سورهی انعام آیهی 32-20
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٢٠)وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢١)وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (٢٢)ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ (٢٣)انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢٤)وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (٢٥)وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٢٦)وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٢٧)بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (٢٨)وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (٢٩)وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (٣٠)قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلا سَاءَ مَا یَزِرُونَ (٣١)وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (٣٢)
این چرخش و گردش، و یا این موج و جهش، به سوی مشرکانی برمیگردد، که قرآن مجید را تکذیب میکنند و زندگی دوباره و رستاخیز را دروغ مـیدانند و به آخرت ایمان ندارند ... امّا این بار با به تصویر کشیدن سرکشی و دشمنانگی ایشان، و بیان فرجام پیشینیان و سـرنوشت پـدران و نـیاکـان تکذیب کـنندۀ آنـان همانگونه کـه در رونـد سـوره گـذشت - رویـاروی نمیگردد. بلکه این بار با بیان سـرنوشت خودشان در آخرت، و با ذکر سزا و جزای ایشان در آن، رویاروی مــیگردد، آخـرت و ســزا و جـزائـی کـه آن را دروغ میدانند و بدان ایمان ندارند... با ذکـر چـنین سـزا و جزائی، و با بیان چنین فرجام و سرنوشتی در صحنههای زندۀ برجسته با ایشان رویاروی میشود. بدانگـاه کـه این سزا و این جزا را بدیشان اعلام مـیدارد و چنین سرنوشت و فرجامی را بدانان مـینمایاند کـه هـمگی ایشان را گرد آوردهانـد ... از آنـان پرسش مـیشود، پرسش برا ی نکوهش و سـرزنش آنـان، و شـناساندن ایشان و شگفت از کارشان:
(أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟).
انبازانی که گمان میبردید، کجایند؟.
آنان که هراسناک و وحشت زده هستند، و نزدیک است که از پای بیفتند و بیهوش شوند، به یزدان سوگند یاد مــیکنند و بــه یگـانگی خـداونـدگاری او اعـتراف مینمایند، میگویند:
(وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ).
به خداوندی که پروردگار ما است سوگند کـه مشـرک نبودهایم (و هرگز جر تو را نپرستیدهایم!).
این سزا و جزا، و این سرنوشت و فرجام، بدیشان ابلاغ و نموده میگردد، در آن حالی که آنان را در آتش نگاه داشتهاند و در میانۀ آن زندانی کردهاند، و هـراســان و شیون کنان ایستادهاند، و آه و فغان پشیمانی سردادهاند، دردا و حسرتا گویان میگویند:
(یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) بـــه دنـــیا بـرمیگشتیم و (در آنـجا دیگر) آیــات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمـرۀ مـؤمنان می شدیم!
این سزا و جزا، و این سرنوشت و فرجام، بدیشان ابلاغ و اعلام میگردد، در آن حال کـه ایشـان را در برابر پروردگارشان نگاه داشتهاند، و ایشان کمی مانده است که از شرم و خجالت و پشیمانی آب شوند، و از خوف و هراس به دل زمین فرو روند،یزدان سبحان از ایشان می پرسد:
(أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ ؟!).
آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟.
با خواری و شرمندگی پاسخ می دهند:
(بَلَى وَرَبِّنَا!).
آری به پروردگارمان سوگند (حقّ است).
این چنین اقرار و اعترافی کمترین سودی بـه حـالشان ندارد :
(قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
(آنگاه خداوند باز بدیشان )می گوید: پس به سبب کفری که می ورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید.
آنان را با عذاب رویاروی و گرفتار میگردانند، در حالی که خویشتن را باختهاند! بلکه همه چـیز خود را باختهاند. بار گناهانشان را بر دوش گرفتهاند و در زیر بار گناهان قد خم کرده اند و چمیده اند! می نالند و بسان چهارپایان به فریاد در آمدهاند! بر کوتاهی کردن خویش دربارۀ کار و بار آخرت، دردا و حسرتا سر داده اند! هم اینک ایشان به فرجام مـعاملۀ زیـانبار خود گرفتار شده اند و سرنوشت ناگواری پیدا کرده اند!
صحنهای پس از صحنهای پیاپی میآید. هر صحنهای هم دلها را به لرزه میاندازد، و بندهای پیکـر را سست می گرداند و وجود انسان را به تکان در می آورد و چشم و دل کسی را باز میگرداند که یـزدان بخواهـد چشم و دلش را بگشاید و حقّ و حقیقتی را بدو بنماید که پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم و کتاب قرآن آن را به مـردمان نشــان داده است. هـمان قرآنی که آن را دروغ می پندارند، هر چند که اهل کتاب، قرآن را بدان گونه می شناسند که فرزندان خویش را میشناسند!
*
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ).
کسانی که کتاب آسمانی بدانان دادهایم (یعنی یهودیان و مسـحیان) او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است و صـفات او در کتابهایشان مذکور است، خـوب) میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند. کسانی که (سـرمایۀ وجود) خود را از دست دادهانـد (زیانکارند و بدانچه پی میبرند اقرار نمیکنند و) ایمان نمی آورند.
در قرآن کریم مکرّراً از آگـاهی اهـل کتاب - یـعنی یهودیان و مسیحیان - از قرآن، یا از صـحّت رسـالت محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم و یا اطّلاع ایشان از صحّت نزول قرآن از جانب یزدان، سخن رفته است. این حقیقت پیاپی بیان شده است، خواه به هنگام رویاروئی با خود اهل کتاب، بدانگاه که با پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم و با ایـن آئین بـه مقابله برخاستهاند و راه انکار پیمودهاند و جنگ و جـدال آغازیدهاند. این امور هم اغلب اوقات در مدینه روی داده است، و خواه به هنگام رویاروئی با مشرکان عرب. زیرا مشرکان عرب میدانستند که اهل کتاب کسانیند که با سرشت وحی و ویژگی کتابهای آسمانی آشنا هستند، و بدین سبب این قـرآن را نـیز خـوب میشناسند، و صداقت پیغمبر خدا صلیِ الله علیه وآله وسّلم را هم میدانند. اهل کـتاب طبعاً میدانند که قرآن وحـی آسـمانی است و یـزدان جهان آن را به محمّد صلّی الله علیه وآله وسّلم پیام داده است، همان گونه که کتابهای دیگر را به پیغمبران پیش از او پیام داده و ارسال فرموده است.
به نظر ما این آیه مکّی است. ذکر اهـل کـتاب در آن بدین شیوه، بیانگر این واقعیّت است که در رویاروئی با مشرکان، بدیشان گوشزد شود که این کتابی را که انکار مینمائید، اهل کتاب آن را میشناسند، بدان گونه کـه فرزندان خود را میشناسند! اگر هم اغلب اهل کتاب بدان ایمان نمیآورند، بدان خاطر است که خویشتن را باختهاند و زیانمند شدهاند. کار آنان در این باره به کار مشرکان میماند، مشرکانی که خویشتن را باختهانـد و زیان دیده نـمودهاند و بدین لحاظ بـه ایـن آئین نگرویدهاند. روند قرآنی در این آیه و همۀ آیههای بعد از آن، از مشرکان سخن میراند. این هم مکّی بودن این آیه را تقویت مینماید، همان گونه که قبلاً در آشنائی با سوره گفتیم:
مفسّران در تفسیر آیهای همچون این آیه:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ).
کسانی که کتاب آسمانی بدانان دآدهایم (یعنی یهودیان و مسـحیان) او را (کـه محمّد نام و پیغمبر خاتم است و صـــفات او در کـــتابهایشان مـذکور است، خـوب) میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند.
اغلب گفتهاند: اهل کتاب میدانند که قرآن واقعاً از سوی یزدان نازل شده است. و یا این که گفتهاند: آنان میدانند که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم واقعاً فرستاده یزدان است و این قرآن بدو وحی میگردد...
البتّه این تفسیر، مدلول عملی نصّ است. ما با بررسی واقعیّت تاریخی و با توجّه به موضعگیری اهل کتاب در برابر این آئین، برداشت دیگری نـیز از مدلول نصّ داریم. چه بسا یزدان سبحان خواسته است همان را بـه گروه مسلمانان بـیاموزد، تـا در طـول تـاریخ هنگام رویاروئی این آئین با اهل کتاب، مسـلمانان آن را به خاط داشته باشند:
قطعاً اهل کتاب میدانند که این کتاب قرآن نام حقّ است و از سوی یزدان نازل شده است. بدین سبب خـوب میدانند که چه قدرت و قوّتی در آن نهفته است. لبریز از خیر و صلاح مردمان است. نیروئی در آن نهفته است که میتواند معتقدان به عقیدهای را که به ارمغان آورده است به پیش برانـد، و بــا اخـلاقی کـه از آن عـقیده سرچشمه میگیرد آنان را به پیشرفت وادارد و ایشان را مترقّی گرداند، و در سایۀ سیستمی که بر آن عقیده پدیدار و استوار میگردد انسانها را به سعادت برساند. اهل کتاب برای این کـتاب و پـیروان آن حسابها باز میکنند و از جـوانب و زوایـای مختلف بدان و بـه پیروانش مینگرند و قرآن و مسلمانان را زیــر نظر میدارند. اهل کتاب خوب میدانند که زمین یا جای ایشان و یا جای پیروان این آئین است! زمین نمیتواند آنان را و مسلمانان را یکجا در خود جای دهـد! اهـل کتاب میدانند چه حقّ و حقیقتی در آئین اسلام نـهفته است. همچنین میدانند که خودشان بـه چـه بطالت و ضلالتی افتادهاند! و کاملاً میدانند که جاهلیّتی که خود بدان گرائیدهاند، و اوضاع قوم ایشان و اخلاق آنـان و نظامهای حکومتیشان به سـوی آن رفـتهانـد و بـدان افتادهاند، هرگز ممکن نیست که این آئین با آن سازش کند، یا آن را بر جای گذارد. بدین خاطر، پیکار و نبرد این آئین با چنین جاهلیّتی هـمیشه برقرار بوده و آشتی ناپذیر است، تا آن زمان که جاهلیّت از کرۀ زمین برخیزد، و این آئین برتری گیرد و دین و پرستش همه خاصّ خدا باشد. یعنی قدرت همه در زمین از آن خدا باشد، و کسانی که بر سلطه و قـدرت مـیشورند، از سطح زمین رانده شوند. بدین وسیله دیـن و پـرستش همه از آن خدا میگردد.
اهل کتاب، این حقیقت را در این دین سراغ دارنـد، و کاملاً متوجّه وجود آن در این آئین هستند. این آئین را بــدان گـونه مــیشناسند کــه فـرزندان خـویش را میشناسند... اهل کتاب نسل بعد از نسل، این دین را بررسی میکنند، بـررسی ژرف و دقـیقی. راز و رمـز قدرت و قـوّت آن را جسـتجو مـینمایند، و با دقّت وارسی میکنند که از چه راههائی این آئین به درونها نفوذ میکند، و چگونه دلها را تسخیر مـینماید، و بـا تلاش هر چه بیشتر به پژوهـش میپردازند تا بدانـند: چگونه میتوانند نیروی روبراه در ایـن آئـین را تباه سازند؟ چگونه شکّ و تردید به دلهای پـیروان آئـین اسلام بیفکنند؟ چگونه سخنان را در این آئین از موارد اصلی بگردانند و نادرست جلوهگر گردانـند؟ چگونه این آئین را از آگاهی درست نسبت به این آئین باز دارند و نگذارند چنانکه باید از مطالب آن اطّلاع پیدا کنند؟ چگونه این آئین را از مسیر حرکت و جنبش منحرف سازند؟ حرکت و جنبشی که به پیش میتازد، و باطل و جاهلیّت را در هم میشکند، و سلطه و قدرت خدا را به زمین برمیگرداند، و متجاوزان به این سلطه و قدرت را میتاراند، و دین و پرستش را همه خالصانه از آن خدا میگرداند ... چگونه اسلام را به جنبش فرهنگی خشکی تبدیل کنند؟ و به شکـل پـژوهشهای نظری مردهای درآورند؟ و آن را بگونۀ بحثهای جدلی کلامی یا فقهی و یا قبیلهگری و نژاد پرستی بیفائده و پوچ نشان دهند؟ چگونه مفاهیم این دین را به قالب اوضاع و سیستمها و جهانبینیها و اندیشههای دور از آن و بلکه ویرانگر آن بریزند؟ امّا با ایـن وجود به پیروان آن تفهیم کنند که عقیدۀ ایشان محترم و مصون است!
بالأخره چگونه خلأ عقیده را با جهانبینیها و اندیشهها، و با مفاهیم و مطالب، و با فعّالیّتهـا و تلاشهای دیگری پر سازند، تا واپسین ریشههای عاطفۀ عقیدۀ نیمه جان را از میان بردارند!
اهل کتاب با دقّت هر چه بیشتر به بررسی و پژوهش ژرف و همه جانبۀ این دین می پردازند. آن هم نه بدان خاطر که در جستجوی کشف حقیقت باشند - همان گونه که پیروان سادۀ آئین اسلام میپندارند - و نه بدان خاطر که با این دین و اصل آن انصاف و دادگری کنند - همان گونه که بعضی از گول خوردگان میپندارنـد، وقتی که از پژوهشگری یا خاورشناسی دربارۀ چیز خوبی از این دین اعترافی میخوانند یـا میشنوند - هرگز! هرگز! آنان به بررسی ژرف و پژوهش جدّی و کاوشگرانه میپردازند تا راه کشتن و جایگاه نابودی این دین را پیدا کنند! ببینند از کدام سو به سوی آئین اسلام نشانه روند و کجای آن را با خدنگ نـیرنگ خویش بزنند! آنان بررسی میکنند اسلام از چه موارد و منافذی به درون فطرتها میرود و از چه راههائی به زوایای دلها میدود، آن موارد و مـنافذ و راهـها را ببندند و بگیرند، یـا دست کم آنـها را باریکتر و ناهموارتر و سستتر گردانند! ایشان در بارۀ راز و رمز قدرت و شوکت اسلام به پژوهش و کاوش میپردازند تا از آن راهها با آن بستیزند و از پیشرفت آئین الهی جلوگیری نمایند. آنان میخواهند بدانند که آئین اسلام چگونه کاخ محبّت خویش را در گسترۀ درونها بر پـا میدارد، تـا در برابر آن کاخهای جهانبینیهائی را بسازند و بر پا دارند که با آئـین اسـلام دشـمنی و کینه توزی داشته باشد و با چنین جـهانبینیهائی خلأ درونهای مردمان را برگردانند!
اهل کتاب با توجّه به همۀ این ملاحظات و شرائـط و اهداف است که آئین اسلام را بدانگونه میشناسند که فرزندان خود را میشناسند!
بر ما مسلمانان لازم است که این را بدانیم ... همچنین بدانیم که ما از دیگران سزاوارتر بدان هستیم که آئـین خـود را بدانگونه بشـناسیم که فرزندانـمان را میشناسیم!
واقعیّت تاریخی از لابلای چـهارده قرن از حقیقت یگانهای سخن میگوید، و آن حقیقتی است که قرآن کریم در این آیه بیان میفرماید:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ).
کسـانی که کتاب آسمانی بدانان دادهایم (یعنی یهودیان و مسیحیان) او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است، و یا آئین اسـلام را خوب) مـیشناسند، همان گونه کـه فرزندان خود را میشناسند.
امّا این حقیقت، در این برهه از زمان روشن میگردد و به صـورت ویـژهای جلوهگر مـیآید... بررسیها و پژوهشهائی که در ایـن برهه از زمـان به زبانهای خارجی دربارۀ اسلام نوشته میشود، مـیتوان گفت همچون کتاب هفتگی است ... این بررسیها و پژوهشها گویای شناخت فراوان اهل کتاب از اسلام است. آنـان مطّلع از هر مسألۀ کوچک و بزرگی در بارۀ سرشت این آئین و تاریخ آن هستند، و از سرچشمههای قدرت و قوّت، و وسائل مقاومت و دفاع، و توان نبرد و رزم، و راههای تباه کردن رهنمون و رهنمود اسلام، آگاه و باخبرند! روشن است که اغلب ایشـان از ایـن نـیّت درونی خود پرده برنمیدارند و هدف خویش را پنهان میدارند. زیرا آنان خوب میدانند که اگر هجوم ایشان بر این آئین بیپرده و صریح باشد و آشکارا - دیـن اسلام تـاخت بـبرند، حـماسۀ دفـاع و مـقاومت را در مسلمانان برمیانگیزند. آنان میدانـند کـه نـهضتها و جنبشهائی که برای جلوگیری از حملۀ مسلّحانه به ایـن آئین در گرفته است و چنین حملۀ مسلّحانهای هم مجسّم در استعمار بوده است، تنها بر پایۀ بیداری دیـنی یـا دست کم بر پایۀ احساسات دینی بوده است، و استمرار حملۀ بر اسلام - هر چند بگونۀ اندیشه - حماسۀ دفاع و مقاومت را بر خواهد انگیخت. بدین سـبب است بسیاری از استعمارگران و دشمنان به شیوۀ ناپاکتری پناه میبرند... پناه میبرند به مدح و ثنا و تعریف و تمجید این آئین، تا آنگاه که احساسات بیدار به خواب مـیرود، و حـماسۀ آمـاده فـرو کش میکند و سست میشود، و اعـتماد و اطمینان خوانندگان را جلب میکنند. آن وقت زهر را به جام میریزند و لبریز به دست مسلمانان میدهند تــا آن را سـر بکشـند! مـثلاً میگویند: این آئین، بلی این آئین، بسی بزرگ است. امّا لازم است که معانی و مفاهیم آن دگرگون گـردد و پیشرفت نماید، و قوانین و مقرّرات آن نیز دگرگون شود و پیشرفت کند، تا با تمدّن نوین (انسـانی) همگام و همآوا گردد! نباید در برابر تغییرات و تـرقیّاتی کـه در اوضاع جامعه، و در شیوۀ قضاوت و حکمرانـی، و در ارزشهای اخلاقی، به وقوع پیوسته است، قد علم کند و دشمنی ورزد. خلاصه دین باید به شکل عقیده در دلها بسر برد و در جهان اندیشه زندگی کند، و زندگی عملی بیرون را رها سازد تا نظریّهها و دیدگاهها و آزمونها و شیوههای تازۀ تمدّن (انسانی) به اداره کردن و سـر و سامان بخشیدن آن بپردازد! دین هـم فـقط بـایستد و مبارک باد بگوید به کاری که خداوندگاران زمینی بـا آزمونها و شیوههای خود آن را مقرّر میدارنـد و بـه انجام آن دست مییازند! تنها در این صورت است که اسلام آئین بزرگی خواهد بود!!!
در لابلای بررسی مواضع قدرت و تأثیر ژرف این دین که به شکل عدالت و دادگری مکّارانهای، و مـدح و ثنای فریبکارانهای، جلوهگر میآید - نویسندگان اهل کتاب بـه قـوم خـود رو مـیکنند و بـدیشان گـوشزد مینمایند که متوجّه خطر این آئین باشند، و راز و رمز قدرت و قوّت آن را بشناسند. چـنین نـویسندگانی در پرتو نور آگاهی، پیشاپیش دستگاههای ویرانگر حرکت میکنند، تا ضربههای کاری خود را درست به هدف بزنند، و این دین را بشناسند همان گونه کـه فـرزندان خود را می شناسند!
رازها ر رمزهای این قرآن در دراز نـای زمـان برای پیروان آن روشن و برملا میگردد، رازها و رمزهائی که همیشه نو و شایسته و بایستۀ آنان خواهد بود. هر زمان که پیروان قرآن در سایۀ قرآن زندگی را بسر ببرند، در پیکار عقیدتی هوشیار و بیدار خواهند بود، و حوادث تاریخی را با اطّلاع و بیداری کامل وارسی و ورانداز میکنند، و رخدادهای مـعاصر را آگاهانه و تـیزبینانه پیش چشم میدارند، با نور هدایت یـزدان بـه جهان مینگرند، نور هدایتی که حقّ را عیان نشان میدهد و راه را روشن میگرداند.
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ .وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ .انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
چه کسی سـتمکارتر از کسـی است کـه بـر خدا دروغ مــیبندد (و فـرزند و انــباز بـرای او قـرار مـیدهد و چیزهای ناروای دیگر بدو نسبت میدهد؟) یا دلائل (دالّ بر یگانگی خدا و صدق انبیاء) او را تکذیب مـینماید (و آیـات قرآن و معجزات پیغمبران را بـاور نـمیدارد و نــادیده مـیانگارد؟) مسـلّمآً ســتمکاران رستگار نمیشوند. (برای آنـان بـیان کن چیزی را کـه در روز قـیامت رخ مـیدهد) آن روزی که همۀ آنـان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار دادهاند و بدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی که گمان میبردید کجایند (تا چنین معبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟!). سپس عـاقبت کـفر آنــان چیزی جز ایـن نـیست کـه مـیگویند: بـه خداوندی که پروردگار ما است سوگند که مـا مشـرک نبودهایم! (و هرگز جز تـو را نـپرستیدهایـم!). بنگر که چگونه بـا خـویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم میبافتند.
در اینجا مطالبی پیگیری میگردد کـه مشـرکان انـجام میدهند. موقعیّت ایشان و اعمال آنان از دیدگاه یزدان سبحان به تصویر زده میشود، و رویـاروی به خود مشرکان گفته میشود. رویـاروی ایشـان با اسـتفهام تقریری دربارۀ ستمی که مرتکب شدهاند آغاز میگردد. ستم آنان این است که بر خدا دروغ میبندند و ادّعاء میکنند که آنان استوار بر آئین یـزدانـند، آئـینی که ابراهیم علیه السّلام با خود به ارمغان آورده است. گمان هـم میبردند: حیوانات و خوراکیها و آداب و مراسمی را که از پیش خود حلال یا حرام میکردند، مورد پسند خدا میدانستند و ناشی از فرمان یزدان میپنداشـتند! هر چند دستور یزدان چنین نبوده است و اجازۀ چنین چیزی را بدیشان نداده است. در آخر سوره از ایـن پـندار و کردار و گفتارشان سخن میرود، و با فرمودۀ یزدان جهان، یعنی: (بزَعْمِهِمْ ). به گمانشان همراه میشود. رفتارشان در این باره به رفتار برخی از کسانی میماند که امروزه میپندارند که پایبند آئین یزدانند! آئینی که محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم با خود آورده است. ایـنان به خویشتن (مسلمان) میگویند! این ادّعاء، دروغی از زبان یزدان است. زیرا که آنان نیز از پیش خود احکامی را صادر میکنند، و اوضاعی را پدیدار میسازند، و معیارها و ارزشهائی را تعیین میکنند که در آنها سلطۀ یـزدان را غصب مینمایند و آن سلطه را برای خود ادّعاء میکنند و گمان هم میبرند که این چیزها آئـین یـزدان است! بـعضیها هم که دین خود را فروختهاند تا با فروش آن جایگاهی در پــرتگاههای دوزخ خـریداری کـنند و دوزخی شوند، تصدیق میکنند و گواهی میدهند که ادّعاهای گروه فوق الذّکر آئین یزدان است! روزی فرا می ر سد که مشرکان انکار میکنند کـه آیـات خدا را تکذیب کرده باشند، آیاتی که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم آنها را با خود آورده است و ایشان آنها را نه تنها نپذیرفتهانـد، بلکه با آنها مبارزه هم نمودهاند، و از زمرۀ آئین یزدان نشمردهاند. بلکه آن چیزهائی را که در جاهلیّت خویش کردهاند، آئین یزدان شمردهاند و ناشی از دستور خدا دانستهاند... امروزه درست همین پندار و گفتار و کردار از اهل جاهلیّت معاصر سر میزند! درست همسان و بسان همدیگر!
روند قرآنی همۀ اینها را مـردود میدارد و بر آنـان زشت میشمارد، و این روش را ستمگرانـهترین سـتم قلمداد میفرماید:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ).
چه کسی سـتمکارتر از کسـی است که بـر خـدا دروغ مــیبندد (و فـرزند و انـباز بـرای او قرار مـیدهد و چیزهای ناروای دیگر بدو نسبت میدهد؟) یا دلائل (دالّ بر یگانگی خدا و صدق انبیاء) او را تکذیب مـینماید (و آیـات قرآن و معجزات پـیغمبران را بـاور نـمیدارد و نادیده میانگارد؟).
ظلم در اینجا کنایه از شـرک است، و برای زشت و پلشت نشان دادن شرک بدین شکل بیان شده است. این هم تعبیری است که در روند قرآنی اغلب در بارۀ شرک بکار رفته است. در مواردی از شرک با واژۀ ظلم تعبیر شده است که خدا میخواهد شرک را زشت نشان دهد و انسانها را از آن بیزار و گریزان فرماید. این نیز بدان خاطر است که شرک ستم نسبت به حقّ، و نسبت به خود مشرک، و نسبت به مردمان است. شرک تجاوز به حقّ یزدان سبحان است. چرا که یـزدان باید به یگانگی پرستیده شود و بدون انباز پـرستش و عـبادت گردد. شرک تجاوز به حقّ خود مشرک نیز هست، زیرا شرک وجود مشرک را زیان میرساند و او را به مهلکۀ دوزخ میکشاند. شرک تعدّی به حقّ مردمان نیز میباشد. چه شرک مردمان را به بندگی و پرستش چیزهائی بجز خداوند راستین ایشان میکشاند، و زندگی آنان را با احکام و اوضاعی تباه میگرداند که بر پـایۀ چنین تجاوزی برقرار و استوار میشود... از اینجا است که همانگونه که خدا می فرماید شرک ظلم عظمیم است[1]، و شرک و مشرکان هرگز رستگار نمیشوند:
(إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ).
مسلّماً ستمکاران رستگار نمیشوند.
یزدان سبحان حقیقت کلّی را مقرّر میفرماید، و نـتیجۀ نهائی شرک و مشرکان - یا ظلم و ظـالمان - را بیان مینماید. آنچه چشمان کوتاه بین در فاصلۀ زمـانی و مکانی کوتاهی، رستگاری و پیروزی میبینند، ملاک کار و معیار سنجش نـیست... رسـتگاری و پیروزی کوتاه مشرکان و ظالمان استدراج بشمار است.[2] استدراجی که منتهی به زیان و نابودی می شود...
(ومن أصدق من الله حدیثا؟!).
چه کسی از خدا راستگوتر است؟!. (نسا/87)
در اینجا یزدان جهان، صحنهای از عـدم رستگاری و پیروزی را با ذکر موقعیّت ایشان در روز گرد همآئی و حساب و کتاب قیامت به تصویر میکشد، صحنهای که زنده و برجسته و الهامگرانه است:
(وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ .ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ .انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
(برای آنان بیان کن چیزی را که در روز قیامت رخ میدهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار دادهاند و بدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی که گمان میبردید کــجایند (تـا چـنین مـعبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟!). سپس عاقبت کفر آنان چیزی جز این نیست که مـیگویند: به خداوندی که پروردگار ما است سوگند که ما مشـرک نبودهایـم! (و هرگز جز تو را نپرستیدهایـم!) بنگر که چگونه بـا خویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شـرکاء و انبازانی نماند که آنان به هم میبافتند.
شرک دارای انواعی است. انبازها هم اقسـامی دارنـد. مشرکان نیز گوناگونند... وقتی که امـروزه مـردمان واژههای شرک و شرکاء و مشرکان را میشنوند، شکل بسیار سادهای به نظرشان میرسد، و آن ایـن که انسانهائی بودهاند و بتها، سـنگها، درختها، سـتارهها، آتـش، و یا چیزهای دیگری را پرستش میکردهاند. این یگانه شکل شرک بوده است و بس!
شـرک در اصـل، عبارت است از اعطاء یکی از ویژگیهای الوهیّت به کسی یا چیزی جز یزدان سبحان ... چه این ویژگی، اعتقاد به این باشد که چنین کسی یـا چنین چیزی میتواند رخدادها را پـدیدار و مـقدّرات جهان را برقرار گرداند و چرخۀ حیات را بچرخاند، یـا این ویژگی انجام آداب و مراسم عبادی، و قربانی و نذر و نذور و همچون چیزهائی برای دیگران باشد، و یا این که دریافت قوانین و مقرّرات برای سر و سامان بخشیدن به اوضاع زندگی و ادارۀ امـور، از انسـانها باشد... هر یک از اینها نوعی شرک است، و قسمتی از مشرکان دست بدان مییازند، و گونهای از انبازها را بکار می گیرند!
قرآن کریم همۀ اینها را شرک مینامد، و وقتی که صحنههای قیامت را به تصویر میکشد در آنها انواع و اقسام شرک و مشرک و انباز را نشان می دهد. دیگر تنها به یک نوع آنها بسنده نمیکند، و صفت شرک را فقط بر یکی از آنها اطلاق نمینماید، و سـرنوشت و فرجام و سزا و جزای دنیا و آخرت اقسام مشرکان را از همدیگر جدا نمیسازد.
عربها هر یک از گونههای این نوع شرّکها را داشتند: معتقد بودند که پدیدههائی از آفریدههای یزدان وجود دارند - که از راه شفاعت و میانجی واجب الاجراء از سوی خدا - در وقوع حوادث و انجام فرمان قضا و قدر، شرکت دارند، از قبیل: فرشتگان ... یـا ایـن که شخصاً میتوانند اذیّت و آزار برسانند، از قبیل: جنّیان که مستقیماً خودشان و یا از راه کاهنان و غیبگویان و جادوگران اذیّت و آزار میرسانند... و یـا به قدرت بـعضیها هم از آن راه و هم از این راه معتقد بودند، از قبیل: ارواح آباء و اجداد... همۀ بتپرستان هم مرادشان تنهائی بود که ارواح چنین پدیدههائی آنـها را زندگی مـیبخشیدند، و کاهنان و جادوگران به گفتارشان در میانداختند، و برایشان هر چه را که میخواسـتند حلال و یا حرام میکردند... در حقیقت آنان که کاهن و ساحر بودهاند، شریک و انباز بشمار آمدهاند.
عربها با انجام شعائر و مراسم برای چنین تنهائی، و قربانی نمودن و نذر کردن برای آنـها - و بلکه در حقیقت برای کاهنان و جادوگران - مـرتکب شرک میگشتند. بعضی از ایشان با تقلید از ایرانـیان معتقد بودند که ستارگان در انجام وقائع و حوادث و امور و شؤون جهان از راه مشارکت با خدا قدرت و تـوان دارند! برای ایشان شعائر و مراسم انجام میدادند و در برابرشان نماز میبردند و کرنش مینمودند!
بدین خـاطر است که ایـن حلقۀ مذکوره از داسـتان ابراهیم علیه السّلام در این سوره، با موضوع سوره پیوند پیدا می کند، همان گونه که خواهد آمد.
بدین منوال میبینیم که عربها مرتکب نوع سوّمی از شرک میشدند. چرا که از طریق کـاهنان و مـرشدان، قوانـین و مـقرّرات و مـعیارها و میزانـها و آداب و مراسمی را برای خود پدید میآوردند و برای آنـها میزیستند و رفتار میکردند که یزدان جـهان بدانـها دستور نداده بود و اجازه نفرموده بود... ادّعاء هـم میکردند - همان گونه که امروزه برخی از مردم ادّعاء میکنند - این چیز، شریعت و قانون خدا است!
در این صحنه، صحنۀ گرد همآئی و رویـاروئی، یزدان جهان از مشرکان - از همۀ انواع مشرکان با هـر نـوع شرکی که داشتهاند - دربارۀ شـریکها و انـبازهایشان پرسش میفرماید: شریکها و انـبازها کجایند؟ اصـلاً اثری از آنها بر جای نیست، و بهیچوجه نمیتوانند هول و هراس و عذاب و عقاب را از پـیروان خویش باز دارند:
(وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ).
(برای آنان بیان کن چیزی را که در روز قیامت رخ میدهد) آن روزی که همۀ آنان را جمع میکنیم و سپس به کسانی که (انبازانی برای خدا قرار دادهانـد و بـدو) شرک ورزیدهاند میگوئیم: انبازانی که گمان میبردید کجایند (تـا چنین مـعبودهای دروغین در عرصۀ وحشتناک به فریادتان رسند؟!).
صحنۀ برجسته و روشنی است، و گردهمآئی واقعی است، و مشـرکان با چنین پـرسش سترگی مورد بازخواستند، پرسش سترگ دردناکی:
(أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟).
انبازانی که گمان میبردید کجایند؟.
هول و هراس، در اینجا کار خود را میکند... در ایـنجا فطرت از زیر انبوه تودۀ چرک و کثافاتی که در دنیا بر آن افتاده است بدر میآید... در اینجا وجود انبازها از فطرت میزدایند و از گسترۀ حافظه رخت برمیبندند، همانگونه که در جهان واقعی و حقیقی، موجود نبوده و نیستند... این است که مشرکان احساس میکنند اصلاً شرکی در میان نبوده است، و انبازی وجود نداشته است ... لذا هیچ شرکی و هیچ انبازی نه در جهان حقیقت و نه در دنیای واقعیّت موجود نبوده است ... در اینجا است که (در بوتۀ آزمایش گذاشته میشوند) و نـاپاک و ناسره جدا میشود، و توده و اندوده کنار میرود و دور ریخته میشود. (فتنه - در بوتۀ آزمایش گذاشتن) از ریختن طلا به بوته است تا بر اثر حـرارت آتش ذوب شود و ناسره از سره بپالاید و کف و کثافات آن گرفته و دور ریخته شود:
(ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ).
سپس عاقبت کفر و سرانجام آزمایش آنان چیزی جز این نیست که میگویند: به خداوندی که پروردگار مــا است سوگند که ما مشرک نبودهایم!.
حقیقتی که آزمایش از آن پرده به کـنار زده است، یـا حقیقتی که آزمایش در آن جلوهگر آمده است و تبلور پیدا کرده است، عبارت است از: دست کشیدن آنان از سراسر گذشتۀ خودشان، و اعترافشان به ربوبیّت یگانۀ یزدان، و زدودن از شرکی که در زندگی دنیوی خود، آن را در پیش گرفته بودند ... امّا اعتراف ایشان به حقّ و حقیقت و بیزاری و دوری جستن از باطل، در زمانی صورت میگیرد که اعتراف به حقّ و حقیقت و بیزاری و دوری جستن از باطل، فائدهای در بر ندارد. لذا چیزی که گفتارشان آن را به تصویر میکشد بلا و گرفتاری است نه رهائی و رستگاری ... فرصت از دست رفته است و زمان بهرهبرداری سپری گشته است ... امروز روز جزا و سزا است نه روز کار و کوشش ... امروز روز بیان چیزهائی است کـه بوده است، نه روز برگرداندن چیزهائی که از دست رفته است...
بدین خاطر است که یزدان سبحان پیغمبر خود صلیّ الله علیه وآله وسّلم را از کار و بار مردمان به شگفت میانـدازد. او را به شکّ میاندازد از این که آنـان با خویشتن دروغ گفتهاند، در آن زمان که انبازها را به انبازی گرفتهاند، هر چند در حقیقت اصلاً انباز خدا نبودهاند. امروز نـیز دروغها و نارواهائی که به هم میبافتهاند از دیدن نهان گشتهاند و بر جای نماندهاند، لذا چون افتراء آنـان ســودی نبخشیده است، به حـقّ و حـقیقت اعـتراف نمو دهاند:
(انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
بنگر کـه چگونه بـا خویشتن نـیز دروغ میگویند، و نشـانی از شـرکاء و انـبازانـی نـماند کـه آنـان بـه هـم میبافتند.
آنان با خویشتن دروغ گفتهاند. ایشـان با خود دروغ گفتهاند و خویشتن را گول زدهاند، آن روزی که انبازی برای خدا برگزیدهاند، و چنین ناروائی را به هم بافتهاند و سر هم کردهاند. آنچه را که به هم میبافتهاند و بدون دلیل به یزدان نسبت می دادهاند، در روز گرد همآئی آن سرای و حساب و کتاب با خدای،گـم گشـته است و ناپیدا شده است!
این تـفسیری است که دلم بدان میآرامـد، دربارۀ سوگندی که در روز قیامت یاد میکنند و در پـیشگاه خدا به خدا قسم میخورند که آنان مشرک نبودهاند! و در بارۀ این که با خویشتن دروغ گفتهانـد. برخـی از تفاسیر نیز این معنی را پذیرفتهاند. دیگر مشرکان در روز قیامت سخنی از خدا پنهان نمیدارند... هنگامی که هول و هراس شدید روی مـیدهد، فـطرت از شرک میپالاید، و در آن روز اثری از این باطل دروغین در حـسّ و شعورشان نمیماند. به دنبال آن یزدان سبحان پیغمبرش صلیّ الله علیه وآله وسّلم را به شگفت میانـدازد از ایـن که مشرکان در دنیا با خویشتن دروغ گفتهاند، و چیزی را به ناروا انباز خدا شمردهاند که در روز قیامت شبحی از آن نه در ذهن و درونشـان، و نه در جهان واقـع و بیرونشان، وجود ندارد!
این احتمالی است که میدهیم، و در همه حال خدا آگاهتر از معبود خویش است.
*
روند قرآنی به پیش میرود و حال گروهی از مشرکان را به تصویر میکشد، و فرجام ایشان را در صحنهای از صحنههای قیامت مقرّر می دارد... حال آنان را بگونهای به تصویر میزند که آنان به قرآن گوش فرا میدهند، ولی فهم و شعورشان از کار افتاده است، و فطرتشان نــهان و پــنهان گشــته است، و راه سـتیزهگری و خود بزرگ بینی را در پیش گرفتهاند، و با چنین وضـع نابهنجار گوش دل و جان بستن و با حقّ و حـقیقت ستیز یدنی، با پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم به جدال مینشینند و ادّعاء میکنند که این قرآن افسانههای پـیشینیان است. خودشان نمیخواهند بدان گوش فرا دهند، و دیگران را نیز از شنیدن قـرآن باز میدارنـد... در پـردهای حال دنیوی ایشان را این چنین به تصویر میکشد، و در پردۀ دیگری صحنۀ غم انگیز و دلخراشی از ایشان را ترسیم میکند، بدانگاه که آنان بر لبۀ آتش دوزخ نگاه داشته شدهاند و گرفتار آن گشتهاند. آتـش دوزخ ایشان را با سرنوشت پر هول و هراسی رویـاروی میگردانـد، و آنان خوار و رسوا در آن فرو میافتند و افسوس کنان و نالان به ژرفای دوزخ افکنده میشوند. آرزو میکنند کاش میشد به دنیا برگردند و موضع و موقعیّتی جدای از موضع و موقعیّت پیشین را داشته باشند، مـوضع و موقعیّتی که ایشان را بدین سرنوشت شوم دچار کرده است. امّا با تحقیر آنـان را از رسـیدن به ایـن آرزو باز میدارنـد، و درخواست ایشان نـه تنها پذیرفته نمیگردد، بلکه بر زبونی و خواری آنان میافزاید:
(وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ .وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ .بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ).
برخی از آنان (به هنگام تلاوت قرآن) به تـو گوش فرا میدهند ولی (نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن آن. بدین سبب ایشان را از فایدۀ عقل و گوش محروم کردهایم و گوئی که) ما بر دلهایشان پردهها افکندهایـم تــا آن را نـفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند). اگر آنان همۀ دلائل و نشانههای حقّ را هـم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو مـیآیند مـیگویند: ایـنها (که تو بر ما میخوانی) جز افسانههای پیشینیان چیز دیگری نیست. آنان (دیگران را) از قرآن باز میدارند و خود نیز از آن دوری میگزینند (و لذا نه خودشان از قرآن سود میبرند و نه میگذارند از آن سود ببرند! به سـبب چـنین کــاری) آنـان جــز خویشتن را هـلاک نمینمایند (و تنها خودشان زیان میبینند) ولی (زشتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمیکنند. اگر تو (ای محمّد!) آنان را مشاهده کنی بدانگاه که ایشـان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه میدارند (و هراس جهنّم ایشـان را برداشته است، منظرههای وحشتانگیزی را میبینی و سخنهای شگفت انگیزی را میشنوی!) آنان میگویند: ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) بـــه دنـــیا بــرمیگشتیم و (در آنـجا دیگر) آیــات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و ار زمـرۀ مؤمنان میشدیم. (این تمنّا، آرزوی دروغینی بیش نیست) بلکه (به خاطر آن است که در آن جهان، عیوب) کارهائی را کـه قبلاً (در این دنیا انجام میدادهاند و از خود و دیگران) پنهان میکردهانـد، بـرای آنان آشکـار گشته است. اگر هم (به فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سراغ همان چیزی میروند که از آن نـهی شدهانـد. ایشان (در وعدۀ ایمان) دروغگویند.
اینها دو پردۀ متقابل یکدیگرند. پردهای مربوط به دنیا است و در آن ستیزه گری و رویگردانی ترسیم میشود و به نمایش درمیآید. و پردهای مربوط به آخرت است و در پشیمان شدن و افسوس خوردن به تصویر کشیده میشود... روند قرآن این دو پرده را به تصویر میزند، و بگونۀ الهامگرانۀ مؤثّری آن دو پرده را نشان میدهد و به تماشا میگذارد. فطرتهای چمباتمه زده و خفته را به وسیلۀ این پردهها مخاطب قرار میدهد، و آنها را با نشان دادن پردهها سخت به تکان می اندازد، تا این که تودهها و اندودههای روی فطرتها فرو افتد و کنار رود، و سوراخهای سخت فرو بسته آنها گشوده شود، و پیش از فوت فـرصت به سـوی ایـن قـرآن برگردند و به تدبّر و تفکّر آن بپردازند.
(وَمِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا).
برخی از آنان (به هنگام تلاوت قرآن) به تـو گوش فرا میدهند ولی (نه برای فهمیدن آن و هدایت بدان، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن آن. بدین سبب ایشان را از فایدۀ عقل و گوش محروم کردهایم و گوئی که) ما بر دلهایشان پردهها افکندهایـم تـا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشنوند). اگر آنان همـۀ دلائل و نشانههای حقّ را هـم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند.
(اکنّة) غلافها و پردههائی است که میان دلها و قرآن حائل می گردد و نمیگذارد این چنین دلهائی باز شوند و پذیرای آن گردند و آن را بدانند و فهم کنند...
(وقْر) کری است، کریی که مانع میگردد گوشها وظیفه و کار خود را انجام دهند و بشنوند.
این نوع انسانهائی که گوش فرا میدهند، امّا نمیفهمند، گوئی دلهائی ندارند که درک کنند، و انگار گوشهائی ندارند که بشنوند... چنین انسانهائی در میان هر نسلی و در میان هر دستهای، موجود بوده، و در همۀ مکانها و در همۀ زمـانها مکرّر میشوند. ایـنان مـردمانی از آدمیزادگانند. هر چند که سخنان را میشنوند، اما انگار که آنها را نمیشنوند. گوئی گوشهایشان کر است و وظیفه و کار خود را انجام نمیدهند. انگار ادراکشان هم در میان پرده ای است و معانی و مفاهیمی که گوشها شنیدهاند به مراکز فهم و شعورشان نمیرسد!
(وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ).
اگر آنان همۀ دلائل و نشانههای حقّ را هم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند. تا آنجا که وقتی برای مجادله به پیش تو میآیند میگویند: اینها (که تو بر مـا میخوانی) جز افسـانههای پـیشینیان چیز دیگری نیست.
چشمان آنان نیز میبیند، ولی تشـخیص نمیدهد. یـا انگار آنچه را که تشخیص میدهد به دلها و خردهایشان نمیرسد!
به نظر شما چه بلائی بدین قوم رسیده است؟ چه چیز ایشان را از دریافت و پذیرش باز داشته است و مـیان ایشان و استجابتشان حائل و مانع شده است؟ آخر آنان دارای گوش و چشم و خرد هستند، چرا باید چنین باشند؟ خداوند سبحان میفرماید:
(وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِهَا).
ما بر دلهایشان پردهها افـکندهایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان کری قرار دادهایم (تا ندای آسمانی قرآن را نشـنوند). اگر آنان همۀ دلائل و نشانههای حقّ را هم ببینند بدان باور نمیدارند و ایمان نمیآورند.
این امر بیانگر قضا و قدر یزدان در بارۀ ایشـان است. بیانگر این است که شعور و ادراک آنـان ایـن حقّ و حقیقت را دریافت نمیدارد و نمیفهمد، و گوشهایشان وظیفه و کار خود را انجام نمیدهد تا آنچه را که از این حقّ و حقیقت میشنود هم به شعور و ادراک ایشـان برساند، و هم آن را پذیرا و پاسخگو باشد. این است آنان هر چند که نشانههای رهنمود را ببینند و دلیلهای هدایت را بشنوند و الهامهای ایـمان را حسّ کنند، راستای راه حقّ و حقیقت را در پیش گیرند.
چیزی که مانده است و باید از آن سخن گوئیم این است که سنّت و روش یزدان را در مسألۀ قضا و قدر پیجوئی و بررسی کنیم. خداوند سبحان میفرماید:
(والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا).
کسانی که برای (رضایت) ما به تلاش ایستند و در راه (پیروزی دین) ما جهاد کنند، آنان را در راههای مـنتهی به خود رهنمود (و مشمول حمایت و هـدایت خویش میگردانیم.(عنکبوت/69)
همچنین میفرماید:
(ونفس وما سواها , فألهمها فجورها وتقواها , قد أفلح من زکاها , وقد خاب من دساها).
سوگند بــه نـفس آدمـی، و بـه آن کـه او را سـاخته و پرداخته کـرده است (و قوای روحـی وی را تـعدیل، و دستگاههای جسـمی او را تنظیم نـموده است). سـپس بدو گناه و تـقوی را الهـام کـرده است (و چـاه و راه و حسن و قبح و توسط عقل و وحـی بـه او نشـان داده است. قســم بـه هـمۀ اینها) کسـی رستگار و کامیاب مـیگردد که نـفس خویشتن را (بـا انجام طاعات و عـبادات، و تـرک مـعاصی و مـنهیّات) پـاکـیزه دارد و بپیراید (و آن را رشد دهد و بالا برد). و کسی نومید و ناکام میگردد که نفس خویشتن (و فضائل و مـزایـای انسانیّت خود را در میان کفر و شرک و معصیت) پنهان بدارد و بپوشاند، و (بهمعاصی) بیالاید. (شمس/ 7-10)
کار خدای سبحان این است که مردمانی را به سوی هدایت رهنمود فرماید که برای رسیدن به هدایت تلاش میکنند، و کسانی را پیروز و رستگار گرداند که نفس خود را پاک و پاکیزه دارند و از ناشایستها بزدایند... امّا اینان به سوی هدایت نگرائیدهاند و رو نکردهاند تـا یزدان ایشان را رهنمود گرداند و هدایت بخشد. تلاش نکردهاند که از دستگاههای گیرندۀ فطری مـوجود در وجود خود استفاده کنند و آنها را بکار گیرند تا یـزدان بدیشان پاسخ گوید و کار و تلاششان را به هـدف برساند... اینان پیش از هر چیز دستگاههای فطری و سرشتی خود را بیفائده رها کردهاند، خدا هم حجابی را میان اینان و هـدایت پدید آورده است و پرده ای را فرو هشته است. قضا و قدر یزدان هم دربارۀ آنـان به پاداش کار پیشین و نیّت نخستین ایشان جاری شده است ... همه چیز به فرمان یزدان صورت میگیرد و انجام میپذیرد. از جملۀ مصداقهای فرمان یزدان این است که کسی را هدایت عطاء فرماید که تلاش میکند، و کسی را پیروز و رستگار گرداند که نفس خود را پاکیزه و پاک میگرداند. دیگر از مصداقهای فرمان خدا این است که پردههائی بر دلهای رویگردانان بیفکند، و در گوشهایشان کری پدیدار کند، و چنان کند که هـر آیهای را بشنوند و هر نشانهای را ببینند بدان ایـمان نیاورند... آنان که گمراهی و انباز و گناهان خود را به ارادۀ یزدان و قضا و قدر او در بارۀ مردمان حواله میکنند، در این حواله کردن راه مغالطه میپویند و ناروا میگویند. یزدان سبحان ایشان را به سوی حقّ و حقیقت فرا میخواند و با حقّ و حـقیقت رویـاروی میگرداند، بدانگاه که اقوال آنان را در این باره حکایت مـیفرماید و سخنانشان را کلام ابلهانهای قلمداد مینماید:
(وقال الذین أشرکوا:لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن ولا آباؤنا , ولا حرمنا من دونه من شیء . کذلک فعل الذین من قبلهم . فهل على الرسل إلا البلاغ المبین ? ولقد بعثنا فی کل أمة رسولا:أن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت , فمنهم من هدى الله , ومنهم من حقت علیه الضلالة , فسیروا فی الأرض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین).
کافران (از راه استهزاء و مـغالطه) مـیگویند: اگر خدا میخواست نه مـا و نـه پدران مـا، چیزی جز خدا را نـمیتوانستیم بپرستیم، و چیزی را بـدون اجـازۀ او نـمیتوانسـتیم حـرام بکنیم. (پس ماندگاری ما بر پرستش لات و عزّی و دیگر بـتان، و تـحریم بـحیره و سائبه و وصیله و غیره، نشانۀ رضایت خدا به کارمان میباشد، لذا فرمان تو را نمیبریم و فرستادۀ خدایت نمیدانیم. آری) کسانی که پیش از ایشان هم بودند این چنین میکردند (و با اینگونه بهانههای واهی و دلیلهای سست، به بتپرستی و تحریم چیزهائی از پیش خود، ادامه میدادند). مگر بر پـیغمبران وظیفهای جز تبلیغ آشکار (، و روشن و بیپرده رساندن اوامـر کردگار) است؟ (نه، جز این نیست. پس تو نیز فرمان بـرسان و حساب ایشان را به خدای واگذار). ما به میان هر مـلّتی پـیغمبری را فــرستادهایـم (و مـحتوای دعوت همۀ پـیغمبران ایـن بـوده است) کـه خدا را بـپرستید و از طاغوت (شیطان، بتان، ستمگران، و غیره) دوری کنید. (پیغمبران دعوت به توحید کردند و مـردمان را بـه راه حقّ فرا خواندند. خداوند گروهی از مـردمان را (کـه بـر اثر کردار نیک، شـایستۀ مـرحمت خدا شـدند، بـه راه راست) هدایت داد، و گروهی از ایشان (بـر اثـر کردار ناشایست) گمراهی بر آنان واجب گردید (و سرگشتگی به دامانشان چسبید) پس (اگر در این بـاره در شک و تردیدید، بروید) در زمین گردش کنید و (آثار گذشتگان را بر صفحۀ روزگار) بنگرید و ببینید که سرانجام کار کسانی (که آیات خدا را) تکذیب کردهاند به کجا کشیده است (و بر سر اقوامی چون عاد و ثمود و لوط چه آمده است). (نحل / ٣5و 36)
این مفاهیم دالّ بر ایـن است که یـزدان گفتار چنین مردمانی را تکذیب میفرماید، و بیان مینماید که پس از بر حذر داشتن ایشان از کردار زشتشان و بیم دادن ایشان از فرجام رفتار ناپسندشان، گـمراهی بر آنـان واجب گشته است.
کسانی که مسائل: قضا و قدر، جبر و اختیار، ارادۀ بنده و کسب او، و چیزهائی از این قبیل را مطرح میکنند و با چنین قضایائی آشوب برمیانگیزند، تا مباحث لاهوتی و موضوعهای کلامی را از آنها ترتیب دهند، مباحث و موضوعهائی که سـاختۀ تـصوّرات خردهای آنـان و برخاسته از فرضیهها و معیارهای اندیشۀ ایشان است، چنین کسانی از برنامۀ قرآن در عرضۀ ایـن مسأله به شکل واقعی و با بیان ساده، بدور میافتند. شکل واقعی و بیان سادهای که مقرّر می دارد: همه چیز با قضا و قدر خدا انجام میپذیرد. مسیری هم که انسان به هر شکلی که در پیش میگیرد، نتائج و آثـار خود را در دنـیا و آخرت به بار می آورد و ثمرۀ خود را میبخشد، قضا و قدر یزدان نیز بر آنها جاری میگردد و نـتائج و آثـار همان گونه میشوند که باید بشوند... بدین منوال همۀ امور به قضا و قدر یزدان برمیگردد... امّا بدین نحو: آنچه را که قضا و قدر یزدان پیاده میکند، از ارادهای برمیخیزد که به انسان عطاء شده است ... بیش از این سخن گفتن جدلی است که به ستیزه میکشد.
نشانههای هدایت و دلائل حقیقت و الهامهای ایمان در این قرآن به مشرکان نموده میشود. قرآنی که آنان را در آفاق و انفس، یعنی در جهان بیرون و درون، یا در عالم کبیر و در عالم صغیر، متوجّه آیات یزدان میسازد. این آیات خود به تنهائی ضامن این است - به شرط بیداری دلها و توجّه آنها به آیات - تارهای این دلها را بنوازد و در آنها فهم و شعور خفته را به تکان در آورد و آنها را بیدار سازد و بدانها زندگی بخشد، تا بتوانند مطالب را دریافت دارند و بدانها پاسخ مثبت دهند... امّا مشرکان تلاش نورزیدهاند تـا راهیاب گردند. بلکه فطرتشان را بیکاره و بیفائده گذاشتهانـد و انگیزههای آن را در خود کشتهاند. در نتیجه خدا نیز میان ایشان و میان الهامهای هدایت حجابی پـدیدار کرده است. لذا وقتی که به خدمت پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم میآیند، با چشمان و گوشهای باز و با دلهای هوشیار نمیآیند، تا در بارۀ چیزی بیندیشند که او بدیشان میفرماید، انـدیشهای همچون اندیشۀ پژوهشگری که به دنبال حقیقت است. لیکن میآیند تا جدال و ستیز کنند، و اسباب رد کردن و علل نپذیرفتن، و راه تکذیب حقائق نمودن را بجویند و پیدا کنند:
(حَتَّى إِذَا جَاءُوکَ یُجَادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ).
تا آنـجا کـه وقتی بـرای مـجادله بـه پـیش تـو مـیآیند میگویند: اینها (که تو بر ما میخوانی) جز افسـانههای پیشینیان چیز دیگری نیست.
(اساطیر): جمع اسطوره، به معنی افسانه است. عربها اساطیر را بر داستانهائی اطلاق مـیکردند که در بر گیرندۀ خوارق مربوط به خدایـان و پـهلوانان در حکایتهای بتپرستانه باشد. نـزدیکترین ایـن چیز بدیشان بتپرستی ایرانی و افسانههای آنجا بود.
مشرکان خوب میدانستند که ایـن قرآن افسانههای پیشینیان نیست. ولی آنان مجادله میکردند و به دنبال اسباب و عللی بودند که بدانها برای نپذیرفتن و تکذیب کردن چنگ بزنند. ایشان انواع شبهههای دور از ذهن را میجستند و به گمانهای بیبنیاد متوسّل میشدند... در آیههائی که از قرآن برای آنـان خـوانده مـیشد، داستانهائی از پـیغمبران، و اقوام ایشـان، و نابودی پیشینیان تکذیب کنندۀ حـقّ و حـقیقت، به گـوششان مـیخورد. نـیرنگبازانه به انتقاد میپرداختند و سستترین سبب و نا چیز ترین علّت را بهانه میکردند و دربارۀ چنین داستانها و دربارۀ جملگی قرآن میگفتند:
(إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ).
اینها (که تو بر ما میخوانی) جز افسانههای پیشینیان چیز دیگری نیست.
برای منحرف کردن مردمان از شنیدن قرآن، و اسـتوار داشتن این بهتان - این کـه مـیگفتند ایـن قـرآن جـز افسانههای پیشینیان نـیست - مـالک پســر نـضر کـه داستانهای ایرانی رستم و اسـفندیار را حـفظ میکرد، رستم و اسفندیار که از پهلوانان افسانهای ایران هستند. وقتی که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم مینشست و برای مردم قرآن را تلاوت میفرمود، مالک پسر نضر نزدیک بدو مجلسی را ترتیب مـیداد و به قصّهگـوئی و افسـانه سرائـی میپرداخت و به مردم میگفت: اگر محمّد افسانههای پیشینیان را برای شما روایت میدارد، من داستانهای زیباتری میدانم و آنها را برای شما نقل میکنم. سپس افسانههائی که میدانست برای مــردمان مـیگفت، تـا ایشان را از گوش فرا دادن به قـرآن مـجید مـنصرف گرداند و بدور دارد!
بزرگان قوم نیز مردمان را از گوش فرا دادن به قـرآن نهی میکردند و باز میداشتند، و خودشان نـیز دوری میگزیدند و گوش فرا نمیدادند، از ترس ایـن کـه از قرآن متأثّر شوند و پذیرش پیدا کنند و مسلمان گردند:
(وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ).
آنان (دیگران را) از قرآن باز میداراند و خود نیز از آن دوری مــیگزینند (و لذا نــه خـودشان از قرآن سـود میبرند و نه میگذارند از آن سود ببرند! به سبب چنین کاری) آنان جز خـویشتن را هـلاک نمینمایند (و تـنها خـودشان زیـان مـیبینند) ولی (زشـتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمیکنند.
مشرکان مطمئنّ بودند که قـرآن افسـانههای پیشینیان نیست. آن را برابر با افسـانهها قـرار دادن هـیچگونه فائدهای ندارد، اگر مردمان را آزاد گذارند که گوش فرا دهند! بزرگان قریش بر خـویشتن میترسیدند هـمان گونه که بر پیروان خود نیز بیم داشتند از این که قرآن در آنان تأثیر گذار و ایشان را مجذوب خویش گرداند. در این صورت کافی نبود که در مبارزه میان حقیّ که با سلطۀ نیرومند و قدرت استوار به ژرفای دلها میخزید، و باطلی که سست و در حال فرو افتادن بود، نضر پسر حارث یا مالک پسر نـضر بیاید و بنشیند و برای مـردمان قصّه گـوئی کـند و افسـانههای پیشینیان را برایشان روایت نماید! بدین خـاطر بود کـه پـیروان خویش را نهی میکردند و بازمیداشتند از این که بدین قرآن گوش فرا دهند، و خودشان نیز دوری کـنند و به قرآن گوش نکـنند، از تـرس ایـن کـه متأثّر شـوند و پذیرای آئین راستین اسلام گردند! داستان اخنس پسـر شرَیقْ، و ابوسفیان پسر حـرب، و عـمرو پسـر هشام، داستان مشهوری است. اینان با کشش و جـاذبۀ قـرآن سخت مقاومت میکردند، امّا جاذبۀ نیرومند قرآن آنان را نهانی کاملاً به سوی خـود مـیکشید و تـلاوت آن ایشان را گرفتار و شیدای خویش میساخت.
همۀ این تلاشها بدان خاطر بود که خودشان را و دیگران را از گوش فرا دادن به قرآن بدور دارند، و خود را و سائرین را از تأثیر قرآن و پذیرش آن، برکنار نمایند! این هـم تـلاشی است کـه در حـقیقت برای نـابودی خویشتن میورزیدند، همانگونه که خداوند سبحان بیان می فرماید :
(وَإِنْ یُهْلِکُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ!).
آنان جز خویشتن را هلاک نمینمایند (و تنها خودشان زیان میبینند) ولی (زشتی عمل خود و فرجام بد آن را) درک نمی کنند.
آیا کسی که با خویشتن میرزمد و با دیگران به پیـکار مینشیند، تا خود را و دیگران را از هدایت و صلاح و فلاح در دنیا و آخرت باز دارد، جز خویشتن را هلاک و نابود می سازد؟
آن کسانی که تمام تلاش و کوشش خود را صرف این میکنند که خویش را و مردمان را همراه یا خویشتن از هدایت یزدان به دور دارند، واقعاً بیچاره و درماندهاند، هر چند که در جامههای پر زرق و برق تـوانـمندان و قلدران، و در لباسهای فاخر طـاغوتیان و گردنکشان جلوهگر آیند و بخرامند) آنان بیچاره و درماندهاند و جز خود را در دنیا و آخرت هلاک و نابود نمیسازند، هر چند که در مدّت زمانی چنین به نظر ایشان آید، و یـا چنین به بنظر گول خوردن کف و خس و خاشاک آید که آنان سود میبرند و رستگار میشوند!
کسی که میخواهد منظرۀ ایشان را بنگرد، پردۀ دیگری را تماشا کند که مقابل پردۀ پیشین قرار دارد:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
اگر تو (ای محمّد!) آنـان را مشـاهده کنی بدانگاه کـه ایشان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه داشتهاند (و هراس جــهنّم ایشـــان را بـــرداشــــته است، مـنظرههای وحشت انگیزی را میبینی و سخنهای شگفت انگیزی را میشنوی!) آنان میگویند: ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیگر) به دنیا بـرمیگشتیم و (در آنجا دیگر) آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمرۀ مؤمنان میشدیم.
این صحنهای است که درست در مقابل صحنهای قرار دارد کـه در دنـیا داشـتند... صحنهای است لبـریز از رسوائی و پشیمانی و خـواری و آه و افسـوس! ایـن صـحنه در مـقابل هـمان صـحنهای قـرار دارد کـه از رویگردانی و ستیزهگری و بازداشتن و دوری گزیدن و ادّعاء عریض و طویل موج میزد!
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ).
اگر تو (ای محمّد!) آنـان را مشـاهده کنی بدانگاه کـه ایشان را (در کنار) آتش دوزخ نگاه داشتهاند.
اگر آن صحنه را بنگری! و اگر ایشان را ببینی کـه در کنار آتش دوزخ آنان را نگاه داشتهاند! در حـالی کـه نمیتوانند رویگردان شـوند و پشت کنند و بروند!
نمیتوانند ستیزه گری و پرخاش کنند! قدرت نیرنگ و یاو ه سرائی ندارند!
اگر ایشان را مشـاهده کنی، چـیزهای هراسانگیز و وحشتناکی را ملاحظه خواهی کرد! ایشان را خواهـی دید که می گویند:
(یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).
ای کاش (برای نجات از این سرنوشت شوم، بار دیـگر) پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از زمرۀ مـؤمنان می شدیم.
آخر آنان هم اینک می دانند آیات قرآن (آیات پروردگارمان) بوده است! ایشان آرزو می کنند ای کاش آنان را به جهان برمی گردنند! در این صـورت هرگز چنین آیاتی را تکذیب نمیکردند، و از زمـرۀ مؤمنان می شدند!
امّا این درخواستها و آرزوها، جز امـیدهای بـیهوده و خواستهای بینتیجه نخواهد بود! اصـلاً چـنین چـیزی نمی شود و بهیچوجه درخواستهایشان برآورده نمی گردد!
آنان سرشت خود را نمی شناسند. سرشت ایشان سرشتی است که ایمان نمی آورد .امّا این که آنان به خود می گویند: اگر ایشان را به جهان برگردانند، چه رسد به اینکه حقّ و حقیقت را تکذیب نمی دارند ،ایمان نیز می آورند. این نیز دروغی بیش نیست. این امر با حقیقت سرشت ایشان نمی خواند . اگر آنان به جهان نیز بر گردانده شوند و به درخواستشان پاسخ مثبت داده شود ،با کار و باری که در پیش می گیرند سازگار نبوده و آنان دیگر باره ایمان نمی آورند. ایشان چنین سخنی را نمی گویند مگر بدان سبب که پرده از کار زشتشان و فرجام نا میمونشان فرو افتاده است، و آنچه را که از پیروانشان قبلاً پنهان می کردند ، تا بدیشان چنین بفهمانند: آنان راسترو و حقّگرا و رستگارند، هم اینک پیدا و هویدا شده است و مایۀ رسوائی گشته است:
(بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ).
(این تمنّا، آرزوی دروغینی بیش نیست) بلکه (به خاطر آن است که در آن جهان، عیوب) کارهائی را که قبلاً (در این دنیا انجام میدادهانـد و از خود و دیگران) پنهان میکردهاند، برای آنان آشکار گشته است. اگر هـم (بـه فرض محال به دنیا) برگردانده شوند، به سـراغ هـمان چیزی میروند که از آن نهی شدهاند. ایشان (در وعدۀ ایمان) دروغگویند.
مسلّماً یزدان سرشت ایشان را میشناسد. از پا فشاری ایشان بر باطل آگاه است. میداند که ترس و هراس موقعیّت خوفناک کنار آتش دوزخ است که زبان آنان را به گفتار در آورده است و به بیان چنین آرزوها و اظهار چنین وعدههائی واداشته است.
(وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ).
اگر هم (به فرض محال به دنیا) برگردانده شـوند، بـه سراغ هـمان چیزی مـیروند که از آن نــهی شدهانـد. ایشان (در وعدۀ ایمان) دروغگویند.
روند قرآنی ایشان را در همین صحنۀ زشت و پلشت رها میکند... این رّد درخواستشان بر چهرههایشان پس گردنی میزند و تازیانههای خواری و دروغگوئی بر قفای ایشان می نوازد!
*
روند قرآنی به ترک مشرکان میگوید تا در اینجا نیز دو صفحۀ تازۀ رویاروی را باز کند، و از روی آنها دو صحنۀ رویـاروی را ترتیب دهـد: صحنهای از دنیا، بدانگاه که قاطعانه میگویند زنده شدن و رستاخیزی، و حساب و کتاب و سزا و جزائی در میان نیست. صحنۀ دوم مربوط به آخرت است، بدانگاه که مشرکان بر پای ایستادهاند و در پیشگاه خدای نگاه داشته شدهاند و خدا از ایشان دربارۀ کارهائی که میکردهاند و سرمایۀ عمر خود را صرف چه چیزهائی مـینمودهاند، سؤال میفرماید. از جملۀ پرسشها یکی این است:
(أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ؟).
آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟!
پرسشی است که انسان را به لرزه میاندازد و او را آب میکند... مشرکان نیز پاسخ میدهند، پـاسخ اشخاص رسوا و پست:
(بَلَى وَرَبِّنَا).
آری! به پروردگارمان سوگند (حقّ است).
در این وقت با جزای دردناکی در برابر کفری کـه ورزیدهاند رویاروی و سزا داده میشوند. سپس روند قرآنی به پیش میرود، و صحنهای از ایشان را ترسیم میکند، بدان هنگام کـه نـاگـهانی هنگامۀ قـیامت در میرسد و ایشان را در بر مـی گیرد. واویـلا آنانکه ملاقات با خدا را بـاور نـمیداشتند! آه و ناله سر میدهند و زیانبار و حیرت زده میگردند. بـار کـفر و شرک و گناهان خویش را بر دوشهایشان حمل میکنند! در پـایان، یزدان سبحان، حقیقت ارزش دنـیا و ارج آخرت را در ترازوی درست و معیار راست خود، بیان میفرماید:
(وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ .وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ .قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلا سَاءَ مَا یَزِرُونَ .وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).
آنان (اگر هم به دنیا برگردند، دیگر بـاره) مـیگویند: زندگی تنها همین زندگی دنیای ما است و مـا هرگز برانگیخته نـمیشویم (و قیامت و دوزخ و بهشتی در میان نیست!). اگر (ایشان را) ببینی بـدان هنگام که در پیشگاه (دادگاه عدل) پروردگارشان نگاه داشـته شدهاند (خواهی دید که چـه حـال بـد و وضـع تباهی دارند، و خداوند بدیشان) میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟! میگویند: آری به پروردگارمان سوگند (حقّ است. آنگاه خداوند باز بـدیشان) مــیگوید: پس بـه سـبب کـفری که میورزیدید عذاب (دوزخ) را بـچشید. مسـلّماً آنان که ملاقات با خدا را دروغ میپندارند (و حساب و کـتاب و مجازات و مکافات - آخرت را باور نمیدارند و بـه انکـار خود ادامه مــیدهند) تـا آنگاه کـه ناگهان قیامت فـرا میرسد، زیان میبینند (و در هنگامۀ رستاخیز سخت پشیمان میشوند و) میگویند: فسوسا و دریـغا (چرا غافل بودیم و) در دنیا کوتاهی کـردیم و (تـوشه و زاد آخرت را تهیّه ننمودیم. آنان در آن روز بار) گناهان را بر دوش خود میکشند. هان! چـه بد چیزی بـر دوش میکشند! زندگی دنیا (کـه کافران تـنها آن را زندگی میدانند) سرگرمی و بازیـچهای بیش نـیست، و سـرای آخرت (جهان حقیقی است و) بـرای پـرهیزگاران بـهتر (از ایــن جـهان فـانی) است. ایـا (ایـن امر بـدیهی را) نمیفهمید (و سود و زیان خود را نمیدانید)؟.
مسألۀ رستاخیز و زندگی دوباره و حساب و کتاب و سزا و جزا در سـرای آخرت، از جـملۀ مسـائل اسـاسی و اصولی عقیده است، عقیدهای که اسلام آن را با خود به ارمغان آورده است، و پـس از مسألۀ یگانگی یـزدان، یعنی توحید الوهیّت، بنای این عقیده بر آن استوار و پابرجا میگردد. خلاصه مسألهای است که این آئین، از لحاظ عقیدتی و جهانبینی، و اخـلاقی و رفتاری، و شریعت و نظام، جز بر آن استوار نـمیگردد و جز با بودن آن پایدار نمیماند.
این آئینی که خدا آن را کامل کرده است، و با آن نعمت خود را بر مؤمنان اتمام بخشیده است، و پسندیده است که اسلام دین آنان باشد - همانگونه که در قرآن مجید خود فرموده است - خودش به تنهائی بـرنامۀ کـاملی برای زندگی است، و در ماهیّت هستی خود تکامل یافته و هـمآهنگ است ... جهانبینی اعـتقادی در آن با ارزشهای اخلاقی، و با قوانین و مقرّرات نظم و نـظام جامعه، (تکامل یافته) و هماهنگ است ... همۀ آنها هم بر پایۀ یگانهای از حقیقت الوهیّت و حـقیقت زنـدگی اخروی موجود در این آئین، استوار و پابرجا میگردند. چه زندگی در جهانبینی اسلامی، تنها این برهۀ کوتاه از زمان نیست، مدّت زمان کوتاهی کـه بـیانگر عـمر شخص است، و تنها دوران محدودی از زمان نیست که بیانگر عمر گروهی از مردمان است، و فقط روزگارانی نیست که مشتمل بر عمر همۀ انسانها در ایـن زنـدگی دنیوی است.
زندگی در جهانبینی اسلامی، طول آن در زمان، عرض آن در مکان، ژرفای آن در همۀ جهانها، و تنوّع آن در فراخنای حـقیقت حیات امـتداد مـییابد... در مقابل، کسانی که آخرت را از حساب زنـدگی خود حـذف میکنند و بدان ایمان ندارند، زندگانی را تنها محدود به مدّتی میدانند که آن را میبینند و سپری میکنند، و یا گمان میبرند و به تصوّر درمیآورند.
زندگی در جهانبینی اسلامی، در زمان امتداد مییابد. از این لحاظ هـم شامل مدّت زمان مشهور و مشـهود، یعنی دوران حیات دنیوی، میشود، و هم دوران حیات اخروی را فرامیگیرد، مدّت حیاتی که جز یزدان کسـی اندازۀ آن را نمیداند و زندگی دنیای کنونی در برابـر آن ساعتی از یک روز است!
زندگی در جهانبینی اسلامی، در مکان امتداد مییابد. به این کرۀ زمینی که انسانها روی آن زندگی میکنند، سرای دیگری را میافزاید کـه پـهنای بـهشت آن بـه اندازۀ پهنای آسمانها و زمین است، و دوزخی را بر آن میافزاید که مجموعۀ بسیاری از انسـانهائی را در بـر میگیرد که در نسلهای پیاپی در میلیونها سال روی کرۀ زمین زیستهاند و در آبادانی آن کوشیدهاند!
زندگی در جهانبینی اسلامی در ژرفای جهانها امتداد مییابد و شامل هم این هستی دیدنی میگردد، و هـم مشتمل بر وجودی میشود که غیب و نادیدنی است، و حقیقت آن را بطور کلّی جو یزدان نمیداند. ما انسانها از جهان غیب چیزی نمیدانیم، مگر آن مقداری را کـه خدا از آن به ما خبر داده است. جهانی است که از لحظۀ مرگ آغاز میگردد، و منتهی به سرای آخرت میشود. جهان مرگ و جهان آخرت هر دو جزو غیب است و تنها خدا آگاه از آن است و بس. هر دوی این جهانها هستی انسانها به شکلهائی در آنها امتداد مییابد که جز خدا کسی از آن صوَر و اشکال آگاه نیست.
زندگی در جهانبینی اسلامی در فراخنای حقیقت حیات امتداد مییابد. هم مشتمل بر سطح معهود در زندگانی دنیوی میگردد، و هم سطحهای تازۀ زندگانی اخـروی را در بر میگیرد، سطوح جدید موجود در بهشت و هم موجود در دوزخ... هر سطحی از سطوح زندگی اخروی نیز انواع و اقسامی دارد و لون و نوعی از حیات خاصّ است و چشش یا گزش ویژۀ خود را دارد، و کـاملاً بـا چششها یا گزشهای این جهان و لونها و نوعهای زندگی دنیوی فرق دارد، و این جهان با مقایسۀ با آن جهان، بال پشهای نمیارزد!
شخصیّت انسان در جهانبینی اسلامی، امتداد مییابد در این ابعاد زمان، و آفاق مکان، و در این فراخناها و ژرفاها و سطحهای جـهانهای مختلف و زندگانیهای گوناگون... جهانبینی انسان در جهانبینی اسلامی همۀ کیهان و سراسر هستی انسان را فرا میگیرد، و انسان به ژرفای زندگی مینگرد، و فراخنای حیات را پیش چشم میدارد. تلاشها و تکاپوها و دلبسـتگیها و نگـرشها و ارزشها و معیارهای انسان، بزرگ و فراخ میگردد، تـا بدانجا که همسنگ و همطراز چنان امتدادی در ابعاد و آفاق و اعماق و سطوح مـیشود... در صـورتی کـه جهانبینیهای کسانی که به اخرت ایمان ندارند نسـبت به کیهان و هستی انسان، ضعیف و ناچیز میگردد. آنان خویشتن را، و جهانبینیهای خویشتن را، و ارزشـها و معیارهای خویش را و تلاشها و کوششهای خود را در آن سوراخ تنگ و کوچک و ناچیز زندگی دنیوی گرد می آورند!
با توجّه بدین اختلاف در جهانبینی است که اختلاف در ارزشها و معیارها، و اختلاف در قوانین و مقرّرات آغاز میگردد. همچنین روشن میشود کـه چـرا ایـن آئین، برنامۀ کامل و همآهنگ زنـدگی است. از دیگر سـو ارزش زندگی آخرت در ساختار این آئین، چه از نظر جهانبینی و اعتقادی، و چه از لحاظ اخلاق و رفتار، و چه از دیدگاه قانون و نظام حکـومتی، پـیدا و هویدا میگردد.
انسانی که در این گسترۀ باز و فراخ و طولانی و ممتدّ زمان و مکان و جهانهای نامحدود و نوعهای خارج از تصوّر، زندگی می کند، با انسانی فرق بسیاری دارد که در آن سوراخ تنگ زندگی سپری میکند، و با دیگران بر سر این سوراخ تنگ میجنگد، بدون این که در برابر چیزی که از دست او برود چشم به راه عوضی باشد، و منتظر پاداشی باشد که او انجام میدهد یـا در حقّ او انجام میپذیرد... امید او تنها محدود به این کرۀ زمین است و چشم براه دریافت سزا و جزا از مردمان خـاک نشین و بس!
گسترش جهانبینی و ژرفا و گوناگونی آن، در درون، فراخی، و در کار و کوشش، سترگی، و در فهم و شعور، والائی، پدید میآورد. از ایـن امور هم، اخـلاق و رفتاری نشأت میگیرد که جدای از اخلاق و رفتار کسانی است که در سوراخها زندگی را سپری میکنند. اگر به فراخی جهانبینی و ژرفا و تنوّع آن، سرشت این جهانبینی، و اعتقاد به سزا و جزای دادگرانه در جـهان آخرت، و باور به فراوانی پاداش و ارزش و ارج آن در برابر چیزهائی که هزینه میگردد و به ظـاهر از دست میرود، افزوده گردد، نفس انسان برای فداکاری و بذل جان و صرف مال در راه حـقّ و خـیر و صـلاحی کـه میداند فرمان یزدان آن را مقرّر داشته است، و ملاک عوض گـرفتن و پـاداش دریـافت کـردن است، آمـاده میگردد. در این راستا اخلاق و رفتار فرد - اگر همان گونه که در جهانبینی اسلامی است، به آخرت ایـمان داشته باشد - و اوضاع اجتماعی و دستگاههای دولتی، اصلاح میشوند، و افراد نمیگذارنـد ادارات منحرف شوند، و کارمندان به کژراهه روند. چرا که مردمان که اندامهای پیکرۀ اجتماع هستند میدانند که سکـوتشان در برابر فساد دسـتگاهها و ادارههـا تـنها ایشـان را از اصلاح و فلاح زندگی دنــیا و خـوبیهای آن مـحروم نمیدارد و بس، بلکه آنان را اگر در برابر فساد ادارات و مؤسسّات سکوت کنند، در آخرت نـیز از عـوض و پاداش کار محروم مینماید، و در نتیجه دنیا و آخرت را از دست میدهند و در هر دو سرا زیان میبینند!
کسانی که بر عقیدۀ به زندگی آخرت ایراد میگیرند و از راه تهمت و دروغ می گویند: عقیدۀ به زندگی آخرت مردمان را به بیکارگی و بیمایگی در زندگی دنیا، و به ترک خود زندگی دنیا و سستی و تنبلی در آن، و به ترک تلاش و کوشش برای بهبودی بخشیدن و اصلاح کردن جهان، و به تحویل آن به دست طاغیان و مفسدان، فرا میخواند و میکشاند، زیـرا کسـی کـه معتقد به زندگی آخرت است، به امید نعمت آخرت، نعمت دنیا را رها میسازد... کسانی که چنین ایرادی را مـیگیرند و همچون دروغ شاخداری را دربارۀ عقیدۀ به آخرت به هم میبافند، نه تنها دروغگو و یاوه سرایند بلکه جاهل و نادان نیز هستند! آنان میان عقیدۀ به آخرت - بـدان گونه که در جهانبینیهای مـنحرف کـلیساها است - و عقیده به آخرت - بدان شکلی که در آئین درست خدا است - فرقی نمیگذارنـد و آنـها را آمـیزۀ یکدیگر میکنند... چه دنیا در جهانبینی اسلامی مزرعۀ آخرت است. جهاد و تلاش در زندگی دنیا برای اصـلاح ایـن جهان، و زدودن شرّ و فساد از آن، و دفـع تـجاوز بـه حریم سلطه و قدرت یزدان در آن، و جلوگیری از طغیان و قلدری طاغوتها و زورگویان، و پیادهکردن عدالت و دادگری برای مـردمان، و خـیر و خوبی و خوشی و آسایش بخشیدن به همگان، همۀ ایـنها تـوشۀ آخرت بشمار میآید. توشهای که درهای بـهشت را برای جهاد کنندگان و تلاشگران مـیگشاید، و سعادت ســرمدی بهشت را عوض و پـاداش چیزهائی میگرداند که مؤمنان در نبرد بـا باطل از دست دادهانـد و بـلاها و رنجهائی که در این راه دیدهاند.
آخر عقیدهای که جهانبینیها و اندیشههایش این چـنین باشد، چگونه ممکن خواهد بود که پیروانش زندگی دنیا را رها سازند و بگذارند راکد و گندیده شود، یا تباهی گیرد و خلل پذیرد و فاسد و مختلّ گردد، یا ظلم و طغیان در گسترۀ آن شایع و حاکم شود، و یا زندگی جهان در اصلاح و آبادانی پیشرفت نکند و عقب مانده گردد، در حالی که آنان به امید رسیدن به آخرت بوده و مـنتظر پاداش و جزا در آن از سوی یزدان باشند؟
مردمان اگر در دوره یا دورههـائی از زمان، زندگی منفیانه و گوشه گیرانهای را سپری کرده باشند، و گذاشته باشند تباهی و بدی و ستمگری و سـرکشی و عقب ماندگی و نادانی، زندگانی آنان را فراگیرد - هر چـند که ادّعای پیروی از اسلام را داشتهاند - قطعاً ایشـان برخی از این کارها و یا همۀ این کارها را انجام دادهاند، بدان سبب که جهانبینی و دیدگاهشان نسبت به اسلام، تباهی گرفته است و به کژراهه افتاده است، و بدان علّت که باورشان به قیامت سسـتی پذیرفته است و لرزان بوده است. ولی نه بدان خاطر بوده است که آنان حقیقت این آئین را پذیرفتهاند و متدیّن بدین آئین بودهاند، و به ملاقات یزدان در آن جهان باور داشتهاند! زیرا کسی که به ملاقات یزدان در آخرت ایـمان داشته باشد و حقیقت این آئین را فهم کرده باشد، هرگز در زنـدگی دنـیوی منفی بافانه زنـدگی را سـپری نـمیکند، یـا خویشتن را عقب افتاده نمیسازد، و از پیشتازی دوری نمینماید، و هرگز از شرّ و فسـاد و طـغیان خشنود نمیگردد.
انسان مسـلمان در ایـن جهان زنـدگی میکند، ولی میداند که او بزرگتر و والاتر از ایـن جهان است. از خوبیها و خوشیهای آن استفاده میکند و یـا در جـهان پارسائی میورزد، امّا میداند که خوبیها و خوشیها و بطور کلّی نعمتها در این دنیا برای او حلال است و در آن جهان تنها اختصاص بدو دارد. برای ترقّی این دنیا و تسخیر نیروها و انرژیها تلاش میورزد و میداند که این کار وظیفۀ خلیفهگری او از سـوی یـزدان در ایـن جهان است. با شرّ و فساد و اذیّت و آزار و فداکاری و حتّی شـهادت را تـحمّل میکند، چون میداند آنچه را که به خود میپذیرد و یا انجام مـیدهد بـرای خـویشتن پـیشاپیش به آخرت میفرستد و اندوخته میکند... او از آئین خود آموخته است که دنیا مزرعۀ آخرت است، و راهی به سوی آخرت نمیرود مگر این که از سـرزمین ایـن جـهان میگذرد، و دنیا هر چند که کوچک و ناچیز است، امّـا نعمت خدا است و با استفادۀ از آن به نـعمت بزرگ یزدان دسترسی پیدا میکند.
در هر جزئی از نظام اسلامی دسـتیابی بـه بخشی از حقیقت زندگی آخرت نهفته است. زندگی آخـرت، در جهانبینی، فراخی و زیبائی و والائی میآفریند. و در اخلاق، رفعت و پاکی و بزرگواری و سختگیری در حقّ و پرهیزگاری و پارسائی پدیدار میسازد. و در تلاش و کوشش انسانی، استواری و محکم کاری و اعـتماد و تصمیم و نقشه و طرح به وجود میآورد.
با توجّه به همۀ این امور است که زندگی اسلامی بدون ایمان به آخرت، راست و درست و روبراه نمیگردد. به همین خاطر است که در قرآن مجید بر حقیقت آخــرت این همه تأکید شده است.
عربها در دورۀ جاهلیّت خود - به سبب همین جاهلیّت آفاق جهانبینی و فهم و شعور و اندیشه و تفکّرشان از زندگی این دنیا فراتر نمیرفت و اعتقاد به جهان آخرت برایشان دشوار بود. تنها به جهان حاضر معتقد بودند و جهان آخرت را از حساب عمر خود حـذف مـیکردند. بدین سبب امتداد انسانیّت انسان را از آفـاق و ابعاد محسوسات فراتر نمیبردند، و ابعاد و آفاق و اعـماق غیرمادی را فهم نمیکردند، و لذا دنـیای انسان را در دائرۀ ملموسات محدود میکردند و به فراسوی مادیات معتقد نبودند... چنین فـهم و شعوری و جهانبینی و بینشی، بیشتر شبیه به ادراک و احساس حیوانات است تا انسان... کار و بارشان در این باره شبیه کـار و بـار جاهلیّت کـنونی است که طرفداران چنین جاهلیّتی مصرّانه میکوشند آن را (علمی) بنامند و نـامگذاری کنند!
(وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ).
آنان (اگر هم به دنـیا برگردند، دیگر بـاره) مـیگویند: زندگی تنها همین زندگی دنـیای مـا است و مـا هرگز برانگیخته نمیشویم (و قیامت و دوزخ و بـهشتی در میان نیست!).
خداوند سبحان میدانسـته است که چنین عقیده و باوری، محال است که زندگی والا و بزرگوار بشری در پرتو آن رشد و ترقّی یابد و اوج گیرد و پیشرفت کند. این آفاق و ابعاد تنگ فهم و شعور و تفکّر و تصوّری که انسان را به زمین میچسباند، و جهانبینی انسان را همچون چهارپایان به محسوسات و ملموسات زمـین محدود میگرداند، و این گسترۀ تنگ مکانی و زمانی که آتش آتشکدۀ حرص و آز و دنیا دوستی را در درون نفس انسان برافروخته می دارد، و انسانـها را بالای لاشۀ کالای محدود و لذّت ناچیز دنیا گرد میآورد، و آنان را به بندگی و پـرستش مـتاع نـاچیز و بیمقدار جهان میکشاند، و دیو شهوات و لذائذ را از غـل و زنجیر میرهاند، تا بدون هیچگونه رادع و مانعی نعره زنان به میدان درآید و سرکشی نماید، و آرام و قرار و صلح و ساز نشناسد، و به مکافات و سزا و جـزائـی امـیدوار نباشد، اگر این شهوات پست ناچیزی که به پـرشها و جهشهای چهارپایان میماند، سرکوب و درهم شکـسته شود، و اگر این نظامهای حکومتی و احوال و اوضـاع جهانی که در این گسترۀ تنگ زمین پدید مـیآیند و تنها در آنها ابعاد و آفاق تنگ زمان و مکـان مـنظور میگردد و عدالت و دادگـری و رحـمت و عـطوفتی و معیار و میزانی را به رسـمیّت نمیشناسد... مـردمان یکی با دیگری میجنگد، دستهها با یکدیگر کشمکش و نزاع میکنند. جنسها و نژادها همدیگر را نقش زمین میسازند... همگان انگار در جنگل گام بر میدارنـد و قوی ضعیف را پاره و نابود میکند. رفتار ایشان خیلی از رفتار درّندگان و غولهای بیابان بهتر و بالاتر نیست! همانگونه که امروزه ما در دنیای (تمدّن) در همه جـا می بینم.
یزدان سبحان همۀ اینها را میدانسته است، و از این هم آگاه بوده است که امّت اسلامی، امّتی که وظیفۀ مـهمّ نظارت بر حیات بشری را بر عهده دارد، و رهبری آن را بدیشان خواهد سپرد تا انسـانها را بـه بـلندای قـلّۀ سر بفلک کشیدهای برسانند که خدا میخواهد در آنجا بزرگی و سترگی بشریّت به شکل واقعی جلوهگر آید، چنین امّتی نمیتواند چنین وظیفهای را اداء کـند مگـر این که جهانبینیـها و اندیشهها و ارزشها و مـعیارهای خود را از چنان سوراخ تنگی بیرون بیاورد و خویشتن را بدان آفاق و ابعاد فراخ برساند... یـعنی خـود را از تنگنای جهان به فراخنای دنیا و آخرت واصل گرداند. بدین خاطر است که دربارۀ حقیقت آخرت این همه تأکید به میان آمده است. اوّل بدان خاطر که آخرت حقّ است، و یزدان هم حقّ را بیان میفرماید. دوم ایمان به آخرت برای تکمیل انسـانیّت انسـان، از لحاظ جهانبینی و اعتقاد، و اخلاق و رفتار، و قانون و نـظام، ضـرورت دارد.
بدین خاطر است که این همه آهنگهای بلند ژرف را در این موج رودخانۀ خروشان سوره میشنویم و مییابیم. آهنگهائی که یزدان جهان میداند که فطرت انسـان در برابر آنها به تکان میافتد و بر خود میلرزد، و منافذ و دریچههای آن باز میتپد، و دستگاهای گیرنده در آن از خواب بیدار میگردد و میجنبد و پویا و کوشا به تلاش میایستد، و آمادۀ دریافت و پذیرش میشود... افزون بر همۀ اینها، حقیقت را به تصویر میکشد:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
اگر آنان را ببینی بـدان هنگام کــه در پیشگاه (دادگاه عدل) پروردگارشان نگاه داشته شدهاند (خواهـی دید که چه حال بد و وضع تباهی دارند، و خداوند بدیشان) میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حـقّ است؟! مـیگویند: آری بـه پـروردگارمان سوگند (حقّ است. آنگاه خداوند باز بدیشان) میگوید: پس به سبب کـفری کـه مـیورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید.
این سرنوشت کسانی است که میگفتند:
(إِنْ هِیَ إِلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ).
زندگی تنها هـمین زندگی دنـیای مـا است و مـا هـرگز برانگیخته نمیشویم.
این صحنۀ غم انگیز و خوار و رسوا کنندۀ ایشان است. حال و وضع ناگوار ایشان در زمانی است که آنان را در پیشگاه پروردگارشان نگاه داشتهاند. پـروردگاری که ملاقات با او را انکار میکردند و دروغش میدانستند. ایشان نمیتوانند از این جایگاه بدشگون تکان بخورند و بروند. انگار گردنهایشان را گرفتهاند تا در این صحنۀ بزرگ وحشتناک نگاه داشته شوند:
(قَالَ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ).
میگوید: آیا این (چیزهائی را که میبینید و دامنگیرتان است) حقّ نیست؟!.
این پرسشی است که انسان را خوار و رسوا میدارد و او را ذوب میکند!
(قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا).
میگویند: آری به پروردگارمان سوگند (حقّ است). هم اینک، در حالی که آنان را در پیشگاه پروردگارشان نگاه داشتهاند، در آن جایگاهی که مؤکّدانه آن را نـفی میکردند! خلاصه در این جایگاه هراسناک و در ایـن صحنۀ پر هول و هـراس، و بـه هـنگام رویـاروئی بـا سرنوشت بد فرجام، فـرمان خـداونـد بـزرگوار صـادر میگردد و در واپسین لحظات دادگاهی ایشان دسـتور میفرماید:
(قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ).
میگوید: پس بـه سـبب کـفری کـه مـیورزیدید عذاب (دوزخ) را بچشید.
این سرنوشت کسانی است که فراخی جهانبینی انسانی را برای خود نخواستهاند، و سـوراخ تـنگ جـهانبینی محسوس را بجای آن بـرگزیدهاند. آن کسـانی که نخواستهاند به سوی افق بلند و والای انسانی صعود کنند، و زندگانی خود را بر اساس جهانبینی پست و ناچیز استوار داشتهانـد و بـر آن زیسـتهانـد و بـر آن مردهاند! ایـن چنین کسـانی خـویشتن را سـرنگون و بدشگون داشتهاند تا بدانجا که سزاوار این چنین عذابی شدهاند! عذابی که مـناسب بــا سـرشتهای کـافرین در آخرت است. کافرانی که در آن سطح پست زندگی، با چنان جهانبینی پست بیمقدار زیستهاند!
روند قرآنی که صحنه را با چنین داوری آسمانی پایان میدهد، صحنهای کـه هـمآهنگ و هـمآوا با بزرگی جایگاه و ترس و هراس بیانتهاء است، در اینجا آن را با بیان حقیقتی که دارد، تکمیل میکند:
(قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا).
مسلّماً آنان که ملاقات بـا خدا را دروغ مـیپندارنـد (و حساب و کـتاب و مـجازات و مکـافات آخرت را بـاور نمیدارند و به انکار خود ادامه مـیدهند) تـا آنگاه که ناگهان قیامت فرا میرسد، زیان میبینند (و در هنگامۀ رسـتاخیز سخت پشـیمان مــیشوند و) مـیگویند: فسوسا و دریغا (چرا غافل بودیم و) در دنیا کـوتاهی کردیم و (توشه و زاد آخرت را تهیّه ننمودیم!).
این زیان، زیان واقعی مطلقی است: از دست دادن دنیا با سپری کردن زندگی در جهان در آن سطح فـرو دین پست، و از دست دادن آخرت بدان نـحوی که دیدیم، و دیگر رخ دادن ناگهانی قیامتی که چنان اشخاص نادانی برای آن حسابی باز نکردهانـد و اصـلاً بدان ایـمان نداشته اند:
(حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا).
ناگهانی قیامت به پیش ایشان مـیآید (و بـر سـرشان میتازد و آنان) میگویند: فسوسا و دریغا (چرا غافل از احوال خویشتن بـودیم و) در دنـیا کوتاهی کردیم (و توشه و زادی برای آخرت تهیّه ندیدیم!.
ســپس در صـحنهای نـموده مـیشوند که همچون چهارپایان در زیر بارهای سنگین مینالند:
(وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ).
آنـان (در آن روز بـار) گناهان خود را بر دوششـان میکشند!.
بلکه چهارپایان حال بهتری از اینان دارند. چـهارپایان بارهای سنگین اجناس را بر دوش میکشند، ولی آنان بارهای سنگین گناهان را بر دوش مـیکشند. بـارهای سنگین اجناس از بالای پشت چـهارپایان برداشته میشود و آنها میروند و به استراحت میپردازند، ولی بارهای سنگین گناهان از کول مشرکان و کافران برداشته نمیشود و بلکه با کوله بار سنگین گناهان راهی دوزخ میگردند و بزهکاریها ایشان را بدرقۀ آنجا میسازد:
(أَلا سَاءَ مَا یَزِرُونَ).
هان! چه چیز بدی را بر دوش میکشند!.
در پرتو چنین صحنهای که زیان دیدن و هدر رفتن را آشکارا فریاد میدارد، و به دنبال صحنهای ذکر میشود که گویای ترس و هراس است، واپسین نوا در این بخش گوش جان را نوازش میدهد و حقیقت ارزش جهان و ارزش سرای جاویدان را برابر مـیزان و مـعیار یـزدان مینمایاند، و بهای این دنیا و قیمت آن دنیا را با چنین میزان و معیار صحیحی به تماشا میگذارد:
(وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).
زندگی دنـیا (که کافران تـنها آن را زندگی مـیدانند) سرگرمی و بـازیچهای بـیش نیست، و سـرای آخرت (جهان حقیقی است و) برای پرهیزگاران بـهتر (از ایـن جهان فانی) است. آیا (این امر بدیهی را) نـمیفهمید (و سود و زیان خود را نمیدانید؟).
این ارزیابی مطلق واپسین دربارۀ زندگی دنیا و زندگی سـرای آخرت در تـرازوی کردگار و برابر معیار آفریدگار است. ارزش یک سـاعتۀ یک روز بـر این ستارۀ کوچک بیشتر و فراتر از این نیست، هنگامی که با جهان سرمدی و جاویدانی که در آن ملک و مملکت عـریض و طـویل است، مـقایسه مـیگردد و سـنجیده میشود. امکان نـدارد ارزش کـوشش و پـویش یک ساعتهای که صرف این چنین پرستشی میشود، با توجّه به زندگی جدّی و متین آخرت، جز لهو و لعب بشمار آید.
این، سنجش راستینی و مـحاسبۀ مـطلق و بیچون و چرائی است. برابر جهانبینی اسلامی هرگز هم - همان گونه که گفتیم - در زندگی دنیا سستی و تنبلی بوجود نمیآورد، و مایۀ گوشهگیری در جهان، و کناره گیری از تلاش و کوشش در آن نمیگردد... اگر سستی و تنبلی و گوشه گیری و کنارهگیری هم بوده باشد، بویژه در برخی از حـرکات (صــوفیگری) صــوفیان و (پـارسائی) پارسایان، هرگز از جهانبینی اسلامی سرچشمه نگرفته است و قطعاً منابع و مصادر آن مـتعلّق به مکـاتب و جهانبینیهای بیگانه بوده است. اغلب چنین چیزهائی از جـهانبینیهای تـرسایان دیـرنشین، و از جـهانبینیهای ایرانی، و از بعضی از جهانبینیهای اشراقی و خـاوری یونانی مشهور، پس از انتقال فرهنگ آنان بـه جامعۀ اسلامی، به جهانبینی اسلامی سرایت کرده است.
نمونههای بزرگ و سترگی که بیانگر جهانبینی اسلامی در کــاملترین شکل خود است، نـه پــوچگرائـی و گوشه گیری است، و نه کـناره گـیری از جـهان و نـه بیتوجّهی نسبت بدان است ... مثلاً جملگی اصـحاب پپغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم آن کسانی که در جهان درون بر اهریمن پیروز شدند، همانگونه که در جهان بیرون بر او غـلبه کردند و بر تشکـیلات و دسـتگاههای چیرۀ جـاهلیّت پیرامون خویش در زمین شوریدند و پیروز گشتند. در امپراتوریهائی اهریمن را شکستند و بر دیـو درون و بیرون پیروز شدند که حاکمیّت و فـرماندهی در دست بندگان بود... این نسل مبارک ارزش زنـدگی دنـیا را بدانگونه فهم و درک میکرد که در قانون خدا بود و با معیار و میزان خدا میخواند. آنان کسـانی بـودند کـه برای آخرت با آن آثار مثبت سترگ، در واقعیّت زندگی با پویائی هر چه بیشتر کار کردند. هم آنان بودند که زندگی دنیوی را با نشاط و تلاش فراوان آغازیدند، و با تاب و توان سرشار از پویش و کـوشش، در هـمۀ جوانب و نـواحی فـراخ زنـدگی، فـعالیّت نـمودند و استقامت ورزیدند.
این ارزیابی ربّانی دربارۀ زندگی دنیا و زندگی آخرت، به اصحاب فوائد فراوانی عطاء فرمود. آنان در پـرتو این ارزیابی بندگان دنیا نشدند. بر دنیا سوار شـدند و دنیا بر آنان سوار نگشت! دنیا را بندۀ خویش کردند و آن را رام و مطیع خود نمودند، و دنیا ایشـان را بـندۀ خـویش نکـرد و آنـان را رام و مـطیع خود ننمود. خلیفه گری یزدان را با همۀ شرائط آن در جهان انـجام دادند، و از عـهدۀ هر آنچه لازمۀ خلیفهگری یزدان بود از قبیل (باد کردن و اصلاح نمودن - بگونۀ شایسته و بایسته بر آمدند. در انجام وظیفۀ خلیفهگری تنها خدا را در مدّ نظر داشتند و محض رضای او در این راستا به تلاش میایستادند، و جویای سرای آخرت بـودند. در نتیجه هم بر اهل دنیا در دنیا پـیشی گـرفتند و هـم بـر مردمان در آخرت سبقت جستند!
آخرت جزو غیب است. ایمان به آخرت بر فراخی و بر گسترۀ جهانبینی میافزاید، و خـرد را رشـد و تـرقّی میدهد. کار کردن برای آخرت نیکو و پسندیده بـرای پرهیزگاران است. کسانی بدین امر آشنا و آگاه هستند که خردمند و اندیشمند باشند:
(وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلا تَعْقِلُونَ).
سرای آخرت (جهان حقیقی است و) برای پـرهیزگاران بهتر (از این جهان فانی) است. ایا (ایـن امـر بـدیهی را) نمیفهمید (و سود و زیان خود را نمیدانید؟).
کسانی که امروزه آخرت را انکار میکنند به دلیل این که (غیب) است نادانانی هستند که ادّعای علم و دانش را دارنـد. چــه عــلم و دانش ایشـان عـلم و دانش آدمیزادگان است - چنان که بعداً خواهیم گفت - امروزه حقیقت مورد اعتمادی برایشان باقی نمانده است، مگر حقیقت غیب و حقیقت مجهول!!!
[1] نگا: لقمان / ١٣ (مترجم)
[2] استدراج: اندک اندک بر نعمت افزودن و بـا افزایش گناهان بـه دوزخ کشاندن ... (مترجم)
سورهی انعام آیهی 39-33
(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (٣٣)وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا کُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ وَلَقَدْ جَاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ (٣٤)وَإِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقًا فِی الأرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٥)إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٣٦)وَقَالُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ یُنَزِّلَ آیَةً وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٣٧)وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الأرْضِ وَلا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (٣٨)وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا صُمٌّ وَبُکْمٌ فِی الظُّلُمَاتِ مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَمَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ )(٣٩).
در این موج از امواج خروشان روند قـرآنـی سـوره، روی سـخن مـتوجّه پـیغمبر خـدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم مـیشود. در سرآغاز آن یزدان سبحان خاطر مبارک پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم را خوش میکند، و غم و اندوهی را از دل او میزداید که بر اثر تکذیب کردن قوم خودش او را در بر مـیگیرد. آخر او که راستگو و راسترو و امـین و درست است، قوم خودش او را دروغگو و نادرست میپندارند، و بر انکار آیات الهی و عدم اعتراف و عدم ایمان بـدانها پای می فشارند. این کار هم نه بدان خاطر است که او را دروغگو و نادرست بدانند، بلکه بـنا بـه ملاحظات کارهای دیگری است. یـزدان جـهان پـیغمبر صلیِ الله علیه وآله وسّلم را دلداری میدهد به وسیلۀ ذکر بلاها و گرفتاریهائی که به پیغمبران دست داده است و اذیّت و آزاری که مردمان نسبت بدیشان روا دیدهاند. گاهی برادران انبیاء او را دروغگو قلمداد کردهاند و گاهی شکنجهشان نمودهاند. ولی پیغمبران شکیبائی کـردهانـد و شکـنجه و آزار و یاوه سرائیها و نارواهای آدمیزادگان را تحمّل نمودهاند. سرانجام یـزدان به پـیغمبران کـمک فـرموده است و پیروزشان کرده است. سنّت خدا همیشه این چنین بوده است و این چنین نیز خواهد بود و دگرگون نمیگردد... هنگامی که روند سوره از دلداری دادن و شادمان کردن و اطمینان بخشیدن میپردازد، به پـیغمبر صلیّالله علیه وآله وسّلم رو میکند و برای او حقیقت بزرگی را دربارهۀ کار و از این دعوت آسمانی مقرّر میدارد: دعوت اسلام برابر قضا و قدر آفریدگار و مطابق سنّت کردگار انجام میپذیرد، و وظیفۀ دعوت کننده و فرا خوانندۀ به سوی برنامۀ یزدان جز تبلیغ و توضیح، یعنی رساندن و روشنگری اوامر و نـواهی نـیست... ایـن خـدا است کـه هـمۀ امـور را میچرخاند و جهان را اداره میگرداند، بر دعوت کننده و فرا خواننده وظیفهای جز این نیست که برابر فـرمان برود، و پیش از موعد گامی را به جلو بر ندارد، و کاری را به شتاب نخواهد، و چیزی را به خدا پیشنهاد نکند، اگر چه چنین پیغمبری محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم باشد. همچنین در کار دعوت به پیشنهادهای پیشنهاد دهندگان دروغگو و سایر مردمان گوش فرا ندهد و در این راسـتا دلائـل و براهین و آیات معیّنی را که میخواهند و پـیشنهاد میکنند نشنود و نپذیرد... قطعاً کسـانی کـه زنـدهاند میشنوند و پاسخ میگویند. امّا افرادی که دل مردهاند ایشان مـردگانند و پـاسخ نـمیگویند. کـار و بارشان واگذار به خـدا است اگـر بخواهد ایشـان را زنـده میگرداند، و اگر نـخواهد آنان را مرده نگاه میدارد تا آن زمان که در روز قیامت به سویش برمیگردند.
مردمان معجزهای را از پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم میخواستند کـه همسان و همگون معجزههای پیغمبران پیشین باشد. خدا بر این کار بس توانا بوده و هر آن مـیتوانسـته است معجزهای بدان نحو و شکلی که میخواستهاند بدیشان بنمایاند، و لیـکن خـدا برابر حکـمت و فـلسفهای کـه میدانسته است نـخواسـته است که چنین کـند. اگر رویگردانی مردمان بر پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم سنگینی میکند، بگذار خودش اگر میتواند با نـیروی انسـانی خـود معجزهای را برایشان بیاورد و بدیشان ارائه دهد!
خدا است که آفریدگار همۀ آفریدگان است، و از اسرار خلقت آنان و راز و رمز سرشتشان با خبر و آگاه است و حکمت و فلسفۀ دگـرگونی و گـوناگونی ویـژگیها و فطرتهایشان را میداند. این خدا است که انسـانهای دروغگــو را کـر و لال در دل تـاریکیهای جهالتها و نادانیها باقی میگذارد، و هر که را بخواهد گمراه میکند و هر که را بخواهد هدایت عطاء میفرماید، البتّه برابر حکمت و فلسفۀ آفرینش و گوناگونی که خود میداند.
(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ).
(ای پیغمبر) ما میدانیم که آنچه (کفّار مکّه) میگویند تو را غمگین میسازد. (ناراحت مباش) چرا که آنان (از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت) تو را تکـذیب نمیکنند. بلکه ستمکاران (چون ایشـان، از روی عناد) آیات خدا را انکار مینمایند.
مشرکان عرب در دورۀ جاهلیّت خود - بویژه طبقهای از قریشیان که مانع دعوت اسلام مـیشدند و بـا آن به مبارزه میپرداختند - در صداقت محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم شکّ و گمانی نداشتند. از دیر باز او را راستگو و درست کار و امین و امانتدار دیده و شناخته بودند، و پیش از بعثت در طول زندگانی دور و درازش حـتّی یک دروغ نـیز نشنیده بودند و سراغ نداشتند. این جماعتی که ریاست نبرد با دعوت اسلام را بر عهده گرفته بودند، ایشان هم در صــدق رســالت و پـیامبری او شکّ و تـردیدی نداشتند، و در این که این قرآن سخن آدمیزادگان نیست و آدمیزادگان نمیتوانند همسان چنین کلامی را بیاورند و ارائه دهند، گمانی به خود راه نمیدادند.
امّا با این وجود، آنان اعتراف نمیکردند و باور خود را اظـهار نــمینمودند : دخـول بــه آئــین نـوین را نمیپذیرفتند! ایشان از اسلام بـیزاری نـمیجستند و گریز نمینمودند چـون پیغمبر صلیِ الله علیه وآله وسّلم را دروغگـو و نادرست میدانستند. بلکه بدان خاطر اسلام را گـردن نمینهادند که آن را خطری برای نـفوذ و مـقام خـود میدیدند. این است سببی که به عـلّت آن تـصمیم بر انکار آیات یزدان گرفته بودند و می خواستند بر شرکی بمانند که در آن بسر میبردند.
اخباری که اسباب حقّی چنین موضعگیری قریشیان را مشخّص مینماید، و اصل گمان ایشان نسبت بـه ایـن قرآن را نشان میدهد، فراوان است.
ابن اسحاق روایت کرده است: محمّد پسر مسلم پسـر شهاب زهری، برای من نـقل کـرده است کـه بـرای او حکایت شده است:
ابوسفیان پسر حرب، و ابوجهل پسر هشـام، و اخـشن پسر شرَئق پسر عمرو پسر وهب ثقفی، همپیمان بنی زهــره، شـبی از مـنزل بیرون رفـتند تـا به رسـول خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم گوش فرا دهند، بدانگاه که او شبانگاهان در خانۀ خود نماز میخواند. هـر یک از آنـان در جـائی نشستند و به قرآنی که در نماز میخوانـد گـوش فـرا دادند. هیچکدام هم از مکان دیگری آگاهی نداشت و آنـان مـتوجّه همدیگر نبودند. تـا سپیدۀ صـبح به پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم گوش فرا دادند و آن وقت برخاستند و رفتند. در راه به همدیگر رسیدند. یکدیگر را سرزنش نمودند. یکی به دیگری گفت: دیگر نـباید دوبـاره به چنین کاری برگردید. زیرا اگر چنین کنید به دل برخی از نادانان دغدغهای میاندازید و ایشـان را به اسلام متمایل میسازید. سپس از یکدیگر جدا شـدند و بـه خانۀ خویش برگشتند. شب دوم باز هم هر یک از آنان به جایگاه خود برگشت و سراسر شب به تلاوت قرآن پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم گوش فرا داد. همین که سپیده صبح دمید برخاستند و پراکنده شدند. باز هم در راهی به یکدیگر رســیدند. به هـمدیگر گـفتند: از جـای خود تکـان نمیخوریم تا با یکدیگر پیمان نبندیم که دیگــر چـنین کاری را تکرار نکنیم. بر این امر پیمان بستند و رفتند. بامدادان اخنس پسر شرَیْق چوگان خود را برداشت و از منزل بیرون شد و به خانه ابوسفیان پسر حـرب رفت. بدو گفت: ای ابوحنظله، به من بگو دربارۀ چیزی که از محمّد شنیدهای رأی تو چیست؟ گفت: ای ابو ثعلبه، به خدا سوگند چیزهائی را شنیدهام که با آنـها آشـنایم و میدانم که مـراد از آنـها چیست. و چیزهائی را هـم شنیدهام که با آنها آشنا نیستم و نمیدانم معنی و مراد آنها کدام است. اخنس نیز گفت: من هم همچون تو به خدا سوگند میخورم و همان میگویم که تو میگوئی. سپس از نزد او برخاست و به پیش ابوجهل آمد. به خانهاش وارد گردید و گفت: ای ابوالحکم، رأی تو دربارۀ چیزهائی که از محمّد شنیدهای چیست؟ گفت: چیزهائی که شنیدهام؟ سپس ادامه داد و گفت: ما و طائفۀ عبد مناف در بزرگواری و والائی به کشمکش پرداختیم و خویشتن را بالا بردیم و ستودیم. آنان در ایـن راستا مهمانداری و بذل و بخشش کردند، ما نیز چنین کردیم. آنان تاخت بردند و جنگیدند، ما نـیز تـاخت بردیم و جنگیدیم. آنان رنج مشکلات دیگران را تحمّل کردند و ما نیز چنین کردیم. تا آنجا که بر زانوها نشستیم و بر یکدیگر مباهات کردیم و بسان دو اسبی که در مسابقه با یکدیگر بتازند با همدیگر تاختیم. سرانجام گفتند: از میان ما پیغمبری مبعوث شده است که از آسمان بـدو وحی میشود. دیگر ما کی میتوانیم پیغمبری داشته باشیم و در این مورد نیز بر افتخارات خود بیفزائیم؟ به خدا قسم هرگز بدو ایمان نـمیآوریم و او را تـصدیق نمیکنیم... اخنس از پیش او برخاست و رفت.
ابن جریر از طریق اسباط از سدیّ روایت کرده است که در شأن نزول آیۀ گذشته، یعنی:
(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ).
گفته است:
وقتی که جنگ بدر در گرفت، اخنس پسـر شـریق به طائفۀ بنی زهره گفت: ای طائفۀ بئیزهره، محمد خواهر زادۀ شما است. شـما از همگان برای دفـاع از خواهرزادۀ خود سزاوارتر هستید. اگـر او پـیغمبر است چرا با او میجنگید؟ اگر هم دروغگو است باز هم باید از او دفاع کنید و در حفظ و حـمایت از او بکوشید. بایستید و دست نگاه دارید تا با ابوالحکم ملاقات کنم. اگر مـحمّد پـیروز گردد، شـما تـندرست و سالم برمیگردید. و اگر محمّد شکست خورد قوم شما نسبت به شما کاری انـجام نمیدهند. - از آن روز به بعد اخنس نامیده شد والاّ پیشتر أبیّ نام داشت - اخنس با ابوجهل ملاقات کرد و در خلوت بدو گفت: ای ابوالحکم دربارۀ محمّد به من بگو: آیا او راستگو است یا دروغگو؟ هم اینک جز من و تو از قریشیها کسـی اینجا نیست تا سخن ما را بشنود. ابوجهل گفت: وای بر تو! به خدا محمّد راستگو است و هرگز محمّد دروغ نگفته است. امّا طائفۀ بنی قصیّ سمت پـرچمداری و میرابی و پردهداری و پیغمبری را در اختیار خود گرفته است، پس برای سائر قریشیان چه چیز مـانده است؟... در اینجا است که قرآن میفرماید:
(فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ).
آنان در حقیقت تو را تکذیب نمیکنند. بـلکه سـتمکاران (چون ایشان، از روی عناد) آیات خدا را انکار مینمایند.
مشاهده مینمائیم که این سوره مکّی است و این آیه نیز بیگمان مکّی است. امّـا حادثۀ مذکور در مـدینه هنگام جنگ بدر رخ داده است... وقتی بدانیم راویـان گاهی دربارۀ آیهای میگویند: (سخن او ایـن است، و این چنین نقل شده است...) همراه با آن آیه، رخدادی را ذکر میکنند که نصّی دالّ بر سبب نـزول همچون آیهای به خاطر چنان رخدادی در دست نیست و بلکه مدلول همچون آیهای منطبق بر چنان رخدادی است و پیشی و پسی واقعه را در نظر نمیگیرند... در اینجا ما نباید چنین روایتی را عجیب بدانیم و شگفت بینگاریم. ابن اسحاق روایت میکند و میگوید: یزید پسر زیاد از محمّد پسر کعب قرظی برایم روایت کرده است که گفته است: شنیدهام که عتبه پسر ربیعه که یکی از بزرگان بود، روزی در مجلس قریشیها نشسـته بود. پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم نیز تک و تنها در کعبه نشسته بود. عـتبه پسر ربیعه به قریشیها گفت: ای قریشیها، چرا بلند نشوم و به پیش محمّد نروم و با او صحبت نکنم و چیزهائی را بدو پیشنهاد ننمایم، بلکه یکی را بپذیرد و هر کدام را که بخواهد بدو بدهم و از ما دست بکشد؟ این سخن را وقتی به قریشیها گفت که حمزه رضی الله عنه مسـلمان شـده بود و قریشیها دیده بودند که یاران پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم اضافه میشوند و زیاد میگردند... قریشیها گفتند: آری ای ابو ولید بلند شو و به پیش او برو و با وی صحبت کن. عتبه به خدمت پیغمبر صلیّ الله علی وآله وسلّم آمد و نزد او نشست. بدو عرض کرد: ای برادر زادهام، تو که میدانی در میان ما تو چه جایگاه و پایگاهی داری و از چـه مـنزلت و مقامی در میان عشیره بــرخـورداری و حسب و نسب والای خود را میشناسی؟ تو کار شگفتی را برای قوم خود با خویشتن آوردهای، و ایشان را بـدان پـراکـنده کردهای. با این کار شگرفی که با خود آوردهای، جمع ایشان را پراکنده نمودهای، خردهایشان را حقیر و ناچیز شمردهای، خـدایـانشان را نـنگین و آئـینشان را پـوچ قلمداد کردهای، و پدران و نیاکانشان را کافر دانستهای و پیشینیانشان را بیدین به حساب آوردهای. به مـن گوش فرا ده تا چیزهائی را به تو پیشنهاد کنم و تو در بارۀ آنها بیندیش و بـبین کـدامـیک را مـیپسندی و می پذیری. پیغمبر خـدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم فـرمود: (ای ابـوولید، میشنوم و گوش میکنم). عتبه گفت: ای برادر زادهام، اگر با چیزی که با خود آوردهای ثروت مـیجوئی، از دارائی خود برای تو اموالی را گرد میآوریم تا بدانجا که از همۀ ما ثروتمندتر گردی. اگر هم جویای آقائی و بزرگی هستی، تو را بر خویشتن سـرور مـینمائیم و هیچگونه کاری را بدون فرمان تو انجام نمیدهیم. اگر هم خواهان حکـومت هسـتی، تـو را بـر خود حـاکـم میسازیم و فرمانروا میگردانیم. اگر هـم آنچه بـه تـو پیام میگردد، بگونۀ خواب و خیال به تو دست میدهد و تو نمیتوانـی خـوپشتن را از ایـن خواب و خـیال برهانی، پزشکانی را برایت پیدا میکنیم و در ایـن راه اموال و دارائی را خرج میکنیم تـا از دست شـبحهای رؤیاها تو را رها میسازیم و بهبودی میبخشیم. زیرا چه بسا پری همزاد بر کسی چیره میشود تا زمانی که مداوا میگردد... وقتی کـه عتبه از سـخن بـپرداخت، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسّلم که به او گوش فرا میداد، فرمود: (آیا ای ابوولید سخنانت پایان یافت؟). عتبه گفت: بلی. فرمود: (پس از من بشنو).گفت: چنین کنم. فرمود:
(بسم الله الرحمن الرحیم(حم . تنزیل من الرحمن الرحیم . کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون . بشیرا ونذیرا فأعرض أکثرهم فهم لا یسمعون . . .)
حـا.مـیم... (ایــن کـتابی است کـه) از طـرف خداونـد بخشایشگر مهرورز نازل شـده است. کـتابی است کـه آیات آن تفصیل و تبیین شده است (و واضح و روشن گشته است. یعنی) قرآن که به زبان عربی است، بـرای قومی (فهم معانی آن آسان) است که اهل دانش باشند. قرآن بشـارت دهندۀ (مؤمنان بـه نـعمتهای فراوان و جـاویدان) و تـرسانندۀ (کافران بـه عذاب دردنـاک و سرمدی یزدان) است. ولی (تشویق و تهدید قـرآن در دل متعصّبان لجوج بیاثر است و) اکثر آنان (از حقّ و حقیقت) رویگردانـند و ایـن است کـه (روح شـنوائـی و پذیرائی حقائق را از دست دادهاند و گوئی کــه کرند و) هیچ نمیشنوند... (فصلت 1-4 )
سپس رسول اکرم صلیّ الله علیه وآله وسّلم به تلاوت آیات دیگر سوره پرداخت و آنها را بر عتبه خواند. عتبه هنگامی که آیات را شنید، سرا پا گوش گردید و خاموش ماند و دستها را بر پشت خود گرفت و بر آنها تکـیه زد و بـه شـنیدن پرداخت تا پیغمبر خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم به آیۀ سجده، یـعنی 38 فصّلت رسید. پیغمبر اکرم صلیِ الله علیه وآله وسّلم به سجده رفت. عتبه نیز سجده برد. سپس فرمود: (ای ابو ولید شنیدی آنچه را که شنیدی، دیگر تو خود دانی)... عتبه برخاست و به سوی یاران خود رفت. برخی به برخی گفتند: به خـدا سوگند میخوریم ابوولید با چـهرهای بـه سـوی شـما برمیگردد که جدای از چهرهای است که با آن از پیش شما رفته بود. هنگامیکه در نزد ایشان نشست، گفتند: ای ابوولید چه خبر؟ گفت: خبریکه دارم این است، من سخنانی را شنیدهام، به خدا قسم هرگز چنین سخنانی را نشنیدهام. به خدا سوگند، چنین کلامی نه شعر است و نه سحر است و نه غیبگوئی. ای قریشیان از من اطـاعت کنید و کار را به من واگذارید و هر چه میگویم انجام دهید. بگذارید این مرد هرکاری که میخواهد بکند. کاری بهکار او نداشته باشید. به خدا سوگند کلامی را که من از او شنیدهام پیامی در بر دارد و خبرهائی به دنبال خواهد داشت. اگر عربها بلائی بدو رسانیدند، شما را بس است و با دست دیگران از او رهائی یافتهاید. و اگر او بر عربها پیروز گردد، ملک و مملکت و عزت و قدرت او، ملک و مملکت و عزت و قدرت شما است، و شمـا در سایه او خوشبختترین انسانها خواهید بود... گفتند: ای ابو ولید به خدا قسم او با قدرت زبان و بیان خود تو را جادو کرده است. گفت: این دیدگاه و اندیشۀ من است، شما هر چه صلاح میبینید انجام دهید.
بغوی در تفسیر خود حدیثی را با اسنادی که داشته است[1] از جابر پسر عبدالله رضی الله عنه روایت کرده است که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قرائت سوره ادامه داد تا به ایـن آیه رسید:
(فَإِن أَعْرَضُوْا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُوْد...).
اگر (مشرکان مکه از پذیرش ایمان) روی گردان شدند، بگو: شما را از صاعقهای همچون صاعقۀ عـاد و ثمود میترسانم.... (فصلت/١٣)
عتبه دست بر دهان مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفت و او را به حق قرابت و خویشاوندی سوگند داد که بس کند و ایشان را نفرین ننـمـاید. و میان اهل و خانوادۀ خود برگشت و به پـیش قریشیها نـرفت و خویشتن را از ایشان دزدید و به بیغولۀ خانه خزید... الخ ... هنگامی که قریشیها او را پیدا کردند و با او تماس گرفتند و در این زمینه با او صحبت کردند، گفت: هنگامیکه بدین آیه رسید، دهان او راگرفتم و وی را به حق قرابت و خویشاوندی سوگند دادم که ادامه ندهد و دست بردارد. شما که میدانید محمّد وقتی که چیزی را بگوید دروغ نمیگوید، لذا ترسیدم که بر شما عذاب نازل کند...
ابن اسحاق گفته است: نزد ولید پسر مغیره مردمانی از قریش گرد آمدند. او از همه پیرتر بود. برای حج آمده بود. به قریشیان رو کرد و گفت: ایگـروه قریشیان، موسم حج فرا رسیده است و در آن گروهها و دستههای عربها به پیش شما خواهند آمد. دربارۀ این دوست شما چیزهائی را شنیدهاند. راجع بدو همرأی و همآوا شوید و تنها چیزی بگوئید. با یکدیگر اختلاف نداشته باشید و سخنان گوناکون نگوئید. اگر چنین گوئید و کنید برخی بعضی را تکذیب مینمایند، و سخنان گروهی سخنان دستهای را نقض و نقص میکند. گفتند: ای ابو عبد شمس، بگو چه بگوئیم و چه روشی داشـته باشیم تا همان بگوئیم و همان کنیم. گفت: شما بگوئید، مـن میشنوم. گفتند: میگوئیم محمد کاهن و غـیبگو است. گفت: به خدا سوگند او کاهن و غیبگو نیست. ما که کاهنان و غیبگویان را دیدهایم. سخن او زمزمۀ کاهنان و سخنان مسجع غیبگویان نـیست. گفتند: میگوئیم او دیوانه است. گفت: او دیوانه نیست. مـا دیوانگی را دیـدهایـم و شـناختهایـم. عملکرد او پریشانی و پریشان گوئی و غمزدگی و خیال بافی دیوانگان نیست. گفتند: میگوئیم او شاعر است. گفت او شاعر نیست. ما که با همه نوع شعر آشنائیم، از رجز و هزج و مدیحه و بلند و کوتاه چکامه آگاهیم. گفتارش چکامه نـیست. گفتند: میگوئیم او ساحر است. گفت: او ساحر نیست. ما که ساحران و سحرشان را دیدهایم. سخن او دمـیدن و فوت کردن و گره زدن ساحران نیست. گفتند: پس ای ابو عبد شمس ما چه بگوئیم؟ گفت: به خدا سوگند سخنانش شیرین و دلنشین است. اصل و تنۀ کلام او برازنده و خوشاینده است، و فرع و شاخۀ آن دلنشین و دلکش است ... اگر هر یک از این چیزهائی که گـفتید بگوئید، مردمان میدانند که پوچ و نادرست است. امّا بهترین چیز این است که بگوئید: محمّد سـاحر است و چیزی را که با خود آورده است سحر است. با چنین سحری پسر را از پدر، و شوهر را ازهمسر، و فرد را از قوم و قبیله جدا میسازد... پس با این تصمیم برخاستند و پراکنده شدند. بر سر راهها مینشستند و با کسانی که به حجّ میآمدند سخن میگفتند و ایشـان را از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیم میدادند و بر حذر میداشتند و کاری را که بر سر آنان میآورد بدیشان گوشزد میکردند. ابن جریر گفته است: ابن عبد الاعلی، و محمد پسر ثوره برای ما از معمّر، و او از عبّاده پسر مـنصور، و او از عکرمه روایت کرده است که ولید پسر مغیره به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برای او قرآن تلاوت فرمود. گویا ولید پسر مغیره اندکی از آن متأثر گردید و نرمش نشان داد. این امر بهگوش ابوجهل پسر هشام رسید. ابوجهل پسر هشام به پیش ولید پسر مغیره رفت و بدو گفت: ای عمو، قوم تو میخواهند برای تو اموالی را جمع آوری کنند. گفت چرا؟ گفت: میخواهند آن را به تو بدهند. تو به پیش محمّد رفتهای، میتوانی جلوی قدرت او را بگیری و راه او را سد کـنی... (ابوجهل ناپاک میخواست که نخوت و عظمت ولید پسر مغیره را برانگیزد و باد به غبغب او اندازد از زاویهای که میدانست سخت بدان مینازد و مباهات میکند). ولید پسر مغیره به ابوجهل گفت: قریشیان که میدانند من از همۀ ایشان ثروتمندترم ابوجهل گـفت: پس دربارۀ محمّد چیزی بگو که دالّ بر این باشد که تو سخنان او را نمیپسندی و از خود وی نیز بیزار هستی. ولید پسـر مغیره گفت: دربارۀ او چه بگویم؟ به خدا سوگند در میان شما کسی نیست که از من آگاهتر از اشعار باشد، و بهتر از من با رجز و قصیده و چکامههای پریان آشـنا باشد. به خدا قسم سخنان محمّد هـمسان هیچیک از اینها نیست. به خدا قسم سخنان او دلپسـند و شـیرین است و از زیبائی و ملاحت ویژهای برخوردار است.
محمّد دیگران را قطعاً درهم مـیشکند و بر همگان پیروز میشود و دیگران براو غالب و چیره نمیگردند. ابوجهل گفت: به خدا سوگند قـوم تو از تو خشـنود نخواهد شد تا دربارۀ او بدی نگوئی... ولید پسر مغیره گفت: بگذار دربارۀ او بـیندیشیم... پس از انـدیشیدن گفت: چیزی که او میگوید چیزی جز جادوی منقول از پــیشینیان نمیباشد، و او آن را از دیگران روایت میدارد.
پس نازل شدکه:
«ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیداً ».
مــرا واگذار بـا آن کسـی که او را تک و تنها (و بـدون دارائی و اموال و اولاد) آفریدهام.... (مدثر/11)
تا میرسد به:
«عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ».
نوزده (فرشته) بر آن گمارده شدهاند. (مدثر/3٠)
در روایت دیگری آمده است که قریشیان گفتند: اگـر ولید از آئین ما بیرون رود و اسلام را بپذیرد، قریشیها جملگی آئـین خود را رها میسازند و بـه اسلام میگروند. ابوجهل گفت: مرا با او واگذارید، من برای شما بسنده خواهم بود. سپس به پیش ولید رفت... ولید پس از اندیشیدن فراوان گفت: سـخنان محمّد جادوگری است و آن را از دیگران روایت میدارد. مگر نمیبینید که کلام او زن و شوهر، و پـدر و پسر، و انسان و دوستان را از همدیگر جدا میسازد و میانشان جدائی میاندازد؟
این روایتها همه و همه بیانگر این واقعیت هستند که مشرکان قریش بر این باور نبودند که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم با ایشان دروغ میگوید در آنچه بدیشان ابلاغ میدارد. بلکه آنان بر شرک خود پافشاری میکردند به سـبب علتهائی که چنین روایتهائی بیان میدارنـد. گـذشته از علتهائی که در این روایتها آمـده است، سبب اصـلی پافشاری ایشان بر شرک این بود که میترسیدند ایـن دعوت نوین سـلطه و قدرتی را از دست آنان بدر آورد که آن را غصبکرده بودند. چرا که چنین سلطه و قدرتی از آنِ یزدان جهان است و بس، همان گونه کـه مدلول گواهی: لا اله الّا الله است، گواهیی که اسلام بر آن استوار و پابرجا است. قریشیان خوب مـدلول و مــفهوم زبان خــود را مـیفهمیدند. آنـان هـرگز نمی خواستند برابر مدلول چنینگواهی و شهادتی اسلام را بپذیرند. آخر این گواهی و شهادت شورش کامل و تمام عیاری است بر ضد هر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یزدان در زندگی مردمان... خداوندگار بزرگوار راست و درست فرموده است:
(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَیُکَذِّبُونَکَ وَلکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللّهِ یَجْحَدُونَ).
(ای پیغمبر) ما میدانیم که آنچه (کفار مکّه) میگویند تو را غمگین میسازد. (ناراحت مباش) چرا که آنان (از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت) تو را تکذیب نمیکنند. بلکه ستمکاران (چون ایشـان، از روی عناد) آیات خدا را انکار مینمایند.
ستمکاران در اینجا مشرکانند، همانگونه که این واژه در تعبیرات قرآنی بر این معنی غلبه دارد.
سخن ادامه پیدا میکند با دلخوشکردن و آسوده خاطر نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و بیان اسباب و علل راسـتین موضعگیری تکذیب کنندگان در برابر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و دعوتی که دیگران را بدان فـرا میخواند، و آیـات یزدانی دالّ بر راستی و درستی او و چیزی که با خود آورده بود... پس از ذکر این چیزها، سخن میرود از یاد و یادآوری چیزهائی که بر سر پیغمبران پیشین، یـعنی برادران انبباء او آمده است، و در این قرآن از اخبار ایشان بخشهائی بیان شده است، و از شکیبائی و طـی طریق و ادامۀ کار آنان و فرا رسـیدن یـاری و کمک ایشان از جانب یزدان سخن رفته است، تا مقرّر دارد و روشن نماید که این سنت دعوتهای آسمانی، دگرگون نمیشود، و پیشنهادهای ییشنهاد دهندگان، در آن تغییر و تبدیلی پدید نمیآورد، و اذیت و آزار و تکذیب کردن و به تنگنا انداختن دعوت کنندگان، بهیـچوجه انگیزۀ شتاب در آن نمیگردد:
(وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلَى مَاکُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ وَلَقَدْ جَاءَکَ مِن نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ)
پیغمبران فراوانی پیش از تو تکذیب شدهاند (و مـورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند) و در برابر تکـذیبها (و اذیت و آزارها) شکیبائی کردهاند (و بر عقیدۀ خود ماندگار شـدهانـد و سنگر را خالی نـکردهانـد) و اذیت و آزار شدهاند (و گرفتاریها و شکـنجهها را تحمّل کردهاند) تـا یاری ما ایشـان را دریـافته است (و در مـبارزۀ حـق و باطل پیروز شدهاند. تو نیز چنین بـاش. ایـن سخن خداوند است و مبتنی بر وعـدۀ پـیروزی است) و هیچ چیز نمیتواند سخنان خدا را دگرگون سـازد. بـه تو اخبار و سرگذشت پیغمبران رسیده است (و مــیدانی که رسالت با شدائد هـمراه است و سـرانجام سختیها پیروزی در دنیا و آنگاه جنة المأوی است).
کاروان ایشان ریشه در ژرفای تاریخ دارد. از دیرباز به حرکت افـتاده است. در هـمۀ زمانها از حـرکت باز نایستاده است. راه روشن خود را پیـوده است. در خط سیر ثابت و استوار خویش به پـیـش تـاخته است. با گامهای درست در راستای راه به سوی هدف قاطعانه و سرافرازانه جلو رفته است. هر نوع گروه و دستهای از بزهکاران سر راه او را گرفتهاند و موانعی برای او پدید آوردهاند. سر دستگان گمراه و پیروان ایشـان با ایـن کاروان جنگیدهاند و به اذیت و آزار دعوت کنندگان آسمانی پرداختهاند. خونها ریخته شده است و اندامها از بدنها بریده و تکه تکه گشته است ... امّا کـاروان ایمان از راستای راه خود منحرف نشده است و سستی نپذیرفته است و به عقب بر نگشته است. و به کژ راهـه نـیفتاده است و از ادامـۀ راه دوری نگزیده است... سرانجام هم همان سرانجام بوده است، هر چند روزگار به طول انجامیده است و راه دراز بوده است. پایانکار همیشه یاری یزدان در رسیده است و پـیروزی از آن کاروانیان ایمان بوده است.
(وَلَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلَى مَاکُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِ اللّهِ وَلَقَدْ جَاءَکَ مِن نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ)
پیغمبران فراوانی پیش از تو تکذیب شدهاند (و مـورد اذیت و آزار قرار گرفتهاند) و در برابر تکـذیبها (و اذیت و آزارها) شکیبائی کردهاند (و بر عقیدۀ خود ماندگار شـدهانـد و سنگر را خالی نـکردهانـد) و اذیت و آزار شدهاند (و گرفتاریها و شکـنجهها را تحمّل کردهاند) تـا یاری ما ایشـان را دریـافته است (و در مـبارزۀ حـق و باطل پیروز شدهاند. تو نیز چنین بـاش. ایـن سخن خداوند است و مبتنی بر وعـدۀ پـیروزی است) و هیچ چیز نمیتواند سخنان خدا را دگرگون سـازد. بـه تو اخبار و سرگذشت پیغمبران رسیده است (و مــیدانی که رسالت با شدائد هـمراه است و سـرانجام سختیها پیروزی در دنیا و آنگاه جنة المأوی است).
سخنانی است که یزدان جهان به پـیـغمبر خود صلی الله علیه و سلم میگوید. سخنانی است برای یاد و یادآوری و پـند و اندرزگرفتن. برای دلداری و همیاری و پـیروی..... سخنانی است که راه دعوت کنندگان به سـوی برنامۀ یزدان بعد از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به تصویر میکشد، و آشکارا راه را بدیشان نشان میدهد، و نـقش آنـان را مشخص و مقرر میدارد. از دیگر سو رنـجهای راه و گـردنهها و فرازهـا و نشیبهای سـر راه را بدیشان مینمایاند، و در پایان راه چه چیز در انـتظار ایشان است و بهره و پاداش ایشان چیست، ترسیم و تبیین میشود.
این سخنان آسمانی، به داعیان یزدانـی میآموزد که سنت خدا در همۀ دعوتها یکسان بوده است و یکسان است. همۀ دعوتها یکی بوده است و در یک مسیر به راه افتاده است و هیچیک از دیگری جدا نشده است و جدا شدنی نیست... دعوت الهی همیشه رویاروی شده است و رویاروی می شود با مردمان فراوانی که آن را تکـذیب مـیدارنـد و پـیروان آن را اذیت و آزار میرسانند. دعوت کنندگان نیز در برابر تکذیب و اذیت و آزارشان میایستند وشکیبائی میورزند. سنت خدا هم سرانجام پیروزی را بهرۀ ایشان میفرماید. امّا سنت خدا در موعد خود در میرسد و پیروزی و بهروزی را به ارمغان میآورد. این ییروزی و بهروزی هم پیش از موعد مقرر فرا نمیرسد، هر چند که دعـوت کنندگان پاک و بیگاه و مخلص و مؤمن اذیت و آزار ببینند و با تکذیب و تعذیب دیگران رویاروی شوند. و هر چند که بزهکاران گمراه و گمراه کننده بتوانند اذیت و آزار به مخـلصان بیگناه پاک سرشت و نیک روش برسانند. و هر چند هم دعوت کنندگان مخلص و خود باخته و از بند لذائذ و شهوات بدر آمده رغبت و علاقه داشته باشند که مردمان را هر چه زودتر هدایت کنند و به راه خوشبختی رهنمون شوند، و از سرگشتگی و گمراهی و بدبختی ایشان ناراحت باشند، و از گرفتار آمدنشان به هلاک و عذاب دنیا و آخرت بیمناک گـردند... ایـنها هچیک سنت خدا را پیش ازموعد مقرر پیاده نمیکند و به جلو نمیاندازد. چه خدا به خاطر عجلۀ کسـی از آفریدگان خود عجله نـمیکند. هیچ کس و هیچ چیزی هم احکام و اوامر یزدان را دگرگون نـمیسازد. چنین احکام و اوامری پیروزی قطعی را در برداشته باشند، و یا بیانگر اجل معین باشند.
رأی قاطعانهای و فرمان تغییر ناپذیری است که در کنار اطمینان بخشیدن و دلداری دادن و شادمان نـمودن و یاری وکمک رساندن، قرار میگیرد. این رأی قاطعانه و فرمان تـغییر ناپذیر سپس به اوج خود میرسد، بدانگاه که رویاروی میگردد با چیزی که چه بسا در درون پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شوری به پا کند و به انگیزۀ علاقۀ بشری مشتاق هدایت قوم خود گردد و چشم به راه معجزهای باشد که آنان میخواستند تا با دیدن آن اسلام را بپذیرند و شاهد هدایت را در آغوش گیرند. چنین علاقه و رغبتی در درون برخی از مسلمانان آن زمان نیز غوغائی به پا کرده بود. آیات دیگری از سوره که در روند سوره میآیند، دالّ بر این شـور و شوق قلبی مؤمنان است. چنین علاقه و رغبتی هم سرشتی است و در نهاد آدمیزادگان قرار دارد. امّا هنگام سخن از قاطعیت نهفته در سرشت این دعوت و برنامه آن، و بیان نقش پیغمبران در این دعوت، و ذکر نقش همگی مردمان در آن، چنین رویاروئی سخت و سفتی در قرآن کریم به میان میآید:
(وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُم بِآیَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ. إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ).
اگر روگردانی ایشان از (دعوت) تو برای تو سـخت و سنگین است، چنانکه میتوانی (جهت اقناع آنـان راهـی پپدا کنی و مثلا) نقبی در زمین بزنی و یا نردبانی به سوی آسمان بگذاری (و اعماق زمین و بالای آسمانها را بگردی) و دلیلی برای (ایمان آوردن) ایشـان بیاوری (چنین کن. امّـا بـدان که ایـن لجوجان تـو را تصدیق نمیکنند و ایمان نمیآورند). ولی اگر خدا بخواهد آنان را (قهراً و جبراً) بر هدایت جمع خواهد کرد (و ایمان را بدیشان تلقین خواهد نمود. امّا هدایت اجباری و ایـمان زورکی چه سـودی دارد؟ لذا ایشـان را بـه خود وا میگذارد تا با اراده و اختیار خود اگر خواستند ایمان بیاورند و اگر نخواستند ایمان نیاورند). پس از زمـرۀ کسانی مباش که (حکم خدا و سنت او را در بارۀ مردم) نمیدانند.
تهدید و بیم تند و سختی از لابلای واژگان بزرگ فرو میریزد... انسان نمیتواند حقیقت این کـار را درک و فهم کند، مگر زمانی که در سراسر هستی خود پـیش چشم دارد که: این واژگان از سـوی یـزدان جهان به پیغمبر بزرگوار ایزد منان خطاب میشود. با این واژگان با پیغمبری سخن میرود که شکیبا و از زمرۀ انـبیاء اولوالعزم است. پیغمبری است که از قـوم خود بدو رسیده است آنچه رسیده است و او شکیبا در برابر این همه بلا ایستاده است و تنها خشنودی و پاداش یـزدان سبحان را پیش چشم داشته است. او همچون نوح علیه السلام قوم خود را دعا و نفرین نکرده است. سالهای سـال از دست ایشان بلاها و رنجها دیده است، بلاها و رنجهائی که شکیائی شکیبا را میزداید و تاب و توان از انسان بردبار میگیرد.
ای محمد! این سنت ما است. اگر روگردانی مردمان بر تو سنگنی میکند، تکذیبکـردنشان بر تو دشوار مینماید، و پیوسته میخواستهای که معـجزهای برای ایشان بیاوری، در این صورت اگر میتوانی تونلی و دالانی در زیر زمین بکنی و ایجادکنی، یا نردبانی به سوی آسمان برگیری و ببندی، چنینکاری یا کارهائی را بکن و معجزهای برای آنان بیاور و بدیشان بنمای! هدایت و رهنمودشان در گرو این نیست که مـعجزهای برای آنان بیاوری. چرا که آنچه کـم دارند معجزهای نیست که ایشان را به سوی حقیقت چیزی که میگوئی رهنمود گرداند و حق را بیپرده بدیشان بنمایاند. اگر خدا بخواهد ایشان را به هدایت میرساند و گرد هدایت و رهنـمود آنان را جمع میآورد. این کار را به انـجام میرساند با ساختن و سرشتن فطرتشان در اصل خلقت بر این که جز هـدایت و رهنمود نشـناسد، همچون فرشتگان، یا با رهنمون دلهایشان و قدرت بخشیدن به قلبهایشان برای پذیرش چنین هدایتی و پـاسخگوئی بدان، یا با نشان دادن معجزهای که گردنهایشان را به سوی هدایت بپیچاند و خم گرداند و جملگی ایشان را به کرنش در آورد، و یا با وسائل گوناگون و از راههای جورواجور دیگری که همـه و همه تنها یزدان بر آن قادر و توانا است.
امّا یزدان سبحان در پرتو حکمت عالیه و فلسفۀ شاملۀ خود در سراسر هستی، این پدیدۀ انسان نام را آفریده است تا به انجام وظیفۀ معینی بپردازد، وظیفهای که برابر تدبیر والا و فراگیرش مقتضی این است که انسان استعدادهای مشخصی داشته باشد، اسـتعدادهائی که جدای از اسـتعدادهای فرشتگان باشد. در مـیان استعدادهایش گوناگونی بوده، و در پـذیرش دلائل هدایت و الهامهای ایمان تنوع و تغیر باشد. هر یک از آنان توان ویژهای در پذیرش وگرایش داشته باشد، و سزا و جزای دادگرانهای در برابر قدرت بر هدایت و توان بر ضلالت دریافت نماید... بدین لحاظ است که یزدان با فرمان هستی بخش خـود مـردمان را بر یک سرشت ویژه نسرشته است و بر یک هدایت قـهری و قطعی وانداشته است. بلکه بدیشان دستور داده است که رهنمود شوند و به سوی هدایت روند. در این راستا نیز بدانان اختیار داده است اطاعت کنند یا سرکشی نمایند. سرانجام کار هم پاداش و پـادافره دادگرانۀ خـود را دریافت دارند و در پایان این گشت وگذار چند روزۀ حیات خوشبخت یا بدبختگردند... لذا این را بدان و از زمرۀ نادانان مباش:
(و َ لَو شَاءَ اللهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی فَلَا تَکُوْنَنَّ مِنَ الْجَاهِلِـیْنَ).
اگر خدا بخواهد ایشان را بر هدایت گرد مـیآورد. پس از ژمرۀ کسانی مباش که (حکم خدا و سنت او را دربارۀ مردم) نمیدانند.
وای چه سخن هراسناک و چه رهـنـود قاطعانهای در میان است! امّا اینجا جایگاه سخن هراسناک و رهنمود قاطعانه است. همچون مکان و مقامی مقتضی همچون رهنمود قاطعانه وکلام هراس انگیز است.
پس از این بیان، سخن از فطرتی میرود که یـزدان مردمان را بر آن سرشته است، و از مواضع و موارد گوناگونی سخن به میان میآید که مردمان به هنگام رویاروئی با هدایت آسمانی به خود میگیرند، هدایتی که دلیل و برهان بر آن کم نیست:
(إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ)
تنها کسانی (دعوت تو را) میپذیرند که گوش شـــنوا دارنــد (و از روی تـدبر و تـفکر ســخنان را میشنوند. اما اینان مردگان زندهنما هستند) و خداوند مردگان (چون ایشان را به هنگام رستاخیز از گـورها) بر میانگیزد، و پس از زنده شدن به سوی او برگردانده میشوند (و مورد بازخواست قرار میگیرند و سـزا و جزای خود را میبینند).
مردمان قطعا با این حق و حقیقتیکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از سوی خدا برای آنان آورده است رویاروی میگردند، در حالی که دو دسته خواهند بود:
دستۀ زندهای هستند که دستگاههای پـذیرش سـرشتی ایشان زنده و کارآ و باز است... اینان پاسخ مثبتی به هدایت میدهند و آن را میپذیرند... اینان تـوانـا و روشن و شایسته و بایستهاند و با توانائی و روشنی و شایستگی و بایستگی ذاتـی خود با فـطرت همراه میگردند و با فطرت دریافت میدارند. همینکه هدایت را بشنوند آن را میپذیرند و بدان پاسخ میگویند:
(إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ).
تنها کسانی (دعوت تو را) میپذیرند که گوش شنوا دارند (واز روی تذبر و تفکر سخنان را میشنوند). دستهای نیز مردگانند. دسـتگاههای فطرتهای خود را بیکاره رها کردهاند و به دست خرابی سـپردهانـد. نه میشنوند و نه مـیپذیرند. از ایـنجا است که تأثـیر نمیپذیرند و پاسخ نمیگویند... از این حق و حقیقت دوری نمیگزینند چون دلیل و برهانی برای پذیرش در دست ندارند، و این حق و حقیقت هم دلیل و برهانی به همراه ندارد. چه دلیل و برهان حق و حقیقت در خود حق و حقیقت نهفته است. هر زمان که دلیل و برهان به فطرت برسد، مصداق حق و حقیقت در فطرت جلوهگر و هویدا میآید و قطعاً فطرت بدان پاسخ میگوید. بلکه آنچه چنین دستهای از مردمان کم دارند حیات فطرت است و صاف و روشن نبودن دستگاههای پـذیرش فطرف به محض دریافت است! این دسته از مردمان، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم راه چارهای برای رهنمودشان نـدارد، و دلیل و برهان بر آنان تاثیری نمیگذارد. کار و بارشان واگذار به مشیت و خواست یزدان است. اگر یزدان خواست ایشان را برمیانگیزد اگر ایشـان را سـزاوار تجدید حیات ببیند، و اگر یزدان نخواست ایشان را در ایـن سـرای بر نمیانگیزد و زنـدگی نوین بدانـان نمیبخشد، و به صورط زنده نـمایان مرده دل باقی مـیمانند تـا وقتی که در آخرت به سوی خـدا بر میگردند:
(وَالْمَوْتَى یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ)
(امّا اینان مردگان زنده نما هستند) و خداوند مردگان (چـون ایشـان را بـه هنگام رسـتاخیز از گـورها) بر میانگیزد و پس از زنده شدن په سوی او برگردانده میشوند (و مورد بازخواست قرار میگیرند و سـزا و جزای خود را میبینند).
این است داستان پذیرش و عدم پذیرش، داستانی که پرده از سراسر حقیقت موضعگیری برمیدارد، و وظیفۀ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و حدود کار او را مشخص میگرداند، و کار را به طور کلی به صاحب کار وا میگذارد تا هر گونه که بخواهد و مصلحت بداند دربارۀ آن داوری فرماید.
روند سخن از این خطاب پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدین حقیقت گویا میپردازد، و به ذکر درخواست مشـرکان منتقل میگردد و بیان میدارد که مشرکان معجزهای را میطلبیدند و در این طلبیدن از سنت یزدان بیخبر و ناآگاه بودند، و نمیدانسـتند که پاسخ ندادن بدین پیشنهاد، رحمت یزدان در حق ایشان را در پی دارد و این لطف خدا است که پیشنهادشان پذیرفته نمیگردد. چه اگر پیشنهادشان پـذیرفته میشد و پس از دیـدن معجزه ایمان نمیآوردند نابود میگشتند و هلاک میشدند. روند سخن سپس گوشهای از دقت تدبیرالهی و احاطۀ ذات باری بر جملکی جانداران را عرضه میدارد. گوشهایکه بیانگر حکمت سنت فراگیری است که همۀ جانداران را در برگرفته است. آنگاه با ذکر اسرار و قوانینی که در فراسوی هدایت و ضلالت نهفته
است و خواست خدا آزادانـه آنـها را انـجام و اجراء میفرماید، سخن به پایان میآید:
(وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِن رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن یُنَزِّلَ آیَةً وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ. وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ. وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا صُمٌّ وَبُکْمٌّ فِی الظُّلُمَاتِ مَن یَشَإِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَمَن یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ).
(آنان از روی تـمسخر) مـیگویند: چـرا دلیـل مـادی و معجزهای از سوی پروردگارش بر او نـازل نمیگردد (تا گواه بـر صـدق دعـوت او باشد؟!) بگـو: خداونـد میتواند (هر گونه) دلیل و معجزهای نازل کند، ولی آنان نمیدانند (که برابر سنت الهی اگر به درخواست ایشان پاسخ گفته شود و ایمان نیاورند نابود میگردند. (یکـی از دلائل قوی قدرت خدا و حکمت و رحمتش ایـن است که او همه چـیز را آفـریده است) و هـیح جنبندهای در زمین و هیح پرندهای که با دو بال خود پـرواز مـیکند وجود ندارد مگر این که گروههایی همچون شمایند (و هر یک دارای خصائص و ممیزات و نظام حیات خاص خود میباشند). در کتاب (کائنات) هیح چیز را فروگذار نکـردهایــم (و هــمه چـیز را ضــبط و بــه هـمه چیز پرداختهایم. بگذار تکذیب کنندگان هر چـه مـیخواهند بکنند) پس (از گذشت ایـن چند روزۀ زندگی دنیوی) آنان (همراه همۀ گروهها و دستههای حیوانات موجود) در پیشگاه پروردگارشان جمع آورده مـیشوند (و بـه حساب و کتابشان میرسیم). آنان که آیات (جهانی و قرآنی) ما را تکذیب میدارند (و از حواس خود بـرای شناخت حق سود نمیبرند و هرگز حق نمیشنوند و حق نمیگویند، گوئی) کرانند و لالانند و در تاریکیها (ی گوناگون کفر و جـهل و تـعصب و تـقلید) قـرار دارند. خداوند (برابر نظم و نظام و قوانین و سننی که دارد) هر که را بخواهد گمراه میسازد، و هر کـه را بخواهد بـر جادۀ مستقیم (ایمان) قرار مـیدهد.
مشرکان از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معجزهای میطلبیدند که بسان معجزههای مادی و محسوسی باشد که پـیامبرها و رسالتهای پیشین نشـان مـیدادند. آنـان به مـعجزۀ جاویدان قرآن بسنده نمیکردند، معجزۀ جاویدانی که فهم و شعور انسان مترقی و متمدن را مـخاطب قرار میدهد، و روزگار رشد و دورۀ پـیشرفت بشری را اعلان میدارد، و این رشد و ییشرفت را ارج مینهد، و با این خطاب والا و ارزشمند با انسان سخن میگوید. معجزۀ جاویدانی که با انقراض نسلی از مـردمانی که معجزۀ مادی و محبوس را میبینند، به پایان نمیآید و اتمام نمیپذیرد. بلکه همیشه بر جای است و فهم و شعور بشری را با اعجاز خود مخاطب قرار میدهد و تا روز رستاخیز با عقل و خرد انسانها رویاروی میگردد و دانش و بینش آنان را فریاد میدارد و همگان را به مشاهده و مبارزۀ خود میخواند.
مشرکان مـعجزهای را مـیخواسـتند و از سنت یـزدان بیخبر بودند و نمیدانستند که اگر آنـان که دعوت آسمانی را تکذیب میکنند و مـعجزهای میطلبند، پس از وقوع معجزه چنانچه دعوت را نـپذیرند خـداونـد ایشان را در دنیا هلاک و نابود مـیفرماید. همچنین نمیدانستند که این لطف یزدان و حکمت خـداونـد سبحان است که معجزۀ پیشنهادی ایشان را نمیپذیرد. چون او میداند که اینان هم همچون گذشتگان مـعجزه را پس از وقوع نمیپذیرند و هلاک و نابود میگردند. در صورتیکه خداوند مهربان میخواهد بدیشان مـهلت بدهد تا کسانی از ایشان ایمان بیاورند. اگر هم از آنان کسانی ایمان نـیاوردند، یزدان از نـژاد ایشـان افراد مؤمنی را بوجود میآورد. ایشان شکر این نعمت، یعنی مهلت به خویشتن را نمیدانند و سپاس گذار نعمت آفریدگار نمیمانند. نـعمتی که یـزدان جـهان با عـدم پذیرش پـیشنهادشان در حق آنان روا دیده است و ایشان از پیآمدهای آن بیخبر بودهاند.
قرآن ییشنهاد ایشان را ذکر مینماید، و پیروی بر آن میزند و میفرماید که بیبشر آنان پـیآمد معجزۀ پیشنهادی خـود را نـمیدانـند و از حکمت نهفته در فـراســوی نـپذیرفتن پـیشنهادشان از جانب یزدان بیخبرند. قرآن قدرت یزدان را بر نزول معجزه بیان مینماید، ولیکن حکمت یـزدان مقتضی عـدم نـزول است، و رحمت خداوند سبحان بلاگردان ایشان است، رحمتی که آن را بر خود واجب فرموده است:
(وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِن رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن یُنَزِّلَ آیَةً وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ)
(آنان از روی تـمسخر) مـیگویند: چـرا دلیـل مـادی و معجزهای از سوی پروردگارش بر او نـازل نمیگردد (تا گواه بـر صـدق دعـوت او باشد؟!) بگـو: خداونـد میتواند (هر گونه) دلیل و معجزهای نازل کند، ولی آنان نمیدانند (که برابر سنت الهی اگر به درخواست ایشان پاسخ گفته شود و ایمان نیاورند نابود میگردند.
روند قرآنی به شیوۀ زیباتر دیگری به دلهایشان راه پیدا میکند. در دلها نیروهای بینش و اندیشه را بیدار میگرداند و آنها را متوجه هستی پیرامونشان میسازد، و دلائـل هـدایت و الهـامگریهای ایـمان را بدیشان مینمایاند و بدانان میگوید که اگر نیک درباره اشیاء و پـدیدههای پـیرامـونشان بنگرند و بیندیشند، دلائـل هدایت و براهین ایمان را خواهند یافت:
(وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ).
(یکـی از دلائل قوی قدرت خدا و حکمت و رحمتش ایـن است که او همه چـیز را آفـریده است) و هـیح جنبندهای در زمین و هیح پرندهای که با دو بال خود پـرواز مـیکند وجود ندارد مگر این که گروههایی همچون شمایند (و هر یک دارای خصائص و ممیزات و نظام حیات خاص خود میباشند). در کتاب (کائنات) هیح چیز را فروگذار نکـردهایــم (و هــمه چـیز را ضــبط و بــه هـمه چیز پرداختهایم. بگذار تکذیب کنندگان هر چـه مـیخواهند بکنند) پس (از گذشت ایـن چند روزۀ زندگی دنیوی) آنان (همراه همۀ گروهها و دستههای حیوانات موجود) در پیشگاه پروردگارشان جمع آورده مـیشوند (و بـه حساب و کتابشان میرسیم).
مردمان در این جهان تک و تنها نیـستند، تا وجودشان تصادفی پدیدارگشته باشد، و زنـدگانیشان بیهوده و ناسنجیده باشد. بلکه در پیرامون انسـانها، زندگانی و جانداران دیگری هستندکه همۀ آنها دارای نظم و نظام شگفت و شگرفی هستند، نظم و نظام شگفت و شگرفی که بیانگر این واقعیت است که هر یک از آنها از روی قصد و اراده و تدبیر و حکمت آفریده شدهاند و بیانگر آفریدگار یگانهاند و وحدت تدبیری را میرسانند کـه یزدان جهان ادارۀ امور همگان را با آن میچرخاند و آن را شامل هـمۀ پدیدهها میگرداند.
هیچ جنبندهای بر روی زمین وجود ندارد - این بخش شامل همۀ جانداران، اعـم از حشـرات و خزندگان و مهرهداران، میگردد - و هیح پرندهای نیست که در هوا با بالهای خود پروازکند - این بخش نـیز شامل هر پرواز کنندهای اعم از پرندگان و حشرات و موجودات پرواز کنندۀ دیگری میگردد - و هیچ موجود زندهای در سراسر کرۀ زمین نـیست، مگر ایـنکه واژۀ امّت مشتمل بر آن میگردد، امّتی کـه دارای ویژگیهای یکسانی هسـتند و همچنین راه و روش یگانهای و جداگانهای دارند... در این باره کار و بارشان به کار و بار امّت بشری میماند، و هر ملتی از آنـها به ملت آدمیزادگان شباهت دارد... یـزدان جهان، هـیچیـک از آفریدههای خود را بدون تدبیری که آن را در بر گیرد، و بدون دانشی که آن را به حساب آورد، رها نفرموده است... در پایان این گشت و گذار چند روزۀ حیات، مردمان در پیشگاه یزدان گردآورده میشوند، آنگاه هرگونه که بخواهد دربارۀ آنان داوری خواهدکرد.
این آیۀ کوتاه علاوه از این که قاطعانه دربارۀ حقیقت زندگی و زندگان سخن میگوید، با ترسیم کرانههائی از نظارت فراگیر و تدبیر فراخ و دانش همه جاگسـتر و قدرت والا و مطلق خداوند بزرگوار، دل را به لرزه میاندازد. از یک سو ما که نمیتوانیم دربارۀ هیچیک از امور نظارت و تدبیر و دانش و قدرت کردگار، چیزی آن چنان که شاید بگوئیم، و از دیگر سو چنان که باید سخن به درازا بکشانیم و از برنامۀ فیظلال القرآن هم بیرون نرویم.[2] پس در این صورت صرف نظر میکنیم و با روند سوره به پیش میرویم... چه هدف نخستین در اینجا رهنمود دلها و خردها است به این که وجود این پدیدهها و آفریدهها با این نظم و نظام شگفت، و ادارۀ زندگانی آنها با این تدبیر فراگیر، و علم وآگاهی خدا از یکایک آنها، و در پایان این گشت و گذار جمع آوری آنها در پیشگاه پروردگارشان، شایستۀ تامّل و بایستۀ تفکر است. همچنین هدف اصلی رهنمود دلها و خردها است به این که دلائل و نشانههائی که در گسـترۀ ایـن حقیقت سترگ همیشگی است، بسی بزرگتر از معجزات و خوارق عاداتی است که تنها نسلی از مردمان آنها را میبینند و بس!
این چرخش و گردش - یا این موج - پایان میپذیرد با بیان مشیت و سنت خدا که در فراسوی هدایت و ضلالت است، و ذکر این مطلب که چگونه سرشت مردمان در حالات هدایت و در حالات ضلالت، بیانگر مشیت و سنت یزدان است:
(وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا صُمٌّ وَبُکْمٌّ فِی الظُّلُمَاتِ مَن یَشَإِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَمَن یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ).
آنان کهآیات (جهانی و قرآنی) ما را تکذیب میدارند (و از حواس خود برای شناخت حق سود نمیبرند و هرگز حق نمیشنوند و حق نمیگویند، گوئی) کرانند و لالانند و در تاریکیها (ی گوناگون کفر و جهل و تعصب و تقلید) قرار دارند. خداوند (برابر نظم و نظام و قوانین و سننی که دارد) هر که را بخواهد گمراه میسازد، و هر که را بخواهد بر جادۀ مستقیم (ایمان) قرار میدهد.
در اینجا حقیقت پیشین دوباره تکرار میگردد، حقیقتی که در این چرخش و گردش آمـده است و در آن از پذیرش و پـاسخگوئی کسـانی سخن رفته است کـه میشنوند و گوش شنوا دارند، و مـرگ کسـانی که نمیشنوند و گوش شنوا ندارند. امّا به شکل دیگری و در صحنۀ دیگری این حقیقت بیان میگردد. کسانیکه آیات و نشانههای خدا را تکذیب میکنند، چه آیـات دیدنی و نشانههائی که در صفحاتگسترۀ هستی پخش و پراکنده است، و چه آیات خواندنی و نگاشتهای که در صفحات این قرآن آمده است، بیگمان تکذیب کردنشان بدان خاطر است که دستگاههای گیرنده و پذیرندۀ وجودشان بیکاره و بیفایده رها شده است ... آنان کرند و نـمیشنوند! ایشـان لالند و سخن نـمیگویند! در تاریکیها فرو رفتهاند و نمیبینند! بلی آنان کر و لال و کورند، امّا نه این که اندامهای پیکر مادی ایشان نقصی داشته بـاشد. بلکه آنان دارای چشـمها و گـوشها و دهانهای سالم هستند، ولی نیروی درک و فهم ایشـان بیکاره و بیفایده رها شده است و مورد استفاده قرار نگرفته است. لذا انگار که چنین حواسـی دریـافت نمیدارند و توان گیرندگی و پذیرش ندارند و نیروی انتقال و پیام رسانی را از دست دادهاند... بلی این چنین است. چرا که این آیات دارای کنش و کارآئی و گیرائی و تاثیر لازم هستند، به شرط این که بدانها گوش فرا داده شود و قوّۀ ادراک و شعور آنها را دریافت دارد. هر کس که از این آیات روگردان گردد، قطعاً فطرت و سرشت او تباه گشـته است و دیگر شایستۀ حیات هدایت، و بایستۀ چنان سطح مترقیانۀ زندگی نیست. در فراسوی همۀ این امور مشیت یزدان است، مشـیت مطلقی که آزادانه خواسته است که این موجود انسان نام دارای استعداد مزدوج هدایت و ضلالت باشند، و از روی اختیار و در پرتو فرزانگی، نه از روی جبر و قهر و به سبب نادانی و ناچاری، راه هدایت و یا راه ضلالت در پیشگیرد... بلی یزدان جهان هر که را بخواهد گمراه میسازد، و هر که را بخواهد به راه راست و درست خود رهنمود میفرماید، ولی با این چنین مشـیتی کـه
قوانین و سنن خدایانۀ خود را پیش چشم میدارد و به کسی کمک میکند که در راه یزدان به تلاش ایستد، و سرگشته و گمراه میسازد کسی را که از فرمان یزدان سرکشی کند و با حق و حقیقت بستیزد. مشیت خداوند جهان به کسی از بندگان کمـترین ستمی روا نمیدارد. گرایش انسان به سوی هدایت، یـا گرایش انسـان به سوی ضلالت، هر دو تا از آفرینشی سرچـشمه میگیرند که یزدان با مشیت خود فطرف انسان را برآن سرشته است. چه گرایش به سوی هدایت و چه گرایش به سوی ضلالت، هر دو تا با مشیت یـزدان آفریده شـدهاند. نتائـجی هم که بر این گرایش یا بر آن گرایش مـترتب میگردد و هدایت یا ضلالت نام دارد، یزدان آنها را با این چنین مشیت مطلق و آزاد خود میآفریند و پدیدار میسازد... مشیت خداکـارآ و آزاد است. حساب و کتاب و سزا و جزا نیز به گرایش انسان تعلق میگیرد، گرایشی که انسان درانتخاب و پیمودن آن آزاد است و میتواند این راه و یا آن راه را در پیش گیرد و ادامه دهد، هر چند که اسـتعداد مـزدوجی که انسان برای گرایش به هدایت یا به ضلالت دارد، در اصل ساختار مشیت یزدان است...[3]
هم اینک که عرضۀ ایـن موج رونـد قـرآنی، پایان پذیرفته است، اندکی میایسـتیم تـا درس رهنمون موجود در آن را بیرون بیاوریم و جلو چشـمان همۀ کسانی بداریم که در میان نسلهای گوناگون، مردمان را به این آئین فرا میخوانند. چه گسترۀ این موج رهنمون از رمز مناسبت تاریخی ویژه فراتـر مـیرود و همۀ نسلها و همـۀ دعـوتکنندگان را در برمیگیرد، و برنامهای را برای دعوت به این آئین طرح ریزی میکند که مقید به زمان و مکان نمیشود. مـا در ایـنجا نمیتوانیم همۀ جوانب و زوایای این برنامه را بطور مشروح بیان نمائیم، لذا تنها به ذکر نشانههای راه بسنده میکنیم!
راه دعوت به سوی یزدان سخت و ناهموار است. لبریز از دشواریها و ناخوشایندها است. هر چند که بیگمان یاری خداوند سر میرسد و پیروزی قطعی و حتمی است، ولی این یاری و پیروزی تنها در موعد و موقع خود میآید، موعد و موقعی که خدا آن را برابر علم و حکمت خویش مقرر و مقدر فرموده است و جزو غیب بشمار است و کسی حتی پیغمبر صلی الله علیه آله و سلم آن موعد و موقع را نمیداند. رنج و سختی ایـن راه نـاشی از دو عامل اساسی است: یکی تکذیب کردن و روگردانـی است که دعوت در آغاز کار بـدانـها گرفتار میآید. دومی جنگ و رزم و اذیت و آزاری است که بر ضد دعوت کنندگان اعلام و آغاز میشود...گذشته از اینها رغبت و علاقه و شور و شوق بشری در اندرون دعوت کننده پدیدار میآید و در راه هدایت مردمان به سوی حق و حقیقت، سر از پای نمیشناسد. آن حق و حقیقتی که خودش آن را شـناخته است و مزۀ آن را چشـیده است. چنان شور و حماسهای برای آشکار کـردن و رساندن حق و حقیقت پیدا میکند که مگو. این شور و حماسهای که درون و بیرون وجود او را پر کرده است، رنج و درد آن از تکذیب و روگردانی و جنگ و آزار دیگران، دست کمی نـدارد. همۀ ایـنها بر سـختی و دشواری راه میافزایند و انگیزههای رنج افزایند.
رهنمود قرآنی در این موج روند سخن، به ذکر این رنح و سـختی مـیپردازد و هر دو بخش آن را مطرح میسازد... وقتی چنین میکند که مقرر میدارد: کسانی کــه ایـن آئـین را تکذیب مـینمایند و آن را دروغ میشمارند، یا با دعـوت آن مـیجنگند و میرزمند، کاملا میدانند که آنچه بدان دعوت مـیشوند حق و حقیقت است، و پیغمبری که آن را با خود از سوی خدا آورده است صادق و راست است. امّا آنان با وجود چنین آگاهی و اطلاعی حق و حقیقت را نمیپذیرند و از آن پیروی نمیکنند و برای سـرکشی از حـقائق و پافشاری بر اباطیل به انکار خود ادامه میدهند. زیـرا عشق به روگردانی و تکذیب کردن دارند! این حق و حقیقت، دلیل راستی و برهان درستی خود را با خود حمل میکند و عطر آن خود میبوید. این حق و حقیقت فطرت را مخاطب قرار میدهد و با سرشت انسـانها سخن میگوید. فطرف پاک نیز اگر پاک و زنده مانده باشد، و دستگاههای گیرندۀ آن سالم بوده و خراب نشده باشد بدان پاسخ میگوید:
(إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ...)
تنها کسانی (دعوت تو را) مـیپذیرند که گـوش شـنوا دارند (و از روی تدبّر و تفکّر سخنان را میشنوند و فهـم میکنند).
امّا کسانی که راه انکار در پیش مـیگیرند، دلهـایشان مرده است و خودشان مردگانند. آنـان کـران و لالانی هستند که به انبوه تاریکیها فرو افتادهاند. پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلم نیز نمیتواند صدای خود را به گوش مردگان برساند (و کافران را مؤمن گرداند) و او نمیتواند صدا را به گوش کران برساند (و حق را بدیشان بقبولاند)... بر دعـوت کننده واجب نیست که مردگان را برانگیزد. ایـن امـر مربوط به خدا است. همۀ اینها از یک سو، و از دیگر سو یاری و پیروزی خدا سر میرسد و شکی در آن نیست. امّا یاری و پیروزی، طبق سنت خدا و برابر قضا و قدر او رخ میدهد و سر میرسد. همچنین سنت خدا شتاب نمیگیرد و پیش از مـوقع اجراء نـمیشود، و فرمودههای خدا دگرگون نمیگردد، هم از این لحاظ که سرانجام یاری و پیروزی فرا میرسد، و هم از این نظر که قطعی و حتمی وتـغییر ناپذیر است و شتاب و عجلهای نمیشناسد و پیش از موعد و موقع مقرر سر نمیرسد... یزدان جهان عجلهای نشان نمیدهد هر چند که اذیت و آزار و تکذیبکـردن دیگران گریبانگیر دعوت کنندگان شود - حتی اگر این دعوت کنندگان خود پیغمبران باشند - چه تسلیم شدن دعوت کننده در برابر قضا و قدر یزدان، و به شتاب نیفتادن او در مقابل فرمان خداوند منّان، و شکیبائی و استقامت او در برابر اذیت و آزار دیگران بدون کمترین نارضایت وکوچکترین ییچ و تاب در رابر دستور خداوند سبحان، و یقین و باور او به سرانجام کار بدون شک و گمان، اینها همه و همه در فراسوی موعد مقرر یاری و پیروزی ایزد مهربان قرار دارند.
این رهنمود قرآنی، نقش پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم در این آئین را، و نقش همۀ دعوتکنندگان بعد از او را در میان همۀ نسلها و نژادها مشــخص مـینماید و اعلام میکند کارشان تنها تبلیغ پیام و طی طریق و شکیبائی و استقامت در برابر دشـواریـها و تـحمّل سختیهای راه است. امّا هدایت یا ضلالت مردمان خارج از حدود و ثغور وظیفۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم و دعوتکنندگان و فراتر از تاب و توان ایشان است... هدایت و ضلالت پیروی از سنّت الهی میکنند، سنتی که تغییر و تبدیل نمیشناسد، و رغبت و علاقۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلم در هدایت کسی که دوست دارد آن را دگرگون نمیسازد، هـمانگونه کـه ناراحت شدن و به تنگ آمدن از دست کسـانی که دشمنی میورزند و سرکشی میکنند و به جنگ و مبارزه میپردازند، تبدیل و تغییری در سـنّت یـزدان ایجاد نمیکند... در این مسأله شخص رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلم هیچگونه اعتباری ندارد، و ارج و ارزش و حساب و کتاب او درگرو شمارۀ راه یافتگان نیست. بلکه ارج و ارزش و حساب و کتاب او با مقدار تبلیغ و شکیبائی و وظیفهشناسی و استقامت و حرکت او در راستای فرمان یزدان سنجیده میشود و ارزشیابی مـیگردد... پس از انجام این وظائف و تکالیف، کار و بار مردمان واگذار به پروردگار مردمان است:
(مَن یَشَإِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَمَن یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ)
خداوند (برابر نظم و نظام و قوانین و سننی که دارد) هر که را بخواهد گمراه میسازد، و هر که را بـخـواهد بـر جادۀ مستقیم (ایمان) قرار میدهد.
(و َلَوْ شَاءَ اللهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی).
!کر خدا بخواهد آنان را (قهراً و جبراً) بـر هـدایت جمع خواهد کرد (و ایمان را بدیشان تلقین خواهـد نمود. امّـا هدایت اجباری و ایمان زورکی چـه سـودی دارد؟ لذا ایشان را به خود وا میدارد تا با اراده و اختیار خود اگر خواستند ایـمان بیاورند و اگر نـخواسـتند ایـمان نیاورند).
(إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ).
تنها کسانی (دعوت تو را) مـیپذیرند کـه گوش شنوا دارند (و از روی تدبّر و تفکر سخنان تو را میشنوند). ما پـیشتر رابطه مشـیت آزاد یـزدان را با هدایت و ضلالت مردمان بیان کردیم و گفتیم که هدایت و ضلالت ایشان منوط به گرایش و روش و تلاش مردمان است ... آنچه را که در این باره گفتهایم بسنده است.
بدین خاطر است که نباید دعوت کنندۀ به سـوی ایـن آئین، پیشنهادهای ییشنهاد دهندگانی را بپذیرد که مورد خطاب دعوت هستند، پیشنهادهایی که هدف از آنـها برگرداندن و منحرف کردن برنامۀ دعوت این آئین از سرشت خدائی آن است. همچنین دعوت کننده نباید برابر خواستها و آرزوها و هواها و هوسهای مخاطبان، این آئین را برای آنان بیاراید و بپیراید... مشرکان معجزات و خوارق عاداتی را میطلبیدند که با عرف و رسم معهود زمان و در سطح درک و فهم ایشان باشد، همانگونه که قرآن در موارد گوناگونی از آنان روایت میدارد. از جمله در این سوره آمده است:
(وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ).
میگویند که چه میشد اگر فرشتهای به پیش او بیاید (و در حضور ما بر نبوت و صدق گفتارش گواهی دهد تا بدو ایمان بیاوریم؟). (انعام/8)
(وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِن رَبِّهِ ).
(آنان از روی تـمسخر) مـیگویند: چرا دلیل مـادی و معجزهای از سوی پروردگارش بر او نازل نمیگردد (تا گواه بر صدق دعوت او باشد؟!). (انعام/37)
(وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَتْهُمْ آیَةٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِهَا)
مشرکان با همۀ توان و با تاکید هر چه بیشتر، به خدا سوگند مــیخورند کــه اگر مـعجزهای (از نـوع آن مـعجزاتــی کـه در ســورة اسـراء : آیـههای 90-93 خواستهاند) برای آنان آورده شود به سـبب آن ایمان میآورند. (انعام/109)
در سورههای دیگری پیشنهادهای شگفتانگیزی از این ییشنهادها است. همچون پیشنهادهائی که در سـورۀ اسراء، قرآن از ایشان روایت مینماید:
(وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً. أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً. أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِی السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ)
(هنگامی که کافران مکه در برابر اعحاز قرآن و دلائل روشن آن، درمانده و مبهوت شدند) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر این که از زمین (خشک و سـوزان مکه) چشمهای برای ما بیرون جوشانی (که آب آن دائم و روان باشد). یا این که باغی از درختان خرما و انگور (در مکـه) داشـته بـاشی و رودبـارها و جویبارهای فراوان در آن روان گردانی. یـا آسمان را تکه تکه بر سر ما فرود آوری همانگونه که مـیپنداری (و میگوئی که خدا مـا را بیم داده است) و یـا ایـن کـه سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا ایـن که بـه سوی آسمان بالا روی، و تنها به بالا رفتنت از آسـمان هم ایمان نمیآوریم مگر ایـن که کتابی هـمراه خـود برایمان بیاوری که آن را بخوانیـم (و ببینیم که از جانب خدا در آن نوشته شده است که تو فرستادۀ پروردگار میباشی).
(اسراء/90-93)
همچنین پیشنهادهائی همچون چیزهائی که در سورۀ فرقان، قرآن از ایشان روایت میدارد:
(وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً. أَوْ یُلْقَى إِلَیْهِ کَنزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهَا)
میگویند: این چه پیغمبری است؟! او غذا مـیخورد، و در بازارها راه میرود، (نه شیوۀ فرشتگان دارد، و نـه روش شاهان. او امتیازی بر دیگران نـدارد. چـرا که همچون افراد عادی نیاز به تـغذیه دارد، و در بـازارهـا برای کسب و تجارت و خرید نیـازمندیهای خود رفت و آمد میکند). چرا لااقل فرشتهای به سـوی او فرستاده نشده است تا (به عنوان گواه صدق دعوتش) هـمراه او مردم را بیم بدهد (و در امر تبلیغ رسالت او را یـاری نماید و مـا هـم ایمان بیاوریم). یـا ایـن کـه گنجی (از آسمان) به سوی او انداخته شود (تا از آن خرج و انفاق کند) و یا این که باغی داشته باشد که از (میوههای) آن بخورد (و امرار معاش کند). (فرقان ٧، ٨)
رهنمود فوری قرآنـی در ایـن موج سوره، پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را و سائر مؤمنان را نـهی میکند و باز میدارد از این که معجزهای - هر گونه مـعجزهای که باشد-از معجزاتی که پیشنهاد میکردند از خدا درخواست کنند، و بخواهند به مشرکان نموده شود. در این رابطه به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته شده است:
(وَإِن کَانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّمَاءِ فَتَأْتِیَهُم بِآیَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِینَ. إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى یَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ)
اگر روگردانی ایشان از (دعوت) تو برای تو سـخت و سنگین است، چنانکه میتوانی (جهت اقناع آنـان راهـی پپدا کنی و مثلا) نقبی در زمین بزنی و یا نردبانی به سوی آسمان بگذاری (و اعماق زمین و بالای آسمانها را بگردی) و دلیلی برای (ایمان آوردن) ایشـان بیاوری (چنین کن. امّـا بـدان که ایـن لجوجان تـو را تصدیق نمیکنند و ایمان نمیآورند). ولی اگر خدا بخواهد آنان را (قهراً و جبراً) بر هدایت جمع خواهد کرد (و ایمان را بدیشان تلقین خواهد نمود. امّا هدایت اجباری و ایـمان زورکی چه سـودی دارد؟ لذا ایشـان را بـه خود وا میگذارد تا با اراده و اختیار خود اگر خواستند ایمان بیاورند و اگر نخواستند ایمان نیاورند). پس از زمـرۀ کسانی مباش که (حکم خدا و سنت او را در بارۀ مردم) نمیدانند. تنها کسانی (دعوت تو را) میپذیرند که گوش شــنوا دارنـد (و از روی تــدبر و تـفکر سخـنان را میشنوند. امّا اینان مردگان زنده نما هستند) و خداوند مردگان (چون ایشان را به هنگام رستاخیز از گـورها) برمیانگیزد، و پس از زنده شدن به سوی او برگردانده میشوند (و مورد بازخواست قرار میگیرند و سـزا و جزای خود را میبینند)..
هنگامیکه مشـرکان بری مؤمنان به خـدا سوگند موکدانه خوردند که اگر معجزهای برای ایشان آورده و بدیشان نموده شود، قطعاً بدان ایمان میآورند، مؤمنان خواهان شدند که به مشرکان پاسخ مثبت داده شـود و معجزهای که ییشنهاد میکردند بدیشان نموده شود. به چنین مؤمنانی گفته شد:
(قُلْ إِنَّمَا الآیَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَایُشْعِرُکُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لاَیُؤْمِنُونَ. وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ).
بگو: معجزات از سوی خدا است و (برابر میل او انجام میپذیرد و در اختیار من نیست. ای مؤمنان!) شما چه میدانید؟... اگر (این معجزاتی که خواستهاند) بدیشان نموده شود (باز هم) ایمان نمیآورند. (شما ای مؤمنان نمیدانید که به هنگام وقوع معجزات حسی) مـا دلهـا و چشمهای آنان را (در دریای تـخیلات و تـوهمات و در میان امـواج تأویـلات و احتمالات) واژگونه و حیران میگردانیم (و بعد از نزول معجزات) همانگونه خواهند بود که در آغاز بودند، و ایشان را به خود وا میگذاریم تا در طغیان و سرکشـی خود سرگردان و ویلان شوند. (انعام ١٠٩. ،110)
پیش از هر چیز مسلمانان باید بدانند که تکذیب کنندگان به خاطر نبودن معجزه و دلیل و نشانۀ حـق و حقیقت نیست که ر١ه کفر و شرک بپیمایند و به سوی ایمان بدین آئین نمیآیند، بلکه آنچه ندارند گوش شنوا است! آنان مردگانند! یـزدان هدایت را بهرۀ ایشان نفرموده است - البته برار سنّت الهی در هـدایت بخشیدن وگمراه کردن، بدان شکلی که گفتیم - گذشته از این مسلمانان باید بدانند که این آئین مطابق سنت و قانونی به پیش میرود که دگرگون نمیشود، و این آئین بالاتر و والاتر از آن است که فرمانبردار پیشنهادها و مطیع هواها و هوسهای مردمان گردد.
این امر ما را به جـولانگاه فـراختر و فراگیرتر این رهنمود قرآنی سوق میدهد... این آئین، ویژۀ زمانی، و محدود در رخدادی، و مقید به پیشنهاد معینی نیست. چـه زمـان دگرگون و متغیّر مـیگردد. خواستها و آرزوهای مردمان در پیشنهادهای دیگری جلوهگر و هویدا میشوند. دعوتکنندکان به آئین یزدان لازم است آگاه و هوشیار باشند و نگذارند هواها و هوسها و خواستها و آرزوهای انسانها ایشان را سبک شمارد و بازیچه دست خود گرداند... همین عشق و علاقه است که امروزه برخی از دعوت کنندگان اسلامی را بر آن میدارد که به پیشنهادهای پیشنهاد کنندگان گوش فرا دهند و بکوشند عقیدۀ اسلامی را در شکل «نـظریۀ مکتبـی» جلوهگر کنند، آن هم نه در عمل بلکه تنها در کاغذ پارهها بنگارند، و همچون نظریّههای مکتبهای ناچیز و نـاشایست زمـینی به دیگران نشان دهند، نظریههای مکتبهائی که انسانها آنها را برای دورهای از ادوار تهیه و تنظیم میکنند. پس از گذشت مدت زمانی میبینند همۀ آن نظریهها ننگ و یاوه و پریشان گوئی است. همچنین همین حماسه و شور است که برخی از پیروان این دعوت را بر آن میدارد که تلاشکنند و بکوشند نظام اسلامی را به شکل پروژه و طرح نظامی -البته رویکاغذ - یا به شکل قوانـین و مقرّرات مفصّلی - باز هم تنها روی کاغذ و بس - دربیاورند و جلوهگر کنند، و با آن اوضاع و احوالی را چارهسازی و روبراه کنند و مشکلات و معضلاتی را حل و فصل نمایند که دامنگیر اهل جاهلیت کنونی است و هیچگونه پیوندی با اسلام ندارد. زیرا خود اهل جاهلیّت کنونی میگویند: اسلام تنها عقیده است و بس، و هـیچگونه علاقهای به سیستم زندگی عملی و عمومی ندارد! امّا با وجود این، از همچون پروژه و طرح و قانون ساختگی اسلامی خود انتظار دارند که این اوضاع را سر و سامان بخشد، هر چند که خودشان بر جاهلیّت ماندگار میمانند و فرمان و داوری را از طاغوت میطلبند، و بهیچوجه فرمان و داوری را به شریعت یزدان واگذار نمیکنند... همۀ ایـنها تـلاشها و کـوششهای رسواگـرانـهای و حقیرانهای است. هرگز مسلمان را نسزد که به نام ترقی و تحول وسائل دعوت به راه خداشناسی و خداپرستی چنین کند و چنین رود و به پیروی از مدلهای دگرگون اندیشۀ بشری، خرد خویش را دلقک روزگار سازد، و به افکار فگاری پاسخ گوید که هر دم شکل و وضعی پیدا میکند و هرگز بر یک حال ماندگار و استوار نمیگردد.[4]
خوارتر و پستتر از این تلاش، کوشش کسانی است که روبندهای دیگری بر چهرۀ اسلام میاندازند، و اسلام را با صفتهائی توصیف میکنند که در مدّت زمانی در پیش مردمان رواج و رونقی دارد، همچون: سوسیالیسم یا جامعهگرائی، و دمکراسی یا حکومت مردم بر مردم ... و سائر واژهها و نامهای دیگر ... آنان گمان میبرند که با این عنوانهای رذلانه و رسـواگرانـه به اسـلام خدمت میکنند... «سوسیالیسم» یک مکتب اجتماعی اقتصادی است و ساختار انسانها است و چه بسا درست یا نادرست باشد. «دمکراسی» هم یک نوع سیستم زندگی یا حکومتی است که سـاختۀ انسانها است، و میتواند درست یا نادرست باشد... امّا اسلام برنامۀ زندگی است و در برگیرندۀ جهانبینی اعتقادی، و نظام اجتماعی اقتصادی، و سیستم اجرائی و اداری است... اسلام ساختار یزدان و دور از هر عیبی و زدوده از هر نقصی است ... کسی که میخواهد برای برنامۀ یـزدان سبحان، از بندگان ناتوان یاری بطلبد، و برای آن با میانجیگری خود صفتی از اعمال و افعال انسانها را به عاریت گیرد، در کجای اسلام قرار دارد؟ اصلا کسی که میخواهد در پیش بندگان برای یـزدان سبحان پـا در میانیکند، و با پایمردی گفتهای از گفتههای این بندگان برای خداوند جهانیان مدد و یـاری بـطلبد، درکجای اسلام قرار دارد؟ا
همۀ شرک مشرکان در دورۀ جاهلیّت غربی این بود که برخی از آفریدههای خدا را در پیشگاه خدا مـیانجی و واسطه قرار میدادند، و آنها را اولیاء میشمردند:
(وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى...)
کسانی کـه جـز خدا سـرپرستان و یـاوران دیگری را بـرمیگیرند (و بــدانـان تــقرب و تـوسل مـیجویند، میگویند:) ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند.... (زمر/٣)
بلی این شرک است! پس باید چه صفتی به کسانی داد و با چه نامی آنان را نامید که برای خود در پـیشگاه یزدان اولیائی از میان بندگان بر نمیگزینند و میانجی نمیکنند، ولیکن ایشان -وای چه زشت و پلشت است! - برای یزدان سبحان در نزد بندگان به مـیانجیگری میپردازند و مکتبی و یا برنامهای از مکتبها و برنامهها را به عاریت میگیرند؟!
اسلام، اسلام است. سوسیالیسم هم سوسیالیسم است. دمکراسی هم دمکراسی است... اسـلام برنامه یـزدان است و هیچ عنوانی و هیچ صفتی ندارد جز عنوان و صفتی که یزدان آن را بدان نامیده است: اسلام و بس... امّا سوسیالیسم یا دمکراسی هر یک از آنها از زمـرۀ برنامههای انسانها و برجوشیده از تجارب آدمیزادگـان است... اگر میخواهند سـوسیالیسم یـا دمکـراسی را برگزینند، آنها را بر این اساس برگزینند که میبینند... بایستۀ دعوتکنندۀ به سوی آئین خدا نیست که گول مد و فرم رائج مدها و فرمهای هواها و هوسهای تغییر پذیر انسانها را بخورد، و گمان برد با پیروی از مدلها و فرمهای آدمیان به آئین یزدان کمک و نیکی میکند! ما از این کسانی که آئیـن خودشان در پیش چشمانشان سبک و کم ارج جلوهگر آمده است، و آن گونه که باید قدر و منزلت یزدان را نشناختهاند، صادقانه میپرسیم: اگر شما امروز اسلام را به نام سوسیالیسم و یا به نام دمکراسی معرّفی میکنید و میشناسانید، بدان علت که ایـن نـامها از مـدلها و فـرمهای روشـها و مـنشهای امروزی است، قطعاً هم باید بدانـید که روزی و روزگاری سرمایهداری مد محبوب مردمان بوده است و آنان سرمایهداری را هم از نظام فئودالیسم برگرفته و بیرونکشیدهاند! همچنین اطلاع دارید کـه روزی و روزگاری مد مطلوب و فرم دلپسند، حکومت استبدادی بوده است و مردمان مناطق پراکندهای را پیرامون نژاد گرد آوردهاند و اغلب به نژادگرائی خواندهاند، بدانگونه که در آلمان و ایتالیا در روزگار بسمارک و ماسولینی مثلاً چنین بوده است. کسی چه میداند کـه فـردا چه بازی کند روزگار و کدام مدل پسند میگردد، وکـدام فرم از سیستمهای اجتماعی زمینی و نظامهای حکومتی ساختار بندگان برای بندگان، مقبول همگان خواهد بود. چنینکسانی آن روز اسلام را باید چه بنامند تا آن را در قالب مد و مدلی عرضه کنند که مردمان بپسندند و از آن خشنود گردند؟!
قطعاً رهنمود قرآنی در این موجی که ما در صدد بیان آن هستیم، و در همۀ امواج دیگر نیز شامل همۀ این مسائل است ... این موج قرآنی میخواهد دعوتکننده، آئین خود را بالا ببرد و والا گیرد، و در این راستا به پیشنهادهای پیشنهادکنندگان وقعی ننهد وگوش فـرا ندهد، و نکوشد که این آئـین را جز با نـام و نشـان آسمانی خودش بیاراید و بپیراید، و مردمان را جز با برنامه این آئین و با ابزار این آئین مخاطب قرار دهد... بیگمان یزدان بینیاز از همۀ جهانیان است. هرکس به آئین خدا پاسخ مثبت ندهد و به بندگی او نپردازد، و جز از بندگی او از همۀ بندگیهای دیگر خویشتن را بدور ندارد و دست نکشد، این آئین به چنین کسی هیچگونه نیازی ندارد، و خداوند سبحان نیز نیازی بهکسی از پیروان یا سرکشان ندارد.
این آئین در ارکان و اصول و ارزشها و ویژگیهای خود دارای اصالت است و یزدان سبحان میخواهد حاکم بر بشریّت شود. همچنین در برنامۀ عملی و در اسلوب خطاب فطرت بشری نیز از اصالت برخوردار است. آن خدائی که این آئین را با ارکان و اصول و ارزشها و ویژگیها و برنامۀ تلاش و اسلوب خاص آن نازل کرده است و به مـردمان ارمـغان داشـته است، او است که انسان را نیز آفریده است و مـیدانـد خـود انسان از لحاظ درون و بیرون چه میخواهد و به چه نیاز دارد. در این موج سوره، نمونهای ازگفتگوی یزدان با فطرف انسان است، نمونهای از نمونههای فراوان و مـتنوع و مختلف. یزدان فطرت انسان را با هستی جهان پیوند میدهد، وکاری میکند که نواهای جهان هستی گوش جان فطرت انسان را نوازش دهـد. ایـزد منان وجود انسان را به تکان بر میانگیزد تا بیدار و هـوشیارش گرداند و بتواند این نواهای جهانی را دریـافت دارد و نغمههای دلنوازش را بشنود. یزدان سبحان میداند که فطرت انسان سرودها و آهنگهای طبیعت را میشنود و میپذیرد، اگر نواها بلند و رسا و نیرومند باشند و به ژرفاهای درونش بروند و بدوند:
(إِنَّمَا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ).
تنها کسانی (دعوت تو را) مـیپذیرند کـه گـوش شنوا دارند (و از روی تدبّر و تفکّر سخنان را میشنوند). نمونهای که در این موج با ما سخن میگوید، عـارف است از:
(وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِن رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن یُنَزِّلَ آیَةً وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ).
(آنان از روی تمسخر) میگویند: چرا دلیـل مادی و معجزهای از سوی پروردگارش بر او نـازل نمیگردد (تا گواه بر صـدق دعوت او بـاشد؟!) بگو: خداوند میتواند (هر گونه) دلیل و معجزهای نازل کند، ولی آنان نمیدانند (که برابر سنت الهی اگر به درخواست ایشان پاسخ گفته شود و ایمان نیاورند نابود میگردند).
در این آیه سخن کسانی نقل میگردد که حق و حقیقت را تکـذیب مـیکردند و با آن دشمنی و مبارزه مینمودند و معجزهای میطلبیدند کـه نسـل همزمان خودشان آن را ببینند و دیگر کار پایان بگیرد و به انجام برسد... سپس متوجه میگردند که در فراسوی ایـن پیشنهاد چه چیزی نهفته است اگر بدیشان باسخ مثبت داده میشد و معجزۀ درخواستی رخ میداد. آنچه به دنبال معجزه گریبانگیرشان میگردید هلاک و ویرانـی بود و بس. خداوند میتوانست معجزهای بیافریند و بدیشان نشان دهد، ولی مهر و عطوفت او مقتضی این بود که معجزهای را ننمایاند، و حکمت او بر این بود که بدیشان پاسخ نگوید و سخنانشان را ناشنیده گیرد.
روند قرآنی ناگهانی ایشـان را از این گـوشۀ تنگ جهانبینی و اندیشه بیرون میآورد، و آنان را رهسپار جهان فراخ میگرداند. آنان را به سوی معجزات بزرگ پـیرامونشان رهنمود مـیسازد، معجزاتـی کـه ایـن معجزهای که پیشنهاد میکردند و میطلبیدند در برابر آنها بسی ناچیز است. یعنی معجزاتی که در اصل جهان هستی برای همۀ نسلهای پیش از ایشان و بعد از ایشان بر جـا و برقرار است و همیشه آنـها را مشاهده مینمایند:
(وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ).
(یکی از دلائل قوی قدرت خدا و حکمت و رحمتش ایـن است که او همه چیز را آفریده است) و هیچ جنببدهای در زمین و هیچ پرندهای که با دو بال خود پرواز میکند وجود ندارد مگر این که گروههایی همچون شمایند (و هر یک دارای خصائص و ممیّزات و نظام حیات خاصّ خود میباشند). در کتاب (کائنات) هیچ چـیز را فروگذار نکـردهایــم (و هــمه چـیز را ضــبط و بـه هـمه چیز پرداختهایم. بگذار تکذیب کنندگان هر چـه مـیخواهند بکنند) پس (از گذشت ایـن چند روزۀ زندگی دنـیوی) آنان (همراه همۀ گروهها و دستههای حیوانات موجود) در پیشگاه پروردگارشان جمـعآورده مـیشوند (و بـه حساب و کتابشان میرسیم).
این حقیقت هولناکی است ... حـقیقتی است که در آن زمان چشمان ایشان میتوانست آن را ببیند، آن زمان که دانش منظم و مرتبی نداشتند... حقیقتی که حیوانات و پرندگان و حشرات پیرامون ایشان را به شکل مـلتها نشان میدهد، و هر ملتی از آنها نیز دارای نشـانهها و ویژگیها و تنظیمات و تشکیلات خاص خود است... این حقیقتی است که هر اندازه علم انسانها پیشرفتکند، بر دامنۀ آن افزوده میشود و بیشتر و بهتر مشـاهده میگردد، امّا علم انسانها بر اصل ایـن حقیقت چیزی نمیافزاید. درکنار این حقیقت، حقیقت غیب قرار گرفته است و با آن ارتباط تنگاتنگ دارد، و آن احاطۀ علم لدنی یزدان بر همه چیز جهان است، و این که یـزدان ادارۀ امـور هـمۀ اشـیاء هسـتی را در دست دارد و چرخانندۀ چرخ گردون و مدبّر چرخـۀ همۀ شـؤون او است... بر ایـن حقیقت واپسـین، آن حقیقت دیـدنی پیشین، گواهی میدهد.
معجزۀ مادی و پیشنهادی آنـان کجا و ایـن معجزات بزرگ جهانی کجا؟ معجزهای که میخواستند، در برابر معجزات دیدنی و ماندنی چه چیز بشمار است، وقتی که بُرد چشمانشان فراختر و دید دلهایشان بیشتر گردد دربارۀ چیزهائی که بوده است و چیزهائی که خـواهد بود؟
برنامۀ قرآنی - در این نمونه - بیش از این نیست که فـطرت انسان را با هستی جـهان پـیوند بدهد، و پنجرههای میان آن دو را بگشاید و آنها را با یکدیگر رویاروی نماید، و بگذارد جـهان سترگ و شگـفت کیهانی تأثیرات شگرف و ژرف خـود را به هستی انسانی ببخشد، و نغمههای دلنشین جهان کبیر در اندرون جهان صغیر به نوا در آید و آهنگهای خود را ساز نماید.
برنامۀ قرآنی به فطرت انسـانی جدل لاهوتی ذهنی نظری تقدیم نمیدارد، و جدلکـلامی هـمچون علم توحید را نیز بدو تقدیم نمیکند، آن جدل کلامی که برای برنامۀ اسلامی بسی ناآشنا است. هـمچنین بدو فلسفۀ عقلی یا حسی را هم تقدیم نمیکند. بلکه برنامۀ قرآنی به فطرف انسانی این هستی واقعی را تـقدیم میدارد، هستی واقعی مشتمل بر جهان غیب و نهان، و جهان دیدنی و عیان... آنگاه فطرت را آزاد میگذارد که با جهان بزرگ و سترگ هستی به کنش و سـازش پردازد و با آن هـمآوا و همآهنگ گـردد، و از جـهان هستی دریافت و برداشت کند و بدان پـاسخ دهـد و بپذیرد و به سخن درآید و همراهـی نـماید، لیکن در سایۀ برنامۀ منظمی که فـطرت را رها سـازد - بدان هنگام که از هستی درس میآموزد - تـا در راهـهای پیچاپیچ ناهموار و در بیابانهای برهوت بینشان، آواره و گمراه گردد.
سپس رونـد قرآنـی ایـن بخش را با پـیروی بر موضگیری تکذیبکنندگان پایان میبخشد، و با این آیههای بزرگ آن را خاتمه میدهد:
(وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا صُمٌّ وَبُکْمٌّ فِی الظُّلُمَاتِ مَن یَشَإِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَمَن یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ).
آنان کهآیات (جهانی و قرآنی) ما را تکذیب میدارند (و از حواس خود برای شناخت حق سود نمیبرند و هرگز حق نمیشنوند و حق نمیگویند، گوئی) کرانند و لالانند و در تاریکیها (ی گوناگون کفر و جـهل و تعصب و تقلید) قرار دارند. خداوند (برابر نظم و نظام و قوانین و سننی که دارد) هر که را بخواهد گمراه میسازد، و هـر که را بخواهد بر جادۀ مستقیم (ایمان) قرار میدهد.
در اینجا حقیقت حال و وضع تکذیبکنندگان و سرشت ایشان را مقرر میدارد... آنان کران و لالانی هستند که در تاریکیها قرار گرفتهاند... همچنین سنت یزدان را در هدایت و در ضلالت معیّن میفرماید و میگوید: برابر فطرتی که یزدان بندگان را بر آن سرشته است، مشیت او به هدایت یا ضلالت تعلق میگیرد.
بدین وسیله همۀ جوانب جهانبینی اسلامی با همۀ امور همآهنگ و همراه میگردد، گذشته از ایـن که برنامۀ دعوت روشن میشود، و موضع دعوتکننده مقرر میگردد و مشخص میشود که چگونه ایـن عـقیده را بدینجا و آنجا بچرخـاند، و خویشتن را با آن همراه بگرداند، و آن را در هر حالی و در میان هر نسلی به دیگران برساند.
امید است این پسودهها، همراه با آنچه در مقدمۀ سوره دربارۀ برنامۀ اسلامی گذشت، چیزی در بر داشته باشد که بتواند راه را روشن و نورانی بگرداند... توفیق در دست یزدان است و از خدا توفیق میخواهیم.
1- در اسناد او عبدالله کندی کوفی است. ابنکثیر دربارۀ او گفته است: «تا اندازهای ضعیف است». (مولف)
2- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب «خصائص التصور الاسـلامی ومقوماته» جلددوم، فصلهای «حقیقه الالوهیه» و «حقیقه الحیاه».
3- مراجعه شود به کتاب: «خصائص التصور الاسلامی و مـقوماته» جلد اول، فصل «التوازن».
4- مراجعه شود بـه مقدمۀ سورۀ انعام، و کـتاب: «الاسـلام و مشکلات الحضارة»، فصل: «طریق الـخلاص».
سورهی انعام آیهی 55-50
(قُل لا أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَایُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ (50) وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِیٌّ وَلاَ شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (51) وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَیْءٍ وَمَا مِن حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ (52) وَکَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ (53) وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنکُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (54) وَکذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ (55)
این موج، باقی ماندۀ رویاروی کردن مشرکان است با حقیقت رسـالت و با سرشت پیغمبر، به مناسبت درخواست معجزاتی که آنان میطلبیدند. معجزاتی که نمونههائی ازآنها را در بند پیشین این روند قرآنی ذکر کردیم. بخش دیگری از این موج دربارۀ بقیّۀ تـصحیح جهانبینیهای جاهلی، و تصحیح جهانبینیهای بشری بر عـام دربارۀ پـیغمبریها و پیغمبران است. دیدگاههای انسانها را در این راستا تصحیح میگرداند، دیـدگاههائی که جاهلیتهای عربها و سـائر مـلّتهای پیرامونشان آنها را بازیچه قرار داده بودند و از حقیقت رسالت، نبوّت، وحی، و پیغمبر بدور داشـته بودند، و خرافهها و افسانهها وگمانها و گمراهیها را آمیزۀ آنـها نموده بودند. تـا بدانـجا که نبوت با جادوگری و غیبگوئی، و وحی با جن زدگی و دیوانگـی آمـیزۀ یکدیگر گردید! از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میخواستند که غیبگوئی کند و معجزاتی را بیاورد و بنماید، وکارهائی بکند که جن بازان و جادوگران انجام میدادنـد! آئـین اسلام در رسید تا حق را به جان باطل اندازد و آن را نیست و نابود سازد و از میدان بدر کند، و به جهانبینی ایمانی، درخشندگی و سادگی و راستی و واقعیت خود را برگرداند، و شکل نبوّت و سیمای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از آن خرافهها و افسانهها و خیالبافیها و گمراهیهائی که در همـۀ جاهلیّتها شائع و پراکنده بود، رها و آزاد نـماید. نزدیکترین این جاهلیتها به مشرکان عرب، جاهلیتهای اهلکتاب یهودی و مسیحی بود، یهودیان و مسیحیان با آئینها و مذهبهای گوناگون و روشها و رونـدهای مختلفی که بر آنـها بودند. امّـا همۀ ایـن گروهها و دسـتههای جوراجور در زشت نشان دادن سـیمای پیغمبرصلّی الله علیه و آله و سلّم و شکل نبوّت به بدترین وجه، مشترک و متّحد بودند!
پس از بیان حقیقت رسالت و حقیقت پیغمبر، و نشـان دادن آن دو حقیقت به مردمان، پاکیزه و زدوده از همۀ گمانها و گمراهیهائی که آویزۀ شکل نـبوّت و سـیمای پیغمبر نموده بودند، قرآن عقیدۀ خود را زدوده از هر نوع اغراق و غلوّی که فراتر از سرشت عقیدهاش بود، و به دور از هر نوع زیـنت و آرایهای که از حقیقت عقیدهاش بیرون و افزون بود، به مردمان نـمود... چه پیغمبری که عقیدۀ قرآن را به مردمان نشان و ارمغان میداشت انسان بود. مالک گنجهای یزدان نبود. غیب نمیدانست. به مردمان نمیگفت: من فرشتهام. جز از سوی پروردگارش از کسی و چیزی اوامر و نواهی دریافت نمیداشت. از چـیزی جز وحی یزدان بدو پیروی نمیکرد. کسانی که دعـوت او را میپذیرفتند بهترین انسانها در پیشگاه خدا بودند. بر او لازم بودکه ایشان را ملزم و قانع کند، و آنان را تند و تیز و چابک و زرنگگرداند، و مرحمت و مغفرتی را که یزدان برای ایشان بر خود واجب ساخته است، بدیشان ابلاغ نماید. از دیگر سو پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میبایست کسـانی را بیم مـیداد کـه از تـرس آخرت دلهـایشان میتپید و درونــهایشان مـیجنبید، تـا به مرتبۀ تـقوا و پلۀ پرهیزگاری برسند. وظیفۀ او بدین و بدان منحصر میشد. حقیقت او نیز به «بشـریت» و به «دریـافت وحی» منحصر میگردید. لذا حقیقت او و وظیفۀ او هر دو در جهانبینیها تصحیح ییدا میکرد. با این تصحیح و با ایـن بیم دادن، راه مـجرمین در دو راهۀ جدائی مشخص مـیگردد، و حق و باطل از یکدیگر جدا میشوند، و پیرامون سرشت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سـرشت رسالت، پیچیدگی و گنگ نمیماند. همچنین پیرامون حقیقت هدایت و حقیقت ضلالت نـیز ابهام و اشکال برطرف میگردد. و در پرتو نور و یقین، میان مؤمنان و غیر مؤمنان فاصله میافتد.
در لابلای بیانگری این حقائق، روند سوره گوشههائی از حـقیقت الوهـیت را عرضه میدارد و از پیوند پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پـیوند هـمۀ مـردمان - اعـم از فرمانبرداران و سرکشان ایشان - با حقیقت الوهیت سخن میراند. از سرشت هدایت و از سرشت ضلالت نسبت به حقیقت الوهیت صحبت مـیکند. هدایت و رهنمود به الوهیت، بینش و بینائی است، و ضلالت و گمراهی از الوهیت کوری و نـابینائی است. خدا بر خویشتن رحمت را واجب نموده است. رحمتی که در پذیرش توبه از بندگانش، و آمـرزش گناهانی کـه از روی جهالت انجام میدهند، جلوهگر و مجسم است. البته اگر از گناهان توبه کنند و پس از آن راه اصلاح در پیش گیرند. خداوند میخواهد راهگناهکاران را روشن گرداند تا هر که میخواهد ایمان بیاورد از روی دلیـل ایمان بیاورد، و هر که میخواهد گمراه گردد از روی دلیلگمراه شود، و مردمان موقعیتها و موضعهای خود را از روی وضوح و روشنی برگزینند، بدانگونه که بهیچوجه خیالبافیها وگمانها آن را نپوشانند و تیره و تار نگردانند.
*
(قُل لا أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَایُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ).
(ای پیغمبر بدین کافران) بگو: من نمیگویم گنجینههای (ارزاق و اسرار جهان) یزدان در تصرّف من است (چرا که الوهـیت و مـالکیّت جـهان تنها و تـنها از آن خدای سبحان است و بس) ومن نمیگویم که من غیب میدانم (چرا که کسی از غیب جـهان با خبر است که در هـمۀ مکانها و زمانها حاضر و ناظر باشد که خدا است) و من به شما نمیگویم که من فرشتهام. (بلکه مـن انســانی همچون شمایم. ایـن است عوارض بشـری از قبیل: خوردن و خفتن و در کوچه و بـازار راه رفتن، در مـن دیده میشود، جز این که به من وحی میشود و) من جز از آنچه به من وحی میشود پیروی نمیکنم (و سـخن کسی جز سخن خدا را نمیشنوم و تنها به فرمان او راه میروم). بگو: آیا نابینا و بینا (و کافر سرگشته و مؤمن راه یافته، در شناخت این حقائق) یکسانند؟ (و هـر دو مساوی در پیشگاه یزدانند؟). مگر نمیانـدیشید (تا در پرتو عقل، حق برایتان نمودار و آشکار شود؟).
دشمنان قریشی درخواست میکردند که رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم خدا معجزهای از معجزات را بیاورد تا به سبب آن او را تصدیق کنند - هر چند که آنان همانگونه که قبلا گفتیم او را صادق میدانستند و شکّی در صدق او نداشتند - گاه از او میخواستند صفا و مروه را طلا سازد! گاهی از او میطلبیدند که صفا و مروه را از شهر مکّه بدور گرداند و محل آنها به باغهای پر میوه وکشتزارهای سرسبز و خرّم تـبدیلگردد! در مواقعی هم از او میخواستند بدیشان خبر از حوادث غیبی و وقائعی دهد که برایشان رخ مـیدهد! در مـواردی هم از او میطلبیدند که فرشتهای را از آسـمان نـازل گردانـد! گاهگاهی هم درخواست میکردند که کتابی را از آسمان بیاورد که روی صفحات آن نوشتهها باشد و آن را لمس کنند و ببینند! و معجزههای دیگری جز اینها از او میطلبیدند و در فراسوی همۀ این مطالب و خواسـتها ریشخند و سرکشی خود را نـهان مـیداشـتند وتـنها مرادشان تمسخر و دشمنانگی بود و بس!
همۀ این خواستهای ایشان ناشی از خیالبافیها و خرافهها و افسانههائی بود که در جاهلیّات پیرامونشان آمیزه و آویزۀ شکل نبوّت و صورت نبی گشته بود. نزدیکترین این جاهلیّات بدیشان خیالبافیها و خرافههای اهل کتاب و افسانههای آنان دربارۀ نـبوت بود، پس از آنکه منحرف شده بودند از حقائق روشنی که دربارۀ ایـن امور پیغمبرانشان برایشان آورده بودند.
در میان جاهلیّتهای مختلف، شکلهائی از «غیبگوئیهای» دروغین پخش و پراکنده بود و «غیبگویانی» ادعاء اطلاع از آنها را میکردند گول خوردگانی بدانها باور مینمودند... از میان چنین غیبگوئیهائی: جادوگری و پیشگوئی و سـتارهشناسی و جن گیری بود! چرا که غیبگویان ادعاء داشتند که علم غیب دارند، و با جنها و روحها در ارتباطند، و با تعویذها و نوشتهها قوانین طبیعت را مهار و تسخیر میکنند! یا با نیایشها و نمازها و دعاها، و از راههای گوناگون و با شیوههای جوراجور دیگری دست بدین امور شگفت و شگرف مییازند! همۀ اینها با گمان وگمراهی سازگار و همراه است، هر چند که در نوع و شکل و مراسم و اسالیب با یکدیگر مختلف و متفاوت باشند.
«چه غیبگوئی جادوگرانه، اغلب واگذار به ارواح شرور و پلشتی است که برای اطلاع از غیب ناپیدا، یا تسلط بر حوادث و پیدا کردن اشیاء و دستیابی به امور، از آنها کمکگرفته و بهرهبرداری میگردد. پـیشگوئی نـیز واگذار به «خداوندگارانی» است که از غیبگو اطاعت نمیکنند، ولی دعاها و نیایشهای او را پاسخ میدهند، و در عالم بیداری یا خواب درهای بسته را برایش باز کرده و مشکلگشائی مـیکنند. یا اینکه برای او نشانههائی را بیان میدارند و یا به خواب وی میروند و رهنمودش میکنند. البته ایشان به دعاها و نیایشهای جز او گوش فرا نمیدهند و به دیگران کمک نمیکنند! و امّا غیبگـوئی جادوگرانـه و پـیشگوئیکردن، باخبر مجذوبانه و دیوانگی مقدّس فرق دارد. چه جادوگر و غیبگو میدانند که چه میخـواهند، و آنچه را با دعاها و نیایشها میخواهند از روی قصد و عمد میخواهند. ولی گرفتار جذبه یا دیوانگی مقدّس از خود بیخود میگردد. بر زبانش عبارتهای مبهم و نامفهومی جاری میگردد که خودش قصد ادای آنها را ندارد و چه بسا معنی آنها را هم نـدانـد. در مـیان ملتهائی که خبر مجذوبانه شائع است، اغلب همراه مجذوب، شـخـص مفسّری استکه ادعاء دارد از لُبّ سـخنان او آگاهی دارد و رمـوز و اشـارات او را میفهمد. در یونان مجذوب را «مانتی = Manti» یعنی پیشگو مینامیدند، و به مفسّر سخنان و اشارات او «پروفت Prophet=» میگفتند که به معنی سخنگوی دیگران است. از ایـن واژه، اروپائیان واژۀ غیبگوئی را با همۀ معانیی که دارد برگرفتهاند... کمتر اتّـفاق میافتد که غیبگویان و مجذوبان با یکدیگر سازگار و متّحد باشند، مگر اینکه غیبگو عهدهدار تـفسیر و تعبیر مقاصد مجذوب، و بیانگر مفاهیم رموز و اشارات او باشد. اغلب غیبگو و مجذوب اختلاف پیدا میکنند و به نـزاع مینشینند. چون وظیفۀ اجتماعی ایشان با یکدیگر متفاوت است و کارشان بر اثر سرشت پرورش و دگرگونی محیط آنان جدا از همدیگر است. مجذوب طغیانگر است و بر اوضاع میشورد، و مقیّد به مراسم واوضاع اصطلاحی و عرفی نیست. و غیبگو محافظهکار است و دانش مـوروثی خـود را اغلب از آبـاء و اجداد خـویش میآموزد. غیبگوئی مربوط به محیطی است که کنشتها و دیرها و نـیایشگاههائی دارد که از نـواحی دور و نزدیک بدانجاها میروند. ولی جذبه مربوط و محدود به چنین محیطی نیست. چه بسا جذبه عارض شخص شود، هر چند در دشت و بیابان باشد، همانگونه که در شهرها و آبادیها نیـز گریبانگیر او میکردد».[1]
«تعداد انبـیاء در میان قبائل بنیاسرائیل به حـدی زیـاد بود که پـیغمـبرانشـان در زمـانهای پـیاپی، به انـدازۀ اصحاب اذکار و اوراد، و دراویش طریقههای صوفیّه در عصور جدید بود. چه آنان در برخی از ازمنه از صدها نفر تجاوز میکردند. ریاضیّاتی را در میان پیروان خود انجام میدادند که دراویش صوفیّه برای رسـیدن به حالت جذبه و خلسه انجام میدهند،گاهی با شکنجۀ تن، و گاهی با گوش فرا دادن به آلات موسیقی. درکتاب اول سـموئیل آمده است: شـاول برای گـرفتن داود قاصدانی را روانه کرد... آنان گروهی از انبیاء را دیدند که پیشگوئی میکنند. شاول به عنوان رئیس ایشان در میانشان ایستاده بود. جبرئیل نازل شد و به نزد قاصدان شاول آمد. آنان هم به پـیشگوئی پرداختند. شـاول قاصدان دیگری روانه کرد. ایشان نـیز به پـیشگوئی نشـستند... پس شاول خودش هم جامههایش را کند و در جلو سموئیل به پیشگوئی پرداخت، و سراسر آن روز و آن شب لخت مـاند و پـیشگوئی نـمود... درکـتاب سموئیل همچنین آمده است:
... تو گروهی از انبیاء را خواهی دید که از تپهها پائین میآیند، و جلو ایشان رباب و دف و نی و عود است. آنان پیشگوئی میکنند که جبرئیل به میانشان میآید. او نیز با ایشان به پیشگوئی میپردازد و به مرد دیگری تبدیل میشود.
پیشگوئی کردن پیشهای بود که فرزندان از آباء و اجداد خود میآموختند، همانگونه که درکـتاب دوم شـاهان آمده است. پسران انبیاءگفتند: وای بر یشع! این همان جائی استکه جلو تو در آن هستیم و هم اینک بر ما تنگ آمده است، پس باید به اردن برویم.
آنان خدمتگذارانی داشتند کـه در برخی مواقـع به سپاهیان ملحق میگشتند، همانگونه که درکتاب اول روزگاران آمده است. در اینجا گفتهاند: داود و رؤسای سپاه، بنیاساف و دیگران را به خدمت میگماشتند، بنیاساف و دیگرانی را که با عود و رباب و سنج پیشگوئی میکردند...».[2]
بدین منوال جاهلیّتها - از جمله جاهلیتهائی که منحرف شـده بودند از جـهانبینی درست فراهم آمده از رسالتهای آسـمانی - لبریز شده بودند از ایـن چنین جهانبینیهای باطل و مخالف با سرشت نبوّت و سرشت نبی. مردمان از کسی که ادعای پیغمبری داشت انتظار داشتند کـه همچون کارهائی را بکند. کاهی از او میطلبیدند که غیبگوئیکند، وگاهی از او میخواستند که از راه غیبگوئی یا از راه جادوگری در قوانین طبیعت تأثیرکند و آنها را تغییر دهد... پیشنهادهای قریشیان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از چنین چشمه و منبعی برمیجوشید. این بیانهای مکرر قرآن مجید نیز در بارۀ سرشت رسالت و سرشت فرستادۀ آسـمانی، برای تـصحیح همۀ ایـن خیالبافیها وگمانها بوده است ... از جملۀ این بیانات، چنین فرمودهای است:
(قُل لا أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَایُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ).
(ای پیغمبر بدین کافران) بگو: من نمیگویم گنجینههای (ارزاق و اسرار جهان) یزدان در تصرّف من است (چرا که الوهـیت و مـالکیّت جـهان تنها و تـنها از آن خدای سبحان است و بس) ومن نمیگویم که من غیب میدانم (چرا که کسی از غیب جـهان با خبر است که در هـمۀ مکانها و زمانها حاضر و ناظر باشد که خدا است) و من به شما نمیگویم که من فرشتهام. (بلکه مـن انســانی همچون شمایم. ایـن است عوارض بشـری از قبیل: خوردن و خفتن و در کوچه و بـازار راه رفتن، در مـن دیده میشود، جز این که به من وحی میشود و) من جز از آنچه به من وحی میشود پیروی نمیکنم (و سـخن کسی جز سخن خدا را نمیشنوم و تنها به فرمان او راه میروم). بگو: آیا نابینا و بینا (و کافر سرگشته و مؤمن راه یافته، در شناخت این حقائق) یکسانند؟ (و هـر دو مساوی در پیشگاه یزدانند؟). مگر نمیانـدیشید (تا در پرتو عقل، حق برایتان نمودار و آشکار شود؟).
خدا به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور مـیفرماید که خـود را بدیشان بشناساند بدان گونه که هست، پاکیزه از همۀ اوهام و خرافاتی که دربارۀ سرشت پیغمبر و پیامبری بر جاهلیّتها حاکم گردیده بود. همچنین بدو دستور میفرماید که این عقیده را بدور از هر نوع تشویق و تحریک بیجا و آرایش و ییرایش ناروا، بدانان معرفی کند... بدون هیچگونه سخنان اضافی و ادعاء و لاف و گزافی، عقیده را بشناساند. ایـن عقیدهای است کـه پیغـمبری آن را به ارمغان میآورد که جز از هدایت یزدان از چیزی برخوردار نیست، هدایتی که راه را برای او روشن میگرداند!
این پیغمبر جز از وحی یزدان پیروی نمیکند، وحیی که بدو میآموزد چیزی را که نمیداند... او بر گنجینههای یزدان نمینشیند تا از آن گنجینهها به کسانی بهرۀ فراوانی بدهد و غرق در نعمتشان سازد که از او پیروی میکنند. کلیدهای غیب جهان هم در دست او نیست تا پیروان خـود را از پدیدهها و رخدادها بـیاگاهاند و بدیشان گوید که چه میشود و چه نمیشود. او فرشته هم نیست، همانگونه که ایشان درخواست میکردند که یزدان فرشتهای برای آنان نازل گرداند... بلکه او انسانِ پیغمبری است. عقیدهای که با خود آورده است تنها این عقیدۀ روشن و آشکار و ساده و آسان است. این عقیده، فریاد فطرت است. بنیاد حیات است. راهنمای راه منتهی به آخرت است. راهنمای رسیدن به خدا است. این عقیده خود به خود بینیاز از پیرایه و آرایه است ... هر که این عقیده را برای خودِ این عقیده بخواهد سزاوار او است و این عقیده برای او گرانـبهاتر از هر چیز و فراتر از هر گونه ارزش و بهائی است. هر کس هم این عقیده را همچون کالائی در بازار منافع بخواهد، او به سرشت این عـقیده دسترسی پیدا نـمیکند و ارج و ارزش آن را نمیشناسد، و این عقیده توشهای بدو نمیدهد و دارائیی بدو ارمغان نمیدارد.
به خاطر همۀ این چیزها است که به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داده میشود که این عقیده را بدین شکل، بدون هر گونه پیرایه و آرایهای به مردمان ارمغان دارد، چرا که خود از هر نوع پیرایه و آرایهای بینیاز است. کسانی هم که به زیر سایۀ این عقیده مـیروند باید بدانند: آنان به زیر سایۀ گنجهای اموال نمیروند، و به سوی آوازه و نـام و پایگاه و مـقام دنـیا رهسـپار نمیشوند، و امتیازی بر مـردمان بدون تقوا پیدا نمیکنند. آنان رهسپار سایۀ هدایت یـزدان میشوند، چـنین هـدایـتی هـم والاتـرین و ارزشـمندترین و گرانبهاترین هدایت است.
(قُل: لا أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَائِنُ اللّهِ، وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ، وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ: إِنِّی مَلَکٌ، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَایُوحَى إِلَیَّ).
بگو: من نمیگویم گنجینههای یـزدان در تـصرّف مـن است. و من نمیگویم که من غیب میدانم. و من به شما نمیگویم که من فرشتهام. من جز از آنچه به من وحـی میشود پیروی نمیکنم.
پیروان او باید بدانند که ایشان در این صورت به سوی نور و بینش میروند، و از تـاریکی وکوری بیرون میشوند: .
(قُلْ: هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ؟ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ؟)
بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟ مگر نمیاندیشید؟.
گذشته از اینها، تنها پیروی از وحی رهنمود و بینش است. کسی که بدون چنین رهنمونی باشد، گمراه کوری است ... این چیزی است که این آیه آشکارا و قاطعانه آن را بیان مـیدارد... پس کار خرد انسـان در ایـن جولانگاه چیست؟
پرسشی استکه پاسخ آن در جهانبینی اسلامی روشن و ساده است ... این خردی را که یزدان به انسان عطاء فرموده است میتواند آن وحی را دریـافت دارد و معانی و مفاهیم آن را بفهمد. این وظیفۀ خرد است ... افزون بر این، بدو چنین فرصتی داده شده است تا برای دستیابی به نور و هدایت از آن اسـتفاده کند، و در پرتو این قانون صحیح و ضابطۀ درستی که هرگز باطل بدان رو نمیکند و پوچ نمیگردد، انضباط پیدا کند و روبراه شود.
امّا زمانی که این خرد بشری دور از وحیگردد، در این صورت گرفتار گمراهی و کجروی میشود، و بد میبیند و ناقص میبیند و بد میسنجد و بد میاندیشد و بد میکند.
خرد گرفتار همۀ اینها میگردد به سبب سرشت ترکیب ذاتی خودش در دیدن هستی به گونۀ اجزاء جداگانه، نه یک دسـتگاه کـلّی یگــانه. خرد مطالب را پـیاپی میآزماید، و حادثهها را یکی پس از دیگری امتحان مینماید، و شکلها را یکی یکی نگاه میکند و از مـدّ نظر میگذراند... زیرا برای خرد مشکل و ناممکن است که هستی را یکجا ببیند و سراسر آن را بنگرد، تـا بر اساس این دیدن و نگریستن کامل، احکامی را صادر کند، و بر اساس آن نظامی را پـی افکند که در آن فراگیری و همآهنگی مورد نظر باشد... از اینجا است - وقتیکه از برنامۀ یزدان و هدایت او کناره گیری میکند - میان تجربهها میگردد و میلولد، احکام را تغییر مـیدهد، نــظام را عـوض میکند، مـیان اعمال و عکسالعملها متردد ومضطرب میگردد و سراسـیمه میشود، و از راست به چپ و از چپ به راست دست و پا میزند و در اینجا و آنجا میپلکد و بدین سو و آن سو میرود و میدود... خرد در همۀ ایـنها پـدیدههای بشری گـمراه، یـعنی انسـانهای مکـرّم، و همچنین دسـتگاههای انسـانی بزرگوار و گرانبها را در هم میشکند و نابود میکند... اگر از وحی پـیروی شود برای انسانها بهتر است وآنان را از همۀ این شرها و بدیها میرهاند، و آزمونها و تـلاشها و تکـاپوها را صرف «اشیاء» و «مواد» و «دسـتگاهها» و «ابزارهـا» میگرداند... این چیزها هم جولانگاه طبیعی خرد است، جولانگاهی که خرد میتواند در آنها مسـتقل و آزاد و رها باشد. در این صورت، زیـان سرانـجام مربوط میگردید به مواد و اشیاء، نه جانها و روانها!
خرد در معرض همۀ اینها قرار میگیرد بر اثر سرشت ترکیبی آن، و به سبب شـهوتها و هوسها و هواها و کششهائی که در وجود بشری سرشته شده است. باید این چیزها کنترل کنندهای داشته باشند، کنترل کنندهای که تضمین کند که وظائف آنها در امر استمرار حیات انسانها و پیشرفت آنان اداء گردد، و از این حد معمول مأمون فراتر نروند و در نتیجه به ویرانی حیات یا نتائج عکس وظائف منتهی نگردند و تباهی به بار نـیاورند! این چنین کنترلکنندهای هم نمیتواند تنها خرد انسانها باشد و بس. آخر این خردی که تحت فشار هواها و سهوسها و شهوتها و خواستها و کششها و گرایشـهای گوناگون و جوراجور میلرزد و سـراسیمه مـیشود، کنترلکنندۀ دیگری نیز باید باشد تا آن راکنترلکند، و گذشته از کنترل، وی را بپاید و از کژی و کاستی رهـا نماید. خرد هر آزمودهای و هر حکمـی را - در زمینۀ حیات بشری - بدین کنترلکنندۀ خود برگرداند تـا آزموده و حکم خود را بر محک او زنـد، و راه و روش و تلاش و جنبشخویش را با آن بسنجد وکنترلکند. کسانی که چنین معتقدند که این خرد انسانی، آن اندازه دقیق و درست است که با وحی یزدانی همطراز است! چرا که هر دوی آنها، یعنی خرد و وحی، ساختار خدایند و به ناچار باید همطراز و همسطح باشند... این چنین کسانی استناد میکنند به بیاناتی که دربارۀ ارزش خرد است و آنها را بعضی از فلاسفۀ انسان گفتهاند، نه یزدان سبحان!
کسانی که معتقدند که این خرد انسانی، ما را از وحی یزدانی بینیاز میگرداند - حتی اگر معتقد باشند که خرد شخصی، هر اندازه هم عقل او بزرگ باشد، بینیاز از وحـی است - دربارۀ چنین مسألهای چیزی را میگویند که جدا از چیزی است که خدا میفرماید... یزدان جهان حجّت خود را بر مردمان وحی و رسـالت قرار داده است، و این حجت را خرد مردمان، و همچنین فطرت آنان قرار نداده است، فطرتی که یزدان ایشان را بر آن سرشته است و شناخت پروردگار یکتا و ایمان به خدای یگانه را بدو آموخته است. زیرا خداوند سبحان میداند که خرد به تنهائی گمراه میشود، و فطرت هم به تنهائی سرگشته میگردد و بهکژ راهه میافتد. هـیچگونه حافظی برای خرد و برای فطرت نیست، مگر وحی که دیدبان راهنما و پیشقراول رهنمون است، و بلکه وحی نور و بینش است.[3]
کسانی که گمـان میبرند که فلسفه خرد را از دیـن، یا دانش - که فرایند خرد است - مردمان را از هدایت و رهنمود یزدان، بینیاز میگرداند! سخنی را میگویند که سندی از حقیقت و همچنین از واقعیت ندارد... واقعیت گواهی میدهد که زندگی مردمان، زمانی که سیستمها و دستگاههای آن بر مذاهب فلسفی یا مکاتب عـلمـی استوار باشد، این چنین زنـدگانیی بدشگونترین و بدترین زنـدگانی است و «انسـان» در آن بدبخت میگردد، هر چند که دروازههای همه چیز بر روی او بگشاید، و هر چند که تولیدات و واردات چندین برابر باشد، و هر اندازه هم اسباب زندگانی و وسائل آسایش آن بسی فراخ و گسـترده و فراوانگردد»[4].... مقابل این هم چنین نیست که زندگی بر نادانی و خود محوری استوار گردد و خودسرانه و اتوماتیک بچرخد و اداره گردد. کسانی که این چنین مسأله را طرح مینمایند کینهتوز و بد اندیشند! چه اسلام برنامه زندگی است و تضمینهائی برای خرد بشری دارد که آن را از عیبهای ترکیب بند ذاتی، و از عیبهای فشارهای ناشی از هواها و هوسها و کششها، رها و آزاد میگرداند. این از یک سو، از دیگر سو هم برای خرد پایهها و ستونهائی بر پا میدارد، پایهها و ستونهائی که اسـتقامت و اسـتواری خرد را در پـهنۀ دانش و شـناخت و آزمـون تضـمین مینماید، همانگونهکه استقامت و استواری زنـدگی واقعی را برای خرد تضمین میکند، زندگی واقعیی که خرد در سایۀ آن برابر شریعت یـزدان میزید و میآرامد، و دید واقعیت بر او فشار وارد نمیسازد و جهانبینیها و برنامههای وی را نیز منحرف و مـنهدم نمیگرداند.
خرد همراه با وحی و هدایت یزدان بینا است، و با رها کردن وحی و هدایت یزدان کور است. همراه کـردن سخن از دریافت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تنها از وحی، با اشاره به کوری و بینائی، به گونۀ پرسشی که بر انـدیشیدن تشویق کند:
(إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَایُوحَى إِلَیَّ. قُلْ: هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ؟ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ؟).
من جز از آنچه به من وحی میشود پیروی نمیکنـم (و سخن کسی جز سخن خدا را نمیشنوم و تنها به فرمان او راه میروم). بگو: آیا نابینا و بینا (و کافر سرگشته و مؤمن راه یافته، در شناخت این حقائق) یکسانند؟ (و هر دو مساوی در پیشگاه یزدانند؟). مگر نمیانـدیشید (تا در پرتو عقل، حق برایتان نمودار و آشکار شود؟).
همراه شدن اشارات و پیاپی آمدن آنها بدین شیوه در روند قرآن، کار بسیار قابل توجه و دارای معنی والائی در تعبیر قرآنـی است ... اندیشیدن مطلوب است و تشویق بدان برنامۀ قرآنی است. ولی اندیشیدن مفید و ارزشمند است که با محافظ وکنترل وحی، محافظت و کنترل گردد، وحیی که خرد را بینا در پرتو نـور راه میبرد. نه هر اندیشیدنی که فقط اندیشیدن نام داشته باشد و بس؛ آن اندیشیدنی که کورانه در تاریکی دست و پا میزند و افتان و خیزان و بدون دلیل و هدایت و کتاب روشنگر، راه میرود.
خرد انسان زمانی که در چهارچـوب وحی حرکت میکند، در جولانگاه تنگی حرکت نـمیکند. بلکه در جولانگاه واقعاً فراخی حرکت میکند. او در جولانگاه سراسر این هستی حرکت میکند. آن هستی که در بر گیرندۀ جهان دیدنی و هم جهان نادیدنی است. همچنین شامل ژرفاهای درون و جلوهگاههای رخـدادها و پدیدههای بیرون است، و همۀ جولانگاههای زندگی را در بر میگیرد... چـه وحی خرد را از چیزی جز از انحراف برنامه، و از بدبینی و کژی هواها و هوسها و شهوتها، باز نمیدارد. گذشته از اینها وحی خرد را به جنبش و تلاش میانـدازد و سخت آن را به تکاپو وا میدارد و به پیش میراند. آخر این ابزار بزرگی که یزدان به انسان بخشیده است و خرد نام دارد، تنها بدان خاطر بدو بخشیده استکه به کار بپردازد و در نگهبانی از وحی و هدایت یزدانی، کوشا و پویا باشد... در این صورت دیگرگمراه نمیشود و سرکشی نمیکند.
*
(وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِیٌّ وَلاَ شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ. وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَیْءٍ وَمَا مِن حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. وَکَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ. وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنکُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
بــا آن (چیزهائی که در قـرآن آمـده !ست) کسـانی را بترسان که (چون به جهان دیگر ایمان دارند، از هول و هراس رستاخیز بیمناکـند و) مـیترسند از ایـن که در پیشگاه پـروردگارشان (برای حسـاب و کـتاب) گـرد آورده میشوند (آنجائی که در آن) برای آنان جز خدا یاور و میانجیگری (که بتواند ایشان را از عذاب دوزخ برهاند) وجود ندارد. آنـان (را ازآن روز بترسان، تـا امروز که فرصت باقی است) شاید پـرهیزگاری پـیشه کنند (و آن وقت به بهشت روند). کسـانی را (از پیش خود) مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را بـه فریاد میخوانند (و همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشـغولند و) مـنظورشان (تـنها رضایت) او است. نــه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است (و هر کس در گرو عمل خویش است، چـه شـاه و چـه درویش است). اگر (به حرف مشرکان دربارۀ این گونه مؤمنان گوش دهی واز خود) آنان را برانی، از زمـرۀ ستمگران خواهی بـود. ایـن چـنین (بـا پیشی گرفتن مستمندان در پذیرش دین و دخول بدان بر توانگران، سنّت ما جاری و ساری بـوده است و) برخی را (که ثروتمندان مـتکبرند) با بـرخی دیگر (کـه تنگدستان فقیرند) آزمودهایم تا (متکبران، تمسخر کنان) بگـویند: آیا اینان همان کسانیند که خداوند از میان ما (برگزیده است و با اعطاء نعمت ایمان) بر ایشان منّت نهاده است؟ آیا خداوند سـپاسگزاران را بـهتر نـمیشناسد (تـا ایـن کـافران سـرکش مـغرور؟!). هرگاه مؤمنان بـه آیـات (قرآن) ما به پیش تو آمدند (برای احترامشان) بدیشان بگو: درودتان باد! (شما را مژده باد) خداونـد شـما (از روی لطف) بر خـویشتن رحمت واجب نـموده است و (رحمت فراوان و بـیکرانش مـقتضی آن است) کـه هر کس از شما از روی نادانی (انسانی) دچار لغزشی شد، ولی بعد از آن توبه کرد (و نادمانه به آسـتانۀ کریمانۀ خدا برگشت و اعمال زشت خود را جبران) و اصـلاح کرد (خداوند عذر تـقصیر او را مـیپذیرد) چـرا کـه او آمرزگار (بندگان و) مهربان (در حق همگان) است.
این، عزّت ایـن عقیده است. والائـی ایـن عقیده بر ارزشــهای نـادرست کرۀ زمـین است. آزادی آن از ارزشهای کوچک بشری است ... به پـیغـبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داده شده استکه این عقیده را به مردم تقدیم و ارمغان دارد، بدون هرگونه آرایش و پیرایش و زینت کردن و زراندود نمودنی، و بدونکمترین تـحریک و تشویق و امیدوار کردن و چشم طمع دوختنی به چیزی از ارزشـهای کـرۀ زمـین. همچنین بدو دستور داده میشود عنایت خود را متوجه کسانی سازد که امید میرود از این دعوت سود ببرند و بهرهمند شوند. کسانی را در پناه این دعوت بدارد که مخلصانه آن را دریافت میدارند، و با دل رو به خداوند یگانه میکنند و خشنودی او را میجویند. اصلًا کمترین ارج و بهائی به ارزشی از ارزشهای نادرست جامعۀ جاهلی ندهد، و برای معیارها و میزانـهای کوچک انسـانها هیچگونه توجه و نگرشی نداشته باشد:
(وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِیٌّ وَلاَ شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ).
بــا آن (چیزهائی که در قرآن آمـده است) کسـانی را بترسان که (چون به جهان دیگر ایمان دارند، از هول و هراس رستاخیر بیمناکند و) مـیترسند از ایـن کـه در پیشگاه پـروردگارشان (بـرای حسـاب و کـتاب) گـرد آورده میشوند. (آنجائی که در آن) برای آنان جز خدا یاور و میانجیگری (که بتواند ایشان را از عذاب دوزخ برهاند) وجود نـدارد. آنــان (را از آن روز بـترسان، تـا امروز که فرصت باقی است) شاید پـرهیزگاری پـیشه کنند (و آن وقت به بهشت روند).
با قرآن کسانی را بترسان که میترسند از ایـنکه در پیشگاه پروردگارشان گرد آورده میشوند، در آن حال و احوالی که جز یزدان برای ایشان ولی و دوستی نیست که بدانان کمـک کند، و شافع و میانجیگری جز یـزدان وجود ندارد که آنان را نجات دهد و رهائی بخشد. چرا که در آن هنگام شافع و مـیانجیگری نـیست که در پیشگاه کبریائی یزدان به شفاعت بپردازد و میانجیگری کند مگر با اجازۀ یزدان، و در آن روز شفاعتکننده و میانجیگر بعد از اجازۀ یزدان جز برای کسانی شفاعت و میانجیگری نـمیکند که خـدا بپسندد که برای آنـان شفاعت و میانجیگری شود... پس اینان که دلهایشان بیمناک است از هول و هراس آن روزی که جز یزدان ولی و دوستی، و شافع و مـیانجیگری در آن وجود ندارد، سزاوارتر برای بیم دادن هستند، و بدان بهتر گوش فرا میدهند و عمل میکنند، و از آن خوبتر سود میجویند... تا این که خود را در زندگی دنیا از چیزهائی بر حذر و بدور دارند که در آخرت ایشـان را گرفتار عذاب یزدان مینماید. بیم دادن، سخن روشـنگرانـه و تأثیر کننده و الهام بخشی است. سخن روشنگرانـهای است که برای آنان پرده از چیزهائی کنار میزند که از آنها میپرهیزند و خویشتن را میپایند. کلام مؤثّری است که دلهایشان را به پرهیز و حذر وا میدارد، دیگر در گرداب چیزهائی نمیافتند که از آنها نهی شدهانـد، پس از آن که چنین چیزهائی برای ایشـان روشن و نمایان گردید:
(وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).
کســانی را (از پــیش خــود) مـران کـه سحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد میخوانند (و همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشـغولند و) مـنظورشان (تنها رضایت) او است.
کسانی را از خود بدور مدار و از پیش خود مران که دل خویش را خالصانه به خدای دادهاند و کاملًا از دیگران بریدهاند و به پرستش او روی آوردهاند و در بامدادان و شامگاهان به نیایش و پرستش آفریدگار پرداختهاند. تنها رضای خداوند سبحان را میجویند و جز ایـزد و خشنودی او را نمیخواهند... این کارشان، شکـلی از وارستگی و مهرورزی و ادب است ... چه، کسی از آنان جز به خدای یگانه با پرستش و نیایش رو نمیکند. او خدا را میخواهد بدانگاه که وارسته مـیگردد. او خداوند یگانه را نمیجوید مگر آن زمـان کـه دل او دلداری و مهرورزی کند. او خداوند سبحان را با نیایش و پـرستش به یگانگی نـمیستاید و رضای او را نمیجوید، مگر زمانی که ادب آموخته باشد و خداپرست وارستهای شده باشد و برای خدا بزید و با خدا باشد.
اصل داستان چنین است که گروهی از «بزرکان» عرب خود را بالاتر از این گرفتند که دعوت اسلام را بپذیرند. به دلیــل ایـن کـه محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم فقیران ضعیف و درماندهای را به پیش خود راه میدهد، از قبیل: صـیب، بلال، عمّار، خبّاب، سلمان، ابن مسعود، و افرادی از این دست. اینها عباها و جامههائی به تن دارند که به سبب تنگدستی بوی عرق از آنها به مشام میرسد... ایـن بزرگان هم به سبب شأن و مقام اجتماعیی که دارنـد نمیسزد که با چنین افراد فـقیر و مسکینی نشست و برخاست داشته باشند و رؤسای قریش با ایشان در یک مجلس بنشینند. چنین بزرگانی به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیشنهاد کردند که او همچون فقراء و ضعفائی را از خود بدور دارد... امّا پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نـپذیرفت... ایـن بار پیشنهاد کردند مجلس ویژهای را برای فـقراء تشکیل دهد، و مجلس دیگری برای اشراف و بزرگان قریش ترتیب دهد، مجلسی که در آن فقراء و ضعفاء نباشند، تا در جامعۀ جاهلی، اشراف و بزرگان، امتیاز و اختصاص و مهابت و عظلمت خود را داشته باشند! پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خواست این پیشنهاد را بپذیرد، به امید آن که با پذیرش چنین پیشنهادی آنان نیز به اسلام بگروند. امّا فرمان پروردگارش در رسید که:
(وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).
کســانی را (از پـیش خـود) مـران کـه سحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد میخوانند (و همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشـغولند و) منظورشان (تنها رضایت) او است.
مسلم از سعد پسر ابی وقاص روایت کرده است که گفته است: ما شش نـفر در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودیم. مشرکان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گفتند: اینان را از کنار خود بران تا جرأت نشست و برخاست با ما را نداشته باشند! سعد پسر ابی وقاص گفته است: من و ابن مسعود و مردی از قبیله هذیل، و بلال، و دو نفر دیگر بودیمکه آنان را نام نمیبرم... چیزی که خدا میخواست بر دل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خطورکرد. با خـود اندیشید. یزدان سبحان این آیه را نازل فرمرد:
(وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).
اشراف قریش چیزهای نـاروائی دربارۀ چنین افراد ضعیف و ناتوانیگفتند. افراد ضعیف و نـاتوانـی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را مورد عنایت خود قرار میداد و با ایشان همنشینی میکرد. بزرگان قریش ایشان را طعنه میزدند و از آنان به سبب فقر و ضعف عیبـجوئی و بدگوئی میکردند و وجود ایشان در مجلس پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را باعث گریز خود از آنجا و عدم پذیرش اسلام میدانستند.
یزدان دربارۀ این درخواست ایشـان، داوری قـاطعانۀ خود را اعلام میفرماید، و درخواست آنان را از پـایه ویران مینماید و قلم بطلان بر ادعایشان میکشد:
(مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَیْءٍ وَمَا مِن حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ).
نه حساب ایشان بر تو است و نه حسـاب تـو بـر آنـان !ست (و هر کس در گرو عمل خویش است، چه شـاه و چه درویش است). اگر (به حرف مشرکان دربارۀ ایـن گونه مؤمنان گوش دهی و از خود) آنـان را بـرانـی، از زمرۀ ستمگران خواهی بود.
حساب و کتاب آنان با خـود آنـان انـجام میگیرد، و حساب وکتاب تو با خود تو انجام میگیرد. آنان که فقیرند و رزق اندکی دارند، حسـابشان با خدایشان است، تو را با آن چهکار؟! همچنیـن در صورت دارا بودن و نادار بودن تو حسابت با خدایت است، ایشان را با آن چهکار؟! این چنین امور، یعنی داشتن و نداشتن، در مسالۀ ایمان و منزلت در آن، دخالتی ندارد. اگر تو ایشان را به سبب داشتن و نداشتن از مجلس خود بیرونکنی و برانی، با معیار و مـیزان یزدان امور را نمیسنجی و ارزشیابی نمـیکنی... اگر هم چنینکنی، تو از زمرۀ ستمگران خواهی بود... حاشا که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از زمرۀ ستمگرانگردد!
فقیرانِ جیب، ثروتمندان قلب در مجلس پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند. ضعیفانِ منزلت و مقام، در پرتو لطف یـزدان، نیرومند و توانا در جایگاهی بودند که ایمانشان ایشان را سزاوار و شایستۀ آن جایگاه کرده بود. جایگاهی که به سبب نیایش و پرستش یزدان مستحقّ آن میگردند و جز خشنودی خدا را نمیخواهند و نمیجویند... میزانها و معیارهای اسلام و ارزشها و ارجهای آن بر برنامهای استقرار پیدا کرده است که خداوند جهان آن را مقرّر و مشخّص داشته است.
بدین هنگام مـتکبّران سرپیچنده از فـرمان یـزدان، میگفتند: چگونه ممکن است که یزدان فقیران ضعیف و ناتوان را در میان ما به خیر و خوبی برساند، و ما را که دارندگان جاه و مقام هستیم رها سازد؟ اگر آنچه را که محمّد با خود آورده است خوب میبود، ایشـان در پیروی از آن برما سبقت نمیگرفتند و قطعاً خدا ما را پیش از ایشان بدان هدایت و رهنمود میکرد! مـعقول نیستکه این تهیدستان نـاتوان در میان مـا مشـمول الطاف یزدان شوند و خدا بدیشان لطف و بـزرگواری کند و ما را رها نماید و از مراحم خود بیبهره فرماید!
در حالی که ما صاحبان جاه و مقام هستیم و از ارج و پایگاه اجتماعی برخورداریم.
این آزمونی بود که یزدان چنین منکران و خودبزرگ بینان با مال و دارائی و حسب و نسب را بدان آزمایش فرموده و گــرفتار کـرده بود، آن مـتکبّران و خودبزرگ بینانی که سرشت این آئـین را فهم نکرده بودند، و از سرشت دنیای نوینی بیخبر بودندکه ایـن آئین خورشید آن را برای جـهانیان درخشان میکرد، دنیائی با افقهای تابان و روشـنی که در پـرتو خود انسانها را به قلۀ بلندی میرساند، قلۀ بلندی که در آن روز برای عربها و همۀ جهانیان ناشناخته بود، و هنوز هم که هنوز است ناشناخته است در میان چیزهائی کـه دمکراسی مینامند، دمکراسی با نـامها و شکلهای گوناگونی که دارد.
(وَکَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ).
این چنین (با پیشی گرفتن مستمندان در پذیرش دین و دخول بدان بر توانگران، سنّت ما جاری و ساری بوده است و) برخی را (که ثروتمندان متکبرند) با برخی دیگر (کـه تنگدستان فـقیرند) آزمـودهایــم تا (مـتکبران، تـمسخرکنان) بگـویند: آیـا ایـنان همان کسـانیند که خداوند از میان مـا (بـرگزیده است و بـا اعطاء نـعمت ایمان) بر ایشان منت نهاده است؟.
روند قرآنی این استفهام انکاری را پاسخ میگوید که بزرگان قریش بر زبان میراندند:
(أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ).
آیا خداوند سپاسگزاران را بـهتر نـمیشناسد (تـا ایـن کافران سرکش مغرور)؟.
این پاسخ ایشان است، پاسخی که لبریز از الهـامها و اشارهها است. چرا که این پاسخ پیش از هر چیز بیانگر این واقعیت است که هدایت و رهنمون یزدانی پاداش کسـانی است که خـدا ایشـان را از روی رفتار و کردارشان میشناسد و میداند که اگر هدایت بدیشان ارمغانگردد سپاسگزار این نعمت خواهند بود، نـعمتی که هیچیک از سپاسگزاریهای بنده نمیتواند همطراز آن گردد. امّا یزدان سبحان با الطافکریمانۀ خود تلاش چنین انسانهائی را میپذیرد و پاداش بزرگ و فراوانی را در برابر آن عطاء میفرماید، پاداش سترگ و شگفتی که هیچگونه پاداشی به مقام و مقدار آن نـمیرسد و همطرازش نمیشود.
همچنین این پاسخ بیان میدارد ایمان متعلق به ارزشی از ارزشهای زمینی کوچک و نـاچیزی نـیست کـه در جاهلیتهای بشری رواج دارد. بلکه یزدان آن را نصیب کسانی میسازد که میداند سپاسگزار نـعمت ایمان خواهند بود و شکر آن را بجای میآورند. مهم نیست که آنان از بردگان و ضعیفان و مستمندان باشند. چه در معیار و میزان یزدان، مـعیارها و میزانـهای مردمان، جایگاه و پایهگاهی ندارد. معیارها و میزانهائی کـه در جاهلیتها مردمان را بر میکشد و ارج میبخشد.
همچنین این پاسخ بیان میدارد که اعتراض معترضان بر فضل و لطف یزدان، تنها از جهالت و نادانی و بیخبری از حقائق اشیاء سرچشمه میگیرد. پخش ایـن لطف و فضل بر بندگان، منوط به علم کامل یـزدان از کسانی است که در میان بندگان سزاوار ایـن لطف وکـرم میگردند. اعتراض معترضان تنها نـاشی از جـهل و نادانی و سوء ادب در برابر خداوند جهان است و بس. روند قرآنی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور میدهد - او رسول خدا است - پیشاپیش به کسانی سلامکند که فضل خدا شامل ایشان شده است و در پذیرش اسلام بر دیگران سبقت گرفتهاند و اشراف قریش آنان را مـورد تمسخر قرار دادهاند. پیشاپیش بدیشان درود بگوید و آنان را مژده دهد به مرحمت و لطفی که یـزدان بر خویشتن واجب فرموده است، مرحمت و لطفی که در مغفرت او مجسم است. مغفرتی که کسـانی را در بر میگیرد که از روی جـهالتکار بد مـیکنند و گناه میورزند، سپس توبه میکنند و راه اصلاح در پیش میگیرند:
(وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنکُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
هرگاه مؤمنان به آیات (قرآن) ما بـه پـیش تـو آمدند (برای احترامشان) بدیشان بگو: درودتان باد! (شـما را مژده باد) خداوند شما (از روی لطـف) بـر خویشتن رحمت واجب نموده است و (رحمت فراوان و بیکرانش مقتضی آن است) که هـر کس از شـما از روی نـادانـی (انسانی) دچار لغزشی شد، ولی بعد از آن توبه کرد (و نادمانه به آستانۀ کریمانۀ خدا برگشت و اعمال زشت خود را جبران) و اصلاح کرد (خداوند عذر تقصیر او را میپذیرد) چرا که او آمرزگار (بندگان و) مـهربان (در حق همگان) است.
ایـن است بـزرگواریی که پس از نعمت ایمان و آسانگیری در حساب و کتاب، و لطف و مـرحـمت در پاداش و سزا، اعلام میگردد. تا آنجا که یزدان سبحان رحمت را بر خـود واجب میشمارد و آن را به شکـل پیمان نامهای بر خود با کسانی در میآررد که به آیات او ایمان میآورند. به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود نـیز دسـتور میدهد که بدیشان این چنین رحمتی را کـه بر خـود واجب نموده است ابلاغکند. این لطف و مرحمت، هم شامل عفو و گذشت میگردد و هم شامل آمرزش و بخشش همۀ گناهان میشود، زمانی که پس از انـجام گناه توبهکنند و راه اصلاح در پیشگیرند. چرا که بـعضیها جهالت را ملازم مـرتکب شدن گناه تفسیر نمـودهاند و معتقدند که انسانگناه نـمیورزد مگر از روی جهالت. بنابراین، این نص شامل همۀ زشـتیها و پلشتیهائی میگردد که بزهکار بدان دست مییازد و سپس از آن توبه میکند و به اصلاح حال خود و انجام خوبیها و نیکیها میپردازد. آیههای دیگری این فهم و برداشت را تأیید میکنند، آیههائی که توبه ازگناه -هر نوع گناهی - و بدنبال آن اصلاح حال و انجام خوبیها را باعث عـفو گــناهان و موجب آمرزش یـزدان میشمارند، بدان سبب که خدا لطف و مرحمت را بر خویشتن واجب قلمداد فرموده است.
پیش از این که بررسی این بند از سوره به پایان برسد، به نقل احادیث و روایاتی میپردازیم که بیانگر اسباب و علل نزول این آیات هستند، و اینکه این احادیث و روایات همراه با آیات قرآنی، دالّ بر حقیقت انتقال شگفتی میباشند که این آئین در آن ایـام بشریت را بدانجا کوچانده است، حقیقتی که بشریت هنوز که هنوز است تا به امروز به قلۀ رفیعی نرسیده است که در آن روز و روزگار بشریت بدانجا رسید، ولی بعدها سخت از آن برگشت:
ابوجعفر طبری گفته است: هناد پسر سری، و ابو زبید از اشعث، و او از کردوس ثـعلبی و وی از ابن مسعود روایت کرده است و میگوید که ابن مسعود گفته است: گروهی از قریشیان از کنار پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم گذشتند. در خدمت او صهیب، عمّار، بلال، خبّاب، و کسانی همسان ایشان از ضعفاء مسلمانان بودند. گفتـند: ای محمد، آیا با داشتن این افراد از قوم خود خشنودی؟ آیا اینانند که در میان ما خدا بدیشان لطف نـموده است و فضل فرموده است؟ آیا ما از اینان پیروی کنیم؟ ایشان را از خود بران! شاید اگر آنان را ازخود برانی از تو پیروی کنیم!... این آیهها نازل گردید.
(وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ).
کسـانی را (از پــیش خــود) مـران کـه سحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد میخوانند (و همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشـغولند و) مـنظورشان (تنها رضایت) او است....
(وَکَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ...).
این چنین (با پیشی گرفتن مستمندان در پذیرش دین و دخول بدان بر توانگران، سنت ما جاری و ساری بوده است و) برخی را (که ثروتمندان متکبرند) با برخی دیگر (که تنگدستان فقیرند) آزمودهایم .... تا آخر آیه ...
همچنینگفته است: حسـین پسـر عمرو پسر محمّد عنقزی برایم روایتکرده است و گفته است: پـدرم از اسباط و او از سدی و وی از ابوسعید ازدی -که قاری ازد بوده است - و او از ابوکنود و وی از خبّاب دربارۀ این فرمودۀ خدای بزرگوار: (وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ) روایت کرده است و گـفته است: اقرع پسر حابس تمیمی، و عیینه پسـر حصن فزاری آمدند و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را دیدند که با بلال و صهیب و عمّار و خبّاب، و با مردمانی از ضعفاء مؤمنین نشسته است. هنگامی که ایشان را دیـدند حقیرشان شمردند. به پیش پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمـدند و گفتند: ما دوست داریم که مجلسی با ما داشـته باشی و عربها فضل و بزرگی ما را با آن بشناسند، چه گروهها و دستههای عربها به پیش ما میآیند و ما شرم داریم از اینکه عربها ما را با این بندگان ببینند. هر وقت ما به پیش تو آمدیم آنان را از مجلس خویش بلند گردان و از ما برکنارشان بدار. وقتی کهکار ما به پایان آمد و از خدمتتان رفتیم، اگر خواستی ایشان را فراخوان و با آنان بنشین! فرمود: بلی! گفتند: پیمان نامهای با ما در ایـن باره بنویس. روایتکننده گفته است: پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کاغذ خواستند و علی را دعوت کرد تا بنویسد. راوی میگوید: ما در گوشهای نشسته بودیم، ناگهان جبرئیل این آیه را نازل کرد:
(وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَیْءٍ وَمَا مِن حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ).
کســانی را (از پـیش خـود) مـران که سـحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد میخوانند (و همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشـغولند و) مـنظورشان (تـنها رضایت) او است. نه حساب ایشـان بـر تـو است و نـه حساب تو بر آنان است (و هر کس در گرو عمل خویش است، چـه شـاه و چـه درویش است). اگر (بـه حـرف مشرکان دربـارۀ ایـن گـونه مـؤمنان گوش دهـی و از خود) آنان را برانی، از زمرۀ ستمگران خواهی بود.
سپس این آیه را خواند:
(وَکَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ).
این چنین (با پیشی گرفتن مستمندان در پذیرش دین و دخول بدان بر توانگران، سنت ما جاری وساری بوده است و) برخی را (که ثروتمندان متکبرند) با برخی دیگر (کـه تنگدستان فـقیرند) آزمـودهایــم تـا (مـتکبران، تـمسخرکنان) بگـویند: آیـا ایـنان هـمان کسـانیند کـه خداوند از میان مـا (بـرگزیده است و با اعطاء نعمت ایـمان) بــر ایشـان مـنت نهاده است؟ آیـا خداونـد سـپاسکزاران را بــهتر نـمیشناسد (تـا ایـن کـافران سرکش مغرور؟).
سپس این آیه را تلاوت فرمود:
(وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ: سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ، کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)
هرگاه مؤمنان به آیات (قرآن) مـا بـه پـیش تو آمـدند (برای احترامشان) بدیشان بگو: درودتان باد! (شما را مژده باد) خداونـد شـما (از روی لطف) بـر خویشتن رحمت واجب نموده است....
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگوار خـدا کـاغذ را از دست خود بینداخت و پرت کرد. سپس ما را فرا خواند. دیدیم که میفرماید:
(سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ، کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ).
درودتـان بـاد، خداوندتان بـر خـود رحمت را واجب گردانده است.
ما با او مینشستیم. هر وقت میخواست پا مـیشد و میرفت و به ترک ما میگفت. خداوند بزرگوار این آیه را نازل فرمود:
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا).
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند (و تنها رضای) ذات او را مـــیطلبند، و چشـمانت از ایشــان (بــه سـوی ثروتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنـیوی برنگردد. (کهف/28)
روایتکننده گفته است: از آن پس پیغـمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با ما مینشست، و زمانی که وقت رفتن فرا میرسید ما پا میشدیم و او را رها میکردیم تا برخیزد و تشریف ببرد.[5]
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن پس، هر وقت ایشان را مـیدید ابتداء او بدیشان سلام میکرد، و میفرمود:
(اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِیْ جَعَلَ فِیْ أُمَّتِیْ مَنْ أَمَرَنِیْ رَبِّیْ أَنْ أَبْدَأَهُمْ بِالسَّلاَمِ).
سپاس خداوندی را سزا است که در میان امّت من کسـانی را پـدید آورده است که پروردگارم به من دستور فرموده است ابتداء من بدیشان سلام کنم.
درصحیح مسلم آمده است عائذ پسـر عمرو روایت کرده استکه ابوسفیان به پیش سلمان، صهیب، بلال، و گروهی همسان ایشان آمد. آنان گفتند:
به خدا سوگند شمشیرهای خدا به دشمن خدا چنانکه باید اصابت نکرده است! ابوبکر گفت: آیا به پیر مرد و رئیس قریشیان چنین چیزی میگوئید؟ آنگاه به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و چنین چیزی را به عرض او رساند. فرمود:
(یَا أَبَا بَکْر، لَعَلَّکَ أَغْضَبْتَهُمْ . لَئِنْ کُنْتَ أَغْضَبْتَهُمْ لَقَدْ أَغْضَبْتَ رَبَّکَ).
ای ابوبکر، شاید ایشان را خشمگین کـرده بـاشی. اگر ایشان را خمشگین کرده بــاشی قطعاً پروردگارت را خشمگین کردهای.
ابوبکر به پیش آنان آمد و گفت: ای برادرانم، آیا مـن شما را خشمگین کردهام؟ گفتند: نه... ای برادر ما، خدا تو را ببخشایاد.
*
ما نیازمند ایستادن بیشتری در برابر این آیات هستیم... بشریت نیز جملگی نیازمند چنین ایستادنی است... این آیهها تنها بیانگر اصلها و معیارها و دیدگاههائی دربارۀ «حقوق انسان» نیستند و بس. بلکه این آیات قرآنـی، بیانگر چیزهائی بس فراتر و بزرگتر از اینها هسـتند. این آیات بیانگر چیز شگرف و بزرگی در بشریت است که هم اینک عملًا روی داده است و پیاده گشته است. بیانگر انتقال فراخ و کوچ بزرگی است کـه ایـن آئـین همـگی بشریت را در آن شـرکت داده است و رهسـپار کرده است. بیانگر خط درخشـانی در افق است که بشریت در زندگی راستین خود روزگاری بدان رسیده است ... هر چند که بشریت از این ـ درخشان برگشته باشد، خط درخشانی که بشریت با گامهای استوار و با زمزمۀ ساربانانۀ این آئین بدانجا صعود کرده است، این امر از بزرگی چنین انـتقال وکـوچی نـمیکاهد، و از سترگی این چیزی که روزی و روزگاری پیدا و پـیاده شده است، و از اهمّیت این خطی که عملًا در زندگی واقعی انسانها کشـیده شده است، اصلا چیزی کم نمیکند و نمیکاهد.
ارزش کشیده شدن این خط و رسیدن انسـانها بدان روزی و روزگاری درگذشتهها وقتی هویدا میگردد که مردمان بارها و بارها بکـوشند و بالا روند و خود را بدان اوج برسانند، چرا که قبلًا بدانجا رسیدهاند و چنین قلّهای را فتح کردهاند. پس انسانها توان این را دارند که دیگر باره بدان جایگاه برسند. این خط درخشان، بر آن افق تابان است. انسانها نیز همان انسانهایند. این آئین هم همان آئین است ... پس تنها چیزی که میماند اراده و اطمینان و یقین است و بس.
ارزش این نصوص در این است که امروزه آن خط والا را با همۀ جایگاهها و مـنزلگاههائی که دارد ترسیم میکند. از درۀ جاهلیتی که اسـلام عربها را از آنـجا برگرفته است خط را ادامه میدهد و میکشد تا بدان قلۀ بلندی که ایشان را بدانجا کشانده و رسانده است، و آنان را ناگهانی در زمین پـدید آورده است تـا دست بشریت را بگیرند و ایشان را از آن درۀ گود بلند کنند و به همان قلۀ بلندی برسانند که خود بدان رسیدهاند. آن درۀ ژرف و پستی که عربها درجاهلیت خود -و همۀ بشریت - در آن لمیده و سرگشته بودند، آشکارا در سخن «اشراف» قریش مجسم و جلوهگر است: «ای محمد، آیا به این مردمان قوم خود راضی شدهای؟ آیا اینان کسانیند که یزدان آنان را از میان ما برگزیده است و بدیشان لطـف و تفضّل فرموده است؟ آیا ما از اینان پیروی کنیم؟ اگر تو ایشان را از خود برانی، شاید از تو پیرویکنیم!» ... یا در سخنان تحقیرآمـیز اقرع پسر حابس تمیمی، و عیینه پسر حصن فزاری پیدا و هویدا است که در بارۀ پیشتازان صحابه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همچون بلال، صهیب، عمّار، خبّاب، و امثال ایشـان از ضـعفاء میگفتند و به پـیغمـبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عـرض میکردند: «ما دوست داریمکه مجلسی با ما داشـته باشی و عربها فضل و بزرگی ما را با آن بشناسند، چهگروهها و دستههای عربها به پیش ما میآیند و ما شرم داریم از این که عربها ما را با این بندگان ببینند!...».
در اینجا است که جاهلیت چهرۀ در هم و ترش خود را نمایان میگرداند، و ارزشهای هیچ و پوچ، و معیارهای کوچک و ناچیز خود را مینمایاند، معیارهائی همچون: تعصّب نژادی، نازش به نیاکـان، افتخار به مراتب و طبقات اجتماعی، و تفاخر به اموال و اولاد... بعضی از اینان خودشان عرب بودند! بعضی هم از طبقۀ اشراف نبودند! برخی نـیز از اغنیاء و ثـروتمندان بشمار نمیآمدند!... اینها ارزشها و معیارهائی است که در هر جاهلیتی رواج پیدا میکند! همین ارزشـها و معیارها امروزه درجاهلیتهای روی زمین جلوهگر و هویدا است و فریادهای ملی و قومی و طبقاتی طنینانداز است و همه جا پرندۀ شوم نژادگرائی در پرواز است!
این است درۀ جاهلیت ... اسلام در بلندای قلّه است.
اسلام ارزشی برای این ارزشها و معیارهای کوچک و پوچ قائل نیست، و بدین فریادهای سبکسرانهکمترین بهائی نمیدهد... اسلام از آسمان فرود آمده است و از زمین نروئیده است. زمین این درّه است. این درّهای که نمیتواند این روئیدۀ شگرف تازۀ گرانبها را برویاند. اسلام آئینی است نخستین کسی که از آن فرمانبرداری مــیکند محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم است، محمّد پیغمبر یزدان، پیغمبری که از آسمان برای او وحی به ارمغان میآید. آنکسی که پیش از هر چیز از خانوادۀ سرشناس خاندان بنیهاشم است. خاندان بنیهاشم نیز جزو خاندانهای سرشناس قبیلۀ قـریش است. اسـلام آئـینی استکه ابوبکر دوست و هــمدم پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از آن فرمانبرداری میکند و آن را در بارۀ «ایـن بـندگان» اجراء مینماید... بلی این بندگانی که قـید بندگی هر کسی را از گردن خود باز و رها کردهاند و تنها بندگان خداوند یگانه گشتهاند. این بود کارشان بدانجا رسید که رسید.
همانگونه که درۀ جاهلیت ژرف و پست در واژهها و سخنان بزرگان قریش و احساسات و اظهارات اقرع و عیینه جلوهگره میآید، قلۀ فلکسا و والای اسلام نیز در فرمان یزدان سبحان به پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم جلوهگر میآید:
(وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ. مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَیْءٍ، وَمَا مِن حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِن شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. وَکَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ؟ وَإِذَا جَاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِنَا فَقُلْ: سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ، کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنکُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ، فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
کسـانی را (از پیش خود) مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را بـه فریاد میخوانند (و همه وقت به عبادت و پرستش خدا مشـغولند و) مـنظورشان (تـنها رضایت) او است. نــه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است (و هر کس در گرو عمل خویش است، چـه شـاه و چـه درویش است). اگر (به حرف مشرکان دربارۀ این گونه مؤمنان گوش دهی واز خود) آنان را برانی، از زمـرۀ ستمگران خواهی بـود. ایـن چـنین (بـا پیشی گرفتن مستمندان در پذیرش دین و دخول بدان بر توانگران، سنّت ما جاری و ساری بـوده است و) برخی را (که ثروتمندان مـتکبرند) با بـرخی دیگر (کـه تنگدستان فقیرند) آزمودهایم تا (متکبران، تمسخر کنان) بگـویند: آیا اینان همان کسانیند که خداوند از میان ما (برگزیده است و با اعطاء نعمت ایمان) بر ایشان منّت نهاده است؟ آیا خداوند سـپاسگزاران را بـهتر نـمیشناسد (تـا ایـن کـافران سـرکش مـغرور؟!). هرگاه مؤمنان بـه آیـات (قرآن) ما به پیش تو آمدند (برای احترامشان) بدیشان بگو: درودتان باد! (شما را مژده باد) خداونـد شـما (از روی لطف) بر خـویشتن رحمت واجب نـموده است و (رحمت فراوان و بـیکرانش مـقتضی آن است) کـه هر کس از شما از روی نادانی (انسانی) دچار لغزشی شد، ولی بعد از آن توبه کرد (و نادمانه به آسـتانۀ کریمانۀ خدا برگشت و اعمال زشت خود را جبران) و اصـلاح کرد (خداوند عذر تـقصیر او را مـیپذیرد) چـرا کـه او آمرزگار (بندگان و) مهربان (در حق همگان) است.
این قلۀ بلند والا جلوهگر و نمودار میشود در رفـتار پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم یزدان با «این بندگان». آن کسانی که پروردگارشان بدو دستور فرموده است کـه در سلام بدیشان پیشقدم شود، و با آنان ماندگار گردد و صبر پیش گـیرد، و از مـجلس برنخیزد تا ایـنکـه آنـان بر میخیزند. دستور انجام این امور، به محمّد پسر عبدالله پسر عبدالمطلب پسر هاشم است! افزون بر این، دستور به کسی است که پیغمبر خدا، و بهترین بندگان خدا، و بزرگوارترین کسانی است که زندگی در سایۀ ایشان حرمت و عظمت پیداکرده است!
این قلۀ بلند والا گذشته از آن جلوهگر مـیآید در جایگاهی که «این بندگان» به سبب مکانت و منزلتشان در نزد یزدان دارند، و در پـایگاهـی که شمشیرهای ایشان پیدا کرده است و «شمشیرهای یـزدان» نـامیده شده است. همچنین در جایگاهی که ایـنان نسبت به ابوسفیان «پیر قریش و سرور ایشان» داشتهاند پس از آن که از مسلمانان بر جای ماند و در صف ایشان قرار نگرفت، تا در سال فتح مکه در صف مسلمانان جای گرفت و مشمـول عفو پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خدا گشت و از زمرۀ آزادگان مکه گردید، وقتی که مورد لطف پیغمبر و اصحاب قرار گرفت و به عنوان طلقاء، یعنی آزادگان، در صف مسلمانان پذیرفته گردید. این بندگان والا مقام چون از زمرۀ پیشتازان و سابقین در اسلام بودند، بر ابوسفیان مقدم بودند. آنان ابوسفیان را آزرده خـاطر میکردند. هنگامی که ابوبکر رضی الله عنه دربارۀ ابوسفیان با ایشان سخن گفت و سرزنششان نمود، دوست او پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابوبکر را بیم داد که نکند «چنین بندگانی» را بر سر خشم آورده باشد و بدین سبب یزدان را خشمگین کرده باشد! خداوندا! کسی نمیتواند دربارۀ اینکار تعبیر و تفسیر داشته باشد! تنها چیزی که در این راستا میتوانیم از خود نشان دهیم و بکنیم این استکه بدان بنگریم و آن را ورانداز کنیم! ابوبکر رضی الله عنه آنگاه میرود و «بندکان» را خشـنود میسازد و از ایشـان دلجوئی میکند و رضایت میطلبد تا خـدا را راضی سازد: «ای برادرانم! آیا شـما را خشـمناک کردهام؟». پاسخ میدهند و میگویند: «نه ای برادر ما! خدا تو را بیامرزاد».
این چیزی که در زندگی انسانها روی داده است چه چیز شگرف و بزرگی است؟ ایـن کوچ و انـتقالی که در واقعیت مردمان روی داده است، کدام کوچ و انـتقال است که بدین فراخی است؟ چه دگرگونی شگفتی در ارزشـها و اوضاع و احوال، و در همـان زمـان در احساسات و جهانبینیها درگرفته است؟ زمـین همان زمین است. محیط همان محیط است. مردمان نیز همان مردمانند. وضع اقتصادی نیز همان است که بود... و بالاخره همه چیز همان چیزهائی هستند که بودند. تـنها یک وحی و پیامی از آسمان نازل شـده است، برای مردی از انسانها. در این مرد نیروی الهـی جرقّه زده است و استقرار پذیرفته است. فطرت انسانها را فریاد میزند که زیر خروارها توده قرار گرفته است. لمیدگان در درۀ گود را فریاد میدارد و با زمزمۀ آیههای آسمانی به سـوی اسلام میخواند. این زمـزمۀ ساربانانهای مردمان را در طول راه به جوش و خروش میاندازد و رهسپار قلۀ والای اسلام میسازد و به بلندای آن میرساند... بالا ... بالا ... آنجا در آغوش اسلام بغنوید!
بعدها انسانها از آن قلۀ بلند سرازیر میشوند و دیگر باره بدان درۀ ژرف و پست بر میگردند. بار دیگر در نیویورک، واشنـگتن، شیکاگو، ژوهانسبورگ، و در سرزمینهای دیگر «تمدن» همان تـعصبها و نژادگرائیهای گندیده پدیدار میگردد. تعصبهای: نژادی، رنگ، میهن پرستی، قومی و طبقاتی، در اینجا و آنجا بر پا میشود، تـعصبها و جانبداریهای پوچی که بوی بد گندنای آنها از آن تعصبها و جانبداریهای بدشگون جاهلیت پیشین، دل آزارتر و چندش آورتر است.
اسلام در آن قلۀ بلند فلکسا برجا و برقرار است ... آنجائی که خط درخشانی کشیده شده است که انسانها بدان جای رسیدهاند ... اسلام در آن بلندای بر جا و برقرار است، به خاطر مهر و مرحمت یزدان سبحان به انسان. شاید انسانها گامهایشان از گل و لای به در آید، و چشمـانشان را از لجنزار بلند گردانـند و دیگـر باره بدان خط درخشان چشمانشان را بدوزند، و بار دیگر زمزهۀ ساربانانه این آئین را بشنوند، و باز هم لنگ لنگان به سوی آن قلۀ بلند گام بردارند و با آواز ساربانانۀ اسلام خود را بدانجا برسانند.
ما در محدودۀ برنامۀ فی ظلال القرآن، نمیتوانیم بیش از این به پیش رویم و فراتر از این اشاره گام بگذاریم ... ما نمیتوانیم «ایستادن طولانی» و درازی را داشته باشیم که از انسانها میخواهیم این ایستادن طولانی را در برابر چنین نصوص و آیاتی، و در برابر مـفاهیم و مقاصد آنها داشته باشند، تـا بکوشند بر آن گسـترۀ شگرفی مشرف بشوند که از لابلای ایـن نصوص و آیات در تاریخ انسانها پدیدار میآید، بدان هنگام که با آواز ساربانانۀ اسلام از درۀ ژرف و پست جاهلیت بالا میروند و به سوی قلۀ بلند فلکسا حرکت میکنند... سپس بار دیگر با صدای عوعو «تمدن مادیگری» خالی از روح و عقیده، دیگر باره از آن اوج به درۀ ژرف و پست جاهلیت فرو میافتند!... همچنین باز هم باید انسانها بکوشند تا بفهمند اسلام امروزه چه انـدازه میتواند گامهایشان را رهنمود گرداند و به پیش براند، بعد از این که همۀ تجربهها و همۀ مکتبها و همۀ اوضاع و همۀ نظامها و همۀ اندیشهها و همۀ جهانبینیهائی که انسانها برای خود به دور از برنامۀ یزدان و رهـنمود آسمان، ساختهانـد و آراسته و پـیراسـته کردهانـد، و هیچکدام نتوانستهاند که انسانها را بار دیگر بالاتر و بالاتر ببرند و بدان قله برسانند. همچنین نتوانسـتهانـد حقوق انسان را بدین شکل درخشـان، یـعنی بسان عملکرد اسلام، تضمینگردانـند، و دلهـا را آرامش بخشند و اطمینان دهند، بدانگونه که اسلام انسانها را چنان انتقال و کوچ سترگی داده است، بدون ایـن که کشت و کشتارها به راه اندازد، و مردمان را تحت فشار قرار دهد و پریشان حال سازد، و بدون این که مقررات استثنائی و ناجوری تهیه و اجراء گرداند که آزادیـهای اساسی را از میان بردارد، و بدون این که هراس، ترس، شکنجه، گرسنگی، تنگدستی، و بدون ابزاری از ابن ابزارهائی که لازمۀ انتقالاتی است که انسانها در سایۀ دستگاهها و سازمانهای بد و ناپاکی که انسـانها برای خود وضع میکنند و میگذارند، و در دائرۀ آنها بعضی برخی را جای خدا پرستش میکنند، بکار گیرد و مورد بهرهبرداری قرار دهد.
این اندازه سخن در اینجا ما را بس است ... الهامهای نیرومند ژرفی که نصـوص قرآنی ارمغان میدارند و به دلهای روشن میریزند، برای ما بسنده است.[6]
*
(وَکذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ).
ایـن چنین (روشـن و آشکـار) آیـات (قرآنـی و دلائـل جــهانی) را تــوضیح مــیدهیم، تــا راه (نــادرست) گناهکاران (از راه درست مؤمنان) پیدا و نمودار شود.
پایان این بخش، بخشی که سرشت رسالت و سرشت پیغمبر را بدین روشنی آشکار بیان داشته است، همان گونه که این عقیده را پاک از هر آرایش و پیرایشی بیان کرده است، و ارزشها و میزانهائی را شرح و بسط داده است و از یکدیگر جدا ساخته است که در صدد حذف آنها از زندگی انسانها است، و یا سرگرم استوار داشتن و بر جای گذاشتن آنها است:
(وَکذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ)
ایـن چنین (روشن و آشکار) آیـات (قرآنی و دلائل جهانی) را توضیح میدهیم.
بسان این برنامه، و بسان این راه، و بسان این بیان و تفصیل، آیـاتی را شرح و بسط و تبیین و توضیح میدهیم که دربارۀ این حقّ شکّ و تردیدی بر جای نمیگذارد، و مشکلی را دربارۀ این امر ناگشوده رها نمیکند. با چنین بیان و تفصیلی نیازی به معجزات و خوارق عادات نمیماند. چه حقّ روشن و هویدا، و کار واضح و پیدا است. بدانگونه هویدا و پـیدا است که برنامۀ اسلامی هویدا و پیدا بود و روند قرآنی نمونهای از آن را بیان و عرضه داشت.
به هر حال هر تـفصیلی که دربارۀ دلائـل هدایت و الهامهای ایمان قبلًا در سـوره آمده است، و هرگونه بیانی که دربارۀ حقائق و سـخن از وقائع، داخل در مدلول و مفهوم فرمودۀ یزدان بزرگوار است:
(وَکذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ).
ایـن چنین (روشن و آشکار) آیـات (قرآنی ودلائـل جهانی) را توضیح میدهیم.
پایان این آیةۀ کوتاه چنین است:
(وَلِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ).
تا راه (نادرست) گناهکاران (از راه درست مؤمنان) پیدا و نمودار شود.
کار شگفتی است! از پروژۀ برنامۀ قرآنی در بارۀ عقیده، و حرکت با این عقیده پرده برداشته میشود. این برنامه به بیان حق و اظهار آن نمیپردازد تا راه مؤمنان شایسته و بایسته روشن گردد و پیدا و نمودار شـود و بس. بلکه باطل را نـیز روشـن میکند و پرده از آن برمیدارد، تـا راه سـرگشتگان بزهکار نـیز نمایان و پدیدار شود... نمایان شدن راه بزهکاران، برای هـویدا گردیدن راه مؤمنان ضروری است. این امـر به خـطّ فاصلی میماند که در دو راههها یا چند راههها کشیده میشود.
این برنامه، برنامهای است که یزدان سبحان آن را مقرّر و معیّن فرموده است تا با نفسهای انسانها در سازش و کنش باشد. این بدان خاطر استکه یـزدان سبحان میداند که پدید آوردن باور عقیدتی نسبت به حقّ و حقیقت و خیر و خوبی، مقتضی مشاهدۀ جانب مقابل، یعنی باطل و شرّ است. همچنین تأکید گردد که ایـن باطل صرف و شرّ خالص است، و آن حقّ صِرف و خیر خالص است ... از دیگر سو نیروی کشش به جانب حقّ تنها از احساس صاحب حق بدین امر نیستکه بداند او رهرو راه حق و بر راستای حقّ روان است، بلکه باید بفهمد که آنکه با حقّ میرزمد و مقابل حق میایسـتد باطل و باطلگرا است، و راه بزهکاران را میپوید. این چنین کسانی، از زمرۀ مردمانی هستند که یزدان در آیۀ دیگری از قـرآن ایشـان را دشمنان هر پـیغمـبری از پیغمبران قلمداد میفرماید:
(وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِینَ).
این گونه بـرای هـر پـیغمبری گروهی از بـزهکاران را دشمن ساختهایم. (فوقان/ا٣) یزدان سبحان چنین بزهکارانی را ذکر میفرماید تا در درون پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و در درونهای مؤمنان جـایگیر و جایگزین شود: کسانی که با ایشان دشمنی مـیورزند، قطعاً و حتمآ بزهکارند.
فرو افتادن رو بندِ کفر و شرّ و بزهکاری، برای روشنگری وجلوهگری ایمان و خیر و صلاح، ضروری و لازم است. روشـن شـدن راه بزهکاران، هدفی از اهداف تفصیل آیات، توسط یزدان سبحان است. ایـن بدان خاطر است که هر گونه تاریکی و هر نوع شبههای دربارۀ موضع بزهکاران و دربارۀ راهشان، مـایۀ تاریکی و شبهه در موضع مـؤمنان و در راه آنان مـیگردد. مــؤمنان و بـزهکاران دو صفحۀ مقابل یکدیگرند، و دو راه مخالف و عین همدیگرند... پس بناچار باید دقیق و روشـن، رنگـها و خـطها و سایه روشنها پیدا و هویدا گردند.
از اینجا پیدا است که باید هر جنبش اسلامی با مشخص کردن راه مؤمنان و راه مجرمان آغاز گردد. لازم است هر جنبش اسلامی با شناساندن راه مؤمنان و معرفی راه مجرمان، و با تعیین عنوان معیّن مؤمنان و عنوان معیّن مجرمان، آن هم نه در عالم نظریهها، بلکه در عالـم واقع، آغازگردد. تا پیروان دعوت اسلامی و حرکت اسلامی بدانند کسانی که پیرامون آنان هستند کدامها مؤمن و کدامها مجرم بشمارند. پس از تعیین راه مؤمنان و برنامه و نشانۀ ایشان، و تعیین راه مجرمان و برنامه و نشانۀ ایشان، راهها آمیزۀ یکدیگر نگردد، و عـنوان همگون نشود، و سیماها و علامتهای مؤمنان و مجرمان به همدیگر نیامیزد و اشتباهی گرفته نشود.
این تشخیص و تعیین بر جا بود، و این وضوح و روشنی کامل بود، در آن روز و روزگاری که اسلام در جزیرة العرب با مشرکان رویاروی گردید. چه راه مسـلمانان خوب و پرهیزگار، راه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وکسانی بود که در خدمت او بودند. و راه مشرکان بد و بزهکار، راهکسانی بود که همچون ایشان این آئـین را نـپذیرفته بودند و بدان وارد نشده بودند... همراه با این تشخیص و تعیین و وضوح و روشنی، قرآن نـازل میگردید و یـزدان سبحان آیات را شرح و بسط میفرمود، بدان منوال و شیوهای که نـمونههائی از آن در سوره گذشت - از جمله واپسین نمونه - تا راه بزهکاران هـویدا و پیدا باشد.
هر جا اسلام با شرک و بتپرستی و بیدینی و آئینهای منحرف بر جای مانده از آئینهائی که در اصل آسمانی بودهاند و تحریفهای بشری آنها را دگـرگون و تباه ساختهاند، رویاروی شده است، و هر کجا اسلام با چنین دستهها و ملتهائی رویاروی گردیده است، راه مؤمنان خوب و پرهیزگاری روشن و آشکار بوده است، و راه مشرکان کافر بزهکار نیز روشن و آشکار بوده است ... دیگر اشتباه و اختلاط سودی نبخشیده است و آمیزش مفید فائدهای نبوده است.
امّا بلای بزرگی که امروز گریبانگیر جنبشهای راستین اسلامی میگردد، و با حرکات حقیقی اسـلامی مقابله میکند، چیزی از اینها نیست ... این بلا مجسم است در وجود اقوامی از مردمان که از نژاد مسـلمانانند و در سرزمینهائی زندگی میکنند که روزی و روزگـاری سرزمین اسلام و برازندۀ اصطلاح دارالاسلام بوده است. آئین یزدان بر آن سرزمینها سلطه و قدرت داشته است، و شریعت و آئین خـدا بر آنجاها حکومت و فرمانروائی نموده است ... بعدها این سرزمینها و ایـن اقوام در واقع به ترک اسلام میگویند، امّا در نام اسلام را اظهار و اعلان میکنند، و سرانجام ارکان و اصول اسلام را در عقیده و واقعیت رها میسازند و با آن بیگانه میشوند، هر چند گمان میبرند که معتقد به اسلام و پیرو آئین اسلام هستند.
اسلام گواهی: لا اله الا الله است! گواهی: لا اله الا الله، مجسم و متجلی در اعتقاد به این است که یزدان یگانه، آفریدگار این هستی، و متصرّف در آن است و بس. و یزدان یگانه، کسی است که بندگان مراسـم پـرستش و همۀ تلاش زندگی را فقط برای او انـجام میدهند. خداوند یگانه تنها کسی است که بندگان قوانیق را از او دریافت میدارند و در برابر فرمانش دربارۀ کار و بار سراسر زندگیشان کرنش میبرند... هرکسکه به لااله الا الله - بدین مدلول و مفهوم - گواهی ندهد، هـنوز داخل اسلام نشده است، نام و لقب و نسب او هر چه میخواهد باشد. هر سرزمینی که گواهی: لااله الاالله - بدین مدلول و مفهوم - در آن پـیاده نشده باشد، سرزمینی بشمار است که با ائـین یـزدان عبادت و پرستـش ننموده است، و هنوز به دائرۀ اسلام در نیامده است ...
در کرۀ زمین امروزه اقوامـی از مـردمان هسـتند که نامهایشان نامهای مسلمانان است، و خود نیز از نژادها و خاندانهای مسلمانانند، و در کرۀ زمین کشورهائی است کـه روزی و روزگـاری دارالاسـلام، یـعنی سرزمینهای اسلامی بوده است... ولیکن امروزه نه آن اقوام گواهی: لا اله الا الله را - بدین مدلول و مفهوم - میدهند، و نه آن کشورها خداپرستی را به مقتضی این مدلول و مفهوم در پیش میگیرند و یزدان را به نـحو بایسته پرستش مینمایند.
این بلا، بدترین چـیزی است که جنبشهای راستین اسلامی، در این چنین کشـورهائی با آن رویـاروی میگردند، و سختترین درد و رنجی است که از دست این چنین اقوامی میچشند.
سختترین چیزی که این چنین جنبشهائی با آن روبرو میشوند، روشن نبودن راه مسلمانان پـرهیزگار، و راه مشرکان بزهکار، و آمیزه شدن نشانهها و عنوانـها، و آمیخته بودن نامها و صفتها، و بیابان برهوتی است که در آن نشانههای راه نامشخص است و دو راهۀ حقّ و باطل از یکدیگر جدا نیست!
دشمنان جنبشهای اسلامی با ایـن شکاف و سوراخ آشنایند. بر دم در این شکاف و سـوراخ شبانهروز مـیمانند و برای فراخ کردن آن، و دلسـرد نـمـودن مؤمنان، و دوز و کلک زدن و آمـیختن و سـر در گم کردن این و آن به تلاش و تکاپو مـیپردازنـد و به نیرنگ مینشینند، تا زمانی که آشکارا زبان به حقّ گشودن و سخن حقّ گفتن تهمتی میگردد که با چنگ و دندان بدان میجستند! تهمت تکـفیر «مسـلمانان» است!!!! داوری در بارۀ اسلام و کفر مسألهای میشود که به مردمان و اصطلاحات ایشان واگذار میگردد، نه به فرمودۀ یـزدان و فرمودۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خداوند سبحان!
این درد و بلای بزرگ است ... اینگردنۀ نخستینی هم هست که باید یاران و پیروان این دعوت در هر نسلی از آن بگذرند و از آنجا به سوی یزدان روند!
باید که دعوت به سوی یزدان آغاز گردد با روشنگری راه مؤمنان و راه مجرمان.... لازم است که یـاران و پیروان دعوت به سوی یزدان، در گفتن حقّ و اظهار حقیقت، و در قضاوت و داوری و جداسازی حقّ از باطل، سازگاری و سازشکاری پیشه نکنند، و در ایـن راستا هول و هراسی ایشان را فـرا نگیرد، و سـرزنش سرزنشکنندهای، و فریاد فریاد زنـندهای آنـان را بر جای ننشاند و درمانده نگرداند، فریادی که برآورده میشود: بنگرید! ایشان مؤمنان را کافر قلمداد میکنند! اسلام آن اندازه شُل و آبکی نیست که گول خوردگان گمان میبرند! اسلام روشن است و کفر نیز پیدا است ... اسلام گواهی لا اله الا الله است بدان مـدلول و مفهومی که دارد. پس کسی که بدان نحو بر لا اله الا الله گواهی ندهد، و کسی که بدان نحو آن را در زندگی پا بر جا ندارد، حکم خدا و پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارۀ او این است که وی از زمرۀ کافران ستمگر گناهکار بزهکار بشمار است.
(وَکذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ، وَلِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ).
ایـن چنین (روشـن و آشکار) آیات (قرآنـی و دلائل جــهانی) را تــوضیح مــیدهیم، تــا راه (نــادرست) گناهکاران (از راه درست مؤمنان) پیدا و نمودار شود.
بلی لازم است یاران و پیروان ایـن دعوت از گردنه بگذرند و به سوی خدا بروند، و در درونشان ایـن روشنگری اتمام پذیرد و بهکمال برسد. تا انرژیهایشان به تمام و کمال در راه یزدان آزاد گردد و نیروهایشان به تمام و کمال در راه یـزدان صرف شود و هیچگونه شبههای انرژیها و نیروهایشان را باز ندارد، و هیچگونه تاریکیی آنها را به تعـویض نیندازد، و هیچگونه اشتباه و آمیزهای آنها را سست و ناچیز و شُل و ول نگرداند. زیرا نیروها و انرژیهای مسلمانان آزاد نمیگردد مگر زمانی که از روی یقین معتقد گردند که آنان «مسلمان» هستند، و کسانی که سر راه ایشان را بگیرند و آنان را و مـردمان را از راه یــزدان باز دارنـد «مـجرم» و بزهکارند... همچنین مسلمانان رنجها و دشواریـها را تحمّل ننمودهاند، مگر زمانی یقین حاصل کنند که مسالۀ کفر و ایمان مطرح است، و مسلمانان و قوم کافر و مشرک ایشان بر دو راهۀ جدائی قرار دارند و راهشان از یکدیگر جدا است. مسلمانان پیرو آئـینی هسـتند و قوم کافر و مشرک ایشان پیرو آئین دیگری میباشند، و مکتب و مذهب اینان و آنان جدا است:
(وَکذلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ، وَلِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ).
ایـن چنین (روشـن و آشکار) آیات (قرآنـی و دلائل جــهانی) را تــوضیح مــیدهیم، تــا راه (نــادرست) گناهکاران (از راه درست مؤمنان) پیدا و نمودار شود.
خداوند بزرگوار راست فرموده است ...
1- به نقل ازکتاب: «حقائق الاسلام و اباطیل خصومه». تألیف استاد عقاد. صفحۀ 60 ... ما آنچه را که در اینجا از این کتاب دربارۀ دگرگونی شکل الوهیت و شکل نبوّت در ادیان -از جمله ادیان آسمانی - نقل میکنیم دال بر این نیستکه شیوۀ کارمولف کتاب را در این راستا میپذیریم. ادیان آسمانی پله پله اوجگرفته است وترقّی نموده است تا در اسلام به سر حد کمال خود رسیده است. البتّهاسلام درهمۀ ادیان آسمانی صحیح، یکسان بوده است. تحریفهائی کهبر اثر برگشت پیروان ادیان به جاهلیت گریبانگیر ادیان گشته است و چیزهائی را دگرگون کردهاند که پیغمبران با خود آوردهاند و از جهانبینیهای جاهلیّت خودشان پیروی نمودهاند، فاقد ارزش و اعتبار است ... قرآن مجید که درستترین کتاب است در این راست اما را بس است. قرآن این را میگوید کـه ما میگوئیم. دیگر علماء ادیان در غرب چه فرضیهها و گمانهائی دارند، فاقد ارزش و اعتبار است.(مؤلّف)
2- مرجع سابق، صفحۀ ٦٦
3- مراجعه شود به تفسیر آیۀ ١٦٥ سورۀ نساء در جزء ششم فی ظلال القرآن.
4- مراجعه شود به کتـاب: «الاسلام و مشکلات الحضارة» فصل: «تخبط و اضطراب».
5- ابنکثیر در تفسیر خود دربارۀ این حدیث گـفته است: «این حدیث غریبی است. چه این آیه مکی است، و اقرع پسر حابس و عیینه مدتها پس از هجرت ایمان آورد٥اند»... من این پیرو را مقبول نمیدانم. زیرا وقتی که اقرع پسر حابس و عیینه این سخن را گفتهاند قطعاً هنوز ایمان نیاوردهاند و مسلمان نشدهاند، و ایشان هم نگفتهاند که ما مسلمان بودهایـم. پس این روایت با اسلام آوردن آن دو تعارضی ندارد. (مولف)
6- برای تکمیل مشاهدۀ جوانب این حقیقت بزرگ، مراجعه شود به تفـسیر فرمودۀ خداوند (عَبَسَ وَ تَوَلَّی، اَنْ جَاءَهَ الْاَعْمَی...). (مولف)
سورهی انعام آیهی 49-40
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ. (40) بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِکُونَ. (41) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (43) فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (45) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِکُم مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُم بِهِ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (47) وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (48) وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا یَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (49)
در اینجا و در این موج، روند قرآنی فطرت مشرکان را با عذاب الهی رویاروی میدارد. حتی خود مشرکان را با فطرتشان رویاروی میگرداند، زمانی که فطرتشان با عذاب یزدان رویاروی میشود. یعنی بدان هنگام کـه فطرت ایشان با رویاروی شدن با هول و هراس از زیر تودهها و تپههای انگیزههای فراموشکاریها بدر میآید، و هول و هراس فطرت را تکان میدهد و آن تودهها و تپهها فرو میافتند و فرو میتپند و زدوده میگردند، و فطرت افسانۀ خدایان دروغین را فراموش مینماید، و فورًا به سوی پروردگار راستین خود - پروردگاری که او را از ته دل میشناسد - برمیگردد و تـنها از او رستگاری و رهائی خویش را میطلبد و بس!
سپس روند قرآنی دست مشرکان را میگیرد و آنان را در سرزمینهائی به گشت و گذار میبرد که پدران و نیاکان ایشان در آنها سکندری خوردهاند و هلاک گشتهاند. در راه بدیشان نشان میدهد که سنت یزدان سبحان چگونه جریان مییابد، و قضا و قـدر خـدای مهربان به چه شکلی عمل میکند. به چشـان سر و دل ایشان نشان میدهد که چگونه قانون استدراج شکـل گرفته است. یعنی یزدان جهان به مشرکان و بزهکاران نعمت بخشیده است و ایشان را اسـیر وگرفتار پـیلۀ مادیات نموده است و کم کم آنان را به سـوی عـذاب کشیده است و ناگهان تازیانۀ بلا بر سـرشان فرود آورده است و به کیفرشان رسانیده است... در سراسر تاریخ چنین بوده است: مشرکان و کافران بعد از این که پیغمبران یزدان را تکذیب کردهاند، خداوند جهان ایشان را پیاپی با مصیبتها و بلاهای بدنی و مالی آزموده است، و گذشته از آن ایشان را با خوشیها و نعمتها آزمایشکرده است، و فرصتهای بیشمار بدانان عطاء فرموده است، تا هوشیار گردند و از خواب غفلت بیدار شوند، و ازکجاوۀ ناز بیخبری بدر آیند. ولی آنان همۀ فرصتها را از دست دادهاند، و بعد از این که ناخوشیها و سختیها ایشان را بیدار نکـرده است، نعمتهای دنـیوی آنان را مغرور کرده است وگول زده است، آن زمـان قضا و قدر الهی ناگهان برابر سنت جاری یزدان سـر رسیده است و ایشان را در برگرفته است:
(فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
(بدین ترتیب) نسل ستمکاران ریشه کن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (کـه بـا نقمت و نعمت مردمان را تربیت میکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
هنوز چنین صحنهای که سخت دلهـا را به تکان میاندازد از دیدها پنهان نگشـته است، به دنبال آن صحنۀ دیگری جلوهگر میآید. در این صحنه نیز آنان دستخوش عذاب الهـی هسـتند. خـداوند گوشها و چشمهایشان را برمیگیرد، و بر دلهایشان مهر میزند. ایشان خدائی جز یزدان جهان را نمییابند که گوشها و چشمها و فهم و ادراکشان را بدیشان بازگرداند.
در رویاروئی با این دو صحنۀ زیبای هراسـناک، از وظیفۀ پیغمبران برای مشرکان سخن میراند... وظیفۀ پـیغمبران مـژده رساندن و بیم دادن است و بس... پیغمبران نباید معجزات و خوارق عاداتی را بیاورند و بنمایند. همچنین ایشان نباید به پیشنهادهای پـیـشهاد کنندگان پاسخ دهند. که تنها و تنها آنان باید تبلیغ کنند و احکام و فرمان یزدان را برسانند، و مژده دهند و بترسانند. مردمان خود دانند، دستهای ایمان میآورند و کارهای خوب و پسندیده انجام میدهند، در نـتیجه خویشتن را از هول و هراس و غم و اندوه مـیرهانند. دستهای نیز به تکذیب میپردازند و روگردان میگردند و در نتیجۀ این تکـذیب و روگـردانی عذاب الهـی گریبانگیرشان میشود... پس هر که خـواهـد ایـمان بیاورد، و هرکه خواهد کفر بورزد... ایـن سرانـجام و فرجام کار است.
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ. بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِکُونَ).
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خـدا شما را فرا گیرد (همان گونه که قبلا ملتهای پپشین را فرا گرفته است) یا این که قیامت شما (با فرا رسیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان) فراز آیـد، آیـا (بـرای نجات از عـذاب دنیوی یا اخروی) غیر خدا را به یاری میطلبید؟ (و اگر بطلبید سودی به شما میرسانند و شما را میرهانند؟!) اگر شما راستگوئید (در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارنـد؟! نــه، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جز خدا متوسل نمیشوید و پناه نمیبرید و) بلکه تنها خدا را به یـاری میطلبید، و او اگر خواست آن چیزی را بـرطرف میسازد که وی را بـرای رفـع آن به فریاد میخوانید، و (دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (امـروز) شریک خدا میسازید فرامـوش مـینمائید (و از خاطر میزدائید).
این، بخشهائی از وسائل و مسائل برنامۀ یـزدانـی در مخاطب قرار دادن فطرت انسانی با این عقیده استکه افزوده میشود بدان بخشیکه قبلا بیان آن در قسمت پیشین، و همچنین در قسمتهای قبل از آن و بعد از آن در روند سوره آمده است.
در آنجا فطرت را مخاطب قرار داده است با چیزهائی که در جهان زندگان موجود است و بیانگر نظم و نظام جهان، و نمایانگر نشانههای ادارۀ امور هستی تـوسط یزدان سبحان است. همچنین در آنجا فطرت انسان با ذکر احاطه و شمول دانش یزدان مورد خطاب قـرار میگیرد. خدا در اینجا نیز فطرت انسان را با عذاب خود مخاطب قرار میدهد، و مـوضع فطرت را در برابر یزدان بیان میدارد، موضعی که فطرت به هنگام روبرو شدن با عذاب الهی درسیمائی از سـیماهای خشـن و هراسناک خود پیدا میکند، سیمای هولناکی که دلها را به تکان میاندازد، و تودههای انباشتۀ شرک را از روی آن فرو میاندازد، و فطرت دلها را از اینگونه تودهها بیرون میسازد، تودههائی که بر دلها فرو افتاده است و آنها را پوشانده است و فطرت را از آشنائی آن با یزدان و همچنین از توحید ایزد سبحان محجوب و محروم میسازد، آشنائی و یگانهپرستی مسـتقرّ در ژرفاهای دلها:
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ).
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خـدا شما را فرا گیرد (همان گونه که قبلا ملتهای پپشین را فرا گرفته است) یا این که قیامت شما (با فرا رسیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان) فراز آیـد، آیـا (بـرای نجات از عـذاب دنیوی یا اخروی) غیر خدا را به یاری میطلبید؟ (و اگر بطلبید سودی به شما میرسانند و شما را میرهانند؟!) اگر شما راستگوئید (در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارنـد؟!
رویاروی شدن فطرت با تصور هول و هراس است... عذاب یزدان در دنیا، عذاب نابود نـمودن و هـلاک ساختن است، یا مراد وقوع قیامت بدون انتظار است... فطرت، زمانی که این پسوده را لمـس مـیکند، و این هول و هراس را تصور مینماید، حقیقت این تصور را میداند - خداوند سبحان نیز میدانسته استکه فطرت حقیقت این تصور را میداند - و در برابر آن به لرزش و جنبش میافتد و تکان میخورد، چون هول و هراس حقیقت پنهان در فطرت را مجسم میگرداند، و یزدان سبحان همکه آفریدگار آن است میداند کـه حـقیقت نهانی در زوایای فطرت است و خدا از راه اندیشه با آن به سخن در میآید، و فطرت نیز در رابر آن به تکان میافتد و به حرکت میپردازد و میلرزد و لخـت وعریان میگردد.
یزدان جهان از مردمان میپرسد، و میخواهـد پـاسخ پرسش را از زبان ایشان بشنود، و تـصدیق مسأله بر زبانشان روان شود، تا بیانگر تصدیق نهان در فطرت ایشانگردد:
(أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ ....إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ).
آیا غیر خدا را به یاری میطلبید، اگر شما راستگوئیـد؟
سپس شتاب میگیرد و به دنبال آن جواب درست را مقرر میدارد و بیان میفرماید، جواب درستی که عملا در ژرفای فطرتشان نهفته است، هر چند هم زبانشان آن را نگوید:
(بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِکُونَ).
(نــه، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جز خدا متوسل نمیشوید و پناه نمیبرید و) بلکه تنها خدا را به یـاری میطلبید، و او اگر خواست آن چیزی را بـرطرف میسازد که وی را بـرای رفـع آن به فریاد میخوانید، و (دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (امـروز) شریک خدا میسازید فرامـوش مـینمائید (و از خاطر میزدائید).
بلکه تنها یزدان را به فریاد میخوانـید و بهکمک میطلبید، و شرک و انباز خود را بطور کلّی فراموش میکنید!... هول و هراس فطرتتان را بدین هنگام لخت و عریان میگرداند و بیپرده مینمایاند. فطرت در این وقت در طلب مدد و یاری رو به درگاه خداوند یگانه مینماید و بس. بلکه حتی خود این شرک و انباز را فراموش میکند... آشـنائی فطرت با آفریدگارش حقیقتی استکه در خود فطرت قرار دارد. امـا این شرک، یک قشر سطحی است که بر اثر عوامل دیگری عارض آن گردیده است. یک قشر سطحی که بالای تودهای قرار گرفته است که بر فطرت فرو افتاده است. هر وقتکه هول و هراس فطرت را تکان دهد، این توده فرو میتپد و سقوط میکند، و این قشر سطحی نیز برمیخیزد و در فضا میپراکند، و حقیقت اصـیل و واقعی جلوهگر و هویدا میشود، و فطرت حرکت سرشتی خود را به سوی آفریدگارش میآغازد، و از آستانۀ با عظمت یزدان جهان کرنشکنان میطلبد که هول و هراسی را از او به دور گرداند که خودش توانائی دفع و چارهسازی طرد آن را نـدارد ودر ایـنکار درمانده و سرگردان است.
کار فطرت در رویاروئی با هول و هراس بدینگونه است. روند قرآنی مشرکان را از آن میآگاهاند و چنین امری را فراروی ایشان جلوهگر میگرداند... و امّا کار یزدان سبحان را در لابلای رویاروئی مـقرر میدارد. خدا اگر خواست برطرف میسازد ترس و هراس و بلا و مـصیبتی را که مـردمان او را برای دفـع آن فریاد میدارند و به کمک میطلبند. بلی اگر خواست چنین میکند، چرا که مشیت یزدان آزاد است و هیچگونه قید و بندی مـتوجه آن نـمیگردد. اگر خواست دعـا و تمنّایشان را میپذیرد و اندک یا همۀ هراس و بلائی را برطرف مینماید که آنـان او را برای دفـع آن فریاد داشتهاند و بهکمک طلبیدهاند. و اگر نخواست تضرع و زاری و تقاضا و تمنّای آنان را بنا به قضا و قدر خویش و به مقتضی حکمت و علم خود، پاسخ نمیگوید.
این بود موضع فطرت در قبال شرک و انبازی که گاهی بدان گرفتار میآید، به سبب انحرافی که پیدا میکند، انحرافیکه زادۀ عواملگوناگون است و بر روشـنی حقیقت نهان در آن پردهای فرو میافکند... آیا حقیقت روکردن فطرت به یزدان و آشنائی او با خداوند رحمن و اطلاع او از یگانگی ایزد سبحان باید به چه شکل و شیوهای باشد؟
ما - همانگونهکه قبلا گفتهایم - دربارۀ صداقتکسانی که کفر را بدین شکل میپذیرند بسیار مظنون و مشکوک هستیم و باور نداریمکه آنان درکفری که گمان میبرند که بدان اعتقاد دارند، راستگو باشند. ما بسی شک داریم در اینکه در میان مردمان کسانی یافته شوند که خداوند ایشان را آفریده است کارشان واقعاً بدانجا بکشد که اثر دست آفریدگاری را نـادیده گیرند که ایشان را هستی بخشیده است. آفریدگاری که نشانههای آفرینش او در سراسر وجود انسان پیدا و در طرح و نقشۀ پـیکرهاش هویدا است، و اصلا نشـانۀ قدرت آفریدگار آمیزۀ هستی انسان، و جلوهگر و مجسم در هر یک از سلولها و بلکه عیان در یکایک ذرات کیهان است!
تاریخ فراروی ما است، تاریخ دور و دراز شکنجههای زشت، مبارزههای وحشیانه و درنده خویانه باکلیسا، سرکوبیها و نابودیها، دشمنی کلیسا با انگیزههای فطری مردمان، غرق شدنکلیسا در لذائذ منحرف از راستای راه حقیقت، و بالاخره تمام چیزهائیکه در این تـاریخ بدشگون بوده است، تاریخیکه اروپا قرنهای طولانی در آن زیسته است ... اینها دست به دست هم داده است و همه و همه سبب گردیده است که سرانجام اروپائیان بدین موجکفر و بیدینی بیفتند، تا در بیابان برهوت بیکران و بینشان سـردرگمی، از دست غول زشت و بدقواره بگریزند. [1]
گــذشته از ایـن، یـهودیان از ایـن واقعیت تـاریـی بهرهبرداری کردند، و مسـیحیان را از آئـینشان بدور داشتند، تا زمام اختیارشان آسان به دسـتشان بیفتد، و ساده بتوانند بیبند و باری و بدبختی و بیچارگی را در میانشان رواج و گسترش دهند، و آنان را به تعبیر «تلمود» و «نقشهها و طرحهای فرزانگان صـهیونیسم» همچون الاغ گردانند و برانند... یهودیان نمیتوانسـتند به همۀ ایـن امـور برسند و نـائل شوند، مگر با بهرهبرداری و سوء استفاده از آن تـاریخ بدشگون و ننگین اروپائی، برای کشاندن مردمان به سوی کفر و زندقهای که به خاطر گریز ازکلیسا انجام میپذیرفت. با وجود این همه تلاش بیامان، تلاشیکه مجسّم در «کمونیستی» بود، کمونیستی که یکی از دستگاهها و سرویسهای یهودیان بود، این همه تـلاشی که برای پخش بیدینی در لابلای بیش از نیم قرن انـجام پذیرفت، و تحت نظارت همۀ دستگاههای ویـرانگر و درهم شکنندۀ دولت صورت میگرفت، با ایـن وجود هیچ وقت فطرت عشق اعتقاد به خدا در ژرفاهای درون خود ملت روسیه از میان نرفت و پیوسته در سـراچۀ سینههایشان در غوغا بود... «استالین» وحشی - همان گونهکه جانشین او خروشچف وی را به تـصویر میکشد - مجبورگردید با کلیسا درگیر و دار جنگ جهانی دوم سازش و نرمشکند، و سر دستۀ کشیشان را آزاد سازد، زیرا فشار جنگ گردنش را میییچاند به سوی اعتراف به وجود یزدان، به دلیل اصالت عقیدۀ به یزدان در خمیرۀ فطرف انسان ... حال رأی ظاهری او و رأی ظاهری اندکی از کافران قدرتمند پیرامون او هر چه هست مهم نیست.
یهودیان با یاری وکمک «الاغان» بکارگرفته از میان صلیبیان کوشیدند که موجکفر و زنـدقه را در درون ملتهائی پخشکنندکه اسلام را به عنوان عقیده و آئین خود اعلان میداشتند. هر چند که اسلام سرکوب شده بود و در درونها پـژمرده بود، امّـا موجی که از راه «قهرمان» یعنی آتاتورک در تـرکیه روان و گسـترش داده بودند، شکست خورد و عقبنشینیکرد، با وجود همۀ کمکها و یاریهائی که صرف بیبند و باریها و خرج قهرمانکردند، و تشویقها و تعریفهائیکه نمودند، و با وجود کتابهای زیادی که در بارۀ قهرمان و تجارب مترقیانۀ پرچمدار پرچمکفر و الحاد نـوشتند و پـخش کردند... بعد از آن از تجربۀ تلخ آتـاتورک استفاده کردند و به تجارب تازهای گرائیدند. این بار تصمیم بر اینگرفتند که برای تجارب پـیشتاز و مـترقیانۀ خود، پرچم کفر و الحاد را برافراشته نکنند. بلکه بر بالای آن تجارب، پرچم اسلام را به اهتزاز درآورند! تا با فطرت مردمان برخورد نکند و همچون تجربه آتاتورک نشود که با فطرتها منافات پیدا کرد و نقش بر آب شود. پرچم اسلام را بیفرازند و در زیر این پرچم هر چه میخواهند انجام دهند و باتلاقهای گندیدۀ ناپاکیها و پـلشتیها و آلودگیها و بیبند و باریهای اخلاقی را تـعبیهکنند. همچنین تحت لوای اسلام، دستگاهها و سرویسهای ویرانی مواد خام بشریت را بطور کلی در سرزمینهای اسلامی پدیدار و راهاندازی سازند، و ثروت گرانمایۀ انسانیت را تباه گردانند.
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ. فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ. فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
(ای پیغمبر! ناراحت مباش که پیغمبران زیادی را) ما به سوی ملتهائی که پیش از تو بودهاند گسیل داشتهایم (و هنگامی کـه عـلم طـغیان بـرافراشـته و سـرپیچی ورزیدهاند) آنان را به سـختیها و زیـانها گرفتار و بـه شدائد و بلایا دچار ساختهایم تا بلکه خشوع و خضوع نمایند (و توبه کنند و به سوی خدای خود بـرگردند). آنان چرا نباید هنگامی که به عذاب ما گرفتار مـیآیند، خشوع و خضوع کنند (و بیدار شوند و اندرز گیرند و با تضرع و زاری دست دعا بـه سـوی بـاری بـلند کـنند و آمرزش خواهند؟) ولی دلهایشان سـخت شـده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و عـلاوه از قسـاوت قلب) اهریمن (هم) اعمالی را که انجام مـیدادهانـد بـرایشـان آراسته و پـیراسـته است. هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند. بـدین تـرتیب) نسـل سـتمکاران ریشهکن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نقمت و نعمت مردمان را تـربیت مـیکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
این آیهها انسان را رویاروی میسازند با نمونههائی از عذاب و بلای یزدان سبحان، نـمونههائی از واقعیت تاریخی، نمونههائی که بیان میدارند و شرح و بسط میدهند که چگونه مردمان با عذاب یزدان رویـاروی میگردند، و فرجام این رویاروئی آنان با عذاب یزدان چه خواهد بود، و چگونه یزدان به مردمان پیاپی فرصت میدهد و دنبال یکدیگر وقت مـناسب در اختیارشان مـیگذارد، و یکی بعد از دیگری بـیدارباشها در میرسند و هوشدار میدهند. اگر آن چیزهائی را فراموشکنند که بدانان گوشزد و سفارش میشود، و شدّت و سختی ایشان را به سوی خدا و تضرع و زاری در پیشگاه یزدان مهربان نکشاند، و نعمت ایشان را به سپاسگزاری و به پرهیز از فتنه و بلا نـرساند، باید فطرتشان تباهی گرفته باشد، تباهیی که با وجود آن اصلاح امید نمیرود، و همچنین زندگی ایشان بدان گونه فاسد شده استکه با بودن آن مـاندن سزاوار نیست. در این موارد فرمان خدا مبنی بر نابودی آنان شرف صدور پیدا میکند و وقوع بلا بر ایشـان واجب میشود، و نابودی و هلاک به شهر و دیـارشان نـازل میگردد و خانه و کاشانهای از آن نجات پیدا نمیکند.
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ. فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
(ای پیغمبر! ناراحت مباش که پیغمبران زیادی را) ما به سوی ملتهائی که پیش از تو بودهاند گسیل داشتهایم (و هنگامی کـه عـلم طـغیان بـرافراشـته و سـرپیچی ورزیدهاند) آنان را به سـختیها و زیـانها گرفتار و بـه شدائد و بلایا دچار ساختهایم تا بلکه خشوع و خضوع نمایند (و توبه کنند و به سوی خدای خود بـرگردند). آنان چرا نباید هنگامی که به عذاب ما گرفتار مـیآیند، خشوع و خضوع کنند (و بیدار شوند و اندرز گیرند و با تضرع و زاری دست دعا بـه سـوی بـاری بـلند کـنند و آمرزش خواهند؟) ولی دلهایشان سـخت شـده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و عـلاوه از قسـاوت قلب) اهریمن (هم) اعمالی را که انجام مـیدادهانـد بـرایشـان آراسته و پـیراسـته است.
واقعیت بشری بسیاری از این ملتها را شـناخته است، ملتهائی که قرآن مجید برای انسانها داستان بسیاری از آنها را روایت نموده است، پیش از این که «تاریخ» و تاریخ نگاری به وسیلۀ مردمان بیدار گردد. تاریخی که آدمیزادگان مینگارند، عمر چندانی از آن نمیگذرد، و جز مقدار اندکی از تاریخ حقیقی انسانها بر روی کرۀ زمین را در بر نمیگیرد! این تاریخ اندک نیز که با دست آدمیزادگان نگاشته شـده است لبریز از دروغـها و نارواها و ناتوانیها وکوتاهیها است و نـتوانسته است همۀ انگیزههای پیدایش وقائع و عوامل حرکت چرخهای گردونه تاریخ را فراگیرد، و مشـتمل بر انگـیزهها و عواملی شود که بعضـیها در ژرفاهای درونهای مردمان پنهان میگردد، و برخیها در فراسوی غـیب پـوشیده میشود، و جز اندکی از آنها پیدا و آشکار نـمیگردد. درگردآوری و تفسیر و جداسازی درست از نادرست این بخش اندک نیز مردمان دچار اشتباه مـیشوند، و تاریخ صحیح و دور از اغراض و اغلاط، بسیار کم است. بعضی از اشخاص ادعاء میکنند که از لحاظ علمی بر تاریخ بشری احاطه دارند، و ایشان میتوانند تاریخ را بگونۀ «علمی» تفسیر کنند، و تـوان آن را در خود سراغ دارند که رخدادهای حتمی و دگرگونیهای قطعـی آینده را پیشبینی و تعیین نـمایند!... آنـان که چنین میگویند بزرگترین دروغی را ادعاء میکنند که ممکن است انسانها مرتکب آن شوند. جای شگفت است که بـعضیها چنین چیزی را ادعاء میکنند، و شگفت انگیزتر از آن بـعضیها هم باور میکنند و میپذیرند! اگر این مدعیان بگویند: آنان از «انتظارها و چشم داشتها» سـخن میگویند، نه از «قطعیها و حتمیها» پـذیرفتنی بود... ولی زمانی که دروغ پردازان، در میان بیخبران کسانی را مییابند که سخنان یـاوۀ ایشـان را تصدیق میکنند و راست میپندارند، پس چرا دروغ نگویند و یاوه سرائی نکنند؟!
یزدان حق و حقیقت را میگوید، و میداند چه چیز بوده است، و چرا چنین چیزی بوده است. ایزد برای بندگان خود -از روی تفضّل و مرحمت خویش - بخشی از اسـرار و رمـوز سـنّت و قضا و قدرش را روایت میفرماید، تا پرهیز کنند و پند گیرند و خویشتن را بر حذر دارند، و با عوامل و انگیزههای نهان، و اسباب و علل آشکار موجود در فراسوی واقعیت تاریخی آشـنا گردند و با اطلاع از این عوامل و انگیزهها از واقعیت تاریخی تفسیر کامل صحیحی ارائه دهـند. و در سـایۀ شناخت این عوامل و انگیزهها هـمچنین مـمکن شود انتظار وقوع چیزی را داشته باشند که رخ خواهـد داد، آن هم با تکیه بر سنّت تغییر ناپذیر یزدان، آن سنتی که یزدان برای ایشان از آن پرده برمیدارد.
در این آیهها به تصویر کشیدن و نشان دادن نمونهای است که در میان ملتهای گوناگون پیوسته تکرار میگردد... ملتهای گوناگونی که پیغمبران به سویشان آمـدهانـد و چنین ملتهائی تکذیبشان کردهانـد و دروغگویشان نامیدهاند، و یزدان جهان ایشان را دچار زیانهای بدنی و مالی کرده است و احوال و اوضاعشان را دستخوش ناخوشیها و دشواریها فرموده است ... امّا زیانها و ناملایماتی که به «عذاب یزدان» مذکور در آیۀ پیشین نمیرسد که عذاب نـابود کردن و ریشهکن ساختن است ...
قرآن نمونۀ مشخص از این ملتها را بیان فرموده است، و نمونۀ زیان بدنی و مالی را نیز ذکر کرده است، زیان بدنی و مالیی که این ملتها را گرفتار آن نموده است ... چنین نمونهای را در داستان فرعون و فـرعونیان ذکر فرموده است:
(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ. فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ. وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ. فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ).
ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت و کمبود ثمرات و غلات گرفتار ساختیم تا بلکه مـتذکّر گـردند (و از خـواب غفلت بیدار شوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و بـه بنیاسرائیل بیش از این ظلم و جور روا نـدارنـد). ولی (آنان نه تـنها پـند نگرفتند، بـلکه) هنگامی کـه نیکی و خوشی بدیشان دست میداد (-که اغلب هم چنین بود -) میگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سایر مردمان داریم و ناشی از میمنت و مبارکی) ما است. امّـا هنگامی که بدی و ســتی بدیشان دست میداد، میگفتند: (این خشکسالیها و بلاها همه نـاشی از) نحوست و شومی مـوسی و پیروان او است! هـان (ای مردمان همۀ اعصار و قرون بدانـید) که بـدبیاری آنان تنها از جانب خدا (و بـا تـقدیر و تـدبیر او نـه کس دیگری) بوده است، ولیکن اکثر آنان (این حقیقت ساده را) نـمیدانستند (و دیگران نیز اغلب نمیدانند که خوشی و ناخوشی و سختی و فراخـی بـرابـر اراده و مشیت خدا به انسان دست میدهد. آنان به سبب این اندیشۀ نـادرست) گـفتند: هـر انـدازه بـرای مـا مـعجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تـا مـا را بـدان جـادو کـنی، مـا بــه تـو ایـمان نمیآوریم (و بـه تـو نـمیگرویم). پس (هـر زمــان بــه مـصیبت و نکـبتی دچارشان کردیم و از جمله:) سیل، ملخ، شته، قورباغه، و خون بر آنان فرستادیم که هر یک معجـزۀ جداگانه و روشنی بود (بر صدق موسی؛ و او پیشاپیش در بـارۀ هر یک جداگانه و مفصل سخن گفته بود و وقوع هر یک را خبر داده بود) امّا آنان تکبّر ورزیدند (و خویشتن را بالاتر از آن دیدند که حق را بپذیرند) چرا که انسـانهای گناهکاری بودند. (اعراف/130-133)
این نمونهای از نـمونههای فراوانـی است که آیـات قرآنی بدانـها اشاره دارد... خداونـد ایشان را زیـر تازیانههای زیانها و بلاهای بدنی و مـالی گرفت تـا بیدار شوند و به خود آیند، و دلهایشان را و واقعیت خود را بکاوند و نقب بزنند، شاید در زیر فشار سختیها وگرفتاریها به سوی یزدان ناله سر دهند و کرنش برند و از سرکشی و تکبّرشان دست بردارند، و عاجزانه از یزدان با دلهای پاک، مخلصانه بخواهند بلا را از آنان بردارد. اگر چنین میکردند یزدان بلا را از آنـان دور میگرداند، و درهای رحمت خویش را به رویشـان میگشود... امّا آنان کاری را که شـایسته بود بکنند انجام ندادند. به یزدان پناه نبردند. از سـرکشی خود دست برنداشتند. سختی آزمون و شدت تازیانۀ بلا بر سر عقلشان نـیاورد، و بـینش ایشـان را نگشود، و دلهـایشان را نـرم نکرد. اهریمن از پشت سـرشان گمراهیها و سرکشیهائی را در نظرشان آراست که به گرداب آن افتاده بودند:
(وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
ولی دلهایشان سخت شده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و افزون بر سنگدلی) اهریمن (هم) اعمالی را کـه انجام دادند برایشان آراسته و پیراسته است.
دلیکه سختیها و بلاها آن را به سوی خدا برنگرداند، به سنگ بدل شده است و تـری و نـمی درآن باقی نمانده است تا سختیها و بلاها آن را بفشارد. چنین دلی مرده است و دیگر سختیها و بلاها در آن احسـاس را برنمیانگیزد. دستگاههای گیرنده و پذیرندۀ سرشتی در آن خراب و از کار افتادهانـد، و لذا ایـن ضـربهها و تکانهای بیدار کننده را در نمییابد و به هوش نمیآید. ضربهها و تکانهای بیدار کنندهای که دلهای زنـده را برای دریافتن و پاسخ گفتن هوشیار میگردانـد. اصلًا سختیها وگرفتاریها آزمون یزدان برای امتحان بندگان است. کسی که زنده باشد، سختیها و گرفتاریها او را بیدار و هوشیار میگرداند، و دریچههای بسته دل او را میگشاید، و وی را به سوی خدایش بـرمیگردانـد، و رحمتی از رحمتهائی میگردد که یزدان جهان آن را بر خود واجب فرموده است... امّا کسیکه مرده است، سختیها وگرفتاریها او را سنگباران میکند، ولی اصلًا بدو سودی نمیرساند. بلکه تنها عذر و حجّت را برای او باقی نمیگذارد، و مایۀ بدبختی او میگردد، و زمینۀ عذاب را فراهم میآورد!
این ملتهائی که یزدان سبحان داسـتان آنـان را برای پیغمبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از او برای مسلمانان پیرو او روایت میفرماید، سختیها وگرفتاریها کمترین سودی بدیشان نبخشید. به تضرّع و زاری در آستانۀ باری نپرداختند، و ایشان را از چیزی برنگرداند که اهریمن آن را برایشان آراسته و پیراسته بود، و آن روگردانی و سرکشی بود... در اینجا بود که خداوند بدیشان مهلت و فرصت بیشتر داد و آنان را غرق خوشیها کرد و به مرور زمان ایشان را در پیلۀ نعمتها اسیر فرمود و کم کم به سوی عذاب کشاند:
(فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند. بـدین تـرتیب) نسـل سـتمکاران ریشهکن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نقمت و نعمت مردمان را تـربیت مـیکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
خوشی و نعمت، آزمون دیگری است و همچون آزمون سختی و شدّت است. امّا این آزمون ازآزمون سخـتی و شدّت دشوارتر و بالاتر است. یزدان جهان مردمان را با خوشی و نعمت میآزماید، همان گونه که با آزمون سختی و شدّت میآزماید. هم فرمانبرداران را و هم سرکشان و نافرمایان را میآزماید، و با هر دو وسـیلۀ خوشی و نعمت، و ناخوشی و نقمت، هر دو گـروه را امتحان میفرماید.
فرد مؤمن با سختیها وگرفتاریها امتحان میگردد و او صبر و شکیـائی میورزد، و با خوشیها و نعمتها مورد آزمایش قرار میگیرد و او به شکر و سپاس مینشیند. در هر دو حال کار و بارش همه خیر و خوبی خواهد بود... در حدیث آمده است:
(عَجَبًا لِلْمُؤمِنِ إنَّ أمْرُهُ کُلُّهُ لَهُ خَیْرٌ وَ لَیْسَ ذَلِکَ لِأَحَدٍ إلَّا لِلْمُؤْمِنِ , إنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَکَرَ فَکَانَ خَیْرًا لَهُ , وَ إنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَکَانَ خَیْرًا لَهُ).
کار مؤمن چه شگفت است، همۀ کارهایش برای او خیر و خوبی است، و این کار برای کسی جز مـؤمن چنین نیست. اگر خوشی ونعمتی نصیب او گردد، شکر و سپاس میکند و برای او خیر خواهد بود. و اگر زیان و بلائی بدو برسد، صـبر و شکیبائی مـیکند و بـرای او خیر خواهد شد. (مسلم آن را روایت کرده است)
این ملتهائی که پیغـمـبران خود را تکذیبکردهاند، و یـزدان سبحان در ایـنجا داسـتان آنـان را روایت میفرماید، هنگامی که چیزی را فراموش کردهانـد که بدیشان تـذکر داده شده است و انـجام آن از ایشان خواسته شده است، و یزدان سبحان دانسته است که آنان باید هلاکگردند، پس از این که خداوند ایشان را با زیانها و بلاهای بدنی و مالی آزموده است و آنـان دست دعا به درگاه خدا برنداشتهاند و به تضرّع و زاری نپرداختهاند، خداوند این بار ایشـان را با خوشیها و نعمتها آزموده است و درهای همه چیز را برای آنـان گشوده است، تا پس از آزمون بلاها و ضررها، کم کم در پیلۀ خوشیها و نعمتها اسیر شوند و پله پله به سوی عذاب روند و دستخوش کیفر دنیوی و گرفتار بدبختی اخروی گردند.
تعبیر قرآنیکه میفرماید:
(فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ)
درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم.
روزیها و خوبیها، و امتعه و اموال، و سلطه و قدرت، و ... را به تصویر میکشد. نعمتها را به تصویر میزند که همچون سیلابها درجوش وخروشند و هیچگونه مانع و سد و بندی جلو آنها را نمیگیرد! سیلاب نعمتها بدون کمترین رنج و زحمتی و حتی تـلاش و کـوششی به سویشان روان است!
صحنۀ شگفتی است. حالتی را به تصویر میکشد که در حرکت و جریان است. این هم شیوۀ شگفت به تصویر کشیدن قرآنی است.[2]
(حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا).
تا آن گاه که (کاملا در فراخی نعمت غوطهور شـدند و) بدانچه بدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مـغرور شدند و ناشکری کردند).
نعمتها و روزیها و خوشیها و شـادیها ایشان را فرا گرفت. آنان در میان خیرات و نعمات غـرق گشـتند و سرمست از لذائذ شدند. امّا شکر نعمت بجای نیاوردند و خدای را با عبادت یاد نکردند. دلهایشان از یاد نعمت دهنده به تکان درنیامد و هراسی و پـرهیزی به خود ندید. تمام تلاششان صرف لذائذ شد، و کاملا تسـلیم هواها و هوسها گردیدند. همان گونه که عادت افرادی استکه غرق در لهو و لعب و خوشگذرانی و لذتـند، زندگانی ایشان از کارهای ارزشمند و بزرگ خالی و تهی گردید. نظم و نظام و اوضاع و احوال بر اثر آن از هم پاشید. فساد دلها و اخلاق، مـایۀ تباهی جامعه و باعث نابسامانی مردمان شد. هم این و هم آن به نتائج طبیعی خود منتهی گردید که تباهی سراسر زندگی بود... بدین هنگام موعد سنّت و قانونی شد که تـغییرناپذیر است:
(أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ).
ما به ناگاه ایشان را بگـرفتیم (و بــه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحیر مـاندند (و بـه سـوی نجات راه نبردند).
خداوند ناگهانی ایشان را بگرفت، بدان گاه که آنان در بیخبری و سرمستی بسر میبردند. ایشـان آواره و سرگشته گشتند و از رهائی امید بریدند و نـتوانسـتند راهی برای نجات پیدا کنند و برای رستگاری خویش چارهاندیشی کنند. به ناگاه همۀ آنـان یکسـره هلاک شدند.
(فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
(بدین ترتیب) نسل ستمکاران ریشهکن شد.
(دَابِرُ الْقَوْمِ) آخرین کسی استکه به دنبال ایشـان میآید. هنگامی که آخرین فرد جماعتی نـابود گردد، یعنی پسرو گروهی هلاککردد، قطعاً پیشروان آنگروه قبل از او نابود شدهاند:
(الَّذِینَ ظَلَمُوا).
آن کسانی که ستمکار بودند.
مرادکسانی استکه شرک ورزیدند... چرا که قرآن در اغلب موارد از شرک با واژۀ ظلم، و از مشرکین با واژۀ ظالمین تعبیر میکند.
(وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است.
این پیروی است بر ریشهکردن ظالمین یعنی مشرکین که به دنبال این استدراج الهی و چارهسازی استوار پروردگاری قرار میگیرد... آیا یزدان در برابر نعمتی بزرگتر از نعمت پاککردن زمین از ظالمین، یـا در برابر رحمتی سترگ تر از رحمت خدا در حق بندگانش با چنین پاککردنی، ستایش میشود و ستوده میگردد؟ یزدان جهان، قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و قوم لوط را بگرفت و برگرفت، همانگونه که فراعنۀ مصر و یونانیان و رومیان و جز آنان را با همین سنّت و قانون بگرفت و برگرفت. در فراسوی تمدن درخشان ایشان، سپس نابودی و بر باد رفتن آن، راز پنهان قضا و قدر یزدان، نهفته بود. تنها این اندازه از سنّت و قانون خدا، و این تفسیر ربّانی دربارۀ چنین واقعۀ مشهور تاریخی، جلوهگر و پدیدار میآید و بس.
این ملتها دارای تمدنی بودند، و سـلطه و قدرتی در زمین داشتند، و از رفاه و آسایشی برخوردار بودند - اگر نگوئیم از لحاظی برتر - دستکم کمتر از تمدن و قدرت و رفاهی نـبود که ملتهای امروزی از آنـها بهرهمند و برخوردارند، ملتهائیکه امروزه غـرق در رفاه و سلطه و خوشی هستند بدانچه که دارنـد گول خوردهاند و دیگران را نـیز گـول مـیزنند. از زمرۀ کسانیند که سنّت و قانون یزدان را در امر سختی و رفاه نمیشناسند.
این ملتها نمیدانند که سنّت و قـانونی در مـیان است. آنان نمیدانند که یزدان ایشان را برابر ایـن سـنّت و قانون دچار استدراج مینماید و پله پله به سوی عذاب میکشاند و به دوزخ گرفتارشان میگرداند. کسانی که در دائرۀ گرداب ایشان مـیچرخند، برق زر و زیـور چشمانشان را خیره میسازد و ایشان را شیفته و شیدای خود میکند. رفاه و قدرت در برابر دیدگانشان بزرگ و شکوهمند جلوهگر میآید. اینکه خدا بدین ملتها مهلت ماندن و فرصت زیستن میدهد، ایشان را گول میزند. گول این را میخورند که میبینند با وجود اینکه چنین ملتهائی خدا را نمیپرستند، یا اصلًا او را نـیشناسند، و بر سلطۀ یـزدان میشورند و سرکشی مـیکنند، و ویژگیهای الوهیت خدا را برای خود ادعاء مینمایند، و در زمین به فساد و تباهکاری دست مییازند، وگذشته از شوریدن بر سلطۀ یـزدان، بر مردمان نـیز سـتم میورزند، امّا با وجود همۀ اینها هلاک نـمیشوند و خوش و خرم بر زمین راه میروند.
بدانگاه که در آمریکا بودم، آشکارا مصداق ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار را میدیدم:
(فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ).
هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم.
صحنهایکه این آیه به تصویر میکشد، صحنهای است که همۀ خیرات و نعمات و ارزاق و مادیات در آن بدون حساب و شمار جوشان و ریزان است! در سراسر زمین همسان آنچه در آمریکا است چه بسا یـافته نشود و پدیدار نگردد.
در آمریکا میدیدم مردمان سرمست رفاهی هستند که در آن قـرار دارنـد. احســاس ایشـان در برابر «سفیدپوستان» و طرفداریشان از آنـان جای شگفت است. شیوۀ رفتار مـتکبرانۀ پست ایشـان با رنگین پوستان و همچنین وحشیگری زشت آنان با ایشـان، و خودبزرگ بینی و تفاخرشان بر همۀ مردمان روی زمین، به گونهای است که خودخواهی و نژادپرستی نازیهائی که یهودیان این صفات رذل ایشان را در سراسر جهان پخشکردند تا بدانجا که نژادپرستی متکبرانۀ آنـان در همه جا زبانزد شد و عَلَم بر نـژادپرستی گردید. در صورتیکه آمریکای سفیدپوست نژادپـرستی را به شکل بدتر و سختتر و سنگدلانهتر با رنگینپوستان بویژه با رنگین پوستان مسلمان انجام میدهد.
من این وضع را کاملا در آنجا میدیدم و به یاد این آیه میافتادم و سنّت خدا را چشم میداشتم. گامهای ایـن سنّت الهی را میدیدم که به سوی غافلان میخزید و کم کم بدین بیخبران میرسید:
(حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند. بـدین تـرتیب) نسـل سـتمکاران ریشهکن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نقمت و نعمت مردمان را تـربیت مـیکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
هر چند که یزدان - از بعثت پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم عذاب ریشهکن را از میان برداشته است، ولی انواع عذابهای دیگر بر جای است. انسانها بسیاری از ایـن نوع عذابها را خواهند چشید، به ویژه ملتهای بسیاری از این نوع عذابها را خواهند چشید که یزدان خیرات و نعمات و مادیات فراوانی را بدیشان داده باشد و آنان را با تولیدات و محصـولات زیاد در شادیها و خوشیها غوطهور نموده باشد.
عذابهای درونی، بدبختیهای روانی، انحرافات جنسی، و فروپاشی اخلاقیی راکه این ملتها امروزه میچشند، نزدیک است بر تولید و رفاه و برخورداری از نـعمت پرده بیفکند و سراسر زندگی را با بدبیاری و پریشانی و بدبختی فرو پوشد.[3] گذشته از اینها آثاری پـیدا و نمایان گشته است که مسائل اخلاقی سیاسی بدانـها اشاره دارند. مسائل اخلاقی سیاسی بیانگر این واقعیت هستند که اسرار مملکت فروخته میگردد و در ایـن راستا خیانتها به ملتها میشود، آن هم چه بسا در برابر برآورده کردن شهوتی یا انجام انحرافی ... اینها پیش درآمدها و دیباچههائی است که در پایان گشت و گذار به خطا نمیروند و نتائج سوء خود را قطعاً میدهند. همۀ اینها هم چیزی جز سرآغاز راه نـمیباشد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راست فرموده است، آنجا که میگوید:
(إذا رأیت الله یعطی العبد من الدنیا - على معاصیه - ما یحب . فإنما هو استدراج)
هنگامی که دیدی که خدا به بنده از اموال دنیوی آنچه میخواهد عطاء میفرماید - هر چند که بنده از فرمان یزدان سرکشی میکند و بزهکاری میورزد -قطعاً این کار استدراج است.
سپس تلاوت فرمود:
(فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند).(ابن جریر و ابوحاتم آن را روایت کرده اند)
امّا باید دانست که سنّت یزدان دربارۀ نابودی «باطل» زمانی پیاده میگردد که در زمین «حقّی» باشد که در «ملّتی» مجسّم و جلوهگر شود. در این صورت است که یزدان حق را به جان باطل میاندازد و آن را به خاک مذلت میافکند و باطل میدان را خالی میکند و از میان بدر میرود. پس باید پیروان حق سست و بیحال ننشینند و تنبلی نکنند و چشم به راه این باشند که سنّت یزدان بدون تلاش و رنج ایشان جاری و ساری گردد. چه اگر چنین کنند نمایندگان و پیروان حق نمیباشند. بلکه تنبلان بیکارهای بیش بشمار نـمیآیند... حق مجسّم نمیگردد مگر در ملّتی که میجنبد و به پا میخیزد تا حاکمیت خدا را در زمین استقرار بخشد، و غصبکنندگان حاکمیت خدا را براند و از چنین حاکمیتی بدور گرداند، آن غصب کنندگانی که ادعای ویژگیهای الوهیت را دارند... این نخستین حقّ، و حـقّ اصیلی است.
(لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ).
اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلۀ برخی دیگر دفع نـکند، فساد زمین را فرا میگیرد. (بقره/٢٥١)
بعد از آن، روند قرآنی مشرکان را در برابر هـراس از خدا نگاه میدارد و بدیشان گوشزد میکند که اگر یزدان آنـان را به بلاهای جسـمانی مبتلا سـازد، مثلا گوشهایشان، یا چشمهایشان، و یا دلهایشان را از ایشان بازگیرد، مگر میتوانند آنها را برگردانند و بازگیرند؟ آنان قطعاً از این کار درمانده و ناتوانند، و جز یـزدان جهان خدائی را نیز نمییابند که گوشها و چشـمها و دلهایشان را بازپس گرداند، اگر یزدان جهان آنها را از ایشان سلب کند و بگیرد:
(قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِکُم مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُم بِهِ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ).
بگو: به من بگوئید که اگر خداوند گوش و چشمهایتان را (از شـما بــازپـس) بگیرد و بـر دلهـایتان مهر نـهد (بدانگونه که نه چیزی را بشنوید و ببینید و بفهمید) غیر از الله خدائی هست که آنها را به شما برگرداند؟! بنگر که ما چگونه دلائل و براهین را به گونههای مـختلـف ذکـر میکنیم و آنان پس (از شنیدن، بجای پذیرفتن و راه حق گرفتن) روی میگرداننـد!
این صحنۀ تصویری است، صحنهای که از یک سو ناتوانی ایشان را در برابر قدرت خدا مینمایاند، و از دیگر سو حقیقت انبازانی را درگرماگرم جدی بودن کارزار و هنگامۀ عمل نشان میدهد که بدان معتقدند... این صحنه هر چه هست سخت ایشـان را به تکان میاندازد و عـمیقاً در آنان تاثیر میگذارد. آفـرینندۀ فطرت بشری میداند که فطرت بشری میفهمد که در این صحنۀ تصویری چه انـدازه جدّیت است و در فراسوی آن حقّ و حقیقـت نهفته است. فطرت بشری میفهمد که یزدان میتوانـد ایـن بلاها را - سـر او بیاورد. میتواند گوشها و چشمها را بازپس گیرد، و بر دلها مهر نهد، تا بدانجا که این دستگاهها نـتوانـند به وظائف خود عملکنند. همچنین میدانند که اگر یزدان جهان چنین بلاهائی بر سر آنها بیاورد، خدایانی جز ایزد منان وجود ندارند تا بتوانند جلو عذاب او را بگیرند و عذاب را از سر آنان دفع کنند.
در سایۀ این صحنهای که به دلها و بندهای اندامها لرزه میاندازد، و در همان حال عقیدۀ خرافـی بیمایۀ بیپایۀ شرک را پوچ قلمداد میکند، و گمراهی و سرگشتگی بر گرفتن اولیـاء جز خدا را ناروا و نـادرست اعلام مینماید... در سایۀ این صحنه اظهار شگفتت میگردد از کار و بار کسانی که یزدان آیات خود را برای ایشان بیان میفرماید و به شیوههای گوناگون بدانان تبلیغ و گوشزد مینماید، آنگاه ایشان از آن آیات کنارهگیری میکنند وکژراهه میروند، همانگونه که شتر مبتلا به بیماری «صدوف» یعنیگردن کجی و رویگردانی، سم خود را به طرف راست و چپ کج میگرداند و رمان و کریزان کجروی میکند و به کژراهه میدود!
(انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ).
بنگر که مـا چگونه دلائـل و بـراهـین را بـه گـونههای مختلف ذکر میکنیم و آنان پس (از شنیدن، بـجای پذیرفتن و راه حق گرفتن) روی میگردانند!
این صحنۀ «صدوف» یعنی رویگردانی وکجروی که برای عربها معلوم و مشهور است و ایشان را به یـاد شتر بیمار مبتلا به آفت صدوف میانـدازد،[4] بیانگر شگفت فراوانی از کار چنین مردمانی است. این صحنه، در درونها ریشخند و سبکسری و سرییچی ایـن نوع انسانها را بر میانگیزد!
پیش از این که آنان از تأثیر این صحنه بدر آیند که در انتظار ایشان است، با صحنۀ تازهای آنان را رویاروی میگرداند. صحنهای که پدید آوردن مجدد آن برای
خدا مشکل نیست. در این صحنۀ جدید، یزدان جـهان هلاک و نابودی ظالمان، یعنی مشرکان را بدیشان نشان میدهد. صحنهای که هلاک و نـابودی ظالمان را در زمانی به تصویر میکشد که عذاب خدا ناگـهانی بر سرشان میتازد، بدانگاه که آنان غافل و بیخبرند، و یا بیدار و هوشیارند:
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ).
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا بناگاه یـا ایـن که آشکارا (و بدون انتظار قبلی یا با انتظار قبلی) به شما در رسید، مگر جز گروه ستمکاران هلاک میگردند؟! (بگذار عذاب خدا مشرکان و گمراهان چون شـما را در بر گیرد).
عذاب یزدان در همه شکل و هـه حالی در میرسد. عذاب گریبانگیر ایشـان میگردد، چه آنان غافل و بیخبر بوده و انتظار آن را داشته باشند، و چه آنـان بیدار و هوشیار بوده و آماده و چشم براه باشند. نابودی به سراغ مردمان ستمگر، یعنی مشرکان میرود. مراد از ظالمان در اغلب تعبیرات قرآنی مشـرکان است. قطعاً عذاب تنها گریبانگیر مشرکان میگردد و دیگران را در بر نـمیگیرد. ایشان هـرگز نمیتوانـند عذاب را از خویشتن دور کنند و برگردانند، چه ناگهانی و بیخبر بر سرشان بتازد، و چه آشکارا و باخبر به سویشان یورش برد. آنان بسی ناتوانتر از آن هستند که بتوانند عذاب یزدان را دفع کنند یا با آن مبارزه و مقابله نمایند! هرگز کسی از انبازهائی هم که به سرپرستی خود میگیرند نمیتواند عذاب خدا را از آنان بدور دارد. چه همه و همه از جملۀ بندگان ضعیف یزدانند!
روند قرآنی از عذاب برایشان سخن میرانـد تـا خویشتن را از آن بدور دارند، و از اسباب و علل عذاب پیش از وقوع آن خویشتن را بپایند. یزدان سبحان میداند که از عذاب سخن راندن در این صحنه، هستی انسانها را مخاطب قرار میدهد، خطابی که از ته دل بدان آشنا است و کاملا آن را فهم میکند. حقیقتی را میشناسد که در فراسوی این خطاب نهفته است و دلها از آن به لرزه میافتد!
هنگامی که موج روند قرآنی به بالاترین اوج خود میرسد، با عرضۀ این صحنههای پیاپی، و پـیروهای الهامگرانه، و آهـنگها و بندهائی که بیم دادن را به ژرفاهای درونها میرسانند، با ذکر وظائف پـیغمبران این موج فروکش میکند و پایان میپذیرد. ییغببرانـی که اقوام ایشان از آنـان معجزات و خوارق عادات میطلبند، در صورتی که ایشان جز مبلّغان مژدهرسان و بیم دهنده نیـستند. پس از آن که پیغمبرن اوامر و نواهی یزدان را به مـردمان رسـانیدند، دیگر خود مردمان موقعیت خویش را انتخاب میکنند و موضعی در پیش میگیرند که فرجام کار و نتائج واپسین ایشان بر آن مترتّب و بدان متعلّق میگردد:
(وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ).
ما پیغمبران را جز به عنوان بشارت دهندگان (مـؤمنان به خیر و ثـواب) و بـیم دهندگان (کـافران بـه عقاب و عـذاب) نـمیفرستیم. پس کســانی کــه (بــه دعـوت پیغمبران) ایمان آورند و کار شایسته کنند، نـه تـرسی دارند (از شر و بلائی که بدانان میرسد) و نـه غمگین میشوند (از خیر و نعمتی که از دست میدهند). آنان که آیات (قرآنی و دلائل جهانی) مـا را تکـذیب مـیدارنـد، عذاب (دردناک یزدانی) به خاطر نافرمانی (و خروج از برنامۀ ایمانی) بدانان میرسد.
این آئین، مردمان را به رشد عـقلی وعده میداد، و ایشان را آماده میکرد برای استفاده از چنین وسـیلۀ بزرگ که خدا بدیشان داده است، استفادۀ کامل برای رسیدن به حق و حقیقتی که در نشانههای شناخت یزدان جلوهگر و پیدا است. نشانههائی که در اینجا و آنجای صفحات جهان پخشان، و در احوال حیات نمایان، و در اسرار آفرینش نهان، و در سرشت پدیدهها عیان است.
همان حق و حقیقتی که این قرآن آمده است تا پرده از آن به کنار زند و آن را بیابد و جلوهگرش نـماید و فهم و شعور انسانها را به سویش رهنمود گرداند.
این چیزها همه و همه حکایت از آن دارند که اسلام بشریت را از دوران معجزات مـادی و خوارق حسـی بالاتر میبرد، معجزات و خوارق مادیی که به چشـم میخورند و گردنها را در برابر خود کج مـیکنند و منکران را به اقرار و اعتراف وا میدارند... ایشان را از معجزات و خوارق مـحسوس بر مـیکشد و فـهم و شعورشان را اوج میبخشد و به نگرش پدیدههای زیبا و شگفت الهی موجود در سراسر گسـترۀ هسـتی میکشاند. پدیدههائی که یکایک آنها معجزه بشمارند، معجزههائی هستند که دائمی و همیشگی بوده و بنیاد هستی بر آنها استوار است و تار و پود جهان از آنـها فراهم میآید... از دیگر سو اسلام فهم و شعور انسان را با کتاب یزدان مخاطب قرار میدهد، کتاب مبهوت کنندهای که از لحاظ تعبیر و از نظر برنامهای که دارد معجزه بشمار است، و در هستی جامعهای هم مـعجزه میآفریند که خودش دست اندرکار ساختن چنین جامعۀ بینظیری است و همۀ اعضاء آن پویا و کوشایند، جامعۀ بیمثل و مانندی که بسان آن دیـده نشده است و در آینده نیز جامعهای بسان آن یافته نمیگردد و به پای آن نمیرسد!
ساختن چنین جامعهای نیاز به تربیت طولانی و رهنمود طولانی داشت، تا انسانها بتوانند از چیزهائی که بدانها الفت گرفتهاند ببرند و با این نوع انتقال خوگر شوند و ژرفای این ترقی و دگرگونی را فهمکنند و به خواندن کتاب هستی روی آورند و با درک و درایت خویش صفحات کتاب گشودۀ کیهان را بخوانند بدون کمک گرفتن از برنامه جهان بینیهای ذهنی صرفی که بر بخشی از فلسفۀ یونانی و لاهوت مسیحی در آن دوران غالب و مستولی بود. همچنین خویشتن را از زیر برنامه جهانبینیهای محسوس مادیی بدر آورند که بر بخشی از فلسفۀ یونانی و بر برخی از فلسفۀ هندی و مصری و بودائی و زردشتی چیره بود. هـمچنین خـویشتن را از سطحی نگری حسی سادهای رها سازند که بر عقائد جاهلیّت عربی حکمفرما بود.
گوشهای از آن تربیت و این رهنمود جلوهگر میشود در بیان وظیفۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و حقیقت نـقشی که او در رسالت خویش اداء میکند به گونهای که ایـن دو آیه عرضه میدارند - همـان طور که موج آینده در رونـد سوره عرضه خواهد داشت - چه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انسـان است و خدا او را روانه میدارد تا مژده برساند و بیم بدهد. در اینجا وظیفۀ او پایان میگیرد، و پـاسخگوئی انسانها میآغازد، و قضا و قدر و مشیّت و ارادۀ الهی از لابلای این پاسخگوئی به مرحلۀ اجراء درمیآید، و کار با جزاء الهی برابر این پاسخگوئی پایان میپذیرد... هر که ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، ایمان در او جلوهگر و نمودار میگردد. او نه هراسی بر چیزی دارد که خواهد آمد، و نه غمگین میگردد بر چیزی که گذشته است. آنگاه آمرزش الهی چیزی را فرا میگیرد که سپری گشته است، و پاداش به چیزی تعلّق میگیرد که خوب و پسندیده بوده است... کسانی که آیات یزدان را تکذیب دارند، چه آیاتی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آنها را با خود به ارمغان آورده است، و چه آیاتی که در صفحات هستی توجّه ایشان را به خود جلب کرده است، به سبب کفرشان عذاب گریبانگیرشان میگردد، کفری که با این فرموده از آن تعبیر میکند:
(بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ).
به خاطر نافرمانی (و خروج از برنامۀ ایـمانی) بـدانـان میرسد.
قرآن غالباً از شرک و کفر با واژههای ظلـم و فسق در بیشتر موارد تعبیر میفرماید.
جهانبینی روشن سادهای است که هیچگونه پیچیدگی و ابهامی در آن نـیست. بیان اسـتواری است درباره پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و وظیفه و حدود کـار او در ایـن آئـین.
جهانبینیای است که الوهیت و ویژگیهای الوهیت را ویژۀ یزدان میداند و بس، و همۀکارها را به مشـیّت یزدان و قضا و قدرش اختصاص میدهد و برمیگرداند، و از لابلای آن به انسان آزادی انتخاب مسیر را عطاء میکند و پیآمد این مسیر را بر عهدۀ او میگذارد، و فرجام کارهای فرمانبرداران فرمان یزدان جـهان را مشخص میفرماید، و سرنوشت سـرکشان از دسـتور ایــزد مـنّان را معیّن مـینماید، و همۀ افسـانهها و جهانبینیهای ییچیده و نامفهوم از سـرشت پیغمبر و رفتارش را میزداید، افسانهها و جهانبینیهائی که بر جاهلیتها حکمفرما بوده است... بدین وسیله انسـانها را به رشد عقلی منتقل میگرداند، بدون این که ایشان را در بیابان برهوتِ بینشانِ فلسفههای ذهنی و جـدلِ لاهوتی سرگشته سـازد، فلسفههای ذهـنی و جـدل لاهوتی که روزگاران زیـادی تـوان بشری نسـلهای پیاپی را هدر و بر باد داده بوده است.
1- برای اطلاع بیشتر به کتاب: «المستقبل لهذا الدین» فـصل: «الفـصام النکد» مراجعه شود.
2- مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصل: «طریقة القرآن».
3- برای اطلاع بـیشتر مراجعه شود به کـتاب «الاسلام و مشکـلات الحضارة» فصل: «تخبط و اضطراب». چاپ دارالشروق.
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود بهکتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصلهای «التخییل الحسی و التجسیم»و «طریقة القرآن»...
سورهی انعام آیهی 65-56
(قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَأَتَّبِعُ أَهْوَاءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (56) قُلْ إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ (57) قُل لَوْ أَنَّ عِندِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ (58) وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ (59) وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَیُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُکْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ (62) قُلْ مَن یُنَجِّیکُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (63) قُلِ اللّهُ یُنَجِّیکُم مِنْهَا وَمِن کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (64) قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِکُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (65)
این موج برگشتی است به سوی «حقیقت الوهیّت» پس از بیان «حقیقت رسـالت و حقیقت رسول» در موج پیشینی که در روند همساز قرآنی قرار گرفته است، و به دنبال روشنگری راه مجرمان و راه مؤمنان آمده است، همانگونه که در پایان بخش پیشین بیان کردیم. حقیقت الوهیّت در ایـن موج جلوهگر مـیآید در جولانگاههای گوناگونی... پیش از این که به هنگام عرضه کردن نصوص قرآنـی، از آنـها به درازا سخن گوئیم، در اینجا چکیدهای از آنها را بیان میداریم:
حقیقت الوهیّت جلوهگر میآید در دل پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بدان هنگام که او در درون خود دلیـل و حجّتی از پروردگار خود مییابد، و کاملا بدان ایمان و یقین دارد. ایمان و یقینی که تکذیب تکذیبکنندگان آن را لرزان و پریشان نمیسازد. از اینجا است که خالصانه خویشتن را به خدای خود میسپارد و تسـلیم فرمان یـزدان میگرداند، وکاملًا از قوم خود میبرد، بسان کسیکه یقین دارد که آنان گمراه بوده و بدور از رهنمود خداوند جهانند:
(قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَأَتَّبِعُ أَهْوَاءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. قُلْ إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ)
بگو: من نهی شدهام از این که پرستش کنم آنهائی را که سوای خدا به فریاد میخوانید (و عبادتشان مینمائید). بگو: من از هوا و هوسهای شما پیروی نمیکنم، که (اگر چنین کنم، همچون شما) در آن وقت گمراه میشوم و از زمرۀ راه یافتگان نخواهـم بـود. بگـو: مـن بـر شـریعت واضحی هستم که از سوی پروردگارم نازل شده است و شـما قرآن را تکذیب مـیکنید (که در بـر گیرندۀ شریعت غرّا و آشکارا است. بدانید عذاب و کیفری) کـه در (نزول وقوع) آن شتاب میورزید در قـدرت من نیست. فرمان جز در دست خدا نیست. خدا به دنبال حق میرود (و کارهایش برابر حکمت انـجام مـیشود. لذا اگر خواستْ عذاب واقع میگردد و اگر نخواستْ عذاب واقع نمیشود) و او بهترین (قاضی میان من و شما و) جدا کنندۀ (حق از باطل) است.
حقیقت الوهیّت همچنین جلوهگر میشود در شکیبائی یزدان در برابر تکذیبکنندگان و جلوهگر میآید در عدم پـاسخ به پـیشنهادهای ایشـان مبنی بر نـزول معجزههای مـادّی برای آنان. چرا که اگر یـزدان پیشنهادهای ایشـان را عملی میکرد و آنـان ایـمان نمیآوردند، به عذاب الهی گرفتار میآمدند، همان گونه که سنت خداوند بزرگوار بر این رفته است و به هنگام ظهور معجزات تکذیبکنندگان را دچار عذاب کـرده است و بر کیفرشان توانـا بوده است. اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خدا میتوانست معجـزههائی را بدیشان بنماید که ایشان با شتاب آنها را درخواست میکردند، قطعاً معجزههای پیشنهادی ایشان را بدانان مینمود و در این امر تأخیر روا نمیفرمود. هنگامی که معجزههای درخواستی را ارائه میداد و آنـان بدانـها گردن نــمینهادند، و آنـها را دروغ مـیشمردند، قـطعاً پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدیشان کمترین مهلت ماندگاری نمیداد، چرا که حون انسـان بود دلتـنگ و دلگیر میشد و تکذیبکنندگان را تحمّل نمیفرمود. پس اعطاء مهلت ماندگاری بدیشان، نمادی از نمادهای شکیبائی یزدان و مرحمت خـدای سبحان به کافران و مشـرکان است. همچنین جلوهگاهی بشمار است که الوهیّت یزدان در آن جلوهگر میآید:
(قُل لَوْ أَنَّ عِندِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ).
بگو: اگر آنچه که وقوع آن (که عذاب خدا است و از روی استهزاء) شتاب میورزید، در قدرت من بود (در وقوع آن شتاب میکردم و از شرّ شما خلاص میشدم و) کار من با شما پایان میپذیرفت، ولیکن (کار در دست خدا است و) خدا آگاهتر از (هر کسی بدان چیزی است که در دنیا یا آخرت درخور) ستمکاران است.
حقیقت الوهیّت جلوهگر میآید در این که خدا در همه حال مردمان را میپاید و از ایشان محافظت میفرماید و توانا بر آنان است در همۀ احوال و اوضاعی که پیدا میکنند: در خواب و بیداری، در حیات و ممات، و در این جهان و آن جهان:
(وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ).
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. و هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگـر ایـن که از آن خبردار است. و هـیچ دانهای در تاریکیهای (درون) زمین، و هیچ چیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است.
حقیقت الوهیّت جلوهگر میآید در این که یزدان مردمان را مــیپاید و بر آنـان چـیره است در هـر حالی از احوالشان: در خواب و بیداری، و در مرگ و زندگی، و در دنیا و آخرت:
(وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ. وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَیُفَرِّطُونَ. ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُکْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ).
خدا است که در شب شما را میمیراند و در روز شما را برمیانگیزاند و او میداند که در روز (که عمدۀ جنب و جوش و تلاش و کوشش است) چه میکنید و چـه فـرا چنگ میآورید (و این مرگ و زندگی خواب و بیداری نام، پیوسته ادامه دارد) تا مهلت معیّن (زندگی هر کس بـا فـرا رسیدن مرگ او) بسر آیـد. سپس (در روز رستاخیز همگان) به سـوی خدا بـرمیگردید و آنگاه شما را بدانچه (از خوب و بد در دنیا) میکردید بـاخبر میگرداند (و پاداش و پادافره اعمال را به صاحبان آنها میرساند). خداوند بر بندگان خود کاملًا چیره است. او مراقبانی (از فرشتگان را بـرای حسـابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما میفرستد و میگمارد (و آنان بکار خود بـا دقت تمام تـا دم مرگ یکـایک شما، مشـغول مــیگردند) و چـون مرگ یکـی از شـما فرا رسـید، فرستادگان مـا (از مـیان فرشتگان دیگر بـه سـراغ او میآیند و) جان او را میگیرند، و (فرشتکان گروه اول و فرشتگان گروه دیگر به سراغ او میآیند و) جان او را میگیرند، و (فرشتکان گروه اول و فرشتگان گروه دوم هیچکدام در مأموریت خود) کوتاهی نـمیکنند. سـپس (همۀ مردگان در روز قیامت زنده میگردند و) به سوی خدا، یعنی سَرور حقیقی ایشان برگردانده مــیشوند. هان! (بدانید که در چنین روزی) فرمان و داوری از آن خدا است و بس، و او سریعترینِ حسـابگران است (و در کوتاهترین مدت به حسـاب یکـایک خلائق مـیرسد و پاداش و پادافره آنان را میدهد(.
حقیقت الوهیّت جلوهگر میآید در سرشت خود تکذیب کنندگان، آن گاه که با هول و هراس رویاروی میگردند.
چرا که بدین هنگام) دفع بلا و رفع هول و هراس از خود را جز از خدا از کسی و از چیزی نمیطلبند... امّـا با وجود این شرک میورزند و فراموش میکنند خدائی را که برای دفع بلا و رفع هول و هراس از خود به کمـک میطلبند او میتواند انواع عذابها را بدیشان بچشاند و اقسام بلاها را بهرۀ ایشان گرداند، عذابها و بلاهائی که کسی نمیتواند آنها را از ایشان دفع و برطرف نماید:
(قُلْ مَن یُنَجِّیکُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ. قُلِ اللّهُ یُنَجِّیکُم مِنْهَا وَمِن کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ. قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِکُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ).
بگو: چه کسی شما را از اهوال و شدائد خشکی و دریـا رهـائی مـیبخشد، در آن حـال کـه (دشـواریـها و گرفتاریهای بزرگ به شما رو میکند و) او را فروتنانه علنی و نهانی به فریاد میخوانید (و میگوئید:) اگر خدا ما را از ایـن اهـوال برهاند، سوگند مـیخوریم که از سپاسگزاران (نعمت و فضیلت او) باشیم. بگو: خدا شما را از آن (اهـوال و شـدائـد) و از هـر غـم و اندوهی میرهاند. سپس (با این وجود برای او) شما شریک و انباز میسازید! (شریک و انبازی که میدانید کـاری از دست آنها ساخته نیست). بگو: خدا میتواند که عذاب بزرگی از بالای سرتان و یا از زیـر پــاهایتان بـر شما بگمارد (و شما را دچار بلاهای آسمانی و بـمبارانهای هوائی یا بلاهای زمینی همچون زلزلهها و آتشفشانیها و انفجارهای مینها و دیگر مواد منفجرۀ جنگها سازد) و یا این که کار را بر شما به هم آمیزد (و در نتیجه حقیقت امر بر شما مشتبه شود) و دسته دسته و پراکنده گردید (و جنگها در میانتان بر پا گرداند) و برخی از شما را به جان برخی دیگر اندازد و گرفتار همدیگر سازد. بنگر که چگونه آیات (قرآنی و دلائل جهانی خود) را بیان و روشن میگردانیم تا بـلکه (بیندیشند و بــه خود بـاز گردند و حقیقت را) بفهمند.
*
(قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَأَتَّبِعُ أَهْوَاءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. قُلْ إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ. قُل لَوْ أَنَّ عِندِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ).
بگو: من نهی شدهام از این که پرستش کنم آنهائی را که سوای خدا به فریاد میخوانید (و عبادتشان مینمائید). بگو: من از هوا و هوسهای شما پیروی نمیکنم، که (اگر چنین کنم، همچون شما) در آن وقت گمراه میشوم و از زمرۀ راه یافتگان نخواهـم بـود. بگـو: مـن بـر شـریعت واضحی هستم که از سوی پروردگارم نازل شده است و شـما قرآن را تکذیب مـیکنید (که در بـر گیرندۀ شریعت غرّا و آشکارا است. بدانید عذاب و کیفری) کـه در (نزول وقوع) آن شتاب میورزید در قـدرت من نیست. فرمان جز در دست خدا نیست. خدا به دنبال حق میرود (و کارهایش برابر حکمت انـجام مـیشود. لذا اگر خواستْ عذاب واقع میگردد و اگر نخواستْ عذاب واقع نمیشود) و او بهترین (قاضی میان من و شما و) جدا کنندۀ (حق از باطل) است. بگو: اگر آنچه که وقوع آن (که عذاب خدا است و از روی استهزاء) شتاب میورزید، در قدرت من بود (در وقوع آن شتاب میکردم و از شرّ شما خلاص میشدم و) کار من با شما پایان میپذیرفت، ولیکن (کار در دست خدا است و) خدا آگاهتر از (هر کسی بدان چیزی است که در دنیا یا آخرت درخور) ستمکاران است.
این موج، از انگیزههای الهامگرانهای فراهـم میآید، انگیزههائی که در آهنگهای گوناگونی جلوهگر میگردد. آن آهنگهائی که دل انسـان را با حقیقت الوهیّت در جلوهگاههای مختلف رویاروی میگرداند... از میان این انگیزههای ژرف، آهنگ مکرری است که چنین گوش جان را مینوازد:
(قُلْ:.... قُلْ:... قُلْ: .....).
بگو... بگو... بگو....
خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خدا است تـا از سـوی خداوندگارش چیزی را تبلیغ کند و به مردم برساند که بدو وحی میفرماید. آن چیزی که جز آن را نمیتواند انجام دهد، و از چیزی جز آن نمیتواند پیروی کند، و جز آن را نمیتواند دریافت دارد:
(قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَأَتَّبِعُ أَهْوَاءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ).
بگو: من نهی شدهام از این که پرستش کنم آنهائی را که سوای خدا به فریاد میخوانید (و عبادتشان مینمائید). بگو: من از هوا و هوسهای شما پیروی نمیکنم، که (اگر چنین کنم، همچون شما) در آن وقت گمراه میشوم و از زمرۀ راه یافتگان نخواهـم بـود.
یزدان سبحان به پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور میدهد که با مشرکان رویاروی بگوید که از سوی پروردگارش نهی شده است از این که پرستش کند کسانی را که بجز خدا آنان را میپرستند و انبارهای ایزد میشمارند. گذشته از این، نهی شده است از این که از هواها و هوسهایشان پیروی کند. چرا که مشرکان بجز خدا کسـانی را که پرستش میکنند و به کمک میطلبند -هرکه باشند - از روی هوا و هوس چنین میکنند نه از روی دانش و آگاهی، و نه به پیروی از حقّ و حقیقت. اگر او از این هواها و هوسهایشان پـیروی کند گمراه مـیگردد و راهیاب نمیشود. هواها و هـوسهایشان، او را و هـم ایشان را جز به سوی گمراهی و سرگشتگی نمیکشاند و رهنمود نمیگرداند.
یزدان سبحان به پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور میفرماید که اینگونه با مشرکان روبرو و رویاروی گردد، و بدین گونه از ایشان ببرد و دوریگزیند، به همانگونهای که پیشتر در خود این سوره بدو فرمان داده است و فرموده است:
(أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ)
آیا واقعاً شما گواهی میدهید کـه خدایـان دیگری بـا خدایند؟! بگو: مـن گواهی نمیدهم (و هرگز کسـی و چیزی را انباز خدا نمیدانم و نمیکنم). بگـو: او خـدای یگانه یکتا است، و من از بتان (جـاندار و بـیجایی کـه) انباز خدا میکنید بیزارم. (آیۀ 19)
مشرکان پیغمــبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دعوت میکردند کـه با ایشان سازشکاری کند و با آئین آنان موافقت نماید تا ایشان هم با آئین او موافقتکنند و راه سازشکاری در پیشگیرند! او برای خدایانشان سجده ببرد تا آنان هم برای خدای او سجده کنند! انگار که چنینکاری شدنی است! انگار که شرک و اسلام در دلی میتوانندگرد آیند! انگار که پرستش یزدان جهان میتواند با پرستش چیزهای دیگر در یکجا جمع شود! قطعاً چـنین کاری هرگز انجام نـیپذیرد. چه یزدان کاملًا بینیاز از شرک است. یزدان از بندگان خود میخواهد که پـرستش و بندگی خویش را خالصانه از آن خدا کنند. اگر پرستش و بندگی خویشتن را با پرستش و بندگی چیزی جز خدا آمیخته و آلوده کنند، قطعاً چنین بندگی و پرستشی را از ایشان نمیپذیرد، آلودگی و پلیدگی سرکشان چه اندک باشد و چه زیاد.
هر چند که مقصود آیه این است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با مشرکان رویاروی گردد و بدیشان بگوید که از عبادت هر چه جز خدا است نهی شده است، این چیز را به هر نامی که میخوانند و مینامند، فرقی نمیکند. امّا تعبیر از انبازان با واژۀ «الَّذِینَ» یعنی «کسانی که» در ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار جلب توجه میکند:
(قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ).
بگو: من نهی شدهام از این که پرستش کنم آنهائی را که سوای خدا به فریاد میخوانید (و عبادتشان مینمائید).
واژۀ «الَّذِینَ» برای ذویالعقول به کار میرود. اگر مراد تنها بتهای سنگی و چوبی و همسان اینها بود، به جای به جای واژۀ «الَّذِینَ» میبایستی واژۀ «ما» یـعنی «چیزهائی که» به کار میرفت، لذا باید مقصـود از «الَّذِینَ» نوع دیگری جز بتهای سنگی و چوبی و چیزهائی بسان اینها باشد. باید مراد نوعی از ذویالعقـول باشد این است که از اسم موصول «الَّذِینَ» که بیشتر برای ذویالـعقول بکار میرود استفاده شده است، و از همۀ بتها با وصف ذویالعقول تعبیر شده است. این برداشت در اینجا با واقعیت از یک طرف متّفق است، و از دیگر سو با مصطلحات اسلامی همخوانی دارد:
از یک سو میبینیم که مشرکان تنها بتهای سنگی و چوبی و چیزهای مثل اینها را نمیپرستیدند و بس، بلکه جنها و فرشتگان و مردمان را نیز شریک و انباز خدا مـیکردند... آنـان مردمان را شـریک و انباز خدا نمیکردند مگر بدین گونه که بدیشان حقّ میدادند که برای جامعه و برای افراد قانونگذاری کنند! شرکاء و انبازها برای آنان قواعد و مقرّرات وضع میکردند، و آداب و سنن به وجود میآوردند، و در میانشان برابر عرف و عادت و رأی و نظر داوری مینمودند.
در اینجا ما به سوی اصطلاحات اسلامی میرویم و دیدگاههای اسلامی را مینگریم. اسلام این چنینکاری را شرک قلمداد میکند، و داوری دادن به مـردمان در کار و بار مردمان را خدا کردن ایشان بشـار میآورد، و آنان را خدا گونهها و انبارها میخواند و مـینامد... یزدان سبحان از سجده بردن برای بتان سنگی و آدمی نهی میفرماید. چه در عرف اسلام هـر دو تـای آنها برابر و یکسانند... هر دو تای آنها انباز خدا بشمارند، و پرستش خداگونهها قلمداد میشود!
آنگاه دومین آهنگ به میان میآید و گـوش جان را نوازش مینماید، آهنگی که متّصل به نخستین آهنگ و تکمیلکنندۀ آن است:
(قُلْ إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ).
بگـو: مـن بـر شـریعت واضحی هستم که از سوی پروردگارم نازل شده است و شـما قرآن را تکذیب مـیکنید (که در بـر گیرندۀ شریعت غرّا و آشکارا است. بدانید عذاب و کیفری) کـه در (نزول وقوع) آن شتاب میورزید در قـدرت من نیست. فرمان جز در دست خدا نیست. خدا به دنبال حق میرود (و کارهایش برابر حکمت انـجام مـیشود. لذا اگر خواستْ عذاب واقع میگردد و اگر نخواستْ عذاب واقع نمیشود) و او بهترین (قاضی میان من و شما و) جدا کنندۀ (حق از باطل) است.
این دستوری است که یزدان خطاب به پیغمـبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم صادر میفرماید و بدو فرمان میدهد با مشـرکان تکذیب کنندۀ پروردگارشان رویاروی گردد و آشکارا سخن بگوید از یقین روشن و اسـتواری که آن را در ژرفای درون خود مییابد، و زبان به دلیـل روشن درونی، و احسـاس ژرف وجدانـی، دربارۀ شـناخت پروردگار خود بگشاید، و از وجود یزدان، و از یگانگی ایزد منّان، و وحی خداوند سبحان بدو، به سخن پردازد و دیگران را مطّلع سازد... این هم شعو و احسـاسی است که همۀ پیغمبران از جانب یـزدان سبحان پـیدا کردهاند، و از این شعور و احساس، با کلماتی همچون این تعبیر یا نزدیک بدان، سخن گفتهاند:
نوح علیه السلام از این شرّ و احساس تعبیرکرده است و فرموده است:
(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا کَارِهُونَ).
گفت: ای قوم من! به من بگوئید، اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم (که علم ضروری من برگرفته از دانش و بینش پـیغمبری است) و خداوند از سـوی خود رحمتی به من عطاء فرموده باشد (که نبوّت است) و این رحمت الهی (به سـبب تـوجّه شـما بـه مـادّیات و غفلت از معنویّات) بر شما پـنهان مـانده باشد، آیا مـا میتوانیم شما را به پذیرش آن واداریـم، در حـالی که
شما دوستش نمیدارید و منکر آن میباشید؟ (دین را با اجبار که نمیشود به دیگران تحمیل و تزریق کرد) (هود/٢٨)
صالح علیه السلام این مطلب را فرموده است و گفته است:
(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِن کُنتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَآتَانی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ).
(صالح) گفت: ای قوم من! به من بگوئید، اگر مـن (در دعوت شما به پرستش خدای یگانه)، از سوی خدا دلیل روشنی داشته باشم و او از جانب خود به مـن رحمت (نـبوّت و رسـالت) داده بـاشد، حـال اگر از فرمان او سرکشی کنم، چه کسی مرا در برابر (خشم) خدا یـاری میدهد و از عذاب او رستگار میسـازد؟! شما که جز بر زیان و هلاک من نمیافزائید. (هود/٣٦)
ابراهیم علیه السلام این مطلب را بـیان کرده است و فرموده است:
(وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّی فِی اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ؟)
قوم ابراهیم با او به ستیزه پرداختند (و وی را از خشم خدایان خود ترساندند. ابراهیم) گفت: آیا شما را سـزد کـه دربـارۀ خـدا بـا من بسـتیزید، و حـال آن کـه مـرا (خداوند با دلائل روشن به سوی حقّ راهنمائی کرده و) هدایت بخشیده است؟. (!نعام/.٨)
یعقوب علیه السلام نیز این مطلب را بیان و آن را به فرزندان خـویش فرموده است:
(فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ).
هنگامی که (پیک) مژده رسـان بـیامد و پیراهـن را بـر چهرهاش افکند، (چشمان یعقوب) بـینا گردید (و نور سـرور، بــه دیدگانش روشـنی بـخشید. یـعقوب بــه حاضران) گفت: مگر به شما نگفتم که از سوی یزدان (و در پـرتو وحـی رحمان) چیزهائی مـیدانــم کــه شـما نمیدانید؟. (یوسف/96)
این است حقیقت الوهیّتی که در دلهای دوستان خدا به تجلی در میآید، آن کسـانی که یزدان در دلهـایشان جلوهگر میشود و یزدان سبحان را در دلهایشان حاضر مییابند، و ایـن حقیقت را در ژرفاهای دلهایشان آشکارا میبینند و بدان یقین کامل پیدا میکنند. ایـن حقیقتی است که یزدان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خـود دسـتور میدهد رویاروی مشرکان تکذیب کننده زبان بدان بگشاید، مشرکانی که از او معجزات و خوارق عادات میطلبیدند تا به چیزی ایمـان بیاورند که او با خود به ارمـغان آورده است و حقیقتی از سوی پروردگار خـویش قلمداد نمــوده است، حقیقتی که او آن را کامل و روشن و ژرف در دل خویشتن یافته است:
(قُلْ إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی وَکَذَّبْتُم).
بگـو: مـن بـر شریعت واضـحی هسـتم کـه از سـوی پروردگارم نـازل شـده است و شـما قرآن را تکـذیب میکنید.
همچنین مشـرکان از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میخواستند که معجزهای برای آنان بیاورد، و یا این که بر سر ایشـان عذان نازلکند، تا باور نمایند که او از سوی خدا آمده است ... بدو دستور داده میشود که حقیقت رسالت و نبوّت و حقیقت رسول و نبی را برای آنـان اعلان و اعلام کند، و فرق حقیقت و نبوّت و حقیقت رسول و نبی را با حقیقت الوهیّت کاملًا برایشان توضیح دهـد و موضوع را بشکافد و به آگاهی ایشان برساند. آشکارا و بیپرده بدیشان بگوید که او نمیتواند چیزی را که با شتاب از او میخواهند برایشان بیاورد و ارائـه دهد. کسی که میتواند چنین کاری را بکند تنها خدا است و بس. او هم خدا نیست، بلکه او پیامبری است:
(مَا عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ).
(بدانید عذاب و کیفری) که در (نزول و وقوع) آن شتاب میورزید در قدرت من نیست. فرمان جز در دست خدا نیست. خدا به دنبال حقّ مـیرود (و کارهایش برابـر حکـمت انجام مـیشود. لذا اگر خواست عذاب واقـع میگردد و اگر نـخواست عذاب واقـع نمیشود) و او بهترین (قاضی میان من و شما و) جدا کنندۀ (حـق از باطل) است.
وقوع عذاب بر مشرکان پس از انجام معجزه و تکذیب ایشان بدان، حکم و قضاوت است. حکم و قضاوت نیز در دست خدا است و بس. تنها خدا است که حقّ را بیان میکند و از آن خبر میدهد. تنها او است که دربارۀ امور و شؤون جهان داوری میفرماید، و دعوتکنندۀ به سوی حقّ را از تکذیبکنندگان حقّ جدا میسازد. نه این و نه آن، کار کسی از بندگان و آفریدگان او نیست. بدین وسیله پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خـود را بر کنار از ایـن میدارد که خودش توان و قدرتی داشته باشد، یا بتواند دربارۀ عذاب و بلائی صحبت کند که خـدا گریبانگیر قومی سازد. چه قضاوت کردن و سخن گفتن از عذاب و بلائی که یزدان بر سر مردمانی مـیآورد، از جملۀ کارهای الوهیّت و از ویژگیهای آن است. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انسان است و بدو وحی میگردد که پیام را برساند و مردمان را از خشم و عذاب یزدان بر حـذر گردانـد. وظیفۀ او این نیست که قضاوت کند و به داوری بنشیند و حقّ را از باطل و بزهکار را از پرهیزگار جدا سـازد. این خدا است که حقّ را بیان میفرماید و از آن دیگران را باخبر مینماید. همچنین او است که دربارۀ امور و شؤون قضاوت میکند و حقّ را از ناحق جدا میسازد... فراتر از این تنزیه و تـجرید ذات خداونـد سبحان و ویژگیهای ایزد مـنّان، از ذات مردمان و ویژگیهای ایشان، تنزیه و تجریدی نیست.
به دنبال اینکار، به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داده میشود که دلها و قلبها و خردهایشان را لمس کند و بپساید و آنها را با حجّت و برهان قوی و استواری متوجه سازد که وقوع معجزه کار یزدان منّان است و واگذار به اراده و مشیت دادار جهان است... اگر کار معجزات و خوارق عـادات - از جمله نازل کردن عـذاب - در توان پـیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بـود کـه بشـر است، نـمیتوانست خویشتنداری کند و به درخواست ایشان پاسخ نگوید، بدان گاه که آنـان در نـزول عذاب کاملًا اصرار میورزیدند و پافشاری میکردند. امّا این کار تنها در دست خدا است و خدا شکیبا است و دربارۀ ایشـان شکیبائی میورزد و تانـّی میفرماید، و معجـزات و خـوارق عادات را بدیشان ارائه نمینماید، معـجزات و خوارق عاداتی که عذاب نابود کننده و ویرانگری به دنبال دارند، اگـر پس از وقـوع آنـها مردمان ایـمـان نیاورند و کژ راهه روند، همانگونه که بر سر پیشینیان آمده است و گریبانگیر مردمان پیش از ایشـان گشـته است:
(قُل لَوْ أَنَّ عِندِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ).
بگو: اگر آنچه که وقوع آن (که عذاب خدا است و از روی استهزاء) شتاب میورزید، در قدرت من بود (در وقوع آن شتاب میکردم و از شرّ شما خلاص میشدم و) خدا آگاهتر از (هر کسـی بـدان چیزی است که در دنیا یـا آخرت در خور) ستمکاران است.
توان انسان دارای حدودی در شکیبائی و بردباری و مهلت دادن است. کسی نمیتوانـد در برابر انسـانها بردباری کند و بدیشان مهلت دهد بدانگاه که سرکشی و نافرمانی و تکبّر میورزند، مگر خداونـد بردبار و نیرومند و بزرگوار.
خداوند بزرگوار راست فرموده است ... چه انسان گاهی از کسی چیزی میبیند و سخت برمیتابد و دلش تنگ میشود و به سبب آن جان به لب میرسد. بیـشتر دقت میکند، میبیند که یزدان مهربان از خزینۀ غیب بدیشان چه دارائی و املاک و اولادی مـیبخشد! و از خوان یغمای خود بدیشان خوردنی و نوشیدنی میدهد، وگاه گاهی آنان را غرق نعمت میگرداند، و درهای همه چیز را به رویشـان مـیگشاید... در ایـن هنگام انسـان نمیتواند چیزی بگوید جز آن سخنی را که ابوبکر علیه السلام میگفت، بدان هنگام که مشرکان او را سخت میزدند و چه بسا بینی و چشم او از یکدیگر شناخته نمیشد:
(رَبِّ مَا أَحْلَمَکَ! رَبِّ مَا أَحْلَمَکَ!).
پروردگارا چه اندازه بردباری! پروردگارا چـه انـدازه بردباری!.
بلی، این تنها بردباری یزدان است و بس... او مردمان کافر و مشرک را مهلت میدهد تا از نعمتهای این چند روزۀ زندگی بهرهمند گردند و گام به گام و آهسـته و آرام بیخبربه سوی دورخ روند و بدان گرفتار شوند!
(وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ).
خدا آگاهتر از (هر کسی بدان چیزی است که در دنیا یا آخرت، سزاوار و درخور) ستمکاران است.
یزدان آگاهانه بدیشان مهلت میدهد، و فلسفهای دارد که ایشان را زنده نگاه میدارد. خداوند بردباری میکند و بدیشان زود پاسخ نمیدهد، هر چند که او میتواند به پیشنهادهای ایشان پاسخ دهد و به دنبال آن عذاب دردناکی را دامنگیرشان فرماید.
*
به مناسبت سخن از آگاهی یـزدان سـبحان از حال ظالمان، و صحبت از حقیقت الوهیّت، این حقیقت در جولانگاه فراخ و ژرفی از جولانگاههای شگرف و شگفت آن نموده میشود... جولانگاه غـیب پنهان، و دانش یزدان که محیط بر این غیب است، همانگونه که محیط برهمه چیز است. خدا این آگاهی را به صورت شگرفی به تصویر مـیکشد، و تـیرهای دیـرآهنک و دوربردی را نشانه میرود تا نواحی و اطراف و اکناف آن را برساند وگسترۀ فراخ آن را بنمایاند:
(وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ).
گنجینههای غیب و کـلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. و هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر ایـن کـه از آن خبردار است. و هیچ دانهای در تاریکیهای (درون) زمین، و هیچ چیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است.
این تصویری از علم فراگیر و احاطهکنندۀ یزدان است. علمـی که چیزی از زنده و مرده و خشک و تر، در زمان و مکان و زمین و آسمان و خشکی و دریا، وجود ندارد که از چنین علمی پنهان و بدور ماند.
چیزی که ما میگوئیم و با شیوۀ مألوف و معهود انسانی از آن سخن میرانیم کجا، و شیوۀ شگفت قرآنی کجا است؟!
خیال انسان به دنبال این آیۀ کوتاه قـرآنـی بال و پـر میگیرد و به پرواز در میآید و افقهای پیدا و ناپیدا را میگردد و در جهان نادیدنی و در جهان دیدنی به گشت و گذار میپردازد. در اطراف و اکناف گسـترۀ جـهان هستی، آثار دانش یزدان را میپوید، و به فـراسوی مرزهای جهان دیدنی بال و پر مـیکشد و نگارههای خامۀ ایزد منّان را میجوید... هنگامی که عقل انسان با شکلها و صحنهها در اینجا و آنجا و همه جـای جـهان روبرو میگردد، سخت بر خود میلرزد. بدان هنگام که میخواهد پردههای غیب پوشیده و مهر شده در گذشته و حال و آینده را کنار بزند، و در لابلای این پردههای دور از هم و دارای پهنا و بلندای شگرف و شگـفت چرخی بزند و بگردد، به رعشه و لرزه مـیافـتد! کلیدهای همۀ اینها در دست خدا است و جز او کسی از آنـها آگـاه نیستا در میان نـاشناختههای خشکیها میگردد، و به ژرفاهای آبها فرو مـیرود و غوطه میخورد. هنگامی که میبیند اینها همه و همه برای دانش یـزدان نمایان و آشکار است، غـرق حیرت میگردد! برگهائی که از درختان زمین فرو مـیافـتد و بیرون از شمار است، یکایک آنها در اینجا و آنـجا و همه جا، در برابر چشمان خدا فرو میافتد! هر دانهای که در تاریکیهای زمین نهان میگردد، چشمان یزدان آن را میپاید و ملاحظه میفرماید! هر چیز تر و خشکی که در این جهان هستی فراخ و بزرگ است، زیـر نـظر آفریدگار بزرگوار است، و چیزی در ســراســرگسـترۀ هستی از دانش فراگیر یزدان پنهان و کنار نمیماند!...
از مشاهدۀ اینها عقل انسان بر خود میلرزد و سرا پا غرق شگفت میگردد.
چرخش و گردشی است که سرها را گیج میکند و هوش از سر انسانـا میبرد، و خردها را واله و سرگردان و دیـوانه و حیران مـیسازد! چرخش و گردشی در فاصلههای زمان، افقهای مکان، ژرفاهای جهان دیدنی و نـادیدنی و شناخته و ناشناخته است! چرخش و گردشی است در هستی بـیمرز و نشـان و لمـیده در گسترۀ دور و دراز زمان و مکان! مرغ خیال از تصـوّر پهنا و درازی میدان چنین چرخش و گردشی خسـته و درمانده میشود!... شگفتا همۀ اینها بدین شکل دقیق و کامل و فراگیری، در چند واژهای به تصویر کشیده میشود!
هان! ای انسانا این معجزه است و بدان!
از هر زاویهای بدین آیۀ کوتاه نظر بیندازیم و آن را ورانداز سازیم، این اعجاز را خواهیم دید، اعجازی که سرچشمۀ این قرآن را فریاد میدارد.
اگر از ناحیۀ موضوعی بدین آیه بنگریم، قاطعانه پیش از هر چیز خواهیم گفت: این کلام، سخن انسان نیست و انسان چنین چیزی را نمیگوید. اینکلام دارای اسلوب و شیوۀ بشری نیست. اندیشۀ انسان وقتی کـه دربارۀ همچون موضوعی سخن میگوید، موضوع فراگیری دانش و احاطۀ آن، به چنین، آفاق و کرانههائی سر نـمیزند... طـرحـهای انـدیشۀ بشری و تلاشها و پویائیهای آن در این جـولانگاه دارای شکـل و قالب دیگری است و از حدود و ثغور خاصّ خود برخوردار است. انسان جهانبینیها و اندیشههائی که دارد و با آنها از مسائل و مطالب تعبیر مـیکند، از جولانگاهها و گسترههای تلاش و کوشش خود آنـها را بـر میگیرد... نیروی اندیشۀ بشری کی به بررسی و وارسـی و شمارش و سرشماری برگهائی میپردازد که از درختان در همۀ نواحی کرۀ زمین فرو میریز؟ پیش از هر چیز این مسأله به ذهن کسی خطور و گذر نمیکند. به ذهن او نمیگذرد و خطـور نمیکند که به دنبال این همه برگ روانگردد و آنها را در همۀ نواحی کرۀ زمین شمارش کند. گذشته از این، به دل او نمیگذرد که بدین سو رو کند و از دانش فراگیر بدینگونه تعبیر نماید. برگهائی که فرو میافتد تنها پروردگار است که میتواند آنها را بشمارد و سرشماری کند و از آنها تعبیر کرده و سخن بگوید.
آخر انسان کی اندیشهاش متوجّه هر دانهای میگردد که در تاریکیهای زمین نهان میگردد؟ نهایت کـاری که آدمیزادگان بتوانند متوجّه آن گردند دانههائی است که خودشان آنها را در داخل زمین نهان میدارند و چشم به راه روئیدن آن میمانند... امّا دنبالکردن و پـائیدن همۀ دانههائی که در تاریکیهای زمین پنهان باشد، چیزی است که گمان نـمیرود انسانها بدان اهـتمام ورزند و بودن آنها را از مدّ نظر بگذرانند و از دانش فراگیر با وجود آنها مثال بزنند. چنین دانههائی که در تاریکیهای زمین نهان و پنهانند، مثال زدن بدانها تنها کار پروردگار است که میتواند آنـها را بشمارد و سرشماری کند و از آنها تعبیر نماید و سخن بگوید و بس!
کجا اندیشۀ بشری بدین گستره قد میکشد:
(وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ)
هیچ چیز تری و هیچ چیز خشکی نیست....
نهایت چیزی که اندیشۀ بشری بدان برسد و بپردازد سود بردن از چیزهای تر و خشکی است که در دسترس انسانها است... سخن گفتن از آن هم به عنوان یک دلیل علمی شاملی، در روال و رفتار انسانها مرسوم نیست و در تعبیرات آدمیان نیز نمیگنجد! هر چیز تری و هر چیز خشکی را تنها آفـریدگار میتواند بر شـمارد و سرشماری فرماید، و فقط و فقط کردگار میتواند آنها را به رشتۀ سخن کشد و از آنها تعبـیر نماید!
به اندیشۀ انسان نمیرسد: هر برگی که فرو میافتد، و هر دانهای که نهان و پنهان میگردد، و هر چیز تری و هر چیز خشکی، درکتاب روشـنی و در دفتر محفوظی نگاهداری و بایگانی میشود!... مردمان را با این چه
کار؟ اصلًا چنین چیزی برای ایشان چه سودی دارد؟ چرا باید به نگارش آن بپردازند؟ تنها کسـی به سرشـماری و نگارش آن میپردازد که مالک آن است، آن کسی که چیزی در مـلک و مـملکت او از نگاه و دانشش نهان و برکنار نـمیماند...کوچک، هــچون بزرگ، ناچیز بسان مهمّ، پنهان برسان آشکار، مجهول همچون معلوم، و دور همگون نزدیک است...
این صحنۀ هـمه جاگستر، فراگیر، ژرف، و دلانگـیز... صحنۀ برگهائی که از همۀ درختان زمین فرو میافتند، و دانههائی که در لابلاها و شیارهای همه جای زمین نهان میگردند، و هر چیز تر یا خشکی که در کرانـههای سراسر زمین قرار دارنـد، صـحنهای بشمار است کـه اندیشه و توجّه بشری بدان نمیگراید و میل نمیکند، و چشم آدمیزاد آن را نمیبیند، و از دیدگاه انسان نهان بوده، و دیده بدان نمیپردازد... این صحنهای است که هر گوشهای از آن تنها برای دانش یزدان پیدا و هویدا است و بس. یزدان بزرگواری که ناظر بر همـه چیز جهان است، و آگاه از این و از آن، و محیط بر همه چیز و همگان است! همه چیز را میپاید و محافظت مینماید. اراده و مشیّت و قضا و قدر او به همه چیز تعلّق میگیرد: کوچک باشد یا بزرگ، حقیر باشد یا عظیم، ناپیدا باشد یا پیدا، مجهول باشد یا معلوم، دور باشد یا نزدیک... همۀ اینها برای او یکسان است و در برابر دانش مطلق او نمایان است!
کسانی که اهل فهم و شعورند و با دانش و بینش و تعبیرات و تفسیرات انسانها سر و کار دارند، حـدود و ثغور اندیشۀ بشری را خوب میشناسند، و دائرۀ تعبیر و بیان انسانها را هم خوب درک و فهم مـیکنند. ایـن چنین مـردمان آگاهی از روی تجارب -بشری خود میدانند که همچون صحنهای بر پردۀ دل آدمـیزاد نمیافتد و به ذهن او نمیگذرد، و همچون تعبیری نیز بدو دست نمیدهد و برای وی میسّر نمیشود...کسانی که در این باره به ستیز مینشینند، بر آنان لازم است که همۀ سخنان انسانها را بنگرند و ببینند، تـا برایشان مشـخّص و آشکـار گرددکـه مردمان بدین سو نگرائیدهاند و چنین راهی را نپوئیدهاند.
این آیه و آیههای همسان این آیه در قرآنکریم، به تنهائی میرسانند که منبع و سـرچشـمۀ ایـن کتاب بزرگوار چیست و کیست.
هنگامی که از زاویۀ هنری هم به تعبیر قرآنی هـمچون آیههائی مینگریم، افقهائی از زیـبائی و همآهنگی را میبینیم، کهکارهای مردمان، در این سطح والا، بیبهره از آنها و نا آشنا بدانها است:
(وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ).
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست.
ایــن بند، فـاصلهها و افقها و ژرفـاهائی است در «مجهول» و ناپیدای مطلق که در زمان و مکان، و در گذشته و حال و آینده، و در حوادث حیات و تصوّرات وجـدان، ریشـه دواندهانـد، و به دامان لامـتناهی خزیدهاند!
(وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ).
خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. این بند، فاصلهها و افقها و ژرفاهائی است در «منظور» و دیدنی، آن هم در سطح و کسترۀ فراخی و در فراگیری گستردهای که دارد. آن بخش از فاصلهها و افقها و ژرفاهای جهان ناپیدا و پوشیدهای که متناسب با جهان پیدا و هویدا است.
(وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا).
هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر این که از آن خبردار است.
این بخش، حرکت موت و فنا، و حرکت سقوط و هبوط، از بالا به پائین، و از زندگی به پراکندگی، و از بودن به فرسودن است.
(وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ).
هیچ دانهای نیست در تاریکیـهای زمین.
این بخش نیز بیانگر حرکت سر بر زدن و رشد نمودن است. بردمیدن و بالیدنی است که از ژرفای درون به پهنای بیرون، و از پنهان شدن و آرمیدن به جوشیدن و جهیدن، منتهی میگردد.
(وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِین).
هیچ چیز تر و یا خشکی نیست که فرو افتد، مگر این که (خـدا از آن آگاه، و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است.
این بند نیز بیانگر عمومیت فراگیری است که زندگی و مرگ، و شکفـتن و پژمردن هر موجود زندهای را بطور کلی در بر میگیرد.
چه کسی است که این روند و روش را پدید میآورد؟ چه کسی است که این هماهنگی و زیبائی را میآفریند؟ چهکسی است که هم این و هم آن را در همـچون آیۀ کوتاهی میگنجاند و مینمایاند؟... راستی آن کیست؟ مگر جز یزدان کس دیگری شایان این میدان است!
از این پس در برابر ایـن فرمودۀ آفریدگار بزرگوار میایستیم و آن را ورانداز میکنیم:
(وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ).
گنجینههای غیب و کلیدهای آنها در دست خدا است و کسی جز او ازآنها آکاه نیست.
میایستیم تا سخنی در بارۀ «غیب» و «کلیدهای آن» بگوئیم و بیان داریم که تنها یزدان سبحان «آگاه» از آنها است و بس ... این نیز بدان خاطر است که خود غیب از جملۀ «ارکان و اصول جهانبینی اسلامی» است. آن ارکان و اصـولی که اساسی و بنیادین بشمارند، چون از زمرۀ ارکان و اصول اساسی و بنیادین عقیدۀ اسلامی میباشند و از ستونها و پایههای اساسی و بنیادین «ایمان» محسوب میگردند... آخر واژههای «غیب» و «غیبگرائی» در این روزها بسی بر سر زبانها است، و پس از پیدایش مکتب مادیگرائی خیلی از آن سخن میرود، و در برابر «علم» و «علمگرائی» گذارده میشود... قرآن مجید مقرّر میفرماید که «غیب» وجـود دارد، و از «کلیدهای آن» جز خدا کسی آگـاه نـیست. قرآن مجید بیان میفرماید که دانشی کـه به انسـان بخشیده شده است اندک است ... این دانش اندک نیز بدان اندازه به انسان بخشیده شده است که یـزدان سبحان میداند که در توان انسان و مورد نیاز او است. مردمان از دانشی که یزدان منّان بدیشان بخشیده است بیشتر نمیدانند، و فراتر از آن بهیچوجه انسـان را از حقّ و حقیقت بینیاز نـمیگردانـند... یـزدان سبحان همچنین بیان میفرماید که خدا ایـن جـهان را آفریده است، و قواعد و قوانین ثابتی را برای آن قرار داده است. هـمچنین بیان میفرماید که به انسان آموخته است که دربارۀ این قواعد و قوانین پژوهش نماید، و برخی از آنها را بیاموزد و فهم کند. و در حدود تاب و توان و به اندازۀ نیاز خود با چنین قواعد و قوانینی همـساز و هـماهنگ گردد و در کنش و سازش باشد. یزدان برای انسان از بخشهائی از این قواعد و قوانین موجود در درون - یعنی: عالم صغیر - و در بیرون - یعنی: عالم کبیر - پرده بر میدارد، بدان اندازه کـه بر ایمان و اطمینان او بیفزاید، و بطور قطع و یقین متوجّه شود که چیزی که از سوی خدایش برای او آمده است حقّ است... بدون این که پرده برداری از قواعد و قوانین ثابت الهی، به حقیقت «غیب» ناپیدا و ناشناخته برای انسان، رخنه و خللی برساند، غیبی که همیشه نـاپیدا و ناشناخته میماند، و بدون این که به حقیقت آزادی اراده و مشیّت یزدان زیانی برساند، یا از رخ دادن هر چیزی برای قضا و قدر غیبی ویژۀ آن از سوی یزدان، جلوگیری کند و لطمهای وارد سازد، قضا و قدری که این چنین رخدادی را میآفریند و از نیستی به هسـتی میآورد... این امور بگونهای سامان میگیرد که در عقیده اسلامی و در جهانبینی مسلـمان از هماهنگی و نظام تام و تمامی برخوردار است، جهانبینیای که از حقائق عقیده بر جوشیده است و شکل گرفته است.
این حقائق بطور کلی - آن هم بدین شیوۀ فراخ و دارای جوانب همآوا و هماهنگ و نواحی کامل وشامل - در اینجا از ما میطلبد که در این کتاب فی ظلال القرآن سخنی بگوئیم و به قدر امکان بکوشیم مختصر و مفید باشد، و همچنین از حدود برنامهای که در فی ظلال القرآن در پیش گرفتهایم فراتر نرود و بیشتر نشود.[1] یزدان سبحان مؤمنان را در موارد زیادی از قرآن بدین صفت میشناساند که آنان به غیب ایمان دارند، و این صفت را پایهای از پایههای بنیادین ایمان قرار میدهد:
(الم. ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ. وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ. أُولئِکَ عَلَى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). (بقره/1-5)
الف، لام، میم.... این کتاب است کـه هیچ گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که به دنیای نـادیده بـاور دارند، و نماز را بگونۀ شـایسته میخوانند، واز آنچه بهرۀ ایشان ساختهایم میبخشند. و آن کسانی که باور میدارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه پیش از تو فرو آمده و به روز رستاخیز نیز اطمینان دارنـد. این چنین کسـانی، هـدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و رستگارند.
ایمان به یزدان ایمان به غـیب است. چه ذات یـزدان سبحان نسبت به انسان غیب بشمار است. هنگامی که بدو ایمان بیاورند، در اصل به غیبی ایمان میآورند که آثار کردار او را میبینند و مییابند، ولی ذات او را درک و فهم نمیکنند، و چگونگی افعال و کیفیت اعمال او را نیز متوجّه نمیشوند.
ایمان به آخرت نیز ایمان به غیب است. چه قیامت نسبت به انسان غیب است، و چیزهائی که در آن روی میدهد، همچون رستاخیز و زندگی دوباره، حسـاب و کتاب، پاداش و پادافره، و عقاب و عذاب، همه و همه غیب است که مؤمن بدان ایمان دارد، تنها به خاطر این که یزدان سبحان از آن خبر داده است و ایشان را از آن آگاه کرده است.
غیبی که ایمان با تصدیق آن تحقّق حاصل میکند، شامل حقائق دیگری نیز میباشد، حقاتقی که قرآن مجید آنها را در وصف واقعیّت مؤمنان و عقیدۀ فراگیر آنان بیان مینماید:
(آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ). (بقره/285)
فرستادۀ (خدا، محمّد) مـعتقد است بـدانچه از سـوی پروردگارش پر او نازل شده است (و شکّی در رسالت آسمانی خود ندارد) و مؤمنان (نیز) بدان باور دارند. همگی بـــه خـدا و فرشتگان او و کـتابهای وی و پیغمـبرانش ایمان داشته (و میگویند:) میان هیچیک از پیـغمبران او فرق نمیگذاریم (و سـرچشـمۀ رسـالت ایشان را یکی میدانیم). و مـیگویند: (اوامــر و نـواهـی ربّـانی را تـوسط مــحمّد) شـنیدیم و اطاعت کـردیم. پروردگارا! آمرزش تـو را خواهانیم، و بازگشت به سوی تو است.
در این آیه میبینیم که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هـمچنین مؤمنان، به یزدان -که از زمرۀ غیب است - ایـمان دارند، و بدانچه خدا بر پیغـمبرش فرو فرستاده است ایمان دارند، و آنچه از سوی خدا بر پـیغـمبرش نـازل گردیده است، او بر بخشی از غیب اطلاع پیدا میکند کد قضا و قدری است که یزدان سبحان آن را اراده و مقدّر نموده است، همانگونه که در آیۀ دیگری فرموده است:
(عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً. إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ). (جن/26و27)
دانندۀ غیب خدا است، و هیچ کسی را بر غیب خود آگاه نمیسازد، مگر پیغمبری که خدا از او خشنود باشد.
و به فرشتگان ایمـان دارند که از زمرۀ غیب هسـتند و انسانها از آنان چیزی نمیدانند مگر آنچه را که یزدان بدیشان به اندازۀ تاب و توان و نیازشان خبر میدهد و مطّلعشان میسازد.[2]
آنچه از غیب مانده است و از آن سخن باید گـفت و ایمان بدون تصدیق بدان راست و درست و ماندگار نخواهد بود قضا و قدر یزدان است. قضا و قدر غیبی است که انسان از آن آگاه نخواهد شد تا روی ندهد و به وقوم نپیوندد، همان گونه که در حدیث ایمان آمده است:
(... وَ الْقَدْرِ خَیرِهِ وَ شَرِّهِ).
(مسلم و بخاری آن را روایت کردهاند(
....(ایمان داشته باشی) به قضا و قدر، چه خیر و چه شر آن.
گذشته از اینها، در گسترۀ هستی غیب از هر سو انسان را احاطه کرده است... غیب در گذشته، غیب در زمان حال، و غیب در آینده... غیب در درون و وجود انسان، غیب در سراسر جهان پیرامون انسان.. غیب در پیدای این هستی و خطّ سیر آن، غیب در سرشت هسـتی و چرخش و گردش و حرکت و جنبش آن... غیب در پیدایش حیات و خطّ سیر آن، غیب در سرشت حیات و حرکت آن... و غیب در چیزی که انسـان نـمیدانـد، و غیب در چیزی هم که انسان بدان آشـنا است و آن را میداند...
انسان در دریائی از مجهولات شـناور است... انسـان حتی نمیداند که در هستی خودش چه میگذرد، گذشته از آن که نمـیداند که در سراسر هستی پیرامون او چه میگذرد، و پس همین لحظهای که در آن است و جهان هستی در آن است چه میگذرد: در هر ذرّهای، هر اتمی، الکترون و پروتون هر اتمی، هر سلّولی و هر بخشی از سلّولی ... چه میگذرد!
این غیب است. این مجهول است ... خرد بشری - یعنی این فتیلهای که فاصلۀ اندکی را روشن میکند - در دریای مجهولات شناور است. در این دریا بر جزر و مدی آگاهی پیدا میکند که در ایـنجا و آنـجا در آب پدیدار میآید، و از آن نشانههائی را مییابد که در دریای پر آب و خروشان است. اگر مدد و یاری خـدا نباشد، و ایــن جهان را فرمانبردار و رام او نکند، و برخی از قوانین هستی را بدو نـیاموزد، انسـان کـاری نمیتواند بکند... امّا انسان سپاسگزار یزدان نمیگردد:
(وَ قَلِیْلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُوْرُ).
اندکی از بندگانم سپاسگزارند. (سبأ/١٣)
بلکه امروزه انسان نه تنها شکرگزاری نمیکند، به سبب پردهبرداری یزدان از بخشی از قوانین جهان برای او، و به علت بخشیدن دانش اندکی بدو، راه تکبّر در پـیش میگیرد و به خود مینازد. سر به طغیان برمیدارد و تکبّرکنان مـیگوید: «انسـان به تـنهائی بر پـای میایستد»[3] و زندگی خویشتن را اداره میکند و دیگر نیازی به خدائی ندارد که او را کمک و یاری نـماید! (نسان به خود میبالد و تفاخرکنان گاهگاهی گمان میبرد که «علم» در برابر «غیب»، و «علمگرائی» در اندیشه و ساماندهی، در مقابل «غیبگرائی» قرار دارد، و علم و غیب با یکدیگر گرد نمیآیند و ناجور مینمایند، و فهم و شعور علمی با فهم و شعور غیبی نیز نمـیسازد و آب آنها در یک جوی روان نمیشود!
پس باید نگاهی به موضع «عـلم» در برابر «غیب» بیندازیم، و آن را در پژوهشها و سخنان «دانشمندان» آدمیزاد همـچون خودشان بخوانیم. البته پس از این که در برابر سخن قاطعانه و داورانۀ ایزد دانا و آگاه دربارۀ دانش انسانها وقفهای خواهیم داشت:
(وَ مَا أُوْتِیْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلَّا قَلِیْلًا).(اسراء/85)
جز دانش اندکی بـه شما داده نشده است.
(اِنْ یَتَّبِعُوْنَ اِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَی الْاَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمْ الْهُدَی). (نجم/23)
آنان جز از گمانهای بیاساس و از هواهای نفس پیروی نمیکنند. در حـالی کــه هـدایت و رهنمود از سـوی پروردگارشان برای ایشان آمده !ست.
غیب همه و همه در دست یزدان است و بس:
(وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ).
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جر او از آنها آگاه نیست.
آن که غیب میداند کسی است که میبیند:
(أَعِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرَی).(نجم/35)
آیـا او علم غیب دارد، و مـیبیند (که پشت کردن بــه اسـلام، و حقّ را نپذیرفتن و بـخل ورزیـدن و بـذل و بخشش ننمودن، پسندیده و بلامانع است؟).
این آیهها بیانگر معانی خود هستند...
حال نگاهی به موضع «علم» در برابر «غیب» در بررسیها و پژوهشهای دانشمندان بیندازیم و سخنان ایشان را بشنویم و ببینیم آدمیزادگان همنوع خودشان چه گفتهاند و چه نوشتهاند، نه این که کلام حکیـمانه و داورانه یزدان سبحان را با پژوهشها و گفتارهایشان تصدیق و تأکید کنیم. حاشا که مسلمان فرمودۀ یزدان را با سخنان مردمان بسنجد و تصدیق و تأکید کند. امّا ما میایستیم و مینگریم تا کسانی را دادگاهی کنیم که واژههای علم و غیب، و عـلمگرائی و غیبگرائی را بر زبان میرانند و در دهان نشـخوار میکنند. آنان را با پژوهشها و گفتارهائی دادگاهی کنیم که خودشان بدانها ایمان و اعتقاد دارند، تا بدانند که بر آنان واجب است بکوشند و با «فرهنگ» و «شناخت» آشنا گردند، تا در روزگار خود زندگی کنند، و از دانش و بینش زمان و قوانین تجارب و آزمونهای آن عقب نـمانند! و یـقین حاصل کنند که «غیب» یگانه حقیقت «علمی» اطمینان بخش برگرفته از همۀ تجارب و پژوهشها و خود دانش بشری است! و «علمگرائی» نیز در پرتو تجارب و نتائج کنونی، به تمام و کمال مترادف با «غیبگرائی» است... چیزی که مقابل با «غیبگرائی» است واقعاً «جهلگرائی» است و بسا جهلگرائیی که چه بسا در قرنهای هفده و هیجده و نوزده میتوانسته است بر جای و بردوام بماند، ولی هرگز در قرن بیستم نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
یک دانشمند معاصر آمریکائی دربارۀ «حقائقی» که بطور کلی دانش بدان دسترسی پیدا میکند، میگوید: «علوم حقائق آزموده شدهای هستند، ولی با وجود این متأثّر از خیال انسان و اوهام، و فرسنگها دور بودن از دقّت لازم در ملاحظات و اوصاف و نتیجهگیریهایش میباشد. نتائج علوم نیز در این حدود و در داخل ایـن چهار چوب، مقبول و پذیرفتنی است... علوم هم با احتـمالات در میدانهای کمـیّتِ وصف و خبر مـقصور و محدود است. علوم هم با احتمالات میآغازد، و هم با احتمالات پایان میپذیرد... علوم یقینی نیست.... بدین علت، نتائج و فرآیندهای علوم نـیز تقریبی است نه تحقیقی، و علوم در مقایسهها و سنجشها و مقارنهها و موازنهها، دچار خطاهای احتمالی و برداشتهای اجتهادی میگردد، و قابل تعدیل با افزیش و کاهش است، و نهائی نمیباشد. ما میبینیم وقتی که دانشـمندی به قانونی یا نظریهای دسترسی پیدا میکند، میگوید: این چیزی است که تا زمان حال بدان رسیدهایـم ... بدین وسیله این دانشمند در را باز نگاه میدارد تا تعدیلهای نوین بدان در آیند و راه بگشایند».[4]
این سخـن، حقیقت همۀ فرآیـندها و بـرآیـندهائی را خلاصه میکند که علم بدان رسیده است یا ممکن است بدان برسد. از دیرباز «انسان» با وسائل محدود خود، بلکه با وجود محدود خویش - با مقایسۀ با ازل و ابد - تلاش میکند بدین فرآیندها و برآیندها برسد. حتمی و قطعی است که چنین فرآیـندها و برآیندهائی هـم در قالب این انسان قالبگیری گردد، و همان ویـژگیهائی داشته باشد که انسان دارد، و همسن خود انسان عـمر محدودی داشته، و پذیرای خطا و صواب و تـعدیل و تبدیل باشد.
وسیلهای که انسان با آن به فرآیـندی و برآیـندی میرسد، تجربه و قیاس است. انسان میآزماید، سپس نیتجهای را تعمیم میدهد که از راه قیاس بدان میرسد. قیاس هم -با اعتراف علم و اهل علم - وسیلهای است که بهنتیـۀ ظنی میرسد، و ممکن نیست نتیجۀ قیاس، قطعی و نهائی باشد. وسیلۀ دیگری که انسان در اختیار دارد تجربه و پژوهش است. پژوهش نیز تعمیم تجربه بر همۀ چیزهای همجنس و همگونی است که تجارب در تمام ازمنه و در جمیع ظروف و شرائط بدان رسیده است. این هم برای انسان ممکن و میسّر نیست. یعنی نه همۀ تجارب در اختیار است و نه تعمیم بر همه چیز همجنس برای انسان مقدور است، هر چند که پـژوهش یکی از وسائل رسیدن به نتایج قطعی است ... برای رسیدن به نتائج قطعی و حـقیقت یقینی، راهی جز راه رهنمود خدائی نـیست که آن را برای انسان بیان میفرماید و بدو مینماید. بدین سبب علم انسان بجز آن چیزی که یزدان برای او بیان میفرماید و مقرّر مینماید، علم ظنّی است و بهیچوجه به مرتبۀ قطعی نمیرسد.
«غیب» پیرامون انسان را فرا گرفته است و از همه سو او را احاطه کرده است مگر آن بخش که علم ظنّی انسان بدان دسترسی پیداکرده است.
این جهانی که دور و بر انسان است هنوز که هنوز است انسان دربارۀ سرچشمه و پیدایش و سرشت و حرکت آن سرگردان است ... «زمان» پیرامون انسان چیست؟ «مکان» پیرامون او چیست؟ مکان با زمان چه ارتباطی دارد؟ چیزهائی که در مکان و زمان کیهان روی میدهد، چه ارتباطی با مکان و زمان دارد؟
حیات، سرچشمۀ حیات، پیدایش حیات، سرشت حیات، خطّ سیر حیات، چیزهائی که در حیات مؤثّرند، و ارتباط حیات با جهان «مادّی» کدام و چگونه است؟ تازه اگر در سراسر جهان اصلًا مادّهای موجود باشد که سرشتی جدای از سرشت «اندیشه» و جدای از سرشت نیرو و انرژی داشته باشد!
«انسان» چیست؟ چه چیز او را از مادّه جدا میسازد؟ چه چیز او را از سائر جانداران جدا میگرداند؟ چگونه به این کرۀ زمین آمده است و چگونه به کار دست مییازد؟ «خرد» و عقلی که با آن بـه کارها دست مییازد چیست؟ پس از مرگ و فرسودگی و پراکندگی چه سرنوشتی خواهد داشت؟... اصلًا خود هستی انسان، در درون او هر لحظه و هر آن چه فعل و انفعالات و تحلیل و ترکیبی میگذرد؟ چگونه میگذرد و به چه شکلی انجام میپذیرد؟[5]
همۀ اینها میدانهای غیب است و دانش در مرزهای آنها میایستد و جرأت ورود به چنین میدانهائی را به خـود نمیدهد! حتّی جرأت گام نـهادن بدین میدانـها را از روی گمـان و گزینش نیز ندارد! آنچه میتواند بکند تنها دست یازیدن به فرضیهها و احتمالات است و بس! بگذار از چیزهائی هم صحبت نکنیم که دانش اصلًا خود را سرگرم آنها نمیکند - مگر تا اندازهای در این قرن - از قبیل: حقیقت الوهیّت، حقیقت جهانهای دیگری بسان فرشتگان و پریان و پدیدههای دیگری که جز یـزدان کسی از آنها اطّلاعی ندارد، هـمچون حقیقت مرگ، حقیقت آخرت، و حقیقت حساب و کتاب و سزا و جزا ... بگذار همۀ اینها را فوراً از خاطر بزدائیم، چه «غـیبِ» نزدیک، خود بس است! در برابر غیب نزدیک هم دانش میایستد و تسلیم میگردد. تسلیمی که کسی از آن سر باز نمیزند مگر آنان که جدال و ستیز را بر «علم»، و تکبّر و خودستائی را بر اخلاص و یکرنگی تـرجـیح دهند... پس مثالهائی بزنیم:
١ - در بارۀ بنیاد جهان و روند آن:
اتم - بدانگونه که دانش کـنونی میگوید - بنیاد ساختار جهان است. امّا کوچکرین چیز بنیان جهان نیست. چرا که اتم از پروتونها (با بار الکتریکی مثبت) و الکتـرونها (با بار الکتریکی منفی) و نوترونها (با بار الکتریکی خنثی) فراهم آمده است. هـنگامی کـه اتـم شکافته میگردد، الکـترونها آزاد میشوند، امّـا در آزمایشگاه روند قطعی واحدی ندارنـد. الکـترونها هنگام آزاد شدن گاهی بسان امواج عمل مـیکنند، و گاهی همسان ذرّات رفتار مینمایند. مـمکن نـیست بتوان پیشاپیش رفتار آنها را پیشبینی کرد.[6] دربارۀ رفتار ذرّات تنها میتوان به قوانین احتمالات توسل جست و بس. خود اتم نیز به همین منوال و بر این روال است. مجموعهای از اتمها (به شکل تودهای از اتمها) نیز درست همین روند و رویه را در پیش میگیرند. آقای جیمس جینز انگلیسی، اسـتاد علوم طبی و ریاضی میگوید:
«علم قدیم با اطمینان کامل مقرر میداشت که طبیعت نمیتواند بیش از یک راه را طی کند. این راه نیز قبلا آماده و تعیین گردیده است. از آغاز زمان تـا پـایان زمان، طبیعت باید این راه را با تسلسل مسـتمرّ میان علت و معلول بپیماید. هیچ گریزی و گزیری از ایـن نیست که باید به دنبال حالت (الف) حالت (ب) بیاید. امّا دانش نوین آنچه را تا کنون توانسته است بگوید این است که: احتمال دارد به دنبال حالت «الف» حـالت (ب) یا (ج) یا (د) و سائر حالتهای دیگری که بیرون از شمار است بباید. بلی دانش نوین میتواند بگوید: رخ دادن حالت (ب) احتمال بیشتری از رخ دادن حالت «ج»، و حالت (ج) احتمال وقوع بیشتری از حالت (د) و ... دارد. حتی میتواند درجۀ احتمال هر حالتی از حالتهای (ب) و (ج) و (و) را نسبت به یکدیگر مقرّر نماید. ولی نمیتواند از روی یقین پیشبینی کند که: کدامـیک از حالات به دنبال دیگری میآید. چـون دانش نوین، تنها از احتمالات صحبت میکند. امّا چیزی که قطعاً باید روی دهد به قضا و قدر واگذار است، حقیقت این قضا و قدر هر چه باشد».
آیا اگر این چیزی که تجارب دانش بشری بدان رسیده است، و دربارۀ بنیاد جهان و اصل ذرّات آن بدان رسیده است، «غیب» و قضا و قدر الهی نهان از دانش انسان نباشد، غیب و قضـا و قدر کدام است؟
آقای جیمس جیننر تشـشعات اتمی رادیـوم، و تـبدیل آنها به قلع و هلیوم را به عنوان مثالی در این راستا ذکر میکند... چنین فعل و انفعالاتی کاملًا تابع قضا و قدر پنهانی و غیب نهانی است که دانش انسان در برابر آن در میماند و سرگردان میایستد و راز سر به مهر آن را نمیگشاید:
بگذارید برای این امر یک مثال مادّی ذکر کنیم تا بر روشنی آن بیفزاید: معروف است که اتمهای رادیوم و اتمهای موادّ رادیواکتیو دیگر، پیوسته با مـرور زمان تجزیه میگردند و از خود اتـهای قلع و هلیوم بر جای میگذارند. بدین علت است قطعهای از رادیوم دائماً از حجم آن کاسته میشود و قلع و هلیوم جای آن را پـر میکند. قانون همگانی و عـامی که در بارۀ تـناسب کاهش صحبت میکند بسی شگرف و شگفت است. این امر بدانگونه است که قطعهای از رادیوم به همان شکلی کاهش میپذیرد که شمارۀ ساکنان جائی با مرک و میر نقصان میگیرند، زمانی که کودکانی مـتولد نگردند که جای ایشان را پر کنند. نسبت یکایک آنان برای مردن با صرف نظر کردن از سن و سال، یکسـان است. به عبارت دیگر مقدار کاهش رادیوم شبیه افراد لشکری است که در برابر آتش توپخانهای قرار گیرند و بدون هدف، گلولهها به سویشان نشانه رود، و هیچیک از آنان بگونۀ خاصّ مورد نظر نباشد. چکیدۀ سخن این که در هیچکدام از اتمهای رادیوم سن مطرح نـیست. اتمی از اتهای رادیوم بدان علت نمیمیرد که بهرۀ خود را از حیات برده است. بلکه چون مرگ آن کورکورانه و ناسنجیده در رسیده است. [7]
«بگذار این حقیقت را با ذکر یک مثال مادّی توضیح دهیم و بگوئیم: اگر در اطاق ما 2000 اتم رادیوم باشد، علم نمیتواند بگوید: پس از یک سال چند تا از آنها بر جای میماند. بلکه آنچه علم میتواند بگوید این است که احتمال دهد، ٢٠٠٠ یا ١٩٩٩ یا ١٩٩٨، و الی آخر ... بر جای میماند. بالاترین احتمال در واقع شمارۀ ١٩٩٩ است. یعنی ارجح احتمالات این است که بیش از یک اتم از این دو هزار اتم در سال آیـنده تجربه نشود و نابود نگردد... ما نـمیدانیم این یک اتم معیّن به چه شکلی و از چه راهی از مـیان ایـن دو هزار اتـم، برگزیده میگردد. در آغاز کار احساس میکنیم که چه بسا این اتم بیش از سائر اتمها در معرض برخورد قرار خواهد گرفت. یا اتمی دچار تجزیه و تحلیل خواهد شد که در مکانی واقع شده باشد که گرمای بیشتری در آنجا موجود باشد. یا چه بسا چیز دیگری جدای از این و از آن از اسباب و عــلل فراوان، در سـال آیـنده گریبانگیر اتم دیگری گردد وآن اتم در معرض تجزیه و تحلیل قرار گیرد... امّا هیچکدام از اینها درست نیست! چه اگر برخوردها یا گرما میتوانست تنها یک اتـم را تجزیهکند، قطعاً میتوانست که ١٩٩٩ اتم باقی مانده را نیز تجزیه کند، و ما هم میتوانستیم فوراً با فشـار وارد کردن بر رادیوم و یا حرارت دادن رادیـوم، آن را تجزیه کنیم. ولی هر دانشمندی که از دانشمندان علوم طبیعی فریاد برمیآورد که این کار ناممکن و ناشدنی است. بلکه معتقد است که ارجح این است: در هر سال مرگ گریبانگیر تنها یک اتم از میان جملگی دو هزار اتم رادیوم میگردد، و آن اتم را وادار به تجزیه میکند. این همان نظریۀ «تجزیۀ خود به خود» است که «رادر فورد» و «سدی» در سال ١٩٠٣ آن را اظهار و ارائه کردهاند».
اگر این قضا و قـدر نـهان از دیدگان دانش و بینش مردمان، قضا و قدری نباشد که اتمها بدون اختیار و دانش خـود و اختیار و دانش کسی، برابر آن به تشعشعات میپردازند، پس قضا و قدر کدام است؟!
کسی که چنین سخنی را میگوید، در صدد اثبات قضا و قدر الهی نهان از دیدگان دانش و بینش مردمان نیست. بلکه او مجدّانه میکوشد که خویشتن را از فشـار نتائـجی نجات دهد که خود دانش بشری بدانها رسـیده است. امّا حقیقت «غیب» نهان از دیدگان دانش و بینش مردمان، خود را کاملًا بر او تحمیل میکند، بدانگونه که میبینیم.
٢ - همانگونه که حقیقت «غیب» خویشتن را بر قاعدۀ قانونمندی جهان و حرکت آن تحمیل میکند، خود را بر قاعدۀ پیدایش ناگهانی جهان نیز با همان شدّت و حدّت نتائجی تحمیل میگرداند که دانش مردمان بدانـها دسترسی پیدا کرده است.
دانشمند زیست شناسی و گیاه شناسی «رسل تشـارلز ارنست» استاد دانشگاه فرانکفورت آلمان میگوید: «نظریههای فراوانی برای تفسیر و تبیین پیدایش حیات از جهان جمادات اظهار و ارائه شده است. برخـی از پژوهشگران معتقدند که حیات از پـروتوژن، یـا از ویـروس، و یـا از تـودهای از مولکولهای درشت پروتئینی، به وجود آمده است. بعضی از مردم گمان میبرند که این نظریهها شکافی را پر میکنند که میان جهان جانداران و جهان جمادات فاصله انداخته است و آن را از یکدیگر بریده است. ولی واقعیّتی که باید تسلیم آن شویم این است که همۀ تلاشها وکوششهائی که برای رسیدن بدین نتیجه که مادۀ زنده از غیر مادۀ زنده پدید آمده است، آشکارا مردود و نامقبول بوده است و به خواری و رسوائی هویدائی انجامیده است.
گذشته از اینها، کسی که وجود خدا را انکار مینماید نمیتواند برای دانشمند آگاهی دلیل درسـتی را بیان دارد بر این که تنها گردهمائی اتمها و ملکولها از راه تصادف منجر به ظهور حیات و مراقبت از آن و رهنمود آن بدین شکلی شده است که ما در سلّولهای زنـده دیدهایم و میبینیم. انسان آزاد است راجع به پـیدایش حیات، این تفسیر را بپذیرد. او اختیار چنین گزینشی را دارد، ولی با پذیرش چنین دیدگاهی او تسـلیم کاری میشود که برای خرد بسی حیرت انگیزتر و دشوارتر از اعتقاد به وجود خدائی است که همه چیز را آفریده است و جهان هستی را اداره میکند.
من معتقدم که هر سلولی از سلولهای زنده به اندازهای پیچیده و گره خورده است، و به درجه و پلّهای رسـیده است که شناخت آن برای مـا دشوار است. میلیونها میلیون از سلّولهای زندۀ موجود بر سطح کرۀ زمین بر قدرت یزدان جهان گواهی و شهادت میدهند، گواهـی و شهادتی که خارج از دائرۀ اندیشه، و فراتر از توان بیان است. بدین سبب است که من به وجود خدا ایمان ژرف و استواری دارم».[8]
چیزی که در اینجا از این گواهی برای ما مهمّ است این است که راز حیات و پیدایش آن غیبی از غیبهای یزدان است، همانگونه که پیدایش جهان و حرکت آن غیبی از غیبهای یزدان است، و دربارۀ هم ایـن و هم آن چیز احتمالات چیز دیگری نیست ... خداوند بزرگوار راست فرموده است:
(مَا اَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَواتِ وَ الْاَرْضِ وَ لَا خَلْقَ اَنْفُسِهِمْ).
من ایشان را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و (حتّی برخی از) خودشان را هم به هنگام آفرییش (برخـی از) خودشان (در صحنۀ خلقت) حاضر نکردهام. (کهف/٥١)
٣ - گام بلندی را بر میداریم تا به انسان برسیم ... در یک انزال منی مـرد، شصت مـیلیون اسـپرماتوزوئید موجود است ... همۀ آنها برای ورود به رحم زن و رسیدن به تخمک به مسابقه میپردازند! هیچ کس نمیداند کدامیک از آنها سبقت میگیرد و زودتر خود را به تخمک میرساند!... این غیب است. یا این قضـا و قدر غیبی است. دیگر انسانها علمی بدان ندارنـد، و فراتر از دانش مردمان از جمله مرد و زنی است که در این راستا دارای نقش هستند. سـپس از میان شصت میلیون اسپرماتوزوئید یکی که پیشتاز است به تخمک میرسد و با آن میآمیزد و دوتائی همراه با یکدیگر سلول تلقیح شدهای را تشکیل میدهند، سلولی که جنین از آن پدیدار میگردد. همۀ کروموزومهای تخمک ماده هستند، و بعضی از کروموزومهای اسپرماتوزوئید نر و بعضی مـاده میباشند. هرگاه کروموزومهای نـر اسپرماتوزوئید چیره شوند جنین پسر خواهد بود، و هرگاه کروموزومهای مادۀ اسپرماتوزوئید چیره گردند جنین دختر خواهد شد. سبقت اسپرماتوزوئیدها و غلبۀ هر یک از نرینه و مادینۀ آنها تابع فرمان قضا و قدر غیبی خدا است. علم انسانها کمترین دخالتی در این فعل و انفعالات نداشته است و انسانها کوچکترین دخالتی در این راستا نورزیدهاند، حتی خود پدر و مادر جنین:
(اللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ کُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِیضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَکُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ). (رعد/8و9)
خدا میداند که هر زنی (در شکم خود) چـه چیز حمل میکند (و بار او پسر یا دختر است، و وضع جسمانی و روحانی، و کیفیّت و کمیّت استعدادها و نیروهای بالقوه در او چـگونه است)، و میدانـد که رحمها از چه چیز میکاهند و بر چه چیز مـیافزایـند (و فـعل و انـفعالات دوران عادی و قاعدگی و آبستنی آنها چگونه بـوده و زمان حاملگی و زایمان چه وقت و چقدر و بر چه منوال است) و هر چیز در نزد او به مقدار و میزان است (و از اندازۀ معیّن و حساب مشخّص برخوردار است). خدا آگاه از جهان پنهان (از دید و دانش مردمان) و آگاه از جهان دیدنی (و آشکار در برابـر چشـم و علم ایشـان) است، و بزرگوار و والا است.
(لِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَاثاً وَیَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ. أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَاناً وَإِنَاثاً وَیَجْعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیماً إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ). (شوری/49و50)
مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین از آن خدا است. هر چه بخواهد میآفریند. به هر کس که بخواهد دخترانـی میبخشد و به هر کس که بخواهد پسرانی عطاء میکند. و یا این که هم پسران میدهد و هم دختران. و خدا هـر که را بخواهد نازا میکند. او بس آگاه و توانا است.
(یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ خَلْقاً مِن بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمَاتٍ ثَلاَثٍ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ؟). (زمر/6)
خداوند شما را از یک تن (به نام آدم) بیافرید، سپس از جنس او همسرش را (به نام حوّاء) خلق کرد، و بـرای شما هشت جفت چهار پا گسیل داشت ... او شما را در شکمهای مـادرانـتان، در مـیان تاریکیهای سـه گانه، آفرینشهای جوراجور و پیاپی میبخشد (و جنین از هر دم به گونهای در آورده و به پلّهای از خلقت میرساند). کسی که چنین (نعمتهائی را میبخشد و اینگونه نـقش آفـرینی) میکند الله است کـه پروردگار شما است و حکومت و مملکـت (سراسر عالم هستی) از آن او است. پس چگونه (با وجود این همه موجبات و دواعی عبادت از حقّ منحرف میگردید، و از پرستش خدا په پرستش چیزهای دیگر) برگردانده میشوید؟.
این همان «غیب» است، غیبی که «علم» بشری در برابرش سرگردان میایستد. ولی در قرن بیستم با آن روبرو میگردد و آن را جلو دیدگان آماده میبیند!... کسانی که بر سفرۀ قرنهای گذشته مـینشینند و به ریـزهخواری از خـوان پیشینیان مـیپردازند، گـمان میبرند: اعتقاد به «غیب» با «علم» منافات دارد، و جامعهای که میخواهد با عقل علمی زندگی کند، باید که از عقل غیبی بپالاید و خـویشتن را از قید و بند آن رها نماید!... در صورتی که خود دانش بشری - دانش قرن بیستم - میگوید: علم به هر نتیجهای از نتائج که میرسد «احتمالات» است و بس!... و حقیقت یگانۀ اطمینان بخشی که در میان است «غیب» است و شکّی در آن نیست!
ما پیش از این که این ایستادن کوتاه و نگاه گذرای به حقیقت غیب را بدرود گوئیم، لازم میدانیم که سخنــی دربارۀ سرشت «غیب» در عقیدۀ اسلامی، و در جهانبینی اسلامی، و در شعور اسلامی، داشته باشیم. قرآن مجید که سرچشمۀ بنیادین عقیدۀ اسلامی است، و عقیدۀ اسلامی است که جهانبینی و شعور اسـلامی را پدید میآورد، مقرّر میدارد که جهان غیب و نهان، و جهان شهادت و عیان وجود دارد. البتّه هر آنچه انسان را احاطه کند و پیرامون او قرار دارد، غـیب بشمار نمیآید، و هر نیروئی از نیروهائی که انسان با آن سر و کار دارد، جزو جهان ناپیدا نبوده و از زمرۀ مجهولات محسوب نمیگردد...
در گسترۀ هستی، همه چیز دارای قوانـین ثابتی است. «انسان» میتواند به اندازۀ لازم با چنین قوانینی آشنا گردد، و به اندازۀ نیاز و توان و تلاشی که دارد، آنها را بشناسد، و در پرتو آنها به خلیفهگـری در ایـن زمـین بـپردازد. یزدان در انسان قدرتی را به ودیعت نهاده است که میتواند با آن قوانین جهانی لازم را بشناسد، و نیروهای موجود در جهان را برابر چنین قـوانینی تسخیر کـند، و در انجام وظیفۀ خلیفهگری مورد بهرهبرداری قرار دهد، و کرۀ زمین را با بهرهمندی از آنها آباد گرداند، و زندگی را اوج بخشد، و از اقوات و ارزاق و انرژیهای زمین سود ببرد و استفاده کند.
در کنار این قوانین ثابت و موجود در سراسر کسترۀ هستی، مشیّت و ارادۀ آزاد یزدان قرار دارد. هر چند این قـوانین، ساختۀ مشـیّت و ارادۀ یـزدان هسـتند، امّا نمیتوانند اراده و مشیّت یزدان را مقیّد سازند. همچنین قـضا و قدر یزدان در میان است، قضا و قدری که چنین قوانینی را اجراء میکند، هر بار که قضا و قدر روی میدهد. قوانین موجود در گسترۀ هستی، تنها مواد آلی صرف نیستند. چه قضا و قدر، مسلّط بر هر حرکت قوانین است، هر چند هم هر حرکتی برابر قانونی انجام میپذیرد که یزدان در آن به ودیعت نـهاده است. ایـن قضا و قدر نیز که هر بار این قوانین را اجرا میگرداند، «غیب» بشمار است، غیبی که کسی اطلاع کاملی از آن ندارد. این، چیزی است که دانش انسانها نـیز معترف بدان است.
میلیونها میلیون فعل و انفعالات در وجود انسان در یک لحظه انجام میپذیرد، و همۀ آنـها نسبت به انسـان «غیب» است، و بدون اطلاع او روی میدهند. هـمچنین میلیونها میلیون فعل و انفعالات در یک لحظه در جهان پیرامون انسان انجام میپذیرد، ولی او از آنها بیخبر است!
غیب گذشتۀ انسان و گذشتۀ جهان، و زمان حاضر انسان و حاضر جهان، و آیـندۀ او و آیندۀ جهان را احـاطه میکند... گذشته از این، قوانین ثابتی وجود دارد که انسان با برخی از آنها آشنا میگردد، و از آنـها سود میبرد و آنها را مورد بهرهبرداری قرار میدهد، سود بردن و بهرهبرداری علمی و منظّمی در راه انجام وظیفۀ خلافتی که بر عـهده دارد و باید رنـج و جور آن را بکشد.
«انسان» بدین جهان پای مینهد، بدون این که خودش بخواهد و از آمدن خود بدینجا آگاهی داشته باشد. از این جهان میکوچد، باز هم بدون این که خودش بخواهد و از کوچیدن خود آگاهی داشته باشد... هر موجود زندهای هم همچون انسان است و بیخبر آید و بیخبر برود... انسان هر اندازه بیاموزد و هر انـدازه بداند، نمیتواند کمترین دگرگونی در این واقعیّت پدید آورد! شعور اسلامی یک شعور «غیبی علمی» است. چرا که «غیبی» همان «علمی» است برابر گواهی «علم» و واقعیّت ... امّا نشناختن غیب «نادانـی» بشمار است، نادانئی که طرفداران آن خود را به علم دوسـتی و فرزانگی نسبت میدهند، ولی سزاوار چنین نـادانی و جهالتی هستند و بسا شعور اسلامی میان اعتقاد به غیب نهانی که کسی جز یزدان از آن آگاه نیست، و میان اعتقاد به قوانین ثابت دگرگون ناپذیری که گوشههائی از آنها شناخته میشود و برای زندگی انسان بر این خاکدان زمین ضروری است، و انسان باید بر اساس قواعد و اصول ثابتی با آن در سازش و کنش باشد، ارتباط برقرار میسازد و هر دو بخش را به یکدیگر پـیوند میدهد... در نـتیجه «دانش» انسان در جولانگاه خود از دست مسلمان به در نمیرود، و فهم حقیقت واقعیّت نیز از دید او به دور نمیافتد، حقیقت واقعیّـتی که بیان میدارد که غیبی در جهان وجود دارد که یزدان مردمان را بر آن مطّلع نمیگرداند، جز کـسانی را و آن هم بدان اندازه که خود بخواهد.
ایمان به غیب مرزی است که «شخص» از آن پافراتـر مینهد و از مرتبۀ «حیوان» بالاتر میرود، حیوانی که چیزی درک نـمیکند، مگر چیزی را که حواس او آن را فهم کند. از مرتبۀ حیوان میگذرد و به مرتبۀ «انسان» گام میگذارد، انسانی که میفهمد که هسـتی بسی بزرگتر و فراختر و فراگیرتر از ایـن تـنگنای کوچک مـحدودی است که حواسّ آن را درک مـیکند، یـا دستگاهها بدان پی میبرند - دسـتگاهها هم مـددکار حواسّ و در اصل امتداد آنها هسـتند - پـیمودن ایـن مرحله، کوچ دور و درازی در جهانبینی انسـان است، جهانبینی انسان دربارۀ حقیقت گسترۀ جهان، و حقیقت موجود خود انسان، و حقیقت نیروهای روان در پیکرۀ اینکیهان، و احساس انسان در برابر جـهان هسـتی، و راجع به قدرت و تدبیری که در پشت سر کیهان قرار دارند. همچنین این نوع جهانبینی دارای تأثیر ژرف و بسزائی در زندگی روی زمین است ... کسی که در تنگنای مکان کوچکی زندگی میکند، تنگنائی که به اندازۀ فراخنای محدودۀ حواسّ گنجایش دارد، بسان کسی نیست که در جهان بزرگی زندگی میکند که ظاهر و باطن و خرد و بینش او آن را درک میکنند. او نواها و الهامهای این جهان بزرگ را در لابلای اندامها و در ژرفای جان خود دریافت میدارد، و میفهمد که ایـن گسترۀ گسترده در زمان و مکان فراختر از همۀ چیزهائی است که در عمر کوتاه محدود خود به درک آن نائل میآید. همچنین میداند که در فراسوی کیهان، هم پیدا و هم نـهان آن، حقیقتی است که بزرگتر از کیهان است. حقیقتی است که جهان از او سرچشـمه گرفته است، و وجود خود را از وجود او برگرفته است... و آن حقیقت ذات الهی است که چشمان مردمان او را در نمییابند، و خردهایشان او را احاطه نمیکنند و در بر نمیگیرند. ایمان به غیب دو راهۀ جدائی رشد انسـان از جهان چهارپایان است. امّا مادّیگرایان در این زمان - همسان همۀ مادّیگرایان در هر زمان - میخواهند انسان را به عقب برگردانند، و دیگر باره او را به جهان چهارپایان وارد گردانند، جهانی که غیر محسـوسات در آن وجود نـدارد! آنـان ایـن کار را «پیشرفت» مینامند! در صورتی که این امر پسرفت است و یزدان مؤمنان را از آن محفوظ فرموده است، و صفت ممیزۀ ایشان را چنین صفتی نموده است:
(الَّذِیْنَ یُؤْمِنُوْنَ بِالْغَیْبِ).
کسانی هستند که به غیب ایمان دارند. (بقره/٥٣)
از الطاف یزدان بسی سپاسگزاریم و شکر نعمتهایش را بجای میآوریم. حمد و سپاس یزدان را سزا است، و واپسگرائی سرافکندگان و واپسگرایان را جزا است...
کسانی که از «غیبگرائی» و «علمگرائی» دم میزنند، از «جبر تاریخ» نیز دم میزنند. انگار همۀ چیزهائی که در آینده روی میدهد با یقین و اطـینان میتوان تعیین کرد و برشمرد! امّا «علم» در این زمـان مـیگوید: در جهان، «احتمالات» فرمانروا است نه «حتمیات»!
مارکس از زمرۀ کسانی بود که «حتمیّات» و جبریّات را پیشبینی میکرد. امّا امروز پیشبینیهای مارکس کو و کجا است؟
مارکس پیشبینی کرده بود که کمونیستی حتماً در انگلستان پدیدار و فرمانروا میگردد، چرا که انگلستان به اوج پیشرفت صنعتی رسیده است و در سایۀ همین پیشرفت صنعتی، اوج پیشرفت سرمایهداری در یک سو، و فقر شدید کارگران در دیگر سو روی نـموده است... امّا مشاهده میشود که کمونیستی تنها در میان ملتهائی برخاسته است و رواج یافته است که از لحاظ صنعت و تکنیک عقبماندهترین ملّتهایند، از قبیل: روسیه و چین و غیره... هرگز کمونیستی درکشورهای پیشرفتۀ صنعتی پابرجا نمیشود و رونق و رواج پـیدا نمیکند.
لینین و پس از او استالین پـیشبینی کرده بودند که شـروع جـنگ مـیان جـهان سرمایهداری و جـهان کمونیستی حتمی و قطعی است. هم اینک جانشین آن دو نفر «خروشچف» پرچم «همزیستی مسالمتآمیز» را بر دوش میکشد!
بیش از این با «حتمیّات» و جبریّاتِ پـیشبینیها پیش نمیرویم و سخـن نمیگوئیم. چرا که سزاوارگفتگو و پژوهش جدّی نبوده و نیستند.
در گسترۀ هستی تنها حقیقتی است که مورد اطمینان است و آن حقیقت غیب است. جز آن همه چیز احتمالات است. همچنین در جهان تـنها یک حـتمیّت و قطعیّت است و آن هم وقوع چیزی است که یزدان بدان فرمان میدهد وقضا و قدرش آن را به اجراء در میآورد. قضا و قدر یزدان نیز غیب است و کسی جز ذات الهی از آن باخبر و بدان آشنا نیست. همراه با این کار و آن کار، قوانین ثابتی برای جهان است که انسان میتوانـد آن قوانین را بشناسد، و در وظیفۀ جانشینی خود در زمین از چنین قوانینی کمک و یاری طلبد. همراه با این کار، در را به روی قضا و قدر گذرای یزدان، و غیب نـهان ایزد منّان، باز گذارد... انجام چنین کاری پایه بنیادین همۀ امور است...
(اِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِیْ لِلَّتِیْ هِیَ اَقْوَمُ).
ایـن قرآن (مـردمان را) بـه راهـی رهنمود مـیکند کـه مستقیم ترین راهها (بـرای رسـیدن بـه سـعادت دنـیا و آخرت) است. (اسراء/9)
روند قرآنی سـخن را به پـایان میبرد دربـارۀ دانش فراگیر یزدان و آگاه از کلیدهای غیب نهان، و مطّلع از اقـطار و آفـاق جـهان. پس از ایـن میپردازد بـه جولانگاهی از جولانگاههای چنین دانش فراگیری که راجع به خود انسانها است، و از جـولانگاه دیگری هـم صحبت میکند که یکی از جولانگاههای محافظت و مراقبت یزدان از جهان است و افزون بر دانش فراگیـر خداوند سبحان است:
(وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ).
خدا است که در شب شما را میمیراند و در روزشما را برمیانگیزاند، و او میداند که در روز (که عمدۀ جنب و جوش و تلاش و کوشش است) چه میکنید و چـه فرا چنگ میآورید (و این مرگ و زندگی خواب و بیداری نام، پیوسته ادامه دارد) تا مهلت معیّن (زندگی هر کس بــا فـرارسیدن مرگ او) بسـرآید. سپس (در روز رستاخیز همگان) به سـوی خدا بـرمیگردید و آنگاه شما را بدانچه (از خوب و بد در دنیا) میکردید بـاخبر میگرداند (و پاداش و پادافره اعمال را به صاحبان آنها میرساند(.
چند واژۀ دیگری است، واژههـائی همسان همان واژههائی که در آیـۀ پـیشین کرانـهها و فاصلهها و ژرفاهای غیب را به تصویرکشید، و به انـدازۀ دانش الهی و فراگیری آن اشاره نمود... چند واژۀ دیگری است که سراسر زندگی انسانها را در ید تصرّف یزدان سبحان و تحت دانش و قدرت ایزد منّان قرار میدهد... زندگی انسانها اعم از: بیداری و خواب، و مردن و رستاخیز، و گردآوردن و مورد محاسبه قرار دادن ایشان... ولیکن به «شیوۀ قرآن». شیوه اعجاز انگیز در زندگی بخشیدن و جدائی انداختن، در پسودن حواسّ و برانگیختن و به خروش انداختن آنها، در هر تـصویر و در هر صحنه و در هر حرکتی که تـعبـیر شگفت قرآن ترسیم میکند.
(وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ).
خدا است که در شب شما را میمیراند.
مرگ است چرتی که مردمان را فرا میگیرد. مرگ است غفلتی که به شکلی از اشکال حواسّ را در بر میگیرد، و اشتباهی که گریبانگیر حسّ میشود، و سکونی که عارض خرد میگردد، و گسیـختن و بریدنی که شعور را احاطه میکند... این امـر نـیز رازی است که انسـانها نمیدانند چگونه اتّفاق میافتد، هر چند که ظواهر و آثارش را میبینند. این هم «غیب» است در شکلی از اشکال فراوانی که انسـان را در برگرفتهاند و او را احاطه کردهاند... این خفتگان مردمانی هستند که از هر گونه تاب و توان و قدرت و نیروئی بریدهاند و خلع شدهاند، حتی از حسّ و شعور! خفتگان مردمانی هستند که از زندگی بریده و گسیختهاند و در دست قدر یزدان قرار گرفتهاند، همانگونه که در حقیقت همیشه این چنین بودهاند و هستند. کسی و چیزی ایشان را به هوشیاری و حیات کامل برنمیگرداند، مگر ارادۀ یزدان... انسانها در دست قدرت یزدان چه ضعیف و ناتوانند!
(وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ).
و او میداند که در روز (که زمان عمدۀ جنب و جوش و تـلاش و کـوشش است) چـه مـیکنید و چـه فرا چنگ میآورید.
اندامهای مردمان برایگرفتن یا رها کردن چیزی به تکان در نمیآید، مگر این که یزدان جهان آگاه از خیر یا شری است که ایشان به دست میآورند. مردمان در همۀ حرکات و سکنات پائیده میشوند. چیزی از امور ایشان از دانش یزدان پنهان نمیماند و دور نمیگردد، چیزی که اندامهایشان پس از بیداری و هوشیاری، در روز به دست میآورند!
(ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَى أَجَلٌ مُسَمَّىً).
سپس شما را دوباره در روز زنده میگرداند (و این مرگ و زندگی خواب و بیداری نام، پیوسته ادامه دارد) تا مهلت معین (زندگی هر کس با فرا رسـیدن مرگ او) بسر آید.
یعنی در روز شـما را بیدار مـیکند و از گسیختن و بریدنتان از زندگی به دور میدارد تا اجلی که یزدان سبحان تعیین و مقرّر فرموده است در میرسد و شما را در بر میگیرد... مردمان در دائرۀ جولانگاهی بسر میبرند که یزدان جهان برای ایشان مقدّر فرموده است. آنان نمیتوانند از این دائره پای فـراتـر بگذارند و بگریزند.
(ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ).
سـپس (در روز رسـتاخیز هـمگان) به سوی خدا برمیگردید.
آنگاه برگشتن به سوی چوپان است پس از چریدن در بیابان!
(ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ).
آنگاه شما را از آنـچه (در دنیا از خوبیها و بدیهائی که میکردید) باخبر میگرداند (و پاداش و کیفر اعمال را به صاحبان آنها میرساند(.
هنگام نشان دادن و تعویل نمودن نامههای اعمال است. نامههائی که هر چه بوده است و انجام گرفته است در آنها ثبت و ضبط است. دادگری دقیقی است که در سزا و جـزا کمترین سـتمی نـمیرود و کوچکترین ظلمی نمیشود.
بدین منوال آیۀ واحدی، با واژههای اندکی، نواری را تشکیل میدهد. نوار فیلمی که پر از تـصویرها و صحنهها، و قوانین و حقائق، و الهامها و سایه روشنها است... آخر چه کسی میتواند چنین کاری را بکند؟ و چنین چیزی را بسازد؟ مـعجزات خارقالعاده کدام است، اگر این آیات، معجزات خارقالعاده نباشند؟ آیاتی که تکذیب کنندگان حقائق، از آنـها بیخبر و غافلند، و جویای معجزات مادی هستند و عذاب دردناک حاصل از عدم پذیرش آنها را خواستارند!
پسودۀ دیگری از حقیقت الوهیّت، عبارت است از: پسودۀ نیروی چیرۀ بر بندگان، نظارت و مراقبت دائمیی که لحظهای غفلت نمیشناسد، قضا و قدری که اجـراء میگردد و اصلًا پس و پیش نمیافتد، سرنوشت قطعـی و حتمیی که گریزی و گزیری از آن نیست، و بالاخره حساب و کتابی که سستی و مهلتی در آن نیست... همۀ اینها از زمرۀ غیبی است که مردمان را فرا گرفته است و ایشان را احاطه کرده است:
(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَیُفَرِّطُونَ).
خداوند پر بندگان خود کاملًا چیره است. او مراقبانی (از فرشتگان را برای حسابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما میفرستد و میگمارد (و آنان بکار خود با دقّت تمام تا دم مرگ یکایک شما، مشغول میگردند) و چون مرگ یکی از شما فرا رسید، فرستادگان مـا (از میان فرشتگان دیگر بـه سـراغ او میآیند و) جان او را میگیرند، و (فرشتکان گروه اوّل و فرشتگان گروه دوّم هیچکدام در مأموریّت خود) کوتاهی نمیکنند. سپس (همۀ مردگان در روز قیامت زنده میگردند و) به سوی خدا، یعنی سرور حقیقی ایشان برگردانده مـیشوند. هان! (بدانید که در چنین روزی) فرمان و داوری از آن خدا است و بس، و او سریعترین حسابگران است (و در کوتاهترین مدت به حسـاب یکایک خلائق مـیرسد و پاداش و پادافره آنان را میدهد)
(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ).
خداوند بربندکان خود کاملًا چیره است.
یزدان دارندۀ سلطه و قدرت چیره است. مردمان تحت سلطه و قدرت او هستند. آنان بسی ضعیف و نـاتوان بوده و تحت سیطرۀ خدایند. هیچگونه نـیروئی و هیچ نوع مددکاری ندارند. ایشان بندگانند. قدرت یزدان بالای سرشان است و ایشان مقهور و فرمانبردار آنند...
این بندگی مطلق در برابر الوهیّت چیره و توانا است... این حقیقتی است که مردمان بدان زبان مـیگشایند و اعتراف مینمایند - هر چند که آزاد باشند تا هـر چه بخواهند بکنند، و هـر چند که از دانش و آگاهی برخوردار باشند تا بدانند و آشنا شوند، و هر چند که قدرت و توانی بدیشان داده شده باشد تـا به وظیفۀ جانشینی خود برخیزند - قطعآ هر نَفََسی از انـفاس ایشان با قضا و قدر یزدان بیرون میدمد، و هر تکان و جنبشی و حرکت و کنشی در وجودشان تابع سلطۀ خدا است و برابر با قوانینی انجام میپذیرد کـه یزدان در سـرشت مردمان به ودیـعت نهاده است و ایشـان نمیتوانند از این قوانین سر باز زنند و سرکشی کنند، و هر بار که قانون ویژهای از این قوانین پـیاده و اجراء گردد، برابر با قضا و قدر الهی صورت میگیرد، حتّی در خود دم و باز دم، و در جنبش و حرکت!
(وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً).
ایــزد مـراقباتی (از فرشتگان را بـرای حسـابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما میفرستد و میگمارد.
در ایــنجا نـص قـرآن، نوع این مـراقبان را بـیان نمیفرماید... در جاهای دیگری از قرآن ذکر شده است که آنان فرشتگانند، فرشتگانی که مأمور نگارش هستند و همۀ چیزهائی را مینگارند که از بنده سر میزند... امّا در اینجا هدف ظاهری، مراقبت و مواظبت مسـتقیم فرشتگان از هر فردی از مردمان است. یک لحظه هم کسی تنها نیست و به خود واگـذار نمیگردد. بلکه مراقبان و محافظانی دارد که هر حرکتی و جنبشی و هر کار و کنشی و هر صدا و نالهای را ثبت و ضبط مـیکنند، و بالأخره هـر چه گوید و کند، حفظ و نگاهداری میشود!... این تصویر به تنهائی برای تکان دادن و به لرزه انداختن هستی انسان کافی و بسنده است. قطعاً در وجود انسان هر اندیشه و کنشی را بیدار و خروشان میگرداند...
(حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَیُفَرِّطُونَ).
چون مرگ یکی از شما فرا رسید، فرستادگان مـا (از میان فرشتگان دیگر بـه سـراغ او میآیند و) جان او را میگیرند، و (فرشتکان گروه اوّل و فرشتگان گروه دوّم هیچکدام در مأموریّت خود) کوتاهی نمیکنند.
به شکل دیگری این پرتو انداخته میشود... هرکسی دارای نَفَسها و دمهای محدود و شمردهای است. ایـن نَفَسها و دمها به اجلی واگذار است که کسی از آن آگاه نیست. این اجل نسبت به خود انسان غیب است و راهی برای پی بردن بدان نیست. در صورتی که نسبت به علم یزدان معیّن و مشخّص است. نه جلو میافتد و نه عقب. هر کسی نَفَسها و اجل او واگذار است به فرشتهای که حاضر و آمـاده و همراه او است و وی را میپاید و مراقبت مینماید. این فرشته غافل و بیخبر نمیماند و تنبلی و سسـتی نـمیکند. او فرشتهای از فرشتگان نگهبان، و قاصدی از میان فرشتگان است. هرگاه لحظۀ معیّن و مشخّص در رسد، وظیفۀ خود را اداء میکند، هر چند شخص غافل و بیخبر از آن است... این انـدیشه بسنده است که پـیکرۀ انسـان از آن به لرزه و تکان درآید. اندیشۀ این که احساس کند قضا و قدر غیبی و نهان، او را احاطه میکند، و بداند که چه بسا در هـر لحظهای جان او را بگیرند، و با هر نَفَسی چه بسا اجل قطعی وی در رسد و بمیرد.
(ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ).
سپس (همۀ مردگان در روز قیامت زنده میگردند و) به سـوی خـدا، یعنی سـرور حقیقی ایشـان برگردانده میشوند.
سرور حقیـقی ایشان، نه خدایـان دروغین ایشـان ... سرورشان آن که آنان را آفریده است، و ایشان را تا زمانی که خـود میخواهد به زندگی گسیل داشته است. ایشان تحت نظارت و مراقبت یزدان زندگی مـیکنند، نظارت و مراقبتی که لحظهای غافل نمیماند و سستی نمیکند... سپس هر وقت که بخواهد ایشان را به سوی خود برمیگرداند تا در میانشان به داوری بنشیند و به حساب و کتابشان برسد و حکم و فرمان صـادرکند،
بدون اینکه بازخواستکنندهای در میان باشد:
(أَلاَ لَهُ الْحُکْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ).
هان! (بدانید که در چنین روزی) فرمان و داوری از آن خدا است و بس، و او سریعترین حسابگران است (و در کوتاهترین مدّت به حسـاب یکـایک خـلائق مـیرسد و پاداش و پادافره آنان را میدهد).
تنها یزدان است که فرمان میدهد و داوری میکند. تنها او است که دیگران را محاسبه کرده و مورد پرس و جو قرار میدهد. خدا در فرمان دادن و داوری کردن تأخیر روا نمیدارد و کندی نمیکند، و در سزا و جزا دادن مهلت نمیدهد و سستی و تنبلی نـمیورزد... بیان سرعت در اینجا، تأثیر خاصّ خود را در دل انسان دارد. انسان متوجّه میگردد که اصلًا به خود واگذار نمیشود، و حتّی حساب و بازخواست وی نیز لحظهای به عـقب نمیافتد!
اندیشۀ مسلمان دربارۀ کار، آن هم بدین منوال و بر این روالی که اصول آئین او راجع به زنـدگی و مرگ و رستاخیز و حسابرسی بدو الهام میکند، خود به تنهائی کافی است که هرگونه دو دلی و درنگ و شکّ و گمانی را در بارۀ اختصاص یزدان سبحان، به فرمانروائی و داوری امور بندگان، در این جهان، از صفحۀ دل خود بزداید، و ایزد را به یگانگی بستاید.
حسابرسی و پاداش و کیفر و داوری در آخـرت، تـنها متعلّق به کارهائی خواهد شد که مردمان در این جهان کردهاند. دیگر مردمان در برابر کارهائی که در این دنیا کردهاند محاسبه نمیگردند، اگر شریعتی از سوی یزدان بدیشان ابلاغ نشده باشد و در دسترسشان قرار نگرفته باشد، شریعتی که کارها و چیزهای حلال و حرام را بدیشان تعیین و تبیین کند، کارها و چیزهائی که در روز قیامت مردمان بر اساس آنـها دادگاهی و حسابرسی میگردند. حاکمیت و فرمانروائی در دنیا و آخرت، بر همین اساس، یکتا و یکسان میشود. یعنی: نـخست رساندن فرمان و ابلاغ امور شریعت به مردمان، سپس دادگاهی و اجراء دستور مطابق آن!
امّا وقتی که شریعت یزدان در این جهان به مردمان چنانکه باید ابلاغ نشود، و آنان بناچار برابر شریعت دیگری جدای از شریعت یزدان زندگیکنند، در آخرت برابر چه چیز دادگاهی و حسابرسی میگردند؟ آیـا دادگاهی و حسابرسی شوند برابر شـریعت زمینی مردمان؟ شریعتی که خودشان آن را پدیدار کردهاند و برابر آن داوری و زندگی کردهاند؟ یا برابر شریعت آســمانی یـزدان داوری ودادگـاهی و مـحاسبه و حسابرسی میگردند که به دسشان نـرسیده است و مطابق آن عمل نکردهاند و داوری ننمودهاند و داوری نبردهاند؟
به ناچار مردمان باید قطعاً بدانند که یزدان ایشان را بر اساس شریعت خود مورد محاسبه قرار میدهد و ایشان را دادگاهی میکند، نه بر اساس شریعت بندگان. اگر انسانها زندگانی خود را و همچنین معاملات خویش را مطابق با شریعت یزدان در این جهان تنظیم نکنند و سر و سامان ندهند - همانگونه که شعائر و مراسم دینی و عبادات خود را مطابق با شریعت یزدان تنظیم میکنند و انجام میدهند - این امر نخستین چیزی خواهد بود که در پیشگاه یزدان در برابر آن دادگاهی میگردند، و بدین هنگام بدیشان گفته میشود که آنان یزدان سبحان را در زمین به خدائی نگرفتهاند! بلکه ایشان خدایان گوناگونی را خدای خـود انگاشتهانـد و به عبادتشان پرداختهاند! انسـانها در برابر کفرشان یـا شرکشان دادگاهی میگردند، کفر و شرکی که به سبب پیروی از عبادات و شعائر شریعت یزدان از یک سو، و پـیروی کردنشان از شریعت مردمان در نظام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، و در معاملات و ارتباطات خود با دیگران از دیگر سو، حاصل میآید.
(اِنَّ اللهَ لَا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُوْنَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاء).
بیگمان خـداونـد (جـهان، هـرگز) شـرک بـه خود را نمیبخشد، ولی گناهان جز آن را از هـر کس که خود بخواهد میبخشد. (نـساء/48)
سپس روند قرآنی مردمان را به دادگاه قاضی فطرتشان میبرد، فطرتی که با حقیقت الوهیّت آشنا است، و در اوقات سختیها و گرفتاریها به خدای راستین خود پـناه میبرد. برای مردمان این فطرت را هنگام رویاروئی با هول و هراس و غم و اندوه به تصویر میزند، و بدیشان میگوید که چگونه ایشان در وقت خوشی و آسـایش و ثـروت و قـدرت با فطرت مـخالفت میورزند... این داوری بردن و مخالفت ورزیدن را در صحنۀ کوتاه سریعی که واضح و قاطع و الهامگر و مؤثر است، به تصویر میکشد.
هول و هراس و غم و اندوهی که دوشها از آنها به تکان و زانوها به لرزه میافتد، پیوسته مربوط به روز قیامت و حساب و کتاب یزدان در آن سرای جاویدان نیست. بلکه مردمان چه بسا در همین جـهان، گرفتار هـول و هراس و غم و اندوه مشکلات و سختیهای خشکیها و دریاها میگردند، و بدان هنگام جز به یزدان جهان رو نمیکنند و پناه نمیبرند، و در این حال و احوال جز خـداونـد هستی ایشـان را از گـرداب دشواریـها و گرفتاریها نمیرهاند و به ساحل نجات نمیرساند... امّا هنگامی که از طوفان بلاها رستند و به امن و امـان و نعمت و قدرت رسیدند، دیگر باره به سـوی شـرک برمیگردند و خداگونههائی برمیگزینند:
(قُلْ مَن یُنَجِّیکُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ قُلِ اللّهُ یُنَجِّیکُم مِنْهَا وَمِن کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ).
بگو: چه کسی شما را از اهوال و شدائد خشکی و دریـا رهـائی مــیبخشد، در آن حـال کـه (دشـواریـها و گرفتاریهای بزرگ به شما رو میکند و) او را فروتنانه عَلَنی و نهانی به فریاد میخوانید (و میگوئید:) اگر خدا ما را از ایـن اهـوال بـرهاند، سوگند مـیخوریم که از سپاسگزاران (نـعمت و فضیلت او) بـاشیم؟ بگـو: خدا شما را از آن (اهوال و شدائـد) و از هـر غـم و انـدوهی میرهاند. سپس (با این وجود برای او) شـما شـریک و انباز میسازید! (شریک و انبازی که میدانید کـاری از دست آنها ساخته نیست).
تصوّر خطر، و یادآوری هراس، گاهی نفْسهای سرکش را برمیگردانند، و دلهای سخت را نـرم مـینمایند، و نفس را به یاد لحظههای ضعف و توبه میاندازند، همان گونه که نفس را به یاد رحمت فرج و نـعـت نجات میاندازند:
(قُلْ مَن یُنَجِّیکُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ).
بگو: چه کسی شما را از اهوال و شدائد خشکی و دریـا رهـائی مــیبخشد، در آن حـال کـه (دشـواریـها و گرفتاریهای بزرگ به شما رو میکند و) او را فروتنانه عَلَنی و نهانی به فریاد میخوانید (و میگوئید:) اگر خدا ما را از ایـن اهـوال بـرهاند، سوگند مـیخوریم که از سپاسگزاران (نـعمت و فضیلت او) بـاشیم؟
این امر تجربهای است که هر کس به دشواری و تنگنائی افتاده باشد، و یا غمزدگان را در لحظۀ گرفتاری دیده باشد، با آن آشنا است ... تاریکهای خشکیها و دریاها نـیز فراوان است. لازم نیست شب باشد تـا تاریکیها تحقّـق یابد. سرگردانی تاریکی است. خطر تاریکی است. غیبی که در انتظار مردمان در خشکیها و دریاها است، حجاب بشمار است... هر وقت انسانها به ظلمتی از ظلمات خشکیها و دریـاها بیفتند، در درون خود جز یزدان را نمییابند و زاری کنان او را به فریاد میخوانند یا ساکت و آرام با او به مناجات مینشینند... فطرت انسان در چنین موارد و مواقعی از زیر تودههای انباشته بیرون میآید و لخت و عریان خود را مینماید، و با حقیقتی رویاروی میگردد که در ژرفـاهای درون کمین کرده است، و آن حقیقت الوهیّت یگانه است... رو به خدای راستینی میکند که انبازی ندارد، چون در این زمان یاوگی و پـوچی اندیشۀ انباز را میشناسد، و میداند که انبازی برای خدا وجود نـدارد. در چنین زمانی بلازدگان و غمزدگان وعدهها میدهند:
(لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ).
اگر خدا ما را از این اهوال برهاند، سوگند میخوریم که از سپاسگزاران (نعمت و فضیلت او) باشیم.
یزدان سبحان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود میگوید آنان را با حقیقت امر آشنا گرداند:
(قُلِ اللّهُ یُنَجِّیکُم مِنْهَا وَمِن کُلِّ کَرْبٍ).
بگو: خدا شما را از آن (اهوال و شدائد) و از هـر غـم و اندوهی میرهاند.
در گسترۀ هستی فریادرس و پاسخگوئی جز خدا وجود ندارد تا پاسخ دهد و یاری کند و بتواند انـدوهها را بزداید، و بلاها را دفع نماید... آنگاه ایشان را متوجّه کار زشت و شـگفتشان میسازد:
(ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ).
سـپس (بـا ایـن وجود بـرای او) شـما شـریک و انـباز میسازید!.
روند قرآنی در اینجا مردمان را با عذاب یزدان روبرو میدارد، عذابی که پس از نجات چه بسا ایشان را در بر میگیرد! آخـر عذاب یک بار نـیست و بس. بـتوان از دست آن خویشتن را رهاند و کار را به پایان رسـاند، همانگونه که تصوّر میکنند:
(قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِکُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ).
بگو: خدا میتواند که عذاب بزرگی از بالای سرتان و یا از زیر پاهایتان بر شما گمارد (و شما را دچار بلاهای آسمانی و بمبارانهای هوائی یا بلاهای زمینی همـچون زلزلهها و آتشفشانیها و انفجارهای مینها و دیگر مواد منفجرۀ جنگها سازد) و یا این که کـار را بـر شـما بـهم میآمیزد (و در نتیجه حقیقت امر بر شما مشتبه شود) و دسته دسته و پراکنده گردید (و جنگها در میانتان بر پا گرداند) و برخی از شما را به جان برخی دیگر اندازد و گرفتار همدیگر سازد. بنگر که چگونه آیات (قرآنی و دلائل جهانی خود) را بیان و روشن میگردانیم تا بلکه (بیندیشند و به خود باز گردند و حقیقت را) بفهمند. تصوّر عذاب فراگیر و آینده از بالا، و یا برجوشنده از زیر پا، تأثیر بیشتری در نفس انسان دارد از ایـن که تصوّر گردد عذاب از راست یا چپ بیاید. چه در ایـن صورت گمان میرود انسان بتواند عذاب را از طرف راست و یا از طرف چپ دفع نماید. امّا عذابی که از بالای سر بر انسان بتازد، و یا از زیر پا برجوشد، عذابی است که فراگیر و چیره و پریشانکننده است و در برابر آن نـمیتوان تاب آورد و ایســتادگی کـرد. تـعبیـر الهامگرانۀ قرآنی، متضمّن این تأثیر ژرف و بس مؤثّر در حسّ انسان و گمان او است، تعبیر الهـامگری است که حقیقت قدرت یزدان بر گرفتار ساختن بندگان به عذاب را بیان میدارد، عذابی که هرگونه و از هر جا که خدا بخواهد روی مینماید.
تعبیر قرآنی نوع دیگری از انواع عذابهائی را ذکر میکند که خدا بر آنها توانا است، و چه بسا بندگان را بدانها گرفتار سازد. نوع دیگری که کند میآید ولی دیر پا و دراز آهنگ است و کارشان در لحظهای یکسره نمیسازد، بلکه با آنان ماندگار میماند و در کنارشان مـیآرامد و شب و روز گریبانگیرشان میگردد و همدمشان میشود:
(أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ).
یا این که کار را بر شما مشـتبه سـازد و شـما را گروه گروه و دسته دسته گرداند و برخی از شما را به جـان برخی دیگر اندازد و گرفتار همدیگر سازد.
این هم نوعی از عذاب ماندگار و دراز و فراوانی است که با دستهای خودشان آن را به خود میچشانند و به خویشتن جرعه جرعه مینوشانند. چرا کـه ایشـان را گروه گروه و دسته دسته میگرداند و آنان را به جان هم میاندازد و به هم میآمیزد که این یکی آن دیگری را، و آن دیگری این یکی را نمیشـاسد و از همدیگر جدا نمیسازد. پیوسته با یکدیگر کشمکش و پیکار و کشتار میکنند و به دشمنی و کینهتوزی میپردازند، و همیشه بلای جان یکدیگر خواهند گردید.
بشریّت بارها و بارها در طول تاریخ و در ادوار مختلف با این نوع عذاب آشنا شده است... هـر زمـان که از برنامۀ یزدان منحرف گشته است و به دست هـواها و هوسها و لذت پرستیها و خوشگذرانـیها و نـادانـیها و ضعفها و کوتاهیهای انسانها سپرده شده است، چنین عذابی را چشیده است. آخر ادارۀ زندگی و چرخاندن چرخۀ حیات برابر چنین هواها و هوسها و لذّتپرستیها و خوشگذرانیها و نادانـیها و ضـعفـها و کوتاهیهای انسانها، بهره و ثمرهای جز عذاب آشفتگی افکار و احوال، و درد و رنج نابسامانی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی ندارد. هر زمان که مردمان دچار اشتباه شدهاند و قوانین و مقرّراتی از پیش خود برای احوال و اوضاع زندگی تهیّه دیدهاند و برابر معیارها و میزانهای بشری زیستهاند، دچار انواع عذاب گشتهاند. چـون با قوانین و مقرّرات و معیارها و میزانهای بشری زیسـتن، باعث میگردد گروهی از مردمان گروه دیگری را پـرستش کنند. با این کار، دستهای میخواهد دسـتۀ دیگری را پـیرو سیستمها و دستگاهها و اوضـاع و قوانـین و معیارهای خود سازد. دستۀ دوم نیز حاضر به پـذیرش پیشنهادها و خواسـتهای دسـتۀ نـخستین نـمیگردند و فرمان نمیپذیرند و زیر بار گفتههایشان نـمیروند و میرزمند و سرکشی میکنند. آنان هم برای تـحمیل آراء و تصمیمات خود به دیگران، بر سرشان میتازند و کشمکش و مبارزه در میگیرد. دلسبتگیها و آرزوها و آزمندیها و جهانبینیهای گوناگون به نـزاع و جدال میکشند، و برخوردها و کشت و کشتارها در میگیرد و جنگهای خانمانسوز به راه میافتد. برخی آتش به جان دیگری میاندازد و به عذاب گرفتارش میسازد. برخی با برخی میرزمد و دستهای کینهتوزی دستهای را به دل میگیرد، و جماعتی با جماعت دیگـری دشـمنی میکند و راه مخالفت میپوید. همۀ ایـن بلاها بدان خاطر است که همگان به مـعیار و تـرازوی یگانهای مراجعه نمیکنند، و به سوی قانون واحدی برنمیگردند که یزدان آن را برای مردمان وضـع فـرموده است و بندگان را به اطاعت از فرمان معبودشان دعوت نموده است. اگر مردمان چنین کنند دیگر کسی خود را بزرگتر از آن نمیبیند که در برابر فرمان و قانون خدا سر تـعظیم فرود آورد، و به سبب کرنش در برابر فرمان و قانون یزدان احساس کوچکی و شرمندگی نمیکند.
فتنۀ بزرگ و بلای سترگ در زمین این است که از میان بندگان یزدان کسی به پاخیزد و ادّعای حقّ الوهیّت بر مردمان کند! آنگاه عملًا این حقّ را به دستگیرد! فتنه و بلائی است که انسانها را دسته دسته و دشمن یکدیگر میگرداند. چه در این صورت انسانها از لحاظ ظاهر به شکل یک ملّت یا یک جامعه جلوهگر میآیند، ولیکن در حقیقت بـعضیها بندگان بـعضیها میگردند. بـعضیها قدرت و سلطه را به دست میگیرند و با آن بر سر دیگران میتازند - زیرا مقیّد به شریعتی از سوی یزدان نیستند - و برخیها درونشـان لبریز از کینهتوزی میگردد و پیوسته در انتظار فرصتی هستند که دست دهد و انتقام خود را بگیرند... هم آنـان که در انـتظار فرصت بوده و هم آنان که بر اریکۀ قدرت لمیدهاند و به تاخت و تاز نشستهاند، یکی به دیگری عذاب را میرساند و دنیا را شکنجهگاه او مـیگردانـد. هـمگان گروه گروه و دسته دسته میشوند، امّا با این وجود در ظاهر جدای از یکدیگر و بریده از همدیگر نیستند و در صلح و صفا بسر میبرند!
امروزه سراسر کرۀ زمین گرفتار این عذابِ کُنْد و دیرپا و طولانی و دراز است!
این مطالب، ما را متوجّه موقعیّت گروه مسلمانان در زمین میگرداند. مسلمانان باید هر چه زودتر و با سرعت هر چه بیشتر از جاهلیّت پیرامون خویشتن جدا و متمایز گردند. جاهلیّت هم هرگونه وضع و هرگونه حکم و هرگونه جامعهای است که تنها شریعت یزدان بر آن فرمان نمیراند و آن را نمیگرداند، و الوهیّت و حاکمیت را تنها به یزدان سبحان اختصاص نمیدهد. بلی بسی ضروری است که مسلمانان از جاهلیّت پیرامون خود جدا گردند و متمایز شوند، زیرا مسـلمانان ملّتی هستند که جدا و متمایز از قوم خود هسـتند. از آن کسانی که ترجیح میدهند در جاهلیّت بمانند و بلولند، و خویشتن را مقیّد به اوضاع و احوال و قوانین و احکام و معیارها و ارزشهای آن گردانـند. گروه مسـلمانان در سراسر کرۀ زمین از دست این عذاب خلاصی و رهائی ندارند:
(أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ).
یا این که کار را بر شما به هم آمیزد (و در نتیجه حقیقت امر بر شما مشتبه شود) و دسته دسته و پراکنده گردید (و جنگها در میانتان بر پا گرداند) و برخی از شما را به جان برخی دیگر اندازد و گرفتار همدیگر سازد.
مگر این که گروه مسلمانان در عقیده و فهم و شعور و برنامۀ زندگی از اهل جاهلیّت قوم خود بگسلند و جدا شوند، تا روز و روزگاری که یزدان «دار اسلام» یعنی مملکتی را پدید آورد که مسلمانان بدان متوسّل شوند و خود را در پناه آن دارند. هـمچنین گروه مسلمانان وقتی رستگارند که کاملًا احساس کنند که خودشان «ملّت مسلمان» هستند، و چیزهائی که و کسـانی کـه پیرامون ایشانند و هنوز به آئـینی در نـیامدهاند که مسلمانان آن را پذیرفتهاند، جاهلیّت و اهل جاهلیّت بشمارند... این ملّت مسلمان باید که در عقیده و برنامه از قوم خود بگسلد، و آن وقت از خدا عاجزانه بخواهد که فتح و پیروزی را برساند، و میان ایشـان و میان قومشان به حقّ داوری کند، و او بهترین داوران است. اگر ملّت مسلمان چنانکه گفتیم از جاهلیّت و اهـل جاهلیّت نگسلند، و بدین شکل که گفتیم جدا و متمایز نگردند، این تهدید و بیم یزدان دربارۀ ایشان صدق پیدا میکند. یعنی گروهی از گروهها در جامعه میشوند، گروهی که با گروههای دیگر می آمیزند، و خویشتن را مستقلّ و مشخّص نمیکنند. نه خـود را چنانکه باید میشناسند، و نه مردمان دور و بر خود را بگونۀ شایسته میشناسند. بدین هنگام آن عذاب همیشگی و طولانی بدیشان میرسد و گریبانگیرشان میگردد، بدون این که آن فتح و ظفر موعود یـزدان ایشـان را دریابد و خدا میان ایشان و دیگران جدائی اندازد.
جدا شدن مسیر زندگی ملّت مسلمان، و گسیختن ایشان از دیگران، اگر بدین شکلی که گفته شد انجام نپذیرد، این تهدید و بیم یزدان در حقّ آنان تحقّق پیدا میکند، و تازیانۀ عذاب بر سرشان فرود میآید: مـلّت مسـلمان دسته و گروهی از دستهها و گروههای جامعه میگردد، و دسته و گروهی که با دستهها و گروههای دیگر آمیختـه میشود، نه خود را چنانکه باید میشناسد، و نه مردمان پیرامون خود را چنانکه شاید از یکدیگر جدا میسازد. بدین هنگام است که آن چنان عذاب دائمی و طولانی گریبانگیرشان میگردد، بدون این که نوبت فتح و ظفر موعود الهی آید و ایشان را احاطه نماید.
مراجعۀ به تاریخ دعوت دیگران به سوی یزدان جهان توسّط جملگی پیغمبران ایزد منّان، ما را کاملًا مطمئنّ و معتقد میسازد به این که فتح و ظفر و یاری و مددکاری الهی، و تحقّق پیدا کردن وعدۀ یزدان، مبنی بر غالب و چیره شدن پیغمبران و مؤمنان و پیروانشان، ناگهانی و یک دفعه صورت نپذیرفته است. بلکه وقتی صورت گرفته است که گروه مسلمانان از دیگران جدا شدهاند و شخصیّت مستقلّی پیدا کردهاند و از دیگران بریدهاند و از قوم خود گسیختهاند، آن هم به خاطر عقیده و باوری که داشتهاند و در سایۀ برنامۀ زندگی الهی و آسمانیی که در پیش گرفتهاند - که دین است - و به سبب جدا بودن عقیده و آئینشان از عقیده و آئین جاهلیّت - هر گونه نظام و سیستم زندگی جاهلیّت - ... ایـن امر، پیوسته نـقطۀ شروع جدا شدن و دو راهۀ گسـیختن، در همۀ دعوتهای آسمانی و ادیان الهی بوده است.
راه این دعوت آسمانی اسلام نـام نـیز یک راه بیش نیست. کار این دعوت هم چیزی جز همان کاری نیست که در زمان همۀ پیغمبران - علیهـم السلام - بوده است:
(انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ).
بنگر که چگونه آیات (قرآنـی و دلائـل جهانی خود) را بیان و روشن میگردانیم تا بلکه (بیندیشند و بـه خود خود باز گردند و حقیقت را) بفهمند.
از یزدان سبحان عاجزانه خواسـتاریم که ما را جزو کسانی گرداند که آیات قرآنی و دلائل جهانی را برای ایشان بیان و روشن میفرماید و آنان هم میاندیشند و به خود باز میگردند و حقیقت را فهم میکنند.
1- برای اطّلاع بیشتر، مراجعه شود به کتاب «خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته» هردو جلد آن.
2- مراجعه شود به همین جزء، تفسیر آیههای ٧٩-٠
3- عنوان کتاب شخص بیدینی به نام ژولیان هاکسـلی است Mam Stands Alome.
4- برگرفته از مقالۀ : «درسی از بوتۀ کل» نوشتۀ ماریت ستانلی کونجدن، فیلسوف فرزانۀ علوم طبیعی. به نقل از کتاب: «الله یتجلّی فی عصر العلم» ترجمۀ دکتر دمرداش عبدالمجید سرحان.
5- کتاب «انسان موجود ناشناخته» تألیف: الیکسیس کاریل.
6- اشاره به «اصل عدم قطعیّت» هایز نبرک است کـه از اصول اساسی مکانیک کوانتوم بشمار میرود. (مترجم)
7- این مرد چنین میگوید... امّا ما از گفتار او یک نتیجۀ علمی را استنباط و استفاده میکنیم که تجربه بدان رسیده است و از شناخت پدیدۀ طبیعت بدست آمده است. برای ما مهم نیست که او نابودی اتمهای رادیوم را مرگ کورکورانه و ناسنجیده مینامد. ما معتقدیم که هر اتمی از اتمهای رادیوم بهرۀ خود را از ماندن میبرد و آنگاه مرگ یکایک آنها برابر قضا و قدر الهی درمیرسد، قضا و قدری که تنها یزدان از حکمت آن آگاه است و بس. ما بر این باوریم که: (لِکُلِّ اَجَلٍ کِتَاب).
هر زمانی دارای حکـم معیّن و کار مقدّری است (که جز آن انجام نمیگیرد). (رعد/٣٨)
(لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرّ).
هر خبری موعد خود دارد. (انعام/67)
هیچ فرقی هم میان اتمهای رادیوم با اتمهای جمادی و نباتی و حیوانی نیست. مردمان هم هنگامی که به اجل نهان از دیدگان رسیدند، به همین منوال و روال میمیرند... (مؤلّف)
8- کتاب: «الله یتجلّی فی عصر العلم» مقالۀ : «سلولهای زنده وظیفۀ خود را اداء میکنند»... بد نیست یادآور شویم، هنگامی که سخنانی را گلچین میکنیم، مرادمان پاسخ دادن به مادیگرایان «هواداران علم» به زبان خودشان است ... نه این که چنین سخنانی دال بر اعتراف ما به حقّانیت چیزهائی باشد که نقل میکنیم، و شیوۀ اندیشه و نحوۀ تعبیر در مسالۀ مورد نظر، مقبول و پسندیدۀ خاطر ما باشد. (مولف)