فی ظلال القرآن
جزء هفتم
سوره مائده آیات 120-82 و سوره انعام تا آیهء 110
رهنمودهای جزء هفتم
این جزء، از باقیمانده سوره مائده -که اوائل آنگذشت ودرجزء ششم ازآن سخن رفت -وازاوائل سوره انعام تا فرموده خداوند بزرگوار را در بر داردکه میگوید:
(و لو أنَّنا أنزَلنا إلَیهم المَلائِکَةَ ٠٠٠)
اگر ما فرشتگان را به سوی ایشان روانه میکردیم....
سخنگفتن از بخش دوم این جزء را به جـای مـناسب خودش ارجاع میداریم، آن جائیکه سوره انـعام را بررسی مینمائیم. در ایـنجا از بخش نخست سـخن میرودکه از بقیه سوره مائده فراهم آمده است.
در شناسائی ایـن سـوره - در جزء ششـم - چنین عبارتهائی آمده است:
«این قرآن بزرگوار بر دل فـرستاده خدا (ص) نـازل گردیده است تا با آن ملتی را بسازد و به صحنه حیات گسیل دارد. دولتی را پدیدار و استوار نماید. جامعهای را سر و سامان و نظم و نظام بخشد. دلهائی و خوهائی و مـردهائی را تربیتکند. روابط افراد چنین جامعهای را با یکدیگر، و روابط چنین دولتی را با سائردولتها، و پیوندهای چنان ملتی را با ملتهایگوناگون، اصلاح و روبراه سازد ... و همه اینها را با یک رشته محکم به یکدیگر پیوند دهد، رشتهایکه پراکندهها راگرد آورد، و بخشها را یکپارچه نماید، و جملگی را به سرچشـمه یگانهای، و به قدرت یگانهای، و به سـمت یگـانهای، محکم بربندد و پـیوند دهـد... ایـن رشته استوار و ناگسیختنی، «دین» است، دین بدانگونه که واقعاً از سوی خدا آمده است، و مسلمانان آن را شناختهاند، در آن روزگارانی که حقیقتاً «مسلمان» بودهاند!
بدین خاطر استکه در این سوره موضوعهای مختلف وگوناگونی را مییابیم، همانگونهکه در سه سوره طولانی پیش از آن یافتیم. پیوند میان آنها، همـان هدف اصیلی استکه سراسر قرآن برای تحقق بخشیدن بدان آمده است: پدید آوردن ملتی، و پا بر جا نمودن دولتی، و نظم و نظام دادن به جامعهای، بر اساس عقیده ویژهای، و جهانبینی معینی، و ساختار تازهایکه در آن تنها یزدان دارای الوهیت و ربوبیت و قیمومت و قدرت است، و برنامه و قانون و نظام و معیارها و ارزشهای زندگی، تنها از یزدان یگانه بیانـباز جهان، دریافت میگردد و بس.
همچنین در این سوره رویاروی خواهیم شد با نحوه ساختار جهانبینی اعتـقادی و توضیح آن، و پالودن آن از افسانههای بتپرستی و انحرافات اهلکـتاب و تحریف ایشان، همراه با آشنا ساختنگروه مسلمانان به حقیقت خویشتنی خویش، و حقیقت نـقش آنـان و سرشت راهشان، و آگاهکردن ایشان از لغزشگاهها و خارها و دامهایکه دشمنانشان و دشمنان ایـن ائین برای آنان میگسترانند و خود درکمین مینشینند ... احکام مراسـم شعائر پرستش و بندگی ذکر میگردد، مراسم و شعائریکه روح فرد مسلمان را، و روحگروه مسلمانان را پاکیزه میدارند و آن را با آفـریدگارش ربط و پیوند میدهند ... قوانین و مقررات اجتماعی ذکر میگردد، قوانین و مقرراتـیکه روابط جامعه مسلمانان را نظم و نظام میدهد، و ارتباطات دولت اسلامی را با سائردولتهای دیگر سر و سامان میبخشد ... همچنین قوانین و مقرراتی بیان میشودکه انواعی از خوردنیها و نوشیدنیها و ازدواجها وکارها و رفتارها را حلال یا حرام میسازد ... این مسائل همه، یک بسته و یک دسته، در یک سوره است و معنی «دیـن» را آن گونه به تصویر میکشدکه یـزدان خواسته است، و مسـلمانان آن را فهمکردهانـد، آن زمـان کـه آنـان «مسلمان» بودهاند.
*
در پرتو نور این جهانبینی همگانی سرشت سوره، و چیزهائیکه در بر دارد، میتوانیمگام بهگام بقیه سوره در این جزء، به پیش برویم، و موضوعهای باقیمانده سوره را بیابیمکه بدانها اشارهکردیم و برخی از آنها در جزء ششمگذشت.
بقیه اردوگاههای متعددی را خواهیم یافت که در مدینه با ملت مسلمان رویاروی میگردند - جای شگفت است که هـمیشه چـنین اردوگاههائی با جنبشهای رستاخیز اسلامی رویاروی میگردند - و با دشمنانگی و عداوتی برخورد میکنیم که سینههای افـراد چنین اردوگاههائی در خود جای میدهند. البته این اردوگاهها را با موقعیتهای متفاوت میبینیم، وگروههائی از آنها را خواهیم دیدکه به هدایت و رهنمود آسمانیگرایش دارند، همچون مسیحیانیکه دعوت پیغمبر(ص) را پذیرفتند، و دلهایشان هنگام شنیدن بخشی از هـدایت آسمانی نرمگردید، و به پـاداش الهـی رسـیدند و به بهشتی دست یافتند که از زیر درختان وکاخهای آن، رودبارها و چشمهسارها جاری است!
بقیه سخن از حق قانونگذاری درباره تحریم و تحلیل را خواهیم شنید. نهی از تجاوز به حریم تحریم و تحلیل بدون حجت و برهان یزدان را خواهیم یافت.گوش جان خواهیم داد به یادآوریکردن مومنان به پرهیزگاری از خشم و شکنجه یزدان در اینکاریکه ایمان وکفر بدان تعلق میگردد، - از آنکه مـومنان اعـلان ایـمان کردهاند.
به دنبال این مسائل، بقیه احکام قانونی سوگند خوردن، مبارکی، قماربازی، بتپرستی، بختآزمائی و فالبینی، شکارکردن در حـالت احرام، حـرمتکعبه، ماههای حرام، و حیوانات بینشان و با نشانیکه به بیت الله هدیه میشود ... همراه با بیدارباشهای مکرر در کنار وجوب التزام و اطاعت از چیزیکه یزدان سبحان مقرر میفرماید، و چیزیکه پیغمبر خـدا (ص) بدان امر مینماید، و نهیکردن و بر حذر داشتن از مخالفت، و تهدید به عذاب دردناک، و انتقام خداوند، و به یـاد آوردن ایزد متعالیکه مردمان به سوی او برگردانده میشوند.
سپس بقیه آداب تربیت گروه مسلمانان، با ذکر ارزشهائی به میان میآیدکه آنان بدانها باید پرورده و آزموده شوند، تا فراوانی چیزهای ناپاک مایه شگـفت ایشان نگردد، بلکه مایه شگفتی و باعث دلربائی آنـان چیزهای پاک و پاکیزه باشد ... همچنین سخن از وجوب ادبی خواهد رفتکه مسلمانان باید با پروردگارشان و با پیغـبرشان داشته باشند، و از چیزهائی نـپرسندکـه یزدان آنها را آشکار نفرموده است، و تفصیل مسائلی را نخواهندکه خدا به اجمال به ذکر آنها پرداخته است. به دنبال آن، باطل قلمدادکردن باقیمانده اداب و رسوم جاهلی و قوانـین و مـقررات عقب افتاده شرک و بتپرستی در برخی از انواع چهارپایان و قربانیها، هـمچـون بحیره و شائبه و وصیله و حـامی، به مـیان مـیآید ... هـمراه با این سخن، یگانه سرچشمه درست قانونگذاری در همه امـور زنـدگی ذکر میگردد، و دستور داده میشودکه بایدکار و بار واگذار به خداوند یکتاگردد و با قانون او سـنجیده شود، نه به عرف مردمان و اصطلاح ایشان حوالهگردد و باگفتهها و خواستهایشان برآورد شود.
هـمچنین ملت مسلمان متوجه میگرددکه آنان دارای شخصیت جداگانه، و ضمانت اجتماعی در میان خود هستند، و جدای از دیگرانند، و مسوول رفتار وکردار خویش میباشند، وگناهان گمراهان را به حساب ایشان نخواهند نوشت. پاداش و پادافره آنان و پاداش و پادافره دیگران در سرای سزا و جزا واگذار به دادار جهان و در دست آفریدگار مردمان است.
سخن از مساله قانونگذاری پایان میپذیرد با ذکر حکم یا خواستن بر وصیت در حالت سفر و به هـنگام دوری از زاد و بوم، و چگونگی سرو سامان و نظم و نظام اسلام بدین مسائلیکه در جامعهای روی میدهد که در راه یزدان به تلاش میایستد و جهاد میآغازد، و در زمین برای بازرگانی بار سفـر بـرمیبندد و فـضل خدای را میجوید. هـمراه با ذکر ایـن نکات، رعـایت قوانین و مقررات به هراس از خدا در دنیا و آخرت پیوند داده میشود.
بقیه سوره هم باقیمانده تصحیح عقیده مسیحیان اهل کتاب را در بر میگیرد. بدین خاطر،گوشهای از داستان مریم و عیسی، و معجزاتیکه خدا توسط عیسی به مردمان نشان داده است، و مساله مجمعه و خوانیکه حواریون از یزدان درخواست نمودهاند، عرضه میشود ... سپس مساله الوهیت عیسی و مادرش و ادعاهائیکه مسـیحیان در این باره دارنـد، مطرح میشود، و عیسی(ع) تکذیب مینماید که او چنین ادعائی کرده باشد و دم از خدائی زده باشد. او خویشتن را از ایـن تهمت در پیشگاه یـزدان در صـحنهای از صـحنههای هراس انگیز قیامت تبرئه میدارد، و در حـضور همه انسانها، بدانگاهکه همه پیغمبران - علیهم السلام - نیز حاضر وگواهند،کار و بار قوم خود را به یـزدان، پروردگار او و دیگران، واگذار مینماید...
این سوره با بیان مالکیت یزدان بر آسمانها و زمین و همه چیزهائیکه در میان آن دو است، و اینکه قدرت خدا دارای حدود و قیود نیست، پایان میپذیرد:
( لله ملک السماوات و الارض و ما فیهن،واللهعلی کَّـل شیءٍ قدیر ) .
حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنها است، از آن خدا است، و او بر هر چیزی توانا است.
بسم الله الرحمن الرحیم
سورۀ انعام
رهنمودهای سورهی انعام
این سوره، مکّی است ... بخشی از قرآن مکّی است ... قرآنی که بر پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسلمّ در مدّت سیزده سـال تـمام پیوسته نازل میگردید. خداوند در آن با او از مسألۀ واحدی سخن میگفت. مسألۀ واحدی که دگرگون نمیشود، ولی شیوۀ عرضۀ آن همیشه تکرار میگردد. بدین صورت که شیوۀ قرآنی، مسأله را هر باره تازهتر از پیش عرضه میدارد و مینمایاند، تا بدانجا که انگار نخستین بار است که بدان میپردازد.
قرآن به مسألۀ نخستین، و مسألۀ بزرگترین، و مسألۀ بنیادین، در این دین جدید کـه (مسألۀ عقیده) است میپرداخت که مجسّم در قاعدۀ اصلی خود، یعنی الوهیّت و عبودیّت، و رابطه موجود میان آن دو است. قرآن با این مسأله (انسان) را مخاطب قرار میداد. انسان با ویژگیهائی که بدانها انسـان است ... در این راستا، انسان عرب در آن زمان و انسان عرب در هـر زمانی برابر است. انسان عرب و هـر انسـانی با هـم یکسان است. در آن و در هر زمان، انسان انسان است. مسألۀ (انسان) است. مسألهای است کـه دگرگون نمیشود. زیرا مسألۀ وجود انسـان درگسـترۀ هستی است. مسألۀ سرنوشت انسان در فراخنای کیهان است. مسألۀ رابطۀ انسان با این جهان و با این زندگان است. مسألۀ رابطۀ انسان با آفریدگار این هستی و آفریدگار این زندگان است ... ایـن مسأله، مسألهای است کـه دگرگون نمیشود، چرا که مسألۀ هـستی و انسان است. این قرآن مکّی، برای انسان سـرّ هسـتی و راز جهان پیرامون او را تفسیر مـیکرد. بدو میگفت: انسـان کیست؟ از کجا آمده است؟ و چگونه آمده است؟ و در نهایت این گشت و گذار بهکجا مـیرود؟ چـه کسی انسان را از نیستی به هستی آورده است؟ چه کسی او را میمیراند و در آنجا سرنوشت او چه خـواهد بود؟ ... بدو میگفت: این هستی که آن را احساس میکند و آن را میبیند چیست؟ در فراسوی جهانی که انسان آن را حسّ و لمس میکند، یک موجود غیبی و نـهان از دیدگان انسان قرار دارد، موجودی که ناظر بر انسـان است ولی انسان او را نمیبیند، او کیست؟ چه کسی این هستی سرشار از اسرار را پدید آورده است؟ چه کسی آن را اداره میکند و چه کسی آن را میچرخاند؟ و چه کسی دیگر باره آن را برمیگرداند؟ چه کسی جهان را تازه مینماید و آن را بدین نحو که میبیند دگرگون میفرماید؟... همچنین این قرآن بدو میگفت: چگونه با آفریدگار این هستی رفتار کند، و با خود ایـن هسـتی عمل نماید، و چگونه بندگان با آفریدگار بندگان رفتار کنند.
این مسألۀ بزرگی بود که وجود (انسان) بر آن استوار است، و مسألۀ بزرگی خواهد ماند که وجود انسان در طول زمان و گشت و گذار پیاپی دوران، بر آن ماندگار و استوار خواهد بود.
بدین منوال مدّت سیزده سال تـمام در بیان این مسألۀ بزرگ گذشت. مسألهای که چیزی از مقتضیات و فرعیّات زندگی انسان وجود ندارد مگر این که بر آن پا برجا و استوار میگردد.
قرآن مکّی از این مسألۀ اساسی در نگذشت و جز آن به چیزی از فرعیّات متعلّق به نظام زندگی نـپرداخت، مگر زمانی که خدا دانست که دربارۀ این مسأله سخن به نهایت رسیده است و چیزی که لازم بوده است گفته شـده است، و کــاملاً در دلهـای جماعت برگزیدۀ آدمیزادگان استقرار پیدا کرده است. جماعت برگزیدهای که خداوند مقدّر فرموده بود که این دین با دست ایشان استقرار پیدا کند و پا برجا شود، و این جماعت برگزیده ایجاد نظام و سیستم واقعی و راستینی را بر عهده گیرد که این آئین در آن پدیدار و نمودار شود.
*
کسانی که مردمان را به سوی دین یزدان، و پابرجائی نظامی میخوانند که در آن این دین در واقعیّت زندگی پیاده گردد، باید بسیار در برابر ایـن پـدیدۀ بزرگ بایستند، پدیدهای که قرآن مکّی در مدّت سیزده سال تمام تنها عهدهدار بیان این چنین عقیدهای گردید. تنها بدین مسأله پرداخت و چیزی از بسط و شرح نـظامی بیان نداشت که بر آن، عقیده پابرجا و استوار میگردید، و چیزی از قوانین و مقرّراتی بیان نداشت که بر جامعۀ مسلمانی حکومت میکرد و فرمان میداد که معتقد بدان میشد.
حکمت خدا خواسته بود که مسألۀ عقیده مسألهای باشد که دعوت از روز نخست رسالت نبوی عـهدهدار آن گردد، و پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسلمّ نخستین گامهای خود را در کار دعوت، با فراخواندن مردم به سوی: (لاالهالاالله = جز خدا، خدائی نیست) آغاز فرماید و از ایشان بخواهد بدان زبان بگشایند و توحید را مراعات بنمایند. بلی حکمت خدا مقتضی این بود که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسلمّ به پـیش رود و در دعوت خود مردمان را با خدای حقّ خودشان آشنا سازد و ایشان را تنها بندۀ او گرداند نه کس و چیز دیگری.
این شهادت و گواهی - برابر دید ظاهری و از دیدگاه خـرد شکست خـورده و در پس پـردۀ انسـانی - آسانترین راه برای نفوذ به دلهای عربها نبود. چرا که عربها معنی: (اله) و معنی: (لااله الاالله) را در زبان خود میدانستند... آنان میدانستند که مراد از الوهیّت، حاکمیّت والا و فرماندهی بالا است ... میدانستند که توحید الوهیّت و انسار یزدان سبحان بدان، به معنی بیرون آوردن سلطه و قدرتی است که کاهنان و مشایخ قـبائل و حاکمان زمان به دست گرفته بودند، و برگرداندن چنین سلطه و قدرتی بطور کلّی به خدا است... سلطه و قدرت بر دلها، و بر آداب و مراسم، و بر واقعیّتهای زندگی است... سلطه و قدرت در مال، و در قــضاوت، و در ارواح و ابدان است ... عربها میدانستند: (لاالهالاالله) قیام و شورش بر ضّد سلطه و قدرت زمـینی است، سلطــه و قدرت زمـینیای که نـخستین ویژگیهای الوهـیّت را غـصب مـیکند. (لاالهالاالله) قیام و شورش بر اوضاع و احوالی است که بر قاعدۀ چنین غصبی استوار میگردد، و شورش بر ضّد سلطهها و قدرتهائی است که با قانون و شـرع ساختۀ خود، قانون و شرعی که خدا بدان اجازه نـداده است، فرمان میرانند و حکومت مـیکنند... از دید عربها که زبان خود را خوب بلد بودند و با آن آشنائی کامل داشتند، و مفهوم حقیقی دعوت: (لاالهالاالله) را میدانستند، پنهان نبود که این دعوت نسبت به اوضاع و احوال و ریاستها و قدرتهایشان، چه معنی و مفهومی داشت... بدین خاطر از این دعوت - یا از این قـیام و شورش - چنان استقبال زشت و پلشتی را انجام دادند و پرخاشگرانه و درّنده خویانه به پذیرۀ آن رفتند، و بگونهای با آن جنگیدند که خاصّ و عام از آن آگاهند. چرا (لاالهالاالله) یعنی یگانه پـرستی در ایـن دعوت نقطۀ آغاز بوده است؟ و چرا حکمت یزدان مقتضی بوده است که این دعوت با این همه رنـج و زحمت آغاز گردد؟
پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله و سّلم مبعوث گردید و ایـن دیـن را به ارمغان آورد، در آن حال که سرسبزترین و خرّمترین و ثروتمندترین سرزمینهای عربها در دست عربها نبود. بلکه در دست غیر عربها و زیر سلطۀ نژادهای دیگر بود.
سرزمینهای شام در شمال همه زیر فرمان رومیان بود. فرماندهانی از عربها به وسیلۀ رومیها تعیین و گماشته شـده بودند. سـرزمینهای یـمن جملگی در جنوب فرمانبردار ایرانیان بودند و امیرانی بر آنـجاها فرمان میراندند که از سوی ایرانیها گماشته شـده بودند... سرزمینی جز حجاز و نجد و بیابانهای خشک اطراف آنجاها، در دست عربها نبود. بیابانهائی که آبادیهای سبز و خرّمی در اینجا و آنجای آنها پخش و پراکنده بود...
محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم که مرد درستکار امینی بود و بزرگان قـریش حدود پـانزده سـال قبل او را در گذاشـتن حجـرالأسود بر جایگاه خود داور کرده بودند، و به حکم او تـن در داده و خشنود شده بودند، و او که از خاندانهای بزرگ بنیهاشم، والاتـرین حسب و نسب قبیلۀ قریش بود، کاملاً میتوانست که دعوت خود را نژادگرایانه عربی بیاغارد و گردآوری قبائل گوناگون عربهائی را که کشت و کشتارها آنها را خورده بود، و کشمکشها و جنگها ایشان را از هم پاشیده و پراکنده کرده بود، هدف قرار دهد و در مدّ نظر گیرد، و آنان را در مسر نژادگرایانه رهنمود سازد تا سرزمین غصب شدۀ ایشان را بـازپس گیرد و از دست اسـتعمارگران رومی در شمال، و از دست اسـتعمارگران ایرانی در جنوب نجات بخشد، و پرچم عربی و عربیگرائـی را برافرازد، و در همۀ نـواحـی جریرةالعرب وحدت نیرومندی را پدیدار سازد.
اگر آن روز پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم بدین روال و بر ایـن منوال دعوت خود را میآغازید، گمان میرود عربها هم لبّیک میگفتند و پاسخش میدادند، بجای ایـن که سیزده سال رنج بکشد، در راه خلاف خواسـتها و آرزوهای قدرتمندان جزیرةالعرب گام بردارد و ایـن همه دشواریها و سختیها ببیند!
امّـا خـداونـد بزرگواری که دانا و کار بجا است، پیغمبرش صلیّ الله علیه وآله وسّلم را این جور رهنمود نفرمود. بلکه او را رهنمود فرمود به این که لاالهالاالله را آشکارا فریاد دارد و همگان را به یگانهپرستی بخواند، و او و گروه اندکی که بدو پاسخ مثبت گفته بودند، این همه رنـج و زحمت بکشند!
چرا؟ قطعاً یزدان سبحان نـمیخواهد که پیغمبرش و مؤمنان همراه او به زحمت و دردسر افتند... امّا یزدان جهان میدانست که راه نه این است ... راه این نـیست که زمین از دست طاغوت رومی یا طاغوت ایـرانی بیرون آورده شود، و به دست طاغوت عربی بیفتد... چه طاغوت، طاغوت است! اصلاً هر طـاغوتی طاغوت است!... زمین از آن خدا است، و باید از دست هر طاغوتی بیرون باشد و خالصانه در دست خدا باشد. خالصانه در دست خدا نخواهد بود، مگر این که بر بالای آن پرچم: (لاالهالاالله) برافراشته شود... راه این نیست که مردمان در این زمین از زیر فرمان طاغوت رومی یا طاغوت ایرانی بیرون بیایند و آزاد گردند، و به طاغوت عربی تحویل داده شوند... چه همۀ طـاغوتها طاغوت هستند! مردمان تنها بندگان خدایند و بس. مردمان هم بندگان خدا بشمار نخواهند آمد، مگر این که پـرچـم: (لاالهالاالله) برافراشته گردد و در اهتزاز بـاشد... (لاالهالاالله) که عرب فرزانه و آگاه از زبان خود، معنی آن را فهم میکند و میداند که مراد از آن این است که: هیچ گونه حاکمیتّی نیست مگر این که متعلّق به خدا است! هیچ شریعتی پذیرفتنی نیست مگر شریعت خدا! هیچ کسی سلطه و قدرتی بر کسی ندارد، چون سلطه و قدرت بطور کلّی از آن یـزدان است نه دیگران!... همچنین بدان خاطر است که: نژادی که اسلام برای مردمان می خواهد، نژاد عقیده است و بس! عقیدهای که در آن عربی و رومی و ایرانی و همۀ نژادهای دیگر و همۀ رنگها، زیر پرچم خدا گرد میآیند.
راه این است و بس...
رسول خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم به پیغمبری برگزیده شد و این آئین را به ارمغان آورد، در زمانی که جامعۀ عربی بدترین حال را در تقسیم دارائی و دادگری داشت: گروه اندکی دارائی و بازرگانی را در اختیار خود گرفته بود، و از راه معاملات ربوی، بازرگانی و دارائیش فزونی میگرفت و چندین برابر میشد. گروه بسیاری هم جز سختی و معیشت و گرسنگی بهرهای نداشت... آنان که از ثروت برخوردار بودند، بزرگ و مقام نیز داشتند. از دیگر سو گروههای بسیاری نه از دارائی برخوردار بودند و نه بزرگی داشتند. هم فاقد ثروت و هم فاقد قدرت.درویش وبی مال ونزار و بد حال!
محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم می توانست پرچم دعوت خود را با نشان پرچم اجتماعی برافراشته کند، و نهضت خود را بر ضّد طبقۀ اشراف به پا سـازد، و بالأخره دعوت او در راه تعدیل اوضاع اجتماعی باشد: اموال را از اغنیاء بازپس گیرد و به فقراء برگرداند!
اگر رسول خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم در آن روزگار چنین میکرد و دعوت خود را این گونه میآغازید، جامعۀ عربی دو دسته میگردید: انبوه بیشماری در چنین جامعهای با دعوت جدید همسو و همراه میشد، و بر ضدّ طغیان مال و مقام میشورید... بجای این که جامعه یکپارچه رو در روی: (لاالهالاالله) بایستد، و جز چند نـفر انگشت شماری از مردمان در آن زمان، در زیر پرچم یزدان با نشان (لاالهالاالله) گرد نیاید.
چه بسا هم گفته شود: محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم سزاوار بود پس از این که مردمان زیادی دعوت او را میپذیرفتند، و زمام پیشوائی خود را به دست او میسپردند، با استفاده از نیروی این مردمان بسیار، بر سـر مـردمان اندک و نافرمانبردار میتاخت و ایشـان را شکست میداد و زمام اختیارشان را در دست میگرفت. آنگاه از مقام و قدرت خود سود میجست و در راه اسـتقرار عـقیدۀ یگانه پرستی و توحیدی که پروردگارش او را به همراه آن روانه کرده بود به تلاش و کوشش میپرداخت، و بعد از آن که مردمان را بندۀ قدرت خود میکرد، ایشان را بندۀ قدرت پروردگارش میساخت!
قطعاً خدا میدانست که راه نه این است و مسـیر نه چنین... ایزد باری میدانست که عدالت اجتماعی بیگمان باید در جامعه از جهانبینی اعتقادی فراگیری بر جو شد و همۀ کارها را به خدا برگرداند و حواله دارد، و با رضایت خاطر و مطیعانه پذیرای چیزی گردد که خدا بدان دستور میفرماید، از قبیل: دادگری در پخش کالا و اشتغال مـقام، و ضمانت اجتماعی در مـیان همگان... همچنین در دل گیرنده و دهندۀ آن پا برجا و استوار گردد که او نظم و نظامی را مراعات میدارد که خدا آن را میپسندد، و خودش نیز با انجام کار و تلاش در این راستا خیر و نـیکی در دنـیا و آخرت، بطور یکسان میجوید، و راه حسنات هر دو جهان میپوید. در این صورت، دیگر دلها از آز پر نمیگردد، و دلها از کینه نمیآکندد، و کارها با زور اسلحه و با شمشیر و عصا انـجام نـمیپذیرد و با بیم و تـهدید صورت نمیگیرد. همۀ دلهـا تباه نـمیشود، و روحها خفه نمیگردد، و جانها به لب نمیرسد، بدانگونه که در اوضاع و احوالی دیده میشود که بر چیزی جز: (لاالهالاالله) استوار و برقرار میگردد.
پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم مبعوث گردید، بدانگاه که سطح اخلاقی در جزیرةالعرب از هر لحاظ در پائینترین پلّه بود، هر چندکه در کنار آن در جامعه فضائلی نیز بود، امّا خام بیابانی.
ستمگری در جامعه آشکار و نمودار بود. بدانگونه بود که سخنان پندآمیز شاعر، زهیر پسر ابوسلمی چنین از آن تعبـیر میکند:
(ومن لم یذد عن حوضه بسلاحه
یهدم , ومن لا یظلم الناس یظلم).
کسی که با اسلحۀ خود از آبگیرش دفـاع نکند، خراب میگردد، و کسی کـه بـه مـردم سـتم نکند، بـدو سـتم میشود.
این سخن مشهور نیز بیانگر چنین حال زار و وضـع نابسامانی است:
(انصر أخاک ظالما أو مظلومًا") .
به برادر و دوست خود کمک و یاری کن، چه ستمگر و چه ستمدیده باشد.
می و میخوارگی و قمار و قماربازی، جزو کارهای آشکار جامعه و از جملۀ افـتخارات آن بود! اشـعار جاهلی سراسر بیانگر این خوی است. از جمله طـرفه پسر عبد میگوید:
(فلولا ثلاث هن من زینة الفتى
وجدک لم أحفل متى قام عودی)
(فمنهن سبقی العاذلات بشربة
کمیت متى ما تعل بالماء تزبد ...).
اگر سه چیز نبود که جوان را مـیآرایـند، بـه اقبال تـو سوگند، برای من مهمّ نبود که دید و بازدید کنندگانم کی برمیخیزند (و دست از من میشورند و به ترک لاشـۀ مردۀ من میگویند). از جملۀ این سه چیز، بر سـرزنش کنندگانم پیشی گیرم با نـوشیدن و سـرکشیدن شـراب سرخ رنگی که چون آب بر آن ریخته شود، کف میکند و بر میجوشد....
... و اشعار دیگری در این زمینه ...
بیادبی و پردهدری - در شکلها و به صورتهـای دیگری - از جملۀ نشانههای این جامعه بود... همچون چیزی که عایشه - رضی الله عنها - روایتکرده است:
(ازدواج در جاهلیّت چهار گونه بود: ازدواجی همسان ازدواجی بوده است که امروزه مردمان انجام میدهند: مردی مادر یـا دختر مرد دیگری را خواستگاری مینماید. مهریّۀ او را میپردازد سپـس با وی ازدواج میکند... ازدواج دیگری بدین گونه بود: مردی به زن خود میگفت - بدانگاه که از عادت مـاهانه پاک میگردید - کسی را به پیش فلان مرد بفرست و او را به پیـش خود فرا خوان و از او تخمگیری کن و حامله شو! شوهرش از او کنارهگیری مینمود و با او نزدیکی زناشوئی نمیکرد تا حمل زن از آن مردی که تخمگیری کرده بود، مشخّص میگردید! هنگامی که حاملگی زن هویدا میشد، اگر شوهر خودش مـیخواست با او نزدیکی میکرد. این کار را به خاطر علاقۀ به اصالت و نجابت فرزند میکردند! ایـن نوع ازدواج را ازدواج استـبضاع، یعنی تخمگیری میگفتند... نوع دیگری از ازدواج، بدین گونه بود:گروهی کمتر از ده نفر مرد، گرد مـیآمدند و با زنـی همگی نزدیکی زنـاشوئی مینمودند. هرگاه حامله میگردید و وضع حمل میکرد، پس از چند شبانه روزی که از وضع حمل میگذشت کسی را به سوی آنان میفرستاد و ایشان را به پـیش خود میخواند. هیچ کسی از آنان نمیتوانست نیاید و سرپیحی کـند. هنگامی که گرد میآمدند، بدانان میگفت: شما که میدانید میان ما چه بوده است و چه گذشته است. هم اینک من زائیدهام. این کودک، فرزند تو است فلانی! نام هر کسی را که میخواست میبرد و کودک بدو تحویل داده میشد و بدو متعلّق میگردید. چنین کسی نـمیتوانست که آن کودک را نـپذیرد و سرپیچی کـند... ازدواج چـهارم، بدین صورت بـود: مـردمان زیـادی گرد میآمدند و با زنی همبستر میشدند! او کسی را منع نمیکرد! چنین زنانی فاحشه و زناکار بودند و بر سر در منازل خود پرچمهائی نصب میکردند که نشانۀ فاحشهگری ایشان بود. هر کس که میخواست به پیش ایشان میآمد و با آنـان همبستر میگردید! زمانی که یکی از این زنان حامله میشد، پس از وضع حمل، همۀ مردانی که با او همبستر شده بودند پیش او گرد میآمدند و قیافه شناسان را دعوت مـیکردند. قیافهشناسان کودک را بـه کسی نسبت میدادند. او هم کودک را برمیگرفت و فرزند خواندۀ خود میکرد. کودک به نام او خوانده میشد و او هم از پذیرش این امر سرپیجی نمیکرد)... (بخاری درکتاب نکاح، آن را بیان کرده است)
محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم میتوانست دعوت خود را به عنوان یک دعوت اصلاحگرانه بیاغازد. اخلاق مردمان را راست و درست گرداند، و جامعه را پاکیزه دارد، و دلها و درونها را پاکسازی کند، و به تزکیۀ نفسها بپردازد، و معیارها و میزانها و ارزشها را روبراه و معتدل گرداند.
معلوم است در این وقت کسان پاک سـرشت و افـراد نـیککـرداری را پیدا میکرد - همانگونه که هر اصلاحگـر اخلاقی در هر محیطی اشخاصی را مییابد که بدو پاسخ مثبت دهند و ذاتاً پاک و نیک باشند - چنین افرادی که پـلشتیها آنـان را مـیآزرد، و افعال حـمیده و خصال پسـندیده، و بزرگواری و والائـی انسـانی، جذبه و کششی برایشان داشت، دعوت اصـلاحگرانـه و نـدای پاکسازی او را با جان میپذیرفتند.
چه بسا هم کسی بگوید: اگر پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم این کار را میکرد، در همان آغاز کار، گروه فراوان شایستهای به سویش میآمدند و در کنارش می ایستادند. کسانی که اخلاقی زدوده و ارواح پاکیزهای داشتند و خواهان نیکی و خوبی بودند، چه بسا عقیدۀ او را میپذیرفتند و پرچم دعوت او را بر دوش میکشیدند... بجای این که دعوت: لاالهالاالله، در نخستین گامهای راه، دشمنانگی سرسختانه و مقابلۀ دژخیمانهای را برانگزد...
امّـا یـزدان جهان که آگاه و کار بجا است، پیغمبر خودصلیّ الله علیه وآله وسلّم را به چنین راه و روشی رهنـمود نفرمود. خداوند سبحان میدانست که این راه، راه نیست! خدا میدانست که اخلاق پا برجای نمیگردد مگر بر پایۀ عقیدهای که معیارها و مـیزانـهائی پـدیدار سازد، و ارزشهائی مقرّر دارد، و سلطه و قدرتی را استوار نماید که این معیارها و میزانها و ارزشها بر آن تکـیه کنند. همچنین سزا و جزائی را معیّن سازد کـه ایـن سلطه و قدرت آن را بر دست گیرد و اداره کند، و آن را بر معتقدان بدان و بر مخالفان آن اجراء گرداند. قطعاً پیش از بیان کردن و پا برجا داشتن چنین عقیدهای، معیارها و ارزشها لرزان میشود، و همچنین اخلاقی که بر آنها هم استوار میگردد جنبان خواهد شد، و نه نگاهبانی و نه سالاری و نه کیفری خواهد داشت!
هنگامی که عقیده - به دنبال رنج فراوان و سختیهای بیشمار - استوار گردید، و هنگامی که سلطه و قدرتی که چنین عقیدهای بر آن تکیه میکند پـایدار شد، و زمانی که مردمان پروردگارشان را شناختند، و او را به یگانگی پرستیدند، و زمانی که مردمان از یوغ سلطه و قدرت بندگان آزاد گردیدند، و همچنین از سلطه و قدرت شهوتها و هوسها رها شدند، و وقتی که در دلها: (لاالهالاالله) مستقرّ گردید، یزدان سبحان با این عقیده و با پیروان آن همۀ چیزهائی را به انجام رسانید که پیشنهاد دهندگان پیشنهاد میکنند.
روی زمین از رومیها و ایرانیها پاک گردید، نه برای آن که سلطه و قدرت عربها در آن استقرار پیدا کند، بلکه برای این بود که سلطه و قدرت یـزدان اسـتقرار پیدا کند... زمـین از جملگی طـاغوتها اعـم از رومـیها و ایرانیها و عربها بطور یکسان زدوده و پاک گردید. جامعه از ستم اجتماعی بطور کلّی پـاک شـد. نظام اسلامی پا برجا گردید، نـظامی که با دادگـری الهی دادگری کرد، و با معیار و میزان خدا سنجید و برکشید، و پرچم عدالت اجتماعی را تنها به نـام خدای یگانه برافراشت، و آن را پرچم اسلام نامید، و نام دیگری را با نام خدا در این پرچم همراه نکرد، و بر این پرچم فقط نوشت: (لاالهالاالله)!
نفسها و درونهـا و اخلاق و آداب، پاک و پاکیزه گردید، و دلها و جانها صفا یافت و تزکیه پیدا کرد، بدون این که کار به اجراء حدود و تنبیهاتی نیازمند گردد که یـزدان آنها را مقرّر فرموده بود - مگر در موارد نادری - زیرا نگاهبانی در درونها پیدا و پا بر جا گردید، و چشم طمع به خشنودی خدا و پاداش او، و شرم و هراس از خشم و عذاب یزدان، همۀ اینها جایگزین نگاهبانی و جانشین عقوبتها و آزارها گردید.
بشریّت از نظر سیستم حکومتی و اخلاق و زندگی، از هر لحاظ اوج گرفت و بالا رفت تا به بلندای قلّّّۀ والائی رسید که هرگز پیش از آن بدانجا نرسیده بود و بعد از آن هم هرگز بدان پایگاه نخواهد رسید، مگر در سایۀ اسلام.
همۀ اینها بدان خاطر صورت گرفت، چون کسـانی که این دین را در شکل دولتی و سـیستمی و شرائعی و احکامی، پا برجا و استوار داشتند، پیش از آن، این دین را در درونها و در زندگانی خود، به شکل عقیده و خلق و عبادت و سلوک، پا برجا و استوار داشـته بودند. در برابر پا برجا داشتن و استوار داشتن این دین، بدیشان تنها یک وعده داده شده بود. ایـن وعـده، پـیروزی و قدرت نبود. حتّی این وعده پیروزی و قدرت خود دین هم توسط آنان نبود! وعدۀ یگانهای بود و به چیزی از امور این جهانی تعلّق نمیگرفت. تنها وعدهای بود و بس، و آن هم بهشت بود! این تمام چیزهائی بود که در برابر جهاد سخت و کمرشکن، و بلاها و آزمـونهای طاقتفرسا، و حرکت در راه دعوت، و رویـاروئی با جاهلیّت و مبارزۀ با آن، با وسیلهای که صاحبان زور و زر نمیپسندیدند، و در هر زمانی و در هر مکانی نمیپسندند که: (لاالهالاالله) است، بلی تنها همین بدیشان وعده داده شده بود!
زمانی که خداوند آنان را بیازمود و شکیبائی کردند، و زمانی که دلهایشان از بهره و نصـیب خودشان خالی گردید، و زمانی که یزدان جهان از آنان دید که ایشان در انتظار پاداش این جهانی نیستند - این پاداش هر چه باشد! حتّی اگر پیروزی خود این دعوت توسّط خودشان باشد، و حتّی اگر بر پائی این دین در زمین با جهاد و کوشش. خودشان باشد - و زمانی که در درونهایشان افتخار به نژاد و میهن و سرزمین و قـبیله و عشیره و خاندان نماند، و زمانی که خدا همۀ اینها را از ایشان دید، دانست که در این صورت آنان امینان و امانتداران این امانت بزرگ شدهاند. امینان و امانتداران عقیدهای گشتهاند که تنها و تنها خداوند سبحان در آن بر دلها و درونها و رفتار و کردار و شعار و ارواح و امـوال و اوضاع و احوال، حکم میراند و حاکمیّت دارد... امینان و امانتداران سلطه و قدرتی شدهاند کـه به دستشان سپرده میگردد تـا در سایۀ آن شریعت یـزدان را پاسداری و اجراء کنند. امینان و امانتداران عدالت الهی گشتهاند تا آن را پا بر جای دارند و بگسترانند، بدون این که از این سلطه و قدرت چیزی برای خودشان، یا قوم و قبیلهشان، و یا نژادشان باشد! بلکه سلطه و قدرتی که در دستشان خواهد بود تنها برای یـزدان و دیـنشان و شریعتشان از آن سود میجویند. زیرا میدانند که این سلطه و قدرت از آن خدا است، و این خدا است که آن را بدیشان عطاء فرمرده است.
چیزی از این برنامۀ مبارک، در این سـطح والا تـحقّق حاصل نمیکرد و پیاده نمیشد، مگر این که دعوت این چنین آغاز میگردید، و مگر این که دعوت تـنها ایـن پرحم را برمیافراشت، پـرچـم: لاالهالاالله! و با ایـن پرچم، پرچم دیگری را برنمیافراشت. و مگر ایـن که دعوت ایـن راه را مـیسپرد که در ظاهر سخت و پردردسر، و در حقیقت مبارک و آسان است.
این برنامۀ مبارک، خالصانه از آن یزدان نمیگردید، اگر دعوت گامهای نخستین خود را تـحت عـنوان دعوت نژادی، یا دعوت اجتماعی، و یا دعوت اخلاقی، به جلو برمیداشت. یا اگر دعوت شعاری را در کنار شعار یگانۀ خود سر میداد که (لاالهالاالله) است.
*
این کاری است که قرآن مکّی بطور کلّی عهدهدار آن گردید، برای استقرار: (لاالهالاالله) در دلها و خردها، و گزینش این راه با وجـود سختیهای ظاهری، و عدم گزینش راههای فرعی دیگر، و پافشاری بر این راه... امّـا کار ایـن قرآن در به دست گرفتن تـنها مسألۀ اعتقادی، بدون پرداختن به شرح و بسط نظامی که بر آن استوار میگردد، و قوانینی که معاملات را در آن سر و سامان میبخشد چیزی است کـه باید کسـانی که مردمان را به سوی این دین میخوانند، در فراتر آن هوشیارانه بایستند و آگاهانه بیندیشند.
سرشت این دین، مقتضی این است. این دین آئینی است که سراسر آن بر قاعدۀ الوهیّت یگانه استوار است. همۀ تنظیمات و همۀ تشریعات آن، از ایـن اصل بزرگ سرچشمه میگیرد... همانگونه درخت گشن ستبر پرشاخ و برگ و سایهداری که دارای شاخههای سر در هم کشیده و بلند بالائی، بناچار باید ریشههای نیرومندش به دل خاک بدود و به ژرفاهای دور دستی فرو رود، و میدان فراخی را فراگیرد، بهگونهای که با ضخامت و امتداد آن در هوا تناسب داشته باشد، این دین نیز چنین است. نظام آن سراسر زنـدگی را در بر میگیرد، و کارهای کوچک و بزرگ انسانها را بر عهده میگیرد، و زندگی انسان را نه تنها در این جهان، بلکه در آن جهان نیز نظم و ترتیب میبخشد، و نه تنها کار انسان را در جهان شهادت و دیدنی، بلکه در جهان غیب و نادیدنی، و نه تنها در معاملات ظاهری مادی، بلکه در ژرفای درون و دنیای رازها و اندیشهها، سر و سامان میدهد. دین در اصل ساختمان بزرگ و فراخ و عریض و طویلی است. بناچار باید پایههای آن نیز ستبر و ریشهدار و فراخ باشد.
این گوشهای از راز و رمز این آئین و سرشت آن است که برنامۀ این آئین را در ساختار ویژهاش و در امتداد و وسعتش مشخّص میسازد، و کاخ عقیده و استحکام آن را مینمایاند، و فراگیری ایـن عـقیده و در برگیری زوایای وجود انسان توسّط این آئین را میرساند، و اینها را همه و همه ضرورتی از ضرورتهای پیدایش درست، و تـضمینی از تـضـمینهای تـاب تــحمّل و همآهنگی بین بیرون سر به فلک کشیدۀ درخت، و میان ریشههای دویده و فرو رفته به ژرفاهای درون خاک است.
گاه عقیدۀ: (لاالهالاالله) در ژرفاهای درون استقرار پذیرد، در پرتو آن در همان زمـان، نظامی برقرار میگردد کـه: (لاالهالاالله) در آن مـجسّم و جلوهگر میآید، و پیدا و هویدا میشود که نظام یگانهای که دلها از آن خشنود میگردند، دلهائی که عقیده در آنها جایگزین میشود، تنها نظام اسلام است و بس! نظامی که این دلها رام آن میشوند پیش از این که تـفصیلات این چنین نظامی بر آنها عرضه گردد، و پیش از این که مقرّرات و قانونهای آن بدانها نموده شود... چه تسلیم شدن و رام گشتن پیش از هر چیز مقتضی اینان است ... در پرتو این چنین تسلیم شدن و رام گشتنی بود که دلها و درونهای مؤمنان قوانـین و مـقرّرات اسلام را با رضایت کامل میپذیرفتند، و به محض صدور فرمان کاری از کارهای اسلام فوراً انگشت قبول بر دیدۀ منّت مــینهادند و کـمترین درنگی در اجراء آن نشان نـمیدادند. بدین روال و به همین منوال می و میخوارگی باطل گردید، و ربا و رباخواری به پایان آمد، و قمار و قماربازی تعطـیل شد، و عادات و اخلاق جاهلیّت جمـلگی قلم بطلان خورد. آن هم تنها با آیاتی از قرآن، یا با فرمودههائی از فرمودههای پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم در صورتی که حکومتهای زمینی بـا تـمام قـوانـین و مـقرّرات و دستگاهها و اوضاع و سـپاهیان و سـلطه و قدرت و تبلیغات و آگهیهای گوناگون خود برای مبارزه با یکی از این امور به مبارزه میپردازند و به تلاش میایستند. امّا نمیتوانند جز ظاهر مـخالفات را کنترل کنند، در حالی که جامعه از کـارهای زشت و پلشت لبریز است و موج میزند.[1]
گوشۀ دیگری از سرشت این دین، در این برنامۀ درست و پابرجا جلوهگر میگردد. ایـن دیـن، برنامۀ عملی جنبشی جدّی است. آمده است تا بر زندگی در جـهان واقعیّت فرمانروائی کند، و با این جـهان واقعیّت رویاروی شود تا طبق دستور خود بر آن فرمان راند. آن را بر جای دارد، یا تعدیل نماید، و یا از بنیاد آن را دگرگون سازد. از اینجا است که ایـن دیـن جز برای حالتهائی که عملاً روی میدهند، آن هم در جامعهای که پیش از هر چیز معترف به حاکمیّت خداوند یگانه است و بس، قانونگذاری نمیکند.
این دین، نظریّهای نیست که با فرضیّهها سر و کار داشته باشد! این دین، برنامهای است که با واقعیّت سر و کار دارد! پس پیش از هر چیز باید جامعۀ مؤمنی باشد که معترف به: (لاالهالاالله) بوده و بپذیرد که حاکمیّت و فرمانروائی را از آن یـزدان جـهان نـیست. هر گونه حاکمیّت و فرمانروائی را جز از خدا از کسی نپذیرد، و هر وضعی را که بر این قاعده استوار و پایدار نگردد، مردود و نامشروع بداند و بشمارد.
هرگاه چنین جامعهای عملاً پیدا و هویدا گشت، زندگی واقعی خواهد داشت، و نیازمند به تهیِۀ مقرّرات و کار قانونگذاری خواهد بود. در اینجا است که این دین به تنظیم مقرّرات و تشریع قوانین دست مییازد، آن هم برای مردمانی که در اصل فرمانبردار مقرّرات و تسلیم شوندگان قوانین باشند، و جدای از مقرّرات و قوانـین یزدان، بهیچوجه مقرّرات و قوانین دیگران را نپذیرند. مؤمنان به این عقیده قطعاً باید بر خودشان و بر جامعۀ خویشتن سلطه و فرمانروائی داشته باشند. فرمانروائی و سلطهای که در چنین جامعهای اجرای مقرّرات و قوانین حکومتی را تضمین کند، تا حکومت شکوه و عظمت و هیبت و وقار خویش را، و شریعت جدّیّت و قاطعیّت خود را داشته باشد. گذشته از آن که زندگی این چنین جامعهای باید دارای واقعیّتی باشد که مقتضی مقرّرات و قوانین فوری باشد.
مسلمانان در مکّه سلطه و قدرتی بر خودشان و - جامعۀ خودشان نـداشـتند. زندگی واقعی و عملی مستقلّی هم نداشتند. زندگی واقعی و عملی مستقلّی که خودشان آن را با شریعت خدا و سرو سامان بخشیده باشند و نظم و نظام داده باشند. از اینجا بود که یزدان جهان در این دوره از زمان برای مؤمنان مقرّرات و قوانینی ارسال نفرمود. بلکه تنها عقیده را برایشان نازل فرمود، و پس از استقرار عقیده در ژرفای زوایـای درون، اخلاقی را بدیشان عطاء نمود که از این عقیده بر جوشید و در جامعه روان گردید... امّـا هنگامی کـه دولت مقتدری در مدینه برایشان فراهم گردید، مقرّرات و قوانین بر آنان نازل گردید، و نظام و حکومتی فراهم آمد که پاسخگوی نیازمندیهای واقعی جامعۀ مسلمان بود، و دولت با سلطه و قدرتی که داشت، قاطعیّت و اجراء آن را تضمین کرد.
یزدان جهان نخواست که مقرّرات و قوانـینی در مکّـه برای مؤمنان ارسال فرماید، تا آنها را انباشته و آمـاده کنند برای زمانی که دولتشان همین که در مدینه برقرار و پا برجا شود، آن مقرّرات و قوانین ذخیره را پیاده کنند! چنین روش و رفتاری سرشت این دین نیست. بلکه این دین بسی واقعگراتر و قاطعانهتر از این است و بسیار جدّیتر و برّاتر از این! این دین مشکلاتی را فرض نمیکند و نمیانگارد، تا برای آنها راه حلهائی فرض کند و بینگارد. بلکه این دین، با واقعیّت در حجم و شکل و شرائط و ظروفی که دارد، رویاروی میگردد، تا واقعیّت را در قالب ویژهاش، به اندازۀ حجم و شکل و شرائط و ظروفی که دارد، بریزد و پی افکند.
کسانی که امروزه از اسلام میخواهند که قالبهای نـظامی را بسازد، و مقرّرات و قوانـین زندگیی را بنگارد، در صورتی که روی سراسر زمین جامعهای نیست که عملاً مقرّر دارد که او میخواهد تنها شریعت خدا را حاکم و فرمانروا کند، و هر شریعتی جز آن را مردود دارد و نپذیرد، هر چند که بتواند چنین شریعتی را بر مردمان تحمیل کند و اجراء گرداند... کسانی که این را از اسلام میطلبند، سرشت این دین را درک و فهم نمیکنند، و نمیدانند این آئین در زندگی چگونه به کار میپردازد، بدانگونه که یزدان برای آن مقدّر فرموده است و از آن خواستار گردیده است.
آنان از این دین میخواهند که سرشت خود را و برنامۀ خود را و تاریخ خود را تغییر دهد، تا همگون سیستمها و نظامهای بشری گردد و با برنامههای انسانها مشابهت پیدا کند. چنین افرادی این دین را به شتاب میاندازند و از راه خودش منحرف میسازند و گامهایش را تندتر میگرداند تا به آرزوها و خواستهای موقّت و ناپایدار دلها و درونهایشان لبّیک گوید، آرزوها و خواستهائی که شکست روحی و درونیشان در برابر سیستمها و نظامهای کوچک و ناچیز بشری، انگـیزۀ آنـها است... این چنین کسانی از این دین میخواهند که خویشتن را در قالب فرضها و انگارههائی بریزد و بسازد، چرا که با آیندهای روبرو خواهد شد که وجود نخواهد داشت ... امّا خدا برای این دین میخواهد که آن طور و آن گونه باشد که خواسته است ... عقیدهای باشد که دل را لبریز کند، و سلطه و قدرت خود را بر درون واجب و مسلّم گرداند. عقیدهای باشد که مقتضی این باشد که مردمان جز در برابر یزدان کرنش نبرند و فروتنی نکنند، و مقرّرات و قوانین را جز از او دریافت ندارند. بعد از این که کسانی پدید آمدند که این عقیدۀ ایشان باشد، و سلطه و قدرت در جامعۀ خودشان در دست خودشان باشد، مـقرّرات و قوانـین برای روبرو شدن با نیازمندیهای واقعی آنان، و سروسامان دادن به زندگی واقعی ایشان، آغاز میگردد و پدیدار میشود.
همچنین باید که عهدهداران دعوت اسلامی بدانند: آنان وقتی که مردمان را برای برگشت به تجدید حیات این دین فرا میخوانند، لازم است پیش از هر چیز آنان را به پذیرش عقیده دعوت کنند - حتّی اگر آنان ادّعاء کنند که مسلمانند! و شناسنامههای تولّدشان گواهی دهد که آنان مسلمانند - و لازم است که بدیشان بیاموزند که اسلام پیش از هر چیز استقرار عقیدۀ: (لاالهالاالله) به معنی حقیقی خود است که برگشت دادن حاکمیّت و فرمانروائی به خدا است در همۀ کارهایشان، و طرد تعدّی کنندگان به سلطه و قدرت یزدان است با ادّعای ایـن حقّ برای خودشان ... اسـتقرار ایـن عـقیده در درونهایشان و شعائر و آدابشان، و در همۀ اوضـاع و احوالشان، و در واقعیّت زندگانیشان است.
باید که این مسأله، پایۀ بنیادین دعوت مردمان به سوی اسلام باشد، همانگونه که پایۀ بنیادین دعوت مردمان به سوی اسلام نخستین بار بوده است. این دعوتی است که قرآن مکّی مدّت سیزده سال تمام آن را به عـهده گرفته بود.
هر گاه گروهی از مردمان وارد این دین - بدین مفهوم اصلی دین - شوند، چنین دستهای شایانی این را دارند نظام اسلامی را در زندگی اجتماعی خود بکار گیرند، زیرا آنان با خود عهد بستهاند که زندگیشان بر این پایه بنیاد و برقرار گردد، و در سراسر زندگیشان جز خدا بر زندگی ایشان کسی فرمان نراند.
هنگامی که این چنین جامعهای عملاً بر پا گردید، عرضه کردن پایههای نظام اسلامی بر او آغاز میگردد. ایـن جامعه خودش نیز به قانونگذاریـهائی مـیپردازد که زنـدگی واقعی او مـقتضی و خواستار آن است، قانونگذاریهائی که در چهارچوب ارکـان و اصول عمومی نظام اسلامی بگنجد و از آن بیرون نرود... این، ترتیب صحیح گامهای برنامۀ اسلامی واقعی و عملی و قاطعانه است.
گاهی به خیال برخی از مخلصان شتابزدهای میرسد که دربارۀ سرشت این دین، و سرشت برنامۀ ربّانی درست و استوارش نمیاندیشند، برنامهای که بر حکمت و فرزانگی خداوند بس دانا و کار بجا استوار است، و بر جوشیده از آگاهی بسیار یزدان از سرشتهای مردمان و نیازمندیهای زندگی ایشان است ... میگوئیم: گاهی به خیال برخی از این نوع مـخلصان خطور میکند کـه عــرضه کردن پــایههای نـظام اسـلامی، و حتّی قانونگذاریهای اسلامی بر مردمان، باید بگونهای و از زمرۀ چیزهائی باشد که راه دعوت را آسـان سازد و مردمان را علاقهمند بدین آئین گرداند!
این گمانی است که شتاب آن را برمیانگیزد! گمانی همسان گمانهائی است که پیشنهاد دهندگان پیشنهاد میکردند و میگفتند: دعوت پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسلّم در آغاز کار لازم بود زیر پرچم نژادگرائی، یـا اجتماعی، و یا اخلاقی، به کار بپردازد، تا راه را هموارتـر و مسـیر را کوتاهتر گرداند!
نفسها باید پیش از هر چیز مخلص یـزدان گردند، و بندگی خود را در برابرش اعلان دارند، اعلان با پذیرش تنها شریعت یزدان، و رها کردن همۀ شریعتهای جز آن از لحاظ مبدأ... پیش از آن که مفصّلاً با آنان سخن از شریعتی رود که عشق و علاقۀ بدان دارند!
عشق و علاقه لازم است از عشق و علاقۀ اخلاص عبودیّت در برابر یزدان سرچشمه بگیرد، و از آزادی از هر نوع سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان بر جوشد... نه این که عشق و علاقهای باشد که چون از نظامی سرچشمه میگیرد که بدانان عرضه میگردد و در ذات خود به هنگام شرح و بسط در فلان چیز و فلان چیز از نظامی که بر آن هستند بهتر و خوبتر است، بلکه عشق و علاقۀ مـخلصانه در بندگی برای یزدان جهان و رهائی از بندگی بندگان مطرح است و بس!
نظام خدا چون نظام خدا است و از شریعت خدا بر میجوشد، خوب و نیکی است. و هیچوقت شـریعت بندگان همچون شریعت یزدان نخواهد بود. امّـا ایـن قاعدۀ دعوت نیست. قاعدۀ دعوت، پذیرش تنها شریعت یزدان، و رها کردن هر شریعتی جز آن، این خود اسلام است، و اسلام معنی و مفهومی جز این ندارد. پس هر
کس به اسلام عشق و علاقه دارد، این مسأله برای او حلّ شده است و نیازی به تشویق و ترغیب او به جمال نظام و افضلیّت آن نـدارد... ایـن کار نـیز یکی از بدیهیّات ایمان است!
*
با عنایت بدانچه گفته شد، باید بگوئیم چگونه قـرآن مکّی به مسألۀ عقیده در مدّت سیزده سال پـرداخت... قرآن مکّی عقیده را در شکل (نظریّه) و یا (لاهوت) عرضه نکرد و در قالب جدل کلامی بدان نـپرداخت، بدانگونه که بعدها چنین کاری رواج پیدا کرد و (علم توحید) یا (علم کلام) نام گرفت!
هرگز! هرگز! ... قرآن کریم فطرت (انسان) را مخاطب قرار می داد به وسیلۀ چیزی که در سرشت خود او است و به وسیلۀ دلائل و الهاماتی که در هستی پیرامون است ... قرآن فطرت انسـان را از زیـر تـودهها رهائی میبخشید، و دستگاههای گیرندۀ فطری را از زیـر چیزهائی برمیکشید و از چرکها و زنگهائی زدوده و صیقلی میکرد که آنها را زنگ زده و بیفائده کرده بود و از عمل انداخته بود. سوراخهای فطرت را باز میکرد تا الهامها و پیامهای مؤثّر را دریافت دارد، و بدانها پاسخ گوید... سورهای که در پیش روی ما است نمونۀ کاملی از این برنامۀ منحصر به فرد است، و ما کمی بعد، از ویژگیهای آن سخن خواهیم گفت.
این به صورت عام بود، و امّا به صورت خاص، باید گفت: قرآن این عقیده را به پیکار زندگی واقعی میبرد. عقیده را به رزم تودههائی میکشاند که فطرت را از کار انداخته بودند، فطرت موجود در درون انسانهای حاضر و واقع ... بدین خاطر، شکل (نظریّه) شکل سازگار و مناسب با واقعیّت موجود نبوده است. جدل ذهنی هم که در روزگاران بعدی برنامۀ علم توحید گشته است، شکل مناسبی نبوده است ... قرآن با واقعیّت بشری کاملی با تمام شرائط و ظروف پویا و زندهای که داشته است، روبرو مـیگردید، و وجود بشری را بطور کلّی در دریای مـتلاطم ایـن واقعیّت مخاطب قرار میداد.
(لاهوت) نیز شکل مناسبی نبوده است. چه عقیدۀ اسلامی، هر چند که عقیدهای است، امّا چنان عقیدهای است که برنامۀ زندگی واقعی را برای پیاده کردن عملی به تصویر میکشد، و همچون بحثهای لاهوتی نظری در زوایای تن چمباتمه نمیزند و کز نمیکند.
قرآن در حالی که کاخ عقیده را در گسترۀ دلهای گروه مسلمانان برمیافراشت، این گروه مؤمن را به پیکار سختی با جاهلیّت پیرامونشان میبرد، همانگونه کـه ایشان را به رزم سختی با رسوبات و ته نشستهای جاهلیّتی میکشاند که در درونها و اخلاق و واقعیّت محیط تهنشین و بر جای مانده بود. از میان این شرائط و ظروف، کاخ عقیده نمایان گردید و سر بر آورد، دیگر نه این که به شکل نظریّهای، و یا در قالب لاهوتی، و یا این که در یک شکل جدل کلامی، پیدا و هویدا شده باشد. بلکه در شکل سازندۀ سر و سامان بخشندهای قدم پیش نهاد و مستقیماً به زندگی پرداخت و با زندگی به تلاش و تکاپو ایستاد، و هستی او در وجود گروه مسلمانان مجسّم و هویدا گردید. رشد جهانبینی عقیدتی گروه مسلمانان، و ترقّی رفتار عملی و واقعی ایشان، برابر این نوع جهانبینی، و جرأت آنان بر پیکار با جاهلیّت، به عنوان یک دستۀ جنـگجو و رزمـنده با جاهلیّت، این رشد کاملاً مجسّم در ساختار عقیدتی بود، و بیانگر زنده و زبان گویای آن بود. برنامۀ اسلام این است، اسلامی که سرشت خود را نیز مجسّم مینمایاند و برجسته به تصویر میزند.
برای پیروان و عهدهداران دعـوت اسلامی ضروری است که سرشت این دین و برنامه آن را در نـهضت و حرکت، بدین روال و بر این منوال که بیان داشتیم، درک و فهم کنند... این بدان خاطر است که آنـان بدانند: مرحلۀ ساختن بنای عقیدهای که در دوران مکّی بدین گونه به درازا انجامید، از مرحلۀ عملی نهضت و حرکت اسلامی جدا نبوده است، و از تشکـیل واقعی گـروه مسلمانان نبریده است ... چنین مرحلهای، مـرحلۀ دریافت (نظریّه) و بررسی آن نبوده است! بلکه مرحلۀ بنیادین سـاختن عـقیده و تشکیل گروه مسـلمانان و نهضت و حرکت و پیدایش عملی، هـمراه با یکدیگر بوده است! باید به همین روال و بر همین منوال کار را آغازید، هر زمان که خواسته شود این ساختن دیگر باره شروع گردد و برگشت داده شود.
لازم است مرحلۀ ساختن عقیده، ایـن چنین به طول انجامد، و گامها در این راه آهسته و آرام برداشته شود و ژرف و استوار بر زمین نهاده شود و با دقّت و تأنّی به اتمام رسد. همچنین لازم است که مرحلۀ سـاختن عقیده مرحلۀ بررسی نظری عقیده نباشد. بلکه مرحلۀ بیانگری این عقیده به صورت زنده و پویا باشد، و در دلها و درونهائی جایگزین و مجسّم شود کـه با این عقیده دگرگون و مـتحوّل شده باشند، و در سـاختار گروهی مجسّم شود که رشد و نموّ آنان بیانگر رشد و نموّ خود عقیده باشد. و در یک نهضت و حرکت عملی و واقعی، مجـسّم شود که با جاهلیّت رویا روی گردد و برزمد، و با جاهلیّت در درون دلها و در واقعیّت بیرون زندگی به پیکار بنشیند، تا عقیده زنده و پویا مـجسّم شود و رشد زندهای و پویائی در دریای متلاطم پیکار داشته باشد. خطا و اشتباه است و کاملاً هم خطا و اشتباه است - البتّه با توجّه به اسلام - که نظریّه به صورت نظریّۀ صرف، مورد بررسی و پژوهش نظری و شناخت فرهنگی قرار گیرد. نه تنها خطا و اشتباه است، بلکه کاملاً خطرناک است.
قرآن سیزده سال تمام را صرف ساختن عقیده نکرد، تنها به سبب این که برای نخستین بار چنین عقیدهای نازل مـیشد. هرگز! هرگز چنین نیست! اگر خدا میخواست این قرآن را یکجا نازل میفرمود. سپس به دست پیروان میسپرد تا سیزده سال یا کمتر و بیشتر به بررسی و پژوهش آن بپردازند، تا زمانی فرا میرسید که (نظریّۀ اسلامی) را از حفظ میشدند و کاملاً فرا میگرفتند.
امّا یزدان سبحان کار دیگری را مـیخواست. برنامۀ معیّن و منحصر به فردی را میخواست. مـیخواست گروهی را بسازد و نهضت و حرکتی را به راه اندازد! میخواست که عقیده واقعیّت عملی این گروه باشد، و واقعیّت حرکتی عملی این گروه هم، صورت و سیمای عقیده گردد. خداوند سبحان میدانست که ساختن درونـها و دسـتهها در ظـرف یک شبانه روز اتـمام نمیپذیرد. بناچار میبایست ساختن عقیده همان مدّت زمانی را فراگیرد که لازمۀ ساختن درونـها و ساختن گروه مسلمانان است. تا وقتی که ساختار عقیده تکمیل و پخته گردد، گروه مسلمانان مظهر واقعی این کمال و پختگی شوند.
این، سرشت این دین است - همانگونه که از برنامۀ قرآن مکّی برمیآید - و به ناچار باید این سرشت را بشناسیم، و تلاش نکیم آن را دگرگون و متغیّر سازیم، تا به خواستها و آرزوهای شتابزده شکست خورده در برابر انواع نظریّههای انسـانی، پـاسخ گفته باشیم و همگامی کرده باشیم! این دین با چنین سرشتی که دارد اوّلین بار ملّت مسلمان را ساخت، و با همین سرشت هر بار که خواستد شود ملّت مسلمان از نو پای به عرصۀ وجود نهد، ملّت مسـلمان را مـیسازد، همانگونه که نخستین بار ملّت مسلمان را ساخت و رهسپار صـحنه زندگی کرد.
لازم است پی به خطای تـلاشی ببریم و خـطر آن را خوب بشناسیم، تلاشی که برای تبدیل عقیدۀ اسلامی زندهای که باید در واقعیّت تام و زنده و پویا مجسّم گردد، انجام میپذیرد تا به (نظریّۀ) پژوهشگرانـه و شناخت علمی و فرهنگی تبدیل گردد! آن هم تنها به خاطر این است که میخواهیم (نظریّههای) بشری ناچیز را با نظریّۀ اسلامی بسنجیم و بررسی کنیم!
قطعاً باید عقیدۀ اسلامی در انسـانهای زندهای، و در تنظیمات و تشکیلات عملی واقعی، و در نهضت و حرکت مجسّم گردد که با جاهلیّت پیرامون خود بجنگد، همانگونه که با جاهلیّت تهنشین در درونهای پیروانش میجنگند. چرا که آنان پیش از این که این عـقیده به درونهایشان فرو رود و ایشان را از میان محیط جاهلی برگیرد، اهل جاهلیّت بودهاند و در جاهلیّت لولیدهانـد! عقیده بدین شکل، گسترۀ بیشتر و فراختر و ژرفتر دلها و خردها و خود زندگی را فـرا مـیگیرد، بیش از آنچه (نظریّه) در بر میگیرد، و شامل گسـترهای هـم میگردد که نظریّه و مادّهاش مشتمل بر آن میشود، ولی تنها بدین گستره بسنده نمیکند.
جهانبینی اسلامی دربارۀ الوهیّت و هستی و زندگی و انسان، جهانبینی شـامل و کاملی است، و جهانبینی واقعی مثبتی نیز هست. جهانبینی شامل و کـامل و واقعی و مثبت اسلام با سـرشتی که دارد دوست نمیدارد در قالب یک جهانبینی صرف ذهنی شناختی مجـسّم و نمودار گردد. چون این امر با سرشت و هدف آن مخالف است. بلکه باید در مردمانی و در تشکیلات پویا و زندهای و در حرکت واقعی مـجسّم و نـمودار گردد... راه و روش جهانبینی اسلامی در بودن و هستی یـافتن بدین گونه است که از لابلای مـردمان و تشکیلات پویا و زنده و حرکت واقعی نموّ کند و سـر برزند، تا بدانجا که از لحاظ نظری تکمیل میگردد در همان زمان که از نظر واقعی نیز تکمیل میشود دیگر به صورت یک نظریّۀ جداگانه و بریده از واقعیّت در نمیآید، بلکه پیوسته در سیمای واقعیّت جلوهگـر می آید.
هرگونه رشد نظری که بر شد حرکتی واقعی پیشی گیرد و در خلال آن نمودار نشود، خطا و بلکه خطر نـیز هست، البتّه با توجّه به سرشت این دین و هدف آن و طریقۀ ترکیب ذاتی آن.
خداوند سبحان میفرماید:.
(وقرآنا فرقناه , لتقرأه على الناس على مکث , ونزلناه تنزیلًا). (اسراء / 106)
قرآنی است که آن را (در مدّت بیست و سه سال بگونۀ آیهها و بخشهای) جداگانه فرستادهایم تا آن را آرام بر مردم بخوانی (و بدین وسیله جذب دلها و اندیشهها شود و در عمل پیاده گردد) و قطعاً مـا آن را کم کم و بهره بهره فرستادهایم (نه یکجا و سر هم).
لذا جداگانه بودن و بهره بهره بودن مراد است همانگونه که آرام آرام و آهسته آهسته آمدن نیز مـقصود است، تا بدین وسیله ساختار هستی تکمیل شود که از عقیدهای فراهم می آید که در سیمای (تشکیلات پویا و زندهای) نـه در سـیمای (نظریّۀ شناختی) مجسّم و نـمودار میگردد.
لازم است که پیروان این آئین خوب بدانند: همانگونه که این آئین، آئین الهی است، برنامۀ عملی آن نـیز برنامۀ الهی است و هساز با سرشت آن است. اصـلاً بریدن و جدا ساختن این آئین از برنامۀ عمل این آئین مــمکن نیست.
همچنین لازم است که پیروان این آئین بدانند: هـمـانگونه که این دین آمده است تا جهانبینی اعتقادی را تغییر دهد - و به تبع آن واقعیّت پویا و زنده را دگرگون کند - این دین همچنین آمده است تا برنامۀ اندیشه و حرکتی را تغییر دهد که جهانبینی اعتقادی با آن ساخته میشود، و با آن واقعیّت پویا و زنده را دگرگون سازد. این آئین آمده است تا عـقیدهای را بسازد، در هـمان زمان که ملّتی را میسازد. آنگاه برنامۀ اندیشهای را پدید می آورد که ویژۀ خود او است، بدان انـدازه که جهانبینی اعتقادی و واقعیّت زنده را پدید میآورد. میان برنامۀ اندیشه ویژۀ او، و جهانبینی اعقادی، و بنای واقعیّت بویا و زندۀ او، هیچگونه فاصلهای نیست، چه همۀ آنها دسته و بسته یگانهای بیش نیستند.
هنگامی که با برنامۀ عملی این دین بدان گونه که گفتیم آشنا شدیم، این را نیز باید بدانیم که این برنامه اصیل است. برنامۀ مرحلهای و محیطی و شرائط و ظروف ویژهای نیست تـا تنها به پـیدایش گروه مسلمانان نخستین اختصاص داشته باشد. بلکه برنامهای است که کاخ این آئین جز به وسـیلۀ آن استـوار و بر جای نمیماند.
وظیفۀ اسلام تنها این نیست که عقیدۀ مردمان و واقعیّت زندگی ایشان را تغییر دهد و بس. بلکه وظیفۀ اسلام گذشته از آن این است که شیوۀ انـدیشیدن، و روش جهانبینی، و نگریستن به جهان واقع و محسوس ایشان را نیز دگرگون گرداند. بدان خاطر که اسلام برنامۀ ربّانی است و سرشتی کاملاً مخالف با برنامههای ناتوان و ناچیز انسانـها را دارد.
ما نمیتوانیم که به جهانبینی ربّانی و زندگی ربّانی برسیم، مگر از راه خود برنامۀ اندیشۀ ربّانی. برنامهای که خداوند اراده فرموده است و خواسته است که برنامۀ اندیشۀ مردمان بر پایۀ آن برقرار و استوار گردد، تـا جهانبینی آنان و هستی زنده ایشان، صحیح و درست باشد.
ما زمانی که از اسلام میخواهیم که از خود نظریّهای تنها برای بررسی و پژوهش بسازد، از سرشت برنامۀ ربّانی برای هستی یافتن، و از سرشت برنامۀ ربّانی برای اندیشیدن، بیرون میرویم، و اسلام را در برابر شیوههای اندیشۀ بشری به تسلیم و کرنش میاندازیم! انگار برنامۀ ربّانی از برنامههای بشری پائینتر است! و انگار میخواهیم برنامۀ یزدان را در جهانبینی و نهضت و حرکت بالا ببریم، تـا با برنامههای بندگان همطراز و همسطح گردد!
کار که بدینجا کشید، بس خطرناک خواهد بود، و شکستی این چنین کشنده خواهد شد!
یکی از وظائف برنامۀ ربّانی این است که به ما - ما که پیروان دعوت اسلامی هستیم - برنامۀ ویـژهای برای اندیشیدن عطاء فـرماید، تـا در پـرتو آن خـود را از رسوبات و تهنشستهای برنامههای انـدیشۀ جاهلیّت حاکم بر زمین، پاک سازیم و پاکیزه داریم. آن اندیشۀ جاهلیّتی که بر خردهایمان فشار میآورد، و در فرهنگ ما رسوب و رسوخ میکند و تهنشین میشود... وقتی که ما میخواهیم این دین را با برنامۀ اندیشهای که بیگانه از آن است و یکی از برنامههای اندیشۀ جاهلیّت چیره بشمار است، بر دست گیریم و راه بریم، ما این دین را از وظیفهای بازمیداریم که آمده است تا آن را در قبال بشریّت اداء کند، و خود را محروم از فرصتی میسازیم که در سایۀ آن میتوانیم خویشتن را از فشار برنامۀ جاهلی حاکم بر روزگار خویش رها سـازیم، و از رسوبات و تهنشستهای آن در خردهایمان و در همۀ وجودمان، بیرون آمده و پاک و رها شویم.
کار از این سو نیز خطرناک است، و زیان آن کشـنده است.
برنامۀ اندیشه و حرکت در سـاختار اسلام، ارزش و ضرورت کمتری از برنامۀ جهانبینی اعتقادی و از نظام زنده و پویا ندارد، و هرگز از آن جدا شدنی هم نیست... هر وقت بر دلمان گذر کرد که آن جهانبینی و این نظام را به شکل تعبیر و بیان و تنها در قالب الفاظ و واژگان پیش کشیم و تقدیم داریم، لازم است از ذهن ما بدور نماند که این کار (اسلام) را در زمین به شکل یک حـرکت واقعی و جنبش حقیقی، ایـجاد و پـدیدار نمیسازد. بلکه لازم است که از ذهن ما بدور نماند که از به پیش کشیدن و تقدیم داشتن اسلام ما بدین شکل تنها کسانی استفاده میکنند که عملاً به حرکت اسلامی واقعی سرگرم باشند. کمترین سودی که اینان میبرند از عرضه کردن اسـلام بدین شکل، ایـن است که به اندازهای که عـملاً در اثنای حرکت بدان دست یافتهاند خودسازی کنند و همراه با آن به کنش و کوشش بپردازند.
بار دیگر تکرار میکنیم: قطعاً جهانبینی اعتقادی، لازم است هرچه زودتر در مجموعۀ تلاشگر پویائی مجسّم گردد، و این مجـموعۀ تلاشگر پویا همزمان با تلاش و کوشش و جنبش و چرخش، مجسّمۀ واقعی و صحیحی، و بیانگر راست و درستی از جهانبینی اعتقادی باشند. باز هم بار دیگر تکرار میکنیم: ایـن برنامۀ طبیعی اسلام ربّانی است. این برنامهای است که بسی والاتر و بالاتر، و درستتر و استوارتر، و دارای تأثیر و کنش بیشتر، و سازگارتر و منطبقتر بر فطرت بشری، از برنامهای است که می گوید: نظریّههای کامل و مستقلّی باید ساخت و در قالب و شکل ذهنی سردی به مردمان تقدیم داشت، پیش از این که چنین مردمانی عـملاً به حرکت واقعی و پویائی حقیقی سرگرم گردند، و پیش از این که خودشان مجسّمۀ زنـدۀ گویائی از عقیده و باورشان باشند و گام به گام رشد و نـموّ کنند تـا آن مفهوم نـظری را در پـیکرهای پـویا و کـارآ آشکــارا بنمایانند و خردشان نماد و سیمای زندۀ دین و آئینشان باشند.
اگر این سخن دربارۀ اصل نظریّۀ درست باشد، طبیعی است که درستتر از آن، چیزی است که اختصاص به تقدیم پایههای نظامی دارد که جهانبینی اسلامی در آن مجسّم میگردد، یا اختصاص به تقدیم مقرّرات و قوانین مفصّلی دارد که برای این نظام لازم و ضروری است. جاهلیّتی که پیرامون ما است همانگونه که از یک سو بر اعصاب برخی از مخلصان پیروان دعوت اسلامی فشار میآورد و ایشـان را - آن میدارد که شـتابگرانـه گامهای برنامۀ اسلامی را به شتاب اندازند، از دیگـر سو نیز چنین جاهلیّتی از روی قصد و عمد ایشان را به تنگا میاندازد و از آنان میپرسد: شـرح و تـفصیل نظامی که ادّعای آن را دارید و دیگران را بدان فـرا میخوانید، کجا است؟ اصلاً برای اجراء چنین سیستم و نظامی چه بحثها و سخنها و شـرحـها و بسـط هائی و طرحها و پروژههائی دارید؟ جاهلیّت در اینجا از روی قصد و هدف میخواهد که ایشان را دربارۀ برنامهشان به شتاب اندازد، و ایشان را از مرحلۀ بنای عقیده جلوتر ببرد، و آنان برنامۀ ربّانی خویش را از سرشت خود منحرف گردانند! سرشتی که نـظریّه در آن از لابلای حرکت درخشیدن میگیرد و متبلور میشود، و در آن نظام از لابلای تمرین و مـمارست مشـخّص و معیّن مـیگردد، و در آن مــقرّرات و قوانین در لابلای رویاروئی زندگی واقعی با مشکلات حقیقی آن، تعیین و تبیین میگردد.
وظیفۀ پیروان و طرفداران دعوت اسـلامی است کـه بدین مانورها و دسیسه بازیها گوش فرا ندهند، و دیکته کردن برنامۀ بیگانه از جنبش و حرکت خودشان و بیگانه از آئینشان را نپذیرند، و هوشیار و بیدار باشند کـه بیباوران و بیدینان، ایشان را به بازیچه نگیرند و خوش باور و ساده لوح نینگارند.
وظیفۀ مسلمانان است که پرده از مانورها و دسیسههائی بردارند که دشمنان برای به تـنگنا انـداخـتن به راه میاندازند. مؤمنان باید بالاتر و والاتر از این باشند که گول چنین نیرنگهائی را بخورند. پیروان این آئین باید در جنشن و حرکت خود آئین خویش را مطابق این آئین به حرکت درآورنـد و به پـیش تـازند. ایـن رازی از رازهای نیروی این دین، و همچنین سرچشـمۀ نـیروی مؤمنان است.
برنامه در اسلام با حقیقت برابر است. اصلاً میان برنامۀ اسلام و حقیقت هیچگونه فاصلهای نیست ... هیچگونه برنامۀ بیگانهای ممکن نیست که سـرانـجام اسـلام را پیاده کند و تحقّق بخشد. برنامههای غربی بیگانه ممکن است نظامهای بشری را پیاده کنند و تحقّق بخشند، ولی هرگز ممکن نیست که نظام ربّانی ما را پـیاده کنند و تحقّق بخشند... لذا ملازم برنامه بودن همچون ملازم عقیده بودن و ملازم نظام بودن، در هر حرکت اسلامی، لازم و ضررری است، نه فقط در حرکت و نـهضت اسلامی نخستین، همانگونه که برخی از مردم گمان می برند! .
این واپسین سخن من است. من امیدوارم با این بیان درباره سرشت قرآن مکّی، و دربارۀ سـرشت برنامۀ ربّانی پیدا و هویدا در آن، آنـچه لازم است گفته و رسانده باشم، و صاحبان دعوت اسلامی نـیز سـرشت برنامۀ خود را بشناسند و بدان یـقین حاصل کنند و اطمینان یابند و بدانند: چیزی که خودشان دارند بهتر و خوبتر از هر چیز است، و آنان نـیز بالاتر و برتر از دیگرانند:
(إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم). (اسراء/ ٩ )
ایـن قـرآن (مردمان را) بـه راهـی رهـنمود مـیکند کـه مستقیمترین راهها (بـرای رسـیدن بـه سـعادت دنیا و آخرت) است.
خداوند بزرگوار راست فرموده است ... پس از ایـن برای روبرو شدن با سوره به پیش میرویم.
*
این سوره - که نخستین سوره از سورههای مکّی است که ما در اینجا در فی ظلال القرآن، بدان میپردازیم - نمونۀ کاملی از قرآن مکّی است و ما از سرشت قرآن مکّی و ویژگیها و برنامۀ آن، در صفحات پیشین سخن گفتیم. این سوره، سرشت ایـن قرآن را و ویـژگیها و برنامۀ آن را در موضوع اسـاسی خود، و در برنامۀ دست یازیدن و پرداختن به مسأله و کاری، و در شیوۀ عرضه کردن و نشـان دادن امور، بطور یکسـان، به تصویر میکشد... همراه با آن (شخصیّت) ویژۀ خود را نیز محفوظ میدارد، همانگونه که ایـن پـدیده در هـر سـورهای از سـورههای قرآن پـیدا و هویدا است، پدیدهای که در هر سورهای با دقّت کامل و چشم تیز بین مشاهده میگردد. چرا که هر سورهای دارای شخصـیّت، سیماها، محور، شیوۀ ویژه برای عرضۀ موضوع اساسی خود، تاثیرات الهامگرانۀ همراه با عرضه، شکلها و سایه روشنها و فضای حاکم بر سوره، و جملات و عبارات خاصّی که در آن تکرار میگردند و شبیه به لوازم و ابزارهای کار در پـیکرۀ سورهاند مـیباشد... حتّی بدانگاه که موضوع واحدی را، و یـا مـوضوعهای نزدیک به هم را بیان مینماید، حال بر همین روال و بدین منوال است. چه این موضوع نیست که شخصـیّت سوره را به تـصویر میکشد، بلکه ایـن سـیماها و نشانههای ویژۀ خود سوره است که بر پـیکرۀ سوره زیب و زینت میبخشند!
این سوره - با حفظ این سمت - به موضوع اساسی خود، به شکل شگفتی و به گونۀ کمیابی، مـیپردازد... در هـر نگاهی از آن، و در هر موقعیـّتی، و در هر صحنهای، (زیبائی دلانگیزی) را به تصویر میزند... زیبائی و جمالی که ناگهان بر دل میتازد و آن را حیران خود میسازد، و حسّ و شعور را به هراس و دهشت میافکند، و نفس را میگیرد، در آن حال که سراسیمه و هراسان، صحنهها و منظرهها و آهنگهـا و الهامـهای سوره را میپاید و آنها را به هم متّصل مینماید! بلی! ایـن حقیقتی است! حقیقتی است که آن را در دل و درون و در حسّ و شعور خود مییابم، بدانگاه که روند سوره را دنبال میکنم و صحنهها منظرهها و آهنگهـا و نواهای سوره را میبینم و میشنوم!... کسی را گمان نـمیبرم که دارای دلی باشد و نـوعی از ایـن چیزهائی را که می یابم، او نیابد!... زیبائی و جمال در سوره تا بدانجا است که عملاً به سر حدّ دلکشی و دلربائی میرسد، و انسان را مات و مبهوت خود میسازد!
این سوره، رویهمرفته (حقیقت الوهیّت) را عرضه میدارد... حقیقت الوهیّت را نشان میدهد در جولانگاه هستی و زندگی، نفس و درون، زوایای ناشناختۀ جهان دیدنی و پیدا، نواحی ناشناختۀ جهان نـهان و نـاپیدا، صحنههای پیدایش جهان و پیدایش حیات و پـیدایش انسـان، نابودی گذشتگان و پـیشینیان و جانشینی آیندگان و پسینیان، صحنههای فطرت در آن هنگام که با جـهان و حوادث و دارائی و خـوشی و نـاداری و ناخوشی و سود و زیان روبرو میشود، مظاهر قدرت الهی، محافظت و مراقبت ذات باری از زندگی ظاهری و باطنی انسانها، و احوال و اوضـاع کنونی و آیـندۀ ایشان،... خلاصه صـحنههای رسـتاخیز، و مـوقعیّتهای آفریدگان بدانگاه که آنان را در پیشگاه آفریدگارشان نگاه میدارند، همه و همه را عرضه میدارد.
موضوع اساسی مورد بحث سوره، از آغاز تا انجام آن، موضوع عقیده است، با تمام اصول و ارکان و هستی و ساختاری که دارد. این سوره همۀ وجود انسان را فرا میگیرد و او را برمیگیرد و در سراسر گسترۀ هستی به دنبال سرچشمهها و الهامهای نهان و آشکار این جهان بزرگ مـیگرداند... ایـن سوره نـفس بشری را در مـلکوت آسـمانها و زمین، بـه گردش و چرخش در میآورد، تا در آنجاها تاریکها و نـور را بنگرد و ببیند، و خورشید و ماه و ستارگان را بپاید و مشاهده نماید. به میان باغهائی برود که درختانش با قلّابهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند، و یا درختانش نیازی به پایه و داربست و پیحیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند. در میان چشمه سارانی بگردد که از بالا فرو میریزند و در لابلای درختان باغها جاری میگردند... این سوره انسانها را بر بالای مقبرهها و آثار برجای ماندۀ بیسکنۀ ملّتـهای پیشین نگاه میدارد و ویـرانههای گذشتگان را جلو چشم کسانی مجسّم میکند که میروند و از سر حسرت به قفا می نگرند. مردمان را در تـاریکیهای خشکی و دریا روان میگرداند، و گوشههائی از اسرار غیب و زوایای درون را بدو مینمایاند. در این گستره، زنده از مرده، و مرده از زنده سر برمیزند، دانههای نـهان در تاریکیهای زمین جـوانه مـیزنند. نطفۀ پنهان در تاریکیهای رحم مـادران بزرگ میشوند و سـر بر میکنند. سخن از انسان و پری میرود، و گسترۀ سوره از جنّ و انس موج میزند. پرندگان و درّندگان و سائر جانوران، مــیپرند و راه مـیروند و در یکدیگر میلولند. پیشینیان و پسینیان و مردگان و زنـدگان، و بالأخره فرشتگانی که شبانه روز انسانها را میپایند و مراقبت مینمایند، در تماشاگه سوره بر پـردۀ خیال میافتند.
گروهها و دستههای عالم هستی، گوشههای جهان درون را و کرانههای جهان بیرون را لبریز میکنند و تنگاتنگ همدیگر قرار میگیرند و ازدحام هـمگان راه خیال را میبندد و اسب اندیشه از پویه میایستد. بدین هنگام پسودههای زیبای حیات بخشی دست مـیدهد کـه به دنبال آنـها صحنهها و معنیهـا زندۀ زنده پـردۀ حسّ و خیال را نور باران میکنند... ناگهان مشاهده میشود که همۀ این صحنهها و معنیها و دیدنیها و دریـافتهای تکراری و عادی، تازه و زنده میگردند و جان تـازه میگیرند. انگار دل و درون برای نخستین بار آنـها را دریافت میدارد، و انگار که پیش از این، دل و درون انسانی آنها را ندیده است و از آنها خبر نداشته است! این سوره در رونـد مـتلاطم خود که از صحنهها و موقعیّتها و الهامها و آهنگها و نواها و صورتها و شکلها و سایهها و سایه روشنها، موج میزند، به رودخانهای شباهت دارد که بستر آن متلاطم بوده و موجها پـیاپی شوند و بر سر و کول هم دوند. هنوز موجی به قرارگاه خود نرسیده است که موج دیگری آغاز میگردد و دومی خود را به اولی میرساند و با آن درمی آمیزد، و در بستر پر آب، به جوش و خروش و پیچ و تـاب میافتد و تند و سریع روان میگردد!
این سوره در هر موجی از این موجهای بالا و پـائین دوان، و پیاپی به هم رسنده و در یکدیگر آمیزنده، به سر حدّ (زیبائی دلربا) میرسد. زیبائی دلربائی که با هـمآهنگی و همآوائی برنامۀ نـمایش صحنههای گوناگون، توصیف کردیم و باز هم بیان خواهیم داشت. این سوره، با زیـبائی دلربائی، سرزندگی ریـزان و جوشانی، بندها و بـخشهای تـصویری، آهنگها و نواهای تعبیری و نغمهساز، و با تجمّع و گردهمآئی و رویاروئی با نفس از هر راهی و هر سوئی و هر دریچهای، همۀ جوانب و زوایای نفس را فرا میگیرد!
ما پیشاییش میگوئیم و مطمئنیّم که نمیتوانیم چیزی از نواها و نغمههای این سوره را به هیچ دلی برسانیم، مگر این که بگذاریم خود سوره با روند ویژۀ خویش، و با نواها و نـغمههایش، به سوی این دل روان شود و بدان فرو خزد... نمیخواهیم بر توصیف و شیوۀ آدمیزادانۀ خود بیفزائیم و در سخن از قرآن راه مبالغه بپوئیم. بلکه تنها و تنها تلاش میکنیم میان کناره گیران از این قرآن - آن هم به خاطر دوری ایشان از زندگی در فضای قرآن - و میان این قرآن، پلی بزنیم و بس!
زندگی در فضای قرآن، بدین معنی نیست که به بررسی قرآن بپردازیم و آن را بخوانیم و بر علوم آن آگاهی پیدا کنیم. این (فضای قرآن) نیست. مراد ما از زندگی در فضای قرآن این است که انسان در فضائی، ظروف و شرائطی، حرکت و جنبشی، سختی کشیدن و رنج بردنی، پیکار و رزمی، و در تلاشها و کوششهائی باشد هـمگون و همسان همان چیزی که این قرآن در آن نازل میشد. انسان باید بزید و با این جاهلیّتی که سراسر زمین را فراگرفته است بجنگد، و در دل، و در کوشش، و در جنبش، پیکار با جاهلیّت را بیاغازد و ادامه دهد. اسلام را در درون خود و در درون مردمان، و در زندگی خویش و در زندگی دیگران، بار دیگر برای مبارزه با ایـن جاهلیّت (ایجاد و پدیدار) سازد. با جاهلیّت بجنگد و به پیکار برخیزد، با همۀ بینشها و اندیشهها و تـلاشها و آداب و رسوم و شعائری که دارد. با همۀ واقعیّتهای عملی، با تــمام فشارهائی که بر اسلام وارد میآورد و جنگهائی که بر ضدّ آن به راه میاندازد، و همۀ نهضتها و جنشبهائی که برای پیکار و نبرد با عقیدۀ ربّانی و برنامۀ صـمدانی اسـلام به راه میاندازد، و همۀ پاسخهای کینه توزانهای که بدین برنامه و بدین عقیده میدهد، گذشته از این که جاهلیّت همیشه با اسلام به نبرد میپردازد و پیوسته بر دشمنانگی با آن پافشاری میکند و اصرار میورزد.
فـضای قرآنی این است. فضائی که انسان مـمکن است در آن زندگی کند و مزۀ این قرآن را بچشد... چرا که قرآن در همچون فضائی نازل شده است، و در همچون دریای موّاجی بکار پرداخته است ... کسـانی که در همچون فضائی زندگی نمیکنند، از قرآن کناره گیری کردهاند و دور شدهاند، هر چند که غرق بررسی و پژوهش و قرائت و ترتیل و آگاهی یافتن از علوم قرآن باشند.
تلاشی که میورزیم تا پلی میان اینگونه مخلصان، و مـیان قـرآن بزنیم، نـتیجهای نـمیدهد و فائدهای نمیبخشد، مگر این که این مخلصان از این پل بگذرند و خویشتن را به منطقۀ دیگری برسانند، و تلاش کنند که در (فضای قرآن) واقعاً در عمل و حرکت زندگی نمایند. در این صورت است که انسانها مزۀ این قرآن را میچشند، و از این نعمتی که خدا آن را به هر کس که خود بخواهد عطاء میکند، بهرهمند و متلذّذ میگردند.
*
این سوره، مسألۀ عقیده را بررسی و بیان مـیدارد. مسألۀ الوهیّت و عبودیّت را با آشنا کردن بندگان با خداوند بندگان، بررسی و پژوهش مینماید و میگوید: خدا کیست؟ آفرینندۀ هستی از نیستی چه کسی است؟ در فراسوی هستی چه اسراری نهفته است؟ بندگان چه کسانیند؟ چه کسی ایشان را آفریده است و بدین جهان گسیل داشته است؟ چه کسی آنان را ایـجاد و پـدیدار کرده است و پرورده و بالنده کرده است؟ چه کسی بدیشان رزق و روزی میرساند؟ چه کسی ایشان را میپاید و سرپرستی مینماید؟ چه کسی کارهایشان را میچرخاند و رو به راه میگرداند؟ چه کسی دلهایشان و چشمانشان را زیر و رو میگرداند؟ چه کسی شب و روز ایشان را پیاپی میگردانـد؟ چه کسی آنـان را نخست به جهان میآورد و بعدها میمیراند و دگر باره ایشان را زنده میسازد و به جـهان جاویدان گسـیل میدارد؟ خدا برای چه چیزی ایشان را آفریده است؟ تا چه مدّتی آنان را زنده نگاه میدارد، ایشان را تسـلیم چه سرانجام و سرنوشتی میکند؟ چه کسی این حیات و زندگی بردمیده در اینجا و آنجا را ایجاد نموده است و به تن جمادات و موادّ مرده کرده است؟ این آب ریزان، این غنچۀ خندان، ایـن دانۀ مـتراکم، ایـن سـتارگان درخشان و فروزان، این سفیدۀ بامدادان و صبح روشن، این شب تاریک دامن فرو هشته، این آسمان گردان، ... چه کسی در فراسوی اینها نهان و گردانندۀ ایشان است؟ در فراسوی آنها چه اسرار و اخباری است؟ این ملّتها و مردمان عصرها و قرنهائی که میآیند و میروند، و برخیها میمیرند و دیگران جانشین ایشان میگردند، چه کسی آنان را به جهان گسیل میدارد و جانشین یکدیگر میگرداند؟ چرا آنان میمیرند و راه هلاک در پیش میگیرند؟ پس از جانشین شدن و آزمون و آزمودن و وفات کردن، چه سرانجام و سرنوشتی و حساب و کتابی در پیش روی است؟
این سوره بدین منوال و بر این روال، دل انسانها را در این زمانها و کرانهها، و در این گـودیها و ژرفـاها، بـه گشت و گذار میبرد. امّا در همۀ اینها برابر برنامۀ قرآن مکّی راه میسپرد. برنامهای که در صفحههای پیشین از آن سخن گفتیم. همچنین برابر برنامۀ سراسری قرآن به پیش میرود. این سوره نمیخواهد نظریّۀ عقیده را به تصویر بکشد، و نمیخواهد به جدال لاهوتی بپردازد که ذهنها و اندیشهها را به خود سرگرم میکند. میخواهد خداوند راستین مردمان را به مردمان شناساند، تـا از این راه مردمان را بندگان یزدان راستینشان گرداند. دلها و جانها، تلاشها و کوششها، پویشها و جنبشها، آداب و رسوم، شعائر و عبادات، و زندگی عملی و واقعی ایشان را، همه و همه بنده و فرمانبردار این سلطه و قدرت منحصر به فرد میسازد. سلطه و قدرت خدائی که سلطه و قدرتی در زمین و آسمان جز سلطه و قدرت او وجود ندارد.
تقریباً همۀ همّ و غمّ سوره به سوی ایـن هدف مـعیّن میگراید، و از آغاز تا پایان سوره در این راستا حرکت مینماید... خدا خالق است. خدا رازق است. خدا مالک است. خدا صاحب قدرت و غلبه و سلطه است. خدا بس آگاه از نهانیها و پنهانیها و رازها و رمزها است. خدا است که دلها و چشمها را میگرداند، همانگونه که شبها و روزها را میچرخاند و پـیاپی میآورد... همچنین واجب است که خدا حاکم در زندگی بندگان باشد، و دیگران دارای امر و نهی، و شرع و فرمان نباشند، و حقّ حلال کردن و حرام نمودن را نداشته باشند. چرا که همۀ اینها از ویژگیهای الوهیّت است، و کسی جز یزدان را نسزد که در زندگی مردمان دست به چنین کارهائی بیازد. کسی که نمیتواند بیافریند، زنـدگی بـبخشد و نمیراند، زیان برساند و سود بهرۀ فردی بگرداند، چیزی ببخشد و چیزی باز دارد، بالأخره مالک چیزی برای خود و برای دیگران نه در این جهان است و نه در آن جهان، کی حقّ دست یازیدن به چنین کارهائی را دارد؟ روند سوره دربارۀ ایـن مسأله دلائل خود را ایراد میکند در داخل صحنهها و موقـعیّتها و آهنگها و نواهائی که به سر حدّ جمال و زیـبائی مـبهوت کننده رسیدهاند، و دل را با تأثـیرات الهـامگرانۀ فراوانـی روبرو میکنند که از همۀ راهها و از همۀ گذرگاهها جمع آوری و فراهم آمدهاند.
مسألۀ بزرگ که سوره بدان میپردازد، مسأله الوهیّت و عبودیّت در آسمانها و زمـین است. این مسأله در اقیانوس بیکران خود، و در جولانگاه فراخ و فراگیر خود، مورد بحث سوره قرار میگیرد. امّا مناسبت فعلی در زندگی گروه مسلمانان آن وقتی، مناسبت تطبیق این قاعدۀ بزرگ فراگیر است. این مناسبت مربوط به حقّ حلال کردن و حرام نمودن ذبیحهها و خوراکیها است که جاهلیّت چنین حقّی به خود میداد و دخالت در تحلیل و تحریم را برای خویـش روا میدید. هـمچنین مناسبت موجود، مربوط به حقّ مقرِّر داشـتن برخی شـعائر و مراسم قربانیها و مـیوهها و اولاد نـذری است ... ایـن مناسبت همان مناسبتی است که آیهها در اواخر سوره از آنها سخن خواهد گفت:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ (١١٨)وَمَا لَکُمْ أَلا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیرًا لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ (١١٩)وَذَرُوا ظَاهِرَ الإثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الإثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ (١٢٠)وَلا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ) (١٢١) (118-121)
پس (از آنجا که خدا راه یافتگان و گمراهان را بـهتر از هر کسی میشناسد، بـه ضـلالت مشـرکان در تـحریم بـرخـی از چـهارپایان گوش فرا نـدهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبـح نـام خدا را بـر آن بردهاند (و آن را به نام الله، نه به نام کسی یا چیزی جز او سر بریدهاند) اگر به آیات خدا (و از جمله بـه آیـات وارده در این باره) ایمان دارید. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بـر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بـر شما حرام است بیان کرده است (و دسـتور داده است که از آنها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت میتوانید به اندازهای که رفـع ضـرورت و دفع هلاک کند از گوشت حرام آن بخورید). بسیاری از مردم، با هواها و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیـلی بـر آنـچه در راه آن مــیکوشند، دیگران را) سـرگشته و گمراه میسازند. بیگمان پروردگارت (از تـو و از هـمۀ بـندگان) آگاهتر از حـال تجاوزکاران است. گناهان آشکار و بزهکاریهای پـنهان را تـرک کنید (و در هـیچ حال خویشتن را به معصیت نیالائید). بیگمان کسـانی که به دنبال گناه راه میافتند، هر چه زودتر کیفر ارتکاب مــعاصی ایشــان داده مـیشود. از گوشت حیوانـی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نـام خـدا بـر آن بـرده نشده است (و یا به نام دیگران و یا به خاطر بـتان سـر بریده شده است). چرا کـه خوردن از چنین گوشتی، نـافرمانی (از دسـتور خدا) است. بیگمان اهـریمنان و شـیاطین صـفتان، مـطالب وسـوسه انگـیزی بـه طور مخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکوشند که شما را به تـحریم آنچه خدا حلال کرده وادارند. اگر از آنان اطاعت کـنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.
(وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأنْعَامِ نَصِیبًا فَقَالُوا هَذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَمَا کَانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ (١٣٦)وَکَذَلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ (١٣٧)وَقَالُوا هَذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لا یَطْعَمُهَا إِلا مَنْ نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (١٣٨)وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هَذِهِ الأنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِنْ یَکُنْ مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (١٣٩)قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهًا بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ) (١٤٠)
(بت پـرستان هـمیشه دچـار اوهـام خرافـاتند. مـثلاً اینگونه) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار میدهند و بـه گمان خود میگویند: این برای خدا است (و با این سهم به خدا تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و مـعبودهای) ما است (و بـا ایـن سـهم نـیز بـه بـتها و اصنام تـقرّب مــیجوئیم و بدین مـنظور آن را صـرف رؤسـاء و پردهداران و خادمان بتکدهها و مـعابد مـینمائیم). امّـا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد بـه خدا نمیرسد (و صـرف آن در راه او مـمنوع است) و آنچه متعلّق به خدا میباشد به شـرکاء (و مـعبودهای) ایشان مـیرسد (و مـیتوانـد صـرف آنـها گردد و بـه سرپرستان و خدمتگذاران اصـنام ایشـان داده شـود). چــه بــد داوری مـیکنند! همانگونه (کــه اوهـام و خـیالبافیـهایشان تـقسیم بندی سـتمگرانـۀ فوق را در نظرشان آراسته بود، گمانهای نـادرستی که دربـارۀ بـتهایشان داشـتند کار را بـدانـجا کشـانده بـود کـه) بتهایشان کشتن فرزندانشـان را در نـظر بسـیاری از مشرکان زیبا جلوه داده بود (و دستهای فرزندانشان را قربانی بتان میکردند و دستهای دخترانشـان را زنـده بگور مینمودند) تا سرانجام آنان را هـلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافه پرستی بـیامیزند و راه را از چـاه بـازنشناسند). اگر خدا میخواست آنان چنین نـمیکردند. (حـال که مشیّت خدا چنین میخواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است). و (از جملۀ خرافات ایشان ایـن است کـه) مـیگویند: ایـن (قسـمت از) چـهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خــدمتکاران اصـنامی) کـه مــا بــخواهـیم از آن نمیخورند - و این (قاعدۀ ناروا ساختۀ آنـان و نـاشی از) گمان ایشان است (نـه نـاشی از فرمان یـزدان - و همچنین میگفتند: اینها) حیوانـاتی هسـتند که سـوار شدن بر آنها حرام است و (کسی نباید سوار آنها شود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بلکه نام بتان را بر آنها میرانند و ایـن را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند. هـر چه زودتر کیفر افتراهای آنان را خواهیم داد. و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشـان ایـن است که در مورد گوشت حیواناتی که ذبح کردن و سوار شـدن و بار کشیدن از آنها را قدغن و حرام اعـلام کردهانـد) میگویند: جنینی که در شکم این حیوانـات است ویـژۀ مردمان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شود، تنها باید مردان از گوشت آن بـخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده مـتولّد بشـود، همه در آن شریک هستند (و مردان و زنان میتوانتد از گوشت آن استفاده کنند). هر چه زودتر خداونـد کیفر این توصیف (افعال و احکام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکـمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هر چیز باخبر است). مسلّماً زیان مـیبینند کسـانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانــی مـیکشند و چیزی را کـه خدا بدیشان میدهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام میکنند. به سبب چنین دروغ و افترائی و تـحریم نـاروا و نـابجائی) بیگمان گمراه مـیشوند و راهـیاب نمیگردند.
این همان مناسبتی است که در زندگی مـلّت مسـلمان موجود است. ملّت مسلمانی که جاهلیّت پیرامون آن را گــرفته است و ایـن مسألۀ بزرگ، یـعنی مسألۀ قانونگذاری در آن جلوهگر میآید. به دنبال این مسألۀ بزرگ، مسألۀ بزرگتری که مسألۀ الوهیّت و عبودیّت است قرار گرفته است. مسألهای که سراسر این سوره، و جملگی قرآن مکّی بدان میپردازد. حتّی قرآن مـدنی نیز بدان میپردازد، هر زمان که در آن سخن از نظام و قانونگذاری میرود سخنها و فرمودهها و اسباب و علل فراوانی که رونـد سوره از آنها موج میزند، بدان هنگام که با جاهلیّت و پیروان جاهلیّت درباره چنین چهارپایانی و ذبیحههائی و نذرهائی روبرو میگردد. این هم مناسبتی است که در آن مسألۀ حق قانونگذاری جلوهگر میآید، و به مسألۀ عقیده بطور کلّی مربوط میشود. مسألۀ الوهیّت و عبودیّت که مسأله ایمان یـا کفر، و مسألۀ اسلام یـا جاهلیّت، بشمار است ... ایـن سخنها و فرمودهها و اسباب و علل فراوان، بدین نـحوی که میکوشیم نمونههائی از آنها را در شناخت مختصر این سوره بیان داریم، و حقیقت آن نیز به هنگام رویـاروئی تـفصیلی آیات قرآنی بعد از آن در روند سخن جلوهگر میآید، به درون انسان حقیقت اصـیلی را راه مـیدهد که در سرشت این دین است. این حقیقت اصیل که هر جزئی از زندگی بشری هر اندازه هم کوچک باشد باید که مطیع مطلق فرمانروائی و حاکمیّت مستقیم و بدون واسطۀ خدا باشد که جلوهگر در شریعت خدا است. اگر چنین نباشد، خروج از این دین بطور کلّی است! زیرا سرکشی از حاکمیّت مطلقۀ خدا در چنین جزء کوچکی، سبب خروج از دین خدا بطور کلّی است!
این دسته از آیات بیانگر اهمّیّت فراوانی است که ایـن دین برای نجات زندگی بطور کلّی از تـاریکیهای حاکمیّت انسانها در هر نوع کاری از کارهای مـردمان قائل است. خواه این کار مهمّ باشد یا ناچیز، و بزرگ باشد یا کوچک... هر کاری از کارها پیوند میخورد به اصل بزرگی که این دین در آن جلوهگر میآید، و آن حاکمیّت مطلـقۀ خدا است! حاکمیّت مطلقهای که الوهیّت یزدان در کرۀ زمین در آن مجسّم و جلوهگر میگردد، همانگونه که الوهیّت یزدان در کلّ جهان در گردانـدن همۀ امور هسـتی، بدون کمترین شریک و انبازی، مجـسّم و جلوهگر میآید.
روند سوره به دنبال این شعائر و مراسم جاهلی راجع به کار چهارپایان و میوهها، و نذر و نذوری که از آنـها صورت میگیرد، و کارهائی که نسبت به اولاد انجام میپذیرد، پیروهای گوناگونی میآورد. برخی از ایـن پیروها مستقیماً اندازۀ حقارت و تناقـض ایـن شعائر و مراسم را به تصویر میکشد، و برخی از آنـها مربوط میگردد به دست یازیدن مردمان به حقّ حرام کردن و حلال کردن و مسألۀ بزرگ عقیده، و ذکر این که پیروی از فرمان یزدان در چنین اموری راه راست خدا بشمار است، راه راستی که اگر کسی بر آن نباشد و در آن گام برندارد، از این دیـن خارج میگردد و به کژراهه می افتد، بدانگونه که پس از ذکر این شعائر و مراسم در آیات گذشته خواهد آمد:
(وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (١٤١)وَمِنَ الأنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (١٤٢)ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الأنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الأنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١٤٣)وَمِنَ الإبِلِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الأنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحَامُ الأنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهَذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٤٤)قُلْ لا أَجِدُ فِی مَا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٤٥)وَعَلَى الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَلِکَ جَزَیْنَاهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (١٤٦)فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (١٤٧)سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلا آبَاؤُنَا وَلا حَرَّمْنَا مِنْ شَیْءٍ کَذَلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلا تَخْرُصُونَ (١٤٨)قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ (١٤٩)قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (١٥٠)قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (١٥١)وَلا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (١٥٢)وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (١٥٣).(153-141)
خدا است که آفریده است باغهائی را که بر پایه استوار میکردند (و درختانش با قلّابهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند) و باغهائی را که چنین نیستند و (نـیازی بــه پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند. بلی این خدا است که انواع) خرمابنها و کشتزارها را آفریده است کـه ثـمرۀ آنها (در رنگ و طعم و بو و شکـل و غیره) گوناگون است، و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که (در برخی صفات) همگونند و (در برخی صفات) مـتفاوتند. هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنها (بـه فقراء و مساکین) ببخشید و زکـات لازم آنـها را بـدهید، و (در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد. (ایـن خدا است که برای شما) از چهارپایان (یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند) حیواناتی (را آفریده است کـه بزرگ و) باربرند، و حیواناتی (را آفریده است) که کوچکند (و از پشم و موی آنها فرشها و گستردنیها تهیّه میکنید. اینها روزی خدا برای شمایند و) از آنـچه خدا نـصیب شما کرده است (و برای شما حلال نموده است) بـخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و بـا افتراء تـحلیل و تحریم، در راه او گام برندارید) بیگمان اهریمن دشمن آشکــار شـما است (و هرگز خـیر و خوبی شما را نمیخواهد. یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند، نر و ماده آفریده است کـه رویـهم) هشت جفت آفریده است: از گوسفند دو جفت و از بز دو جفت (ای محمّد به کسانی که از پیش خود در تحلیل و تحریم چهارپایان بـه مـیل خود سخن میرانند) بگو: آیـا خداونـد نـرهای آنـها را حرام کرده است؟ (که چنین نیست، چه گاهی مادهها را حلال میدانید) یا این که آنچه مادهها در شکـم دارنـد؟ (که چنین هـم نیست؛ زیـرا که شما جنینها را حـرام نـمیدانـید! پس ایـن چـه تـحلیل و تـحریمی است که میانگارید و هر دم بگونهای بیان میداریـد؟!) اگر (در تحلیل و تحریم خود مسـتند و دلیـلی داریـد و) راست میگوئید مـرا از روی عـلم و دانش (از آن حــجّت و برهان) بیاگاهانید. و (خداوند آفریده است) از شـتران، نر و ماده را و از گاو، نر و ماده را. بگو: آیا خداونـد دو نر را حرام کرده است؟ (کــه چنین نـیست؛ زیـرا گاهی نرها را حلال میدانـید) یـا دو مـاده را؟ (کـه چنین هـم نیست؛ چه گاهی مادهها را حلال میدانید) یـا ایـن که آنچه در شکم مادهها است؟ (که چثین هم نیست؛ زیـرا که شما پیوسته جنینها را حرام نـمیدانـید. شـما گمان میبرید که این تحلیل و تحریم خاص شـما بـه فرمان ایزد بوده است!) آیا شما بدان هنگام (کـه فرمان خدا دربارۀ این تحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) که خداوند آن را به شما سـفارش کرد؟ (هرگز چنین نبوده است. پس از این کارهای ناشایستی که میکنید دست بکشید؛ چرا که ظلم است) و چه کسی ظالمتر از کسی است که بر خدا دروغ بندد تا مردمان را از روی جهل گمراه سازد؟ خداوند هیچگاه سـتمکاران را (به راه راست و به سوی چیزی که خیر و صلاح دنیا و آخرتشان در آن بـاشد) هـدایت نــخـواهـد کـرد. (ای پیغمبر) بگو: در آنچه به من وحی شده است، چیزی را بر خورندهای حرام نمییابم، مگر (چهار چیز، و آنـها عبارتند از:) مردار، (همچون حیوان خفه شـده، پـرت گشته، شاخ زده، درّنده خورده، ذبح شرعی نشده...) و خون روان (نه بسـتۀ هـمچون جگر و ســپرز و خون مانده در میان عروق، که مباح است)، و گوشت خوک که همۀ اینها ناپاک (و مضرّ برای بدن) هستند، و گوشت حیوانی که (در وقت ذبح به نـام خدا سـربریده نشـده باشد و بلکه) به نام (بتی یا معبودی) جز خدا سر بریده شده باشد (که مایۀ خروج از عقیدۀ صحیح است). ولی اگر کســی (بـه سـبب قـحطی و نیافتن چیزی بـرای خوردن) وادار (به استفاده از این محرّمات) گردد بدون آن که علاقهمند (بدانها) باشد و (از سدّ جـوع و انـدازۀ ضــرورت) تــجاوز کند (گناهی بـر او نیست). چـه پروردگار تـو بس آمرزگار و مـهربان است. (ایـن چیزهائی بود که بر شما حرام کردهایم) و بر یهودیان هــر (حـیوان) نــاخنداری (یـعنی: درّندگان که دارای پـنجههای قـوی، و پرندگان شکـاری که از چنگال نیرومند برخوردارند) حرام کرده بـودیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهای آنها را بر آنـان حرام نموده بودیم، مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشاء و امـعاء) قرار دارد و یـا پیهها و چربیهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. این هم پادافره ایشان در برابر ستمگریشان بود که بدانان دادیـم (تـا از غوطهور شـدن در گناهان و پـیروی از شـهوات خـویشتن را بـدور دارنــد) و مــا (در همۀ اخبارمان و از جمله ایـن خبر) راسـتگوئیم. اگر تـو را تکذیب کردند (و این حقائق را که از جـانب خدا بـه تـو وحی میشود نپذیرفتند) بدیشان بگو: پروردگار شما دارای رحمت گسترده و مـهر فراوان است و (در ایـن جهان مؤمنان و کافران را در بر میگیرد. اگر خدا در مجازات ناباوران و بزهکاران شتاب روا نمیدارد، شما را نفریبد، چرا که کیفر طاغی و یاغی چون شما حتمی است و) عـذاب او از رسـیدن بـه گناهکاران، ردّخـور ندارد. مشرکان (برای اعتذار از کفر و معذرت خواهـی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شرک ما و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، بـرابـر مشـیّت خدا است!) اگر خدا مـیخواست، مـا و پـدران مـا مشـرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال بر خود) تـحریم نمیکردیم. کسانی که پیش از آنان بودهاند نـیز هـمین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، بــه پـیغمبران مــا دروغ میگفتند و آنـان را) تکـذیب مینمودند تا (سرانجام طـعم) عذاب مـا را چشـیدند (و کیفر اعمال بد خود را دیدند). بگو: آیـا دلیـل قـاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حـلال، در دست) داریـد تـا آن را بـه مـا ارائـه دهید؟! شما فقط از پندارهای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شـما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار میکنید. (ای پیغمبر!) بگـو: خدا دارای دلیـل روشـن و رسا است (بر این که گفتار و کردارتان بیپایه و بیمایه است، و شما اصلاً دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کردار خود ندارید در این که میگوئید: خدا بـه کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خشنود است!... آری) اگر خدا میخواست همگی ما را (از راه اجبار بـه سوی حقّ و حقیقت) هدایت مینمود (امّا هدایت اجباری بـیسود است و راهـیابی اختیاری پسـندیده و سـتوده است. (ای پیغمبر) بگو: گواهان خود را بیاورید که گواهی میدهند بر این که خداوند این چیزها را حـرام کرده است (که شما قـائل بـه تـحریم آنـها هسـتید). در صورتی که (حاضر آمدند و به دروغ) گواهی دادند، با آنان (همصدا مشو و) گواهی مده. (چرا که دروغگویند و شایستۀ تصدیق نیستند.) و از هوی و هوس کسانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جـهانی) مـا را تکـذیب مـینمایند و بــه آخـرت ایـمان نـمیآورند و بـرای پروردگار خود (بتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند. بگو: بیائید چیزهائی را بـرایـتان بـیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است. این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید و به پدر و مـادر (بـدی نکنید و بلکه تا آنجا که ممکن است بدیشان) نیکی کنید، و فرزندانـتان را از تـرس فقر و تنگدستی (کنونی یـا آینده) مکشـید (چرا کـه) مـا بـه شـما و ایشـان روزی میدهیم (و روزی رسان همگان مائیم نـه شـما)، و بـه گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشوید، خواه آنها در وقت انجام برای مردم) آشکار باشد و خواه پـنهان، و کســی را بـدون حقّ (قصاص و اجراء فرمان الهـی) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است. اینها امـوری هستند که خدا بگونۀ مؤکّد شما را بدانها توصیه میکند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید. به مال یتیم جز به نحو احسن (و بهترین راهی که باعث حفظ و ازدیاد آن گردد) نزدیک مشوید (و بدین شـیوۀ خداپسـندانـه ادامه دهید) تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود میرسد (و در آن هنگام بگونۀ شایسته میتواند در مال خویش تصرّف کند. در این وقت اموالش را به خودش تسـلیم کنید)، و پیمانه و ترازو را به تمام و کمال و دادگرانه مراعات دارید و (نه کم و نه زیاد بدهید و نه کم و نه زیاد دریافت کنید. در حدّ توانائی انسانی خود در ایـن بـاره بکوشید و بدانید که) ما هیچ کسی را به انجام چیزی جز به اندازۀ تاب و توانش موظّف نمیسازیم. و هنگامی که سخنی (در کار داوری یا گواهی و یا راجع به روایت و خبری) گفتید، دادگری کنید (و از حقّ منحرف نشـوید) هر چند (کسی که سخن بـه نـفع یـا بـه زیـان او گفته میشود) از خویشاوندان باشد. و به عهد و پیمان خدا (که برای انجام تکـالیف از شـما گرفته است، و عـهد و پیمان فیمابین خود در بارۀ مسائل و مصالح مشـروع) وفا کنید. اینها چیزهائی هستند که خداونـد شـما را بـه رعایت آنها توصیه میکند، تا این که متذکّر شوید و پند گیرید. ایـن راه (کـه مـن آن را بـرایـتان تـرسیم و بـیان کردم) راه مستقیم من است (و منتهی به سعادت هر دو جهان میگردد. پس) از آن پـیروی کـنید و از راهـهای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکـنید کـه شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده مـیسازد. ایـنها چیزهائی است که خداوند شما را بدان توصیه میکند تا پرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
بدین منوال میبینیم که روند قرآنی این مسألۀ جزئی ویـژۀ تـحریم و تحلیل چهارپایان، و نـذر و نـذور چهارپایان و مـیوهجات و مـحصولات، و فرزندان - همانگونه که در جاهلیّت انـجام میگرفت - را با آن مسائل بزرگ، ربط و پیوند میدهد: آن را به هدایت و ضلالت، پیروی از برنامۀ یزدان یا پیروی از گامهای شیطان، رحمت خدا یا تهدید و بیم خدا، گواهی دادن به یگانگی یزدان یا همتا و انباز خدا کردن دیگران، و پیروی از راه راست خدا یا گسـیختن از ایـن راه و در پیش گرفتن کژراههها، ربط و پیوند میدهد، و در این راستا از همان تعبیراتـی سود میبرد که به هـنگام پرداختن به مسألۀ بزرگی همچون توحید در جای فراخ و فراگیر خود بکار میگیرد.
همانگونه که میبینیم روند قرآنی برای ایـن مسألۀ جزئی ویژه، عوامل و الهامهائی را در این یکجا، گرد میآورد. جائی که صحنۀ آفرینش و سرزندگی در باغهای داربست و غیر داربست است، و صحنۀ درختان خرما و کشتزارهائی است که دارای رنگهای گوناگون است، و در آنـها درختان زیـتون و انـار همگون و غـیرهمگونند. از مـوقعیّت گواهـی گرفتن و فیصله بخشیدن، و از موقعیّت بیم دادن و هلاک گردانـدن مشرکان، سخن میرود.
این همان صحنههائی است که روند قرآنـی قبلاً در سراسر سوره از آنها سخن به میان آورده است، در آنجاهائی که به مسألۀ کلّی عقیده پرداخته است، پیش از این که به این مناسبت ویژهای بپردازد که در آن مجسّم و جلوهگر است. همۀ این موارد دارای معنی و مفهوم خود هستند. معنی و مفهومی که برسرشت این آئـین نـمیشورد، و از دیـدگاه ایـن آئـین دربارۀ مسألۀ فرمانروائی و قانونگذاری، نه زیاد و نه کم، تـخطّی و تجاوز نمیکند.
*
چه بسا ما بر روند سوره پیشی گرفتهایم، در آن حال که به برنامۀ موضوعی سوره میپردازیم، و روند سوره نیز از مسألۀ کلّی عقیده، به بهانۀ مناسبت جزئی مربوط به کار قانونگذاری و فرمانروائـی سخن میرانـد. مناسبتی که ما نمیگوئیم: مقتضی این همه تقریر وتأثیر فراوان در روند کلّی سوره است، و موجب چنین بیان زیبا و چشمگیر دربارۀ حقیقت الوهیّت در جولانگاه فراخ و فراگیر خود میباشد. امّا ما میگوئیم: مناسبتی است که در روند سوره به همۀ اینها پـیوند داده شـده است. این پیوند نیز بر سرشت این آئین دلالت دارد، و بیانگر دیدگاه چنین آئینی دربارۀ مسألۀ قانونگذاری و فرمانروائی در امور جزئی و کلّی و کوچک و بزرگ و با ارزش و بیارزش زندگی این جهانی است، همانگونه که قبلاً گفتیم ...
هم اینک میخواهیم پیش از پرداختن به شرح و بسط روند سوره، شناخت کوتاهی از سوره و ویژگیها و نمادها و سیماهای سوره را چکیدهوار بیان داریم، بدان گونه که در این فی ظلال القرآن شیوۀ ما است:
*
در روایتهائی از ابن عبّاس، اسماء دختر یـزید، جابر، انس پسر مالک، و عبدالله پسـر مسود - رضی الله عنهم جمیعاً - آمده است که این سوره مکّی است، و همۀ آیههای آن یکجا نازل گشته است.
در این روایتها چیزی وجود ندارد که تاریخ نزول سوره را معیّن سازد. در موضوعهای روایتها نیز چـیزی به چشم نمیخورد که مشخّص سازد در دوران مکّی چه زمانی نـازل گشته است ... بر حسب تـرتیب راجح سورههای قرآن، بعد از سورۀ حجر قرار میگیرد، و سورۀ پنجاه و پنجم خواهد بود. امّا ما - همان گونه که در آشنائی با سورۀ بقره بیان داشتیم - با این معلوماتی که در دسترس داریم، نمیتوانیم قاطعانه چیزی دربارۀ تاریخ معیّن نزول سوره بگوئیم. مستند آنان اغلب در ترتیب سورهها بدین نحو، تاریخ نزول اوائل سورهها است، نه سراسر سورهها. چه بسا بـخشهائی از سورۀ پیشین، پس از بخشهائی از سورۀ پسـین خود نـازل گردیده است، چه در ترتیب سورهها تکیه بر اوائل سوره بوده است. اما در سورۀ انعام، همۀ سوره یکباره نازل شده است. ما هر چند که نمیتوانیم تاریخ نزول آن را مشخّص سازیم، امّا ما ترجیح میدهیـم که ایـن سوره پس از سالهای نخستین رسـالت اسـلام، نـازل گردیده است. چه بسا در سال پنجم یا ششم نازل گشته باشد. در این ترجیح هم تکیۀ ما بر وسعت موضوعهائی است که سوره در بر دارد، و نیز تکیۀ ما بر شیوۀ عرضۀ سوره بدین نحوۀ گستردهای است که دالّ بر این است که دعوت اسلامی با مشرکان روبرو است و جدال با مشرکان است. رویگردانی فراوان مشرکان و تکذیب پیغمبر خدا کردن ایشان است که باعث توسعۀ در عرضۀ مسائل عقیدتی بدین شکل شده است، و موجب دلداری دادن پیغمبر خـدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم در برابر جلوگیری و رویگردانی و تکذیب حقائق توسّط مشرکان است.
در روایتی از ابن عبّاس و قتاده نقل شده است که : این سوره همۀ آن مکّی است، مگر دو آیۀ آن که در مدینه نازل شدهاند. یکی این فرمودۀ خداوند متعال است:
(وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیرًا وَعُلِّمْتُمْ مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلا آبَاؤُکُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ) (٩١).
کـافران، خدا (و رحمت و حکمت او) را چـنانکه بـاید نشناختـهاند، وقتی که میگویند: خداوند هیچ چیزی بـر هیچ کسی فرو نفرستاده است (و انسانی را به پپغمبری برنگزیده است! ای پیغمبر! به مشرکان و یهودیانی که با آنان هـمرأی و هـمصدا مـیگردند،) بگو: چه کسـی کتابی را نازل کرده است که مـوسی آن را برای مـردم آورده است و نوری (رخشا) و هدایـتی (راهنما) بـوده است؟ (شما ای یهودیان) آن را در کاغذهای (پراکنده و صفحات جداگانه) مـینویسید و آن قسـمت را (که بـه مصلحت شما است و با آرزوهایتان میخوانـد) نشان مـیدهید، و بسـیاری از آن را (کـه شما را وادار بـه تصدیق قرآن و ایمان به نبوّت محمّد مـیدارد) پـنهان میکنید. و به شما (ای یـهودیان! تـوسّط ایـن قـرآن، از آئین یزدان و هدایت خدای مـنّان) چیزهائی آمـوختـه شده است که شما و پدران شما از آن باخبر نبودهاید. (در پاسخ پیشین ایشان) بگو: خدا (این قرآن را نازل کرده است) و بگذار در باطل (و یاوهسرائی) خود (فرو روند و) به بازیچه پردازند.
این آیه در باره مالک پسر صیف، و کعب پسر اشرف، نازل شده است که دو نفر یهودیند... آیـۀ دیگر این فرموده است:
(وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ )(١٤١)
خدا است که آفریده است باغهائی را که بر پایه استوار میکردند (و درختانش با قلاّبهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند) و باغهائی را که چنین نیستند و (نیازی بــه پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند. بلی این خدا است که انواع) خرمابنها و کشتزارها را آفریده است که ثـمرۀ آنها (در رنگ و طعم و بو و شکل و غیره) گوناگون است، و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که (در برخی صفات) همگونند و (در برخی صفات) مـتفاوتند. هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنـها (بـه فـقراء و مساکین) بـبخشید و زکـات لازم آنها را بـدهید، و (در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا کـه خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد.
این آیه دربارۀ ثابت پسر قیص شماس انصاری، نـازل شده است ... ابن جریح و ماوردی گفتهاند: دربارۀ معاذ بسر جبل، نازل گردیده است ...
روایت نخستین، احتمال میرود. به علّت این که در آن از کتابی یاد شده است که موسی آن را به عنوان نور و هدایت، برای مـردمان آورده است. و رویـاروئی با یهودیان نیز در آن ذکر شده است:
(تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا).
(شـما ای یـهودیان) آن را در کـاغذهای (پـراکـنده و صفحات جداگانه) مـینویسید و آن قسـمت را (که بـه مصلحت شما است و با آرزوهایتان میخوانـد) نشـان میدهید.
هر چند که روایتهای دیگری از مجاهد، و از ابن عبّاس نقل شده است که کسانی که گفتهاند:
(مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ).
خداوند هیچ چیزی بر هیچ کسی فرو نفرستاده است (و انسانی را به پیغمبری برنگزیده است).
چنین کسانی مشرکان مکّه هستند و خود آیه نیز مکّی است .
قرائت دیگری هم ذکر شده است:
(قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیرًا ).
بگو: چه کسی کتابی را نازل کرده است که موسی آن را بـرای مردم آورده است و نـوری (رخشـا) و هـدایتی (راهــنما) بـوده است؟ (بـرخی از یـهودیان) آن را در کاغذهای (پراکنده و صفحات جداگانه) مینویسند و آن قسـمت را (کـه به مـصلحت خـودشان است و بـا آرزوهایشان میخواند) نشان مـیدهند، و بسیاری از آن را (که ایشان را وادار به تصدیق قرآن و ایمان بـه نبوّت محمّد میدارد) پنهان میکنند.
این آیه با این قرائت، خبر از یهودیان میدهد، ولی آنان را مخاطب قرار نمیدهد. روند آیـه هـم جملگی از مشرکان سخن میگوید... ابن جریر ایـن روایت را ترجیح میدهد و چنین قرائتی را میپسندد... با ایـن توضیح آیه مکّی میگردد.
امّا آیۀ دوم، روند سوره برداشت این را ندارد که مدنی گردد. زیرا روند سوره بدون این آیه، ما قبل این آیه از ما بعد این آیه از لحاظ معنی و عبارت میگسلد. سخن پیوسته به هم است و دربارۀ این است که خدا باغهائی را آفریده است که دارای درختان بالارونده از داربستها و پایهها و بر اشیاء اطراف خود پیچیدهانـد. و در آیـۀ بعدی سخن از چهارپایانی است که بزرگ و باربرند، و با چهارپایانی هستند که کوچک بوده و از پشم و موی ایشان گستردنی تهیّه میگردد:
(وَمِنَ الأنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشًا کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ). ( ١4٢)
(این خدا است که برای شما) از چهارپایان (یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند) حیوانـاتی (را آفریده است کـه بزرگ و) بـاربرند، و حیواناتی (را آفریده است) کـه کوچکند (و از پشم و موی آنــها فرشها و گستردنیها تهیّه میکنید. اینها روزی خدا برای شمایند و) از آنچه خدا نصیب شما کرده است (و برای شما حـلال نموده است) بخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و بـا افتراء تحلیل و تحریم، در راه او گام برندارید) بیگمان اهریمن دشمن آشکار شمـا است (و هرگز خیر و خوبی شما را نمیخواهد).
سپس روند سوره برای تکمیل سخن از چهارپایان به پیش میرود، سخنی که پیش از آیهای آغاز شده بود که از محصولات و میوهجات صحبت میکند... موضوع یگانهای همۀ اینها را گرد میآورد، موضوع یگانهای که در بخش پیشین از آن سخن گفتیم و اختصاص به مسألۀ تحریم و تحلیل و نذر و نذور داشت.
تنها چیزی که بـعضیها را بر آن داشته است که این آیه را مدنی بدانند، این فرمودۀ خداوند بزرگوار است که در آن آمده است:
(کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ).
هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنها (بـه فـقراء و مساکین) ببخشید و زکات لازم آنها را بدهید.
این کار را هم حمل بر زکات کردهاند. زکات نـیز با نصابهای مشخّصی که در کاشتهها و محصولات دارد جز در مدینه تعیین و تبیین نشده است ... امّا معنی این آیه تنها این نیست. بلکه اقوال دیگری نیز در تفسیرها آمده است. از جمله، گفتهاند: مراد آیه صدقات است. بعضی هم گفتهاند: مقصود آیه این است که به هـنگام برداشت محصـول یا چیدن میوهها، چیزی از آنـها به کسانی داده شود که از کنارشان میگذرند، و یا به اقوام و خویشاوندان صاحبان محصولات، به خاطر قرابت و خویشی، چیزی عطاء گردد... ولی بعدها ده یک (=1/10) و بیست یک (=1/20) تعیینگردید ... بنابراین آیۀ مورد نظر مکّی است.
ثعلبی گفته است: سورۀ انعام مکّی است، مگر شش آیه که در مدینه نازل شدهاند:
(وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)... تا آخر سه آیه ...
همچنین:
(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ ...)... تا آخر سه آیه ...
روشن کردیم که آیههای پیشین مکّی هستند. چرا که آنچه بر آیۀ نخستین این مجموعه منطبق است، بر آیۀ دوم و سوم این دسته از آیات نـیز منطبق است. امّا مجموعۀ دوم - تا آنجا که اطّلاع دارم و دانش من قد میکشد - یک روایت از یکی از اصحاب و یا از یکی از تابعان نقل نشده است که دالّ بر این باشد که ایـن آیهها مدنی هستند. در موضوع آنها نیز چیزی نـیست که آیهها را مدنی بشمار آورد... این دسته از آیات، از اندیشهها و جهانبینیهای جاهلیّت صحبت میکنند که با موضوع تحریم و تحلیل ذبیحهها و نذر و نذورها کاملاً پیوند دارند و پیشتر از آن سخن رفت ... بدین خاطر از مکّی بودن آنـها جانبداری میکنم و بدین دیـدگاه میگرایم.
در قرآن امیری، آیههای: ( ٢٠، ٢٣، ٩١، ٩٢، 114، ١٤١، ١٥١، ١٥٢، ١٥٣) مدنی هستند. از آیات: (91، ٩٢) و (141) و ( ١٥١-١٥٣) سخن گفتیم. در آیههای (٢٠، ٢٣، 114) چیزی نیست که ما را به گمان مـدنی بودن اندازد، مگر ذکر اهل کتاب در آنها. این هم دلیل نمیگردد، زیرا در آیههای مکّی همسان ایـن چـیزها وجود دارد.
به خاطر همۀ اینها، ما نظریّۀ کسانی را میپسندیم که این روایتها را مطلق دانستهاند و از موارد ویژه آزاد و رها شمردهاند. روایتهائی که بیانگر این هستند که سوره در یک شب و در مکّه نازل گردیده است. از ابن عبّاس و همچنین از أسماء دختر یزید، این امـر روایت شـده است. و اسماء روایت را به شکل زیر نقل کرده است:
(سفیان ثوری از لیث، او نیز از شهر پسر حوشب، و او از اسماء دختر یزید روایت میکند که اسماء گفته است: سورۀ انعام بر پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم همه یکباره نازل شد، در حالی که من افسار شتر پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم را گرفته بودم، و از سنگینی سوره کمی مانده بود استخوانهای شـتر بشکنند).
روایتی هم که از ابن عبّاس نقل شده است و طبرانی روایت نموده است، چنین است:
(علی پسر عبدالعزیز، و حجّاج پسر منهال، و حمّاد پسر سلمه، برای ما از علی پسر زید، و یوسف پسر مهران، و او از ابن عبّاس روایت کردهاند که گفته است: سورۀ انعام در شبی در مکّه، نازل گردید، پیرامون سوره هفتاد هزار فرشته بودند و به تسبیح و تقدیس صدا سر داده بودند).
این دو روایت از سخنانی مطمئنّتر و معتبرترند که بیان میدارند برخی از آیههای سـوره مـدنی هستند ... گذشته از تحلیل موضوعی سوره که قبلاً بیان داشتیـم و مؤیّد مکّی بودن همۀ آیات سوره است.
واقعیّت این است که روند سوره در پیوند و جنبش و جوششی که دارد، به دل الهام میکند که ایـن سوره رودخانۀ متحرّک و خروشان، یا سیل مـوّاج و دمـانی است. بدون هیچگونه سـدّ و مـانعی، و انـفصال و انقطاعی، به پیش میتازد. و ساختار خود سوره نـیز بگونهای است که همۀ این روایتها را صدیق کند، و یا سخت توضیح میدهد.
*
موضوع بنیادین سوره، و شخصیّت همگانی آن را هـر چند در سرآغاز سخن از سوره، چکیدهوار بیان داشتیم، و لیکن در این شناسائی، باید بیشتر توضیح داد:
ابوبکر پسر مردویه با اسنادی که داشته است از انس پسر مالک روایت نموده استکه پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم فرموده است:
(نزلت سورة الأنعام معها موکب من الملائکة سد ما بین الخافقین , لهم زجل بالتسبیح , والأرض بهم ترتج).
سورۀ انعام به همراه کاروانی از فرشتگان نازل گردید، کاروانی که کرانههای آسمان و زمین را پر کرده بودند. فرشتگان صدا به تسبیح و تقدیس بلند نموده بودند، و زمین از ایشان به تکان و لرزش درآمده بود.
پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم بدین هنگام میفرماید:
(سبحان الله العظیم . سبحان الله العظیم) .
والا مقام خداوند بزرگوار است! والا مـقام خداوند بزرگواراست!....
این کاروان، و این لرزه و تکـان، پرتو آن در سوره، آشکار و نمایان است!... خود سوره، کـاروانی است. کاروانی که نفس از آن بر خود میلرزد! جـهان از آن میجنبد!... سوره از موقعیّتها و صحنهها و الهامها و آهنگها لبریز است!... سوره - چنانکه پیشتر گفتیم - در روند دمان و خروشان از این صحنهها و موقعیّتها و الهامها و آهنگهای خود، به رودخانۀ دمان و خروشانی میماند که امواج آن پیاپی - بر سر و کـول یکدیگر روند. هنوز موجی به جایگاه خود نرسیده است و باز نایستاده است، که موج بعدی میآغازد و به پـیش میتازد و خود را به موج پیشین میرساند و با آن درمیآمیزد و در مسیر رودخانه به خـود مـیلولد و شتابان و پیچان میدود و میرود!
موضوع بنیادینی که سـوره بدان مـیپردازد، به هـم مرتبط و پیوسته است. نـمیتوان سوره را به بندها بخش کرد، هر بـندی کـه به گوشهای از موضوع بپردازد... بلکه بندها موجهائی هستند. هـر مؤمن با موج پیشین میآمیزد و آن را تکمیل می نماید.
از اینجا است که در این شناسائی نخواهیم کوشید به بررسی موضوعهائی بپردازیم که سوره در بر دارد. بلکه تنها خواهـم کوشید نمونههائی از این موجهای بهم آمیخته و پیوستۀ سوره را عرضه کنیم:
سوره آغاز میگردد با رویاروی شدن با مشرکانی که با یزدان جـهان خـدایـان دیگری را به خداوندگاری میپذیرند. در صورتی که دلائل یگانگی یزدان پیش چشم ایشان است و به هر جا بنگرند دلائل یگانگی او را میبینند و دلائل یگانی یزدان در کرانههای جهان بیرون و در گوشه گوشۀ جهان درون ایشـان پیدا و جلوهگر است و از هر سو آنان را فریاد میدارد... این سوره میآغازد و ایشان را آشکارا با حقیقت الوهیّت در پسودههای فراوانی روبرو میگرداند که همۀ هستی را و سراسر وجودشان را فرا مـیگیرد... مـیآغازد و آنان را با سه پسوده روبرو میسازد. سه پسودهای که ژرفا و پـهنای گسـترۀ بزرگ هستی را به تـصویر میکشد:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ. وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَفِی الأرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ). (ا-3)
ستایش خداوندی را سزا است که آسمانها و زمین را آفریده است و تاریکیها و روشنائی را ایجاد کرده است
(که هر یک سود ویژهای و حکمت خاصی در بر دارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف، کسانی که منکر وجود پروردگار خویشتنند (برای آفریدگار خود بتان را) انباز میکنند. خدا آن ذاتی است که شما را از گِل آفریده است، سپس (برای زندگی هر یک از شما) زمانی را تعیین کرده است (و با مرگ شخص پـایان مـیپذیرد) و زمـان معیّن (فرا رسـیدن رستاخیز) را تنها خدا میداند و بس. سپس شما (افـراد مشرک، دربارۀ آفرینندهای که انسان را از ایـن اصل ناچیز یعنی گل آفریده است و او را تکـامل بـخشیده است!) شکّ و تردید به خود راه میدهید. در آسمانها و زمین تنها او خدا است (و پرستش را سزا است. او) پنهان و آشکار شما را میداند و از آنچه (از خوبی و بدی انجام میدهید و) فرا چنگ میآورید آگاه است (و جزا و سزای شما را میدهد).
سه آیه است. در آیۀ نخستین جملگی هستی جهان را میگنجاند. در آیۀ دوم هستی انسـان را میگنجاند.. سپس در آیۀ سوم الوهیّت را بر هستی جهان و هستی انسان، مشتمل و محیط میگرداند!
چه اعجازی است! چه زیبائی و جمالی است! چه اشتمال و احاطهای است!
روبروی این هستی جهان شاهد بر یگانگی آفریدگار، و پیشاپیش این هستی انسانی شاهد بر چرخاندن امور جهان توسّط یزدان، و جلو ایـن الوهیّت فرمانروا در آسمانها و زمین، و آگاه از پنهان و آشکار و هر آنچه مردمان فرا چنگ میآورند، شرک مشرکان، و شکّ و گمان شک کنندگان و گمان برندگان، بسی زشت و پلشت جلوهگر میآید. آن اندازه زشت و پلشت پدیدار میگردد که جائی در نظام هستی، و محلّی در فطرت نفس انسان، و سند و حجّتی در دل و خرد ندارد!
در این لحظه موج دیگری میآغازد و موقعیّت کسانی را نشان میدهد که نشـانههای شناخت یـزدان را نمیپذیرند که در جهان و زندگی پخش و پراکندهاند. همراه با عرضۀ موقعیّت زشت و شگفت اینان، تهدید و بیم سر میرسد. این موج هلاک شدن و نابود گشتن گذشتگان را مینمایاند، و سلطۀ چیرهای جلوهگر میآید که این هلاکها و نابودیها و این سرکوبیها و در هم کوبیها بیانگر آنند. در اینجا عیبجوئی ناباوران، با وجود ایـن چنین حقیقت روشن و پیدائی، زشت و پلشت مینماید. روشن میگردد که ناباوران به خاطر نبودن دلیل نیست که حقائق را نمیپذیرند، بلکه نـیّت پـاک و درستی ندارند، و دریچۀ دل را بر روی دلیل نمیگشایند:
(وَمَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ .فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ .أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ .وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ .وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکًا لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ .وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ .وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ .قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ.) (4-11)
هیچ دلیلی از دلائل (دالّ بر وجود) پروردگارشان بدانان نمیرسد مگر آن که از آن روی میگرداند. هنگامی که قرآن بدانان رسید، آن را تکذیب کردند، پس اخبار آن چیزی که (در قرآن راجع بـه مکافات دنـیا و مــجازات آخرت بدیشان گوشزد شـده است و) بــه مسخرهاش گرفتهاند بـه سـراغشـان خواهـد آمد و دامنگیرشان خواهد گردید. آیا ندیدهاند (و آگاهی پـیدا نکردهاند) که پیش از ایشان چقدر از اقوام و مـلّتها را هلاک کردهایم؟ اقوام و ملّتـهائی که در زمین (اسباب و ابزار) قدرت و نعمت بدیشان دادیم، قدرت و نعمتی که آن را به شما ندادهایـم، و بـارانـهای پـیاپی بـرای آنـان باراندیم و رودبارها در زیر (منازل و کاخهای) ایشـان روان کـردیم. امّـا (هـنگامی کـه سـرکشی و نـافرمانی کـردند و شکـر نـعمت بــجای نـیاوردند، بــه پـاس گناهانشان) آنان را نـابود سـاختیم و اقوام و ملّتهای دیگری را پس از ایشان پدیدار کردیم (و زمام امـور را به دستشان سپردیم. پس از گذشتگان پـند گیرید و از خواب غفلت بیدار شوید. ای پیغمبر!) اگر نامهای نوشته در صفحۀ کاغذی بر تـو نـازل کنیم (و در آن حـقّانیّت رسالت تو نگاشته شده باشد) و آن را (علاوه از دیدن) با دستهای خود لمس کنند (کـه در ایـن صـورت جـای شکّ و گمانی باقی نمیماند) باز هم کافران (دشمن حقّ و نــاباوران سـتیزهگر) مـیگویند: ایـن، چیزی جـز جادوگری نیست. میگویند که چه میشد اگر فرشتهای به پیش او بـیاید (و در حضور مـا بـر نـبوّت و صدق گفتارش گواهی دهد تا بدو ایمان بیاوریم؟ بگو:) اگر فرشتهای به پیش او بفرستیم (و موضوع جنبۀ حسّی و شهود پیدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا دربارۀ آنـان که طلب معجزه کردهاند و پس از مشاهدۀ معجزه ســر برتافتهاند و نابود گشتهانـد)، کـار از کار میگذرد (و فرمان هـلاک ایشـان صـادر مـیگردد) و دیگر مـهلت (زنده ماندن) بدیشان داده نمیشود. اگر هم فرشتهای را (مؤیّد پیغمبر) مـیکردیم، او را بـه شکـل انسـان در میآوردیم (تا آنان بتوانند او را بـبینند و سـخنانش را فـهم کـنند. در ایـن صـورت بـاز هـم اشکـال بـرطرف نمیشد) و ایشان را دچار همان اشتباهی میکردیم که قبلاً در آن بودند. بیگمان پیغمبرانی پیش از تـو مـورد استهزاء قرار گرفتهاند، و همان چیزی که پـیغمبران را بدان سبب مسخره میکردهاند، مسخره کنندگان را فرا گرفته است (و عـذابــی کـه بـازیچهاش شـمردهانـد دامنگیرشان شده است). بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کنید که سرانجام آنان که (پیغمبران خود را) تکذیب میکردهاند چه شده است؟!.
از اینجا به بعد موج سومی در آشنائی با حقیقت الوهیّت در میگیرد، الوهیّتی که جلوهگر در مالکیّت خداونـد بزرگ در هر آن چیزی است که در آسمانها و در زمین است، و در هر آن چیزی است که در شب و روز زندگی میکند و میآرامد. الوهیّتی که جلوهگر در روزی رسـانی یزدان است. روزی رسـانندهای که غذا و خوراک میدهد و غذا و خوراک داده نمیشود. بدین سبب خدا سرپرستی است که سرپرستی جز او نـیست. خدائی که بندگان باید خویشتن را تنها تسلیم او کنند و بس. تنها او است که در آخرت سرکشان و بزهکاران را عذاب میدهد. او است که میتواند ضرر و زیـان برساند و خیر و خوبی نصیب مردمان گرداند. او بر هر چیزی توانا است، و چیره بر بندگان خود است. او بس کاربجا و آگاه است. پس از این مقدّمات، موج به اوج خود میرسد در گواهی گرفتن و داوری نـمودن میان پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم و میان قوم، و بیم دادنشان و بیزاری جستن از انبازشان، و اعلام یگانه پرستی در برابرشان با فریاد بلند روشن قاطعانهای:
(قُلْ لِمَنْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ قُلْ لِلَّهِ کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ .وَلَهُ مَا سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ .قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلا یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ .قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ .مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ. وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کَاشِفَ لَهُ إِلا هُوَ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ .وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ .قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ).(١٢-١٩)
بگو: آنچه در آسمانها و زمـین است از آن کـیست؟ (از زبان فطرت آنان) بگو: از آن خدا است. (هـمو از روی تفضّل و تلطّف) رحمت (به بندگان را) بـر عـهدۀ خود گرفته است (و هر که از روی ایمان دست دعا به سوی رحمان بردارد از آستان یـزدان نـاامـید برنمیگردد). بدون هیچگونه شکّ و گمانی شما را در روز قیامت گرد میآورد (و آنگاه پاداش و پادافره همگان را مـیدهد). تنها کسانی که (سرمایۀ) وجود خود را از دست دادهاند (و هستی خویشتن را باختهاند) ایمان نمیآورند. از آن او است آنچه در شب و روز قرار دارد (یعنی همان گونه که هر چه در هر مکانی است از آن خدا است، هر چه در هر زمانی هم که باشد مـتعلّق بـدو است) و او شـنوای (همۀ اصوات و) آگاه (از همۀ موجودات) است. بگو: آیا غیر خدا را معبود و یاور خود بگیرم؟! در صورتی کـه او آفرینندۀ آسمانها و زمین است و او روزی میدهد (و رازق همگان او است و هـمه بـدو نـیازمندند) و بـه او روزی داده نمیشود (و نیازمند کسی نیست). بگو: بـه من دستور داده شده است که نخستین کسی باشم که (از این امّت، خویشتن را خالصانه تسلیم فرمان خدا کند و) مسلمان باشد (و نیز خداوند به من دستور داده است که) از زمرۀ مشرکان مباش. بگو: من (هم مـانند سـائر انسانهای مآل اندیش) اگر نافرمانی پروردگارم کنم از عذاب روز بزرگ (قیامت) میترسم. کسی کـه (چنین عذابی) بدان هنگام از او بدور داشته شود، بـه حقیقت خدا بدو رحم کرده است، و این پیروزی آشکاری است. اگر خداونـد زیـانی بـه تـو بـرساند، هـیچکس جز او نمیتوانـد آن را برطرف سـازد، و اگر خیری بـه تـو برساند (هیچکس نمیتواند از آن جلوگیری کند)، چرا که او بر هر چیزی توانا است. او بر سـر بندگان خود مسـلّط است و او حکـیم (است و کـارهایش را از روی حکمت انجام میدهد، و از احوال و اوضـاع) بس آگاه است. (ای پیغمبر، به کسانی که بر رسالت تـو گواهی میخواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (تـا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟) بگو: خدا مـیان من و شما گواه است! (بهترین دلیل آن این است که) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که ایـن قرآن بدانها میرسد بدان بیم دهم. (قرآنی که هیچکس و هیچ گروهی نمیتواند سورهای همانند آن را بسازد و ارائه دهد). آیا براستی شما گواهی میدهید که خدایـان دیگری با خدایند؟! بگو: من گواهی نـمیدهم (و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمیدانم و نمیکنم). بگو: او خدای یگانۀ یکتا است، و من از بتان (جاندار و بیجانی که) انباز خدا میکنید بیزارم.
موج چهارمی میآغازد و از آشنائی اهل کتاب با این کتاب تازهای سخن میگوید که مشرکان آن را دروغ میدانند و نمیپذیرند. این چنین شرکی را بزرگترین ستم میشمارد، و مشرکان را در برابر صحنهای نگاه میدارد که روز قیامت ایشان را در آن نگاه میدارند و از آنان دربارۀ انبازهایشان پرسش میگردد و ایشان هم منکر شرک ورزیدن خود میشوند و پرده از تهمت و افتراء آنان کنار میافتد. این موج حالشان را به تصویر میزند بدانگاه که دستگاههای گیرندۀ سرشتشان بیکاره و بیفائده مانده است و از آنها سود جسته نمیشود و با آنها الهامها و پیامهای ایمان دریافت نمیگردد و به فرمانهای آسمانی پاسخ گفته نـمیشود. دلهـایشان در پرده است و دلائل ایمان را دریـافت نـمیدارد. آنـان ادّعاء میکنند که این قرآن افسانههای گذشتگان است! این موج بدیشان میگوید: ایشان خود را به مـهلکه میاندازند، بدانگاه که دیگران را از هدایت باز میدارند و خودشان نیز از آن دوری میگزینند. سـپس احوال ایشان را به تصویر میکشد، در آن هنگام کـه - لبـۀ آتش دوزخ نگاه داشته شدهانـد و میگویند: کاش میتوانستیم به دنیا برگردیم و از زمرۀ مؤمنان بشویم! بعد ایشان را به دنیا برمیگرداند و آنان را به تـصویر میکشاند در حال و وضعی که زنده شـدن و زنـدگی دوباره را انکار میکنند. سـپس به دنبال ایـن امر، تصویری از حال و وضعشان میکشد بدانگاه که آنان را در پیشگاه پروردگارشان نگاه داشتهانـد، و از ایشـان دربارۀ این انکار و ناباوری پـرسش میشود، و بار گناهانشان را بر دوشهایشان میکشند... این موج پایان میپذیرد با بیان زیانـمندی تکذیب کنندگان ملاقات با یزدان و آماده شدن در پیشگاه خداوند مـنّان، و ذکر ناچیزی زندگی دنیا در برابر زندگی سرای آخرتی که برای پرهیزگاران اندوخته و ذخیره گشته است:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ .وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ .وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ .انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ .وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ .وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ .بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ .وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ .قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلا سَاءَ مَا یَزِرُونَ .وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).( 20-32 )
کسانی که کتاب آسمانی بدانان دادهایم (یعنی یهودیان و مسیحیان) او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است و صــــفات او در کــتابهایشان مــذکور است، خـوب) میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند. کسانی که (سـرمایۀ وجود) خود را از دست دادهاند (زیانکارند و بدانچه پی میبرند اقرار نمیکنند و) ایمان نمیآورند. چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ میبندد (و فرزند و انباز برای او قرار مـیدهد و چیزهای ناروای دیگر بدو نسبت میدهد؟) یا دلائل (دالّ بر یگانگی خدا و صدق انبیاء) او را تکذیب مـینماید (و آیـات قرآن و مـعجزات پـیغمبران را بـاور نمیدارد و نـادیده مـیانگـارد؟)! مسـلّماً سـتمکاران رستگار نمیشوند. (برای آنان بیان کن چیزی را کـه در روز قـیامت رخ میدهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار دادهاند و بدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی کـه گمان میبردید کجایند (تا چنین معبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟!). سپس عـاقبت کـفر آنـان چیری جر ایـن نـیست کـه مـیگویند: بـه خداوندی که پروردگار ما است سوگند که مـا مشـرک نبودهایم! (و هرگز جز تـو را نـپرستیدهایـم!). بنگر کـه چگونه بـا خـویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم میبافتند. برخـی از آنان (به هنگام تلاوت قرآن) به تو گوش فرا میدهند ولی (نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن آن. بدین سبب ایشان را از فایدۀ عـقل و گوش مـحروم کردهایـم و گوئی کـه) مـا بـر دلهـایشان پــردهها افکـندهایـم تـا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند). اگر آنان همۀ دلائل و نشانههای حقّ را هم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو میآیند میگویند: اینها (که تو بر ما میخوانی) جز افسانههای پیشینیان چیز دیگری نیست. آنان (دیگران را) از قرآن باز میدارند و خود نیز از آن دوری میگزینند (و لذا نـه خودشان از قرآن سود میبرند و نه میگذارند از آن سود ببرند! به سـبب چـنین کـاری) آنــان جـز خویشتن را هـلاک نمینمایند (و تنها خودشان زیان میبینند) ولی (زشتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمیکنند. اگر تو (ای محمّد!) آنان را مشاهده کنی بدانگاه کـه ایشـان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه میدارند (و هراس جهنّم ایشـان را برداشته است، منظرههای وحشتانگیزی را میبینی و سخنهای شگفتانگیزی را میشنوی!) آنان میگویند: ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) بـــه دنـــیا بــرمیگشتیم و (در آنـجا دیگـر) آیـات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمـرۀ مـؤمنان میشدیم. (این تمنّا، آرزوی دروغینی بیش نیست) بلکه (به خاطر آن است که در آن جهان، عیوب) کارهائی را کـه قبلاً (در این دنیا انـجام میدادهاند و از خود و دیگران) پنهان میکردهاند، بـرای آنـان آشکـار گشـته است. اگر هم (به فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سراغ همان چیزی میروند که از آن نـهی شـدهانـد. ایشان (در وعدۀ ایمان) دروغگویند. و آنان (اگر هم به دنیا برگردند، دیگر باره میگویند: زندگی تنها همین زندگی دنیای ما است و ما هرگز برانگیخته نمیشویم (و قیامت و دوزخ و بهشتی در میان نیست!). اگر آنان را بـبینی بــدان هنگام کـه در پیشگاه (دادگاه عدل) پروردگارشان نگاه داشته شدهاند (خواهی دید که چه حـال بـد و وضع تباهی دارنـد، و خداونـد بـدیشان) میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نـیست؟! مـیگویند: آری بـه پـروردگارمان سوگند (حقّ است. آنگاه خداوند باز بدیشان) میگوید: پس به سبب کفری کـه مـیورزیدید عذاب (دوزخ) را بـچشید. مسـلّماً آنـان کـه مـلاقات بــا خدا را دروغ مـیپندارند (و حسـاب و کتاب و مـجازات و مکـافات آخرت را باور نمیدارند و به انکار خود ادامه میدهند) تا آنگاه که ناگهان قیامت فرا میرسد، زیان میبینند (و در هنگامۀ رسـتاخیز ســخت پشیمان میشوند و) میگویند: فسوسا و دریغا (چرا غافل بودیم و) در دنیا کوتاهی کردیم و (توشه و زاد آخرت را تهیّه ننمودیم. آنان در آن روز بار) گناهان را بر دوش خود میکشند. هان! چه بد چیزی بر دوش میکشند! زندگی دنـیا (کـه کـافران تـنها آن را زندگی مــیدانـند) سرگرمی و بازیچهای بیش نیست، و سرای آخرت (جــهان حقیقی است و) برای پـرهیزگاران بهتر (از ایـن جـهان فـانی) است. آیا (این امر بدیهی را) نمیفهمید (و سود و زیـان خود را نمیدانید).
آنگاه موج پنجمی میآغازد. در این موج، روند قرآنی رو به پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم خدا میکند و او را دلداری میدهد، و غم و اندوهی را از او میزداید که بدو دست مـیدهد به سبب ایـن که مردمان او را دروغگو میشمارند، و آنچه را که با خود از سوی خدا آورده است، تکذیب میدارند. همچنین روند قرآنی برای او الگوئی از پیغمبران پیشین میسازد، پیغمبرانی که پیش از او زیسـتهانـد و در برابر تکذیبها و دروغگو نامیدنهای دیگران ایستادگی و شکیبائی کـردهاند، و اذیت و آزارها دیدهاند، تا مدد و یاری یزدان فرا رسیده است و ایشان را در برگرفته است. روند قرآنـی از دیگر سو مقرّر میدارد که سنّت خدا دگرگون نمیشود، امّـا شتاب نمیورزد! حال که پـیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم بر رویگردانی ایشان شکیبائی نمیورزد، دست کم تلاش بشری خود را در آوردن معجزهای برای آنان بذل کند. اگر خـدا خواست ایشـان را پـیرامون هـدایت گـرد میآورد! مشیّت یزدان در میان آفریدگانش بر آن قرار گرفته است - یزدانی که فرمانده جهان و گردانندۀ امور آن، تنها او است - فقط کسانی پـاسخ مثبت دهند و پذیرای ایمان گردند که دستگاههای سرشتی ایشـان برای دریافت خراب نشده و از کار نیفتاده بـاشد... مردگان چون حیاتی در آنان نیست، الهامها و پیامهای هدایت را نمیشنوند و پاسخ نمیگویند. خداوند ایشان را زنده میگرداند و آنان به سوی او برمیگردند:
(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ .وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا کُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ وَلَقَدْ جَاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ .وَإِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ .إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ). (33-36)
(ای پیغمبر!) ما میدانیم که آنچه (کفّار مکـّه) میگویند تو را غمگین میسازد. (ناراحت مبـاش) چرا که آنان (از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت) تو را تکذیب نمیکنند. بلکه ستمکاران (چون ایشـان، از روی عناد) آیات خدا را انکار مینمایند. پپغمبران فراوانــی پـیش از تو تکذیب شدهاند (و مورد اذّیت و آزار قرار گرفتهاند) و در برابر تکذیبها (و اذّیت و آزارها) شکیبائی کردهاند (و بر عقیدۀ خود ماندگار مـاندهاند و سنگر را خالی نکـردهانــد) و اذّیت و آزار شــدهانـد (و گرفتاریها و شکنجهها را تحمّل کردهاند) تـا یـاری مـا ایشـان را دریافته است (و در مبارزۀ حقّ و باطل پیروز شدهاند. تو نیز چنین باش. این سخن خداوند است و مـبتنی بـر وعدۀ پیروزی است) و هیح چیز نمیتواند سخنان خدا را دگرگون سازد. به تو اخبار و سرگذشت پـیغمبران رسیده است (و میدانی که رسالت با شدائد همراه است و سـرانـجام سختیها پـیروزی در دنـیا و آنگاه جنة المأوی است). اگر روگردانی ایشان از (دعوت) تو برای تو سخت و سنگین است، چنانکه میتوانی (جهت اقناع آنان راهی پیدا کنی و مـثلاً) نـقبی در زمـین بزنی و یـا نردبانی به سـوی آسمان بگذاری (و اعماق زمـین و بالای آسمانها را بگردی) و دلیلی برای (ایـمان آوردن) ایشان بیاوری (چنین کن. امّا بدان که این لجوجان تو را تـصدیق نمیکنند و ایـمان نـمیآورند). ولی اگر خدا بخواهد آنان را (قهراً و جبراً) بر هـدایت جمع خواهـد کرد (و ایمان را بدیشان تلقین خواهد نمود. امّـا هـدایت اجباری و ایمان زورکی چه سود دارد؟ لذا ایشان را به خود وامـیگذارد تا با اراده و اختیار خود اگر خواستند ایمان بیاورند و اگر نخواستند ایـمان نیاورند). پس از زمرۀ کسانی مباش که (حکم خدا و سنّت او را دربـارۀ مردم) نمیدانند. تنها کسانی (دعوت تـو را) مـیپذیرند که گوش شنوا دارند (و از روی تدبّر و تفکّر سخنان را میشنوند. امّا اینان مردگان زندهنما هستند) و خداوند مردگان (چون ایشان را به هنگام رستاخیز از گورها) برمیانگیزد، و پس از زنده شدن به سوی او برگردانده میشوند (و مورد بازخواست قرار میگیرند و سـزا و جزای خود را میبینند).
بدین شیوه، روند سوره به پیش میرود و موج موج به پیش میتازد و موجها بر سر و کول یکدیگر میدوند و به همدیگر میپیوندند، بدانگونه که نمونههائی از این امواج را ذکر کردیم. بدان امید که سرشت سوره را همچون موضوع آن به تصویر کشد... سوره در برخی از امواج به قلّههای بلندتری از این موجها میرسد، موجهائی که بیان کردیم. همچنین جوش و خروش امواج آن در برخی از مسیرهائی که میپیماید، بیش از سایر موارد دیگر است و دراز آهنگتر و پیچانتر بوده و از غرّش و جوشش بیشتری برخوردار است... ولی مـا نمیتوانیم همۀ مطالب سوره را در این شناسائی کوتاه، مطرح سازیم و عرضه داریم. قسمتی از این مطالب در بخش بعدی ذکر میگردد.
*
قبلاً گفتیم: این سوره به موضوع بنیادین خود، بگونۀ زیبا و شگفتی میپردازد. آخر این سوره در هر نگاهی و در هر جائی و در هر صحنهای، به نـهایت «زیـبائی دلربائی» میرسد که نَفَس را مغلوب، و حسّ و شعور را مدهوش، و نفْس را مقهور می سازد، در آن هنگام که صـحنهها و آهـنگها و الهـامها و اشارهها به هم میپیوندند.
هم اینک آیههای سوره را به حال خود وامیگذاریم تا این حقیقت را با شیوۀ قرآنی خود به تصویر کشند. چرا که توصیف و تعریف هر اندازه هم رسا و والا باشد، نمیتواند چیزی از این حقیقت را به دل انسان برساند! قطعاً بیان حقیقت الوهیّت، و آشنا سـاختن مردمان با پروردگار راستینشان، و ایشان را تـنها بندگان یزدان نمودن، موضوع بنیادین سوره است. پس گوش جان فرا دهیم به بیان روند قرآنی دربارۀ این حقیقت در موارد مختلف و گوناگون آن:
* در مورد گواهی خواستن و داوری کردن. آنجا که چنین حقیقتی در دل مؤمن بدان جلوهگر میآید، و مخالفان را با آن رویاروی مینماید، و آشکارا با تمام قدرت و با اطمینان کامل، آن را فریاد میدارد:
(قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلا یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ .قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ .مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ .وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کَاشِفَ لَهُ إِلا هُوَ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ .وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ .قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ). (14-19)
بگو: آیا غیر خـدا را مـعبود و یـاور خود بگیریم؟! در صـورتی که او آفرینندۀ آسمانها و زمین است و او روزی مــیدهد (و رازق همگان او است و هـمه بـدو نــیازمندند) و بــه او روزی داده نمیشود (و نـیازمند کسی نیست). بگو: به مـن دسـتور داده شـده است که نــخستین کسـی بـاشم که (از ایـن امّت، خویشتن را خالصانه تسلیم خدا کند و) مسلمان باشد (و نیز خداوند به من دستور داده است که) از زمرۀ مشـرکان مـباش. بگو: من (هـم مـانند سـائر انسانهای مآل انـدیش) اگر نافرمانی پروردگارم کنم از عذاب روز بزرگ (قیامت) میترسم. کسی که (چنین عذابی) بدان هنگام از او بدور داشته شود، به حقیقت خدا بدو رحم کرده است. و این پـیروزی آشکـاری است. اگر خداونـد زیـانی بـه تـو برساند، هیچکس جز او نمیتواند آن را برطرف سازد، و اگر خیری به تو بـرساند (هـیچکس نمیتوانـد از آن جلوگیری کند). چرا که او بر هر چیزی توانا است. او بر سـر بندگان خـود مسـلّط است و او حکـیم (است و کارهایش را از روی حکمت انجام میدهد، و از احوال و اوضاع) بس آگاه است. (ای پیغمبر، به کسـانی که بـر رسالت تو گواهی میخواهند) بگو: بــالاترین گواهی، گواهی کیست (تا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟) بگو: خدا میان من و شما گواه است! (بـهترین دلیـل آن این است که) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که این قرآن بدانـان مـیرسد بـدان بـیم دهم. (قرآنی کـه هـیچـکس و هـیچ گروهی نـمیتوانـد سورهای همانند آن را بسازد و ارائه دهد). آیا براسـتی شما گواهی میدهید که خدایان دیگری با خدایند؟! بگو: من گواهی نمیدهم (و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمیدانم و نمیکنم). بگو: او خدای یگانۀ یکتا است، و من از بتان (جاندار و بیجانی که) انباز خدا میکنید بیزارم.
* در مورد تهدید، آنجائی که قدرت یزدان محیط بر بندگان جلوهگر میآید. قدرتی که فطرت در برابرش پالوده و زدوده میگردد و از زیر تودههای ناپاکیها و آلودگیها لخت و عریان بدر میآید و رو به خداوند راستین یگانه خود میکند و همۀ خدایـان نـادرست و دروغین را فراموش مینماید، بدانگاه که هول و هراس حاضر و آماده است، و تکذیب کنندگان نـقش زمین میشوند و نابود میگردند:
قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ .بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِکُونَ .وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ .فَلَوْلا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ .فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ .فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ .قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ .قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ.) (40-47)
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا شـما را فرا گیرد (همانگونه که قبلاً ملّتهای پیشین را فرا گرفته است) بـا این که قیامت شما (با فرا رسـیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان) فراز آیـد، آیـا (بـرای نـجات از عذاب دنیوی یا أخروی) غیر خدا را به یاری میطلبید؟ (و اگر بطلبید سودی به شما میرسانند و شما را میرهانند؟!) اگر شما راستگوئید (در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارند؟! نـه، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جـز خدا متوسّل نمیشوید و پناه نمیبرید و) بلکه تنها خدا را به یـاری میطلبید، و او اگر خواست آن چیزی را برطرف مـیسازد که وی را برای رفع آن به فریاد میخوانید، و (دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (امـروز) شریک خدا میسازید فرامـوش مـینمائید (و از خـاطر مـیزدائید. ای پـیغمبر! نـاراحت مـباش کـه پـیغمبران زیادی را) ما به سوی ملّتهائی که پیش از تو بـودهانـد گسیل داشتهایم (و هنگامی که عَلَم طغیان برافراشته و سـرپیچی ورزیدهاند)آنـان را به سختیها و زیـانها گرفتار و به شدائـد و بـلایا دچـار سـاختهایـم تـا بـلکه خشوع و خضوع نمایند (و توبه کنند و به سوی خدای خود برگردند). آنان چرا نباید هنگامی که به عذاب مـا گرفتار میآیند، خشوع و خضوع کنند (و بیدار شوند و اندرز گیرند و بـا تـضرّع و زاری دست دعـا بـه سـوی باری بلند کـنند و آمـرزش خواهند؟) ولی دلهـایشان سخت شده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و علاوه از قســاوت قـلب) اهـریمن (هـم) اعمالی را کـه انـجام میدهند برایشـان آراسته و پیراسته است. هنگامی کـه آنان فراموش کردند آنچه را که بـدان متذکّر و متّعظ شده بودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جـهت بیداری ایشـان بکـار بـردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تـا آنگاه که (کـاملاً در فراخی نـعمت غوطهور شدند و) بدانچه بدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سـرمست و مـغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و به عذاب خود مبتلا کردیم) و آنان مأیوس و متحیّر ماندند (و به سوی نجات راه نبردند. بدین ترتیب) نسل ستمکاران ریشه کن شـد، و سـتایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نـقمت و نـعمت مـردمان را تربیت مـیکند، و روی زمـین را از فسـاد ظـالمان پـاک میسازد). بگو: به من بگوئید که اگر خداونـد گوش و چشمهایتان را (از شما بـازپس) بگیرد و بـر دلهـایتان مهر نهد (بدانگونه که نـه چیزی را بشـنوید و بـبینید و بـفهمید) غیر از الله خدائـی هست که آنها را به شما برگرداند؟! بنگر که مـا چگونه دلائل و بـراهین را بـه گونههای مختلف ذکر میکنیم و آنان پس (از شنیدن، بجای پذیرفتن و راه حقّ گرفتن) روی میگردانند! بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا بناگاه یا این که آشکـارا (و بدون انتظار قبلی یا با انتظار قبلی) به شما در رسد، مگر جز گروه ستمکاران هلاک مـیگردند؟! (بگذار عذاب خدا مشـرکان و گمراهان چون شـما را در بـر گیرد).
* در مورد شناسائی احاطۀ خدا بر پنهانیها و نهانیها و رازها و رمزها، و نفسها و عمرها، به همراه قدرت و سیطرۀ در خشکی و دریا و شب و روز و دنیا و آخرت و حیات و ممات، میخوانیم:
(وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إِلا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا یَعْلَمُهَا وَلا حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا یَابِسٍ إِلا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ .وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ .وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لا یُفَرِّطُونَ .ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ). (59-62)
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. و هیح برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر ایـن که از آن خبردار است. و هیچ دانهای در تاریکیهای (درون) زمین، و هیچ چیزِ تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است. خدا است که در شب شما را میمیراند و در روز شما را برمیانگیزاند و او میداند که در روز (که عمدۀ جنب و جوش و تلاش و کوشش است) چـه مـیکنید و چه فرا چنگ میآورید (و این مرگ و زندگی خواب و بیداری نام، پیوسته ادامه دارد) تا مهلت معیّن (زنـدگی هر کس با فرا رسیدن مرگ او) بسر آید. سپس (در روز رستاخیز همگان) به سوی خـدا برمیگردید و آنگاه شما را بدانچه (از خوب و بد در دنیا) میکردید باخبر میگرداند (و پاداش و پادافره اعمال را به صاحبان آنها میرساند). خداوند بر بندگان خود کاملاً چیره است. او مراقباتی (از فـرشتگان را بـرای حسـابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما میفرستد و میگمارد (و آنان بکار خود بـا دقّت تـمام تـا دم مرگ یکـایک شما، مشـغول مــیگردند) و چــون مرگ یکــی از شـما فرا رسـید، فرستادگان مـا (از مـیان فرشتگان دیگر بـه سـراغ او میآیند و) جان او را میگیرند، و (فرشتگان گروه اوّل و فرشتگان گروه دوم هـیچکدام در مأمـوریّت خود) کوتاهی نمیکنند. سپس (همۀ مردگان در روز قیامت زنده میگردند و) به سوی خدا، یـعنی سَـرور حقیقی ایشان برگردانده میشوند. هان! (بدانـید کـه در چنین روزی) فـرمان و داوری از آن خـدا است و بس، و او سریعترین حسابگران است (و در کوتاهترین مدّت بـه حساب یکایک خلائق میرسد و پاداش و پادافره آنـان را میدهد).
* در موردگواهی فطرت، و راهیابی خود به خود آن به پروردگار راستین خویش، همین که دستگاه گیرندۀ آن برای دریافت دلائل هدایت و الهامهایش در صـفحات هستی باز باشد، دلائل و الهامهائی که با زبان گویا و رسائی با فطرت به سخن میپردازند و آهنگ و صدای آنها، در ژرفاهای پنهان و زوایای نهان فطرت، طنین انداز می شود، می خوانیم:
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ .وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ .فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِینَ .فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ .فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ .إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ .وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِی وَلا أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلا أَنْ یَشَاءَ رَبِّی شَیْئًا وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَفَلا تَتَذَکَّرُونَ .وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلا تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالأمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ .الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ).(74-82)
و (برای مردمان بیان کن چیزهائی را که رخ داده است) بدانگاه که ابراهیم به پدر خود آزر گفت: آیا بتهائی را به خدائی میگیری!! (مگر زشت نیست که انسـان عـاقل، سنگهای بیجان را پرستش و عبادت کند و در بـرابـر تراشیدههای دست خود کرنش برد؟!). به حقیقت من تو را و قـوم تــو را در گمراهی آشکار (و بدور از راه پـروردگار) مـیبینم. و همانگونه (که گمراهی قوم ابراهیم را در امر پرستش بتها بـه او نمودیم، بـارها و بارها نیز) ملک عظیم آسـمانها و زمـین را بـه ابـراهیم نشان دادیم، تا از زمرۀ باورمندان راستین شود (و بـر راستای خداشناسی رود. از جمله) هنگامی کـه شب او را در بـر گرفت (و تاریکی شب همه جا را پـوشاند)
ستارهای (درخشان به نام مشتری یا زهره) را دید (بر سبیل فرض و ارخاء العنان) گفت: ایـن پروردگار من است! امّا هنگامی که غروب کرد (بـرای ابـطال عقیدۀ ستاره پرستان موجود در آن محیط) گفت: من غـروب کنندگان را دوست نمیدارم (و به عبادت چیزهای تغیّر پذیر و زوال پذیر نمیگرایـم). و هنگامی که مـاه را در حال طلوع (در کرانۀ افق) دید (باز هم بر سبیل فرض و ارخــاء العـنان) گفت: ایـن پروردگار مـن است! ولی هنگامی که (آن هم) غروب کرد، گفت: اگر پـروردگارم مرا راهنمائی نکند، بـدون شکّ از زمـرۀ قوم گمراه (و جمعیّت سرگشته در وادی کفر و ضلال) خواهم بود. و هنگامی که خورشید را در حال طلوع (در کرانۀ افق) دید (دوباره بر سبیل فرض و ارخـاء العنان) گفت: ایـن پروردگار من است (چرا که) این بزرگتر (از سـتاره و ماه) است! امّا هنگامی که غروب کرد، گفت: ای قوم من، بیگمان من از آنچه انباز خدا میکنید بیزارم (و تـنها رو به خدا میدارم). بیگمان من رو به سوی کسی مـیکنم که آسمانها و زمین را آفریده است، و من (از هر راهـی جز راه او) بکنارم و از زمـرۀ مشـرکان نـیستم. و (بـا وجود این) قوم ابراهیم با او به ستیزه پرداختند (و وی را از خشم خدایان خود ترساندند. ابراهـیم) گفت: آیـا شما را سزد که دربارۀ خدا با من بستیزید، و حـال آن که مرا (خداوند با دلائل روشن به سوی حق راهـنمائی کرده و) هدایت بخشیده است؟ من از آن چیزهائی کـه انباز خدا میکنید نمیترسم (چرا که میدانم از سـوی آنها و از جانب کسی زیانی به من نمیرسد) امّا اگر خدا بخواهد ضرر و زیان (بـه کسـی برسد، بیگمان بدو) میرساند. دانش پروردگارم همه چیز را در بـر گرفته است (و خدای من از هر چیز آگاه است، ولی خدایـان شما از چیزی آگاهی ندارند). آیا یادآور نمیشوید (و از خواب غفلت بیدار نـمیگردید و متوجّه نیستید که چـــیزهای عـــاجز و درمــانده مسـتحقّ پـرستش نمیباشند؟). چگونه من از چیزی که (بـیجان است و بت نــام دارد و از روی نــادانـی) آن را انــباز (خــدا) مـــیسازید مـیترسم؟ و حـال آن کـه شـما از ایــن نمیترسید که برای خداوند (جهان که همۀ کائنات گواه بر یگانگی او است) چیزی را انباز میسازید که خداوند دلیلی بر (حقّانیّت پـرستش) آن بـرای شما نفرستاده است؟ پس کـــدامـــیک از دو گروه (بت پـرست و خداپرست) شایستهتر به امـن و امــان (و نـترسیدن از مجازات یزدان) است، اگر میدانید (کـه درست کدام و نادرست کدام است؟). کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته بــاشند، امـن و امـان ایشـان را سـزا است، و آنـان راه یافتگان (راه حقّ و حقیقت) هستند.
* در صحنۀ زندگی جنبان و پویان در دستهها و گروهها و اصناف و انواع، و در صحنۀ بامدادان و شامگاهان، و در صحنۀ ستارگان و تاریکیهای خشکی و دریا، و در صحنۀ آب شور شورکنان و ریزان، و کشتزار بالارونده و میوۀ رسیده، آنجاهائی که یگان آفریدگار بیانباز و نوآفرین و زیبانگار و بیمثل و مانند جهان، جلوهگر میآید، و آنجائی که ادّعای انباز تراشـیدن و تهمت فرزند داشـتن یـزدان، پوچ و دیـوانگی از آب بدر میآید، و ادّعاء و تهمتی که خردها و دلها آنها را زشت و ناپسند میشمارند، ما میخوانیم:
(إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ.فَالِقُ الإصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّیْلَ سَکَنًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَانًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ .وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ .وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ .وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ کُلِّ شَیْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرَاکِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِیَةٌ وَجَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَیَنْعِهِ إِنَّ فِی ذَلِکُمْ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ .وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَبَنَاتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یَصِفُونَ .بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکُنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ .ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ .لا تُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ). (95-103)
این خدا است که دانـه و هسته را مـیشکافد (و گیاه و درخت از آنـها مــیرویاند. همو است که) زنـده را از مـرده، و مـرده را از زنده بـیرون مـیآورد (از قبیل آفریدن انسان از خاک، و تـولید شـیر از حیوان). ایـن (چنین قادر توانائی) خدای شمـا است. پس چگونه (پس از ایــن بیان، از عـبادت یـزدان بــه عـبادت دیگران میگرائـید، و از حـقّ) منحرف مـیشوید؟ او است که صبح (سیمین را از شب قیرین) پدیدار ساخته است (تا زندگان برای کسب معاش به تلاش ایسـتند) و شب را مایۀ آرامش (و آسایش جسم و جان،) و خورشید و ماه را وسیلۀ حساب (مردمان در امور روزمـرۀ عبادی و تجاری خود) کرده است. این (نظم بدیع و نظام استوار) سنجش دقیق و تدبیر مـحکم (دادار مـتعالی است کــه) چیره (بر جهان و) آگاه (از همه چیز آن) است. و او آن کسی است که ستارگان را بـرای شـما آفـریده است تـا (در شبهای سفر) در تاریکیهای خشکی و دریا رهنمود شوید. ما آیات (قرآنی و نشـانههای جـهانی خود) را برای کسانی بیان داشتهایم که (معانی آیـات قـرآنی و نشانههای جهانی را) میدانند. و او کسی است که شما را از یک شخص آفریده است که (آدم است و او هـم از خـاک زمین است و زمـین هـم در مـدّت حیات) مـحلّ استقرار و (پس از مرگ) محلّ تسلیم (بـه خـاک شـما) است. ما آیات قرآنی و نشانههای جهانی خود) را برای کسانی بیان داشتهایم کـه (آیـات قـرآنـی و نشـانههای جهانی را چنانکه باید) میفهمند. و او کسی است کـه از (ابــر) آسـمان، آب (بـاران) فرو مـیفرستد، و مـا (که خدائیم، با قدرت سترگ خود) بـه وسـیلۀ آن آب، هـمۀ رستنیها را مـیرویانیم و از رسـتنیها سبزینه بـیرون میآوریم، و از آن سبزینه، دانههای تنگاتنگ یکدیگر، و از شکوفههای درخت خرما خوشههای آویزان نزدیک به هم و در دسترس، و باغهای انگور و زیـتون و انـار پدید میسازیم که (در شکل و مزه و بو و سود) همگون و غیرهمگون هستند. بنگرید به میوۀ نـارس و رسـیدۀ یکـایک آنـها، آنگاه کـه مـیوه دادنـد. بیگمان در ایـن (گوناگونی درونی و بیرونی و تـغییر آغـاز و انـجام میوهها) نشـانهها و دلائل (خدا شناسی) است بـرای کسانی که (حقّ را میپذیرند و بدان) ایمان مـیآورند. (کافران با این همه دلائل روشن) فرشتگان و اهریمنان را شرکاء خدا میسازند؛ در حالی که خداوند خود آنان و همۀ ملائکه و شیاطین را آفریده است. (لذا با اطّلاع از این موضوع، سزاوار نیست جز آفریدگار را بپرستند و آفریدگانی هـمچون خود را عبادت کـنند). کـافران از روی نـادانـی، پسـران و دخترانی بـرای خدا بـه هـم میبافند (و مسیحیان گمان میبرند که مسیح پسر خدا است، و یهودیان عُزیر را پسر خدا میدانند، و برخی از مشـــرکان عــرب نـیز فرشتگان را دخـتران خـدا میدانستند!). خداوند منزّه (از همۀ این نقصها و عیبها) و بدور از این صـفاتی است کـه او را بدانـها توصیف مـــیکنند. خدا کسـی است که آسمانها و زمین را از نــیستی بـه هسـتی آورده است. چگونه ممکن است فرزندی داشته باشد، در حالی کـه او همسری ندارد. (همسر و فرزند باید از جنس شوهر باشد و خدا یگانه و بیهمتا است) و همه چیز را او آفـریده است (از جمله اشخاص و اشیائی را که شریک او میسازند) و او آگاه از هر چیز است (و آنچه گویند و کنند از چشــم خدا پوشیده نمیماند و بیپاداش و پادافره نمیگردد). آن (متّصف به صفات کمال است که) خدا و پروردگار شما است. جز او خدائی نیست؛ و او آفرینندۀ همه چیز است. پس وی را باید بپرستید (و بس؛ چرا که تنها او مستحقّ پرستش است) و همو حـافظ و مـدبّر هـمه چیز است. چشـمها (کُنْهِ ذات) او را درنـمییابند، و او چشمها را درمییابد (و به همۀ دقائق و رموز آنها آشنا است) و او دقیق (است و با علم کامل و ارادۀ شامل خود بـه هـمۀ ریزهکاریها آشنا، و از همۀ چیزها) آگاه است.
* در پایان، در مورد دعا و تضرّع و توبه و برگشت به درگاه یزدان یگانۀ بیانباز، و در جایگاهی که باید نماز و همۀ عبادات دیگر را، و زندگی و مرگ را خالصانه از آن خدا کرد، و جز او را به پروردگاری برنگزید، چه تنها او پروردگار هر چیزی است، و در خلیفهگری و آزمون جهان همۀ کارها را بدو برگرداند، و کار و بار حساب و کتاب و سزا و جزا را در آخرت بدو واگذار کرد ،گوش میسپاریم به این دعا و تضرّع خاشعانه و توبه کارانهای که سوره بدان پایان میپذیرد:
(قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ .قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ .لا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ .قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَلا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلا عَلَیْهَا وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ.وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ). (161-165)
بگو: بیگمان پروردگارم (با وحی آسمانی و نشان دادن آیــات قـرآنـی و گستردۀ جهانی) مـرا به راه راست رهـنمود کـرده است. و آن دیـن راست و اسـتوار و پا برجا، یعنی دین ابراهیم است. همان کسی کـه حقّگرا (و از آئینهای انحرافی محیط خود رویگردان) بود و از زمرۀ مشرکان نبود. بگو: نماز و عـبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جـهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش مـیکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میانـدازم و بر بذل مال و جـان در راه یـزدان مـیکوشم و در این راه میمیرم، تـا حیاتم ذخیرۀ مماتم شـود). خدا را هیچ شریکی نیست، و به همین دستور داده شـدهام، و مـن اوّلین مسلمان (در میان امّت خود، و مخلصترین فرد در میان همۀ انسانها برای خدا) هستم. (ای پیغمبر! بـه کسانی که تـو را هـمچون خـود بـه شـرکورزی میخوانند) بگو: آیا (سزاوار است که) پروردگاری جز خدا را بطلبم (و مـعبودی جز او را پرستش و عبادت بکنم) و حال آن که خدا پروردگار هـر چیزی است؟ هیچکسی جز برای خود کار نمیکند، و هیچکسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد. ســرانـجام همۀ شما بـه سوی خدا باز میگردید و شما را از آنچه در آن اختلاف میورزید آگاه میسازد (و میانتان دربارۀ راه و روش و ادیان و عقائدتان داوری میکند). خدا است که شما را جانشینان (دیگران برای آبادانی جهان در کرۀ) زمین گردانید، و (در استعدادهای ذاتی و مواهب آسمانی و اموال کسبی) برخی را بر برخی، درجاتی بالاتر برد (و در کمال مادّی و معنوی به نسبت اسـتفادۀ شخص از اسباب و سنن یزدان و گسترده در پهنۀ جهان، کسانی را بیشتر از کسانی ترقّی و تعالی داد) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید (و در عمل مشخّص شـود چه کسی به شرائع آسمانی مؤمن یا کافر و در نعمتهای خـدادادی سپاسگزار و یـا ناسپاس است). بیگمان پروردگارت زود رسانندۀ عقاب (به مخالفان) است و او دارای مغفرت بیکران و رحمت فراوان (در حقّ پشیمان شوندگان از گناهان و برگردندگان بـه آستان یزدان) است.
این نمونههای ششگانهای که آنها را برگزیدهایـم، جـز نمونههائی بشمار نمیآیند که (زیبائی دلربائی) را به تصویر میکشند که روند سوره در هر موقعیّتی و در هر صحنهای و در هر آوا و نوائی و در هر الهام و پیامی، بیانگر آن است.
*
همانگونه که گفتیم: روند سوره در هر صحنهای و در هر مـوقعیّتی، در نـهایت زیبائی دلربا است، همراه با همآوائی و هماهنگی موجود در برنامۀ نمایش صحنهها و موقعیّتها... ما وعده دادیم که روشن گردانیم که مراد از این همآوائی و همآهنگی چیست.
در اینجا جز برخی از نمونهها را عرضه نمیداریم و به انتظار عرضۀ تفصیلی آیهها میمانیم که پس از ایـن شناسائی کوتاه میآید. از این همآوائی و همآهنگی هم به سه نوع برجسته در سوره بسنده میکنیم:
روند سوره، صحنهها و موقـعیّتها را گوناگون مینماید، ولی همۀ آنها در یک پدیده گرد میآیند و به هم میرسند... در هر صحنهای یـا موقعیّتی، انگار یـقۀ شنونده را میگیرد و او را جلو صحنه نگاه میدارد تـا بدان بنگرد و آن را ورانداز کند، و در برابر موقعیّت نگاه میدارد تـا دربارهاش بیندیشد... او را با یک حرکت در برابرش نگاه میدارد، حرکتی که واژگان چنانکه باید نمیتوانـند آن را مـجسّم نمایند. انگار صحنهها و موقعیِّتها خودشان پر از مردمانی هستند که در آنجاها بر پایشان نگاه داشتهانـد. شنونده آنـان را ایستاده میبیند. روند سوره هم او را نگاه میدارد تا ایشان را نگاه کند و وراندازشان نماید!
مثلاً در صحنههای قیامت و در صـحنههای واپسـین لحظات زندگی، این توقّفها و ایستادنها است:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ). (٢٧)
اگر تو (ای محمّد!) آنـان را مشـاهده کنی بدانگاه کـه ایشان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه میدارند (و هراس جــــهنّم ایشــان را بـــرداشــته است، مـنظرههای وحشت انگیزی را میبینی و سخنهای شگفت انگیزی را میشنوی!) آنان میگویند: ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) به دنـیا بـرمیگشتیم و (در آنجا دیگر) آیات پروردگارمان را تکذیب نـمیکردیم و از زمرۀ مؤمنان میشدیم.
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ). (.٣)
اگر آنان را ببینی بدان هنگام که در پیشگاه (دادگاه عدل) پروردگارشان نگاه داشته شدهاند (خواهـی دیـد که چه حال بد و وضع تباهی دارند، و خداوند بدیشان) میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نـیست؟! مـیگویند: آری بـه پروردگارمان سوگند (حقّ است. آنگاه خداوند باز بدیشان) میگوید: پس به سبب کـفری کـه مـیورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید.
(وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِکَةُ بَاسِطُو أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَکُنْتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ .وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مَا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَمَا نَرَى مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ). (٩3و ٩4)
اگر (حال همۀ ستمگران، از جمله ایـن) ستمگران را ببینی (و بدانی که چه وضع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد مرگ فرو رفتهانـد و فرشتگان دسـتهای خــود را (بـه سـوی آنـان) دراز کردهاند (و بـر بنا گوششان تپانچه و بـر پشتشان تاریانه میزنند و بدیشان میگویند: اگر مـیتوانید از این عذاب الهی) خویشتن را برهانید. این زمان به سبب دروغهائی که بر خدا میبستید و از (پذیرش) آیـات او سرپیچی میکردید، عذاب خوارکنندهای میبینید. (روز رستاخیز پروردگار به مردم مـیفرماید: اکنون) شـما تک و تنـها (و بـدور از خویشان و یاران و مـال دنیا، حیات دوباره یافتهاید و برای حساب و کتاب، یک یک و لخت و عور) به سوی ما برگشتهاید، همانگونه که روز نــخست شما را آفریدیم (و بـرهنه و عریان و بدون هیچگونه توشه و توان، به صحنۀ جهان گسیل داشتیم) و هر چه به شما داده بودیم، از خود بجای گذاشتهاید (و دست خالی بدینجا آمدهاید) و میانجیگرانی را با شما نمیبینیم که گمان مـیبردید (در نـزد خدا بــه یـاریتان میشتابند و) آنان در خود (پـرستش و عبادت) شـما شـریک (و سهیم بـا خدا) هستند! دیگر پـیوند شما گسیخته است (و روابط خویشی و دوستی و پـدری و فرزندی و فـرمانبری و فرماندهی پـاک بریده است و تـمام پـندارها و تکیهگاهها) و چیزهائی که گمان میبردید (که کاری از آنها ساخته است) از (دید) شما گم و ناپدید گشته است.
(وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ .انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ). ( ٢٢-٢4)
(برای آنان بیان کن چیزی را کـه در روز قیامت رخ میدهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قـرار دادهانـد و بـدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی که گمان میبردید کجایند (تا چنین معبودهای دروغین در ایـن عـرصۀ وحشتناک به فریادتتان رسند؟!). سـپس عـاقبت کـفر آنان چیزی جز این نیست که میگویند: به خداوندی که پروردگار ما است سوگند که ما مشـرک نبودهایـم! (و هرگز جز تو را نپرستیدهایم!). بنگر که چگونه بـا خویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شـرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم میبافتند.
در موقعیّتهای تهدید به تاخت و یورش یزدان و گرفتار ساختن دروغگویان با سلطه و قدرت خداوندی که ردخور ندارد و جلو آن گرفته نمیشود، آنان را در برابر این تاخت و یورش نگاه میدارد، انگار که ایشان آن را میبینند:
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ.بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَا تُشْرِکُونَ ). (4٠و ا4)
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا شـما را فـرا گیرد (همانگونه که قبلاً ملّتهای پیشین را فرا گرفته است) بـا این که قیامت شما (با فرا رسـیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان) فراز آیـد، آیـا (بـرای نجات از عـذاب دنیوی یا اخروی) غیر خدا را به یاری میطلبید؟ (و اگر بطلبید سودی به شما میرسانند و شما را میرهانند؟!) اگر شما راستگوئید (در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارند؟! نـه، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جز خدا متوسّل نمیشوید و پناه نمیبرید و) بلکه تنها خدا را به یـاری میطلبید، و او اگر خـواست آن چـیزی را بـرطرف مـیسازد که وی را برای رفـع آن بـه فریاد میخوانید، و (دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (امـروز) شریک خدا میسازید فرامـوش مینمائید (و از خاطر میزدائید.
(قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ .قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ). (46-47)
بگو: به من بگوئید که اگر خداوند گوش و چشمهایتان را (از شـما بـازپس) بگیرد و بـر دلهـایتان مــهر نهد (بدانگونه که نه چیزی را بشـنوید و بـبینید و بـفهمید)، غیر از الله خدائی هست که آنها را به شـما بـرگرداند؟! بنگر کـه مـا چگونه دلائـل و بـراهـین را بـه گونههای مختلف ذکر مـیکنیم و آنـان پس (از شنیدن، بـجای پذیرفتن و راه حقّ گرفتن) روی میگرداند! بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا بناگاه یـا ایـن که آشکارا (و بدون انتظار قبلی یا با انتظار قبلی) به شـما در رسـید، مگر جز گروه ستمکاران هـلاک مـیگردند؟! (بگذار عذاب خدا مشرکان و گمراهان چـون شما را در بـر گیرد ).
روند قرآنی در به تصویر کشـیدن حـالت ضلالت و گمراهی بعد از هدایت و راهیابی، و حـالت رجوع و گشت از حقّ و حقیقت پس از دسترسی و دستیابی بدان، صحنۀ برجستهای را ترسیم میگرداند که شنونده را در برابرش نگاه میدارد تا آن را ورانداز کند، هـر چند که در واژهها فرمان به نگریستن و ورانداز کردن، و یا اشاره نمودن به ایستادن نیست:
(قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَنْفَعُنَا وَلا یَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیَاطِینُ فِی الأرْضِ حَیْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا). (71)
بگو: آیـا چیزی غیر از خدا را بـخوانـیم (و عبادت و پرستش کنیم) که نه سودی به حال ما دارد و نه زیانی؟ و آیا پس از آن که خداوند ما را هدایت بخشیده است (و به سوی خود رهنمون کرده است) بـه عقب بازگشت کـنیم (و از ایـمان دست بکشـیم و دیگر بـاره بـه کفر برگردیم؟ و) بسان کسی (باشیم و کنیم) که شیاطین او را در زمین (بیابانهای برهوت) ویلان و سرگردان بـه دنبال خود کشند، و دوستانی داشته باشد کـه او را بـه راه راست خوانند و به سوی خود فریاد دارند....
همچنین رونـد قرآنی، شنونده را در قبال صـحنۀ میوههای رسیده در باغهائی نگاه میدارد که زندگی در آنــها مــوج مــیزند، و دست یـزدان نـو آفرین و پدید آورندۀ رنگها و میوهها در آنها جلوهگر میآید:
(وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ کُلِّ شَیْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرَاکِبًا وَمِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِیَةٌ وَجَنَّاتٍ مِنْ أَعْنَابٍ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَیَنْعِهِ إِنَّ فِی ذَلِکُمْ لآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).
او کسـی است کــه از (ابر) آسـمان، آب (بـاران) فرو میفرستد، و ما (که خدائیم، با قدرت سترگ خـود) به وسیلۀ آن آب، همۀ رستنیها را میرویانیم و از رستنیها سبزینه بیرون مـیآوریم، و از آن سبزییه، دانـههای تـــنگاتنگ یکدیگر، و از شکــوفههای درخت خــرما خوشههای آویـزان نزدیک بـه هـم و در دسـترس، و باغهای انگور و زیتون و انار پـدید مـیسازیم کـه (در شکل و مزه و بو و سود) همگون و غیر همگون هستند. بنگرید به میوۀ نارس و رسیدۀ یکایک آنـها، آنگاه کـه میوه دادند. بیگمان در این (گوناگونی درونی و بیرونی و تغییر آغار و انجام مـیوهها) نشـانهها و دلائـل (خدا شناسی) است برای کســانی که (حقّ را مـیپذیرند و بدان) ایمان میآورند.
بدین گونه همۀ صحنههای سوره و موقعیّتهای آن، چنین همآوائی و همآهنگی در آنها پیدا و جلوهگر است و قالب عام و سیمای همگانی سوره میگردد.
نوع دیگری از انواع همآوائی و همآهنگی، پیوندی با این نوع دارد، و آن موقعیّتهای گواه کردن است.
صحنههای قیامت در سوره نموده میشود، انگار ایـن صحنهها موقعیّتهای گواه کردن بر چیزهائی است که از مشرکان و تکذیب کنندگان سر زده است. و موقعیّتهائی است که در آنها ایشان را رسوا و بیارج مینمایند، و چشمهای مردمان را متوجّه ایـن موقعیّتها میسازند. قبلاً نمونههائی از این موقعیّتها بیان گردید ... در هـر یک از آنها چنین آمده بود:
(وَلَوْ تَرَى).
اگر ببینی ....
در سوره موقعیّتهای گواه کردن بر عقیده، با موقعیّتهای گواه کردن بر شریعت به هم میآمیزد، و هر دو یکسان به پیـش میروند و همسو میشوند.
در سرآغاز سوره، هـنگام سخن از عقیده در محیط فراگیر خود، این موقعیّت حلوهگر میآید:
(قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ).(١٩)
ای پـیغمبر، بــه کسـانی کـه بـر رسـالت تـو گواهی میخواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (تـا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟). بگو: خدا میان مـن و شما گواه است! (بهترین دلیل آن این است که) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که ایـن قرآن بدانان میرسد بدان بیم دهم. (قرآنی که هیچکس و هیچ گروهی نمیتواند سورهای همانند آن را بسازد و ارائه دهد). آیا براستی شما گواهی میدهید که خدایـان دیگری با خدایند؟! بگو: من گواهی نمیدهم (و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمیدانم و نمیکنم). بگو: او خدای یگانۀ یکتا است، و من از بتان (جاندار و بیجانی که) انباز خدا میکنید بیزارم.
هنگامی که روند قرآنی به مناسبت ویژهای در سوره میرسد، مناسبتی که به عقیده در مسألۀ تحریم و تحلیل مربوط میگردد، صحنۀ دیگری را بر پـا میدارد، و مردمان را فرا میخواند به گواه گرفتن بر ایـن مسألۀ ویژه، همچون گواه گرفتن بر آن مسألۀ همگانی، تـا از یک سو دالّ بر این باشد که از ناحیۀ موضوع، ایـن مسأله هم همان مسأله است، و از دیگر سو همآوائی و همآهنگی که قالب همگانی تعبیر قرآنی است، حفظ و تضمین شود:[2]
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ). (١5٠)
(ای پیغمبر) بگو: گواهان خود را بیاورید که گواهی میدهند بر این که خداوند این چیزها را حـرام کـرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و به دروغ) گواهی دادنـد، با آنـان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چرا کـه دروغگویند و شایستۀ تـصدیق نیستند). و از هـوا و هـوس کسـانی پیروی مکن که آیـات (قـرآنـی و جـهانی) مـا را تکذیب مـینمایند و بـه آخـرت ایـمان نــمیآورند و بــرای پروردگار خود (بتان و مـعبودهای بـاطلی را) همتا و همطراز میکنند.
نوع سوم از انواع همآوائی و هماهنگی، همآوائـی و هـمآهنگی تـیری است کـه بیان موضوعی آن را میطلبد. تعبیری که در تکرار عبارات عیناً پدیدار و جلوهگر میآید، تا دالّ بر این باشد که چنین عباراتی بیانگر حقیقت واحدی در شکلهای متعّدد و مختلفی است.
مثال این، همچون تعبیری در اوّل سوره است کـه از کسانی سخن میراند که کفر را برگزیدهاند. بدان هنگام که چیزهائی را شریک و انباز خدا میسازند، میفرماید که ایشان:
(بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ) .
انباز خدایشان میکنند. (یـعنی: بتان را در پرستش و درخـواست حـاجت از آنـها بــا خـدا هـمتا و هـمبر میسازند).
بعدها این تعبیر در اواخر سوره در بارۀ کسـانی بکار میرود که برای خویشتن قوانین و مقرّرات وضـع میکنند: (بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ) .به قرار زیر:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ). (انعام/1)
ستایش خداوندی را سزا است که آسمانها و زمین را آفریده است و تاریکیها و روشنائی را ایجاد کرده است (که هر یک سود ویژهای و حکمت خاصّی در بر دارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف، کسانی که منکر وجود پروردگار خویشتنند (برای آفریدگار خود بتان را) انباز میکنند.
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).(انعام/ ١50)
(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید که گواهی میدهند بر این که خداونـد ایـن چیزها را حرام کرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). درصورتی که (حاضر آمدند و بـه دروغ) گواهی دادند، با آنـان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چرا که دروغگویند و شایستۀ تـصدیق نیستند). و از هـوا و هـوس کســانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جـهانی) مـا را تکـذیب مــینمایند و بــه آخـرت ایـمان نــمیآورند و بــرای پروردگار خود (بـتان و معبودهای بـاطلی را) همتا و همطراز میکنند.
در آیۀ نخستین: (همْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ). است، چرا که آنان برای خدا شریک و انباز قرار میدهند. در آیۀ دیگر نیز : (همْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ). است، زیرا که ایشان همتا و همطراز برای یزدان قائل میشوند و بدین وسیله شریک و انباز برای خدا پدید میآورند و این شرک و انباز ورزیـدن در ادّعـای حـقّ الوهیّت در کار قانونگذاری، پیدا و جلوهگر است.
این کار نیز از دلالت موضوعی برخوردار است، و جمال و زیبائی تعبیر در آن پیدا و هویدا است.
روند قرآن واژۀ (صراط) را نیز مکرّر می دارد، بدانگاه که از اسلام بطور عام سخن میگوید، و بدانگاه که از مسألۀ قانونگذاری سخن می راند، بدینگونه:
(فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ .وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ).(انعام ١٢٥ و ١٢٦)
آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سـینهاش را (بـا پرتو نور ایمان بـاز و) گشاده بـرای (پـذیرش) اسـلام مــیسازد، و آن کس را کــه خـدا بخواهد گمراه و سرگشته کند، سینهاش را بگونهای تنگ مـیسازد کـه گوئی به سوی آسمان صعود میکند (و به سبب رقیق شدن هوا و کمبود اکسـیژن، تـنفّس کردن هـر لحظه مشکل و مشکلتر میشود. کافر لجوج نیز با پیروی از تقالید پوسیده، هر دم بیش از پیش از هـدایت آسـمانی دورتـر و کینهاش نسـبت بـه حقّ و حقیقت بـیشتر و پذیرش اسـلام بـرای وی دشـوارتـر مـیشود). بـدین منوال خداوند عذاب را بهرۀ کسانی میسازد که ایـمان نمیآورند. این (مطلب که مددهای الهی شامل حال حقّ طلبان میگردد و عذاب الهـی بـه سـراغ دشـمنان حقّ میرود، سنّت ثابت خدا است و بخشی از راستای) راه مسـتقیم پروردگار تـو است. مــا آیـات (قـرآنـی و نشـانههای جهاتی و دلائـل عقلانی) را بـرای کسانی تشریح و توضیح دادهایم که (دلی پذیرا و گوشی شنوا دارند و) پند میگیرند و اندرز میپذیرند.
پس از صحبت از چهارپایان و کشتزار و حلال و حرام، در پایان سوره، همانگونه که در سر آغاز شـناسائی سوره آمده است، روند قرآنی بیان میدارد:
(وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بـیان کـردم) راه مستقیم من است (و منتهی بـه سـعادت هـر دو جهان میگردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده میسازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بـدان تـوصیه مـیکند تـا پـرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
این امر میرساند که ایـن مسأله، مسألۀ عقیده است. پذیرش آن هم حرکت در راه خدا است، و انحراف از آن بیرون رفتن از این راه است ... این مسأله، مسألۀ ایـمان یا کفر، و جاهلیّت یا اسلام است... همان گـونه که در سرآغاز سخن گفتیم. تا اینجا زیبا و بسنده است و بهتر است از شناسائی کوتاه دست برداریم، تا با یاری از خدا با آیههای سوره در روند قرآنی خود، روبرو گردیم ... برابر سرشت سوره، آیهها را موج مـوج - نه درس درس همانگونه که در سورههای مدنی کار ما برده است - بررسی مینمائیم. چه در کار عرضه، به سرشت سوره نزدیک است، و در امر پژوهش با همآوائی و همآهنگی موجود در سوره و سایههای آن نیز سازگارتر مینماید.
توفیق در دست یزدان است و از او مدد میجوئیم.
[1] مراجعه شود به: خدا چگونه می و میخوارگی را حـرام فرمود. در جزء پنجم فی ظلال القرآن ... و چگونه آمـریکا از این کـار درمانده گشت. در کتاب: ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین.
[2] مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنّی فی القرآن) فصل: (التناسق).
سورهی انعام آیهی 11-4
وَمَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ (٤)فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (٥)أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ (٦)وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ (٧)وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکًا لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (٨)وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ (٩)وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (١٠)قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (١١)
این موج در سر آغاز سوره است. به دنبال موج نخستین میآید. موج نـخستین کـه دارای پسودههای ژرف و گستردهای بود. موجی بود که سراسر هستی را با حقیقت وجود الهی جلوهگر در آسمانها و زمین فرا گرفته بود. حقیقتی که پدیدآورندۀ تاریکیها و نور است. حقیقتی که در آفرینش انسان از مادۀ این زمین، جلوهگر است. این چنین حقیقتی است که سر رسید مدّت زمـان انسـان را تعیین کرده است، مدّت زمانی که با مرگ پـایان میپذیرد. و راز مدّت زمانی را بـرای خود محفوظ داشته است که برای فرا رسیدن رستاخیز تعیین فرموده است. و آگاهی از پنهان و آشکار انسانها را به خود اختصاص داده است، و او میداند که در پنهان و آشکار مردمان چه میکنند و چه به دست میآورند.
این ذات الهی جلوهگر در اقطار و آفاق جهان بیرون، و در زوایا و گوشههای جهان درون است که وجود یگانه و منحصر است. وجودی بدو نمیماند. چه جز یـزدان هیچگونه آفرینندهای نیست. همچنین خدا وجودی است که همه جا را فرا گرفته است و بر همه چیز توانا و چیره است. انکار ذات و اقدس او، و رویگردانی از ایـن نشانههای بزرگ خداشـناسی، زشت و پـلشت است و هیچگونه سندی بر آن نیست، و هیچ عذری برای شخص منکر و رویگردان نمیباشد. از اینجا است که روند قرآنی، موضعگیری مشرکانی را عرضه میکند که با وجود ایمان به یزدان محیط برگسترۀ جهان و توانا و چیره بر همه چیز و همگان، انبازهائی را همسان میشمارند. این موضع، زشت و پلشت جلوهگر میآید، حتّی در پیشگاه عقل و شعور خود مشرکانی که قرآن این حقیقت را بدیشان مینمایاند و با ایـن حقیقت با آنان روبرو میگردد، زشت و پلشت محسوب است! قرآن در نخستین چرخش، نبرد را میآغازد. نبرد را در ژرفای فطرت مردمان میآغازد، هر چـند که آنـان ستیزه گری و دشمنانگی آشکار خود را در رزمگاه بیرون میآغازند!
روند قرآنی در این موج، شکل دشمنانگی و ستیزهگری را عرضه میدارد، و با آن یک بار با تـهدید و بیم رویاروی میگردد، و دیگر باره دلها را متوجّه مرگ و نابودی تکذیب کنندگان پیشین میسازد. در این پیکار و رهنمود نیز الهـامها و انگیزههای بسیاری را گرد میآورد. البتّه این امور به دنبال نخستین جنبش و تکانی صورت میپذیرد که آن موج بزرگ و فراخ آن را پدید میآورد و به پیش میراند:
*
(مَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ .فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ .َلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ).
هیچ دلیـلی از دلائـل (دالّ بـر وجود) پـروردگارشان بدانان نـمیرسد مگـر آن که از آن روی میگرداند. هنگامی که قرآن بدانان نمیرسد مگر آن که از آن روی میگرداند. هنگامی که قرآن بدانان رسید، آن را تکذیب کـردند، پس اخبار آن چیزی که (در قرآن راجـع بــه مکافات دنیا و مجازات آخرت بـدیشان گوشزد شـده است و) به مسخرهاش گرفتهاند به سراغشان خواهـد آمد و دامنگیرشان خواهد کردید. آیا ندیدهاند (و آگاهی پیدا نکردهاند) که پیش از ایشان چقدر از اقوام و ملّتها را هلاک کردهایم؟ اقوام و ملّتهائی که در زمین (اسباب و ابزار) قدرت و نعمت بدیشان دادهایم، قدرت و نعمتی که آن را به شما ندادهایم، و .بارانهای پیاپی بـرای آنـان بـارانـدهایـم و رودبـارها در زیـر (مـنازل و کـاخهای) ایشـان روان کردهایـم. امّـا (هـنگامی کـه سـرکشی و نافرمانی کردهاند و شکر نعمت بجای نیاوردهانـد، بـه پاس گناهانشان) آنان را نـابود سـاختهایـم و اقـوام و ملّتهای دیگری را پس از ایشان پدیدار کردهایم (و زمام امور را به دستشان سـپردهایـم. پس از گذشتگان پـند گیرید و از خواب غفلت بیدار شوید).
آنان از روی دشمنانگی با حقّ و پافشاری بر باطل، موضعگیری میکنند و روی گردان میشوند. چیزی که کم دارند آیههائی و نشانههائی نیست که آنان را به ایمان آوردن میخواند، و علاماتی نیست که دالّ بر راستی دعوت و صداقت دعوت کننده است، و دلائل و براهینی نیست که بیانگر الوهیّت راستینی است که در پشت سر دعوت و دعوت کننده قرار دارد، بـلی کـم و کاستی در آیهها و نشانهها و دلائل و براهینی ندارند که ایشان را با آنها به سوی ایمان به یزدان و تسلیم فرمان خدای مهربان فرا می خوانند، بلکه آنچه که کـم دارنـد عشق و علاقۀ به پذیرش و پاسخگوئی است! و آنچه که ایشان را از حرکت به سوی حقّ و حقیقت باز میدارد دشمنانگی با حقّ و پا فشاری بر باطل است! و آنچه که ایشان را بر جای خود مینشاند و به سستی و تنبلی میکشاند روی گردانی از نگریستن و اندیشیدن است:
(وَمَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ).
هیچ دلیـلی از دلائل (دالّ بـر وجود) پـروردگارشان بدانان نمیرسد مگر این که از آن روی میگرداند.
هـنگامی که کـار ایـن چنین است، و زمـانی که رویگردانی از روی قصد و عمد صورت میپذیرد، و با وجود فراوانی دلائل، و پیاپی آمدن آیهها و ردیـف شدن نشانهها، و روشـنی حقائق، راه گریز در پـیش میگیرند، تهدید به تاخت بر ایشـان و بسزا رساندن آنان، تکانی بوجود میآورد که دریچههای فـطرت را باز میکند، و موانع تیر و سرکشی را از سـر راه آن فرو میاندازد:
(فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ).
هنگامی که قرآن بدانان رسید، آن را تکذیب کردند، پس اخبار آن چیزی که (در قرآن راجـع بـه مکـافات دنـیا و مــجازات آخـرت بدیشان گوشزد شـده است و) بـه مسـخرهاش گرفتهاند به سـراغشـان خواهـد آمـد و دامنگیرشان خواهد گردید.
این قرآن، حقیقتی است که برای ایشـان از سوی آفریدگار آسمانها و زمین نازل شده است. آفریدگاری که تاریکیها و نور را آفریده است. آفریدگار انسان از گل است. خداوند آسمانها و زمـین است. قرآن حـقّ است و ایشان آن را دروغ میپندارند! بر این تکذیب نیز ماندگار و پای میفشارند. از آیههای یزدان روی میگردانند. دعوت به ایمان را به باد استهزاء و تمسخر میگیرند ... پس باید که منتظر باشند تا خبر راستین و صدق فرمودۀ ربّالعالمین دربارۀ چیزی بدیشان رسد که آن را مسخره میکردند و به بازیچه میگرفتند. باید چشم به راه کیفر چنین رفتاری و گفتاری باشند!
قرآن ایشان را در برابر ایـن بیم و تـهدید کـوتاه و سر بسته رها میکند. بیم و تهدیدی که نـه نوع آن را میدانند، و نه از موقع آن آگاهند ... ایشـان را رها میسازد تا هر لحظه چشم به راه و منتظر باشند که اخبار چیزی به گوششان رسد که آن را به تمسخر گرفتهاند و بازیچه دانستهاند! بگذار هر وقت یزدان بخواهد پرده از حقیقت آن کنار بزند و آنان را در مقابل عذابی حاضر و آماده بدارد که ناپیدا بود و منتظرش بودند!
در این جایگاه بیم و تهدید، گردنها و چشمها و دلها و اعصاب ایشان را مـتوجّه هلاک و نابودی تکذیب کنندگان پیشین میسازد، و سرزمینهای جای مانده و محلهای مرگ و میر کسـانی را بدیشان مـینماید که حقائق را در گذشتهها همچون آنان تکذیب میکردند و دیدند آنچه دیدند. آنان که برخی از این سـرزمینها را میشناختند و مثلاً با خانههای طائفۀ عاد در احقاف، و کاشانههای طائفۀ ثمود در حجر آشنا بودند، و از کنار ویرانههای باقیمانده چنین کسـانی، عربها در کوچ زمستان به سوی جنوب، و در کوچ تابستان به سوی شمال میگذشتند. همچنین از کنار شهرها و آبادیهای به دل زمین فرو رفتۀ قوم لوط میگذشتند. و داستانهای ایشان را از زبان آگاهان از تـاریخ و راویـان اخبار میشنیدند ... روند قرآنـی ایشان را مـتوجّه چنین جاهائی میسازد کـه تکذیب کنندگان پـیشین در آن مکانها هلاک شدند و به کیفر خود رسیدند، تکذیب کنندگانی که زمان بعضی از آنان بدینان نزدیک بوده است:
(أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ).
آیا ندیدهاند (و آگاهی پیدا نکردهاند) که پیش از ایشـان چقدر از اقـوام و ملّتها را هـلاک کردهایـم؟ اقوام و ملّتهائی که در زمین (اسباب و ابـزار) قدرت و نـعمت بدیشان داده بودیم، قدرت و نعمتی کـه آن را بـه شما ندادهایم، و بارانهای پیاپی برای آنان روان کرده بودیم. امّا (هنگامی که سـرکشی و نافرمانی کردند و شکر نعمت بجای نیاوردند، به پاس گناهانشان) آنان را نابود سـاختیم و اقوام و مـلّتهای دیگری را پس از ایشـان پدیدار کردیم و (و زمام امور را به دستشان سپردیم. پس از گذشـگان پـند گیرند و از خـواب غفلت بیدار شوید).
آیا از هلاکت نسلهای گذشته آگاه نیستند؟ نسلهائی که خداوند در زمین بدیشان سلطه و قدرت و نـعمت و ثروت داده بود، و از ابزار و وسائل تـرقّی و تعالی بهرهمندشان کرده بود. از چنان ثروتی و قدرتی ایشان را بهرهمند نموده بود که در جزیرةالعرب به قریشیان مخاطب قرآن نداده بود. بارانهای پـیاپی بر ایشـان بارانده بود. بارانهائی که در زندگیشان مایۀ فـراخی نـعمت و رشـد و نـموّ کشـتزارها و افزایش ارزاق میگردید ... آنگاه چه شد؟ آنگاه از فرمان خداوندشان سرپیچی کردند! خداوند هم ایشان را به کیفر گناهانشان گرفت! پس از آنان نسل دیگری را پـدید آورد. این نسل نیز بعد از ایشان زمین را در اختیار خود گرفتند. امّا سرانجام آنان هم مردند و جهان را بدرود گفتند و فراموش شدند و انگار که نبودند! تکذیب کنندگانی که از حقّ و حقیقت روی میگردانند و صاحب قدرت و نعمت و جاه و جلال در میان مردمانند، چقدر خوار و بیارزش هستند! آنان در پیشگاه یزدان بسی بیارج و خوارند! در نزد مردمان نیز سبک و بیمقدارند! ایشان مردند و رفتند، امّا زمـین احسـاس خـلأ و خلوتی و سستی و رخوتی نکرد! نسل دیگری آبادانی زمین را بر عهده گرفت و در عمران آن کوشید. آنان نیز نقش خود را بازی کردند و سرانجام مردند و رفتند و انگار هرگز ساکنان اینجا نبودند. زندگی به راه خود ادامه داد و زمان گذشت. انگار در اینجا مـردمانی نزیستهاند و زندگانی نبردهاند!
این امر حقیقتی است و انسانها آن را فراموش میکنند هنگامی که یزدان قدرت و نـعمتی در زمـین بدیشان میدهد. فراموش میکنند که این قدرت و نعمت چند روزۀ زمین به خواست یزدان انجام پـذیرفته است و بدیشان سپرده شده است، تا خدا آنان را در این قدرت و نعمت بیازماید و پدیدار آید که: آیا آنان به عهد و پیمان خدا و شرط و شروط آن عمل میکنند که بندگی برای خداوند یگانه است و بس، و دریـافت دسـتور و قوانین از آستانۀ او است و بس؟ - زیرا یزدان صاحب ملک جهان است و مردمان جانشینانی در آن بیش نیستند - یا این که از خودشان طاغوتهائی را میسازند و حقوق و ویژگیهای الوهیّت را برای خویش ادّعا میکنند، و در چیزی که در آن جانشین شدهاند همچون مالک تصرّف و دخالت میورزند نه همسان جانشین؟ این حقیقتی است که انسانها آن را فراموش میکنند - مگر کسانی که یزدان ایشان را بپاید و مصون نماید - و بدین هنگام از عهد و پیمان یزدان و از شرط و شروط آن منحرف مـیگردند، و از راههائی میروند و به شـیوههائی عـمل مـیکنند که جدای از راه راست آفریدگار و خلاف سنّت کردگار است. در سرآغاز راه، عواقب این انحراف برایشان روشن و نمایان نمیگردد. فساد و تباهی کمکم روی میدهد و آهسـته و آرام پدیدار میآید، بگونهای نهانی و پـنهانی مـیلغزند و فرو میافتند و بدون این که به خد آیند و بفهمند در گرداب زشتیها و پلشتیها میلولند ... تا آن زمان که اجل آنان در میرسد، و وعدۀ خدا به وقوع میپیوندد ... بدین هنگام، پایان زندگی هر کسـی شکـلی به خود میگیرد و به گونهای انجام میپذیرد: گاهی یزدان جهان آنان را به عذاب ریشه کن کننده گرفتار مـیسازد. از بالای سرشان یا از زیر پـایشان عقابشان ناگهانی درمیرسد، همان گونه که برای بسیاری از اقوام چنین روی داده است. گاهی هم یـزدان جهان ایشـان را به خشک سالیها و قحطیها و مـرگ و میرها و کم و کاست محصولات و میوهها گرفتار میسازد، همان گونه که بسیاری از مردمان دچار چنین بلایا و مصائبی شدهاند. گاهی نیز خداوند متعال آنـان را به جان همدیگر میاندازد و یکی را گرفتار عذاب دیگری میسازد. دستهای خانههای دستهای را ویران میگرداند، و این به آن ، و آن به ایـن اذّیت و آزار میرساند، و از یکدیگر ایمن نمیگردند. در نتیجه شوکت و شکوهشان ضعیف میشود و کـاستی میگیرد و در نهایت خدا بندگانی از بندگان خوب فرمانبردار یا بد بزهکار خود را بر آنان مسلّط می گرداند. چنین بندگان خوب یا بد خدا، شوکت و شکوه آنان را در هم میشکنند، و ایشان را از قدرت و نعمتی بیرون میآورند که در آن بسر میبرند. سپس یزدان جهان بندگان تازه نفسی را جای ایشان مینشاند تا آنان را نیز در قدرت و نـعمتی که خواهند داشت بیازماید ... نقش سنّت الهی، بدین گونه به پیش میرود و چرخۀ قانون خدا چرخان میشود ... خوشبخت کسی است که میفهمد قدرت و نعمت و شکوه و شوکت دنیوی سنّت یـزدان است و گاهی در دست این و گاه در دست آن گردان است و وسیلۀ امتحان مردمان است. لذا به عهد و پیمان خدا در چیزی که دارد و جانشین در آن است وفاء میکند ... و بدبخت کسی است که از این حقیقت غافل و بیخبر است و گمان میبرد که با علم و دانشی که دارد، و با آگاهی و کوششی که میورزد، و با چاره و تدبیری که مبذول مینماید، یا این که ناسنجیده و بدون حساب و کتاب، قدرت و نعمت و شکوه و شوکت بدو داده شده است! از جملۀ چیزهائی که مردمان را گول میزند، این است که ببیند: اشخاص بزهکار سرکش از فرمان دادار، یا باطلگرایان بیادب و بیشرم تـباهکار، و یـا کافران خدانشناس گناهکار، در روی زمین از توان و اقتدار و نعمت و ثروت برخوردار باشند، و هیچگونه کیفری از سوی خدا نبینند و آسوده خاطر بنوشند و بخورند و بیایند و بنشینند ... آخر مردمان سر آغاز راه یا میانۀ راه را بنگرند و میبینند. اغلب پـایانۀ راه را مشاهده نمیکنند ... چرا که پایانۀ راه دیـده نـمیشود مگر با نگریستن به فرجام کار گذشتگان و مـحلّ هلاک پیشینیان، بعد از این که زندگیشان افسـانه و افسون میشود ... قرآن مجید چشم مردمان و خرد ایشان را متوجّه هلاک و نابودی، و ویرانههای خانه و کاشانه و سرزمینهای برجای ماندۀ این چنین کسانی میسازد، و گورستانها و کشـتارگاههای ستمگران و تـباهکاران و کژراهه روان تاریخ را به همگان می نمایاند، تـا گول خوردگان بیدار و هوشیار گردند. فریب خوردگانی که در زندگی کوتاه خود پایانۀ راه را نمیبینند و آنچه در این عمر کوتاه خویش می بینند پـایانۀ راه مـیدانـند و میشمارند، در نتیجه گول آن را میخورند!
این نصّی است که در قرآن است:
(فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
آنان را به سبب گناهانی که ورزیدند هلاک کردیم.
و نصوصی که همسان این نصّ است، در قرآن مجید بارها تکرار میگردد، و حقیقتی و سنّتی و بخشی از تفسیر اسلامی دربارۀ حوادث تاریخ را مقرّر میدارد. حقیقتی را مقرّر میدارد، و آن این است که :گـناهان، بزهکاران را به هلاکت میرساند. و این خدا است که بزهکاران را به سبب گناهانشان نابود میفرماید. ایـن امر نیز سنّت و قانونی است که اجراء می شود و قطعاً رخ میدهد - هر چند که انسانی در عمر کوتاه خود آن را نبیند، یا نسلی در مدّت زمان محدود خویش آن را مشاهده ننماید - ولی سنّت و قانون قطعی و حتمی است و ملّتهائی که گناهان در میانشان علنی و آشکـار شود، و زندگیشان بر گناهها و بزهها پـا بر جا گردد، سرنوشت ایشان بدون شکّ بدان میانجامد. این سنّت بیانگر بخشی از تفسیر اسلامی دربارۀ تاریخ است: نسلهائی هلاک میگردند، و نسلهائی جایگزین ایشان می شوند. یکی از عوامل این جایگزینی، انجام گناهان توسط مردمان ملّتها است. هنگامی که خورۀ گناه به پیکرۀ ملّتها رخنه کند، حالتی را پدید میآورد که به هلاک و نابودی میانجامد. چه این حالت به شکل بلای کوبندهای رخ دهد که هر چه زودتر در رسد و ناگهانی بر سر ملّتها بتازد - همان گونه که در تاریخ قدیم روی داده است - و یا این که با فروپاشی کُند و آرام سـرشتی معمولی انجام بگیرد و به نیستی ملّتها با گذشت زمان و فرو رفتن تدریجی آنان به گرداب گـناهان صورت پذیرد. شواهد کافی در تاریخ تا اندازهای نـزدیک، در دست است دالّ بر ایـن که فرو پـاشی اخلاقی، و کثافتکاریهای آشکار اجتماعی، و جلوه دادن زنان برای شیدا و مفتون کردن دیگران و آراستن مجالس و محافل و کوی و برزن با ایشان، و خوشگذرانی و راحت طلبی، و غافل و سرمست در میان نعمتها لولیدن، ... ملّتها را به هلاکت کشانده است. شـواهد کافی تأثـیر چنین پلشتیها و زشتیهائی در فروپاشی یونان و روم در دست ما است. یونان و رومـی که بر جای نـماندهانـد و افسانهای شدهاند. در ملّتهای معاصر نیز نشانههائی از سر آغاز این دمار و هلاک در کرانههای زمان پیدا است و برای چشم دل هویدا است، همچون ملّت فرانسه و ملت انگلستان! هر چند که آنان از نـیروی ظاهری و ثروت فراوان برخوردارند[1]
تفسیر مادیگرایانۀ تاریخ، این بخش را از تفسیر خود دربارۀ احوال ملّتها و حوادث تاریخ، کاملا ً حذف میکند. چرا که دیدگاه تفسیر مادی دربارۀ تاریخ، پیش از هر چیز حذف عنصر اخلاقی از زندگی است، و حذف قاعدۀ اعتقادی است که بر اخلاق استوار است. امّا این تفسیر وادار میشود که به ستیزهگری خندهآوری در تفسیر حوادث و اوضاع زندگی بشری پناه ببرد، هر چند که برای تفسیر آن، راهی جز تفسیر بر اسـاس قـاعدۀ اعتقادی نیست.
تفسـر اسلامی - با همۀ فراگیری و جدّی بودن و صداقت و واقعیّت خود - از تأثیر عناصر مادی غـافل نمیماند، عناصر مادیی که تفسیر مادیگرایانه آنها را همه چیز میشمارد. امّا تفسیر اسلامی در پـهنۀ فراخ زندگی آن را در جایگاهی قرار میدهد که سزاوار آن است، و عناصر فعّال دیگری را نمایان میدارد که جز کسانی آنها را انکار نمیکنند که دشمنانگی بیشرمانهای با واقعیّات هستی داشته باشند ... قضا و قدر الهی را نمایان نشان میدهد که در فراسـوی هر چیزی قرار دارد. دگرگونی داخلی درونــها و بینشها و ایـدهها و اندیشهها و جهانبینیها را برجسته مینمایاند. رفتار واقعی و عنصر اخلاقی را آشکارا نشان میدهد ... امّا با وجود همۀ اینها از هیچ عـاملی از عواملی غـافل نمیشود که سنّت یزدان برابر آنـها جاری و ساری میگردد.[2]
*
سـپس رونـد قرآنی به پـیش مـیرود و سرشت دشـمنانگیای را به تصویر میکشد که چنان روگردانیای از آن سرچشمه مـیگیرد. در ایـن راستا نمونۀ شگفتی از درونهای مردمان را ترسیم کند ... نمونهای که هر چند شگفت است ولی با وجود ایـن تکرار میگردد. انسان این چنین کسانی را در هر زمانی و در هر مکانی و در میان هر نسلی مییابد ... نمونۀ انسانهای ستیزه جوئی که حقّ و حقیقت چشـمانشان را باز میکند و بدانها فرو میرود، امّا آن را نمیبینند! و چیزی را انکار میکنند که قابل انکار نیست! زیرا آن اندازه روشن است که دشمن به خاطر حیاء و شرمی که دارد خجالت میکشد آن را انکار کـند! ... قرآن ایـن چنین نمونهای از مردمان را برجسته و پیدا با واژههای اندکی ترسیم میکند با شیوۀ تـعبیر قرآنـی نـو آور اعجاز گرانهای که در تعبیر و تصویر دارد:[3]
(وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ).
(ای پیغمبر!) اگر نامهای نوشته در صفحۀ کـاغذی بر تو نازل کنیم (و در آن حقّانیّت رسالت تو نگاشته شده باشد) و آن را (علاوه از دیدن) بـا دستهای خود لمس کنند (که در ایـن صورت جای شکّ و گمانی باقی نمیماند) باز هـم کــافران (دشمن حقّ و ناباوران ستیزهگر) میگویند: این، چیزی جز جادوگری آشکاری نیست.
چیزی که آنان را از آیههای یزدان رویگردان می سازد، ضعف دلیل بر صدق آیهها، یـا دشواری و پیچیدگی دلیل، و یا اختلاف خردها در فهم دلیل نـیست. بلکه چیزی که باعث میشود چنین مـوضعگیری کنند، سـتیزه جوئی سـختی و دشـمنانگی شدیدی است که دارند! و بلکه پیش از هر چیز پافشاری بر نپذیرفتن و انکار نمودن و معتبر نشمردن دلیل و نگاه نکردن به برهان است و بس! اگر خداوند بزرگوار این قرآن را بر پیغمبرش صلیّ الله علیه وآله وسّلم نازل کند، نه از راه وحی که نمیبینند، بلکه آن را در برگه ای نازل فرماید که دیدنی و لمس کردنی و محسوس باشد، و خودشان با دستهایشان این برگه را لمس کنند - نه این که از دیگران بشنوند، و نه این که نتها آن را ببینند - آنان تسلیم این چیزی که آن را میبینند و لمس مـیکنند نـمیگردند و قاطعانه و مؤکّدانه میگویند:
(إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ).
این، چیزی جز جادوگری آشکاری نیست.
سیمای درشت و زشت و نفرت انگیزی است. هر که بدو نگاهی بیندازد از آن گریزان میگردد. سیمائی است که بیننده را دشمن خود میسازد و او را بر آن میدارد که جلو بیاید و آن را مشت بزند و لگد مال کند! زیـرا با چنین سرشتها و گروههائی به گفتگو نشستن و سـخن گفتن و دلیل و برهان ذکر کردن، سودی در بر ندارد! به تصویر کشیدن چنین سیمائی بدین نحو - سیمائی که نشان دهندۀ حقیقت نمونههای تکراری در میان نسـلها است - دو هدف یا هدفهائی را در بردارد:
اصل موضعگیری ننگین و زشت و ناپسند دشمنان را به خودشان مینمایاند، بدان گونه که آئینه چهرۀ پریش و پـــلشت و زشت نگـرنده را آن چـنان که هست مینمایاند، تا در آئینه خود را ببیند و از دیدن خویش شرمسار گردد!
این تصویر، در همان حال، دلهای مؤمنان را در برابر رویگردانی مشـرکان و انکار منکران، به جوش و خروش میاندازد. چنان میکند که دلهایشان بر حقّ و حقیقت پایدار و استوار بماند و متأثّر از فضائی نشود که پیرامون آنها را با تکذیب کردن و انکار نـمودن و فتنه و آشوب و اذّیت و آزار فرا گرفته است.
همچنین این تصویر، اشاره به شکیبائی خدائی دارد که با وجود چنین دشمنانگی زشت و سختی که دشـمنان تکذیب کننده میورزند، شتابی در کیفرشان ندارد.
همۀ اینها اسلحه و جنبش و ابزار و چرخش در پیکاری است که گـروه مسلمانان در آن با ایـن قرآن برای رویاروئی با مشرکان میروند. بعد از آن، نمونهای از پیشنهادهای مشرکان نقل مـیشود، پـیشنهادهائی کـه نیرنگ و دشمنانگی و همچنین نادانی و اندیشۀ تباه آنها را دیکته میکنند ...
از جمله پیشنهاد میکردند که یزدان سبحان فرشتهای را به پیش پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم بفرستد تا در کار تبلیغ دعـوت همراه و همدمش شود، و بگوید که او از سوی خدا روانه شده است ... پس از این سخن، خداوند برای ایشان روشن میگرداند که این پـیشنهاد از نا آگاهی ایشان از سرشت فرشتگان، و همچنین از بی خبری از سنّت خدا در ارسال فرستگان، صورت میپذیرد. از دیگر سو برای ایشان روشن میسازد که این مرحمت و لطف یزدان است که او در چیزی که پیشنهاد مـیکنند بدیشان پاسخ مثبت نمیدهد:
(وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکًا لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ).
میگویند که چه میشد اگر فرشتهای به پیش او بیاید (و در حضور ما بر نبوّت و صدق گفتارش گواهی دهـد تا بـدو ایمان بیاوریم؟ بگو:) اگر فرشتهای به پیش او بفرستیم (و موضوع جنبۀ حسّی و شهود پیدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا دربارۀ آنان که طلب معجزه کردهاند و پس از مشـاهدۀ معجزه سر بر تافتهاند و نابود گشتهاند)، کار از کار میگذرد (و فرمان هلاک ایشان صادر میگردد) و دیگر مهلت (زنده ماندن) بدیشان داده نمیشود. اگر هـم فرشتهای را (مؤیّد پیغمبر) میکردیم، او را به شکل انسـان در مـیآوردیم (تا آنان بتوانند او را ببینند و سـخنانش را فهم کنند. در ایـن صورت باز هم اشکال برطرف نمیشد) و ایشان را دچار همان اشتباهی میکردیم که قبلاً در آن بودند.
ایــن پـیشنهادی کـه مشرکان پـیشنهاد مـیکردند، و پیشنهادهائی که پیش از ایشـان اقوام زیـادی به پیغمبرانشان پیشنهاد می کردهاند - همان گونه که قرآن مجید در داستانهایشان روایت میفرماید - و پـاسخ قرآنی در اینجا به چنین پیشنهادی، همه و همه حقائقی را برمیانگیزند که ما در اینجا به اندازۀ توانائی بدانها میپردازیم:
نخستین حقیقت این است که مشرکان عرب، منکر خدا نبودند. بلکه از پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم دلیل میخواستند، دلیـلی که بیانگر این باشد که او از جانب خدا فرستاده شده است، و برساند که این کتابی را که بر ایشان می خواند واقعاً از سوی خدا آمده است. معجزۀ معیّنی را پیشنهاد میکردند، و آن این که یزدان جهان فرشتهای را به پیش پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم بفرستد و در کار تبلیغ دعـوت همراه او شود و ادّعایش را تصدیق کند ... این پیشنهاد نیز تنها یکـی از پـیشنهادهای فـراوانی است که در موارد گوناگونی از قرآن ذکر شدهاند. این پـیشنهاد هـمسان پـیشنهادی است کـه در سـورۀ اسراء مطرح است و متضمّن خود این پـیشنهاد و پیشنهادهای همگون آن است. همۀ آنـها هم بر تعنّت و رخنهای دلالت دارند که آیۀ پیشین بیانگر آن است. همچنین بیانگر نا آگاهی از حقائق هستی و از ارزشها و معیارهای راستین و واقعی است:
(ولقد صرفنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل , فأبى أکثر الناس إلا کفورا . وقالوا:لن نؤمن لک حتى تفجر لنا من الأرض ینبوعا . أو تکون لک جنة من نخیل وعنب فتفجر الأنهار خلالها تفجیرا . أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا , أو تأتی بالله والملائکة قبیلا . أو یکون لک بیت من زخرف , أو ترقى فی السماء , ولن نؤمن لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقرؤه . قل:سبحان ربی ! هل کنت إلا بشرا رسولا ? وما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدى إلا أن قالوا:أبعث الله بشرا رسولا ? قل:لو کان فی الأرض ملائکة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولًا). (اسراء ٨٩ - ٩5)
مـا در ایــن قــرآن، هـر نوع مثلی را بـرای مـردم، بـه شیوههای گوناگون بارها بیان داشتهایـم، ولی بـیشتر مردم جز انکار (حقّ، و نادیده گرفتن دلائل هدایت، و تکـذیب خــدا و رسـول، چیزی قـبول نـمیکنند و) نمیپذیرند. و (هنگامی که کافران مکّه در برابر اعـجاز قرآن و دلائل روشـن آن، درمـانده و مـبهوت شـدند) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر ایـن که از زمین (خشک و سوزان مکّه) چشمهای برای ما بیرون جوشانی (که آب آن دائم و روان باشد). یا این که باغی از درختان خرما و انگور (در مکّه) داشـته بـاشی و رودبارها و جویبارهای فراوان در آن روان گردانی. یا آسمان را تکّه تکّه بر سر ما فرود آوری همانگونه که میپنداری (و میگوئی که خدا ما را بیم داده است) و یا این که خدا و فرشتگان را بـیاوری و با ما رویاروی گردانی. یا این که سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا این که به سوی آسمان بـالا روی، و تنها به بالا رفتنت از آسمان هم ایمان نمیآوریم مگر این که کتابی همراه خود بر ایمان بیاوری که آن را بخوانیم (و ببینیم که از جانب خدا در آن نوشته شده است که تو فرستادۀ پروردگار میباشی). بگو: پروردگار من منزّه است (از آن که کسی بدو فرمان دهـد، یـا این کـه در قـدرت او شریک گردد). مگر من جز انسان فرستادهای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است نه من). تنها چیزی کـه مـانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هـدایت (وحی آسمانی) برای ایشان شد، این است که میگویند: آیا خداوند انسانی را بــعنوان پیغمبر فرستاده است؟! (فـرشتگان افـلاکی سزاوار این مقام بزرگ رسالتند نه انسانهای خاکـی). بگو: اگر در زمین (بجای انسانها) فرشتگانی مستقرّ و در آن راه میرفتـند، ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشتهای را بعنوان پیغمبر به سـویشان مـیفرستادیم (چرا که رهبر باید از جنس پیروان خود باشد).
از چنین پـیشنهادهائی، رخنه گرفتن و آزار کردن، و جهالت و نادانی، پیدا و هـویدا است ... آخر آنان از روی اخلاق و رفتار پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم صداقت و امانت او را میدانستند. ایشان با آزمون و آگاهی فراوانی که با گذشت زمان از او داشتند، وی را خوب مـیشناختند. خودشان او را ملقّب به امـین کـرده بودند. امانتهای خویش را بدو میسپردند، حتّی در آن زمان که شدیداً با او مخالفت میکردند. وقتی که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم هجرت فرمود پسر عموی خود علی رضی الله عنه را بر جای گذاشت تا امانتهائی را به قریشـان باز پسگرداند که بدو سپرده بودند و هنوز در پیش او بود! این در حـالی است کـه ایشان با او سخت مخالفت می ورزیدند و در انـدیشۀ کشتن او بودند! به صداقت او همچون امانت او ایمان و اطمینان داشتند. او بود وقتی که نخستین بار بالای کوه صفا ایشان را بـطور گروهی و آشکار، به فرمان پروردگار دادار، دعوت به پذیرش اسـلام کـرد و از ایشان پرسید: آیا اگر خبری را به شما برسانم، مرا راستگوی میپندارید؟ همگی بدو پاسخ دادند کـه تو صـادق و راستگو در نزد مـا هسـتی ... اگر آنان میخواستند از صداقت و راستی او آگاه شوند، ایشان که از گذشتۀ او آگاه بودند و میدانستند گذشتۀ او شاهد بر صـداقت کنونی او است و ایشـان او را راست و درست مـیدانستند ... در رونـد سـوره میآید که قریشیان او را تکذیب نمیکردند:
(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ). (آیۀ33)
(ای پیغمبر) ما میدانیم که آنچه (کفّار مکّه) میگویند تو را غمگین میسازد. (ناراحت مباش) چرا که آنان (از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت) تو را تکذیب نمیکنند. بلکه ستمکاران (چون ایشـان، از روی عناد) آیات خدا را انکار مینمایند.
سپس آنچه مایۀ انکار و رویگردانی ایشان مـیشود علاقۀ به انکار و رویگردانی، و رغبت به دشمنانگی و خود را بزرگتر از آن دیدن است که به دنبال حقّ و حـقیقت روان گردند. آنـان در صدق و صداقت پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم شکّ و گمانی نداشتند!
گذشته از این، در خود قرآن، دلیل و برهان راستتر از این دلائل و براهین مادیای بود که میطلبیدند. چه این قرآن خودش با تعبیرش و با محتوای تعبیرش گواه بر این است که از سوی خدا فرستاده شده است ... آنـان یزدان را انکار نمیکردند و قطعاً میدانسـتند که ایـن قرآن از سوی خدا است. ایشان با بینش زبانشناسی ادبی و هنری خود، اندازۀ توان بشری را میدانستند و متوجّه بودند که این قرآن فراتر از چنین توانی است. هر کس که سخن شناس باشد و با هنر سـخن سرائـی سر و کار داشته باشد، آشکارا میداند که این قرآن فراتر از چیزی است که انسان قدرت رسیدن بدان را دارد. ایـن امـر را کسـی انکار نـمینماید، مگر شخص ستیزه جوئی که حقّ را در زوایای درون خود مییابد امّا آن را نهان میسازد! همچنین محتوای قرآنی جهانبینی اعتقادی، و برنامهای که قـرآن آن را برای بیان ایـن اعتقاد موجود در گسـترۀ ادراک بشری دارد، و نوع تأثیرها و پسودههای الهامگرانه، اینها همه برای سرشت جهانبینیها و برنامهها و شـیوههای بشری غـریب و نا معهود است. درک ایـن مـطلب از دید دل و درون عربها پنهان نبود. اقوالشان و احـوالشـان بیانگر ایـن واقعیّت است که آنان شکّی نداشتند در ایـن که ایـن قرآن از سوی یزدان آمده است.
این چنین به نظر می رسد که این پیشنهادها برای طلب دلیل و برهان نبوده است. بلکه وسیلهای از رسائل به رنج افکـندن، و شـیوهای از شیوههای به دشواری انداختن، و طرحی برای ستیزهگری و دشمنانگی بوده است، و آنان همان گونه بودهاند که خدای بزرگوار در آیۀ پیشین دربارۀ ایشان فرموده است:
(وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ).
(ای پیغمبر!) اگر نامـهای نوشته در صفحۀ کاغذی بر تو نازل کنیم (و در آن حقّانیّت رسـالت تو نگاشته شـده باشد) و آن را (علاوه از دیدن) با دستهای خود لمس کنند (که در ایـن صـورت جای شکّ و گمانی بـاقی نـمیماند) باز هــم کافران (دشمن حقّ و نـا باوران سـتیزهگر) مـیگویند: ایـن، چیزی جـز جادوگری آشکاری نیست.
حقیقت دوم: این است که عربها به فـرشتگان ایـمان داشتند. آنان درخواست میکردند که یزدان فرشتهای بر پیغمبرش صلیّ الله علیه وآله وسّلم نازل میفرماید که با او به کار دعوت پردازد و وی را تصدیق کند. امّا عربها با سرشت فرشتگان آشنا نبودند، فرشتگانی که جز خـدا کسـی ایشان را نمیشناسد. دربارۀ آنان بدون دلیـل سر در بیابان برهوت میگذاشـتند، و در به تصویر کشـیدن ایشان، و رابطه آنان با یزدان، و پیوندشان با زمـین و ساکنان آن، دچار لغزش و خطا میشدند ... قرآن مجید بسیاری از گمراهیهای عربها و افسانههای بت پـرستانۀ ایشان دربارۀ فرشتگان را ذکر میفرماید و همۀ آنها را برایشان تصحیح مینماید تا کسانی که از ایشـان ایـن آئین را میپذیرند و در پرتو رهنمود آن راه میروند، جهانبینی ایشـان، و شناخت آنان دربارۀ هستی و پـدیدهها و موجودات جهان راست و درست گـردد. اسلام از این جهت هم برنامهای برای رهنمود عقل و شعور به راه راست بوده است، و دل و درون را نیز در این راستا رهنمون کرده است، و برنامۀ تصحیح اوضاع و احوال بطور یکسان بشمار آمده است.
قرآن مجید یکی از گمراهیها و نادانیهای عربها در دورۀ جاهلیّت را این میداند که آنـان گمان میبردند کـه فرشتگان دختران یزدان سبحانه و تعالی هستند! و بدین خاطر فرشتگان در پیشگاه یزدان دارای شفاعتی هستند که ردّخور ندارد و قـطعاً پذیرفتـی است! ظنّ غالب این است که برخی از بتهای بزرگ، رمز و نمودار فرشتگان بودند! در اینجا هم پیدا است که درخواست مـیکنند خداوند فرشتهای را به پیش پیغمبر خود روانه دارد که او را در ادّعاء پیامبری تصدیق کند.
قرآن گمراهی پیشین ایشـان را در موارد گـوناگونی تصحیح میفرماید. از جمله موردی که در سورۀ پنجم آمده است:
(أفرأیتم اللات والعزى ? ومناة الثالثة الأخرى ? ألکم الذکر وله الأنثى ? تلک إذا قسمة ضیزى ! إن هی إلا أسماء سمیتموها أنتم وآباؤکم ما أنزل الله بها من سلطان , إن یتبعون إلا الظن وما تهوى الأنفس , ولقد جاءهم من ربهم الهدى . أم للإنسان ما تمنى ? فلله الآخرة والأولى . وکم من ملک فی السماوات لا تغنی شفاعتهم شیئا إلا من بعد أن یأذن الله لمن یشاء ویرضى . إن الذین لا یؤمنون بالآخرة لیسمون الملائکة تسمیة الأنثى . وما لهم به من علم إن یتبعون إلا الظن , وإن الظن لا یغنی من الحق شیئًا) . (نجم/19-28)
آیا چنین می بینید (و این گونه معتقدید) که لات و عزّی و منات سوّمین بت دیگر (معبود شما و دختران خدایند، و دارای قدرت و عظمت میباشند؟) آیـا پسر مــال شما باشد، و دختر مال خدا؟! (در حـالی کـه بـه گمان شما دختران کـم ارزشتر از پسرانند؟!). در این صورت، این تقسیم ظالمانه و ستمگرانهای است. اینها فقط نـامهائی (بـیمحتوی و اســمهائی بـیمسمّی است) کـه شما و پدرانتان (از پیش خود) بـر آنها گذاشــهاید. هرگز خداوند دلیل و حجّتی (بر صحّت آنها) نازل نکرده است. آنان جز از گمانهای بیاساس و از هواهای نفس پیروی نـمیکنند. در حـالی کـه هـدایت و رهنمود از سوی پروردگارشان برای ایشان آمـده است (و در پرتو آن میتوانند به ناچیزی بتـها پـیببرند و رضای خدای را بجویند و راه سعادت بپویند). مگر آنچه انسـان آرزو کند به آن مـیرسد و خواهد داشت؟! چرا که دنـیا و آخرت از آن خدا است (و قانونگذاری و فرماندهی هر دو سرا مربوط بدو است). چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و (با وجود عظمت و بـزرگواریشـان) شفاعت ایشان سودی نمیبخشد و کاری نمیسازد، مگر بعد از آن کـه خدا ( بــه شفیع) اجـازه دهـد، و از (مشفوعله) راضی و خشنود گردد. کسانی که به آخرت ایمـان ندارند، فـرشتگان را با نـامهای زنـان وصف و نام گذاری میکنند. ایشان در این باب چیزی نمیدانند (و از نر و ماده بودن فرشتگان کاملاً بیخبرند) و جـز ار ظنّ و گمان پیروی نمیکنند، و ظنّ و گمان هـم در ( بخش اعتقادات، بـه کسـی سـودی نمیرساند، و انسان را) بینیاز از حقّ نمیگرداند.
همچنین گمراهی دوم ایشـان را تـصحیح میکند که اندیشۀ تباه آنان دربارۀ سرشت فرشتگان بود. در این دو آیۀ سوره، و در موارد بسیار دیگری به تصحیح این گمراهی میپردازد:
(وَقَالُوا: لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکًا لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ).
میگویند که چه میشد اگر فرشتهای به پیش او بیاید (و در حضور ما بر نبوّت و صدق گفتارش گواهی دهد تا بدو ایمان بیاوریم؟ بگو:) اگر فـرشته ای بـه پیش او بفرستیم (و موضوع جنبۀ حسّـی و شهود پـیدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا دربارۀ آنان که طلب مـعجزه کردهاند و پس از مشـاهدۀ معجزه سـر بر تافتهاند و نابود گشتهاند)، کار از کار مـیگذرد ( و فـرمان هـلاک ایشان صادر مــیگردد) و دیگر مـهلت (زنـده مـاندن) بدیشان داده نمیشود.
این، گوشهای از آشنایی با آفریدگانی از بندگان خـدا است ... آنان پیشنهاد میکردند که یزدان فرشتهای را از آسمان بفرستد. امّا سنّت خدا بر این بوده است کـه فرشتگان را وقتی به زمین میفرستد کـه مـردمان پیغمبرشان را تکذیب کنند و خداوند بخواهد فرشتگان را روانه گرداند تا ایشان را نابود کنند و فرمان یـزدان مبنی بر هلاک ایشان را اجراء و پیاده گردانند و دمار از روزگار آنان برآورند. اگر خدا درخـواست مشـرکان عــرب را مـیپذیرفت و فـرشتهای بـه پیش ایشـان میفرستاد، کار از کار میگذشت و هـلاک ایشـان صورت میگرفت، و پس از نزول فرشته، بدیشان مهلتی داده نمیشد. آیا آنان این را میخواستند و چنین چیزی را پیشنهاد میکردند؟ آیا آنان به رحمت فراوان و مهر بیشمار یزدان پی نمیبرند در ایـن که بدیشان پاسخ داده نمیشود و خواست ایشان برآورده نمیگردد و نابود نمیشوند؟! روند قرآنی بدین منوال آنـان را جلو رحم و لطف خدا بدیشان و شکیبائی او با ایشان، و مقابل بیخبری آنان از مصلحت خودشان، و نا آگـاهی ایشان از سنّت یزدان در ارسال فرشتگان، نگاه میدارد. آنان با وجود چنین نادانی و نا آگاهیشان که نزدیک بود زندگیشان را تباه و نابود سازد، هدایت را نمیپذیرند، و رحمت را رها میسازند، و با خواستن و جستن دلیل، رنج پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم و زحمت خود میدارند!
آیۀ بعدی بخش دوم آشنائی با این آفریدگان و بندگان یزدان را در بر دارد:
(وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ).
اگر هم فرشتهای را (مـؤیّد پیغمبر) مـیکردیم، او را به شکل انسان درمیآوردیم (تا آنان بتوانند او را ببینند و سخنانش را فهم کنند. در این صـورت بـاز هـم اشکال برطرف نمیشد) و ایشـان را دچـار همان اشتباهی میکردیم که قبلاً در آن بودند.
آنــان پـیشنهاد مـیکردند کـه یـزدان سبحان بر پیغمبر صلیّ الله علیه وآله و سّلم خود فرشتهای را نازل فرماید تا او را در کار دعوت و تـبلیغش تـصدیق کند. امّـا فرشتگان آفریدگانی هستند جدای از آدمیان. آفریدگانی هستند با سرشت ویژهای که به خودشان اختصاص دارد و تـنها خدا از چگونگی آن آگاه است. آنان - همانگونه کـه خدا دربارۀ ایشان میگوید و ما هم چیزی راجع به آنان نمیدانیم جز آنچه را که خدا دربارۀ ایشان میفرماید - با شکل و سیمای خود و با سرشتی که بر آن سرشته شدهاند نمیتوانند بر روی زمین راه بروند، چه ایشان از ساکنان کرۀ زمین نیست. امّا با این وجود ایشـان دارای ویژگیهائی هستند که در پرتو آنـها میتوانـند هیئت و شکل انسانها را به خود بگیرند، بدان هنگام که در زندگی انسانها میخواهند انجام وظـیفه کنند، از قبیل: تبلیغ رسالت، یا نابود کردن تکذیب کنندگانی که یزدان میخواهد ایشان را هلاک سازد، یا ثابت قدم نگاه داشتن مؤمنان، و یا جنگ با دشمنان مؤمنان و کشتن ایشان ... و سائر وظائفی که دارند و قرآن مجید روایت میکند که آنان از سوی خدا عـهدهدار انجام چنین وظائفی هستند و ایشان هم از چیزی کـه خـدا بدیشان دستور انجام آن را می دهد سرکشی و سرپیحی نمیکنند، و هر آنچه بدیشان دستور داده شود انجام میدهند.
اگر خدا بخواهد فرشتهای را نازل گرداند که پیغمبرش را تصدیق نماید، او در مقابل دیدگان مردمان به شکل مردی جلوه میکرد، نه به صورت فرشتگی خود. در این صورت نیز کار بر ایشان مشتبه میگردید! هنگامی که حقیقت را برخویشتن مشتبه میدیدند و در شناخت آن راه خـطا میپوئیدند، بدان زمـان کـه محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم بدیشان میگفت: من محمّدی هستم که میشناسید. خدا مرا به سوی شما فرستاده است تا شـما را بـترسانم و مژده برسانم ... اگر فـرشتهای به شکل مردی که نمیشناختند، به پیش ایشان میآمد و گفت: مـن فرشتهام. خدا مرا فرستاده است تا پیغمبرش را تصدیق کنم ... آیا حقیقت بیش از پیش بر آنان مشتبه نمیشد؟ آیا بیشتر به خطا نمیرفتند؟ وقتی که فرشته را به شکل مردی همچون خودشان میدیدند، در شناخت حقیقت دچار اشتباه نمی گردیدند؟ زمانی که آنان در تشخیص حقیقت ساده و عیان برای دیدگان راه خطا میپوئیدند، اگر خدا فرشتهای را میفرستاد و او را مردی میساخت و به میانشان روانه میداشت، قـطعاً حقیقت بیش از پیش برایشان نا پیدا و مشتبه میگردید و هرگز راهیاب نمیشدند و به یقین و اطمینان دست نمییافتند.
بدین منوال یزدان سبحان از پیغمبری ایشان نسبت به ســرشت بندگانش پرده برمیدارد، هـمان گونه کـه نادانیشان را در شناخت سنّت خود بدیشان مینمایاند. گذشته از این که پرده از به زحمت انداختن و درد سر خواستن و دشمنانگی کردن ایشان به کنار میزند، به زحمت انداختن و دردسر خواستن و دشمنانگی کردن ناآگاهانه و بدون دلیل و بیجهت!
حـقیقت سـومی را کـه ایـن نصّ قرآنـی در اندیشه بـرمیانگـیزد، عبارت است از: سرشت جهانبینی اسلامی و ارکان این جهانبینی ... از میان چنین ارکان و اصولی، ایمان به جهانهای پیدا و نـاپیدائـی است که اسلام به مسلمان آموخته است که نخست آنها را درک و فهم کند، سپس با آنها همسو و همگام و هـمآوا و همراه شود. از جملۀ این جهانهای نهان، جهان فرشتگان است ... اسلام اعتقاد به فرشتگان را رکنی و اصلی از ارکان و اصول ایـمان قرار داده است. ایـمان اتـمام نمیپذیرد و کامل نمیگردد جز با اعتقاد بدان. چرا کـه ایمان وقتی کامل است که انسان معتقد باشد به: یزدان، فرشتگان، کتابهای آسمانی، پیغمبران، روز قیامت، و قضا و قدر خیر و شرّ ...
در همین کتاب فیظلال القرآن در سرآغاز سورۀ بقره راجع به غیب سخن گفتیم. چکیده آن چنین است: ایمان به غیب کوچ شگرفی در زنـدگی انسـان است. زیـرا کوچی است که در آن انسان از دائرۀ تنگ محسوسات گام فراتر مینهد و با جهان غیب نامحسوس ناپیدا آشنا میشود که امکان وجود دارد و میتوان آن را تصوّر کرد. بیگمان چنین چیزی ،کوچ از دائـرۀ محسوس حیوانی، به جولانگاه ادراک انسانی است. بستن راه این جولانگاه بر روی درک و فهم انسانی، عقب گرد بشمار است. مـتأسفانه مکتبهای مـادیگرا کـه در جـهان محسوسات گرفتارند، برای بستن چنین راهـی پیوسته کوشیده و میکوشند، و این امر را (پیشرفت) میدانند! انشاءالله تا اندازهای مفصّل دربارۀ (غیب) سخن خواهیم گفت، بدان هنگام که در این سوره با این فرمودۀ خداوند بزرگوار رویاروی میگردیم:
(وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إِلا هُوَ).
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست.
در اینجا سخن از فرشتگان را به پایان میبریم که جزو جهان غیب است. جهانبینی اسـلامی در مـیان جـهان غیب، موجوداتی را به نام فرشتگان میگنجاند که از زمرۀ بندگان یزدانند. قرآن تا اندازهای ما را با صفات فرشتگان آشنا کرده است، آن انـدازه که برای ایـن جهانبینی و همگامی در رکاب فرشتگان در حدود آن، بسنده و کافی باشد.
فرشتگان آفریدگانی از آفریدگان یزدانند. با پـرستش یزدان و اطاعت مطلق از خدا و کرنـش کامل در برابر ایـزد والا، دیـنداری و فرمانبرداری خود را اظـهار میدارند. فرشتگان به خدا نزدیکند. ما نمیدانیم ایـن نزدیکی چگونه است، و بطور معیّن و مشخّص چه نوع نزدیکی و قربتی است:
(وقالوا:اتخذ الرحمن ولدا . سبحانه ! بل عباد مکرمون , لا یسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون , یعلم ما بین أیدیهم وما خلفهم ولا یشفعون إلا لمن ارتضى وهم من خشیته مشفقون). (انبیاء ٢٦ - ٢٨)
(بـرخــی از کـفّار عرب مـیگویند: خداوند رحمان فرزندانی (برای خود، به نام فرشتگان) برگزیده است (چرا که ملائکه دختران خدایند!). یزدان سبحان پـاک و مـنّزه (از این گونه نقصها و عیبها) است. (فرشتگان فرزندان خدا نبوده و) بلکه بندگان گرامی و محترمی هستند (به هیچ وجه از طاعت و عبادت و اجراء فرمان یـزدان سـرپیچی نـمیکنند). آنــان (آنـقدر مـؤدّب و فرمانبردار یزدانـند کـه هـرگز) در سخن گفتن بـر او پیشی نمیگیرند، و تنها به فرمان او کار میکنند (نه به فرمان کس دیگری). خداوند اعمال گذشته و حال و آینده را میداند (و از دنیا و آخرت و از وجود و پس از وجود و بـعد از وجودشان آگاه است) و آنـان هرگز برای کسی شفاعت نمیکنند مگر بـرای آن کسـی کـه (بدانند) خدا از او خشنود است و (اجازۀ شـفاعت او را داده است. به خاطر همین معرفت و آگاهی) همیشه از خوف (مقام کبریائی) خدا ترسان و هراسانند.
(ومن عنده لا یستکبرون عن عبادته ولا یستحسرون , یسبحون اللیل والنهار لا یفترون). (انبیاء ١٩ و .٢)
کسانی کـه در پیشگاه خدا هسـتند (و مـقرّبان درگاه پـروردگارند، یـعنی فـرشتگان) از پرستش او سـربار نمیزنند و خویشتن را بالاتر از عبادتش نمیدانند و (از بندگی شبانه روزی خود هرگز) خسته نمیگردند. شب و روز (دائـماً بـه تـعظیم و تمجید خدا مشـغولند و پیوسته) سرگرم تسبیح و تقدیسند و سستی بـه خود راه نمیدهند.
فرشتگان بر دارندگان عرش یزدان مهربانند، و در روز قیامت نیز پیرامون آن حلقه میزنند و طواف میکنند و میگردند، ولی ما نـمیدانیم چگونه. مـا از دانش و آگاهی بهرهمند نیستیم مگر بدان اندازه که یزدان برای ما آدمیزادگان پرده از این غیب برداشته است:
(وترى الملائکة حافین من حول العرش یسبحون بحمد ربهم , وقضى بینهم بالحق وقیل:الحمد لله رب العالمین) (زمر/75)
(در آن روز، ای مخاطب) فرشتگان را خواهـی دیـد کـه گردا گرد عرش خدا حلقه زدهاند و به سپاس و ستایش پروردگار خود مشغولند. در میان (بندگان خدا داوری مــیشود) و دادگرانه و واقـعی در میانشان داوری میگردد، (و از سـوی هـمۀ هسـتی فریاد بـرآورده مـیشود) و گفته میشود: حـمد و سپاس خداوند جهانیان را سزا است!.
فرشتگان متولّیان بهشت و متولّیان دوزخند. با درود و دعا پذیرۀ بهشتیان میشوند، و با بیم و تـهدید به استقبال دوزخیان میروند:
(وسیق الذین کفروا إلى جهنم زمرا , حتى إذا جاؤوها فتحت أبوابها , وقال لهم خزنتها:ألم یأتکم رسل منکم یتلون علیکم آیات ربکم وینذرونکم لقاء یومکم هذا ? قالوا:بلى ! ولکن حقت کلمة العذاب على الکافرین:قیل:ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوى المتکبرین . وسیق الذین اتقوا ربهم إلى الجنة زمرا , حتى إذا جاؤوها وفتحت أبوابها , وقال لهم خزنتها:سلام علیکم , طبتم فادخلوها خالدین) . (زمر/ ٧١-73)
کافران به سوی دوزخ گروه گروه رانده مـیشوند و هنگامی که بـدانجا رسیدند درهـای آن بـه رویشان گشوده میگردد و نگهبانان دوزخ بـدیشان مـیگویند: آیا پیغمبرانی از جنس خودتان به میانتان نیامدهاند تا آیههای پروردگارتان را برای شما بخوانند و شما را از رویـاروئی چنین روزی بترسانند؟ مـیگویند: آری، (پیغمبران برانگیخته شدند و اوامر و نواهی خدا را به ما رساندند و از عذاب آخرت بیممان دادند) و لیکن فرمان عذاب بر کافران ثابت و قـطعی است (و مـا راه کـفر در پیش گرفتیم و باید هم تـاوان آن را بـپردازیـم و چنین ســرنوشت شـومی داشـته بـاشیم). بـدیشان گفته میشود: از درهای دوزخ داخل شوید. جاویدانه در آن مــیمانید. جایگاه مـتکبّران چه بـد جایگاهی است. و کسانی کــه از (عــذاب و خشـم) پـروردگارشان مـیپرهیزند، گروه گروه بـه سـوی بهشت رهنمود میشوند تا بدانگاه که به بهشت میرسند، بـهشتی که درهای آن (برای احترامشـان بـه رویشـان) بـاز است. بدین هنگام نگهبانان بـهشت بــدیشان مـیگویند: درود تان باد. خوب بودهاید و به نیکی زیستهایـد پس خوش باشید و داخل بهشت شـوید و جـاودانـه در آن بمانید.
(وما جعلنا أصحاب النار إلا ملائکة). (مدّثّر/ ا٣)
ما مأموران دوزخ را جز از میان فرشتگان برنگزیدهایم. فرشتگان به عنوان نگهبانان مردمان به فرمان یزدان به انجام وظیفه میپردازند. ایشان را تعقیب و همراهـی مـینمایند و هـر چه از آنـان سـرزند مـینگارند، و آدمیزادگان را به هنگام فرا رسیدن اجل میمیرانند:
(وهو القاهر فوق عباده , ویرسل علیکم حفظة ,حتى إذا جاء أحدکم الموت توفته رسلنا , وهم لا یفرطون).(انعام / ا٦)
خداوند بر بندگان خود کاملاً چیره است. او مـراقبانی (از فرشتگان را برای حسابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما میفرستد و میگمارد (و آنان بکار خود با دقّت تمام تا دم مرگ یکایک شما، مشغول میگردند) و چون مرگ یکی از شما فـرا رسـید، فرستادگان مـا (از میان فرشتگان دیگر بـه سـراغ او مـیآیند و) جان او را میگیرند، و (فرشتگان گروه اول و فرشتگان گروه دوم هیچکدام در مأموریّت خود کوتاهی نمیکنند.
(له معقبات من بین یدیه ومن خلفه یحفطونه . . من أمر الله . ) (رعد/ ١١)
انسـان دارای فرشتگانی است کـه بـه (نـوبت عوض میشوند و) پیاپی از روبـرو و از پشت سـر (و از همۀ جـوانب دیگر، او را مـیپایند و) بـه فرمان خدا از او مراقبت مینمایند.
(ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب عتید). (ق/١٨)
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیرانـد مگر ایـن کـه فرشتهای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است.
فرشتگان وحی یزدان به پیغمبران - صلوات الله و سلامه علیهم - میرسانند. خداوند به ما خبر داده است که جبرئیل علیه السّلام مأمور انجام این وظیفه بوده است:
(ینزل الملائکة بالروح من أمره على من یشاء من عباده:أن أنذروا أنه لا إله إلا أنا فاتقون). (نحل / ٢)
خداوند به دستور خود، فرشتگان را هـمراه بـا وحـی (آسمانی که حیات بخش انسانها است) بـر هـر کس از بندگانش (به نام انبیاء) که خود بخواهد نازل میکند (تا به مردم بیاموزند) که جز مـن (کـه آفرینندۀ جـهان و جهانیانم) خدائی نیست، پس (با انجام حسنات و دوری از سیّئات)، از (غضب و عذاب) من بپرهیزید.
(قل من کان عدوا لجبریل فإنه نزله على قلبک بإذن الله). (بقره/ 97)
(ای پیغمبر) بگو: کسـی کـه دشـمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است) زیرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است (نه اینکه خود سرانه دست به چنین امری زده باشد).
یزدان سبحان جبرئیل را موصوف به نیرومند کرده است. رسول خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم نیز او را دو دفعه به شکل فرشتگی دیده است ،گذشته از این که در هنگام رساندن پیامهای پـیاپی وحی، در شکلهای گـوناگون او را مشاهده نموده است:
(والنجم إذا هوى . ما ضل صاحبکم وما غوى . وما ینطق عن الهوى . إن هو إلا وحی یوحى . علمه شدید القوى . ذو مرة فاستوى . وهو بالأفق الأعلى . ثم دنا فتدلى . فکان قاب قوسین أو أدنى . فأوحى إلى عبده ما أوحى . ما کذب الفؤاد ما رأى . أفتمارونه على ما یرى . ولقد رآه نزلة أخرى . عند سدرة المنتهى . عندها جنة المأوى . إذ یغشى السدرة ما یغشى . ما زاغ البصر وما طغى . لقد رأى من آیات ربه الکبرى). (نجم/ ١ -١٨)
سوگند به ستاره در آن زمان که دارد غروب مـیکند. یار شما (محمّد) گمراه و منحرف نشده است، و راه خطا نپوئیده است و به کژراهه نرفته است. و از روی هوا و هوس سخن نمیگوید. آن (چیزی کـه بـا خـود آورده است و با شما در میان نهاده است) جز وحی و پـیامی نیست که (از سوی خـدا بـدو) وحی و پیام میگردد. (جبرئیل، فرشتۀ) بس نیرومند آن را بدو آموخته است. همان کسی که دارای خرد اسـتوار و انـدیشۀ وارسـته است . سپس او (به صورت فرشتگی خود و با بالهایی که کرانههای آسمان را پر کرده بود) راست ایستاد. در حالی که او در جهت بلند (آسمان روبروی بیننده) قرار داشت. سـپس (جبرئیل) پائین آمـد و سـر در نشـیب گذاشت. تا آن که فاصلۀ او (و محمّد) به اندازه دو کمان یا کمتر گردید. پس جبرئیل به بندۀ خدا (مـحمّد) وحـی کرد آنچه میبایست وحی کند. دل (محمّد) تکذیب نکرد چیزی را که او (با چشم سر) دیده بود. آیا با او دربارۀ چیزی که دیده است، ستیزه میکنید؟ او کـه بار دیگر (در شب مـعراج) وی را دیـده است. نــزد سدرةالمنتهی. بـهشت کــه منزل (و مأوای مـتّقیان) است در کنار آن است. در آن هنگام، چیزهائی سدره را فرا گرفته بود که فرا گرفته بود (و چنان عجائب و غرائبی، قابل توصیف و بیان، با الفبای زبان انسان نیست). چشـم (مـحمّد در دیدن خود بـه چپ و راست) منحرف نشـد و بـه خطا نرفت، و سرکشی نکرد و (تنها به همان چیزی نگریست که میبایست ببیند و بنگرد). او بخشی از نشانههای بزرگ (و عــجائب ملکوت) پروردگارش را (در آنجا) مشاهده کرد از جمله: سـدرةالمـنتهی، بیت المـعمور، بهشت، دوزخ، و جبرئیل را با قیافۀ فرشتگی خود).
فرشتگان به پیش مؤمنان در نبردهای بزرگ ایشان با باطلگرایان و طاغوتیان میآیند و آنان را ثابت قدم میدارند و یاری و کمکشان مینمایند:
(إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا ولا تحزنوا وأبشروا بالجنة التی کنتم توعدونَ). (فصّلت/ ٣٠)
کسانی که مـیگویند: پروردگار مـا تنها خدا است، و سپس (بر این گفتۀ خود کـه اقرار بـه وحدانـیّت است میایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان میدهند، و بر ایـن راستای خدا پـرستی تـا زنـدهانـد) پا بر جا و ماندگار میمانند (در هنگام آخـرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان میآیند (و بدانان مژده میدهند) که نترسید و غمگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که (توّسط پیغمبران) به شـما ( مـؤمنان) وعده داده میشد.
(إذ تقول للمؤمنین:ألن یکفیکم أن یمدکم ربکم بثلاثة آلاف من الملائکة منزلین . بلى إن تصبروا وتتقوا ویأتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسة آلاف من الملائکة مسومین . وما جعله الله إلا بشرى لکم ولتطمئن قلوبکم به , وما النصر إلا من عند الله العزیز الحکیم). (آلعمران/1٢٤ - ١٢٦)
بدان هنگام که تو به مؤمنان میگفتی: آیا شما را بسـنده نیست که پروردگارتان با سه هزار فرشتگان فرستاده ( از سوی خویش برای آرامش خاطرتان) یاریتان کـرد؟ آری ( شما را بسنده است. و علاوه از آن) اگر بردباری (در کــارزار) داشـته بـاشید و پرهیزگاری کـنید (از مـعصیت خدا و مـخالفت بـا پـیغمبر)، و آنان ( یـعنی دشــمنان مشـرک) هــم ایـنک بـر شـما تـاخت آرنـد، پروردگارتان (بر تعداد فرشتگان بیفزاید و) با پنج هزار فـرشتۀ یـورشگر و نشـانگذار، شما را یـاری کند. و خداوند آن (یـاری بـا فرشتگان) را جز مـژدهای بـرای (پیروزی) شما نساخت، و برای آن کرد که دلهای شما بدان آرام گیرد، و پیروزی جز از جانب خداوند توانای دانا نیست.
(إذ یوحی ربک إلى الملائکة:أنی معکم فثبتوا الذین آمنوا , سألقی فی قلوب الذین کفروا الرعب , فاضربوا فوق الأعناق واضربوا منهم کل بنان).(انفال/ 12)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بهروزی) مـؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هم) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید ( و پنجههایشان را پی کنید.
فرشتگان امور مؤمنان را اداره میکنند. به تسبیح و تـقدیس پـروردگارشان مـیپردازنـد. برای مؤمنان آمرزش گناهانشان را در خواست میکنند. برای ایشان دعا می کنند و خدای را به فریاد می طلبند، بسان دعای دوستان مهربان دلسوزی کـه سرگرم انـجام کارهای کسانی باشند که دوستشان میدارند:
(الذین یحملون العرش ومن حوله یسبحون بحمد ربهم ویؤمنون به , ویستغفرون للذین آمنوا , ربنا وسعت کل شیء رحمة وعلما , فاغفر للذین تابوا واتبعوا سبیلک , وقهم عذاب الجحیم . ربنا وأدخلهم جنات عدن التی وعدتهم , ومن صلح من آبائهم وأزواجهم وذریاتهم , إنک أنت العزیز الحکیم . وقهم السیئات , ومن تق السیئات یومئذ فقد رحمته , وذلک هو الفوز العظیم).(غافر/ ٧- ٩)
آنان که بردارنگان عرش خدایند و آنان که گرداگرد آنانند به سپاس و ستایش پروردگارشان سر گرمند و بدو ایمان دارند و برای مؤمنان طلب آمرزش مـیکنند (و میگویند: پروردگارا! مهربانی و دانش تو همه چیز را فراگرفته است (هم اعمال و اقوالشان را کاملاً میدانی و هــم مـرحـمت و مهربانیت مـیتواند ایشـان را در برگیرد) پس در گذر از کسانی که (از گناهان دست مــیکشند و بــه طـاعات و عبادات میپردازند، و از راههای انحرافی دوری میگزینند و به راستای راهت) برمیگردند و راه تو را در پیش میگیرند، و آنان را از عذاب دوزخ مصون و محفوظ فرما. پروردگارا! آنان را به باغهای هـمیشه ماندگار بـهشتی داخل گردان که بــدیشان (توسط پیغمبران) وعـده دادهای، هـمراه با پدران خوب و همسران شـایسته و فرزندان بـایستۀ ایشان. قطعاً تو (بر هر چیزی) چیره و توانا و (در هر کــاری) دارای فـلسفه و حکـمت هستی. و آنـان را از عقوبت دنیوی و کیفر اخروی) بدیها نگهدار، و تو هر که را در آن روز از کیفر بدیها نگاه داری، واقعاً بدو رحـم کردهای (و مورد الطاف خود قرار دادهای) و آن مسلّماً رستگاری بزرگ و نیل به مقصود سترگی است.
فرشتگان همچنین به مؤمنان مژدۀ بهشت را مـیدهند، در آن هنگام که جانشان را میگیرند. در آخرت نیز با مژدۀ شادی و خرّمی به استقبال مـؤمنان مـیآیند و بدیشان تبریک و تهنیت میگویند، و در بهشت بر آنان سلام کنند و به درودشان می آیند:
(الذین تتوفاهم الملائکة طیبین , یقولون:سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون). (نحل/٣٢)
(پرهیزگاران،) همانهائی که (به هنگام مرگ) فـرشتگان (قبض ارواح) جانشان را میگیرند در حالی که پاکیزه (از کفر و معاصی) و شادان (از رویارویی سر افرازانـۀ خـود بـا پـروردگار) هســتند. (فرشتگان بـدیشان) میگویند: درودتان باد، (در امان خدائید و از امروز به ناراحتی و بلائی دچار نمیآئید. و) به خاطر کارهائی که میکردهاید به بهشت در آئید.
(... جنات عدن یدخلونها ومن صلح من آبائهم وأزواجهم وذریاتهم , والملائکة یدخلون علیهم من کل باب , سلام علیکم بما صبرتم , فنعم عقبى الدار).
(ایـن عــاقبت نـیکو) بــاغهای بـهشت است که جـای ماندگاری (سرمدی و زیستن ابدی است، و آنان همراه کسانی از پدران و فـرزندان و همسران خود بـدانجا وارد مـــیشوند کـه صـالح، (یعنی از عقائد و اعمال پسندیدهای برخوردار بوده) باشند ( و جملگی در کنار هم جاودانه و سـعادتمندانـه در آن بسر میبرند) و فرشتگان از هر سوئی بر آنان وارد (و بـه درودشـان) میآیند. (فرشتگان بدانان خواهند گفت:) درودتان باد! (همیشه به سلامت و خوشی بسر مـیبرید) بـه سـبب شکیبائی (بر اذیّت و آزار) و استقامتی که (بر عقیده و ایمان) داشتید.چه پایان خوبی (دارید که بهشت یزدان و نعمت جاویدان است). (رعد / ٢٣و ٢4)
فرشتگان - همان گونه که گفتیم - در دوزخ با توبیخ و تهدید پذیرۀ کافران میگردند، و در جنگهای حقّ و باطل نیز باکافران میجنگند. فرشتگان با شکنجه و آزار و تنبیه و خواری، ارواح کافران را از بدنهایشان بیرون میآورند:
(ولو ترى إذ الظالمون فی غمرات الموت والملائکة باسطوا أیدیهم:أخرجوا أنفسکم , الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون على الله غیر الحق وکنتم عن آیاته تستکبرون). (انعام/ 93)
اگر (حال) ستمکاران را ببینی (و بدانی که چه وضـع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان دستهای خود را (به سوی آنان) دراز کردهاند (و بر بنا گوششان تپانچه و بر پشتشان تازیانه میزنند و بدیشان میگویند: اگر میتوانید از این عذاب الهی) خویشتن را برهانید. این زمان به سبب دروغهائی که بر خـدا مـیبستید و از (پذیرش) آیات او سرپیچی میکردید، عذاب خوار کنندهای میبینید.
(فکیف إذا توفتهم الملائکة یضربون وجوههم وأدبارهم !).(محمّد / 27)
حال آنان چگونه خواهد بود بدان هنگام که فرشتگان مأمور قبـض ارواح به سراغشان مـیآیند و چهرهها و پشتها (و سائر اندامهای) ایشان را به زیر ضربات خود میگیرند؟!.
فرشتگان از دیر باز با آدمیان سر و کار داشتهاند. از همان زمان با آدمیزادگان بودهاند که پدرشان آدم آفریده شد. ایـن پـیوند ناگسیختنی است و در درازا و پهنای زندگانی دنیوی و حتّی در جولانگاه زندگانی سرمدی، برقرار و بر دوام است، همان گونه که در گلچین پیشین قرآنی بدان اشاره کردیم ... از حـضور فـرشتگان در مسألۀ پیدایش آدمیان، در موارد گوناگون و مواضع پراکندهای از قرآن، سخن رفته است. از جمله در سورۀ بقره آمده است:
(وإذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة . قالوا:أتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء , ونحن نسبح بحمدک ونقدس لک ? قال:إنی أعلم ما لا تعلمون . وعلم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم على الملائکة , فقال:أنبئونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین . قالوا:سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا إنک أنت العلیم الحکیم . قال:یا آدم أنبئهم بأسمائهم , فلما أنبأهم بأسمائهم قال:ألم أقل لکم:إنی أعلم غیب السماوات والأرض , وأعلم ما تبدون وما کنتم تکتمون وإذ قلنا للملائکة:اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس أبى واستکبر وکان من الکافرین ). (بقره/30-34)
زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت بـه فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بـیافرینم (تا بـه آبادانی زمین بپردازد و آن زیبا نگاری و نوآوری را کـه بـرای زمین معیّن داشتهام به اتمام رساند و آن انسان است. فرشتگان دریافتند که انسان بنا به انگیزههای سرشتی زمینش فساد و تباهی بر پا میدارد. پس برای دانستن نه اعتراض کـردن از خدا پـرسیدند که حکمت بـرتری دادن انسان بر ایشان بـرای امـر جانشینی چیست و) گفتند: آیا در زمین کسی را بوجود میآوری که فساد میکند و تباهی میورزد و خونها خواهد ریخت، و حال آن که ما (پیوسته) به حمد و ستایش و طاعت و عبادت تو مشغولیم؟ گفت: مـن حقائقی را مـیدانـم کـه شـما نمیدانید. سپس بـه آدم نـامهای (اشیاء و خواص و اسرار چیزهائی را که نوع انسـان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت، به دل او الهـام کرد و بدو) همه را آمـوخت. سـپس آنها را بـه فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگوئید (و خـود را بـرای امـر جـانشینی از انسـان بـایستـهتر مـــیبینید) اســامی (و خـواصّ و اسـرار) ایـنها را برشمارید. فرشتگان گفتند: منزّهی تو، مـا چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم (و توانائی جانشینی خدا را در زمین و اسـتعداد اشـتغال بـه امـور مـادی را نداریم و معترفیم که آدم مـوجودی شـایستهتر از مـا است و) تو دانا و حکیمی. فـرمود: ای آدم، آنان را از نامها (و خواصّ و اسرار این) پدیدهها آگاه کن. هنگامی که آدم (فـرمان خدا را لبـّیک گفت و) فرشتگان را از (خواصّ اسرار اشـیاء و) پـدیدهها آگاه کرد، خداونـد فرمود: به شما نگفتم که مـن غیب (و راز) آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید، نیز آگاهم؟ هنگامی (را یادآوری کن) که به فرشتگان گفتیم: بـرای آدم سـجدۀ (بزرگ داشت و خضوع، نه عبادت و پـرستش) بـبرید. همگی سـجده بردند جز ابلیس که سـرباز زد و تکبّر ورزیـد، و (بـه خاطر نافرمانی و تکبّر) از زمرۀ کافران شد.
این گسترۀ فراخی که در آن زندگی انسان با فرشتگان آسمان گره میخورد، گسترۀ بسیار فراخی در جهانبینی است، و پهنۀ گستردهای در درک و فهم حقائق هستی، و پهنۀ پهناوری در جنبش درون و اندیشه است. چنین جنبشی را جهانبینی اسلامی به مسلمان ارمـغان میدارد. قرآن نیز به مسلمان این گسترۀ سترگ را نشان میدهد، و گوشهای از این جهان غیب را بدو مینماید که در آن بخشی از جهان شهود قرار دارد.
کسانی که میخواهند بر روی (انسان) این گسـتره را ببندند، و جهان غیب را بطور کلّی از زندگی او حذف کنند، بدترین شرّ و بلا را برای انسان میخواهند. چنین کسانی میخواهند جهان انسـان را مـحدود به جـهان محسوس کنند، گسترۀ هستی بیکرانه را در دائرۀ جهان تنگ مادّی بسته گردانند. آنان میخواهند بدین وسیله انسان را به جهان حیوانات سوق دهند و برانند. در حالی که یزدان انسان را با اعطاء اندیشه، مکرّم و محترم داشته است. اندیشهای که انسـان در پـرتو آن میتواند چیزی را درک و فهم کند که حیوان نمیتواند آن را درک و فهم نـماید، و در وسط علوم و فنون و درک و شعور زندگی کند، و با عقل و قلبی که دارد به سوی جهان غیب روان شود، و تا آنجا پاک و پاکیزه گردد که همۀ هستی جسمانی خود را در چنان جـهان نورانی به پرواز درآورد!
عربها در دورۀ جاهلیّت خرد، با همۀ خطاها و اشتباهاتی که در جهانبینی داشتند، از این لحاظ فراتر و والاتر از اهل جاهلیّت علمی و کنونی بودند. اهل جاهلیّت علمی کنونی که غیب را بطور کلّی مسخره میدانند! ایمان به هـمچون جهانهای غیبی را سـادگی و بی دانشی میشمارند! (اعتقاد به غیب) را در کفّهای، و (اعتقاد به علم) را در کفّۀ دیگری مینهند! ما این ادّعا را که نه سندی از دانش، و نه سندی از دین دارد، نقد خواهم کرد، وقتی که به آیۀ مبارکۀ زیر برسیم:
(وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو). (آیۀ 59)
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست.
امّا در اینجا به سخنان کوتاهی دربارۀ فرشتگان بسنده میکنیم.
پرسش ما ایـن است: کسـانی که ادّعای خردمندی (علمی) میکنند، از خود علم خود چه چیزی در دست دارند که بر آنان واجب میگرداند ایـن آفریدههای فرشته نام را نفی کنـد، و فرشتگان را از دائرۀ تصوّر و تصدیق بیرون گردانند؟ کدام علم ایشان است که این را بر آنان واحب میدارد؟
دانش ایشان نمیتواند وجود حیات به شکل دیگری که جدای از حیات شناخته شده در کرۀ زمین باشد در کرات دیگر نفی کند، کراتی که ترکیب جوّ و طبیعت و ظروف آن، با جوّ و طبیعت و ظروف کرۀ زمـین فرق دارد ... پـس چرا قاطعانه نبودن چنین جهانهائی را نفی میکنند، در صورتی که یک دلیل هم بر نبودن آنها در دست ندارند؟
مایۀ آنان را به داوری عقیدۀ خودمان، یـا به داوری فرمودۀ خدای سبحان نـمیبریم. بلکه ایشـان را به داوری (علم) خودشان میبریم که آن را به خدائـی میپذیرند! بلی ایشان را به دادگاه عقیدۀ آسمانی یـا کتاب یزدانی دعوت نمیکنیم. ولی آنان را به دادگـاه دانش فرا میخوانیم! در دست ایشان جز سـتیزهگری نمییابیم، ستیزهگری بدون هیچگونه دلیلی از دانشی که ادّعای آن را دارند و به قضاوتش بسنده مینمایند. تنها ستیزهگری بیدلیل است که ایشان را به ایـن انکار (غیرعلمی) میکشاند! آیا راه انکار در پیش میگیرند تنها بدان خاطر که این جهانها غیب است؟ امروزه ما وقتی که به نقد و بررسی این مسأله میپردازیم خواهیم دید که غیبی که آن را انکار میکنند، حقیقت یگانهای است که (دانش) قاطعانه وجود آن را اثبات میکند! دانش به دفاع از غیب برمیخیزد حتّی غیبی که در جهان محسوسات و مادیّات وجود دارد و دستها آن را لمس میکنند و چشمها آن را میبینند.
این موج به پایان میرسد با بیان چـیزی که بر سر کسانی آمده است که پیغمبران را مورد تـمسخر قـرار دادهاند. و با دعـوت تکـذیب کنندگان به اندیشیدن دربارۀ هلاک نیاکانشان، و فراخواندن تکذیب کنندگان به گشت و گذار در میان آثار ویـران و محلهائی که پیشینیان ایشان در آنجاها نقش زمین شدهاند و هلاک گشتهاند. آنجاهائی که با زبان حال با آنان به سخن در میآید و از سنّت خداوند متعال دربارۀ تکذیب کنندگان و مسخره کنندگان پیغمبران، برایشان نـقل و روایت مینماید:
(وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ .قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ).
بیگمان پـیغمبرانی پـیش از تو مــورد اسـتهزاء قـرار گرفتهاند، و همان چیزی که پـیغمبران را بـدان سبب مسخره میکردهاند، مسخره کنندکان را فراگرفته است (و عذابی که بازیچهاش شمردهاند دامنگیرشان شـده است). بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کنید کــه سـرانـجام آنان کـه (پـیغمبران خود را) تکذیب میکردهاند چه شده است؟!.
این نگاه و نگرش - آن هم پس از ذکر رویگردانـی ستیزه گرانه و موذیانه و پرخاش جویانه، و پس از بیان پیشنهادهائی که از روی نادانی و محض اذیّت و آزار مطرح میکردند، و به دنبال بیان رحـمت و شکـیبائی یزدان که نهفته در عدم پاسخ بدین پیشنهادهایشان است - اشاره به دو هدف ظاهر و روشن دارد: نخست: دلداری پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم خدا، و زدودن غم از او است، دلداری و عمزدائی از او در برابر رویگردانان و اذیّت و آزار تکذیب کنندگان. همـین مطمئن ساختن دل پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم سنّت و قانون یـزدان سبحان در گرفتار ساختن و کیفر دادن تکذیب کنندگان و مسخره کنندگان پیغمبران است. او باید به پیغمبران اقتداء کند و بداند که این تکذیب و رویگردانی پـدیدۀ نوینی در تاریخ دعوت به سوی حقّ نیست. پیغمبران پیشین نیز همچون او رنجها دیدهاند و تکذیب کنندگان به سزای حقیقی خود رسیدهاند، و کیفر عذاب و عقاب چیزی که آن را دروغ نامیدهاند دامنگیر ایشان شـده است، و سرانجام حقّ بر باطل پیروز آمده است.
دوّم: آشنا کردن دلهای تکذیب کنندگان و مسـخره کنندگان عرب است با موارد هلاک پدران و نیاکانشان. پدران و نیاکانی که کارشان تکذیب و تـمسخر بوده است. همچنین گوشزد کردن عربها است به چنین هلاک و نابودی اگر در کار مسخره کردن و تکذیب نـمودن پافشاری کنند. خداوند پیش از آنان ملّتها و نژادهائی را کیفر داده است که از ایشان بسی نیرومندتر و در زمین مقتدرتر و از امکانات بیشتر برخوردار بودهاند، و دارائی و رفاه زیادتری نیز داشتهاند، همانگونه کـه خداوند در سرآغاز این مـوج بدیشان فرموده است، موجی که با چنین نگرشهای واقعی رعب انگیز، دلها را سخت به تکان میاندازد.
از جملۀ چیزهائی کـه انسـانها را بیدار و هوشیار میسازد، این رهنمود قرآنی است:
(قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ).
بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کـنید که سرانجام آنان که (پیغمبران خود را) تکذیب میکردهاند چه شده است؟!.
گشت و گذار در زمین، برای کسب اطّلاع و اندیشیدن و عبرت گرفتن، و برای شناختن و آگاهی پیدا کـردن از قوانین یزدان که در حوادث و وقائع زمان به تـصویر کشیده است، و برجسته در آثار برجای ماندۀ پیشینیان نگاشته آمده است، و در تاریخ و روایت مربوط به این آثار ثبت و ضبط شده است، و بر پـهنههای سرزمین چنین مردمانی منقوش، و در سینههای بازماندگان همچون کسانی محفوظ مانده است. گشت و گذار بدین شیوه و برای همچون هدفی و با این آگاهی، همۀ اینها کارهائی است که عربها با آنها آشنا نبودند. دقّت کن که برنامۀ اسلامی رّبانی عربها را به چه پـایه و مـایهای رسانده است، و چگونه ایشان را از جاهلیّتی که در آن می لولیدهاند به چنین سطحی از آگاهی و اندیشه و نگاه و شناخت علمی انتقال داده است و بسی ایشان را به جلو انداخته است و به سوی ترقّی کوچانده است.
عربها در زمین به گشت و گذار و سیر و سفر میپرداختند، ولی کوچ ایشان از این ناحیه به آن نـاحیه، تـنها برای بازرگانی و بسر بردن زندگی بود و بس. برای تجارت مسافرت میکردند، و برای شکار و دامداری از اینجا بدانجا میرفتند و در پی تهیّۀ وسائل زندگی بار سـفر برمی بستند. امّا برابر برنامۀ علمی و تربیتی سیر و سفر کنند، برای ایشان تازگی داشت. ولی این برنامۀ یزدانی نوین، ایشان را به اقدام چنین افق کاری برانگیخت، و دستهایشان را گرفت و از درّۀ جاهلیّت بالا کشاند، و در بلندای راه ایشان را به سوی قـلّۀ کوه آهسـته و آرام حرکت داد، و در پایان به اوج قلّۀ بلندی که می بایست برسند رساند.
تفسیر تاریخ بشری از روی قواعـد و دستور برنامۀ کلاسیک، همچون این چیزی که قرآن عـربها را بدان رهنمود میکرده است، و برابر قوانین کلّی مستمرّی که هر زمان اسباب و علل آن فراهم آید، آثار آن - اگر خدا بخواهد - پدیدار می گردد، و مردمان میتوانـند آن را ببینند، و بنای اندیشه هایشان را دربارۀ مقدّمات و نتائج بر آن قواعد و قوانین استوار دارند، و با مراحل و اوضاع رخدادها آشنائی پیدا کنند. این چنین برنامۀ کلاسیکی در تفسیر تـاریخ، در آن زمـان برای عقل بشری بطور کلّی چیز تازهای بود. زیرا تنها چیزی که از تاریخ روایت میگردید و از اخبار نگارش مییافت، مشاهدات یا روایاتی از حوادث و عادات و مردمان بود و بس. بدون اینکه یک برنامۀ تـحلیلی یـا تکوینی، حوادث را با یگدگر مرتبط سازد، و مقدّمات و نتائج را به هم پیوند دهد، و مراحل و اوضاع را همخوان و همسو گرداند. برنامۀ قرآنی بیامد و مردمان را بدین افق رسانید، و برای آنان برنامۀ نگاه به حوادث تاریخ بشری را آغازید و این برنامۀ آسمانی مرحلهای از مراحل، و منزلی از منازل کاروان انـدیشه و آگـاهی نیست. بلکه تنها و تنها (برنامه) است و بس ... تـنها این برنامه است که میتواند تفسیر صحیح و درسـتی دربارۀ تاریخ بشری داشته باشد و بس.[4]
کسانی که دچار شگفتی میشوند و تعجّب می کنند از ترقّی عجیبی که عربها در خلال یک ربع قرن از زمان در عهد رسالت محمّدی پیدا کردند و راه درازی را در مدّت کمی پیمودند، مدتی که بهیچوجه برای پـیدایش تحوّل ناگهانی در اوضـاع اقتصادی کـافی و بسنده نیست، شگفتی و تعجّب چنین کسانی از میان برمیخیزد اگر اندیشۀ خود را از بررسی عوامل اقتصادی منصرف سازند، و به پژوهش راز نهفته در ایـن برنامۀ نوین یزدانی بپردازند، برنامهای که محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم آن را با خود از سوی خداوند دانا و آگاه آورده است ... چه در این برنامه، معجزه نهفته است، و در این برنامه رازی است که آنان مدّتهای مدیدی است آن را در پـیش خدای نادرستی می جویند که مـا دیگری در روزگار کنونی آن را آراسته و پیراسته کرده است و پا بر جا داشته است! خدائی که اقتصاد نام گرفته است!
اگـر چـنین نـیست، تـحوّل نـاگـهانی اقتصادی در جزیرةالعرب از چه و از کجا پدید آمـد؟! تحوّلی که جهانبینیهای اقتصادی، سیستم حکـومتی، برنامههای فکری، ارزشهای اخلاقی، دانش و آگـاهی فراوان، و اوضاع جامعه را پدیدار میگرداند .همۀ اینها هم در یک ربع قرن از زمان!
قطعاً نگرشی این چنین:
(قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ).
بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کـنید که سرانجام آنان که (پیغمبران خود را) تکذیب میکردهاند چه شده است؟!.
همراه با نگرش دیگری که در سر آغاز این موج ذکر گردید که می فرماید:
(أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ).
آیا ندیدهاند (و آگاهی پیدا نکردهاند) که پیش از ایشـان چــقدر از اقـوام و ملّتها را هـلاک کردهایـم؟ اقوام و ملّتهائی که در زمین (اسباب و ابزار) قدرت و نـعمت بدیشان دادیم، قدرت و نعمتی که آن را به شما ندادهایم، و بارانهای پیاپی برای آنان باراندیم و رودبارها در زیر (منازل و کاخهای) ایشان روان کردیم. امّا (هنگامی که سـرکشی و نافرمانی کردند و شکـر نـعمت بـجای نیاوردند، به پاس گناهانشان) آنان را نابود سـاختیم و اقوام و ملّتهای دیگری را پس از ایشان پدیدار کردیم (و زمام امور را به دستشان سپردیم. پس از گذشتگان پند گیرید و از خواب غفلت بیدار شوید).
در کنار ایـن نگرشها، نگرشهای هـمسان و همگون دیگری در ایـن سوره و در سـراسر قـرآن است و گوشهای از برنامۀ جدید و جدّی و کاملی برای اندیشۀ بشری به تصویر کشیده میشود، برنامهای که جاودانه و منحصر به فرد است.
[1] مراجعه شود به کتاب: (الاسلام و مشکلات الحضاره) فصل (تخبط و اضطراب) و کتاب (التطور و الثبات فی حیاه البشریه) فصلهای: (شهاده التاریخ) و (شهاده القرن العشرین)
[2] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب (خصائص التصور الاسـلامی و مقوماته)
[3] مــراجـعه شـود بـه کـتاب: (التـصویر الفـنی فـی الفـرآن) فـصلهای: (التصویرالفنی) و (طریقه القرآن) و (نماذج بشریة).
[4] مراجعه شود به : کتاب (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته) جلد دوم، فصل (التفسیر الاسلامی للتاریخ).
سورهی انعام آیهی 3-1
سوره انعام
بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (١) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (٢) وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَفِی الأرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ(3)
پسودههای گستردهای از حقیقت سترگی، و از آواهای بلندی، در سر آغـاز سوره است. ایـن پسودههای گسترده، قاعدۀ کلّی موضوع سوره، و حقیقت عقیده را به تصویر میکشد:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
ستایش خداوندی را سزا است که آسـمانها و زمین را آفریده است و تاریکیها و روشنائی را ایجاد کرده است (که هر یک سود ویژهای و حکمت خاصی در بر دارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف، کسانی که منکر وجود پروردگار خویشتنند (برای آفریدگار خود بتان را) انباز میکنند.
ایـن، نخستین پسوده است. با سپاس پـروردگار مـیآغازد. سـتایش او میگردد. تسبیح و تـقدیس میشود. به حقّانیّت و سزاواری وی برای سـپاس و ستایش بر الوهیّت پیدا و جلوهگرش در آفـرینش و هستی بخشیدن، اقرار و اعتراف میگردد... بدین وسیله چنین پسودهای الوهیّت ستوده را با نخستین ویژگی آن را پیوند میدهد که آفریدن است. آفریدن را نـیز در سترگترین و فراخترین جلوهگاههای هستی میآغازد که آسمانها و زمین است. پس از آن، آفریدن را در بزرگترین و گشادهترین پدیدههای فرآیند ایجاد بایسته و شایستۀ آسمانها و زمین میآغازد که تاریکیها و نور است ... پسودۀ فراخی است که کرات بزرگ جهان دیدنی را، و مسافتهای هراسناک موجود در میان ایـن کرات را، و پـدیدههای حاصل از چرخش کرات در مدارهای خود را در بر میگیرد. باید در شگفت شد از مردمانی که پهنۀ سترگ هولناک همه جا گستر را با چشم میبینند که به زبان حال قدرت آفریدگار بزرگ را فریاد میدارد، و با چشم خرد نظم و نظام شگـفت جهان را مشاهده میکنند که بیانگر ادارۀ حکیمانۀ یزدان است، ولی با وجود همۀ اینها ایمان نمیآورند و خدای را به یگانگی نـمیپرستند و به حـمد و ثـنای او نمیپردازند. بلکه انبازهائی برای ایزد جـهان پـدیدار میسازند و آنها را با او همسان و برابر می دارند:
(ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
ولی بـا ایـن وصف مشـرکان بـتان را (در پـرستش و درخواست حاجت و نیاز از آنها، با خدا) برابر میدارند.
وای! چرا باید این همه دلائل گویا در گسـترۀ سترگ جهان، در پهنۀ درون انسان بیتأثیر بماند و به گوش جان چنین آدمهائی فرو نرود! آن اندازه از شناخت خدا و از پذیرش حقّ فاصله گزینند و دوری گیرند! دوری و فاصلهای که همسنگ با کرات بزرگ، و همسان با مسافتهای فراخ، و همطراز با پدیدههای فراگیر جهان است، و بلکه افزون بر آنها است!
و امّا پسودۀ دوم، این چنین است:
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ).
خدا آن ذاتی است که شما را از گِل آفریده است، سپس (برای زندگی هر یک از شما) زمانی را تعیین کرده است (و با مرگ شخص پایان میپذیرد) و زمان مـعیّن (فرا رسیدن رستاخیز) را تنها خدا مـیدانـد و بس. سـپس شما (افراد مشرک، دربارۀ آفرینندهای که انسـان را از این اصل نـاچیز یـعنی گل آفریده است و او را تکامل بــخشیده است) شکّ و تردید به خود راه میدهید.
این پسودۀ بودن انسان است که پس از بودن هستی جهان، و پدیدههای تـاریکیها و نور قرار مـیگیرد. پسودۀ زندگی بشریّت در این هسـتی خاموش است.
پسودۀ کوچ شگفت از تاریکی گل سیاه به سوی نور زندگی شادان است. همآهنگی کامل هنری زیبائی با (تاریکیها و نور) دارد ... همراه با آن پسودۀ دیگری است که در لابلای آن قـرار دارد: پسودۀ نـخستین سر رسید حتمی مرگ، و سر رسید دوم قطعی رسـتاخیز است ... دو پسودهاند که در ایستائی و جنبش متقابل یکدیگرند، همسان تقابل گِل ایستا و بیجان، و آفرینش جاندار و جنبان، در پیدایش آغازین جهان ... میان هر یک از این دو متقابل، فاصلۀ بسیار هراسناکی در اصل و زمان است ...اینها همه باید دل انسان را به ایمان و اطمینان به ادارۀ امور توسط یزدان، و ایمان و اطمینان به ملاقات یزدان در آن جهان برساند. امّا مخاطبان این سوره، در این امر دچار گمان میشوند، و ایـمان و اطمینان پیدا کنـد:
(ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ).
سپس شما شکّ و تردید به خود راه میدهید.
پسودۀ سوم، دو پسوده پیشین را در چهارچوبی گرد میآورد و به همدیگر میرساند، الوهیّت یزدان را در جهان هسـتی، و در زنـدگی انسانی، یکسـان مـقرّر میدارد:
(وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَفِی الأرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ).
در آسمانها و زمین تنها او خدا است (و پرستش را سزا است. او) پنهان و آشکار شما را میدانـد و از آنـچه (از خوبی و بدی انجام میدهید و) فراچنگ میآورید آگاه است (و جزا و سزای شما را میدهد).
آن ذات که آسمانها و زمین را آفریده است، در آسمانها و زمین، خدا است. او تنها و تنها سزاوار الوهیّت بطور یکسـان در هر دوی آسمانها و زمین است. همۀ مقتضیات او بر آنها روا و قابل اجراء است. از قبیل: کرنش در برابر قانونی که خدا برای آنها نهاده است، و فرمانبرداری تنها از فرمان او و بس. کار و بار زندگانی انسان نیز باید چنین باشد. چرا که این یزدان است که انسان را آفریده است، همانگونه که آسمانها و زمین را آفریده است. انسان در سرشت نخستین خود، از گل این زمین است. ویژگیهائی که بدو عطاء فرموده است او را انسان کرده است و بدو روزی رسانده است. انسان از لحاظ وجود جسمی، تابع قانونی است که خدا برای او - چه بخواهد و چه نخواهد - وضع فرموده است. خدا نخست برابر خواست خود به انسـان وجود و هستی میبخشد، نه برابر خواست پدر و مادرش. چه پـدر و مادر با یکدیگر نزدیکی میکنند، ولی نمیتوانـند به جنین وجود بخشند! انسان برابر قانونی متولّد میشود که خدا آن را برای مدّت حمل و شرائط تـولّد گذارده است! انسان هوائی را که تنفّـس میکند خدا آن را در این اندازههای بایسته و کیفیّت شایسته کرده است! به اندازهای هم انسان هوا را استشمام مینماید که یزدان برای او در نظر میگیرد و میخواهد. انسـان احسـاس میکند و متألّم ومتأثّر مـیگردد و گرسنه میگردد و تشنه میشود، مـیخورد و میآشامد، و بطور کلّی زندگی میکند، برابر قانون یزدان، نه برابر خواست و گزینش انسـان ... در ایـن راسـتا عملکرد انسان به عملکرد آسمانها و زمین میماند.
یزدان از پنهان و آشکارای انسان آگاه است. میداند در زندگی نهانی و آشکارای خود چه کار میکند و چه چیزی را به دست میآورد. در ایـن صورت سزاوار انسان است در بخش زندگی مختارانۀ خود از قانون خدا پیروی کند، چه در جهانبینیهای اعتقادی، و چه در ارزشهای اعتباری، و چه در تلاش و کوشش زندگی ... تا زندگی سرشتی او که محکوم قانون آفریدگار و مجبور به اطاعت از فرمان دادار است، با بخش زندگی کسبی و مختارانهاش، بدانگاه که شریعت یزدان بر آن فرمان میراند، راست و درست و همسو و همطراز گردد، و برخی از زندگی او با برخی دیگر مخالف نشود، و برخورد نداشته باشد، و انسـان مـیان دو قـانون و دو شرع، پخش و پراکنده نگردد: قانون و شرعی یزدانی، و قانون و شرعی انسانی بوده و هرگز این دو تا هم برابر نیست.
*
این موج گستردۀ فراگیر در سرآغاز سوره، دل انسان را مخاطب میسازد، و با خرد آدمی با زبان دلیل (آفرینش) و دلیل (زندگی) صحبت مینماید، که در آفاق و کرانههای جهان بیرون، و در نواحی و زوایـای درون، مستقرّ و جلوهگرند ... و لیکن سوره با دلیـل آفرینش و دلیل زندگی، فهم و شعور بشری را با خطاب جدلی و با خطاب لاهوتی یـا فلسفی، مخاطب قرار نـمیدهد. بلکه خرد بشری را بگونهای مخاطب میسازد که فطرت را بیدار میگرداند. چرا که سوره به وسیلۀ حرکت آفریدن و زندگی بخشیدن، و حرکت اداره کردن و محافظت نمودن، در شکل بیان و گفتار، نه در شکل ستیز و جدال، و به وسیلۀ قدرت و سلطۀ یقین و اطمینانی که از سخن یزدان حاصل میشود، و فطرت درونی بر راستی آن - در پرتو چیزهائی که میبیند - گواهی میدهد، با سرشت آدمی رویاروی می گردد. وجود آسمانها و زمین، و ادارۀ آن دو با این نظم و نظام روشـن، و پـیدایش حیات - و در رأس آن پیدایش انسان - و سیر و حرکت حیات در این خطّ سیری که در آن روان است، همه و همه فطرت بشری را با حقّ و حقیقت روبرو میسازند، و به درون آن یقین و ایمان به یگانگی یزدان را میاندازند ... یگانگی یـزدان هم مسألهای است که سراسر سوره - بلکه همۀ قرآن - در راستای بیان آن به پـیش میرود. مسأله هـم مسألۀ (بودن) خدا نیست. چرا که در تاریخ انسـانها همیشه مشکلی که در میان بوده است، مشکل عدم شـناسائی خداوند راستین با صفات راستین بوده است. مشکل موجود، مشکل عدم شناسائی خدا نبوده است. مشرکان عرب، آن کسانی که ایـن سوره با آنـان رویـاروی میگردید، هرگز خدای را انکار نمیکردند. بلکه معترف به وجود خداوند بزرگوار بودند، و او را آفریدگار روزی رسـان، مـالک جهان، زنـدگی بخش همگان، میرانندۀ مردمان، ... میدانستند، و صفات بسـیاری را برای او بیان میکردند که قرآن نیز در رویاروی با آنان و در ذکر اقوال ایشـان آنـها را بیان مـیفرماید. امّـا انحرافی که قرآن با وجود آن ایشان را مشرک مینامد و با ننگ شرک ننگینشان میسازد، این بوده است که آنان برابر چنین اعترافی عمل نـمیکردند، و از جمله خداوند بزرگوار را در جملگی کارهای خود حاکم نمینمودند، و در ادارۀ امور زندگانیشان انبازان یزدان را نفی نمیکردند، فقط و فقط شریعت یزدان را قانون نمیشمردند، و در همۀ کارهای زندگی تـنها خدا را فرمانروا و داور نمیدانستند.
این همان چیزی است که ایشان را به شرک و کفر ننگین مینمود، هر چند که به بودن یزدان بزرگوار اعتراف می کردند و بدین صفات موصوف مینمودند، صـفاتی که مقتضی بود که تنها خداوند بزرگوار دربارۀ همۀ کار و بارشان حاکم باشد، چون او تـنها آفریدگار روزی رسان مالک جهان است، همانگونه که بدین امر اعتراف میکردند ... رویاروی کردن ایشان در سرآغاز ایـن سوره بدین صفات یزدان، از قبیل: آفرینش جهان و انسان، ادارۀ امور هستی و مردمان، دانش فراوان خدا و آگاهی فراگیر او از پنهان و آشکار و رفتار و کردارشان ... مقدّمهای است که ضرورت انحصار و فرمانروائی و قانونگذاری یزدان بر آن مترتّب است، همانگونه که در آشنائی مختصر با خطّ سیر سوره و برنامۀ آن روشـن کردیم.
دلیل آفرینش و دلیل ایجاد حیات، همانگونه که برای اثبات یگانگی یزدان و حاکمیّت خداوند سبحان، خوب و سزاوار بودهاند مشرکان را با آنها مخاطب قرار داد، هنوز هم خوب و سـزاوار ایـن هسـتند که پلشتیهای جاهلیّت کنونی بیمقدار در انکار کردگار را با آنـها مخاطب قرار داد.
حقیقت این است جای شکّ است کسانی با خود راست باشند که منکر وجود خدایند. گمان میرود که جنگ با کلیسا آغاز شده است و یـهودیان از آن سـود گرفته باشند برای ویرانسازی پایۀ بنیادین زندگی بشری، و نخواسته باشند بر روی زمین جز خودشان کسی باشد که بر این پایۀ بنبادین بشری ماندگار بماند - همانگونه که در پروتوکولهای حکمای صـهیون میگویند - و بشریّت سقوط کند و به زیر سلطۀ ایشان درآید، چرا که تنها آنان نگهبانان سرچشمۀ قدرتی خواهند بود که عقیده آن را پدید میآورد!
یهودیان - مکر و نـیرنگشان هر انـدازه کـه باشد - نمیتوانند بر فطرت انسانها چیره شوند، انسانهائی که در درون خود ایمان به خدا داشته باشند. هر چند که انسانها در شناخت خداوند راستین با صفات راسـتین الهی گمراه گردند، یا به علّت این که سلطۀ یزدان را یگانه سلطهای در زندگی خود نشناسند، منحرف شوند، و بر این اساس، با شرک و کفر ننگین شوند. بلی فطرت برخی از مردمان تباه میگردد، و دستگاههای گیرنده و فرستندۀ فطری آنان از کار میافتد، و تنها ایـن چنین مردمانی به دام یهودیان میافتند و مکر و نیرنگ یهودیان در ایشان مؤثّر میشود، مکر و نـیرنگی که میخواهد وجود خدا را نفی کند و از دلها بزداید! امّا ایـن انسـانهائی که دسـتگاههای گیرنده و فرستندۀ فطرتشان تباهی میپذیرد و از کار میافتد، در میان مجموعۀ مردمان در هر زمانی اندک و نادر خواهند بود. امروزه کافران حقیقی بر روی زمین بیش از چند میلیونی در روسیه و چین نـیستند و در میان صدها میلیون نفری که چنین کافرانی با زور اسلحه بر آنـان فرمان میرانند بسی اندک هستند، هر چند در مدّت چهل سال بسی کوشیدهاند که با همۀ وسـائل تـعلیم و دسـتگاههای ارتـباط جمعی نـهال ایمان را از دلها ریشهکن کنند!
امّا یهودیان در میدان دیگری مـوفّق مـیگردند، و آن میدان عبارت است از: تبدیل دین به مراسم و شعائر صرف، و راندن دین از واقعیّت زندگی، و به معتقدان دین قبولاندن این مسأله است که ایشـان مـیتوانند مـؤمن به خدا بمانند، هر چند که بجز یـزدان خداوندگاران دیگـری بـرای زنـدگیشان قـانونگذاری کنند. یهودیان در ایـن راه عملاً بشریّت را نـابود میگردانند، هر چند که بشریّت گمان برد که با وجود این هم پیوسته به یزدان ایمان دارد.
یهودیان پیش از هر آئین دیگری، به سوی اسلام نشانه میروند، زیرا آنان از روی تـاریخ دور و دراز خـود میدانند که هیچ چیزی جز دین اسلام بر ایشان چیره نمیگردد، آن روزی که دین اسلام بر زندگی فرمانروا شود. آنان همیشه بر مسلمانان چیره خواهند بود، مادام که مسلمانان دین اسلام را بر خود حاکم نکنند، هر چند که مسلمانان گمان برند که مسلمانند و به خدا ایـمان دارند! افیون کردن با این چنین دینی هم برای پیروزی دسیسه و توطئۀ ایشان ضروری است، هر چند هم دین در زندگی مردمان حضور عملی نداشته باشد ... مگر این که خداوند کاری کند که انسانها بیدار و هوشیار شوند!
گمانم بر این است - خدا هم بهتر می داند - که یهودیان صهیونی و مسیحیان صلیبی هـر دوی آنـان مأیوس گشتهاند از این آئینی که در منطقۀ فراخ اسلامی در آفریقا و آسیا و حتّی اروپا است ... مأیوس گشتهاند از این که بتوانند مردمان را در آنجاها با مذاهب مادیگرا به بیدینی و کفر بکشانند. همچنین مأیوس شدهاند از این که مسلمانان آنجاها را از راه تبلیغ مسیحیّت یا از راه استعمار، به پذیرش دینهای دیگری بکشانند و به ادیان دیگری برگردانند ... چرا که فطرت بشری از بیدینی و کفر بیزاری میجوید. حتّی فطرت بتپرستان - چه رسد به مسلمانان - خود به خود از بیدینی و کفر بیزاری میجوید و گریز میورزد. ادیان دیگر جرأت تاخت بر اسلام به منظور دگرگونی آداب خوب اسلام را ندارند، و حتّی جسارت تاخت بر میراث اسلام را نیز به خود نمیدهند!
گمانم بر این است - خدا هم بهتر میداند - که به علّت مأیوس شدن از این دین است که یهودیان صهیونی و مسیحیان صلیبی از رویاروی آشکار با اسلام، از راه کمونیستی یا از راه تبلیغ مسیحیّت، کنارهگیری کردهاند، و به راههای ناپاکتری گرائیدهاند و دست به دامـهای نیرنگبازانهتری بردهاند ... پـناه برده انـد به تشکیل دستگاهها و پدید آوردن اوضاع و احوالی که در سراسر منطقه جامعۀ اسلام بر آنها پوشاندهاند و نامهای اسلامی بر آنها نهادهاند. چنین دستگاهها و اوضاعی خویشتن را با عقیده میآلایند و متبرّک مینمایند و دین را بطور کلّی انکار نـمینمایند ... آنگاه در پس ایـن پـردۀ نیرنگبازانه، همۀ پروژهها و نقشههائی را پیاده و اجراء میسازند که توطئههای مسیحی و پـروتوکولهای صـهیونی بـدانـها اشـاره مـیکنند، تــوطئهها و پروتوکولهائی که در مدّت زمان بسیاری از اجراء همۀ آنها درمانده و ناتوان بودهاند! این دستگاهها و اوضاع، پرچم اسلام را بر میافرازند - یا دست کم احترام خود را نسبت به دین آشکار میسازند - در صورتی که برابر چیزی حکمفرمائی و قضاوت میکنند که یزدان آن را برای مردمان نفرستاده است. همچنین شریعت خدا را از زندگی بدور میدارند، و چیزی را که خدا حرام فـرموده است حــلال میشمارند، و جـهانبینیها و ارزشهای مادیگرایانهای دربارۀ زندگی و اخلاق پخش میکنند که جهانبینیها و ارزشهای اسلامی را ویران و تباه میسازند، و همۀ وسائل و تشکیلات ارتباط جمعی را بر اوضاع مسـلّط مینمایند تـا ارزشـهای اخلاق اسلامی را بزدایند و جهانبینیها و روشهای اسلامی را نابود نمایند. هر آنچه را که توطئههای مسـیحی و پروتوکولهای صهیونی، در گوش آنها بخوانند، اجراء و پیاده میکنند. از قبیل: ضرورت بیرون کشاندن زنـان مسلمان به خیابانها، و آنان را فتنهانگیز و شورانگـیز جامعه گرداندن، به نام ترقّی و تمدّن و مصلحت کار و تولید ... در صورتی که میلیونها دست کارگر و کارآ در چنین کشورهائی بیکار میماند و قوّت روز گذار خود را نمییابد! و دستیابی سـهل و ساده به وسائل بیبندوباری و تحریک زن و مرد با کار و تـلاش و رهنمود خسـتگیناپذیر، به سوی خوشگذرانـی و آرزو پرستی ... انجام همۀ این کارها بگونهای تنظیم میشود و به پیکرۀ جامعه تزریق میگردد که کنندگان آنها احساس کنند که: مسلمانند و عقیده را گرامـی میدارند! و مردمان نیز گمان برند که ایشان در جامعۀ اسلامی میزیند، و آنان مسلمان نیز هستند! مگر نه این است که خوبان و نیکان مردمان، نماز میخوانند و روزه میگیرند؟ امّا حاکمیِّت و فرمانروائی تنها از آن خداوند یگانه، و یا در دست خداونـدگاران پراکنده باشد، چه فرقی میکند؟! ایـن همان چیزی است که صـلیبیها و صـهیونیستها و تـبلیغات مسـیحیگری و اسـتعمار و خـاورشناسی و ایسـتگاههای رادیو و تلویزیون و دستگاههای ارتباط جمعی بدیشان تلقین و تفهیم کرده است، و بدیشان چنین فهمانده است که چنین مسائلی ارتباطی با دین ندارد، و مسلمانان میتوانـند مسلمان باشند و در حوزۀ آئین خدا بمانند، هر چند که زندگیشان بطور کلّی متّکی به جهان بینیها و بهرهمند از ارزشها و فرمانبردار قوانینی باشد که متعلّق بدین دین نباشد!
با دقّت نظر در نیرنگبازی و گمراهسازی، و دقّت نظر در صهیونیزم جهانی و صلیبیگری جهانی در کار نهانکاری و پنهان سازی، متوجّه خواهیم شـد که آنـان آتش جنگهای ساخت سرد یا گرمی را بر میافروزند، و دشمنانگیهای ساخت را در شکلهای گوناگون فراهم می سازند، جنگها و دشمنانگیهائی در میان خویش و در میان چنین دستگاهها و اوضاعی که خودشان آنـها را پدیدار و پا بر جا داشتهاند و با کمکهای مادّی و معنوی از آنها پشتیبانی و جانبداری میکنند، و آنـها را با نیروهای آشکار و نهان می پایند و نگهبانی مینمایند، و قلمهای خبرنگاران و رسانههای خبری خـود را به خدمتشان میگمارند و به پـاسداری مستقیم از آنـها درمیآورند!
این چنین جنگهای ساخت و مزوّرانه را برمیانگیزند تا بر ژرفای نـیرنگشان بیفزایند، و هر گونه شکّ و شبههای را از مزدوران خود بدور نمایند. مزدورانی که کارهائی را برای آنان انجام میدهند که خودشان در مدّت سه قرن یا بیشتر از انجام آنها عاجز و درمانده بودهاند، همچون: نابودی ارزشـها و اخلاق، و زدودن عـقائد و جـهانبنییهای اسلامی، و بدور داشـتن مسلمانان در این سرزمین فراخ و گشاد از سرچشـمۀ اصلی و نخستین نیرویشان که پا بر جائی زندگیشان بر پایۀ آئینشان و شریعتشان است ... و هدف اصلی از چنین جنگهای ساختگی، اجرای نـقشهها و طرحـهای هولناک و خطرناکی است که پروتوکولهای صهیونی و توطئههای صلیبی در بردارند و میخواهند غافل از دید رقیبان و نهان از چشم غریبان به مرحلۀ اجراء درآورند! هرگاه در این سرزمین فراخ و گشاد، جائی بماند که در آن نیرنگ درنگیرد، و تسلیم فریب دین تحریف شـدۀ ایشان نشود، و به زیر لوای دستگاههای آئینی نرود که برای تحریف حقائق دین اسلام به خدمت گرفته شده است، و کفر را اسلام ننامد، و فسق و فجور و بیبند و باری و جلفی را ترقّی و پیشرفت نوگرائی نخواند، بر چنین جائی جنگ ویـرانگر نابود کنندهای مسـلّط مـیسازند، و تـهمتهای دروغـین بـزهکارانــهای بدانجا نسبت میدهند، و در تخریب آن سخت به تلاش میایستند. در همان حال نمایندگان خبری جـهانی و دسـتگاههای اطلاعرسانی جهانی، کر و لال و کور می گردند!!!
بدین هنگام نیکان ساده لوح مسلمان گمان میبرند که جنگ، جنگ شخصی و فردی، و یـا دسـته و گروه است، و پیوندی با جنگ برافروخته و درگیر با این دین ندارد. همین افراد ساده که حمیّت دینی و اخلاقی آنان را فرا میگیرد، ساده لوحانه مـردمان را از لغزشهای کوچک و گناهان ناچیز آگاه میسازند، و گمان میبرند که وظیفۀ خود را با این فریادهای آهسـتۀ نـیمهجان، کاملاً اداء کردهاند ... در حالی که دین جملگی از میان برده میشود، و از پایه ویران میگردد، و غاصبان سلطۀ یزدان را غصب میکنند، و طـاغوتهائی که بدیشان دستور داده شده است از آنها فرمان نبرند و آنـها را نپذیرند، بر زندگانی اندک و بیش مردمان حکمفرمائی میکنند!
یهودیان صهیونی و مسیحیان صلیبی دست یکدیگر را میفشارند از شادی پیروزی توطئهای که چیدهاند و به هدف نشستن خدنگ نیرنگی که نشانه رفتهاند، آن هم بعد از این که از این دین مأیوس گشتهاند که بتوانند با رویاروئی به نام کفر و الحاد، آن را از ریشه برکنند، و یـا به نـام تبلیغ مسـیحیگری مـردمان را از اسلام برگردانند، در مدّت زمان دور و درازی که چنین و چنان کردهاند. امّا امید به یزدان بسی بزرگتر از خواست ایشان است، و اعتقاد و اطمینان بدو در ایـن آئـین ژرفتر از مکر و نیرنگ آنان است! ایشان به مکر و نیرنگ مینشینند، یزدان هم بهترین چارهجو و چاره ساز است ... این خدا است که میفرماید:
(وقد مکروا مکرهم , وعند الله مکرهم وإن کان مکرهم لتزول منه الجبال . فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله , إن الله عزیز ذو انتقام).
آنان نیرنگ خود را نمودند (و برای جلوگیری از دعوت آسمانی توطئهها و نقشهها چیدند) و خدا از نیرنگشان آگاه است، و شریعت ثابت و استوار (همچون کوههای سربفلک کشیدۀ اسلام) با نیرنگ آنان از جـای برکنده نمیشود. گمان مبر که خداوند با پیغمبران خلاف وعده میکند (و پـیروزی را نـصیب آنـان و شکست را بهرۀ کافران نمیسازد). بیگمان خداوند چیره) بر هر کـاری بـــوده و از کـــافران و بــزهکاران) انـتقام گیرنده است. (ابراهیم / 46و47)
*
رویاروی شدن دلیل آفرینش و دلیل حیات با پلیدی کفر و خدا ناباوری، رویاروئی بس نیرومندی است. کافران و خدا ناباوران در برابر آن جز ستیزهگری و نیرنگبازی و غلط اندازی و کجروی نمییابند:
پیش از هر چیز، بودن این هستی با این نـظم و نـظام خاص، برابر هم منطق روشن فطرت، و هم منطق خرد هوشیارانه، مستلزم این است که آفریدگار مدبّری در فراسوی آن باشد.
میان بودن و نبودن فاصلۀ بسیار است، فاصلهای که خرد انسان نمیتواند از آن تعبیر کند، مگر با تصور خدائی که میآفریند و شکل میبخشد و این هستی را پدیدار میگرداند.
کسانی که کفر میورزند بدین فاصله میگرایند و آن را با ستیزهگری پر مینمایند. آنان میگویند: لازم نیست که فرض کنیم پیش از وجود، عـدم بوده است! ... از جملۀ اینان فیلسوفی است که میگویند فیلسوفی که از (روحگرائی) جانبداری مینماید و از آن در برابر (مادیگرائی) دفاع میکند. بر این اساس چه بسا برخی از (مسلمانان) گول خورده زبان به ستایش او بگشایند و به اقوال او برای دفاع از دین خود استناد نمایند تا از دین یزدان با گفتار بندهای از بندگان پشتیبانی کنند ... این فیلسوف (برگسون) یهودی است!!!
برگسون میگوید: بـر وجود هسـتی ، عـدمی سبقت نگرفته است! فرض کردن وجود با نبودن عدم، از سرشت خرد بشری سرچشـمه میگیرد، خردی که نمیتواند جز بدین شیوه بیندیشد و تصورّ کند.
آیا گمان میکنی برگسون در اثبات این که بر وجود هستی، عدمی سبقت نگرفته است، به چه منطقی استناد میکند و گفتارش مبتنی بر چه منطقی است؟
آیا او به خرد استناد میجوید؟ نه. چه خرد - همانگونه که خودش میگوید - ممکن نیست وجود را جز بعد از عدم تصورّ کند!
آیا او به وحی الهی استناد میجوید؟ او که چنین ادّعائی ندارد.
اگر او میگفته است: حدس متصوّفه همیشه این بوده است که خدائی وجود دارد و ما هم باید ایـن حدس مستمرّ و مطّرد را باور بداریم ... الـبته خدائی که برگسون از آن صحبت میکند یزدان جهان نیست و بلکه خود جهان است!
پس سرچشمۀ سومی که (بـرگسون) بر آن تکیه میورزد و در اثبات این که وجود هستی، مسبوق به عدمی نیست، باید چه باشد؟... ما نمیدانیم!
بناچار باید پناه برد به تصوّر آفریدگاری که این هستی را آفریده است ... باید به چنین تـصوّری پـناه برد و وجود هستی موجود را با آن تعلیل کرد ... اگـر ایـن جهانی که هست آفریده نشده باشد، چگونه ممکن است از آن قوانینی پیروی کند و سر موئی از آن قوانین تخلّف و تخطّی نکند، و هر چیزی در آن کاملاً حساب شده باشد و دارای انــدازۀ سـنجیده و مقدار مشخّص باشد، بگونهای که هر اندازه مرغ خرد آدمی بتواند پر بکشد، به گوشههائی از آن پی ببرد و بس، آن هم پس از اندیشۀ بسیار و تلاش بیشمار؟![1]
پیدایش حیات نیز با ماده، فاصلۀ بسیاری دارد - ماده به هر معنی و مفهومی که باشد، حتّی اگر به معنی پرتو گرفته شود - نمیتوان علّتی برای پیدایش حیات جست مگر با تصوّر وجود خداونـدی که آفریننده و مدبّر است. خداوندی که هستی را میآفریند و سپس اجازه میدهد حیات در آن پدید آید، و پس از پیدایش حیات نیز آن را با بزرگواری خویش میپاید و محافظت مینماید ... حیات انسانها با ویژگیهای چشمگیری که دارد، پلّهای بالاتر از خود حیات است ... اصل انسان از گل است ... یعنی از مادۀ این زمین و از جنس آن است. ارادۀ مدبّری باید بدو حیات ببخشد، و از روی قصد و اختیار ویژگیهای انسانی را به انسان عطاء کند.
همۀ تلاشهائی که کافران و خدا نـاباوران برای تـعلیل پیدایش حیات کردهاند، بینتیجه مانده است و حتّی در پیشگاه خود عقل آدمـی نـاموفّق بوده است. آخرین چیزی را که در این باره خواندهام، تـلاش (دیـورانت) فیلسوف نمای آمریکائی است. او تلاش میورزد میان نوع حرکتی که در اتم است - که او آن را درجهای از حیات میشمارد - و میان نوع معروف حیات که در زندهها است، نزدیکی برقرار کند. دیورانت با تلاش خستگی ناپذیر همه جانبهای میخواهد فاصله و فراغی را پر بکند که میان مادۀ راکد بیتکان، و مـیان حیات پـویای جنبان، قرار دارد، به مـنظور بینیازی از خداوندی که حیات را در موات، یـعنی زندگی را در جماد، پدید میآورد!
امّا این تلاش بیامان نه بدو و نه به مـادیگرایان ناترالیست کمترین سودی نمیرساند. زیرا اگر حیات صفتی است که در ماده نهان است، و در فراسوی ایـن ماده نیروی دیگر و صاحب ارادهای نیست، پس چه چیز است که حیات را در مادۀ هستی با درجههای مختلفی و با اندازههای متفاوتی بگونهای پخش میکند که برخیها بالاتر و پیچیدهتر از برخیها میگردد؟ مثلاً در اتم حیات تنها به صورت حرکت آلی بیشعوری درمیآید، و در گیاه به شکل اندامی جلوهگر میآید، و در جانداران معروف به صورت عضوی خودنمائی میکند که دارای ترکیبات و پیچیدگیهای بیشتری است ... چه چیز ماده را بر آن میدارد - مادهای که همانگونه که میگویند در برگیرنده حیات است - که برخی از مادهها عنصر حیات را بیش از عنصر حیاتی بردارد که مادۀ دیگری آن را برمیدارد، بدون ارادۀ مدبّری؟ چه چیز باعث میگردد که حیات نهاده در ماده، در مدارج بالای خود دگرگون و جورا جور شود؟!
ما این گوناگونی و دگرگونی را خـواهیم دانست، آن زمان که ایمان داشته باشیم به این که ارادۀ مدبّری در جهان است که آفریدگار جهان است. او از روی اراده و اختیار چنین کارهائی را میکند. امّا زمـانی که معتقد باشیم که در گسترۀ هستی تنها ماده جاندار - بگذارید چنین فرض کنیم - است و بس، برای عقل بشری محال و ناممکن است که این اختلاف و تفاوت را بفهمد، یـا آن را تعلیل و توجیه کند!
تعلیل و توجیه اسلامی از جوشش و پیدایش حیات - در درجات متفاوتی که هست - یگانه راه حلّ ایـن پدیدهای است که تلاشهای مأیـوسانۀ مادیگرایـانه نمیتواند آن را تعلیل و توجیه کند.
ما در این فی ظلال القرآن از برنامۀ قرآنـی بیرون نـمیرویم. لذا مـا در رویـاروئی با پـلیدی کفر و خدا ناباوری، بیش از دلائـل آفرینش هسـتی و ادارۀ جهان و پیدایش حیات در آن، چیزی نمیگوئیم و جلوتر نمیرویم ... قرآن کریم مسألۀ وجود خدا را مسألۀ خود ننموده است. چرا که خدا میدانسته است که فطرت این پلیدی را نمیپذیرد. بلکه مسألۀ قرآنی مسألۀ یگانگی خدا، و همچنین بیان سلطه و قدرت خدا در زنـدگی بندگان است. این مسألهای است که سوره بیان آن را در این موجی که بیان کردیم بر عهدۀ خود میگیرد.
[1] کسانیکه از دست ظلم و زور کلیسا میگریختند، کلیسائی که به نام (یزدان) بر گردۀ مردمان سوار میگردید، در قرنهای هیجدهم و نوزدهم تمام تلاش و کوششان صرف انکار (یزدان) گردید. آنان که (ایدهئالیست) بودند (خرد) را برگزیدند و همۀ ویژگیها و صفات یزدان را بدو دادند! کسانی هم که (ناترالیست) بودند (طبیعت) را برگزیدند و همۀ این ویژگیها و صفات را بدو دادند! زیرا نه برای اینان و نه برای آنان، چارهای جز این نبود که چیزی را فرض کنند و آن چیز فراتر از نیرو و توان بشری باشد و تفسیر این هستی و آنچه در آن میگذرد بدو حواله شود ... آنان فقط و فقط میخواستند یزدان را انکار کنند، تا از سلطه و قدرت کلیسا رهائی یابند!!! (مؤلف)
سورهی انعام آیهی 32-20
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٢٠)وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢١)وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٢٢)ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ (٢٣)انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢٤)وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (٢٥)وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٢٦)وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٢٧)بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (٢٨)وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (٢٩)وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (٣٠)قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلا سَاءَ مَا یَزِرُونَ (٣١)وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٣٢)
این چرخش و گردش، و یا این موج و جهش، به سوی مشرکانی برمیگردد، که قرآن مجید را تکذیب میکنند و زندگی دوباره و رستاخیز را دروغ مـیدانند و به آخرت ایمان ندارند ... امّا این بار با به تصویر کشیدن سرکشی و دشمنانگی ایشان، و بیان فرجام پیشینیان و سـرنوشت پـدران و نـیاکـان تکذیب کـنندۀ آنـان همانگونه کـه در رونـد سـوره گـذشت - رویـاروی نمیگردد. بلکه این بار با بیان سـرنوشت خودشان در آخرت، و با ذکر سزا و جزای ایشان در آن، رویاروی مــیگردد، آخـرت و ســزا و جـزائـی کـه آن را دروغ میدانند و بدان ایمان ندارند... با ذکـر چـنین سـزا و جزائی، و با بیان چنین فرجام و سرنوشتی در صحنههای زندۀ برجسته با ایشان رویاروی میشود. بدانگـاه کـه این سزا و این جزا را بدیشان اعلام مـیدارد و چنین سرنوشت و فرجامی را بدانان مـینمایاند کـه هـمگی ایشان را گرد آوردهانـد ... از آنـان پرسش مـیشود، پرسش برا ی نکوهش و سـرزنش آنـان، و شـناساندن ایشان و شگفت از کارشان:
(أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟).
انبازانی که گمان میبردید، کجایند؟.
آنان که هراسناک و وحشت زده هستند، و نزدیک است که از پای بیفتند و بیهوش شوند، به یزدان سوگند یاد مــیکنند و بــه یگـانگی خـداونـدگاری او اعـتراف مینمایند، میگویند:
(وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ).
به خداوندی که پروردگار ما است سوگند کـه مشـرک نبودهایم (و هرگز جر تو را نپرستیدهایم!).
این سزا و جزا، و این سرنوشت و فرجام، بدیشان ابلاغ و نموده میگردد، در آن حالی که آنان را در آتش نگاه داشتهاند و در میانۀ آن زندانی کردهاند، و هـراســان و شیون کنان ایستادهاند، و آه و فغان پشیمانی سردادهاند، دردا و حسرتا گویان میگویند:
(یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) بـــه دنـــیا بـرمیگشتیم و (در آنـجا دیگر) آیــات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمـرۀ مـؤمنان می شدیم!
این سزا و جزا، و این سرنوشت و فرجام، بدیشان ابلاغ و اعلام میگردد، در آن حال کـه ایشـان را در برابر پروردگارشان نگاه داشتهاند، و ایشان کمی مانده است که از شرم و خجالت و پشیمانی آب شوند، و از خوف و هراس به دل زمین فرو روند،یزدان سبحان از ایشان می پرسد:
(أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ ؟!).
آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟.
با خواری و شرمندگی پاسخ می دهند:
(بَلَى وَرَبِّنَا!).
آری به پروردگارمان سوگند (حقّ است).
این چنین اقرار و اعترافی کمترین سودی بـه حـالشان ندارد :
(قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
(آنگاه خداوند باز بدیشان )می گوید: پس به سبب کفری که می ورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید.
آنان را با عذاب رویاروی و گرفتار میگردانند، در حالی که خویشتن را باختهاند! بلکه همه چـیز خود را باختهاند. بار گناهانشان را بر دوش گرفتهاند و در زیر بار گناهان قد خم کرده اند و چمیده اند! می نالند و بسان چهارپایان به فریاد در آمدهاند! بر کوتاهی کردن خویش دربارۀ کار و بار آخرت، دردا و حسرتا سر داده اند! هم اینک ایشان به فرجام مـعاملۀ زیـانبار خود گرفتار شده اند و سرنوشت ناگواری پیدا کرده اند!
صحنهای پس از صحنهای پیاپی میآید. هر صحنهای هم دلها را به لرزه میاندازد، و بندهای پیکـر را سست می گرداند و وجود انسان را به تکان در می آورد و چشم و دل کسی را باز میگرداند که یـزدان بخواهـد چشم و دلش را بگشاید و حقّ و حقیقتی را بدو بنماید که پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم و کتاب قرآن آن را به مـردمان نشــان داده است. هـمان قرآنی که آن را دروغ می پندارند، هر چند که اهل کتاب، قرآن را بدان گونه می شناسند که فرزندان خویش را میشناسند!
*
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ).
کسانی که کتاب آسمانی بدانان دادهایم (یعنی یهودیان و مسـحیان) او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است و صـفات او در کتابهایشان مذکور است، خـوب) میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند. کسانی که (سـرمایۀ وجود) خود را از دست دادهانـد (زیانکارند و بدانچه پی میبرند اقرار نمیکنند و) ایمان نمی آورند.
در قرآن کریم مکرّراً از آگـاهی اهـل کتاب - یـعنی یهودیان و مسیحیان - از قرآن، یا از صـحّت رسـالت محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم و یا اطّلاع ایشان از صحّت نزول قرآن از جانب یزدان، سخن رفته است. این حقیقت پیاپی بیان شده است، خواه به هنگام رویاروئی با خود اهل کتاب، بدانگاه که با پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم و با ایـن آئین بـه مقابله برخاستهاند و راه انکار پیمودهاند و جنگ و جـدال آغازیدهاند. این امور هم اغلب اوقات در مدینه روی داده است، و خواه به هنگام رویاروئی با مشرکان عرب. زیرا مشرکان عرب میدانستند که اهل کتاب کسانیند که با سرشت وحی و ویژگی کتابهای آسمانی آشنا هستند، و بدین سبب این قـرآن را نـیز خـوب میشناسند، و صداقت پیغمبر خدا صلیِ الله علیه وآله وسّلم را هم میدانند. اهل کـتاب طبعاً میدانند که قرآن وحـی آسـمانی است و یـزدان جهان آن را به محمّد صلّی الله علیه وآله وسّلم پیام داده است، همان گونه که کتابهای دیگر را به پیغمبران پیش از او پیام داده و ارسال فرموده است.
به نظر ما این آیه مکّی است. ذکر اهـل کـتاب در آن بدین شیوه، بیانگر این واقعیّت است که در رویاروئی با مشرکان، بدیشان گوشزد شود که این کتابی را که انکار مینمائید، اهل کتاب آن را میشناسند، بدان گونه کـه فرزندان خود را میشناسند! اگر هم اغلب اهل کتاب بدان ایمان نمیآورند، بدان خاطر است که خویشتن را باختهاند و زیانمند شدهاند. کار آنان در این باره به کار مشرکان میماند، مشرکانی که خویشتن را باختهانـد و زیان دیده نـمودهاند و بدین لحاظ بـه ایـن آئین نگرویدهاند. روند قرآنی در این آیه و همۀ آیههای بعد از آن، از مشرکان سخن میراند. این هم مکّی بودن این آیه را تقویت مینماید، همان گونه که قبلاً در آشنائی با سوره گفتیم:
مفسّران در تفسیر آیهای همچون این آیه:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ).
کسانی که کتاب آسمانی بدانان دآدهایم (یعنی یهودیان و مسـحیان) او را (کـه محمّد نام و پیغمبر خاتم است و صـــفات او در کـــتابهایشان مـذکور است، خـوب) میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند.
اغلب گفتهاند: اهل کتاب میدانند که قرآن واقعاً از سوی یزدان نازل شده است. و یا این که گفتهاند: آنان میدانند که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم واقعاً فرستاده یزدان است و این قرآن بدو وحی میگردد...
البتّه این تفسیر، مدلول عملی نصّ است. ما با بررسی واقعیّت تاریخی و با توجّه به موضعگیری اهل کتاب در برابر این آئین، برداشت دیگری نـیز از مدلول نصّ داریم. چه بسا یزدان سبحان خواسته است همان را بـه گروه مسلمانان بـیاموزد، تـا در طـول تـاریخ هنگام رویاروئی این آئین با اهل کتاب، مسـلمانان آن را به خاط داشته باشند:
قطعاً اهل کتاب میدانند که این کتاب قرآن نام حقّ است و از سوی یزدان نازل شده است. بدین سبب خـوب میدانند که چه قدرت و قوّتی در آن نهفته است. لبریز از خیر و صلاح مردمان است. نیروئی در آن نهفته است که میتواند معتقدان به عقیدهای را که به ارمغان آورده است به پیش برانـد، و بــا اخـلاقی کـه از آن عـقیده سرچشمه میگیرد آنان را به پیشرفت وادارد و ایشان را مترقّی گرداند، و در سایۀ سیستمی که بر آن عقیده پدیدار و استوار میگردد انسانها را به سعادت برساند. اهل کتاب برای این کـتاب و پـیروان آن حسابها باز میکنند و از جـوانب و زوایـای مختلف بدان و بـه پیروانش مینگرند و قرآن و مسلمانان را زیــر نظر میدارند. اهل کتاب خوب میدانند که زمین یا جای ایشان و یا جای پیروان این آئین است! زمین نمیتواند آنان را و مسلمانان را یکجا در خود جای دهـد! اهـل کتاب میدانند چه حقّ و حقیقتی در آئین اسلام نـهفته است. همچنین میدانند که خودشان بـه چـه بطالت و ضلالتی افتادهاند! و کاملاً میدانند که جاهلیّتی که خود بدان گرائیدهاند، و اوضاع قوم ایشان و اخلاق آنـان و نظامهای حکومتیشان به سـوی آن رفـتهانـد و بـدان افتادهاند، هرگز ممکن نیست که این آئین با آن سازش کند، یا آن را بر جای گذارد. بدین خاطر، پیکار و نبرد این آئین با چنین جاهلیّتی هـمیشه برقرار بوده و آشتی ناپذیر است، تا آن زمان که جاهلیّت از کرۀ زمین برخیزد، و این آئین برتری گیرد و دین و پرستش همه خاصّ خدا باشد. یعنی قدرت همه در زمین از آن خدا باشد، و کسانی که بر سلطه و قـدرت مـیشورند، از سطح زمین رانده شوند. بدین وسیله دیـن و پـرستش همه از آن خدا میگردد.
اهل کتاب، این حقیقت را در این دین سراغ دارنـد، و کاملاً متوجّه وجود آن در این آئین هستند. این آئین را بــدان گـونه مــیشناسند کــه فـرزندان خـویش را میشناسند... اهل کتاب نسل بعد از نسل، این دین را بررسی میکنند، بـررسی ژرف و دقـیقی. راز و رمـز قدرت و قـوّت آن را جسـتجو مـینمایند، و با دقّت وارسی میکنند که از چه راههائی این آئین به درونها نفوذ میکند، و چگونه دلها را تسخیر مـینماید، و بـا تلاش هر چه بیشتر به پژوهـش میپردازند تا بدانـند: چگونه میتوانند نیروی روبراه در ایـن آئـین را تباه سازند؟ چگونه شکّ و تردید به دلهای پـیروان آئـین اسلام بیفکنند؟ چگونه سخنان را در این آئین از موارد اصلی بگردانند و نادرست جلوهگر گردانـند؟ چگونه این آئین را از آگاهی درست نسبت به این آئین باز دارند و نگذارند چنانکه باید از مطالب آن اطّلاع پیدا کنند؟ چگونه این آئین را از مسیر حرکت و جنبش منحرف سازند؟ حرکت و جنبشی که به پیش میتازد، و باطل و جاهلیّت را در هم میشکند، و سلطه و قدرت خدا را به زمین برمیگرداند، و متجاوزان به این سلطه و قدرت را میتاراند، و دین و پرستش را همه خالصانه از آن خدا میگرداند ... چگونه اسلام را به جنبش فرهنگی خشکی تبدیل کنند؟ و به شکـل پـژوهشهای نظری مردهای درآورند؟ و آن را بگونۀ بحثهای جدلی کلامی یا فقهی و یا قبیلهگری و نژاد پرستی بیفائده و پوچ نشان دهند؟ چگونه مفاهیم این دین را به قالب اوضاع و سیستمها و جهانبینیها و اندیشههای دور از آن و بلکه ویرانگر آن بریزند؟ امّا با ایـن وجود به پیروان آن تفهیم کنند که عقیدۀ ایشان محترم و مصون است!
بالأخره چگونه خلأ عقیده را با جهانبینیها و اندیشهها، و با مفاهیم و مطالب، و با فعّالیّتهـا و تلاشهای دیگری پر سازند، تا واپسین ریشههای عاطفۀ عقیدۀ نیمه جان را از میان بردارند!
اهل کتاب با دقّت هر چه بیشتر به بررسی و پژوهش ژرف و همه جانبۀ این دین می پردازند. آن هم نه بدان خاطر که در جستجوی کشف حقیقت باشند - همان گونه که پیروان سادۀ آئین اسلام میپندارند - و نه بدان خاطر که با این دین و اصل آن انصاف و دادگری کنند - همان گونه که بعضی از گول خوردگان میپندارنـد، وقتی که از پژوهشگری یا خاورشناسی دربارۀ چیز خوبی از این دین اعترافی میخوانند یـا میشنوند - هرگز! هرگز! آنان به بررسی ژرف و پژوهش جدّی و کاوشگرانه میپردازند تا راه کشتن و جایگاه نابودی این دین را پیدا کنند! ببینند از کدام سو به سوی آئین اسلام نشانه روند و کجای آن را با خدنگ نـیرنگ خویش بزنند! آنان بررسی میکنند اسلام از چه موارد و منافذی به درون فطرتها میرود و از چه راههائی به زوایای دلها میدود، آن موارد و مـنافذ و راهـها را ببندند و بگیرند، یـا دست کم آنـها را باریکتر و ناهموارتر و سستتر گردانند! ایشان در بارۀ راز و رمز قدرت و شوکت اسلام به پژوهش و کاوش میپردازند تا از آن راهها با آن بستیزند و از پیشرفت آئین الهی جلوگیری نمایند. آنان میخواهند بدانند که آئین اسلام چگونه کاخ محبّت خویش را در گسترۀ درونها بر پـا میدارد، تـا در برابر آن کاخهای جهانبینیهائی را بسازند و بر پا دارند که با آئـین اسـلام دشـمنی و کینه توزی داشته باشد و با چنین جـهانبینیهائی خلأ درونهای مردمان را برگردانند!
اهل کتاب با توجّه به همۀ این ملاحظات و شرائـط و اهداف است که آئین اسلام را بدانگونه میشناسند که فرزندان خود را میشناسند!
بر ما مسلمانان لازم است که این را بدانیم ... همچنین بدانیم که ما از دیگران سزاوارتر بدان هستیم که آئـین خـود را بدانگونه بشـناسیم که فرزندانـمان را میشناسیم!
واقعیّت تاریخی از لابلای چـهارده قرن از حقیقت یگانهای سخن میگوید، و آن حقیقتی است که قرآن کریم در این آیه بیان میفرماید:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ).
کسـانی که کتاب آسمانی بدانان دادهایم (یعنی یهودیان و مسیحیان) او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است، و یا آئین اسـلام را خوب) مـیشناسند، همان گونه کـه فرزندان خود را میشناسند.
امّا این حقیقت، در این برهه از زمان روشن میگردد و به صـورت ویـژهای جلوهگر مـیآید... بررسیها و پژوهشهائی که در ایـن برهه از زمـان به زبانهای خارجی دربارۀ اسلام نوشته میشود، مـیتوان گفت همچون کتاب هفتگی است ... این بررسیها و پژوهشها گویای شناخت فراوان اهل کتاب از اسلام است. آنـان مطّلع از هر مسألۀ کوچک و بزرگی در بارۀ سرشت این آئین و تاریخ آن هستند، و از سرچشمههای قدرت و قوّت، و وسائل مقاومت و دفاع، و توان نبرد و رزم، و راههای تباه کردن رهنمون و رهنمود اسلام، آگاه و باخبرند! روشن است که اغلب ایشـان از ایـن نـیّت درونی خود پرده برنمیدارند و هدف خویش را پنهان میدارند. زیرا آنان خوب میدانند که اگر هجوم ایشان بر این آئین بیپرده و صریح باشد و آشکارا - دیـن اسلام تـاخت بـبرند، حـماسۀ دفـاع و مـقاومت را در مسلمانان برمیانگیزند. آنان میدانـند کـه نـهضتها و جنبشهائی که برای جلوگیری از حملۀ مسلّحانه به ایـن آئین در گرفته است و چنین حملۀ مسلّحانهای هم مجسّم در استعمار بوده است، تنها بر پایۀ بیداری دیـنی یـا دست کم بر پایۀ احساسات دینی بوده است، و استمرار حملۀ بر اسلام - هر چند بگونۀ اندیشه - حماسۀ دفاع و مقاومت را بر خواهد انگیخت. بدین سـبب است بسیاری از استعمارگران و دشمنان به شیوۀ ناپاکتری پناه میبرند... پناه میبرند به مدح و ثنا و تعریف و تمجید این آئین، تا آنگاه که احساسات بیدار به خواب مـیرود، و حـماسۀ آمـاده فـرو کش میکند و سست میشود، و اعـتماد و اطمینان خوانندگان را جلب میکنند. آن وقت زهر را به جام میریزند و لبریز به دست مسلمانان میدهند تــا آن را سـر بکشـند! مـثلاً میگویند: این آئین، بلی این آئین، بسی بزرگ است. امّا لازم است که معانی و مفاهیم آن دگرگون گـردد و پیشرفت نماید، و قوانین و مقرّرات آن نیز دگرگون شود و پیشرفت کند، تا با تمدّن نوین (انسـانی) همگام و همآوا گردد! نباید در برابر تغییرات و تـرقیّاتی کـه در اوضاع جامعه، و در شیوۀ قضاوت و حکمرانـی، و در ارزشهای اخلاقی، به وقوع پیوسته است، قد علم کند و دشمنی ورزد. خلاصه دین باید به شکل عقیده در دلها بسر برد و در جهان اندیشه زندگی کند، و زندگی عملی بیرون را رها سازد تا نظریّهها و دیدگاهها و آزمونها و شیوههای تازۀ تمدّن (انسانی) به اداره کردن و سـر و سامان بخشیدن آن بپردازد! دین هـم فـقط بـایستد و مبارک باد بگوید به کاری که خداوندگاران زمینی بـا آزمونها و شیوههای خود آن را مقرّر میدارنـد و بـه انجام آن دست مییازند! تنها در این صورت است که اسلام آئین بزرگی خواهد بود!!!
در لابلای بررسی مواضع قدرت و تأثیر ژرف این دین که به شکل عدالت و دادگری مکّارانهای، و مـدح و ثنای فریبکارانهای، جلوهگر میآید - نویسندگان اهل کتاب بـه قـوم خـود رو مـیکنند و بـدیشان گـوشزد مینمایند که متوجّه خطر این آئین باشند، و راز و رمز قدرت و قوّت آن را بشناسند. چـنین نـویسندگانی در پرتو نور آگاهی، پیشاپیش دستگاههای ویرانگر حرکت میکنند، تا ضربههای کاری خود را درست به هدف بزنند، و این دین را بشناسند همان گونه کـه فـرزندان خود را می شناسند!
رازها ر رمزهای این قرآن در دراز نـای زمـان برای پیروان آن روشن و برملا میگردد، رازها و رمزهائی که همیشه نو و شایسته و بایستۀ آنان خواهد بود. هر زمان که پیروان قرآن در سایۀ قرآن زندگی را بسر ببرند، در پیکار عقیدتی هوشیار و بیدار خواهند بود، و حوادث تاریخی را با اطّلاع و بیداری کامل وارسی و ورانداز میکنند، و رخدادهای مـعاصر را آگاهانه و تـیزبینانه پیش چشم میدارند، با نور هدایت یـزدان بـه جهان مینگرند، نور هدایتی که حقّ را عیان نشان میدهد و راه را روشن میگرداند.
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ .وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ .انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
چه کسی سـتمکارتر از کسـی است کـه بـر خدا دروغ مــیبندد (و فـرزند و انــباز بـرای او قـرار مـیدهد و چیزهای ناروای دیگر بدو نسبت میدهد؟) یا دلائل (دالّ بر یگانگی خدا و صدق انبیاء) او را تکذیب مـینماید (و آیـات قرآن و معجزات پیغمبران را بـاور نـمیدارد و نــادیده مـیانگارد؟) مسـلّمآً ســتمکاران رستگار نمیشوند. (برای آنـان بـیان کن چیزی را کـه در روز قـیامت رخ مـیدهد) آن روزی که همۀ آنـان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار دادهاند و بدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی که گمان میبردید کجایند (تا چنین معبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟!). سپس عـاقبت کـفر آنــان چیزی جز ایـن نـیست کـه مـیگویند: بـه خداوندی که پروردگار ما است سوگند که مـا مشـرک نبودهایم! (و هرگز جز تـو را نـپرستیدهایـم!). بنگر که چگونه بـا خـویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم میبافتند.
در اینجا مطالبی پیگیری میگردد کـه مشـرکان انـجام میدهند. موقعیّت ایشان و اعمال آنان از دیدگاه یزدان سبحان به تصویر زده میشود، و رویـاروی به خود مشرکان گفته میشود. رویـاروی ایشـان با اسـتفهام تقریری دربارۀ ستمی که مرتکب شدهاند آغاز میگردد. ستم آنان این است که بر خدا دروغ میبندند و ادّعاء میکنند که آنان استوار بر آئین یـزدانـند، آئـینی که ابراهیم علیه السّلام با خود به ارمغان آورده است. گمان هـم میبردند: حیوانات و خوراکیها و آداب و مراسمی را که از پیش خود حلال یا حرام میکردند، مورد پسند خدا میدانستند و ناشی از فرمان یزدان میپنداشـتند! هر چند دستور یزدان چنین نبوده است و اجازۀ چنین چیزی را بدیشان نداده است. در آخر سوره از ایـن پـندار و کردار و گفتارشان سخن میرود، و با فرمودۀ یزدان جهان، یعنی: (بزَعْمِهِمْ ). به گمانشان همراه میشود. رفتارشان در این باره به رفتار برخی از کسانی میماند که امروزه میپندارند که پایبند آئین یزدانند! آئینی که محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم با خود آورده است. ایـنان به خویشتن (مسلمان) میگویند! این ادّعاء، دروغی از زبان یزدان است. زیرا که آنان نیز از پیش خود احکامی را صادر میکنند، و اوضاعی را پدیدار میسازند، و معیارها و ارزشهائی را تعیین میکنند که در آنها سلطۀ یـزدان را غصب مینمایند و آن سلطه را برای خود ادّعاء میکنند و گمان هم میبرند که این چیزها آئـین یـزدان است! بـعضیها هم که دین خود را فروختهاند تا با فروش آن جایگاهی در پــرتگاههای دوزخ خـریداری کـنند و دوزخی شوند، تصدیق میکنند و گواهی میدهند که ادّعاهای گروه فوق الذّکر آئین یزدان است! روزی فرا می ر سد که مشرکان انکار میکنند کـه آیـات خدا را تکذیب کرده باشند، آیاتی که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم آنها را با خود آورده است و ایشان آنها را نه تنها نپذیرفتهانـد، بلکه با آنها مبارزه هم نمودهاند، و از زمرۀ آئین یزدان نشمردهاند. بلکه آن چیزهائی را که در جاهلیّت خویش کردهاند، آئین یزدان شمردهاند و ناشی از دستور خدا دانستهاند... امروزه درست همین پندار و گفتار و کردار از اهل جاهلیّت معاصر سر میزند! درست همسان و بسان همدیگر!
روند قرآنی همۀ اینها را مـردود میدارد و بر آنـان زشت میشمارد، و این روش را ستمگرانـهترین سـتم قلمداد میفرماید:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ).
چه کسی سـتمکارتر از کسـی است که بـر خـدا دروغ مــیبندد (و فـرزند و انـباز بـرای او قرار مـیدهد و چیزهای ناروای دیگر بدو نسبت میدهد؟) یا دلائل (دالّ بر یگانگی خدا و صدق انبیاء) او را تکذیب مـینماید (و آیـات قرآن و معجزات پـیغمبران را بـاور نـمیدارد و نادیده میانگارد؟).
ظلم در اینجا کنایه از شـرک است، و برای زشت و پلشت نشان دادن شرک بدین شکل بیان شده است. این هم تعبیری است که در روند قرآنی اغلب در بارۀ شرک بکار رفته است. در مواردی از شرک با واژۀ ظلم تعبیر شده است که خدا میخواهد شرک را زشت نشان دهد و انسانها را از آن بیزار و گریزان فرماید. این نیز بدان خاطر است که شرک ستم نسبت به حقّ، و نسبت به خود مشرک، و نسبت به مردمان است. شرک تجاوز به حقّ یزدان سبحان است. چرا که یـزدان باید به یگانگی پرستیده شود و بدون انباز پـرستش و عـبادت گردد. شرک تجاوز به حقّ خود مشرک نیز هست، زیرا شرک وجود مشرک را زیان میرساند و او را به مهلکۀ دوزخ میکشاند. شرک تعدّی به حقّ مردمان نیز میباشد. چه شرک مردمان را به بندگی و پرستش چیزهائی بجز خداوند راستین ایشان میکشاند، و زندگی آنان را با احکام و اوضاعی تباه میگرداند که بر پـایۀ چنین تجاوزی برقرار و استوار میشود... از اینجا است که همانگونه که خدا می فرماید شرک ظلم عظمیم است[1]، و شرک و مشرکان هرگز رستگار نمیشوند:
(إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).
مسلّماً ستمکاران رستگار نمیشوند.
یزدان سبحان حقیقت کلّی را مقرّر میفرماید، و نـتیجۀ نهائی شرک و مشرکان - یا ظلم و ظـالمان - را بیان مینماید. آنچه چشمان کوتاه بین در فاصلۀ زمـانی و مکانی کوتاهی، رستگاری و پیروزی میبینند، ملاک کار و معیار سنجش نـیست... رسـتگاری و پیروزی کوتاه مشرکان و ظالمان استدراج بشمار است.[2] استدراجی که منتهی به زیان و نابودی می شود...
(ومن أصدق من الله حدیثا؟!).
چه کسی از خدا راستگوتر است؟!. (نسا/87)
در اینجا یزدان جهان، صحنهای از عـدم رستگاری و پیروزی را با ذکر موقعیّت ایشان در روز گرد همآئی و حساب و کتاب قیامت به تصویر میکشد، صحنهای که زنده و برجسته و الهامگرانه است:
(وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ .انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
(برای آنان بیان کن چیزی را که در روز قیامت رخ میدهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار دادهاند و بدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی که گمان میبردید کــجایند (تـا چـنین مـعبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟!). سپس عاقبت کفر آنان چیزی جز این نیست که مـیگویند: به خداوندی که پروردگار ما است سوگند که ما مشـرک نبودهایـم! (و هرگز جز تو را نپرستیدهایـم!) بنگر که چگونه بـا خویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شـرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم میبافتند.
شرک دارای انواعی است. انبازها هم اقسـامی دارنـد. مشرکان نیز گوناگونند... وقتی که امـروزه مـردمان واژههای شرک و شرکاء و مشرکان را میشنوند، شکل بسیار سادهای به نظرشان میرسد، و آن ایـن که انسانهائی بودهاند و بتها، سـنگها، درختها، سـتارهها، آتـش، و یا چیزهای دیگری را پرستش میکردهاند. این یگانه شکل شرک بوده است و بس!
شـرک در اصـل، عبارت است از اعطاء یکی از ویژگیهای الوهیّت به کسی یا چیزی جز یزدان سبحان ... چه این ویژگی، اعتقاد به این باشد که چنین کسی یـا چنین چیزی میتواند رخدادها را پـدیدار و مـقدّرات جهان را برقرار گرداند و چرخۀ حیات را بچرخاند، یـا این ویژگی انجام آداب و مراسم عبادی، و قربانی و نذر و نذور و همچون چیزهائی برای دیگران باشد، و یا این که دریافت قوانین و مقرّرات برای سر و سامان بخشیدن به اوضاع زندگی و ادارۀ امـور، از انسـانها باشد... هر یک از اینها نوعی شرک است، و قسمتی از مشرکان دست بدان مییازند، و گونهای از انبازها را بکار می گیرند!
قرآن کریم همۀ اینها را شرک مینامد، و وقتی که صحنههای قیامت را به تصویر میکشد در آنها انواع و اقسام شرک و مشرک و انباز را نشان می دهد. دیگر تنها به یک نوع آنها بسنده نمیکند، و صفت شرک را فقط بر یکی از آنها اطلاق نمینماید، و سـرنوشت و فرجام و سزا و جزای دنیا و آخرت اقسام مشرکان را از همدیگر جدا نمیسازد.
عربها هر یک از گونههای این نوع شرّکها را داشتند: معتقد بودند که پدیدههائی از آفریدههای یزدان وجود دارند - که از راه شفاعت و میانجی واجب الاجراء از سوی خدا - در وقوع حوادث و انجام فرمان قضا و قدر، شرکت دارند، از قبیل: فرشتگان ... یـا ایـن که شخصاً میتوانند اذیّت و آزار برسانند، از قبیل: جنّیان که مستقیماً خودشان و یا از راه کاهنان و غیبگویان و جادوگران اذیّت و آزار میرسانند... و یـا به قدرت بـعضیها هم از آن راه و هم از این راه معتقد بودند، از قبیل: ارواح آباء و اجداد... همۀ بتپرستان هم مرادشان تنهائی بود که ارواح چنین پدیدههائی آنـها را زندگی مـیبخشیدند، و کاهنان و جادوگران به گفتارشان در میانداختند، و برایشان هر چه را که میخواسـتند حلال و یا حرام میکردند... در حقیقت آنان که کاهن و ساحر بودهاند، شریک و انباز بشمار آمدهاند.
عربها با انجام شعائر و مراسم برای چنین تنهائی، و قربانی نمودن و نذر کردن برای آنـها - و بلکه در حقیقت برای کاهنان و جادوگران - مـرتکب شرک میگشتند. بعضی از ایشان با تقلید از ایرانـیان معتقد بودند که ستارگان در انجام وقائع و حوادث و امور و شؤون جهان از راه مشارکت با خدا قدرت و تـوان دارند! برای ایشان شعائر و مراسم انجام میدادند و در برابرشان نماز میبردند و کرنش مینمودند!
بدین خـاطر است که ایـن حلقۀ مذکوره از داسـتان ابراهیم علیه السّلام در این سوره، با موضوع سوره پیوند پیدا می کند، همان گونه که خواهد آمد.
بدین منوال میبینیم که عربها مرتکب نوع سوّمی از شرک میشدند. چرا که از طریق کـاهنان و مـرشدان، قوانـین و مـقرّرات و مـعیارها و میزانـها و آداب و مراسمی را برای خود پدید میآوردند و برای آنـها میزیستند و رفتار میکردند که یزدان جـهان بدانـها دستور نداده بود و اجازه نفرموده بود... ادّعاء هـم میکردند - همان گونه که امروزه برخی از مردم ادّعاء میکنند - این چیز، شریعت و قانون خدا است!
در این صحنه، صحنۀ گرد همآئی و رویـاروئی، یزدان جهان از مشرکان - از همۀ انواع مشرکان با هـر نـوع شرکی که داشتهاند - دربارۀ شـریکها و انـبازهایشان پرسش میفرماید: شریکها و انـبازها کجایند؟ اصـلاً اثری از آنها بر جای نیست، و بهیچوجه نمیتوانند هول و هراس و عذاب و عقاب را از پـیروان خویش باز دارند:
(وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).
(برای آنان بیان کن چیزی را که در روز قیامت رخ میدهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار دادهانـد و بـدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی که گمان میبردید کجایند (تـا چنین مـعبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟!).
صحنۀ برجسته و روشنی است، و گردهمآئی واقعی است، و مشـرکان با چنین پـرسش سترگی مورد بازخواستند، پرسش سترگ دردناکی:
(أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟).
انبازانی که گمان میبردید کجایند؟.
هول و هراس، در اینجا کار خود را میکند... در ایـنجا فطرت از زیر انبوه تودۀ چرک و کثافاتی که در دنیا بر آن افتاده است بدر میآید... در اینجا وجود انبازها از فطرت میزدایند و از گسترۀ حافظه رخت برمیبندند، همانگونه که در جهان واقعی و حقیقی، موجود نبوده و نیستند... این است که مشرکان احساس میکنند اصلاً شرکی در میان نبوده است، و انبازی وجود نداشته است ... لذا هیچ شرکی و هیچ انبازی نه در جهان حقیقت و نه در دنیای واقعیّت موجود نبوده است ... در اینجا است که (در بوتۀ آزمایش گذاشته میشوند) و نـاپاک و ناسره جدا میشود، و توده و اندوده کنار میرود و دور ریخته میشود. (فتنه - در بوتۀ آزمایش گذاشتن) از ریختن طلا به بوته است تا بر اثر حـرارت آتش ذوب شود و ناسره از سره بپالاید و کف و کثافات آن گرفته و دور ریخته شود:
(ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ).
سپس عاقبت کفر و سرانجام آزمایش آنان چیزی جز این نیست که میگویند: به خداوندی که پروردگار مــا است سوگند که ما مشرک نبودهایم!.
حقیقتی که آزمایش از آن پرده به کـنار زده است، یـا حقیقتی که آزمایش در آن جلوهگر آمده است و تبلور پیدا کرده است، عبارت است از: دست کشیدن آنان از سراسر گذشتۀ خودشان، و اعترافشان به ربوبیّت یگانۀ یزدان، و زدودن از شرکی که در زندگی دنیوی خود، آن را در پیش گرفته بودند ... امّا اعتراف ایشان به حقّ و حقیقت و بیزاری و دوری جستن از باطل، در زمانی صورت میگیرد که اعتراف به حقّ و حقیقت و بیزاری و دوری جستن از باطل، فائدهای در بر ندارد. لذا چیزی که گفتارشان آن را به تصویر میکشد بلا و گرفتاری است نه رهائی و رستگاری ... فرصت از دست رفته است و زمان بهرهبرداری سپری گشته است ... امروز روز جزا و سزا است نه روز کار و کوشش ... امروز روز بیان چیزهائی است کـه بوده است، نه روز برگرداندن چیزهائی که از دست رفته است...
بدین خاطر است که یزدان سبحان پیغمبر خود صلیّ الله علیه وآله وسّلم را از کار و بار مردمان به شگفت میانـدازد. او را به شکّ میاندازد از این که آنـان با خویشتن دروغ گفتهاند، در آن زمان که انبازها را به انبازی گرفتهاند، هر چند در حقیقت اصلاً انباز خدا نبودهاند. امروز نـیز دروغها و نارواهائی که به هم میبافتهاند از دیدن نهان گشتهاند و بر جای نماندهاند، لذا چون افتراء آنـان ســودی نبخشیده است، به حـقّ و حـقیقت اعـتراف نمو دهاند:
(انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
بنگر کـه چگونه بـا خویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شـرکاء و انـبازانـی نـماند کـه آنـان بـه هـم میبافتند.
آنان با خویشتن دروغ گفتهاند. ایشـان با خود دروغ گفتهاند و خویشتن را گول زدهاند، آن روزی که انبازی برای خدا برگزیدهاند، و چنین ناروائی را به هم بافتهاند و سر هم کردهاند. آنچه را که به هم میبافتهاند و بدون دلیل به یزدان نسبت می دادهاند، در روز گرد همآئی آن سرای و حساب و کتاب با خدای،گـم گشـته است و ناپیدا شده است!
این تـفسیری است که دلم بدان میآرامـد، دربارۀ سوگندی که در روز قیامت یاد میکنند و در پـیشگاه خدا به خدا قسم میخورند که آنان مشرک نبودهاند! و در بارۀ این که با خویشتن دروغ گفتهانـد. برخـی از تفاسیر نیز این معنی را پذیرفتهاند. دیگر مشرکان در روز قیامت سخنی از خدا پنهان نمیدارند... هنگامی که هول و هراس شدید روی مـیدهد، فـطرت از شرک میپالاید، و در آن روز اثری از این باطل دروغین در حـسّ و شعورشان نمیماند. به دنبال آن یزدان سبحان پیغمبرش صلیّ الله علیه وآله وسّلم را به شگفت میانـدازد از ایـن که مشرکان در دنیا با خویشتن دروغ گفتهاند، و چیزی را به ناروا انباز خدا شمردهاند که در روز قیامت شبحی از آن نه در ذهن و درونشـان، و نه در جهان واقـع و بیرونشان، وجود ندارد!
این احتمالی است که میدهیم، و در همه حال خدا آگاهتر از معبود خویش است.
*
روند قرآنی به پیش میرود و حال گروهی از مشرکان را به تصویر میکشد، و فرجام ایشان را در صحنهای از صحنههای قیامت مقرّر می دارد... حال آنان را بگونهای به تصویر میزند که آنان به قرآن گوش فرا میدهند، ولی فهم و شعورشان از کار افتاده است، و فطرتشان نــهان و پــنهان گشــته است، و راه سـتیزهگری و خود بزرگ بینی را در پیش گرفتهاند، و با چنین وضـع نابهنجار گوش دل و جان بستن و با حقّ و حـقیقت ستیز یدنی، با پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم به جدال مینشینند و ادّعاء میکنند که این قرآن افسانههای پـیشینیان است. خودشان نمیخواهند بدان گوش فرا دهند، و دیگران را نیز از شنیدن قـرآن باز میدارنـد... در پـردهای حال دنیوی ایشان را این چنین به تصویر میکشد، و در پردۀ دیگری صحنۀ غم انگیز و دلخراشی از ایشان را ترسیم میکند، بدانگاه که آنان بر لبۀ آتش دوزخ نگاه داشته شدهاند و گرفتار آن گشتهاند. آتـش دوزخ ایشان را با سرنوشت پر هول و هراسی رویـاروی میگردانـد، و آنان خوار و رسوا در آن فرو میافتند و افسوس کنان و نالان به ژرفای دوزخ افکنده میشوند. آرزو میکنند کاش میشد به دنیا برگردند و موضع و موقعیّتی جدای از موضع و موقعیّت پیشین را داشته باشند، مـوضع و موقعیّتی که ایشان را بدین سرنوشت شوم دچار کرده است. امّا با تحقیر آنـان را از رسـیدن به ایـن آرزو باز میدارنـد، و درخواست ایشان نـه تنها پذیرفته نمیگردد، بلکه بر زبونی و خواری آنان میافزاید:
(وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ .وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ .بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ).
برخی از آنان (به هنگام تلاوت قرآن) به تـو گوش فرا میدهند ولی (نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن آن. بدین سبب ایشان را از فایدۀ عقل و گوش محروم کردهایم و گوئی که) ما بر دلهایشان پردهها افکندهایـم تــا آن را نـفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند). اگر آنان همۀ دلائل و نشانههای حقّ را هـم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو مـیآیند مـیگویند: ایـنها (که تو بر ما میخوانی) جز افسانههای پیشینیان چیز دیگری نیست. آنان (دیگران را) از قرآن باز میدارند و خود نیز از آن دوری میگزینند (و لذا نه خودشان از قرآن سود میبرند و نه میگذارند از آن سود ببرند! به سـبب چـنین کــاری) آنـان جــز خویشتن را هـلاک نمینمایند (و تنها خودشان زیان میبینند) ولی (زشتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمیکنند. اگر تو (ای محمّد!) آنان را مشاهده کنی بدانگاه که ایشـان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه میدارند (و هراس جهنّم ایشـان را برداشته است، منظرههای وحشتانگیزی را میبینی و سخنهای شگفت انگیزی را میشنوی!) آنان میگویند: ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) بـــه دنـــیا بــرمیگشتیم و (در آنـجا دیگر) آیــات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و ار زمـرۀ مؤمنان میشدیم. (این تمنّا، آرزوی دروغینی بیش نیست) بلکه (به خاطر آن است که در آن جهان، عیوب) کارهائی را کـه قبلاً (در این دنیا انجام میدادهاند و از خود و دیگران) پنهان میکردهانـد، بـرای آنان آشکـار گشته است. اگر هم (به فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سراغ همان چیزی میروند که از آن نـهی شدهانـد. ایشان (در وعدۀ ایمان) دروغگویند.
اینها دو پردۀ متقابل یکدیگرند. پردهای مربوط به دنیا است و در آن ستیزه گری و رویگردانی ترسیم میشود و به نمایش درمیآید. و پردهای مربوط به آخرت است و در پشیمان شدن و افسوس خوردن به تصویر کشیده میشود... روند قرآن این دو پرده را به تصویر میزند، و بگونۀ الهامگرانۀ مؤثّری آن دو پرده را نشان میدهد و به تماشا میگذارد. فطرتهای چمباتمه زده و خفته را به وسیلۀ این پردهها مخاطب قرار میدهد، و آنها را با نشان دادن پردهها سخت به تکان می اندازد، تا این که تودهها و اندودههای روی فطرتها فرو افتد و کنار رود، و سوراخهای سخت فرو بسته آنها گشوده شود، و پیش از فوت فـرصت به سـوی ایـن قـرآن برگردند و به تدبّر و تفکّر آن بپردازند.
(وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا).
برخی از آنان (به هنگام تلاوت قرآن) به تـو گوش فرا میدهند ولی (نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن آن. بدین سبب ایشان را از فایدۀ عقل و گوش محروم کردهایم و گوئی که) ما بر دلهایشان پردهها افکندهایـم تـا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند). اگر آنان همـۀ دلائل و نشانههای حقّ را هـم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند.
(اکنّة) غلافها و پردههائی است که میان دلها و قرآن حائل می گردد و نمیگذارد این چنین دلهائی باز شوند و پذیرای آن گردند و آن را بدانند و فهم کنند...
(وقْر) کری است، کریی که مانع میگردد گوشها وظیفه و کار خود را انجام دهند و بشنوند.
این نوع انسانهائی که گوش فرا میدهند، امّا نمیفهمند، گوئی دلهائی ندارند که درک کنند، و انگار گوشهائی ندارند که بشنوند... چنین انسانهائی در میان هر نسلی و در میان هر دستهای، موجود بوده، و در همۀ مکانها و در همۀ زمـانها مکرّر میشوند. ایـنان مـردمانی از آدمیزادگانند. هر چند که سخنان را میشنوند، اما انگار که آنها را نمیشنوند. گوئی گوشهایشان کر است و وظیفه و کار خود را انجام نمیدهند. انگار ادراکشان هم در میان پرده ای است و معانی و مفاهیمی که گوشها شنیدهاند به مراکز فهم و شعورشان نمیرسد!
(وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ).
اگر آنان همۀ دلائل و نشانههای حقّ را هم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو میآیند میگویند: اینها (که تو بر مـا میخوانی) جز افسـانههای پـیشینیان چیز دیگری نیست.
چشمان آنان نیز میبیند، ولی تشـخیص نمیدهد. یـا انگار آنچه را که تشخیص میدهد به دلها و خردهایشان نمیرسد!
به نظر شما چه بلائی بدین قوم رسیده است؟ چه چیز ایشان را از دریافت و پذیرش باز داشته است و مـیان ایشان و استجابتشان حائل و مانع شده است؟ آخر آنان دارای گوش و چشم و خرد هستند، چرا باید چنین باشند؟ خداوند سبحان میفرماید:
(وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا).
ما بر دلهایشان پردهها افـکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشـنوند). اگر آنان همۀ دلائل و نشانههای حقّ را هم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند.
این امر بیانگر قضا و قدر یزدان در بارۀ ایشـان است. بیانگر این است که شعور و ادراک آنـان ایـن حقّ و حقیقت را دریافت نمیدارد و نمیفهمد، و گوشهایشان وظیفه و کار خود را انجام نمیدهد تا آنچه را که از این حقّ و حقیقت میشنود هم به شعور و ادراک ایشـان برساند، و هم آن را پذیرا و پاسخگو باشد. این است آنان هر چند که نشانههای رهنمود را ببینند و دلیلهای هدایت را بشنوند و الهامهای ایـمان را حسّ کنند، راستای راه حقّ و حقیقت را در پیش گیرند.
چیزی که مانده است و باید از آن سخن گوئیم این است که سنّت و روش یزدان را در مسألۀ قضا و قدر پیجوئی و بررسی کنیم. خداوند سبحان میفرماید:
(والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا).
کسانی که برای (رضایت) ما به تلاش ایستند و در راه (پیروزی دین) ما جهاد کنند، آنان را در راههای مـنتهی به خود رهنمود (و مشمول حمایت و هـدایت خویش میگردانیم.(عنکبوت/69)
همچنین میفرماید:
(ونفس وما سواها , فألهمها فجورها وتقواها , قد أفلح من زکاها , وقد خاب من دساها).
سوگند بــه نـفس آدمـی، و بـه آن کـه او را سـاخته و پرداخته کـرده است (و قوای روحـی وی را تـعدیل، و دستگاههای جسـمی او را تنظیم نـموده است). سـپس بدو گناه و تـقوی را الهـام کـرده است (و چـاه و راه و حسن و قبح و توسط عقل و وحـی بـه او نشـان داده است. قســم بـه هـمۀ اینها) کسـی رستگار و کامیاب مـیگردد که نـفس خویشتن را (بـا انجام طاعات و عـبادات، و تـرک مـعاصی و مـنهیّات) پـاکـیزه دارد و بپیراید (و آن را رشد دهد و بالا برد). و کسی نومید و ناکام میگردد که نفس خویشتن (و فضائل و مـزایـای انسانیّت خود را در میان کفر و شرک و معصیت) پنهان بدارد و بپوشاند، و (بهمعاصی) بیالاید. (شمس/ 7-10)
کار خدای سبحان این است که مردمانی را به سوی هدایت رهنمود فرماید که برای رسیدن به هدایت تلاش میکنند، و کسانی را پیروز و رستگار گرداند که نفس خود را پاک و پاکیزه دارند و از ناشایستها بزدایند... امّا اینان به سوی هدایت نگرائیدهاند و رو نکردهاند تـا یزدان ایشان را رهنمود گرداند و هدایت بخشد. تلاش نکردهاند که از دستگاههای گیرندۀ فطری مـوجود در وجود خود استفاده کنند و آنها را بکار گیرند تا یـزدان بدیشان پاسخ گوید و کار و تلاششان را به هـدف برساند... اینان پیش از هر چیز دستگاههای فطری و سرشتی خود را بیفائده رها کردهاند، خدا هم حجابی را میان اینان و هـدایت پدید آورده است و پرده ای را فرو هشته است. قضا و قدر یزدان هم دربارۀ آنـان به پاداش کار پیشین و نیّت نخستین ایشان جاری شده است ... همه چیز به فرمان یزدان صورت میگیرد و انجام میپذیرد. از جملۀ مصداقهای فرمان یزدان این است که کسی را هدایت عطاء فرماید که تلاش میکند، و کسی را پیروز و رستگار گرداند که نفس خود را پاکیزه و پاک میگرداند. دیگر از مصداقهای فرمان خدا این است که پردههائی بر دلهای رویگردانان بیفکند، و در گوشهایشان کری پدیدار کند، و چنان کند که هـر آیهای را بشنوند و هر نشانهای را ببینند بدان ایـمان نیاورند... آنان که گمراهی و انباز و گناهان خود را به ارادۀ یزدان و قضا و قدر او در بارۀ مردمان حواله میکنند، در این حواله کردن راه مغالطه میپویند و ناروا میگویند. یزدان سبحان ایشان را به سوی حقّ و حقیقت فرا میخواند و با حقّ و حـقیقت رویـاروی میگرداند، بدانگاه که اقوال آنان را در این باره حکایت مـیفرماید و سخنانشان را کلام ابلهانهای قلمداد مینماید:
(وقال الذین أشرکوا:لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن ولا آباؤنا , ولا حرمنا من دونه من شیء . کذلک فعل الذین من قبلهم . فهل على الرسل إلا البلاغ المبین ? ولقد بعثنا فی کل أمة رسولا:أن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت , فمنهم من هدى الله , ومنهم من حقت علیه الضلالة , فسیروا فی الأرض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین).
کافران (از راه استهزاء و مـغالطه) مـیگویند: اگر خدا میخواست نه مـا و نـه پدران مـا، چیزی جز خدا را نـمیتوانستیم بپرستیم، و چیزی را بـدون اجـازۀ او نـمیتوانسـتیم حـرام بکنیم. (پس ماندگاری ما بر پرستش لات و عزّی و دیگر بـتان، و تـحریم بـحیره و سائبه و وصیله و غیره، نشانۀ رضایت خدا به کارمان میباشد، لذا فرمان تو را نمیبریم و فرستادۀ خدایت نمیدانیم. آری) کسانی که پیش از ایشان هم بودند این چنین میکردند (و با اینگونه بهانههای واهی و دلیلهای سست، به بتپرستی و تحریم چیزهائی از پیش خود، ادامه میدادند). مگر بر پـیغمبران وظیفهای جز تبلیغ آشکار (، و روشن و بیپرده رساندن اوامـر کردگار) است؟ (نه، جز این نیست. پس تو نیز فرمان بـرسان و حساب ایشان را به خدای واگذار). ما به میان هر مـلّتی پـیغمبری را فــرستادهایـم (و مـحتوای دعوت همۀ پـیغمبران ایـن بـوده است) کـه خدا را بـپرستید و از طاغوت (شیطان، بتان، ستمگران، و غیره) دوری کنید. (پیغمبران دعوت به توحید کردند و مـردمان را بـه راه حقّ فرا خواندند. خداوند گروهی از مـردمان را (کـه بـر اثر کردار نیک، شـایستۀ مـرحمت خدا شـدند، بـه راه راست) هدایت داد، و گروهی از ایشان (بـر اثـر کردار ناشایست) گمراهی بر آنان واجب گردید (و سرگشتگی به دامانشان چسبید) پس (اگر در این بـاره در شک و تردیدید، بروید) در زمین گردش کنید و (آثار گذشتگان را بر صفحۀ روزگار) بنگرید و ببینید که سرانجام کار کسانی (که آیات خدا را) تکذیب کردهاند به کجا کشیده است (و بر سر اقوامی چون عاد و ثمود و لوط چه آمده است). (نحل / ٣5و 36)
این مفاهیم دالّ بر ایـن است که یـزدان گفتار چنین مردمانی را تکذیب میفرماید، و بیان مینماید که پس از بر حذر داشتن ایشان از کردار زشتشان و بیم دادن ایشان از فرجام رفتار ناپسندشان، گـمراهی بر آنـان واجب گشته است.
کسانی که مسائل: قضا و قدر، جبر و اختیار، ارادۀ بنده و کسب او، و چیزهائی از این قبیل را مطرح میکنند و با چنین قضایائی آشوب برمیانگیزند، تا مباحث لاهوتی و موضوعهای کلامی را از آنها ترتیب دهند، مباحث و موضوعهائی که سـاختۀ تـصوّرات خردهای آنـان و برخاسته از فرضیهها و معیارهای اندیشۀ ایشان است، چنین کسانی از برنامۀ قرآن در عرضۀ ایـن مسأله به شکل واقعی و با بیان ساده، بدور میافتند. شکل واقعی و بیان سادهای که مقرّر می دارد: همه چیز با قضا و قدر خدا انجام میپذیرد. مسیری هم که انسان به هر شکلی که در پیش میگیرد، نتائج و آثـار خود را در دنـیا و آخرت به بار می آورد و ثمرۀ خود را میبخشد، قضا و قدر یزدان نیز بر آنها جاری میگردد و نـتائج و آثـار همان گونه میشوند که باید بشوند... بدین منوال همۀ امور به قضا و قدر یزدان برمیگردد... امّا بدین نحو: آنچه را که قضا و قدر یزدان پیاده میکند، از ارادهای برمیخیزد که به انسان عطاء شده است ... بیش از این سخن گفتن جدلی است که به ستیزه میکشد.
نشانههای هدایت و دلائل حقیقت و الهامهای ایمان در این قرآن به مشرکان نموده میشود. قرآنی که آنان را در آفاق و انفس، یعنی در جهان بیرون و درون، یا در عالم کبیر و در عالم صغیر، متوجّه آیات یزدان میسازد. این آیات خود به تنهائی ضامن این است - به شرط بیداری دلها و توجّه آنها به آیات - تارهای این دلها را بنوازد و در آنها فهم و شعور خفته را به تکان در آورد و آنها را بیدار سازد و بدانها زندگی بخشد، تا بتوانند مطالب را دریافت دارند و بدانها پاسخ مثبت دهند... امّا مشرکان تلاش نورزیدهاند تـا راهیاب گردند. بلکه فطرتشان را بیکاره و بیفائده گذاشتهانـد و انگیزههای آن را در خود کشتهاند. در نتیجه خدا نیز میان ایشان و میان الهامهای هدایت حجابی پـدیدار کرده است. لذا وقتی که به خدمت پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم میآیند، با چشمان و گوشهای باز و با دلهای هوشیار نمیآیند، تا در بارۀ چیزی بیندیشند که او بدیشان میفرماید، انـدیشهای همچون اندیشۀ پژوهشگری که به دنبال حقیقت است. لیکن میآیند تا جدال و ستیز کنند، و اسباب رد کردن و علل نپذیرفتن، و راه تکذیب حقائق نمودن را بجویند و پیدا کنند:
(حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ).
تا آنـجا کـه وقتی بـرای مـجادله بـه پـیش تـو مـیآیند میگویند: اینها (که تو بر ما میخوانی) جز افسـانههای پیشینیان چیز دیگری نیست.
(اساطیر): جمع اسطوره، به معنی افسانه است. عربها اساطیر را بر داستانهائی اطلاق مـیکردند که در بر گیرندۀ خوارق مربوط به خدایـان و پـهلوانان در حکایتهای بتپرستانه باشد. نـزدیکترین ایـن چیز بدیشان بتپرستی ایرانی و افسانههای آنجا بود.
مشرکان خوب میدانستند که ایـن قرآن افسانههای پیشینیان نیست. ولی آنان مجادله میکردند و به دنبال اسباب و عللی بودند که بدانها برای نپذیرفتن و تکذیب کردن چنگ بزنند. ایشان انواع شبهههای دور از ذهن را میجستند و به گمانهای بیبنیاد متوسّل میشدند... در آیههائی که از قرآن برای آنـان خـوانده مـیشد، داستانهائی از پـیغمبران، و اقوام ایشـان، و نابودی پیشینیان تکذیب کنندۀ حـقّ و حـقیقت، به گـوششان مـیخورد. نـیرنگبازانه به انتقاد میپرداختند و سستترین سبب و نا چیز ترین علّت را بهانه میکردند و دربارۀ چنین داستانها و دربارۀ جملگی قرآن میگفتند:
(إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ).
اینها (که تو بر ما میخوانی) جز افسانههای پیشینیان چیز دیگری نیست.
برای منحرف کردن مردمان از شنیدن قرآن، و اسـتوار داشتن این بهتان - این کـه مـیگفتند ایـن قـرآن جـز افسانههای پیشینیان نـیست - مـالک پســر نـضر کـه داستانهای ایرانی رستم و اسـفندیار را حـفظ میکرد، رستم و اسفندیار که از پهلوانان افسانهای ایران هستند. وقتی که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم مینشست و برای مردم قرآن را تلاوت میفرمود، مالک پسر نضر نزدیک بدو مجلسی را ترتیب مـیداد و به قصّهگـوئی و افسـانه سرائـی میپرداخت و به مردم میگفت: اگر محمّد افسانههای پیشینیان را برای شما روایت میدارد، من داستانهای زیباتری میدانم و آنها را برای شما نقل میکنم. سپس افسانههائی که میدانست برای مــردمان مـیگفت، تـا ایشان را از گوش فرا دادن به قـرآن مـجید مـنصرف گرداند و بدور دارد!
بزرگان قوم نیز مردمان را از گوش فرا دادن به قـرآن نهی میکردند و باز میداشتند، و خودشان نـیز دوری میگزیدند و گوش فرا نمیدادند، از ترس ایـن کـه از قرآن متأثّر شوند و پذیرش پیدا کنند و مسلمان گردند:
(وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ).
آنان (دیگران را) از قرآن باز میداراند و خود نیز از آن دوری مــیگزینند (و لذا نــه خـودشان از قرآن سـود میبرند و نه میگذارند از آن سود ببرند! به سبب چنین کاری) آنان جز خـویشتن را هـلاک نمینمایند (و تـنها خـودشان زیـان مـیبینند) ولی (زشـتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمیکنند.
مشرکان مطمئنّ بودند که قـرآن افسـانههای پیشینیان نیست. آن را برابر با افسـانهها قـرار دادن هـیچگونه فائدهای ندارد، اگر مردمان را آزاد گذارند که گوش فرا دهند! بزرگان قریش بر خـویشتن میترسیدند هـمان گونه که بر پیروان خود نیز بیم داشتند از این که قرآن در آنان تأثیر گذار و ایشان را مجذوب خویش گرداند. در این صورت کافی نبود که در مبارزه میان حقیّ که با سلطۀ نیرومند و قدرت استوار به ژرفای دلها میخزید، و باطلی که سست و در حال فرو افتادن بود، نضر پسر حارث یا مالک پسر نـضر بیاید و بنشیند و برای مـردمان قصّه گـوئی کـند و افسـانههای پیشینیان را برایشان روایت نماید! بدین خـاطر بود کـه پـیروان خویش را نهی میکردند و بازمیداشتند از این که بدین قرآن گوش فرا دهند، و خودشان نیز دوری کـنند و به قرآن گوش نکـنند، از تـرس ایـن کـه متأثّر شـوند و پذیرای آئین راستین اسلام گردند! داستان اخنس پسـر شرَیقْ، و ابوسفیان پسر حـرب، و عـمرو پسـر هشام، داستان مشهوری است. اینان با کشش و جـاذبۀ قـرآن سخت مقاومت میکردند، امّا جاذبۀ نیرومند قرآن آنان را نهانی کاملاً به سوی خـود مـیکشید و تـلاوت آن ایشان را گرفتار و شیدای خویش میساخت.
همۀ این تلاشها بدان خاطر بود که خودشان را و دیگران را از گوش فرا دادن به قرآن بدور دارند، و خود را و سائرین را از تأثیر قرآن و پذیرش آن، برکنار نمایند! این هـم تـلاشی است کـه در حـقیقت برای نـابودی خویشتن میورزیدند، همانگونه که خداوند سبحان بیان می فرماید :
(وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ!).
آنان جز خویشتن را هلاک نمینمایند (و تنها خودشان زیان میبینند) ولی (زشتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمی کنند.
آیا کسی که با خویشتن میرزمد و با دیگران به پیـکار مینشیند، تا خود را و دیگران را از هدایت و صلاح و فلاح در دنیا و آخرت باز دارد، جز خویشتن را هلاک و نابود می سازد؟
آن کسانی که تمام تلاش و کوشش خود را صرف این میکنند که خویش را و مردمان را همراه یا خویشتن از هدایت یزدان به دور دارند، واقعاً بیچاره و درماندهاند، هر چند که در جامههای پر زرق و برق تـوانـمندان و قلدران، و در لباسهای فاخر طـاغوتیان و گردنکشان جلوهگر آیند و بخرامند) آنان بیچاره و درماندهاند و جز خود را در دنیا و آخرت هلاک و نابود نمیسازند، هر چند که در مدّت زمانی چنین به نظر ایشان آید، و یـا چنین به بنظر گول خوردن کف و خس و خاشاک آید که آنان سود میبرند و رستگار میشوند!
کسی که میخواهد منظرۀ ایشان را بنگرد، پردۀ دیگری را تماشا کند که مقابل پردۀ پیشین قرار دارد:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
اگر تو (ای محمّد!) آنـان را مشـاهده کنی بدانگاه کـه ایشان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه داشتهاند (و هراس جــهنّم ایشـــان را بـــرداشــــته است، مـنظرههای وحشت انگیزی را میبینی و سخنهای شگفت انگیزی را میشنوی!) آنان میگویند: ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) به دنیا بـرمیگشتیم و (در آنجا دیگر) آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمرۀ مؤمنان میشدیم.
این صحنهای است که درست در مقابل صحنهای قرار دارد کـه در دنـیا داشـتند... صحنهای است لبـریز از رسوائی و پشیمانی و خـواری و آه و افسـوس! ایـن صـحنه در مـقابل هـمان صـحنهای قـرار دارد کـه از رویگردانی و ستیزهگری و بازداشتن و دوری گزیدن و ادّعاء عریض و طویل موج میزد!
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ).
اگر تو (ای محمّد!) آنـان را مشـاهده کنی بدانگاه کـه ایشان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه داشتهاند.
اگر آن صحنه را بنگری! و اگر ایشان را ببینی کـه در کنار آتش دوزخ آنان را نگاه داشتهاند! در حـالی کـه نمیتوانند رویگردان شـوند و پشت کنند و بروند!
نمیتوانند ستیزه گری و پرخاش کنند! قدرت نیرنگ و یاو ه سرائی ندارند!
اگر ایشان را مشـاهده کنی، چـیزهای هراسانگیز و وحشتناکی را ملاحظه خواهی کرد! ایشان را خواهـی دید که می گویند:
(یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیـگر) پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمرۀ مـؤمنان می شدیم.
آخر آنان هم اینک می دانند آیات قرآن (آیات پروردگارمان) بوده است! ایشان آرزو می کنند ای کاش آنان را به جهان برمی گردنند! در این صـورت هرگز چنین آیاتی را تکذیب نمیکردند، و از زمـرۀ مؤمنان می شدند!
امّا این درخواستها و آرزوها، جز امـیدهای بـیهوده و خواستهای بینتیجه نخواهد بود! اصـلاً چـنین چـیزی نمی شود و بهیچوجه درخواستهایشان برآورده نمی گردد!
آنان سرشت خود را نمی شناسند. سرشت ایشان سرشتی است که ایمان نمی آورد .امّا این که آنان به خود می گویند: اگر ایشان را به جهان برگردانند، چه رسد به اینکه حقّ و حقیقت را تکذیب نمی دارند ،ایمان نیز می آورند. این نیز دروغی بیش نیست. این امر با حقیقت سرشت ایشان نمی خواند . اگر آنان به جهان نیز بر گردانده شوند و به درخواستشان پاسخ مثبت داده شود ،با کار و باری که در پیش می گیرند سازگار نبوده و آنان دیگر باره ایمان نمی آورند. ایشان چنین سخنی را نمی گویند مگر بدان سبب که پرده از کار زشتشان و فرجام نا میمونشان فرو افتاده است، و آنچه را که از پیروانشان قبلاً پنهان می کردند ، تا بدیشان چنین بفهمانند: آنان راسترو و حقّگرا و رستگارند، هم اینک پیدا و هویدا شده است و مایۀ رسوائی گشته است:
(بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ).
(این تمنّا، آرزوی دروغینی بیش نیست) بلکه (به خاطر آن است که در آن جهان، عیوب) کارهائی را که قبلاً (در این دنیا انجام میدادهانـد و از خود و دیگران) پنهان میکردهاند، برای آنان آشکار گشته است. اگر هـم (بـه فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سـراغ هـمان چیزی میروند که از آن نهی شدهاند. ایشان (در وعدۀ ایمان) دروغگویند.
مسلّماً یزدان سرشت ایشان را میشناسد. از پا فشاری ایشان بر باطل آگاه است. میداند که ترس و هراس موقعیّت خوفناک کنار آتش دوزخ است که زبان آنان را به گفتار در آورده است و به بیان چنین آرزوها و اظهار چنین وعدههائی واداشته است.
(وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ).
اگر هم (به فرض محال به دنیا) برگردانده شـوند، بـه سراغ هـمان چیزی مـیروند که از آن نــهی شدهانـد. ایشان (در وعدۀ ایمان) دروغگویند.
روند قرآنی ایشان را در همین صحنۀ زشت و پلشت رها میکند... این رّد درخواستشان بر چهرههایشان پس گردنی میزند و تازیانههای خواری و دروغگوئی بر قفای ایشان می نوازد!
*
روند قرآنی به ترک مشرکان میگوید تا در اینجا نیز دو صفحۀ تازۀ رویاروی را باز کند، و از روی آنها دو صحنۀ رویـاروی را ترتیب دهـد: صحنهای از دنیا، بدانگاه که قاطعانه میگویند زنده شدن و رستاخیزی، و حساب و کتاب و سزا و جزائی در میان نیست. صحنۀ دوم مربوط به آخرت است، بدانگاه که مشرکان بر پای ایستادهاند و در پیشگاه خدای نگاه داشته شدهاند و خدا از ایشان دربارۀ کارهائی که میکردهاند و سرمایۀ عمر خود را صرف چه چیزهائی مـینمودهاند، سؤال میفرماید. از جملۀ پرسشها یکی این است:
(أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ؟).
آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟!
پرسشی است که انسان را به لرزه میاندازد و او را آب میکند... مشرکان نیز پاسخ میدهند، پـاسخ اشخاص رسوا و پست:
(بَلَى وَرَبِّنَا).
آری! به پروردگارمان سوگند (حقّ است).
در این وقت با جزای دردناکی در برابر کفری کـه ورزیدهاند رویاروی و سزا داده میشوند. سپس روند قرآنی به پیش میرود، و صحنهای از ایشان را ترسیم میکند، بدان هنگام کـه نـاگـهانی هنگامۀ قـیامت در میرسد و ایشان را در بر مـی گیرد. واویـلا آنانکه ملاقات با خدا را بـاور نـمیداشتند! آه و ناله سر میدهند و زیانبار و حیرت زده میگردند. بـار کـفر و شرک و گناهان خویش را بر دوشهایشان حمل میکنند! در پـایان، یزدان سبحان، حقیقت ارزش دنـیا و ارج آخرت را در ترازوی درست و معیار راست خود، بیان میفرماید:
(وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ .قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلا سَاءَ مَا یَزِرُونَ .وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).
آنان (اگر هم به دنیا برگردند، دیگر بـاره) مـیگویند: زندگی تنها همین زندگی دنیای ما است و مـا هرگز برانگیخته نـمیشویم (و قیامت و دوزخ و بهشتی در میان نیست!). اگر (ایشان را) ببینی بـدان هنگام که در پیشگاه (دادگاه عدل) پروردگارشان نگاه داشـته شدهاند (خواهی دید که چـه حـال بـد و وضـع تباهی دارند، و خداوند بدیشان) میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟! میگویند: آری به پروردگارمان سوگند (حقّ است. آنگاه خداوند باز بـدیشان) مــیگوید: پس بـه سـبب کـفری که میورزیدید عذاب (دوزخ) را بـچشید. مسـلّماً آنان که ملاقات با خدا را دروغ میپندارند (و حساب و کـتاب و مجازات و مکافات - آخرت را باور نمیدارند و بـه انکـار خود ادامه مــیدهند) تـا آنگاه کـه ناگهان قیامت فـرا میرسد، زیان میبینند (و در هنگامۀ رستاخیز سخت پشیمان میشوند و) میگویند: فسوسا و دریـغا (چرا غافل بودیم و) در دنیا کوتاهی کـردیم و (تـوشه و زاد آخرت را تهیّه ننمودیم. آنان در آن روز بار) گناهان را بر دوش خود میکشند. هان! چـه بد چیزی بـر دوش میکشند! زندگی دنیا (کـه کافران تـنها آن را زندگی میدانند) سرگرمی و بازیـچهای بیش نـیست، و سـرای آخرت (جهان حقیقی است و) بـرای پـرهیزگاران بـهتر (از ایــن جـهان فـانی) است. ایـا (ایـن امر بـدیهی را) نمیفهمید (و سود و زیان خود را نمیدانید)؟.
مسألۀ رستاخیز و زندگی دوباره و حساب و کتاب و سزا و جزا در سـرای آخرت، از جـملۀ مسـائل اسـاسی و اصولی عقیده است، عقیدهای که اسلام آن را با خود به ارمغان آورده است، و پـس از مسألۀ یگانگی یـزدان، یعنی توحید الوهیّت، بنای این عقیده بر آن استوار و پابرجا میگردد. خلاصه مسألهای است که این آئین، از لحاظ عقیدتی و جهانبینی، و اخـلاقی و رفتاری، و شریعت و نظام، جز بر آن استوار نـمیگردد و جز با بودن آن پایدار نمیماند.
این آئینی که خدا آن را کامل کرده است، و با آن نعمت خود را بر مؤمنان اتمام بخشیده است، و پسندیده است که اسلام دین آنان باشد - همانگونه که در قرآن مجید خود فرموده است - خودش به تنهائی بـرنامۀ کـاملی برای زندگی است، و در ماهیّت هستی خود تکامل یافته و هـمآهنگ است ... جهانبینی اعـتقادی در آن با ارزشهای اخلاقی، و با قوانین و مقرّرات نظم و نـظام جامعه، (تکامل یافته) و هماهنگ است ... همۀ آنها هم بر پایۀ یگانهای از حقیقت الوهیّت و حـقیقت زنـدگی اخروی موجود در این آئین، استوار و پابرجا میگردند. چه زندگی در جهانبینی اسلامی، تنها این برهۀ کوتاه از زمان نیست، مدّت زمان کوتاهی کـه بـیانگر عـمر شخص است، و تنها دوران محدودی از زمان نیست که بیانگر عمر گروهی از مردمان است، و فقط روزگارانی نیست که مشتمل بر عمر همۀ انسانها در ایـن زنـدگی دنیوی است.
زندگی در جهانبینی اسلامی، طول آن در زمان، عرض آن در مکان، ژرفای آن در همۀ جهانها، و تنوّع آن در فراخنای حـقیقت حیات امـتداد مـییابد... در مقابل، کسانی که آخرت را از حساب زنـدگی خود حـذف میکنند و بدان ایمان ندارند، زندگانی را تنها محدود به مدّتی میدانند که آن را میبینند و سپری میکنند، و یا گمان میبرند و به تصوّر درمیآورند.
زندگی در جهانبینی اسلامی، در زمان امتداد مییابد. از این لحاظ هـم شامل مدّت زمان مشهور و مشـهود، یعنی دوران حیات دنیوی، میشود، و هم دوران حیات اخروی را فرامیگیرد، مدّت حیاتی که جز یزدان کسـی اندازۀ آن را نمیداند و زندگی دنیای کنونی در برابـر آن ساعتی از یک روز است!
زندگی در جهانبینی اسلامی، در مکان امتداد مییابد. به این کرۀ زمینی که انسانها روی آن زندگی میکنند، سرای دیگری را میافزاید کـه پـهنای بـهشت آن بـه اندازۀ پهنای آسمانها و زمین است، و دوزخی را بر آن میافزاید که مجموعۀ بسیاری از انسـانهائی را در بـر میگیرد که در نسلهای پیاپی در میلیونها سال روی کرۀ زمین زیستهاند و در آبادانی آن کوشیدهاند!
زندگی در جهانبینی اسلامی در ژرفای جهانها امتداد مییابد و شامل هم این هستی دیدنی میگردد، و هـم مشتمل بر وجودی میشود که غیب و نادیدنی است، و حقیقت آن را بطور کلّی جو یزدان نمیداند. ما انسانها از جهان غیب چیزی نمیدانیم، مگر آن مقداری را کـه خدا از آن به ما خبر داده است. جهانی است که از لحظۀ مرگ آغاز میگردد، و منتهی به سرای آخرت میشود. جهان مرگ و جهان آخرت هر دو جزو غیب است و تنها خدا آگاه از آن است و بس. هر دوی این جهانها هستی انسانها به شکلهائی در آنها امتداد مییابد که جز خدا کسی از آن صوَر و اشکال آگاه نیست.
زندگی در جهانبینی اسلامی در فراخنای حقیقت حیات امتداد مییابد. هم مشتمل بر سطح معهود در زندگانی دنیوی میگردد، و هم سطحهای تازۀ زندگانی اخـروی را در بر میگیرد، سطوح جدید موجود در بهشت و هم موجود در دوزخ... هر سطحی از سطوح زندگی اخروی نیز انواع و اقسامی دارد و لون و نوعی از حیات خاصّ است و چشش یا گزش ویژۀ خود را دارد، و کـاملاً بـا چششها یا گزشهای این جهان و لونها و نوعهای زندگی دنیوی فرق دارد، و این جهان با مقایسۀ با آن جهان، بال پشهای نمیارزد!
شخصیّت انسان در جهانبینی اسلامی، امتداد مییابد در این ابعاد زمان، و آفاق مکان، و در این فراخناها و ژرفاها و سطحهای جـهانهای مختلف و زندگانیهای گوناگون... جهانبینی انسان در جهانبینی اسلامی همۀ کیهان و سراسر هستی انسان را فرا میگیرد، و انسان به ژرفای زندگی مینگرد، و فراخنای حیات را پیش چشم میدارد. تلاشها و تکاپوها و دلبسـتگیها و نگـرشها و ارزشها و معیارهای انسان، بزرگ و فراخ میگردد، تـا بدانجا که همسنگ و همطراز چنان امتدادی در ابعاد و آفاق و اعماق و سطوح مـیشود... در صـورتی کـه جهانبینیهای کسانی که به اخرت ایمان ندارند نسـبت به کیهان و هستی انسان، ضعیف و ناچیز میگردد. آنان خویشتن را، و جهانبینیهای خویشتن را، و ارزشـها و معیارهای خویش را و تلاشها و کوششهای خود را در آن سوراخ تنگ و کوچک و ناچیز زندگی دنیوی گرد می آورند!
با توجّه بدین اختلاف در جهانبینی است که اختلاف در ارزشها و معیارها، و اختلاف در قوانین و مقرّرات آغاز میگردد. همچنین روشن میشود کـه چـرا ایـن آئین، برنامۀ کامل و همآهنگ زنـدگی است. از دیگر سـو ارزش زندگی آخرت در ساختار این آئین، چه از نظر جهانبینی و اعتقادی، و چه از لحاظ اخلاق و رفتار، و چه از دیدگاه قانون و نظام حکـومتی، پـیدا و هویدا میگردد.
انسانی که در این گسترۀ باز و فراخ و طولانی و ممتدّ زمان و مکان و جهانهای نامحدود و نوعهای خارج از تصوّر، زندگی می کند، با انسانی فرق بسیاری دارد که در آن سوراخ تنگ زندگی سپری میکند، و با دیگران بر سر این سوراخ تنگ میجنگد، بدون این که در برابر چیزی که از دست او برود چشم به راه عوضی باشد، و منتظر پاداشی باشد که او انجام میدهد یـا در حقّ او انجام میپذیرد... امید او تنها محدود به این کرۀ زمین است و چشم براه دریافت سزا و جزا از مردمان خـاک نشین و بس!
گسترش جهانبینی و ژرفا و گوناگونی آن، در درون، فراخی، و در کار و کوشش، سترگی، و در فهم و شعور، والائی، پدید میآورد. از ایـن امور هم، اخـلاق و رفتاری نشأت میگیرد که جدای از اخلاق و رفتار کسانی است که در سوراخها زندگی را سپری میکنند. اگر به فراخی جهانبینی و ژرفا و تنوّع آن، سرشت این جهانبینی، و اعتقاد به سزا و جزای دادگرانه در جـهان آخرت، و باور به فراوانی پاداش و ارزش و ارج آن در برابر چیزهائی که هزینه میگردد و به ظـاهر از دست میرود، افزوده گردد، نفس انسان برای فداکاری و بذل جان و صرف مال در راه حـقّ و خـیر و صـلاحی کـه میداند فرمان یزدان آن را مقرّر داشته است، و ملاک عوض گـرفتن و پـاداش دریـافت کـردن است، آمـاده میگردد. در این راستا اخلاق و رفتار فرد - اگر همان گونه که در جهانبینی اسلامی است، به آخرت ایـمان داشته باشد - و اوضاع اجتماعی و دستگاههای دولتی، اصلاح میشوند، و افراد نمیگذارنـد ادارات منحرف شوند، و کارمندان به کژراهه روند. چرا که مردمان که اندامهای پیکرۀ اجتماع هستند میدانند که سکـوتشان در برابر فساد دسـتگاهها و ادارههـا تـنها ایشـان را از اصلاح و فلاح زندگی دنــیا و خـوبیهای آن مـحروم نمیدارد و بس، بلکه آنان را اگر در برابر فساد ادارات و مؤسسّات سکوت کنند، در آخرت نـیز از عـوض و پاداش کار محروم مینماید، و در نتیجه دنیا و آخرت را از دست میدهند و در هر دو سرا زیان میبینند!
کسانی که بر عقیدۀ به زندگی آخرت ایراد میگیرند و از راه تهمت و دروغ می گویند: عقیدۀ به زندگی آخرت مردمان را به بیکارگی و بیمایگی در زندگی دنیا، و به ترک خود زندگی دنیا و سستی و تنبلی در آن، و به ترک تلاش و کوشش برای بهبودی بخشیدن و اصلاح کردن جهان، و به تحویل آن به دست طاغیان و مفسدان، فرا میخواند و میکشاند، زیـرا کسـی کـه معتقد به زندگی آخرت است، به امید نعمت آخرت، نعمت دنیا را رها میسازد... کسانی که چنین ایرادی را مـیگیرند و همچون دروغ شاخداری را دربارۀ عقیدۀ به آخرت به هم میبافند، نه تنها دروغگو و یاوه سرایند بلکه جاهل و نادان نیز هستند! آنان میان عقیدۀ به آخرت - بـدان گونه که در جهانبینیهای مـنحرف کـلیساها است - و عقیده به آخرت - بدان شکلی که در آئین درست خدا است - فرقی نمیگذارنـد و آنـها را آمـیزۀ یکدیگر میکنند... چه دنیا در جهانبینی اسلامی مزرعۀ آخرت است. جهاد و تلاش در زندگی دنیا برای اصـلاح ایـن جهان، و زدودن شرّ و فساد از آن، و دفـع تـجاوز بـه حریم سلطه و قدرت یزدان در آن، و جلوگیری از طغیان و قلدری طاغوتها و زورگویان، و پیادهکردن عدالت و دادگری برای مـردمان، و خـیر و خوبی و خوشی و آسایش بخشیدن به همگان، همۀ ایـنها تـوشۀ آخرت بشمار میآید. توشهای که درهای بـهشت را برای جهاد کنندگان و تلاشگران مـیگشاید، و سعادت ســرمدی بهشت را عوض و پـاداش چیزهائی میگرداند که مؤمنان در نبرد بـا باطل از دست دادهانـد و بـلاها و رنجهائی که در این راه دیدهاند.
آخر عقیدهای که جهانبینیها و اندیشههایش این چـنین باشد، چگونه ممکن خواهد بود که پیروانش زندگی دنیا را رها سازند و بگذارند راکد و گندیده شود، یا تباهی گیرد و خلل پذیرد و فاسد و مختلّ گردد، یا ظلم و طغیان در گسترۀ آن شایع و حاکم شود، و یا زندگی جهان در اصلاح و آبادانی پیشرفت نکند و عقب مانده گردد، در حالی که آنان به امید رسیدن به آخرت بوده و مـنتظر پاداش و جزا در آن از سوی یزدان باشند؟
مردمان اگر در دوره یا دورههـائی از زمان، زندگی منفیانه و گوشه گیرانهای را سپری کرده باشند، و گذاشته باشند تباهی و بدی و ستمگری و سـرکشی و عقب ماندگی و نادانی، زندگانی آنان را فراگیرد - هر چـند که ادّعای پیروی از اسلام را داشتهاند - قطعاً ایشـان برخی از این کارها و یا همۀ این کارها را انجام دادهاند، بدان سبب که جهانبینی و دیدگاهشان نسبت به اسلام، تباهی گرفته است و به کژراهه افتاده است، و بدان علّت که باورشان به قیامت سسـتی پذیرفته است و لرزان بوده است. ولی نه بدان خاطر بوده است که آنان حقیقت این آئین را پذیرفتهاند و متدیّن بدین آئین بودهاند، و به ملاقات یزدان در آن جهان باور داشتهاند! زیرا کسی که به ملاقات یزدان در آخرت ایـمان داشته باشد و حقیقت این آئین را فهم کرده باشد، هرگز در زنـدگی دنـیوی منفی بافانه زنـدگی را سـپری نـمیکند، یـا خویشتن را عقب افتاده نمیسازد، و از پیشتازی دوری نمینماید، و هرگز از شرّ و فسـاد و طـغیان خشنود نمیگردد.
انسان مسـلمان در ایـن جهان زنـدگی میکند، ولی میداند که او بزرگتر و والاتر از ایـن جهان است. از خوبیها و خوشیهای آن استفاده میکند و یـا در جـهان پارسائی میورزد، امّا میداند که خوبیها و خوشیها و بطور کلّی نعمتها در این دنیا برای او حلال است و در آن جهان تنها اختصاص بدو دارد. برای ترقّی این دنیا و تسخیر نیروها و انرژیها تلاش میورزد و میداند که این کار وظیفۀ خلیفهگری او از سـوی یـزدان در ایـن جهان است. با شرّ و فساد و اذیّت و آزار و فداکاری و حتّی شـهادت را تـحمّل میکند، چون میداند آنچه را که به خود میپذیرد و یا انجام مـیدهد بـرای خـویشتن پـیشاپیش به آخرت میفرستد و اندوخته میکند... او از آئین خود آموخته است که دنیا مزرعۀ آخرت است، و راهی به سوی آخرت نمیرود مگر این که از سـرزمین ایـن جـهان میگذرد، و دنیا هر چند که کوچک و ناچیز است، امّـا نعمت خدا است و با استفادۀ از آن به نـعمت بزرگ یزدان دسترسی پیدا میکند.
در هر جزئی از نظام اسلامی دسـتیابی بـه بخشی از حقیقت زندگی آخرت نهفته است. زندگی آخـرت، در جهانبینی، فراخی و زیبائی و والائی میآفریند. و در اخلاق، رفعت و پاکی و بزرگواری و سختگیری در حقّ و پرهیزگاری و پارسائی پدیدار میسازد. و در تلاش و کوشش انسانی، استواری و محکم کاری و اعـتماد و تصمیم و نقشه و طرح به وجود میآورد.
با توجّه به همۀ این امور است که زندگی اسلامی بدون ایمان به آخرت، راست و درست و روبراه نمیگردد. به همین خاطر است که در قرآن مجید بر حقیقت آخــرت این همه تأکید شده است.
عربها در دورۀ جاهلیّت خود - به سبب همین جاهلیّت آفاق جهانبینی و فهم و شعور و اندیشه و تفکّرشان از زندگی این دنیا فراتر نمیرفت و اعتقاد به جهان آخرت برایشان دشوار بود. تنها به جهان حاضر معتقد بودند و جهان آخرت را از حساب عمر خود حـذف مـیکردند. بدین سبب امتداد انسانیّت انسان را از آفـاق و ابعاد محسوسات فراتر نمیبردند، و ابعاد و آفاق و اعـماق غیرمادی را فهم نمیکردند، و لذا دنـیای انسان را در دائرۀ ملموسات محدود میکردند و به فراسوی مادیات معتقد نبودند... چنین فـهم و شعوری و جهانبینی و بینشی، بیشتر شبیه به ادراک و احساس حیوانات است تا انسان... کار و بارشان در این باره شبیه کـار و بـار جاهلیّت کـنونی است که طرفداران چنین جاهلیّتی مصرّانه میکوشند آن را (علمی) بنامند و نـامگذاری کنند!
(وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ).
آنان (اگر هم به دنـیا برگردند، دیگر بـاره) مـیگویند: زندگی تنها همین زندگی دنـیای مـا است و مـا هرگز برانگیخته نمیشویم (و قیامت و دوزخ و بـهشتی در میان نیست!).
خداوند سبحان میدانسـته است که چنین عقیده و باوری، محال است که زندگی والا و بزرگوار بشری در پرتو آن رشد و ترقّی یابد و اوج گیرد و پیشرفت کند. این آفاق و ابعاد تنگ فهم و شعور و تفکّر و تصوّری که انسان را به زمین میچسباند، و جهانبینی انسان را همچون چهارپایان به محسوسات و ملموسات زمـین محدود میگرداند، و این گسترۀ تنگ مکانی و زمانی که آتش آتشکدۀ حرص و آز و دنیا دوستی را در درون نفس انسان برافروخته می دارد، و انسانـها را بالای لاشۀ کالای محدود و لذّت ناچیز دنیا گرد میآورد، و آنان را به بندگی و پـرستش مـتاع نـاچیز و بیمقدار جهان میکشاند، و دیو شهوات و لذائذ را از غـل و زنجیر میرهاند، تا بدون هیچگونه رادع و مانعی نعره زنان به میدان درآید و سرکشی نماید، و آرام و قرار و صلح و ساز نشناسد، و به مکافات و سزا و جـزائـی امـیدوار نباشد، اگر این شهوات پست ناچیزی که به پـرشها و جهشهای چهارپایان میماند، سرکوب و درهم شکـسته شود، و اگر این نظامهای حکومتی و احوال و اوضـاع جهانی که در این گسترۀ تنگ زمین پدید مـیآیند و تنها در آنها ابعاد و آفاق تنگ زمان و مکـان مـنظور میگردد و عدالت و دادگـری و رحـمت و عـطوفتی و معیار و میزانی را به رسـمیّت نمیشناسد... مـردمان یکی با دیگری میجنگد، دستهها با یکدیگر کشمکش و نزاع میکنند. جنسها و نژادها همدیگر را نقش زمین میسازند... همگان انگار در جنگل گام بر میدارنـد و قوی ضعیف را پاره و نابود میکند. رفتار ایشان خیلی از رفتار درّندگان و غولهای بیابان بهتر و بالاتر نیست! همانگونه که امروزه ما در دنیای (تمدّن) در همه جـا می بینم.
یزدان سبحان همۀ اینها را میدانسته است، و از این هم آگاه بوده است که امّت اسلامی، امّتی که وظیفۀ مـهمّ نظارت بر حیات بشری را بر عهده دارد، و رهبری آن را بدیشان خواهد سپرد تا انسـانها را بـه بـلندای قـلّۀ سر بفلک کشیدهای برسانند که خدا میخواهد در آنجا بزرگی و سترگی بشریّت به شکل واقعی جلوهگر آید، چنین امّتی نمیتواند چنین وظیفهای را اداء کـند مگـر این که جهانبینیـها و اندیشهها و ارزشها و مـعیارهای خود را از چنان سوراخ تنگی بیرون بیاورد و خویشتن را بدان آفاق و ابعاد فراخ برساند... یـعنی خـود را از تنگنای جهان به فراخنای دنیا و آخرت واصل گرداند. بدین خاطر است که دربارۀ حقیقت آخرت این همه تأکید به میان آمده است. اوّل بدان خاطر که آخرت حقّ است، و یزدان هم حقّ را بیان میفرماید. دوم ایمان به آخرت برای تکمیل انسـانیّت انسـان، از لحاظ جهانبینی و اعتقاد، و اخلاق و رفتار، و قانون و نـظام، ضـرورت دارد.
بدین خاطر است که این همه آهنگهای بلند ژرف را در این موج رودخانۀ خروشان سوره میشنویم و مییابیم. آهنگهائی که یزدان جهان میداند که فطرت انسـان در برابر آنها به تکان میافتد و بر خود میلرزد، و منافذ و دریچههای آن باز میتپد، و دستگاهای گیرنده در آن از خواب بیدار میگردد و میجنبد و پویا و کوشا به تلاش میایستد، و آمادۀ دریافت و پذیرش میشود... افزون بر همۀ اینها، حقیقت را به تصویر میکشد:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
اگر آنان را ببینی بـدان هنگام کــه در پیشگاه (دادگاه عدل) پروردگارشان نگاه داشته شدهاند (خواهـی دید که چه حال بد و وضع تباهی دارند، و خداوند بدیشان) میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حـقّ است؟! مـیگویند: آری بـه پـروردگارمان سوگند (حقّ است. آنگاه خداوند باز بدیشان) میگوید: پس به سبب کـفری کـه مـیورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید.
این سرنوشت کسانی است که میگفتند:
(إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ).
زندگی تنها هـمین زندگی دنـیای مـا است و مـا هـرگز برانگیخته نمیشویم.
این صحنۀ غم انگیز و خوار و رسوا کنندۀ ایشان است. حال و وضع ناگوار ایشان در زمانی است که آنان را در پیشگاه پروردگارشان نگاه داشتهاند. پـروردگاری که ملاقات با او را انکار میکردند و دروغش میدانستند. ایشان نمیتوانند از این جایگاه بدشگون تکان بخورند و بروند. انگار گردنهایشان را گرفتهاند تا در این صحنۀ بزرگ وحشتناک نگاه داشته شوند:
(قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ).
میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟!.
این پرسشی است که انسان را خوار و رسوا میدارد و او را ذوب میکند!
(قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا).
میگویند: آری به پروردگارمان سوگند (حقّ است). هم اینک، در حالی که آنان را در پیشگاه پروردگارشان نگاه داشتهاند، در آن جایگاهی که مؤکّدانه آن را نـفی میکردند! خلاصه در این جایگاه هراسناک و در ایـن صحنۀ پر هول و هـراس، و بـه هـنگام رویـاروئی بـا سرنوشت بد فرجام، فـرمان خـداونـد بـزرگوار صـادر میگردد و در واپسین لحظات دادگاهی ایشان دسـتور میفرماید:
(قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
میگوید: پس بـه سـبب کـفری کـه مـیورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید.
این سرنوشت کسانی است که فراخی جهانبینی انسانی را برای خود نخواستهاند، و سـوراخ تـنگ جـهانبینی محسوس را بجای آن بـرگزیدهاند. آن کسـانی که نخواستهاند به سوی افق بلند و والای انسانی صعود کنند، و زندگانی خود را بر اساس جهانبینی پست و ناچیز استوار داشتهانـد و بـر آن زیسـتهانـد و بـر آن مردهاند! ایـن چنین کسـانی خـویشتن را سـرنگون و بدشگون داشتهاند تا بدانجا که سزاوار این چنین عذابی شدهاند! عذابی که مـناسب بــا سـرشتهای کـافرین در آخرت است. کافرانی که در آن سطح پست زندگی، با چنان جهانبینی پست بیمقدار زیستهاند!
روند قرآنی که صحنه را با چنین داوری آسمانی پایان میدهد، صحنهای کـه هـمآهنگ و هـمآوا با بزرگی جایگاه و ترس و هراس بیانتهاء است، در اینجا آن را با بیان حقیقتی که دارد، تکمیل میکند:
(قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا).
مسلّماً آنان که ملاقات بـا خدا را دروغ مـیپندارنـد (و حساب و کـتاب و مـجازات و مکـافات آخرت را بـاور نمیدارند و به انکار خود ادامه مـیدهند) تـا آنگاه که ناگهان قیامت فرا میرسد، زیان میبینند (و در هنگامۀ رسـتاخیز سخت پشـیمان مــیشوند و) مـیگویند: فسوسا و دریغا (چرا غافل بودیم و) در دنیا کـوتاهی کردیم و (توشه و زاد آخرت را تهیّه ننمودیم!).
این زیان، زیان واقعی مطلقی است: از دست دادن دنیا با سپری کردن زندگی در جهان در آن سطح فـرو دین پست، و از دست دادن آخرت بدان نـحوی که دیدیم، و دیگر رخ دادن ناگهانی قیامتی که چنان اشخاص نادانی برای آن حسابی باز نکردهانـد و اصـلاً بدان ایـمان نداشته اند:
(حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا).
ناگهانی قیامت به پیش ایشان مـیآید (و بـر سـرشان میتازد و آنان) میگویند: فسوسا و دریغا (چرا غافل از احوال خویشتن بـودیم و) در دنـیا کوتاهی کردیم (و توشه و زادی برای آخرت تهیّه ندیدیم!.
ســپس در صـحنهای نـموده مـیشوند که همچون چهارپایان در زیر بارهای سنگین مینالند:
(وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ).
آنـان (در آن روز بـار) گناهان خود را بر دوششـان میکشند!.
بلکه چهارپایان حال بهتری از اینان دارند. چـهارپایان بارهای سنگین اجناس را بر دوش میکشند، ولی آنان بارهای سنگین گناهان را بر دوش مـیکشند. بـارهای سنگین اجناس از بالای پشت چـهارپایان برداشته میشود و آنها میروند و به استراحت میپردازند، ولی بارهای سنگین گناهان از کول مشرکان و کافران برداشته نمیشود و بلکه با کوله بار سنگین گناهان راهی دوزخ میگردند و بزهکاریها ایشان را بدرقۀ آنجا میسازد:
(أَلا سَاءَ مَا یَزِرُونَ).
هان! چه چیز بدی را بر دوش میکشند!.
در پرتو چنین صحنهای که زیان دیدن و هدر رفتن را آشکارا فریاد میدارد، و به دنبال صحنهای ذکر میشود که گویای ترس و هراس است، واپسین نوا در این بخش گوش جان را نوازش میدهد و حقیقت ارزش جهان و ارزش سرای جاویدان را برابر مـیزان و مـعیار یـزدان مینمایاند، و بهای این دنیا و قیمت آن دنیا را با چنین میزان و معیار صحیحی به تماشا میگذارد:
(وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).
زندگی دنـیا (که کافران تـنها آن را زندگی مـیدانند) سرگرمی و بـازیچهای بـیش نیست، و سـرای آخرت (جهان حقیقی است و) برای پرهیزگاران بـهتر (از ایـن جهان فانی) است. آیا (این امر بدیهی را) نـمیفهمید (و سود و زیان خود را نمیدانید؟).
این ارزیابی مطلق واپسین دربارۀ زندگی دنیا و زندگی سـرای آخرت در تـرازوی کردگار و برابر معیار آفریدگار است. ارزش یک سـاعتۀ یک روز بـر این ستارۀ کوچک بیشتر و فراتر از این نیست، هنگامی که با جهان سرمدی و جاویدانی که در آن ملک و مملکت عـریض و طـویل است، مـقایسه مـیگردد و سـنجیده میشود. امکان نـدارد ارزش کـوشش و پـویش یک ساعتهای که صرف این چنین پرستشی میشود، با توجّه به زندگی جدّی و متین آخرت، جز لهو و لعب بشمار آید.
این، سنجش راستینی و مـحاسبۀ مـطلق و بیچون و چرائی است. برابر جهانبینی اسلامی هرگز هم - همان گونه که گفتیم - در زندگی دنیا سستی و تنبلی بوجود نمیآورد، و مایۀ گوشهگیری در جهان، و کناره گیری از تلاش و کوشش در آن نمیگردد... اگر سستی و تنبلی و گوشه گیری و کنارهگیری هم بوده باشد، بویژه در برخی از حـرکات (صــوفیگری) صــوفیان و (پـارسائی) پارسایان، هرگز از جهانبینی اسلامی سرچشمه نگرفته است و قطعاً منابع و مصادر آن مـتعلّق به مکـاتب و جهانبینیهای بیگانه بوده است. اغلب چنین چیزهائی از جـهانبینیهای تـرسایان دیـرنشین، و از جـهانبینیهای ایرانی، و از بعضی از جهانبینیهای اشراقی و خـاوری یونانی مشهور، پس از انتقال فرهنگ آنان بـه جامعۀ اسلامی، به جهانبینی اسلامی سرایت کرده است.
نمونههای بزرگ و سترگی که بیانگر جهانبینی اسلامی در کــاملترین شکل خود است، نـه پــوچگرائـی و گوشه گیری است، و نه کـناره گـیری از جـهان و نـه بیتوجّهی نسبت بدان است ... مثلاً جملگی اصـحاب پپغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم آن کسانی که در جهان درون بر اهریمن پیروز شدند، همانگونه که در جهان بیرون بر او غـلبه کردند و بر تشکـیلات و دسـتگاههای چیرۀ جـاهلیّت پیرامون خویش در زمین شوریدند و پیروز گشتند. در امپراتوریهائی اهریمن را شکستند و بر دیـو درون و بیرون پیروز شدند که حاکمیّت و فـرماندهی در دست بندگان بود... این نسل مبارک ارزش زنـدگی دنـیا را بدانگونه فهم و درک میکرد که در قانون خدا بود و با معیار و میزان خدا میخواند. آنان کسـانی بـودند کـه برای آخرت با آن آثار مثبت سترگ، در واقعیّت زندگی با پویائی هر چه بیشتر کار کردند. هم آنان بودند که زندگی دنیوی را با نشاط و تلاش فراوان آغازیدند، و با تاب و توان سرشار از پویش و کـوشش، در هـمۀ جوانب و نـواحی فـراخ زنـدگی، فـعالیّت نـمودند و استقامت ورزیدند.
این ارزیابی ربّانی دربارۀ زندگی دنیا و زندگی آخرت، به اصحاب فوائد فراوانی عطاء فرمود. آنان در پـرتو این ارزیابی بندگان دنیا نشدند. بر دنیا سوار شـدند و دنیا بر آنان سوار نگشت! دنیا را بندۀ خویش کردند و آن را رام و مطیع خود نمودند، و دنیا ایشـان را بـندۀ خـویش نکـرد و آنـان را رام و مـطیع خود ننمود. خلیفه گری یزدان را با همۀ شرائط آن در جهان انـجام دادند، و از عـهدۀ هر آنچه لازمۀ خلیفهگری یزدان بود از قبیل (باد کردن و اصلاح نمودن - بگونۀ شایسته و بایسته بر آمدند. در انجام وظیفۀ خلیفهگری تنها خدا را در مدّ نظر داشتند و محض رضای او در این راستا به تلاش میایستادند، و جویای سرای آخرت بـودند. در نتیجه هم بر اهل دنیا در دنیا پـیشی گـرفتند و هـم بـر مردمان در آخرت سبقت جستند!
آخرت جزو غیب است. ایمان به آخرت بر فراخی و بر گسترۀ جهانبینی میافزاید، و خـرد را رشـد و تـرقّی میدهد. کار کردن برای آخرت نیکو و پسندیده بـرای پرهیزگاران است. کسانی بدین امر آشنا و آگاه هستند که خردمند و اندیشمند باشند:
(وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).
سرای آخرت (جهان حقیقی است و) برای پـرهیزگاران بهتر (از این جهان فانی) است. ایا (ایـن امـر بـدیهی را) نمیفهمید (و سود و زیان خود را نمیدانید؟).
کسانی که امروزه آخرت را انکار میکنند به دلیل این که (غیب) است نادانانی هستند که ادّعای علم و دانش را دارنـد. چــه عــلم و دانش ایشـان عـلم و دانش آدمیزادگان است - چنان که بعداً خواهیم گفت - امروزه حقیقت مورد اعتمادی برایشان باقی نمانده است، مگر حقیقت غیب و حقیقت مجهول!!!
[1] نگا: لقمان / ١٣ (مترجم)
[2] استدراج: اندک اندک بر نعمت افزودن و بـا افزایش گناهان بـه دوزخ کشاندن ... (مترجم)