تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ مجادله

سوره‌ مجادله

مدنی‌ است‌ و دارای‌ (22) آیه‌ است‌.

وجه‌ تسمیه: سبب‌ نامگذاری‌ آن‌ به‌ «مجادله‌» این‌ است‌ که‌ با فرموده‌ حق‌ تعالی: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا [المجادلة: 1]  آغاز شده‌ است‌. این‌ سوره‌ بنا بر قول‌ صحیح‌، مدنی‌ است‌. از کلبی‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ گفت: تمام‌ این‌ سوره ‌در مدینه‌ نازل‌ شد، بجز این‌ فرموده‌ حق‌ تعالی: ﴿مَا یَکُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ [المجادلة: 7] که‌ در مکه‌ نازل‌ شد. اما عطا می‌گوید: «ده‌ آیه‌ اول‌ از آن‌ مدنی‌ و بقیه ‌آن‌ مکی‌ است‌».

﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا وَتَشۡتَکِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَٱللَّهُ یَسۡمَعُ تَحَاوُرَکُمَآۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعُۢ بَصِیرٌ١

«هر آینه‌ خداوند سخن‌ آن‌ زنی‌ را که‌ درباره‌ همسرش‌ با تو مجادله‌ می‌کرد، شنید» یعنی: اجابت‌ کرد و پذیرفت‌ چنان‌که‌ در برخاستن‌ از رکوع‌ می‌گوئیم: «سمع‌ الله لمن‌ حمده‌» یعنی: خداوند عزوجل  برای‌ کسی‌ که‌ حمد وی‌ را گفت‌، اجابت‌ کرد و پذیرفت‌. تجادلک: یعنی‌ با تو درباره‌ همسرش‌ گفت‌وگو می‌کرد «و شکایت‌ می‌کرد به ‌خداوند» یعنی: غم‌ و نگرانی‌ و شکایت‌ خود را به‌سوی‌ خداوند عزوجل  می‌پراکند، بدان‌ امید که‌ حق‌ تعالی‌ که‌ شنوای‌ شکایت‌ وی‌ است‌، اندوه‌ و سختی‌ وارده‌ بر وی ‌را برطرف‌ سازد و راه‌ گشایشی‌ به‌ رویش‌ پدید آورد.

عائشه‌ رضی الله عنها  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ می‌گوید: بسیار بزرگ‌ و با برکت ‌است‌ ذاتی‌ که‌ شنوایی‌ او همه‌ چیز را فراگرفته‌ است‌؛ من‌ سخن‌ خوله‌ دختر ثعلبه‌ را شنیدم‌ آن‌ گاه‌که‌ از شوهرش‌ نزد رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  شکایت‌ می‌کرد و درحالی‌که ‌برخی‌ از آن‌ را از من‌ مخفی‌ می‌داشت‌، می‌گفت: «یا رسول‌الله! شوهرم ‌اوس ‌بن‌ صامت‌ جوانی‌ام‌ را خورد، شکمم‌ را برای‌ او پراکندم‌ (یعنی‌ فرزندان ‌بسیاری‌ برای‌ او به‌ دنیا آوردم) تا آن‌که‌ چون‌ سنم‌ بالا رفت‌ و از بچه ‌آوردن‌ ماندم‌، اینک‌ از من‌ ظهار کرده‌ است‌. بارخدایا! من‌ به‌سوی‌ تو شکایت‌ می‌کنم‌». عائشه‌ رضی الله عنها  می‌افزاید: پس‌ او پیوسته‌ به‌ بارگاه‌ الهی‌ ناله‌ و زاری‌ می‌کرد تا آن‌که‌ جبرئیل‌  علیه السلام  این‌ آیات‌ را فرود آورد. در کتب‌ حدیث‌ آمده‌ است‌ که ‌اوس ‌بن ‌صامت‌ رضی الله عنه  ـ از انصار ـ در خلال‌ یک‌ جنگ‌ لفظی‌ به‌ خوله‌ همسرش ‌گفت: «تو بر من‌ همانند پشت‌ مادرم‌ هستی‌»[1]. اما در دم‌ از گفتن‌ این‌ سخن ‌پشیمان‌ شد و خوله‌ را به‌سوی‌ خویش‌ فراخواند. ولی‌ خوله‌ سرباز زد و گفت: سوگند به‌ ذاتی‌ که‌ جانم‌ در ید اوست‌، به‌ من‌ نمی‌رسی‌ ـ درحالی‌که‌ گفتی‌ آنچه‌ را که‌ گفتی‌ ـ تا آن‌ گاه‌ که‌ خدا عزوجل  و رسولش‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در این‌ باره‌ حکم‌ کنند. پس‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمد و ماجرا را به‌ ایشان‌ گفت‌ و اضافه‌ کرد؛ یا رسول‌الله! اگر برایم‌ در بازگشت‌ به‌ شوهرم‌ رخصتی‌ می‌یابید، هم‌ دل‌ من‌ و هم‌ دل‌ شوهرم‌ را آرام ‌گردانید و ما را از این‌ پریشانی‌ برهانید. اما رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «تا کنون ‌درباره‌ تو به‌ چیزی‌ دستور داده‌ نشده‌ام‌». در روایت‌ دیگری‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «به‌ نظرم‌ تو بر وی‌ حرام‌ گردیده‌ای‌». خوله‌ گفت: اما او نامی‌ از طلاق‌ نبرد. پس‌ در این‌ باره‌ مکررا با رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  گفت‌و‌گو کرد اما چون‌ این‌ سخنان‌ مکرر وی‌ جوابی‌ دلخواه‌ به‌ بار نیاورد، به‌ زاری‌ به‌ پیشگاه‌ خدای‌ متعال‌ چنین‌ نالید: بارخدایا! من‌ نزد تو از حاجتمندی‌ و سختی‌ حال‌ خود شکایت ‌می‌برم‌. بارخدایا! کودکانی‌ دارم‌ خردسال‌ که‌ اگر آنان‌ را به‌ اوس‌ بپیواندانم‌ ضایع‌ می‌شوند و اگر آنان‌ را به‌ خود بپینوندانم‌، گرسنه‌ می‌مانند... لذا پی‌ هم‌ سرش‌ را به‌سوی‌ آسمان‌ بالا می‌کرد و می‌گفت: «اللهم‌ إنی‌ أشکو إلیک‌، اللهم‌ فأنزل‌ علی‌ لسان ‌نبیک». «بار خدایا! من‌ به‌سوی‌ تو شکایت‌ می‌برم‌. بارخدایا! (حل‌ مشکلم‌ را) بر زبان‌ نبی‌ خود نازل‌ کن‌». تا سرانجام‌ در باره‌ وی‌ قرآن‌ نازل‌ شد. آن‌گاه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  بر وی‌ خواندند: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِی تُجَٰدِلُکَ فِی زَوۡجِهَا [المجادلة: 1].

«و خداوند گفت‌وگوی‌ شما دو تن‌ را می‌شنود» یعنی: سخنانی‌ را که‌ خوله‌ با رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در این‌ مورد رد و بدل‌ می‌کردند «هرآینه‌ الله شنوای‌ بیناست» پس‌هر شنیدنی‌ای‌ را می‌شنود و هر دیدنی‌ای‌ را می‌بیند و از جمله‌ آنچه‌ را که‌ میان ‌پیامبرش‌ و آن‌ زن‌ روی‌ داد. از این‌ آیات‌ دانسته‌ می‌شود که‌ شکوه‌ کردن‌ به‌سوی ‌خداوند عزوجل  از غم‌ و اندوه‌ و دلتنگی‌، مفیدترین‌ و مؤثرترین‌ راه‌ درمان‌ است‌ چنان‌که‌ خداوند متعال‌ شکوای‌ خوله‌ را شنید و به‌ دادخواهی‌ وی‌ آمد و انتظار و امیدش‌ را برآورده‌ کرد زیرا خوله‌ به‌ فضل‌ و احسان‌ پروردگارش‌ یقینی‌ واثق ‌داشت‌.

﴿ٱلَّذِینَ یُظَٰهِرُونَ مِنکُم مِّن نِّسَآئِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَٰتِهِمۡۖ إِنۡ أُمَّهَٰتُهُمۡ إِلَّا ٱلَّٰٓـِٔی وَلَدۡنَهُمۡۚ وَإِنَّهُمۡ لَیَقُولُونَ مُنکَرٗا مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ وَزُورٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٞ٢

آن‌ گاه‌ حق‌ تعالی‌ در اجابت‌ دعای‌ خوله‌، حکم‌ ظهار را چنین‌ بیان‌ کرد: «آنان ‌که‌ از شما» مؤمنان‌ «با زنان‌ خود ظهار می‌کنند» ظهار این‌ است‌ که‌ مرد به‌ زنش‌ بگوید: تو بر من‌ همانند پشت‌ مادرم‌ هستی‌. یعنی‌ در حرمت‌. و سائر محارم ‌نیز در حکم‌ خود همچون‌ مادرند. پس‌ قصد مرد از ظهار، تشبیه‌ زن‌ یا عضوی‌ ازوی‌ به‌ یکی‌ از محارم‌ نسبی‌، یا سببی‌، یا رضاعی‌ خویش‌ به‌ قصد تحریم‌ است‌ که‌ این‌ در دوران‌ جاهلیت‌ از سخت‌ترین‌ صیغه‌های‌ طلاق‌ بود. بنابر این‌، کسی‌ که‌ به ‌زنش‌ چنین‌ سخنی‌ بگوید، به‌ اجماع‌ علما ظهار کرده‌ است‌ و خلافی‌ در این‌ نیست‌. آری‌! کسانی‌ که‌ با زنان‌ خود ظهار می‌کنند: «آن‌ زنان‌ مادران‌ ایشان‌ نیستند» پس ‌سخنی‌ که‌ شوهران‌ با به‌کار بردن‌ صیغه‌ ظهار به‌ زنانشان‌ می‌گویند، سخنی‌ است ‌دروغ‌، حرام‌ و منکر. این‌ تعبیر قرآنی‌، مفید توبیخ‌ و سرزنش‌ ظهار کنندگان‌ است‌. «مادران‌شان‌ جز کسانی‌ که‌ آنان‌ را زاده‌اند، نیستند و بی‌گمان‌ آنان‌ سخنی‌ ناپسند و دروغ ‌می‌گویند» یعنی: بی‌گمان‌ ظهار کنندگان‌ با گفتن‌ این‌ سخن‌ به‌ همسران‌ خویش‌، سخنی‌ زشت‌ و ناپسند می‌گویند که‌ شرع‌ آن‌ را انکار می‌کند. منکر: هر چیزی‌ است‌که‌ شرع‌، عقل‌ و طبع‌ آن‌ را انکار کند و ناپسند بدارد. زور: دروغ‌ و بهتان‌ است ‌زیرا زن‌ در حرمت‌ خود هیچ‌ شباهتی‌ به‌ مادر ندارد. «و هرآینه‌ الله عفو کننده‌ آمرزگار است» عفو: یعنی‌ حق‌ تعالی‌ بسیار بخشاینده‌ و بسیار آمرزنده‌ است‌؛ آن‌ گاه‌ که‌ پرداخت‌ کفاره‌ را راه‌ نجاتی‌ برایشان‌ از این‌ منکر گردانید. یا آمرزگار است‌ آنچه‌ را که‌ در دوران‌ جاهلیت‌ از آنان‌ در این‌ مورد سر زده‌ بود. شایان‌ ذکر است‌ که‌ ضابطه‌ نزد حنفی‌ها و مالکی‌ها در شخص‌ ظهارکننده‌ این‌ است‌ که‌ ظهار هر شوهر مسلمان‌ عاقل‌ و بالغی‌ واقع‌ می‌شود اما ظهار ذمی‌ صحت‌ ندارد و حکمی‌ هم‌ بر آن‌ مترتب‌ نمی‌شود. ولی‌ ضابطه‌ نزد شافعی‌ها و حنبلی‌ها این‌ است‌ که‌: هر کس ‌طلاقش‌ صحیح‌ بود، ظهارش‌ نیز صحیح‌ است‌؛ و آن‌ هر شخص‌ عاقل‌ و بالغی ‌است‌، اعم‌ از این‌که‌ مسلمان‌ باشد یا کافر بنابراین‌، ظهار شخص‌ ذمی‌ نیز صحت ‌دارد.

﴿وَٱلَّذِینَ یُظَٰهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مِّن قَبۡلِ أَن یَتَمَآسَّاۚ ذَٰلِکُمۡ تُوعَظُونَ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٣.

حکم‌ ظهارکننده‌ این‌ است: «و کسانی‌ که‌ با زنان‌ خود ظهار می‌کنند، سپس‌ از آنچه ‌که‌ گفته‌اند بر می‌گردند» یعنی: به‌ قصد جماع‌ و مقاربت‌ با زن‌ خود که‌ قبلا بر آن ‌بوده‌اند، برگشته‌ و از قصد تحریم‌ عدول‌ می‌کنند. این‌ برگشت‌ نزد شافعی‌ با نگاه ‌داشتن‌ زن‌ ظهارکننده‌ در قید ازدواج‌ به‌ مدت‌ زمانی‌ است‌ که‌ امکان‌ مفارقت ‌برای‌ شوهر در آن‌ مدت‌ وجود دارد، یعنی‌ برگشت‌ وی‌ با طلاق‌ ندادنش‌ پس‌ از ظهار است‌. نزد ابوحنیفه: برگشت‌ شوهر، با مباح‌ کردن‌ بهره‌برداری‌ از وی‌ بر خود ولو با نگاه‌ شهوت‌آمیز است‌. نزد مالک: برگشت‌ شوهر، با عزم‌ نمودن‌ وی‌ برجماع‌ است‌. و نزد حسن‌ بصری‌ و امام‌ احمد: برگشت‌ شوهر، با جماع‌ است‌. «پس‌ آزاد کردن‌ برده‌ای‌ است» یعنی: بر مردان‌ ظهارکننده‌ به‌ سبب‌ آنچه‌ که‌ از صیغه‌ ظهار گفته‌اند؛ آزاد کردن‌ برده‌ای‌ ـ یعنی‌ کنیز یا غلام‌ مملوکی‌ ـ واجب ‌است‌ و نیز ـ نزد جمهور بجز احناف‌ ـ واجب‌ است‌ که‌ برده‌ آزاد کرده‌ مؤمن ‌باشد؛ «پیش‌ از آن‌که‌ زن‌ و مرد با همدیگر تماس‌ گیرند» یعنی: پیش‌ از آن‌که‌ یکی‌ از آن‌ها از دیگری‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ نمایند. مراد از تماس‌ در اینجا ـ نزد حسن ‌بصری‌ ـ جماع‌ است‌ اما احناف‌ آن‌ را به‌ هرگونه‌ بهره‌برداری‌ جنسی‌ای‌ تفسیر کرده‌اند. بنابراین‌، برای‌ ظهارکننده‌ جواز ندارد که‌ با زن‌ ظهارکرده‌ خود جماع ‌(مقاربت) یا بهره‌برداری‌ جنسی‌ نماید تا آن‌ گاه‌ که‌ کفاره‌ نمی‌دهد «این» حکم ‌مذکور «به‌ آن‌ اندرز داده‌ می‌شوید» یعنی: به‌ آن‌ امر می‌شوید، یا به‌ وسیله‌ آن‌ از ارتکاب‌ ظهار بازداشته‌ می‌شوید «و خداوند به‌ آنچه‌ می‌کنید آگاه‌ است» پس‌ چیزی ‌از اعمالتان‌ بر او پنهان‌ نمی‌ماند و بدانید که‌ شما را در قبال‌ آن‌ جزا می‌دهد.

﴿فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ شَهۡرَیۡنِ مُتَتَابِعَیۡنِ مِن قَبۡلِ أَن یَتَمَآسَّاۖ فَمَن لَّمۡ یَسۡتَطِعۡ فَإِطۡعَامُ سِتِّینَ مِسۡکِینٗاۚ ذَٰلِکَ لِتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ وَتِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِۗ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ٤.

«پس‌ هرکس‌ که‌ آن‌ را نیافت» یعنی: هرکس‌ در ملک‌ خویش‌ برده‌ای‌ نیافت‌ و به‌ پرداخت‌ قیمت‌ آن‌ نیز قادر نشد، یا برده‌ای‌ نیافت‌ که‌ آن‌ را خریداری‌ کند، مانند زمان‌ حاضر؛ «پس‌ بر وی‌ روزه‌ داشتن‌ دو ماه‌ پی‌درپی‌ است‌ پیش‌ از آن‌که‌ آن‌ دو با یک‌دیگر تماس‌ گیرند» یعنی: بر شوهر است‌ که‌ دو ماه‌ متوالی‌ روزه‌ بدارد و درخلال‌ آن‌ دو ماه‌ هیچ‌ روزی‌ را نخورد پس‌ اگر بدون‌ عذر روزی‌ را خورد، باید روزه‌ را از سربگیرد همچنان‌ اگر با زن‌ ظهارشده‌ خود در شب‌ یا روز به‌ عمد جماع‌کرد، باید روزه‌ را از سر بگیرد. شافعی  رحمه الله  می‌گوید: اگر در شب‌ جماع‌ کرد، روزه ‌را از سر نگیرد زیرا شب‌ محل‌ روزه‌ نیست‌ اما رأی‌ ابوحنیفه‌ و مالک‌  رحمه الله  خلاف‌ این‌ است‌. «پس‌ کسی‌ که‌ نتوانست» یعنی: نتوانست‌ دو ماه‌ پی‌درپی‌ روزه ‌بگیرد؛ به ‌سبب‌ پیری‌، یا بیماری‌ای‌ مزمن‌، یا اشتهای‌ مفرط به‌ مقاربت‌ جنسی‌ «پس‌ در آن‌ صورت‌، باید به‌ اطعام‌ شصت‌ مسکین‌ بپردازد» برای‌ هر مسکین‌ نصف ‌صاع‌[2] از گندم‌، یا یک‌ صاع‌ از خرما یا جو در نزد احناف‌ و یک‌ مد[3] از گندم‌، یا نصف‌ صاع‌ از خرما یا جو در نزد شافعی‌ها و حنبلی‌ها. البته‌ پرداخت‌ کفاره‌ قبل‌ از تماس‌ یا بهره‌گیری‌ جنسی‌ است‌. ظاهر فرموده‌ حق‌ تعالی: ﴿فَإِطۡعَامُ سِتِّینَ مِسۡکِینٗاۚ دلیل‌ برآن‌ است‌ که‌ ناگزیر باید عدد شصت‌ کامل‌ باشد بنابراین‌، اگر یک‌ مسکین‌ را به ‌مدت‌ شصت‌ روز اطعام‌ کرد ـ در نزد جمهور ـ از او پذیرفته‌ نیست‌ اما در نزد احناف‌ اطعام‌ یک‌ نفر در شصت‌ روز نیز جایز و پذیرفته‌ است‌ و هم‌ جایز است‌ که ‌شصت‌ مسکین‌ را به‌ یکباره‌ اطعام‌ کند تا سیر شوند، یا به‌ آنان‌ چیزی‌ بدهد که ‌سیرشان‌ گرداند.

علما بر این‌ امر که‌ پرداخت‌ کفاره‌ ظهار ترتیب‌ دارد، اتفاق‌ نظر دارند. یعنی: در مرتبه‌ اول‌ آزادسازی‌ برده‌ است‌ و در صورت‌ نیافتن‌ برده‌، روزه‌ گرفتن‌ و در صورت‌ ناتوانی‌ از گرفتن‌ روزه‌، کفاره‌ آن‌ طعام‌ دادن‌ شصت‌ مسکین‌ است‌. همچنین‌ فقها اتفاق‌ نظر دارند بر این‌که‌ اگر کسی‌ قبل‌ از پرداخت‌ کفاره‌ جماع‌ کرد، پروردگارش‌ را نافرمانی‌ کرده‌ و گنه‌کار شده‌ است‌ ولی‌ بر او کفاره‌ خاصی‌ نیست‌ و باید توبه‌ و استغفار نماید و در عین‌ حال‌ کفاره‌ ظهار بر ذمه‌ وی‌ برقرار می‌ماند و حرمت‌ همسرش‌ نیز بر وی‌ باقی‌ می‌ماند تا کفاره‌ بدهد. خاطرنشان‌ می‌شود که ‌تفصیل‌ احکام‌ ظهار در کتاب‌های فقه‌ آمده‌ است‌.

«این‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ الله و پیامبرش‌ منقاد شوید» یعنی: به‌ این‌ احکام‌ حکم ‌کردیم‌ تا به‌ این‌ اوامر و مشروعات‌ خداوند عزوجل  باور و تصدیق‌ کنید لذا در برابر حدود شرع‌ بایستید و از آن‌ تجاوز نکنید و به‌ ارتکاب‌ ظهار که‌ سخن‌ منکر، دروغ ‌و بهتانی‌ بیش‌ نیست‌، برنگردید «و این» احکام‌ یاد شده «حدود خداوند است» پس‌ از حدود و مرزهایی‌ که‌ او برای‌ شما مقرر و معین‌ کرده‌ است‌ تجاوز نکنید لذا حق‌ تعالی‌ برای‌ شما بیان‌ کرده‌ است‌ که‌ ظهار معصیتی‌ است‌ و اگر مرتکب‌ آن ‌شدید، ادای‌ کفاره‌ آن‌ موجب‌ عفو و مغفرت‌ می‌شود «و برای‌ کافران» یعنی: برای‌ کسانی‌ که‌ در برابر حدود خداوند عزوجل  توقف‌ نمی‌کنند؛ «عذابی‌ دردناک‌ است» هم‌ در دنیا و هم‌ در آخرت‌.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحَآدُّونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ کُبِتُواْ کَمَا کُبِتَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ وَقَدۡ أَنزَلۡنَآ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۚ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٞ مُّهِینٞ٥

«بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ با خداوند و پیامبرش‌ محاده‌ می‌کنند ذلیل‌ شدند» مانند ذلت‌ و نگونساری‌ای‌ که‌ در روز بدر به‌ مشرکان‌ دست‌ داد، چرا که‌ خدای ‌ عزوجل ‌ با قتل‌ واسارت‌ و سرکوب‌، خوار و ذلیل‌شان‌ گردانید «چنان‌که‌ ذلیل‌ شدند کسانی‌ که‌ پیش‌ از آنان‌ بودند» یعنی: به‌ مانند خواری‌ و خفت‌ کفار امت‌های‌ گذشته‌ که‌ به‌ سبب ‌مخالفت‌ با پیامبران‌ خود، ذلیل‌ و حقیر و بی‌مقدار شدند. محاده: ستیز، دشمنی‌ ومخالفت‌ و در اصل‌ به‌ معنای‌ ممانعت‌ است‌، از این‌ جهت‌ به‌ دربان‌ حداد گفته ‌می‌شود. مکبوت: کسی‌ است‌ که‌ به‌ خواری‌ درافتاده‌ است‌. «و به‌ راستی‌ آیاتی ‌بینات‌ را فرود آوردیم» درباره‌ کسانی‌ از امت‌های‌ پیشین‌ که‌ با خدا و رسولش‌ سر ستیز گرفتند. به قولی: مراد از آیات‌ بینات‌؛ معجزات‌ است‌ «و کافران‌ را عذابی‌ مهین ‌است» مهین: عذابی‌ است‌ که‌ صاحبش‌ را خوار، بی‌مقدار و ذلیل‌ می‌گرداند و عزت‌ و اعتبار وی‌ را از بین‌ می‌برد.

﴿یَوۡمَ یَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوٓاْۚ أَحۡصَىٰهُ ٱللَّهُ وَنَسُوهُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ٦

«روزی‌ که‌ خداوند همگی‌ آنان‌ را یکجا برانگیزد» در یک‌ زمان‌ و بدون‌ استثنا، به‌گونه‌ای‌ که‌ کسی‌ از آنان‌ باقی‌ نماند که‌ از گور برانگیخته‌ نشده‌ باشد «سپس‌ آنان‌ را از آنچه‌ کرده‌ بودند» در دنیا از اعمال‌ زشت‌؛ «خبر دهد» با وجود کثرت‌ و اختلاف‌ انواع‌ آن‌ اعمال‌؛ تا حجت‌ بر آن‌ها تمام‌ گردد و خجالت‌ و شرمساری‌ آن‌ها برملا شود «خداوند آن‌ را در شمار آورده‌ است» یعنی: چیزی‌ از اعمال‌شان‌ از نزد وی ‌فوت‌ نگردیده‌ است‌ بلکه‌ همه‌ نزد وی‌ معلوم‌ و مشخص‌ است‌ «و اما آن‌ها آن‌ را» یعنی: اعمال‌ خود را «فراموش‌ کرده‌اند» و آن‌ را به‌ یاد نمی‌آورند؛ یا به‌ سبب ‌بسیاری‌ اعمال‌ زشتشان‌، یا به‌ جهت‌ بی‌اعتنایی‌ و اهمیت‌ ندادن‌شان‌ به‌ آن‌ پس‌ بناگاه ‌همه‌ این‌ اعمال‌ را حاضر و نوشته‌ شده‌ در نامه‌های‌ اعمال‌ خود می‌یابند «و خداوند بر همه‌ چیز گواه‌ است» یعنی: آگاه‌ و ناظر است‌ پس‌ چیزی‌ بر وی‌ غایب‌ و پنهان‌ نمی‌ماند.

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۖ مَا یَکُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِکَ وَلَآ أَکۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَیۡنَ مَا کَانُواْۖ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ٧

«آیا ندیدی» به‌ قلب‌ و عقل‌ خود «که‌ خداوند آنچه‌ را در آسمآن‌ها و آنچه‌ را در زمین‌ است‌ می‌داند؟» یعنی: آیا ندانستی‌ که‌ علم‌ خداوند عزوجل  به‌ آنچه‌ که‌ در آسمآن‌ها و زمین‌ است‌، محیط می‌باشد به‌ نحوی‌ که‌ هیچ‌ چیز از آن‌ها بر وی‌ مخفی‌ نمی‌ماند «هیچ‌ رازگویی‌ای‌ میان‌ سه‌ تن‌ نیست‌ مگر این‌که‌ او چهارمین‌ آن‌هاست» و باآنان‌ در اطلاع‌ بر این‌ رازگویی‌ مشارکت‌ دارد. نجوی: برگرفته‌ از نجوه‌ است‌ و نجوه: زمینی‌ است‌ بلند و مرتفع‌. وجه‌ مناسبت‌ این‌ است‌ که‌ رازگویان‌ در جایی ‌بلند به‌ تنهایی‌ با یک‌دیگر خلوت‌ می‌کنند تا کسی‌ به‌ رازگویی‌شان‌ گوش‌ فراندهد «و نه‌ میان‌ پنج‌ تن‌ مگر این‌که‌ او ششمین‌ آن‌هاست» زیرا حق‌ تعالی‌ با هرکس‌ و هر تعدادی‌ همراه‌ است‌، چه‌ کم‌ باشند و چه‌ بسیار، او نهان‌ و آشکار همه‌ را می‌داند و هیچ‌ امر مخفی‌ای‌ بر وی‌ پنهان‌ نمی‌ماند «و نه‌ کمتر از این‌ و نه‌ بیشتر» یعنی: کمتر از عدد مذکور، چون‌ یک تن‌ و دو تن‌ و بیشتر از آن‌؛ مانند شش‌ تن‌ و هفت‌ تن‌ نیست‌ «مگر این‌که‌ او با آن‌هاست» پس‌ آنچه‌ را که‌ در میان‌ خود رازگویی‌ می‌کنند، می‌داند و چیزی‌ از رازهایشان‌ بر او مخفی‌ نمی‌ماند؛ «هرجا که‌ باشند» و در هر مکانی‌ از مکان‌ها که‌ قرار داشته‌ باشند «سپس‌ آنان‌ را آگاه‌ می‌کند» یعنی: آنان‌ را خبر می‌دهد «در روز قیامت‌ از آنچه‌ کرده‌اند» پس‌ در قبال‌ آن‌ جزایشان‌ می‌دهد لذا آن‌ها باید بدانند که‌ رازگویی‌ و نجوایشان‌ بر او مخفی‌ نبوده‌ است‌. البته‌ اعلام‌ و خبر دادن ‌حق‌ تعالی‌ از رازگویی‌های‌ کسانی‌ که‌ در میان‌ هم‌ به‌ بدی‌ نجوی‌ می‌کردند به‌خاطر آن‌ نیز هست‌ که‌ اعلام‌ آن‌، توبیخ‌ و سرکوبی‌ برای‌شان‌ و الزام‌آور حجت‌ علیه‌ آنان ‌باشد «بی‌گمان‌ خداوند به‌ هر چیز داناست» به‌ طور یکسان‌؛ اعم‌ از امور آشکار و امور نهان‌.

ابن‌ عباس رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: روزی‌ ربیعه‌ و حبیب‌ پسران ‌عمرو و صفوان‌بن‌امیه‌ با یک‌دیگر به‌طور خصوصی‌ صحبت‌ می‌کردند پس‌ یکی‌ از آنان‌ به‌ دو تن‌ دیگر گفت: به‌نظر شما آیا خداوند آنچه‌ را که‌ هم ‌اکنون‌ ما با یک‌دیگر می‌گوییم‌، می‌داند؟ دیگری‌ گفت: او بعضی‌ از آن‌ را می‌داند و بعضی ‌دیگر را نمی‌داند. سومی‌ گفت: اگر بعضی‌ را بداند پس‌ یقینا همه‌ آن‌ را می‌داند. همان‌ بود که‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد.

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ نُهُواْ عَنِ ٱلنَّجۡوَىٰ ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُواْ عَنۡهُ وَیَتَنَٰجَوۡنَ بِٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَمَعۡصِیَتِ ٱلرَّسُولِۖ وَإِذَا جَآءُوکَ حَیَّوۡکَ بِمَا لَمۡ یُحَیِّکَ بِهِ ٱللَّهُ وَیَقُولُونَ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ لَوۡلَا یُعَذِّبُنَا ٱللَّهُ بِمَا نَقُولُۚ حَسۡبُهُمۡ جَهَنَّمُ یَصۡلَوۡنَهَاۖ فَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ٨

ابن‌ابی‌ حاتم‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ روایت‌ می‌کند: در میان‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  و یهود متارکه‌ای‌ بود اما یهود دست‌ از شیطنت‌ برنداشتند و هرگاه‌ مردی‌ از اصحاب رضی الله عنهم  از نزدشان‌ می‌گذشت‌، می‌نشستند و در میان‌ هم‌ به‌ سرگوشی‌ و رازگویی‌ پرداخته‌ با چشم‌ و ابرو اشارات‌ و کنایاتی‌ رد و بدل‌ می‌کردند تا آن‌ مؤمن ‌گمان‌ کند که‌ آن‌ها درباره‌ قتل‌ وی‌، یا در امری‌ که‌ ناخوشایند وی‌ است‌ باهم‌ نجوی ‌می‌کنند. بنا به‌ روایتی‌ دیگر: منافقان‌ نیز همین‌ کار را می‌کردند پس‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را از نجوی‌ نهی‌ کردند اما باز هم‌ آن‌ها از نجوی‌ دست‌ برنداشتند، همان‌ بود که‌نازل‌ شد: «آیا به‌سوی‌ کسانی‌ ندیدی‌ که‌ از نجوی‌ نهی‌شدند، سپس‌ به‌ آنچه‌ که‌ از آن‌نهی‌ شده‌اند باز می‌گردند و باهم‌ به‌ گناه‌ نجوی‌ می‌کنند» یعنی: به‌ غیبت‌ و آزار دادن ‌مؤمنان‌ و مانند این‌ از گناهان‌ دیگر؛ چون‌ دروغ‌، ظلم‌ و توطئه‌ علیه‌ مسلمانان‌ «و» باهم‌ راز می‌گویند به «عدوان» یعنی: به‌ سخنانی‌ که‌ تعدی‌ علیه‌ مؤمنان‌ است‌ «و» باهم‌ راز می‌گویند به «نافرمانی‌ از پیامبر» یعنی: به‌ مخالفت‌ با وی «و چون‌به‌ نزدت‌ آیند بر تو به‌ نحوی‌ درود می‌گویند که‌ خداوند تو را به‌ آن‌ درود نگفته‌ است» یهودیان‌ چون‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  می‌آمدند، می‌گفتند: «السام علیک: مرگ‌ برتو» و ظاهرا این‌گونه‌ وانمود می‌کردند که‌ به‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  سلام‌ گفته‌اند در حالی‌ که ‌باطنا مرگ‌ را اراده‌ داشتند. و رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در پاسخ‌ آنان‌ می‌گفتند: «وعلیکم: بر خود شما باد».

چنان‌که‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ بخش‌ از آیه‌ کریمه‌ از عائشه‌ رضی الله عنها  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: گروهی‌ از یهودیان‌ نزد رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  آمدند و گفتند: «السام‌ علیک‌ یا أبا القاسم‌». من‌ در پاسخ‌ آن‌ها گفتم: «السام علیکم و فعل الله بکم». «مرگ‌ بر خود شما و خدا شما را بمیراند و نابود کند». رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: ساکت‌ باش‌ ای‌ عائشه‌! زیرا خداوند متعال‌ بدگویی‌ و بد زبانی‌ را دوست ‌ندارد. گفتم: یا رسول ‌الله! آیا نمی‌دانید که‌ آن‌ها چه‌ می‌گویند؟ فرمودند: آیا نمی‌بینی‌ که‌ سخن‌شان‌ را به‌ خودشان‌ بر می‌گردانم‌؟ (و بدون‌ زیاده‌روی) می‌گویم: «و علیکم: بر خود شما باد!». آن‌ گاه‌ این‌ بخش‌ از آیه‌ نازل‌ شد.

«و در دل‌های خویش» یعنی: در میان‌ خویش‌ «می‌گویند: چرا به‌ خاطر آنچه‌ می‌گوییم‌ خداوند عذابمان‌ نمی‌کند؟» یعنی: اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ راستی‌ پیامبر بود، باید خداوند عزوجل  به ‌خاطر اهانت‌ و استخفافی‌ که‌ این‌ سخن‌ ما نسبت‌ به‌ وی‌ در بر دارد، ما را عذاب‌ می‌کرد. اما آن‌ها غافل‌ از این‌ بودند که‌ خداوند متعال‌ حلیم‌ است‌ پس‌ به‌ تعذیب‌ کسی‌ که‌ خود وی‌ را دشنام‌ دهد تعجیل‌ نمی‌کند چه‌ رسد به‌ کسی‌ که ‌پیامبرش‌ را دشنام‌ داده‌ است‌!! به ‌قولی‌ معنی‌ این‌ است: اگر او پیامبر می‌بود، باید این‌ سخنش‌ در مورد ما که‌ می‌گوید: «و علیکم: مرگ‌ بر خود شما باد!» اجابت ‌می‌شد و همین‌که‌ او این‌ سخن‌ را می‌گفت‌، بی‌درنگ‌ مرگ‌ بر ما فرود می‌آمد؛ «جهنم‌ آنان‌ را بس‌ است» از روی‌ عذاب‌، یعنی‌ عذاب‌ جهنم‌ برایشان‌ از مرگ ‌عاجل‌ و در دم‌ کفایت‌گر است‌ «به‌ آن‌ درآیند پس چه‌ بد سرانجامی‌ است» یعنی: جهنم‌ چه‌ بد بازگشتگاهی‌ است‌.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَنَٰجَیۡتُمۡ فَلَا تَتَنَٰجَوۡاْ بِٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَمَعۡصِیَتِ ٱلرَّسُولِ وَتَنَٰجَوۡاْ بِٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٩

«ای‌ مؤمنان‌، چون‌ با یک‌ دیگر راز می‌گویید باید که‌ به‌ گناه‌ و تعدی‌ و نافرمانی‌ پیامبر راز نگویید» چنان‌که‌ یهود و منافقان‌ چنین‌ می‌کنند «و در باب‌ نیکوکاری‌ و پرهیزگاری» یعنی: در طاعت‌ و ترک‌ معصیت‌ «راز گویید و از خداوندی‌ که‌ به‌سوی‌ او محشور می‌شوید» برای‌ حساب‌ «پروا کنید» و بدانید که‌ او شما را در برابر اعمالتان‌ جزا می‌دهد.

﴿إِنَّمَا ٱلنَّجۡوَىٰ مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ لِیَحۡزُنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَیۡسَ بِضَآرِّهِمۡ شَیۡ‍ًٔا إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٠

«جز این‌ نیست‌ که‌ نجوی» یعنی: راز گفتن‌ به‌ گناه‌ و تجاوز و نافرمانی‌ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  «از شیطان‌ است» یعنی: از آرایش‌دهی‌ و وسوسه‌افگنی‌ شیطان‌ است‌ «تا مؤمنان‌ را اندوهگین‌ کند» یعنی: او گفت‌وگوی‌ محرمانه‌ به‌ قصد گناه‌، تجاوز و نافرمانی‌ از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را به‌ خاطر آن‌ آرایش‌ می‌دهد تا مؤمنان‌ را به‌ اندوه‌ و غم‌ درافگند زیرا چنین‌ رازگویی‌هایی‌ سبب‌ ایجاد این‌ واهمه‌ در آنان‌ می‌شود که‌ چه‌ بسا توطئه‌ای ‌علیه‌ آنان‌ سازمان‌ داده‌ شده‌ و نیرنگی‌ علیه‌ آنان‌ سنجیده‌ می‌شود و رازگویی‌ها در این‌ گونه‌ موارد است‌ «و هیچ‌ زیان‌ رساننده‌ به‌ ایشان‌ نیست» یعنی: شیطان‌ یا رازگویی‌ای‌ که‌ شیطان‌ آن‌ را می‌آراید، به‌ مؤمنان‌ هیچ‌ زیانی‌ نمی‌رساند «مگر به‌ اذن‌ الله» یعنی: جز به‌ مشیت‌ و علم‌ وی‌ «و مؤمنان‌ باید فقط بر خداوند توکل ‌کنند» یعنی: باید کار خود را به‌ او موکول‌ کرده‌، تمام‌ شئون‌ خویش‌ را به‌ او سپرده ‌و از شر شیطان‌ به‌ او پناه‌ ببرند و از مخاوفی‌ که‌ شیطان‌ برایشان‌ می‌آراید، پروایی ‌نداشته‌ باشند. در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ بخاری‌، مسلم‌ و غیر آنان‌ از ابن‌ مسعود رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «إذا کنتم‌ ثلاثة‌ فلا یتناجی‌ اثنان‌ دون‌ الثالث‌، فإن‌ ذلک‌ یحزنه». «هرگاه‌ شما سه‌ تن‌ بودید پس‌ نباید دو تن‌ جدا از نفر سوم‌ راز گویند زیرا این‌ کار او را اندوهگین‌ می‌سازد». و این‌ از آداب‌ اسلام‌ است‌. پس‌ هرگاه‌ سه ‌تن‌ در جایی‌ بودند، نباید دو تن‌ از آنان‌ باهم‌ رازگویی‌ کنند تا آن‌ گاه‌ که‌ نفر چهارمی‌ پیدا شود که‌ با آن‌ نفر سوم‌ سخن‌ بگوید چنان‌که‌ ابن‌ عمر رضی الله عنه  چنین ‌می‌کرد. البته‌ همه‌ اعداد در این‌ حکم‌ یکسان‌ است‌؛ یعنی‌ چهار نفر باهم‌ در حضور شخص‌ پنجمی‌، یا صد نفر و بیشتر مثلا در حضور یک‌ تن‌ باهم‌ رازگویی‌ نکنند چرا که‌ این‌ اندوه‌ و نگرانی‌ در مورد آن‌ یک‌ تن‌ تحقق‌ پیدا می‌کند بلکه‌ حزن‌ و اندوه‌ او در حضور جمع‌ بسیاری‌ که‌ باهم‌ مشغول‌ رازگویی‌اند و فقط او را از این ‌جمع‌ تنها می‌گذارند، بسیار بیشتر است‌. دلیل‌ این‌که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فقط از سه‌ تن‌یاد نمودند این‌ است‌ که‌ عدد سه‌ نخستین‌ عددی‌ است‌ که‌ این‌ معنی‌ در آن‌ متصور می‌باشد اما ظاهر حدیث‌ تمام‌ احوال‌ و تمام‌ زمان‌ها را در بر می‌گیرد و رأی‌ جمهور علما نیز همین‌ است‌. همچنین‌ یکسان‌ است‌ که‌ رازگویی‌ در امر واجبی‌ باشد، یا در امر مستحب‌ یا در امر مباحی‌ زیرا این‌ معنی‌ در همه‌ آن‌ها وجود پیدا می‌کند.

قتاده‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: منافقان‌ در میان‌ هم‌ رازگویی ‌می‌کردند و این‌ امر مؤمنان‌ را بر سر خشم‌ می‌آورد و برایشان‌ سنگین‌ تمام‌ می‌شد پس‌ خدای‌  عزوجل ‌ این‌ آیه‌ را نازل‌ نمود.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قِیلَ لَکُمۡ تَفَسَّحُواْ فِی ٱلۡمَجَٰلِسِ فَٱفۡسَحُواْ یَفۡسَحِ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَإِذَا قِیلَ ٱنشُزُواْ فَٱنشُزُواْ یَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ١١

قتاده‌ و مجاهد در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گویند: اصحاب‌ در جای‌ گرفتن‌ به‌ مجلس‌ رسول ‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  با همدیگر رقابت‌ می‌کردند و هر یکی‌ از آنان‌ می‌شتافت ‌تا جایگاهش‌ به‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نزدیک‌تر باشد لذا دستور داده‌ شدند تا برای‌ یک‌دیگر جای‌ باز کنند. به‌ روایتی‌ دیگر: این‌ آیه‌ در روز جمعه‌ نازل‌ شد زیرا گروهی‌ از اهل‌ بدر به‌ مسجد آمدند و جای‌ تنگ‌ بود پس‌ کسی‌ برایشان‌ جای‌ باز نکرد بناچار بر پا ایستادند پس‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  تعدادی‌ را به‌ شمار آنان‌ بر پا ساختند و بدریان‌ را به‌ جایشان‌ نشاندند اما این‌ کار بر آن‌ گروه‌ ناخوش‌ آمد، همان‌ بود که‌ نازل‌ شد: «ای‌ مؤمنان‌! چون‌ به‌ شما گفته‌ شود که‌ گشاده‌ بنشینید پس‌ جای‌ را گشاده ‌کنید» و حسن‌ ادب‌ را با یک‌دیگر رعایت‌ کنید؛ از طریق‌ جای‌ باز کردن‌ در مجلس‌و عدم‌ تنگ ‌گرفتن‌ جای‌ بر همدیگر «تا خداوند برای‌ شما گشاده‌ کند» یعنی: جای ‌را گشاده‌ کنید تا خداوند عزوجل  برای‌ شما در بهشت‌ گشایش‌ پدید آورد.

حکم‌ این‌ آیه‌ درباره‌ هر مجلسی‌ که‌ مسلمانان‌ برای‌ خیر و دریافت‌ پاداش‌ الهی ‌در آن‌ اجتماع‌ می‌کنند، عام‌ است‌؛ خواه‌ آن‌ مجلس‌، مجلس‌ جهادی‌ و جنگی ‌باشد، یا مجلس‌ ذکر، یا در نماز جمعه‌ و هرکس‌ جلوتر از دیگران‌ در مکانی ‌سبقت‌ گرفت‌، به‌ آن‌ مکان‌ ذی‌حق‌تر است‌ ولی‌ باید برای‌ برادر مسلمان‌ خویش‌ نیز جای‌ باز کند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «لا یقم ‌الرجل‌ من‌ مجلسه‌ ثم‌ یجلس‌ فیه‌، ولکن‌ تفسحوا وتوسعوا». «شخص‌، شخص‌ دیگری‌ را از محل‌ نشستن‌ وی‌ برنخیزاند تا خود در آن‌ بنشیند ولی‌ جای‌ باز کنید و گشاده ‌دارید».

آیه‌ کریمه‌ دلالت‌ می‌کند بر این‌که‌ هرکس‌ بر بندگان‌ خدا عزوجل  درهای‌ خیر و رحمت‌ را بگشاید، خداوند عزوجل  بر او درهای‌ خیر دنیا و آخرت‌ را می‌گشاید. پس ‌سزاوار نیست‌ که‌ آیه‌ کریمه‌ را فقط به‌ گشاده‌ کردن‌ جای‌ در مجالس‌ مقید و محدود گردانیم‌ بلکه‌ مراد از آن: رساندن‌ خیر برای‌ مسلمان‌ و داخل‌ نمودن‌ سرور و شادی ‌در قلب‌ وی‌ است‌، از این‌ جهت‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «ومن‌ یسر علی‌ معسر یسر الله‌ علیه‌ فی ‌الدنیا والآخرة‌، والله‌ فی‌ عون‌ العبد ما کان‌ العبد فی‌ عون‌ أخیه‌». «هر کس‌ بر تنگدستی‌ آسان‌ بگیرد، خدای ‌ عزوجل  بر او در دنیا و آخرت‌ آسان‌ می‌گیرد و خداوند در یاری‌ بنده‌ خویش‌ است‌ تا آن‌ گاه‌ که‌ بنده‌ در یاری‌ برادر مسلمان‌ خود باشد». البته‌ رعایت‌ این‌ ادب‌ خاص‌، در غرس‌ محبت‌ و حس‌ احترام‌ در دل‌ها نسبت‌ به‌ یک ‌دیگر اثر بس‌ شگرفی‌ دارد. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ همانجایی‌ از مجلس‌ می‌نشستند که‌ جای‌ نشستن‌ به‌ آن‌ منتهی ‌می‌شد ولی‌ صدر مجلس‌ از همانجایی‌ آغاز می‌شد که‌ ایشان‌ در آن‌ می‌نشستند و اصحاب رضی الله عنهم  بنابر مراتبی‌ که‌ داشتند، در مجلس‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  می‌نشستند پس ‌صدیق‌ رضی الله عنه  از جانب‌ راست‌ ایشان‌ می‌نشست‌، عمر رضی الله عنه  از جانب‌ چپ‌ ایشان‌ و پیش ‌روی‌ ایشان‌ هم‌ غالبا عثمان‌ و علی‌ رضی الله عنهما  می‌نشستند؛ زیرا آن‌ دو از کاتبان ‌وحی‌ بودند و رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  آن‌ها را بدان‌ مأمور کرده‌ بودند. همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ ابن‌ مسعود رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «لیلنی ‌منکم‌ أولوالأحلام‌ والنهی‌ ثم‌ الذین‌ یلونهم‌، ثم‌ الذین‌ یلونهم». «باید که‌ صاحبان‌ اندیشه‌ و خرد از شما به‌ من‌ نزدیک‌ شوند، سپس‌ کسانی‌ که‌ نزدیک‌ به‌ ایشانند (در خرد و مرتبت) سپس‌ کسانی‌که‌ نزدیک‌ به‌ ایشانند». این‌ توصیه‌ به‌ خاطر آن‌ بود که: اهل‌ خرد و رأی‌ آنچه‌ را که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  ارشاد می‌فرمودند درک‌ می‌کردند و می‌فهمیدند به‌ همین‌ جهت‌ تعدادی‌ از افراد را به‌ برخاستن‌ امر کردند تا بدریان‌ به‌جای‌ آن‌ها بنشینند. یا آنان‌ را بدان‌ جهت‌ به‌ برخاستن‌ امر کردند که‌ آن‌ها در حق ‌بدریان‌ کوتاهی‌ کرده‌ بودند. یا برای‌ آن‌که‌ بدریان‌ نیز بهره‌ خویش‌ را از علم‌ برگیرند چنان‌که‌ آن‌ گروه‌ برگرفته‌اند. یا برای‌ تعلیم‌ این‌ ادب‌ که‌ اهل‌ فضل‌ را باید مقدم ‌داشت‌، از این‌ جهت‌ خداوند متعال‌ می‌فرماید: «و چون‌ گفته‌ شود برخیزید پس‌ برخیزید» یعنی: اگر از برخی‌ نشسته‌گان‌ در مجلس‌ خواسته‌ شد که‌ از جاهای‌ خود برخیزند تا اهل‌ فضل‌ در دین‌ و اهل‌ علم‌ به‌ خداوند عزوجل  و دینش‌ در آن‌ بنشینند پس ‌باید که‌ برخیزند.

این‌ دستور شامل‌ این‌ نیز می‌شود که‌ اگر صاحب‌ مجلس‌ برای‌ کسانی‌ که‌ در مجلس ‌وی‌ دعوت‌ شده‌اند گفت: برخیزید، لازم‌ است‌ که‌ اجابت‌ کنند.

اگر کسی‌ دیگری‌ را مأمور کرد تا زود هنگام‌ به‌ مسجد رفته‌ و برای‌ او جایی‌ بگیرد، یا سجاده‌ای‌ را به‌ این‌ منظور فرستاد، این‌ کار مکروه‌ نیست‌.

کسی‌ که‌ به‌ جایی‌ نشست‌ سپس‌ به‌ خاطر حاجتی‌ از آنجا برخاست‌ و مجددا به‌ آن ‌برگشت‌، او به‌ جای‌ خویش‌ سزاوارتر است‌.

اما فقها درباره‌ این‌ مسئله‌ که‌ آیا ایستادن‌ در جلوی‌ شخص‌ تازه‌ وارد جواز دارد یا خیر؟ اختلاف ‌نظر دارند، بعضی‌ آن‌ را اجازه‌ داده‌اند با استناد به‌ حدیث‌ شریف‌: «قوموا إلی‌ سیدکم: برای‌ سرورتان‌ برخیزید» که‌ در شأن‌ سعدبن‌ معاذ رضی الله عنه  ـ به‌هنگام‌ خواستن‌ او از سوی‌ رسول‌اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  برای‌ داوری‌ در مورد یهودیان‌ بنی ‌قریظه‌ ـ وارد شده‌ است‌ و بعضی‌ آن‌ را با استناد به‌ این‌ حدیث‌ شریف‌ منع‌ کرده‌اند: «من‌ أحب‌ أن‌ یتمثل‌ له‌ الرجال‌ قیاما فلیتبوأ مقعده‌ من ‌النار». «هر کس‌ دوست‌ دارد که ‌مردم‌ برای‌ او به‌ احترام‌ برپا ایستند، باید که‌ به‌ جای‌ نشستن‌ خود از آتش‌ جای ‌گیرد». برخی‌ از فقها هم‌ به‌ تفضیل‌ قایل‌ شده‌ و گفته‌اند: ایستادن‌ در جلو روی ‌کسی‌ که‌ از سفر می‌آید و در جلو روی‌ حاکم‌ در محل‌ ولایتش‌ جواز دارد. اما این‌که‌ ایستادن‌ در برابر اشخاص‌ را رسم‌ و سنت‌ دائمی‌ خویش‌ بگردانیم‌؛ درست‌ نیست‌ و این‌ کار از شعار عجم‌ می‌باشد زیرا در نظر باید داشت‌ که‌ کسی‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  نزد اصحاب‌شان رضی الله عنهم  محبوب‌تر نبود اما چون‌ آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  به‌مجلس‌ وارد می‌شدند، اصحاب‌ برایشان‌ بپا نمی‌خاستند زیرا می‌دانستند که ‌رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  از این‌ کار کراهت‌ دارند چنان‌که‌ ابن‌کثیر نقل‌ کرده‌ است‌.

«خداوند کسانی‌ از شما را که‌ ایمان‌ آورده‌اند و کسانی‌ را که‌ علم‌ داده‌ شده‌اند به ‌درجاتی‌ رفعت‌ می‌دهد» یعنی: خداوند عزوجل  کسانی‌ از شما را که‌ ایمان‌ و علم‌ داده‌ شده‌اند به‌ درجات‌ عالی‌ای‌ از کرامت‌ در دنیا و پاداش‌ آخرت‌ رفعت‌ می‌دهد؛ با فراهم‌ کردن‌ بهره‌ ایشان‌ در این‌ دو سرا و از جمله‌ این‌ درجات‌ و مراتب‌، بالا نشاندن‌ وی‌ در مجالس‌ است‌. امام‌ احمد و مسلم‌ روایت‌ کرده‌اند که ‌نافع‌بن‌عبدالحارث‌ که‌ والی‌ عمر رضی الله عنه  در مکه‌ بود، با عمر رضی الله عنه  در عسفان‌ ملاقات ‌کرد. عمر رضی الله عنه  به‌ وی‌ گفت: چه‌ کسی‌ را بر اهل‌ وادی‌ جانشین‌ خویش‌ کرده‌ای‌؟ او پاسخ‌ داد: ابن‌ ابزی‌ را که‌ مردی‌ از بزرگان‌ آزاده‌ شده‌ ما است‌. عمر رضی الله عنه  فرمود: آیا برده‌ آزاد شده‌ای‌ را بر ایشان‌ جانشین‌ کرده‌ای‌؟ نافع‌ پاسخ‌ داد: ای ‌امیرالمؤمنین‌! آخر او قاری‌ کتاب‌ خدا عزوجل  است‌، عالم‌ به‌ فرایض‌ است‌، قاضی ‌است‌! عمر رضی الله عنه  فرمود: آری‌! راست‌ گفتی‌! این‌ پیامبر شما صلی الله علیه و آله و سلم  بود که‌ در این ‌حدیث‌ شریف‌ فرمود: «إن‌ الله‌ لیرفع‌ بهذا الکتاب‌ قوما ویضع‌ به‌ آخرین». «بی‌گمان‌ خداوند عزوجل  قومی‌ را به‌ وسیله‌ این‌ کتاب‌ رفعت‌ می‌دهد و دیگرانی‌ را پست‌ می‌گرداند». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ عثمان‌ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که ‌رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «یشفع‌ یوم‌ القیامة‌ ثلاثة: الانبیاء، ثم‌ العلماء، ثم ‌الشهداء». «در روز قیامت‌ سه‌ گروه‌ شفاعت‌ می‌کنند: انبیا، سپس‌ علما، سپس ‌شهداء». از ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: «سلیمان‌ علیه السلام  در میان‌ علم‌ ومال‌ و ملک‌ مخیر ساخته‌ شد؛ پس‌ علم‌ را اختیار کرد و به‌ سبب‌ علم‌؛ مال‌ و ملک‌ هم‌ به‌ وی‌ داده‌ شد».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَٰجَیۡتُمُ ٱلرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیۡ نَجۡوَىٰکُمۡ صَدَقَةٗۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ لَّکُمۡ وَأَطۡهَرُۚ فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٢

«ای‌ مؤمنان‌! هرگاه‌ با پیامبر راز می‌گویید پس‌ نخست‌ پیش‌ از نجوایتان‌ صدقه‌ای ‌تقدیم‌ دارید» یعنی: چون‌ خواستید با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  در امری‌ از امورتان‌ به‌ طور محرمانه‌ سخن‌ بگویید، باید قبل‌ از رازگویی‌تان‌ با وی‌، صدقه‌ای‌ بدهید. بیضاوی‌ می‌گوید: «در این‌ امر تعظیم‌ و بزرگداشت‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم ، بهره‌ و منفعتی‌ برای ‌فقرا، نهی‌ از افراط در سؤال‌ نمودن‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، ایجاد تمایز میان‌ مخلص‌ و منافق‌ و دوست‌دار آخرت‌ از دوست‌دار دنیاست‌». «این» تقدیم‌ صدقه‌ پیش‌ از رازگویی‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  «برای‌ شما بهتر و پاکیزه‌تر است» یعنی: پاک‌کننده‌تر است ‌برای‌ نفسهای‌ شما زیرا طاعت‌ خدای‌  عزوجل ‌ در آن‌ می‌باشد «پس‌ اگر نیافتید، بی‌گمان‌ خداوند آمرزگار مهربان‌ است» یعنی: هرکس‌ از شما چنین‌ صدقه‌ای‌ را نیافت‌ پس‌ در راز گفتنش‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  بدون‌ تقدیم‌ صدقه‌، گناهی‌ بر وی‌ مترتب ‌نیست‌. خاطر نشان‌ می‌شود که‌ این‌ معنی‌ بر واجب‌ بودن‌ تقدیم‌ صدقه‌ قبل‌ از رازگویی‌ دلالت‌ می‌کند زیرا بخشایش‌ و آمرزش‌ مطرح‌ نمی‌شود مگر به‌ سبب ‌ترک‌ واجب‌.

﴿ءَأَشۡفَقۡتُمۡ أَن تُقَدِّمُواْ بَیۡنَ یَدَیۡ نَجۡوَىٰکُمۡ صَدَقَٰتٖۚ فَإِذۡ لَمۡ تَفۡعَلُواْ وَتَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ فَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٣

نقل‌ است‌ که‌ چون‌ خداوند عزوجل  آیه‌ قبل‌ را نازل‌ کرد، اهل‌ باطل‌ از نجوای‌ خود با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  دست‌ برداشتند زیرا آنان‌ پیش‌ از نجوای‌ خود صدقه‌ای‌ تقدیم‌ نمی‌کردند و در عین‌ حال‌ این‌ کار بر اهل‌ ایمان‌ نیز دشوار آمد زیرا بسیاری‌ از ایشان‌ به‌ خاطر ضعف‌ مالی‌ای‌ که‌ داشتند، از رازگویی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  دست‌ کشیدند، همان‌ بود که‌ خداوند متعال‌ با نزول‌ این‌ آیه‌ حکم‌ قبلی‌ را از مؤمنان‌ برداشت‌ و برایشان‌ تخفیف‌ داد: «آیا ترسیدید که‌ پیش‌ از نجوایتان‌ صدقاتی‌ را تقدیم‌ دارید؟» یعنی: آیا در صورت‌ تقدیم‌ صدقه‌ از فقر و فاقه‌ ترسیدید، یا از انفاق‌ مال‌ ترسیدید، چراکه‌ از بخشیدن‌ مال‌ کراهت‌ دارید؟ مقاتل‌ می‌گوید: «حکم‌ تقدیم‌ نمودن‌ صدقه‌ قبل‌ از نجوی‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  فقط به‌ مدت‌ ده‌ شب‌ جاری‌ بود، سپس‌ منسوخ‌ شد». «حال‌ که‌ نکردید» یعنی: حال‌ که‌ امر به‌ تقدیم‌ صدقه‌ پیش‌ از نجوی‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  را اجرا نکردید، به‌ سبب‌ آن‌که‌ این‌ کار بر شما سنگین‌ بود؛ «و خداوند هم ‌از شما در گذشت» زیرا به‌ شما در ترک‌ این‌کار رخصت‌ داد؛ «پس‌ نماز را بر پا دارید و زکات‌ را بپردازید و خدا و رسولش‌ را اطاعت‌ کنید» یعنی: اکنون‌ که‌ از سوی ‌شما در تقدیم‌ صدقه‌ پیش‌ از نجوی‌ با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم  سنگینی‌ و کندی‌ روی‌ داد پس‌ بر اقامه‌ نماز و دادن‌ زکات‌ و طاعت‌ خدا و رسولش‌ پایداری‌ ورزید «و خداوند به ‌آنچه‌ می‌کنید آگاه‌ است» پس‌ باید مراقب‌ احوالتان‌ باشید. این‌ هم‌ وعده‌ و هم‌ تهدید است‌.

ابن‌جریر در بیان‌ سبب‌ نزول‌ دو آیه‌ (12 ـ 13) از ابن‌عباس‌ رضی الله عنه  روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ فرمود: مسلمانان‌ در سؤال‌کردن‌ از رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  زیاده‌روی‌ کردند تا بدانجا که‌ بر آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فشار آمد پس‌ خدای ‌ عزوجل ‌ خواست‌ تا این‌ بار را از رسول‌ خویش‌ قدری‌ سبک‌ گرداند لذا آیه‌ پیش‌ فرستادن‌ صدقه‌ را نازل‌ کرد و چون ‌این‌ آیه‌ نازل‌ شد، بسیاری‌ از مردم‌ از سؤال‌ کردن‌ دست‌ کشیدند، آن‌ گاه‌ آیه: ﴿ءَأَشۡفَقۡتُم نازل‌ شد. مقاتل‌بن‌ حیان‌ می‌گوید: این‌ آیه‌ درباره‌ توانگران‌ نازل‌ شد زیرا آنان‌ در رازگویی‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  زیاده‌روی‌ می‌کردند و بر فقرا در مجالس ‌غلبه‌ نموده‌ و عرصه‌ را برایشان‌ تنگ‌ ساخته‌ بودند تا بدانجا که‌ این‌ نجواهای ‌طولانی‌ ایشان‌ بر رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  ناخوش‌ آمد پس‌ خداوند عزوجل  این‌ آیه‌ را نازل ‌فرمود و به‌ دادن‌ صدقه‌ در هنگام‌ رازگویی‌ امر کرد پس‌ چون‌ تنگدستان‌ چیزی‌ را نیافتند و اهل‌ گشایش‌ و تمکن‌ نیز بخل‌ ورزیدند و این‌ حکم‌ بر اصحاب‌ دشوارآمد، همان‌ بود که‌ آیه‌ رخصت‌ نازل‌ شد. علی‌بن‌ابی‌طالب‌ رضی الله عنه  می‌گوید: «درکتاب‌ خداوند متعال‌ آیه‌ای‌ است‌ که‌ قبل‌ از من‌ کسی‌ بدان‌ عمل‌ نکرده‌ و بعد از من‌ هم‌ کسی‌ به‌ آن‌ عمل‌ نمی‌کند؛ و آن‌ آیه‌:﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَٰجَیۡتُمُ ٱلرَّسُولَ [المجادلة: 12] است‌ زیرا من‌ فقط یک‌ دینار داشتم‌ پس‌ آن‌ را فروختم‌ و هرگاه‌ که‌ با رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  راز می‌گفتم‌، درهمی‌ از آن‌ را صدقه‌ می‌دادم‌ تا آن‌ دینار تمام‌ شد، سپس‌ این‌ آیه‌ با آیه‌ بعدی‌ ﴿ءَأَشۡفَقۡتُم منسوخ‌ گردید».

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ تَوَلَّوۡاْ قَوۡمًا غَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مَّا هُم مِّنکُمۡ وَلَا مِنۡهُمۡ وَیَحۡلِفُونَ عَلَى ٱلۡکَذِبِ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٤

«آیا ندیدی» و نگاه‌ نکردی‌؟ یا معنی‌ این‌ است: به‌ من‌ خبر بده‌! و این‌ اسلوبی ‌بیانی‌ است‌ که‌ مراد از آن‌ به‌ تعجب ‌افگندن‌ مخاطب‌ می‌باشد. آری‌! آیا ندیدی‌ «به‌سوی‌ کسانی‌ که‌ با قومی‌ دوستی‌ ورزیدند» آنان‌ منافقان‌ بودند و با قومی‌ دوستی ‌ورزیدند «که‌ خداوند برآنان‌ خشم‌ آورده‌ است» که‌ این‌ غضب ‌شدگان‌، قوم‌ یهودند «نه‌ از شما هستند و نه‌ از آنان» یعنی: این‌ منافقان‌ نه‌ از شما هستند و نه‌ از یهودیان‌ چنان‌که‌ در آیه‌ دیگری‌ فرموده‌ است: ﴿مُّذَبۡذَبِینَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ [النساء: 143]. «در میان‌ این‌ و آن‌ مترددند، نه‌ با اینانند و نه‌ با آنان‌». این‌ احتمال ‌نیز وجود دارد که‌ مراد از آنان‌ یهود باشند؛ یعنی‌ ای‌ مؤمنان‌! نه‌ یهودیان‌ از شما هستند و نه‌ از منافقان‌ پس‌ چرا منافقان‌ با آنان‌ دوستی‌ می‌ورزند «و بر دروغ‌ سوگند می‌خورند» یعنی: منافقان‌ به‌ دروغ‌ سوگند می‌خورند که‌ مسلمانند، یا به‌ دروغ ‌سوگند می‌خورند که‌ اخبار و رازهای‌ مسلمانان‌ را به‌ یهودیان‌ انتقال‌ نداده‌اند «وآنان‌ می‌دانند» یعنی: حال‌ آن‌که‌ آنان‌ خود بطلان‌ امری‌ را که‌ بر آن‌ سوگند خورده‌اند می‌دانند و می‌دانند که‌ این‌ سوگند دروغ‌ است‌ و حقیقت‌ ندارد.

ابن ‌ابی ‌حاتم‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ روایت‌ کرده‌ است: این‌ آیه‌ درباره‌ عبدالله بن ‌نبتل ‌منافق‌ نازل‌ شد که‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  همنشینی‌ می‌کرد، آن‌ گاه‌ سخنان‌ ایشان‌ را به‌ یهودیان‌ می‌برد پس‌ روزی‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  در حجره‌ای‌ از حجره‌های‌ همسرانشان ‌بودند که‌ بناگاه‌ فرمودند: «همینک‌ مردی‌ بر شما وارد می‌شود که‌ قلب‌ وی‌ قلب‌ جبار (طغیانگر متکبر ستمگر) است‌ و با دو چشم‌ شیطان‌ می‌نگرد». در این‌ اثنا عبدالله بن‌نبتل‌ که‌ چشمان‌ کبودی‌ داشت‌ وارد شد پس‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  به‌ او گفتند: «چرا تو و یارانت‌ مرا دشنام‌ می‌دهید؟». اما او سوگند یاد کرد که‌ این‌ کار را نکرده‌ است‌. ولی‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  گفتند: «تو چنین‌ کرده‌ای‌». پس‌ از حجره‌ بیرون ‌رفت‌ و یاران‌ خویش‌ را آورد، آنان‌ نیز به‌ خدا سوگند یاد کردند که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  را دشنام‌ نداده‌اند. در این‌ هنگام‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ نازل‌ شد.

﴿أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُمۡ عَذَابٗا شَدِیدًاۖ إِنَّهُمۡ سَآءَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٥

«خداوند برای‌ آنان‌ عذابی‌ سهمگین‌ آماده‌ کرده‌ است» به‌ سبب‌ موالات‌ و دوستی‌شان‌ با یهود و سوگند خوردن‌شان‌ به‌ دروغ «هرآینه‌ بد است‌ آنچه‌ می‌کردند» از اعمال‌ زشت‌ و ننگینی‌ که‌ بر آن‌ خو کرده‌اند.

 

 

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَیۡمَٰنَهُمۡ جُنَّةٗ فَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ فَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِینٞ١٦

«سوگندهایشان‌ را سپر گرفته‌اند» یعنی: این‌ منافقان‌ سوگندهای‌ دروغینی‌ را که‌ بر مسلمان‌ بودن‌ خود می‌خورند، وقایه‌ و سپری‌ برای‌ خونهایشان‌ قرار داده‌اند تا به ‌اتهام‌ کفر کشته‌ نشوند بنابراین‌، زبان‌هایشان‌ از بیم‌ کشته ‌شدن‌ ایمان‌ آورده‌ است‌ درحالی‌ که‌ دل‌هایشان‌ مؤمن‌ نیست «پس‌ مردم‌ را از راه‌ الله باز داشتند» یعنی: مردم‌ را از اسلام‌ بازداشتند؛ به‌ سبب‌ دلسرد ساختن‌ و سست‌ نمودن‌ دیگران‌ از روی ‌آوردن‌ به‌ اسلام‌، حقیر نشان‌ دادن‌ کاروبار مسلمانان‌ و تضعیف‌ شأن‌ و شوکت‌ ایشان «پس ‌برای‌ آنان‌ است‌ عذابی‌ مهین» یعنی: عذابی‌ خفتبار که‌ خوار و بی‌مقدارشان‌ می‌گرداند.

﴿لَّن تُغۡنِیَ عَنۡهُمۡ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُهُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ًٔاۚ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ١٧

«هرگز اموال‌ و اولادشان‌ چیزی» ولو اندک «از عذاب‌ خدا را از آنان‌ دفع‌ نمی‌کند. این‌ گروه» موصوف‌ به‌ آنچه‌ که‌ ذکر شد «اصحاب‌ دوزخ‌اند» و از آن‌ جدایی‌ و مفارقت‌ ندارند «آنان‌ در آن‌ جاویدانند» نه‌ از آن‌ بیرون‌ آورده‌ می‌شوند و نه‌ در آن ‌می‌میرند.

﴿یَوۡمَ یَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ جَمِیعٗا فَیَحۡلِفُونَ لَهُۥ کَمَا یَحۡلِفُونَ لَکُمۡ وَیَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ عَلَىٰ شَیۡءٍۚ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ١٨

«روزی‌ که‌ خداوند ایشان‌ را همه‌ یکجا برانگیزد» بی‌آن‌که‌ احدی‌ از آنان‌ بتواند از حساب‌ و کتاب‌ بگریزد «آن‌ گاه‌ به‌ حضور او سوگند می‌خورند چنان‌که‌ برای‌ شما سوگند می‌خورند» یعنی: این‌ منافقان‌ در روز قیامت‌ نیز برای‌ خداوند عزوجل  سوگند دروغ ‌می‌خورند چنان‌که‌ برای‌ شما در دنیا سوگند می‌خورند پس‌ می‌گویند: سوگند به‌ تو ای‌ خداوند! ای‌ پروردگار ما! که‌ ما در دنیا چنین‌ نکرده‌ایم‌. این‌ از شدت‌ شقاوت‌ و بدبختی‌ آنان‌ است‌ زیرا در حالی‌ سوگند می‌خورند که‌ حقایق‌ در روز قیامت ‌برملا گشته‌ و همه‌ امور از روی‌ مشاهده‌، بدیهی‌ و نمایان‌ شده‌ است‌ و هیچ‌ راهی‌ به‌سوی‌ دغل‌بازی‌ نیست‌ «و می‌پندارند که‌ آنان‌ بر چیزی‌ هستند» یعنی: در آخرت ‌می‌پندارند که‌ با این‌ سوگندهای‌ دروغین‌ نفعی‌ را به‌سوی‌ خود جلب‌ نموده‌ یا ضرری‌ را از خویشتن‌ دفع‌ می‌کنند چنان‌که‌ در دنیا نیز چنین‌ می‌پنداشتند «آگاه ‌باشید که‌ بی‌گمان‌ آنان‌ دروغگویند» این‌ تأکیدات‌ متنوع‌ که‌ ادوات‌ متعدد تأکید؛ چون: «الا»، «ان‌» و «هم‌» بر آن‌ دلالت‌ می‌کند، بیانگر آن‌ است‌ که‌ آنان‌ در دروغ‌ به‌ حد و مرزی‌ رسیده‌اند که‌ از دیگران‌ گوی‌ سبقت‌ را ربوده‌اند.

ابن‌ عباس‌ رضی الله عنه  در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ نظیر روایتی‌ را نقل‌ نموده‌ است‌ که‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ (14) گذشت‌.

﴿ٱسۡتَحۡوَذَ عَلَیۡهِمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ فَأَنسَىٰهُمۡ ذِکۡرَ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِکَ حِزۡبُ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱلشَّیۡطَٰنِ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ١٩

«شیطان‌ بر آنان‌ دست‌ یافته‌ است» یعنی: شیطان‌ بر آنان‌ چیره‌ و مسلط شده‌ و احاطه‌ نموده‌ است‌ «پس‌ از خاطرشان‌ یاد خدا را فراموش‌ ساخته‌ است» در نتیجه‌، اوامر خداوند عزوجل  و عمل‌ به‌ طاعات‌ وی‌ را ترک‌ کرده‌اند. و اوج‌ تسلط شیطان‌ بر انسان‌ این‌ است‌ که‌ او را از نماز جماعت‌ برگرداند. در حدیث‌ شریف‌ آمده‌ است‌: «سه‌ تن‌ در قریه‌ یا صحرایی‌ به ‌سر نمی‌برند که‌ نماز جماعت‌ در میان‌ آنان‌ اقامه‌ نمی‌شود مگر این‌که‌ شیطان‌ بر آنان‌ مسلط شده‌ است‌. پس‌ بر توست‌ پایبندی‌ به‌ جماعت‌ زیرا گرگ‌ گوسفند جدا افتاده‌ از رمه‌ را می‌خورد». «این‌ گروه‌ حزب‌ شیطانند» یعنی: لشکریان‌، پیروان‌ و گروه‌ وی‌اند «آگاه‌ باشید که‌ بی‌گمان‌ حزب ‌شیطان‌ زیانکارانند» زیرا آنان‌ بهشت‌ را به‌ دوزخ‌ و هدایت‌ را به‌ گمراهی ‌فروخته‌اند، بر خدای‌ سبحان‌ و پیامبرش‌ دروغ‌ بسته‌اند و سوگندهای‌ ناروا و دروغین‌ خورده‌اند پس‌ به‌ زودی‌ در دنیا و آخرت‌ زیانکار و بازنده‌ خواهند شد.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحَآدُّونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِکَ فِی ٱلۡأَذَلِّینَ٢٠

«بی‌گمان‌ کسانی‌ که‌ با خدا و پیامبرش‌ محاده‌ می‌کنند» یعنی: مخالفت‌ و ستیزه ‌می‌کنند به‌ طوری‌ که‌ آنان‌ در حد و مرزی‌ قرار دارند و شریعت‌ و هدایت‌ در حد و مرزی‌ دیگر. معنای‌ محاده‌ با خدا و رسول‌ وی‌ در اول‌ همین‌ سوره‌ نیز گذشت‌. «این‌ گروه‌ در زمره‌ خوارترین‌ مردم‌اند» یعنی: ستیزه‌گران‌ با خدا و رسول‌، از جمله‌ کسانی‌ از امت‌های‌ پیشین‌ و پسین‌اند که‌ خداوند عزوجل  آنان‌ را با ذلت‌ دنیا و خفت‌ و خواری‌ آخرت‌، خوار و فرومایه‌ گردانیده‌ است‌.

﴿کَتَبَ ٱللَّهُ لَأَغۡلِبَنَّ أَنَا۠ وَرُسُلِیٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٞ٢١

«خداوند نوشته‌ است» یعنی: در علم‌ سابق‌ و ازلی‌ خود حکم‌ کرده‌ و مقرر داشته‌ و در لوح‌ محفوظ نوشته‌ است «که‌ البته‌ من‌ و پیامبرانم‌ غالب‌ می‌شویم» با حجت‌ و شمشیر و این‌ حکم‌ که‌ عاقبت‌ امر، پیروزی‌ در دنیا و آخرت‌ از آن‌ مؤمنان‌ است‌، قدری‌ است‌ محکم‌ و امری‌ است‌ مبرم‌ ـ چنان‌که‌ ابن‌ کثیر گفته‌ است‌. آری‌! این‌ بشارتی‌ است‌ به‌ پیروز ساختن‌ مؤمنان‌ بر کافران‌ که‌ بارها و بارها محقق ‌شده‌ است‌ چنان‌که‌ خداوند متعال‌ پیامبران‌ گرامی‌ای‌ مانند نوح‌، هود، صالح‌، لوط و غیر ایشان‌ از انبیا  علیهم السلام  را بر اقوام‌شان‌ پیروز گردانید و رسول‌ گرامی‌ ما حضرت ‌محمد صلی الله علیه و آله و سلم  و مؤمنان‌ همراهشان‌ را بر مشرکان‌ جزیره ‌العرب‌ و بر دو دولت‌ بزرگ‌روم‌ و فارس‌ پیروز گردانید «بی‌گمان‌ خداوند قوی‌ عزیز است» قوی‌ است‌ بر پیروز ساختن‌ دوستانش‌ و غالب‌ است‌ بر دشمنانش‌ پس‌ کسی‌ بر او غلبه‌ نمی‌تواند کرد.

مقاتل‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ آیه‌ کریمه‌ می‌گوید: آن‌ گاه‌ که‌ خداوند عزوجل  مکه‌، طایف‌، خیبر و ماحول‌ آن‌ را برای‌ مؤمنان‌ گشود، ایشان‌ گفتند: امیدواریم‌ که‌ خداوند عزوجل  ما را بر فارس‌ و روم‌ نیز پیروز گرداند. پس‌ عبدالله بن‌ابی‌ گفت: آیا می‌پندارید که‌ روم‌ و فارس‌ مانند این‌ چند قریه‌ای‌ است‌ که‌ بر آن‌ها غلبه‌ کرده‌اید؟ به‌ خدا که‌ آنان‌ بیشتر و نیرومندتر از آنند که‌ شما در آنان‌ چنین‌ گمانی‌ را بپرورانید! پس‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد و خداوند متعال‌ از غلبه‌ مؤمنان‌ بر همه‌ کفار و مشرکان‌ و همه‌ معاندان‌ دین‌ خبر داد.

﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ یُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ کَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِیرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِیمَٰنَ وَأَیَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَیُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ رَضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ أُوْلَٰٓئِکَ حِزۡبُ ٱللَّهِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٢٢

«قومی‌ را که‌ به‌ خداوند و روز بازپسین‌ ایمان‌ داشته‌ باشند نمی‌یابی‌ که‌ با کسانی ‌دوستی‌ کنند» و از آنان‌ پشتیبانی‌ و با آنان‌ همیاری‌ کنند «که‌ با خداوند و پیامبرش ‌مخالفت‌ می‌ورزند ولو آن‌که‌ پدران‌شان‌ یا فرزندان‌شان یا برادران‌شان‌ یا خویشاوندانشان ‌باشند» یعنی: هرچند آن‌ مخالفان‌ و معاندان‌ خدا و رسولش‌؛ پدران‌ و ... این‌ مؤمنان‌ هم‌ باشند زیرا ایمان‌ انسان‌، او را از برقرار کردن‌ چنین‌ دوستی‌ و مراوده‌ای ‌با دشمنان‌ خدا عزوجل  بازداشته‌ و به‌ شدت‌ نهی‌ می‌کند پس‌ رعایت‌ شرایط و ارکان ‌ایمان‌ نیرومندتر از رعایت‌ پیوند پدری‌، فرزندی‌، برادری‌ و خاندانی‌ است‌. در حدیث‌ شریف‌ قدسی‌ آمده‌ است: «خدای‌ تبارک‌ و تعالی‌ می‌فرماید: وعزتی لاینال رحمتی من لم یوال أولیائی، ویعاد أعدائی: سوگند به‌ عزت‌ من‌ که‌ به‌ رحمت‌ من‌نمی‌رسد کسی‌ که‌ با دوستان‌ من دوستی‌ و ولایت‌ نکند و با دشمنان‌ من‌ دشمنی‌ و عداوت‌ نورزد». همچنین‌ در حدیث‌ شریف‌ به‌ روایت‌ معاذ رضی الله عنه  آمده‌ است‌ که‌ رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «بارخدایا! برای‌ فاجری‌ ـ و در روایتی‌ دیگر ـ و نه ‌برای‌ فاسقی‌ ـ بر من‌ احسان‌ و نعمتی‌ قرار نده‌ که‌ در آن‌ صورت‌ قلبم‌ او را دوست ‌بدارد زیرا در آنچه‌ که‌ به‌ من‌ وحی‌ نموده‌ای‌، این‌ آیه‌ را یافته‌ام‌: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ [المجادلة: 22] «قومی‌ را که‌ به‌ خداوند و روز بازپسین‌ ایمان‌ داشته ‌باشند نمی‌یابی‌ که‌ با کسانی‌ دوستی‌ کنند که‌ با خداوند و پیامبرش‌ مخالفت ‌می‌ورزند ولو آن‌که‌ پدران‌شان‌ یا فرزندان‌شان یا برادران‌شان‌ یا خویشاوندان‌شان ‌باشند».

«این‌ گروه» یعنی: کسانی‌ که‌ با مخالفان‌ و معاندان‌ خدا و رسولش‌ دوستی ‌نمی‌ورزند «الله در دل‌های ایشان‌ ایمان‌ را نوشته‌ است» یعنی: ایمان‌ را در دل‌هایشان‌ پایدار و استوار گردانیده‌ است‌. به‌ قولی‌ معنی‌ این‌ است: در دل‌های ایشان‌ ایمان‌ را قرار داده‌ است‌. به‌قولی‌ دیگر معنی‌ این‌ است: ایمان‌ را در دلهایشان‌ گرد آورده‌ و یکجا ساخته‌ است «و ایشان‌ را به‌ روحی‌ از جانب‌ خویش‌ مؤید نموده‌ است» یعنی: ایشان‌ را به‌ نصرتی‌ از جانب‌ خویش‌ بر دشمنان‌شان‌ در دنیا مؤید کرده‌ است‌. دلیل‌این‌که‌ حق‌ تعالی‌ نصرت‌ و پیروزی‌ خویش‌ برای‌ مؤمنان‌ را «روح‌» نامید این‌ است‌که‌ به‌ وسیله‌ همین‌ نصرت‌ کار ایشان‌ رونق‌ می‌یابد، جان‌ می‌گیرد و زنده‌ می‌شود «و ایشان‌ را به‌ بوستان‌هایی‌ در آورد که‌ جویباران‌ از فرودست‌ آن‌ها جاری‌ است‌، جاودانه» و ابدی «در آنند خداوند از ایشان‌ خشنود شد» یعنی: اعمال‌ مبتنی‌ بر توحید خالص‌ و طاعت‌ ایشان‌ را پذیرفت‌ و برایشان‌ آثار رحمت‌ شتابان‌ و بلندمدت‌ خود را سرازیر کرد «و ایشان‌ هم‌ از الله خشنود شدند» یعنی: به‌ آنچه‌ که‌خداوند عزوجل  در حال‌ و آینده‌ به‌ ایشان‌ بخشید، شادمان‌ شدند «این‌ گروه‌ حزب‌ الله‌اند» یعنی: لشکریان‌ اویند که‌ اوامرش‌ را به‌ جا آورده‌، با دشمنانش‌ می‌جنگند و دوستانش‌ را یاری‌ می‌دهند «آگاه‌ باشید که‌ همانا حزب‌ خدا، ایشانند رستگاران» یعنی: دست‌یافتگان‌ به‌ سعادت‌ دنیا و آخرت‌.

خلاصه‌ این‌که: خداوند عزوجل  چهار نعمت‌ را بر ترک‌ دوستی‌ مؤمنان‌ با دشمنان ‌دین‌ مترتب‌ گردانیده‌ است‌ که‌ عبارت‌ است‌ از:

1-  پایدار ساختن‌ ایمان‌ مؤمنان‌ در دل‌هایشان‌.

2-  تأیید مؤمنان‌ با نصرتی‌ از جانب‌ خویش‌.

3-  داخل‌ کردن‌شان‌ به‌ بوستان‌های‌ بهشتی‌.

4-  برخوردار کردن‌ ایشان‌ از نعمت‌ عظمای‌ خشنودی‌ خود و شادمان‌ کردن‌ ایشان ‌به‌ موهبت‌های‌ خویش‌.

ابن‌ ابی‌ حاتم‌، طبرانی‌ و حاکم‌ در بیان‌ سبب‌ نزول‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ روایت‌ کرده‌اند: پدر ابو عبیده ‌بن ‌جراح‌ رضی الله عنه  در روز بدر به‌ دنبال‌ آن‌ بود که‌ پسرش‌ را به‌ قتل‌ رساند اما هر بار که‌ به‌سویش‌ قصد می‌کرد، ابو عبیده‌ خود را از برابرش‌ کنار می‌کشید و با او به‌ کارزار رویارو نمی‌شد. اما پدرش‌ از قصد خویش‌ دست‌بردار نبود و پی هم ‌به‌سویش‌ هجوم‌ می‌آورد. ابو عبیده‌ رضی الله عنه  که‌ کار را چنین‌ دید، ناگزیر قصد وی‌ کرد و پدرش‌ را به‌ قتل‌ رساند. آن‌گاه‌ این‌ آیه‌ کریمه‌ نازل‌ شد. به‌ روایتی‌ دیگر: این‌ آیه ‌درباره‌ حاطب ‌بن ‌ابی ‌بلتعه‌ نازل‌ شد زیرا او (قبل‌ از فتح‌ مکه) قاصدی‌ را فرستاد تا به‌ مردم‌ مکه‌ خبر دهد که‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم  قصد حمله‌ به‌ آنان‌ را دارند. به‌ روایتی ‌دیگر: این‌ آیه‌ در شأن‌ ابوبکر صدیق‌ رضی الله عنه  نازل‌ شد؛ زیرا هنگامی‌ که‌ شنید پدرش ‌رسول‌ اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم  را دشنام‌ می‌دهد، پدرش‌ را محکم‌ زد به‌ طوری‌ که‌ او بر زمین‌ افتاد و چون‌ به‌ رسول‌ اکرم صلی الله علیه و آله و سلم  از این‌ کار وی‌ خبر دادند، آن‌ حضرت صلی الله علیه و آله و سلم  از وی ‌پرسیدند: آیا به‌ راستی‌ این‌ کار را کردی‌؟ ابوبکر گفت: به‌ خدای‌  عزوجل ‌ سوگند که‌ اگر شمشیر نزدیک‌ من‌ بود، او را به‌ شمشیر می‌زدم‌.




[1]- شایان‌ ذکر است‌ که‌ این‌ جمله‌، صیغه‌ «ظهار» است‌ که‌ یکی‌ از انواع‌ طلاق‌های‌ رایج‌ در جاهلیت‌ بود و چون‌ مرد این‌ سخن‌ را به‌ همسرش‌ می‌گفت‌، او تا ابد بر وی‌ حرام‌ می‌شد.

[2]- صاع: (2751) گرم‌ است‌.

[3] مد: (675) گرم‌ است‌.