تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

سورۀ حشر

سورۀ حشر

مدنی است؛ ترتیب آن 59؛ شمار آیات آن 24

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ 

﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١.

همه موجوداتی که در آسمان‌ها و زمین اند الله عزوجل را به اوصاف کمال مقدّس می‌شمارند،‌ به همه ستایش‌ها می‌ستایند و از آنچه سزاوار او نیست منزّه می‌دانند. او خداوندی است که در پادشاهی و حکمش غالب است،‌ چنان‌که مغلوب کسی نمی‌شود،‌ دیگران زیر قهر او قرار دارند و هیچ‌کس با او برابری کرده نمی‌تواند. اوتعالی در صُنع و تصویر‌گری،‌ در اختیار و تدبیر و همچنان در شریعتش باحکمت است هر چیزی را با استحکام و نیکویی در جایگاهش قرار می‌دهد.

﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَخۡرَجَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ مِن دِیَٰرِهِمۡ لِأَوَّلِ ٱلۡحَشۡرِۚ مَا ظَنَنتُمۡ أَن یَخۡرُجُواْۖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمۡ حُصُونُهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَأَتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِنۡ حَیۡثُ لَمۡ یَحۡتَسِبُواْۖ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَۚ یُخۡرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیۡدِیهِمۡ وَأَیۡدِی ٱلۡمُؤۡمِنِینَ فَٱعۡتَبِرُواْ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَبۡصَٰرِ ٢.

الله عزوجل خداوندی یگانه‌ای است که کافران تکذیب‌گر یهود بنی نضیر سکنی‌گزین در اطراف مدینه را از جزیرة العرب به سوی شام بیرون ساخت، در حالی که مسلمانان گمان نداشتند یهودیان به این زودی،‌ با ذلّت و شکست و با خواری و اهانت بیرون شوند؛ از آن‌رو که نیروی جنگی و اسلحۀ فراوان داشتند و می‌پنداشتند که قلعه‌ها آنان را از نیروی الهی و لشکر پروردگار نگه می‌دارد. اما خداوند عزوجل از جایی که به دل‌شان خطور نمی‌کرد و به خیال آنان نمی‌آمد دوستانش را بر آنان مسلّط کرد‌، ترس و سستی را در دل‌های آنان القا کرد،‌ چنان‌که در هنگام خروج خویش منازل‌شان را هم به دست خود خراب می‌کردند و هم به دست مؤمنان تخریب می‌شد. اکنون ای صاحبان فطرت‌های معتدل،‌ بصیرت‌های زنده و عقل‌های برتر! از این حادثۀ بزرگ پند گیرید؛ زیرا مصیبت‌های یک قوم در نزد قومی دیگری فواید و پند‌هایی را به جا می‌گذارد و اخبار گذشتگان برای آیندگان مایۀ اعتبار و اندرز می‌باشد.

﴿وَلَوۡلَآ أَن کَتَبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡجَلَآءَ لَعَذَّبَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابُ ٱلنَّارِ ٣.

اگر خداوند متعال بیرون‌شدن از دیار اطراف مدینه به سوی شام را بر آنان مقدّر نمی‌کرد،‌ یقیناً آنان را در دنیا با قتل و اسارت به دست مسلمانان عذاب می‌کرد و در آخرت هم به عذاب دوزخ و خشم خداوند جبّار گرفتار می‌شدند؛ زیرا وقتی با پروردگار به جنگ برخاستند، اوتعالی امان را از آنان سلب کرد،‌ از وطن‌ها بیرون‌شان نمود و خشم الهی بر آنان فرود آمد.

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۖ وَمَن یُشَآقِّ ٱللَّهَ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ ٤.

این ذلّت و خواری که یهودیان در دنیا بدان گرفتار آمدند و عذابی که الله تعالی برای آنان در آخرت مهیّا داشته بدان سبب است که به عصیانگری دست زدند و به فرمان خداوند و رسولش مخالفت کردند کسی که با حق‌تعالی مخالفت کند، از امرش خلاف ورزد و با او به جنگ بپردازد،‌ بدون شک حق‌تعالی شدید‌ترین مجازات و کامل‌ترین عذاب را برایش آماده می‌کند.

﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّینَةٍ أَوۡ تَرَکۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِیُخۡزِیَ ٱلۡفَٰسِقِینَ ٥.

ای مسلمانان! هیچ درخت خرمایی را نه قطع کردید و نه بر ساقش نگه داشتید، مگر خداوند عزوجل برای‌تان اجازه داده و شما را بدان امر نموده است. شما در این امر از حق‌تعالی اطاعت نمودید و در قطعش زیاده‌روی نکردید و برای این بوده که یهودیان ذلیل و خوار شدند؛ زیرا اوتعالی شما را به قطع سوختاندن درختان آنان مسلّط ساخت و آنان توان دفاع از آن‌ها را نداشتند.

﴿وَمَآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡهُمۡ فَمَآ أَوۡجَفۡتُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ خَیۡلٖ وَلَا رِکَابٖ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُۥ عَلَىٰ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٦.

آنچه خداوند عزوجل برای پیامبرش از اموال بنی النّضیر بخشید، به سبب تلاش و مبارزۀ‌تان بر بالای اسپان و شتران بود، بلکه الله تعالی پیامبرانش را بر هر که از دشمنانش که بخواهد مسلط می‌سازد؛ بدین‌گونه که شکست می‌خورند و بدون جنگ به دست شما تسلیم می‌شوند. خداوند عزوجل بر هر کاری تواناست و از جمله کافران را در جنگ با دوستان خویش به شکست مواجه می‌سازد.

﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ کَیۡ لَا یَکُونَ دُولَةَۢ بَیۡنَ ٱلۡأَغۡنِیَآءِ مِنکُمۡۚ وَمَآ ءَاتَىٰکُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰکُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٧.

آنچه را خداوند منّان از اموال اهل شهر‌ها- بدون اینکه مؤمنان برای جنگ با کافران بر پشت اسپان و شتران سوار شدند- برای پیامبرش بخشید در اختیار خداوند عزوجل و رسول اوست که در راه‌هایی چون: امور خیر عامّه که نفع همه مسلمانان است، برای خویشاوندان رسول الله ج، کودکانی که پدران‌شان را از دست داده‌اند، نیاز‌مندان، مسکینان و مسافرانی که از مال و دارایی‌شان دور مانده‌اند و نفقه‌ای ندارند به مصرف می‌رسد. این امر برای آن مشروع شده که مال و دارایی‌شان دور مانده‌اند و نفقه ندارند به مصرف می‌رسد. این امر برای آن مشروع شده که مال و ثروت در یک جای احتکار نشود، تنها میان ثروتمندان دست به دست نگردد و فقیران از آن محروم نمانند. مال و ثروتی را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شما می‌دهد، یا حکمی را که برای‌تان مشروع می‌سازد بپذیرید، بدان عمل کنید و از پیش‌گرفتن و انجام اموری که شما را از آن منع کرده دوری جویید. با عمل به طاعات و ترک معاصی از عذاب خداوند عزوجل برحذر باشد؛ زیرا حق‌تعالی برای عصیانگران عذاب سختی را مهیّا کرده و مخالفان شریعتش را به سختی مجازات می‌نماید.

این آیه اصل بزرگی است که به وجوب پیروی از سنّت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اعم از سنّت قولی، فعلی و تقریری دلالت می‌کند.

﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِینَ ٱلَّذِینَ أُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَیَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨.

از همین مال برای مهاجران فقیری که از مکّه بیرون رانده شده‌اند و از وطن و دارایی‌شان محروم ساخته شدند داده می‌شود؛ ایشان که در راه خدا، به منظور خوشنودی حق‌تعالی و یاری دین و پیامبرش بیرون شده‌اند. آری! ایشان صداقت گفتار خویش را با کردار به اثبات رساندند و به سخنان‌شان عمل کردند و این امر به درستی ایمان‌شان گواهی می‌دهد.

﴿وَٱلَّذِینَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِیمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ یُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَیۡهِمۡ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَیُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ کَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩.

کسانی از انصار که پیش از قدوم مهاجران در مدینه سکنی‌گزین بودند، به آمدن مهاجران شادمان شدند، از اینکه خداوند عزوجل از مال فَئ و دیگر چیزها برای مهاجران بخشیده حسد نمی‌ورزند،‌ بلکه ایشان را در بخشش و طعام بر خویشتن مقدّم می‌دارند؛ هرچند به شدّت نیازمند باشند. کسانی که خداوند عزوجل ایشان را از بُخل و منع احسان سالم نگه داشته و سخاوتمند و صاحب جود ساخته است، به راستی که رضای الهی و همه کامیابی‌ها را به دست آورده و از آتش دوزخ نجات یافته‌اند.

﴿وَٱلَّذِینَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ یَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِینَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِیمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِی قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّکَ رَءُوفٞ رَّحِیمٌ ١٠.

امّا مؤمنانی که بعد از مهاجران و انصار می‌آیند،‌ برای خویشتن و مؤمنان پیشین از پروردگار‌شان آمرزش می‌خواهند و از حق‌تعالی می‌طلبند کینه و حسد اهل ایمان را در دل‌های‌شان جای ندهد؛ زیرا الله عزوجل صاحب لطف است، طوری که بندگان را به امور خوشایند می‌رساند و ناخوشایندها را از ایشان باز می‌گرداند. او مهربان است که با آمرزش خطاها نواقص را جبران می‌کند و لغزش‌ها را مورد عفو قرار می‌دهد.

این آیه دلالت دارد که واجب است به صحابۀ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم محبّت ورزیده شود، از بحث در مورد مشاجره‌های میان‌شان دوری جسته شود و به کینه توزی حمل نشود.

﴿۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ نَافَقُواْ یَقُولُونَ لِإِخۡوَٰنِهِمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَئِنۡ أُخۡرِجۡتُمۡ لَنَخۡرُجَنَّ مَعَکُمۡ وَلَا نُطِیعُ فِیکُمۡ أَحَدًا أَبَدٗا وَإِن قُوتِلۡتُمۡ لَنَنصُرَنَّکُمۡ وَٱللَّهُ یَشۡهَدُ إِنَّهُمۡ لَکَٰذِبُونَ١١.

آیا از عملکرد منافقان در تعجّب نمی‌شوی که برای برادران کافر خویش از قبیلۀ بنی النضیر می‌گویند: اگر شما را با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از مدینه بیرون کرد ما نیز به عنوان همدردی و همیاری با شما بیرون می‌شویم و هر‌گز شما را به خاطر کسی از مردم هر که باشد رها نمی‌گذاریم و اگر مسلمانان با شما بجنگند، ما نیز با شما بر ضدّ آنان بجنگیم. حق‌تعالی بر وعدۀ دروغین منافقان برای بنی النضیر گواهی می‌دهد که ادّعا و افترایی بیش نیست.

﴿لَئِنۡ أُخۡرِجُواْ لَا یَخۡرُجُونَ مَعَهُمۡ وَلَئِن قُوتِلُواْ لَا یَنصُرُونَهُمۡ وَلَئِن نَّصَرُوهُمۡ لَیُوَلُّنَّ ٱلۡأَدۡبَٰرَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ ١٢.

سوگند به خداوند عزوجل که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یهودیان را از مدینه بیرون راند، منافقان با آنان بیرون نمی‌شوند و قسم به پروردگار که اگر مسلمانان با یهودیان بجنگند، منافقان به جنگ شرکت نمی‌کنند و از آنان دفاع نمی‌نمایند و اگر فرضاً با آنان در جنگ اشتراک ورزند،‌ با شکست و قبول ذلّت می‌گریزند و فرار می‌کنند.

﴿لَأَنتُمۡ أَشَدُّ رَهۡبَةٗ فِی صُدُورِهِم مِّنَ ٱللَّهِۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَفۡقَهُونَ ١٣.

ای مؤمنان! منافقان نسبت به پروردگار جهانیان از شما بیشتر و شدید‌تر می‌ترسند؛ زیرا آنان مردمی اند که عظمت و بزرگی خداوند عزوجل را نفهمیده‌اند و از این‌رو حقّ اوتعالی و هیبت و تعظیمش را نمی‌شناسند.

﴿یُقَٰتِلُونَکُمۡ جَمِیعًا إِلَّا فِی قُرٗى مُّحَصَّنَةٍ أَوۡ مِن وَرَآءِ جُدُرِۢۚ بَأۡسُهُم بَیۡنَهُمۡ شَدِیدٞۚ تَحۡسَبُهُمۡ جَمِیعٗا وَقُلُوبُهُمۡ شَتَّىٰۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَعۡقِلُونَ ١٤.

ای مسلمانان! یهودیان با شما در میدان جنگ طور روبرو نمی‌جنگند، بلکه در خانه‌ها و پشت دیوار‌ها پناه می‌جویند، در حالی که با یکدیگر خویش اختلاف دارند و به شدّت خصومت می‌ورزند. شما آنان را نمی‌اندیشند تا به یک دین جمع شوند و از حق‌تعالی اطاعت نمایند.

﴿کَمَثَلِ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ قَرِیبٗاۖ ذَاقُواْ وَبَالَ أَمۡرِهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ ١٥.

صفت این یهودیان مانند کافران قریش و یهودیان بنی قینقاع است؛ از آن‌رو که عاقبت عصیانگری خویش را از شکست و عذاب در دنیا دریافتند و در آخرت نیز به سخت‌ترین عذاب و هول‌انگیز‌ترین جزا گرفتار می‌شوند.

﴿کَمَثَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱکۡفُرۡ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّنکَ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٦.

صفت این منافقان در فریب‌کاری با یهودیان دربارۀ جنگیدن با مسلمانان و وعدۀ یاری به دروغ و ناحق، مانند صفت شیطان است که برای انسان معصیت خداوند رحمان را زینت می‌بخشد. بعد از آن‌او را به سختی رها می‌کند و در وقت امتحان به حالش وا می‌گذارد و برایش می‌گوید: من از تو بیزارم و تو را رها می‌کنم؛ زیرا من از پروردگار مخلوقات عزوجل می‌ترسم.

﴿فَکَانَ عَٰقِبَتَهُمَآ أَنَّهُمَا فِی ٱلنَّارِ خَٰلِدَیۡنِ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِینَ ١٧.

نهایت کار شیطان و انسان عصیانگر خداوند رحمان این است که اوتعالی هردو را در دوزخ که سرای خواری و اهانت است داخل می‌کند و برای همیشه در آن ماندگار خواهند بود و این جزای هر تجاوز‌گر گنهکار و ستمگر بد‌کار می‌باشد.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ ١٨.

ای مؤمنان! از خداوند عزوجل بترسید، او را مراقب اعمال‌تان بدانید، اوامرش را انجام دهید، ‌از نواهی‌اش بپرهیزید و باید هر شخصی بیندیشید که چه اعمالی را برای روز قیامت پیش فرستاده است. با طاعت خداوند عزوجل از خشم وی حذر کنید؛ زیرا حق‌تعالی به عملکرد‌های‌تان باخبر است، هیچ امری از او پنهان نیست و قطعاً اعمال نیک و بد شما را جزا می‌دهد.

﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ١٩.

همانند کسانی نباشید که طاعت الهی را ترک کردند،‌ عبادتش را فرو گذاشت کردند و حق‌تعالی هم اموری چون عمل به طاعات و اجتناب از محرّمات را که به صلاح‌شان است فراموش آنان ساخت تا اینکه در هلاکت افتادند. این گروه کسانی اند که از طاعت خداوند عزوجل بیرون شدند، از رحمتش دور ساخته شدند و مستحقّ عذابش گردیدند.

﴿لَا یَسۡتَوِیٓ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۚ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠.

اهل دوزخ که در عذاب‌ها به زنجیر کشیده‌اند و به بد‌حالی گرفتار اند، با اهل بهشت که در نعمت‌های جاودان و پاداش بزرگ قرار دارند برابر نیستند؛ زیرا اهل بهشت به بزرگ‌ترین مطلوب دست یافتند، به هر امر دلپسند نایل شده‌اند و از هر امر ناخوشایندی نجات یافتند.

﴿لَوۡ أَنزَلۡنَا هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ عَلَىٰ جَبَلٖ لَّرَأَیۡتَهُۥ خَٰشِعٗا مُّتَصَدِّعٗا مِّنۡ خَشۡیَةِ ٱللَّهِۚ وَتِلۡکَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَفَکَّرُونَ ٢١.

اگر با این قرآن کوهی را مخاطب قرار می‌دادیم و معنایش را می‌دانست و محتوایش را می‌فهمید، با صلابت و سختیی که دارد ذلّت، ترسناکی و فروتنی آن را از ترس خداوند عزوجل فرا می‌گرفت. پس چگونه انسان در هنگام تلاوت این کتاب خشوع و فروتنی نمی‌کند؟! چگونه در معانی آن نمی‌اندیشد و به احکامش منقاد نمی‌شود؟!! در حالی که وجودش از گوشت و خون است و مانند کوه از صخره‌ها ساخته نشده است. این مثال‌ها را برای انسان‌ها ارائه می‌داریم تا در عظمت الهی تفکر کنند، ‌در آیاتش بیندیشند و در معجزاتش تأمل نمایند.

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِیمُ ٢٢.

الله عزوجل خداوندی است که مستحقّ بندگی و سزاوار الوهیت است، یگانه است و شریکی ندارد، پروردگاری جز او نیست، به امور آهسته و بلند،‌ حاضر و غایب و پنهان و آشکار داناست. رحمانیتش همگان را شامل است،‌ امّا به اهل طاعتش رحیم است؛ یعنی که رحمتش گنهکاران را نیز دربر می‌گیرد، امّا مزید رحمت را به کسی خاص می‌سازد که تابع رضایش باشد.

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِکُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَیۡمِنُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَکَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا یُشۡرِکُونَ ٢٣.

خداوند متعال معبود بر حقّی است که جز او خدایی وجود ندارد و روا نیست کسی غیر او پرستش شود و معبود دانسته شود. او مالک همه موجودات و تدبیر کنندۀ جهان است،‌ با تصرّف در همه مخلوقات از هر عیبی مبرّا و از هر نقصی منزّه است، سالم از هر بدی و جامع صفات کمال است، مدح و ستایش مخصوص اوست و با معجزات و آیاتی که فرستاده پیامبرانش را تصدیق کرده است. او خداوندی است که همه زیر قهرش قرار دارند، دشمنانش را در هم می‌کشند و به همه اعمال آشکار و پنهان بندگانش مراقبت دارد. او ذات عزیزی است که کسی او را مغلوب و عاجز ساخته نمی‌تواند، خداوند جبّاری است که هر کس را به آنچه اراده کند مُسخّر می‌سازد و سلطه و قهر و قدرتش بر مخلوقات عمومیت دارد. او ذات متکبّری است که صفات بزرگواری، عظمت در نام‌ها و همه ستایش‌های نیکو مخصوص اوست، از هر نقصی پاک، از هر شریکی منزّه است و بزرگتر از این است که عیبی داشته باشد.

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ یُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ٢٤.

حق‌تعالی معبود یگانه و بر حقّی است که به مقتضای حکمتش مخلوقات را از عدم آفرید و آن‌ها را به شکل‌ها و صورت‌های متفاوت در آورد. همه نام‌های نیکو و پسندیده سزاوار اوست و کمال، جلال و جمال را مخصوص خویش ساخته است. همه موجودات آسمان‌ها و زمین به تقدیس،‌ تنزیه و تمجید اوتعالی مصروف‌اند. او خداوند عزیزی است که در پادشاهی بر مخلوقات یگانه و یکتاست،‌ سخت انتقام می‌گیرد، در آنچه مقدّر کرده قهر و غلبه دارد و در حکم و تقدیر،‌ در آفرینش و صورت‌گری و در تقدیم و تأخیرش با‌حکمت است.


تفسیر نور: سوره حشر

تفسیر نور:
سوره حشر آیه 1
‏متن آیه : ‏
‏ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏به تسبیح و تقدیس خدا مشغولند تمام چیزهائی که در آسمانها و در زمین هستند ، و خدا چیره کار بجا است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« سَبَّحَ ِللهِ ما . . . » : ( نگا : حدید / 1 ) .‏

سوره حشر آیه 2
‏متن آیه : ‏
‏ هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏او کسی است که کافران اهل کتاب را در نخستین گردهمآئی ( و لشکرکشی مسلمانان و برخورد با ایشان در پیرامون مدینه ) از سرزمینشان بیرون راند ( و به خیبر کوچاند ) . شما گمان نمی‌بردید که آنان بیرون روند ، و ایشان هم گمان می‌بردند که دژهایشان آنان را از عذاب خدا بدور می‌دارد . اما خدا از جانبی به سراغشان رفت که فکرش را نمی‌کردند ( از آن جانب بر آنان بتازند ) . به دلهایشان هراس انداخت ، بگونه‌ای که با دستهای خود و با دستهای مؤمنان خانه‌های خویش را ویران می‌کردند ! ای خردمندان ! درس عبرت بگیرید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَهْلِ الْکِتابِ » : مراد یهودیان بنی‌نضیر است که در دو میلی مدینه زندگی می‌کردند . به هنگام هجرت پیغمبر به مدینه ، با آن حضرت پیمان بستند که بی‌طرف بمانند و به نفع و یا به زیان مسلمانان کار نکنند . بعد از شکست مسلمانان در جنگ احد ، بنای بدرفتاری نهادند و حتی در صدد قتل پیغمبر برآمدند و با قریشیان علیه مسلمانان پیمان بستند . به دستور پیغمبر رئیس ایشان کعب پسر اشرف به قتل رسید ، و بنی‌نضیر از پیرامون مدینه بیرون رانده شدند و آنان به خیبر رفتند . « حَشْر » : گردهمآئی مردم و لشکرکشی ایشان بر سر قومی . گردآوردن مردمانی و بیرون کردن آنان از جائی . « لاَِوَّلِ الْحَشْرِ » : هنگام نخستین گردهمآئی ، و جمع‌آوری کسانی و بیرون راندن آنان ، واژه ( ل ) به معنی ( عِندَ ) یعنی ( هنگام ) است ( نگا : اسراء / 78 ) . اضافه ( اوّل ) به ( الْحَشْر ) اضافه صفت به موصوف است . حشر اوّل ، اخراج بنی‌نضیر از اطراف مدینه به خیبر است . حشر ثانی ، اخراج بنی‌نضیر و همه یهودیان دیگر است از جزیرةالعرب به شام در زمان امیرالمؤمنین عمر .‏

سوره حشر آیه 3
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَوْلَا أَن کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلَاء لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر خداوند ترک دیار را بر آنان مقرر نمی‌کرد ، در دنیا ایشان را به عذاب ( سخت‌تر از اخراج ) گرفتار می‌نمود . ( بدا به حالشان ! گذشته از این خفت اخراج دنیوی ) آنان در آخرت عذاب آتش دوزخ دارند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْجَلآءَ » : کوچ از شهر و دیار . ترک خانه و کاشانه .‏

سوره حشر آیه 4
‏متن آیه : ‏
‏ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏این ( کیفر دنیوی و اخروی ) بدان خاطر است که آنان با خدا و پیغمبرش دشمنی ورزیده‌اند ، و هر کس با خدا دشمنی ورزد ( خدا او را به اشد مجازات می‌رساند ) چرا که خدا سخت عذاب می‌دهد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَن یُشَآقِّ اللهَ . . . » : هر کس با خدا دشمنی ورزد . جزای ( مَنْ ) محذوف است ، و یا این که جمله ( فَإِنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ) جزای آن است و عائد آن محذوف است .‏

سوره حشر آیه 5
‏متن آیه : ‏
‏ مَا قَطَعْتُم مِّن لِّینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هر درخت خرمائی را که بریدید ، یا بر پایه‌ها و ریشه‌های خود برجای گذاشتید ، به فرمان خدا و اجازه او بوده است ( و گناهی متوجه شما مسلمانان نمی‌باشد . خدا این کار را کرده است ) تا بیرون‌روندگان ( از دستورات الهی و منحرفان از شرائع آسمانی ) را خوار و رسوا گرداند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لِینَةٍ » : درخت خرما . نوع خوب و ممتاز درخت خرما . « أُصُول‌ » : جمع أَصْل ، پایه . ریشه . « لِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ » : متعلق به محذوفی مثل ( أَذِنَ ) است . أَذِنَ فِی قَطْعِ الأشْجَارِ لِیُخْزِیَ .‏

سوره حشر آیه 6
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلَا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چیزهائی را که خدا از دارائی ایشان ( یعنی بنی‌نضیر ) به پیغمبر خود ارمغان داشته است شما اسبانی و شترانی را برای آن به تاخت درنیاورده‌اید ( و با جنگ تصرف ننموده‌اید ) و بلکه خداوند پیغمبران خود را بر هر کس که بخواهد چیره می‌گرداند ، و خدا بر هر کاری توانا است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَا » : چیزهائی که . مبتدا است و جمله ( فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکَابٍ ) خبر آن است . « أَفَآءَ » : عطاء کرد . عائد کرد . ارمغان داشت ( نگا : احزاب‌ / 50 ) . ( فَیْء ) از این ماده است و به معنی غنیمتی است که بدون جنگ بدست آید . برخلاف ( غَنیمت ) که با جنگ بدست می‌آید . « مَآ أَوْجَفْتُمْ » : نتاخته‌اید . ندوانده‌اید . به شتاب و جولان درنیاورده‌اید . « خَیْلٍ » : اسبان . « رِکَابٍ » : شتران . خیل و رکاب ، اسم جمع بوده و از لفظ خود دارای مفرد نمی‌باشند .‏

سوره حشر آیه 7
‏متن آیه : ‏
‏ مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لَا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاء مِنکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چیزهائی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است ، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان ( پیغمبر ) و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده می‌باشد . این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد ( و نیازمندان از آن محروم نشوند ) . چیزهائی را که پیغمبر برای شما ( از احکام الهی ) آورده است اجراء کنید ، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است ، دست بکشید . از خدا بترسید که خدا عقوبت سختی دارد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَهْلِ الْقُری‌ » : اهالی آبادیها . « فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ . . . » : ( نگا : انفال‌ / 41 ) . « دُولَةً » : چیزی را که مردمان میان خود دست بدست می‌گردانند . با واژه ( تداول ) همریشه و تقریباً هم‌معنی است .‏

سوره حشر آیه 8
‏متن آیه : ‏
‏ لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَیَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده‌اند . آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را می‌خواهند ، و خدا و پیغمبرش را یاری می‌دهند . اینان راستانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَ رِضْوَاناً » : ( نگا : مائده‌ / 2 ، فتح‌ / 29 ) . « الصَّادِقُونَ » : راستان . مؤمنانی که واقعاً ایمان دارند و راست و درست هستند .‏

سوره حشر آیه 9
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلَا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانه ( آئین اسلام ) را آماده کردند و ایمان را ( در دل خود استوار داشتند ) کسانی را دوست می‌دارند که به پیش ایشان مهاجرت کرده‌اند ، و در درون احساس و رغبت نیازی نمی‌کنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است ، و ایشان را بر خود ترجیح می‌دهند ، هرچند که خود سخت نیازمند باشند . کسانی که از بخل نفس خود ، نگاهداری و مصون و محفوظ گردند ، ایشان قطعاً رستگارند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الَّذِینَ » : مراد انصار است . مبتدا ، و خبر آن ( یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ ) است . « تَبَوَّءُوا » : منزل و مأوی را آماده کرده‌اند . یعنی مدینه را برای آئین اسلام آماده کرده‌اند . یا این که منازل و خانه‌هائی تدارک دیده‌اند . « حَاجَةً » : نیاز . در اینجا به معنی میل و رغبت است . « خَصَاصَةٌ » : احتیاج شدید . نیاز زیاد . « شُحَّ » : بخل ( نگا : نساء / 128 ) . برخی گویند : شُحّ یکی از ویژگیهای نفس انسان است و او را به دلبستگی زیاد به مال ، و حرص و آز بر آن وامی‌دارد . بخل دست بازداشتن از بخشش و خرج مال است و اثری از آثار شُحّ است ( نگا : المصحف المیسر ) .‏

سوره حشر آیه 10
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّاً لِّلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏کسانی که پس از مهاجرین و انصار به دنیا می‌آیند ، می‌گویند : پروردگارا ! ما را و برادران ما را که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفته‌اند بیامرز . و کینه‌ای نسبت به مؤمنان در دلهایمان جای مده ، پروردگارا ! تو دارای رأفت و رحمت فراوانی هستی .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الَّذِینَ جَآءُوا . . . » : مراد تابعین و همه مؤمنانی است که تا دامنه قیامت به دنیا می‌آیند و آئین اسلام را می‌پذیرند . « غِلاًّ » : کینه . کینه‌توزی و دشمنانگی .‏

سوره حشر آیه 11
‏متن آیه : ‏
أَلَمْ تَر إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلَا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا منافقانی را ندیده‌ای که پیوسته به برادران کافر اهل کتاب خود می‌گویند : هرگاه شما را بیرون کنند ، ما هم با شما بیرون خواهیم آمد ، و هرگز به زیان شما از سخن کسی فرمانبرداری نخواهیم کرد ، و اگر با شما جنگ و پیکار شود ، قطعاً به کمکتان شتافته و یاریتان خواهیم داد . خدا گواهی می‌دهد که آنان دروغ می‌گویند ( و به عهد خود وفا نمی‌کنند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَلَمْ تَرَ . . . » : برای تعجب است . « أَهْلِ الْکِتَابِ » : مراد بنی‌نضیر و چه‌بسا یهودیان بنی‌قریظه هم باشد . « لا نُطِیعُ فِیکُمْ » : مراد اطاعت از فرمان جنگ درباره یهودیان است . « أَحَداً » : مراد پیغمبر و یکایک مسلمانان است . « قُوتِلْتُمْ » : با شما قتال گردید . با شما جنگ و پیکار درگرفت .‏

سوره حشر آیه 12
‏متن آیه : ‏
‏ لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا یَنصُرُونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هرگاه اخراج شوند با آنان بیرون نمی‌روند ، و اگر با ایشان جنگ و پیکار شود ، به کمکشان نمی‌شتابند و یاریشان نمی‌دهند ، و اگر هم ( فرضاً ) به کمک و یاریشان روند ، پشت می‌کنند و می‌گریزند ، و دیگر کمک و یاری نخواهند شد ( و خدا ایشان را هلاک می‌گرداند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لَئِن نَّصَرُوهُمْ . . . » : اگر هم فرضاً کمک کنند و یاری دهند . « ثُمَّ لا یُنصَرُونَ » : دیگر ، منافقان روی یاری و پیروزی نخواهند دید و خدا آنان را نابود می‌گرداند ( نگا : المختصر ) . از آن به بعد چنین یهودیانی یاری و کمک نخواهند شد ( نگا : صفوه التفاسیر ) .‏

سوره حشر آیه 13
‏متن آیه : ‏
‏ لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَفْقَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هراس شما در سینه‌های ایشان ، بیش از هراس آنان از خدا است ! این بدان خاطر است که ایشان مردمان نفهم و نادانی هستند ( و عظمت خدای را درک نمی‌کنند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« رَهْبَةً » : خوف و هراس . ترس و بیم . تمییز است . « بِأَنَّهُمْ » : به علت آنکه ایشان . بدان خاطر که آنان .‏

سوره حشر آیه 14
‏متن آیه : ‏
‏ لَا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلَّا فِی قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاء جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا یَعْقِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏یهودیان هرگز با شما به صورت دسته‌جمعی جز در پس دژهای محکم و یا از پشت دیوارها نمی‌جنگند . عداوت و دشمنی در میان خودشان شدت دارد . تو ایشان را متحد می‌بینی ، ولی پراکنده دل بوده و هماهنگ نمی‌باشند . این بدان خاطر است که مردمان بیشعور و ناآگاهی هستند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قُریً مُّحَصَّنَةٍ » : آبادیهای محکم . مراد دژهای استوار است . « جُدُرٍ » : جمع جِدار ، دیوارها . سورها . « بَأْسُهُم بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ » : جنگ و عداوت در میان خودشان سخت است و متحد و متفق نیستند . در جنگ با یکدیگر توانا و نیرومندند ، ولی در مقابل مؤمنان راستین ترسو و ضعیف می‌باشند .‏

سوره حشر آیه 15
‏متن آیه : ‏
‏ کَمَثَلِ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سرگذشت اینان به سرگذشت کسانی می‌ماند که چندی پیش از اینان ( در جنگ بدر ) طعم تلخ کار بد خود را چشیدند ، و ( گذشته از این ، در آخرت نیز ) عذاب دردناکی دارند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الَّذِینَ . . . » : مراد مشرکان قریش است که در غزوه بدر شکست خوردند ( نگا : انفال‌ / 12 - 24 ) . برخی آنان را یهودیان بنی‌قریظه می‌دانند . « وَ بَالَ » : نتیجه بدِ کار ( نگا : مائده‌ / 95 ) .‏

سوره حشر آیه 16
‏متن آیه : ‏
‏ کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( داستان منافقان با یهودیان ) همچون داستان اهریمن است که به انسان می‌گوید : کافر شو ( تا مشکلات تو حل شود ) . اما هنگامی که ( بر اثر وسوسه‌های اهریمن ) کافر می‌گردد ، اهریمن می‌گوید : من از تو بیزار و گریزانم ! چرا که من از خدا ، یعنی پروردگار جهانیان می‌ترسم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قَالَ لِلإِنسَانِ » : به انسان ، هر نوع انسانی ، آمرانه دستور می‌دهد . البته دستور شیطان ، وسوسه‌های او است و بس ( نگا : ابراهیم‌ / 22 ، حجر / 42 ) . « بَرِی‌ءٌ » : بیزار . گریزان ( نگا : انفال‌ / 48 ) .‏

سوره حشر آیه 17
‏متن آیه : ‏
‏ فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاء الظَّالِمِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سرانجام کار ( اهریمن و کسی که او گمراهش کرده است ) بدانجا می‌انجامد که هر دو تا در آتش دوزخ جاودانه می‌مانند ، و این سزای ستمگران است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَاقِبَتُهُمَا » : خبر مقدم ( کانَ ) و جمله ( أَنَّهُمَا خَالِدَیْنِ فِیهَا ) محلاً مرفوع اسم کانَ است .‏

سوره حشر آیه 18
‏متن آیه : ‏
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ای مؤمنان ! از خدا بترسید و هر کسی باید بنگرد که چه چیزی را برای فردا ( ی قیامت خود ) پیشاپیش فرستاده است . از خدا بترسید ، خدا آگاه از هر آن چیزی است که می‌کنید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَفْسٌ » : هرکسی . هر شخصی . « غَدٍ » : فردا . مراد فردای قیامت است . « مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ » : واژه ( مَا ) می‌تواند موصوله یا استفهامیه باشد .‏

سوره حشر آیه 19
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و همسان کسانی نباشید که خدا را از یاد بردند ، و خدا هم خودشان را از یاد خودشان برد ! آنان بیرون روندگان ( از حدود شرائع الهی ) و خارج شوندگان ( از دائره ایمان ) هستند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَسُوا اللهَ » : خدا را فراموش کردند و طاعت و عبادت را از یاد بردند . « فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ » : در نتیجه خدا هم ایشان را از یاد خودشان برد . یعنی خدا فراموشی ، منتهی به خود فراموشی می‌گردد . چرا که افراد بی‌دین ، در خوشیها به ناز نعمت و قدرت مبتلا می‌شوند و متکبر می‌گردند ، و در ناخوشیها ، به سردرگمی و ناسپاسی دچار می‌آیند ، و در هر دو صورت ، هدف آفرینش خود ، یا به عبارت دیگر هویت و انسانیت خویش را فراموش می‌کنند ، و همه تلاششان خور و خواب و لذت و شهوت می‌گردد ، و مبدأ و معاد و عبودیت و الوهیت ، در نظرشان واژه‌های نامفهومی می‌شوند ، و از این خواب سنگین غفلت تا نمیرند بیدار نمی‌شوند .‏

سوره حشر آیه 20
‏متن آیه : ‏
‏ لَا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بهشتیان و دوزخیان یکسان و برابر نیستند . بهشتیان ( به همه آرزوهای خود رسیده‌اند و ) رستگار و پیروزند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« هُمُ الْفَآئِزُونَ » : ( نگا : توبه‌ / 20 ، مؤمنون‌ / 111 ، نور / 52 )‏

سوره حشر آیه 21
‏متن آیه : ‏
‏ لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر ما این قرآن را برای کوهی فرو می‌فرستادیم ، کوه را از ترس خدا ، کرنش‌کنان و شکافته می‌دیدی ! ما این مثالها را برای مردمان بیان می‌داریم ، شاید که ایشان بیندیشند ( و با دید بینا و بینش آگاه به آیات قرآنی بنگرند و دل سنگین خود را با برق قرآن منفجر و آن را به تکان و لرزه آورند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لَوْ أَنزَلْنَا . . . » : این آیه اشاره دارد به این حقیقت که نفوذ قرآن به قدری عمیق است که اگر بر کوهها نازل می‌شد آنها را با همه صلابت و استحکامی که دارند تکان می‌داد و متلاشی می‌کرد ، اما عجب از انسانهای سنگدلی است که آیات آن را می‌شنوند و تکان نمی‌خورند و کمترین تغییری نمی‌کنند ( نگا : بقره‌ / 74 ) . « مُتَصَدِّعاً » : شکافته . « تِلْکَ الأمْثَالُ » : ( نگا : بقره‌ / 261 و 264 و 265 ، رعد / 17 ، حج‌ / 73 ) .‏

سوره حشر آیه 22
‏متن آیه : ‏
‏ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست . آگاه از جهان نهان و آشکار است ( و ناپیدا و پیدا در برابر دانشش یکسان است ) . او دارای مرحمت عامه ( در این جهان ، در حق همگان ) ، و دارای مرحمت خاصه ( در آن جهان ، نسبت به مؤمنان ) است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ » : آگاه از دنیای پنهان از دیدگان و خرد انسان ، و مطلع از جهان عیان برای بینش و دانش مردمان است . « الرَّحْمَانُ الرَّحِیمُ » : ( نگا : فاتحه‌ / 1 ) .‏

سوره حشر آیه 23
‏متن آیه : ‏
‏ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خدا کسی است که جز او پروردگار و معبودی نیست . او فرمانروا ، منزه ، بی‌عیب و نقص ، امان‌دهنده و امنیت بخشنده ، محافظ و مراقب ، قدرتمند چیره ، بزرگوار و شکوهمند ، و والامقام و فرازمند است . خداوند دور و فرا از چیزهائی است که انباز او می‌کنند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمَلِکُ » : فرمانفرما . فرمانروا ( نگا : طه‌ / 114 ، مؤمنون‌ / 116 ) . « الْقُدُّوسُ » : پاک و منزه . « السَّلامُ » : بی‌عیب و نقص . « الْمُؤْمِنُ » : امنیّت بخشنده . امان دهنده . « الْمُهَیْمِنُ » : محافظ و مراقب . « الْجَبَّارُ » : شکوهمند . دارای جبروت . « الْمُتَکَبِّرُ » : والامقام . فرازمند .‏

سوره حشر آیه 24
‏متن آیه : ‏
‏ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است . دارای نامهای نیک و زیبا است . چیزهائی که در آسمانها و زمین هستند ، تسبیح و تقدیس او می‌گویند ، و او چیره کار بجا است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْخَالِقُ » : اندازه‌گیرنده اشیاء در کمیت و کیفیت لازم ، طرّاح هستی ( نگا : مؤمنون‌ / 14 ) . « الْبَارِئُ » : آفریدگار جهان از نیستی . « الْمُصَوِّرُ » : صورتگر . شکل‌دهنده جهان بدینگونه که هست .‏

 

تفسیر سوره حشر مدنی و بیست و چهار آیه است

 

سوره  حشر 

 

سوره  حشر  مدنی  و بیست و چهار  آیه  است 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١)هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لأوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ (٢)وَلَوْلا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ (٣)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٤)مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ (٥)وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٦)مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأغْنِیَاءِ مِنْکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٧)لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (٨)وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٩)وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (١٠)أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لإخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (١١)لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (١٢)لأنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (١٣)لا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلا فِی قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (١٤)کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٥)کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (١٦)فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ (١٧)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (١٨)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (١٩)لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ (٢٠)لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (٢١)هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ (٢٢)هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (٢٣)هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٢٤)

این  سوره  در  باره  حادثه  بنی  نضیر  - طائفهای  از  طائف  یهودیان  -  در  سال  چهارم  هجری  نازلگردیده  است.  بیان  میدارد  این  حادثه  چگونه  به  وقوع  پیوسته  است؟  چرا  رخ  داده  است؟  به  دنبال  آن  در  جامعه  اسلامی  چه  مقررات  و  تشکیلاتی  پدیدارگردیده  است  ...   این  سوره  حادثه  را  با  شیوه  ویژه  قرآنی  روایت  میکند،  و  بر  رخدادها  و  مقررات  وتشکلات  نیز  به  شیوه  قرآن  در  راستای  پرورش  جماعت  مسلمانان  پیرو  میزند،  پرورش  زندهایکه  با  رخدادها  و  رهنمودها  و  پیروها  صورت  میپذیرد.

پیش  از  اینکه  نصوص  قرآنی  این  سوره  را  عرضه  بداریم،  چیزی  را  خواهیم  گفتکه  روایتها  در  باره  این  حادثه  نقل  کردهاند،  حادثهای  که  این  سوره  در  باره  آن  نازلگردیده  است.  تا  ویژگی  عرضهکردن  قرآنی،  و  ابعاد  زمانی  آن  را  در  فراسوی  حادثههائی  ملاحظهکنیم  که  این  نصوص  در  باره  آنها  نازل  می‏گردد،  و  به  تمام  و  کمال  مقتضیات  حادثهها  را  نشان  میدهد،  و  از  فراسوی  آنها  و  پیرامون  آنها  می‏گذرد  و  به  جولانگاهها  و  گسترههای  فراختر  و  فراگیرتر  از  مقتضیات  چنان  حادثههای  محدود  در  دائره  زمان  و  مکان  می‏گذرد  و  پای  فراتر  مینهد.

حادثه  بنینضیر  در  اوائل  سال  چهارم  هجری  بعد از  جنگ  احد  و  پیش  از  جنگ  احزاب  روی  داد.  از  جمله  چیزهائیکه  در  باره  این  واقعه گفته  میشود  این  است:  پیغمبر  خدا  (ص)  با  ده  نفر  از  بزرگان  اصحاب  خود،  از  جمله  ابوبکر  و  عمر  و  علی  -رضیاللهعنهم-به  محله  بنینضیر  میرود،  و  از  ایشان  میخواهد  در  پرداخت  خونبهای  دوکشته  شرکت  و  همیاریکنند  برابر  عهد  و  پیمانیکه  در  اولین  روزهای  ورودش  به  مدینه  میان  او  و  آنان  منعقد  گردیده  است.  یهودیان  بنینضیر  با  خوشروئی  و  خوشآمدگوئی  از  او  استقال  مـیکنند  و  بدو  وعده  میدهند  سهم  خودشان  را  پرداخت  خواهند  کرد.  در  همان  حال  برای  ترور  پیغمبر  خدا  (ص)  و  کسان  همراه  او  به  اندیشه  میپردازند  و  برنامهریزی  میکنند.  پیغمبر  خدا  (ص)  در  پای  دیواری  از  دیوارهای  خانههایشان  مینشیند.  بعضی  از  یهودیان  به  برخی  دیگر  میگویند:  شما  این  مرد  را  در  چنین  حال  و  احوالی  نخواهید  یافت  و  چنین  فرصتی  به  دست  نمیآید.  چهکسی  از  شما  بالای  این  خانه  میرود،  و  سنگ  بزرگی  را  برسر او فرو میکوبد،  و  ما  را  ازشر  او  آسوده  می‏گرداند؟  عمرو  پسر  جحاش  پسرکعب  بدین  کار  برخاست  وگفت:  من  این  ماموریت  را  انجام  میدهم.  بالای  بام  رفت  تاسنگ  بزرگی  را  بر  سر او  بیندازد  همان  گونه  کهگفته  بود.  توطئهای  که  یهودیان  چیده  بودند  به  پیغمبر  خدا  (ص)  الهامگردید  و  بر  غدر  و  خیانتشان  مطلع  شد.  برخاست  و  چنین  نشان  دادکه  میخواهد  یک  کار  ضروری  را  انجام  دهد.  هنگامیکه  غائبگردید  و  یارانش  دیدندکه  دیرکرد  و  باز  نیامد،  از  محله  بیرون  رفتند  و  سراغ  او  را گرفتند.  دانستند که  او  به  داخل  مدینه  بازگشته  است‌.

پیغمبر  خدا  (ص) دستور  داد  مسلمانان  برای  جنگ  با  بنینضیر  آماده  و  بسیج  شوند،  چرا که  از  ایشان  خیانت  پدیدار گردیده  است  و  جلوهگر  آمده  است،  و  عهد  و  پیمان  امن  و  امان  و  صلح  و  سازش  را  شکستهاندکه  میان  پیغمبر  (ص)و  میان  ایشان  بوده  است.  پیش  از  این  هم  بد  و  بیراه  و  ناسزاگوئیکعب  پسر  اشرف  -که  از  طائفه  بنینضیر  بود  -در  هجو پیغمبر  خدا  (ص) و  ترغیب  و  تشویق  دشمنان  بر  ضد  او  انجام  پذیرفته  بود.  همچنینگویندکه  کعب  وگروهـی  از  بنینضیر  با  کفار  قریش  تماسگرفته  بودند  و  به  توطئه  و  نیرنگ  بر  ضد  پیغمبر  (ص)  نشسته  بودند  و  پیمـان  بسته  بودند،  با  وجود  اینکه  عهد  و  پیمان  میان  او  و  بنینضیر  بردوام  و  برقرار  بود.  اینکار  باعثگردیده  بودکه  پیغمبر  (ص)  به  محمّد  پسر  مسلمه  اجازه کشتنکعب  پسر  اشرف  را  داد،  و  محمّد  پسر  مسلمه  او  را کشت‌.

هنگامیکه  توطئه  و  دسیسه  بنی  نضیر در  محله  بنی  نضیر  برملا گردید،  چارهای  جز  این  نماند  برابر  قاعده  و  قانون  اسلامی  عهد  و  پیمانشان  مردود گردد  و  بـه  خودشان  برگردانده  شود:

 (وإما تخافن من قوم خیانة فانبذ إلیهم على سواء إن الله لا یحب الخائنین).

هرگاه  (با  ظهور  نشانههائی)  از  خیانت  گروهی  بیم  داشته  باشی  (که  عهد  خود  را  بشکنند  و  حمله  غافلگیرانه  بکنند،  تو  آنان  را  آگاه  کن  و)  همچون  ایشان  پیمانشان  را  لغو  کن  (و  بدون  اطلاع  بدانان  حمله  مکن،  چرا  که  این  کار  خلاف  مروت  و  شریعت  است  و  خیانت  بشمار  است  و)  بی‏گمان  خداوند  خیانتکاران  را  دوست  نمیدارد.  (انفال/58)

 این  بودکه  پیغـمـبر  خدا  آماده  شد  و  مسلمانان  را  بسیج  کرد  و  محله بنینضیر  را  محاصره  نمود.  بدیشان  سه  روز  مهلت  داد  -وگفتهاند  ده  روز  مهلت  داد  - تا  از  همسایگی  او  بکوچند  و  دور  شوند  و  از  این  محله  بروند.  اموال  خود  را  با  خود  ببرند،  و  بر  باغها  و  کشتزارهایشان  جانشینان  و  نمایندگانی  بکارند.  ولیکن  منافقان  مدینه  و  در  راس  ایشان  عبدالله  پسر  ابی  پسر  سلول  سردسته منافقان،کسانی  را  به  سوی  بنینضیر  فرستادند  و  آنان  را  تحریک  و  تشویقکردند  چنین  چیزی  را  نپذیرند  و  استقامت  ورزند و  مقاومت  نمایند.  بدیشان  پیام  دادند:  ثابتقدم  بمانند  و  از  خود  دفاع کنند.  ما  هرگز  شما  را  تسلیم  مسلمانان  نخواهیمکرد  و  به  ترک  شما  نمی‏گوئیم.  اگر  با  شما  بجنگند  همراه  شما  با  مسلمانان  میجنگیم،  و  اگر  بیرونتانکنند  با  شما  بیرون میآییم.

در  باره  همین  موضوع  یزدان  بزرگوار  میفرماید:

( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لإخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ .لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ .لأنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ ....)

آیا  منافقانی  را  ندیدهای  که  پیوسته  به  برادران  کافر  اهل  کتاب  خود  میگویند:  هرگاه  شما  را  بیرون  کنند،  ما  هم  با  شما  بیرون  خواهیم  آمد،  و  هرگز  به  زیان  شما از سخن کسی  فرمانبرداری  نخواهیم  کرد،  و  اگر  با  شما  جنگ  و  پیکار  شود،  قطعاً  به  کمکتان  شتافته  و  یاریتان  خواهیم  داد.  خدا  گواهی  میدهد  که  آنان  دروغ  می‏گویند  (و  به  عهد  خود  وفا  نمیکنند).  هرگاه  اخراج  شوند  با  آنان  بیرون  نمیروند،  و  اگر  با  ایشان  جنگ  و  پیکار  شود،  به  کمکشان  نمیشتابند  و  یاریشان  نمیدهند،  و  اگر  هم  (فرضاً)  به  کمک  و  یاریشان  روند،  پشت  می‏کنند  و  میگریزند، و دیگر  کمک  و  یاری  نخواهند  شد  (و  خدا  ایشان  را  هلاک  میگرداند).  هراس  شما  در  سینههای  ایشان،  بیش  از  هراس  آنان  از  خدا  است! این  بدان  خاطر  است  که  ایشان  مردمان  نفهم  و  نادانی  هستند  (و  عظمت  خدای  را  درک  نمیکنند).      (حـشر/11-13) 

یهودیان  در  دژها  سنگر گرفتند.  پیغمبر  خدا  (ص)  دستور  داد  درختان  خرمای  ایشان  را  قطع کنند  و  بسوزانند.  فریاد  برآوردند:  ای  محمّد  تو که  از  فساد  و  تباهی  نهی  میکردی،  و  آن  را  مایه  ننگکسی  میدانستیکه  فساد  و  تباهی  میکرد،  پس  چرا  درختان  خرما  را  قطع  میکنی  وآنها  را  با  آتش  میسوزانی؟  در  پاسخ  بدینگفته  ایشان  این  فرموده  خدای  بزرگوار  نازل گـردید:

(مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ)  .

هر  درخت  خرمائی  را  که  بریدید،  یا  بر  پایهها  و  ریشههای  خود  برجای  گذاشتید،  به  فرمان  خدا  و  اجازه  او  بوده  است  (و  گناهی  متوجه  شما  مسلمانان  نمیباشد.  خدا  این  را  کرده  است)  تا  بیرونروندگان  (از دستورات الهی و منحرفان از شرائع آسـمانی) را خوار و رسوا گرداند.  (حشر/٥)

 هنگامیکه  محاصره  بیستوشش  شبانهروز  طولکشید،  یهودیان  از  وعده  منافقان  بدیشان  مایوس گردیدند،  و  خدا  ترس  و  هراس  را به دلهایشان انداخت. از پیغمبر خدا (ص) درخواست  کردند  به  تبعید  ایشان  اکتفاء کند  و  آنان  را  نکشد،  بدان  سان که  بنی  قینقاع  تبعید  شده  بودند.  (در  تفسیر  سوره  احـزاب  در  جزء  بیستویک  سبب  و  شرایط  و  ظروف  آن  را  بیان  داشتهایم). [1]آنان  میبایستی  تنها  چیزهائی  از  اموال  خـود  را  با  خود  بردارندکه  بر  شترها  بار کنند  و  ببرند  جز  اسلحه.  پیغمبر  خدا  (ص) این  امر  را  پذیرفت.  آنان  اموال  خود  را  بر  پشت  شتران  بار کردند،  و  چیزهائی  را  با  خـود  بردندکه  شتران  میتوانستند  ببرند.  کسانی  بودند  خانههایشان  را  ویران  میکردند  و  حتی  چوبهای  چهارچوب  درهایشان  را  نیز  بر  پـشت  شترهایشان  مینهادند  و  می‏بردند،  یا  این  که  خانههایشان  را  ویران  میکردند  تا  به  دست  مسلمانان  نیفتند.  مسلمانان  قبلاً  برخی  از  دیوارهائی  را  تخریب  نموده  بودندکه  یهودیان  در  زمان  محاصره  به  عنوان  سنگر  از  آنها  استفاده  میکردند.

در  باره  این  موضوع  یـزدان  سبحان  در  این  سوره  میفرماید:

( هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لأوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ .وَلَوْلا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ .ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ.(

او کسی  است  که  کافران  اهل  کتاب  را  در  نخستین  گردهمائی  (و لشکرکشی  مسلمانان  و  برخورد  با  ایشان  در  پیرامون  مدینه)  از  سرزمینشان  بیرون  راند  (و  به  خیبر  کوچاند).  شما  گمان  نمیبردید  که  آنـان  بیرون  روند،  و  ایشان  هم  گمان  میبردند  که  دژها  آنان  را  از  عذاب  خدا  به  دورمیدارد.اما  خدا  از حانبی  به  سراغشان  رفت  که  فکرش  نمیکردند  (از  آن  جانب  بر  آنان  بتازند).  به  دلهایشان  هراس  انداخت،  به  گونهای که عذاب میدهداگر  خداوند  ترک  دیار  را  برآنان  مقرر نمیکرد،  در  دنیا  ایشان  را  به  عذاب  (سختتر از  اخراج)  گرفتار مینمود.  (بدا  به  حالشان! گذشته  از  این  خفت  اخراج  دنیوی)  آنان در  آخرت  عذاب آتش  دوزخ  دارند.  این(کیفر  دنیوی  و  اخروی)  بدان  خاطر  است  که  آنان  با  خدا  و  پیغمبرش  دشمنی  ورزیدهاند،  و هرکس  با  خدا  دشمنی  ورزد  (خدا  او را  به اشد مجازات میرساند) چـرا که خدا سخت عذاب میدهد.    (حشر/2-4)

برخی  از  بنی  نضیر  رهسپار  خیبر  شدند.  برخی  از  ایشان  هم  به  سوی  شام  بارسفر  بربستند.  ازجمله  بزرگانیکه  رهسپار  خیبرگردیدند،  اینان  بودند:  سلام  پسر  ابوحقیق،  وکنانه  پسر  ربیع  پسر  ابوحقیق،  و  وحی  پسر  اخطب.  اینان  از  زمره کسانیندکه  در  تحریک  و  ترغیب  مشرکان  برای  جنگ  احزاب  با  مسلمانان،  و  در  واقعه  بنیقریظه  که  در  سوره احزاب  از  آن  سخن  رفته  است،  نـامشان  آمده  است.  بعضی  از آنان  هم  در فتح  خیبر که  در  سوره  فتح  از  آن  سخن  رفته  است  نامشان ذکر گردیده  است.  اموال  بنی  نضیر غنیمـت  ویژه  خدا  و  رسول  بود،  چون  مسـلمانان  اسبها  و  شترهایشان  را  در  آن  به  تاخت  در نیاورده  بودند  و یورش  نبرده  بودند.  این  بودکه  پیغمبر  خدا  (ص) غنیمت  بنینضیر  را  تنها  به  مهاجران  عطاء  فرمود  و  به  انصار  نداد  بجز  به  دو  نفر  فقیر  انصار  به  نامهای  سهل  پسر  حنیف،  و  ابودجانه  سماک  پسر  خرشه.  اینکار  بدان  خاطر  بودکه  مـهاجران  دارائی  نداشتند  و  تهیدست  بودند،  بعد  از  آنکه  اموال  و  دارائی  خود  را  در  مکه  رهاکرده  بودند  و  به  خاطر  عقیده  از  ملک  و  مال  خویش  دستکشیده  بودند.  انصار  ایشان  را  در  خانههای  خود  با  طیب  خاطر  والائی،  و  با  برادری  راستینی،  و  با  فداکاری  شگفتی،  جای  داده  بودند.  وقتی  که  همچون فرصتی  دستداد،  پیغمبرخدا (ص)با  سرعت  به  پایدار کردن  وسرو  سامان  بخشیدن  اوضاع  طبیعی  جامعه  اسلامی  پـرداخت،  تا  تهیدستان  اموال  با  دستهای  خود  و  با  دستهای  مومنان  خانههای  خویش  راویران  میکردند! ای  خردمندان!درس  عبرت بگیریدویژهای  داشته  باشند،  و  مال  و  ثـروت  فقط  در  میان  ثروتمندان  دور  نزند  و  دست  به  دست  نشود.  از  عنیمت  بنی  نضیر  چیزی  به  انصار  داده  نشد  جز  به  دو  نفر  فقیری  که به سبب تنگدستی مستحق  بودند...

در  باره  اموال  بنی  نضیر  برخیها گفتند  آنچه گفتند.  ارجح  اقوال  بیانگر  این  استکه  گویندگان  آن  گونه  سخنان،  منافقان  بودند.  خداوند  بزرگوار  راجع  بـدین  مساله  فرموده  است‌:

وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).

چـیزهائی  را  که  خداوند  از  دارائی  ایشان  (یعنی  بنینضیر)  به  پیغمبر  خود  ارمغان  داشته  است  شما  اسبانی  و شترانی  را  به  تاخت  در نیاوردهاید  (و با  جنگ  تصرف  ننمودهاید)  و  بلکه  خداوند  پیغمبران  خود  را بر هرکس که بخواهد چیره می‏گرداند، و خدا بر هر کاری توانا است.       (حشر/٦) 

پیغمبر  خدا  (ص)  به  انصار  فرمود:

(إن شئتم قسمتم للمهاجرین من أموالکم ودیارکم وشارکتموهم فی هذه الغنیمة . وإن شئتم کانت لکم دیارکم وأموالکم , ولم یقسم لکم شیء من الغنیمة )

اگر  میخواهید  میتوانید  اموالتان  و  خانههایتان  را  میان  خود  و  میان  مهاجران  تقسیم  کنید  و  در  این  غنیمت  با  ایشان  شریک  کردید.  و  اگر  میخواهید  میتوانید  خانههایتان  و  اموالتان  را  برای  خودتان  نگاه  دارید،  و  از  غنیمت  چیزی  میان  شما  تقسیم  نمیشود.

انصارگفتند:  بلکه  ما  بخشی  از  اموالمان  و  از  خانههایمان  را  میان  مهاجران  تقسیم  میکنیم،  و  غنیمت  را  تنها  بدیشان  میدهیم  و  در  آن  با  ایشان  شریک  نمیگردیم‌.

در  باره  همین  چیز،  این  فرموده  یزدان  بزرگوار  نازل  گردید.

(لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ .وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ).

همچـنین  غنائم از آن فقرای مهاجرینی  است  که  ازخانه  وکاشانه  و اموال  خود  بیرون رانده  شدهاند.  آن  کسانی  که فضل خدا  و خشنـودی اورا  میخواهند،  و خدا  و  پیغمبرش را  یاری میدهند.  اینان راستانند.آنانیکه  پیش  ازآمدن  مهاجران  خانه  و  کاشانه (آئین  اسـلام)  را  آماده  کردند  و  ایمان  را  (در  دل  خـود  استوار  داشتند)  کسانی  را  دوست  میدارند  که  به  پیش  ایشان  مهاجرت  کردهاند،  و  در  درون  احساس  و  رغبت  نیازی  نمی‏کنند  به  چیزهای  که  به  مهاجران  داده  شده  است،  و  ایشان  را  برخود  ترجیح  میدهند،  هرچند  که  خود  سخت  نیازمند  باشند.  کسـانی  که  از  بخل نفس  خود،  نگاهداری  و  مصون  و  محفوظ  کردند،  ایشان  قطعاً  رستگارند.     (حشر/ 8و9)

این  حادثهای  استکه  چنین  سورهای  در  باره  آن  نازل  گردیده  است،  و  نـصوص  این  سوره  بدان  تعلقگرفته  است.  در  این  راستا  خاتمه  سوره  نیز  سخن  میگوید،  خاتمهای که  مـومنان  را  مخاطب  قرار  میدهد،  چه  مومنانیکه  این  حادثه  را  مشاهدهکردهاند،  و  چه  مومنانیکه  بعد  ازآن  با  آن  آشنا  میشوند.  به  شیوهای  که  خاص  قرآن  در  تربیت  انسانها  با  ذکر  رخدادها،  و  پیرو  زدن  بر  آنها،  و  ارتباط  دادن  رخدادها  با  حقائق  بزرگ  و  کلی  است  ...  آنگاه  آهنگ  واپسین  سوره  درمیرسد  و  صفات  خدائی  را  ذکـر  میکندکه  مومنان  را  فریاد  میدارد  و  با  این  قرآن  با  ایشان  سخن  می‏گوید.  صفاتی  که کارا  و  موثر  در  این  جهان  هستند،  و  براساس  تصور  حقیقت  آنها،  ایمان  آگاه  و  هـوشیار  و  بینا،  پابرجا  و  استوار میگردد.

این  سوره  با  تسبیح  خدا  میآغازد  و  پایان  میپذیرد،  خدائیکه  آسمانها  و  زمین  متعلق  بدو  است،  و  چیره  و  کاربجا  است.  بدین  وسیله  انجام  و  فرجام  سوره  با  موضوع  آن،  و  با  دعوت  مومنان  به  تقوا  و  خشوع  و  تفکر  در  باره  اداره  امور  توسط  یزدان کاربجا،  هماهنگ  و  همآوا  میشود.

هماینک  با  نصوص  قرآنی  به  پیش  میرویم  تاببینیم  چگونه  حوادث  را  به  تصویر میکشند،  و چگونهدلها  و  درونها  را  با  این  حوادث  تربیت  میکنند  و  پرورش  میدهند  ...   

*

) سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ(  .

به  تسبیح  و  تقدیس  خدا  مشغولند  تمام  چیزهائی  که  در  آسمانها  و در  زمین  هستند،  و  خدا  چیره  کاربجا  است

با  این  حقیقتیکه  در  هستی  روی  داده  است  و  بوده  است،  حقیقت  تسبیح  و  تقدیس  خدا  توسط  هرچیزیکه  در  آسمانها  و  هر  چیزیکه  در  زمین  است،  و  تنزیه  و  تمجید  یزدان  توسط  همه  چیز  جهان،  این  سوره  میآغازد.  سرآغاز  این  سوره  داستان  اهلکتابی  را  بیان  میداردکه  یزدان سبحان ایشان را از خانه و کاشانههایشان  بیرون  مـیکند،  و  ملک  و  مالشان  را  به  مـومنانی  عطاء  میفرمایدکه  به  تسبیح  و  تقدیس  او  میپردازند  و  نامهای  خوب  خدا  را  ورد  زبان  مینمایند.

( وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ(  .

و  خدا  چیره  کار بجا  است‌.

خدا  نیرومند  است  و  میتواند  دوستان  خود  را  پیروز  گرداند،  ودشمنان  خود  را  نابود  نماید  ...   در  اداره  امور  جهان  و در  سنجش  و  نظم  و  نظام  آنکاربجا  است.  بودن  و  نبودن  وگردش  و  چرخش  هر  چیزی  دارای  فلسفه  ویژه  است‌.

*

آن  گاه  خبر  حادثهای  را  بیان  میداردکه  این  سوره  در  بارهاش  نازل  گردیده  است‌:

(هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لأوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ .وَلَوْلا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ .ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ).

 او  کسی  است  که  کافران  اهل  کتاب  را  در  نخستین  گردهمائی  (و  لشکرکشی  مسلمانان  و  برخورد  با  ایشان  در  پیرامون  مدینه)  از  سرزمینشان  بیرون  راند  (و  به  خیبر  کوچاند).  شما  گمان  نمیبردید  که  آنان  بیرون  روند،  و  ایشان  هم  گمان  میبردند  که  دژهایشان  آنان  را  از  عذاب  خدا  به  دور  میدارد.  امّا  خدا  از  جانبی  به  سراغشان  رفت  که  فکرش  نمیکردند  (از  آن  جـانب  بر  آنان  بتازند).  به  دلهایشان  هراس  انداخت،  به  گونهای  که  با  دستهای  خود  و  با  دستهای  مومنان  خانههای  خویش  را  ویران  میکردند! ای  خردمندان! درس  عبرت  بگیرید.  اگر  خداوند  ترک  دیار  را  بر  آنان  مقرر  نمیکرد،  در  دنیا  ایشان  را  به  عذاب  (سختتر  از  اخراج)  گرفتار  مینمود.  (بدا  به  حالشان! گذشته  از  این  خفت  اخراج  دنیوی)  آنان  در  آخرت  عذاب  آتش  دوزخ  دارند.  این  (کیفر  دنیوی  و  اخروی)  بدان  خاطر  است  که  آنان  با  خدا  و  پیغمبرش  دشمنی  ورزیدهاند،  و  هرکس  با  خدا  دشمنی  ورزد  (خدا  او  را  به  اشد  مجازات  میرساند)  چرا  که  خدا  سخت  عذاب  میدهد.

از  این  آیات متوجه  میشویمکه  خدا  کافران  اهلکتاب  را  در  نخستینگردهمآئی  از سرزمینشان  بیرون  رانده  است  وکوچانده  است.  خدا  میتواند  هر  چیزی  را  انجام  بدهد.  ساختار  تعبیر،  این  حقیقت  را  به  صورت  مستقیم  بیان  مینماید.  چنین  به  ذهن  میافکند که  یزدان  اخـراج  آنان  را  بر  عهدهگرفته  است  بدون  اینکهکار  مردمان  را  پرده  نمایش  قدرت  خود  نـماید! اخراج  شوندگان  را  به  سوی  سرزمینی  میراند  که  از  آنجا  گرد  آمدهاند.  دیگری  برگشتی  برای  آنان  به  سرزمینی  نیستکه  از  آنجا  بیرون  رانده  شدهاند.

کار  مستقیم  خدا  را  در  اخراج  ایشان  و  راندشان  و  کوچاندشان،  در  بند  دوم  آیه  تاکید  میکند:

(مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ)  .

شما  گمان  نمیبردید  که  آنان  بیرون  روند،  و  ایشان  هم  گمان  میبردند  که  دژهایشان  آنان  را  از  عذاب  خدا  به  دور  میدارد.

نه  شما  انتظار  داشتیدکه  آنان  بیرون  روند  و  بکوچند،  و  نه  ایشان  به  فکرشان  میرسیدکه  همچون  چیزی  بشود! آنان  آن  اندازه  نیرو  و  توان  در  دژهایشان  داشتندکه  شما  گمان  نمیبردید  که  ایشان  را  از  دژهایشان  بیرون  بـرانید  بدانگونه  که  رانده  و  کوچانده  شدند.  به  گونهای  این  نیرو  و  توان  ایشان  را گول  زد  و  مست  و  مغرور کردکه  نیرو  و  توان  خدا  را  فراموشکردند،  نیرو  و  توانیکه  دژها  جلو  آن  را  نمیگیرد.

(فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ )  .

خدا  از  جانبی  به  سراغشان  رفت  که  فکرش  نمیکردند  (از  آن  جانب  بر  آنان  بتازند).  به  دلهایشان  هراس  انداخت‌.

خدا  از  درون  خودشان  بر  آنان  تاخت! نه  از  بیرون  دژهایشان! از  درون  دلهایشان  بر  ایشان  تاخت  و  به  دلهایشان  هراس  انداخت.  این  بودکه  با  دستهای  خودشان  دژهایشان  را  بازکردند! خدا  بدیشان  نشان  داد  که  آنان  نمیتوانند  خود  را  نگاه  دارند،  و  قدرت  ندارند  بر  دلهایشان  حاکم  باشند.  ایشان  هرگز  با  اراده  و  تصمیم  خـود  نمیتوانند  خویشتن  را  از  دست  خدا  برهانند،  چه  رسد  به  اینکه  با  ساختمانها  و  دژهایشان  خویشتن  را  از  دست  خدا  برهانند.  آنان  حساب  همه  چیز  راکرده  بودند،  ولی  حساب  این  را  نکرده  بودندکه  از  درونشان  بر  ایشان  یورش  برده  شود  و  بر  آنان  تاخت  و  تاز  رود!

آنان  حساب  این  سو  و  این  جهت  را  نکرده  بودند،  سو  و  جهتیکه  خدا  از  آن  جانب  بر  ایشان  تاخت  و  تار  و  مارشان  ساخت.  به  همین  منوال  و  روال  است کاری که  خدا  میخواهد  انجام  بدهد.  از  سوئیکه  میداند  بدانجا  میرود،  و  از  جائیکه  مقدر  و  مقرر  میفرماید  بدان  جهت  رهسپار  میشود.  اوکه  از  هر  چیزی  آگاه  است.  او  که  بر  هر  چیزی  توانا  است.  دیگر  در  این  صورت  نه  به  سببی  و  نه  به  ابزاری  نیاز  دارد،  سبب  یا  ابزاریکه  مردمان  با  آن  آشنائی  دارند  و  بر  آن  توانایند.  چه  سبب  همـیشه  مهیا  و  آماده  است،  و  ابزار  پیوسته  در  دسـترس  است.  سبب  و  نتیجه،  ساختار  او  است،  و  ابزار  و  هدف،  آفریده او  است.  نه  سبب  و  نتیـجهای  بر  او  دشوار  میآید  و  سر  از  فرمانش  میپیچد،  و  نه  ابزار  و  هدفی  برای  او  سخت  و  ناممکن  و  ناشدنی  میشود  ...   او  چیره  و  توانا  و  فرزانه  وکاربجا  است  ...   کافران  اهلکتاب  در  دژهایشان  ماندند  و  در  آنجاها  سنگر  و  پناهگرفتند.  خدا  از  جانبی  بر  ایشان  تاختکهگمانش  نمیبردند  و  حساب  آن  را  نداشتند.  به  دلهایشان  هراس  انداخت.  در  خانهها  و  کاخهایشان  جایگرفتند  و  به  دفاع  پرداختند.  خداوند  بر  این  خانهها  وکاخها  ایشان  را  مسلط  و  مامورکرد  و  خـودشان  با  دستهایشان  خانهها  وکاخهایشان  را  ویران  میکردند،  و  به  مومنان  امکان  میدادند  بیایند  و  خانهها  وکاخهایشان  را  ویران  گردانند!:

(یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ). 

با  دستهای  خود  و  با  دستهای  مومنان  خانههای  خویش  را  ویران  میکردند

بدین  منوال  و بر این  روال،  داستان  رخدادکافران  اهل  کتاب،  با  این  تصویر  الهامبخش،  و  با  این  حرکت  مجسم،  پایان  میپذیرد  ...   یزدان  سبحان  از  فراسوی  دژها  بر  ایشان  میتازد،  و  دژها  به  سبب  عملکردهای  خودشان  سقوط  میکند.  افزون  بر  سقوط،  خودشان  دژهایشان  را  ویران  میکنند  و  مومنان  هم  آنها  را  فرو  میریزند و درهم میکوبند.

دراینجا  نخستین پیرو در سایه  همچون تصویری،  و  باآهنگ در میرسد.

(فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ)  .

ای  خردمندان! درس  عبرت  بگیرید.

این  صدائی  استکه  در میان  و در زمان  خود  بلند  میشود.  در  حالی  بهگوش  میرسدکه  دلها  برای  اندرز  گرفتن  آمادهاند  و  برای  درس  عبرت  آموختن  بازند.  آیه  بعدی  مقرر  میدارد که  اراده  خدا  درتنبیه  ایشان  به  هیچ  وجه گریبان  آنان  را  رها  نمیکند  و  ایشان  را  ازکیفر  و  بلائی  معاف  نمیداردکه  دردنیا  بدیشان  میرسد،  گذشته  از  آنچه  در  آخرت  در  انتظارشان  است‌:

(  وَلَوْلا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ).

اگر  خداوند  ترک  دیار  را  برآنان  مقرر نمیکرد،  در  دنیا  ایشان  را  به  عذاب  (سـختتر  از  اخراج)  گرفتار  مینمود.  (بدا  به  حالشان! گذشته  از  این  خفت  اخراج  دنیوی)  آنان  در  آخرت  عذاب  آتش  دوزخ  دارند.

این  یک  امر  مقرر  و  معین  استکه  عذاب  و  عقوبت  خدا  گریبانگیرشان  شود.  به  همین  شکلیکه  روی  داده  است  یا  به  صورت  دیگری.  اگر  خدا  تبعید  و کوچاندنشان  را  برنمیگزید،  با  عذاب  و  عقوبت  دیگری  شکنجه  و  عذابشان  میداد.  گذشته  از  عذابی  که  در  آخرت  انتظارشان  را  میکشد.  آنان  به  هر  حال  سزاوار  عذاب  خدا  به  شکلی  از  اشکال  عذاب  شدهاند!

(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ) .

این  (کیفر  دنیوی  و  اخروی)  بدان  خاطر  است  که  آنان  با  خدا  و  پیغمبرش  دشمنی  ورزیدهاند،  و  هرکس  با  خدا  دشمنی  ورزد  (خدا  او  را  به  اشد  مجازات  میرساند)  چرا  که  خدا  سخت  عذاب  میدهد.

مشاقه،  (که  مصدر  یشاق  است) بدین  معنی  استکه  آنان  شقی  یعنی  طرفی  و  جانبی  را  در پیش گیرند  جدای  از  شق،  یعنی  طرف  و  جانب  خدا  باشد.  خدا  طرف  و  جانب  خود  را  طرف  و  جانب  پیغمبرش  نموده  است،  بدانگاهکه  علت  سزاوار  عذابشان  را  در  سرآغاز  آیه  بیان  فرموده  است.  خدا  در  آخر آیه  تنها  به  دشمنانگی  ایشان  با  خدا  اکتفاءکرده  است.  چراکه  دشـمـنانگی  ایشان  با  خدا  مشتمل و متضمّن دشمنانگیآنان  با  پیغمبرشنیز  میباشد.گذشته  از  این،  دشمنان  یزدان  در  ناحیهای  رویاروی  خداوند  سبحان  میایستند  و  موضعگری  میکنند،  موضـعگیریایکه  خـودستائی  و  خودبزرگبینی  زشت  وپلشتی  درآن  پیدا  و  هویدا  است،وقتیکه  آفریدگان  رو در روی‌‌ آفریدگارمیایستند  و با  او  میرزمند! همچون  موضـعگیریای هراسانگیز و  خوفناک  است،  و  این  آفریدگان  ضعیف  و  ناچیز  خویشتن  را  در مـرض  خشم  خدا و  عذاب  و عقاب  او  قرار  میدهند،  خدائیکه  عذاب  و  عقاب  سختی  دارد.

بدین  منوال  و  بر این  روال،  حقیقت  سرنوشت  دشمنان  یزدان  در  هر  مکانی  و  در  هر  زمانیکه  باشند،  در  دلها  اسـرار  می پذیرد،  از  لابلای  سرنوشتکافران  اهل  کتاب،  و  از  لابلای  آنچه  بدان  سزاوار چنین  عذاب  و  عقابی  گردیدند.

نباید  از  یادمان  برود  و  باید  ببینیم  قرآن  یهودیان  بنی  نضیر  را  اینگونه  نامگذاری  مـیکند  و  اینگونه  مینامد:

(الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ )  .

کافران  اهل  کتاب.

تکرار  این  صفت  در  این  سوره  را  نیز  نباید  از  نظر  به  دور  بداریم.  چه  این  صفت  حقیقت  دارد.  زیرا  آنان  آئین  خدا  را در شکل والائی که  محمّد  (ص) آن  را  با خـود  به  ارمغان  آورده  بود  قبول  نداشتند،  آئینیکه  مدتها  بود  یهودیان  انتظار  آن  را  میکشیدند  و  چشم  به  راه  فرارسیدنش  بودند.  ذکر  این  صفت  در  عین  حـال  بیان  میداردکه  چرا  آنان  به  عذاب  و  عقابگرفتار  میآیند.  همچنین  این  صفت  فهم  و  شعور  مسلمانان  را  آگاه  و  بیدار  میکند  و  بدیشان  اطمینان  روحی  و  روانی  می‏بخشد،  بدان  گونه  که  دلهایشان  از  کاری  که  با  یهودیان  کردهاند،  و  از  شکنجه  و  عذابی  که  بدیشان  رساندهاند،  تسکین  پیدا  میکند  و  آرام  میگیرد  و  آرامش  مییابد.  در  این  صورت  ذکر  این  صفت  در  اینجا  مـقصود  و  مورد  نظر  است‌!

*

آنگاه  یزدان  جهان  مومنان  را  مطمئن  میسازد  بر  درستی  هرآن  چیزیکه  بر  سر  چنان  کافرانی  آوردهاند،  کافرانیکه  با  خدا  و  پیغمبر  جنگیدهاند.  چه  قطعکردن  درختان  خرماهایشان  و  چه  سوزاندن  و  آتش  زدن  نخلستانهایشان،  و  چه  رهاکردن  و  بر  سر  جای  باقی  گذاشتن  درختانشان.  همچنین  در  باره  بیان  حکم  خدا  در  این  راستا،  بدیشان  اطمــینان  میدهد.  چراکه  در  این  باره  به  دلها  و  درونهای  برخی  از  مسلمانان  دغدغه  و  نگرانی  افتاده بود:

(مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ).

هر  درخت  خـرمائی  را  که  بریدید،  یا  بر  پایهها  و  ریشههای  خود  برجای  گذاشتید،  به  فرمان  خدا  و  اجازه  او  بوده  است  (و  گناهی  متوجه  شما  مسلمانان  نمیباشد.  خدا  این  را  کرده  است)  تا  بیرونروندگان  (از  دستورات  الهی  و  منحرفان  از  شرائع  آسمانی)  را  خوار  و  رسوا  گرداند.

«لینه»:  نوع  خوب  درخت  خرما،  یا  نوع  ممتاز  آن  است.  در  آن  زمان  در  پیش  عربها  معروف  و  مشهور  بوده  است.  مسلمـانان  در  آن  زمان  برخی  از  درختان  خرمای  یهودیان  را  قطعکردند،  و  برخی  را بر جای گذاشتند.  دلهای  مومنان  از  قطعکردن  و  قطع  نکردن  درختان  خرما  به  دغدغه  و  نگرانی  افتاد.  آنان  پیش  از  این  حادثه  و  بـعد  از  آن  از  روی  نهادن  به  ویرانکردن  و  سوزاندن  نهی  شده  بودند  و  نهی  میگردند.  لذا  این  استثناء  به  توضیح  ویژهای  نیاز  پیدا کرد،  توضیحیکه  دلها  را  آرامکند  و  آرامش  بخشد.  این  بود  همچون  توضیحی  برایشان  میآید  و  انجام  همچونکاری  و  ترک  همچونکاری  را  به  اجازه  و  اذن  خدا  مرتبط  مینماید،  و  میگوید:  این  خدا  استکه  چنینکاری  را  با  دستهای  خودش  به  انجام  میرساند،  وآنچه  خـواسته  است  درآن  بشود  میشود،  و  قضا  و  قدر  خود  را  در  آن  به  اجراء  درمیآورد،  و  هر  چیزیکه  در  این  واقعه  شده  است  با  اجازه او  بوده  است  و انجام پذیرفته  است،و با انجام  آن خواسته  است  بیرونروندگان  از  دستورات  الـهی  و  منحرفان  از  شرائع  آسمـانی  را  خوار و  زبون  بدارد.  قطع  درختان  خرما،  ایشان  را  با  حسرت  و  آه  خوار و  زبون  میدارد،  و  به  ترک  آنهاگفتن  و  بر  جای  خود  رهاکردن  آنها  آنان  را  با  حسرت  و  آه  نابود  شدن  خوار  و  زبون  مینماید.  مشیت  و  اراده  خدا  در  فراسوی  هردو  تای  اینکار  و  آنکار،  به  طور  یکسـان  قرار  دارد.

بدین  وسیله  دلهای  نگران  و  پـریشان  مسلمانان  میآرامد،  و  سینههای  ایشان  از  نیش  خار  دغـدغه  و  وسـوسه  نجات  پیدا  میکند  و  بهبودی  می‏یابد.  خفا  هرچه  بخواهد  میکند،  و  مسلمانان  جز  پرده  اجراء  قدرت  خدا  نیستند،  و او  هرچه  بخواهد  بر روی  این  پرده  به  نمایش درمیآورد.

*

بند  دوم  این  سوره  درمیرسد  وحکم  غنیـمـتی  را  مقرر  میداردکه  آن  را  بهره  پیغمبرش  در  این  واقعه  نبوده  است،  و در امثال  آن  بهره  او میسازد  و بدو  ارمغان  مـیدارد،  غنیمتی که  مسلمانان  در  آن  نمیجنگد  و  نبرد  نمینمایند  ...   یعنی  رخدادهائیکه  دست  قدرت  خدا  آشکارا  و  مستقیم  و  بدون  پردهای  از  آفریدگانش  آنها  را  بسان  این  واقعه  به  انجام  مـیرساند:  

(وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ .مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأغْنِیَاءِ مِنْکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ .لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ .وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ .وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ )‌.

چیزهائی  را  که  خداوند  از  دارائی  ایشان  (یعنی  بنینضیر)  به  پیغمبر  خود  ارمغان  داشته  است  شما  اسبانی  و  شترانی  را  به  تاخت  در نیاوردهاید  (و  با  جنگ  تصرف  ننمودهاید)  و  بلکه  خداوند  پیغمبران  خود  را  بر  هرکس  که  بخواهد  چیره  می‏گرداند،  و  خدا  بر  هر  کاری  توانا  است.  چیزهائی  را  که  خداوند  از  اهالی  این  آبادیها  به  پیغمبرش  ارمغان  داشته  است،  متعلق  به  خدا  و  پیغمبر  و  خویشاوندان  (پیغمبر)  و  یتیمان  و  مستمندان  و  مسافران  در  راه  مانده  میباشد.  این  بدان  خاطر  است  که  اموال  تنها  در  میان  اشخاص  ثروتمند  شما  دست  به  دست  نگردد  (و  نیازمندان  از  آن  محروم  نشوند).  چیزهائی  را  که  پیغمبر  برای  شما  (از  احکام  الهی)  آورده  است  اجراء  کنید،  و  از  چیزهائی  که  شما  را  از  آن  بازداشته  است،  دست  بکشید.  از  خدا  بترسید  که  خـدا  عقوبت  سختی  دارد.  همچنین  غنائم  از  آن  فقرای  مهاجرینی  است  که  از  خانه  و  کاشانه  و  اموال  خود  بیرون  رانده  شدهاند.  آن  کسانی  که  فضل  خدا  و  خشنودی  او  را  میخواهند،  و  خدا  و  پیغمبرش  را  یاری  میدهند.  اینان  راستانند.  آنانی  که  پیش  از  آمدن  مهاجران  خانه  و  کاشانه (آئین  اسلام)  را  آماده  کردند  و  ایمان  را  (در  دل  خود  استوار  داشتند)  کسانی را  دوست  میدارند  که  به  پیش  ایشان  مهاجرت  کردهاند،  و  در  درون  احساس  و  رغبت  نیازی  نمی‏کنند  به  چیزهائی  که  به  مهاجران  داده  شده  است،  و  ایشان  را  بر  خود  ترجیح  میدهند،  هرچند  که  خود  سخت  نیازمند  باشند.  کسانی  که  از  بخل  نفس  خود،  نگاهداری  و  مصون  و  محفوظ  گردند،  ایشان  قطعاً  رستگارند.  کسانی  که  پس  از  مهاجرین  و  انصار  به  دنیا  میآیند،  میگویند:  پروردگارا! ما  را  و  برادران  ما  را  که  در  ایمان  آوردن  بر  ما  پیشی  گرفتهاند  بیامرز.  و  کینهای  نسبت  به  مومنان  در  دلهایمان  جای  مده،  پروردگارا! تو  دارای  رافت  و  رحمت  فراوانی  هستی‌.

این  آیاتیکه  حکم  خدا  را  در  باره  این  چنین  غنیمتی  و  امثال  آن  بیان  و  روشی  می‏گرداند،  در  عین  حال  توصیفی  از  احوال  و  اوضاعگروه  مسلمانانی  را  به  تصویر  میکشند که  در  روزگار  نزول  این  آیات  میزیستهاند  و  مخاطبان  آنها  بودهاند.  از  دیگر  سو  سرشت  ملت  مسلمان  را  در  طول  زمانها  و  دورانهای  متوالی  بیان  میدارند،  و  ویژگیهای  برجسته‏ای  را  ذکـر  مینمایندکه  ملت  مسلمان  در  پرتو  آن  ویژگیها  با  یکدیگر  پیوند  می‏یابند  و  در  طول  روزگاران  با  همدیگر  متحد  و  متفق  میشوند،.و  نسلی  از  نسلی  نمیگسلد،  و  قومی  از  قومی  جدا  نمیشود  و  فردی  از  فردی  دور  نمیافتد،  در  طول  ازمنه  و  عصوریکه  نسلها  در  آنها  در  همه  سرزمینها  و  مکانها  پیاپی  مـیآیند  و  مـیروند  و  جایگزین  یکدیگر  میکردند.  این  حقیقت  بزرگی  است  که  باید  در برابر  آن  بسی  با  تدبر  و  تفکر  ژرف  ایستاد...

 (وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (.

چیزهائی  را  که  خداوند  از  دارائی  ایشان  (یعنی  بنینضیر)  به  پیغمبر  خود  ارمغان  داشته  است  شما  اسبانی  و  شترانی  را  به  تاخت  درنیاوردهاید  (و  با  جنگ  تصرف  ننمودهاید)  و  بلکه  خداوند  پیغمبران  خود  را  بر  هرکس  که  بخواهد  چیره  می‏گرداند،  و  خدا  بر  هر  کاری  توانا  است‌.

«‌ایجاف»:  مصدر  فعل  «آو جفتم»  به  معنی  تاختن  و  به  جولان  درآوردن  است.  «رکاب»:  شتران.  این  آیه  به  مسلمانان  تذکر  میدهدکه  این  غنیمتی  راکه  بنینضیر  از  خود  برجای گذاشتهاند  آنان  اسبانی  را  برای  به  دست  آوردنش  به  تاخت  درنیاوردهاند،  و  شترانی  را  به  سویش  به  سرعت  و  شتاب  نینداختهاند.  پس  حکـم  آن  حکـم  غنیمت  معمولی  نیست،  غنیمتیکه  خدا چهارپنجم  آن  را  به  مسلمانان  داده  است،  و  فقط  یکپنجم  آن  را  برای  خدا  و  پیغمبر  و  خویشاوندان  او  و  یتیمان  و  مستمندان  و  مسافران  وامانده  در  راه،  در  نظرگرفته  است  و  برجای  گذاشته  است،  همان  گونهکه  در  غنائم  بدر کبری،  خدا  حکم  صادر  فرموده  است.  خداوند  همه  این  غنیمت  یعنی  فیء  را  به  خدا  و  پیغمبر  و  خویشاوندانش  و  یتیمان  و  مستمندان  و  مسافران  وامانده  در  راه  داده  است.  پیغمبر  (ص) استکه  در  همه  این  اموال  و  تعیین  سهمها  دخالت  و  تصرف  میکند  و  آنگونهکه  بخواهد  به  مصرف  میرساند.  خویشاوندان  مذکور  در  این  دو  آیه،  خویشاوندان  پیغمبر  خدا  (ص) هستند.  زیرا  زکات  برای  آنان  حلال  نیست،  و  بدین  خاطر  در  زکات  سهمی  بدیشان  تعلق  نمیگیرد،  و  پیغمبر  (ص)  هم  از  خود  ارثی  برجای  نمیگذارد.  این  استکه  خویشاوندانش  از  اموال  او  چیزی  به  ارث  نمیبرند  و  نصیبی  ندارند.  از  جمله  کسانیکه  از  غنیمت  بهرهمند  مـیشوند  فقراء [2]  هستند،  آن  کسانیکه  تهیدست  بوده  و  منبع  درآمدی  ندارند.  بدین  جهت  یزدان  مهربان  از  یکپنجم  غنائم  سهمی  را  بدیشان  اختصاص  داده  است،  همانگونه که  از  این  فیء  و  امثال  آن  برایشان  سهمی  قرار  داده  است.  و  امّا بقیه گروهها  و  دستهها  و  سائر  موارد،  برنامه  آنـها  معروف  و  معلوم  است،  و  پیغمبر  (ص) آنگونهکه  بخواهد  در  آنها  دخل  و  تصرف  مینماید.

این  حکم  فیء  استکه  این  آیات  آن  را  تعیین  و  تبیین  مینماید.  ولیکن  این  آیات  به  ذکر  حکم  و  علت  نزدیک  آن  بسنده  نمیکند.  بلکهدلها  را  متوجه  حقیقت بزرگ دیگری مینماید:

(وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ).

و  بلکه  خداوند  پپغمبران  خود  را  بر  هرکس  که  بخواهد  چیره  می‏گرداند.

این  حکم،  قضا  و  قدر  یزدان  است.  پیغمبران  هم  بخـشی  از  این  قضـا  و  قدرند،  قضا  و  قدریکه  یزدان  آن  را  بر  هرکس که  بخواهد  مسلط  و  چیره  میگرداند.

( وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ)

خدا  بر  هر  کاری  توانا  است‌.

این  وسیله،کار  و  بار  پیغمبران  با  قضا  و  قدر  مستقیم  و  بدون  واسطه  یزدان  سبحان  پیوند  پیدا  میکند،  و  جای  و  مکان  آنان  در  دولاب  وگردونه  چرخنده  قضـا  و  قدر،  مشخص  و  معین  می‏گردد.  روشن  میشودکه  آنان  -  هرچندکه  انسان  هستند  -  با  اراده  و  مشیت  خدا  تماس  محکم  ویژه  و  پیوند  استوار  خاصی  دارند،  و  این  تماس  و پیوند  محکم  و  استوار برایشان  نقش  مشخص  و معینی  در  محقق  ساختن  و  پیادهکردن  قضا  و  قدر  یزدان  در  زمین  تعیین  میکند.  این  استکه  ایشان  در  برابر  هوا  و  هوس  و آرزو و  خواست  خودشان  حرکت  نمیکنند  و  به  تلاش  نمیپردازند،  و  برای  خودشان  و  به  حساب  خودشان  چیزی  نمیگیرند  یا  ادعائی  نمیکنند،  و  نمیجنگند  و  نمیرزمند  یا  نمینشینند  و  واپس  نمیکشند،  و  دشمنی  نمیورزند  یا  صلح  و  ساز  نمیکنند،  مگر  برای  محقق  ساختن  و  پیادهکردن  گوشهای  از  قضا  و  قدر  الهی  در  زمین،  قضا  و  قدری که  مربوط  بدیشان  و  واگذار  به کارهایشان  و  مرتبط  با  عملکردها  و  سعـی  و  تلاشهای  ایشان  است.  در  پشت  سر  و  در  فراسوی  همه  اینها  خدا  استکه  انجامدهنده کارها  است،  و  او  بر  هر  چیزی  توانا  است‌.

(مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأغْنِیَاءِ مِنْکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ )  .

چیزهائی  را  که  خداوند  از  اهالی  این  آبادیها  به  پیغمبرش  ارمغان  داشته  است،  متعلق  به  خدا  و  پیغـمبر  و  خویشاوندان  (پیغمبر)  و  یتیمان  و  مستمندان  و  مسافران  در  راه  مانده  میباشد.  این  بدان  خاطر  است  که  اموال  تنها  در  میان  اشخاص  ثروتمند  شما  دست به دست نگردد (و  نیازمندان  از  آن  محروم  نشوند).  چیزهائیرا  که  پیغمبر  برای شما  (ازاحکام  الهی)آورده  است  اجراء  کنید،  و  از  چیزهائی  که  شما  را  از  آن  بازداشته  است،  دست  بکشید.  از  خدا  بترسید  که  خدا  عقوبت  سختی  دارد.

اینآیه  حکمی  را  روشن  میسازدکه  به  طور مفصل  از  آن  سخن گفتیم.  آنگاه  این  آیه  علت  همچون  تقسیـمی  را  بیان  میدارد،  و  با  بیان  آن،  قانون  بزرگی  از قوانین  نظام  اقتصادی  و  سیستم  اجتماعی  در  جامعه  اسلامی  را  وضع  میکند:

(کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأغْنِیَاءِ مِنْکُمْ).

این  بدان  خاطر  است  که  اموال  تنها  در  میان  اشخاص  ثروتمند  دست  به  دست  نگردد  (و  نیازمندان  از  آن  محروم  نشوند).

همچنین  این  آیه،  قانون  بزرگی  را  در  قانونگذاری  جامعه  اسلامی  بنیاد  مینهد:

(وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا

چیزهائی  را  که  پیغمبر  برای  شما  (از  احکام  الهی)  آورده  است  اجراء  کنید،  و  از  چیزهائی  که  شما  را  از  آن  بازداشته  است،  دست  بکشید.

هر چندکه  این  دو  قانون  به  مناسبت  فیء  و  تقسیم  آن  ذکر  گردیدهاند،  ولی  این  دو  قانون  از  حد  و  مرز  این  حادثه  فراتر  میروند  و  به  ابعاد  فراخ  و  فراوانی  در  اصول  و  بنیاد  نظام  و  سیستم  اجتماعی  اسلام  سر  میکشند  و  در میرسند.

قانون  نخستین،  قانون  سیستم  اقتصادی  است.  این  قانون  بیانگر  بخش  بزرگی  از  اصول  و  ارکان  دیدگاه  اقتصادی  در  اسلام  است.  در  این  دیدگاه،  مالکیت  فردی  به  رسمیت  شناخته  شده  است  و  بدان  اعتراف گردیده  است،  ولی  محدود  به  این  قاعده  شده  است.  این  قاعده  که  دارائی  و  اموال  میان ثروتمندان  دست  به  دست  نشود  و  بس  و فقراء  و مستمندان  ازآن  بیبهره  و بـینصیب  نگردند،  و  بلکه  بدان  دسترسی  پیدا کنند.  هر  حال  و  وضعی که  بدین  نتیجه  بینجامدکه  دارائی  و  اموال  تنها  در میان ثروتمندان  دست  به دست  شود و به  چرخ  و  گردش  درآید،  حال  و وضعی  استکه  با  دیدگاه  اقتصادی  اسلامی  مخالفت  دارد،  همانگونه که  با  هدفی  از  اهداف  نظم  و  نظام کـلی  اجتماعی  مخالفت  دارد.  جملگی  تماسها  و ارتباطات  و  معاملات  در  جامعه  اسلامی  بایدکه  بهگونهای  تهیه  و تنظیم  شود که  همچون  حال و  وضعی  را  پدید نیاورد،  و  بر همچون  حال  و  وضعی  اگر  درمیان  باشد  ماندگار نگردد  و  باقی  نماند.  اسلام  عملاً  نظام  و  سیستم  خود  را  بر اساس  این  قانون،  پابرجا  و  استوار  داشته  است.  اسلام  زکات  را  واجب  نمـوده  است.  از  اصل  سرمایهها  و  دارائیهای  نقدی  دو  و  نیم  درصد  (% 5/2)،  و  در  سائر  محصـولات  و  غلات  و  درآمدها  ده  درصد  (١٠ %)  یا  پنج  درصد  (%  ٥)  باید  زکات  داد.  معادل  اینها  هم  در  چهارپایان  زکات  پرداخت  میشود.  در  منابع  و  معادنکه گنجها  و گنجینههای  زمین  هستند  همسان  سرمایه  و  دارائی  نقدی  زکات  تعلق  می‏گیرد،  یعنی  % 5/2 اینها  هم  سهمها  و  نسبت‏های  زیاد  و  فراوانی  است‌.

اسلام  چهار پنجم  غنیمت  را  به  مجاهدان  میدهد،  چه  فقیر  باشند  و  چه  ثروتمند.  در  صورتیکه  فیء  را  به  طورکلی  به  فقراء  و  تهیدستان  میدهد.  اسلام  نظام  و  سیستم  گزیده  خود  را  در  اجاره  دادن  زمین  بر  مزارعه [3]  استوار  داشته  استکه  شریک  شدن  صاحب  زمین  وکشاورز  در  محصولات  و  غلات  زمین  است.  اسلام  این  حق  را  به  پیشوای  مسلمانان  داده  استکه  مازاد  اموال  ثروتمندان  را  دریافت  دارد  و  آن  را  به  فقراء  و  تهیدستان  برگرداند.  همچنین  اسلام  به  پیشوای  مسلـمانان  این  حق  را  میدهدکه  در  وقت کسر بودجه  و  تهی  بودن  بیتالمال،  در  اموال  ثروتمندان  تصرفکند  و  وظیفه  و  تکلیفی  را  تعیین  نماید.  اسلام  احتکار  و  ربا  را  حرام کرده  است.  احتکار  و  ربا  دو  وسیله  اصلی  دست  به  دست  شدن  اموال  در  میان  ثروتــمندان  بوده  و  دارائی  را  تنها  در  میان  ثروتمندان  به  چرخش  و گردش  درمیآورد.  اسلام  به  طورکلی  نظام  و  سیستم  اجتماعی  خـود  را  به  گونهای  استوار  و  برقرار  داشته  استکه  این  قـانون  بزرگ  را  تحقق  بخشد  و  پیادهکند،  قانون  بزرگیکه  قید  واقـعی  و  بند  حقیقی  برای  حق  مالکیت  فردی،  درکنار  سائر  قیدها  و  بندهای  دیگر  است.     [4] 

بدین  خاطر  نظام  و  سیستم  اسلامـی  نظام  و  سیستمی  استکه  مالکیت  فردی  را  آزاد  و  مباح  میشمارد،  ولیکن  نظام  و  سیـستم  سرمایهداری  نمی‏باشد،  و  نظام  و  سیستم  سرمایهداری  هم  از  نظام  و  سیستم  اسـلامی  برگرفته  نشده  است  و  از  آنانتقال  پیدا  نکرده  است.  چه  نظام  و سیستم  سرمایهداری  اصلاً  بدون  ربا  و  بدون  احتکار  نیست.  بلکه  نظام  و  سیستم  اسلام،  نظام  و  سیستم  مستقلو  خاصی  استکه  از  جانب  خداوند  کاربجا  وآگاه  تهیه  و  ارمغانگردیده  است.  تنها  و  جدا  پدید  آمده  است،  و  تنها  و  جدا  حرکتکرده  است  و  به  پیش  رفته  است،  وتنها  و  جدا  تا  به  امروز  باقی  مـانده  است،  به  عنوان  نظام  و  سیستم  منحصر  به  فردیکه  همه  گوشه  وکنار  آن  هماهنگ  و  همآوا  است  و  دارای  حقوق  و  وظائف  متعادل  است.  هماهنگ  و  همآوا  است  بسان  هماهنگی  و  همآوائی  سراسر  جهان  هستی،  از  آن  زمان  که  از  سوی  آفریدگار  هستی  پائین  آمده  است.  هستی  هماهنگ  و  همآوا  و  موزون  و  متعادل  است‌.

و  امّا  قانون  دومکه  قانون  دریافت  شریف  از  سرچشمه  یگانه  است‌:

(وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا

چیزهائی  را  که  پیغمبر  برای  شما  (از  احکام  الهی)  آورده  است  اجراء  کنید،  و  از  چیزهائی  که  شما  را  از  آن  بازداشته  است،  دست  بکشید.

این  قانون  هم  دیدگاه  قانونمندی  اسلامی  را  مجسم  میسازد.  سلطه قانون  در  اسلام  سرچشمــه  مـیگیرد  از  اینکه  شریعت  را  پیغـمـبر  (ص)به  شکل  قرآن  یا  سنت  با  خود  به  ارمغان آورده  است.  همه  ملت  وجـود  پیشوا  و  رهبر  بسان  ایشان  نمیتوانند  با  چیزی  مخالفت  ورزند  کهپیغمبر  (ص) آن  را  به  ارمغانآورده  است.  هرگاه  چیزی  قانونگرددکه  با  چیزی  مخالفت  داشته  باشدکه  پیغمبر  (ص)آن  را  با  خود  به  ارمـغانآورده  است،  چنین  شریعـتی  سلطهای  ندارد  و  بدان  توجه  نمی‏گردد.  زیرا  سند  معتبر نخستین  را  از  دست  مـیدهد،  سند  معتبر  نخستینیکه  سلطه  خود  را  از  آن  دریافت  میدارد  ...   این  دیدگاه  با  همـه  دیدگاههای  قانونگذاری  بشری  فرق  دارد.  چراکه  ملت  را  سرچشمه  سلطهها  مـیسازد.  بدین  معنی که  ملت  حق  خواهد  داشت  برای  خـود  هرچه  را  مـیخواهد  وضع  و  قانوگذاریکند،  و  هرچه  را  وضع  و  قانونگذاری  میکند  دارای  سلطه  خواهـد  بود.  در  صورتیکه  سرچشمه  سلطهها  در  اسلام  شریعت  خدا  است،  شریعتیکه  پیغمبر  (ص) آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده  است،  و  اعضاء  ملت  بر  همچون  شریعتی  ماندگار  میمانند  و  از  آن  پاسداری  میکنند  و  آن  را  اجـراء  مینمــایند.  پیشوا  هم  در  این  راستا  نماینده  ملت  است  و  باید  همچون  ایشان  رفتارکند.  حقوق  ملت  هم  منحصر به  همین  بگردد.  پس  ملت  حق  ندارد  با  چیزی  مخالفت  کندکه  پیغمبر  (ص) آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده  است  در  هرگونه  قانونگذاریایکه  نموده  است‌.

ولی  وقتیکه  درنصوص  وآیاتیکه  پیغمبر  با  خـود  به  ارمغان  آورده  است  در  باره کاریکه  برای  ملت  روی  داده  است  چیزی  نباشد،  راه  چاره  ملـت  این  است  بـرای  خود  قانونگذاری کند  قانونی  راکه  با  اصلی  و  رکنی  از  اصـول  و  ارکان  آنچه  پیغمـبر  (ص) با  خـود  به  ارمغان آورده  است  مخالفت  نداشته  باشد.  این  هم  دیدگاه  پیشین  را  نقض  نمیکند،  و  بلکه  همچون  چیزی  فرع  آن  دیدگاه  بشمار  میاید.  اصل  قضیه  در  هرگونه  قانونیکه  وضع  میشود  این  است  با  چیزیکه  پیغمبر  (ص)  به  ارمغان  آورده  است  مخالف  نباشد،  اگر  نصی  وجود  دارد.  اگر  هم  نصی  در  مسالهای  وجود  نداشته  باشد  با  اصلی  از  اصولی که  پیغمبر  (ص)  با  خود  به  ارمغان  آورده  است  ضد  و  نقیض  نیفتد.  سلطه  و  قدرت  ملت  - و  پیشوای  جانشین  ملت  - محدود  و  منحصر  به  همین  حدود  و  ثغور  است.  اسلام  نظام  و  سیستمی بی نظیر  و  بیهمتائی  است  و  هیچگونه  نظام  و  سیستم  دیگریکه  انسانها  از  نظامها  و  سیستمها  وضع کردهاند  و  پدید  آوردهاند  و  با  آنها  آشنا  شدهاند  و  بودهاند،  با  آن  برابری  نمیکند  و  همطراز  نمیگردد.  اسلام  نظام  و  سیستمی  استکه  قانونگذاری  برای  انسانها  را  با  قانون کل  جهان  هستی  ارتباط  میدهد،  و  میان  قانون  جهان  هستیکه  خدا  ان  را  برای  جهان  هستی  وضع  فرموده  است،  و  میان  قانونیکه  از  جانب  خدا  امده  است  و  بر  انسانها  فرمانروائی  میکند،  هماهنگی  و  هماوائی  برقرار  میسازد.  تا  بدین  وسیله  قانون  انسانها  با  قانون  جهان  هستی  برخورد  نکند  و  مخالف  نیفتد،  و  به  سبب  برخورد  و  مخالفت  قانون  جهان  و  قانون  انسان،  مردمان  بدبخت  شوند  یا  درهم  شکنند  و  یا  تلاش  وکوشش  آنان  به  هدر  رود  و  باد  هوا  شود! این  آیه  این  دو  قانون  را  در  دلهای  مومنان  به  سرچشمه  اصلی  خودشان  ارتباط  و  پیوند  میدهد  ...   و  آن  خدا  است  ...   ایشان  را  به  سوی  پرهیزگاری  فرا میخواند،  و  آنان  را  از  عذاب  خدا  میترساند:

وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (

از  خدا  بترسید  که  خدا  عقوبت  سختی  دارد.

این  همان  ضمانت  بزرگی  استکه  نمیتوان  آن  راگول  زد  و  با  آن  به  نیرنگ  پرداخت،  وگزیری  وگریزی  از  آن  میسر  نیست.  مومنان  میدانستند که  یزدان  جهان  آگاه  از  رازهای  ایشان  است،  و  از  اعمال  و  افعال  ایشان  باخبر  است،  و  بازگشت  به  سوی  او  است.  مومنان  میدانستند  که  خدا  دارای  عذاب  و  عقاب  سخت  و  شدید  است.  مومنان  میدانستند که  آنان  موظف  و  مکلف  هستند  بدانندکه  دارائی  و  ثروت  نباید  تنها  در  میان  ثروتمندانشان  ردو  بدل  و  دست  به  دست  شود.  آنان  باید  چیزی  را  با  دل  و  جان  و رضا  و رغبت  بپذیرند  و  برگیرند که  پیغمبر  (ص) برایشان  به  ارمغان  آورده  است،  و  باید  ایشان  از  چیزی  دست  بردارند  و  دست  بکشند که  آنان  را  از  آن  نهیکرده  است  و  بازداشته  است،  بدون  اینکه  سهلانگاریکنند  و  رخصت  بطلبند.  چه  آنان  روز  سختی  در پیش  دارند.

تقسیم  فیء  بنی  نضیر  فقط  در  میان  مهاجران،  بجز دو  نفر  از  انصار،  اجراء کردن  قانون  ویژه  فیء  بود،  و  برای  پیاده  کردن  قانون‌:

(کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأغْنِیَاءِ مِنْکُمْ).

این  بدان  خاطر  است  که  اموال  تنها  در  میان  اشخاص  ثـروتمند  دست  به  دست  نگردد  (و  نیازمندان  از  آن  محــروم  نشوند).

انجامگرفت  ...   و  امّا  حکم  عام  و  هـمـگانی  این  استکه  به  همه  فقراء  و  مستمندان  داده  شود،  اعم  از  مهاجران  و  انصار،  وکسانیکه  پس  از  ایشان  در  میان  نسلهای  آینده  پای  به  قید  حیات  می‏گذارند.  این  قانون  را  آیات  بعدیکه  در  روند  سوره  میآیند،  در بر  دارند.

ولی  قرآن  احکـام  را  خشک  و  جداگانه  ذکر  نمـیکند.  بلکه  احکام  را  در  فضـای  زندهای  بیان  میدارد،  فضای  زندهای که  زندگان  در  آن  از  همدیگر  میشنوند  و  به  یکدیگر  پاسخ  می‏گویند.  بدین  خاطر  قرآن  هریک  از  این  سه گروه  را  احاطه  میکند  با  صفات  واقعی  و  زندهایکه  دارند  و  سرشت  و  حقیقت  آنان  را  به  تصویر  میزند،  و  حکم  را  زنده  معین  و  مشخص  میدارد،  حکمیکه  با  این  زندهها  دستاندر کار  میشود:

لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ )٠

همچنین  غنائم  از  آن  فقرای  مهاجرینی  است  که  از  خانه  و  کاشانه  و  اموال  خود  بیرون  رانده  شدهاند.  آن  کسانی  که  فضل  خدا  و  خشنودی  او  را  میخواهند،  و  خدا  و  پیغمبرش  را  یاری  میدهند.  اینان  راستانند.

این  تصویر  صادقانهای  استکه  مهمترین  سیماها  و  قیافههای  بارز  و  برجسته  مهاجران  در  آن  نمودار  و  پدیدار  میآید  ...   مهاجرانیکه  از  خانههایشان  و  از  میان  اموالشان  اخراج  گردیدهاند  و  رانده  شدهاند.  باعث  این  اخراج گردیدن  و  رانده  شدن،  اذیت  و  آزار  و  شکنجه  و  فشار  و  بدرفتاری  خویشاوندانشان  و  قوم  و  قبیله  خودشان  در  مکه  بود.گناهی  جز  این  نداشتندکه  میگفتند:  خداوندگار  ما  خدا  است  و  بس  ...   آنها  از  مکه  بیرون  آمدند  و  خانه  وکاشانه  و  دارائی  و  اموال  خود  را  رها کردند  و  به  ترک  آنها گفتند:

) یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا).

فضل  و  لطف  خدا  را  و  خشنودی  اورا  میجویند  و  میخواهند

تکیه  و  اعتمادشان  بر  خدا  و  به  خدا  است.  فضل  و  لطف  خدا  را  میجـویند  و  رضا  و  خشنودی  او  را  میخواهند.  پناه  و  پناه گاهی  جز  خدا،  و  آستانهای  جز  بارگاه  الله  ندارند  ...   آنان  هرچند  رانده  و  مانده  وکم  و  اندک  هستند،  ولی‌:

(وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ

خدا  و  پیغمبرش  را  یاری  میدهند.

خدا  و  پیغمبرش  را  یاری  میدهند  با  دلهایشان  و  با  شمشیرهایشان  در  دشوارترین  و  سختترین  ساعتها،  و  در  تنگترین  و  پرفشارترین  وقتها .  چراکه‌:

(أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ )٠

آنان  واقعاً  ایمان  دارند  و  راست  و  درست  هستند.

کسانیندکه  واژه  ایمان  را  با  زبانهایشان  میگویند،  و  با  اعمالشان  آن  را  تصدیق  میکنند.  آنان  با  خدا  راست  و  درست  هستند  در  اینکه  میگویند  خدا  را  برمیگزینند،  و  ایشان  با  پیغمبرش  راست  و  درست  هستند  در  اینکه  میگویند  از  او  پیروی  میکنند،  و  آنان  با  حق  راست  و  درست  هستند  در  اینکه  ایشان  تصویری  از  حق  هستند،  تصویریکه  بر  روی  زمین  حرکت  میکند  و  مردمان  آن  را  می‏بینند!      

(وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )٠

آنانی  که  پیش  از  آمدن  مهاجران  خانه  و  کاشانه  (آئین  اسلام)  را  آماده  کردند  و  ایمان  را  (در  دل  خود  استوار  داشتند)  کسانی  را  دوست  میدارند  که  به  پیش  ایشـان  مهاجرت  کردهاند، و در  درون  احساس  و  رغبت  نیازی  نمیکنند  به  چیزهائی  که  به  مهاجران  داده  شده  است،  و  ایشان  را  بر  خود  تـرجیح  میدهند،  هرچند  که  خود  سخت  نیازمند  باشند.  کسانی  کـه  از  بخل  نفس  خود،  نگاهداری  و  مصون  و  محفوظ  گردند،  ایشان  قطعاً  رستگارند.

این  تصویر  نیز  بسان  تصویر  پیشین،  تصویر  رخشان  و  درخشان  راستینی  است،  و  مهمترین  سیماهای  ممتاز  انصار  را  برجسته  و  آشکار  نشان  میدهد.  این گروه  از  مردمان  منحصر  به  فرد  در  صفات  و  خصـالی  هستند،  و  به  افقها  وکرانههائی  رسیدهاند،  اگر  عملاً  دیده  نمیشدند  و  با  چشم  سر  رویت  نـمیگردیدند،  مردمان  آنان  را  خواب‏های  شیرین  و  بلندپروازانه،  و  رویـاهای  شگفت  بالدار  و  پرنده  در  آسمان  خیال،  و  نـمونههای  والا  و  بالائی  میانگاشتند  که  خیالبافیها  وگمانهای  بلندپرواز،  آنها  را  آراسته  و  پیراستهکرده  است  و  ساخته  و  پرداخته  نموده  است!

(وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ ).

آنانی  که  پیش  از  آمدن  مهاجران  خانه  و  کاشانه  (آئین  اسلام)  را  آماده  کردند.

یعنی  سرای  هجرت که  یثرب  نام  داشت  و  بعدها  مدینه  الرسول  (ص)  نامیده  شد.  انصار  مدینه  را  پیش  از  آمدن  مهاجران  تهیه  و  آمادهکرده  بودند،  همانگونهکه  در  مدینه  ایمان  را  آماده  و  مهیا  نموده  بودند،  بدان  شکلیکه گوئی  منزل  و  ماوای  مـهاجران  را  آراسته  و  پیراسته  پذیرائی کردهاند.  این  هم  تعبیری  استکه  دارای  سایهروشنهای  ویژهای  است،  و  بیش  از  هر  چیز  دیگری  مقام  و  موقعیت  ایمان  انصار  را  به  تصویر  میکشد.  آنجا  خانه  ایشان  و  محل  نزول  و  پذیرائی  از  ایشان  و  میهن  و  وطنشان  بود.  خانه  و  محل  و  وطنی که  دلهایشان  در  آن  میآسود،  و  جانهایشان  در  آن  میآرمید.  بدانجا  برمیگشتند  و  آرامش  و  آسایش  مییافتند،  بدانگونه  که  انسان  به  منزل  و ماوایش  برمی‏گردد،  و در آنجا  آرام  و  قرار  می‏گیرد  و  میآساید.

(یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا)  .

کسانی  را  دوست  میدارندکه  به  پیش  ایشان  مهاجرت  کردهاند،  و  در  درون  احساس  و  رغبت  نیازینمیکنند  به  چیزهائی  که  به  مهاجران  داده  شده  است‌.

سراسر  تاریخ  بشریت،  یک  رخداد  دسته جمعی  و  گروهی  ندیده  استکه  بسان  رخداد  استقبال  انصار  از  مهاجران  باشد،  استقبالیکه  با  این  عشق  و  علاقه  بزرگوارانه،  و  با  این  بذل  و  بخشش  سخاوتمندانه،  و  با  این  مشارکت  خشنودانه،  و  اینگونه  پیشتازانه  باشد،  و  در  پناه  دادن  و  جای  دادن  و  تحمّل  رنجهاکردن،  اینگونه  به  مسابقه  بنشینند  و  بر  همدیگر  سبقتگیرند.  تا  بدانجا  که  روایت  میشود  هیچ  فرد  مهاجری  به  خانه  یک  نفر  انصاری  درنیامده  است و نرفته  است  مگر با  قید  قرعه.  برای  اینکه  تعداد  مشتاقان  و  انبوه  عاشقان  منزل  دادن  و  میزبانیکردن  بیش  از  تعداد  مهاجران  بود!

(وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا).

 در  درون  احساس  و  رغبت  نیازی  نمیکنند  به  چیزهائی  که  به  مهاجران  داده  شده  است‌.

در  دلها  و  درونهایشان  احساس  و  رغبت  نیازی  نمیکردند  به  مقام  بالا  و  والائیکهگاهی  به  مهاجران  داده  میشد،  و  مال  و  ثروتیکه  به  مهاجران  اختصاص  داده  میشد  مانند  این  فیء  و  غنیمتیکه  به  مهاجران  داده  شد  و  بس.  اصلاً چیزی  از اینها  را  به  دل  نـمیگرفتند  و  احساس نیازی  بدانها  نـمینمـودند  ...   یزدان  سبحان  نمیفرماید:  حسودی  نـمیکردند،  و  دلتنگ  نمیشدند.  بلکه  میفرماید:  «شیئاً»  یعنـی  چیزی  [5] ...  این  هم  سایهروشنهای  پاکیزگیکامل  سینههایشان  و  پاکی  مطلق  دلهایشان  را  به  تصـویر  میکشد.  بیانگر  ایـن  واقعیت  است  درسینهها  و  در دلهایشان  اصلاً  نیاز به  چیزی  احساس  نمیگردد که  به  مهاجران  داده  میشود،  و  در  این  باره  ناراحتی  در درون خود  نمی‏یابند،  و  بلکه‌:

(  وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ)  ٠

 ایشان  را  بر  خود ترجیح  میدهند،  هر چند  که  خود  سخت  نیازمند  باشند.

دیگران  را  بر  خود  ترجیح  دادن  با  وجود  نیازمندی  خود،  اوج  فداکاری  است.  قله  بسیار بلندی  از والائی  استکه  تنها  انصار  بر  فراز  آن  رفتند  و  بس،  آن  هم  بهگونهایکه  بشریت  هـمانند  و  همگون  آن  را  ندیده  است.  انصار  در  هر  دفعهای  و  در  هر  حالی  این  چنین  بودند  و  به  صورت  خارقالعاده  جلوهگر  مـیآمدند،  و  درگذشته  و  حال  بالاتر  از  چیزی  بودندکه  انسانها  میشناختهاند  و  میشناسند.

 (وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).

 کسانی  که  از  بخل  نفس  خود،  نگاهداری  و  مصون  و  محفوظ  گردند،  ایشان  قطعاً  رستگارند.

این  بخل که  بخل  نفس  است،  انسان  را  از هرگونه  خیر  و  خوبی  بازمیدارد.  زیرا  خیر و  خوبی  بذل  و  بخشش  به  شکلی  از  اشکال  است.  بذل  و  بخشش  اموال  و  دارائی  است.  بذل  و  بخشش  عاطفه  است.  بذل  و  بخشش  تلاش  وکوشش  است.  بذل  و  بخشش  زندگی  در وقتی  است  که  اقتضاء کند.  ممکن  نیست  بخیلی  خیر  و  خوبی  بکند  که  پیوسته  مـیخـواهد  بگیرد  ودریافت  دارد،  و  یک  بار  هم  قصد  نداردکه  بدهد  و  بپردازد.کسیکه  از  بخل  نفس  مـصون  و  محفوظ گردد،  از  همچون  مانع  خیر  و  بازدارنده  خوبی  درامان گردیده  است  و  به  دور  داشته  شده  است.  لذا  به  سوی  خیر و  خوبی  رهسپار میگردد،  و  بزرگوارانه  میدهد  و  می‏بخشد.  رستگاری  در  معنی  حقیقی  خود  همین  است‌.

(وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ).

  کسانی  که  پس  از  مهاجرین  و  انصار  به  دنـیا  میآیند،  میگویند:  پروردگارا! ما  را  و  برادران  ما  را  کـه  در  ایمان  آوردن  بر  ما  پیشی  گرفتهاند  بیامرز.  و  کینهای  نسبت  به  مومنان  در  دلهایمان  جای مده. پروردگارا! تو دارای  رافت و رحمت فراوانی هستی‌.

این  تـصویر  سوم  پاک  و  پسندیده  و آگاه،  تصویری  است  که  مهمترین  سیماها  و  چهرههای  تابعین  را  جسته  و  آشکار  نشان  مـیدهد،  و  ویژهترین  ویژگیهای  ملت  مسلمان  را  به  طور  مطلق درهمه  سرزمینها و در همه  زمانها  آشکارا  مینمایاند.  اینان کسانیندکه  پـس  از  مهاجرین  و  انصار  میآیند  - و  هنوز  در  زمان  نزول  این  آیه  در  مدینه  پای  به  دنیا  ننهادهاند.  بلکه  در علم  خدا  و  در  حقیقت  موجود  در  علم  آزاد  و  رها  از  حدود  و  ثغور  زمان  و  مکان،  وجود  داشتهاند  - نشانه  اشخاص  تابعین  این  استکه  برای  طلب  آمرزش  رو  به  پروردگارشان  میکنند،  امّا فقط  برایخود  طلبآمرزشنمیکنند،  بلکه  بـرای گذشتگانشان  نیز  آمرزش  میخواهند،  گذشتگانیکه  پیش  از  آنان  ایمان  آوردهاند  و  جهان  را  به  درود گفتهاند.  ازپروردگارشان  عاجزانه  درخواست  میکنندکه  دلهایشان  را  ازکینه  و  دشمنانگی  با  مومنان  به  طورکلی  بزداید  و  پـاکیزه  دارد،کینه  و  دشمنانگی  کسانیکه  پیوند  ایمان  ایشان  را  بدانان  پیوند  مـیدهد.  از  رافت  و  رحمت  خدا  آگاهند،  و  این  رافت  و  رحمت  خدا  را  درخواست  میکنند  و  با  دعا  و  زاری  میطلبند:

(رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ)‌.

پروردگارا ! تو  دارای  رافت  و  رحمت  فراوانی  هستی.

 از فراسوی  این نصوص،  سرشت این  ملتمسلـمان،و  چهره  درخشان  و  رخشان  ایشان  در  این  هستی،جلوهگر  میآید.  پیوند  نیرومند  استواری  جلوهگر  میشودکه  اول  این  ملت  را  به آخر آن  مرتبط  میکند  ومیپیوندد،  و  آخرآن  را  کهاول  آنمتصل  میسازد  وهمبسته  میدارد،  درضمانت  اجتماعی  و  همدردیو هـمبستگی  و  مودت  ومحنت  و مهر و عطوفتیکه  باید  با  یکدیگر  داشته  باشند.  باید  احساسکنند  همگان  با  همدیگر  خویشاوندی  ژرفی  دارند،  خویشاوندیایکه  از  مرزهای  زمان  و  مکان  ونژاد  ودودمان  فراترمیرود،  و  تنها  این  خویشاوندی  در دلها  باشد  و  ماندگار  بشود،  و  احساسات  را  از  لابلای  قرون  و  اعصار  طولانی  بیاغالاندو  برشوراند و به جنبش و حرکت  درآورد.  به  گونهایکه  مومن  برادر  مومن  خود  را  پس  از  سپری  شدن  قرون  واعصار  دور و دراز یادکند  و  ازاو  بگوید،  بدان  سانکه  برادر  زنده  خـود  را  یاد  مـیکند  و  از  او  می‏گوید،  و  بلکه  باید  با  احترام  و  بزرگداشت  وکرامت  و  محنت  بیشتر و شدیدتر از برادر دیرین  و  پیشین  خود  یاد  بکند  و  از  او  بگوید.گذشتگان  باید  حساب  آیندگان  را  پیش  چشم  بدارند،  و آیندگاندنباله رو گذشتگان  و  درمسیر ایشان  باشند.  یک  صف  و  یکدل  و یک  جهت،  در یک  صف  و در یک  سپاه  در طول  زمان  ودر  سرزمینهایگوناگون،  در  زیر  پرچم  خدا کوچ  خود  را  به  سوی  بالا و به  سوی  افق  ارزشمند والا  طیکنند،  و  چشم  امید  به  پروردگار یگانه  مهربان  و  دارای  رافت  و  رحمــت خود  بدوزند.

این،  تصویر  زیبا  و  دلربای  حیران کنندهای  استکه  حقیقت  برجا و موجـودی  را  پیش  چشم  میدارد.  همچنین  والاترین و بزرگوارترین  نمونه  بشریت  رابهتـصویر  میزند،  تصویریکه  دل  بزرگواری  میتواند  آن  را  خیال  بکند  و پیش  چشم  بدارد.تصویر بسیار ارزشمند  و والا و  بالاو  درخشان  و  رخشانیجلوه گر  میآید  وقتیکه  برایمثال  با  تـصویر کینهتوزانه  زشت  و  پلشت  و  ویرانگر و  پستی  سنجیده  و  مقایسه  میگردد که  مکتب  کمـونیستی  درانجیل کارل  مارکس  آن  را  به  تصویر  میکشد  و  بدان  مژده  میدهد،  تصویر کینهتوزانهای که  بر  ضد  چینها  و  طبقهها،  و  بر  ضد  نسلهای  پیشین  انسانها،  و  بر  ضد  ملتهای  حاضری که کینهتوزی  زشت  و  پست  طبقاتی  را  نمیپذیرند  و  بدان گردن  نـمینهند،  و  بر  ضد ایمان  و  مومنان  هر ملتی  و  هر آئینی،  در سینهها  میگندد،  و  در درونها  خرناس  میکشد!

این  دو  تا  دو  تصویرند که  نه  در  پرتوی  و  نه  در  نشانهای،  و  نه  در  پسودهای  و  نه  در  سایهروشنی،  به  یکدیگر  نمیرسند  و  تفاهمی  ندارند.  تصویری  بشریت  را  به  بالاترین  درجه  و  پله  میرساند،  و  تصویری  بشریت  را  به  پائینترین  و  پستترین  در که  و  چاله  فرو میاندازد  و  پرتش  می‏گرداند.  تصویری  نسلها  را  از  فراسوی  زمان،  مکان،  نژاد،  میهن،  قبیله  و  عشیره،  و  حسب  و  نسب،  پیش  چشم  میدارد،  و  انسانها  را  مرتبط  و  پیوسته  و  دارای  ضمانت  اجتماعی  با  یکدیگر،  مهربان،  آشنا،  بالارونده  در  راه  خود  به  سوی  خدا،  و  دارای  سینههای  پاک  ازکینه،  و  دلهای  زدوده  از  حقد  و  حسد،  می‏بیند.  و  تصویری  انسانها  را  دشمنان  خونین  همدیگر  معرفی  میکند.  یکیکینهتوز  دیگری  است.  این  یکی  به  آن  دیگری  نیرنگ  میزند  و  بدوخیانت  میکند  و  نادرستی  وکژی  میورزد  و  با  او  دغلکاری  و  حقهبازی  مینباید.  حتی  اگر  در  پرستشگاه  عبادت  باشند  و  به  نماز  و  نیایش  بایستند،  نماز  و  نیایششان  جز  دامی  بشمار  نمیآید! و  به  طورکلی  دین  جز  تلهای  نیست که  سرمایهداران  برای  زحمتکشان  نصب  میکنند!

 (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ)  .

این  قافله  ایمان  است.  و  این  دعای  ایمان  است.  این  قافله،  قافله  بس  بزرگ  و  سترگی  است.  و  این  دعا،  دعای  ارزشمند  و  ارجمندی  است‌.

*

هنگامیکه  روند  قرآنی  از  ترسیم  این  تصویر  تابان  و  رخشان  میپردازد،  و  آن  را  بالا  می‏برد  و  به  افق  میرساند،  و  در  قاب  نور  قرار  میدهد،  به  سوی  رخدادی  برمـیگردد که  این  سوره  در  باره  آن  نازل  گردیده  است.  تا  تصویری  ازگروه  دیگری  ترسیمکندکه  در  آن  شرکت  دارند،  و  آنانگروه  منافقانند:

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لإخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ .لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ .لأنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ .لا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلا فِی قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ .کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ .کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ .فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ).    

 آیا  منافقانی  را  ندیدهای  که  پیوسته  به  برادران  کافر  اهل  کتاب  خود  میگویید:  هرگاه  شما  را  بیرون  کنند،  ما  هم  با  شما  بیرون  خواهیم  آمد،  وهرگز  به  زیان  شما  از  سخن کسی  فرمانبرداری  نخواهیم  کرد.  و  اگر  با  شما  جنگ  و  پیکار  شود،  قطعاً  به  کمکتان  شتافته  و  یاریتان  خواهیم  داد.  خدا  گواهی  میدهد  که  آنان  دروغ  میگویند  (و  به  عهد  خود  وفا  نمیکنند).  هرگاه  اخراج  شوند  با  آنان  بیرون  نمیروند،  و  اگر  با  ایشان  جنگ  و  پیکار  شود،  به  کمکشان  نمیشتابند  و  یاریشان  نمیدهند،  و  اگر  هم  (فرضاً)  به  کمک  و  یاریشان  روند،  پشت  میکنند  و  میگریزند،  و  دیگر  کمک  و  یاری  نخواهند  شد  (و  خدا  ایشان  را  هلاک  میگرداند).  هراس  شما  در  سینههای  ایشان،  بیش  از  هراس  آنان  از  خدا  است! این  بدان  خاطر  است  که  ایشان  مردمان  نفهم  و  نادانی  هستند  (و  عظمت  خدای  را  درک  نمیکنند).  یهودیان  هرگز  با  شما  به  صورت  دسته  جمعی  جز  در  پس  دژهای  محکم  و  یا  از  پشت  دیوارها  نمیجنگند.  عداوت  و  دشمنی  در  میان  خودشان  شدت  دارد.  تو  ایشان  را  متحد  میبینی،  ولی  پراکنده  دل  بوده  و  هماهنگ  نمیباشند.  این  بدان  خاطر  است  که  مردمان  بیشعور  وناآگاهی  هستند.  سرگذشت  اینان  به  سرگذشت  کسانی  میماند  که  چندی  پیش  از  اینان  (در  جنگ  بدر)  طعم  تلخ  کار  بد  خود  را  چشیدند،  و  (گذشته  از  این،  در  آخرت  نیز)  عذاب  دردناکی  دارند.  (داستان  منافقان  با  یهودیان) همچون  داستان  اهریمن  است  که  به  انسان  میگوید:  کافر  شو  (تا  مشکلات  تو  حل  شود).  امّا  هنگامی  که  (بر  اثر  وسوسههای  اهریمن)  کافر  می‏گردد،  اهریمن  میگوید:  من  از  تو  بیزار  و  گریزانم! چرا  که  من  از  خدا،  یعنی  پروردگار  جهانیان  میترسم.  سرانجام  کار  (اهریمن  و  کسی  که  او  گمراهش  کرده  است)  بدانجا  میانجامد  که  هـر  دو  تـا  در  آتش  دوزخ  جاودانه  میمانند،  و  این  سزای  ستمگران  است‌.

این  حکایت  چیزی  استکه  منافقان  به  یهودیان  بنینضیر  گفتند،  و  سپس  بهگفته  خود  وفا  نکردند،  و  خوار  و  رسوایشان  داشتند،  تا  خدا  از  سوئی  بر  آنان  تاختکه  حساب  آن  را  نمیکردند،  و  به  دلهایشان  هراس  انداخت،  ولی  در  هر  جمله  قرآنی  نگرشی  استکه  حقیقتی  را  بیان  میدارد،  و  دل  را  میپساید،  و  واکنشی  را  برمیانگیزد،  و  اصلی  از  اصول  تربیتی  و  آموزشی  و  شناخت  و  ایمـان  ژرف  را  مقرر  میدارد.

نخستین  نگرش  بیان  نزدیکی  میان  منافقان  وکافران  اهل  کتاب  است‌:

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لإخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ...   ).

آیا  منافقانی  را  ندیدهای  که  پیوسته  به  برادران  کافر  اهل  کتاب  خود  میگویند   ...  .

این  اهلکتابهاکه  در  اینجا  از  ایشان  سخن  میرود  کافرند.  منافقان  برادران  و  دوستان  آنانند،  هرچند  هم  جامه  اسلام  به  تن  میکنند!

آنگاه  این  تاکید  سخت  و  شدید  در  باره  وعده  منافقان  به  برادران  و  دوستان  اهلکتابشان  فرامیرسد:

(لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ ).

هرگاه  شما  را  بیرون  کنند،  ما  هم  با  شما  بیرون  خواهیم  آمد،  وهرگز  به  زیان  شما  از  سخن  کسی  فرمانبرداری  نخواهیم  کرد،  و  اگر  با  شما  جنگ  و  پیکار  شود،  قطعاً  به  کمکتان  شتافته  و  یاریتان  خواهیم  داد.

خدا  بسآگاه  و  مطلع  از  حقیقت  حالشان  است  و  چیزی  را  میفرمایدکه  برخلاف  چیزی  استکه  آنان  می‏گویند،  و  چیزی  را  تاکید  میکندکه  جدای  از  چیزی  استکه  آنان  تاکید  میکنند:

(وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ .لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ ).

خدا  گواهی  میدهد  که  آنان  دروغ  میگویند  (و  بـه  عهد  خود  وفا  نمیکنند).  هرگاه  اخراج  شوند  با  آنان  بیرون  نمیروند،  و  اگر  با  ایشان  جنگ  و  پیکار  شود،  به  کمکشان  نمیشتابند  و  یاریشان  نمیدهند،  و  اگر  هم  (فرضاً)  به  کمک  و  یاریشان  روند،  پشت  میکنند  و  میگریزند،  و  دیگر  یاری  نخواهند  شد  (و  خدا  ایشان  را  هلاک  میگرداند).

سرانجام  همان  چیزی  شدکه  خدا  بدانگواهی  داده  بود،  و  دروغ  از  آب  درآمد  آنچه  منافقان  به  برادران  و  دوستان  اهلکتاب  کافر  خودگفته  بودند!

سپس  حقیقتی  را  بیان  میداردکه  در  دلها  و  درونهای  منافقان  و  برادران  و  دوستان  اهلکتاب  ایشان  برقرار  و  برجا  بود:

(لأنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ  (.

هراس  شما  در  سینههای  ایشان،  بیش  از  هراس  آنان  از  خدا  است! این  بدان  خاطر  است  که  ایشان  مردمان  نفهم  و  نادانی  هستند  (و  عظمت  خدای  را  درک  نمیکنند).

 منافقان  ازمومنان  بیش  ازیزدان  میترسند! اگرآنان  از  یزدان  میترسیدند  ازکسی  از  بندگانش  نمیترسیدند.  خوف  و  هراس  یگانهای  است.  بیم  و  ترس  یگانهای  است.  خـوف  و  هراس  از  یزدان،  و  بیم  و  ترس  از  چیزی  جز  او  در  یک  دلگرد  نمیآید.  چه  عزت  و  عظمت  جملگی  ازآن  خدا  است،  و  همه  نیروهای  جهان  هستی  فرمانبردار  دستور  یزدان  است‌:

 (ما من دابة إلا هو آخذ بناصیتها )‌.

هیچ  جنبندهای  (اعم  از  انسان  و  غیر  انسان)  نیست  مگر  این  که  خدا  بر  او  تسـلط  دارد  (و  زمام  اختیارش  را  در  دستدارد).   (هود/56

پـسکسیکه  از  خدا  میترسد،  در  این  صورت  از  چه  چیز  باید  بترسد؟  ولیکسانیکه  این  حقیقت  را  نمیدانند،  از  بندگان  خدا  میترسند  بیش  ازآن  اندازهکه  از  خدا  میترسند!

(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ ).

این  بدان  خاطر  است  که  ایشان  مردمان  نفهم  و  نادانی  هستند  (و  عظمت  خدای  را  درک  نمیکنند).

قرآن  بدین  منوال  و  بر  این  روال  پـرده  از  حقیقت  واقعی  چنین  مردمانی  برمی‏دارد،  و  در  عین  حال  آن  حقیقت  مجرد  و  صرف  را  بیان  میکند،  و  به  پیش  میرود  ویک  حالتی  را  ذکر  میکندکه  در  دلها  و  درونهای  منافقان  و  کافران  اهلکتاب  برجا  و  برقرار  و  مستقر  است،  حالتی  که  از  حقیقت  پیشین  ایشان  نشات میگیرد،و  ازترس  ایشان  از  مومنان  بیش  از  ترس  آنان  از  یزدان،  پدیدار می آید.

(لا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلا فِی قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ).

یهودیان  هرگزبا شما  بهصورت  دسته  جمعی  جز در  پس  دژهای  محکم  و  یا  از  پشت  دیوارها  نمیجنگند.  عداوت  و  دشمنی  در  میان  خودشان  شدت  دارد.  تو  ایشان رامتحد  میبینی،  ولی  پراکنده  دل  بوده  و  هماهنگ  نمیباشند  ...   این  بدان  خاطر  است  که  مردمان  بیشعور  و  ناآگاهی  هستند.

پیوسته  روزها  و  روزگارها  از  حقیقت  اعجاز  موجود  در  «تشخیص»  حالت  و  وضع  منافقان  و  اهلکتاب  پـرده  برمی‏دارد،  هرکجاکه  مومنان  با  ایشان  در  هرزمانی  و  در  هر  مکانی  رویاروی  شـوند  و  برزمند.  دیدگان  این  امر  را  به  شکل  آشکار و روشن  میبینند.گیر و دارها  و  رزمها  و جنگهای  اخیردر  سرزمین  قدس  میان  مومنان  جاننثار  فدائی  ومیان  یهودیان،  مصداق  این  خبر الهی  به  شکل  شگفتی  بود.  یهودیان  با  مومنان  جز در میان  آبادیها  و  ساختمانهای  استوار  سرزمین  فلسطین  نمیجنگیدند  و  به  نبرد  برنمیخاستند.  هروقت  لـحظهای  پدیدار  میگشتند  و  در  جاهای  باز  دیده  مـیشدند،  بسان  موشها  پشت  میکردندو میگریختند.  تا  بـدانجاکه  انگار  این  آیه  پیش  از  هرکس  دیگری  در  باره  ایشان  نازلگردیده  است! پاک  و  منزّه  یزدان  بس  دانا  و  بس  آگاه  است!

آنچه  باقی  میماند  این  سیماها  و  نمادهای  روانی  دیگر  است‌:

(  بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ )‌.

عداوت  ودشمنی  درمیان  خودشان  شدت  دارد.

) تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى (

تو  ایشان  را  متحد  میبینی،  ولی  پراکنده  دل  بوده  و  هماهنگ نمیباشند.

برخلاف  مومنانی  که  نسلهای  ایشان  دارای  ضمانت  اجتماعی  هستند،  و  پیوند  خویشاوندی  ایـمان  از  فراسوی  فاصلههای  زمان  و  مکان،  از  فراسوی  نژاد  و  میهن  و  عشیره  وقبیله،  ایشان  راگرد  هم  مـیآورد  و  متحد و متفقشان مـیسازد...

(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ).

این  بدان  خاطر  است  که  مـردمان  بـیشعور  و نا آگاهی  هستند

نمادهای  بیرونی گاهی  ما  را گول  میزنند.  از  روی  نمادهای  بیرونی  اتحاد  و  اتفاق کافران  الکتاب  را  مشاده میکنیم  وایشان  را  یکپارچه و یک  مسـیر  می‏بینیم.  چنین  درک  و  فهم  میکنیم که  از  یکدیگر  جانبداری  و  طرفداری  میکنند  و  هوای  همدیگر  را  دارند  و  همدیگر  را  پاس  میدارند.  همـانگونه که کاخ

منافقان  را  در  اردوگاهی  جمع  می‏بینیم  و  درکنار  یکدیگرشان  مییابیم.  ولیکن  خبر  راست  و  درستی  از  آسمان  برایمان  میآید  و  میفرماید  آنان  در  حقیقت  خود  چنین  نیستند.  این  اتحاد  و  اتفاق  نمادین  گولزنندهای  است.  گاه  گاهی  این  پرده  گولزننده  فرو میافتد،  و  در  فراسوی  آن،  صدق  این  خبر  در  جهان  واقـعی  و  دیدنی  پدیدار  و  نمودار  می‏گردد،  و  معلوم  میشود  در  داخل  اردوگاه  متحد  و  متفق  ایشانکشمکش  و  اختلاف  است،  و  آنان  دارای  مصالح  مختلف،  و  خواستهای  جوراجور،  و  رویکردهای  ضد  و  نقیض  هستند،  و  در  نزاع  و  نفاق  بسر  می‏برند.  زمانی  نبوده  استکه  مسلمانان  راست  و  درست  بوده  باشند،  و  دلهایشان  واقعاً  برای  رضای  خدا  به  یکدیگر  نزدیک  شده  باشد،  مگر  اینکه  در  برابر  دیدگانشان  اردوگاه  دشمن  پرده  از  اختلافات  و  دشمنانگی  و  ریا  و  خودنمائیای  برداشته  استکه  بیانگر  حقیقت  حال  ایشان  نبوده  است  و  هم  اینک  از  پـرده  بیرون  افتاده  است.  روزی  و  روزگاری  نبوده  استکه  مومنان  صبر  و  استقامت  نشان  داده  باشند  و  ثابتقدم  و  استوار  مانده  باشند،  مگر  اینکه  دیده  شده  استکه  نمای  بیرونی  اتحاد  و  اتفاق  اهل  باطل  از  هم  پاشیده  است  و  تکه  تکه  شده  است  و  سقوط کرده  است،  و  اختلافات  تند  و  شدید  و  دشمنانگی  ونیرنگبازی  و  دسیسهسازی  موجـود  در  دلهای  پراکنده  و  دور  از  همدیگرشان،  برملا گردیده  است  و  پیدا  و  هویدا  شده  است‌!

منافقان  وکافران  اهلکتاب  وقتی  میتوانند  به  مسلمانان  ضربه  بزنند  و  بر  آنان  چیره  بشوندکه  دلهای  مسلـمانان  پراکنده گردند  و  از  همدیگر  بگسلند،  و  حقیقت  مومنانی  را  نشان  ندهندکه  این  آیه  در  بخش  پیشین  این  سوره  آن  حقیقت  را  بیان  داشته  است.  امّا  اگر  جز  این  باشد  و  مومنان  به  حقیقت  مومن  باشند،  منافقان  ناتوانتر و  درماندهتر  از  آن  هستند که  به  نظر  میآیند،  و  منافقان  و  کافران  اهل کتاب  آشکارا  دیده  میشوندکه  خواستها  و  آرزوها  و  مصلحتها  و  دلهای  پراکنده  و  دور  از  همدیگری  دارند:

(  بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ )‌.

عداوت  ودشمنی  درمیان  خودشان  شدت  دارد.

) تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى (

تو  ایشان  را  متحد  میبینی،  ولی  پراکنده  دل  بوده  و  هماهنگ نمیباشند.

قرآن  مجید  این  حـقیقت  را  در  دلهای  مومنان  تثبیت  میکند  و  مستقر  میسازد،  تا کار  و  بار  دشـمـنان  و  شان  و  منزلت  ایشان  را  دردلهایشان  بیارزش  و  ناچیز  بدارد،  و  ترس  و  هراس  و  شوکت  و هیبت  دشمنانشان  را  برطرف  نماید  و  از گستره  دلهایشان  بزداید.  این  پیامی  استکه  بر  حقیقت  استوار  است،  و  ندای  آن  از  حقیقت  برمی‏خیزد،  و  یک  آمادگی  روحی  و  روانی  استکه  بر  حق  استوار  و  پایدار  است.  هرگاه  مسلمانان  قرآن  خـود  را  جدی  بگیرند  و  با  صداقت  و  جدیت  آن  را  دردست  بگیرند،  ودر  واقعیت  زندگی  برابر آن  بیندیشند  و  بگویند  و  بکنند،کار  و  بار  شان  و  منزلت  دشمنانشان  و  دشمنان  یزدان  ناچیز  و  زبون  در  برابر  دیدگانشان  جلوهگر  و  نـمودار  و  پدیدار  می آید،  ودلهای  مسلمانان  دریک  صف  یگانهگرد  مـیشود،  و  نیروئی  در  زندگی  در  برابرشان  تاب  ایستادگی  نخواهد  داشت‌.

کسانیکه  به  خدا  ایمان  دارند  برایشان  لازم  استکه  حقیقت  حال  خود  را،  و  حقیقت  حال  دشمنان  خود  را  خوب  بدانند  و  نیک  بشناسند.  اینکار  خودش  نـصف  جنگ  و  پیکار  بشمار  است.  قرآن  مومنان  را  بر  این  حقیقت  آگاه  میسازد  در  روند  توصیفیکه  از  واقعهای  داردکه  روی  داده  است،  و  در  روند  پیرویکه  بر  آن  واقع  میزند،  وشرح  و  بسطیکهدرباره حقائق  و  دلائلی  داردکه  در  فـراسوی  چنان  واقعهای  قرار  دارند،  شرح  و  بسطیکه  از  آن  استفاده  میکنند  آنان که  آن  واقعه  را  با  چشم  خـود  دیدهاند،  و  آن کسانی که  پس  از  ایشان  مـیآیند  و  در  باره  آن  واقعه  میاندیشند  و  میخواهند  واقعاً  حقیقت  جهان  را  بشناسند!

واقعه  بنینضیر  نخستین  نوع  چنین  واقعههائی  نبوده  است.  بلکه  بر  واقعه  بنینضیر  از  جمله  واقعه  بنیقینقاع  پیشیگرفته  است  و  بر  آن  سبقت  داشته  است،  واقعهای  که  آیه بعد  از  آن  بیشتر  بدان  اشاره  میکند:

(کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ )  .

سرگذشت  اینان  به  سرگذشت  کسانی  میماند  که  چندی  پیش  از  اینان  (در  جنگ  بدر)  طعم  تلخ  کار  بد  خود  را  چشیدند،  و  (گذشته  از  این،  در  آخرت  نیز)  عذاب  دردناکی  دارند.

واقعه  بنیقینقاع،  بعد  ازجنگ  بدر،  و  پیش  ازجنگ  احد  بوده  است.  میان  بنیقینقاع  و  میان  پیغمبر  خدا  (ص)  عهد  و  پیمان  بوده  است.  وقتیکه  مسلمانان  در  جنگ  بدر  بر  مشرکان  پیروز  شدند،  یهودیان  از  آن  ناخوشنود  شدند،  وکینه  مسلمانان  را  به  دلگرفتند  از  اینکه  مسلمانان  به  چنین  پیروزی  بزرگی  رسیدند.  ترسیدندکه  این  پیروزی  در  موقعیت  ایشان  در  مدینه  اثر  بگذارد  و  تاثیر  بدی  داشته  باشد،  و  بدان  اندازهکه  مقام  و  منزلت  مسلمانان  بالا  میرود  و  نیرومند  میشوند،  به  همان  اندازه  از  مقام  و  منزلت  ایشان کاسته  شود  و  ضعف  پیدا  کنند.  بهگوش  مبارک  پیغمبر  خدا  (ص) رسید  چیزیکه  پنهانی  با  یکدیگر  درگوشی  می‏گفتند،  و  شر  و  بلائیکه  در  بارهاش  میاندیشیدند  و  در  صدد  بودندکه  آن  را  گریبانگیر  مسلمانانکنند.  پیغمبر  (ص)  عـهد  و  پیمانشان  را  بدیشان  خاطرنشان کرد  و  تذکر  داد،  و  آنان  را  از  فرجام  بد  این  رویکرد  برحذر  داشت.  ایشان  پاسخ  بسیار  تند  و  درست  و  خشمگینانهای  بدو  دادند  و  او  را  تهدیدکردند  وگفتند:  ای  محمّد! آیا  تو  خیال  میکنیکه  ما  مثل  قوم  و قبیلة  قریش  تو  هستیم؟  این  تو  را گول  نزندکه  تو  با  قومی  رزمیدهایکه  با  فنون  جنگ  آشنائی  نداشتهاند  و  جنگجوی  واقعی  نبودهاند.  این  استکه  فرصت  پیروزی  بر  آنان  را  به  دست  آوردهای.  به  خدا  سوگند  اگر  ما  با  تو  بجنگیم  قطعاً  خواهی  دانستکه  مردان  مرد  ما  هستیم‌!

بعد  از  آن،  یهودیان  مسلمانان  را  به  جان  یکدیگر  میانداختند،  و  به  مسلمانان  چنگ  و  دندان  نشان  میدادند  و  دنبال  بهانه  میگشتند  تا  خود  بزرگیکنند  و  ماجراجوئی  نمایند.  روایتها  در  باره  این  چنین  کاری،  ماجرائی  را  در  باره  زنی  نقل  میکنند.  میگویند:  زن  عرب  بادیهنشینیکالائی  را  به  مدینه  آورد  و  آن  را  در  بازار  بنیقینقاع  به  فروش  رساند.  نزد  زرگری که  در  بازار  بود  نشست.  یهودیان  از او  خواستند  چهره  خود  را  نشان  دهد  و  روبند  از  چهرهکنار  بکشد.  زن  خودداری  کرد.  زرگر  جامه  او  را  نهانیگرفت  و  آن  را  بر  پشت  زن  گره  زد.  وقتیکه  آن  زن  برخاست  عورت  او  پدیدار  گردید.  یهودیان  بدو  خندیدند.  زن  فریاد کشید.  مردی  از  مسلمانان  بر  سر  و  روی  زرگر  پرید  و  او  را کشت.  یهودیان  یورش  آوردند  و  از  هر  سو  او  را  در  برگرفتند  و  وی  را کشتند.  اهل  و  عیال  و  خانواده  آن  مرد  مسلمان،  مسلمانان  را  به  کمک  طلبیدند.  مسلمانان  خشمناک  گردیدند،  و  شر و  بلا  میان  آنان  و  میان  بنی  قینقاع  درگرفت.  پیغمبر  خدا  (ص) یهودیان  بی  قینقاع  را  محاصره کرد،  تا  به  حکم  او  تن  دردادند  و  دستور  او  را  پذیرفتند.  سردسته  منافقان  عبدالله  پسر  ابی  پسر  سلول  از  جای  برخاست  و  در  باره  ایشان  با  پیغمبر  خدا  (ص)  به  مجادله  و  ستیز  پرداخت،  تحت  عنوان  اینکه  میان  آنان  و  میان  خزرج  عهد  و  پیمان  است! ولیکن  حقیقت  این  بودکه  میان  منافقان  و  میان  دوستان  و  برادران کافر  اهلکتاب  ایشان  ارتباط  و  پیوند  بود! سرانجام  پیغمبر  خدا  (ص)  بدین  خشنود گردید  که  یهودیان  بنی  قینقاع  از  مدینه  بکوچند،  و  اموال  وکالاهای  خود  را  ببرند  -  جـز  اسلحه  - یهودیان  بنی  قینقاع  به  سوی  شام  بار  سفر  بربستند  و  رفتند.

این  واقعهای  استکه  قرآن  بدان  اشاره  میکند  و  حال  و  وضع  بنی  نضیر و  حقیقت  ایشان  را  برآن  واقعه  حمل  و  قیاس  بکند  ...   و  حال  منافقان  را  با  اینان  و  آنان  مقایسه  مینماید  و  میسنجد!

برای  منافقانیکه  برادران  و  دوستان  کافر  اهل کتاب  خود  را  به  مقاومت  تشویق  و  ترغیب کردند،  و کار  آنان  را  بدان  سرانجام  بد  و  روزگار  سیاه  رساندند،  مثال  میزند.  مثال  ایشان  را  بسان  مثال  حال  و  وضع  دائمی  و  همـیشگی  موجود  درگستره  هستی  میداند،  حال  و  وضع  شیطان  با  انسان،  انسانیکه  بهگول  زدن  و  فریب  دادن  شیطان  پاسخ  مثبت  میدهد  وگول  و  فریب  او  را  میخورد،  و  فرجام  کار  شیطان  و کار  چنین  انسانی  به  بدترین  فرجام  و  سرنوشت  میانجامد:

(کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ .فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ).

(داستان  منافقان  با  یهودیان)  همچون  داستان  اهریمن  است  که  به  انسان  میگوید:  کافر  شو  (تا  مشکلات  تو  حل  شود).  امّا  هنگامی  که  (بر  اثر  وسوسههای  اهریمن)  کافر  می‏گردد،  اهریمن  میگوید:  من  از  تو  بیزار  و  گریزانم! چرا  که  من  از  خدا،  یعنی  پروردگار  جهانیان  مـیترسم.  سرانجام  کار  (اهریمن  و  کسی  که  او  گمراهش  کرده  است)  بدانجا  میانجامد  که  هر  دو  تا  در  آتش  دوزخ  جاودانه  میمانند،  و  این  سزای  ستمگران  است‌.

تصویر  شیطان  و  نقش  او  در  اینجا  باکسیکه  بدو  پاسخ  مثبت  میدهد  و  سخن  او  را  میشنود  و  میپذیرد،  هردو  تای  تصویر  و  نقش  اهریمن  با  سرشت  او  وظیفه او  سازگار  است.  امّا  جای  بسی  شگفت  استکه  انسان  سخن  شیطان  را  بپذیرد  و  به  دنبال  او  رود،  تـا  حال  و  وضع  انسان  بدینجا  بینجامد  و  این  چنین  شود!

این  حقیقت  دائمی  و  همیشگی  است،  و  روند  قرآنی  از  لابلای  این  واقعه  موقتی  بدان  میپردازد،  و  میان  یک  رخداد  فردی  و  میان  حقیقتکلی،  در  جولانگاه  زندهای  از  واقعیت،  پیوند  برقرار  میکند.  حقائق  معنوی  را  نیز  تنها  در  ذهن  نگاه  نمیدارد.  چه  حقائق  معنوی  سرد،  در  فهم  و  شعور  تاثیر  نمیگذارند  و  تاثیری  ندارند،  و  دلها  را  برای  پذیرش  و  پاسخگوئی  به  جوش  و  خروش  وانمیدارند.  فرق  برنامه  قرآن  در  مخاطب  قـرار  دادن  دلها،  و  فرق  برنامههای  فیلسوفان  و  دانشپژوهان  و  پژوهشگران،  در  همین  است‌!

با  این  مثال  الهامگرانه،  داستان  بنینضیر  به  پایان  میآید،  داستانیکه  در  لابلاهای  خود  و  در  پیروهای  خویش  این  مجموعه   تصو یرها  وحقیقتها  و  رهنمودها  را  دربردارد،  و  حوادث  و  وقائع  محلی  آن،  با  حقائق  بزرگ  معنوی  و  همیشگی  جهان  پیوند  پیدا  میکند.  این  داستان،  کوچک  در  جهان  واقعیت  و  بیرون  و  در  جهان  دل  ودرون  است. کوچی  استکه  از  حدود  و  ثغور خود  واقعه  بسی  فراتر  میرود  و  دورتر  میشود.  نقل  آن  هم  درکتاب  یزدان  با  نقل  آن  درکتابهای  انسان  جدائی  پیدا  میکند،  بدان  اندازه  که  میان  ساختار  خدا  و  ساختار  بشر جدائیهائی  استکه  به  سنجش  و  شمارش  درنمیآید

در  این  حد  و  مرز  روایت  این  واقعه  و پیرو  زدن  برآن  و  پیوند  دادن  آن  با  حقائق  ژرف  و  دور دیگر،  در  این  سوره  خطاب  به  مومنان  می‏گردد،  و  به  نام  ایمان  فریادشان  میزند،  و  با  صفتی  ندایشان  درمیدهدکه  ایشان  را  با  صاحب  خطاب  مرتبط  میسازد،  و  برایشان  میسر  میکندکه  به  رهنمود  و  رهنمون  و  وظیفه  و  تکلیف  او  پاسخ  مثبت  بدهند  و  باگوش  جان  دعوتش  را  بپذیرند.  بدیشان  رو  میکند  تا  آنان  را  به  تقوا  و  پرهیزگاری  بخواند.  از  ایشان  میخواهد  به  چیزی  بنگرند  و  چشم  امید  بدوزندکه  برای  آخرت  آن  را  آمادهکردهاند،  و  پیوسته  بیدار  و  هوشیار  باشند،  و  نپایند  خدا  را  فراموش  ننمایند،  بدان  سانکه  انسانهائی  ییش  از  ایشان  خدا  را  فراموش  کردهاند،  انسانهائی  که  سرنوشت  گـروهی  از  ایشان  را  دیدهاند،  و  از  جمله  کسانی  شدهاندکه  خدا  واجب  فرموده  استکه  به  دوزخ  بیفتند  و  از  زمره دوزخیان  بشوند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ )

ای  مومنان! از  خدا  بترسید  و  هرکسی  باید  بنگرد  که  چه  چیزی  را  برای  فردا ای  قیامت  خود)  پیشاپیش  فرستاده  است.  از  خدا  بترسید،  خدا  آگاه  از  هرآن  چیزی  است  که 

میکنید.  و  همسان  کسانی  نباشید  که  خدا  را  از  یاد  بردند،  و  خدا  هم  خودشان  را  از  یاد  خودشان  برد!آنان  بیرون روندگان  (از  حدود  شرائع  الهی)  و  خارج شوندگان  (از  دائره  ایمان)  هسـتند.  بهشتیان  و  دوزخیان  یکسان  و  برابر  نیستند.  بهشتیان  (به  همه  آرزوهای  خود  رسیدهاند  و)  رستگار  و  پیروزند.

-‌تقوا حالتی  در  دل  است.  واژه ( با سایهروشن  خود  بدان  حالت  اشاره  میکند،  و  لیکن  عبارت  نمیتواند  حقیقت  آن  حالت  را  به  تصویر  بکشد.  حالتی  استکه  دل  را  در  وضـی  از  اوضاع  بیدار  و  حساس  و  آگاه  از  خدا  می‏گرداند.  دل  را  بهگونهای  درمیآوردکه  از  خدا  میترسد  و  ازگناه  میپرهیزد،  و  خجالت  میکشدکه  خدا  او  را  در  حال  و  احوالی  ببیندکه  آن  را  نپسندد  و  زشتش  بداند.  چشم  خدا  هم  در  هر  لحظهای  هر  دلی  را  میپاید  و  بدان  نگاه  مینماید.  پس  چه  وقت  دل  مومن  ایمن  میگرددکه  خدا  او  را  نبیند؟‌!

)وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ).

هرکسی  باید  بنگرد  که  چه  چیزی  را  برای  فردا(ی  قیامت  خود)  پیشاپیش  فرستاده  است‌.

این  هم  تعبیری  استکه  دارای  سایهروشنها  و  پیامهائی  استکهگستردهتر  و  فراختر  از  سایهروشنها  و  پیامهای  واژگان  خود  است  ...   همینکه  این  تعبیر  به  دل گذرد،  جلو آن  پروندهکارهایش  را  می‏گشاید،  و  بلکه  پرونده  زندگانیش  را  بازوگشوده  میدارد،  و  چشمـش  را  به  همه  سطرهایش  خیره  میدارد  تا  به  تفکر  و  تدبر آنها  بپردازد  و  به  پشتوانه  و  پسانداز  حساب  خود  در  پرتو  واژههایش  و  شرح  و  بسطهایش  بنگرد  و  نظر  اندازد.  برای  اینکه  در  این  پرونده  چیزی  را  ببیندکه  برای  فردای  خود  فرستاده  است  ...   این  تدبر  و  تفکر،  ضامن  میگرددکه  او  را  بیدار  سازد  و  موارد  ضعف  و  مواضع  نـقض  و  جایگاههای  قصور  وکوتاهی  را  بدو  نشان  بدهد، 

هر  اندازه  همکار  خیرکرده  باشد  و  تلاش  وکوشش  نموده  باشد.  حال  اگراندوختهاش  از  خیر  و  خوبـی  اندک  باشد،  و  بهرهاش  ازنیکی  و  نیکوئی  ناچیز  باشد،  این  آیه  باید  او  را  چه  اندازه  بیدار  و  هوشیارگرداند؟! این  پـسودهای  استکه  بعد  از  آن  هرگزدل  به  خواب  غفلت  نمیرود،  و  از  بازنگری  و  زیرو  روکردن  امور  بازنمیایستد!

آیهایکه  همه  این  احساسها  و  شعورها  را  برمیانگیزد  هنوز  به  پایان  نمیرسد  ازدلهای  مومن  با  پافشاری  و  اصرار،و با  نواها و آواهای بیشتری  میخواهد‌:

(  وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)  .

واز  خدا  بترسید،قطعاً  خدا آگاهازهرآن  چیزی  است  کهمیکنید.

با  این  افزایش  آواها  و  نواها  بر  حساسیت  و ترس  و  شرمندگی  این  دلها  میافزاید  ...   خدا  آگاه  از  هرآن  چیزی  استکه  میکنند.

به  مناسبت  بیداری  و  هوشیاریایکه  این  آیه  ایشان  را  بدان  دعوت  میکند،  درآیه  بعدی  ایشان  را  حذر  میدارد  از  اینکه  مثلکسانی  باشندکه  خدا  را  فراموش  کردهاند:

(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ)  .

 همسان  کسانی  نباشید  که  خدا  را  از  یاد  بردند،  و  خدا  هم  خودشان  را  از  یاد  خودشان  برد.

این  حالت  شگفتیاست،ولیکن  حقیقت دارد  ...   چه  کسیکه  خدا  را  فراموش  بکند،  در این  زندگی  سرگردان  و  ویلان  می‏گردد،  و  رشتهای  در  دستش  نمیماند  تا  او  را  بدان  افق  والای  والا  محکم  و  استوار ببندد،  و  هدفی  برای  این  زندگی  ندارد  تا  او  را  از  حیوانات  چرنده  سرگشته،  برتر  ببرد  و  جدا  بکند.  انسانی  این  چنین،  انسانیت  خـود  را  فراموش  میکند.  به  این  حقیقت،  حقیقت  دیگری  افزوده  میشود  یا  حقیقت  دیگری  از  این  حقیقت  پدید  میآید  و  سرچشمه  می‏گیرد،  و  آن  خـود  فراموشی  انسان  است.  وقتی  هم  انسان  خود  را  فراموشکرد،  دیگر  توشهای  برای  زندگی  دور  و  دراز  جاویدان  اندوخته  نمیکند،  و  به  اندوخته  و  پساندازی  نمینگردکه  دیروز  پیشاپیـن  برای  خویشتن  فرستاده  است‌.

(أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ)  .

آنان  بیرونروندگان  (از  حدود  شرائع  الهی)  و  خارجشوندگان  (از  دائره  ایمان)  هستند.

آنان  منحرفان  و  بیرونروندگان  و  خارجشوندگانند.  در  آیه بعدی  مقرر  میفرمایدکه  اینان  یاران  آتش  هستند  و  به  دوزخ  مـیروند.  به  مومنان  اشاره  میکندکه  راهی  جدای  از  راه  ایشان  را  در پیش  بگـیرند،  چراکه  مومنان  یاران  بهشت  هستند،  و  راه  بهشتیان  از  راه  دوزخیان  جدا  است‌:

لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ )‌.

بهشتیان  و  دوزخیان  یکسان  و  برابر  نیستند.  بهشــتیان  (به  همه  آرزوهـای  خود  رسیدهاند  و)  رستگار  و  پیروزند.

بهشتیان  و  دوزخیان  برابر  نیستند،  نه  از  لحاظ  سرشت  و  حال،  و  نه  در  راه  و  روش  و  رفتار،  و  نه  در رویکرد  و  سرنوشت  و  سرانجام.  هریک  از  این  دو گروه  بر  سر  راهی  از  دوراهه  جدائی  هستند،  و  هرگز  در  راهـی،  نشانهای،  مسیری،  سیاستی،  و  در  صف  واحدی،  در  دنیا  و  آخرت  به  همدیگر  نمیرسند:

(أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ )‌.

بهشتیان  (به  همه  آرزوهای  خود  رسیدهاند  و)  رستگار  و  پیروزند.

قرآن  سرنوشت  بهشتیان  را  ثبت  وضبط  میکند،  ولی  سرنوشت  دوزخیان  را  مسکوت  می‏گذارد.  چراکه  سرنوشت  ایشان  معلوم  است.  انگار  سرنوشت  آنان  هدر  رفته  است  و  ارزش  بیان  را  ندارد  و  سزاوار  سخنگفتن  نیست‌!

*

انگاه  آهنگی  درمیرسد که  به  ژرفاهای  دل  فرو  میرود  وآن  را  به  تکان درمیآورد،  درآن  حال  و  احوالیکه  از  تاثیر  قرآن  در  صخره  سنگ  سختی  سـخن  میگوید،اگربه فرض  بر آن نازل شود :

)لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ(.

اگر ما  این  قرآن  را  برای  کوهی  فرو میفرستادیم،  کوه  را  از  ترس  خدا،  کرنشکنان و شکافته  میدیدی! ما  این  مثالها را  برایمردمان  بیان  میداریم،شاید  که  ایشان  بیندیشند  (و با  دید  بینا  و  بینش آگاه  به  آیات  قـرآنی  بنگرند  و  دل  سنگین  خود  را  با  برق  قرآن  مـنفجر  وآن  را  به  تکان  و  لرزه  آورند).

این  آیه  حقیقتی  را  به  تصویر  میزند.  چه  این  قرآن  دارای  سنگینی  و  سلطه  و  تاثیری  استکه  هستی  انسان  را  به  لرزه  وتکان  میاندازد.  سنگینی  وسلطه  وتاثیری  که  هیچ  چیزی  در  برابر آن  تاب  پایداری  ندارد  وقتیکه  حقیقت  آن  را  دریافت  بدارد.  عمر  پسرخطاب  (رض)  گرفتار  آمد  بدان  چیزیکه گرفتار  آمد،  زمانیکه  شنید  قاریالقرآنی  میخواند:

(والطور , وکتاب مسطور , فی رق منشور , والبیت المعمور , والسقف المرفوع , والبحر المسجور , إن عذاب ربک لواقع ما له من دافع . . . ).

سوگند  به  کوه  طور! (که موسی  بالای آن  با  خدا  به  گفتگو و مناجات  پرداخته  است).  و قسم  به  کتاب  نوشته  شده(آسمانی!که  برایرهنمود  انسانهابه  کره  زمین  فرستاده  شده  است.  کتابی  که  نوشته  شده  است)  در  صفحاتی  و(میان  جهانیان)  پخش  گردیده  است. و قسم  به  خانه  آبادان  (کعبه! که  دائماً  از زائران  موج  میزند).  و  سوگند  به  دریای  سراپا  آتش! که  قطعاً  عذاب  پروردگارت  واقع  میشود  (و  کفار  را  در  آغوش  خود  میکشد).  و  هیچ  کس  و  هیچ  چیزی  نمیتواند  از  وقوع  آن  جلوگیری  کند  ...     (طور/1-٨)

 عمر  پسر  خطاب  (رض) به دیواری  تکیه  زد.  سپـس  به  خانهاش  برگشت.  به  سبب  چیزیکه  بر سرش  آمد  یک  ماه  مردمان  به  عیادتش  میرفتند!

در  لحظههائیکه  وجود  انسان  برای  دریافت  چیزی  از  حقیقت  قرآن  باز  باشد،  هستی  او  در  آن  لحظهها  سخت  به  تکان  درمیآید  و  بر  خود  میلرزد.  قرآن  در  هستی  انسان  در  آن  لحظهها  دگرگونیها  و  تحولاتی  را  پدید  میآورد  بسان  دگرگونیها  و  تحولاتیکه  درجهان  ماده،  آهنربا  و  برق  در  اجسام  پدید  میآورند.  و  بلکه  قرآن  در  آن  لحظهها  شدیدتر  ازکار  آهنربا  و  برق  تغییرات  و  تحولات  ایجاد  میکند.

خدا که  آفریدگار کوهها  و  نازلکننده  قرآن  است  میفرماید    .

(لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ) .

اگر  ما  این  قرآن  را  برای  کوهی  فرومیفرستادیم،  کوه  را  از  ترس  خدا،  کرنشکنان  و  شکافته  میدیدی‌!.

کسانیکه  چیزی  از  پسوده  قرآن  را  در  هستی  خود  احساسکرده  باشند،  این  حقیقت  را  میچشند،  بـه  گونهای  میچشندکه  جز  این  نص  قرآن  درخشان  الهامبخش  نمیتواند  از  آن  تعبیرکند  و  سخن  بگوید. 

وَتِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ).

ما  این  مثالها  را  برای  مردمان  بیان  میداریم،  شاید  که  ایشان  بیندیشند  (و  با  دید  بینا  و  بـینش  آگاه  بـه  آیات  قرآنی  بنگرند  و  دل  سنگین  خود  را  با  برق  قرآن  منفجر و  آن را به تکان و لرزه  آورند).

سزاوار  است  این  مثالها  دلها  را  برای  تدبر  و  تفکر  و  بینش  و  پژوهش  بیدار گرداند  ...

*

در  پایان،  این  تسبیح  و  تقدیس  طولانی  فراهم  آمده  از  نامهای  زیبای  یزدان،  به  میان  میآید.  انگار  این  تسبیح  و  تقدیس  اثری  از  آثار  قرآن  در  سراسر  هستی  جهان  است.  جهان  هستی  زبان  بدان  نامها  میگشاید  و  همه ناحیهها  و کرانههای  آن،  چنان  نامهائی  را  هم آوا  با  یکدیگر  سر  میدهند،  و  پژواک  آواهای  آن  نامها  در  همهجا  میپیچد.  این  نامها  تاثیرات  روشنی  در  اصل  جهان  هستی،  و  در  حرکت  و  جنبش  آن،  و  در  پدیدهها  و  نماها  و  نمادهای  آن  دارد.  جهان  هستی  وقتیکه  با  این  نامها  تسبیح و تقدیس میآغازد،  در  ضمن  بر  تاثیرات  آنها  نیز گواهی  میدهد:

( هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ)  .

خدا  کسی  است  که  جز  او  پروردگار  و  معبودی  نیست! آگاه  از  جهان  نهان  وآشکار است  (و  ناپیدا  و  پیدا  در  برابر  دانشش  یکسان  است).  او  دارای  مرحمت  عامه  (در  این  جهان،  در  حق  همگان)،  و  دارای  مرحمت  خاصه  (در  آن  جهان،  نسبت  به  مومنان)  است‌.

(هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ).

خدا  کسی  است  که  جز  او  پروردگار  و  معبودی  نیست.  او  فرمانروا،  منزه،  بیعیب  و  نقص،  اماندهنده  و  امنیت  بخشنده،  محافظ  و  مراقب،  قدرتمند  چیره،  بزرگوار  و  شکوهمند،  و  والامقام  و  فرازمند  است.  خداوند  دور  و  فرا  از  چیزهائی  است  که  انباز  او  میکنند.

(  هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ )‌.

او  خداوندی  است  که  طراح  هستی  و  آفریدگار  آن  از  نیستی  و  صورتگر  جهان  است.  دارای  نامهای  نیک  و  زیبا  است.  چیزهائی  که  در  آسمانها  و  زمین  هستند،  تسبیح  و  تقدیس  او  میگویند،  و  او  چیره  کاربجا  است.

 این،  تسبیح  و  تقدیس  طولانی  فراهم  امده  از  این  صفات  بزرگ  است.  دارای  سه  بند  است.  بند  نخستین  ان  با  صفت  توحید  و  یکتاپرستی  می آغازد:

  (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ )  .

خدا  کسی  است  که  جز  او  پروردگار  و  معبودی  نیست‌.

«هُوَ اللَّهُ »   « هُوَ اللَّهُ »‌…

خدا  کسی  است  ...  خدا  کسی  است  ...

هر  اسمی  از  این  اسمهای  نیک  و  زیبا  تاثیر  پدیداری  در  این  جهان  هستی،  و  تاثیر  ملموسی  در  زندگی  انسانها  دارد.  این  تسبیح  و  تقدیس کارآئی  و  عملکرد  این  اسمها  و  صفتها  را  به  دل  الهام  میکند  و  بدان  پیام  میدهد،  کارآئی  و  عملکردیکه  دارای  تاثیر  و  پیوند  با  مردمان  و  زندگان  است.  این  اسمها  و  صفتها،  اسمها  و  صفتهای  منفی،  یا  برکنار  از  وجود  جهان  هستی،  و  دور افتاده  از  اوضاع  و  احوال  و  نماها  و  نمادها  و  پدیدههای  موجود  در  جهان  وجود  نیـستند.

  (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ )  .

خدا  کسی  است  که  جز  او  پروردگار  و  معبودی  نیست‌.

باگفتن  چنین  سخنی،  یگانگی  اعتقاد،  یگانگی  عبادت،  یگانگی  رویکرد،  و  یگانگی  کارآئی،  از  آغاز  آفرینش  تا  انتهای  آن،  در  دل  و  درون  جایگزین  میشود.  بر  این  یگانگی،  برنامه کاملی  در  باره  اندیشه  و  فهم  و  شعور  و  روش  و  رفتار،  و  در  باره  ارتباطهای  مردمان  با  جهان  و  با  سائر  زندگان،  و  در  باره  ارتباطهای  مردمان  با  یکدیگر  بر  اساس  یگانگی  خدا،  پدیدار  و  برقرار  میگردد.

(  عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ )  ٠

آگاه  از  جهان  نهان  و  آشکار  است  (و  ناپیدا  و  پیدا  در  برابر  دانشش  یکسان  است)

با  بیان  اینکلام،  در  دل  و  درون  جایگزین  میشود که  خدا  از  ظاهر  و  باطن  و  آشکار  و  نهان  آگاه  و  مطلع  است.  بدین  خاطر  دل  و  درون،  خدا  را  مراقب  و  مواظب  پیدا  و  ناپیدا  می‏بیند،  و  معتقد  میشود  هرکاری  راکه  میکند  زیر  نظر  خدا  و  در  برابر  دیدگان  یزدان  انجام  میدهد،  و  او  تنها  زندگی  نـمیکند  و  روزگار  بسر  نمی‏برد،  هرچند  هم  در  خلوت  بسر  برد  یـا  به  دعا  و  مناجات  مشغول  شود.  روش  و  رفتار  چنین کسی  هم  در  پرتو  چنین  درک  و  فـهمی  دگرگون  میشود،  درک  و  فهمی که  دلی  با  بودن  آن  غافل  نمیشود  و  به  خواب  نمیرود!

«  هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ »  ٠

او  دارای  مرحمت  عامّه  (در  این  جهان،  در  حق  همگان)،  و  دارای  مرحمت  خاصه  (در  آن  جهان،  نسبت  به  مومنان)  است‌.

در  پرتو  چنین  سخنی،  احساس  آرامش  و  اطمینان  میشود،  آرامش  و  اطمینانیکه  به  سبب  رحمت  خدا  بهره  انسان  میگردد،  و  ترسیدن  و  امیدوار  بودن،  و  بیتابی  و  آرامش،  متعادل  میگردد.  خدا  در  اندیشه  مومن،  بندگانش  را  نمیراند،  و  بلکه  از  آنان  مراقبت  و  مواظبت  مینماید.  برای  بندگانش  شر  و  بلا  نمیخواهد،  و  بلکه  رهنمود  و  رهنمون  میکند  و  ایشان  را  دوست  میدارد،  وآنان  را  به  خود  رها  نمیکند  و  به  ترک  ایشان  نمیگوید  تا  آنان  با  بدیها  و  بلاها  و  هواها  و  هوسها  دست  و  پنجه  نرمکنند  و  به  مبارزه  بپردازند.

(  هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ )٠

خدا  کسی  است  که  جز  او  پروردگار  و  معبودی  نیست.

 این  تسبیح  و  تقدیس  را  در  سرآغاز  تسبیح  و  تقدیس  بعدی  تکرار  می‏گرداند،  چون  این  تسبیح  و  قدیس  پایه  و  اساسی  استکه  سائر  صفات بر  آن  استوار  و  پایدار  میگردند  ...

«‌الملک  ».  فرمانفرما.  فرمانروا.  این  واژه  بـه  دل  و  درون  میاندازدکه  هیچ  شاه  و  فرمانروائی  جز  خدا  وجود  ندارد،  خدائیکه  معبودی  سوای  او  در  میان  نیست.  وقتیکه  مالکیت  یکی  باشد  برای  زیردستان  و  بندگان  جز  یک  سرور  وجود  نخواهد  داشت،  سروریکه  بدو  رو  میکنند،  و  جز  اوکسی  را  خدمت  نمیکنند.  چه  انسان  دو  سرور  را  در  یک  زمان  خدمت  نمیکند.

(ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه).

خداوند  دو  دل  را  در  درون  کسی  قرار  نداده  است  (همان  گونه  که  کسی  دو  پدر  و  یا  مادر  ندارد).     (احزاب/4)

 (القدوس  ).  پاک و منزه.  این  واژه  اسمی  استکه  قداست  مطلق  و طهارت  مطلق  را  پرتوافکن  میکند.  به  دل  شخص  مومن  این  پرتو  پاک  را  میاندازد،  و  دل  او  را  پاک  و  پاکیزه  میدارد.  تا  او  سزاوار  دریافت  فیضها  و  لطفهای  فرمانفرمای  پاک  و  منزه،  و  شایان  دریافت  برکتهای  تسبیح  و  تقدیس  فـرمانروای  مقدس  و  منزه  شود.

«السلام  ».   بی عیب و نقص.  این  واژه  نیز  اسمی  است  که  صلح  وصفا  و  امن  و  امان  و آرامش و آسایش  رادر  کرانههای  جهان  و  درگوشهگوشه  آن  پرتوانداز  میکند،  و  به  دل  مومن  در  برابر  پروردگارش  نور  می باشد  و  او  را  ایمن  میسازد.  در  نتیجه  مومن  ایمن  و  مطمئن  در  جوار  پروردگارش  میآرامد،  و  در کنف  حمایت  او  سالم  مـیماند.  مومن  در  برابر  جهان  هستی  و  ساکنان  جاندار  و  بی‏جان  آن،  سالم  و  در  امن  و  امان  میماند.  دل  از  سوی  این  اسم،  سالم  و  راحت  و  مطمئن  باز  می گردد.  در  حالی  از  سوی  آن  باز  میگردد که  شرارت  و  بدخوئی  او  فروکش کرده  است  و  فرو مرده  است،  و  دلش  آرام گرفته  است،  و  به  صلح  و  صفا  و  صـمیمیت گرائیده  است‌.

«المومن  ».  امنیتبخشنده. اماندهنده.  بخشنده  امن  و  امان.  دهنده  ایمان.  ساختار  واژگانی  این  اسم،  دل  را  از  ارزش  ایمان  باخبر  میسازد،  زیراکه  انسان  مسلمان  در  واژه  مومن  با  یزدان  جهان  اشتراک  پیدا  مـیکند،  و  در  پرتو  آن  با  یکی  از صفات  خدای  جهان  متصف  می‏گردد.  در  این  صورت  با  صفت  ایمان  به  سوی  جهان  والا  و  بالای فرشتگان اوج می‏گیرد.

«‌المهیمن  ».  محافظ و مراقب.  این  هم  سرآغاز صفحه  دیگری  در  تصور  صفت  خداوند  سبحان  است.  چراکه  صفات  پیشین  عبارت  بودند  از:

(  القدوس  السلام المومن  )  .

منزه،  بیعیب  ونقص،  اماندهنده  و  امنیت  بخشنده  ...  .

 اینها  صفاتی  هستندکه  خاص  خدایـند.  ولی  صفت  «مهیمن»  متعلق  به  ذات  خدا  است  و  عامل  وکارآ  در  جهان  و  در  مردمان  است،  و  بیانگر  سلطه  و  قدرت  و  محافظت  و  مراقبت  است‌.

همچنین  است  صفات‌:

(  العزیز.  الجبار.  المتکبر  )‌.

قدرتمند  چیره،  بزرگوار  و  شکوهمند،  و  والامقام  و  فرازمند  است‌.

اینها  صفاتی  استکه  بیانگر  قدرت،  بزرگی  و  شکوه،  و  والائی  و  برتری  است.  هیچکسی  عزیز  و  چیره  جز  خدا  نیست.  هیچ کسی  دارای جبروت  و  عظمـت  نیست  جز او.  هیچ کسی  شکوهمند  و  بزرگ  نیست  جز  او.کسی  در  این  صفات  با  او  شرکت  ندارد،  وکسی  جز  او  بدین  صفات  متصف  نمی‏گردد.  خدا  استکه  منحصر و منفرد  بدین  صفات  است،  و  شریک  و  انبازی  با  او  در  چنین  صفاتی  نیست‌.

بدین  خاطر  در  پایان  آیه  این  چنین  میآید:

(سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ)‌.

خداوند  دور و  فرا  از  چیزهائی  است  که  انباز  او  میکنند.  آنگاه  واپسین  بند  تسبیح  و  تقدیس  طولانی  و  دراز آهنگ  میآغازد:

(هو الله).  خدا کسیاست....  الوهیت  یکی  است  و  بس.کسی  جز  خدا  معبود  نیست‌.

«الخالق».  اندازهگیرنده  اشیاء در کمیت و کیفیت  لازم.  طراح  هستی‌.

«الباری  ».  آفریدگار جهان از نیستی.  خال:  نقشه  کشیدن  و  طراحیکردن  و  اندازهگیری  نمودن  است.  برء:  اجراءکردن  و  بیرون  آوردن  است.  هردوی  خلق  و  برء،  صفت  ومتصل  به  یکدیگرند،و  فرق  میان  آن  دو،  بس  لطیف  و ظریف  و دقیق  و باریک  است  ...

«المصور».  صورتگر.شکلدهنده جهانبدینگونهکه  هست.  این  هم  صفتی  است که  با  دو  صف  پیش  از  خـود  ارتباط  دارد.  معنی  آن،  نشانهها  و  سیماها  و  نمادها  و  نماها  بخشیدن  است،  نشانهها  و  سیماها  و  نمادها  و  نماهائیکه  به  هرچیزی  شخصیت  ویژه  خود  را  میدهد.  پیاپی  آمدن  این  صفات  مرتبطیکه  دارای  جداگانگی  دقیق  و باریکیهستند،دل  را بـه  جوش و خروش  میاندازد  تا کار  اندازهگیری  و  نقشهکشی  و  آفرینش  و  پیدایش  و  ایجاد  و  اخراج  را  پله  پله  و  مرحله  به  مرحله  دنبالکند.  پله  پله  و  مرحله  به  مرحله  برحسب  تصور  بشری،  و الا  در  جهان  حقیقت،  پله  پله  و  مرحله  به  مرحله  وگام  بهگامی  در  میان  نیست.  آنچه  ما  از  مدلول  و  مفهوم  این  صفات  میدانیم  حقــیقت  مطلق  نیست.  حقیقت  مطلق  را  کسی  جز ذات  خدا  نمیداند.  بلکه  ما  چیزی  از  آثار  این  صفات  را  درک  و  فهم  میکنیم،  چیزیکه  در  حدود  و  ثغور تاب  و  توان  و نیروی  ناچیز  ما  است  و  بس!

(لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى )  .

او  دارای  نامهای  نیک  و  زیبا  است‌.

زیبا  است  در  ذات  خود.  هیچگونه  نیازی  به  زیبا  دانستن  و  زیبا  شمردن  آفریدگان  نیست.  زیبا  بودن  آن  اسمها  منوط  به  زیبا  دانستن  و  زیبا  شمردن  مردمان  نـمیباشد.  آن  اسمها  زیبایند،  آنگونه  زیباکه  به  دلها  زیبائی  میاندازند  و  دلها  را  لبریز  و  سرریز  از  زیبائی  میکنند.  این  اسـمها  بدانگونهاندکه  انسان  مومن  بـه  تدبر  و  تفکرشان  مـینشیند  و  به  تماشایشان  میایستد  تا  خود  را  برابر  الهام  و  پیام  و  رویکرد  و  روند  آنها  بسازد.  زیرا  میداندکه  خدا  دوست  میدارد  او  بدانها  متصف  شـود،  و  در  حالیکه  بدانها  چشم  امید  بدوزد،  پلهپله  از  مراتب  و  منازل  آن  بالا  برود.

در  پایان  این  تسبیح  و  تقدیس  طولانی  و  دراز آهنگی که  با  این  اسمهایزیبا  به  نغمـه  و  زمزمه  مـیافتد،  و در  پایان  این  تسبیح  و  تقدیسیکه  دارای  مـدلولها  و  مفهومهای  الهامبـخش  و  جوشان  و  خروشان  شگفت  و  شگرف  است،  صحنه  تسبیح  و  تقدیس  خدا  قرار دارد،  تسبیح  و  تقدیسیکه  در کران  تا کران  و  درگوشهگوشه  جهان  میدرخشد،  واز  سراسر هستی  برمی‏خیزد  و  به  گوشمیرسد.

(یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).

چیزهائی که در آسمانهاو زمین هستند، تسبیح و تقدیس او میگویند، و او  چیره کاربجا  است‌.

این  صحنهای  استکه  دل  به  دنبال  ذکر  همچون  نامهای  زیبائی  انتطار  فرارسیدن  و  دیدن  آن  را دارد،  و  امیدوار  است  در  آن  تسبیح  و  تقدیس  با  همه  چیزها  و  زندهها  شرکت  جوید  و  ملکا  ذکر  تو گوئیم گوید! ...  همچـنین  در  این صحنه،  آغاز و  انجام  این  سوره،  با  هـماهنگی  و  همـآوائی،  به  همدیگر  میرسد  و همنوا  و همآوا  میگردد .


 


‌[1] مراجعه  شود  به  جلد  یازدهم‌،  صفحات‌:  325- 338 
[2] ‌ در  اینجا  اختلاف  فقهی  است‌.  آیا مراد  ازفقراء‌،  مستمندان  خویشاوند  پیغمبر  (ص) ‌هستند که  مستحق‌ زکاتند،  یاهمه  مستمندان‌؟ ‌ارجح ‌اقوال این  است‌که  مراد  جملگی  فقراء ‌و  مستمندان  است‌. 
[3] اختلاف  فقهی  در  این  باره‌ وجود  دارد،‌ولی  نظریه  برتر و  روشن‌تر  همان  است‌که  نگاشته‌ایم‌.   
[4]   مراجعه شود به‌کتاب‌:«‌العدالة  الاجتماعیه  فـی  الاسلام‌»‌.فصل‌:سیاست مال‌. 
[5] ‌واژه «‌شیئاً‌» در این آیات ذکر نگردیده است‌. شاید مراد مفسر فرزانه واژه «‌حاجة‌» باشد.    (‌مترجم‌)