سوره ابراهیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سورهی ابراهیم آیهی 27-1
الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (١) اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَوَیْلٌ لِلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (٢) الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ (٣) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٤) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (٥) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (٦) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ (٧) وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (٨) أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (٩) قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (١٠) قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (١١) وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (١٢) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ (١٣) وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ (١٤) وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (١٥) مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ (١٦) یَتَجَرَّعُهُ وَلا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ (١٧) مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ (١٨) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (١٩) وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ (٢٠) وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ (٢١) وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٢) وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ (٢٣) أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ (٢٤) تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٢٥) وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (٢٦) یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ (٢٧)
(الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ. اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَوَیْلٌ لِلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ. الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ. وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.).
الف.لام.را. (این قرآن) کتابی است که آن را برای تو فرستادهایم تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) با توفیق و تفضل پروردگارشان، از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری (یعنی که) به راه خدای چیره ستوده (درآوری). خدائی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ازآن او است. وای بر کافران که عذاب سختی (و مجازات شدیدی) دارند، (چرا که در چنگ خدای غالب بر هر چیز و مالک همه چیز گرفتارند). کسانی که زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح میدهند، و مردمان را از راه خدا بازمیدارند، و راه خدا را نادرست نشان داده و کج و معوج مینمایانند، آنان در گمراهی سخت و ژرفی گرفتارند. (ای محمّد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر این که به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقائق را تبیین و تفهیم کند). سپس خداوند هرکس را که (به فرمان آسمانی گوش نکرده است) گمراه ساخته است و هر کس را که (برابر دستور آسمانی حرکت نموده است) رهنمود ساخته است و او چیره (بر هر کاری است که بخواهد، و کارهایش) دارای حکمت است.
الف.لام.را ... «کتابی است که آن را برای تو فرستادهایم». اینکتابیکه از جنس همین حروف ساخته شده است، کتابی استکه آن را برای تو فرستادهایم. تو آن را پدید نیاوردهای و تالیف نکرده ای. آن را برای تو فرستادهایم برای هدفی:
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بپرون بیاوری.
تا انسانها را از تاریکیها بیرون بیاوری، تاریکیهای وهم وگمان و پوچی و پوچگرائی. تاریکیهای اوضاع و احوال و تقلیدهای کورکورانه و آداب ر رسوم جاهلانه. تاریکیهای سرگشتگی و سرگردانی در بیابان برهوت و بینشان اربابان و خداگونگان گوناگون. و تاریکیهای دست و پا زدن در جهانبینیها و ارزشها و معیار ... تا مردمان را از همگی این تاریکیها بیرون بیاوری و به سوی نور رهنمود گردانی، نوری که این تاریکیها را میزداید. این تاریکیها را از جهان درون و از جهان اندیشه میزداید، و از واقعیت زندگی و ارزشها و اوضاع و احوال و تقالید کورکورانه آداب و رسوم جاهلانه پاک مینماید.
ایمان به یزدان نوری استکه در دل میدرخشد، و با آن هستی بشری درخشان میشود، هستی بشری که آمیزهای ازگل غلیظ و از نفخه روح متعلق به خدا در او است. هرگاه وجود انسان از درخشش این نفخه یزدان خالیگردد، و هرگاه این درخشش در وجود انسان پنهان شود، انسان به گل سیاهی تبدیل میشود، گلی که همچون حیوان ازگوشت و خون است و بس. چه گوشت و خون به تنهائی از جنسگل و ماده زمین است. اگر این درخشش نباشدکه روحگفته میشود و خدا آن را به پیکر انسان دمیده است و او را به تکان و جنبش درانداخته است، انسان کی انسان است؟ ایمان استکه این روح را صاف و روشن میگرداند و جلا و صفایش میبخشد، و در این وجود تاریک روان و منورش میسازد، و این وجود تاریک تن را نیز در پرتو آن درخشان و تابان مینماید.
ایمان به یزدان نوری استکه نفس انسان در پرتو آن نورانی و رخشان میشود و راه را میبیند و راه را آشکار رو به خدا میبیند. دیگر همچون نفسی تاریکی با آن نمیآلاید، و تاریکیهای وهم وگمان و مه و ابر خرافات، یا تاریکیهای شهوات و مه و ابر طمعها و آزها، او را در چینها و لایههای خود نمیپیچد و در درون خود نهان نمیدارد. هرگاه همچون نفسی راه را دید در راستای هدایت حرکت میکند و به پیش میرود، بدون اینکه بلغزد و سکندری بخورد و پریشان و نابسامانگردد، و بدون اینکه متردد و حیران و سردرگم شود.
ایمان به یزدان نوری استکه زندگی در پرتو آن درخشان و تابان میشود. با نور ایمان همه مردمان بندگان برابری میشوند، و پیوند خویشاوندیشان در ایمان به خدا به یکدیگر میرسد، وکرنش بردن و پرستشکردن ایشان خاص یزدان میشود، و برای کسی جز او انجام نمیشود، و لذا مردمان به دو دسته بندگان و طاغیان تقسیم نمیگردند. پیوند شناخت خدا ایشان را با هستی ارتباط میدهد، شناخت خدائیکه این جهان و هرکس و هرچه در آن است با قانون و فرمان او در گشت وگذار است. در این صورت مردمان با جهان و با هرکس و هرچه در آن است در صلح و صفا و امن و امان بسر میبرند.
ایمان به یزدان نوری است، نور عدل و داد، نور آزادی و آزادگی، نور شناخت، و نور انس و الفت در جوار خدا، و اطمینان به عدالت و رحمت و حکمت یزدان در شادی و نعمت، و در غم و زیان و ضرر مالی و بدنی. آن اطمینانیکه به دنبال شکیبائی بر بلا و مصیبت، و به دنبال شکر بر نعمت و خوشی، در پرتو نور درک و فهم حکمت در بلا و غیربلا به انسان دست میدهد.
ایمان به خدا در الوهیت و در ربوبیت، برنامه کامل زندگی است نه فقط عقیدهای استکه دل را فرا میگیرد و بدان نور میریزد ... برنامه یک زندگی استکه بر پایه بندگی یزدان یگانه جهان، و براساس کرنش بردن و پرستشکردن ایزد یگانه سبحان، و بر بنیاد رهائی از ربوبیت بندگان، و برتری پیدا نمودن بر حاکمیت ایشان، استوار و برقرار میگردد.
در این برنامه سازش با فطرت بشری، و سازگاری با نیازهای حقیقی این فطرت است، آن سازگاری و سازشیکه زندگی را از سعادت و نور و آرامش و آسایش لبریز میکند، همانگونهکه در این برنامه استقرار و ثباتی وجود دارد که جامعه را از دگرگونیها و دست و پا زدنها محفوظ میکند، دگرگونیها و دست و پا زدنهائیکه جامعههائی بدانگرفتارندکه در برابر ربوبیت بندگان، و حاکمیت بندگان، و برنامههای بندگان برای سیاست و فرمانروائی و اقتصاد و اجتماع، و برای اخلاق و رفتار و آداب و رسوم،کرنش میبرند و اطاعت میکنند ... گذشته از اینها، این برنامه الهی نمیگذارد نیرو و توان انسانها هدر شود و هرز رود در خدا ساختن بندگان، و جشنها برپاکردن و طبل و دهل و سورنا زدن برای طاغوتها!!!
قطعا در فراسوی این تعبیر کوتاه:
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری.
کرانههای دوردستی از حقائق سترگ و ژرفی در جهان خرد و دل، و در جهان زندگی و واقعیت آن است، حقاتقیکه تعبیر بشری بهگرد آنها نمیرسد، ولی بدانها اشاره میکند!
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ... بِإِذْنِ رَبِّهِمْ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) با توفیق و تقضل پروردگارشان از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری.
در توانائی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جز تبلیغ و رساندن پیام نیست. جزو وظیفه او جز بیانکردن و روشن نمودن نیست. و امّا بیرون آوردن مردمان ازتاریکیها به سوی نور، تنها وقتی صورت میپذیردکه یزدان اجازه و توفیق دهد. در این صورت برابر سنت و قانونیکه اراده و مشیت خدا آن را میپسندد این کار انجام میگیرد، و در این میان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جز پیامبر نیست!
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ... إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) با توفیق و تفضل پروردگارشان، از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری (یعنی که) به راه خدای چیره ستوده ( در آوری).
صراط بدل از نور است. صراط خدا، راه او، و سنت او، و قانون او استکه بر هستی فرمانروائی میکند، و شریعت او استکه بر زندگی فرمانروائی دارد. نور به سوی این راه هدایت میدهد و رهنمود میکند، یا نور همان راه است. این معنی بهتر است. چه نوری که در خود نفس درخشان است، همان نوری استکه در خود جهان رخشان است. آن هم همان سنتکه قانون است و آن هم خود شریعت است. نفسیکه در این نور زندگی میکند در فهم و درک راه خطا نمیپوید، و در فکر و اندیشه به خطا نمیرود، و در رفتار و کردار اشتباه نمیکند. پس همچون نفسی بر راه راستی قرار دارد.
(صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ).
راه خدای چیره ستوده.
آن خدائیکه دارای نیروی چیره و مسلط است و او را میستایند و وی را سپاسگزاری مینمایند.
قدرت در اینجا برجسته نموده میشود تا کافران بدان تهدیدگردند و بیم داده شوند. حمد و سپاس نیز آشکارا پیش کشیده میشود تا یادی از سپاسگزاران گردد ... آنگاه شناخت خدا مطرح میشود، خداوند سبحانی که مالک هر آن چیزی است که در آسمانها و در زمین است. بینیاز از مردمان است. چیره بر جهان و هرچه و هرکه در آن است:
(اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ).
خدائی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ازآن او است.
هرکس از تاریکیها و گمراهیهای کفر و نادانی بیرون بیاید و راه هدایت درپیش گیرد، چه خوب. در اینجا چیزی درباره همچون کسی ذکر نمیشود. بلکه روند قرآنی به پیش میرود و به تهدید کردن و بیم دادن کافران میپردازد، و ایشان را با واویلای از عذاب شدیدی میترساند، عذاب شدیدی که به سبب ناشکری وکفران این نعمت دامنگیرشان میشود، نعمت فرستادن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) همراه باکتاب قرآن، تا آنان را (ز تاریکیها و گمراهیهای کفر و نادانی بیرون بیاورد و به سوی نور رهنمودشان گرداند. این هم نعمت بزرگی استکه هیچ انسانی چنانکه باید نمیتواند شکر آن را بجای آورد. پس اگرکفران نعمت شود چه؟:
(وَوَیْلٌ لِلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ) .
و وای بر کافران که عذاب سختی (و مجازات شدیدی) دارند، (چرا که در چنگ خدای غالب بر هر چیز و مالک همه چیز گرفتارند).
سپس پرده برمیدارد از علت ناسپاسیکسانیکه نعمت خدا را سپاس نمیگزارند و منکر نعمتی میگردندکه پیغمبر بزرگوار خدا (صلی الله علیه و سلم) با خود به ارمغان آورده ا ست:
(الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ).
کسانی که زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح میدهند.
(وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ).
و مردمان را از راه خدا بازمیدارند، و راه خدا را نادرست نشان داده و کج و معوج مینمایانند، آنان در گمراهی سخت و ژرفی گرفتارند.
چه دوست داشت زندگی دنیا و برتری دادن آن بر آخرت، با تکالیف و وظائف ایمان برخورد پیدا میکند، و با ماندگاری بر راه خدا مخالف میافتد. ولی زمانی که آخرت بر دنیا برتری داده میشود، کار بدین شکل نخواهد بود. زیرا عشق به آخرت مایه اصلاح دنیا میگردد، و استفاده از دنیا معتدل میشود، و در زندگی خدا درنظرگرفته میشود و به گونهای از نعمتهای دنیا بهرهبرداری میگردد که موجب خشنودی یزدان گردد. در این صورت برخورد و مخالفتی میان برتری دادن آخرت بر دنیا و بهرهمندی ازکالاها و لذتهای این جهانی، پیش نمیآید.
کسانیکه دلهایشان را متوجه آخرت میسازند و دل به آخرت میدهند، بهرهمندی و استفاده ازکالاها و لذتهای دنیا را نیز از یاد نمیبرند و از دست نمیدهند - همانگونهکه به گمان کجاندیشان میرسد و عشق به آخرت را باعث از دست دادن نعمتها و خوشیهای این دنیا میانگارند -در اسلام اصلاح آن جهان درگرو اصلاح این جهان است، وایمان به خدا مقتضی حسن خلافت در زمین و انجام جانشینی به نحو احسن است. حسن خلافت و انجام جانشینی در زمین هم عبارت است از آبادکردن زمین و بهرهمندی از چیزهای حلال و پاک آن است. در اسلام به ترک دنیا گفتن و به انتظار قیامت نشستن وجود ندارد. ولیکن در اسلام آبادکردن زندگی با حق و عدل و شکیبائی و پایداری برایکسب رضای خدا، و به عنوان آمادهسازی آخرت است ... اسلام این چنین است.
ولیکسانیکه زندگی دنیا را بر آخرت برتری میدهند، نمیتوانند به هدفهای خود برسندکه ترجیح نعمتهای زمین، کسب حرام، استثمار مردمان، خیانت بدیشان، و به بندگیکشاندن آنان است ... همچونکسانی چون در پرتو نور ایمان به خدا، و در پرتو ماندگاری بر راستای راه هدایت خدا، به این هدفهای خود نمیرسند، بدین جهت سعی میکنند خود را و مردمان را از راه خدا بازدارند، و راه خدا را کج بخواهند وکج نشان دهند، و راستی و درستی و عدالت و دادگری را در آن برجای نگذارند. اینگونه کسانی وقتیکه خود را و دیگران را از راه خدا بازداشتند، و زمانیکه از راه راست خدا کج شدند، و عدالت و دادگری موجود در راه خدا را رها کردند، تنها بدین هنگام استکه میتوانند ستمگری کنند، و سرکشی و طغیان نمایند، و خیانت ورزند، و به گول زدن بپردازند، و مردمان را به فساد و تباهی تشویق و ترغیبکنند و برانگیزند. آن وقت استکه آنچه میخواهند آن شود و هدف ایشان حاصل شودکه نعمتهای زمین را ازآن خود کردن،کسب حرام نمودن، کالای پست را به دست آوردن، خوار و رذل از زندگی بهرهمند شدن، تکثر و خود بزرگبینی در زمین نمودن، و مردمان را بدون مقاومت واوقاف تلخی بنده و برده کردن است.
برنامه ایمان زندگی را و زندگان را محفوظ و مصون میکند. از خود کامگیکسانیکه زندگی دنیا را بر زندگی آخرت برتری میدهند، و نعمتهای این زندگی را برای خود میخواهند.
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ).
(ای محمّد) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر این که به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقائق را تبیین و تفهیم کند).
این نعمت، نعمتی استکه در هر رسالتی مردمان را دربر میگیرد. تا برای پیغمبر ممکن گردد مردمان را از گمراهیها و تاریکیها نجات دهد و به سوی نور با اجازه و توفیق خدا بکشاند، چارهای از این نبوده استکه آن پیغمبر را به زبان قوم خود روانهکند، تا برای ایشان مطالب و مقاصد رسالت را بیان دارد و روشنکند و آنان هم سخن او را درک و فهمکنند، وهدف رسالت به تمام وکمال انجام بگیرد و پیادهگردد.
پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به زبان قوم خود برانگیخته شد و روانه گردید، هرچندکه پیغمبر برای جملگی مردمان بود. از آنجاکه قوم او میبایستی پس ازاو رسالت وی را به همگی مردمان برسانند و ابلاغگردانند، و عمر مبارکش هم محدود بود، بدو دستور داده شد پیش از دیگران قوم خود را به سوی خدا دعوتکند و به اسلام فراخواند، تا جزیرةالعرب دربست ازآن اسلامگردد، و بدین خاطر پرورشگاهی شودکه حاملان رسالت محمّد (صلی الله علیه و سلم) باشند وآن را به سائرنقاط زمین برسانند. اینکار عملا به وقوع پیوست. قضا و قدر خداوند آگاه و دانا، چنین خواسته بود همینکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وفات یافت، اسلام به آخرین مرزهای جزیرةالعرب رسیده بود. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سپاه اسامه را به اطراف حزیرةالعرب گسیل فرمود، سپاهیکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وفات یافت و هنوز حرکت نکرده بود ... درحقیقت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نامههائی را به خارج جزیرةالعرب فرستاد و مردمان را به اسلام فراخواند، تا رسالت او مصداق پیدا کند که برای همگی انسانها است. ولیکن چیزی که خدا برای او مقدر و مقررکرده بود، و چیزیکه با سرشت عمر محدود بشری میخواند و با آن همآهنگ و همآوا است، این است که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رسالت را به زبان قوم خود به قوم برساند، و رسالت او به سائر مردمان جاهای دیگر از راه حاملان این رسالت برسد و ابلاغ شود ... این هم انجام پذیرفت ... لذا هیچگونه مخالفتی میان رسالت او برای جملگی انسانها، و میان رسالت او به زبان قوم خودش، وجود ندارد. خدا چنین مقدر فرموده بود، و در واقعیت زندگی هم چنین شد.
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ).
(ای محمد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر این که به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقائق را تبیین و تفهیم کند).
(فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ).
سپس خداوند هرکس را که (به فرمان آسمانی گوش نکرده است) گمراه ساخته است و هرکس را که (برابر دستور آسمانی حرکت نموده است) رهنمود ساخته است.
بدین هنگام وظیفه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) - هر پیغمبری -به پایان میآید. وقتی که پیغمبر رسالت را بیان و تبلیغ کرد کار او تمام میشود. امّا هدایت یا ضلالتی که مترتب بر بیان و تبلیغ او است، در قدرت او نیست، و به آرزوی وی هم نیست. بلکه هدایت یا ضلالت جزو کارهای خدا است. خدا سنتی را برای آن پدید آورده استکه اراده و مشیت مطلقه او خواسته است. هرکه راه ضلالت را درپیشگیرد گمراه میگردد، و هرکه راه هدایت را درپیشگیرد هدایت مییابد و به مقصد میرسد. هم این و هم آن، از اراده و مشیت یزدان پیروی میکند، اراده و مشیتیکه سنت او را در زندگی پدید آورده است.
(وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
و او چیره (بر هر کاری است که بخواهد و کارهایش) دارای حکمت است.
خدا قادر و توانا بر چرخاندن و گرداندن کار و بار مردمان و زندگی ایشان است. برابر حکمت و تقدیری کار و بارشان را اداره میکند و دچار تبدیل و تغییر میگرداند. چه کارها ناسنجیده و بدون رهنمود و تدبیر به خود رها نشده است.
*
رسالت موسی (علیه السلام) نیز به زبان قوم خودش بوده است:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ. وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ. وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ. وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. ).
موسی را همراه با آیات (و موید به معجزات) خود فرستادیم (و بدو دستور دادیم) که قوم خویش را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون بیاور (و) به سوی نور (ایمان و دانش رهنمود گردان) و روزهای خوشی و ناخوشی و نعمت و نقمتی را به یادشان بیاور که خدا بر سر گذشتگان آورده است. در این کار (که بیان سرگذشت نیکان و بدان پپشین است) برای هر شکیبای (بر مصائب و بلایای آسمانی و) سپاسگزار (بر انعام و عطایای الهی)، دلائل بزرگی (و نشانههای سترگی بر وحدانیت خدا) است. (ای پیغمبر! برای عبرت قوم خود بیان کن) وقتی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت دادن خدا به خویشتن را به یاد آرید، آن زمان که شما را از فرمان فرعونیان که بدترین شکنجهها را به شما میرساندند و پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند نجاتتان داد، و در آن (عذاب و نجات) آزمایش بزرگ شما نهفته بود. و (ای بنیاسرائیل! به یاد آورید) آن زمان را که پروردگارتان موکدانه اعلام کرد که اگر (از نعمتهای خدادادی، به وسیله ثبات بر ایمان و تلاش در عبادت) سپاسگزاری کردید، هرآینه (نعمتهای خود را) برایتان افزایش میدهم، و اگر کافر (و ناسپاس) شدید (شما را به عذاب دردناکی گرفتار میسازم و بدانید که) بیگمان عذاب من بسیار سخت است. و موسی گفت: اگر شما و همه کسانی که در زمین هستند کافر شوید و ناسپاس گردید، به خدا زیانی نمیرسد، چرا که خداوند بینیاز (از ایمان ایمانداران و سپاس سپاسگزاران است، و اگر کسی هم بدو ایمان نیاورد و شکر انعامش را نگزارد، او ذاتاً) ستوده است.
تعبیر قرآنی واژههای دستور به موسی و دستور به محمّد - علیهما صلاةالله و سلامه - را همسان میگرداند، همانگونهکه همگام با طرز اداء سخن در سوره است، و چندی پیش از آن صحبتکردیم. چه دستور در آنجا این چنین بود:
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات قرآن) از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری.
و دستور در اینجا این چنین است:
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
(بدو دستور دادیم) که قوم خویش را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون بیاور (و) به سوی نور (ایمان و دانش رهنمود گردان).
دستور نخستین به جملگی مردمان است، و دسور دوم فقط به قوم موسی است، ولی هدف یکسان است:
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ... وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ).
(بدو دستور دادیم) که قوم خویش را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون بیاور (و) به سوی نور (ایمان و دانش رهنمود گردان) ... و روزهای خوشی و ناخوشی و نعمت و نقمتی را به یادشان بیاور که خدا بر سر گذشتگان آورده است.
همه روزها روز خدا است. ولیکن در اینجا مقصود به یاد ایشان آوردن روزهائی استکه در آنها برای انسانها یا برای گروهی از آنان کار برجسته یا خارقالعاده و معجزهای با نعمت یا نقمت روی داده است و روزهای خوشی یا ناخوشی برای آنان بوده است، همانگونهکه در داستان تذکر موسی به قوم خود خواهد آمد. موسی ایشان را به روزهائیکه داشتهاند تذکر میدهد، و روزهائی را خاطرنشان ایشان میسازد که اقوام نوح و عاد و ثمود وکسانی پس از آنان داشتهاند. روزها اینها بوده است.
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ).
بیگمان در این کار (که سرگذشت نیکان و بدان پیشین است) برای هر شکیبای (بر مصائب و بلایای آسمانی و) سپاسگزار (بر انعام و عطایای الهی) دلائل بزرگی (و نشانههای سترگی بر وحدانیت خدا) است.
در میان این روزها روزهای سخت و دشوار و ناخوشی بوده استکه شکیبائی را میطلبیده است و شکیبائی را به محک آزمایش زده است. و در میان آنها روزهای آسایش و آرامش و خوشی و نعمت بوده استکه سپاسگزاری و شکر خدا را میطلبیده است و شکر نعمت را به محک آزمایش زده است.کسیکه شکیبا و سپاسگزار باشد آن کسی است که معنی این آزمایشها را درک و فهم میکند، و فراسوی آنها را میخواند و میداند، و در آنها پند و اندرزی برای خود مییابد، همانگونهکه در آنها دلداری و یادآوری میبیند.
موسی شروع به ادای رسالت خود میکند، و قوم خود را تذکر میدهد و به یاد آن روزگاران می اندازد:
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ).
(ای پیغمبر! برای عبرت قوم خود بیان کن) وقتی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت دادن خدا به خویشتن را به یاد آرید، آن زمان که شما را از فرمان فرعونیان که بدترین شکنجهها را به شما میرساندند و پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند نجاتتان داد، و در آن (عذاب و نجات) آزمایش بزرگ شما نهفته بود.
موسی قوم خود را به یاد نعمت خدا بدیشان میاندازد، نعمت رهائی از بدترین عذابی که از فرعونیان میدیدند. فرعونیان عذاب را بر سرشان میآوردند و پیوسته برایشان میخواستند. بدین سبب عذابشان سستی نمیگرفت وگسیخته نمیشد. از انواع برجسته عذابشان سر بریدن پسرانشان و زنده نگاه داشتن دخترانشان بود. تا بدین وسیله نیروهای بازدارنده را در میانشان بگسلند، و ضعف و خواریشان را بر دوام و بر قرار نگاه دارند. نجات دادن ایشان از این حال نعمت قابل ذکری است. تذکر داده میشود تا شکر و سپاس آن گفته شود.
(وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ).
و در آن (عذاب و نجات) آزمایش بزرگ شما نهفته ا ست .
نخست آزمایش با عذاب است. امتحان شکیبائی، پایداری، خویشتنداری، اراده استوار برای نجات، و به کار پرداختن و به تلاش ایستادن در راه نجات است. شکیباثی هم تحمّل خواری و پستی و شکنجه نیست و بس. ولیکن شکیبائی تاب آوردن در برابر عذاب، بدون کرنشکردن و خواری نمودن و شکست روانی نشان دادن است. شکیبائی استمرار اراده قوی بر نجات یافتن است. شکیبائی آمادگی پیدا کردن برای رویاروئی با ستم و طاغیان و سرکشان است. در غیر این صورت شکیبائی آن شکیبائی نیستکه مورد سپاس قرارگیرد، بلکه تسلیم خواری و پستی شدن است ... دومی آزمایش با شکر و سپاس، و اعتراف به نعمت خدا، و استقامت بر هدایت به پاس نجات و رهائی است.
موسی در بیان رسالت و تبلیغ آن به قوم خود به پیش میرود، بعد از آن که ایشان را به یاد روزگاران خود انداخته بود، و ایشان را از هدف عذاب و نجات آگاه کرده بود، و بدیشان فهمانده بودکه باید در برابر عذاب شکیبائی و استقامت نشان داد، و در برابر نجات و رهائی شکر و سپاسگزاریکرد ... موسی به پیش میرود تا برای قوم خود بیان داردکه خدا چه پاداشی یا پادافرهای را بر شکر کردن و ناشکری نمودن مترتب فرموده است:
(وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ).
و (ای بنیاسرائیل! به یاد آورید) آن زمان را که پروردگارتان موکدانه اعلام کرد که اگر (از نعمتهای خدادادی، به وسیله ثبات بر ایمان و تلاش در عبادت) سپاسگزاری کردید، هر آینه (نعمتهای خود را) برایتان افزایش میدهم، و اگر کافر (و ناسپاس) شدید (شما را به عذاب دردناکی گرفتار میسازم و بدانید که) بیگمان عذاب من بسیار سخت است.
ما در مقابل این حقیقت بزرگ میایستیم: حقیقت افزایش نعمت به سبب شکر نعمت، و عذاب شدید به سبب کفران نعمت.
ما در مقابل این حقیقت میایستیم. در لحظه نخستین دلهایمان بدان اطمینان پیدا میکند و میآرامد، چون این وعده راستین خدا بدان است. قطعاً باید تحقق یابد و در هر حال بدان وفا شود ... اگر میخواهیم مصداق این حقیقت را در زندگی ببینیم، و اسباب و علل ظاهری آن را مشاهدهکنیم، ما زیاد معطل نمیشویم و به دنبال اسباب و علل زیاد جستجو نمیکنیم.
شکر نعمت دلیل بر راست و درست بودن مقیاسها و معیارها در نفس انسان است. خوبی سپاسگزاری میگردد چون سپاسگزاری پاداش طبیعی در فطرت سالم است.
این یکی از مصداقها است ... دیگر اینکه نفسیکه شکر نعمت خدا را بجای میآورد، درکاربرد این نعمت خدا را میپاید و او را حاضر و ناظر استفاده از نعمت میشمارد. در این صورت با داشتن نعمت سرمست و مغرور نمیشود. خویشتن را بر دیگران برتر و والاتر نمیگیرد. نعمت خدادادی را در اذیت و آزار و زشتی و پلشتی و فساد و تباهی بکار نمیبرد.
هم این و هم آن چیزهائی هستندکه نفس را تزکیه میبخشند و پاکیزه میدارند، و آن را به عمل نیک و کردار شایسته برمیانگیزند، و نفس را بر آن میدارند که بهگونه شایسته و بایسته از نعمت استفاده بکند و نعمت را به صورتی استعمالکندکه باعث افزایش نعمت و برکت نعمتگردد، و مردمان را از آن نعمت و از صاحب آن نعمت خشنود سازد. در این صورت مردمان یار و یاور او میشوند، و درنتیجه روابط افراد جامعه خوب میگردد و در امن و امان و صلح و صفا ثروتها رشد پیدا میکند و افزایش مییابد. و سائر اسباب و علل ظاهری دیگریکه در زندگی میتوانیم ببینیم. هرچندکه اگر اینها هم نبود، وعده خدا به تنهائی کافی بودکه به مومن اطمینان دهد، مومنیکه حه اسباب و علل را ببیند و درک و فهمکند، وچه اسباب و علل را نبیند و درک و فهم نکند، دلش میآساید چون این وعده حق است، زیرا وعده خدا است و انجام میپذیرد.
ناشکری نعمت خدا گاهی با ناسپاسی آن انجام میگیرد. وگاهی با منکر شدن این که دهنده آن نعمت خدا است صورت میپذیرد. بلکه آن نعمت را به دانش و تجربه و آگاهی و زحمت شخصی و تلاش وکوشش نسبت میدهد! وگاهی ناشکری با استفاده بد صورت میپذیرد، از قبیل: غرور و سرمستی، و تکبر بر مردمان، و بهرهبرداری از نعمت در راه شهوات و فساد ... همه اینها ناشکری نعمت خدا است.
عذاب شدید چه بسا متضمّن معنی نابودی نعمت باشد، نابودی خود نعمت، یا آن نعمت در احساس و شعور هیچگونه تاثیری نداشته باشد و از صفحه ذهن محو گردیده باشد. یعنی بودن آن بسان نبودن آن به فراموشی سپرده شود. چهبسا نعمتهائیکه بجای اینکه نعمت باشد نقمتگردد، و بجای اینکه سعادت بیافریند مایه شقاوت شود، و دارنده آن بدان بدبختگردد، و به حالکسانی حسودی ورزدکه از این نعمت بیبهره و دست خالی هستند!گاهی هم نعمت عذابی در آینده میگردد، چه در دنیا و چه در آخرت، آنگونهکه خدا بخواهد. هرچند بعدها این نعمت مایه عذاب میشود، امّا چون ناشکری نعمت خدا بدونکیفر نمیماند، قطعا این عذاب روی میدهد و دامنگیر ناسپاس میشود.
این شکر و سپاس، ثمره آن عائد خدا نمیشود. این ناشکری و ناسپاسی هم آثار آن به خدا برنمیگردد. چه خدا خودش بینیاز و ستوده است، امّا نه با حمد و سپاس مردمان از ایزد جهان، و نه با شکر و سپاسگزاری ایشان از عطایای یزدان سبحان:
(وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ).
و موسی گفت: اگر شما و همه کسانی که در زمین هستید کافر شوید و ناسپاس گردید، به خدا زیانی نمیرسد، چرا که خداوند بینیاز (از ایمان ایمانداران و سپاس سپاسگزاران است، و اگر کسی هم بدو ایمان نیاورد و شکر انعامش را نگزارد، او ذاتا) ستوده است.
تنها چیزیکه هست این استکه در پرتو شکر نعمت زندگی اصلاح و روبراه میگردد، و خود مردمان با رو کردن به خدا پاک میگردند، و با شکر و سپاس از خوبی و نیکی راستای راه راست را در پیش میگیرند، و با روکردن به دهنده نعمت اطمینان مییابند و آرامش پیدا میکنند، و از نماندن و از میان رفتن نعمت به هول و هراس نمیافتند، و به سبب چیزیکه از نعمت خرح میکنند و بذل و بخشش کنند، یا به سبب چیزیکه از نعمت ضائع میشود و هدر میرود، آه ها و نالهها سر نمیدهند و حسرتها و افسوسها نمیخورند. چه در هر صورت، دهنده نعمت موجود است، و نعمت در پرتو شکر و سپاس از صاحب نعمت، پاک میشود و افزایش مییابد.
*
موسی به بیان و یادآوری قوم خود میپردازد و در بیدار و هوشیار کردن ایشان به پیش میتازد. ولیکن موسی از صحنه نهان میگردد تا پیکار بزرگ میان ملتهای انبیاء و میان جاهلیهای تکذیبکننده رسولان و رسالتها نمایان گردد. این کار از زیبائیهای شیوه اداء مطالب و مقاصد در قرآن است برای زنده گرداندن صحنهها، و انتقال آنها از داستانهائی که روایت میشوند به صحنههائی که دیده و شنیده میشوند، و شخصیتهای بازیگر در آنها میجنبند، و نشانهها و سیماها و فعل و انفعالات در آنها جلوهگر و نمایان میگردند!
هماینک به سویگستره سترگی پیش میرویم که در آن زمان و مکان از میان میرود:
(أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ).
آیا به شما نرسیده است خبر کسانی که پیش از شما بودهاند؟ (از قبیل) قوم نوح و عاد و ثمود و کسان دیگری که پس از ایشان آمدهاند و جز خدا کسی (تعداد بیشمار) آنان را (نمیداند و ایشان را چنان که باید) نمیشناسد. پیغمبرانشان دلائل روشن و معجزات آشکاری برایشان آوردند (و بدیشان نمودند)، ولی آنان دستهایشان را بر دهانهای پیغمبران گذاشتند (و از تبلیغ آنان جلوگیری نمودند و سد راه رسالت آسمانی و دشمن دعوت الهی شدند و) گفتند: ما ایمان نداریم به چیری که به همراه آن فرستاده شدهاید (و دلائل و معجزات شما را قبول نمیکنیم و رسالتتان را تصدیق نمینمائیم) و درباره چیزی که ما را بدان میخوانید سخت در شک و گمانیم (و به یکتاپرستی و قانون آسمانی یقین و باور نداریم).
این تذکر و پند ازگفته موسی است. ولیکن روند قرآنی از حالا موسی را پنهان میسازد تا به عرضه داستان رسولان و رسالتها در همه زمانها بپردازد، و از داستان رسولان و رسالتها، و از حقیقت آنها در رویاروئی با جاهلیت، و از فرجام تکذیبکنندگان آن رسالتها با وجود اختلاف زمان و مکان، سخن بگوید ... انگار موسی «راوی» است و اشاره به رخدادهای روایت بزرگی میکند. سپس به ترک صحنه میگوید تا بعد از آن قهرمانان آن با یکدیگر به سخن بپردازند و دستاندرکار شوند ... این نیز شیوهای از شیوههای عرضه داستان در قرآن است. داستانی که در قران حکایت میگردد به روایت زندهای تبدیل میشود، همانگونه که درگذشته گفتیم. در اینجا پیغمبران بزرگوار را درکاروان ایمان مشاهده میکنیمکه دارند با جملگی انسانها در دورانهای جاهلیت خود رویاروی میشوند. آنجا که فاصلههای بین نسلها و قومها از میان برمیخیزند، و حقائق بزرگ، لخت از زمان و مکان جلوهگر و پدیدار میآیند، بدانگونه که حقیقت وجودی آنها در پشت سر موانع زمان و مکان بوده است:
(أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ؟).
آیا به شما نرسیده است خبر کسانی که پیش از شما بودهاند؟ (از قبیل) قوم نوح و عاد و ثمود و کسان دیگری که پس از ایشان آمدهاند و جز خدا کسی (تعداد بیشمار) آنان را (نمیداند و ایشان را چنان که باید) نمی شنا سد.
در این صورت آنان زیاد بوده اند. کسانی هستند که در قرآن از ایشان نامی برده نشده است و ذکری نرفته است. آنان در فواصل میان قوم ثمود و قوم موسی میزیستهاند. روند قرآنی در اینجا کاری به شرح حال و تفصیل کارشان ندارد. وحدتی در دعوت پیغمبران، و وحدتی در کاری است که دعوت با آن رویاروی گردیده است:
(جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ).
پیغمبرانشان دلائل روشن و معجزات آشکاری برایشان آوردهاند (و بدیشان نمودهاند).
چیزهای روشن و آشکاری را برایشان آوردهاند و بدیشان نشان دادهاندکه بر عقل و شر سالم پوشیده نبودهاند.
(فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ).
ولی آنان دستهایشان را بر دهانهای پیغمبران گذاشتند (و از تبلیغ آنان جلوگیری نمودند و سد راه رسالت آسمانی و دشمن دعوت الهی شدند و) گفتند: ما ایمان نداریم به چیزی که به همراه آن فرستاده شدهاید (و دلائل و معجزات شما را قبول نمیکنیم و رسالتتان را تصدیق نمینمائیم) و درباره چیزی که ما را بدان میخوانید سخت در شک و گمانیم (و به یکتاپرستی و قانون آسمانی یقین و باور نداریم).
دستهایشان را بر دهانهایشانگذاشتند بدانگونهکه کسی میخواهد صدایش را به موج درآورد تا از دور شنیده شود. برای اینکار کفهای دستهایش را این سو و آن سوی دهانش میگذارد و فریاد برمیآورد و صدایش را رفت وبرگشت میدهد تا به موجدرافتد و شنیده شود. روند قرآنی اینکار را به تصویر میکشد، کاریکه دلالت دارد بر آشکارا تکذیبکردن و شک و تردید راه انداختن، و پرخاشگری و زشتکاری ایشان در این داد و فریاد بدشگون و کار نامیمونیکه بدین شیوه بیادبانه و ناتراشیده و ناخراشیده انجام میدادند، و آشکارا زبان بهکفر میگشودند.[1]
از آنجاکه پیغمبرانشان ایشان را به سوی آن دعوت میکردند و فرامیخواندند اعتقاد به الوهیت خدای یگانه، و باور به ربوبیت او برای انسانها بدون شریک و انبازی از بندگان خدا بود، شک و تردید داشتن درباره این حقیقتگویائیکه فطرت آن را درک و فهم میکند، و آیات و نشانههای یزدانکه پراکنده در ظاهر جهان و جلوهگر در صفحات آن است، بسی زشت و ناپسند به نظر میرسید. پیغمبران این شک و تردید را زشت و ناپسند میشمردند، و آسمانها و زمین هم گواهان براین مساله بودند و هستند:
(قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتنذ: مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی رانمینگرد وبه مولف آن راه نمیبرد؟).
آیا درباره وجود خدا شک و تردیدی است؟ در حالی که آسمانها وزمین با فطرت به سخن درمیآیند و بدو میگویند: خدا آسمانها و زمین را ازنیستی به هستی درآورده است وآنها را به زیور وجود آراسته است و سر و سامانشان بخشیده است. پیغمبرانشان این سخن راگفتند، چون آسمانها و زمین نشانههای مهمو برجستهای بر وجود خدا هستند. تنها اشاره به آسمانها و زمینکافی است، تا آدم گریز پا را با سرعت بر سر عقل آورد و بیدار و هشیارشکند. پیغمبر بر اشاره چیزی نیفزودند، چه اشاره به تنهائی بسنده است. آنگاه نعمتهای خدا را بر انسانها برمیشمرندکه در دعوت آنان به سوی اینان نهفته است. همچنین در مهلت دادن بدیشان تا مدتی، نهفته استکه در آن بیندیشند و خویشتن را از عذاب بپرهیزند.
(أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ).
مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمینگرد و به مولف آن راه نمیبرد؟). او شما را فرامیخواند تا گناهانتان را ببخشاید.
دعوت در اصل دعوت به سوی ایمان است، ایمانیکه منتهی به مغفرت و بخشودن میگردد. ولیکن روند قرآنی دعوت را بدون واسطه به مغفرت پیوند میدهد، تا نعمت و بزرگواری خدا جلوهگر آید. در این صورت شگفت خواهد بودکه قومی به سوی مغفرت و بخشودن دعوت شوند، ولی آنان اینگونه با همچون دعوتی برخورد کنند!
(یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ ... وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى).
او شما را فرامیخواند تا گناهانتان را ببخشاید و (از سرشت ناپاکتان صرف نظر نماید، و بدین زودیها هلاکتان نسازد و بلکه) تا مدت مشخصی (که در آن مرگتان فرامیرسد) شما را برجای و محفوط دارد.
یزدان سبحان گذشته از دعوت به مغفرت، همین که دعوت کرد، با شتاب ایمان آوردن شما را نمیخواهد، و همین که تکذیب گردید شما را به عذاب گرفتار نمیسازد، و بلکه بر شما باز هم منت دیگری مینهد و بزرگواری دیگری میکند و تا مدت معین به شما مهلت میدهد، و عذاب را چه در این دنیا و چه در آن دنیاکه روز حساب وکتاب است به تاخیر میاندازد. تا در این چند روزه مهلت حیات به خود آئید و آیات خدا را بررسی و وارسی نمائید و فرمودههای پیغمبرانتان را مورد دقث قرار دهید و بازبینیکنید. این هم رحمتی و بزرگواریای است که از زمره نعمتها بشمار میآیند و در مبحث نعمتها جایگزین میشوند ... آیا این پاسخ دعوت یزدان مهربان بزرگوار است؟!
در اینجا مردمان به جهالت برمیگردند و دوباره همان اعتراض جاهلانه را مطرح میکنند:
(قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا).
گفتند: شما جز انسانهائی همچون ما نیستید (و فضیلتی بر ما ندارید تا از میان ما شما را برگزینند و پیامآوران آسمانی برای مردمان زمینی کنند) و شما میخواهید ما را از چیزهائی منصرف و به دور دارید که پدرانمان آنها را میپرستیدهاند.
بجای اینکه انسانها به خود ببالند از اینکه خدا از میان آنان یکی را برمیگزیند تا رسالت خود را بدو سپارد، آنان به سبب جهالت خود این انتخاب وگزینش را نمیپسندند، و آن را مایه برانگیختن شک و تردید درباره پیغمبران برگزیده میسازند، و دعوت خود را توسط پیغمبران چنین تعلیل و توجیه میکنندکه انبیاء میخواهند ایشان را از چیزی منصرف کنند و بازدارند که پدرانشان آن را پرستش میکردهاند. دیگر از خود نمیپرسند: چرا پیغمبرانشان دوست دارند آنان را منصرف کنند و بازدارند؟ طبق سرشت جمود عقلیای که بتپرستیها خردها را با آن مهر میکنند درباره چیزی که پدرانشان میپرستیدهاند نمیاندیشند و نمیپرسند: ارزش این چیزی که پدرانشان میپرستیدهاند چیست؟ حقیقت آن کدام است؟ اگر نقد و بررسی شود و دربارهاش به فکر و اندیشه پردازند، چه ارج و ارزشی پیدا خواهد کرد؟) طبق این جمود و رکود عقلی درباره دعوت جدید نیز نمیاندیشند. بلکه خارقالعاده و معجزه میطلبند، خارقالعاده و معجرهای که ایشان را وادار به تصدیق کند.
(فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ).
برای ما دلیل روشنی بیاورید (و معجزههائی بنمائید که ما پشنهاد میکنیم).
پیغمبران پاسخ میدهند .. آدمیزادگی خود را انکار نمیکنند، بلکه بدان اقرار میکنند. درضمن چشمها را متوجه لطف و فضل و بزرگواری خدا میسازند در این که پیغمبران را از میان انسانها برگزیده است و برانگیخته است، و چیزی بدیشان عطاء فرموده استکه با آن ایشان را شایان حمل امانت بزرگ رسالتکرده است:
(قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: (همانگونه که گفتید) ما جز انسانهائی همچون شما نیستیم، ولیکن خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منت مینهد (و او را با لطف خود مینوازد و پیغمبرش میسازد).
روند قرآنی واژه «یمن: منت مینهد» را ذکر میکند تا هماهنگ باگفتگو در فضای سورهگردد، فضای سخن از نعمتهای خدا، از جمله این منتیکه بر هرکس از بندگان خودکه بخواهد مینهد و در حق او لطف میکند. این هم منت و بزرگواری سترگی است نهتنها در حق خود پیغمبران و سنن، بلکه در حق جملگی انسانهائیکه با برگزیده شدن و برانگیختهگردیدن افرادی از میان آنان برای این وظیفه مهم مفتخر میشوند و مورد عنایت قرار میگیرند، وظیفه مهمّیکه پیوند پیداکردن و پیام دریافت نمودن از جماعت والا و والامقام فرشتگان است. این هم منت نهادن و بزرگواریکردن در حق انسانها استکه فطرت را بیدار کردن و از زیر تودههائی از تاریکیهائیکه بر آن افتاده است بیرون کشیدن و به سوی نور بردن است.گذشته از این که در پرتو رسالتهای آسمانی فطرت از زیر تودههای انبوه تاریکیها بیرون میآید، بلکه دستگاههای گیرنده و دریافتکننده نیز به تکان میافتد تا از مرگ راکد و بسته بیرون آید و به زندگی باز و شکفته درآید ...گذشته از این هم منت و بزرگواری است بر انسانها که رسالتهای آسمانی آنان را ازکرنش بردن و پرستش کردن بندگان نجات میدهند و ایشان را به کرنش بردن و پرستش کردن یزدان یگانه بیانباز جهان مفتخر میکنند، وکرامت و شرافت و نیرو و توان آنان را از خواری و پراکنده شدن و هرز رفتن درکرنش بردن و پرستشکردن بندگان آزاد و رها میسازند ... خواری و ذلتی که سر انسان را برای بندهای همچون خودکج و خم میکند! پراکنده شدن و هرز رفتنیکه نیرو و توان انسان را برای خدا کردن و الوهیت بخشیدن به بنده ای همچون خود مسخر میکند و بکار میگیرد!
و امّا داستان بیان حجت آشکار و دلیل واضح، و نشان دادن نیروی خارقالعاده و آوردن معجزه، پیغمبران برای اقوام خود روشن میکنندکه اینها کار خدا است و در حد توان ایشان نیست. تا بدین وسیله در ذهن و شعور تاریک و ناپیدای اقوام خود میان ذات خدا و ذات بشری خویشتن جدائی بیندازند، و شکل توحید مطلق را آنگونه خالص و پالوده نشان دهندکه در ذات و صفت یزدان اصلا مشابهتی پیش نیاید. مشابهت همان سرگشتگی و ضلالتی استکه بتپرستیها بدان گرفتار آمدهاند، همانگونه که جهانبینیهایکلیسائی در مسیحیت بدان دچار آمدهاند از وقتیکه مسیحیت آمیزه بتپرستیهای یونانی و رومی و مصری و هندی شده است. نقطه شروع سرگشتگی و ضلالت ایشان از زمان نسبت دادن خارقالعادات و معجزات به خود عیسی (علیه السلام) و دچار اشتباه شدن و به هم آمیختن الوهیت خدا و عبودیت عیسی (علیه السلام) بوده است!
(وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ).
و ما را نسزد که دلیلی برایتان بیاوریم (و معجرهای به شما بنمائیم) مگر با اجازه خدا (و توفیق او).
ما بر نیروئی جز نیروی او تکیه نمیکنیم:
(وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
و مومنان باید به خدا توکل کنند و بس.
پیغمبران این حقیقت را به طور مطلق و دائم بیان میفرمایند. مومن باید تنها بر خدا توکل نماید و پشت ببندد و بس. دل او باید به سویکسی و چیزی جز خدا میلکند و بگراید، و جز از خدا نباید یاری بخواهد و یاوری بطلبد. جز به خدا نباید امید داشته باشد، و خویشتن را در پناهکسی جز او نباید بدارد. پشت و پناه مومن خدا باید باشد و بس.
آنگاه پیغمبران با اسلحه ایمان به پیکار طاغیان و سرکشان رو میکنند، و اذیت و آزار را با استقامت و پایداری پاسخ میگویند، و برای روشنگری و تاکید می پرسند:
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است. ما بر توکل خود میافزائیم) و حتما بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم، و متوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس).
این سخن کسی استکه به موضع و راه خود اطمینان دارد. دستهایش از سوی سرپرست و یاورش پر است. ایمان دارد به این که خدائی که او را به راه راست رهنمود میفرماید قطعا کمک مینماید و پیروز میگرداند. کی مهم است اگر پیروزی در زندگی دنیا دست ندهد و حاصل نشود، مادام که برای بنده هدایت راه تضمین شده باشد؟
دلیکه احساس میکندکه دست خداوند سبحانگامهای او را راه میبرد، و او را به راه رهنمود میکند، دلی است که به خدا رسیده است و در شناخت او اشتباه نمیکند، و در آشنائی با الوهیت غالب و چیره او راه خطا نمیپوید. داشتن همچون احساسی به شک و تردید اجازه نمیدهد در مسیر راه بر دل بنشیند، و سدها و مانعها بر سر راه تولیدکند، هرچندکه مشکلات و موانع راه فراوان باشند، و هرچند که نیروهای طاغوت بر سر راه بیشمار بوده و اینجا و آنجا درکمین باشند. بدین خاطر همچون پیوندی در پاسخ پیغمبران - صلوات الله و سلامه علیهم - میان احساس هدایتشان به وسیله یزدان، و میان توکل آنان بر یزدان در رویاروئی با تهدید بیپرده طاغوتها است، و پیغمبران پافشارانه میخواهند راه خود را بسپرند، هرچند که این جور تهدید و بیم متوجه ایشان شود.
این حقیقت - حقیقت ارتباط در دل مومن میان احساس مومن به هدایت یزدان و میان آشکارا توکل نمودن بر او - جز دلهائی بدان پی نمیبردکه عملا در تلاش و جنبش مبارزه و پیکار با طاغوت جاهلیت هستند، و در ژرفاهای خود دست خدای سبحان را احساس میکنند که دارد پنجرههای نور را برای آنها باز میکند، و آنان کرانههای تابان را میبینند، و نسیمهای ایمان و معرفت را استشمام میکنند، و انس و الفت و قربت و نزدیکی را احساس مینمایند ... بدین هنگام است که گوش به تهدیدهای طاغوتهای زمین نمیدهند، و با اصرار و ابرام هرچه بیشتر در برابر این تهدید به پیش میروند و به راه خود ادامه میدهند. همچون صاحبدلانی چون طاغوتهای زمین را و آنچه راکه از وسائل تاخت و تاز و اذیت و آزار در اختیار دارند حقیر میشمارند، گول تشویق و تحریک مکارانه و تهدید و تنبیه جبارانه و قلدرانه ایشان را نمیخورند. آخر صاحبدلانی که بدینگونه به خدا رسیدهاند و به فرمان او دل دادهاند، کی میترسند؟ چه چیز این بندگان ایشان را به هراس میاندازد؟!
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است. ما بر توکل خود میفزائیم ).
(وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا).
و حتما بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم.
قطعا صبر و استقامت نشان میدهیم. به تکان و تپش درنمیافتیم، و سست و ناتوان نمیشویم، و خوار و زبون نمیگردیم، و قصور وکوتاهی نمیکنیم، و منحرف نمیگردیم و به کژراهه نمیافتیم و از راستای راه حق کج نشده و بیراهه نمیرویم.
(وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).
و متوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس.
دراینجا است سرکشان و قلدران از چهره خود نقاب برمیکنند. نه به جدال و ستیز مینشینند، و نه به بحث وگفتگو می پردازند، و نه میاندیشند و نه از روی خرد بکار میپردازند! زبرا احساس میکنند در مقابل یاری و مددکاری عقیده، شکست خوردهاند. این استکه سرکشان و قلدران از نیروی مادی دژخیمانهایکه دارند پرده برمیدارند، نیروی مادی دژخیبانهایکه جز دژخیمانکسی آن را در اختیار ندارد:
(وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا).
کافران (و سردستگان زندقه و ضلال، هنگامی که از راه دلیل با انبیاء برنیامدند، به زور متوسل شدند و) به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما بازمیگردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون میکنیم!.
در اینجا حقیقت پیکار و سرشت آن میان اسلام و جاهلیت جلوهگر میآید ... جاهلیت برای اسلام نمیپسندد که وجود مستقل و جدای از او داشته باشد. اصلا جاهلیت نمیتواند ببیندکه اسلام وجود مستقل و خارج از او را دارد. جاهلیت هرگز با اسلام نمیسازد هرچند با اسلام صلح و سازکرده باشد. چه اسلام باید به شکل یک مجموعه پویای کوشای دارای رهبری مستقل و سرپرستی مستقل جلوهگر آید، و این چیزی استکه جاهلیت تاب تحمّل آن را ندارد. بدین جهت کافران از پیغمبران خود نهتنها خواستهاند که دست از دعوت خود بردارند، بلکه از ایشان درخواست کردهاند که به آئین ایشان هم برگردند، و در جمعیت جاهلی آنان هم ادغام شوند، و در آن ذوبگردند تا وجود مستقلی برایشان نماند. این هم چیزی استکه سرشت این آئین از پیروان خود نمیپسندد، و بدین خاطر پیغمبران آن را رد کردهاند و از پذیرش آن خودداری نمودهاند. زیرا هیچ مسلمانی را نسزدکه در مجموعه جاهلی بار دیگر ادغام گردد.
وقتیکه نیروی ستمگر نقاب از چهره زشت و چروکیده خود برمیدارد، جائی برای دعوت باقی نمیماند، و فرصتی برای حجت و برهان برجای نمیماند، و یزدان پیغمبران را به دست جاهلیت نمیسپارد.
مجموعه جاهلی -با سرشت ترکیببند جاهلی اعضاء خود -به عنصر مسلمانی اجازه نمیدهدکه در داخل آن بهکار بپردازد، مگر اینکهکار مسلمان و تلاش و توان او به حساب مجوعه جاهلیگرفته شود و برای استحکام جاهلیت آنان صرف شود! کسانی که گمان میبرند در لابلای خزیدن به جامعه جاهلی، و ذوب شدن در تشکیلات و دستگاههای جاهلی، میتوانند برای آئین خود کار کنند، مردمانی هستند که سرشت عضویت جامعه را نمیدانند، سرشتیکه هر فردی را در داخل جامعه وادار میسازدکه به نفع این جامعه و به سود این برنامه و جهانبینی آن کارکند ... این استکه پیغمبران بزرگوارقبول نمیکنند به آئین قوم خود برگردند پس از آنکه خدا ایشان را از آن رهائی بخشیده است.
در اینجا نیروی والای خدا دخالت میکند و ضربه نهائی را فرو میآورد وکارشان را یکسره میسازد، نیروئیکه نیروی انسانهای ضعیف و ناچیز در برابرش تاب ایستادگی نمیآورد، هرچند که این انسانها سرکشان قلدر و ستمگر باشند:
(فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ. وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ).
پس پروردگارشان به آنان (که حاملان رسالات آسمانی و راهنمایان بشری بودند) پیام فرستاد که حتما ستمکاران (کفرپیشه چون ایشان) را (به خاطر ظلم و ستمی که روا میدارند) نابود میکنیم. و ما شما را پس از ایشان در سرزمین (آنان) سکونت میبخشیم. این (پیروزی) ازآن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند.
باید دانستکه نیروی والای خدا وقتی برای یکسره کردن کار پیغمبران با اقوامشان دخالت میکند که پیغمبران از اقوامشان ناامیدگردند و ببرند و به ترک ایشان بگویند ... و همچنین مسلمانان براساس عقیده قبول نکنندکه به آئین اقوامشان برگردند، و درنتیجه یک قوم از لحاظ عقیده و برنامه و رهبری و همایش به دو ملت جداگانه تقسیم گردند ... در این وقت استکه نیروی والای خدا دخالت میکند تا ضربهکاری خود را بزند و دمار از روزگار طاغوتهائی برآورد که مومنان را تهدید میکنند، و تا مومنان را در زمین قدرت و استقرار بخشد، و به وعده یزدان به پیغمبران - مبنی بر کمککردن و پیروزگرداندن و استقرار بخشیدن ایشان - وفاء کند ... هرگز این دخالت نیروی والای خدا صورت نمیپذیرد، در حالی که مسلمانان در جامعه جاهلی ذوب شوند، و در لابلای اوضاع و احوال و تشکیلات و دستگاههای آن به کار سرگرم گردند و از آن جامعه جدائی حاصل نکنند، و خودشان دارای مجموعه پویای مستقل و دارای رهبری اسلامی مستقل نباشند.
(فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ).
پس پروردگارشان به آنان (که حاملان رسالات آسمانی و راهنمایان بشری بودند) پیام فرستاد که حتما ستمکاران (کفرپیشه چون ایشان) را به خاطر ظلم و ستمی که روا میدارند) نابود میکنیم.
نون متکلم معالغیر در اول فعل «لنهلکنّ» که برای عظمت است، و نون تاکید در آخر آن، هر دوتا دارای سایه روشن و آهنگ و آوای ویژه در این جایگاه دشوار و شدید هستند. حتما ستمکاران قلدری را نابود میکنیم که مسلمانان را تهدید میکنند، و مشرک بوده به خویشتن و به حق و حقیقت و به پیغمبران و به مردمان با این تهدید ظلم و ستم مینمایند.
(وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ).
و ما شما را پس از ایشان در سرزمین (آنان) سکونت می بخشیم .
بدون هرگونه جانبداری و بدون هرگونه ناسنجیدگی و بیهودگیای که در میان باشد. بلکه کارها بر بنیاد قانون جاری و ساری و عادلانه و دادگرانهای انجام میگیرد:
(ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ).
این (پیروزی) از آن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند.
این سکونت بخشیدن، و این جایگزین کردن، ازآن کسانی استکه از جاه و جلال من بترسند، و تکبر نورزند و خودبزرگبینی نکنند و ستم ننمایند. و از تهدید خدا بترسند، و حساب خود را داشته باشند، و اسباب و علل آن را مراعات دارند، و بدین خاطر در زمین فساد و تباهی نکنند، و بر مردمان ستم ننمایند. اینان بدین جهت سزاوار جانشینی میگردند و با استحقاق بدان میرسند.
بدین وسیله نیرویکوچک و ناچیز سرکشان ستمکار، و نیروی توانمند و فراگیر خدای بزرگوار و مراقب همه چیز و همهکس دادار، به همدیگر میرسند و با یکدیگر برخورد میکنند. همینکه پیغمبران تبلیغ روشن خود را کردند و پیام الهی را آشکارا به دیگران رسانیدند، و جدائی میان مومنان و تکذیبکنندگان روی داد، وظیفه پیغمبران به پایان میآید.
همینکه سرکشان قلدری که با قدرت ناچیزیکه دارند به دیگران ستم مینمایند در صفی ایستادند، و پیغمبرانیکه به سوی خدا دعوت میکنند در برابر یزدانکرنش میکنند و نیروی ایزد سبحان را با خود دارند در صف دیگری ایستادند، و هر دوگروه خواستند پیروز شوند و فتح و ظفر را نصیب خود کنند، فرجامکار همان خواهد شدکه باید بشود:
(وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ. مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ. یَتَجَرَّعُهُ وَلا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ).
و (پیغمبران از پروردگارشان) طلب پیروزی و (غلبه بر قوم خود) کردند (هنگامی که از ایمان آوردنشان مایوس گشتند، و خداوند آنان را فتح و ظفر بخشید و سود بردند) و هر قلدر و گردنکش منحرف و باطلگرائی، زیانمند و نامراد گردید. جلو او دوزخ قرار دارد و (در آن) از خونابه نوشانده میشود. آن را (به ناچار و با رنج بسیار) جرعه جرعه مینوشد، و به هیچوجه گوارایش نمییابد، و (موجبات) مرگ از هرسو بدو روی میآورد و حال این که نمیمیرد، (تا از آنچه بدان مبتلا است نجات یابد) و بر سر راه او (هر زمان و آن) عذاب بسیار سختی است.
صحنه در اینجا صحنه شگفتی است. صحنه ناامیدی هر قلدر کینهتوزی است. صحنه ناامیدی در همین زمین است. ولیکن بهگونهای در این جایگاه میایستد که انگار دوزخ در فراسوی او قرار دارد و تصویر او در آن پدیدار است و از خونابه روان از بدنهای دوزخیان بدو نوشانده میشود! از خونابه بدنهای دوزخیان با زور نوشانده میشود و او زورکی و ناچاری آن را جرعه جرعه سر میکشد، و براثر ناپاکی و تلخی آنگوارایش نمییابد. تنفر و بیزاری پیدا است. نزدیک استکه تنفر و بیزاری را از لابلای واژگان ببینیم! مرگ از هر سو به سراغ او میآید و اسباب و علل آن او را احاطهکرده است، ولی او نمیمیرد. چراکه باید عذاب اوکامل گردد، و عذاب شدید بر او پیاپی شود و بهگونههای مختلف و هر بار سختتر از پیش پیوسته بر او دود و حملهور شود!
صحنه شگقی است. قلدر ستمکار، ناامید و شکست خورده به تصویرکشیده میشود. سرنوشت او نیز در پشت سر او به تصویر زده میشود و بدینگونه هراسانگیز و تنفرآمیز و چندشبرانگیز بر پرده خیال میافتد. واژه «غلیظ: شدید» در زشت نشان دادن صحنه سهیم میگردد، تا این شدت و حدت هماهنگ شود با نیروی ستمگرانهکینهتوزانهایکه قلدران زورگو و زورمدار، دعوتکنندگان به سوی حق و خیر و صلاح و یقین و اطمینان را با آن تهدید میکردند و بیم میدادند.
*
در سایه این فرجام و سرنوشت، پیروی میآید و مثالی را در صحنهای به تصویر میکشدکه دربارهکافران زده میشود، و به قدرت یزدان بر از میان بردن تکذیبکنندگان و به جهان آوردن مردمان دیگری و جایگزین کردن آنان بر جای اینان نگرشی میشود... این هم پیش از آن استکه همچون پیروی صحنههای روایت را درگستره دیگری تعقیبکند، آنجاکه پرده بر واپسین داوری و آخرین نابودی صحنهها در این زمین فرومیافتد، وگستره دیگری را پیش خیال میدارد:
(مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ).
حال و وضع اعمال کسانی که به پروردگار خود ایمان ندارند، همچون حال و وضع خاکستری است که در یک روز طوفانی، باد به تندی بر آن وزد (و آن را در هوا پخش و پراکنده کند و چیزی از آن برجای نگذارد. چنین کافرانی هم در روز قیامت) به چیزی از آنچه در دنیا (از اعمال نیک) انجام دادهاند دست نمییابند. (چرا که گردباد کفر بر خاکستر اعمالشان وزیده است و آن را به غارت برده است) این (تلاش و کوشش بیراهه و بیبهره) گمراهی سختی، (و حاصل سرگردانی و سرگشتگی شگفتی) است.
صحنه خاکستریکه باد به شدت در یک روز طوفانی بر آن وزد، صحنهای استکه اغلب دیده میشود و همگان بدان آشنایند. روند قرآنی با همچون صحنهای معنی هدر رفتن و بیهوده شدن اعمال را مجسم میدارد. صاحبان همچون اعمالی نمیتوانند اصلا چیزی از آن اعمال را برای خود نگاه دارند و از آن استفاده کنند. روند قرآنی اعمال را در این صحنه طوفانی جنبان و پیچان مجسم میدارد. بدین وسیله احساسات را به اندازهای تحریک میکند که هیچگونه تعبیر ذهنی صرفی نمیتواند هدر رفتن و بیهوده گردیدن اعمال، و اینجا و آنجا پخش و پراکنده شدن افعال را اینگونه به رشته سخنکشد و نمودار و آشکار نشان دهد.
این صحنه مشتمل بر یک حقیقت ذاتی اعمال کافران است. چه اعمالیکه بر پایه ایمان استوار نباشد، و دستاویز مورد اعتماد قرآنکهکار را به انگیزه، و انگیزه را به خدا پیوند میدهد، آن را نگاه ندارد، پخش و پراکنده است بسانگرد و غبار و خاکستریکه بازیچه دست طوفانها است. هیچگونه پایداری و هیچگونه سامانی ندارد. آنچه بر آن باید تکیه کرد عمل نیست، بلکه انگیزه عمل است. چه عمل یک حرکت آلی و ابزاری است و انسان در آن از آلت و ابزار جز با انگیزه و نیت و هدف جدا نمیگردد.
بدین منوال صحنه تصویرگر با حقیقت ژرف به همدیگر میرسند، در آن حال که صحنه معنی را با شیوه تشویقکننده الهامبخش و موثر اداء میکند. و پیرو به هر دو تای آنها میرسد:
(ذَلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ).
این (تلاش و کوشش بیراهه و بیبهره) گمراهی سختی، (و حاصل سرگردانی و سرگشتی شگفتی) است.
این هم پیروی است که سایهروشن آن با سایهروشن خاکستر پخش و پراکنده در یک روز طوفانی همگامی و هماهنگی دارد ... خاکستریکه به کرانههای دوردست فضا رسیده است، و گمراهی و سرگردانیای که به زوایای دوردست بدان خزیده است!!!
گذشته از این، به صحنه خاکستر پران در هوا، سایهروشن دیگری در آیه بعدی میرسد، آیهای که روند قرآنی در آن از سرنوشت تکذیبکنندگان پیشین روی برمیتابد و به سوی تکذیبکنندگان قریش میگراید، و ایشان را به از میان بردن آنان و بر سرکار آوردن انسانهای جدید تهدید مینماید:
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ. وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ).
(ای مخاطب) آیا نمیبینی که خداوند، آسمانها و زمین را چنان که باید آفریده است (و آنها را هماهنگ و منظم و مرتب پدیدار کرده و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است). اگر بخواهد شما (مردمان نافرمان و ناسپاس) را از میان میبرد و انسانهای (فرمانبردار و سپاسگزار) تازهای را پدید میآورد. و این کار (میراندن شما و به جهان گسیل داشتن دیگران) برای خدا مشکل نیست.
انتقال از سخن گفتن درباره ایمان و کفر، و درباره مساله پیغمبران و جاهلیت، به صحنه آسمانها و زمین، انتقال طبیعی در برنامه قرآنی است، همان گونه که انتقال طبیعی در احساسات فطری بشری است، و دلالت بر خدائی بودن این برنامه قرآنی است.
میان فطرت انسان و میان این جهان، زبان نهانی مفهومی است!.. فطرت انسان بدون واسطه با راز نهان در فراسوی این جهان تماس میگیرد، همینکه بدان رو کند و آهنگها و پیامهایش را دریافت دارد!
کسانی که این جهان را میبینند ولی فطرتشان این آهنگها و این پیامها را نمیشنود، آنان کسانیند که دستگاه فطرتشان از کار افتاده است. در هستی آنان نقص و خللی پدید آمده است و به سبب آن دستگاههای فطری گیرنده ایشان از کار افتاده است. بدانگونه که حواس ازکار میافتند وقتیکه بیماری و مرضیگریبانگیر آنها میگردد ... مثلا چشم دچار کوری، وگوش دچارکری، و زبان دچار لالی میشود!.. اینگونه افراد دستگاههای تلف شدهای هستند و صلاحیت دریافت را ندارند، و به طریق اولی شایان رهبری و ریاست نیستند!.. از زمره همچون افرادی بشمارند همه کسانی که دارای اندیشه مادیگرا هستند، اندیشه مادیگرائی که آنان آن را به دروغ و ناروا «مکتبهای علمی» مینامند!.. قطعا علم با خراب شدن و بیکاره افتادن دستگاههای فطری گیرنده، و با فساد و تباهی دستگاههای تماس انسان با سراسر جهان متفق و سازگار نیست!.. آنان کسانیند که قرآن ایشان را کور می نامد ... ممکن هم نیستکه زندگی بشری بر مکتبی یا نظریهای و یا نظامی پابرجا و برقرارگردد که قرآن آن را کور میبیند!!!
آفرینش به حق آسمانها و زمین بیانگر قدرت است، همانگونهکه بیانگر ثبات و ماندگاری است. چه حق ثابت و ماندگار است حتی در طنین واژگانی خود ... این هم در مقابل خاکستر پخش و پراکنده درکرانه دوردست هوا است، و در برابرگمراهی فراوان و خزیده به نهانگاههای ژرف بدنها است.
در پرتو سرنوشت افرادکینهتوز و قلدر در پیکار حق و باطل، همچون تهدیدی به میان میآید:
(إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ).
اگر خدا بخواهد شما (مردمان نافرمان و ناسپاس) را از میان میبرد و انسانهای (فرمانبردار و سپاسگزار) تازهای را پدید میآورد.
خدائیکه بر آفربنش آسمانها و زمین توانا است، او بر جایگزینکردن نژادی جدای از این نژاد در زمین توانا است. همچنین او میتواند قومی از نژاد دیگری را در مکان قومی از این اقوام جایگزین و مستقرگرداند ... سایهروشن از میان بردن قومی هماهنگی دوری با سایهروشن خاکستری داردکه در هوا پخش و پراکنده است و در حال نابود شدن و از دیدگان نهان گردیدن است.
(وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ).
و این کار (میراندن شما و به جهان گسیل داشتن دیگران) برای خدا مشکل نیست.
آفرینش آسمانها و زمینگواهی است. جایگاههای نقش زمین شدن و نابود گردیدن تکذیبکنندگان پیشین گواهی است. خاکستر پخشان و پران و روان به سوی نابودی و نهان شدن از دیدگان، میتوان گفت گواهی است! هان، این همآهنگی و همطرازی صحنهها و شکلها و سایهروشنها، اعجازی در این قرآن است!
*
سپس بالای افق دیگری از افقهای اعجاز در تصویرگری و ادای بیان و همآوائی و همنوائی میرویم. لحظهای پیش با قلدرانکینهتوز بودیم. هر قلدر کینهتوزی هم ناامید و بیچاره گردید. تصویر او در دوزخ در فراسوی او به نظر میرسید، هرچندکه هنوز در دنیا بود. هماینک ایشان را در دوزخ مییابیم. چرا که روند قرآنی با روایت بزرگ بشریت و نقل احوال پیغمبران آدمیان، در صحنه واپسینگام به گام جلو میرود، و رخدادهای روایت را پیجوئی میکند. این هم صحنهای از شگفتانگیزترین صحنههای قیامت، و لبریزترین آنها از حرکت و جنبش و فعل و انفعال و گفتگوی میان ضعیفان و مستکبران، و میان اهریمن و همگان است:
(وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ. وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.).
(روزی که قیامت نام دارد) همه در برابر خدا ظاهر و آشکار میگردند. (در این هنگام) ضعیفان (که پیروان نادان نیرومندانند، از راه تمسخر) به کسانی میگویند که خویشتن را (در دنیا) بزرگ میپنداشتند: ما پیروان شما بودیم، آیا میتوانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید؟! (در پاسخ) میگویند: اگر خداوند ما را (به راه رستگاری) رهنمود میکرد، ما هم شما را (به راه نجات) رهنمود میکردیم، (ولی ما خودمان گمراه بودیم و شما را نیز گمراه کردیم. هم اینک) چه بیتابی کنیم و چه شکیبائی نمائیم یکسان است (و سودی به حال خراب ما ندارد، و از عذاب خدا) راه نجات و گریزی برای ما نیست. و اهریمن (سردسته کفر و ضلال) هنگامی که کار (حساب و کتاب) به پایان رسید (و بهشتیان آماده بهشت و دوزخیان آماده دوزخ شدند، خطاب به پیروان بدبخت خود) میگوید: خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعده راستینی داد (که فرمانبرداران را پاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم) و من بر شما تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسه مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید. پس مرا سرزنش مکنید و بلکه خویشتن را سرزنش بکنید (امروز) نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید. من امروز از این که مرا قبلا (در دنیا برای خدا) انباز کردهاید، تبری میجویم (و آن را انکار میکنم). بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند.
(وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ).
و کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای پسندیده و شایسته کردهاند، به باغهائی برده میشوند که در زیر (کاخها و درختان) آنها جویبارها روان است و با اجازه و توفیق پروردگارشان جاودانه در آنجاها میمانند (و از سوی خدا و فرشتگان) درودشان (میفرستند که) عبارت است از: سلامتان باد!.
داستان انتقال پیدا میکند ... داستان دعوت و دعوتکنندگان، و تکذیبکنندگان و طاغیان و سرکشان ... داستان از نمایش دنیا به نمایش آخرت انتقال پیدا میکند:
(وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا).
همه در برابر خدا ظاهر و آشکار میگردند.
طاغیان و سرکشان تکذیبکننده و پیروان آنانکه از ضعیفان خوار بودند ... اهریمن همراه با آنان است ... سپس کسانی هستند که به پیغمبران ایمان آوردهاند و کارهای نیکو و پسندیده کردهاند ... ظاهر و آشکار میشوند «همگی» بدون هیچگونه پرده و پوششی. همیشه هم برای خدا ظاهر و آشکار بودهاند. ولیکن این زمان آنان خودشان هم میدانند و احساس میکنند که ظاهر و آشکارند و پرده و پوششی ایشان را پنهان و نهان نمیدارد و نمیپوشاند، و حفظکنندهای آنان را مصون و محفوظ نمیگرداند ... جملگی ظاهر و آشکار گردیدهاند، وگستره قیامت را پرکردهاند، و پرده ازکار همگان برافتاده است، وگفتگو درگرفته است:
(فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ).
ضعیفان (که پیروان نادان نیرومندانند، از راه تمسخر) به کسانی میگویند که خویشتن را (در دنیا) بزرگ میپنداشتند: ما پیروان شما بودیم، آیا میتوانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید؟!.
ضعیفان همان ضعیفانند. آنان کسانیند که از ویژهترین ویژگیهای انسان بزرگوار در پیشگاه دادار دست برداشتهاند، وقتی که از آزادی شخصیت خود در اندیشیدن و اعتقاد داشتن و روکردن و جهتگیری نمودن دست کشیدهاند، و خویشتن را پیرو خود بزرگبینان و مستکبران و طاغیان و سرکشان کردهاند، و برای غیرخدا کرنش بردهاند و پرستش نمودهاند، و کرنش بردن و یرستشکردن بندگان را برکرنش بردن و پرستش کردن یزدان برگزیدهاند. ضعف هم تازه عذر نیست. بلکه ضعف گناه بشمار است. زیرا خداوند از کسی نمیپذیرد که ضعیف باشد. خدا جملگی مردمان را به سوی پناهگاه خود دعوت میکند، تا در پناه او چیره و نیرومند باشند و به عزت و قدرت برسند، چیره شدن و نیرومندگردیدن و عزیز و مقتدر گشتن در دست خدا و ازآن او است. خدا نمیخواهد و نمیپسندد که کسی با اختیار و اراده خود از سهم آزادی خویش دست بردارد - آزادیکه ملاک انسان بودن و میزان بزرگداشت او است - یا بدون اختیار و اراده خود از سهم آزادی خویش دست بردارد. نیروی مادی - هرچه و هر اندازه که باشد - نمیتواند انسانی را بنده کند که آزادی را بخواهد، و به کرامت و آدمیت خود چنگ زند. حداکثر چیزیکه این نیرو بتواند بکند این استکه بر پیکر انسان دسترسی پیداکند و آن را اذیت و آزار برساند و به غل و زنجیر بکشاند و اسیر و زندانی گرداند. ولی دل، یا جان، و یا خرد را کسی نمیتواند اسیر و زندانیکند، و خوار و پستگرداند، مگر اینکه صاحب آنها دل یا جان، و یا خرد را به اسارت و زندانی و خواری و پستی تحویل دهد!
چهکسی استکه بتواند این ضعیفان را در عقیده و اندیشه و رفتار پیرو متکبران گرداند؟ چهکسی استکه بتواند این ضعیفان را بهکرنش بردن و پرستش کردن غیرخدا وادارد؟ خدائیکه آفریدگار و روزیدهنده و عهدهدار کار و بار ایشان است نه کس دیگری جز او. هیچکسی نمیتواند چنینکند، مگر اشخاص ضعیف خودشان. آنان خودشان ضعیف هستند، آن هم نه بدان خاطرکه نیروی مادی کمتری از طاغیان و سرکشان دارند، و نه بدان خاطرکه جاه یا مال یا مقام و یا منزلت پائینتری از آنان دارند... نه هرگز چنین نیست. اینها همه چیزهای عارضی و خارجی هستند، و خود به خود ضعفی بشمار نمیآیندکه صفت ضعف را به ضعیفان ملحق نمایند. بلکه آنان خودشان ضعیف هستند، چون ضعفگریبانگیر جان و دل وکرامت ایشان گردیده استکه ویژهترین وبژگیهای انسان و مایه عزت و احترام انسان هستند!
قطعاً مستضعفان بسیارند، و طاغوتها اندکند. چهکسی استکه بسیار را در برابر اندک بهکرنش وامیدارد؟ چه چیزی استکه بسپار را به خشوع و خضوع درمیآورد؟ چیزیکه بسیار را به خشوع و خضوع درمیآورد ضعف جان، و سقوط همّت، وکمیکرامت، و شکست درونی و دست برداشتن از عظمت و عزتی استکه یزدان به آدمیزادگان بخشده است!
طاغیان و سرکشان نمیتوانندکه عامّه مردمان را خوار و حقیرکنند مگر با میل و رغبت خود عامّه مردمان. چه عامّه مردمان میتوانند جلو طاغیان و سرکشان را بگیرند و در برابرشان ایستادگیکنند اگر بخواهند. زیرا چیزی که این رمههاکم دارند خواستن و اراده کردن است!
خواری و حقارت سرچشمه نمیگیرد مگر از قابلیت خواری و حقارتیکه در درون این خواران و حقیران است ... این قابلیت تنها چیزی استکه طاغیان و سرکشان بر آن تکیه میکنند!!!
خواران و حقیرآن در اینجا در سن نمایش آخرت با ضعف و پیروی خود از کسانیکه تکبر ورزیدهاند و خویشتن را بزرگتر از دیگران دیدهاند، پدیدار میآیند و از ایشان میپرسند:
(إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ).
ما پیروان شما بودیم، آیا میتوانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید؟!.
آیا ما از شما پیروی کردهایم وکارمان بدینجا کشیده است و بدین سرنوشت دردناکگرفتار آمدهایم؟!
یا شاید آنان وقتیکه عذاب را میبینند میخواهند مستکبران را در برابر همچون رهبری و ریاستیکه ایشان را بدینجا کشانده است و به عذابگرفتارکرده است، سرزنش و تنبیهکنند؟ روند قرآنیگفتار ایشان را نقل میکند، و به هر حال خواری و حقارت ازگفتارشان نمایان است. کسانی همکه مستکبر بودهاند و خویشتن را بزرگتر از دیگران دیدهاند، بدین پرسش پاسخ میگویند:
(قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ).
میگویند: اگر خداوند ما را (به راه رستگاری) رهنمود میکرد، ما هم شما را (به راه نجات) رهنمود میکردیم. (ولی ما خودمان گمراه بودیم و شما را نیز گمراه کردیم. هم اینک) چه بیتابی کنیم و چه شکیبائی نمائیم یکسان است (و سودی به حال خراب ما ندارد، و از عذاب خدا) راه نجات و گریزی برای ما نیست.
این پاسخی استکه دلتنگی و ناراحتی از آن پیدا است:
(لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ).
اگر خداوند ما را (به راه رستگاری) رهنمود میکرد، ما هم شما را (به راه نجات) رهنمود میکردیم.
پس چرا ما را لومه و سرزنش میکنید؟ مگر نه این استکه ما و شما هر دو یک راه را به سوی یک سرنوشت درپیش گرفتهایم؟ ما راهیاب نبودهایم و لذا شما را گمراهکردهایم. اگر خدا ما را راهیاب میکرد شما را با خود به سوی هدایت رهبری میکردیم و به هدایت میرساندیم، همانگونهکه ما خودگمراه شدیم و شما را به سوی گمراهی رهبری کردیم و به گمراهی رساندیم! آنان هدایت ایشان و گمراهی آنان را به خدا نسبت میدهند. هم اینک آنان به قدرت خدا اقرار و اعتراف میکنند، در صورتیکه قبلا خدا را و قدرت او را انکار میکردند. به گونهای خویشتن را بر ضعیفان والا میگرفتند و بالا میدیدندکه انگار برای قدرت توانمند و چیره یزدان حساب وکتابی باز نمیکنند و اصلا آن را بشمار نمیآورند! آنان هم اینک از مسئولیت و پیامد گمراهی و گمراهسازی، با ارجاع کار به خدا میگریزند ... خدای سبحان همانگونه که خود فرموده است، به گمراهی دستور نمیدهد:
(أنّ الله لا یأمر بالفحشاء).
حداوند قطعا به کار زشت دستور نمیدهد. (اعراف/28)
آنگاه مستکبران باگوشه چشمی نهان ضعیفان را سرزنش میکنند و سقلمه میزنند. بدیشان اعلام میکنندکه جزع و فزع هیچ فائدهای ندارد، همانگونهکه صبر و شکیبائی هم هیچ بهره و سودی نمیرساند عذاب واقعا درگرفته است، و شکیبائی و ناشکیبائی آن را دفع نمیکند و برنمیگرداند. فرصت از دست رفته است و وقت آنگذشته است که جزع و فزع در آن سودمند میافتاد و انسان را از عذاب میرهاند و گمراهان را به هدایت برمیگرداند. شکیبائی در آن بر سختیها و دشواریها سودمند میافتاد و رحمت خد ایشان را دربر میگرفت. همه چیز پایان پذیرفته است و کار از کارگذشته است. دیگرگریزگاه و پناهگاهی در میان نمانده است:
(سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ).
چه بیتابی کنیم و چه شکیبائی نمائیم یکسان است (و سودی به حال خراب ما ندارد، و از عذاب خدا) راه نجات و گریزی برای ما نیست.
کار ازکارگذشته است و همه چیز به پایان آمده است. جدال و ستیز تمام شده است، وگفتگو خاموش گردیده است و مجال سخن نمانده است ... بر سن نمایش چیز شگفتی را میبینیم. اهریمن را میبینیم ... اهریمنیکه به سوی گمراهی فرامیخواند و ندا درمیداد، و شتربان و سرکاروانگمراهان بود ... هم اینک او را با جامه کاهنان و غیبگویان میبینیم، و شاید با جامه شیطان نمودارگردیده است، و یکسان با ضعیفان و با مستکبران شیطنت آغازیده است! با سخنانی با ایشان صحبت میکندکه برای ایشان از عذاب سختتر و دردآورتر است:
(وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
و اهریمن (سردسته کفر و ضلال) هنگامی که کار (حساب و کتاب) به پایان رسید (و بهشتیان آماده بهشت و دوزخیان آماده دوزح شدند، خطاب به پیروان بدبخت خود) میگوید: خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعده راستینی داد (که فرمانبرداران را پاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد ) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم) و من بر شما تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسه مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید. پس مرا سرزنش مکنید و بلکه خویشتن را سرزنش بکنید. (امروز) نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید. من امروز از این که مرا قبلا (در دنیا برای خدا) انباز کردهاید، تبری میجویم (و آن را انکار میکنم). بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند.
خدا را! خدا را! واقعا شیطان، شیطان است! شخصیت شیطان چنانکه هست در اینجا به تمام وکمال پیدا و هویدا میگردد، همانگونهکه شخصیب ضعیفان و شخصیت مستضعفان در آنگفتگو پیدا و هویدا شد. اهریمنیکه به دلها و سینهها وسوسه انداخته است، و دیگران را به گناه و سرکشی تشویق و ترغیبکرده است، وکفر را آراسته است و پیراسته است، و ایشان را از گوش فرادادن و شنیدن دعوت بازداشته است ... هم اینک او استکه بدانان طعنهزنان میگوید، طعنهایکه دردآور است و به ژرفاهای درونشان فرومیخزد، وقتی هم بدیشان میگوید وطعنه میزندکه نمیتوانند پاسخ او را بدهند -وکار ازکارگذشته است -او اکنون بدنشان میگوید، و فرصت هم از دست رفته است و وقت سود بردن از سخن نمانده است:
(إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ).
خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعده راستینی داد (که فرمانبرداران را پاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم).
سپس نیش دیگری بدیشان میزند باگفتن اینکه آنان پاسخ او را دادهاند و پیشنهاد وی را پذیرفتهاند. اوکه بر ایشان سلطه و قدرتی نداشته است. این آنان بودهاند که به ترک شخصیتهای خود گفتهاند، و دشمنی قدیمی اهریمن را با خود فراموشکردهاند، و به دعوت باطل او پاسخ دادهاند، و دعوت حق و راستین خدا را رها کردهاند:
(وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی).
و من بر شما تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسه مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید!. آنگاه ایشان را سرزنش میکند، و آنان را به سرزنش کردن خودشان فرامیخواند. ایشان را سرزنش میکند در برابر اینکه از او اطاعت کردهاند و فرمانبرداری نمودهاند!:
(فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ).
پسمرا سرزنشمکنید وبلکه خویشتن را سرزنش بکنید!.
سپس از ایشانکنارهگیری میکند، و دست خود را از ایشان میشوید. این کار را اهریمنی انجام میدهدکه قبلا بدیشان وعده میداد و امیدوار و آرزومندشان میکرد، وآنان را وسوسه مینمودکه هیچکسی برشما پیروز نمیگردد. امّا حالا اگر او را به فریاد خوانند و به کمک طلبند، پاسخشان نمیگوید، و اگر ایشان را به فریاد خواند و بهکمکشان طلبد، بدو پاسخ نمیگویند و به یاریش نمیشتابند:
(مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ).
(امروز) نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید.
میان ما رابطه و پیوندی و دوستی و رفاقتی نیست! آنگاه از این که او را انباز خدا کردهاند بیزاری میجوید و اصلا این انبازکردن را انکار میکند:
(إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی).
من (امروز) از این که مرا قبلا (در دنیا برای خدا) انباز کردهاید، تبری میجویم!.
سپس اهریمن سخنرانی اهریمنانه خود را با فرود آوردن تازیانه کمرشکن بر دوستان خویش به پایان میبرد و آخرین تیر خلاص را بدیشان میزند:
(إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند.
واویلا بر اهریمن! و بدا به حال ایشانکه چو دوست و سرپرستی دارند! دوست و سرپرستیکه آنان را به سوی گمراهی خوانده است و از او اطاعت کردهاند، ولی پیغمبران ایشان را به سوی خدا خواندهاند، و آنان پیغمبران را تکذیب کردهاند و خدا را انکار نمودهاند! پیش از آنکه پرده فروافتد، برکناره دیگر، ملت مومن را میبینیم، ملتیکه به مقصود و مراد خویش رسیدهاند و رستگار گردیدهاند:
(وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ).
کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای پسندیده و شایسته کردهاند، به باغهائی برده میشوند که در زیر (کاخها و درختان) آنها جویبارها روان است و با اجازه و توفیق پروردگارشان جاودانه در آنجاها میمانند (و از سوی خدا و فرشتگان) درودشان (میفرستند که) عبارت است از سلامتان باد!.
پرده فرومیافتد ...
وای چه صحنهای بود! وای داستان دعوت و دعوتکنندگان با تکذیبکنندگان و طاغیان و سرکشان چه پایانی داشت!
*
در سایه این داستان با تمام فصلهائیکه دارد، در دنیا وقتی که ملتهای پیغمبران رویاروی جاهلیت ستمگر ایستادهاند:
(وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ. مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ. یَتَجَرَّعُهُ وَلا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ.).
و (پیغمبران از پروردگارشان) طلب پیروزی و (غلبه بر قوم خود) کردند (هنگامی که از ایمان آوردنشان مایوس گشتند، و خداوند آنان را فتح و ظفر بخشید و سود بردند) و هر قلدر و گردنکش منحرف و باطلگرائی، زیانمند و نامراد گردید. جلو او دوزخ قرار دارد و (در آن) از خونابه نوشانده میشود. آن را (به ناچار و با رنج بسیار) جرعه جرعه مینوشد، و به هیچوجه گوارایش نمییابد، و (موجبات) مرگ از هرسو بدو روی میآورد و حال این که نمیمیرد، (تا از آنچه بدان مبتلا است نجات یابد) و بر سر راه او (هر زمان و آن) عذاب بسیار سختی است.
و در آخرت بدانگونهکه آن صحنه منحصر به فرد را دیدیم، صحنه کسانی که تکبر ورزیده بودند و صحنه ضعیفان و اهریمن، همراه با آنگفتگوی شگفت ...
در سایه این داستان و سرنوشتهای ملت خوب و پاک، و دسته بد و ناپاک، خدا مثل سخن خوپ و پاک و سخن بد و ناپاک را میزند تا سنت و قانون ساری و جاری در این زندگی به تصویرکشیده شود، و این حاشیه داستان پس از فرو افتادن برده، خاتمه داستان گردد:
(أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ. تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ. وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ.).
بنگر که خدا چگونه مثل میزند: سخن خوب به درخت خوبی میماند که تنه آن (در زمین) استوار و شاخههایش در فصا (پراکنده) باشد. بنا به اراده و خواست خدا هر زمانی میوه خود را بدهد (و دائما به بار نشسته و سرسبز و خرم باشد). خداوند برای مردم مثلها میزند تا متذکر گردند (و پند گیرند). و سخن بد به درخت بدی میماند که از سطح زمین کنده شده باشد (و در برابر وزش طوفانها هر روز به گوشهای پرتاب گردد و ثبات و) قراری نداشته باشد.
(یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ).
خداون مومنان را به خاطر گفتار استوار (و عقیده پایدارشان) هم در این جهان (در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات محفوظ و مصون مینماید) و هم در آن جهان (ایشان را در نعمتهای فراوان و عطایای بیپایان، جاویدان و) ماندگار میدارد، و کافران را (در دنیا و آخرت) گمراه و سرگشته میسازد، و خداوند هرچه بخواهد انجام میدهد.
صحنه سخن خوب و پاک به درخت خوب و پاکی میماندکه تنه آن در زمین ثابت و استوار، و شاخههایش در فضا پراکنده باشد ... و سخن بد و ناپاک به درخت بد و ناپاکی میماندکه از سطح زمینکنده شده باشد و در برابر وزش طوفانها هر روز بهگوشهای پرتابگردد و ثبات و قراری نداشته باشد ... این صحنهای استکه از فضای روند قرآنی، و از داستان پیغمبران وتکذیبکنندگان، و بهویژه از سرنوشت اینان و آنان برگرفته شده است. در اینجا درخت نبوت و سایه ابراهیم پدر انبیاء بر آن واضح و آشکار است. این درخت نبوت استکه در هر دورهایکه میان پیغمبران فاصله افتاده است میوه تر و تازهای، یعنی پیغمبری از پیغمبران را به بار آورده است ... این پیغمبر ثمره ایمان و خوبی و سر زندگی را بخشیده است.
ولیکن مثلیکه زده شده است -گذشته از هماهنگی آن با فضای سوره و فضای داستان - از اینکرانهها فراتر میرود، وگستره آن عریضتر و طویلتر، و حقیقت آن ژرفتر و بیشتر است.
سخن خوب و پاک -سخن حق ودرست -بسان درخت خوب و پاک است. تنه آن استوار و بلند است و به ثمر نشسته است ... استوار و برجا است و طوفانها و گردبادها آن را از ریشه نمیکنند، و بادهای باطل آن را بازیچه دست خود قرار نمیدهند، وکلنگهای طغیان و سرکشی بر آن توانائی و زور ندارد، هرچند برخیها در بعضی از اوقاتگمان برندکه این درخت در معرض خطر ریشهکننده و نابودکنندهای قرارگرفته است. ولی این درخت بلندبالا و برافراشته میماند، و از بالا بالاها شر و ظلم و طغیان مینگرد، هرچند در برخی از اوقات به نظر بعضیها چنین آیدکه شر به مزاحمت آن در فضا میرود و ساقه تنومند آن را سرنگون میسازد. امّا چنین نیست. این درخت به بار نشسته است و ثمره آن همیشگی است وگسیخته نمیگردد. زیرا دانهها و هستههای آن در درونهای مردمان زیادی لحظه به لحظه میروید و جوانه میزند ...
سخن بد وناپاک -سخن پوچ و باطل -بسان درخت بد و ناپاک است. چه بسا به جنب و جوش و رشد و نمو بپردازد و بالاتر و بالاتر رود و سر درهم تند و پر شاخ و برگ شود، و بهگمان بعضیها چنین رسدکه این درخت بد وناپاک ستبرتر و نیرومندتر از درخت بد و ناپاک باشد. ولیکن این درخت بد و ناپاک پفیده و سرسبز میماند، و ریشههای آن در خاک است و نزدیک به سطح زمین، بدانگونهکه انگار برکنده شده است و بر روی زمین افکنده شده است ... مدت زمان چندانی نمیگذرد از سطح زمین برکنده میشود، و بر جای خود ماندگار و برقرار نمیماند و بازیچه دست گردبادها و طوفانها میگردد.
هم این و هم آن، تنها ضربالمثلی نیستکه زده شود. و تنها مثالی برای دلداری و دل دادن به خوبان و پاکان نیست. بلکه در زندگی واقعیت دارد، هرچندکه تحقق پیداکردن آن در برخی از اوقات بهکندی صورتگیرد. خیر و خوبی اصیل نمیمیرد و پژمرده نمیشود، هر اندازه هم شر و بدی برای آن مزاحمت تولیدکند و سر راه را بر او بگیرد ... شر و بدی هم زنده نمیماند مگر بدان اندازهکه اندک خیر و خوبی آمیزه آن نابود شود و از میان رود -کمتر شر و بدی سره و خالص یافته میشود -همینکه خیر و خوبی آمیخته به شر و بدی از میان رود، اثری از شر و بدی برجای نمیماند. چه درخت شر و بدی نابود میشود و خشک و پرپر میگردد، هر اندازه هم ستبر و بلندبالا باشد.
خیر و خوبی به سلامت میماند! و شر و بدی به سلامت نمیماند!
(وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ).
خداوند برای مردم مثلها میزند تا متذکر گردند (و پند گیرند).
اینها مثلهائی استکه مصداق آنها در زمین یافته میشود، ولیکن بسیاری از مردمان درگیر و دار مشکلات زمان آن را فراموش میکنند.
در سایه درخت ثابت و استواریکه تعبیر قرآنی را برای تصویر معنی ثبات و پایداری و فضای آن بهکار میگیرد، درخت را به گونهای ترسیم میکندکه انگار تنه آن ثابت و مستقر در زمین است، و شاخ و برگ آن برافراشته است، و تا آنجا که چشم کار میکند در فضا قد و بالا کشیده است، و جلو دیدگان استوار ایستاده است و الهامبخش قدرت و شوکت و ثبات و استواری گردیده است.
در سایه همچون درخت ثابت و استواری که به عنوان ضربالمثل برای سخن خوب و پاک زده شده است، - همچون پیروی آمده است:
(یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ).
خداوند مومنان را به خاطر گفتار استوار (و عقیده
پایدارشان) هم در این جهان (در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات محفوظ و مصون مینماید) و هم در آن جهان (ایشان را در نعمتهای فراوان و عطایای بیپایان، جاویدان و) ماندگار میدارد.
در سایه درخت بد و ناپاکیکه به عنوان ضربالمثلی برای سخن بد و ناپاک زده شده است، درختیکه از زمینکنده شده است و قرار و آرام و ثبات و استقراری برای آن نمانده است، همچون پیروی آمده است:
(وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ) .
و خدا کافران را (در دنیا و آخرت) گمراه و سرگشته می سازد.
بدین وسیله سایهروشنهای تعبیر، و سایهروشنهای همه معانی، در روند قرآنی هماهنگ و همآوا میگردد!
خداوند مومنان را به خاطر سخن ایمان مستقر در دلها، و ثابت و استوار در فطرتها، و مثمرثمر با انجام اعمال صالحه پیاپی ماندگار در زندگی، هم در این جهان در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات محفوظ و مصون مینماید، و هم در آن جهان ایشان را در نعمتهای فراوان و عطایای بیپایان، جاویدان و ماندگار میدارد. آنان را با سخنان قرآن و فرمودههای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و با وعدهایکه خدا داده است مبنی بر پیروزگرداندن حق در دنیا، و رستگار گرداندن و به آرزوی دل رساندن ایشان در آخرت، ثابت و استوار میدارد ... همه اینها سخنان ثابت و صادق و حق و تخلفناپذیر هستند، و راههایگوناگون آنها را پراکنده و نابسامان نمیدارد، و پریشانی و سرگردانی و دلهره به صاحبان آنها دست نمیدهد وگریبانگیرشان نمیگردد.
خداوند ستمکاران را به سبب ظلم و شرکشان و دوری گزیدنشان از نور راهنما، و پریشانی در بیابان برهوت تاریکیها و خیالپردازیها و خرافات و پیروی از برنامهها و شریعتهائی که ساخته و پرداخته و برگزیده هوا و هوس هستند، و خدا آنها را برنگزیده است و اختیار ننموده است، گمراه میسازد.[2] خدا ایشان را برابر سنت و قانون خودگمراه میسازد. سنت و قانونی که سرانجام کسی را بهگمراهی میکشاند و در بیابان برهوت حیران میگرداند و گریزان از حق و هدایت مینمایدکه ظلم و ستم در پیشگیرد و از دیدن نور خویشتن را بهکوری بزند و در برابر هوا و هوسکرنش ببرد.
(وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ).
و خداوند هرچه بخواهد انجام میدهد.
خداوند هرچه بخواهد میکند با اراده و مشیت مطللقهای که سنت و قانون را برمیگزیند، ولی خودش مقید به سنت و قانون نیست ولیکن آن را میپسندد و بدان خشنود میگردد تا زمانیکه حکمت چنین اقتضاء کند که آن سنت و قانون دگرگون شود، آن وقت استکه دگرگونی حاصل میگردد، آن هم در محدوده اراده و مشیتیکه هیچ قدرت و قوتی در برابرش تاب ایستادن ندارد، و هیچ سد و مانعی بر سر راهش نمیماند، و هر چیز که در جهان است بدانگونه جامه هستی به تن میکند و صورت میپذیردکه او بخواهد.
با این خاتمه، پیرو داستان بزرگ رسالتها و دعوتها تمام میشودکه نیمه اول این سوره و بیشترین سخن آن را فراگرفته است، سورهایکه به نام ابراهیم پدر انبیاء نامگذاری گردیده است. این داستان از درخت سایهدار وگُشَنی صحبت میکندکه بهترین میوهها را به بار میآورد، و سخن خوب و پاکی را دربر داردکه در نسلهای پیاپی تازه به تازه میشود، و پیوسته بزرگترین حقیقت را در ضمن خود میگیرد، حقیقت رسالت واحدهای که دگرگون نمیشود، و دعوت واحدهای که دگرگون نمیشود، و دعوت واحدهای که تبدیل و تغییر نمیشناسد، و توحید و یگانگی یزدان واحدیکه چیره و توانا بر همه چیز است.
*
هماینک اندکی در برابر حقائق برجستهای میایستیم که داستان پیغمبران با جاهلیت، آنها را عرضه میدارد. حقائقیکه تند و سریع در لابلای عرضهکردن روند قرآنی بدانها اشارهکردیم، و معتقدیمکه این حقائق نیاز به ایستادنهای جداگانه دیگری دارد:
ا- ما در این داستان بالای حقیقت نخستین برجستهای میایستیمکه آن را یزدان کار بجا و آگاه برایمان روایت میدارد ... کاروان ایمان از بامداد تاریخ بشریت، کاروان یگانه پیوستهای بوده است، و پیغمبران بزرگوار یزدان قافلهسالاران آن بودهاند و آن را رهنمود و رهنمون کردهاند، و به سوی حقیقت یگانهای فراخواندهاند، و دعوت یگانهای را فریاد داشتهاند، و برابر برنامه یگانهای حرکت کردهاند و راه را سپری نمودهاند ... همه پیغمبران مردمان را به سوی الوهیت یگانه، و ربوبیت یگانه، دعوتکردهاند، و همه آنان با خداکسی را به فریاد نخواندهاند و پرستش ننمودهاند، و بر کسی جز خدا توکل نکردهاند و پشت نبستهاند، و به پناهگاهی جز پناهگاه خدا پناهنده نگردیدهاند، و سند و دستاویزی جز او را برای خود نشناختهاند و سراغ نگرفتهاند.
در این صورت،کار اعتقاد به خدای یگانه چنان نیست که «دانشمندان سنجش ادیان» گمان میبرند و میگویند: دین از چندگانهپرستی به دوگانهپرستی، و از آن به یگانهپرستی تحول و ترقی پیداکرده است. از پرستش شبحها و روحها و ستارهها و سیارهها به پرستش خدای یکتا رسیده است. همین دین با تحول و ترقی تجربه بشری وعلم بشری، و با تحول و ترقی دستگاهها و تشکیلات سیاسی، و منتهی شدن دستگاهها و تشکلات سیاسی به اوضاع و احوال یگانهای که تحت سلطه و قدرت یگانهای درآمده است، تحول و ترقی پیداکرده است ...
رسالتهای آسمانی از بامداد تاریخ، اعتقاد به خدای یگانه را با خود آوردهاند. این حقیقت در هیچ رسالتی از رسالتهای آسمانی، و در هیچ دینی از ادیان آسمانی تبدیل و تغییر پیدا نکرده است، همانگونه که خدای کاربجا و آگاه برایمان روایت میفرماید.
اگر این «دانشمندان» میگفتند: قابلیت انسانها برای پذیرش عقیده یگانهپرستیکه پیغمبرن آن را با خود آوردهاند، از زمان پیغمبری تا زمان پیغمبر دیگری ترقی یافته است و اوجگرفته است، و بتپرستیهای جاهلیت متاثر میگردیدهاند از عقاید یگانهپرستیای که کاروان پیغمبران بزرگوار با آن عقائد یگانهپرستی در زمانهای متوالی به جنگ بتپرستیها رفتهاند و پیکار کردهاند، تا زمانی فرارسیده استکه عقیده یگانهپرستی بیشتر مقبول افتاده است و از طرف عامّه مردمان بهتر پذیرفته شده است، زیرا رسالتهای آسمانی پیاپی گردیدهاند، و عوامل دیگری که این دانشمندان آنها را در یکتاپرستی موثر میدانند خوبتر کارگر افتادهاند، همچون سخنی از این «دانشمندان» خوشایند و پذیرفتنی بود ... ولی دانشمندان سنجش ادیان متاثر از برنامه و روالی در بررسی و پژوهش هستندکه پیش از هر چیز بر پایه دشمنی نهانیکهن باکلیسا استوار است - هرچند که دانشمندان معاصر همچون دشمنانگیای را در مد نظر نداشته باشند - از دیگر سو دانشمندان سنجش ادیان تحت تاثیر میل نهانی -آگاهانه یا ناآگاهانه - به درهم شکستن برنامه دینی در میدان اندیشه، و اثبات این هستندکه دین هرگز از سوی خدا وحی نگردیده است و پیام نشده است. بلکه دین تلاشی از سوی انسانها بوده است، و بر آن همان قواعد و قوانینی جاری و حاکم استکه بر تحول و ترقی مردمان در اندیشه و تجربه و شناخت علمی، جاری و حاکم است، بدون هیچگونه فرق و جدائی ... از این دشمنانگی کهن و از این میل نهانی، برنامه دانش سنجش ادیان سرچشمه میگیرد، و با وجود این «علم» نامیده میشود و بسیاری از مردمان گول آن را میخورند و شیفته آن میگردند!
اگر جائز باشد کسی گول این «علم» را بخورد، سزاوار مسلمان نیستکه یک لحظه همگول آن را بخورد، مسلمانیکه به آئین خود ایمان دارد، و به برنامه این آئین در توضیح همچون حقیقتی احترام میگذارد. این چنین مسلمانی را نسزد سخنی را به عنوان حجت و برهان ذکر کند که مستقیما با گفتههای آئینش، و با برنامه روشن آئینش درباره این کار بزرگ مخالفت و برخورد دارد.[3]
٢- این کاروان بزرگوار انبیاء - در این صورت - با دعوت یگانهای، و با عقیده یگانهای، با انسانهای گمراه رویاروی گردیده است، و این دعوت یگانه همراه با عقیده یگانه، رویاروئی یگانهای داشته است - همانگونه که روند قرآنی با چشمپوشی از زمان و مکان بیان میدارد، و حقیقت یگانه متصل به همی از فراسوی زمان و مکان را آشکار و نمودار میسازد - و همانگونهکه دعوت پیغمبران تبدیل و تغییری پیدا نکرده است رویاروئی با جاهلیت نیز تبدیل و تغییری پیدا نکرده است.
این حقیقتی استکه واقعاً جای دقت است ... جاهلیت در طول زمان جاهلیت است ... جاهلیت تنها دورهای از زمان نیست و بس؛ بلکه جاهلیت وضع و اعتقاد و جهانبینی و همایش افراد و اشخاصی براساس این اصول و ارکان است.
جاهلیت پیش از هر چیز استوار میگردد براساس کرنش بردن و پرستشکردن بندگان برای بندگان، و الوهیت بخشیدن و خدا کردن غیر خدا. یا ربوبیت و خداوندگاری دادن به غیر خدا - هر دوی اینها نیز جاهلیت است - چه یکسان استکه اعتقاد بر چندگانهپرستی و چند خدایی استوار باشد، و چه بر یگانهپرستی همراه با چند تا ارباب - یعنی سلطهداران و زورمداران -که این نیز به نوبه خود جاهلیت را به وجود میآورد و برقرار میدارد با تمام ویژگیهای ثانوی دیگری که جاهلیت دارد.
دعوت پیغمبران بر یگانگی خدا، و دور انداختن خداگونههای نادرست و ناروا، و خالص و مخلص گرداندن دین برای خدا - یعنی خالص و مخلص گرداندن کرنش بردن و پرستش کردن برای خدا و منحصرکردن یزدان سبحان به ربوبیت، یعنی حاکمیت و سلطه -استوار است. بدین جهت برخورد و مخالفت مستقیم دارد با قاعدهایکه جاهلیت بر آن استوار است. درنتیجه دعوت پیغمبران خود به خود خطری برای وجود جاهلیت است، بهویژه زمانی که اسلام در مجموعه خاصی مجسم میشود، و افرادی را از مجموعه جاهلیت برمیگیرد و ایشان را از ناحیه اعتقادی و رهبری و دوستی و سرپرستی از جاهلیت جدا میسازد ... این هم کاری استکه دعوت اسلامی در هر زمانی و در هر مکانی باید آن را انجام دهد. هنگامیکه مجموعه جاهلی - با اندامها و اعضاء پیکره یگانه همپشتیکه دارند - احساس خطریکنندکه قاعده وجود آنان را از لحاظ اعتقاد تهدید کند، همانگونه که وجود ایشان را تهدید میکند هر مجموعهایکه اعتقاد اسلامی در آنان مجسم شود و از مجموعه جاهلی ببرند و با ایشان به مقابله بپردازند ... بدین هنگام مجموعه جاهلی حقیقت موضعگیری خود را بیپرده در برابر دعوت اسلام پدیدار و نمودار میسازد.
پیکار میان دو مجموعهای استکه ممکن نبست میان آنان همزیستی مسالمتآمیز یا صلح و صفا برقرار شود. پیکار میان دو مجوعهای استکه هریک از آن دو مجموعه دارای اعضاء و اندامهای جداگانهای است، و بر قاعده و قانونکاملا مخالف و ناسازگار با یکدیگر استوار و پایدار است. چه مجموعه جاهلی بر قاعده چند خدائی، یا تعدد ارباب، استوار است، و بدین خاطر در آن بندگان برای بندگانکرنش میبرند و پرستش میکنند، و مجوعه اسلامی بر قاعده یگانگی الوهیت و یگانگی ربوبیت استوار است، و بدین خاطر در آن ممکن نیست بندگان برای بندگانکرنش ببرند و پرستش بکنند.
٣- وقتیکه جاهلیت اینگونه از جانب دعوت اسلامی احساس خطرکرده است، حق داشته است در اینکه با این دعوت به پیکار زندگی یا مرگ پرداخته است، پیکاریکه صلح و آشتی و همزیستی مسالمتآمیزی نمیشناخته است ... جاهلیت واقعا در این پیکار خود را گول نزده است. همچنین پیغمبران بزرگوار -صلوات اللهو سلامهعلیهم-واقعا خویشتن را و مومنان همراه خویش را در این پیکار گول نزدهاند.
(وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا).
کافران (و سردستگان زندقه و ضلال، هنگامی که از راه دلیل با انبیاء برنیامدند، به زور متوسل شدند و) به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما بازمیگردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون میکنیم.
کافران نمیپسندند که پیغمبران و مومنان همراه ایشان جدا و مستقل شوند و عقیده و رهبری و همایش جداگانه ویژه خود را داشته باشند. بلکه از ایشان میخواهند به آئین آنان برگردند، و در مجموعه آنان مندرجگردند، و در این مجموعه ذوب شوند. در غیر این صورت آنان را از خود میرانند و از سرزمین خویش تبعید مینمایند.
پیغمبران بزرگوار هم نپذیرفتندکه در مجموعه جاهلی آنان مندرج شوند، و در آن ذوبگردند، و شخصیت ویژه مجموعه خود را از دست دهند ... مجموعهایکه بر قاعدهای استوار میگردند که جدای از قاعدهای استکه مجموعه جاهلیت بر آن استوار میشوند ... پیغمبران و مومنان نگفتند -همانگونهکه برخی از مردمانکه حقیقت اسلام را نمیدانند، و حقیقت ترکیببند پیکره اندامهای جامعههای اسلامی را نمیشناسد -میگویند: خوب چنین میکنیم! به آئین ایشان داخل میشویم و به میان مجموعه جاهلی آنان میرویم تا اینکه به دعوت خودمان بپردازیم و به عقیده خودمان از لابلای وجود آنان خدمتکنیم!!!
جدا شدن عقیده مسلمان در جامعه جاهلی، قطعا و حتما جدا شدن مجموعه اسلامی ورهبری ودوستی و سرپرستی اسلامی را به دنبال میآورد ... در اینکار هیچ اختیاری نیست ... بلکهکار قطعی و حتمی است و از مسلمات ترکیببند اندامی جامعهها است ... این ترکیببند اسلامی، مجموعه جاهلی را در برابر دعوت اسلامی حساس میسازد، دعوت اسلامیکه استوار بر قاعده پرستس مردمان برای یزدان یگانه جهان، و به دور انداختن اربابان و خداگونگان نادرست و ناروا از مراکز رهبری و سلطه و قدرت و شوکت است ... از دیگر سو مندرج شدن در جامعه جاهلی هر فرد مسلمانی راکه در جامعه جاهلی ذوبگردد تبدیل به خادم و خدمتگزاری برای مجموعه جاهلی میسازد نه اینکه بتواند همانگونهکه برخی ازگول خوردگان گمان میبرند خادم و خدمتگزار آئین اسلام خود بماند.[4]
آنگاه حقیقت قضا و قدری میماندکه باید دعوتکنندگان به سوی یزدان در همه احوال و اوضاع از آن غافل نمانند و آن این استکه پیاده شدن وعده پیروزگرداندن و مکانت و منزلت بخشیدن یزدان به دوستان خود، و میان ایشان و میان قومشان به حق جدائی انداختن و داوری کردن، وقوع پیدا نمیکند و نمیشود، مگر پس از جدا شدن پیروان دعوت آسمانی و دوری گزیدنشان از پیروان مکتبهای زمینی، و مگر پس از جدا شدن از قومشان به سبب حقیکه با خود دارند ... آن داوری و جدائی انداختن، از طرف یزدان هرگز روی نمیدهند وقتیکه پیروان دعوت در جامعه جاهلیت ذوب و حل شده باشند و در دستگاهها و تشکیلات جامعه جاهلیت به خدمتگزاری و کارمندی سرگرم باشند ... هر دوره ای از زمان که پیروان دعوت آسمانی در آن شل و ول بوده و بدین نحو در جامعه جاهلیت ذوب شده باشند، دوره تاخیر وعده یزدان به پیروزگرداندن و مقام و منزلت بخشیدن مومنان است، و خدا پیروزی و بهروزی ایشان را به آینده واگذار میکند و حواله میدارد ... این هم مسئولیت سنگینی است و دعوتکنندگان به سوی خدا باید درباره آن نیکو بیندیشند، دعوتکنندگانی که آگاه و هوشیار و بیدارند و توانا بر انجام کار دعوت به سوی کردگارند.
٤- در پایان، در برابر زیبائی چشمگیر و دلربائی میایستیم که قرآن مجید در آن کاروان ایمان را نشان میدهد، بدانگاه که این کاروان بزرگوار با جاهلیت گمراه و سرگشته در طول زمان رویاروی میشود و به مبارزه میایستد ... آن زیبائی راستین، سرشتی، ساده، روشن، ژرف، دارای وثوق و اطمینان، متین، و محترمی که قرص و محکم در برابر اهریمن صفتان جاهلیت ایستاده است:
(قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمینگرد و به مولف آن راه نمیبرد؟). او شما را فرامیخواند تا گناهانتان را ببخشاید و (از گذشته ناپاکتان صرف نظر نماید، و بدین زودیها هلاکتان نسازد و بلکه) تا مدت مشخصی (که در آن مرگتان فرامیرسد) شما را برجای و محفوظ دارد. (ابراهیم/10)
(قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: (همانگونه که گفتید) ما جز انسانهائی همچون شما نیستیم، ولیکن خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منت مینهد (و او را با لطف خود مینوازد و پیغمبرش میسازد) و ما را نسزد که دلیلی برایتان بیاوریم (و معجزهای به شما بنمائیم) مگر با اجازه خدا (و توفیق او). و مومنان باید به خدا توکل کنند و بس (و ما هم در برابر دشمنانگی شما بدو توکل میکنیم). آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است، ما بر توکل خود میافزائیم) و حتما بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم. و متوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس. (ابراهیم/ ١١-١٢)
این زیبائی چشمگیر و دلربا از این عرضه سرچشمه میگیرد که پیغمبران را در کاروان یگانهای نشان میدهدکه در برابر جاهلیت یگانهای ایستاده است و به رزم پرداخته است، و حقیقتی را به تصویر میکشدکه پشت سر شرائط و ظروف متغیر باقی و ماندگار مانده است، و از پس پرده زمان و مکان و نژادها و اقوام نشانههای برجستهای از دعوت پیغمبران را نشان میدهد، و نشانههائی از جاهلیتی را مینمایاند که در برابر پیغمبران ایستاده است و رزمیده است.
آنگاه این زیبائی جلوهگر میآید در پردهبرداری از پیوندیکه میان حقی استکه دعوت پیغمبران بزرگوار با خود حمل میکرده است، و میان حقیکه در وجود این جهان به امانت نهاده شده است:
(قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمینگرد و به مولف آن راه نمیبرد؟).
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است). (ابراهیم/12)
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ. وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ.).
(ای مخاطب)! آیا نمیبینی که خداوند، آسمانها و زمین را چنان که باید آفریده است (و آنها را هماهنگ و منظم و مرتب پدیدار کرده و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است). اگر بخواهد شما (مردمان نافرمان و ناسپاس) را از میان میبرد و انسانهای (فرمانبردار و سپاسگزار) تازهای را پدید میآورد. و این کار (میراندن شما و به جهان گسیل داشتن دیگران) برای خدا مشکل نیست. (ابراهیم/19-20)
بدین منوال و بر این روال، پیوند ژرفیکه میان حق موجود در این دعوت، و میان حق موجود در جهان است، جلوهگر میآید، و پدیدار و آشکار میشودکه این حق، حق یگانهای است و با خدای حق یگانه، پیوند ثابت و استوار و ریشهدار دارد:
(وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ).
به درخت بدی میماند که از سطح زمین کنده شده باشد (و در برابر وزش طوفانها هر روز به گوشهای پرتاب گردد و ثبات و) قراری نداشته باشد. (ابراهیم/26)
همچنین این زیبائی مجسم میگردد در احساسیکه پیغمبران نسبت به حقیقت خدا پروردگار خود دارند، و مجسم میشود در دلهای اینگروه برگزیده از میان بندگان:
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است. ما بر توکل خود میافزائیم) و حتماً بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم، ومتوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس). (ابراهیم/1٢)
همه اینها پرتوهائی از آن زیبائی دلربا و فراخافزا است، و تعبیر بشری نمیتواند جز اشارههائی بدان بنماید، همانگونهکه به ستاره دوردست اشاره میگردد، و اشاره نیز به نهایتگستره آن نمیرسد، ولی چشم فقط به درخشش آن خیره میگردد و بس.
1– (فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ...): این بخش از آیه رامیتوان به شکلهای مختلف معنیکرد اگر معنی (ایدی) و (افواه) همان اندامهای مشهور بدن باشدکه دستهاو زبانها است، معانی جمله عبارت است از: دستهایشان را در دهانهایشان نهادندو از شدت خشمو بیزاری از دعوت پیغمبران، آنهارا گازگرفتند. دستهایشانرابه سبب غلبه خندهو قهقهه تمسخرآمیزبر دهانهایشان نهادند و پیغمبران را استهزاء کردند. دستهایشان را بر دهانهایشان نهادند یعنی که ای داعیان بس کنید و ساکت باشید. دستهابشان را بر دهانهای انبیاء نهادند و جلو سخنانشان را گرفتند. و ... اگر هم واژههای (ایدی)و (افواه) مجاز باشد، معانی جمله عبارت خواهدبود از:مراد از (ایدی) دلائل و حجتهای انبیاء و نصائح و راهنمائیهای ایشان است، و برگرداندن سخنها به دهانها، عدم پذیرش آنها است. یعنی سخنان خودتان برای خودتان خوب است، ما آنهارا نمیشنویم و بدانها عمل نمیکنیم ... (مترجم)
2 - مولف محترم در متن عربی فرموده است: «در روند قرآنی، ظلم اغلب به معنی شرک بکار رفته است» ... این فرموده صحیحی است (نگا: انعام/٨٢ و لقمان/١٣). ولی ظلم در اینجا به معنی کفر است. (نگا: بقره/254 و اعراف/٤٤ و ٤٥) ... (مترجم)
3 - مراجعه شود به چیزهائیکه درباره این مساله در جزء دوازدهم در صفحات ٥٨٤-٥٩٨ آمده است.
4 - برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «معالم فی الطریق» فصل: «نشأة المجتمع المسلم و خصائصه».
سورهی ابراهیم آیهی 52-28
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ (٢٨) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ (٢٩) وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (٣٠) قُلْ لِعِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَیُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلانِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خِلالٌ (٣١) اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الأنْهَارَ (٣٢) وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ (٣٣) وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوهَا إِنَّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (٣٤) وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الأصْنَامَ (٣٥) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٦) رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ (٣٧) رَبَّنَا إِنَّکَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِی وَمَا نُعْلِنُ وَمَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ (٣٨) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ (٣٩) رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ (٤٠) رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ (٤١) وَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الأبْصَارُ (٤٢) مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ (٤٣) وَأَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذَابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَکُمْ مِنْ زَوَالٍ (٤٤) وَسَکَنْتُمْ فِی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَتَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَکُمُ الأمْثَالَ (٤٥) وَقَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَعِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ وَإِنْ کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ (٤٦) فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٤٧) یَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (٤٨) وَتَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الأصْفَادِ (٤٩) سَرَابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ (٥٠) لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (٥١) هَذَا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَلِیُنْذَرُوا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَلِیَذَّکَّرَ أُولُو الألْبَابِ (٥٢)
اینک بخش دوم شروع میگردد، و دنباله بخش نخست را پی میگیرد. این بخش استوار بر بخش نخستین، و هماهنگ با آن است، و از آن یاری میجوید.
بخش نخست، رسالت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را در ضمن خود داشت که آمده است تا با اجازه خدا مردمان را از تاریکیها بیرون کند و به سوی نور آورد. رسالت موسی (علیه السلام) را نیز در ضمن خود داشت که او هم آمده بود تا با اجازه خدا مردمان را از تاریکیها بیرونکند و به سوی نور آورد. بخش نخست مردمان را به روزهای خوشی و ناخوشی گذشتگان تذکر داد، و ایشان را به نعمت یزدان بر همگان یادآور شد. بدیشان اعلان کرد آگهی خدا را:
(لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ).
اگر (از نعمتهای خدادادی، به وسیله ثبات بر ایمان و تلاش در عبادت) سپاسگزاری کردید، هرآینه (نعمتهای خود را) برایتان افزایش میدهم، و اگر کافر (و ناسپاس) شدید (شما را به عذاب دردناکی گرفتار میسازم و بدانید که) بیگمان عذاب من بسیار سخت است٠ (ابراهیم/7)
آنگاه داستان نبوتها و تکذیبکنندگان را برایشان گفت. آن را آغازید و پس از آن در روند قرآنی از دیدگان نهان گردید. داستان دورهها و صحنههای خود را پیاپی آورد تا کافران به آن موضعی میرسندکه در آنجا اندرزها و پندهای رسای اهریمن را میشنوند! امّا زمانی که اندرزها و پندها سودی نمیرسانند!
هماینک روند قرآنی به سوی تکذیبکنندگان قوم محمد (صلی الله علیه و سلم) برمیگردد، پس از آنکه آن نوار دراز را بدیشان نمود، نوار دراز کسانی که خدا بدیشان نعمت داده است و لطف فرموده است با فرستادن پیغمبری به میانشان که آنان را از تاریکیها بیرون میآورد و به سوی نور میبرد، و آنان را دعوت میکند تا خدا ایشان را مورد مغفرت قرار دهد و بر آنان ببخشاید. امّا ایشان کفران و ناشکری نعمت میکنند، و نعمت و لطف خدا را از خود برمیگردانند، و بجای شکر نعت ناشکری مینمایند، وکفر را جایگزین ایمان میسازند، و آن را بر فرستاده یزدان و بر دعوت به ایمان ترجیح میدهند و برتر مینهند.
آنگاه بخش دوم با شگفتکردن ازکار اینان میآغازد، اینانکه نعمت یزدان را با ناشکری وکفر عوض میکنند، و قوم خود را به سوی مهلکه و نابودی میکشانند، همانگونهکه کسانی پیش از ایشان پیروان خود را به سوی آتش دوزخ رهنمود کرده بودند، و در داستان پیغمبران وکافران این امر ذکر شده است.
سپس روند قرآنی ذکر نعمتهای یزدان بر مردمان را پی میگیرد و آن را درگستردهترین صحنههای برجسته جهان خاطرنشان میسازد. نمونهای هم از شکر نعمت پیشکش میکندکه از سوی ابراهیم خلیل انجام میپذیرد. آن هم وقتی از آن سخن میرودکه به کسانیکه ایمان آوردهاند به نوعی از انواع شکر نعمت دستور میدهد. این نوع شکر، نماز خواندن و به بندگان یزدان خوبیکردن است. ایشان را رهنمود میکندکه نماز بخوانند و نیکی بکنند، پیش از آنکه روزی فرارسد که اموال در آن افزایش نمییابد، و روزی دررسد که معاملهای در آن انجام نمیگیرد و در آن دوستی صورت نمیپذیرد.
کسانی همکه کفر میورزند، به ترک ایشان از روی غفلت و سستیگفته نمیشود. بلکه خدا ایشان را به روزی حواله میدارد وکارشان را وامیگذاردکه در آن روز چشمها از خوف و هراس چیزهائیکه میبینند بازمیمانند و خیره میگردند!.. وعدهای همکه یزدان به پیغمبران داده است روی میدهد هرچندکه کافران به مکر وکید بپردازند و به چارهجوئی بنشینند. اگر هم از دست مکر وکید و چارهجویی ایشان کوهها تاب مقاومت نیاورد و برجای نماند.
بدین منوال بخش دوم با بخش نخست همخوانی و هماهنگی پیدا میکند و به یکدیگر میپیوندد و ارتباط پیدا میکند.
*
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ. جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ).
بنگر به کسانی کهنعمت خدا را (نشناختند و آن را) به کفر تبدیل کردند (و بجای این که نعمت بعثت محمّد و آئین اسلام را غنیمت شمارند و آن را سپاس گویند، کفررا برگزیدند) وقوم خود را به سرزمین هلاک و نابودی کشاندند و آن جهنم است که وارد آن میگردند و به آتش میسوزند، و چه جایگاه بدی است!.
(وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ).
و برای خدا همگونها و همتاهائی (از بتان) قرار دادهاند تا (مردمان را) از راه خدا گمراه کنند. (ای پپغمبر! به این کافران) بگو: (از این چند روزه زندگی) بهره و لذت ببرید، چرا که بازگشت شما به سوی آتش دوزخ است (و در آنجا جز کباب شدن و عذاب دیدن نمیبینید).
آیا این حال شگفت را نمینگری؟ حالکسانی راکه نعمت خدا بدیشان داده شده است، نعمتیکه در پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و در دعوت به سوی ایمان، و در رهبری به سوی مغفرت وآمرزش، و در رفتن به سوی بهشت، مجسم است ... ناگهان آنان همه اینها را رها میسازند و بجای آنها «کفر» را برمیگزینند! اینگونه کسان، بزرگان و رهبران قوم تو هستند -داستان ایشان به داستان بزرگان و رهبران هر قومی از اقوام میماند -با این استدلال شگفت قوم خود را به سوی دوزخ رهبری میکنند و میکشانند و بدانجا وارد میگردانند. این هم درست به سرنوشت اقوامی میماندکه چندی پیش درباره ایشان خواندیم و دیدیم! این چنین جائیکه دوزخ است بدترین جایگاه ماندن است! و ماندن در آنجا بدترین ماندن است!
آیاکار و بار شگفت این قوم را نمینگری؟! آنان پس از آن که دیدهاند بر سرکسانی که پیش از ایشان بودهاند چه چیز آمده است، این چنین میکنند! قرآنکه سرنوشت اقوام همچون ایشان را برایشان به تصویر کشیده است، و در صحنههای داستانی بدیشان نشان داده است که در بخش نخست سوره بیان آنگذشته است. قرآن سرنوشت آن اقوام را به گونهای برایشان بیان داشته استکه انگار آنان را عملا میبینند. بلیکه این چنین سرنوشتی روی داده است و قرآن جز آنچه را که روی داده است و دیده شده است بیان نمیدارد و شیوه بیان قرآن بر واقعیت چیزی نمیافزاید و همان را میگویدکه بوده است و شده است.
ایشان نعمت وجود پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و نعمت دعوت او را با کفر معاوضه کردهاند! دعوت او به سوی یکتاپرستی بوده است، ولی آنان به ترک آنگفتهاند:
(وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ).
و برای خدا همگونها و همتاهائی (از بتان) قرار دادهاند تا (مردمان را) از راه خدا گمراه کنند!.
برای یزدان همگونهای همسان قرار میدهند و آنها را همچون پرستش خدا پرستش مینمایند، و در برابر سلطه و قدرتشانکرنش میبرند همانگونه که برای خدا کرنش میبرند، وکارها و ویژگیهایی را به آنها نسبت میدهند و بدانها معتقد میشوندکه جزو کارها و ویژگیهای خدا است و از زمره شؤون و صفات الوهیت یزدان سبحان است!
همچون انبازهائی را برای خدا قرار میدهند تا مردمان را از راه خدای یگانه گمراه و منحرفکنند، خدائیکه چندگانگی نمیشناسد، و راهها او را متفرق نمیسازد. نص قرآن بدین بزرگان قوم اشاره میکند، بزرگانیکه از روی عمد به گمراهکردن قوم خود و انحراف ایشان از راه خدا میپردازند. زیرا میبینندکه عقیده توحید و یکتاپرستی خطری برای سلطه و قدرت طاغوتها و مصالح ایشان در هر زمانی است. این خطر تنها در زمان جاهلیت نخستین نیست، بلکه این خطر در زمان هر جاهلیتی وجود دارد، جاهلیتیکه در آن مردمان از یکتاپرستی مطلق منحرف میشوند به هر شکلی از اشکال بیشمار انحرافی که وجود دارد، و زمام رهبری خود را به بزرگان خویش تسلیم مینمایند، و برای ایشان از حریتها و آزادگیها و شخصیتهای خود دست برمیدارند، و در برابر هواها و هوسها و تمایلات و شهوات سرانشان خضوع و خشوع میکنند، و شریعتشان را میپذیرند و گردن مینهند، شریعتیکه ساخته و پرداخته هواها و هوسهای اینگونه بزرگان است نه وحی یزدان سبحان به پیغمبران!.. بدین هنگام استکه دعوت به سوی یکتاپرستی خطر عظیمی برای همچون بزرگانی میگردد، و آنان با هر وسیلهای از وسائل ممکن خویشتن را از آن خطر میرهانند. یکی از این وسائل در زمان جاهلیت نخستین ترتیب دادن و تهیه دیدن خداگونهها و انبازهائی برای خدا بود. و از جمله این وسائل در این زمان ترتیب دادن شریعتهای ساختار انسانها است. شریعتهائی که دستور دهند به چیزیکه خدا بدان دستور نداده است، و نهیکنند از چیزیکه خدا از آن نهی نکرده است! بدین هنگام وضعکنندگان این شریعتها در جایگاه شریک و انباز خدا قرار میگیرند، و هم در درون کسانیکه از راه خدا گم شدهاند وگمراه میکنند، و هم در واقعیت زندگی شریک و انباز بشمار میآیند!
پس ای پیغمبر! «قل: بگو» به این قوم: «تمتعوا: لذت ببرید ... از زندگی بهره ببرید» ... اندکی لذت ببرید و از زندگی بهره مند شوید در این جهان تا سررسید عمری فرامیرسد که یزدان آن را مقدر و مقرر فرموده است. فرجام کار هم روشن و شناخته است:
(فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ).
بازگشت شما به سوی آتش دوزخ است.
آنگاه ایشان را رهاکن، و از آنان برگرد به سوی:
(عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا).
بندگان مومن من.
از آنانکه مشرکند برگرد به سوی پند و اندرز دادن کسانی که پند و اندرز در ایشان میگیرد و سودمند واقع میشود. آنکسانیکه نعمت خدا را میپذیرند و آن را برنمیگردانند، و آن را با کفر معاوضه نمیکنند.
به سوی بندگان مومن برگرد و بدیشان بیاموزکه چگونه با عبادت و اطاعت و نیکی، و با نیکوکاری به بندگان یزدان شکرگزاریکنند و سپاسگزار الطاف خدا شوند.
(قُلْ لِعِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَیُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلانِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خِلالٌ).
(ای محمد!) بگو به بندگان مومن من: باید نماز را به گونه شایسته بخوانند و از آنچه بدیشان دادهایم مقداری را در پنهان و آشکار ببخشند پیش از آن که روزی فرارسد که در آن معامله و دوستی نیست (تا کسی بتواند سودی به وسیله خرید و فروش یا این که به سبب همنشینی و دوستی فراچنگ آورد و با رشوه یا رابطه از چنگال کیفر خدا رهائی یابد).
بگو به بندگان مومن من: از پروردگارشان با خواندن نماز سپاسگزاری کنند، چه نماز ویژهترین نمادهای سپاسگزاری از خدا است. و از رزق و روزی و چیزهائیکه بدیشان دادهایم پنهانی و آشکارا ببخشند، پنهانی در جائیکه کرامتگیرندگان و مروتدهندگان محفوظ و مصون میماند، و بذل و بخشش و صدقه و احسان مایه به خود بالیدن و تظاهر نمودن و بر دیگران نازیدن نمیگردد، و آشکارا زمانیکه با بذل و بخشش و صدقه و احسان موجب اعلان طاعت و عبادت میگردد و فریضه و واجبی با آن اداء، و سرمشق خوبی در جامعه میشود. پنهانی و آشکارا بذل و بخشش و صدقه و احسان، هر دو به حساسیت دل مومن، و به سنجش و برداشت او از اوضاع و احوال، واگذارگردیده است.
بدیشان بگو: بذل و بخشش و صدقه و احسانکنند تا پشتوانه اندوخته آنان افزایش یابد و رشد و نمو پیدا کند، پیش از آنکه روزی فرارسدکه در آن اموال با تجارت و بازرگانی فزونی پیدا نمیکند، و همچنین بذل و بخشش و صدقه و احسان در آن سودی نمیبخشد و فائدهای ندارد. بلکه تنها در آن روزاندوخته اعمال و پشتوانه افعال سودمند میافتد و نفع میرساند:
(مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خِلالٌ).
پیش ازآن که روزی فرارسد که در آن معامله و دوستی نیست.
*
در اینجاکتاب هستی باز میشود و سطرهای عظیم آن زبان به نعمتهای بیشمار یزدان میگشاید، و صفحههای بزرگ و پهن آن، انواع و اقسام این نعمتها پیاپی تا چشمکار میکند به همگان مینماید: آسمانها، زمین، خورشید، ماه، شب، روز، آبیکه از بالا میبارد، میوههائی که از زمین میروید، دریائی کهکشتیها دل آن را میشکافد، رودبار و رودخانههائی که پر از ارزاق، روان میگردد ... همه و همه اینها صفحههای هستی وگشوده در برابر دیدگانند، ولیکن انسانها در جاهلیت خود نمینگرند و نمیخوانند و نمیاندیشند و سپاسگزاری نمیکنند ... انسان واقعاً ستمکار و ناسپاس است. نعمت خدا را بهکفر تبدیل میکند، و برای خدا انبازها میسازد، خدائیکه او روزیرسان است و سراسر این جهان را مسخر انسانهاکرده است و به سود او به گشت وگذار انداخته است:
(اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الأنْهَارَ. وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ. وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوهَا إِنَّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ).
خدا کسی است که آسمانها و زمین را آفریده است و از (ابر) آسمان آب را پائین آورده است، و با آن میوهها و دانهها را پدیدار کرده است و روزی شما گردانده است، و کشتیها را مسخر شما نموده است تا در دریا با اجازه و اراده او حرکت کنند، و رودخانهها را در اختیار شما قرار داده است (تا در آبیاری زمینها و نوشیدن آب آنها مورد استفاده قرار گیرند). و خورشید و ماه را مسخر شما کرده است که دائما به برنامه (نورافشانی و تربیت موجودات زنده و ایحاد جزر و مد در اقیانوسها و دریاها و خدمات دیگر) خود ادامه میدهند. و شب را (برای آسایش) و روز را (برای تلاش) مسخر شما ساحته است. و به شما داده است هرآنچه که خواسته باشید، و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید (از بس که زیادند) نمیتوانید آنها را شمارش کنید. واقعا انسان ستمگر ناسپاسی است (اگر نعمتهای خدا را نادیده بگیرد و به جای پرستش دهنده نعمتها چیز دیگری را پرستش بکند و سر از خط فرمان آفریدگار برتابد).
اینها تاخت و یورش است. اینها تازیانههائی استکه بر وجدان فرود میآید و آن را برمیتابد و بسان مار بر آن نیش میزند ... تاخت و یورشی است که وسائل عظیم آن، آسمانها، زمین، خورشید، ماه، شب، روز، دریاها، رودخانهها، بارانها و میوهها است ... تازیانههائی است که دارای صداها، طنینها، و نشیبهائی برای انسان ستمکاره ناسپاس است!
از جمله معجزات اینکتاب این استکه همه صحنههای هستی و همه دغدغهها و خاطرههای نفس انسان را به عقیده یکتاپرستی ربط و پیوند میدهد، و همه درخششها و پرتوهایکیهان یا درون دل انسان را به دلیلی یا الهامی تبدیل میکند ... بدین منوال جهان را با هرچه و هرکه در آن است به نمایشگاه نشانههای خداشناسی تبدیل میسازد که در آن دست قدرت یزدان ابداع و نوآوری میکند، و آثار آن قدرت در هر صحنهای و در هر منظرهای و در هر تصویری و در هر سایهای جلوهگر میآید ... این کتاب مساله الوهیت و عبودیت را به صورت یک جدال ذهنی و به شکل لاهوت مستقل و بهگونه یک فلسفه «متافیزیکی» مطرح نمیکند. مطرحکردن این مسائل بدین نحو مطرحکردن مرده خشکی استکه به دل انسان نمینشیند و چنگی بدان نمیزند و در آن تاثیری نمیگذارد و بدان پیامی الهام نمیدارد ... بلکه این کتاب این مساله را در جولانگاه تاثیرگذارها و الهامبخشهای واقعی صحنههای هستی، و در جولانگاههای آفرینش و آفریدگان، و در جولانگاههای پسودههای فطرت و در بدیهیات ادراک و شعور، و بالاخره در جولانگاههای زیبائی و دلکشی و هماهنگی، عرضه میدارد.
صحنه بس شگفت و لبریز از جنب و جوش، در اینجا قدرتها و نعمتهای خدا را نشان میدهد که در آنها قلمموی نقاش نوآفرین جهان، یزدان سبحان، خط و خطوطی را هماهنگ با رویکرد نعمتها به انسان ترسیم میکند: خط و خطوط آسمانها و زمین را میکشد. خط و خطوط آبی که از ابر آسمان بر زمینیان میبارد به دنبال آن میآید. آنگاه خط و خطوط میوهها و ثمراتی نقش میبندد که با این آب از زمین میرویند. پس از آن خط و خطوط دریائی جلوهگر میآیدکهکشتیها در آن به حرکت درمیآیند. و خط و خطوط رودخانههائی ترسیم میگردد که ارزاق و روزیها را با خود بدین سو و آن سو میبرد ... آنگاه قلممو با خط و خطوط نوینی به تابلوی آسمان برمیگردد و سرگرم آن میشود: خط و خطوط خورشید و ماه. پس از آن خط و خطوط دیگری بر تابلوی زمین نقش میبنددکه متصل به خورشید و ماه با خط و خطوط شب و روز است ... و آنگاه خط و خطوط فراگیر واپسینی میآغازد که همه صفحه را رنگآمیزی میکند و میآراید و بر آن سا یهروشنهائی میاندازد:
(وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوهَا).
و به شما داده است هرآنچه که خواسته باشید. و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید (از بس که زیادند) نمیتوانید آنها را شمارش کنید.
این اعجاز است، اعجازی که در آن هر پسودهای و هر خط و خطوطی و هر رنگ و هر سایهای هماهنگ میگردد، و در صحنه کیهان و در نمایشگاه نعمتهای یزدان، جلوهگر میآید. آیا همه اینها مسخر برای انسان است؟ آیا همه این جهان بزرگ شگفتانگیز به سود این آفریده کوچک درگشت و گذار است؟ آسمانهائیکه آب از آنها میبارد، و زمینیکه این آب را دریافت میدارد و در خود اندوخته میکند، و میوهها و ثمراتی که با این آب و از این خاک سر برمیآورد و میروید، ودریائیکهکشتیها به فرمان یزدان در آن در حرکت هستند و به سود انسانها درگشت وگذارند، و رودخانههائیکه از زندگی و حیات موج میزنند و ارزاق و روزیها را برای مصلحت انسان به جریان درمیآورند، و خورشید و ماه بدونکمترین وقفه و سستی پیوسته درکارند، و شب و روزکه به دنبال یکدیگرمیآیند ... آیا همهاینها برای انسان و به خاطر انسان است؟ و آنگاه انسان سپاسگزاری نمیکند و یادآور نمیگردد؟!
(إِنَّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ) .
واقعاً انسان ستمگر ناسپاسی است (اگر نعمتهای خدا را نادیده بگیرد و به جای پرستش دهنده نعمتها چیز دیگری را پرستش بکند و سر از خط فرمان آفریدگار برتابد).
(اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ) .
خدا کسی است که آسمانها و زمین را آفریده است. با این وجود، برای خدا انبازها و همگونها قرار میدهند، پس فراتر از این ستمکدام است؟ آیا ستمی بزرگتر از این ستم استکه انسان آفریدهای از آفریدگان یزدان را بپرستد، چه این آفریده در آسمانها باشد و چه در زمین؟
(وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ) .
و از (ابر) آسمان آب را پائین آورده است، و با آن میوهها و دانهها را پدیدار کرده است و روزی شما گردانده است.
کشت و زرع نخستین محل روزی است، ومنبع ظاهری نعمت است. باران و رویاندن هر دو از سنت و قانونی پیروی میکنندکه یزدان این جهان را بر آن سرشته است، و از سنت و قانونی پیروی میکنندکه اجازه میدهد باران ببارد، وکشت و زرع بروید، و میوهها و دانهها پدیدار آیند. هماهنگی و همکاری همه اینها برای مصلحت و خیر و صلاح انسان است. رویاندن یک دانه نیازمند قدرتی است که سراسر این جهان را میپاید و از آن مراقبت مینماید، و اجرام آسمانی و پدیدههای جهانی را برای رویش یک دانه مسخر میگرداند، و دانه را با عوامل حیات از قبیل خاک و آب و نور و هوا مدد و یاری میرساند ... مردمان واژه «رزق» را میشنوند، ولی جز تصویرکسب مال متبادر به عقل و شعورشان نمیشود. امّا مدلول و مفهوم «رزق» بسیار فراختر از این، و بسی ژرفتر از این است ...کمترین «رزق» و روزیایکه یزدان به انسان در این جهان عطاء میفرماید، مقتضی به حرکت در انداختن اجرام و کرات این جهان برابر قانون و سنتی استکه لازمه صدها هزار هماهنگی و همگامی متوالی و همیاری و همسوئی پیاپی استکه اگر آنها در میان نبودند این پدیده انسان نام پیش از هر چیز وجود نمیداشت، و اگر هم وجود میداشت زندگی و ادامه حیات برایش میسر نمیگردید. این اندازهکه از تسخیر کرات و از پدیدههائیکه به سود انسان در این جهان به گردش و چرخش درآمده است و در این آیهها بدانها اشاره شده است، خودش به تنهائیکافی استکه انسان درک و فهمکندکه تحتکفالت و قیمومت خدا است، و این دست یزدان استکه چرخه حیات انسان را میگرداند و بدو روزی میرساند و از او نگاهداری و نگهبانی میکند.
(وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).
و کشتیها را مسخرشما نموده است تا در دریا با اجازه و اراده او حرکت کنند.
خداوند ویژگیهائی در عناصر به ودیعت نهاده استکه این ویژگیهاکشتیها را بر سطح آبها به حرکت درمیآورد، و ویژگیهائی به انسان بخشیده استکه در پرتو آنها قانون اشیاء را فهم و درک میکند. همه اینها به فرمان یزدان مسخر انسان است.
(وَسَخَّرَ لَکُمُ الأنْهَارَ).
و رودخانهها را در اختیار شما قرار داده است (تا در آبیاری زمینها و نوشیدن آب آنها مورد استفاده قرار گیرند ).
رودخانهها جاری میشوند و با جاری شدن آنها حیات جاری میشود و زندگی راه میافتد، و خیر و برکت موج میزند و جوشان و خروشان میشود، و با خود ماهیها وگیاهها و خیرات و برکات به ارمغان میآورد ... همه اینها برای منافع و مصالح انسان درگشت وگذار است، و در خدمت چیزهائی است که انسان آنها را به کار میگیرد، از قبیل: پرندگان و حیوانات ...
(وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ).
و خورشید و ماه را مسخر شما کرده است که دائما به برنامه (نورافشانی و تربیت موجودات زنده و ایجاد جزر و مد در اقیانوسها و دریاها و خدمات دیگر) خود ادامه میدهند.
انسان خورشید و ماه را مستقیما به کار نمیگیرد، بدانگونه که از آبها و میوهها و دریاها وکشتیها و رودخانهها استفاده میکند ... بلکه انسان از آثار خورشید و ماه سود میبرد، و مواد زندگی و نیروهای آن را به کمک آن دو مورد بهرهبرداری قرار میدهد. پس خورشید و ماه برابر قانون هستی مسخرند تا از آن دو برجوشد و بردمد چیزهائیکه انسان در زندگی خود، و بلکه در ترکیببند سلولهای خود و تجدید و تبدیل یاختههای بدن از آنها استفاده میکند و بهرهمند میشود.
(وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ).
و شب را (برای آسایش) و روز را (برای تلاش) مسخر شما ساخته است.
شب و روز را نیز مسخر انسانکرده است تا برابر نیاز انسان و ترکیببند وجودیش و آنگونه که تلاش و کوشش و راحت و آسایش او میطلبد، شب و روز مورد بهرهبرداری او قرارگیرند. اگر همیشه روز بود و یا پیوسته شب بود، دستگاه وجودی این انسان تباه
میشد، گذشته از آن که همه چیز پیرامون او تباه میگردید، و زندگی و تلاش و تولید انسان مشکل و بلکه ناممکن میشد.
اینها نیز جز خط و خطوط عریض و طویلی در صفحه نعمتهای فراوان نیست. چه در هر خط و خطوطی نقطهها و نکتههائی است که قابل شمار نیست. بدین جهت استکه این خط و خطوط هم بدان خط و خطوط بیشمار دیگر میپیوندد، و با اجمال و اختصاری که مناسب با تابلوی عرضه شده است و با فضای فراگیر همخوانی و همگامی داشته باشد ذکر میگردد:
(وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ).
و به شما داده است هرآنچه که خواسته باشید (و در زندگی بدان نیازمندید و خواهان آن هستید).
از قبیل: دارائی، فرزندان، تندرستی، زینت وکالاها ...
(وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوهَا).
و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید (از بس که زیادند) نمیتوانید آنها را شمارش کنید.
نعمتهای خدا بزرگتر و بیشتر از آن هستند کهگروهی از مردمان، یا همه مردمان، بتوانند آنها را شمارشکنند. آخر همه انسانها محدود در میان دو مرز از زمان هستند: آغاز و انجام. و همه انسانها نیز محدود در میان مرزهائی از دانش میباشند، مرزهائی که تابع زمان و مکانند. در حالیکه نعمتهای خدا -گذشته از فراوانی - مطلق و رها از قید و بند زمان و مکان میباشند. لذا فهم و شعور انسان نمیتواند آنها را احاطهکند. به عبارت دیگر نعمتهای یزدان در کوزه عقل و درک انسان نمیگنجند.
با وجود همه اینها شما برای خدا انبازها و همگونهائی قرار میدهید، و با وجود همه اینها شما سپاس نعمتهای خدا را نمیگوئید، و بلکه نعمتهای خدا را بهکفر تبدیل میکنید.
(إِنَّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ).
واقعا انسان، ستمگر ناسپاسی است!!! ( اگر نعمتهای خدا را نادیده بگیرد و به جای پرستش دهنده نعمتها چیز دیگری را پرستش بکند و سر از خط فرمان آفریدگار برتابد).
*
وقتیکه دل انسان بیدار و هوشیار میگردد، و به جهان پیرامون خود مینگرد، جهان را مسخر خود میبیند، چه به صورت مستقیم، و چه با هماهنگی و همگامی قانون جهان با زندگی و نیازمندیهای انسان. انسان چون به چیزهای پیرامون خود بنگرد و درباره آنها بیندیشد، آنها را در پرتو مرحمت خدا دوست خود مییابد، و آنها را در پرتو قدرت خدا یار و مددکار خویش میبیند. خدا همه را رام اوکرده است و به سود او به گشت وگذار انداخته است ... وقتیکه دل انسان بیدار و هوشیار میگردد و پدیدهها و موجودات جهان را ورانداز میکند و درباره آنها میاندیشد و پژوهش میکند، قطعا باید بر خود بلرزد وکرنش ببرد و به سجده بیفتد و شکر و سپاسگزاری بکند، و پیوسته به الطاف پروردگار نعمتدهنده و عطاءبخش خود چشم بدوزد، تا اگر به سختی و شدتیگرفتار است، آن را برای او به آسانی و آسایش تبدیل کند، و اگر در خوشی و رفاه است، نعمت او را حفظ و بر دوام دارد. نمونه کامل انسان ذکرکننده و شکرکننده، پدر انبیاء ابراهیم است. آنکسیکه راه و روش او بر این سوره سایه میاندازد، بدانگونه که نعمت و شکر نعمت یا ناشکری نعمت بر این سوره سایه میاندازد ... از اینجا استکه روند قرآنی او را در صحنه فروتنانهای ذکر میکندکه شکر و سپاسگزاری بر آن سایه میاندازد، و تضرع و زاری سراسر آن را فرامیگیرد، و در آن دعا با نغمه نرم و طنینانداز همآوا و همصدا میگردد و به سوی آسمان بالا میرود:
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الأصْنَامَ . رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ . رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ . رَبَّنَا إِنَّکَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِی وَمَا نُعْلِنُ وَمَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ . الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ . رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ . رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ).
(ای پیغمبر! برای قوم خود بیان کن) آنگاه را که ابراهیم (پس از بنای کعبه) گفت: پروردگارا! این شهر (مکه نام) را محل امن و امانی گردان، و مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار. پروردگارا! این بتها بسیاری از مردم را گمراه ساختهاند. (خداوندا! من مردمان را به یکتاپرستی دعوت میکنم) پس هرکه از من پیروی کند، او از من است، و هرکس از من نافرمانی کند (تو خود دانی، خواهی عذابش فرما و خواهی بر او ببخشا) تو که بخشاینده مهربانی. پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را (به فرمان تو) در سرزمین بدون کشت و زرعی، در کنار خانه تو، که (تجاوز و بیتوجهی نسبت به) آن را حرام ساختهای سکونت دادهام، تا این که نماز را برپای دارند، پس چنان کن که دلهای گروهی از مردمان (برای زیارت خانهات) متوجه آنان گردد و ایشان را از میوهها (و محصولات سائر کشورها) بهرهمند فرما، شاید که (از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا) سپاسگزاری کنند. پروردگارا! تو آگاهی از آنچه پنهان میداریم و از آنچه آشکار میسازیم (لذا به مصالح ما داناتری و آن کن که ما را به کار آید) و هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا مخفی نمیماند. سپاس خدائی را که با وجود پیری و سن زیاد، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. بیگمان پروردگار من دعا (و نیایش همگان) را میشنود. پروردگارا! مرا و کسانی از فرزندان مرا نمازگزار کن. پروردگارا! دعا و نیایش مرا بپذیر. پروردگارا! مرا و پدر و مادر مرا و مومنان را بیامرز و ببخشای در آن روزی که حساب برپا میشود (و حسابرسی میگردد و به دنبال آن پاداش و پادافره داده میشود ).
روند قرآنی ابراهیم (علیه السلام) را درکنار خانه خدا کعبه به تصویر میکشد. خانهایکه خودش آن را در شهری بنا کرده استکه سرانجام به دست قریش افتاده است و بدیشان واگذارگردیده است. هم اینک قریش در آنجا به خدا کفر میورزد، در حالیکه متکی به خانهای است که سازندهاش آن را برای پرستش خدا ساخته است! روند قرآنی ابراهیم را در این صحنه به تصویر میکشد که فروتنانه به تضرع و زاری و ذکر و شکر باری یرداخته است، تا منکران را به اعتراف به وجود خدا برگرداند، وکافران و ناشکران را به سپاس و شکر بازآورد، و غافلان را دوباره به ذکر و یاد خدا برگشت دهد، و فرزندانگریزپا و رمنده از آستانه خدای خود را به روش و رفتار پدرشان برگرداند، بدان امیدکه روش و رفتار وی را درپیشگیرند و راهیاب گردند.
ابراهیم دعا و نیایش خود را میآغازد:
(رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا).
پروردگارا! این شهر (مکه نام) را محل امن و امانی گردان.
نعمت امن و امان نعمتی استکه با انسان تماس دارد و او را می پساید و لمس مینماید. در احساس و شور او تاثیر بسزایی دارد. متعلق به حرص و آز او بر حفظ خویشتن است. روند قرآنی این نعمت امن و امان را در اینجا ذکر میکند تا ساکنان این شهر به یاد آن افتند. آن کسانیکه هم اینک دارای نعمت زیاد هستند و به سبب آنگردن میافرازند، و شکر نعمت را به جای نمیآورند. یزدان دعای پدرشان ابراهیم را پذیرفت، و مکه را شهر امن و امانکرد. ولی قریشیان غیر راه ابراهیم را درپیش گرفتند، و کفران نعمت کردند، و انبازها و همگونها برای خدا ساختند، و از راه خدا بازماندند و دیگران را نیز از راه خدا بازداشتند. دعای بعدی پدرشان ابراهیم که به دنبال دعای امن و امان قرارگرفته است، این چنین است:
(وَاجْنُبْنِی وَبَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الأصْنَامَ).
و مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاهدار.
در دعای دوم ابراهیم، تسلیم مطلق او در برابر پروردگار جلوهگر میآید، و در ویژهترین احساسات دلش به خدا پناه میبرد. ابراهیم خدا را بهکمک میطلبدکه او را و فرزندان او را از پرستش بتها به دور دارد. با همچون دعائی خدا را به یاری میطلبد و از او رهنمود میخواهد. سپس اظهار میداردکه این هم نعمت دیگری از نعمتهای یزدان است. این، نعمت است که دل از تاریکیهای شرک و از تاریکیهای نادانیها بیرون آید و به سوی نور ایمان به خدا و یگانگی او برود و بگراید. درنتیجه از بیابان برهوتگمراهی و سرگشتگی وگریز از حق و حقیقت بیرون شود، و به سوی شناخت خدا و آرامش و اطمینان و استقرار و پایداری برود. از کرنش بردن و پرستش کردن رسواگرانه و خوارانه اربابان و خداگونگان گوناگون بیرون آید، و بهکرنش بردن و پرستشکردن بزرگوارانه و محترمانه خداوندگار بندگان بپردازد ... این نعمت است و ابراهیم خداوندگارش را فریاد میداردکه این نعمت را بر او محفوظ و بردوام بدارد، و در این راستا او را و فرزندانش را از پرستش بتها دور نگاه دارد.
ابراهیم این دعای خود را سر میدهد، چون دیده است و دانسته است که بسیاری از مردمان نسل زمان او به سبب همین بتها گمراه گردیدهاند، و بسیاری از مردمان نسلهای پیش از او در زمانهایگوناگون به سبب همین بتها سردرگم و سرگشته شدهاند. ابراهیم سراغ دارد بسیاری از انسانهائی راکه با این بتها دیگران را از دین خدا برگرداندهاند و همچنین با این بتها خودشان نیز از دین برگشتهاند:
(رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ).
پروردگارا! این بتها بسیاری از مردم را گمراه ساختهاند.
آنگاه ابراهیم دعا را ادامه میدهد ... خداوندا! کسی که راه مرا درپیش بگیرد و از من پیرویکند، وگول این بتها را نخورد، او از من است و منسوب به من است و در خویشاوندی بزرگکه خویشاوندی عقیده است، به من میرسد:
(فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی).
پس هرکه از من پیروی کند، او از من است.
و امّاکسیکه از من نافرمانیکند،کار و بار او را به تو واگذار میکنم:
(وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
و هرکس از من نافرمانی کند (تو خود دانی، خواهی عذابش فرما و خواهی بر او ببخشا) تو که بخشاینده مهربانی.
در اینجا استکه سیمای ابراهیم مهربان و توبهکار و شکیبا جلوهگر میآید. او نابودیکسانی از فرزندان نسل خود راکه از او نافرمانی میکنند و از راه اوکنار میزنند وکژراهه میروند درخواست نمیکند، و با شتاب عذاب زودرس را برای ایشان درخواست نمینماید. حتی عذاب را ذکر هم نمیفرماید. بلکه ایشان را به آمرزش و مهربانی خدا واگذار مینماید، و بر فضای سخن سایههای مغفرت و مرحمت میافکند، و زیر این سایهها استکه سایهگناه و نافرمانی پنهان و نهان از دیدگان میشود، و ابراهیم مهربان و شکیبا پرده از آن گناه و نافرمانی برنمیدارد!
ابراهیم به دعای خود ادامه میدهد. سکونت دادن برخی از فرزندانش را ذکر میکند که آنان را در این سرزمین بدونکشت و زرع و خشک و بیحاصلیکه درکنار بیتالله الحرام است مستقرکرده است و وظیفهای را ذکر میکندکه ایشان را برای انجام آن در این سرزمین خشک و بیحاصل سکونت داده است:
(رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ).
پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را (به فرمان تو) در سرزمین بدون کشت و زرعی، در کنار خانه تو، که (تجاوز و بیتوجهی نسبت به) آن را حرام ساختهای، سکونت دادهام.
برای چه؟
(رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاةَ) .
خداوندا! تا این که نماز را برپای دارند.
این چیزی استکه به خاطر آن ایشان را در آنجا سکونت داده است، و این چیزی استکه به خاطر آن رنجها و دردهای این سرزمین خشک را و محرومیت از رفاه و آسایش موجود در جاهای دیگری را تحمّل میکنند.
(فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ).
پس چنان کن که دلهای گروهی از مردمان (برای زیارت خانهات) متوجه آنان گردد.
در تعبیر قرآنی مهربانی و پرواز نهفته است. دلها به گونهای به تصویرکشیده شدهاندکه انگار بالدار هستند و پرواز میکنند، و بدان خانه و به میان اهالی آنجا در آن سرزمین خشک و بیحاصل فرود میآیند. این تعبیر، تعبیر تر و تازه وخوشایندی است و خشکی را با مهر و عطوفت دلها آبیاری میکند.[1]
(وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ).
و ایشان را از میوهها (و محصولات سائر کشورها) بهرهمند فرما.
آنان را از میوهها و محصولات بهرهمند فرما از راه همان دلهائیکه بالزنان از همه راهها و درهها به سویشان میآیند ... چرا؟ آیا برای اینکه بخورند و بنوشند و لذت ببرند؟ بلی! ولیکن تا از اینکار چیزی پدیدار آیدکه ابراهیم سپاسگزار بدان امیدوار است: ( لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ).
شاید که (از الطاف و عنایات تو با نماز و دعا) سپاسگزاری کنند.
بدین منوال روند قرآنی هدف سکونت در جوار بیتالله الحرام را روشن میگرداند ... هدف خواندن نثار با اصول و ارکان لازمه نماز، و به تمام وکمال برای خدا است. همچنین هدف دعا را بیان میکندکه پرواز دلها به سوی اهل بیتالله الحرام و فرود آمدن آنها در پیش ایشان، و از میوهها و محصولات زمین نصیب آنان کردن است ... هدف شکر خدای را بجای آوردن است، خدائیکه دهنده نعمتها و بخشایشگر است.
در سایه این دعا پیدا استکه موضعگیری قریش، همجواران بیتالله الحرام کجا و آن کسانی را که ابراهیم در دعا طلبیده است کجا؟! قریشیان نه نمازی برای رضای خدا میخوانند، و نه شکر نعمتهائی را میگزارند که پس از پذیرش دعای ابراهیم و گرایش دلها به بیتالله الحرام و سرازیر شدن میوهها و محصولات بدانجا بهره ایشان گردیده است!
ابراهیم بر دعائی که برای فرزندان خود که در جوار بیتالله الحرام سکونت گزیدهاند تا نماز بخوانند و شکر نعمتهای خدای را بگزارند، پیروی میزند. این پیرو بیانگر آگاهی خدا است، آگاهی خدا از چیزهائی است که بر دلهایشان میگذرد، از قبیل: به خدا توجه داشتن و شکر نعمتهای او را بجای آوردن و دست دعا به آستانه او بلند کردن ... البته هدف از نماز خواندن تظاهرات کردن و ادعیه خواندن وکف زدن و سوت کشیدن نیست. بلکه هدف از نماز روکردن دل به خدائی است که پنهان و آشکار را میداند و چیزی در زمین و آسمان بر او نهان نمیماند:
( رَبَّنَا إِنَّکَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِی وَمَا نُعْلِنُ وَمَا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ) .
پروردگارا! تو آگاهی از آنچه پنهان میداریم و از آنچه آشکار میسازیم (لذا به مصالح ما داناتری و آن کن که ما را به کار آید) و هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا مخفی نمیماند.
ابراهیم به یاد نعمت خدا بر خود میافتدکه قبلا خدا در حق او روا دیده است. زبانش به حمد و ستایش و شکر و سپاس خدا گویا میشود، بسان بنده صالح و شایستهایکه همینکه به یاد نعمتهای خدا بر خود افتاد، شکر نعمت میگزارد و سپاس خدا میدارد:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ) .
سپاس خدای را که با وجود پیری و سن زیاد، اسماعیل و اسحاق را به من بخشید. بیگمان پروردگار من دعا (و نیایش همگان) را میشنود.
در سن پیری وقتیکه فرزندانی به انسان عطاء میشود در درون او ارزش و بهای بیشتری دارد. چه فرزندان ادامه زندگی انسانند. بخشش فرزندان به انسان از سوی یزدان جهان بدان هنگامکه انسان احساس میکند عمرش به پایان خود نزدیک شده است، ولی نیاز درونی فطری او برآورده میشود و با وجود همچون فرزندانی نامش برجای میماند و عمرش امتداد مییابد، چه نعمت بزرگی است) ابراهیم خدای را حمد و سپاس میگوید، و چشم امید به رحمتش میدوزد:
(إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاءِ).
بیگمان پروردگار من دعا (و نیایش همگان) را می شنود .
ابراهیم بر شکر نعمت پیروی میزند. در آن با دعا و زاری از خدا میخواهد که او را همیشه سپاسگزار بدارد، سپاسی که با عبادت و طاعت صورت پذیرد. بدین وسیله تصمیم خود را بر عبادت اعلان میدارد. نشان هم میدهدکه هراس دارد از اینکه مانعی بر سر راه آید و او را از عبادت بازدارد، یا منصرفکنندهای یدید آید و او را از عبادت منصرفکند. این است از خدا مدد میجوید وکمک میطلبد که او را در اجرای تصمیم و ارادهاش، و در پذیرش دعا و نیایشش موفق گرداند:
(رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ).
پروردگارا! مرا و کسانی از فرزندان مرا نمارگزار کن. پروردگارا! دعا و نیایش مرا بپذیر.
در سایه این دعا، بار دیگر فرق موضعگیری قریشیان که همجواران بیتالله الحرام هستند، با موضعگیری ابراهیم آشکار و نمودار میشود. ابراهیم یاری خدا را برای خود میطلبدکه او را در خواندن نماز کمککند، و بدان چشم امید میبندد، و از خدا درخواست میکند که او را بدین امید برساند و در خواندن نماز موفق گرداند. ولی قریشیان از نماز دور میشوند و بدان پشت میکنند، و پیغمبری را تکذیب میکنندکه ایشان را تذکر میدهد به چیزیکه ابراهیم با دعا و زاری از خدا میخواستکه او را و بعد ازاو فرزندانش را در بجای آوردن آنکمک و یاری فرماید!
ابراهیم دعای متضرعانه و فروتنانه خود را پایان میبخشد با درخواست آمرزش برای خود و پدر و مادرش و جملگی مومنان، آمرزش در آن روزیکه حساب وکتاب پیش میآید و هیچکسی وهیچ حیزی جزعمل خود بههیچ انسانی سود نمیرساند.آنگاه ابراهیم از خدا عاجزانه میطلبدکه از قصوروکوتاهی او بگذرد:
(رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ).
پروردگارا! مرا و پدر و مادر مرا و مومنان را بیامرز و ببخشای در آن روزی که حساب برپا میشود (و حسابرسی میگردد وبه دنبال آن پاداش و پادافره داده میشود).
این صحنه طولانی به پایان میآید، صحنه دعای فروتنانه ومتضرعانه، و صحنه برشمردن نعمتها و شکر بر آنها ... با آهنگ و نوای موسیقی طنینانداز آرام و خوشایندی ... این صحنه به پایان میآید وقتیکه بر موقعیت سایه دلانگیز خوشایندی را میاندازد، سایهایکه دلها با آن شیفته جوار یزدان میگردند، و دلها در آن نعمتهای خدای سبحان را یاد میکنند. و ابراهیم پدر پیغمبران، نمونه بنده شایسته و ذکرکننده و شکرگزار میگردد، بدانگونهکه لازم است همه بندگان خدا چنین شوند، آنکسانیکه اندکی پیش از این دعا ایشان را مخاطبان سخن خود قرار داده بود.
از یادمان نرودکه اشارهای به واژه «ربنا: خداوندگار ما» یا «ربّ: خداوندگار من» بکنیمکه درهر بندی و بخشی از این بندها و بخشهای دعای فروتنانه و توبهکارانه ابراهیم (علیه السلام) تکرار میگردد. چه مغز سخن و گزیدهکلام اوکه ذکر ربوبیت خدا برای خود و برای فرزندان بعد از خود است، هدف ویژهای دربر دارد ... ابراهیم (علیه السلام) خدای سبحان را با صفت الوهیت یاد نمیکند. بلکه او را به صفت ربوبیت میستاید. چراکه الوهیتکمتر مورد جدال در اغلب جاهلیتها از جمله جاهلیت عربی بوده است. بلکهاین مسالهربوبیت است که دائماً مورد جدال قرارگرفته است. مساله ربویت مسالهکرنش بردن و پرستشکردن در واقعیت زندگی زمینی است. این مساله هم مساله عملی و واقعی و موثر در زندگی انسان است. مسالهای استکه دو راهه جدائی اسلام و جاهلیت، و یکتاپرستی و انبازورزی در جهان واقعیت است ... مردمان یا برای خداکرنش میبرند و پرستش میکنند،که در این صورت یزدان خداوندگار ایشان خواهد بود. و یا اینکه مردمان برای غیرخداکرنش میبرند و پرستش میکنند،که در این صورت غیر یزدان خداوندگار ایشان خواهد بود ... این دو راهه جدائی یکتاپرستی وانبازورزی، و اسلام و جاهلیت، در واقعیت زندگی است. قرآن بدانگاهکه برای مشرکان عرب دعای پدرشان ابراهیم را نقل میکندکه در آن بر مساله ربوبیت تکیه شده است، آنان را متوجه مخالفت روشنی میسازدکه ایشان با مدلول و مفهوم این دعا دارند!
*
سپس روند قرآنی بخش دوم را نیز به پایان میبرد با:
(الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللَّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ).
کسانی که نعمت خدا را (نشناختند و آن را) به کفر تبدیل کردند (و بجای این کهنعمت بعثت محمّد وآئین اسلام را غنیمت شمارند وآن را سپاس گویند، کفر را برگزیدند) و قوم خود را به سرزمین هلاک و نابودی کشاندند. (ابراهیم/٢8)
در حالیکه هنوز در ظلم و ستم خود میلولند و تاکنون عذابگریبانگیرشان نگردیده است ... وکسانی که خدا به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور میفرمایدکه بدیشان بگوید:
(تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ).
(از این چند روزه زندگی) بهره و لذت ببرید، چرا که بازگشت شما به سوی آتش دوزخ است (و در آنحا جز کباب شدن و عذاب دیدن نمیبینید). (ابراهیم/ ٣٠)
و بدو دستور داده میشود که به سوی بندگان مومن خدا رو کند، و بدیشان فرمان دهد نماز را بخوانند، و در نهان و آشکار صدقه و بخششکنند ...
(مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خِلالٌ).
پیش از آن که روزی فرارسد که در آن معامله و دوستی نیست. (ابراهیم/٣١)
روند قرآنی بخش دوم را تکمیل میکند تا پرده از چیزی بردارد که برای ناسپاسان نعمت خدا آماده گردیده است. و بدیشان بگوید چه وقت به سرنوشت قطعی خودگرفتار میآیند. این امر در صحنههای پیاپی از صحنههای قیامت میآید، و پاها و دلها را به لرزه میاندازد:
(وَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الأبْصَارُ. مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ).
(ای پیغمبر!) گمان مبر که خدا از کارهائی که ستمگران میکنند بیخبر است (نه، بلکه مجازات) آنان را به روزی حواله میکند که چشمها در آن (از خوف و هراس چیزهائی که میبیند) بازمیماند. (ستمگران همچون اسیران، از هراس) سرهای خود را بالا گرفته و یک راست (به سوی ندادهنده) میشتابند و چشمانشان (از مشاهده این همه عذاب هراسناک) فروبسته نمیشود و دلهایشان (فرومیتپد و از عقل و فهم و اندیشه ) تهی میگردد. (ابراهیم/42-43)
پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خدا را غافل نمیشمارد ازکارهائیکه ستمگران میکنند. ولیکن ظاهر امر به نظر بعضیها چنین میآید که خدا غافل ازکارهای ستمگران است! چرا که ستمگران را میبینند از رفاه و خوشی و ثروت و قدرت بهرهمندند. تهدید خدا را نیز میشنوند، ولی عذاب خدا راگریبانگیر ستمگران در این جهان نمیبینند. این است اینگفتار پرده از مدت زمان تعیین شده برای واپسین گرفتار کردن ایشان به عذاب برمیدارد، واپسین گرفتار کردنی که پس از وقوع آن مهلت و فرصت دادنی در میان نیست، و هیچگونه رهائی از آن ندارند، در آن روز سختیکه چشمها باز و بیحرکت و خیره و مبهوت میگردد و پلکها از هراس برهم نهاده نمیشود. آنگاه روند قرآنی صحنهای از احوال ناجور گروهی را ترسیم میکند که جلو امواج هول و هراس افتادهاند ... صحنهای که آنان شتابان میدوند و به پشت سر خود نگاه نمیکنند و به چیزی نمینگرند. سرهای خود را بالا انداخته، نه از روی اراده چنین کنند، بلکه سرهایشان میخکوب گردیده است و شق و رق مانده است و نمیتوانند کمترین حرکتی بدانها بدهند. چشمانشان هول و هراسی را میبیندکه بر سر راه ایشان است. از ترس و خوف آنچه میبینند چشمهایشان باز میماند و برهم نهاده نمیشود. دلهایشان از جزع و فزع فرومیتپد و عقل و شعوری برایشان نمیماند. دلهایشان نه چیزی در خود جای میدهد، و نه چیزی را حفظ و نگاهداری میکند، و نه چیزی را به یاد میآورد ... دلها تهی از فهم و شعور و تفکر و تدبر میگردد و فرومیتپد.
این است روزیکه خدا ایشان را برای آن به تاخیر میاندازد و بدان حوالت میدارد. آن وقت است که همچون موقعیتی را پیدا میکنند، و همچون هراسی را میچشند. هراسیکه از لابلای بندهای چهارگانه ترسیم میشود. هراسی استکه ایشان را به وحشت میاندازد و آنان را فرامیگیرد همچون باشه بیمناکیکه پرنده کوچکی را در چنگالهای خود اسیر کند:
(إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الأبْصَارُ. مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ لا یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ).
بلکه (مجازات) آنان را به روزی حواله میکند که چشمها در آن (از خوف و هراس چیزهائی که میبیند) بازمیماند. (ستمگران همچون اسیران، از هراس) سرهای خود را بالا گرفته و یک راست (به سوی ندادهنده) میشتابند و چشمانشان (از مشاهده این همه عذاب هراسناک) فروبسته نمیشود و دلهایشان (فرومیتپد و از عقل و فهم و اندیشه) تهی میگردد.
سرعت شتابان زورکی، با وضع چشمان زل زده و سرهای شق و رق ایستاده، و دلهای هراسان و پران و تهی ازهرگونه فهم و شعور،اینها همه اشاره به هول و هراسی دارندکه چشمها از دیدن آن واکرده وگشوده میماند.
این است روزیکه خدا ایشان را برای آن به تاخیر میاندازد و بدان حواله میدارد. روزی استکه در انتظارشان است و پس از سپری شدن مهلت این چند روزه حیات فرا میرسد و ایشان را فرامیگیرد. پس مردمان را بترسان از اینکه چون آن روز دررسد نه عذری پذیرفته است و نه از دست عذاب رها میگردند ... در اینجا روند قرآنی صحنه دیگری از آن روز هراسانگیز را به تصویر میکشد، روزیکه میآید و دیده میشود:
(وَأَنْذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذَابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَکُمْ مِنْ زَوَالٍ. وَسَکَنْتُمْ فِی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَتَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَکُمُ الأمْثَالَ).
و مردمان را بترسان از روزی که عذاب به سراغشان میآید و ستمکاران (و ظالمانی که با کفر و معصیت، به خود و دیگران ظلم نمودهاند) میگویند: پروردگارا! (ما را به جهان برگردان و اندک) روزگاری به ما مهلت ده تا دعوت (به یکتاپرستی) تو را پاسخ گفته و از پیغمبرانت پیروی نمائیم (و جبران مافات بنمائیم. امّا کار از کار گذشته و دیگر برگشتی به جهان نیست و پاسخ میشنوند که) مگر شما قبلا (در جهان روشن) سوگند نخوردید که (دنیا را پایانی و) شما را زوالی نیست؟! و در سرزمین و دیار مردمان ظالمی (همچون عاد و ثمود) سکونت گزیدید و (عبرت نگرفتید، هرچند که) برایتان روشن بود که در حق آنان چگونه رفتار کردیم (و بر سر ایشان چه آوردیم،) و مثلها برایتان زدیم (مبنی بر این که گذشتگان چه کردند و در مقابل چه دیدند، امّا پند نگرفتید و امروز گرفتار شدید).
ایشان را بترسان از روزیکه آن عذاب معین هر چه زودتر به سراغشان میآید. در آن روز ستمکاران چشم امید به خدا میدوزند و میگویند:
(رَبَّنَا). خداوندگار ما ... پروردگارا ! .
هم اینک چنین میگویند؟! در صورتیکه قبلا به خدا ایمان نداشتند وجود او را انکار میکردند، وگاهی هم انبازها و همگونهائی برای او میساختند!
(أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ).
روزگاری به ما مهلت ده تا دعوت (به یکتاپرستی) تو را پاسخ گفته و از پیغمبرانت پیروی نمائیم (و جبران مافات بنمائیم).
در اینجا روند قرآنی از نقل قول به خطاب میگراید. انگار آنان هم اینک ایستادهاند و دیده میشوند و میطلبند. و انگار ما هم اینک در آخرت هستیم، و دنیا و آنچه در آن است درهم ییچیده شده است. آهای٠ از سوی فرشتگان برای سرکوبی و تنبیه ایشان، و برای یادآوری آنچه در دنیا راجع بدان کوتاهی کردهاند، خطاب بدانان میگویند:
(أَوَلَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَکُمْ مِنْ زَوَالٍ).
مگر شما قبلا (در جهان روشن) سوگند نخوردید که (دنیا را پایانی و) شما را زوالی نیست؟!.
هماینک چگونه مینگرید و میبینید؟! آیا زوال پذیرفتید یا زوال نپذیرفتید؟ا این سخن خود را میگفتید، در حالی که آثار برجای مانده گذشتگان روشن و برجسته پیش رویتان بود و مثال بارز و آشکاری از ستمکاران و سرنوشت قطعی ایشان بود:
(وَسَکَنْتُمْ فِی مَسَاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَتَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَکُمُ الأمْثَالَ).
و در سرزمین و دیار مردمان ظالمی (همچون عاد و ثمود) سکونت گزیدید و (عبرت نگرفتید، هرچند که) برایتان روشن بود که در حق آنان چگونه رفتار کردیم (و بر سر ایشان چه آوردیم،) و مثلها برایتان زدیم (مبنی بر این که گذشتگان چه کردند و در مقابل چه دیدند، امّا پند نگرفتید و امروز گرفتار شدید).
جای شگفت بودکه شما منازل و مساکن ستمگران را جلو خود ببینید و بدانیدکه خالی از آنان است و شما در آنجاها جای دارید و جایگزین هستید. آنگاه با وجود این قسم میخوردید:
(مَا لَکُمْ مِنْ زَوَالٍ).
شما را زوالی نیست.
با این سرزنش و سرکوبی، صحنه به پایان میآید، و میفهمیمکجا رفتند و چه شدند، و پس از آن دعا و بر باد رفتن امید، چه شد و چه پیش آمد.
این مثال، پیوسته در زندگی تکرار و تجدید میگردد، و در هر زمانی روی میدهد. طاغیان و سرکشان زیادی در منازل و مساکن طاغیان و سرکشانی سکونت میگزینندکه پیش از آنان بر باد فنا رفتهاند و هلاک گردیدهاند. چه بسا خودشان ایشان را کشته باشند و با دست ایشان نابود شده باشند. پس از آن اینان هم طغیان و سرکشی درپیش میگیرند و زورگوئی و قلدری میکنند، و قدم به قدم کسانیکه هلاک گردیدهاند و بر باد فنا رفتهاند حرکت میکنند و همچون ایشان زندگی خود را سپری میکنند. این آثار برجای ماندهای که در آنجا سکونت میگزینند و از تاریخ نابودشوندگان برایشان سخن میگوید و سرنوشت ایشان را برای بینندگان به تصویر میکشد، وجدان آنان را تکان نمیدهد. بعدها به همان سرنوشتیگرفتار میآیند که گذشتگان بدان گرفتار آمدهاند، و بدیشان ملحق میشوند و پس از مدت زمانی منازل و مساکن و دیار از اینان هم خالی میگردد!
*
سپس روند قرآنی پس از آنکه پرده ایشان را در آنجا فرومیاندازد، به واقعیت حاضر ایشان، و به شدت نیرنگشان درباره پیغمبر و مومنان، و به شریکه در همه نواحی زندگی در اندیشه آن هستند و توطئه آن را میچینند، توجه میکند، و به سویدای دلشان میاندازد که آنان به چنان سرنوشتیگرفتار میگردند، فکر و مکر وکیدشان هر اندازه هم پلشت و اهریمنانه باشد:
(وَقَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَعِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ ... وَإِنْ کَانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ).
آنان نیرنگ خود را نمودند (و برای جلوگیری از دعوت آسمانی توطئهها کردند و نقشهها چیدند) و خدا از نیرنگشان آگاه است، و شریعت ثابت و استوار (همچون کوههای سر به فلک کشیده اسلام) با نیرنگ آنان از جای برکنده نمیشود.
خدا کاملا آگاه از ایشان و مکر و نیرنگشان است و بر آن چیره است، هرچند که مکر و نیرنگشان آن اندازه قوی و موثر باشدکه کوهها را از جای برکند، کوهها که سنگینترین و سختترین چیز هستند، و بعید به نظر میرسدکه از جای بجنبند و از میان برخیزند و نابود شوند. چه مکر و نیرنگشان پنهان و ناپیدا نیست، و از قدرت خدا دور نمیباشد. بلکه حاضر در «پیشگاه خدا» است و هرگونهکه بخواهد و هرکاریکه بخواهد درباره آن روا میدارد.
(فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ).
گمان مبر که خداوند با پیغمبران خلاف وعده میکند (و پیروزی را نصیب آنان، و شکست را بهره کافران نمیسازد). بیگمان خداوند چیره (بر هر کاری بوده و از کافران و بزهکاران) انتقامگیرنده است.
این مکر و نیرنگ تاثیری ندارد، و نمیتواند جلو وعده پیروزی وکمکی را گیردکه یزدان به پیغمبران خود داده است، و همچنین نمیتواند نیرنگبازان را از دست انتقام خداوند چیره توانا برهاند:
(إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ).
بیگمان خداوند چیره (بر هر کاری بوده و از کافران و بزهکاران) انتقامگیرنده است.
خدای چیره توانا نمیگذارد ستمکار بگریزد، و نمیگذارد نیرنگباز نجات پیداکند ... واژه انتقام در اینجا سایهروشن مناسب با ظلم و مکر را میاندازد. چه ستمکار نیرنگباز سزاوار انتقام است. انتقام با قیاس به خداوند بزرگوار مراد عذاب دادن ایشان استکهکیفر ستم و سزای نیرنگشان است، و دادگری خدا را در سزا و جزا پیاده میکند.
اینکار حتماً و قطعاً صورت خواهد پذیرفت:
(یَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ).
در آن روزی که این زمین به زمین دیگری و آسمانها به آسمانهای دیگری تبدیل میشوند.
ما نمیدانیم این کار چگونه انجام میگیرد، و نمیدانیم سرشت این زمین تازه و سرشت این آسمانهای تازه، چگونه است، و مکان آنهاکجا خواهد بود. ولیکن نص قرآنی سایهروشنهای قدرت قدرتمندی را میاندازد که زمین را و آسمانها را تبدیل و دگرگون میکند ... ذکر این قدرت در برابر آن نیرنگ است، نیرنگیکه هرچند شدید و قوی باشد، در برابر این قدرت، ناچیز و درمانده و تنگمایه است.
ناگهان میبینیم که اینکار انجام پذیرد:
(وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ) .
و آنان (از گورها سر به در آورده و) در پیشگاه خداوند یگانه مسلط (بر همه چیز و همه کس) حضور به هم میرسانند (و نیکیها و بدیهای خود را مینمایانند). احساس میکنندکه آنان آشکار و نمایان هستند و پرده و حجابی ایشان را نمیپوشاند، وکسی و چیزی ایشان را مصون نمیدارد و محفوظ نمیگرداند. آنان در این اوضاع و احوال در خانههای خود و در گورهای خویش نیستند. بلکه ایشان در بیابان مسطح و در پیشگاه خداوند یگانه چیره هستند ... واژه «قهار: چیره» در اینجا در سایهروشن تهدید شدن با نیروی چیره توانائی آمده است که مکر وکید قلدران زورمدار در برابرش تاب ایستادگی ندارد، هرچندکه مکر وکیدشان بدان اندازه قوی و نیرومند باشدکهکوهها با آن از جای بجنبند و از میان روند.
گذشته از آن، هم اینک ما خود را در جلو صحنهای از صحنههای عذاب سخت و سنگین و خوارکنندهای مییابیمکه با آن مکر وکید و با آن قلدری و زورمداری مناسبت دارد و میخواند:
(وَتَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الأصْفَادِ. سَرَابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ).
در آن روز گناهکاران را به هم بسته و در غل و زنجیر خواهی دید. پیراهنهای ایشان از قطران است و آتش سر و صورت (و سراپای وجود) آنان را فرا میگیرد. صحنهگناهکاران و بزهکاران این چنین است: دوتا دوتا درکنار هم در بندند و به غل و زنجیرکشیده شدهاند. صفی پشت سر صف دیگری حرکت میکنند ... صحنه خوارکنندهای است، و همچنین دال بر قدرت یزدان قدرتمند چیره است.گذشته از اینکه در بند و غل و زنجیرند، پیراهنهای ایشان و جامههای آنان از مادهای استکه به شدت قابلیت سوختن را دارد و هرچه زودتر مشتعل میشود.گذشته از این هم، ماده پلشت سیاه رنگی است:
(مِنْ قَطِرَانٍ). از قطران است.
خواری و حقارت از رنگ سیاه و پلشتی آن میبارد، و اشاره به شدت شعلهورشدنداردکه به محض نزدیک شدن ایشان به آتش دوزخ، این ماده سیاه رنگ پلشت آتش میگیرد!
(وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ).
و آتش سر و صورت (و سراپای وجود) آنان را فرامیگیرد.
این صحنه، صحنه عذاب خوارکننده و زبانهکش و شعلهوری است وکیفر مکر وکید و تکبر و خودبزرگبینی است.
(لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ).
این به خاطر آن است که خداوند میخواهد هرکس را مطابق آنچه انجام داده است سزا و جزا دهد. خداوند حسابرس تند و سریعی است.
آنان مکر وکید و ظلم و جور را کسب کردهاند، پس جزای ایشان سرکوبی و خواری است. خداوند حسابرس تند و سریعی است. سرعت حسابرس در اینجا مناسب با مکر وکید و اندیشه و تدبیری استکه گمان میبردند ایشان را در پناه خود میدارد و محفوظ مینماید و پنهانشان میسازد، و نمیگذارد کسی بر آنان پیروز و چیرهگردد. هان! هم اینک این ایشانندکه جزای چیزی بدیشان داده میشود که کسب کردهاند، جزائیکه خواری و درد و سرعت حسابرسی و محاسبه ایشان است!
*
در پایان، سوره خاتمه میپذیرد با چیزی همسان همان چیزیکه با آن آغاز گردیده بود، ولیکن با اعلان عام و با صدای بلندتر و آشکاراتری، تا در همه جا آن را به گوش مردمان برساند:
(هَذَا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَلِیُنْذَرُوا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَلِیَذَّکَّرَ أُولُو الألْبَابِ).
این (قرآن) به عموم مردم ابلاغ میگردد تا ترسانده شوند و بدانند که خداوند یکی بیش بیست و خردمندان (از خواندن قرآن) پند و اندرز گیرند (و خویشتن را در پرتو آن از آتش دوزخ دور کنند و به بهشت برسانند).
مقصود اساسی از این ابلاغ و رساندن پیام، و از این انذار و ترساندن تمام، این است که مردمان بدانند:
(أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ).
که خداوند یکی بیش نیست.
این پایه بنیادین آئین یزدان است، پایهایکه برنامه ایزد سبحان در زندگی بر آن استوار و پایدار است.
معلوم استکه مقصود تنها دانسش مردمان نیست و بس. بلکه مقصود پابرجا داشتن زندگی خودشان بر پایه این دانستن است ... مقصود کرنش بردن و پرستش کردن خدای یگانه جهان است، چون خدائی جز او وجود ندارد. چه خدا است که سزاوار این استکه خداوندگار - یعنی حاکم و آقا و ادارهکننده و قانونگذار و رهنمون - باشد. پابرجا داشتن زندگی مردمان بر این پایه بنیادین، زندگی را کاملا جدا از هرگونه زندگیای خواهد کرد که بر پایه پوشالی ربوبیت و خداوندگاری بندگان برای بندگان استوار است - یعنی حاکمیت بندگان بر بندگان، وکرنش بردن و پرستشکردن بندگان برای بندگان - این هم جدائیای استکه شامل اعتقاد و جهانبینی، شعائر و مراسم آئینی، اخلاق و رفتار، معیارها و ارزشها، اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، و همه جوانب و نواحی زندگی فردی و گروهی میگردد.
اعتقاد به الوهیت یگانه، پایه برنامه کامل زندگی است. اعتقاد نیز تنها عقیده محض مستقر در دلها نیست. حدود و ثغور عقیده بسی فراختر و بالاتر از اعتقاد محض و راکد است ... حدود و ثغور عقیده وسعت میگیرد و فراخی میپذیرد تا بدانجا که شامل هرگوشه وکناری از گوشهها و کنارهای زندگی میشود ... مساله حاکمیت در اسلام با تمام شاخهها و برگهائی که دارد، یک مساله عقیدتی است. همچنین مساله اخلاق با تمام جوانب و زوایائی که دارد، یک مساله عقیدتی است. چه برنامه زندگیکه شامل اخلاق و معیارها و ارزشها میگردد، و همچنین شامل اوضاع و احوال و قوانین و مقررات میشود، همه یکسان از عقیده سرچشمه میگیرند و برمیجوشند.
ما گسترهها و فراخناهای این قرآن را درک و فهم نمیکنیم، پیش از اینکه حدود و ثغور این آئین را درک و فهم نکنیم، و متوجه مدلولها و مفهومهای گواهی: «لا اله الا الله، و محمّد رسول الله» نشویم در این سطح گسترده کران تا کرانیکه دارد. و پیش از این که درک نکنیم و نفهمیمکه مفهوم و مدلول: عبادت خدای یگانه، چگونه است و بر چه روال است، و متوجه نشویمکه عبادت یعنیکرنش بردن و پرستشکردن خدای یگانه، آن هم نه فقط در لحظههای نماز، و بلکه در هرکاری ازکارهای زندگی.
قطعاً عبادت بتهائیکه ابراهیم (علیه السلام) پروردگار خود را با دعا و زاری بهکمک میطلبدکه او را و فرزندان او را از آن به دور دارد، تنها در آن شکل سادهای مجسم نمیگرددکه عربها در دوره جاهلیت خویش انجام میدادهاند، و یا عبادتی نیست که بتپرستیهای گوناگون به شکلهایگوناگون انجام میداده اند و با آن سنگها، درختها، حیوانات، پرندگان، ستارگان، آتش، روحها و شبحها را پرستش میکردهاند.
این شکلهای ساده همه شکلهای شرک برای خدا را دربر نمیگیرد، و مشتمل بر همه شکلهای پرستش بتها هم نیست. بسندهکردن به مدلول و مفهوم شرک موجود در این شکلهای ساده، ما را از مشاهده شرک به صورتهای بینهایت دیگریکه دارد بازمیدارد. همچنین ما را بازمیدارد از مشاهده صحیح حقیقت شکلهای شرک و جاهلیت جدیدیکهگریبانگیر انسانها میگردد.
بایدکه در درک و فهم سرشت شرک و رابطه بتها با سرشت شرک ژرفنگریکرد. همچنین بایدکه در معنی بتها ژرفنگر شد، و مجسم شدن شکلهای تازه بتها و جاهلیتهای نوین را دقیق بررسی و پژوهشکرد. شرک برای خدا - شرکیکه مخالف با گواهی: لاالالا الله است -مجسم و جلوهگر میآید در هر وضع و در هر حالتیکه در آن کرنش بردن و پرستشکردن در کاری ازکارهای زندگی، خالص و مخلص برای خدای یگانه نباشد. کافی استکه بنده در بخشهائی از زندگانیش برای خداکرنش ببرد و پرستش بکند، و در بخشهای دیگری از زندگانیش برای غیرخدا کرنش ببرد و پرستش بکند، تا مشرک بشمار آید و شکلی از شرک و حقیقت آن در او تحقق یابد ... انجام شعائر و مراسم آئینی جز شکل واحدی از شکلهای فراوانکرنش بردن و پرستشکردن نیست ... مثالهای موجود در زندگی امروزی انسانها، مثال واقعی شرک در ژرفاهای سرشت شرک و در معنی واقعی آن است ... قطعا بندهایکه با اعتقادیکه به الوهیت خدای یگانه دارد به خدا رو میکند، سپس در وضو و طهارت و نماز و روزه و حج و سائر شعائر و مراسم آئینی برای خدا کرنش میبرد و پرستش میکند، در صورتیکه در همان حال در زندگانی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی خود از قوانین و شرائع غیرخدا اطاعت و پیروی میکند، و در میعارها و میزانها و ارزشهای اجتماعی خود مطیع و فرمانبردار جهانبینیها و اصطلاحهای ساختار غیرخدا میشود، و در اخلاق و عادات و جامههای خود از اربابان و خداگونگان بشری اطاعت میکند و به خود اجازه میدهدکه این اربابان و خداگونگان اینگونه اخلاق و آداب و عادات، و جامههای مخالف با شرع خدا و فرمان خدا را بر او واجب و لازمگردانند، این چنی بنده ای در ویژهتربن حقیقت شرک به شرک دست مییازد و شرک میورزد، و با گواهی: لا اله الا الله و محمّد رسول الله، در ویژهترین حقیقت آن مخالفت مینماید ... این چیزی استکه امروزه مردمان سهل و ساده بدان دست مییازند و توجه و اهمّیتی بدان نمیدهند! و اصلا آن را شرکی بشمار نمیآورندکه مشرکان در هر زمانی و مکانی بدان دست مییازیدهاند و آن را درپیش میگرفتهاند!
لازم نیستکه بتها در این شکلهای ساده ابتدائی مجسم گردد ... چه بتها جز شعارهای طاغوت نیست، طاغوتی که در فراسوی شعارها برای بندهکردن مردمان به نام آن شعارها پنهان میشود، و از لابلای آن شعارها کرنش بردن و پرستش ایشان را برای خود تضمین میکند.
بت سخن نمیگفته است یا نمیشنیده است و یا نمیدیده است ... بلکه این پردهدار یا غیبگو و یا حاکم بود که در پشت سر آن میایستاد، و پیرامون آن تعویذها و اوراد را زمزمه میکرد ... سپس به نام آن سخن میگفت و زبان به چیزهائی میگشودکه خود میخواست، تا بدین وسیله عامّه مردمان را بندهگرداند و به خواری کشاند!
هر زمان که در سرزمینی و در وقتی از اوقات شعارهائی بلندگردید، و حاکمان و فرمانروایان وکاهنان و غیبگویان به نام آنها سخنگفتند، و به نام آنها چیزهائی تعیینکردند، از قبیل قوانین و مقررات و معیارها و میزانها و عملکردها و رفتارهائیکه خدا بدانها اجازه نداده است و آنها را به رسمیت نشناخته است ... اینها بت هستند و در سرشت و حقیقت و کار بت، انجام وظیفه میکنند!
هر زمان که «نژادگرائی» شعار شد، یا «میهنپرستی» شعارگردید، یا »ملیگرائی» شعار شد، یا «طبقه و گروه» شعارگردید ... سپس از مردمان خواسته شد که این شعارها را بجای خدا پرستشکنند، و جان و مال و اخلاق و ناموس را فدای این شعارها سازند، بهگونهای که هر وقت میان شریعت خدا و قوانین و رهنمودها و تعلیمات او با مطالب و مقتضیات این شعارها برخورد و مخالفت داشته باشد، شریعت خدا و قوانین و رهنمودها و تعلیمات او دور انداخته شود، و خواست این شعارها - یا به عبارت صحیح و دقیق: خواست طاغوتهای ایستاده در فراسوی این شعارها - اجراءگردد، این هم عبادت بتها به جای خدا بوده است ... چه بت لازم نیستکه درسنگ یا چوب، مجسمگردد ... چه بسا بت مکتبی یا شعاری خواهد بود.
اسلام نیامده است تا تنها بتهای سنگی یا چوبی را درهم شکند و آنها را برافکند. این همه تلاشها و کوششهای پیاپی و پیوسته از سوی پیغمبران به خدا رسیده و وارسته تنها صرف درهم شکستن و برافکندن بتهای سنگی یا چوبی نگردیده است. این همه قربانیها و فداکاریهای سترگ، و این همه تحمّل شکنجهها و دردهای بزرگ، محض درهم شکستن و برافکندن بتهای سنگی یا چوبی نبوده است!
بلکه اسلام آمده است تا دو راهه جدائی پدید آورد و برقرار دارد میان کرنش بردن و پرستشکردن خدای یگانه در هرکاری و در هر امری ازکارها و امور جهان، و میانکرنش بردن و پرستشکردن غیر خدا در هر شکلی و در هر حالی و وضعی از اشکال و احوال و اوضاع مردمان ... برای درک و فهم سرشت دستگاهها و برنامههای موجود در هر زمان، لازم است اشکال و احوال و اوضاع دستگاهها و برنامهها را بررسی و پژوهش نمود، و آن وقتگفت: مردمان آن نظامها و سیستمها یکتاپرستی میکنند یا شرک میورزند. برای خدای یگانهکرنش میبرند و پرستش میکنند یا برای طاغوتها و اربابان و بتهایگوناگون کرنش میبرند و پرستش میکنند.
کسانیکهگمان میبرندکه بر «دین خدا» هستند، چون به زبان خود میگویند: «گواهی میدهیم: لا اله الا الله و محمّد رسول الله، و در کارهای طهارت و شعائر و مراسم آئینی و ازدواج و طلاق و ارث، عملا برای خدا کرنش میبرند و پرستش میکنند ... در عین حال آنان در غیر از اینگوشه تنگ، برای غیر خدا کرنش میبرند و پرستش میکنند، و از شرائع و قوانینی پیروی مینمایند که خدا بدان دستور نداده است و اجازه نفرموده است - بسیاری هم از این شرائع و قوانین با شریعت و قانون خدا مخالفت صریح دارند -گذشته از این آنان جان و مال و ناموس و اخلاق خود را -چه بخواهند و چه نخواهد - فدا میکنند تا چیزی را پیاده و اجراءکنندکه بتهای جدید آن را از ایشان میخواهد، و هر زمانکه میان دین یا اخلاق و یا ناموس با مطالب این بتها مخالفت افتاد، اوامر خدا به دور انداخته میشود، و مطالب این بتها اجراء میشود!.. کسانی که خود را «مسلمان» و خویشتن را بر «دین خدا» گمان میبرند و حالشان این چنین است!.. بر ایشان واجب است از خواب غفلت برخیزند و از شرک بزرگیکه در آن هستند به در آیند.
آئین یزدان این اندازه هم ضعیف و ناچیز نیستکه کسانی آن را تصور میکنندکه در خاور و باختر و سائر نقاط جهان خویشش را «مسلمان» گمان میبرند!
آئین یزدان برنامهای استکه جزئیات وکلیات زندگی روزانه را دربر میگرد.کرنش بردن و پرستشکردن خدا در هر جزئی و کلی از جزئیات وکلیات زندگی روزانه، آئین یزدان، و اسلامی استکه ازکسی جز آن را نمیپذیرد.
شرک به خدا تنها در اعتقاد به الوهیت غیرخدا با خدا جلوهگر نمیگردد. بلکه شرک به خدا پیش از هر چیز دیگر در استوار و پابرجا داشتن اربابان و خداگونگان غیرخدا با خدا است.
پرستش بتها تنها در نصبکردن و استوار داشتن سنگها و چوبها جلوهگر نمیآید و بس. بلکه بیش از آن جلوهگر میآید در بهوجود آوردن شعارهائی برای آن سنگها و چوبها بدان اندازهکه این بتها نفوذ دارند و مقتضیات آنها میطلبد.
مردمان در هر مملکت و سرزمینیکه هستند باید بنگرند و دقتکنند در زندگی ایشان آیا مقام والا ازآن چه کسی است؟ آیا کرنش بردن و پرستش کردن کامل برای چهکسی است؟ و آیا اطاعت و پیروی و فرمانبرداری از چه کسی میشود؟.. اگر همه اینها ازآن خدا است، آنان بر آئین یزدان هستند. و اگر همه اینها برای غیرخدا است -چه خدا درنظر باشد و چه خدا درنظر نباشد - آنان بر آئین طاغوتها و بتها هستند ...
پناه بر خدا!..
(هَذَا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَلِیُنْذَرُوا بِهِ وَلِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَلِیَذَّکَّرَ أُولُو الألْبَابِ).
این (قرآن) به عموم مردم ابلاغ میگردد تا ترسانده شوند و بدانند که خداوند یکی بیش نیست و خردمندان (از خواندن قرآن) پند و اندرز گیرند (و خویشتن را در پرتو آن از آتش دوزخ دور کنند و به بهشت برسانند).
*
پایان جزء سیزدهم
به دنبال آن جزء چهاردهم میآیدکه با سوره حجر آغاز میگردد.
1- اشاره به فعل «تهوی» استکه به معنی (از بالافرود میآید) است. (مترجم)
فی ظلال القرآن
جزء چهاردهم
سوره حجر و سوره نحل
رهنمودهای سورهی حجر
سورهء حجر مکی و ٩٧ آیه است.
این سوره به طورکلی مکی است. پس از سوره یوسف نازل گردیده است، در دوره سخت دشواری، در فاصله زمانی «عامالحزن» و سال هجرت ... دورهای که از سرشت و شرائط و ظروف و سیماها و نشانههای آن قبلا در دیباچه سوره یونس و در دیباچه سوره هود و در دیباچه سوره یوسف، به اندازه کافی سخنگفتیم. این سوره دارای قالب این دوره و نیازمندیها و مقتضیات جنبشی آن است ... با واقعیت این دوره رویاروئی انقلابی دارد، و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و جماعت مسلمان همراه او را واقعی و مستقیم رهنمود میکند، و با تکذیبکنندگان جهاد بزرگی را میآغازد، همانگونه که سرشت و کار این قرآن است.
از آنجاکه حرکت دعوت تقریبا در این دوره راکد ماند، به سبب موضعگیریکینهتوزانه قریش در برابر دعوت و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وگروه مومنانی که در خدمت او بودند، چراکه قریش نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جسارتی پیدا کردند که در روزگار حیات ابوطالب جرات همچون جسارتی را درباره او نداشتند، و بر تمسخر دعوت بیش از پیش افزودند، و اذیت و آزار اصحاب را شدت بخشیدند، بدین لحاظ قرآن مجید در این دوره مشرکان تکذیبکننده را تهدید میکند، و ایشان را بیم میدهد، و محل نقش زمین شدن تکذیبکنندگان پیشین و سرنوشت ایشان را عرضه میدارد، و برای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پرده از علت تکذیب و دشمنانگی آنان برمیدارد. قرآن مجید علت دشمنانگی قریش را شخص پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و حقی نمیداندکه با خود به ارمغان آورده است. بلکه علت دشمنانگی ایشان را کینهتوزی و سرکشی میداند و معتقد استکه آیههای روشن با وجود آن بیفائده و بیسود میماند. بدین جهت قرآن مجید پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را دلداری میدهد و با او همدردی میکند، و او را به پافشاری بر حقی رهنمود میکند که با خود دارد. و از او میخواهد با تمام توان حق را رو در روی با شرک و مشرکان اعلان نماید، و در برابرکندی پذیرش دعوت، و وحشتگوشهگیری، و طول راه، شکیبائی کند.
از اینجا استکه این سوره در رویکرد و در موضوع و در سیماها و نشانههای خود با سائر سورههائی همگام میشودکه در این دوره نازل گردیدهاند، و همچون سائر سورههای مکی با مقتضیات و نیازمندیهای جنبشی این دوره همخوانی دارد. نیازمندیهائی که سرچشمه میگیرد از جنبش گروه مسلمان برای پیشبرد عقیده اسلامی خود، و پیکار با جاهلیت عربی موجود در این دوره از زمان، با تمام شرائط و ظروفی که واقعیت زندگی میطلبیده است.
بدین لحاظ این سوره با نیازمندیهای جنبش اسلامی و مقتضیات آن روبرو میگردد، هر زمان که همچون دورهای تکرارگردد، درست بدان شکل که در این زمان جنبش اسلامی هم اینک با آن روبرو است.
ما بر این نشانه در این قرآن تاکید میورزیم ... نشانه واقعیت جنبشی ... زیرا این نشانه به نظر ما کلید سازش با این قرآن، و فهم و اطلاع از آن، و درک مقاصد و اهداف آن است.
لازم است با اوضاع و احوال و شرائط و ظروف و نیازها و مقتضیات واقعی و عملیای زیست و بودکه در زمان نزول نص قرآنی وجود داشته است ... این امر ضروری است برای درک و فهم رویکرد نص وگستره مدلولها و مفهومهای آن، و مشاهده سرزندگی آن بدان هنگام که در محیط زندهای دستاندرکار سازندگی است، و با یک حالت واقعی روبروگردیده است، و با زندههائی رویاروی شده است که به نفع یا بر ضد آن در جنبش و تلاش هستند. برای آشنائی با احکام فقه نص و چشش آن همچون بینشی ضروری است. همچنین برای سود بردن از رهنمودهای نص نیز ضروری است هر زمانکه آن شرائط و ظروف در دورهای از ادوار تاریخی آینده تکرارگردد، بهویژه در شرائط و ظروفیکه امروزه با آن روبرو هستیم و حال اینکه دعوت اسلامی را از نو میآغازیم.
ما این سخن را میگوئیم، در حالیکه یقین داریم این چنین نظر و بینشی را ندارند مگرکسانیکه عملا با این آئین در رویاروئی جاهلیتکنونی میجنبند و میرزمند، و بدین خاطر با اوضاع و احوال و شرائط و ظروف و رخدادهائی روبرو میگردندکه صاحب دعوت نخستین -صلوات الله و سلامهعلیه - و گروه مسلمانان همراه او با آن رویاروی میگردیدند ... از قبیل: رویگردانی و پشتکردن بدین آئین در حقیقت بزرگ فراگیریکه داشت، حقیقتیکه تحقق پیدا نمیکند مگر باکرنش بردن و پرستشکردنکامل خداوند یگانه در هرکاری ازکارهای اعتقادی و اخلاقی و بندگی و اقتصادی و اجتماعی زندگی ... و هچنین روبرو میگردند با اذیت و آزار و بیرون راندن از خانه و کاشانه، و شکنجه وکشتاریکه آنگروه برگزیده پیشین -در راه خدا -دچار آن میگردیدند.
کسانیکه این آئین را به دست میگیرند و با آن به پیکارجاهلیت مینشینند، و با آن با همان چیزهائی رویاروی میشوند و میرزمندکه جماعت مسلمانان نخستین با آن چیزها رویاروی میشدندومیرزمیدند ... اینان بلی تنها اینان همچون نطریه و بینشی را خواهند داشت ... و تنها اینانندکه این قرآن را درک و فم میکنند، و باگستره حقیقی مدلولها و مفهومهای نصوص قرآن آشنائی پیدا مینمایند، بدانگونهکه قبلا گفتیم ... و تنها اینانند که میتوانند در رویاروئی زندگی پویائیکه از پویش بازنمیایستد، فقه انقلابی و جنبشی را استنباطکنند که فقه اوراق از آن بینیاز نیست.
به مناسبت اشاره به فقه انقلابی و جنبشی، میخواهیم بگوئبم فقه مطلوبیکه امروزه باید در دورهکنونی استنباط شود فقهی استکه با انقلاب و جنبشی همگام و همآوا استکه برایرویاروئی با جاهلیت فراگیر لازم و واجب است، انقلاب و جنبشیکه هدفش بیرون آوردن مردمان از تاریکیها به سوی نور، و از جاهلیت به سوی اسلام، و ازکرنش بردن و پرستشکردن بندگان به سویکرنش بردن و پرستشکردن یزدان است، همانگونهکه انقلاب و جنبش نخستین در روزگار محمد (صلی الله علیه و سلم) با جاهلیتعرب با همچون تلاش و کوششی رویارویگردید، پیش از اینکه دولت اسلامی در مدینه برپا و برجاگردد، و اسلام سلطه و قدرتی بر زمین و بر ملتی از مردمان داشته باشد.
ما امروز در همگون چنین موضعی نه در همسان چنین موصعی هستیم، و آن به خاطر اختلافی استکه برخی از شرایط و ظروف خارجی پیداکرده است ... ما امروزه در رویاروئی با جاهلیت فراگیری، دعوت نوینی را به سوی اسلام آغازکردهایم ... ولیکن شرائط و ظروف و نیازمندیها و مقتضیات واقعی انقلاب و جنبش ما فرق بسیاری دارد ... این فرق «اجتهاد» تازهای را در «فقه انقلاب و جنبش» میطلبد، اجتهادیکه میان سوابق تاریخی انقلاب و جنبش اسلامی نخستین، و میان سرشت دورهکنونی و مقتضیات دگرگون آن،کم و بیش سازش دهد.
این نوع فقه استکه انقلاب و جنبش تازه اسلامی بدان نیازمند است ... ولی فقه ویژه نظم و نظام دولت، و قوانین و شرائع جامعه منظم و مستقر، اینک وقت آن فرانرسیده است ... چه امروزه یک دولت اسلامی و یک جامعه اسلای در سراسرکره زمین وجود نداردکه در آن برابر شریعت یزدان و فقه اسلامی رفتار شود!.. این نوع فقه در وقت خود فرامیرسد، و احکام آن به اندازه جامعه مسلمانیکه تشکل میگردد شرح و بسط داده میشود، و با شرائط و ظروف واقعیتی روبرو خواهد شدکه آن جامعه را در آن زمان احاطه میکند.
قطعا فقه اسلامی در خلا پدیدار نمیگردد، و دانههای آن در هوا نمیروید.
*
به تکمیل سخن از موضوعهای این سوره برمیگردیم: محور نخستین این سوره، نشان دادن سرشت کسانی است که این آئین را تکذیب میکنند. از انگیزههای اصلی تکذیبکنندگان در امر تکذیب سخن میگوید، و سرنوشت وحشتناک و هراسانگیری را به تصویر میکشد که در انتظار تکذیبکنندگان است ... روند قرآنی در چندگردش و چرخش پیرامون این محور دور میزند، گردشها و چرخشهائی که موضوع و جولانگاه گوناگونی دارند، ولی همه آنها بدان محور اصلی برمیگردند، چه در آن داستان، و چه در صحنههای جهانی، و چه در صحنههای قیامت، و چه در رهنمودها و پیروهائیکه بر داستانها پیشی میگیرند یا در لابلای آن و یا در آخر آن میآیند.
سوره رعد فضای سوره انعام را به یاد میآورد، و این سوره که سوره حجر است فضای سوره اعراف را به یاد میآورد. سرآغاز سوره اعراف تهدید کردن و بیم دادن بود، و روند آن جملگی مصداق تهدیدکردن و بیم دادن را داشت. در اینجا نیزکه سوره حجر است سرآغاز و سرانجام همگون است، با اندک اختلافیکه در مزه و چششی که دارد.
بیم دادن و تهدیدکردن در سرآغاز سوره اعراف صریح و آشکار است:
(کتاب انزل الیک فلایکن فی صدرک حرج منه، لتنذر به و ذکری للمومنین. اتبعوا ما انزل الیکم منربکم و لا تتبعوا مندونه اولیاء، قلیلا ما تذکرون. وکم من قریه اهلکناها فجاءها باسنا بیاتا او هم قائلون. فما کان دعواهم اذ جاءهم باسنا الّا ان قالوا: اناکنا ظالمین...).
(این قرآن) کتابی است که از (سوی یزدان جهان) بر تو نازل شده است و نباید از ناحیه آن هیچگونه نگرانی و ناراحتی به خود راه دهی. (نه نگرانی از ناحیه بار سنگین رسالتی که بر دوش داری و نه از جانب عکسالعملهائی که دشمنان سرسخت در برابر آن نشان میدهند، و نه از سوی نتیجه و برداشتی که از تبلیغ این رسالت انتظار میرود. چرا که هدف از نزول این قرآن این است) که بدان (کافران را از عواقب شوم افکار و اعمالشان) بترسانی، و مومنان را پند و اندرز دهی. از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است، و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی مکنید (و فرمان مپذیرید). کمتر متوجه (اوامر و نواهی خدا) هستید (و کمتر پند میگیرید) چه بسیار شهرها و آبادیهائی که آنها را (به سبب گناهان فراوان ساکنان آنجاها) ویران کردهایم و عذاب ما مردمان آنجاها را در بر گرفته است، در شبانگاهان (که در خواب ناز بودهاند، مانند قوم لوط ) یا در چاشتگاهان که به استراحت پرداختهاند، (مانند قوم شعیب). در آن موقع که عذاب ما به سراغ ایشان آمده است، دعا و استغاثهای جز این نداشتهاند که گفتهاند: واقعا ما ستمکار بودهایم (و با دست خود بر خود ستم کردهایم و هم اینک پشیمانیم و چشم به راه عفو یزدانیم! امّا بدین هنگام پشیمانی را چه سود؟!). (اعراف/2-5)
سپس در سوره اعراف داستان آدم و ابلیس ذکر میشود، و روند قرآنی آن داستان را پیگیری میکند تا بدانجاکه زندگی دنیا به پایان میرسد، و همگان به سوی پروردگارشان برمیگردند، و مصداق بیم دادن و تهدید کردن را مییابند ... به دنبال داستان نشان دادن برخی از صحنههای جهان ذکر میگردد، و در آن از آسمانها و زمین، شب و روز، خورشید و ماه، ستارگانی که به فرمان یزدان مسخر و به سود مردمان درگشت و گذارند، و از بادها و ابرها و آبها و میوهها ... سخن میرود ... به دنبال نشان دادن آن صحنهها داستانهای قوم نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسی میآیدکه همه و همه بیم دادن و تهدیدکردن را تصدیق میکنند.
در اینجا در سرآغاز سوره حجر نیز بیم دادن و تهدید کردن قرار میگیرد، ولیکن آمیخته با سایهای از ترساندن و پیچیدگیایکه بر فضای سوره هراس میافزاید، و انتظار وقوع فرجامکار را بیشتر مینماید:
(رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ . ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ . وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ . مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).
بارها و بارها کافران (در دنیای دیگر) آرزو میکنند که کاش! (در این جهان) مسلمان میبودند (و فرمودههای خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن مینهادند). بگذار بخورند و بهرهور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالاخره خواهند دانست (که چه کار بدی کردهاند این که تنها به دنیا پرداختهاند و آخرت را فراموش نمودهاند). ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکردهایم مگر (پس از انقضای) مدت معینی (که) داشته است. هیچ ملتی بر (مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمیگیرد و از آن عقب نمیافتد. (حجر/2-5)
آنگاه روند قرآنی برخی از صحنههای جهان را عرضه میدارد: آسمان و بروج فلکی، زمینگسترده وکوههای پابرجای آن،گیاهان و درختان با نظم و نظام شگرف و اندازه و حساب وکتاب دقیق، بادهای تلقیحکننده، آب و آبیاری، زندگی و مرگ، و قیامت وگردهمآئی همگان در آن ... اینها به دنبال داستان آدم و ابلیس ذکر میشوند، داستانی که با سرنوشت دنبالهروان ابلیس و سرنوشت مومنان به پایان میآید ... بدین خاطر اشارههائی به داستانهای ابراهیم و لوط و شعیب و صالح میشود، و در آنها هدف اصلی ذکر سرنوشت تکذیبکنندگان، و مورد ملاحظه قرار دادن این استکه مشرکان آثار فرسوده و فروتپیده همچون اقوامی را میدیده اند و با آنها آشنا بودهاند، چراکه ازکنار آنها در راه خود به شام میگذشتهاند و خرابهها و ویرانههای خانه وکاشانه ایشان را مشاهده میکردهاند.
لذا محور هردو سوره یکسان است، ولی شخصیت هریک از دو سوره جدای از دیگری است. آهنگهای دو سوره همگون است ولی همسان نیست، همانگونهکه عادت قرآن مجید در موضوعهای یگانه استکه به شیوههایگوناگون از آنها سخن میگوید، شیوههائیکه مختلف و متشابه هستند، ولی هرگز تکراری و مثل هم نمیباشند!
میتوان روند سوره را دراینجا به پنج جولانگاه، یا به پنج بند تقسیمکرد. هر جولانگاه یا بندی از آنها موضوعی یا بخشی را دربر میگیرد:
جولانگاه نخستین ازسنت و قانون خدا سخن میگوید، سنت و قانونیکه در رسالت و ایمان و تکذیب بدان، تخلفناپذیر است. این جولانگاه با چنان بیم دادن و تهدیدکردنی میآغازدکه ترساندن و به هول و هراس انداختن آن را در خود ییچیده است:
(رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ. ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).
بارها و بارها کافران (در دنیای دیگر) آرزو میکنند که کاش! (در این جهان) مسلمان میبودند (و فرمودههای خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن مینهادند). بگذار بخورند و بهرهور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالاخره خواهند دانست (که چه کار بدی کردهاند این که تنها به دنیا پرداختهاند و آخرت را فراموش نمودهاند). (حجر/2-3)
جولانگاه نخستین با این سخن به پایان میآیدکه تکذیبکنندگان براثرکینهتوزی به تکذیب میپردازند نه بدان خاطرکه در دلائل ایمان، نقص وکم وکاست است:
(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ . لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ ).
اگر (به فرض) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند). بیگمان خواهند گفت: حتماً ما را چشمبندی کردهاند (و آنچه میبینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نمودهاند (این است که چیزها را عوضی میبینیم). (حجر/14-15)
آنان همه از یک قماش و در یک سطح هستند:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ . وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ . کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ . لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).
ما پیش از تو (پیغمبرانی را) به میان گروهها و دستههای پیشین روانه کردهایم. هیچ فرستادهای به پیش ایشان نمیآمد مگر این که او را مسخره میکردند (همانگونه که هم اینک باطلگرایان تو را مسخره میدارند). ما اینگونه قرآن را به دلهای بزهکاران داخل میگردانیم (و از حق آنان را میآگاهانیم، تا برایشان اتمام حجت شود). آنان بدان ایمان نمیآورند (چون در شهوات غوطهورند و باطلگرایند نه حقگرا) و شیوه اقوام پپشین هم بر این بوده است. (حجر/10-13)
جولانگاه دوم برخی از نشانههای خداشناسی را در جهان بیان میدارد. نشانهها را در آسمان و در زمین و میان آن دو نشان میدهدکه هریک از آنها دارای حکمتی است و به اندازه لازم ساخته شده است:
(وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ . وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ . إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ . وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ . وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ . وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ . وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ ).
ما در آسمان برجهای نجومی پدید آوردهایم (که تقویم مجسم جهان و بیانگر نظام شگرف و حساب دقیق آن است) و آن را برای بینندگان آراستهایم (تا از این منظره زیبای بالا به قدرت آفریدگار تعالی پی ببرند). و آسمان را (از دستبرد و دسترسی) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشتهایم. و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او میرود. ما زمین را گسترانیدهایم و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آوردهایم، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازههای متناسب و مشخص در آن ایجاد کردهایم. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریدهایم که نمیتوانید روزیرسان ایشان باشید و چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینههای آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرو نمیفرستیم. و بادها را برای تلقیح (ابرها و بارور ساختن آنها) به وزیدن میاندازیم و به دنبال آن از (ابرهای بهم پیوسته و تلقیح شده) آسمان آب میبارانیم و شما را بدان سیراب میگردانیم (و آنگاه به شکل برف و یخ و چشمهها و رودخانهها و دریاها و اقیانوسها در زمین جمعآوری و اندوختهاش مینمائیم، و دوباره آن را تبخیر و به جو زمین میبریم و سپس به زمین برمیگردانیم) و شما توانائی اندوختن (و نگهداری) آن را (بدینگونه در فضا و زمین) ندارید . (حجر/16-22)
برگشت هر چیزی و هرکسی در وقت معلوم و معین، به سوی خدا است:
(وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ. وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ.).
و مائیم که زنده میگردانیم و میمیرانیم (و باقی بوده) و وارث (جهان) میباشیم. و ما همپیشینیان شما را میدانیم و همپسینیان شما را، (و میدانیم که کی بودهاند و جه کردهاند، و کی خواهند بود و چه خواهند. (حجر/23-25)
جولانگاه سوم داستان بشریت، و اصل هدایت و ضلالت سرشته در ترکیببند وجود انسانها، و اسباب و علل هدایت و ضلالت، و سرانجامگمراهان و راهیافتگان را عرضه میدارد. داستان بشریت آغاز میگردد با آفرینش آدم ازگل خشکیده فراهم آمده از گل تیره شدهگندیدهایکه نفخهای از روح متعلق به خدا درآن دمیده میشود وجان به پیکرش میرود. بعد از آن درباره غرور و خودخواهی ابلیس و تکبر او سخنگفته میشود و بیان میگرددکه ابلیس دوستی و سرپرستیگمراهان را دارد نه مومنان مخلص یزدان را. جولانگاه چهارم درباره جایگاه هائی استکه گذشتگان قوم لوط و شعیب و صالح در آنجاها نقش زمین شدهاند. این جولانگاه با این فرموده خدا آغاز میشود:
(نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ. وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الألِیمُ).
(ای پیغمبر!) بندگان مرا آگاه کن که من دارای گذشت زیاد و مهر فراوان هستم (در حق کسانی که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار نیک انجام بدهند). و این که عذاب من (در حق سرکشان بیایمان) عذاب بسیار دردناکی است (و عذابهای دیگر در برابرش عذاب نیست). (حجر/49-50)
آنگاه داستانها پیاپی یکدیگر میآید، و رحمت خدا با ابراهیم و لوط را جلوهگر مینماید، و از عذابی سخن میرودکهگریبانگر اقوام لوط و شعیب و صالح شده است ... این عذاب در این داستانها برای قریش از جایگاههای اقوامی سخن گفته میشود که نقش زمین گردیدهاند و قریشیان در راه خود به شام از سرزمین آنان میگذرند و ویرانهها و خرابههای برجای مانده ایشان را مینگرند:
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ . وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ).
بیگمان در این (بلائی که بر سر قوم لوط آمد) نشانههائی برای افراد هوشمند موجود است (که از این آثار میتوانند عمق واقعه را دریاببد و بدانند که هر گروه فاسد دیگری دستخوش چنین بلائی میگردد). این آثار بر سر راه (کاروانیان و مسافران است و خرابههای آن) برجا است. (حجر/75-76)
جولانگاه پنجمکه واپسین جولانگاه است پرده از حقی بهکنار میزندکه نهان در آفرینش آسمانها و زمین است و تا دامنه قیامت برجا است. آنگاه از ثواب و عقاب سخن میرود، ثواب و عقابیکه با دعوت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پیوند میخورد ... حقیکه در آفرینش آسمانها و زمین نهان است، بزرگترین حق است و جهان را و سرآغاز و سرانجام انسان را فرامیگیرد:
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ . وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ . إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ).
ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است جز به حق نیافریدهایم. (تمام هستی دارای هدف و حکمت است، و بر مدار حق و حقیقت میگردد، و لذا با فساد سر سازگاری ندارد، و فاسدان دیر یا زود به سزای خود میرسند، و همچون قوم لوط و ثمود از صحنه پرنظم و نظام آفرینش به کناری پرت میگردند). و بیگمان روز رستاخیز فرامیرسد (و تباهکاران علاوه از مکافات دنیوی، به عذاب و عقاب سخت اخروی گرفتار میکردند) پس (ای بیغمبر!) گذشت زیبائی داشته باش (و بزرگوارانه و حکیمانه به دعوت خود ادامه بده و در برابر اذیت و آزار کفار شکیبائی کن). بیگمان پروردگار تو آفریدگار بسیار آگاهی است. (پس کار خود را بدو واگذار و باک از این و از آن مدار ای پیغمبر!) ما هفت (آیه) به تو دادهایم که (سوره فاتحه را تشکیل میدهند و در هر نمازی) تکرار میگردند (و از منزلت خاصی برخوردارند و وسیله دعا و ثنا و طلب هدایت از خدایند) و همه قرآن بزرگ را به تو عطاء نمودهایم (که معجزه جاویدان یزدان و مایه تاب و توان مسلمان است).
تا آخر سوره ...
*
سورة حجر
بسم الله الرحمن الرحیم
سورهی حجر آیهی 15-1
الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِینٍ (١) رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ (٢) ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (٣) وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ (٤) مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ (٥) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (٦) لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٧) مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ (٨) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ (١٠) وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (١١) کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (١٢) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (١٣) وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ (١٤) لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (١٥)
این بند نخستین در روند سوره، از سرشتکتابی صحبت میدارد که تکذیبکنندگان آن را تکذیب میکردند و دروغش مینامیدند ... ایشان را از روزی میترساند که در آن آرزو میکنند کاش مسلمان میبودند! سبب به تاخیر انداختن همچون روزی را برایشان ذکر میکند، و بدیشان اطلاع میدهدکه چنین روزی به زمان معین و مشخصی واگذار گردیده است ... چالشهای آنان و استهزاء ایشان و درخواست نزول فرشتگان را به یادشان میآورد. آنگاه ایشان را تهدید میکندکه نزول فرشتگان نابودی و ویرانی را به همراه دارد. درنهایت از علت حقیقی تکذیب کردن پرده برمیدارد، و اعلام مینماید که علت تکذیب کردن کمبود دلیل و برهان نیست، بلکهکینهتوزی و سرکشی علت اصلی است!..
الف.لام.را ...
(تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِینٍ).
این آیههای کتاب (منزل آسمانی) و قرآن روشن (یزدانی) است.
این حروف و حروف نظائر آنهاکتاب، یعنی قرآن است. این حروفی که در دسترس همگان است «تلک: آن» آیههای عالی و والائی است که فراتر از دستبرد و دگرگونی است، و دارای نظم و نظام اعجازانگیز است. این حروفیکه به تنهائی معنی ندارند قرآن روشن و روشنگر است.
اگر مردمانی در جهان آیات کتاب اعجازانگیز را نمیپذیرند و این قرآن روشن و روشنگر را تکذیب میکنند، روزی فراخواهد رسیدکه در آن آرزو میکنند کاش جز آنچه بودهاند میبودند، و کاش در دنیا ایمان میآوردند و بر ایمان خود استوار میماندند:
(رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ) .
بارها و بارها کافران (در دنیای دیگر) آرزو میکنند که کاش! (در این جهان) مسلمان میبودند (و فرمودههای خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن مینهادند)
«ربما: چهبسا» امّا آرزوکردن و دوست داشتن سودمند نمیافتد ... «ربما: چهبسا» در این واژه تهدید نهانی است. با تمسخر نیز آمیخته است. در آن همچنین تشویق به دریافتن فرصت نهفته است، فرصت را دریابند و اسلام را بپذیرند، و رستگاری را پیش از، از دست رفتن فراچنگ آورند، و قبل از فرارسیدن روزی که آرزو میکنند کاش مسلمان میبودند، ولی در آن روز آرزو کردن و خواستار شدن بدیشان سودی نمیبخشد، برای خود کاری بکنند.
تهدید دیگریکه پیچیده در لابلای کلام است، سر میرسد:
(ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).
بگذار بخورند و بهرهور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالاخره خواهند دانست (که چه کار بدی کردهاند این که تنها به دنیا پرداختهاند و آخرت را فراموش نمودهاند).
بگذارکه آنان در زندگی حیوانی محض خود بمانند و بسان حیوان بخورند و لذت ببرند، زندگی حیوانی محضیکه از اندیشه و آگاهی و آیندهنگری خالی است. رهایشان ساز فرفرهسان در اینگیجی و منگی بچرخند. آرزو آنان را غافل سازد و به خود مشغول دارد، و آزها و طمعها ایشان را گول بزند. عمر بگذرد و فرصت از دست رود. به ترک ایشان بگوی و خویشتن را بدین هلاکشوندگان سرگرم مدار، هلاکشوندگانی که در بیابان برهوت آرزوهای پوچ گولزنندهگمراه گردیدهاند، آرزوهائیکه همچون سراب از دور پدیدار میگردد و پرتو میافکند و ایشان را به آزها و طمعها امیدوار میسازد، و زمام را برای آنان شل میکند و گمان میبرندکه عمر طولانی خواهند داشت و میرسند به چیزهائیکه بدانها طمع میورزند و هیچ چیزی و هیچ کسی نمیتواند ایشان را از رسیدن بدان خواستها و آرزوها بازدارد و مانع بر سر راه آنان ایجادکند. کسی هم ایشان را مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهد داد و سرانجام به آرزوهایشان میرسند و رستگار هم میگردند!
تصویر آرزوئیکه افسار را برای ایشان شل میکند تصویر انسان زندهای است. چه آرزوهای پر زرق و برق بر صفحه خیال همچون انسانهائی میدرخشد و پرتو میاندازد. آنان به دنبال آرزوها میتازند و نرد عشق میبازند و خویشتن را بدانها سرگرم میکنند و غرق در آنها میگردند، تا بدانگاهکه از منطقه امن و امان میگذرند، و از یاد خدا غافل میشوند، و قضا و قدر الهی را فراموش میکنند، و ازگرگ اجلکه یکایک از اینگله میبرد بیخبر میگردند، و اصلا فراموش میکنندکه واجبات و فرائضی در میان است، و این حلال و آن حرام است! حتی وقتی فرامیرسدکه فراموش میکنندکه خدائی وجود دارد، و مرگی بر سر راه است، و زنده شدن و رستاخیزی درمیرسد!
این همان آرزوهای کشندهای استکه به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور داده میشودکه ایشان را بدان آرزوها واگذارد ...
(فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ). چه بالاخره خواهند دانست.
وقتی خواهند دانستکهکار ازکارگذشته است و فرصت از دست رفته است، و دانستن سودمند نمیافتد ... این هم دستوری استکه جنبه تهدید ایشان را دارد. پسوده سختی هم در آن است تا اینکه بیدار شوند و از خواب غفلت آرزوهایگول زنندهای برخیزندکه ایشان را از سرنوشت قطی خودشان بیخبر میگرداند.
سنت و قانون خدا اجراء میگردد و تخلفناپذیر است. هلاک ملتها درگرو اجل آنها است، اجلیکه خدا برای آن ملتها مقدر فرموده است، و وقتی سر میرسدکه رفتار وکردارشان مقتضی اجراء سنت و مشیت خدا گردد:
(وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ . مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ.).
ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکردهایم مگر (پس از انقضای) مدت معینی (که) داشته است. هیچ ملتی بر (مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمیگیرد و از آن عقب نمیافتد.
به تاخیر افتادن عذاب در دورهای از ادوار ایشان را گول نزند. چه قطعاً سنت خدا راه معلوم خود را درپیش میگیرد و اجراء میشود، و خواهند دانستکه چه کردهاند، و به چه سرنوشت بدی دچار آمدهاند.
خدا آن مدت زمان معین را تا سررسید مشخصخود به شهرها و روستاها و ملتها عطاء میفرماید و ایشان را از زندگی برخوردار مینماید ناکار بکند، و برحسب کار سرنوشت ایشان رقم بخورد. هرگاه آنان ایمان بیاورند وکارهای نیکو بکنند و راه صلاح و عدالت بسپرند، خدا مدت زمان عمر ایشان را طولانی میکند و اجل آنان را به تاخیر میاندازد. ولی وقتیکه از همه این اصول و ارکان منحرف شدند و بهکژراهه افتادند، و امید خیر و صلاحی بدیشان نماند، بدین هنگام اجل ایشان درمیرسد، و بودنشان منتفی میشود، چه با پایانگرفتن عمرشان و نیست و نابود شدنشان، و چه بهطور موقت با ضعف و زبونی ایشان و با فروکش کردن شمعک قدرتشان.
چهبساگفته شود: ملتهائی وجود دارد که نه ایمان میآورند و نهکارهای نیک میکنند و نه راه اصلاح و عدالت میپویند، و با وجود این نیرومند و ثروتمند و باقی و برجایند. اینگمانی بیش نیست. قطعا باید هنوز خیر و صلاحی در میان این ملتها مانده باشد، هرچند این خیر و صلاح آبادکردن زمین باشد، و یا خیر و صلاح عدالت و دادگری در محدوده تنگ خود در میان افراد آن ملتها باشد، و یا خیر و صلاح مادی و نیکوکاری محدود به حدود و ثغور خودشان باشد. در سایه این خیر و صلاح استکه همچون ملتهائی هنوز به زندگی ادامه میدهند. هر وقت اثری از خیر و صلاح در میانشان نماند مرگشان درمیرسد و به سرنوشت معلوم خود گرفتار میآیند.
سنت و قانون خدا تخلفناپذیر است و هر ملتی مدت زمان مشخصی دارد:
(مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).
هیچ ملتی بر (مدت معین و سر رسید) اجل خود پیشی نمی گیرد و از آن عقب نمی افتد.
*
روند قرآنی بیادبی آنان را با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نقل میکند، پیغمبری کهکتاب قرآن روشن و روشنگر را برایشان میآورد، و ایشان را از خواب غفلت آرزوهائی بیدار میکند که آنان را بیخبر و ناآگاه میگرداند، و ایشان را به سنت و قانون خدا تذکر میدهد و یادآور میشود، ولی آنان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را به تمسخر میگیرند و با او پرروئی میکنند:
(وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ. لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).
و (تمسخرکنان) میگویند ای کسی که (گمان میبری از آسمان) قرآن بر تو نارل گشته است، تو حتما دیوانهای! تو اگر از زمره راستگویانی، چرا (به جای آوردن قرآن) فرشتگان را به پیش ما نمیآوری (تا بر پیغمبری تو گواهی دهند:؟).
تمسخر و استهزاء ایشان از این نداء و صدا زدنشان پیدا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ).
ای کسی که (گمان میبری از آسمان) قرآن بر تو نازل گشته است.
آنان وحی و رسالت را قبول نمیکنند، و با سخنان تمسخرآمیزشان پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه و سلم) را ریشخند میکنند. بیادبی ایشان از موصوف کردن رسول امین بدین صفت پیدا است:
(إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ).
تو حتما دیوانهای.
پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ایشان را با قرآن روشن و روشنگر دعوت میکند، و آنان پاداش او را با اینگونه واژهها و بیادبیها پاسخ میگویند!
ایشان لجاجت میآغازند و درخواست میکنند که فرشتگان بیایند و پیغمبری او را تصدیق نمایند:
(لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ)
فرشتگان را به پپش ما نمیآوری (تا بر پیغمبری تو گواهی دهند؟)
درخواست نزول فرشتگان در این سوره و در غیر آن، هم از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و هم از سائر پیغمبران پیش از او، تکرار میگردد. این هم همانگونه کهگفتیم نشانهای از نشانههای پی نبردن به ارزش انسان است، انسانی که خدا او را مکرم و معزز داشته است و خلعت نبوت را به نژاد او بخشیده است و برخی از افراد انسان را به پیغمبری برگزیده است.
پاسخ بدان ریشخند و بدان بیشرمی و بدین نادانی، ذکر قاعدهای است که جایگاههای نقش زمین شدن پیشینیان گواه بر آن است. قاعده این است که فرشتگان به پیش پیغمبری از پیغمبران نمیآیند مگر برای نابود کردن تکذیبکنندگان قوم او وقتیکه مدت زندگی بسر میرسد و اجل معلوم و مشخص سر میرسد. دیگر بدین هنگام مهلت دادن و به تاخیر انداختنی در میان نمیماند:
(مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ).
ما فرشتگان را جز به حق و به همراه حق نازلنمیکنیم و هنگامی که نازل شوند (اگر بدانان ایمان نیاورند) دیگر بدیشان مهلت داده نمیشود (و فورا عذاب الهی گریبانگیرشان میگردد و مجال ماندن نخواهند داشت).
آیا این چیزی استکه میخواهند و آن را درخواست مینمایند؟!
*
آنگاه روند قرآنی ایشان را به سوی هدایت و تفکر و تدبر برمیگرداند ... خدا فرشتگان را جز با حق نازل نمیکند. آنان را با حق نازل میکند، تا آن را پیادهکنند و اجراءگردانند. حقیکه فرشتگان در وقت تکذیب نمودن ودروغ نامیدن با خود میآورند و آن را پیاده و اجراء میگردانند، هلاک و نابودی است. تکذیبکنندگان شایسته هلاک و نابودی میشوند و هلاک و نابودی در حق ایشان پیاده و اجراء میگردد. هلاک و نابودی حقی استکه فرشتگان آن را با خود میآورند تا بدون تاخیر آن را پیاده و اجراءکنند. اما خدا برای ایشان چیزی را خواسته استکه بهتر از آن چیزی است که خودشان برای خویشتن درخواست کردهاند. خدا قرآن را برایشان فرود فرستاده است تا درباره آن بیندیشند و با آن راهیان گردند. این برای ایشان بهتر از این استکه فرشتگان واپسین حق را با خود بیاورند و آن را در حق ایشان پیاده نمایند! کاش چنین چیزی را میدانستند:
(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ).
ما خود قرآن را فرو فرستادهایم و خود ما پاسدار آن میباشیم (و تا روز رستاخیز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغییر و تبدیل زمان محفوظ و مصون میداریم).
برای ایشان بهتر استکه به قرآن روکنند. قرآن باقی و محفوظ است. نهکهنه میشود و نه دگرگونی میپذیرد. با باطل نمیآمیزد. تحریف بدان رو نمیکند. قرآن آنان را به سوی حق رهنمود میسازد و ایشان را در پناه رعایت وعنایت خدا میدارد و محفوظ و مصون مینماید، اگر حق را میخواهند، و اگر فرشتگان را میخواهند تا ایشان را ثابت و استوار بدارند ... خدا نمیخواهد فرشتگان را به سوی ایشان روانهکند و برایشان نازلگرداند. زیرا خیر و صلاح ایشان را خواسته است و این استکه قرآن را برایشان نازلکرده استکه مصون و محفوظ میماند، نه فرشتگان را تا ایشان را نابودکنند و از میان بردارند.
ما امروزه از پس قرون و اعصار به وعده راستین خدا درباره محافظت از این قرآن مینگریم و میبینیمکه درکنار شواهد بسیار دیگری بر اعجاز این قرآن، همین محافظت نیز معجزهای است دال بر یزدانی بودن این کتاب. میبینیم اوضاع و احوال و شرائط و ظروف و عوامل فراوانی بر سر اینکتاب در لابلای این قرون و اعصار آمده استکه نمیبایستی آن را از دستبرد خود مصون و محفوظ دارد و حتی واژهای در آن تغییر و تبدیل پیدا نکند، و جملهای درآن تحریف نشود. کی چنین چیزی ممکن بود اگر نیروئی فراتر از اراده و خواست انسانها، و بزرگتر از احوال و اوضاع و شرایط و ظروف و عواملگوناگون در میان نمیبود و این کتاب را از تغییر و تبدیل محافظت نمینمود و از بازیچه دست روزگار و از تحریف دشمنان زورمدار نمیپائید.
روزگاری بر اینکتاب در دوران فتنهها و آشوبهای نخستین گذشته است. در آن ایامکه دستهها و فرقههای زیادی پدید آمدند، وکشمکشهای فراوانی درگرفت، و بلاها و مصیبتها همهجاگیرگردید، و حادثهها و رخدادها موجگرفت و سیلاب وقائع ناگوار به راه افتاد. هر دسته و فرقهای برای خود در این قرآن و در احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به دنبال سندی بود. دشمنان این آئین نیز خویشتن را به میدان پیکار این فتنهها و آشوبها کشاندند، و دشمنان اصلی این آئین، بویژه یهودیان و به دنبال ایشان «نژادگرایان» که مردمان را به «نژادگرائی» فرامیخواندند و شعوبیه نام گرفتند، زمام اختیار این فتنهها و آشوبها را به دستگرفتند و بدانجاکه میخواستند سوق دادند!
این دستهها و فرقهها چیزهای زیادی را بر احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) افزودند و در میان فرمودههای آن حضرت جای دادند که نیاز به رنجها و تلاشهای دهها علمای پرهیزگار هوشیار پیداکرد تا در مدت دهها سال توانستند احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را از دست آنان آزاد کنند و آن فرمودهها را به غربال زنند و پاکسازیکنند و بالاخره از نیرنگ نیرنگبازان دشمن این آئین سره و رها سازند.
همچنین این دستهها و فرقهها توانستند در این فتنهها و آشوبها معانی آیات قرآن را تاویلکنند، و بکوشند آیات را بهگونهای پیچ دهند و معنیکنند که دال بر احکام و رویکردهائی باشد که خود میخواستند.
امّا همه این دستهها و فرقهها -حتی در سختترین و تاریکترین و پریشانترین اوقات - نتوانستند یک تغییر و تبدیل جزئی هم در اینکتاپ محفوظ و مصون پدید آورند. نصوص اینکتاب باقی ماند بدانگونه که خدا آنها را نازل فرموده بود. حجت پایداری ماند بر ضد هر شخص تحریفکنندهای و هر فرد تاویلکنندهای، و حجت جاویدانی بر خدائی بودن اینکتاب محفوظ، باقی ماند.
پس از آن مسلمانان به زمانی رسیدند -که هنوز ما در آن هستیم و به درد آنگرفتاریم - مسلمانان در آن، آن اندازه ضعیف شدند که نتوانستند از خویشتن، و از عقیده خویشتن، و از سیستم و نظام خود، و از سرزمین و مملکت خود، و از ناموس و آبرو و اموال و اخلاق خویش، و حتی از عقل و خرد و فهم و درک خویش، حفاظت و حمایتکنند! دشمنان چیره بر مسلمانان هر کاری راکه در پیش آنان خوب بود تغییر دادند، و بر جای آنکار بدی راگذاشتند که خود داشتند ... معروف مسلمانان را با منکر خود معاوضه کردند در عقائد، جهانبینیها و اندیشهها، معیارها و ارزشها، اخلاق و آداب، و در مقررات و قوانین ... برای مسلمانان بیشرمی و بیبند و باری و تباهی و پرروئی و دست برداشتن از همه ویژگیهای «انسان» را زینت دادند و آراستند، و ایشان را به نوعی زندگی برگرداندندکه به زندگی حیوان میماند ... و در ازمنه و اوقاتی به نوعی زندگی برگرداندند که حیوان نیز از آن بیزار وگریزان بود ... این بدیها و زشتیها را تحت عنوانهای پر زرق و برق و فریبا و دلربائی همچون: «ترقی و پیشرفت»، «تحول و دگرگونی»، «علمگرائی»، «علمی»، «جنبش و پویش»، »آزادی»، «درهم شکستن غلها و زنجیرها»، «شورش»، «رستاخیز»، «نوگرائی»، و سائر شعارها و عنوانهای دیگر، وضع و نامگذاری کردند ... و «مسلمانان» تنها در نامهایشان مسلمان ماندند و به نام مسلمان بودند. از این آئین نه کم و نه زیاد بهرهای نداشتند. خس و خاشاکی شدند همچون خس و خاشاک روی سیلاب که از خود هیچ چیزی را بازنمیدارد و هیچگونه دفاعی ندارد، و شایسته چیزی جز افروزینه آتش نیست ... تازه افروزینه ناچیزی هم بیش نیست!.. ولیکن دشمنان این آئین - با وجود همه اینها -نتوانستند تغییر و تبدیلی در نصوص اینکتاب پدید آورند و تحریفی بدانها راه دهند. البته نه این که این کار را نخواهند و از آن کنارهگیری نمایند. بلکه آزمندترین مردمان برای رسیدن بدین هدف بودند اگر ممکن میشد، و پیوسته میخواستند بدین آرزو برسند اگر میشد بدین آرزو رسید!
دشمنان این آئین - و در پیشاپیش آنان یهودیان - پشتوانه و اندوخته چهار هزار سال یا بیش از آن را صرف مکر وکید و توطئه و نیرنگ با این آئین خدا کردند، و بر انجام چیزهای زیادی توانائی پیداکردند ... آنان توانستند در سنت و احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) چیزهای فراوانی را بگجانند، و به تاریخ ملت مسلمان دست بزنند و نیرنگ بزنند. توانستند مزورانه حادثهها و رخدادها بسازند و به هم بافند، و اشخاصی را در پیکره جامعه اسلامی جای دهند تا نقشهائی را اجراءکنندکه خودشان آشکارا از اجرای آن نقشها ناتوان بودند. آنان توانستند دولتهائی را درهم شکنند و جامعهها و نظامها و مقررات و قوانینی را نابودکنند و از هم فروپاشند. و توانستند مزدوران خیانتپیشه خود را به صورت قهرمانان بزرگ و افتخارآفرینی پیش بکشند و عَلَم کنند تا برای ایشانکارهای انهدام و ویرانی و خرابی را در پیکرههای جامعههای اسلامی در طول قرون و اعصار بهویژه در عصر حاضر انجام دهند.
ولیکن یککار را نتوانستند بکنند -هرچندکه همه شرایط و ظروف ظاهری برای انجام این کار آماده و مهیا بوده است - آنان نتوانستند درباره اینکتاب محفوظ و مصونکاری بکنند وکمترین رخنهای بدان پیدا نمایند،کتاب محفوظ و مصونیکه از طرف پیروان منسوب به خود هیچگونه حمایت و حفاظتی نمیشده است، بدان هنگامکه آنان قرآن را پشت سر خویش افکندهاند و درنتیجه خودشان خس و خاشاکی بسان خس و خاشاک سیلاب شدهاند، خس و خاشاکیکه چیزی را از خود دفع نکرده است و نرانده است و هیچگونه دفاعی نداشته است. این امر در جای خود دال بر خدائی بودن اینکتاب است، و این معجزه چشمگیر گواهی میدهد بر اینکه واقعا اینکتاب از سوی خداوند چیرهکار بجا نازل گردیده است.
این وعده در روزگار پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وعده بوده است و بس. امّا امروز این وعده - پس ازگذشت آن همه حوادث بزرگ، و سپری شدن قرون و اعصار طولانی - معجزهای است که بر خدائی بودن اینکتاب گواهی میدهد، معجزهای که درباره آن به ستیز نمیپردازد مگر شخصکینهتوز بسیار نادانی:
(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ).
ما خود قرآن را فرو فرستادهایم و خود ما پاسدار آن میباشیم.
خداوند بزرگوار راست فرموده است ...
یزدان سبحان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود را دلداری میدهد و او را آگاه میسازد از اینکه او در میان پیغمبران تنها کسی نبوده استکه با تمسخر و تکذیب دیگران رویاروی شده است. بلکه همه پیغمبران با تمسخر و تکذیب مردمان رویاروی شدهاند، و تکذیبکنندگان پیوسته بهکینهتوزی زشت و به سرکشی پلشت خود ادامه دادهاند:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ. وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ).
ما پیش از تو (پیغمبرانی را) به میان گروهها و دستههای پیشین روانه کردهایم. هیچ فرستادهای به پیش ایشان نمیآمد مگر این که او را مسخره میکردند (همانگونه که هم اینک باطلگرایان تو را مسخره میدارند).
بدینگونهکه مردمان همعصر پیغمبران پذیره چیزی رفتهاند که پیغمبرانشان برایشان به ارمغان آوردهاند، مردمان همسر تو نیز پذیره چیزی میروندکه تو برایشان به ارمغان آوردهای. هم بدینگونه تکذیب را در دلهایشان روان میکنیم، دلهائی که نمیاندیشند و خوب پذیره حق نمیگردند، بهکیفر رویگردانی و بزهکاریای که در حق پیغمبران برگزیده داشتهاند و دارند:
(کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ. لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).
ما اینگونه قرآن را به دلهای بزهکاران داخل میگردانیم (و از حق آنان را میآگاهانیم، تا برایشان اتمام حجت شود). آنان بدان ایمان نمیآورند (چون در شهوات غوطهورند و باطلگرایند نه حقگرا) و شیوه اقوام پیشین هم بر این بوده است.
قرآن را به دلهای بزهکاران داخل میگردانیم، به گونهایکه آنان قرآن را تکذیب میدارند و چیزهایی را به تمسخر میگیرندکه در آن است. چون این دلها بهتر از این نمیتوانند پذیره قرآن شوند، چه در این نسل یا در نسلهای گذشته و یا در نسلهای آینده. زیرا تکذیبکنندگان ملت واحدهای هستند، و از یک گل آفریده شده اند:
(وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).
و شیوه اقوام پیشین هم بر این بوده است.
آنچه تکذیبکنندگان کم دارند دلائل فراوان نیست. بلکه آنانکینهتوز و ستیزهجویند و خویشتن را بزرگتر از دیگران میبینند و راه دشمنانگی میپویند. هر اندازه آیات روشن و روشنگر برای ایشان بیاید آنان به کینهتوزی و ستیزهجوئی خود ادامه میدهند و راه تکبر و خودبزرگبینی میپویند.
در اینجا روند قرآنی نمونه آشکار و چشمگیری را از خود بزرگبینی پست و از سرکشی و ستیزهجوئی کینهتوزانه را ترسیم میکند:
(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ. لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).
اگر (به فرض) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند)، بیگمان خواهند گفت: حتما ما را چشمبندی کردهاند (و آنچه میبیییم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نمودهاند (این است که چیزها را عوضی میبینیم).
کافی است که تکذیبکنندگان را به تصور درآوریم که آنان دارند از آسمان بالا میروند. دری از آسمان به رویشانگشوده شده است و آن در باز میشود. آنان با همین پیکرهای خود بالا میروند. در باز شدهای را جلو خود میبینند. احساس میکنند که دارند به سوی بالا حرکت میکنند، و دلایل حرکت را میبینند ... امّا با وجود این ستیزهجوئی میکنند و میگویند: نه. نه. این حقیقت ندارد. بلکهکسی چشمان ما را از دیدن بازداشته است و پردهای به پیش چشمانمان کشیده است. این است که چشمان ما نمیبیند، و بلکه میانگارد و خیال میکند:
(إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).
حتما ما را چشمبندی کردهاند (و آنچه میبینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نمودهاند (این است که چیزها را عوضی میبینیم).
چشمبندی ما را چشمبندی کرده است، و جادوگری ما را جادو نموده است. این است هرچه ما میبینیم و هرچه ما احساس میکنیم و هرچه ما متحرک مشاهده میکنیم، چیزهائی هستندکه به نظر چشمبندی گردیده جادو شدهای میرسند!
کافی است که تکذیبکنندگان را بدینگونه تصورکنیم تا ستیزهجوئی لجوجانه ایشان نمودار، و دشمنانگی ننگین آنان پدیدارگردد، وکاملا موکد شودکه جدال با اینان هیچگونه فائدهای دربر ندارد، و ثابت گردد که آنچه کم دارند کمبود دلائل ایمان نیست. و نیامدن فرشتگان ایشان را از ایمان آوردن بازنمیدارد. چه بالا رفتن آنان به سوی آسمان، دارای دلالت بیشتر و بدیشان نزدیکتر از نزول فرشتگان، جهت ایمان آوردن است. امّا آنان مردمانی ستیزهجو و خود بزرگبین هستند. بدون هرگونه حیاء و شرمی و بدون هرگونه پرهیزگاری و تقوائی، و بدون هرگونه توجهی به حق روشن و بیپرده، ستیزهجویی و خود بزرگبینی میکنند!
این هم نمونهای از ستیزهجوئی و خود بزرگبینی، و بستن دریچه فهم و شعور، و واژگونی و وارونهکاری انسانها است که تعبیر قرآنی آن را به تصویر میکشد، و بدین وسیله بیزاری و تنفر وکوچکی و حقارت را درباره تکذیبکنندگان برمیانگیزد.
این نمونه هم مکانی یا زمانی نیست. یعنی مربوط به یک محله یا یک زمان نمیباشد. همچنین این نمونه زاده محیط معینی در زمان مشخصی نیست ... بلکه این نمونه، نمونه انسانی است بدان هنگامکه فطرت او تباه میشود، و بینش او بسته میگردد، و در وجود او دستگاههای گیرنده و دریافتکننده ازکار میافتد، و از جهان زنده پیرامون خود میبرد، و آهنگها و نواها و الهامها و اشارههای آن را نمیشنود و نمیبیند.
این نمونه در این زمان مجسم است در بیدینان و پیروان مکتبهای مادیگرائی که آنها را «مکتبهای علمی!» مینامند، در صورتی که این مکتبها دورترین چیز از علم هستند. و بلکه دورترین چیز از الهام و اشاره و بصیرت و بینش میباشند.
پیروان مکتبهای مادیگرا به خدا باور ندارند، و درباره وجود خدای سبحان به جدال و ستیزه میپردازند، و وجود او را انکار میکنند ... سپس بر پایه انکار وجود خدا، و براساس این گمانکه جهان خودبهخود بوده است، و آفریدگاری نداشته است، و ادارهکنندهای و هدایتکننده ای نداشته و ندارد ... بر پایه این انکار و اینگمان، مکتبهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و نیز «اخلاقی!» را بنیانگذاری میکنند و برجا میدارند. آنگاه گمان میبرند این مکتبهای برقرار و استوار بر این پایه و جدا ناشدنی از این مایه، «علمی» است ... تنها این مکتبها «علمی» است و بس!
پی بردن به وجود یزدان سبحان، با وجود این همه شواهد و دلائل جهانی فراوان، دلیل از کار افتادن دستگاههای گیرنده و دریافتکننده در این نسلهای نامبارک است، دلیلی که جای انکار ندارد. لجاجت کردن در این انکار بیانگر خودخواهی است، خودخواهیای که از خودخواهی آن نمونهای که نصوص قرآنی پیشین آن را به تصویر میکشدکمتر نیست:
(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ. لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).
اگر (به فرض) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند). بیگمان خواهند گفت: حتماً ما را چشمبندی کردهاند (و آنچه میبینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نمودهاند (این است که چیزها را عوضی میبینیم).
شواهد جهانی نمایانتر و روشنتر از بالا رفتن ایشان به آسمان است. شواهد جهانی هر فطرت سالمی را آهسته و بلند، و پیدا و ناپیدا، با چیزهائی مخاطب میسازدکه آن فطرت جز معرفت و شناخت و اقرار و اعتراف چارهای نخواهد داشت.
سخنیکه میگوید این جهان به خودی خود پدید آمده است و خودسر به راه افتاده است، سخن پوچی است. هم عقل انسان و هم فطرت سالم سخت آن را مردود میشمارند. چراکه در جهان این همه قوانین است و برای حفظ جهان وگردش و چرخش و اداره آن هماهنگ و همآوا بهکار میپردازند. همچنین در جهان برای پیدایش حیات در یکی از اجزاء آن، توافقها و همسوئیهای فراوان و بیرون از شمار لازم است ... هر زمانکه «علم» درباره شناخت طبیعت و اسرار و هماهنگیهای آن پیشرفت و شکوفائی بیشتری پیدا میکند، قلم بطلان بر اندیشه به خودی خود پدید آمدن جهان، و پس از پدید آمدن، خودسر به راه افتادن آن میکشد، و علم ناچار میگردد دست آفریدگاری را ببیندکه جهان را هستی بخشیده است و آن را به حرکت درآورده است و به اداره آن پرداخته است ... این دیدار برای فطرت سالم به محض دریافت آهنگها و الهامهای آن جهان حاصل میشود. پیش از همه پژوهشهای علمی -که جز در این اواخر انجام نپذیرفته است - فطرت سالم دست خدا را درکار آفرینش جهان دیده است هر زمانیکه نواها و پیامهای آن را باگوش جان شنیده است!
جهان قطعا نمیتواند خود را بیافریند. گذشته از آن پس از آفرینش قطعاً نمیتواند قوانین جهان را بیافریند، قوانینی که کارهای هستی را روبهراه و اداره کند. همچنین وجود جهان خالی از حیات نمیتواند پیدایش حیات را تفسیر و توجیهکند. تفسیر و توجیه پیدایش جهان و پیدایش حیات در آن، بدون دخالت دادن وجود آفریدگار هستی وگرداننده آن، تفسیر و توجیه نادرست و بدون دلیل و برهانی است. هم فطرت و هم عقل آن را مردود میدانند ... گذشته از فطرت و عقل، در این اواخر خود علم مادی نیز آن را رد میکند و نامقبول میشمارد:
دانشمند زیستشناس و گیاهشناس «راسل چارلز آرتیست» استاد دانشگاه فرانکفورت آلمان میگوید: «نظریههای زیادی برای پیدایش حیات از جماد ارائه شده است، برخی از پژوهشگران معتقدندکه حیات از پروتوگین، یا از ویروس، و یا از همایش ملکولهای بزرگ پروتئین، پدید آمده است. شاید بعضی از مردم گمان برند این نظریهها خلائی را پر کردهاند که میان جهان زندهها و میان جهان جمادات فاصله میاندازند. ولیکن واقعیت این استکه باید بپذیریم تمام تلاشهائی که در راه رسیدن بدین عقیدهکه ماده زنده از ماده مرده پدید آمده است، شکست سخت و خواری آشکاری به بار آورده است. با توجه بدین امر کسی که وجود خدا را انکار میکند، نمیتواند برای فرزانه آگاهی دلیل مستقیم و بدون واسطهای ذکر کند بر این که همایش محض اتمها و مولکولها از راه تصادف ممکن است منتهی به پیدایش حیات و حفظ حیات و رهنمود حیات بدان صورتی شود که ما در سلولهای زنده مشاهده کردهایم. البته هرکسی آزاد است این تعبیر و توجیه را درباره پیدایش حیات بپذیرد. این عقیده شخصی او جنبه خصوصی دارد! ولی باید بداند وقتی که همچون نظریهای را میپذیرد، او تسلیم عقیدهای میشود که برای عقل مشکلتر و دشوارر از اعتقاد به وجود خدا است، خدائیکه همه چیز را آفریده است و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است و به راه انداخته و اداره کرده است.
من معتقدمکه هر سلولی از سلولهای زنده آن اندازه دارای پیچیدگی استکه درک و فهم آن برای ما مشکل است. میلیونها میلیون از سلولهای زنده موجود بر سطح زمین بر قدرت خدا شهادت وگواهی میدهند، گواهی و شهادتیکه بر فکر و منطق استوار است. بدین خاطر، من به وجود خدا ایمان راسخ دارم.[1]
کسیکه این سخن را نوشته است، پژوهش خود را از سخنان دینی درباره پیدایش حیات روایت نکرده است. بلکه پژوهش خود را با نظریه موضوعی راجع به قوانین حیات آغازکرده است. منطقی که بر پژوهش او حاکم است منطق «دانش نوین» با تمام ویژگیهای آن است، نه این که منطق الهام فطری، و یا منطق احساس دینی باشد. با این وجود به حقیقتی دسترسی پیدا کرده است که الهام فطری آن را مقرر میدارد، همانگونه که احساس دینی نیز بیانگر آن است. این هم بدان خاطر استکه هر وقت حقیقت وجود داشته باشد، هرکسیکه به سوی آن برود و از هر راهیکه به سوی آن حرکت بکند آن حقیقت را بر سر راه خود مییابد و با آن روبرو میگردد. ولی کسانیکه این حقیقت را نمییابند، کسانی هستند که همه دستگاههای گیرنده و دریافتکننده ایشان خراب گردیده است و از کار افتاده است!
کسانیکه درباره وجود خدا به جدال و ستیز میپردارند - در حالی هستندکه مخالف با منطق فظرت و منطق عقل و منطق جهانند -آنان موجوداتی میباشندکه همه دستگاههای گیرنده و دریافتکننده ایشان خراب گردیده است و ازکار افتاده است!.. آنان اشخاصکوری هستند که خداوند بزرگوار درباره ایشان میفرماید:
(أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى).
آیا کسی که میداند که آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است حق است (و برابر آن زندگی میکند و هم بر آن میمیرد، سزا و جزای او) همانند (سزا و جزای) کسی خواهد بود که (به سبب انحراف از حق و کفر مطلق، انگار) نابینا است؟!. (رعد/19)
وقتیکه این، حقیقت ایشان است، مکتبهائی راکه پدید میآورند و از لحاظ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی «علمی» مینامند، و نظریههائی راکه درباره هستی، حیات، انسان، حیات بشری، و تاریخ انسانی، ارائه میدهند، بر شخص مسلمان واجب است بدانها بنگرد بدانگونهکه به سردرگمی و دستپاچگی کور مینگرد، کوریکه حواس دیگرش تباه و ویرانگردیده است، و از دیدن و از احساسکردن و از درک نمودن، یکجا محروم و بیبهره شده است -یا دستکم محروم و بیبهره مانده است از چیزهائیکه مربوط به زندگی بشری و تفسیرو توجیه آن و سر و سامان و نظم و نظام بخشیدن بدان، محروم و بیبهره مانده است ... برای هیچ مسلمانی درست نیستکه از همچونکسانی چیزی دریافت دارد، چه رسد به اینکه نظریه خود را دگرگونکند، و برنامه زندگی خود را استوار دارد، بر چیزیکه دراصل از این اشخاصکور اقتباس و برگرفته میشود!
این مساله قطعا یک مساله اعتقادی است، و مساله نظر و اندیشه نیست! کسیکه اندیشه خود را، و مکتب خود را در زندگی، و نظم و نظام زندگی خویش را نیز بر این اساس بنیانگذاری میکندکه خود این جهان مادی خودش را پدید آورده است، و پدیدآورنده انسان نیز بوده است، حتما او در بنیاد اندیشه و مکتب و نظام راه خطا میپوید. چه همه تشکیلات وتنظیمات و اجراءهائیکه بر این اساس استوار است، ممکن نیست خیر و خوبی به بارآورد، و ممکن نیست در یککار جزیی با زندگی مسلمان بخواند و جوشبخورد، مسلمانیکه باید اعتقاد و جهانبینی و نظم و نظام و زندگی خود را بر پایه اعتقاد به الوهیت خدا در حق جهان و آفرینش جهان و اداره کردن آن بنیانگذاری کند.
بدین جهت سخنیکه میگوید آنچه «سوسیالیسم علمی» نامیده میشود، برنامه مستقل و جداگانهای از مکتب مادیگرا است، نادانی و جهالت خالص، یا غوغا و عوعو کامل است! و چنگ زدن و دست به دامان چیزی گردیدنکه «سوسیالیسم علمی»گفته میشود، و بنیاد و پیدایش برنامه اندیشه و ساختار تشکیلات و دستگاههای آن این چنین استکه از آن سخن رفت، عدول وکناره گیری اصلی از اسلام از لحاظ اعتقاد و جهانبینی و برنامه و نظم و نظام است ... چراکه جمع بین چنگ زدن به «سوسیالیسم علمی» و بین اعتقاد به خدا قطعاً ممکن نیست، و تلاش برای جمع آوردن سوسیالیسم علمی و اعتقاد به خدا مثل تلاش برای جمع آوردن میانکفر و میان اسلام است ... این حقیقتی است که از آنگریزی نیست.
مردمان در هر مکانی و در هر زمانیکه باشند، یا اسلام را به عنوان آئین خود میپذیرند، و یا اینکه مادیگرائی را آئین خود میسازند. هر وقت اسلام را آئین خود بکنند برایشان ممکن نیستکه «سوسیالیسم علمی» برجوشیده از «فلسفه مادیگرائی» و جداناشدنی از تنهایکه از آن بردمیده است را نظام و سیستم خود بکنند ... بر مردمان واجب است از همان ابتدایکار، اسلام را و یا مادیگری را برگزینند!
اسلام تنها عقیده نهان در زوایای درون نیست. بلکه اسلام نظام و سیستمی استکه بر عقیده استوار است ... همانگونه هم «سوسیالیسم علمی» - با همین اصطلاحی که دارد - بر هوا استوار نیست. بلکه بهطور طبیعی برجوشیده از «مکتب مادیگری» است، مکتبی که آن هم به نوبه خود بر پایه مادی بودن جهان و انکار وجود یزدان استوار است، و معتقد استکه اصلا جهان را آفریدگار و ادارهکنندهای نیست! سوسیالیسم علمی و مکتب مادیگری دارای ترکیببند یگانه و جداناشدنی از یکدیگر هستند ... بدین جهت اسلام از ریشه مخالف با چیزی استکه «سوسیالیسم علمی» نامیده میشود.
مخالف با آن است در همه اعمال و افعالیکه دارد و طرحها و پروژههائی که پیشنهاد مینماید!
باید از میان اسلام و سوسیالیسم علمی یکی را برگزید ... هرکسی هم میتواند آنچه راکه میپسندد برگزیند، ولی باید مسئولیت آنچه راکه برگزیده در پیشگاه خدا برعهده گیرد!!!
1- از مقاله «سلولهای زنده رسالت خود را انجام میدهند» درکتاب: «الله یتجلی فی عصر العلم». میحواهیم یادآور شویمکه وقتیکه چیزی را گلچین میکنیم، مراد مخاطب قرار دادن مادیگرایان «علمگرا» به زبان خودشان است ... امّا این گلچین بدان معنی نیستکه آنچه راکه به عنوان گواه ذکر کنیم درست است و از لحاظ برنامه اندیشه و تعبیر در مسالهای که بیان میکنیم صحیح بوده و نقصی در آن نیست.
سورهی حجر آیهی 25-16
وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ (١٦) وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ (١٧) إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ (١٨) وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (١٩) وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ (٢٠) وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (٢١) وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ (٢٢) وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ (٢٣) وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ (٢٤) وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (٢٥)
از صحنه ستیزهجوئیگرفتهکه میدان آن آسمان است، تا نمایشگاه جهانیکه با صحنه آسمان آغاز میگردد، و آنگاه صحنه زمین، صحنه بادهای تلقیحکننده ابرها برای بارش بارانها و پیدایش آبها، صحنه زندگی و مرگ، و بالاخره صحنه رستاخیز و همایش ... همه اینها نشانههائی هستند دال بر وجود خدا، و کسانی درباره آنها به جدال و ستیزه میپردازندکه اگر دری از آسمان به رویشان باز میشد و از آن بالا میرفتند، میگفتند ما را چشمبندی گردهاند، و بلکه ما را جادو نمودهاند ... پس بهتر است صحنهها را یکییکی بدانگونهکه در روند قرآنی آمدهاند، نشان دهیم:
(وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ. وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ. إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ).
ما در آسمان برجهای نجومی پدید آوردهایم (که تقویم مجسم جهان و بیانگر نظام شگرف و حساب دقیق آن است) و آن را برای بییندگان آراستهایم (تا از این منظره زیبای بالا به قدرت آفریدگار تعالی پی ببرند). و آسمان را (از دستبرد و دسترسی) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشتهایم. و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او میرود .
این نخستین خط در تابلوی گسترده و پهن است ... تابلوی شگفت جهان تابلوئی که نشانههای قدرت نوآفرین و زیبانگار را فریاد میدارد، و بر اعجاز گواهی میدهد بیش از آنچه نزول فرشتگان گواهی میدهد، و از دقت نظم و نظام دادن و تعیین و تقدیر پرده برمیدارد، همانگونه که از عظمت قدرت بر این آفرینش سترگ و موجود بزرگ پرده برمیافکند.
بروج شاید همان ستارگان و سیاران با تمام بزرگی و ستبری خود باشد، و چهبسا بروج منازل نجومی ستارگان و سیارگان باشد که در مدار خود بدانجاها منتقل میگردند. در هر دو حالت گواه بر قدرت، وگواه بر دقت، و گواه بر نوآفرینی و نوآوری زیبا و دلربا هستند:
(وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ).
و آن را برای بینندگان آراستهایم.
در اینجا نگرشی به زیبائی جهان - بهویژه به آسمان - است، نگرشی که اشاره دارد به اینکه در آفرینش این جهان زیبائی نیز هدف است و در مد نظر بوده است. تنها بزرگی و ستبری نیست. تنها دقت هم نیست. بلکه زیبایی نیز در میان همه سیماها و نمادها به رشتهکشیده شده است، و از هماهنگی همه آنها جلوه گر آمده است. نگاه بازی در شب تاریک به آسمان افکندن، بدانگاه که ستارگان و سیارگان در آن پراکنده شدهاند، و با پرتو خود چشمک و سوسو میزنند، و انگارکه میخواهند خاموش بشوند، ناگهان چشم میخواهد به دعوت ستاره دوردستی پاسخ بگوید و آن نیز بدان چشمک بزند ...
نگاه دیگری بسان نگاه پیشین در شب مهتابی بدانگاه که ماه درکجاوه آسمان به خواب ناز فرورفته است و جهان دور و بر او میخواهد وی را هیپنوتیزمکند، و انگار نفسهای خود را بازمیگیرد تا خفته خوشبخت ماه را بیدار ننماید!..
یک نگاه باز آگاهانهای تضمین میکندکه حقیقت زیبائی هستی درک و فهم شود، و ژرفای این زیبائی در هستی جلوهگر آید. برای درک و فهم معنی این نگرش شگفت استکه چنین اشارهای رفته است:
(وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ).
و آن را برای بینندگان آراستهایم.
همراه با آراستن، از حفاظت و صیانت سخن رفته است:
(وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ).
و آسمان را از (دستبرد و دسترسی) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشتهایم.
و لذا اهریمن به آسمان دسترسی ندارد، و آن را نمیآلاید، و از شر و بلا و ناپاکی وگمراهی خود در آن نمیدمد. چه اهریمن تنها بدین زمین حواله گردیده است، و سر وکارش با گمراهان آدمیزادگان در همین زمین است و بس. ولی آسمان -که رمز والائی و بالائی است - اهریمن از آن رانده و مانده میگردد و بدان دسترسی نمییابد و آن را آلوده نمیکند. تنها کاریکه میتواند این استکه هر زمان تلاش میکند که خویشتن را بدان رساند، برگردانده میشود و کوشش او بیسود میگردد:
(إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ).
و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او میرود.
اهریمن چیست؟ چگونه تلاش میکند تا دزدکی گوش فرادارد و استراق سمع کند؟ به چه چیز دزدکیگوش فرامیدارد؟ ... همه اینها غیب است و غیب را تنها خدا میداند و بس. ما از لابلای نصوص بدین چیزها دسترسی پیدا نکردهایم، و فائدهای هم در فرورفتن بدین مسائل نمیبینیم، چراکه چیزی را بر عقیده نمیافزاید، و نتیجهای جز سرگرم شدن عقل بشری به کارهائی نداردکه بدو مربوط نیست و در محدوده وظیفه او نمیباشد، و تنها او را ازکار حقیقی خود در این زندگی بازمیدارد. گذشته از این، درک و فهم تازهای درباره حقیقت تازهای بر درک و فهم انسان نمیافزاید.
باید بدانیمکه هیچ اهریمنی راه به آسمان ندارد، و این زیبائی فریبا و دلربای آسمان محفوظ و مصون میماند، و والائی و بالاییایکه آسمان رمز آن است پاسداری میشود و ناپاکی و پلشتی اهریمنی آن را نمیآلاید، و هر وقت بر دل اهرینی بگذرد که رهسپار آسمان شود رانده و مانده میگردد و میان او و میان آنچه میخواهد حائل و مانع ایجاد میشود و به مقصود نمیرسد.
زیبائی حرکت در صحنه را برای ترسیم برج ثابت، و نشان دادن اهریمن بالارونده، و درخشش آذرخشیکه فرود میآید و پرتوافشانی مینماید، فراموش نخواهیم کرد. همچون حرکت دلنشینی از زیبائیهای تصویرگری در این کتاب زیبا است.
دومین خط در تابلوی پهن هراسانگیز، خط زمین گسترده در برابر دیدگان است. زمینیکه گسترده برای گام نهادن و سیر و سیاحت است، و در آن کوههای محکم و پابرجا است، و در آنگیاهان و روزیهای مردمان و جز ایشان از زندگان است:
(وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ. وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).
ما زمین را گسترانیدهایم و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آوردهایم، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازههای متناسب و مشخص در آن ایجاد کردهایم. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریدهایم که نمیتوانید روزیرسان ایشان باشید.
سایه سترگی و بزرگ وستبری در روند قرآنی پدیدار و نمودار است. چه اشاره به آسمان و ایجاد برجها در آن، سترگی و بزرگی و ستبری حتی در طنین واژه «بروج» پیدا است، و حتی در آذرخش جنبان درخشان که قبلا با واژه «مبین: روشن» وصف گردیده است، و اشاره به زمین که کوههای استوار در آن ایجاد شده است، عظمت در آن موج میزند، و سنگینی آن در این تعبیر پیدا و هویدا است:
(وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ).
و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آورده ایم.
اشاره بهگیاهان، همراه با وصف «موزون: دارای نظم و نظام شگرف و حساب وکتاب دقیق ... به اندازه و مقدار مشخص و معین و متناسب و مرتبط به یکدیگر» سراپا عظمت است. موزون واژهای است که سنگینی و وقار خود را دارا است، هرچندکه معنی آن این استکه هرگیاهی در این زمین دارای آفرینش دقیق است و از استواری شگفتی برخوردار است و در آن اندازه و سنجش شگرفی بهکار رفته است ... جمع آمدن واژه «معایش: جمع معیشه و معاش، مایه زندگی و وسیله ماندگاری» و نکره بودن آن نیز در سایه عظمت میآرامد و بیانگر سترگی و بزرگی است. این جمله هم بیانگر عظمت است:
(وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).
و کسانی را آفریدهایم که نمیتوانید روزیرسان ایشان باشید.
زندههائیکه در زمین هستند، بهگونه چکیده و مبهم ... همه اینها سایه عظمتی را میاندازندکه بر بزرگداشت صحنه ترسیم شده میافزایند.
آیه جهانی در اینجا از آفاق بیرون، به دنیای درون برمیگردد، و به نفس آدمیزادگان میپردازد. این زمین پهناور وگسترده در برابر دیدگان و زیر گامهای مردمان، و این کوههای استوار و فروافکنده برگرده زمین، زمینیکه بهگیاهان آن اشاره میرود، و انواع و اقسام آنها با نظم و نظام شگرف و حساب وکتاب دقیق و در اندازه و مقدار مشخص و معین و متناسب و مرتبط به یکدیگر، پیش چشم داشته میشود، و از آن پس به معایش یعنی مایههای زندگی و وسائل ماندگاری پرداخته میگرددکه یزدان سبحان آنها را در این زمین برای مردمان آفریده است و سر و سامان بخشیده است. معایش همان ارزاقی است که برای زیستن و زندگیکردن در زمین از سوی خدا تهیه و آماده گردیده است. ارزاق همگوناگون و فراوان است. روند قرآنی آنها را در اینجا چکیدهوار و به گونه مبهم ذکرکرده است تا سایه عظمت خود را بیفکند همانگونه که گفتیم:
(وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ).
و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما را آفریدهایم.
همچنین برای شما آفریدهایم:
(مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).
کسانی را (از قبیل: اهل و عیال و خدمتگزاران) که شما روزیرسان ایشان نیستید.
چه آنان در پرتو ارزاقی زندگی میکنندکه خدا برای ایشان در زمین قرار داده است. شما جز ملتی از ملتهائی نیستیدکه فراوانند و خارج از شمارند. ملتی هستیدکه به ملتهای دیگر روزی نمیرسانید. بلکه این خدا استکه به شما و به ملتهای دیگر روزی میرساند و همگان را از زندگی بهرهمند میگرداند. گذشته از این هم خدا با شما لطف و بزرگواری میکند و ملتهای دیگری را به سود شما و برای بهرهمندی شما و خدمت به شما بهکار میگیرد، ملتهائی که از روزی خدا میخورند وهزینه ومشکلی برای شما تولید نمیکنند. این رزقها وروزیها -مثل همه چیز دیگر -در علم خدا مقدر و مقرر است، و تابع فرمان و مشیت یزدان است. خدا هر وقت و هرگونهکه بخواهد در آنها دخل و تصرف میکند. هر زمانکه قانون و سنت خدا اقتضاء کند و خدا بخواهد دخل و تصرف او صورت میپذیرد، و قانون و سنت خدا درباره مردمان و رزقها و روزیها اجراء میگردد:
(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).
چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینههای آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمیفرستیم.
هیچ آفریدهای بر چیزی توانائی ندارد و مالک چیزی نیست. بلکهگنجینههای هر چیزی - جایگاههای صادرات و واردات آن -در پیشگاه یزدان و متعلق بدو است. در آن بالا بالاها است. هر چیزی را بر آفریدگان خود در دنیاهائیکه هستند نازل میکند، ولی:
(بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).
به اندازه معین، و برابر صلاحدید مشخص.
هیچ چیزی بهگزاف نازل نمیگردد، و هیچ چیزی ناسنجیده و سرسری صورت نیگیرد.
مدلول و مفهوم ابن نص استوار:
(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).
چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینههای آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمیفرستیم.
هر روز بیش از پیش جلوهگر میآید، هر زمانکه انسانها در علم و معرفت پیشرفتکنند، و هر زمانکه انسانها به اسرار و رموز ترکیببند این جهان و هستی آن پی ببرند. مدلول و مفهوم:
(خَزَائِنُهُ). گنجینهها و منابع آن.
به صورت نزدیکتر به ذهن، وضوح و روشنی پیدا کرده است، پس از آنکه انسانها سرشت عناصری راکه این جهان مادی از آنها فراهم آمده استکشف نمودهاند، تا اندازهای سرشت ترکیب و تحلیل آنها را دریافتهاند، و برای مثال دانستهاند که منابع اساسی آب ذرات ایدروژن و اکسیژن است. و یکی از منابع رزق و روزی مجسم در همهگیاهان سبز، ازت موجود در هوا، وکربن و اکسیژن مرکب در اکسید دوکربن، و نیز اشعههائی استکه از خورشید منشعب میشود!. چیزهای دیگری همچون اینها بسیار استکه مدلول و مفهوم خزائن وگنجینههای خدا را روشن و آشکار میسازد، و انسانها به شناخت چیزهائی از این خزائن و گنجینهها راهیان شدهاند و دسترسی پیدا کردهاند ... آگاهی و شناخت انسانها در این زمینه هرچندکه زیاد است، ولی هنوز اندکی از بسیار است.
از جمله چبزهائیکه یزدان سبحان آنها را به اندازه معین به جهانگسیل میدارد، بادها و آبها است:
(وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ) .
و بادها را برای تلقیح (ابرها و بارور ساختن آنها) به وزیدن میاندازیم و به دنبال آن از (ابرهای بهم پیوسته و تلقیح شده) آسمان آب میبارانیم و شما را بدان سیراب میگردانیم (و آنگاه به شکل برف و یخ و چشمهها و رودخانهها و دریاها و اقیانوسها در زمین جمعآوری و اندوختهاش مینمائیم، و دوباره آن را تبخیر و به جو زمین میبریم و سپس به زمین برمیگردانیم) و شما توانائی اندوختن (و نگهداری) آن را (بدینگونه در فضا و زمین) ندارید.
بادها را برای تلقیح شدن با آب،[1] به وزیدن میاندازیم. یعنی بادها آبستن به بخار آب میشوند، همانگونه که شتر ماده با جفتگری آبستن میشود. آنگاه از آسمان آبی را نازل میگردانیمکه بادها با خود حملکردهاند، و شما را بدان سیراب میگردانیم و با آن زندگی میکنید:
(وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ).
شما توانائی اندوختن (و نگهداری) آن را (بدینگونه در فضا و زمین) ندارید.
آب از منابع وگنجینههای شما فرود نیامده است، بلکه از منابع وگنجینههای خدا فرود آمده است و به اندازه معین پائین آمده است.
بادها برابر قوانین جهانی روان میگردند و وزیدن میگیرند، و آب را برابر این قوانین با خود حمل میکنند، و مطابق با آن قوانین فرومیفرستند. امّا چه کسی این نظم و نظام را در اصل بنیاد نهاده است؟ آفریدگار جهان همچونکرده است و چنین مقدر و مقرر فرموده است، و قوانین کلی را وضع نموده است، قوانینیکه همه این پدیدهها از آن پیدا و هویدا میگردند:
(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).
چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینههای آن در پیش ما است، و جز به اندازه معین و مشخصی (که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمیفرستیم.
در تعبیر قرآنی ملاحظه میکنیمکه هر حرکتی را به خدا نسبت میدهد و برمیگرداند، حتی نوشیدن آب را:
(فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ).
و شما را بدان سیراب میگردانیم.
مراد این استکه ما آفرینش شما را به گونهای ساختهایم که خواستار آب است، و آب را شایسته بر آوردن نیاز شما گرداندهایم، و هم این و هم آن را مقرر و مقدر داشتهایم. آب را برابر قضا و قدر خود پدید آوردهایم، و هم برابر قضا و قدر خود آن را به جریان انداختهایم. تعبیر قرآنی بدین شیوه ذکر میشود تا هماهنگ با فضایکلیگردد، و همه امور به طورکلی به خدا حواله داده شود و برگردانده شود حتی در حرکت برگرفتن آب برای نوشیدن. زیرا فضا، فضای آویزه اراده مستقیم خدا، و قضا و قدر اوکردن هر چتری در این جهان است، قضا و قدریکه به هر حرکتی و به هر حادثهای تعلق میگیرد ... در اینجا سنت خدا درباره حرکاتکرات، بسان سنت یزدان در آنجا درباره حرکات نفسها است ... سنت خدا در بند نخستین راجع به تکذیبکنندگان است، و سنت خدا در بند دوم مربوط به آسمانها و زمین، و بادها و آبها و سیرابکردن و آبیاری نمودن است. همه اینها هم از سنت خدا پیروی میکنندکه قضا و قدر او آن سنت را اجراء و پیاده میکند. هم این و هم آن نیز پیوند میخورد با حق بزرگیکه خدا آسمانها و زمین و مردمان و اشیاء جهان را توام با آن و مشتمل بدان آفریده است.
آنگاه روند قرآنی برگشت دادن هر چیزی به خدا را تکمیل میکند، و بدین منظور زندگی و مرگ را، و زندگان و مردگان را، و زندگی دوباره و رستاخیز همگان را بدو برمیگرداند:
(وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ. وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
و مائیم که زنده میگردانیم و میمیرانیم (و باقی بوده) و وارث (جهان) میباشیم. و ما، همپیشینیان شما را میدانیم و همپسینیان شما را. (و میدانیم که کی بودهاند و چه کردهاند، و کی خواهند بود و چه خواهند کرد). و بیگمان پروردگار تو آنان را (روز قیامت در کنار هم) گرد میآورد (و به حساب و کتابشان رسیدگی میکند و پاداش و پادافره ایشان را میدهد، و این برابر حکمت و آگاهی انجام میپذیرد و) او حکیم و آگاه است.
در اینجا بند دوم به بند نخستین میپیوندد. در آنجا فرموده بود:
(وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ. مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).
ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکردهایم مگر (پس از انقضای) مدت معینی (که) داشته است. هیچ ملتی بر (مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمیگیرد و از آن عقب نمیافتد. (حجر/4-5)
در اینجا مقرر میفرمایدکه زندگی و مرگ در دست خدا است، و خدا پس از این جهان وارث همگان است، و او میداند چهکسانی بر ایشان واجبگردیده استکه جلو بیفتند و بمیرند، و چهکسانی بر آنان واجب شده استکه به تاخیر بیفتند و فعلا مرگشان درنرسد و زنده بمانند، و او استکه سرانجام همه مردمان را زنده و گردآوری میکند، و درنهایت بازگشت همگان به سوی او است.
(إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
او کار بجا و آگاه است.
خدا مدت عمر و سررسید زندگی هرملتی را برابر حکمت خود مقدر و مقرر میدارد. میداند این ملت کی نابود میشود و میمیرد، و چه وقت دوباره زنده میشود وگردآوری میگردد، و در فاصله مردن و زنده شدن آنان چهکارهائی و چه چیزهائی وجود دارد و می شود.
در این بند و دربند پیش از آن، هماهنگی شگفتی را در جنبش صحنه، در نزول قرآن، در نزول فرشتگان، در فرود آمدن آذرخشهائی به سوی شیاطین، و در نزول آب از آسمان ... وگذشته از اینها در جولانگاهیکه حوادث و معانی را احاطه میکند، و جولانگاه بزرگ جهانی است: آسمانها و برجها و منزلهای نجومی و آذرخشها، و زمین وکوههای محکم و استوار و درختان وگیاهان، و بادها و بارانها ... ملاحطه میکنیم ... وقتی هم روند قرآن مثالی برای ستیزهجوئی میآورد، موضوع آن را بالا رفتن از زمین به آسمان از لابلای دری قرار میدهدکه در خود جولانگاه عرضه شده بازگردیده است ... این هم از زیبانگاریها و نوآوریهای اینکتاب شگرف است.
1- برخیها خواستهاند لواقح را در اینجا به معنی علمیایکه امروزهکشف شده است تفسیرکنندو بگویند: بادها گردهها را از درختی وگیاهی به درختیوگیاهی میبرند. ولیکن روند قرآنی در اینجا اشاره دارد به اینکه بادها آبستنبه بخار آب میشوندنه چیز دیگری:
(فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ).
به دنبال آن از (ابرهای به هم پیوستهو تلقیح شده) آسمان آب میبارانیم و شما را بدان سیراب میگردانیم.
دیگر نامیاز رویاندنگیاهانو درختان - حتی با اشاره دوری - نیست، تا از گرده افشانی سخنی به میان آید. تعبیر قرآنی دقیق است در ترسیم سایهروشنهای صحنههای دور یا نزدیک. کسی این را درک و فهم میکند که در سایههای قرآن دور از هرگونه شائبهها و اشارههای غریبو ناآشنا زندگی میکند، تا احساس قرآنی داشته باشد، احساسیکه دور از شائبهها و اشارههای غریب و نااشنا گردد، و بدین هنگام احساس او هرگونه تاویل غریبو ناآشنا را به دور می اندازد. (مولف) «لواقح» جمع لاقح، به معنی آبستن. چراکه بادها آبستن به بخار آب میشوند. و جمع لاقحه، به معنی تلقیحکننده. چراکه بادها ابرها را به هم نزدیک و مایه تلقیح آنها میشوند، و ... (مترجم)