تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی مائده


مدنی و ۱۲۰ آیه است.

آیه‌ی ۱:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ أُحِلَّتۡ لَکُم بَهِیمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ غَیۡرَ مُحِلِّی ٱلصَّیۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌۗ إِنَّ ٱللَّهَ یَحۡکُمُ مَا یُرِیدُ١[المائدة: ۱].«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! به پیمان‌ها و قراردادها وفا کنید. (گوشتِ) چهارپایان برای شما حلال گردیده است، جز آنچه (حکمش) بر شما خوانده می‌شود، در حالت احرام صید را حلال ندانید، همانا خداوند هرچه بخواهد حکم می‌نماید».

این دستوری است از جانب خدا به بندگان مومنش که به پیمان‌ها وفا کنند، دستوری که ایمان آن را اقتضا می‌کند. یعنی پیمان‌ها و قراردادها را کامل بگردانید و آنها نشکنید، و نقض نگردانید.

و این، شامل پیمان‌هایی است که میان بنده و خدا است، از قبیل پایبندی به بندگی پروردگار و انجام دادن عبادت وی به کامل‌ترین صورت، و نکاستن ازحقوق بندگی. هم چنان‌که شامل پیمان‌هایی است که میان بنده و پیامبر می‌باشد، که باید از او اطاعت و پیروی کند. و شامل پیمان‌هایی است که بین او و پدر و مادر و خویشاوندانش است، که باید به آنها نیکی کند و پیوند خویشاوندی را برقرار دارد و با آنها قطع رابطه نکند.

نیز پیمان‌هایی را در بر می‌گیرد که میان بنده و دوستان و همراهانش است، که باید حقوق همراهی را در نیازمندی و توانگری، و آسانی و سختی انجام دهد. نیز پیمان‌هایی را شامل می‌شود که میان او و مردم وجود دارد، مانند قراردادهای معاملاتی از قبیل خرید و فروش و اجاره و امثال آن، و قراردهای تبّرع و بخشش مانند هبه و غیره، و ادای حقوق مسلمین که خداوند بر عهده آنها قرار داده و فرموده است: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ[الحجرات: ۱۰]. «همانا مؤمنان برادر (آن یکدیگر) هستند». (و باید در مسیر حق یکدیگر را یاری کنند و میان مسلمین دوستی بیاورند و از همدیگر قطع رابطه نکنند).

پس این دستور، اصول و فروع دین را در بر می‌گیرد، و تمامی این اصول و فروع جزو پیمان‌هایی هستند که خداوند دستور داده است به آنها وفا شود. سپس خداوند با منت نهادن بر بندگانش می‌فرماید: ﴿أُحِلَّتۡ لَکُمبه خاطر مهر و محبتی که خداوند نسبت به شما دارد، چهارپایان را برایتان حلال گردانیده است، ﴿بَهِیمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِاز قبیل شتر و گاو و گوسفند.

بلکه نوعِ وحشی این حیوانات نیز در این داخل هستند، مانند آهو و گورخر و امثال آن. و برخی از اصحاب با استناد به این آیه بر حلال بودن جنینی که در شکم مادرش می‌میرد و مادرش ذبح می‌شود استدلال کرده‌اند.

﴿إِلَّا مَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡجز آنچه که حرام بودن آن بر شما خوانده می‌شود، که در این آیه بیان شده‌اند ﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّیَةُ وَٱلنَّطِیحَةُ وَمَآ أَکَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِکُمۡ فِسۡقٌ[المائدة: ۳]. «بر شما حرام شده است (خوردن حیوان) مردار، خون، گوشت خوک، و حیوانی که به نام غیر خدا سربریده شده باشد، وحیوانی که خفه شده باشد، و حیوانی که بر اثر وارد شدن ضربه مرده باشد، و حیوانی که بر اثر وارد شدن ضربه مرده باشد، و حیوانی که از بالا پرت شده باشد، و حیوانی که بر اثر شاخ زدن حیوانات دیگر مرده شده باشد، و آنچه که درنده از آن خورده باشد، مگر این‌که آنها را (زنده یافته و) سر بریده باشید، همچنین بر شما حرام است خوردن گوشت حیواناتی که ذبح آنها برای غیر خدا بوده و روی صخره‌هایی یا چیزهایی دیگر صورت گرفته که به عبادت غیر خدا نصب گشته‌اند. و حرام است به وسیله‌ی تیرهای قرعه به پیشگویی بپردازید، این امر موجب فسق و بیرون رفتن از دایره‌ی اطاعت خداست». موارد مذکور هرچند اگر از چهارپایان هم باشد حرام است.

و از آن جا که خوردنِ گوشت چهارپایان در همه حالات و اوقات مباح است، شکار کردن در حالت احرام را استثنا نمود و فرمود: ﴿غَیۡرَ مُحِلِّی ٱلصَّیۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌچهارپایان در هر حالی برایتان حلال هستند، مگر در حالتی که صفت و ویژگی شما چنان است که حلال‌کننده‌ی صید نیستید، و آن زمانی است که در حال احرام هستید. یعنی زمانی که در حا ل احرام هستید یا در سرزمین حرم به سر می‌برید، حیواناتی را از قبیل آهو و غیره شکار نکنید زیرا برایتان حلال نیست، و صید به معنی حیوان وحشی است که گوشتش خورده می‌شود.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَحۡکُمُ مَا یُرِیدُبدون شک خدا هرچه را بخواهد مطابق با حکمت خویش به آن حکم می‌نماید، همان‌طور که شما را به وفا کردن به پیمان‌ها دستور داد، زیرا وفای به پیمان منافع شما را تامین می‌کند و زیان‌ها را از شما دور می‌نماید.

و از آنجا که خدا نسبت به شما بسیار مهربان است، چهارپایان را برایتان حلال کرد، و از میان چهارپایان حلال گوشت، ان دسته را استثنا نمود که بنا به دلایلی عارضی از قبیل مردار شدن، نام غیرخدا بر آن بودن به هنگام ذبح و خفه شدن و یا مضروب شدن مرده باشند تا شما را محفوظ نگاه دارد. و شما را از صید در حالت احرام نهی نمود، و این به خاطر بزرگداشت و تکریم احرام است.

آیه‌ی ۲:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَلَا ٱلۡهَدۡیَ وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّینَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗاۚ وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٢[المائدة: ۲].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! شعائر خدا را حلال ندانید، و نه ماه حرام را، و نه قربانی‌های بی‌نشان، و نه قربانی‌های نشان‌دار را، و نه کسانی را که قصد آمدن به خانۀ خدا را دارند و به دنبال فضل و خشنودی پروردگارشان هستند، و هرگاه از احرام بیرون آمدید، شکار کنید. و دشمنی قومی که شما را از آمدن به مسجد الحرام بازداشتند شما را وادار نسازد که تعدّی و تجاوز کنید و یکدیگر را بر نیکی و پرهیزگاری کمک نمایید و همدیگر را بر انجام گناه و تجاوز یاری نکنید. و از خدا بترسید، همانا خدا کیفر شدیدی دارد».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِای کسانی که ایمان آورده اید! آنچه را که خدا حرام نموده و به تعظیم آن دستور داده و شما را از ارتکاب آن برحذر داشته است، حلال ندانید. پس این نهی، شامل نهی از انجام دادن آن، و نهی از اعتقاد به حلال بودن آن نیز می‌گردد. هم چنان‌که این نهی شامل انجام ندادن کار زشت و عقیده نداشتن به آن می‌باشد. و این نهی شامل «محرّماتِ احرام» و «محرّمات حرم» می‌شود. نیز آنچه خداوند بدان تصریح نموده، در این نهی داخل است، آنجا که می‌فرماید: ﴿وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَحرمت ماه حرام را با جنگ و ستم و انجام دادن دیگر منهّیات نشکنید. همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ عِدَّةَ ٱلشُّهُورِ عِندَ ٱللَّهِ ٱثۡنَا عَشَرَ شَهۡرٗا فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ یَوۡمَ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ مِنۡهَآ أَرۡبَعَةٌ حُرُمٞۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُۚ فَلَا تَظۡلِمُواْ فِیهِنَّ أَنفُسَکُمۡ[التوبة: ۳۶]. «بی‌گمان تعداد ماه‌ها نزد خدا، در کتاب تقدیر الهی (لوح المحفوظ)، از روزی که آسمان‌ها وزمین را آفریده، دوازده ماه است، چهارتا از آن ماه حرام‌اند، این است آئین استوار و محکم، پس در آن بر خود ستم نکنید».

جمهور علما بر این باور هستند که حرمت جنگ در ماه‌های حرام با این فرموده الهی منسوخ است که می‌فرماید: ﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ[التوبة: ۵]. «پس هرگاه ماه‌های حرام به پایان رسیدند مشرکان را هرکجا یافتید، بکشید». همچنین به دلیل نصوص کلی و عام دیگری که در آن به طور مطلق به پیکار با کافران دستور داده شده، و برای نجنگیدن با آنها تهدیداتی صورت گرفته است. و همچنین به دلیل این‌که پیامبر صبا اهل طائف در ماه ذی القعده که یکی از ماه‌های حرام است، جنگید.

گروهی دیگر می‌گویند: نهی از پیکار در ماه‌های حرام با این آیه و دیگر آیاتی که به طور ویژه از جنگ در ماه‌های حرام نهی می‌کنند، منسوخ نگردیده است. آنان نصوص مطلقی را که در این رابطه وارد شده‌اند بر این آیه و امثال آن حمل کرده و گفته‌اند: «مطلق بر قید حمل می‌شود». و برخی در این مورد به تفکیک قضیه پرداخته و گفته‌اند: آغاز کردن جنگ در ماه‌های حرام جایز نیست، اما ادامه جنگی که از قبل آغاز شده، و تکمیل کردن آن جایز است. و پیکار پیامبر صرا با اهل طائف بر این صورت حمل نموده‌اند، زیرا جنگ با اهل طائف در «حنین» و در ماه شوال آغاز شد. همه این‌ها در مورد جنگی است که تدافعی نباشد، بلکه مسلمانان جنبه تهاجمی داشته باشند.

اما در جنگ تدافعی که کفار آن را آغاز می‌کنند به اجماع همه علما برای مسلمین جایز است به منظور دفاع، در ماه‌های حرام و دیگر ماه‌ها به جنگ با کفار بپردازند.

﴿وَلَا ٱلۡهَدۡیَ وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَو قربانیی را که در حج، عمره و دیگر موارد به‌سوی بیت الله برده می‌شود، حلال نکنید، و قربانی را از طریق دزدیدن و غیره نگیرید و در مورد آن کوتاهی نورزید، و باری را که توان حملِ آن را ندارد بر دوش آن نگذارید، مبادا قبل از رسیدن به جایگاهش تلف شود، بلکه هم قربانی را، و هم کسی که آن را می‌آورد احترام کنید.

﴿وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَاین نوعی خاص از قربانی است که زنجیر یا گردن بندی برای آن بافته شده و در گردنش آویخته می‌شود تا معلوم گردد این حیوان مخصوص قربانی است، از این طریق مردم برای انجام چنین کاری تشویق شوند و سنت و روش رسول اکرم صبه آنها آموخته شود و معلوم گردد این حیوان مخصوص قربانی است و مورد احترام قرار گیرد. بنابر این آویختن گردن بند به گردن قربانی، سنّت، و از شعائر مسنونه است.

﴿وَلَآ ءَآمِّینَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَو کسانی را که آهنگ خانه خدا را دارند (مورد تعرّض قرار ندهید). ﴿یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗایعنی هرکس که قصد زیارت بیت الحرام را نمود و از طریق تجارت ومعاملات ِ جایز در صدد به دست آوردن سود و منفعت مادی بود، و با انجام حج، عمره، و طواف خانه خدا، ونماز گذاردن در آن، و دیگر انواع عبادت در پی جلب خشنودی خدا بود، به او تعرض و توهین نکنید، بلکه او را احترام کنید، و همه زائران خانه خدا را مورد تکریم قرار دهید.

تامین امنیت راه‌هایی که انسان را به خانه خدا می‌رساند نیز در این مقوله داخل است، زیرا کسانی که آهنگ خانه خدا را دارند باید اطمینان و آرامش به‌سوی کعبه بیایند، بدون این‌که ترسی از کشته شدن یا آسیب رسیدن به جان و اموال‌شان از طریق دزدی و چپاول و غیره داشته باشند. و این آیه شریفه با فرموده الهی تخصیص می‌یابد که می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسٞ فَلَا یَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا[التوبة: ۲۸]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! همانا مشرکان پلیدند، پس، بعد از این سال نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند».

بنابراین به مشرک اجازه داده نمی‌شود که به «حرم» وارد گردد. ما گفتیم این آیه با نهی از تعرض به کسی که قصد خانه خدا را نموده و به دنبال فضل و خشنودی خداست تخصیص یافته است، و این بیان‌گر آن است که هرکس به قصد انجام گناه به کعبه برود باید از ورود به خانه خدا و فسادانگیزی در آن بازداشته شود.

چون یکی از روش‌هایی که با آن احترام و اکرام بیت الله کامل می‌گردد آن است که ک سانی را که دارای چنین حال و وضعی هستند از فسادکاری در آن بازداشته شوند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَن یُرِدۡ فِیهِ بِإِلۡحَادِۢ بِظُلۡمٖ نُّذِقۡهُ مِنۡ عَذَابٍ أَلِیمٖ[الحج: ۲۵]. «و هر کس بخواهد در کعبه به الحاد و ستم بپردازد به او عذابی دردناک می‌چشانیم».

پس از آن‌که خداوند متعال آنها را از شکر کردن در حالت احرام نهی نمود، و فرمود: ﴿وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚو هرگاه از احرامِ حج یا عمره بیرون آمدید و از سرزمین حرم بیرون شدید، شکار کردن برایتان حلال است، و این تحریم از بین می‌رود. و دستوری که پس از تحریم صادر می‌شود، حکم مساله را به حالتی که قبل از تحریم داشته است باز می‌گرداند.

﴿وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘو نفرت و دشمنی قومی، و تجاوز آنها بر شما که شما را از مسجد الحرام باز داشته‌اند، وادارتان نکند که بر آنها تجاوز کنید، و از آنها انتقام بگیرید، و دلتان را خنک کنید، زیرا بنده باید به دستور خدا پایبند باشد و راه عدالت و تجاوز شده باشد. پس برای او جایز نیست که برکسی دروغ ببندد که بر وی دروغ بسته است، و یا به کسی خیانت کند که با او خیانت کرده است.

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰو باید برخی از شما برخی دیگر را بر کارهای نیک یاری کنند. و «برّ» اسمی است جامع که در برگیرنده‌ی تمامی اعمال ظاهری و باطنی است اعم از حقوق خدا و حقوق انسان‌هاست که خداوند آنها را دوست دارد و می‌پسندد. و «تقوی» در اینجا اسمی است جامع و در برگیرنده‌ی ترک تمام اعمال ظاهری و باطنی است که خدا و رسولش آن را دوست نمی‌دارند. هم چنان‌که در برگیرنده‌ی آراسته شدن به تمام خصایل و ویژگی‌های خیری است که به انجام دادن آن امر شده است، نیز پرهیز از هر ویژگی از ویژگی‌های شر را در بر می‌گیرد که به ترک آن امر شده است، پس بنده مامور است خود این کارها را انجام دهد، و دیگر برادران مومنش را بر انجام آن یاری نماید با هر قول و گفتاری که آنان را بر آن تشویق وتحریک کند.

﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِو همدیگر را بر گناه یاری ندهید. و «اثم» به معنی جرات پیدا کردن بر انجام گناهان است، امری که صاحبش را گناهکار می‌کند و او را در موقعیت حرج قرار می‌دهد. ﴿وَٱلۡعُدۡوَٰنِیعنی تجاوز به جان و مال و آبروی مردم. پس واجب است که آدمی از هر گناه و ستمی دوری بجوید، سپس دیگران را بر ترک آن کمک نماید. ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِو از خداوند بترسید، همانا خداوند کسی را که بر انجام گناه و هتک حرمت محارم خدا جسارت نماید به شدت عذاب می‌دهد. پس، از محارم بپرهیزید تا عذاب دنیوی و اخروی خدا بر شما نازل شود.

آیه‌ی ۳:

﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّیَةُ وَٱلنَّطِیحَةُ وَمَآ أَکَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِکُمۡ فِسۡقٌۗ ٱلۡیَوۡمَ یَئِسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِی مَخۡمَصَةٍ غَیۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣[المائدة: ۳]. «بر شما حرام شده است خوردن حیوان مرده، و خون، و گوشت خوک، و حیوانی که به نام غیر خدا سر بریده شده، و حیوانی که خفه شده و حیوانی که بر اثر وارد شدن ضربه مرده، و حیوانی که از بالا پرت شده، و حیوانی که بر اثر شاخ زدن حیوانات دیگر مرده، و آنچه که درنده از آن خورده باشد، مگر این‌که آنها را (زنده یافته و) سر بریده باشید، و حیواناتی که برای غیر خدا بر سنگ یا چیز دیگری که برای عبادت (غیر خدا) نصب می‌شود ذبح گردد. و حرام است که به وسیلۀ تیرهای قرعه به پیشگویی بپردازید. این امر موجب فسق و بیرون رفتن از دایره‌ی اطاعت خداست. امروز کافران از دین شما ناامید گشته‌اند، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز برایتان کامل، و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم، و اسلام را به عنوان آیین برایتان پسندیدم. اما کسی که در حال گرسنگی ناچار شود و تمایلی به انجام گناه نداشته باشد (اگر از منهیات مذکور بخورد) همانا خداوند بخشنده و مهربان است».

این همان محرماتی است که خداوند در فرموده‌ی: ﴿إِلَّا مَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ«جز آنچه که بر شما خوانده می‌شود». به ما وعده داد آنها را بر ما تلاوت کنند. و بدان که خداوند تبارک و تعالی چیزهایی را که حرام می‌کند بدان خاطر است تا بندگانش را از زیانی که در آنها نهفته است حفاظت نماید، و خداوند این زیان‌ها را گاهی برای بندگان بیان نموده و گاهی بیان نمی‌کند.

پس خداوند خبر داد که مرده را بر شما حرام کرده است: ﴿ٱلۡمَیۡتَةُو منظور از حیوان مردار حیوانی است که بدون ذبح شرعی حیات خود را از دست داده باشد، چنین حیوانی به خاطر ضرری که دارد حرام است، و زیان آن، به سبب ماندن خون در شکم و گوشت آن است و خوردنش مضر می‌باشد.

شایان ذکر است که حیوانات مردار بیشتر به خاطر بیماری می‌میرند، پس خوردن آن زیان دارد. ملخ و ماهی از این قضیه مستثنی هستند و حلالند.

﴿وَٱلدَّمُو خون جاری. همانطور که در آیه‌ای دیگر به صورت مقّید بیان شده است. ﴿وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِیرِو گوشت خوک، و این، همه اجزای آن را شامل می‌شود. از بین سایر درندگانِ پلید فقط خوک را بیان نمود، زیرا گروهی از اهل کتاب از قبیل نصاری ادعا می‌کنند که خداوند خوک را برای‌شان حلال نموده است. یعنی شما فریب آنها را نخورید، چرا که خوک حرام است و از جمله پلیدی‌هاست. ﴿وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِو حیوانی که به هنگام سربریدن، نام غیر خدا، از قبیل بت‌ها و اولیا و ستارگان و دیگر مخلوقات بر آن برده شده است. پس همان‌طور که بردن نام خدا، ذبیحه را پاک می‌گرداند، بردن نام غیر خدا آن‌را از نظر معنوی آلوده می‌کند، چون ذکر نام غیر خدا بر آن شرک است.

﴿وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُو حیوانی که به سبب خفگی مرده، و با دست یا ریسمانی خفه شده باشد، یا این‌که سرش را به جای تنگ و باریکی فرو برده باشد که نتوان آن را بیرون آورد، در نتیجه حیوان بمیرد.

﴿وَٱلۡمَوۡقُوذَةُو حیوانی که به سبب کتک زدن با چوب یا سنگ، یا فرو رفتن چیزی بر آن عمدا یا بدون عمد مرده باشد. ﴿وَٱلۡمُتَرَدِّیَةُو حیوانی که از بالا پرت شده باشد، مانند این‌که از بالای کوه یا دیوار، یا از سقفی افتاده باشد و بمیرد.

﴿وَٱلنَّطِیحَةُو آن حیوانی است که به سبب شاخ زدن حیوان دیگری بمیرد. ﴿وَمَآ أَکَلَ ٱلسَّبُعُو آنچه حیوانات درّنده از قبیل گرگ، شیر یا پلنگ از بدن آنها بخورند، یا پرندگان درنّده‌ای که شکار را می‌خورند، از آن بخورند. پس چنین حیوانی که به سبب خوردن پرندگان مرده باشد حلال نیست.

﴿إِلَّا مَا ذَکَّیۡتُمۡاین استثنا راجع به این موارد است، یعنی حیوان خفه شده، حیوانی که بر اثر کت ک مرده است، حیوانی که از بالا افتاده و مرده است، حیوانی که به سبب شاخ زدن حیوانی دیگر مرده است و آنچه که درندگان از آن خورده‌اند، در همه این موارد اگر حیوان به صورت حتم و مسلّم زنده باشد و سربریده شود حلال است.

بنابراین، فقها گفته‌اند: «اگر حیوان درنده یا غیر آن روده و شکم حیوانی را پاره کند، یا حلقومش را قطع نماید زنده بودن آن مانند مرده بودنش است، زیرا سر بریدنش فایده‌ای ندارد». و برخی جز وجود حیات چیز دیگری را در آن معتبر ندانسته‌اند، پس هرگاه آن را سر برید و حیوان زنده بود، حلال است اگر چه روده‌ها و شکمش از آن جدا شده باشد. و از ظاهر آیه شریفه چنین استنباط می‌شود.

﴿وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِو تقسیم کردن و پیشگویی نمودن با چوبه‌های تیر بر شما حرام است. «استقسام» شیوه‌ای برای تقسیم کردن و اندازه‌گیری، و معیاری برای اقدام به کاری یا ترک آن بود. «ازلام» سه چوب تیر مانندی بودند که عرب‌ها در جاهلیت برای این منظور از آنها استفاده می‌کردند که بر یکی نوشته شده بود «بکن»، و بر دومی نوشته شده بود«نکن» و بر سومی چیزی نوشته نشده بود. پس هرگاه کسی از آنان آهنگ سفر یا عروسی یا امثال آن را می‌کرد این سه تیر را در کیسه‌ای می‌انداختف سپس یکی از آن را بیرون می‌آورد، پس اگر تیری بیرون می‌آمد که روی آن نوشته بود «بکن» او کارش را می‌کرد، و اگر تیری بیرون می‌آمد که روی آن نوشته شده بود «نکن»، کارش را انجام نمی‌داد، و اگر تیری بیرون می‌آمد که چیزی بر آن نوشته نشده بود باز کارش را تکرار می‌کرد تا یکی از دو چوبه‌ای بیرون می‌آمد که روی آن چیزی نوشته شده بود، و طبق آن عمل می‌کرد.

پس خداوند این کار و امثال آن را بر آنها حرام نمود و به‌جای آن، آنها را به نماز استخاره در همه کارها راهنمایی کرد.

﴿ذَٰلِکُمۡ فِسۡقٌاشاره به همه امور حرامی است که از آن سخن رفت، و خداوند به منظور حفاظت بندگانش آنها را حرام نمود. این امور موجب فسق، و بیرون رفتن از دایره اطاعت خدا و وارد شدن به اطاعت شیطانند.

سپس خداوند بر بندگانش منت نهاد و فرمود: ﴿ٱلۡیَوۡمَ یَئِسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمۡامروز کافران از دین‌تان مایوس شده‌اند. روزی که به آن اشاره شده است روز عرفه است، روزی که خداوند دینش را تکمیل کرد و بنده و پیامبرش را نصرت نمود و مشرکین را بی‌نهایت خوار گردانید، در حالی‌که آنها به پشیمان کردن مومنان از دین‌شان بسیار رغبت داشتند، اما وقتی که عزت و قدرت اسلام و پیروزی آن را مشاهده کردند کاملا ناامید شدند که مومنان به دین آنها باز گردند. بنابر این در این سال، یعنی سال دهم که پیامبر حج وداع نمودند، و آخرین حج پیامبر بود، هیچ مشرکی حج نکرد و هیچ آدم لخت و عریانی چون گذشته اطراف کعبه طواف ننمود.

بنابراین فرمود: ﴿فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِو از مشرکان نترسید، بلکه از خداوندی بترسید که شما را بر آنها پیرو گردانید و آنان را خوار کرد و توطئه‌هایشان را به خودشان برگرداند.

﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡامروز با کامل کردن پیروزی و تکمیل شرائع ظاهری و باطنی، اصول و فروع دین‌تان را کامل نمودم، بنابراین، کتاب و سنت در حوزه احکام دینی، و اصول و فروع آن کاملا شما را کفایت می‌کنند. پس هرکس ادعا کند که مردم در شناختن عقاید و احکامشان به علومی غیر از کتاب و سنت از قبیل علوم کلام و غیره نیاز دارد، جاهل است و ادعای باطلی در سر می‌پروراند، زیرا گمان می‌برد که دین کامل نمی‌شود مگر به وسیله آنچه که او می‌گوید، و به‌سوی آن دعوت می‌کند و این از بزرگ‌ترین ستم در حق خدا و رسولش به حساب می‌آید و نسبت دادن جهل است به خدا و رسولش.

﴿وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِیو نعمت ظاهری و باطنی را برای شما تکمیل کردم. ﴿وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاو اسلام را به عنوان دین برای شما انتخاب نمودم، همانطور که شما را برای اسلام پسندیدم.

پس با به جا آوردن دستورات اسلام شکر پروردگارتان را به جای آورید و کسی را که برترین و شریف‌ترین و کامل‌ترین دین را به شما ارزانی داشته است ستایش کنید.

﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّبنابر این کسی که ضرورت و نیاز، او را به خوردن چیزهای حرام که در ﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُبیان شد، مجبور کرد، ﴿فِی مَخۡمَصَةٍدر حالت گرسنگی، ﴿غَیۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖبه شرطی که متمایل به گناه نباشد، و تا زمانی که مجبور نشده است، از آن نخورد و بیش از اندازه‌ای که او را کفایت می‌کند، نخورد، ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞهمانا خداوند بخشنده و مهربان است، و خوردن (گوشت، خون و....) حرام را در این حال برای او مباح کرده، و بر او رحم نموده که از حرام به اندازه‌ای که وی را نگاه دارد، بخورد بدون این‌که کمبود و نقصی در دینش حاصل آید.

آیه‌ی ۴:

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُ وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ ٱللَّهُۖ فَکُلُواْ مِمَّآ أَمۡسَکۡنَ عَلَیۡکُمۡ وَٱذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٤[المائدة: ۴].«از تو می‌پرسند: چه چیزی برای‌شان حلال شده است؟ بگو: چیزهای پاکیزه برایتان حلال شده است، و نیز صید پرندگان و حیوانات شکارگر که شما به عنوان مربیان از آنچه خدایتان آموخته به آنها تعلیم داده‌اید. پس بخورید از آنچه که حیوانات شکاری برای شما نگاه می‌دارند، و نام خدا را بر آن ببرید، و از خدا بترسید که خدا سریع الحساب است».

خداوند متعال به پیامبرش محمد صمی‌فرماید: ﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡاز تو می‌پرسند: چه خوراکی‌هایی برای آنان حلال شده است. ﴿قُلۡ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُبگو: چیزهای پاکیزه برایتان حلال شده است. و چیزهای پاکیزه هر آن چیزی است که در آن فایده یا لذتی باشد، بدون این‌که زیانی برای بدن و عقل در بر داشته باشد. پس همه دانه‌ها و میوه‌ها که در روستاها و صحراها یافت می‌شوند، و نیز همه حیوانات دریایی و خشکی در این داخل است، جز آنچه که شارع استثنا نموده است مانند حیوانات درنّده و پلید.

بنابراین، مفهوم آیه بر حرام بودن پلیدی‌ها دلالت می‌نماید، همانطور که خداوند به حرمت پلیدی‌ها تصریح کرده و می‌فرماید: ﴿وَیُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّیِّبَٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ[الأعراف: ۱۵٧]. «و پاکیزه‌ها را برای آنان حلال می‌نماید و پلیدی‌ها را برای‌شان حرام می‌گرداند».

﴿وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِو شکاری که پرندگان و حیوانات شکارگر صید می‌کنند برایتان حلال است. این آیه بر چند چیز دلالت می‌نماید: اول: لطف و مهربانی خدا نسبت به بندگانش که راه‌های حلال را برای آنان گسترده است و حیواناتی را که سر نبریده‌اند بلکه پرندگان و حیوانات شکاری آن را شکار کرده‌اند برای آنان حلال نموده است. منظور از «جوارح» سگ‌های شکاری و یوزپلنگ و شاهین و دیگر حیواناتی است که با چنگال و دندان شکار می‌کنند.

دوم: شرط است که حیوان شکاری تعلیم یافته باشد، به طوری که در عرف تعلیم شمرده شود، به این صورت که هرگاه بخواهد حیوان را به حرکت درآورد و رها کند، حرکت نماید، و هرگاه بخواهد آن را از شکار باز دارد با صدای او باز گردد. و هرگاه حیوانی را گرفت آن را نخورد. بنابر این فرمود: ﴿تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ ٱللَّهُۖ فَکُلُواْ مِمَّآ أَمۡسَکۡنَ عَلَیۡکُمۡاز صیدی که به خاطر شما گرفته و نگاه داشته‌اند، بخورید. و چنانچه حیوان شکاری بخشی از آن صید را بخورد، معلوم نیست که بقیه آخر را برای صاحبش نگاه بدارد، زیرا احتمال دارد که درصدد خوردن نصف باقیمانده هم باشد.

سوم: شرط است که سگ یا پرنده شکاری و امثال آن، شکار را زخمی کرده باشد. به دلیل این‌که فرموده است: ﴿مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِو قبلا گفتیم که حیوان خفه شده حرام است. پس اگر سگ یا دیگر حیوان شکاری، صید را خفه کرد یا بر اثر سنگینی وزنش آن را کشت، حیوان شکار شده حلال نیست. این نظر مبنی بر آن است که پرندگان و حیوانات شکاری، شکار را با چنگال با دندان خود زخمی کنند. و بنا به قول مشهور که می‌گوید: جوارح به معنی «کواسب» می‌باشد، منظور حیونات شکارگری است که خود شکار را به دست می‌آورند و آن را در می‌یابند. پس اگر به این معنی باشد، در آن دلالتی بر مطلب گذشته نیست. و الله اعلم.

چهارم: جایز بودن پرورش و نگهداری سگ شکاری است، همان‌طور که در حدیث صحیح آمده که نگهداری و پرورش سگ شکاری جایز است. با این‌که در اصل، نگهداری سگ و پرورش آن حرام است، اما نگهداری سگ شکاری جایز است، زیرا اگر شکار و تعلیم دادن سگ جایز باشد به طور قطع نگهداری آن نیز جایز است.

پنجم: پاک بودن قسمتی از شکار که سگ با دهان گرفته است، چون خداوند آن را جایز قرار داده و نگفته است آن را بشوئید. پس این برپاکی محلی که دهان سگ شکاری به آن خورده است دلالت می‌نماید.

ششم: در این آیه به فضیلت علم اشاره شده است، و این‌که سگ و حیوان تعلیم یافته به خاطر تعلیمی که دیده است شکارش حلال است، و حیوان شکارگری که تعلیم نیافته شکارش حلال نیست.

هفتم: مشغول شدن به تعلیم دادن سگ یا پرنده یا امثال آن مذموم و ناپسند نبوده و کار بیهوده و باطلی نیست، بلکه امری است مطلوب، چون تعلیم، وسیله‌ای برای حلال شدن شکارِ حیوان شکارگر و استفاده از آن است.

هشتم: این آیه دلیلی است برای کسی که فروختن سگ شکارگر را جایز می‌داند، زیرا جز از طریق خرید و فروش نمی‌توان به سگ شکاری دست یافت.

نهم: در این آیه «بسم الله» گفتن به هنگام رها کردن حیوان شکاری شرط قرار داده شده است، و اگر به طور عمد و قصد «بسم الله» نگوید شکاری را که حیوان شکاری کشته است حلال نمی‌باشد.

دهم: خوردن آنچه حیوان شکارگر صید کرده حلال است، خواه حیوان شکارگر صید را کشته باشد یا نه. و اگر صاحبش آن را دریافت و شکار به طور حتم و مسلّم زنده بود حلال نیست مگر این‌که آن را ذبح کند.

سپس خداوند متعال مردم را به تقوا و پرهیزگاری تشویق نمود و آنان را از آمدن روز قیامت و محاسبه آن روز، برحذر داشت و به آنان گوشزد کرد که حسابرسی روز قیامت نزدیک است: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ.

آیه‌ی ۵:

﴿ٱلۡیَوۡمَ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ وَطَعَامُکُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ إِذَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِینَ غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَ وَلَا مُتَّخِذِیٓ أَخۡدَانٖۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٥[المائدة: ۵].«امروز برای شما چیزهای پاک حلال شده، و ذبیحه‌ی اهل کتاب برای شما حلال است، و ذبیحه‌ی شما برای آنان حلال است، و زنان پاکدامنِ مؤمن، و زنان و پاکدامن از کسانی که پیش از شما کتاب (آسمانی) به آنها داده شده، (برایتان) حلال است، به شرطی که مهریۀ آنان را بپردازید و قصدتان ازدواج و پاکدامنی باشد، و منظورتان زناکاری و انتخاب دوست نباشد، و هرکس به ایمان (احکام شریعت) کفر ورزد بی‌گمان عمل او نابود شده و او در آخرت از ریان کاران است».

خداوند حلال کردن چیزهای پاکیزه را تکرار نمود تا منّت و لطف خویش را بیان دارد و بندگانش را به سپاسگزاری فراوان و ذکر پروردگار فرا بخواند، و چیزهایی را که بدان نیاز دارند برای‌شان حلال نمود، به گونه‌ای که می‌توانند از چیزهای پاکیزه استفاده کنند.

﴿وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡای مسلمین! حیواناتی که یهودیان نصارا را سر می‌برند برای شما حلال است، نه حیواناتی که دیگر کافران سر می‌برند، زیرا ذبیحه آنها برای مسلمین حلال نیست. چون اهل کتاب به پیامبران و کتاب‌های آسمانی منتسب هستند، و همه پیامبران بر حرام بودن حیوانی که برای غیر خدا ذبح شده باشد متفق می‌باشند، زیرا ذبح حیوان برای غیر خدا شرک است.

پس یهودیان و نصارا به حرام بودن ذبح حیوان برای غیر خداوند معتقد هستند، بنابر این ذبیحه آنان حلال است، اما ذبیحه دیگر کفار نه. و منظور از طعام اهل کتاب حیواناتی است که سر می‌برند، زیرا خوراکهای دیگر از قبیل دانه‌ها و میوه‌ها، خواه متعلق به اهل کتاب باشد یا نه حلال می‌باشند. نیز به دلیل این‌که خداوند طعام را به آنها نسبت داده‌است. پس این دلالت می‌نماید که آن چیز بدان سبب که آنها ذبح کرده‌اند خوراک قرار داده شده است، و نباید گفت که «اضافه طعام» به اهل کتاب به معنی تملیک است، یعنی خوراکی که در ملکیت آنهاست، زیرا خوراکی که در ملکیت آنان است به دست آوردنش به طریقه‌ی غصب صحیح نیست، حتی اگر این کار از جانب مسلمانان هم صورت گیرد.

﴿وَطَعَامُکُمۡو ذبیحه‌ی شما مسلمانان ﴿حِلّٞ لَّهُمۡبرای آنها حلال است، و شما می‌توانید از خوراک خود به آنان بدهید ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِو زنان آزاده پاکدامن مومن برای شما حلال‌اند. ﴿مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡو زنان آزاده پاکدامنی که پیش از شما، کتاب (آسمانی) به آنان داده شده است. یعنی یهودیان و نصارا. و این فرموده الهی را که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکَٰتِ حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّ[البقرة: ۲۲۱]. «و با زنان مشرک ازدواج نکنید مگر این‌که ایمان بیاورند تخصیص می‌گرداند». و مفهوم آیه چنین است که ازدواج با زنان برده‌ی مومن برای مردان آزاده حلال نیست.

اما زنان برده اهل کتاب هیچگاه مباح نبوده و بطور مطلق نمی‌توان آنان را به عقد مردان آزاده در آورد، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿مِّن فَتَیَٰتِکُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[النساء: ۲۵]. «از کنیزان مومن و مسلمان». اما زنان مسلمان اگر برده باشند ازدواج با آنها اول، توانایی نداشتن برای ازدواج با آزاده. و دوم، ترس از گرفتار شدن به فساد و گناه، اما ازدواج با زنان فاسق و زناکار جایز نیست خواه مسلمان باشند یا اهل کتاب، مگر این‌که توبه کنند، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلزَّانِی لَا یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوۡ مُشۡرِکَةٗ[النور: ۳]. «مرد زناکار جز با زن زناکار یا زن مشرک ازدواج نکنند».

﴿إِذَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّازدواج با آنها را برای شما حلال قرار داده‌ایم، هرگاه مهریه آنها را بپردازید. پس هرکس تصمیم به ندادن مهریه زن بگیرد، برای او حلال نیست. و خداوند متعال به پرداختن مهریه زن دستور داد، و آن زمانی است که زن عاقل و رشید، و صلاحیتِ پذیریشِ مهریه را داشته باشد، در غیر این صورت شوهر مهریه را به سرپرست زن می‌دهد. و نسبت دادن مهریه به زنان بر این دلالت می‌نماید که زن مالک تمام مهریه‌اش است و هیچ‌کس حقی در آن ندارد مگر آنچه که به زن شوهر ببخشد یا به سرپرست خودش یا به کسی دیگر بدهد.

﴿مُحۡصِنِینَ غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَدر حالی که شما زنانتان را پاکدامن نگه دارید و شرمگاهتان را از دیگر زنان مصون بدارید.

﴿غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَو با هیچ ‌کس زنا نکنید. ﴿وَلَا مُتَّخِذِیٓ أَخۡدَانٖو دوست نگیرید. و دوست گرفتن یعنی زنا کردن با معشوقه‌ها، زیرا در جاهلیت زنا این‌گونه بود که عده‌ای با هرکس زنا می‌کردند، چنین فردی «مُسَافح» زناکار نامیده می‌شد. و بعضی فقط با دوست و معشوقه خود زنا می‌کردند. خداوند خبر داد که این کار با عفت و پاکدامنی متضاد است، و شرط ازدواج این است که شوره پاکدامن باشد. ﴿وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُو هرکس به خدا کفر ورزد و به کتاب‌ها و پیامبرانش که ایمان آوردن بدان‌ها واجب است، یا به چیزی از شرایع و آیین الهی کفر ورزد، بی‌گمان عملش نابود گشته است، و آن زمانی است که بر حالت کفر بمیرد. همانطور که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن یَرۡتَدِدۡ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَیَمُتۡ وَهُوَ کَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ[البقرة: ۲۱٧]. «و هر کس از شما از دین خود مرتد شود، و در حالی که کافر است بمیرد پس ایشان اعمال‌شان در دنیا و آخرت نابود می‌شود».

﴿وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَو او در آخرت از زمره کسانی خواهد بود که در مورد خود و اموال و خانواده‌هایشان دچار زیان شده و به شقاوت همیشگی گرفتار آمده‌اند.

آیه‌ی ۶:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ وَإِن کُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم مِّنۡهُۚ مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٦[المائدة: ۶].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هرگاه برای نماز برخواستید چهره‌هایتان را بشویید، و دست‌هایتان را با آرنج بشویید، و سرتان را مسح کنید، و پاهایتان را با قوزک بشویید. و اگر جُنُب بودید خود را پاک کنید، و اگر بیمار یا در مسافرت بودید و یا یکی از شما از پیشاب برگشت و یا با زنان آمیزش کردید و آبی را نیافتید، پس با هر آنچه که بر سطح زمین ارتفاع پیدا کند به شرطی که پاک باشد تیمم کنید، و با آن بر صورت‌ها و دستهایتان بکشید، خداوند نمی‌خواهد که بر شما مشقتی بیندازد، بلکه می‌خواهد شما را پاکیزه کند، و نعمت خود را بر شما کامل گرداند تا شکر گزارید».

این آیه بزرگی است که مشتمل بر احکام زیادی می‌باشد، و ما آنچه را از این احکام که خداوند برایمان آسان و مقدور نموده است بیان می‌کنیم:

۱- اطاعت کردن از آنچه در این آیه ذکر شده و عمل کردن به آن از لوازم ایمان است و ایمان جز با آن کامل نمی‌شود، چون خداوند آیه را با ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْآغاز کرده است. یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! به مقتضای ایمانتان به آنچه برای شما مشروع نموده‌ایم عمل کنید.

۲- امر به بپاخاستن برای نماز، زیرا فرموده است: ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِیعنی هر وقت برای نماز بپاخاستید.

۳- امر به نیت کردن برای نماز، زیرا ﴿إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِیعنی هرگاه به قصد و نیت نماز بپاخاستید.

۴- وضو شرط صحّت نماز است، زیرا خداوند به هنگام بلند شدن برای نماز به وضو دستور داده‌است، و اصل این است که «امر» برای وجوب است.

۵- وضو با داخل شدن وقت نماز واجب نمی‌شود، بلکه هنگام اراده کردن برای نماز واجب می‌گردد.

۶- هر آنچه که اسم نماز بر آن اطلاع شود از قبیل فرض، و نفل، و فرض کفایه و نماز جنازه، برای همه آنها وضو شرط است. حتی بسیاری از علما برای سجده خالی، از قبیل سجده تلاوت و سجده شکر نیز وضو را لازم می‌دانند.

٧- امر به شستن چهره و صورت که طول آن از ابتدای محل روییدن موی سر تا زیر چانه است، وعرض آن از گوش تا گوش است. و مضمضه آب در دهان کردن و استنشاق آب در بینی ک ردن با سنّت ثابت شده و در شستن صورت داخل می‌گردد. و موهای چهره بخشی از چهره می‌باشند. اگر این موها کم باشند رسانیدن آب به زیر آنها لازم است، ولی اگر پرپشت و زیاد باشند فقط شستن سطح ظاهری آن کافی است.

۸- امر به شستن دست‌ها، و این‌که باید با آرنج شسته شوند. و کلمه «الی» آنطور که جمهور مفسرین گفته‌اند به معنی «مع» است، مانند این فرموده الهی که می‌فرماید: ﴿وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَهُمۡ إِلَىٰٓ أَمۡوَٰلِکُمۡ[النساء: ۲]. «یعنی اموال یتیمان را همراه با اموال خودتان نخورید». از طرفی نیز شستن دست که واجب است کامل نمی‌شود مگر با شستن تمام آرنج.

٩- امر به مسح سر.

۱۰- مسح تمام سر واجب است، زیرا «باء» در ﴿بِرُءُوسِکُمۡبرای تبعیض نیست، بلکه برای ملاصقه است و تمام سر باید مسح شود.

۱۱- مسح هرگونه انجام شود کافی است خواه با هر دو دست،یا با یک دست، یا با پارچه‌ای، یا با تکه چوبی و یا امثال آن مسح صورت گیرد، زیرا خداوند مسح را به طور مطلق بیان نموده وآن را با یک صفت و ویژگی مقید نکرده است، پس به همان صورت بر اطلاق خود دلالت می‌کند.

۱۲- مسح سر واجب است. پس اگر سرش را شست و بر آن دست نکشید کافی نیست چون او کاری را که خداوند بدان دستور داده انجام نداده است.

۱۳- آنچه در مورد شستن دست‌ها با آرنج گفته شد در مورد شستن پاها با هر دو قوزک صدق می‌کند.

۱۴- در این آیه به مسح خف «موزه» و اشاره شده، و آن زمانی است که ﴿وَأَرۡجُلَکُمۡرا با قرائت جر بخوانیم. و هر کدام از هر دو قرائت نصب و جر به معنی خاصی حمل می‌شود، پسش اگر به قرائت نصب خوانده شود دستور به شستن پاهاست، و آن زمانی است که پاها پوشیده نباشند. و اگر به قرائت جر خوانده شود دستور به مسح پاهاست اگر با موزه پوشیده شده باشند.

۱۵- رعایت ترتیب در وضو واجب است، زیرا خداوند آن را به ترتیب بیان کرده است. نیز خداوند عضوی را که در وضو مسح می‌شود بین دو عضو که باید شسته شوند ذکر نمود، و این فایده‌ای را جز ترتیب نمی‌رساند.

۱۶- ترتیب مخصوص اعضای چهارگانه‌ی است که در این آیه نام برده شده‌اند. اما رعایت ترتیب میان مضمضه و استنشاق و تقدیم این اعمال بر شستن چهره، و این‌که دست راست و پای راست قبل از دست چپ و پای چپ شسته شوند، و این‌که سر قبل از گوش‌ها مسح شود، واجب نیست، بلکه مستحب می‌باشد.

۱٧- تازه کردن وضو برای هر نماز، تا صورتی که به آن دستور داده است تحّقق یابد.

۱۸- امر به غسل جنابت.

۱٩- شستن تمام بدن در صورت جنابت واجب است، زیرا خداوند، پاک کردن را به بدن نسبت داده و آن را ویژه قسمت‌هایی از بدن قرار نداده است.

۲۰- امر به شستن ظاهر و باطن موها در جنابت.

۲۱- حدث اصغر در حدث اکب رمندرج است، و اگر کسی هم جنب بود، و هم وضو نداشت، کافی است که نیت رفعِ هر دو را بکند و تمام بدنش را بشوید. چون خداوند جز پاک کردن چیز دیگری را بیان نکرده و نفرموده است که دوباره باید وضو بگیرید.

۲۲- جنابت بر هر کسی صدق پیدا می‌کند که در حالت خواب یا بیداری از او «منی» بیرون بیاید، و یا این‌که آمیزش کند و آبی نیز از او خارج نشود.

۲۳- هر کس به یادآوری که احتلام شده است اما خیسی و تری ندید، غسل بر او واجب نیست چون او جنب نشده است.

۲۴- خداوند احسان خود را بر بندگانش با مشروع قرار دادن تیمم بیان می‌دارد.

۲۵- یکی از اسباب جایز بودن تیمم، بیماری است که بکار بردن آب برای آن زیان آور باشد. پس برای چنین بیماریی تیمّم جایز است.

۲۶- از جمله اسباب جایز بودن تیمم، سفر و آمدن از قضای حاجت است، و آن زمانی مجوِّز تیمم است هرچند آب نیز وجود داشته باشد، زیرا در صورت استفاده از آب فرد مریض زیان می‌بیند، اما در بقیه‌ی موارد مذکور، آنچه که سبب تجویز تیمم می‌گردد نبودن آب است، گرچه آدمی در حضر هم باشد.

۲٧- آنچه که از پس یا پیش انسان بیرون بیاید، ادرار باشد یا مدفوع، وضو را نقض می‌کند.

۲۸- کسانی به این آیه استدلال کرده‌اند که گفته‌اند: «جز آنچه از راه جلو و عقب خارج می‌شود مانند ادرار، مدفوع و باد چیزی وضو را نقض نمی‌کند». پس وضو با دست زدن به شرمگاه و دیگر چیزها نقض نمی‌شود.

۲٩- مستحب است چیزی که تلفظ به آن زشت است به صورت کنایه گفته شود، به دلیل این‌که خداوند فرمود: ﴿أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ.

۳۰- دست زدن به زن به قصد لّذت جویی و شهوت، وضو را نقض می‌کند.

۳۱- برای صحت تیمم شرط است که آب وجود نداشته باشد.

۳۲- در صورت موجود بودن آب، تیمم باطل می‌شود، حتی اگر آدمی در نماز باشد، زیرا خداوند تیمم را در صورت نبودن آب جایز قرار داده‌است.

۳۳- هرگاه وقت نماز فرا رسید و آدمی آب همراه نداشت، بر او لازم است که در میان اسباب و اثاثیه خود و همسفرانش به جستجوی آب بپردازد، زیرا کسی که چیزی را جستجو نکند، گفته نمی‌شود که آن چیز را نیافته است و خداوند می‌فرماید زمانی برایتان جایز است تیمم کنید که هیچ آبی را نیابید.

۳۴- کسی که آبی را بیابد که برای وضو کافی نباشد، باید از آن تا هر جا که رسید استفاده کند، سپس برای بقیه اعضا تیمم کند.

۳۵- آبی که به وسیله مخلوط شدن با چیزهای پاک تغییر کرده است بر تیمّم مقدم است. یعنی آن آب پاک و پاک‌کننده است و به وسیله آن می‌توان وضو گرفت، زیرا آبی که تغییر کرده است آب به حساب می‌آید و در فرموده خدا ﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗاداخل است.

۳۶- برای صحت تیمم نیت لازم است زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿فَتَیَمَّمُواْیعنی قصد و آهنگ کنید.

۳٧- تیمم با هر آنچه از خاک و غیره که از سطح زمین سر برآورده باشد جایز می‌باشد، بنابر این خداوند که می‌فرماید: ﴿فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم مِّنۡهُاز آن بر صورت‌ها و دست‌هایتان بکشید، یا از باب تغلیب و اکثریت است، چرا که اغلب این‌گونه است که از روی زمین غبار متصاعد شده و بر دست و صورت کشیده شده و روی دست و صورت می‌ماند، و یا از باب راهنمایی برای استفاده از «بهتر» است و این‌که استفاده از خاکی که غبار داشته باشد بهتر است.

۳۸- تیمّم با خاک آلوده صحیح نیست، چون خاک آلوده پاک شمرده نمی‌شود بلکه نجس و آلوده است.

۳٩- در تیمم فقط صورت و دست‌ها مسح می‌شوند نه دیگر اعضا.

۴۰- ﴿بِوُجُوهِکُمۡتمام چهره را در بر می‌گیرد و باید همه آن مسح شود، اما لازم نیست که خاک را به دهان و بینی داخل کند. و لازم نیست که خاک، زیر موها داخل شود، حتی لازم نیست که م قدار کمی خاک وارد زیر موها شود.

۴۱- دست‌ها فقط تا مچ مسح می‌شوند، زیرا وقتی که به طور مطلق از دست نام برده شود تا مچ مورد نظر است. پس اگر مسح تا هر دو ساعد لازم بود خداوند آن را ذکر می‌نمود، همانطور که در وضو ذکر نموده است.

۴۲- این آیه عام است و از آن استنباط می‌شود که تیمم برای رفع همه ناپاکی‌ها اعم از بی ‌وضویی و جنابت و نجاست بدن جایز است. چون خداوند آن را به جای طهارت با آب قرار داده و آیه را به طور مطلق ذکر نموده است، پس نمی‌توان آن را به موردی خاص مقید کرد، و ممکن است گفته شود: ناپاکی بدن با تیمم رفع نمی‌شود، چون عبارت و سیاق آیه در مرود بی‌وضویی و جنابت است، و قول جمهور علما هم همین است.

۴۳- محل تیمم در ناپاکی کوچک بی‌وضویی و ناپاکی بزرگ جنابت یکی است و آن صورت و دست‌ها می‌باشند.

۴۴- کسی که هم جنب بود و هم وضو نداشت و به نیت هر دو تیمم کرد، با توجه به عام و مطلق بودن آیه جایز و کافی است.

۴۵- مسح کردن به هر طریقی که باشد کفایت می‌کند، خواه با دستش انجام شود یا با چیزی دیگر، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿فَٱمۡسَحُواْیعنی مسح کنید، و آنچه را که به وسیله آن مسح شود بیان نکرده است، پس این دلالت می‌نماید که با هر چیزی مسح شود جایز است.

۴۶- ترتیب در تیمم شرط است، همانطور که ترتیب در وضو شرط است. چون مسح کردن چهره قبل از مسح کردن دست‌ها بیان شده است.

۴٧- هدف خداوند از تشریع احکام، آن نیست که ما را در سختی و دشواری و تنگنا قرار بدهد، بلکه احکام، آثاری از مهربانی و رحمت خدا نسبت به بندگان است، تا آنها را پاک نموده و نعمت خویش را بر آنان کامل بگرداند.

۴۸- پاک کردن ظاهر با آب و خاک، مکّمل پاکی باطن با توحید و توبه راستین است.

۴٩- گر چه ظاهرا نظافت و پاکی از تیمم بدست نمی‌آید، اما قطعا نوعی تحصیل پاکی باطنی است که از بجا آوردن دستور خدا حاصل می‌گردد.

۵۰- شایسته است که بنده در حکمت و اسرار شرایع و احکام الهی در رابطه با پاکی و وضو و سایر موارد تامل کند، تا بر معرفت و دانش او افزوده گردد، و سپاس خدا را به خاطر احکامی که مشروع نموده است بیشتر به جای آوَرَد، و وی را بیشتر دوست بدارد، که سپاس و تشکر بنده را به مقامهای بلند و رفیع می‌رساند.

آیه‌ی ٧:

﴿وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمِیثَٰقَهُ ٱلَّذِی وَاثَقَکُم بِهِۦٓ إِذۡ قُلۡتُمۡ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ٧[المائدة: ٧].«و نعمتی را به یاد آورید که خدا به شما ارزانی داشته، و پیمانی را یاد کنید که با شما بسته است، آنگاه که گفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم. و از خدا بترسید، همانا خداوند به آنچه در سینه‌هاست آگاه می‌باشد».

خداوند متعال بندگانش را دستور می‌دهد تا نعمت‌های دینی و دنیوی او را با قلب و زبان به خاطر بیاورند. زیرا به یاد آوردن نعمت‌های الهی به صورت مستمر انگیزه‌ای است برای شکر خدا، و محبت ورزیدن به وی، و سرشار گشتن قلب از احسان خداوند و به یاد آوردن نعمت‌های دینی و دنیوی خدا خودپسندی و به خود بالیدن را از بین برده، وفضل و احسان الهی را افزون می‌گرداند. ﴿وَمِیثَٰقَهُو پیمان خدا را به یاد آورید. ﴿ٱلَّذِی وَاثَقَکُم بِهِپیمانی که از شما گرفت.

منظور این نیست که آنها آن پیمان را بر زبان جاری کرده و به آن اقرار نموده‌اند، بلکه به منظور این است که آنان با ایمان آوردن‌شان به خدا و پیامبرش در حقیقت خود را به اطاعت از خدا و پیامبر پایبند نموده‌اند. بنابر این فرمود: ﴿إِذۡ قُلۡتُمۡ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاآنگاه که گفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم. یعنی آنچه از آیات قرآنی و نشانه‌های هستی که ما را به‌سوی آن فراخواندی، شنیدیم و فهمیدیم و به آن یقین کرده و از آن فرمان بردیم، و از آنچه که ما را به آن فرمان دادی اطاعت نمودیم و از آنچه که ما را نهی کردی پرهیز کردیم. و این تمامی شرایع و قوانین ظاهری و باطنی دین را شامل می‌شود. و مومنان در این مورد پیمان و عهد خود را با خدا به یاد می‌آورند، و همواره آن را به خاطر دارند و همواره برای انجام آنچه به آن دستور داده شده‌اند نهایت سعی و تلاش خود را مبذول می‌دارند.

﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَو در همه حالات از خدا بترسید. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِهمانا خداوند به رازها و افکاری که در سینه‌ها وجود دارد و به آنچه در آن خطور می‌کند آگاه است. پس بپرهیزید از این‌که خداوند به چیزی از دل‌هایتان آگاه شود که آن را نمی‌پسندد. و بپرهیزید از این‌که چیزی از شما سر بزند که آن را نمی‌پسندد. و دل‌هایتان را با شناخت خدا و محبت او و خیرخواهی برای بندگانش آباد کنید، زیرا اگر شما این چنین باشید خداوند گناهانتان را می‌آمرزد و به خاطر صلاح و شایستگی دل‌هایتان نیکی‌های شما را چند برابر می‌نماید.

آیه‌ی ۸:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨[المائدة: ۸].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بر انجام واجبات الهی مواظبت داشته باشید، و به دادگری گواهی دهید، و دشمنی گروه و قومی شما را بر آن ندارد که دادگری نکنید، دادگری کنید که دادگری به پرهیزگاری نزدیک‌تر است، و از خدا بترسید، همانا خدا به آنچه می‌کنید آگاه است».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْای کسانی که ایمان آورده اید! لوازمات ایمانتان را انجام دهید، به گونه‌ای که ﴿قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِبر انجام واجبات خدا مواظبت داشته باشید، و به دادگری گواهی دهید. یعنی در ظاهر و باطن و با تمام قدرت و نشاط به دادگری قیام کنید. و این کارتان فقط برای رضای خدا باشد نه به خاطر هدفی از اهداف دنیوی. و آهنگ عدالت را داشته باشید، و در کار و گفتارتان راه افراط و تفریط را در پیش نگیرید، و در مورد دور و نزدیک و دوست و دشمن دادگری پیشه کنید.

﴿وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚو دشمنی و نفرت قومی شما را بر آن ندارد که دادگری نکنید، همانطور کسی که انصاف و عدالت ندارد چنین می‌کند، بلکه همانطور که به نفع دوست و فامیل خود گواهی می‌دهید به ضرر او نیز گواهی دهید، و همانطور که به زیان دشمنِ خود گواهی می‌دهید به نفع او نیز گواهی دهید. گرچه کافر یا بدعت گذار هم باشد واجب است در مورد او عدالت پیشه کنید، و حقی را که می‌گوید بپذیرید، و نباید به خاطر این‌که او چنین می‌گوید و این سخن از دهان او بیرون آمده است، رد شود، زیرا این ستمی محض است و روا نیست. ﴿ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰو هر اندازه برای تحقق دادگری کوشش کنید و برای عمل به آن تلاش نمایید این به پرهیزگاریِ دل‌هایتان نزدیک‌تر است، پس اگر دادگری و عدالت کامل باشد تقوا و پرهیزگاری نیز کامل می‌گردد.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَبدون شک خداوند به آنچه می‌کنید آگاه است، پس شما را طبق اعمالتان، خیر باشد یا شر، کوچک باشد یا بزرگ هم در این دنیا و هم در آخرت سزا و جزا می‌دهد.

آیه‌ی ۱۰-٩:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِیمٞ٩[المائدة: ٩].«خداوند به کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند وعده داده است که برای آنان مغفرت و پاداش بزرگی است».

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ١٠[المائدة: ۱۰].«و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را تکذیب کردند ایشان اهل دوزخند».

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْخداوندی که خلاف وعده نمی‌کند و راستگوترینِ راستگویان است، کسانی را که به او و کتاب‌ها و پیامبرانش و روز قیامت ایمان آورده‌اند، ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِو کارهای شایسته از قبیل انجام واجبات و مستحبات انجام داده‌اند، به آمرزش گناهان وعده داده‌است، گناهانشان را عفو می‌کند و آنان را به پاداشی نایل می‌گرداند که جز خدا کسی آن را نمی‌داند:

﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡیُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٧[السجدة: ۱٧]. «هیچ کس نمی‌داند به پاس آنچه انجام می‌دادند چه چیز از نعمت‌هایی که روشنی بخش دیدگان است برای آنان پنهان شده است».

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآو کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را که بر حقِ آشکار دلالت نموده و حقایق را آشکار می‌نمایند، تکذیب کردند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِاینان یاران دوزخند و مانند دوستی که همواره با رفیق و دوستش می‌باشد با دوزخ همراهند.

آیه‌ی ۱۱:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن یَبۡسُطُوٓاْ إِلَیۡکُمۡ أَیۡدِیَهُمۡ فَکَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١١[المائدة: ۱۱].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نعمتی را که خداوند به شما بخشیده است به یاد آورید، آنگاه که گروهی خواستند به‌سوی شما دست درازی کنند، اما خداوند دست آنها را از شما کوتاه کرد، و از خدا بترسید، و مؤمنان باید بر خدا تؤکل کنند».

خداوند بندگان مومن خود را به نعمت‌های بزرگش یاد آور شده، و آنان را تحریک می‌نماید تا نعمت‌های الهی را با قلب و زبان به یاد آورند، و این‌که آنان همانطور که کشتن دشمنان و به غنیمت گرفتن اموال آنها و اسیر کردن‌شان را نعمتی بزرگ می‌شمارند، این را نیز نعمتی بزرگ بدانند که خداوند دست دشمنان را از آنان کوتاه نموده و دسیسه‌هایشان را به خودشان باز گرداند.

زیرا دشمنان تصمیم به انجام کاری گرفتند، و گمان بردند توانایی انجام آن را دارند، پس آنان به هدف خود که همانا ضربه زدن به مومنان بود، نرسیدند، و این همان یاری خداست برای بندگان مومن و شایسته‌اش، و باید سپاس خدا را بر این نعمت بزرگ به جای آورند، و او را پرستش نمایند و همواره او را یاد کنند، و این شامل هرکسی است که درصدد باشد با مومنان بدی کند، اعم از کافر و منافق و شورشگر، و خداوند شر همه آنها را از مسلمین دور کند.

سپس خداوند آنها را به انجام چیزی دستور داد که از آن برای پیروز شدن بر دشمنان خود، و در همه کارهایشان کمک بگیرند. پس فرمود: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَو مومنان باید به منظور جلب منافع دینی و دنیوی خود بر خدا توکل کنند، و قدرت و حرت خود را ناچیز دانسته و به آن توجهی ننمایند، و در کسب آنچه دوست دارند به خدا اعتماد کنند. و توکل بنده برحسب ایمانش است، و به اتفاق همه اهل فن توکل از واجبات قلب است.

آیه‌ی ۱۳-۱۲:

﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَیۡ عَشَرَ نَقِیبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مَعَکُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَیۡتُمُ ٱلزَّکَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّکُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١٢[المائدة: ۱۲].«و بی‌گمان خداوند از بنی‌اسراییل پیمان گرفت و دوازده سردار برای آنان تعیین کرد، و خداوند فرمود: من با شما هستم، اگر نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و به پیامبران من ایمان بیاورید، و آنان را یاری کنید، و به خداوند قرضی نیکو دهید، از گناهانتان درمی‌گذرم و شما را وارد باغ‌هایی (در بهشت) می‌‌کنم که رودها از زیر آن روان است، پس هر کس از شما بعد از این کفر بورزد به‌راستی که راه راست را گم کرده است».

﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّیثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِیَةٗۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٣[المائدة: ۱۳].«پس به خاطر این‌که پیمان‌شان را شکستند آنان را نفرین کردیم، و دل‌هایشان را سخت گردانیدیم. سخن را از جایگاهش تحریف می‌کنند، و بخشی از آنچه را که بدان تذکر داده شده بودند فراموش کردند. و تو همواره خیانتی را از آنها می‌بینی، غیر از تعداد اندکی از آنان. پس، از آنها درگذر و چشم‌پوشی کن، همانا خداوند نیکوکاران را دوست دارد».

خداوند متعال خبر می‌دهد که از بنی‌اسرائیل پیمان موکد و محکم گرفت. و صفت و کیفیت پیمان، و پاداش آنها را اگر بدان وفا کنند بیان کرد، و سزای گناه‌شان را در صورتی که پیمان شکنی کنند ذکر نمود. سپس بیان کرد که آنها به پیمان و عهد خود وفا نکردند. و سزایی را که خداوند به سبب پیمان شکنی به آنها می‌دهد، بیان کرد. پس فرمود: ﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَو خداوند پیمانی موّکد و محکم از بنی اسراییل گرفت.

﴿وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَیۡ عَشَرَ نَقِیبٗاو دوازده رئیس و سردار از میان آنها تعیین کردیم تا هر رئیسی ناظر بر زیر دستان خود باشد و آنها را بر انجام کارهایی که به آن دستور داده شده‌اند تحریک کند، و از آنها بخواهد که وظیفه خود را انجام دهند و آنان را بدان سمت و سو فرا بخواند.

﴿وَقَالَ ٱللَّهُو خدوند به پیغمبرانی که مسئولیت را بر دوش گرفت بودند، فرمود: ﴿إِنِّی مَعَکُمۡبدون شک من با شما هستم. یعنی شما را یاری و کمک می‌کنم، و به اندازه زحمت و تلاشی که مبذول می‌دارید، شما را یاری خواهیم کرد.

سپس خداوند پیمانی را که از آنها گرفته بود بیان داشت و فرمود: ﴿لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَاگر نماز را در ظاهر و باطن برپا دارید، و چیزهایی را که در نماز لازم است بطور شایسته انجام دهید، و بر نماز مداومت داشته باشید، ﴿وَءَاتَیۡتُمُ ٱلزَّکَوٰةَو زکات اموال خود را به مستحقان بپردازید، ﴿وَءَامَنتُم بِرُسُلِیو به همه پیامبرانم که برترین و کامل‌ترین آنان محمد صاست ایمان بیاورید، ﴿وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡو آنان را بزرگ بدارید، و آنچه از احترام و اطاعت برای آنان لازم است به جای آورید.

﴿وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗاو صادقانه و مخلصانه از درآمد پاک و حلال صدقه بدهید، و نیکوکاری کنید. پس هرگاه این کارها را انجام دادید ﴿لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّکُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُاز گناهانتان در می‌گذرم و شما را وارد باغ‌هایی از بهشت می‌نمایم که رودها از زیر درختان آن روان است.

پس خداوند امری محبوب که بهشت و نعمت‌های آن است به آنان می‌بخشد، و امری منفور که عقوبت گناهانشان است از آنان دور می‌کند و گناهانشان را می‌بخشاید.

﴿فَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَو هر کس پس از این عهد و پیمان و وظایفی که با سوگند مستحکم گشته و نیز با ذکر پاداش و ثواب آن بر آن ترغیب شده است، کفر بورزد، ﴿فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِبه راستی که از روی قصد و آگاهی راه راست را گم کرده است. پس او سزاوار چیزی خواهد بود که گمراهان سزاوار آن هستند، از قبیل محروم شدن از پاداش و حاصل شدن عذاب. شاید عده‌ای بگویند: کاش که می‌دانستم آنها چکار کردند؟ آیا به پیمانی که با خدا بستند وفا نمودند یا پیمان شکنی ورزیدند؟ خداوند بیان نمود که آنها پیمان را شکستند، پس فرمود: ﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّیثَٰقَهُمۡبه سبب پیمان شکنی، آنها را به روش‌های گوناگون مجازات کردیم:

۱- ﴿لَعَنَّٰهُمۡآنان را نفرین نمودیم و از رحمت خود دور کردیم، چون درهای رحمت را به روی خود بستند، و به پیمانی که از آنها گرفته شده بود وفا نکردند، که بزرگ‌ترین سبب برای برخورداری از رحمت خدا وفا کردن به آن پیمان بود.

۲- ﴿وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِیَةٗو دل‌هایشان را سخت کردیم، به گونه‌ای که پند و اندرز و سخنرانیها اثر مفیدی در دل‌هایشان برجای نمی‌گذاشت و آیات و تهدیدات سودی به آنان نمی‌بخشید و هیچ تشویقی آنها را به انجام کارهای نیک وادار نمی‌کرد. و هیچ ترس و تهدیدی آنها را از انجام کارهای زشت باز نمی‌داشت. و بزرگ‌ترین سزا برای بنده این است که قلبش این‌گونه باشد، زیرا از هدایت و خیر محروم شده و به شر و بدی نایل می‌آید.

۳- ﴿یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِسخنان خدا را تحریف و تبدیل می‌کنند. پس معنی و مفهومی را که خدا و پیامبرش از سخنی در نظر دارند دگرگون کرده، و معنی دیگری برای آن دست و پا می‌کنند.

۴- ﴿وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِو بخش فراوانی را از آنچه بدان اندرز داده شده بودند فراموش کردند. آنان به تورات و به آنچه بر موسی نازل شده بود اندرز داده شده بودند، اما بخشی از آن را به فراموشی سپردند. و این شامل فراموش کردن علم و دانش آن است، و آنان دانش آن را فراموش کرده و از دست دادند. و این شامل نسیان علم و دانش آن است، و این‌که آنان تورات را فراموش کردند و آن را از دست دادند، به گونه‌ای که بسیاری از آنچه که خداوند از یادشان برد دیگر یافت نشد. و این عقوبتی از جانب خدا برای آنان بود. و شامل فراموش کردن عمل نیز می‌شود، که فراموشی عمل، ترک عمل است. پس آنان به انجام آنچه بدان دستور داده شده بودند، توفیق نیافتند. در پرتو این بیانات در می‌یابیم که اهل کتاب برخی از آنچه در کتاب‌هایشان ذکر شده یا در زمان‌شان به وقوع پیوسته است، انکار کرده‌اند، و از جمله آن چیزهایی است که آنها فراموش کرده‌اند.

۵- خیانت همیشگی و مداوم: ﴿وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡو همواره خیانتی را از آنها نسبت به خدا و بندگان مومنش مشاهده می‌کنی. و بزرگ‌ترین خیانتشان این بود که از کسی که آنها را موعظه می‌کرد و به آنان گمان نیک داشت حق را کتمان کردند، و بر کفرشان باقی ماندند، که این خیانتی بس بزرگ بود. و هرکس صفات آنها را دارا باشد به این خصلت‌های مذموم و زشت گرفتار می‌شود. پس هرکس به دستور خدا و آنچه که پروردگار ما را بدان ملزم نموده است انجام ندهد، بهره‌ای فراوان از نفرین و سنگدلی خواهد داشت و به مرض تحریف کلام مبتلا می‌شود، وبخشی از آنچه را که به وی تذکر داده شده است فراموش می‌کند و به راه راست و نیک توفیق نمی‌یابد. و حتما دچار خیانت خواهد شد. از خداوند می‌خواهیم که ما را از این آفات مصون بدارد.

خداوند آنچه را که به آنان تذکر داد «حفظ» یعن بهره و نصیب نامیده است، چون آن بزرگ‌ترین بهره است، و دیگر بهره‌ها، بهره‌های دنیوی هستند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِی زِینَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِینَ یُرِیدُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا یَٰلَیۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِیَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٖ٧٩[القصص: ٧٩]. «پس قارون با کوکبه خود به‌سوی قومش بیرون آمد، کسانی که زندگی دنیا را می‌خواستند، گفتند: ای کاش مانند آنچه به قارون داده شده است ما هم داشتیم، بی‌گمان او دارای بهرۀ بزرگی است». و خداوند در مورد بهره مفید فرموده است: ﴿وَمَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِینَ صَبَرُواْ وَمَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٖ٣٥[فصلت: ۳۵]. «این (بردباری و چشم پوشی) را مگر صابران نمی‌یابند، و آن را جز کسانی که دارای سهم و بهره بزرگی هستند نخواهند یافت».

﴿إِلَّا قَلِیلٗاجز تعداد اندکی از آنان که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، و خداوند آنها را توفیق داد و به راه راست هدایت کرد. ﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡپس آنان را به خاطر آزاری که به تو می‌رساند مواخذه نکن، بلکه آنها را به ببخش و از آنان درگذر، زیرا عفو و بخشش از نیکوکاری و احسان است. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَهمانا خداوند نیکوکاران را دوست دارد. احسان یعنی این‌که خدا را طوری عبادت کنی که انگار او را می‌بینی، و اگر او را نبینی او ترا می‌بیند. و احسان در حق مخلوق و مردم یعنی رساندن نفع و استفاده دینی و دنیوی به آنان.

آیه‌ی ۱۴:

﴿وَمِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ وَسَوۡفَ یُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ١٤[المائدة: ۱۴].«و از کسانی که گفتند: ما نصاری هستیم، پیمان گرفتیم. اما آنان بخش قابل توجهی را از آنچه به آنان تذکر داده شده بود فراموش کردند، پس میان آنها تا روز قیامت دشمنی و کینه افکندیم، و خداوند ایشان را به آنچه ساخته‌اند آگاه خواهد کرد».

همچنان که از یهودیان عهد و پیمان گرفتیم، از کسانی هم پیمان گرفتیم که به مسیح پسر مریم گفتند: ﴿وَمِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ«از کسانی که گفتند: ما یاور و یاران هستیم»، و با متصف نمودن خویشتن به ایمان به خدا و پیامبرانش، و آنچه پیامبران آورده‌اند خود را پاک می‌شمردند، اما آنها پیمان را شکستند.

﴿فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِو آنان بخش قابل توجهی از آنچه را که به آن تذکر داده شده بودند، هم از نظر علمی و هم از نظر عملی به دست فراموشی سپردند. ﴿فَأَغۡرَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِو برخی را بر برخی دیگر مسلط گرداندیم، و شرارتی در میان آنان درگرفت که تا قیامت موجب جنگ و کینه و دشمنی در میان آنها خواهد بود. و این مسئله‌ای است که هم اکنون به وضوح مشاهده می‌شود، زیرا نصارا همواره در کینه و بغض و دشمنی و تفرقه به سر می‌برند. ﴿وَسَوۡفَ یُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَو خداوند آنان را به آنچه می‌کردند آگاه می‌کند، و آنان را به خاطر کارهایشان مجازات خواهد کرد.

آیه‌ی ۱۶-۱۵:

﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ کَثِیرٗا مِّمَّا کُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖۚ قَدۡ جَآءَکُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَکِتَٰبٞ مُّبِینٞ١٥[المائدة: ۱۵].«ای اهل کتاب! براستی که پیامبر ما پیش شما آمده است، (و) بسیاری از آنچه از کتاب پنهان می‌کردید برای شما بیان می‌کند، و از بسیاری صرفنظر می‌نماید، همانا از طرف خدا برای شما نور و کتاب روشنگری آمده است».

﴿یَهۡدِی بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَیُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٦[المائدة: ۱۶]. «خداوند به وسیلۀ آن (کتاب)کسانی را که جویای خوشنودی او هستند به راه‌های امن و امان هدایت می‌نماید، و آنان را به فرمان خود از تاریکی‌ها به‌سوی نور بیرون می‌آورد، و آنان را به راه راست هدایت‌ می‌کند».

وقتی خداوند بیان فرمود که از یهود و نصارا پیمان گرفت، و جز تعداد اندکی همگی پیمان را شکستند، همه را دستور داد تا به محمد صایمان بیاورند، و نشانه قاطعی را که بر صحت نبوت پیامبر دلالت می‌نماید، برای آنان ارائه داد. و آن این است که محمد بسیاری از چیزهایی که آنان از مردم عوام از همکی‌شان خود پنهان می‌کنند برای آنان بیان می‌دارد. پس فقط آنها در آن زمان به عنوان اهل علم شناخته می‌شدند، و جز آنان کسی دیگر از این علم برخوردار نبود. بنابر این آن‌هایی که به علم و دانش علاقمند بودند، چاره‌ای نداشتند جز این‌که از آنان فرا بگیرند.

پیامبر صاین قرآن بزرگ را آورد که آنچه را آنان از یکدیگر پنهان می‌کردند از قبیل ویژگی‌های پیامبر که در کتاب‌هایشان بیان شده بود، و نیز بشارتی که در کتاب‌هایشان در رابطه با آمدن حضرت رسول آمده بود، و نیز آیه‌ی رجم و مواردی از این قبیل را بیان می‌کند، حال آن‌که پیامبر بی‌سواد بود، نه می‌توانست بخواند و نه می‌توانست بنویسد، و این بزرگ‌ترین دلیل بر رسالت پیامبر صاست. ﴿وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖو از بیان چیزهایی که حکمتی در آن نیست صرف نظر می‌کند.

﴿قَدۡ جَآءَکُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞبه راستی که از جانب خدا روشنایی و نوری پیش شما آمده است، و آن قرآن است که بوسیله آن تاریکی‌های جهالت و راه‌های گمراهی روشن می‌شود.

﴿وَکِتَٰبٞ مُّبِینٞو کتابی روشن‌گر که همه امور دینی و دنیوی مردم را روشن می‌سازد، از قبیل آگاهی یافتن از اسما و صفات و کارهای خدا، و علم به احکام شرعی و احکام جزایی که مردم به همه‌ی این امور نیاز دارند.

سپس بیان کرد که چه کسی به وسیله این قرآن هدایت می‌شود و راه می‌یابد، و بنده باید چکار کند تا این هدایت را دریابد؟ پس فرمود: ﴿یَهۡدِی بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِخداوند کسی را که برای رسیدن به خشنودی وی تلاش کند، و قصد و نیتش خوب باشد، به راه‌هایی که او را از عذاب مصون داشته و به سرای امن و آسایش می‌رساند هدایت می‌نماید. و هدایت به معنی شناخت حق و عمل کردن به تمامی مجمل و تفاصیل آن است.

﴿وَیُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِو آنان را از تاریکی‌های کفر و بدعت و گناه و جهل و غفلت به‌سوی روشنایی ایمان و سنّت و اطاعت و علم و ذکر بیرون می‌آورد. و این هدایت به فرمان و مشیت خداوند صورت می‌گیرد، که هر آنچه او بخواهد پدید می‌آید، و آنچه او نخواهد انجام نمی‌پذیرید. ﴿وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖو آنان را به راه راست هدایت می‌کند.

آیه‌ی ۱۸-۱٧:

﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔا إِنۡ أَرَادَ أَن یُهۡلِکَ ٱلۡمَسِیحَ ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗاۗ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۚ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٧[المائدة: ۱٧].«به راستی کسانی که می‌گویند: خدا مسیح پسر مریم است، کفر ورزیدند. بگو: اگر خدا بخواهد مسیح، پسر مریم و مادرش و همۀ کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می‌تواند در مقابل خدا کاری بکند؟ و فرمانروایی آسمان‌ها و زمین، و آنچه بین آسمان‌ها و زمین است از آن خداست. هرچه بخواهد می‌آفریند، و خداوند بر هر چیزی تواناست».

﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۚ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۖ وَإِلَیۡهِ ٱلۡمَصِیرُ١٨[المائدة: ۱۸].«و یهودیان و نصارا گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم، بگو: پس چرا شما را به خاطر گناهانتان عذاب می‌دهد؟ بلکه شما (نیز) بشرید (و) از جملۀ کسانی (هستید) که خدا آفریده است. هرکس را که بخواهد می‌آمرزد و هر کس را که بخواهد عذاب می‌دهد، و پادشاهی آسمان‌ها و زمین و آنچه در میان آن دو می‌باشد از آن خداست و بازگشت (همه) به‌سوی اوست».

وقتی خداوند بیان کرد که او از اهل کتاب (یهود و نصارا) پیمان گرفت، و آنها به پیمان خود وفا نکرده و آن را شکستند، سخنان زشت آنها را نیز بیان نمود. پس گفته نصارا را که جز آنان کسی چنین نگفته است، بیان کرد که می‌گفتند: خدا، مسیح پسر مریم است. و دلیل و شبهه آنان این بود که عیسی بدون پدر بدنیا آمده است، بنابر این چنین عقیده باطلی در مورد او پیدا کردند.

البته حوا هم که شبیهِ عیسی است بدون مادر به دنیا آمده است، و آدم نیز به طریق اولی بدون پدر و مادر به دنیا آمده است. پس چرا نصارا آدم و حوا را خدا نمی‌دانند، آن چنان‌که عیسی را خدا می‌دانند؟! پس این دلالت می‌نمایدکه سخن‌شان تابع هوی و هوسی و خواست‌های خودشان است، و هیچ دلیل و حجت قانع‌کننده‌ای ندارند. و خداوند با دلایل عقلی واضح ادعای آنها را رد نمود و فرمود: ﴿قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔا إِنۡ أَرَادَ أَن یُهۡلِکَ ٱلۡمَسِیحَ ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗابگو: «اگر خدا بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش، و همه کسانی را که روی زمین هستند هلاک نماید، چه کسی می‌تواند کاری بکند؟!» پس اگر خدا بخواهد هلاک‌شان می‌کند و نمی‌توانند کاری بکنند و خود را برهانند. و کسی که نتواند از هلاکت خود جلوگیری کند و قدرت و توانایی نجات دادنِ خویش را نداشته باشد، نمی‌تواند معبود باشد. و از دلایل الوهیت خدا این است که ﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاپادشاهی زمین و آسمان‌ها و آنچه میان آن دو است فقط از آن خدای یگانه می‌باشد، و به حکم کُونی و شرعی و جزایی خود در آنها تصرف می‌نماید، و آنها همه مملوک، و تحت تدبیر او هستند. پس آیا شایسته است که بنده نیازمند و فقیر را خدای معبود و بی‌نیاز قرار داد؟! این غیر ممکن است و نباید آنان‌را از این‌که خداوند عیسی پسر مریم را بدون پدر به دنبا آورده است تعجب کنند، زیرا هرچه بخواهد می‌آفریند: ﴿یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُاگر بخواهد از مادر و پدر می‌آفریند بدون این‌که مادری در کار باشد، مانند حوا که بدون مادر آفریده شده است، و اگر بخواهد فقط از مادر می‌آفریند بی‌آنکه پدری در میان باشد مانند عیسی.

و اگر بخواهد بدون پدر و بدون مادر می‌آفریند، مانند آدم که نه پدری داشت و نه مادری. پس نوع آفرینش خداوند متعال به خواست و مشیت نافذ او بستگی دارد، که هیچ چیزی نمی‌تواند از اراده و خواست او سرپیچی کند، بنابر این فرمود: ﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞو خداوند بر هرچیزی تواناست.

و از جمله گفتارهای یهودیان و نصارا این بود که هریک از آنها ادعای باطلی داشت و از این طریق خودشان را پاک قرار می‌دادند، و می‌گفتند: ﴿نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُما فرزندان خدا و دوستان او هستیم.

«ابن» در زبان یهود به معنی دوست و محبوب است. آنان منظورشان این نبود که حقیقتا فرزند خدا هستند، زیرا مذهب آنان چنین نبود، اما نصارا در مورد عیسی معتقدند که او فرزند خداست. خداوند در رد ادعای باطل آنها فرمود: ﴿قُلۡ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُمبگو:اگر شما دوستان خدا بودید هرگز عذابتان نمی‌داد، زیرا خداوند جز کسی که خشنودی او را فراهم نماید دوست ندارد. ﴿بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَبلکه شما از جمله انسان‌هایی هستید که خداوند آفریده است و احکام سرشار از عدالت و فضل خود را بر آنان جاری می‌کند.

﴿یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُهر کس را که بخواهد می‌آمرزد، آنانی که اسباب مغفرت را فراهم کنند. و هر کس را که بخواهد عذاب می‌دهد، آن‌هایی که موجبات عذاب را فراهم نمایند.

﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۖ وَإِلَیۡهِ ٱلۡمَصِیرُو برای خداست پادشاهی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آسمان‌ها و زمین است، و بازگشت همه به‌سوی اوست.

شما هم ملکِ خدا و از جمله کسانی هستید که در سرای آخرت به‌سوی پروردگار باز می‌گردید و خداوند شما را براساس اعمال‌تان مجازات می‌نماید. پس ای یهود و نصارا! چه چیزی باعث شده است که این فضیلت دوستی خدا به شما اختصاص یابد؟!.

آیه‌ی ۱٩:

﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٩[المائدة: ۱٩].«ای اهل کتاب! به‌راستی پیامبر ما پیش شما آمده که در دوران فترت پیغمبران (مسایل و حقایق را) برای شما بیان می‌کند تا نگویید: مژده دهنده و بیم دهنده‌ای پیش ما نیامد، براستی که مژده دهنده و بیم دهنده‌ای پیش شما آمده است، و خداوند بر هر چیزی تواناست».

خداوند اهل کتاب را به سبب کتابی که به آنها ارزانی داشته است فرا می‌خواند تا به محمد صایمان بیاورند و خداوندی را سپاسگزار باشند که ﴿عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِبعد از مدت زمانی که پیامبری مبعوث نشده بود و آنها به شدّت به وی نیازمند بودند، پیامبر را به‌سوی آنها فرستاد. و این انقطاع وحی و نبوت برای مدت زمانی، و احساس نیاز عاملی بود که مردم را به ایمان آوردن به او فرا می‌خواند. نیز عاملی بود برای این‌که پیامبر همه مطالب الهی و احکام شرعی را برای آنان بیان نماید. و خداوند از طریق «ارسال رسل» حجّت را به اتمام رساند تا نگویند: ﴿جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞۗمژده دهنده و بیم دهنده‌ای نزد ما نیامده است، به راستی که مژده دهنده و بیم دهنده‌ای نزدتان آمده است که شما را به پاداش دنیا و آخرت، و بر انجام اعمالی که موجب پاداش هستند مژده می‌دهد. نیز ویژگی کسانی که آن اعمال را انجام می‌دهند، بیان می‌نماید و مردمان را از عذاب دنیا و آخرت و اعمالی که موجب آن می‌گردند، و از متصف شدن به صفات کسانی که آن اعمال را انجام می‌دهند برحذر می‌دارد.

﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞو خداوند بر هر چیزی تواناست. همه اشیا در مقابل قدرت او تسلیم هستند و هیچ چیزی از فرمان او سرپیچی نمی‌کند. و از جمله قدرت خداوند این است که پیامبران را فرستاده و کتاب‌ها را نازل کرده است، و هرکس را که از پیامبران اطاعت کند ماجور می‌سازد، و هرکس را که از آنان سرپیچی نماید عذاب می‌دهد.

آیه‌ی ۲۶-۲۰:

﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ جَعَلَ فِیکُمۡ أَنۢبِیَآءَ وَجَعَلَکُم مُّلُوکٗا وَءَاتَىٰکُم مَّا لَمۡ یُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٠[المائدة: ۲۰].«و آنگاه که موسی به قومش گفت: ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را فرمانروایانی ساخت و به شما چیزهایی داد که به هیچ یک از جهانیان نداده است».

﴿یَٰقَوۡمِ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡأَرۡضَ ٱلۡمُقَدَّسَةَ ٱلَّتِی کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَارِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَ٢١[المائدة: ۲۱]. «ای قوم من! به سرزمین مقدّسی که خداوند وارد شدن به آن را برایتان مقرر نموده است، وارد شوید و به عقب برنگردید، که زیانکار خواهید گشت».

﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِیهَا قَوۡمٗا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ٢٢[المائدة: ۲۲]. «گفتند: ای موسی! در آنجا قومی زور‌مند و سرکش هست و ما هرگز به آنجا داخل نمی‌شویم تا آنها از آن بیرون نروند، پس اگر آنها بیرون بروند ما بدانجا وارد خواهیم شد».

﴿قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِینَ یَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمَا ٱدۡخُلُواْ عَلَیۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّکُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٣[المائدة: ۲۳].«دو نفر از مردانِ خدا ترس که خداوند به آنها نعمت داده بود، گفتند: شما از دروازه بر آنان وارد شوید، که اگر از آن درآمدید پیروز خواهید شد، و اگر مؤمن هستید بر خدا توکّل کنید».

﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ٢٤[المائدة: ۲۴].«گفتند: ای موسی! تا وقتی که آنها در آن هستند ما هرگز وارد آن نخواهیم شد پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما اینجا نشسته‌ایم».

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ إِلَّا نَفۡسِی وَأَخِیۖ فَٱفۡرُقۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٥[المائدة: ۲۵].«گفت: پروردگارا! من تنها اختیار خود و برادرم را دارم، پس میان ما و میان قوم فاسق داوری کن».

﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیۡهِمۡۛ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗۛ یَتِیهُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٦[المائدة: ۲۶].«(خدا به موسی) فرمود: (وارد شدن به) آن (سرزمین و مملکت) چهل سال بر آنان حرام شد، (و) در بیابان سرگردان خواهند ماند، پس تو بر گروه فاسق و نافرمان غم مخور».

پس از آن‌که خداوند بر موسی وقومش منّت نهاد و آنان را از فرعون و قومش، و از بردگی و اسارت فرعونیان نجات داد، آنها به سمت وطن و مملکت خود که بیت المقدس و اطراف آن بود، رفتند و به نزدیکی‌های بیت المقدس رسیدند. آنگاه خداوند جهاد با دشمنان را بر آنها فرض کرد تا دشمن را از سرزمین خود بیرون برانند. بنابر این موسی ÷برای آنها موعظه کرد و به آنها تذکر داد و نعمت‌های الهی را بر آنان یادآوری نمود تا عزم آنان برای جهاد تقویت گردد. پس موسی گفت: ﴿ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡنعمت خدا را با دل و زبانتان یادآوری کنید، زیرا یادآوری نعمت خدا به محبت وی می‌انجامد و در مسیر عبادت خدا به آدمی نیرو می‌بخشد.

﴿إِذۡ جَعَلَ فِیکُمۡ أَنۢبِیَآءَآنگاه که در میان شما پیامبرانی را قرار داد که شما را به‌سوی نور و هدایت فرا خواندند، و از زشتی‌ها برحذر داشتند، و شما را برای بدست آوردن سعادتِ جاودانگی تشویق و تحریک کردند، و چیزهایی را به شما آموختند که نمی‌دانستید.

﴿وَجَعَلَکُم مُّلُوکٗاو شما را پادشاهانی قرار داد که اختیارتان در دست خودتان است، و دشمن نمی‌تواند شما را برده خود قرار دهد. و اکنون اختیارات در دست خودتان است و می‌توانید دین‌تان را اقامه نمایید.

﴿وَءَاتَىٰکُمو به شما نعمت‌های دینی و دنیوی فراوانی بخشیده است، ﴿مَّا لَمۡ یُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَکه به هیچ یک از جهانیان نداده است، زیرا بنی اسرائیل در آن زمان برگزیده‌ترین و بهترین و محترم‌ترین مردم نزد خدا بودند، و خداوند به آنها نعمت‌هایی بخشیده بود که دیگران نداشتند.

پس نعمت‌های دینی و دنیوی را به آنان یادآور شد، نعماتی که شایسته بود نهال ایمان و استقامت و پایداری بر جهاد را در دل آنان بکارد. بنابر این فرمود: ﴿یَٰقَوۡمِ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡأَرۡضَ ٱلۡمُقَدَّسَةَای قوم من! به سرزمین مقدّس و پاکی وارد شوید،﴿ٱلَّتِی کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡکه خداوند آن را برایتان مقّرر نموده است. پس خداوند خبری اطمینان بخش به آنان داد اگر مومن واقعی باشند و خبر خدا را تصدیق کنند، و به آن ایمان داشته باشند و آن خبر عبارت است از این‌که خداوند به آنان وعده داده است که به سرزمین مقّدس وارد خواهند شد و بر دشمنان پیروز خواهند گشت.

﴿وَلَا تَرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَارِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَو برنگردید، که زیانکار خواهید گشت. زیرا با از دست دادن پیروزی بر دشمنان، و فتح شدن سرزمینتان، در دنیا دچار زیان شدید، و پاداش و ثواب اخروی را از دست دادید و با ارتکاب گناهان، مستحق عقاب و عذاب گشتید.

اما آنها سخنی را بر زبان آوردند که بر ضعف دل‌هایشان و سستی آنها و عدم اهتمامشان به دستور خدا و پیامبرش دلالت می‌نمود. پس گفتند: ﴿یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِیهَا قَوۡمٗا جَبَّارِینَای موسی! در آن سرزمین قومی سرکش و زورمند و دلیر وجود دارد. یعنی وجود چنین قومی یکی از موانعی است که ما نمی‌توانیم وارد آن شویم.

﴿وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَو ما تا آنها از آن بیرون نهند وارد آن جا نمی‌شویم، پس اگر بیرون روند ما داخل خواهیم شد. و این به خاطر بزدلی و عدم یقین آنان بود، و اگر آنان بینش و بصیرتی داشتند، در می‌یافتند که همه آنها فرزندان آدم، و انسان هستند، و نیرومند و قوی کسی است که خداوند او را با قدرت خویش یاری کند زیرا هیچ توانایی و حرکتی جز با کمک خدا انجام نمی‌شود. و می‌دانستند که آنها بر دشمن پیروز خواهند شد، چون خدا به آنان وعده پیروزی داده بود.

﴿قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِینَ یَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمَادو نفراز مردان خداترس که خداوند نعمت گفتار حق را در جایی به آنها داده بود که به این‌گونه اظهارات بسیار نیاز بود. و نعمت صبر و یقین را به آنها داده بود، در حالی که قوم‌شان را بر جنگیدن با دشمن و اشغال شهرهایشان تشویق و تحریک می‌گردند، گفتند: ﴿ٱدۡخُلُواْ عَلَیۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّکُمۡ غَٰلِبُونَیعنی پیروزیتان مشروط به این است که قاطعانه به رویارویی با آنها تصمیم بگیرید، و از دروازه بر آنها وارد شوید، پس هرگاه شما وارد شدید آنها شکست خواهند خورد.

پس آنها را دستور دادند که بهترین آمادگی را داشته باشند و گفتند: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَو بر خدا توکل کنید اگر شما مومن هستید. زیرا توکل بر خدا، به خصوص در چنین موقعی کار را آسان می‌نماید، و باعث پیروزی بر دشمن می‌شود. و این بر واجب بودن توکلِ بر خدا دلالت می‌کند. نیز دلالت می‌نماید که توکلِ بنده به اندازه ایمانش خواهد بود.

این سخن در آنها اثر مفیدی بر جای نگذاشت، و سرزنش در مورد آنها کارساز واقع نشد، پس آنان سخن خوارترین مردمان را بر زبان آوردند و گفتند: ﴿یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَای موسی! تا وقتی که آنها در آن جا هستند ما هرگز وارد آن نمی‌شویم. پس تو وپروردگارت برویدو بجنگید، ما اینجا نشسته‌ایم.

چه سخن زشتی است که بر زبان آوردند! و در این تنگنا و موقعیت بحرانی که می‌بایست پیامبرشان را یاری کرده و عزت و افتخار را برای خود رقم بزنند، چه زشت با پیامبرشان روبرو شدند!.

از اینجا تفاوت امت محمد صو سایر امت‌ها آشکار می‌گردد، چرا که پیامبر صوقتی که با یاران خود در مورد جنگ بدر مشورت کرد، با وجود این‌که ایشان نفرمودند حتما باید در این جنگ مرا همراهی کنید. گفتند: «ای رسول خدا! اگر ما را از این دریا عبور دهی عبور خواهیم کرد؟، اگر به سمت «برک غماد» شهر حبشه حرکت کنی همراه شما خواهیم آمد، و هیچ یک از ما از تو جدا نخواهد شد. ما هرگز سخن قوم موسی را که به او گفتند: «بروید شما و خدایتان بجنگید، ما اینجا نشسته‌ایم» به شما نخواهیم گفت، بلکه می‌گوییم: «تو و پروردگارت برویید بجنگید، و ما هم همراه شما می‌جنگیم، و از جلو وعقب و چپ و راست به جنگ و دفاع خواهیم پرداخت».

وقتی که موسی ÷سرکشی و عناد آنان را مشاهده کرد، ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ إِلَّا نَفۡسِی وَأَخِیگفت: پروردگارا! من تنها اختیار خود و برادرم را دارم. و ما توان پیکار با آنها را نداریم و نمی‌توانیم آنان را با زور به میدان جنگ بکشانیم.

﴿فَٱفۡرُقۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَپس خدایا! میان ما و آنها داوری کن، به این صورت سزا و عقوبتی را که حکمت تو اقتضا می‌نماید بر آنها فرود آر. و این دلالت می‌نماید که سخن و کردار آنها از گناهان کبیره و موجب فسق است.

﴿قَالَخداوند دعای موسی را پذیرفت و فرمود: ﴿فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیۡهِمۡۛ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗۛ یَتِیهُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِآن سرزمین چهل سال بر آنها ممنوع است و در بیابان‌ها سرگردان می‌گردند. یعنی سزای آنها این است که وارد شدن به این شهر، که ورود به آن را به آنان وعده داده بودیم به مدت چهل سال برای آنان حرام و ممنوع گردید. و آنها در این مدت در بیابان‌ها سرگردان می‌شوند و راهی نمی‌یابند و آسایش و اطمینان خاطر ندارند. این سزای دنیوی است و شاید خداوند این سزا را کفاره گناهان آنان قرار داده و سزای بزرگتری را از آنان دور نموده است.

این دلیلی است بر این‌که سزا و مجازات گناه، گاهی با از بین رفتن برخی از نعمت‌های موجود خواهد بود و گاهی با دفع یا به تاخیر انداختن بلایی صورت میگیرد که سبب انعقاد آن بلا فراهم شده است و شاید فلسفه و حکمت سرگردانی چهل ساله آنان این است که در این مدت بیشتر کسانی که این سخن را گفته بودند، بمیرند دل‌هایی که هیچ صبر و استقامتی در آن نبود، بلکه به بردگی برای دشمن انس گرفته، و همّت و اراده‌ای در آن نبود که آنها را به جایگاهی از سربلندی و مجد و عظمت برساند، و به ظهور و سر برآوردن نسل جدیدی بیانجامد که خرد و اندیشه‌ی آنان بر چیره شدن بر دشمنان، و عدم پذیرش بردگی که مانع رسیدن به خوشبختی است پرورش یابد.

و از آنجا که خداوند می‌دانست موسی نسبت به مردم به ویژه نسبت به قوم خودش بی‌نهایت مهربان است و چه بسا دلش به حال آنها بسوزد، و مهربانی و عطوفتش او را وادار کند به خاطر گرفتاری به این عقوبت و سزا، برای آنها غم بخورد، یا دست دعا بلند نماید که خدا این عقوبت و عذاب را از آنها دور کند، با وجود این‌که خداوند این عقوبت را بر آنان قطعی نمود و قابل برگشت نمی‌باشد فرمود: ﴿فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَبرای قوم فاسق متاسف مباش، و غم مخور، زیرا آنان فساد و تباهی کرده و گناه و فسق‌شان مقتضی آن است که به چنین عذابی گرفتار شوند، و این ستمی از جانب خدا نیست.

آیه‌ی ۳۱-۲٧:

﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَیۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ یُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّکَۖ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ٢٧[المائدة: ۲٧].«و داستان دو پسر آدم را برای آنان آن‌گونه که هست، بخوان، آنگاه که آن دو، عملی را برای تقرب به خدا انجام دادند. اما از یکی از آنها پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. گفت: ترا خواهم کشت، او گفت: همانا خداوند فقط از پرهیزگاران می‌پذیرد».

﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقۡتُلَنِی مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ یَدِیَ إِلَیۡکَ لِأَقۡتُلَکَۖ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٨[المائدة: ۲۸]. «اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من به‌سوی تو دست دراز نمی‌کنم تا ترا بکشم، من از خداوند پروردگار جهانیان می‌ترسم».

﴿إِنِّیٓ أُرِیدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِی وَإِثۡمِکَ فَتَکُونَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِۚ وَذَٰلِکَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٩[المائدة: ۲٩].«من می‌خواهم تا با گناه من و گناه خودت (به سوی پروردگار) برگردی، و از دوزخیان باشی، و این سزای ستمکاران است».

﴿فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٣٠[المائدة: ۳۰]. «پس نفسش کم کم کشتن برادرش را برای وی آراست و او را کشت و از زیانکاران شد».

﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابٗا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُرِیَهُۥ کَیۡفَ یُوَٰرِی سَوۡءَةَ أَخِیهِۚ قَالَ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ أَعَجَزۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِثۡلَ هَٰذَا ٱلۡغُرَابِ فَأُوَٰرِیَ سَوۡءَةَ أَخِیۖ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلنَّٰدِمِینَ٣١[المائدة: ۳۱].«پس خداوند کلاغی را فرستاد تا زمین را بکاود و به او نشان دهد که چگونه جسد برادرش را دفن کند. گفت: ای وای بر من! آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم، و جسد برادرم را دفن کنم؟ پس ایشان زا پشیمان شدگان گردید».

مردم را از قضیه ایی که برای دو فرزند آدم پیش آمد به درستی آگاه کن و این داستان را برای آنها بخوان، تا پند پذیران از آن پند پذیرند و در یابند که این جریان راست بوده و دروغ نیست و عینِ واقعیت است.

و ظاهرا دو فرزند آدم، پسران صلیبی وی بودند. همانطور که ظاهر و سیاق آیه بر این دلالت می‌نماید. و قول جمهورِ مفسرین نیز همین است. یعنی داستان دو فرزند آدم را برای آنان بخوان، آنگاه که هر دو برای خدا قربانی کند و این قربانی، ماجرای آنان را به چنین حالتی کشاند. ﴿إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗاآنگاه که هریک از مال خود چیزی را به قصد تقرب و نزدیک جستن به خدا کنار گذاشت.

﴿فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ یُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِپس، از یکی از آنان پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. پذیرفته شدن قربانی یکی از آنان از طریق خبر آسمانی، یا بنابر عادتی که در امت‌های گذشته بود، دانسته شد. و علامت پذیرفته شدن قربانی از سوی خداوند این بود که آتشی از آسمان پایین آمد و آن قربانی را به آتش کشید.

﴿قَالَپسری که قربانی‌اش پذیرفته نشده بود از روی حسادت و کینه توزی و تجاوزگری به دیگری گفت:﴿لَأَقۡتُلَنَّکَترا خواهم کشت. آنگاه دیگری با دلسوزی به او گفت: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ«خداوند تنها از پرهیزگاران می‌پذیردم چه گناه و جنایتی مرتکب شده‌ام که تو باید مرا بکشی، جز این‌که از خدا ترسیده‌ام، که تقوا و ترس الهی برمن و تو، و بر هرکسی واجب است؟ و صحیح‌ترین قول در مورد «متقین» چنین است: متقین کسانی هستند که عمل‌شان خالصانه برای خدا انجام می‌گیرد و در انجام آن عمل از سنت پیامبر صپیروی می‌کنند.

سپس به او گفت: من نمی‌خواهم تو را بکشم، نه بر تو حمله ور شده، و دست خود را جلو می‌اندازم، و نه در قالب دفاع، به کشتن تو مبادرت می‌ورزم، پس گفت: ﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقۡتُلَنِی مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ یَدِیَ إِلَیۡکَ لِأَقۡتُلَکَاگر برای کشتن من دست دراز کنی، من به‌سوی تو دست دراز نمی‌کنم تا ترا بکشم. و این به خاطر بزدلی و ترس و ناتوانی‌ام نیست، بلکه به این سبب است که ﴿إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ«من از خداوند، پروردگار جهانیان می‌ترسیم». و کسی که از خدا می‌ترسد اقدام به انجام گناه نمی‌کند، خصوصا گناهان بزرگ. و این هشداری است برای کسی که می‌خواهد مرتکب قتل شود که شایسته است از خدا بترسد.

﴿إِنِّیٓ أُرِیدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِی وَإِثۡمِکَمن می‌خواهم تو با گناهان من و گناهان خود به‌سوی خدا برگردی. یعنی اگر قرار باشد که یا تو را بکشم، یا تو مرا به قتل برسانی، ترجیح می‌دهم که تو مرا بکشی، و گناه من و گناه خود را بر دوش بگیری، ﴿فَتَکُونَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِۚ وَذَٰلِکَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِینَپس، از دوزخیان شوی، و این سزای ستمکاران است. این دلالت می‌نماید که قتل از گناهان کبیره است، و باعث داخل شدن به جهنم می‌گردد.

اما آن جنایت کار از آن کار باز نیامد و همواره عزم خود را بر انجام این کار بیشتر جزم می‌کرد، تا این‌که کشتن برادرش که شریعت و سرشت برادر را محترم می‌شمارد برای او آراسته شد.

﴿فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَپس او را کشت و از زمره زیانکاران گردید. از کسانی شد که در دنیا و آخرت دچار زیان می‌شوند. و او قتل، این بدعت زشت و ناپسند را برای هر قاتلی بنیانگذاری کرد. پیامبر فرموده است: «وَمَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً فَعَلَیْهِ وِزْرُهَا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إلَی یومِ القِیامة». «هر کس که سنت و طریقه زشتی را بنیان نهد، گناه آن وگناه کسی که تا قیامت به آن سنت زشت عمل کند بر گردن اوست». بنابر این در حدیث صحیح آمده است «ما مِنْ نَفْسٍ تُقْتَلُ ظُلْمًا إِلَّا کَانَ عَلَى ابْنِ آدَمَ الْأَوَّلِ شَطرُ مِنْ دَمِهَا لِأَنَّهُ أَوَّلُ مَنْ سَنَّ الْقَتْلَ». «هیچ انسانی کشته نمی‌شود مگر این‌که بخشی از گناه و خون او بر گردن فرزند اول آدم است، چون او اولین کسی است که سنت قتل را بنیان نهاد».

وقتی که برادرش را کشت، نمی‌دانست با آن چکار کند، چون او اولین نفر از فرزندان آدم بود که مرده بود، ﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابٗا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِپس خداوند کلاغی را فرستاد تا زمین را می‌کاورید، تا کلاغ دیگری را دفن کند. ﴿لِیُرِیَهُتا با این کار به او نشان دهد که﴿کَیۡفَ یُوَٰرِی سَوۡءَةَ أَخِیهِچگونه جسد برادرش را دفن کند. منظور از ﴿سَوۡءَةَجسد است، زیرا بدن میت عورت است و ﴿سَوۡءَةَدر اصل به معنی عورت است.

﴿فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلنَّٰدِمِینَپس او از زمره پشیمان شدگان گشت. و عاقبت و سرانجام گناه پشیمانی و زیان است.

آیه‌ی ۳۲:

﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ٣٢[المائدة: ۳۲].«بدین خاطر بر بنی‌اسراییل مقرر داشتیم که هرکس انسانی را به قتل برساند بدون این‌که کسی را کشته باشد و یا این‌که فسادی را در زمین برپا کرده باشد، چنان است که همۀ مردم را کشته باشد. و هر کس انسانی را زنده بگذارد و او را نکشد، مانند آن است که همۀ مردم را زنده نگه داشته باشد. و پیامبران ما با معجزات آشکار پیش آنها آمدند، سپس بسیاری از آنها راه اسراف را در زمین درپیش گرفتند».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَبه خاطر آنچه ما در داستان دو پسر آدم و کشته شدن یکی از آنان توسط برادرش بیان کردیم، و به دلیل پایه ریزی شدنِ بدعت قتل و آدم کشی برای کسانی که پس از او می‌آیند، و به جهت این‌که سرانجام قتل زیان دنیا و آخرت است، ﴿کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَبر بنی اسرائیل، صاحبان کتاب‌های آسمانی مقرر نمودیم که ﴿أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِهر کس انسانی را بدون کشتن انسانی، یا بدون این‌که در زمین فساد کند به قتل برساند. یعنی انسانی را به ناحق بکشد، ﴿فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗامانند آن است که همه مردم را کشته باشد، چون در وجود او انگیزه‌ای برای تحقق و روشنگری وجود ندارد که او را وادار نماید جز به حق، به قتل کسی اقدام نکند. پس وقتی او به کشتن انسانی مبادرت نماید که مستحق کشتن نیست، مسلما بین مقتول و کسی دیگر فرق نمی‌گذارد، و برحسب دستور نفس اماره عمل می‌کند. پس قتل یک نفر به ناحق مانند کشتن همه مردم است.

همچنین هرکس انسانی را زنده بگذارد، و او را نکشد با این‌که نفس، او را به کشتن آن فرد فرا می‌خواند، اما ترس خدا او را از کشتن وی باز دارد، مانند آن است که همه مردم را زنده کرده باشد، زیرا ترس خداوند که در وجود اوست وی را از کشتن انسان بی‌گناهی که مستحق قتل نیست باز داشته است. و آیه دلالت می‌نماید که کشتن در دو صورت جایز است:

اینکه یک نفر، کسی را بدون حق و بصورت عمد به قتل برساند. کشتن چنین فردِ قاتلی جایز است. این در حالی است که قاتل مکلّف، و با مقتول مساوی بوده، و پدرِ مقتول نباشد.

یا این‌که در زمین فساد بکند و دین مردم، و جسم واموال آنان را به فساد و تباهی بکشاند. مانند کافران مرتد و آن‌هایی که با اسلام می‌جنگند، و دعوتگرانِ به‌سوی بدعت و نوآوری در دین که شرّ آنها جز با کشتن، از سر مسلمین دور نمی‌شود. همچنین راهزنان و امثال آنها که به مردم حمله ور شده و آنها را می‌کشند و مال‌هایشان را به غارت می‌برند.

﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِو به تحقیق پیامبران ما با نشانه‌ها و دلایل روشن پیش آنان آمدند، به طوری که در سایه آن دلایل و معجزات برای هیچ کسی شبهه و حجتی باقی نمی‌ماند. ﴿ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمسپس بسیاری از آنان ﴿بَعۡدَ ذَٰلِکَپس از بیان دلایل قاطع و حجت درخ‌شان که موجب استقامت و پایداری در زمین است، ﴿لَمُسۡرِفُونَبا ارتکاب گناهان و مخالفت ورزیدن با پیامبران، کسانی که همراه با دلایل و نشانه‌های روشن نزد آنان آمده‌اند، راه اسراف را در پیش می‌گیرند.

آیه‌ی ۳۴-۳۳:

﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِینَ یُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ یُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ یُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِکَ لَهُمۡ خِزۡیٞ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ٣٣[المائدة: ۳۳].«همانا سزای کسانی که با خدا و پیامبرانش می‌جنگند، و در روی زمین دست به فساد می‌زنند، این است که کشته، یا به دار آویخته شوند، یا دست‌ها و پاهایشان در جهت عکس یکدیگر قطع گردد، و یا این‌که تبعید شوند. این رسوایی آنان در دنیاست، و برای آنان در آخرت عذابی بزرگ است».

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهِمۡۖ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣٤[المائدة: ۳۴].«مگر کسانی که قبل از دست یافتن شما بر آنان توبه کنند، پس بدانید که خداوند آمرزگار و مهربان است».

محاربین خدا و پیامبر کسانی‌اند که با خدا و پیامبر مبارزه کرده، و از طریق کفر ورزیدن و قتل و غارت و ناامن کردن راه‌ها در زمین فساد و تباهی می‌کنند. و مشهور است که این آیه کریمه در مورد احکام راهزنان است، کسانی که در آباد‌ی‌ها و بیابان‌ها بر مردم حمله ور می‌شوند و مال‌هایشان را به زور از دست آنها می‌گیرند و مردم را می‌کشند، و مردم از رفتن به راهی که آنها در آن جا هستند امتناع می‌ورزند، در نتیجه راه‌ها قطع می‌شوند. خداوند خبر داد که سزا و مجازات‌شان به هنگام اقامه حد برآنها این است که یکی از این کارها با آنان انجام شود.

و مفسرین اختلاف ِ نظر دارند که آیا امام یا خلیفه مسلمین مختار است که یکی از کیفرهای مذکور را در مورد آنان انجام دهد؟ و آیا او مختار است با هر راهزنی هریک از این کیفرها را که مصلحت می‌داند انجام دهد؟ که از ظاهر عبارت چنین استنباط می‌شود.

یا این‌که کیفرشان برحسب جنایت‌شان خواهد بود، و هر جنایتی، کیفری به اندازه آن دارد. همان‌طور که حکم آیه و حکمت خدای متعال این بینش را به ما می‌دهد. و اگر آنها کسی را بکشند و مالی را بگیرند، قطعا کشته شده و به دار آویخته می‌شوند، تا برای دیگران معلوم شوند و خوار و رسوا گردند، و دیگران از چنین کارهایی بازآیند. و اگر کسی را کشته بودند اما مالی را به غارت نبرده بودند، فقط کشته می‌شوند.

و اگر مالی را گرفته بودند و کسی را نکشته بودند به طور حتم باید دست و پاهایشان در جهت خلاف یکدیگر قطع می‌گردد، دست راست و پای چپ، و اگرمردم را به ترس و وحشت اندازند بدون این‌که کسی را بکشند، از جایی به جایی دیگر تبعید می‌شوند. و نباید آنها را به حال خود رها کرد که در شهری جای گیرند مگر این‌که توبه‌شان آشکار گردد. و این گفته ابن عباس بو بسیاری از ائمه است، که در بعضی جزئیات با هم اختلافی دارند.

﴿ذَٰلِکَاین سزا و کیفر، ﴿لَهُمۡ خِزۡیٞ فِی ٱلدُّنۡیَابرای آنها در دنیا رسوایی و ننگ است، ﴿وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌو برای آنان در آخرت عذابی بس بزرگ می‌باشد.

پس این دلالت می‌نماید که راهزنی از گناهان کبیره است و باعث رسوایی در دنیا و عذاب آخرت می‌گردد. و راهزن، محاربِ با خدا و پیامبرش است، یعنی با خدا و پیامبرش می‌جنگد. و چون این جنایت بسیار بزرگ است، پاکسازی زمین از فساد کنندگان و تامین امنیت راه‌ها و جاده‌ها از قتل و دزدی و ارعاب مردم، بزرگ‌ترین نیکی و عبادت، و همچنین اصلاح در زمین است. همان‌طور که ضد آن فساد‌انگیزی در زمین است.

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهِمۡمگر کسانی از این محاربین که قبل از دست یافتن شما بر آنها، توبه کنند. ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞپس بدانید که خداوند آمرزگار و مهربان است. یعنی آنچه «حق الله» است از قبیل کشته شدن و به دار آویختن و قطع دست و پا و تبعید، از او ساقط می‌شود به شرطی که توبه کند.

و نیز «حق الناس» از او ساقط می‌شود، اگر محارب، کافر باشد و سپس مسلمان شود. و اگر محارب مسلمان باشد، «حق الناس» از قبیل کشتن و خوردن مال مردم از او ساقط نمی‌شود. و مفهوم آیه دلالت می‌نماید که توبه محارب پس از دست یافتن بر او، چیزی را از او ساقط نمی‌کند. و حکمتِ این آشکار است. بنابر این چون توبه قبل از دست یافتن بر محارب از اقامه حد و مجازات جلوگیری می‌کند، اگر محارب قبل از دستگیر شدن توبه کند، دیگر حدود و مجازات‌ها به طریق اولی از او ساقط می‌شوند.

آیه‌ی ۳۵:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَیۡهِ ٱلۡوَسِیلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِی سَبِیلِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٣٥[المائدة: ۳۵].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از خدا بترسید و برای تقرب به او وسیله بجویید، و در راه خدا جهاد کنید تا رستگار شوید».

این دستور خدا به بندگان مومنش است و آن عبارت است از این که به مقتضای ایمان عمل کنند، تقوای خدا را داشته باشند و خویشتن را از خشم و غضب وی دور بدارند. به این صورت که بنده تلاش کند و آنچه را در توان دارد در راستای پرهیز از خشنودی خدا از قبیل گناهانی که با قلب یا زبان و یا دیگر جوارح انجام می‌شوند، و پرهیز از گناهان ظاهری و باطنی، مبذول دارد. و برای ترک گناهان، از خداوند یاری بجوید تا از خشم وی نجات یابد. ﴿وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَیۡهِ ٱلۡوَسِیلَةَو برای تقرب به خدا و بهره‌مند شدن از خشنودی او و برخورداری از ولایت و محبّتش وسیله بجویید. این «وسیله» عبارت است ازانجام فرائض قلبی مانند دوست داشتن خدا، و دوست داشتن در راه خدا، و ترس از او و امید به او و توبه و توکل.

نیز وسیله عبارت است از انجام فرائض و واجبات بدنی مانند پرداختن زکات و حج، و انجام فرائضی که هم قلبی هستند و هم بدنی مانند نماز و خواندن قرآن و ذکر، و نیکوکاری از طریق مال و علم و مقام و بدن و خیرخواهی برای بندگان خدا.

پس همه این اعمال تقرب و نزدیکی جستن به خدا و وسیله‌ای برای رسیدن به این هدف می‌باشند. و بنده با انجام این اعمال همواره به خدا نزدیک می‌شود تا این‌که خداوند او را دوست می‌دارد، پس هرگاه خداوند او را دوست داشت. کمکش می‌کند که تمام اعضایش از قبیل گوش و چشم دست و پا را در مسیر رضایت و خشنودی خدا بکار ببرد و آنها را در جهت ناخشنودی خداوند بکار نبرد. و خداوند دعای او را می‌پذیرد.

سپس خداوند از میان عبادت‌هایی که انسان را به او نزدیک می‌نمایند، جهاد را به طور ویژه بیان نمود. جهاد یعنی مبذول داشتن نهایت تلاش در جنگ با کافران، و فدا کردن مال و جان، و بهره‌گیری از فکر و زبان، و یاری کردن دین خدا، زیرا این نوع عبادت از بزرگ‌ترین عبادات و برترین آن است. چون هرکس این عبادت را انجام دهد، دیگر عبادت‌ها را به طریق اولی انجام خواهد داد.

﴿لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَهرگاه با ترک گناهان از خدا ترسیدید و پرهیزگار شدید و با انجام طاعات برای تقرب به خدا وسیله جستید و برای طلب خشنودی خدا در راه وی جهاد کردید رستگار می‌شوید. «فلاح» یعنی موفقیت و پیروزی و دست یافتن به هر امر مطلوب و مرغوب، و نجات یافتن از هر امر ناگوار و ناخوشایند. و حقیقت رستگاری و فلاح، سعادت جاودانگی و نعمت پایدار است.

آیه‌ی ۳٧-۳۶:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لِیَفۡتَدُواْ بِهِۦ مِنۡ عَذَابِ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنۡهُمۡۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٣٦[المائدة: ۳۶].«بی‌گمان کسانی که کفر ورزیده‌اند، اگر همۀ آنچه در زمین است و همانند آن، مال آنها باشد (و) آن را برای نجات از عذاب روز قیامت بپردازند، از آنان پذیرفته نمی‌شود، و برای آنان عذابی دردناک است».

﴿یُرِیدُونَ أَن یَخۡرُجُواْ مِنَ ٱلنَّارِ وَمَا هُم بِخَٰرِجِینَ مِنۡهَاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِیمٞ٣٧[المائدة: ۳٧].«می‌خواهند از جهنم بیرون بروند ولی نمی‌توانند از آن بیرون بروند، و برای آنان عذابی همیشگی است».

خداوند از حالت و اوصاف زشت کافران، و از عذاب وحشتناکی که در روز قیامت به آن دچار می‌شوند خبر داده و می‌فرماید: اگر کافران برای نجات خود از عذاب، پُرِ زمین طلا و همانند آن را بپردازند، از آنها پذیرفته نمی‌شود و فایده‌ای برای آنان ندارد. چون زمان و مکان فدیه دادن، و خود را رهاندن، از دست رفته و چیزی جز عذاب دردناک و همیشگی باقی نمانده است که آنها هیچ زمان از آن بیرون نمی‌آیند و برای همیشه در آن هستند.

آیه‌ی ۴۰-۳۸:

﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَا نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٣٨[المائدة: ۳۸].«و دستٍ مردِ و زنِ را به کیفر عملی که انجام داده‌اند به عنوان مجازات الهی قطع کنید. و خداوند عزیز و حکیم است».

﴿فَمَن تَابَ مِنۢ بَعۡدِ ظُلۡمِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَتُوبُ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ٣٩[المائدة: ۳٩].«بنابراین هر کس پس از ستم کردنش توبه کند، و به اصلاح بپردازد، همانا خداوند توبۀ او را می‌پذیرد. بی‌گمان خداوند آمرزنده و مهربان است».

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٤٠[المائدة: ۴۰].«آیا نمی‌دانی که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن خداست؟ هرکس را که بخواهد عذاب می‌دهد و هرکس را که بخواهد می‌آمرزد، و خداوند بر هر چیزی تواناست».

سارق کسی است که مال ارزشمند دیگران را پنهانی و بدون رضایت صاحبش بر می‌دارد. دزدی از گناهان کبیره است و موجب می‌شود سزای سختی که عبارت از قطع دست راست است آن طور که در قرائت بعضی از اصحاب آمده است بر آن مترّتب شود.

دست وقتی که به طور مطلق بیان شود، تا مچ دست را در بر می‌گیرد، پس هرگاه کسی دزدی کرد دستش از مچ قطع، و در روغن ِ داغ فرو برده می‌شود تا خونِ رگها بند بیاید. اما سنّت پیامبر، عام بودن آیه را از چند جهت مقید کرده است: اول: دزدی باید از مکان مورد نگهداری اموال انجام شده، و مال باید «محرز» باشد، پس اگر دزد، مال غیرِ «محرز» را دزدید دستش قطع نمی‌گردد. و «مال محرز» به مالی گفته می‌شود که در جایی نگهداری گردد که معمولا چنین جایی مال مصون است.

دوم: باید مال دزدیده شده به اندازه یک چهارم دینار یا سه درهم، و یا آنچه که برابر با یک چهارم دینار یا سه درهم است، باشد. پس اگر کمتر از این را دزدید دستش قطع نمی‌گردد. شاید این مفهوم از لفظ سرقت و معنی آن استنباط می‌شود، زیرا کلمه سرقت به معنی دزدیدنِ چیزی است که از آن نگهداری می‌شود. پس اگر مال نگهداری ن شد و کسی آن را برداشت از نظر شرع دزدی محسوب نمی‌شود.

سوم: امری حکیمانه و به جا است که به خاطر دزدیده شدن مالِ بی‌ارزش و کم، دست قطع نگردد، پس باید اندازه آن مشخص شود، بنابر این اندازه شرعی که در سنّت ثابت است، حکم قرآن درباره دزد را تخصیص می‌نماید. و حکمت در قطع کردن دست این است که باعث حفظ اموال می‌گردد، و باید عضوی قطع شود که جنایت از آن سرزده است. و اگر دزد دوباره دزدی کرد، پاش چپش قطع می‌گردد و چنانچه باز هم دزدی کند گفته شده است که دست چپش قطع می‌شود. اگر باز هم دزدی کرد پای راستش قطع می‌گردد. و گفته شده است که به زندان انداخته می‌شود تا این‌که در زندان بمیرد.

﴿جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَاقطع دست دزد کیفر دزدی او است، چرا که اموال مردم را دزدیده است. ﴿نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِو مجازات و عبرتی است از جانب خدا برای دزد و دیگران تا از دزدی بازآیند. زیرا، وقتی بدانند که هرگاه دزدی کنند دستشان قطع خواهد شد دیگر به این کار اقدام نمی‌کنند.

﴿وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞو خداوند چیره و با حکمت است. و از چیرگی و حکمت اوست که به قطع دست دزد دستور داده‌است.

﴿فَمَن تَابَ مِنۢ بَعۡدِ ظُلۡمِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَتُوبُ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌو هر کس پس از ستمی که مرتکب شده است توبه کند، و به اصلاح خود بپردازد، همانا خداوند توبه او را می‌پذیرد، بی‌گمان خداوند آمرزنده و مهربان است. پس هرکس که توبه کرد و گناهان را ترک گفت و اعمال و عیوب خود را اصلاح کرد، خداوند توبه او را می‌پذیرد. و این بدان جهت است که پادشاهی آسمان‌ها و زمین از آنِ خداست و به هر صورت که بخواهد در آن تصرف قدری و شرعی می‌کند، براساس حکمت و رحمت گسترده‌اش هر کس را که بخواهد عذاب می‌دهد، و هرکس را که نخواهد مورد عفو و بخشش قرار می‌دهد.

آیه‌ی ۴۴-۴۱:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ وَمِنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْۛ سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِ سَمَّٰعُونَ لِقَوۡمٍ ءَاخَرِینَ لَمۡ یَأۡتُوکَۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ مِنۢ بَعۡدِ مَوَاضِعِهِۦۖ یَقُولُونَ إِنۡ أُوتِیتُمۡ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمۡ تُؤۡتَوۡهُ فَٱحۡذَرُواْۚ وَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِکَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔاۚ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ٤١[المائدة: ۴۱].«ای پیامبر! ترا غمگین نسازند کسانی که در کفر بر یکدیگر پیشی می‌گیرند، آن‌هایی که به زبان می‌گویند: مؤمن هستیم ولی در دل مؤمن نیستند، و کسانی که یهود هستند و همواره به گفته‌های دروغ گوش فرا می‌دهند، و از گروه دیگری سخن می‌پذیرند که پیش تو نمی‌آیند. سخنان را از جایگاه آن تحریف می‌کنند، (و) می‌گویند: اگر این (حکم) به شما داده شد آن را بپذیرد، و اگر آن به شما داده نشد خود را برحذر دارید، و هر کس که خدا بخواهد او را به فتنه مبتلا کند، نمی‌توانی برایش کاری بکنی. ایشان کسانی‌اند که خداوند نمی‌خواهد دل‌هایشان را پاک بگرداند، بهرۀ ایشان در دنیا، خواری و رسوایی است، و برای آنان در آخرت عذابی بزرگ است».

﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِ أَکَّٰلُونَ لِلسُّحۡتِۚ فَإِن جَآءُوکَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡۖ وَإِن تُعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِنۡ حَکَمۡتَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٤٢[المائدة: ۴۲].«همواره به دروغ گوش فرا می‌دهند و بسیار مال حرام می‌خورند، اگر پیش تو آمدند پس میان آنها داوری کن یا از آنها روی بگردان، و اگر از آنان روی بگردانی به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند، و اگر داوری کردی پس میان آنان به دادگری داوری کن. همانا خداوند دادگران را دوست می‌دارد».

﴿وَکَیۡفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ ٱلتَّوۡرَىٰةُ فِیهَا حُکۡمُ ٱللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوۡنَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِکَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ٤٣[المائدة: ۴۳].«و چگونه ترا داور قرار می‌دهند حال آن‌که تورات نزد آن‌هاست که در آن حکم خداست، سپس گروهی بعد از این (درخواستِ داوری و قضاوت) روی بر می‌تابند، و ایشان مؤمن نیستند».

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِیهَا هُدٗى وَنُورٞۚ یَحۡکُمُ بِهَا ٱلنَّبِیُّونَ ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن کِتَٰبِ ٱللَّهِ وَکَانُواْ عَلَیۡهِ شُهَدَآءَۚ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗاۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٤٤[المائدة: ۴۴].«همانا ما تورات را نازل کرده‌ایم که در آن هدایت و روشنایی است. پیامبرانی که تسلیم خدا بودند بر اساس آن برای یهودیان حکم می‌کردند، و (نیز) خداپرستان و دانشمندانی بدان حکم می‌کردند به سبب این‌که خداوند آنان را به عنوان نگهبان و امانتدار کتابش قرار داده بود و بر آن گواه بودند. پس، از مردم نترسید و از من بترسید، و آیات مرا به بهای اندک مفروشید و هرکس طبق آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند پس ایشان کافرانند».

پیامبر صوقتی می‌دید کسی اظهار ایمان می‌کند، سپس به کفرِ باز می‌گردد از فرط علاقه‌اش به آنان شدیدا غمگین می‌شد. خداوند او را راهنمایی کرد که برای چنین افرادی نباید تاسف بخورد، و اندوهگین شود، زیرا این‌ها به هیچ دردی نمی‌خورند، و به هیچ کاری نمی‌آیند. اگر حضور داشته باشند سودی نمی‌رسانند، و اگر حضور نداشته باشند هیچ کسی در پی آنان نیست. بنابر این علت اندوه نخوردن برای آنها را بیان کرد و فرمود: ﴿مِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡکسانی که با زبان می‌گویند: «مومن هستیم» ولی در دل‌هایشان ایمان وجود ندارد. زیرا باید برای کسانی متاسف و اندوهگین شد که در ظاهر و باطن مومن بوده و هرگز از دین‌شان برنگشته و مرتد نمی‌شوند. چون هرگاه لطافت و درخشندگی ایمان با دل‌ها در آمیزد، صاحب آن، چیزی دیگر را به جای ایمان نمی‌پذیرد، و به دنبال چیزی دیگر نمی‌رود.

﴿وَمِنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْۛو گروهی از یهودیان، ﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِ سَمَّٰعُونَ لِقَوۡمٍ ءَاخَرِینَ لَمۡ یَأۡتُوکَبه سخنان دروغ گوش فرا می‌دهند، و از سران خود که کارشان دروغ و گمراهی و فساد است پیروی کرده، و از آنان اطاعت می‌کنند. و این روسا که مردم از آنها اطاعت می‌کنند پیش تو نمی‌آیند، بلکه از تو روی گردانده و به باطلی که دارند خوشحال هستند. و آن عبارت است از این‌که الفاظ طوری معنی گردند که موجب گمراهی مردم و نادیده گرفته شدن حق گردد.

پس ایشان فرمانبردار دعوتگرانِ به‌سوی گمراهی هستند، کسانی که هر دروغی را می‌بافند، و نه عقل دارند، و نه همت و اراده. پس وقتی که از شما پیروی نکردند شما نیز به آنان توجه مکن، و از آنان پروا نداشته باش، چون آنها بی‌نهایت نقص و کم عقلند، و به چنین افرادی نباید توجه کرد.

﴿یَقُولُونَ إِنۡ أُوتِیتُمۡ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمۡ تُؤۡتَوۡهُ فَٱحۡذَرُواْۚآنان هنگامی که برای داوری پیش تو می‌آیند هدفی جز پیروی از هوی و هوس ندارند. و به یکدیگر می‌گویند: اگر داورِی محمد با خواست و میل شما موافق بود حکم و داوری او را بپذیرید، در غیر این صورت از وی بپرهیزید و از ایشان اطاعت نکنید. و این فتنه، و پیروی از خواست و هوای نفس است. ﴿وَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِکَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔاو هر کس خدا بخواهد او را به بلا و فتنه‌ای مبتلا کند، نمی‌توانی کاری را برایش انجام دهی.

هم چنان‌که خداوند فرموده است: ﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ[القصص: ۵۶]. «همانا تو نمی‌خوانی هر کس را که دوست داری هدایت کنی، بلکه خداوند هرکس را که بخواهد هدایت می‌نماید».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡایشان کسانی‌اند که خداوند نمی‌خواهد دل‌هایشان را پاک گرداند. یعنی چون خداوند دل‌هایشان را پاک نکرده است چنین کارهایی از آنان سر می‌زند.

پس این دلالت می‌نماید هر کس هدفش از گردن نهادن به داوری شرع، پیروی از هوی و هوس باشد، اگر به نفع او حکم شود راضی گردد و اگر به نفع وی حکم نشود ناراضی شود، این بر اثر آلودگی دلش است، هم چنان‌که اگر کسی به حکم و داوری شرع گردن نهد، خواه با امیال و آرزوی وی موافق باشد یا نه، این بیان‌گر طهارت و پاکی قلب اوست، و پاکی دل سبب هر خیر و نیکی است، و بزرگ‌ترین انگیزه برای هر سخن و کردار درست می‌باشد.

﴿لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞبهره آنان در دنیا رسوایی وننگ است. ﴿وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞو بهره آنان در آخرت عذاب بزرگی است، و آن آتش جهنم و ناخشنودی خداوند جبار است.

﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِو گوش دادن در اینجا به معنی گوش دادن پذیرفتن است. یعنی یکی از آثار کمبود دین و عقل‌شان این است که دعوت کسی را اجابت می‌کنند که آنها را به‌سوی سخن دروغ فرا می‌خواند. ﴿أَکَّٰلُونَ لِلسُّحۡتِو بسیار مال حرام می‌خورند و آن را در قالب حقوق و سهمیه‌های مقرر از بی‌خردان و مردمان نادان به ناحق می‌گیرند. پس هم از دروغ پیروی می‌ک نند و هم مال حرام می‌خورند.

﴿فَإِن جَآءُوکَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡبنابر این اگر پیش تو آمدند، مختار هستی که میان آنان داوری نمایی یا از آنان روی بگردانی. و این منسوخ نیست، و به هنگام آمدن این گروه برای داوری، قاضی اختیار دارد که میان آنان داوری نماید یا از داوری کردن میان آنان روی برگرداند، چون آنها حکم شرعی را زمانی می‌پذیرند که با خواست آنها موافق باشد.

بنابراین هر کس که استفتا کند، و برای داوری پیش عالمی برود، و معلوم گردد که اگر به ضرر او حکم کند راضی نخواهد بود، واجب نیست برای چنین کسی داوری شده، و به پرسش وی پاسخ داده شود. پس اگر میان‌شان حکم نمود واجب است به دادگری حکم نماید. بنابر این فرمود: ﴿وَإِن تُعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَإِنۡ حَکَمۡتَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَاگر از آنان روی بگردانی، نمی‌توانند هیچ ضرری به تو برسانند، و اگر حکم نمودی، پس میان آنان به دادگری حکم کن، همانا خداوند دادگران را دوست دارد. حتی اگر آنان ستم‌گر و دشمن بودند، ستمگری و دشمنی آنان ترا از عدالت و حکم و داوری باز ندارد.

و این بیان فضیلت عدالت و دادگری در داوری میان مردم است، و این‌که خداوند متعال دادگری و عدالت را دوست دارد.

سپس با ابراز تعجب از آنها فرمود: ﴿وَکَیۡفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ ٱلتَّوۡرَىٰةُ فِیهَا حُکۡمُ ٱللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوۡنَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَو چگونه تو را به داوری می‌گیرند....؟ زیرا اگر آنان مومن بودند، و به مقتضای ایمان عمل می‌کردند، از حکم خدا که در تورات و پیش آن‌هاست روی نمی‌گرداندند. آنها فقط بدان جهت تو را داور قرار می‌دهند که شاید طبق میل آنها قضاوت و داوری کنی، و هرگاه طبق حکم خدا که موافق با چیزی است که در کتاب آن‌هاست داوری کنی، از آن راضی نمی‌شوند، بلکه اعراض کرده و آن را نمی‌پسندند.

خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَآ أُوْلَٰٓئِکَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَو کسانی که این کارها را می‌کنند مومن نیستند. یعنی این شیوه و عادت مومنان نمی‌باشد، و شایسته نیست که آنان را مومن نامید، چو آنها هوی و خواست‌های خود را معبود و خدای خویش قرار داده و احکام خود را پیرو خواست و امیال نفسانی خود گردانیده‌اید.

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَما تورات را بر موسی پسر عمران ÷ نازل نمودیم. ﴿فِیهَا هُدٗىدر آن رهنمودی است که به‌سوی ایمان و حق هدایت می‌کند و از گمراهی نجات می‌دهد. ﴿وَنُورٞو در آن روشنایی است که تاریکی‌های جهالت و حیرت و تردید و شبهات و شهوات را روشن می‌کند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٱلۡفُرۡقَانَ وَضِیَآءٗ وَذِکۡرٗا لِّلۡمُتَّقِینَ٤٨[الأنبیاء: ۴۸]. «و به راستی که به موسی و هارون و فرقان و روشنایی و پندی برای پرهیزگاران بخشیدیم».

﴿یَحۡکُمُ بِهَا ٱلنَّبِیُّونَ ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْکه پیامبرانی با آن در میان یهودیان و در قضایا و فتاوا حکم می‌کنند، پیامبرانی که تسلیم خدا شده و از دستورات او فرمان می‌برند، کسانی که اسلام آنها از اسلام دیگران بهتر است، و بندگانی برگزیده هستند.

پس وقتی که پیامبران بزرگوار و سروران مردم به تورات اقتدا نموده و به دنبال آن راه افتاده‌اند، چه چیزی این فرومایگاه یهودی را از اقتدا کردن به آن باز داشته است؟ و چه چیزی باعث شده تا آنان شریف‌ترین دستوری که در تورات است مبنی بر ایمان آوردن به محمد صدور بیاندازند که هیچ عمل ظاهر و باطنی جز با این عقیده پذیرفته نمی‌شود؟ آیا آنان در این مورد پیشوایی دارند؟ آری! آنان پیشوایانی دارند که شیوه و عادتشان تحریف، و بدست آوردن ریاست و مقام در میان مردم، و بدست آوردن مال از راه کتمام حق و اظهار باطل است. اینان ائمه و پیشوایان گمراهی هستند که همواره مردم را به آتش جهنم فرا می‌خوانند.

﴿وَٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُهمچنین کسانی که پیشوایان دین هستند و در میان یهودیان براساس تورات حکم می‌کنند، انسان‌های خداپرست و علمایی که به علم خود عمل می‌نمایند، و آن را به دیگران می‌آموزند و مردم را به بهترین صورت تربیت می‌کنند، و راه پیامبرانِ مهربان را در رفتار با مردم در پیش می‌گیرند. «احبار» یعنی دانشمندان بزرگ که مردم از سخنان‌شان پیروی کرده و به دنبال‌شان حرکت می‌کنند، ودر بین ملت‌هایشان ستایش و تمجید می‌شوند، و حکم صادر شده از جانب آنها موافق حق است. ﴿بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن کِتَٰبِ ٱللَّهِ وَکَانُواْ عَلَیۡهِ شُهَدَآءَبه سبب این‌که خداوند آنان را نگهبان و پاسدار و امانتدار کتابش قرار داده‌است، و کتاب خدا امانتی است نزد آنها، که حفاظت آن را بر آنان واجب گردانیده و از کاستن یا افزودن بر آن ممانعت بعمل می‌آورد، و آن را به کسی که نمی‌داند، می‌آموزند. آنان گواهِ بر آن هستند که مردم باید در مورد کتاب و آنچه بر آنان مشتبه است به آنها مراجعه کنند.

خداوند چیزی را بر دوش علما گذارده که آن را به دوش جاهلان نگذاشته است، پس بر علما واجب است تا مسئولیتی را که بر دوش دارند انجام دهند. و از انسان‌های جاهلی تبعیت نکنند که به تنبلی و مسئولیت گریزی گراییده‌اند. و نباید فقط به عبادت‌های فردی از قبیل ذکر و نماز و زکات و حج و روزه و دیگر کارها اکتفا کنند که هرگاه غیر اهل علم نیز آن را انجام دهند در امان خواهند بود و نجات پیدا خواهند کرد، بلکه همچنان که بر آنان واجب شده است که مردم را تعلیم دهند، و آنان را از امور دینی‌شان به ویژه مسایل اعتقادی و موضوعاتی که زیاد به آن نیاز دارند، آگاه سازند. نیز از آنها خواسته شده تا از مردم نهراسند، بلکه از پروردگارشان بترسند. بنابر این فرمود: ﴿فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗااز مردم نترسید و از من بهراسید، و آیات مرا به بهای اندکی نفروشید، و به خاطر کالای اندک دنیا حق را پنهان نکنید و باطل را آشکار ننمایید.

و هرگاه عالم از این آفت‌ها سالم بماند او توفیق یافته است. و خوشبختی وی در این است که اراده و فکرش را در راه کسب علم و تعلیم آن صرف کند، و بداند علمی که دارد خدا به وی عطا کرده، او را پاسدار آن قرار داده و بر آن گواه نموده است. و باید از پروردگارش بترسد. و نباید ترس از مردم او را از انجام آنچه باید انجام دهد باز دارد و دنیا را بر دین ترجیح دهد.

همانطور که نشانه شقاوت و بدبختی عالم این است که همواره وقتِ خود را به بطالت و بیکاری سپری کند، و آنچه را که بدان دستور داده شده است انجام ندهد، و به آنچه که به صورت امانت به ا و سپرده شده است توجه نکند، و آن را ضایع نماید و دین را به دنیا بفروشد و در داوری و قضاوت‌‌هایش رشوه بگیرد، و بندگان خدا را جز در برابر مزد و حقوق تعیین شده تعلیم ندهد.

پس خداوند نعمت بزرگی را به چنین فردی ارزانی نموده که شکر آن را به جای نیاورده است، و بهره بزرگی را نصیب او کرده که دیگران را از آن محروم نموده است. بار خدایا! علمی مفید و عملی پذیرفته شده از تو می‌خواهیم، و از تو می‌طلبیم که ما را بیامرزی و عافیت و سلامتی را نصیبمان گردانی.

﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُو هر کس برابر آنچه خدا نازل فرموده است حکم نکند و به خاطر هدف فاسدی که دارد به باطل حکم نماید، ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَپس ایشان کافرانند، چون حکم به غیر آنچه خدا نازل نموده از اعمال کافران است، و گاهی این امر به جایی می‌رسد که تبدیل به کفری شده که انسان را از دین خارج می‌کند. و این زمانی است که حکمِ غیر خدا را حلال و جایز بداند. و گاهی حکم به غیر آنچه خدا نازل فرموده، گناه کبیره و از اعمالِ کفر آمیزی خواهد بود که آدمی به سبب آن سزاوار عذاب سخت می‌شود.

آیه‌ی ۴۵:

﴿وَکَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَیۡنَ بِٱلۡعَیۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ کَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٥[المائدة: ۴۵].«و در تورات بر آنان مقرّر داشتیم که انسان در برابر انسان، و چشم در برابر چشم، و بینی در برابر بینی، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان می‌باشد، و زخم‌ها (نیز به همان صورت) قصاصی دارند. و هر کس از آن (قصاص) گذشت کند، پس آن، گفارۀ (گناهانش) خواهد بود، و هر کس بر اساس آنچه خدا نازل نموده است حکم نکند پس ایشان ستمکارانند».

این از جمله احکامی است که در تورات وجود دارد، و پیامبرانی که تسلیم خدا بودند و دانشمندان و خداپرستان براساس آن برای یهودیان حکم صادر می‌کردند. خداوند در تورات بر آنها مقرر نموده بود که هرگاه انسانی کشته شود، در برابرِ آن انسانی کشته شود، به شرطی که او را قصدا کشته و با او برابر باشد.

و اگر کسی چشم کسی را در آورد، چشم او درآورده می‌شود. و در برابر گوش، گوش قطع می‌گردد. و اگر کسی دندان کسی را در آورد، دندانش در آورده می‌شود، هم چنان‌که می‌توان در سایر موارد نیز بدون تجاوز از حد، مجرم را قصاص کرد.

﴿وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞو در جراحت‌ها قصاص است. یعنی در زخم‌ها نیز همان کاری که طرف کرده است با او انجام می‌شود. پس هرکس فردی را عمدا زخمی کند، به اندازه همان زخم قصاص، و زخمی می‌شود. و باید به همان اندازه و در همان جا و به همان طول و عرض و عمق مجروح شود. و باید دانست شریعتِ کسانی که قبل از ما بوده‌اند برای ما نیز شریعت است، به شرطی که در شریعت ما چیزی خلاف آن نیامده باشد.

﴿فَمَن تَصَدَّقَ بِهِپس هرکس در قصاص، اعم از قصاصِ کشتن یا زخمی کردن گذشت کند و فرد جنایتکار را ببخشد و قبل از بخشیدن، حق او ثابت گردیده باشد، ﴿فَهُوَ کَفَّارَةٞ لَّهُاین عفو و بخشش کفاره‌ای است برای گناهان فردی که مرتکب جنایت شده است، چون آدمی حق خود را بخشیده است، و خداوند نیز به طریق اولی حق خود را می‌بخشد. و نیز باعث بخشوده شدن گناهان کسی می‌شودکه حق خود را بخشیده است. پس همانطور که او جنایتکار را بخشیده است خداوند نیز لغزش و جنایت‌های او را می‌بخشد.

﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَو کسانی که به آنچه خدا نازل نموده است حکم نکنند پس ایشان ستمگرانند. ابن عباس در رابطه با تفسیر «کفر» و «ظلم» ای که در این دو آیه به آن پرداخته شده، نیز در رابطه با «فسق»‌ی که در آیه‌ی بعدی به آن پرداخته می‌شود، و می‌فرماید: مراد از «کفر و ظلم و فسق دراینجا کفر و ظلم و فسق اصغر است». پس اگر کسی حکم به غیر آنچه خدا نازل نموده است را حلال و جایز بداند، ظلم او ظلم اکبر یعنی کفر است. و اگر آن را حلال و جایز نداند، اما آن را انجام بدهد مرتکب گناه کبیره شده است.

آیه‌ی ۴٧-۴۶:

﴿وَقَفَّیۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم بِعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِیلَ فِیهِ هُدٗى وَنُورٞ وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٤٦[المائدة: ۴۶].«و به دنبال آنان عیسی پسر مریم را فرستادیم که تصدیق کنندۀ توراتی بود که پیش از او فرستاده شده بود، و انجیل را به او دادیم که در آن هدایت و روشنایی بود، و تصدیق کنندۀ توراتی بود که پیش از آن نازل شده بود، و هدایت و پندی برای پرهیزگاران بود».

﴿وَلۡیَحۡکُمۡ أَهۡلُ ٱلۡإِنجِیلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِیهِۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧[المائدة: ۴٧].«و اهل انجیل باید بر اساس آنچه خدا در آن نازل کرده است حکم کنند، و هر کس به آنچه خدا نازل فرموده حکم نکند او فاسق است».

به دنبال پیرامونی که به تورات حکم می‌کردند، بنده و پیامبرمان، عیسی پسر مریم، روح خدا و کلمه‌ای که خدا آن را به‌سوی مریم فرستاد در آوردیم. خداوند او را مبعوث نمود در حالی که تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصدیق کرد، پس او گواهی داد که موسی و آنچه از تورات آورده حق است، و دعوت موسی را تایید و برابر شریعت او حکم نمود. و در اکثر امور شرعی با شریعت موسی موافق بود.

و گاهی عیسی ÷در برخی احکام نرم‌تر و آسان‌تر می‌گرفت، همان‌طور که خداوند متعال از او می‌گوید که به بنی اسرائیل گفت: ﴿وَلِأُحِلَّ لَکُم بَعۡضَ ٱلَّذِی حُرِّمَ عَلَیۡکُمۡ[آل عمران: ۵۰]. «و تا پاره‌ای از چیزهایی را که بر شما حرام شده بود برایتان حلال نمایم».

﴿وَءَاتَیۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِیلَو به عیسی کتاب بزرگ انجیل که کامل‌کننده تورات بود، دادیم. ﴿فِیهِ هُدٗى وَنُورٞدر انجیل رهنمودی است که به راه راست هدایت می‌نماید، و نوری است که حق را از باطل روشن می‌گرداند. ﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِو تصدیق‌کننده تورات است که پیش از آن بوده است، و آن را تحکیم می‌نماید، و بر صحت آن گواهی می‌دهد، و با آن موافق است.

﴿وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَو هدالت و پندی است برای پرهیزگاران، زیرا پرهیزگاران از هدایت و رهنمود بهره‌مند می‌شوند و از مواعظ پند می‌گیرند و از آنچه که شایسته نیست باز می‌آیند.

﴿وَلۡیَحۡکُمۡ أَهۡلُ ٱلۡإِنجِیلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِیهِو پیروان انجیل باید طبق آنچه در انجیل آمده است حکم کنند. یعنی بر آنان لازم است تا به کتابشان مقید و پایبند باشند. و برای آنها جایز نیست که از آن عدول کنند.

﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَو هرکس طبق آنچه خدا نازل کرده است حکم نکند پس ایشان فاسق‌اند.

آیه‌ی ۵۰-۴۸:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِۖ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَکُمۡ فِی مَآ ءَاتَىٰکُمۡۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ٤٨[المائدة: ۴۸].«و ما این کتاب (قرآن) را بر تو نازل کردیم که ملازم حق، و تصدیق کنندۀ کتاب‌های پیشین، و مشتمل بر چیزهایی است که کتاب‌های گذشته دربر داشته‌اند، پس برابر آنچه خدا نازل کرده است میان آنان داوری کن، و از خواست‌هایشان پیروی مکن، و از حق و حقیقتی که برای تو آمده است روی مگردان. برای هریک از شما شریعت و برنامه‌ای قرار داده‌ایم. و اگر خداوند می‌خواست همۀ شما را یک امت می‌نمود ولی (خواست) تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس به‌سوی نیکی‌ها بشتابید. بازگشت همۀ شما به‌سوی خداست و شما را در رابطه با آنچه که در آن اختلاف می‌ورزیدید آگاه ‌می‌سازد».

﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن یَفۡتِنُوکَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ٤٩[المائدة: ۴٩].«و در میان آنان طبق آنچه خدا به‌سوی تو فرستاده است حکم کن، و از خواست‌ها و آرزو‌هایشان پیروی مکن، و از آنان برحذر باش، مبادا که تو را از برخی چیزهایی که خدا بر شما نازل کرده است منحرف و دور کنند، پس اگر روی گرداندند، بدان که خدا می‌خواهد آنها را به سبب پاره‌ای از گناهانشان دچار عذاب و مصیبت نماید، و بی‌گمان بسیاری از مردم سرپیچی می‌کنند».

﴿أَفَحُکۡمَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ یَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ٥٠[المائدة: ۵۰].«آیا حکم جاهلیت را می‌جویند؟ و داوری چه کسی از (داوری) خدا بهتر است برای قومی که یقین دارند؟».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَو ما این کتاب را که قرآن است و برترین و بزرگ‌ترین کتاب‌هاست، به‌سوی تو فرستادیم.

﴿بِٱلۡحَقِّآن را به حق نازل کرده‌ایم و اخبار و دستورات و نواهی آن مشتمل بر حق است.﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِو کتاب‌هایی را که پیش از آن آمده‌اند، تصدیق می‌کند، چون قرآن بر صحت کتاب‌های پیشین گواهی می‌دهد و اخبارش با اخبار آنها موافق و برابر، و آیین و قوانین بزرگ آن با شرایع و قوانین کتاب‌های گذشته موافق است. پس مصدّق کتاب‌های پیشین است. ﴿وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِو مطالبی را در بر دارد که کتاب‌های گذشته در برداشتند، و حتی مطالب الهی و اخلاقی بیشتری را نیز در بردارد. قرآن کتابی است که از هر حقی که کتاب‌های گذشته آورده باشند پیروی می‌نماید، به آن دستور داده و آدمی را بر انجام آن تحریک و تشویق می‌نماید، و برای رسیدن به آن راه‌های زیادی را بیان می‌کند. قرآن کتابی است که خبر گذشتگان و آیندگان، و حکمت و احکامی که کتاب‌های پیشین آورده‌اند در آن وجود دارد.

پس آنچه که قرآن بر صحت آن گواهی دهد راست است و پذیرفته می‌شود. و آنچه را نپذیرد و تصدیق نکند، مردود می‌باشد، زیرا حتما دستخوش تحریف و تبدیل شده است، و اگر از جانب خدا بود قرآن با آن مخالفت نمی‌کرد.

﴿فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُپس میان آنها طبق شرعی که خدا بر تو نازل کرده است داوری کن. ﴿وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡحَقِّو به جای حقی که پیش خود داری، از خواست‌ها و امیال فاسد آنان که با حق مخالف است پیروی نکن، و چیزی فرومایه و حقیر را به جای چیزی ارزشمند قرار مده. ﴿لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗابرای هر یک از شما امت‌ها راه و روشی قرار داده‌ایم. و این شریعت‌های مختلف که برای ملت‌های مختلف آمده‌اند، شریعت‌هایی هستند که برحسب تفاوت حال و زمان تغییر هستند که برحسب تفاوت حال و زمانی تغییر می‌کنند، و همه در زمانی که آیین زندگانی مردم بوده‌اند دادگرانه و منصفانه حکم کرده‌اند.

اما اصول کلی تمامی شریعت‌ها که در هر زمان و مکانی برای مردمان حاوی م صلحت و حکمت بوده‌اند فرق نکرده و در همه شریعت‌ها وجود داشته‌اند. ﴿وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗو اگر خدا می‌خواست همه شما را یک ملت، و پیرو یک شریعت قرار می‌داد، به گونه‌ای که پیشینیان و پسینیانتان با هم اختلافی نداشته باشند.

﴿وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَکُمۡ فِی مَآ ءَاتَىٰکُمۡولی خداوند می‌خواهد شما را در آنچه که به شما داده است بیازماید، و معلوم سازد که چگونه عمل می‌کنید. و هرامتی را طبق حکمت خویش مورد آزمایش قرار داده و به هریک چیزی را می‌دهد که شایسته اوست، تا ملت‌ها با یکدیگر به رقابت بپردازند، و هر ملتی تلاش کند که از دیگری سبقت بگیرد. بنابر این فرمود: ﴿فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِپس به‌سوی خوبی‌ها و نیکی‌ها بشتابید و آن را کامل بگردانید. نیکی‌ها هر فرض و مستحبی را اعم از حقوق خدا و حقوق بندگان در بر می‌گیرد، و انجام دهنده آن جز با دو چیز از دیگران پیشی نمی‌گیرد:

۱- شتافتن برای انجام نیکی و غنیمت شمردن زمان مناسب.

۲- تلاش برای این‌که آن را به صورت کامل و آن‌گونه که بدان دستور داده شده است انجام دهد.

و از این استنباط می‌شود که باید سعی نمود نماز و دیگر عبادت‌ها را در اول وقت انجام داد. نیز از این آیه بر می‌آید که بنده نباید فقط به انجام نماز و دیگر عبادات مفروض اکتفا کند، بلکه شایسته است مستحبات را نیز انجام دهد تا عبادتش تکمیل گردد، و پیشی گرفتن حاصل شود. ﴿إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗابازگشت همه شما امت‌های گذشته و آینده به‌سوی خداست، و شما را در روزی که هیچ شکی در آن نیست جمع خواهد کرد.

﴿فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَپس در رابطه با شرایع و اعمالی که در آن اختلاف داشتید شما را آگاه می‌سازد و به اهل حق و کارهای شایسته آنان پاداش می‌دهد، و اهل باطل و کارهای بد آنان را مجازات می‌نماید.

﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُو در میان آنها طبق آنچه خدا نازل نموده است داوری کن. گفته شده است که این آیه، آیه: ﴿فَٱحۡکُم بَیۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ[المائدة: ۴۲]. را منسوخ کرده است. اما صحیح آن است که این آیه، آیه مذکور را منسوخ نمی‌کند. و این آیه دلالت می‌نماید که پیامبر صاختیار دارد بین آنها داوری کند یا داوری نکند، چون منظور آنان از آمدن برای قضاوت به نزد پیامبر تبعیت از حق نیست.

و این دلالت می‌نماید که هرگاه پیامبر حکمی را صادر نماید طبق آنچه خدا از کتاب و سنت نازل نموده حکم کرده، و حکمش دادگرانه و منصفانه است. چرا که خداوند قبلا فرمود: ﴿وَإِنۡ حَکَمۡتَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِ[المائدة: ۴۲]. «و اگر داوری کردی، میان آنان دادگرانه داوری کن».

در این آیه بر رعایت عدالت تاکیده شده، و این‌که دادگری و عدالت در تمامی احکام خداوند مشهود است، زیرا احکامی که خداوند مشروع نموده است عین عدل و انصاف است، و هر آنچه با آن مخالف باشد ظلم و ستم است.

﴿وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡو از خواست و آرزوهایی آنان پیروی نکن. باز از پیروی از خواست‌های آنان نهی کرد تا به شدت از این کار برحذر دارد. البته نهی قبلی در مقام حکم و فتواست، و آن گسترده‌تر می‌باشد، اما این فقط در مورد داوری است، و در هر دو لازم است که از خواست‌های آنان که مخالف حق است پیروی نشود. بنابر این فرمود: ﴿وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن یَفۡتِنُوکَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَو مبادا فریب آنها را بخوری و ترا به فتنه مبتلا کنند، و ترا از برخی از آنچه خدا به‌سوی تو فرستاده است باز دارند. پس پیروی از خواست‌هایشان به ترک حق که پیروی از آن واجب است، می‌انجامد.

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْو اگر از پیروی کردن از تو، و از تبعیت از حق روی گرداندند، ﴿فَٱعۡلَمۡبدان که این عدم تبعیت برای آنها سزا و مجازاتی سخت در بردارد، و همانا خداوند می‌خواهد ﴿أَن یُصِیبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡکه آنان را به سبب پاره‌ای از گناهانشان دچار مصیبت و عذاب نماید، چون گناه، هم سزای دنیوی دارد، و هم سزای اخروی. و از بزرگ‌ترین سزاها این است که بنده به فتنه مبتلا گردد، و ترکِ تبعیت از پیامبر برای وی آراسته می‌شود. و این به سبب فسق و تمرد و سرپیچی اوست. ﴿وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَو همانا بسیاری از مردم فاسقند. یعنی سرشت آنان چنین است که از اطاعت خدا و پیروی کردن از پیامبرش سرپیچی می‌کنند. ﴿أَفَحُکۡمَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ یَبۡغُونَآیا با روی گرداندن از تو جویای حکم جاهلیت هستند؟ و حکم جاهلیت هر حکمی است که با آنچه خدا بر پیامبرش نازل نموده است مخالف باشد. پس راه سومی وجود ندارد، یا حکم خدا و پیامبر، و یا حکم جاهلیت. پس هرکس از اولی روی بگرداند، به راه دوم که براساس جهل و ستم و گمراهی بنا شده است گرفتار می‌آید. بنابر این خداوند آن را به جاهلیت نسبت داده‌است. و اما حکم خدا براساس دانش و آگاهی و عدالت و دادگری و نور و هدایت بنا شده است.

﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَو برای قومی که معتقدند و باور دارند، چه کسی بهتر از خدا حکم می‌نماید؟ پس اهل یقین تفاوت هر دو حکم را دانسته و با یقین خود ارزش حکم خ دا را دریافته و از نظر عقلی و شرعی به این نتیجه می‌رسند که باید از آن پیروی کرد. یقین یعنی آگاهی و شناخت کامل که آدمی را به عمل و رفتار وا می‌دارد.

آیه‌ی ۵۳-۵۱:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِیَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥١[المائدة: ۵۱].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! یهودیان و نصارا را به دوستی نگیرید، برخی از آنان دوستان برخی دیگرند، و هرکس آنان را به دوستی بگیرد همانا او از آنان است. بدون شک خداوند قوم ستمکار را هدایت نمی‌کند».

﴿فَتَرَى ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ یُسَٰرِعُونَ فِیهِمۡ یَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَیُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِینَ٥٢[المائدة: ۵۲].«پس کسانی را که در دل‌هایشان بیماری است، می‌بینی که در دوستی با آنان بر یکدیگر سبقت می‌گیرند، می‌گویند: می‌ترسیم که بلایی به ما برسد نزدیک است که خداوند فتح را بیاورد یا از جانب خود کاری کند، آنگاه آنان بر آنچه در دل‌هایشان پنهان کرده بودند پشیمان می‌شوند».

﴿وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَکُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِینَ٥٣[المائدة: ۵۳].«و مؤمنان می‌گویند: آیا اینان بودند که مؤکّدانه به خدا سوگند می‌خوردند و می‌گفتند: قطعاً ما با شما هستیم؟ اعمال و کردارشان تباه شد و از زیانکاران گردیدند».

خداوند پس از آن‌که حالات یهودیان و نصارا و صفات زشت آنان را بیان کرد،بندگان مومنش را هدایت نمود تا آنها را به دوستی نگیرند، زیرا ﴿بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖآنان دوستان یکدیگرند و یکدیگر را یاری می‌کنند و علیه دیگران یکدست و یکپارچه می‌شوند. پس آنها را به دوستی نگیرید، زیرا دشمنان حقیقی شما بوده و زیان و ضررتان، آنها را خوشحال می‌کند و برای گمراه کردن شما از هیچ کوششی فرو گذار نمی‌کنند. پس با آنان دوستی نمی‌کند مگر کسی که مانند آن‌هاست. بنابر این فرمود: ﴿وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡو هرکس از شما، آنان را به دوستی بگیرد، از آنان است. زیرا دوستی کامل با آنان باعث می‌شود تا فرد به دین آنها منتقل شود، و دوستی کم با آنان، به دوستی زیاد منجر می‌شود، تا جایی که کم کم انسان از آنها می‌گردد.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَهمانا خداوند قوم ستمکار را هدایت نمی‌کند. یعنی کسانی که ستم، تبدیل به صفت آنها شده و به آن گراییده و بر آن پافشاری می‌کنند، هر نشانه و معجزه‌ای را برای آنها بیاوری از تو پیروی نمی‌کنند و تسلیم فرمان تو نمی‌شوند.

پس از آن‌که خداوند از دوستی با آنان نهی نمود، خبر داد گروهی از کسانی که ادعای ایمان می‌کنند آنان را به دوستی می‌گیرند. پس فرمود: ﴿فَتَرَى ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞکسانی که شک و نفاق در دل‌هایشان بوده و ایمان‌شان ضعیف است، می‌گویند: ما بدان خاطر با آنها دوستی می‌کنیم که مبادا به آنها نیازمند شویم، زیرا ﴿نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٞمی‌ترسیم به بلایی گرفتار شویم. یعنی اگر یهود و نصارا پیروز شوند ما به سبب پیمانی که با آنها بسته‌ایم از شر آنان در امان خواهیم بود. و این تفکر از گمان بد آنها نسبت به اسلام نشات گرفته بود.

خداوند متعال بدگمانی آنان را رد نمود و فرمود: ﴿فَعَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَ بِٱلۡفَتۡحِنزدیک است خداوند فتحی را بیاورد که به اسلام قدرت دهد و مسلمانان را بر یهود و نصارا چیره بگرداند. ﴿أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِیا امر دیگری را از جانب خودش پیش اورد که منافقان از پیروز شدن کفار اعم از یهود و دیگران ناامید شوند. ﴿فَیُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِینَپس به خاطر آنچه در وجود خود پنهان کرده‌اند پشیمان می‌شوند. آنان از آنچه که دامنشان را گرفته است، و از ضرری که به آنان روی آورده است نادم و پشیمان می‌شوند.

پس فتحی که خداوند به وسیله آن اسلام و مسلمین را یاری نمود و کفر و کافران را خوار و ذلیل کرد، پیش آمد و منافقان پشیمان شدند، و خدا می‌داند که چقدر اندوهگین گشتند!.

﴿وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْو مومنان با ابراز تعجب از حال کسانی که در دل‌هایشان بیماری است، می‌گویند: ﴿أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَکُمۡآیا این‌ها کسانی‌اند که به خدا سوگند خوردند، و سوگند خود را محکم و موکد کردند و گفتند: ما هم مثل شما مومن هستیم و با شما می‌باشیم، اهل ایمان را یاری می‌دهیم و با آنان از درِ دوستی و مودّت وارد می‌شویم؟!.

اما آنچه که در دل پنهان کرده بودند آشکار گردید، و رازهای نهان آنان روشن شد و مکر و دسیسه، و گمان بد آنها به اسلام و مسلمین باطل گردید، پس ﴿حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡکارها و اعمال‌شان در دنیا تباه و ضایع گشت، ﴿فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِینَواز زمره زیانکاران گردیدند و به هدف خود نرسیدند و شقاوت و عذاب آنها را در بر گرفت.

آیه‌ی ۵۴:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٥٤[المائدة: ۵۴].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هرکس از شما از دینش برگردد و مرتد شود، خداوند قومی را می‌آورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، و نسبت به مؤمنان نرم و فروتن و نسبت به کافران سخت و نیرومندند. در راه خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌ترسند. این فضل و بخشش خداست، به هرکس که بخواهد آن را می‌بخشد و خداوند گشایش‌گر داناست».

خداوند متعال خبر می‌دهد که از جهانیان بی‌نیاز است، و هرکس از دینش برگردد و مرتد شود نمی‌تواند هیچ ضرری به وی برساند، بلکه به خودش زیان وارد می‌کند. و خداوند بندگان مخلص و مردانی صادق و راستین دارد که آنها را هدایت نموده، و وعده داده است که آنان را خواهد آورد. آنها از همه مردم کامل‌تر هستند و از همه قویترند و اخلاقشان از همه نیکوتر است.

بزرگ‌ترین صفت و ویژگی آنها این است که ﴿یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُخداوند آنها را دوست دارد و آنان نیز خداوند را دوست دارند، به راستی که دوست داشتن خدا و محبت ورزیدن خداوند نسبت به بنده بزرگ‌ترین نعمت و بزرگ‌ترین فضیلتی است که خداوند به او بخشیده است. و هرگاه خداوند بنده‌ای را دوست بدارد اسباب را برای او فراهم کرده و هر کار سختی را برای او آسان می‌کند و او را بر انجام کارهای خوب و نیکو، و ترک کارهای زشت و منکر توفیق می‌دهد، و دل‌های بندگان را شیفته او می‌گرداند، به گونه‌ای که همه او را دوست می‌دارند و با او محبت می‌ورزند. یکی از لوازم محبت بنده نسبت به پروردگارش این است که در ظاهر و باطن و گفتار و کردار و همه حالاتش از پیامبر صپیروی نماید. همان‌طور که خداوند فرموده است: ﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ[آل عمران: ۳۱]. «بگو: اگر شما خدا را دوست دارید، پس از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».

یکی از لوازم دوست داشتن بنده از سوی خدا این است که بنده با انجام دادن فرائض و نوافل خودش را به وی خیلی نزدیک نماید، همان‌طور که پیامبر صدر حدیث صحیح از قول خدا فرموده است: «بنده‌ام با هیچ چیزی به من نزدیکی نمی‌جوید که برای من محبوبتر باشد از انجام دادن آنچه بر او فرض کرده‌ام، و بنده‌ام همواره با انجام نوافل به من نزدیک می‌شود تا این‌که او را دوست می‌دارم، و هرگاه او را دوست بدارم کمکش می‌کننم تا گوش و دست و پایش را بدارم کمکش می‌کنم تا گوش و دست و پایش را در مسیر خشنودی من بکار ببردو از آنها در مسیر معصیت من بهره نبرد. و اگر چیزی از من بخواهد قطعا به او می‌دهم، و اگر به من پناه بجوید او را پناه می‌دهم». و از لوازم محبت خدا، شناخت و کثرت ذکر و یاد اوست. زیرا محبت بدونِ شناخت خدا بسیار ناقص است، بلکه اصلا وجود ندارد، گرچه آدمی ادعای وجود آن را داشته باشد. و هر کس خدا را دوست بدارد او را یاد می‌کند، و هرگاه خداوند بنده‌ای را دوست بدارد عمل کم او را می‌پذیرد، و بسیاری از لغزش‌‌هایش را می‌آمرزد.

و از جمله صفاتِ کسانی که خداوند آنها را دوست دارد این است که آنها ﴿أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَبا مومنان فروتن، و در برابر کافران سخت و سرفرازند. پس آنها مومنان را دوست دارند و خیرخواه‌شان هستند، و با آنان نرم و مهربان، و در مورد آنها آسان گیر می‌باشند، و منکران خدا و کسانی که آیات الهی را به تمسخر می‌گیرند و پیامبرانش را تکذیب می‌کنند، سخت و نیرومند هستند. تصمیم و اراده آنان برای دشمنی با آنها قاطع است و تمام تلاش و توان خود را برای دست یابی به آنچه که سبب پیروز شدن بر کافران می‌گردد، مبذول می‌دارند.

خداوند متعال فرموده است: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ[الأنفال: ۶۰]. «و برای جنگ با آنها آمادگی حاصل کنید و نیرو جمع نمایید، و اسب‌ها را پرورش دهید که با آن دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید». و خداوند متعال فرموده است: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡکُفَّارِ رُحَمَآءُ بَیۡنَهُمۡ[الفتح: ۲٩]. «بر کافران سختگیر و با یکدیگر مهربان هستند».

پس درشت خویی و سختگیری با دشمنان خدا از جمله صفاتی است که بنده را به الله نزدیک می‌کند و بنده با خداوند در این‌که وی نیز از آنان خشنود است هماهنگ می‌شود. و درشتی نمودن با کافران نباید مانع از دعوت نمودن آنها به دین اسلام گردد. پس هم باید بر آنان سخت گرفت، و هم به نرمی دعوت‌شان کرد، و هر دو کار به مصلحت آنان خواهد بود و فایده‌اش به آنها برخواهد گشت.

﴿یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِبا مال‌ها و جان‌ها، و با گفتار و کردارشان در راه خدا جهاد می‌کنند ﴿وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖو از ملامت و سرزنش هیچ سرزنش‌کنندهای نمی‌هراسند، بلکه آنها رضایت و خشنودی پروردگار و ترس از سرزنش الهی را اراده و عزم آنان دلالت می‌نماید، زیرا کسی که قلبش ضعیف است، هّمت و اراده‌اش نیز به هنگام سرزنش سرزنش کنندگان ضعیف خواهد بود و عزم او به هنگام سرزنش سرزنش کنندگان در هم می‌شکند، و قوّت و نیرویش سست می‌گردد. در دل‌های چنین کسانی نوعی بندگی برای غیر خدا وجود دارد، و میزان این عبودیت و بندگی به میزان رعایت مردم و ترجیح دادن رضایت و خشنودی آنان بر انجام اوامر خدا بستگی دارد. پس هیچ گاه قلب از بندگی غیر خدا سالم نمی‌ماند مگر این‌که در راه وی از ملامت هیچ ملامت‌کننده‌ای نهراسد.

وقتی خداوند صفت‌های زیبا و فضیلت‌های عالی آنان را ستود، صفات و فضایلی که مستلزم کارهای نیک دیگری است که در اینجا بخشی از آن به میان نیامده است، خبر داد که این ناشی از آن به میان نیامده است، خبر داد که این ناشی از فضل و احسان خدا برآنهاست، تا دچار خودپسندی نشوند و شکر پروردگارشان را به خاطر نعمتی که بدانان ارزانی کرده است به جای آورند، و از فضل خود بیشتر به آنان ببخشد. و تا دیگران بدانند که فضل خدا پوشش و حجابی ندارد. بنابر این فرمود: ﴿ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌخداوند دارای فضل و بخشش گسترده و احسان فراوان است، و رحمت او هر چیزی را در برگرفته، و فضل و بخشش خود را بر دوستانش می‌گستراند، اما به دیگران آن اندازه را نمی‌دهد، چرا که او می‌داند چه کسی سزاوار فضل و بخشش است، پس به او می‌بخشد، و خداوند بهتر می‌داند که اصل و فرع رسالت خود را کجا قرار بدهد.

آیه‌ی ۵۶-۵۵:

﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُمۡ رَٰکِعُونَ٥٥[المائدة: ۵۵].«تنها خدا و پیامبر او، و مؤمنان یاور شما هستند، کسانی که نماز را خاشعانه برپا می‌دارند و زکات را می‌پردازند».

﴿وَمَن یَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦[المائدة: ۵۶].«و هر کس خدا و پیامبرش و مؤمنان را به دوستی بگیرد، بی‌گمان حزب و گروه خدا پیروز است».

پس از آن‌که خداوند متعال از دوستی با کفار، یهودیان و نصارا و دیگران نهی نمود و سرانجام زیانبار این کار را بیان کرد، خبر داد که باید با چه کسی دوستی کرد. و خداوند فایده و مصلحت آن را بیان داشت و فرمود: ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُدوست شما فقط خدا و پیغمبرش هستند، پس دوستی خدا بوسیله ایمان و پرهیزگاری به دست می‌آید. و هرکس که مومن و پرهیزگار باشد دوست خدا خواهد بود، و هر کس دوست خدا باشد دوست پیامبر نیز است، و هر کس که خدا و پیامبرش را به دوستی بگیرد باید کسانی را دوست بدارد که خدا و پیامبر را دوست دارند، و آنها مومنانی هستند که در ظاهر و باطن مومن بوده و با اقامه نماز همراه با شرایط و فرایض و سایر مکملات آن، خالصانه خدا را عبادت کرده، و با مردم نیکی می‌نمایند، و زکات اموال خود را به مستحقان آن می‌پردازند.

﴿وَهُمۡ رَٰکِعُونَو در برابر خدا فروتن هستند. پس حصر در ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْدلالت می‌نماید که دوستی فقط باید با کسانی که ذکر شده‌اند صورت پذیرد، و باید از دوستی غیرآنان پرهیز شود. سپس فایده این دوستی را بیان نمود و فرمود: ﴿وَمَن یَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦و هر کس خدا و پیامبرش، و مومنان را به دوستی بگیرد، بی‌گمان «حزب الله» پیروز است. یعنی چنین کسی از گروهی است که به خدا منسوب هستند و خدا را می‌پرستند و محبت او را در دل دارند، و حزب خدا پیروز است. و آنان کسانی هستند که سرانجام و عاقبتِ نیک دنیا و آخرت از آنها خواهد بود.

همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ١٧٣[الصافات: ۱٧۳]. و لشکریان ما پیروزند. و این مژده بزرگی است برای کسی که دستور خدا را انجام دهد، و از حزب و لشکر خدا گردد. او پیروز خواهد شد و پیروزی از آن اوست، گرچه بنا به حکمتی که خدا می‌داند، در بعضی وقت‌ها شکست می‌خورد اما آخر کارش پیروز است، و چه کسی از خدا راستگوتر است.

آیه‌ی ۵۸-۵٧:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ دِینَکُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَٱلۡکُفَّارَ أَوۡلِیَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٥٧[المائدة: ۵٧].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! کسانی! کسانی را از کافران و اهل کتاب که دین شما را مسخره می‌کنند و به بازی می‌گیرند، به دوستی نگیرید، و از خدا بترسید اگر شما مؤمن هستید».

﴿وَإِذَا نَادَیۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوٗا وَلَعِبٗاۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَعۡقِلُونَ٥٨[المائدة: ۵۸].«و هرگاه شما برای نماز ندا دهید آنان نماز را به مسخره و بازی می‌گیرند، این بدان سبب است که آنان قومی بی‌خرد هستند».

خداوند بندگان مومنش را نهی می‌کند از این که اهل کتاب یهودیان ونصارا و سایر کفار را به دوستی بگیرند، و با آنها محبت کنند، و آنان را دوست بدارند، و اسرار مومنان را برای آنها فاش کنند، و آنان را در برخی از کارهایشان که به زیان اسلام و مسلمین است یاری دهند. زیرا ایمانی که در وجود مومنان است ایجاب می‌کند تا دوستی ایشان را ترک نمایند و از درِ دشمنی با آنها درآیند.

نیز پایبندی مومنان به تقوای الهی که عبارت است از اطاعت از دستورهای خدا و پرهیز از نواهی‌اش، آنان را به دشمنی با کفار فراخواند. مشرکان و کفار و مخالفان، از دین مسلمین عیب گرفته و آن را به مسخره و بازی می‌گیرند و بدان توهین می‌کنند، به ویژه نماز که آشکارترین شعار مسلمین و بزرگ‌ترین عبادت آنان است که هرگاه مسلمین برای آن ندا دهند آن را به بازیچه و تمسخر می‌گیرند، و این به خاطر بی‌خردی و جهالت فراوان آن‌هاست. و اگر آنان عقل داشتند در مقابل این ندا سر تسلیم فرود آورده، و به فضیلت‌هایی که نماز دارد پی می‌برند.

پس شما ای مومنان! حالت و شدت دشمنی آنها را با خودتان و دین‌تان دانستید، بنابر این دستِ کم گرفته است و این‌که برایش مهم نیست که آنان اسلام را مورد طعنه و تنقیص قرار داده‌است، همان کسانی که از سوی خدا وپیامبر به کافر و گمراه از آنان نام برده شده است. و چنین فردی بهره‌ای از انسانیت و جوانمردی ندارد.

پس چگونه ادعای داشتن بنی اسرائیل دارید، دینی که حق است و دیگر دین‌ها باطل هستند، اما به دوستی با کسانی از جاهلان و احمقان که اسلام را به مسخره و بازی گرفته، و دین و اهل دین را با دیده حقارت می‌نگرند، راضی می‌شوید؟! در این آیه انسانِ مسلمان بر دشمنی با کفار تحریک شده است، و این موضوع کاملا واضح و روشن است.

آیه‌ی ۶۳-۵٩:

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ وَأَنَّ أَکۡثَرَکُمۡ فَٰسِقُونَ٥٩[المائدة: ۵٩].«بگو: ای اهل کتاب! آیا جز این از ما خرده می‌گیرید که ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه پیشتر نازل شده ایمان آورده‌ایم و بدون شک بیشتر شما فاسق هستید؟».

﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُکُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِکَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِیرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ أُوْلَٰٓئِکَ شَرّٞ مَّکَانٗا وَأَضَلُّ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ٦٠[المائدة: ۶۰].«بگو: آیا شما را خبر دهم که چه صفاتی از ـ از نظر سزای خداوند ـ بدتر از آن چیزی است که ما را بدان متهم نموده‌اید؟ آن صفات، صفات کسانی است که خداوند آنان را نفرین، و از رحمت خود دور نموده و بر آنان خشم گرفته است، و از آنان میمون‌ها و خوک‌ها و طاغوت پرستانی ساخته است، آنان جایگاه بدتری دارند و از راه راست گمراه‌ترند».

﴿وَإِذَا جَآءُوکُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِٱلۡکُفۡرِ وَهُمۡ قَدۡ خَرَجُواْ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا کَانُواْ یَکۡتُمُونَ٦١[المائدة: ۶۱].«و هرگاه پیش شما بیایند، گویند ایمان آورده‌ایم، حال آن‌که با کفر وارد شده و با همان کفر بیرون می‌روند، و خدا به آنچه پنهان می‌کنند آگاه‌تر است».

﴿وَتَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٦٢[المائدة: ۶۲].«و بسیاری از آنان را می‌بینی که در گناهکاری و تجاوز و دشمنانگی و خوردن مال حرام بر یکدیگر سبقت می‌جویند. واقعاً کار (بسیار) بدی انجام می‌دادند!».

﴿لَوۡلَا یَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ٦٣[المائدة: ۶۳].«چرا رهبران و علمای نصرانی، آنان را از سخنان گناه (آلود) و خوردن مال حرام باز نمی‌دارند؟ راستی چه بد است آنچه آنان انجام می‌دادند».

﴿قُلۡای پیامبر! بگو ﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِبه طریق الزام آور به آنان بگو: ای اهل کتاب! دین اسلام دین حق است و عیب جویی شما در آن عیب گرفتن از چیزی است که شایسته ستایش و تمجید می‌باشد. ﴿هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ وَأَنَّ أَکۡثَرَکُمۡ فَٰسِقُونَآیا به نظر شما ما جز این عیبی داریم که به خدا و به کتاب‌های پیشین و پسینِ او، به پیامبران گذشته و متاخرین ایمان آورده‌ایم؟ و آیا جز این عیبی داریم که معتقدیم هرکس چنین ایمانی نداشته باشد کافر و فاسق است؟!.

و آیا خرده‌گیری شما جز این چیز دیگری است که ما به مسایلی که بر همه مکلفین واجب است ایمان آورده ایم؟! و بدانید که بیشتر شما فاسق هستید. یعنی از اطاعت الهی بیرون رفته و بر ارتکاب گناه جرات کرده اید. پس ای فاسقان! برای شما بهتر است که سکوت کنید. اگر شما فاسق نبودید و عیب می‌گرفتید، زشتی کارتان کمتر از آن بود که فاسق باشید و از ما عیب بگیرید.

و از آنجا که آنها از مسلمین عیب جویی می‌کردند، این امر مقتضی آن بود که آنان بر این باور باشند که مسلمین بر شر و بدی قرار دارند، پس خداوند متعال فرمود: ﴿قُلۡآنان را از زشتی آنچه بر آن قرار دارند خبر بده، و بگو: ﴿هَلۡ أُنَبِّئُکُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِکَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِآیا شما را خبر دهم که چه صفاتی از نظر سزای خداوند بدتر از آن چیزی است که ما را بدان متهم نموده اید. حال آن‌که از صفات در شما موجود می‌باشد؟ آن صفات، ﴿مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُصفات کسی است که خدا نفرینش نموده و او را از رحمت خویش دور کرده است، ﴿وَغَضِبَ عَلَیۡهِو بر او خشم گرفته و در دنیا و آخرت او را سزا داده‌است، ﴿وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِیرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَو از آنان میمونها و خوک و طاغوت پرستانی ساخته شده است. شیطان و هر آنچه به جای خدا پرستش شود طاغوت است.

﴿أُوْلَٰٓئِکَافراد مذکوری که این صفات زشت را دارند، ﴿شَرّٞ مَّکَانٗانسبت به کسانی که رحمت خدا به آنان نزدیک است، و خداوند از آنان خشنود و راضی می‌باشد، و در دنیا و آخرت به آنان پاداش می‌دهد جایگاه بدتری دارند، چون آنها دین را برای خدا خالص گردانیده‌اند. و این ﴿شَرّٞ مَّکَانٗااز باب «استعمال افعل التفضیل» در غیر جایگاه آن است، ﴿وَأَضَلُّ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِو از راستای راه دورترند. ﴿وَإِذَا جَآءُوکُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّاو هرگاه پیش شما بیایند و از روی نفاق و مکر می‌گویند: ایمان آورده‌ایم. ﴿وَقَد دَّخَلُواْ بِٱلۡکُفۡرِ وَهُمۡ قَدۡ خَرَجُواْ بِهِحال آن‌که آنان با کفر وارد شده و با آن بیرون می‌روند. پس ورود و خروج آنها با کفر است، و آنها ادعا می‌کنند که مومن هستند. آیا حالت کسی بدتر و زشت‌تر از حالت این‌هاست؟!

﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا کَانُواْ یَکۡتُمُونَو خداوند به آنچه پنهان می‌کنند آگاه‌تر است، و آنان را طبق اعمال و کارهای خوب و بدشان مجازات می‌نماید. سپس خداوند به برشمردن عیب‌های آنان ادامه داد تا از عیب جویی آنها از بندگان مومنش انتقام بگیرد، پس فرمود: ﴿وَتَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡو بسیاری از یهودیان را می‌بینی که ﴿یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِدر انجام گناه و تجاوز از یکدیگر سبقت می‌گیرند و برای آن تلاش می‌کنند، «حق خدا» و «حق مردم» را زیرپا می‌گذارند، ﴿وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَو در خوردم مال حرام از یکدیگر سبقت می‌گیرند. سپس خداوند فقط به این اکتفا نکرد که خبر دهد آنان این کارها را انجام می‌دهند، بلکه خبر داد که آنها در انجام این کارها از یکدیگر پیشی می‌گیرند. و این پلیدی و زشتی آنها دلالت می‌نماید، و این‌که آنان به گناه و ستمگری خوی گرفته‌اند. این در حالی است که آنها برای خود جایگاههای بلندی را ادعا می‌کنند. ﴿لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَو چه زشت است آنچه انجام می‌دهند! و این نهایت مذمّت و نکوهش و عیب جویی از آنهاست.

﴿لَوۡلَا یَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَچرا علمایی که برای فایده رساندن به مردم گماشته شده‌اند، و خداوند با ارزانی داشتن دانش و فرزانگی به آنان بر آنها منت نهاده است، ایشان را از گناهانشان باز نمی‌دارند تا جهالت‌شان دور گردد و حجت خدا بر آنان اقامه شود؟ زیرا بر علما لازم است که مردم را امر و نهی کنند، و اموراتِ شرعی را بیان دارند، و آنان را بر انجام کارهای خوب تشویق نمایند، و از کارهای بد برحذر دارند. ﴿لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَچه کار زشتی می‌کنند!.

آیه‌ی ۶۶-۶۴:

﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُۚ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ کُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٦٤[المائدة: ۶۴]. «و یهودیان می‌گویند: دست خدا بسته است. دست‌های خودشان بسته باد! و به سبب آنچه گفتند نفرین‌شان باد (و از رحمت خدا دور شوند)! بلکه هردو دست خدا باز است و هرطور که بخواهد می‌بخشد. و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است بر سرکشی و کفر بسیاری از آنان می‌افزاید. و در میان آنها تا روز قیامت دشمنی و کینه توزی افکنده‌ایم. هرگاه آتشی برای جنگ افروختند خداوند آن را خاموش کرد. و در زمین برای فساد می‌کوشند. و خداوند فساد کنندگان و تبهکاران را دوست ندارد».

﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَکَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِیمِ٦٥[المائدة: ۶۵].«و اگر اهل کتاب ایمان آورده و پرهیزگاری می‌کردند گناهانشان را می‌بخشیدیم و آنان را به باغ‌های بهشت داخل می‌نمودیم».

﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَکَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَکَثِیرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا یَعۡمَلُونَ٦٦[المائدة: ۶۶].«و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه بر آنان از جانب پروردگارشان نازل شده است عمل کنند، از بالای سرشان و از زیر پاهایشان روزی می‌خورند، گروهی از آنان عادل و میانه‌روند و بسیاری از آنها بدترین کار را می‌کنند».

خداوند متعال از گفته و عقیده بسیار زشت یهودیان خبر داده و می‌فرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌو یهودیان گفتند: دست خدا بسته است. یعنی خدا نمی‌تواند خوبی و نیکی انجام دهد. ﴿غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘاین دعا و نفرین علیه آن‌هاست که از نوع سخن‌شان است، دست‌هایشان بسته باد، و به سزای آنچه گفتند نفرینشان باد، زیرا آنها خداوند بزرگوار و بخشنده را به بخل و عدم احسان و نیکوکاری توصیف می‌کنند، پس آنان را مجازات کرد و این ویژگی را بر آنان منطبق ساخت.

بنابراین آنان بخیل‌ترین مردم شدند، و از همه کمتر احسان و نیکوکاری کردند، و از همه مردم نسبت به خدا بدگمان‌تر هستند و از رحمت الهی که هر چیزی را فرا گرفته، و جهان بالا و عالم پایین را در برگرفته است دورترند. بنابر این فرمود: ﴿بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُبلکه هر دو دست او باز است و هرگونه که بخواهد می‌بخشد، هیچ محدودیتی برای او نیست، و هیچ مانعی وجود ندارد که او را از آنچه که می‌خواهد باز دارد. و خداوند متعال بخشش و فضل و احسان دینی و دنیوی را گسترانده، و بندگان را دستور داده است تا خود را در معرض نسیم روحبخش سخاوت و بخشندگی او قرار دهند، و به سبب گناهانشان دروازه‌های احسان وی را به روی خود نبندند.

پس شبانه روز دست او باز است، و خیر او در همه اوقات فراوان است، هرمشکلی را دور می‌کند و هر اندوهی را برطرف می‌نماید، و فقیر را توان‌گر می‌کند، و اسیر را آزاد می‌نماید، و شکسته را پیوند می‌دهد، و درخواست‌کننده را اجابت می‌کند. و به فقیر می‌بخشد و درماندگان و سوال کنندگان را جواب می‌دهد. و به کسی که از وی چیزی را نخواسته است نعمت می‌بخشد، و به کسی که عافیت و تندرستی را طلب کند، سلامتی و تندرستی می‌دهد، و هیچ گاه گناهکاری را از خیر و نعمت خود محروم نمی‌گرداند، بلکه نیکوکار و فاسد در گلزار خیر و برکت او به سر می‌برند.

و به دوستانش توفیق انجام کارهای شایسته می‌دهد، سپس آنان را به خاطر انجام کارهای شایسته ستایش می‌کند واین کارها را بدانان نسبت می‌دهد، و این از بخشندگی اوست. و به آنان در دنیا و آخرت پاداشی وصف ناپذیر می‌بخشد که در ذهن انسان نمی‌گنجد و در همه کارهایشان به آنان مهربانی می‌ورزد، و بسیاری از خوبی‌ها را نصیب آنان می‌گرداند، و بسیاری از رنج‌ها و زشتی‌ها را از آنان دور می‌نماید، که آنان به بسیاری از آن پی نمی‌برند. پس پاک است خدایی که همه نعمت‌هایی که بندگان از آن برخوردارند از اوست، و برای دور شدن ناگواری‌ها و سختی‌ها به او پناه می‌برند.

پس با برکت است خدایی که هیچ‌کس نمی‌تواند نعمت‌‌هایش را بشمارد و او را بر آنها ستایش کند و حق مطلب را ادا نماید، بلکه خداوند آن‌گونه است که خویشتن را ستوده است. و پاک و بلند مرتبه است خدایی که بندگان از بخشش و احسان او یک لحظه هم دور نیستند، بلکه دوام و قوامشان جز با بخشش و احسان او ممکن نمی‌باشد. و خداوند زشت و خوار بگرداند کسی را که به سبب نادانی‌اش خود را از پروردگارش بی‌نیاز می‌داند و به ا و چیزهایی نسبت می‌دهد که شایسته شکوه و عظمت او نیست. و اگر با یهودیان و امثال آنها به خاطر برخی از سخنان ناروایشان برخورد نماید، در دنیا هلاک و تباه و بدبخت می‌شوند. آنها این سخنان را بر زبان می‌آورند، ولی پروردگار متعال بردباری می‌نماید و از آنها چشم پوشی می‌کند و آنان را مهلت داده و تباه و هلاک نمی‌سازد.

﴿وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗا«و آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، بر کفر و سرکشی بسیاری از آنان می‌افزاید». و این بزرگ‌ترین سزا و عقوبت برای بندگانی است که قرآن به گمراهی و کفر و سرکشی آنان بیافزاید، قرآنی که حیات قلب، و سعادت دنیا و آخرت، و رستگاری هر دو جهان در آن نهفته است، و بزرگ‌ترین احسانی است که خداوند بر بندگانش منت نهاده و می‌بایست به سرعت آن را بپذیرند، و در برابر خدا تسلیم شوند، و شکر خدا را به خاطر آن بجای آورند. اما از بس که بدبخت و سرگردان هستند چنین قرآنی به گمراهی و کفر و سرکشی آنان می‌افزاید. واقعا به بزرگ‌ترین سزا گرفتار آمده‌اند. و این به سبب اعراض و روی گردانی آنان از قرآن، و رد کردن آن، و مخالفت با آن و طرح شبهات باطل است.

﴿وَأَلۡقَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِو در میان آنها تا روز قیامت دشمنی و کینه توزی افکنده‌ایم. پس آنان با یکدیگر محبت نمی‌ورزند و یکدیگر را یاری نمی‌کنند و بر حالتی که بر نفع آن‌هاست متحد نمی‌شوند، بلکه همواره در دل‌هایشان نسبت به یکدیگر متنفرند، و در کارهایشان با یکدیگر دشمنی می‌ورزند، و تا روز قیامت چنین‌اند.﴿کُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِهرگاه آتش جنگ را برافروزند تا با آن علیه اسلام و مسلمین دسیسه کنند و دشمنی خویش را اظهار نمایند، و تمام توان و تلاش خود را در این زمینه مصروف دارند، ﴿أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُخداوند آن را خاموش می‌کند، آنان را خوار و رسوا می‌گرداند و لشکریانشان را متفرق می‌نماید و مسلمانان را بر آنان پیروز می‌گرداند. ﴿وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاو آنان تلاش می‌کنند با ارتکاب گناهان و دعوت کردن مردم به‌سوی دین باطل‌شان و جلوگیری از وارد شدن آنان به اسلام، در روی زمین فساد کنند. ﴿وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَو خداوند فسادکنندگان را دوست ندارد، بلکه به شدت از آنان متنفر است و آنان را به خاطر کارشان مجازات خواهد کرد.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَکَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِیمِ٦٥و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و پرهیزگاری را پیشه کنند، بدی‌هایشان را از آنان دور می‌کنیم و آنان را وارد باغ‌های بهشت می‌سازیم. این از بخشش و بزرگواری خداوند است، زیرا پس از آن‌که زشتی‌های اهل کتاب و عیب‌ها و سخنان باطل‌شان را بیان کرد، آنها را به توبه فرا خواند و فرمود: اگر به خداوند و فرشتگانش و همه کتاب‌ها و پیامبرانش ایمان بیاورند و از گناهان بپرهیزند، گناهانشان را هر اندازه که فراوان باشد عفو خواهد کرد، و آنها را وارد باغ‌های بهشت می‌نماید که در آن هر چه نفس انسان بخواهد و چشم از آن لذت ببرد وجود دارد.

﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡو اگر آنها به دستورات تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان بر آنها نازل شده است عمل می‌کردند، و آن‌گونه که خداوند آنان را بر این کار تشویق و تحریک نموده است آن را در پیش می‌گرفتند. و از جمله برپاداشتن تورات و انجیل این است که به محمد صو قرآن ایمان بیاورند، زیرا تورات و انجیل آنان را فرا خواند تا به نبوت محمد صو به قرآن ایمان بیاورند. پس اگر آنها این نعمت بزرگ را که خداوند بر آنها ناز ل نموده، برپا دارند، به خاطر آنها و به خاطر توجه به آنها ﴿لَأَکَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِماز بالای سرشان و از زیر پاهاشان روزی خواهند خورد. یعنی خدا دروازه روزی خود را به روی آنها می‌گشاید: آسمان بر آنها می‌بارد و زمین برای آنان گیاه می‌رویاند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَرَکَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ[الأعراف: ٩۶]. «و اگر اهل آباد‌ی‌ها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند برکت‌های آسمان و زمین را بر آنان می‌گشودیم».

﴿مِّنۡهُمۡاز میان اهل کتاب، ﴿أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞگروهی میانه رو و معتدل هستند و به تورات و انجیل عمل می‌کنند، اما عمل کردن آنها به تورات و انجیل با قوت و نشاط نیست، ﴿وَکَثِیرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا یَعۡمَلُونَو بسیاری از آنان بدترین کارها را انجام می‌دهند، و به ندرت در میان آنان افرادی یافت می‌شود که در کار خیر بر یکدیگر سبقت بگیرند.

آیه‌ی ۶٧:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٦٧[المائدة: ۶٧].«ای پیامبر! آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن، و اگر چنین نکنی پیام او را نرسانده‌ای، و خداوند ترا از گزند مردم محافظت خواهد کرد، همانا خدا قوم کافر را هدایت نمی‌کند».

در اینجا خداوند دستور بسیار مهمی به پیامبرش می‌دهد و آن رساندن پیامی است که خدا بر او نازل نموده است. و این شامل هر چیزی است که امت از ایشان دریافت کرده باشد، از قبیل عقاید و اعمال و گفته‌ها و احکام شرعی و مطالب الهی. پس پیامبر صبه کامل‌ترین صورت ممکن پیام الهی را تبلیغ کرد و به مردم رساند و آنان را بدان سوی دعوت کرد، و بیم داد و مژده داد و با نرمی و آرامی جاهلانِ بیسواد را علم آموخت تا سرانجام تبدیل به علمای ربانی و خداپرست شدند، و با سخن و عملش و نیز از طریق ِ نامه‌ها و فرستادن قاصدان پیام خدا را رسانید.

پس هیچ خوبی و نیکی نیست مگر این‌که امتش را به آن راهنمایی کرده است، و هیچ زشتی و کار بدی نیست مگر این‌که امتش را از آن برحذر داشته است. و برگزیدگان و افراد برتر امت از قبیل اصحاب و ائمه دین و مردان بزرگ که پس از آنها آمده‌اند بر تبلیغ و پیام رسانی پیامبر خدا گواهی داده‌اند.

﴿وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡو اگر چنین نکنی، و آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، نرسانی، ﴿فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُتو از دستور خدا فرمان نبرده ای، و رسالت الهی را نرسانده‌ای، ﴿وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِاین حمایت و حفاظت خداوند از پیامبرش است. خداوند به او خبر می‌دهد که ما ترا از گزند مردمان محفوظ می‌داریم. و این‌که باید بر تعلیم و رساندن رسالت الهی کوشا و حریص باشی، و ترس از مردم تو را از آن باز ندارد، زیرا مخلوقات همه در قبضه خدا هستند و خداوند ضامن حفاظت تو می‌باشد. پس بر تو فقط رساندن پیام و روشن‌گر است، و هرکس هدایت شود برای خودش هدایت می‌شود. و اما کسانی که هدفی جز پیروی از خواست‌هایشان را ندارند، خداوند آنها را هدایت نخواهد کرد و آنها را به سبب کفرشان به انجام اعمال خیر و نیک توفیق نمی‌دهد.

آیه‌ی ۶۸:

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَیۡءٍ حَتَّىٰ تُقِیمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡۗ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٦٨[المائدة: ۶۸].«بگو: ای اهل کتاب! شما بر هیچ چیزی از امور دینی نیستید، مگر این‌که تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده است را برپا دارید، و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به سرکشی و کفر بسیاری از آنها می‌افزاید، پس برای قوم کافر اندوهگین مباش».

ای پیامبر! بطلان و گمراهی اهل کتاب را اعلام کن و به آنان بگو: ﴿لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَیۡءٍشما بر هیچ چیزی از امور دینی نیستید، چون شما نه به قرآن و محمد ایمان آورده اید، و نه پیامبر و کتابتان را تصدیق کرده، و نه برحقی تمسک جسته، و نه براساس و اصلی تکیه کرده‌اید. ﴿حَتَّىٰ تُقِیمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَمگر این‌که تورات و انجیل را برپای دارید، یعنی با ایمان آوردن به این دو کتاب و پیروی کردن از آنها و تمسک جستن به هر آنچه که آن دو کتاب در بردارد، آنها را برپای دارید.

﴿وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡو برپای دارید آنچه را که از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده است، پروردگاری که شما را پرورش داده و نعمت‌های خود را بر شما ارزانی داشته است. و بزرگ‌ترین نعمت خود را فرو فرستادن کتاب به‌سوی شما قرار داده‌است. پس بر شما واجب است تا شکر خدا را به جای آورید، و به احکام خدا پایبند باشید و امانت خدا، و پیمانی را که بسته‌اید برپای دارید.

﴿وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَو قطعا آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده بر طغیان و کفر بسیاری از آنان می‌افزاید، پس بر قوم کافر اندوهگین مباش.

آیه‌ی ۶٩:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبِ‍ُٔونَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٩[المائدة: ۶٩].«بی‌گمان کسانی که ایمان آورده‌اند (مسلمین)، و کسانی که یهودی و صائبی و نصرانی گشته‌اند هرکس از آنها که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و کار شایسته انجام داده‌است، نه ترسی بر آنها است و نه آنان اندوهگین می‌گردند».

خداوند متعال از پیروان کتاب‌های آسمانی از قبیل پیروان قرآن و پیروان تورات و انجیل خبر می‌دهد که سعادت و نجات‌شان در یک راه است و آن ایمان آوردن به خدا و روز آخرت و انجام عمل صالح می‌باشد.

پس هرکس از آنها به خدا و روز آخرت ایمان آورده، و عمل شایسته انجام داده‌است، نجات یافته و از امور ترسناکی که در آینده پیش روی دارد هراسناک نشده و به خاطر آنچه در گذشته از دست داده است اندوهگین نمی‌شود.

آیه‌ی ٧۱-٧۰:

﴿لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَأَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡهِمۡ رُسُلٗاۖ کُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡ فَرِیقٗا کَذَّبُواْ وَفَرِیقٗا یَقۡتُلُونَ٧٠[المائدة: ٧۰].«به راستی که ما از بنی‌اسرائیل پیمان گرفتیم، و پیامبرانی را به‌سوی آنها فرستادیم، (اما) هرگاه پیامبری چیزی برخلاف دلخواه‌شان برای آنان آورد، دسته‌ای را تکذیب می‌کردند و دسته‌ای را می‌کشتند».

﴿وَحَسِبُوٓاْ أَلَّا تَکُونَ فِتۡنَةٞ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ کَثِیرٞ مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ٧١[المائدة: ٧۱].«و گمان بردند که گناه و تکذیب آنها عذابی دربر ندارد، پس کور و کر شدند. سپس خداوند توبۀ آنها را پذیرفت. سپس بسیاری از آنها کور و کر شدند، و خداوند به آنچه انجام می‌دهند بیناست».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَاز بنی اسراییل پیمان موکّد و محکم گرفتیم تا به خدا ایمان بیاورند و واجباتی را که پیش‌تر در آیه ﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَیۡ عَشَرَ نَقِیبٗا...[المائدة: ۱۲]. از آن سخن رفت، انجام دهند. ﴿وَأَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡهِمۡ رُسُلٗاو به‌سوی آنها پیامبرانی را فرستادیم، و یکی پس از دیگری پیش آنها آمدند و آنان را راهنمایی کردند، اما این کار در میان آنها اثر مفیدی برجای نگذاشت و سودی به آنان نبخشید.

﴿کُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡهر بار پیامبری چیزی از حق بر خلاف دلخواه‌شان را برای آنان می‌آورد، او را تکذیب، و با او مخالفت ورزیده و با او بدترین و زشت‌ترین برخورد را می‌کردند. ﴿فَرِیقٗا کَذَّبُواْ وَفَرِیقٗا یَقۡتُلُونَ٧٠ وَحَسِبُوٓاْ أَلَّا تَکُونَ فِتۡنَةٞدسته‌ای را تکذیب کرده و دسته‌ای را می‌کشند. و گمان بردند که گناه و تکذیب آنها عذابی برای آنان در برندارد، و به باطل خود ادامه دادند. ﴿فَعَمُواْ وَصَمُّواْپس، از دیدن حق کور و از شنیدن آن کر شدند. ﴿ثُمَّسپس خداوند احوال‌شان را اصلاح نمود ﴿تَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡو وقتی که توبه کردند و به‌سوی او بازگشتند توبه آنها را پذیرفت.

﴿ثُمَّسپس بر این راه باقی نماندند تا این‌که بیشتر آنها به حالت زشت اولیه برگشتند،﴿عَمُواْ وَصَمُّواْ کَثِیرٞ مِّنۡهُمۡبسیاری از آنان کور و کر شدند، و تعداد اندکی از آنها بر توبه و ایمان‌شان باقی ماندند. ﴿وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَو خداوند به آنچه می‌کنند بیناست، پس هرکس را طبق عملش مجازات می‌نماید، اگر عملش خوب باشد به او پاداش نیک می‌دهد، و اگر عملش بد باشد او را سزا می‌دهد.

آیه‌ی ٧۵-٧۲:

﴿لَقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِیحُ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖ٧٢[المائدة: ٧۲].«به راستی کسانی که گفتند: خدا، مسیح پسر مریم است کفر ورزیدند، و مسیح گفت: ای بنی‌اسرائیل! خدراکه پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستید، بی‌گمان هرکس برای خدا شریکی قرار دهد همانا خداوند بهشت را بر او حرام نموده، و جایگاهش جهنم است، و ستمکاران یاوری ندارند».

﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٧٣«به راستی کسانی که گفتند: خدا سومین (شخص از) سه (اقنوم) است کفر ورزیده‌اند، و هیچ معبود به حقی جز خدای یگانه وجود ندارد، و اگر آنان از آنچه که می‌گویند باز نیایند به کافرانشان عذابی دردناک خواهد رسید».

﴿أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِ وَیَسۡتَغۡفِرُونَهُۥۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٧٤«آیا به‌سوی خدا باز نمی‌گردند، و از او طلب آمرزش نمی‌کنند؟ و خداوند آمرزگار و مهربان است».

﴿مَّا ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّیقَةٞۖ کَانَا یَأۡکُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ یُؤۡفَکُونَ٧٥«مسیح، پسر مریم جز پیغمبری نبود که پیش از او نیز پیامبرانی آمده بودند، و مادرش نیز زنی بسیار راستکار و راستگو بود. هردو غذا می‌خوردند. بنگر که چگونه آیات را برای آنان روشن می‌کنیم، سپس بنگر که چگونه (از حقیقت و راستی) دور می‌شوند؟!».

خداوند متعال از کفر نصارا خبر می‌دهد که گفتند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَهمانا خدا، مسیح پسر مریم است. این اعتقاد فقط به خاطر شبهه‌ای بودکه او بدون پدر و مادر و برخلاف آفرینش معمولی پدید آمده است. حال آن‌که او علیه الصلاۀ و السلام آنها را در این ادعا تکذیب کرد و به آنان گفت: ﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡای بنی اسراییل! خدا را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست. پس او بندگی کامل خود را ثابت نمود، و برای پروردگارش ربوبیت فراگیری که همه آفریدگان را در بر می‌گیرد، ثابت کرد و گفت: ﴿إِنَّهُۥ مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِهرکس یکی از مخلوقات عیسی یا کسی دیگر را با خدا شریک بگیرد. ﴿فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُبه درستی که خداوند بهشت را بر او حرام کرده و جایگاهش جهنم است.

و این بدان خاطر است که او آفریده را با آفریننده برابر قرار داده، و عبادت خالصانه‌اش را که خداوند به خود اختصاص داده، برای کسی دیگر که شایسته عبادت نیست، انجام داده‌است. بنابر این مستحق آن است که برای همیشه در جهنم بماند.

﴿وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖو ستمکاران یاوری ندارند که آنها را از عذاب خدا نجات دهد، و یا بخشی از عذابی که بر آنان فرود آمده است دور نماید.

﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖبی‌گمان کسانی که گفتند: «خدا سومین شخص از سه شخص است، و آنان گمان می‌بردند که خداوند سومینِ سه تاست: خدا، عیسی و مریم. خداوند از این اتهام پاک و مبّرا است. و این بزرگ‌ترین دلیل بر کمبود عقل نصارا است، چرا که این گفتار و عقیده زشت را پذیرفته اند!!.

چگونه آفریننده و آفریده بر آنها متشبه شده است؟! و چگونه پروردگار جهانیان از آنان پنهان شده است؟! خداوند متعال در رد آنها و امثال‌شان می‌فرماید: ﴿وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞو هیچ معبود به حقی جز خدای یگانه وجود ندارد، او به تمام صفات کمال متصف است و از هر نقص و عیبی پاک است و در آفرینش و تدبیر یگانه است. مردم از هیچ نعمتی برخوردار نیستند مگر این‌که از جانب اوست، پس چگونه با او خدایی دیگر شریک گرفته می‌شود؟!.

خداوند از آنچه ستمکاران می‌گویند به مراتب بلندتر است. سپس خداوند آنها را تهدید کرد و فرمود: ﴿وَإِن لَّمۡ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌو اگر از آنچه می‌گویند باز نیایند به کافرانِ آنان عذابی دردناک خواهد رسید. سپس خداوند آنها را به توبه کردن از آنچه از آنها سرزده فراخواند و بیان نمود که او توبه را از بندگانش می‌پذیرد.

﴿أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِآیا به‌سوی آنچه خدا دوست دارد و می‌پسندد از قبیل اقرار به توحید واعتراف به یگانگی خدا، و به این‌که عیسی بنده خدا و پیامبر او است، بر نمی‌گردند؟ ﴿وَیَسۡتَغۡفِرُونَهُو از آنچه از آنها سرزده آمرزش نمی‌طلبند؟ ﴿وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞو خداوند آمرزنده و مهربان است. و همه گناهان کسانی را که توبه می‌کنند، می‌بخشد هرچند که آن گناهان به اوج آسمان هم برسند، و خداوند با پذیرفتن توبه آنان و تبدیل کردن بدیهایشان به نیکی بر آنها رحم می‌نماید. خداوند در نهایت مهربانی و نرمی آنها را به‌سوی توبه فراخوانده و می‌فرماید: ﴿أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِآیا به‌سوی خدا باز نمی‌گردند؟!.

سپس حقیقت مسیح و مادرش را که حق آشکار بود بیان کرد و فرمود: ﴿مَّا ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُبلندترین مرتبه‌ای که عیسی در آن قرار دارد این است که او بنده و پیامبر خداست، هیچ اختیاری ندارد، و نمی‌تواند از جانب خود قانون گذاری کند مگر آنچه را که خدا همراه با او فرستاده است. و عیسی از نوع پیامبران پیشین است، و برترین خاصی بر آنها ندارد که او را از دایره انسان بودن فراتر ببرد و به مقام ربوبیت و خدایی برساند. ﴿وَأُمُّهُو مادرش مریم ﴿صِدِّیقَةٞزنی بسیار راستگو بود. تنها چیزی که در رابطه با او می‌توان گفت این است که او از راستگویان و صدیقین بود، که بعد از پیامبران از همه مردم بالاتر، و رتبه و مقام رفیع‌تری دارند. و صدیق بودن یعنی داشتن علم مفید و مثمرِ یقین و عمل صالح. و این بیان‌گر آن است که مریم پیامبر نبوده است، بلکه صدیق و راستکار بوده است، و همین برتری و شرافت برای او کافی است، و در میان زنان دیگر نیز، پیامبری مبعوث نشده است، چون خداوند نبوت را در میان کامل‌ترین نوع انسان‌ها که همان مردان هستند قرار داده‌است، همان‌طور که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم[یوسف: ۱۰٩ و- النحل:۴۳- و الانبیاء:٧]. «و پیش از تو جز مردانی که به آنان وحی نمودیم، نفرستاده‌ایم». بنابر این عیسی ÷از نوع پیامبران پیشین است و مادرش نیز راستکار و صدیقه است.

پس به خاطر چه چیزی نصارا آنها را همراه با خدا، به خدایی گرفته‌اید؟

﴿کَانَا یَأۡکُلَانِ ٱلطَّعَامَآنها غذا می‌خوردند. این دلیل روشنی است بر این که آنها دو بنده نیازمند بودند، و همان‌طور که انسان‌ها به خوراک و آشامیدنی نیاز دارند آنها نیز به آن نیازمند بودند، پس اگر آنها خدا بودند از خوراک و نوشیدنی بی‌نیاز می‌شدند و به چیزی احتیاج نمی‌داشتند، زیرا خدا بی‌نیاز و ستوده است.

خداوند برای اثبات این حقیقت دلیل ارائه کرد و فرمود: ﴿ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓیَٰتِبنگر که چگونه آیاتی را که حق را روشن می‌نمایند و یقین می‌آورند برای‌شان بیان می‌کنیم. اما فایده‌ای ندارد، بلکه آنان همواره بر دروغ و تهمت خود قرار دارند. و این ناشی از ستم و کینه توزی آنهاست.

آیه‌ی ٧۶:

﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٧٦[المائدة: ٧۶].«بگو: آیا جز خدا چیزهایی را می‌پرستید که مالک هیچ زیان و سودی برای شما نیستند؟ و خداوند شنوا و آگاه است».

﴿قُلۡای پیامبر! به آنها بگو: ﴿أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِآیا جز خدا، مخلوقات نیازمند و محتاج را می‌پرستید؟ ﴿مَا لَا یَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاکه مالک هیچ زیان و سودی برای شما نیستند، و کسی را رها می‌کنید که زیان، سود، بخشیدن و محروم کردن فقط در دست اوست؟ ﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِیعُو خداوند علی رغم اختلاف زبان‌ها و تنوع نیازمندی‌ها صداها را می‌شنود.

﴿ٱلۡعَلِیمُو به درون و بیرون و پنهان و آشکار و امور گذشته و آینده آگاه است.پس خداوندِ کاملی که از این صفات برخوردار می‌باشد سزاوار است تا همه عبادت‌ها تنها برای او انجام گردید و دین برای او خالص گردانده شود.

آیه‌ی ۸۱-٧٧:

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ کَثِیرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ٧٧[المائدة: ٧٧].«بگو: ای اهل کتاب! در دین‌تان به ناحق زیاده‌روی نکنید و از خواست‌های قومی که پیش از این گمراه شده‌اند و بسیاری را (نیز) گمراه کرده و از راه مستقیم منحرف شده‌اند پیروی نکنید».

﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ٧٨[المائدة: ٧۸].«کسانی از بنی‌اسراییل که کفر ورزیدند، بر زبان داود و عیسی پسر مریم نفرین شدند، این بدان خاطر بود که آنان سرکشی می‌کردند و از حد می‌گذشتند».

﴿کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ٧٩[المائدة: ٧٩].«آنان یکدیگر را از منکری که انجام می‌دادند باز نمی‌داشتند، چه کار زشتی می‌کردند!؟».

﴿تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَفِی ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ٨٠[المائدة: ۸۰].«بسیاری از آنان را می‌بینی که کافران را به دوستی می‌گیرند، چه چیز بدی برای خود پیشاپیش می‌فرستند! در نتیجه خدا بر آنان خشم گرفت، و برای همیشه در عذاب می‌مانند».

﴿وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ٨١[المائدة: ۸۱].«و اگر آنان که به خدا و یپامبر و آنچه بر او نازل شده ایمان می‌آوردند، کافران را به دوستی نمی‌گرفتند، اما بسیاری از ایشان فاسق‌اند».

خداوند متعال به پیامبرش صمی‌فرماید: ﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّبگو: ای اهل کتاب! در دین‌تان از حق فراتر نروید و به باطل نگرایید، مانند سخنانی که در مورد مسیح گفتند که حکایت آن سخن گذشت. و مانند مبالغه و زیاده روی آنها در مورد برخی مشایخ، به پیروی کردن از ﴿أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُخواست و امیال قومی که پیش از این گمراه شدند.

﴿وَأَضَلُّواْ کَثِیرٗاو با دعوت مردم به‌سوی دین خود، بسیاری از آنان را گمراه کردند، ﴿وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِو خود نیز از راه راست منحرف شدند. پس هم خودشان گمراه شدند و هم دیگران را گمراه کردند. ایشان پیشوایان گمراهی هستند که خداوند، مردمان را از پیروی کردن از خواست‌های فرومایه و نظرهای گمراه‌کننده آنان برحذر داشته است.

سپس خداوند فرمود: ﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَکافران بنی اسراییل از رحمت خدا طرد و دور شدند،﴿عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَبه سبب شهادت دادن داود و عیسی پسر مریم و اقرار نمودن آنان بر این‌که حجت بر بنی اسراییل اقامه گشته است. اما آنها با آن حجت مخالفت ورزیدند. ﴿ذَٰلِکَآن کفر و نفرین، ﴿بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَبه سبب سرکشی و نافرمانی آنها از خدا، و ستم‌شان نسبت به بندگان خدا بود. پس کفر ورزیدند و از رحمت خدا دور شدند، زیرا ارتکاب گناهان و در پیش گرفتن راه ستمگری، مجازات‌های شدیدی در بردارد.

و از جمله گناهانی که آنان را به عذاب گرفتار کرد این است که ﴿کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُآنان منکر را انجام می‌دادند و یکدیگر را از آن منع نمی‌کردند. بنابر این فردی که مستقیما گناه را انجام می‌داد با کسی که گناه را انجام نداده بود و می‌توانست از آن نهی کند اما نهی نمی‌کرد، شریک می‌شود.

و این بیان‌گر آن است که آنان دستورات خدا را دستِ کم میگیرند و معصیت و نافرمانی او را سبک می‌انگارند. و چنانچه بادیده تعظیم و بزرگداشت به پروردگارشان نگاه می‌کردند، به هنگامی‌که حریم الهی زیرپا نهاده می‌شد، به هنگامی که حریم الهی زیرپا نهاده می‌شد، خشمگین شده و غیرت آنان به جوش می‌آمد. و دلیل این‌که سکوت در برابر منکر در صورتی که آدمی قدرت نهی از آن را داشته باشد عقوبت و مجازات خدا را در پی دارد این است که مفاسد بسیار زیادی از این امر نشات می‌گیرد که به آنها اشاره می‌کنیم:

۱- سکوت، گناه محسوب می‌شود، هرچند که سکوت‌کننده خود مرتکب گناهی نشده باشد. هم چنان‌که باید از گناه دوری جست باید گناهکاران را نیز نصیحت نمود و از ارتکاب گناه بازداشت.

۲- هم چنان‌که قبلا نیز اشاره شد، سکوت در برابر گناهف به منزله سبک نمودن آن است.

۳- سکوتِ آحاد جامعه سبب می‌شود که اهل معصیت و بزهکاران بر ارتکاب گناهان و نابهنجاری‌ها جرات و جسارت پیدا کنند. و چنانچه از این اعمال نهی نشود فتنه و فساد ازدیاد یافته و مصایب د ینی و دنیوی فراوانی ببار می‌آید، و افراد گناهکار شکوه و عظمت پیدا کرده و بیشتر از گذشته خود را نشان می‌دهند، و به گناه و عصیان مبادرت می‌ورزند. و اهل خیر نیز از مقابله با آنان باز مانده و نمی‌توانند جلوی انحرافات آنان را بگیرند، و روز به روز بر ضعف و ناتوانی آنان افزوده می‌شود.

۴- چنانچه انسان‌ها در مقابل تبهکاران سکوت کنند، به تدریج چراغ علم و اندیشه به خاموشی گراییده و جهالت و نادانی مستولی می‌شود، چرا که گناه و معصیب اگر تکرار شود، و بسیاری از مردم به آن بگرایند، و اهل علم و دین به مقابله با آن نپردازند، گمان می‌رود که گناه محسوب نمی‌شود، و چه بسا جاهل تصور کند که این گناه عبادتی نیکو است. و چه مفسده‌ای بزرگ‌تر از آن است که آدمی حرام را حلال بداند؟! و چه فسادی خطرناکتر از آن است که انسان، باطل را حق بداند؟!.

۵- سکوت در برابر گناه، بسیاری اوقات موجب می‌شود که گناه در نظر گناهکاران آراسته گردد و دیگران نیز به آنان اقتدا نمایند، چرا که آدمی دوست دارد به هم نوعان خود تاسی کند. البته سکوت در برابر گناه، مفاسد بسیار زیاد دیگری را در بردارد که به همین مقدار اکتفا می‌شود.

پس چون سکوت این پیامدها را در پی دارد، خداوند به صراحت اعلام نمودکه کافرانِ بنی اسرائیل به سبب گناهانی که مرتکب شدند مورد لعن و نفرین پروردگار قرار گرفتند، به ویژه به سبب گناهِ بزرگ سکوت در مقابل ارتکاب گناه.

﴿لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَچه عمل بدی را انجام دادند! ﴿تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚبسیاری از آنان را می‌یابی که کافران را به دوستی می‌گیرند، و محبت آنان را در دل دارند، و به یاری و نصرت آنان می‌شتابند، و ولایت و رهبری آنان را می‌پذیرند. ﴿لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡاین کالای بی‌رواج و این معامله خسارت دیده، بد چیزی است که از پیش فرستادند، چرا که خشم و غضب خدا را در پی دارد، و موجب می‌شود برای همیشه در آتشِ جهنم باقی بمانند.

آنان خودشان بر خویشتن ستم کردند، و این مهمانی نامبارک و شوم را برای خود تدارک دیدند، و خویشتن را از نعمت پایدار و همیشگی محروم نمودند. ﴿وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَو اگر به خدا و پیامبر و آنچه بر او نازل شده است ایمان می‌آوردند، آنان را به دوستی نمی‌گرفتند، زیرا ایمان به خدا و پیامبر و به آنچه بر او نازل شده است بر بنده واجب می‌گرداند تا پروردگار و دوستا پروردگارش را دوست بدارد، و با کسی که به خدا کفر ورزیده و با وی دشمنی کررده و در ارتکاب گناه و نافرمانی خدا شتاب می‌کند، دشمنی ورزد. پس شرط ولایت خدا و ایمانِ به او، آن است که دشمنان خدا به دوستی گرفته نشوند. و این‌ها فاقد این شرط بودند، پس مشروط نیز منتفی است. ﴿وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَاما بسیاری از آنان فاسق هستند، یعنی از اطاعت پروردگار و ایمان به خدا و پیامبر بیرون رفته‌اند. و از جمله فاسق آنها این است که با دشمنان خدا دوستی می‌کنند.

آیه‌ی ۸۶-۸۲:

﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّ مِنۡهُمۡ قِسِّیسِینَ وَرُهۡبَانٗا وَأَنَّهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ٨٢[المائدة: ۸۲]«بدون شک خواهی دید که دشمن‌ترین مردم برای مؤمنان یهودیان و مشرکان هستند، و خواهی دید که مهربانترین مردم برای مؤمنان کسانی‌اند که خود را نصرانی می‌نامند، این بدان خاطر است که در میان نصارا، کشی‌شان و راهبانی هستند که تکبر نمی‌ورزند».

﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡیُنَهُمۡ تَفِیضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ یَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَ٨٣[المائدة: ۸۳].«و هرگاه چیزی را که بر پیامبر نازل می‌شود، بشنوند، چشم‌هایشان را می‌بینی که بر اثر شناخت حق پر از اشک می‌شود (و) می‌گویند: پروردگارا! ما ایمان آورده‌ایم، پس ما را از زمرۀ گواهان بشمار».

﴿وَمَا لَنَا لَا نُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡحَقِّ وَنَطۡمَعُ أَن یُدۡخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٤[المائدة: ۸۴].«و چرا نباید به خدا و آنچه از حق پیش ما آمده است ایمان نیاوریم؟! حال آن‌که امیدواریم پروردگارمان ما را همراه با قوم صالح و شایسته (به بهشت) درآورد».

﴿فَأَثَٰبَهُمُ ٱللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٥[المائدة: ۸۵].«پس به پاداش آنچه گفتند، خدا باغ‌هایی به آنان داد که از زیر (درختان) آن نهرها جاری است. در آن جاودانه می‌مانند، و این پاداش نیکوکاران است».

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ٨٦[المائدة: ۸۶].«و آنان که کافر شدند و آیات ما را تکذیب نمودند، پس آنها یاران آتش می‌باشند».

خداوند متعال در بیان نزدیک‌ترین گروه به مسلمین و نزدیک‌ترین آنها در دوستی و محبت با مومنان، و دورترین آنها می‌فرماید: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْمسلما سر سخت‌ترین دشمن مومنان را یهودیان و مشرکان خواهی یافت. پس این دو گروه به ‌طور مطلق بزرگ‌ترین دشمنان اسلام و مسلمین‌اند، و بیش از همه مردم برای ضرر رساندن به مسلمانان تلاش می‌کنند. و این به خاطر شدّت تنفر و دشمنی آنها نسبت به مسلمانان و حسد و کینه و کفر آنها است.

﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰو مسلما مهربان‌ترین افراد را نسبت به مومنان کسانی خواهی یافت که گفتند: «ما نصارا هستیم». خداوند برای این امر چند سبب را بیان کرده است:

۱- ﴿مِنۡهُمۡ قِسِّیسِینَ وَرُهۡبَانٗادر میان آنها دانشمندانی است که از دنیا بریده‌اند. و دیرنشینانی وجود دارند که در صومعه‌ها مشغول عبادت هستند. و علم همراه با زهد و عبادت، دل را مهربان و نرم می‌کَند و خشونت و سختی را از آن دور می‌نماید. بنابر این سرسختی و خشونتی که در یهودیان و مشرکان وجود دارد در آنان یافت نمی‌شود.

۲- ﴿وَأَنَّهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَو آنان تکبر نمی‌ورزند. یعنی در آنها تکبر و سرکشی در برابر حق وجود ندارد، و این باعث می‌شود که آنها به مسلمانان نزدیک‌تر شوند، و بیشتر با آنها دوستی کنند. زیرا فرد فروتن از فردِ خودخواه و متکبر به خیر و خوبی نزدیک‌تر است.

۳- ﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِهرگاه آنچه را که بر پیامبر صنازل می‌شود، بشنوند، در دل‌هایشان تاثیر می‌گذارد، و در مقابل آن فروتنی می‌کنند، و به خاطر حقّی که شنیده و به آن یقین کرده‌اند چشمهایشان پر از اشک می‌گردد. بنابر این ایمان آورده و به آن اعتراف نموده و می‌گویند: ﴿رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَپروردگارا! ایمان آورده‌ایم، پس ما را در زمره گواهان یعنی امّت محمد صقرار بده، چرا که آنها بر یگانگی خدا گواهی داده، و بر رسالت پیامبران و صحت آنچه که آورده‌اند شهادت می‌دهند، و بر امت‌های پیشین گواهی می‌دهند که برخی را تصدیق و گروهی را تکذیب نمودند. و آنان عادل و دادگرند، و شهادت آنها پذیرفته می‌شود، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗا[البقرة: ۱۴۳]. «و این چنین شما را امتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد».

پس انگار آنان به خاطر ایمان آوردن و شتافتن به‌سوی ایمان سرزنش شده‌اند. بنابر این گفتند: چه چیزی ما را از ایمان آوردن به خدا باز می‌دارد، حال آن‌که از جانب پروردگارمان حق پیش ما آمده است، حقی که هیچ شک و تردیدی را نمی‌پذیرد. و ما با ایمان آوردن و پیروی کردنمان از حق امید آن را داریم که خداوند ما را همراه با قوم شایسته و صالح وارد بهشت نماید. پس چه مانعی ما را از این کار باز می‌دارد؟ آیا این موجب شتافتن به‌سوی ایمان و تسلیم شدن در مقابل آن نیست؟!.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَأَثَٰبَهُمُ ٱللَّهُ بِمَا قَالُواْبه سبب ایمانی که آوردند و اعترافی که به حق کردند، ﴿جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِینَخداوند باغ‌هایی را به عنوان پاداش به آنان داد که از زیر درختان آن رودها روان است و آنان برای همیشه در آن می‌مانند و این پاداش نیکوکاران است.

این آیات در مورد نصارایی نازل شده است که به حضرت محمد صایمان آوردند، مانند نجاشی و نصارای دیگری که ایمان آوردند. و هنوز در میان نصارا کسانی یافت می‌شوند که دین اسلام را انتخاب می‌کنند و باطل بودن دینی که بر آن بوده‌اند برای‌شان روشن است، و آنها از یهودیان و مشرکین به دین اسلام نزدیک‌ترند.

وقتی که پاداش نیکوکاران را بیان کرد، سزا و عذاب بدکاران را نیز ذکر نمود و فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ٨٦و کسانی که کفر ورزیدند، و آیات ما را تکذیب کردند، ایشان اهل دوزخند. چون آنها به خدا کفر ورزیده و آیات او را که مبین حق است تکذیب کرده‌اند.

آیه‌ی ۸۸-۸٧:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ٨٧[المائدة: ۸٧].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چیزهای پاکیزه‌ای را که خدا برایتان حلال نموده است حرام ننمایید، و تجاوز نکنید همانا خداوند تجاوزکنندگان را دوست ندارد».

﴿وَکُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ٨٨[المائدة: ۸۸].«و از نعمت‌های حلال و پاکی که خداوند به شما روزی داده‌است، بخورید، و از خداوندی بترسید که شما به او ایمان دارید».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡای کسانی که ایمان آورده اید! خوردنیها و آشامیدنیها پاکیزه‌ای که خدا برایتان حلال نموده است، حرام نکنید، زیرا این‌ها نعمت‌هایی هستند که خداوند به شما ارزانی داشته است، پس خدا را ستایش کنید که آن نعمت‌ها را برایتان حلال نموده و شکر او را به جای آورید، و نعمت او را با ناسپاسی و تحریم نمودن آن برنگردانید. که آنگاه هم بر خدا دروغ بسته و هم کافران نعمت کرده، و روزی حلال و پاکیزه را حرام و ناپاک دانسته اید، و این یک نوع تجاوزگری است. وخداوند از تجاوزگری نهی کرده و می‌فرماید: ﴿وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَو تجاوز نکنید، که خداوند متجاوزان را دوست ندارد، بلکه از آنان متنّفر است و آنها را به خاطر تجاوزشان مجازات خواهد کرد.

سپس خداوند به ضد آنچه که مشرکان بر آن قرار دارند همان‌هایی که آنچه خدا حلال نموده است تحریم می‌کنند دستور داد و فرمود: ﴿وَکُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاو از روزی و رزق حلالی بخورید که خدا برایتان فراهم نموده، و اسباب به دست آوردن آن را برایتان آسان نموده است، رزق حلالی که از راه دزدی و غصب و دیگر راه‌های نامشروع بدست نیامده باشد. و نیز باید پاکیزه باشد، و آن رزقی است که آلودگی در آن نیست، پس با این قید، حیوانات نجس از قبیل درندگان، و پلیدی‌ها خارج می‌شوند. ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَو در اطاعت از دستورات خدا و پرهیز از آنچه او نهی کرده است، از خدا بترسد. ﴿ٱلَّذِیٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَخداوندی که شما به او ایمان دارید، زیرا ایمان داشتن به خدا ترس از خدا و رعایت حقوق الهی را بر شما واجب می‌گرداند. زیرا ایمان جز با پرهیزگاری و رعایت حق خدا تکمیل نمی‌گردد.

آیه کریمه دلالت می‌نماید که هرکس حلالی را از قبیل خوراک یا نوشیدنی و کنیز و امثال آن بر خود حرام کند، با حرام کردن او حرام نمی‌شود. اما اگر او آن کار را کرد بر او کفاره قسم لازم می‌آید همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکَ[التحریم: ۱]. «ای پیامبر! چرا چیزی را حرام می‌کنی که خدا برایت حلال کرده است؟». اما در حرام کردن زن، کفاره ظهار لازم می‌آید. و از این آیه استنباط می‌شود که برای انسان شایسته نیست از پاکی‌ها پرهیز کند و آن را بر خود حرام بگرداند، بلکه از آن استفاده نماید، و برای عبادت پروردگارش از آن کمک بگیرد.

آیه‌ی ۸٩:

﴿لَا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَۖ فَکَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖۚ ذَٰلِکَ کَفَّٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٨٩[المائدة: ۸٩].«خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیهوده‌ای که بدون اراده از زبانتان بیرون می‌آید مؤاخذه نمی‌کند، ولی شما را در برابر سوگندهایی که از روی قصد و اراده بر زبان جاری می‌کنید مؤاخذه می‌نماید، کفارۀ این‌گونه سوگندها غذا دادن به ده مستمند است از خوراک‌های معمولی و متوسطی که به خانوادۀ خودتان می‌دهید، و یا پوشانیدن آنان، و یا آزاد کردن بنده‌ای، و کسی که (چیزی از این‌ها را) نیافت پس سه روز، روزه بگیرد. این کفارۀ سوگندهای شماست هرگاه سوگند خورید و سوگندهایتان را پاس بدارید. این چنین خداوند آیات خود را برای شما بیان می‌کند، باشد که سپاسگزار باشید».

خداوند شما را به سبب سوگندهایی که به صورت لهو و بیهوده از زبانتان بیرون می‌آید، محاسبه نمی‌کنند. و آن سوگندهایی است که بدون قصد و نیت بر زبان جاری می‌شود، و یا این‌که شخصی سوگند می‌خورد و گمان می‌برد که او راست می‌گوید اما خلاف آنچه او گفته است ثابت می‌شود: ﴿وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَولی شما را به سبب سوگندهایی که از روی قصد و با اراده قلبی می‌خورید مواخذه می‌کند. همانطور که در آیه‌ای دیگر فرموده است: ﴿وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡ[البقرة: ۲۲۵]. «ولی شما را به سبب آنچه دل‌هایتان انجام داده است مواخذه می‌کند». ﴿فَکَفَّٰرَتُهُپس کفاره سوگندهایی که از روی قصد و اراده می‌خورید، ﴿إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَاین است که به ده مستمند غذا بدهید، و این غذا ﴿مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡباید از غذای معمولی و متوسطی باشد که شما به خانواده‌هایتان می‌دهید، یا به ده مستمند لباس بپوشانید. و پوشاک، لباسی است که برای اقامه نماز کفایت می‌کند. ﴿أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖیا برده‌ای مومن آزاد کنید، همانطور که در جاهای دیگر با این قید «مومن» ذکر شده است. پس هرگاه یکی از این سه کار را انجام داد، کفاره سوگندش را داده‌است. ﴿فَمَن لَّمۡ یَجِدۡو هرکس چیزی از این سه کار را نیافت، ﴿فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖباید سه روز روزه بگیرد. ﴿ذَٰلِکَاین امور مذکور، ﴿کَفَّٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚکفاره سوگندهایتان است، آنگاه که سوگند خوردید. این اعمال، سوگند را می‌پوشاند و آن را از بین می‌برد. و از گناهکار شدن شما جلوگیری می‌نماید. ﴿وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡو سوگندهایتان را پاس دارید، طوری که سوگندِ دروغ یاد نکنید و از زیاد سوگند خوردن خودداری نمایید، و وقتی سوگند خوردید از شکستن آن خودداری کنید، مگر این‌که شکستن سوگند بهتر باشد، پس حفاظت کامل از سوگند این است که کار خیر انجام بگیرد، و نباید سوگند او مانع انجام آن کار خیر بگردد.

﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِ این‌گونه خداوند آیات خود را برای شما بیان می‌نماید، و آیاتی که حلال را از حرام مشخص می‌نماید و احکام را توضیح می‌دهند، ﴿لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَتا سپاس خدا را به جای آورید، خدایی که به شما چیزهایی آموخت که نمی‌دانستید. پس بنده به خاطر آنچه که خداوند از شناخت احکام شرع و توضیح آن به وی ارزانی نموده است، باید شکرش را به جای آورد.

آیه‌ی ٩۱-٩۰:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠[المائدة: ٩۰].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! همانا شراب و قمار و بت‌ها و تیرهای فالگیری پلیدند، و از کار شیطان می‌باشند، پس، از آن بپرهیزید تا رستگار شوید».

﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُوقِعَ بَیۡنَکُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِی ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ وَیَصُدَّکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١[المائدة: ٩۱].«همانا شیطان می‌خواهد از طریق شراب و قمار یمان شما دشمنی و کینه‌توزی بیاندازد، و شما را از یاد خدا و از نماز باز بدارد، پس آیا دست می‌کشید؟!».

خداوند این اعمال زشت را نکوهش می‌کند، و خبر می‌دهد که از عمل شیطان، و پلید می‌باشند. ﴿فَٱجۡتَنِبُوهُآن را ترک کنید، ﴿لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَشاید رستگار شوید، زیرا رستگاری کامل نمی‌شود مگر با ترک آنچه خدا حرام کرده است، به ویژه ترک این زشتی‌های مذکور، که عبارتند از «خمر»، و آن به هرچیزی گفته می‌شود که عقل را با مستی و بی‌هوشی بپوشاند. و «میسر»، عبارت است از رقابتی که در آن دو طرف عوضی گذاشته‌اند، مانند شرط بندی و غیره. و «انصاب» بت‌ها و همتایانی هستند که به جز خدا پرستش می‌شوند. و «ازلام» تیرهایی است که با آن قرعه کشی می‌کردند، و فال می‌گرفتند. پس خداوند از این چهارچیز نهی کرده است و از مفاسد آن خبر داده‌است، مفاسدی که آدمی را به ترک آن خبر داده این چهار چیز نهی کرده و از مفاسد آن خبر داده‌است، مفاسدی که آدمی را به ترک و دوری از آن فرا می‌خواند.

از جمله مفاسد این اعمال یکی این است که این کارها از حیث معنوی پلید و نجس هستند، گرچه در ظاهر پلید نیستند، و امور خبیث از جمله مواردی هستند که باید از آنها پرهیز نمود و خویشتن را به پلیدی‌های آنان نیالود.

همچنین این کارها از عمل شیطانند، که بزرگ‌ترین و سرسخت‌ترین دشمن انسان است. و مشخص است که از دشمن و دام‌ها و کارهایش باید پرهیز کرد، به خصوص از توطئه‌هایی که او می‌چیند تا دشمن را در آن بیفکند، زیرا اگر در آن بیافتد هلاک می‌شود. پس باید قاطعانه تصمیم گرفت که از عمل دشمن برحذر بود وکاملا از وی پرهیز کرد، مبادا در دام توطئه‌‌هایش گیر کرد. از سوی دیگر موفقیت و رستگاری بنده جز با پرهیز از آن ممکن نیست. زیرا رستگاری به معنی رسیدن آن ممکن نیست. زیرا رستگاری به معنی رسیدن به اهداف و دوست داشتنی، و نجات یافتن از امور ناگوار است، و این امور، مانع به دست آوردن رستگاری و حائل میان آن هستند.

همچنین این کارها باعث دشمنی و کینه توزی بین مردم می‌گردد،و شیطان برای منتشر کردن آن بسیار علاقمند است، به ویژه در پخش کردن شراب و قمار، تا میان مومنان دشمنی و کینه توزی بیفکند. زیرا به علت این‌که شراب عقل را فاسد می‌کند، و ادراک را از بین می‌برد، باعث می‌شود تا میان شرابخوار و برادران مومنش دشمنی به وجود بیاید. به ویژه هرگاه با فحش و ناسزا همراه باشد که از ویژگی‌های شرابخوار است. و در بسیاری اوقات شرابخواری منجر به قتل می‌شود. و در قمار یکی پیروز می‌شود و دیگری می‌بازد، و آن‌که پیروز می‌شود مال فراوانی را بدست می‌آورد بدون این‌که در عوض آن چیزی را بدهد.

و این کار بزرگ‌ترین سبب برای دشمنی و کینه توزی است. همچنین این چیزها قلب را آلوده کرده و جسم را از یاد خدا و از نماز باز می‌دارد که اسنان برای این دو چیز آفریده شده، و سعادتش در این دو کار است.

بنابراین شراب و قمار انسان را از این چیزها به شدت بازداشته، و قلب و ذهن را به خود مشغول می‌دارد، و بعد از مدتی نمی‌داند او کجا قرار دارد. پس چه معصیتی بزرگ‌تر و زشت‌تر از گناهی ا ست که آدمی را آلوده می‌کند، و او را از اهل پلیدی‌ها می‌گرداند، و در کارهای شیطان و در دامهای او می‌افکند، و او از شیطان فرمان می‌برد، همان‌طور که گوسفند رام شده از چوپانش اطاعت می‌کند. این کارها میان بنده و موفقیت او حائل می‌گردند، و میان مومنان دشمنی و کینه ورزی می‌افکنند و از ذکر خدا و از نماز باز می‌دارند. پس آیا مفاسد بزرگ‌تری از این‌ها وجود دارد؟!.

بنابراین خداوند متعال این پیشنهاد را بر عقل‌های سالم عرضه داشت و فرمود: ﴿فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَآیا شما دست می‌کشید؟چون مرد عاقل وقتی که به این مفاسد بنگرد، از آن باز می‌آید و خودش را کنترل می‌کند و نیازی به وعظ وپند زیاد و نهی فراوان ندارد.

آیه‌ی ٩۲:

﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَٱحۡذَرُواْۚ فَإِن تَوَلَّیۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ٩٢[المائدة: ٩۲].«و از خدا اطاعت کنید و اطاعت پیامبر را به عمل آورید و ( از نافرمای) بپرهیزید، و اگر روی برتافتید، بدانید که تنها رساندنِ (پیام) آشکار بر پیامبر ما است».

اطاعت از خدا و اطاعت از پیامبر یکی است. پس هرکس از خدا اطاعت نماید به راستی که از پیامبر اطاعت کرده است و هرکس از پیامبر اطاعت کند در حقیقت از خدا اطاعت کرده است. و اطاعت از خدا و پیامبر شامل اموری است که خدا و پیامبرش به آن فرمان داده‌اند از قبیل اعمال و اقوال ظاهری و باطنی واجب و مستحب که متعلق به حقوق خدا و بندگانش می‌باشند. همچنین اطاعت از خدا و پیامبر به معنی اجتناب از چیزی است که خدا و پیامبر از آن نهی کرده‌اند. و این دستور، کلی‌ترین و فراگیرترین دستور است، و هر امر و نهی ظاهر و باطنی در آن داخل است، ﴿وَٱحۡذَرُواْۚو از نافرمانی خدا و نافرمانی پیامبرش بپرهیزید، زیرا نافرمانی خدا و پیامبرش باعث خسران و زیان آشکار خواهد شد. ﴿فَإِن تَوَلَّیۡتُمۡپس اگر از آنچه که به آن دستور داده شده اید، و یا از آن نهی شده اید، روی گرداندید، ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُبدانید که فقط رساندنِ آشکار بر پیامبر است، و او این وظیفه را انجام داده‌است، پس اگر هدایت شوید به سود خودتان است، و اگر بد کنید به زیان خودتان می‌باشد، و خداوند از شما حساب می‌گیرد. و پیامبر آنچه را بر دوش وی گذاشته شده بود و آنچه را که وظیفه‌اش بود ادا نمود.

آیه‌ی ٩۳:

﴿لَیۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِیمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٩٣[المائدة: ٩۳].«بر کسانی که ایمان آورده، و کارهای شایسته انجام داده‌اند گناهی نیست به سبب آنچه نوشیده‌اند، اگر پرهیز کرده و ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده، سپس پرهیز کرده و ایمان داشته، سپس پرهیز کرده و کارهای نیک انجام داده‌اند، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».

وقتی که آیه تحریم شراب نازل شد، و به شدت از آن نهی گردید، مردمانی از مومنان آرزو کردند حال برادران‌شان را بدانند که قبل از تحریم شراب بر دین اسلام بوده‌اند و در آن وقت شراب می‌نوشیدند، پس آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود و خبر داد که ﴿لَیۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِیمَا طَعِمُوٓاْبر کسانی که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده‌اند گناهی در آنچه از شراب نوشیده‌اند و از قمار انجام داده‌اند، نیست.

و از آنجا که نفی گناه شامل امور مذکور و غیر از آن نیز می‌شود، خداوند آن را مقید نمود و فرمود: ﴿إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِبه شرطی که آنها گناهان را ترک کرده و به خدا ایمانی درست و صحیح داشته باشند، ایمانی که باعث شود عمل صالح انجام دهند، سپس این روند را تا آخر ادامه داده باشند. نه این‌که گاهی بنده چنین باشد و گاهی نه، این حالت کافی نیست مگر این‌که تا دم مرگ و فرارسیدن اجلش چنین باشد و نیکوکاری خود را ادامه دهد، همانا خداوند احسان کنندگان در عبادت، و نیکوکارانی را که به مردم سود می‌رسانند دوست می‌دارد. و این آیه کریمه شامل حال کسی است که غذای حرام را خورده، یا پس از تحریمِ کاری، آن را انجام داده باشد، سپس به گناهش اعتراف کند، و به‌سوی خدا بازگردد، و توبه نماید و تقوا پیشه کند، و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد، پس خداوند او را می‌آمرزد و گناهش را از وی دور می‌کند.

آیه‌ی٩۶-٩۴:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَیَبۡلُوَنَّکُمُ ٱللَّهُ بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلصَّیۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَیۡدِیکُمۡ وَرِمَاحُکُمۡ لِیَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن یَخَافُهُۥ بِٱلۡغَیۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ٩٤[المائدة: ٩۴].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خداوند شما را به چیزی از شکار که دست و نیزه‌هایتان بدان می‌رسد آزمایش خواهد کرد، تا روشن شود چه کسی در نهان از خدا می‌ترسد، و هر کس پس از آن تجاوز کند برای او عذابی دردناک است».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّیۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنکُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ یَحۡکُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ هَدۡیَۢا بَٰلِغَ ٱلۡکَعۡبَةِ أَوۡ کَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰکِینَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِکَ صِیَامٗا لِّیَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَۚ وَمَنۡ عَادَ فَیَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُۚ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٩٥[المائدة: ٩۵].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! شکار را نکشید در حالی‌که شما در احرام هستید، و هرکس از شما آن را قصداً و از روی عمد بکشد باید کفاره‌ای برابر آن از چهارپایان بدهد، کفاره‌ای که دو نفر عادل از میان شما به برابر بودن آن قضاوت کنند، چنین حیوانی باید به کعبه برسد، (یعنی در حرم ذبح شود) یا به کفارۀ آن به فقرا خوراک دهد، و یا برابر آن روزه بگیرد، تا کیفر کارش را بچشد، خداوند از آنچه در گذشته رخ داده است درمی‌گذرد، و هر کس دوباره برگردد خداوند از او انتقام می‌گیرد، همانا خداوند توانا و انتقام گیرنده است».

﴿أُحِلَّ لَکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِلسَّیَّارَةِۖ وَحُرِّمَ عَلَیۡکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗاۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٩٦[المائدة: ٩۶]. «شکار دریا و خوراک آن برایتان حلال است تا شما و مسافران از آن بهره‌مند شوید، و برای شما شکار خشکی تا وقتی که در احرام هستید حرام است، و بترسید از خداوندی که به‌سوی او محشور می‌شوید».

این از جمله منت و احسان خدا بر بندگانش است که آنها را از آنچه بنابر تقدیر و قضای الهی در آینده انجام می‌پذیرد مطلع کرده است تا از او اطاعت کند، و از روی بینش اقدام نمایند، و کسی که باید هلاک شود از روی حجت و برهان هلاک شود، و کسی که باید زنده بماند از روی دلیل و برهان زنده بماند. پس فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَیَبۡلُوَنَّکُمُ ٱللَّهُ بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلصَّیۡدِای کسانی که ایمان آورده اید! حتما خداوند ایمان شما را آزمایش خواهد کرد. خداوند شما را به مقدار کمی از شکار می‌آزماید، پس آزمایش آسانی خواهد بود، چون خداوند می‌خواهد بر شما آسان بگیرد و نسبت به بندگانش مهربان است.

﴿تَنَالُهُۥٓ أَیۡدِیکُمۡ وَرِمَاحُکُمۡشکاری که خداوند شما را با آن می‌آزماید، می‌توانید آن را شکار کنید تا آزمایش کامل بگردد، نه شکاری که دست شما و نیزه‌هایتان بدان نرسد، زیرا اگر چنین باشد آزمایش فایده‌ای نخواهد داشت. سپس خداوند حکمت این آزمون را بیان نمود و فرمود: ﴿لِیَعۡلَمَ ٱللَّهُتا خداوند آنچه را که پاداش و سزا بر آن مترتب می‌شود برای مردم مشخص نماید، و معلوم گرداند، ﴿مَن یَخَافُهُۥ بِٱلۡغَیۡبِچه کسی در نهان از او می‌ترسد و از آنچه او نهی کرده است و توانایی انجام آن را دارد دست نگاه می‌دارد، پس خداوند بر او پاداش فراوان می‌دهد. و کسی که در نهان از او نمی‌ترسد گناهی را که برای او پیش آمده است ترک نمی‌کند، و هر اندازه که مقدور باشد شکار می‌کند، به عذاب شدید دچار می‌شود.

﴿فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَپس هرکس از شما بعد از این بیان قاطع که عذری را باقی نمی‌گذارد و راه را روشن می‌گرداند، تجاوز کند، ﴿فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞبرای او عذابی دردناک است، و کسی جز خدا نمی‌تواند وصف آن را بیان دارد، و این عذاب دردناک بدان جهت است که این متجاوز عذری ندارد. و مهم آن است که آدمی در نهان، و هنگامی که مردم پیش او نیستند از خدا بترسد. اما کسی که در نزد مردم ترس از خدا را ابراز می‌داد، چه بسا به خاطر مردم است، پس پاداشی به او نمی‌رسد.

سپس از کشتن شکار در حالت احرام نهی نمود و فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّیۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞای کسانی که ایمان آورده اید! در حالی که شما در احرام هستید شکار را نکشید. یعنی در حالی‌که برای حج یا عمره احرام بسته‌اید.

نهی از کشتن شکار شامل نهی از مقدمات کشتن، و از مشارکت در کشتن، و راهنمایی کردن و نشان دادن آن، و کمک برکشتن می‌شود، حتی فردی که در حالت احرام است، از خوردن آنچه برای ا و کشته یا شکار شده است نهی شده است. و این به خاطر بزرگداشت این عبادت بزرگ است. و برای فردی که در حالت احرام است، کشتن و شکار کردن چیزی که قبل از احرام برای او حلال بوده، حرام است. ﴿وَمَن قَتَلَهُۥ مِنکُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِو هرکس از شما شکار را قصدا و عمدا بکشد، بر او لازم است که کفاره آنچه را کشته است از چهارپایان بدهد. یعنی از شتر یا گاو یا گوسفند. پس واجب است آنچه را که با شکار مشابهت دارد ذبح کند و صدقه نماید.

و برای مقایسه بین شکار و کفاره‌اش باید ﴿یَحۡکُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡدو نفر از شما به آن حکم نمایند، یعنی دو نفر عادل که حکمیت را می‌دانند و جهت مشابهت را نیز می‌دانند. همان‌طور که اصحاب شچنین کرده‌اند و به خاطر کشتن کبوتر، شترمرغ و گاو وحشی به ترتیب به کشتن گوسفند، شتر و گاو خانگی قضاوت نمودند. بدین صورت هر چیزی که با نمونه مشابه آن از چهارپایان شبه باشد کفاره‌اش همان خواهد بود.

پس اگر با چیزی مشابهت نداشت، باید قیمت آن را بپردازد، همان‌گونه که قاعده در مورد شیء تلف شده این‌گونه است که باید قیمت آن پرداخت شود. و این قربانی باید ﴿هَدۡیَۢا بَٰلِغَ ٱلۡکَعۡبَةِدر حرم ذبح شود. ﴿أَوۡ کَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰکِینَیا به کفاره آن مستمندان را غذا داد، و معادل آن حیوان، خوراک به مستمندان داد. بسیاری از علما گفته‌اند: کفاره باید تخمین شود و با قیمت آن خوراکی خریده شود و به هر مسکین به اندازه یک مد گندم، یا نصف مصاع غیر از گندم به وی داد.

﴿أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِکَو یا به اندازه آن ﴿صِیَامٗاروزه بگیرد. یعنی به جای غذا دادن به هر مستمند، یک روز روزه بگیرد. ﴿لِّیَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَۚ وَمَنۡ عَادَتا با سزای مذکور سزای کارش را بچشد. خداوند از آنچه قبلا تحقق یافته، در گذشته است و هر کس بعد از آن دوباره بازگردد، ﴿فَیَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُۚ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍخداوند از وی انتقام می‌گیرد، و خداوند توانا و انتقام گیرنده است.

پروردگار تصریح نموده که این سزا برای کسی است که از روی شکار را بکشد، و نیز بر کسی که به صورت اشتباه شکار را کشته است لازم می‌شود، همان‌طور که قاعده شرعی می‌گوید: کسی که اموال و جان محترمی را تلف کند، اگر تلف کردن او به ناحق باشد در هر شرایطی باید وجه الضمان و معادل آن را بپردازد، چون خداوند کفاره و عقوبت و انتقام را بر آن مترتب کرده است، و این چیزها برای کسی است که از روی قصد و عمد چنین کرده باشد، اما کسی که از روی اشتباه چنین کند بر او عقوبتی نیست، بلکه فقط کفاره بر او لازم است. این گفته جمهورِ علما است، و صحیح و درست همان چیزی است که آیه به صراحتِ بیان کرده است مبنی بر این‌که کسی که قصدا چنین نکرده است کفاره‌ای بر وی لازم نیست. همانطور که گناهی نیز بر او نیست.

و از آنجا که واژه «صید» شامل شکار در دریا و خشکی می‌گردید، شکار دریا را استثنا کرد و فرمود: ﴿أُحِلَّ لَکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُبرای شما در حال احرام شکار دریا حرام شده است، و آن حیوانات زنده‌ای هستند که از دریا صید می‌شوند. و خوراک دریا، حیوانات مرده دریایی هستند، پس این دلالت می‌نماید که مرده دریا حلال است.

﴿مَتَٰعٗا لَّکُمۡفایده مباح بودن آن این است که تا شما از آن بهره‌مند شوید و همسفران شما از آن بهره‌مند گردند. ﴿وَحُرِّمَ عَلَیۡکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗاو شکار خشکی تا زمانی که در احرام هستید برایتان حرام است، و از کلمه «صید» چنین استنباط می‌شود که شکار باید وحشی باشد، چون حیوان اهلی شکار محسوب نمی‌شود و باید خوردنی باشد، زیرا آنچه خوردنی نیست شکار نشده است و آن را شکار نمی‌نامند.

﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَو از خدایی بترسید که نزد او محشور می‌شوید، یعنی با انجام آنچه او بدان دستور داده و با ترک آنچه از آن نهی کرده است از وی بترسید. و از شناخت و بینشی که در خصوص لقای خدا و حضور در پیشگاه او دارید در راستای پرهیزگاری و تقوای الهی کمک بگیرد، چرا که وقتی در پیشگاه او جمع شوید شما را مجازات خواهد کرد، پس اگر تقوای الهی را پیشه کرده باشید به شما پاداش فراوان می‌دهد، و اگر در مسیر تقوای الهی گام برنداشته باشید شما را سزا می‌دهد.

آیه‌ی ٩٩-٩٧:

﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡکَعۡبَةَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِیَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَٱلۡهَدۡیَ وَٱلۡقَلَٰٓئِدَۚ ذَٰلِکَ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَأَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ٩٧[المائدة: ٩٧].«خداوند کعبه ـ بیت الحرام ـ و ماه حرام و قربانی‌های بی‌نشان و قربانی‌های نشان‌دار را مایۀ به پاداشتن (منافع و مصالح) مردم قرار داده‌است، این بدان خاطر است تا بدانید خداوند آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است می‌داند، و بدانید که خداوند به هر چیزی آگاه است».

﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ وَأَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٩٨[المائدة: ٩۸].«بدانید که خداوند دارای کیفر سخت است و در عین حال آمرزنده و مهربان است».

﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَ٩٩[المائدة: ٩٩].«بر پیامبر چیزی جز ابلاغ (رسالت) نیست و خداوند آنچه را که آشکار می‌کنید و آنچه را که پنهان می‌دارید، می‌داند».

خداوند متعال خبر می‌دهد که ﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡکَعۡبَةَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِیَٰمٗا لِّلنَّاسِاو کعبه بیت الحرام را مایه سامان بخشیدن امور مردم قرار داده‌است، که با بزرگداشت آن دین و دنیای مردم پایدار می‌شود، و اسلام‌شان کامل می‌گردد، و گناهانشان آمرزیده می‌شود و با زیارت کعبه بخشش و نیکی فراوانی را به دست می‌آورند. چرا که در این مسیر اموال زیادی انفاق می‌شود و سختی‌ها و مخاطر فراوانی پشت سر گذاشته می‌شود. و مسلمین از راه‌های دور می‌آیند و در آن جمع گشته و با یکدیگر آشنا می‌شوند و از یکدیگر کمک می‌گیرند و در رابطه با مصالح و منافع عمومی مسلمانان به رایزنی و مشورت می‌پردازند و با یکدیگر در مصالح دینی و دنیوی خود گفتگو می‌کنند. خداوند متعال در این راستا فرموده است:

﴿لِّیَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ وَیَذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ فِیٓ أَیَّامٖ مَّعۡلُومَٰتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِیمَةِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ[الحج: ۲۸]. «تا شاهد منافع خویش باشند، و نام خدا را در روزهای معلومی بر دام‌های زبان بسته‌ای که روزی آنان کرده است ببرند». و به خاطر این‌که کعبه مایه قیام و به پا داشتن مصالح مردم است برخی از علما گفته‌اند: حجِ خانه خدا در هر سال فرض کفایی است، پس اگر همه مردم حج کعبه را ترک کنند، هرکس که توانایی رفتن به آنجا را داشته باشد گناه‌کار می‌شودو اگر مردم حج کعبه را ترک کنند آنچه که مایه بر پاداشتن مصالح آنها است از بین می‌رود و قیامت برپا خواهد شد. ﴿وَٱلۡهَدۡیَ وَٱلۡقَلَٰٓئِدَهمچنین قربانی‌های بی‌نشان و نشاندار که شریف‌ترین انواع قربانی هستند مایه قیام و برپا داشتن منافع مردم می‌باشند، چرا که از آن استفاده می‌برند و به خاطر آن از پاداش الهی بهره‌مند می‌شوند.

﴿ذَٰلِکَ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَأَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌاین بدان خاطر است تا بدانید خداوند به تمامی آنچه در آسمان‌ها و زمین می‌باشد. آگاه است. و بدانید که خداوند به هر چیزی آگاه است از جمله آگاهی خداوند این است که زیارت این خانه را برایتان مقرر ساخت، چون می‌دانست بسیاری از منافع دینی و دنیوی شما در آن تامین می‌شود.

﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ وَأَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٩٨بدانید که خداوند سخت کیفر است، و در عین حال خداوند بسی آمرزگار و مهربان است. پس باید این آگاهی در دل‌های شما وجود داشته باشد و دو چیز را به صورت قطعی و یقین بدانید، یکی این‌که خداوند سخت کیفر است و کیفر او، هم در دنیا و هم در آخرت سخت می‌باشد، و او کسی را که از فرمانش سرپیچی کند به شدت مجازات می‌کند، و بدانید او نسبت به کسی که به سویش باز گردد و توبه کند و از او اطاعت نماید آمرزنده و مهربان است. این علم و آگاهی برای شما دو منفعت دارد، یکی ترس از مجازات و سزای خدا، و دیگری امیدواری به آمرزش و پاداش او و عمل کردن به مقتضای خوف و رجاء.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُبر پیامبر چیزی جز رساندن پیام نیست و او طبق دستور پیام خدا را رسانده و وظیفه‌اش را انجام داده‌است، و دیگر وظیفه‌ای ندارد. ﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَو خداوند آنچه را شکار می‌کنید و آنچه را پنهان می‌دارید، می‌داند، و بر این اساس شما را مجازات می‌نماید.

آیه‌ی ۱۰۰:

﴿قُل لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡخَبِیثُ وَٱلطَّیِّبُ وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ کَثۡرَةُ ٱلۡخَبِیثِۚ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠٠[المائدة: ۱۰۰].«بگو: ناپاک و پاک برابر نیستند گرچه زیادیِ ناپاک ترا به شگفتی بیاندازد، پس ای خردمندان! از خدا بترسید از خدا بترسید باشد که رستگار شوید».

﴿قُلمردم را از بدی برحذر دار و بر انجام اعمال نیک تشویق کن و به آنان بگو: ﴿لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡخَبِیثُ وَٱلطَّیِّبُهیچ ناپاک و پاکی برابر نیست، پس ایمان و کفر و طاعت و نافرمانی برابر نیستند، و اهل بهشت و اهل جهنم برابر نیستند و اعمال زشت و کارهای پاک و مال حرام و مال حلال با هم برابر نیستند. ﴿وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ کَثۡرَةُ ٱلۡخَبِیثِگرچه زیادی ناپاک ترا شگفت زده کند، زیرا ناپاک هرچند زیاد باشد به صاحب خود فایده‌ای نمی‌دهد بلکه او را در دین و دنیایش دچار زیان می‌کند. ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَپس ای خردمندان! از خدا بترسید تا رستگار شوید. خداوند صاحبان خرد و اندیشه کامل را مورد خطاب قرار داده‌است، چرا که آنها مورد اهتمام هستند، و امید خیر و خوبی از آنان می‌رود. سپس خداوند خبر داد که رستگاری مبتنی بر پرهیزگاری است و پرهیزگاری به معنی موافقت و همراهی با امر و نهی خداست، پس هرکس از او بترسد و پرهیزگاری را پیشه نماید کاملا به رستگاری دست می‌یابد. و هرکس تقوای الهی را ترک نماید دچار زیان می‌شود و فایده و سود فراوانی را از دست می‌دهد.

آیه‌ی ۱۰۲-۱۰۱:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ وَإِن تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡهَا حِینَ یُنَزَّلُ ٱلۡقُرۡءَانُ تُبۡدَ لَکُمۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهَاۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ١٠١[المائدة: ۱۰۱].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از چیزهایی سؤال نکنید که اگر برایتان آشکار شود شما را ناراحت و بد حال می‌کند، و اگر هنگامی که قرآن نازل می شود در رابطه با آنها سؤال کنید برایتان روشن می‌شود، خداوند از این (چیزها) گذشته است، و خداوند آمرزگار و بردبار است».

﴿قَدۡ سَأَلَهَا قَوۡمٞ مِّن قَبۡلِکُمۡ ثُمَّ أَصۡبَحُواْ بِهَا کَٰفِرِینَ١٠٢[المائدة: ۱۰۲].«به درستی که قومی پیش از شما این (نوع) پرسش‌ها را پرسیدند، سپس به آن کافر گشتند».

خداوند بندگان مومنش را از پرسیدن درباره چیزهایی نهی می‌کند که چون برای‌شان بیان شود ناراحت و اندوهگین می‌گردند. مانند پرسش برخی از مسلمانان از پیامبر صدر مورد پدران‌شان، و این‌که آنها در جهنم‌اند یا در بهشت؟

چنین موردی اگر برای پرسشگر بیان شود چه بسا در آن خیری نباشد. و یا مانند پرسش آنها در مورد کارهایی که هنوز پیش نیامده است. و مانند سوال‌هایی که در شریعت سختگیری‌هایی به دنبال دارد و امت را در تنگنا قرار می‌دهد.

و مانند پرسش در مورد امور بی‌ربط و بی‌فایده. پس از این پرسش‌ها و امثال آن نهی شده است. و امال سوالی که چیزی از این امور را به دنبال نداشته باشد ایرادی ندارد و به آن امر شده است، همان‌طور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّکۡرِ إِن کُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ[النحل: ۴۳]. «اگر نمی‌دانید از دانایان به کتاب و سنّت بپرسید».

﴿وَإِن تَسۡ‍َٔلُواْ عَنۡهَا حِینَ یُنَزَّلُ ٱلۡقُرۡءَانُ تُبۡدَ لَکُمۡو اگر زمانی که قرآن نازل می‌شود در این موارد پرسش کنید برایتان روشن می‌شود. یعنی اگر سوال‌تان به جا باشد، به گونه‌ای که زمانی درباره‌ی آن سوال کنید که قرآن بر شما نازل می‌شود، پس در رابطه با فهم آیه‌ای که برایتان مشکل است، یا علت حکمی که بر شما پوشیده مانده است، سوال نمایید، از آسمان وحی فرود می‌آید و حقیقت را برایتان روشن می‌گرداند. در غیر این صورت در مورد چیزی که خداوند از آن سکوت کرده است ساکت باشید. ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهَاخداوند به خاطر آن‌که بندگانش را از آن معاف کند در مورد آن چیزها سکوت کرده است، پس هرچیزی که خداوند در مورد آن سکوت کرده باشد از جمله اموری است که پروردگار آن را جایز قرار داده، و از آن در گذشته است.

﴿وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞو خداوند آمرزنده و بردبار است، و به آمرزش و بخشیدن متصف بوده، و همواره به بردباری و نیکوکاری معروف است. پس خویشتن را در معرض آمرزش و احسان او قرار دهید و رحمت و خشنودی وی را بجویید.

مسائلی که شما از پرسش درباره آن نهی شده‌اید، ﴿قَدۡ سَأَلَهَا قَوۡمٞ مِّن قَبۡلِکُمۡاز جنس سوالاتی است که اقوام پیش از شما از روی سخت‌گیری نه از روی طلب راهنمایی، پرسیده‌اند، اما وقتی برای آنان بیان شد، ﴿أَصۡبَحُواْ بِهَا کَٰفِرِینَبدان کافر شدند. همان‌طور که پیامبر صدر حدیث صحیح فرموده است: «مَا نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ فَاجْتَنِبُوهُ، وَمَا أَمَرْتُکُمْ بِهِ فَافْعَلُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ، فَإِنَّمَا أَهْلَکَ الَّذِینَ مِنْ قِبَلِکُمْ بِکَثْرَةِ مَسَائِلِهِمْ، وَاخْتِلافِهِمْ عَلَى أَنْبِیَائِهِمْ»، «آنچه شما را از آن نهی کرده‌ام از آن بپرهیزید و آنچه شما را بدان دستور داده‌ام آن را به اندازه توانتان انجام دهید، همانا پیشینیان شما را سوالهای زیا د و اختلاف‌شان با پیامبران‌شان هلاک ساخت».

آیه‌ی ۱۰۴-۱۰۳:

﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِیرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِیلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰکِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۖ وَأَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ١٠٣[المائدة: ۱۰۳].«خدا (چیزهایی ممنوعی از قبیل:) بحیره و سائبه و وصیله و حام را (جایز) قرار نداده است، ولی کسانی که کفر ورزیدند، بر خدا دروغ می‌بندند و بیشترشان تعقل نمی‌کنند».

﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسۡبُنَا مَا وَجَدۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَهۡتَدُونَ١٠٤[المائدة: ۱۰۴].«و هرگاه به آنان گفته شود: بیایید به‌سوی آنچه که خدا نازل کرده است، و بیایید به‌سوی پیامبر، می‌گویند: چیزی که ما پدران و نیاکان خویش را بر آن یافته‌ایم ما را بس است، آیا هر چند پدران‌شان چیزی از عقل نداشته و راه نیافته باشند (باز هم آنان را بس است)؟».

این نکوهش و مذمتِ مشرکان است، کسانی که در دین خدا چیزهایی را پدید آوردند که خداوند به آن دستور نداده، و آنچه را که خدا حلال کرده بود حرام کردند. پس طبق نظرات فاسد خود که با وحی خدا مخالف بود و برخی از اغنام و احشامشان را بر خویشتن حرام کردند.

بنابراین خداوند فرمود: ﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِیرَةٖخداوند بحیره‌ای را قرار نداده است. بحیره به معنی شتر ماده‌ای است که عربها گوش آن را می‌شکافتند، سپس سوار شدن ِ آن را حرام شمرده و آن حیوان را محترم می‌دانستند. ﴿وَلَا سَآئِبَةٖسائبه، شتر، گاو یا گوسفندی بود که وقتی به سن مخصوصی می‌رسید وی را نام نهاده و آن را رها می‌کردند، پس نه کسی بر آن سوار می‌شد و نه با آن باری حمل می‌کردند، و نه گوشت آن خورده می‌شد. و عده‌ای، قسمتی از مال خود را نذر می‌کردند و آن را سائبه قرار می‌دادند. ﴿وَلَا حَامٖو حام شتر نری بودکه هرگاه به حالت خاصی می‌رسید که خودشان آن حالت را تشخیص می‌دادند بر آن سوار نشده و باری بر آن نمی‌نهادند.

مشرکان همه این‌ها را بدون دلیل حرام کرده بودند و این افترا و دروغ بستن بر خدا بود و از جهالت و بیخردی آنان سرچشمه می‌گرفت. بنابر این فرمود: ﴿وَلَٰکِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۖ وَأَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَاما کافران بر خدا دروغ می‌بندند و بیشترشان عقل ندارند. پس در این مورد هیچ دلیل نقلی و عقلی ندارند، با وجود این به نظرات خود که بر جهالت و ظلم بنا شده بود راضی شده و به آن می‌بالیدند.

پس هرگاه فراخوانده شوند، ﴿إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِبه‌سوی آنچه خدا نازل کرده و به‌سوی پیامبر، همه روی گردانده و نمی‌پذیرند، ﴿قَالُواْ حَسۡبُنَا مَا وَجَدۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآو می‌گویند: آیینی که پدرانمان را بر آن یافته‌ایم ما را بس است، هرچند دین و عقیده پدران‌شان درست نباشد و هرچند که آنان را از عذاب خدا نرهاند. و اگر پدران‌شان شناخت و درایت داشتند مسئله حل بود، اما آنان چیزی نمی‌فهمیدند، و بهره‌ای از عقل و شعور و دانش و هدایت نداشتند. پس مرگ بر آن مقلّدی که از کسی تقلید می‌کند که نه دارای دانش درستی است و نه دارای عقلی روشنگر، و از آنچه خدا نازل کرده، و از پیامبرانش که دل‌ها را از علم و ایمان و هدایت و یقین سرشار گرداندند، تبعیت نمی‌کند!.

آیه‌ی ۱۰۵:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٠٥[المائدة: ۱۰۵].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! مراقب خودتان باشید، هنگامی که هدایت یافتید کسی که گمراه شده است به شما زیانی نخواهد رساند، بازگشت همۀ به‌سوی خداست، و شما را از آنچه که کرده‌اید آگاه می‌سازد».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡای کسانی که ایمان آورده اید! مواظب خودتان باشید. یعنی در اصلاح و شکوفا کردن نفس و در پیش گرفتن راه راست بکوشید، زیرا اگر خود را اصلاح کنید گمراهی کسی که از راه راست منحرف شده و به دین درست واستوار رهنمود نگردیده است به شما زیانی نخواهد رساند، بلکه او به خودش زیان می‌رساند.

این بدان معنی نیست که ترک امر به معروف ونهی از منکر به بنده ضرری نمی‌رساند، زیرا هدایت بنده کامل نیم شود مگر آنچه از امر به معروف و نهی از منکر که بر او واجب است، انجام دهد. آری! اگر آدمی از انکار منکر با دست و زبان ناتوان شد، و آن را با قلبش انکار کرد، گمراهی دیگران به او زیانی نخواهد رساند. ﴿إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗابازگشت همه شما در روز قیامت به‌سوی خداست، و همه پیش او جمع می‌شوید. ﴿فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَو شما را از خوب و بدی که کرده‌اید آگاه می‌سازد.

آیه‌ی ۱۰۸-۱۰۶:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ شَهَٰدَةُ بَیۡنِکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِینَ ٱلۡوَصِیَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَیۡرِکُمۡ إِنۡ أَنتُمۡ ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَأَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةُ ٱلۡمَوۡتِۚ تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ لَا نَشۡتَرِی بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ کَانَ ذَا قُرۡبَىٰ وَلَا نَکۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِینَ١٠٦[المائدة: ۱۰۶].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که مرگِ یکی از شما فرا رسید باید هنگام وصیت، دو نفرِ دادگر از میان خودتان را به شهادت فرا خوانید، یا اگر در سفر بودید و مصیبتِ مرگ شما را درگرفت، از میان غیر (همکی‌شان) خود دو تن را به گواهی بگیرید. و اگر (در صداقت آنان) شک کردید بعد از نماز آن دو را نگاه دارید، و آنها باید سوگند بخورند که ما سوگندمان را نمی‌فروشیم، هرچند (پای) خویشاوندانمان (درمیان) باشد، و گواهی الهی را پنهان نمی‌کنیم، اگر چنین کنیم ما از زمرۀ گناهکاران خواهیم بود».

﴿فَإِنۡ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَا ٱسۡتَحَقَّآ إِثۡمٗا فَ‍َٔاخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِینَٱسۡتَحَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَوۡلَیَٰنِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَا وَمَا ٱعۡتَدَیۡنَآ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠٧[المائدة: ۱۰٧].«اگر اولیای مرده اطلاع یافتید که این دو گواه دروغ گفته و گناهکار شده و در شهادت خیانت کرده‌اند، دو نفر دیگر از کسانی که بر آنها ستم رفته است و هردو (به میت) نزدیک‌ترند، به جای آن دو قیام کنند، پس به خدا قسم می‌خورند که گواهیِ ما از گواهی این دو نفر درست‌تر است، و ما در این گواهی از حق تجاوز نکرده‌ایم، چرا که (اگر چنین کنیم) از ستمکاران خواهیم بود».

﴿ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ یَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَیۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ١٠٨[المائدة: ۱۰۸].«این (روش) برای این‌که گواهی را به صورت درست ادا کند، یا بترسند که پس از سوگند خوردنشان، سوگندهایی (به وارثان میت) برگردانده شود، (به صواب) نزدیک‌تر است. و از خدا بترسید، و (این اندرزها را) بشنوید، و خداوند گروه فاسقان را هدایت نمی‌کند».

خداوند متعال خبر می‌دهد خبری که متمن امر است که دو نفر بر وصیت گواه باشند. و هرگاه نشانه‌ها و مقدمات مرگِ انسان فرا رسید شایسته است وصیت خود را بنویسد، و دو گواه دادگر را که گواهی‌شان اعتبار دارد بر آن گواه بگیرد، ﴿أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَیۡرِکُمۡیا دو نفر از کسانی که پیرو دین شما نیستند، از یهودیان و نصارا و یا غیر آنان. و این به هنگام نیاز و ضرورت و عدم وجود مسلمین است.

﴿إِنۡ أَنتُمۡ ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِاگر شما در سفر بودید، ﴿فَأَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةُ ٱلۡمَوۡتِو مصیبتِ مرگ دامنگیرتان باشد، پس دو نفر را که از دین شما نیستند گواه بگیرید. و چون گفته آنها در این حالت پذیرفتنی است دستور داد که آنها را گواه بگیرند، ﴿مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِو بعد از نماز نگاه داشته شوند، نمازی که آن را بزرگ می‌دارند. ﴿فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِو باید به خدا سوگند بخورند که آنها راست گفته، و گواهی را تغییر نداده‌اند.

این در صورتی است که ﴿إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡشما در شهادت آنها دچار شک و تردید شوید. اما اگر آنها را تصدیق نمودید نیازی به سوگند دادن نیست. و باید آنان بگویند: ﴿لَا نَشۡتَرِی بِهِۦ ثَمَنٗاما سوگندهایمان را به بهای کمی از دنیا عوض نمی‌کنیم، به گونه‌ای که به خاطر به دست آوردن کالایی از دنیا سوگند دروغ یاد کنیم. ﴿وَلَوۡ کَانَ ذَا قُرۡبَىٰهر چند که خویشاوند ما باشد. ما به خاطر خویشاوندی، رعایت حال او را نخواهیم کرد، ﴿وَلَا نَکۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِو ما گواهی الهی را کتمان نمی‌کنیم، بلکه آن را آن‌گونه که شنیده‌ایم ادا خواهیم کرد. ﴿إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِینَما اگر آن را پنهان کنیم آن وقت از زمره گناه‌کاران خواهیم بود. ﴿فَإِنۡ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَاپس اگر اطلاع حاصل شد که آن دو گواه، ﴿ٱسۡتَحَقَّآ إِثۡمٗامرتکب گناهی شده‌اند، به این صورت که قرائتی یافت شد که بیان‌گر آن بود آنها دروغ گفته، و خیانت کرده‌اند، ﴿فَ‍َٔاخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِینَٱسۡتَحَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَوۡلَیَٰنِدر این صورت دو نفر دیگر جانشین آنان شوند که از همه وارثان به میت نزدیک‌ترند. ﴿فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَاو باید به خدا سوگند بخورند که گواهی ما قطعا از گواهی آنان درست‌تر است، و آن را تغییر نداده و تحریف نکرده‌اند.

﴿وَمَا ٱعۡتَدَیۡنَآ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَو ما تجاوز نکرده‌ایم، و اگر تجاوز کنیم و به ناحق گواهی دهیم از زمره ستکاران خواهیم بود. خداوند در بیان سبب این شهادت و تاکید بر آن و باز گرداندن آن به اولیا و وارثان میت به هنگام بروز خیانت از دو گواه، فرموده است: ﴿ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓاین نزدیک‌تر است، ﴿أَن یَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآکه گواهی را به صورتی که هست ادا کنند، ﴿أَوۡ یَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَیۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡیا بترسند از این‌که سوگندهایشان پذیرفته نشود سپس شهادت به وارثان میت برگردانده شود.

﴿وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَو خداوند قوم فاسقان را هدایت نمی‌کند، کسانی که فسق تبدیل به صفت آنها شده است و هدایت را نمی‌پذیرند و راه راست را در پیش نمی‌گیرند. خلاصه مطلب این‌که هرگاه مرگ کسی در سفر و جایی که گمان می‌رود شاهدِ معتبر یافت نشود، فرا رسید، شایسته است دو شاهد عادلِ مسلمان را گواه بگیرد. پس اگر دو شاهد مسلمان وجود نداشت و دو شاهد کافر یافت شدند، جایز است در حضور آنها وصیت کند و آنها را شاهد بگیرد. اما اگر وارثان به خاطر کافر بودن آن دو شاهد در مورد آنها شک داشتند، آنها را بعد از نماز سوگند بدهند که در گواهی د ادن خیانت نکرده و دروغ گفته، و گواهی را تغییر نداده‌اند، پس در این صورت آنها تبرئه می‌شوند.

و اگر وارثان میت آنها را تصدیق نکردند، و قرینه‌ای یافتند که بر دروغگویی آن دو دلالت می‌نمود، اگر خواستند دو نفر از آنان بپا خیزند و به خدا سوگند بخورند که گواهی آنها از گواهی دو گواه اول راست‌تر و درست‌تر است، و سوگند بخورند که آن دو گواه خیانت کرده و دروغ گفته‌اند، پس وقتی چنین کردند شایسته گواهی دادن می‌شوند.

این آیات در مورد داستان معروف «تمیم‌داری» و «عدی بن بداء» نازل شده‌اند، آنگاه که عدی برای آنها وصیت کرد. از این آیات چندین احکام استنباط می‌شود که در زیر به آن اشاره می‌کنیم:

۱- وصیت، یک امر شرعی است و کسی که به حالت احتضار رسیده باشد باید وصیت بکند.

۲- وصیت معتبر است هرچند که آدمی به لحظات آخر زندگی رسیده و در حال احتضار باشد، البته به شرطی که عقلش ثابت و استوار باشد.

۳- دو شاهد عادل باید بر وصیت میت گواهی بدهند.

۴- گواهی دادن کافر در رابطه با وصیت و امثال آن به خاطر ضرورت پذیرفته می‌شود. و این مذهب امام احمد است. و بسیاری از اهل علم گمان برده‌اند که این حکم منسوخ است. اما این ادعایی است که دلیلی بر آن نیست.

۵- شاید بتوان از این حکم و معنای آن چنین برداشت نمود که گواهی کافران در صورتی که غیر از آنها کسی وجود نداشته باشد حتی در غیر این مورد نیز پذیرفته می‌شود، همان‌طور که شیخ الاسلام بر این باور است.

۶- جایز بودن مسافرت مسلمانان با کافر به شرطی که مانعی وجود نداشته باشد.

٧- جایز بودن مسافرت به قصد تجارت.

۸- اگردر شهادت گواهان شک شود، و قرینه‌ای دال بر خیانت آنها وجود نداشته باشد، اولیا آنها را بعد از نماز نگاه داشته، و به آن صورت که خدا بیان فرموده است آنها را سوگند بدهند.

٩- اگر اتهام یا شکی وجود نداشته باشد، نیازی به نگاه داشتن آنها بعد از نماز و قسم دادن‌شان نیست.

۱۰- بزرگداشت امر شهادت، چرا که خداوند آن را به خود نسبت داده‌است، و باید به گواهی دادن توجه کرد و آن را دادگرانه انجام داد.

۱۱- هنگامی که شهادت دو شاهد مورد شک و تردید قرار گرفت، جایز است که از یکدیگر جدا شوند، و هر کدام به تنهایی مورد امتحان و آزمایش قرار گیرند تا مشخص شود که آیا در شهادت دادن‌شان راست می‌گویند یا نه؟

۱۲- هرگاه قرائنی یافت شود که بر دروغ بودن گواهان دلالت نماید، دو نفر از وارثانِ میت قیام کنند و سوگند بخورند که سوگند ما از سوگند آنها راست‌تر است و آن دو خیانت کرده و دروغ گفته‌اند، سپس آنچه را که این دو وارث ادعا کرده‌اند به آنها داده می‌شود، و قرینه همراه با سوگندشان به جای دلیل و مدرک پذیرفته می‌شود.

آیه‌ی ۱۱۰-۱۰٩:

﴿یَوۡمَ یَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ١٠٩[المائدة: ۱۰٩].«(یاد کن) روزی را که خداوند پیامبران را گرد می‌آورد و می‌فرماید: به شما چه پاسخی داده شد؟ می‌گویند: ما را هیچ آگاهی و دانشی نیست، همانا تو به تمام امور پنهان آگاه هستی».

﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱذۡکُرۡ نِعۡمَتِی عَلَیۡکَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِکَ إِذۡ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗاۖ وَإِذۡ عَلَّمۡتُکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَۖ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡ‍َٔةِ ٱلطَّیۡرِ بِإِذۡنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِیۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ کَفَفۡتُ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَنکَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞ١١٠[المائدة: ۱۱۰].«آنگاه که خداوند به عیسی پسر مریم فرمود: ای عیسی! به یادآور نعمت مرا که بر تو و مادرت ارزانی داشتم، و آنگاه که تو را توسط جبرئیل نیرو بخشیدم و یاری کردم، در گهواره با مردم سخن می‌گفتی، و در میانسالی، و آنگاه که به تو کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم. و به یادآور آنگاه که به دستور من از گل چیزی به شکل پرنده می‌ساختی و در آن می‌دمیدی، پس به فرمان خدا پرنده می‌شد و کور مادر زاد و فرد مبتلا به بیماری پیسی را به اذن من شفا می‌دادی، و آنگاه که مردگان را به فرمان زنده از قبر من بیرون می‌آوردی، و آنگاه که نگذاشتم دست بنی‌اسرائیل به تو برسد، آنگاه که با معجزات روشن پیش آنها آمدی. پس کسانی از آنان که کافر شده بودند، گفتند: این‌ها جز جاودی آشکار نیست».

خداوند متعال از روز قیامت و از وحشت‌های بزرگی که در آن روز ایجاد می‌شود خبر می‌دهد، و این‌که خداوند در روز قیامت همه پیامبران را گرد می‌آورد و از آنها می‌پرسد: ﴿مَاذَآ أُجِبۡتُمۡامت‌هایتان به شما چه پاسخی دادند؟

﴿قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآمی‌گویند: ما هیچ آگاهی و دانشی نداریم، و تو آگاهی ای پروردگار ما! پس تو از ما بهتر می‌دانی، ﴿إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِهمانا تو امور پنهان و آشکار را می‌دانی. ﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱذۡکُرۡ نِعۡمَتِی عَلَیۡکَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِکَآنگاه که خداوند فرمود: ای عیسی پسر مریم! نعمت‌های مرا که به تو و مادرت ارزانی داشتیم با قلب و زبانت یادآور شو، و شکر و سپاس پروردگارت را به جای آور، زیرا نعمت‌هایی را به تو ارزانی نموده که به کسی دیگر نداده است. ﴿إِذۡ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِبه یادآور هنگامی که ترا توسط وحی تقویت نمودم، و پاک و پاکیزه گرداندم، و از نیرویی برخوردار شدی که به وسیله آن توانستی اوامر خدا را انجام دهی، و به راه او دعوت نمایی. و گفته شده است که منظور از ﴿بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِجبرئیل ÷است و خداوند عیسی را توسط جبرئیل یاری نمود، و او را همراه و ملازم او ساخت و در تنگناها و شداید او را استوار نمود. ﴿تُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗاکه با مردم در گهواره و در میان سالی سخن می‌گفتی. منظور از سخن گفتن فقط سخنِ تنها نیست، بلکه منظور از آن سختی است که گوینده و مخاطب از آن فایده می‌برد، و آن دعوت و فراخوانی به‌سوی خداست.

و سخن گفتن در میانسالی امتیازی است که عیسی و پیامبران اولوالعزم از آن برخوردار بودند، که در میانسالی به‌سوی خدا دعوت می‌کردند و مردمان را به خیر دستور داده و از منکرات باز می‌داشتند. اما عیسی با سخن گفتن در گهواره بر آنان برتری یافت. او در گهواره گفت: ﴿قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِیَ ٱلۡکِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیّٗا٣٠ وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیۡنَ مَا کُنتُ وَأَوۡصَٰنِی بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّکَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَیّٗا٣١[مریم: ۳۰-۳۱]. «من بنده خدا هستم، کتاب را به من داده و هرکجا که باشم مرا پیامبر و مبارک گردانیده، و تا زنده‌ام مرا به نماز و زکات دستور داده‌است».

﴿وَإِذۡ عَلَّمۡتُکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَو آنگاه که کتاب و حکمت را به تو آموختیم، پس کتاب، کتاب‌های گذشته و به ویژه تورات را در بر می‌گیرد. و عیسی بعد از موسی از همه پیامبران بنی اسرائیل به تورات عالم‌تر بود. نیز شامل انجیل می‌شود که خداوند آن را بر او نازل فرمود.

حکمت یعنی شناخت اسرار شریعت و فواید و حکمت‌های آن، و فراخوانی مردم به نحو احسان به‌سوی خدا، و تعلیم آنان و رعایت کردن آنچه لازمه بر امر است. ﴿وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡ‍َٔةِ ٱلطَّیۡرِ بِإِذۡنِیو به یادآور هنگامی را که از گل چیز بی‌جانی به شکل پرنده می‌ساختی. ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِیۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِیو در آن می‌دمیدی، پس به فرمان من پرنده می‌شد، و کور مادرزاد را که چشم و بینایی نداشت شفا می‌دادی.

و به فرمان من فرد مبتلا به بیماری پیسی را شفا می‌دادی. و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده از قبر بیرون می‌آوردی. پس این‌ها نشانه‌های روشنی و معجزاتی بودکه پزشکان و دیگران از انجام آن ناتوان بودند و خداوند به وسیله آن عیسی را یاری کرد، و دعوت او را تقویت نمود. ﴿وَإِذۡ کَفَفۡتُ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَنکَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡو به یادآور آنگاه که شرّ بنی اسرائیل را از سر تو کوتاه کردم، آنگاه که با معجزات روشن پیش آنها آمدی، پس کسانی از آنها که کافر شده بودند وقتی حق پیش آنان آمد و با معجزات ت ایید شد، و می‌بایست به آن ایمان بیاورند، گفتند: ﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞاین جز جادویی آشکار نیست. و خواستند عیسی را به قتل برسانند، و در این مورد تلاش کردند، پس خداوند نگذاشت دست بنی اسرائیل به او برسد و او را از شرّ آنان مصون داشت. پس این‌ها نعمت‌هایی است که خداوند بر بنده و پیامبرش عیسی پسر م ریم ارزانی نمود و از او خواست تا شکر آن را به جای آورد. بنابر این به کامل‌ترین صورت آن را انجام داد و مانند دیگر پیامبران اولوالعزم بردباری پیشه کرد.

آیه‌ی ۱۲۰-۱۱۱:

﴿وَإِذۡ أَوۡحَیۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِیِّ‍ۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّنَا مُسۡلِمُونَ١١١[المائدة: ۱۱۱].«و به یادآور هنگامی که به حواریون وحی کردم به من و فرستاده‌ام ایمان آورید. گفتند: ایمان آوردیم، و گواه باش که ما مسلمانیم».

﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ هَلۡ یَسۡتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِۖ قَالَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١١٢[المائدة: ۱۱۲].«و به یادآور هنگامی که حواریّون گفتند ای عیسی پسر مریم! آیا پروردگارت می‌تواند از آسمان بر ما سفره‌ای نازل کند؟ گفت: از خدا بترسید اگر مؤمن هستید».

﴿قَالُواْ نُرِیدُ أَن نَّأۡکُلَ مِنۡهَا وَتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعۡلَمَ أَن قَدۡ صَدَقۡتَنَا وَنَکُونَ عَلَیۡهَا مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ١١٣[المائدة: ۱۱۳].«گفتند: می‌خواهیم از آن بخوریم و دل‌هایمان اطمینان پیدا کند، و بدانیم که به ما راست گفتی، و تا بر آن از گواهان باشیم».

﴿قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ ٱللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلۡ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ تَکُونُ لَنَا عِیدٗا لِّأَوَّلِنَا وَءَاخِرِنَا وَءَایَةٗ مِّنکَۖ وَٱرۡزُقۡنَا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١٤[المائدة: ۱۱۴].«عیسی پسر مریم گفت: پروردگارا! سفره‌ای از آسمان بر ما فرودآر تا جشنی برای ول و آخر ما، و معجزه‌ای از جانب تو باشد، و ما را روزی بده و تو بهترین روزی دهندگانی».

﴿قَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیۡکُمۡۖ فَمَن یَکۡفُرۡ بَعۡدُ مِنکُمۡ فَإِنِّیٓ أُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا لَّآ أُعَذِّبُهُۥٓ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ١١٥[المائدة: ۱۱۵].«خداوند فرمود: من آن را بر شما فرو می‌فرستم، و هرکس از شما بعد از آن کفر بورزد به او عذابی می‌دهم که کس دیگری از جهانیان را بدان‌گونه عذاب نداده باشم».

﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ مَا یَکُونُ لِیٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَیۡسَ لِی بِحَقٍّۚ إِن کُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِی وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِکَۚ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ١١٦[المائدة: ۱۱۶].«و به یادآور آن هنگام که خداوند فرمود: ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفته‌ای که من و مادرم را همچون دو معبود به جای خداوند بپرستید؟ عیسی گفت: تو پاک و منزّه هستی. مرا نزیبد چیزی بگویم که حق من نیست، اگر من آن را گفته بودم بی‌گمان تو آن را می‌دانستی، تو از درون من با خبری و من از آنچه در ذات توست بی‌خبرم، همانا تو دانندۀ امر پنهان هستی».

﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِی بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۚ وَکُنتُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا مَّا دُمۡتُ فِیهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّیۡتَنِی کُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِیبَ عَلَیۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ١١٧[المائدة: ۱۱٧].«من به آنان چیزی نگفته‌ام جز آنچه که مرا به گفتن آن دستور داده‌ای، (گفته‌ام) که: خدا را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست و تا زمانی که در میان‌شان بودم بر آنان گواه بودم، و هنگامی که زندگی مرا بر روی زمین پایان دادی و مرا زنده به آسمان بالا بردی تو خود بر آنان گواه بودی، و تو بر هر چیزی گواه هستی».

﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١١٨[المائدة: ۱۱۸].«اگر آنان را عذاب دهی پس آنان بندگان تو هستند، و اگر آنان را بیامرزی بی‌گمان تو عزیز و حکیم هستی».

﴿قَالَ ٱللَّهُ هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡۚ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١١٩[المائدة: ۱۱٩].«خداوند فرمود: این روزی است که راستگویان را راستی گفتار و کردارشان سود می‌رساند، برای آنها باغ‌هایی است که رودها از زیر آن روان است، برای همیشه در آن می‌مانند، خداوند از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند. این است پیروزی بزرگ».

﴿لِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا فِیهِنَّۚ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرُۢ١٢٠[المائدة: ۱۲۰].«پادشاهی آسمان‌ها و زمین و آنچه در آن‌هاست از آن خداست و او بر هر چیزی تواناست».

﴿وَإِذۡ أَوۡحَیۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِیِّ‍ۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوٓاْ ءَامَنَّابه یادآور نعمت مرا که به تو ارزانی نمودم، آنگاه که پیروان و یاورانی که برای تو فراهم نمودم. پس به حواریون الهام کردم و دل‌هایشان را برای ایمان آوردن به من و پیامبرم مهّیا نمودم، و بر زبان تو به‌سوی آنها وحی کردم. یعنی آنها را توسط وحیی که از جانب خدا به سویت آمده بود، دستور دادم، و آن را اجابت نمودم و تسلیم فرمان من شدند و گفتند: ایمان آوردیم، و گواه باش که مسلمانیم. پس آنان هم در ظاهر تسلیم شدند و با انجامِ اعمال شایسته فرمان بردند، و هم در باطن ایمان آوردند، ایمان باطنی که صاحب خود را از نفاق و ضعف ایمان نجات می‌دهد. «حواریون» یعنی یاوران، همان‌طور که عیسی پسر مریم به حواریون گفت: ﴿مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ[آل عمران: ۵۲]. «یاوران من در راه خدا چه کسانی هستند؟ حواریون گفتند: ما یاوران خدا هستیم». ﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ هَلۡ یَسۡتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِو به یادآور آنگاه که حواریون گفتند: ای عیسی پسر مریم! آیا پروردگارت می‌تواند سفره‌ای از آسمان بر ما نازل کند؟ سفره‌ای که در آن غذا باشد. این خواسته آنها بدان خاطر نبود که در قدرت خدا شک داشته باشند، بلکه این را در قالب خواهش ادب بیان کردند. و از آنجا که درخواست و پیشنهاد معجزات با انقیاد و تسلیم شدن در برابر حق منافی و متضاد بود، و این کلام که از حواریون صادر شده بود احتمالا چنین چیزی را می‌رساند، عیسی ÷آنها را اندرز داد و گفت: ﴿ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَاز خدا بترسید اگر مومن هیستید. زیرا ایمانی که مومن دارد همیشه او را به پرهیزگاری و تسلیم شدن در برابر فرمان خدا و عدم پیشنهاد معجزات، امری که نمی‌داند چه چیزی را به دنبال خواهد داشت وا می‌دارد.

پس حواریون خبر دادند که منظورشان این نیست، بلکه آنها از این پیشنهاد مقاصد و اهداف نیکویی مدنظر دارند، چون به آن نیازمند بودند، ﴿قَالُواْ نُرِیدُ أَن نَّأۡکُلَ مِنۡهَاگفتند: ما می‌خواهیم از آن بخوریم. و این بیان‌گر آن است که آنها به آن نیاز داشتند. ﴿وَتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُنَاو دلهایمان به وسیله ایمان، اطمینان پیدا کند و با مشاهده نشانه‌ها و معجزات آشکار ایمان و باور ما به یقین تبدیل گردد. همان‌طور که ابراهیم خلیل ÷از پروردگارش خواست که به او نشان بدهد چگونه مردگان را زنده می‌نماید. ﴿قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِن لِّیَطۡمَئِنَّ قَلۡبِی[البقرة: ۲۶۰]. «فرمود: آیا ایمان نداری؟ گفت: آری! ولی تا دلم مطمئن گردد». پس بنده در هر زمان و مکانی به آگاهی و یقین و ایمان و باور بیشتر نیاز دارد. بنابر این فرمود: ﴿وَنَعۡلَمَ أَن قَدۡ صَدَقۡتَنَاو بدانیم که به ما راست گفته ای. یعنی تا راست بودن آنچه را که پیش ما آورده‌ای بدانیم، و برایمان معلوم گردد که آن حق و راست است. ﴿وَنَکُونَ عَلَیۡهَا مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَو بر آن از گواهان باشیم. پس به نفع و مصلحت کسانی باشد که بعد از ما می‌آیند، و ما بر آن گواهی می‌دهیم که تو چنین کرده‌ای، بنابر این دلیل و حجت اقامه می‌گردد و دلیل بیشتری بر قدرت و توانایی پروردگار بدست می‌آید.

وقتی عیسی ÷این را از آنان شنید و از منظورشان آگاه شد، خواسته آنان را در این مورد پذیرفت و گفت ﴿ٱللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلۡ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ تَکُونُ لَنَا عِیدٗا لِّأَوَّلِنَا وَءَاخِرِنَا وَءَایَةٗ مِّنکَپروردگارا! بر ما از آسمان سفره‌ای فرو بفرست که جشنی برای متقدمین و متاخرین شود، و نشانه‌ای از جانب تو باشد. یعنی زمانِ فرود آمدن آن، جشن و موسمی باشد که در آن این نشان و معجزه بزرگ یاد گردد، تا به خاطر سپرده گردد و در گذر زمان و مرور سال‌ها فراموش نشود. همان‌طور که خداوند متعال جشن‌ها و اعیاد مسلمین و مناسک آنان را یادآور آیات و نشانه‌های خویش، و یادآور سنت و روش‌های استوار پیامبران، و یادآور فضل و احسان خود بر آنان قرار داده‌است. ﴿وَٱرۡزُقۡنَا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَو به ما روزی بده، و تو بهترین روزی دهندگانی. یعنی آن را روزی ما بگردان، پس عیسی ÷به خاطر این دو مصلحت از خداوند خواست تا سفره را فرو فرستد، یکی مصلحت دین که تبدیل به نشانه و معجزه‌ای ماندگار شود، و دیگری مصلحت دنیا و آن این‌که رزق و روزی آنان باشد.

﴿قَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیۡکُمۡۖ فَمَن یَکۡفُرۡ بَعۡدُ مِنکُمۡ فَإِنِّیٓ أُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا لَّآ أُعَذِّبُهُۥٓ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ١١٥خداوند فرمود: آن را بر شما فرو می‌فرستیم. و هرکس از شما بعد از آن کفر بورزد او را به عذابی گرفتار می‌کنم که هیچ‌کس از جهانیان را این‌گونه عذاب نداده باشم. چون او معجزه آشکار را مشاهده کرده و از روی عناد و ستمگری کفر ورزیده است، بنابر این سزاوار عذاب دردناک و کیفر سخت می‌باشد. و بدان که خداوند وعده داد که آن را فرو خواهد فرستاد و نیز هشدار داد که اگر کفر بورزند به این وعید سخت گرفتار می‌شوند. و خداوند ذکر نکرد که او این سفره را نازل کرده است. پس احتمال دارد که خداوند آن را فرو نفرستاده باشد، به علت این‌که آنها این پیشنهاد را قبول نکردند. نیز در انجیلی که در دست نصارا است این سفره ذکر نشده است و در آن بحثی در این رابطه وجود ندارد.

و احتمال دارد که این سفر فرو فرستاده شده باشد، همان‌طور که خداوند وعده داده‌است، و او خلاف وعده نمی‌نماید. و این‌که در انجیل‌های آنان ذکر نشده از آن دسته اندرز و مطالبی است که به آنان تذکر داده شد اما آن را فراموش کردند. و یا این‌که اصلا در انجیل ذکر نشده است، بلکه آنان این ماجرا را نسل به نسل نقل کرده‌اند، و چون آن را نسل به نسل نقل می‌کردند خداوند به همین بسنده نمود و در انجیل ذکر نکرد. و آیه ﴿وَنَکُونَ عَلَیۡهَا مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَو ما بر آن گواه خواهیم بود، بر همین مفهوم دلالت می‌نماید. و خداوند حقیقت امر را بهتر می‌داند.

﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِو به یادآور هنگامی که خداوند فرمود: ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را به عنوانِ دو معبود به جای خدا بپرستید؟ این توبیخ و سرزنش نصارا است، آن‌هایی که گفتند: خداوند سومینِ سه شخص یا سه اقنوم است. پس خداوند این سوال را از عیسی می‌پرسد، و عیسی از آن تبّری کرده و می‌گوید: ﴿سُبۡحَٰنَکَبار خدایا! تو از این سخنِ زشت و از آنچه که شایسته تو نیست پاک هستی. ﴿مَا یَکُونُ لِیٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَیۡسَ لِی بِحَقٍّمرا نسزد که چیزی بگویم که گفتن آن حق من نیست. زیرا هیچ یک از آفریدگان و فرشتگان مقرب و پیامبران و دیگران سزاوار مقام خدایی و الوهیت نیستند، بلکه همه بندگانی هستند که تحت تدبیر و تصرف خدا هستند، و آفریدگانی رام شده و مسخر، و نیازمندانی ناتوانند. ﴿إِن کُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِی وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِکَاگر من آن را گفته باشم بی‌گمان تو آن را می‌دانی، تو از درون من با خبر هستی و من از آنچه که از ذات توست آگاه نیستم.پس تو چیزی را که از من سزده است بهتر میدانی. ﴿إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِبی‌گمان تو داننده و رازها و امور پنهان هستی. و این بیان‌گر کمال ادب مسیح ÷در مخاطب قرار دادنِ پروردگارش است. پس او ÷نگفت: من چیزی از این موارد را نگفته‌ام، بلکه او هر گفتاری را که با مقام شریف خود منافات دارد نفی می‌کند، و همانا این از امور محال است، و پروردگارش را به طور کامل پاک ومنزه می‌دارد، و آگاهی و دانش را به داننده پنهان و آشکار بر می‌گرداند.

سپس به ذکر مطالبی پرداخت که بنی اسرائیل را بدان دستور داده بود، و فرمود: ﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِی بِهِچیزی به آنان نگفته‌ام جز آنچه مرا به گفتن آن دستور داده ای. پس من بنده‌ای پیرو و فرمانبردار تو هستم و نسبت به شکوه و بزرگی‌ات جسارت نکرده‌ام. ﴿أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡگفته‌ام خدا را بپرستید که پروردگار من و شما است. یعنی آنان را جز به پرستش خدای یگانه، و اخلاص در دین به چیزی دیگر دستور نداده‌ام، و این امر متضمن آن است که آنان را از این‌که من و مادرم را به خدایی بگیرند نهی کنم. نیز متضمن آن است که من بنده خداوند و آفریده او باشم.

پس همان‌طور که خداوند پروردگار شماست پروردگار من نیز هست. ﴿وَکُنتُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗاو تا زمانی که در میان‌شان مردم بر آنان گواه بودم. و گواهی می‌دهم که چه کسی از آنان این امر را برپا داشته و چه کسی آن را برپا نداشته است. ﴿فَلَمَّا تَوَفَّیۡتَنِی کُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِیبَ عَلَیۡهِمۡو هنگامی که زندگی مرا بر روی زمین پایان دادی و مرا زنده به‌سوی آسمان بالا بردی تو بر آنان مراقب بودی. یعنی تو از رازها و درون آنان اطلاع داشتی. ﴿وَأَنتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌو تو بر هر چیزی حاضر و ناظر و آگاه هستی، و آن را می‌دانی و می‌شنوی و می‌بینی. پس همه شنیدنی‌ها را، و بینایی‌ات همه دیدنی‌ها را احاطه نموده است.

بنابراین تو بندگانت را طبق نیکی و انحرافی که در آنها وجود دارد سزا و جزا می‌دهی. ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَاگر آنان را عذاب دهی پس آنان بندگان تو هستند، و تو از خودشان نسبت به آنان مهربانتری، و حالات آنها را بهتر می‌دانی. و اگر بندگانی سرکش نبودند آنان را عذاب نمی‌دادی. ﴿وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُو اگر آنان را بیامرزی، پس همانا تو توانا و با حکمت هستی. یعنی آمرزش تو از کمال توانایی و قدرتت سرچشمه می‌گیرد، نه مانند کسی که به خاطر ناتوانی می‌آمرزد و می‌بخشد.

تو حکیمی، و از مقتضای حکمتت این است که هرکس اسباب آمرزش را فراهم نماید او را می‌آمرزی. ﴿قَالَ ٱللَّهُخداوند متعال حالت بندگانش را در روز قیامت و این‌که چه کسانی از آنان در آن روز رستگار است، و چه کسی هلاک می‌شود، و چه کسی خوشبخت و چه کسی بدبخت خواهد بود، بیان داشته و می‌فرماید: ﴿هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡاین، روزی است که راستگویان را راستی‌شان سود می‌رساند. و «صادقین» کسانی هستند که کردار و گفتار و نیات‌شان درست و راست است، و بر راه اُستوار و درست قرار دارند. پس آنان در روز قیامت نتیجه و ثمره این راستی رامی یابند، آنگاه که خداوند آنها را در جایگاه خوب و نیک نزد پادشاه قدرتمند جای می‌دهد. بنابر این فرمود: ﴿لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُبرای آنان باغ‌هایی است که رودها از زیر درختان آن روان است، و در آن جاودانه می‌مانند، خداوند از آنان خشنود است، و آنان از خداوند خشنودند، و این است موفقیت و پیروزی بزرگ. اما دروغگویان بر عکس این‌ها هستند، و آنان ثمره اعمال زشت خود را می‌یابند. ﴿لِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا فِیهِنَّپادشاهی آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنها است از آن خداست. چون آسمان‌ها و زمین را آفریده، و با حکم قَدری و شرعی و جزایی در آن تصرف می‌نماید. بنابر این فرمود: ﴿وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرُو او بر هر چیزی توانا است. پس هیچ چیزی او را ناتوان نمی‌کند، بلکه همه تسلیم خواست و اراده او بوده و در برابر فرمان او سر تسلیم فرود می‌آورند.

پایان تفسیر سوره‌ی مائده

رهنمودهای سوره‌ی مائده


 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم

 سوره  مائده 

مدنی  و  120  آیه  است 

 

رهنمودهای سوره‌ی مائده

 

قرآن  مجید  بر  دل  رسول  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  ‌نازل ‌گردید  تا  با  آن‌:  ملّتی  را  پد‌ید  آورد،  و دولتی  را  برقرار کند،  و  جامعه‌ای  را  سر  و  سـامان  بخشد.  و  دلهـا  و  خویها  و  خردهائی  را  بپرورد،  و  حدود  روابط  چنین  جامعه‌ای  را  مشخّص  سازد،  چه  روابطی که  خود  افراد  این  جامعه  با  یکدیگر  دارند،  و  چه  روابطی که  چنین  جامعه‌ای  با  سایر  دولتها  پیدا  خواهد کرد،  و  چه  ارتباطاتی که  چنین  ملّتی  با  ملّتهای  مختلف  خواهد  داشت  ...  و  همۀ  اینها  را  به  تمام  و کمال  با  رشتۀ  محکم  و  استواری  به  همدیگر  ببندد،  رشته‌ای که  پراکنده‌های  چنین  جامعه‌ای  را  گرد  آورد،  و  بخشها  و  تکّه‌های  آن  را  تنگ  یکدیگر  قرار  دهد،  و  آنها  را  به  سرچشمۀ  یگانه‌ای  و  به  نیروی  یگانه‌ای  و  به  جهت  یکتائی  سفت  و  سخت  ببندد.  این  رشتۀ  اسـتوار،  دیـن  است‌،  دیـنی که  واقعاً  از  سوی  خدا  آمـده  است‌،  و  مسلمانان  با  آن  آشنا  شده‌اند،  بدانگاه‌ که  آنـان  حـقیقتاً  (‌مسلمان‌)  بوده‌اند.

از  اینجا  است ‌که  در  این  سوره‌،  موضوعهای گوناگونی  را  مییابیم  -  همانگونه ‌که  در  سوره‌های  سه‌گانه  دراز  پیشین  یافتیم  -  پیوند  میان  همۀ  این  موضوعها،  همان  هدف  اصیلی  است ‌که  قرآن  بطور کلّی  آمده  است  تا  آن  را  تحقّق  بخشد  و  پیاده ‌کند،  و  آن‌:  پدید  آوردن  ملّتی‌،  و  پا  بر  جائی  دولتی‌،  و  سر  و  سامان  بخشیدن  جامعه‌ای‌،  بر  بنیاد  عقیدۀ  ویـژه‌ای‌،  و  جهان‌بینی  مـعیّنی‌،  و  ساختار  تازه‌ای  است  ...  زیر  بنای  این  هدف‌،  اختصاص  الوهیّت  و  ربوبیّت  و  قیمومت  و سلطنت‌،  به  ذات  پاک  یزدان  است‌،  و همچنین  دریافت  برنامۀ  زندگی  از  آفریدگار،  و  تعیین  مسیر و  معیارها  و  ارزشـهای  زنـدگی‌،  تـوسط  کردگار  بی‌انباز  دادار  است  و  بس.

همچنین  در  این  سوره  سـاختار  جهان‌بینی  عقیدتی  و  توضیح  آن  را  خواهیم  دید،  و  پاکسازی  و زدودن  آن  را  از  افسانه‌ها  و  نارواهای  بت‌پرستی،  و  از  انحرافها  و کژ  راهه‌های  اهل‌ کتاب‌،  و  از  تحریفها  و  تبدیلهای  ایشـان  خواهیم  یافت‌.  در کنار  چنین‌ کاری  خواهیم  دید که  ملّت  مسلمان ‌ماهیّت‌ذات ‌خود  و حـقیقت  نـقش ‌خویش  را  خواهند  شناخت‌،  و  با  طبیعت  راه  خویشتن  آشنا  خواهند  گشت  و  خواهند  دانست‌ که  در  این  راه  چه  لغزشگاهها  و  خوارهائی  وجود  دارد،  و  دشمنانشان  و  دشمنان  آئینشان  چه  دامها  و  تورهائی  را  بر  سر  راه  آنان  نهاده‌اند  و  پهن  کرده‌اند  و  چگونه  در کمینشان  نشسته‌اند  ...  همچنین  خواهیم  دید که  در کنار  همچون‌ کاری‌،  احکام  مـراسـم  عبادی  چگو‌نه  روح  فرد  مسلمان  را  و  روح  جماعت  مسلمانان  را  پاک  و  پاکیزه  می‌دارد،  و  ارواح  مؤمنان  را  به  پروردگارشان  ربط  و  پـیوند  می‌دهد  ...  هـمچنین  خواهیم  دید که  چگونه  قوانین  و  مقرّرات  یزدان  جـهان‌،  بعضی  از  خوردنی‌ها  و  نوشیدنیها،  و  برخی  از کردارها  و  رفتارها  را  حلال  یا  حر‌ام  اعلام  می‌دارد  ...  همۀ  اینها  یکدست  و  یکجا  در  یک  سوره‌،  معنی  (‌دیـن‌)  را  به  تصویر  می‌کشند،  بدانگونه‌ که  خداوند  آن  را  خواسـته  است‌،  و  همانگونه ‌که  مسلمانان  آن  را  فهم ‌کرده‌اند،  در  آن  روزگارانی ‌که  واقعاً  مسلمان  بوده‌اند.

باید  متوجّه  باشیم ‌که  روند  قرآنی  -  همانگونه‌که  در  این  سوره  پیدا  است‌،  و  قبلاً در  سوره‌های  آل‌عمران  و  نساء  دیدیم  -  بدین  معنی  ضمنی که  از  بیان  جـملگی  ایـن  موضوعات  در  چهارچوب  سوره‌ای  برمی‌آید،  بسنده  نمی‌کند،  و  به  معنی  ضـمنی  مسـتنبط  از  سـوره‌های  گوناگون  و  پـراکنده  در  قرآن  نیز  بسـنده  نـمی‌کند،  سوره‌هائی که  این‌ کتاب  را  تشکیل  می‌دهند،  و  برنامه‌ای  را  ارمغان  می‌دارند که  هر  چند که  یزدانی  است  ولی  در  ضمن  مطالب  و  در  لابلای  کلام  ربّانی  است‌.  روند  قرآنی  در  اینجا  بدین  معنی  ضمنی  بسنده  نمی‌کند.  بلکه  حکم  صریح  و  نصّ  معیّن  آن  را  قاطعانه  ذکر  می‌نماید،  و  آن  را  سخت  تأکید  می‌کند،  و  بر  آن‌ کاملاً تکیه  می‌دهد،  بدان  هنگام‌ که  با  مـتن  متین  و  نـصّ  مبین  اعلام  می‌فرماید:  همۀ  اینها  رویهم  (‌دین‌)  است‌،  و  اعتراف  به  جملگی  اینها  (‌ایمان‌)  است‌،  و  عمل‌ کردن  به  همۀ  اینها  (اسلام‌)  است‌،  و  اعتراف  به  جملگی  اینها  (‌ایمان‌)  است‌،  و  عمل ‌کردن  به  همۀ  ا‌ینها  (‌اسلام‌)  است  ...  و کسانی که  بدانچه  خدا  نازل  فرموده  است  عمل  نکنند کافر  و  ظالم  و  فاسق  هستند،  و  این  است ‌که  چنین ‌کسانی  حکم  جاهلیّت  را  می‌جو‌یند  و  راه  جاهلیّت  را  می‌پویند.  و  قطعاً  مؤمنان  مسلمان  حکم  جاهلیّت  را  نمی‌طلبند  و  به  دنبال  آن  روان  نمی‌گردند.

این  اصل  بزرگ،  همان  چیزی  است‌ که  در  ایـن  سوره‌،  هویدا  و  پیدا  جلوه‌گر  می‌آید،  و  مشخّص  و  معیّن  با  نصّ  صریح  بیا‌ن  می‌گردد.  به  همراه  آن‌،  تصحیح  جهان‌بینی  عقیدتی  ذکر  می‌شود.  جهان‌بینی  عقیدتیی  که  این  اصل  بزرگ  بر  آن  استوار  و  پایدار  می‌گردد.

روند  قرآنی  تکیه  می‌زند  بر  این‌ که‌:  عمل  بدانچه  خدا  نازل  کرده  است  (‌اسلام‌) ‌گفته  می‌شود،  و  آنچه  خدا  از  حلال  یا  حرام  مـقرّر  مـی‌دارد  (‌دین‌)  بشمار  است‌،  و  یزدان  جهان  (‌خـدای  یگانه‌)  است  و  در  الوهیّت  او،  هیحگو‌نه  انبازی  نیست‌،  و  خدا  آفریدگار  یکتائی  است  که  در  آفرینش  او،  هیچگو‌نه  انبازی  نیست‌.  یزدان  جهان‌،  خدا‌وندگار  یگانه  هستی  است  و  در  ملک  و  مملکت  خود  هیچگو‌نه  انبازی  ندارد.  از  اینجا  است‌ که  قطعی  و  منطقی  است  اگر  جز  برابر  قانون  و  اجازۀ  او،  دربارۀ  چیزی  حکمی  صادر  نشود.  زیرا  آفریدگار  هر  چیزی  و  خداوندگار  هر  چیزی  حقّ  دارد  و  می‌تواند  برنامه‌ای  را  بیان  دارد  و  بنگارد که  آن  را  برای  ملک  و  مملکت  و  آفریدگان  خود  می‌پسندد.  خدا  است‌ که  برای ‌کسانی  و  چیزهائی که  متعلّق  بدو  است  مقرّرات  و  قوانـین  تـعیین  می‌کند.  خدا  ا‌ست‌ که  از  مقرّرات  و  قوانـین  او  باید  پیروی گردد  و  مقرّرات  و  قوانـینش  اجـراء  و  فـرمانش  تنفیذ  شود.  اگر که  جز  این  باشد،  بیرون  رفتن  از  فرمان  و  سرکشی کردن  و کفر  ورزیدن  بشمار  می‌آید.  ایزد  جهان  است‌ که  باور  راستین  را  برای  دل  مـقرّر  مـی‌فرماید،  و  همچنین  نظم  و  نظام  درست  را  معیّن  می‌نماید.  معتقدان  به  یزدانند که  به  عقیده‌ای  ایمان  می‌آورند که  او  مقرّر  و  مشخّص  می‌کند،  و  ا‌ز  نظامی  پیروی  مـی‌نمایند که  او  می‌پسندد  و  بدان  خشـنود  مـی‌گردد.  هم  این  و  آن‌،  مساوی  و  یکسانند  و  برابر  در  پیشگاه  یزدانند.  مؤمنان  به  یزدان‌،  با  انجام  مراسم  عبادی،  و  با  پیروی  از  قوانین  و  مقرّرات  الهی،  خدای  را  می‌پرستند،  و  مراسم  عبادی  را  جدای  از  قوانین  و  مقرّرات  الهی  نمی‌دانند،  و  قوانین  و  مقرّرات  الهی  را  از  مراسم  عبادی  جدا  نمی‌سازند.  زیرا  هر  دو  بخش  از  جانب  یزدان  جهانند.  یزدانی ‌که ‌کسی  در  میان  ملک  و  مملکت  و  بندگان  و  آفریدگانش‌،  سلطه  و  قدرتی  با  او  نـدارد.  مگر  نه  این  است ‌کـه  یـزدان  خداوندگار  یکتای  جهان‌،  و  مالک  یگانۀ  هستی‌،  و  بس  آگاه  از  چیزهائی  است ‌که  در  سراسر  آسمانها  و  زمـین  موجود  است‌؟  با  توجّه  بدین  امر  است‌ که  حکم‌ کردن  با  قانون  یزدان‌،  آئین  هر  پیغمبری  بوده  است‌.  زیرا  دیـن‌،  دین  خدا  است  و  بس،  و  آئینی  جز  آئین  یزدان  در  میان  نیست‌.

با  توجّه  بدین  امر  است ‌که  نصوص  قرآنی  در  لابلای  سوره  بدین  منوال‌،  برای  بیان  الوهیّت  یکتا،  و  نفی  هر  نوع  انباز  ورزی  یا  سه‌گانه  پرستی  یا  آمیزه‌ای  از  ذات  خدای  سبحان  و  دیگران‌،  و  یـا  آمیزه‌ای  از  ویژگیهای  الوهیّت  و  ویژگیهای  عبودیّت  بطور کلّی،  پیاپی  نازل  و  ردیف  می‌گردد:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِّمَّا کُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ قَدْ جَاءکُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ (15) یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ(16) لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَن یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعاً وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (17) وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (18) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءنَا مِن بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءکُم بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (19)

   ای  اهل  کتاب‌!  پیغمبر  ما  (‌مـحمّد)  به  سـوی  شـما  آمـده  است‌.  بسیاری  از  چیزهائی  را  برایتان  روشن  می‌سازد  که  از  کـتاب  (‌تـورات  و  انـجیل‌)  پـنهان  نـموده‌اید،  و  از  بسیاری  از  چیزها  (‌و  مطالبی  که  پنهان  ساخته‌اید  و  فعلاً  مورد  نیاز  نیست‌)  صرف  نظر  مـی‌نماید.  از  سـوی  خدا  نوری  (‌که  پیغمبر  است  و  بینشها  را  روشنی  مـی‌بخشد)  و  کـتاب  روشنگری  (‌کـه  قرآن  است  و  هـدایت  بـخش  مردمان  است‌)  به  پیش  شما  آمده  است‌.  خداوند  با  آن  (‌کتاب‌)  کسانی  را  بـه  راهـهای  امـن  و  امـان  (‌از  ترس  و  هـراس  دنـیا  و  آخـرت‌)  هـدایت  می‏کند  که  جویای  خشنودی  او  باشند،  و  با  مشیّت  و  فرمان  خود،  آنان  را  از  تاریکی‌های  (‌کفر  و  جهل‌)  بیرون  مـی‌آورد  و  بـه  سـوی  نـور  (‌ایـمان  و  علم‌)  مـی‌برد،  و  ایشان  را  بـه  راه  راست  رهنمود  می‌شود.  بطور  مسـلّم‌،  کسانی  کـه  می‌گویند:  خدا،  مسیح  پسر  مریم  است‌!  کافرند.  بگو:  اگر  خداونـد  بخواهد  مسیح  پسر  مریم  و  مادر  او  و  همۀ  کسانی  را  که  در  روی  زمین  هستند  هلاک  کند،  چه  کسـی  مـی‌توانـد  (‌کوچکترین‌)  کاری  بکند  (‌و  جلو  دست  خدا  را  بگیرد؟‌)  از  آن  خدا  است  آنچه  در  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  میان  آن  دو  است‌.  هر  چه  بخواهد  می‌آفریند،  و  خدا  بر  هر  چیزی  توانا  است‌.                                       (مائده  /  ١٥-‌17)

(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ (72) لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ إِلَـهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ((73)

بیگمان  کسانی  کافرند  که  می‌گویند:  (‌خدا  در  عیسی  حلول  کرده  است  و)  خدا  همان  مسیح  پسر  مـریم  است‌!  (‌در  صورتی  که  خود)  عیسی  گفته  است‌:  ای  بنی‌اسرائیل  خـدای  یگانه‌ای  را  بـپرستید  که  پروردگار  مــن  و  پروردگار  شما  است‌.  بیگمان  هر  کس  انبازی  برای  خدا  قرار  دهد،  خدا  بهشت  را  بر  او  حرام  کرده  است  (‌و  هرگز  به  بهشت  گام  نمی‌نهد)  و  جایگاه  او  آتش  (‌دوزخ‌)  است‌.  و  ستمکاران  یار  و  یاوری  ندارنـد  (‌تـا  ایشان  را  از  عـذاب  جهنّم  بـرهاند)‌.  بیگمان  کسـانی  کافرند  کـه  می‌گویند  خداوند  یکی  از  سه  خدا  است‌!  (‌در  صورتی  که‌)  معبودی  جز  معبود  یگانه  وجود  ندارد  (‌و  خدا  یکی  بیش  نیست‌)  و  اگر  از  آنچه  می‌گویند  دست  نکشند  (‌و  از  معتقدات  باطل  خود  برنگردند)  به  کافران  آنان  (‌که  بر  این  اعتقاد  باطل  ماندگار  می‌مانند)  عذاب  دردناکی  خواهد  رسید. (‌مائده  /  72و73‌) 

از  آنجا که  تنها  یـزدان‌،  خد‌اونـدگار  است‌،  و  تـنها  او  آفریدگار  است‌،  و  تنها  او  مالک  جهان  است‌،  فقط  و  فقط  او  باید  قانونگذاری کند،  و  فقط  و  فقط  او  باید  حلال  کند  و  حرام  سازد،  و  فقط  و  فقط  از  او  باید  اطاعت ‌گردد  در  هر  آن  قانونـی ‌کـه  وضـع  می‌فرماید،  و  در  هر  آن  چیزی که  حلال  یا  حرام  می‌نماید.  همچنین  تنها  او  باید  بندگی ‌گردد  و  پرستیده  شود،  و  بندگان  با  انجام  مراسـم  عبادی  تنها  بدو  رو کنند.  یزدان  جهان‌،  ییمان  همة  اینها  را  از  بندگانش‌گرفته  است‌،  و  از  مومنان  می‌خواهدکه  به  پیمانی که  با  خدا  بسته‌اند  وفا کنند  و  تعهّدی  را که  بدو  داده‌اند  به  انجام  برسانند.  آفریدگار  سبحان  بندگان  را  از  عواقب  شکستن  پیمان  و  خلف  وعده  و  مـخالفت  در  معامله  برحذر  مـی‌دارد،  و  ایشـان  را  بیم  می‌دهد که  همسان  بنی‏اسرائیل  نشوند  و  به  راه  آنان  نروند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُود).ِ

ای  مومنان‌!  به  پـیمانها  و  قـراردادهـا  وفـا  کنید  (‌اعـم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  با  یزدان  ...)‌. (‌مائده‌/  1) 

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً ).

ای  مؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خدا  را  برای  خود  حلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هرگونه  که  بخواهید  بدان  دست  ببرید  و در آن  تصرّف  کنید)  و نه  ماه  حرام  را  (‌بـدین  معنی  کـه  در آن  بـجنگید)  و نه  قربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌که  بـه  بـیت‌اللـه  هدیّه  می‏گردد.  بدین  گونه  که  متعرض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  به  خانۀ  خدا  را  دارند  و  لطف  و  خشنودی  خدا  را  می‌جویند  (‌بدین  معنی  که ‌آنان  را  از آمدن  بدانجا  بـازدارید  و یـا  اینکه  با  ایشان  بجنگید)‌.(‌مائده/ ‌2)

(وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (8)

و  (‌ای  مؤمنان‌!)  به  یاد  آورید  نعمت  (‌هدایت  دین‌)  خدای  را  بر  خود،  و به  یاد  آورید  پیمانی را که  (‌توسّط ‌پیغمبر  در  عقبۀ  دوم‌)  با  شما  بست‌،  بدانگاه  که  گفتید:  شنیدیم  و  اطاعت  کردیم  (‌و  در  خوشی  و  ناخوشی  و  گنج  و  رنـج‌،  ای  پیغمبر  با  تو  همراهیم‌)‌.  و  از  خدا  بترسید  که  خدا  از  راز  درون  سـینه‌ها آگـاه  است‌.  ای‌مــؤمنان‌!  بر ادای  واجبات  خدا  مواظبت  داشته  باشید  و  از  روی  دادگری  گواهی  دهید،  و  دشمنانگی  قومی  شما  را  بر آن  ندارد  که  (‌با  ایشان‌)  دادگری  نکنید.  دادگری  کنید  کــه  دادگری  (‌بـویژه  بـا  دشـمنان‌)  بـه  پـرهیزگاری  نــزدیکتر  (‌و  کوتاه‌ترین  راه  به  تقوا  و  بهترین  وسیله  بـرای  دوری  از  خشم  خدا)  است‌.  از  خدا  بترسید  که  خدا  آگاه  از  هـر  آن  چیزی  است  که  انجام  می‌دهید)‌.(‌مائده  ٧و  ٨)

وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ فَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ (12) فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (13) وَمِنَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ(14)

بیگمان  خداوند  از  بنی‌اسرائیل  پیمان  گرفت  و  دوازده  رهبر  برای  آنان  تعیین  کرد  و  بدیشان  گفت‌:  من  با  شمایم  (‌و  یاری  و  مددتان  مـی‌نمایم‌)  اگـر  نـماز  را  بگـزارید  و  زکات  مال  بدر  کنید  و  به  پیغمبرانم  ایمان  بیاورید  و  (‌بـا  انفاق  دارائی  در  راه  خدا،  از  جمله  کمک  به  نیازمندان‌)  به  خدا  قرض  نیکوئی  دهید.  (‌با  انجام  همۀ  اینها)  از  گناهان  شـما  چشـم‌پوشی  مـی‌نمایم  و  شما  را  به  بـاغهائی  (‌از  بهشت‌)  وارد  می‌گردانم  که  رودبارها  از  زیر  (‌درختان‌)  آنها  جاری  است‌.  امّا  کسی  که  از  شما  کافر  شود  (‌و نقض  عهد  کند)  راه  راست  را  گم  کرده  است  (‌و  منحرف  گشته  است‌)‌. امّا  به  سبب  پیمان‌شکنی  ایشان‌، ‌آنـان  را نـفرین  کردیم  و  از  رحمت  خود  محروم  داشتیم  و  دلهایشان  را  سخت  نـمودیم  (‌بگونه‌ای  کـه  دلیل  و  اندرز  بـدان  راه  نمییافت‌)‌.  آنان  سخنان  را  تحریف  و  بخش  فراوانـی  از  آنچه  (‌در  تورات  بود  و)  بدیشان  تذکّر  داده  شده  بـود،  ترک  کردند.  (‌این  خوی  پلید  هنوز  هـم  در  چنین  قومی  وجود  دارد  و تو)  همیشه  می‌توانی  خیانتی  (‌تـازه‌)  از  آنان  ببینی‌،  مگر  عدّۀ  کمی  از  ایشـان  (‌که  بـه  تو  ایمان  آورده‌اند  و  خیانت  پیشه  نیستند)‌.  پس  از  آنان  در گذر  و  (‌بـدسگالیها  و  دروغگوئیهایشان  را)  نـادیده  بگیر،  کـه  خداوند  نیکوکاران  را  دوست  می‌دارد.  و  از  کسـانی  کـه  می‌گویند  ما  مسیحی  هستیم  (‌و  ادّعاء  دارنـد  کـه  یـاران  مسیح  می‌باشند  نیز)  پیمان  گرفتیم  (‌که  بـه  انـجیل  عمل  کنند  و  خدای  را  به  یگانگی  بستایند  و محمّد  را  پیعمبر  واپسین  بدانند)  امّا  آنان  قسمت  قابل  ملاحظه‌ای  از  آنچه  بدانان  تذکّر  داده  شده  بود  به  دست  فراموشی  سپردند؛  لذا  بـه  پاداش  آن  تـا  دامنۀ  قیامت،  میان  (‌گروههای  مـختلف‌)  ایشـان  کینه  و  دشمنی  افکندیم  (‌و  تـا  روز  رستاخیز  پیوسته  فرقه‌های  مسیحی  همدیگر  را  کافر  و  ملعون  می‌نامند  و  یکدیگر  را  دشمن  می‌دارند)  و  خداوند  (‌در آن  روز)  ایشان  را  از آنچه  کرده‌اند  آگاه  خواهد  ساخت  (‌و  پاداش  اعمالشان  را  خواهد  داد)‌.  (‌مائده  /  ١٢-‌14)

 روند  سوره  احکام  شرعی ‌گوناگونی  را  در  بر  می‏گیرد.  از  آن  جمله‌:  احکام  متعلّق  به  حیوانات  و  شکار  حلال  و  حرام‌)  و  احکام  مربوط  به  طـهارت  و  نماز،  و  احکـام  راجع  به  قضاوت  و  داوری  و  اقامۀ  عدل  و  اجراء  دادگری  در آن‌،  همچنین  احکام  متعلّق  به  حدّ  و  نحوۀ ‌تـنبیه  در  دزدی  و  شورش  علیه ‌گروه  مسلمانان‌،  و  احکام  مربوط  به  میخوارگی  و  قماربازی  و  بتهای  سنگی  و  غـیره‌،  و  تیرهای  مخصوصی ‌که  با  آن  بخت  آزمائی  و  فال‌بینی  می‌کردند،  و  احکام  راجع  به‌کفّارۀ ‌کشتن  شکار  به  هنگام  احرام‌،  و کفّارۀ  سوگند،  و  احکام  متعلّق  به  وصیّت  به  هنگام  وفات‌،  و  احکام  مربوط  به  حیواناتی  به  نامهای‌:  بحیره  و  سائبه  و  وصیله  و  حامی‌،  و  احکام  مربوط  به  قانون  قصاص  در  تورات  است‌،  قانونی که  خدا  آن  را  در   شریعت  اسلام  نیز معتبر  فرموده  است  ...  بدین  منوال  در  روند  سوره‌،  قوانین  دینی  بدون  هر  نوع  فاصله  و  مانعی  در کنار  مراسم  عبادی  قرار  می‌گیرند.

در کنار  این  احکام ‌گوناگو‌ن‌،  فرمان  به  اطاعت  و  مقیّد  شدن  به  قوانین  و  مقرّرات  الهی  و  رعایت  اوامر  آسمانی  در  می‌رسد،  و  نهی  می‌شود  از  حلال‌ کردن  و  حرام ‌کردن  مگر  با  اجازۀ  یزدان  جهان‌.  آنگاه  نـصّ  قرآنی  بیان  می‌فرماید که  این  است  دینی که  خدا  آن  را  برای  ملّت  مؤمن‌،‌ کامل‌ کرده  است  و  به  اتمام  رسانده  است  و  آن  را  می‌پسندد  و  بدان  خشنود  است‌:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً ).

ای  مؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خـدا  را  بـرای  خود  حلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هر گونه  که  بخواهید  بدان  دست  ببرید  و در آن  تصرّف  کنید)  و نه  ماه  حرام  را  (‌بـدین  معنی  کـه  در آن  بـجنگید)  و  نـه  قـربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌که  بـه  بیت‌اللـه  هدیّه  می‏گردد.  بدین  گونه  که  متعرّض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  به  خـانۀ  خـدا  را  دارنـد  و  بـه  دنـبال  لطف  و  خشنودی  خدایند.... (‌مائده‌/  ٢)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ ).

ای  مؤمنان‌!  چیزهای  پاکیزه‌ای  را  که  خداوند  برای  شما  حلال  کرده  است  بر  خود  حرام  مکنید،  و  (‌از  حـلال  به  حرام‌)  تجاوز  ننمائید  (‌و  از  حدود  مقرّرات  الهـی  تخطّی  مکنید)‌....(مائده  /‌87)

(وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَاحْذَرُواْ).

  از  خـدا  و  از  پیغمبر  فرمانبرداری  کنید  و  (‌از  مـخالفت  فرمان  خدا  و  پپغمبر)  خویشتن  را  برحذر  دارید  .... (‌مائده  /  92)

 

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً ).

امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کامل  کردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  به  شـما  و  استوار  داشـتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم. (‌مائده / ٣) 

روند  قرآنی ‌کار  اطاعت ‌کردن  و  پـیروی  نـمودن  در  مسألۀ  حلال‌ کردن  و  حرام  نمودن  را  مجمل  و  مختصر  رها  نمی‌سازد.  بلکه  با  نصّ  صریح  و  قاطع‌،  عـمل  به  چیزهائی  را  واحب  می‌شمارد که  یـزدان  آنـها  را  نازل فرموده  است‌،  و  ترک  چیزهائی  را  واجب  اعلام  می‌دارد  که  مخالف  فرمان  او  بوده  و  دیگران  آنـها  را  وضع  و  اجراء  آنها  را  خواستار  شده  باشند.  اگر  جز  این  باشد،‌کفر  و  ظلم  و  فسق  خواهد  بود  ...  نصوص  قـرآنی  در  ایـن  زمینه  قاطع  و  جازم  هستند،  همسان  این  نصّ‌:

(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَـذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (41) سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (42) وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُوْلَـئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (43) إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُواْ عَلَیْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآیَاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ (44) وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45) وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الإِنجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ (46) وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإِنجِیلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِیهِ وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (47) وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُم فَاسْتَبِقُوا الخَیْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (48) وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ (49) أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ؟)(50)

ای  پیغمبر!  مایۀ  اندوه  تو  نشود  (‌کار  کافرانی  که‌)  در  کفر  بر  یکدیگر  سبقت  می‏گیرند.  کسـانی  (‌از  مـناققان  گول  خورده‌ای‌)  که  به  زبان  می‏گویند  مؤمن  هستیم‌،  ولی  از  دل  مـؤمن  نـمی‌باشند  (‌و  گفتارشان  بـا  کردارشـان  و  بیرونشان  با  درونشان  همخوانی  ندارد)‌،  و  کسانی  که  خویشتن  را  یهودی  می‌دانند  و  پیوسته  گوش  بـه  دروغ  فرامی‌دارند  (‌و  اکاذیب  و  اباطیل  احبار  را  باور  می‌نمایند  و  سخنان  یاوۀ‌)  گروه  دیگری  (‌از  خود)  را  می‌پذیرند  که  (‌به  سبب  کبر  و  غرور  و  بـغض  و  حسـد)  بـه  پـیش  تو  نمی‌آیند  و  سخنان  (‌آسمانی  تورات‌)  را  از  جاهای  خود  بدور  و  تحریف  می‏کنند  (‌و  به  پیروان  خود)  مـی‌گویند:  اگر  این  (‌چیزهائی  را  که  ما  می‏گوئیم،  توسّط  محمّد)  بـه  شما  گفته  شد،  آن  را  بپذیرید،  و  اگر  چنین  به  شـما  گفته  نشد  (‌از  پذیرش  هرگونه  سخن  دیگری‌)  خویشتن  را  برحذر  دارید.  اگر  خداوند  (‌بـر  اثـر  گناهان  پـی  در  پـی‌)  بلای  کسی  را  بخواهد،  تو  نمی‌توانی  اصلاً  برای  او  کاری  بکــنی‌.  آنـان  کسـانیند  کـه  (‌در  ضلال  و  عناد  اسـراف  کرده‌اند  و)  خداوند  نمی‌خواهد  دلهـایشان  را  (‌از  کـثافت  کفر  و  شرک‌)  پاک  گرداند.  بهرۀ  ایشان  در  دنیاخواری  و  رسوائی‌،  و  در  آخرت  عذاب  بزرگی  است‌.  آنـان  بسی  دروغ  را  می‌شنوند  و  می‌پذیرند،  و  بسیار  مـال  حرام  را  می‌خورند.  اگر  ایشـان  نزد ‌تـو  آمـدند  (‌و  داوری  از  تـو  خواستند)  در  میانشان  داوری  کن  یـا  از  ایشـان  روی  بگردان  و  (‌کاری  به  داوری  آنان  نداشته  باش  و  مترس  که‌)  اگر  از  آنان  روی  بگردانی،  هیچ  زیانی  نمی‌توانند  به  تــو  بـرسانتد.  ولی  اگر  در  مـیانشان  داوری  کردی‌،  دادگرانه  داوری  کن‌.  (‌چرا  که‌)  بیگمان  خداوند  دادگران  را  دوست  مـی‌دارد.  شگفتا  چگـونه  تو  را  بـه  داوری  می‌خوانند،  در  حالی  که  تورات  دارند  و  حکم  خدا  در  آن  (‌بویژه  در  بارۀ  زنا  به  روشنی‌)  آمـده  است‌؟  (‌وانگـهی‌)  پس  از  داوری‌،  پشت  مــی‌کنند  و  (‌از  حکـم  تــو)  روی  می‏گردانند!  (‌چـرا  که  آن  را  هر  چند  موافق  بـا  حکم  کتابشان  می‌دانند،  موافق  با  خواست  دلشان  نمییابند!)  و  آنان  مؤمن  نیستند  (‌و  حقّ  را  بـاور  نمی‌دارند)‌.  مـا  تورات  را  (‌بر  موسی‌)  نازل  کردیم  کـه  در  آن  رهنمودی  (‌به  سوی  حـق‌)  و  نـوری  (‌زدایندۀ  تـاریکیهای  جهل  و  نادانی‌،  و  پرتوانداز  بر  احکام  الهی‌)  بود.  پیغمبرانـی  کـه  تسلیم  فرمان  خدا  بـودند  بدان  برای  یـهودیان  حکم  می‌کردند،  و  نیز  خداپرستان  و  دانشمندانی  بدان  حکم  می‌کردند  که  امانتداران  و  پاسداران  کتاب  خدا  بودند.  پس  (‌ای  علماء  یهودیان‌،  و  شما  ای  مـؤمنان‌!)  از  مردم  نهراسید  و  بلکه  از  من  بهراسید  (‌و  همچون  سلف  صالح  خود  محافظان  و  مراقبان  کتاب  خدا  و  مـجریان  احکـام  آسـمانی  بـاشید)  و  آیـات  مـرا  به  بـهای  نـاچیز  (‌دنیا،  همچون  رشوه  و  جاه  و  مقام‌)  نفروشید  و  (‌بدانید  که‌)  هر  کس  برابر  آن  چیزی  حکم  نکند  که  خداوند  نــازل  کرده  است  (‌و  قصد  توهین  به  احکام  الهی  را  داشته  باشد)  او  و  امثال  او  بیگمان  کافرند.  و  در  آن  (‌کتاب  آسمانی‌،  تورات  نام‌)  بر  آنان  مقرّر  داشتیم  که  انسـان  در  برابر  انسان  (‌کشته  می‌شود)  و  چشم  در  برابر  چشم  (‌کور  می‌شود)  و  بینی  در  برابر  بینی  (‌قطع  می‌شود)  و  گوش  در  بـرابـر  گوش  (‌بریده  می‌شود)  و  دندان  در  برابر  دندان  (‌کشیده  می‌شود)  و  جراحتـها  قصاص  دارد  (‌و  جانی  بدان  اندازه  و  به  همان  منوال  زخمی  می‏گردد  که  جراحت  وارد  کرده  است‌،  اگر  مثل  آن  جراحات  ممکن  گردد  و  خوف  جان  در  میان  نباشد)‌.  و  اگر  کسـی  آن  را  ببخشد  (‌و  از  قصاص  صرف  نظر  کند)‌،  ایـن  کار  بـاعث  بخشش  (‌بـرخی  از  گناهان‌)  او  می‏گردد.  و  کسی  که  بدانچه  خداونـد  نــازل  کرده  است  حکم  نکند  (‌اعم  از  قصاص  و  غیره‌)  او  و  امثال  او  ستمگر  بشـمارند.  بـه  دنـبال  آنـان  (‌یعنی  پـیغمبران  پیشین‌)‌،  عیسی  پسـر  مــریم  را  بـر  راه  و  روش  ایشان  فرستادیم  که  تصدیق  کنندۀ  توراتی  بود  کـه  پـیش  ار  او  فرستاده  شده  بود،  و  برای  او  انجیل  نازل  کردیم  که  در  آن  رهـنمودی  (‌بـه  سـوی  حقّ‌)  و  نـوری  (‌زدایندۀ  تاریکیهای  جهل  و  نادانی‌،  و  پرتوانداز  بر  احکـام  الهـی‌)  بود،  و  تورات  را  تصدیق  می‌کرد  که  پـیش  از  آن  نـازل  شده  بود،  و  برای  پرهیزگاران  راهنما  و  پنددهنده  بود.  (‌مـا  پس  از  نـزول  انجیل  بـر  عیسی‌،  بـه  طـرفداران  او  دستور  دادیـم  کـه‌)  بـاید  پـیروان  انـجیل  بـه  چیزی  (‌از  احکام‌)  حکم  کنند  که  خدا  در  انجیل  نازل  کـرده  است‌،  و  کسی  که  بدانچه  خداوند  نارل  کرده  است  حکم  نکند،  او  و  امثال  او  مـتمرّد  (‌از  شـریعت  خدا)  هسـتند.  بـر  تـو  (‌ای  پیغمبر)  کتاب  (‌کامل  و  شامل  قرآن‌)  را  نـازل  کردیم  کـه  (‌در  همۀ  احکام  و  اخبار  حود)  مـلازم  حـقّ‌،  و  مـوافق  و  مصدّق  کتاب‌های  پیشین  (‌آسمانی‌)‌،  و  شاهد  (‌بر  صحّت  و  سقم‌)  و  حافظ  (‌اصول  مسائل‌)  آنها  است‌.  پس  (‌اکر  اهل  کتاب  از  تو  داوری  خواستند)  میان  آنان  بر  طبق  چیزی  داوری  کن  که  خدا  بر  تو  نازل  کـرده  است‌،  و  بـه  خـاطر  پیروی  از  امیال  و  آرزوهای  ایشان‌،  از  حقّ  و  حقیقتی  که  برای  تو  آمده  است‌،  روی  مگردان.  (‌ای  مردم‌!)  برای  هر  ملّتی  از  شما  راهی  (‌برای  رسیدن  به  حقائق‌)  و  برنامه‌ای  (‌جهت  بیان  احکام‌)  قرار  داده‌ایم‌.  اگر  خدا  مـی‌خواست  همۀ  شما  (‌مردمان‌)  را  مـلّت  واحـدی  مـی‌کرد  (‌و  بـر  یک  روال  و  یک  سـرشت  مــی‌سرشت‌،  و  لذا  راه  و  بــرنامۀ  ارشادی  آنان  در  همۀ  امکنه  و  ازمنه  یکی  مـی‌شد)  و  امّـا  (‌خدا  چنین  نکرد)  تا  شما  را  در  آنچه  (‌از  شرائع‌)  به  شـما  داده  است  بیازماید  (‌و  فرمانبردار  یـزدان  و  سـرکش  از  فرمان  منّان  جدا  و  معلوم  شود)‌.  پس  (‌فرصت  را  دریابید  و)  به  سوی  نیکی‌ها  بشـتابید  (‌و  بـه  جـای  مشـاجرۀ  در  اختلافات  به  مسابقۀ  در  خیرات  بپردازید  و  بـدانـید  که‌)  جملگی  بازگشتتان  به  سوی  خدا  خواهد  بود،  و  از  آنچه  در  آن  اختلاف  می‌کرده‌اید  آگاهتان  خواهد  کـرد  (‌و  هـر  یک  را  برابر  کردار  خوب  یا  بد  پاداش  و  پادافره  خواهد  داد.  به  تو  ای  پیغمبر  فرمان  می‌دهیم  به  این  که‌)  در  میان  آنان  طبق  چیزی  حکم  کن  که  خدا  بر  تو  نازل  کرده  است‌،  و  از  امیال  و  آرزوهای  ایشان  پیروی  مکن‌،  و  از  آنان  بر  حـذر  بــاش  کـه  (‌بـا  کذب  و  حـقّ  پـوشی  و  خیانت  و  غرض‌ورزی‌)  تو  را  از  برخی  چیزهائی  کـه  خدا  بـر  تـو  نازل  کرده  است  بـدور  و  مـنحرف  نکنند  (‌و  احکامی  را  پایمال  هوا  و  هوس  باطل  خود  نسازند)‌.  پس  اگر  (‌از  حکم  خدا  رویگردان  شدند  و  به  قانون  خدا)  پشت  کردند،  بدان  که  خدا  می‌خواهد  به  سبب  پاره‌ای  از  گناهانشان  ایشان  را  دچار  بلا  و  مصیبت  سازد  (‌و  به  عذاب  دنیوی‌،  پیش  از  عذاب  اخروی  گرفتار  کند)‌.  بیگمان  بسیاری  از  مردم  (‌از  احکام  شریعت‌)  سرپیچی  و  تمرّد  می‏کنند  (‌و  از  حدود  قــوانین  الهـی  تـخطّی  مـی‌نمایند)‌.  آیـا  (‌آن  فاسقان  از  پذیرش  حکم  تو  بر  طبق  آنچه  خدا  نازل  کرده  است  سرپیچی  می‌کنند  و)  جویای  حکم  جاهلیّت  (‌ناشی  از  هوا  و  هوس‌)  هستند؟  آیا  چه  کسـی  بـرای  افـراد  پـرهیزگار  بهتر  از  خدا  حکم  می‌کند؟‌. (مائده  /  41-‌50‌)

 بدین  منوال  مسأله  روشن  می‌شود:  خداوندگار  یگانه‌،  و  آفریدگار  یگانه‌،  و  مالک  یگانه  ...  لذا  فرمانروا  یکتا،  و  فانونگذار  یکتا،  و گردانندۀ  امور  جهان‌،  یکتا  است  و  بس  ...  دو  چیز  بیشتر  در  میان  نیست‌:  یکی  اطـاعت  و  پیروی  از  آفریدگار  است‌ که  حکم ‌کردن  و  عمل  نمود‌ن  برابر  چیزی  است ‌که  خدا  نازل ‌کرده  است  و  ایمان  و  اسلام  نامیده  می شود.  دیگر  بزهکاری  و  نافرمانی  است  که  حکم ‌کردن  و  عمل  نمودن  برابر  چیزی  است ‌که  خدا  نازل  نفرموده  است‌،  و کفر  و  ظلم  و  فسوق  بشمار  است  ...  دین  این  است‌،  آن  دینی  که  یـزدان  پـیمان  جملگی  بندگان  را  بر  آن‌ گرفته  است‌،  و  آن  آئـینی که  هـمۀ  پیغمبران  آن  را  از  سوی  خدا  آورده‌انـد  ...  پـیمان  ایـن  چنین  دینی  از  ا‌مّت  محمّد  صلّی الله علیه واله وسلّم  و  از  ملّتهای  پیغمبران  پیشین  بطور  یکسان ‌گرفته  شده  است‌.

مسلّماً  باید  (‌دین  خدا)  عبارت  باشد  از  حکم ‌کردن  و  عمل  نمودن  برابر  چیزی ‌که  یزدان  نازل  فرموده  است  نه  قوانین  و  مقرّراتی ‌که  توسّط  مردمان  وضع ‌گشته  است‌.  چرا که  چنین‌ کاری  مظهر  سلطه  و  قدرت  آفریدگار  است‌،  و  مظهر  حاکمیّت  ایزد  دادار  است‌،  و  مظهر لااله الا  الله‌،  یعنی  خدای  را  به  یگانگی  پرستیدن  و  یکتا  شمردن  است‌.

این  قطعیّت‌،  یعنی  قطعیّت  ملازمت  (‌دین  خدا)  با  (‌حکم  کردن  و  عمل  نمودن  به  چیزی ‌که  خدا  نازل  فرموده  است‌)  تنها  از  این  سرچشمه  نمی‌گیرد که  معتقد  شـویم‌:  چیزی ‌که  خدا  نازل  فرموده  است  بهتر  از  برنامه‌ها  و  پروژه‌ها  و  سیستم‌ها  و  قوانینی  است‌ که  مردمان  برای  خود  ترسیم  و  تنظیم  می‌دارند.  زیرا  این  امر  روشن  است  و تنها  سببی  از  اسباب  چنین  قطعیّتی  است‌.  ولی  سبب  نخستین  و  بنیادین  چنین  قطعیّتی  نیست‌.  بلکه  سبب  نخستین  و  بنیادین‌،  و  پایه  و  اساس  قطعیّت  این  ملازمت‌،  عبارت  است  از  این‌ که‌:  حکم‌ کردن  و  عمل  نمودن  برابر  چیزی ‌که  خدا  نازل  فرموده  است‌،  اقرار  و  اعتراف  به  الوهیّت  یزدان‌،  و  نفی  چنین  الوهیّتی  و  نفی  ویژگیهای  آن  از  همگان  بشمار  است‌.  این  (‌اسلام‌)  ا‌ز  لحاظ  معنی  لغو‌ی  است‌.  زیرا  اسلام  در  لغت  به  معنی  (‌تسلیم  شدن  و  گردن  نهادن‌)  است‌.  امّا  اسلام  در  اصطلاح‌،  همانگو‌نه ‌که  ادیان  به  ارمغان  آورده‌اند:  تسلیم  فرمان  یـزدان  شدن‌،  ادّعای کمترین  الوهیّتی  نکردن‌،  و  از  خود  سـلب ‌کـردن  ویژه‌ترین  ویژگیهای  الوهیّت‌ که  سلطه  و  حاکمیّت  است‌،  و  هیچگونه  حقّی  به  خود  ندادن  در  مطیع  و  رام  خویشتن  کردن  بندگان،  و  با  قوانین  و  مقرّرات  مردمان‌،  به  بندگی  کشاندن  ایشان  است‌.

در  این  صورت  بسنده  نیست ‌که  مردمان  قوانـین  و  مقرّراتی  وضع‌ کنند که  مشابه  با  قانون  و  مقرّرات  خدا  باشد.  حتّی  درست  نیست ‌که  قانون  و  مقرّرات  خدا  را  -  هر چند که  همان  نصّ ‌حرف  به  حرف  آسمانی  باشد  -‌ از  آن ‌خود  بشمارند و به  خویشتن  نسبت ‌دهند،  و نشانه‌ها  و  مارکهای  خویشتن  را  بر  آنـها  بزنند،  و  به  عنوان  اعتراف  به  سلطه  و حاکمیّت  آفریدگار،  و  اقـرار  به  الوهیّت ‌کردگار،  و  اختصاص  یزدان  بدین  الوهیّت‌،  آنـها  را  به  اسم  خدا  پیاده  و  اجراء  نکنند.  اختصاص  الوهیّتی ‌که  همۀ  بندگان  را  از  حقّ  سلطه  و  حاکمیّت  بی‌بهره  می‌سازد،  و  تنها  حقّی ‌که  در  این  باره  به  انسانها  میدهد  این  است  که  قوانین  و  مقرّرات  خدا  را  پیاده  و  اجراء  سازند،  و  در  زمین  سلطه  و  حاکمیّت  او  را  مستقرّ  و  بر  دوام  نمایند.  از  چنین  قطعیّتی‌،  حکمی  برمی‌آید که  آیـه‌ها  در  روند  سوره  بیان  می‌دارند:

(وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ) (44)

هر  کس  برابر آن  چیزی  حکم  نکند  که  خداوند  نازل  کرده  است  (‌و  قصد  توهین  به  احکام  الهی  را  داشته  باشد)  او  و  امثال  او  بیگمان  کافرند. (‌مائد‌ه  /  44) 

(وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْظّالِمُونَ).

کسی  که  بدانچه  خداوند  نازل  کرده  است  حکم  نکند  (‌اعم  از  قصاص  و  غیره‌)  او  و  امثال  او  ستمگر  بشمارند. (‌مائده  /  45)

(وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

کسی  که  بدانچه  خداوند  نازل  کرده  است  حکم  نکند،  او  و  امثال  او  متمرّد  (‌از  شریعت  خدا)  هستند. (‌مائده  /  47)

 آخر کسانی ‌که  برابر  چیزی  حکم  نـمی‌کنند  و  عمل  نمی‌نمایند که  یزدان  آن  را  نـازل  فرموده  است‌،  تـرک  الوهیّت  یزدان  سبحان  را  اعلان  می‌کنند،  و  این  الوهیّت  را  خاصّ  خدا  نمی‌دانند!  ترک  چنین  الوهیّت  و  عدم  اختصاص  آن  را  به  یزدان‌،  با  عمل  و  واقعیّت  زندگی  خود  اعلان  می‌دارند،  اگر  هم  آن  را  با  زبان  نگویند  و  در گفتار  و  نوشتارشان  ننمایند.  معلوم  است ‌که  سخن  عمل  و  واقعیّت  هم  تواناتر  و  فراتر  از  سخن  دهان  و  زبان  است‌.  بدین  خاطر  است‌ که  قرآن  ایشان  را  به  خصال  نکوهیدۀ  کفر  و  ظلم  و  فسق‌،  ننگین  می‌دارد.  این  رخنه  و  ننگ  هم  برگرفته  از  این  است  که  آنان  به  تـرک  الوهـیّت  خـدا  می‌گویند،  بدانگاه‌ که  برای  خویشتن  ویـژگی  نـخستین  الوهیّت  را  قائل  می‌شوند  و  برای  مردمان  از  پیش  خود  قانون  و  مقرّراتی  می‌نویسند  و  وضع  می‌کنند که  یزدان  بدان  اجازه  نفرموده  است  و  مورد  رضایت  او  نبوده  است‌.         

همچنانکه  می آید،  رونـد  سوره  و  نصّهای  روشـن  و  آشکار  آن‌،  بر  این  معنی  استوار  و  بر  آن  تکیه  دارند. 

*

کار  دیگری ‌که  روند  سوره  بدان  می‌پردازد  و  جدای  از  ساختار  جهان‌بینی  درست  عقیدتی  است‌،  و  جـدای  از  انحرافاتی  است  که  آمیزۀ  ایدئولوژی  اهل‌ کتاب  و  اهل  جاهلیّت‌ گشته  است‌،  و  سوای  بیان  معنی  (دین‌)  است‌ که  عبارت  است  از:  عقیدۀ  درست  و  اطاعت  از  یـزدان  و  دریافت  فرمان  از  خداوند  یگانۀ  سبحان،  در کار  و  بار  حلال‌ کردن  و  حرام  نمودن‌،  و  حکم ‌کردن  و  عمل  نمودن  به  چیزی که  ایزد  متعال  بدون  هر گونه  تعدیل  یا  تحریف  و  یا  تبدیل  آن  را  نازل  فرموده  است  ...  این  امر  مربوط  است  به‌ کار  و  بار  این  ملّت  مسلمان‌.  نقش  حقیقی  ایـن  ملّت  مسلمان  در کرۀ  زمین  چه  باید  باشد،  و  موقعیّت  ملّت  مسلمان  در  برابر  دشـمنانشان  کـدام  است‌.  چنین  دشمنانی  چه  کسانی  و  چگونه ‌کسـانی  هسـتند،  و  چه  نیرنگ  و  دوز  و کلکی  دربارۀ  این  دیـن  می‌ورزند،  و  گمراهی  و  انحراف  عقیدتی  چنین  دشمنانی  در  چیست‌،  و  چه  نوع  دشمنانگی  و  عداوتی  بر  ضدّ گروه  مسـلمانان  دارند،  و  چگو‌نه  همۀ  نیرنگهای  خویش  را  رویهم‌ گرد  می‌آورند  و  یکجا  پیکانهای  نیرنگ  را  به  سوی  پـیکرۀ  مسلمانان  نشانه  می‌روند  ...  این  پیکاری  است‌ که  قرآن  مجید گروه  مسلمانان  را  وارد  و  درگـیر  آن  می‌سازد،  همان  پیکاری که  در  سوره‌های  سه‌گانۀ  مطوّل  پیشین‌،  از  آن  سخن  رفت‌.

کتاب  این  ملّت‌،  واپسین‌ کتاب  یزدان  برای  مردمان  است‌.  این ‌کتاب‌،  اصل  اعتقاد  و  جهان‌بینی کتابهای  پیش  از  خود  را  تصدیق  می‌فرماید.  و لیکن  از  آنجا  که  واپسین‌ کتاب  آسمانی  است‌،  نگاهبان  و  نگاهدار  مفاهیم  و  مـضامین  کتاب‌های  پیشین  است‌،  و  قانون  و  شریعتی ‌که  یزدان  برای

  بندگان  تا  روز  سزا  و  جزای  قیامت  انتخاب  فرموده  است  و  آن  را  پسندیده  است  و  شایستۀ  رهنمو‌د  انسانها  دیده  ا‌ست‌،  بدان  پایان  می‏پذیرد.  پس  قرآن  هر گونه  قاعده  و  قانونی  از  قواعد  و  قوانین  اهل ‌کتاب  پیش  از  خود  را  به  رسمیّت  بشناسد،  از  زمرۀ  شریعت  یزدان  بشمار  است‌،  و  هر گونه  قاعده  و  قانونی  از  قواعد  و  قوانین  اهل‌ کتاب  پیش  از  خود  را  منسوخ  و  باطل  قلمداد کند،  دیگر  جزو  شریعت  یزدان  جهان  محسوب  نمی‌گردد،  هر  چند  هم  چنین  قاعده  و  قانونی  در کتابی  از کتابهای  الهی  مکتوب  و  موجود  بوده،  و  از  سوی  یزدان  جهان  نازل  شده  باشد:

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً).

 امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کامل  کردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  به  شما  و  استوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم. (‌مائده /٣)

 

(وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ ).

بر  تو  (‌ای  پیغمبر)  کتاب  (‌کامل  و  شـامل  قرآن‌)  را  نـازل  کردیم  که  (‌در  همۀ  احکام  و  اخبار  خود)  مـلازم  حقّ‌،  و  موافق  و  مصدّق  کتاب‌های  پیشین  (‌آسمانی‌)‌،  و  شاهد  (‌بر  صحّت  و  سقم‌)  و  حافظ  (‌اصول  مسائل‌)  آنها  است‌. (‌مائده  /  ٨)

بدین  خـاطر  است‌ که  نقش  ایـن  مـلّت  قیمومت  و  سرپرستی  بشریّت  است‌.  باید  دادگری  را  در  زمین  پیاده  نماید.  در  این  راسـتا  نباید  از  محبّت  و  مودّت‌،  و  از  دشمنانگی  و  عداوت  متأثّر گردد،  و  بدین  ننگرد که  از  سوی  مردمان  بدو چه  رسیده  است  و  چه  می‌رسد،  زیرا  وظائف  قیمومت  و  سرپرستی  و  حفاظت‌،  چنین  چیزی  را  می‏طلبد.  همچنین  نباید  برای  رضایت‌ کسی  و  خشنودی  دلی  به  اندازۀ  موئی  از  برنامه  و  شریعت  و  راه  استوار  خو‌د  در کار  دادگری  مـنحرف  شود،  و  از  انحرافات  دیگران  و  هواها  و  هوسها  و  خواستها  و  آرزوهای  مردمان  متأثّر گردد،  و  نباید  جز  خدا  را  در  نظر  بگیرد،  و  نباید  مرادش  جز  هراس  از  خشم  و  شکنجۀ  آفریدگار  هستی  باشد:

وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ  خَبیرٌ بما تَعْمَلُونَ).

دشمنانگی  قومی  که  شما را  از آمدن  به  مسجدالحرام  باز  داشته‌اند،  شما  را  بر  آن  ندارد  که  تـعدّی  و  تـجاوز  کـنید.  در  راه  نـیکی  و  پـرهیزگاری  همدیگر  را  یـاری  و  پشـــتیبانی  نـــمائید،  و  همدیگر  را  در  راه  تـجاوز  و  ستمکاری  یـاری  و  پشـتیبانی  مکـنید.  از  خدا  بـترسید.  بیگمان  خداوند  دارای  مجازات  شدیدی  است‌. (‌مائده  /  2)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )(8)

(‌ای  مؤمنان‌!)  بـر  ادای  واجبات  خدا  مـواظبت  داشـته  باشید  و  از  روی  دادگری  گواهـی  دهـید،  و  دشـمنانگی  قومی  شما  را  بر  آن  ندارد  که  (‌با  ایشان‌)  دادگری  نکنید.  دادگری  کـنید  کـه  دادگری  (‌بـویژه  بـا  دشـمنان‌)  بـه  پرهیزگاری  نزدیکتر  (‌و  کوتاه‌ترین  راه  به  تقوا  و  بهترین  وسیله  برای  دوری  از  خشم  خدا)  است‌.  از  خدا  بـترسید  که  خـدا  آگاه  از  هـر  آن  چـیزی  است  که  انـجام  می‌دهید. (مائده  / ‌٨) 

(وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ ).

بر  تو  (‌ای  پیغمبر)  کتاب  (‌کامل  و  شـامل  قرآن‌)  را  نـازل  کردیم  که  (‌در  همۀ  احکام  و  اخبار  خود)  مـلازم  حقّ‌،  و  موافق  و  مصدّق  کتاب‌های  پیشین  (‌آسمانی‌)‌،  و  شاهد  (‌بر  صحّت  و سقم‌)  و  حافظ  (‌اصول  مسائل‌)  آنها  است‌.  پس  (‌اگر  اهل  کتاب  از  تو  داوری  خواستند)  میان  آنان  بر  طبق  چیزی  داوری  کن  که  خدا بر  تو  نازل  کـرده  است‌،  و  بـه  خاطر  پیروی  از  امـیال  و  آرزوهـای  ایشـان‌،  از  حقّ  و  حقیقتی  که  برای  تو  آمده  است‌،  روی  مگردان.  (‌مائده  /  48)

(وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ) (49)

به  تو  ای  پیعمبر  فرمان  می‌دهیم  به  این  که‌)  در  میان  آنان  طبق  چیزی  حکم  کن  که  خدا  بر  تو  نازل  کرده  است‌،  و  از  امیال  و آرزوهای  ایشان  پیروی  مکن‌،  و  از  آنان  بر  حذر  باش  که  (‌با  کذب  و  حقّ  پوشی  و  خیانت  و  غرض‌ورزی‌)  تو  را  از  برخی  چیزهائی  که  خدا  بر  تو  نازل  کرده  است  بدور  و  منحرف  نکنند  (‌و  احکامی  را  پایمال  هوا  و  هوس  باطل  خود  نسازند)‌.  پس  اگر  (‌از  حکـم  خدا  رویگردان  شـدند  و  بـه  قـانون  خدا)  پشت  کردند،  بـدان  کـه  خدا  می‌خواهد  به  سبب  پاره‌ای  از  گناهانشان  ایشان  را  دچار  بلا  و  مصیبت  سازد  (‌و  به  عذاب  دنیوی‌،  پیش  از  عداب  اخروی  گرفتار  کند)‌.  بیگمان  بسیاری  از  مردم  (‌از  احکام  شریعت‌)  سرپیچی  و  تمرّد  می‌کنند  (‌و  از  حدود  قوانـین  الهی  تخطّی  می‌نمایند)‌. (‌مائده/  49‌)

 از  آنجا که  ایـن  مـلّت‌،  وارث  همۀ  پـیغمبریها است‌،  و  صاحب  آخرین  پیغمبری،  و  واپسین  آئین‌،  و  قیمو‌مت  و  سرپرستی  انسانها  با  داشتن  ایـن  واپسـین  آئـین  است‌،  چنین  چیزی  می‌طلبد که ‌کسانی  را  متولّی  امور  ننماید  و  به  دوستی  نگیرد که  به  این  آئین  ایمان  ندارند  و  آن  را  نمی‌پذیرند،  و  اشخاصی  را  دوست  خود  نداند  و  متولّی  امور  نگرداند که  واجبات  و  فرائض  و  شعائر  و  مـراسـم  دینی  او  را  به  تمسخر  و  بازیچه  بگیرند.  بلکه  چنین  ملّتی  تنها  باید  خدا  و  پیغمبر  خدا  را  به  دوستی گیرد  و  به  ریاست  پذیرد،  و  به  ریاست  و  ولایت‌ کسانی  تکیه  نکند  و  دل  ندهد که  به  خدا  و  پیغمبر  خدا  ایـمان  ندارند.  ایـن  ملّت‌،  تنها  با  عقیده  و  ایدئولوژی  خـود،  ملّت  بشمار  است‌،  نه  به  نژاد  خود،  و  سرزمین  خویش‌،  و  تـرکه‌های  جاهلیّت  خویشتن‌.  این  ملّت  با  داشتن  ایـن  عقیده  و  ایدئولوژی  نوین‌،  و  با  ایـن  برنامه  ربّانی‌،  و  با  ایـن  واپسین  رسالت  آسمانی،  (‌ملّت‌)  است  و  بس  ...  تـنها  این  عقیدۀ  نوین  و  برنامۀ  ربّانی  و  واپسـین  رسـالت  آسمانی‌،  یگانه  پیوند گردهمآئی  است‌:

(الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً ).

از  امروز  کافران  از  (‌نـابود  کـردن‌)  دیـن  شـما  مأیـوس  گشته‌اند  (‌و  می‌دانند  این  دین  ماندگار  و  جاودانه  است‌)‌،  پس  از  آنان  نترسید  و  از  من  بترسید.  امـروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کامل  کردم  و  (‌با  عزّت  بخشیدن  بـه  شما  و  استوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر  شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم. (مائده / 3)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (51)

ای  مؤمنان‌!  یهودیان  و  مسیحیان  را  به  دوستی  نگیرید  (‌و  به  طریق  أولی  آنان  را  به  سرپرستی  نپذیرید)‌.  ایشان  برخـی  دوست  برخـی  دیگرند  (‌و  در  دشـمنی  بـا  شـما  یکسان  و  برابرند)‌.  هر  کس  از  شـما  بـا  ایشـان  دوسـتی  ورزد  (‌و  آنان  را  به  سـرپرستی  بـپذیرد)  بیگمان  او  از  زمرۀ  ایشان  بشمار  است‌.  و  شکّ  نیست  که  خداوند  افراد  ستمگر  را  (‌به  سوی  ایمان‌)  هدایت  نمی‌کند.(‌مائده  /  5١)

(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ (55) وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ )(56)

تنها  خدا  و  پیغمبر  او  و  مؤمنانی  یاور  و  دوست  شمایند  که  خـاشعانه  و  خـاضعانه  نـماز  را  بـجای  مـی‌آورند  و  زکات  مال  بدر  می‌کنند.  و  هر  کس  که  خدا  و  پیغمبر  او  و  مؤمنان  را  به  دوستی  و  یاری  بپذیرد  (‌از  زمرۀ  حزب  الله  است  و)  بی‌تردید  حزب‌الله  پیروز است‌. (‌مائده‌ / ‌55 و  56) 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (57) وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْقِلُونَ (58)

ای  مـؤمنان‌!  کســانی  را  از  اهـل  کـتاب  و  از  کافران  بـه  دوستی  نگیرید  که  دین  شما  را  مسـخره  مـی‌کنند  و  بـه  بازی  می‏گیرند.  از  خدا  بترسید  (‌و  دشمنان  آئین  خود  را  دوست  و  یـار  خـود  ندانـید)  اگر  مـؤمنان  (‌راسـتین  و  واقـعی‌)  هســتید.  آنـان  هنگامی  کـه  (‌اذان  میگوئید  و  مردمان  را)  به  نماز  می‌خوانید،  نماز  را  بـه  بـاد  اسـتهزاء  می‏گیرند  و  بازیچه‌اش  قرار  می‌دهند  (‌و  بدان  مـی‌خندند  و  تمسخرش  می‌کنند)‌.  این  کارشان  بدان  خاطر  است  که  ایشان  کسان‌ نفهم  و  بیشعوری  هستند  (‌و  ضلالت  را  از  هدایت  باز  نمی‌شناسند  و  هدف  و  حکمت  نـماز  را  درک  نمی‌کنند)‌.                                       (‌مائده  /  57و58)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ).

ای  مـؤمنان‌!  مـواظب  خود  بـاشید  (‌و  خویشتن  را  از  معاصی  و  گناهان  بدور  دارید  و  هوشیار  بـاشید  که  آلودگیهای  جامعه  شما  را  نیالاید)‌.  هنگامی  که  شما  هدایت  یافتید  (‌و  راه  خداشناسی  را  در  پیش  گرفتید  و  دیگران  را  نـیز  بـه  کـار  نیک  خوانـدید  و  از  کار  بد  بازداشتید)  گمراهی  گمراهان  به  شما  زیانی  نمی‌رساند  (‌و  نافرمانی  دیگران  شما  را  به  دوزخ  نمی‌کشاند.  چرا  که  حساب  هر  کس  جدا  است‌)‌.                   (‌مائده / 105) 

دشمنان  ایـن  ملّت‌،  دشمنان  هدایت  و  رهنمودند،  و  همیشه  دشمنان  برنامۀ  راست  و  درست  یزدانـند.  آ‌نـان  هرگز  نمی‌خواهند  چهره  و  سیمای  حقّ  را  ببینند.  همچنین  ایشان  هیچوقت  نمی‌خواهند  دشمنی  ژرفی  را  ترک‌ کنند  که  در گذشته  و  حال  در دلهایشان  نسبت  بدین  حقّ  ریشه  دوانده  است  و  استوار گردیده  است‌.  بر  ملّت  مسلمان  واجب  است‌ که  ایشان  را  بشناسد  آنگونه ‌که  هسـتند.  آنان  را  واقعاً  بشناسد  از  روی  تاریخ  و  سرگذشت‌ کهنی  که  با  پیغمبران  داشته‌اند،  و  از  روی  موقعیّت  تازه‌ای که  در  برابر  این  ملّت  و  پیغمبرشان  و  آئین  استوارشان‌،  در  پیش‌ گرفته‌اند: 

(وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ فَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ (12) فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (13) وَمِنَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ ( (14)

 

بیگمان  خداوند  از  بنی‌اسرائیل  پـیمان  گرفت  و  دوازده  رهبر  برای  آنان  تعیین  کرد  و  بدیشان  گفت‌:  من  با  شمایم  (‌و  یاری  و  مددتان  مـی‌نمایم‌)  اگر  نماز  را  بگزاریـد  و  زکات  مال  بدر  کنید  و  به  پیغمبرانم  ایمان  بیاورید  و  (‌با  انفاق  دارائی  در  راه  خدا،  از  جمله  کمک  به  نیازمندان‌)  به  خدا  قرض  نیکوئی  دهید.  (‌با  انجام  همۀ  اینها)  از  گناهان  شما  چشـم‌پوشی می‌نمایم  و شما را به  باغهائی  (‌از  بهشت‌)  وارد  می‌گردانم  که  رودبارها  از  زیر  (‌درختان‌)  آنها  جاری  است‌.  امّا  کسی  که  از شما  کافر  شود  (‌و نقض  عهد  کند)  راه  راست  را  گم  کرده  است  (‌و  منحرف  گشـته  است‌)‌.  امّا  به  سبب  پیمان‌شکنی  ایشـان‌،  آنـان  را  نفرین  کردیم  و  از  رحمت  خود  محروم  داشتیم  و  دلهایشان  را  سخت  نمودیم  (‌بگونه‌ای  کـه  دلیل  و  اندرز  بدان  راه  نمییافت‌)‌.  آنان  سخنان  را  تحریف  و  بخش  فراوانی  از  آنچه  (‌در  تورات  بود  و)  بدیشان  تـذکّر  داده  شده  بود،  ترک  کردند.  (‌این  خوی  پلید  هنوز  هـم  در  چنین  قومی  وجود  دارد  و تو)  همیشه  مـی‌توانـی  خیانتی  (‌تـازه‌)  از  آنان  ببینی‌،  مگر  عدّۀ  کمی  از  ایشان  (‌که  بـه  تـو  ایـمان  آورده‌اند  و  خیانت  پیشه  نیستند)‌.  پس  از آنان  در گذر و 

(‌بـدسگالیها  و  دروغگوئیهایشان  را)  نـادیده  بگیر،  کـه  خداوند  نیکوکاران  را  دوست  می‌دارد.  و  از  کسـانی  که  می‏گویند  ما  مسیحی  هستیم  (‌و  ادّعاء  دارنـد  کـه  یـاران  مسیح  می‌باشند  نیز)  پیمان  گرفتیم  (‌که  بـه  انجیل  عمل  کنند  و  خدای را  به  یگانگی  بستایند  و مـحمّد  را  پیغمبر  واپسین  بدانند)  اما  آنان  قسمت  قابل  ملاحظه‌ای  از  آنچه  بدانان  تذکّر  داده  شده  بود  به  دست  فراموشی  سپردند؛  لذا  بـه  پـاداش  آن  تا  دامنۀ  قیامت‌،  میان  (‌گروههای  مــختلف‌)  ایشــان  کـینه  و  دشـمنی  افکندیم  (‌و  تا  روز  رستاخیز  پیوسته  فرقه‌های  مسیـحی  همدیگر  را  کـافر  و  ملعون  می‌نامند  و  یکدیگر  را  دشمن  می‌دارند)  و  خداوند  (‌در  آن  روز)  ایشان  را  از  آنچه  کرده‌اند  آگاه  خواهـد  ساخت  (‌و  پاداش  اعمالشان  را  خواهد  داد)‌.  (‌مائده  /  12-‌ 14)

(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکاً وَآتَاکُم مَّا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِّن الْعَالَمِینَ (20) یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ (21) قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (22) قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (23) قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَداً مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (24) قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (25) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)(26)

(‌به  یاد  آورید)  هنگامی  را  که  موسی  به  قوم  خود  گفت‌:  ای  قوم  من‌! نعمت  خدا را  بر  خود  متذکّر  شوید،  و زمانی  را  به  یاد  آورید  که  خـداونـد  پـیغمبرانـی  در  مـیان  شـما  برانگیخت  و  شاهانی  از  شما  به  سـلطنت  رسـانید  (‌و  در  واقع  همۀ  شـما  را  بـا  رهـائی  از  ظلم  و  سـتم  فرعون  و  فرعونیان  و  بخشیدن  دارائی  و  آزادی‌،  شاه  خانۀ  خود  گردانید)‌،  و  به  شما  آن  داد  که  به  کس  دیگری  از  جهانیان  نداده  است‌.  ای  قوم  من‌!  به  سرزمین  مقدّسی  وارد  شوید  که  خداوند  دخول  بدانجا  را  برای  شما  مقدّر  کرده  است‌،  و  (‌در  برابر  دشمن  سرسختی  که  در  آنجا  بسر  می‌برد  پای  بـه  فرار  نگذارید  و)  پشت  مکنید،  تـا  زیـانکارانـه  برنگردید  (‌و  یاری  و  خشنودی  خدا  را  از  دست  نـدهید)‌.  گفتند:  ای  موسی‌!  در  آنجا  قوم  زورمند  و  قلدری  زندگی  می‏کنند  و  ما  هرگز  بدانجا  وارد  نمی‌شویم  مادام  که  آنان  از آنـجا  بـیرون  نــروند.  در  صورتی  که  آنـان  از  آن  سرزمین  بیرون  رفتند،  ما  بدانجا  خواهیم  رفت‌.  دو  نـفر  (‌سردار)  از  مردان  خدا  ترس  که  خداوند  بدیشان  نعمت  (‌عقل  و  ایمان  و  شهامت‌)  داده  بود،  گفتند:  شما  (‌از  قیافۀ  درشت  این  مردمان  نترسید  و  ناگهانی  یورش  برید  و)  از  دروازه  بر  آنان  وآرد  شوید.  اکروارد  دروازه  شوید  (‌به  سبب  دل  ضعیفی  که  دارند)  شما  پیروز  خواهید  شد.  اگر  مؤمن  هستید،  بر  خدا  توکّل  کنید.  گفتند:  ای  مـوسی‌!  ما  هرگز  بدان  سرزمین  مقدّس  پای  نمی‌نهیم  مادام  که  آنان  در آنجا  بسر  برند.  پس  (‌دست  از  سر  مـا  بـدار  و)  تو  و  پروردگارت  بروید  و  (‌بـا  آن  زورمندان  قوی  هیکل‌)  بجنگید؛  ما  در  اینجا  نشسته‌ایم  (‌و  منتظر  پیروزی  شـما  هستیم‌!  بدین  هنگام  موسی  رو  به  درگاه  کردگار  کرد  و  عاجزانـه‌)  گفت‌:  پروردگارا!  مـن  تنها  اختیار  خود  و  برادرم  (‌هارون‌)  را  دارم‌؛  میان  من  و  این  قوم  ستم  پیشه‌،  (‌با  عدالت  خداوندی  خود)  داوری  کن  (‌و  حسـاب  ما  را  از  حساب  ایشان  جدا  فرما،  و  ما  را  به  عذاب  آنـان  گرفتار  منما.  خدا  به  موسی‌)  گفت‌:  این  سرزمین  تا  چهل  سال  بر  آنان  ممنوع  است  (‌و  بدان  پای  نخواهند  گذاشت،  و)  در  سرزمین  (‌خشک  بیابان‌)  سرگردان  (‌بدین  سو  و  آن  سو)  می‌کردند  (‌و  راه  به  جائی  نمی‌برند)  و  بر  قوم  سـتـم  پیشه  و  نافرمان  غمگین  مباش‌. (‌مائده  / ٢٠-26  )

(مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ) (32)

به  همین  جهت  بر  بنی‌اسرائیل  مقرّر  داشتیم  که  (‌متجاوز  کشته  شود.  چرا  که‌)  هر  کس  انسـانی  را  بـدون  ارتکـاب  قتل،  یا  فساد  در  زمین  بکشد،  چنان  است  که  گوئی  همۀ  انسـانها  را  کشـته  است‌،  و  هـر  کس  انسـانی  را  از  مرگ  رهائی  بخشد،  چنان  است  که  گوئی  همة  مـردم  را  زنـده  کرده  است‌؛  (‌زیرا  فرد  نمایندۀ  جمع  و  عضوی  از  اعضاء  جامعه  است‌)‌.  و  پیغمبران  ما  همراه  با  معجزات  آشکار  و  آیات  روشن  به  پیش  ایشان  آمدند  و  امّا  بسیاری  از  آنان  (‌احکام  خدا  را  نادیده  گرفتند  و)  پس  از  آن  در  روی  زمین  راه  اسراف  (‌در  قبل  و  جنایت‌)  پیش  گرفتند.

(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَـذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (41) سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ).

 ای  پیغمبر!  مایۀ  اندوه  تو  نشود  (‌کار  کافرانی  که‌)  در  کفر  بر  یکدیگر  سبقت  می‏گیرند.  کسـانی  (‌از  مـناففان  گول  خورده‌ای‌)  که  به  زبان  می‌گویند:  مؤمن  هستیم‌،  ولی  از  دل  مؤمن  نمی‌باشند  (‌و  گفتارشان  بـا  کردارشـان  و  بیرونشان  با  درونشان  همخوانی  ندارد)‌،  و  کسانی  که  خویشـتن  را  یهودی  می‌دانند  و  پیوسته  گوش  به  دروغ  فرامی‌دارند  (‌و  اکاذیب  و  اباطیل  احبار  را  باور  می‌نمایند  و  سخنان  یاوۀ‌)  گروه  دیگری  (‌از  خود)  را  می‌پذیرند  که  (‌به  سبب  کبر  و  غرور  و  بـغض  و  حسد)  بـه  پـیش  تـو  نمی‌آیند  و  سخنان  (‌آسمانی  تورات‌)  را  از  جاهای  خود  بدور  و  تحریف  می‌کنند  (‌و  به  پیروان  خود)  می‌گویند:  اگر  این  (‌چیزهائی  را  که  ما  می‏گوئیم،  توسّط  محمّد)  بـه  شما  گفته  شد،  آن  را  بپذیرید،  و  اگر  چنین  به  شما  گفته  نشد  (‌از  پذیرش  هر گونه  سـخن  دیگری‌)  خـویشتن  را  برحذر  دارید.  اگر  خداوند  (‌بر  اثـر  گناهان  پـی  در  پـی‌)  بلای  کسی  را  بخواهد،  تو  نمی‌توانی  اصلاً  برای  او  کاری  بکـنی‌.  آنـان  کســانیند  که  (‌در  ضلال  و  عناد  اسراف  کرده‌اند  و)  خداوند  نمی‌خواهد  دلهـایشان  را  (‌از  کـثافت  کفر  و  شرک‌)  پاک  گرداند.  بهرۀ  ایشان  در  دنیاخواری  و  رسوائی‌،  و  در  آخرت  عذاب  بزرگی  است‌.  آنان  بسی  دروغ  را  می‌شنوند  و  می‌پذیرند،  و  بسیار  مال  حرام  را  می‌خورند.....(مائد‌ه  /  41و42)

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ (59) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِکَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَـئِکَ شَرٌّ مَّکَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِیلِ) (60)

 (‌ای  پـیغمبر!)  بگـو:  ای  اهـل  کـتاب  آیـا  بر  ما  خرده  می‏گیرید؟  (‌مگر  ما  چه  کرده‌ایم‌)  جز  این  که  به  خداوند  و  به  چیزی  که  بر  ما  نازل  شده  و  به  چیزی  که  پیشتر  (‌بـر  شما)  نازل  شده  است  ایمان  داریم‌؟‌!  (‌این  کار  شما  ناشی  از  عدم  ایمان  است  و  هم  بدان  خاطر  است  که‌)  بیشتر  شما  فاسق  (‌و  خارج  از  شریعت  خدا)  هستند.  بگو:  آیـا  شما  را  بـاخبر  کنم  از  چیزی  که  پـاداش  بدتری  از  آن  (‌چیزهائی  که  بر  ما  خرده  می‌گیرید)  دارد؟  (‌این  کردار  شما  است‌،‌ شما)  کسانی  که  خداوند آنان  را  نفرین  و  از  رحمت  خود  بدور  کرده  است  و  بر  ایشان  خشم  گرفته  و  (‌بــا  مسـخ  قلوبشان‌)  از  آنـان  مـیمونها  و  خوکهائی  را  سـاخته  است‌،  و  (‌کسـانی  را  پدیدار  نموده  است  که‌)  شـیطان  را  پـرستیده‌انـد.  آنـان  (‌از  هـر  کس  دیگـری‌)  موقعیّت  و  منزلتشان  بدتر  و  از  راستای  راه  منحرف‌تر  و  گمراه‌ترند.... (مائده  /  59 و  60‌)

( وَإِذَا جَآؤُوکُمْ قَالُوَاْ آمَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُواْ بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُواْ یَکْتُمُونَ (61) وَتَرَى کَثِیراً مِّنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ (62) لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ (63) وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَاناً وَکُفْراً وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ) (64)

هنگامی  کـه  (‌مـنافقان‌)  نـزد  شـما  مـی‌آیند  (‌بـه  دروغ‌)  می‌گویند:  ایمان  آورده‌ایم‌!  و  حال  آن  که  با  کفر  وارد  و  با  کفر  خارج  می‌شوند  (‌و  به  هنگام  ورود  و  به  هنگام  خروج  راستگو  و  مسلمان  نبوده‌اند)  و  خدا  از  آنـچه  (‌در  دل  از  نقاق‌)  پنهان  می‏کنند  (‌از  هر  کس  دیگری‌)  آگاه‌تر  است‌.  بســیاری  از  آنــان  را  مـی‌بینی  که  در  گناهکاری  و  سـتمکاری‌،  و  خوردن  مـال  حرام  بـر  یکدیگر  سـبقت  مـی‌جویند!  چـه  کـار  زشـتی  مـی‌کنند!  چرا  پـیشوایـان  مسیحی  و  علماء  یهودی  آنان  را  از  سخنان  گناه  آلود  و  خوردن  مال  حرام  نهی  نمی‌کنند  و  باز  نمی‌دارند؟  آنـان  (‌هم  با  ترک  نهی  و  لب  فرو  بستن  از  اندرز  و  ارشاد)  چه  کار  زشتی  می‌کنند.  (‌برخی  از)  یهودیان  می‌گویند:  دست  خدا  به  غل  و  زنجیر  بسته  است‌!  (‌و  بخل  او  را  از  عطاء  و  بخشش  به  ما  گسسته  است‌!)‌.  دستهایشان  بسته  باد!  (‌و  بخل  بهرۀ  ایشان‌،  و  دسـتهایشان  در  دوزخ  بـه  زنـجیر  بسته  باد!)  و  به  سبب  آنچه  می‏گویند  نفرینشان  باد  (‌و  از  رحمت  خدا  محروم  و  مطرود  گردند!)‌.  بـلکه  دو  دست  خـدا  بــاز  (‌و  او  جواد  و  بـخشنده  است‌)‌،  هر گونه  که  بخواهد  (‌و  حکمت  خداوندی  اقتضاء  کند)  می‌بخشد.  (‌به  سـبب  تـنگ  چشـمی  و  کـینه‌توزی‌)  آنـچه  از  سـوی  پروردگارت  بر  تو  نازل  می‌شود  (‌که  آیات  قرآن  مـجید  است‌)  بـر  ســرکشی  و  کفرورزی  بســیاری  از  آنــان  می‌افزاید.                                     (مائده  /  61-64)

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ حَتَّىَ تُقِیمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَاناً وَکُفْراً فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ )(68)

ای  فرستادۀ  (‌خدا،  محمّد  مصطفی‌!)  بگو:  ای  اهـل  کـتاب  شما  بر  هیچ  (‌دین  صحیحی  از  ادیان  آسمانی  پـای  بـند)  نخواهید  بود،  مگر  آن  که  (‌ادّعاء  را  کنار  بگذارید  و  عملاً  احکام‌)  تورات  و  انجیل  و  آنچه  از  سـوی  پروردگارتان  (‌به  نام  قرآن‌)  برایتان  نازل  شده  است  بر  پا  دارید  (‌و  در  زندگی  پیاده  و  اجراء  نمائید)  ...  ولی  (‌ای  پیغمبر  بدان  که‌)  آنچه  بر  تو  از  سوی  پروردگارت  نـازل  شـده  است‌،  بـر  عصیان  و  طغیان  و  کفر  و  ظلم  بسیاری  از  آنان  می‌افزاید  (‌و  این  قرآن  به  خاطر  روح  لجاجت  کافران  در  آنان  تأثیر  معکوس  می‌نماید!)‌.  بنابراین  (‌آسوده  خاطر  باش  و)  بـر  گروه  کافران  غمگین  مباش‌.                    (‌مانده  /68) 

(لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّمَا جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُواْ وَفَرِیقاً یَقْتُلُونَ (70) وَحَسِبُواْ أَلاَّ تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) (71)

ما  از  (‌یهودیان‌)  بنی‌اسرائیل  پیمان  گرفتیم  (‌که  احکـام  تورات  را  مراعات  دارند،  و  برای  تـبلیغ  آن  بـه  مـردمان‌)  پـیغمبرانــی  به  سـوی  ایشـان  فرستادیم‌.  (‌امّـا  آنـان  پیمان‌شکنی  کردند  و)  هر  زمان  که  پـیغمبری  چیزی  را  می‌آورد  که  با  هواها  و  هـوسهای  آنـان  سـازگار  نـبود،  دسته‌ای  (‌از  پیغمبران‌)  را  تکذیب  می‌کردند  و  گروهی  را  می‌کشتند.  و  (‌بنی‌اسرائیل‌)  گمان  بردند  که  آزمایشی  در  میان  نیست  (‌تا  مؤمنان  راستین  را  از  مـؤمنان  دروغین  ایشان  جدا  سازد)  و  بلا  و  عذابی  (‌در  برابر  تکذیب  و  قتل  انبیاء  گریبانگیرشان‌)  نخواهـد  بـود.  لذا  کور  شـدند  (‌و  آزمونها  و  شـدائـد  گذشتگان  را  نـادیده  گرفتند)  و  کـر  شدند  (‌و  سخنان  حقّ  انبیاء  را  نشنیدند.  خداوند  آنـان  را  دچار  بلاها  کرد  و  کسانی  را  بر  ایشان  مسلّط  نـمود  که  مزۀ  خواری  و  پستی  بدانان  چشاند.  و  لذا  از  کردۀ  خود  پشیمان  شدند)  و  آنگاه  خداوند  توبۀ  ایشان  را  پـذیرفت  (‌و  عـزّت  و  کــرامت  بــدیشان  بــخشید.  ولی‌)  دوبـاره  بسـیاری  از  آنــان  (‌از  راه  راست  مـنحرف  و  از  دیـدن  حقائق‌)  کور  شـدند  و  (‌از  شـنیدن  سـخنان  پیغمبران  و  خیرخواهان‌)  کر  شدند.  خداوند  اعمال  ایشـان  را  (‌دیـده  و)  می‌بیند  (‌و  پاداش  و  پادافره  آنان  را  می‌دهد)‌.

لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُواْ یَعْتَدُونَ (78) کَانُواْ لاَ یَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَفْعَلُونَ (79) تَرَى کَثِیراً مِّنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ (80) وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِالله والنَّبِیِّ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاء وَلَـکِنَّ کَثِیراً مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ(81)

آنـان  از  اعـمال  زشـتی  که  انـجام  می‌دادند  دست  نمی‌کشیدند  و  همدیگر  را  از  زشتکاریها  نهی  نمی‌کردند  و  پند  نمی‌دادنـد.  و  چـه  کـار  بـدی  مـی‌کردند!  (‌چرا  کـه  دسته‌ای  مرتکب  منکرات  می‌شدند  و  گروهی  هم  سکوت  مــی‌نمودند،  و  بـدین  وسیله  همه  مـجرم  مـی‌گشتند)‌.  بسیاری  از  آنان  را  مـی‌بینی  کـه  کافران  را  به  دوستی  می‌پذیرند  (‌و  با  مشرکان  برای  نبرد  با  اسـلام  همدست  می‌شوند.  با  این  کار  زشت‌)  چه  توشۀ  بدی  بـرای  خود  پیشاپیش  (‌به  آخرت‌)  می‌فرستند!  توشه‌ای  کـه  مـوجب  خشم  خدا  و  جاودانه  در  عذاب  (‌دوزخ‌)  ماندن  است‌.  اگر  آنان  به  خدا  و  پیغمبر  (‌اسلام‌)  و  آنچه  بـر  او  (‌از  قرآن‌)  نازل  شده  است‌،  ایمان  می‌آوردند،  (‌بـه  سبب  ایمان  راستین  هرگز)  کافران  را  بـه  دوسـتی  نـمی‌گرفتند.  ولی  بسیاری  از  آنان  فاسق  و  از  دین  خارج  هستند. (‌مائده  /  78-81)

(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ) (82)

 (‌ای  پیغمبر!)  خواهی  دیـد  که  دشـمن‌ترین  مـردم  بـرای  مـؤمنان‌،  یــهودیان  و  مشـرکانند،  و  خواهـی  دیـد  کـه  مهربان‌ترین  مردم  برای  مـؤمنان  کسانیند  که  خود  را  مسیحی  می‌نامند.  ایـن  بدان  خاطر  است  که  در  میان  مسیحیان‌،  کشیشان  و  راهـبانی  هسـتند  کـه  (‌بـه  سـبب  آشنائی  با  دین  خود  و  خوف  از  خدا،  از  شنیدن  حقّ  سرباز  نمی‌زنند  و  در  برابر  آن‌)  تکبّر  نمی‌ورزند. (‌مائده  /  ٨٢) 

آیات  دیگری  در  این  زمینه‌ها  وجود  دارد...

*

این  حملۀ  آشکار  بر  دشمنان  ملّت  مسلمان‌،  و  تکیه‌ کردن  در  آن  بر  یهودیان  و  مشرکان‌،  بگونۀ  ویژه‌ای  و گاهی  همراه  با  اشاره‌هائی  به  منافقان  و مسـحیان‌،  ما  را  متوجّه  کار  دیگری  می‌کند که  این  سوره  بدان  می‌پردازد:

این  سوره  به  موقعیّت  مسلمانان  آن  روزی  موجو‌د  در  مدینه  می‌پردازد.  همچنین  به  موقعیّت  ملّت  مسلمان  در  تاریخ  دور  و  درازش  اشاره  می‌نماید.  موقعیّتی ‌که  ملّت  مسلمان  در  برابر  اردوگاه‏های  دشمنان  خود  داشته  و  دارد  ...  اردوگاه‏های  دشمنان  مسلمانان  د‌ر  طول  تـاریخ  همانهائی  هستند که  بوده‌اند!

آیا  این  سوره  در  چه  برهه‌ای  از  تـاریخ  مسلمانان  در  مدینه  نازل  شده  است‌؟  روایات  زیادی  آمده  است ‌که  این  سوره  بعد  از  سورۀ فتح  نازل  شده  است‌.  سورۀ ‌فتح  هم  معروف  است‌ که  در  حدیبیّه  در  سال  ششـم  هجری  نازل  شده  است  ...  در  یکی  از روایتها  آمده  است ‌که  این  سوره  یکجا نازل  شده  است‌، ‌و تنها  آیۀ  سوم ‌آن‌ در  حجّة‌الوداع  در سال  دهم  نازل  شده  است‌ که  در آن  آمده  است‌:

(ألْیَوْمَ أکملتُ لَکُم دینکُم).

امّا  مراجعه  به  موضوعات  سوره‌،  با  توجّه  به  رخدادهای  زنـدگانی  و  سیرۀ ‌رسول  صلّی الله علیه وآله وسلّم  روایـتی  را  مردود  می ‌دارد که  می‌گو‌ید:  این  سوره  یـا  بعد  از  (‌فتح‌)  نازل  شده  است‌. گذشته  از  این‌،  رخدادی  در  سیره  راجع  به  جنگ  بدر  موجود  است‌ که  قاطعانه  می‌رساند که  آیه‌های  مربوط  به  موضعگیریهای  بنی‏اسرائیل  با  موسی علیه السّلام به  هنگام‌ ورود  به  سرزمین  مقدّس‌،  پیش  از  جنگ  بدر که  در  سال  دوم  هجری  درگرفته  است‌،  برای  مسلمانان  شناخته  و  معروف  بوده  است‌.  از  جمله  بر  زبان

 

 سعد  پسر  معاذ  انصاری  رضی الله عنهُ  بدین  واقعه  در  روایـتی  اشارت  رفته  است‌،  و  در  روایت  دیگری  از  زبان  مقداد  پسر  عمرو  نـقل  شـده  است‌،  بـدانگاه‌ که  به  رسول  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌ عرض‌ کرد:  (‌در  این  صورت‌،  به  خدا  سوگند،  ما  ای  فرستادۀ  خدا  به  تو  نخواهیم‌ گفت  آن  چیزی  را که  قوم  موسی  به  موسی  عرض‌ کردند:

اذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُون)َ (24)

تـو  و  پروردگارت  بـروید  و  بجنگید،  مــا  در  ایـنجا  نشسته‌ایم‌. (‌مائده  /  24‌)

  بلکه  تو  و پروردگارت  بروید  و  بجنگید،  مـا  قطعاً  با  شمائیم  و  پیروی  می نمائیم  ...  و...)‌.

مراجعۀ  به  موضوعات‌،  موقعیّت  را  چنین  به  تصویر  می‌کشد که  در  آن  زمان‌ که  این  آیـات  ویـژه  در  بارۀ  یهودیان  نازل  شده  است‌،  یهودیان  هنوز  صاحب  قدرت  و  شوکت  و  نفوذ  در  مدینه  بوده‌اند،  و  در  میان  مسلمانان  برو  و  بیائی  داشته‌اند  و  سزاوار  این  بوده  است‌ که  چنین  حمله‌ای  بدیشان  شود  تـا  موقعیّت  ایشـان  را  روشـن  گرداند  و  نیرنگ  آنان  را  باطل  و  بی‏اثر  نماید.  باید  این  قدرت  و  قوّت  و  چنین  برو  و  بیائی،  به  دنبال  جنگ  خندق  و  پس  از  واقعۀ  بنی  قریظه  رو  به  ضعف  نـهاده  باشد،  و  سـرزمین  مـدینه  و  پـیرامون  آن  از  وجود  بدشگو‌ن  قبیله‌های  سه‌گانه  نیرومند  یهودی‌،  یعنی‌:  بنی  قینقاع‌،  و  بنی  نضیر،  و  بنی  قریظه‌،  پاک  و زدوده  شـده  باشد.  آخر  پس  از  حدیبیّه  چیزی  وجود  ندارد که  تا  این  اندازه  باعث  توجّه  بدیشان‌ گردد  و  این  اندازه  مهمّ  به  نظر  آیند  و  تا  این  حدّ  از  آنان  سخن  رود.  علاوه  از  این‌،  زمان  صلح  با  ایشان  سررسیده  است  و  مسأ‌لۀ  مصالحۀ  با  آنان  پایان ‌گرفته  است‌،  و  پس  از کاری  که  از  ایشان  سر  زده  است‌،  صلح  با  آنان  ناممکن  و  غیرمتصوّر  است‌.  زیرا  وقتی ‌که  خداوند  بزرگوار  به  پیغمبر  ارجمند  خود  می‌فرماید:

(وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ).

همیشه  می‌توانی  خیانتی  (‌تازه‌)  از  آنان  ببینی‌،  مگر  عدّۀ  کمی  از  ایشان  (‌که  به  تو  ایمان  آورده‌اند  و  خیانت  پیشه  نــیستند)‌.  پس  از  آنــان  درگذر  و  (‌بـدسگالیها  و  دروغگوئیهایشان  را)  نادیده  بگیر..(‌مائده  /  ١٣) 

قطعاً ‌چنین  فرمایشی  باید  پیش  از این  برهه  از زمـان  باشد.  همچنین  فرمان  یزدان  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  مبنی  بر  این ‌که  آن  جناب  در  میان  یهودیان  به  د‌اوری  پردازد،  و  یا  از  ایشان  رویگردان  شود  و  دوری گزیند،  بیانگر  این  واقعیّت  است‌ که  باید  مقدّم  بر  این  برهه  از  زمان  باشد.  در  پرتو  چنین  نگرشهائی  است‌ که  ما  می‌پسندیم  بگوئیم‌:  مقدّمات  سوره  و  برخی  از  بخشها  و  بندهای  آن  بعد  از  سورۀ ‌فتح  نازل  شده  است‌،  و  بعضی  از  بخشها  و  بندهای  این  سوره  پس  از  نزول  آن  سوره  نازل  شده  است‌.  مثلاً  آیه‌ای که  در  آن‌،  این  فرموده  است‌:

(ألْیَوْمَ أکملتُ لَکُم دینکُم).

قطعاً  باید  پس  از  آن  برهه از  زمان‌،  شرف  نـزول  پـیدا  کرده  باشد.  همچنین  آنگونه ‌که  روایتی  می‌گوید:  همۀ  سوره  یکجا  نازل ‌گشته  است‌،  سخن  مقبولی  نیست  و  این  سوره  یکجا  نازل  نشده  است‌.

همچنان ‌که  قبلاً  در  دیباچۀ  سوره‌های  بقره  و  آل‌عمران  و  نساء ‌گفتیم‌،  در اینجا  نـیز  سخن  را  تکرار  می‌کنیم  و  می‌گوئیم‌:

در  اینجا  دربارۀ  پیکاری  سخن  می‌گوئیم ‌که  قرآن ‌گروه  مسلمانان  را  در  آن  با  دشمنانشان  و  دشـمنان  آئـینشان  د‌رگیر  می‌سازد.  مقدّم  بر  همۀ  دشمنانشان‌،  یـهودیان  و  مشرکان  و  منافقان  قرار  دارنـد.  همراه  با  ذکـر  چنین  دشمنانی‌،  جهان‌بینی  اسلامی  در  اندرون  مؤمنان  به  وجود  آورده  می‌شود.  در کنار  ذکر  دشمنان‌،  و  ساخت  جهان‌بینی  اسلامی‌،  با  رهنمودها  و  قانونگذاریها  به  سر  و  سامان  دادن  و  نظم  و  ترتیب  بخشیدن  جامعۀ  اسـلامی  پرداخته  می‌شود  ...  همۀ  اینها  در  یک  زمان  و  با  برنامۀ  یگانه‌،  و  در  نفس  یگانه‌،  انجام  می‌پذیرد.

مهم‌ّترین  ارکان  و  اصول  ساختار  ایدئولوژی  اسلامی‌:  نجات  دادن  عقیدۀ  توحیدی  و  آئـین  یکـتاپرستی  از  هر گونه  ظلمت  و  تاریکی  است‌.  همچنین  بیان  معنی  و  مفهوم  (‌دین‌)  است‌ که  برنامۀ  زنـدگی  است‌.  دیگـری  داوری  بردن  و  رفتار  نـمود‌ن  برابر  چیزی  است ‌که  خداوند  یگانه  نازل  فرموده  است‌،  و  دریافت  فرمان  از  یزدان  سبحان  دربارۀ  همۀ  امور کار  و  بار  زندگی  است  که  ایمان  و  اسلام‌ گفته  می‌شود.  بدون  رعایت  چنین  کاری‌،  یکتاپرستی  یزدان  و  به  یگانگی  شناختن  خداوند  جهان‌،  در  میان  نخواهد  بود.  زیرا  خدا  را  به  یگانگی  شناختن‌،  عبارت  است  از:  اختصاص  الوهیّت  به  ایـزد  دادار،  و  انـحصار  ویـژگیهای  الوهیّت  به  آفریدگار  بزرگوار،  بگو‌نه‌ای  که  در  ویژگیهای  الوهیّت‌،  انـبازی  برای  خدا  قرار  داده  نشود.  باید  متوجّه  بود که  حاکمیّت  و  فرمانروائی‌،  و  قانونگذاری  و  تـعیین  مقرّرات  برای  مردمان‌،  از  ویژگیهای  الوهیّت  بشمار  است‌،  همانگو‌نه  که  با  پرستش  مراسـم  عبادی،  مردمان  را  به  بندگی  کشاندن‌،  جزو  ویژگیهای  الوهیّت  محسوب  می‌گردد.  بلی  قانونگذاری  و  تعیین  مراسم  عبادی،  بطور  یکسان  از  ویژگیهای  الوهیّت  است  ...  این  سوره  -  همانگونه ‌که  قبلاً گفتیم  -  سخت  بر  این  نکته  تکیه  دارد  و  محور  سخن  در  آن  کاملاً  بر  این  نقطه  استوار  است‌.

هر چند که  موضوعهای  سوره‌های  سه‌گانۀ  مطوّل  پیشین‌،  با  موضوعهائی ‌که  این  سوره  بدا‌ن  می‌پردا‌زد،  نزدیک  به  هم  است‌،  همانگو‌نه که  در  این  عرضۀ کوتاه  و  گذرا  ملاحظه  می‌گردد،  امّا  (‌شخصیّت‌)  هر  سوره‌ای‌،  و  محیط  و  فضا  و  سایه  روشن  و  شیوۀ  خاصّ  آن  در کار  پرداختن  بدین  موضوعها،  مسـتقل  و  جداگانه  است‌.  بدانسان  که  (‌شخصیّت‌)  هر  سوره‌ای‌،  به  تـمام  و کمال  متمایز  و  متفاوت  با  سائر  سوره‌ها  است‌،  و  قالب  خاصّ  خود  رادارد.

قالب  خاصّ  و  برجستۀ  این  سوره‌،  قالب  تبیین  و  تشریح‌،  و  تعبیر  و  تنویر  قاطعانه  است‌.  تبیین  و  تعبیر  قاطعانه‌،  چه  رسد  به  این ‌که  در  ذکر  احکام  و  قوانین  و  اصول  مسائل  شرعی  مشهود  است‌ که  بطور طبیعی  مقضی  تبیین  و  تعبیر  و  قاطعیّت  در  سراسر  قرآن  است  و  در  سایر  سوره‌ها  نیز  وضع  به  همین  مـنوال  است،  ولی  در  ایـن  سوره  چنین  قضایا  و  مسائلی  با  قاطعیّت  هر چه  بیشتر،  و  با  شیوۀ  تعبیر  بسیار  باریک  و  دقیق  ذکر  و  بررسی  می‌گردد.  این‌ کار  هم  شخصّیت  عامّ  مستقلّ  و  ممتازی  به  کل  سوره  می‌دهد،  و  از  آغاز  تا  انجام  سوره  به  چنین  قالبی  ریخته  می‌شود.

*

پیش  از  این ‌که  دیباچۀ  این  سوره  را  به  پایان  برسانیم،  ضروری  می‌دانیم  دربارۀ  حقیقتی  سخن  بگوئیم‌ که  آیۀ  سوم  این  سوره  در  بر  دارد،  آنجا که  خطاب  بدین  ملّت  می‌فرماید:

(ألْیَوْمَ أکملت لکم دینکم , وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الإسلام دینًا ).

امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کـامل  کـردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  بـه  شـما  و  اسـتوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر  شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم  .

این  فرموده  بیانگر  یگانگی  سرچشمه‌ای  است  که  ایـن  ملّت‌:  برنامۀ  زندگی،  و  نـظم  و  نظام  جامعۀ  خود،  و  مقرّرات  ارتباطات  خـویش‌،  و  رهنمودهای  مصالح  خویشتن  را  تا  روز  رستاخیز  از  آن  دریـافت  می‌دارد‌.  همچنین  این  فرموده  بیانگر  استقرار  این  آئین  با  تـمام  جزئیّات  عقیدتی  و  پرستشی  و  قانونی  خود  است‌.  دیگر  در  مسائل  عقیدتی  و  پـرستشی  و  قانونی  آن‌ کمترین  تعدیل  و  تغییری  صورت  نمی‌گیرد.  زیرا  این  آئین‌ کامل  شده  است  و کار  آن  پایان  پذیرفته  است‌.  تعدیل  چیزی  در  این  آئین‌،  همسان  انکار  جملگی  آن  است‌.  چرا که  انکا‌ر  چیزی  ا‌ست‌ که  یزدان  جهان  آن  را کامل  و  تـمام  اعلام  فرموده  است‌.  مسلّماً  چنین  انکاری کفر  بشمار  است‌،‌ کفری ‌که  قابل  ستیز  و  جدال  نیست  ...  و  امّا  عدول  از کُلّ  این  دین  و  برنامۀ  رب‌العالمین‌،  و گرایش‌ ‌به  آئین  و  برنامه‌ای  جز  آن‌،  و  پذیرش  سیستم  و  نظام  دیگری،  و شریعت  و  قانون  دیگری‌،  نیازی  به ‌گفتار  در  این  زمینه  نیست‌.  زیرا  یزدان  سبحان  خودش  در  این  سوره  از  چنین  مسأله‌ای  صحبت  فرموده  است‌،  و  سخن  آفریدگار  برای  کسی که  خواهان  توضیح  بیشتر  باشد  بس  است‌،  و  بالاتر  از  سخن  یزدان  برای  انسان  سخنی  نیست‌.

این  آیه  بیانگر  چیزی  است‌ که  جای  بحث  و  ستیز  نیست‌.  این  آیه  می‌فرماید:  این  دین‌،  آئین  جاودانه‌ای  است‌،  و  این  شریعت‌،  شریعت  همیشگی  است‌.  ایـن  شکـلی ‌که  خداوند  آن  را  به  عنوان  دین  برای  مسلمین  پسند  فرموده  است‌،  آخرین  شکل  بشمار  است  ...  این  دین‌،  آئـین  آن  زمان  و  آئین  این  زمان  و  آئین  هر  زمان  دیگری  است‌.  دیگر  هیچ  زمانی  و  هیچ  دوره‌ای‌،  آئینی  جز  ایـن  دیـن  ندارد.  این  دین‌،  واپسین  رسالت  برای  انسـانها  است‌.  کامل  و  تمام ‌گشته  است‌،  و  یـزدان  جـهان  آن  را  برای  انسانها  به  عنوان  دین  پسند کرده  است  و  از  آن  خشنودی  خود  را  اظهار  فرموده  است‌.  پس‌ کسی که  بخواهد  آن  را  تبدیل  یا  تغییر  یا  دگرگونه ‌کند  و  بپیراید  و  بیاراید،  و  سائر  تعبیراتی ‌که  در  ایـن  زمـان  می‌گویند  و  زبان  را  بدانها  پیچ  می‌دهند،  چنین‌ کسی  باید  جز  اسـلام  آئـین  دیگری  را  بجوید  ...

(ومن یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه).

 و  کســی  کـه  غیر  از  (‌آئـین  و  شـریعت‌)  اسـلام‌،  آئـینی  برگزیند،  از  او  پذیرفته  نمی‌شود.(‌آل ‌عمران  /  85) 

این  برنامۀ  الهی که  مشتمل  بر  جهان‌بینی  عقیدتی‌،  و  مراسم  عبادی،  و  قوانین  نظم  و  ترتیب  دهندۀ  سـراسـر  زندگی  است‌،  بر  همۀ  فعّالیّتها  و  تـلاشهای  زند‌گانی  فرمانروائی  می‌کند،  و  زندگانی  را  می‌گردانـد  و  اداره  می‌نماید،  و  بر کار  و  بار  حیات  نظارت  می‌کند.  برنامۀ  الهی  است‌ که  در  چارچوب  خود  به  زند‌گی  اجازه  می‌دهد  رشد  و  نموّ  داشته  باشد  و  بالنده  شود  و  اوج‌ گیرد  و  تحوّل  پذیرد،  بدون  این ‌که  بر  اصلی  و  یا  بر  فرعی  از  دین  نشورد.

زیرا  دین  برای  چنین ‌کاری  آمده  است‌،  و  این  است‌ که  واپسین  رسالت  برای  همگی  انسانها  بشمار  آمده  است‌.  بالندگی  و  دگرگونی  زندگی  در  پرتو  این  برنامه،  معنی  آن  این  نیست ‌که  اصلی  و  یا  فرعی  از  ایـن  برنامه  را  ترک ‌کنند  و  یا  نسبت  بدان  سستی  ورزند.  بلکه  بدین  معنی  است‌که  هرگونه  بالندگی  و  دگرگونی  در  زندگی حساب  آن  در  چنین  برنامه‌ای  مورد  نظر  بوده  است‌.  زیرا  خداوند  بزرگوار  بدانگاه‌ که  این  برنامه  را  در  واپسـین  شکل  خود  تهیّه  و  تنظیم  می‌فرمود،  و  اعلام  می‌داشت‌ که  این  برنامه ‌کامل  است  و  به  عنوان  دین  برای  مردمان  می‌پسندد  و  بدان  خشنود  است‌،  می‌دانست ‌که  تحوّلاتی  انجام  می‌پذیرد  و  رشد  و  ترقّی  پیش  می‌آید  و  بالش  و  زایشی  صورت  می‏گیرد،  و  نیازمندیها  و  ضـرورتهائی  بروز  و  ظهور  می‌کند،  و  مقتضیاتی  به  میان  می‌آید که  تـحوّلات  و  احـتیاجاتی  را  می‏طلبد.  پس  به  نـاچار  می‏بایست  این  برنامه  در  برگیرندۀ  همۀ  این  مـقتضیات  باشد.

کسی‌که  در  بارۀ ‌کاری  از  این‌ کارها،  جز  این  بیندیشد،  خدای  را  چنانکه  باید  نشناخته  است  ...

با  این  سخن‌،  دیباچۀ  همگانی  و  فشردۀ  این  سوره  را  به  پایان  می‏بریم،  و  به  تفصیل  آیات  آن  می‌پردازیم‌.

 

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 11-1


 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 11-1

 

سورة المائدة

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ (1) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (3) یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ فَکُلُواْ مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (4) الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلاَ مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَن یَکْفُرْ بِالإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (5) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَینِ وَإِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُواْ وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنکُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـکِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (6) وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )8( وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ (9) وَالَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (10) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ )(11)

 

 

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ ).

ای  مؤمنان‌!  به  پیمانها  و  قراردادها  وفا  کنید  (‌اعم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  بـا  خدا)‌.

لازم  است  زندگی  ضوابط  و  مقرّراتـی  داشـته  باشد،  زندگی  انسان  با  نـفسی‌که  در  انـدرون  خود  دارد،  و  زندگی  انسان  با  مردمان  و  زندگان  و  اشیاء  دیگر  بطور  عام‌.  مردمان‌،  خویشاوند  و  نزدیک  باشند،  یا  بیگانه  و  دور.  جزو  قوم  و  قبیله  باشند،  یا  از گروهها  و  ملّتها.  از  زمرۀ  دوستان  باشند،  یا  از  زمرۀ  دشمنان  ...  زندگان  جزو  چیزهائی  باشند که  خدا  آنها  را  مسخّر  انسان ‌کرده  است‌،  و  یا  از  جملۀ  چیزهائی  باشند که  یزدان  آنها  را  به  زیـر  فرمان  انسانها  در  نیاورده  باشد  ...  اشیاء  دور  و  بر  انسان‌،  در  این‌ گسترۀ  جهان  بزرگ  و  سترگی ‌که  او  را  احـاطه  کرده  است  ...گذشته  از  اینها،  زندگی  انسان  با  پروردگار  و  خداوندگارش‌،  و  بالأخره  زندگی  انسان  در  پیوندی ‌که  با  یزدان  جهان  دارد،  پیوندی ‌که  اساس‌ کلّ  زندگی  است‌.  اسلام  چنین  ضوابط  و  مقرّراتی  را  در  زندگی  انسـان  پدیدار  و  استوار  می‌دارد.  چنین  ضوابط  و  مقرّراتی  را  با  دقت  و  تیزبینی  پدید  می‌آورد،  و  روشن  و  آشکار آنها  را  تعیین  و تبیین  می‌کند،  و آنگاه  همۀ  آنها  را  به  یزدان  سبحان  ربط  و  پیوند  مـی‌دهد،  و  احترام  لازم  آنـها  را  ضمانت  می‌کند  و  عهده‌دار  می‌شود.  چنین  ضوابط  و  مقرّراتی  نباید  شکسته  شود  و  مورد  تمسخر  قرار گیرد.  خد‌اوند  آنها  را  به  د‌ست  هواها  و هوسهای  مـتفاوت  و  مـغیّر  نسپرده  است‌،  و  به  مصالح  عارضی  و گذرائی  واگذار  نفرموده  ا‌ست‌،  مصالح  عارضی  و گذرائی  که  فردی  یـا  گروهی،  و  یا  مـلّتی  و  یـا  نسلی  از  مردمان‌،  آنـها  را  مصلحت  خود  و  صلاح‌ کار  می‏بینند.  تا  در  راه  رسیدن  بدان  مصلحت  و صلاح‌،  چنین  ضوابط  ومقرّراتی  را در  هم  بشکنند  و  پـایمال  بکنند  ...  چه  ایـن  ضوابط  و  مقرّراتی‌ که  خدا  آنها  را  پدیدار  و  استوار  داشته  است  و  تعیین  و  تبیین  فرموده  است‌،  واقعاً  (‌مصلحت‌)  بشمار  می‌آیند،  مادام‌ که  یزدان  آنها  را  برای  انسان  پدیدار  و  استوار  و  تعیین  و  تبیین‌ کرده  باشد  ...  مصلحت  بشمار  می‌آیند،  هر  چند که  فردی  یا گروهی‌،  و  یا  ملّتی  و  نسلی  از  مردمان  مصلحت  را  در  چیزهای  دیگری  بدانند  و  ببینند!  زیرا  خدا  آگاه  است  و  مردمان  ناآگاه!  آنچه  را که  آفریدگار  جهان  مقرّر می‌دارد،  بهتر  از  آن  چیزی  است  که  مردمان  مقرّر  می‌نمایند! کمـترین  ادب  با  خـدا  ایـن  است ‌که  انسان  راجع  به  مصلحت  در  برابر  تعیین  ارزش  و  تبیین  سنجش  یزدان‌،  تعیین  ارزش  و  تبیین  سنجش  خود  را  متّهم ‌کند.  و  امّا  حقیقت  ادب  این  است ‌که  انسان  نسبت  به  مصلحت  در  برابر  تعیین  ارزش  و  ‌تبیین  سنجش  یزدان‌،  هیچگو‌نه  تعیین  ارزش  و  تبیین  سنجشی  اصلاً  نداشته  باشد.  بلکه  مصلحت  را  در همان  چیزی  ببیند که  خد‌ا  مصلحت  دیده  است‌،  و  در  برابر  تـعیین  ارزش  و  تبیین  سنجش  یـزدان‌،  جز  فرمانبرداری  و  پـذیرش  و  تسلیم  نداشته  باشد،  و  رضایت  و  اعتماد  و  اطمینان  به  چیزی  داشته  باشد که  خدا  می‌پسندد  و  مصلحت  می‏بیند.  یزدان  جهان‌،  این  ضوابط  و  مقرّرات  را  (‌عقو‌د)  می‌نامد،  و  به  مؤمنان  دستور  می‌دهد که  بدین  عقو‌د  و  عهود  وفا  کنند.

آغازیدن  این  سوره  با  دستور  به  وفای  به  عقو‌د  و  عهود،  سپس  ادامۀ  این‌ گشایش  با  بیان  حلال  و  حرام  حیواناتی  که  ذبح  می‌کردند  و  خوردنیها  و  نوشیدنیها  و  ازدواجها،  و  بیان  بسیاری  از  احکام  شـرعی  و  عبادی،  عقیدۀ  درست‌،  حقیقت  الوهیّت  و  عبودیّت،  روابط  ملّت  مؤمن  با  ملّتها  و  مکتب‌ها  و  مذهبهای‌ گوناگون‌،  وظائف  و  مشاکل  ملّت  مؤمن  در  راه  به  پا  خاستن  برای  یزدان  و گواهی  دادن  دادگرانه  و  سرپرستی‌کردن  انسانها  با کتاب   خود که  نگاهبان  و  نگاهدار  همۀ ‌کتابهای  پیشین  آسمانی  است‌،  به  تمام  و کمال  حکم‌ کردن  و  عمل  نمودن  به  چیزی‌ که  خدا  نـازل  فرموده  است‌،  پـرهیز  از  برگشت  و  دست  برداشتن  از  برخی  از  چیزهائی ‌که  خدا  نازل  فـرموده  است‌،  و پرهیز از ستمگری  و ترک  دادگری  بر اثر پیروی  از  احساسات  شخصی  و  متأثّر  شدن  از  مهر  و  محبّت  و  بغض  و  عداوت  با  دیگران.

سرآغاز  سوره  این  چنین‌،  و  پیشروی  در  آن  نیز  به  هـمین  روال‌،  به  واژۀ  (‌عقود)  معنی  فراخ‌تر  از  نخستین  معنی  متبادر  به  ذهن  می‏بخشد.  روشن  می‌سازد که  مقصود  از  عقود،  همۀ  ضوابط  و  مقرّراتی  است‌ که  یـزدان  برای  زندگی  معیّن  فرموده  است‌.  مقدّم  بر همۀ ‌آنها،  عقد  ایمان  به  خدا،  و  شناخت  الوهیّت  یـزدان  سبحان،  و  مـقتضی  عبودیّت  در  برابر  الوهیّت  است‌.  ایـن  عقدی  است  که  ســائر  عقود،  و  هـمۀ  ضوابط  در  زندگی،  از  آن  برمی‌جوشد  و  بر  آن  استوار  می‏گردد.

عقد  ایمان  به  یزدان‌،  و  اعتراف  به  الوهیّت  و  ربوبیّت  و  قیمومت  ایزد  سبحان،  و  مقتضیات  این  اعتراف  ناشی  از  عبودیّت ‌کامل  و  التزام  شامل  و  اطاعت  مطلق  و  تسلیم  ژرف  و  تمام  عیار،  همان  عقدی  است‌ که  خدا  پیش  از  هر  کس  دیگـری  از  آدم  علیه السّلام گرفته  است‌،  بدانگـاه‌ که  کلیدهای  خلافت  در  زمین  را  بدو  می‏سپرد،  با  شرط  و  عهدی ‌که  این  نصّ  قرآنی  بیانگر  آن  است‌:

(قلنا:اهبطوا منها جمیعا . فإما یأتینکم منی هدى , فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون ).

گفتیم‌:  همگی  از  آنجا  (‌به  زمـین‌)  فرود  آئـید  و  چنانچه  هدایتی  از  طرف  من  برای  شما  آمد  (‌که  حتماً  هم  خواهد  آمد)  کسانی  که  از  آن  پیروی  کنند،  نـه  تـرسی  بـر  آنان  خواهد  بود  و  نه  غمگین  خواهند  شد.  و  کسانی  که  کـافر  شوند  و  آیه‌های  ما  را  تکذیب  کنند  (‌و  نادیده  گیرند)  اهل  دوزخند  و  همیشه  در  آنجا  خواهند  ماند.     (‌بقره  /  ٣٨ و 39) 

پس  این  خلافت‌،  خلافت  مشروط  به  پیروی  از  هدایت  آفریدگاری  است‌ که  در  لابلای‌ کتابهای  خود  آن  را  بر  پیغمبرانش  نازل  فرموده  است‌.  اگر  از  این  هدایت  پیروی  نشود،  مخالفت  با  عقد  خلافت  و  تملیک  خواهد  بود،  مخالفتی‌ که  هر  عملی  را که  مخالف  با  چیزی  باشد که  خدا  آن  را  نـازل‌ کرده  است  از  اسـاس  باطل  و  پوچ  می‌گرداند  بگو‌نه‌ای‌ که  قابل  تصحیح  دوباره  و  عقد  مجدّد  نخواهد  بود،  و  بر  هر کسی ‌که  به  خدا  ایمان  داشته  باشد  و  بخواهد  به  عقد  قرارداد  خدا  وفا کند،  واجب  می‌گرداند که  این  چیز  باطل  و  پوچ  را  برگرداند  و  آن  را  به  رسمیّت  نشناسد،  و  بر اساس  آن  معامله‌ای  را  نپذ‌یرد.  اگر  چنین  عمل  نکند،  به  عقد  قرارداد  یزدان  وفا  نکرده  است‌.

این  عقد  یا  این  عهد،  با  نژاد  آدم  بارها  تکرار  شده  است‌،  بدانگاه  که  هنوز  در  پشت  پـدران  قـرار  داشـته‌انـد،  همانگو‌نه  که  در  سورۀ  دیگری  آمده  است‌:

 (وإذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم , وأشهدهم على أنفسهم:ألست بربکم ؟ قالوا:بلى شهدنا ! أن تقولوا یوم القیامة إنا کنا عن هذا غافلین . أو تقولوا:إنما أشرک آباؤنا من قبل وکنا ذریة من بعدهم . أفتهلکنا بما فعل المبطلون).

(‌ای  پـیغمبر  بــرای  مـردم  بـیان  کـن‌)  هنگامی  را  کـه  پروردگارت  فرزندان  آدم  را  از  پشت  آدمیزادگان  (‌در  طول  اعصار  و  قرون‌)  پـدیدار  کرد  و  (‌عقل  و  ادراک  بدانان  داد  تا  عجائب  و  غرائب  گیتی  را  دریابند  و  از  روی  قوانین  و  سنن  منظّم  و  شگفت‌انگیز  هستی‌،  خدای  خود  را  بشناسند  و  بالأخره  با  خواندن  دلائل  شناخت  یـزدان  در  کتاب  باز  و  گستردۀ  جهان‌،  انگار  خداونـد  سـبحان‌)  ایشان  را  بر  خودشان  گواه  گرفته  است  (‌و  خطاب  بدانان  فرموده  است‌)  که‌:  آیا  من  پروردگار  شما  نیستم‌؟  آنـان  (‌هم  به  زبان  حال  پاسخ  داده  و)  گفته‌اند:  آری‌،  گواهی  می‌دهیم  (‌توئی  خالق  باری  ...  ما  دلائل  و  براهین  جهان  را  موجب  اقرار  و  اعتراف  شما  مردمان  کرده‌ایــم‌)  تـا  روز  قیامت  نگوئید  ما  از  این  (‌امر  خداشناسی  و  یکتاپرستی‌)  غافل  و  بی‌خبر  بوده‌ایم‌.  یا  این  که  نگوئید:  نیاکان  ما  پیش  از ما  شرک  ورزیدند  و  ما  هم  فرزندان  آنـان  بـودیم  (‌و  چون  چیزی  در  دست  نداشتیم  که  با  آن  حقّ  را  از  بـاطل  بشـناسیم‌،  از  ایشـان  پـیروی  کردیم‌،  لذا  خـویشتن  را  بیگناه  می‌دانیم‌.  پـروردگارا!)  آیـا  به  سـبب  کـاری  کـه  باطلگرایان  (‌یـعنی  نـیاکان  مشـرک  مـا  که  بنیانگذاران  بت‌پرستی  بوده‌اند)  کرده‌اند  مـا  را  (‌مـجازات  مـی‌کنی  و  در  روز  رســـتاخیز  بــــا  عـــذاب  خـود)  نـابودمان  می‌گردانی‌؟‌.                                (اعر‌اف  /  172و173) 

این  عقد  قرارداد  دیگری  است‌ که  با  فرد  فرد  مردمان  بسته  شده  است‌.  عقد  قراردادی  است ‌که  یزدان  سبحان  با  جملگی  آدمیزادگان  بسته  است‌،  بدانگاه ‌که  آنـان  در  پشت  پدرانشان  مستقرّ  بوده‌اند.  ما  را  نسزد که  بپرسیم‌:  چگونه‌؟  زیرا  خداونـد  بهتر  از  هر کس  دیگری  از  آفریدگان  مطّلع  و  با  ایشان  آشـنا  است‌،  و  او  دانـاتر  و  آگاه‌تر  از  هر کس  دیگری  است  و  می‌داند  در  هر  حالتی  از  احوال  و  در  هر  وضعی  از  اوضاع  مردمان  چگونه  آفریدگان  خود  را  مخاطب  قرار  دهد  و  با  ایشان  به  سخن  درآید،  بدانگو‌نه  که  حجّت  را  بر  آنان  تمام‌ کند.  او  است  که  می فرماید:  خدا  از آنان  چنین  عهدی  را  بر  ربوبیّت  و  خداوندگاری  خویش  بر  ایشان‌ گرفته  است‌.  پس  قطعاً  چنین  عقد  قراردادی  انجام  پذیرفته  است‌،  همانگو‌نه  که  خدا  خودش  فرموده  است  و  خواسته  است‌.  اگر  مردمان  به  پیمانشان  و  عقد  قراردادشان  با  خدا  وفا  نکنند،  وفا  کنندگان  بشمار  نمی‌آیند!

یزدان  پاک  از  بنی‏اسرائیل  پیمان  گرفت  -  همانگو‌نه ‌که  در  این  سوره  می‌آید  -  آن  روزی ‌که ‌کوه  را  همچون  سایه‌بانی  بالای  سرشان  نگاه  داشت  و  آنان  گمان  بردند  که‌ کوه  بر  سرشان  فرود  می‌آید.  در  روند  سوره  خواهیم  دانست‌ که  ایشان  چگونه  به  پیمانشان  وفا  نکـردند،  و  چگونه  عذابی ‌گریبانگیرشان‌ گردید که‌ گریبانگیر  هر  فرد  پیمان‌شکنی  می‌گردد.

کسانی‌که  به  محمّد  صلّی الله علیه واله وسلّم  ایمان  آوردند،  در  خدمت  او  با  خدا  پیمان  بستند،  پیمان  استوار  و  همگانی  مبنی  بر  شنیدن  و  پذیرفتن  و  اطاعت‌ کردن  و  فرمانبرداری  نمودن  همه  جانبه.  عرض  کردند: ‌گوش  به  فرمان  و  فرمانبردار  خواهیم  بود  در  خوشی  و  نـاخوشی  خـود،  و  تو  را  بر  خویشتن  تـرجیح  خواهیم  داد،  و  با کار  بدستان  و  کارگذاران  مربوطه  جدال  و  ستیز  نخواهیم‌ کرد.

بعد  از  آن  هم‌،  پیمانهای  ویژه‌ای  از  سوی  برخی  از  ایشان  انجام  پذیرفت  که  ناشی  از  همان  پیمان  همگانی  بود.  در  بیعت  عقبۀ  دوم ‌که  به  دنبال  آن  هجرت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  از  مکّه  به  مدینه  روی  داد،  پـیمانی  با  سـران  انصار  بسته  شد.  در  حدیبیّه‌،  پـیمان  (‌بیعة  الرضوان‌)  در  زیر  درخت  انجام  گرفت‌.

همۀ  پیمانها  و  عقد  قراردادها  بر  عقد  ایمان  به  یزدان‌،  و  بندگی  و  عبودیّت  خداونـد  منّان  اسـتوار  و  پـابرجا  می‌گردد،  چه  پیمانی‌ که  به  اوامر  یا  نواهی  شریعت  یزدان  مربوط  باشد،  و  چه  پیمانی‌که  مربوط  باشد  به  انواع  معاملات  با  مردمان  و  رفتار  با  زندگان  و  همۀ  اشیاء  این  جهان‌،  برابر  قوانین  و  مقرّراتی  که  یزدان  تعیین  و  تبیین  فرموده  است‌.  همۀ  پیمانها،  همان  عقودی  هسـتند که  خداوند  مؤمنان  را  فریاد  می‌دارد  و  ایشان  را  با  وصف  ایمان  می‌خواند  که  بدانها  وفاء  کنید.  زیرا  صفت  ایمان‌،  مؤمنان  را  به  وفای  به  عـهد  وامی‌دارد،  و  ایشـان  را  برمی‌انگیزد  بر  سر  پیمان  بمانند.  به  همین  خاطر  است ‌که  این  چنین  ندائی  متوجّه  ایشان  می‌شود:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ ).

ای  مؤمنان‌!  به  پـیمانها  و  قراردادهـا  وفـا  کنید  (‌اعـم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  بـا  یزدان‌)‌.

سپس  برخی  از  این  عقدها  و  پیمانها  را  توضیح  و  تشریح   میفرماید:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ (1) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (3)

ای  مؤمنان‌!  به  پیمانها  و  قـراردادها  وفا  کنید  (‌اعم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  بـا  خدا  ...  بعد  از  ذبح‌،  خوردن  گوشت‌)  چهارپایان  برای  شما  حلال  است  مگر  آنهائی  که  (‌در  این  سوره  مستثنی  می‌گردد)  و  بر  شما  خـوانـده  مـی‌شود.  هنگامی  کـه  در  حالت  احرام  هستید  (‌یا  این  که  در  سـرزمین  حرم  بسـر  می‌برید)  شکار  (‌برّی‌)  را  حلال  ندانید.  چه  خداوند  هر  چه  بخواهد  (‌و  مصلحت  بدانـد)  حکـم  مـی‌کند.  ای  مـؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خدا  را  برای  خود  حـلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هرگونه  که  بخواهید  بدان  دست  ببرید  و  در آن  تصرّف  کنید)  و  نه  مـاه  حرام  را  (‌بدین  معنی  که  در  آن  بجنگید)‌،  و  نه  قربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌که  به  بیت  الله  هدیّه  می‏کردند.  بدینگونه  که  متعرض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنــها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  بـه  خـانۀ  خدا  را  دارند  و  به  دنبال  لطف  و  خشنودی  خدایند  (‌بدین  مـعنی  که  آنان  را  از  آمدن  بدانجا  باز  دارید  و  یا  این  که  با  ایشان  بجنگید)‌.  هر  وقت  که  از  احرام  بدر  آمدید  و  از  سـرزمین  حرم  خارج  شدید،  شکار  کنید  (‌و  شکار  کردن  برای  شما  بلامانع  خواهد  بود)‌.  دشمنی  قومی  که  شما  را  از  آمـدن  به  مسجدالحرام  باز  داشـتند،  شـما  را  بـر  آن  ندارد  کـه  تعدّی  و  تجاوز  کنید.  در  راه  نیکی  و  پرهیزگاری  همدیگر  را  یاری  و  پشتیبانی  نمائید،  و  همدیگر  را  در  راه  تجاوز  و  ستمکاری  یـاری  و  پشـتیبانی  مکنید.  از  خدا  بـترسید.  بیگمان  خـداوند  دارای  مـجازات  شـدیدی  است‌.  (‌ای  مؤمنان‌!)  بر  شما  حرام  است  (‌خوردن  گـوشت‌)  مـردار،  خون  (‌جاری‌)‌،  گوشت  خوک‌،  حیواناتی  که  به  هنگام  ذبح  نام  غیرخدا  بر  آنها  برده  شود  و  به  نـام  دیگران  سر  بریده  شوند،  حیواناتی  که  خفه  شده‌اند،  حیواناتی  که  با  شکنجه  و  کتک  کشته  شده‌اند،  آنهائی  که  از  بلندی  پـرت  شده  و  مرده‌اند،  آنهائی  که  بر  اثر  شـاخ  زدن  حیوانات  دیگر  مرده‌اند،  حیواناتی  که  درّندگان  از  بدن  آنها  چیزی  خورده  و  بدان  سبب  مرده‌اند،  مگر  این  که  (‌قبل  از  مرگ  بدانها  رسیده  و)‌ آنها  را  سر  بریده  باشید،  حیواناتی  که  برای  نزدیکی  به  بتان  قربانی  شده‌اند،  و  بـر شما  حرام  است  که‌ با  چوبه‌های  تیر  به  پیشگوئی  پردازید  و از  غیب  سخن  گوئید، ‌همۀ  اینها برای  شما  گناه‌ بزرگ  و خروج  از  فرمان  یزدان  است‌.  از  امروز  کافران  از  (‌نـابود  کـردن‌)  دین  شما مأیوس  گشته‌اند  (‌ومی‌دانند این  دین‌ ماندگار  و  جاودانه  است‌)‌،  پس  از آنان  نترسید  و  از من  بترسید.  امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کـامل  کـردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  بـه  شما  و  استوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر شما  تکمیل ‌نمودم  و اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم.  امّا  کسـی  که  در  حال  گرسنگی  ناچار شود  (‌از  محرّمات  سابق  چیز‌ی  بخورد  تا  هلاک  نشود)  و  متمایل  به  گناه  نباشد  (‌و  عمداً  نخواهد  چنین  کـند،  مـانعی  نـدارد)  چرا  که  خداونـد  بـخشندۀ  مهربان  است  (‌و  از  مضطرّ  صرف  نظر  می‌کند  و  برای  او  مقد‌ار  نیاز  را  مباح  می‌نماید)‌.

این  حرام‌ کردن  و  حلال  ساختن  حیوانـاتی‌ که‌ کشـته  می‌شوند،  و  انوع  آنها،  در  شرائط  مکانی  و  زمانی  ویژه‌،  همۀ  اینها  از  زمرۀ  (‌عقود)  بشمارند.  عقودی‌ که  پیش  از  هر  چیز  بر  عقد  ایمان  استوار  و  پایدارنـد.  پس  کسانی‌ که  ایمان  آورده‌اند،  عقد  ایمان  ایشان  مقتضی  این  است ‌که  دستور  حرام‌ کردن  و  حلال  ساختن  را  تـنها  از  یزدان  دریافت  دارند  و  بس،  و  در  این  مسائل  چیزی  از  غیر  خدا  دریافت  ندارند  و  نپذیرند.  به  همین  علّت  هـم  است  با  چنین  ندائی  در  سرآغاز  این  بیان،  مخاطب  قرار  می‏گیرند  و  فریاد  زده  می‌شوند.  پس  از  آن  است‌ که  خدا  به  بیان  حلال  و  حرام  می‌پردازد:

(أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ - إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ).

(‌بعد  از  ذبح‌،  خوردن  گوشت‌)  چـهارپایان  بـرای  شما  حلال  است‌،  مگـر  آنـهائی  کـه  (‌در  ایـن  سـوره  مسـتثنی  می‌گردد)  و  بر شما  خوانده  می‌شود.

به  مقتضی  ا‌ین  حلال ‌کردن  یزدان‌،  و  به  مقتضی  ایـن  اجازۀ  خدای  مهربان  و  شرع  او  -  نه  ا‌ز  سـرچشـمۀ  دیگری‌،  و  نه  طلب  یاری  از  اصل  دیگری  -  برای  شما  حلال  شده  است‌ که  از  همۀ  حیواناتی  بخورید که  تحت  مدلول  و  مفهوم  (‌چهارپایان‌)  قرار  می‏گیرند،  اعـم  از  حیواناتی‌ که  ذبح  می‌شوند  و  نـخجیرانی‌ که  شکار  می‌گردند  -  مگر  حیواناتی ‌که  تـحریم  آنـها  بر  شـما  خوانده  می‌شود  -  و  چنین  حیوانات  حرام‌ گوشتی  نام  برده  می‌شود.  حیواناتی ‌که  در  زمانی  حرام  می‌گردند  و  یا  در  مکانی‌،  و  یا  این ‌که  همیشه  حرام  خو‌اهند  بود،  در  هر  زمانی  و  در  هر  مکانی  ...  چهارپایان  شامل  شتر  و  گاو  و  بز  و گوسفند  می‏گردد،  و  حیوانات  وحشی  اینها  نیز  همچون‌ گاوها  و گاومیش‌های  وحشی‌،  و گورخرها  و  آهوها،  بدانها  افزوده  می‌شود.  سپس  روند  قرآنی‌،  از  این  حکم  عام‌،  برخی  را  استثناء  می‌کند.  نخستین  چیزی  که  جدا  و  مستثنی  می‌شود،  نخجیری  است‌ که  شکارچی  در  حال  احرام  به  شکار  آن  پرداخته  است‌:

(غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ).

هنگامی  که  در  حالت  احرام  هستید  (‌یا  این  که  در  سرزمین  حرم  بسـر  مـی‌برید)  شکـار  (‌بـرّی‌)  را  حـلال  ندانید.

در اینجا  تحریم  پیش  از  هر چیز  متوجّه  خود  نخجیرگری  و  شکار کردن  است‌.  چه  احرام  بستن  برای  حج‌ّ تمتّع  و یا  حج  عمره‌،  تـرک  اسباب  زندگی  عادی  و  شـیوه‌های  مألوف  آن‌،  و  رو کردن  به  خدا  در  بیت‌الله  الحرام  است‌،  بیتی‌ که  یزدان  آن  را  محلّ  امن  و  امان‌ کرده  است‌،  لذا  واجب  است ‌که  در کـنار  آن  از  تعدّی  به  زنده‌ای  از  زندگان  و  جانداری  از  جانداران  دست  کشید.  ایـن  هم  یک  برهۀ  روحی  است ‌که  برای  نفس  بشری‌ ضروری  و  لازم  است‌.  نفس  انسان  در  این  برهه  از  زمان‌،  احساس  می‌کند  میان  همۀ  زندگان  خویشی  و  پیوندی  در  عطاء  کنندۀ  زندگی  است‌.

در  این  برهه  او  باید  از  هر  نوع  تعدّی  و  تجاوزی  امان  دهد  و  خود  نیز  در  امان  باشد،  و  از  ضروریّات  معاش  و  روز گذار  تا  اندازه‌ای  سبک  شود،  ضروریّاتی‌ که  شکار  پرندگان  و  حیوانات  و  خوردن‌ گوشتشان  به  خاطر  آنها  حلال  شده  است‌.  تا  بدین  وسیله  در  این  برهه  بالاتر  از  عادات  و  اسالیب  زندگی  شود  و  رود،  و  بدان  افق  والای  رخشان  چشم  بدوزد  و  به  سوی  آن  بال  و  پری  بزند  و  بدود.

پیش  از  آن‌ که  روند  قرآنی  پیشتر  برود،  و  به  ذکر  سائر  مستثنی‌ها  بپردازد،  و  آنـها  را  از  حکم  حلال  بودن  عمومی  جدا سازد،  این  عقد  را  به  عـقد  بزرگ  پـیوند  می‌دهد،  و  سرچشمۀ  این  چنین  پیمانی  را  به  یاد  مؤمنان  می‌اندازد:

(إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ) (1)

خداوند  هر  چه  بخواهد  (‌و  مصلحت  بداند،  انجام  می‌دهد  و)  بدان  فرمان  می‌راند.

خواست  یزدان  آزاد  است‌.  ارادۀ  او  روان  است‌.  فرمان  می‌دهد  و  انجام  می‌دهد  هرگو‌نه‌ که  بخواهد.  هیچ‌ کس  نیست‌ که  با  او  بخواهد  و  اراده  نماید.  هیچ  فردی  نیست  که  جز او فرمان  براند.  هیچ  چیزی  و کسی  نـیست‌ که  جلوگیری ‌کند  از  آنچه  او  بدان  فرمان  دهد.  فرمان  او  در  حلال‌ کردن  و  حر‌ام  ساختن  چیزی ‌که  بخواهد،  بر  همین  منوال  است‌.

پس  از  این‌،  دوباره  مؤمنان  را  فریاد  می‌دارد که  چیزهائی  را که  خدا  حرام‌ کرده  است‌،  حلال  نکنند  و  ندانند.

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ ).

ای  مؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خـدا  را  بـرای  خود  حلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هر گونه  که  بخـواهید  بدان  دست  ببرید  و  در  آن  تصرّف  کنید)  و  نه  ماه  حرام  را  (‌بـدین  مـعنی  که  در  آن  بـجنگید)‌،  و  نه  قربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌کـه  بـه  بـیت‌اللـه  هدیّه  می‏گردد.  بدین  گونه  که  متعرّض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  به  خانۀ  خدا  را  دارند  و  به  دنبال  لطف  و  خشنودی  خدایند  (‌بدین  معنی  که  آنان  را  از آمدن  بدانجا  بـازدارید  و  یـا  اینکه  با  ایشان  بجنگید)‌.  هر  وقت  که  از  احرام  بدر  آمدید  و  از  سرزمین  حرام  خارج  شدید،  شکار  کنید  (‌و  شکار  کردن  برای  شما  بلامانع  خواهد  بود)‌.

چیزی ‌که  پیش  از  هر  چیز  دیگری  از  معانی  (‌شـعاثر  الله  )  به  ذهن  وارد  می‏گردد  و  بدان  متبادر  می‌شود،  شعائر  و  مناسک  حجّ  و  عمره  است‌،  و  چیزی  است ‌کـه  چنین  واژه‌ای  بیانگر  آن  است  از  محرّمات  بر کسی ‌کـه  برای  حجّ  یا  عمره  احرام  بسته  است  و  به  مراسم  پرداخته  است  تا  آنگاه‌ که  با  ذبح  قربانیی ‌که  با  خود  به  بیت  الله  آورده  است  حجّ ‌او  پایان  می‏گیرد.  چه‌ کسی‌ که  احرام  بسته  است  نباید  در  زمان  احرام خو‌د،  محرّمات  لازم  را  حلال  و  آزاد گرداند.  زیرا  حلال  و  آزاد کردن  محرّمات  در  این  برهه  از  زمان‌،  سبک  داشتن  و  سـاده  انگاشتن  حرمت  خداوندگاری  است ‌که  این  شعائر  و  مـراسـم  را  تعیین ‌کرده  است‌.  روند  قرآنی  چنین  شعائر  و  مراسمی  را  به  خدا  نسبت  داده  است  تا  بزرگی  و  سـترگی  آنـها  را  برساند،  و  از  حلال‌ کردن  آنها  مردمان  را  برحذر  دارد.  ماه  حرام  به  معنی  ماههای ‌حرام  است‌ که‌ عبارتند  از:  رجب  و  ذوالقعده  و  ذوالحجّه  و  محرّم‌.  یزدان  جـهان  جنگیدن  در آنها  را  تحریم  فرموده  است‌.  عربها  نیز  پیش  از  ظهور  اسلام  آنها  را  حرام  بشمار  می‌آوردند  و  در  آنها  نـمی‌جنگیدند.  ولی  آنـها  را  مورد  بازیچه  قرار  می‌دادند  و  به  شوخی  می‌گرفتند!  آنگونه  که  دلشـان  می‌خواست  با  آنها  رفتار  می‌کردند.  مثلاً  برابر  فتوای 

برخی  از کاهنان‌،  یا  موافقت  با  فرمان  بعضی  از  رؤسای  قبائل  نیرومند،  این  ماهها  را  از  سالی  به  سـال  دیگری  حواله  می‌کردند.  هنگامی که  اسلام  ظهور کرد،  یـزدان  سبحان  حرمت  آنـها  را  دوباره  مقرّر  داشت‌،  و  چنین  حرمتی  را  ناشی  از  فرمان  ایزد  منّان  اعلام‌ کرد،  فرمانی  که  روزی  آن  را  صادر کرده  بود که  آسمانها  و  زمین  را  آفریده  بود،  همانگونه ‌که  در  سورۀ  توبه  آمده  است‌:

(إن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فی کتاب الله یوم خلق السماوات والأرض منها أربعة حرم . ذلک الدین القیم ).

شمارۀ  ماهها  (‌ی  سال  قمری‌)  در  حکم  و  تقدیر  خدا  (‌ی  متعال‌،  و  مضبوط  در  لوح  محفوظ‌،  یا  موجود)  در  کتاب  آفرییش  - ‌از آن  روز که ‌آسمانها  و زمین  را  آفریده  است  -‌دوازده  ماه  است  که  چهارماه  حرام  است  (‌و  آنها  عبارتند  از:  ذی‌القعده‌،  ذی‌الحجّه‌،  محرّم‌،  و  رجب‌.  جنگ  در  این  ماهها  حرام  است‌،  و)  این  (‌تـحریم  نبرد)  آئین  راستین  و  تغییرناپذیر  (‌خدا)  است. (توبه /  6‌٣)

 در  این  آیه  مقرّر  فرموده  است ‌که  چنین  ماههائی  را  از  زمانی  به  زمان  دیگری  حو‌اله  دادن‌،  مایۀ  افـزایش‌ کفر  می‏گردد.  باید کار  صلح  و  صفا،  در  آنها  برابر  فرمان  یزدان  انجام  پذیرد.  مگر  ایـن‌ که  در  ایـن  ماهها  بر  مسـلمانان  تـاخت  آورده  شود که  در  ایـن  صورت  می‌توانند  پاسخ  تعدّی  و  تجاوز  را  بدهند  و  نگذارند که  متجاوزین  خویشتن  را  در  پناه  مـاههای  حرام  پـنهان  دارند،  در  حـالی ‌که  خودشان  حـرمت  آنها  را  نگاه  نمی‌دارند.  همچنین  نگذا‌رنـد  کـه  متجاوزین  برای  دستیابی  به  مسلمانان‌،  خویشتن  را  در  پشت  سپر  چنین  ماههائی  قرار  دهند  و  به  مسـلمانان  هـر  بلائی  را که  می‌خواهند  برسانند  و  آنگاه  خود  سالم  برگردند.  خداوند  حکم  جنگیدن  در  ماههای  حرام  را  تعیین  فرموده  است‌،  بدانگونه ‌که  در  سورۀ  بقره  آمده  است‌[1]‌.

هدْی‌،  حیوانی  است‌ که ‌کسی‌ که  به  حجّ  یا  عمره  آمـده  است‌،  برای  قربانی ‌کردن  با  خو‌د  می‌آورد،  و  آن  را  در  آخرین  روزهای  حجّ  یا  عمره  سرمی‌برد،  و  با  قربانی  آن  مراسم  حجّ  و  یا  عمرۀ  خود  را  پایان  می‏بخشد.  این  حیوان  می‌تواند  شتری  یا گاوی  و  یا  گوسفندی  باشد.  معنی  حلال  نکردن  و  ندانستن  آن  این  است ‌که  چنین  حیوانی  را  برای  هدفی  و  مقصودی  سر  نبرد،  جز  برای  هد‌فی  و  مقصودی‌ که  حیوان  را  بدان  خـاطر  آورده  است  و  به  قربانگاه  رسانده  است‌.  همچنین  حیوان  را  جز  روز  قربانی  در  حجّ  و پایان  مراسم  عمره  در  عمره  سر نبرد،  و  از گوشت  و  پوست  و  مو و  پشم  آ‌ن  به  هیچوجه  استفاده  نکند،  بلکه  آنها  را کلاً به  فقراء  بدهد.

قلائد،  به  حیوانهائی ‌گفته  می‌شود که  صاحبانشان  بر  گردن  آنها  قلّاده‌،  یعنی ‌گردن‌بند  قرار  می‌دهند که  نشانۀ  نذر  آنها  برای  خدا  است‌.  آنها  را  آزاد  می‌گذارند  بچرند  تا وقتی ‌که  در زمان‌ و  مکان  نذر سر بریده  شوند.  در  میان  آنها  حیواناتی  با  نشان  قربانی  نشاندار  می‌شوند  و  تا  موعد  ذبح  آزاد  و  رها  می‌گردند.  چنین  حیوانهای  قـــلاده‌دار  و  نشـــانداری  درست  نـیست  پس  از  نشانه‌گذاری  حلال  به  حساب  آیـند.  این  است  ذبح  نمی‌گردند  مگر  برای  هدفی ‌که  بدان  اختصاص  داد‌ه  شده‌اند  ...  همچنین  گفته‌اند:  کسانی  که  از  قصاص  یا  دشمن  و  چیزهای  دیگری  امان  می‌خواستند،  قلاده  و  گردنبند  بر  خود  آویزان  مـی‌کردند.  بدین  منظور  از  درختان  حرم  قلاده  را  ترتیب  می‌دادند  و گردن‌بندوار  بر  خود  می‌آویختند  و  در  زمین  به  سیر و  سفر می‌پرداختند،  و کسی  متعرّض  ایشان  نـمی‌گردید  و  دست  تعدّی  به  سویشان  دراز  نمی‌کرد.  طرفداران  این  قول  می‌گویند:  این  امر  بعدها  با  این  فرموده‌های  خدا  منسوخ ‌گردیده  است‌:

(إنما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا).

بیگمان  مشرکان  (‌به  سبب  کفر  و  سرکشان،  از  لحـاظ  عقیده‌)  پلیدند،  لذا  نباید  پس  از  امسال  (‌کـه  نـهم  هـجری  است‌)  به  مسجدالحرام  وارد  شوند. (توبه / 28) 

(فخذوهم واقتلوهم حیث ثقفتموهم) .

آنان را بگیرید و (‌اسیر کنید و در صورت لزوم‌) ایشان را هر کجا یافتید بکشید. (‌نساء‌/ 91)

امّا گفتۀ نخستین ظـاهرتر و روشـن‌تر است‌، و قلائد حیوانهائی هستند که دارای قلاده و نشانه و نذر یزدان شده‌اند. ذکر قلائد پس از هدْی قلاده‌دار و نشـاندار، جهت ذبح در حج یا عمره‌، به سبب مناسبتی است‌که میان اینها و آنها موجود است‌.

همچنین خداوند حرام‌کرده است‌که باکسانی بجنگد یا از ایشان جلوگیری ‌کنند که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را دارند و لطف و خشنودی یـزدان را می‌جویند. مراد کسانی است‌ که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را د‌ارند برای بازرگانی حلال و بدست آوردن رضایت یـزدان‌، چه آنان برای حج آمده باشند و یا برای غیر حج ... یزدان به خاطر احترام خـانۀ خود بدیشان امـان داده است‌. خداوند شکار کردن در غیر حرم را پس از اتمام احرام آزاد فرموده است‌، شکار کردن در غیر حرم نه در حرم‌، زیرا شکار کردن در حرم هرگز آزاد نیست‌:

(وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا)‌.

هر وقت که از احرام بـدر آمدید و از سرزمین حـرم خارج شدید، شکار کنید (‌و شکار کردن پرای شـما بلامانع خواهد بود)‌.

خانۀ خدا منطقۀ امن و امان است‌. خدا است ‌که این امن و امان را در پناه خانۀ خود پدیدار و برقرار می‌سازد، همانگونه ‌که امن و امان را در ماههای حرام پدیدار و برقرار می‌دارد ... خانۀ خدا، منطقـه‌ای است‌ که در آنجا انسان و حیوان و پرنده و درخت در امن و امان است و نباید آزاری بدانها برسد و تعدّی و دست درازی آنها را به هراس اندازد. به خاطر پذیرش دعای ابراهیم - نیای این ملت بزرگوار -‌صلح و صفای مطلق در فضای این خانه در پرواز است‌. این صلح و صفا چهار ماه ‌کامل در سال‌، در پرتو اسلام‌، بر بالای همۀ ‌کرۀ زمین بال و پر می‌زند. صلح و صفائی است‌که دل انسانها شیرینی و آرامش و امنیت آن را می‌چشد. پس با بودن شروط لازمۀ این صلح و صفا، انسان باید بر آن حرص و آز ورزد، و عهد و پـیمان یـزدان را رعـایت نماید، و تلاش‌ کند که همیشه و در همه جا صلح و صفا بر جای بماند و عهد و پیمان در طول زندگی برقرار و محفوظ گردد.

در فضای ذکر محرّمات و در منطقۀ امن و امان‌، یزدان سبحان‌،‌ کسانی را فریاد می‌دارد که بدو ایمان دارند و با او ییمان بسته‌اند. آنان را فریاد می‌دارد که عهد و پیمـان را رعایت ‌کنند، و خو‌یشتن را بلند و والا کـنند تـا به سطح نقشی برسند که بدیشان واگذار شده است‌، نقش قیمومت بر انسانها، بدون مـتاثر شدن از تـعصبات و احساسات شخصی‌، و عواطف ذاتی‌، و شرائط عارضی و گذرا در زندگی. یزدان منان ایشان را فرا می‌خواند که تجاوز و تعدّی نکنند حتی بر کسانی‌ که در حدیبیّه و پیش از آن‌، آنان را از مسجدالحرام باز داشـته‌انـد، و بدین وسیله در درونـهایشان زخمها و دردها پـدید آورده‌اند، و در دلهایشان‌ کینه‌توزیها و دشمنانگیها بر جای نهاده‌اند. چرا که همۀ اینهاکاری بشمار است‌، و وظیفۀ ملت مسلمان ‌کار دیگری است‌. کاری است همسنگ و مناسب با نقش بزرگی‌ که بر عهده دارد:

(وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ)‌:

در راه نیکی و نیکوکاری همدیگر را یـاری و پشتیبانی نمائید، و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یـاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بترسید. بی‏گمان خداونـد دارای مجازات شدیدی است‌.

این امر، اوج خویشتنداری و بزرگواری و گذشت است‌. امّا باید ملت موظف مسلمان‌، خویشتن را بدان اوج برساند، مـلّت مـوظف مسـلمانی که از سوی خداوندگارش بدو فرمان داده شده است ‌که سرپرستی انسانها را به عهده داشته باشد و آنان را بدان افق والا و بالای روشن و درخشان برساند.

اینگونه سختیها و دشواریها، پیآمد سرپرستی و رهبری و گواه بودن بر مردمان است‌. پیامدی‌که درگرداب و امواج آن‌، مومنان باید دردها و رنجهائی را فراموش کنند و پشت‌گوش انـدازندکه‌گریبانگیر شخص خودشان می‏گردد، تـا بتوانند نـمونه‌ای از رفتار و کرداری را به انسانها ارمغان دارنـدکه اسلام آن را حاصل و پدیدار می‌کند، و آن والائی و عظمتی را به انسانها ارمغان دارندکه اسلام آن را فراهم می‌کند و می‌سازد. اگر چنین‌کنندگواهی خوبی برای اسلام اداء می‌کنند، گو‌اهی‌ای‌که مردمان را به سوی اسلام جذب می‌کند و اسلام را در نظرشان عزیز وگرامی می‌دارد. وظیفه سنگینی است‌، ولی بدین شکل و در این راستا، جان آدمی را نـمی‌آزارد، و بیش از تـوان بر آدمی تحمیل نمی‌کند و از او کار نمی‌کشد. اسلام می‌داندکه انسان حقّ دارد خشمگین گردد، و حقّ دارد از چیزی بدش بیاید و با آن دشمنی نماید. ولی حقّ نـدارد در کولاک خشم و طوفان دشمنانگی تعدّی و تجاوزکند و از حد و مرز دادگری پای فراتر نهد. اسلام همچنین هــمیاری و همکاری مـلت مسلمان را در خوبی و پـرهیزکاری می‌پسندد و مقبول مـی‌شمارد، نه در گناهکاری و بزهکاری و تعدّی و دست درازی‌. اسلام مسلمانان را از شکجه و عقاب یـزدان مـی‌ترساند، و بدیشان دستور می‌دهدکه پرهیزگاری‌کنند، تا با داشتن چنین احساساتی بر سرکوب‌کردن خشم و مهار نمودن آن توانا شوند، و نیروی اوج‌گیری و بزرگواری را فراهم سازند، آن هم محض پـرهیز از خشـم و عذاب یزدان جهان، و جستن و بدست آوردن رضایت و خشنودی خداوند سبحان.

تربیت اسلامی‌، با برنامه ربّانی توانست نفس عربها را رام این احساسات نیرومندگرداند، و ایشـان را بدین شیوه بزرگوارانه عادت دهد. البته پیش از اسلام‌، نفس عربها ا‌ز چنین احساسات و ا‌ز چنین شیوء بزرگوارانه، فرسنگها فاصله داشت‌، و از ایـن سطح و از ایـن راه بسی دور بود.

برنامه معمولی و قانون مشـهور عربی، این بود: «‌برادرت را یـاری بده، چه سـتمکار باشد و چه ستمدیده‌»‌. آنچه بود جانبداری جاهلانه‌، فریاد نـژاد پرستانه‌، پشتیبانی درگناهکاری‌، و همیاری در تجاوز و تعدّی بود. تعاون و پشتیبانی برگناه و دست درازی‌، برایشـان آسانتر و برتر از تعا‌ون و پشتیبانی بر نیکوکاری و پرهیزگاری بود.پیمان بستن برای پیروزی در باطل، مقدم بر پیمان بستن برای پـیروزی در حقّ بود. این هم بسی طبیعی است در محیطی‌که با یزدان جهان پیوند ندارد، و از برنامه‌‌‌‍ٌ ایزد منان و از میزان و معیار خداوند سبحان، مراسم عبادی و مقررات زندگی، و اخلاق خود را دریافت نمی‌دارد ... همه اینها را قانون جاهلی پیشین به تصویر مـی‌کشد: «‌برادرت را یـاری بده، چه ستمکار باشد و چه سـتمدیده‌»‌. ایـن همان قانونی است که شاعر دوره جاهلی به شکل دیگری از آن تعبیر می‌کند، بدانگاه‌که می‌گوید:

وهل أنا إلا من غزیّة ‌‌إن غوت           غویت , و إن ترشد غزیّة أرشد !

آیا من جز عضوی از قبیله غـزیّه هسـتم‌؟ اگر قبیلة غزیّه گمراه شود، گمراه می‌شوم‌، و اگر راهیاب گردد، راهـیاب می‌گردم !(‌یزید پسر صمه جشمی‌)

وقتی‌که اسلام ظهورکرد و برنامه الهی دست اندرکار تربیت شد، خطاب به مومنان‌گفت‌:

(وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا . وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى‌‌‌‍‌‌‌‍ وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ . وَاتَّقُوا اللَّهَ. إنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ )

در راه نـیکوکاری و پرهیزکاری همدیگر را یاری و پشـــتیبانی نـــمائید، و همدیگر را در راه تــجاوز و ستمکاری یـاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بـترسید، بی‏گمان خداوند دارای مجازات شدیدی است‌.

اسلام آمده است تا دلها را به خدا پیوند دهد، و معیار ارزشها و اخلاق را با ترازوی یزدان برکشد و بسنجد و ارتباط عطاء فرماید. اسلام آمده است تا عربها و همه

انسانها را از جانبداری جاهلانه‌، و فریاد نژاد پرستانه‌، و فثبـار احسـاسات و انـفعالاف شخصی و فامیلی و عشیره‌گری‌، در جولانگاه رفتار با دوستان و دشمنان‌، بیرون بیاورد و آزاد و رها سازد.

«‌انسان‌» در جزیرة العرب تولد دوباره پیداکرد و نوزائی یافت‌. انسانی متولّدگردیدکه متخلّق به اخلاق یزدانی بود. این نوزائی‌، تولّد دوباره عربها بود، همانگونه که تولد دوباره انسان در سراسرکره زمـین بود. در جزیره‌العرب‌، قبل از اسلام جز جاهلیّت متعصّب کور وجود نداشت که می‌گفت‌: «‌برادرت را یاری بده، چه ستمکار باشد و چه ستمدیده‌»‌. هـچنین در سراسر زمین جز این جاهلیت متعصّب ‌کور نبودا

فاصله فراوان و فراخی‌که میان ژرفای جاهلیت‌، و افق والای اسلام بود، بسان فاصله میان گفتار منقو‌ل جاهلی‌: (أنصر أخاک ضالماً أو مظلوماً ) با سخن یزدان بزرگوار بود:      (وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ)‌.[2]

این کجا و آن کجا؟

 

 

*

سپس روند قرآنی به تفصیل چیزهائی می‌پردازدکه در آیه آغازین این سوره‌، راجع به حیوانات حلال گو‌شت‌، بدان اشارت رفته بود:

(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالأزْلامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)

(‌ای مـومنان‌!) بـر شـما حرام است (‌خوردن گـوشت‌) مردار، خون (‌جاری‌)‌، گوشت خوک‌، حیواناتی که بــه هنگام ذبح نام غیرخدا بـر آنـها بـرده شـود و بـه نـام دیگران سر بریده شود، حیوانـاتی که خفه شـده‌انـد، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شده‌اند، آنهائی که از بلندی پرت شده و مرده‌اند، آنهائی که بـر اثر شـاخ زدن حیوانات دیگر مرده‌اند، حیواناتی که درندگان از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مرده‌اند. مگر این که (‌قبل از مرگ بـدانـها رسیده و ) آنـها را سـر بـریده باشید، حـیوانـاتی کـه بـرای نـزدیکی بـه بـتان قربانی شده‌اند، و بر شما حرام است که بـا چوبه‌های تیر بـه پیشگوئی پردازید و از غیب سـخن گوئید، همه ایـنها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است‌. از امـروز کـافران از (‌نـابود کردن‌) دیـن شـما مایـوس گشته‌اند (‌و می‌دانند این دین ماندگار و جاودانه است‌)‌، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امـروزه (‌احکـام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌با عزت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن کامهایتان‌) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند بـرای شما برگزیدم. اما کسـی کـه در حـال گرسنگی نـاچار شود (‌از محرّمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نـباشد (‌و عمداً نـخواهـد چـنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مـهربان است (‌و از مضطرّ صرف نظر می‌کند و بـرای او مـقدار نـیاز را مباح می نماید)‌.

بیان حکم مردار و خون وگوشت خوک قبلاً گذشت‌، و به هنگام توضیح آیة ١٧٣ سوره بقره، از فلسفه قانون الهی در این زمینه‌، سخن رفت‌. دانش بشری چه به فلسفه این تحریم رسیده باشد و چه نرسیده باشد، دانش الهی بیان فرمود‌ه است‌که این خوردنی‌ها پاک و پاکیزه نیست‌. همین حکم به تنهائی بسنده است‌. چراکه خدا جز چیزهای‌کثیف و ناپاک را، و یا چیزهائی راکه برای زنـدگی انسـانها از لحاظی زیـانمند باشد، حرام

نمی‌فرماید. انسانها چه بدین ناپاکی و زیانمندی پی برده باشند و یا پی نبرده باشند ... اصلاً آیا انسانها همه چیزهائی راکه مضرّ و یا مفید هستند، شناخته‌اند؟‌!

و امّا حیواناتی‌که به هنگام ذبح آنها نام غیر خدا بر آنها برده شده است و به نام د‌یگرا‌ن سر بریده شده‌انـد، گوشتشان حرام است‌، چون پیش از هر چیز با ایـمان ناسازگار و ناجور است‌. چه ایـمان‌، یـزدان را یگانه می‌داند، و او را در الوهیّت یگانه می خواند، و بر ایـن یگانگی‌، مقتضیات یگانگی را مـترتّب می‏گرداند. نخستین چیز از این مقتـضیات این است‌: باکمال نیّت و پندار و با تمام عمل وکردار، توجّه تـنها و تـنها به آفریدگار یکتا باشد و بس. در هر عملی و در حر کتی‌، تنها نام یزدان را بر زبان راند و تنها او را فریاد داشت و به‌کمک خواند. هر حرکتی و هر عملی تنها به نام یزدان جهان آغازگردد ... لذا هر چه به نام غیر خدا آغازگردد و هر چه نام غیرخدا بر آن فریاد داشته شود، و هر چه نامی غیرنام خدا بر آن برده شود، همچنین هر چه نه نام خدا و نه نام دیگران بر آن برده شود، حـرام خواهد بود. زیرا چنین‌کاری از پایه ویران است‌، چون مخالف ایـمان است‌. اصلاً همچون کاری از ایـمان برنمی‌جوشد و برنمی‏آید. بدین لحاظ ناپاک است و به ناپاکهای محسوسی همسان مردار، و خون‌، وگو‌شت و خوک‌، ملحق می شود و می‌پیوندد.

و امّا حیوانی‌که خفه شده است‌، و حیوانی‌که باکتک می‌میرد، چه با چو گان و چماق و چه باتخته و چـوب و چه با سنگ و غیره مرگ آن در رسد، و حیوانـی‌که پرت شده باشد، چه ازکوهی و چه از سطح بامی و چه از بالا به چاهی و غیره در افتاده باشد، و حیوانی‌که توسط حیوانات دیگر شاخ زده شده باشد و بمیرد، و حیوانی‌که درندگان آ‌ن را شکارکرده و از آن خورده باشند ... همه اینها مردار بشمار است‌، هنگامی‏که زنده بدا‌ن نرسند و هنوز روح در بدن باشد آن را ذبح نکنند. امّا اگر روح در بدن‌چنین‌حیواناتی باشد و ذبح‌گردد، حلال است‌. قید

«‌الاّ ما ذکّیتم»‌.

مگر حیوانی‌که‌آن‌را ذبح کرده باشید.

بدان خاطر ذکر شده است‌که این شبهه را از میان برداردکه نکند حکم جداگانه‌ای چنین حیواناتی داشته باشند.

درباره نحوه ذبح چنین حیواناتی‌، اقوال فقهی مـختلفی موجود است‌. راجع به خود حیوان ذبح شده نیز احکام گوناگونی در میان است‌. برخی از اقوال‌، حیوانـی را ذبیحه و حلال بشمار نمی‌آوردکه بگونه‏ای زخمی و یا کتک خورده و یاکوفته وکوبیده شده باشدکه چنین زخم وکتک وکوفتگی‌، حیوان مصیبت زده را سریعاً بکشند یا قطعاً موجب مرگ وکشـته شـدن آن‌گردد. چنین حیوانی اگر هم ذبح شود، جزو ذبیحه حلال‌گوشت بشمار نمی‌آید. در مقابل چنین اقوالی‌، اقوال دیگری است‌که بیانگر این واقعیت است‌که اگر به چنین حیوان مصیبت زده‌ای برسند و هنوز روح در بدن داشته باشد و ذبح‌گردد، ذبیحه حلال‌گوشت بشمـار است‌، نوع مصیبت وکیفیت وکمیت آن هر چه و هرگو‌نه باشد، مهم نیست ... تفصیل چنین احکامی را باید درکتابهای ویژه فقهی جست و خواند.و امّا حیواناتی‌که روی نُصُب سر بریده می‌شدند - نُصُب تنهائی بودندکه درکعبه قرار داشتند و مشرکان درکنار آنها حیواناتی را ذبح می‌کردند و خون آنها را در جاهلیت بر روی بتها می‌پاشیدند - و همسان چنین حیواناتی بشمارند همه حیواناتی‌که در هر جا و هر زمانی‌که باشد و درکنار بتها و بت‌گونه‌ها سر بریده شوند، چنین ذبیحه‌هائی حرام است‌، حتی اگر هم به نام خدا سربریده شوند، زیرا در آن‌، معنی شرک‌وانـباز برای خدا است‌.

هم اینک چیزی‌که مانده است و باید از آن سخن‌گفت‌، ازلام است‌. ازلام تیرهائی بودندکه در اقدام به کاری و یا ترک‌کاری‌، از انها نظرخواهی (بخت آزمائی‌) می‌کردند. این تیرها سه تا برابر روایتی‌، و هفت تا بنابه روایت دیگری بودند. همچنین در قمار مشهور عربها، بکارگرفته می‌شدند، وگوشت شتری را با آن تـقسیم می‌کردندکه برای قمار تهیه می‌دیدند. هریک از قمار بازان تیری داشت‌. آنها را به چرخش وگردش و بالا و پائین می‌انداختند. هنگامی که از داخل‌کیسه یا ظـرف ویژه‌، تیر یکی از آنان بیرون می‌آمد؛ به اندازة سهم آن تیر ازگوشت شتر را می‏برد.

یزدان سبحان تقسیم‌گوشت شتر را با چنین تـیرهائی تحریم فرمود، چه نوعی از قمار حرام‌، بشمار است‌، و گو‌شتهائی را تحریم نمودکه با این نوع قمار تـقسیم می‌شد و بدین شیوه ردو بدل می‌گردید.

( فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)

کسی که در حال گرسنگی نـاچار شـود (‌از مـحرمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل بـه گناه نباشد (‌و عمداً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مهربان است (‌و از مضطرّ صرف نظر می‌کند و برای او مقدار نیاز را مباح می‌نماید)‌.

کسی‌که بر اثر مخـمصه‌، یعنی‌گرسنگی‌، درمانده‌گردد و از تلف شدن خود بترسد، چنین‌کسی می‌تواند از ایـن حیوانهای حرام تغذیه‌کند، اگر قصدگناه نداشته باشد و نخواهد مرتکب حرام شود. آراء فقهاء درباره اند‌ازه خوردن از این چیزهای حرام‌، متفاوت است‌: آیـا تـنها باید به اندازه حفظ حیات و رهائی از مرگ بخورد؟ یا بدان اندازه‌که او را بسنده باشد و سیرگردد؟ یا این‌که می‌تواند برای دفعات دیگری نیز اندوخته‌کند و با خود بردارد، اگر از نبودن خوراک هراس داشته باشد؟ ... ما خویشتن را بدین شروح و تفاصیل وارد نـمی‌سازیم‌. این ما را بس‌که بدانیم در این آئین آسانی و سبک‌گرفتن است‌، و در ضـرورتها و نـیازمندیها، احکام ویـژه ضرورتها و نیازمندیها را عطاء و مبذول می‌دارد و سختگیری نمی‌کند و به تنگنا نمی‌اندازد. به همراه آن کار و بار را بطورکلی به نـیت نـهان‌، و پـرهیزگاری واگذار به یزدان‌، حواله می‌دهد. پس‌کسی‌که به خوردن چنین چیزهای حرامی دست یازد و درمـانده باشد، و نیّت او تغذیه از چیزهای حرام نبوده و قصد انجام بزه و گناه را نداشته باشد، در این صورت هیچگونه‌گناهی و

عقابی ندارد:

( فان الله غفور رحیم ) .

چه خداوند بخشاینده مهربان است‌.

درباره خوراکیهای حرام‌، سخن را به پایان می‏بریم، تا بتوانیم بگو‌نه ویژه‌ای اندکی در برابر چیزهائی بایستیم که در لابلای آیه تحریم جای‌گرفته‌اند. از جـمله ایـن فرموده خداوند بزرگوار را وراندازکنیم‌:

(‌الیوم یئس الّذین‌کفرُوا من دینکُم فلا' تخشوهُم وآخشون .‌ألیوم‌ أکملتُ ‌لکُم دینکُم و أ‌تمتُ علیکُم نـعمتی ، و زضیتُ لکُم‌الاٍسلام دیناً ) .

از امروز کافران از (‌نـابود کردن‌) دیـن شـما مایـوس گشته‌اند (‌و می‌دانند این دین ماندگار و جاودانه است‌)‌، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌با عزّت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن گامهایتان‌) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند بـرای شما برگزیدم.

این بخش آخرین و واپسین چیزی است‌کـه از قرآن نازل شده است تا تکمـیل رسـالت و اتـمام نـعمت را اعلان دارد. این است‌که عمر با بینش تیز و با دل به خدا رسیده‌، احساس می‌کندکه روزگار عمرکوتاه و چند روزه پیغمبر  بر این‌کره خاکی بسر رسیده است‌. اوکه ادای امانت‌کرده است‌، و تبلیغ رسـالت فرموده است‌، و جز ملاقات یزدان چیزی باقی نـمانده است ... این است‌که عمر ‌گریه سر می‌دهد، چون دل او احساس می‌کندکه روز فراق نزدیک شده است‌. این واژه‌های هراس‌انگیز در ضمن آیه‌ای طنین‌انـداز می‌گردندکه موضوع آنها تحریم و تـحلیل برخی از حیوانات است‌، و در روند سوره‌ای قرار می‌گیرندکه مشتمل بر مطالب و مقاصدی است‌که از آنها سخن به میان آوردیم ... معنی این چه چیز است‌؟ یکی از معانی آن ایـن است‌که‌: شریعت اسلام مجموعه‌ای است تجزیه‌ناپذیر. مجموعه ‌کاملی است‌. همه چیز در آن به هم ربط و پیوند دارد، اعم از چیزهائی‌که اختصاص به جهان‌بینی و ایدئولوژی دارد، و چیزهائی‌که مربوط به مراسم دینی و شعائر عبادی است‌، و چیزهائی‌که با حلال و حرام پیوند پیدا می‌کند، و تمام اموری‌که به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی اختصاص دارد، همه و همه یکسان و برابرند. همه‌ این چیزها در مـجموعه‌ای قرار داردکه «‌آئین‌» والائی است‌که خداوند بزرگوار راجع بدان، در این آیه می‌فرماید:

او آن را کامل‌گرداند‌ه است‌. بلی ایـن دیـن هـمان «‌نعمت‌» سترگی است‌که خداوند سبحان خطاب به مومنان می‌فرماید: او آن را برای ایشان اتمام بخشیده است‌. آری در این آئین چیزهائی‌که به جهان‌بینی و ایدئولوژی مربوط است‌، و چیزهائی‌که به مراسم دینی و شعائر عبادی منوط است‌، و چیزهائی‌که به حلال و حـرام اختصاص دارد، و چیزهائی‌کـه به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی پیوند پیدا می‌کند، همه و همه برابر و همسان هستند، و همه‌ آنها رو یهمرفته برنامه ربانی‌ای را پدیدار و برقرار می‌سازندکه خداونـد آن را برای مومنان پسند کرده است و بدان خشنود است‌، و بیرون رفتن از زیر بار جزئی از این برنامه، همچون شوریدن برکّل این برنامه، شوریدن بر این «‌دین‌» و به پیروی از آن بیرون شدن از این آئین است‌.

( ‌الیوم یئس الّذین‌کفرُوا من دینکُم) ٠

از امروزکافران از(‌نـابود کردن‌) دین شما مایوس گشته‌اند (‌و می‌دانند این دین ماندگار و جاودانه است‌)‌. کافران ناامید گشته‌ا‌ند از این‌که این آئـین را باطل و پو‌چ ‌گردانند، یا ناقص و معیوب نمایند، و یـا تـحریف کنند و به‌کژ راهه‌کشانند. مگر نه این است‌که یـزدان این آئین راکامل‌گردانده است‌، و ماندگار و جاودانه‌اش نموده است‌، و ایـن‌کمال و دوام را تضمین فرموده است‌؟‌! کافران ممکن است که در نبردی و در دوره‌ای بر مسلمانان ییروزکردند، ولی بر این آئین نمی‌توانند چیره شوند. این دین یگانه آئـینی ا‌ست‌که مـصـون و محـفوظ مانده است و می‌ماند، وکهنگی و فراموشی نشناخته است و نمی‌شناسد؛ ونـهان و پـنهان نـمانده

است و نمی‌ماند، و دست تحریف و تبدیل نیز به ‌گرد آن نرسیده است و نمی‌رسد، هر چندکه دشـمنان ایـن آئین به‌کرّات و به مرّات خواسته‌اند آن را تحریف و تبدیل‌کنند، و با حرص و آز درباره آن به نیرنگ پرداخته‌اند و به دوز وکلک نشسته‌اند، و هر چندکه مسلمانان در برخی ا‌ز عصور، سخت‌گرفتار نادانـی بوده‌اند و به ژرفای چاه جهالت افتاده‌اند ... ا‌مّا یـزدان مهربان هرگز زمین را از وجود گروهی خالی و محروم نمی‌فرمایدکه با این آئین آشنا باشند و دیـن خدا را بشناسند و در راه دفاع و نگاهداری آن مبارزه‌کنند و برزمند،‌و این‌آئین مجّسم‌درآنان شود وبا وجود ایشان‌کاملاً مفهوم و محفو‌ظ‌گردد و سالم در دست ایشان بماند تا آنگاه‌که آن را به‌گروه بعدی تسلیم و تحو‌یل دهند ... خداوند راست فرموده است‌که کافران از نابودکردن این آئین مایوس و ناامیدکشته‌اند!

(فلا' تخشوهُم واخشون)‌.

پس ازآنان نترسید و از من بترسید.

کافران هرگز نمی‌توانـند به خود ایـن آئـین زیـان و لطمه‌ای برسانند، و هرگز هم نمی‌توانند بر مسـلمانان چیره شوند و زیانی بدیشان برسانند، مگر زمـانی‌که مسلمانان از این آئین منحرف شوند، و مجسّمه‌گویا و زنده‌ای از آن نباشند، و به وظائف ومقتضیات آن عمل نکنند، و نصوص و اهداف چنین آئـینی را در زندگی خود پیاده ننـمایند.

این رهنمود الهی برای مسلـانان مدینه‌، تـنها محدود بدان نسل نیست‌. بلکه خطابی است همگانی به همه کسانی‌که مومن باشند در هر مکـانی و زمـانی‌که زیست‌کنند. می‌گوئیم‌: خطاب به هـمه ‌کسانی است‌که مومن باشند.کسانی‌که راضی به همه چیز این دیـن هستند، همه چیزی‌که خدا بدان راضی است‌. مسلمانانی که رضایت‌کامل شاملی از همه چیز این آئین دارند، و همه چیز این آئین را برنامه سراسر زندگی می‌سازند. تنها این چنین‌کسانی مومن هستند:

( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی. وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا )

امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌بـا عّزت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان‌) نعمت خود را برشما تکمیل‌نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.

امروز ... روزی‌که این آیه در آن در حجة‌الوداع نازل گردید ... خداوند این دین راکامل فرمود‌، دیگر برای افزون‌طلب  افزونی در آن وجود ندارد. و نعمت بزرگ خود را با این برنامه‌کامل شامل‌، بر مومنان اتـمام بخشید، و «‌اسلام‌» را به عنوان دینشان پسندید و بدان خشنودگردید. در این صورت‌کسی‌که اسـلام را به عنوان برنامه زندگی خود برنگزیند و نپسندد، او چیزی را رها می‌سازدکه پسند نمی‌کندکه یزدان سبحان آن را برای مومنان برگزیده است و پسندیده است‌.

 

*

انسان مومن در برابر این واژگان شـگفت‌انگیز می‌ایستد و چنانکه باید نی‌تواند حقائق بزرگ و رهنمودهای ژرف ومقتضیات و وظائف را از مد نظر بگذراندکه در لابلای آنهانهفته است‌.

انسـان مومن نخست در برابر تکـمیل ایـن آئـین می‌ایستد. کاروان اینان را از مـد نـظر مـی‌گذرانـد: کاروان رسـالتها و پـیغمبریها را، وکاروان انبیاء و مرسلین را.کاروانی‌که از سپیده دم بامداد بشریّت به راه افتاده است‌. از زمان نـخستین پیغمبر، حضرت آدم علیه الاسلام تا واپسین پیغمبر، حضرت محمّد)صلى الله علیه و آله و سلم) ایـن راه را طی کرده است‌. آخرین رسالت‌، رسالت پـیغمبر امّی مکتب نرفته‌ای است‌که برای همه انسانها فرستاده شده است ... هنگامی‏که انسان مومن، در برابر ایـن کـاروان دور و دراز و دیـرآهـنگ درگذر زمان می‌ایستد، چه چیز می‏بیند؟ این‌کـاروان بهم پـیوسته طولانی را ورانداز می‌کند و می‌بیند.کاروان هدایت و نور را پیش روی خود مشاهده می‌کند.نشانه‌های راه و علائم راهنمائی را در طـول جاده می‏بیند. یکایک پیغمبران پیش از خاتم‌الانبیاء را می‌بیندکه هر یک از آنان تنها برای قو‌م خود فرستاده شده‌اند. همه رسالتهای پیش از رسالت واپسین را می‌بیندکـه هر یک برای مرحله‌ای از زمان آمده است‌. هر یک از رسالتها، رسالت ویژه‌ای و برای مجموعه‌ای از مردمان ویژه‌ای و در محیط ویژه‌ای بوده است‌. بدین سبب هر یک از آن ییغمبریها مـحدود به ظروف و شراط خود، و متحول با فضای زمان و مکان خویش بوده است‌. همه آنـها مردمان را به پرستش معبود یگانه‌ای خواند‌ه‌اندکه توحید نامیده می‌شود. و جملگی آنـها انسـانها را به پرستش یگانه این معبود یکتا دعوت‌کرده‌اند که دیـن گفته می‌شود. همگی آنها مردمان را فرا خوانده‌اند تنها از این معبود یگانه قوانین زندگی را دریافت دارنـد و فقط این معبود یگانه را بپرستندکه اسلام نـامیده می‌شود. امّا با وجـود این‌، هر یک از آنها شریعتی برای واقعیّت زندگی داشته است‌که متناسب با وضع مردمان‌، و چگو‌نگی محیط‌، و حالت زمان‌، وکیفیت شرائط بوده است‌.

تا آنگاه‌که خدا خواسته است رسالتها و پیغـبریهایش را پایان بخشد. در این وقت با ارسال پیغمبر خاتم برای مردمان‌، رسالتی را برای مجموعه «‌انسـانها» فرو می‌فرستد. رسالتی که برای دسته ویـژه‌ای از مـردمان نیست‌، مـردمانی‌که در محیط ویژه‌ای و در زمان ویژه‌ای و در شرائط ویـژه‌ای زیست می‌کنند ... ایـن رسالت «‌انسانها» را از فراسوی شرائـط و محیط‌ها و زمانها مخاطب قرار می‌دهد. چرا که با فطرت انسـانها صحبت می‌کند، فطرتی‌که دگرگون نمی‌شود وتبدّل و تغیّر و تحوّل نمی‌پذیرد:

( فطرة الله الّتی فطر الناس علـیهـا، لاتبدیل لخـلق الله‌، ذلک الدّینُُُُُُ القیِّّمُُُُ ) .

این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است‌. نـــباید سـرشت خـدا را تـغییر داد (‌و آن را از خداگرائی به کفرگرائی‌، و از دینداری بـه بـی‌دینی‌، و از راستروی به کجروی کشـاند)‌. این است دیـن و آئـین محکم و استوار.

یزدان جهان در این رسالت‌، شریعتی را تعیین و تبیین فرموده است‌که همه جوانب زندگی «‌انسان‌» را از هر نظر دربرمیگیرد، و همه تلاشها و فعّّالیّتهای زندگی را در مد نظر می‌دارد، و برای آنها مقررّّات‌کلّی و قواعد اساسی را وضع می‌کند، حتی برای تلاشها و فعّالـیّتـهائی که در زندگی، با تغییـر زمان و مکان‌، متحوّّل و مـتغیّّر می‌گردند و فراز و نشیب می‌پذیرند و ترقّی و پیشرفت حاصل می‌کنند. همچنین برای امور و شؤون مادّی و معنوی تغییرناپذیر و ثابت زندگی هم احکام و قوانین جزئی وکلّی دارد ... این شریعت با قوانین و مقرّرات کلّی و با احکام تفصیلی خود، نـیازمندیهای زندگی «‌انسان‌» را پیش چشم داشته و پیش چشم می‌دارد، از زمان نخستین رسـالت تـا آخر زمان‌. ایـن شـریعت ضابطه‌ها و رهنمودها و ساماندهیها داشته است و دارد، تا زندگی بتوا‌ند بر این محور و داخل این چهارچوب استمرار و رشد و ترقّی و نوگرائی و نوآوری داشته و داشته باشد... خداوند سبحان به مومنان می‌فرماید:

 

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا)             )

امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌بـا عزّت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان‌) نعمت خود را برشما تکمیل نمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.

در این خطاب، یزدان جهان تکمیل عقیده و تکمیل شریعت را به همراه یکدیگر اعلان می‌فرماید. عقیده و شریعت با یکدیگر دین است‌. مومن نبایدگمان بردکه این دین دارای نقصی بوده است و می‏بایست تکمیل شود تا نـقص از میان برخیزد. یا این‌که‌ کوتاهی در این آئین شده است‌، و لازم بوده است‌که چیزی بر آن افزوده‌گردد. یا این‌که این آئین یک آئـین محلی یـا زمانی بوده است و تحوّل و ترقّی مـی‌طلبیده است ... ا‌گر مومن چنین‌گمانی ببرد، مومن نیست‌! معترف به صدق و صدا‌قت خدا هم نیست‌! خشنود به چیزی نیست که خدا آن را برای مومنان پسندیده است و راضی بدان بوده است‌ !

شریعت زمان نزول قرآن‌، شریعت همه زمـانها است‌. زیرا برابر شهادت وگواهی خدا، شریعت زمان نزول قرآن‌، شریعت دیـنی است‌که آئـین «‌انسـان‌» در هر زمانی و در هر مکانی است‌، نه این‌که آ‌ئین‌گروهی از آدمیزادگان در میا‌ن نسـلی از نسلـها و در مکانی از مکانها بوده باشد، هـمانگو‌نه‌که سـایر پیغمبران و پیغمبریها چنین بوده‌اند. بدین معنی برای مجموعه‌ای از انسانها آمده‌اند و محدود به چارچوبی از ازمـنه و امکنه بوده‌اند.

احکام تفصیلی فرود آمده‌اند تا برای همیشه آنگونه‌که هستند بمانند و ماندگار شوند. ارکان و اصول‌کلّی نیز فرود آمده‌اند تا چارچوبی شوند که در داخـل ایـن چارچوب زندگی انسانها تا آخر زمان رشد و ترقی‌کند، و از این چارچوب خارج نشود. چراکه زندگی اگر از این چارچوب بیرون رود، از چارچوب ایمان بدر رفته است‌!

یزدانی‌که «‌انسـان‌» را آفریده است و می‌دانـد چه انسانی را آفریده است‌، او است‌که. این دیـن را برای انسان پسندکرده است و بدان خشنود گشته است‌، آن دینی‌که مشتمل بر این شریعت است‌. کسی نـخواهد گفت‌که‌: شریعت دیروز، شریعت ا‌مروز بشمار نمی‌آید، مگرکسی که گمان برد که او ا‌گـاه‌تر از نـیازمندیهای انسان و احوال و اوضاعشان از یزدان جهان است‌!

بار دوم مومن در برابر اتمام نعمت خدا بر مومنان‌، به وسیله تکمیل این دیـن‌،‌که نـعمت تمام و سترگ و بزرگی است می‌ایسـتد. نـعـمتی‌که در حقیقت تولد «‌انسان‌» و رشد وکمال او را به تصویر می‌کشد. چه «‌انسان‌» وجود ندارد پیش از این‌که خدای خود را بدانگونه بشناسدکه این دین او را بدو معرفی‌کرده است و شناسانده ا‌ست‌. و پیش از این‌که دنیائی راکه در آن زندگی می‌کند بدان صورت بشناسدکه این دین آن را بدو معرفی‌کرده است و شناسانده است‌. و قبل از آن‌که خود را، و نقـش خود را در این هستی‌، وکرامت خویش را در نزد خداوندگارش بشناسد، بدانگونه‌که همه اینها را در پرتو دینی می‌شناسدکه پـروردگارش آن را برای او پسندیده است واظهار رضایت از آن فرموده است‌. «‌انسان‌» اصلاً وجود ندارد، پـیش از آن که در پرتو پرستش یزدان یگانه از پـرستش بندگان، آزاد و رها نگردد، و پیش از آن‌که به مساوات حقیقی دست نیابد. بدینگونه‌که شریعت او از ساختار یزدان‌، و برآمده از سلطه خدای منّان باشد، نه ناشی از ساختار کسی و نه برآمده از سلطه ‌کسی‌.

قطعاً «‌انسان‌» وقتی‌که چنین حقائق بزرگی را بد‌انگونه می‌شناسدکه این آئین آن را به تصویر می‌کشد، آغاز تولّد «‌انسـان‌» است‌. اگر انسـان بدینگونه خدا را نشناسد، ممکن است‌که «‌حیوان‌» یا «‌طرح انسان‌» باشد و راه انسان شدن را بپیماید! امّا انسان به صورت‌کامل «‌انسان‌» نمی‌گردد، مگر با شناخت این حقائق بزرگی‌که قرآن آن را به تصویرکشیده است‌[3]‌.

پیاده‌کردن دین بدین شکل اصلی در زندگی بشری‌، «‌انسـانیت‌» کـامل «‌انسـان‌» را تـحقّّق می‏بخشند. «‌انسانیّّت‌» کامل انسان را تحقّّق می‏بخشد بدانگاه‌که با جهان‌بینی اعتقادی درباره خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی و پیغمبران و روز قیامت‌، انسـان را از دائـره شعور حیوانـی بیرون می‌کشد شعوری ‌که جز مـحسوسات را درک نـمی‌کند. او را از دائـرة شعور حیوانی بیرون می‌آورد که جز محسوسات را درک نمی‌کند، و به دائره «‌فـهم‌» انسانی مـی‌کشاند و وارد می‌گرداندکه هم محسوسات را درک می‌کند و هم فراتر از محسوسات را فهم می‌نماید. به جهان دیدنی و به جهان نادیدنی پی می‏برد. دنیای مادّّه و دنیای ماورای مادّّه را مشاهده می‌کند، و آنگاه انسـان را از تـنگنای احساس و شعور محدود حیوانی نجات می‌بخشد[4]. انسانیّّت‌کامل را برای انسان پیاده می‌کند، بدانگاه‌که او را با توحید یزدان‌، از بندگی بندگان بیرون می‌آورد و به بندگی خدای یکتای جهان می‌رساند، و او را برابر با مردمان می‌کند و آزاد و رها از یوغ دیگران می‌سازد و او را سر بلند در پیش انسانها می‌نماید، و نـمی‌گذارد جز در برابر یزدان‌ کرنش برد و به خاک مذلّت افتد. او تنها خدای را پرستش می‌کند، و تنها از خدا، برنامه و شریعت و سیستم را دریافت می‌دارد، وتنها بر خدا توکّل می‌کند وتـنها از خدا می‌هراسـد وبیمناک می‌گردد[5]. انسانیّت انسان را با برنامه الهی تـحقّق می‏بخشد، بدانگاه‌که تلاشها و پویشهای انسان را بالا می‏برد وکششها و انگیزه‌های وی را پاکیزه می دارد، و نــیرو و توان او را در مسـیر خوبی و سازندگی و اوج‌گیری‌، و برتری برکششها و لذائذ و رفتار حیوانی‌، گرد می‌آورد[6].

حقیقت نعمت یـزدان موجود درایـن آئـین را درک نمی‌کند و ارزش آن را نـمی‌دانـدکسی‌که حقیقت جاهلیت را نشناخته باشد و بلاهای آن را نـچشیده و ندیده باشد - جاهلیّت در هر زمانی و در هر مکانی‌، عبارت است از برنامه زندگانی‌ای‌که خدا آن را ننهاده و پی نیفکنده است -‌کسی‌که جاهلیت را شناخته است و بلاهای آن را چشـیده است‌، بلاهای جاهلیّت در جهان‌بینی و ایدئولوژی را، و بلاهای آن در واقعیّت زندگی را -‌چنین‌کسی احساس می‌کند و می‌فهمد و می بیند و می‌داند و درک می‌کند و می‌چشد حقیقت نعمت یزدان موجود در این آئین را.

کسـی‌که بلاهای‌گمراهـی وکوری را، و بلاهای سرگردانی و آشفتگی و پراکندگی را، و بلاهای هدر رفتن و سسـتی و شل و ولی موجود در معتقدات جاهلیت و جهان‌بینی‌ها و انـدیشه‌های آن را در هر زمانی و در هر مکانی می‌شناسد و مـی‌چشد، چنین کسی نعمت ایمان را می شناسد و می‌چشد[7].

کسی‌که بلاهای طغیان و سرکشی و هوا و هوس را، و بـلاهای‌کورکورانه دست و پـا زدن و پریشانی و نابسامانی را، و بلاهای کوتاهی کردن و زیـاده‌روی نـمودن را در همه سازمانهای زندگی جاهلی‌، می‌شناسد و می‌چشد، او است‌که نعمت زندگی در سایه ایمان و برابر برنامه اسلام را می شناسد و می‌چشد[8]‌.

عربهائی‌که نخستین بار مخاطب این قرآن بوده‌ا‌ند، این واژه‌ها را می‌شناختند و درک می‌کردند و می‌چشیدند. چه مفاهیم آنها در زندگانیشان مجسّم بود، مجسّم در زندگانی نسلی‌که مخاطب این قرآن قرارگرفته بودند. آنان جاهلیت را دیده و چشیده بودند. جـهان‌بینی‌های اعتقادی جاهلیّت را دیـده و چشیده بودند. اوضاع اجتماعی جاهلیّت را دیده و چشیده بودند. اخلاق فردی و اجتماعی جاهلیت را دیده و چشیده بودند. از دیدن و چشیدن همه اینها و امتحان‌کردن آنها، پی می‏بردند به حقیقت نعمتی‌که یزدان با اعطاء ایـن آئـین‌، بدیشان بخشیده بود، و به حقیقت لطف یزدان در حق خود پی می‏بردند، لطفــی که بوسیله ارمغان داشـتن اسلام بدیشان، انجام پذیرفته بود.

اسلام بود که ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برداشته بود، و از جاده رو به بالا حرکتشان داده بود، تا آنان را بدان قله سر بفلک کشیده والا رسانده بود، همانگو‌نه‌ که در سرآغاز سوره نساء‌ گفتیم‌. بناگا٥ آنان خود را بالای قله سربفلک‌کشیده والا دیدند و مشـاهده‌کردندکـه دارند از آن بالا بالاها به سـایر ملتهای سرزمینهای پیرامون خود می‌نگرند، هم بدانسان‌که‌گذشته خود در زمان جاهلیّتشان را ورانداز می‌نمایند.

اسلام ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برگرفت ودر جهان‌بینی‌های اعتقادی راجع به ربوبیّت و مـعبودیّت بتها، فرشتگان‌، جن‌، سـتارگان‌، پـیشینیان‌، و در سائر افسانه‌های ساده و یاوه و خرافه‌های سبک و بی‌ارج‌، دستشان راگرفت و رهنمودشان‌کرد، تا ایشان را به افق توحید و یگانه‌پرستی بکو‌چاند و منتقل‌گردانـد، افق ایمان به یزدان یگانه‌، توانا، چیره‌، مهربان، شنوا، بینا، آگاه‌،‌کاملاً دادگر، نزدیک و پاسخگو‌ئی‌که مـیان او و بندگان، واسطه‌ای در میان نـیست‌، و هـمگان بندگان اویند و همگان بردگان او. این بودکه یزدان آنان را از زیرسلطه جادوگری وغیبگوئی‌، وسـلطه ریـاست و برتری جوئی، همان روز آزادشان ساخت‌که ایشان را از سلطه گمان و خرافه آزاد و رها ساخت‌.

اسلام عربها را از ژرفای جاهلیّت اوضـاع اجتماعی بر گرفت و والائی بخشید. آنـان را از امـتیازات و اخلافات طبقاتی نجات داد، و از عـادات نـنگین رها ساخت‌، و از استبدادی ایشان را رستگارکردکه هرکه اندک قدرت وشوکتی پـیدا می‌کرد، آن را درپیـش می‏گرفت ... این غلط است‌که مشهور شده است‌که می‌گویند: زندگی عربها دمـوکراسی و آزادی را به تـصویر می‌کشید.

«‌توانائی بر ستمگری‌، به منزله عّزت و جاه در عرف رئیس و مرؤوس امراء جزیرة‌العرب بود، از دورتـرین نـقطه جنوبی تا دورترین نـقطه شمالی‌، قانون ارباب و رعیّتی و آقا و نوکری حکمفرما بود. نجّاشی شاعر هنگامی که در عیب‌جوئی و رسواگری‌کسی‌که‌کوچک و ناتوانش می‌شمارد، بدین‌گونه رخنه و نکوهش را بیان میدارد:

«قـبیلته لا یـغدرون بـذمّة      ولا ظلمون‌الناس حبّة خردلٍ»         قبیله او در عهد و پیمان خلاف و ستم نمی‌کنند، و به مردمان به اندازه دانه خردلی ظلم نمی‌رسانند.

حجر پسر حارث هم هر چند پادشاه عربی بود، زمانی که بر بنی‌اسد غالب آمد، ایشان را با چماق وکتک به بندگی کشانید. شاعر بنی‌اسد، عبید پسر ابرص بدو متوسّل شد و چنین سرود:

انت الملکُ فهیم[9]       و هُمُ العبیدُ إلی القیامه

ذَلّّــوا لِسَـوطِکَ مِـثلَما    ذلَّّ ‌الاُُشَیْقرُُذُُو الْخِـزا'مَـه )               

تو در میانشان صاحب اختیار و شاهی‌، و آنـان جملگی تا قیامت بنده‌اند. آنان در برابر تاریانه‌ات رام و مطیع هسـتند، همانگونه که شتر کوچک سرخ رنگی که حلقه در بینی دارد رام و مطیع است‌.

 

عمر پسر هند هر چندکه پادشاه عربی بود، او به مردمان آموخته بودکه با او از پشت پرده سخن بگویند. این را گناه بزرگی برای رؤسا و امرای قبائل می‌شماردکه مـادرانشـان از خدمتگذاری او در خانه‌اش سرباز می‌زنند.

نعمان پسر منذرشاه عربی بود. استبداد وستـمگریش بجائی رسیدکه روزی را به رضـا و خشنودی خود اختصاص داده بود و در آن بدون حساب وکتاب انعام می‌داد و اموال می بخشید به هرکــسی‌که به پـیش او می‌آمد. و روزی را خاصّ خشم و قهر خویش‌کرده بو‌د و در آن از بامدادان تا شامگاهان به قتل می‌رسانید و می‌کشت هرکسی راکه به پیش او می‌آمد!

درباره عزّت و عظمت‌کلیب وائل‌گویندکه او راکلیب‌، یعنی سگ شکاری نامیده‌اند چون هرکجاکه دوست می‌داشت سگ شکاری را سـر می‌داد و هیچ‌کسی جرات نمی‌کرد به سرزمینی نـزدیک شودکه عوو سگ شکاری او به‌گوش می‌رسید.

در مثلی‌گویند:

(‌لا حُّرَ بو‌ادی عَوف‌ٍ)‌.  

در سرزمین عوف هیچ انسان ازادی وجود ندارد

زیرا از عظمت عوف یکی هم ایـن بودکه‌کسی در سرزمین او سکونت نمی‌گزیندکه در جوار او آزادی داشته باشد. چراکه همه آزاد هستند ولی حکم بندگان را دارند‌[10].

اسلام عربها را از بیابان برهوت جاهلیّتِ آداب و رسوم و اخلاق و روابط اجتماعی برگرفت و والائی بخشید. ایشان را از بیابان برهوت نجات بخشید، بیابان برهوت زنده بگورکردن دختران‌، درمانده و سرکوب نـمودن زنان‌، میخوارگی‌، قماربازی، بی‌بند و باری جنسی و هرج و مرج زناشوئی‌، بی‌حجابی و لختی زنان‌، اختلاط زنان با مردان با وجود خواری و ذلّت زنـان و تـوهین بدیشان، خونریزیها، ایلغارها، تاخت و تازها، غارتها و تاراجها، عدم اتّحاد درگفتار و عدم اتّفاق درکرد‌ار، و درماندگی و بیچارگی در برابر هرگونه حمله جدّی خارجی‌، همچون چیزی‌که در عام الفیل روی داد به هنگام حمله  حبشی‌ها به‌کعبه‌، و بالاخره خـواری و پستی همه قبائل‌، هـمان قبائلی‌که دشـمن خونخوار یکدیگر بودند و بر همدیگر می‌تاختند‌[11].

اسلام از عربها ملّتی را پدید آوردکه از بلندای قلّه سربفلک کشیده به جملگی انسانهای لمـیده در دامـنه کوه می‏نگرد و همه جوانب زندگی را دید می‌زند. ملّتی که در نسل واحدی‌، دامـنه را شناخت و قلّه را هـم شناخت‌. جاهلیّت را شناخت و اسلام را هم شناخت‌. این بودکه معنی فرموده خداوند متعال‌، خطاب به خود را چشید و فهمید:

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا).              

امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌بـا عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان‌) نعمت خود را برشما تکمیل‌نمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.

شخص بار سوم می‌ایستد در برابر خشنودی خدا بدین دین برای مومنین‌، و در برابر رعایت و عنایتی‌که یزدان سبحان نسبت به این ملّت دارد و می‌خواهد برای ایـن ملّت دین آنان را برگزیند و خشنودی خویش را از آن اظهار فرماید ... این هم تعبیری است که بیانگر محّبت خدا درحّق این ملّت و خشنودی یزدان ازایشان است‌، و در این راستا است‌که او می‌خواهد برنامه زندگی ایشان را برگزیند.

این واژه‌های شگفت‌انگیز بر دوش ایـن ملّت وظـیفه سنگینی را تحمیل می‌کند. وظیفه سنگینی‌که با چنین رعایت و عنایت بزرگ برابری‌کند ... استغفرالله! هیچ چیزی با این رعایت و عنایت سترگ خدای بزرگوار همتا و برابر نمی‏گردد. هر وظیفه‌ای‌که این ملّت در تمام نسلها در توان داشته باشد و ا‌نجام دهد، نمی‌تواند به پای رعایت و عنایتی برساندکه یزدان جهان نسبت بدین ملّت داشته و دارد. امّاکاری‌که می‌تواند بکند و در طبق اخلاص بگذارد و به پیشگاه الهی تقدیم دارد، تلاشی است در حدّ توان‌، برای انجام سـپاسگزاری از ایزد منّان‌، و به اندازه شناخت خداوند کریم عطاء ‌بخش جهان و بس. بلکه تـنها چیزی‌که ایـن ملّت انـجام می‌دهد، شناخت وظیفه و اقدام بدان‌کاری است کـه توان ان را دارد، و سپـس طلب آمرزش و درخواست گذشت از قصور و کوتاهی‌، و عذر تقصیر به پـیشگاه الهی در راستای این وظیفه سنگین است‌.

این‌که خداوند بزرگوار اسلام را به عـنوان دیـن ایـن ملّت پسندیده است و بدان خشنود شده است‌، پیش از هر چیز لازم است این ملّت ارزش این‌گزینش را بداند و بفهمد. سپس به اندازه تاب و توان برای پابرجائی و ماندگاری بر این دین تلاش و پویائی‌کند ... چه اندازه بدبخت و بدبیار وکودن و نادان است کسی‌که سستی نماید درباره چیزی‌که - چه رسد به این‌که رها سازد - خداوند ان را برای او پسندیده است و بدان خشـنود است‌. چنین چیز خدا پسندی را رهاکند و چیز دیگری را برگزیندکه خدا آن را برای او بـرنگزیده است‌! چنین کاری واقعا ً‌گناه زشت وپلشتی است و بدون سزا و کیفر نمی‌ماند. هرگز نمی‌گذارد انجام دهنده آن رستگار گردد. آخر او به ترک چیزی‌گفته است‌که یزدان جهان آن را برای او پسندیده است و بدان خشنودی خود را ا‌ظهار فرموده ا‌ست‌! خداوند تا مّدت زمانی‌ کسانی را مهلت می‌دهد و ازاد و رها می‌سازدکه اسلام را ائین خود نمی‌کنند و هر چه بخواهند مـرتکب می‌شوند و انجام می‌دهند. امّا هرگزکسانی را مـهلت نـمی‌دهد و آزاد و رها نمی‌سازدکه این آئین را شناخته‌اند، سپس از آن دست کشیده‌اند و به ترک آن‌گفته‌انـد و برای خویشتن مکـاتب و مذ‌اهبی را درزنـدگی در پیش گرفته‌اند جدای از برنامه‌ای‌که خدا آن را برایشـان پسندیده است و اظهار خشـنودی از آن‌کرده است‌. هرگزا هرگز یـزدان جهان بدیشان مـلت و فرصت نمی‌دهد و هر چه زودترکاری می‌کندکه‌کیفرکارخود را ببینند و به سرانجامی‌گرفتار آیـندکه سـزاوار آن هستند!

بیش از این توان سخن‌گفتن از موقعیّتهائی نداریم ‌که این واژگان سترگ بیانگر آنها می‏باشند. چراکه سخن به درازا می‌کشد. پس در فـی‌ظلال القرآن به همین اشارات بسنده می‌کنیم‌، و همراه با روند سوره به پیش می‌رویم و به بخش تازه‌ای می‌پردازیم‌:

(یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَنْ یَکْفُرْ بِالإیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ)  

از تـــو مـی‌پرسند کــه چـه چـیز (‌از خــوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها) برآنان حلال شده است‌؟ بگو: برشما چیزهای پاکیزه حلال شده است‌، و (‌نـیز شکاری کـه‌) حیوانات شکاری صید می‌کنند و شما بدانها آموخته‌اید از آنچه خدا به شما آموخته است‌. از نخجیری که چنین حـیوانـاتی بـرای شما (‌شکـار مـی‌کنند و خود از آن نمی‌خورند و سالم‌) نگاه می‌دارند بخورید، و (‌به هنگام فرستادن حیوان بـه سـوی شکـار) نـام خدا را بـر آن ببرید، و از خدا بترسید؛ چرا که خداوند سریـع‌ الحساب است‌. امروزه (‌با نزول این آیه‌) برای شما همه چیزهای پاکیزه (‌طبع سـالم پسـند) حلال گردید، و (‌ذبـائح و) خوراک اهل کتاب (‌جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است‌، برای شما حلال است‌) و خوراک شما برای آنـان حلال است‌، و (‌ازدواج با) زنان پاکدامن مومن‌، و زنـان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما، حلال است‌، هرگاه کـه مهریه آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد. هـر کس که انکار کند آنچه را که باید بدان ایمان داشته باشد (‌از جمله ایمان به احکام حلال و حرام برخی از خوراکی‌ها و ازدواجهای مذکور در اینجا) اعمال او باطل و بیفایده می‏گردد و در آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود.

این پرسش از سوی‌کسانی‌که ایمان آورده‌اند، درباره چیزی‌که برای ایشان حلال شده است‌، یک حالت روحی را به تصویرمی‌کشد، حالت روحی‌گروه برگزیده‌ای که سعادت این را داشته‌اند که مخاطبان پیشین یزدان بزرگوار باشند. هـچنین بیانگر هراس و پرهیزی است‌که در دل و درون ایشان به جنبش و تکان درآمده است‌. هراس و پرهیز از هر آن چیزی‌که در جاهلیّت بوده است و نکندکه اسلام آن را حرام‌کرده باشد. آنان خویشتن را نیازمند پرسش د‌رباره هر چیزی می‌دیدند تـا مطمئن شوند که برنامه نـوین آن را می‌پسندد و معتّرف بدان است‌.

کسی‌که به تاریخ این دوره از زمان بنگرد، چنین تغییر عمیق و دگرگو‌نی ژرفی راکه اسلام در دل و جان عربها پدید آورده بود، لمس می‌کند و می‏بیند. اسلام دل و جان عربها را سخت تکان داده بود، بگونه‌ای سخت‌که همه ته‌نشستهای جاهلیّت را از درونها بیرون افکنده بود. به مسـلمانانی‌که ایشـان را از ژرفای جاهلیّت برگرفته بود تا آنان را به بلندای قلّه سربفلک کشیده والا برساند، چنین فهمانده بود که ایشان از نو متولّد می‌گردند، و دوباره رشد و نمو پیدا می‌کنند و بزرگ می‌شوند. همچنین بد‌یشان آموخته بودکـه بزرگی‌کوچ و سترگی جـهش و اهمّیّت راه صعود و استواری و بزرگواری نعمت را کاملاً از ته دل احساس کنند و بدان پی ببرند. این بودکه تمام تلاش و همه کوشش ایشان را در این مسیر بودکه مطابق این برنامه ربّانی  - ‌برنامه‌ای‌که برکت آن را در حقّ خویش لمس کرده بودند - متحوّل و دگرگون شوند، و از مخالفت با آن برنامه بپرهیزند ... دوری و پرهیز از تمام چیزهائی که در جاهلیّت بدانها عادت و الفت داشتند، ثمره ایـن احساس عمیق‌، و نتیجه این تکان سخت بود.

به همین خاطر پس از آن‌که آیات تحریم را شـنیدید، شروع به پرسشهانی از  پیغمبر   (ص) ‌کردند:

( ماذا اْحِلّ لَهُم‌؟ ) .

چه چیز (‌از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها) بر آنـان حلال شده است‌؟‌.

تا پیش از نزدیک شدن و دست یازیدن بدان، یقین و اطمینان داشته باشند. پاسخ بدیشان چنین در رسید:

( قُل‌: اُحِلّ لَکُمُ ‌اُلطّیّباتُ ) ...

بگو: بر شما چیزهای پاکیزه حلال شده است‌.

پـاسخ ایـن پـرسش‌، سـزاوار اندیشیدن است‌. چنین پاسخی به خرد آنان این حقیقت را پرتوانداز می‌کندکه‌: ایشان از چیزهای پاک و پاکیزه محروم نشده‌اند، و از چیزهای پاک و پاکیزه منع نگشته‌اند. بلکه هر چیز پاک و پاکیزه‌ای برای ایشان حلال شده است‌، و جز ناپاکیها بر آنان قدغن و حرام نگشته است‌. واقعاً هم این چنین است‌. هر آنچه راکه یزدان بر مومنان حرام فرموده است‌، فطرت سالم از لحاظ حسّی و ظاهری از آن بیزار وگریزان است‌. مانند: مردار و خون وگوشت خوک‌. یا دل با ایمان از آن رمان و متنفّر است‌، همچون حیوانی که به نام غیر خدا سر بریده شده باشد، یا بالای بتها و درکنار آنها ذبح‌گشته باشد، و یاگوشتی‌که به وسیله تیرهای پیکان تقسیم و روی آن برد و باخت شودکه نوعی از قمار بشمار است‌.

به طیّبات، یعنی چیزهای پاکیزه‌که عام است‌، نوعی از طیّبات و اشیاء پاکیزه اضافه می‌شود، و به صورت ذکرخاصّ بعد از عامّ بیان می‌گردد، و آن عـبارت است از نخجیری‌که پرندگان و درّندگان تعلیم یافته برای شکار، آن را می‏گیرند و برای صاحبان خود نگاه می‌دارنـد، پرندگانی همچون شاهین و باز، و درّندگانی همسان سگـهای شکاری و ببرها و یوزپلنگها و شیرها ... پرندگان و درّندگانی‌که صاحبانشان بدانها آموخته‌اند چگو‌نه نخجیر را صیدکنند و زیر چنگالها و پنجه‌های خود نگاه‌دارند:

(وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ)

همچنین نخجیری (‌برای شما حلال است که‌) حیوانـات شکاری صید می‌کنند و شما بدانها آموخته‌اید از آنـچه خــدا بــه شما آمـوخته است‌. از نـخجیری کـه چنین حـیوانـاتی بــرای شـما (‌شکـار می‏کنند و خود از آن نمی‌خورند و سالم‌) نگاه می‌دارند بخورید، و (‌به هنگام فرستادن حیوان بـه سـوی شکـار) نـام خدا را بـر ان ببرید، و از خدا بترسید؛ چرا که خداوند سریع ‌الحساب است‌.

شرط حلال بودن نخجیری‌که این پرندگان و درّندگان تعلیم یافته آزموده شکارچی صید می‌کنند این است‌که از نخجیری‌که می‌گیرند، به هنگام شکار خودشان از آن نخورند. وقتی که صاحبانشان هنوز حضور پیدا نکرده‌اند و سر نرسیده‌اند، چنین پرندگان و درندگانی اگرگرسنه‌گردند و از نخجیر خود بخورند، دیگر چنین پرندگان و درّندگانی تعلیم یـافته بشمار نمی‌آیند،و آنچه شکارمی‌کنند متعلّق به صاحبانشان است نه متعلّق به صاحبانشان، و چنین نخجیری برای صاحبانشان حلال نمی‏باشد، هر چندکه بیشترین قسمت از بدن نخجیر بر جای مانده باشد و از آن قسمتها چیزی نخورده باشند، و هر چند هم نخجیر را زنده تحویل صاحبانشان دهند، امّا، خودشان از آن بخشی را خورده باشند. دیگر چنین نخجیری ذبح نمی‌گردد، واگر هـم ذبح‌گردد‌، حلال نیست‌.

یزدان جهان نعمت خود را به یاد مومنان می‌انـدازد و اعطاء چنین حیوانات شکارچی تعلیم یافته‌ای را لطفی در حقّ ایشان می‌شمارد. چراکه مومنان به حیوانـها چیزی را تعلیم داده‌اندکه خدا بدیشان تعلیم داده است‌. این خدا است‌که چنین پـرندگان و درّنـدگان شکار کننده‌ای را مسخّر آنان‌کرده است و رام ایشان فرموده ا‌ست‌، و آنان را توانای بر تعلیم دادن به حیوانها نموده است‌، و بدانان آموخته است که چگونه حیوانـهای شکاری را تعلیم و آموزش دهند ... این نیز یک نگرش جـالب قرآنی است‌. نگرشی‌که سـرشت برنامه حکیمانه‌ای را به دل الهام و به خرد پیغام می‌کندکه نمی‌گذارد لحظه‌ای بگذرد و مناسبتی پیش آید، مگر این‌که در آنها حقیقت مهمّی را در دل زنده می‌کند. این حقیقت‌: یزدان است‌که همه چیز را عطاء فرموده است‌، و همه چیز را آفریده است‌. او است‌که یاد داده است‌، و او است‌که رام‌کرده است‌. هر نوع لطف و فضلی از او است‌. آفریده‌، در هر حرکت و هرکاری و هر مکانی بدو نیازمند است و بدو متوسّل می‌شود ... شخص مومن لحظه‌ای فراموش نمی‌کندکه او از آن خدا است‌، و به سوی خدا برمی‏گردد. همه چیز هستی او، و همه چیز پیرامون او، و بالاخره همه پدیده‌ها و همه رخدادها، متعلق به خدا است و بدو مربوط می‌گردد. شخص مومن لحظه‌ای غافل نمی‌گردد از این‌که دست خدا را و لطف او را در هر اراده درونیش‌، و در هر تکان عصبی از سلسله اعصابش، و در حرکتی از حرکات انـدامش مشاهده‌کند و ببیند ... مومن با بودن همه اینها واقعاً انسان «‌ربّانی‌» و مسلمان یزدانی می‌گردد.

خدا به مومنان می آموزدکه نام یزدان را بر نخجـیری ذکرکنندکه حیوانات شکاری آن را شکار می‌کنند و می‏گیرند. ذکر پروردگار و بردن نام‌کردگار وقتی انجام می‌گیردکه پرنده یا حیوان درّنده شکاری را به سـوی نخجیر سرمی‌دهند و برای شکارکردن رها می‌سازند. چر اکه چه بسا پرنده یا درّنده شکاری‌، نخجیر را با  چنگال یا با دندانهای خود بکشد. در این صورت‌،‌کار پرنده یا درّنده شکاری به منزله ذبح نخجیر خواهد بود، و بردن و یادکردن نام خدا هم در وقت ذبح انـجام می‌پذیرد. در شکارکردن هم هنگام رهاکردن و سر دادن پرنده یا درّنده شکاری نام خدا برده می‌شود و همچون ذکر خدا به هنگام ذبح محسوب می‌گردد.

سپس در پایان آیه‌، مومنان را به تقوا و پـرهیزگاری می‌ ‌خواند و از عذاب و خشم خدا می‌ترساند، و ایشان را از حساب سر‌یع یزدان به هراس می‌اندازد ... بدین وسیله‌کار حلال و حرام بودن را بطورکلّی بدین احساس پیوند می‌دهدکه محور هرگونه نیّتی و هر نوع کاری در زندگی مومن است‌. احساسی است‌که سراسر زندگی را به ارتباط با خدا، و درک عظمت خداوندگار، و پائیدن انسان توسط یزدان‌، در آشکار و پنهان‌، تبدیل می‌کند:

(‌و اتَّقُوا اللهَ‌، انَّ‌ اللهَ سَریعُ الحِسابِ ) .

از خدا بترسید، چرا که خداوند سریع‌الحساب است‌.

بیان چیزهائی‌که برای آنان حلال‌گشته است اسـتمرار می‏یابد، و ازدواجهای حلال برای آنـان بدان ملحق می گردد.

(الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ) .

امروزه (‌با نزول ایـن آیـه‌) بـرای شما هـمه چیزهای پاکیزه (‌طبع سـالم پسند) حـلال کـردید، و (‌ذبـاءح و) خوراک اهل کتاب (‌جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است‌، برای شما حلال است‌) و خوراک شما برای آنـان حلال است‌، و (‌ازدواج با) زنان پاکدامن مومن‌، و زنـان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما، حلال است‌، هرگاه کـه مهریه آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته بـاشید و منظورتان زناکاری یا انتخاپ دوست نباشد.

بدین منوال انواع دیگری از چیزهای حلال‌، باردیگر بر شمرده می‌شود، و با این سخن یزدان‌، این چنین آغاز می‌گردد: .

( أ‌لیو‌م‌اُحِّل لکٌـٌم‌آلطّیبات ).

امروزه (‌با نزول ایـن آیـه‌) بـرای شـما هـمة چیزهای پاک (‌طبـع سالم پسند)حلال  کردید.

بدین وسیله‌، معنائی مورد تاکید قرار می‌گیردکه بدان اشاره‌کردیم‌، و میان آن و میان انواع جـدیدکالاها و متاعها ییوند داده می‌شود.کالاها و مـتاعهائی‌که از زمره چیزهای پاک و پاکیزه بشمار آمده‌اند.

در اینجا بر برگی از برگهای بزرگاری اسلامی آگاه می‌گردیم‌. برگی‌که مربوط به رفتار با غیر مسـلمانان است‌. غیرمسلمانانی‌که در جامعه اسلامی و در «‌کشور اسلام‌» زندگی می‌کنند، یا اهل‌کتابی‌که روابط عهد و پیمان‌، ایشان را به اسلام ربط و پیوند می‌دهد.

اسلام تنها بدین اکتفاء نمی‌کندکه آزادی دینی و مذهبی به اهل کتابی عطاء‌ کند که درکشور اسـلامی زندگی می‌کنند یا با مسلمین عهد و ییمان دارند، سپس ایشان راگوشه‌گیر و برکنار سـازد، تـا در جـامعه اسـلامی معزول و مظلوم‌، یا مطرود و منفورگردند.

بلکه برعکس آنان را در فضای مشارکت اجتماعی‌، و مودّت و محّبت، و معاشرت زیبا و آمیزش صمیمانه‌، آزاد می‌گذارد و تلاش وکوششان را ارج مـی‌نهد، و خوراک ایشان را برای مسلمانان‌، و خوراک مسلمانان را برای ایشان حلال می‌کند، تـا بدین وسیله دید و بازدید و مهمانی‌کردن و با یکدیگر خوردن و نوشیدن میانشان انجام پذیرد، و جامعه سراسر در سایه مودّت و محّبت و بزرگمنشی و بزرگواری قرارگیرد و بیاساید ... همچنین زنان پاکدامنشان را - ‌که همان محصنات به معنی عفیفات آزاده‌اند - برای مـردان مسـلمان حلال می‌دارد، و نام ایشان را درکنار نام زن آزاده پاکدامن مسلمان ذکر می‌نماید. این هم بزرگمنشی و بزرگواریی است‌که در میان پیروان ادیان و مذاهب جز پـیروان ادیان و مذاهبی به خود ندیده‌اند که در کشور اسلامی زیسته‌اند و زندگی بسر برده‌اند. از جمله مرد مسیحی کاتولیک از ازدوج با زن ارتودوکس‌، یا پروتستان‌، و یا مارونی مسیحی سر باز می‌زند. به عقیده‌کاتولیکها، کسی‌که با چنین فرقه‌هائی ازدواج‌کند، نسبت به آئین خود سست بوده و از ایمان خویش دست‌کشیده است‌! بدین منوال آشکار و پدیدار است‌که اسلام یگانه برنامه‌ای است‌که اجازه می‌دهد یک جامعه جهانی پیدا و پا بر جا گردد، جامعه‌ای‌که در آن میان مسمانان و پیروان آئینهای اهل‌کتاب‌، هیچگونه‌کناره‌گیری و گریزی نیست‌، و میان پیروان سائر عقائدگـوناگون‌، فواصل و موانـی وجود ندارد، پیروان عقائد مختلفی‌که پرچم جامعه اسلامی بر آنان سایه افکنده باشد. البتّه این امر در معاشرت و همزیستی و سلوک و رفتار است‌، امّا ریاست و سرپرستی و رفاقت و دوستی‌، و یاری و مددکاری‌، حکم جداگانه دیگری دا‌رد و در روند سوره خواهد آمد.

شرط حلال بودن ازدواج با زنان اهل‌کتاب‌، همان شرط حلال بودن ازدواج با زنان مسلمان پاکدامن است‌:

 (و إذا اتیتُمُوهُنَّ أجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أخْدانٍ)     

هرگاه که‌مهریه‌آنان‌را بپردازید وقصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد. بدین معنی که مَهریّه‌ها پـرداخته‌گردد. مـراد ازدواج شرعی باشد. ازدواجی‌که مرد با آن زن خود را در دژ پاکدامـنی نگاه مـی‌دارد و او را مصون و محفوظ می‌نماید، نه این‌که پرداخت این اموال برای زنـا یـا دوست بازی باشد ... زنا بدین شیوه است‌که زن متعلّق هر مردی وکسی شود. و دوست بازی هم این است که زن در اختیار دوست ویژه‌ای بدون ازدواج قرارگیرد ... در جاهلیّت عربی هر دوی اینها معروف و متداول بود، و در جامعه جاهلی به رسمیّت شناخته شده بود، پیش از آن‌که اسلام ظهورکند و ج‍امعه ج‍اهلی را پاکیزه دارد، و آن را از ژرفای پست مغاک بلند دارد و به قله والای افلاک برساند.

د‌ر پی ا‌ین احکام‌، پیرو تند و تیز لبریز از بیم و تهدید به میان می‌آید:

 (وَمَنْ یَکْفُرْ بِالإیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ)‌.

هرکس که انکارکندآنچه را که باید بدان ایمان داشته باشد (‌از جمله ایمان به احکام حلال و حرام بـرخـی از خوراکی‌ها و ازدواجهای مذکور در ایـنجا) اعمال او باطل و بیفایده می‏گردد ودر آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود.

همه این قوانین و احکام واگذار به ایمان هستند. اجراء قوانین و احکام‌، ایمان است‌، و یا دلیل وجود ایـمان است‌. کسی‌که از قوانین و احکام سرباز می‌زند، در حقیقت ایمان را قبول ندارد و آن را پوشیده وپنهان می‌سازد و نمی‌پذیرد. کسی هم‌که منکر ایـمان‌گردد، اعمال و افعالش پوچ و باطل می‌شود و از او پذیرفته نمی‏گردد و به خودش برگردانده می‌شود و قبول نمی‌افتد. فعل «‌حَبط‌» از مصدر «‌حَبوط‌» است‌که به معنی آماسیدن و بادکردن حیوان و مردن آن است‌، بر اثر تغذیه ازگیاه سمّی و زهرآگین ... این هم تصویری از عمل باطل وکردار پوچ است‌. عمل باطل وکـردار پوچ‌، نخست باد می‌کند و آماسیده می‌شود، ولی بعداً نابود می‌شود و بر باد می‌رود، هـمچون حیوانـی‌که مسموم می‏گردد و باد می کند و آمـاسیده می‌شود و می‌میرد ... در آخرت هم غیر از پوچ شـدن عـمل و بیسود بودن آن در جهان‌، زبان و وبال ‌گردن می‏گردد. این پیرو شدید و تهدید خوفناک به دنبال یک حکم شرعی می‌آیدکه به خوردنی‌ها و ازدواجهای حلال اختصاص دارد، و دالّ بر پیوند جزئیات ایـن برنامه و ارتباط بخش های آن است‌. بیانگر این واقعیّت است‌که هر جزئی و بخشی از این برنامه، «‌دین‌» بشمار است‌، دینی‌که از مخالفت با آن صرف نظر نمی‏گردد، و چه کار بزرگ و چه ‌کار کوچکی انجام پذیرد و مخالف با آن باشد، پذیرفتنی نیست‌.

*

درکنار سخن از خوردنی‌های حلال و صحبت از زنانی که ازدواج با آنان آزاد است‌، از نماز و احکام طهارت برای انجام نماز سخن می‌رود:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).

ای مومنان‌ هنگامی که برای نماز بپاخاستید (‌و وضـو نداشتید)‌، صورتها و دستهای خود را همراه با آرنجها بشوئئد، وسرهای خود (‌همه یاقسمتی از آنها)‌را مسح کنید، و پاهای خود را همراه با قوزکهای آنها بشوئید. و اگر جنب بودید (‌و خواستید نماز بخوانـید، همه بـدن‌) خود را بشوئید. و اگر بیمار بودید (‌و بـیماری مـانع از استعمال آب بود) یا این که مسافر باشید (‌و یـافتن آب برایتان دشوار بود) یا این که یکـی از شما از پـیشاب برگشت، یـا بـا زنـان مـجامعه کـردید، و (‌در همه ایـن صورتها، آب برای غسل یا وضو) نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید، (‌بدین شکل که دو بار کف دست بر خاک زده و) با آن بر صورتها و دستهای خود (‌تا مچ، یـا آرنـج‌) بکشید. خداوند نمی‌خواهد شـما را بـه تنگ آورد و بـه مشقّت اندآزد، و بلکه می‌خواهد شما را (‌از حیث ظاهر و باطن‌) پاکیزه دارد و (‌با بیان احکام اسلامی‌) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شکر (‌انعام و الطاف‌) او را (‌با دوام بر طاعت و عبادت‌) بجای آورید.

سخن گفتن از نماز و طهارت‌، درکنار سخن‌گفتن خوراکی‌های حلال و ازدواج با زنانی‌که برای شوهران حلال هستند، همچنین سخن‌گفتن از حکم طـهارت در کنار سخن گفتن از احکام شکارکردن و احرام بستن و نحوه رفتار با کسانی که مسلمانان را از مسجدالحرام بازمی‌دارند، اینها اتّفاقی و تصادفی‌، محض خالی نبودن عریضه‌، و پـیاپی قرار دادن واژه‌هـا و جمله‌ها، ذکر نشده‌اند، و دور از فضای رونـد گفتار و اهداف آن‌، ردیف و پیاپی قرار نگرفته‌اند. بلکه هر یک در جای مناسب روندگفتار، و برای فلسفه‌ای‌که در نـظم و ترتیب قرآن دارند، ذکر شده‌اند و آمده‌اند.

نخستین نگرش، نگریستن به نوع دیگری از چیزهای پاکیزه است‌. از میان چیزهای پاکیزه‌کاملا روحی که در کنار خوراکی‌های حلال و پاکیزه‌، و زنان حلال برای ازدواج ذکر می‌شود. نوعی است‌که دل مومن در آن لذّتی را می‌یابدکه در سائر لذائذ دیگر نخواهد یافت‌، و آن لذّت ملاقات با خدا است‌، در فضائی از پاکی و فروتنی و یکرنگی ... قرآن چون از سـخن‌گفتن از خوراکیهای پاکیزه و حلال‌، و از زنـان حلال برای ازدواج می‌پردازد، برای صحبت از طهارت و نماز اوج می‌گیرد تا بدین وسیله انواع‌کالای پاکیزه و اشیاء حلال را در زندگی انسان تکمیل سازد، انواع‌کالای پاکیزه و اشیاء حلالی که وجود «‌انسـان‌» در پـرتو آن کامل میگردد.

دومین نگرش، این است‌که احکام طـهارت و نـماز، همچون احکام طعام و ازدواج‌، و بسان احکام نـخجیر حلال و حرام‌، و همانند احکام رفتار با مردمان در حال صلح و جنگ‌، مهّم بوده و همه این احکام جدای از یکدیگر نیستند، و این احکام‌، با سائر احکام دیگری‌که در سوره خواهند آمد، دوشادوش و همتا و همسان همدیگرند ... همه آنها عباد یزدان جـهان بشمارند، و همه آنها دین ایزد متعال محسوبند. در این آئین‌، میان بخشهائی‌که در اصطلاح فقهی - در ایـن اواخر - «‌احکام عبادات‌» و بخشهائی که «‌احکام معاملات‌» نام داده شده‌اند، جداگانگی وگسیختگی وجود ندارد.

تفرقه‌ای که «‌فقه‌» برحسب مقتضیات «‌تالیـف‌» و «‌تبویب‌» به وجود آورده است‌، در اصل برنامه الهی‌، و در اصل شریعت اسلامی‌، وجود ندارد. برنامه یـزدان اسلامی‌، این بخش و آن بخش را از هم جدا نمی‌کند و بطور یکسان از مجموعه بخشها فراهم می‌آید، و حکم هر بخشی با حکم بخش دیگری برابر است‌، و در تشکیل دین خداوندگار و شریعت آفریدگار و برنامه یزدان دادار، دارای ارج و پایه همگون و همسان است‌. این از آن‌، و آن از این‌، در فرمانبرداری و پـیروی از خدا، برتر نیست‌. نه تنها برتر نیست‌، بلکه یکی مکمّل دیگری است وهیچ بخشی بدون بخش دیگر، راست و درست و پایدار و پاجا نمی‌ماند. دین بطور یکسان‌، صحیح و درست نمـی‌باشد مگر با پیاده‌کردن هر دو بخش عبادات و معاملات در زندگانی گروه مسلمانان‌. همه احکام و همه بخشها، «‌عقود» و پیمانهائی است‌که یزدان سبحان وفای بدانها را خواستار شده است ... همه آنها هم‌«‌عبادات‌» است و شخص مسلمان همه آنها را به قصد قربت و نزدیکی به یزدان جهان انجام می‌دهد. و همه انها یکسره «‌اسلام‌» و اقرار یعنی تسلیم فرمان خدا شدن‌، و اعتراف مسلمان به بندگی یزدان مـنّان نمودن است‌.

در اسلام «‌عبادات» تنها، و «‌معاملات‌» جدا، وجود ندارد. چنین اصطلاحاتی مربوط به «‌تالیـفات فقهی‌« است‌. هم عبادات مصطلح و هم معاملات مصطلح‌، هـر دو بخش رویهمرفته «‌عبادات‌» و «‌فرائض‌» و «‌عقود» و پیمان با یـزدان جهـانند، و خلل واردکردن و زیـان رساندن به چیزی از آنـها، خلل واردکردن و زیـان رساندن به پیمان ایمان با یزدان است‌[12]‌.

این نگرشی است‌که رونـد قرآنی بدان اشارت می‌نماید، بدان هنگام‌که این احکام‌گوناگون را در روند سوره ذکر می‌فرماید.

(  یا أیّها الّذین ‌آمنوا اذا ُقمُتم‌ الی الصّلاه ) .

ای مومنان‌: هنگامی که برای نماز بپاخاستید....

نماز ملاقات با خدا است‌. ا‌یستادن در حضور یـزدان است‌. دعاکردن و راز و نیاز با ایزد مـّنان است‌. باید بر١‌ی چنین مو ‌قعیّتی‌ آما‌دگی پیدا‌کرد. همچنین باید با پاکی بدنی، پاکی روحی همراه‌گردد. ما گمانمان بر این است‌که وضو به خاطر همین است -‌البّته خدا بهتر می‌داند - فرائض منصوص در این آیه‌، عبارت است از: شستن صورت‌، شستن دستها تا آرنجها، مسح سر، و شستن پاها تا قوزکها ... پیرامون این فرائض‌، اختلاف فقهی اندکی در میان است‌. مهمترین این اختلاف‌، چنین است‌: ایا این فرائض به همان ترتیبی باید انجام بپذیرد که ذکرکرده‌ایم‌؟ یا ایـن‌که بدون چنین ترتیبی هم‌کافی و بسنده است‌؟ پاسخ دوگونه است‌.

این در حدث اصغر، یعنی بی‌وضونی است‌. امّا جُنّب بودن - خواه با نـزدیکی زنـاشوئی باشد و خواه با احتلام‌، موجب غسل می‌گردد.

وقتی‌که قرآن از بیان فرائض وضو، و غسل می‌پردازد، شروع به بیان حکم تیُمم می‌نمایدکه در حالتهای زیر انجام می‌پذیرد:

کّلی هرگاه شخص بی‌وضو، یا شخص جنب‌، آب را پیدا نکند.

حالت‌.دیگر، وقتی است‌که شخص بی‌وضو یـا جنب بوده و بیمار باشد و آب برای او زیان داشته باشد یـا اذیت و آزارش کند.

حالت سوم‌، وقتی است‌که شخص مسافر بوده و بی‌وضو و یا جنب باشد.

قرآن درباره حدث اصغر، یا بی‌وضوئی‌، چنین تعبیری دارد:

(‌آو جاء‌آحٌد مئکُم‌من الغائِطِ)

یا این که یکی از شما از پیشاب برگشت.

غائط به معنی مکان‌گود است‌، مکان‌گودی‌که عربها برای پیشاب بدانجا می‌رفتند. برگشت از مکان‌گود، کنایه از قضای حاجت‌، چه شاشیدن باشد و چه دفـع مدفوع‌.

از حدث اکبر، یـا جنب بودن نـیز ایـن‌ تعبیر میفرماید:

«‌او لا مَستُُمُُ ‌النّساء »

یا با زنان مجامعه کردید.

 

این تعبیر لطیف برای‌کنایه از نزدیکی زناشوئی بسنده است‌.

در این حالتها، شخص بی‌وضو یا جُنُُب‌، نــماز نمی‌خواند تا تیمّم نکند. برای تیمّم زمین پاکی را پـیدا می‌کند، یعنی چیز پاکی را از جنس موادّ زمین باشد - با واژه طیّب‌، یعنی خوب‌، از طهارت و پاکی‌، تعبیر شده است - ‌هر چندکه این چیز پاک از جنس موادّ زمین‌، خاکی بر پشت حیوانات‌، یا خاکی بالای دیوار یـا روی دیوار باشد.

کف دو دست را بر آن می‌زند، سپس آن دو را فوت می‌کند، بعدکف دو دست را بر چهره‌اش می‌مالد، سپس آنها را بر دستهایش می‌مالد تا آرنجها. یک بارکف دو دست را بر خاک زدن برای چهره و دستها بسنده است‌، و یا دو بار زدن لازم است ... دو قول در میان است‌.. اختلافات فقهی پیرامون مـقصود از فرموده خدا:

 (‌او لا مَستُُمُُ ‌النّساء) در میان است‌: آیـا مراد از مُلامسه‌، لمس و برخورد پوست بدن طرفین است‌؟ و یا به معنی جماع و نزدیکی زناشوئی است‌؟ اگر مُلامسه به معنی لمس و تماس پوست بدن است‌، آیـا چنین لمس و تماسی با شهوت و لذّت انجام پذیرفته است یا بدون شهوت و لذّت صورت‌گرفته است‌؟ اختلافهائی در این زمینه موجود است‌.

گذشته از اینها، پرسش دیگری در مـیان است‌: آیـا سردی آب، وقتی‌که شخص بیمار نیست‌، و یا هراس از بیمار شدن و اذیت و آزار دیدن‌، می‌تواند مجوّز تیمّم باشد یا خیر؟ ارجح اقوال این است‌که‌: بلی‌ ! در چنین اوضاعی می‌توان تیمّم کرد.

در پایان آیه‌، این پیرو ذکر می‌گردد:   

 ( ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج , ولکن یرید لیطهرکم , ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون).

. خداوند نمی‌خواهد شما را بـه تـنگ آورد و بـه مشـقت اندازد، و بلکه می‌خواهد شما را (‌از حیث ظاهر و باطن‌) پاکیزه دارد و (‌با بیان احکام اسلامی‌) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شُکر (‌انعام و الطاف‌) او را (‌با دوام بر طاعت و عبادت‌) بجای آورید.

پاکیزگی حالت واجـبی برای ملاقاف با خدا است - همانگونه‌که قبلاً گفتیم - و پاکیزگی جسمی و روحی با وضوگرفتن و غسل نــمودن حاصل می‌گردد. امّا با تیـمّّم تنها پاکیزگی روحی فراهم میآید. تیمّم هم وقتی انجام می‌پذیردکه آب یافته نشود، و یا زیـان و ضـرری از اسـتعمال آب نـاشی‌گردد. چراکه یـزدان سبحان نمی‌خواهدکه مردمان را به رنج و زحمت اندازد و با انجام وظائف و تکالیف سخت ایشان را به تنگنا افکند و به مشقت‌گرفتار سازد. بلکه یزدان مهربان می‌خـواهد مردمان را پاکیزه دارد، و با نعمت طهارت بر آنان منّت نهد، و ایشان را به سوی سپاسگزاری از نعمت‌کشاند، تا نعمت را برایشان چند برابر فرماید و بر نعمـتشان بیفزاید. این هم مهربانی و فضل و لطف و واقعیّت است که در این برنامه ساده و درست الهی موجـود است‌. فلسفه وضـو و غسل و تیمّم‌، اندیشه ما را به خو‌د جلب و مشغو‌ل می‌دارد، آنجاکه نص قرآنی می‌فرماید:

( ولکن یرید لیطهرکم , ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون).

بلکه می‌خواهد شما را (‌از حیث ظاهر و باطن‌) پـاکیزه دارد، و (‌با بیان احکام اسلامی‌) نعمت خود را بـر شـما تمام نماید، شاید که شکر (‌انعام و الطاف‌) او را (‌با دوام بر طاعت و عبادت‌) بجای آورید.

فلسفه ایـن نص ما را مـتوجه هماهنگی و وحدتی میسازدکه اسلام در مراسم عبادی و در قوانـین اجتماعی‌، یکسان آن را پیاده می‌سازد. وضو و غسل تنها برای پاکیزگی جسم نیست و بس. تا امروزه فلسفه بافی بیاید و بگو‌ید: ما نیازی به این مقرّرات نداریـم‌، همانگونه‌که عربهای بدوی و ابتدائی داشتند! زیرا مـا بنابه خـواست تمدّن به‌گرمابه مـی‌رویم و استحمام می‌کنیم و اندامهایمان را تـمییز می‌نمائیم‌! امّـا چنین فلسفه بافی متوجه نشده‌اندکه وضو یا غسل تلاش دو بعدی و دو چندانی است برای اتّحاد و اتـّفاق نظافت جسم و طهارت روح در یک‌کار، و در یک عبادت. کار و عبادتی‌که مؤمن با انجام آن متوجّه خدای خود می‏گردد. و جانب پاکیزگی روحی نیرومندتر از جانب پاکیزگی جسمی است‌. زیرا به هنگام نبودن آب و عدم دسترسی به استفاده از آن‌، تیمّـم جایگزین آب می‌شود، و تیمّم جزپاکیزگی روحی را تامین نمی‌کندکه مهمّتر از جنبه جسمی است ... بالاتر از همه اینها، این آئـین برنامه همگانی عامّی است‌که با همه حالتها و تـمام محیطها، وکلّیّه اوضـاع‌، با نظام و سـیستم یگانه استواری‌، رویـاروی می‌گردد، و فلسفه‌اش در همه حالتها و محیطها و اوضاع حاصل می‌آید، و در شکلی از اشکـال‌، و در معنائی از معانی‌، پـیاده می‌گردد، فلسفه‌ای‌که به هیچوجه پوچ و باطل نمی‌شود، و تخلف نمی‌کند.

پس بکوشیم‌که اسرار این عقیده را بفهمیم، پیش از آن که بدون آگاهی و رهنمود وکتاب روشن و روشنگری‌، درباره چنین عقیده‌ای‌، حکم صادرکنیم و فتوا دهیم‌. همچنین بکوشیم با یزدان جـهان ادب بیشتری داشته باشیم، چه در چیزی‌که می‌دانیم و چه در چـیزی‌که نمی‌دانیم‌[13]‌.

همچنین صحبت از تیمّم برای ادای نـماز به هنگام دشواری وضو یا غسل با آب، و یا زیان داشتن آب‌، ما را بر ان می‌داردکـه نگرش دیگری به خود نـماز بیفکنیم، و حرص و آز برنامه اسلامی بر اقامه نماز را وراندازکنیم‌، و با دقّت بنگریم‌که همه موانع را از سر راه گزاردن نماز بدور می‌اندازد، و هیچ عذری را برای ترک نماز ازکسی نمی‌پذیرد. چنین حکمی به اضافه احکام دیگری که درباره نماز خوف‌، و نـماز بیمار، همچون نشسته خواندن نماز یا بر پشت خواندن نماز، و نماز خواندن برحسب امکان هرگونه‌که دست دهد، همه این احکام خبر از حرص و ولع فراوانـی می‌دهدکه اسلام برای اقامه نماز مبذول می‌دارد، و بیانگر ایـن واقعیت است‌که برنامه الهی چه اندازه بر این عبادت تکیه می‌ورزد تا اهداف تربیتی خود را در نفس بشری پیاده و مستقر سازد. چراکه از ملاقات با خدا، و ایستادن در پیشگاه الله‌، وسیله بسیار موثّری می‌سازد، و در نازک‌ترین شرائط و سخت‌ترین اوقات‌، در انجام نمازکوتاهی نشان نمی‌دهد، و نمی‌گذارد هیچ مانعی از موا‌نع و هیچ مشکلی از مشاکل‌، مسـلمان را از ایـن ایستادن در پـیشگاه خدا و از این ملاقات با خدا بازدارد، ملاقات بنده با معبود خودش‌. یـزدان جهان بهیچوجه اجازه نمی‌فرماید، بنده‌اش به علتی از علل‌، و به سببی از اسباب، از او بگسلد و منقطع شود. نـماز مایه شادابی دل‌، و آسایش درون‌، و آرامش بیرون، و بهره‏مندی از عزّت‌، و ماندگاری نعمت است‌.

*

به دنبال احکـام طهارت‌، و احکام پیش از آن‌، احکامی که مومنان را متوجه نعمت خدا می‌سازد، نعمتی‌که در پرتو ایمان بدانان عطاء فرموده است‌، و یادآوری پیمان یـزدان با ایشـان‌، مبنی برگوش بفرمان بودن و فرمانبرداری کردن‌، همان پیمانی‌که با بستن آن‌، داخل دائره اسلام شده‌اند - همانگونه که‌گفتیم - و همچنین به دنبال تذکّر مومنان به تقوا و پرهیزگاری‌، و یادآوری ایشان بدین نکته‌که آفریدگار از نـیّتها و رازهای سینه‌ها، و افکار و اندیشه‌های دلهایشان کاملا آگاه است‌، چنین آیه‌ای می‌آید: وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ اتَّقُواْ اللّهَ انَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصّّدُور )

 (‌ای مومنان‌!) به یاد آورید نعمت (‌هدایت دین‌) خدای را بر خود، و به یاد آورید پیمانی را که (‌توسط پیغمبر در عقبه دوم‌) با شما بست‌، بدانگاه کـه گـفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم (‌و در خوشی و ناخوشی و گنج و رنـج‌، ای پیغمپر با تو همراهیم‌)‌. و از خدا بترسید کـه خدا از راز درون سینه ها آگاه است .

نـخستین کسـانی‌که مـخاطبان ایـن قرآن بودند - همانگونه‌که قبلاگفتیم - ارزش نعمتی را می‌دانسـتند که یزدان با این آئین بدیشان عطاء فرموده بود. چراکه حقیقت نعمت مبذوله یـزدان را درهستی خـود، ودر زندگی خویش‌، و در جامعه خویشتن‌، و جایگاهی‌که در میان همه انسانهای پیرامونشان پیدا کرده بودند، لمس میکردند و می‌یافتند. بدین خاطر تنها اشـاره کردن بدین نعمت بسنده بود. چه اشاره‌کردن‌، دلها و دیده‌ها را به حقیقت ستبر وسـترک و مجسّم و ملموس در زندگانیشان‌، رهنمود می‌کرد و متوجّه می‌ساخت‌.

همچنین تنها اشاره‌کردن به پیمان یزدان با ایشان بس بود، پیمانی‌که خدا با آنان بسته بود و در آن‌،‌گوش بفرمان بودن و فرمانبرداری‌کردن را از ایشان خواسته بود. تنها اشاره‌کردن‌، حقیقتی را آماده و جلوه‌گر می‌داشت‌که مستقیماً با آن آشنا بودند و سر وکار داشتند. همچنین خود را مفتخر می‌دیدند وقتی‌که خویشتن را طرف معامله یـزدان مشـاهده مـی‌کردند! یعنی زمانی که مـی‌دیدندکه خداوند بزرگو‌ار، در معامله‌ای‌که با خدا انجام می‌دهند، ایشان را یکی از دو طرف قرارداد محسوب می‌دارد، عـزّت و عظمتی در درونشان پیدا و هویدا می‌گشت‌. حق هم همین بود و همین است‌! این امرکار بس بزرگی در آئینه دل مؤمن است‌. وقـتی‌که خوب چنین حقیقتی را می‏بیند و می‌فهمد و ورانداز و بررسی می‌کند، این‌کار آن اندازه والای والا در نظر جلوه‌گر می‌آیدکه بدان می‌نازد و گردن می‌افرازد.

از ایـنجا است‌که خدا ایشـان را در ایـن باره به پرهیزگاری واگذار می‌فرماید و به آشنائی دل با خدا حواله می‌نماید، و به دل راه می‌دهدکه بدانـد: خدا اندیشه‌ها و رازهائی را می‌پاید و مراقبت می‌نماید که از آن می‌گذرد:

 ( و اتّقوُا الله إن الله علیمٌٌ‌ بذات آلصّدُوُر ) ٠

از خدا بترسید که خدا از راز درون سـینه‌ها بس آگاه است

تعبیر «‌ذات الصدور» تعبیر الهـامگرانه‌ای است که مفهوم را به تصویر می‌زند، و آشکارا و هویدا مقصود را می‌نمایاند. در قرآن در موارد فراوانی بدین تـعبیر برمی خوریم‌، لذا زیبا است‌که از ریزه‌کاری و ظرافت و زیبائی و الهامی سخن بگوئیم‌که در آن نـهفته است‌. «‌ذات الصدور»‌: یعنی همدم سـینه‌ها و ملازم آنـها و چسبیده بدانها ... این هم‌کنایه از احسـاسات پـنهان و خاطره‌های نــهان و رازهای پوشیده در آن است‌. احساسات و خاطره‌ها و رازهائی که ملازم سینه‌ها و همدم آنها است ... احساسات و خاطره‌ها و رازها هم هر اندازه مخفی و مکتوم و مدفون در سینه‌ها باشد، برای دانش یزدان مکشوف و معلوم است‌، یزدانی‌که آگاه از خود سینه‌ها و اندیشه‌ها و رازهای درون آنها است‌.

*

از زمره پیمانی‌که خدا با مـلت مسـلمان بسته است‌، قیمومت دادگرانه ملت مسـلمان بـر انسـانها است‌. دادگری مطلقی‌که شاهین ترازوی آن بر اثر دوستی و دشمنانگی بدین سو و آن سو نـمی‌گراید، و به خاطر خویشاوندی یا مـصلحت جوئی و هوا و هوس‌، بهیچوجه و در هیچ حال‌، بالا و پائین نمی‌افتد. دادگری جوشیده از ایمان به نظارت خداونـد یگانه‌، و بردمیده از درک پائیدن یزدان و دانـش بیکران و آگاهی بی‏پایان او از نهانی‌ها و پنهانی‌های درون سینه‌های مردمان‌، دور از هر نوع موثّری است‌. از اینجا است‌که چنین نـدائـی طنین‌انداز می‌شود:

 ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ) .

 ای مومنان‌! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید و از روی دادگری گواهی دهید، و دشمنانگی قومی شما را بر آن ندارد که (‌با ایشـان‌) دادگری نکنید. دادگری کنید که دادگری (‌بـویژه بـا دشـمنان‌) بـه پـرهیزگاری نزدیکتر (‌و کوتاه‌ترین راه به تـقوا و بـهترین وسـیله برای دوری از خشم خدا) است‌. از خدا بترسید که خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید)‌.

خداوند مؤمنان صدر اسلام را بازمی‌دارد از ایـن‌کـه دشــمنانگی کسـانی که ایشـان را از مسـجدالحرام بازداشته‌اند، به تـجاوز و تـعدی بکشاند. دست باز داشتن از تعدّی و تجاوز به ا‌شخاصی‌که تعدّی و تجاوز کرده‌اند و به ناحق مسلمانان را از مسجدالحرام باز داشته‌اند، اوج خـویشتنداری و بزرگواری است‌. آن مرتبه والانی‌که قرآن با برنامه تربیتی یزدانی استوار و درست خـود، ایشان را بدانجا می‌کشاند و می‌رساند. این‌، مؤمنانندکه نهی می‌کردند از این که دشــمنانگی ایشان را بر آن داردکه از دادگری‌کناره‌گیری و دوری کنند. ایـن هم اوجی بالاتر از اوج پـیشین است و سخت‌تر و دشوارتر برای انسان از اوج نخستین است‌. چراکه این مرحله‌، فراتر از عدم تعدّی و دست به سوی دیگران درازکردن است‌. در اینجا باید داگری‌کرد، هر چندکه تو از طرف خوشت نیاید و دشمنی او را در دل داشته باشی‌) وظیفه پیشین ساده‌تر و آسانتر از وظیفه پسین است‌، زیرا وظیفه پیشین با دست برداشتن از تعدّی و تجاوز، خاتمه می‌پذیرد. ولی وظیفه دوم از آنجاکه باید نفس را به دادگری واداشت و با دشـمنان مبغوض و مورد خشم هـم دادگری‌کرد، سخت‌تر و دشوارتر ازوظیفه پیشین است‌. آخروظـیفه پـیشین دست‌کشیدن است‌، ولی وظیفه پسین دست یـازیدن است. اولی سلبی و دومی ایجابی است.

برنامه تربیتی حکیمانه‌، اندازه مشکلات بالا رفتن از این فراز را در نظرمی‌گیرد و توشه‌ای را تهیه می‏بیند که به همراه می‌فرستدکه یار و مددکار در سپردن چنین راهی بشو‌د:

( یا ایّّهَــا الّذینَ آمنُوا کُونُوا قوّا‌مینَ لِلِّه )‌.

ای مومنان! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید، و تلاشگر راه عدل و داد شوید...

پیروی نیز به دنبال آن می‌آورد و تعلیقی می‌زندکه یار و مددکار این سیر و سفر شود:

( واتّقوُا الله‌، إنّ الله خبیرٌٌ‌ بما تـَعمَلُونَ ) ٠

ازخدا بترسیدکه خدا آگاه ازهرآن ‌چیزی است‌که انجام می‌دهید.

نفس انسانی هرگز از بلندای این فراز بالا نـمی‌رود، مگر زمانی‌که در این‌کار مستقیماً با خدا معامله‌کند، و بـرای خدا برخیزد و به تک ایستد، و از هر چیز جز خدا بپالاید و دوری نماید، و ا‌ز خشم و عذاب خدا بهراسد و بپرهیزد، و احساس‌کندکه چشـمان خدا نـهانیها و پنهانیهای نهفته در دلها و سینه‌ها را می‌پاید و دیدبانی می‌نماید.

هیچ اعتباری و ارزشی ازاعتبارات و ارزشهای سراسر کره زمین وجـود نداردکه بتواند نفس بشری را بدین افق برساند و بر آن اسـتوارگردانـد. چـیزی جز به پاخاستن برای خدا، و معامله مستقیم با خدا، و پالودن از هر اعتبــار و ارزشی جز اعتبار و ارزش این راستا، نمی‌تواند نفس را بدین فراز بالا و افق والا برساند. در این‌کره زمین‌، عقیده و باوری یا نظام و سیستمی وجـود نداردکه دادگری مطلق را برای دشمنان مبغو‌ض و منفور تضمین‌کند، بدانگونه‌که این آئین آن را به عهده می‏گیرد و تضمین می‌کند. آنگاه‌کـه مومنان را فریاد میداردکه حتی با دشمنان بدسگال خود دادگری کنند، و با خدا معامله نمایند، و از هر اعتبار و ارزشی بپالایند.

با بودن چنین ارکان و ا‌صول درستی در این آئین است که این آئین‌، واپسین آئین جهانی انسانی است‌، آئینی که نظام و سیستم آن‌، برای همه مـردمان -‌اعم از پیروان آن و غیر پیروان آن -‌ تضمین می‌کندکه در سایه آن از دادگری برخوردارگردند، و ایـن دادگـری واجبی برگردن پیروان آن باشد، و برای انجام ایـن واجب باید با خدای خـود معامله‌کنند و او را در مد نظر داشته باشند، هر انـدازه هم ازمردمان‌کـینه‌توزی و دشمنانگی ببینند و از ایشان بدشان بـیاید و نفرت داشته باشند.

بر ملت مسـلمان‌، قیمومت مـردمان واجب است‌، هر اندازه هم در این راستا رنج و زحمت و جهاد و تلاش لازم باشد.

این ملّت بدین قیمومت برخاسته است و بدین وظـیفه سترگ پرداخته است‌، و سخـتی‌ها و دشواریـهای آن را پذیرفته است‌، آن روزی‌که بر اسلام ماندگار بوده است‌.

وظیفه قیمومت در زندگانی ملت مسلمان تنها اندرزها و سفارشهای توخالی‌، و سخنان رنگین بی‌محتوا و بی‌عمل نبوده است‌. بلکه در زندگانی روزانه آنان عملا پیاده شده است و واقعیت داشـته است‌. واقعیتی که انسانها نه پیش از آن و نه پس از آن‌، همسان آن را به خود ندیده‌اند، و در این سطح با آن آشنا نشده‌اند، مگر در دوران شکوفائی حکومت اسلامی‌. نـمونه‌هائی‌که تاریخ در این باره به خاطر سپرده است و نگاشته است‌، فراوان و زیاد است‌. هـمه آنها گواهی می‌دهند بر این‌که این سفارشها و فریضه‌های الهی‌، در زندگانی روزانه این ملت‌، برنامه دنیای واقعی و حیات عملی بوده است و به سادگی اجراء شده است‌، و در ادوار و احـوال عادی ملت مسلمان مجسم و جلوه‌گرگشـته است‌. چنین سفارشها و فریضه‌هائی تنها اندرزهای شیرین خیالی و فریضه‌های والای واهی‌، و تنها نمونه‌های فـردی هـم نبوده است‌. بلکه قالبی برای حیات بوده است‌، قالبی‌که مردمان چنین معتقد شده‌اندکه راهـی و شیوه‌ای در قالبی از قالبها، جز راه و شیوه‌ای‌گنجیده در این قالب اصلا وجود ندارد و ایشان سراغ ندارند ...

هنگامی‌که از آن قله سربفلک‌کشـیده‌، جاهلیت را ورانداز می‌کنیم‌، جاهلیت در همه قرون و اعصار، و در تمام مکانها و سـرزمینها - از جمله جاهلیت زمـان معاصر را -‌برنامه ساختار یـزدان برای مـردمان را خواهیم یافت‌که با برنامه‌های ساختار مـردمان بـرای مردمان‌، فاصله فراوانی دارد. میان آثار این برنامه‌ها، و میان آثار برنامه گرانبها وگرانقدر الهی‌، در پهنه درون دلها و درگستره بیرون زندگی‌، آن اندازه فاصله فراوان

و فراخ است‌که پیموده نمی‌شود.

مردمان با قوانین و مقررات آشنایند، و بدانـها فریاد برمی‌آورند و هلهله و غوغا راه می‌اندازند. امّا این‌کار چیزی است و پیاده‌کردن در جهان واقعی و دنیای عملی جز دیگری است‌. این قوانین و مقرراتی‌که انسـانها برای انســانها فـریاد می‌دارند و صدا و غـریو برمی‌آورند، اگر در جهان واقعی پیاده نمی‌گردد، طبیعی است‌. زیرا مهم این نیست‌که مردمان را به قوانـین و مقررات خو‌اند. بلکه مهم این است‌که چه‌کسی مردمان را به سوی آنها دعوت می‌کند، و مهم‌این است‌که این دعوت ازکدام جهت صادر می‏گردد و سرچشمه آن کدام است‌. همچنین مهم سـلطه و قدرتی است‌که این دعوت بر دلها و درونها دارد‌. و بالاخره مهم مـرجعی است‌که مردمان حاصل رنج و زحمتی راکه برای پیاده کردن چنین قوانین و مقرراتی تحمـل می‌کنند به پیشگاه او برمی‌گردانند و به آستانه‌اش تقدیم می‌دارند.

ارزش دعوت دینی به سوی قوانـین و مقرراتی‌که مردمان را بدانها می‌خواند، ناشی از سلطه‌ای است که دین از سلطه یزدان برمی‌گیرد، امّا چیزی‌که فلانی و فلانی می‏گویند، مستند برچه وتکیه‌گاهش چیست‌؟ بر دلها و درونها چه سلطه و نفوذی دارد؟ هنگامی‌که مردمان در راه پیاده‌کردن آن بسی رنـج می‏برند و زحمت می‌کشند، وحاصل‌کدّ یمین وعرق جبینشان را به پیش آن برمی‌گردانند و تقدیم می‌دارند، می‌تواند به مردمان چه چیز ارمغان دارد؟

هزاران فریاد برای عدالت و دادگری‌، پاکی و پاکیزگی، آزادی و آزادگی‌، بزرگواری و بخشندگی، مهربانی و دوستی‌، فداکاری و جانفشانی‌، و غیره‌، بلند می‌گردد، امّا فریاد مردمان درون انسانها را اصلا تکان نمی‌دهد، و بر دلها تاثـیری نمـی‌گذارد و خویشتن را بر دلهـا تحمیل نمی‌نماید. زیرا این دعوتی است‌که خداونـد بدان نیرو و توان و سلطه و حجتی نبخشیده است‌. مهم تنها سخن‌گفتن خالی نیست‌. بلکه مهم این است‌که در فراسوی این سخن چه‌کسی قرار دارد !

مـردمان فریاد و غریو انسـانهائی هـمچون خود را مــی‌شنوند و صدای قـوانین و سخنان دل‌انگـیز و شعارهائی را برمی‌آورند - قوانین و سخنان دل‌انگیز و شعارهائی‌که از سلطه و حجّت یزدان بی‌بهره‌اند - امّا باید دیدکه تاثیر آنها چیست‌؟ فطرت مـردمان توجّه دارد و درک می‌کندکه چنین قوانین و سخنان رنگین و شعارهای آتشینی‌، رهنمودهائی از سـوی انسانهائی همچون خودشان ا‌ست‌. مارک جـهل و عجز و هوا و هوس و قصور وکوتاهی بشری بر انها است‌. نشاندار به همه عیبها و نــقصهائی است که انسان دارد. فـطرت انسان چنین قوانین و سخنان و شعارهائی را بر این پایه و اساس دریافت می‌دارد. لذا سلطه و قدرتی بر فطرت انسانها نخواهد داشت‌، و در وجودشان کمترین تکانی نمی‌اندازد، و در زندگانیشان جز تاثیر بسیار ضعیـفی نخواهد داشت‌!

امّا ارزش این ‌«‌سفارشها» در دین‌، این است‌که همرا‌ه با «‌پروژه‌های‌« دگرگونی زندگی‌، تکامل پیدا می‌کند. دین سفارشهای توخالی و هوائی نمی‌کند. زمانی‌که دین به سفارشهای توخالی و به شعارهای هوائی تبدیل‌گردد، سفارشهایش اجراء و پیاده نمی‌شود، همانگو‌نه که هم اینک در همه جا می‏بینیم.

باید نظام و سیستمی برای سراسر زندگی برابر برنامه دین وجود داشته باشد، و در سـایه چنین نظام و سیستمی‌، دین سفارشهای خود را تنفیذ و اجراء‌کند. سفارشهایش را در اوضاع وا‌قـعی بگونه‌ا‌ی تـنفیذ و اجرا‌ء سازدکه در آن اوضاع‌، سفارشها و قوانین تکامل پیدا کند. این همان «‌دین‌» در مفهوم اسلامی نه جز آن است‌. دینی‌که در نظام و سیستمی مجسم و نـمودار شودکه بر همه جوانب زندگی فرمانروائی‌کند و بر تمام زوایای زندگانی حاکم گردد.

هنگامی‌که «‌دیـن‌» بدین مفهوم در زندگی گـروه مسلمانان پیاده‌گردد، مسلمانان از آن قله سـربفلک کشیده همه انسانها را می‌پایند و دیده‌وری می‌نمایند. آن قله سربفلک‌کشیده‌ای‌که هنوز هم سر به فلک

می‌ساید و بر دامنه‌ها و دره‌های ژرف جاهلیت نـوین معاصر نـیز سـرک می‏کشند و دیـده‌وری مـی‌نماید، همانگونه‌که در روزگاران‌کهن سر به فلک سایان بر دامنه‌ها و دره‌های ژرف جاهلیت عربی و جز آن بطور یکسان سرک می‌کشید و مشـرف بود ... زمـانی‌که «‌دین‌» به پندها و سفارشهای بالای منبرها، و به شعائر و مراسم مسجدها، تبدیل‌گـردد، و ا‌ز نـظام و سیستم زندگی خالی و بی‌بهره شود، دیگر حقیقت دیـن در زندگی وجود نخواهد داشت‌!

*

به ناچار باید از سوی یزدان منّانی‌که مومنان تنها با او معامله می‌کنند، به مومنان پاداشی داده شود. پاداشی‌که ایشان را در برابر رنجها و سختی‌های قیمومت دل و جرات بخشد، و برای انجام وظائف و تـحمّل تکالیف قیمومت‌، و وفای به پیمان‌، قوی و نیرومندشان‌گرداند. همچنین به نـاچار باید سـرنوشت کسـانی که کـفر ورزیده‌اند و به تکذیب حقائق پرداخته‌اند، از سرنوشت کسانی‌که ایمان آورده‌اند وکارهای خوب و پسندیده کرده‌اند، در پیشگاه خدا جداگردد:

 (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أ ُوْلَـئِکَ  أَصْحَابُ الْجَحِیمِ)

خداوند به کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، وعده می‌دهد که آمرزش (‌او گناهانشان را دریابد) و پاداش بزرگی (‌و ثواب فراوانی‌) ازآن ایشـان باشد، و کسانی که کافر شوند و آیات (‌قرآنی و جهانی‌) ما را تکذیب کنند، آنان اهل دوزخ هستند.

این پاداشی است‌که یزدان آن را به نیکان و نیک‌کاران می‌دهد به جای کالاهائی که در دنیا از دست می‌دهند، بدانگاه که به انجام وظائف والا می‌پردازند و رنجهای فراوانی را تحمّل می‌کنند. پاداشی است‌که سختی‌ها و دشواریهای قیمومت‌، با وجود هواها و هوسهای ا‌نسانها، و دشمنانگی و سرکشی و پافشاری بر باطل آدمیزا‌دگان درکره زمین‌، در برابر آن‌کوچک و نـاچیز است‌. گذشته از این‌، دادگری الهی مقتضی است که سزای نیکان و جزای بدان را یکسـان نکند و برابر ندارد.

باید دلهای مومنان و چشمان ایشان را آویزه و متوّجه چنین دادگری و چنان سزائی‌ کرد، تـا دلها و چشـمها، پالوده از هرگونه کششهای بازدارنده حاصل از شرائط و ظروف زندگی‌، و سدّها و مانعهای حیات‌، با خدا معامله کنند.

برخی از دلها برایشان بسنده است‌که پی به خشنودی خدا ببرند، و شیرینی این خشنودی را بچشند، همانگونه که شیرینی وفای به عـهد و پیمان را می‌چشند. امّـا برنامه یزدانی با همه انسانها سر و کار دارد. سـر و کارش با سرشت بشری است‌. خدا نیاز این سرشت را به این وعده مغفرف و مژده اجر عظیم می‌داند. همچنین این سرشت را نیازمند آگاهی از جزای‌کافران تکذیب کننده حقائق می‏بیند. هم این و هم آن‌، مایه خشـنودی چنین سرشتی می‌گردد، و آن را بر سـرنوشت خود و سزای خویش مطمئن می‌سازد، ودراو آتش خشـم مشتعل از نیرنگها و پلشتی‌های بدکرداران را خاموش می‌گرداند، بویژه آتش خشـم سرشتی را خاموش می گرداند که مامور اجرای دادگری با فردی از افراد چنین‌ کسانی باشد، پس از آن‌که از آنـان نیرنگها و پلشتی‌ها دیـده است و اذّیت و آزارهـا چشـیده است‌. برنامه الهی‌، سرشت بشری را با چیزی فرا می‌گیردکه خدا درباره آن می‌داند، و سرشت بشری را با صدائی فریاد می‌دارد که حواسّ او را باز و بیدار سازد، و هستی او پاسخگوی آن باشد.گذشته از این‌، مغفرت و بخشش، و پاداش بزرگ، دلیل رضای خدای بزرگوار و بخشنده است‌، و در آنـها چشش رضایت از چشش نعمت‌، بسی خوشمزه‌تر و بالاتر است‌.

روند قرآنی به بیش می‌رود و درگروه مسـلمانان روحیّه دادگری و بزرگواری و بخشودگی را تـقویت می‌سازد، و جلو احساس دشمنانگی و تاخت و تاز و انتقام را می‌گیرد. به یاد مسلمانان می آورد نعمتی راکه بدانان داده است‌، و اذّیت و آزار مشرکان را از ایشان بدوز داشته است‌، بدانگاه‌که در سال حدیبیّه - یـا در غیرآن -‌خواستند دست تعدّی وتجاوز را به سوی ایشان درازکنند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ .)

ای مومنان‌! نعمتی را که خدا به شما بـخشیده است بـه یاد آورید. بدانگاه که جمعی خواسـتند بـه سـوی شـما دست درازی کنند (‌و شما را از میان بردارند) امّـا خدا دست آنان را از شما بـازداشت (‌و شـرّ آنـان را از سـر شما کوتاه کرد)‌. از خدا بترسید، و باید که مومنان تنها بر خدا تکیه کنند.

روایات درباره کسانی که مقصود ایـن آیـه است‌، گوناگون است‌. امّا ارجح اقو‌ال این است‌که اشاره به حادثه‌ گروهی داردکه در جنگ حدیبیه خواستند در حّق رسول خدا (ص‌‌)و نسبت به مسلمانان خیانت و ستم کنند، و ایشان را ناگهانی غافلگیر و اسیرکنند. امّا یزدان پاک آنان را اسیر دست مومنان‌کرد، بدانگونه‌که آن را در تفسیر سوره فتح به تفصیل بیان داشته‌ایم‌[14]‌.

حادثه هر چه باشد، چندان مهم نیست‌. در ایـنجا درس گرفتن و عبرت پذیرفتن از این واقعه است‌که مقصود و مطلوب برنامه تربیتی ممتاز الهی است‌. درس‌گرفتن و عبرت پذیرفتن در ایـنجا زدودن‌کینه‌ها از سینه‌ها، و پاک‌کردن دشمنانگی از صفحه دلهای مسلمانان نسبت به چنین قومی است‌. تـا مسـلمانان آرامش خود را بازیابند و آرام بگیرند، بدانگاه که می‌بینند که خدا نگهبان و نگاهدارشان است‌. آخر در سایه آرامش و اطـمینان‌، خـویشتنداری نفس‌، و بزرگواری دل‌، و پابرجائی دادگری ممکن می‌گردد. مسـلمانان خجالت می‌کشند به عهد و پیمان خود با خدا، وفـا نکنند، در حالی‌که خدا آنان را می‌پاید و نگهبانی و نگاهداری  میفرماید و دستهای دراز شده به سوی ایشان را باز می‌دارد و ردّ می‌نماید.

 فراموش نکنیم توقف‌کوتاهی در برابر تعبیر قـرآنی داشته باشیم، تعبیری‌که مطالب و مفاهیم را به تصویر  میکشد:

 (‌اِذهمّ‌ قومٌ‌ اَن یَـبسُطوا الـیکُم ‌اَیـدیهُم‌، فَکَفّ اَیدیهُم عَنکُم ) .

بدانگاه که جمعی خواستند به سوی شما دست درازی کنند (‌و شما را از میان بردارند) امّا خدا دست آنان را از شما بازداشت (‌و شرّ آنان را از سر شما کوتاه کرد)‌.

آن هم در جائیکه در ا‌ن آمده است‌: زمـانی‌که مردمانی خواستند بر شما بتازند و به سویتان دست درازی‌کنند. ولی خدا شما را در پناه خودگرفت و از دست ایشان رستگارتان کرد.

مسلّماً «‌سیما» و «‌جنبـش‌»‌گشودن دستها وکفها، زنده‌تر از هرگونه تعبیر معنوی دیگری است‌. تعبیر قرآنی شیوه سیما و جنبش را دنبال می‌کند. زیرا این شیوه ‌تعبیر، از توان بهتری خوردار است‌، و انرژی بیشتری به سخن می‏بخشد. بدانگو‌نه‌که انگار این تعبیر برای نخـستین بار اداء می‌گردد و همدم و همزمان با رخداد محسوسی است و می‌خواهد آن را به صورت زنده جنبنده جلوه‌گر و نمایان سازد ... این‌، شیوه قرآن است‌[15]‌.


 


[1] نگاه‌:  جزء  دوم‌،  سورۀ  بقره‌،  آیۀ  ٢١٧   

 ترجمۀ  ضرب‌المثل  جاهلی‌،  و  آیۀ‌ قرآنی  را  در  صفحات  پیشین  بخوانید.  (‌مترجم‌)

[3] مراجعه  شود  به  مقدمه‌کتاب  «‌خصائص  الاسلامی  و  مقوّماته‌»‌.  چاپ  دارالشروق‌.

[4] مراجعه  شود  به  تفسیر  سورة  فاتحه‌،  و  تفسیر  سرآغاز  سوره  بقره‌.

[5] مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌هذا  الدین‌»‌،  صفحة  ١٥-‌٢٠٠

[6] ‌به  تفسیر  آیة  ٢٠٨  سورة  بقره  مراجعه  شود.

[7] مراجعه  شود  به  کتاب  «‌خصائص  التصور  الاسلامی  و  مـقوّماته‌»‌،  فـصل  «تیه ورکام»

[8] ‌مراجعه  شود  به‌کتاب  «‌الاسلام‌و  مشکلات  الحضارة‌»‌،  فصل‌:  «تخبط  و  اضطراب‌»‌.

[9] ‌مصرع ‌اول  چنین  نیز  روایت  شده  است‌:  انت ‌الملیک ‌علیهم /  مترجم. 

[10] به  نقل  ازکتاب‌:  «‌حقائق  الاسـلام  و  اباطیل  خصومه‌»‌.  تالیف  عقاد،  صفحة  ١٥٠  و  ١٥١

[11] ‌مراجعه  شود  به  تفسیر  سورة  فیل‌.

[12] مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌خصائص  التصور  الاسلامی  و  مقوماتة‌»‌،  فصل  «‌الشمول‌»‌.

[13] حال  به  همین  منوال  است  در  مساله  زکـات  و  قضیه  مالیات‌.  زکـات  جدای  از  مالیات  است‌،‌ و  مالیات  جایگزین  زکات  نمی‏گردد.  در  این  جزء  بدین  مساله  صحبت  خواهیم‌کرد. (‌مولف‌)

[14]  ‌مراجعه    به  جزء  ٢٦  تفسیر فی‌ ظلال  القرآن‌.

[15]  ‌مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌التصویر  الفنی  فی  القرآن‌»  فصل  طریقة  القرآن.  همچنین  مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌النقد  الادبی‌،  اصوله‌و  مناهجه‌»‌.

 

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 40-27

 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 40-27

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لأقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (٢٧) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لأقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (٢٨) إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ (٢٩) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٣٠) فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ (٣١) مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ (٣٢) إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٣٣) إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٤) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٣٥) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٣٦) یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ (٣٧) وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٣٨) فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٩) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤٠)

 

این درس می‌پردازد به بیان برخـی از احکـام شـرعی بنیادین در زندگانی انسانها، آن احکـامی که مربوط به حفظ جان و زندگی در جامعه اسلامی است‌. جامعه‌ای که برابر برنامه الهی و شریعت آسمانی زیست می‌کند. و نیز آن احکامی‌که متعلق به حفظ نـظام عـمومی و مصون داشتن آن از هـرگونه شـورش و اغـتشاشی‌، و حفظ قدرت و سلطه‌ای‌که برابر قانون و فرمان خدا راه می‌رود و در سایه شریعت یـزدان مـی‌غنود. هـمچنین جلوگیری از شوریدن بر جامعه مسلمانی است‌کـه در سایه شریعت اسلامی و تحت حکم و فرمان اسلامی زنـدگی را بسر مـی‌برد. و حـفظ دارائی و مـالکیت شخصی در جامعه‌ای که سراسر نظام اجتماعی آن بـر شریعت خدا استوار می‌گردد.

احکام مربوط بدین امور اصلی در زنـدگانی جـامعه‌، گستره ایـن درس را فـرا مـی‌گیرد و آن را بـه خـود اختصاص میدهد. البته دیباچه‌ای بر این  احکام پـیشی می‌گیردکه درباره داستان «‌‌دو پسر آدم‌» است‌. داستانی است‌که از سرشت بزهکاری و انگیزه‌های آن در درون نفس انسانی‌، پرده برمی‌دارد، همانگونه ‌که از زشتی و  پلشتی‌ گناه‌، و ضرورت مقاومت در برابر آن‌، و شکنجه وکیفر مرتکب آن‌، و استقامت در مقابل انگیزه‌هائی ‌که نـفس را برای ا‌قـدام بـه‌گناه تحریک می‌کنند، پرده‌برداری می‌نماید، و هویدا و آشکارا آنـها را به نمایش می‌گزارد.

داستان پسران آدم و الهـامهای آن‌، با احکام آیـنده در رونـد قــرآنــی‌، پـیوستگی و ارتـباط کـاملی دارد. خواننده‌ای که درباره روند قرآنی بیندیشد، به وظیـفه این داستان در جایگاه مناسب خـود پی می‏برد، و ژرفای الهام قانـعگرانه‌ا‌ی را فهم می‌کند که به نفس می‏بخشد و در آن ماندگار می‌سازد، و آمادگی و استعدادی را در دل ،و خرد پدیدار می‌گرداند، تا احکام سخت و تندی را دریافت داردکه اسلام آنـها را در برابر بزه تـعدی برنفس و زندگی، و به هم زدن نظم عـمـومی‌، و دست درازی به دارائی و مالکیت شخصی تحت سیطره جامعه اسلامی استوار بر برنامه یـزدان جـهان و فرمانبردار شریعت خداوند سبحان، تعیین وتبیین می‌کنـد.

جامعه اسلامی سراســر زندگی خود را بر برنامه الهی و شـریعت ا‌و اسـتوار می‌دارد، وکارها و پـیوندها و ارتباطها را بر اصول و ارکان این برنامه، و بر پـایه و اساس احکام این شریعت، نظم و نظام می‏بخشد و سر و سامان می‌دهد. با تـوجه بدین امـر است‌که جامعه اسلامی‌، برای افراد و اشخاص‌، و همـچنین برای دسته‌ها وگروههـا، همه عناصر عدالت وکفایت و آرامش و امن وامان را تضمین می‌کند، و همه عوامل اضطراب و پریشانی و نگرا‌نی را، و همه اسباب ظلم و تعدی را، و همه علل نیاز و زیان را هم از فرد و هم از جمع دور می‌سازد. همچنین در چنین جامعه فاضل و عادل و هما‌هنگ و ضامن حقوق یکدیگر، تـعدی به نفس و حیات‌، و یا تعدی به نظم عمومی‌، ویا تعدی به مالکیت شخصی‌،‌گناه زشت و پلشت‌، و بطورکلّی بی‌بهره از هـرگونه انگـیـزه‌های نیک و پسـندیده و غمزدا و آرام‏بخش دردها است‌. خـود این امر، برای خردمندان انگیزه سختگیری اسلام بر ضد بزه و بزهکاران را توجیه می‌کند. البته سختگیری بـر ضدگناه وگناهکاران پس از آماده‌سازی شرائط و ظروف مساعد ماندگاری بر راستای راستی و درستی‌، و پس از دور افکندن و از دم دست و از سرراه برداشتن انگیزه‌های ارتکاب بزه و گناه از زندگی شخصی و زندگی اجتماعی مردمان ... در کنار همه اینها، و با وجود همه این‌کارها، نظام حکومتی اسلامی‌، برای بزهکار متجاوز، تضمین می‌کندکه‌کاملا تحقق و پژوهش راست و درست انجام بگیرد، و حکم و فرمان سالم و بی‏طر‏فانه صادرگردد. قصاص وکیفر را با پیدایش شبهه‌ها ا‌ز متهم ساقط می‌کند. همچنین برای بزهکار وگناهکار، دروازه توبه را باز نگاه می‌دارد، توبه‌ای‌که در برخـی از حالات بزه وگناه را از جریـده محاسبه دنیوی‌، و در برخی از حالات از د‌فتر محاسبه اخروی‌، پاک و زدوده کند.

نمونه‌هائی از همه اینهـا را در این درس و در احکامی که در بر دارد خواهیم دید. امّا پیش از این‌که با روند قرآنی به پیش رویم و مستقیماً به ا‌حکامی بپرا‌زیم‌که در بر دارد، لازم است درباره محیطی‌که این احکام در ان به مرحله اجراء درمی‌اید، و درباره شـروطی‌که بدین احکام قدرت اجراء‌ و توان پیاده شدن مـی‌دهد، سخن عامی داشته باشیم.

احکام وارده در این درس‌، چه احکامی‌که مربوط بــه تعدی بر جان‌، و چه تعدی بر نظم عمومی‌، و چه تعدی بر مال باشد،‌کار مربوط بدانـا از هر لحاظ همسان‌کار مربوط به سائر احکام وارده در شریعت است‌، چه از لحاظ‌کیفر حدود، و چه از لحاظ قـصاص‌، و چه از نظر تعزیرات وتنبیهات ... همه اینها وقتی قدرت اجرائی داردکه در «‌جامعه اسلامی‌« و در «‌سرزمینی اسلامی‌« باشد... لازم است‌گفته شود مراد شریعت از سـرزمین اسلامی چیست‌:

جهان از دیدگاه اسلام و از نظر مسلمـان‌، دو بخش بیش نیست‌، و سومین بخشی در میان نیست‌:

نخستین بخش‌: «‌سرزمین اسلامی‌«‌[1] است‌. سـرزمین اسلامی شامل هر ناحیه و جائی است‌که احکام آئـین اسلام در آن پیاده می‌گردد، و شریعت آئین اسلام بر آن فرمانروائی می‌نماید، چه همه ساکنان آنـجا مسلمان باشند، و چه ساکنان آنجا بخشی مسلمان و بخشی غیرمسلمان تحت سیطره فرماندهی مسلمانان باشند، و یا این‌که همه ‌ساکنان آنجا غیرمسلمـان بوده ولی تحت سـیطره فرماندهی حاکمان مسلمان بسـر بـرند و فرماندهان مسلـمان در آنحا احکام اسلام را پیاده‌کنند و شریعت اسلام را فرمانروائی و چیرگی د‌هند[2] یا این که مسلـمانان‌، و یا مسلمانان و ذمّیان در یک‌کشور بسر می‌برند، ولی جنگجـویان بیگانه بر کشـورشان چـیره گشته‌اند. با این وجود احکام اسلام را اجـراء مینمایند و طبق شریعت اسلام با یکدیگر رفتار میکنند ... چنین کشوری هم سرزمبن اسلامی بشمار مـی‌آید و باید احکام اسلام را در آنجا پیاده، و حکم اسلام را اجراء نمود.

دوم‌: سـرزمین جنگ[3]‌. چنین سرزمینی‌، به همه نواحی و جوانب و شهرها وکشورهائی‌گفته می‌شودکه در آنجا احکام اسلامی پیاده نمی‌گردد و شریعت اسلامی اجراء نمی‌شود، حال ساکنان آنجا هرکس و هر عقیده‌ای که دارند. فرق نمی‌کند مسلمان باشند، یا اهل‌کتاب‌، و یا کافر ... اصل‌کلی در این‌که جائی را «‌سرزمین جنگ‌» بشمار آورند ا‌ین است‌که در چنین مکانی احکام اسلامی پیاده نگردد، و شریعت اسلامی در آنجا اجراء نشود و حکمفرما نباشد. این چنین ناحیه‌ای نسبت به فرد مسـلمـان وگروه مسـلمانان «‌سـرزمین جنگ‌» محسوب می‌گردد.

جامعه اسلامی هم جامعه‌ای است‌که در سرزمین اسلامی - برابر تعریفی‌که‌گذشت - اقامت ‌گز‌ینند و زندگی کنند.

این چنین جامعه‌ای که در راسـتای بــرنامه الهـی گـام برمی‏دارد، و فرمانبردار شریعت اسلامی است‌، سزاوار است‌که در آن‌، خو‌نها مصون‌، و دارائـیها محفوظ‌، و نظم عمومی مراعات‌گردد، و در آن عقوبتها وکیفرهائی که شریعت اسلامی در این درس و در درسهائی جز این درس‌، با نص بیان می‌فر‌ماید، در حق اخلالگران امنیت و تعدی‌کنندگان به جان و مـال چـنین جـامعه‌ای‌، بـه مرحله اجراء درآید، و بزهکاران را برابر احکام اسلام به سـزای اعـمال نـنگینشان برسانند ... زیـرا جـامعه اسلامی جامعه والا و بالائی، و آزاد و دادگری است‌که در آن تضـمین عمل‌، و تضـمین نشـان دادن شایستگی برای همه ‌کسانی است‌که توانا و یا نـاتوان باشند. و بالاخره جامعه‌ای است‌که در آن از هر لحاظ انگیزه‌های خوبی و نیکی فراوان است‌، و انگیزه‌های بدی و پلشتی کم است‌. پس در این صورت بر همه کسـانی‌کـه در داخل آن زندگی می‌کنند واجب است نـعمتی را پاس بدارندکه چنین نظامی آن را بدیشان ارمغان داشته است و برکشور حکمـفرماکرده است‌، و حقوق جانی و مالی و ناموسی و اخلاقی دیگران را مراعات نمایـند، و در راه حفظ سلامت و امـنیت «‌سرزمین اسلامی‌« بکوشند و به تک ایستند، سـرزمین اسلامی‌ای‌که خودشان در آنجا در امن و امان بسر می‏برند، و سالم و آسوده خاطر می‌زیند، و حقوق هـمگان در آن تضمین گشته است‌، و همه ویژگیـهای انسانیت ایشان و هر نوع حقــوق اجتماعی آنان به رسمیت شناخته شده است‌. لذا آنان مکلف هستندکه از این ویژگیها و حقها حمایت و حفاظت‌کنند. با عنایت بدین امور، هرکه بر نـظام حکو‌متی سرزمین اسلامی بشورد، او متجاوز بزهکار شروری است‌. سزاوار است به اشد مجازات برسد، و با سخت‌ترین شکنجه جلو دست اوگرفته شود. البته در اجرای مجازات و انجام شکنجه‌، باید کاملا تضمین شود.

که کسی را از روی حدس وگمان‌گرفتار نکـند و به کیفر نرسانند، و تا آنجاکه می‌توانند احکام قصاص و تعزیرات و تنبیهات را با بودن شبهه‌ها، در حق متهمان اجراء نکنند و بلکه حذف و برطرف‌گردانند.

امّا «‌سرزمین جنگ‌» - با تعریفی‌که‌گذشت - ‌نه خود و نه ساکنان آن سزاوار ایـن نیـستندکـه از تـضمینهائی برخوردارگردندکه در پـرتو تــعزیرات و تـنبیهات شریعت اسلامی حاصل می‌آیند. چراکـه پـیـش از هـر چیز، سرزمین جنگ شریعت اسلامی را پیاده و اجـراء نمی‌گرداند، و حاکمیت اسلام را نـمی‌پذیرد و از آن فرمـان نمی‌برد. چنین سرزمینی نسبت به مسلمانانی‌که در سرزمین اسلامی زندگی می‌کنند و شریعت اسلامی را در زندگانی خویش پیاده و اجـراء مـی‌نمایند، قـُرُق قدغنی بشمار نمی‌آید. لذا جان و مال آنجا مباح است و از نظر اسلام دارای ممنوعیت و حرمت نیست‌. مگر زمانی‌که با مسـلمانان پـیمان بسته باشد، و مـیان سرزمین اسلامی و سرزمین جنگ معاهده‌هائی برقرار شده باشد. هنگامی‌که افراد بیگانه سرزمین جـنگ از آنجا به سرزمین اسلامی بیایند و پیمان امـن و امـان ببند‌ند، در طول مـد ت پـیمان امـن و امـان‌، شـریعت اسلامی همه این تضمینـها را به چنین اشخاصی عـطاء می‌کند، و در تمام‌گوشه وکنارکشور تحت فرماندهی فــرمانروای مســلمان‌، ایــن تـضمینها برقرار است‌. فرمانروای مسلمان هم به‌کسی‌گفته می‌شودکه شریعت اسلامی را پیاده و اجراء می‌سازد.

در پرتو این بیان، می‌توانیم همراه با روند قرآن به پیش رویم

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (27) لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (28) إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاء الظَّالِمِینَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ . فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ...

داستان دو پسر آدم (‌قابیل و هابیل‌) را - چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان (‌تا بدانند عـاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزکاری چیست‌)‌. زمانی که هر کدام عملی برای تقرب (‌به خدا) انجام دادنـد. امّـا از یکی (‌که مخلص بود و هابیل نام داشت‌) پـذیرفته شـد، ولی از دیگری (‌کـه مـخلص نبود و قـابیل نـام داشت‌) پذیرفته نشد. (‌قابیل به هابیل‌) گفت‌: بی‏گمان تو را خواهم کشت‌! (‌هابیل بدو) گفت‌: (‌من چه گناهی دارم‌) خدا (‌کار را) تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد! اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی‌، من دست به سوی تو دراز نمی‌کنم تـا تو را بکشم‌. آخر من از خدا (‌یعنی‌) پروردگار جـهانیان می‌ترسم‌. من می‌خواهم با (‌کوله‌بار) گناه مـن و گناه خود (‌در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی‌، و این سـزای (‌عـادلانه خدا برای‌) ستمگران است‌. پس نفس (‌سرکش‌) او تـدریجاً کشـتن برادرش را در نظرش آراست و او را مصمّم بـه کشـتن کرد، و (‌عاقبت به ندای وجدان گوش فرا نـداد و) او را کشت‌! و از زیانکاران شد (‌و هم ایمان و هم برادرش را از دست داد. بعد از کشتن‌، نمی‌دانست جسـد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (‌که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشـان دهـد چگونه جسد برادرش را دفن کند. (‌هنگامی کـه دید کـه آن زاغ چگونه زاغ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت‌: وای بر من‌! آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم‌؟‌! پس (‌سرانجام از ترس رسوائـی و بر اثر فشار وجدان‌، از کرده خود پشـیمان شد و) از زمره افراد پشیمان گردید.

این داستان نمونه‌ای از سرشت بدکرداری و تجاوزگری را پیش می‏کشد، و نمونه‌ای از دست درازی و تـعدی واضح و روشنی را می‌نمایاندکه نـمی‌توان هـیچگونه دلیل منطقی و علت خردمندانه‌ای برای وقوع آن پـیدا کرد. همچنین نمونه‌ای از سرشت نیکوئی و بزرگواری را پیش می‏کند، و نمونه‌ای از خـوبی و وقار را به تصویر می‌زند. بالاخره بدی و زشتی را در برابر خوبی و نیکی نگاه می‌دارد، و نشان می‌دهدکه چگونه هر یک از ان دو برابر سرشت خویش بکار مـی‌پردازد. بزهکاری پلشتی را به تصویر می‌کشدکه بدکردار و زشتکار دست بدان می‌آلاید و مرتکب آن می‌گردد، و دست درازی و تـعذی روشـن و واضـحی را تـرسیم می‌نماید کـه دل را پـریشان و اشـفته مـی‌دارد، و در ژرفای دررن احساس نیاز به شریعتی را برمی‌انگیزدکه قــصاص دادگـرانـه‌ای داشـته بـاشد و نگـذارد نـمونه بدکرداری تجاوز پیشه به تاخت و تاز دراید و تعدی و دست درازی‌کند، و او را به هراس انـدازد و از دست یازیدن به بزهکاری باز دارد. اگر با وجود همه اینها باز هم مرتکب بزهکاری شود، به چنان کیفر دادگـرانـه‌ای برسدکـه سزای چنین‌کردار زشت و پـلشتی باشد. از دیگر سو، نمونه خوبی و نیکی را بپاید و حرمت خون او را محافظت نماید. چراکه چنین کسانی بایدکـه در سایه شریعت دادگرانه‌ای بمانند و نگاهداری و مراقبت شوند و در امن و امان بغنوند، شریعت دادگرانه‌ای‌که از تعدی و تجاوز افراد پست و زشت جلوگیری‌کند و در برابر بزهکاران بایستد و پلشتیها و بزهکاریها را مهار نماید و بزداید.

روند قرانی نه زمان و نه مکان و نه نامهای قهرمانان داستان را مشخص می‌کند. با وجـود این‌که در برخی از منقولات و روایات راجع به «‌قابیل‌» و «‌هابیل‌» امـده است‌که انان در ایـن داسـتان پسـران ادم هسـتند، و تفصیلاتی درباره مسآله‌ای ذکر کرده‌اند که در میانشان گذشته است و نزاع و جدالی راجع به دو خواهر در بین ایشان درگرفته است ... امّا ما ترجیح می‌دهیم داستان را بدانگونه‌که ذکر شده است‌، مختصر و بـدون شـرح و تفصیل باقی‌گذاریم‌. زیرا همه این روایتها گمان می‌رود از اهل‌کتاب بر‌گرفته شده باشد. این داسـتان درکـتب عهـد عتیق[4] آمده است و نامها و زمان و مکان بـدان شکل که این روایتها بیان داشته‌اند مشـخص و مـعین گشته است‌. یگانه روایت صحیحی‌که در این باره در دست است‌، شرح و تفصیلی در آن نـیامده است‌. ایـن روایت از ابن مسعود نقل شـده است‌کـه‌گـفته است‌: رسول خدا (ص) فرموده است‌:

 (‌لاتُقَتلُ نَفسُ ظُـلماً اِلا کـان‌َعَلی اُبنِ ادَمَ اوّل کِـفلُ مِن دَمِهــا، لأنّهُ‌کانَ‌ أوّل مَن سَنّ القَتَلَ‌)‌.   

هیح کسی ستمگرانه کشته نـمی‌شود مگـر ایـن کـه بـر نخستین پسر آدم بخشی از گناه ریختن خون او است‌. زیرا او اولین کسی بوده است که کشتن را بنیان‌گذاری کرده است‌.

امام احمد در مسـند خـود ایـن روایت را چـنین نـقل می‌کند: ابومعاویه و وکیع برای ما چنین روایت کرده‌اند وگفته‌اند: اعمش از عبدالله پسر مره واو از عبدالله بن مسعود برای ما نقل‌کرده‌اند ... همچنین ایـن روایت را بجز ابوداوود، جملگی اصحاب سش از طریق اعـمش نقل کرده‌اند... آنچه می‌توانیم در این باره بگوئیم ایـن است‌که چنین رخدادی در دوران طـفولیت انسان به وقوع پیوسته است‌، و نخستین قتل تجاوزگرانة عمدی بوده است‌، و مرتکب آن راه و شـیوه دفـن پـیکرها و لاشه‌ها را نمی‌دانسته است‌.

مـاندگاری ایـن داسـتان‌، بگونه مـجمل و سـربسته‌، بدانگونه که در روند قرآنی آمده است‌، خـود بـیانگر مفهوم و مقصود است وگویای اهداف اصلی از نـقل داستان برای مردمان است‌، و کـاهلا الهـامهائی را به تصویر می‌کشدکه در این داستان نهفته است‌، و شرح و تفصیل چیزی بر اهدا‌ف اصلی و اساسی نمی‌افزایـد ... بدین سبب ما بدین نصّ عام بسنده می‌کنیم و نه آن را به چیزی وکسی اختصاص داده و نه آن را شرح و بسط می‌دهیم‌:

(وَ اُ‌تلُ ‌عَلَیـهـِم‌ نَبَااُبنی آدم‌ -‌ بالحـقّ - إذقَرّبا قُربـاناً‌،فَتُقُبّل مِن أحَدهِما و لَم یُقَتبّلُ مِن الاخَرِ قال لا قُتَلنّکَ قالَ إنما یَتَقبّلُ الله مِنَ الْمُتّقینَ )

داستان دو پسر ادم (‌قابیل و هابیل‌) را - چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان (‌تا بدانند عاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزکاری چیست‌)‌. زمـانی کـه هر کدام عملی برا‌ی تقرب (‌به خدا) انجام دادند. امّـا از یکی (که مخلص بود) پذیرفته شد، ولی از دیگری (‌کـه مخلص نبود) پذیرفته نشد. (‌این یکی بدان یکی‌) گفت‌: بی‏گمان تو را خواهم کشت‌! (‌بدو پاسخ داد و) گفت‌٠ (‌من چـه گنــاهی دارم‌) خـدا (‌کـار را) تـنها از پرهیزکاران می‌پذیرد‌:‌

برای آنان داستان این دو نمونه از نمو‌نه‌های انسانهـا را روایت‌کن بگونه راست و درست‌، بعد از آن‌که داستان بنی‏اسرائیل با موسی را برای ایشان بیان داشته‌ای‌. چه روایت این داستان حق است‌، و از حق و حقیقتی خبر می‌دهدکه در سرشت انسان نهفته است‌، و در لابلای خود حق و حقیقتی را حمل می‌کند و ان ‌ضـرورت شریعت دادگرانه‌ای است‌که مانع انجام بدیها و پلشتیها میگردد .

این دو پسر ادم در جایگاه و موقعـیّتی قرار دارندکه در آن اندیشه تجاوز تعدی بر دل انسان پاک نمی‌گذرد و به جنبش و تکان در نمی‌آید. زیـرا آن دو در جایگاه عبادت و موقعیت اطـاعت بوده و در حـضور خدای ایستاده‌اند. در جایگاه تقدیم قربانی قرار دارنـد و در موقـعیتی بسر می‌برندکه در ان با قربانی‌کردن‌، بـه یزدان جهان تقرب می‌جویند:

«‌إذ قَرّبا قُرباناً »‌

زمـانی که هر کدام عملی بـرای تـقرب (‌بـه خدا) انجام دادند.

فَتُقُبّل مِن أحَدهِما و لَم یُقَتبّلُ مِن الاخَرِ

امّا از یکی (‌که مـخلص بود) پذیرفته شد، ولی از دیگری (‌که مخلص نبود) پذیرفته نشد.

فعل مجهول است تا مجهول بودن ان اشاره داشته باشد به این‌که‌کار پذیرفتن یا نپذیرفتن به یک نیروی غیبی موکو‌ل‌، و به یک‌کیفیت نـهانی واگذار است ... ایـن ساختار دو چیز را به ما می‌آموزد: نخست ایـن‌که چگو‌نگی چنین پذیرشی را جستجو نکنیم‌، و در ژرفای آن فرو نرویم‌، بدان سان‌که‌کتابهای تفسیر به ژرفـای روایتهائی فرو رفته و فرو افتاده‌اند، روایتهائی که گمـان می‌رود برگرفته از افسـانه‌های «‌کتب عـهد عـتیق‌» باشند... دوم این‌که کسی که قربانی او پـذیرفته شده است‌، چه بسا آن چنان‌گناهـی نداشته است‌که موجب کینه‌توزی نسبت بدو، وکشتن اوگردد.کار پذیرش بدو مربوط نبوده است و دخالتی در آن نداشته است‌. یک نیروی غیبی باکیفیت نهانی‌، پذیرش را عهده‌دارگشته است‌، نیروئی وکیفیتی‌که فراتر از دائره فهم او و بالاتر از خواست وی بوده است‌. لذا چیزی‌که موجب این گرددکه برادری‌کینه برادر خود را به دل بگیرد، و اندیشه‌کشتن او بر دل وی‌گذرد، در میان نیست‌! زیرا در چنین حال و احوالی و میدانی و مجالی‌، اند‌یشه کشتن بر خاطر انسان سالم‌گذشتن‌، از همه چیز دورتر به نظر می‌آید و ناشدنی می‌نماید. کشـتن در جایگاه عبادت و جولانگاه تقرب به خدا اکشتن در جائیکه جولانگاه قدرت غیبی مخفی است و خواست برادرش کوچکـرین دخالتی نمی‌تواند در آنجا داشته بـاشد، و پرنده اراده‌اش‌کمتر بال پری بزند.

(قال لا قُتَلنّکَ)

گفت‌: قطعاً تو را خو!هم کشت‌!.

بدین منوال‌، این‌گفتار، آن هم با این تاکید و این اصرار، بسی ناپسند می‌نماید و مایه چندش و نفرت می‌گردد. زیرا بیهوده است و بی‌سبب‌گفـته می‌شود، و انگیزه‌ای جز احساس حسدکورکورانه و زشت و پلشت ندارد، احساس‌کورکورانه‌ای‌که هرگز دل پاکی را فرا نمی‌گیرد و به دررن سالمی فرو نمی‌خیزد.

بدین‌گونه، در نـخستین لحظه‌ها، در پرتو الهـامهای آیه‌ای‌که هنوز در روند قرآنی تکـمیل نگشـته است‌، خویشتن را دشمـن دست درازی و تجاوزگری می‏بینیم و بر ضد تعدی و تجاوز سراپا خشم می‌گردیم. امّا روند قرانی باز نمی‌ایستد و به پیش می‌رود و با به تصویرکشیدن فرمانبرداری و زیبائی و پاکدلی نمونه دیگری‌، بر دشمنانگی وکینه‌توزی ما می‌افزایـد و زشـتی و قـباحت و تـنفر و نـفرت را چندین برابر می‌نماید:

قالَ إنما یَتَقبّلُ الله مِنَ الْمُتّقینَ )

گـفت‌: (‌مـن چـه گناهی دارم‌) خـدا (‌کـار را) تـنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.

با پاکی و بی‌آلایشیی‌ که ‌کار را به حالت حقیقی و وضعیت اصلی خود برمی‌گرداند، و با ایمانی‌که اسباب پـذیرش را فهم می‌کند و می‌شناسد، و با رهنمود مهربانانه‌ای‌که تعدی پیشه را به پرهیزگاری و هراس از خدا می‌خواند، و به راستای راهی راهنمائی می‌نباید که منتهی به پذیرفتن می‌شود، و باگوشه وکنایه زیبا و دل‌انگیزی‌که آشکارا چیزی را مطرح نمی‌سازدکه او را جریحه‌دارکند و یا او را به تکان دراورد و وی را برانگیزد... برادر مومن پرهیزگار سازگار، به جلوگـام برمی‏دارد و از شرارت شر و بلائی می‌کاهدکـه در اندرون برادر شرورش به موج افتاده است و به هیجان در آمده است

(لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لأقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ)

اگر تو برای کشتن مـن دست دراز کـنی‌، مـن دست بـه سوی تو دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم‌. اخر من از خدا (‌یعنی‌) پروردگار جهانیان می‌ترسم‌.

بدین منوال‌، نمونه انسان ارام و صلح‌جو و پرهیزگاری ترسیم می‌شود که در سخت‌ترین موقعیتهائی‌که درون ادمی را به جوش و خروش می‌اندازد، و شخصی راکه مورد تعدّی قرارگرفته است لـبریز از شور و حماسه بر ضد متجاوز می‌سازد، او باکمال تعجّب به ارامش و ایستادگی و دل بر جائی خویش در بـرابـر بـیم‌ها و هر‌اس‌های تجاوز و تعدی سرافر‌ازانه می‌نازد، و دلش تنها از خداوند جهانیان می‌ترسد و می‌هراسد.

در چنین‌گفتار ارام و نرمی چیزی نهفته است‌که‌کینه را می‌زداید، و حسادت را فرو می‌کشد، و از شرارت شر می‌کاهد. همچنین اعصاب برآشفته و به هیجان درآمده را ا‌رام می‌سازد، و شخـص اعصاب پریش را بر سر مهر برادرانه می‌آورد، و بشاشت ایمان و حساسیت تقوا را در او پدیدار می‌گرداند.

بلی‌! این چیزهائی که گذشت بس است‌، امّا برادر شایسته بدین امر، بیم دادن و برحذر داشـتنی را هـم می‌افزاید: .

إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ

من می‌خواهم با (‌کوله‌بار) گناه من و گناه خود (‌در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی‌، و این سزای (‌عادلانه خدا برای‌) ستمگران است‌.

هرگاه تو به سوی من دست خود را درازکنی تـا مـرا بکشی، این‌کار زشت از من نمی‌سزدکه به سوی تو دست خود را درازکنم و تو را بکشم‌.کشتن‌کسی با سرشت من سازگار نیست و اصلا اندیشه‌کشتن به ذهنم نمی‌رسد و بـر دلم نمی‌گذرد. ایـن هـم از تـرس یزدان جهان است‌، نه این‌که نتوانم‌که آن را انجام دهم و دست به‌کشتن بیازم. من تو را وامی‌گذارم‌که‌گـناه کشتن مرا برگناه خود بیفزائی‌،‌گناهی به سبب آن خداوند قربانی را از تو نـی‌پذیرد. تا در نتیجه گناهت دو چندان گردد و عذابت دو برابر ... «‌و ایـن سـزای ستمگران است‌«‌.

بدین وسیله برادر شایسته و بایسته‌، دلسوزی خود را نسبت به برادر خویش اظهار می‌دارد و وی را ازکیفر کشتن بیم می‌دهد، تا او را از آنچه نـفس امّاره بدو ییشنهاد می‌کند و در نظرش می‌آراید، منصرف‌گرداند، و وی را شرمنده ازکاری‌کندکه نـفس امّـاره‌اش به گوش دلش می‌خوانـد و از او می‌خواهد برادری را بکشدکه سازگار و مهربان و پرهیزگار است‌.

کیفرکار زشت و پلشت‌کشتن را برای او بیان می‌دارد تا او را ازکشتن بیزار وگریزان‌کند، و با بیم دادن او از خداوند جهان‌، رهائی ازگناه دو چندان را در نـظرش بیاراید هم از این سو و هم از ان سو تلاش را به نهایت رساند. آ‌ن اندازه در این راستا تکاپو کرد که در تـوان انسـان بـرای مـنصرف کـردن از شـرّ و زدودن انگیزه هایش از پهنه دل میباشد .

اما نمونه انسان بد کردار شرور، ان اندازه شکلش در تصویر. روشن و هویدا نیست: که متوجه شویم چگونه بدو پاسخ گفت

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ

پس نفس (سرکش )او تدریجا کشتن برادرش را در نظرش  اراست و او را مصمّم به کشتن کرد، و (‌عـاقبت به ندای وجدان گوش فرا نداد و)او را کشت و از زیانکـاران شد (‌و هـم ایـمان و هـم بـرادرش را از دست داد )

بعد از همه اینها پس از یاد اوری و اندرزگویی نرمش و سازش و بیدار باش اری به دنبال همه این کارها گفتارها، نفس شرور جهید، و بزه و جنایت روی داد بدانـاه و در ان حال که نفس اماره‌ا‌ش همه گردنه‌ها را برایش هموار جلوه داد، و همه مواضع را سهل و ساده در نظرش اراست و پیراست. نفس اماره‌اش کشتن را در بـرابـر دیـدگانش اسان جلوه داد! اما کشتن چه کسی‌! کشتن بر‌ادر خو‌د! این بود که کیفر برحدزداشتنها و به هـرا‌س انـداخـتنها دامنگیرش گردید و سزای بد خود را دید :

فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ   

 و از زمره زیانکاران شد

 خو‌یشتن را باخت و به هلاکتش انداخت‌. برادر خود را از دست داد و مددکار و دوستی از دستش برفت‌. دنیای کنونی خویش را هدر داد، چـه شـخص قا‌تل زندگـی ارامی نخواهد داشت‌. جهان دیگـر را نـیز بـاخت و با کوله ‌بار گناه پیشین وگناه پسین‌ خود به سوی یزدان جهان شتافت .

پیکره گناه به شکل محسوس درمقابل دیدگانش مجسّم گردید . پیکری‌که زندگی از آن رخت بربسته بود و تکه گوشتی‌گشته بودکه عفونت‌گرفته بود.گندیدگی آرام آرام به لاشه می‌خزید. لاشه‌ای که انسانها تاب تحمّل آن را ندارند.

حکمت حکیمانه یزدان بر آن قرارگـرفت‌کـه او را در برابر عجز و ناتوانیش بنشاند، و به کسی که تـازنده کشنده نابود کـننده است بـنمایاند کـه او آن انـدازه درمانده است که نمی‌تواند پیکر برادر خود را به خاک سپارد، و حتّی ناتوانـتر ازکـلاغی است کـه یکـی از گروههای بی‌شمار پرندگان است‌:

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ

(‌بعد از کشتن‌، نمی‌دانست جسد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (‌که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشان دهد چگونه جسد بـرادرش را دفن کند. (‌هنگامی که دید که آن زاغ چگونه زاغ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت‌: وای بر من‌! آیا من نمی‌توانم مثل ایـن کـلاغ بـاشم و پـیکر بـرادرم را دفن کنم‌؟‌! پس (‌سرانجام از ترس رسوائی و بـر اثـر فشـار وجدان‌، از کرده خود پشـیمان شـد و) از زمـره افراد پشیمان گردید.

در برخی از روایتها آمده است‌: کلاغی‌کلاغ دیگری را کشت‌، یا لاشه‌کلاغ دیگری را پیداکرد، و یا ایـن‌کـه لاشه کلاغ دیگری را با خود آورد. زمین راکند، سپس لاشه را درگودال پنهان‌کرد و خـاک بر آن ریـخت‌. شخص قاتل سخن بالا راگفت‌، و همان‌کاری راکردکه دید کلاغ انجام داد.

روشن است‌که قاتل پیشتر مرده را ندیده بودکه دفـن شود، والا او نیز چنین می‌کرد. چه بساکـار به هـمین شکــل بوده باشد، زیـرا ایـن نـخستین مـرده‌ای از آدمیزادگان در زمین بوده است‌. یا شاید ایـن شـخص قاتل‌، جوان بوده وکسی را ندیده است‌که بمیرد و دفن شود. این هر دو احتمال‌، ممکن است‌. هـمچنین چـنین بر‌می‌ایدکه پشـیمان شدن قاتل پشـیمانی تـوبه و بر‌گشت ازگناه نـبود‌ه است‌، والا یـزدان توبه او را می‌پذیرفت‌. بلکه پشیمان شدن او ناشی از بیفائده بودن کارش‌، و به سبب تولید رنج و خسـتگی و پـریشانی حاصل از رفتارش بوده است‌.

همچنین چه بساکلاغی‌که کلاغ دیگری از هـمجنسان خـود را در خاک نهان می‌دارد، همانگونه‌که برخی از مردم می‌گویند، جزو خوی و خصلت‌کلاغها باشد. یـا چه بسا رخداد خارق‌العاده‌ای بوده است و یزدان جهان ان را پدیدار و نشان داده است‌. فرق نـمی‌کند سخن نخستین را بپذیریم و یا تسلیم فرموده دوم باشیم‌، هـر دو یکسان است‌. چـه آفـریدگاری کـه غـریزه‌ها را در زنده‌ها به ودیـعت می‌گذارد، او است که می‌توانـد هر گونه رخدادی را تو‌سط یکی از زنده‌ها بـه مرحـله اجراء دراورد. هم این در حیطه قدرت او است‌، و هـم ان‌، بطور یکسان‌.

در اینجا روند قرآنی تاثیرهای ژرفی راکه روایت این خبر بدین زنجیره پیاپی در نفس بـر جـای مـی‌گذارد، گلچین می‌کند و مورد بهره‌برداری قرار می‌دهد، تا از انها یک محـور احساسی را برای قـانونی بسازد کـه واجب‌گشته است تا به وسیله آن اندیشه‌گناه را از پـهنه نفس گناهکار بزداید، و یا او را ازکیفر دادگرانه‌ای بـه هراس اندازد که‌گریبانگیرش خـواهد شد، اگر به‌گناه دست یازد و مرتکب جنایت‌گردد. بالاخره بزهکار با دردهای قصاص آشنا گردد و ناراحتی‌های دردناک آن را پیش چشم بدارد و خـویشتن را از چـنین دردهـا و ناراحتی‌هائی بدور بدارد که در انتظار او است:‌

 مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ

به همین جهت بر بنی‌اسرائیل مقرر داشتیم که (‌متجاوز کشته شود، چرا که‌) هر کس انسـانی را بـدون ارتکـاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گوئی هـمه انسانها را کشـته ا ست‌، و هـر کس انسـانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همه مـردم را زنـده کرده است‌؛ (‌زیرا فرد نماینده جمع و عضوی از اعضاء جامعه است‌)‌. و پیغمبران ما همراه با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و اما بسیاری از آنان (‌احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس ار آن در روی زمین راه اسراف را (‌در قتل و جنایت‌) پیش گرفتند.

به همین جهت‌، بلی به جهت این نمونه‌های بشری ... و به سبب تعدی به انسانهای نرمخو و مهربان و نیکوکار و خـوبی‌که شـر و بلاء و تـجاوز و دشمنانگی نمی‌شناسند... و به خاطر این‌که پـند دادن و حذر داشتن برخی از سرشتهای سرشته بر شر و بدی بیفایده است‌... و نرمش و سازش و مـهربانی جـلو تـعدی را نمی‌گیرند، هنگامی‌که شر و بدی در نفس‌کاملا ریشه دوانده باشد، و به ژرفای درون خزیده باشد... به خاطر اینها، جرم قتل یک نفر را بسیار بزرگ مقرر داشته‌ایم‌. آن اندازه بزرگ‌که معادل قتل همه مردمان بشمار است‌. و کار دفع قتل و زنده واگذاردن یک فرد را آن اندازه بزرگ قرار داده‌ایم که معادل با رهائی بخشیدن همه مـردمان محسوب نمو‌ده‌ایـم ... ایـن‌کار را در شریعت بنی‌اسرائیل بر بنی‌اسرائـیل مـقرر کـرده‌ایـم و واجب داشته‌ایم‌. در درس بعدی و در رونـد سـوره‌، قانون قصاص مفـصلاذکر خواهد شد.

کشتن یک فرد - بدون این‌که برای قصاص قتل‌کسی باشد، و یا به خاطر دفع فساد در زمین باشد - معادل با قتل همه مردمان است‌! زیراکه هرکسی هـمسان هـمه کسان است‌، و حق حیات یکسان و ثابت برای هرکسی است‌. لذاکشتن فردی از افراد، تجاوز به خود حق حیات است‌، حقی‌که انسـانها هـمه در آن مشـترک هستند. همچنین دفع قتل از فردی‌، و زنده نگاه داشـتن او به وسیله این دفع - چه با دفاع از او در حال حیات باشد، و چه با اخذ قصاص او در حال تعدی و قتل او باشد تا بدین وسیله جلو وقوع قتل بـرفرد دیگری‌گرفته شود - زنده نگاه داشتن و زندگی بخشیدن به همه افراد بشمار میآید، زیرا این‌کار حفظ حق حیاتی است‌که جملگی مردمان در ان شرکت دارند.

با عنایت به سخنانی‌که درباره این احکام‌، پیشترگفتیم‌، روشن است‌که این سخنان تنها برای ساکنان سرزمین اسلامی - اعم از مسـلمانان و ذمّیان و پـناهندگان - معتبر و ارزشمند است و فقط منطبق بر انـان است و درباره ایشان پیاده می‌گردد. امّا جان و مال سـاکنان سرزمین غیراسلامی مباح است‌، مادام که میان ساکنان سرزمین اسلامی و ساکنان سرزمین غیراسلامی‌، عهد و پیمانی منعقد نباشد. بجا است‌که پـیوسته ایـن قانون شرعی را به یاد داشته باشیم، و همیشه بدانـیم‌که سرزمین اسلامی‌، سرزمینی است‌که در انجا شریعت و قانون اسلام اجراء می‏گردد، و برابر چنین شـریعت و قـانونی فـرمانروائی و داوری انجام می‌پذیرد. و سرزمین غیراسلامی‌، سرزمینی است‌که شریعت و قانو‌ن یزدان در آنجا اجراء نمی‏گردد، و مطابق بـا ایـن شریعت و قانون در انجا فرمانروائی و داوری انـجام نمی پزیرد .

خداوند این فاعده را بر بنی‏اسرائیل واجب گرداند، زیرا آنان در آن زمان اهل‌کتاب بودند، وکسـانی بشمار می‌امدند که سمت ساکنان «‌سـرزمین اسلامی‌ « را داشتند. ان زمان‌که قانون تورات را راست و درست و بدون تحریف در میان خود پیاده و اجراء می‌کردند. امّا بنی‌اسرائیل از حدود و قوانین شریعت خودکناره‌گیری و تجاوزکردند، پس از ان‌که پیغمبران دلائل روشنی با خو‌د اوردند و بدیشان ارائه دادنـد. بنی‏اسرائیل در روزگار رسول خدا (ص)نیزمتجاوزان و منحرفان از حدود و مقررات شریعتشان در میانشان فزونی داشتند. متجاوزان و منحرفانی که درکژرویها وکناره گیریهای خود از قوانین الهی اسراف می‌کردند. قران این تجاوز و تعدی و اســراف بی‌دلیل و بیجا را بر انان می‏نگارد، و میگویدکه برهان و حجتی در پیش خداوند ندارند، و با آمدن پیغمـبرن به سوی انـان‌، و توضیح و تبیین شریعت برای ایشان‌، دیگر عذر و بهانه‌ای در دستشان نمانده است‌:

وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ

پیغمبران ما همراه با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و امّا بسیاری از آنان (‌احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس از آن در روی زمین راه اسـراف (‌در قبل و جنایت‌) پیش گرفتند.

آیا هیچگونه زیاده‌روی و اسرافی، سخت‌تر و بـرتر از تجاوز از حدود و مـقـررات آفریدگار، و تـعدی بر شریعت‌کردگار، با ایجاد تغییر و تبدیل، و یا اهـمال و سستی در آن است‌؟

*

در آیه پیشین‌، خداوند قتل انسان را با فساد در زمین‌، مقرون و برابر می‌نهد، و هر یک از آن دو را موجب کشتن قرار میدهد، و از حق حفظ حیات مستثنی‌، و از رسوائی جنایت جان ‌گرفتن جدا می‌سازد... ایـن بدان خاطر است‌که امـنیت‌گروه مسـلمانان در سرزمین اسلامی‌، و حفظ نظم عمومی و نظام حکومتی‌ای‌که گروه مسلمانان در سایه آن از امن و امان برخوردار می‌گردند، وبه تلاش نیک وپویائی خوب خود سـرگرم می‌شوند، همه و همه همــسان امن و امان افـراد لازم و ضروری ا‌ست‌. بلکه از امن و امان افراد و ا‌شخاص نیز لازم‌ و ضروری‌ است‌. چراکه امن و امان افراد و اشخاص جز با امن و امان نظم عمومی و نظام حکو‌متی ممکن نمی‌گردد.گذشته از آن‌، حفاظت از این جامعه نمونه فاضل و والای جامعه‌ها، یعنی جامعه‌ای‌که در بر گیرنده هر نوع تضمینی برای زندگی و آرامش است‌، از همه چیز لازم‌تر و ضروری‌تر است‌. چراکه با بـودن و ماندن چنین جامعه فـاضله‌ای‌، مـردمان به فعالیتهای خوب و پسندیده خود می‌پردازند، و زندگی انسـانیت در سایه آن راه ترقی می‌پوید و اوج می‌گیرد و درخت حیات بشری رشد می‌کند و به بار مـی‌نشیند، و غنچه‌های خیر و فضیلت و رشد و تولید باز می‌شوند و می‌شکفند. این چنبن جامعه‌ای بویژه برای جملگی مردمان همه نوع تضمینی در همه زوایای زند‌گی به وفور تامین می‌کند، و در پیرامونش فضائی می‌پراکند که در آن دانه‌های خوبی و نیکی رشد و نموّ می‌کنند، و دانه‌های بدی و زشتی چروکیده می‌شوند و می پژمرند. این چنین جامعه فاضله‌ای پیش از پرداختن به‌معالجه و مداوا، به حفاظت و مصونیّت می‌پردازد، و بعد از آن به معالجه و مداوای دردهائی می‌پردازد که ابـزارکار جلوگیری و سالم سازی از درمان آنها درمانده باشد. همچنین چنین جامعه‌ای‌، انگیزه و بهانه‌ای برای انسـان سالم بر جای نـمی‌گذارد تـا به سوی بدکرداری و زشتکاری بگراید و به تعدّی و دست درازی بپردازد... اگر با وجود همه این‌کارها، کسی امنیّت چنین جامعه‌ای را تهدید نماید، عنصر بدنهاد و ناپاکی است و لازم است ریشه‌کن و نابود شود، مگر ایـن‌کـه به سـوی هدایت برگردد و راه راستی و درستی را در پیش بگیرد و جویای خوبی و نیکی شود.

روند قرآنی در اینجاکیفر این عنصر نـاپاک را مـقرر می‌دارد. کیفری‌که در شریعت اسلامی حد حرّابه، یـعنی کیفر جنگجو نام دارد:

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأرْضِ... ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

کیفر کسانی که (‌بر حکومت اسـلامی مـی‌شورند و بـر احکــام شـریعت مـی‌تازند، و بـدین وسـیله‌) بـا خدا و پیغمبرش می‏جنگند، و در روی زمین (‌با تهدید امنیت مــردم و سـلب حقوق انسـانها، مـثلا از راه راهـزنی و غارت کاروانها) دست به فساد مـی‌زنند، این است کـه (‌در برابر کشتن مردم‌) کشته شوند، یا (‌در برابر کشتن مردم و غصب اموال‌، تنها) دست و پای آنان در جـهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این کـه (‌در بـرابـر قطع طریق و تهدید، تنها) از جائی به جائی تبعید کردند و یا زندانی شوند. این رسوائی آنان در دنـیا است‌، و بـرای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است‌. مگر کسانی (‌از ایـن مــحاربین بــا حکـومت اســلامی و راهـزنان و مفسدانی‌) که پیش از دست یافتن شما بر آنان از کرده خود پشیمان شوند و توبه کنند (‌که مجازات مذکور یزدان از آنان سلب‌، ولی حقوق مـردمان بـجای خود باقی می‌ماند)‌. چه بدانید کـه خداونـد دارای مـغفرت و رحـمت فـراوان است (‌و تـوبه‌کــاران را مـی‌بخشد و بدیشان رحم می‌کند)‌.

بزهی‌که این نصّ ‌کیفر آن را مشخّص می‌دارد، قیام و شورش بر ضد پیشوای مسلمانی است ‌که برابر شریعت خدا حکو‌مت و فرماندهی می‌کند. همچنین‌گردهمائی به شکل دسته و گروهی‌که بر سلطه و قدرت چنین پیشوائی فراهم آیند و سر به شورش بردارند، و ساکنان سرزمین اسلامی را به ترس و هراس انـدازنـد، و بـر ارواح و اموال و مقدّساتشان بتازند. بر خی از فقهاء شرط چنین کار پلشتی را این می‌دانندکه در بیرون از شهر و دور از دسترس سلطه و قدرت پـیشوا انـجام پذیرد. بعضی هم خودگردهـآئی چنین دسته وگروهی‌، و شروع بالقوّه آنان به تعدی و دست درازی نسبت به ساکنان سرزمین اسلامی‌،‌کافی است‌که نضّ را منطبق بر ایشان سازد، چه گردهمآئی و شورششان در داخـل شهر باشد و یا در خارج شهر. این نظریه به واقعیّت عملی نزدیکتر بوده و درخور اهتمام است‌.

این چنین شورشیانی‌که بر پیشوا و رهبری می‌شورند که برابر شـریعت خـدا فـرمان مـی‌رانـد و حکـومت می‌نماید، و بر ساکنان سرزمین اسـلامی دست درازی می‌آغازند، ساکنانی‌که شریعت یزدان را پابرجا و اجراء می‌نمایند

 - چنین ساکنانی مسلمان یا ذمّی و یا با عهد و پیمانی‌که باکشور اسلامی بسته‌اند تحت حفاظت و عـنایت مسلمانان باشند -‌تـنها با پـیشوا و رهبر نمی‌جنگند، و فقط با مردمان نـی‌رزمند، بلکه آنان با خدا و پیـغمبرش می‌جنگند و می‌رزمند! چون ایشان با شـریعت خدا می‏جنگند، و بر مردی دست درازی می‌آغازند که چنین شریعتی را پیاده و اجراء می‌نماید، و سرزمین اسلامیی را تهدید می‌کنندکه فرمانبردار این چنین شریعتی هسـتند و فراتر آن زندگی را سپری می‌کنند. از سوی دیگر، آنان چون با خدا و پیغمبرش، و با شریعت یزدان‌، و با ملّت فرمانبردار آن‌، و همچنین با سرزمینی می‌جنگدکه شریعت خدا را پـیاده و اجراء می‌سازد، ایشان در زمین در راه فساد و تباهی سعی و تلاش می‌ورزند... جرا که تباهی و فسادی نـیست‌کـه زشت‌تر باشد از تلاش برای تعطیل‌کردن شریعت خدا، و به خوف و هراس انداختن سرزمینی‌که چنین شریعتی در آنجا پیاده و اجراء می‌گردد.

آنان با خدا و پیغمبرش می‌جنگند، هر چند که در حقیقت با گروه مسلمانان و با پیشوای ایشان می‌جنگند. آنـان قـطعاً با یـزدان سـبحان بـا اسـلحه و ادوات جنگی نمی‌جنگند، و پس از وفات پیغمبر (ص) نیز با خود او نمی‌جنگند، امّا جنگ ایشان جنگ با خدا و پـیغمبرش بشمار می‌آید، چون آنان با شریعت خـدا و پیغمبرش جنگ می‌نمایند، و باگروهی می‌رزمندکه به شریعت خدا و پیغمبرش تن در داده‌اند و خشنودگشته‌اند، و با سر زمینی به نـبرد مـی‌پردازنـدکـه شـریعت خـدا و پیغمبرش در آنجا پیاده و اجراء می‌گردد.

همـچین این نصّ قرآنـی بدین شکل موجود، دارای مفهوم دیگری انکه همچون مفهوم پیشین مشخص و ر‌وشن است‌. و آن این‌که تنها سلطه و قدرتی‌که حق دارد برابر فرمان خدا شورشیان و شورندگان بر خود را با چنین‌کیفرهای مـقرر و مـحض در شـریعت اسـلامی مواخذه وگرفتار سازد، عبارت است از سلطه و قدرتی که بر شریعت خدا و پیغمبرش پابرجا و استوار باشد، و چنین کیفرهائی را هم در سرزمین اسلامی فـرمانبردار شریعت خدا و پیغمبرش به مرحله اجراء درآورد. یعنی سلطه و قدرت دیگری‌که این صفات در او جمع نباشد، و در سرزمین دیگری‌که بدین وصف مـتصف نباشد،

انجام چنین‌کیفرها و اقامه چنین قوانـین و مـقرراتـی‌، توسط این چـنین سـلطه و قـدرتی‌، و در ایـن‌گونه سرزمینی‌، نادرست و ناپذیرفتنی است‌.

این مطلب را آشکارا فریاد می‌داریم‌، و ایـن مساله را سرگشاده بیان مـی‌نمائیم‌، بدان خاطرکه بعضی از دنباله‌روان و مزدوران قدرت و سلطه در هـر زمانی‌، برای حاکمانی‌که قدرت و سلطه خود را از شریعت خدا برنمی‌گرفتند و برای اجرای این شریعت بپانمی‌خاستند، و درکشــور خود سـرزمین اسـلامی را وجـود نمی‌بخشیدند و پدیدار نمی‌کردند، گرچه اغلب ادعاء می‌کردند وگمان می‏بردند که آنـان مسلمان هسـتند! فتوی صادر می‌کردند که ایشان می‌توانند شورشیان و شورندگان بر خود را با چنین عقوبتها وکیفـرهائی‌، به نام شریعت یزدان‌، مجازات‌کنند و مواخذه نمایند. هر چند چنین شورشیان و شـورندگانی بـا خـدا و پـیغمبرش نمی‌جنگیدند، بلکه با قدرت و سلطه‌ای می‌جنگیدندکه خودش بر ضد خدا و پیغمبرش شوریده است و از دائره حدود و مقررات آسمانی به در رفته است‌.

هر قدرت و سلطه‌ای‌که در سرزمین اسلامی‌، بر بنیاد شریعت یزدان‌، برقرار و استوار نگردد، حق نـداردکه شورشیان و شورندگان بر خود را به نام شریعت خـدا مجازات کند وکیفر د هد اصلا این چـنین قـدرت و سلطه‌ای با شریعت یزدان چه نسبتی دارد؟‌! این گونه قدرت و سلطه‌ای و دم زدن از شریعت یزدان‌؟‌! قدرت و سلطه‌ای‌که حق الوهیت را غصب مـی‌کند و ادعـای الوهیت می‌نماید، کی آن را سزدکه دم از قانون خـدا زند و صحبت از اجراء آن کند؟‌ا

سزای افراد چنین دسته‌ها وگروههای مسـلحی‌کـه بر حاکمیت پیشوای مسلمانی می‌شورندکه شریعت یزدان را پیاده و اجراء می‌سازد، و بندگان خدا را در سرزمین اسلامی به خوف و هراس می‌اندازنـد، و به امـوال و ارواح و مقدساتشان تعدی می‌کنند و می‌تازند، ایـن است‌که بگونه معمول‌کشته شوند، یا این‌که به دار آویـخته شوند تـا می‌میرند. بسی از فقهاء هم برداشتشان از این آیه چنین است‌که سزای اینگونه افراد، کشتن آنان و آنگاه به دار آویختن ایشان بر‌ای بیم دادن و ترساندن دیگران است ... یـا سـزای چـنین شورشیانی این است‌که دست راستشان همراه بـا پـای چپشان قطع شود و برعکس ...

فقهاء اختلاف شدیدی پیرامون این نـص با یکـدیگر دارند: آیا پیشوا و رهبر در این عقوبتها و مجازاتـها دارای اختیار است و حق انتخاب دارد؟ و یا این‌که تنها یک نوع عقوبت مشخص و مجازات معینی در برابر هر فوع بزه و جنایتی است‌که از شورشیان سرمی‌زند؟ برخی از فقهاء مـذهب ابوحنیفه و شافعی و احمد، معتقدندکه عقوبتها و مجازاتها مترتب بر نوع جنایتی است‌که رخ میدهد. مثلاکسی‌که مرتکب قـتل شـده باشد و اموال را به غـارت نـبرده بـاشد، تـنهاکشـته می‌شود و بس‌. کسی‌که اموال را به یغما برده است و مرتکب قتل نشده است‌، تنها به قطع عضو او بسـنده می‌شود. شخصی‌که مرتکب قتل و غارت اموال شده باشد، کشـته مـی‌شود و بـه دار آویـخته مـی‌گردد، و شخصی‌که راهها را ناامن نموده باشد، ولی مرتکب قتل نشده باشد و مالی را به یغما نبرده باشد، فقط تبعید می‌گردد.

به عقیده امام مالک‌، شورشگر هنگامی‌که مرتکب قتل شده است‌، قطعا بایدکشته شود و پیشوا و رهبر در قطع عضو او بر یا در تبعید ار اختیاری ندارد، و بلکه اختیار تنها درکشتن او و یا به دار زدن او است و بس‌. امّا اگر اموال را به یغما برده باشد ومرتکب قتل نشده باشد، در تبعید او اختیاری نیست‌، و تنها اختیار درکشتن یا به دار زدن و یا قطع عضو او برخلاف یکدیگر است‌. ولی اگر او تنها راهها را ناامن‌کرده باشد، پـیشوا و رهبر می‌تواند او را بکشد و یا به دار بزند و یا این‌که وی را تبعیدکند ... معنی اختیار به عقیده امام مالک این است که کار و بار در این باره واگذار می‌گردد بــه اجـتهاد پیشوا و رهبر. اگرکه شورشگر از جمله کسانی است‌که رای و نظر و تدبیر و اندیشه متعلق بدنشان بوده است‌،

اجتهاد متوجه‌کشتن یا به دار زدن او مـی‌گردد و بس‌، زیرا قطع عضو زیان و خطر او را برطرف نـمی‌سازد. اگر هم شورشگر از جمله‌کسانی است‌که صاحب نظر و اندیشه و دستورالعمل نیستند، و بلکه تنها از توانائی و دلیری و جنگجویی بهره‌مند می‏باشند، دست و پای او برعکـس یکدیگر قطع می‌گردد. اگر هـم شورشگر از هیچیک از اینان نیست‌، با آسانـترین عقوبت مورد مجازات و مکافاف قرار می‌گیردکه تـبعید و تنبیه است‌»[5]‌.

ما رای امام مالک مذکور در واپسین بند را می‌پسندیم که بدین مفهوم است‌: خود شورش و ناامن‌کردن راهها، کیفر دارد. زیرا این‌کار از یک سو پیشگیری از جنایت و جلوگیری ازگناه را در بر داردکه هدف اصلی است‌، و از دیگر سو سختگیری با مفسدانی است‌که سرزمین اسلامی را به تـرس و هراس مـی‌انـدازنـد، وگـروه مسلمانان مجری شربعت خدا در این سرزمین را بیمناک و هراسناک می‌سازند، گـروه مسلمانانی کـه سزاوارترین گروه مردمان‌، و سرزمینی که سزاوارترین سرزمینها، برای داشتن امن و امان و آرامش و آسایش هستند

همچنین فقهاء درباره مفهوم نـفی از زمـین اختلاف دارند. آیا معنی آن تبعید از سرزمینی است‌که در آنجا مرتکب بزه وگناه‌گشته است‌! یا این‌که به معنی تبعید او از سرزمینی است‌کـه در آنـجا از آزادی بـهره‌مند است‌؟ این امر هـم با زنـدانـی کردن او انـجام‌پذیر می‌گردد. و یا این‌که نفی او از زمین‌، به معنی محروم کردن او از سراسرکره زمین است‌؟ این هم جز با مرگ او ممکن نمی‌شود.

ما معتقدیم‌که مراد تبعید او از سرزمینی است‌که در آنجا به بزه و جنایت دست یازیده است‌. تبعید او به سرزمین دور دست دیگری‌که در آنجا احساس  غربت  و پریشان حالی و ضعف‌کند، تا این امر سزای پریشان و پراکند٥ کردن مردم‌، و بیم دادن و ترساندن ایشان‌، و سر‌کشی و زورگوئی در میان آنان‌گردد، و به سبب بریدن از قوم و قبیله و دوری از دار و دسته ناتوان از دست یازیدن به جنایت وگناهی در تبعیدگاه شود کـه پیشتر مرتکب می‌شده است!

ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ ... فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ.

این رسوائی آنان در دنیا است‌، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است‌.

در این صورت‌، سزا و جزائی‌که در ایـن جـهان بـدان می‌رسند، عذاب را در آن جهان از ایشان نمی‌زداید و برطرف نمی‌نماید، و آنان را همچون بتی ازکیفرها و مـجازاتـهای دیگر از کـثافت گـناه پـاک و پـاکـیزه نمی‌گرداند. این هم شدت و حدت عقوبت، و زشتی و پلشتی جرم وگناه را می‌نمایاند ... این امر بدان عـلت است‌که گروه مسلمانان لازم است در سرزمین اسلامی در امن و امان زندگی‌کنند و امنیت داشـته باشند، و قدرت و سلطه مسلمانی‌که برابر شریعت خدا می‌زید و راه می‌سپرد، بایدکه (از ا‌ن اطاعت و فرمانبرداری شود. این است ملت میانه‌رو خوب و والامـقامی کـه برای شـکـوفائی و رونـق ان‌، لازم است هـمه تـضمین‌ها را فزونی بخشید ... و این است نظام کامل عادلانه‌ای که واجب است از همه بلاها وگرفتاریها مصون و محفوظ گر دد.

هنگامی‏که چنین  شورشیان تباهکاری‌، از گمراهـی و تباهی خود برگردند، و به سبب اطلاع از پلشتی‌گناه و شدت‌کیفر، توبه‌کنند و به سوی خـدا برگردند و راه راست را در پیش بگیرند، بدانگاه‌که هنوز ازشوکت و قدرت خود خوردار باشند و دست دولت و حکومت یقه ایشان را نگرفته باشد و دستگیرشان نکرده بـاشد، هم‌گناه و هم‌کیفرشان پاک می‌گردد و هر دو با هم از اینـان ساقط می‌شود، و حاکم و رهبر نمی‌توانند نسبت بـدیشان کـاری کنند و به مـجازات و تنبیه انـان بپردازند، و در حساب وکتاب اخرت هم خداوند نسبت بدیشان غفور و رحیم خوا‌هد بود:

(إِلا الَّذِینَ تَابُوا -- مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ-- فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ٠

مگر کسـانی (‌از ایـن محاربین با حکومت اسـلامی و راهزنان و مفسدانی‌) که پـیش از دست یـافتن شما بـر آنان از کرده خود پشـیمان شـوند و تـوبه کنند (‌کـه مـجازات مـذکور یـزدان از انـان سـلب‌، ولی حقوق مردمان بجای خود باقی می‌ماند)‌. چه بدانید که خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است (‌و تـوبه‌کاران را می‌بخشد و بدیشان رحم می‌کند)‌.

فلسفه چشم پوشی ازگناه وکیفرشان در این وضـع و حالت‌، از دوجهـت معلوم و روشن است‌:

نخست‌: ارجگذاری توبه و برگشتشان‌، و معتبر دانستن آن - در حالی‌که هنوز آنان می‌توانند به تعدی و دست درازی اقدام کنند - دلیل صلاحیت و هـدایت بشمار ا‌سب‌.

دوم‌: دل و جرات بخشیدن بدانـان در توبه کـردن و برگشت نمودن از جـرم وگـناه‌، و افـزایش شوکت و قدرت حکومت اسلامی در جنگ با ایشان از ساده‌ترین و اسوده‌ترین راه‌.

برنامه اسلامی با سرشت انسانی از هر لحاظ همگامی و همراهی می‌کند، و همه احساسات و عواطف بشری، و تمام جوانب ر زوایای نفوذ به داخل دل ادمی را در نظرمی‌گیرد. اخر خدائی که این برنامه را برای مسلمانان پسـندیده است و بـدان خشـنود شـده است‌، خود از آفریدگار این سرشت است‌، و آگاه از راهها و جاده‌های ورود به ژرفای ان است‌، وکاملا می‌داند چه چیزی ان سرشت بشری را اصلاح می‌کند و چه چیزی برای ان شایسته و بایسته است‌.

(‌ألا یَعلَمُ ‌مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللّطیفُ الخَبیـرُ؟‌ا )‌.

 مگر کسـی که (‌مـردمان را) مـی‌افریند (‌حـال و وضـع ایشان را) نمی‌داند، و حال این که او دقیق و باریک بین اگاهی است

 ----------------------------------------------------------------------------------------

به نقل ازکـتاب‌«‌التشریع الجنائی فی الاسلام مقارناً بالقانون الـوضعی‌« تالیف عبدالقادر عوده‌. (‌ملک / ١٤)

برنامه الهی تنها مردمان را با قانون روبرو نمی‌سازد و نمی‌گیرد و بس‌. بلکه شـمشیرقانون را بـرمی‌کشد و آهیخته می‌دارد تا از مشاهده آن کسی به هراس افتد و ازگناه کرددکه جز شمشیر او را به هراس نمی‌اندازد و ازگناه باز نمی‌دارد. ولی نخستـین تکیه‌گـاه آن بـر تربیت دل‌، و استوار داشتن سـرشت‌، و رهـنمود روان است‌. البته برنامه الهی همگام و همراه با ایـن‌کـار، جامعه‌ای را بر پا و برجا می‌داردکه دانه‌های خـوبی و نیکی در آن رشد می‌کند و می‌بالد و پاک و پاکـیزه می‌گردد، و در آن بوته بدی و پلشتی پژمرده می‌گردد و پرپر می‌شود‌. این است که روند قرآنی هنوزکاملا از ترساندن و بیم دادن با مجازات وکـیفر نــمی‌پردازد و دست نمی‌کشد، راه خود را به سوی دلهـا و درونها و روانها در پیش می‌گیرد. در ژرفـای آنـها احسـاسات پرهیزگاری را به جوش و خروش می‌اندازد، و آنها را برمی‌انگیزدکه وسیله‌ای جستجوکنند تا بدان به سوی خدا و جهاد در راه او برای دستیابی به رستگاری روان گردند. و آنها را از سرانجام بــدکفر و خـدانشـناسی برحذر می‌دارد، و سرنوشت دنیای دیگرکافران را برای آنها به تصویر می‌کشد، تصویری‌که موجب هـراس و پند می‌گردد:

   یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

   إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا             تقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ

ای مومنان از خدا بترسید (‌و از اوامر او اطاعت کنید و از نواهی او اجتناب ورزید) و برای تقرب به خدا وسیله بجوئید (‌که عبارت از طاعت و عبادت و اعمال شایسته و بـایسته است‌)‌، و در راه او جــهاد کـنید تـا این که رستگار شوید. بی‏گمان اگر همه آنچـه در زمـین است و همانتد آن‌، مال کافران باشد و (‌یکایک آنان در آخرت‌) آن را برای نجات حود از عذاب رور قیامت بپردازند و بخواهند خویشتن را بـدان بازخرید کنند، از ایشـان پذیرفته نمی‏گردد (‌و راهی برای نجاتشان وجود ندارد و) دارای عــذاب دردنـاکـی مـی‌باشند. آنـان پـیوسته مـی‌خواهـند اژ آتش دوزخ بـیرون بیایید، ولی ایشـان نمی‌توانند از آن پـبیرون بـیایند، و دارای عذاب دائـم و مستمرند.

این برنامه‌کامل یزدانی نفس  بشری را از هر سـو فـرا می‌گیرد و به ژرفای‌گوشه وکنار آن می‌خزد و هستی بشری را از درون مخاطب قرار می‌دهد و از همه نقاط داخلی‌، او را فریاد می‌داردکه بپا و خویشتن را رستگار نـما) تـارهای زنـده نـفس بشــری را لمس مـی‌کند و می‌نوازد و به طاعت و عبادتش می‌خواند و به سوی خوبیهایش می‌راند و ازگناهها و سـرکشیهایش باز و بدور می‌دارد. هدف ا‌صلی این برنامه آسمانی‌، درست و استوار نمودن نفس بشری‌، و بازداشتن آن از انحراف وکژراهه است‌. در این راستا، مجازات وکیفر تنها یکی ار وسائل و راههای بیشمار است‌. مجازات وکیفر هدف نیست‌، و یگانه وسیله هـم نیست‌.

این بخش در اینجا با داستان دو پسر آدم آغاز می‌گردد و با تمام الهامهائی‌که در بر دارد بـه پـیش می‌رود. آنگاه از عقوبت و مجازات سخن مـی‌رود، عقوبت و مجازاتی‌کـه دلهـا را به تکـان و لرزه مـی‌انـدازد، و هراسان و بیمناک می‌سازد. سپس مردمان را به ترس از خدا و داشتن تقوا و هـراس از عقاب یـزدان دعـوت می‌نماید. همراه با دن به پرهیزگاری و فراخواندن به هوشیاری و بیداری از خواب غفلت‌، عـقاب و عـذاب رعب‌انگیز و خوفناکی به تصـویر زده می‌شود:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ

ای مومنان‌! از خدا بترسید (‌و از اوامر او اطاعت کنید و از نواهی او اجتناب ورزید)‌.

هراس تنها باید از خدا باشد. چراکه فقط و فقط چنین هراسی سزاوار بزرگواری انسـان است‌. امّـا هـر ساز ‌شمشیر و تازیانه‌، منزلت فرودینی است‌که نفسی جـز نفسـای فرومایه بدان نیازمند نیست‌. هراس از یزدان بسی‌. والا و بزرگ و پاکیزه ا‌ست‌. زیرا هراس از خـدا تقوا است و تقوا در پنهان و آشکار با دل همراه است و در همه جا او را می‌پاید و رهنمودش می‌نماید. تـقوا است‌که انسانها را از شر و بدی در حالات و اوضاعی بازمی‌داردکه مردمان ا‌ن حالات و اوضاع را نمی‏بینند و از آنها آگاه نیستند، و دست قانون بدانها دسترسی ندارد. اصلا قانون هر چندکه ضروری است امّـا به تنهائی و بدون وجـود پرهیـزگاری‌، ممکن نیست‌که بر دوام و ماندگار بماند. زیرا چیزهائی که در این صورت از دست قانون به در می‌رود و از دیـد قـانون پنهان می‌ما‌ند، چندین برابر آن چیزهائی است که بدانـها دسترسی دارد و آنها را می‌پاید. هیچگونه صلاح و فلاس بهره فردی و نصیب جامعه‌ای نمی‌گرددکه تنها بر قانون تکیه داشته باشند، قانونی‌کـه مـراقبت و دیدبانی غیبی آن را نپاید، و قدرت و سلطه یزدانی آن را همراهی ننماید، قدرت و سلطه‌ای‌که درونها از آن بترسند ودلها ازآن بلرزند و خویشتن را از غضب و عذا‌ب او بدور دارند.

وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ

 برای تقرب به خدا وسیله بجوئید (‌که عبارت از طاعت و عبادت و اعمال شایسته و بایسته است‌)‌.

از خدا بترسید و خـویشتن را از غضب و عذاب یزدان بدور دارید. برای تقرب به خدا وسیله بجوئید. اسباب و موجباتی را بـطلبیدکه شما را به خدا ربط و پیوند دهد و به مغفرت و مرحمتش بـرساند. در روایتی از ابن عباس آمده است‌: برای تقرب  به خدا وسیله بجوئید، بدین معنی است‌که : برای تقرب به خدا به دنبال نیاز باشید. ا‌نسانها زمانی که احساس نیاز به خدا را داشته باشند، و وقتی‏که نیاز خـود را از پیشگاه او بجویند، در استانه ربوبیت یزدان وضـع صحیح و حالت درست عبودیت را پیدا می‌کنند، و بدین وسیله شـایسته‌ترین وضع و نز‌دیکترین حالت برای دستیابی به نـجات و رستکاری را خواهند داشت‌. هر دوی ایـن تـفسیرها می‌تواند معنی چنین عبارتی بـاشدو به صلاح دل و حیات درون بینجامد و به رستگاری مـطلوب منتهی بشود.

« لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ »

تا این که رسـتگار شوید.

در دیگر سو، صحنه کفار قرار دارد. آن کسانی کـه از خـدا نـمی‌ترسند و وسـیله‌ای برای تـقرب به خفا نمی‌جویند و سرانجام رستگار نمی‌گردند ... این صحنه، کاملا زند٥ و برجسته و دارای حرکت و جنبش است‌. روند قرا‌نی با ا‌وصاف وکلمات از این صحنه سـخن نمی‌گویـد، بلکه به زبـان حـرکات و انـفعالات درباره ایشان به تعبیر می‌پردازد. آن‌گونه که شـیوه قرآن در ترسیم صحنه‌های قیامت‌، و همچنین در ذکـر اغـلب مطالب ، مقاصد است‌:

   إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا             تقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ

 بی‏گمان اگر همه آنچه در زمین است و همانند آن‌، مـال کـافران بـاشد و (‌یکـایک آنـان در آخرت‌) آن را بـرای نـجات خود از عذاب روز قیامت پپردازنـد و بخواهند خویشتـن را بـدان بـازخرید کـنند، از ایشـان پذیرفته نمی‏گردد (‌و راهی برای نجاتشان وجود ندارد و) دارای عذاب دردناکی می‌باشند. انان پیوسته مـی‌خواهـند از اتش دوزخ بیرون بیایند، ولی ایشان نمی‌توانند از ان بیرون بیایند، و دارای عذاب دائم و مستـمرند.

نیروی خیال تا انجاکه می‌تواند به فرض تصورکـند، این است‌: هـه چیزهائی‌که درکره زمین است متـعلق به کافران باشد. امّا روند قرانـی چیزی را برای ایشان فرض می‌کندکه در جهان فرضی هم بالاتر از نـیروی خیال است‌. بـرای ا‌نان فرض مـی‌کندکه انگار هـمه چیزهای‌کره زمین را دارند، و افزون بر ان‌، به اندازه هـمه آن چیزها را هم دارند. روند قرآنی‌کافران را چنین  به تصویر می‌کشدکه آنــان در تـلاش و تکـاپویند و می‌خواهند با دادن این چیزهای کره زمـین و چـیزهای دیگری هـمسان آنها خویشتن را از عذاب روز قـیامت برهانند و. این همه ثروت را فـدیه خـویش‌گـردانـند! همچنین روند قرآنی صحنه‌ای از آنـان را به تصویر می‌کشد.که‌کوشش می‌کنند خود را از دوزخ بیرون بکشند،،ولی بدین هدف نمی‌رسند و از این‌کار ناتوانند و در عذاب دردناک و سرمدی باقی می‌مانند.

این صحنه، صحنه مجسم و پدیداری است‌که دیدگاهها و جنشهای متوالی و پیاپی دارد. یکی از دیـدگاهها، دیدگاهی، است کـه در آن پـدیدار مـی‌گردند و هـمه چیزهای زمین و برابر آنها را به همراه خود آورده‌انـد. همه این دارائیهای کلان را نشان می‌دهند و پـیشنهـاد می‌کنندکه آنها را از ایشان بپذیرند و ازکیفرکفر و ناباوری معاف و رهایشان گردانند. کـافران در دیـدگاه دیگری دیده می‌شوند که نومیدانـه ایسـتاده‌انـد و بـه خـواست و امــیدی کـه داشـته‌انـد نـرسیده‌انـد. به درخواستهایشان پاسخی نداده‌اند، و به خواهشـهایشان توجهی ننموده‌اند. دیدگاه دیگری از ایشان چنین است که دارند به دوزخ درمی‌افتند . دیدگاه دیگری از آنان در حالی نموده می‌شودکه به تکاپو استاده‌اند و تلاش می‌ورزندکه هرگونه‌که شده است از دوزخ خویشتن را بیرون کشند و بیرون روند. دیدگاه دیگـری از ایشـان بدین شکل است که فرشتگان ایشان را وادار به ماندن در دوزخ می‌کنند. بدین هنگام پرده فرو می‌افتد و در آنجا برای همیشه ایشان را نگاه می‌دارند[6]!

در پایان این درس‌، حکم دزدی ذکر می‌گردد:

«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ » ٠

دست مرد دزد و زن دزد را بـه کـیفر عملی که انـجام داده‌اند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید، و خداوند (‌بر کار خود) چیره (‌و در قانونگذاری خویش‌) حکـیم است (‌و برای هر جنایتی عقوبت مناسبی وضع می‏کند تا مانع پخش آن گردد)‌. اما کسی که پس از ارتکاب ستم (‌دزدی‌) پشیمان شود و (‌از دزدی‌) توبه کند و (‌با انجام اعمال نیکو و پس دادن اموال مسروقه یا قیمت آنها) به اصلاح (‌حال خود) پردازد، خداوند توبه او را می‌پذیرد، بی‏گمان خداوند بس آمـرزنده و مــهربان است‌. مگـر نمی‌دانی که سلطنت آسمانها و زمین (‌و هر چه در آنها است‌) از آن او است‌؟ هر کس را بخواهد (‌برابر حکـمت و رحمت خود) می‌بخشد. و خدا بر هر چیزی توانا است‌.

جامعه اسلامی برای ساکنان سرزمین اسلامی - با هر عقیده و مرامی‌که دارند - چیزهای زیـادی را فـراهم می‌آورد و انگیزه‌های فراوانی را تـهیه می‏بیند تـا در پرتو  آنها اندیشه دزدی از دل انسانهای عالم بیرون و دفع شود. جامعه اسلامی نیازمندیهای زندگی مردمان را و چیزهائی راکه برای شهروندان بسنده باشد، تامین وتضمین می‌کند. وسائل تربیت و تعلیم و بــهداشت و بهداری و سالم سـازی را تامـین و تـضمین مـی‌کند. عدالت در توزیع‌کالا را تامـین و تضمین مـی‌نماید. همچنین جامعه اسـلامی هر نوع مـالکیت فـردی را می‌پایدکه از راه حلال رشدکند و فراهم آید. مالکیت فردی را تبدیل به یک وظیفه اجتماعی می‌نماید و آن را بگونه‌ای درمی‌آوردکه به جامعه سود برساند و مایه زیان و آزار جامعه نگردد ... با عنایت بدین چیزها است که جامعه اسلامی سـعی می‌کند اند‌یشه دزدی را از اذهان مردمان سالم بیرون سازد. در این صو‌رت‌، جامعه اسلامی حق داردکه در عقوبت دزدی و مجازات دست درازی به مالکیت فردی‌، و تعدی بر امـنیت عـمومی مردمان‌، سختگیری بکار ببرد. امّا با وجود سختگیری‌، اجرای حدود و به‌کیفر رساندن مـجرمان را بـا بـودن شبهه‌، حذف می‌کند و بدان اقدام نمی‌ورزد، و برای این که متهم بدون دلیل صحیح و درست‌گرفتار و مواخذه نشود» هر نوع تضمین و همه‌گونه تامـین را بـرای او فراهم می‌آورد.

شاید مناسب باشد که تا اندازه‌ای درباره این مختصر، سخن به درازاکشانیم و مساله را بهتر بشکافیم‌:

نظام‌ اسلامی‌، مجموعه کـاملی است‌. فلسفه جزئیات قوانین آن چنانکه باید فـهم نـمی‌گردد، مگر آن‌که سرشت نظام اسلامی و اصول و ارکان وتـضمینات و تعهدات آن مورد نظر قرار داده شود. همچنین جزئیات این نظام‌، شایسته پیاده و اجراء‌کردن نیستند، مگر نظام اسلامی بطورکامل مورد نظر بوده و به همه مقررات و به جملگی قوانین آن عمل شود. امّا بسنده‌کردن بـه حکمی از احکام و رکنی از ارکان و اصلی از اصـول اسلام‌، در سایه سیستمی‌که همه قوانـین آن اسـلامی نیست‌، هیچگونه فایده‌ای در بر ندارد، و بخش‌گسیخته و بریده آن‌، پیاده و اجراء‌کردن اسلام بشمار نمی‌آید. زیرا اسلام جزء‌ها و تکه‌ها نیست‌. اسلام سیستم‌کاملی است‌که پیاده و اجراء‌کردن آن‌، همه جوانب زندگی را در بر می‌گیرد و بر سراسر آن بال و پر می‌گشاید.

این حال اسلام بگونه‌کلی و عمومی است‌، و امّا نسبت به موضوع دزدی‌، باز هم‌کار بر همین حال و منوال و روال است و دگرگون نمی‌شود.

اسلام پیش از هر چیز حق و حقوق زندگی هر فردی را در جامعه اسلامی مقرر میدارد. حق و حقوق او را در بهره‏مندی از وسائل لازمه برای حـفظ حـیات مـعین می‌نماید.

از جمله حق و حقوق هرکسی این است‌کـه بـتوانـد بخورد و بنوشد و بپوشد، و خانه‌ای داشته باشدکه سر پناه وکاشانه او باشد و در آن بسر برد و بیارامد و بیاساید. و از جمله حق و حقوق فرد برگروه مسلمانان و بر دولت نماینده‌گروه مسلمانان - ایـن است‌که بدین نیازمندیها دسـترسی پـیدا کـند. رسـیدن بدین نیازمندیها نخست از راه کارکردن‌، مادام که توانـائی

کارکردن را داشته باشد. برگروه مسلمانان‌، و بر دولت نماینده گروه مسلـانان‌، واجب است که شیوه کارکردن را بدو بیاموزد، و برای اوکار پیدایند، و ابزارکار را در اختیار او قرار دهد. اگر فرد به سبب نبودن کار، یـا نبودن ابزارکار، و یا بر اثر ناتوانی جزئی یاکلی او از کارکردن‌، چه موقتـی و چه دائمی‌، بیکار بماند، و یا این که درآمدکسب وکارش نیازمندیهای وی را برآورده نکند و بسنده نباشد، او حق داردکه این نیازمندیها را از راههای گوناگونی تامین و برآورده کند، نخست‌: از راه هزینه‌ای که بر افراد قدرتمند و ثـروتمند خـانواده شرعاً واجب می‌گرددکه برای او تهیه و بدو پـرداخت کنند. دوم‌: بر افراد توانا و دارای محل واجب خواهد بودکه هزینه زندگی او را تهیه ببینند و بدو بپردازند. سوم‌: لازم است‌که بیت‌المال مسلمانان حق واجب و سهم معین او را بپردازدکه در اموال زکات دارد. اگر هم اموال زکوی‌ کفاف نکرد، دولت مسـلمانی که مجری جملگی قوانین آئین اسلام در سرزمین اسلامی است‌، باید مبالغی را بر ثروتمندان برای پرداخت به مستمندان واجب‌گرداند که کافی و بسنده ایشان باشد. مبالغی را بر ثروتمندان واجب گرداند که بیش از انـدازه نـیاز زندگی مستمندان نباشد، و نیاز مستمندان هم بیش از حد معمول تعیین نگردد، و مایه ستم به مالکیت فردی فراهم آمده و بالیده از راه حلال نشود.

اسلام هـمچنین در محدود کــردن وسائل گـردآوری دارائی سختگیری می‌کند. مالکیت فردی در اسلام جز از راه حلال حاصل نمی‌گردد. بدین لحاظ در جامعه اسلامی مالکیت فردی مایه‌کینه‌توزی‌کسانی نمی‌گردد که چیزی ندارند، و حرص و آز ایشان را برای غارت و دزدی اموال دیگران برنمی‌انگیزد، مخصوصاً وقتی که نیازمندان می‏بینند که نظام حکومتی اسلام نیازشان را برآورده می کند و ایشان را بی‌بهره و نـادار رهـا نمی‌سازد.

اسلام درونهای مردمان را تربیت می‌کند، و دلهـایشان را پاکیزه می‌دارد، و اخلاقشان را آراسـته و پـیراسـته می‌سازد. اندیشه آنان را متوجه‌کسب وکار و تلاش و کوشش از راه صحیح مـی‌نماید. تـفکرشان را مـتوجه دزدی و یاکسب وکار از راه سالم نـمی‌کند. هرگاه‌کار یافته نشد، و یا برای امرار معا‌ش وگذراند‌ن زنـدگی ایشان‌کافی و بسنده نبود، حق و حقوق آنان را با شیوه‌های‌گوناگون پـاکی‌، و از راههای جوراجور بزرگوارانه‌ای‌، بدیشان می‌پردازد.

در این صورت‌،‌دزد در سایه چنین‌سیستم و نظامی چگونه دزدی می‌کند؟ اگر هم دزد‌ی کـند برای سـد جـوع و بـرآوردن نیاز دزدی نمی‌کند. تنها دزدی او به خاطر آز ثروتمندی و رسیدن به دارائی از راه نادرست است‌. رسیدن به ثروت و دارائی در سرزمین اسلامی‌، بدین شیوه‌، یعنی از راه ترساندن و به هراس انداختن گروه مسلمانان جستجو نمی‌گردد و فرا چنگ آورده نمی‌شود. به خوف و هراس انداختن‌گروه مسلمانانی‌که باید از آرامش برخوردار باشند، سبب میشود امنیت و آسایش از آنان سلب‌گردد، و دارندگان دارائی حلال بر اموال حلال خود اطـمینان نداشته باشند.

در چنین جامعه‌ای‌، هـرکسـی حـق دارد از راه حلال دارائی به دست آورد، نه از راه ربا، خیانت‌، احتکار، خوردن دستمزدکارگران‌، و امثال اینها ... پس از فراهم آوردن دارائی‌، باید از آن زکـات بدهد، وگذشته از زکات‌، مقداری راکه مورد احتیاج‌گروه مسلـمـانان است عطاء‌کند ... در چنین نظامی، حقی از حقو‌ق هرکسی این است‌که بر دارانی ویژه خود اطمینان داشته باشد و در پرتو امنیت‌، دارائی ویـژه او در معرض دزدیـها و چپاولها و یغماها و تاراجها قرار نگیرد.

هرگاه دزد با وجود همه اینها به دزدی پردازد، چنانچه دزدی‌کند و بی‏نیاز هم باشد، و حرام بودن دزدی را نیز بداند، و احتیاجی به دزدیدن اموال مردم نداشته باشد، چون مردمان دارائی او را غصب نکرده‌انـد و دارائـی خود را هم از راه حرام‌گرد نیاورده‌اند، اگر دزد در این احوال و اوضاع دزدی‌کند، دزدی او بدون عذر و بهانه است‌، وکسی را نسزدکه بدو رحم‌کند و مهربانی نماید.

هنگامی‌که‌گناه دزدی او ثابت‌گردد.

امّا اگر دزد دزدی‌کند و شبهه نیاز و غیره در میان باشد، قاعده عمومی در اسلام این است‌که‌: حد با بودن شبهه اجراء نمی‌گردد. به همین خاطر بوده است‌که عمر (رض) در عام‌الرماده[7]،‌ که خشکسالی سختی روی داده است‌، دست‌دزد را قـطع‌نکرده است‌.زیراگرسنگی فراگیر بوده است‌. همچنین هنگامی‌که غلامان ابن حاطب پسر ابوبلتعه‌، شتری را از مردی از قبیله مـزینه دزدیدند، دستور داد دستـهای ایشان قـطع‌گردد. ولی وقـتی‌کـه روشن شدکه ارباب آنان‌، ایشـان راگرسنه نگاه می‌دارد، حد را بر آنان اجراء نکرد، و برای تنبیه اربابشان دستور داد دو برابر بهای شـتر از ارباب دریافت گردد.

قانون حدود اسلامی باید چنین فهمیده شود. اسلامی‌که در سایه نظام‌کامل آن‌، تضمین و تامین همگان در مد نظر است‌، نـه تـضمین و تامـین طبقه‏ای به حساب طبقه‏ای، و نه فراهــم آوردن خـوشبـتی دسـته‌ای‌، با بدبختی دسته‌ای‌! نظام حـکومت اسلامی‌، ابزارها و راههای جلوگیری ازگناه و جـنایت را بر ابزارها و راههای عذاب و عقاب‌، مقدم می‌دارد، و تعدی‌کنندگان و بزه کارانی را تنبیه می‌کند و به‌کیفر می‌رساندکه بدون دلیل و برهان و عذر و بهانه دست به تعدی و بزه زنند.

پس از ذکر این حقـیقـت همگانی است‌کـه می‌توانیم درباره حد وکیفر دزدی به سخن درآئیم‌:

دزدی عبارت است از برداشتن اموال دیگران‌، اموالی که پنهان و نهان شده باشد از دیـدگان مردمان ... لذا اموالی که دزدیده می‌شود باید اموالی باشدکه آن را قائم و پنهان کرده باشند. انـدازه‌ای‌که تـقـریباً فقهاء مسلمانان بر آن متفق هـستندکه در برابر دزدیدن آن مقدار از جایگاه محکم و استوار، و بگونه نـهانی و  پنهانی‌، معادل یک چهارم دینار[8] است‌. یعنی حدود بـیست و پنج قرش با پول‌کنونی ما. حتما باید چـنین اموال دزدیده شده‌ا‌ی در پناهگاه و جـایگا٥ محکمی بوده باشد و دزد آن را از چنین پناهگاه و جـایگاهـی دزدیده باشد و آن را با خـود بیرون بـرده باشد ... پس کسی که امانتی را بدزددکه خودش امانتدار آن بوده است‌، قطع دستی در میان نخواهد بود. خادمی‌که اجازه ورود به منزل را دارد، در برابر چیزی‌که مـی‌دزدد، دستش قطع نمی‌گردد، زیرا اموال مسروقه نسبت بدو در جای محکم و دور از دسترس قرار نـداشـته است‌. عاریه‌گیرنده اگـر عاریه را انکارکـند، قـطع عضو نمی‌گردد. همچنین در برابر دزدیـدن مـیوه در باغ و غلات در مزرعه‌، قطع و بریدنی در مـیان نـیست‌، تـا زمانی‌که میوه به جایگاه خشک‌کـردن‌، و غلات به خرمنگاه‌، آورده نشده است‌. در برابر دزدیدن امـوالی که بیرون از انبار باشد، و پولی‌که در صندوق ویـژه همچون‌‌گاوصندوق‌گذاشته نشده باشد، قطع و بریدنی انجام نمی‌پذیرد، و در امور و مسائلی بسان اینها ... از سوی دیگر، اموال و دارائـی مســروقه‌ای‌کـه دزدیـده می‌گردد، باید متعلق به دیگرا‌ن باشد.

بس اگر شریکی از شریک خود اموالی را بدز‌دد، قطع دست نمی‌گرد‌د، چون در آن اموال شریک است و به تمام وکمال متعلق به دیگران نیست‌.کـسی‌که از اموال بیت‌المال مسلمانان دزدی کند، قطع دست نمی‌گردد، زیرا چنین اموالی خالصانه متعلق به دیگران نمی‏باشد ...کیفر چنین دزدیهائی در همچون حالتهائی‌، قطع عضو نیست‌. بلکه تعزیر، یعنی تنبیه است‌. تعزیر پـائین‌تر و سبک‌تر از حد است و با تازیانه‌، یا زندانی‌کردن‌، و یا توبیخ‌، و یا این‌که با ا‌ندرز دادن و نصیحت‌کردن‌، انجام می‌پذیرد، و هر یک از اینها در اوضاع و احوال خاصی برابر برداشت قاضی از شرائط موجود و محیط حاکم‌، اجراء می‌گردد.

قطع بدین صورت انجام می‌پذیرد: نخستین بار، دست راست تا مچ بریده مـی‌-‌شود. اگـر دزد برای بار دوم دزدی را تکـرارکـرد، پـای چپ او تا مـچ آن قـطع می‌گردد. این اندازه بریدن، مورد اتفاق است‌. امّا فقهاء فقط در قطع عضو سومبن یا چهارم بار دزدی اختلاف دارند.

شبهه‌، مانع اجراء حـد است‌. مـثلا شـبهه‌گـرسنگی و نیازمندی‌، حد را ساقط می‌سازد. شبهه شریک بـودن در اموال‌، حد را بر طرف می‌نماید. برگشت اقرارکننده ا‌ز اقرار خود - اگرگواهانی وجود نداشته باشند - شبهه بشمار است و حد را برطرف می‌سازد. سر بـاز زدن گواهان ازگواهی دادن‌، شبهه است ... و به همین منوال و بر همین روال ...

فقهاء در چیزهائی‌که آنها را شبهه بشمار مـی‌آورند، اختلاف نظر دارند. ابوحنیفه برای مثال‌، حـد را سـاقط می‌داند در دزدی اموالی که در اصل مـباح و آزادنـد، حتی اگر در مکان و جای امنی هم‌گذاشتد شده باشد، همچو‌ن دزدیدن آب پس از ریختن آن به آب انبارها و حوضها و آبگیرها و سایر جاهای محل نگاهداری و نگاهبانی از آن‌، و مثل دزدیدن نخجیـر پس از شکار کردن آن‌. زیرا هم اب‌و هم نخجیر در اصل مباح و آزادند. مباح الاصل بودن آنها موجب مـی‌گردد شبهه مباح و آزادی بر جای بوده بـاشد، حتی اگر اموال مسروقه در محل امنی هم نگـاهد‌اری‌گـردد. شـراکت عمومی نیز شبهه‌ای را در دزدی پدیدار می‌سازد مبنی بر بقای شراکت حتی بعد از نگاهداری و محافظت در محل پر امن و امانی ... هر چند مالک و شـافعی و احمد، در همچون حالتهائی حد را ساقط نـمی‌فرمایند، امّا ابوحنیفه حد را ساقط می‌دانـد در ایـن موارد و همچنین در دزدی همه چیزهائی‌که فسـاد به سـرعت دامنگر آنها می‌شود و تباهی هر چـه زود بدا‌نـها میرسد، همچون خوردنی‌های تر و باقلا وگـوشت و نان و شبیه اینها. امّا ابویوسف با شافـعی مخالف است و   نظریه سه امام پیشین را می‌پذیرد.

بیش از این نمی‌توانیم درباره تفصیل اختلافات فقهاء در این زمینه سخن‌گوئیم و به جلو رویم‌. چنین اختلافاتی را باید درکتابهای فقهی جست و بررسی کرد. این مثالهای اندک ما را بسنده است و از سنجش آنها می‌توان به بزرگواری و آسانگیری اسلام پـی برد و دانست‌که این آئین چه اندازه آزمند است بر این‌کـه مردم را با شبهه‌هاگرفتار و مواخـذه ننماید. پـیغــبر خدا (ص) می‌فرماید:

(‌إدرَ أ وا الحُدُودَبالشُّبُهاتِ‌)‌.

با بودن شبهه‌ها، حدها را دفع و برطرف کنید.

عمـر ابن خطاب می‌گوید:

«‌اگر با شبهه‌ها، حدها را دفـع و حذف‌کنیم‌، بر‌ایـم خوشایندتر است از این‌که با وجود بودن شبهه‌ها، حدها را اجراء نمایم‌»‌[9]‌.

لازم است سخنی درباره سازگاری‌کیفر قطع دست بیان داریم‌،‌کیفری‌که به دنبال فراهم بودن موجبات و اسباب خویشتنداری‌، و وجود تضمینها و تامین‌های دادگرانه‌، با شدت هر چه بیشتر به مرحله اجراء درمی‌آید.

عبدالقادر عوده درکتاب‌: «‌التشریع الجنائی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی» جزء اول‌، صفحات ٦٥٢ تـا ٦٥٤ چنین می‌نویسد:

«‌علت وجوب قطع عضو دزد این است‌: دزد وقتی‌که درباره دزدی می‌اندیشد، در حقیقت چنین می‌اند‌یشد که از دسـترنج و دست‌آورد دیگران  بـردسـترنج و دست‌آوردخود بیفزاید. در این صـورت او دسترنج و دست‌آورد خود را از راه حلال‌کم و ناچیز می‌شمارد، و می‌خواهد آن را از راه حـرام افـزایش دهـد و فـزونی بخشد. او به ثمره و حاصل‌کار خود بسنده نمی‌کند، و چشم طمع به ثمره و حاصل‌کار دیگران می‌دوزد. چنین کسی در حقیقت دزدی می‌کند تا بر توان هزینه‌کردن خود بیفزاید و یا خویشتن را در میان دیگران والا و دارا جلوه‌گر نماید، و یا از عرق جبین وکد یمین مردمان بیاساید و آسوده بسر برد، و یا این‌که بر آیـنده خود خاطر جمع‌گردد. پـس انگیزه‌ای‌که به دزدی می‌کشاند و بر پایه چنین معیارهائی استوار است‌، تنها بیشتر فراهم آوردن و بیشتر دارائی فراچنگ آوردن است‌. شریعت اسلام هم با چنین انگـیزه‌ای‌که در درون انسانها باشد سخت می‌جنگد وکیـفر قطع عضو را اعلام می‌دارد‌. زیرا قطع دست یا قـطع پا منتهی به‌کاهش‌کار می‌گردد. زیرا دست و پا هر دو ابزارکارند، هرکاری‌که باشد. کاهش‌کار نیز موجب‌کمبود دارائی می‌شود.کـمبود دارائی هـم منتهی به‌کاستی توانائی بر خرج‌کردن و هزینه نمودن وخـودنمائی‌کـردن وخـویشتن را نشـان دادن میگردد. سرانجام‌،‌کار منتهی به سـخت رنـج کشیدن و خیلی‌کارکردن و بر آینده هراس شدید داشتن می‌شود.

شریعت اسلامی با تعیین‌کیفر قطع‌، آن دسته از عوامل و انگیزه‌های روانی راکه انسان را به ارتکاب جرم و دست یازیدن به‌گناه می‌خـوانند، با عوامل و انگیزه‌های روانی دیگری دفع و برطرف می‌سازدکه انسان را از ارتکاب سرقت و دست یازیدن به دزدی باز می‌دارند و در مقابل عوامل و انگیزه‌هائی قرار دارند که انسان را به جرم وگناه میخوانـند. هنگامی که عـوامل و انگیزه‌های روانی‌، انسان را وادار به ارتکاب جرم و دست یازیدن به‌گناه‌کرد و انسان مرتکب بزهکاری و دزدی شد، درکیفر و مجازاتی‌که به دنبال دارد، الم و بلائی و رنجی و دردی است‌که دزد را از دزدی مجدد بدور مـی‌دارد و انگـیزه‌های دزدی را از پهنه دل می‌زداید. دزد بگو‌نه‌ای تنبیه می‌شود که دیگر خـیال دزدی بر مخیله‌اش نمی‌گذرد و بار دوم بدین‌کار زشت دست نمی‌یازد.

این پایه بنیادینی است‌که مجازات دزدی در شـریعت اسلامی بر آن استوار است‌. به جان خودم‌، این بهترین پایه بنیادینی است‌که از آغاز جهان تا روزگارکنونی ما کیفر دزدی مبنی و استوار بر آن است‌.

قوانین‌، زندانی کردن را کیفر دزدی کرده‌انـد. چنین کیفری‌، در جنگ با جرم و جنایت بطور عام‌، و در نبرد با دزدی بطور خاص‌، به شکست انجامیده است‌. ایـن شکست بدان علت است‌که زندانی‌کردن‌کیفری نیست که د‌ر اندرون دزد عوامل و انگیزه‌هائی بیافریندکه دزد را از جرم و جنایت دزدی کردن براند و بدورگرداند‌. زیراکیفر زندانی‌کردن‌، میان دزد و میان‌کار، فاصله‌ای نمی‌اندازد مگر مدتی‌که در زندان سرمی‌برد[10]‌. اصلا در زندان چه نیازی به‌کسب وکار دارد، وقتی‌که هر چـه بخواهد وجود دارد و نیازمندیهایش برآورده می‌گردد؟ زمانی هم از زندان بیرون بیاید می‌تواندکار بکند و پول بدست بیاورد. فرصتهای زیادی داردکه کسب وکارش را رونق ببخشد و بر دارائـی خـود بیفزاید، چه از راه حـلال باشد وچه ازراه حـرام‌ همچنین می‌تواند مردمان راگول بزند و جلو دیـدگان ایشان در سیمای بزرگان و بزرگواران ظاهر شود. در نتیجه مردم خویشتن را از سوی او در امن و امان بینند و با او همکاری و همـیاری‌کنند. در این صورت اگر سرانجام برسد به چیزی‌که مـی‌خواهد، چه خوب! اگر هم به خو‌است و ارزوی خـود نرسید، چیزی را از دست نداده است‌، و سود قابل توجهی از جیب او بیرون نرفته است‌.

ولی‌کیفر قطع عضو دزد را ازکارکردن بازمی‌دارد، و یا از قدرت و توانائیش برکار وکسب تا حد زیـادی می‌کاهد. به هر حال فرصت افزایش کسب وکار، به سبب از دست د‌ادن عضو،‌کاستی می‌گیرد، و چـه بسا نیستی می‌پذیرد.

کسـی‌که نشانه بزهکاری را بر پیکرش حمل می‌کند، و دست بریده‌اش سوابق او را اعلان می‌کند و فریاد می‌دارد، دیگر نمی‌تواند مردمان را گول بزند، و یـا ایشان را بر آن داردکه بدو اعتماد داشته باشند و با او همکاری و همیاری‌کنند. سرانجامی‌که تیر محاسبه از آن به خطـا نمی‌رود ایـن است‌که زیـانمندی قطعی و حتمی است‌، هنگامی‌که‌کیفر دزدی قطع عضو باشد. و لنگه ترازوی سودمندی سنگین‌تر است‌، هنگامی‌که کیفر دزدی زندانی‌کردن باشد. در خـمیره سرشت همه مردمان ‌نه تنها دزدان ‌چنین سرشته شده است‌که از کاری دوری نکنندکه در آن جانب سود بر جانب زیان می‌چربد، و اقدام به کاری نکنندکه زیان در آن محقق باشد.

بدنبال بیان این مطالب‌، شگفت خواهم‌کرد ازکسانی‌که می‌گو‌یند:‌کیفر قطع عضو، با ترقی و تعالی و علوم و فنونی سازگار و همآهنگ نیست که انسانیت و تمدن امروزی ما بدان رسیده است‌. انگار انسانیت و تـمدن این است‌که در برابر جرم و جنایتی‌که دزد مرتکب می‌شود، بدو جائزه هـم بدهیم، و او را بر ادامه‌کژ راهه‌ای‌که در پیش‌گرفته است وگمراهیی‌که ورزیده است‌، تشویق هم بکنیم، و او را بر حـرکت و ادامـه سرگشتگی دل و جرات ببخشیم، و خودمان در بیم و هراس و پریشان حالی و دلهره سربـبریم‌، و رنـج بکشتیم و بدبـختـی ببینیم تا بیکاره‌ها و دزدان بر حاصل کارمان چیره گردند!

برای بار دوم در شگفتم ازکسانی‌که می‌گویند.کـیفر قطع عضو با چیزی‌که انسانیت و تمدن بد‌ان رسـیده است‌، سر سازگاری ندارد. انگار که تمدن و انسـانیت این است‌ که دانش نوین و منطق دقیق را انکارکنیم‌، و سرشت انسانها را فراموش‌گـردانیم‌، و آزمـوده‌ها و تجربه‌های ملتها را نادیده‌گیریم و نسبت به دسـتاورد علمی بشری خود را به نادانی زنیم‌، و عقلها و خردهای انسانها را پوچ و بیسود قلمدادکنیم و بیکاره و بی‌مایه گردانیم‌، ودستاوردها و نتائجی را بیهوده و بیفائده رها سازیم‌که حاصل و ثمره اندیشه ما است‌، تا به دنبال سخنانی راه بیفتیم‌که‌ گو‌ینده آنها جز بیم دادن وگمـراه ساختن‌، دلیل و برهانی برگفتارهایش نمی‌یابد!

اگرکیفر سزاوار واقعاً‌کـیفری است‌کـه با تمدن و انسانیت همآهنگ و همگام باشد، قطعاکیفر زنـدانـی کردن لغوگردد و قلم بطلان بر آن‌کشیده شود، و قطع عضو باید برجای و ماندگار باشد و در دفتر روزگار ثبت و ضبط‌گردد. زیراکیفر قطع عضو بر پایه محکم دانش روانشناسی‌، و سرشتهای انسانها، و تـجربه‌ها و آزمونهای ملتها، و منطق خردها و پـدیده‌ها، استوار است‌.کیفر قطع عضو، پایه‌هائی را تشکیل مـی‌دهدکه کاخ تمدن و انسانیت بر آن پابرجا و برافراشته می‏گردد. امّاکیـفر زندانی‌، نه بر پـایه علمی استوار است و نه بر پایه تجربی. همچنین نه با منطق عـقلها سازگاراست و نه با سرشتهای پدیده‌ها همگام‌.

کیفر قطع عضو، اصل بنیادین پژوهش روانی و عقلانی انسان است‌، و لذا قطع عضو سازگار با سرشت افـراد است و همچنین برازنده‌گروههای انسانی است‌. زیـرا منتهی به کاهش بزهکاریها و پـیدایش امـنیت جامعه می‌گردد. خوب، مادام‌که‌کیفری سازگار با سرشت فرد و شـایان گـروه‌گـردید، چـنین کیفری برترین و دادگرانه‌ترین کیفرها ا‌ست‌.

امّا همه این چیزها به عقیده بعضی‌ها،‌کیفر قطع عضو را توجیه نمی‌کند وزیبا و آراسته جلوه‌گرنمی‌سازد. زیرا چنین مردمانی - هـمـانگونه‌کـه می‏گویند - معتقدند چنین‌کیفری سـنگدلانه و دژخیمانه است‌. ایـن هم نخستین و واپسین دلیلی است‌که دارند. اما چنین دلیلی پوچ و نادرست است‌. زیـرا واژه عقوبت هـم‌خانواده عقاب است‌. عقاب هم عقاب‌گفته نمی‌شود وقـتی‌که همراه با نرمش و سستی و ضعف و ناتوانی باشد. بلکه چنین عقاب شل و آبکی وکم جان و ناتوانی‌، بازیچه و سرگرمی و یا چیزی نزدیک بدینها بشمار می‌آید. لذا سنگدلی باید درکیفر نمودارگردد، تا درست باشدکیفر را عقوبت نام داد»‌[11].

یزدان پاک‌که مهربانترین مهربانان است‌، بدانگاه‌که در عقوبت سرقت وکـیفر دزدی‌، سختگیری می‌کند، می‌فرماید:

(فَاقطَعُوا أیدیهُُُمـا جَـزاءَ ‌بمـاکَسَـبا- نَکـالاً مََّـنََ اللََّّه‌...).

دست مرد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده‌اند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید....

این تنبیه و مجازات بازدارنده یزدان است‌. بازداشتن از ارتکاب جرم ‌، خودش مرحمت و مهربانی نسبت به فردی است‌که نفس امّاره‌اش بدو مـی‌گویدکـه دزدی کند. زیرا چنین‌کیفری و مجازاتی‌، او را از انجام بزه و گناه بازمی‌دارد. همچنین چنین‌کیفری و مجازاتی‌، نسبت به‌گروه مردمان نیز مرحمت و مهربانی است‌. زیرا امنیت و آسایش را بدیشان ا‌رمـغان مـی‌دارد ... هرگز هیچ‌کسی ادعاء نمی‌کندکه از خداوندگار مردمان نسبت به آدمیزادگان مهربانتر و دلسوزتر است‌، مگـر این‌که در دلش‌کوری‌، و در جانش تیرگی است‌. نه دل بینائی و نه روح با صفائی دارد. واقعیت تاریخی‌گواهی می‌دهدکه‌کیـفرقطع عضو در مد ت تقریباً یک قرن از زمان در صدر اسلام جز بر چند نفر اجراء نگردید. زیرا جامعـه با سیستمـی‌کـه داشت‌، و بـاکیفر سنگین و کمرشکنی‌که در برابر جرم و جنایت روامـی‌دید، و امنیتـها و تضمینهائی‌که از بایستگی چنین‌کیفری خبر میداد، جز چند نفری به قطع عضوگرفتار نیامدند.

آنگاه خداوند مهربان، درگاه توبه و پشیمـانی را پـیش پای‌کسی باز می‌گذاردکه می‌خواهد توبه‌کند و به آستانه‌اش برگردد، بدین شرط که واقعاً پشیمان باشد و به آستانه‌کریمـانه‌اش صادقانه برگردد و ازگناه و بزه قاطعانه دست بکشد. البته نباید بدین اندازه نیز بسنده کند و فقط به دوری‌گزیدن ازگناه قناعت نماید. بلکه باید به‌کارهای نیک و شایسته دست بزند، و علاوه از نکردن بدیها، به انجام خوبیها هم اقدام‌کند:

   (فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )

اما کسی که پس از ارتکاب ستم (‌دزدی‌) پشیمان شود و (‌از دزدی‌) توبه کند و ‌با انجام اعمال نیکو و پس دادن اموال مسروقه یا قیمت انـها) بـه اصـلاح (‌حال خود) پردازد، خداوند توبه او را مـی‌پذیرد، بی‏گمان خداونـد بس آمرزنذه و مهربان است‌.

ستمگری چون کار شرارت‌بار و تباهی‌خیزی است‌که انجام می‌پذیرد، کـافی نخواهـد که سـتمگر تنها از ستمگری خـود دست بر‌دارد و بنشیند. بلکه باید ستمگری خود را با انجام‌کار مثبت و خوب و اصلاح کننده‌، جبران‌کند ... در برنامه یزدان‌، کـار ژرف‌تـر و بالاتر از این است‌. نفس انسان باید بجنبد و به تلاش ایستد و تکاپو بیاغازد. اگر از شر و فساد دست بردارد، و در راه خیر و خو‌بی و شایستگی و بایستگی و اصلاح حال نجنبد و به تـلاش نـایستد و تکاپو‌نـیاغازد، در زوایای‌گستره آن‌، خلئی باقی می‌ماند که نفس را دوباره به شر و فساد برمی‌گردانند.

امّا وقتی‌که نفس انسان در را٥ خیرو خوبی و صلاح و اصلاح به تکـان درمـی‌آید و به تک مـی‌ایستد، از برگشت به شر و فساد در امان مـی‌ماند، و با انجام کارهای مثبت و پرکردن خلا، ازگرایش به بدیها و تباهیها ایمن و آسوده می‌گردد... قطع‌کسی‌که با ایـن برنامه به تربیت نفسها مـی‌پردازد خدا است و بس. خدائی‌که خودش مردمان را آفریده است‌، و او خود می‌داند چه مردمانی را هستی بخشیده است‌.

در پرتو بیان‌کیفر و عبث جرم و جنایت‌، وذکر توبه و مغفرت‌، روند قرآنی یک قاعده کلی را بیان می‌داردکه قانون جزا و سزای دنیا و آخرت بر آن اسـتوار است‌. آفریدگار این هستی و مالک این فراخنای وجود است که دارای مشیت والا و اراده بالا در سراسرگستره فراخ کائنات است‌، و صاحب سلطه و قدرت‌کلی درکار

سرنوشت همه پدیده‌های حهان هستی است‌. تنها او است‌که سرنوشت جهان وجهانیان‌، و از جمله مردمان را مقرر و معین می‌دارد. همچنین فقط و فقط او است که برای زندگی مردمان قانونگذاری بکند، و بد‌یشان سزا و جزای‌کـارهایشان را در دنـیا و آخـرف عطاء می‌فرماید:

(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).

مگرنمی‌دانی که سلطنت آسمانها وزمین (‌وهر چه در آنها است‌) ازآن او است‌؟ هـر کس را بخواهد (‌بـرابـر حکمت و رحمت خود) مـجازات می‌کند، وهـر کس را بخواهد (‌برابر حکمت و رحمت خود) می‌بخشد. و خدا بر هر چیزی توانا است‌.

تنها یک سلطه و قدرت وجود دارد، ســلطه و قد‌رت ملک و مملکت جهان هستی ... این سـه و قدرت در دنیا قانونگذاری مـی‌نماید و قوانین و احکام صـادر کند، و این سلطه و قدرت در آخرت سـزا و جزا می‌دهد و پاداش و مادافره مشخص می‌سازد. نه تعددی و نه انقسامی و نه انفصامی در میان است‌.کار و بار مردمان بر و سامان نمی‏گیرد و روبراه نمی‌شود، مگر زمانی‌که سـه و قدرت قانونگذاری و سلطه و قدرت سزا و جزا یکی باشد. هم دردنیا و هم درآخرت‌، بلی در هر دو جهان بطور یکسان‌، یکی باشد:

(وَ لَو کـانَ فیهمِــا آلِهةٌٌ‌ إلّا اللهُُ لَفَسَدَتا )

اگر در هر دو (‌یعنی‌: آسمان‌ها و زمین‌) غیر از یـزدان‌، مــعبودها و خـدایـانی مـی‌بودند و (‌امـور جهان را می‌چرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه مـی‌گردید (‌و نظام گیتی به هم می‌خورد)‌.          (‌انبیـاء / ٢٢)

(‌وَهُوَ ا‌لّذی فی ا‌لـسَّما‌ء‌ إلهٌٌ وَ فی ا‌لاَرض إلهُُ ).

 خدا آن کسی است‌که در آسمان معبوداست ودر زمین مـعبود. (زخرف/4‌٨)


 

[1]  دارالاسلام‌.

[2] ذمیان‌، یعنی غیرمسلمانان تحـت سیطرة اسلام‌، وادار به اجـرای هـمة احکام اسلامی نمی‌کردند. بلکه تنها وادار به احکـامی از احکـام اسلامی می‌کردندکه با عقیدة ایشان برخورد و تعارض نداشته باشد. (‌مولف‌)

[3]  دارالحرب‌. 

[4]  سفر پیدایش. (‌مترجم‌) 

[5] به نقل از کـتاب‌: «‌التشریع الچنائی فی الاسلام مقارناً بالقانون الوضعی» تالیف عبدالقادر عوده‌.

[6]  مراجعه شود به کتاب‌: «‌التـصویر الفـنی فی القـرآن‌» فـصل‌: «‌طـریقة القرآن‌»‌، همچنین مراجعه شود به‌کتاب‌: «‌مشاهد القیامة فی القران‌»‌.

 [7]  نام سالی است‌که خشکسالی باعث‌گـردید مردمان زیادی بـر اثـر گرسنگی هلاک شوندو رنگ رخساره‌ها تیره و خاکستری گردد. (‌مترجم‌)

 [8] یک دینار، یک مثقال طلا است‌که ٤٢٥ یا ٤٨٠گرم است‌. (‌نگاه الفقه الاسلامی و ادلته‌، تآلیف‌: دکتر وهبه زحیلی‌، جلد اول‌، صفحه ٦٧)‌. مترجم  

 [9]  مراجعه شود به‌کتاب‌: «‌التشریع الجنائی الاسلامی مـقارنا بالقانون الوضعی‌« تالیف‌: عبدالقادر عوده.‌ 

 [10] بر‌خی از زندانیان در زندان نیزبه شـیوه‌های‌گوناگون‌کـار میکنند، تا انجاکه گاهی درآمد درو‌ن زندان ایشان بـردرآمد بیرون زندان آنان می‌چربد‌‌. (‌مولف‌)

 [11]  منقول ازکتاب‌: «‌التشریع الجنائی مقارناً بـالقانون الوضعی‌« تالیف عبدالقادر عوده‌، جزء اول صفحه 652-654 .

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 26-12


 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 26-12

 

وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لأکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٢) فَبمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (١٣) وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ (١٤) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ (١٥) یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٦) لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٧) وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (١٨) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٩) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ (٢٠) یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ (٢١) قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (٢٢) قَالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٢٣) قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَنا قعدون (٢٤) قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٥) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٦)

 

 

در پایان درس‌گذشته‌، یزدان سبحان به یـاد مومنان آورد بینائی راکه با ایشان بسته بود، و ایشان را به یاد نعمتی انداخت‌که در ایـن پـیمان بدیشان مـرحمت فرموده بود. این هم بدان خاطر بود تا در حفظ  چیزی بکوشند که محافظت از آن از ایشان واسته شده بود، و بپرهیزند از این‌که پیمانشان را با خدا بشکنند.

هم اینک سراسر این درس می‌پردازد به عرضه‌کردن مـوضع گریهائی‌که اهـل‌کتاب در پـیمانهای خود داشته‌اند، و در نتیجه پیمان شکنی‌هایشان دچار چه عقاب و عذابی شده‌انـد. ذکر موضع گیریها و پیمان ‌شکنیهای اهل ‌کتاب به خاطر چیزهائی است‌:

 ١ - از یک سو تذکّری به جماعت مسـلمانان باشد، تذکّر مجسّم سربرآورده از دل تـاریخ‌، و برگرفته از واقعیّت اهل‌کتاب پیش از آنان‌.

٢ - از دیگر سو، یزدان جهان پرده‌برداری فـرماید از سنت و قانون خود، سنت و قانونی ‌که تـخلف‌ناپذیر است و از کسی جانبداری نمی‌کند.

٣ - یزدان سبحان پرده‌برداری فرماید از حقیقت اهل کتاب و حقیقت موقعّیت و موضعگیری آنان‌. تا بدین وسیله نیرنگشان را در حق صف مسلمانان باطل و پوچ گرداند، و مانورها و سـیاست بازیها و دغلکاریها و ساخت و پاخت و سازشکاری هایشان را نابودکند و هدر دهد. این کارهای ننگین اهریمنانه‌ای که بر آنها جامه تمسک به آئینشان را می‌پوشانند. در حالی‌که آنان در حقیقت قبلا برآئینشان قلم بطلان‌کشیده‌انـد و تـمام ییمانهائی راکه با خدا بسته‌اند شکسته‌اند.

این درس‌، پیمان خدا با قوم موسی را عرضه می‌دارد، پیمانی‌که در مصر به هنگام رهائیشان از خواری با ایشان بسته است‌. آنگاه بیان می‌نمایدکه چگو‌نه چنین پیمانی را شکستـه‌اند، و در نتیجه پیمان شکنی چه بلاها و مصیبتهائی دیده‌اند، و چگونه بر اثر آن دچار نفرین شده‌اند، و از جولانگاه هدایت و از دائره نعمت‌، رانده و مانده‌گشته‌اند ... هـچنین این درس‌، پیـانی را عرضه می‌دارد که خدا با کسانی بسته است‌که می‌گفتند: مـا مسیحی هستیم‌. آنان هم در نتیجه پـیمان شکـنی چه دیده‌اند و خدا چگونه دشمنانگی را تا روز قیامت در میانگروهها و فرقه‌های‌ گوناگونشان ایـجاد فرموده است‌. سپس موضع‌گیری یهودیان در برابر سرزمین مقدّس به تصویر زده می‌شود. سرزمین مقدسی‌که خدا با ایشان پیمان بسته بودکه بدان در آیند. امّا آنان از پیمان خود برگشتند و از وظائف و تکالیف پیمان خدا با خود هراس برداشتند و از رنـجها و سختی‌های آن ترسیدند و بزدل و ترسو شدند، و به موسی‌گفتند:

( فاذ‌هب انت وربک فقاتلا، انا هاهنا قاعدون ) .

 تو و پروردگارت بروید و (‌با آن زورمندان قوی هیکل‌) بجنـگید، ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شـما هستیم‌!)‌.     

 در لابلای بیان پیمانها و موضع گیریهای اهل‌کتاب در برابر آنها، پرده‌برداری از انحرافاتی قرار دارد که بر اثر پیمان شکنی‌ها به عقائد یهودیان و مسیحیان رخنه ‌کرده است و آمیزه آئینشان شده است‌. آن پیمانهائی‌که خدا در آنها از ایشان تعّهدگرفته بودکه یگانه‌پرستی‌کنند و یزدان را یکی بیش ندانند و تسلیم فرمان او باشند، در برابر نعمتهائی که بدیشان داده بود، و استقراری که برایشان تـضمین فرموده بود. امّا آنان از همه اینها سـر باز زدند و تخلّف‌ کـردند، در نـتیجه دچار نفرین و پراکندگی و آوارگی شدند.

همچنین دیگر باره از نـو به سـوی هدایت دعوت می‌گردند. هدایتی‌ که واپسین رسالت آن را برایشان با خود آورده است‌، و آخرین پیغمبر آن را از نو بدیشان ارمغان می‌دارد. ادّعای ایشان نیز باطل و پوچ قلمداد می‌گردد. ادعائی‌که آن را دلیل و حجّت تصوّر می‌کنند و می‌گویند: روزگاران زیادی بر آنان‌گذشته است و از آخرین ییغمبرانشان مدّت زیادی سپری شده است‌، لذا چیزهایی را فراموش کرده‌اند، وکارها بر ایشان مشتبه شده است و آمیزه یکدیگر گشته است ... چـه مانعی است‌، هم اینک پیغمبری مژده‌رسان و بیم دهنده به سویشان آمده است‌. دیگر حجّتی نمانده است‌، و اقامه دلیل شده است‌.

از لابلای این دعوت‌، وحدت دیـن خـدا - از لحاظ اصول و ارکان - و وحدت پیمان یزدان با همه بندگان‌، پیدا و هویدا است‌. پیمان با همه بندگان این بوده و این است‌: به خدا ایمان بیاورند، او را یگانه بدانند و به یگانگی بپرستند، به همه پیغمبران بدون جداسازی ایشان از همدیگر و اختلاف با یکدیگر ایمان بیاورند، پیغمبران را مدد و یاری‌کنند، نـماز را چنانکه باید بخوانند، زکات مال بدر کنند، و در راه خدا از روزی خدا  و خرج‌کنند ... این پیمانی است‌که عقیده صحیح را مقرّر می‌دارد، و پـرستـش درست را معین میکند، و پایه‌های نظام اجتماعی را‌ستین را محکم و استوار می‌دارد.

هم اینک شروع می‌کنیم به بررسی این حقائق‌، بدانگونه که در روند شگفت قرآنی‌، وارد شده است‌.

*

(وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لأکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ

فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلا قَلِیلا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)

بی‏گمان خداوند از بنی‌اسرائیل پـیمان گرفت و دوازده رهبر برای انان تعیین کرد و بدیشان گفت‌: من با شمایم (‌و یاری و مـددتان مـی‌نمایم‌) اگر نـماز را بگـزاریـد و زکات مال بدر کنید و به پیغمبرانم ایمان بیاورید و (‌بـا انفاق دارائی در راه خدا، از جمله کمک به نیازمندان‌) به خدا قرض نیکوئی دهید. (‌با انجام همه اینها) از گناهان شما چشـم‌پوشی مـی‌نمایم و شـما را به بـاغهائی (‌از بهشت‌) وارد می‌گردانم که رودبارها از زیر (‌درختان‌) آنها جاری است‌. امّا کسی که ازشما کافر شود (‌ونقض عهد کند) راه راست را گم کرده است (‌و منحرف گشته است‌)‌. امّا به سبب پیمان ‌شکنی ایشــان‌، انـان را نفرین کردیم و از رحمت خود محروم داشتیم و دلهایشان را سخـت نـمودیم (‌بگـونه‌ای که دلیـل و انـدرز بـدان راه نمی‌یافت‌)‌. آنان سخنان را تحریف و بخش فراوانی از آنچه (‌در تورات بود و) بدیشان تـذکر داده شده بود، ترک کردند. (‌این خوی پلید هنوز هـم در چنین قومی وجود دارد و تو) همیشه مـی‌توانـی خیانتی (‌تـازه‌) از آنان ببییی‌، مگر عدّه کمی از ایشـان (‌که بـه تـو ایـمان آورده‌اند و خیانت پـیشه نیستند)‌. پس از آنان درگذر و (‌بـدسگالیها و دوروئـیهایشان را) نــادیده بگیر، که خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد.

وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ (١٤)

ازکسانی که می‌گویید ما مسیحی هستیم (‌وادعاء دارند که یاران مسیح مـی‌باشند نـیز) پـیمان گرفتیم (‌کـه بـه انجیل عمل کنند و خدای را به یگانگی بستایند و مـحمّد را پـیغمبر واپســین بـدانــند) امّـا آنـان قسـمت قـابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکّر داده شده بود به دست فراموشی سپردند. لذا بـه پـاداش آن تـا دامنه قیامت‌، میان (‌گروههای مختلف‌) ایشان کینه و دشمنی افکندیم (‌و تا روز رستاخیز پیوسته فرقه‌های مسیحی همدیگر را کافر و ملعون می‌نامند و یکدیگر را دشمن می‌دارند) و خداوند (‌در آن روز) ایشان را از آنچه کرده‌اند آگاه خواهد ساخت (‌و پاداش اعمالشان را خواهد داد)‌.

پیمان یزدان با بنی‏اسرائیل پیمان دو طرفه بود. پیمانی بود متضمّن شرط و جزاء‌. اصل قرآن‌، مـتن پـیمان و شرط و جزای آن راثبت وضط فرموده است‌، وآن را به دنبال ذکر عقد پیمان و شرائط عقد آن‌، بیان داشـته است‌... پیمانی بود با سرداران دوازده گانه بنی‏اسرائیل، آن‌کسانی‌که جنبه نمایندگی فروع خانواده یعقوب -‌که همان اسرائیل است - داشتند، و نوادگان یعقوب بودند، و دوازده نوه بودند ... این هم متن پیمان است‌:

وَقَالَ اللَّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا لأکَفِّرَنَّ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٢)

گفت‌: من با شمایم (‌و یاری و مددتان می‌نمایم‌) اگر نماز را بگزارید و زکات مال بدر کنید و به پیغمبرانم ایمان بیاورید و (‌با انفاق دارائی در راه خیر، از جمله کمک به نیازمندان‌) به خدا قرض نیکوئی دهید. (‌بـا انـجام همه اینها) از گناهان شما چشـم‌پوشی می‌نمایم و شما را بـه باغهائی (‌از بهشت‌) وارد می‌گردانم که رودبارها از زیر (‌درختان‌) آنها جاری است‌. اما کسی کـه از شـما کافر شود (‌و نقض عهد کند) راه راست را گم کرده است (‌و منحرف گشته است‌)‌.

«‌ان‌معکم » من ‌با شمایم‌.

 این وعده بـزرگـی است. چرا که‌کسی‌که خدا با او باشد، هیچ چیزی ضد او نیست‌. اگر هم چیزی وکسی ضد او باشد،‌گرد و غباری در هوا است و در حقیقت نه وجودی دارد و نه تاثیری‌.کسی که خدا با او باشد، هرگز راه خود راگم نمی‌کند. زیـرا همراهی یزدان سبحان او را رهنمون می‌فرماید و او را بسنده است‌.کسی‌که خدا با او بـاشد، نه پـریشان می‌گردد و نه بدبخت می‌شود. چه نزدیکی او به خدا، بدو اطـمینان و آرامـش می‏بخشد و خوشبخت و سعادتمندش می‌سازد ... خلاصه‌، کسی که خدا با او باشد، تضمین می‌گردد، و او به خدا رسیده است‌، و بیش از این مقام بزرگ، مقام دیگری نمی‌طلبد.

امّا چنین کسی باید بداند: یزدان سبحان همراهی خود را به‌گزاف و از روی جانبداری و به خاطر بزرگواری شخصیت‌گسیخته از اسباب و شروطی‌که خدا برای بزرگواری شخصیت در نظرگـرفته است‌، بدو عطاء نمی‌فرماید ... بلکه این پیمان است و در آن شـرط و جزاء است‌.

شرط این پیمان‌: اقامه نماز است‌، نه تنها گزاردن نماز .... اقامه نماز با رعایت اصول و ارکـانی‌که دارد و پیوند راستینی را میان بنده و خداوند پدید می‌آرد، و از نماز عنصری برای پاکی و تربیت برابر برنامه راستین الهی می‌سازد، و نـمازگزار را از زشـتیها و پلشتی‌ها وگناهها و بزه‌ها بدوز می‌دارد، چراکه نمازگزار واقعی شرم می‌کند باکوله‌باری اززشـتیها و پلشتیها وگناهها و بزه‌ها در پیشگاه خدا بایستد!

دادن زکات‌، اعتراف به نعمت خدا در داده‌های خدا، و اقرار به مالکیت اصلی خدا در امـوال است‌. همچنین دادن زکات‌، اطاعت از یزدان در امر چگونگی تصرف در اموال برابر شرطی‌که خدا تعیین فرموده است‌. خدائی‌که مالک اصلی در اموال است و مردمان تـنها امانتدار و نگهبان امـوال هسـتند. برای پـیاده کردن ضمانت اجتماعی‌ای‌که بر اساس آن زنـدگی جامعه ایماندار پابرجا و استوار می‌گردد، و برای برپا و برجا داشتن پایه‌های زندگی اقتصادی در پرتو برنامه‌ای که تضمین می‌کند اموال و دارائی تـنها مـیان ثـروتمندان دست به دست نشود، و انباشته شدن ثروت در دستهای کمی‌، سبب‌کساد رونق بازار همگانی نگردد.به سبب ناتوانی بسیاری از مردمان درکار و بار خریداری کردن اجناس و مصرف‌کالاها. چراکه این امر موجب می‌شود چرخ تولیدات ازکار بیفتد یاکندگردد. همچنین این امر از یک سو به ولخر جی و خوشگذرانی برخیها، و از دیگر سو به تنگدستی و بیچارگی بعضی‌ها منتهی می‌شود، و در جامعه انواع تباهیها وگسیختگیها را بـه بار میآورد ... پرداخت زکات مال‌، و اجرای بـرنامه ربانی اسلامی در توزیع دارائی و چرخش اقتصاد، از وقوع همه این بلاها وناهنجاریها جلوگیری می‌نماید. ایمان به جملگی پیغـمـبران یزدان‌، بدون جدائی افکندن میان آنان‌،‌گوشه دیگری از شرط چنین معامله‌ای است‌. زیرا هـمه پیغمـبران از سوی یزدان آمده‌اند، و همه ایشان دین خدا را با خود آورده‌اند. ایمان نیاوردن به یکی از آنان‌،‌کفر ورزیدن به همه ایشان است‌، و حتی نپذیرفتن خدائی است‌که او جملگی پیغمبران را روانه فـرموده است‌.

ایمان به پیغمبران نیزتنها در پذیرش خالی آنان خلاصه نمی‏گردد. بلکه ایمان بدیشان را باید در عمل نشان داد، وگذشته ازگفتار، باکردار پیغمبران را یـاری‌کرد، و پشت سر ایشان راگرفت و درتبلیغ رسالت آسمـانی و رساندن پیام ربانی بدانان‌کمک‌کرد و تمام توان خود را عملا در راستای‌کاری بکار بردکه این فرستادگان گرامی الهی همه زندگی خود را وقف انجام آن‌کرده‌اند. زیرا ایمان به یزدان مقتضی است‌که انسان مومن برای یاری دادن وکمک‌کردن به چیزی‌که بدان ایمان آورده است به پا خیزد، و برای استقرار آن درزمین به جان کشد، و بـرای پیاده‌کردن آن در زنـدگی مـرد‌مان به تلاش ایستد. آخر دین خدا تنها جهان‌بینی عقیدتی نیست‌، و تنها مراسم و شعائر عبادی نمی‏باشد. بلکه ایمان برنامه واقعی زندگی، و همچنین نظامی است‌که امور زندگی را می‌چرخاند. برنامه زندگی و نظام حکو‌متی هم نیازمند یاری دادن و پشتیبانی نـمودن‌، و تلاش و جهادی برای پـیاده‌کردن آن است‌، و پـس از پیاده‌کردن‌، محـتاج حمایت و حفاظت است‌. اگر انسان مومن چنین نکند، به پیمان خود با خدا وفا نکرده است و به تعهد ایمانی خویش عمل ننموده است‌.

پس از زکات، صدقه و احسان عمومی است‌. یزدان سبحان‌، صدقه و احسان را وام به خدا می‌نامد! در صورتی‌که مالک اصلی خدا است‌! بخشنده اموال به آدمیزادگان او است‌! امّا از روی لطف وکرم‌، چیزی را که خدابه مومن بخشیده است‌،‌چنانچه مومن آن را ببخشاید، یزدان آن را وام به خود می‌نامد!

شرط این بود‌که‌ گذشت‌. اما جزا عبارت است از: زدودن بزه‌ها و ستردن‌گناه‌ها! ... انسـانی‌که پـیوسته دچار لغزش می‌شود، و هـمیشه با وجود انجام نیکی‌ها و خـوبی‌ها، به سوی بدیها و زشتیها جهش و پر‌ش دارد، زدودن بزه‌ها و ستردن‌گناه‌ها، پاداش فراوانی و رحمت فراخی‌، از سوی خـدا بدو است‌، و ضعف و عـجز و قصور او را درمی‌یابد و جبران می‌کند.

همچنین پاداش بهشتی است‌که از زیر درختان و کاخهای آن رودبارها روان است‌. این هم تفضّـل خالص یزد‌ان است‌! تفـضلی‌که انسان با عمل خو‌د بدان دست نمی‌یابد. بلکه با لطف خدا بدان دست می‌یابد، هنگامی که تمام تلاش وتوان خود رابکند، بدان اندازه‌که در وسع دارد و آن مقدارکه می‌تواند.

در پیمان بندگان با یزدان‌، شرط و جزائی است‌:

فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ

کسی که از شما کافرشود (‌ونقض عهد کند) راه راست را گم کرده است (‌و منحرف گشته است‌)‌.

دیگر پس از ا‌ن‌، او هدایـتی نـمی‌یابد، و برگشتی از گمراهی ندارد. وقتی‌که هدایت برای او نمودارگردید، و پیمان با او بسته شـد و قرارداد معین‌گشت‌، و راه روشن شد، و پاداش وی تاً‌یید وتاً‌کیدگردید.

این‌، پیمان خدا با سرداران و سردستگان بنی‏اسرائیل بوده است‌که آنان از سـوی همه پیروانشان با خدا منعقـد کرده‌اند. پیروانشان هم جملگی بدان رضایت داده‌اند. لذا دراصل پیمان با یکایک انان بسته شده است‌، وبا  ملتی نیز این پیمان منعقدگشته است‌که از مـجموعه ایشان فراهم آمده است ... امّا از بنی‏اسرائیل چه چیزی سرزده است‌؟

بنی‏اسرائیل پیمان خود را با خـدای خویش شکستند. انبیاء خـویشتن را به ناحق‌کشتند. شبانه توطئه‌کشتن و به دار زدن عیسی (ع) را چیدندکه آخرین پیغمبران ایشان بود.کتاب آسمانی خود تورات را تحریف‌کردند و قوانین آن را پشت‌گوش انداختند و به مرحله اجراء در نیاوردند. در برابر آخرین پیغمبر (ص) موضع پست مکارانه بدسگالانه‌ای را در پیش‌گرفتند، و بدو خیانت‌کردند، و در تعهدات و قـرادادهائی که با او داشتند، راه خلاف پیبودند و خیانت ورزیدند. این بود که از هدایت خدا رانده و مـانده شدند، و دلهـایشان سنگین‌گردید و بایسته و شایسته دریـافت و پـذیرش جنین هدایتی نماند:

(فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بهِ)

به سبب پیمان‌شکنی ایشان‌، آنان را نفرین کردیم و از رحمت خود محروم داشـتیم و دلهایشان را سخت نمودیم (‌بگونه‌ای که دلیل و اندرز بدان راه نمی‌یافت‌)‌. آنان سخنان را تحریف و بخش فراوانـی از آنچه (‌در تـورات بـود و) بدیشان تذکر داده شده بود، ترک کردند....

یزدان سبحان راست فرموده است‌. چه این نشـانه‌های جدا ناشدنی یهودیان است‌: نشانه‌ای نفرین بر سـیمای ایشان است‌. نهاد نفرین شده مطرود از هدایت ایشان‌، نفرین برمی‌جوشاند و نفرین به بار می‌آورد. نشـانه دیگری سنگین دلی است‌که بر ظواهر نامهربان و ناشادشان پیدا است‌، و در تصرفات و اعمال خالی از احساسات انسانیشان هویدا است‌. هر اندازه نیرنگبازانه تلاش‌کنند به هنگام هراس و یـا مـصلحت‌، درگفتار نرمش نشان دهند، و به هنگام مکر و دام‌، آرام و خوش خط و خال باشند، امّا خوشکی سیماها و نشانه‌ها بیرون می‌تراود و خبر از خشکی درونـها و سنگینی دلهـا میدهد ... قالب واقعی ایشان‌، تحریف سخنان از معانی و موارد اصلی است‌. پیش از هـر چـیزکتابشان را از صورتی‌که بدان از سوی یزدان بر موسی (ع) نـازل شده است تحریف‌کرده‌اند و در تـغییر و تـبدیلش کوشیده‌اند. این تحریف و تغییر یا با افزایش چیزهای زیادی صورت گرفته است‌که مـتضمّن اهداف‌کج و نادرستشان بوده است و خواسته‌اند آنها را با نـصوص ساختگی از قول خدا، راست و درست بنمایانند و زیبا و پسندیده جلوه دهند! یا این تحریف وتغییر با تفسیرو تعبیر نصوص اصلی باقی مانده صورت‌گرفته است‌، تفسیر و تعبیری‌که با اهداف و مصالح ناروا و ناپاک ایشان همآوا و همگام باشد. و یا این تحریف و تغییر با پشت‌گوش انداختن و سستی‌کردن درباره اوامر دین و شریعتشان‌، و اجراء نکردن و پیاده ننمودن آن اوامر در جامعه و زندگیشان، انجام پذیرفته است‌. چون اگر اوامر دین و شریعتشان را اجراء و پیاده می‌کردند، می‏بایست بر راستای برنامه پاک و پاکیزه و راست و درست خدا ماندگار و پابرجا شوند.

(وَلا تَزالُ تَطّلعُ عَلی' خائنَةٍ مّنهُم الّا قَلیلاً مِنهُم )

 تو همیشه می‌توانی خیانتی (‌تازه‌) از آنان بـبینی‌، مگـر عده کمی از ایشان‌.

این خطاب به پیغمبر (ص) است‌. خطابی‌که حال یهودیان را در میان جامعه مسلمان مدینه به تـصویر می‌زند. آنان در راه خیانت به پیغمبر (ص) از پـای نمی‌نشستند و دست بردار نبودند. ایشان موارد خیانت پیاپی فراوانی داشـتند. بلکه پیوسته آنـان در طول اقامتشان در مدینه و در خدمت پیغمبر (ص) و در تمام جزیرة العرب‌، دست اندرکار خیانت بودند. آنان نه تنها در این برهه از زمان چنین بودند و چنین‌کردند، بلکه خیانت در سراسر تاریخ اسلامی پیشه ایشان بوده است‌. هر چندکه جامعه اسلامی تنها جامعه‌ای بوده است‌که آنان را پناه داده است و در آغوش خودگرفته است وشکنجه وآزار نسبت بدیشان روا ندیده است و مصون و محفوظشان داشته است‌. زیبا و پسندیده با ایشان رفتارکرده است‌، و در داخل جامعه اسلامی‌، رفاه و آسایش و آرامش ایشان را ممکن ساخته است‌. امّـا آنان همیشه‌، همانگو‌نه‌که در عصر پیغمبر (ص)رفتار می‌کردند،‌گژدمها و مارها و روباهها وگرگهائی بوده‌اند و بدون‌کمترین سستی‌، مکر وکید به دل‌گرفته‌اند و در اندیشه خیانت‌کردن بوده‌اند و به نیرنگ نشسـته‌انـد. هرگاه قدرت ظاهری و پوشالیشان انان را به تنبیه و گوشمالی مسلمانان برانگیخته است و وادا‌رکرده است‌، و نیازمند رساندن بلا و مصیبت به مومنان بوده‌اند، بر سر راه مسلمانان دامها گسترده‌اند، وکمینگاهها برا‌ی شکارشان ترتیب داده‌اند، و با همه دشمنان مومنان به توطئه و دسیسه بازی نشسته‌اند و متحد شده‌انـد، و چشم به راه فرصت تاخت و تـازگشته‌اند تـا در ان شـاهین‌وار و عـقاب سـان بر آنان سـنگین دلانـه و ستمگرانه فرود آیند و بدون رعایت هیچگو‌نه عـهد و پیمانی‌کارشان را بسازند و یکسره نمایند. بیشترشان این چنین بوده‌اند و بدین‌کژ راهه پای نهاده‌اند و آن را سپری‌کرده‌اند، همانگونه‌که یزدان سبحان درکتاب خود قرآن‌، از ایشان سخن‌گفته است و خویهای پلیدشان را بر شمرده است‌. همچنین درکتاب آسمانی جاودانه‌اش‌، ما را از سرشت‌کجروشان باخبر فرموده است و به ما خبر داده است‌که از دیرباز عهدشکنی آنـان با خد‌ا، خمیرمایه چنین خـویهای زشت و پلشت ایشـان‌گشـته است و به همچون قالبی ریخته است‌.

تعبیر ویژه قرآنی درباره واقعیت حال یهودیان با فرستاده خدای سبحان (ص) در مـدینه‌، تعبیر بس لطیف و ظریفی است‌:

(وَلا تَزالُ تَطّلعُ عَلی' خائنَةٍ مّنهُم الّا قَلیلاً مِنهُم )

تو همیشه می‌توانی خیانتی (‌تازه‌) از آنان بـبینی‌، مکـر عدة کمی از ایشان‌.

کردار خائنانه‌، و نیت خائنانه‌، و نگاه خائنانه را ببینی. نص قرآنی همه این خیانتها را با حذف موصوف وذکر صفت در یک واژه‌: «‌خیانت‌» جمع می‌آورد، تا خیانت

لخت و تنها بر جای ماند و فـضا را فراگیرد و سایه خود را تک و تنها بر همه این مردمان بیندازد. بنیاد سرشت ایشان این بود، و اصل موضعگیری ایشـان در برابر پیغمبر (ص) در مقابل‌گروه مسلمانان این چنین بود. این قرآن‌، معلم این ملت‌، و راهنـما و راهبر و دیدبان و ساربان آنان در طول راه است‌. قرآن بـرای ایـن ملت‌، پرده از حال دشمنان ایشان به‌کنار می‌زند، و سرشتشان را می‌نمایاند، و تاریخشان را با هدایت یزدان در طول روزگارا‌ن نشان می‌دهد.

اگر همیشه این ملت مسلمان با قرآن خود مشورت‌کند و از آن رهنمون طلبد، و به رهنمودها و راهنمابیهای قـرآن‌گـوش فـرا دهــد، و قوا‌نین و مقررات و دستورالعـملهای آن را در زنـدگی خود بکار بـندد، هـیچوقت و در هـیچ دوره و زمـانی‌، دشمنانشان نمی‌توانند بر آنـان چیره‌گـردند و بدیشان لطـمه‌ای برسانند. امّا هر زمان‌که این ملت مسلمان‌، پیمانشان را با پروردگارشان شکسته‌اند و به عهد خـود با خـدای خویش وفا نکرده‌اند، و هرزمان‌که به تـرک قرآن گفته‌اند و آن را از متن زنـدگی بدور انـداخته‌انـد، بدیشان آن رسیده است‌که رسیده است و بر سرشان آن آمده است‌که آمده است‌ا هر چندکه در همان حال از قرآن نغمه‌های دلنـواز و زمزمه‌های شادی آفرین ساخته‌اند، و دعاها و تعو‌یذها و افسونها ترتیب داده‌اند! یزدان سبحان بـرای ملت مسلمان‌، چیزهائی را روایت می‌فرمایدکه‌گریبانگیر بنی‏اسرائیل شده است‌، از قبیل‌: لعن و طرد و سنگین دلی وتحریف سخنان از معانی و موارد اصلی خود، بدان هنگام‌که پـیمانشان را بــا خدایشان شکسته‌اند و به عـهدشان وفا نکرده‌انـد. روایت این رخدادها و بلاها برای ان است‌که ملت مسلمان بپرهیزد از این‌که پیمان خود را با پروردگارش بشکند و به عهد خود وفا نکند.

زیرا اگر پیمان‌شکنی و خلاف وعده‌کند، بدو هـمان می‌رسدکه‌گریبانگیر هر فرد پیمان‌شکـی و بد عهدی و خلاف وعدی می‌گردد ... این است هنگامی‌که مـلت دیده است و مسلمان از این بیدار باش و هشیار باش غافل‌گشته است‌، و در راهی‌گام برداشته است‌که بیراهه بوده است‌، یزدان جهان از او رهبری انسانها را بازپس‌گرفته است‌، و بدین شیوه‌که دیده می‌شود از قافله عقب مانده است و دنباله‌رو بوده است و در پس‌کاروان راه افتاده است‌، تا آن زمان‌که به سوی پروردگارش برگشته است‌، و به پیمان خود چنگ زده است و به عهدش وفا نموده است و برابر عـقد قرارداد رفتارکرده است‌. در این صورت خدا نیز به عهد خود وفا فرموده است‌که استقرار این ملت در زمین و سپردن زمام رهبری و پیشوائی به پیروان این آئین است وگواه نمودن ایشان بر مردمان است‌. اگر هم این ملت چنین نکند و چنان نرود، بدینگونه‌که هست دنباله‌رو قافله می‌ماند، و این وعده خدا است‌، و خدا بر خلاف وعده خود عمل نمی‌کند.

رهنمود یزدان به پیغمبر خود (ص)در آن زمان‌که این آیه نازل شده است چنین بو‌ده است‌:  .

( فَاعفُ عَنهُم ‌و اصفَح‌، إن‌الله یُحُبّ المُحِـسنیـن ) .

از آنــان درگذر و (‌بـدسگالیها و دوروئیهایشان را) نادیده بگیر، که خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد.

 درگذشتن از زشتیهایشان احسان و نیکی است‌. صرف نظرکردن از خیانتشان هم احسان و نیکی است‌.

امّا زمانی فرا رسیدکه جائی برای عفوکردن و صرف نظر نمودن نماند. این بود‌که خدا به پیغـمـبرخود (ص) دستور دادکه ایشان را از مدینه براند و دورگردانـد. بعدها دسـتور صادر فرمودکه آنان را از همه جزیرة‌العرب تبعید نماید، و فرمان اجراء‌گردید.

*

همچنین یزدان جـهان برای پیغـمبرش (ص) و برای گروه مسلمانان روایت می‌فرمایدکه او ازکسانی پیمـان گرفت‌که در مـیان اهـل‌کتاب خویشتن را مسیحی می‌نامند. امّا آنان نیز پیمانشان را شکسته‌اند و سزای این پیمان شکی را دیده‌اند:

وَمِنَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ

از کسانی که مـی‌گویند: مـا مسـیحی هسـتیم (‌و ادعـاء دارند که یاران مسیح می‌باشند نیز) پیمان گرفتیم (‌کـه به انجیل عمل کنند و خدای را بـه یگانگی بستایید و محمد را پیغمبر واپسین بدانند) امّا آنـان قسـمت قـابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکر داده شده بود به دست فراموشی سپردند؛ لذا بـه پـاداش آن تـا دامنه قیامت‌، میان (‌گروههای مختلـف‌) ایشان کینه و دشمنی افکندیم (‌و تا روز رستاخیز پیوسته فرقه‌های مسیحی همدیگر را کافر و ملعون می‌نامند و یکدیگر را دشمن می‌دارند) و خداوند (‌در آن روز) ایشان را از آنچه کرده‌اند آگاه خواهد ساخت (‌و پاداش اعمالشان را خواهد داد)‌.

در اینجا تعبیر ویژه‌ای را می‌یابیم‌که معنی خاصی در بر دارد:

(‌وَمِن الّذینَ قالُوا: اِنّا نِصاری ).

از کسانی که مـی‌گویند: مـا مسیحی هسـتیم (‌و ادعاء دارند که یاران مسیح می‌باشند)‌.

معنی خاص آن این است‌که آنان از روی ادعاء چنین گفته‌اند، و چنین ادعائی را در زنـدگانی عملا پـیاده نکرده‌اند و در عمـل نشان نداده‌اند. قطعاً اساس این پیمان، یگانه دانستن خدا و به یگانگی پـرستیدن او است‌که در اصطلاح توحیدگفته می‌شود.

نقطه اصلی انحراف از راستای جاده تاریخی مسیحیت از همـین جا بوده است‌. این است بهره قابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکر داده شده است و ایشان فراموشش کرده‌اند و پشت گوشش انداخته‌اند. فـراموش کردن قسمت قابل ملاحظه‌ای از آنچه بدانان تذکر داده شده بود بعدها به هر نوع انحرافی منتهی‌گردیده است و همچنین اختلافات دسته‌ها و مذهب‏ها و فرقه‌های بی‌شمار، در قدیم و جدید از آن سرچشمه‌گرفته است‌، همانگونه که پس از اندکی بطور چکیده بیان خواهیم‌کرد و روشن خـواهیم ساخت‌. میان دسته‌ها و مذهب‏ها و فرقه‌های مسیحیان‌، همان دشمنانگی وکینه‌توزی وجود دارد که یزدان سبحان به ما خبر می‌دهد و مـی‌فرماید: تـا روز قیامت در میانشان باقی و بردوا‌م است‌. ایـن سـزای هسمنگ پیمان‌شکنی ایشان با خدا، و جزای هـمطراز پشت گوش انداختن و فراموش‌کردن بخش قابل توجهی از چیزی است‌که بدان تذکر داده شد٥‌اند. این تازه سزا و جزای این جهان آنان است‌. سزا و جزای آن جهان ایشان باقی و جـدا است‌. کیفر آخرت وقـتی بدیشان داده می‌شودکه خدا آنان را باخبر می‌فرماید از کارهائی که در این جهان می‌کرده‌اند. بدان هنگام برابر اطلاعی که بدانان می‌دهد از کارهاثی که می‌کرده‌انـد، کیفر و پادا‌فره ا‌یشان را خواهد داد !

میان‌کسانی‌که می‌گویند: ما مسیحی و یـاران مسـیح هستیم‌، در مـیان خودشان دشمنانگیها و اختلافها و کینه‌توزیهائی در طول تاریخ قدیم و جدید درگرفته است‌که مصداق روایتی است‌که خدا درکتاب راستین و بزرگ خود قرآن نقل فرموده است‌. و بعضی از برخی از خـودشان خـونهائی را بر زمـین ریخته‌انـد و جویبا‌رهای خونین از همدیگر روان کـرده‌انـد که در جـنگهایشان با دیگران در سـراسر تاریخ چنین جوبیا‌رهای خونینی روان نگشته است‌. این خـونریزیها و دشمنانگیها وکینه‌توزیها یا به سبب مخالفتهای دینی پیرامون عقیده و ایدئولوژی بوده است‌، و یا به سبب مخالفتهائی بر سـر ریاست دیـنی‌، و یـا به سبب مخالفتهای سیاسی و اقـتصادی و اجتماعی‌، درگرفته است ... در خلال قرنهای دور و دراز، این دشمنانگیها و مخالفتها فروکش نکرده است‌، و آتش ایـن جنگها و کشت وکشـتارها خـاموش نشــده است ... چـنین دشمنانگیها و مخالفتها و جنگها وکشـتارها تا دامـنه قـیامت بــردوام است و شـعلـه آنها فروزان است‌، همانگو‌نه‌که راستگوترین‌گویندگان فرموده است‌.

ا‌ین هـم‌کیفر پـیمان‌شکنی خودشان‌، و پشت گوش انداختن و فراموش‌کردن بخش قابل ملاحظه‌ای از عهد یزدان با ایشان است‌که نخستین بند آن بند تـوحید و

یکتاپرستـی است‌. بندی‌که پس ازگذشت اندک مدتی از وفات عـیسی (ع)از آن منحرف شـدند و دوری گزیدند، به خاطر علل و اسبابی‌که در اینجا فرصت سخن‌گفتن از آنها بطور مشروح نیست‌[1]‌.

هنگامی‌که روند سوره بدینجا از عرضه مـوضعگیری یـهودیان و مسـیحیان در برابر پـیمانشان با یزدان می‌رسد، همه اهل‌کتاب هم اینان و هم آنان را مورد خطاب قرار می‌دهد و ایشان را از رسالت و پیامبری خاتم‌النبیین (ص) آگاه می‌گرداند، و بدیشان می‌گوید: این پیغمبر همانگو‌نه‌که برای ایشان فرستاده شده است‌، برای عربهای امّی و برای جملگی مردم نیز روانه شده است‌. لذا ایشـان نـیز مخاطبان ایــن قرآن هسـتند و بدیشان هم امر شده است‌که از آخرین پیغمبر پیروی کنند. این نیز بخشی از پیمان یزدان با ایشان است‌، همانگونه‌که قبلاگذشت‌. همچنین این واپسین پیغمبر آمده است تا برای آنان مقدار بسیاری ازکتابی را روشن و آشکار سازدکه در دسـترسشان است و از ایشان خواسته شده است‌که در نگاهبانی و نگاهداری آن بکوشند، ولی آنان بخشهای فراوانی از آن را مخفی کرده‌اند و پنهان داشته‌اند و بدین وسیله پیمان با یزدان را در این باره شکسته‌انـد و نـقض عـهد نـموده‌انـدا همچنین این پیغمبر از بسیاری از چیزهائی‌که ایشـان آنها را مخفی و پنهان‌کرده‌اند و هم اینک در شریعت جدید نیازی بدانها نمانده است‌، گذشت و صرف نظر مینماید ... آنگاه روند سوره بـه بـیان برخی از خرافه‌هائی می‌پردازدکه واپسین پیغمبر آمده است تا آنها را بزداید و در معتقداتشان انها را راست و درست نماید. از قبیل این‌گفته مسیحیان‌که می‌گویند: مسیح‌، یعنی عیسی پسر مریم خدا است‌! و همچون این‌گـفته یهودیان و همچنین مسیحیان‌که می‌گویند: ما پسـران خدا و عزیزان یزدانیم‌!

روند سوره این نداء را بدین شیوه خاتمه می‌دهدکه آنان پس از فرا رسیدن رسالتی‌که حقائق را می‌نمایاند و اباطیل را برملا می‌دارد و خود روشـن و روشنگر است‌، دیگر دلیل و حجتی در پیشگاه خدا نـخواهند داشت‌، و ایشان را نسزدکه بگویند: روزگاران فراوانی از رسالتهای آسـمانی‌گذشته است و ایشـان آنـها را فراموش کرده‌اند وکار بر ایشان مشتبه‌گشته است و حقائق و اباطیل آمیزه یکدیگر شده است‌:

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ (١٥)

یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٦)

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٧)

وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (١٨)

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٩)

ای اهل کتاب‌! پیغمبر ما (‌مـحمّد) بـه سـوی شـما آمـده است‌. بسیاری از چیزهائی را برایتان روشن می‌سازد که از کتاب (‌تـورات و انـجیل‌) پنهان نموده‌ایـد، و از بسیاری از چیزها (‌و مطالبی که پنهان ساخته‌اید و فعلا مورد نیاز نیست‌) صرف نظر مـی‌نماید. از سـوی خدا نوری (‌که پپغمبر است و بینشها را روشنی مـی‌بخشد) و کـتاب روشنگری (‌کـه قرآن است و هـدایت بـخش مردمان است‌) به پیش شما آمده است‌. خـداونـد بـا آن (‌کتاب‌) کسانی را بـه راهـهای امـن و امـان (‌از تـرس و هـراس دنـیا و آخـرت‌) هـدایت مـی‌کند کـه جویای

خشنودی او باشند، و با مشیت و فرمان خود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌ایمان و علم‌) می‌برد، و ایشان را به راه راست رهنمود می‌شود. بطور مسلم‌، کسانی که می‌گویند: خدا، مسیح پسر مریم است‌! کافرند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مادر او و همه کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می‌تواند (‌کوچکترین‌) کاری بکند (‌و جلو دست خدا را بگیرد؟‌)‌. ازآن خدا است آنچه در آسمانها و زمین‌، و آنچه میان آن دو است‌. هـر چـه بخواهد می‌آفریید؛ و خدا بـر هـر چیزی تـوانا است‌. یهودیان و مسیحیان می‏گویند که ما پسران و عزیزان خدائیم‌! بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان عذاب می‌دهد؟ بلکه شما انسانهائی همچون سائر انسـانهائی هستید که خدا آنان را آفریده است‌. خداونـد هـر کـه را بخواهد می‌بخشد و هر که را بخواهد عذاب مـی‌دهد. و سـلطنت آسـمانها و زمـین و آنـچه مـیان آن دو است‌، متعلق به خدا است (‌و همه چیز از آن او است‌) و برگشت (‌همگان‌) به سوی او است (‌و به حساب و کتاب هر کسی رسیدگی می‌کند)‌. ای اهل کتاب! پیغمبر مـا (‌مـحمّد) بـه سوی شما آمده است و به دنبال انقطاع مدت زمانی که میان پیغمبران بوده است‌، (‌حقائق را دیگر بـاره‌) بیان می‌کند، تـا ایـن که (‌در روز رسـتاخیز) نگوئید: مـژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌از پیغمبران‌) به سوی ما نـیامده است (‌تا فرمان خدا را به ما برسانند. هم اینک پـیغمبر) مژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌محمّد نام‌) به سـوی شـما آمده است (‌و عذری برای شما نمانده است‌)‌. و خداوند بر همه چیز توانا است‌.

اهل‌کتاب‌، این راگام فراتر نهادن از حدّ خود و حسادت و بزرگ‌بینی می‌شمرد‌ندکه پیغمبری آنان را به سوی اسلام فرا خواندکه از آنان نیست‌. پیغمبری از امّیهائی ایشان را به اسلام می‌خواندکه آنان قبلا خویشتن را بسی بالاتر و داناتر از ایشان می‌دانستند! زیرا آنان اهل کتاب بوده و اینان امّی و بیسوادند! امّا هنگامی‌که خدا   خوا ست به این امّیها و بیسوادها بزرگی عطاء فرماید، از میان ایشان خاتم الانبیاء را برانگیخت، و واپسین پیغامبری را در میانشان قرار داد، پیغامبری‌که برای هـمگی انسانها بود. بدین امّـیها درس آموخت و تعلیمشان فرمود، و آنان هم داناترین ساکنان‌کره زمین شــدند، و مـترقّی‌ترین و والاتـرین جهان‌بینی و ایدئولوژی را پیداکردند، و استوارترین برنامه را به دست‌گرفتند و درست‌ترین راه را پیمودند، و از همگان شریعت و نظامشان برتر و بهتر، و جامعه و ا‌خلاقشان شایسته‌تر و بایسته‌ترگشت ... همه اینها در پرتو لطف خدا بدیشان داده شده بود، و در سایه اعطاء این آئین بدیشان و پسند آن برایشان بود.

امّیها هرگزا هرگز سزاوار ابن نـبودندکـه سـرپرستان انسانهاکردند، اگر این نعمت الهی نبود. و هرگزا هرگز توشه‌ای نداشته‌انـد و نـخواهند داشت‌که آن را به انسانها تقدیم دارند مگر چیزی‌که این آئـین بدیشان ارمغان داشته است‌.

در ا‌ین ندا‌ء الهی خطاب به اهل‌کتاب‌، یـزد‌ان جهان برایشان مکتوب و مـقطوع داشته است‌که آنان به اسلام خوانده شده‌اند، و به ایمان بدین پیغمبر و یاری دادن و کـمک نـمودن او و پشـتیبانی‌کردن از او، دعوت گشته‌اند. همچنین پیمان پیروی از او از ایشان‌کگرفته شده است‌. این نداء الهی‌، گواهـی یزدان سبحان را بر آنان مکتوب و مقطوع می‌دارد دال بر این‌که این پیغمبر امّی‌، فرستاده خدا است و به پیش ایشان روانه شـده است هم بدان سان‌که فرستاده خدا است و به پـیش عربها روانه‌گشـته است‌، و بلکه به سوی جملگی مردمان جهان فرستاده شده است‌. اولا انکار رسالت آسمانی او بیجا است‌، و ادعای انحصار رسالت او بر عربها بی‌معنی و پوچ است‌. ثانیاً آیا این آیه خطاب به اهل کتاب نیست‌.

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ

ای اهل کتاب! پپغمبر ما (‌مـحمّد) بـه سـوی شـما آمـده است‌. بسیاری از چیزهائی را برایتان روشن می‌سازد

که از کتاب (‌تـورات و انجیل‌) پـنهان نـموده‌ایـد، و از بسیاری از چیزها (‌و مطالبی که پنهان ساخته‌اید و فعلا مورد نیاز نیست‌) صرف نظر می‌نمایید.

او فرستاده خدا به سوی شما است‌. نقش او با شما این است‌که برایتان حقائقی را روشن سازد و توضیح دهد و هو‌یدا نمایدکه شما بر پنهان‌کردن و مخفی داشتن آنها توافق کرده‌اید. حقائقی که درکتاب آسـمانی خودتان موجـود و در دسترستان قـرار دارد، د‌ر دسـترس شما یهودیان و مسیحیان ... مسیحیان پایه بنیادین دین‌، یعنی توحید و یک‌پرستی را پـنهان داشته‌انـد، و یـهودیان بسیاری از احکام شریعت را مخفی‌کرده‌اند، از قبیل‌: سنگسار زناکار، و تحریم ربا بطورکلی. همچنین در نهان‌کردن همه اخبار مربوط به برانگیختن پیغمبر امّی‌، «‌پیغمبری‌که وصف او را پیش خود در تورات و انجیل نگاشته می‌یابند‌[2]. همچنین او صرف نظر مـی‌کند و چشم‌پوشی می‌نماید از بسیاری از چیزهائی‌که آنها را پنهان‌کرده‌اند و یا تحریف نموده‌اند، چیزهائی‌که در شریعت او ازآنها ذکری نرفته است‌. خدا چیزهائی را از احکام کتاب‌های آسمانی پـیشین و شـریعتهای گذشته منسوخ فرموده است که در جامعه انسـانی‌، کارکردی ندارند و نیازی بدانها نمانده است‌. از آن چیزهائی‌که وظیفه موقتی و تکلیف گذرائی در جامعه‌های‌کـوچک ویژه بوده‌اند. جامعه‌های کوچک ویژه‌ای‌که خداوند در روزگاران پیشین پیغمبران را به میان آنـان روانه فرموده است و برای مدت محدودی از زمان - بدان اندازه‌که یزدان می‌دانـد - به‌کار پـیام رسـانی و راهنمائی مردمان گماشته است‌. تا آنگاه‌که رسالت فراگیرو جاوید دررسید و پایدارو برقرارماند، پـس از آن‌که یزدان جهان آن را تکمیل فرمود و نعمت خویش را بدان تمام‌نمود وبه عنوان‌آئین‌مردمان پذیرفت و از آن اظهار خشـنودی‌کرد. دیگر در آن هیـچگونه منسوخ شدن و تبدیل و تـغییر دادن و تـعدیل‌کـردنی نیست

خداوند بزرگوارسرشت چیزی را برای آنـان بیان و روشن می‌گرداندکه این پیغمبر با خود آورده است‌، و وظـیفه و تاثـیرآن را درزنـدگی بشری توضیح می‌فرماید:

 قَدجَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ

کتاب روشنگری‌(‌که قرآن است وهدآیت بخش مردمان است‌) به پپش شما آمده است‌. خداوند بـا آن (‌کتاب‌) کسانی را به راههای امن و امان (‌از ترس و هراس دنیا و آخرت‌) هدایت می‌کند که جویای خشنودی او باشند، و با مشیت و فرمان خود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌ایمان و علم‌) می‌برد، و ایشان را به راه راست رهنمود می‌شود.

سخن دقیق‌تر و صادق‌تر و مستدل‌تری بر سرشت این کتاب یعنی قرآن‌، و بر سرشت این برنامه یعنی اسلام‌، از چنین فرموده‌ای وجود نداردکه می‌فرماید قرآن «‌نور» است‌.

این حقیقتی است‌که شخص مومن آن را دردل‌، و در هستی‌، و در زندگی، و در دیدن و در بررسی و سنجش اشیاء و حوادث و اشخاص‌، ملاحظه خواهدکرد. هـمین که حقیقت ایمان را در دل خود حس کند، آن را حس می‌کند... «‌نور» است‌، نوری‌که هستی او بدان منور می‌گردد و شفاف وسـکبال و درخشان و رخشان می‌شود. در پرتو این نور، همه چیز را بر سر راه خود آشکارا می‏بیند. تمام چیزهائی‌که بر سر راه او است‌، در پرتو ایـن نور هویدا و پیدا و راست و درست جلوه‌گر می‌آید و خویشتن را می‌نماید.

سنگینی‌گل در هسـتی مومن‌، و تـاریکی خاک‌، و انباشتگی‌گوشت و خون‌، آزمندی هوس و پرش‌، همه اینها درخشان و رخشان و تابان می‌گردند. سنگینی سبک، و تاریکی روشن می‌شود، و انباشتگی نازکی‌، و آزمندی لطـافت می‌پذیرد ... آمیختگی و تـاری در دیدن‌، سرگردان و حیران پیش و پس نهادن‌گامها و جلو و عقب‌گذاشتن پاها، سرگشتگی و دونـدگی در راه تاریک و نامعین و بینشان و بی‌هدف و مقصـد، همه و همه درخشان و رخشان و تابان می‌گردند. هـدف و مـقصد روشن می‌شود، و راه راست به سوی هدف و مقصد پیموده می‌شود، و نفس انسـان بر راستای راه می‌ایستد و به پیش می‌رود.

(‌نُورٌ، وکتابٌ مُبیـنٌ ) دو وصف برای یک چیز است‌. همان چیزی‌که پیغمـبربزرگوار (ص)‌آن را با خود آورده است‌.

یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ

خداوند با آن (‌کتاب‌) کسانی‌‌را به راههای امـن و امــان (‌از تـرس و هـراس دنـیا و آخرت‌) هـدایت مـی‌کند کـه جویای خشنودی او باشند، و با مشیت و فرمان خـود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نـور (‌ایـمان و علم‌) مـی‌برد، و ایشـان را بـه راه راست رهنمود می‌شود.

خداوند می‌پسنددکه اسلام آئین مردمان باشد و بدان خشنود است‌. یزدان انسانی را به «‌راه امـن و امان‌» رهنمود می‌فرمایدکه از این خشنودی پیروی‌کند و آن را برای خود بپسندد و بدان خشنود شود همانگونه‌که یزدان آن را برای او پسندیده است و بدان خشنود بوده است‌.

این تعبیر چه اندازه دقیق و صادق است! «‌امن و امان‌» همان چیزی است‌که این آئین آن را به سراسر زندگی سرازیر می‌سازد. امن و امان‌: فرد،‌گروه‌، جـهان‌، دل و درون‌، خرد، اندامها، خانه وکاشانه و خانواده‌، جامعه و ملت‌، و انسانها و انسانیت ... صلح و ساز با: زندگی، جهان‌، و یزدان یعنی پروردگار جهان و زندگی ... صلح و صفائی‌که بشریت آن را به خود ندیده است و هیچوقت نخواهد دید مگر در پرتو این آئین‌، و در سایه برنامه و نظام و شریعت آن‌، و در جامعه‌ای‌که بر عقیده و شریعت این آئین استوار‌ گر‌دد.

قطعاً خداوند بزرگوار در پرتو این دینی‌که پسند او و بدان راضی و خشـنود است‌، کسـی راکه به دنبال رضایت و خشنودی او باشد، به «‌را‌ههای» امن و امان و صلح و صفا» رهنمود میفرماید. به همة راههای امن و امان و صلح و صفای موجـود در تمام جوانب و زوایا ... هیچ‌کسی ژرفای این حقیقت را آنکونه‌که باید درک و فهم نمی‌کند، مگرکسی‌که خودش راهـهای خنک و شیوه‌های نبرد را در جاهلیتهای قدیم یا جدید دیده و دردها و رنجها و بـلاها و مـصیبتهای آن را چشـیده باشد... هیچ کسی ژرفای این حقیقت را درک و فهم نمی‌کند، بدانگونه‌که‌کسی‌که جنگ پـریشان دلی و آشفته حالی نـاشی از عـقائد و شرائـع و نطامها و دستگاه‌های حکومتی را در ژرفاهای درون‌ و زوایا و جوانب زندگی بیرون چشیده باشد و درآنها دست و پا زده باشد.

کسانی‌که در صدر اسلام نخستین مخاطبان این قرآن بودند، از روی تجربه‌هابی‌که در جاهلیت پیداکرده و چیزهائی‌که دیده بودند، خوب معنی این امن و امان و صلح وصفا را می دانستند. زیرا شخصاً مزه امن وامان و صلح و صفا را می‌چشیدند و از این مزه آسایش‌بخش لذت می‌برد‌ند.

ما هم اینک بسیار نیازمندیم‌که ایـن حقیقت را درک کنیم‌. در این روزگاری‌کـه جاهلیت در مـیان مـا و پیرامون مـا انواع بلاها و سـختی‌ها را به مـردمان می‌چشاند و به پرتگاه هلاک و نابودیشان مـی‌رساند. قرنها پس از قرنها هرگو‌نه جنگی را درپهنه درونها و گستره جامعه‌هاگریبا‌نگیر انسانها می‌سازد و به فغانها و شیونهایشان می‌کشاند!

ما بسی نیازمند امن و امان و صلح و صـفا در جهان هستیم‌. ما کسانی‌که در بـرهه‌ا‌ی از تـاریخ زندگانی خـودمان‌، در سایه صلح و صـفا و امـن و امـان‌، بسر برده‌ایم‌. سپس از صلح و صفا و امـن و امـان بیرون آمده‌ایم و به سوی جنگی رفته‌ایم‌که ارواح و قلوبمان را درهم می‌شکند، و اخلاق و رفتارمان را خرد و خمیر می‌کند، و جامعه‌ها و ملتهایمان را تارومار و له و لورده مـی‌سازد. در حالی‌که میتوانیم به صلح و صفا درآئیم و در امن و امان بغنویم‌. صلح و صفا و امن و امانی‌که خدادادی است و خدا ان را به ما می بخشید و ارمغان می‌دارد، هرگاه‌که به دنــبال رضای او باشیم و از خشنودی ا‌و پیروی‌کنیم‌، و برای خود همان را بخـواهیم و بپسندیم‌که خدا آن را می‌خواهد و می‌پسندد و بدان خشنود می‏گردد!

ماگرفتاریهای جاهلیت را می چشیم و به مهلکه‌های آن دچار می‌ا‌ئیم‌، در عین این‌که اسلام به ما نزدیک و در کنار ما قرار دارد. از دست جنگ جـاهلیت دردهـا و رنجها می‏بینیم، در حالی‌که اگر بخواهیم صلح و صفا و امن و امان اسلام در دسترس ما قرار دارد... آیاکدام معامله زیانبارتر است‌؟ این معامله‌ای‌که در آن‌، بهترین و خوب‏ترین را می‌دهیم و بدترین و زشت‌تـرین را دریـافت می‌دا‌ریـم‌؟ و در آن هدایت را می‌دهیم و گمراهی را با آن خریداری می‌کنیم‌و در آن جنگ را بر صلح ترجیح می‌دهیم و برتر می‌نهیم‌؟

ما قطعاً می‌توانیم انسانها را ازگرفتاریها و مهلکه‌های جاهلیت، و از آتش آشوب‏ها و جنگهای مشتعل و سوزان در اقطار جهان‌، به شـیوه‌ها و رنگهای‌گوناگون و فراوان‌، نجات دهیم‌. امّا ما نمی‌توانیم چنین‌کاری را بکنیم و انسانها را نجات دهیم‌، مگر پـیش از آن‌که خویشتن را نجات دهیم‌، و پیش از آن‌که به زیر سایه صلح و صفا و امن و امان درا‌ئیم‌، بدا‌نگاه‌که به سوی رضایت خدا برمی‌گردیم و از چیزی‌پیروی می‌کنیم‌که یزدان آن را پسندیده است و خشنودی خود را از آن اظهار فرموده است‌، و بدین وسیله از زمـره‌کسانی خواهیم شدکه آفریدگاردرباره ایشان فرموده است‌که ایشان را به راههای صلح و صفا و امن و امان هد‌ایت  نموده است[3] .

 (وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ).

خدا با مشیت و فرمان خود، آنان را از تاریکیهای (‌کفر و جهل‌) بیرون می‌آورد و به سوی نور (‌ایمان و علم‌) می‌برد.

جاهلیت همه نوع آن تاریکی است‌: تاریکی شبهه‌ها و خرافه‌ها و افسانه‌ها و جهان‌بینی‌ها ... تاریکی شهوتها و هوسها وکششها و سر در بیابان نـهادنها... تـاریکی سرگردانی و پریشانی و بریدن از رهنـمود الهی و گسیختن از آستانه امن و امان و انس و الفت یزدان ... تاریکی معیارهای نادرست و ارزشهای پراکنده ناچیز و احکام و معیارها و میزانهای پریشان و بـی‌سامان ... امّا نور، نور است‌.

آن نوری‌که پـیشتر از آن صحبت‌کردیم و از نور موجود در دل و خرد و هستی و زندگی و همه امور به گفتگو پـرداختیم‌.

(وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ )

ایشان را به راه راست رهنمود می‏کند.

راست است با فطرت نفس انسان و قوانینی‌که برآن فرمان می‌راند. راست است با فطرت جهان و قوانـین آن‌، قوانینی‌که فطرت جـهان را می‌چرخاند و اداره می‌گرداند... راست به سوی خدا می‌رود و به کژ راهه نمی‌افتد و خم و پیچی در آن نیست‌، و حقائق و خـط سیرها و هدفها در آن آمیزه یکدیگر نمی‏گردد و مشتبه و ملتبس نمی‌شود.

قطعا یزدانی ‌که انسان و فطرت او را آفریده است‌، و جهان و قوانین آن را درست نـموده است‌، او خودش برای انسان ایـن برنامه را تـهیه دیـده است و وضع فرموده است‌، و او خودش این دیـن را برای مومنان پسندکرده است و بدان رضایت داده است‌. پس طبیعی و بدیهی است‌که این برنامه مومنان را به راه راست هدایت و رهنمودکند. راهی‌که هیچ برنامه دیگری غیر از برنامه الهی‌، نمی‌تواند انسانهای درمـانده نـادان فناپذیر را در آن مسیر رهسپار و رهنمود سازد.

یزدان سبحان راست فرموده است‌. خداونـد بی‏نیاز از جهانیان‌. خدائی‌که راهیابی مردمان و هـدایت ایشـان کمترین نفعی بدو نمی‌رساند، و گمراهی و سرگشت انسانها از مملکت و عظمت او کمترین چیزی نمی‌کاهد. امّا این مهر فراوان یزدان در حق مومنان است‌که ایشان را در بر می‏گیرد.

راه راست این است‌. امّا سخنان مسیحیان درباره مسیح کفر است‌. وقتی‌که میگو‌یند: خدا مسیح بن مریم است‌! امّاگـفته یهودیان و مسیحیان‌که می‌گویند: ما فرزندان و عزیزان‌خدائیم‌،‌دروغ‌وبهتان است‌ومتّکی به سند و دلیلی نیست ... هم این سخن و هم آن سخن‌، از به هم تافته‌ها وگفته‌های نـاروای اهل‌کـتاب است‌، به هـم تافته‌ها وگفته‌های ناروائی‌که وضوح توحید و روشنی یکتاپرستی را پنهان نمی‌دارد، و پیغمبر خاتم آمده است تا در میان آنها حقـیقت را پیدا و هویداگرداند و حق را آشکارا بنمایاند، و رمندگان منحرف از این حقیقت را بدین حقیقت برگرداند:

(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)

بطور مسلّم‌، کسانی که می‌گویند: خدا، مسیح پسر مریم است‌! کافرند. بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مادر او و همه کسـانی را که در روی زمـین هسـتند هلاک کند، چه کسی می‌تواند (‌کوچکترین‌) کاری بکند (‌و جلو دست خدا را بگیرد؟‌)‌. از آن خدا است آنچه در آسمان‌ها و زمین، و آنچه مـیان آن دو است‌. هـر چه بخواهد می‌آفریند؛ و خدا بر هر چیزی توانا است‌.

دینی راکه عیسی (ع)‌ از سوی خدا با خود آورده ا‌ست‌، آئین یکتاپرستی و توحیدی بوده است‌که هر پیغمبری آن را با خو‌د آورده است‌.

اعتراف به بندگی و پرسـتش خالصــانه‌کار هر پیغمبری بوده است‌. امّا به این عقیده روشن تحریفها و تـغییرها خزیده است و آمیزه آن شده است‌، به علت دخول بت‌پرستان به آئین مسیحیت، و آزمندی ایشـان بر ته‌نشستهای بت‌پرستانه‌ای‌که با خود آورده بودند و آنها را با عقیده توحیدی و یگانه‌پرستی آمیخته نموده بودند. این آمیزش بگونه‌ای انجام‌گرفته بودکه جدا ساختن و تمییز نمودن و زدودن و پاکیزه داشتن اصل عقیده از آنها ممکن نبوده و نیست‌.

البته همه این انحرافها یک باره به داخل مسـحیت اصیل نخزیده است و با آن نـیامیخته است‌. بلکه به مرور زمان و در طی روزگاران به داخل آن سـرازیـر گشته است وبدان آمیخته است‌.گروه‌ها و دسته‌ها یکی پس از دیگری چنین انحرافهائی را به عقیده واقـعی مسیحیت افزود‌٥اند، تا این‌که‌کار بدینجا کشیده است و بدین آمیزه شگـفت جهان‌بینی‌ها و افسـانه‌ها مـنتهی گردیده است‌. آمیزه شگفتی‌که خردها درباره آن حیران و ویلان‌گشته‌اند، و عقلهای شارحان معتقد بدان درباره چنین عقیده تـحریف شده‌ای سـرگشته و سـرگردان مانده‌اند!

عقیده توحیدی بعد از مسیح (ع) در میان شاگردان و پیروانش ماندگار ماند. یکی از انجیلهای فراوانـی‌که نــوشته شده است‌، انجیل بـرنابا است‌. ایـن انـجیل عیسی (ع)را با وصف پیغمبری از سوی خـدا یـاد می‌کند. بعدها اختلافاتی روی داد. برخی مـی‌گویند: مسیح فرستاده خدا همچون سائر انبیاء است‌. بسی هم می‌گویند: مسیح بلی که پیغمبری از پیغمبران است‌، ولی پیوند ویژه‌ای با خدا دارد. برخی هـم می‌گویند: مسیح پسر خدا است‌، چون بدون پدر متولد شده است‌، امّا با این وجود مخلوق خدا است‌. بـعضی‌هم می‌گویند: مسیح پسر خدا ا‌ست و مخلوق نیست‌. بلکه هـمچون پدر دارای صفت قدمت است ...

برای زدودن ایـن اختلافات‌، در سـال ٣٢٥ میلادی «‌کنگرة نیقیّه‌»‌[4] تشکیل‌گردید. در این‌کنگره چهل و هشت هزار نفر از بطریقها[5] و کشیشها گرد آمدند. ابن البطریق یکی از مورخان مسیحی درباره ایشـان‌گفته است‌:

«‌در آراء و ادیان‌، مختلف و متفاوت بودند. بر خی از آنان مـی‌گفتند: مسـیح ومـادرش دو خدای جدا از خدایـند! اینان «بـربرانیّه‌» نام داشـتند و بدیشان «‌ریمتیین‌» می‌گویند. برخی هم می‌گفتند: مسیح نسبت به پدر، به منزله شعله آتشی است‌که از شعله آتشی جداگشته باشد. شعله نخـستین با جداگشتن شعله دومـین از آن‌،‌کـاستی نـپذیرفته است‌. ایـن‌گـفته «‌سابلیوس‌» و پیروان او است‌.

بعضی هم می‌گفتند: مریم نه ماه آبستن نشـده است و عیسی را نه ماه در شکم نگاه نداشته است‌. بلکه عیسی از درون شکم عبورکرده است بداگونه‌که آب از درون ناودان عبور می‌کند. زیرا کلمه داخل گوشهایش شده است‌، و از همان جائی بیرون آمده است‌که‌کودک به هنگام تولد بیرون مـی‌آید. ایـن سخن «‌الیان‌» و پیروان او بود. بـعضی‌ها هم می‌گفتند: مسیح انسانی بوده است‌که از لاهوت آفر‌یده شـده است همانگونه‌که خمیرمایه وجـود هر یک از ما در اصل این چنین است‌. آغاز پسر از مریم بوده است‌. پسر برگزیده شده است تا نجات دهنده اصل انسان باشد. نعمت الهی با او همدم گشته است و قرین او شده است‌، و از روی محنت و مشیت در او حلول‌کرده است‌، و این است‌کـه «‌پسر خدا» نـامیده شده است‌. ایـنان می‌گویند: خدا ذات قدیمی یگانه‌ای است و اقنوم واحدی است‌. او را با سه نام نامگذاری می‌کنند. اینان به‌ کلمه‌، و روح القد‌س ایمان ندارند. ایـن‌گفته «‌بولس شمشاطی‌« بطریق انـطاکیه و پـیروان او است و «‌بولیقانیون‌» هستند. بر خی‌ها هم می‌گفتند: آنان سه خدایـند جـدا نـاشدنی‌: صالح‌، و طـالح‌، و مـتوسط مـیان این دو. ایـن‌گفته «‌مـرقیون‌» ملعو‌ن و طرفداران او است! گمان هم می‌برندکه «‌مرقیون‌» رئیس حواریین است و «‌پطرس‌» را دشمن می‌دارند. برخی‌ها هم می‌گفتند: مسـیح خدا است‌. این هم‌گفته «‌پولس رسول‌» و سخن سـیصد و دوازده کشیش بود...»‌[6].

«‌قسطنطین‌» امپراطور روسیه از بت‌پرستی دست کشیده بود و مسیحیت را پذیرفته وگردن نهاده بود، و از مسیحیت چیزی نمی‌دانست‌، نظریه آخر را برگزید و افراد خویش را به جان مخالفان انداخت و طرفداران سائر مذاهب را آواره و پراکنده‌کرد. مخصوصاً کسانی را در به در و پریشان روزگار ساخت‌کـه مـعتقد به خدائی پدر یگانه‌، و بشریت مسیح بودند.

مولف کتاب‌: «‌الامّه القبطیّة‌» درباره چنین قراردادی‌، این چنین می‌گوید:

«‌جامعه مقدسه وکنیسه رسولیه‌، قدغن می‌کند و حرام می‌شمارد سخن هرکسی راکه بگو‌ید. پـیش از پسـر خدا زمانی بوده است‌که پسر خدا در آن وجـود نداشته است‌. زمانی پیش از این‌که عیسی باشد وجود ندارد. عیسی از هیچ متولدگشته است‌.

همچنش جامعه مقدسه وکنیسه رسولیه قدغن می‌کند و حرام می‌شمارد سخن‌کسی راکه بگوید: پسر از ماده‌ای‌، یا عنصری غیر از عنصر پدر آفریده شده است‌. همچنین قدغن می‌کند و حرام می‌شـمارد سخن‌کسی را که بگو‌ید: عیسی آفریده شده است‌. هـچنین‌گفته‌کسی راکه بگو‌ید: عیسی قابل تغییر و دگرگونی است‌، و گشت و گذار زمان‌گریبانگیر او می‌گردد»‌.

امّا این‌کنگره با همه قراردادها و تصویب نامه‌های خود نتوانست مذهب یکتاپرستان پیرو «‌آریوس‌» را از میان بردارد، مذهبی‌که بر قسطنطنیه و انطاکیه و بابل و اسکندریه و مصر سیطره یافته بود.

سپس مخالفت تازه‌ای پیرامون «‌روح القدس‌» درگرفت‌. برخی از آنان می گـفتند: روح القدس خدا است‌. بـعضی‌ها هم می‌گفتند: او خدا نیست‌. «‌کنگره نخستین قسطنطنیه‌» درسال٣٨١ تشکیل شد تا در این باره ریشه مخالفت را قطع ‌کنند. ابن‌البطریق با توجه به سخنان‌ کشـیش اسکندریه‌، چیزی را که در این‌ کنگره مورد توافق قرار گرفته است‌، چنین ذکر می‌کند:

«‌ثیموثاوس‌، بطریق اسکندریه‌گـفت‌: به عقیده مـا روح ‌القدس همان روح الله است و جدای از همدیگر نیستند. روح ‌الله چیزی جز حیات روح ‌القدس نمی‏باشد. اگر بگوئیم ‌که روح ‌القدس مـخلوق است و آفریده شده است‌، در حقیقت‌ گفته‌ایم‌ که روح ‌الله مخلوق است و آفریده شده است‌. اگر بگوئیم‌: روح‌الله مخلوق ا‌ست و آفریده می‏باشد، در حقیقت‌گفته‌ایم‌که حیات او مخلوق و آفریده است‌. هنگامی‏که بگوئیم ‌: حیات او مخلوق و آفریده است‌، در این صورت‌ گمان برده‌ایم‌ که او زنده نیست‌. اگر هم‌گمان بریم‌که او زنده نیست‌، در حقیقت نسبت بدو کفر ورزیده‌ایم و او را نپذیرفته‌ایم‌. هرکس هم نسبت بدو کفر بورزد و او را نپذیرد، نفرین بر او واجب می‌گردد»‌.

در ایـن‌کـنگره همچنین الوهیت و خداونـدگاری روح‌القدس به تصویب رسید، بدان‌گونه‌که درکنگره نیقیه الوهیت و خداوندگاری مسیح‌، مورد تصویب قرار گرفت‌. بدین وسیله «‌ثالوث‌« یعنی سه خدائی تکمیل گردید، و آنها عبارتند: پدر، و پسر، و روح‌القدس‌. بعدها جدال دیگری پیرامون اجتماع سرشت خدائـی مسیح و سـرشت انسـانی او درگـرفت‌که لاهوت و ناسوت هم بدانهاگفته می‌شود. نظر «‌نسطور» بطریق قسطنطنیه این بودکه اقنومی و سـرشتی وجود دارد. اقنوم الوهیت از سوی پدر است و بدو نسبت داده می‌شود، و سرشت انسان از مریم مـتولّدگشـته است‌.

پس مریم مادر انسان است نسبت به مسیح وماد‌ر خدا نیست‌. درباره مسیحی هم‌که در میان انسانها ظاهر و پدیدارگردید و با ایشان صحبت‌کرد بدان‌گونه‌که ابن‌الطریق از او روایت‌کرده است‌:

«‌این انسانی‌که می‌گوید: مـن مسیح هسـتم‌، از راه محبت متحد با پسر است‌.گویند: او خدا و پسـر خدا است‌، امّا نه در حقیقت‌، بلکه از روی عطا و موهبت‌»‌)‌. سپس می‌گوید: «‌نسطور معتقد بودکه خداوند ما یسوع مسیح در حد ذات خود خدا نیست‌، ولی انسـانی است لبریز از برکت و نعمت‌. یا اوکسی است‌که از سوی خدا بدو الهام می‌شود، و هرگز مرتکب بزه وگناه نشده است‌، و هیحوقت‌کار زشت و پلشتی انجام نداده است‌»‌.

کشیش رومه و بطریق اسکندریه‌، وکشیشهای انطاکیه‌، در این باره با او مخالفت‌کردند، و تصمیم بر تشکیل کنگره چهارم گرفتند. «‌کنگره افسس‌»[7] در سال ٤٣١ مـیلادی مـنعقد شد. ایـن‌کنگره - همانگو‌نه‌کـه ابن‌الطریق‌گفته است - مقرر داشت‌:

«‌مریم دوشیزه مادر خدا است‌، و مسیح خدای راستین و انسان است‌. معروف و شناخته به دو سرشت است‌. یکتا در اقنوم است‌»‌.

اعضاء این‌کنگره‌، نسطور را لعن و نفرین‌کردند!

آنگاه‌کلیسای اسکندریه نظریه تازه‌ای صادرکرد. برای این نظریه «‌کنگره دوم اقسس‌‌» تشکیل و چنین مـقرر داشت‌:

«‌مسیح دارای یک سرشت است‌که در آن لاهوت با ناسوت‌، یعنی صفت خدائی با صفت انسانی‌،‌گرد آمده است‌»‌.

امّا ایـن نظریه پـذیرفته نیفتاد، و مخالفتهای تـند و شـدیدی پـیدا و مسـتـمرگردید‌. به نـاچارکنگرة «‌خلقیدونیه‌»‌[8] به سال ٤٥١ تشکیل‌گردید و مقرر داشت‌:

«‌مسیح دارای دو سرشت است نه یک سـرشت تنها. لاهوت سرشت جداگانه‌ای است و نـاسوت سرشت جداگانه دیگری است‌. لاهو‌ت و ناسوت در مسیح به همدیگر رسیده‌اند»‌. اعضاء‌کنگره‌،‌کنگره دوم آفسس را لعن و نفرین‌کردند!

مصریها قرارداد و مصوبه این‌کنگره را نپذیرفتند. میان مذهب مصری «‌منوفیسیه‌» و مذهب «‌ملوکانی‌»‌که دولت طرفدار آن بـود اختلافات خونینی درگرفت. اخلافاتی‌که قبلا از آن سخن‌گفتیم وگفتار «‌سیر.ت‌.و. ارنولد» را به نقل ازکتابـش «‌الدعوه الی الاسلام‌» بیان داشتیم و در سرآغاز سوره آل‌عمران ‌گنجاندیم‌[9].

در به تصویرکشدن چکیده جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌های منحرف پیرامون الوهیت و خدا بودن مسـیح‌، و ذکر مخالفتهای خـونین و دشمـنانگیها وکینه‌توزیهائی که بر اثر همین مساله الوهیت و خدائی مسیح میان دسته‌ها و گروهها پدید آمده است و تا به امروز پدیدار و برقرار است‌، بسنده میکنیم.

واپسین رسالت آسمانی می‌آید تا چهره حق را در این قضیه بنمایاد و سخن راستین و فیصله‌بخش را بگوید. خاتم‌انبیاء (ص) می‌آید تا برای اهل‌کتاب حقیقت عقیده درست را بیان و روشن فرماید:

(لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم) .

قطعا کسانی که می‌گویند: خدا، مسیح پسر مریم است‌! کافرند.

(‌لَقَدکَفَر الّذین قالُوا: إن‌الله ثالِثُ ثَلاثَه ) .

بی‏گمان کسانی کـافرند که مـی‌گویند: «‌خدا در عیسی حلول کرده است و» خدا همان مسیح پسر مریم است‌.

 همانگونه‌که در این سوره خـواهد آمد.

قرآن مـنطق عقل و فطرت و واقعیت را درآنان برمی‌ا‌نگیزد و می‌گوید:

(قُل: فَمَن یَملِکُ مِن اللهِ شَیئاً إن أرادَ إَن یُهِلک المسیح ابن مَریَم و اُمّهُ و مَن فی الارض جَمیَعاً)

بگو: اگر خداوند بخواهد مسیح پسر مریم و مـادر او و همه کسانی را که در روی زمین هستند هلاک کند، چه کسی می‌تواند (‌کوچکترین‌) کـاری بکـند (‌و جلو دست خدا را بگیرد؟‌!)‌.

قرآن میان ذات و سرشت و خواست یزدان سبحان، و میان ذات عیسی(ع) و ذات مادرش‌، و همه ذاتـهای دیگر، به جدائی‌کامل و فرق مطلق معتقد است وروشن و قاطعانه در این باره سخن می‌راند و مساله را فیصله می‏بخشد. ذات یزدان سبحان یکی است‌، و مشـیت و خواست او آزاد و بدون قید و قیود است‌، و سـلطه و قدرتش منحصـر به فرد است‌، و هیچکسی‌کـمترین اختیاری در برگرداندن مشیت و خواست او ندارد و نمی‌تواند سلطه و قدرت ایزد را برگرداند و دفع نماید اگر خدا بخواهد مسیح پـسر مریم و مـادرش و همه کسانی راکه درکره زمین هستند بکشد و بمیراند.

خداوند بزرگوار مالک و صاحب همه چیز، و آفریدگار همه چیز است‌. آفریننده جدای از آفریده است‌، و هر چیزی آفریده است‌:

(وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر)

از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمین و آنـچه میان آن دواست‌ هر چه بخـواهد می‌آفریند، و خـدابر هر چیزی توانا است‌.

ایــن چـنین‌، روشنی عقیده اسلامی‌، و سادگی و بی‌پیرایگی آن جلوه‌گر می‌آید. امّا درخشـندگی و رخشندگی عقیده اسلامی وقتی کاملا نمایان می‏گردد که مقایسه شود با توده‌های‌کژراهگـیها و بداندیشیها و جهان‌بینی‌های ناروا و افسانه‌ها و بت‌پرستیهائی که آمیخته به عقائد دسته‌ای از اهل‌کتاب است‌. هنگامی‌که عقده اسلامی را در برابر چنین افکـار فگار نگاه می‌داریم‌، نخستین ویـژگی عقیده اسـلامی به جلوه می‌افتد و آشکارا هویدا می‌گردد، عقیده اسـلامی در بیان حقیقت الوهیت‌، و حقیقت عبودیت، و جدا شـدن کامل و قاطع این دو حقیقت از یکدیگر، بدون‌کمترین تاریکی و شبهه و پیچدگی‌.

یهودیان و مسیحیان می‌گو‌یند: آنان پسران و عزیزان دردانه یزدانند.

(وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ)

یهودیان و مسیحیان می‏گویند که ما پسران و عزیزان خدائئم‌.

لذا برای یزدان جنبه پدری قائل هستند، برابر یکـی از جهان‌بینی‌هائی‌که دارنـد. اگر هم معتقد به پـدری جسمانی نباشند، معتقد به پدری روحانی هستند. ایـن پدری هر نوع پدری باشد، تیرگی و تاریکی در عقیده توحید پدیدار می‌سازد و سایه‌ای بر جداسازی قاطعانه الوهیت و عبودیت می‌افکند. جداسازی قاطعانه‌ای که جهان‌بینی راست و درست نمی‏گردد، و زندگی سر و سامان صحیحی نمی گیرد، مگربا بیان وذکرآن‌. چراکه با بیان و ذکر جداسازی قاطعانه است‌کـه جهتی‌که بندگان جملکی با عبودیت و بندگی رو بدان می‌کنند، یکی می‌شود، و جهتی‌که برای مردمان‌، قـانونگذاری می‌نماید، یکی می‏گردد، و برای آنان ارزشها و معیارها و میزانها و مقررات و قوانین را تعیین وتبیین می‌کند، و نظامها و سیستمـها و اوضاع و احوال را تشکـیل و ترسیم می‌سازد، بدون این‌که ویژگیها با تداخل صفات و خصال، و با تداخل الوهیت و عبودیت، آمیزه همدیگر شوند... مساله تـنها مساله انـحراف عقیدتی وکژی ایدئولوژی نیست و بس، بلکه مساله‌، مساله تباهی سراسرزندگی با پیروی ازهـمین انحراف وکژراهگی است‌.

 یهودیان و مسیحیان‌، ادعاء دارند که ایشـان پسـران و عزیزان خدایـند با تـوجه بدین امـر است‌که آنـان می‌گویند: یزدان ایشان را به‌گناهان نمی‌گیرد و آنان را در برابر بزهکاریها عذاب نخواهد داد! و این‌که ایشان هرگز وارد دوزخ نمی‌گردند، و اگر هم وارد دوزخ‌گردند جز چند روز اندک بدان درنمی‌آیند. معنی این سـخن هم این است‌که دادگری الهی در مجرای اصلی خود روان و اجراء نمی‌گرددا و این‌که یزدان سبحان‌گروهی از بندگانش را دوست می‌دارد، و رهایشان میسازد در زمین فساد وتباهی‌کنند! بعدها هم همچون مجرمان و مفسدان دیگر عذابشان نمی‌دهد! آیا در زندگی چه تباهی و فسادی از این چنین جهان‌بینی و انـدیشه‌ای پیدا می‌گردد؟ و در زندگی همچون‌کژ روی و انحرافی ممکن است چه پریشان حالی و نابسامانیی را بوجود آورد؟

در اینجا اسلام ضربه قاطعانه خود را بر این تباهی و فساد در جهان‌بینی، و بر هر نـوع فسادی‌که جنین جهان‌بینی ناد‌رستی آن را در زندگی پـدید می‌اورد، وارد مـی‌سازد، و دادگری خداوندگاری را مقرر می‌د‌ارد که جانبداری نمی‌کند و بــیخود و بی‏حساب دوست نمی‌دارد، و حتی چنین ادعـائی را هم باطل اعلان می‌نماید:

   (فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ)

بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان عذاب می‌دهد؟ بلکه شما انسانهائی همچون سائر انسانهائی هستید که خدا آنان را آفریده است‌. خداوند هر که را بـخواهد می‌بخشد و هر که را بخواهد عذاب می‌دهد.

بدین وسیله قرآن حقیقت قاطعانه‌ای را در باره عقیده ا‌یمانی بیان میدارد. پوچی ادعای فرزندی را ذکر مینماید. همه کسـانی را که پسـر خدا می‌دانـند، انسانهائی از آفریدگان خدایند. قرآن همچنین دادگـری خدا را بیان می‌د‌ارد، و بـخشودن و شکنجه دادن را بـر اصل واحدی مبتنی می‌سازد، اصلی‌که اعلام می‌دارد که مشیت خدا مغفرت را به اسباب و عللی‌، و عذاب را به اسباب و علل دیگری منوط و مربـوط می‌کند. دیگر هیچیک از بخشودن و شکنجه دادن به سبب فرزندی یا پیوند شخصی نیست‌.

سپـس مکرر می‌نمایدکه خدا مالک همه چیز است‌، و سرنوشت هر چیزی و سرانجام هر چیری بدو مربوط و به سوی او برمی‌گردد:

   (وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ )

سـلطنت آسمانها و زمـین و آنـچــه میان آن دو است متعلق به خدا است (و همه چیز از آن او است‌) و برگشت (‌همگان‌) به سوی او است (‌و به حساب و کتاب هر کسـی رسیدگی می‌کند)‌.

مـالک جدای از مملوک است‌. ذات یـزدان سبحان منحصر به فرد است‌. مشیت او منـحصر به فرد است‌. هـمگان‌به سوی یزدان‌برمی‌گردند.

*

این بیان پایان می‏گیرد با تکرار ندائی‌که رو به اهل کتاب می‌کند و حجت و معذرت ایشـان را پـایان می‏بخشد و آنان را جلو «‌سرنوشت و سرانجام‌کار» رو در رو نگاه می‌دارد، بدون‌کمترین ابهام و عذر و بهانه و پیچیدگی‌:

 (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)

ای اهل کتاب! پیغمبر ما (‌محمّد) به سوی شما امده است وبه دنبال انقطاع مدت زمانی که میان‌پیغمبران بوده است‌، (‌حقائق را دیگر باره‌) بیان می‌کند تا ایـن که (‌در روز رستاخیز) نگوئید: مژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌از پپغمبران‌) به سوی ما نیامده است (‌تا فرمان خدا را بـه ما برسانند. هم اینک پیغمبر) مژده دهنده و بیم دهنده‌ای (‌محمّد نام‌) به سوی شما امده است (‌و عذری برای شما نمانده است‌)‌. و خداوند بر همه چیز توانا است‌.

با این رویاروئی قاطعانه‌، برای جملگی اهل‌کـتاب هیچگونه حجت و برهانی نـمی‌ماند. اصـلا حجت و برهانی نخواهند داشت در این‌که بگو‌یند ایـن پیغمبر امّی به سوی ایشان روانه نشده است‌. چراکه یزدان سبحان می‌فرماید:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ)

ای اهل کتاب‌ پیغمبر ما (‌مـحمّد) بـه سـوی شما آمـده است‌.

حجت و برهانی برای اهل‌کتاب نمی‌ماند در این‌کـه بگویند: بیدار باشی و هوشیار باشی بدیشان داده نشده است‌، و در فاصله زمانی بسیار طولانی بدانان مژده‌ای و بیمی نرسیده است و تشویق وتنبیهی در میان نبوده است‌. در فـاصله زمانی بسیار درازی‌که موجب فراموشی می‏گردد وکژروی و انحراف در آن روی می‌دهد ... هم اینک بطور قطع پیغمبر مژده‌رسان و بیم دهنده‌ای به سویشان آمده است ودیگر حجت و برهان و عذر و بهانه‌ای برایشان نمانده است‌.

سپس قرآن به یادشان می‌اندازد که چیزی یزدان جهان را درمانده و ناتوان نمی‌سازد. چیزی او را درمانده و ناتوان نمی‌سازد از این‌که پیغمبری را از میان امّـیان برگزیند و روانه نماید. و چیزی او را درمانده و ناتوان نمی‌سازد از این‌که اهل‌کتاب را به‌گناه چیزی‌که می‌کنند مورد مواخذه قراردهد وبه سزا و جزایشـان برساند:

(وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) .

خداوند بر همه چیز توانا است‌.

این چرخش وگرد‌ش با اهل‌کتاب پـایان می‌پذیرد. چرخش وگردشی‌که‌کژ راهه‌ها وکجرویها و انحرافهای ایشان را از آئین راستین خدا نشان مـی‌دهد و هویدا می‌گرداند. آئین راستینی که‌ درگذشته‌ها پیغمبرانشـان آن را برایشان آورده‌اند و بدیشان ارمغان داشته‌اند. این چرخش وگردش هـمچنین از یک سو حـقیقت اعتقادی را مقرر و مشـخص می‌داردکه آن را برای مومنان می‌پسندد و از ایشان می‌پذیرد، و از دیگر سو حجت و برهان اهل‌کتاب را در موضعگیریشان در برابر پیغمبر امّی (ص) باطل و پـوچ می‏گرداند، و راه معذرت خواهی و عذرتـقصیر در روز سزا و جزا را بر ایشان می‌بندد.

با وجود همه ایـنها آنـان را از یک سو به هدایت می‌خواند، و از دیگر سو تاثیر کید و مکرشان را درباره گروه مسلمانان‌، ضعیف می‌گرداند، و راه را به سوی صراط مستقیم‌، برای‌گروه مسلمانان نورانی و روشـن می‌نماید.

*

در پایان درس‌، رونـد قرآنی می‌رسد به واپسین موضعگیری بنی‏اسرائیل در برابر پیغمبرشان و رهـائی بخششان موسی (ع) برآستانه سرزمین مقدسی ‌که خدا وعده آن را بدیشان داده بود. همچنین موضعگری ایشان را نسبت به پیمانی‌که پروردگارشان با ایشـان بسته بود، ذکر می‌نماید و بیان می‌فرمایدکه چگونه آن را شکستند و چگونه سزا و جزای پـیمان‌شکنی پـیمان محکم و استوارشان را دیدند:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ (٢٠)

یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ (٢١)

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (٢٢)

قَالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٢٣)

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا (٢٤)

قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٥)

قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (٢٦)

 (‌به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت‌: ای قوم من‌! نعمت خدا را بر خود متذکر شوید، وزمانی را به یاد آورید که خداونـد پـیغمبرانـی در مـیان شما برانگیخت و شاهانی از شما به سلطنت رسـانید (‌و در واقع همه شـمارا با رهـائی از ظلم و ستم فرعون و فرعونیان و بخشیدن دارائی و آزادی‌، شاه خانه خـود گردانید) و به شما آن داد که به کس دیگری از جهانیان نداده است‌. ای قوم من‌! به سرزمین مقدسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدر کرده است‌، و (‌در برابر دشمن سرسختی که در آنجا بسر می‌برد، پای بـه فرار نگذارید و) پشت مکنید، تـا زیـانکارانـه برنگردید (‌و یاری و خشنودی خدا را از دست نـدهید)‌. کفتند: ای موسی‌! در آنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند و ما هرگز بدانجا وارد نمی‌شویم مادام که آنان از آنـجـا بـیرون نــروند. در صـورتی که آنـان ازآن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت‌. دو نـفر (‌سردار) از مردان خدا ترس که خداوند بدیشان نعمت (‌عقل و ایمان و شهامت‌) داده بود، گفتند: شما (‌از قیافه درشت این مردمان نترسید وناگهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید. اگر وارد دروازه شوید (‌به سبب دل ضعیفی که دارند) شما پیروز خواهید شد. اگر مومن هستید، بر خدا توکل کنید. گفتند: ای مـوسی‌! مـا هرگز بدان سرزمین مقدس پای نمی‌نهیم مادام که آنان درآنجا بسر برند. پس (‌دست از سر مـا بدار و) تو و پروردگارت بــروید و (‌بـا آن زورمـندان قوی هـیکل‌) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شـما هستیم‌! بدین هنگام موسی رو به درگاه کردگار کرد و عـاجزانـه گفت‌: پروردگارا! مـن تنها اختیار خود و برادرم (‌هارون‌) را دارم‌، میان من و این قوم ستم پیشه‌، (‌با عدالت خداوندی خود) داوری کن (‌و حساب ما را از حساب ایشان جدا فرما، و ما را به عذاب آنـان گرفتار منما. خدا به موسی‌) گفت‌ این سرزمین تا چهل سال بر انان ممنوع است (‌و بدان پای نخواهـند گذاشت، و) در سرزمین (‌خشک بیابان‌) سرگردان (‌بـدین سـو و آن سو) می‌گردند (‌و راه به جائی نمی‌برند) و بر قوم ستم پیشه و نافرمان غمگین مباش‌)‌.

این هم حلقه‌ای از حلقه‌های داستان بنی‏اسرائیل است‌، داستانی‌که قرآن آن را بـه خاطر فلسفه‌ها و حکمتهای گوناگونی‌که دا‌رد مفصلا بیان فرموده ا‌ست‌. یکی از فلسفه‌ها و حکمتهائی که در بر دارد، این است کـه‌: بنی‏اسرائیل نخستین‌کسانی بودندکه با دعوت اسلامی به پرخاش برخاستند، و دشمنانگی وکینه‌توزی و جنگ را در مدینه و در سراسـر جزیرة العرب آغـازیدند. بنی‏اسرائیل از روز اول باگروه مسلمانان جنگیدند و سراپا جنگ با ایشان شدند. آنان بودندکه در دامن خود نفاق و منافقان را در مدینه پروردند، و منافقان را با انواع نیرنگها و اقسام دسیسه‌ها علیه عقیده اسلامی و مسلمانان هر دو، یاری وکمک‌کردند. هـمچنین ایشان بودندکه مشرکان را برانگیختند و تحریک و تشـویق نـمودند، و بدانـان وعـده یـاری دادند و علیه‌گروه مسلمانان با ایشان پیمان بستند و به توطئه نشسـتند. همچنین بنی‏اسرائیل بودندکه جنگ شـایعه‌پراکنیها و دسـیسه‌سازیها و نـیرنگ بازیها را در مـیان‌گروه مسلمانان عهده‌دار شدند و راه بردند، همانگونه که پخش شبهه‌ها و شکها و تحریفها را پـیرامون عقیده اسلامی و پیرامون مقام رهبری، بر عهده‌گـرفتند و سرپرستی کردند. همه این کارهای نابهنجار از سوی ایشان انجام می‌پذیرفت‌. پـیش از آن که نقاب از چهره‌هایشان را در جنگ علنی و آشکار برافکنند و ماهیت خویشتن را بنمایانند. لذا چاره‌ای جز این نبود که بنی‌اسرائیل به گروه مسـلمانان مـعرفی گردند تا مسلمانان کسانی را بشـناسندکـه دشمن ایشانند، و بدانندکه سرشت ایشان چیست‌؟ و تاریخ آنان کدام است؟ و وسائل ایشان چگونه است‌؟ و ماهیت پیکاری که با آنان می‌ا‌غازند و نبردی‌که بدان فرو می‌روند چه سان است‌؟

یزدان سبحان می‌دانست‌که بنی‏اسرائیل دشمن این ملت در طور تاریخشان خواهند شد، هم بدانگونه‌که در گذشته‌ها پیوسته دشمن هدایت خدا بوده‌اند. بدین لـحاظ خداوند جهان به ملت مسـلمان همه کارهایشان را آشکارا مـی‌نمایاند، و بــدیشان همه وسائل آنـان را بی‌پرده نشان می‌دهد.

فلسفه و حکمت دیگری از داستان بنی‏اسرائیل، ایـن است‌که انان دارای آخرین آئین آسمانی پیش از آئین واپسین - یعنی اسلام - بودند. تاریخ ایشان هم پیش  ازاسلام مدت طویل‌و بخش عظیمی‌ازتاریخ رابه خود اختصاص داده بود، و انحرافها در عقیده آنـان به وقوع پیوسته بود. ییمان‌شکنی‌های پیاپی مکرری در عهد و پیمانی داشتندکه با خدای خویش بسته بودند، و آثار ایـن بیمان‌شکنی‌ها وکجرویها و انحرافـها در زندگانیشان مشهودگردید، همانگونه که در اخـلاق و آداب ایشان جلوه‌گر آمد و اثر سوء خود را بخشید. این امر می‌طلبدکه ملت مسلمان‌که وارث همه پیامبریها و رسالتها است‌، وکانون چکیده همه آئینهای یـزدانـی است‌، تاریخ چنین قومی را دقیقاً وارسی و بررسی‌کند، و دگرگونیها و زیر و زبرها و بالا و پائین افتادنهای این تـاریخ را پــیش چشـم دارد، و لغزشگاههای راه را بشناسد، و عواقب مجسم در زندگی بنی‏اسرائیل و اخلاق و آداب ایشان را ببیند. تا بدین وسیله چنین امّت مسلمانی‌، این تجربه را درکشتزار عقیده و زندگی‌، به محصول تجربه‌ها و آزمونهای خود بیفزاید و ضـمیمه آنها نماید، و از این پشتوانه سودمندگردد و در طول قرنها سودرسان و بهره‌رسان شود، و مخصوصاً‌د‌ر پرتو رهنمود تـجربه‌های‌گذشته از لغـزشگاههای راه و از سوراخهای دام اهریمن‌، خویشتن را بدور دارد، و از انحرافهای شتابگرانه خود را بپرهیزد.

فلسفه و حکمت دیگری از ذکر داستان بنی‏اسرائیل این است که آزمون بنی‏اسرائیل دارای اوراق پراکنده‌ای در طول تاریخ است‌. خداوند بزرگوار نیز می‌دانسته است که وقتی‌که‌گذشت زمان به طول می‌انجامد و مـدت مـدیدی بر ملتها می‌گذرد، دلها سخت و سنگین می‌گردد، و نسلهائی ازآنان به‌کژ راهه‌ها می‌افتند و انحرافهائی پیدا می‌کنند. ملت مسلمان نیزتاریخشان به درازا می‌کشد و تا دامـنه قیامت بطول می‌انـجامد، زمانها و دورانهائی برایشان پیش می‌آیدکه همچون زمانها و دورانهای زندگی بنی‏اسرائیل امتداد پـیدا می‌کند. این است‌که خداوند مهربان برای پیشوایان و رهبران این امّت‌، و مجددان و تازه‌کنندگان این دعوت در میان نسلهای فراوان مردمان‌، نمونه‌هائی از موانع و

مشکلاتی را ذکر می‌فرماید که دامنگیر وگریبانگیر ملتها می‌گردد، و در این راستا چراغهای هـدایـتی را پیش روی آنان می‌داردتا درپرتو آنهاو با توجه بدان موانـع و مشکلات‌، چـاه را از راه تشخیص دهند و متوجه‌گردندکه چگونه درد را با شناخت سرشت درد مـداوا، و بلا را چگونه با آشـنائی با حقیقت بلا چاره‌جوئی‌کنند. بدین امر هم توجه کامل داشته باشند که سخت‌ترین دلها در پـذیرش هدایت‌، و رمنده‌ترین دلها در ماندگاری بر راستای حقیقت‌، دلهائی هستندکه با هدایت آشنائی پیداکرده است و چندی بر راسـتای حقیقت راه سپرده است‌، ولی بعد از هدایت بدور افتاده است و از راستای راه منحرف‌گشته است‌! لذا دلهای بی‏خبر خام‌، زودتر هدایت را می‌پذیرند و راسـتای حقیقت را در پیـش می‌گیرند و دعوت حق را پـاسخ می‌گویند. زیرا چنین دلهائی هنگامی‌که ناگهان فریاد تـازه‌ای از دعـوت می‌شنوند، تکان می‌خورند و توده‌های‌گرد و غبار غفلت از روی آنها برمی‏خیزد و کنارمی‌رود. چـون این فریاد برای آن دلها تازگی دارد و در بیداری آنها سخت موثر واقع می‌گردد، و نغمه چنین دعوتی برای نخستین بار تارهای فطرت چنین دلهـائی را به لرزه و صدا می‌اندازد. امّا دلهائی‌که پیشتر فریاد داشته شده‌اند، فریاد دوم تازگی ندارد و تکانی پدیدار نمی‌سازد و بر تارهای سرشت نغمه‌ای آن چنانی ساز نمی‌کندکه احساس ژرف و سترگی را پدیدار نماید و بیداری و هوشیاری بدانها دهد. از اینجا است‌که ایـن دعوت به تلاش چندین برابر، و به شکیبائی فـراوان دراز آهنگ و دیرپا، نیازمند است‌.

فلسفه‌ها و حـکمتهای الهی فراوانی در تفصیل داسـتان بنی‏اسرائیل، و نـقل آن بطور مشـروح برای ملت مسلمان‌، وارث عقائد و ادیـان یزدان‌، و دارای حق قیمومت بر همه مردمان‌، نـهفته است‌. فلسفه‌ها و حکمتهائی‌که در اینجا نمی‌توانیم بیش از این اشاره‌های گذرا، بدانها بپردازیم و در ایـن‌گسـتره بـیش از ایـن بتازیم. زیرا می‌خواهیم به این حلقه موجود در ایـن  درس برگردیم‌که در این سور٥ است‌:

(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ)

(‌به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قوم خود گفت‌: ای قوم من‌! نعمت خدا را بر خود متذگر شوید، وزمانی را به یاد آورید که خداوند پیغمبرانـی در میان شما برانگیخت و شاهانی از شما به سـلطنت رسـانید (‌و در واقع همه شما را بـا رهائی از ظلم و ستم فرعون و فرعونیان و بخشیدن دارائی و آزادی‌، شاه خانه خود گردانید)‌، و به شما آن داد که به کس دیگری از جهانیان نداده است‌. ای قوم من‌! به سرزمین مقدسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدر کرده است‌، و (‌در برابر دشمن سرسختی که در آنجا بسر می‌برد پای بـه فرار نگذارید و) پشت مکنید، تـا زیـانکارانـه برنگردید (‌و یاری و خشنودی خدا را از دست ندهید)‌.

 ما در سخنان موسـی ( ع ) ترس و هراس او را از متردد بودن قوم بنی‏اسرائیل و عقب‏گرد آنـان بر پاشنه‌ها می‏بینیم. می‌ترسد عهدشکنی نمایند و بی‌وفائی‌کنند و پیمان خـود را با خدای خود بسر نبرند. چراکه موسی (ع) بارها ایشان را در «‌موارد زیادی و جاهای بیشماری‌« در مسیرکوچ دور و دراز آزموده است‌. ایشان را بدانگاه آزمایش‌کرده است‌که از سرزمین مصر بیرونشان آورده است‌، و از خوا‌ری و پستی آزاد و رهایشان ساخته است‌. آنان را باکمک و یاری یزدان و قدرت و سـلطه خـداوند سبحان آزادی و رهائی بخشیده است چه دریا را برایشان از هم شکافته است‌، و به خاطر ایشان فرعون و سپاهیانش را غرق فرموده است‌. در این خط سیر، بـنی‌اسرائـیل ازکنار مـردمان می‌گذرندکه به پرستش بتهای خود سـرگرم هسـتند. بدین هنگام فریاد برمی‌آورندکه‌:

 (یا مُوسی اُجعَل لَنا إلهاً کَما لَهُم آلِهَةٌ ).

ای موسی‌! برای ما معبودی بساز (‌تـا به پـرستش آن بپردازیم‌) همانگونه که آنان دارای مـعبودهائی هسـتند (‌و به پرستش آنها مشغول می‌باشند!)‌.   (اعر‌اف / ١٣٨)

 هنوز موسی‌کاملا از دید ایشان برای رفتن به وعده‌گاه خدا پنهان نشده است‌که سامری از زر و زیوری‌که از زنان مصری دزدیده‌اند و با خود آورده‌انـد،‌گـوساله زرینی را می‌سازدکه ازخود همچون‌گوساله راسـتین فریاد برمی‌آورد، و بنی‌ا‌سرا‌ئیل فورا به پـرستش ایـن چنین‌گوساله زرینی می‌پردازند و می‌گویند: این خدای موسی است‌! خدائی‌که او به میقات و وعده‌گاهش می‌رود).

موسی (ع) بنی‏اسرائیل را آزموده است‌، بدانگاه‌که از صـخره سنگ چشمه‌هائی را در دل بیابان بیرون مـی‌آورد و بر می‌جـوشاند، و ترنجبین وگزنجبین را بر آنان می‌باراند، و پرندگان بـلدرجین و سـمانی را پیرامونشان می‌نشاند، و چنین خوراکیهای خـوشگواری را در دسترسشان قرار میدهد. امّا آنان در برابر ایـن همه لطف و عطاء یزدان‌، بناگاه چیزها و خوراکیهائی را مـی‌خواهند و درخواست می‌نمایندکـه در مصر - سرزمین خواری و پستی نسبت بدیشان - بدانها خو گرفته‌اند و عادت کرده‌اند. مـثلا سبزیجات همچون‌: نعناع وکرفس و تره مصـر را خواستار می‌شوند، و خیار و عدس و پیاز آنجا را درخواست می‌کنندا تاب تحمّل دوری از خواکیهائی را ندارند‌کـه بدانـها عـادت نموده‌اند. در راه رسیدن به زندگی آزادا‌نه و سرافرازانه همراه با عزت و شوکت‌، ودستیابی به هدف بزرگ والائی‌که موسی ایشان را به سوی آن می‌خواند و می‌کشاند، اسـتقامت نـمی‌ورزند، و بلکه‌کژ راهه مـی‌روند و ویلان و سرگردان می‌شوند!

موسی (ع) بنی‏اسرائیل را آزموده بود، بدانگـاه‌که بدیشان دستور داده می‌شودگاوی را سر ببرند. امّا آنان تاً‌خیرو درنگ می‌کنند و در اطاعت از فرمان خویشتن را دچار شکها وشبهه‌ها می‌سازند و خود را ویلان و حیران می‌نمایند، تا:

«فَذَبَحُوها وَ ماکادُوا یَفعَلُونَ » .

سرانجام گاو را سر بریدند، گر چه نزدیک بود که چنین نکنند

 موسی (ع) بنی‏اسرائیل را آزموده بود، بدانگاه‌ کـه از وعده‌گاه الهی همراه با لوحه‌هائی بر گشت که در آنـها عــهد و پیمان یـزدان بـا ایشان نوشته شـده بود. بنی‏اسرائیل از زیر بار پیمان بدر رفـتند و عـهد شکنی نمودند و به وعده خود با خدای خویش وفا نکردند با وجود همه این لطفها و نعمتها، و همه ایـن‌گـذشت ها از گناهان و بخشش ها‌ی لغزش ها، پیمان بسر نـبردند و بر عهد و وعد خویش ماندگار نگشتند، تا زمانی‌که ‌کوه را ایستاده بالای سر خو‌د دیدند، و:

 ( وَ ظَنُُُُُُُُُُُُُُّوا أنَّهُُُُُُُُُُُُُ واقِِِِِِِعُُُُُُُُ بِِِِِِهِِِِِِِم‌‌! ) .

ایشان گمان بردند که بر سرشان فرو می‌افتد!.

موسی(ع) بنی‌اسرائـیل را در مـوارد زیـاد و جـاهای فراوانی در مسیر راه طولانی آزموده بود ... گذشته از اینها، هم اینک ار بـا ایشـان در اسـتانه دروازه‌هـای سرزمین مقدس ا‌ست‌، سرزمین وعده‌گاهی‌که برای آن بیرون آمده‌اند. همان سرزمینی‌که خدا بدیشان وعـده فـرموده است‌کـه در انجا شـاهانی می‌گردند، و از میانشان‌کسانی را پیغمبر خواهد کرد تا درکنف حمایت خدا بغنوند و تحت فرماندهی و رهبری او روزگار بسر برند‌.

موسی(ع) بنی‌اسرائیل را بارها و بارها ازموده بود و هم اینک که بـرای اخـرین بار دعـوتشان مـی‌کند و فـریادشان مــی‌دارد، و در ایـن دعـوت و فــریاد درخشان‌ترین یادها و خاطره‌ها، و بزرگ‌ترین بشارتها و مژده‌ها، و مـهم‌ترین دلگـرمی‌ها و دلیــری‌بخشی‌ها، و بالاخره تندترین و سخت‌ترین بیم دادنها و برحذر نمودن ها را گرد می‌اورد، حق دارد دچار خوف و هراس شود و بر ایشان بترسد:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیَاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتَاکُمْ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ

ای قوم من‌! نعمت خدا را بر خود متذکر شوید، و زمانی را به یاد آورید که خداونـد پـیغمبرانـی در مـیان شما برانگیخت و شاهانی از شما به ساطنت رسـانید (‌و در واقع همه شما را با رهـائی از ظلم و ستم فـرعون و فرعونیان و بخشیدن دارائی و آزادی‌، شاه خانه خود گردانید)‌، و به شما آن داد که به کس دیگری از جهانیان نداده است‌. ای قوم من‌! به سرزمین مقدسی وارد شوید که خداوند دخول بدانجا را برای شما مقدر کرده است‌، و (‌در برابر دشمن سرسختی که در آنجا بسر مـی‌برد پـای به فرار نگذارید و) پشت نکنید، تا زیانکارانـه برنگردید (‌و یاری و خشنودی خدا را از دست ندهید)‌.

  نعمت یزدان‌، و وعده راستین خدارند سبحان است کـه در میان بنی‏اسرائیل پیغمبرانی را برانگیخته است و شاهانی را به سلطـت و شوکت رسـانده ا‌ست‌. اعطاء چنین نعمتی‌، و بخشیدن چنین فضیلتی‌که جز بدیشان به کس دیگری از جهانیان تا آن تاریخ داده نشده است‌، و چنین لطفی و مرحمتی در حق‌کسی جزآنان تا آن زمان نگشته است‌. سرزمین مقدسی‌[10] کـه به سـوی آنـجا رهسپارند، برابر وعده یزدان قطعاً بدیشان داده می‌شود و بدانجا می‌رسند و دسترسی ییدا میکنند. پس در این صورت‌، قطعی و حتمی است‌که چنین چـیزی شـدنی است‌. آنان درگذشته‌ها نیز وفای به عهد یزدان جهان و الطاف بیکران خداوند منان را در حق خود دیده‌انـد و لمس کرده‌اند. این هـم یکی از وعـده‌های آفــریدگار هستی و خداوند گارکیهان است‌. وعده‌ای‌که هم اینک به سوی دیدن مفهوم مـجسم و مـحسوس آن روا‌ن و رهسپارند ... در این صورت‌، عقب گـرد کـردن و بر پاشنه‌ها چرخیدن و از راه برگشتن‌، زیان پیدا و روشن است .

امّا بنی‌اسرائیل‌، بنی‏اسرائیل است‌!»‌ کارشان ترسوئی و نیرنگبازی و برپاشنه‌ها چرخیدن و عقب‌گردکـردن و پیمان شکنی نمودن است‌:

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ.

گفتند: ای موسی‌! در آنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند و ما هرگز بدانجا وارد نمی‌شویم مادام که آنان از آنجا بـیرون نــروند. در صـورتی که آنان از آن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت‌.

در اینجا سرشت یهودیان - چنانکه هست - جـلوه‌گـر می‌آید، و بدون پرده‌ای از زیبای - هر چند هم نازک در برابر دیدگان عیان می‌شود. آنان در برابر خطر قرار دارند. این است‌که‌کمترین زیبائی در میان نیست‌، و هیچگونه تلاشی هم برای دلیری‌ کردن و شجاعت نشان دادن ابراز نـمی‌شود. همچون جـائی جای درنگ و ایستادگی نیست‌. خطر نزدیک و مشرف بر ایشان است‌. بدین سبب وعده یزدان‌، مبنی بر چیرگی ایشان و مالک چنین سرزمینی شدن‌، آنان را به استقامت نمی‌خواند و برنمی‌انگیزاند، و به گوش ایشان چیزی فرو نـمی‌برد، این‌که خدا واجب گردانده است‌که ایـن سـرزمین به دست ایشان سپرده‌گردد. آخر ایشان پیروزی مفت وکم بهاء را می‌خواهند، و جویای نصرت ارزان و بی‌پو‌ل و بی‌تلاش و بی‌دردسرند. پیروزی مفت و رایگـانی را می‌طلبند که بسان‌گزنجبین و ترنجبین‌، و سـمانی و بلدرچین از بالای سرشان ببارد و فـرود آیـد وگنج بی‌رنج در دسترشان قرارگیرد و روی نماید!

(إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ ...وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْهَا... فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ)

درآنجا قوم زورمند و قلدری زندگی می‌کنند وما هرگز بدانجــا وا‌رد نمی‌شویم مادام که آنان از آنجا بـیرون نروند. در صـورتی که آنـان از آن سـرزمین بـیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت‌.

 امّا تکالیف و وظائف پیروزی بدین منوال نـیست‌که یهودیان میـخواهند و در نـظر     دارند،   یـهودیانی که دلهایشان تهی از ایمان است‌:          

 (قَالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ         غالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ )  

دو نفر (‌سردار) از مردان خدا ترس که خداوند بدیشان نعمت (‌عقل و ایمان و شهامت‌) داده بود، گفتند: شما (‌از قیافه درشت این مـردمان نترسید و ناگهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید، اگر وارد دروازه شوید (‌به سـبب دل ضعیفی کـه دارند) شما پیروز خواهید شد. اگر مومن هستید، بر خدا توکل کنید.

اینجا ارزش ایمان به یزدان سبحان و هراس از خداوند منان‌، جلـوه‌گر می‌شود و خودنمائی مـی‌کند. ایـنها دو مردی هستندکه از خدا می‌ترسند. ترس از خدا، خوار و کوچک شـمردن زورمـداران و قلدران را در ایشان پدیدار می‌سازد، و بدیشان شجاع و دلیری پایداری و ایستادگی در برابر خطر موهوم را می‏بخشد. اینان دو نفری هستندکه با این‌گفتار خود، بر ارزش ایمان در هنگامه شدت و سختی‌، و بر ارزش هراس از یزدان در موارد هراس از مردمان‌، شهادت وگواهی می‌دهند. چه خداوند متعال در یک دل دو هراس راگرد نمی‌آورد: هراس یزدان سبحان و هراس از مردمان جـهان ... شخصی‌که از خدا می‌ترسد، ازکسـی از مردمان نمی‌ترسد، و از چیزی جز او نمی‌هراسد.

( اُدخُلُو عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ)

شما (‌از قیافه درشت این مردمان نـترسید و ناگـهانی یورش برید و) از دروازه بر آنان وارد شوید. اگر وارد دروازه شوید (‌به سـبب دل ضـعیفی که دارند) شما پیروز خواهید شد.

در دانش دلــهـا و در دانش جنگها قاعده‌ای است‌: بیاغازید و بیباکی کنید. هرگاه به میان خانه وکـاشانه دشمنان داخل شوید، دلهـایشان فرو تپد و شکست بخورد، بدان اندازه‌که دلهای شما شهامت و جسارت به هم رسانده است‌، و احساس شکست روانی‌کنند و از درون درهم شکنند، و پیروزی شما بر آنان قطعی شود.

 ( وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِن کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ )  .

اگر مومن هستید، بر خدا توکل کنید.

مومن تنها بر خداوند یگانه توکل می‌کند و فقط بدو پشت می‌بندد. این‌کار، ویژگی ایمان و نشانه آن است‌. این‌، منطق ایمان و مقتضی آن است‌. امّا این دو مـرد، چنیـن سخنـی را خطاب به چه‌کسانی می‌گویند؟ خطاب به بنی‌اسرائیل‌؟!

 (قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ) گفتند:ای موسی‌! ما هرگز بدان سـرزمین مـقدس پـای نمی‌نهیم مادام که آنان در آنجا بسر برند. پس (‌دست از سـر مــا بـدار و) تـو و پروردگارت بروید و (‌بـا آن زورمندان قوی هیکل‌) بجنگید، ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شما هستیم‌!

بدین مـنوال تـرسویان‌گناه می‌کنند و بیشرمی مـی‌ورزند. از خـطری‌کـه بر سـر راه آنـان است می‌هراسند و همچون الاغ سم بر زمین می‌کوبند و پای جلو می‌نهند و پیــش نمی‌روند! ترسوئی و پرروئی‌، نه ضد همدیگرند و نه بعید از یکدیگر! بلکه در اغلب اوقات همزاد و همریشه همدیگرند. شخص ترسو را به انجام وظیفه و فریضه می‌خوانند و او تـرسوئی نشـان می‌دهد. به بهانه سرباز زدن از وظیفه و فریضه‌،‌گناه می‌ورزد و وظیفه و فریضه محوله را دشنام می‌گوید، و در برابر دعوتی‌که او را به انجام وظیفه و فریضه‌ای می‌خواندکه دوست ندارد، پرروئی می‌کند!

(فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ)

 تو و پروردگارت بروید و (‌با آن زورمندان قوی هیکل‌) بجنگید؛ ما در اینجا نشسته‌ایم (‌و منتظر پیروزی شـما هستیم‌)!.

یزدان خدای ایشان نیست اگر خداوندگاریش ایشان را به جنگ با دشمنان بخواند!

(إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ)

 ما در اینجا نشسته‌ایم‌.

می‌گویند: ما نه سلطنت و شوکت می‌خواهیم‌، و نه عزت و عظلمت را می‌جوئیم‌، و نه سرزمین میعاد را می طلبیم اگر برای رسیدن بدانجا رویـاروئی بـا زورمـندان و تنومندان واجب و حتمی باشدا

این پایان گشت وگذار با موسی (ع) است‌. سرانـجام تلاش جانانه‌، و آخر کوچ دراز است‌. بـالاخره خـاتمه تحمّل پستی‌ها و انحرافها وکجرویهای بنی‏اسرائیل است‌.

بلی این‌، آری این‌، پایان گشت وگذار است‌. بدان خاطر که از سرزمین مقد‌س چشم می‌پوشند، در حالی‌که موسی (ع) دم درگاههای آنجا با ایشان است‌ از پیمان خدا سرباز می‌زنند و عهدشکنی می‌کنند، در حالی‌که او به سبب ییمان مرتبط با آنان است‌ا پس موسی باید چه‌کار بکند؟ و به چه‌کسی پناهنده شود؟ (قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)

(‌بـدین هنگام مـوسی رو بـه درگاه کردگار کرد و عاجزانـه‌) گفـت‌: پروردگارا! تـنها اختیار خود و مـن برادرم (‌هارون‌) را دارم‌؛ میان من و این قوم ستـم پیشه‌، (‌با عدالت خداوندی خود) داوری کن (‌و حساب ما را از حساب ایشان جدا فرما، و ما را به عذاب آنـان گرفتارمنما

این دعائی است‌که در آن درد و رنج‌، و پناه بر‌دن‌، و تسلیم شدن است‌. وگذشته از همه اینها، فاصله‌گرفتن و قطع رابطه‌کردن و تــمیم‌گرفتن است‌. مـوسی می‌داندکه پروردگارش آگاه است‌که او جز اختیار خود و برادرش را ندارد. امّا موسی انسان ضعیفی است‌که مورد تحقیر و توهین قرارگرفته است‌، ولی دارای ایمان پیغمـبری است که با خداوند سـخن مـی‌گوید. از اراده مومنی برخوردار است‌که بر راستای راه قـرار دارد، و راهی سراغ ندارد جز راهی‌که رو به سوی خـدا دارد. سخن اندوه‌های خود را با خدای خویش می‌گوید! رازهای دل خونین خود را با خدای خـویش در مـیان می‌نهد! تنها به درگاه یزدان جهان می‌نالد و از آستانه پر شکوهش عاجزانه خواهان است‌که حساب او را از حساب قوم خود جدا فرماید، و او و ایشان را در یک ردیف نشمارد. چراکه پس از سر باز زدن از پیمان استواری‌که با خدا بسته‌اند، دیگر پیوندی با یکـدیگر ندارند. نه حسب و نسبی او را با ایشان پیوند می‌دهد، و نه تاریخی (‌و را بدیشان می‌رساند، و نه تـلاش پیشینی میان او و ایشان ارتباط برقرار می‌سازد. بلکه تنها چیزی‌که او را بدیشان پیوند می‌دهد این دعوت به سوی خدا است‌، و این پیمانی است‌که با خدا بسته‌اند، امّا افسوس‌که آن راگسسته‌اند میان وی و آنان سدی پدیدارگشته است‌که پایه آن به ژرفای زمین فرو رفته است‌، و بلندای کنگره آن سر به فـلک کشیده است‌. دیگر رشته‌ای باقی نمانده است که او و ایشان را دیگر باره به هم ربط و پیوند دهد... موسی بر راسـتای راه هدایت ا‌ستوار است و بر سر عهد و پیمان بـاکـردگار است‌، ولی آنان از زیر بار امانت بدر رفته‌اند و به تر ک پیمان‌گفته‌اند او به پیمان یزدان چنگ زده است و آنان پیمان‌شکنی کرده‌اند و به عهد خود وفا ننموده اند.

این، ادب پیغمبر است‌. این خط سیر فرد مومن است‌. این پیوندی است‌که مومنان به سبب آن دور هم‌گـرد می‌آیند یا به سبب آن از هم می‌گسـلند. پـیوند مـیان ایشان همین است و بس‌. هـنگامی‌کـه پیوند عقیده بگسلد، و زمانی‌که برنامه و راه اختلاف پیداکند، دیگر نه نژاد، و نه حسب و نسب‌، و نه قوم وقبیله‌، و نه زبان، و ،نه تاریخ‌، و نه رابطه‌ای از سایر روابط زمینی ایشان را به هم پیوند می‌دهد و درکنار هم‌گرد می‌آورد.

خدا نیایش پیغمبر خود را پذیرفت‌، و سزای دادگرانه‌ای به‌.کسانی عطاء فرمودکه پیمان‌گسـیخته بـودند و به ترک عقیده‌گفته بودند:

(قَالَ: فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأرْضِ. فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)

 (‌خدا به موسی‌) گفت‌: این سرزمین تا چهل سال بر آنان مـمنوع است (‌و بـدان پـای نـخواهند گذاشت، و) در سرزمین (‌خشک بیابان‌)   سرگردان (‌بـدین سو و آن سو) می‏گردند (‌و راه به جائی نمی‌برند) و بر قوم ستم  پپشه و نافرمان غمگین مباش‌)‌.

اینگونه خدا ایشان را - با وجود ایـن‌که بر آسـتانه دروازه‌های سرزمین مقدس بودند - به‌گسـتره بیابان سپرد، و سرزمینی را بر آنان حرام و قدغن نمودکه برای ا‌یشان در نظرگرفته بود و به نام ایشان نوشته بود ... ارجح اقوال این است‌که خداوند این سرزمین را تنها بر همان نسل بنی‏اسرائیل قدغن‌کرد و به نسلی را از دستیابی بدانجا محروم فرمودکه حـنین تمردی و جسارتی از ایشان سر زد. خدا چنین‌کرد تا از این نسل‌، فرزندانی بزایند و ببالندکه جدای از اینان باشند. نسلی پدیدار آید که از سرگذشت آباء و اجداد خـود انـدرز بیاموزند و ا‌ز ا‌ین درس عبرت بگیرند، و در خشونت و آزادگی بیابان، قوی اندام بار بیایند. نسلی باشند جدای از این نسلی‌که خواری و به بندگی‌کشیدن و سرکشی در مصر آنان را تباه‌کرده بود‌، و دیگر صـلاحیت و لیاقت عهده‌داری این کار بزرگ برایشان باقی نـمانده بود. البته خواری و به بندگی‌کشیدن و سرکشی‌کردن‌، فطرت افراد را به تباهی می‏کشاند، همانگو‌نه‌که سرشت ملتها را به تباهی و ویرانی منتهی می‌گرداند.

روند قرآنی در اینجا ایشان را در بیابان رها می‌سازد و بیـش از اینجا بدیشان نمی‌پر‌دازد. این هم مواضعی است که در آنجا عبرت روحانی و درس معنوی‌، با زیبائی هنری‌، به هم می‌رسند وگرد هم می‌آیند، هم بدانگونه که شیوه قرآن درکار تعبیر و تفسیر است‌‌.[11]

مسلمانان چنین درسی را - از داستانهائی‌که خدا آنها را برایشان روایت فرموده است - آموخته بودند. لذا زمانی‌که‌گروه اندکی در برابر قریشیان در غزوه بدر بودند و بـه تـنگنا افتادند و با سختی و دشواری

رویاروی‌گشتند، به پیغمبرشان (ص)‌گفتند: ای رسول خدا ما به تو نمی‌گوئیم آنچه راکه بنی‏اسرائیل به پیغمبر خود گفتند:

(فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَا هُنَا قاعِدُونَ)

تـو و پروردگارت بـروید و بجنگید، مــا در ایـنجا نشسته‌ایم‌.

 

ما می‌گوئیم‌: تو وپروردگارت بروید و بجنگید و ما هم همراه با شما می‌رزمیم و می‌جنگم‌.

این برخی از آثار برنامه قرآنی در تربیت با داستانها بطور عام بود، و برخی از فلسفه‌های برنامه قرآنی در ذکر داستان بنی‌اسرابیل بطور خاص است‌.


 


[1] مراجعه  شود  به ‌کتاب‌:  «‌محاضرات  فی  النصرانیه‌»  تألیف  استاد  محمد  ابوزهره‌.  همچنین  مراجعه  شود به  جزء  سوم‌ فی ‌ظلال  القرآن‌،  ذیل  آیه‌ی‌ دوم  سوره‌ی  آل  عمران‌. 

[2] اعراف  /  ١٥٧.

[3]  برای  اطلاع  بیشتر  از  معنی  «‌سلام‌»  و  صفائی‌که  خداکسانی  را  به  سوی  آن  رهنمود  می‌کندکه  به  دنبال  خشنودی  خدا  باشند  و  خشنودی  او  را  بدست  آورده  باشند،  مراجعه  شود  به  کتاب‌:  «‌السلام  العالمی  و  الاسلام‌»  و  کـتاب‌:  «‌الاسلام  و  مشکلات  الحضارة‌»‌،  و  فی  ظلال  القرآن‌،  تفسیر  آیه  ٢٠٨  سوره  بقره‌.

[4] نـیقیا  شهری  است  قـدیمی‌.  در  آسـیای  صغیر واقع  است‌.  پایتخت  امپراطوری  بیزانس  در  سالهای  (‌١٢٠٢-‌١٢٢١)  بوده  است‌.  نام  دیگر  آن  ازنیق  است‌.  شهر  ایسنیک  اینک‌ بر  جای ‌آن  است‌.(‌مترجم‌)‌.

[5] ‌بطریق  یا  بطریک‌،‌ کشیش  درجه‌ی ‌اول  مسیحیت‌.  (‌نگا:  فرهنگ  معین‌) 

[6] به  نقل  از  کتاب‌:  «‌محاضرات  فی  النصرانـیه‌»‌.  تاً‌لیف‌:  اسـتاد  محمد  ابوزهره  ...  هر  چه  را  چکیده‌وار  از  این‌ کنگره‌ها  روایت  می‌کنیم‌،  از  این  مرجع  و  مراجعی  است‌که  محمّد  ابوزهره  بدان  مراجعه‌کرده  است‌.  (‌مولف‌)

 [7]اَفَسُس  پایتخت ‌قدیم  سرزمین  عیونیه  است‌.  آثاری  از  آن  باقی  است‌.  (‌مترجم).

[8] ‌نام  شهری  در  آسیای  صغیر  است‌.  (‌مترجم‌)

[9] ‌مراجعه  شود  به  جزء  سوم‌.

[10] سرزمین  مقدس  از  عریش  تا  فرات  را  در  بر  دارد.  آنجا  را  پاک  از  ان  نظر  می‌گویندکه  انبیاء  بیشماری  در  آن  مبعوث  شـده‌انـد  و  از  لوث  بت‌پـرستی  زدوده  شده  است‌.  (‌مترجم)

[11]مراجعه شود به کتاب‌: «‌التصویر الفنی فی القرآن‌» نوشتة مولف‌، فـصل قصّه. وکتاب‌: «‌منهج الفن الاسلامی‌« تالیف‌: محمد قطب.