تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی فاتحه


مکی و ٧ آیه است.

﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ١«به نام خداوند بخشندۀ مهربان».

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢«ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است».

﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣«بخشندۀ مهربان است».

﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ٤«صاحب روز جزا است».

﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥«تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم».

﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ٦«ما را به راه راست راهنمایی فرما».

﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ«راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای».

﴿غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّینَ«نه راه کسانی که بر آنها خشم گرفته‌ای و نه راه گمراهان».


﴿بِسۡمِ ٱللَّهِیعنی آغاز می‌کنم با استعانت از تمام نام‌های خداوند متعال، زیرا کلمه «اسم» مفرد و مضاف است، بنابر این تمام اسماء حسنی را شامل می‌شود.

﴿ٱللَّهِبه معنی خداوند و معبود است و از آنجا که خداوند به صفات الوهیت که صفات کمال هستند متصف می‌باشد سزاوار است که تنها او پرستش شود. ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِدو اسم از اسماء مبارک خداوند هستند و بیان‌گر آنند که او تعالی دارای عظمت و رحمت گسترده‌ای است که هر چیز و هر موجود زنده‌ای را دربر می‌گیرد و خداوند بندگان پرهیزگارش را که از پیامبرانش پیروی می‌کنند، از آن برخوردار می‌سازد. پس رحمت بیکران خدا شامل حال این دسته از انسان‌ها است و دیگران فقط بهره‌ای از آن دارند.

بدان که یکی از قواعدی که سلف و پیشوایان این امت بر آن اتفاق دارند ایمان به اسماء و صفات الهی و احکام متعلق به صفات است. به ‌طور مثال آنها معتقد بودند که خداوند «رحمان» و «رحیم» بخشنده و مهربان است و دارای رحمتی است که بدان متصف است. بنابر این همۀ برکات و نعمت‌‌ها اثری از آثار رحمت او می‌باشند. آنان در رابطه با سایر اسماء الهی نیز چنین اعتقادی داشتند. مثلا معتقد بودند که «علیم» به معنی دانا و دارای علم است و هرچیزی را که می‌داند، و «قدیر» یعنی خدایی که دارای توانایی است و بر هر چیزی توانایی دارد.

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِحمد یعنی ستایش خداوند به خاطر صفات کمال و افعالی که از سرِ فضل و بزرگواری و یا عدل و دادگری از وی صادر می‌شود. پس ستایش کامل برای اوست. ﴿رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَرب یعنی پروردگار تمام جهانیان، چرا که خداوند جهان هستی و تمامی موجودات را آفریده و نعمت‌های فراوانی را در اختیار آنان قرار داده است که اگر آن را از دست بدهند بقا و دوامی برای آنها ممکن نخواهد بود. پس خداوند مربی و پروردگار آنها است، زیرا آنان هر نعمتی را که دارند از جانب خداوند تعالی است. خداوند به دو صورت آفریده‌هایش را پرورش می‌دهد، یکی به صورت عام و فراگیر و دیگری به صورت خاص و ویژه. پرورش عام این است که او آفریدگان را آفریده و به آنها روزی داده و آنها را به‌سوی منافع‌شان که بقا و حیات‌شان به دنیا به آن بستگی دارد، هدایت و راهنمایی کرده است. پرورش خاص نیز عبارت از پرورش اولیاء می‌باشد، خداوند با ایمان و یقینی که به آنان عطا می‌کند آنها را پرورش داده و به آنها توفیق می‌دهد که ایمان بیاورند، و ایمان را برای آنها کامل می‌گرداند و موانعی را که میان او و آنها حایل است دور می‌کند. حقیقت این نوع تربیت عبارت است از:

موفق شدن به انجام دادنِ هر خیر و نیکی و پرهیز نمودن از ارتکاب هر زشتی و بدی. به همین خاطر بیشتر دعاهای پیامبران با کلمه «رب» شروع شده است، زیرا همه خواسته‌های آنان در چارچوب ربوبیت ویژه خداوند تحقق یافته است، پس فرمودۀ: ﴿رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَبیان‌گر یگانه بودن خداوند در آفریدن و تدبیر امور و اعطای نعمت‌ها، و بی‌نیازی او، و نیازمندی تمام جهانیان به او می‌باشد.

﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ٤مالک کسی است که به صفت ملک و پادشاهی متصف باشد، به همین خاطر امر و نهی نموده و پاداش و سزا می‌دهد و با زیردستانش هرطور که بخواهد رفتار می‌کند. در این آیه «ملک» به «دین» اضافه شده است و «یوم الدین» به معنی روز قیامت ا ست، روزی که مردم پاداش اعمال خوب و بد خود را دریافت می‌کنند، زیرا در آن روز حقیقت پادشاهی و عدل و حکمت خداوندی، و افول پادشاهی آفریدگان برای خلائق روشن می‌گردد، تا جایی که در آن روز پادشاهان و رعایا و همه انسان‌ها از حقوقی مساوی برخوردار می‌شوند و همه در برابر عظمت و شکوه الهی سرِ تسلیم فرود آورده و در انتظار مجازات او بسر می‌برند، امید پاداش از او دارند و از عذاب او در هراسند. به همین خاطر خداوند بیان داشته که مالک روز جزا است وگرنه خداوند مالک روز قیامت و دیگر روزها است.

﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥یعنی تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم، زیرا تقدم معمول مفید حصر، و اثبات حکم برای مذکور و نفی آن از غیر می‌باشد. پس یعنی تنها تو را می‌پرستیم و از عبادت غیر تو روی بر می‌تابیم. و از تو یاری طلبیده و از غیر تو یاری نمی‌جوییم.

و مقدم کردن «عبادت» بر «استعانت» از باب تقدیم عام بر خاص، و به خاطر اهتمام ورزیدن به حق خداوند متعال و مقدم داشتن آن بر حق بنده می‌باشد. «عبادت» مفهومی بسیار جامع و فراگیر دارد و همه اعمال و اقوال ظاهری و باطنی را که خداوند آن را دوست دارد و می‌پسندد، دربر می‌گیرد. «استعانت» نیز به معنی یاری جستن از خداوند و تکیه کردن بر او به منظور جلب منافع و دفع زیان‌ها است، و این‌که آدمی اطمینان داشته‌ باشد که با تکیه بر خدا می‌تواند به این مهم نایل آید.

انجام دادن عبادت برای خدا و یاری جستن از او، وسیله کسب سعادت ابدی و نجات از همه بدی‌ها است. پس به جز این دو راه، راهی برای نجات وجود ندارد. و عبادت زمانی عبادت واقعی محسوب می‌شود که برگرفته از سنّت و سیره پیامبر صو هدف از انجام آن رضای خداوند باشد.پس هبر عملی که دارای این دو ویژگی باشد- خالصانه برای جلب رضایت خدا انجام شود و مطابق سنت رسول اکرم باشد- عبادت محسوب می‌شود. و استعانت را پس از عبادت ذکر نمود - با این‌که استعانت نیز بخشی از عبادت است – به‌ خاطر این‌که بنده در انجام عبادت به یاری خداوند نیازمند است، زیرا اگر خداوند او را یاری نکند، نمی‌تواند اوامر را انجام دهد و از نواهی پرهیز کند.

﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ٦یعنی ما را راهنمایی و هدایت فرما تا راه راست را بیابیم. راه راست راه روشنی است که انسان را به خدا و بهشت می‌رساند. راه راست عبادت است از شناخت حق و عمل به آن. پس ما را به راه راست عنایت فرما. پس هدایت به‌سوی راه راست یعنی تمسک به دین اسلام و روی گردانیدن از دیگر دین‌ها. هدایت به‌سوی راه راست به معنی رهنمود شدن به همه تفاصیل علمی و عملی دین است.

پس این دعا جامع‌ترین و مفیدترین دعا برای بنده است. بنابراین، واجب است که در هر رکعتی از نماز خداوند را با این دعا خواند، چون بنده به این نیاز دارد. و این راه راست عبارت است از ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡراه کسانی که به آنها نعمت داده ای، از قبیل پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان.

﴿غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡنه راه کسانی که بر آنها خشم گرفته‌ای، آن‌هایی که حق را شناختند و به آن عمل نکردند مانند یهودیان و امثال آنها.

﴿وَلَا ٱلضَّآلِّینَو نه راه گمراهان، همان‌هایی که به سبب نادانی و گمراهی از حق رویگردان شدند، مانند نصارا و امثال آنها.

این سوره با این‌که بسیار مختصر است اما در برگیرنده مفاهیمی است که هیچ سوره‌ای از سوره‌های قرآن را در بر ندارد. این سوره توحید سه‌گانه را در برگرفته است، توحید ربوبیت که از ﴿رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَگرفته می‌شود، و توحید الوهیت که به معنی پرستش خداوند یکتا است از کلمه: ﴿ٱللَّهِو ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥استنباط می‌شود، و توحید اسماء و صفات که به معنی باور داشتن به صفات کمال است که خداوند برای خویش ثابت نموده و پیامبر نیز صبدون تعطیل و تشبیه و تمثیل آنها را برای پروردگار ثابت کرده است، از واژه﴿ٱلۡحَمۡدُاستنباط می‌شود. و اثبات نبوت از﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ٦گرفت می‌شود، زیرا هدایت یافتن به راه راست جز به کمک رسول و رسالت امکان ندارد. و اثبات روز جزا و ثواب و عقاب اخروی از ﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ٤استبناط می‌گردد، زیرا دین به معنای پاداش عادلانه است.

و نیز این سوره قضا و قدر الهی را اثبات می‌کند، و نیز این‌که بنده فاعل حقیقی است، به خلاف پندار قدریه و جبریه که چنین اعتقادی ندارند. این سوره همچنین متضمن رد نظریات اهل بدعت و گمراهی است و این مطلب از ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ٦دریافت می‌شود، زیر راه راست به معنی شناخت حق و عمل کردن به آن است، امری که هر بدعت‌گذار و گمراهی با آن مخالف است.

و نیز ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥متضمن آن است که عبودیت و بندگی باید خالصانه برای خدا صورت گیرد و فقط از بارگاه ایشان استعانت جست. پس سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است.

پایان تفسیر سوره‌ی فاتحه

تفسیر سوره‌ی فاتحه

فی ظلال القرآن

 

جزء اول

 

سوره‌ی فاتحه

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (١)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٢) الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣) مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (٤) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (٥) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ (٦) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّالِّینَ (٧)

 

به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان (1) ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جـهانیان است (٢) بـخشنده و مـهربان است (٣) مالک روز جزا است (4) تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم (٥) ما را بـه راه راست راهـنمائی فرما (6) راه کسانی که بدانان نعمت دادهای، نه راه آنـان که بـر ایشان خشم گرفتهای و نـه راه گمراهان و سرگشتگان (٧). (سوره فاتحه)


مسلمان این سوره‌ی کوتاه را که هفت آیه دارد، دست کم هـفده بار در شـبانهروز تکرار میکند. و چنانچه نمازهای سنت را بخواند آن را چندین برابر این تلاوت مینماید. و اگر هم بخواهد در پیشگاه پروردگار خود به عبادت ایستد و بجز نـمازهای واجب و سـنت، نـماز مستحب بجای آورد، آن را بی‏نهایت تکرار خواهدکرد. هیچ نمازی هم بدون این سوره جائز نیست، چون در کتاب صحیح مسلم و بخاری از رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم روایت شده استکه عُبادَه پسر صامت نقلکرده است:
(
لا صَلاةَ لَمِنْ لَمْ یَقْرَا بِفاتِحَةِ الْکِتابِ).

هر که فاتحه الکتاب را در نماز نخواند، او نمازی اقـامه نکرده است.

این سوره با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) آغاز میگردد.

در این اختلاف است که آیا این جمله، آیهای است از هر سوره یا اینکه تنها آیهای از قرآن ا ستکه هر سورهای به هنگام تلاوت با آن آغـاز میگردد. قول راجح این استکه آیهای از سورة فاتحه است و با بحساب آوردن آن، آیات این سوره هفت تا میشود.

سخنی است مبنی بر اینکه این آیه:

(وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ) .
ای پیامبر، هفت آیه از قرآن به تو دادهایم که آنها تکرار میگردند (در هر نمازی) و همه‌ی قرآن بزرگ را بـه تـو عطا نمودهایم. (حجر/87)
به سوره‌ی فاتحه اشاره دارد، زیرا هفت آیه استکه با وصف (مِنَ الْمَثَانِی) هفت آیه‌ی دوبار تکرار شده توصیف گشته است چون دو بارخوانـده مـیشود و در نـماز تکرار میگردد.

در نخستین چیزهائیکه از قرآن نـازل شده است و علماء بر آن اتفاق نظر دارند، پروردگار آغازکردن به نام خدا را به پیغمبرش وحی فرموده است و آغازکردن به نام خدا را بدو تعلیم داده است، آنجاکه میفرماید:

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ...).

با نام پروردگارت بـه خوانـدن (آنـچه بـه تـو  وحی میشود) آغاز کن ... (علق/1)
اینگفته با قاعده‌ی بزرگ اندیشه‌ی اسلامی سازگار است و آن عبارت است از:

(هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...) .

او پیش از هر چیزی بوده و پس از نابودی هـر چیزی خواهد بود و در هر چیزی نشانه‌ی شناخت او است، و او از دیدگان پنهان است...(حدید/٣)
زیرا خداوند سبحان، موجود حقّی استکه هر موجودی وجود خویش را از ایشان اسـتمداد جسـته است، و او سرآغاز هر چیزی است. پس شروع هر چیزی و آغاز هر حرکت وگرایشی با نام او خواهد بود.

وصف خدای بزرگوار در آغاز سوره به (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ)، در برگیرنده‌ی همه‌ی معانی رحمت و حالات آن است ... و تنها خدا استکه این دو صفت مختص به او است. پس درست خواهد بودکه بنده‌ای از بندگانش به وصف (رَحِیمِ) متصفگردد وگفته شود: او رحیم است، ولی از جنبه ایمانی، درست نـخواهد بودکه بنده‌ای از بندگانش به وصف (رَحْمَنِ) متصفگردد و گفته شود: او رحمن است. پس به طـریق اولی، بکار بردن این دو صفت با همدیگر، تـنها برای خدا جائز خواهد بود و بس ... هر اندازهکه در معنی این دو صفت اختلاف باشدکه آیـاکدامیک مفهوم وسیعتری از رحمت را دربردارد، هدف اصلی ما نـیست و در ایـن سایههای قرآنی به جستجو و بررسی آن نمیپردازیم. اما به طورخلاصه میگوئیمکه جمع این دوصفت، همه‌ی مـعانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در بر می‌گیرد.

همانگونهکه به نام خدا آغاز نمودن، نخستین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی استکه مشـتمل بر یگانگی خداو تعلیم طرز شروع هرکاری است، بی‏گمان دو صفت (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) که معانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در برمی‌گیرد و حقیقت رابطه‌ی میان خدا و بندگان را بیان میدارد، دومین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی خواهد بود.

*

به دنبال آغازکردن با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) توجه به خدا دست میدهد و دل و زبان در ستایش خدای سبحان، و توصیف ذات او به پروردگاری مطلق برای جهانیان، همنوا و همداستان میشود. (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) شکـر و سـپاس خدای جـهانیان را سـزا است.

و (حمد و سپاس خدا را سزا است) احساسی استکه دل شغص مسلمان به مجرد بردن نام خدا ازآن پـرو لبریز می‌گردد. چه وجودش پیش از هر چیز، نعمتی از دریای بیکران نعمتهای الهی بوده که هر یک از آنـها خود، درخور حمد و ثنا و شکر و سپاس است.

در هر نگاهی، نعمتهای بیکرانش به چشم میخورد، و در هرگامی نعمتهای پروردگاری جلب نظر میکندکه پشت سر هم ردیف گشته است و روی هم انباشته است و همه‌ی آفریدهها به ویژه این انسان را در برگرفته است . . .

بنابراین، در آغاز و انجام و در دنیا و آخرت، (حمد و سپاس خدا را سزا است)، ستونی از سـتونهای قابل لمس ساختمان اندیشه‌ی اسلامی است:

(وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَةِ...).

او است خدا و جز او خدائی نیست، و در دنیا و آخرت تنها او مستحق حمد و ستایش است. (قصص/٧٠)

از اینگذشته، باران رحمت خداوند سبحان، بر بنده‌ی با ایمان بیانـدازه ریـزان خواهد شـد اگر بگوید: (الْحَمْدُ لِلَّهِ). در قبال اینگفتار از جانب پروردگار آن نیکی برای او نوشته خواهد شد که با هیچ مقیاس و میزانی سنجیده نمیشود ... درکتاب سنن ابن ماجه از عبدالله پسر عمر رضی الله عنه روایت شـده استکه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم برای آنان نقل فرموده است:

( أَنَّ عَبْدا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ قَالَ: یَا رَبِّ، لَکَ الْحَمْدُ، کَمَا یَنْبَغِی لِجَلاَلِ وَجْهِکَ وَلِعَظِیمِ سُلْطَانِکَ، فَعَضَلَتْ بِالْمَلَکَیْن، فَلَمْ یَدْرِیَا کَیْفَ یَکْتُبَانِهَا، فَصَعِدَا إلَى السَّمَاءِ، وَقَالاَ: یَا رَبَّنَا، إنَّ عَبْدَکَ قَالَ مَقَالَةً، لاَ نَدْرِی کَیْفَ نَکْتُبُهَا؟ قَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ عَبْدُهُ ـ: مَاذَا قَالَ عَبْدِی؟ قَالاَ یَا رَبِّ، إنَّهُ قَالَ: یَا رَبِّ لَکَ الْحَمْدُ کَمَا یَنْبَغِی لِجَلال وَجْهِکَ وَعَظِیمِ سُلْطَانِکَ، فَقَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ لَهُمَا: اکْتُبَاهَا کَمَا قَالَ عَبْدِی، حَتَّى یَلْقَانی فَأَجْزِیَهُ بِهِ.)

بندهای از بندگان خدا صفت: پروردگارا، تـو را حمد و سپاس، آن حمد و سپاسی که شایسته‌ی مقام و جلال تو است و درخور بزرگی قدرت تو. ایـن گفته دو فرشته‌ی (مامور ثبت اعمال) را بـه دشـواری انـداخت و آنـان را دچـار مشکـل کرد کـه چگونه پـاداش ایـن گفتار را بنویسند. به سوی خدا بالا رفتند و گفتند: پروردگارا، بندهای سخنی بر زبان آورده است که نمیدانیم به چه نحوی پاداش آن را بنویسیم‌. خداوند فرمود: - گرچه خود بهتر از هر کسی می‌دانست که بنده‌اش چـه گفته است - آنچه را که بنده‌ی من گفته است چیست‌؟

گفتند: پروردگارا او گفته است‌: تو را حمد و سـپاس‌، چنانکه شایسته‌ی جلال تو و بزرگی قدرت تـو است‌. پروردگار بدانان گفت‌:همانگونه کـه گفته است‌، آن را یـادداشت کنید تا آنگاه که به سوی من برمی‏گردد و من پاداش آن را بدو خواهم داد.

 

با حمد و سپاس رو به درگاه خداکردن‌، نمایانگر احساس درونی مسلمان است‌که همین که به یاد خـدا افتاد - چنانکه‌گفتیم - در وجود او پیدا می‌گردد و بر لبانش نقش می‌بندد. اما بخش دوم آیه یعنی (رَبِّ الْعَالَمِینَ) نمایانگر زیر بنای انـدیشه‌ی اسلامی است‌. زیرا پروردگاری مطلق و جهان شمول‌، یکی از اصول کلیات عقیده‌ی اسلامی است ... و (رَبِّ) عبارت از مالک متصرف می‏باشد، و در لغت بر آقا و بر متصرف و دست‌اندرکاری اطلاق می‌گردد که به امر اصلاح و پرورش مشغول باشد ... تصرف و دست‌اندرکار بودن برای امر اصلاح و پرورش هم شامل جهانها و جهانیان - یعنی همه‌ی پدیده‌ها - می‌گردد. و خداوند متعال هم‌، دنیا را نیافریده است تـا پس از آفریدن‌، سرگشته و ویلان رهایش سازد و هیچگونه دخل و تـصرف و نظارتی بر آن نداشـته باشد. بلکه برعکس، تـحت سرپرستی خداونـدی که پـروردگار جهانیان است نگهداری و مواظبت می‌گردد، و همیشه میان آفریدگار و آفریده‌ها، در هر زمـانی و در هر حالتی‌، ارتباط ناگسستنی و همیشگی برقرار است‌.

الوهیت و پروردگاری مـطلق‌، دو راهه‌ای است مـیان یکتاپرستی‌کامل و شامل‌، و میان تاریکی و ظلمتی‌که از عدم وضوح و پیدا نبودن اصل این حقیقت بگونه‌ی قاطعانه‌، سرچشمه می‌گیرد و هویدا می‌شود. چه بسا بوده است‌که مردم اعتراف به خدای هسـتی‌بخش و یکتای جهان را با اعتقاد به تعدد خدایانی‌که در زندگی فرمانروائی دارند، در یکجا با هم‌گرد آورده‌اند و چنین عقیده و باوری شگفت‌آور و خنده‌دار بنظر می‌رسد، ولی چنین چیزی بوده است و پیوسته نیز خواهد بود.
این قرآن کریم است‌که درباره‌ی ‌گروهی با ایمان روایت می‌فرماید که راجع به خدایان‌گوناگون خود می‌گفتند:
)مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى).

ما آنها را پرستش نمی‌نمائیم (‌بعنوان اینکه آفریدگاران ما هستند) بلکه آنـها را تـنها بدین خاطر پـرستش می‌نمائیم تا ما را به خدا نزدیک گردانند. (زمر/٣)

همانگونه که درباره دسته‌ای از اهل‌کتاب فرموده است‌:

(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ

بجز خدا، کشـیشان و راهـبان خود را نـیز بـه عنوان خداوندگارانی پذیرفته‌اند. (‌توبه/٣١)

روزی که اسلام ظهورکرد، عقائد جاهلیت حکمفرما در کره‌ی زمین‌، همه از خدایان مختلف موج می‌زد و مردم معتقد بودند که اینگونه خدایان‌، خداوندگاران کوچکی هستند که به گمان ایشان درکنار بزرگِ خدایـان و سردسته‌ی آنان‌، به رتق و فتق امور اشتغال دارند.

لذا تعمیم الوهیت در ایـن سوره‌، و دربرگیری همه‌ی جهانها و جهانیان این پروردگاری‌، دو راهه‌ی میان نظم و نظام‌، و میان هرج و مرج در عقیده است‌، تا اینکه همه‌ی جهانها و جهانیان‌، رو به سوی خدای یگانه‌ای‌کنند، و معترف به سروری و آقائی او باشند، و رنج خدایـان مختلف و ضلالت و سـرگشتگی مـیان خداونـدگاران گوناگون و متفرق را از دوش خود بدور اندازند ... تا آنگاه دل و وجدان این جهانها و جهانیان تحت حفاظت و نگهبانی هـمیشگی خدا بیارامد و زیـر سـایه‌ی پروردگاری قائم و پا بر جا بیاساید، و بداند و اطمینان یابد به اینکه این نگهداری و نگهبانی پروردگاری‌، هرگز نمی‌گسلد و سست نمی‌گردد و ناپدید نمی‌شود، و آن‌گونه هم نیست‌که مترقی‌ترین اندیشه‌ی فلسفی بدان باور داشت‌،‌که متعلق به ارسطو بود. مثلآ می‌گفت‌: خداوند، این جهان را آفریده است و سپس آن را ترک گفته است و دیگرکاری به کارش ندارد. زیرا خداوند بالاتر و برتر از آن است‌که فکر خود را صرف چیزی کندکه کمتر و پائین‌تر از خود او است‌. او جز درباره‌ی ذات خود نمی‌اندیشد.

ارسطوکه این اندیشه‌ی او است‌، بزرگترین فیلسوفان‌، و عقل او برترین عقلها است‌.

وقتی ‌که اسلام ظهور کرد، در دنـیا تـوده‌ی انـبوهی از عقائد، تصورات‌، افسانه‌ها، فلسفه‌ها، گمانها و اندیشه‌ها موجود بود ... در آن حق با باطل، درست با نادرست‌، دین با خرافه‌، و فلسفه با افسانه آمیخته بود ... و وجدان بشریت زیر این توده‌ی انبوه خوفناک‌، در تاریکی‌ها و گمان‌ها دست و پا می‌زد و در آن‌، راه به جانب یقین و اطمینان نمی‏برد. این بیابان هولناکی‌که هیچ آرامش و اطمینانی‌، و هیچ نور و روشنی در آن نبود، بیابانی بود که تصور انسان نسبت به خدایش‌، و صفات خداوند و رابطه‌ی او با آفریده‌هایش‌، و به ویژه چگونگی ارتباط میان خدا و انسان را در بر می‌گرفت‌. وجدان بشری درباره ایـن جـهان‌، و خود انسان‌، و راه زندگانیش، نمی‌توانست بر چیزی قرار و آرام گیرد قبل از ایـنکه راجع به امر عقیده‌اش و تصورش درباره خدا و صفاتش‌، به پشتوانه‌ی محکمی دست یابد، و پیش از اینکه در وسط این ابر تیره و تار و بیابان بی‌کران و بی‌گدار و توده‌ی انبوه و سنگین وگرانبار، به یقین صادق و آشکار و راست و درستی برسد.

انسـان ضرورت این استقرار و آرامش را درک نمی‌نماید تا بر ضخامت و ستبری ایـن توده‌ی رویـهم انباشته‌، آگاهی نیابد وگو‌شه وکنار این بیابان عقائد و تصورات و افسانه‌ها و فلسفه‌ها وگمانها و اندیشه‌هائی را که به بخش‌کوچکی از آن قبلا اشاره کردیم و به هنگام ظهور اسلام بر وجدان بشری غلبه یـافته بود، نگرددو جستجو ننماید.

(‌به هنگام بررسی سوره‌های قرآن‌، بسیاری از آنها بیان خواهد شد و متذکر می‌گردیم‌که قرآن به صورت تام و کامل و بگونه‌ی همه جانبه‌ای‌، به چاره‌جوئی آن پرداخته است‌)‌.

بدین جهت بودکه عنایت اولیه‌ی اسلام مـتوجه مساله‌ی عقیده گردید، و به مشخص نمودن حد و مرز اندیشه‌ای پرداخت‌که دل بدان اطمینان یابد، و رابطه پروردگار با آفریده‌ها، و همچنین صله‌ی آفریده‌ها با پروردگار را به صورت قاطعانه و صادقانه مورد بررسی قرار داد.

از اینجا بودکه یکتاپرستی‌کامل و خالص و شامل و بدور از هرگونه شائبه‌ی نزدیک یا دور، پایه‌ی اندیشه‌ای را تشکیل دادکه اسلام آن را به ارمغان آورده بود و آن را پیوسته در آئینه‌ی ضمیر نمایان می‌کرد و هرگونه‌گمان و رخنه‌ای راکه دامن حقیقت یکتاپرستی را آلوده کند، پی‌جوئی می‌نمود تا آن را از هر نوع تیرگی و ظلمتی پاک دارد، و محکم و استوار و پا بر جایش نماید و در هیچ شکلی از اشکال‌، وهم وگمانی بدان راه نیابد.

اسلام سخن قاطعانه‌ی خود را با ایـن روشـنی درباره‌ی صفات خدا و بویژه راجـع به آنـچه به الوهیت و پروردگاری مطلق‌، مربو‌ط می‌گردد بیان می‌دارد، چه قسمت اعظم چنین توده‌ای به بیابانی تـعلق داشت‌که متعلق به این امر سترگ بود و اثر عظیمی در وجدان انسانی و رفتار بشری بطور یکسان داشت و فلسفه‌ها و عقائد و همچنین گمانها و افسانه‌ها، شدیداً در آن رخنه کرده و به تکاپو و تاخت و تاز مشغول بود.

کسی‌که این همه کوشش فراوان و طولانی و بی‌امانی را پیگیری و بررسی می‌‌کند که اسلام صرف اظهار نظر و بیان صریح و قاطعانه درباره ذات خدا و صفات او و رابطه پروردگاری با آفریده‌هایش کرده است‌، آن همه کوششی‌که نصوص فراوان قرآنی نـمایانگر آن است‌، شاید این همه‌گفتار مؤید و مکرر، و ایـن انـدازه موشکافی وکنجکاوی و دقّتی که همه‌ی راهها وگوشه و کنارهای دل را سرکشی و وارسی می‌نماید، زائد ببیند و پیش از بررسی آن توده‌ی عظیم و سنگین در آن بیابان وسیع و برهوت و همه‌جاگستری که بشریت در آن حیران و ویلان بود، اندازه‌ی نیاز به این همه تأکید و دقت برایش قابل درک و فهم نباشد، ولی با وراندازی آن توده‌ی انباشته‌، ضرورت این کوشش طولانی و تکاپوی بی‌امان‌، روشن می‌شود و اندازه‌ی عظمت وظیفه‌ای که این عقیده برای آزادی وجدان انسانیت و آزادی خود انسان‌، و رها ساختن او از رنـج دست و پـا زدن و له شدن در میان خدایان مختلف و متفرق و میان‌گمانها و افسانه‌های فراوان و پراکنده‌، بدان برخاسته است و برمی‏خیزد هویدا می‌گردد.

راستی‌، جمال وکمال و هماهنگی این عقیده و سادگی حقیقت بزرگی که نمایانگر آن است ... همه‌ی اینها برای دل و خِرَد، روشن و متجلی نمی‌شود آن چنانکه از بـررسی تـوده‌ی انـباشته‌ی جاهلیت حاصل از باورها و تصورها و افسانه‌ها و فلسفه‌ها، و به ویـژه از وارسـی موضوع حقیقت الهی و رابطه‌اش با جهان‌، هویدا و آشکار می‌گردد ...

در این هنگام است‌که عقیده‌ی اسلامی‌، رحمت به نـظر می‌رسد، رحمت حقیقی برای دل و عقل‌، رحمتی‌که در آن زیبائی و سادگی‌، وضوح و هماهنگی، قرب و انس‌، و همنوائی ملموس و عمیقی با فطرت است‌.

*

(الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ...).

بخشنده و مهربان است ... .

ایـن صـفتی‌که همه‌ی معانی رحمت و حالات و جولانگاههای آن را در بر می‌گیرد، اینجا در متن سوره با آیه‌ی مستقلی تکرار می‌گردد تا نشانه‌ی بارزی از آن پروردگاری و الوهیت فراگیر باشد و تا پایه‌های رابطه‌ی همیشگی میان پروردگار و پروردگانش و آفریننده و آفریدگانش را پا بر جا و استوار دارد.

این رابطه، رابطه‌ی رحمت و حفاظتی است که انگیزه‌ی سپاس و ستایش است‌. این رابطه‌ای است که پـایه‌ی آن برآرامش استوار است و چشمه‌ی مودّت و محبت را به جوش و خروش می‌اندازد ... چه سپاسگزاری‌، پـاسخ فطری به رحمت دلپسند و خوش‌آیند است‌.

پروردگارِ خداوندگار در اسلام‌، بر بندگانش همچون دشمنان و بدسگالان حمله نمی‌برد همانگونه که خدای اولمـپیا به هنگام خشـم و ناراحتی بر دشمنان و بدسگالان خویش - چنانکه افسانه‌های یـونانی نشـان می‌دهد - یورش می‏برد و چنانکه افسانه‌های ساختگی و دروغـین (‌عـهد قـدیم‌) می‌انگارد، کلک‌های انتقامجوئی را علیه ایشان بکار نـمی‌گیرد و به چاره‌گریهای پوچی همانند آنچه در افسانه‌ی برج بابل در اصحاح یـازدهم سفر تکوین آمد‌ه است‌[1] دست نمییازد.

(مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ).

مالک روز جزا است‌.

این یک اصـل سترگ است و تاثـیر ژرفی در همه‌ی جوانب زندی انسان دارد، اصل باور به آخرت ...

مالکیت‌: نهایت درجه‌ی غلبه و اسـتیلاء است‌. یَوْمِ الدِّینِ عبارت از روز جزا و پاداش در آخرت است ... و چه بسا مردمانی بوده‌اندکه به خداوندگاری خدا باور داشته و معتقد به این بوده‌اند که در آغاز خدا جهان را آفریده است‌، ولی با وجود این‌، ایشان به آخرت ایمان و اعتقاد نداشته‌اند ... قرآن درباره دسته‌ای از اینگونه افراد می‌گوید:

(‌وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ)‌.

اگر از آنان بپرسی‌: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ بدون شک میگویند: خدا. (لقمان/ 2٥)

سپس در جای دیگر درباره این چنین افرادی میگوید:

(بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا شَیْءٌ عَجِیبٌ أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا ذَلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ).

بـلکه در شگفت شـدهانـد از ایـنکه پیامبری از جنس خودشان به میانشان آمده است و آنان را بیم میدهد، و کافران میگویند: این چیز عجیب و شگفتی است. آیا بعد از اینکه مردیم و خاک گشتیم (دوباره به زندگی نو برمیگردیم؟)، این برگشت و زندگی بعد از مرگ چیز بعید و غیرممکنی خواهد بود. (ق/2 و ٣)
اعتقاد به روز جزاء، اصلی از اصولکلی عقیده‌ی اسلامی است و از این نظردارای ارزش استکه چشـم و دل مردم را متوجه و آویزه‌ی جهان دیگری میکند که به دنبال این جهان خاکی زمینی خواهد آمد، و این خود موجب آن میگردد که ضروریات و نیازمندیهای این جهان، آنان را به زیر یوغ فرمان خود نکشد و ایشان بازیچه دست روزگار نشوند، بلکه بـا دارا بودن ایـن چنین باوری، بر این ضروریات و نـیازمندیها، غلبه می‏یابند و آن را به زیر یوغ فرمان خود میکشند. لذا از اینکه در مدت زمان عمرکوتاه و محدود خویش، و در فرصتهای زمینی اندک و محصور این جهان خاکی، اگر نتوانند به پـاداش کوشش خود برسند و نـتیجه‌ی کردارشان را ببینند، قلق و اضطراب آنـان را فرا نمیگیرد و افسردگی و پریشانی، ایشـان را بـازیچه‌ی دست خود قرار نمیدهد. در ایـن صورت کارها را بخاطر خشنودی خدا انجام میدهند و برای رسیدن به پاداشکارهایشان، به انتظار مینشینند تا هر وقت خدا مقدّر و معیّن فرموده باشد، چه در اینکره‌ی خاکی و چه در جهان واپسین، نتیجه‌ی کوشش خود را دریافت دارند. به خاطر خدا و امید به لطف او در آرامش بسر می‏برند و مطمئن هستند که جز نیکی در مسیرشان نخواهد بود و چشمشان جز نیکی نخواهد دید. لذا بر اجراء فـرمان حقّ و انجامکار حق اصرار و پافشاری میورزند، و از سعه‌ی صدر و بزرگمنشی و یقین برخوردارند.

از اینجا است که این اصل، دو راههای بشمار است که قرارگرفته است میان آرزوپرستی و بندگی خواستهای سرکش درونی، و میان آزادی انسانیت شایسته‌ی سُلاله‌ی انسانی و میان دل دادن به ارزشهای ربّانی و برینیکه برتر از منطق جاهلیت است. و میان انسانیت در همان حقیقت بلند پایهای که دارد و خداوند پروردگار برای بندگان خویش اراده فرموده است، و میان انـدیشههای پریشان و درهم و از حقیقت برکنار و پرتیکه خداوند کمالی بدانها روا ندیده است.

زندگانی بشریت هرگز بر راه بلند پایه‌ی خداوندگاری و راستای شاهراه خداشناسی قرار نمیگیرد مادام که:
این اصل در اندیشه‌ی انسان، جایگزین نشود و محقق نگردد و مادام که:

دلهای انسانها به این، اطمینان و یقین نداشته باشد که پاداش آنان بر این کره‌ی خاکی آخرین بهره‌ی ایشـان و نهایت جزای آنان نیست. و مادام که:

انسانی که عمر محدودی دارد، اطمینان پیدا نکند به اینکه او را زندگی دیگری استکه ارزش تکاپو را
دارد و درخور این استکه برایش سعی و کوشش گردد.

و مادام که:

انسان با تکیه بر پاداشیکه بدان میرسد و عوضیکه میگیرد، خود را در راه مدد و یاری حـق و حقیقت و کردار و رفتار نیک و اعمال و اخلاق حسنه، قربانی نسازد ...

باورمندان به آخرت، و ناباوران به دنیای واپسـین، از لحـاظ احسـاس و اخلاق و رفتار وکردار برابر نمی‏باشند، بلکه از حیث اخلاق دوگروه متفاوت بوده و از دو سرشت جدا از هم برخوردارند. و همچنانکه در این کره‌ی خاکی از نـظرکردار همسان نمی‏باشند، در آخرت هم از لحاظ اجر و پاداش با یکدیگر همسان نیستند، و میانشان فاصله‌ی بسیار است ... و این دو راهه‌ی جدائی است.

*

(إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ...).

تـنها تــو را پـرستش مــی‌نمائیم و فقط از تـو یـاری می‌خواهیم ....

این هم یک اصل زیر بنای اعتقادی است که از اصول قبلی سوره سرچشمه مییابد، و بنابراین هیچ عبادت و پرستشی جز برای خدا انجام نـمی‌پذیرد، و هیچگونه یـاری وکمکی جز از ذات پـروردگار، درخواست نمی‌شود.

اینجا هم یک دوراهه‌ای است‌... دو راهـه‌ی مـیان آزادی مطلق از هرگونه بندگی جز بندگی خدا، و میان بندگی مطلق برای بندگان‌.

این اصل‌، تولد آزادی انسانی کامل و شاملی را اعلان می‌دارد. آزادی از بندگیِ وهم وگمانها، آزادی از بندگی نظامها و رژیمها، و آزادی از بندگی احوال و اوضاع‌.

وقتی تنها خدا پرستیده شود و تنها از او یاری وکمک خواسته شود به حقیقت وجدان انسانی از زبونی و خواری در برابر نظامها و اوضاع و اشـخاص‌، نـجات مییابد، همانگونه که از دست مـذلت افسـانه‌ها و خیالات و خرافات رها می‌گردد.

در اینجا لازم است‌که موضع مسلمان در برابر نیروهای انسانی و نیروهای طبیعی جهان‌، عرضه‌گردد:

نیروهای انسانی نسبت به مسلمان‌، دو نوع است‌: یکی نیروهای راه یافته‌که به خدا باور و ایـمان دارد و راستای خداشـناسی را در پیش می‌گیرد ... در ایـن صورت بر مسلمان واجب است‌که چنین نـیروئی را پشتیبانی‌کند، و آن را درکارهای نـیک و راست و درست یــاری دهد و در راه اصلاح و حق‌گوئی و حق‌جوئی یاور آن باشد.

دیگری نیروی‌گمراه و سرگشته است‌که منتهی به خدا نمی‌گردد و راه او را در پـیش نـمی‌گیرد. بر مسـلمان واجب است‌که با این نیروی‌گمراه و سرگشته بجنگد و به مبارزه و نبرد برخیزد و بر آن بتازد. مسلمان نباید ترس و خوفی به خود راه دهد از ایـنکه این نیروی‌گمراه و سرگشته ستبر و نیرومند و سرکش باشد. چه این نیرو، چون‌گمراه و سرگشته است به علت گم‌کردن سرچشمه‌ی نخستین خود - نیروی پروردگار - قوت حقیقی خویش را از دست می‌دهد و خوراک همیشگی و دائمی‌که توانائی آن را نگاه می‌دارد و بدو مدد می‏بخشد، از دسترس بدور می‌ماند. این‌، همانند ماده‌ی قطور و ستبری است‌که از ستاره‌ی افروخته‌ای جدا شود. چندان نمی‌گذردکه این جرم هر چند هـم قطعه‌ی بزرگی باشد، نور خود را از دست می‌دهد و به خاموشی می‌گراید و سرد می‌شود.

در صورتی‌که هر ذره‌ای که چسبیده به سرچشـمه‌ی افروخته و تابنده‌اش باشد، نیرو و گرمی و روشنائیش پایدار و پردوام می‌ماند:

(کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ).

بسا بوده است که گروه کمی بـه امـر خدا بـر گروه فراوانی چیره شده است‌. (‌بقره/249)
این‌گروه اندک بر آن‌گروه بی‌شمار چیره‌گشـته است چون متصل به سرچشمه‌ی نیروی نخستین بوده است و از منبع یگانه‌ی همه‌ی نیروها و شیوه‌ها، مدد و یاری خواسته است‌.

و اما موضع مسلمان در برابر نیروهای طبیعی جهان‌، موضع آشنائی و دوسـتی است نه موضع تـرس و دشمنانگی‌. بدین معنی‌که نـیروی انسـان و نـیروی طبیعت هر دو از اراده و خواست پروردگار، بیرون
می‌دمند و هر دو زیر فرمان اراده و خواست خدا هستند و هر دو هماهنگ و مددکار یکدیگر و در حرکت به سوی یک جهت می‏باشند.

عقیده‌ی مسلمان بدو پیام می‌دهد و الهام مـی‌نماید که خداوندِ پروردگار، همه‌ی این نیروها را آفریده است تـا دوست مددکار و یاوری برای او باشند و با او سر دشمنی ندارند، و راه به دست آوردن این دوستی نـیز این است‌که در باره آن بیندیشد و با آن آشنا شود و همکاری خود را از آن دریغ ندارد و به همراه آن‌، به سوی خداکه پـروردگار او و پروردگار آن است‌، رهسیار گردد.

اگر هم این نیروها گاهگاهی او را می‌آزارند، این بدان خـاطر است که درباره آنـها نیندیشیده است و راه شناسائی آنها را نیافته است و به قانونی‌که آنها را به حرکت درآورده، پی نبرده است‌.

غربی‌ها - وارثان جاهلیت رومانی - عادت دارند که درباره‌ی نیروهای طبیعت‌، عبارت (‌قهر طبیعت‌) را به‌کار برند ... این تعبیر دلالت صریح و آشکاری بر دیـدگاه جاهلیتی داردکه با خدا و با روح ایـن جهانی‌که فرمانبردار خدا است‌، صله و پیوندش‌گسیخته می‏باشد. و اما مسلمانی‌که دلش با پروردگار رحمن و رحیمش پیوند دارد و روحش با روح این گیتی و دنـیائی‌که تسبیح‌گوی خداوند جهانها و جـهانیان است‌[2]، رابطه‌ی ناگسستنی دارد ... ایـمانش به ایـن است‌که ایـنجا رابطه‌ای غیر از رابطه‌ی قهر و خشم و جفا و ستم در میان است‌. او معتقد است‌که خداوند همه‌ی این نـیروها را از نیستی به هستی آورده است و هـه نـیروها را برابر قانون و سنت یگانه‌ای آفریده است تـا برحسب ایـن قانون‌، جهت رسیدن به هدفهای معیّنی‌که برای آنها در نظرگرفته شده است‌، با یکدیگر تـعاون و همکاری داشته باشند. خداوند این نیروها را در آغـاز به زیر فرمان انسان کشیده است وکشف اسرار و رموز و معرفت و شناخت قوانین آنـها را برای انسـان آسان نموده است‌.

هر وقت‌که خداوند اسباب پیروزی را با یاری یکی از نیروها، برای انسان مهیا و آماده سازد، بر او واجب است‌که خدا را در قبال این نعمت سپاسگزاری‌کند.
زیرا خدا است‌که آن نیرو را برایش مسخر نـموده و زمام آن را در اختیارش گذاشته است‌. چه در اصل انسان نیست‌که بر چنین نیروئی چیره می‌گردد:

(سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ)‌.

آنچه در زمین است به زیر فرمان شـما کشیده‌ایم و مسخرتان ساخته‌ایم‌. (‌حج/65‌)

در این صورت‌، شعو‌ر و احساس او را، اوهام و خیالات در برابر نیروهای طبیعت پر نـمی‌سازد و مـیان او و نیروها ترس و بیمی به پا نمی‌شود.

او به خدای یگانه ایـمان می‌آورد و تـنها خدا را می‌پرستد و فقط از خدا یاری می‌جوید. می‌داندکه این نیروها آفریده‌ی پروردگار او است و لذا درباره آنـها می‌اندیشد و با آنها مأنوس می‌گردد و با اسرارشـان آشنائی می‏یابد. نیروها هم او را یاری می‌دهند و برای او پرده‌ی اسرار خویش راکنار می‌زنند. در نتیجه انسان با نیروها در پهنه‌ی جهانی‌که مأنوس و دوست و مهربان است‌، به زندگی می‌پردازد.

سخن پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ ‌چه زیبا است‌، آنگاه‌که به‌کوه اُ‌حُد می‌نگرد و می‌فرماید:

(هذا جَبَلٌ یُحِبُّنا وَنُحِبُّهُ)

ایـن کوهی است که دوسـتمان مـی‌دارد و دوستش می‌داریم‌.

هر آنـچه مسـلمان نـخستین پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ ‌از مـهر و محبت و انس و الفت و همآوائـی و همنوائـی در دل داشت‌، و میان او و میان طبیعت در سخت‌ترین مظاهر و خشن‌ترین جلوه‌گاه آن موجود بوده است در این‌کلمات نهفته است‌.

*

بعد از بیان این اصول وکلیات اندیشه‌ی اسلامی‌، و بیان رو به خداکردن و با پرستش و طلب‌یاری‌، به سوی خداوند یگانه رفتن ... اصل دیگری از اصول کلی عقیده‌ی اسلامی‌، مطرح می‌گرددکه با جو سرشت سوره‌، مناسبت دارد و آن با دعا متوجه آستانه‌ی الهی‌گشتن و سر به درگاه خدا سائیدن است‌. با ایـن بخش تطبیق عملی اصول‌کلیات پیشین آغاز می‌گردد:

(اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّالِّینَ...).

ما را به راه راست هـدایت فرما، راه آنـان که بـدیشان نــعمت داده‌ای‌، نــه راه کسـانی که بـر ایشـان خشـم گرفته‌ای و نه راه گمراهان ....

(‌اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ...) ما را توفیق فرما تا راه راست و درست منتهی به آسـتانه‌ی خداونـدگاریت را  بشناسیم و بعد از شناخت آن‌، ما را موفق‌ گردان‌ که بر آن راه‌، استوار و پا بر جا بمانیم و از آن بدور نشویم و بکنار نرویم ... زیرا شناخت و ماندگاری بر آن هر دو ثمره‌ی رهنمونی خدا و حفاظت و مهربانی است‌. و در این امر رو به خداکردن و رو به خدا رفتن هم نتیجه‌ی اعتقاد به این است‌که تنها او یاری دهنده وکمک رسان است‌.

و این هم بزرگ‌ترین و مقدم‌ترین چیزی است‌که مسلمان از پروردگارش می‌خواهدکه او را در آن یاری دهد و مددش رساند. چه هدایت و رهنمونی به راه راست بدون شک ضامن خوشبختی در دنیا و آخرت است ... و آن در حقیقت‌، هدایت فطرت انسانی به سوی قانون خدائی و سنت الهی است‌که مـیان حـرکت انسان و حرکت‌گیتی به طورکلی‌، درگرایش و رهسپارگشتن به سوی خدای پروردگار جـهان‌، هماهنگی و همنوائی می‌آفریند.

عبارات بعد، سـرشت ایـن راه راست را روشـن می‌گرداند:

(صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّالِّینَ...)

راه کسانی که بـدیشان نـعمت عطا فرموده‌ای‌، نـه راه آنان که برایشان خشم گرفته‌ای و نه راه گمراهان ... .
این راه‌کسانی است‌که خدا نعمت خود را نصیب آنان کرده است‌، نه راه‌کسانی‌که بر ایشان به خاطر شناخت و دست‌کشیدن از آن خشم‌گرفته است و نه راه‌کسانی که حق راگم‌کرده‌اند و به سوی آن راه نیافته‌اند ...
این راه خوشبختانِ راه یافته و راستروان به خدا رسیده است‌.

*

در پایان باید گفت: این همان سوره‌ی گزیده برای تکرار در هر نمازی است‌. سوره‌ای‌که بدون آن هیچ نـمازی درست نمی‏باشد، در آن - با وجودکوتاه بودنش - آن همه اصول‌کلی و زیربنای اندیشه‌ی اسلامی نهفته است و بسی گرایشهای درونی و حسی بیرون دمـیده از آن اندیشه را، در خود نهفته دارد.

در صحیح مسلم به نقل از علاء پسر عبدالرحمن غلام حرفه‌، آمده است‌که او از پدرش و پدرش از ابوهریره روایت‌کرده است‌که رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ فرموده است‌:
«قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «قَسَمْتُ الصَّلاَةَ[3] بَیْنِی وَبَیْنَ عَبْدِی نِصْفَیْنِ، فَنِصْفُهَا لِی، وَنِصْفُهَا لِعَبْدِی، وَلِعَبْدِی مَا سَأَلَ، فَإذَا قَالَ العَبْدُ: الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِینَ، قَالَ اللَّهُ؛ حَمِدَنِی عَبْدِی، فَإذَا قَالَ: الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، قَالَ اللَّهُ: أَثْنَى عَلَیَّ عَبْدِی، وَإذَا قَالَ: مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، قَالَ: مَجَّدَنِی عَبْدِی، فَإذَا قَالَ: إیَّاکَ نَعْبُدُ وَإیَّاکَ نَسْتَعِینُ، قَالَ: هَذَا بَیْنِی وَبَیْنَ عَبْدِی وَلِعَبْدِی مَا سَأَلَ، فَإذَا قَالَ: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ المَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ، قَالَ: هَذَا لِعَبْدِی وَلِعَبْدِی مَا سَأَلَ».

پروردگار متعال می‌فرماید: سوره‌ی فاتحه را میان خود و بنده‌ام به دو نیمه بـخش کرده‌ام‌، نیمه‌ای از آن مـن است و نیمه‌ی دیگر از آن او (‌نیمه نخستین که ویژه‌ی خدا است‌، پرستش او است‌، و نیمه دوم که مربوط به بـنده است‌، طلب کمک و یاری از پروردگار است‌) و آنـچه را که بنده‌ام خواسـتار بـاشد از آن او است (‌ایـن دعـا در دسترس بنده‌ی من است و بنده‌ام با آن می‌تواند آنچه را که خواستار باشد، طلب کند)‌.

هرگاه بنده بگوید: شکر و سپاس خدا را سزا است‌. خدا می‌فرماید: بـنده‌ام حمد و سـپاس مـرا بـجای آورد. و چـون بـنده بگوید: بــخشنده و مـهربان است‌، خدا می‌فرماید: بـنده‌ام مـرا مـدح و ثـنا گفت‌. و چون بـنده بگوید: تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تـو مـدد و یـاری می‌خواهیم‌. خدا می‌فرماید: این میان من و بـنده بـود و هر آنچه را که بنده‌ام خواسـتار بـاشد از آن اوست‌. و چون بنده بگوید: مـا را بـه راه راست هـدایت فرما، راه آنان که بدیشان نعمت عطا فرموده‌ای‌، نه راه کسانی که بـر ایشــان خشــم گرفته‌ای، و نــه راه گمراهـان و سرگشتگان. خدا می‌فرماید: این به بنده‌ام عطا می‏گردد. و هـرآنـچه را که بـنده‌ام خواسـتار بـاشد، بـدو داده می‌شود.

شاید این حدیث صحیح - بعد از آنکه از سیاق سوره‌، آنچه می‏بایست هویدا شود، روشن و آشکارگردید – رازی از رازهای‌گزینش این سوره را برملا می‌دارد و روشن می‌نمایدکه چرا مسلمان باید در هر شبانه روز هفده بار آن را تکرار نماید، یا چنانچه مسلمان بخواهد به نماز ایستد و پروردگار را به یاری طلبد و با او به راز و نیاز پردازد، هر اندازه که خواست خدا باشد به تکرار این سوره پردازد.


 

 


 


 [1]‌مردمان همه‌ی رو‌ی زمین یک زبان وگفتار داشتند. چنین اتفاق افتاد که ایشان درکوچی ‌که به جانب خاور داشتند، مکانی در سرزمین شنعار یافتند و در آن اقامت‌ گزیدند. گروهی به گروه دیگرگفتند: بیائید آجر بسازیم و آن را اندکی گرم و تافته کرده و بپزیم‌. پس ایشان گفتند: بیائید برای خود شهری و برجی بسازیم‌که سربه فلک ساید. و برای خود اسمی پیداکنیم تا رو‌ی زمین بی‌نام‌ و نشان پراکنده نشویم‌. پروردگار پائین آمد تا شهر ‌و برجی را ببیند که آدمیزادگان آن را می‌ساختند، خدا بخود گفت‌: اینک اینان ملت واحدی هستند و همه زبان و‌احدی دارند و این آغازکار ایشان است‌. اکنون هر چه دلشان بخواهد انجام دهند، برایشان ناممکن نیست‌. پس باید پائین رفت ‌و زبانشان ‌را در آنجا بر آنان آشفته ساخت تا دسته‌ای زبان دسته‌ی دیگر را درنیابد. لذا پروردگار، ایشان را از آن مکان بر رو‌ی تمام کره‌ی زمین پراکنده کرد،‌ و این بود که از ساختن شهردست کشیدند. از همین جا بود که آن شهر بابل نام‌گرفت‌، زیرا آنجا بود که پروردگار زبان همه‌ی مردمان رو‌ی زمین را پراکنده و متفاوت نمود و از آن مکان پروردگار ایشان را متفرق و روی تمام کره‌ی زمین پخش و پلا کرد)‌.

[2] (وَ إنْ مِنْ شَیْءٍ إلّا یُسَبِّحُ بحَمْدِهِ...).

(چیز‌ی و‌جود ندارد که حمد و ثنای او را بجای نیاورد ، تسبیحگوی او نباشد)‌.

[3] مراد از (‌صَلاة) در اینجا سو‌ره‌ی فاتحه است (مترجم)‌.