فی ظلال القرآن
جزء هشتم
سورۀ انعام آیات 165- ١١١ و سورۀ اعراف تا آیۀ ٩٣
رهنمودهای جزء هشتم
جزء هشتم از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول، بقیۀ سورۀ انعام است که نیمۀ نخستین آن، و در جـزء هفتم بیان گردیده است. بخش دوم جزء هشتم، مشتمل بر قسمتی از سورۀ اعراف است.
در جزء هـفتم سـورۀ انـعام مـعرفی گـردید. در ایـنجا میکوشیم خوانندۀ این جزء را با چکیدهای از شـناخت سورۀ انعام که در جزء پیشین از آن سخن رفـته است آشنا گردانیم. امّا سخن گفتن از سورۀ اعراف، در جای خود به میان خواهد آمد - اگر خدا بـخواهـد - بدان هنگام که با سورۀ مذکور روبرو خواهیم شد.
*
بقیّۀ سورۀ انعام بر روال این سوره به پیش مـیرود و برابر همان شیوه و روشی ادامه پیدا میکند که در جزء هفتم دربارۀ شناخت آن توضیح دادیم. زیبا و بجا است که چکیدهوار در بخشها و بندهائی بدان اشاره کنیم: در معرّفی سوره، این بخشها و بندها آمده است:
این سوره، رویـهمرفته «حـقیقت الوهـیّت» را عـرضه میدارد... حقیقت الوهیّت را نشان میدهد در جولانگاه هستی و زندگی، نفس و درون، زوایای ناشناختۀ جهان دیدنی و پیدا، نواحی ناشناختۀ جـهان نـهان و نـاپیدا، صحنههای پیدایش جهان و پیدایش حیات و پـیدایش انســان، نـابودی گـذشتگان و پـیشینیان و جـانشینی آیندگان و پسینیان، صحنههای فطرت در آن هنگام که با جـهان و حـوادث و دارائـی و خوشی و نـاداری و ناخوشی و سود و زیان روبرو میشود. مظاهر قدرت الهی، محافظت و مراقبت ذات باری از زندگی ظاهری و باطنی انسانها، و احوال و اوضـاع کـنونی و آیـنده ایشان، ... خلاصه صحنههای رسـتاخیز، و موقعیّتهای آفریدگان بدان گاه که آنان را در پیشگاه آفریدگارشان نگاه میدارند، همه و همه را عرضه میدارد...».
«این سوره بدین منـوال و بر این روال، دل انسانها را در این زمانها و کرانهها، و در این گودیها و ژرفاها، به گشت و گذار میبرد. امّا در همۀ اینها برابر برنامۀ قرآن مکّی راه میسپرد. برنامهای که در صفحههای پیشین از آن سخن گفتیم. همچنین برابر برنامه سراسری قرآن به پیش میرود. این سوره میخواهد «نظریۀ» عقیده را به تصویر بکشد، و نـمیخواهد به جدال لاهوتی بپردازد که ذهنها و اندیشهها را به خود سرگرم میکند. میخواهد خداوند راستین مردمان را به مردمان بشناساند، تـا از این راه مردمان را بندگان یزدان راستینشان گرداند. دلها و جانها، تلاشها و کوششها، پویشها و جنبشها، آداب و رسوم، شعائر و عبادات، و زندگی عملی و واقعی ایشان را، همه و همه بنده و فرمانبردار این سـلطه و قـدرت منحصر به فرد میسازد. سلطه و قدرت خدائی که سلطه و قدرتی در زمین و آسمان جز سلطه و قدرت او وجود ندارد.
تقریبا همۀ همّ و غمّ سوره به سوی ایـن هـدف مـعیّن میگراید، و از آغاز تا پایان سوره در این راستا حرکت مینماید... خدا خالق است. خدا رازق است. خدا مالک است. خدا صاحب قدرت و غلبه و سلطه است. خدا بس آگاه از نهانیها و پنهانیها و رازها و رمزها است. خدا است که دلها و چشمها را میگرداند، همانگونه که شبها و روزها را میچرخاند و پـیاپی مـیآورد... هـمچنین واجب است که خدا حاکم در زندگی بندگان باشد، و دیگران دارای امر و نهی، و شرع و فرمان نباشند، و حقّ حلال کردن و حرام نمودن را نداشته باشند. چرا که همۀ اینها از ویژگیهای الوهیّت است، و کسی جز یـزدان را نسزد که در زندگی مردمان دست به چـنین کـارهائی بیازد. کسی که نمیتواند بـیافریند، زنـدگی بـبخشد و بمیراند، زیان برساند و سود بهرۀ فردی بگرداند، چیزی را ببخشد و چیزی را باز دارد، بالاخره مـالک چـیزی برای خود و برای دیگران نه در این جهان است و نه در آن جهان، کی حقّ دست یازیدن به چنین کـارهائی را دارد؟
روند سوره در بارۀ ایـن مسأله دلائل خود را ایـراد میکند در داخل صحنهها و موقعیّتها و آهنگها و نواهائی که بر سر حد جمال و زیـبائی مـبهوت کـننده رسیدهاند، و دل را با تأثــیرات الهـامگرانـۀ فـراوانـی روبرو میکنند که از همۀ راههـا و از همۀ گـذرگاهها جمعآوری و فراهم آمدهاند.
مسالۀ بزرگی که سوره بدان میپردازد، مسالۀ الوهیّت و عبودیّت در آسـانها و زمـین است. ایـن مسأله در اقیانوس بیکران خود، و در جولانگاه فـراخ و فراگیر خود، مورد بحث سوره قرار میگیرد. امّا مناسبت فعلی در زندگی گروه مسلمانان آن وقتی، مناسبت تطبیق این قاعدۀ بزرگ فراگیر است. این مناسبت مربوط به حقّ حلال کردن و حرام نمودن ذبیحهها و خوراکها است که جاهلیّت چنین حقّی به خود میداد و دخالت در تحلیل و تحریم را برای خویش روا میدید. هـمچنین مناسبت موجود، مربوط به حقّ مقرّر داشـتن برخی شـعائر و مراسم قربانیها و مـیوهها و اولاد نذری است... ایـن مناسبت همان مناسبتی است که آیهها در اواخر سوره از آنها سخن خواهد گفت:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ. وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ. وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ. وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
پس (از آنجا که خدا راه یافتگان و گمراهان را بـهتر از هر کسی میشناسد، بـه ضـلالت مشـرکان در تـحریم بـرخـی از چـهارپایان گوش فرا نـدهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبـح نـام خدا را بـر آن بردهاند (و آن را به نام الله، نه به نام کسی یا چـزی جز او سر بریدهاند) اگر به آیات خدا (و از جـمله بـه آیـات وارده در این باره) ایمان دارید. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بـر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بـر شما حرام است بیان کـرده است (و دسـتور داده است که از آنها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت میتوانید به اندازهای که رفـع ضـرورت و دفع هلاک کند از گوشت حرام آنها بخورید). بسـیاری از مردم، پا هواها و هوسهای (کج و نـادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیلی بر آنچه در راه آن مـیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه میسازند. بیگمان پروردگارت (از تـو و از همۀ بــندگان) آگاهتر از حـال تـجاوزکاران است. گناهان آشکار و بزهکاریهای پـنهان را تـرک کنید (و در هـیچ حال خویشتن را به معصیت نیالائید). بیگمان کسـانی که به دنبال گناه راه میافتند، هر چه زودتر کیفر ارتکاب مــعاصی ایشـان داده مــیشود. از گوشت حیوانـی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نـام خدا بـر آن بـرده نشده است (و یا به نام دیگران و یا به خاطر بـتان سر بریده شده است). چرا کـه خوردن از چنین گوشتی، نـافرمانی (از دسـتور خدا) است. بیگمان اهـریمنان و شـیاطین صفتان، مـطالب وسـوسهانگـیزی بـه طور مخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکوشند که شما را به تـحریـم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.(انعام/118-121)
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ سَاءَ مَایَحْکُمُونَ. وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ. وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَیَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَیَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ. وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ. قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ).
(بتپرستان همیشه دچار اوهـام خرافـاتند. مـثلًا ایـن گونه) مشرکان سـهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار میدهند و به گمان خود میگویند: این برای خدا است (و با این سهم به خدا تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و مـعبودهای) او است (و بـا ایـن سـهم نـیز بـه بتها و اصـنام تـقرّب مــیجوئیم و بــدین مـنظور آنـها را صرف رؤسـاء و پردهداران و خادمان بتکدهها و مـعابد مـینمائیم). امّـا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد بـه خـدا نـمیرسد (و صـرف آن در راه او مـمنوع است) و آنـچه مـتعلّق بـه خـدا است بـه شـرکاء (و مـعبودهای) ایشان میرسد (و میتواند صرف آنـها گردد و به سرپرستان و خدمتگذاران اصـنام ایشـان داده شـود). چــه بـد داوری مـیکنند! هـمان گونه (که اوهـام و خـیالبافیهایشان تـقسیمبندی سـتمگرانۀ فوق را در نظرشان آراسته بود، گمانهای نادرستی کـه در بـارۀ بـتهایشان داشـتند کار را بـدانـجا کشـانده بـود کـه) بتهایشان کشـتن فرزندانشـان را در نـظر بسـیاری از مشرکان زیبـا جلوه داده بود (و دستهای فرزندانشان را قربانی بتان میکردند و دستهای دخترانشـان را زنده بگور مینمودند) تا سرانجام آنان را هـلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافـهپرستی بـیامیزند و راه را از چاه بـازنشناسند).
اگر خدا میخواست آنان چنین نـمیکردند. (حـال کـه مشیّت خدا چنین میخواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ ببندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است). و (از جملۀ خرافات ایشان ایـن است کـه) مـیگویند: ایـن (قسـمت از) چـهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خدمتگذاران اصنامی) که مــا بـخواهیم از آن نمیخورند - و این (قاعدۀ ناروا ساختۀ آنـان و نـاشی از) گمان ایشان است (نـه نـاشی از فرمان یـزدان - و همچنین میگفتند: اینها) حیوانـاتی هسـتند که سـوار شدن بر آنها حرام است و (کسی نباید سوار آنها بشود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بلکه نام بتان را بر آنها میرانند و ایـن را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند. هـر چـه زودتر کیفر افتراهای آنان را خواهیم داد. و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشـان ایـن است کـه در مورد گوشت حیواناتی که ذبح کردن و سوار شـدن و بار کشیدن از آنـها را قـدغن و حرام اعـلام کـردهانـد) میگویند: جنینی که در شکم این حیوانـات است ویـژۀ مردان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شود، تنها باید مـردان از گوشت آن بخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده مـتولّد بشـود، همه در آن شریک هستند (و مردان و زنان میتوانند از گوشت آن استفاده کنند). هر چه زودتر خداونـد کـیفر این توصیف (افعال و احکام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکـمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هر چیز باخبر است). مسلّماً زیان مـیبینند کسـانی کـه فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانـی مـیکشند و چیزی را که خـدا بدیشان میدهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام میکنند. (به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم نـاروا و نـابجائی) بیگمان گمراه مـیشوند و راهـیاب نمیگردند. (انعام/136-140)
این همان مناسبتی است که در زندگی مـلّت مسلمان موجود است. ملّت مسلمانی که جاهلیّت پیرامون آن را گرفته است و ایـن مسالۀ بزرگ، یـعنی مسالۀ قانونگذاری در آن جلوهگر میآید. به دنبال این مسالۀ بزرگ، مسالۀ بزرگتری که مسالۀ الوهیّت و عبودیّت است قرار گرفته است. مسألهای که سراسر این سوره، و جملگی قرآن مکّی بدان میپردازد. حتّی قرآن مـدنی نیز بدان میپردازد، هر زمان که در آن سخن از نظام و قانونگذاری میرود.
سخنها و فرمودهها و اسباب و علل فراوانی که رونـد سوره از آنها موج میزند، بدان هنگام که با جاهلیّت و پیروان جاهلیّت در بارۀ چنین چهارپایانی و ذبیحههائی و نذرهائی روبرو میگردد. این هم مناسبتی است که در آن مسالۀ حقّ قانونگذاری جلوهگر میآید، و به مسالۀ عقیده بطورکلّی مربوط میشود. مسالۀ الوهیّت و عبودیّت که مسالۀ ایمان یـا کفر، و مسالۀ اسلام یـا جاهلیّت، بشمار است... ایـن سخنها و فرمودهها و اسباب و علل فراوان، بدین نـحوی که میکوشیم نـمونههائی از آنها را در شناخت مختصر این سوره بیان داریم، و حقیقت آن نیز به هنگام رویـاروئی تفصیلی آیات قرآنی بعد از آن در روند سخن جلوهگر میآید، به درون انسان حقیقت اصـیلی را راه میدهد که در سرشت این دین است. این حقیقت اصیل که هر جزئی از زندگی بشری هر اندازه هم کوچک باشد باید که مطیع مطلق فرمانروائی و حاکمیّت مستقیم و بدون واسطۀ خدا باشد که جلوهگر در شریعت خدا است. اگر چنین نباشد، خروج از این دین بطور کلی است! زیرا سرکشی از حاکمیّت مطلقۀ خدا در چنین جزء کوچکی، سبب خروج از دین خدا بطورکلّی است!
این دسته از آیات بیانگر اهمّیّت فراوانی است که ایـن دین برای نـجات زندگی بطور کلّی از تـاریکیهای حاکمیّت انسانها در هر نوع کاری ازکارهای مـردمان قائل است. خواه این کار مهم باشد یا ناچیز، و بزرگ باشد یا کوچک... هر کاری از کارها پیوند میخورد به اصل بزرگی که این دین در آن جلوهگر میآید، و آن حاکمیّت مطلقۀ خدا است! حاکمیّت مطلقهای که الوهیّت یزدان در کرۀ زمین در آن مجسم و جلوهگر میگردد، همان گونه که الوهیّت یزدان در کلّ جهان در گردانـدن همۀ امور هسـتی، بدون کـمترین شریک و انبازی، مجسم و جلوهگر میآید.
*
ایـن مناسبتی است که در زندگی ملّت مسلمان و همچنین در جاهلیّت پـیرامون ایشـان موجود بود. مناسبتی است که روند سوره بدان میپردازد به شیوه و گونهای که در این گزینهها به آن اشاره شـده است... این مناسبت هـمان مناسبتی است که موضوع بقیۀ سورهای است که در این جزء سرگرم بررسی و وارسی آن خواهیـمگردید، افزون بر این که نیمۀ پیشین سوره به بررسی و وارسی مسألۀ الوهیّت و عبودیّت، در گسترۀ فراخ و فراگیر آن پرداخته است، تا بدانجا رسیده است که روند سوره با این مناسبت واقعی رویاروی گردیده است، وآن را با بزرگترین مسأله، پـیوند نـیرومند و ناگسستنی داده است:
روند قرآنی برای رویاروئی با چنان تـقالید و آداب جاهلی موجود و مربوط به تحریم برخی از خوراکیها و تحلیل برخی از آنها، و نـذرها و نـذورهای مـیوهها و چهارپایان و فرزندانی، انگیزهها و گفتههای فراوانی را گرد میآورد، و آنها را با چندی از حقائق و قواعد پیوند میدهد، حقائق راستین و قواعد بنیادین این آئین. دیباچههای سترگی در جلو آنها مینگارد، و پـیروهای هراسانگیزی به دنبال آنها میآورد. دیـباچهها و پیروهائی که دالّ بر اهمّیت فراوان این حقائق و قواعد در این آئین است، و میرساند که این آئین چه اندازه جدّی برای نجات سراسر زندگی از دست جاهلیّت است و میخواهد آنها را بطور کلّی به اسـلام برگردانـد... یعنی آنها را تنها به زیر سلطه و قدرت یگانۀ یزدان یکتای جهان بکشاند.
بدین منوال رونـد سوره دیـباچهای بر این مسأله میآورد: مشیّت یزدان جملگی بندگان اعم از پریان و مردمان را فرا میگیرد. همۀ رخدادها در این هستی برابر مشـیّت و اراده و قـضا و قدر خداونـد به وقوع میپیوندد. خدا دشمنان انس و جنّ پیغمبران را در این جهان بر خوان یغمای خود مینشاند و در پیلۀ نـعمت گرفتار میگرداند و پلّه پلّه به سوی عذاب میکشاند. بدیشان مهلت مـیدهد تـا هر گناه و بزهی را که میخواهند بکنند مرتکب گردند و بر کجاوۀ غفلت بـنشینند و رهسپار دوزخ شوند... البته اگر خـدا میخواست میتوانست که آنـان را وادار به پـذیرش هدایت کند و از ضلالت کاملًا به دور گرداند. یا این که ایشان را به سوی حقّ و حقیقت رهنمود نماید، و دریچۀ سراچههای سینههایشان را برای ورود حقّ و حقیقت باز کند و فراخ گرداند. یا اصلًا نگذارد آنان به پیغمبران و مؤمنان کمترین آزاری برسانند و کوچکترین دردسری تولیدکنند. آخر آنان با پیغمبران دشمنی نمیورزند و مرتکب گناهان نمیشوند، بدان خاطر که میتوانند بر سلطه و قدرت و اراده و مشیّت یزدان بشورند و سر از خطّ فرمان بپیچند! آنان بسی ناتوانتر از آنند که سر به شورش از سلطه و مشیّت خدا بردارند. امّا این اراده و مشیّت یزدان است که بر این قرار گرفته است ایشان را آزاد گذارد و توانائی رسیدن به هدایت و فرو افتادن به ضلالت را بهرۀ آنان فرماید. ایشان در همه حال در ید اختیار خداوند جـهان و مقهور فرمان ایـزد سبحان هستند:
(وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ. وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُوا مَا هُم مُقْتَرِفُونَ).
همان گونه (که اینان که در صدد هدایت ایشان هستی با تو دشمنی و ستیزه میورزند) دشـمنانی از انسـانهای متمرّد و جنّیان سرکش را در برابر هـر پیغمبری علم کردهایم. گروهی از آنها سخنان فریبندۀ بیاسـاسی را نهانی به گروه دیگری پیام میدادهاند تـا ایشـان را (بـا یـاوهسرائـیهای رنگین و وسـوسههای دروغـین) بفریبند. اگر پروردگار تو میخواست، چنین کـاری را نمیکردند (ولی همۀ اینها بـرابـر تقدیر و مشـیّت خدا انجام گرفته و انجام میگیرد). پس بگذار دروغها بـهم بافند (و خویشتن را گرفتار کفر و ضلال کنند. بر تو تبلیغ است و بر ما هم حساب. بگذار آنان سخنان باطل را بیارایند تا خویشتن را بدان گول زنند و بفریبند) و تا دلهـای کسـانی که بـه آخرت عقیده نـدارند بدان (مزخرفات) گرایش یابد، و از آن راضی و بدان خشنود گردند، و مرتکب هر چیزی شوند که میخواهند. (انعام/112و 113)
زمانی که مـقرّر و مشـخّص گردید که دشـمنانگی اهریمنان انسانها و جنّیها با پیغمبران، سنّت و قانون است که برابر قضا و قدر یزدان انجام میپذیرد، و این چنین اهریمنانی هر چه مرتکب شوند و هر گناهی که بکنند، در ید قدرت خدا قرار دارند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نخواست داور و «حکمی» جز خدا بجوید... بدین شیوه بطور کلّی در هر کاری و در هر چیزی... چرا که در کاری از این کارهای مربوط به این خوراکیها، جز خدا را به داوری و حکمیّت طلبیدن، به مـنزلۀ به داوری طلبیدن و حکمیّت دادن جز خدا در همۀ کارها است. به داوری طلبیدن و حکمیّت دادن جز خـدا هـم اعطاء ربوبیّت به دیگران و اعتقاد به ربوبیّتی سوای ربوبیّت یزدان جهان است، و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را نمیپسندید و بلکه با آن دشمنی میورزید... به دنبال این بیان، سخن پروردگارش را ذکر مینماید که میفرماید با این کتاب و با این شریعت، سخن خدا پایان میپذیرد و دیگر در این باره سخنی برای گویندهای، و داوری و حکمیّتی بـرای کسی نـمیماند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بـر حذر میگردد از این که در آئین یزدان از مـردمان اطـاعت کند. چه بیشتر آنان جز از گمان پـیروی نمیکنند، و دانشی ندارند که بتوان بدان اطمینان حاصل کرد، و هر که از ایشان پیرویکند او را گمراه کنند و به کژ راهـه اندازند. تنها خدا است که گمراهان و راه یافتگانِ بندگان خود را مـیشناسد و بـس... ایـنها دیباچۀ فـرمان به خوردن از چیزی است که نام یزدان بر آن برده شده است، و مدخل نهی از چیزی است که نام یزدان بر آن برده نشده است، اگر مسـلمانان واقعاً مؤمن باشند. مسلمانان بر حذر میگردند از ایـن که از دوسـتان اهریمنان در چیزی از کار و بار تحلیل و تحریم اطاعت کنند، زیرا اگر از ایشان اطاعت نمایند همچون آنـان مشرک خواهند بود... با توضیح سرشت کفر و سرشت ایمان، و با ذکر انگیزههائی که کافران را به انجام چنین کاری و ارتکاب چنین گناهی وا میدارد، این بخش پایان میپذیرد:
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ. وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ. فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ. وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ. وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ. وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ. أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ. وَکَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ. وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ).
(ای پیغمبر! بدیشان بگو: این داوری خدا دربارۀ حقّ و حقیقت است) آیا جز خدا را (میان خود و شما) قـاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کرده است و (حـلال و حـرام و حقّ و باطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح داده شده است. کسانی که کتاب (هـای آسمانی را پیشتر) برای آنان فرستادهایم میدانند که این (قرآن) حقیقتاً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حقّ است (چرا کـه کتابهای آسمانی خودشان بدان بشارت داده است و تصدیق کنندۀ آن است). پس تو از تردید کنندگان مباش (و پیروان تو نیز در بارۀ حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند). فرمان ما صادقانه و دادگرانه انجام میپذیرد. هیچ کسی نمیتواند فرمانهای ما را دگرگونه کند (و جلو دستورات ما را بگیرد). خدا شنوا(ی سـخن آنان) و دانا(ی کردار ایشان) است. اگر از بیشتر مردم (که کافران و منافقانند) پـیروی کنی، تـو را از راه خدا دور میسازند. چرا که آنان جز از ظنّ و گمان پیروی نمیکنند و آنان جز به دروغ و گزاف سخن نمیگویند. بیگمان پروردگارت (از تو و از هر کس دیگری) آگاهتر است از حال کسانی که (گمراه گشـته و) از راه او بـدر میروند، و از حال کسانی که هدایت مییابند (و راه او را در پیش میگیرند). پس (از آنجا که خدا راه یافتگان و گمراهان را بهتر از هـر کسـی مـیشناسد، بـه ضلالت مشـرکان در تحریم بـرخـی از چـهارپایان گوش فرا ندهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبح نام خدا را بر آن بردهاند (و آن را به نام الله، نه به نـام کسی یا چیزی جز او سر بریدهاند) اگر به آیات خدا (و از جمله به آیات وارده در این باره) ایمان داریـد. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بر شما حرام است (در همین سورۀ انعام/١4٥و مائده/٣) بیان کرده است (و دستور داده است که از آنها نـخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت میتوانید به اندازهای که رفـع ضـرورت و دفع هلاک کند از گوشت حرام آنها بخورید). بسـیاری از مردم، پا هواها و هوسهای (کج و نـادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیلی بر آنچه در راه آن مـیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه میسازند. بیگمان پروردگارت (از تـو و از همۀ بــندگان) آگاهتر از حـال تـجاوزکاران است. گناهان آشکار و بزهکاریهای پـنهان را تـرک کنید (و در هـیچ حال خویشتن را به معصیت نیالائید). بیگمان کسـانی که به دنبال گناه راه میافتند، هر چه زودتر کیفر ارتکاب مــعاصی ایشـان داده مــیشود. از گوشت حیوانـی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نـام خدا بـر آن بـرده نشده است (و یا به نام دیگران و یا به خاطر بـتان سر بریده شده است). چرا کـه خوردن از چنین گوشتی، نـافرمانی (از دسـتور خدا) است. بیگمان اهـریمنان و شـیاطین صفتان، مـطالب وسـوسهانگـیزی بـه طور مخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکوشند که شما را به تـحریـم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود. آیـا کسی که (به سبب کفر و ضلال همچون) مردهای بوده است و ما او را (با اعطاء ایـمان در پـرتو قرآن) زنده کردهایم و نوری (از منارۀ ایمان) فرا راه او داشتـهایم کـه در پرتو آن، مـیان مـردمان راه مـیرود (و چشـم او را روشنائی، زبان او را توان گفتار، و دست و پای او را قدرت انجام کار میبخشد) مانند کسی است که به مَثَل گوئی در تاریکیـها فرو رفته است (و تودههای انباشتۀ ظلمتـکدۀ کفر او را در خود بلعیده است و شبح بیچان و بیاندیشه و بیتکانی از او بر جای نهاده است) و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید. همان گونه (که خداوند ایمان را در دل ایمانداران آراسته است، کفر و ضلال را در دل نــاباوران پــیراسـته است و) اعمال کافران در نظرشان زیبا جلوه داده شده است. همان گونه (که در مکّه سردمداران آنجا را فاسقان و گناه پیشگان تشکیل میدادند. همیشه هم) در هر شــهری (که تــا انـدازهای بزرگ و پـرجمعیّت بـاشد) سـردمداران آنجا را از بزهکاران فراهم میسازیم تا در آنجا به نیرنگ پردازند (و عاقبت وسـیلۀ خـرابـی شـهر و انحراف مـردمان را فراهم سازند. همه بـاید بـدانند کــه) ایـنان بـه جز بـه خویشتن نیرنگ نمیزنند ولی خودشان نمیدانند (که سرمایههای وجود خود، اعم از فکر و هوش و ابتکار و عمر و وقت و مال خویش را به جای صـرف سـعادت، صرف شقاوت میکنند. ایـن سـردمداران بـه مـردمان حسادت میورزند در این که دانش و نبوّت و هدایتی را خدا بدیشان عطاء کند. و لذا) هنگامی که دلیل و بـرهان روشنی برای اینان مـیآید (و وحی آسمانی بدیشان میرسد) میگویند: (حقّ را) باور نمیداریم مگر این که آنچه به پیغمبران خدا داده شده است بـه ما نیز داده شود (و همچون ایشان به ما وحی شود). خداوند بهتر مـیدانـد که (چـه کسـی را بـرای پـیامبری انتخاب و) رسالت خویش را به چه کسی حواله میدارد. از سوی خدا هر چه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی میگردد که بزهکاری پیش میگیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که میورزند بهرۀ ایشان میشود. (انعام/114-124)
سپس روند قرآنی بر میگردد و مقرّر مـیدارد که هدایت راه یافتگان و ضلالت گمراهان، هر دو در پرتو قضا و قدر خدا انجام میپذیرند. اینان بسان آنان در ید قدرت و تحت سیطرۀ یزدانند، و در چهارچوب اراده و مشیّت و قضا و قدر او قرار دارند:
(فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را (با پرتو نور ایمان باز و) گشاده بـرای (پـذیرش) اسـلام مـیسازد، و آن کس را کــه خـدا بـخواهـد گمراه و سرگشته کند، سینهاش را بگونهای تنگ مـیسازد که گوئی به سوی آسمان صعود میکند (و به سبب رقیق شدن هوا و کمبود اکسـیژن، تـنفّس کـردن هر لحظه مشکل و مشکلتر میشود. کافر لجوج نیز با پیروی از تقالید پوسیده، هر دم بیـش از پپش از هـدایت آسمانی دورتر و کینهاش نسبـت بـه حقّ و حقیقت بیشتر و پـذیرش اسـلام برای وی دشـوارتر مـیشود). بـدین منوال خداوند عذاب را بهرۀ کسـانی میسازد که ایمان نمیآورند. (انعام/125)
روند قرآنی این بخش را به بایان میبرد با ذکر ایـن مطلب که امر و نهی و باور و جهانبینیای که گذشت، راه راست یزدان است. سپس آن امر و نهی را با اصول اعتقاد به اراده و مشیّت و قضا و قدر خدا ربط و پیوند میدهد، و از یک سو آنها را بسته و دسـته یگـانهای میگرداند، و از دیگر سو آنها را راه راست خدا قرار میدهد، راه راستی که به بندگانش دستور میفرماید آن راه را در پیش گیرند و بسپرند تا از چنین مسیری به سرای سعادت و رحمت و امـن و امان مـوجود در پیشگاه یزدان برسند، یزدانی که سرپرست و یاور ایشان است:
(وَهذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ. لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
این (مطلب که مـددهای الهـی شـامل حال حقّ طلبان میگردد و عذاب الهی به سراغ دشمنان حقّ مـیرود، سنّت ثابت خدا است و بخشی از راستای) راه مسـتقیم پروردگار تو است. ما آیات (قرآنی و نشانههای جهانی و دلائـل عقلانی) را بـرای کسـانی تشـریح و تـوضیح دادهایـم کـه (دلی پـذیرا و گـوشی شـنوا دارند و) پـند میگیرند و اندرز میپذیرند. برای آنان (کـه پندپذیر و بــیدارنـد) دارالسـلام است کـه (بهشت یـزدان است و زدوده از آفات و بلایا بوده و غم و اندوه به ساحت آن راه ندارد و) از سـوی پـروردگارشان بـدیشان تـعلّق میگیرد، و خداوند به سبب کاری کـه (در دنـیا) انجام میدادهاند، سرپرست و یاور آنان است. (انعام/126 و ١٢٧)
هنوز پیروهای مسألۀ امر و نـهی راجع به خوردن گوشت چـهارپایان، پایان نمیگیرد، رونـد قرآنی سرنوشت اهریمنان انس و جن را عرضه میدارد، آنانی کـه با مؤمنان، در ایـن مسأله، به جـدال و ستیز میپردازند، در حالی که خودشان در ید قدرت یزدان و تحت سلطۀ خداوند منّان هستند. آن خداوندگاری که دارای قـدرت و سلطه و دستور و فـرمان در همۀ سرنوشتها میباشد. روند قرآنی هر چه زودتر سلطه و قدرت یزدان را نیز در کار جانشین سـازی بـرخـی از مردمان در کرۀ زمین، و میراندن و از میان بردن بعضی از ایشـان نشـان میدهد، و گـروهی را کـه در دنـیا ناسنـجیده و خودسرانه عمل میکنند بیم میدهد. بدان سبب هم ناسنجیده و خودسرانه عمل میکنند که یزدان بدیشان آزادی گزینش راه زندگانیشان بخشیده است. بدان خاطر تا در پایان راه مورد آزمـایش و آزمـون خداوند سبحان قرار گیرند، و روشـن گردد با پایان گرفتن مهلت و فرصت، در مدّت آزمایش و آزمون، چه کــارهائی را کـردهاند و چه چیزهائی را به دست آوردهاند:
(وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِیَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ. وَکَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ. یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ. ذلِکَ أَن لَمْ یَکُن رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ. وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ. وَرَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُم مَایَشَاءُ کَمَا أَنْشَأَکُم مِن ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ. إِنَّ مَاتُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِینَ. قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ).
(به یاد بیاور آن) روزی را که در آن همۀ آنان را در کنار هم گرد میآوریم (و خطاپ به گناهکاران میگوئیم:) ای گروه جنّیان شما افراد فراوانی از انسانها را گمراه ساختید. (بدین هنگام با افسوس و دریغ) پیروان ایشان از مـیان انســانها (فـریاد بـرمیآورند و) مـیگویند: پروردگارا! برخی از ما از برخی دیگر سـود بـردیم. (جنّیان با وسوسۀ شیطانی بر ما ریاست کردند و از ما بهره گرفتند، و ما انسـانها به وسـوسۀ ایشـان دچار شهوات و لذّات زودگذر شدیم، تا آنگاه که مدّت معلوم زندگی را سپری کردیم) و به مرگی گرفتار آمدیم که برای مـا مـعیّن و مقدّر فرموده بودی. (هم اینک با کولهبار کفر و ضلال در پیشگاه ذوالجلال ایستادهایم. وای بر مـا! خداوند بدیشان) مـیگوید: آتش (دورخ) جایگاه شما است و همیشه در آن ماندگارید مگر مدّت زمانی که خدا پـخواهد. بیگمان پروردگار تو حکیم (است و کارهایش از روی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و میداند چه کسانی را از دست دورخ رها کند). و همان گونه (که ستمگران، در این جهان پشتیبان یکدیگر و رهبر و راهنمای هم هسـتتد، در جهان دیگر نـیز آنـان را به یکدیگر وامیگذاریـم و) برخـی از ستمگران را همنشین برخی دیگر میگردانیم، و این بـه خـاطر اعـمالی است کــه (در جــهان گذران) انــجام میدادهاند. (در آن روز خداوند بدیشان مـیگوید:) ای جنّیان و ای انسانها آیا پیغمبرانی از خودتان به سوی شما نیامدند و آیـات (کتابهای آسمانی) مـرا برایـتان بازگو نکردند و شما را از رسیدن بدین روز (و روبرو شدن در آن با خدا) بیم ندادند؟ (پس چگونه این روز را فراموش کردید و در تکذیب آن کوشیدید؟ در پــاسخ) میگویند: ما علیه خود گواهی میدهیم (و اقرار میکنیم که پیغمبران آمدند و آئین خدا را تبلیغ کردند و مـا را از قیامت ترساندند، ولی مـا ایشـان را تکذیب کـردیم و گفتیم: خداوند چیزی را از سوی خود نفرستاده است و جز زندگی این جهان، زندگی دیگری وجود ندارد. آری) زندگی جهان، آنان را گول زد (و به خود مشغول داشت و امروز جز اعتراف چارهای ندارنـد و) علیه خود گواهی میدهند (و میگویید) که ایشـان کافر بودهاند (و مسـتحقّ عـذاب جـاویدان و خـوفناک یـزدانند). این (ارســال رسـل) به خاطر آن است کـه پروردگارت هـیــچگاه مـردمان شـهرها و آبــادیها را بـه سـبب ستمهایشان هلاک نمیکند، در حالی که اهل آنجاها (به سبب نیامدن پیغمبران به میانشان و نبودن راهنمایان و عدم تبلبغ مبلّغان، از حقّ) غافل و بیخبر باشند. و هر یک (از نیکوکاران و بدکاران) دارای درجاتی (و درکاتی از پاداش و عزّت و پادافره و ذلّت در جهان دیگر) بر طبق اعمال خود هستند، و پروردگارت (هـیچگاه) از کارهائی که مردمان میکنند عافل و بـیخبر نیست. پروردگار تو بینیاز (از بندگان و عبادت ایشان) و مهربان (نسبت به همۀ مردمان) است. اگر بخواهد همۀ شما را از میان میبرد و کسـانی را که خود بـخواهد جایگزین شما میسازد، همان گونه که شـما را از دودمان انسانهای دیگری آفریده است (و بـر جای دیگـرانتان نشـانده است). بیگمان آنـچه (از قیامت و حساب و عقاب و ثواب و اختلاف درجات و درکات) به شما وعده داده میشود خواهد آمد، و شما نمیتوانید (خـدا را) درمـانده کنید (و از دست عدالت و کـیفر او بگریزید. ای پیغمبر) بگو: ای قوم من! (بـر کـفر خود و دشمنانگیتان نسبت به من ماندگار باشید و) هر چه در قدرت دارید بکنید. من هم (بر جای خود ایستادهام و تا مــیتوانـم شکـیبائی) میکشم (و در دفـاع از اسـلام مــیکوشم). بـالاخره خـواهید دانست کـه چـه کسـی سرانجام نیک خواهد داشت (و پیروزی در این جهان و سعادت در آن جهان مال چه کسی خواهد شد). بیگمان ستمکاران موفق و رستگار نخواهند شد. (انعام/١٢٨-١٣٥)
با مجموعۀ این همـه حقائق بنیادین شگـفت اعتقادی، صحنهها و موقعیّتها و اسباب و علل الهامگرانه، تابشها وپرتوافکنیها بر حقائق مشیّت و حقائق هستی جهانی و حقائق نفس بشری، انگیزههای پیدا و ناپیدا در زندگی انسانها، بیانهای فراگیر و سخنان مشتمل بر سلطه و قدرت یزدان در آسمانها و زمین سراسر جهان کنونی و آخرت، و در زندگی پنهان و آشکـارای انسـان ... با همایش مجموعه همۀ ایـن چیزها، برنامه قرآنـی رویاروی میگردد، به بهانه تنها یک پـدیدۀ جاهلیّـت درباره خوردن یا نخوردن از گوشت ذبیحۀ چـهارپا ... پس این چه چیز است... این چیز مسالۀ اساسی در این آئین است... مسالۀ حاکمیّت است و حاکمیّت متعلّق به چه کسی است... به عبارت دیگر، مسالۀ الوهـیّت و ربوبیّت است و از آن چه کسی است... بدین لحـاظ است که این پدیدۀ بظاهر کوچک، با این همه حقائق فراهم آمده و مجموعههای پهلوی یکدیگر قرار گرفته و اهتمامات فراوان و توجّهات شگفت روبرو میگردد. برنامۀ قرآنی با همسان ایـن چنین مجموعههائی از حقائق و دقائق و اهتمامات و توجّهاتی، با مسألۀ نذر و نذور میوهها و چهارپایان و فرزندان در زمان جاهلیّت، رویاروی میگردد.
جاهلیّت عرب وجود خدا را اصلًا انکار نـمیکرد. خداوند دیگری را با او همسان نـمیدید و نمیدانست. بلکه آلهه و خداوندگارانی را با ایزد قرار میداد که منزلت و مرتبت ایشان از یزدان کمتر و پائینتر بود! میگفتند: از میان این آلهه و خداونـدگاران شـفیعان و میانـجیگرانی برای خود برمیگزینند که ایشان را به یزدان جهان نزدیک میگردانند و مایۀ تقرّب ایشان به آستانۀ ایزد متعال میشوند! شرک آنان در این بود، و بدین سبب مشرک بشمار میآمدند.
از جملۀ شرک ایشان پدید آوردن و تهیّه دیدن مراسم و قوانینی در زندگی خودشان بود. مراسم و قوانینی که کاهنان و مشایخ ایشان آنها را از پیش خود میساختند و ترتیب میدادند و همگان گمان میبردند که یـزدان آنها را برایشان تهـیّه و تعیین فرموده است و به انـجام آنها بدیشان فرمان داده است ... آنـان آن انـدازه به شرک نمینازیدند که بگویند این مراسم و قوانین دعا است و ما آنها را پدیدار و آشکار میداریم و ادّعاء مینمائیم که دارای سلطۀ مـقام والای حاکمیّت و فرماندهی هستیم و با استفاده از ایـن امـر، مـراسـم و قوانین جدای از مـراسم و قوانـین یـزدان، پـدیدار میگردانیـم و ارائه میدهیم. آخر آنـان با ایـن چنین خودبزرگبینی و نازشی آشنا نبودند که مشرکان ایـن زمان دچار و مبتلای بدان هسـتند و ادّعـای سلطه و قدرتی جدای از سلطه و قدرت یزدان را دارند!... بلی جاهلیّت عرب با این کار مرتکب شرک میشدند، و به سبب همین کار مشرک بشمار میآمدند.
از جملۀ این مراسم و قوانینی کـه از پـیش خود بهم میبافتند و پدیدار میکردند و گمان میبردند که یزدان آنها را تهیّه دیده است و برای مـردمان حواله داشته است نذر و نذور میوهها و چهارپایان برای یزدان سبحان و برای خدایان مورد ادّعای ایشان بود! پس از آن، هرگونه که خود میخواستند، و یـا پردهداران و کاهنان میخواستند عمل میکردند:
(فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ).
آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد، به خدا نمیرسد (و صرف آن در راه او ممنوع است) و آنچه متعلّق بـه خدا است، بـه شرکاء (و معبودهای) ایشان میرسد (و مـیتواند صرف آنها گردد و به سرپرستان و خدمتگذاران اصنام ایشان داده شود)!. (انعام/136)
از جملۀ شرک ایشان این بود که فرزندان خود را نذر خـدایان خیالی خـویش میکردند. همچنین کشـتن دخترانشان به پیروی از عرف و عادت قبیله نیز یکی از شرکهای ایشان بود. از زمرۀ شرک آنان وقف برخی از چهارپایان و بعضی از کاشتهها بود. چنین کسانی گمان میبردند که این نوع چهارپایان و کـاشتهها جز برای افراد خاصّی قدغن هستند. ایـن چنین افرادی را نـیز خودشان تعیین و معرّفی میکردند، افرادی که به گمان ایشان یزدان خواسته است که از این گونه گوشتها و زرعها و چهارپایان، استفاده کنند و بهرهور شوند! همچنین از جملۀ شرک آنان، تحریم سوار شدن بر پشت برخی از چهارپایان همچون بحیره و سائبه و وصیله و حامی بود.[1]
از جملۀ شرک ایشان چهارپایانی بودند که نمیگذاشتند به هنگام ذبح نام خدا بر آنـها برده شود. گمان هم میبردند که این کار به فرمان یزدان است!
شرک دیگر ایشان این بود که چنین چـهارپایان را به پسران اختصاص میدادند و دختران را از آن بیبهره میکردند. امّا اگر بچّۀ حیوانات، مرده مـتولد میشد، دختران را نیز در تغذیۀ از آن شرکت میدادند. بلی این را حلال و آن را حرام میکردند!
شرک دیگر ایشـان ایـن بود که مـردار را حلال میدانستند و میگفتند: مردار را خدا ذبح کرده است، و مردار با ذبح آفریدگار حلال است!
قرآن بر همۀ این چیزها آشکارا میتازد. در این تاخت، مقرّرات بنیادین عقیده، و صحنهها و حقائق مؤثّری را گرد میآورد. همان چیزهائی را در این حمله فراهم و گردآوری میکند که برای رویاروئی با مسالۀ شرک و ایمان در سراسر روند سوره تهیّه میبیند و فراهـم میچیند. زیرا این پدیدۀ شرک نیز همسان همان پدیدۀ شرکی است که بطور کلّی در مسالۀ شرک و ایمان در همه جا مطرح است، ولی در ایـنجـا به شکل عملی نمودار و جلوهگر آمده است.
از لابلای این یورش، روشن میگردد که مسأله مسالۀ این آئین است، هـمانگونه که مسالۀ این عقیدۀ راستین است. چه این آداب و رسوم و قوانـین و مقرّرات را انبازهای آنان برای ایشان میآراستند. انبازها چنین آداب و رسوم و قوانین و مقرّراتی را برای مشـرکان تهیّه میدیدند و فراهم میچیدند تـا زنـدگی آنـان را ویران سازند و آئینشان را بر ایشان مشـتبه گردانـند. مشتبه ساختن آئین و ویران سازی زندگی نیز هر دو تا با یکدیگر مرتبط هستند. چه یا قانون یزدان در میان است که آئین آشکار و زندگی سالم را به همراه دارد، و یا قانون دیگران در دسترس مردان است و نتیجهای جز آئین پیچیده و زندگی تهدید شده به نابودی ندارد:
(وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ).
همان گونه (که اوهام و خیالبافی مشرکان تقسیمبندی ستمکرانۀ پیشین را در نظرشان آراسته بود، گمانهای نادرستی که در بارۀ بتهایشان داشتند کار را بـدانـجا کشانده بود که) بتها (و رؤسای معابد) ایشـان کشـتن فرزندانشان را در نظر بسیاری از مشرکان زیبا جلوه داده بـود (و دسـتهای فرزندانشــان را قربانی بتان مـیکردند و دسـتهای دخـترانشــان را زنـده بگور مینمودند) تا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنـان مشـتبه کنند (و یگانه پـرستی را بـا خرافهپرستی بیامیزند و راه را از چاه بازنشناسند). (انعام/137)
روشن است که اهریمنان در پشت سر کنارهگیری از شریعت و آئین یزدان قرار دارند و دیگران را به سوی شریعت و آئین انبازان میخوانند و میرانـند. شـیطان نیز دشمن آشکار است و گامهای مشرکان را به سوی زیـان و نابودی رهـنمود و رهبری میگردانـد و میکشاند:
(کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
از آنچه خدا نصیب شما کرده است (و برای شما حلال نموده است) بخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و با افتراء تحلیل و تـحریم، در راه او گام بـرنداریـد). بیگمان اهریمن دشمن آشکار شما است (و هرگز خیر و خوبی شما را نمیخواهد). (انعام/142)
روشن است که تحریم و تحلیل - جز با شرع خدا - با شرک برابر است. چنین تحریم و تحلیلی همچون شرک، شرک بشمار است. حواله چیزی از این شرک به مشیّت چیرۀ یزدان ادعائی است که در همۀ زمانها مشرکان آن را ادعاء کردهاند. اراده یزدان بر آن رفته است که به مردمان اختیار کمی بدهد تا با آن ایشان را بیازماید. در این صورت با زور بـهیچوجه کسی وادار به شرک نـمیگردد. بلکه اختیار است و امتحان. مشرکان هم از ید قدرت یزدان در هیچ حالی از احوال نجات پیدا نمیکنند و از زیر سلطۀ او بدر نمیروند:
(سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ. قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ).
مشرکان (برای اعتذار از کفر و مـعذرت خواهی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شـرک مـا و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، بـرابـر مشـیّت خدا است) اگر خدا میخواست، ما و پدران مـا مشرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشـیاء حلال، بر خود) تحریم نمیکردیم. کسانی که پیش از آنان بودهاند نیز همین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، بـه پـیغمبران مـا دروغ میگفتند وآنـان را) تکذیب مینمودند تا (سرانجام طـعم) عذاب مـا را چشیدند (و کیفر اعمال بد خود را دیدند). بگو: آیـا دلیـل قـاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حلال، در دست) دارید تـا آن را به مـا ارائه دهید؟! شما فقط از پندارهای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شـما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کـار میکنید. (ای پیغمبر!) بگـو: خدا دارای دلیـل روشـن و رسا است (بر این که گفتار و کردارتان بیپایه و بیمایه است، و شما اصلًا دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کردار خود ندارید در این که میگوئید: خدا بـه کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خشنود است! آری) اگر خدا میخواست همگی شـما را (از راه اجبار به سوی حقّ و حقیقت) هدایت مینمود (امّا هدایت اجباری بیسود است و راهیابی اختیاری پسندیده و ستوده است).
سپـس موقعیّتی را مییابیم برای گواهی بر این چیزی که آنان آن را حرام میدارند. موقعیّتی که ما را به یـاد موقعیّت گواهی دادن بر مسالۀ الوهیّت میاندازد که در آغاز سوره بود. آخر در حقیقت، مسأله یکی است. چه دست یـازیدن به قـانونگذاری دست یازیدن به ویژگیهای الوهیّت نیز هست. ایـن مسأله با خود آن مسأله یکسان است:
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ).
ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بیاورید که گواهی میدهند بر این که خداوند این چیزها را حرام کرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و به دروغ) گواهی دادند، بـا آنان (همصدا مشو و) گواهی مده. که دروغگویند و شایستۀ تصدیق نیستند.) و از هـوا و هوس کسانی پیروی مکن که آیـات (قـرآنی و جهانی) ما را تکذیب مــینمایند و به آخرت ایــمان نـمیآورند و بـرای پروردگار خود (بتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند. (انعام/150)
تعبیر «یعدلون» همتا و همطراز میکنند در اینجا، ما را به یاد خود همین واژه میاندازد که در مسالۀ الوهیّت در آغاز سوره بکار رفته است و در بخش آشنائی با سوره بیان داشتیم. [2]
این تاخت پایان داده میشود با بیان این که چیزی را که یزدان در مسالۀ قانونگذاری و تعیین آداب و مراسـم بهرهبرداری و اسـتفادۀ از مـیوهها و چهارپایان و فرزندان، مقرّر میفرماید، راه راست همان است و بس ... خود این تعبیر قبلًا در مسالۀ تحریم و تحلیل ذبائح ذکر شده است... به همین شکل و صورت نیز دربارۀ الوهیّت در سرآغاز سوره آمده است، همانگونه که در آشنائی با سوره بیان کردیم:
(وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بیان کردم) راه مستقیم من است (و مـنتهی بـه سـعادت هـر دو جهان میگردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده میسازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بـدان توصیه میکند تا پـرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید). (انعام/153)
روند سوره به همین مجموعهای که این اشارهها را از آنها گلچین کردهایم بسنده نمیکند. بلکه در راه خود به پیش میرود و از کتاب موسی سخن میگوید که برای قوم موسی نازل شده بود:
(تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدَىً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ).
بیانگر همه چیز (از تعالیم لازم جهت بنیاسرائیل) بوده و (آنان را به سوی راه راست) هدایت و (بـرای کسـانی که از آن پیروی کنند، مایۀ) رحمت شود. بلکه (در پرتو ارشادات و رهنمودهای این کتاب مقدّس، بنیاسرائیل) به ملاقات با پروردگار خود ایمان بیاورند (و بدانند که در روز قیامت بـرای حسـاب و کـتاب در پیشگاه خدا حاضر خواهند شد). (انعام/154)
همچنین از کتاب مبارکی سخن میراند که یزدان آن را فرو فرستاده است تا مسلمانان از آن پـیروی کنند و پرهیزگار شوند تا مورد لطف و مرحمت قرار گیرند، و حجّت و برهانی در دست ایشان نماند و بگویند قبلًا کتاب برای یهودیان و مسیحیان نـازل شده بود ولی برای آنان کتابی نیامده است تا برایشان در بارۀ همه چیز صحبت کند و در پرتو آن چنانکه باید با قوانین و احکامی آشنا گردند که یزدان برای آنان مـقرّر داشته است، و قوانین و احکامی را بشناسند که بـا حقّ گفته میشود این قوانین و احکام الهی است.
به دنبال ایـن، کسانی تهدید مـیگردند و بیم داده میشوند که پیروی نمیکنند از چیزی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با خود آورده است، و بر قوانـین و آداب جاهلی میمانند، قوانین و آدابی که به دروغ آنها را به خدا نسبت میدهند، و با درخواست مـعجزات و خوارق عادات امـروز و فردا میکنند، مـعجزات و خوارق عاداتی که ایشان را وادار به باور کردن و پیروی نمودن گرداند... آنان بیم داده میشوند و تهدید میگردند به این که اگر معجزات و خوارق عاداتی که میطلبند انجام پذیرد، در چنین زمانی مسأله خاتمه میگیرد و کار از کار میگذرد. چرا که به دنبال روی دادن معجزات و خوارق عادات، دمار از روزگارشان برآورده میشود و هلاک و نابود میگردند، چنان که نپذیرند:
(هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ).
(دلائل متّقن بر وجوب ایمان بیان گردیده است. پس چرا ایمان نمیآورند؟) آیا انتظار دارنـد کـه فرشتگان (قـبض ارواح) بـه ســراغشــان بـیایند؟ یـا ایـن که پروردگارت (خودش) به سوی آنان بیاید؟ یا پارهای از نشانههای پروردگارت که (دالّ بـر شـروع رستاخیز بــاشد) بـرای آنان نـمودار شـود؟ روزی پـارهای از نشانههای پروردگارت فرا میرسد (و آنان را به ایمان اجباری وادار مینماید) امّا ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاوردهاند، یا این که با وجود داشتن ایمان (کارهای پسندیده نکـردهانـد و) خیری نیندوختهانـد، سودی به حالشان نخواهد داشت. بگو: منتظر (یکـی از این امور سه گانه) باشید و ما هم منتظر (نـتیجۀ وعـدۀ خدا در بارۀ خود و وعید او در بارۀ شما) هستیم. (انعام/١٥٨)
آنگاه میانۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و آئینی که با خود آورده است و ملّت مسلمان، با کسـانی به هـم مـیخورد و میانشان کاملًا جدائی میافتد که به تحلیل و تحریم دست مییازند، آن هم نه با شریعت یزدان، بلکه با قوانین و آداب ساخته و پرداختۀ خـودشان، و برای خویشتن احکام و مقرّراتی وضع میکنند و سپس گمان میبرند که چنین دستورها و یاساهائی شریعت یزدان جهان بشمار است:
(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ).
بیگمان کسانی که آئین (یکتاپرستی راستین) خود را پراکنده میدارند (و آن را با عقائد منحرف و مـعتقدات باطل به هم میآمیزند) و دسته دسته و گروه گروه میشوند (و هـر دسـته و گروهی از مکتبی و مذهبی پیروی میکنند) تو بهیچ وجه از آنان نیستی و (حساب تو از آنان جدا و) سـر و کارشان با خـدا است و خدا ایشان را از آنچه میکنند باخبر میسازد (و سزای آنان را خواهد داد). (انعام/158)
بدین شکل بیپرده و آشکار:
(لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ).
تو بهیچ وجه از آنان نیستی.
در پایان روند کلّی سوره - رونـدی که با مسالۀ قــانونگذاری و فـرمانروائـی، ایـن گونه رویـاروی میشود، آن هم در مناسبـتی که به ظاهر جزئی به نظر میرسد - آهنگی گوش جان را نوازش مـیدهد که مسالۀ عقیده را بطور کلّی، و مسالۀ آئین را یکسره، در بر میگیرد... عقیدهای که در دل و درون نهان است، و آئینی که این عقیده را در رژیم و برنامهای برای زندگی ترجمه و تبدیل میکند:
(قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ. قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. لَا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ. قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُم مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَاآتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
بگو: بیگمان پروردگارم (با وحی آسمانی و نشان دادن آیات قرآنی و گسترۀ جهانی) مرا به راه راست رهنمود کرده است. و آن دین راست و استوار و پا بر جا، یعنی آئین ابراهیم است. همان کسی که حقگرا (و از آئینهای انـحرافــی محیط خود رویگردان) بـود و از زمرۀ مشرکان نبود. بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم ذخیرۀ مماتم شود). خدا را هیچ شـریکی نیست، و بـه همین دسـتور داده شـدهام، و مـن اوّلیـن مسلمان (در میان امّت خود، و مخلصترین فرد در میان همۀ انسانها بــرای خدا) هستم. (ای پـیغمبر! به کسـانی که تـو را همچون خود بـه شرک ورزی مـیخوانند) بگو: آیــا (سزاوار است که) پروردگاری جز خدا را بـطلبم (و معبودی جز او را پرستش و عبادت بکنم) و حال آن که خدا پروردگار هر چیزی است؟ هیچ کسـی جـز بـرای خود کار نمیکند، و هیچ کسی گناه دیگری را بـر دوش نمیکشد. سرانجام همۀ شما به سوی خدا باز میگردید و شـما را از آنـچه در آن اخـتلاف میورزید آگاه مـیسازد (و مـیانتان در بارۀ راه و روش و ادیـان و عــقائدتان داوری مـیکند). خـدا است کـه شـما را جانشینان (دیگران برای آبادانی جهان در کرۀ) زمین گردانید، و (در استعدادهای ذاتی و مواهب آسمانی و اموال کسبی) برخی را بر برخی، درجاتی بالاتر برد (و در کمال مادی و معنوی به نسبت استفادۀ شخص از اسباب و سنن یزدان و گسترده در پهنۀ جهان، کسانی را بیشتر از کسانی ترقّی و تعالی داد) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید (و در عمل مشـخّص شـود چه کسی به شرائع آسمانی مؤمن یا کافر و در نعمتهای خـدادادی سپاسگزار و یـا نـاسپاس است). بیگمان پروردگارت زود رسانندۀ عقاب (به مخالفان) است و او دارای مــغفرت بـیکران و رحـمت فراوان (در حقّ پشیمان شوندگان از گناهان و برگردندگان به آستان یزدان) است. (انعام/161-165)
اینها مقداری از مسائل عقیده و آئین است در بارۀ دنیا و آخرت، زندگی و مرگ، کار و پـاداش، پـرستش و رفتار... برنامه یزدانی همۀ اینها را گرد میآورد تا با آنها در آن آهنگ بلند بزرگوارانه، و نـغمۀ هراسانگیز دلربایانه، پیروی بر مسألۀ فرمانروائی و قانونگذاری زند، مسألهای که در سادهترین نماد خود در زندگی روزانه و آزمندیها و رفتارهای آن جلوهگر است. آخر این مسأله، مسالۀ الوهیّت و ربوبیّت در گستردهترین و بزرگترین جولانگاه و موقعیّت خود است...
این است اسلام، بدان گونه که سـرچشمۀ بزرگوار یزدانی آن را نشان میدهد و مینمایاند.
1- برای شناسائی هر یک از این انواع، مراجعه شود به سورۀ مائده آیۀ ١٠٣ در جزء هفتم.
2- جزء هفتم، انعام/1.
سورهی انعام آیهی 135-128
(وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِیَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (128) وَکَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (129) یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ (130) ذلِکَ أَن لَمْ یَکُن رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ (131) وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (132) وَرَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُم مَایَشَاءُ کَمَا أَنْشَأَکُم مِن ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ (133) إِنَّ مَاتُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِینَ (134) قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ (135)
این بخش بطور کلّی، از درس گذشته جدا نیست. بلکه دنبالۀ آن است. از جنس همـان امواجی است که در آن پیاپی میآمد و پشت سر یکدیگر قرار میگرفت. این بخش از یک سو زنجیرۀ سخن از فرجام کار شـیاطین انسان و پری است که بعد از سخن از سرنوشت کسانی ذکر میشود که بر راستای راه راست ماندگار میمانند. از دیگر سو زنجیرۀ سخن از مسألۀ ایمان و کفر است که در این مکان سـوره به مناسبت مسألۀ حـاکمیّت و قانونگذاری ذکر میگردد. همچنین مسألۀ اخیر ربط داده میشود به حقائق اساسی و بـنیادینی در عقیدۀ اسلامی، از جمله به حقیقت پاداش و کیفر در آخـرت، پاداش و کیفر کارهائی که در دنیا انجام پذیرفته است. از پاداش و پادافره هم بعد از بیم دادن و مژده دادن سخن میرود. حقیقت دیگری که به میان میآید حقیقت سلطه و قدرت یزدان است. سلطه و قدرت یزدان میتواند شـیاطین و پیروان و دوسـتان شـیاطین را و جملگی انسـانها را از مـیان بردارد و دیگران را جـانشین و جایگزین ایشان گرداند. حقیقت دیگری که از آن سخن میرود، حقیقت ضعف انسانها همه در برابر عذاب و قهر الهی است. همۀ این حقائق هـم حقائق عقیدتی هستند و به هنگام بررسی و تحلیل و تحریم ذبیحهها پیش از چنین حقائقی، از آنها سخن میرود. آنگاه حلقۀ دیگری از زنجیرۀ سخن در میرسد. در این حلقه سخن از نذر و نذور میوهها و چهارپایان و فرزندان است. همچنین سخن میرود از آداب و رسوم جاهلیّت و جهانبینیهای جاهلیّت در بارۀ این امور. صحبت از جملگی این مسائل به همدیگر میپیوندد، و این مسائل در جای طبیعی خود قرار میگیرند، جائی که این آئین برای آنها تعیین کرده است و آنها را در آن قـرار داده است. آخر جملگی این مسائل، یکسان مسائل اعتقادی هستند و در میزان و معیار یزدان فرقی میان آنها نیست، میزان و معیاری که در کتاب ارزشمند خود گنجانده است و پابرجای داشته است.
*
در زنجیرۀ سخن پیشین، از کسانی صحبت شد که یزدان جهان سینههای ایشان را برای پذیرش اسـلام فـراخ و گشاد میفرماید و سعۀ صدر بدیشان عطاء مـینماید. در نتیجه دلهایشان به یاد خدا میماند و غافل نمیشود، و رهسپار دارالسّلام میگردند و در بهشت خـدا میغنوند، و تحت ولایت و کفالت پروردگارشان قرار میگیرند... هم اینک صحنۀ مقابل آن گشوده میگردد و در صحنۀ دیگری بر پرده نمایش داده میشود، به شیوۀ غالب قرآن در نمایش «صحنههای قیامت».[1] در اینجا شیاطین انسان و پری نـموده مـیشوند. کسانی کـه زندگی را به سر بردهاند. در دوران حیات خود گروهی سخنان یاوه و ناروا را برای گول زدن و فریب دادن و گمراه کردن، به گروه دیگری پیام دادهاند، و دستهای با پشتیبانی دستۀ دیگری در برابر هر پیغمبری ایستادهاند و دشمنی ورزیدهاند. برخی به برخی الهام کردهاند و پیام فرستادهاند که با مؤمنان بجنگد و با چیزی که شرع خدا برایشان حلال و حرام فرموده است برزمند... این نقش قرآنی آنان را در صحنۀ برجستۀ زندهای نشـان میدهد که سرشار از گفتگو و اعتراف و تنبیه و حکم و تعقیب است. از حیات لبریز است، حیاتی که صحنههای قیامت در قرآن پر از آن است:
(وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِیَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ ).
(به یاد بیاور آن) روزی را که در آن همۀ آنان را در کنار هم گرد میآوریم (و خطاب به گناهکاران میگوئیم:) ای گروه جنّیان شـما افـراد فـراوانـی از انسـانها را گمراه ساختید. (بدین هنگام با افسوس و دریغ) پیروان ایشان از مـیان انسـانها (فـریاد بـرمیآورند و) مـیگویند: پروردگارا! برخی از مـا از برخـی دیگر سود بردیم. (جنّیان با وسوسۀ شیطانی بر ما ریاست کردند و از ما بهره گرفتند، و ما انسـانها بـه وسـوسۀ ایشـان دچـار شهوات و لذات زودگذر شدیم، تا آنگاه که مدت معلوم زندگی را سپری کردیم) و به مرگی گرفتار آمـدیم که برای مــا مـعیّن و مـقدّر فـرموده بـودی. (هـم اینک بـا کـولهباری از کـفر و ضـلال در پیشگاه ذوالجـلال ایستادهایم، وای بر ما! خداوند بدیشان) میگوید: آتش (دورخ) جایگاه شـما است و هـمیشه در آن مـاندگارید مگر مدّت زمانی که خدا بخواهد. بیگمان پروردگار تـو حکیم (است و کارهایش از روی حـمت انجام میگیرد و) آگاه است (و میداند چـه کسـانی را از دست دورخ رها کند). و همان گـونه (کـه ستمگران، در ایـن جهان پشتیبان یکدیگر و رهبر و راهـنمای هـم هستند، در جهان دیگر نیز آنان را به یکدیگر وامیگذاریم و) برخی از ستمگران را همنشین برخی دیگر میگردانیم، و ایـن بـه خـاطر اعمالی است که (در جـهان گذران) انـجام میدادهاند. (در آن روز خداوند بدیشان مـیگوید:) ای جنّیان و ای انسانها آیا پیغمبرانی از خودتان به سـوی شما نیامدند و آیـات (کتابهای آسمانی) مـرا برایتان بازگو نکردند و شما را از رسیدن بدین روز (و روبرو شدن در آن با خدا) بیم ندادند؟ (پس چگونه این روز را فراموش کردید و در تکذیب آن کوشیدید؟ در پـاسخ) میگویند: ما علیه خود گواهی میدهیم (و اقرار میکنیم که پیغمبران آمدند و آئین خدا را تبلیغ کردند و مـا را از قیامت ترساندند، ولی مـا ایشـان را تکـذیب کـردیم و گفتیم: خداوند چیزی را از سوی خود نفرستاده است و جز زندگی این جهان، زندگی دیگری وجود ندارد. آری) زندگی جهان، آنان را گول زد (و به خود مشغول داشت و امروز جز اعتراف چـارهای نـدارند و) علیه خود گواهی میدهند (و میگویند) که ایشان کافر بودهاند (و مستحقّ عذاب جاویدان و هراسناک یزدانند).
صحنه در آینده نمایش داده میشود. در آن روزی که همگان را جمع میگرداند. امّا برای شنونده محال است که با آن صحنه هم اینک عملًا رویاروی شود. چرا که واژهای در عبارت حذف است. تقدیر سخن این چنین است:
(وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ....)- فَیَقُوْلُ- (یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ....).
روزی جملگی آنان را گرد میآورد.... سپس میگوید: ای گروه انسان و پری ....
واژۀ «میگوید» حـذف شـده است! حـذف آن، تعبیر صورتگر و شکل بخش را از فاصلۀ بس دوری بـه نزدیک منتقل میکند و کوچ بسیار شگفتی را پدیدار میگرداند. در پرتو آن، روند قرآنی آیندهای را که باید انتظارش کشید و بعدها آن را دید، به واقعیّت آمادهای تبدیل میگرداند که باید بدان نگریست! این هم از ویژگیهای شگفت به تصویر کشیدن قرآنی است.[2] بگذار صحنۀ برجستۀ نمایش را دنبال کنیم:
(یَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ).
ای گروه جنّیان شما افراد فراوانی از انسـانها را گمراه ساختید!.
افراد فراوانی از انسانهای پیرو خود را گمراه نـمودید. آن کسانی که به پیامهای شما گوش فرا میدادند، و از وسوسههای شما فرمانبرداری میکردند، و گام به گام شما راه میرفتند... این فرموده هر چند خبر است، امّا برای خبر نیست. چرا که جنّیان خودشان میدانـند که بسیاری از انسانها را گمراه ساختهاند! بلکه مراد قطعی کردن گناه و بزه است، گناه و بزه گمراهسازی این گروه بسیار فراوانی کـه انگار در صحنۀ نمایش آنـان را میبینیم! مراد تقبیح این گناهکاری و بزهکاری است گناه و بزهی که قرائن زندۀ آن گرد آمده است در این گروه بسیار فراوانی که گرد آورده شدهاند! بدین خاطر جنّیان کمترین پاسخی بدین گفتار نـمیدهند... ولیکن انسانهای گول خوردۀ نادانی زبان به سخن میگشایند و پاسخ میگویند که بازیچۀ دست جنّیان شدهاند و خوار گشتهاند.
(وَقَالَ أَوْلِیَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا ).
(بدین هنگام با افسوس و دریغ) پیروان ایشان از میان انسانها (فـریاد برمیآورند و) مـیگویید: پروردگارا! برخی از مـا از بـرخـی دیگر سـود بـردیم. (جنّیان بـا وسوسۀ شیطانی بر مـا ریـاست کـردند و از مـا بـهره گرفتند، و ما انسانها به وسوسۀ ایشان دچار شهوات و لذات زودگذر شدیم، تا آنگاه که مدّت معلوم زندگی را سپری کردیم) و به مرگی گرفتار آمـدیم که بـرای مـا معیّن و مقدّر فرموده بودی.
این پاسخی است که ببانگ سرشت غـفلت و خفّتی است که در این پیروان فریب خورده و سبکسر است. از دیگر سو میرساند که در سرای گول زدن جهان، چگونه اهریمنان به درون نـفوس مـردمان نفوذ کردهانـد و خزیدهاند... انسانها لذت میبردند از ایـن که جنّیان ایشان را گمراه میسازند و تصوّرات و افکاری را که میخواهند در نظرشان میآرایند! اهریمنان جنّ نـیز لذت میبردند از این فریب خوردگان ناآگاه و بیخبر... خرد ایشـان را میربودند و ایشـان را بازیچۀ خود میکردند و به تـمسخر میگرفتند برای پـیادهکردن اهدافی که ابلیس در جهان انسانها داشت! این انسانهای فریب خوردۀ سبکسر هم گمان میبردند که این کار مایۀ لذت بردن و شادمان شدن دو طرف مساله است و هر یک از دو گروه خوشی و شادی را به دیگران ارمغان میدارد! از اینجا است که میگویند:
(رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ).
پروردگارا! برخی از ما از برخی دیگر سود بردیم. این لذت بردن و خوش شدن، در طول زندگی بر جای بود. تا مرگ فرا رسید. اجلی که امروزه میدانند ایـن تنها یزدان بود که ایشان را تا آن زمان مهلت داده بود. در مدّت زمان لذت بردن و خوش زیستن هم در دست قدرت یزدان و تحت سلطۀ ایزد سبحان بودند:
(وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا).
و به مرگی گرفتار آمـدیم که بـرای مـا مـعیّن و مـقدّر فرموده بودی.
بدین هنگام فرمان قاطعانه صادر میگردد و دستور به کیفر دادگرانه داده میشود:
(قَالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ).
میگوید: آتش (دورخ) جایگاه شـما است و همیشه در آن ماندگارید مگر مدّت زمانی که خدا بخواهد.
آتش، کیفر و جایگاه است. منزل و مأوای ماندن است، ماندن همیشگی ... «مگر مدّت زمانی که خدا بخواهد». این قید هم بدان خاطر است تا مشیّت آزاد الهی چیره بر جهانبینی اعتقاد بماند. آزادی مشیّت یزدان قاعدهای از قواعد این جهانبینی است. مشیّت یزدان در محدودۀ مکان و زمان، زندانی و مقیّد نمیگردد. حتّی مشیّت در مقرّرات خود مشیّت نیز محبوس و محدود نمیگردد:
(إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
بیگمان پروردگار تو حکیم (است و کـارهایش از روی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و مـیدانـد چـه کسانی را از دست دورخ رها کند).
قضا و قدر یـزدان، از روی حکمت و دانش، دربارۀ مردمان اجراء میگردد. تنها این حکمت و علم، منحصر به خداوند حکیم و علیم است و بس.
پیش از آغاز مجدد گفتگو جهت اتمام صحنه، رونـد قرآنی بر نیمۀ دوم بخش پایانی صحنه این چنین پیروی میزند:
(وَکَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ).
و همان گونه (که ستمگران، در ایـن جـهان پشـتیبان یکدیگر و رهبر و راهنمای هم هسـتند، در جـهان دیگر نـیز آنـان را بـه یکدیگر وامـیگذاریـم و) بـرخـی از ستمگران را همنشین برخی دیگر میگردانیم، و این بـه خــاطر اعـمالی است کــه (در جـهان گذران) انـجام میدادهاند.
همچون این دوستی و رفاقت موجود در میان جنّیان و انسانها، و بسان این سرنوشتی که چنین دوستی و رفاقتی بدان انجامیده است، همینگونه و بر این قاعده، برخی از سـتمکاران را دوست برخی از سـتمکاران میگردانیم، به سبب کارهائی که میکنند. بعضی را دوست بعضی از آنان میگردانیم در پرتو همگونی و همانندی موجود در سرشت و حـقیقت موجود در ایشان، و به سبب اتّفاق و اتّحادی که در مسیر و هدف دارند، و به علّت وحدتی که در سرنوشت و فرجام خود دارند. این بیان همگانی عـامی است که از حدود مناسبت موجود فراتر است. این بیان سرشت دوستی موجود در میان همۀ شـیاطین انسـان و پـری را میرساند. چه ستمگران - یعنی آنان که به شکـلی از اشکال برای یزدان شریک قرار میدهند - برخی با برخی برای رویاروئی و مبارزه با حقیقت و هدایت، گرد هـم میآیند، و بعضی از آنان بعضی دیگر را در دشمنی با هر پیغمبری و با مؤمنان بدو کمک و یاری مینمایند. آنان گذشته از این که از یک خاک سرشته شدهاند - هر چند که شکلهای ایشان جدای از یکدیگر باشد - ایشان دارندگان یک مصلحت هستند. این مصلحت بر غصب حقّ پروردگاری بر مردمان استوار است، و بر پایۀ روان شدن به دنبال هوا و هوس، پابرجا و پایدار است، هوا و هوسی که هیچگونه قید و قیودی از حاکمیّت یزدان بر آن نباشد.
ما شیاطین انسان و پری را در هر زمانی به صورت یک توده و دسته میبینیم. توده و دستهای که برخی برخی دیگر را پشتیبانی میکند - هر چند که در مـیان خود متّفق و متّحد نباشند و اختلافات و کشمکشهایشان بر سر مصالح و منافع در اوج خود باشد - زیرا جنگ و پیکار با آئین یزدان و با دوستان خداوند سبحان است ... به سبب شرّ و گناه همگون و همسانی که میورزند، فرجام کارشان هم در آخرت همساز و همگام است، همانگونه که در صحنۀ پیشین نمایش دیدیم. در ایـن روزگار - و در قرنهای پـیشین بسیار - گروههای فـراوانـی را میبینیم که از شیاطین انسـانهای صهیونیست و صلیبی و بتپرست و کمونیست - با وجود اختلاف شدید این اردوگاهها در میان خود -گرد هم میآیند و موج عظیم سـیلاب همایش خویش را متوجّه اسلام میکنند، و برای در هم شکستن و نابود کردن پیشقراولان رستاخیز اسلامی در سراسـر زمـین یکپارچه به حرکت در میآیند.
این گروههای گرد آمده، عملًا تودۀ انبوه هراسانگیزی را تشکیل میدهند. تجارب دهها قرن جنگ با اسلام را پـیش روی دارنـد. نـیروهای مـادی و فرهنکی و دستگاههای مجهّزی در خود مـنطقه در اختیار دارنـد برای دست به کار شدن در راه تحقّق اهداف و پـیاده کردن نقشههای اهریمنی نـیرنگبازانۀ آن تودۀ انبوه حیلهگر... تودۀ انبوه نیرنگبازی که فرمودۀ یزدان سبحان در حقّ ایشان جلوهگر میآید:
(وَکَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ).
به همین منوال بعضی از ستمگران را دوست و یـاور و سرپرست و پیشوای بعضی دیگر مـیکنیم، بـه خـاطر اعمالی که انجام میدهند.
همچنین اطمینان دادن یزدان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود نـیز در بارۀ ایشان صدق میکند:
(وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ).
اگر پروردگار تو میخواست، چنین کاری را نمیکردند (ولی همۀ اینها برابر تقدیر و مشیّت خدا انجام گرفته و انجام میگیرد). پس بگذار دروغها به هم بافند.
(انعام/112)
امّا این اطمینان دادن مقتضی ایـن است که گروه با ایمانی وجود داشته باشند، گروهی که پـا به پـای پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حرکت بکنند، و بدانند که ایشان به جای او در این پـیکار و کارزار قرار میگیرند، پـیکار و کارزاری که بر ضد این آئین و بر ضدّ مسـلمانان در گرفته است و آتش آن شعلهور شده است.
دیگر باره همراه با رونـد قرآن به نـیمۀ دوم صـحنۀ واپسین برمیگردیم:
(یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ).
(در آن روز خداوند بدیشان میگوید:) ای جنّیان و ای انسانها آیا پیغمبرانی از خودتان به سوی شما نیامدند و آیات (کتابهای آسمانی) مرا برایتان بازگو نکردند و شما را از رسیدن بدین روز (و روبرو شـدن در آن بـا خدا) بـیم نـدادنـد؟ (پس چگونه ایـن روز را فرامـوش کردید و در تکذیب آن کوشیدید؟ در پاسخ) مـیگویند: ما علیه خود گواهی مـیدهیم (و اقرار مـیکنیم که پیغمبران آمدند و آئین خدا را تبلیغ کردند و مـا را از قیامت ترساندند، ولی مـا ایشان را تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند چیزی را از سوی خود نفرستاده است و جز زندگی این جهان، زندگی دیگری وجود ندارد. آری) زندگی جهان، آنان را گول زد (و به خود مشغول داشت و امروز جز اعتراف چارهای ندارند و) علیه خود گواهی میدهند (و میگویند) که ایشان کافر بودهاند (و مستحقّ عذاب جاویدان و خوفناک یزدانند).
این پرسشی است برای بیان داشتن و ثبت و ضبط کردن و قطعی و حتمی نمودن. چه یزدان سبحان میداند در دنیا چه کارهائی میکردهاند. پاسخ بدین پـرسش هـم اعتراف آنان به استحقاق داشتن و سزاوار بودن این جزا و سزا در آخرت است.
خطاب رو به جنّیان است همانگـونه که رو به آدمیزادگان است ... آیا یـزدان پیغمبرانی را از خود جنّیان به سوی جنّیان روانه فرموده است، همانگونه که انسانهائی را به سوی انسانها ارسال داشته است؟ تنها یزدان سبحان آگاه از کار و بار این موجود پـنهان از دیدگان انسان است. نصّ قرآنی را میتوان بدین مفهوم معنی کرد که آنان مـیشنیدهاند چیزهائی را که بر پیغمبران نازل میشده است. و به سوی قوم خود برمیگشتهاند و ایشان را بیم میدادهاند، همان گونه که قرآن کریم در سورۀ احقاف دربارۀ جنّیان روایت مینماید:
(وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْ إِلَى قَوْمِهِم مُنذِرِینَ. قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ. یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ. وَمَن لاَ یُجِبْ دَاعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَلَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءُ أُولئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ).
(ای پیغمبر! خاطرنشان ساز) زمـانی را کـه گروهی از جنّیان را به سوی تو روانه کردیم تا قرآن را بشـوند. هنگامی که حاضر آمدند، به یکدیگر گفتند: خاموش باشید و گوش فرا دهید ... هنگامی که (تلاوت قرآن) بـه پـایان آمـد، به عـنوان مـبلّغان و دعـوت کنندگان (همجنسان خود، به آئین آسمانی) به سوی قوم خود برگشتند. اینان گفتند: ای قوم ما! ما به کتابی گوش فرا دادیم که بعد از موسی فرستاده شده است و کـتابهای پیش از خود را تصدیق میکند (و هماهنگ بـا کتابهای آسمانی پیشین است)، و به سوی حقّ رهنمود میکند و بــه راه راست راه مـینماید. ای قوم مـا! سـخنان فرا خوانندۀ الهی را بپذیرید، و به او ایمان بیاورید، تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را در پناه خویش (محفوظ و مصون از عذاب سخت آخرت) دارد. هر کس هم سخنان فرا خوانندۀ الهی را نپذیرد، نمیتواند خدای را از دستیابی به خود در زمین ناتوان کند (و خویشتن را از چنگال عذاب الهـی پـناه دهـد، و از دست انتقام او بگریزد)، و برای او جز خدا هیچ ولی و یاوری نیست... چنین کسانی در گمراهی آشکاری هستند. (احقاف/ ٢٩-٣٢»
درست این است که پرسش و پاسخ جنّیان با انسانها بر این قاعده اسـتوار باشد و بس ... کار و بار جنّیان جملگی مـنحصر به ایزد دادار است. او از احوال و اوضاع ایشان آگاه است و بس. یزدان اطّلاع از آنان را به خود اختصاص داده است. بررسی و پژوهش فراتر از این اندازه، بیهوده است.
به هر حال، کسانی که از جنّیان و آدمیان مورد پرسش قرار گرفتهاند میدانند که پـرسش، پـرسش معمولی نیست. بلکه پرسشی برای روشنگری و بیان، و ثبت و ضبط کردن و مقرّر و معیّن داشتن است. همچنین برای
تنبیه و توبیخ است. لذا آنان هم کاملًا اعتراف میکنند، و بیان میدارند که مستحقّ چیزی هستند که هم اینک بدان گرفتارند:
(قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا).
میگویند: ما علیه خود گواهی میدهیم.
در اینجا پیرو صحنه این چنین دخالت میکند:
(وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ).
زندگی جهان، آنان را گول زده است (و به خود مشغول داشته است و امروز جز اعتراف چـارهای نـدارنـد و) علیه خود گواهی میدهند (و میگویند) که ایشان کافر بودهاند (و مستحقّ عذاب جاویدان و خوفناک یزدانند). این پیروی برای بیان حقیقت حال ایشان در دنیا است. زندگی دنیوی آنان را گول زده است و فـریفته است. غرور، ایشان را به کفر کشانده است. این ایشانند که هم اینک بر ضدّ خود گواهی میدهند. چرا که در اینجا لاف و گزاف و دشمنی و ستیزۀ با حقّ، و انکار حقّ بیفائده است ... کدام سرنوشت و فرجامی بدتر از این است که انسان خود را در تنگنا ببیند. تنگنائی که نتواند خویشتن را از آن برهاند و بلای آن را از خود دفع گرداند؟ حتّی نتواند کلمهای برای انکار آن، و کلمهای برای دفـع آن بگوید؟
در برابر شیوۀ شگفت قرآنی در ترسیم صحنهها و پیش چشم داشتن آنها، لحظهای میایستیم و مینگریم که چگونه صحنهها را حاضر میآورد، و آیندۀ مورد نظر را تبدیل به واقعیّت دیدنی میکند، و حاضر ایستاده در جلو چشمان انسان را به گذشتۀ دور تبدیل مینماید! این قرآن در همین دنـیای کنونی، و در همین زمـین مشهور، بر مردمان خوانـده میشود. ولیکن صحنۀ آخرت را عرضه میدارد بدان گونه که گوئی حاضر و آماده و در کنار و نزدیک ما است. و صحنۀ دنـیا را عرضه میدارد به گونهای که انگار گذشتۀ بس دوری است! دیگر فراموش مـیکنیم کـه آن صـحنه در روز قیامت رخ خواهد داد. احساس میکنیم که همین لحظه جلو ما مجسّم و بر جای است! از دنیائی سخن میگوید که بوده است، به گونهای که گوئی از تاریخ دور و کهن صحبت میدارد!
(وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ).
زندگی جهان، آنان را گول زد و (به خود مشغول داشت و امروز جز اعتراف چـارهای نـدارنـد و) علیه خود گواهی میدهند (و میگویند) که ایشان کافر بودهاند (و مستحقّ عذاب جاویدان و خوفناک یزدانند).
این هم از شگفتیهای خیالانگیزی و صور خیال است.
*
در پایان این صحنه، روند قرآنی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را و به تبع او مؤمنان را و همۀ انسانها را مخاطب قرار میدهد تا پیروی بزند بر این حکم صادر مبنی بر کیفر شیاطین انس و جنّ، و حواله کردن این تودۀ فراوان به سوی آتش دورخ، و اعتراف ایشان به این که پـیغمبران به پیش آنان آمدهاند و آیات خدا را بر ایشان خواندهاند و از رسیدن و رویاروی شدن بدین روز آنـان را بیم دادهاند... پیروی بزند بر این صحنه و چیزهائی که در آن قرار دارد، بدین مضمون که عذاب یزدان گریبانگیر کسی نمیگردد مگر بعد از بیم دادن او از آن، و این که خدا بندگان را در برابر ظلمشان - یـعنی شرکشان مؤاخذه نمیفرماید، مگر به دنبال بیدار کردن ایشان از خواب غفلت و بیخبریشان، و پس از تلاوت آیات بر ایشان، و بیم دادنشان توسّط بیم دهندگان:
(ذلِکَ أَن لَمْ یَکُن رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ).
این (ارسال رُسُل) به خـاطر آن است کـه پروردگارت هیچگاه مـردمان شــهرها و آبــادیها را بــه ســبب ستمهایشان هلاک نمیکند، در حالی که اهل آنجاها (به سبب نیامدن پیغمبران به میانشان و نبودن راهنمایان و عدم تبلیغ مبلّغان، از حقّ) غافل و بیخبر باشند.
مرحمت یزدان در حقّ مردمان مقتضی این بوده است که ایشان را در برابر کفر و شرک مؤاخذه نـفرماید، مگر پس از روانهکردن پیغمبران به سوی ایشان. هر چند هم در فطرت آنان خداشناسی و رو به خدا کردن را سرشته است، امّا فطرت مردمان گمراه میگردد و از راستای راه منحرف میشود. و هر چند هم نیروی خرد و فـهم بدیشان داده است، ولی خرد چه بسا تـحت فشـار شهوات سرگشته گردد. و هر چند هم در کتاب باز و گشودۀ جهان، آیات و نشانهها را قرار داده است، امّا چه بسا همۀ دستگاههای گیرنده و دریافت کنندۀ موجود در هستی انسانها از کار بیفتد.
یزدان سبحان وظیفۀ نجات فطرت از تودههای انباشته، و رستگاری خرد از انـحرافات، و رهائی بـینشها و حواسّ از کوریها و تـباهیها را بر عهدۀ پیغمبران و پیامبریها، گذاشته است. و شکنجه و عذاب را مربوط و منوط کرده است به تکذیب و کفر بعد از ابلاغ و انذار. یعنی رساندن پیامهای آسمانی و بیم دادن مـردمان از فرجام کار.
این حقیقت همانگونه که مرحمت یزدان در حقّ ایـن انسان را به تصویر میزند، ارزش وسائل درک انسان، یعنی فطرت و خرد را نیز به تصویر میکشد. همچنین بیان میدارد که وسائل درک و فهم انسان به تـنهائی نمیتوانند او را از گمراهی و سـرگشتگی برهانند و مــصون دارنــد، و به یقین و اطمینان برسانند. و نمیتوانند در برابر فشار هواها و هوسها تاب بیاورند و پایداری کنند... مادام که عقیده از آنها پشتیبانی نکند، و دین آنها را سر و سامان و نظم و نظام ندهد.[3]
سپس روند قرآنی حقیقت دیگری را در بارۀ پـاداش مؤمنان و همچنین کیفر شیاطین بیان مینماید:
(وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ).
و هر یک (از نـیکوکاران و بـدکاران) دارای درجـاتی (و درکاتی از پاداش و عزّت و پـادافره و ذلّت در جهان دیگر) بـر طـبق اعمال خود هسـتند، و پروردگارت (هیچگاه) از کارهائی که مردمان میکنند غافل و بیخبر نیست.
مؤمنان دارای درجات و مراتبی هستند: درجهای بالاتر و والاتر از درجهای. شـیاطین نـیز دارای درجات و مراتبی هستند: درجهای پائینتر و پستتر از درجهای، برابر اعمال و افعالی که داشتهاند. اعمال و افعال، پائیده و نگاهداری میگردد، و چیزی از آنـها پـنهان و گـم نمیشود:
(وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ).
و پروردگارت (هیچ گاه) از کارهائی که مردمان میکنند غافل و بیخبر نیست.
*
خداوند مهربان به خاطر مرحمت و لطفی که نسبت به بندگان دارد، پیغمبران خود را ارسال میفرماید. یزدان جهان از همۀ بندگان و ایمان و عبادت ایشـان بینیاز است. هنگامی که خوبی و نیکی کنند، تنها به خویشتن در دنیا و آخرت خوبی و نیکی میکنند. همچنین نشانۀ جلوهگری مرحمت و لطف او پیدا است در این که نسل سرکش ستمگر مشرک را بر جای میدارد، هر چند که میتواند ایشان را نابود گرداند، و نسـل دیگری را جایگزین ایشان نماید:
(وَرَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُم مَایَشَاءُ کَمَا أَنْشَأَکُم مِن ذُرِّیَّةِ قَوْمٍ آخَرِینَ).
پروردگار تو بینیاز (از بندگان و عبادت ایشـان) و مهربان (نسبت به همۀ مردمان) است. اگر بخواهد همۀ شما را از میان میبرد و کسـانی را که خود بـخواهد جایگزین شـما مـیسازد، هـمان گونه که شـما را از دودمـان انسـانهای دیگری آفریده است (و بـر جـای دیگرانتان نشانده است).
مردمان فراموش نکنند آنان در پرتو مرحمت خدا، باقی و برجایند. ماندن و برجای بودن ایشان منوط و مربوط به مشیّت یزدان است. سلطه و قدرت و اموال و دارائیی که در اختیار دارند، ایزد مـتعال آنها را بدیشان داده است و بدیشان واگذارکرده است. سلطه و قدرتشان، سلطه و قدرت اصیلی نیست. دارائی و اموالشـان به اختیار خودشان فراهم نیامده است، و وجود و نعمـتشان به اختیار خودشان، ماندگار و بر جای نیست. هیچ کسی در پیدایش و بودن خود نقشی ندارد. هیچ کسـی در سلطه و قدرتی که یزدان بدو داده است کمترین نیرو و توانی در اعطاء و دادن آن ندارد. میرانـدن و از میان بردن آنان و جایگزین کردن دیگران بر جای ایشـان، برای یزدان سهل و ساده است. به همان سهل و سادگیی که ایشان را از نژاد نسل گذشته پدیدارکرده است، و پس از ایشان با قضا و قدر یزدان در صحنۀ روزگار نمودار و جایگزین ساخته است.
اینها ضربههای کوبنده و فریادهای بلندی است بر دلهای ستمگران آدمی و پری. بر دلهای ستمگران انس و جنّی که به نیرنگ میپردازند و تفاخر میفروشند و تکبّر میکنند و به تحریم و تحلیل دست مییازند، و با قانونگذاری کردن و شریعت نگاشتن، با قانون و شرع یزدان به ستیز و نبرد میپردازند... ایشان هم در دست قدرت یزدانند و تا آن زمان ایشان را نمیمیراند و بر جای میدارد که خدا خودش بخواهد، و هر وقت خواست آنان را نابود و از میان برمیدارد. و پس از آنان هر که را بخواهد جایگزین ایشـان مـیفرماید... همچنین اینها آهنگها و نواهای خوشایند و دلنوازی است که در گوش دل گروه مسلمانان، پـایداری و اطمینان و اعتماد را میخواند و زمزمه مـینماید. در گوش دل گروه مسلمانانی که از مکر و کید شـیاطین میبینند آنچه را که میبینند، و اذیت و آزار و دشمنی و کینهتوزی بزهکاران گریبانگیرشان میگردد آنچه که گریبانگیرشان میگردد... گناهکاران و بزهکاران نیز در دست قدرت خدا ضعیف و اسیرند، حتی بدانگاه که در زمـین به نـیرنک و تـزویر مـینشینند و قـلدری و زورگوئی میکنند.
سپس فریاد بلند دیگری طنین انداز میگردد و غرش تهدید دیگری شنیده میشود:
(إِنَّ مَاتُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِینَ).
بیگمان آنـچه (از قیامت و حسـاب و عقاب و ثـواب و اختلاف درجات و درکات) به شما وعده داده میشود، خواهد آمد، و شما نمیتوانید (خدا را) درمانده کنید (و از دست عدالت و کیفر او بگریزید).
قطعاً شما در دست قدرت خدا اسیرید، و در گرو اراده و مشیّت و قضا و قدر یزدانید. پس شـما نـمیتوانـید بگریزید یا سرکشی کنید و از دست او بدر روید. روز رستاخیز و همایشی که لحظاتی پیش صحنهای از آن را نگاه کردید در انتظار شما است و بدون شک میآید و تردیدی در آن نیست. در آن روز نمیتوانید راه گریز در پیش بگیرید و خویشتن را نجات دهید. و هرگز هم نخواهید توانست خداوند توانای قدرتمند را درمـانده کنید و از کیفر او خویشتن را در امان دارید.
پیروهای دیگری در میرسد و تهدید و بیم دیگری در لابلای خود میآورند. تهدید و بیمی که به ژرفای دلها میخزد و دارای تأثیر بسزائی در زوایای دلها است:
(قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ ).
(ای پـیغمبر!) بگـو: ای قـوم مـن! (بـر کـفر خود و دشمنانگیتان نسبت به من ماندگار باشید و) هر چه در قدرت دارید بکنید. من هم (بر جای خود ایستادهام و تا مـیتوانــم شکـیبائی) میکنم (و در دفـاع از اسـلام مــیکوشم). بـالاخره خواهـید دانست کـه چـه کسـی سرانجام نیک خواهد داشت (و پیروزی در این جهان و سعادت در آن جهان مال چه کسی خواهد شد). بیگمان ستمکاران موفّق و رستگار نخواهند شد.
آن تهدید و بیمی است از سوی کسی که به خاطر حقّی که با خود دارد، و به خاطر حقّی که در پشت سـر او است، و به خاطر نیروئی که در حقّ است، و به خـاطر نیروئی که در پشت سر حقّ است، به خویشتن ایمان و اطمینان دارد... این تهدید و بیم از سوی رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم ربّالعالمین است. پیامبری که از کار و بار بزهکاران دست خود را شسته است و از ایشان ناامید گشته است. او ایمان و اطمینان دارد که بر حقّ قرار دارد... ایمان و اطمینان دارد که برنامه و راه او استوار است. ایمان و اطمینان هم دارد که ستمگران بزهکار در گمراهی بسر میبرند و چیزی که بر آنند ضلالت و سرگشتی است. ایمان و اطمینان هم دارد که به چه فرجام و سرنوشتی دچار میگردند:
(إنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظّالِمُونَ).
قــطعاً ستمگران نــجات پـیدا نـمیکنند و رستگار نمیگردند.
این قاعدهای است که تغییر پذیر نیست ... مشرکان قطعاً نجات پیدا نـمیکنند و رسـتگار نـمیگردند. مشـرکان یعنی کسانی که بجز خدا سرپرستان و دوستانی برای خود برمیگزینند. آخر جز خدا سـرپرست و یـاوری نیست... مشرکان، یعنی کسانی که راه هدایت یزدان را در پیش نمیگیرند. آخر جز راه هدایت یزدان چیزی جز گمراهی قطعی و جز زیان روشنی نیست.
*
پیش از این که با روند قرآنی به پیش رویـم و حلقۀ تازهای را از زنجیرۀ سخن را بجنبانیم، اندکی در برابر حلقۀ میانهای میایستیم که بین سخن از قانون ذبیحهها - آنچه نام خدا بر آن برده شده است، و آنچه نام خدا بر آن برده نشده است - و بین سخن از نذر و نذور میوهها و چهارپایان و فرزندان، قرار گرفته است... این حلقه، شامل همان حقائق بنیادینی از حقائق عقیدۀ صِرف است. همچنین مشتمل بر صحنهها و تصویرها و بیاناتی در بارۀ سرشت ایمان و سرشت کفر است، و از مبارزه و پیکاری سخن میگوید که آتش آن مـیان شـیاطین انسان و پری، و میان پیغمبران یزدان و مؤمنان بدیشان، مشتعل و فروزان است. از دیگر سو در برگیرندۀ مجموعۀ فراوانی از انگیزههای الهامگرانهای است که نظائر آنها در روند سوره گذشت، بدان هنگام که روند سوره با حقائق بزرگ عقیده در محیط گسـتردۀ آن رویـاروی میشد و به عرضۀ آن حقائق سترگ میپرداخت.
اندکی در برابر این حلقۀ میانه میایستیم تا ببینیم برنامۀ قرآنی چه اندازه بدین واقعیّات عملی، و بدین جزئیات پیاده شده در زندگی انسانها، توجّه دارد. و چه انـدازه اهمّیّت میدهد به مطابقت و همخوانی آنها با شریعت یزدان، و چه اندازه دقّت میفرماید دربارۀ بیان اصل و اساسی که این امور جـزئی واجب است بر آن تکیه داشته باشد، اصل و اساسی که حاکمیّت یزدان است ... یا به عبارت دیگر ربوبیّت خداوندگار جهان است.
چرا برنامۀ قرآنی ایـن چنین بدین مسأله اهمّیت میدهد؟
برنامۀ قرآنی بدین مسأله اهمّیّت میدهد چون ایـن مسأله از لحاظ اصول و ارکان، بیانگر چکیدۀ مسالۀ «عقیده» در اسلام است، همان گونه که بیانگر چکیدۀ مسالۀ «دین» است. چه عقیده در اسلام بر بنیاد گواهی: لا اله الا الله قرار دارد. با این گواهی، مسلمان الوهیّت هر کسی از بندگان را از سراچۀ دل بیرون میکند، و الوهیّت را به خدا اختصاص مـیدهد و بس. با توجّه بدین مطلب، حاکمیّت را از دست هر کسی بیرون میکشد و حاکمیّت را نیز بطور کلّی به یزدان اختصاص میدهد و بس ... قانونگذاری برای کار جزئی همچون قانونگذاری برای کار بزرگ، به دست گرفتن حقّ حاکمیّت بشمار است. چون این کار، به دست گرفتن حقّ الوهیّت بشمار است، مسلمان از آن سرباز میزند. چرا که الوهیّت را از آن خدا میدانـد و بس ... دیـن در اسلام، اطاعت بندگان از یزدان هم در زنـدگی واقعی عملی ایشان، و هم در کرنش درونی آنـان در عقیدۀ قلبی است. بلی دین در اسلام اطاعت از الوهیّت یگانه است که الوهیّت یزدان جهان است و بس. و ترک هر نوع اطاعت و کرنشی در واقعیّت زندگی از بندگانی است که خویشتن را خدا و خداگونه قلمداد میکنند...
قانونگذاری به دست گرفتن الوهیّت است. کرنش و فروتنی در برابر قانونگذاری دیگران، فرمانبرداری از اینگونه الوهیّت و پرستش آن است ... از اینجا است که مسلمان در این مورد نیز فرمانبرداری و پـرستش خـود را به یـزدان اخـتصاص مـیدهد و بس، و فـرمانبرداری و پرستش بندگانی را نـمیپذیرد که خویشتن را خدا و خداگونه معرفی میکنند.
از اینجا است که این همه در قرآن تـوجّه میگردد و اهمّیت داده میشود به بیان این اصول اعتقادی، و این همه تکیه میشود بر این اصول اعتقادی، بدین شیوهای که صورتی از آن را در روند این سورۀ مکّی میبینیم ... قرآن مکّی - همانگونه که در دیباچۀ این سوره در جزء هفتم بیان داشتیم - با مسألۀ نظم و نظام و شرائع و قوانین در زندگی گروه مسلمانان رویاروی نمیگردید و بدان نمیپرداخت. بلکه سر و کار آن با مسألۀ عقیده و جهانبینی بوده است. با وجود این، چنین سورهای این همه توجّه میکند و اهمّیّت میدهد به بیان ایـن اصل اعتقادی در موضوع حاکمیّت. این هم دارای معنی ژرف و بزرگی است.[4]
1- مراجعه شود به کتاب: «مشاهد القیامة فی القرآن».
2- مراجعه شود به کتاب: «التـصویر الفـنّی فـی القـرآن»، فـصل: «طـریقة القرآن».
3- برای اطّلاع بـشتر مراجـعه شود به تفسیر فرمودۀ خداوند متعال: «رُسُلًا مُبَشِّرِیْنَ وَ مُنْذِرِیْنَ لِئَلَّا یَکُوْنَ لِلنَّاسِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ». در جزء ششم فی ظلال القرآن.
4- مراجعه شود به کتاب: «خصائص التّصور الاسلامی و مقوّماته» جلد دوم، فصل: «الوهیّة و عبودیّة».
سورهی انعام آیهی 127-114
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (114) وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (115) وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (116) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (117) فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ (118) وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ (119) وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ (120) وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (121) أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ (122) وَکَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (123) وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ (124) فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ (125) وَهذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (126) لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (127)
هم اینک به مسألهای میپردازیم که باقیماندۀ سوره بدان مـیپردازد. مسألهای که مقدّمات آن در روند سراسر سوره پیاپی میآمد و پشت سـر هم ردیف میشد. واپسین قسمت این مقدّمات، بخشی است که به مسائل بزرگ عقیده میپردازد، و واقعیّت پیکار مـیان شیاطین آدمی و پری را به تصـویر مـیکشد، و از درگیری آنان با یکایک پیغمبران صحبت میکند، و از ارکان و اصول هدایت و ضلالت و سنّت یزدان سـخن میگوید. سنّتی که هدایت و ضلالت برابر آن ساری و جاری میگردد... و چیزهای دیگری که در صفحات پیشین بیان داشتیم.
هم اینک به مسألهای میپردازیم که همۀ این مقدّمات را دیباچۀ خود گردانده است. مسألۀ حلال و حرام بودن حیوانی که به هنگام ذبح نام خدا بر آن برده شده است و یا نام خدا بر آن گفته نشده است. این مسأله از ناحیۀ مقرّر و مستحکم داشتن نخستین رکن اسـلامی دارای اهمّیت بسزائی است. این رکن عبارت است از: حقّ حاکمیّت مطلق از آن یزدان یگانه است و بس. و هیچ کسی را نسزد که ادّعائی در این حقّ داشته باشد، یـا چنین حاکمیّتی را به هر شکلی از اشکال در دست گیرد... زمانی هم مسأله این چنین مسألهای است، کار کوچک همچون کار بزرگ در پیاده کردن یا شکسـتن این رکن نخستین اسلامی بشمار میآید. دیگر مـهمّ نیست این کار مربوط به گـوشت حیوانـی باشد که خورده میشود یا خورده نمیشود، یا مربوط به کار دولتی باشد که پا بر جای میگردد، یـا نظم و نـظام جامعهای باشد که پدید آورده میشود. با توجّه به چنین رکنی، این بسان آن، و آن بسان این است. هم این و هم آن از لحاظ اعتراف به الوهیّت خـداوند یگانه، یـا نپذیرفتن چنین الوهیّتی، یکسان بشمار است.
برنامۀ قرآنی بر این رکن اسلامی بسیار تکیه میکند تا آن را در هر مناسبتی بیان و استوار دارد. تکرار آن خستهکننده نخواهد بود هر زمان که مناسبتی به میان بیاید و در آن برای عمل کوچک یا بزرگی از کارها قانونگذاری شود. چرا که این رکن، عقیده است و دین است و اسلام است. فراتر از این رکن در سراسر ایـن آئین چیزی وجود ندارد مگر پیادهکردن و جزئیات را بیان داشتن و توضیح دادن.
در این بخش سوره - همانگونه که در بقیّۀ سوره تـا پایان آن خواهیم دید - بیان داشتن و استوار نمودن این رکن به شکلهای گوناگونی به مناسبت ذکر کردن آداب و رسوم و مقرّرات و قوانین جاهلی تکرار میگردد. ارتباط این آداب و رسوم و مقرّرات و قوانین هـم با شرک و سر باز زدن از اسـلام روشـن مـیشود، و مشخّص میگردد که چنین آداب و رسوم و مقرّرات و قوانینی نیز سرچشمه میگیرد از پا بر جا داشتن الوهیّت دیگری جدای از الوهیّت یزدان. بدین لحاظ است که قرآن ایـن تـاختهای سخت و یـورشهای تند را به شیوههای گوناگون بر آن میبرد، و ایـن تـاختها و یورشها را با اصل اعتقاد و اصل ایمان و اسلام کاملًا پیوند میدهد.
*
روند قرآنی بخش حاکمیّت در همۀ کارهای بندگان را میآغازد، و آن را دیباچۀ بیان بخش حاکمیّت در کار تحلیل و تحریم حیوانات ذبح شده میگرداند. کار تحلیل و تحریمی که مشرکان حقّ حاکمیّت در آن را متعلّق به خود میدانستند و عملًا بدان دست مییازیدند و در این کار از زبان خدا دروغ به هم میبافتند و بر سلطه و قدرت او تجاوز میکردند. برای نیل بدین هدف ناپاک و ناروا مقدمهچینیهای درازی ترتیب میدادند، همان گونه که از روند آیهها در اینجا ملاحظه خواهیمکرد:
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ. وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ).
(ای پیغمبر! بدیشان بگو: این داوری خدا دربارۀ حقّ و حقیقت است) آیا جز خدا را (میان خود و شما) قـاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کـرده است و (حـلال و حرام و حقّ و باطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح داده شده است. کسانی که کتاب(هـای آسمانی را پیشتر) برای آنان فرستادهایم میدانند که این (قرآن) حقیقتةً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حقّ است (چرا که کتابهای آسمانی خودشان بـدان بشـارت داده است و تصدیق کنندۀ آن است). پس تو از تردید کنندگان مباش (و پیروان تو نیز در بارۀ حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند). فرمان ما صادقانه و دادگرانه انجام میپذیرد. هیچ کسی نمیتواند فرمانهای ما را دگرگونه کند (و جلو دستورات ما را بگیرد). خدا شنوا(ی سـخن آنان) و دانا(ی کردار ایشان) است. اگر از بیشتر مردم (که کافران و منافقانند) پـیروی کنی، تـو را از راه خدا دور میسازند. چرا که آنان جز از ظنّ و گمان پـیروی نمیکنند و آنان جز به دروغ و گزاف سخن نمیگویند. بیگمان پروردگارت (از تو و از هر کس دیگری) آگاهتر است از حال کسانی که (گمراه گشـته و) از راه او بـدر میروند. و از حال کسانی که هدایت مـییابند (و راه او را در پیش میگیرند).
این دیباچه همه به مـیان میآید پـیش از آن که به موضوع اصلی و آمادهای پرداخته شود که این دیباچه را برای آن ساخته و پرداخته میکند و سپس مسـتقیماً آن را به مسالۀ ایمان یا کفر پیوند میدهد:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ. وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ).
پس (از آنجا که خدا راه یافتگان و گمراهان را بـهتر از هر کسی میشناسد، بـه ضـلالت مشرکان در تحریم بـرخی از چـهارپایان گوش فرا نـدهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبـح نـام خدا را بـر آن بردهاند (و آن را به نام الله، نه به نام کسی یا چیزی جز او سر بریدهاند) اگر به آیات خدا (و از جمله به آیـات وارده در این باره) ایمان دارید. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بـر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بـر شما حرام است (در همین سوره/145و مائده/3) بـیان کرده است (و دستور داده است که از آنـها نـخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت میتوانید به اندازهای که رفع ضرورت و دفع هلاکت کند از گوشت حرام آنها بخورید).
پیش از این که از عرضه کردن مسالۀ تحلیل و تحریم - به دنبال آن همه دیباچه - بپردازد، میان دو بخش با رهـنمودها و پـیروهای دیگری فاصله میاندازد. رهنمودها و پیروهائی که دارای تأثیرهای نیرومندی از امر و نهی و بیان وعد و وعید هستند:
(وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ. وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ).
بسیاری از مردم، با هواها و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیـلی بـر آنــچه در راه آن مــیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه میسازند. بیگمان پروردگارت (از تو و از همۀ بندگان) آگاهتر از حال تجاوزکاران است. آنگاه سخن از مسالۀ تحلیل و تحریم میراند و آن را به مسألۀ اسلام و شرک ملحق و مربوط میگرداند:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نـام خدا بر آن برده نشده است (و یا به نام دیگران و یا بـه خاطر بتان سر بریده شده است). چرا کـه خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است. بیگمان اهریمنان و شیاطین صفتان، مطالب وسوسهانگیزی به طور مخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکـوشند که شـما را بـه تحریم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهـید بود.
سپس به دنبال آن، گام دیگری را دربارۀ سخن از سرشت کفر و سرشت ایمان به جلو برمیدارد. گامی که انگار پیروی بر تحلیل و تحریم است. از این پیجوئی و پیروی و پیوند و تأکید، سرشت دیدگاه اسلام در بارۀ مسألۀ قانونگذاری و فرمانروائی، یـعنی تشـریع و حاکمیّت در امور زنـدگی روزانه، پـدیدار و نـمودار میگردد.
*
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
آیا جز خدا را (میان خود و شما) قاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نـازل کرده است و (حلال و حرام و حقّ و بـاطل و هـدایت و ضـلالت، در آن) تفصیل و تـوضیح داده شـده است. کسانی که کتاب(هـای آسـمانی را پـیشتر) بـرای آنـان فرستادهایم میدانند که این (قرآن) حقیقةًً از سوی خدا آمده است و مشـتمل بـر حقّ است (چرا کـه کـتابهای آسمانی خودشان بـدان بشـارت داده است و تـصدیق کنندۀ آن است). پس تـو از تـردید کنندگان مـباش (و پیروان تو نیز در بارۀ حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند).
یک پرسش انکاری است از زبان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم یزدان. چیزی را که در این پرسش انکاری، زشت میشمارد این است که آیا کسی را جز یزدان در کاری از کارها داور گرداند؟ یا در فرمانروائی کارها - هر کاری که باشد - جز خدای سبحان را حاکم و فرمانروا گرداند؟ یا کسی را در این حقّ، حقّی که جای ستیز و جدال در آن نیست - شریک و انباز ایزد منّان نماید؟ در سراسـر گسترۀ جهان کسی و چیزی نیست که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدو رو بکند و فرمان او را در همۀ کار و بار زندگی بجوید و داوری وی را طلبد:
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً).
آیا جز خدا را قاضی و داور گردانم؟!.
سپس شرح و تفصیل ایـن زشت شمردن و نـادرست بودن، و شرائطی که داوری بردن به پـیشگاه جز آفریدگار، و فرمانروا کردن جز پروردگار را پـدیدار مینماید، به میان میآید، و آن را چیز ناروا و پلشتی قلمداد میفرماید... خداوند متعال چیزی را ناگشوده و پیچیده بر جای ننهاده است، و بندگان را نیاز مرجـع و منبع دیگری نکرده است، تا مردمان از آن مرجع و منبع بهره ببرند و در مشکلاتی که در زندگی پیش میآید دست به دامان آن گردند و آن را فرمانروا و داور کنند:
(وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً).
و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کرده است و (حلال و حرام و حقّ و بـاطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و تـوضیح داده شـده است.
این کتاب قرآن نام را نازل کرده است تا میان مـردمان در بارۀ چیزی که در آن اختلاف پیدا میکنند دادگرانه داوری کند، و حاکمیّت و الوهیّت یزدان در آن پدیدار و نمودار گردد. گذشته از این، ایزد دادار این کتاب را نازل کرده است بگونهای که روشن و روشنگر است و در بر گیرندۀ ارکان و اصول اساسی و بنیادینی است که نظم و نظام زندگی بطور کلّی بر آن اسـتوار است. همچنین قرآن متضمّن احکام مشـروح و مـبسوطی در بارۀ مسائلی است که یزدان جـهان میخواهد آنها را در جامعۀ انسانی بینانگذاری کند و استوار دارد، هر چند که سطح اقتصادی و علمی و واقعیّت زندگی آنان بطور کلّی از یکدیگر جدا باشد... با توجّه بدین و بدان است که در این کتاب بینیازی است از فرمانروا کردن و به داوری خواستن غیر خدا در کاری از کارهای زندگی... این چیزی است که یزدان جـهان دربـارۀ کتاب خود میگوید. پس هر کس هر چه میخواهد بگوید، باکی نیست. اگر کسی میخواهد بگوید: انسانها به مرحلهای از زندگی رسیدهاند که نیازی بدین کتاب ندارند و نیازمندیهای خود را در آن نمییابند! چه باک است، بگوید... امّا باید بداند که ناگفتن چنین سخنی - پناه بر خدا - این آئین را نمیپذیرد و کافر بشمار است! سخن خدای جهان و جهانیان را دروغ میشمارد!
گذشته از این، ظروف و شرائط دیگری نیز برای برخیها پیش میآید که سبب میگردد برخی از مردمان از جمله اهل کتاب، غیر خدا را در کـاری از کارهای زندگی، فرمانروائی دهند و داوری بخشند. سر زدن چنین شیوه و رفتاری از ایشان، بسی زشت و شگفت است ... اهل کتاب میدانند که این کتاب از سوی خدا نازل شده است. چون آنان اهل کتابند، بهتر از دیگـران کتاب را میشناسند:
(وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
کسانی که کتاب(های آسـمانی را پـیشتر) بـرای آنـان فرستادهایم میدانند که این (قرآن) حقیقةً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حقّ است.
این ظروف و شرائط در مکّه و در جزیرة العرب موجود بود. خداوند با آن مشرکان را مخاطب قرار میدهد... چه اهل کتاب بدان اعتراف کنند و زبان بدان بگشایند - همانگونه که بعضی از آنـان که یزدان دریچههای سینههای ایشان را بر روی اسلام گشوده بود، به اسلام گرائیدند و اعتراف و اقرار به حقّانیّت قرآن کردند - و چه آن را پنهان و انکار نـمایند - همانگـونه که از بعضی از اهل کتاب سر زد - در هر دو حال مسأله فرقی نمیکند. یزدان سبحان است که خبر میدهد - و خبر او راست است - یزدان خبر میدهد که اهل کتاب میدانند که قرآن از جانب ایزد منّان آمده است و در برگیرندۀ حقّ است... حقّ محتوای آن است. نزول آن از سوی یزدان حقّ است. قطعی است که از سـوی خـدا شرف نزول پیدا کرده است.
همیشه اهل کتاب میدانند که این کتاب حقیقةً از سوی یزدان نازل شده است و حقّ را از سوی یزدان با خود آورده است. همیشه هم میدانند که قدرت و قوّت این آئین تنها و تنها از این حقّ برمیجوشد که در آن است، و از این حقّ برمیجوشد که در بردارد. همیشه هم - به خاطر اطّلاع از اینها است که - با این آئین میجنگند، جنگی که آتش آن هرگز فروکش نمیکند... سختترین جنگ و بدترین جنگ ایشـان با ایـن آئـین، سلب فرماندهی و داوری از شریعت این کتاب، و تحویل آن به شریعتهای کتابهای دیگری از تألیفات انسانها است. همچنین غیر خدا را داور کردن است، تا این کتاب بر جای نماند و این آئین وجود نداشـته باشد. هـمچنین الوهیّتهای دیگری در ممالک و مناطقی پا بر جای داشتن است که الوهیّت در آنجا از آن خدا بوده است و بس، در آن روزگارانی که شریت یزدان موجود در کتاب ایزد منّان - آنـها حکـومت میکرده است، و شریعت دیگری با آن مشارکت نداشته است، و در کنار کتاب یزدان کتابهای دیگری وجود نداشته است که از آنها اوضاع جامعه و ارکان قانونگذاریها استمداد گیرد و بهرهمند گردد و بدانها مراجعت و به بندها و بخشهای آن استناد کند، بدان گونه که مسلمان به کتاب و آیات یزدان استناد میکند. اهـل کتاب چـه صلیبی و چـه صهیونیست در پشت سر همۀ این چیزها قـرار دارنـد. گذشته از این که در پشت سر همۀ ایـن چـیزها قرار دارند، در پشت سر وضع و حال و قضاوت و فرمانی پنهان هستند که برای چـنین هـدفهای ناپاکـی پـدید میآیند و تشکیل میشوند.
هنگامی که روند سخن مقرّر میدارد که این کتاب را یزدان نازل فرموده است و آن را توضیح و تبیین کرده است، و اهل کتاب میدانند که از سوی خدا حقیقةً نازل شــده است و حقّ را با خـود آورده است، به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پـیروی از او به مؤمنان هـم رو میکند، از شدّت درد تکذیب و جدال مشرکان با ایشان، و پنهان کردن حقّ و انکار واقعیّت توسّط برخی از اهل کتاب میکاهد:
(فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
پس تو از تردید کنندگان مباش (و پیروان تو نـیز در بارۀ حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند). روشن است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگز شک نکرده است و دچار تردید نشده است. روایت شده است هنگامی که خداوند بزرگوار بر پیغمبر این آیه را نازل فرمود:
(فَإِن کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
اگر در بارۀ چیزی که (از قصص مـوسی و فرعون و بنیاسرائیل) بر تو نـازل شـده است، در شکّ و تـردید هستی، از کسانی سؤال کن که قبل از تو (اهـل کتاب بودهاند و) کتابهای آسمانی را میخواندهاند. بیگمان (بیان) حقّ (و خبر صـادق قرآنی) از سوی پروردگارت برای تو آمده است و از زمرۀ متردّدان مباش. (یونس/94)
پیغمبر فرمود:
(لَا اَشُکُّ، وَ لَا اَسْأَلُ).
نه شکّ میکنم، و نه میپرسم.
امّا این رهنمود و نـمونههای آن، و ایـن پـایداری و ماندگاری بر حقّ و نظائر آن، بر سـتبرا و فراوانی نـیرنگها و رنـجها و تکـذیبها و انکارهائی دلالت مینماید که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و گروه مسلمانان با او تحمّل میکردهاند، و یزدان سبحان چه انـدازه نسبت به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان با این رهنمود کردن و ثابت قدم نمودن مرحمت فرموده است.
روند قرآنی در این راستا به پیش مـیرود و مقرّر میدارد که سخن داورانۀ جدا کنندۀ حقّ از باطل یزدان، زده شـده است و خاتمه پـذیرفته است، و با کردار مردمان دگـرگون نمیشود، هـر چند که مکـرشان و نیرنگشان به اوج خود رسیده باشد:
(وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ).
فرمان ما صادقانه و دادگرانـه انجام مـیپذیرد. هیچ کسی نمیتواند فرمانهای مـا را دگرگونه کـند (و جلو دستورات مــا را بگیرد). خـدا شنوا(ی سـخن آنـان) و دانا(ی کردار ایشان) است.
فرمان صادقانۀ یزدان سبحان در بارۀ چیزی که گفته است و مقرّر فرموده است صادر شده است، و دادگرانه دربارۀ قانونی که گذاشـته است و حکمی که صـادر فــرموده است پـایان پذیرفته است. پس بعد از آن، گـفتاری برای گـویندهای در بارۀ عـقیدهای یـا جهانبینیای، یا اصل و قانونی، و یا عادت و یا ارزش و معیاری نـمانده است. گـذشته از آن، سخنی برای گویندهای در بارۀ شریعت یا حکمی، و یـا عادت و تقلیدی، باقی و بر جای نـمانده است... هیچ کسـی نمیتواند فرمان او را بازپرسی و پیگردی کند یـا از اجراء فرمانش جلوگیری به عمل آورد، و هیچ کسی نمیتواند در برابر فرمان او شخصی را پـناه دهـد و فریادرس او گردد.
(وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
او شنوای دانا است.
یزدان میشنود چیزی را که بندگانش میگویند و هدف گفتارشان را میداند. میداند چه چیزی به صلاح ایشان و مفید به حال آنان است، و چه چیزی احوال و اوضاع ایشان را اصلاح و روبراه میگرداند.
در کنار بیان این که «حقّ» آن چیزی که کتابی آن را در برگرفته است که یزدان آن را نازل کرده است، مقرّر میفرماید: چیزی که انسانها معیّن میدارند، و چیزی که آنان صلاح میبینند، جز پـیروی از گـمان نـیست، گمانی که یقینی در آن نیست، و پیروی از آن تنها به گمراهی منتهی میگردد و بس. انسانها حقّ نمیگویند و اشاره به حقّ نمیکنند مگر ایـن که از آن چشمۀ یگانۀ اطمینان بخش، مـطالب گفته و اشـارۀ خود را دریـافت کـنند و برگیرند. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برحذر میفرمایند از این که مردمان از چیزی اطاعت کنند که همنوعانشان از پـیش خود مـیگویند و بدان اشـاره مینمایند، هر چند تعداد گویندگان آن و اشارهکنندگان بدان فراوان هم باشند. چه جاهلیّت همان جاهلیّت است هر چند پیروان گمراه آن فراوان نیز باشند:
(وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ).
اگر از بیشتر مردم (که کافران و منافقانند) پیروی کنی، تو را از راه خدا دور میسازند. چرا که آنان جز از ظنّ و گمان پـیروی نمیکنند و آنان جـز به دروغ و گزاف سخن نمیگویند.
اکثر مردمان روی زمین از اهل جاهلیّت بودند، هـمان گونه که امروزه دقیقاً بیشتر انسـانها از اهل جاهلیّت بشمارند... خدا را در همۀ کارهای خود داور و فرمانروا نمیکردند، و شریعت یزدان را که در کتاب او موجود است قانون خود بطور کلّی نمینمودند، و جهانبینیها و اندیشهها و برنامه تفکّرات و برنامه زندگی خود را از هدایت و رهنمود ایزد متعال برنمیگرفتند. لذا آنان - همچنین اینان نیز امروزه - در گمراهی جاهلیّت بسر میبردند و بسر میبرند. نتوانستهاند و نمیتوانند رأی و نظری، یا گفتار و سخنی، و یا حکمیّت و قضاوتی داشته باشند که مستند و متّکی به حقّ بوده و از حقّ جوشد. و نتوانسته و نمیتوانند که کسانی را که از ایشان اطاعت و پیروی کرده و میکنند، جز به سـوی گمراهی برانند و رهنمود گردانـند. آنان - هـمچنین امروزه اینان - دانش قطعی و اطمینان بخش را رهـا کرده و میکنند و از حدس و گمان پـیروی نـموده و مینمایند. حدس و گمان هم جز به سرگشت منتهی نمیگردند. خداوند پیغمبر خود را از اطاعت از ایشان و پیروی از آنان بر حذر مـیفرماید تا او و مسـلمانان فرمانبردارش از راه خدا گمراه نشوند... این چنین بود و این چنین است و چکیدۀ سخن همین بود و همین است، هر چند که مناسبت موجود در آن زمان، مناسبت تحریم بعضی از حیوانات و تحلیل بعضی از آنها بود، همان گونه که در روند گفتار خواهد آمد.
سپس یزدان پاک مقرّر میفرماید: کسی که بر بندگان فـرمان مــیرانـد و در کارشان داوری مینماید و میفرماید: این راهیاب و آن سرگشته است، تنها یزدان یگانه است و بس. چون تنها و تنها یـزدان مطّلع از حقیقت حال بندگان است، و تنها و تنها او است که مقرّر میدارد: هدایت چیست و ضلالت کدام است:
(إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ).
بیگمان پروردگارت (از تو و از هر کس دیگری) آگاهتر است از حال کسـانی که (گمراه گشـته و) از راه او بـدر میروند، و از حال کسانی که هدایت مـییابند (و راه او را در پیش میگیرند).
باید قاعده و قانونی باشد که با آن بر عقائد، جهانبینیها، معیارها، ارزشها، تلاشها، و کردارهای مردمان، قضاوت کرد، و در اینگونه مسائل گفت: این حقّ و درست است و آن باطل و نادرست. تا در چنین ارکان و اصولی، هوا و هوس مردمان فرمانروائی و داوری نکند. آخر هوا و هوس مردمان و آداب و رسوم ایشان هر دم دگرگون میشود و بر دانش یقینی اطمینان بخشی اسـتوار و برجای نبوده و نمیماند... گذشته از اینها، باید مرجعی باشد که برای این ارکان و اصول معیارها و میزانـهائی وضع کند، و مردمان از آن مرجـع حکم آن ارکـان و اصول را دریافت دارند و با آن هم بر بندگان و هم بر معیارها و ارزشهایشان داوری نمایند.
این خداوند سبحان است که در اینجا مقرّر میفرماید: تنها او است که حقّ دارد چنین میزان و معیاری را وضع کند، و مردمان را با آن بسنجد، و بیان نماید چه کسی راهیاب است و چه کسی گمراه.
«جامعه» نیست که این احکام را برابر اصطلاحات و آداب و رسوم دگـرگون شـونده و مـتغیّـر خـود مـقرّر میدارد. جامعهای که شـکلها و ارکان و اصول مادی آن دگرگون میشود، سنجشها و روشها و معیارها و احکام آن نیز دگرگون میگردد و تغییر میپذیرد... چرا که معیارها و روشها و اخلاق و آداب جامعۀ کشاورزی، و معیارها و روشها و اخلاق و آداب جامعۀ صنعتی چیز دیگری خواهد بود. معیارها و روشها و اخلاق و آداب جامعۀ سرمایهداری برژوازی، و معیارها و روشـها و اخلاق و آداب جامعۀ مارکسیستی و کمونیستی جدای از یکدیگر خواهد بود...گذشته از اینها، معیارها و میزانهای اعمال و افعال، برابر اصطلاحات و عادات این جامعهها دگرگون وگوناگون مـیگردد و با یکدیگر مختلف خواهد بود.
اسلام این قاعده و ضابطه را نمیپذیرد و آن را به رسمیّت نمیشناسد. اسلام معیارهائی را میپذیرد که یزدان سبحان آنها را وضع و مقرّر فرموده است. ایـن چنین معیارهائی با دگرگونی «شکلها»ی جامعهها ثابت و استوار میماند. جامعهای که برابر چنین معیارهائی پرورده و بالنده میگردد، نـام اصـطلاحی آن جامعۀ اسلامی است... دو جامعه بیشتر در میان نیست: نخست جامعۀ اسلامی، و دوم جامعۀ غیراسلامی، یـا جامعۀ جاهلی، و یا جامعۀ مشرک... جامعۀ غـیراسلامی یا جامعۀ جاهلی، و یا جامعۀ مشرک، به جامعهای گـفته میشود که خدا را قبول ندارد، چون به غیر خدا، یعنی به انسانها حقّ میدهد که اصطلاحات و عادات، قوانین و قـواعد، اخلاق و آداب، جهانبینیها و اندیشهها، سیستمها و رژیـمها، و اوضـاع و احوالی را وضع و پدیدار سازد جدای از چیزهائی که یزدان آنها را وضع و پدیدار فرموده است... این تقسیمبندی یگانه، تنها چیزی است که اسلام برای جامعهها و معیارها و اخلاق و آداب، به رسمیّت میشناسد: اسلامی و غیر اسلامی.
اسلامی و جاهلی... با چشم پوشی از انواع و اقسام و صورتها و شکلها.
*
بعد از این دیباچه روشنگر دراز، مسالۀ ذبیحۀ حیوانات به میان میآید. مسألهای که بر قاعدۀ بنیادینی برقرار و استوار است که این دیباچۀ روشنگر دراز، آن را مـهیّا میکند و تهیّه میبیند:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ. وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ. وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ. وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
پس (از آنجا که خدا گمراهان و راه یافتگان را بهتر از هر کسی میشناسد، بـه ضـلالت مشـرکان در تحریم بـرخی از چهارپایان گوش فرا ندهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبـح نـام خدا را بر آن بردهاند (و آن را به نام الله، نه به نام کسی یا چیزی جز او سر بریدهاند) اگر به آیات خدا (و از جمله بـه آیـات وارده در این باره) ایمان دارید. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بـر شما حرام است (در همین سوره 145 و مائده 3) بـیان کرده است (و دستور داده است که از آنها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت میتوانید به اندازهای کـه رفع ضرورت و دفع هلاک کند از گوشت حرام آنها بخورید). بسـیاری از مـردم، بـا هواهـا و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیلی بر آنچه که در راه آن مـیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه مـیسازند. بیگمان پروردگارت (از تو و از همۀ بندگان) آگاهتر از حال تجاوزکاران است. گناهان آشکار و بـزهکاریهای پنهان را تـرک کنید (و در هیچ حال خویشتن را بـه معصیت نیالائید). بیگمان کسانی که به دنبال گناه راه میافتند، هر چه زودتر کیفر ارتکـاب معاصی ایشان داده میشود. از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نام خدا بر آن برده نشده است (و یا بـه نام دیگران و یا به خاطر بتان سر بریده شده است). چرا که خوردن از چنین گوشتی، نـافرمانی (از دستور خدا) است. بیگمان اهـریمنان و شیاطین صـفتان، مـطالب وسوسهانگیزی به طور مـخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این کـه بـا شما منازعه و مـجادله کنند (و بکوشند که شما را به تحریم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطـاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.
پیش از این که از جنبۀ فقهی به تفصیل ایـن احکام بپردازیم، میخواهیم قواعد اساسی عقیدتیای را بیان داریم که این احکام در بردارند.
یزدان جهان دستور میفرماید که از گوشت حیوانی تغذیه شود که به هنگام ذبح، نام خدا بر آن رفته باشد. نام بردن خدا، ناحیه و هدف را مقرّر، و مسیر و جهت را مشخّص میدارد، و ایمان مردمان را آویزۀ اطاعت این فرمان صادر از سوی یزدان بدیشان میکند:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ).
پس از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبح نـام خدا را بر آن بردهاند... اگر به آیات خدا ایمان دارید. آن گـاه از ایشان میپرسد: چـرا نباید از گوشت چهارپائی بخورند که نام یزدان به هنگام ذبح، بر آن رفته است و خدا آن را برایشان حلال کرده است؟ مگر نه این است که یزدان سبحان برای آنان روشن فرموده است استفاده از گوشت حیوانی نکنند که خدا آن را بر آنان حرام نموده است، مگر این که ناچار شوند؟ مگر با این بیان، هر نوع سخنی دربارۀ حلال بودن و حرام بودن گوشت چهارپایان، و خوردن یا نخوردن از آنها پایان نمیگیرد؟
(وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ؟).
شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بر آن رفته است؟ و حـال آن که خداونـد گوشت حیواناتی را که بر شما حـرام است بیان کرده است (و دستور داده است که از آنـها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید.
از آنجا که این آیهها با مسألهای رویاروی میگردند که در آن وقت در محیط، حاضر و موجود بود، چـرا که مشـرکان از خوردن گوشت حیواناتی خـودداری میکردند که یزدان آن را برایشان حلال کرده بود، و گوشت حیواناتی را حلال میدانستند که یـزدان آن را برایشان حرام فرموده بود، و گمان مـیبردند که ایـن کاری را که میکردند شریعت ایزد متعال است، رونـد قرآنی عملکرد چنین قانونگذارانـی را شـرح و بسط میدهد که از زبان خدا دروغ میگفتند. روند قرآنی بیان میدارد که آنان از روی هوا و هوس، بدون دانش و بدون پیروی از فرمان یزدان، قانونگذاری و شریعت نگاری میکنند، و با چنین قوانین و شریعتی که بـرای مردمان از پیش خود وضع میکنند و تهیّه میبینند، ایشان را سرگشته و گمراه میسازند، و افزون بر آن به الوهیّت و حاکمیّت یزدان تعدّی میکنند) زیرا هر چند که بندگانند با به دست گـرفتنش ویـژگیهای الوهیّت و حاکمیّت، بر الوهیّت و حاکمیّت یزدان میشورند و از گلیم بندگی خویش پا را جلوتر مینهند و راه تعدّی در پیش میگیرند:
(وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ).
بسیاری از مردم، با هواها و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیـلی بـر آنـچه در راه آن مــیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه میسازند... بیگمان پروردگارت (از تو و از همۀ بندگان) آگاهتر از حال تجاورکاران است.
بدیشان دستور میدهد که هر چه گناه است رها کـنند، چه گناه آشکار و چه گناه پنهان، از جمله به ترک ایـن گناهی بگویند کـه در پـیش گـرفتهانـد. گناهی کـه گمراهسازی مردمان است با هواها و هوسهای خـود بدون دانش و آگاهی، و واداشتن ایشان بر قوانین و آئینهائی که از سوی یزدان نبوده و به دروغ میگویند از سوی یزدان است و شریعت خدای سبحان است. آنان را از فرجام این بزه و گناهی میترساند که مرتکب آن میگردند:
(وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ).
گناهان آشکار و بزهکاریهای پنهان را ترک کنید (و در هیچ حال خویشتن را بـه مـعصیت نـیالائید). بیگمان کسانی که به دنبال گناه راه میافتند، هر چه زودتر کیفر ارتکاب معاصی ایشان داده میشود.
سپس آنان را بازمیدارد از خوردن گوشت حیواناتی که به هنگام ذبح نام یزدان بر آنها برده نشده است و بلکه آنها را به نام بتهای خود سر بـریدهانـد، یـا در قمار بختآزمائی تقسیم گوشت، ذبح شدهاند، و با تیرهای قمار آنها را تقسیم کردهاند، یا گوشت حیوانـاتی که مردارند و با مسلمانان در تحریم آنها مجادله و سـتیز میکردند و گمان میبردند که یزدان آنها را ذبح کـرده است! چگونه مسلمانان از گوشت حیواناتی استفاده میکنند که خودشان سر بریدهاند، و از گوشت حیواناتی تغذیه نمیکنند که یزدان آنها را ذبح فرموده است؟! این نوع اندیشه، یکی از خرافهترین اندیشههای جاهلیّتی است که پوچی و هیچی آن در همه جاهلیّتها دیده نشده است. این بود چیزی که شـیاطین انس و جنّ به دل دوستان خود میانداختند تا در این باره با مسـلمانان مجادله کنند و با ایشان راجع به چنین حیوانات ذبیحهای به ستیز پردازند، حیوانات ذبیحهای که آیهها بـدانها اشاره مینمایند:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نام خدا بر آن برده نشده است (و یا به نام دیگران و یا بـه خاطر بتان سر بریده شده است). چـرا که خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است. بیگمان اهریمنان و شیاطین صفتان، مطالب وسوسهانگیزی به طور مخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکـوشند کـه شما را بـه تحریم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.
در برابر این سخن پایانی میایستیم تا در بارۀ ایـن قاطعیّت و این صراحت مربوط به کار حاکمیّت و اطاعت و پیروی در این آئین بیندیشیم.
نصّ قرآنی قاطعانه اعلام میکند که اطاعت مسلمان از کسی از انسانها در جزئی از جزئیّات قوانین و مقرّراتی که از قوانین و شریعت یزدان برنمیجوشد و سرچشمه نمیگیرد، و به حاکمیّت یگانۀ خداوند یکـتا اعـتراف نمیکند، اطاعت مسلمان در این چیز جزئی او را از اسلام خارج میسازد و به شرک برای یزدان، ملحق گرداند... در این باره ابنکثیر میگوید:
خداوند متعال که میفرماید:
(وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
اگر از آنـان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.
یعنی چون از فرمان یزدان به خودتان و شرع او منحرف شدهاید، و به سوی فرمانی جز فرمان خدا و شـریعتی جدای از شرع خدا گرائیدهاید و چنین فرمان و شریعتی را مقدّم بر فرمان و شرع خداوند جهان داشتهاید، ایـن شرک است. همانگونه که یزدان میفرماید:
)اتَّخَذُوْا اَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ اَرْبَابًا مِنْ دُوْنِ اللهِ).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه/٣١)
ترمذی روایت کرده است در تفسیر این آیه از عـدی پسر حاتم که گقته است: ای فرستادۀ خـدا یـهودیان و ترسایان، علماء دینی و پارسایان خود را نپرستیدهانـد. فرمود:
(بَلَی! اِنَّهُمْ اَحَلُّوْا لَهُمْ الْحَرَامَ، وَ حَرَّمُوْا عَلَیْهِمُ الْحَلَالَ. فَاتَّبَعُوْهُمْ، فَذَلِکَ عِبَادَتُهُمْ اِیَّاهُمْ).
بلی که پرستیدهاند! آنان حرام خدا را بـرایشـان حـلال نمودهاند، و حلال را برای آنان حرام کردهاند. ایشـان هم از چنین کسانی پیروی کردهاند، و این است عبادت و پرستش ایشان برای آنان.
همچنین ابن کثیر از سدی در بارۀ فرمودۀ یزدان روایت کرده است که فرموده است:
)اتَّخَذُوْا اَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ اَرْبَابًا مِنْ دُوْنِ اللهِ....).
یهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند...... (توبه/3١)
یـعنی از مـردمان رهـنمود گرفتهانـد و راهنمائی خواستهاند، و کتاب یزدان را پشت سر خود انداختهاند و به ترک آن گفتهاند. این است که خداونـد بزرگوار فرموده است:
(وَ مَا اُمِرُوْا اِلَّا لِیَعْبُدُوْا اِلَهًا وَاحِدًا....).
بدیشان جز این دستور داده نشـده است: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس.... (توبه/ا٣)
یعنی خدا است که چون چیزی را حرام کند، آن چیز حرام است، و چیزی را که حلال کند آن چیز حلال است، و چیزی را که شریعت قلمداد فرماید و قانون نماید، شریعت و قانون است و پیروی میگردد، و به چیزی که او دستور میدهد اجراء میگردد و انجام میپذیرد... این گفتۀ سـدی و آن گفتۀ ابـن کثیر است ... هـر دو قاطعانه و آشکار و روشن مقرّر میدارند، و گفتۀ خود را از قاطعیّت و قطعیّت و روشنی قرآنی، و از قاطعیّت تفسیر نبوی در بارۀ قرآن و قـطعیّت و روشـنی آن برمیگیرند و فریاد برمیآورند با تـوجه به قرآن و حدیث:
هر که از انسانی در شریعت و قانونی پیروی کند که از پیش خود آن را فراهم آورده و تهیّه دیده باشد - هر چند در کار کوچک و جزئی - قطعًا مشرک است، هر چند در اصل مسلمان باشد ولی چنین کاری را انجام دهد، به سبب آن از دائرۀ اسلام بیرون میرود و وارد دائره شرک میگردد، گر چه بعد از آن مدّتها بماند و با زبان بگوید: لا اله الّا الله... امّا با وجود گفتن آن، از غیر خدا قوانین و مـقرّرات دریـافت دارد، و از غـیر خدا اطاعت نماید.
هـنگامی که امروزه در پرتو این فرمودههای قاطع به سطح کرۀ زمین مینگریم، بر روی آن تنها جاهلیّت و شرک میبینیم، و چیز دیگری جـز جاهلیّت و شـرک نـمیبینیم. همگان دچار جاهلیّت یا شرک شدهاند، مگر افرادی چند که یزدان ایشان را پائیده باشد و از گرداب جاهلیّت و شرک محفوظ فرموده باشد، آن کسانی که از اربابان زمینی نپذیرفته باشند ویژگیهای الوهیّتی را که آنان ادعاء میکـند، و شرع و حکمی را از غیر خدا قبول نکرده باشند، مگر بدان اندازه که مجبور و وادار بدان شده باشند.
حکم مستفاد از فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نـام خدا بر آن برده نشده است (و یا به نام دیگران و یا بـه خاطر بتان سر بریده شده است). چـرا کـه خـوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است.
مربوط به حلال بودن ذبیحهها یا حرام بودن آنها است که آیا به هنگام ذبح نام خدا برده شود یا برده نشود، حلال خواهند بود یا حرام. ابن کثیر در تفسیر این بخشها و بندها گفته است:
بدین آیۀ بزرگوار استدلال کرده است کسی که مـعتقد بوده است که اگر نام خدا بر ذبیحهای برده نشود گوشت آن حرام خواهد بود، اگر هم ذبح کننده مسلمان باشد. ائمّه رحمهم الله در بارۀ این مسأله با یکدیگر اختلاف دارند و سه نظریۀ گوناگون پیدا کردهاند: یکی از آنان فرموده است: گوشت ذبیحهای با ایـن ویژگی حلال نیست. خواه نام خدا عمداً ترک شود و خواه سهوًا گفته نشود... این حکم، برابر روایتی از امام مالک، و روایتی از امام احمد حنبل است. گـروهی از پیشینیان و پسینیان طرفداران امام احمد حنبل نیز ایـن روایت را تـقویت کـردهاند. گـزینش ابـوثور، و داود ظاهری نیز همین بوده است. ابـوالفتوح محمّد پسر محمّد پسر علی طائی هم همین را در کتاب اربعین خود برگزیده است که یکی از متأخّران شافعی مذهب است. متاخّران شافعی مذهب برای تأیید مذهب خـود بدین آیه، و به آیهای استناد کردهاند که در بارۀ شکار است و میفرماید:
(فَکُلُوْا مِمَّا اَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ).
از نخجیری که حیوانات شکاری بـرای شما (شکـار میکنند و خود از آن نمیخورند و سالم) نگاه میدارند بخورید و (به هنگام فرستادن حیوان به سوی شکار) نام خدا را برآن ببرید. (مائده/4)
خداوند این مطلب را تأکید فرموده است با:
(وَ اِنَّهُ لَفِسْقٌ).
چرا که خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است.
بعضی گفتهاند ضمیر به خوردن برمیگردد، و برخی گفتهاند ضمیر به ذبح به نام غیر خدا و برای غیر خـدا برمیگردد.
همچنین مطلب فوق مؤیّد شده است با احـادیثی که دربارۀ بردن نام خدا به هنگام ذبح و به هنگام روانه کردن حیوان شکاری به سوی نخجیر روایت شدهاند، از جمله حدیثی که عدی پسر حـاتم، و ابوثعلبه روایت نمودهاند و در صحیح مسلم و بخاری ذکر شده است:
(اِذَا اَرْسَلْتَ کَلْبََکَ الْمُعَلَّمَ وَ ذَکَرْتَ اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ فَکُلْ مَا اَمْسَکَ عَلَیْکَ).
هرگاه سگ شکاری خود را بـه سـوی نخجیر روانـه کردی و نام خدا را بر آن بردی، از نخجیری که (شکار میکند و) برای تو نگاه میدارد بخور.
و حدیثی که از رافع پسر خدیج روایت شده است:
(مَا اَنْهَرَ الدَّمَ وَ ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ فَکُلُوْهُ).
وسیلۀ ذبحی که خون را (از حیوان) روان سازد، و نام خدا بر ذبیحه برده شده باشد (با وجود این دو شـرط: وسیلۀ ذبح تیز باشد، و نام خدا به هنگام ذبح بـرده شود) از گوشت ذبیحه بخورید.
این حدیث نیز در صحیح مسلم و بخاری ذکـر شده است.
مذهب دوّم دربارۀ این مسأله میگوید: نام خدا بردن شرط نیست، بلکه سنّت است. چه عمدًا و چه سهواً اگر کسی آن را ترک کند، زیانی نمیرساند. ایـن مذهب امام شافعی رحمه الله و همۀ پیروان او است. روایتی هـم از امام احـمد است که حنبل از او روایت کـرده است. روایتی هم از امام مالک در این زمینه در دست است. اشهب پسر عبدالعزیز از پیروان او، متن حدیث را نقل کرده است. از ابن عبّاس، و ابوهریره، و عطاء پسـر ابورباح نیز این حدیث روایت شده است... خدا آگاهتر از هر کسی است... امام شافعی آیۀ کریمۀ:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح)نام خدا بر آن برده نشده است. چرا که خوردن از چنین گوشتی نافرمانی (از دستور خدا) است.
را بر ذبح برای غیر خداوند متعال حـمل کرده است و بسان آیۀ:
(اَوْ فِسْقًا اُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ).
یا گوشت حیوانی که به نام جز خدا سـر بـریده شـده باشد (که مایۀ خروج از عقیدۀ صحیح است). (انعام/145)
بشمار آورده است. ابن جـریج از عطاء روایت کرده است و گفته است:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح)نام خدا بر آن برده نشده است.
این آیه از ذبیحههائی نهی میکند که قریشیان برای بتان سر میبریدند، و همچنین از ذبیحههای زردشتیان نهی میکند... این مذهب و مکتبی که امام شـافـی در پیش گرفته است، نیرومند است.
ابن ابوحاتم گفته است: پدرم برای ما روایت کـرده است. یحیی پسر مغیره برای ما نقل نموده است. جریر از عطاء، و او از سعید پسر جبیر، و وی از ابن عبّاس به ما خبر داده است که گفته است: مراد از آیـۀ: (وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ). مردار است. برای این برداشت استناد جسته است به روایتی که ابـوداود در مراسیل[1] از قول ثور پسـر یـزید کـه او از صـلت سدوسی بردۀ سوید پسر میمون نقل کرده است که یکی از تابعینی است که ابوحاتم پسر حبان در کتاب ثـقات نامشان را برده است و گفته است کـه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
(ذَبِیْحَةُ الْمُسْلِمِ حَلَالٌ ذَکَرَ اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ اَوْ لَمْ یَذْکُرْ. اِنَّهُ اِنْ ذَکَرَ لَمْ یَذْکُرْ اِلَّا اسْمَ اللهِ).
ذبیحۀ مسلمان حلال است، نام خدا را چه برده باشد و چه نبرده باشد. مسلمان اگر نامی را ببرد جز نام خدا را نمیبرد.
این حدیث، حدیث مرسلی است، با حدیثی که دارقطنی از ابن عبّاس نقل کرده است تقویت مییابد. این حدیث چنین است:
(اِذَا ذَبَحَ الْمُسْلِمُ وَ لَمْ یَذْکُرِ اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ فَلْیَأکُلْ. فَاِنَّ الْمُسْلِمَ فِیْهِ اسْمٌ مِنْ اَسْمَاءِ اللهِ).
هر گاه مسلمان حیوانی را سر برید و نام خدا را نبرد، از گوشت آن ذبیحه بخورد. چـه مسـلمان در او نـامی از نامهای خدا است (که سلام است).
مذهب سوّم میگوید: اگر بسم الله الرحمن الرحیم را سهواً بر ذبیحه نگفت زیانی نمیرساند، و اگر عمداً آن را نگفت ذبیحه حلال نخواهد بود... این شیوه در مذهب امام مالک و امام احمد بن حنبل مشهور است، و امام ابوحنیفه و پیروانش، و اسحاق پـسر راهـویه همین را گفتهاند. این امر از علی، ابن عبّاس، سعید پسر مسیّب، حسن بصری، ابومالک، عبدالرحمن پسر ابولیلی، جعفر پسر محمّد، و ربیعه پسر ابوعبدالرحمن، روایت شـده است.
ابن جریر گفته است: عالمان دربارۀ این آیه دارای آراء گوناگونی هستند: آیا چیزی از حکم آن نسخ شده است یا خیر؟ بعضی میگویند: چیزی از آن منسوخ نشـده است. در اموری که در آن آمده است استوار و بر جای است مجاهد و عموم اهل علم بر این عقیدهاند. از حسن بصری و عکرمه روایت شده است که گفتهاند: برای ما روایتکردهاند ابن حمید، و یـحیی پسر واضـح، از حسین پسر واقد، و او از عکرمه و حسـن بصری، و گفتهاند: خداوند فرموده است:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ).
از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبح نام خدا را بر آن بردهاند، اگر به آیات خدا ایمان دارید.
همچنین فرموده است:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ).
از گوشت حیوانی نخورید که نام خدا بر آن برده نشده !ست. چرا که خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی است. این دو آیه منسوخ شدهاند، تـنها از آنها این بخش مستثنی است:
(وَ طَعَامُ الَّذِیْنَ اُوْتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعَامُکُُمْ حِلٌّ لَهُمْ).
خوراک اهل کتاب برای شما حلال است، و خوراک شما برای آنان حلال است. (مائده/5)
ابن ابی حاتم گفته است: عبّاس پسر ولیـد پسـر یـزید، برای من خواند: محمّد پسر شعیب روایت نموده است که نعمان - یعنی ابن منذر - از مکحـول برای او روایت نموده است و گفته است: خداوند در قرآن نازل فرموده است:
(لاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ).
از گوشت حیوانی نخورید که نام خدا برآن برده نشده است.
سپس پروردگار آن را نسخ فرمود و به مسلمانان رحم نمود و گفت:
(اَلْیَوْمَ اُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ، وَ طَعَامُ الَّذِیْنَ اُوْتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ).
امروزه (با نزول این آیـه) بـرای شما همۀ چیزهای پاکیزۀ (طبع سـالم پسند) حلال گردید، و (ذبـائح و) خوراک اهل کتاب (جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است) برای شما حلال است.
با این آیه، آیۀ پیشین را منسوخ فرمود، و طعام اهـل کتاب را حلال نمود سپس ابنجریر گفته است: سـخن درست این است که تعارضی میان حلال بودن خوراک اهلکتاب، و میان تحریم چیزی وجود ندارد که نام خدا بر آن برده نشده باشد... این چیزی که ابنجریر گفته است صحیح است. کسی که از میان پیشینیان نسـخ را کلّی و مطلق گرفته است، مـرادش تخصیص است... خداوند سبحان و بزرگوار داناتر از هـمگان است»... سخن ابن کثیر به پایان آمد.
*
بعد از آن، مرحلۀ کاملی بیان میگردد در بارۀ سرشت کفر و سرشت ایمان، و از قضا و قدر یزدان در این که در هر آبادی و ناحیهای بزهکارانی را بزرگ آنـجاها میگرداند تا به حیلهگری و نـیرنگبازی در آنجاها بپردازند، و در بارۀ تکبّری صحبت به میان میآید که در درونهای چنین بزرگان بزهکاری در گشت و گذار است و ایشان را از اسلام باز مـیدارد... سپس ایـن مرحله با تصویر زیبای راستینی از حـالت ایـمانی که یـزدان سینههای برخی از مـردمان را به روی آن میگشاید، و از حالت کفری که یزدان سینههای بعضی از انسـانها را با آن تـنگ و گـرفته و اندوهگین میگرداند، پایان میپذیرد... آن گاه سراسر این مرحله با موضوع تحریم و تحلیل ذبیحهها پیوند پیدا میکند، پیوندی بسان پیوند شاخههای فراگیر با تنۀ اصلی درخت گشن. این بخش میرساند که این شاخهها چـه اندازه مهمّ هستند و چه اندازه با اصل تنۀ بزرگ پیوند دارند:
(أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ. وَکَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ. وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ. فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
آیا کسی که (به سبب کفر و ضلال همچون) مـردهای بوده است و ما او را (با اعطاء ایمان در پرتو قرآن) زنده کردهایم و نوری (از منارۀ ایمان) فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن، مـیان مردمان راه مـیرود (و چشم او را روشنائی، زبان او را توان گفتار، و دست و پـای او را قدرت انجام کار میبخشد) مانند کسی است که به مثل گوئی در تاریکیها فرو رفته است (و تودههای انباشتۀ ظلمتکدۀ کفر او را در خود بلعیده است و شبح بیجان و پیاندیشه و بیتکانی از او بر جای نهاده است) و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید. همان گونه (که خداوند ایمان را در دل ایمانداران آراسته است، کفر و ضلال را در دل نـاباوران پـیراسـته است و) اعمال کافران در نظرشان زیبا جلوه داده شده است. همان گونه (که در مکّه سردمداران آنجا را فاسقان و گناه پیشگان تشکیل مـیدادند. همیشه هم) در هـر شهری (که تـا اندازهای بزرگ و پـرجمعیّت بـاشد) سـردمداران آنجا را از بزهکاران فراهم میسازیم تا در آنجا به نیرنگ پردازند (و عاقبت وسیلۀ خرابی شهر و انـحراف مــردمان را فراهم سازند. همه بـاید بدانند که) اینان بـه جز به خویشتن نیرنگ نمیزنند ولی خودشان نمیدانند (که سرمایههای وجود خود، اعم از فکر و هوش و ابتکار و عمر و وقت و مال خویش را به جای صرف سـعادت، صرف شقاوت میکنند. ایـن سـردمداران بـه مردمـان حسادت میورزند در این که دانش و نبوّت و هدایتی را خدا بدیشان عطاء کند. و لذا) هنگامی که دلیل و بـرهان روشنی برای اینان مـیآید (و وحـی آسمانی بدیشان میرسد) میگویید: (حق را) باور نمیداریم مگر این که آنچه به پیغمبران خدا داده شـده است به مـا نیز داده شود (و همچون ایشان به ما وحی شود). خداوند بهتر مـیداند که (چحـه کسی را برای پیامبری انتخاب و) رسالت خویش را به چه کسی حواله میدارد. از سوی خدا هر چه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی میگردد که بزهکاری پیش میگیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که میورزند بهرۀ ایشان میشود. آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را (بـا پرتو نور ایـمان باز و) گشاده بـرای (پذیرش) اسلام میسازد، و آن کس را که خدا بخواهد گمراه و سرگشته کـند، سینهاش را بگونهای تنگ میسازد که گوئی به سوی آسمان صعود میکند (وبه سبب رقیق شدن هوا و کمبود اکسیژن، تنفّس کردن هر لحظه مشکل و مشکلتر مـیشود. کافر لجوج نیز بـا پیروی از تقالید پوسیده، هر دم بیش از پیش از هدایت آسمانی دورتر و کینهاش نسبت به حقّ و حقیقت بیشتر و پذیرش اسـلام برای وی دشـوارتر مـیشود). بـدین منوال خداوند عذاب را بهرۀ کسانی میسازد که ایمان نمیآورند.
این آیهها در به تـصویر کشـیدن سرشت هـدایت و سرشت ایمان، تعبیر اصلی راستینی از حقیقتِ واقعیّت دارند. تشبیه و مجازی کـه در آنـها است تـنها برای مجسّم کردن این حقیقت در کل الهامگرانۀ مؤثّر است و بس. امّا اصـل عبارت بیانگر حـقیقت است. نوع حقیقتی که این آیهها از آن تعبیر میکنند مقتضی چنین نواها و آهنگهای تصویر بخشی است. بلی حقیقت است، اما حقیقت روحی و فکری. حقیقتی که با تجربه و آزمون چشیده مـیشود، و عبارات نـمیتوانـند مـزۀ تجربه و آزمون را پیش چشم دارنـد و چـنانکه باید بنمایند. مزۀ این حقیقت را کسـی درک مـیکند کـه خودش عملًا آن را چشیده باشد.
ایـن عـقیده، زنـدگی پس از مرگ را در دل پـدیدار میسازد، و در دل پس از تاریکیها نور را پرتو انداز میکند. زندگیی که دل با آن هر چیزی را میچشد، و هر چیزی را به تصویر میکشد، و با حسّ دیگری که پیش از این زندگی با آن آشنا نبوده است اندازه و ارزش هر چیزی را فهم و درک میکند... نوری که هر چیزی در برابر پرتوهای آن و در گسترۀ برد آن تـازه و دلربا مینماید، به گونهای تازه و دلربا که پیش از آن هرگز این چنین تازه و دلربا برای آن دل جلوهگر نیامده است، دلی که ایمان آنرا منوّر و روشن نموده باشد.
این تجربه و آزمون را نیز واژگان نمیتوانند بیان دارند و چنانکه باید به انسان بفهمانند. تنها کسی با آن آشنا میگردد که خود آن را چشیده باشد و مزّه کرده باشد. عبارت قرآنی نیرومندترین عبارتی است که حقیقت این تجربه و آزمون را در لابلای خود برمیدارد و زمزمۀ آن را بـه گوش جان میخوانـد و به ژرفای دل میرساند. چرا که عبارت نیرومند قرآنی آن تجربه و آزمون را با رنگها و مـنظرههائی از جـنس و طبیعت ویژۀ خود به تصویر میزند.
کفر گسیختن از زندگی حـقیقی ازلی ابدی است... زندگیی کـه نـیستی نمیپذیرد و به دل زمین فرو نمیرود و پنهان نمیشود... پس کفر مرگ است ...کفر کنارهگیری از نیروی کارآی مؤثّر در سـراسـر گسترۀ هستی است ... پس کفر مرگ است ... کفر فرسودن و پوسیدن دستگاههای گیرنده و فرستندۀ فطری است ... لذا کفر مرگ است ... ولی ایمان تماس پـیدا کـردن و یاری طلبیدن و پاسخ گفتن است ... لذا ایمان زنـدگی است ... قطعاً کفر پردهای است که روح را از نگرش و آگاهی باز میدارد... پس کفر تاریکی و ظلمت است... مهری بر اندامها و احساسها است... لذا کفر تاریکی و ظلمت است... کفر ظلمت و تاریکی است. سرگردانی و ویلانی در بیابان برهوت است. لولیدن و پرسه زدن در گمراهی و ضلالت است ... کفر ظلمت و تاریکی است ...
ایمان چشم باز کردن ودریچۀ دل گشودن و نگریستن و دیدن است. ایمان فهمیدن و پایداری کردن است ... پس ایمان نور است با همۀ ارکان و اصولی که نور دارد. کفر در خود فرو رفتن و عقبگرد کردن و عقب ماندگی است... کفر به تنگنا افتادن است... کفر گریز از راه سادۀ سرشتی است... کفر سختی و دشواری است... کـفر ناامید شدن و بیبهره ماندن از آرمیدن و آرامش پیدا کردن در کنف پر امن و امان الهی است... کفر پریشانی درون و ناآرامی بیرون است. کفر اضطراب و نگرانی و پریشانی است.
ایمان سعۀ صدر پیدا کردن و آسوده خاطر شدن و به اطـمینان و آسـودگی رسـیدن و در زیـر سـایۀ فراخ آرمیدن است.
کافر چیست؟ بوتۀ سرگشتهای است که از زمین گسیخته و کنده شده است و هیچگونه پیوندی با خـاک ایـن هستی ندارد و هیچگونه ریشهای از آن در خاکِ وجود ندویده است و فرو نرفته است. کافر کسی است که رابطهاش با آفریدگار هستی گسیخته است. او گسیخته از هستی است. او را با هسـتی پیوند نـمیدهد مگر پیوندهای ناچیزی کـه جوشیده از وجود فردی و محدود است. در تنگترین حدود و ثغور و گوشه و کنار قرار دارد، حدود و ثور و گوشه و کناری که چـهارپایان در آنـجاها بسر میبرند. در مـرزهای محسوسات زندگی میکند. در مرزهائی، زندگی را سپری میکند که با حواسّ از این وجود درک و فهم شود و بس.
پیوند با یزدان، و پیوند در راه یزدان، فرد فناپذیر را به ازل قدیم و به ابد جاوید میپیوندد. گذشته از این، او را به جهان حادث و حیات ظاهر پیوند میدهد... علاوه بر این هم، او را به کاروان ایمان و مـلّت یگانهای میپیوندد که از دیر باز در گذر زمان در حرکت است، و ریشه در روزگاران دارد، و ناگسـیخته در چـرخش زمان است، و زنگ این کاروان در طول روزگاران به گوش جان رسیده است و زنجیرۀ آن ناگسیخته است. شخص مؤمن در کاروان ایـمان حرکت مـیکند و در روابط غنی است، و در خویشاوندیها غنی است. او همگام با «هستی» است و به سبب داشتن چنین یـاری بینیاز است، هستی و وجودی کـه پـر و طولانی و روشن است، و با عمر محدود شخص او از حرکت باز نمیایستد و لحظهای توقّف نمیکند.
وقتی که انسان این نور را در دل خود مییابد، حقائق این آئین برای وی به صورت شگفتی جلوهگر میآید، و برنامه آن در عمل و حرکت بهگونۀ عجیبی پدیدار میگردد... صحنۀ زیبا و دلربائی است، صحنهای که انسان آن را در دل خود مییابد، هنگامی که این نور را در دل خود مییابد... صحنۀ هماهنگی فراگیر شگفتی که در سرشت این آئین و حقائق آن نـهفته است. صحنۀ کامل زیبای دقیقی در برنامۀ کار و راه آن است. ایـن آئین تنها مجموعهای از اعتقادات و عبادات و قوانین و رهنمودها نیست و بس. بلکه «نقشۀ» یگانۀ تو در توی آمیزۀ هماهنگی است... لبریز از عشق و محبّت است. همچون زندهای به نظر میرسد که با فـطرت همآوا میگردد و فطرت با آن همآوا میشود در انس و الفت ژرفی، و در دوستی و رفاقت استواری، و در محبّت و مودّت بس مهربانانهای.
وقتی که انسان این نور را در دل خود مییابد، حقائق وجود، حقائق حیات، حقائق مردمان، و حقائقی کـه در گسترۀ هستی و در جهان انسانها رخ میدهد، برای او جلوهگر میآید... این حقائق برای او در صحنۀ زیبا و دلربا و مات و مبهوت کنندهای در مقابل دیدگانش جلوهگر میآید. صحنۀ سنّت و قانون دقیقی که مقدّمات و نتائج آن در نظم و نظام محکم و استواری پیاپی میگردد، ولی هر چـه هست سرشتی و سـاده است... صحنۀ مشیت توانائی است که در فـراسوی سنّت و قانون جاری در پیکرۀ وجود قرار دارد و سنّت و قانون را به پیش میراند تا کارگر و کارآ شود و عمل کند. مشیّت توانائی که آزاد است و از هر سو سنّت و قانون را احاطه کرده است... صحنۀ مردمان و حوادث است. مردمان در دائرۀ قوانین قرار دارند، و قوانـین نـیز در همین دائره قرار گرفتهاند.
وقتی که انسان این نور را در دل خود مییابد، روشنی و وضو را در هر کاری و در هـر چیزی و در هـر رخدادی مییابد. روشنی و وضوح را در ذات خود و در خاطرهها و اندیشهها و نقشهها و راهها و روشـهای خود مییابد. روشنی و وضوح را در همه چیز پیرامون خود مییابد، چه سنّت و قانون نافذ یزدان باشد، و چه کارهای مردمان و اندیشهها و نقشههای پنهان و آشکار ایشان باشد. تفسیر و تعبیر حوادث و تاریخ را در نفس و عقل خود، و در جهان واقع پیرامون خویش میبیند و مییابد، انگار آن را از روی کتابی میخواند.
هنگامی که انسان ایـن نـور را در دل خـود مییابد، روشنی و روشنائی را در اندیشهها و احسـاسات و سیماهای خود مییابد، و آسـایش را در دل و حال و مآل خود مییابد، و خوشی و آسودگی میبیند در پرداختن به کارها و فراغت از کارها، و در روی آوردن حوادث و پشت کردن رخدادها، و اطمینان و اعـتماد و یقین را در هر حالتی و در هر زمانی مییابد.
تعبیر نادر قرآنی، این چنین حقیقتی را با آهنگها و نواهای الهامگرانۀ خود به تصویر میکشد:
(أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا).
یا کسی که (به سبب کفر و ضـلال همچون) مـردهای بوده است و ما او را (با اعطاء ایمان در پرتو قرآن) زنده کردهایم و نوری (از منارۀ ایمان) فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن، میان مـردمان راه مـیرود (و چشـم او را روشنائی، زبان او را توان گفتار، و دست و پای او را قدرت انجام کار میبخشد) مـانند کسی است که به مثل گوئی در تاریکیها فرو رفته است (و تودههای انباشتۀ ظلمتکدۀ کفر او را در خود بلعیده است و شبح بیجان و بیاندیشه و بیتکانی از او بر جای نهاده است) و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید.
مسلمانان پیش از این آئین این چنین بودند. پیش از آن که ایمان به ارواحشان دمیده شود و ارواحشان را زنده گرداند، و این نـیروی سترگ سرزندگی و جنبش و والانگری و آگاهی را در آنها آزاد سازد... دلهـایشان مرده بود. ارواحشان تاریک بود... امّا بعد از آن که آب ایمان بر دلهایشان پاشیده میشود، به جنبش میافتد و تکان میخورد. ناگهان نور در ارواحشان میدرخشد و جانهایشان روشن میشود. نور از جانهایشان سر ریـز میکند و همـه جا را تابان و رخشـان میسازد. ارواح آنان در پرتو نور در میان مردمان روان میگردد و گام برمیدارد و سرگشتگان را رهنمود میکند، گریزندگان و رمندگان را درمییابد و بـرمیگردانـد، تـرسویان را اطمینان میبخشد و ایـمن مـینماید، بندگان را آزاد مـیسازد، نشـانههای راه را برای انسـانها نمودار میگرداند، و در زمین تولّد دوباره انسـان را اعـلان میکند. تولّد دوباره انسان آزادۀ آگاه و روشنی که خویشتن را از بندگی بندگان رها میسازد و تنها به بندگی یزدان میپردازد.
آیا کسی که خداوند به جان او حیات دمیده است، و دل او را غرق نور کرده است، همسان کسی است که در تاریکیها گرفتار باشد و راه خروج از آن تـاریکیها را نداشته باشد؟ جهان این دو نفر کاملًا جدای از یکدیگر است و میان آنان فاصلۀ بسیاری است. آخر ایـن چه کسی است که خویشتن را به میان تاریکیها بیندازد، در حالی که پیرامون او نور در تلألؤ بوده و در کنار او نور بدرخشد؟
(کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ).
هـمان گونه (که خداوند ایمان را در دل ایمانداران آراسته است، کفر و ضلال را در دل ناباوران پیراسـته است و) اعمال کافران در نظرشان زیبا جلوه داده شده است.
راز، ایـن است و رمـز کـار در ایـن ... آرایش کفر و تاریکی و مرگ در میان است! چیزی که این آرایش را از اول پدیدار میسازد مشیّت یزدان است. مشیّتی که در فطرت این پدیده انسان نام، استعداد دوگانۀ عشق نور و عشق تاریکی را به ودیعت نهاده است. او را با گزینش تاریکی یا گزینش نور میآزماید. هر وقت تـاریکی را گزیند، مشیّت الهـی آن را در نظرش میآراید، و او در گمراهی پافشاری میکند تا بدانجا که از تاریکی بیرون نمیرود و به سوی نور برنمیگردد. گذشته از این، شـیاطین آدمی و پـری وجود دارد و گروهی از آنها سخنان فریبندۀ بیاساس را نـهانی به گروه دیگری پیام میدهند تا ایشان را با یاوهسرائیهای رنگین و وسوسههای دروغین بفریبند. برای کافران نیز اعمالشان را میآرایند... دلی که از حـیات و ایـمان و نور میگسلد، در تاریکی به وسوسه گوش فرا میدهد، و در این انبوه تاریکی نه میبیند و نه احساس میکند و نه هدایت را از ضلالت باز میشناسد... بدین منوال آراسته میگردد و زینت داده میشود کارهای کافران برای خودشان.
با همین شیوه، و به خاطر همین اسباب و علل، و برای همین قاعده، یزدان مـتعال در هر شهر و نـاحیهای بزهکاران را بزرگان آنجا میگرداند تا به مکر و حیله بپردازند و به نیرنگ بنشینند... تا بدین وسیله امتحان صورت پذیرد، و قضا و قدر اجـراء گردد، و حکمت تحقّق یابد، و هر کسی راهی را در پیش گیرد که برای آن آماده و آفریده شده است، و هر کسـی در پـایان گشت و گذار کیفر و پاداش خود را دریافت دارد:
(وَکَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ).
هـمان گونه (که سـردمداران مکّه را فاسقان و گناه پیشگان تشکیل میدادند، همیشه هم) در هر شهری (که تا اندازهای بزرگ و پرجمعیّت باشد) سردمداران آنـجا را از بزهکاران فراهم میسازیم تا در آنجا بـه نیرنگ پـردازنـد (و عـاقبت وسیلۀ خرابـی شهر و انحراف مردمان را فراهم سازند. همه باید بدانند که) اینان به جز به خویشتن نیرنگ نمیزنند ولی خودشان نمیدانند (که سرمایههای وجود خود، اعم از فکـر و هـوش و ابتکار و عمر و وقت و مال خویش را به جای صـرف سعادت، صرف شقاوت میکنند.
این سنّت جاری و ساری یزدان است که در هر قریهای - یعنی شهر بزرگی و مرکزی و پایتختی - گروهـی از بزرگان بزهکار، ریاست را به دست گیرند و به مقابله پردازند، و موقعیّت دشمنانگی با دین خدا را برگزینند و به دشمنی بنشینند. این هم بدان خاطر است کـه آئـین یزدان کار را میآغازد با برکناری آن بزهکاران از سمت سلطه و قدرتی که با آن بر مردمان گـردن میافرازند. ربوبیّتی را از آنان باز پس میگیرد که با آن دیگران را به بندگی میکشانند و به پرستش خود میخوانند. حاکمیّتی را از ایشان سلب میگردانـد کـه مردمان را با آن خوار و ذلیل میکنند و گردن کج و گوش به فرمان خویشتن مینمایند... دین خدا همۀ اینها را از ایشـان بازپس گیرد و به خدای یگانه برمیگرداند، خدائی کـه پـروردگار مردمان، و شاه مردمان، و معبود مردمان است.
این سنّت و قانون اصیل فطرت است که یزدان پیغمبران خود را همراه با حقّ و حقیقت ارسال فرماید. به همراه حقّ و حـقیقتی که مدّعیان الوهیّت و ربوبیّت را از الوهیّت و ربوبیّت برکنار میسازد. مدّعیان الوهیّت و ربوبیّت هم آشکارا به دشمنی با دین یزدان و پیغمبران او میپردازند، و در شهرهای بزرگ و مراکز و پایتختها به حیله و نیرنگ مینشینند و بساط توطئهها میچینند. گروهی از آنان سخنان فریبنده بیاساسی را نهانی به گروه دیگری پیام میدهند تا ایشان را با یاوه سرائیهای رنگین و وسوسههای دروغین بفریبند. با شیاطین جنّ برای مبارزه با حقّ و هدایت، و برای پخش بطالت و ضلالت، و برای تحقیر مردمان با چنین مکر و حیله و نیرنگ ظاهر و باطن، همکاری میکنند.
این سنّت و قانون جاری و ساری است. و این پـیکار حتمی و قطعی است. پیکاری است که بر سر مسألۀ دشمنانگی کامل قاعدۀ نخستین آئین یـزدان - که بر گرداندن حاکمیّت کلّاً به یزدان است - با آزهـای بزهکاران در شهرهای بزرگ و مراکز و پایتختها، آتش آن پیکار شعلهور میشود و فروزان میماند. بلکه بهتر است بگوئیم: پیکار آئین یزدان در اصل با خود وجود ایشان است.
پیکاری است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را گریزی و گزیری از آن نیست. باید بدین پیکار وارد شود. او نمیتواند از این پیکار دوری و کنارهگیری کند. کسانی هم کـه به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان دارنـد نـیز گـریزی و گزیری از شرکت در چنین جنگ و رزمی ندارند. باید بدان وارد شوند و تا آخر آن به پیش روند... خداوند سبحان دوستان خود را اطمینان میدهد که مکر و کید و حیله و نیرنگ بزهکاران - هر اندازه هم ستبر و دراز و سترگ و بزرگ باشد - در نـهایت جز گریبانگیر خودشان نمیگردد. مسلمانان به تنهائی به جنگ نمیپردازند و به پهنۀ کارزار وارد نمیگردند. بلکه یزدان خداوندگار ایشان نیز همراه با آنان است و او ایشان را بس است. ایزد متعال مکر و کید نـیرنگبازان را به خودشان برمیگرداند:
(وَ مَا یَمْکُرُوْنَ اِلَّا بِاَنْفُسِهِمْ وَ مَا یَشْعُرُوْنَ).
اینان جز به خویشتن نیرنگ نمیزنند، ولی خـودشان نمیدانند.
پس مؤمنان خاطر جمع باشند و آسوده بغنوند.
آنگاه روند قرآنی پرده از سرشت تکبّر موجود در اندرون دشمنان یزدان و آئین خداوند منّان برمیدارد. تکبّری که دشمنان خدا و دین خدا را از پذیرش اسلام بازمیدارد، از ترس این که نکند آنان همچون سـایر بندگان، بندگان ایزد مـتعال گردند! آخر آنـان برای خویشتن معتقد به امتیاز ذاتـی و شخصی هستند، امتیازی که در میان پیروانشان ویژگی ایشـان را نگاه میدارد. آنان خویشتن را بالاتر از این میدانند که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان بیاورند و تسلیم فرمان او شـوند، در حالی که عادت گرفتهاند این که در مقام ربوبیّت پیروان خود باشند و برای ایشان قانونگذاری کنند و خطّ و نشان بکشند، و ایشان هم قانون و خطّ و نشـان آنان را بپذیرند. همچنین خوی گرفتهاند بدیشان دستور دهند و به فرمانشان بیایند و بروند و بلند شوند و بنشینند و در برابر دستورشان کرنش برند... بدین خاطر است که این بزهکاران متکبّر سخن زشت و نابخردانۀ خود را میگویند: باور نمیداریم مگر این کـه همانند آنچه به پیغمبران خدا داده شده است به ما نیز داده شود:
(وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ).
این سردمداران به مردمان حسادت مـیورزند در ایـن که دانش و نبوّت و هدایتی را خدا بدیشان عطاء کند. و لذا) هنگامی که دلیل و برهان روشنی برای اینان میآید (و وحی آسمانی بدیشان میرسد) میگویند: (حقّ را) باور نمیداریم مگر این که آنچه به پیغمبران خدا داده شده است به ما نیز داده شود (و همچون ایشان به مـا وحی شود).
ولید پسر مغیره گفت: اگر نبوّت حقّ بود، من از تو بدان سزاوارتر بودم، زیـرا سـن من از تـو بیشتر است، و دارائی من از دارائی تو فراوانتر است. ابوجهل گفت: به خدا سوگند هرگز او را نمیپسندیم و هـرگز از او پیروی نمیکنیم، مگر این که وحی برای ما بیاید همان گونه که وحی برای او میآید!
روشن است خود بزرگ بینی وتکبّری که دارنـد، و ویژگی و خصوصیّتی که بزرگان در میان پیروان خود بدان خوی گرفتهاند، و نخستین چیزی که نمایانگر این ویژگی و خصوصیّت است، فرمان دادن آنان و اطاعت و فرمانبرداری پیروان است... روشن است این کار یکی از اسباب و علل آراستن کفر در درونشان، و ایستادگی کینه توزانۀ ایشان در برابر پیغمبران و آئین یزدان است. یزدان جهان گـفتار زشت نابخردانۀ ایشان را پاسخ میگوید. نخست با بیان این که گزینش پیغمبران برای رسالت، واگذار است به دانش فراگیر یـزدان از حـال کسی که برای این کار بزرگ جهانی سزاوار است ... بعد از آن ایشان را با تهدید و تحقیر بیم میدهد و از فرجام کار و عاقبت سرنوشت میترساند:
(اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ).
خداوند بهتر میداند که (چه کسـی را بـرای پیامبری انـتخاب و) رســالت خویش را بـه چه کسی حواله میدارد. از سوی خدا هر چه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی میگردد کـه بـزهکاری پـیش میگیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که میورزند بهرۀ ایشان میشود.
رسالت کار بزرگ و مهمّی است. یک کار جهانی است. در این کار، ارادۀ ازلی ابدی با حرکت و جنبش بندهای از بندگان تماس پیدا میکند. در آن، فرشتگان جهان بالا با انسانهای جهان محدود تماس میگیرند. در آن، آسمان با زمین، و دنیا با آخرت تماس حاصل میکند. در آن، حقّ کلّی جلوهگر میآید، هم در دل یک انسان، و هم در واقعیّت برخی از مردمان، و هم در یک حرکت تاریخی... در رسالت آسمانی، هستی بشری از خود میگذرد تا خالصانه یکسره از آن خدا گردد. نه تنها در خلوص نیّت و نه تنها در عمل از آن خدا باشد، بلکه جائی که این کار بزرگ و سترگ در آن جایگزین میشود، یعنی خانۀ دل نیز باید خالصانه بدو تـحویل گردد. شخص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با این حقّ و سرچشمهای که این از آن برمیجوشد، تـماس مسـتقیم کاملی پـیدا میکند. رسالت آسمانی چنین تماسی نـمیگیرد مگر کسی که عنصر ذاتی او شایان دریافت مستقیم کامل و بدون موانع و عوائقی باشد.
یزدان یگانۀ سبحان خودش میداند که امانت رسـالت خویش را در کجا میگذارد، و چه عنصر پاکی را برای آن برمیگزیند. عنصر والائی که از میان هزاران میلیون انتخاب میگردد و نمایندگی پیدا میکند و بـدو گفته میشود: تو نمایندۀ این کار سترگ و بزرگ و مهمّ و عظیم هستی.
کسانی که به مقام رسالت آسمانی چشم میدورند، یا درخواست میکنند که بدیشان همان چیزی داده شود که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عطاء شده است، آنان پیش از هر چیز دارای سرشتی هستند که اصلًا شایستگی ایـن کار را ندارند. آنان وجـود خود را محور جهان هستی میدانند! امّا پیغمبران از سرشت دیگری هستند، سرشت کسانی که رسالت آسمانی را فرمانبردارانه دریافت میدارند، و خویشتن خویش را فدای آن میسازند، و ذات خود را در آن فراموش میگردانند، و بدون هیچگونه انتظار و چشم به رسالت دوختنی، خلعت رسالت بدیشان داده میشود و این جامه بر اندامهایشان چست میگردد:
(وَ مَا کُنْتَ تَرْجُوْا اَنْ یُلْقَی اِلَیْکَ الْکِتَابُ، اِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
تو این امید را نداشتی که کتاب (بزرگ قرآن) بـرای تو فرستاده شود، لیکن رحمت پروردگارت چنین ایـجاب کرد (و خواست با ارسال قرآن بـرای خـاتم پـیغمبران، این مسؤولیّت سنگین را به تو سپارد). (قصص/86)
گذشته از این، آنان که چنین انتظاری دارند و چنین میگویند نادانانی بیش نیستند. آنان نمیدانند این کار رسالت، چه اندازه بزرگ و مهمّ و هراسانگـیز است. ایشان نمیدانند که این یزدان یگانه است و بس که در پرتو دانش خود مقدّر میفرماید چه کسی شایان این امر خطیر است و باید برگزیده شود... به همین خاطر است که این پاسخ قاطعانه بدیشان داده میشود:
(اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ).
خداوند بهتر مـیداند که رسالت خویش را به چه کسی حواله میدارد.
خداوند رسالت خود را در جائی به امانت مینهد که خود میداند. او بهترین بندگان و مخلصترین مردمان را برای رسالت برگزیده است و خلعت نبوّت را به تن او چست کرده است. ایزد مـتعال پیغمبران را از مـیان گزیدگان مـخلص انـتخاب فرموده است و کـاروان بزرگوار انبیاء را از آغاز جهان به حرکت درآورده است تا به محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم بـهترین آفریدگان یـزدان و خـاتم پیغمبران رسیده است.
آنگاه یزدان جهان چنین نـادانـانی را به حـقارت و رسوائی بیم میدهد، و از عذاب شدید خوارکنندهای میترساند:
(سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ).
از سوی خدا هر چه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی میگردد که بزهکاری پیش میگیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که میورزند بهرۀ ایشان میشود.
این خواری و رسوائیی که از سوی خدا بدانان میرسد در برابر بزرگی و والائیی است که در پیش پیروان خود میجستند، و در مقابل این است که آنان خویشتن را بزرگتر از آن میدیدند که از حقّ و حقیقت پیروی کنند. همچنین این خواری و رسوائی نتیجۀ انتظار کشیدن و چشم دوختن به مقام پـیغمبران یزدان است... عذاب سخت هم در برابر مکر و کید سخت و شدید ایشان، و دشمنانگی آنان با پیغمبران و اذیت و آزار رساندن و شکنجه دادن مؤمنان است.
بعد از آن، این گشت و گذار پایان داده میشود با به تصویر کشیدن حالت هدایت و حالت ایـمان در داخل دلها و درونها:
(فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سـینهاش را (با پرتو نور ایمان بـاز و) گشاده بـرای (پـذیرش) اسـلام مــیسازد، و آن کس را کـه خـدا بـخواهـد گمراه و سرگشته کند، سینهاش را بگونهای تنگ مـیسازد که گوئی به سوی آسمان صعود میکند (و به سبب رقیق شدن هوا و کـمبود اکسیژن، تنفّس کردن هر لحظه مشکل و مشکلتر میشود. کافر لجوج نیز با پیروی از تقالید پوسیده، هر دم بیش ار پیش از هـدایت آسمانی دورتر و کینهاش نسـبت بـه حقّ و حقیقت بیشتر و پـذیرش اسـلام بـرای وی دشـوارتر مـیشود). بـدین منوال خداوند عذاب را بهرۀ کسانی میسازد که ایمان نمیآورند.
یزدان جهان اگر هدایت را برای کسی مقدّر بفرماید - برابر سنّت جاری و ساری خود در هدایت کسی که به هدایت رغبت ورزد و به انـدازۀ اختیاری کـه برای امتحان بدو داده شده است رو به سوی هدایت کند - «خداوند سینهاش را گشاده برای اسلام مـیسازد» و سینهاش فراخ میشود و سهل و ساده پذیرای هـدایت میگردد، و با آن میآمیزد و ترکیب میشود، و در کنار آن میآرامد، و با آن جان تـازهای میگیرد و انس مییابد و آسوده خاطر میشود.
یزدان جهان اگر ضلالت را برای کسی مقدّر بفرماید - برابر سنّت جاری و ساری خود در ضلالت کسی که از هدایت بگریزد و دریچۀ فطرت خود را بر روی هدایت ببندد - «خداوند سینهاش را بهگونهای تنگ میگرداند که گوئی به سوی آسمان صعود میکند»... این چنین کسی دریچۀ فطرتش بسته است و بر چشمانش پردهای کشیده شده است. این است که در پذیرش هدایت دچار سختی و رنج میشود و «گوئی به سوی آسمان بالا میرود»... این یک حالت روحی و درونی است که با یک حالت مـحسوس و بیرونی نـموده شـده است. افسردگی درون و غم دل، و سختی و دشواری رنجآور کمرشکن، با صعود به آسمان نموده شده است. خود ساختار واژۀ «یَصَّعَّدُ» - همانگونه که در قرائت حفص آمده است - بیانگر این دشواری و دلتنگی و رنج بسیار است. طنین این واژه، این مفاهیم را به تصویر، میزند. صحنۀ برجسته با حالت واقعه، و با تعبیر واژگانی در یک صدا، هماهنگ میگردد.[2]
با این پیرو مناسب، صحنه پایان میگیرد:
(کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
این چنین ... همچون این چیزیکه قضا و قدر الهی انجام مـیدهد، از قبیل سعۀ صدری که خداونـد میخواهد هدایت در آن جای دهد، و سختی و زحمت و رنجی که یزدان میخواهد بهرۀ کسی فرماید که گمراهی بهرۀ او نماید... این چنین خداونـد عقاب را دامنگیر کسانی میکند که ایمان نمیآورند.
از جملۀ معانی «رجس» عذاب است. معنی دیگر آن گرفتار بلا شدن و به سختی دچار آمدن است ... هر دو معنی نشان دهندۀ این چنین عذابی است در صحنهای که کسی به عذاب گرفتار میشود و پیوسته دچـار آن میآید و از آن رها و جدا نمیگردد... ایـن مقصودی است که به ذهن میرسد. و چه بسا مقصود از این عذاب همان ظلّ، یعنی سایه است.[3]
*
هنوز در درون، جای سخن از ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار است:
(فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
تصوّر حقیقتی که این آیه و آیاتی همسان این آیه در قرآن مجید مقرّر میفرمایند و مربوط میگردد به کنش و پیوند موجود میان مشیّت خداوند سبحان و میان رفتار و روند انسان، و میان هدایت و ضلالتی که بهرۀ مردمان میگردد، و میان کیفر و پاداش و عذابی که بعد از آن بدیشان میرسد... اینها همه و همه نیازمند منطقۀ دیگری از مناطق ادراک بشری است... مـنطقهای کـه فراتر از منطقۀ مـنطق ذهـنی است. و فـراتر از همۀ جدالهائی است که در بارۀ ایـن مسأله درگرفته است، خواه در تاریخ اندیشۀ اسلامی، بویژه بین معتزله و اهل سنّت و مرجئه، و خواه در تاریخ لاهوت و فلسفه. همۀ مسائل و تعبیرات در این باره، نشاندار به نشان منطق ذهنی است.
تصوّر این حقیقت نیازمند استفاده از منطقۀ دیگری از مناطق بشری است که فراتر از منطقۀ منطق ذهنی باشد. همچنین تـصوّر این حقیقت مقتضـی همراهی و کنش با «واقعیّت عملی» است نه همراهی و کنش با «مسـائل ذهنی». قرآن حقیقت عـملی را در وجود آدمـی و در گسترۀ هستی به تصویر میزند. در این چنین حقیقتی پیدا است که مشیّت یزدان، و قضا و قدر ایزد سبحان، و اراده و عمل انسان، با یکدیگر تنیده است. آن هم در محیطی که منطق ذهنی بطور کـلّی آن را درک و فهم نمیکند.
اگر گفته شده است: ارادۀ یزدان انسان را قهرآ و جبراً به سوی هدایت یا ضلالت میراند... این چنین نبوده و حقیقت عملی بیانگر چنین چیزی نیست... اگر گفته شده است: ارادۀ انسان یکسره فرجام او را تعیین مـیکند و سرنوشت او را رقم میزند... این چنین هم نـبوده و حقیقت عملی نیز بیانگر چنین چیزی نیست. حقیقت عملی فراهم میآید از آمیزۀ نسبتهای دقیق ظاهری و محسوس، و عملکردهای لطیف غیبی و نـامحسوس. آمیزهای از آزادی مشـیّت و سلطه و قدرت کارای یزدان، و اختیار و عملکرد ارادی انسان. بدون این که میان این و آن کشمکش و برخوردی باشد و اختلاف و افتراقی پیش آید.
البتّه تصوّر حقیقت «عملی» چنان که هست امکان ندارد در محدودۀ منطق ذهنی به تمام و کمال صورت پذیرد، و در شکل مسائل ذهنی و در داخل تعبیرات بشری از آن، چنان که باید جای گیرد... نوع حقیقت است کـه برنامۀ برداشت از حقیقت و شیوۀ تعبیر از آن را مقرّر و مشخّص میدارد. برنامۀ منطق ذهنی و مسائل جدلی نمیتوانند حقیقت عملی را به تصویر زنـند و سزاوار این کار هم نیستند.
تصوّر این چنین حقیقتی آنگونه که در جهان واقعی عملی است نیاز به چشش کاملی دارد، چشش کاملی که در پرتو تجربۀ روحی و عقلی حاصل میگردد و دست مـیدهد... آن کسی که فطرت او به اسـلام روی میآورد، در سینۀ خود فراخی و گشایشی برای پذیرش اسلام مییابد... فراخی و گشایشی که سعۀ صدر نـام دارد و قطعاً ساختار ایزد دادار و عطاء آفریدگار است ... چه سعۀ صدر پدیدهای است که جز در پرتو قضا و قدر الهی رخ نمیدهد. این خدا است که چنین پدیدهای را میآفریند و به مرحلۀ ظهور میرساند... کسـی که فطرت او رو به ضلالت میکند، در سینۀ خود تنگی و گرفتگی و سختی خواهد یافت... این تنگی و گرفتگی و سختی هـم قـطعاً سـاختار ایـزد دادار است. چـه این گرفتاری و دشواری هم پدیده است و عـملًا رخ نمیدهد مگر در پرتو قضا و قدری که خـدا آن را میآفریند و آن را جاری و ساری میسازد. انبساط و انقباض درون، هر دو از ارادۀ یـزدان در حقّ انسـان پدیدار و نمودار میگردد... امّا این اراده، ارادۀ قهر و جبر نیست. بلکه ایـن اراده، ارادهای است که سـنّت جاری و ساری را به وجود میآورد تا با اجراء چنین سنّتی این پدیدۀ انسان نـام را با این مـقدار اراده و اختیاری که دارد امتحان کند و بیازماید. و قضا و قدر یزدان، ساری و جاری شود با ایـجاد کـردن و پــدید آوردن چیزی که فرایند استفادۀ انسـان از ایـن مقدار اراده و اختیاری است که در امر رو کـردن و رهسـپار شدن به سوی هدایت و ضلالت دارد.
هنگامی که یک مسالۀ ذهنی را مـیخواهیم با یک مسألۀ ذهنی دیگری حلّ و فصل کنیم، و زمانی که چنین مسائلی را به پایان میبریم، بدون این که دل و درون را و تجربه واقعیّت بیرون را در حلّ آنها دخـالت دهـیم، هرگز ممکن نخواهد بود که تـصوّر کاملی و صحیحی از این حقیقت حاصل آید... این امر در مجادلات اسلامی و همچنین در جدالهای غیر اسلامی به وقوع پـیوسته است و تجربه شده است.
به ناچار باید برنامۀ دیگری، و چشش مستقیم و بدون واسطهای برای دست یازیدن و پرداختن بدین حقیقت بزرگ باشد.
*
این موج خروشانی که بر سر و کول همدیگر میدوند، یکسره همچون پیروی بر مسالۀ ذبیحههائی است که از آنها سخن رفت. این با آن پیوند مییابد. همه بسته واحدی در روند قرآنی هستند. بستۀ واحدی در شعور و احساس هستند. بستۀ واحدی در ساختار ایـن آئـین هستند. چه مسألۀ ذبیحهها مسالۀ قانونگذاری است. و مسالۀ قــانونگذاری مسالۀ حـاکمیّت است. مسألۀ حاکمیّت هم مسالۀ ایمان است... بدین خاطر است سخن از ایمان بدین شیوه، در جای مربوط و مطلوب خود است.
آنگاه آخرین پیرو در این مقطع به میان میآید و با واپسین ابزار پیوند، این را بدان پیوست میدهد... زیرا این و آن راه راست یزدان است. بیرون رفتن از یکی از این دو تا بیرون رفتن از این راه راست است. و ماندگار ماندن بر آن دو تا، یعنی عقیده و شرع، ماندن بر راهی است که به بهشت، و به دوستی یزدان در حقّ بندگان ذاکر و عابد، منتهی میگردد:
(وَهذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ. لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
این (مطلب که مـددهای الهـی شامل حال حقّ طلبان میگردد و عذاپ الهی به سراغ دشمنان حقّ مـیرود، سنّت ثابت خدا است و بخشی از راستای) راه مستقیم پروردگار تو است. ما آیات (قرآنی و نشانههای جهانی و دلائل عقلانی) را بـرای کسـانی تشریح کـردهایـم و توضیح دادهایم که (دلی پذیرا و گوشی شنوا دارند و) پند میگیرند و اندرز میپذیرند. برای آنان (که پندپذیر و بیدارند) دارالسـلام است کـه (بـهشت یـزدان است و زدوده از آفات و بلایا بوده و غم و اندوه به ساحت آن راه ندارد و) از سوی پروردگارشان بدیشان تـعلّق میگیرد، و خداوند به سبب کاری که (در دنـیا) انـجام میدادهاند، سرپرست و یاور آنان است.
راه این است... راه پروردگارت... با این اضافۀ اطمینان بخشی که الهامگر یقین و باور اسث و مژدۀ فرجام را میدهد... این سنّت خدا در هدایت و ضلالت است. و آن شرع یزدان در تحلیل و تحریم است. هر دوی ایشان برابر معیار خدا یکسان و مساویند. هر دو تـا تـار و پودی در روند قرآن خدا هستند.
خداوند آیههای خویش را توضیح و تبیین فـرموده است. ولیکن تنها کسانی که پند میگیرند و فرامـوش نمیکنند و غافل نمیشوند، از این توضیح و تبیین سود میبرند و بهرهمند میشوند و بس. چه دل با ایمان دلی است که به یاد خدا است و خدای را یاد میکند و غافل و بیخبر نمیماند. دلی است باز و گشاده و فراخ. دل زندهای است که پذیرا میگردد و پاسخ میگوید.
کسانی پند میگیرند و اندرز میشنوند، دارالسّـلام یعنی بهشت یزدان متعلّق بدیشان است، سرای آرامش - آسـایش و امـن و امان ایـزد سبحان... از سـوی پروردگارشان تضمین شـده است و هـدر نمیرود... یزدان سرپرست و یـاور و نگاهدار و حافظ ایشـان است... این پاداش کارهائی است که میکردهاند... ایـن پاداش پیروزی ایشان در امتحان است.
بار دیگر خود را در برابر حقیقت بزرگی از حقائق این عقیده مییابیم. آنجا که راه راست یزدان در حاکمیّت و شریعت مجسّم و جلوهگر میشود... این سـرشت ایـن آئین است، سرشتی که پروردگار جهانیان آن را مقرّر و مشخّص میدارد.
1- جمع مرسل است: مرسل به حدیثی گفته میشود که نام فرد صحابی از آن افتاده باشد. همچون سخـن نافع که گفته است: رسول خدا چنین فرموده است ... (نگا: علوم الحدیث، تألیف دکتر صبحی صالح، صفحۀ ١٦٦).
2- مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فـی القرآن» فصل: «التخییل الحـسّی و التجـسیم».
3- که در سورۀ واقعه آیۀ ٤٣، و سورۀ مرسلات آیۀ ٣٠ ذکـری از آن رفته است. (مترجم)
سورهی انعام آیهی 153-136
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ سَاءَ مَایَحْکُمُونَ (136) وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ (137) وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَیَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَیَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (138) وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (139) قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ (140) وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشَابِهاً وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (141) وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (142) ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (143) وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (144) قُل لَا أَجِدُ فِی مَاأُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (145) وَعَلَى الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْنَاهُم بِبَغْیِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (146) فَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل رَبُّکُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَیُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (147) سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (150) قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (152) وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (153)
این بخش طولانی همه - به اضافۀ بخشی که پیش از آن گذشت و پیروهائی که بر آن آمد - در روند یک سورۀ مکّی در قرآن مکّی که موضوع آن عقیده است و به قانونگذاری و وضع مقرّرات کاری نـدارد - مگر قوانین و احکامی که به ریشهدار کردن و ژرفا بخشیدن اصل اعتقادی آنها اختصاص داشته باشد - زیرا بدان هنگام اسلام هنوز دولت و حکومتی نداشت که قوانین و احکام آن را پیاده و اجراء کـند. یـزدان جـهان ایـن شریعت را بالاتر از آن میداند که تنها سخنی بر سـر زبانها، و موضوعات بررسی و پژوهش باشد و بس. پیش از آن که برای آن جامعهای را آماده گرداند و روی کار بیاورد که در صلح و صفا باشد، و خویشتن را بطور کلی تسلیم خدا کند، و یـزدان را با اطاعت از شریعت و قوانین و احکام او بپرستد، و پیش از آن که دولتی را برای آن آماده سازد که دارای سلطه و قدرت باشد، و برابر چنین شریعت و قوانین و احکام عـملًا در میان مردمان حکـومت و فرمانروائی کند، و شناخت قوانین و احکام را مقرون و همراه سازد با پیاده شدن و اجراء آن - و این کار سرشت این آئین است همان گونه که برنامۀ این آئین است، برنامهای که جدّیّت و گرمی و وقار این آئین را تضمین میکند - خداوند این شریعت را مصون میدارد از این که قبلًا قوانـین و احکام آن نوشته شود و بعدها پیاده و اجراء گردد.
میگوئیم: این بخش طولانی همه و همه در یک سورۀ مکّی آمده است و به مسألۀ قانونگذاری و فرمانروائی میپردارد و دالّ بر سرشت این مسأله - یـعنی مسألۀ عقیدتی - است ... بیانگر جدّی بودن این مسأله در این آئین است ... ایـن مسأله یک مسألۀ اصـلی و مـهم است.[1]
پیش از این که بطور مشروح با نصوص آیات فرانی به پیش رویم، دوست داریم در سایههای روند قرآنی بطور کلّی بغنویم و زندگی کنیم تا در اینجا محتواها و مضمونهای قرآن، و همچنین رهنمودها و الهامهای آن را بطور اجمال از مدّ نظر بگذرانیم.
روند قرآنی آغاز میشود با عرضۀ مجموعۀ اندیشهها و گمانهای جاهلی پیرامون کارهائی که در بارۀ میوهها و چهارپایان و فرزندان، یعنی در بارۀ اموال و جامعۀ خود در جاهلیّت انجام میدادند. این اندیشهها و گمانها را مجسّم و نمودار میبینیم در:
١ - تقسیم روزیهائی که یـزدان بدیشان داده بود، و محصولات و چهارپایانی که برای ایشان آفریده بود. روزیها و محصولات و چهارپایان را به دو بخش تقسیم میکردند: بخشی را برای خدا جدا میکردند و گمان میبردند این قانون را خدا مقرّر داشته است. و بخشی را برای خداگونهها و انبازهای خود در نظر میگرفتند. یعنی آلهه و خدایان دروغینی که آنها را شریک جان و مال و اولاد خود میدانستند و گذشته از یزدان آنها را هم پرستش مینمودند:
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَکَائِنَا).
(بتپرستان همیشه دچار اوهـام خرافـاتند. مـثلًا ایـن گونه) مشرکان سـهمی از زراعت و چـهارپایانی را کـه خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار مـیدهند و بـه گمان خود میگویند: این برای خدا است (و با این سهم به خدا تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و مـعبودهای) ما است (و بـا ایـن سـهم نـیز بـه بـتها و اصـنام تـقرّب مــیجوئیم و بــدین منظور آنـها را صـرف رؤسـاء و پردهداران و خادمان بتکدهها و معابد مینمائیم).
٢ - آنان گذشته از این، در بخشی که بهرۀ خدا کردهاند ستمگری میکنند. قسمتی از آن را برمیدارند و به بخشی میافزایند که بهرۀ شرکاء کردهاند. امّا این چنین کاری را در بخش شرکاء نمیکنند.
(فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ).
امّا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد به خدا نمیرسد (و صرف آن در راه او ممنوع است) و آنچه مـتعلّق بـه خدا است بـه شـرکاء (و مـعبودهای) ایشان مـیرسد (و مـیتوانـد صرف آنـها گردد و بـه سرپرستان و خدمتگذاران اصنام ایشان داده شود).
٣ - آنان فرزندانشان را میکشتند. کشتن اولاد با زیبا جلوهگر دادن این کار نادرست تـوسط انبازها انـجام میپذیرفت - انبازها در این حالت تـنها غیبگویان و قانونگذاران ایشان بودند - آنان از جملۀ کسانی بودند آداب و رســوم را میساختند. آداب و رسومی که افرادی در جامعه از آنها پیروی میکردند. این پیروی از یک سو به سبب فشار اجتماعی انجام میپذیرفت، و از دیگر سو بر اثر متأثّر شدن از افسـانههای دیـنی صـورت مـیگرفت. این کشـتن، دختران را در بر میگرفت که از ترس تـنگدستی و نـنگ، ایشـان را مـیکشتند. گاهی هم کشـتن، پسران را نـیز در بر میگرفت و نذر میکردند آنان را بکشند و قربانی کنند. همانگونه که عبدالمطّلب نذر کرد که اگر یزدان ده پسر بدو عطاء فرماید و به سن و سـالی بـرسند که از او حمایت و محافظت کنند، یکی از آنان را برای آلهه سر میبرد!
(وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ).
همان گونه (که اوهـام و خیالبافیهایشان تـقسیمبندی ستمگرانۀ فوق را در نـظرشان آراسـته بـود، گمانهای نادرستی که در بارۀ بتهایشان داشتند کار را بـدانـجا کشانده بود که) بتهایشان کشـتن فرزندانشـان را در نـظر بسـیاری از مشـرکان زیـبا جلوه داده بـود (و دسـتهای فـرزندانشـان را قربانی بـتان مـیکردند و دسـتهای دخـترانشـان را زنـده بگور مـینمودند) تـا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافهپرستی بیامیزند و راه را از چاه بازنشناسند).
4 - مشـرکان برخی از چهارپایان را و بعضی از محصولات را بدون استفاده رها میکردند و بهرهکشی و بهرهوری از آنها را قدغن مینمودند، به گمان این که اینها مورد استفاده قرار نـمیگیرند و از آنـها خورده نمیشود مگر با اجازۀ ویژۀ یزدان - اینگونه گمان میبردند - همچنین سوار شـدن بـر پشت بـرخـی از حیوانات سواری را منع میکردند و قدغن مینمودند.
مانع این میشدند که به هنگام سوار شدن بر بعضی از حیوانات سواری و یا ذبح حیوانات نام خدا برده شود، و به نام خدا بر آنها سوار و یا آنها را ذبحکنند! یا در حج بر آنها سوار نمیشدند چون یاد خدا در آن بود و یاد خدا در آن میرفت! گمان هم میبردند که همۀ ایـن قوانین و آداب برابر دستور خدا است و خدا بدانها امر فرموده است:
(وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَیَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَیَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ).
و (از جملۀ خرافات ایشان این است که) میگویند: ایـن (قسمت از) چهارپایان و کشت و زرع مـمنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خدمتگذاران اصنامی) کـه مـا بـخواهیم از آن نمیخورند - و این (قاعدۀ ناروا ساختۀ آنان و ناشی از) گمان ایشان است (نه ناشی از فرمان یزدان - و همچنین میگفتند: ایـنها) حیواناتی هستند که سوار شدن بر آنـها حرام است و (کسی نباید سوار آنها بشود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بلکه نـام بتان را بر آنها میرانند و این را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند.
٥ -آنان جنین برخی از حیوانات را به مردان و پسران اختصاص میدادند، و بچّۀ آنها را برای زنان و دختران حرام میدانستند. امّا در صورتی که نوزاد مرده به دنیا میآمد مردان و زنان و پسران و دختران را در استفادۀ از آن آزاد میدانستند! این قانون خندهآور را به خـدا نسبت میدادند:
(وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشـان ایـن است که در مورد گوشت حیواناتی کـه ذبـح کردن و سوار شدن و بار کشیدن از آنها را قدغن و حرام اعلام کردهاند) میگویند: جنینی که در شکم این حیوانـات است ویژۀ مردان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شـود، تنها باید مـردان از گوشت آن بخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده متولّد بشود، همه در آن شریک هستند (و مـردان و زنان میتوانند از گوشت آن استفاده کنند). هـر چه زودتـر خداوند کیفر این تـوصیف (افعال و احکـام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هـر چیز باخبر است).
ایــن مـجموعهای از اندیشهها و گمانها و آداب و رسومی بود که چهرۀ جامعۀ عربی را در جاهلیّت آراسته و پیراسته میکرد، و این روند دراز قرآنی - در یک سورۀ مکّی - عـهدهدار از میان بردن و زدودن آنها، و پاکیزه کردن درونها و دلها از پـلشتی آنـها، و همچنین باطل نمودن آنها در واقعیّت اجتماعی است. روند قرآنی، این برنامه را با گامهای آهسته و بلند و حساب شده پیموده است:
الف - بیش از هر چیز مقرّر داشته است زیـانمندی کسانی که فرزندان خود را از روی دیوانگی و بیخردی و بیدانشی کشتهاند و آنـان را بـیبهره و محروم از چیزی داشتهاند که یزدان بدیشان بخشیده است. انجام چنین کارهای پلشتی را به دروغ به خدا نسبت میدهند. قرآن گمراهی مطلق ایشـان را در ایـن اندیشهها و گمانهائی کـه نـاآگـاهانه به خدا نسبت میدهند اعلان میدارد.
ب - سپس ایشان را متوجّه میسازد که یزدان جهان این اموال و دارائی را برای ایشان فراهم آورده است، اموالی که در آن اینگونه دخل و تصرّف مـیکنند. او است که باغهائی با درختان نیازمند داربستها، و باغهائی با درختان غیر نیازمند داربستها را برای آنان رویـانیده است. او است که این چهارپایان و حیوانـات را برای آنان آفریده است. او است کسی که مالک جهان است و فرمانروای همگان است. تنها او است که میتواند برای مردمان در دارائی و اموالی کـه بدیشان داده است و بهرۀ ایشان کرده است قوانین و مقرّرات وضع کند... در این نگرش، مجموعهای از انگیزههای الهامگرانه را پیش چشم میدارد، اعمّ از صحنههای کاشتهها و میوهها و باغهائی با درختان نیازمند داربستها و درختان بینیاز از داربستها، و از صحنههای نـعمتهائی که یـزدان از چهارپایان بدیشان داده است و برخی بزرگ و باربر و شایستۀ سواری بوده و بعضی کوچک و غیر باربر و غیر شایستۀ سواری هستند، و گوشت بعضیها قابل تغذیه و گوشت بـعضیها قابل تغذیه نیست، و پوست و پشم و موی برخیها قابل اسـتفادۀ انسـان است، و ... همچنین یادی از دشمنانگی ریشهدار میان فـرزندان آدم و زادگان ابلیس میرود، و گوشزد میشود چرا باید با وجود این دشمنی، انسانها پا به پای اهریمن راه روند و از او پیروی کنند؟ و چگونه از وسوسۀ ایـن دشـمن آشکار خوشحال میشوند؟!
ج - پس از آن، بطور مشروح، سخت به اندیشهها و جهانبینیهایشان میتازد. اندیشهها و جهانبینیهائی که به چهارپایان مربوط مــیگردد. انـدیشهها و جـهانبینیهایشان را دور از منطق و خالی از دلیـل میشمارد. پرتوهائی هم بر تاریکیهای جـهانبینیها و اندیشهها مـیانـدازد تـا در تابش نور ایـن گونه جهانبینیها و اندیشهها ناچیز و کج و بیارزش نمودار گردند. در پـایان ایـن عـرضه کردن و نشـان دادن میپرسد: در این قوانین و مقرّرات بیدلیل و بیمنطق، آنان بر چه چیز تکه و استناد میکنند:
(أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا).
آیا شما بدان هنگام (که فرمان خدا در بارۀ این تحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) که خداوند آن را به شما سفارش کرد؟ (هرگز چنین نبوده است).
آیا این رازی بوده است که شما از آن آگاهید، یا توصیه و سـفارشی بوده است که شـما مـخاطب ویـژۀ آن بودهاید؟! دروغ بستن بر خدا، و گمراهسازی مردمان، بدون علم و آگاهی، کار بسیار زشت و پلشتی بشمار میآید. این زشت و پلشت شمردن و بر این کار ناپسند توپیدن، یکی از انگیزههای گوناگونی است که رونـد قرآنی آن را به کار میگیرد.
د - در اینجا روند قرآنی سلطه و قدرت را صاحب حقّ در قانونگذاری میشمارد، و روشن میکند که ایـن سلطه و قدرت چه خوراکیهائی را حرام کرده است، اعمّ از خوراکیهائی که بر مسلمانان حرام داشته است، یـا خوراکیهائی که مخصوصًا بر یهودیان حرام کرده است ولی آنها را برای مسلمانان آزاد و حلال فرموده است.
هـ - سپس با جاهلیّتی که در انباز نمودن چیزهائی با خدا، و تحریم چیزیهائی که خدا آنها را حلال فرموده است، جلوهگر است میجنگد، و با حواله کردن این جاهلیّت به خواست و رضایت خدا به پیکار مینشیند، و بر ایـن گفتارشان میتازد که میگویند:
(لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ).
اگر خدا میخواست، ما و پدران ما مشرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال، بر خود) تحریم نمیکردیم.
روند قرآنی بیان میدارد که این سخن، گفتۀ هر کافری بوده است که قبلًا راه تکذیب حقّ و حقیقت را پیموده است و پیغمبران را دروغگو نـامیده است. تکذیب کنندگان این چنین سخنی را میگفتهاند تا زمـانی که عذاب خدا را چشیدهاند:
(کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا).
کسانی که پیش از آنان بودهاند نیز همین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، به پیغمبران ما دروغ میگفتند و آنـان را) تکـذیب مـینمودند تــا (سرانجام طعم) عذاب ما را چشیدند (و کیفر اعمال بـد خود را دیدند).
شرک و همچنین تحریم کردن بدون اجازۀ قوانین الهی، هر دو از نشانههای تکذیبکنندگان آیات یزدان است. با پرسش انکاری از ایشان میپرسد: ایـن قـوانـین و مقرّراتی که مینهید و معیّن میدارید به کدام منبع و مرجع حواله میکنید و به چه دلیل و حجّتی استناد میجوئید؟:
(قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ).
بگو: آیا دلیل قاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حلال، در دست) دارید تـا آن را بـه مـا ارائــه دهید؟! شـما فقط از پندارهـای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار میکنید.
و - سـپس جدال با ایشان را در ایـن باره پایان میبخشد. جدال را با دعوت ایشان به گـواه آوردن و کار را یکسره کردن، خاتمه میدهد - درست بدانگونه که در آغاز سوره، راجع به اصل اعتقاد، از ایشان گواه و شاهد خواست - با استعمال خود عبارات و اوصاف، و حتّی خود واژگان. تا روشن فرماید که مسأله یکی است: مسألۀ انباز برای خدا، و مسألۀ قـانونگذاری بدون اجازۀ خدا:
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید که گواهی میدهند بر این که خداونـد این چیزها را حرام کـرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و بـه دروغ) گواهی دادند، بـا آنـان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چـرا کـه دروغگـویند و شایستۀ تـصدیق نیستند.) و از هـوا و هوس کسـانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جهانی) مــا را تکذیب مــینمایند و بــه آخرت ایـمان نمیآورند و بـرای پروردگار خود (بـتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند.
از این آیه برداشت میکنیم: گذشته از این که صحنه و عبارت و واژه یکسان است، کسـانی که ایـن قانونگذاریها را به دست میگیرند، همان کسانیند که از هواها و هوسهای خود پیروی میکنند. همان کسانیند که آیات خدا را دروغ مینامند و میدانند. و بالاخره همان کسانیند که به آخرت ایمان ندارند. اگر آنان آیات الهی را تصدیق میکردند، و به آخرت ایـمان داشـتند، و از هـدایت و رهنمود یـزدان پـیروی مـینمودند، برای خودشان و برای مردمان، بجای خـدا قـانونگذاری نمیکردند، و بدون اجازۀ خدا دست به تحریم و تحلیل نمییازیدند.
ز - در پایان این مرحله و در خاتمۀ این بخش، ایشان را فرامیخواند که برایشان روشـن و مشـخّص سازد چیزهائی را که یزدان واقعاً آنها را بر آنان حرام کـرده است ... در اینجا برخی از قواعـد اساسی و بنیادین زندگی اجتماعی را خواهیم دید. پیش از همۀ این اصول و ارکان، توحید یزدان و یکتاپرستی خداونـد سبحان است. بعضی از آنها اوامر و تکالیف و وظائف است، ولی تحریمات بیشتر است و خدا آنها را عنوان همۀ چیزهای دیگر فرموده است. خداوند از شرک نهی کرده است. به احسان و نیکی در حقّ پـدر و مـادر دستور فرموده است. از کشتن فرزندان از ترس تنگدستی نهی کرده است و اطمینان داده است که روزیرسان او است و به همگان روزی میرساند. از نزدیک شـدن به گناهان آشکار یا نهان نهی کرده است. از کشتن انسان باز داشته است، مگر از روی حقّ. نهی کرده است که به اموال یتیمان دست برده شود، مگـر از راهـی و به شیوهای که به نفع و صلاح ایشان باشد تا به سنّ رشد میرسند و شعور اجتماعی پیدا میکنند. دستور فرموده است که پیمانه و ترازو دادگرانه و به تمام و کمال داده شود و سنجیده گردد. دستور فرموده است که در گفتار - به هنگام گواهی و داوری - دادگری مراعات گردد، هر چند طرف دعاوی از خویشاوندان باشد. فرمان داده است که به عهدها و پیمانها به تمام و کمال وفا شود... روند قرآنی همۀ این کارها را سفارش یزدان میداند و آنها را به دنبال اوامر و نواهی تکرار مینماید.
سراسر این مجموعه متضـمّن پایۀ عقیده و قـواعد بنیادین شریعت است. عقیده و شریعتی که بدین شکل در همایش روند قرآنی گرد میآیند و بدینگونه با همدیگر میآمیزند، و یکدست و یکپارچه نشـان داده میشوند، بهگونهای که مضمون و مفهوم آنـها پنهان نمیگردد از کسی که این قرآن را بدین نحوی که بیان داشتیم مطالعه و بررسیکند. دربارۀ این مجموعه، در پایان این بخش طولانی گفته میشود:
(وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بیان کردم) راه مستقیم من است (و مـنتهی بـه سـعادت هـر دو جهان میگردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده میسازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بـدان تـوصیـه مـیکند تـا پـرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
این بدان خاطر است که معنی و مفهومی که از سراسر روند قرآنی استفاده میشود ابراز گردد، و ساختار آن، در کلام یگانۀ روشن قاطعی، جلوهگر آید:
این آئین، شریعت آن همچون عقیدۀ آن، در بیان صفت شرک یا صفت اسـلام، برابر و یکسان است. بلکه شریعت آن در این راستا از عقیدۀ آن برمیجوشد، و همچنین شریعت آن عین عقیدۀ آن است... چرا که شریعت مترجم واقعی و بیانگر اصلی عقیده است... این حقیقت اساسی، از لابلای نصوص و آیات قرآنی، و از عرضۀ آن در برنامۀ قرآنی، پیدا و هویدا است.
این همان حقیقتی است که مفهوم «دیـن» در دلهـا و درونهای پیروان این آئین از آن سخت به دور داشته شده است، و پیاپی در قرون فراوان با شیوههای ناپاک و روشهای جهنّمی از آن دورِ دور گشـته است. آن اندازه دور که کار بدانجا کشیده است که بیشتر شیفتگان این آئین - چه رسد به دشمنان این آئین و یاوهسرایان و باطلگرایان که اصلًا به این آئـین توجّه نـمیکنند و اهمّیّت نمیدهند - مسألۀ حاکمیّت و فرمانروائی در دل و درونشان مسأله جدای از مسألۀ عقیده قلمداد شود و دل و درونشان برای آن جوش و خروشی نداشته باشد، بدانگونه که برای عقیده به جوش و خروش میافتد. بیرون رفتن از زیر بار آن را بیرون شدن از دیـن نمیشمارند، همچنانکه بیرون رفتن از زیر بار عقیده یا عبادت را بیرون رفتن از دین میشمارند. در صورتی که این آئین جدائی عقیده و عبادت و شریعت را از یکدیگر به رسمیّت نمیشناسد و نمیپذیرد. این دوری و جدائی میان حاکمیّت و دین، به وسـیلۀ دسـتگاههای آزمودۀ استعمارگران با تلاش قرنهای طولانی پـدیدار گشته است تا مسألۀ حاکمیّت بدین شکل حیرتانگیز تأسّفآور در آمده است. حتّی کار بدانجا کشیده است که در حس و شعور سرسختترین طرفداران این آئین نیز حاکمیّت و دین از همدیگر جدا بشمار آید! ایـن همان مسألهای است که به خاطر آن این سوره با وجود این که موضوع آن نظم و نظام مملکت، و شریعت و قانون نیست، بلکه موضوع آن عقیده است، ایـن هـمه آیات را متوجّه مسألۀ حاکمیّت میسازد، و ایـن همه انگیزه و این همه بیان را پیرامون آن گرد میآورد، بدان هنگام که حتّی دربارۀ یک کار جزئی از آداب و رسوم زندگی اجتماعی سخن میگوید. این بدان خاطر است که این کار جزئی به اصل بزرگ حاکمیّت و فرمانروائی پیوند دارد، و اصل بزرگ حاکمیّت و فرمانروائی هم متّصل به پایه و اساس این آئین و بلکه به وجود حقیقی آن است.
کسانی که بتپرست را مشرک میدانند، ولی کسی را مشرک نمیدانند که از طـاغوت حکومت و داوری میطلبد، از نسبت شرک بدین یکی خودداری میکنند، امّا از نسبت شرک بدان یکی خودداری نمیکنند، این چنین کسانی قرآن را نمیخوانند، و سرشت این آئین را نمیدانند... بهتر است قرآن را آن چنان بخوانـند که یزدان آن را برای مردمان نازل فرموده است، و دست کم این فرمودۀ یزدان جهان را پیش چشم دارند و با دقّت لازم بخوانند و معنی آن را بدانند:
(وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
اگر از آنـان اطـاعت کنید بیگمان شـما (مثل ایشـان) مشرک خواهید بود.
برخی از مشتاقان این آئین، دل خود را و دل مردمان را سرگرم این میکنند: اگر این قانون، یا این پروژه، یا این سخن، منطبق با شریعت خدا یا غیرمنطبق باشد... و... گاهی هم در برابر برخی از مخالفات، غیرت ایشان به جوش و خروش درمیآید، و در اینجا و آنجا از این که فلان چیز مخالف با آئین اسلام یـا نـاهماهنگ با آن است، امواج طوفان خشم، آنان را فرا میگیرد... انگار اسلام به تمام و کمال پیاده شـده است و قـوانـین آن یکسره بر جامعه فرمانروا و حکومت آن در مـیان مردمان پابرجا است. تنها چیزی که از وجود و کمال و استواری آن میکاهد، این است که چنین مخالفاتی از میان برود، و این گفتار و آن کردار در میان مردمان و در میان جامعۀ مسلمانان گفته و کرده نشود!
این مشتاقان سخت عاشق ایـن آئین، بدون ایـن کـه خودشان بدانند، این آئین را میآزارند و رنجیده خاطر میدارند. بلکه با اینگونه تلاشهای حاشیهای ناچیز، بر پیکر اسلام ضربه کاری خود را فرود میآورند... این گونه مردمان پر حرارت جانبدار اسلام، بر حقّانیت این اوضاع جاهلی گواهی ضمنی مـیدهند، و نـاخودآگـاه شهادت میدهند که آئین اسلام در چنین جامعهای حاکم است و قوانین و مقرّرات آن اجراء میگردد. تنها کم و کاست این آئین این است که چنین چیزهای مخالفی تصحیح شود و بسا در صورتی که این آئین کاملًا از «وجود» و حضور در جامعه، دور نگاه داشته شده است و مطرود گشته است. چرا که اسلام دور و مطرود خواهد بود مادام که در یک نظام و سیستم حکومتی، و در اوضاع و احوال مردمان، مجسّم و پـدیدار نباشد. حکومت و اوضاع و احوالی که حاکـمیّت در آن تـنها متعلّق به یزدان باشد نه به بندگان.
وجود این آئین، وجود حـاکمیّت یـزدان است. اگر حاکمیّت یزدان در جامعه منتفی شد، وجود این آئین هم منتفی است... امروزه مشکل این آئین در کرۀ زمـین، وجود طاغوتها بر سرِ کار است. طـاغوتهائی که به الوهیّت یزدان تجاوز مینمایند، و سلطه و قدرت الهی را غصب میکنند، و با حلال و آزاد کردن و حرام و قدغن نمودن ارواح و اموال و اولاد، به خویشتن حقّ قانونگذاری میدهند... ایـن همان مشکـلی است که قرآن مجید با مجموعۀ فراوانی از انگیزهها و قوانین و مقرّرات و بیانات با آن روبرو میشود، و آن را به مسألۀ الوهیّت و عبودیّت ربط و پیوند میدهد، و ملاک ایمان یا کفر میداند، و معیار جاهلیّت یا اسلام میشمارد.
پیکار واقعی و راستینی که اسلام بدان فـرو رفت تـا «وجود» خود را ثابت و استوار کند، پیکار با بیدینی و خدانشناسی نبود، تا «تدیّن» و دینداریی که شیفتگان این آئین برای آن تلاش مـیکنند بس باشد و دیگر هیچ!... بلکه پیکار پیشین و نبرد نخستینی که این آئین بدان اهمّیت سزائی داد و بدان فرو رفت تا «وجود» خود را ثابت نماید و حضور خـویش را اعـلام دارد، پیکار «حاکمیّت» بود. در این نبردی که مقدّم بر هـر نبردی در اسلام است، هدف دیگری نیز در میان بوده است: اسلام در این نبرد مهمّ میخواسته است مـقرّر دارد که این حاکمیّت باید از آنِ چه کسی باشد... برای این دو منظور، اسلام در مکّه بدین پیکار وارد گردید. بدان هنگام چنین نبردی را آغازید که عقیده را پـدید مـیآورد و کـاری به نطام حکومتی و قانون و قانونگذاری نداشت. بدین پیکار وارد شد تا در دلهـا ثابت و استوار کند که حاکمیّت تنها از آنِ خداوند یگانه است و بس... هیچ مسلمانی ادّعای آن را برای خود ندارد، و از کسی هم نمیپذیرد که ادّعـای آن کـند... هنگامی که این عقیده در مکّه به ژرفای دلهای گروه مسلمانان رسید، یزدان جهان در مدینه برای ایشـان میسّر فرمود که کـار و بار عقیده را عملًا بر دست گیرند... پس دلباختگان این آئین بنگرند که در کجای این آئین هستند و بر آنان چه چیزی واجب است که بشود. البتّه پس از این که مفهوم حقیقی ایـن آئین را درک و فهم کنند.
این اندازه ما را بس است. بگذار با نصوص و آیـات این سوره بطور مشروح رویاروی گردیم.
*
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
(بتپرستان همیشه دچار اوهـامِ خرافـاتند. مـثلًا ایـن گونه) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را کـه خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار مـیدهند و بـه گمان خود میگویند: این برای خدا است (و بر این سهم به خدا تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و مـعبودهای) او است (و بـا ایـن سهم نـیز بـه بتها و اصنام تـقرّب مـیجوئیم و بـدین منظور آنها را صرف رؤسـاء و پردهداران و خادمان بتکدهها و مـعابد مـینمائیم). امّـا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد بـه خدا نمیرسد (و صـرف آن در راه او مـمنوع است) و آنچه متعلّق به خدا میباشد به شـرکاء (و مـعبودهای) ایشان مـیرسد (و مـیتوانـد صـرف آنـها گردد و بـه سرپرستان و خدمتگذاران اصنام داده میشود). چه بد داوری میکنند!.
روند قرآنی مقرّر میدارد - بدان هنگام که جهانبینیها و اندیشههای جاهلیّت، و آداب و رسوم آن را در بارۀ کشت و زرع و حیوانات و چهارپایان بیان مینماید - خدا است که این کشت و زرع و حیوانات و چهارپایان را برایشان پدیدار کرده است و آفریده است. کسی نیست در آسمانها و زمین جز یـزدان بتواند روزی رسان باشد و چیزی به کسی عطاء کند... آن وقت بعد از این سخن، از کارهائی صحبت به میان میآورد که مشرکان دربارۀ چیزهائی انجام میدادند که خدا آنها را بدیشان داده است. آنان بخشی از ارزاق و دادههای خدا را برای خداوند سبحان در نظر میگرفتند، و بخشی را بهرۀ بتان سنگی و غیرسنگی میدانستند. طبیعی است که این بخش اخیر نصیب پردهداران بتان میگردید. گذشته از این، آنان به بخشی که برای یزدان در نظر میگرفتند ستمگری و دست درازی میکردند، بدان نحـوی که آیه بیان میفرماید.
از ابن عبّاس روایت است که گفته است: مشرکان وقتی که غلاف و ارزاق میرسید، آن را توده توده میکردند. بخشی را به خدا میدادند، و بخشی را متعلّق به آلهه و خداگونههای خود میدانستند. هر وقت باد از سـوی بخشی که به آلهه و خداگونهها داده بود به سوی بخشی میوزید که به خدا داده بودند، چیزهائی را که باد با خود به سوی بتها و خداگونهها میبرد برمیگرداندند. و اگر باد از سوی بخشی که به خدا داده بودند به سوی بخشی میوزید که به آلهـه و خداگونههایشان داده بودند، بادآورده را نگاه میداشتند و برنمیگردانـدند. این است که خدا میفرماید:
(سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
چه بد داوری میکنند!.
از مجاهد روایت شده است که گفته است: بخشی از کشت و زرع را بهرۀ خدا مینامیدند، و بخشی از کشت و زرع را بهرۀ بتان و خداگونههایشان میدانستند. قسمتی را که باد با خود از سهم خدا به سوی سهم شرکاء و انبازها میبرد به ترک آن میگفتند و آن را رها مـیکردند، و قسـمتی را که باد از سـهم بتان و خداگونههایشان به سوی سهم خدا مـیبرد، آن را برمیگرداندند، و میگفتند: «خدا بینیاز از این است». مراد از چهارپایان، سائبه و بَحیرهای است که بعضی از حیوانات را بدین واژهها نامگذاری میکردند.
از قتاده روایت شده است که گفته است: مردمانی از گمراهان، کشت و زرع و چهارپایان خود را دو بخش میکردند. نقشی را از آنِ خدا میدانستند، و بخشی را به انبازهای خود میدادند. هنگامی که چیزی از قسمت خدا آمیزۀ قسمتی مـیگردید که به انـبازهایشان اختصاص داده بودند، آن را رها و نادیده میگرفتند. اگر هم چیزی از قسمت انبازها آمیزۀ قسمتی میگردید که به خـدا اخـتصاص داده بودند، آن را به قسـمت انبازهایشان برمیگرداندند. هـر وقت هـم خشکسالی میشد از قسمتی که به خدا اختصاص داده بودند کمک میگرفتند و استفاده مینمودند، ولی قسمت انبازها و خــداگـونههایشان را دست نــمیزدند و بر جای میگذاشتند.
خداوند بزرگوار فرموده است:
(سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
چه بد داوری میکنند!.
از سدی روایت شده است کـه گفته است: مشـرکان بخشی از اموال خود را جدا مـیکردند و سـهم خدا مینمودند. کشت و زرعی را میکاشتند و آن را سهم خود میکردند... برای آلهه و خداگونههای خود همین کار را انجام میدادند... حاصل و فرآیندی که به نام آلهه و خداگونهها به دست میآمد، هزینۀ بتان و انبازها میکردند. حاصل و فرآیندی که به نام خدا به دست میآمد، صدقه و احسان میکردند. اگر آنچه متعلّق به بتها و انبازها میدانستند هدر میرفت، و آنچه متعلّق به خدا میدیدند فراوان میگردید، میگفتند: «چارهای از هزینۀ آلهه و بتان مـا نـیست!». از سهم یـزدان بـرمیداشـتند و برای آلهه و بتان خویش هزینه مینمودند. اگر قسمت خدا هـدر مـیرفت و ضـایع مـیگردید، و قسـمت آلهه و بتان فراوان میشد، میگفتند: «اگر یزدان میخواست، بهرۀ خود را فراوان میکرد»! دیگر چیزی از سهم آلهه و بتان برنمیداشتند و به خدا نمیدادند. خداوند فرموده است: اگر در این تقسیم راست و درست باشند، در این صورت بدترین داوری را انجام دادهاند، این که: از سهم من بردارند ولی چیزی از سهم دیگران به من ندهند! ایـن مـفهوم برداشت میشود از فرمودۀ یزدان وقتی که میفرماید:
(سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
چه بد داوری میکنند.
از ابن جریر روایت شده است که گفته است: امّا فرمودۀ یزدان که فرموده است: (سَاءَ مَا یَحْکُمُوْنَ) خبری است از سوی خداونـد سبحان در بارۀ کردار ایـن گونه مشرکانی که خدا خوی ایشان را بیان فرموده است. ایزد بزرگوار میفرماید: مشـرکان در داوری خود اشتباه میکنند و به کژ راهه میروند. چرا که از نصیب من به انبازهای خود میدهند، و از نصیب انبازهایشان به من نمیدهند. مراد خداوند بزرگوار از این سخن این است که از نادانی و گمراهی ایشان خبر دهد و کنارهگیری و دوری آنان را از راه حقّ بنمایاند. زیرا آنان تنها به این هم بسنده نکردند چیزی را که سود و زیـانی بدیشان نمیرساند شریک خداونـدی گردانـند که ایشـان را آفـریده است و بـدانـان رزق و روزی داده است و نعمتهای فراوان بیشمار را بدیشان بخشیده است، بلکه خودسرانه در تقسیمات خویش به چنین چـیزی بهرۀ بیشتری از خدا بدهند.
این چیزی بود که شـیاطین انسـان و پری آن را به دوستان و پیروان خود الهام میکردند تا با آن با مؤمنان در بارۀ چهارپایان و محصولات کشاورزی مجادله و ستیز کنند. در ایـن گونه اندیشهها و جهانبینیها و عـملکردها و دخل و تـصرّفها، نشـانههای مصلحت شیاطین در چیزی که برای دوستان و پیروان خود زینت میدادند و میآراستند، پـیدا و هویدا است. و امّا مصلحت شیاطین انسان - از قبیل غیبگویان و فال بینان و پردهداران و نگهبانان بتکدهها و رئیس و رؤساء - پیدا و هویدا بود پیش از هر چیز در چیره شدن ایشان بر دلهای پیروان و طرفداران، و در تحریک و تشـویق ایشان به این که برابر اندیشههای پوچ و جهانبینیهای نادرست و باورهای تباه خود عمل کنند، و به دنبال چیزی راه بیفتند که برای ایشان مـیآرایـند. در ثانی مصلحت آنان در مصالح مادیی برای ایشان تحقّق پیدا میکند که نتیجه و فرآیند ایـنگـونه زینت دادنهای فریبکارانه و سرگردان و گمراه کردنهای مکّارانه عـامۀ مردمان است. این سودی است که عائد کسانی میگردد که به چنین تقسیم کردنی سرگرم میشوند. افراد گول خورده و ناآگاهی که برای بتان و خداگونهها بهرهای کـنار میگذارند، و خـودشان سر در توبرۀ آن میگذارند... و امّا مصلحت شـیاطین جنّ پدیدار و نمودار میگردد در پـیروزی گمراهسازی مـردمان و وسوسه کردن ایشان تا بدانجا که زندگی را و همچنین آئین ایشان را تباه میسازند، و آنان را خوار و رسـوا در دنیا به سوی نابودی، و در آخرت به سوی آتش میرانند.
این کاری بود که در دورۀ جاهلیّت عربها رخ میداد، و در جاهلیّتهای همگون آن نیز به وقوع مـیپیوست، در جاهلیّتهای: یونان و ایران و روم. این کار پلشت هنوز که هنوز است پیوسته در هند و افریقا و آسیا انـجام میپذیرد!... ایـن نوع کارهای زشت و چندشآور نابخردانه جملگی انواعی از دخل و تصرّف در اموال است و ویژۀ دورۀ جاهلیّت عربها و جاهلیّتای دیگر همسان آن در گذشتههای دور نبوده و نیست. بلکه جاهلیّتهای کنونی در اموال این چنین دخل و تصرفهائی میکنند، دخل و تصرّفهائی که یزدان جهان اجازۀ انجام آنها را نداده است. این است که با انجام چنین اموری در شرک به همان جاهلیّتهای قدیم در اصل و در قاعده به هم میرسند و ریشه و تنۀ درخت جاهلیّت همگون است. چه جاهلیّت، به حال و وضعی گفته میشود که در کار و بار مردمان با قـانون و شـریعتی جز قانون و شریعت یزدان دخل و تصرّف میکند. نوع و شکل این دخل و تصرّف نیز مهمّ نیست. چه شکلها و صورتها نیست که جاهلیّت را تشکیل میدهد، بلکه دخل و تصرّف در امور مردمان با قانون و شریعتی جز قانون و شریعت یزدان در اینجا معتبر و ملاک است...
(وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ).
همان گونه (که اوهـام و خیالبافیهایشان تقسیمبندی ستمگرانۀ فوق را در نظرشان آراسته بـود، گمانهای نادرستی که در بارۀ بتهایشان داشتند کـار را بـدانجا کشانده بود که) بـتهایشان کشـتن فـرزندانشـان را در نـظر بسـیاری از مشـرکان زیـبا جلوه داده بـود (و دسـتهای فــرزندانشـان را قربانی بـتان میکردند و دسـتهای دخــترانشــان را زنـده بگور مـینمودند) تـا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافهپرستی بیامیزند و راه را از جاه باز نشناسند). اگر خدا میخواست آنان چنین نمیکردند. (حال که مشیّت خدا چنین میخواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است).
میفرماید: همان گونه که انبازها و شیاطین ایـن نوع دخل و تصرّف در اموال را در نظرشان آراستهاند، به همان نحو کشتن اولاد را در جلو دیدگانشان آراسته و پیراسته کردهاند ... این همان زنده بگور کردن دختران از ترس تنگدستی، یا از خوف اسیر شدن و ننگ و عار است که عربها مرتکب میشدند. یا پسران را در نذر و نذور برای بتان و خداگونهها میگشتند، مانند چیزی که دربارۀ عبدالمطّلب نقل کردهاند که او نذر میکند که اگر خدا ده پسر بدو دهد و آنان به سنّ و سالی برسند که از او دفاع و نگاهبانی کنند، یکی از پسران را برای بتان و خداگونهها سر ببرد!
زنده بگور کردن دختران و سر بریدن پسران چیزی بود که عرف و عادت و آداب و رسوم جاهلیّت میطلبید. عرف و عادت و آداب و رسومی که انسانهائی آنها را برای مردمان پدیدار و نمودار کرده بودند. مراد از شرکاء مذکور در این آیه، شیاطین انسان و پری است. از قبیل: غیبگویان و فالگیران و پـردهداران و رؤسـای انسان، و جنّیان همراه و همدم آدمیان که پـیوسته به وسوسه میپردازند. شیاطین انسان و پری هم هـر دو گروه در این راه به همکارری یکدیگر میپردازند و با یکدیگر دوستی میورزند.
متن آیه، آشکارا هدف نهان در فراسوی آراسـتن و پیراستن را بیان میکند و میفرماید:
(لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ).
تا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئـین ایشـان را بـر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافـه پـرستی بیامیزند و راه را از چاه بازنشناسند).
تا آنان را هلاک سازند و آئینشان را بر آنـان تباه و پیچیده گردانند و نتوانند چنان که باید روشن و آشکار بدان پی ببرند و آن را فهم کنند... امّا هلاک ایشان، پیش از هر چیز در کشتن فرزندانشان جلوهگر است، و بعد از آن در فساد زندگی اجتماعی بطور کلّی پیدا و هویدا است. در گسترۀ زندگی اجتماعی تباه، مردمان به گلّۀ سرگردان و سرگشتهای تبدیل میشوند. چوپانان تباهی پیشه، این گلّۀ ویلان و سرگردان را به هر کجا که بخواهند سوق میدهند و راه میبرند. ایـن گلّه را آن گونه میرانند که هوا و هوس ایشان بخواهد و مصالح ایشان ایجاب کند! تا بدانجا در ارواح و اولاد و اموال مردمان تصرّف میکنند که دستور کشتن و نابودکردن میدهند! و این گلّه گمراه گزیری و گریزی جز کرنش و فرمانبرداری، برای خود نـمییابد. آخر جـهانبینیها و اندیشههای آمیخته با دیـن و عقیده - جـهانبینیها و اندیشههای بیگانه از دین و عقیده - با همۀ سنگینیها و گودیهائی که خود دارد، با آداب و رسوم اجتماعی بر جوشیده از چنان جهانبینیها و اندیشههائی، همکاری و همیاری میکند، و بهگونهای سنگینی در هم شکننده و خرد کنندهای وارد میسازد که همۀ مـردمان به فغان میآیند و در برابر آن تاب مقاومت و توان ایستادگی نمیآرند. مگر زمانی که مردمان از دست آن به آئین روشنی پناهنده شوند، و در جملگی کار و بار خود به ترازوی ثابت و استواری برگردند.
این گونه جهانبینیها و اندیشههای پیچیدۀ مبهم، و این چنین آداب و رسوم اجتماعیی که از آن جـهانبینیها و اندیشههای تباه برمیجوشد و بر گردۀ عموم مـردمان سنگینی در هم شکنندۀ خود را وارد میسازد و با فشار خود کمر ایشان را خم میگرداند و ستون فقرات آنان را خرد مـیکند، مـنحصـر و محدود بدان جهانبینیها و اندیشههائی نیست که جاهلیّتهای قدیم با آنـها آشـنا بودهاند. چه امروزه ما به صورت روشنتری اینگونه جهانبینیها و اندیشهها را در جاهلیّتهای معاصر مشاهده مینمائیم... این لباسها و جامهها و این آداب و رسوم و تقلیدهائی که خویشتن را بر مـردمان تـحمیل و واجب میگرداند، و گاه گاهی هزینههای هنگفـت و توان فرسائی را بر عهدۀ آنان میاندازد، و چه بسا زندگی و فعّالیّتها و تلاشهای آنان را صرف خود کند، و گذشته از همۀ اینها، اخلاق و حیات ایشان را نیز تباه گرداند... امّا با این وجود، جز کرنش کردن و نماز بردن در برابر چنین عرف و عادت و آداب و مراسمی چارهای ندارنـد... جـامههای بــامدادان، لباسهای نـیمروز، جامههای شامگاهان... لباسهای کوتاه، جامههای تنگ، لبـاسهای خندهآور ناجور! و انواع و اقسام آرایشها و پیرایشها و پیچش موها و چین چین کردن زلفها... و سائر بندگیها و بردگیهای خوارکنندۀ رسواگرانۀ دیگر... همۀ ایـنها را چه کسی و یا چه کسانی تدارک میبینند و خود در پشت سر آنها مینشینند؟ چه کسی و یا چه کسانی در فراسوی خانهها و سالنهای مد لباس مینشینند؟ چـه کسی و یا چه کسانی در فراسوی شرکتهای تولید چمباتمه میزنند؟ چه کسی و یا چه کسانی هستند آن رباخوارانی که در مؤسّسات مالی و بانکها مینشینند و به کارگاهها و کارخانهها وام میدهند تا خودشان فرآیند رنج و حاصل تلاش ایشان را دریافت دارند؟ چه کسی و یا چه کسانی هستند که در پشت سر ایشان یهودیانی میایستند که برای تباهی و نزاری بشریّت بطور کلّی کار میکنند تا خودشان بر آنان حکومت و فرمانروائی نمایند؟.... امّا یهودیان با اسلحۀ پیدا و لشکریان هویدا در فراسوی دیگران نمیایستند و نمیرزمند، بلکه با جهانبینیها و ارزشها و معیارهائی به جـنگ نـهانی و روانی میپردازند که خودشان آنها را ساخته و پرداخته کردهاند و با نظریهها و فرهنگهائی آنها را ریشهدار و استوار نمودهاند.[2] آنها را آزاد و رها مـیکنند تـا بر مردمان در قالب «عرف اجتماعی» فشار بیاورند. آنان خودشان میدانند که این نظریّهها به تـنهائی کافی و بسنده نـیستند، و باید در رژیـمها و سـیستمهای حکومتی، و در اوضاع و احوال جامعهها، و در آداب و مراسم پیچیدۀ اجتماعی، نـمودار و پـدیدار گردد. در لابلای عرف و عادت مردمان به شکلی پیاده و جلوهگر آید که انسانها با آن عرف و عادت به ستیز ننشینند و بر ضدّ آن نشورند. بلکه آن اندازه ریشهها و شـاخههای درخت نیرنگشان درهم تنیده و فرو رفته باشد که بر همگان مشتبه شود.
این است کار شیاطین... شیاطین انس و پری ... ایـن است جاهلیّت ... جاهلیتی که شکلها و صورتهای آن جـوراجـور و گـوناگون میگردد، ولی ریشهها و سرچشمههای آن متّحد و متّفق است و ارکان و اصول آن همسان و همگون!
ما ارزش قرآن را پـائین میآوریم و از شکوه آن میکاهیم، وقتی که آن را بخوانیم و از آن چنین فهم و برداشت کنیم که قرآن سخنانی است دربارۀ جاهلیّتهائی که بودهاند! بلکه قرآن سخنانی از جاهلیّتهائی در هر دوره و روزگـاری از زندگی است، و پـیوسته با واقعیّتهای منحرف رویاروی میشود و میرزمد و آنها را به راه راست و درست خدا رهنمود و رهنمون میشود.
هر چند که مکر و حیله بزرگ و ستبر باشد، و هر چند که واقعیّت موجود سنگین و گسترده باشد، روند قرآنی کار و بار جاهلیّت را سبک میدارد و ساده مـیانگارد، و پرده از حقیقت بزرگی برمیدارد که این رویۀ پیدا آن را پـنهان میکند و مایۀ نـیرنگ زدن به مردمان میسازد... این حقیقت بزرگ این است که این شیاطین و دوستان و پیروان ایـن شـیاطین در دست قدرت و سلطۀ آفریدگار اسیر و گرفتارند. آنان با نیرو و تـوان شخصی خود نمیتوانند کارهائی را که میکنند به انجام برسانند. بلکه ریسمان و کمندی که در قـید و بند آن اسیر و گرفتارند، تا اندازهای برای ایشـان آزاد و شل میگردد و کمی طول داده میشود تـا طبق مشـیّت و ارادۀ یزدان دست به کارهائی یازند و حکمت و فلسفۀ ایزد متعال را در آزمایش بندگانش پیاده کنند. اگر خدا بخواهد که کاری را انجام ندهند نـمیتوانـند انجام بدهند. امّا اگر خدا خواست برای آزمایش بندگان کاری را انجام دهند به انجام آن دست مییازند... دیگر نه گناهی بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است و نه مسؤولیّتی مـتوجّه مؤمنان است. خدا چنین خواسته است و چنین هم میشود. پس باید پیغمبر و مسلمانان راه خود را ادامه دهند و به پیش روند و شیاطین را با دروغهائی که به خدا نسبت میدهند و با مکر و کیدهائی که میورزند واگذارند:
(وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ).
اگر خدا میخواست آنان چنین نـمیکردند. (حال کـه مشیّت خدا چنین میخواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است).
لازم است که متذکّر شویم، شیاطین جرأت نمیکردند که بگویند: این جهانبینیها و اندیشهها و اقدامها و انجام کارها خودسرانه است و خودشان میخواهند و خودشان میکنند. بلکه بر خدا دروغ میبستند و از قول خدا بیان میداشتند و گمان هم میبردند که این چیزها شریعت و قوانین یزدان برای ایشان است!... به گمان خود ایـن کارها و گفتهها را از شریعت ابراهیم و اسـماعیل علیهما السلام نقل و بیان میدارند و به مردمان میرسانند!
امروزه شیاطین در جاهلیّتهای نوین نیز چنین میکنند. اغلب آنان نمیتوانند همچون کمونیستهای منکر وجود خدا به خود ببالند و یکسره وجود خدا را نفی کنند و آشکارا منکر دین گردند. درست متوسّل به همان شیوهای میشوند که شیاطین در جاهلیّت عربی بدان پناه میبردند! میگویند: آنان برای دین احترام قائل هستند! و گمان میبرند قوانینی را که برای مـردمان وضع میکنند ریشه در این آئین دارد!... ایـن شیوه، پستتر و ناپاکتر از شیوۀ کمونیستهای خدانـاشناس است! این شیوۀ زشت و پلشت نیرنگبازانه، عاطفۀ دینی نهان در ژرفاهای درون را آرام میکند و میخواباند، و نیروی سرشتی دینی را در قالبهای جاهلیّت نه اسلامیت تخلیه میکند. این شیوه بدترین نیرنگ و پستترین روش است!... بعضی گمان میبرند که این عاطفۀ مهمّ و نهان در زوایای دل و جان، اسلام است. ولی ایـن عاطفه، اسلام نیست. زیرا اسلام برنامۀ روشن عملی واقعی است.
«شیفتگان» این آئین میآیند و نیرو و انرژی خود را صرف دشمنانگی و ستیز با جزئیّات ناچیزی میکنند که در حاشیۀ حقیقت اسلامی قرار دارند. جزئیّاتی که در این اوضاع و احوال جاهلی مشرک و غاصب الوهیّت یزدان، و سلطه و قدرت خداونـد منّان، سزاوار ایـن گرفتاریها و دردسرها نیستند... این دلباختگان، با نشان دادن چنین غیرت ابلهانهای، به ایـنگـونه اوضـاع و احوال جاهلی مشـرک، قالب و نـماد اسلامی عطاء میکنند، و بطور ضمنی سخت گواهی میدهند بر ایـن که چنین نظام و سیستمی واقعاً دارای یک اصل دینی است و بر اساس دین استوار است، ولی با دین تنها در این جزئیات ناچیز مخالف است!
این شیفتگان نقش خود را برای پابرجائی این اوضاع و احوال و پاک شمردن آن، اداء میکنند. این نقش همان نقشی است که دستگاههای دینی حرفهای اداء میکنند، دستگاههائی که جامههای دینی به تن میکنند!... هر چند که اسلام پشمینه پوشی و ژندهپوشی را به رسـمیّت نمیشناسد، و غیبگو و دیرنشین و پردهدار و حاجبی نمیتواند به نام اسلام زبان بگشاید و عمل خود را به اسلام قالب نماید.
(وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَیَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَیَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
و (از جملۀ خرافات ایشان این است که) مـیگویند: ایـن (قسمت از) چـهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خدمتگذاران اصنامی) کـه مـا بخواهـیم از آن نمیخورند - و ایـن (قاعدۀ ناروا ساختۀ آنان و ناشی از) گمان ایشان است (نه ناشی از فرمان یزدان - و همچنین میگفتند: اینها) حیواناتی هستند که سوار شدن بر آنـها حرام است و (کسی نباید سوار آنها بشود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بـلکه نــام بتان را بر آنها میرانند و این را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند. هر چه زودتر کیفر افتراهـای آنان را خواهیم داد.
ابوجعفر ابن جریر طبری گفته است: «این خبری است از سوی یزدان بزرگوار دربارۀ این مشرکان بیشعور و نادان. آنان از پـیش خود دست به تـحریم و تـحلیل میزدند، بدون این که یزدان کمترین اجازهای در ایـن باره بدیشان داده باشد.
«حِجْرٌ» به معنی حرام است ... اینان که بر سلطه و قدرت یزدان میشورند و با وجود ایـن ادّعاء دارنـد آنچه به صورت قانون و شریعت ارائه میدهند، قانون و شریعت یزدان است، برخی از کاشتهها و چهارپایان را برای خدایان خود - همانگونه که قبلًا گفتیم - جدا میسازند، و میگویند: این چهارپایان و این میوهها و محصولها بر آنان حرام است، گمان میبردند که نباید از آنها بخورند و بهرهمند شوند مگر کسانی که خـدا بخواهد... کسانی که چنین مقرّر میداشتند طبعاً کاهنان و غیبگویان و پردهداران و حاجبان و رئیس ورؤساء بودند! چهارپایانی را که قدغن میکردند گویا همان چهارپایانی هستند که در سورۀ مائده از آنها سخن رفته است و نامهای گوناگونی بدانها داده شده است:
(مَا جَعَلَ اللهُ مِنْ بَحِیْرَةٍ وَ لَا سَائِبَةٍ وَ لَا وَصِیْلَةٍ وَ لَا حَامٍ). [3]
خداوند بحیره، سائبه، وصـیله، و حـامی را مشـروع و مقرّر نداشته است. (مائده/103).
سوار شدن بر اینگونه چهارپایان را قدغن میکردند. همچنین بر برخی از چهارپایان به هنگام سوار شدن و دوشیدن و ذبح آنها نام خدا را نمیبردند... بلکه نـام خدایان و بتان را بر آنها میبردند و خالصانه از آنِ آلهه میدانستند! همۀ این کارها را طبق دستور خـدا گمان میبردند و «بر خـدا دروغ میبستند» و از زبان او دروغ میگفتند!
ابوجعفر ابن جریر گفته است: «فرمودۀ یزدان (اِفْتِرَاءً عَلَی اللهِ)[4] بدین مفهوم است که آن مشرکان چیزی را که حرام میکردند و چیزی را که میگفتند، از زبان خدا دروغ میگفتند و ناسنجیده سخنان پوچی بر زبان میراندند و کارهای ناروائی میکردند. چرا که آنان بر چیزهائی که حرام میکردند و خداوند سخنانشان را در این باره در کتاب خود ذکر فـرموده است، اضافه مینمودند که خدا آن چیزها را حرام کرده است. یزدان متعال این امر را نفی میفرماید و تکذیبشان مینماید. و به پیغمبرش و به مؤمنان خبر میدهد که آنـان در ادّعاهای خویش دروغ میگویند».
در اینجا شیوهها و روشهای جاهلیّت برایمان پـیدا و هویدا مـیگردد. شـیوهها و روشهائی که در بیشتر جاهلیّتها تکرار میگردد. این کـار پـیش از آن زمـانی انجام پذیرفته است که تفاخر و تکبّر، مردمان را بدانجا بکشاند که مادیگری را بر زبان رانـند! و پـیش از آن زمانی بوده است که تفاخر و تکبّر، انسانهائی را بدانجا بکشاند که هر چند بطور کلّی منکر وجود خدا نیستند، امّا آشکارا میگویند که «دین» تنها «عقیده» و باور است و یک نظام و سیستم اجتماعی یا اقتصادی و یا سیاسی نیست تا زندگی را بپاید و بر آن فرمانروائی نماید!
لازم است همیشه بیدار باشیم و بدانیم که شیوه و روش جاهلیّتی که نظام و سیستم زمینیای را کـه پـدیدار و نمودار میکند، در آن حاکمیّت در دست مردمان است نه در دست یزدان. امّا با این وجود گمان میبرد که برای دین احترام قائل است و اوضاع و احوال جاهلیّت خود را از دین برمیگیرد!... باید هوشیار باشیم و کاملًا بدانیم که این شیوه و روش، بطور کلّی ناپاکترین و مـاهرانـهترین روال و رویّه است. صلیبی جـهانی و صهیونیسم جهانی به این شیوه و روش در مـنطقهای دست یازیدند که روزی و روزگاری سرزمین اسلامی بود و برابر شـریعت یـزدان حکومت و فرمانروائی میکرد. بدین کار دست یازیدند آن زمان که آزمـون ترکیه پوچ و ناموفّق گردید. آزمونی که پـهلوان پنبۀ ساختۀ خودشان در آنجا بدان برخاست و با اسلام در افتاد و خوار و رسوا ورافتاد!... این آزمون نقش مهـمی در در هم شکستن خلافت بازی کرد، خلافتی که واپسین نماد اسلامی در کرۀ زمین بود. امّا این آزمون با لائیک و لائیسم بیپردۀ خود نتوانست نمونهای باشد که در بقیّۀ منطقه تأثیر بگذارد. ایـن آزمون کاملًا از دیـن کنارهگیری کرد و شعار جدائی دین از سیاست را سر داد و برای عموم بیگانه گردید. برای تودۀ مردمانی بیگانه شد که عـاطفۀ دیـنی تـاریک و نهانی در ژرفاهای درونشـان بود ... بدین خاطر صلیبی جـهانی و صهیونیسم جهانی به آزمونهای دیگری دست یازیدند. آزمونهائی که خود همان هدف را دنبال کند و اشتباه آزمون کمال آتاتورک را جبران نماید. بر این آزمونها پــردهای از دیـن کشـیدند و برای آن دسـتگاهها و تشکیلات دینی پابرجا داشتند. دستگاهها و تشکیـلاتی که صفت دینداری و دینپروری بر ایـن دغلکاری و نیرنگبازیشان بیفزاید، چه با تبلیغات مستقیم و چـه با زشت شمردن و ناپسندیده جلوه دادن برخی از جزئیات ناچیز و بیارزشی که نشان دهد و وانمود گرداند که جز این جزئیّات، بقیّۀ موارد دیـن سـالم و دست نـخورده وناب است!... این دوز و کلک، نـاپاکتـرین مکر و کیدی است که شیاطین آدمی و پری نسبت به این آئین روا میدارد.
دستگاههای صلیبی و صهیونیسم در این زمان با تمام توان و با پشتیبانی کامل و با گردهمایی یکپارچه، و با همۀ آزمونها و آکاهیهائی که اندوختهاند، تلاش میکنند دچار همان اشتباهی بشوند که در آزمون ناموفّق ترکیه بدان دچار آمده بودند. امروزه گمان میبرند که آن آزمون ناموفّق، حرکتی از حرکات رسـتاخیز اسـلامی بوده است، امّا در ظاهر از خود چنین وانمود مـیکرده است که «لائیک و لائـیسم» است و به تـرک دیـن میگوید و دین را از زندگی کاملًا جدا میکند و کنار مینهد. این است که آن را تصدیق نـمیکنند و راست نمیپندارند و درست نمیانگارند!
خاورشناسان که خودشان ابزار انـدیشه و آلت اجـرای نیّات استعمارگران صلیبی و صهیونیسم هستند، با همۀ تاب و توان میکوشند آزمـون کمال آتاتورک را از تهمت بیدینی و لائیسم پاک گردانند!... زیرا پرده بر افتادن از بیدینی و لائیسم آن، سبب گردید که نـقش محدودی را بازی کند... آخر در نظر بود نماد همایش اسلامی و نام وحدت اسلامی را از سطح زمین پـاک گردانند و از صفحۀ روزگار بزدایند. امّا آزمون ترکیه این نقش را نـتوانست بازی کند. نـقشی که انتظار میرود آزمونهای آینده در منطقه بازی کنند. این نقش زشت و پلشت، این بار چنین است:
مقاصد و مفاهیم آئینی و شور و حماسۀ دیـنی را از اوضاع و اشکال جاهلی، پاک و زدوده کنند، و دین را به اسم دین تبدیل نمایند. یعنی: قالب دیـن را بر جـای گذارند، ولی محتوای دین را بردارند. اخلاق و ارکان سرشتی و بنیادین را نیز به نام خود دین تباه سـازند. جاهلیّت را جامۀ اسلام کنند و بر تـن اسلام چست گردانند. تا این کارها در همۀ سرزمینهائی که هنوز در آنها عاطفۀ تاریک و مبهم دینی در ژرفاهای درون در گشت و گذار است، نقش خود را ایفاء کنند، و مردمان آنجاها را با لگام دروغین فریبا به دام صلیبیها و به تور صهیونیستها افکنند، و سرانجام در آغوش آنان قـرار دهند... این همان هدفی است که تـاختها و حملههای نیرنگ صلیبی و صهیونیستی به اسلام در مدت هزار و سیصد سال، از رسیدن به آن ناتوان و درمـانده بوده است.
(سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
هر چه زودتر خدا کیفر افتراهای آنان را خواهد داد.
(وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشـان ایـن است که در مورد گوشت حیواناتی کـه ذبـح کردن و سوار شدن و بار کشیدن از آنها را قدغن و حرام اعلام کردهاند) میگویند: جنینی که در شکـم ایـن حیوانـات است ویژۀ مردان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شود، تنها باید مردان از گوشت آن بخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده متولّد بشود، همه در آن شریک هستند (و مردان و زنان میتوانند از گوشت آن استفاده کنند). هـر چه زودتر خداوند کیفر این تـوصیف (افـعال و احکـام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هـر چیز باخبر است).
به اوهام جهانبینیها و به خیالبافیهای کارهای برگرفته و بردمیده از انحرافات شرک و بتپرستی، و برجوشیده از واگذاری کار تحلیل و تحریم به مردمان، هـمراه با ادّعای این امر که هر چه مردمان قانون و شرع گردانند، قانون و شرع یزدان بشمار است. بدین خرافات و اوهام ادامه دادند تا بدانجا که دربارۀ جنینهای داخل شکـم برخی از چهارپایان گفتند: - شاید مراد چـهارپایانی باشد که بحیره و سائبه و وصیله نامیده شدهاند - اینها اختصاص به مردان ما دارند اگر زنده به دنـیا آمـدند، ولی برای زنان حرام هستند، مگر مرده به دنیا بیایند که در این صورت زنان میتوانند با مردان در آنها شریک شوند... به همین روال و منوال، بدون هرگونه سبب و دلیل و علّتی. تنها و تنها از روی هواها و هوسهائی که افرادی آئین پیچیدۀ آمیختهای را از آنـها ساختهانـد، آئینی که در آئینۀ فهم و شعور نامعلوم و ناپیدا است. روند قرآنی پیرو تهدیدآمیزی را میآورد و کسانی را بیم میدهد که اینگونه قوانین و مقرّراتی را از پـیش خود فراهم میآورند و میسازند، و بر یـزدان دروغ میبندند و به ناروا میگویند: این قوانـین و مقرّرات برگرفته از شریعت یزدان جهان است:
(سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ).
هر چه زودتر خداوند کیفر این توصیف (افعال و احکام دروغین) ایشان را خواهد داد.
(إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هر چیز باخبر است).
خدا حقائق احوال را میداند، و برابر حکمت در حقائق احوال تصرّف میکند، نه آنگونه که این مشرکان نادان تصرّف میکنند.
انسان وقتی که با روند قرآنی پیش مـیرود و این گمراهیها را از مدّ نـظر میگذرانـد و میبیند که طـرفداران آن گـمراهـیها، چه رنجها و زیـانها و فداکاریهائی را تحمّل میکنند، در شگـفت میشود... انسان در شگفت میشود از ایـن همه دشواریها و دردسرها و جانفشانیهائی که مـنحرفان از راه راست یزدان، برای انحراف از شرع و برنامۀ خداوند سبحان، تحمّل میکنند! جای تعجّب است گمراهان چگونه به دنبال این همه خرافهها و سرگشتگیها و باورهای بغرنج و سرگیجهآور راه میافتند. باید تعجّب کرد از غـلّ و زنجیرهای عقیدۀ تباه موجود در میان چنین جامعهها و در ژرفـاهای دلهای پیروان چنین باور بیمایه و بیپایهای!... بلی انسان تعجّب مـیکند از ایـن عقیدۀ منحرفی که بر مردمان حتّی قربانی کردن پـارههای جگرشان را نیز تحمیل مـیکند، گذشته از ایـن که پیچـدگی زندگی و پریشانی حیات، و حرکت در مسیر زندگی بدون ضابطه و قاعده را بهرۀ انسانها میسازد، و در این راه جز گمان و هوا و هوس و تقلید، رهنمون و راهـنمائی وجـود نـدارد... در پـیش رویشـان هم یگانهپرستی سهل و ساده و روشنی است که دلهـای انسانها را از خیال پردازیهای گمانها و خرافهها خالی و فارغ میگرداند، و عقل بشری را از زانوبند تـقلیدهای کور میرهاند، و جامعۀ انسـانی را از قید و بندهای جاهلیّت و مشکلات آن آزاد میسازد، و «انسان» را از بندگی بندگان - چه در قوانین و مقرّراتی که خودشان آنها را پدیدار میکنند، و چه در معیارها و میزانهائی که با دست خود برای خود میسازند - رها میگرداند، و به جای همۀ اینها، عقیدۀ واضح و مـفهوم و مضبوط و مربوطی قرار میدهد، و جهانبینی روشـن و ساده و آسـایش بخشی را مسـتقرّ مـیکند، و برای جام جهاننمای دل، مشاهدۀ حقائق هستی و زندگی را بطور کامل و شامل و عمیق و دقیق، میسّر و ممکن میسازد، و به انسان آزادی از بندگی بندگان میبخشد، و او را بالا میبرد و اوج میدهد تا بدانجا که وی را به مقام پرستش یزدان یکتای جهان میرساند» مقامی که جـز پیغمبران کسی به اعلی درجات و والاترین مـراتب آن واصل نمیگردد.
هان! بدان ای انسان! این زیان گرانبار کمرشکن - اینجا در این دنیا پیش از آخرت - است، وقتی که انسانها از راه راست یـزدان منحرف میشوند و به کژراهـه میروند و به لجنزار باتلاق جاهلیّت فرو میافتند و سرنگون میشوند، و به بندگی رسواگرانۀ اربابانی از بندگان برمیگردند:
(قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ).
مسلّماً زیان میبینند کسـانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانـی مـیکشند و چیزی را کـه خدا بدیشان میدهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام میکنند. (به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم نــاروا و نـابجائی) بیگمان گمراه مـیشوند و راهیاب نمیگردند.
کاملًا زیان میبینند. در دنیا و آخرت زیان میبینند. هم وجود خود را از دست میدهند و هم فرزندانشـان را. خردهای خویش را و جانهای خویشتن را از دست میدهند. بزرگواری و کرامتی را از دست میدهند که یزدان جهان با رها کردن ایشان از پـرستش دیگران بدیشان بخشیده است. وجود خویش را وقتی از دست میدهند که خود را تسلیم ربوبیّت بندگان میکنند، بدان هنگام که خود را تسلیم حاکمیّت بندگان میسازند. پیش از همۀ این زیانها، با از دست دادن عقیده، هدایت را میبازند و زیان آن را متوجّه شخص خود مـیسازند. در این صورت است که واقعاً زیانمند میشوند، و دچار گمراهی و سرگردانیی میگردند که هیچگونه هدایت و کمترین رهنمودی در آن نیست:
(قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ).
واقعاً گمراه میگردند و اصلًا راهیاب نمیشوند.
*
پس از این، روند قرآنی ایشان را به سـوی نـخستین حقیقتی برمیگرداند که از آن دور شدهانـد و گمراه گشتهاند. نخستین حقیقتی که در سرآغاز این سخن بدان اشارهای با این گفتار فرموده است:
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً).
(این گونه مشرکان) سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار دادهاند. خدا مشرکان را متوجّه منبعی میسازد که بر روی زمین زراعت را پدیدار و چهارپایان را نـمودار کرده است. زراعت و چهارپایانی که ایـنگونه در آنـها دخـل و تصرّف میکنند، و راجع بدانها از شیاطین انسان و پری دستور و رهنمود میگیرند. از شیاطینی در بارۀ آنـها فرمان دریافت میدارند که آنـها را نـیافریدهاند و از نیستی به هستی نیاوردهاند... این خدا است که زراعت و چهارپایان را آفریده است و از نـیستی به هستی آورده است. آنها را برای بهرهمندی انسـانها آفریده است و نعمت ایشان کرده است. آنها را برای انسـانها آفـریده است تـا از او سـپاسگزاری کـنند و وی را بپرستند، هر چند خدا به سپاس و پرستش ایشان نیازی ندارد. چه یزدان بینیاز و مهربان است. امّا صلاح کار مردمان در این جهان و در آن جهان، در سپاس کردن و پرستش نمودن یزدان است. ایشان را چه شده است که حاکم و فرمانروا و قاضی و داور میسازند کسی را که چیزی را نیافریده است از چیزهائی که خدا از کاشتهها و چهارپایان آفریده است؟ ایشان را چه شده است که از میان زراعتها و از میان چهارپایان، بخشی را برای خدا قرار میدهند، و بخشی را برای آنان؟ گذشته از ایـن، بدین کار هم بسنده نمیکنند. بلکه - برابر آرزو و خواست صاحبان مصلحت شیاطین - در بخشی که برای خدا قرار دادهاند به بازیچه مینشینند و در آن هرگونه که بـخواهند دخل و تصرّف میکنند!
آفریدگار جهان و روزی رسان همگان، خداوندگار و مالک همه چیز جهان است. خداوندگاری که جز با اجازۀ او نباید در این اموال دخل و تصرّف شود. اجازۀ خدا هم در شرع خدا قرار دارد و در آن جلوهگر و مجسّم است. شرع خدا هم همان چیزی است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را از سوی یزدان با خود برای مردمان آورده است و بس. شرع آن چیزی نیست که اربابان غاصب سلطه و قدرت یزدان، ادّعاء میکنند که شریعت یزدان است:
(وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشَابِهاً وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ. وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِین).ٌ
خدا است که آفریده است باغهائی را که بر پایه استوار میگردند (و درختانش با قلّابهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند) و باغهائی را که چنین نـیستند و (نـیازی بـه پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند. بلی این خدا است که انواع) خرمابنها و کشتزارها را آفریده است که ثـمرۀ آنها (در رنگ و طعم و بو و شکـل و غیره) گوناگون است، و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که (در برخی صفات) همگونند و (در برخی صفات) متفاوتند. هنگامی که به بارآمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنـها (بـه فقراء و مساکین) بـبخشید و زکـات لازم آنـها را بـدهید، و (در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد. (ایـن خدا است که برای شما) از چهارپایان (یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند) حیواناتی (را آفریده است کـه بزرگ و) باربرند، و حیواناتی (را آفریده است) که کوچکند (و از پشم و موی آنها فرشها و گستردنیها تهیّه میکنید. اینها روزی خدا برای شمایند و) از آنـچه خدا نـصیب شـما کرده است (و برای شما حلال نموده است) بـخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و بـا افتراء تـحلیل و تحریم، در راه او گام برندارید). بیگمان اهریمن دشمن آشکــار شـما است (و هرگز خـیر و خوبی شـما را نمیخواهد).
این یزدان سبحان است که این باغها را در آغاز آفریده است. او است که حیات را از ممات و زنـدگی را از مرگ بیرون آورده است. این باغها برخیها دسـتکشت انسانند و دارای داربسـتها و پـایههایند و مـردمان با چوببستها و داربستها و پـایهها و دیـوارها از آنـها مواظبت مینمایند، و برخیها خودرو هستند و با قضا و قدر الهی خودشان میرویند و رشد میکنند، و انسانها بدانها سر و سامان نـمیدهند و از آنـها مواظبت و محافظت نـمیکنند. خدا است که درختان خرما و کشتزارها را با رنگها و مزهها و شکـلهای گوناگـون آفریده است. او است که درختان زیـتون و انـار را از نـیستی به هستی آورده است با اقسـام و انواع جوراجوری که همسان و همگونند و یا متفاوت و مختلف. خدا است ایـن چـهارپایان را آفریده است. برخیها را «باربر و بارکش» کرده است و بدین منظور پاهای بلند و دور از زمین بدانها بخشیده است و آنها را وسیلۀ کشیدن و بردن بارهای سـنگین کرده است. برخیها را نیز «کوتاه قد و غـیر باربر و غـیر بارکش» فرموده است و اندامهای کوچک بـدانـها داده است و کوتوله و نزدیک به زمین آفریده است، و مردمان از پشمها و موهایشان فرش و گستردنی میسازند.
خداوند سبحان است که حیات را در کرۀ زمـین پـدید آورده است و جانداران را در گسترۀ زمین فراوان و پراکنده کرده است و بدین شکلی که دیده میشود آنها را متنوّع و گوناگون نموده است، و وجود بـعضیها را مناسب با کارهائی آفریده است که زندگانی مردمان در کرۀ زمین میطلبد... پس چگونه باید برخی از مردمان با وجود این آیهها و نشانهها و این حقیقتها و واقعیّتها، به سوی غیر خدا بگرایند و غیر خدا را در کار و بار زراعتها و چهارپایان و اموال به قضاوت طلبند و حکمفرما نمایند؟!
برنامۀ قرآنی حقیقت روزی و روزی رسانی را مطرح میکند و بیان میدارد که روزی را تنها خدا به مردمان عطاء میفرماید و بس. تا از این حقیقت، دلیل و برهانی بر ضرورت اختصاص یزدان سبحان به حاکمیّت در زندگی مـردمان گرفته شود. چه تـنها آفریدگار روزیرسان و عهدهدار ادارۀ امور ایشـان است که سزاوار ربوبیّت و حاکمیّت و سلطه و قدرت بلامنازع در سراسر گسترۀ جهان است.
در اینجا است که روند قرآنی مجموعهای از صحنههای کشت و زرع و میوهها و محصولات، و صحنههائی از چهارپایان و حیوانات، و سائر نعمتهای موجود یزدان در آنها را گرد میآورد... ایـن انگیزهها را وقتی گرد میآورد که در صدد مسألۀ حاکمیّت است. همانگونه که قبلًا به هنگام سـخن از مسألۀ الوهیّت، چنین انگیزههائی را گرد آورده بود... این کار میرساند که هم این و هم آن در عقیدۀ اسلامی، مسألۀ واحدی است. روند قرآنی هنگامی که کشت و زرع و مـیوهها و محصولات را ذکر میکند، میگوید:
(کُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).
هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنـها (به فقراء و مساکین) بـبخشید و زکات لازم آنـها را بـدهید، و (در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا کـه خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد.
دستور به دادن حقّ آن به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردن میوهها و محصولات و غلّات، باعث شده است که برخی از روایات این آیه را مدنی بشمار آورنـد. در سرآغاز سوره گفتیم: این آیه مکّی است. زیـرا رونـد قرآنی در بخش مکّی سوره، تتابع و پیاپی قرار گرفتن آن، تصوّر نمیشود وقتی که این آیه در زنجیرۀ سخن نباشد. چه مطالب پیش از این آیه، از مطالب پس از این آیه، گسیخته میگردد، حتّی اگر نزول آن به تأخیر افتاده باشد و بعدها در مدینه نازل شده باشد. فرمان به اعطاء حقّ کشت و زرع به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردن آن، قطعی و مسلّم نمیکند که مقصـود از آن باید زکات باشد. روایتهائی دربارۀ این است که میگوید: مقصـود از آن صدقه و احسان تعیین نشـده و نامقرّر است. امّا زکات، سهمهای معیّن و محدود آن را سنّت بعدها در سال دوم هجری تعیین و تبیین کرده است. این فرمودۀ خداوند بزرگوار که میفرماید:
(وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).
اسـراف نکنید، زیـرا کـه خداونـد اسـراف کنندگان را دوست نمیدارد.
این بخش از آیه، ذهن را متوجّه عطاء کردن، و همچنین متوجّه خوردن مینماید. روایت شده است که اصحاب در بذل و بخشش با یکدیگر مسابقه دادند، تا بدانجا که به اسراف رسیدند و زیادهروی کردند. خداوند سبحان فرموده است:
(وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).
هنگامی که حیوانـات و چـهارپایان را ذکر میکند، میگوید:
(کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
از آنچه خدا نصیب شما کرده است (و برای شما حلال نموده است) بخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و با افتراء تـحلیل و تـحریم، در راه او گام بـرنداریـد) بیگمان اهریمن دشمن آشکار شما است (و هرگز خیر و خوبی شما را نمیخواهد).
این هم بدان خاطر است که به یـادشان آورد که ایـن روزی خدا و آفریدۀ او است، و اهریمن چیزی را نیافریده است. ایشان را چه شده است که از اهریمن در تقسیم روزی خود پیروی میکنند؟ سپس به یـادشان میآورد که اهریمن دشمن آشکار ایشـان است. پس ایشان را چه شده است که هر چند او دشـمن آشکار ایشان است، پا به پا و گام به گام او راه میروند و از او پیروی میکنند؟!
*
سپس روند قرآنی با دقّت هر چه بیشتر با مسائل روبرو میگردد و با ریزهکاری تمام کمینگاههای خیالبافیهای جاهلی را دنبال میکند تا بر آنها پرتو نور بتاباند، و دانه دانۀ نهانگاهها را ورانداز گردانـد، و جزء جزء زوایای آنجا را بنمایاند، و روشن سـازد خرافهها و سبکسریهائی در آنها قرار دارد که دفاع از آنها و دلیل بر آنها ناشدنی و ناممکن است. یاوهها و سادهلوحیهائی در پرتو نور پدیدار میشود که معتقد بدانها خودش از آنها شرمنده میگردد، هنگامی که میبیند هیچگونه سندی از علمی و هدایتی و کتاب روشنگری بر حقّانیّت آنها در دست نیست:
(ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ. وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
(خداوند از هر نوعی از چهارپایان، یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند، نر و ماده آفریده است که رویهم) هشت جفت آفریده است: از گوسفند دو جفت و از بز دو جفت. (ای محمّد به کسانی که از پیش خود در تحلیل و تحریم چهارپایان به میل خود سخن میرانند) بگو: آیا خداوند نرهای آنها را حرام کرده است؟ (که چنین نیست؛ زیرا گاهی نرها را حلال میدانید) یا مـادههای آنـها را؟ (کـه چنین هم نیست؛ زیرا گاهی مادهها را حلال میدانید) یا این که آنچه مادهها در شکم دارند؟ (که چنین هم نیست؛ زیرا که شما همیشه جنینها را حرام نمیدانید! پس ایـن چه تحلیل و تحریمی است که میانگارید و هـر دم بـه گونهای بیان میدارید؟!) اگر (در تحلیل و تحریم خود مستند و مدرکی دارید و) راست میگوئید مـرا از روی عـلم و دانش (از آن حجّت و بـرهان) بـیاگاهانید. و (خداوند آفریده است) از شتران، نر و ماده را، و از گاو، نر و ماده را. بگو: آیا خداوند دو نر را حرام کرده است؟ (که چنین نیست؛ زیرا گاهی نرها را حلال میدانـید) یـا دو ماده را؟ (که چنین هم نیست؛ چـه گاهی مـادهها را حلال میدانید) یا این که آنچه در شکم مـادهها است؟ (که چنین هم نیست؛ زیـرا کـه شـما پـیوسته جنینها را حرام نمیدانید. شـما گمان مـیبرید که ایـن تـحلیل و تحریم خاصّ شما، به فرمان ایزد بوده است!) آیا شما بدان هنگام (که فرمان خدا دربارۀ ایـن تـحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) که خداوند آن را به شما سفارش کرد؟ (هرگز چنین نـبوده است. پس از این کارهای ناشایستی که میکنید دست بکشید؛ چرا که ظلم است) و چه کسی ظالمتر از کسی است کـه بر خدا دروغ بـندد تـا مـردمان را از روی جـهل گمراه سازد؟ خداوند هیچ گاه ستمکاران را (به راه راست و به سوی چیزی که خیر و صلاح دنـیا و آخرتشان در آن باشد) هدایت نخواهد کرد.
این چهارپایانی که در بارۀ آنها ستیزه میشود، و در آیۀ پیشین ذکر شده است که خداوند آنها را آفریده است، هشت زوج میباشند - به هر نر و مادهای زوج گفته میشود وقتی که همراه رفیق خود ذکر گردد - زوجی از گوسفند و زوجی از بز. کدامیک از آنها را خداونـد حرام فرموده است؟ یا این که جنینهای داخل شکم چهارپایان را حرام کرده است؟
(نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ).
اگر راست میگوئید مرا از روی علم و دانش (از حجّت و برهان خود) بیاگاهانید.
چه دربارۀ ایـن کارها از روی گمان حکـم صادر نمیشود، و خودسرانه فتوا داده نمیشود، و با حدس و ظنّ نسبت بدانها قضاوت و داوری نمیگردد، و بدون دلیل و برهان معلوم، برای آنـها قانونگذاری انـجام نمیپذیرد.
بقیّۀ زوجهای نر و مادۀ شتر، و نر و مادۀ گاو، کدامیک از آنها حرام شده است؟ یا جنینهائی که یزدان آنها را برای مردمان حرام فرموده است کدامها هستند؟ و این تحریم از کجا آمده است و برابر کدام سند و مدرک مطرح شده است؟
(أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا).
آیا شما بدان هنگام (که فرمان خدا دربارۀ ایـن تـحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) کـه خداوند آن را به شما سفارش کرد؟
حاضر بودید و سفارش خدا را با گوش خود شنیدید و دیدید که این تحریم را مخصوصاً به شما توصیه فرمود؟ چرا که باید تحریم، بدون فرمان بیشک و شبهۀ یزدان، انجام نگیرد، و در کار تـحریم نباید بر تخمین زدنها و انگارهها و شکها و گمانها تکیه کرد. بدین وسیله کار قانونگذاری و شریعت نگاری به منبع و مرجع واحدی برگردانده میشود. مشرکان گمان میبردند قوانین و مقرّراتی که آنان تهیّه میبینند و به مردمان تقدیم میکنند، قوانـین و مـقرّراتـی است که یزدان آنها را وضع فرموده است و همگان را به اجراء آنها دستور داده است!... بدین سبب است که یـزدان فوراً ایشان را بر حذر میکند و با شتاب بیم میدهد:
(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
چه کسی ظالمتر از کسی است که بر خدا دروغ بندد تا مردمان را از روی جهل گمراه سازد؟ خداوند هیچ گاه ستمکاران را (به راه راست و به سوی چیزی که خیر و صلاح دنیا و آخرتشان در آن بـاشد) هـدایت نـخواهـد کرد.
واقعاً کسی ستمکارتر از کسی نیست که شریعتی را به دروغ به خدا نسبت دهد، شریعتی که خدا بدان اجازه نداده است. بگوید این شریعت خدا است! و مرادش این باشد که مردمان را بدون دانش و آگاهی گمراه سازد. او مردمان را به دو چیز حواله میدهد: یکی هدایت، و دیگری ظن... امّا خدا ایشان را هدایت نمیبخشد، چون اسباب هدایت موجود در میان خود و در میان هدایت را گسیخته و بریدهاند، و چیزی را انباز یزدان نمودهاند که خدا برهان و حجّتی بر حقّانیّت آن نازل نکرده است... مسـلّم است کـه خدا مردمان سـتمکار را هدایت نمیبخشد و رهنمود نمیکند.
*
هم اینک که یزدان پرده از سسـتیها و بیارزشیها و بیارجیهائی به کنار کشیده است که در جـهانبینیها و انــدیشهها و عملکردها و کـارهایشان بوده است، و برایشان روشـن فـرموده است کـه تـفکّرات و رفتارهایشان تکیه بر دانشی و حجّتی نـدارد و بلکه بیبنیاد و بیاساس است، و ایشان را توجّه داده است به پیدایش کشتزارها و چهارپایانی که از پیش خود در آنها دخل و تصرّف میکردند و بدانها دست میبردند یا با الهام شیاطین و انبازهایشان چنین و چنان میکردند. در صورتی که ایـنان کشت و زرعـها را و حیوانـات و چهارپایان را برای آنان نیافریدهاند و پدیدار نکردهاند.
بلکه آن کسی که آنها را برای ایشـان آفریده است و پدیدار کرده است یزدان است، یزدان جهانی که واجب و لازم است حاکمیّت تنها از آن او باشد چون او آفریدگار و روزی رسان همگان است و باید درباره آفریدگان و روزیخواران خود فرمانفروائی کند و در بارۀ اموالی که به بندگانش داده است دستور و فرمان دهد.
هم اینک قرآن برای ایشان مقرّر و معیّن میدارد که از همۀ این چیزها خدا چه چیز را برای آنـان حرام کرده است. خداوند چیزی را که بر آنان واقعاً حرام کرده باشد، آن را از روی دلیل و وحی حرام فرموده است، نه از روی گمان و وهم. خدا است که حاکمیّت شرعی از آن او است. چیزی را که او حرام میکند، حرام است، و چیزی را که حلال میکند، حلال است. بدون ایـن که کسی بتواند در سلطه و قدرت حاکمیّت و قانونگذاری او دخالت یا مشارکت و یا پیگردی داشته باشد... به مناسبت بحث، روند قرآنی چیزهائی را ذکر میکند که یزدان آنها را برای یهودیان بطور خاصّ حرام کرده است، ولی آنها را برای مسلمانان حلال فرموده است. تحریم اینگونه اشیاء بر یهودیان، برای تنبیه و کیفر ایشان در برابر ستمگری و دوری آنان از شـرع خدا بودهاست:
(قُل لَا أَجِدُ فِی مَاأُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. وَعَلَى الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْنَاهُم بِبَغْیِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ. فَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل رَبُّکُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَیُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
(ای پیغمبر) بگو: در آنچه به من وحی شده است، چیزی را بر خورندهای حرام نمییابم، مگر (چهار چیز و آنـها عبارتند از:) مردار، (همچون حیوان خفه شـده، پـرت گشته، شاخ زده، درنده خورده، ذبح شرعی نشده...) و خون روان (نه بسـتۀ هـمچون جگر و سـپرز و خون مانده در میان عروق، که مباح است)، و گوشت خوک که همۀ اینها ناپاک (و مضرّ برای بدن) هستند، و گوشت حیوانی که (در وقت ذبح به نام خدا سـر بـریده نشده باشد و بلکه) به نام (بتی یا معبودی) جز خدا سر بریده شده باشد (که مایۀ خروج از عقیدۀ صحیح است). ولی اگر کسـی (بـه سـبب قـحطی و نـیافتن چیزی برای خوردن) وادار (به استفاده از این محرّمات) گردد بدون آن که علاقهمند (بدانها) باشد و (از سدّ جوع و انـدازۀ ضـرورت) تــجاوز کـند (گـناهی بـر او نـیست). چـه پروردگار تـو بس آمرزگار و مــهربان است. (ایـن چیزهائی بود که بر شما حرام کردهایم) و بر یـهودیان هـر (حیوان) نـاخنداری (یـعنی: درنـدگان که دارای پـنجههای قـوی، و پرندگان شکاری کـه از چنگال نیرومند برخوردارند) حرام کرده بـودیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهای آنها را بر آنـان حـرام نموده بودیم، مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشـاء و امـعاء) قرار دارد و یـا پیهها و چربیـهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. این هم کیفر ایشان در برابر ستمگریشان بـود کـه بـدانـان دادیـم (تـا از غوطهور شـدن در گناهان و پـیروی از شـهوات خــویشتن را بـدور دارنـد) و مـا (در همۀ اخبارمان و از جمله ایـن خـبر) راسـتگوئیم. اگر تـو را تکذیب (و این حقائق را که از جـانب خدا به تـو وحی میشود نپذیرفتند) بدیشان بگو: پروردگار شما دارای رحمت گسترده و مـهر فراوان است و (در ایـن جهان مؤمنان و کافران را در بر میگیرد. اگر خدا در مجازات نــاباوران و بزهکاران شـتاب روا نـمیدارد، شـما را نفریبد، چرا که کیفر طاغی و یاغی همچون شما حتمی است و) عـذاب او از رسـیدن بـه گناهکاران ردّ خور ندارد.
ابوجعفر ابن جریر طبری گفته است:
«خـداونـد بزرگوار مـیفرماید به پیغمبر خود محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم ای محمّد بگو بدین کسانی که از کشت و زرع و از چهارپایان برای خدا بخشی را به خـدا اختصاص دادهاند، و برای انبازهایشان از قبیل آلهه و خداگونهها بخشی را جدا کردهاند... و به کسانی بگو که میگویند: ایـن قســت از چهارپایان وکشت و زرع ممنوع است و مخصوص بتها میباشد، و جز کسانی که ما بخواهیم از آن نمیخورند، و این قاعدۀ ناروا ساختۀ آنان و ناشی از گمان ایشان است ... و بگو به کسانی که سوار شدن بر پشت برخی از چـهارپایان را حرام میکنند... و بگو به کسانی که بر بعضی از چهارپایان به هنگام ذبح یا سوار شدن نام خدا را نمیبرند... و بگو به کسانی که بعضی از جنینهائی را که در شکم حیوانـات هستند بر دختران و هـمسران و زنانشان حرام میکنند، و آنها را برای مردمان و پسران حلال میدانند... و بگو به کسانی که روزی خدادادی خود را بر خود حرام میکنند و این تحریم را به دروغ به خدا نسبت میدهند و بر خدا دروغ میبندند، و افزون بر تحریم آنها، چنین میگویند: خدا است که این چیزها را بر ما حرام کرده است ... به چنین کسانی بگو: آیا پیغمبری از سوی خدا حرام بودن آنها را به شما رسانده است؟ اگر چنین است ما را از آن پیغمبر بیاگاهانید و با او آشنا گردانید. یا در حضور خدا بودهاید و تحریم آن چیزها را بر خودتان آشکارا و بیپرده از خدا شنیدهاید و این است که شما هم آنها را بر خویشتن حرام نمودهاید؟... اگر چنین چیزی را ادّعاء کنید دروغگوئید، و نـمیتوانـید چنین چیزی را ادّعاء کنید، چون اگر چنین چیزی را ادّعاء کنید مردمان دورغگوئی شما را خواهند دانست... بگو: من در کتاب و در آیههائی که به من وحی شده است چیزی را بر کسی حرام نـمییابم از چیزهائی که از ایـن حیوانات و چهارپایانی که آنها را حرام توصیف میکنید و به گمان خود حرام میدانید، مگر حیوانی که «مردار» باشد و بدون ذبح مرده باشد، یا «خون ریخته شده» که خون جاری و روان است، یا گوشت خوک که «نجس و ناپاک است»... یا گوشت حیوانی که مـایۀ خروج از عقیدۀ صحیح باشد. یعنی گوشت حیوانی که کسی آن را سر ببرد که مشرک باشد و به نام بتی یا خداگونهای آن را ذبح کند و نام بت خود را بر آن ببرد. این چنین ذبحی فسق و فجور و بزه و گناه است. خداوند ما را از آن نهی فرموده است و آن را حرام نموده است، و کسی را که ایمان آورده است از خوردن گوشت چنین ذبیحهای نهی کرده است، چون مردار بشمار است.
این چیزی است که یزدان بزرگوار آگاهی میفرماید به مشرکانی که با پیغمبر خدا و اصحاب او دربارۀ تحریم مردار مجادله و ستیز میکردند و یاوهسرائی مینمودند. اعلام میدارد که مرداری که آنان در آن سـتیزهجوئی میکنند حرام است چون خدا آن را حرام کرده است، و چیزهای دیگری را که گمان میبرند خدا آنها را حرام کرده است، حلال هستند چون خدا آنها را حلال فرموده است. و آنان دروغ میگویند در نسبت دادن و اضـافه کردن تحریم چنین چیزهائی به خدا».....
ابن جریر طبری در تفسیر:
(فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
ولی اگر کسی (به سبب قـحطی و نـیافتن چیزی بـرای خوردن) وادار (به استفاده از این محرّمات) گردد بدون آن که علاقهمند (بدانها) باشد و (از سدّ جوع و انـدازۀ ضـرورت) تــجاوز کـند (گناهی بـر او نـیست). چـه پروردگار تو بس آمرزگار و مهربان است.
گفته است:
«معنی آن، این است: کسی که مجبور شود مقداری از چیزهائی بخورد که خدا حرام فرموده است، از قبیل: مردار و خون جاری و گوشت خوک، یا ذبیحهای که به نام غیر خدا سر بریده شده است، امّا در خـوردن ایـن مقدار از گوشت حرام، ستمگری و تعدّی در پیش نگیرد و به خاطر دوست داشت گوشت مردار و لذت بردن از آن، دست به خوردن نبرد، بلکه به خاطر ضرورت و به سبب ناچاری ناشی از گرسنگی وادار به خوردن از آن گردد، و در خوردن از آن هم از حدّ و حدودی که خدا تعیین فرموده است و از اندازۀ معینی که آزاد نـموده است، تجاوز نکند، مثلًا هرگاه بداند که اگر از آن مردار نخورد هلاک میگردد، بدان اندازه بخورد که تـرس و هراس هلاک شدن را از او دفع و بر طرف سازد... اگر از این اندازه فراتر نرود و بیشتر نخورد، در مقداری که میخورد گناهی بر او نیست. «چه خداونـد بخشنده است» در کاری که او کرده است، و با ترک شکنجه و صرف نظر از عقوبت او، عمل او را پنهان میکند. البتّه اگر خودش میخواست او را عقاب و شکنجه میداد. خدا «مهربان» است، چرا که آن مقدار از حرام را به هنگام ضرورت و ناچاری، برای او مباح و آزاد فرموده است. بلی اگر میخواست آن مقدار را هم بر او حرام میکرد و وی را از آن باز میداشت»....
امّا حدّ و حدود اضطرار و نـاچاریی که خوردن از محرّمات در آن آزاد است کدام است؟ و مقداری که باید بخورد تا هلاک نشود چه اندازه است؟ اختلافات فقهی در ایـن باره وجود دارد. نظریّهای میگوید: استفادۀ از آن چیزهای حرام بدان اندازه آزاد است که حیات او را از نابودی برهاند در آن هنگام که میترسد اگر از آن چیزهای حرام نخورد بمیرد... نظریّۀ دیگری چنین است: آن اندازه آزاد است که او را سیر کند و برای او بس باشد... رأی دیگری میگوید: اگر شخص مضطرّ هراس از نبودن طعام و خوراک داشـته باشد، میتواند هم از آن چیزهای حرام بخورد و هم برای چند وعدۀ غذای دیگر مقداری را بردارد و اندوخته کند... ما بیش از این به شرح و بسط فروع نمیپردازیم. در اینجا این اندازه سخن گفتن دربارۀ حلال شدن حرام در وقت اضطرار و ناچاری، کافی و بسنده است.
اما یهودیان، خدا بر آنان حرام کرد هر حیوانـی را که دارای ناخن باشد. یعنی: حیوانی که سـم پـای آن یکپارچه بوده و دو تکّه نباشد. از قبیل: شتر، شتر مرغ، غاز، مرغابی و ... بر آنان حرام کرد پیه گاو و گوسفند را بجز پیه پشت، یا چربی آمیخته به اندرونه، یا آمیخته به استخوان ... این تحریمها به خاطر سرکشی از اوامر یزدان و نافرمانی از شریعت و قانون او بوده است:
(وَعَلَى الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْنَاهُم بِبَغْیِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ).
(این چیزهائی بود که بـر شـما حرام کـردهایـم) و بـر یهودیان هر (حیوان) نـاخنداری (یـعنی: درّندگان کـه دارای پنجههای قوی، و پرندگان شکاری که از چنگال نیرومند برخوردارند) حرام کرده بـودیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهای آنها را بر آنـان حرام نموده بودیم، مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشـاء و امـعاء) قرار دارد و یـا پیهها و چربیهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. این هم کیفر ایشان در برابر ستمگریشان بـود کـه بـدانان دادیـم (تـا از غـوطهور شـدن در گناهان و پـیروی از شـهوات خـویشتن را بـدور دارنـد) و مــا (در همۀ اخبارمان و از جمله این خبر) راستکوئیم.
نصّ قرآن سبب این تحربم را بیان میفرماید. سبب آن هم اختصاص به یهودیان دارد. قرآن تأکید میفرماید که این صحیح است و بس. دیگر چیزهائی کـه یـهودیان میگویند، درست نیست. آنان میگویند: اسرائیل، یعنی یعقوب نیای ایشان این چیزها را بر خود حرام کرده است و ایشان هم از او پیروی میکنند در چیزهائی که بر خویشتن حرام فرموده است. این چیزها بـرای یعقوب حلال بوده است. ولیکن آنها را یزدان بر ایشان حـرام فرموده است پس از آن که ظلم و ستم را پـیشۀ خود کردهاند. بدین وسیله یزدان سبحان ایشان را کیفر داده است و با محروم کردنشان از چیزهای حلال و پاکیزه آنان را مجازات فرموده است.
(فَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل رَبُّکُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَیُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
اگر تو را تکذیب (و این حقائق را که از جانب خدا به تـو وحی میشود نپذیرفتند) بدیشان بگو: پروردگار شما دارای رحمت گسترده و مـهر فراوان است و (در ایـن جهان مؤمنان و کافران را در بر میگیرد. اگر خدا در مجازات ناباوران و بزهکاران شتاب روا نمیدارد، شما را نفریبد، چرا که کـیفر طـاغی و یـاغی همچون شما حتمی است و) عذاب او از رسـیدن بـه گناهکاران ردّ خور ندارد.
بگو: پروردگارتان دارای مهر فراوان نسـبت به مـا و نسبت به هر کسی است که از بـندگانش دارای ایـمان باشد، و نسبت به هر کس دیگری جز ایشان. مهر یزدان سبحان نیککار و بدکار و خوب و بد را در بر میگیرد. او شتابی در عقاب و عذاب کسی نـدارد که سزاوار عقاب و عذاب باشد، به خاطر شکیبائی و مـهری که دارد. آخر چه بسا برخی از آنـان به سوی خداوند مهربان برگردند و از زشتیها و پلشتیها دست بردارند... امّا باید دانست که عقاب و عذاب او را از بزهکاران و گناهکاران برنمیگرداند مگر شکیبائی یزدان جهان، و مهلتی که او برایشان مقدّر کرده است و در نظر گرفته است تا سررسید تعیین شدۀ عمرشان ...
در این فرمودۀ یزدان مهربان، هم امیدوار کردن به مهر ایزد منّان است، و هم ترساندن از عقاب و عذاب یزدان سبحان. خداوندی که دلهای انسان را آفریده است، دلها را با امیدوار کردن و با ترساندن، مخاطب میفرماید شاید که دلها به تکان در آیـند و هدایت را دریـافت نمایند و فرمان یزدان را بپذیرند و اجراء نمایند.
*
هنگامی که رونـد قرآنـی بدینجا میرسد و حلقۀ ریسمانی را که برای خفه کردن به گردنشان افکنده است تا این اندازه تنگ میکند، و همۀ اسباب و وسائل را از دستشان گرفته است و همۀ راههایگـریز را بر ایشان بسته است، بر سر راه واپسین گریزگاه ایشـان میایستد و در آخرین راه فرار با ایشـان رویـاروی میگردد. این گریزگاه و راه فـرار ایـن است که آنـان شرک و ضلال جهانبینیها و اندیشهها و عملکردها و رفتارهای خود را بدان حواله میدهند و میگویند: آنان در شرک ورزیدن و گمراه شـدنی کـه کـورکورانـه و بیهدف در پیش میگیرند مجبورند نه مختار! اگـر یزدان شرک و ضلال ایشان را نمیخواهد و نمیپسندد، او که با قدرتی که دارد و چیزی نمیتواند جلو آن را بگیرد کاملًا میتواند ایشان را از شرک و ضلال بدور دارد:
(سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ. قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ).
مشـرکان (بـرای اعتذار از کفر و مـعذرت خواهـی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شـرک مـا و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، بـرابـر مشـیّت خدا است) اگر خدا مـیخواست، مـا و پـدران مـا مشـرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال بر خود) تـحریم نمیکردیم. کسانی که پیش از آنان بودهاند نـیز هـمین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، بــه پـیغمبران مـا دروغ میگفتند و آنان را) تکـذیب مینمودند تا (سرانجام طـعم) عذاب مـا را چشیدند (و کیفر اعمال بد خود را دیدند). بگو: آیـا دلیـل قـاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حـلال، در دست) داریـد تـا آن را بــه مـا ارائـه دهید؟! شما فقط از پندارهای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار میکنید. (ای پیغمبر!) بگو: خدا دارای دلیـل روشـن و رسا است (بر این که گفتار و کردارتان بیپایه و بیمایه است، و شما اصلًا دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کردار خود ندارید در این که میگوئید: خدا بـه کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خشنود است!... آری) اگر خدا میخواست همگی شما را (از راه اجبار به سوی حقّ و حقیقت) هدایت مینمود (امّا هدایت اجباری بـیسود است و راهیابی اختیاری پسندیده و سـتوده است ).
مسألۀ جبر و اختیار، مسألهای است که در بارۀ آن مجادلات طولانی در تاریخ اندیشۀ اسلامی، میان اهل سنّت و معتزله و مجبره و مرجئه درگرفته است. فلسفه و منطق یونانی و لاهوت مسیحی نیز پای به میدان این جدالها نهادهاند و در این مسأله دخالت کردهانـد. لذا مسأله به صورتی پیچ خورده است و دشوار گشته است که بینش روشن واقعی اسلامی اصلًا با آن آشنا نیست و آن را نمیپذیرد... اگر این مسأله با برنامۀ مستقیم و ساده و جدّی قرآن بررسی میگردید و از دیدگاه قرآن بدان نگریسته میشد، مجادله شدّت نمیگرفت و بدین صورت دشوار و گره خورده در نمیآمد، و در ایـن مسیری که در پیش گرفته است به جلو نمیرفت.
ما با گفتار مشرکان در اینجا روبرو میشویم، و پاسخ قرآنی آن را مـیشنویم، مسألهای را خواهیم یـافت آشکار و ساده و دارای چهارچوب هویدا و پیدا:
(سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ).
مشرکان (بـرای اعتذار از کـفر و مـعذرت خواهـی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شـرک مـا و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، بـرابـر مشـیّت خدا است) اگر خدا مـیخواست، مـا و پـدران مـا مشـرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال بر خود) تـحریم نمیکردیم.
آنان شرک ورزیدن خود و نیاکان خویش را، و تحریم کردن چیزهائی را که تحریم کردهانـد و خدا آنها را تحریم نفرموده است ولی بدون هیچگونه علم و دانش و دلیل و برهانی ادّعاء میکنند که این کار ما برگرفته از شرع و قانون یزدان است، همۀ این کارهای خود را به مشیّت یزدان در حقّ ایشان حواله میکنند و میگویند اگر خدا میخواست آنان شرک نمیورزیدند و دست به تحریم چیزی نمییازیدند!
قرآن مجید چگونه با این سخن برخورد میکند؟
قرآن مجید اینگونه با این سخن برخورد مـیکند: بدیشان میگوید دروغ میگویند، همانگونه که در گذشته پیش از ایشان دروغ گفتهاند. پیش از آنـان تکذیبکنندگان حقّ و حقیقت عقاب و عذاب یزدان را چشیدهاند و به کیفر الهی گرفتار آمـدهانـد. عقاب و عذاب و کیفر یزدان در انتظار تکذیبکنندگان جدید و معاصر نیز هست:
(کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا).
کسانی که پیش از آنان بودهاند نیز همین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، به پیغمبران ما دروغ میگفتند و آنــان را) تکـذیب مــینمودند تـا (سرانجام طعم) عذاب ما را چشیدند (و کیفر اعمال بـد خود را دیدند).
این تکانی است که چه بسا احساسات و عواطف را به جنبش و خیزش درآورد، و از خواب غفلت بیدار گرداند، و مایۀ پند و اندرز و درس عبرت گردد.
دومین پسوده، دربارۀ تصحیح برنامۀ اندیشه و نگرش است ... خداوند ایشان را به اوامری دستور میدهد، و ایشان را از نواهی و محرّماتی باز میدارد... ایـن چیزهائی است که مردمان میتوانند آنها را با اطمینان و یقین بدانند و فهم کنند... امّا مشیّت یـزدان یک امـر غیبی است و مردمان هیچگـونه وسـیله و ابزار درک غـیب را در دسترس نـدارنـد، پس چگونه آن را میشناسند و به درک آن نائل میشوند؟ و هنگامی که آن را قطعًا نشناسند و واقعاً درک نکنند، پس چگـونه مسائل را بدان حواله میدهند و با تکیه بر آن سـخن میگویند؟:
(قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ).
بگو: آیا دلیل قاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حلال، در دست) دارید تـا آن را بــه مـا ارائـه دهـید؟! شـما فقط از پـندارهـای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار میکنید.
خداوند دارای اوامر و نواهی معلوم و کاملًا قطعی و یقینی است. پس این چیزهای معلوم و قطعی را رهـا میسازند و به دنبال حدس و تخمین راه میافتند و سر در بیابان برهوت و بینشانی میگذارند که با آن ناآشنا هستند؟
دربارۀ این مسأله، سخن حقّ این است و ختم سخن بر ایـن: یـزدان سبحان مـردمان را مکلّف و مؤظّف نمیفرماید که سر از غیب مشیّت او درآورند و قضا و قدر او را بدانند تا خویشتن را با آن سازگار و منطبق کنند. بلکه یزدان منّان مـردمان را مکلّف و مؤظّف میسازد که اوامر و نواهی او را بدانند تا خویشتن را با آنها سازگار و منطبق کنند ... مردمان وقتی که در این راه به تلاش و کوشش میپردازند، خداوند متعال هـم مقرّر میفرماید که ایشان را به سوی آن، هدایت دهد و رهنمود کند، و سینههایشان را برای پذیرش اسلام فراخ و گشاد سازد تا آمادگی دریافت آن را پیدا کنند... همین اندازه مردمان را در این مسأله بس است. مسألهای که بدین نحو - چنان که در واقعیّت عملی هم این چنین است - ســاده و روشـن و دور از دشــواریــها و پیچیدگیهای آن گونه مجادلهها و فلسفه بافیها جلوهگر می آید.
اگر خدا میخواست میتوانست در آغـاز آفرینش، سرشت انسانها را به گونهای بسازد که جز هـدایت را نشناسند، یا ایشان را وادار به پذیرش هدایت گرداند، و یا این که هدایت را به ژرفـای دلهـایشان بیندازد و معجون خمیرۀ ذاتی آنان گرداند و بدون هیچگونه قهر و زور و اجباری راه هدایت را در پیش گیرند و راستای راه راست را بپویند... ولیکن یزدان سبحان غیر از اینها را خواسته است. خواسته است که آدمیزادگان را با توانی که بر پـیمودن راه هـدایت یـا ضلالت دارنـد بیازماید، تا کسانی را به سوی هدایت کمک فرماید که راه هـدایت را مـیپویند و رسـیدن به هدایت را میجویند، و کسانی را به سوی ضلالت یاری دهد که راه سرگردانی و سرگشتگی را در پیش میگیرند...
سنّت یزدان هم در همان راهی ساری و جاری است که خداوند جهان خواسته است.
(قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ).
(ای پیغمبر!) بگو: خدا دارای دلیل روشـن و رسـا است (بر این که گفتار و کردارتان بیپایه و بـیمایه است، و شما اصلًا دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کـردار خود نذارید در این که میگوئید: خدا به کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خشنود است!... آری) اگر خدا میخواست همگی شما را (از راه اجـبار بـه سـوی حقّ و حقیقت) هدایت مـینمود (امّـا هـدایت اجباری بـیسود است و راهیابی اختیاری پسندیده و سـتوده است).
مسألۀ روشنی است. مسأله به سادهترین شکل ممکن ساخته و پرداخته شده است، شکلی که انسان بتواند آن را درک و فهم کند. امّا مسأله را پیچاندن و گیر دادن و مجادله و ستیز را در پیش گرفتن، برای عقل و شعور اسلامی و برای برنامه و روش اسلامی، غـریب و عجیب است ... جدالهائی که تا به حال در بارۀ مسالۀ جبر و اختیار در همۀ فلسفهها و در همۀ لاهوتهائی که درگرفته است و بوده است، منتهی به نتیجۀ قانعکننده و اطمینان بخشی نشده است. زیرا جدالها با اسلوب و روشی به مسأله میپردازنـد که با سرشت مسأله مناسب و سازگار نیست.
سرشت هر حقیقتی است که برنامۀ پـرداختن بدان را تعیین میکند، شیوۀ تعبیر و تفسیر آن را نیز روشن و مـعیّن مــیدارد. حقیقت مادی را مـمکن است با آزمایشهای آزمایشگاه و عملکردهای کارگاه، تعیین و تبیین کرد. حقیقت ریاضی را میتوان با فرضهای ذهنی پیدا کرد و فهمید. امّا اگر حقیقت فراتر از حقائق مادی و ریاضی باشد بناچار باید با برنامۀ دیگری پـژوهش و بررسی گردد... این برنامه همان است که قبلًا در بارۀ آن گفتیم: برنامۀ چشش عملی این حقیقت در گسترۀ واقعی خود، و کوشش و تکاپو برای تعبیر از آن نه با شیوههای مسائل ذهنیای که در گذشته و حال پیرامون آن بوده است و با آن چنان شیوههائی بدان پرداخته شده است.
خلاصه، این آئین آمده است تا واقعیّت عملی را پیاده کند و تحقّق بخشد. اوامر و نواهی روشنی، این واقعیّت عملی را معیّن و مشخص میدارند. به مشـیّت غیبی حوالهکردن، به بیابان برهوت سرگردانی گام نـهادن و راه افتادن است. خرد بدون دلیل و برهانی در آن بیابان بیکران و بینشان به آمد و رفت میپردازد و سرگشته به هر سوئی میتازد. بیابان بیکران و بینشانی که همۀ تلاشها و کوششها را تباه و بیهوده میسازد. تلاشها و کوششهائی که باید صرف کارهای مثبت و واقعی و دیدنی شود.
*
سرانجام یزدان سبحان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود را مـتوجّه صحنهای میکند که در آن مشرکان را گرد آوردهاند و از ایشان میخواهند بر صحّت کار قانونگذاری خود گواهانی را حاضر آورند تـا در جایگاه شـهود ادای گواهی کنند. همانگونه که پیش از این در صحنهای در اوائل سوره از ایشان خواسته میشد که بر مسألۀ الوهیّت گواهانی را حاضر آورند. در اوائل سوره یزدان جهان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
(قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ).
ای پـیغمبر، بـه کســانی کـه بـر رسـالت تـو گواهی میخواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (تـا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟) بگو: خدا مـیان مـن و شما گواه است! (بهترین دلیل آن این است که) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که ایـن قرآن بدانها میرسد بدان بیم دهد. (قرآنی که هیچکس و هیچ گروهی نمیتواند سورهای همانند آن را بسازد و ارائه دهد). آیا واقعاً شما گواهی مـیدهید کـه خدایـان دیگری با خدایند؟! بگو: من گواهی نـمیدهم (و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمیدانم و نمیکنم). بگو: او خدای یگانۀ یکتا است، و من از بتان (جاندار و بــیجان که) انباز خدا میکنید بیزارم. (انعام/١٩)
در اینجا نیز بدو میفرماید:
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید کـه گواهی میدهند بر این که خداونـد ایـن چیزها را حرام کرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و بــه دروغ) گواهی دادنـد، بـا آنـان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چرا که دروغگـویند و شایستۀ تـصدیق نـیستند.) و از هوا و هـوس کسـانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جـهانی) مـا را تکـذیب مــینمایند و بــه آخـرت ایـمان نـمیآورند و بـرای پروردگار خود (بـتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند.
روبرو کردن هراسناکی است. روبرو کردن قاطعانه و پایان بخشی نیز هست. دلالت این روبرو کردن هم در این آئین پوشیده و نهان نیست ... این آئین مساوی و برابر میداند شرک آشکار و روشنی را که با باور به خدایان دیگری با خدا حاصل میگردد، با شرک نهان و پـنهانی که با به دست گرفتن حقّ حاکمیّت، و قانونگذاری برای مردمان، بدون اجازۀ یزدان، حاصل میشود، چه در این قانونگذاری ادّعاء کنند قوانـین ایشان همان قوانین یزدان است، و یا چنین ادّعـائی را نداشته باشند. خداوند به کسـانی که چنین کاری را میکنند تکذیبکنندگان آیات یزدان لقب میدهد و داغ ایـن چـنین نـنگی را بر پـیشانی ایشـان مـیزند، و میفرماید که آنان به آخرت ایـمان ندارنـد، و برای پروردگارشان به همتا و همگون معتقدند. یعنی شریکها و انبازهائی برای خدا قرار میدهند و آنها را با او برابر مینهند... این خود همان تعبیری است که به عـنوان خصلت و صفت کافران، در آیۀ سرآغاز سوره آمده است:
(الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
ستایش خداوندی را سزا است که آسـمانها و زمـین را آفریده است، و تـاریکیها و روشـنائی را ایـجاد کرده است (که هر یک سود ویژهای و حکمت خاصّی در بـر دارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف، کسانی که مـنکر وجود پروردگار خویشتنند (برای آفریدگار خود بتان را) انباز میکنند. این حکم خدا است در بارۀ کسانی که حقّ حاکمیّت را غصب میکنند، و با قانونگذاری برای مردمان، حاکمیّت را به دست میگیرند. حال چه بگویند قوانـینی را که تهیّه میبینند برگرفته از شریعت یزدان است یا خیر. پس از حکم و داوری خدا هم رأی و نظری از کسی در بارۀ این مسألۀ بزرگ پذیرفته نمیگردد، و اصلًا کسی را نسزد که چیزی را پس از صدور حکم خدا بگوید. اگر ما میخواهیم بدانیم که چرا یزدان سبحان این چنین حکمی را صادر میفرماید؟ و چرا ایشـان را تکذیب کنندگان آیات خود مینامد؟ و آنـان را نامعتقد به آخرت میشمارد؟ و ایشان را مشرکانی نام میدهد که دیگران را همسان و همگون خدا قـرار میدهند؟... میتوانیم بکوشیم تا بفهمیم و بدانیم. پس در بارۀ حکمت و فلسفۀ خدا که در شرع او نهفته است بیندیش. فرمان یزدان را گردن نهادن و در برابر آن کرنش نمودن چیزی است که از مسلمان خواسته شده است.
یزدان جهان به کسانی که از پیش خود برای مردمان قانونگذاری میکنند و قوانین و مقرّرات مینگارند - هر چند هم ادّعاء کنند که قوانین و مقرّراتشان برگرفته از شرع و شریعت ایزد منّان است - میگوید که ایشان آیات خدا را تکذیب میدارند. زیرا آیات خدا - هـر چند مـراد از آیـات نشـانههای جهان دال بر وجـود آفریدگار باشد - همه و همه گواهی میدهند که یزدان، آفریدگار روزی ده یگانه است ... آفریدگار روزی ده، مالک جهان است. بدین خاطر واجب و لازم است که تنها او امور را بگرداند و فرمانروا و فرمانده باشد... کسی که خداوند سبحان را منحصر به حاکمیّت نداند، این آیات او را تکذیب کرده است ... اگر مقصود آیات قرآنی خدا باشد، متن آیهها قاطع و صریح و واضـح هستند در: وجوب اختصاص یزدان سبحان به حاکمیّت و فرمانروائی در زندگانی واقعی مـردمان، و برگرفتن شریعت یگانۀ او به عنوان قانون، و پرستش خداوند یگانه و بس، با اجراء شرع ایـزد مـتعال، و اطاعت از حکم قاهر و چیرۀ خداوند دادار.
همچنین یزدان جهان در بارۀ ایشان حکم صادر میکند و میفرماید: آنان به آخرت ایمان ندارند... چه کسی که به آخرت ایمان داشته باشد، و باور و اطـمینان داشته باشد که در روز قیامت پروردگار خود را ملاقات خواهد کرد، امکان ندارد به الوهیّت یزدان تجاوز کند، و حقّی را برای خود ادّعاء کند که منحصر و متعلّق به خدا است، و آن حقّ حاکمیّت مطلق در زنـدگانی مردمان است. این حاکمیّت جلوهگر و نمودار در قضا و قدر و شریعت و حکم خدا است.
در پایان، یزدان جهان در بارۀ ایشان حکم صادر میکند مبنی بر این که آنـان چیزهائی را هـمسان و همگون یزدان میسازند... یعنی در بارۀ ایشـان حکم شـرک صادر میکند، همان شرکی که کافران را بدان متّصف فرموده است... این هم بدان خاطر است که اگر آنـان موحّد و یگانه پرست بودند، در حقّ حاکمیّت که منحصر به خدا است خویشتن را شریک یزدان نمیکردند، یا از بندهای نمیپذیرفتند که آن حقّ را برای خود ادّعاء کند و آن را تصرّف کند و آنان هم بدان رضایت دهند و از آن خشنود باشند!
آنگونه که ما میفهمیم، این علّت حکم خدا است در بارۀ کسانیکه حقّ حاکـمیّت را به دست مـیگیرند و برای مردمان قانونگذاری میکنند و قوانـینی را تـهیّه میبینند که خداوند اجازه نفرموده است. آیات یزدان را تکذیب میکنند، و به آخرت ایمان ندارنـد، و شـرکی میورزند که با آن کفر حاصل میگردد... امّا خود حکم، هیچ «مسلمانی» نمیتواند با آن جدال کند. چـرا که سخن نهائی الهی در بارۀ آن نازل و صادر شده است و کسی را نسزد که آن را تعقیب نماید و بر آن چیزی بیفزاید. پس هر فرد «مسلمانی» بنگرد در برابر فرمودۀ خداوند چیرۀ کار بجا باید چگونه ادب را مراعات کند.
*
پس از ذکر جایگاه گواه حاضر کردن، و ردّ محرّماتی که از پیش خود میساختند، مقرّرات الهی را بر ایشـان میخواند، مقرّراتی که در برگیرندۀ چیزهائی است که واقعاً یزدان آنها را حرام فرموده است... در کنار ذکر محرّمات، برخی از وظائف و تکالیفی را خواهیم یافت که باید انجام پذیرند، و در مقابل آنها محرّماتی قرار گرفتهاند. این محرّمات با نخستین حرام آغاز میگردند. نخسـین حرام انباز قرار دادن برای یزدان است... چرا که پـایۀ نـخستین محرّمات شـرک است و باید آن را شناخت. بر پایۀ شرک است که همۀ محرّمات و همۀ چیزهائی که از آنها نهی شده است بر دست کسی که تسلیم آنها میگردد و در مقابل آنـها کرنش میبرد، انجام میپذیرد:
(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ. وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
بگو: بـیائید چـیزهائی را بـرایـتان بـیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است. این کـه هیچ چیزی را شریک خدا نکنید، و به پدر و مادر (بدی نکنید و بلکه تا آنجا که مـمکن است بـدیشان) نـیکی کـنید، و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونی یا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی مـیدهیم (و روزی رسان همگان مائیم نه شما)، و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشوید، خواه (آنها در وقت انجام، برای مـردم) آشکـار بـاشد و خواه پـنهان، و کسـی را بدون حقّ (قصاص و اجراء فـرمان الهـی) مکشـید که خداوند آن را حرام کرده است. اینها اموری هستند که خدا بگونه مؤیّد شما را بدانها توصیه میکند تا آنـها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید. به مال یتیم جز به نـحو احسن (و بـهترین راهـی کـه بـاعث حـفظ و ازدیـاد آن گردد) نزدیک مشوید (و بدین شیوۀ خداپسندانه ادامـه دهید) تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود میرسد (و در آن هنگام بگونۀ شـایسته مـیتوانـد در مـال خـویش تصرّف کند. در این وقت اموالش را به خودش تسلیم کنید)، و پیمانه و ترازو را به تـمام و کمال و دادگرانـه مراعات دارید و (نه کم و نه زیاد بدهید و نه کم و نه زیاد دریافت کنید. در حدّ توانائی انسانی خود در ایـن بـاره بکوشید و بدانید که) ما هیچ کسی را به انجام چیزی جز به اندازۀ تاب و توانش مؤظّف نمیسازیم. و هنگامی که سخنی (در کار داوری یا گواهی و یا راجع به روایت و خبری) گفتید، دادگری کنید (و از حقّ منحرف نشـوید) هر چند (کسی کـه سـخن بـه نفع یـا بـه زیـان او گفته میشود) از خویشاوندان باشد. و به عهد و پیمان خدا (که برای انجام تکالیف از شما گرفته است، و به عهد و پیمان میان خود در بــارۀ مسـائل و مصالح مشـروع) وفاء کنید. اینـها چیزهائی هستند که خداوند شـما را بـه رعایت آنها توصیه میکند، تا این که متذکّر شوید و پند گیرید. ایـن راه (که مـن آن را بـرایـتان تـرسیم و بـیان کردم) راه مستقیم من است (و منتهی به سعادت هر دو جهان میگردد. پس) از آن پـیروی کـنید و از راهـهای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکـنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده مـیسازد. ایـنها چیزهائی است که خداوند شما را بدان توصیه میکند تا پرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
بدین پندها و سفارشهائی مینگریم که در روند قرآنی به مناسبت سخن از مقرّرات مربوط به چـهارپایان و میوهها و خیالبافیها و جهانبینیها و اندیشهها و کارهای جاهلیّت، به میان میآید. خواهیم دید که چنین پندها و سفارشهائی پـایۀ ایـن آئـین بطور کلّی است... ایـن انـدرزها و تـوصیهها پـایۀ زندگی یکتاپرستی دل و درون، پایۀ بنیادین زندگی خانواده در همۀ نسلهای پیاپی، پایۀ اسـاسی زندگی جامعه از نـظر ضمانت اجتماعی و پاکی معاملاتی که در آن انجام میپذیرد، پایۀ زندگی انسانیّت و همۀ تضمینهای حقوقی آن، و پایۀ همۀ اموری است که مربوط به عهد و پیمان خدا است. این درسها و اندرزها با یگانهپرستی خدا آغاز میگردد.
به پایان این پندها و سفارشها مینگریم. خواهیم دید که یزدانِ سبحان مقرّر میفرماید که این راه راست او است، و هر راهی جز آن کژ راهه است و مردمان را از راه یگانهای به دور میدارد که انسـان را به سعادت سرمدی میرساند.
این آیههای سهگانه در برگیرندةۀ کار بزرگی است. کار بزرگی که به دنبال مسألهای یـاد میگردد که انگار لحظهای از دامنۀ جاهلیّت است. ولیکن در حقیقت مسألۀ اساسی و بنیادین این آئین است، به دلیل این که با این اندرزها و سفارشهای مهمّ و کلّی پیوند دارد.
(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ).
بگو: بـیائید چـیزهائی را بــرایــتان بــیان کـنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است.
بگـو: بیائید برایتان روایت کنم چیزهائی را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است - نه چیزهائی را که شما گمان میبرید که یزدان آنها را حرام فرموده است - «پروردگارتان» که تنها او حقّ ربوبیّت دارد آنها را بر شما حرام کرده است. ربوبیّت هم عبارت است از: سرپرستی و پرورش و رهنمونی و فرمانروائـی... در این صورت حقّ ربوبیّت تنها اختصاص به خدا دارد و بس. ربوبیّت جولانگاه سلطه و قدرت او است. پس آن کسی که حرام میسازد «پروردگار» است، و تـنها خداوند جهان میتواند «پروردگار» باشد و بس.
(أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).
این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید.
این پایۀ اساسی و بنیادینی است که کاخ عقیده بر آن استوار میشود، و وظائف و فرائض بدان برمیگردد، و حقوق و واجبات از آن چشمه میگیرد... پایۀ اساسی و بنیادینی است که باید پیش از هر چیز دیگری ساخته و پرداخته گردد و بعد از آن: به اوامر و نواهی پرداخت، به تکالیف و فرائض اشتغال ورزیـد، نـظام و اوضاع اجتماعی را پیریزی نمود، و به قوانین و احکام دست یازید... پیش از هر چیز واجب است مردمان اعتراف کنند به الوهیّت خداوندگار یگانۀ جهان در امور حیات و زندگانیشان، همان که باید در باور داشت و عقیدهشان به ربوبیّت یزدان سبحان اقرار کنند. همانگونه که نباید کسی را در الوهیّت انباز ایزد متعال سازند، در ربوبیّت نیز نباید کسی را انباز او گردانند. باید اعتراف کنند به این که تنها یزدان در همۀ امور و شؤون ایـن هسـتی در جهان اسباب و علل و اندازه و سنجش و قضا و قـدر، دخل و تصرّف دارد و بس. باید اعترافکنند به این که فقط و فقط یزدان جهان است که در روز قیامت به حساب و کتاب و سزا و جزایشان میپردازد. همچنین باید اقرار کنند به این که تنها و تنها آفریدگار هستی است که میتواند در امور و شؤون بندگان در جهان حکم و فرمان، و هم در دنیای قوانین و شریعت، دخل و تصرّف فرماید و بس...
این امر، زدودن دل و درون از هرگونه شرک، و پاکیزه داشتن عقل و خرد از همۀ خرافات، و تمییز کردن جامعه از آداب و رسوم جاهلیّت، و پـاک داشـتن زندگی از پرستش بندگان برای بندگان است.
شرک در هر شکلی از اشکال خود نخستین حرام بشمار است، چون شرک منتهی به هر نوع حرامـی میگردد. شرک کار زشت و پلشتی است که انسانها باید با تمام وجود آن را دشمن بدارند و با همۀ ابزار و ادوات ممکن از آن گریزان گردند و اعتراف کنند که خدائی جز یزدان برای ایشان نـیست، و جز خداوندگار جهان پـروردگاری برای آنـان وجود ندارد، و حاکـم و فرماندهی برای ایشان در گسترۀ هسـتی نیست مگر آفریدگار کیهان، و قانونگذاری برای مردمان جز یزدان نیست. همچنین آنان باید منظوری و مقصودی از شعائر و مراسم عبادی جز رضایت خدا نـداشته باشند، و بالاخره جز ایزد منّان را عبادت و پرستش نکنند.
یگانه پرستی - بطورمطلق - نخستین و مهمترین اصل است، اصلی که هیچ کار دیگری بدون رعایت آن، چه عبادت و چه اخلاق و چه عمل، فائدهای ندارد. به همین خاطر است که پندها و سفارشها همه با این اصل آغاز میگردد:
(أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).
این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید.
لازم است نگاهی به پیش از این اندرزها و سفارشها بیندازیم، تا بدانیم مراد از شـرکی که در سـرآغـاز اندرزها و سفارشها آمده است چیست. روند قرآنـی هـمه و هـمه در صـدد مسألۀ مـعیّنی است، مسألۀ قانونگذاری و مقدم بر آن به دست گرفتن حقّ حاکمیّت. یک آیه پیشتر، در بارۀ موقعیّت گواه حاضر آوردن بود. زیبا است که متن آن را دیگر باره بیان داریم:
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید کـه گواهی میدهند بر این که خداونـد ایـن چیزها را حرام کرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و به دروغ) گواهی دادند، با آنان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چرا که دروغگویند و شایستۀ تـصدیق نیستند.) و از هـوا و هـوس کسـانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جـهانی) مـا را تکـذیب مـینمایند و بــه آخـرت ایـمان نـمیآورند و بـرای پروردگار خود (بـتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند.
لازم است این آیه را و آنچه در بارۀ آن در صفحات پیشین گفتیم پیش چشم داریم، تا بفهمیم روند قرآنی در اینجا چه منظور و مقصودی از شرکی دارد که پیش از هر چیز دیگران را از آن نهی میکند و باز میدارد... مراد آن شرک در اعتقاد، و همچنین شرک در حاکمیّت است. روند قرآنی حاضر و دم دست است و مناسبت آن هم حاضر و دم دست.
ما نیازمند این یاد و یادآوری مستمرّ و پیاپی هسـتیم. چه تلاشها و کوششهای شیاطین برای بدور داشتن این آئین از مفاهیم اساسی خود متأسّفانه نتائج خود را داده است، و کار را بدانجا کشانده است که مسألۀ حاکمیّت از مکان عقیده دور میگردد، و در حسّ و شعور از اصل اعتقادی خود جدا میشود و میگسلد! از اینجا است که میبینیم حتّی کسانی که شیفتگان اسلام هم هستند، از تصحیح شعائر عبادی صحبت میکنند، یا از فروپاشی اخلاق سخن میرانند، و یا از مخالفت قوانین با اسلام دم میزنند، امّا با این وجود در بارۀ اصل حـاکمیّت و جایگاه آن در عقیدۀ اسلامی چیزی نمیگویند! نارضایتِ خود را در بارۀ مسائل فرعی و جانبی اظهار میدارند، ولی نارضایت خود را در بارۀ بزرگترین چیز زشت و پـلشت اظهار نـمیکنند. ایـن ناپسندترین و بدترین چیز، استوار شدن بر پـایۀ غیر توحید است! یـعنی اسـتوار شدن زنـدگی بر عدم اختصاص یزدان سبحان به حاکمیّت جهان است.
یزدان سبحان پیش از این که مردمان را به انجام چیزی سفارش فرماید، بدیشان سفارش مینماید که چیزی را شریک خدا نسازند. این سفارش را در جائی اظـهار میفرماید که روند قرآنی مقصود شـرکی را مـعیّن و مقرّر میدارد که همۀ اندرزها و سفارشها از آن نـهی میکنند.
این قاعدهای است که بر بنیاد آن، فرد آگاهانه با خدا پیوند پیدا میکند، و مردمان جامعه با معیار و مـیزان استوار و درستی که در همۀ روابط اجتماعی به کار میگیرند، و با ارزشهای اسـاسی و بـنیادینی که بر زندگی انسانها حاکم میگردد، با ایـن قاعده ارتباط حاصل مینمایند... آن وقت است که این قاعده بازیچۀ طوفانها و گردبادهای هواها و هوسها و جهشها و پرشها نمیشود، و دستخوش اصطلاحات انسـانها نمیگردد، اصطلاحاتی که با بادهای هواها و هوسها و جهشها و پرشها این سو و آن سو میشود و بدینجا و بدانـجا میرود.
(وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ).
و به پدر و مادر (تا آنجا که ممکن است) نـیکی کـنید، و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونی یا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی مـیدهیم (و روزی رسان همگان مائیم).
این پیوند خانواده با نسلهای آینده است. رابطهای است که پس از رابطۀ خدائی و همسوئی است. یزدان سبحان میدانسته است که او نسبت به مـردمان از پـدران و فرزندان مهربانتر است. ایـن است که به فرزندان سفارش میفرماید که پدران را بپایند، و به پـدران سفارش مینماید که فرزندان را ملاحظه نـمایند. ایـن سفارشها را به شناخت الوهیّت یگانۀ خود، و به ارتباط ربوبیّت منحصر به خویش پـیوند داده است. بدیشان فرموده است: خدا است که روزی ایشـان را تضمین میفرماید. پس نباید فرزندان به سبب مسؤولیّتها و رنجهائی که در برابر پدران و مادران خود در سنّ پیری تحمّل و تقبّل میکنند، و پـدران و مـادران به سبب مسؤولیّتها و دردسرهائی که در برابر فرزندان خود به هنگام ضعف و سستی تحمّل و تقبّل میکنند، به تنگ آیند و خویشتنداری را از دست دهند. همچنین نباید از فقر و تنگدستی و نیازمندی هراسی به خود راه دهند.
چه خدا روزی جملگی ایشان را میرساند.
(وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ).
و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشـوید، خواه (آنها در وقت انجام، برای مردم) آشکار بـاشد و خواه پنهان.
پس از آن کـه مردمان را در حقّ خانواده توصیه میفرماید، بدیشان سفارش میفرماید نسبت به قاعدهای که خانواده بر آن استوار و ماندگار میگردد، همانگونه که جامعه تماماً بر آن بر جا و پـا بر جا میماند. این قاعده، قاعدۀ نظافت و طـهارت و عفّت است. ایشان را از زشتیها و پلشتیها و گناهها و بزههای پنهان و آشکار نهی میفرماید... ایـن نـهی کاملًا با سفارش پیشین خود پیوند دارد... و پیوند کاملی نیز با سفارش نخستینی دارد که همۀ سفارشها بر بنیاد آن استوار و پایدارند.
استوار و پایدار ماندن خانوادهای، و بر جای و بر پای ماندن جامعهای، در لجنزار زشتیها و پلشتیها و گناهها و بزههای آشکار و پنهان، ممکن نـیست ... قطعاً باید طهارت و نظافت و عفّت باشد تا خانواده و همچنین جامعه اسـتوار و پـایدار بماند. کسـانی که دوست میدارند زشتیها و پلشتیها و گناهها و بزهها پـخش و فراگیر شود، کسانی هستند که دوست میدارند پایهها و ستونهای خانواده سست و لرزان گردد و بنای جامعه فرو ریزد و سقوط کند.
فواحش جمع فاحشه، به یکایک چیزهائی گفته میشود که از حدّ خویش تجاوز کند و از مرز خود بگذرد. گاهی فواحش به نوع ویژهای از فاحشه گفته میشود که زنا است. گمان غالب این است که در اینجا مراد از فواحش، زنا است. زیرا جولانگاهی که در آن هستیم جولانگاه بر شمردن خود محرّمات است. در این صورت خود زنـا یکی از آنها است، و الّا کشتن انسـان فاحشه است، و خوردن مال یتیم فاحشه است، و شرک قائل شدن برای خدا فاحشۀ فواحش و بدترین پلشتیها و بزهها است. پس اختصاص «فواحش» در اینجا به زنـا با سرشت روند قرآنی سازگاری و همخوانی بیشتری دارد. ذکر فواحش با ساختار جمع، بدان خاطر است که این گناه خودش دارای مقدّماتی و ظروف و شرائـطی است که یکایک همۀ آنها همچون خود زنا فاحشه بشمار است. مثلًا بیحجابی، لختی، بیادبی، پردهدری، بیناموسی، آمیزش هوسانگیز، واژهها و گفتهها و اشارهها و حرکتها و خندههای گناهآلود، تـحریک کردن و گول زدن، خودآرائی و برانگیختن هوا و هوس... همه و همه فواحشی هستند که پیرامون واپسین فاحشه، یعنی زنـا حلقه میزنند و آن را احاطه میکنند. برخی از اینها پیدا و برخی از آنـها نـاپیدا است. بعضی در دل و درون پنهانند، و بعضی بر روی اندامها آشکارند. قسمتی از آنها پوشیده و پـنهان شده است، و قسـمتی از آنـها آشکار و بیپرده نموده شده است. همه و همه هم بنیاد خانواده را در هم میریزد و در هم میشکند، و کالبد و پیکرۀ مردمان جامعه را سواخ سوراخ میکند، افزون بر آن که دلهای افراد را میآلاید و لکّهدار مینماید، و پویائیها و تلاشهایشان را ناچیز و بیارج میکند. بدین خاطر هم هست پس از سخن از پدران و مـادران و فرزندان، از فواحش صحبت شده است.
چون این فواحش دارای فریبندگی و کشش است، تعبیر این چنین است:
(لاَ تَقْرَبُوا).
نزدیک نشوید.
تا از نزدیک شدن نیز بدین وسیله نهی گردد، و راههای منتهی به گناه بسته شود، و ابزارهای انجام بزه بر چیده شود، و پرهیز گردد از کشش و جاذبۀ فسق و فجور که در برابرش اراده سست و ضعیف میشود... از همین رو است که پس از نگاه اتّفاقی نخستین به نامحرم، دومین نگاه حرام شده است. به همین جهت است آمیزۀ یکدیگر شدن زن و مرد فقط تا آن اندازه که گزیری از آن نیست روا است. از همین جا است بیحجابی و خودآرایی زنان - حتّی در مـعطّر کردن خود در راه - در مقابل بیگانگان حرام است. و حرکات و خندهها و اشارهها و کرشمههای هوسانگیز و فتنهانگیز در زندگی پاکیزۀ اسلامی مـمنوع و قدغن است ... ایـن آئـین نمیخواهد که مردمان را در معرض فتنه و بلا قرار دهد، سپس اعصاب ایشان را دچار درد و رنج مقاومت و ایستادگی سازد. این آئین اسباب پیشگیری از گناه را فراهم میکند، پیش از این که حدّ و حدود شرعی را اجراء سازد و بزهکاران را کیفر دهد. ایـن دیـن آئینی است که دلها و درونها را میپاید و اعضاء و اندامها را حفظ مینماید. پروردگار تو آگاهتر از هر کسی نسبت به بندگان خویش است و نیکتر از هر کسی میداند که چگونه باید با ایشان رفتار کرد. او بس دقیق و ریزهکار و آگاه و مطّلع است.
همچنین یزدان خوب میداند کسانی که شهوات را برای مردمان میآرایند، و با گفتار و عکس و شکل و تصویر و داستان و فیلم و اردوگاههای مختلط و با سائر وسائل ارشاد و اعلام و رادیوها و تلویزیونها، زانو بندها را از شـتران غریزه باز میکنند و جلو غریزهها را رها میسازند.
(وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).
و کسی را بدون حقّ (قصاص و اجـراء فرمان الهـی) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است.
در روند قرآنی زیاد از این سه کار زشت و پلشت، به دنبال یکدیگر نـهی میشود: شرک و زنـا و کشـتن انسان... این بدان خاطر است که همۀ این سه کار ناپسند در حقیقت، قتل و کشتن بشمارند! بزه نخستین، بزه کشتن فطرت است. دومین بزه، بزه کشتن گروه مردمان است. سومین بزه، بزه کشتن انسان تنها است ... فطرتی که بر توحید و یگانهپرستی نمیزید، فطرت مردهای است.[5] گروه و دستهای که زنا در آن پـخش و رائـج باشد، گروه و دستۀ مردهای است و قـطعًا به هلاک میرسد و نابود میشود. تمدّن یونانی و تمدّن رومانی و تمدن ایرانی، گواهانی از تاریخ بر این ادّعاء است. مقدّمات هلاک و نابودی در تـمدّن غربی خبر از سرنوشتی میدهد که چشـم به راه آن باید بود.
سرنوشت بدفرجامی که در انتظار ملّتهائی است که این همه فساد به میانشان میخزد و پیکر جامعه را سوراخ سوراخ میکند.[6] جامعهای که جنگها و کشـتارها و شورشها و انتقامجوئیها در آن باشد، جامعهای است که به هلاک و نابودی تهدید میگردد. بدین خاطر است که اسلام کیفر و قصاص ایـن گناهان و بزهکاریها را سنگینترین شکنجه و آزار قرار داده است. چون اسلام میخواهد جامعۀ خود را از عوامل و اسباب هلاک و نابودی حفظ کند و پاک نگاه دارد.
قبلا از کشتن فرزندان از ترس فقر و تـنگدستی نـهی شد. هم اینک از کشتن خود «انسان» بطور عام صحبت میشود. این امر بیانگر این است که کشتن هر انسانی کشتن جنس «انسان» بطور عام است. آیۀ زیر مؤیّد این برداشت است:
(أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً).
هر کس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمـین بکشد، چنان است که گوئی همۀ انسانها را کشته ا ست، و هر کس انسانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همۀ مردم را زنده کرده است. (مائد٥/٣٢)
چرا که تعدّی و تجاوز بر خودِ حقّ حیات است، و تعدّی و تجاوز بر خود شریت بطور عام است. با توجّه به همین قاعده است که یزدان حرمت انسان را پـیشاپیش ضمانت فرموده است و به خودش واگذار نموده است. به همین خاطر است که در سرزمین اسلام، گروه مسلمانان بر جان خود ایمن هسـتند و اطمینان دارنـد امنیّت ایشان تضمین شده است. هر کسی در سـرزمین اسلام آزادانه میتواند به تلاش و کوشش بپردازد و در امن و امان به کار پردازد و بر جان و زندگی خود ایمن باشد، و مطمئن باشد که در سرزمین اسلام جز از راه حقّ اذیت و آزاری بدو نمیرسد. حقّی هم که انسان در برابر آن گرفتار میگردد و به کیفر خود میرسد، یزدان آن را در شریعت خویش بیان و روشن فرموده است، و آن را واگذار به سنجش و برداشت و تفسیر و تأویل مردمان نکرده است. بلکه آن را روشن و معیّن فرموده است تا به صورت قانونی در آید و پس از آن که دولت اسلامی پدیدار و استوار گردید و سلطه و قدرت پیدا کرد، سلطه و قدرتی که در سایۀ آن اجراء شریعت را تضمین کند، آن را اجراء نماید.
این نگرش دارای ارزش ویژۀ خود در آشـنائی مـا با سرشت این آئین در هنگامۀ پیدایش و جنبش است. چه قرآن حتّی این قواعد اساسی و بنیادین زندگی جامعه را جز در مناسبت عـملی خود، شرح و بسط نداده است. پیش از این که روند قرآنی در بیان محرّمات و تکالیف به پیش رود، میان این نوع و نوع بعد از آن که با اظهار سفارش و فرمان و رهنمود یـزدان به مـیان میآید، جدائی میاندازد:
(ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).
اینها مواردی هستند که خدا به گونۀ مؤیّد شما را بدانها توصیه میکند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید. این پیرو برابر برنامۀ قرآنی در ربط هر امری و هر نهیی به یزدان ذکر میشود، تا وحدت سلطه و قدرتی مقرّر و مسلّم گردد که در مـیان مردمان امر مـیکند و نهی میکند، و اوامر و نواهی پیوند داده شود بدین سلطه و قدرتی که به امر و نهی در گسترۀ دلهای مردمان ارج و ارزش ویژۀ خود را میبخشد.
در این پیرو همچنین به خردمندی اشاره میگردد. چه خرد فریاد میدارد که تنها این سلطه و قدرت است که باید مردمان را به اطاعت از شرع خود بخواند و وادار گرداند. قبلًا گذشت که این سلطه و قدرت هم تنها سلطه و قدرت آفریدگار روزی ده متصرّف در زنـدگانی مردمان است و بس.
هم این و هم آن افزون بر همخوانی و همسازی موعد در گروه نخستین، و همچنین درگروه دوم است. ایـن همخوانی و همسازی گروه نخستین، در آیهای ذکر میشود، و آن همخـوانی و همـسازی گروه دوم در آیۀ دیگری بیان میگردد، ولی این همنوائی و همآوائی، در میان هر دو گروه بر جا و پیدا است.
(وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ).
به مال یتیم جز به نحو احسن (و بهترین راهی که باعث حفظ و ازدیاد آن گردد) نزدیک مشوید (و بدین شیوۀ خداپسندانه ادامه دهید) تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود میرسد.
یتیم در میان مردمان ضعیف است، چون پـدر، یـعنی: سرپرست و پرورش دهندۀ خود را از دست داده است. بدین خاطر بار ضـعف او بر دوش گروه مسـلمانان میافتد. این هم بر اساس ضمانت اجتماعی است، ضمانت اجتماعیای که اسلام آن را قاعدۀ نـظام اجتماعی خود کرده است.[7] یتیم در جامعۀ عربی در دورۀ جاهلیّت ضائع میشد و هدر میرفت. گاهی رهنمودهای فراوانی با شیوههای گوناگونی، و چه بسا با شدّت وحدت هر چه بیشتر، در قرآن راجع به یتیم آمده است. فراوانی و گوناگونی و تندی و تیزی رهنمودها اشاره دارند به این که ضائع شدن و هدر رفتن یتیم در چنان جامعهای پدیدار و چشـمگیر بوده است. تـا آن زمان که یزدان جهان یتیم بزرگواری را نماینده و فرستادۀ خود میسازد. مهمترین وظیفۀ موجود در گسترۀ هستی را بدو واگذار میفرماید، بدان هنگام که بدو رسالت میدهد و پیغمبر جملگی انسانها مینماید. از جملۀ آداب و رسوم ایـن آئـینی که او را بدان برمیانگیزد و به همراه آن روانۀ میان مردمان میسازد، رعایت و سرپرستی یتیم است بهگونهای که در ایـن رهنمود مییابیم:
(وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ).
به مال یتیم جز به نحو احسن نزدیک مشوید، تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود میرسد.
بر کسی که سرپرستی یتیم را بر عهده میگیرد واجب است که به مال یتیم نزدیک نشود و دست نبرد مگر به شیوهای که بهتر و نیکوتر به حال یتیم باشد. به شیوهای مال او را بپاید و نگاهداری نماید که مایۀ افزایش آن گردد. تا آن زمان که مال یتیم را به تمام و کمال و همراه با افزایش ممکن آن، در زمان رسیدن یـتیم به رشد جسمانی و عقلانی خود، تحویل میدهد. تا از این به بعد خودش مال و دارائی خود را بپاید و نگـاهداری نماید و به نحو شایسته و بایسته در آن دخل و تصرّف کند. بدین وسیله گروه مسلمانان اندام سودمندی را بر خود افزوده است، و حقّ او را به تمام و کمال تسلیم و پرداخت کرده است.
در اینجا اختلافات فقهی پیرامون سنّ رشد یا رسیدن به رشد کامل وجود دارد... عبدالرّحمن پسر زید، و امـام مالک، سنّ رشد را زمان احتلام شدن میدانـند. امام ابوحنیفه آن را سنّ بیست و پنج سالگی میداند. سدیّ آن را رسیدن به سی سالگی بشمار میآورد. اهل مدینه آن را احتلام شدن و پـیدایش رشـد هـر دو با همدیگر بشمار میآورند، بدون این که زمان را محدود به سنّ و سالی کنند.
(وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا).
پیمانه و ترازو را به تمام و کمال و دادگرانـه مـراعـات دارید و (نه کم و نه زیاد بدهید و نه کم و نه زیاد دریافت کنید. در حدّ توانائی انسانی خود در این باره بکوشید و بدانید که) ما هیچ کسی را به انجام چیزی جز به اندازۀ تاب و توانش مؤظّف نمیسازیم.
این امور باید در مبادلات بازرگانی مردمان با یکدیگر انجام گیرد البتّه در حدّ توان گزینش کار بهتر و در پیش گرفتن راه خوبتر، و رعایت دادگری و انصاف آنان بـا همدیگر. روند مبادلات بازرگانی را به عقیده ربط و پیوند میدهد. چرا که معاملات در این آئـین ارتباط محکم و پیوند استواری با عقیده دارد. کسی هم که بدان دستور میدهد یزدان است که آفریدگار جهان است. بدین خـاطر است که مـعاملات تجاری و مـبادلات بازرگانی با مسألۀ الوهیّت و عبودیّت، علاقه و رابطه دارد.
همۀ جاهلیّتها - همانگونه که امروز نیز چنین است - میان عقیده و عبادات، و میان قوانین و معاملات، فرق مـیگذاشـتهانـد و آنـها را جـدای از یکـدیگر میدانستهاند... از جملۀ اینها چیزی است که قرآن مجید در بارۀ قوم شعیب روایت فرموده است:
(قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَن نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ).
گفتند: ای شعیب! آیا نمازهایت به تو دستور میدهد که ما چیزهائی را ترک کنیم که پدرانمان (از قدیم و نـدیم) آنها را پرستیدهاند؟! (مگر مـیشود عبادت بـتهائی را رها سازیم که از دیر باز نیاکانمان را بر آن دیدهایـم و خود نیز بر آن رفتهایم؟! یـا نـمازهایت بـه تو دسـتور میدهد که ما آزادی خود را از دست بدهیم) و ما نتوانیم به دلخواه خود در اموال خویش تصرّف کنیم؟! (هود/87)
سپس روند قرآنی، مـیان قواعد معاملات مالی و بازرگانی و خرید و فروش، و میان نمایش ویژۀ عقیده، پیوند برقرار میسازد، تا دالّ بر سرشت این آئین باشد، و عقیده و شریعت را و همچنین عبادت و مـعامله را یکسان و برابر دارد در این که همۀ ایـنها از ارکان و اصول این آئین هستند، و در پیکرۀ آن اصیل و دخـیل میباشند.
(وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى).
و هنگامی که سخنی (در کار داوری یا گواهی و یا راجع بـه روایت و خبری) گفتید، دادگری کـنید (و از حقّ منحرف نشوید) هر چند (کسی که سخن به نفع یـا بـه زیان او گفته میشود) از خویشاوندان باشد.
در اینجا اسلام دل انسان را اوج میدهد و بالا میبرد.
البتّه پیش از این، اسلام دل انسان را با یزدان پیوند داده بود - هم اینک دل انسان را به مرتبۀ بلندی برمیکشد - دل انسان را در پرتو عقیدۀ به یزدان و ایـمان به مراقبت خداوند سبحان، والائی میبخشد. در ایـنجا لغزشگاهی از لغزشگاههای ضعف بشری است، ضعفی که احسـاس خویشاوندی را بنیاد کـار مـیسازد. خویشاوندی چه بسا انسـان را بر آن میدارد که خویشاوندی خود را یار و مددکار خویش ببیند، و او را مایۀ تکمیل وجودی و باعث امـتداد حیات خویشتن بداند، و لذا به سوی او بگراید و دادگـری را رعایت ننماید. دیگر فراموش کند که خویشاوندی پیوند سست و ناقصی بوده و دارای مـدّت زمـان کوتاهی است. نیرومندی خویشاوندی سندی بر ضعف انسـان است. احساس انسان بر این است که گسترۀ خویشاوندی مایۀ کمال او است. ادامۀ خویشاوندی در میان نسلها و نسـلها ضامن ادامۀ وجود او است. هر چه دامـنۀ خویشاوندی فراختر شود، هستی او را بیشتر مـاندگار میسازد) بدین خاطر احساس خویشاوندی انسان را در مقابل خویشاوند ضعیف و ناتوان میکند در آن هنگام که در جایگاه گواهی دادن به نـفع و یـا به زیـان خویشاوندان میایستد، یا میخواهد میان آنان و میان مردمان قضاوت و داوری کند... در ایـنجا است و در همین لغزشگاه است که اسلام به یـاری دل بشری میشتابد و به گوش جان او میخواند که سخن حقّ گوید و دادگرانه رفتار کند. در کردار و در گفتار از حقّ جانبداری نماید و عدالت را مراعات دارد... در پـرتو هدایت آفریدگار، متوسّل شدن تنها به یـزدان دادار، و پیش چشم داشتن محافظت و مراقبت پروردگار یگانۀ کردگار، برای انسان بس خواهد بود و او را از یاری و کمک خویشاوندان بینیاز میسازد، و انسان را بر آن میدارد که حقّ و حقوق خویشاوندی را بدون حقّ و حقوق خدا نخواهد، و حقّ و حقوق یزدان را فدای حقّ و حقوق نزدیکان نسازد. خداوند سبحان نزدیکتر از رگ گردن به انسان است.
بدین خاطر است که بر این کار و بر همۀ سفارشها و اندرزهای پیشین، پیروی میآورد، و در ایـن پـیرو انسان را به یاد پیمان یزدان میاندازد:
(وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا).
به عهد و پیمان خدا وفا کنید.
از زمرۀ عهد و پیمان یزدان، گفتار حقّ و سخن دادگرانه است، هر چند که طرف خویشاوند باشد. یکی دیگر از عهد و پیمان یزدان، به تمام و کمال پیمانه را پیمودن، و دادگرانه ترازو را کشیدن و سـنجش مـنصفانه داشتن است. از جملۀ عهد و پیمان خدا یکی هم به مال یـتیم نزدیک نشدن و دست نبردن است مگر از راهی و به شیوهای که برای او بهتر و خوبتر باشد. یکی دیگر از عهد و پیمان یزدان، حرمت و کـرامت انسـان را نگاه داشتن و انسان را نکشتن است مگر به حقّ ... مقدّم بر همۀ این عهدها و پیمانها، از زمرۀ عهد یزدان این است که انسانها کسی و چیزی را شریک خدا نسازند. چه این عهد و پیمان، بزرگترین عهد و پـیمان است. ایـن پیمان از فطرت انسان گرفته شده است، در آن هنگام که خداوند انسان را از نیستی به هستی میآورد و سرشت او را میسرشت، این پیمان را در خمیرۀ ذات انسان به ودیعت نهاده است، و نهاد او را با آفریدگارش آشـنا کرده است. خدا انسان را به گونهای آفریده است که قوانین حاکم بر دستگاههای درونش را حس میکند، و قوانین حاکم بر کارگاههای جهان پیرامونش را لمس میکند. حس و لمس قوانین حاکم بر درون و بیرونش، یزدان جهان آفرین را بدو میشناساند، و با هستی بخشِ کیهان آشنا میگرداند.
پس از ذکر وظائف و تکالیف، پیرو قرآنی در جایگاه مناسب خود این چنین به میان میآید:
(ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).
اینها چیزهائی است که خداوند شـما را بدان توصیه مـیکند تــا پـرهیزگار شــوید (و از مـخالفت بـا آنها بپرهیزید).
ذکر و یاد، ضدّ غفلت و فراموش کردن است. دلِ ذاکر و یادآور، غیر از دل غافل و فراموشکار است. دل ذاکر و یادآور، همۀ عهدها و پیمانها را یـاد میکند، و تمام توصیهها و سفارشهای مرتبط بدین عهد را پیش چشم میدارد و آنها را فراموش نمیکند.
این قواعد اساسی روشنی که تقریبًا عقیدۀ اسلامی را و شریعت اجتماعی را خلاصه میکند، و با توحید یزدان آغاز میگردد و با عهد خداوند سبحان پایان میپذیرد، و سخنانی که پیش از این قواعد در بارۀ حاکمیّت و قانونگذاری گفته آمد، همۀ اینها راه راست یزدانند، راه راست او که جز آن همۀ راههای دیگر کژ راهه بشمارند و از راه درست کردگار منحرف و برکنارند:
(وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بـیان کـردم) راه مستقیم من است (و مـنتهی بـه سعادت هـر دو جـهان میگردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده میسازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بـدان تـوصیه میکند تـا پـرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
بدین منوال، بخشهای بلندی از سوره پایان میپذیرد، بخشهائی که با این فرمودۀ خداونـد بزرگوار آغـاز گردیده است:
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلًا).
آیا جز خدا را (میان خود و شما) قاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نـازل کرده است و (حلال و حرام و حقّ و بـاطل و هـدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح داده شده است. (انعام/114)
و این خاتمه، با این آهنگ بلند و ژرف پایان میپذیرد. در میان آغاز و انجام این بخشها، مسألۀ حاکمیّت و قانونگذاری جای گرفته است، همان گونه که در مسألۀ زراعـتها و چهارپایان و ذبـیحهها و نذرها پـدیدار میآید، همۀ اینها به مسائل اساسی عقیدتی مـنتهی میشود، تا بیانگر این باشد که همۀ آنها از زمرۀ ایـن مسائل هستند، مسائلی که روند قرآنی این گسترۀ فراخ را بدانها اختصاص میدهد، و همۀ آنها را پیوند میدهد با محتویات و مضامین سورۀ سابقی که از عقیده در محیط فراگیرش صحبت میکند، و مخصوصاً بهگونۀ شگفت ویژهای به مسألۀ الوهیّت و عبودیت میپردازد. راه خدا تنها یک راه است و آن راه راست یگانهای است که انسان را به خدا میرساند. این راه چنین است: مردمان تنها یزدان سبحان را به ربوبیّت بپذیرند، و با عبودیّت فقط او را پرستش کنند، و بدانند که حاکمیّت از آنِ یزدان است و بس، و در زندگی عملی و واقعی خود تنها از این حاکمیّت فرمانبرداری کنند و کرنش برند.
این راه خدا است و این راستای راه راست او است... جدای از این راه، تنها راههائی است که کژ راههاند و انسانهائی را به انـحراف و پراکندگی و پـریشانی میکشانند که به جای راه راست خدا، آن راهها را در پیش میگیرند و طی میکنند.
(ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
اینها چیزهائی است که خداونـد شـما را بـدان تـوصیه میکند تا پرهیزگار شوید.
تقوا و پرهیزگاری ملاک اعتقاد و عمل است. تقوا و پرهیزگاری است که دلها را به راستای راه میآورد.
1- برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته»، جلد دوم، فصل: «عبودیّة و الوهیّة».
2- مراجعه شود به کـتاب: «التطور و الثبات فی حیاة البشریّه» فصل: «الیهود الثلاثة». تألیف: محمّد قطب.
3- بیان اوصاف آنها در جزء هفتم، صفحات ٩٩- 108 گذشت. ٢-
4- جملۀ: «اِفْتِرَاءً عَلَی اللهِ» در آیۀ ١٤٠ سورۀ انعام است. ولی جملۀ «اِفْتِرَاءً عَلَیْهِ» در آیۀ ١٣٨ سورۀ انعام است. (مترجم)
5- مراجعه شود به کتاب: «التطوّر و الثبات» تألیف محمّد قطب.
6- مراجعه شود به تفسیر آیۀ ١٢٢ سورۀ انعام، جزء هشتم.
7- مراجعه شود به کـتاب: «نحو مجتمع اسلامی» فصل: «مجتمع متکافل».
سورهی انعام آیهی 165-154
(ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ وَتَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدَىً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (154) وَهذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْکِتَابُ عَلَى طَائِفَتَیْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن کُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِینَ (156) أَوْ تَقُولوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتَابُ لَکُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَذَّبَ بِآیَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا کَانُوا یَصْدِفُونَ (157) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ (158) إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ (159) مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لاَیُظْلَمُونَ (160) قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (162) لَا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (163) قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُم مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَاآتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (165)
روند قرآنـی هنوز از موج نـیفتاده است و در بارۀ موضوع اساسی و بنیادینی کـه نـیمۀ واپسـین سوره عهدهدار پرداختن بدان است - یعنی موضوع حاکمیّت و قانونگذاری و روابط آن دو با دیـن و عقیده - از سخن باز نایستاده است، آن بخش تازه در میرسد و این حقیقت را مجدداً پی میگیرد و با مجموعهای از آیات، موضوع پیشین را ادامه میدهد.
این بخش، بدان هنگام که سرگرم قانونگذاری و حاکمیّت است، راجع به ارکان و اصول اساسی و بنیادین عقیده به سخن درمیآید، همانگونه که نیمۀ اول سوره بدان هنگام که سرگرم مسألۀ دین و عقیده بود، از این ارکان و اصول صحبت میکرد. این بدان خاطر است که بیان دارد مسألۀ قانونگذاری و حاکمیّت نیز مسألۀ دین و عقیده است، درست بدان مـنوال که روال برنامۀ قرآنی در عرضه کردن ایـن حقیقت است. ملاحظه میگردد که روند قرآنـی را نیمۀ دوم سوره، درست همان انگیزهها و الهامها و صحنهها و تعبیراتی را بکار میبرد که در نیمۀ اول سوره گرد آورده بود و مـورد استفاده قرار داده بود. نیمۀ دوم سوره صحبت میکند از:
الف - کتابهای آسمانی، پیغمبران، وحی، و معجـزاتی که پیشنهاد میکردند و درخواست مینمودند.
ب - نابودی و هلاکی که پس از وقوع معجزات و تکذیب آنها گریبانگیر مردمان میگردد.
ج - آخرت و قواعد دینداری و سزا و جزای اخروی.
د - داوری میان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و میان کسانی که برای پروردگارشان خداگونهها قرار میدهند و چیزهائی را همطراز و همسان یزدان بشمار میآورند، و بجز خدا اربابانی را برمیگزینند که برای ایشـان قانونگذاری میکنند. به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور میدهد که حقیقت دین خود را آشکارا و روشن و قاطعانه اعلان و اعلام کند.
هـ - ربوبیّت یگانه است و برای همۀ جهانیان است، ربوبیّتی که مؤمن را نسزد جز آن را ربوبیّت بداند و ربوبیّتی جز آن را بپذیرد.
و - خداوندگار جهانیان مالک همه چیز جهان است و مالکیّت جز او را نسزد. خدا است که در همه چیز دخل و تصرّف میکند، و هرگونه که بخواهد مردمانی را جایگزین مردمان دیگری میگردانـد، و هر وقت که بخواهد هر کسی را که بخواهد میمیراند و از صحنۀ زندگی برمیدارد.
اینها همان مسائل و حقائق، و انگیزهها و الهامهائی است که یزدان آنها را در اول سوره به هنگام سخن از حقیقت عقیده در محیط فراگیری که دارد، جمع آورده بود، محیط الوهیّت و عبودیّت و روابط موجود میان آن دو ... شکّی نیست این امر دارای مفهومی است که پنهان نمیماند بر کسی که با قرآن مجید و با برنامۀ قرآنـی سر و کار داشته باشد.
*
این بخش واپسین در نیمۀ این سوره شروع میگردد با سخن گفتن از کتاب موسی... این سخن هم مکمّل سخن پیشین است که دربارۀ راه راست یزدان بود:
(وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ).
این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بـیان کـردم) راه مستقیم من است (و مـنتهی بـه سـعادت هـر دو جهان میگردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده میسازد.
سخن گفتن از کتاب، الهام میکند که ایـن راه قبلًا در رسالتهای پیغمبران - عـلیهم الصلاة و السّـلام - و شریعتهای ایشـان بـوده و امـتداد داشـته است. نزدیکترین شریعت، شریعت موسی علیه السلام است. یزدان بدو کتابی داده بود که همه چیز را در آن شرح و بسط داده، و آن را هدایت و رحمت فرموده بود تـا قـوم موسی علیه السلام به ملاقات یزدان در آخرت ایمان بیاورند:
(ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ وَتَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدَىً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ).
بعد (از بیان فرمانهای دهگانه، شما را باخبر مـیسازم که پـروردگار مـیفرماید:) مـا کـتاب (تـورات) را بـرای موسی فرستادیم تا بر کسـی که (امـور دیـنی خود را خوب انجام دهد و) نیکی و خوبی ورزد اتمام (کرامت و نعمت) باشد و بیانگر هـمه چیز (از تـعالیم لازم جـهت بـنیاسـرائـیل) بـوده و (آنـان را بـه سـوی راه راست) هدایت و (بـرای کسـانی کـه از آن پـیروی کنند، مـایۀ) رحمت شود. بلکه (در پرتو ارشادات و رهنمودهای این کتاب مقدّس، بنیاسرائیل) به ملاقات با پروردگار خود ایمان بیاورند (و بدانند که در روز قیامت برای حساب و کتاب در پیشگاه خدا حاضر خواهند شد).
روند سخن به پیش میرود و به کتاب جدید و مبارک قرآن میپردازد. کتابی که متّصل به کتابی است که بــر موسی نازل شده است، و در برگیرندۀ عقیده و شریعت است، شریعتی که پیروی از آن و پرهیزگاری موجود در آن، خواسته شده است، بدان امید که مردمان با پیروی از آن به مرحمت یزدان در دنیا و آخرت نائل آیند:
(وَهذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).
ایـن (قـرآن) کـتاب مــبارکی است کـه مـا آن را فرو فرستادهایم. پس از آن پیروی کنید و (ازمخالفت با آن) بپرهیزید تا مورد رحم خدا قرار گیرید.
این کتاب قرآن نام نازل شده است تا دلیـلی در دست عربها نماند و دیگر نگویند: کتابی بر مـا نـازل نشـده است، کتابی همچون کتابی که بر یهودیان و مسـیحیان نازل شده است. اگر کتابی همچون کتاب یـهودیان و مسیحیان بر مـا نـازل میگردید، از آنـان راهیابتر میشدیم. هم اینک کتابی بر آنان نازل میگردد و این حجّت را از دست ایشـان میگیرد. کسانی که آن را تکذیب کنند، سزاوار عذاب دردناکی میگردند:
(أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْکِتَابُ عَلَى طَائِفَتَیْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن کُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِینَ. أَوْ تَقُولوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتَابُ لَکُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَذَّبَ بِآیَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا کَانُوا یَصْدِفُونَ).
(قرآن را فرو فرستادهایم) تـا نگوئید کـتاب (آسمانی) تنها بـر دو گروه (یـهود و نـصاری) پـیش از مـا فرو فـرستاده شـده است، و (مــا اصــلًا از آنــها آگاهی نداشتهایم و) از بحث و بررسی آنها بیخبر بودهایم (و لذا از انجام گناه و دوری از راه خدا معذوریم). یا این که بگوئید: اگر کتابی بـر مـا نـازل مــیشد، راه یـافتهتر (و خوبتر و بـهتر) از آنـان مـیگشتیم. بیگمان از سـوی پروردگارتان برایـتان قـرآنـی آمـده است (کـه بیانگر حلال و حرام) و راهنمای (مـردمان بـه سـوی خیر و صلاح دو جهان) و رحمت (خدا برای بندگان) است. پس چه کسی ستمکارتر از کسی خواهد بود که آیات (قرآن) خدا را تکذیب کند و بیدلیل و بیجهت از آنها رویگردان شود؟ کسانی را که از آیات ما رویگردان شوند بدترین عذاب خواهیم داد. و سزای رویگردانی ایشان را هر چه زودتر بدانان خواهیم رساند.
حجّت ایشان با نزول این کتاب گسیخته است و برهانی برای آنان نمانده است. ولی هنوز هم برای یزدان انباز قرار میدهند، و از پیش خود قانونگذاری میکنند، و گمان میبرند که قوانین ایشان، شریعت یـزدان جـهان است. در صورتی که کتاب خدا حاضر و آماده در دسترس ایشان است، و این دروغها و افتراها در آن نیست. پیوسته درخواست معجزات و خوارق عادات میکنند تا بدین کتاب ایمان بیاورند و از آن پـیروی بکنند. اگر هم معجزهها و خوارق عاداتی که درخواست میکنند همه یا برخی از آنها انجام پذیرد، کار از کار میگذرد:
(هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ).
(دلائل متقن بر وجوب ایـمان بـیان گردیده است. پس چرا ایمان نمیآورند؟) آیا انتظار دارنـد کـه فرشتگان (قـبض ارواح) بــه سـراغشــان بـیایند؟ یــا ایـن کـه پروردگارت (خودش) به سوی آنان بیاید؟ یا پارهای از نشانههای پروردگارت کـه (دالّ بـر شـروع رسـتاخیز بــاشد) بــرای آنــان نمودار شـود؟ روزی پـارهای از نشانههای پروردگارت فرا میرسد (و آنان را به ایمان اجباری وادار مینماید) امّا ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاوردهاند، یا این که با وجود داشتن ایمان (کارهای پسندیده نکـردهانـد و) خیری نـیندوختهاند، سودی به حالشان نخواهد داشت. بگو: منتظر (یکـی از این امور سه گانه) باشید و ما هم منتظر (نتیجۀ وعـدۀ خدا در بارۀ خود و وعید او در بارۀ شما) هستیم.
در اینجا است که یزدان سبحان میان پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم و همۀ ملّتهای مختلف و گوناگونی داوری میفرماید و جدائی میاندازد که عقیده و شریعت ایشان مبتنی بر یگانهپرستی نیست و خدای را به یگانگی نمیپرستند. مقرّر میفرماید که کار و بار چنین افرادی به یـزدان سبحان واگذار میگردد و سرانجام سر و کارشان با خداوند یکتای جهان است. او ایشـان را بازپرسی و بازجوئی میکند و به حساب و کتاب اقوال و افعالشان میرسد، و طبق عدالت و رحمت خود ایشان را سزا و جزا میدهد:
(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ. مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لاَیُظْلَمُونَ).
بیگمان کسانی که آئین (یکتاپرستی راستین) خود را پراکنده میدارند (و آن را با عقائد مـنحرف و مـعتقدات باطل به هم میآمیزند) و دسته دسته و گروه گروه میشوند (و هـر دسـته و گروهی از مکـتبی و مـذهبی پیروی میکنند) تو بهیچ وجه از آنان نیستی و (حساب تو از آنان جدا و) سـر و کارشان بـا خدا است و خدا ایشان را از آنچه میکنند باخبر میسازد (و سزای آنان را خواهد داد). هر کس کـار نیکی انـجام دهـد (پـاداش مضاعف، دست کم از دریای جود و کرم خداوند معظّم) ده برابر آن دارد، و هر کس کار بدی کند، پادافره او (به سبب عدل و داد یزدان) جز هم سنگ و همسان آن داده نمیشود و به (اینان با افزایش کیفر، و به آنان با کاهش پاداش از) ایشان ظلم و ستم نمیگردد.
در اینجا واپسین نوای این بخش از آیات به گوش جان میرسد. این واپسین نوا، واپسین نوای سوره نـیز هست. نوائی است با زمزمۀ تسبیح و تقدیس خوشایند و نرم و دوراندیشانه و همچنین قاطعانهای که ژرفاهای بس ژرف حقائق عقیدتی این آئین را خلاصه میکند که عبارت است از: توحید مطلق، عبودیّت خالصانه، قطعی و جدّی بودن آخرت، فردی و شخصی بودن مسؤولیّت، آزمون در سرای این جهان، قدرت و سلطۀ یزدان که جلوهگر در ربوبیّت و خداوندگاری او بر هـر چیزی است، و جایگزینی بندگان در ملک و مملکت یـزدان بدان گونه که خدا خودش بخواهد، بدون این که پیگرد و پیجو و شریک و انبازی داشته باشد... از دیگر سو، این تسبیح و تـقدیس دراز، تصویر دلربائی از حقیقت الوهـیّت است، در آن هـنگام که در پـاکتـرین و یکرنگترین و صـافترین دلی جلوهگر میگردد و مـتجلّی میشود... و آن دل، دل پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خدا است!... بدان اندازه و در آن سطحی جلوهگر میآید و متجلّی میشود که تنها تعبیر قرآنی خودش میتواند آن را به تصویر بزند و بس:
(قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. لَا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ. قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُم مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَاآتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسـیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم ذخیرۀ مماتم شود). خدا را هیچ شریکی نیست، و بـه همین دسـتور داده شدهام، و من اولین مسلمان (در میان امّت خود، و مخلصترین فرد در میان همۀ انسانها برای خدا) هستم. (ای پیغمبر! به کسانی که تو را همچون خود بـه شـرک ورزی مــیخوانـند) بگو: آیــا (سـزاوار است که) پروردگاری جـز خدا را بـطلبم (و مـعبودی جز او را پرستش و عبادت بکنم) و حال آن که خدا پروردگار هر چیزی است؟ هیچ کسی جز برای خود کار نـمیکند، و هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد. سرانـجام همۀ شما به سوی خدا باز میگردید و شما را از آنـچه در آن اختلاف میورزید آگاه میسازد (و مـیانتان در بارۀ راه و روش و ادیـان و عقائدتان داوری مـیکند). خدا است که شما را جانشینان (دیگران بـرای آبـادانـی جهان در کرۀ) زمین گردانید، و (در استعدادهای ذاتی و مواهب آسمانی و اموال کسبی) بـرخـی را بـر بـرخـی، درجاتی بالاتر برد (و در کمال مادی و معنوی به نسبت استفادۀ شخص از اسباب و سنن یزدان و گسترده در پهنۀ جهان است، کسانی را بــشتر از کسـانی تـرقّی و تعالی داد) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید (و در عمل، مشخّص شود چه کسی به شرائع آسمانی مؤمن یا کافر، و در نعمتهای خدادادی سپاسگزار و یـا نــاسپاس است). بیگمان پروردگارت زود رسـانندۀ عقاب (به مخالفان) است و او دارای مـغفرت بـیکران و رحمت فراوان (در حقّ پشیمان شوندگان از گناهان و برگردندگان به آستان یزدان) است.
بدین اندازه در چکیدۀ سـخن بسنده میکنیم، و به تفصیل و شرح آیات میپردازیم:
(ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ وَتَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدَىً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ).
بعد (از بیان فرمانهای دهگانه، شما را باخبر مـیسازم که پروردگار مـیفرماید:) مـا کتاب (تـورات) را بـرای موسی فرستادیم تا بر کسـی که (امـور دینی خود را خوپ انجام دهد و) نیکی و خوبی ورزد اتمام (کرامت و نعمت) باشد و بیانگر هـمه چیز (از تـعالیم لازم جـهت بـنیاسـرائیل) بـوده و (آنـان را بـه سـوی راه راست) هدایت و (بـرای کسـانی کـه از آن پـیروی کـنند، مـایـۀ) رحمت شود. بلکه (در پرتو ارشادات و رهنمودهای این کتاب مقدّس، بنیاسرائیل) به ملاقات با پروردگار خود ایمان بیاورند (و بدانند که در روز قیامت برای حساب و کتاب در پیشگاه خدا حاضر خواهند شد).
این جمله با واژۀ «ثُمَّ» به پیش از خود عطف شده است. یعنی جملۀ:
(وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً).
این راه، راه مستقیم من است.
عطف شده است بر جملۀ:
(أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).
این که چیزی را شریک او نکنید.
در عبارت:
(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً.....).
بگو: بـیائید چـیزهائی را بـرایـتان بـیان کـنم کـه پروردگارتان بر شما حرام نـموده است. ایـن کـه هیچ چیزی را شریک خدا نکنید....
و جملۀ:
(ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ....).
بعد ما کتاب را برای موسی فرستادیم....
عطف بر آن دو جملۀ پیشین است، بدین اعتبار که این جمله از زمرۀ سخنانی باشد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم باید آنها را به ایشان اعلام و ابلاغ فرماید. در ایـن صورت - همانگونه که قبلًا گـفتیم - روند قرآنی پـیاپی و ناگسیخته است و دارای روال عادی است.
و فرمودۀ خداوند متعال:
(تَمَاماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ).
تا بر کسی که نـیکی و خوبی ورزد، اتمام (کرامت و نعمت) باشد.
تفسیر آن، چنان است که ابن جریر برگزیده است: «سپس برای موسی تورات را نازل کردیم تا اتـمام نعمتهای ما بر او باشد، و بیانگر خوبیهای پیشین ما نیز در حقّ وی باشد، و بزرگواری ما بدین وسـیله بر او تکمیل شود، به پاداش نیکرفتاری و فرمانبرداری او از پروردگارش، و عمل به وظائف خود در تبلیغ احکام آئین یزدان به مردمان، وسیلۀ تبیین چیزهائی باشد که قوم و پیروان او در کار و بار دینشان بدانها نیازمندند». و این فرمودۀ یزدان سبحان که میفرماید:
(وَتَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ).
و بیانگر همه چیز باشد.
آن چنان است که قتاده معنی کرده است: «مراد چیزی است که در آن حلال و حرام یزدان است».
(هُدَىً وَرَحْمَةً).
هدایت و رحمت شود.
هدایت و رحمت باشد، بلکه قوم موسی راهیاب گردند و به ملاقات پروردگارشان ایـمان بیاورند. در نتیجه یزدان بدیشان رحم نـماید و آنـان را از عذاب خود برهاند... به خاطر چیزی که کتاب را برای موسی نازل کردهایم، به همین خاطر هـم کـتاب را بر شما نازل نمودهایم، تا در پرتو کتاب خودتان به هدایت و رحمت دسترسی پیدا کنید:
(وَهذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).
ایـن (قـرآن) کـتاب مــبارکی است کـه مـا آن را فرو فرستادهایم. پس از آن پیروی کنید و (ازمخالفت با آن) بپرهیزید تا مورد رحم خدا قرار گیرید.
این کتاب واقعاً مبارک است، همانگونه که قبلًا برای نخستین بار با این آیه در سوره رویاروی شدیم و آن را تفسیر کردیم:
(وَهذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ).
این (قرآن) کتابی است که ما آن را فرستادهایـم (همان گونه که تورات را قبلًا فرو فرستادهایم). پـر خیر و برکت است (و تا به قیامت ماندگار مـیماند). تـصدیق کنندۀ همۀ کتابهای (آسمانی از قبیل تـورات و انـجیل) است کـه پـیش از آن نــازل شـدهانـد. (آن را فرو فروستادهایم) تا با آن (اهل) مکّه و کسان دور و بر آن (یعنی همۀ مردمان جهان) را (از خشم خدا) بترسانی. کسانی که به آخرت ایمان دارند بدان ایـمان میآورند (چرا که امید به ثواب و هراس از عقاب ایشـان را بـدین امر وامیدارد. و هم بدان سبب) آنان بر (ادای به موقع و به گونۀ شایستۀ) نماز خود، محافظت میورزند.
(آیه/٩٢)
ذکر این کتاب، در آنجا به مناسبت سخن از عقیده در جولانگاه فراخ خود بود. و بیان این کتاب، در اینجا به مناسبت سخن از شریعت است که با آیۀ تقریباً همسان آیۀ قبلی بیان میشود، و به مردمان دستور داده میشود که از آن پیروی کنند. رحمت یزدان وقتی شامل ایشان میگردد که از این کتاب پیروی کنند. سخن در ایـنجا بطور کلّی دربارۀ شریعت است، همانگونه که در اوائل سوره سخن از عقیده بود.
حجّت و برهانتان باطل و پوچ گردیده است، و عذر و معذرتی برایتان نمانده است، با نازل شدن ایـن کتاب مبارک برایتان. کتابی که برای شرح و بسط هر چیزی آمده است، بهگونهای که به مرجع دیگری جز آن نیاز پیدا نمیکنید، و به شکلی که گوشهای از گوشه و کنار زندگی نمیماند که این کتاب بدان نـپردازد و شما نیازمند این باشید که از پیش خود قانونگذاری کنید:
(أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْکِتَابُ عَلَى طَائِفَتَیْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن کُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِینَ. أَوْ تَقُولوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتَابُ لَکُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَکُم بَیِّنَةٌ مِن رَبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَذَّبَ بِآیَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا کَانُوا یَصْدِفُونَ).
(قرآن را فرو فرستادهایم) تـا نگوئید کتاب (آسـمانی) تنها بـر دو گروه (یـهود و نصاری) پـیش از مـا فرو فــرستاده شـده است، و (مـا اصلًا از آنــها آگاهی نداشتهایم و) از بحث و بررسی آنها بیخبر بودهایم (و لذا از انجام گناه و دوری از راه خدا معذوریم). یا این که بگوئید: اگر کتابی بـر مـا نازل مـیشد، راه یافتهتر (و خـوبتر و بـهتر) از آنـان مـیگشتیم. بیگمان از سـوی پروردگارتان برایـتان قرآنـی آمـده است (که بیانگر حلال و حرام) و راهنمای (مـردمان بـه سـوی خیر و صلاح دو جهان) و رحمت (خدا برای بندگان) است. پس چه کسی ستمکارتر از کسی خواهد بود که آیات (قرآن) خدا را تکذیب کند و بیدلیل و بیجهت از آنها رویگردان شود؟ کسانی را که از آیات ما رویگردان شوند بدترین عذاب خواهیم داد، و سزای رویگردانی ایشان را هر چه زودتر بدانان خواهیم رساند.
خداوند سبحان چنین خواسته است که هر پیغمبری را به سوی قوم خود به زبان خودشان بفرستد... تا سرانجام، زمـان رسـالت واپسـین فرا رسد. یـزدان جهان محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم خاتم پیغمبران را برای همگی مردمان روانه فرمود. او آخرین پیغمبر خدا برای مردمان است. مناسبت داشت که او پیغمبری برای جملگی انسـانها باشد.
یزدان جهان حجّت و برهان را از دست عربها میگیرد و آنان دیگر نمیتوانـند بگویند هر یک از موسی و عیسی تنها برای قوم خود فرستاده شدهانـد. و مـا از پژوهش و بحث و فحص کتاب ایشان بیخبر بودهایم، و هیچگونه آگاهی و اطّلاعی از آن نداشـتهایـم و نتوانستهایم به بررسی و پژوهش کتاب آنان بپردازیم. اگر کتابی به زبان خودمان برایمان نازل میگردید و ما را مخاطب قرار میداد و ما را میترساند، مـا از اهل کتاب راهیابتر و راهیافتهتر میشدیم... هم اینک این کتاب برای آنان آمده است و پیغمبری از خودشان به سویشان آمده است - هر چند که پیغمبر همۀ مردمان جهان است -کتابی را برایشان آورده است که خودش دلیلی بر صدق ایـن پیغمبر است. ایـن کتاب حـقائق روشنی را نیز برایشان آورده است، حقائقی که شکّ و تردید و کذب و دروغی، و پیچیدگی و دشواریـی در آنها نـیست. این کتاب هدایت است و ایشـان را از ضلالتی میرهاند که در آن هستند. برای ایشـان این کتاب رحمت دنیا و آخرت است.
حال که این کتاب چنین است، چه کسی ستمکارتر از کسی است که آیات یزدان را تکذیب کـند و از آنـها رویگردان شود، در حالی که این آیات او را به سوی هدایت و صلاح و رستگاری دعوت میکنند؟ چه کسی ستمکارتر از کسی است که با باز داشتن خود و دیگران از این خبر عظیم، و همچنین با جهانبینیها و اندیشهها و قانونگذاریهای جاهلیّت، خود را و مردمان را از کـتاب یزدان دور و محروم گرداند؟... قطعآ کسانی که از این حقّ رویگردان میشوند، در سرشت ایشان بیماری و مـرضی است که ایشـان را از آن مـنحرف و بدور میگرداند. بیماری و مرضی همچون بیماری و مرضی که «صَدْف» نام دارد و پای شتر بدان دچار مـیآید و شتر بر اثر این آفت خود را کج و کژ میگرداند و راست نمیایستد و درست راه نمیرود! آنان از حقّ و حقیقت و راست و درست بودن «کج و کژ مـیشوند»، همان گونه که شرّ بیمار، از راست و درست ایستادن و رفتن، کج و کژ میگردد. ایشان به سبب این کجی و کژی خود سزاوار عذاب بدی هستند:
(سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا کَانُوا یَصْدِفُونَ).
کسانی را که از آیات ما رویگردان شوند بدترین عذاب خواهـیم داد، و سـزای رویگردانـی ایشـان را هـر چـه زودتر بدانان خواهیم رساند.
تعبیر قرآنی همچون واژهای را بکار میگیرد، واژهای که در زبان آن را از یک حالت محسوس نقل میکند و به یک حالت معنوی میرساند تا حالت معنوی با حالت محسوس در اصل معنی همدم و همراه گردد... بدین منظور در اینجا واژۀ «یَصْدِفُوْنَ» به معنی: رویگردان میشوند را بکار میگیرد. پـیشتر دانسـتیم که از : «صَدَفَ الْبَعِیْرُ» برگرفته شده است، به معنی: شتر پای خود را کج و کژ نهاد و کج و کژ گام برداشت و به سبب بیماری آفت، نامعتدل راه افتاد... همچنین قرآن واژۀ «صَعَر» را بکار میبرد،[1] که برگرفته از بیماری صَعَر بــه معنی: گردن کجی است کـه گـریبانگیر شـتر میگردد و انسان نیز بدان دچار میآید. وقتی که شتر بدان آفت مبتلا گردید بناچار روی میگرداند و گردنش کج میشود و نمیتواند به آسانی گردنش را بجنباند. بسان همین واژه، لفظ «حبط» بکار گرفته میشود، به معنی: باد کردن و مردن در قرآن آمده است:
(وَ حَبِطَتْ اَعْمَالُهُمْ).
اعمالشان بر باد رفت و تباه گشت.
این معنی برگرفته شده است از:
(حَبِطَتِ النَّاقَةُ).[2]
شـتر گیاه مسـمومی را خورد و شکـمش بـاد کـرد و آماسید سپس مرد.
از این نوع واژهها و تعبیرها در قرآن فراوان است. روند قرآنی در این تهدید و بیم گام دیگری به جلو برمیدارد تا پاسخ ایشان را بدهد و معجزات و خوارق عاداتی را که خواستار میشدند تا با مشاهدۀ آنها به این کتاب ایمان بیاورند، مـردود و ناپذیرفتنی اعـلام کند... همچون تهدید و بیمی در اوائل سوره گذشت، بدان هنگام که مناسبت تکذیب اعتقاد در میان بود. همین تهدید و بیم در اینجا تکرار میگردد. مناسبتی که در اینجا وجود دارد رویگردانی از پیروی کردن و از مقیّد و متعهّد به شریعت خدا بودن است ... در سرآغاز سوره آمده است:
(وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ).
میگویند که چه میشد اگر فرشتهای به پیش او بیاید (و در حضور ما بر نبوّت و صدق گفتارش گواهی دهد تا بدو ایمان بـیاوریم؟ بگو:) اگر فرشتهای بـه پـیش او بفرستیم (و موضوع جنبۀ حسّـی و شــهود پـیدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا دربارۀ آنان که طلب معجزه کردهاند و پس از مشاهدۀ مـعجزه سـر بـر تـافتهانـد و نابود گشتهاند)، کار از کـار میگذرد (و فرمان هـلاک ایشان صادر مـیگردد) و دیگر مـهلت (زنـده مـاندن) بدیشان داده نمیشود. (انعام/8)
در آخر سوره در همین جا آمده است:
(هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ).
(دلائل متقن بر وجوب ایمان بـیان گردیده است. پس چرا ایمان نمیآورند؟) آیا انـتظار دارند که فرشتگان (قـبض ارواح) بــه ســراغشـان بـیایند؟ یــا ایـن که پروردگارت (خودش) به سوی آنان بیاید؟ یا پارهای از نشانههای پروردگارت که (دالّ بر شروع رستاخیز بـاشد) بــرای آنــان نـمودار شـود؟ روزی پـارهای از نشانههای پروردگارت فرا میرسد (و آنان را به ایمان اجباری وادار مینماید) امّا ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاوردهاند، یا این که با وجود داشتن ایمان (کارهای پسندیده نکردهاند و) خیری نـیندوختهاند، سودی به حالشان نحواهد داشت. بگو: منتظر (یکـی از این امور سه گانه) باشید و ما هم منتظر (نتیجۀ وعـدۀ خدا در بارۀ خود و وعید او در بارۀ شما) هستیم.
تهدید و بیم آشکار قاطعانهای است. سنّت خدا بر این رفته است و قانون خدا چنین بوده است که اگر معجزه و خارقالعادهای انجام بگیرد و تکذیب کنندگان ایمان نیاورند، حتمًا عذاب ریشهکن کنندهای بیاید و ایشان را یکسره هـلاک نماید... خـداوند سبحان بدیشان میفرماید: اگر معجزات و خوارق عادات پیشنهادی ایشان، یکی از آنها بیاید و روی نماید، آنان یکسره بعد از آن نابود میگردند... روزی و روزگاری برخی از این معجزات و خوارق عـادات یــزدان جـهان روی میدهد و کار از کار میگذرد و به دنبال آن هیچگونه ایمانی و عملی پذیرفته نمیگردد و سودی نمیبخشد... ایمان و عمل کسی که پیش از آن ایمان نیاورده است و در پرتو ایمان خود، کار پسندیده و شایستهای نکرده است. چه برای مـعیار و میزان اسلام همیشه کار پسندیده و شایسته همدم و همراه ایمان است و بیانگر وجود آن است.
در روایتهای مـتعدّد آمده است که مـراد از فرمودۀ یزدان:
(یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ).
روزی پارهای از نشانههای پروردگارت فرا میرسد.
این است که نشانهها و علامتهای قیامت فرا میرسد.[3]
هنگامی هم نشانهها و علامتهای قیامت روی نـماید، دیگر پس از آن ایمان و عملی پذیرفتنی نـیست. این روایتها به دنبال ایـن سخن، نشانهها و علامتهای ویژهای را برشمردهاند... ولیکن تفسیر آیۀ مورد نظر بر طبق سنّت جاریه در زندگی این جهان بهتر و پسندیده است. چرا که همگون و همسان این آیه، در سرآغاز سوره آمده است، آنجا که فرموده است:
(وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ). [4]
قابل ملاحظه است که روند قرآنی بدانگاه که در صدد سخن از شریعت و حاکمیّت است، این معنی را تکرار میکند، و به هنگام سخن از ایمان و عقیده نـیز چنین مفهومی را دوباره ذکر میکند... تکرار ایـن مـعنی و مفهوم، مورد نظر بوده است، و عمدًا چنین مقصود و مضمونی مجددًا به میان آمده است تا بیانگر خود این حقیقت باشد. پس بهتر این است معنی این آیۀ واپسین سوره را به آیۀ آغازین سوره حواله داریم و هر دو آیه را بیانگر سنّت جاریۀ یزدان بدانیم. گمان میرود ایـن معنی برای تفسیر این دو آیه بسنده و پسندیده باشد و نیازی نباشد بدان غیب نهان پناه برد.
*
پس از آن، روند قرآنی رو به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میکند تا تنها دین و شریعت و برنامه و راه او را در میان همۀ دینها و مذهبها و دسـتهها و گـروههائی که در زمین زندگی میکنند، از جمله ملّت عرب مشرک، برجسته بنمایاند و ممتاز و منحصر فرماید:
(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ).
بیگمان کسانی که آئین (یکتاپرستی راسـتین) خود را پراکنده میدارند (و آن را با عقائد مـنحرف و معتقدات باطل به هم میآمیزند) و دسته دسته و گروه گروه میشوند (و هـر دسته و گروهی از مکتبی و مـذهبی پیروی میکنند) تو بهیچ وجه از آنان نیستی و (حساب تو آز آنان جدا و) سـر و کـارشان بـا خدا است و خدا ایشان را از آنچه میکنند باخبر میسازد (و سزای آنان را خواهد داد).
این دو راهۀ جدائی میان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دین و شریعت و منهج او بطور کلّی، و میان سائر دیـنها و مذهبها و ملّتها و گروهها است ... جدا است از مشرکانی که خیالبافبها و آداب و رسوم و دشمنانگیها و خونبهاها و انتقامجوئیهای جاهلیّت، ایشان را پخش و پراکنده کرده بود و آنان را به دستهها و گروهها و قبیلهها و عشیرهها و تیرههای متعدّد درآورده بود. بلی جدا است از یهودیان و مسیحیانی که اختلافات مذهبی ایشان را تکّه تکّه و بخش بخش نموده بود و به صورت دینها و مذهبها و گروهها و دستهها و اردوگاهها و دولتـها درآورده بود. و بالاخره جدا است از هـهکسانی که جز ایشان بوده و خواهند بود، اعمّ از مذهبها و مکتبها و دیدگاهها و جهانبینیها و اندیشهها و باورها و اوضاع و احـوال و نـظامها و سیستمها، تا روز سزا و جزای قیامت... بلی تا دامنۀ قیامت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به هیچ وجه از زمرۀ این چنین کسانی نیست و با اینگونه عقیدهها و باورها و دینها و مذهبها و مکتبها و دیدگاهها همسو و همراه نمیباشد... دین او اسلام است و بس. شریعت او همان است که در کتاب یزدان است. برنامۀ او همان برنامۀ مـمتاز و مسـتقل و منحصر به خـود است... ممکن نیست که این دین با دین دیگری بیامیزد و با مـعتقدات و تصوّرات دیگر سازش کند و هـمراه و همسو گردد. امکان ندارد که شریعت او و نظام او با مذاهب و اوضاع و نظریّات دیگری بیامیزد... ممکن نیست دو صفت برای شریعتی یا وضعی و یا نـظامی، موجود باشد... مثلًا اسلامی و چیز دیگری نام بگیرد!ا! اسلام، اسلام است و بس. شریعت اسلام، شـریعت اسلام است و بس... نظام اجتماعی یـا سیاسی و یـا اقتصادی اسلامی، اسـلامی است و بس... و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بطور کلّی تا آخر زمان با هیچ یک از این چیزهائی که بیگانه از اسلامند نبوده و نمیباشد.
مسلمان هر زمان در برابر عقیدهای جز اسلام بایستد، بدون کمـترین فوت وقت آن عقیده را دور میاندازد و تنها ایستادنش برای ردّ کردن است. همچنین هر زمان در برابر شرعی یـا نـظامی و یا وضـعی بایستد کـه حاکمیّت در آن تنها از آن یـزدان نباشد، به عبارت دیگر: الوهیّت و ربوبیّت در آن تنها از آن یزدان نباشد، بیدرنگ آن شرع یا نظام و یا وضع را نـمیپذیرد و ایستادنش فقط برای ردّ کردن و بیزاری جستن است و بس... مسلمان در چنین حـالی همین که ایسـتاد، در نخستین لحظه بدون درنگ قلم بطلان بر چـیزهای بیگانه از اسلام میکشد پیش از این که رنـج تلاش پژوهش مشابهات یا مخالفات میان چیزی از این چیزها و میان آنچه در اسلام است به خود دهد. یعنی او که اسلام را شناخته است و از دل و جان پذیرفته است اصلًا خود را نیازمند مقایسه میان اسلام و غـیر اسلام نمیبیند.
دین مقبول در پیشگاه یـزدان اسلام است و بس... و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اصلًا با کسانی نیست و کمترین پیوندی با کسانی ندارد که دین را تکّه تکّه و بخش بخش کردهاند و بر دین اسلام گرد نیامدهاند و اسلام را مجمع دلهای خود نکردهاند.
قطعاً دین پسندیدۀ یزدان، هم برنامه است و هم شرع ... پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اصلًا رابطه و پیوندی با کسـانی، ندارد برنامهای جز برنامۀ یزدان را برنامۀ خود میکنند، و شریعتی جز شریعت یزدان را شرع خود میشمارند. کار بطور کلّی این چنین است. این امر در نخستین نگاه پیدا و هویدا است، و لزوم ورود به تفصیلات دیده نمیشود.
کار و بار کسانی که دین خود را پـخش و پراکنده میکنند و آن را به مذهبها و مکتبها تبدیل مینمایند، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز به فرمان یزدان بزرگوار از ایشان بیزاری جسته است، گذشته از همۀ اینها سر و کارشان با خدا است و او ایشان را در برابر کارهائی کـه در دنـیا میکردهاند مورد بازپرسی و بازخواست قرار میدهد:
(إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ).
آنان سر و کارشان با خدا است و خدا ایشان را از آنچه میکنند باخبر میسازد (و سزای آنان را خواهد داد). به مناسبت حساب و کتاب و سـزا و جزا، خـداوند سبحان مهربانی و رحمتی را که در محاسبۀ بندگانش بر خود واجب فرموده است، بیان مینماید. برای کسی که کار نیکی را انجام دهد و مؤمن باشد - چه همراه با کفر نیکی وجود ندارد - ده برابر آن بدو پاداش میدهد. و کسی که کار بدی را بکند، همسان آن او را کـیفر و سزا میدهد. پروردگار تو بر هیچ کسی ستم نمیکند و از حقّ او نمیکاهد:
(مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لاَیُظْلَمُونَ).
هر کس کار نیکی انجام دهد (پاداش مضاعف، دست کم از دریای جود و کرم خداوند معظّم) ده برابر آن دارد، و هر کس کار بدی کند، پادافرۀ او (بـه سـبب عدل و داد یزدان) جز همسنگ و همسان آن داده نمیشود و به (اینان با افزایش کیفر، و به آنـان بـا کـاهش پـاداش از) ایشان ظلم و ستم نمیگردد.
*
در پایان سوره، و در پایانۀ سخن درازی در بارۀ مسألۀ قانونگذاری و حاکمیّت، تسبیح و تقدیس خوش و دلربا و آهنگین و پر نوائی قرار گرفته است که برای جان آشنا و عزیز است و قاطعانه و فـیصله بخش است ... آهنگها و نواهای الهامگرانه در هر آیه چنین گوش جان را مینوازند:
(قُلْ.......). (قُلْ.........). (قُلْ.........).
بگو... بگو... بگو....
در هر آیهای پسودههای نازکانۀ ژرفی، در جایگاه توحید و یگانگی، یگانگی راه و آئین، و یگانگی مقصد و حرکت، و یگانگی معبود و خداونـدگار، یگانگی بندگی و پرستش... ژرفاهای دل انسان را لمس میکند. این یگانگی همراه با نگرش فراگیری به سراسر گسترۀ هستی و قوانین و ارکان و اصول آن است:
(قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. لَا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ. قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُم مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ. وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَاآتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ).
بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسـیر رضایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم تا حیاتم ذخیرۀ مماتم شود). خدا را هیچ شریکی نیست، و بـه همین دستور داده شدهام، و من اولین مسلمان (در میان امّت خود، و مخلصترین فرد در میان همۀ انسانها برای خدا) هستم. (ای پیغمبر! به کسانی که تو را همچون خود بــه شـرک ورزی مـــیخوانـند) بگـو: آیـا (سـزاوار است کـه) پروردگاری جز خدا را بطلبم (و مـعبودی جـز او را پرستش و عبادت بکنم) و حال آن که خدا پروردگار هر چیزی است؟ هیچ کسی جز برای خود کار نمیکند، و هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد. سرانجام همۀ شما به سوی خدا باز میگردید و شما را از آنــچه در آن اختلاف میورزید آگاه میسازد (و مـیانتان در بـارۀ راه و روش و ادیان و عقائدتان داوری مـیکند). خدا است که شما را جانشینان (دیگران بـرای آبـادانــی جهان در کرۀ) زمین گردانید، و (در استعدادهای ذاتی و مواهب آسمانی و اموال کسبی) بـرخـی را بـر بـرخی، درجاتی بالاتر برد (و در کمال مادی و معنوی به نسبت استفادۀ شخص از اسباب و سنن یزدان و گسترده در پهنۀ جهان است، کسانی را بـیشتر از کسـانی ترقّی و تعالی داد) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید (و در عمل مشخّص شود چه کسی به شرابع آسـمانی مؤمن یا کافر و در نعمتهای خدادادی سپاسگزار و یا نــاسپاس است). بیگمان پـروردگارت زود رسـانندۀ عقاب (به مخالفان) است و او دارای مـغفرت بیکران و رحمت فراوان (در حقّ پشیمان شوندگان از گناهان و برگردندگان به آستان یزدان) است.
این پیرو، سراسر آن با سر آغاز سوره، نغمۀ دلنواز چشمگیر همآوائی را تشکیل میدهد. پیروی است که سخن از مسألۀ ذبـیحهها و نـذر و نـذور و ثـمرات و غلّات، و ذکر چیزهائی که جاهلیّت در بارۀ شریعتها و قانونها گمان میبرد و چنین میانگاشت که برگرفته از شرع خدا است و به دروغ به یزدان نسبت میداد، بدان پایان میپذیرد... این پیرو بیانگر چه معنی و مفهومی است؟ بیانگر معنی و مفهومی است که نیازی به تفصیل بیشتر از بیان پیشین ندارد.
(قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
بگو: بیگمان پروردگارم (با وحی آسمانی و نشان دادن آیات قرآنی و گسترۀ جهانی) مرا به راه راست رهنمود کرده است. و آن دین راست و استوار و پا بر جا، یعنی آئین ابراهیم است. همان کسی که حقگرا (و از آئینهای انــحرافـی مـحیط خـود رویگردان) بود و از زمرۀ مشرکان نبود.
اعلام و اعلانی است که بیانگر شکـر و سـپاسگزاری است، و به اطمینان و اعتماد اشاره دارد، و سـرشار از یقین و ایمان است... یقین و ایمان به ساختار پرستش واژگانی و دلالت معنوی، و اعتماد به پـیوند راهنما، پـیوند ربوبیّتِ رهنمون نگاهبان نگـاهدار... و سپاسگزاری بر هدایت و رهنمود به راه راستی که هیچ گونه کجی و کژی در آن نیست:
(دِیناً قِیَماً).
دین راست و استوار و پا بر جا.
این آئین، آئین دیرین یـزدان است. آئینی از زمان ابراهیم است. ابراهیم که نیای این ملّت مسـلمان است. بلی آئین مبارک ابراهیم مخلص حقگرا است:
(مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ).
دین ابـراهیم حقگرا (و از آئـینهای انحرافی محیط خود رویگردان است)، و ابراهیم از زمرۀ مشرکان نبوده است.
(قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. لَا شَرِیکَ لَهُ وِبِذلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ).
بگو: نماز و عبادت و زیستن و مردن من از آن خدا است که پروردگار جهانیان است (و این است که تنها خدا را پرستش میکنم و کارهای این جهان خود را در مسـیر رضـایت او میاندازم و بر بذل مال و جان در راه یزدان میکوشم و در این راه میمیرم، تا حیاتم ذخیرۀ مماتم شـود). خدا را هیچ شریکی نیست، و به همین دستور داده شدهام، و من اولیـن مسلمان (در میان امّت خود، و مخلصترین فرد در میان همۀ انسانها برای خدا) هستم.
مخلص کامل خدا بودن است. کاملًا مخلص خدا بودن: در هر اندیشهای که بر دل گذرد، در هر حرکتی که در زندگی انجام پذیرد، در هر نمازی که خوانده شود، در هر اعتکافی که با دل خلوت گردد و در برابر یـزدان ایستاد و کرنش رود، در ماندن و در مردن، در شـعائر بندگی، در زندگی عملی و واقعی، و بالأخره در مردن و در آنچه در فراسوی مرگ است ...
این تسبیح و تقدیس «توحید» مطلق و عبودیّت کاملی است که نـماز و اعتکاف و زنـدگی و مرگ را گـرد میآورد، و آنها را خالصانه به یزدان «خداوندگار جهان و جهانیان» تقدیم میدارد... خداوندگاری که نگاهدار و نگـاهبان هسـتی، و چرخانندۀ کار و بار کیهان، و پروردگار راهنمای فرمانروای همۀ جهانها و جهانیان است .. با «تسلیم» کاملی رو به خـدا میدارد که در جهان درون و در جهان بیرون چیزی بر جای نمیماند که آن را به بندگی یزدان نکشاند و به کرنش در برابر خداوند منّان نرساند. در سراسر گسترۀ فـراخ جـهان درون و جهان بیرون نمیگذارد چیزی میان او و مـیان یزدان حائل و مانع گردد...
(وِبِذلِکَ أُمِرْتُ).
به همین دستور داده شدهام.
من هم شنیدهام و پذیرفتهام و اطاعت کردهام و کرنش بردهام.
(وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ).
من اولین مسلمان (در میان امّت خود) و مخلصترین و مطیعترین کس (در میان تـمام اهـل جهان از آغـاز تـا پایان آن) هستم.
(قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُم مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ).
ای پیغمبر به کسانی که تو را همچـون خود بـه شـرک ورزی مـیخوانـند) بگـو: آیـا (سـزاوار است کـه) پروردگاری جز خدا را بـطلبم (و معبودی جز او را پرستش و عبادت بکنم) و حال آن که خدا پروردگار هر چیزی است؟ هیچ کسی جز برای خود کار نمیکند، و هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد. سرانجام همۀ شما به سوی خدا باز میگردید و شما را از آنـچه در آن اختلاف میورزید آگاه میسازد (و مـیانتان در بارۀ راه و روش و ادیان و عقائدتان داوری میکند). سخنی است که آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آنها وارسی و سرکشی میکند، و شامل هر موجود و آفریدهای میشود که انسان از آن باخبر یا بیخبر است، و هر رخدادی و پدیدهای را در بر میگیرد که در پنهان و آشکار روی میدهد و انجام میپذیرد... سپس همۀ اینها را به زیر سایۀ چتر ربوبیّت یـزدان میکشاند، ربوبیّتی که مشتمل بر همۀ موجودات این کیهان بزرگ است، و در عقیده و عبادت و شریعت جملگی را بندۀ حاکمیّت یزدان میگرداند.
پس این چنین سخنی، در یک پـرسش استنکاری، اظهار شگفتی میکند:
(أَغَیْرَ اللّهِ أَبْغِی رَبّاً وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ).
آیا پروردگاری جز خدا را بطلبم و بجویم؟!
آیا جز خدا، خدائـی را بجویم و بطلبم که بر من فرمانروائی کند؟ در کار و بار من دخل و تصرّف نماید؟ امور زندگی مرا بگرداند؟ بر من نظارت کند؟ مرا بپاید و مراقبت نماید؟ مـرا به راه راست بدارد و راست و درستم کند؟ و رهنمون و رهنمودم گرداند؟ و حال این که من در گرو نیّت درون و عمل بیرون خود باشم، و مورد بازخواست الهی در طاعت و مـعصیتی قرار بگیرم که بدان دست مییازم؟
آیا جز خدا، خدائی را بجویم، در حالی که جهان هستی همه در دست قدرت یزدان است، و من و شـما تحت ربوبیّت او قرار داریم؟!
آیا جز خدا، خدائی را بجویم، در حالی که هر کسی در برابر گناه خود گرفتار میآید، و کسی گناه دیگری را با خود برنمیدارد؟!
(وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى).
هیچ کسی جز برای خود کار نمیکند، و هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد.
آیا جز خدا، خدائی را بطلبم، در حالی که خدا است که مردمان را در زمـین جایگزین و جانشین یکدیگر میسازد، و برخی از مردمان را بر بر برخی دیگر در خرد و پیکر و روزی، پلّههائی بالاتر میبرد تـا ایشان را بـیازماید کـه آیـا سـپاسگزاری مـیکنند و یاکفر میورزند؟!
آیا جز خدا، خدائی را بطلبم، در حالی که خدا عقاب و عذاب را هر چه زودتر میرساند و گریبانگیر آدمی میگرداند، و او مهربان و آمرزگار برای کسی است که توبه کند و از گناهان دست بردارد؟!
آیا جز خدا، خدائی را بطلبم، و شرع او را شرع، فرمان او را فرمان، حکم او را حکم، قرار دهم؟! در حالی که همۀ این دلائل و همۀ این اشارات و الهامات شـاهد و گواه و رهنمون و راهنمای این هستند که تـنها یـزدان جهان، آفریدگار و خداوندگار یکتا و یگانۀ هستی است و بس.
این تسبیح و تـقدیس، تسـبیح و تـقدیس یکـتاپرستی دلنـواز و دلربا است. در لابـلای آن، صـحنۀ زیبا و فریبائی است، صحنۀ حقیقت ایمانی است، ایمانی که در دل پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود. این صحنه، صـحنهای است که جز تعبیر شگفت قرآنی نمیتواند بیانگر زیـبائی و شکوه آن باشد.
این، واپسین آهنگ و نوائی است که در روند قرآنـی گوش جان را مـینوازد. رونـدی کـه در صـدد بـیان حاکمیّت و شریعت است. این آهنگ و نوای واپسـین هماهنگ و همنوا با آهنگها و نواهای پـیشین سـوره است. آهنگها و نواهائی کـه مسألۀ عـقیده و ایـمان را زمزمه میکردند و به گوش جانها میخواندند. از جملۀ آنها این فرمودۀ خداوند بزرگوار است:
(قُلْ أَغَیْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِیّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ یُطْعِمُ وَلاَ یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ. قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ. مَن یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ).
بگو: آیــا غیر خدا را مـعبود و یـاور حود بگیرم؟! در صـورتی که او آفرینندۀ آسـمانها و زمـین است و او روزی مـیدهد (و رازق همگان او است و هــمه بـدو نیازمندند) و بـه او روزی داده نمیشود (و نـیازمند کسی نیست). بگو: به مـن دسـتور داده شـده است کـه نــخستین کسـی بـاشم که (از ایـن امّت، خویشتن را خالصانه تسلیم فرمان خدا کند و) مسلمان باشد (و نیز خداوند به من دستور داده است که) از زمرۀ مشرکان مباش. بگو: من (هم مانند سائر انساتهای مآل انـدیش) اگر نــافرمـانی پروردگارم کـنم از عذاب روز بزرگ (قیامت) میترسم. کسی که (چنین عذابی) بدان هنگام از او بدور داشته شود، به حقیقت خدا بـدو رحـم کـرده است، و این پیروزی آشکاری است.
*
خویشتن را نیازمند تکرار چیزی نمیبینیم که بارها گفتهایم و اشاره کردهایم که مقصود از تکرار این چنین آیه هایی که دو بار در سر آغاز و پایان سوره ها میآید چیست، این نوع سخن نیز گونهای از گونههای بیان حقیقت یگانهای است. حقیقتی، که یک بـار بـه شکـل عقیده نهان در زوایای جهانِ درون جلوه گر میآید، و بار دیگر به صورت یک برنامۀ زندگی پیدا در جهانِ بیرون خودنمائی میکند. در مضامین و مفاهیم این آئین هم، هر دو شـکل و صـورت بـیانگر حقیقت یگانهای است.
هم اینک که روند سوره به پایان آمده است، فاصلۀ دراز و پهنۀ گسترده و ژرفاهای ژرفی را ورانداز میکنیم. فاصله های دور دست و پهناهای وسیع و ژرفاهای عمیقی که ابعاد سوره در آنها پدیدار و آشکار میآید، چه چیزهائی که از آن در جزء هفتم گذشته است و چه چیزهایی که در این جزء با آنها رویاروی میگردیم. ابعادی که هراس انگیز و دلهره آمیز است..... حجم سوره را ورانداز میکنیم. همچنین صفحه ای را، و آیهای را، و عبارتی را پیش چشم میداریم، انسان بود، ده یک این همه حقائق و صـحنهها و انگیزهها و الهامها را در بر نمیگرفت، آن هم در ایـن مساحت محدود... گذشته از آن گسترۀ معجزهآمیزی که خود این حقائق، و همچنین تعبیر از آن حقائق میرسانند و بیانگر آنند.
هان بدان! این کوچ، کوچ دراز آهنگ و فراخی است. فاصلههای دور و درازی را پیموده است و فـرازهـا و نشیبهای فراوانی را پشت سر گذاشته است. این راههای طولانی و فواصل زیادی را که به همراه سوره بریدهایم و طیّ کردهایم، هراسناک بوده است..... کوچی داشتهایم همراه با حقائق بزرگ هستی ... کوچی بوده است که به تنهایی «ارکان و اصول جهانبینی اسلامی» را در خود گرد آورده است:
حقیقت الوهیّت را با همۀ زیـبائی و شکوه و جلال و جمالی که دارد.
حقیقت هستی و زندگی را و چیزهائی را که در فراسوی هستی و زندگی قرار دارند، همچون غیب نهان، قضا و قدر پنهان، اراده و مشیّتی کـه مـیزدایـد و بـر جـای میدارد، و هستی میبخشد و نیست میگرداند، و هـر گونه که بخواهد جهان و زندهها و مردمان را به چرخش و جنبش میاندازد و به حرکت در میآورد.
حقیقت نفس بشری را با همۀ ژرفاها و گودیها، و راهها و پیچها، و پیداها و نـاپیداهـا، و هـواهـا و هوسها، و هدایتها و ضلالتهائی که دارد. همچنـن چیزهائی کـه از سوی شیاطین انسان و پری به نـفس آدمـی وسوسه میگردد، و هدایتها و ضلالتهائی که گامهای او را بدین سو و آن سو میکشانند و بدینجا و آنجا میرسانند.
صحنههای قیامت، موقعیّتهای محشر، لحظههای غـم و اندوه، و لحظههای آرزو و شادی را، و گـزیدههائی از تاریخ انسان در زمین، و بخشهائی از تاریخ و هستی و زندگی را ... خلاصه، مجموعههای زیادی را که در این فرصت و با این شتاب نمیتوانیم چکیدهای از آنها را بنمایانیم. مجموعههائی که چیزی جز خود سوره در روند شگفت و با تعبیر عجیب خود نمیتواند آنـها را بیان کند و به تصویر زند.
قرآن کتاب «مـبارکی« است، و ایـنها بـدون شکّ از برکات فراوان آن است... سپاس خداوندی را سزا است که آفریدگار جهان و جهانیان است.
پایان سورۀ انعام
1- نگا: لقمان /18.
2 بقره /217، آل عمران/٢٢، مائده/53...
3- نگا: سورۀ محـمّد، آیۀ 18.
4- نگا: سورۀ انعام، آیۀ ٨ .