختیار وی قرار داده شـده است... او در پیشگاه خدا، بزرگوار است، و در زمـین خلیفۀ آفریدگار است، و خداوند در این خلافت یار و یاور او است. جـهان پـیرامـونش، دوست و هـمدم او است، جان آن با جان او همنوا است، چون هر دو رو به سـوی خـدای وی دارنـد و بـه سـوی پـروردگارش میگرایند. و دعوت به شرکت در این جشن الهی شده است که در زمین و آسمان بر پا است تا از آن متمتّع شود و در آن خوش باشد و انـیس مجلس گردد. او دعوت شده است تا در پهنۀ این هستی بزرگ و جهان سترگ که پر از دوستان دعوت شدۀ هـمسان او بـدان جشن است، و همین کسانندکه با حضور خود مجلس جشن را فراهم میآورند، با هر چیزی و با هر زندهای، لطلف و مهربانی کند و لطف و مهربانی بیند.
عقیدهای که پیرو خود را در برابر گـیاه کـوچکی نگـاه میدارد و بدو الهام میکند هنگامی که آن را از تشنگی میرهاند و سیرابش میگرداند، و هنگامی به رشد آن کمک میکند، و وقتی که ناهمواریها و آفتها را از سر راه آن بدور میدارد، در همۀ این احوال دارای اجـر و پاداش است٠٠٠ این عقیده گذشته از آنکه عقیدۀ زیبائی است عقیدۀ بزرگوار و محترمی است. عقیدهای است که صلح و صفا را بر جان پیرو خویش فرو میپاشد و او را رها و آزاد میسازد تا همۀ هستی را و همۀ پدیدهها را در آغوش مهر و محبّت کشد و پیرامون خود امنیت و آرامش و مهربانی و آشتی اشاعه دهد.
اعتقاد به آخرت وظیفۀ اساسی خود را در پاشیدن آب صفا بر جان مؤمن با وفا و پیدایش آشتی در دنیای او، و دور کردن ناراحـتی و نـاخشنودی و نـاامیدی اداء میکند... بیگمان حساب نهائی در ایـن زمـین انـجام نمیشود، و پـاداش کـامل در ایـن سـرای عـاجل داده نخواهد شد... حساب نهائی در آنجا بـوده و دادگـری مطلق در ضمن چنین حسابی خواهد بود. چنانکه شخص مؤمن در این کرۀ زمین به ثمرۀ خوبی و کوشش در راه آن دست نیابد، یا به پاداش تلاش خود نـرسد، بـر آن افسوس نمیخورد و پشـیمان نـمیشود. اگـر در ایـن سرای عاجل، برابر مقیاسها و موازین مردم، اجر خویش را به تمام و کمال دریافت ندارد، نـاراحت نـمیگردد، زیرا برابر مقیاس و مـیزان خـدا اجـر خـود را کـاملاً دریافت خواهد داشت. اگر در این کوچ کوتاه نعمتها و بهرهها مطلابق خـواست او پـخش نگـردد، از دادگـری ناامید نمیشود، چه عدالت حتماً بوقوع می پیوندد و رخ مینماید. زیرا خداوند بر بندگان ستم روا نمیدارد. اعـتقاد بـه آخـرت همچنین بازدارندۀ کشمکش و زورآزمائی دیوانهوار خانمانسوزی است که بیباکانه و بیشرمانه در آن ارزشها و مقدّسات لگدکوب و پایمال میگردد. آنجا آخرت است و در آن عـطاء و غناء و نعمت و ثروت است، و در آنجا عوض مافات و اجرت گذشتهها است. اثری که چنین تفکّری دارد این است که جولانگاه مسابقه و رقابت را صفا میبخشد و زیـبائی را بر حرکات و رفـتار مسابقه دهندگان مـیپوشاند. همچنین آشتی عطشی را فرو مینشاند کـه از فـهم و شعوری سرچشمه میگیرد که معتقد است یگانه فرصت ممکن فقط همین فرصت عمر کوتاه و چند روزۀ محدود حیات است.
مؤمن به این حقیقت آشـنا است کـه هـدف از وجـود انسانی عبادت است و او آفریده شده است تا خـدا را بپرستد... این اعتقاد - بیگمان - او را بالا برده و به افق رخشان مـیرساند. عـقل و شعور او را و کـوشش و تلاش او را بالا میبرد، و ابزار و وسائل وی را پاک میدارد، هم وسیلۀ او و هم هـدف او تـمییز و مـقدّس است. او با تلاش و کار خود عبادت میپوید، و با دخل و خرج خویشتن عبادت میجوید، و در زمین با خلافت عبادت میطلبد، و میکوشد تا در زمین راه خدا طی شود و قانون الله پیاده گردد. پس شایستۀ مقام او این است که ستم نورزد و گناه نکند. خـیانت و نـیرنگ و نادرستی و فریبکاری روا ندارد. طغیان و سرکشی و قلدری و گردنکشی ننماید. ابزار کثیف و وسیلۀ پست بکار نبرد. در طی مراحل زندگی شتاب نورزد و راه را بدون رهنمود و هدایت و فهم و درایت نپیماید.کارهای سخت و خارج از حیطۀ قدرت را دنبال نکند و خور و خواب را بر خود حرام ننماید و خویشتن را به زمین و آسمان نزند. زیرا او از راه عبادت خالصانهای که با نیّت راستین انجام میدهد و با کار همیشگی و تلاش شبانه روزی به اندازۀ توانی که دارد، هدف خود را فرا چنگ می آورد.
با توجّه به آنچه گذشت نباید ترس و خوف و حرص و طمع در نفس او سر به طغیان کشد، و در هیچ منزلی از منازل، راه اضطراب و دلهره بر او چـیره شود و او را بازیچۀ خود قرار دهد. زیرا او در هر قدمی که به جلو برمیدارد به پرستش اشتغال دارد، و در هر گامی که به پیش میگذارد هدف بودن خویش را محقّق میدارد. او در هر تلاش و در هر فرصتی رو به خدا میرود و به سوی او اوج میگیرد.
مؤمن احساس می کند که دوشادوش قضا و قدر خدا، توأم با عبادت و پرستش خدا، برای تحقّق بخشیدن به ارادۀ خدا، گام برمیدارد... این احساس به جان آسایـش و امنیت و آرامش میبخشد، و سبب میشود که بدون حیرت و اضطراب راه زندگی را طی کند، و از گردنهها و سختیهای آن نهراسد، و از یاری و یاوری خدا ناامید نشود و ترس از گم کردن هدف یـا هدر دادن پـاداش نداشته باشد... از اینجا است که مؤمن حتّی به هـنگام جنگ با دشمنان خدا و دشمنان خود، احساس امنیّت در جان و روان خویش میکند. زیرا او تنها برای خدا و در راه خدا و برای بالا بردن سخن خدا میجنگد و بس. او برای جاه یا غنیمت یا هوسرانی یا کـالائی از کـالاهای این زندگی نمیجنگد.
مؤمن همچنین باورش بر ایـن است کـه او بـه همراه سراسر هستی طبق سنّت خدا حرکت میکند و به پیش میرود. قانون مؤمن قانون هستی، و دیدگاه او دیدگاه آن است. دیگر نه برخوردی با هم دارند و نـه دشمن یکدیگرند. نه نیروها پـراکنده میشود و نـه از هـم می پاشد. بلکه همۀ نیروهای هستی با نـیروی او روی هم انباشته میشود، و نیروهای جهان با پـرتو همان نوری راهیاب می گردد که نیروی انسان با آن رهنمون میشود. همچنین آن نیروها رو به خدا میدارند، و نیروی او نیز همراه آنها به سوی خدا میگراید.
تکالف و وظائفی را کـه اسلام بر مسلمان واجب میگرداند، همۀ آنها از فطرت برخاستهاند و برای تصحیح فطرتند. از دائرۀ توان تجاوز نمیکنند. ناآشنا با سرشت انسان و بافت جسم او نیستند. نمیگذارند نیروئی از نیروهای او هدر رود. همۀ انرژیها را آزاد میسازند و در راه کار و سازندگی و بالندگی بهکـار می گیرند. همچنین این وظـائف و تکـالیف، نیازی از نیازهای وجود جسمانی و روحانی او را فراموش نمیکنند، و آسان و بزرگوار و ساده پاسخگوی آن خواهند بود... از اینجا است کـه مسلمان به هنگام رویـاروئی با تکالیف و وظائف خود، سرگردان و پریشان نمیشود. آنـچه مـیتوانـد از بار وظائف و تکالیف بر دوش میکشد، و آرام و آسوده و سالم راه میپیماید و به سوی خدا میرود.
جامعهای که این آئین ربّانی آن را در سایۀ نظامی پدید میآورد که از این عقیدۀ زیبای بزرگوار و تضمینهائی سرچشمه میگیرد که آنها را نگهبان جان و مال و
ناموس میکند، اینها همۀ چیزهائی هستند که صلح و آشتی را گسترش میدهند و روح امن و امان را منتشر می سازند.
این جامعه همان جامعۀ با مودّت و با محبّت و پیوسته و هماهنگ است و دارای ضمانت اجتماعی و مسؤولیّت متقابل می باشد... این جامعه همان جامعه ای است که اسلام آن را بنیانگذاری کرده است و یک بار در مترقّی ترین و باصفا و پاکیزهترین شکل خود، آن را پیاده نموده است. سپس در طی سالهای متمادی پیوسته به شکلهای مختلف و با درجات گوناگونی از صفا و بی آلایشی ، آن را تحقّق بخشیده است و با وجود این دائماً بهتر از هر جامعۀ دیگری بوده است که جاهلیّت در گذشته و حال آن را بر پا داشته است، و از هر جامعهای که چنین جاهلیّتی با جهان بینیها و نظامها و قوانین زمینی آن را آلوده نموده است ، عالی تر بوده است.
این جامعه، آن چنان جامعه ای است که پیوند یگانه ای - پیوند عقیده - اندامهای آن را به هم ییوست میدهد، زیرا نژادها و کشورها، و زبانها و رنگها، و سائر پیوندها و رابطههای عرضی که با اصل انسان ارتباطی ندارد ، در آن ذوب می گردد .
این جامعه، آن چنان جامعهای است که ندای خدا را می شنود که می فرماید :
(إنّمَا الْمُؤمِنُونَ إخْوَةٌ )
مؤمنان برادرند. (حجرات / 10)
همان جامعهای که چهرۀ خود را در آئینۀ فرمودۀ پیغمبر گرامی می بیند :
مَثَلُ الْمُؤمنینَ فی تَوادّهمْ وَتَراحُمهمْ وتَعاطُفهمْ مَثَلُ الْجَسَد إذا اشْتَکى منْهُ عُضْوٌ تَداعى لَهُ سائرُ الْجَسَد بِالسّهَرِ وَالْحُمّى...)
مثل مؤمنان در مودّت و رحم و عطوفت با یکدیگر ، مثل جسم را دارد که اگر اندامی از آن بدرد آید ، سائر اندامهای دیگر بدن با شب زنده داری و تب و لرز با آن هم آوا میگردد.[1]
(وَإذا حُیّیتُمْ بتَحیّةٍ فَحَیُّوا بِأحْسَنَ منها أوْ رُدُّوها).
هرگاه درودی بر شما گفته شد، بگونۀ نـیکوتر از آن، درود بـفرستید یـا (دست کم مثل آن) پـاسخ درود را بدهید. (نساء / 86)
(وَلا تُصَعّرْ خَدّکَ للنّاس وَلا تَمْش فی الأرْض مَرَحاً ، إنّ اللهَ لا یُحبُّ کُلّ مُخْتالٍ فَخُورٍ)
از مردم روی مگردان و شـادمانه بـر روی زمـین راه مرو، بیگمان خداونـد هیچ مستکبر فـخر فروشی را دوست نمیدارد. (لقمان / ١٨)
(ادْفَعْ بالّتی هیَ أحْسَنُ ، فَإذَا الّذی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کأنّهُ وَلیُّ حَمیمٌ)
(در برابر بدی دشمنان، رفتار زیبا و خردمندانه داشته باش و) در دفع آن (خصلت ناپسند ایشان، خصلت) هر چه پسندیدهتر پیش گیر، بناگاه (متوجّه خواهی شد) کسی که میان تـو و او دشـمنانگی بوده است گوئی دوست صمیمی است.
(فصّلت / 34)
(یا أیُّها الّذین Aآمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ ، وَلا نِساءٌ مّنْ نِساءٍ عَسى أنْ یَکُنّ خَیْراً مِنْهُنّ . وَلا تَلْمزُوا أنْفُسَکُمْ وَلا تَنابَزُوا بالألْقاب . بئسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الإیمانِ . وَمنَْ لّمْ یَتُبْ فَأولئکَ هُمُ الظّالِموُنَ).
ای کسانی که ایمان آوردهایـد، بـرخـی بـرخ دیگری را استهزاء نکند، چه بسا آنان از اینان (در پیشگاه خدا) بهتر باشند، و زنانی زنان دیگری را استهزاء نکنند، چه بسا آنان از اینان (در پیشگاه خـدا) بهتر بـاشند. و از خودتان عیبجوئی نکنید و همدیگر را با القـاب (ناپسند نخوانـید و) طـعنه نـزنید. بعد از ایـمان آوردن، دیگر بدترین شهرت (بـرای مـؤمنان بکـار بـردن) واژههـای گناه آلود (در نامگذاری یکدیگر) است. و هـر که (از عیبجوئی و رخنهگیری و استعمال القاب بد) توبه نکند چنین کسانی ستمکار بشمارند. (حجرات / ١1)
این جامعه آن جامعهای است که از جملۀ ضمانتهای اجتماعی او عبارت است از:
(یا أیّها الّذینَ آمَنُوا إنْ جاءکُمْ فاسِقٌ بنَبَأ فَتَبَیّنُوا أنْ تُصیبُوا قَوماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبحُوا عَلَى ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ)
ای کسانی که ایـمان آوردهایـد، اگر فـاسقی خبری را برایتان آورد، تحقیق کنید (تا صدق و کذب آن روشـن شود) تا نکند نادانسته به گروهی اذیت و آزار برسانید و بر کردۀ خویش پشیمان شوید. (حجرات / 6)
(یا أیُّهَا الّذینَ آمَنُوا اجْتَنبُوا کَثیراً مِّنَ الظَّنِّ إنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إثْمٌ وَلا تَجَسّسُوا).
ای کسانی کـه ایمان آوردهایـد از بسیاری از گمانها دوری کنید، بدون شک برخی از گمانها گناه بشـمار است، و (عیب و عار مردم را جستجو و) ردیابی نکنید.
(حجرات /12)
(یا أیُّها الّذینَ آمَنُوا، لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتکُم حتَّى تَسْتَأنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلى أهْلِها).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، بـه خانههای غیر از خانههای خود درنیائید قبل از آنکه اجازه نگیرید و بر ساکنان آنجا سلام نکنید. (نور /27)
( کُلُّ الْمُسْلِم عَلَى الْمُسْلِم حَرامٌ: دَمُهُ وَعِرْضُهُ وَمالُهُ).[2]
همه چیز مسلمان بـر مسـلمان حرام است: خونش، و ناموسش، و مال و دارائیش... و ...
علاره بر آنچه گذشت، این جامعه، جامعۀ پـاکیزه و پاکدامنی است که در آن: بزهکاری پراکنده نمیشود، نیرنگ بازی و فریبکاری فزونی نمیگیرد، فتنه رواج و بازار گرمی ندارد، بیحجابی پخش نمیگردد، چشم چرانی وجود ندارد، هوسرانی و شهوتپرستی و چشم به دنبال ناموس دیگران رونق ندارد، و آتش زنبارگی و
گوشت و خون بندگی در آن زبانه نمیکشد همانگونه که در جامعههای جاهلی قدیم و جدید شعلهور و خانمانسوز است... ایـن جامعه، جامعهای است کـه رهنمودهای بیشمار الهی بر آن فرمانروا است، و گوش به خدا فرا میدهد که میفرماید:
(إنّ الَّذینَ یُحبُّونَ أنْ تَشیعَ الْفاحشَةُ فی الّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ ألیمٌ فی الدُّنیا وَالآخِرَةِ وَاللهُ یَعْلَمُ وَأنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)
بیگمان کسانی که دوست میدارند که گناه و پلیدی در میان کسانی کـه ایمان آوردهاند پراکنده شود عذاب دردناکی در دنیا (به وسیلۀ عقوبت مقرّره) و در آخرت (به وسیلۀ آتش دوزخ) دارند، و خدا (احوال ظاهر و باطن شما را) میداند وشما (آنچه را که او میداند) نمیدانید. (نور / ١٩)
(الزّانیَةُ وَالزّانی فَاجْلدُوا کُلّ واحدٍ مِنْهُما مِئَةَ جَلْدَةٍ ، وَلا تَأخُذْکُمْ بهِما رَأفَةٌ فی دین اللهِ ، إنْ کُنْتُمْ تُؤْمنُونَ باللهِ وَالْیَوْمِ الآخِر ،وَلْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائفةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنینَ).
هر زن زناکار و هر مرد زناکاری را (که مجرّد بـاشند) صد تازیانه بزنید و بدیشان در (اجراء) دین خدا رحـم نکنید اگر ایـمان بـه خدا و روز قیامت دارید، و بـاید گروهی از مـؤمنان بـر شکنجۀ آنـان حـاضر و نـاظر باشند. (نور/2)
(وَالّذینَ یَرْمُونَ الْمُحصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بأرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلدُوهُمْ ثَمانینَ جَلْدةً ، وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أبَداً ، وَأولئکَ هُمُ الفاسِقُونَ).
کسانی که زنان پاکدامن را بـه زنا مـتّهم مـیسازند، سپس (بر صدق گفتار خود) چهار گواه (عادل) نمیآورند، ایشان را هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز (در تمام طول حیاتشان) از آنان شـهادتی نـپذیرید، و این چنین کسانی فـاسق مـیباشند (و از اطـاعت خدا و قوانین الله سرباز زدهاند). (نور / 4)
(قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم ویحفظوا فروجهم , ذلک أزکى لهم , إن الله خبیر بما یصنعون . وقل للمؤمنات یغضضن من أبصارهن ویحفظن فروجهن , ولا یبدین زینتهن إلا ما ظهر منها , ولیضربن بخمرهن على جیوبهن , ولا یبدین زینتهن إلا لبعولتهن أو آبائهن أو آباء بعولتهن , أو أبنائهن أو أبناء بعولتهن أو إخوانهن أو بنی إخوانهن أو بنی أخواتهن , أو نسائهن أو ما ملکت أیمانهن , أو التابعین غیر أولی الإربة من الرجال أو الطفل الذین لم یظهروا على عورات النساء . ولا یضربن بأرجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن , وتوبوا إلى الله جمیعا أیها المؤمنون لعلکم تفلحون).
بگو به مردان مؤمن اینکه: چشمان خویش را (از محارم و عورات) بپوشانند، و فرجهای خود را مصون دارند، این (چشم پوشی و حفظ فرج) برای ایشان پاکیزهتر و پــاکتر (از وقوع بـه مـعصیت و اتهام زدن ...) است. بیگمان خدا مطّلع است بدانچه میکنید، بگو به زنان مؤمن اینکه: چشمان خـویش را (از مـحارم و نگاه نامشروع) بربندند، و فرجهای خود را مصون دارند و زینت خویش را (از قبیل ساعد، بازو، گردن، سر، سینه، گوش ... که محل النگو، گردن بند، گوشواره، خلخال و ... است) ننمایانند مگر آنچه از آن پیدا بـاشد (و عـادتاً نشود آن را پوشاند. مـانند دست و چهره) چادرهای خویش را بر گریبانهایشان فرو اندازند و زینت خود را نمایان نسازند مگر برای شوهران یا پدران یا پدران شوهران یا پسران یا پسران شوهران (از زنان دیگر) یا برادران یا پسـران برادران یا پسـران خواهران خویشتن، یا زنان (همدم و خدمتگزار) خود یا کنیزکان و خواجگانشان (که نیاز و میلی بـه زنان ندارند) یـا پیروان بینیاز (از زنان که با ایشان زندگی را بسر میبرند اعم از) مردان، و کودکانی که (به سن شهوت و قدرت بر همخوابگی نرسیدهاند و) بـر عورات زنان اطلاع نیافتهاند. و (بـه زنـان بگو): پاهای خود را (بـه زمین) نزنند تا اینکه به زینتشان که پنهان داشتهاند پیبرده شود. و همگی ای مـؤمنان به سوی خدا برگردید باشد که رستگار شوید. (نور / ٣٠و ا٣)
این جامعه، جامعهای است که در آن خداوند متعال زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را که پاک ترین زنان روی زمین بوده و در پاکترین خانه و در پاکترین محیط و در پاکترین زمان بسر میبردند نداء میدهد:
(یا نِساءَ النّبی لَسْتُنّ کَأحَد مِّنَ النّساء إنِ اتّقیتُنّ . فَلا تَخْضَعْنَ بالقَول فیَطْمَعَ الّذی فی قَلْبه مَرَضٌ وقلن قولا مَعروفاً . وَقَرْنَ فی بیوُتِکنّ ، وَلا تبرّجْن تَبَرُّجَ الجاهلیّة الأولى ، وَأقمْنَ الصّلاةَ وآتین الزّکاةَ ، وَأطِعْن الله وَ رسُولهُ . إنّما یُریدُ الله لیُذهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهلَ البَیْت ویُطهِّرکُم تطهیراً ) . .
ای زنــان پیغمبر شما مـانند هـیچیک از زنـان (دیگر) نیستید، اگر میخواهید تقوی و پـرهیزگاری کنید بـه هنگام گفتار سخن خود را نرم و نازک نکنید، تا آن کسی که بیماری (فسق و نفاق) در دلش است چشم طمع (بـه شما) ندوزد، بلکه گفتار نیک (و دور از هر گونه ظنّ و گمانی) داشته باشید. و در خـانههای خویش ماندگار شوید و بیحجابی نکنید همسان بـیحجابی جـاهلیّت نخستین (و کفرگرای پیش از اسلام)، و نماز را بر پای دارید، و زکات (مال) بـدر کـنید، و از خـدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. ای اهل بیت (پیغمبر) خدا تنها میخواهد پلشتی و پلیدی را از شما بدور دارد و شما را (از کثافت فسق و فجوری که دامن گناهکاران را مـیآلاید) پـاک نماید. (احزاب / ٣٢و 33)
در چنین جامعهای است که همسر از شوهر و شوهر از همسر، اولیاء خانواده بر زنـان و دختران و نوامیس خویش، و بطور کلّی همگان از اعصاب و قلوبشان میتوانند مطمئنّ و خاطر جمع باشند. جامعهای است که چشمها به اندامهای دلربا و فتنهانگیز و بلاخیز خیره نمیشود و چشمها واله و شیدا نمیگردد و زمام اختیار دلها را به دست محارم نمیدهد. که اگر چنین شود در این وقت است که یا باید به همدیگر خیانت ورزند، یا امیال را سرکوب کرد و به انتظار بیماریهای روانـی و پریشانی اعـصاب نشست... در صورتی که جامعۀ مسلمان و پاکیزه و پاکدامن از این چیزها در امن و امان است و همای صلح و آشتی و پاکی و امینی در آسمان آن در پرواز است.
این جامعه، جامعهای است که مسؤولیّت داشتن کسب و کار و رزق و روزی هر شخص توانـائی را به گـردن میگیرد، و زندگی محترمانۀ هر نـاتوانی را تضمین می نماید، و عهدهدار زن خوب گرفتن برای هر کسی است که علاقهمند به ازدواج باشد و بخواهد با عفّت زندگی کند. این جامعه، جامعهای است که اهالی هر محلهای را که در آن گرسنهای جان داده باشد مسؤول جنائی چنان جنایتی میداند، تا آنجا که بعضی از فقهاء اسلام، معتقد به اخذ دیه از آنان میباشند.
ایـن جامعه، جامعهای است که مسؤولیّت تأمین آزادیهای مردمان و حفظ حرمت و کرامت و شخصیّت و مقدّسات و اموال آنان را بعد از تضمین به واسطۀ رهنمود مطاع الهی، به وسیلۀ حکم قانون حدود برعهده میگیرد. در آن، کسی به وسیلۀ تهمت گرفته نمیشود. و به ناروا زندانی نمیگردد، و به خانۀ کسی بدون اجازه و اطّلاع او نمیریزند و وارد آن نمیشوند. از کسی جاسوسی نمیگردد. خونی در آن هدر نمیرود و بلکه فوراً قصاص در پی قتل آماده است. مال کسی در آن به سرقت یا غارت نمیرود، مگر آنکه حدود مربوطه درکنار آن حاضر است.
این جامعه، جامعهای است که بر شوری و امر و نهی و همیاری و همکاری استوار است، همانگونه که بر مساوات و عدالت قاطعانهای پابرجا میباشد کـه به سبب آن هر کسی احساس میکند که حق او وابسته به حکم شریعت خدا است نه وابسته به خواست حاکـم و فرماندهی، و یا هوی و هوس درباری و خویشاوندی، و یا نزدیکی و خویشی.
در پایان، این جامعه، جامعهای است که در میان همۀ جوامع بشری دیگر یگانه و بیهمتا است. جامعهای است که در آن انسان در برابر انسان کرنش نـمیکند. بلکه فرماندهان و فرمانبران جامعۀ اسلامی تنها در برابر خدا و شریعت او سر تعظیم فرود میآورند، و فرماندهان و فرمانبران، فرمان خدا و شریعت او را گردن مینهند و اجراء مینمایند. همگان با برابری راسـتین در پـیشگاه پـروردگار جـهانیان و داورترین داوران، در کمال آرامش و اعتماد و اطمینان میایستند. همۀ اینها برخی از معانی و مفاهیم آشـتی و (سـلمی) بود که آیه بدان اشاره مینماید و همۀ کسـانی را که ایمان آوردهاند، فرا میخواند تـا بدان وارد شوند و پذیرای آن گردند. آنان را فرا میخواند تا با همۀ وجود خویشتن را تسلیم خدا کنند و دل بدو دهند. دیگر چیزی از وجودشان برای خودشان باقی نـماند، و از جسـم و مال و منال کوچکترین بهرهای و کمترین ثـمرهای عایدشان نشود، بلکه همۀ هستی ایشان به خدا برگردد و در اطاعت و عبادت و فرمانبرداری و تسلیم خود بدو فدا شود.
معنی چنین آشتی و تسلیمی را چنانکه شاید و باید آن کسی نمیفهمد که نمیداند چگونه سرگشتگی و حیرت به ضمیر و وجدان، و ناراحتی و پریشانی به انـدرون نفسهائی فرو میخیزد که با نور ایمان گرمی نمییابند و آرام و قرار نمیگیرند. در آن جامعههائی که با اسلام آشنائی ندارند، یا جامعههائی که با اسلام آشنا شده سپس از آن دور گشتهاند و با آن ناآشنا شده و زیـر عنوانی از عنوانهای مختلف و فراوان موجود در همۀ زمانها، به جاهلیّت برگشتهاند.
این جامعهها، جامعههای بدبخت و سرگشتهای هسـتند هر چند هم کلّیِّۀ لوازم آسایش مادی و تمدّن پیشرفته، و همۀ بنیادهای تـرقّی در عرف و اصطلاح جاهلیّت کجاندیش و کجترازو چه بسا به وفور برایش آمـاده باشد.
در این باره مثالی ما را بسنده است که در یک کشور اروپائی که از مترقّیترین کشورهای جهان است بوقوع میپیوندد. این کشور سوئد نام دارد که در آن به هر یک از اشخاص سالیانه پولی معادل پـانصد جنیه از درآمد ملّی داده میشود. هرکسی از بیمه بهداشتی و کـمکهای نـقدی بیماری، و مـعالجۀ رایگان در بیمارستانها بهرهمند است. آموزش در تـمام مراحل تحصیلی رایگان است و علاوه بر آن برای خرید لباس کمکهای مالی میگردد و به شاگردان برجسته وامهائی داده میشود. دولت در حدود سیصد جنیه برای خرید لوازم اثاثیّۀ منزل بعنوان کمک ازدواج تقدیم میدارد. بالاخره جائی است که از اینگونه وسائل رفاه مادی و تمدّن عجیب، فراوان به چشم میخورد.
امّا دیگر چه چیز؟ چه چیز نـهفته در فراسوی ایـن آسایش مادی و مدنی و خالی بودن خانۀ دلها از ایمان به خدا است؟
ملّت سوئد به نابودی تهدید میشود. زیرا نسل آن بر اثر هرج و مرج آمیزش جنسی پیوسته رو به کمی و کـاستی است. به علّت آزادی شـهوت پـرستیها و هـوسرانـیها و بیحجابی و لختیهای فـتنهگرانـه و بیشرمانه و آزاد بودن آمیزش نامشروع تقریباً از هر شش ازدواج یکی به طلاق منجر میشود. نسل جدید منحرف میشود و به مسکرات و مخدّرات معتاد میگردد و شب و روزش منگی و بنگی است. تا از این راه، خلأ روح از ایمان، و خلأ آرامش وجدان را پر کند، آرامشی که از عقیده سرچشمه میگیرد، و مسکرات و مخدّرات را جایگزین عقیده و ایمان سازد. بـیماریهای روانی و اعصاب، و انواع انحرافاتی که دهها هزار از نفسها و روحها و اعصاب را از هم میدرد و پاره پاره میکند. سرانجام نوبت خودکشی فرا میرسد... در امریکا نیز وضع همین است... و در روسیه وضع از این هم بدتر و به مراتب زشتتر است.
این همان بدبختی سختی است که بر روی هر دلی که خالی از شادمانی و خوشی ایمان و آسودگی و آرامش عقیده باشد، نقش میبندد و ماندگار میگردد. از اینجا است که مزۀ آشتی و تسلیمی را نمیچشد که مؤمنان بدان فرا خوانده میشوند تا همگی پذیرای آن گردند و بدان درآیند، و در آن از امنیت و نعمت و آسایش و آرامش برخوردار شوند و آسوده و راحت بغنوند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ) (٢٠٨)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی (اسلام را به تـمام و کمال بپذیرید و) به صلح و آشتی درآئید، و از گامهای اهریمنی (و وسوسههای وی) پیروی نکنید (و به دنبال او راه نیفتید) بیگمان او دشمن آشکار شما است.
وقتی که خداوند مؤمنان را فرا میخواند تا همگی به صلح و آشتی درآیند، در همان حال ایشان را بر حذر میدارد از اینکه ازگامهای اهریمن پیروی کنند. زیرا جز دو دیدگاه وجود ندارد: داخل شدن همگان در صلح و آشتی، یا پیروی کردن از گامهای اهریمن... هدایت یا ضلالت... اسلام یا جاهلیّت... راه رحمان یـا راه شیطان... راهنمائی خداوند یا گمراهسازی اهریمن.
شایسته است مسلمان با این قاطعیّت خـویش را درک کند و باگامهای استوار صراط مستقیم را طی کـند، و میان راههای مختلف و دیدگاههای گوناگـون تأخیر و تردید و درنگ روا ندارد و شک و گمان را جائز نداند. روشها و برنامههای گوناگونی برای مؤمن نیست تا از میان آنها یکی را برگزیند، یا یکی را با یکی دیگر آمیخته دارد ... هرگز!
کسی که با تمام وجود به صلح و آشتی درنیاید، و جان خود را خالصانه تسلیم رهبری الله و شریعت خدا نکند، و از هر جهانبینی دیگری و از هر روش دیگری و از هر شرع دیگری خویشتن را رها نسازد، چنین کسی در راه شیطان قرار دارد وگام بهگام با اهریمن روان است. آنجا نه راه حلّ میانهای است، و نه روشی است گاه این سو و گاه آن سو، و نه مسیری است که نیمهای از اینجا و نیمهای از آنجا باشد، بلکه تنها: حق یا باطل، هدایت یـا ضلالت، اسلام یـا جاهلیّت، و روش خدا یـا گمراهسازی شیطان است و بس.
خداوند در نـیمۀ نـخستین آیه، همۀ مؤمنان را فرا میخواند تا به صلح و آشـتی درآیـند. در نـیمۀ دوم ایشان را از پیروی کردن گامهای شیطان بر حذر میفرماید. خداوند از سوئی ضمیر و وجدان و حس و شعور مؤمنان را بیدار میکند و در راه حق به جوش و خروش میاندازد، و از سوی دیگر با یادآوری نمودن دشمنانگی شیطان با مؤمنان، ترس و خوف ایشـان را برمیانگیزد و آنان را از آن دشمنانگی آشکار و روشن اهریمنی به هراس میاندازد. دشمنانگی ناجوانمردانه و بیپردهای که جز شخص غافل آن را از یـاد نمیبرد. غفلت هم با ایـمان سازگار نـیست و با آن جور در نمی آید.
سپس مؤمنان را از سر انـجام لغزش و گناه بعد از روشنگری و بیان راه، بیم میدهد:
(فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْکُمُ الْبَیِّنَاتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٢٠٩)
اگر بعد از آمدن دلائل واضح (و حجّتهای بـاهر، از راه خدا دور شدید و طریق شیطان پپش گرفتید و از جادۀ حق) منحرف و دچار لغزش شدید (و بـه دام اهـریمن افتادید) بدانید (از دست عدالت آفریدگار فرار نتوانید کرد) که بیگمان خدا توانا و حکیم است (و بر همه چیز چیره و همۀ کارهایش مطابق حکمت است).
تذکّر دادنشان به اینکه خدا (عزیز) است، اشاره به نیرو و قدرت و چیرگی دارد، و اینکه ایشان در برابر قوّت خدا قرار میگیرند هنگامی که با رهنمون او مـخالفت ورزند و از دستور وی سرپیچی نمایند. همچنین تذکّر دادنشان به اینکه خدا (حکیم) است، اشاره به این دارد که آنچه را برای مؤمنان برگزیده باشد، خوب و نـیک است و خیر و صلاحشان در آن است، و از آنـچه که ایشان را از آن نهی نموده و بازداشته است، بد و ناپسند است. همچنین اشاره دارد به اینکه ایشان اگر از فرمان خدا پیروی نکنند و از آنچه ایشان را از آن بازداشته است دوری نـورزند، دچار زیان و ضرر خواهند شد... لذا این پیرو به همراه هر دو بخش خود، در این مقام معنی تهدید و تحذیر را دربردارد.
*
بعد از آن، روند گفتار سبک تـازهای را در حذر داشتن مردمان از سرانجام انحراف ورزیدن از ورود به صلح و آشتی، و پیروی کردن ازگامهای شـیطان، به
خود میگیرد، و به جای صیغۀ خطاب از صیغۀ غائب استفاده میکند و میگوید:
(هَلْ یَنْظُرُونَ إِلا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلائِکَةُ وَقُضِیَ الأمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٢١٠)
آیا (آنان که راه صلح و آشتی نمیپویند و دین اسلام را نمیجویند) انتظار دارند که خدا و فرشتگان (آشکارا در برابر دیدگانشان ظاهر گردند و) در زیر سایهبانهای ابر به سـوی ایشان بیایند (و رو در رو با آنان به سخن درآیند؟!) و حال آنکه فرمان (بر قطع امید محال ایشان) انجام پذیرفته است (و چنین کاری رخ نمیدهد) و همۀ کارها به سوی خدا برگشت داده مـیشود. (یـا ایـنکه: اینان چندان انتظاری نمیکشند که قیامت فرا میرسد و عذاب خدا و فرشتگان عذاب در سایهبانهای ابر سفید که نشانۀ سرعت و نعمت است ولی بـرای ایـنان نقمت است، سر میرسند و کار از کار میگذرد و همۀ امور به سوی خدا بازگردانده میشود).
این سؤال استنکاری است که از علّت انتظار متردّدانی میشود که تأخیر میکنند و همگی بیدرنگ به صلح و آشتی درنمیآیند و تسلیم حق نمیگردند. آیا چه چیز ایشان را از اجابت و پاسخگوئی بازداشته است؟ در انتظار چه چیزند؟ چشم به راه چه چیز هسـتند؟ آیا ایشان را به همین منوال در انتظار خواهی دید و چشم به راه میمانند تا خداوند بزرگوار در سـایهبانهائی از ابر به همراه فرشتگان به ییش ایشان آیند؟ به عبارت دیگر: آیا به انتظار میمانند و تأخیر روا میدارند تـا آنگاه که روز وحشتناک قیامت فرا میرسد، روزی که خداوند متعال دربارۀ آن مـیفرماید: ایـنکه او در آن روز در میان سایهبانهای ابر خواهد آمد، و فرشتگان صف صف میآیند و سخن نمیرانند مگر فرشتهای که خداوند رحمان بدو اجازه دهد و سخن نیک بگوید؟
هنگامی ما در برابر این سوال استنکاری که در قالب تهدید وحشتناکی ارائه میشود قرار میگیریم، بناگـاه میبینیم که دارد روز رستاخیز رخ مینماید و قیامت فرا میرسد، و هر چیزی پـایان میپذیرد، و مردمان ناگهان با چیزی روبرو میگردند که خدا بدان اشاره میکرد و آن را بدیشان مینمود و آنان را از چنین روزی میترسانید:
(وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٢١٠)
همۀ کارها به سوی خدا بازگردانده میشود.
این شیوۀ شگفتانگیز قرآن است که مایۀ امتیاز قرآن بوده و آن را از همۀ سخنان دیگر مشخّص میدارد. شیوهای است که صحنه را جان میبخشد و بناگاه در چشم بهم زدنی آن را حاضر و آماده مینماید، و دلها در برابرش میایستد و بدان خیره میشود، گوئی کسی است که میبیند و میشنود و چیزی را که در آن است لمس میکند و میفهمد.
آیا تا کی واپس ماندگان از ورود به صلح و آشتی واپس مـیمانند و حال آنکه این روز عظیم بس خوفناک چشم به راه ایشان است؟ بلکه این ترس بزرگ روز سترگ، دارد آنان را به زیر میگیرد و بر ایشان مستولی میشود. در حالی که آشتی بدیشان نـزدیک است. آشتی در دنیا و آشتی در آخرت، آن روزی که آسمان به صورت ابرهای پارهپاره در فضا نمایان گردد و فرشتگان دسته دسته از پی هم درآیـند، روزی که جبریل و فرشتگان به صف ایستند و سخنی بر زبان نیارند مگر فردی که خداوند رحمان بدو اجازه دهد و سخن پسندیده گوید. روزی که خداونـد به قضاوت نشیند... و کار خاتمه پذیرفته باشد: (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) همۀ کارها به سوی خدا بازگردانده میشود.
روند گفتار در اینجا نگرش دیگری دارد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را مـخاطب قرار میدهد و او را وامیدارد که از بنیاسرائیل بپرسد که نمونۀ تأخیر در اجابت، و درنگ در پاسخگوئی هستند، همانگونه که ایـن سوره قبلاً ایشان را شناسانده بود: از بنیاسرائیل بپرس: چقدر معجزههای بزرگ و دلائل روشنی به آنان دادیم، لیکن ایشان پاسخ مثبت ندادند؟ چگونه نعمت خدا را دگرگون کردند، نعمت ایمان و آشتی را، بعد از آنکه به سویشان آمده است:
(سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٢١١)
از بنیاسرائیل بپرس: چقدر معجزههای بزرگ و دلائل روشنی به آنان دادیم؟ (لیکن ایشـان نـعمتهای خدا را نادیده گرفته و ناسپاسی کردهاند) و هر که نعمت خدای را دگرگون کند (و به جای ایمان بدان و شکر بر آن، نسبت بدان کفر ورزد و ناسپاسی کند) پس از آنکه به سویش آمد (و به دستش رسید و بـر آن اطّـلاع یافت، خدا چنین کسی را دچار عذاب سختی خواهد کرد) چه بیگمان خداوند شدیدالعقاب است.
در اینجا بازگشت به بنیاسرائیل بازگشت طبیعی است. چه در اینجا پـرهیز دادن از مـوقعیّتی است کـه در آن بنیاسرائیل اصیل میباشند! موقعیّت تأخیر و تردید در پذیرش فرمان الهی و درنگ در پاسخگوئی به وحی آسمانی، موقعیّت گریز از قبول صلح و آشتی همگانی و تسلیم حق و حـقیقت گشتن، مـوقعیّت رنـج دادن و درخواست مععزات و خوارق عادات کردن، سـپس بدسگالی کردن و به دشمنانگی فرو رفتن و راه انکار در پیش گرفتن... ایـنها لغـزشگاههای راهـی است که خداوند گروه مسلمانان را از آن برحذر میدارد، تا از سرانجام بد و دشواری که بنیاسرائیل دچار آن شدند محفوظ و مصون بمانند و عاقبت پسندیدهای داشته باشند.
(سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ )
از بنیاسرائیل بپرس: چقدر معجزههای بزرگ و دلائل روشنی به آنان دادیم؟.
چه بسا در اینجا پرسش تنها محدود به مفهوم حقیقی خرد نباشد. بلکه این شیوهای از شیوههای بیان است تا یادآور کثرت آیات و نشانههائی باشد که خداونـد به بنیاسرائیل داده است، و تذکار خوارق و مـعجزاتـی باشد که بدیشان عطاء کرده و برای آنان اجراء فرموده است... خواه این خوارق عادات و معجزات به درخواست ایشان و به منظور رنـج دادن و زحمت افزودن بوده باشد و یا اینکه بنا به خواست خدا و بدون هیچ مقدمهای به فرمان پروردگار بوقوع پیوسته است و حکمت نهانی داشـته است... آنگاه با وجود کثرت خوارق و فراوانی معجزات، تردید و تأخیر روا دیدهاند و رنج دیگران افزودهانـد و از صلح و آشـتی سرباز زدهاند که در پناه ایمان آرمیده و از ایمان سایه بر سر دارد.
آنگاه دنبالۀ سخن به صورت همگانی به میان میآید:
(وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٢١١)
هر که نعمت خدای را دگرگون کند (و به جای ایـمان بدان و شکر بر آن نسبت بدان کفر ورزد و ناسپاسی کند) پس از آنکه به سویش آمد (و به دستش رسید و بر آن اطّلاع یافت، خدا چنین کسی را دچار عذاب سـختی خواهد کرد) چه بیگمان خداوند شدیدالعقاب است.
نعمت الهی که در اینجا بدان اشاره شده است، نـعمت صلح و آشتی است. یا نعمت ایمان است. چه هر دوی آنها مترادف میباشند. تحذیر از دگرگون کردن نـعمت پیش از هر کس در حال و وضع بنیاسرائـیل مصداق پیدا میکند. زیرا ایشان همین که نعمت خدا را تـغییر دادند و از طاعت و عبادت رضایت بخش و از تسلیم شدن در برابر رهنمودهای خدا سرباز زدند، از صلح و آشتی و آسایش و آرامش محروم شدند. آنان دائماً موقعیّت شخص شکّاک و متردّدی به خود گرفتند که او پیاپی خواستار دلیل و برهان خارقالعاده در هرگام و در هر حرکتی است. لیکن به معجزه ایمان ندارد و با بودن آن ایمان نمیآورد، و از نور خدا و هدایت الله اطمینان ندارد و بد]ن آرام نمییابد. تهدید به شدّت عذاب خدا نخست متوجّه بنیاسرائیل، و بعد در انتظار تبدیلکنندگان نعمت و همۀ کسـانی است که در هر زمانی شکر نـعمت را به جای نمیآورند و آن را بیسپاس میگذارند.
-بشریّت این نعمت را تغییر نداده است مگر آنکه به عقاب شدیدی در زندگیش بر روی زمین پیش از عقاب آخرت گرفتار آمده است. هم اکنون بشریّت بدشگون در همۀ اقطار زمین به عـقاب شـدید دچـار است. در بدبختی سختی دست و پا میزند. به پـریشانی و سرگردانی گرفتار آمده است. برخی برخی دیگر را میخورد. هر کسی در آن خودخوری میکند و اعصاب خویش را خرد و پریش میسازد. همو با نفس خود در جنگ است. گاهی شخص نـفس را جلو میگیرد و میراند،گاهی نفس وی را به وسیلۀ شبحها و سایههای صِرف و با خلأ و پـوچی کشـندهای جلو مـیگیرد و میراند، آن خلأ و پوچیای که متمدّنان میکوشند آن را گاهی با مسکرات و مخدّرات پر کنند وگاهی با حرکات عجیب و غریب و سرگرایانهای پر سازند که انگار در این حال آنان فراریانی هستند که آشنا به دنبالشان روانـند و ایشـان را به ایـن سو و آن سو میرانند و میتارانند.
نگاهی به قیافهها و سیماهائی که در اوضاع و احوال عجیب و غریبی که خود را مکلّف بدان میدارند و در آن شکلکهای مبتذل و خندهآور جلوهگر میآیند: یکی سرش را خم میکند، یکی سینه را برهنه مینماید، یکی دامنش را بالا میزند و مینیژوپی میپوشد، دیگری دست به ابتکاری مییازد و کلاه و مـاسک عجیب و غریبی را به شکل حیوانی میسازد و آن را بر سـر و صورت مینهد، دیگری کراواتی را بهگردن میبندد که روی آن مارکی یا فیلی کشیده شده است، و آن دیگر پیراهنی را میپوشد که شیری یا خرسی روی آن چمباتمه زده است ...
نگاهی به رقصهای دیوانهوار، و آهنگهای تند و گوش خراش، و هیئتهای متکلّفانه و لبـاسهای بیشرمانه در برخی جشنها و مناسبتها، و کوشش برای چشم چرانیها و نگاهای وقیحانه، یا ارضاء نـفس با تشخّص مفتضحانه.
نگاهی به تعویض دیوانهوار و تغییر سریع و تند هواها و هوسا، و همسران، و دوستیها، و لباسها در فصلهای مختلف، نه بلکه در صبح و شام !
همۀ اینها پرده از ویلانی و سرگردانی کشندهای برمیدارد که در آن آرامشی و صلح و صفا و سازشی نیست. همچنین پرده از حالت ملالانگیز و کابوس وحشتناکی برمیدارد که ایشان را فراگرفته و بر آنان نشسته است و بالاخره بیانگر حالت (گریز) از دست نفسهای فروتپیده و جانهای وحشت زدۀ خودشان است که هر کسی بهگونهای گریزان و رمان است که انگار اجنّه و اشباح در پی او روان و دوان است.
این وضع جز عقاب خدا نمیتواند نامی داشته باشد، و گریبانگیر کسی میگردد که از روش و مقرّرات خدا کنارهگیری میکند و به دعوت او گوش فرا نمیدهد که میگوید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً )
ای کسانی که ایمان آوردهاید، همگی (اسلام را به تـمام و کمال بپذیرید و) به صلح و آشتی تن در دهید.
ایمان استوار نعمت خدا بر بندگانش میباشد. هر که این نعمت را دگرگون کند و ناسپاس گذارد، چنین عقابی بدو میرسد... پناه بر خدا... در سایۀ این تحذیر از تأخیر و تردید در اجابت و پاسخگوئی، و تبدیل و تغییر بعد از نعمت، حال کسانی را که ایمان نیاوردهاند و کفر پـیشه گشتهاند، و وضع کسانی را که ایـمان آوردهانـد و راه خدا گرفتهاند بیان میدارد، و فرقی میان میزان و معیار کافران و میزان و معیار مؤمنان دربارۀ ارزشها و حالتها و انسانها را روشن میسازد:
(زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٢١٢)
زندگی دنیا برای کافران آراسته و پپراسـته شـده است (و همین غرور زینت عارضی و نعمت فانی، ایشان را گول زده است و از خدا بیخبر کرده است) و مؤمنان را (که شیفتۀ دلباختۀ دنیا نشده و بـیشتر بـه امـر آخرت مشغولند و احـیاناً دستشان تهی است) مسخره میکنند، (اینان فراموش کردهاند که دنیا پل آخرت است و به آن اندازه باید بدان پرداخت که عبور میسّر گردد)
و روز رستاخیز پرهیزگاران بالاتر از ایشانند (و باید بدانند که داشتن مال دنیا نشانۀ بزرگی و برتری کسی و نداشتن آن نشانۀ کوچکی و پستی فردی نیست، بلکه بود و نبود دنیا وسیلۀ آزمون و امتحان همگان است) و خداوند به هر کس که بخواهد بدون (در نـظر داشتن) حساب (کفر یا ایمان) روزی میرساند (و مال زیاد عطاء میدارد و سرانجام وقت بازپرسی و دادرسی و پاسخگوئی فرا میرسد).
بیگمان ایـن زنـدگی دنیوی برای کسانی که کفر ورزیدهاند با مال و متاع بیارزشش، و با تلاش و تکاپوی ناچیزش آراسته و پیراسته شده است. دنـیا برایشان زینت داده شده است و بدان دل خوشند و بالاتر از آن نمیخواهند و از آن دورتر نمیروند، و به چیزی در فراسوی آن چشمانشان را نمیدوزند و از آن دورتر نمیروند، و چیزی فراتر از آن نـمیخواهند و ارزشهای دیگری جز ارزشهای دنـیا را نـمیشناسند. کسی که هم و غم و فکر و اندیشهاش از مرزهای این زندگی دنیوی فراتر نمیرود، ممکن نـیست تصور و تفکّرش به تلاشهای والا و ارزشمندی پـی ببرد که مؤمن بدان اهتمام میورزد، و یا به اوج افقهای بلند و دور دستی برسد که مؤمن چشمان خویش را بدان دوخته است... مؤمن چه بسا همۀ کالاهای دنیا را ناچیز شمرد. لیکن این بدان خاطر نیست که همّت اوکوچکتر و یا نیروی وی ناتوانتر از آن باشد. و نه بدان سبب است که او منفی باف بوده و نخواهد زندگی را رشد دهد و بالا برد و ترقّی بخشد... بلکه بدان علّت است که او از دیدگاه بالاتری به دنیا مینگرد و در کنار خلافت در زمین، و ابجاد عمران و تمدّن، و عنایت به رشد و ترقّی و تولید بیشتر و درآمد بهتر، میخواهد با صرف طلای عمر خود به هدفی دست یابد که بسی بزرگتر و گرانبهاتر از این کالاها و متاعهای فانی دنیا است. میخواهد در برابر گذشت زندگی، در زمین روشی را استقرار بخشد و مقرّراتی را پابرجای دارد، و بشریّت را به چیزی رهبری کند و رهنمود شودکه والاتـر و کاملتر از هر چیز دیگری است، و پرچم خدا را بالای قلّههای زمین نصب کند و در مغز مردمان استقرار بخشد، تا انسانها به سوی آن که در مکان بس رفیع و بلندش در اهتزاز است بالا روند، و چشمان خویش را به فراسوی جهان محسوسات و دنیای مادّی بیارزش و محدود بدوزند، دنیای کوچک و کم ارجی که آن کسی به خاطرش میزید و خویشتن را فدایش میکند که ایمان، رفعت هدف و بلندی همّت و فراگیری دیدگاه بدو نبخشیده باشد.
دون همّتان و کوچکان غـرقه در لجنزار زمین، پرستشگران هدفهای زمـینی، به کسانی که ایمان آوردهاند مینگرند و میبینند که مؤمنان لجنزار و اشیاء پست وکالای بیارج آنان را رها میسازند و به خودشان وامیگذارند، تا خود در راه رسیدن به آمال و آرزوهای بزرگتری گام بردارند و به تلاش پردازند که تنها بدیشان اختصاص ندارد، بلکه به همۀ بشریّت مربوط است، همچنین تنها متعلّق به پیکر و جسمشان نبوده، بلکه به عقیدهشان هم تـعلّق دارد. دنیاپرستان مؤمنان را میبینند که در راه عقیدۀ خود رنجها و سختیها میکشند و خستگیها میچشند و خویشتن را از لذائذ و خوشیهائی محروم میدارند که این دون همّتان چنین لذائذ و خوشیهائی را چکیدۀ زندگی و بالاترین هدفهای سترگ آن میدانند... این حقیران نابینا در این حال به مؤمنان خیره میشوند و به راز تکاپوها و تلاشهای والا و سترگشان پی نمیبرند. لذا مؤمنان را به باد تمسخر میگیرند و حال و وضع و تصوّرات و تفکّراتشان را، و راهی را که در پیش میگیرند مسخره می نمایند:
(زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَیَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا)
زندگی دنیا برای کافران آراسته و پیراسته شده است و مؤمنان را مسخره میکنند.
ولیکن این ترازوئـی که کافران ارزشها را با آن میسنجند ترازو نیست... این ترازو، تـرازوی زمین است. ترازوی کفر است. ترازوی جاهلیّت است... امّا ترازوی دقیق و حقیقی همان است که در دست خدای سبحان است. این خدا است که حقیقت وزن مؤمنان را در ترازوی خود به گوش ایشان میرساند:
(وَالَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ )
روز رستاخیز پرهیزگاران بالاتر از ایشانند.
این همان ترازوی دقیقی است که در دست خدا است. باید کسانی که ایمان آوردهاند ارزش حقیقی خویش را در این ترازو بدانند، و به راهی که در پیش گرفتهاند بدون توجّه به نادانی نادانان و مسخرۀ مسخرهکنندگان و ارزشها و معیارهای کافران ادامه دهند... بیگمان ایشان در روز رستاخیز بالاتر از کافرانند. بالاتر از آنانند بدانگاه که حساب و کتاب نهائی به میان میآید. مؤمنان برابر شهادت خدائی که داورترین داوران است بالاتر از کافرانند.
خدا برای مؤمنان چیزی را ذخیره و پسانداز میفرماید که برای آنان نیک است، و چیزی است که از رزق و روزی، وسیعتر و فراختر است. آن را هر وقت بخواهد بدیشان عطاء میفرماید، در دنیا یا در آخرت یا در هر دو جهان، هرگونه که خودش صلاح بداند و هر وقت که تشخیص دهد آن چیز برایشان خوب است:
(وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٢١٢)
خداوند به هر کس که بخواهد بدون (در نظر داشتن) حساب (کفر یا ایمان) روزی میرساند.
او بخشنده و بخشایشگر است و به هرکسی که بخواهد میبخشد و بر هر کس که بخواهد باران نعمت خویش را ریزان مینماید. نه گنجوری و نه دربانی بر در خزینۀ عطاء او است. او چه بسا بهکافران زینت زندگی دنیا را بنا به حکمت و رازی که خود میداند عطاء میفرماید، و برتری ایشان هم در این چیزی نیست که بدانان داده شده است. او به بندگان برگزیده خویش نیز آنچه را که بخواهد در دنیا یا در آخرت عطاء میفرماید. پس همۀ عطاها و بـخششها از جانب او است. لیکن آنچه برایگزیدگان برمیگزیند پایدارتر و بالاتر و والاتر است.
زندگی تا ابد این دو نمونه از انسانها را خواهد شناخت... مؤمنانی را خواهد شناخت که ارزشها و معیارها و جهان بینیهای خود را از دست خدا دریافت میدارند. چنین تلقّی و دریافتی، ایشان را از چیزهای زندگی و کالاهای زمین و دون همّتیها بالاتر میبرد و فراتر مینشاند. از این راه انسانیّت خویش را تـحقّق میبخشند، و آقا و سرور زندگی نه بنده و چاکر زندگی خواهند شد... همچنین زندگی دستۀ دیگری را خواهد شناخت. آنان کسانیند که زندگی دنیا برایشان آراسته و پیراسته شده است، و کالاها و معیارهای دنیا، ایشان را به زندگی خود کشانده است، و نـیازمندیهایشان و تعلّقات و قید و بندهایشان، ایشان را به خاک مـحکم بسته است. و این است که بدان چسبیدهاند و بلند نمیگردند.
مؤمنان پیوسته از بلندی به این فروافتادگان مینگرند و هر اندازه هم کالا و متاع دنیا بدیشان داده شده باشد، خویشتن را بالاتر از ایشان میبینند. در صورتی که این فروافتادگان معتقدند که ایشان دارا و متنعّم و برخوردار از بخشایش الهی بوده، و اینکه مؤمنان افراد محروم و بیبهرهاند. این است که گاهی دلشان به حال مؤمنان میسوزد وگاهی هم ایشان را به باد تمسخر میگیرند. در صورتی که ایشان خود در خور گریه و زاری و دلسوزیند و بیش از دیگران باید به حالشان گریست.
*
در پرتو تذکار معیارها و ارزشها، و طرز اندیشۀ کافران دربارۀ مؤمنان، و حقیقت مقام مؤمنان و ارج ایشان در پیشگاه خدا، روند گفتار به داستان اختلاف موجود میان مردمان از لحاظ جهان بینیها و باورداشتها، و معیارها و ارزشها میپردازد. این داستان با بیان اصلی که اختلاف کنندگان باید بدان برگردند و ذکر آخرین ترازوئی که باید کردار و گفتار همگان با آن سنجیده شود و در آنچه که در آن اختلاف میورزند حکمیّت و داوری کند، پایان میگیرد:
(کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (٢١٣)
مردمان (برابر فرمان فطرت در آغاز از نظر انـدیشه و صورت اجتماعی یک گونه و) یک دسته بودند. (کـمکم دورۀ صرف فطری بپایان رسید و جوامع و طبقات پدید آمدند و مرحلۀ بلوغ و بیداری بشریّت فرا رسید) پس خداوند پپغمبران را برانگیخت تـا (مردمان را بـه بهشت و دوزخ) بشارت دهند و بترسانند. و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (و عدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تـا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند (و بدین وسیله مرحلۀ نبوّت فرارسید، آنگاه) در (مطالب و حقّانیّت) کـتاب (آسمانی) تنها کسانی اخـتلاف ورزیدند که در دسترسشان قرار داده شده بود، و به دنـبال دریافت دلائل روشن، از روی ستمگری و کینهتوزک (و خودخواهی و هواپرستی، در پـذیرش و فهم و ابلاغ و اجراء کتاب) اختلاف نمودند (و مرحلۀ اختلاف در دین و ظهور دینداران و دین سازان حرفهای فرا رسید و زمینۀ بروز و سلطۀ طاغوت فراهم شد) پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازۀ خویش (که مایۀ رشد فکری و ایمان پاک و زمینۀ رستن از انگیزههای نفسانی و تمسّک کامل بـه کتاب آسمانی است) به آنچه که حق بـود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد، و خداوند هر کسی را که بخواهد به راه راست (که همان راه حق است) رهنمود مینماید ( تا حق را از میان انحرافها و اختلافها دریابند، و مرحلۀ برگشت به دین راستین و حاکمیّت کتاب و شریعت فرا رسد).
داستان این است... مردمان ملّت واحدی بودند. روش واحد و جهان بینی واحدی داشتند. چه بسا این، اشاره به وضع و حالت مجموعۀ کوچک انسانهای نخستین باشد که از خانوادۀ آدم و حواء و ذرّیّتهای ایشان فراهم آمده و پیش از اختلاف جهان بینیها و باورداشتها بـا همدیگر میزیستهاند. چه قرآن مقرّر میدارد که مردمان از اصل واحدی هستند. ایشان همگی زادگان خـانوادۀ نخستین میباشند: خانوادۀ آدم و حـواء. خواست خدا چنین بوده است که همۀ انسانها را فرزندان خانوادۀ واحد و کوچکی گرداند، تا بنیاد خانواده را در زندگانی انسانها پایهریزی کند و آن را نخستین آجر قرار دهد. روزگاری برایشان گذشت و آنان در چهارچوب خانوادۀ نخستین در یک سطح و دارای دیدگاه واحدی و جهانبینی واحدی بودند. تا آنگاه که بیشتر و بیشتر گردیدند و افراد آن فراوان شدند و خانوادهای مـتعدّدی گشتند و در مکانهای مـختلف پراکنده شدند و طرز زندگی هر دسته و گروهی دگرگون گردید و استعدادهای نهانی مختلف ایشان بروز کرد، آن استعدادهائی که خداوند آنان را بر آن سرشته بود و بگونههای متفاوت برای حکمتی آفریده بود که خودش از آن مطّلع است و همو به خیر و صلاحی آشنا است که در فراسوی تنوّع استعدادها و نیروها وگرایشها نهفته است.
در این هنگام بود که جهان بینیها و دیدگاهها مختلف گردید و روشها تعدّد پیدا کرد و باورداشتها تنوّع یافت و در این وقت خداوند پـیغمبران را برانگیخت تـا مژدهرسان و بیمدهنده باشند:
(وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ )
کتاب (آسمـانی) کـه مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (وعدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند .
اینجا آن حقیقت بزرگ میگردد... فطرت انسانها بر این سرشته شده است که با همدیگر اختلاف داشته باشند.
زیرا این اختلاف اصلی از اصول آفرینش ایشان است که فلسفۀ بزرگ و راز سترگ خلیفهگری این موجود را در زمین پدیدار میسازد... این خلیفهگری نـیازمند وظائف مختلف و استعدادهای گوناگون در انواع متعدّد است، تا همۀ آنها تکامل پذیرند و هماهنگ گردند و نقش کلّی خویش را در امر جانشینی و آبادانی برابر تصمیم کلّی مقدّر در علم خدا اداء نمایند. پس در این صورت لازم است مواهب و بخشایش الهی به انسانها متنوع و مختلف باشند، تا در مقابل انسانها نیز بتوانند از عهدۀ وظائف گوناگون و جوراجور برآیند. اختلاف استعدادها برای رویاروئی با اختلاف نیازها ضـرورت دارد:
(وَلا یَزالُونَ مُختَلِفینَ - إلّا مَنْ رَحِمَ رَبّکَ - وَلِذلِکَ خَلَقَهَمُ)ْ.
و همیشه مختلف و متفاوت خواهند ماند - مگر کسانی که پروردگارت بدیشان رحم کرده باشد - و آنان را برای این آفریده است. (هود ١١٨ ، ١19 )
این اختلاف در استعدادها و وظائف، به نوبه خود باعث اختلاف در جهان بینیها و هدفها و تلاشها و روشها و راهها میگردد... ولیکن خداونـد دوست دارد که این اختلافهای سازنده، در درون چهارچوب گشاد و فراخی باقی بماند و همۀ آن اختلانها را چنانکه شایسته و بایسته و راست و درست باشند در برگیرد... این چهارچوب، چهارچوب جهانبینی درست ایمانی است که فراخ و فراختر میشود تا جائی که جوانب خود را روی انواع استعدادها و انواع مواهب و انواع نـیروها میگستراند و همۀ آنها را به زیر بال و پر خود میگیرد. آنها را نه میکشد و نه (سرکوب) میکند، بلکه آنها را سر و سامان و نظم و نظام میبخشد و همآوا و هماهنگشان میسازد و در راه خیر و صلاح روان و هدایتشان مینماید.
از اینجا است که بناچار باید معیار ثابتی باشد تا اختلافکنندگان بدان برگردند، و داور دادگری باشد تا صاحبان دعاوی بدو مراجعه نمایند، و سخن حقی باشد تا ستیزهها بدان پایان گیرد و همگان به سبب آن به یقین و اطمینان دست یابند:
(فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ)
پس خداوند پپغمبران را برانگیخت تـا (مردمان را بـه بـهشت و دوزخ) بشارت دهند و بترسانند. و کتاب (آسمانی) که مشتمل بر حق بود و به سوی حقیقت (وعدالت) دعوت میکرد، بر آنان نازل کرد تا در میان مردمان راجع بدانچه اختلاف میورزیدند داوری کند. لازم است اندکی در برابر فرمودۀ خدای بزرگوار یعنی (بِالْحَق) بایستیم... این سخن نهائی و فیصلهبخشی است که میگوید: حق همان چیزی است که کتاب (آسمانی) با خود آورده است. این حق نیز نازل گشته است تا تنها داور دادگر و سخن حق و فیصلهبخشی در میان همۀ سخنان مردمان و جهانبـینیها روشها و ارزشها و معیارهای ایشان باشد... چیزی جز آن حق نیست. و هیچگونه داوری و حکمیّتی با آن مقبول نمیباشد. هیچ سخنی بعد از آن پذیرفته نـمیشود. بدون این حق یگانهای که تعدّدپذیر نـیست، و بدون داوری بردن به پیش آن و حکمیّت خواستن از آن در همۀ چیزهائی که مردمان در آن اختلاف پیدا میکنند، و بدون گوش به داوری آن فرا دادن و بدون لجاجت و اعتراض سر بر خط فرمان حکمیّت آن نهادن و بیدرنگ دست از مرافعه کشیدن... بدون همۀ اینها کار و بار این دنیا راست و درست نمیشود، و مردمان از مخالفت و تفرقه دست برنمی دارند، و صلح و آشتی بر روی زمین پاجا نمیگردد، و مردمان بهیچوجه به امن و امان گام نمیگذارند.
این حقیقت دارای ارزش بزرگ و ویژهای است از لحاظ معیّن ساختن دیدگاهی که مردمان جهان بینیها و قوانین خود را از آن میگیرند. دیدگاهی است که در نزاعها و جدالهای مختلفی که به صورتهای گوناگون میانشان رخ مـیدهد، داوری و حکمیّت را از آن میخواهند و فرمانش را گردن مینهند... دیدگاه یگانهای است که تعدّد نمیشناسد و همو است که این کتاب را به حق فرستاده است. کتابی که یگانه سرچشمه بوده و یکی بیشتر نمیباشد. این کتاب همان کتابی است که خداوند بزرگوار آن را به حق ارسال فرموده است تا میان مردمان راجع به چیزی که دربارۀ آن اختلاف میورزند، داوری و قضاوت کند.
اینکتاب از لحاظ حقیقتی که دربر دارد یکی بیش نیست که همۀ پیغمبران آن را با خود آوردهاند. پس در اصل یک کـتاب، و عموماً یک دین و اساساً یک جهانبینی بوده است: خدای واحد، و پروردگار واحد، و معبود واحد، ، قانونگذار واحدی که برای آدمیزادگان قانون و مقرّرات وضع کرده و روانه فرموده است... سپس به دنبال آن، تفصیلات جوراجور شده است، تـا آنگاه که به آخرین شکل خود در آمده است و اسلام آن را ارائه کرده است و زندگی را آزاد گذارده است تا در اقیانوس پهناور و همه جا گستر خود بدون هیچگونه مانع و عائقی رشد پیدا کند، و تحت فرماندهی خدا و روش و شـریعت زنـدۀ متحوّل او در مـحدودۀ آن اقیانوس فراگیر بزرگ بلمد و بالا گیرد.
این چیزی را که قرآن دربارۀ کتاب بیان میفرماید، نظریۀ راستین اسلامی دربارۀ خط سیر ادیان و عقائد است... هر پیغمبری همین دین یگانه را آورده است که اصل آن یکی است، و بر پایۀ اصیلی استوار است: پایۀ یکتاپرستی مطلق... سپس به دنبال هر رسالتی، انحراف رخ میدهد و کجروی به میان میآید و خرافات و موهومات و خیالبافیها و افسانهسرائیها روی هم انباشته میگردد، تا آنجا که مردمان از آن اصل بزرگ فاصله میگیرند و دور میشوند. بدین هنگام رسالت تازهای میآید و به تجدید حیات آن عقیدۀ اصیل میپردازد، و انحرافها و کجرویهائی را که بدان آویزان و چسبان میشود از آن میزدایـد، و در تشریحها و تفصیلها، احوال و اوضاع ملّت، و تطوّر و تحوّل ایشان را مراعات مینماید... چنین نظریّهای بیشتر در خور پیروی و پذیرش است تـا نظریههای محقّقان غیر مسلمان. نظریّههائی که غیر مـحقّقان مسلمان اغلب بدون اینکه خود متوجّه باشند تحت تأثـیر آنها قرار میگیرند و تحقیقات و بررسیهای غربی را در این باره بر اساس سخنان خاورشناسان و محقّقان غربی نادانـی چون ایشان دربارۀ زیربنای دگرگونی در امر عقیده و جهانبینی، پیریزی میکنند.
این اثبات در زیربنای جهان بینی ایمانی، با وظیفۀ کتابی اتّفاق و هماهنگی دارد که خدا آن را به حق نازل کرده است تا میان مردم دربارۀ آنچه نسبت به آن در هر زمانی و با هر پیغمبری از قدیم ترین ایّام اختلاف ورزیدهاند داوری کند.
چارهای جز این نیست که باید ترازوی ثابت و استواری باشد تا مردمان بدان برگردند، و سخن حق و فـیصله دهندهای باشد تا مرافعۀ ایشان بدان پایان پذیرد. چارهای از این هم نیست که باید چنین ترازوئی ساخت کارگاهی جدا از کارگاه انسانی باشد، و چنین سخنی سخن داور دادگری باشد که بر کنار از هویوهوس انسانی، و بدور از ضعف و کوتاهبینی انسانی، و جدا از جهل و نادانی انسانی باشد و تحت تأثیر هیچیک از امیال و آرزوهای بشری قرار نگیرد.
پاجا داشتن چنین ترازوی ثابتی، نیازمند علم و اطّلاع بیپایان و نامحدود است. علم و اطّلاع از آنچه بوده است و آنچه هست و آنچه خواهد بود. این ترازوی پایدار باید به وسیلۀ دانشی برقرار گردد که کلیّت داشته باشد و مقیّد به قیود زمان نباشد، آن قیودی که هستی یگانهای را به گذشته و حال و آینده، و به یقینی و ظنّی و ناشناخته، و به حاضر پیدا و غائب ناپیدا، تقسیم و تفکیک میکند... همچنین باید دانشی باشد که مقیّد به قیود مکان نباشد، آن قیودی که هستی یگانهای را به نزدیک و دور، و دیدنی و نـادیدنی، و محسوس و غیر محسوس، دستهبندی مینماید.
استوار داشتن این ترازو، نیازمند به خدائی است که آگاه از اشیائی است که آفریده است، و آگاه ازکسانی است که آفریده است... میداند چه چیز شایسته است و چه چیز مفید به حال همگان و اصلاحگر حال مردمان است.
پابرجا داشتن این ترازو هـچنین نیازمند خدائی است که بالاتر و فراتر باشد از: نیاز، کاستی، نیستی، مرگ، آز، رغبت، هراس، و جهان با آنچه و آنکه در آن است... پاجا داشتن این ترازو نیاز به خدائی دارد که هیچگونه نیازی و هدفی، هوی و هوسی، خوشی و لذّتی، سستی و ضعفی در ذات منزّهش نـیست، و ناتوانی و کوتاهی ندارد.
امّا عقل بشری را این بسنده خواهد بود که اوضاع متحوّل و شرائط مختلف و نیازهای متغیّر را در نظر بگیرد، سپس میان آنها و میان انسان در لحظۀ گذرائی و مدّت معیّنی، اتّفاق و ارتباط برقرار سازد. مشروط بر آنکه ترازوی ثابتی در آنجا باشد که عقل انسان بتواند بدان رجوع کند و خطا و صواب و درست و نادرست و ضلالت و هدایت و حق و باطل خود را با آن بسنجد و از هم جدا سازد... تنها از این راه است که زندگی راست و روان میگردد و مردمان اطمینان مییابند که آنکه سرانجام باید بر ایشان فرمان براند و آنان را رهبری نماید کسی جز خدا نمیتواند باشد. بیگمان کتاب، حق را با خود نیاورده است تا تفاوتها و فرقهای موجود میان استعدادها و موهبتها و راهها و وسیلهها را از میان بردارد. بلکه تنها بدان خاطر آمده است که مردمان داوری خویش را به پیش آن ببرند و هنگامی که با یکدیگر اختلاف خواهند داشت تـنها و تنها از وی رأی و چارۀ کار بطلبند.
این حقیقت باعث پیدایش حقیقت دیگری میگردد که دیدگاه تاریخی اسلام بر آن استوار است:
اسلام (کتاب) را پیش رو میگذارد، کتابی که خدا آن را به (حق) فرستاده است تا دربارۀ آنچه مردمان در آن اختلاف پیدا میکنند داوری کند... و آن را دستور زندگی انسانها قرار میدهد. چنانچه زندگی با این دستور موافقت داشته باشد و پیوسته برابر آن به پیش رود، حق و درست بشمار میآید. و اگر از این دستور سرپیچی کند و مخالف با آن گردد و بر دستورهای دیگری استوار و پایدار شود، باطل و نادرست خواهد بود... باطل و نادرست است اگر هم مردمان همگی در دورهای از ادوار تاریخ آن را بپسندند و از آن خشنود باشند. زیرا مـردم در امـر حق و باطل داور بشمار نمیآیند و قضاوت کار خارج از حوزۀ وظیفۀ ایشان است. آنچه که مقبول نظر مـردم است و ایشان میپسندند حق نیست، و آنچه را که مقرر میدارند و از آن رضایت دارند دین نمیباشد. بلکه دیدگاه اسلام بر این اساس استوار است که: اگر مردم چیزی را انجام دهند، و یا چیزی را بگویند، و یا در تمام زندگیشان بر چیزی ماندگار شوند کردار وگفتار و ماندگاری ایشان نمیتواند آن چیز را اگر مخالف با کتاب باشد به حق تبدیل کند، یا آن را اصلی از اصول دین نماید، یا تفسیر حقیقی و تعبیر واقعی این دین گرداند. همچنین آن شیء تنها به دلیل اینکه نسلهای پیاپی متمسّک بدان و ثابت بر آن بودهاند، نمیتواند نیک به حساب آید و مقبول آستان خدا باشد.
این حقیقت، در امر حفظ کردن و بدور نگاه داشتن اصول دین از چیزهائی که مردمان وارد آن میسازند، حائز اهمّیّت فراوان است. مثلاً اگر در تاریخ اسلام انحرافی پدید آید و پیوسته رشد کـند و بـالا گـیرد... کسی نپرسد: این انحراف چه وقت پدیدار آمده است و زندگی مردم بر آن استوار گشـته است؟ آیـا چنین انحرافی نمایانندۀ چهرۀ حقیقی اسلام خواهد بود و به عنوان یک واقعیّت اسلامی پذیرفته خواهد شد؟! هرگز! بلکه دامن اسلام همیشه از لوث چنین رخداد تاریخی پاک و منزّه خواهد بود. این رخداد تاریخی هم همیشه اشتباه و انحراف بشمار خواهد آمد و هیچوقت شایستگی حجّت و برهان و اعتماد و استناد را پیدا نخواهد کرد. بر کسی هم که خواهان تجدید حیات اسلامی است و میخواهد زندگی اسلامی خـویش را از سر گیرد، واجب است و وظیفهای از وظائف او است
که چنین کاری را لغو گرداند و قلم بطلان بر آن کشد و دوباره به سوی کتابی برگردد که خدا آن را همراه حـق فرو فرستاده است تا در میان مردمان راجع بدانچه در آن اختلاف میورزند داوری کند.
آری کتاب آمده بوده است... و با وجود این، هواها و هوسها در اینجا و آنجا بر مردم چیره میشده است، و طمعها و آزها، امیال و آرزوها، تـرسها هـوسها، و گمراهیها و سردرگمیها، مردمان را از پذیرش فرمان کتاب و برگشت به حقی که ایشان را به سوی حق رهبری کند، بدور میداشته است:
(وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ... بَغْیًا بَیْنَهُمْ )
در (مطالب و حقّانیت) کتاب (آسمانی) تنها کسانی اختلاف ،ورزیدند که در دسترسشان قـرار داده شـده بود، و به دنبال دریافت دلائل روشن، از روی ستمگری و کینهتوزی (و خودخواهی و هواپرستی، در پذیرش و فهم و ابلاغ و اجراء کتاب) اختلاف نمودند.
این ستم، ستم حسد، ستم طمع، ستم آز، و ستم هوی و هـوس است... ایـن جور و ستم است که سردم را وامیدارد تا در زیر بنای جهانبینی و روش، اختلاف کنند، و به تفرقه و لجاجت و دشمنان فرو روند. این حقیقتی است... زیرا دربارۀ اصالت حق روشنی که در این کتاب است و نیرومند و باطل شکن و درخشان و درفشان است، هیچ دو فردی اختلاف نـمیورزند، مگر اینکه در اندرون یکی از آن دو ستمگری و آرزو پرستی باشد یا در اندرون هر دوی ایشان جور و ستم و هوی و هوس لانه کرده باشد... امّا اگر در درون سینهها ایمانی باشد، به ناچار اتّحاد و اتّفاق و پیوند و پیوست خواهد بود:
(فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ)
پس خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، با اجازۀ خویش (که مایۀ رشد فکری و ایمان پاک و زمینۀ رستن از انگیزههای نفسانی و تمسّک کامل به کتاب آسمانی است) به آنچه که حق بود و در آن اختلاف ورزیده بودند، رهنمون شد.
ایشان را هدایت داد، زیرا در نفسهایشان صفا و پاکی، و در جانهایشان یکرنگی و وارستگی، و در دلهـایشان شوق رسیدن به حق بود. بدین هنگام وصول به حق و استقامت بر آن چه آسان خواهد بود:
وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (٢١٣)
خداوند هر کسی را که بخواهد به راه راست (که همان راه حق است) رهنمود مینماید.
ایـن همان راه راستی است که کتاب از آن پرده برمیدارد. این همان روشی است که بر حق اسـتوار است و بر جادۀ مسـتقم قرار دارد. راهی است که دستخوش هواها و هوسها و خواستها و آرزوها نمیشود و به این سو و آن سو پرت و پرتاب نمیگردد، و امیال و شهوات آن را بازیچۀ خود قرار نمیدهند... خداوند از میان بندگانش هر کسی را که بخواهد برای این راه راست برمیگزیند. آنان کسانی هستند که خدا استعداد هدایت را در آنان سراغ دارد و به استقامت ایشان بر صراط مستقیم آگاه است. اینان به صلح و آشـتی درمیآیند و تسـلم حق و حقیقت میشوند. اینان مردمان برتر و والاتری هستند، اگر چه کسانی که با ترازوی خدا نمیسنجند و برابر معیار الله نمیاندیشند، گمان برند که ایشان مردمان محرومی هستند و آنان را به باد مسخره گیرند همانگونه که پیوسته چنین بوده و کافران مؤمنان را استهزاء نمودهاند.
این رهنمودهائی که هدف آنها پیدایش جهانبینی ایمانی کامل و روشنی در دلهای گروه مسلمانان است به پایان میرسد. در نقط پایانی رو به مؤمنانی میکند که عملاً به رنج و مشقّت اختلاف میان خود و میان دشمنان مشرک و اهل کتابشان روبرو گشتهاند و مزۀ اختلاف را چشیدهاند، و جنگها و رنجها و شیونهائی را به خود دیدهاند که ایـن مخالفت را به دنبال داشته است... بدیشان میگوید: این سنّت قدیمی خدا است که برای پاک کردن مؤمنان و آمادگی بخشیدن ایشان بکار گرفته میشود تا شایستگی ورود به بهشت را پیدا کنند و بایستۀ آن باشند که از زمرۀ ساکنان بهشت گردند. سنّت خدا است که پیروان عقیده از عقیدۀ خویش دفاع کنند و در راه آن، رنج و درد و سختی و زیان را به جان خریدار شوند، گاهی پـیروزی را در آغوش کشند و گاهی شکست بخورند و میان پیروزی و شکست در آمد و شد باشند، تا بدانجا میرسند که بر عقیدۀ خود استوار و ماندگار بمانند و هیچ نوع سختی و شدّتی نتواند ایشان را از جای برکند و مضطرب و پـریشان کند، و هیج نیرو و قدرتی نتواند ایشان را بترساند و بلرزاند، و در زیر پتکهای زحمت و محنت و آشوب و فتنه، سست و ضعیف نشوند و خرد و خمیر نگردند٠٠٠ در نتیجه آبدیده شوند و آنگاه استحقاق پیروزی و یاری خدا را داشته باشند. زیرا تنها بدین هنگام است که امین دین خدا مـیگردند و میتوانند گنجور آن باشند، و در آنچه امینشان میدانـند امـانتدار راستین بوده و شایستگی نگهبانی از دین و دفاع از آن را بهم رسانند. درخور بهشتند چون جـانهایشان از تـرس و هراس و خواری و پستی آزاد گشـته است و از دست حرص و آز زنـدگی و محبّت و مودّت حیات و خوشگذرانی و حرص و جوش بر رفاه و آسایش خلاص شده و رهائی یافتهاند. ارواحشان در این وقت به جهان بهشت از هر چیز نزدیکتر است و بیش از هر چیز از جهان خاکی بدور و فراتر است:
(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ) (٢١٤)
آیا گمان بردهاید که داخل بهشت میشوید بدون آنکه به شما همان برسد که به کسانی رسیده است که پیش از شما درگذشتهاند؟ (شما که هنوز چنین رنجها و دردهائی را ندیدهاید، و باید چشم به راه تحمّل حوادث تلخ و ناگوار در راه کردگار باشید و بدانید: نخست رنج سپس گنج.) زیانهای مالی و جانی (و شدائد و مشکلات، آن چنان ملّتهای پیشین را احاطه کرده است و) به آنان دست داده است و پریشان گشتهاند که پیغمبر و کسانی کـه بـا او ایمان آورده بودهاند (همصدا شده و) میگفتهاند: پس یاری خدا کی (و کجا) است؟! (لیکن خدا هرگز مؤمنان را فراموش ننموده است و پس از تعلیم فداکاری به مؤمنان و آبدیدگی ایشان که رمز تکامل است، به وعدۀ خود وفا کرده و بدیشان پاسخ گفته است که:) هان! بیگمان یاری خدا نزدیک است.
خداوند سبحان این چنین گروه مؤمنان نـخستین را مخاطب قرار داده است، و این چنین آنان را به تجارب گروههای مؤمن پـیش از خود حواله میدهد و بر آزمودههای مؤمنان پیشین مطّلع میگرداند، و آنان را متوجّه سنّت آفریدگار سبحان در امر تربیت و پرورش بندگان برگزیدهاش میسازد، آن کسانی که پرچم ربّانی را به دستشان میسپارد و در زمین، امانت و روش و شریعت خویش را بدیشان وامیگذارد. ایـن خطاب، خطاب کلّی و استثناء ناپذیر است و متوجّه هر کس است که برای انجام این وظیفۀ بزرگ و ایفاء این نقش سترگ برگزیده میشود.
این آزمون، آزمون بس ژرف و بزرگ و هراسناک است... چنین پرسشی از جانب ییغمبر و آن کسانی که با او ایمان آوردهاند، از سوی پیغمبر که با خدا پیوند دارد، و از سوی مؤمنانی که به خدا ایمان دارند، بیگمان چنین پرسشی: (مَتَى نَصْرُ اللَّهِ) یاری خدا کی (و کجا) است؟ اندازۀ محنت فراوانی را میرساند که حتّی چنین دلهای به خدا رسیدهای را نیز میلرزاند. چنین محنتی بالاتر از آن است که به وصف درآید، محنتی که بتواند چنین دلهائی را به تکان آورد و سایۀ شوم خویش را بر آنها بیفکند و چنین پرسش اندوهناکی را از درون آنها برانگیزد: (مَتَى نَصْرُ اللَّهِ) .
هنگامی که دلها در برابر این محنت تکان دهنده ثابت و استوار میماند، سخن خدا کمال میپذیرد و پـیروزی خدا فرامیرسد:
(أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ)
هان! بیگمان یاری خدا نزدیک است.
کمک و یاری خدا برای کسانی اندوخته میگردد که شایستگی آن را پیدا کنند. شایستگی آن را هم جز کسانی پیدا نخواهند کردکه تا پایان راه ثابت قدم و استوار میمانند. کسانی که در برابر زیانهای مالی و جانی ثابت و استوار میایستند و از جای بدر نمیروند. کسانی که در برابر طوفانها سرهایشان را خم نمیکنند و سر تسلیم فرود نمیآورند. کسانی که یقین دارند که هیچگونه یاری و پیروزی وجود ندارد مگر اینکه از سوی خدا باشد. چنین یاری و پیروزی الهی نیز وقتی نصیب مردمان میشود که خدا بخواهد. این چنین کسانی هنگامی که رنج و محنت به اوج خود رسید، دست به سوی آسمان بلند می کنند و چشم به لطف و عنایت خدا میدوزند و تنها و تنها (یاری خدا) را میپایند و میخواهند. دیگر راه حل دیگری را نمیجویند و یاری دیگری را چشم نمیدارند، فقط جویای یاری خدا و خواستار رضایت الله میباشند، زیرا هیچگونه یاری و پیروزیی نیست مگر آنکه از سوی خدا باشد.
بدین وسیله مؤمنان بعد از جهاد و امتحان، بردباری و شکیبائی، خالصانه دل به خدا دادن، تنها بدو اندیشیدن، وارستگی و پیراستگی، و چشم پوشی از هر چیزی و هر کسی جز خدا، شایسته و بایستۀ بهشت خواهند شد و به آن وارد خواهند گشت.
مبارزه و شکیبائی بر آن، به نفسها نیرو میبخشد و آنها را از ارزش ذاتی خود بالاتر سپرد و در بوتۀ درد و رنجشان میگدازد و پاکیزهشان میدارد، و جوهرۀ آنها صفا و جلا میگیرد و درخشان میگردد. مبارزه و نبرد و تحمّل رنج و درد جهاد، به عقیده، ژرفی و نیرو و سرّ زندگی میبخشد، و آن وقت عقیده حتّی در چشمان دشمنان و بدسگالانش نیز رونق میگیرد و میدرخشد. بدین هنگام مردمان دسته دسته به دین خدا درمیآیند چنانکه قبلاً در آمدند، این امر در هر قضیۀ حق و درستی بدین گونه است. پیروان آن در آغاز راه، از رنجها و دردها آنچه باید بچشند میچشند. هنگامی که در برابر سختیها و گرفتاریها مقاومت میکنند، کسانی که با ایشان به نبرد برمیخیزند به سویشان میگرایند، و سرسخت ترین دشمنان و بزرگترین بدسگالان، آنان را یاری خواهند داد و پشتیبانی خواهند کرد.
حتّی اگر چنین کاری هم نشود، چیزی بالاتر از این رخ خواهد دادکه از نظر مـاهیّت بسی بزرگتر است. جانهای یاران دعوت اوج میگیرد و از همۀ نیروهای زمین و بلاها و آشوبهای آن فراتر میرود، و از بند حرص و جوش بر رفاه و آسودگی آزاد مـیشود، و سرانجام زنجیر آز و طمع دنیا را از هم میگسلاند و دام عشق دنیا دوستی را پاره پاره میکند... این آزادی دستاورد همۀ انسانها است، و دستاورد همۀ جانهائی است که از راه بلند پروازی خود را بدان میرسانند. این آزادی دستاوردی است که بر همۀ دردها و همۀ زیان و ضررهای مالی و جانی برتری دارد که گریبانگیر مؤمنان میگردد، مؤمنانی که بر پرچم خدا و امانت و دین و شریعت الله امین شناخته شدهاند.
این آزادی همان چیزی است که در پایان گشت و گذار، وسیلۀ ورود به بهشت مـیگردد... و راه حقیقی این است... این همان راهی است که خدا برای گروه مسلمانان نخستین، و برای گروه مسلمانان هر نسلی توصیف میکند و آن را بدیشان میشناساند.
راه حقیقی این است: ایمان و جهاد، محنت و گرفتاری، استقامت و بردباری، و تنها رو به خدا رفتن و دل به خدا دادن، سپس یاری و پیروزی آنگاه نعمت و بهشت و بهروزی.
[1] امّا احمد و مسلم آن را روایت نمودهاند.
سعدی در این زمینه گفته است:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
[2] حدیثی است که مالک و شیخین آن را روایت کردهاند.