مدنی و ٧۵ آیه است.
آیهی ۴-۱:
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَصۡلِحُواْ ذَاتَ بَیۡنِکُمۡۖ وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١﴾[الأنفال: ۱].«ترا از غنایم جنگی میپرسند، بگو: غنیمتها از آنِ خدا و پیامبر است، پس، از خدا بترسید و میان خود صلح و صفا بیاورید، و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، اگر شما مؤمن هستید».
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ٢﴾[الأنفال: ۲].«مؤمنان تنها کسانیاند که هرگاه خدا یاد شود دلهایشان هراسان میگردد، و وقتی که آیات خدا بر آنان خوانده شود ایمانشان افزوده میشود بر پروردگارشان توکل میکنند».
﴿ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣﴾[الأنفال: ۳].«کسانی که نماز را برپا میدارند، و از آنچه به ایشان روزی دادهایم، میبخشند».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٤﴾[الأنفال: ۴].«ایشان واقعاً مؤمن هستند، و نزد پروردگارشان دارای درجاتی عالی، و آمرزش، و روزی پاک و فراوان میباشند».
انفال غنایمی است که خداوند از اموال کافران نصیب این امت میگرداند، و این آیات در مورد داستان جنگ بدر و اولین غنیمت بزرگی که از اموال مشرکان نصیب مسلمانان گردید، نازل شد، پس میان بعضی از مسلمانان در مورد آن اختلاف افتاد، بنابر این در مورد آن از پیامبر ص پرسیدند، پس خداوند این آیات را نازل کرد: ﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِ﴾ای پیامبر! از تو درباره غنایم جنگی میپرسند، چگونه و بر چه کسانی تقسیم میشود؟ ﴿قُلِ﴾به آنان بگو: ﴿ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾غنایم جنگی از آن خدا و پیامبر است، و آن را هر کجا که بخواهند، میگذارند، و شما نمیتوانید نسبت به حکم خدا و پیامبرش اعتراض بکنید، بلکه بر شما لازم است که حکم و داوری خدا و پیامبرش را گردن نهید و به آن خشنود، و تسلیم فرمان آنان باشید. و این در فرموده الهی داخل است که میفرماید: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾با اطاعت کردن از دستورات خدا و پرهیز کردن از نواهی او، از خدا بترسید، و پرهیزگاری پیشه کنید، ﴿وَأَصۡلِحُواْ ذَاتَ بَیۡنِکُمۡ﴾و اختلاف و قطع رابطه و پشت کردن به یکدیگر را که در میان شما است با دوستی و ارتباط برقرار نمودن با یکدیگر اصلاح کنید. پس، از این طریق متحد میشوید، و دشمنی و اختلاف و کشمکشی که به سبب قطع رابطه میان شما به وجود آمده است از بین میرود.
و نیک رفتاری با آنان و گذشت از بد رفتارانشان از مصادیق «اصلاح ذات البین» است. و از این طریق بسیاری از کینهها و قهرها از بین میرود. و فرمانی که همه این مسایل را در بر میگیرد فرموده الهی است که میفرماید ﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ﴾و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید اگر شما مومنان هستید. زیرا ایمان آوردن، مردم را به اطاعت از خدا و پیامبرش فرا میخواند، همانطور کسی که از خدا و پیامبرش اطاعت نکند، مومن به حساب نمیآید، و هرکس که به طور ناقص از فرمان خدا و پیامبر اطاعت کند، ایمانش ناقص است.
و از آنجا که ایمان بر دو نوع است: ایمان کامل که ستایش و تمجید خدا و موفقیت و رستگاری کامل را به دنبال دارد، و ایمانی که در مرتبهای پایینتر قرار دارد، ایمان کامل را بیان کرد و فرمود: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾همانا مومنان. الف و لام برای استغراق است و تمام مسائل مربوط به ایمان را در بر میگیرد.
﴿ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ﴾کسانی هستند که وقتی خدا یاد شود، دلهایشان میهراسد، پس ترس از خداوند باعث میشود تا از آنچه پروردگار حرام نموده است دست بردارند، زیرا بزرگترین علامت ترس از خدا این است که آدمی را از گناه باز دارد. ﴿وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا﴾و هنگامی که آیات خدا بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و این بدان جهت است که آنان به آن گوش فرا میدهند و در آن میاندیشند، و به هنگام تلاوت آن حضور قلب دارند. پس در این هنگام ایمانشان افزوده میشود، زیرا اندیشیدن از اعمال قلب است و این امر باعث میشود معانی و مفاهیمی را که نمیدانستند برایشان روشن شود، و آنچه را که فراموش کردهاند به یاد آورند، و دلهایشان به خیر و نیکی علاقمند شود، و به کرامت و بخشش پروردگارشان مشتاق و راغب گردند و از عقوبت او بهراسند، و از گناه و منکرات باز آیند، و همه اینها باعث میشود تا بر ایمانشان افزوده شود.
﴿وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ﴾یعنی برای جلب منافع و دور شدن زیانهای دینی و دنیویشان بر پروردگار خویش که هیچ شریکی ندارد تکیه مینمایند. و به وی اعتماد کامل دارند که این کارها را برای آنان انجام خواهد داد. توکل سبب موفقیت در هر کاری است، پس هیچ کاری جز با توکل انجام نمیشود و کامل نمیگردد.
﴿ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾کسانی که نمازهای فرض و نفل را همراه با اعمال ظاهری و باطنی از قبیل حضور قلب در نماز که روح و مغز نماز است برپا میدارند. ﴿وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ﴾و از آنچه که به ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند. انفاقاتی که بر آنان واجب است، از قبیل زکات و کفارهها و مخارج زنان و خویشاوندان و بردگان را میپردازند، و انفاق و بخششهایی را نیز که مستحب است مانند دادن صدقات انجام میدهند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ﴾کسانی که به این اوصاف متصف هستند، ﴿هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗا﴾مومنان واقعی و حقیقی هستند، چون آنها اسلام و ایمان و اعمال باطنی و ظاهری و علم و عمل و ادای حقوق خدا و بندگانش را دارند. و خداوند اعمال قلبی را مقدم نمود، چون اعمال قلبی اصل و اساس اعمال جوارح، و بهتر از آن است. از اینجا چنین نتیجه میگیریم که ایمان زیاد وکم میشود، سپ با انجام دادن طاعات و عبادات بر آن افزوده میگردد، و با انجام دادن گناه و معصیت کم میشود. و شایسته است که بنده به ایمانش رسیدگی نماید و زمینه رشد و شکوفایی آن را فراهم سازد.
و مهمترین چیزی که باعث رشد و ترقی ایمان میگردد اندیشیدن در کتاب خدا و فکر کردن در معانی آن است. سپس خداوند پاداش مومنان واقعی را بیان کرد و فرمود: ﴿لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾آنان برحسب علو اعمالشان دارای مقام و درجات عالی میباشند. ﴿وَمَغۡفِرَةٞ﴾و دارای آمرزش گناهانشان، ﴿وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ﴾و روزی پاک هستند. روزی پاک همان چیزی است که خداوند در بهشت برای آنان آماده کرده و هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده است. و این بیانگر آن است که هرکس در ایمان و اعتقادش به مقام این مومنان نرسد، هرچند به بهشت هم راه یابد از بخشش کامل خداوند که به آنان ارزانی داشته است برخوردار نخواهد شد.
آیهی ۸-۵:
﴿کَمَآ أَخۡرَجَکَ رَبُّکَ مِنۢ بَیۡتِکَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ لَکَٰرِهُونَ٥﴾[الأنفال: ۵].«همانطور که پروردگارت تو را از خانهات به حق بیرون کرد، و همانا دستهای از مؤمنان سخت ناخشنود بودند».
﴿یُجَٰدِلُونَکَ فِی ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَهُمۡ یَنظُرُونَ٦﴾[الأنفال: ۶].«پس از آن که حق روشن شد در رابطه با آن با تو مجادله میکنند. گویی بهسوی مرگ رانده میشوند، و آنها (به آن) مینگرند».
﴿وَإِذۡ یَعِدُکُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَیۡنِ أَنَّهَا لَکُمۡ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡکَةِ تَکُونُ لَکُمۡ وَیُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِکَلِمَٰتِهِۦ وَیَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٧﴾[الأنفال: ٧].«و به یاد آوردید آنگاه که خداوند به شما وعده داد یکی از دو دسته (کاروان تجارتی قریش) از آن شماست و بر آن پیروز میشوید، و شما دوست داشتید که دستهای نصیب شما گردد که قدرت (و سلاح) ندارد، و(لی) خداوند میخواهد که حق را با سخنانش آشکار و استوار بگرداند و کافران را ریشهکن سازد».
﴿لِیُحِقَّ ٱلۡحَقَّ وَیُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ٨﴾[الأنفال: ۸].«تا حق ظاهر و ثابت گردد و باطل نابود شود، گرچه مجرمان خشنود نباشند».
خداوند متعال پیش از بیان این غزوه مبارک و بزرگ، صفتهایی را بیان کرد که مومنان باید از آن برخوردار باشند، زیرا هر کس به آن صفات متصف گردد وضعیت او سامان یافته، و اعمال او اصلاح میگردد، که یکی از بزرگترین آن جهاد در راه خداست. پس همانطور که ایمانشان ایمان حقیقی بود و پاداششان نیز پاداش حقیقی است که خداوند به آنان وعده دادهاست. به همان شیوه خداوند پیامبرش ص را از خانهاش بیرون آورد تا با مشرکین در بدر روبرو شود، و اصلا به ذهن مومنان نمیرسید که در این بیرون رفتنشان میان آنان و دشمنشان جنگی رخ دهد. پس وقتی که برای آنان روشن شد که جنگ به وقوع خواهد پیوست، برخی از مومنان با پیامبر در این مورد مجادله نمودند، و رویارویی با دشمن را نپسندیدند، گویی بهسوی مرگ رانده میشوند و ایشان (به آن) نگاه میکنند.
حال آنکه شایسته نبود اینگونه موضعگیری کنند، به خصوص پس از اینکه برای آنان روشن گردید که بیرون رفتن آنان حق بوده و خداوند به آن فرمان داده، و آن را پسندیده است. پس در چنین موضوعی، مجالی برای جدال و بحث نیست، زیرا مجادله جایز است که حق مشتبه و مسئله مبهم باشد. اما وقتی که موضوع واضح وروشن گردید، جز تن دادن و تسلیم شدن راهی وجود ندارد. این در حالی است که بسیاری از مومنان به مجادله و بحث نپرداختند، و روبرو شدن با دشمن را ناپسند ندانستند، و کسانی که خداوند آنها را سرزنش نمود به شدت برای جهاد با کفار سرتسلیم فرود آوردند، و خداوند آنان را ثابت قدم و استوار گرداند، و برای آنان اسبابی فراهم نمود که با آن دلهایشان اطمینان یافت، که برخی از آن اسباب بیان خواهد شد.
در اصل آنان به این منظور بیرون رفتند تا به کاروان بزرگ قریش که «ابوسفیان بن حرب» آن را به شام برده بود حمله ور شوند. وقتی که شنیدند کاروان از شام برگشته است، پیامبر ص اعلام حرکت نمود، پس حدود سیصد و ده نف در رکات پیامبر حرکت نمودند. هفتاد شتر همراه آنان بود که به نوبت سوار میشدند، و کالاهایشان را بر این شترها حمل مینمودند.
قریش از جریان آگاه شد، و برای دفاع از کاروان خود سپاهی زیاد همراه با اسلحه و تجهیزات فراوان و اسبان و مردان جنگی که شمارشان نزدیک به هزار نفر بود، فراهم نمود، و بهسوی بدر حرکت کردند. پس خداوند به مومنان وعده پیروزی بر یکی از دو دسته را داد، یا بر کاروان پیروز میشوند، یا بر لشکر جنگی. پس مومنان دوست داشتند با کاروان روبرو شوند، چون فقیر و محتاج بودند، و کاروان نیرو و قدرت چندانی نداشت، اما خداوند برخلاف آنچه آنها دوست داشتند، اراده کرد و چیزی دیگر والاتر و بلندتر از آنچه که دوست داشتند، برای آنان اراده کرد.
خداوند خواست تا آنها بر لشکر جنگی پیروز شوند که بزرگان و سران قریش در آن بودند، ﴿وَیُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِکَلِمَٰتِهِ﴾و خداوند میخواست تا حق را با سخنانش آشکار و استوار بگرداند، و اهل حق را پیروز نماید. ﴿وَیَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾و اهل باطل را ریشه کن و نابود کند، و در زمینه یاری کردن حق و هدایت از آن، چیزی را به بندگانش نشان بدهد که به ذهنشان خطور نکرده بود. ﴿لِیُحِقَّ ٱلۡحَقَّ﴾تا حق را به وسیله شواهد و دلایلی که بر صحت راستی آن دلالت مینماید، آشکار گرداند، ﴿وَیُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ﴾و باطل را به وسیله دلایل و شواهدی که بر باطل بودن آن اقامه میگردد، باطل و نابود نماید. ﴿وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ﴾گرچه مجرمان نپسندند، خداوند به آنان توجهی نمینماید.
آیهی ۱۴-٩:
﴿إِذۡ تَسۡتَغِیثُونَ رَبَّکُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَکُمۡ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُرۡدِفِینَ٩﴾[الأنفال: ٩].«(به یاد آورید) زمانی را که از پروردگارتان طلب یاری و کمک نمودید، و او درخواست شما را پذیرفت که: من شما را با هزار فرشته که پشت سر یکدیگر قرار دارند، یاری میدهم».
﴿وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَلِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُکُمۡۚ وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ١٠﴾[الأنفال: ۱۰].«و این (وعده) را خداوند جز مژدهای برای شما قرار نداد، و تا دلهایتان آرام بگیرد، و پیروزی جز از جانب خدا نیست، همانا خداوند توانا (و) با حکمت است».
﴿إِذۡ یُغَشِّیکُمُ ٱلنُّعَاسَ أَمَنَةٗ مِّنۡهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّیُطَهِّرَکُم بِهِۦ وَیُذۡهِبَ عَنکُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّیۡطَٰنِ وَلِیَرۡبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِکُمۡ وَیُثَبِّتَ بِهِ ٱلۡأَقۡدَامَ١١﴾[الأنفال: ۱۱].«(و به یاد آورید) زمانی را که خواب سبکی را بر شما افکند، تا باعث امنیت و آرامش از جانب خدا بگردد، و از آسمان بر شما آب باراند تا شما را با آن پاک بگرداند و پلیدی شیطان را از شما دور سازد، و دلهایتان را ثابت بگرداند، و گامهایتان را استوار سازد».
﴿إِذۡ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ کُلَّ بَنَانٖ١٢﴾[الأنفال: ۱۲].«(و به یاد آورید) زمانی را که پروردگارت به فرشتگان وحی نمود که من با شما هستم، پس مؤمنان را ثابت قدم دارید. در دلِ کسانی که کفر ورزیدهاند ترس میاندازم، پس سرهایشان را بزنید، و دستهایشان را بُبرّید».
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَمَن یُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ١٣﴾[الأنفال: ۱۳].«این بدان سبب است که آنان با خدا و پیامبرش به ستیز برخاستند، و هرکس با خدا و پیامبرش ستیز کنید همانا خداوند سخت کیفر است».
﴿ذَٰلِکُمۡ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابَ ٱلنَّارِ١٤﴾[الأنفال: ۱۴].«این را بچشید و برای کافران عذاب جهنم است».
نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که زمانِ رویارویی شما با دشمنتان نزدیک شد، و از پروردگارتان طلب کردید تا شما را کمک کند، ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَکُمۡ﴾پس خواسته شما را اجابت کرد، و به چند روش شما را یاری داد: یکی اینکه ﴿بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُرۡدِفِینَ﴾با هزار فرشته پیاپی به شما کمک کرد. ﴿وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ﴾و خداوند فرستادن فرشتگان را، ﴿إِلَّا بُشۡرَىٰ﴾تنها مژدهای برای شما گرداند تا بدان خوشحال شوید، ﴿وَلِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُکُمۡ﴾و تا دلهایتان آرام گیرد، پس پیروزی و کمک در دست خداست و به فراوانی لشکر و تجهیزات نیست. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ﴾همانا خداوند تواناست، هیچکس او را شکست نمیدهد، بلکه او قهار است، و کسانی را که در تعداد افراد و تجهیزات بسیار زیاد بودند خوار و ذلیل گردانید. ﴿حَکِیمٌ﴾با حکمت است، و امور را به اسباب آن منوط نموده، و هرچیزی را در جای خود قرار دادهاست. از جمله کمک خدا به شما و اجابت دعایتان این بود که خواب سبکی بر شما افکند، ﴿إِذۡ یُغَشِّیکُمُ﴾که شما را پوشاند و ترس و هراسی را که در دلهایتان بود از بین برد، و ﴿س﴾﴿أَمَنَةٗ﴾و مایه امنیت شما شد، و علامت پیروزی و آسایش خاطر گردید. و از آن جمله این که از آسمان بر شما بارانی بباراند تا شما را از ناپاکی و آلودگی پاک بگرداند. و تا شما را از وسوسههای شیطان و پلیدی آن پاک نماید. ﴿وَلِیَرۡبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِکُمۡ﴾یعنی و تا دلهایتان را استوار بگرداند، چرا که استواری قلب مبنای استواری بدن است، ﴿وَیُثَبِّتَ بِهِ ٱلۡأَقۡدَامَ﴾و گامهایتان را بدان استوار و محکم بگرداند. به درستی که زمین نرم و تُرد بود، و هنگامی که باران بر آن نازل شد سفت و محکم گردید و موجبات استواری گامها را فراهم کرد.
و از آن جمله این بود که خداوند به فرشتگان وحی کرد، ﴿أَنِّی مَعَکُمۡ﴾که کمک و تایید و یاری من با شما است، ﴿فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۚ﴾پس ثبات را در دلهای مومنان بیاندازید، و شجاعت، و جرات بر دشمنان را به آنان القا کنید، و آنان را بر جهاد در راه خدا و فضیلت آن راهنمایی و تشویق نمایید. ﴿سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ﴾به زودی در دل کافران ترس خواهم انداخت، به گونهای که همچون بزرگترین نیرو و لشگر بر آنان بتازد. زیرا بزرگترین نیرو و لشگر بر آنان بتازد. زیرا خداوند وقتی که مومنان را ثابت قدم میگرداند و در دلهای کافران ترس بیاندازد، نمیتوانند مقاومت کنند، و خداوند مومنان را بر آنها غالب و چیره مینماید.
﴿فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ﴾پس گردنهایشان را بزنید. ﴿وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ کُلَّ بَنَانٖ﴾و تمامی مفاصل آن را بزنید. این یا خطاب به فرشتگان است که خداوند به آنها وحی کرد مومنان را تقویت کنند، پس این مبین آن است که فرشتگان خودشان به طور مستقیم در جنگ بدر جنگیدهاند، و یا خطاب به مومنان است که خداوند آنها را تحریک مینماید و به آنان میآموزد که چگونه با مشرکان بجنگند و میآموزد که چگونه با مشرکان بجنگند و به آنان رحم نکنند. ﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾این بدان سبب است که آنها با خدا و پیامبرش مخالفت کردند، و دشمنی ورزیدند. ﴿وَمَن یُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ﴾و هرکس با خدا و پیامبرش ستیز کند پس همانا خداوند سخت کیفر است. و از جمله کیفر و عذاب او این است که دوستانش را بر دشمنانش مسلّط و چیره میگرداند، و دشمنانش را به دست دوستانش به کشتن میدهد.
﴿ذَٰلِکُمۡ﴾این عذاب مذکور را ﴿فَذُوقُوهُ﴾بچشید، ای کسانی که با خدا و پیامبرش مبارزه میکنید! و این عذاب شما در دنیاست. ﴿وَأَنَّ لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾و برای کافرن عذاب جهنم نیز خواهد بود.
در این داستان مواردی از نشانههای بزرگ خداوند نهفته است که دلالت مینماید آنچه محمد ص آورده است حق میباشد.
یکی اینکه خداوند به آنها وعده داد و به وعدهاش وفا نمود. و یکی اینکه خداوند متعال فرمود: ﴿قَدۡ کَانَ لَکُمۡ ءَایَةٞ فِی فِئَتَیۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَأُخۡرَىٰ کَافِرَةٞ یَرَوۡنَهُم مِّثۡلَیۡهِمۡ رَأۡیَ ٱلۡعَیۡنِ﴾[آل عمران: ۱۳]. «قطعا در برخورد میان دو گروه، برای شما نشانهای بود، گروهی در راه خدا میجنگیدند و گروهی دیگر کافر بودند که آنان (مومنان) را به چشم سر، دو برابر خود میدیدند».
و دیگر اینکه، زمانی که مومنان از خدا کمک خواستند، خداوند دعای آنها را پذیرفت. و این بیانگر اعتنا و توجه خداوند به بندگان مومن، و فراهم کردن اسبابی است که به وسیله آن ایمانشان پابرجا و قدمهایشان استوار گردید، و بدی و وسوسههای شیطانی را از آنان دور کرد. و از جمله الطاف خداوند نسبت به بندگانش این بود که اطاعت خویش را به وسیلهی اسباب داخلی و خارجی بر آنان آسان نمود.
آیهی ۱۶-۱۵:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ١٥﴾[الأنفال: ۱۵].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرگاه که با لشکر کافران روبرو شدید پس به آنان پشت ننمایید و فرار نکنید».
﴿وَمَن یُوَلِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ١٦﴾[الأنفال: ۱۶].«و هر کس در این روز به آنان پشت کند، و فرار نماید ـ مگر کسی که (هدفش) کنارهگیری برای نبردی (تازه) یا پیوستن به دستهای (دیگر از همرزمانش) باشد ـ گرفتار خشم خدا میشود، و جایگاهش جهنم است، و چه بد سرنوشتی است!».
خداوند متعال بندگان مومنش را به داشتن شجاعت و جسارت ایمانی و قوت در برپا داشتن فرمان او، و تلاش برای جلب اسباب تقویت دلها و بدنها فرمان دادهاست، و آنان را از فرار کردن به هنگام رویارویی با دشمن نهی کرده و میفرمای: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ زَحۡفٗا﴾ای کسانی که ایمان آورده اید! زمانی که در جبهه جنگ با انبوه مردان جنگی روبرو شدید، ﴿فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ﴾پس به آنان پشت نکنید، بلکه در پیکار با آنها ثابت قدم باشید، و در برابر سختیهای این کار شکیبایی ورزید، زیرا این امر باعث نصرت و پیروزی در دین خدا و قوت قلبهای مومنان و ترس و وحشت کافران میشود.
﴿وَمَن یُوَلِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ﴾و هر کس در آن روز به آنان پشت نماید ـ مگر به منظور تغییر تاکتیک جنگی یا پیوستن به دستهای دیگر از همرزمانش ـ به خشم خدا گرفتار میشود، و جایگاه او جهنم است، و چه بد سرنوشتی است جهنم! این دلالت مینماید که فرار کردن در مقابل دشمن ـ به هنگام روبرو شدن و یورش بردن ـ بدون عذر یکی از گناهان کبیره است. احادیث صحیحی نیز در این مورد وارد شده است. در اینجا برای چنین اشخاصی به صراحت تهدید شدیدی بیان شده است. و مفهوم آیه این است کسی که به قصد جنگ این سو و آن سو برود تا بهتر بتواند بجنگد و بیشتر به دشمن ضربه بزند اشکالی ندارد، چون او به قصد فرار به دشمن پشت نکرده است، بلکه به خاطر این به دشمن پشت نموده تا بر آن پیروز بگردد، و یا از جایی دیگر یورش ببرد و دشمن را غافلگیر کند. و یا اینکه بخواهد او را فریب دهد، دیگر تاکتیکهایی که جنگجویان از آن استفاده میکنند. نیز پشت کردن به دشمن به منظور پیوستن به دستهای دیگر از همرزمان و یاری کردن آنان جایز است.
اگر آن دسته در لشکر وی بود پس روشن است، و اگر دستهای که او میخواهد به آن بپیوندد درغیر از محل معرکه بود، مانند اینکه مسلمین در برابر کافران شکست بخورند، و به شهری از شهرهای مسلمین پناه ببرند، و یا به سپاهی دیگر از سپاه مسلمانان پناه ببرند، روایات و آثاری از صحابه وارد شده است که دلالت مینماید این کار جایز است. شاید این موضوع مقید گردد به وسیلهی اینکه مسلمین گناهی برند عقب نشینی و شکست برای آنان بهتر است، و باعث میشود آنان باقی بمانند و کشته نشوند. اما اگر گمان برند که چنانچه در برابر کافران مقاومت نمایند پیروز میشوند، پس در این حالت فرار کردن جایز نیست، چون از چنین فراری نهی شده است. و این آیه مطلق است و در آخر سوره مقید بودن آن به وسیلهی عدد بیان خواهد شد.
آیهی ۱٩-۱٧:
﴿فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ وَلِیُبۡلِیَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡهُ بَلَآءً حَسَنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ١٧﴾[الأنفال: ۱٧].«پس شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت. و چون (ریگ بهسوی آنان) افکندی، تو نیفکندی، بلکه خدا افکند. (خدا چنین کرد) تا مؤمنان را خوب بیازماید، همانا خداوند شنوا و دانا است».
﴿ذَٰلِکُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مُوهِنُ کَیۡدِ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٨﴾[الأنفال: ۱۸].«(جریان) این بود، و خداوند مکر کافران را سست میگرداند».
﴿إِن تَسۡتَفۡتِحُواْ فَقَدۡ جَآءَکُمُ ٱلۡفَتۡحُۖ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۖ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدۡ وَلَن تُغۡنِیَ عَنکُمۡ فِئَتُکُمۡ شَیۡٔٗا وَلَوۡ کَثُرَتۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٩﴾[الأنفال: ۱٩].«(ای مشرکان!) اگر پیروزی گروه حق را میطلبید، اینک پیروزی به سراغ شما آمده است، و اگر باز بیایید برایتان بهتر است، و اگر برگردید ما هم برمیگردیم و (بدانید) که گروهتان هرچند زیاد باشد، هرگز نمیتوانند چیزی را از شما رفع کنند، و خداوند با مؤمنان است».
خداوند متعال میفرماید: ـ هنگامی که مشرکین در جنگ بدر شکست خوردند و مسلمین آنها را کشتند ﴿فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ﴾شما با قدرت خود آنها را نکشتید، ﴿وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡ﴾بلکه خدا آنها را کشت و شما را به وسیله آنچه که پیشتر ذکر شد یاری کرد و ﴿وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾و نیانداختی آنگاه که انداختی، بلکه خدا انداخت. پیامبر صدر بحبوحه جنگ داخل سایبان رفت، و شروع به دعا کردن نمود، و از خداوند خواست که او را یاری دهد. سپس از سایبان بیرون رفت، و مشتی خاک برداشت و آن را به طرف مشرکین پرتاب کرد، و خداوند آن را به چهره مشرکین پرتاب کرد و خداوند آن را به چهره مشرکین کوبید، پس هیچ کسی از مشرکین باقی نماند مگر اینکه مقداری از آن خاک به چهره و بینی و دهانش برخورد کرد، و در این هنگام شوکت آنها شکسته شد، و ضعف و سستی در آنان آشکار گردید، پس شکست خوردند.خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: وقتی که خاک را پرتاب نمودی خودت آن را به چشم آنان نرساندی، بلکه ما آن خاک را با قدرت خودمان به آنان رساندیم.
﴿وَلِیُبۡلِیَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡهُ بَلَآءً حَسَنًا﴾یعنی خداوند میتواند مومنان را بر کافران پیروز بگرداند بدون اینکه مومنان خود دست به پیکار بزنند، ولی خداوند خواست آنان را بیازماید و به وسیله جهاد به بالاترین درجات و مقامات برساند، و به آنان پاداشی نیک و فراوان ببخشد. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ﴾همانا خداوند شنوای داناست، آنچه را که بنده پنهان مینماید و آنچه را که آشکار میکند، میشنود، و به نیت خوب و بدی که در قلب دارد آگاه است. پس اموری را طبق علم و حکمت خویش و براساس مصلحت بندگانش برای آنان مقدر مینماید، و هرکس را طبق نیت و عملش سزا و جزا میدهد.
﴿ذَٰلِکُمۡ﴾این پیروزی از جانب خدا بود که به شما رسید، ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ مُوهِنُ کَیۡدِ ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾و خداوند هر مکر و کیدی را که آنان علیه اسلام و مسلمین به کار ببرند خنثی میگرداند، و مکرشان را به خودشان بر میگرداند.
﴿إِن تَسۡتَفۡتِحُواْ﴾شما ای مشرکین! اگر از خدا میطلبید که عذاب خود را بر ستمگران متجاوز فرود بیاورد، ﴿فَقَدۡ جَآءَکُمُ ٱلۡفَتۡحُ﴾اینک در خواست شما را جابت نموده است، آنگاه که خداوند عذابی از جانب خود بر شما فرود آورد که کیفری برای شما بود، و درس عبرتی برای پرهیزگاران، ﴿وَإِن تَنتَهُواْ﴾و اگر از درخواست نزول عذاب بر ستمگران دست بردارید، ﴿فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡ﴾پس آن برایتان بهتر است، زیرا چه بسا خداوند به شما مهلت بدهد و شما را زود به عذاب گرفتار نکند ﴿وَإِن تَعُودُواْ﴾و اگر مجددا طلب کنید که عذاب بر ستمگران نازل شود، و دوباره با حزب مومن خدا به جنگ بپردازید،﴿نَعُدۡ﴾ما هم مجددا آنان را بر شما پیروز میگردانیم. ﴿وَلَن تُغۡنِیَ عَنکُمۡ فِئَتُکُمۡ﴾و گروهتان، و یاران و مددکارانتان، کسانی که با تکیه و اعتماد بر آنها میجنگید، و مبارزه میکنید هرچند که زیاد باشند، نمیتوانند چیزی را از شما دور بکنند.
﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾و هرکس که خدا با او باشد پیروز است، گرچه ناتوان باشد، و سازوکار چندانی هم نداشته باشد. و همراهی خدا ـ که خداوند خبر داده است بدین وسیله مومنان را یاری مینماید ـ برحسب کارهایی است که آنان از اعمال ایمانی انجام میدهند. پس هرگاه در برههای از زمان دشمن بر مومنان پیروز شود، این فقط بر اثر کوتاهی مومنان وانجام ندادن فرائض و مقتضیات ایمان است، وگرنه چنانچه آنان آنچه را که خدا دستور داده است انجام دهند، هرگز پرچم آنها بر زمین نخواهد افتاد، و شکست نخواهند خورد، و دشمن بر آنان پیروز نخواهد شد.
آیهی ۲۳-۲۰:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ وَأَنتُمۡ تَسۡمَعُونَ٢٠﴾[الأنفال: ۲۰].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خداوند و پیامبرش اطاعت کنید، و از این کار روی مگردانید، در حالیکه شما میشنوید».
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا یَسۡمَعُونَ٢١﴾[الأنفال: ۲۱].«و مانند کسانی نباشید که گفتند: شنیدیم و آنها نمیشنوند».
﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُکۡمُ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡقِلُونَ٢٢﴾[الأنفال: ۲۲]«همانا بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کرد و لالی هستند که نمیفهمند».
﴿وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِیهِمۡ خَیۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣﴾[الأنفال: ۲۳].«و اگر خداوند در آنان خیر و نیکی سراغ داشت قطعاً به آنان میشنواند، و اگر آنان را شنوا میکرد، حتماً سرپیچی کرده و روی میگرداندند».
پس از آنکه خداوند متعال خبر داد که او با مومنان است، آنان را فرمان داد تا به مقتضای ایمانی عمل نمایند که به وسیلهی آن به معیت و همراهی خداوند دست مییابند. پس فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾ای مومنان! با پیروی کردن از دستورات خدا و پیامبرش و پرهیز کردن از منهیاتشان، از آنان اطاعت کنید، و فرمان ببرید. ﴿وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ﴾و از اطاعت خدا و پیامبرش روی نگردانید، ﴿وَأَنتُمۡ تَسۡمَعُونَ﴾در حالی که کتاب خدا و اوامر و نصیحتهای خدا را میشنوید، پس روی گرداندن شما در این حالت از زشتترین کارهاست.
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا یَسۡمَعُونَ٢١﴾و مانند کسانی نباشید که گفتند: شنیدیم، حال آن که آنان نمیشنوند. یعنی فقط به ادعای خالی اکتفا نکنید، زیرا خداوند و پیامبرانش چنین چیزی را نمیپسندند. پس ایمان با آرزو کردن و خودآرایی به دست نمیآید، بلکه ایمان چیزی است که (باید) در دلها جای گیرد و اعمال آن را تصدیق نماید.
خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ﴾همانا بدترین جنبندگان نزد خدا کسانی هستند که آیات و تهدیدات به آنان فایدهای نمیرساند، ﴿ٱلصُّمُّ﴾آنان کسانی هستند که در مقابل شنیدن حق کرند، ﴿ٱلۡبُکۡمُ﴾و از گفتن حق گنگ و لال هستند. ﴿ٱلَّذِینَ لَا یَعۡقِلُونَ﴾کسانی که آنچه را به آنان فایده میدهد، نمیدانند، و آنچه را که به زیانشان است بر میگزینند. پس اینها نزد خداوند بدترین جنبدگان هستند، چون چشم و گوش و قلب به آنها داده است تا آن را در (راه) اطاعت (از) پروردگار به کار بگیرند، اما آن را در نافرمانی خدا بکار گرفته، و به سبب آن خیر فراوانی را از دست دادهاند، زیرا آنها در موقعیتی قرار داشتند که میتوانستند از بهترین مخلوقات باشند، اما این راه را در پیش نگرفتند، و این را برای خود انتخاب کردند که از زمره بدترین مردم باشند. و منظور از شنوایی که خداوند آن را از آنها نفی کرده است شنیدن معنوی است که در قلب اثر میکند. و اما در رابطه با شنیدن حجت، همانا حجت خدا با شنیدن آیات وی بر آنان اقامه شده است، و خداوند چون میدانست در آنها خیری نیست که شایسته شنیدن آیات باشند، آنان را از شنیدن سودمند محروم گرداند.
﴿وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِیهِمۡ خَیۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ﴾و اگر خداوند در آنان خیری را سراغ داشت، حتما آنان را میشنواند، و اگر فرضا آنان را شنوا میگرداند، ﴿لَتَوَلَّواْ﴾حتما از اطاعت کردن روی میگرداندند، ﴿وَّهُم مُّعۡرِضُونَ﴾در حالی که پشت میکنند، و به هیچ صورت به حق توجهی نمینمایند. و این بیانگر آن است که خداوند خیر و ایمان را جز از کسی که خیری در او نیست دریغ نمیدارد، همان کسی که ایمان در وی تاثیر نمیگذارد، و نتیجهای به بار نمیآورد. و ستایش و حکمت از آن ِ خداوند متعال است.
آیهی ۲۵-۲۴:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمۡ لِمَا یُحۡیِیکُمۡۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَحُولُ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٤﴾[الأنفال: ۲۴].«ای مؤمنان! فرمان خدا و پیامبر را بپذیرید وقتی که شما را به چیزی فرا خواندند که به شما زندگی میبخشد، و بدانید که خداوند میان شخص و دلش حائل میگردد، و بدانید که در پیشگاه او گرد آورده میشوید».
﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٢٥﴾[الأنفال: ۲۵].«و از فتنهای بپرهیزید که تنها به کسانی نرسد که ستم کردهاند، و بدانید که خداوند سخت کیفر است».
خداوند متعال بندگان مومن خویش را به آنچه که ایمان از آنان میخواهد فرمان میدهد، و آن اجابت کردن خدا و پیامبر است. یعنی تسلیم شدن در برابر آنچه که آنان بدان دستور داده شدهاند، و شتافتن بهسوی انجام فرمان آنان، و دعوت نمودن بهسوی آن، و پرهیز کردن از آنچه آنان از آن نهی کردهاند، و نیز بازداشتن دیگران از ارتکاب خلاف امر آنان.
﴿إِذَا دَعَاکُمۡ لِمَا یُحۡیِیکُمۡ﴾وقتی شما را بهسوی چیزی فرا خواندند که به شما زندگی میبخشد. صفت «حیات بخشی» ملازم و همراه تمامی دستوراتی است که خداوند و پیامبرش مردم را بهسوی آن فراخواندهاند. نیز این بخش از آیه بیانگر فایده و حکمت دستورات آنان است. زیرا حیات قلب و روح در عبودیت و بندگی خداوند متعال و انجام دادن اوامر خدا و پیامبرش است. سپس مردم را از عدم پذیرش فرمان خدا و پیامبر برحذر داشت و فرمود: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَحُولُ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِ﴾و بدانید که خداوند بین شخص و قلبش حائل میگردد. پس بپرهیزید از اینکه فرمان خدا را در همان بار نخست که نزد شما میآید رد کنید، چون اگر آن را رد کنید و سپس بخواهید آن را انجام دهید خداوند شما را از آن دور میدارد، و دلهایتان دگرگون میشود.
زیرا خداوند بین شخص و قلبش حایل میشود، و دلها را به هر سو که بخواهد میگرداند، پس بنده همیشه باید این دعا را بخواند: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِى عَلَى دِینِکَ، یَا مُصَرِّفَ الْقُلُوبِ، اِصرفِ قَلْبِی عَلَى طَاعَتِکَ». «ای گرداننده دلها! دلم را بر دین خودت استوار و ثابت بگردان. ای گرداننده دلها! دلم را بهسوی اطاعت خویش بگردان». ﴿وَأَنَّهُۥٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ﴾و بدانید که شما در روز قیامت که هیچ شکی در وقوع آن نیست در پیشگاه او گرد آورده میشوید، پس نیکوکار را به خاطر کار نیکش پاداش میدهد، و گناه کار را به خاطر سرپیچی از فرمانش سزا میدهد.
﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗ﴾و از فتنه و بلایی بترسید که فقط به ستمکاران نمیرسد، بلکه دامان ستمگر و غیر ستمگر را میگیرد، و این زمانی است که ظلم و ستم رواج پیدا کند، و کسی درصدد تغییر آن برنیاید، پس در این صورت عذاب خدا انجام دهنده و غیر او را در بر میگیرد. ولی در صورتی که از منکر نهی شود، و اهل شر و فساد قلع و قمع گردند، و به آنان اجازه داده نشود که به گناه و ستم بپردازند، آدمی از این تهدید شدید در امان خواهد ماند. ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ﴾و بدانید خداوند کسی را که خود را در معرض ناخشنودی او قرار دهد، و از خشنودی وی دوری کند، سخت کیفر میدهد.
آیهی ۲۶:
﴿وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِیلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ ٱلنَّاسُ فََٔاوَىٰکُمۡ وَأَیَّدَکُم بِنَصۡرِهِۦ وَرَزَقَکُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٢٦﴾[الأنفال: ۲۶].«و به یاد آورید هنگامی را که شما در زمین اندک و مستضعف بودید، و میترسیدید که مردم شما را بربایند، پس خداوند به شما جای داد، و شما را با یاری خود نیرو بخشید، و از چیزهای پاکیزه به شما عطا کرد، تا سپاسگزاری کنید».
خداوند بر بندگانش منت میگذار که آنان را پس از ضعف و ناتوانی پیروز گردانید، و بعد از اینکه اندک بودند آنان را افزون نمود و پس از اینکه فقیر بودند آنان را ثروتمند ساخت و میفرماید: ﴿وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِیلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾و به یاد آورید آنگاه که شما در زمین اندک و مستضعف بودید، و تحت حکومت و سلطه دیگران قرار داشتید، و ناتوان بودید. ﴿تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ ٱلنَّاسُ﴾و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ﴿فََٔاوَىٰکُمۡ وَأَیَّدَکُم بِنَصۡرِهِۦ وَرَزَقَکُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ﴾پس شما را پناه داد و با یاری خویش شما را نیرو بخشید، و از چیزهای پاکیزه به شما روزی داد. پس شهر و دیاری را برایتان دست و پا نمود که در آن پناه گرفتید و از دشمنانتان انتقام گرفت، و آنان را شکست داد، و مالهایشان را به غنیمت بردید، و بدین وسیله توانگر شدید.
﴿لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ﴾تا شکر خداوند را بر لطف بزرگ و احسان کامل او به جای آورید، او را عبادت کنید و چیزی را شریک وی نسازید.
آیهی ۲۸-۲٧:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ وَتَخُونُوٓاْ أَمَٰنَٰتِکُمۡ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٧﴾[الأنفال: ۲٧].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبر خیانت نکنید و (نیز) در امانتهای خودتان خیانت نکنید، و خود میدانید (که نباید خیانت ورزید)».
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَأَوۡلَٰدُکُمۡ فِتۡنَةٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِیمٞ٢٨﴾[الأنفال: ۲۸].«و بدانید که مالها و فرزندانتان وسیلۀ آزمایش هستند، و بدانید که پاداش بزرگ نزد خداوند است».
خداوند متعال بندگان مومنش را دستور میدهد که به اوامر و نواهی او پایبند باشند. پروردگار متعال این امانت را در مرحله اول بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه نمود، اما از تحمل آن ابا ورزیدند، و از آن دوری جسته و ترسیدند. اما انسان آن را به دوش گرفت، همانا او ستمگر و نادان است. پس هرکس امانت را ادا نماید از جانب خدا مستحق پاداش فراوان میباشد، و هر کس آن را ادا ننماید و در آن خیانت کند، مستحق کیفر سخت و مهلک میباشد، زیرا او به خدا و پیامبر و امانتش خیانت ورزیده، و از ارزش خود کاسته است، چون او خودش را به بدترین و زشتترین صفت و عادت که خیانت است متصف کرده، و امانتداری را که کاملترین صفت میباشد از دست دادهاست. و از آنجا که بنده به وسیله اموال و فرزندانش مورد آزمایش قرار میگیرد و ممکن است محبت اموال و فرزندان او را وادار نماید تا هوای نفس را بر ادای امانت مقدم بدارد، خداوند خبر داد که اموال و فرزندان وسیله آزمایش هستند، و با آن بندگانش را مورد آزمایش قرار میدهد. و اموال و فرزندان امانت هستند، و در آینده به کسی داده میشوند که آنها را عطا کرده است، و او همان خداوند است. و بهسوی کسی برگردانده میشوند که آنها را به صورت امانت (به ما) دادهاست، و او نیز همان خداوند است. ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِیمٞ﴾و پاداش بزرگ نزد خداوند است، پس اگر شما عقل و فکر داشته باشید فضل و بخشش بزرگ او را بر لذتی کوچک و فانی ترجیح نمیدهید، زیرا عاقل اهل مقایسه و سنجش است، و آن چیز را که بهتر و مفیدتر است ترجیح میدهد.
آیهی ۲٩:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا وَیُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ٢٩﴾[الأنفال: ۲٩].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا پروا دارید بینشی به شما میدهد که در پرتو آن حق را از باطل تشخیص دهید، و گناهانتان را میزداید، و شما را میآمرزد، و خداوند دارای فضل و بخشش بزرگ است».
پرهیزگاری بنده و ترس او از پروردگارش نشانه سعادت و علامت رستگاری او است، و خداوند خوبیهای فراوانی را در دنیا و آخرت برای پرهیزگاران قرار دادهاست. پس در اینجا بیان کرد که هرکس پرهیزگاری نماید و از خدا بترسد، چهارچیز را به دست میآورد که هر یک از این چیزها از دنیا و آنچه که در آن هست بهتر میباشد:
اول: فرقان، و آن دانش و هدایتی است که صاحبش به وسیله آن، هدایت را از گمراهی، و حق را از باطل و حلال را از حرام و اهل سعادت را از اهل شقاوت تشخیص میدهد.
دوم و سوم: زدودن و آمرزش گناهان است. و اگر هریک از این دو مور به تنهایی ذکر شود شامل دیگری نیز میگردد. و اگر با هم ذکر شوند اول مخصوص گناهان صغیره، و دوّمی مخصوص گناهان کبیره میباشد.
چهارم: پاداش بزرگ و ثواب فراوان برای کسی است که از خدا بترسد و خشنودی وی را بر هوای نفس ترجیح دهد. ﴿وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ﴾و خداوند دارای فضل و بخشش بزرگ است.
آیهی ۳۰:
﴿وَإِذۡ یَمۡکُرُ بِکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِیُثۡبِتُوکَ أَوۡ یَقۡتُلُوکَ أَوۡ یُخۡرِجُوکَۚ وَیَمۡکُرُونَ وَیَمۡکُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ٣٠﴾[الأنفال: ۳۰].«و (یاد کن) آنگاه که کافران دربارۀ تو توطئه میچیدند تا تو را به زندان بیفکنند، یا تو را بکشند، و یا تو را از شهر بیرون کنند. آنان مکر میورزیدند و خداوند هم مکر میورزد، و خداوند بهترین مکرکنندگان است».
ای پیامبر! نعمت خدا را که به تو ارزانی نمود به یادآور، ﴿وَإِذۡ یَمۡکُرُ بِکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ﴾آنگاه که کافران درباره تو مکر ورزیدند، و دسیسه چیدند، و در «دارالندوه» مشورت کردند که با پیامبر چه کار کنند، یا او را نزد خود زندانی کنند و به بند بکشند، و یا او را بکشند و به گمان خود از شر دعوت او راحت گردند، و یا اینکه او را بیرون نمایند و از سرزمین خود آواره سازند.
پس هریک از آنان رای و نظری را که مناسب میدید، ابراز کرد، و سرانجام همگی بر نظر بدترینشان ابوجهل لعنه الله موافقت کردند و آن این که از تمامی قبیلههای قریش جوانی انتخاب کنند و به او شمشیر تیزی بدهند و همه افراد یکباره بر او هجوم بیاورند، و او را بکشند تا خون او میان قبایل تقسیم شود، و آنگاه بنی هاشم به گرفتن دیه به او راضی میشوند، و نمیتوانند با تمام قریش مقابله کنند.
پس شب هنگام در کمین پیامبر نشستند تا هرگاه از رختخوابش بیدار شد او را به قتل برسانند. وحی از آسمان نازل شد و پیامبر ص بهسوی آنها بیرون آمد و به طرف آنان خاک پاشید، و بیرون رفت و خداوند چشمهایشان را کور کرد، و او را ندیدند تا اینکه احساس کردند او دیر کرده و بیرون نمیآید، ناگهان کسی آمد و گفت: خداوند شما را ناکام کند! و محمد بیرون آمد، و بهسوی شما خاک پاشید. پس هریک خاکها را از سر و صورت خود پاک نمود.
و خداوند پیامبرش را از شر آنان نجات داد و به وی اجازه هجرت به مدینه را داد. پس او بهسوی مدینه هجرت کرد و خداوند او را با یاران مهاجر و انصارش یاری نمود، و روز به روز بر قدرت وی افزود تا اینکه مکه را با قدرت فتح نمود، و بر اهل آن پیروز شد، و اهل مکه در برابر او سر تسلیم فرود آوردند، و تحت فرمان او قرار گرفتند. حال اینکه پنهانی و در حالی که بر خویشتن بیمناک بود از آنجا بیرون رفته بود. پس پاک است خداوندی که نسبت به بندگانش لطف دارد، خداوندی که هیچکس نمیتواند او را شکست دهد.
آیهی ۳۴-۳۱:
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا قَالُواْ قَدۡ سَمِعۡنَا لَوۡ نَشَآءُ لَقُلۡنَا مِثۡلَ هَٰذَآ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٣١﴾[الأنفال: ۳۱].«و آنگاه که آیات ما بر آنان خوانده شود، گویند: شنیدیم، اگر ما بخواهیم مثل آن را میگوییم، چرا که این چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست».
﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن کَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِکَ فَأَمۡطِرۡ عَلَیۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٖ٣٢﴾[الأنفال: ۳۲].«و به یاد آور آنگاه که گفتند: بار خدایا! اگر این حق از جانب تو است، از آسمان سنگهایی بر ما بباران، و یا ما را به عذابی دردناک گرفتار ساز».
﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِیهِمۡۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ٣٣﴾[الأنفال: ۳۳].«و تا تو در میانشان هستی خداوند آنان را عذاب نمیدهد، و نیز در حالیکه آنان آمرزش میخواهند خداوند ایشان را عذاب نمینماید».
﴿وَمَا لَهُمۡ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ ٱللَّهُ وَهُمۡ یَصُدُّونَ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَمَا کَانُوٓاْ أَوۡلِیَآءَهُۥٓۚ إِنۡ أَوۡلِیَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٣٤﴾[الأنفال: ۳۴].«و چرا خداوند آنها را عذاب ندهد، در حالیکه آنان مردم را از مسجد الحرام باز میدارند؟ آنان به مسجد الحرام اولیتر نیستند، بلکه تنها کسانی به آن اولیتر هستند که پرهیزگار باشند، ولی بیشترشان نمیدانند».
خداوند متعال در بیان کینه توزی و عناد کسانی که پیامبر ص را تکذیب میکردند، میفرماید: ﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا﴾و چون آیات ما که بر صدق رسالت محمد دلالت مینماید، بر آنان خوانده شود، ﴿قَالُواْ قَدۡ سَمِعۡنَا لَوۡ نَشَآءُ لَقُلۡنَا مِثۡلَ هَٰذَآ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ﴾گویند: شنیدیم، اگر میخواستیم، قطعا ما هم مثل این را میگفتیم، این چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
و این از عناد و ستمگری آنها بود چرا که قبلا خداوند آنها را به مبارزه طلبیده بود تا سورهای مانند قرآن را بیاورند، و در این راستا از هرکسی کمک بطلبند، اما نتوانستند این کار را بکنند و ناتوانی آنها آشکار گردید.
پس اینکه گفتند: «اگر بخواهیم ما هم میتوانیم مانند این قرآن را بگوییم» فقط یک ادعا است، و واقعیت آن را تکذیب کرد، و معلوم گردید که او صبیسواد است و نمیتواند بخواند و بنویسد، و به جایی نرفته بود تا اخبار گذشتگان را بخواند، اما با این وجود، این کتاب ارزشمند را آورد که باطل از هیچ طرفی به آن راه نمییابد، و از جانب خداوند حکیم وستوده فرستاده شده است.
﴿وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن کَانَ هَٰذَا﴾و به یادآور آنگاه که گفتند: بار خدایا! اگر آنچه که محمد مردم را بهسوی آن فرا میخواند، ﴿هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِکَ فَأَمۡطِرۡ عَلَیۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٖ﴾حق است، و از جانب تو است، پس، سنگهایی از آسمان بر ما بباران، یا ما را به عذاب دردناکی گرفتار ساز. این را در حالی گفتند که آنان به طور قطع به باطل خویش اعتقاد داشتند. و از گفتن سخن شایسته ناآگاه بودند.
و اگر آنان آنگاه که چنان دلایلی واهی و غیر حقیقی برای خود دست و پا کرده بودند که به طور قطع و یقین بر باطل خود پافشاری کنند به کسی که با آنان مناظره میکرد و مدعی آن بود که حق با وی است، میگفتند: «اگر این حق است از جانب تو، پس ما را بهسوی آن راهنمایی کن». اگر آن زمان این را میگفتند برایشان بهتر بود و از شدت ستم آنان میکاست. پس وقتی که گفتند: ﴿ٱللَّهُمَّ إِن کَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِکَ...﴾به محض گفتن این سخن معلوم شد که آنها بیخرد و احمق و نادان و ستمگر هستند. زیرا اگر خداوند عذاب را در این دنیا بر آنان فرود میآورد هیچکس را از آنها باقی نمیگذاشت، اما خداوند متعال به خاطر حضور پیامبر ص در میان آنها، عذاب را از آنان دور کرد، و فرمود: ﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِیهِمۡ﴾و خداوند تا تو در میانشان هستی آنان را عذاب نمیدهد، پس وجود پیامبر ص آنها را از عذاب بیمه کرد. آنان با وجود اینکه این سخن را میگفتند و آن را در ملا عام بیان میکردند، اما به قبح و زشتی آن واقف بودند و میترسیدند که گرفتار عذاب شوند. بنابر این از خداوند متعال طلب آمرزش کردند. به همین جهت خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَا کَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ﴾و نیز در حالی که ایشان آمرزش میخواهند خداوند آنها را عذاب نمینماید. این در حالی است که اسباب عذاب آنان فراهم شده بود، اما «استغفار آنان» مانع حلول عذاب خدا بر آنان گردید.
سپس فرمود: ﴿وَمَا لَهُمۡ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ ٱللَّهُ﴾چرا خداوند آنها را عذاب ندهد؟ یعنی چه چیزی آنها را از عذاب دور مینماید حال آنکه آنها کاری را که موجب عذاب است انجام دادند، و آن بازداشتن مردم از مسجدالحرام است؟! به خصوص اینکه آنها پیامبر ص و یارانش را که به مسجد الحرام اولیتر بودند از ورود به آن بازداشتند.
بنابراین فرمود: ﴿وَمَا کَانُوٓاْ أَوۡلِیَآءَهُ﴾و مشرکین به مسجدالحرام اولیتر نیستند. احتمال دارد که ضمیر به «الله» برگردد، در این صورت معنی آیه چنین میشود: آنها هرگز دوستان خدا نمیباشند. و احتمال دارد ضمیر به «مسجدالحرام» برگردد، و در این صورت معنی آن چنین میشود، آنان از دیگران به مسجدالحرام اولیتر نیستند. ﴿إِنۡ أَوۡلِیَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ﴾اولیترین به آن فقط پرهیزگارانند، و آنها کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده، و خدا را یگانه دانسته، و تنها او را عبادت کرده، و دین را برای او خالص گرداندند. ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ﴾ولی بیشترشان نمیدانند، بنابر این چیزی را برای خود ادعا کردهاند که دیگران از آنان بدان اولیترند.
آیهی ۳۵:
﴿وَمَا کَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَیۡتِ إِلَّا مُکَآءٗ وَتَصۡدِیَةٗۚ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ٣٥﴾[الأنفال: ۳۵].«و نمازشان نزد خانۀ کعبه جز سوت کشیدن و کف زدن نبود. پس عذاب را بچشید به سبب کفری که ورزیدید».
خداوند خانهاش را قرار داده است تا دینش در آن اقامه شود و در آن عبادت خالصانه برای وی انجام گیرد. پس مومنان کسانی هستند که به این کار مبادرت میورزند. اما مشرکان که مردم را از آمدن به مسجدالحرام باز میدارند، و نمازشان ﴿إِلَّا مُکَآءٗ وَتَصۡدِیَةٗ﴾جز سوت کشیدن و کف زدن چیز دیگری نیست، و این کارِ جاهلان بیخرد است، کسانی که عظمت خدا در دلهایشان نیست، و او را تعظیم نکرده و حقوق وی را ادا نمیکنند و هیچ احترامی نسبت به برترین و شریفترین سرزمین در دلشان وجود ندارد. آری! نمازی که در کعبه میخوانند اینگونه است، پس بقیه عبادتهایشان چگونه خواهد بود؟!.
پس بر چه اساسی آنان از مومنان برترند که در نمازشان فروتنند و از اشتغال به کارهای پوچ دوری میکنند. و دیگر صفات نیکو و کارهای درستی که خداوند آنها را بدان متصف نموده و از آن برخوردار هستند؟! به همین جهت خداوند آنها را وارث بیت الحرام گرداند، و آنان را بر آن مسلّط گرداند. و پس از اینکه آنها را در بیت الحرام مسلط گرداند، فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِکُونَ نَجَسٞ فَلَا یَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾[التوبة: ۲۸]. «ای مومنان! همانا مشرکان پلیدند، پس نباید بعد از این سال نزدیک مسجدالحرام شوند». و اینجا فرمود: ﴿فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ﴾پس بچشید عذاب را به سبب کیفری که میورزیدید.
آیهی ۳٧-۳۶:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیۡهِمۡ حَسۡرَةٗ ثُمَّ یُغۡلَبُونَۗ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ یُحۡشَرُونَ٣٦﴾[الأنفال: ۳۶].«همانا کافران اموال خود را خرج میکنند تا (مردم را) از راه خدا باز دارند، آنها اموالشان را خرج خواهند کرد اما بعداً مایۀ پشیمانی آنان خواهد بود، سپس شکست خواهند خورد، و کافران بهسوی جهنم رانده میشوند».
﴿لِیَمِیزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِیثَ مِنَ ٱلطَّیِّبِ وَیَجۡعَلَ ٱلۡخَبِیثَ بَعۡضَهُۥ عَلَىٰ بَعۡضٖ فَیَرۡکُمَهُۥ جَمِیعٗا فَیَجۡعَلَهُۥ فِی جَهَنَّمَۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٣٧﴾[الأنفال: ۳٧].«تا خداوند ناپاک را از پاک معلوم بدارد، و برخی از ناپاکان را بر برخی دیگر بیافزاید، آنگاه همۀ ایشان را روی هم انباشته کند، و آنگاه به دوزخشان بیاندازد. اینانند که زیانکارانند».
خداوند متعال دشمنی مشرکین و مکر و دسیسه و مبارزه آنان با خدا و پیامبرش، و تلاششان برای خاموش کردن نور خدا را بیان نموده و میفرماید: وبالِ مکر و دسیسهشان به آنان برخواهد گشت، و مکر بد جز به اهل آن بر نمیگردد: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾اموال خود را خرج میکنند تا حق را نابود کنند، و باطل را یاری نمایند، و توحید خدا ابطال شود، و بت پرستی برپا گردد.
﴿فَسَیُنفِقُونَهَا﴾و اموال خود را خرج خواهند کرد، و به خاطر تمسک و چنگ زدنشان به باطل و شدت نفرتشان از حق این انفاق برایشان سهل و آسان است. اما به زودی بر آنان ﴿حَسۡرَةٗ﴾مایه ندامت و رسوایی و ذلت آنان خواهد شد و از دست میرود، و در آخرت به سختترین عذاب گرفتار میشوند. بنابر این فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ یُحۡشَرُونَ﴾و کافران در روز آخرت بهسوی جهنم محشور میشوند تا عذاب آن را بچشند، چون جهنم سرای ناپاکیها و ناپاکان است، و خداوند میخواهد ناپاک را از پاک معلوم بدارد، وهریک را جدا نماید، و اعمال و اموال اشخاص ناپاک را در جایگاه ویژهای در یکدیگر انباشته کند، ﴿فَیَرۡکُمَهُۥ جَمِیعٗا فَیَجۡعَلَهُۥ فِی جَهَنَّمَۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾پس همگی را روی هم انباشته میکند و به دوزخشان میاندازد. و اینانند زیانکاران واقعی، کسانی که در روز قیامت خود و خانوادهشان را از دست میدهند. هان! این زیان آشکار است.
آیهی ۴۰-۳۸:
﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَنتَهُواْ یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ وَإِن یَعُودُواْ فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِینَ٣٨﴾[الأنفال: ۳۸].«به کافران بگو: اگر دست بردارند اعمال گذشتۀ آنان آمرزیده میشود، و اگر بازگردند بیگمان قانون خدا در مورد پیشینان گذشته است».
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ کُلُّهُۥ لِلَّهِۚ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِمَا یَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٣٩﴾[الأنفال: ۳٩].«و با آنان پیکار کنید تا آنکه هیچ فتنهای باقی نماند، و دین یکسره از آن خدا گردد. پس اگر دست بردارند خداوند به آنچه میکنند بینا است».
﴿وَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَىٰکُمۡۚ نِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِیرُ٤٠﴾[الأنفال: ۴۰]. «و اگر روی برتابند که خداوند سرپرست شما است، و او بهترین سرپرست و بهترین یاور و مددکار است».
این ناشی از لطف خدا نسبت به بندگانش است که کفر ورزیدن بندگان و استمرارشان در عناد و مخالفت، او را منع نمیکند که آنها را به راه هدایت فرا بخواند، و از گمراهی و نابودی باز بدارد. پس فرمود: ﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَنتَهُواْ﴾به کافران بگو: اگر با تسلیم شدن در مقابل خداوند یکتا و بیشریک از کفرشان دست بردارند، ﴿یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾جنایتهای گذشتهشان را میآمرزد، ﴿وَإِن یَعُودُواْ﴾و اگر به کفر و مخالفت و عنادشان برگردند، ﴿فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِینَ﴾همانا سنّت و قانون خدا در مورد پیشینیان گذشته است، که سنّت خدا هلاک ساختن ملتها و امتهایی است که حق را تکذیب کردهاند.
پس آنان منتظر عذابی باشند که بر مخالفان فرود آمده است، و اخبار استهزا و تمسخرشان به آنان خواهد رسید. این خطاب خدا به کسانی است که حق را تکذیب کردهاند. و اما خطاب او به مومنان در خصوص نحوه معامله و رفتار با کافران چنین است: ﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ﴾و با آنان پیکار کنید و بجنگید تا هیچ شرکی، و بازداشتن از راه خدا باقی نماند، و آنان تسلیم احکام اسلام شوند. ﴿وَیَکُونَ ٱلدِّینُ کُلُّهُۥ لِلَّهِ﴾و دین یکسره از آنِ خدا گردد. پس منظور از جنگ و جهاد با دشمنانِ دین همین است که شر آنها از اسلام کم شود، و از دین خدا حمایت به عمل آید، دینی که همهی هستی بدان جهت آفریده شده است تا آن بر همهی ادیان برتر و بالاتر باشد. ﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ﴾و اگر از ستمی که بر آن قرار دارند باز آمدند و دست برداشتند، ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ بِمَا یَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ﴾پس خداوند به آنچه میکنند بیناست، و هیچ چیزِ پوشیدهای بر او پنهان نمیماند.
﴿وَإِن تَوَلَّوۡاْ﴾و اگر از فرمان خدا روی برتافتند و در تباهی شتاب ورزیدند، ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَىٰکُمۡۚ نِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ﴾پس بدانید که خداوند یاور و سرپرست شما است، و او بهترین یاور است، و بندگان مومنش را سرپرستی مینماید، و منافعشان را به آنان میرساند، و مصالح دینی و دینویشان را برای آنان آسان و فراهم میگرداند. ﴿وَنِعۡمَ ٱلنَّصِیرُ﴾و بهترین یاور است، آنان را یاری مینماید، و مکر فاسقان و هجوم اشرار را بر آنان دفع میکنند. و هرکس که خدا یاور و سرپرست وی باشد بر او ترسی نیست. و هرکس که خداوند با او مخالف باشد هیچ قدرتی ندارد و به جایی نخواهد رسید.
آیهی ۴۲-۴۱:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ إِن کُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا یَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٤١﴾[الأنفال: ۴۱].«و بدانید هر غنیمتی که به دست آورید یک پنجم آن از آن خدا و پیامبر و خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است، اگر به خدا و آنچه بر بندۀ خود در روز جدایی (حق از باطل) نازل کردیم ایمان دارید، روزی که آن دو گروه به هم رسیدند. و خداوند بر هر چیزی تواناست».
﴿إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ وَٱلرَّکۡبُ أَسۡفَلَ مِنکُمۡۚ وَلَوۡ تَوَاعَدتُّمۡ لَٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِی ٱلۡمِیعَٰدِ وَلَٰکِن لِّیَقۡضِیَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا کَانَ مَفۡعُولٗا لِّیَهۡلِکَ مَنۡ هَلَکَ عَنۢ بَیِّنَةٖ وَیَحۡیَىٰ مَنۡ حَیَّ عَنۢ بَیِّنَةٖۗ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ٤٢﴾[الأنفال: ۴۲].«و به یاد آورید آنگاه که شما در دامنۀ نزدیکتر بودید، و آنان در دامنۀ دورتر بودند، و سوارانِ (دشمن) پایینتر از شما بودند، و اگر با همدیگر وعدۀ (جنگ) گذاشته بودید قطعاً در وعده خلاف میکردید، ولی تا خداوند کاری را تحقق بخشد که انجام یافتنی بود، تا کسی که نابود شده است از روی دلیل نابود شود، و کسی که باید زنده بماند از روی دلیل زنده بماند، و همانا خداوند شنوای دانا است».
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَیۡءٖ﴾و (ای فاتحان!) بدانید! آنچه از اموال کافران که به حق و با زور به غنیمت گرفتید، کم باشد یا زیاد، ﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾یک پنجم آن از آن خدا و باقیمانده آن از آن شما است. چون خداوند غنیمت را به آنها نسبت داده و یک پنجمش را از آن بیرون نموده است. پس این دلالت مینماید که باقیمانده یک پنجم مال آنهاست، و طبق شیوه پیامبر ص تقسیم میشود، پیاده یک سهم دارد، و سواره دو سهم، سهم خودش و سهم اسبش.
اما یک پنجم خدا نیز به پنج قسمت تقسیم میگردد، یک سهم از آن خدا و پیامبرش است، و در مصالح عمومی مسلمین صرف میگردد، بدون اینکه مصلحتی خاص تعیین شود، چون خداوند آن را برای خود و پیامبرش قرار دادهاست، و خدا و پیامبرش از آن بینیاز هستند، پس دانسته شد که از آنِ بندگان خداست، و خداوند برای مصرف آن جای خاصی را تعیین نکرده است. بنابر این محل مصرف آن مصالح عمومی است. و سهم دوم از مصرف آن مصالح عمومی است. و سهم دوم از خمس خدا و رسول، برای خویشاوندان است، و آنها خویشاوندان پیامبر صاز بنی هاشم وبنی المطلب هستند. و خداوند آن را به خویشاوندان نسبت داده، و این بیانگر آن است که علت تعلق گرفتن فقط خویشاوندی است، پس خویشاوندِ ثروتمند و فقیر، و مرد و زن در آن برابر هستند، و به همه تعلق میگیرد. و سهم سومِ خمس، مال یتیمان است، و آنها کسانیاند که پدرانشان را از دست دادهاند، در حالی که کوچک هستند، خداوند یک پنجم خمس را برای آنان قرار داده، و این ناشی از مهربانی خدا نسبت به آنها است، چون آنان از تهیه مصالح و منافع خود ناتواناند و کسی را که به کارهای آنان و امور زندگیشان بپردازد از دست دادهاند.
و چهارمین سهم خمس از آنِ مستمندان است، یعنی نیازمندان و فقیران، چه کوچک باشند و چه بزرگ، مرد باشد یا زن. و پنجمین سهم خمس برای مسافر و درمانده در راه است، آن که مسافر است، و در شهری دیگر مانده است. برخی از مفسرین میگویند: یک پنجم غنیمت که متعلق به خدا و رسولش است به افرادی خارج از این گروهها داده نمیشود. و لازم نیست که به همه به یک اندازه داده شود، و همه برابر باشند، بلکه طبق مصلحت و صلاحیت به هریک داده میشود، و این بهترین روش است. خداوند دادن خمس به گونه شایسته را شرطِ داشتن ایمان قرار داد، و فرمود: ﴿إِن کُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا یَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ﴾اگر شما به خدا و آنچه که در روز جدایی بر بنده خود نازل کردهایم ایمان دارید.
و منظور از روز جدایی، روز بدر است که خداوند حق را از باطل جدا نمود، و حق را آشکار و پیروز گردانید، و باطل را نابود کرد. ﴿یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ﴾آن روز که دو گروه روبرو شدند، گروه مسلمین و گروه کافران. یعنی اگر شما به خدا و حقی که پروردگار در روز جدایی بر پیامبرش نازل نمود، ایمان دارید، روزی که در آن نشانهها و دلایل زیادی بر حقانیت آنچه که پیامبر آورده است هویدا گشت، ﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ﴾و خداوند بر هر چیزی تواناست، قادر و شکست ناپذیراست.
﴿إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡیَا﴾آنگاه که شما در دامنه نزدیک دره به سمت مدینه بودید، ﴿وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ﴾و آنها در دامنه بالای دره مستقر بودند، و همگی شما در یک دره جمع شده بودید. ﴿وَٱلرَّکۡبُ﴾و کاروانی که شما در طلب آن بیرون رفته بودید و خداوند غیر آن را برایتان اراده کرده بود، ﴿أَسۡفَلَ مِنکُمۡ﴾پایینتر از شما و به طرف ساحل دریا بود. ﴿وَلَوۡ تَوَاعَدتُّمۡ﴾و اگر شما و آنان با این ویژگی و با این حال با یکدیگر وعده گذاشته بودید، ﴿لَٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِی ٱلۡمِیعَٰدِ﴾شما خلاف وعده مینمودید. یعنی حتما پس و پیش میکردید، و یا منزلگاه دیگری میگرفتید، و دیگر چیزهایی که برای شما یا برای آنها پیش میآمد که شما یا آنها را از وعده گاه باز میداشت. ﴿وَلَٰکِن﴾ولی خداوند شما را بر این صورت و حالت گرد آورد، ﴿لِّیَقۡضِیَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا کَانَ مَفۡعُولٗا﴾تا خداوند کاری را تحقق بخشد که انجام یافتنی بود. یعنی در ازل مقدر شده بود و باید به وقوع میپیوست. ﴿لِّیَهۡلِکَ مَنۡ هَلَکَ عَنۢ بَیِّنَةٖ﴾تا کسی که نابود میشود از روی دلیل نابود میشود. یعنی تا دلیل و حجتی بر مخالف باشد، و کفر را با علم و بینش انتخاب نماید، و به بطلان خویش یقین حاصل شود و برای او عذری پیش خدا باقی نماند، ﴿وَیَحۡیَىٰ مَنۡ حَیَّ عَنۢ بَیِّنَةٖ﴾و کسی که باید زنده بماند از روی دلیل زنده بماند. یعنی بر بینش و یقین مومن افزوده شود، چرا که خداوند به هر دو گروه دلایلی نشان داد که مایه پند و اندرز خردمندان است. ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾و خداوند شنوا است و همه صداها را علی رغم اختلاف زبانها و با توجه به گوناگون بودن نیازها میشنود. ﴿عَلِیمٌ﴾و آشکار و برونها و ضمیر و رازها و پنهان و آشکار را میداند.
آیهی ۴۴-۴۳:
﴿إِذۡ یُرِیکَهُمُ ٱللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلٗاۖ وَلَوۡ أَرَىٰکَهُمۡ کَثِیرٗا لَّفَشِلۡتُمۡ وَلَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ سَلَّمَۚ إِنَّهُۥ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ٤٣﴾[الأنفال: ۴۳].«و به یاد آور آنگاه که خداوند آنان را در خواب به تو اندک نشان داد، و اگر آنان را بسیار به تو مینمایاند، قطعاً سست میشدید، و دربارۀ کار اختلاف میکردید، ولی خداوند شما را به سلامت داشت، بیگمان او به راز دلها داناست».
﴿وَإِذۡ یُرِیکُمُوهُمۡ إِذِ ٱلۡتَقَیۡتُمۡ فِیٓ أَعۡیُنِکُمۡ قَلِیلٗا وَیُقَلِّلُکُمۡ فِیٓ أَعۡیُنِهِمۡ لِیَقۡضِیَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا کَانَ مَفۡعُولٗاۗ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ٤٤﴾[الأنفال: ۴۴]. «و به یاد آور آنگاه که با آنان روبرو شدید، خداوند آنان را در نظر شما کم جلوه داد، و شما را نیز در نظر آنها کم جلوه داد، تا خداوند کاری را که انجام یافتنی است به انجام برساند، و کارها به خداوند برگردانده میشود».
خداوند مشرکین را در خواب به پیامبرش اندک نشان داد پیامبر یارانش را مژده داد که تعداد مشرکان کم و ناچیز است، پس دلهایشان آرامش یافت و استوار گردید. ﴿وَلَوۡ أَرَىٰکَهُمۡ کَثِیرٗا﴾و اگر خداوند آنها را به تو بسیار مینمایاند، و به تو و یارانت خبر میداد که تعدادشان زیاد است، ﴿لَّفَشِلۡتُمۡ وَلَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ﴾سست میشدید، و درباره این کار اختلاف مینمودید، برخی معتقد میشدید که نباید به جنگ اقدام کرد، و برخی دیگر خلاف این را ابراز میداشتید. و اختلاف و کشمکش باعث سست شدن عزم و ارده میگردد. ﴿وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ سَلَّمَ﴾ولی خداوند نسبت به شما لطف نمود. ﴿إِنَّهُۥ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ﴾بیگمان او به راز دلها داناست.
خداوند به ثبات و آشفتگی و راستی و دروغ دلها داناست. و خداوند از دلهایتان چیزی را دریافت و آن سبب شد تا نسبت به شما لطف و احسان بورزد، و خواب پیامبرش را راست و محقق گرداند. پس خداوند دشمن رادر چشمان مومنان کم نشان داد، و شما مومنان را نیز در نظر کافران کم جلوه داد، به گونهای که هریک از دو گروه، گروه دیگر را اندک میپنداشت تا دو گروه بر همدیگر حمله ور شوند. ﴿لِیَقۡضِیَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا کَانَ مَفۡعُولٗا﴾تا خداوند کاری را که انجام یافتنی بود به انجام برساند، و آن پیروزی مسلمین، و شکست و رسوایی کافران، و کشته شدن رهبران آنان، و سران گمراهشان بود، به گونهای که هیچ یک از افراد نامدار آنها باقی نماند.
تا پس از آن اطاعت کردنشان آسان گردد، هرگاه که بهسوی اسلام فرا خوانده شدند پس این نیز لطفی نسبت به بازماندگان بود، کسانی که خداوند با ارزانی کردن اسلام بر آنها منّت نهاد. ﴿وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ﴾و همه امور و خلائق بهسوی خدا برگردانده میشوند. پس خداوند، پاک را از ناپاک جدا مینماید، و در میان مردم با داوری عادلانه خویش که هیچ ستم و ظلمی در آن نیست داوری میکند.
آیهی ۴٩-۴۵:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٤٥﴾[الأنفال: ۴۵].«ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرگاه با گروهی روبرو شدید، پایداری نمایید، و خداوند را بسیار یاد کنید باشد که رستگار شوید».
﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِیحُکُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ٤٦﴾[الأنفال: ۴۶].«و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، و با همدیگر اختلاف نورزید، که در آن صورت در مانده و ناتوان میشوید، و شکوه و هیبت شما از میان میرود. و شکیبایی کنید که خداوند با شکیبایان است».
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطٞ٤٧﴾[الأنفال: ۴٧].«و مانند کسانی مباشید که از روی غرور و سرکشی و برای خودنمایی از سرزمینشان بیرون آمدند، و مردمان را از راه خدا باز داشتند. و خداوند به آنچه که میکنند احاطه دارد».
﴿وَإِذۡ زَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ ٱلۡیَوۡمَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَإِنِّی جَارٞ لَّکُمۡۖ فَلَمَّا تَرَآءَتِ ٱلۡفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّنکُمۡ إِنِّیٓ أَرَىٰ مَا لَا تَرَوۡنَ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَۚ وَٱللَّهُ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٤٨﴾[الأنفال: ۴۸].«و به یاد آورید آنگاه که شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته کرد و گفت: امروز هیچکس نمیتواند بر شما پیروز شود، من هم پیمان و یاور شما هستم، اما هنگامیکه هر دو گروه روبرو شدند به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم، همانا من چیزی را میبینم که شما نمیبینید، من از خدا میترسم و خداوند سخت کیفر است».
﴿إِذۡ یَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَٰٓؤُلَآءِ دِینُهُمۡۗ وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٤٩﴾[الأنفال: ۴٩].«و به یاد آورید آنگاه که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری بود، میگفتند: اینان را دینشان فریفته است، و هرکس بر خداوند توکل کند همانا خداوند عزیز و حکیم است».
خداوند متعال میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمۡ فِئَةٗ﴾ای مومنان! هرگاه با گروهی از کفار که با شما میجنگند روبرو شدید، ﴿فَٱثۡبُتُواْ﴾در جنگِ با آنان پایدار و ثابت قدم باشید، و صبر و شکیبایی پیشه کنید، و بر این طاعت بزرگ که سرانجام آن عزت و پیروزی است مقاوم باشید، و از ذکر و یاد خدا یاری بجویید.
﴿لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾تا رستگار شوید. یعنی تا پیروزی بر دشمنان را به دست آورید. پس صبر و شکیبایی و پایداری و یاد خدا از بزرگترین اسباب و عوامل پیروزی است. ﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و آنچه را که بدان دنبال دستور خدا حرکت نمایید. ﴿وَلَا تَنَٰزَعُواْ﴾و کشمکش نکنید، کشمکش و اختلافی که باعث پراکنده شدن دلها میگردد، ﴿فَتَفۡشَلُواْ﴾پس آنگاه سست و بزدل میشوید. ﴿وَتَذۡهَبَ رِیحُکُمۡ﴾و شکوه و هیبت شما از بین میرود. یعنی ارادههایتان سست میشود، و قدرت و نیرویتان تحلیل میرود، وعده پیروزی که به شما داده شده است مبنی بر این که اگر از خدا و پیامبرش اطاعت کنید پیروز میشوید از شما دور میگردد. ﴿وَٱصۡبِرُوٓاْۚ﴾و بر اطاعت خدا شکیبا باشید. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾همانا یاری و کمک خدا با شکیبایان است. پس در برابر پروردگارتان فروتن و خاضع باشید.
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾و مانند کسانی نباشید که از روی غرور و سرکشی و به منظور خودنمایی و تظاهر از سرزمینشان بیرون آمدند، و مردمان را از راه خدا باز داشتند. یعنی هدف و منظوری که برایش بیرون آمده بودند باز داشتن مردم از راه خدا بود. و آنها با سرمستی و غرور، سرزمینشان را ترک کرده بودند، تا مردم آنها را ببینند، و آنها پیش مردم تکبر ورزند. و هدفشان این بود که هرکس را که راه راست در پیش گیرد، از راه خدا باز دارند.
﴿وَٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطٞ﴾و خداوند به آنچه میکنند آگاه است، و به آن احاطه دارد. بنابر این شما را از اهداف آنان آگاه ساخت، و شما را برحذر داشت که مانند آنها باشید، و شما را برحذر داشت که مانند آنها باشید، زیرا خداوند آنها را به شدت مجازات خواهد کرد، پس باید هدف شما از بیرون رفتنتان رضای خداوند متعال و اعتلای دین او، و بازداشتن از راهی باشد که انسان را به ناخشنودی و کیفر خدا میرساند. و باید هدفتان کشاندن مردم بهسوی راه خدا باشد که به باغهای بهشت منتهی میشود. ﴿وَإِذۡ زَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ﴾و به یاد آورید آنگاه که شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و مزین ساخت، و آن را در دلهایشان زیبا و خوب جلوه داد و آنان را فریب داد. ﴿وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ ٱلۡیَوۡمَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾و گفت: امروز هیچکس نمیتواند بر شما پیروز شود، زیرا شما دارای تعداد و شمار فراوانی بوده، و دارای تجهیزاتی هستید که با داشتن چنین تعداد سرباز و ساز و کار جنگی، محمد ص و یارانش نمیتوانند در برابر شما مقاومت کنند. ﴿وَإِنِّی جَارٞ لَّکُمۡ﴾و من هم پیمان و یاور شما هستم، و شما را از یوش آنا مصون میدارم. ابلیس در شکل «سراقه بن مالک بن جعشم مدلجی» خود را به قریش نشان داد. و قریش از بنی مدلج به خاطر دشمنی و عداوتی که میان آنها بود میترسیدند.
پس شیطان به آنها گفت: من یاور شما هستم، بنابر این قریش اطمینان یافتند و خشمگین و عصبانی بهسوی جنگ آمدند. ﴿فَلَمَّا تَرَآءَتِ ٱلۡفِئَتَانِ﴾وقتی که هر دو گروه، مسلمانان و کافران روبرو شدند، شیطان، جبرئیل ÷ را دید که فرشتگان را پخش مینماید، پس به شدت ترسید، ﴿نَکَصَ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ﴾و به عقب برگشت و فرار کرد، ﴿وَقَالَ﴾و به کسانی که فریبشان داده بود، گفت: ﴿إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّنکُمۡ إِنِّیٓ أَرَىٰ مَا لَا تَرَوۡنَ﴾من از شما بیزارم، من فرشتگان را میبینم که هیچکس نمیتواند آنها را بکشد، ﴿إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ﴾من میترسم که خدا در دنیا مرا سزا دهد، ﴿وَٱللَّهُ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ﴾و خداوند سخت کیفر است. و احتمال دارد که شیطان در دلهایشان رخنه کرده و به آنان وسوسه کرده باشد که امروز هیچ کس نمیتواند بر آنان پیروز شود و او یاور آنهاست. و وقتی که آنها را به جایگاهشان وارد کرد، از آنها جدا شد و برگشت و از آنان بیزاری جست. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿کَمَثَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱکۡفُرۡ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّنکَ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦ فَکَانَ عَٰقِبَتَهُمَآ أَنَّهُمَا فِی ٱلنَّارِ خَٰلِدَیۡنِ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِینَ١٧﴾[الحشر: ۱۶-۱٧]. «مانند شیطان آنگاه که به انسان گفت: کفر بورز»، و هنگامی که انسان کفر ورزید شیطان گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندی که پروردگار جهانیان است، میترسم. پس سرانجام هر دوی آنان این شد که آن دو در آتش جهنم برای همیشه میمانند و این سزای ستمگران است».
﴿إِذۡ یَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾وقتی که افراد ضعیف الایمانی که در دلهایشان شک و تردید بود به مومنانی که علی رغم تعداد اندکشان به جهاد با مشرکین اقدام نمودند، میگفتند: ﴿غَرَّ هَٰٓؤُلَآءِ دِینُهُمۡ﴾یعنی دینی که آنها بر آنها هستند آنان را به این ورطه کشانده است، که توانایی رهایی از آن را ندارند. آنها با تحقیر و بیعقل شمردن مومنان چنین میگفتند، حال آنکه سوگند به خدا آنان سوگند کم خرد و کم درایت بودند، زیرا ایمان باعث میشود که صاحب ایمان کارهای آن چنان بزرگی را انجام دهند، چون مومن بر خدا توکل مینماید، و میداند که هیچ نیرو و توان و استطاعتی برای هیچ احدی نیست جز از ناحیهی خدا. و اگر همه مردم جمع شوند تا به اندازه ذرهای به او فایده برسانند به او فایده نخواهند رساند مگر به مقداری که خداوند برای او نوشته است. و اگر همه جمع شوند تا به وی ضرری برسانند، ضرری به او نمیرسانند مگر به آن اندازه که خداوند برای او نوشته است. و مومن میداند که او برحق است، و خداوند در همه آنچه که مقدر نموده است با حکمت و مهربان میباشد.
پس مومن دراقدامات خود به قدرت و تعداد زیاد طرفِ مقابل توجه نمیکند، بلکه او به پروردگارش اعتماد دارد، و قلبش به یاد او آرامش یافته است. و آشفته و ترسو نخواهد بود. بنابر این فرمود: ﴿وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ﴾و هرکس بر خداوند توکل نماید پس همانا خداوند توانا است، و هیچ نیرویی نمیتواند او را شکست دهد. ﴿حَکِیمٞ﴾و در آنچه مقدر و اجرا نموده است با حکمت میباشد.
آیهی ۵۲-۵۰:
﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ یَتَوَفَّى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ٥٠﴾[الأنفال: ۵۰].«و اگر ببینی بدانگاه که فرشتگان جان کافران را میگیرند و بر سر و صورت و پشتشان میزنند (و میگویند:) عذاب سوزان را بچشید».
﴿ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَیۡسَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ٥١﴾[الأنفال: ۵۱].«این به خاطر کارهایی است که از پیش میفرستادید، و خداوند بر بندگان کمترین ستمی روا نمیدارد».
﴿کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَأَخَذَهُمُ ٱللَّهُ بِذُنُوبِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِیّٞ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٥٢﴾[الأنفال: ۵۲].«چون شیوۀ فرعونیان و کسانی که پیش از آنها بودند، به آیات خدا کفر ورزیدند، پس خداوند آنان را به سبب گناهانشان گرفت، همانا خداوند توانای سخت کیفر است».
خداوند متعال میفرماید: اگر کسانی را ببینی که به آیات خدا کفر ورزیدهاند، آنگاه که فرشتگانِ مامورِ قبض ارواحشان جانشان را میگیرند، در حالی که اضطراب به شدت آنها را فرا گرفته و دچار اندوه و پریشانی بزرگی شدهاند، ﴿ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ﴾و فرشتگان بر سر و صورت و پشتشان میزنند، و به آنها میگویند: روحتان را بیرون آورید، حال آنکه جان و روحشان امتناع میورزد و از خارج شدن ابا میکند، چون عذاب دردناکی را پیش رو دارند، بنابر این فرمود: ﴿وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ﴾عذاب سخت و سوزان را بچشید. و پروردگارتان در اینکه شما را به این عذاب گرفتار نموده هیچ ظلم و ستمی را مرتکب نشده است، چرا که این عذاب به خاطر گناهانی است که انجام داده، و از پیش فرستاده اید، و چنین نتیجهای را به دنبال داشته است. و این سنت و قانون خدا در مورد پیشینیان و آیندگان است. شیوه و سنت خدا در مورد تکذیب کنندگان این است که آنان را به سبب گناهانشان هلاک گرداند.
﴿کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾مانند شیوه فرعونیان و دیگر امتهای تکذیبکننده که پیش از آنان بودند، ﴿کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَأَخَذَهُمُ ٱللَّهُ﴾به آیات خدا کفر ورزیدند، پس خداوند آنها را کیفر داد، ﴿بِذُنُوبِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِیّٞ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ﴾به سبب گناهانشان، همانا خداوند قوی و سخت کیفر است. و هرکس را که بخواهد بگیرد او نمیتواند خداوند را ناتوان نماید. ﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِیَتِهَآ﴾[هود: ۵۶]. «هیچ جانوری وجود ندارد مگر اینکه خداوند پیشانیش را میگیرد».
آیهی ۵۴-۵۳:
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ لَمۡ یَکُ مُغَیِّرٗا نِّعۡمَةً أَنۡعَمَهَا عَلَىٰ قَوۡمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٥٣﴾[الأنفال: ۵۳].«این بدان خاطر است که خداوند هیچ نعمتی را که به قومی داده است تغییر نمیدهد مگر اینکه آنان حال خود را تغییر دهند، و بیگمان خداوند شنوای دانا است».
﴿کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ فَأَهۡلَکۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَۚ وَکُلّٞ کَانُواْ ظَٰلِمِینَ٥٤﴾[الأنفال: ۵۴].«مانند شیوۀ فرعونیان و کسانی که پیش از آنها بودند، آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، پس ما ایشان را به سبب گناهانشان هلاک ساختیم. و فرعونیان را غرق نمودیم، و همه ستمکار بودند».
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ لَمۡ یَکُ مُغَیِّرٗا نِّعۡمَةً أَنۡعَمَهَا عَلَىٰ قَوۡمٍ﴾عذابی را که خداوند بر امتهای تکذیبکننده فرود آورد، و نعمتهایی راکه از آنان دور نمود به خاطر گناه و تغییر دادن حالات خودشان بود، چرا که خداوند هیچ نعمتی را از نعمتهای دینی و دنیوی که به گروهی داده است تغییر نمیدهد. بلکه آن نعمتها را باقی میگذارد، و از آن بر آنان میافزاید اگر بیشتر شکر او را به جای آورند. ﴿حَتَّىٰ یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾مگر اینکه آنان حال خود را تغییر دهند. یعنی حالت آنها را اطاعت کردن به انجام دادن گناه مبذول نمایند، و در مقابل نعمت ناسپاسی کنند. پس آنگاه خداوند نعمت را از آنها میگیر و آن را به نقمت تبدیل میکند، همانطور که آنها حالت خود را تغییر دادند، و در این رابطه حکمت از آن خدا است، و او نسبت به بندگانش عدالت و احسان دارد، چرا که آنان را تنها به سبب ستمشان معاقبه کرده است، و اینکه دلهای بندگان مطیعش را بهسوی خود جذب نموده است و این به سبب آن است که اگر از فرمان او اطاعت نکنند آنان را به سزای اعمالشان میرساند. ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ﴾و خداوند شنوای دانا است، همه آنچه را که گویندگان بر زبان میآورند، خواه آهسته بگویند و خواه تند و آشکارا، میشنود. و همه آنچه را دلها در خود دارند، میداند، پس به مقتضای علم و مشیت خدا، افکار و اندیشههایی بر بندگانش جاری میشود.
﴿کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ﴾همچون شیوه فرعون و قومش، ﴿وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ﴾و کسانی که پیش از آنها بودند، وقتی که آیات پروردگارشان را بدانگاه که به نزدشان آمد تکذیب کردند، ﴿فَأَهۡلَکۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡ﴾پس هریک از آنان را برحسب جنایتشان هلاک کردیم.
﴿وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَۚ وَکُلّٞ کَانُواْ ظَٰلِمِینَ﴾و فرعونیان را غرق نمودیم، و هریک از هلاک شوندگان و عذاب داده شدگان بر خود ستم کردند و برای هلاکت خود تلاش نمودند. و خداوند بر آنها ستم نکرد و بدون ارتکاب جرم و جنایت آنها را مواخذه ننمود. پس مخاطبان باید بپرهیزند از اینکه در ستم کردن با آنها مشابهت اختیار کنند، و مانند آنها بر خود ستم نمایند، که آنگاه خداوند عذابی را را که بر آن فاسقان فرود آورد بر آنان هم فرود میآورد.
آیهی ۵٧-۵۵:
﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٥٥﴾[الأنفال: ۵۵].«بیگمان بدترین جنبندگان نزد خدا کسانیاند که کفر ورزیدهاند، پس آنان ایمان نمیآورند».
﴿ٱلَّذِینَ عَٰهَدتَّ مِنۡهُمۡ ثُمَّ یَنقُضُونَ عَهۡدَهُمۡ فِی کُلِّ مَرَّةٖ وَهُمۡ لَا یَتَّقُونَ٥٦﴾[الأنفال: ۵۶].«کسانی که از آنان پیمان گرفتهاید، ولی هر بار پیمانشان را میشکنند، و پرهیزگاری نمیکنند».
﴿فَإِمَّا تَثۡقَفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡحَرۡبِ فَشَرِّدۡ بِهِم مَّنۡ خَلۡفَهُمۡ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ٥٧﴾[الأنفال: ۵٧].«پس اگر آنان را در جنگ یافتی چنان آنان را درهم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قرار دارند، پند بگیرند».
﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٥٥﴾بیگمان کسانی که سه خصلت کفر ورزیدن، ایمان نیاوردن و خیانت کردن را دارا باشند، به گونهای که به هیچ عهد و پیمانی پایبند نباشند، آنها نزد خدا بدترین جنبندگان هستند، و از الاغ و سگ و دیگر حیوانات بدترند، زیرا هیچ خیری در آنها وجود ندارد، و فقط میتوان از آنها انتظار شر و بدی را داشت. پس اینها باید نابود گردند تا بیماریشان به دیگران سرایت نکند. بنابر این فرمود: ﴿تَثۡقَفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡحَرۡبِ﴾پس اگر آنها را در حالت جنگ یافتی، و عهد وپیمانی نداشتند، ﴿فَشَرِّدۡ بِهِم مَّنۡ خَلۡفَهُمۡ﴾آنها را در هم بکوب و عذابی به آنان بچشان که برای کسانی که پشت سرشان میآیند مایه عبرت باشند، ﴿لَعَلَّهُمۡ﴾تا شاید کسانی که پشت سر آنان میآیند، ﴿یَذَّکَّرُونَ﴾از آنچه که بر سر آنها آمده است، پند بگیرند، تا آنچه که بر سر آنها آمده است بر سرشان نیاید. و این یکی از فوائد مجازات و حدودی است که در پی گناهان انجام میگیرد، چرا که مجازات و حدود سبب باز آمدن دیگران میشود. هم چنانکه سبب میشود کسی که گناه انجام داده است آن را تکرار نکند، و از آن دوری جوید. و مقید کردن این عقوبت و سزا به زمان جنگ دلالت مینماید که کافر گرچه خیانت کار و عهدشکن باشد اگر عهد و پیمانی بست، جایز نیست به او خیانت کرد و عهدش را شکست.
آیهی ۵۸:
﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِیَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَیۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِینَ٥٨﴾[الأنفال: ۵۸].«و هرگاه از خیانت گروهی بیم داشتی، همچون ایشان پیمانشان را بهسوی آنان بینداز و لغو کن (به گونهای که همه در آگاهی از نقض عهد) برابر شوند، بیگمان خداوند خیانت کاران را دوست ندارد».
اگر میان تو و میان قومی بر جنگ نکردن عهد و پیمانی بود، و ترسیدی که خیانت کنند، به این صورت که از قراین و حالات آنها به نظر میرسید که خیانت کنند، بدون اینکه به صراحت خیانتی از آنها سر بزند، ﴿فَٱنۢبِذۡ إِلَیۡهِمۡ﴾پیمان آنها را بهسوی آنان بیانداز و لغو کن. و به آنها خبر بده که بین تو و آنها پیمانی نیست.
﴿عَلَىٰ سَوَآءٍ﴾تا آگاهی تو و آنان به اقتضای پیمان برابر شود. یعنی تا همگی بدانید که دیگر پیمانی در کار نیست. و برای تو جایز نیست که به آنها خیانت کنی یا کاری را انجام دهی که برحسب پیمان نباید آن را انجام دهی، تا وقتی که آنها را به ملغی بودن پیمان آگاه کنی. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِینَ﴾بیگمان خداوند خیانت کاران را دوست ندارد، و به شدت از آنها متنفر است، پس باید دلایل روشنی باشد که شما را از خیانت کردن تبرئه نماید. این آیه دلالت مینماید که هرگاه خیانت آنان ثابت گردد نیازی نیست که پیمانشان به آنها برگردانده شود، و مطلع گردند که پیمان لغو شده است، چون لغو شدن پیمان بر آنها پوشیده نیست، نیز لغو کردن پیمان در چنین حالتی فایدهای ندارد، و چون فرموده است: ﴿عَلَىٰ سَوَآءٍ﴾به گونهای که همه در آگاهی از نقص عهد برابر شوند، و در اینجا خیانت و عهدشکنی آنها برای همه معلوم است.
نیز مفهوم آیه دلالت مینماید که اگر بیم خیانت از آنها نباشد به این صورت که کاری از آنها به چشم نخورد که بر عهد شکنی و خیانت دلالت نماید، در این صورت لغو کردن پیمان جایز نیست، بلکه باید تا مدت عهد و پیمان به پایان میرسد به آن وفا کرد.
آیهی ۵٩:
﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ سَبَقُوٓاْۚ إِنَّهُمۡ لَا یُعۡجِزُونَ٥٩﴾[الأنفال: ۵٩].«و کافران گمان نکنند که پیشی گرفته و دررفتهاند، آنان نمیتوانند (ما را) درمانده کنند».
کسانی که به پروردگارشان کفر ورزیده و آیات او را تکذیب میکنند، گمان نبرند که آنها از خدا پیشی گرفته، و از دست او در رفتهاند، زیرا آنها نمیتوانند خداوند را درمانده و ناتوان کنند، و خداوند در کمین آنها است اما بنا بر حکمتِ خویش به آنها مهلت داده و عذاب خود را فورا بر آنان نازل نمیکند. از جمله حکمت الهی در این زمینه این است که بندگان مومن خویش را آزمایش میکند تا با انجام طاعت و آنچه که موجب خشنودی وی میگردد توشههایی برای خود برگیرند، و به مقامهای بلند و عالی برسند، و به اخلاق و صفتهایی متصف شوند که جز به این طریق نمیتوانند به آن مقام رفیع دست یابند. بنابر این به بندگان مومنش فرمود:
آیهی ۶۰:
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ٦٠﴾[الأنفال: ۶۰].«و برای (مبارزه با) آنان آنچه از نیرو و اسبان آماده دارید مهیا سازید تا با آن دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید، و کسانی دیگر جز آنان را نیز بترسانید که آنان را نمیشناسید، و خدا آنان را میشناسد، و هر چیزی که در راه خدا خرج کنید پاداش آن کاملاً به شما داده میشود و شما هیچگونه ستمی نمیبینید».
﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾و برای مبارزه با دشمنان کافرتان که در راستای نابودی شما و باطل کردن دینتان تلاش میکنند، آنچه از نیروی عقلی و بدنی و انواع تسلیحات و غیره که در توان دارید و شما را در جنگ با آنها کمک کند، مهیا سازید. پس صنایعی که در آن انواع تسلیحات و وسایل جنگی از قبیل توپ و مسلسل و تفنگ و هواپیماهای جنگی و ماشینهای زرهی و کشتی و دژ و خندق و وسایل دفاعی ساخته میشود، و اتخاذ سیاستی که به وسیله آن مسلمین پیشرفت نموده و شر دشمنان از آنها دور میشود، و آموختن تیراندازی و تمرین شجاعت و مدیریت در آن داخل است. بنابر این پیامبر ص فرمود: «أَلا إِنَّ الْقُوَّةَ الرَّمْی». «آگاه باشید که بیگمان نیرو و توان در تیراندازی است». و از آن جمله آماده کردن و تهیه سواریهایی است که هنگام جنگ مورد نیاز هستند. بنابر این فرمود: ﴿وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ﴾و آماده ساختن اسبها که با آن دشمنان خدا و دشمنانتان را بترسانید. و این علت یعنی ترساندن دشمنان، در آن زمان در اسب وجود داشته، و حکم بر علت خود مبتنی است و هرگاه علت وجود داشته باشد حکم نیز خواهد بود. پس اگر چیزی وجود داشت که بیش از اسب به وسیله آن دشمن ترسانده شود مانند تانک و زره پوش و هواپیما و هلیکوپتر که برای جنگ ساخته شدهاند و رعب بیشتری را در دل دشمن ایجاد میکنند، باید با تهیه کردن آن آمادگی کسب کرد و برای به دست آوردن آن تلاش نمود. اگر آن ادوات و وسایل جز با یاد گرفتن صنایع مورد نظر به دست نیاید واجب است آن صنایع را یاد گرفت. زیرا «آنچه که واجب جز با آن تکمیل نمیشود واجب است». ﴿تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ﴾دشمنان خدا و دشمنان خود را با آن بترسانید، کسانی که میدانید دشمنان شما هستند.
﴿وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ﴾و کسانی دیگر غیر از آنها را بترسانید که شما آنها را نمیشناسید، کسانی که از این به بعد با شما خواهند جنگید، ﴿ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡ﴾و خداوند آنها را میشناسد.
بنابراین مومنان را دستور داده است تا برای پیکار با کفار آمادگی داشته باشند، و بزرگترین چیزی که مسلمین را در جنگ با آنها یاری مینماید بخشش مال در راه جهاد با کفار است. بنابر این خداوند با تشویق بر این کار فرمود: ﴿وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ﴾و آنچه را که در راه خدا خرج کنید، کم باشد یا زیاد، ﴿یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ﴾پاداش آن در روز قیامت چندین برابر به شما داده میشود، تا جایی که پاداش انفاق در راه خدا هفتاد برابر و بیش از آن داده میشود. ﴿وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ﴾و چیزی از اجر و ثواب آن از شما کاسته نمیشود.
آیهی ۶۴-۶۱:
﴿وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٦١﴾[الأنفال: ۶۱].«و اگر به صلح گراییدند، تو (نیز) بدان گرای و بر خدا توکل کن، بیگمان او شنوای داناست».
﴿وَإِن یُرِیدُوٓاْ أَن یَخۡدَعُوکَ فَإِنَّ حَسۡبَکَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِیٓ أَیَّدَکَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِینَ٦٢﴾[الأنفال: ۶۲].«و اگر بخواهند ترا فریب دهند، بیگمان خدا ترا کافی است، او همان کسی است که تو را با یاری خود و با مؤمنان توان داد و تقویت کرد».
﴿وَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَیۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٦٣﴾[الأنفال: ۶۳].«و بین دلهای آنان الفت ایجاد نمود، اگر همۀ آنچه را که در زمین است خرج میکردی، نمیتوانستی میان دلهایشان الفت برقرار سازی، ولی خداوند بین آنان انس و الفت انداخت. همانا او توانا و فرزانه است».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ حَسۡبُکَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٦٤﴾[الأنفال: ۶۴].«ای پیامبر! خدا برای تو و برای مؤمنانی که از تو پیروی کردهاند کافی است».
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ﴾و اگر کافرانی که با شما میجنگند به صلح و ترک جنگ گرایش پیدا کردند، ﴿فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾تو نیز با توکل بر پروردگارت خواسته آنها را بپذیر، زیرا در این کار فواید زیادی است.
از جمله اینکه طلب عافیت و سلامتی در هر وقت و مکانی امر مطلوبی است، پس وقتی که آنها خود به این کار مبادرت کردند، به طریق اولی باید خواسته آنها را پذیرفت. و اینکه صلح باعث تمرکز فکر و استراحت نیروهایتان میشود، و میتوانید برای زمان مناسب آمادگی بیشتر پیدا کنید. نیز اینکه وقتی صلح کردید و در امان باشید شدید و هر یک از شما توانست عقیده دیگری را بشناسد، بدون شک اسلام رشد و ترقی خواهد کرد و چیزی بر او بالاتر قرار نمیگیرد.
و هر کس که دارای عقل و بینش باشد اگر انصاف داشته باشد باید اسلام را بر دیگر ادیان ترجیح دهد، زیرا اوامر و نواهی اسلام زیبا و مفید است، و رفتار خوبی را برای تعامل با مردم ارایه میدهد. اسلام میگوید با مردم به عدالت رفتار کنید. در آئین اسلام و پیروان آن زیاد میشوند، و این صلح کمکی برای مسلمین علیه کفار خواهد بود. از صلح هیچ ضرر و زیانی متوجه اسلام و مسلمانان نمیگردد، مگر اینکه هدف کافران از صلح کردن فریب دادن مسلمین و به دست آوردن فرصت باشد.
پس خداوند خبر داد که خدعه و نیرنگ کافران را از آنان دور میکند و ضرر و فریب به خودشان بر میگردد. پس فرمود: ﴿وَإِن یُرِیدُوٓاْ أَن یَخۡدَعُوکَ فَإِنَّ حَسۡبَکَ ٱللَّهُ﴾و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خداوند تو را کافی است، و تو را در برابر اذیت و آزار آنان کفایت میکند، و خداوند مصالح تو را تامین مینماید، و پیشتر نیز خداوند تو را پشتیبانی و یاری کرده است، و این امر باید موجب اطمینان و آرامش قلبت گردد.
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَیَّدَکَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾و او خدایی است که تو را با یاری خویشتن و توسط مومنان توان و نیرو بخشید. یعنی تو را با کمک آسمانی یاری نمود، و آن یاری خداست که هیچ چیزی نمیتواند در برابر آن مقاومت نماید. و تو را به وسیله مومنان یاری کرد و آنان را برای یاری کردن تو بر انگیخت.
﴿وَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا﴾اگر بعد از آن نفرت و تفرقه سختی که در آن قرار داشتند، همه طلا و نقره و تمامی آنچه را که در زمین است برای برقرار کردن الفت میان آنان خرج میکردی، ﴿مَّآ أَلَّفۡتَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡ﴾نمیتوانستی میان دلهایشان الفت بیاندازی، چون کسی جز خدا نمیتواند دلها را تغییر دهد.
﴿وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَیۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِیزٌ حَکِیمٞ﴾ولی خداوند میان دلهایشان انس و الفت برقرار کرد، همانا او توانا و حکیم است. یکی از مصادیق قدرت و توانایی او این است که میان دلهایشان الفت برقرار نمود، و دلهایشان را بعد از پراکندگی و دوری از همدیگر جمع و به یکدیگر نزدیک نمود: ﴿وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ کُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِکُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَکُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنۡهَا﴾[آل عمران: ۱۰۳]. «و نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آنگاه که دشمن همدیگر بودید، پس خداوند میان دلهایتان الفت برقرار کرد، و به نعمت خدا برادر شدید، و شما در کناره پرتگاهی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد».
سپس خداوند متعال فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ حَسۡبُکَ ٱللَّهُ﴾ای پیامبر! خدا تو را کافی است، ﴿وَمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾و نیز خداوند برای مومنانی که از تو پیروی میکنند کافی است. این وعده خدا برای بندگان مومنش میباشد که از پیامبر دوری میکنند، آنان را در مقابل دشمنانشان کفایت و حمایت میکند.
پس هرگاه ایمان آوردن و پیروی و اطاعت کردن آنان محقق باشد، خداوند آنها را در کلیه امور دین و دنیا حمایت و یاری میکند، در غیر این صورت کفایت و حمایتی در کار نخواهد بود.
آیهی ۶۶-۶۵:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ عَلَى ٱلۡقِتَالِۚ إِن یَکُن مِّنکُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٞ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَفۡقَهُونَ٦٥﴾[الأنفال: ۶۵].«ای پیامبر! مؤمنان را به جنگ برانگیز. اگر بیست نفر شکیبا از شما باشند، بر دویست نفر چیره میشوند، و اگر از شما صد نفر باشد بر هزار نفر از کافران چیره میگردند، به خاطر اینکه کافران گروهی هستند که نمیفهمند».
﴿ٱلۡـَٰٔنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنکُمۡ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمۡ ضَعۡفٗاۚ فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٞ صَابِرَةٞ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُمۡ أَلۡفٞ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفَیۡنِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ٦٦﴾[الأنفال: ۶۶].«هم اینک خداوند از (مسئولیت) شما کاست، و دانست که در شما ضعفی است، پس اگر صد نفر شکیبا از شما باشند بر دویست نفر از کافران چیره میشوند، و اگر هزار نفر صابر و شکیبا از شما باشند، بر دو هزار نفر به اذن و یاری خداوند چیره میگردند. و خداوند با شکیبایان است».
خداوند متعال به پیامبر ص میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ عَلَى ٱلۡقِتَالِ﴾ای پیامبر! مومنان را به جهاد برانگیز. یعنی به هر طریقی که اراده آنان را تقویت مینماید و همتهایشان را فعال میکند، آنان را تحریک کن، از قبیل تشویق برای جهاد و مبارزه و رویارویی یا دشمنان، و ترساندن از ضد آن، و بیان فضیلت و شجاعت و شکیبایی و خیر و برکاتی که جهاد در دنیا و آخرت به دنبال دارد، و بیان ضرر بزدلی، و اینکه ترسویی از اخلاق پست و زشت است، و از دین و جوانمردی میکاهد، و اینکه مومنان به داشتن روحیه شجاعت و دلاوری بر دیگران اولویت دارند.
﴿إِن تَکُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ یَأۡلَمُونَ کَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا یَرۡجُونَ﴾[النساء: ۱۰۴]. «اگر شما درد و رنج میکشید (بدانید که) قطعا آنها هم درد میکشند، هم چنانکه شما دردمند هستید، حال آنکه شما اجر و ثوابی را از خداوند انتظار دارید که آنان به (برخورداری از آن) امیدی ندارند».
﴿إِن یَکُن مِّنکُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٞ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ﴾اگر از (میان) شما مومنان بیست نفر صابر و شکیبا باشند بر دویست نفر چیره میگردند، و اگر از (میان) شما صد نفر شکیبا باشند بر هزار نفر از کافران پیروز میشوند، یک نفر مسلمان در برابر ده نفر کافر. ﴿بِأَنَّهُمۡ﴾و این بدین خاطر است که کافران ﴿قَوۡمٞ لَّا یَفۡقَهُونَ﴾گروهی نادان هستند. یعنی آنها نمیدانند که خداوند چه چیزهایی را برای مجاهدان آماده نموده است، پس آنان به خاطر دست یابی به منصب و مقام عالی، و تباهی و فساد میجنگند، اما هدف شما از جنگ اعتلای کلمه الله و نصرت دینش، و دست آوردن رستگاری بزرگ نزد خداوند است، و همه اینها انگیزههایی برای شجاعت و شکیبایی و شتافتن به جبهههای جنگ میباشد.
سپس خداوند این حکم را بر بندگانش سبک نمود وفرمود: ﴿ٱلۡـَٰٔنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنکُمۡ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمۡ ضَعۡفٗا﴾اکنون خداوند برای شما تخفیف قایل شد و دانست که در شما ضعفی است، بنابر این رحمت و حکمت الهی اقتضا نمود تا در مورد شما تخفیف قایل شود.
﴿فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٞ صَابِرَةٞ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُمۡ أَلۡفٞ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفَیۡنِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ﴾پس اگر از (میان) شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر چیره میگردند، و اگر از میان شما هزار نفر شکیبا باشند به اذن و یاری خدا بر دو هزار نفر چیره میگردند، و خداوند با کمک و تائیدات خود با شکیبایان است. صورت آیات خبر میدهد که مومنان وقتی به این تعداد مشخص برسند بر آن تعداد مشخص از کافران پیروز میشوند، و خداوند بر آنها منت مینهد که شجاعد و ایمان را در نهاد آنان قرار دادهاست. اما معنی آیه و حقیقت آن دستور است و خداوند در ابتدای کار مومنان را دستور داده که جایز نیست یک نفر از آنها در مقابل ده نفر از کافران، و ده نفر از آنان در مقابل صد نفر کافر، و صد نفر مومن در برابر هزار نفر کافر فرار کنند.
سپس خداوند این حکم را تخفیف داد، به گونهای که اگر کفار دو برابر مسلمانان بودند، برای مسلمانان جایز نیست که به هنگام رویارویی با آنان فرار کنند. اما اگر کافران از دو برابر مسلمین بیشتر بودند، برای مسلمین جایز است که فرار کنند. اما در اینجا دو مساله پیش میآید: یکی اینکه آیه به صورت خبر آمده است، و اصل در خبر این است که به معنی خبر، و منظور از آن منت گذاردن و خبر دادن از واقعیت این امر باشد.
دوم این که این تعداد مقید شدهاند به اینکه شکیبا باشند، به این صورت که بر شکیبایی تمرین کرده باشند. و مفهوم آیه چنین است که اگر شکیبا نباشند فرار کردن برای آنها جایز است گرچه تعداد کافران از دو برابر آنها کمتر باشد، اما این زمانی جایز است که گمان غالب مسلمانان بر این باشد که شکست میخورند و زیان میبینند.
پاسخ اشکال اول این است که فرموده الهی ﴿ٱلۡـَٰٔنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنکُمۡ﴾ـ اکنون خداوند برای شما تخفیف قایل شد ـ دلیل بر این است که این دستور لازم است، و یک امر ِ وجوبی و قطعی است، سپس خداوند آن را تا آن تعداد کاهش داد، پس مشخص است که یک دستور است گرچه در قالب خبر آمده باشد.
و گفته میشود آمد جمله به صورت خبر نکته زیبایی را در بردارد که اگر با صیغه امر بیان میشد این نکته در آن یافت نمیگردید، و آن تقویت قلوب مومنان و مژده پیروزی بر کافران میباشد. پاسخ اشکال دوم نیز این است که منظور از مقید کردن به «شکیبایی» عبارت است از اینکه خداوند مومنان را بر شکیبایی و صبر تحریک و تشویق نموده، و اینکه آنان باید اسباب و عوامل شکیبایی را فراهم کنند. پس هرگاه اسباب صبر را فراهم نمودند اسباب ایمانی و مادّی بشارتگر آن خواهند بود آنچه خداوند متعال مبنی بر پیروزی این تعداد اندک از آن خبر دادهاست، محقق خواهد شد.
آیهی ۶٩-۶٧:
﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِیدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡیَا وَٱللَّهُ یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٦٧﴾[الأنفال: ۶٧].«هیچ پیامبری حق ندارد که اسیرانی بگیرد تا آنکه در زمین کستار کند، و کاملاً بر دشمن پیروز شود. شما متاع دنیا را میطلبید و خداوند آخرت را میخواهد، و خداوند توانا و با حکمت است».
﴿لَّوۡلَا کِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمۡ فِیمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٦٨﴾[الأنفال: ۶۸].«اگر از جانب خدا کتابی نبود قطعاً در آنچه گرفتهاید عذابی بزرگ به شما میرسید».
﴿فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٦٩﴾[الأنفال: ۶٩].«پس، از آنچه به غنیمت گرفتهاید حلال و پاکیزه بخورید، و از خدا بترسید، بیگمان خداوند بخشایندۀ مهربان است».
در اینجا خداوند پیامبر و مومنان را سرزنش مینماید، که چرا در جنگ بدر وقتی که مشرکان را اسیر کردند، آنها را به خاطر فدیه گرفتن زنده نگاه داشتند؟ این در حالی است که رای امیر المومنین عمر بن خطاب این بود که باید کشته شوند و ریشه کن گردند.
پس خداوند متعال فرمود: ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾پیامبری که با کفار میجنگد، کفاری که میخواهند نور خدا را خاموش نمایند، و برای از بین بردن دین او و تمامی کسانی که خدا را میپرستند تلاش مینمایند، برای چنین پیامبری شایسته نیست که به هنگام اسیر نمودن آنان، آنها را به خاطر فدیه گرفتن آزاد کند. نباید از چنین کفاری که به اسارت در آمدهاند، فدیه قبول کرد، و باید از بین برده شوند، و شر آنها کم گردد، پس تا وقتی که کافران دارای شر و قدرت باشند بهتر است که آنها را به اسارت در نیاورد، بلکه در همان میدان جنگ به قتل رساند.
پس وقتی که پیامبر آنها را در هم کوبید و آنها را کشت و مسلمین پیروز شدند، و شر مشرکین از بین رفت، و نابود شدند، در این هنگام اشکالی ندارد که به اسارت گرفته شده و نگاه داشته شوند. خداوند متعال میفرماید: ﴿تُرِیدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡیَا﴾شما با گرفتن فدیه و زنده نگاه داشتن آنها کالا و متاع دنیا را میخواهید. یعنی این کار مصلحتی برای دینتان ندارد. ﴿وَٱللَّهُ یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾و خداوند با قدرت و بخشیدن به دینش و یاری کردن دوستانش، و بالاتر قرار دادن سخن آنها بر دیگران، آخرت را میخواهد، پس به چیزی دستور میدهد که شما را به مقامات رفیع آن میرساند.
﴿وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ﴾و خداوند دارای قدرت و توانایی کامل است، و اگر میخواست بدون جنگ کافران را شکست دهد چنین میکرد، اما او حکیم است و برخی از شما را به وسیله برخی دیگر میآزماید. ﴿لَّوۡلَا کِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ﴾اگر از جانب خدا حکمی که قضا و قدر او بر آن رفته است مبنی بر حلال بودن غنیمتها نبود، و عذاب را از شما دور نمیکرد، ﴿لَمَسَّکُمۡ فِیمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ﴾قطعا در آنچه گرفتید عذابی بزرگ به شما میرسد. و در حدیث آمده است: «لَو نَزَلَ عَذَابُ یوم بَدرٍ مَا نَجَا مِنهُ إلَّا عُمرَ». «اگر عذابِ روز بدر فرو فرستاده میشد، جز عمر هیچ کس نجات نمییافت».
﴿فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَیِّبٗا﴾پس، از آنچه به غنیمت گرفتهاید حلال و پاکیزه بخورید. و این از لطف خدا نسبت به این امت است که غنایم را برای آن حلال کرده است، در حالی که برای هیچ امتی پیش از آنان حلال نبوده است. ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ﴾و در همه کارهایتان به منظور ادای سپاسِ نعمتهای خدا، از خدا بترسید و پرهیزگاری را پیشه خود سازید.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ﴾بیگمان خداوند آمرزنده است و گناهان هرکس را که بهسوی او باز گردد، میآمرزد. نیز گناهان هرکس که چیزی را شریک وی نسازد، میآمرزد. ﴿رَّحِیمٞ﴾و نسبت به شما مهربان است، زیرا غنایم را برایتان حلال و پاکیز قرار داد.
آیهی ٧۱-٧۰:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّمَن فِیٓ أَیۡدِیکُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن یَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِی قُلُوبِکُمۡ خَیۡرٗا یُؤۡتِکُمۡ خَیۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٧٠﴾[الأنفال: ٧۰]. «ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شما هستند، بگو: اگر خداوند خیری در دلهایتان سراغ داشته باشد بهتر از آنچه از شما گرفته شده است به شما خواهد داد، و شما را میآمرزد و خداوند آمرزنده و مهربان است».
﴿وَإِن یُرِیدُواْ خِیَانَتَکَ فَقَدۡ خَانُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ فَأَمۡکَنَ مِنۡهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ٧١﴾[الأنفال: ٧۱].«و اگر بخواهند به تو خیانت کنند در حقیقت پیش از این به خدا خیانت کردهاند، پس (شما را) بر آنان پیروز گردانید و خداوند دانا و حکیم است».
این دو آیه نیز در مورد اسیران جنگ بدر نازل شده است، یکی از این اسیران عباس، عموی پیامبر صبود. وقتی از او خواستند که فدیه بدهد ادعا کرد که قبل از این مسلمان بوده است، اما فدیه را از او ساقط نکردند. خداوند به خاطر تسکین دل او و کسانی که مانند وی بودند این آیه را نازل فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّمَن فِیٓ أَیۡدِیکُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن یَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِی قُلُوبِکُمۡ خَیۡرٗا یُؤۡتِکُمۡ خَیۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنکُمۡ﴾ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شما هستند، بگو: اگر خداوند خیری در دلهایتان سراغ یابد بهتر از مالی که از شما گرفته شده است به شما خواهد داد، و از فضل خویش خیر فراوانی را برایتان فراهم مینماید.
﴿وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ﴾و گناهانتان را میآمرزد و شما را وارد بهشت مینماید، و خداوند آمرزنده مهربان است. خداوند در خصوص عباس و دیگران به وعدهاش وفا نمود، چرا که پس از آن، عباس مال فراوانی را به دست آورد. یک روز مال فراوانی پیش پیامبر صآورده شد، و عباس نیز در آن هنگام حاضر بود، پس پیامبر به او دستور داد به اندازهای که میتواند از آن مال بردارد، و برای خود ببرد، عباس نیز به اندازهای برداشت که نزدیک بود نتواند آن را حمل کند.
﴿وَإِن یُرِیدُواْ خِیَانَتَکَ﴾و اگر تلاش نمایند با شما جنگ کنند و پیمان را بشکنند و به تو خیانت نمایند، ﴿فَقَدۡ خَانُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ فَأَمۡکَنَ مِنۡهُمۡ﴾آنان پیش از این به خدا خیانت کردهاند، پس شما را بر آنان پیروز گردانید. بنابر این باید از خیانتِ به تو بپرهیزند، زیرا خداوند متعال بر آنان قدرت دارد و آنها تحت اختیار و تصرف او هستند. ﴿وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ﴾و خداوند به همه چیز دانا و آگاه است و هر چیزی را در جایش قرار میدهد. از جمله دانایی و حکمت او این است که این احکام ارزشمند و زیبا را برایتان مشروع نموده، و چنانچه اسیران بخواهند نسبت به شما خیانتی روا بدارند شما را از شر آنان مصون میدارد.
آیهی ٧۲:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِینَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِکَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلَٰیَتِهِم مِّن شَیۡءٍ حَتَّىٰ یُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ فَعَلَیۡکُمُ ٱلنَّصۡرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٧٢﴾[الأنفال: ٧۲].«بیگمان کسانی که ایمان آوردند، و هجرت کردند، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند و (کسانی که به مهاجرین) جای دادند، و یاری کردند، آنان یاران یکدیگر هستند. و کسانی که ایمان آوردند و هجرت نکردند هیچگونه ولایتی در برابر آن ندارید، مگر اینکه هجرت کنند، و اگر از شما در (کار) دین یاری و کمک خواستید، بر شماست که آنان را یاری کنید، مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و آنان پیمانی است و خداوند به آنچه میکنید بینا است».
این آیه منشور پیمان دوستی و محبت مومنان با یکدیگر است. خداوند این پیمان را بین مهاجرین که ایمان آوردند، و در راه خدا هجرت نمودند، و دیارشان را به خاطر جهاد در راه خدا ترک کردند، و بین انصار که پیامبر خدا صو یارانش را پناه دادند و آنان را در سرزمین خود با مال و جانشان یاری کردند منعقد نمود. پس این دو گروه یاران و دوستان یکدیگرند، زیرا به خاطر کامل بودن ایمانشان مکمل همدیگر هستند.
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلَٰیَتِهِم مِّن شَیۡءٍ حَتَّىٰ یُهَاجِرُواْۚ﴾و کسانی که ایمان آوردند و هجرت نکردند، شما هیچ ولایتی در برابر آنان ندارید، مگر اینکه هجرت کنند، زیرا زمانی که به شدت به آنها نیاز داشتید حمایت و ولایتشان را قطع کردند، پس چون هجرت نکردند، مومنان ولایتی در برابر آنها ندارند. ﴿وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ﴾ولی اگر آنان در امر دین از شما یاری خواستند، یعنی برای جنگ با کسانی که با آنها میجنگند از شما یاری طلبیدند، ﴿فَعَلَیۡکُمُ ٱلنَّصۡرُ﴾پس یاری کردن آنها و جنگیدن در کنار آنان بر شما واجب است. و اگر به خاطر اهدافی غیر دینی با کسانی دیگر جنگیدند، یاری کردن آنها بر شما واجب نیست.
﴿إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞ﴾مگر علیه قومی که میان شما و آنها پیمانی وجود دارد. یعنی پیمانی برای نجنگیدن دارید، پس اگر مومنانی که جدا شدهاند و هجرت نکردهاند، خواستند با آنها بجنگند، به خاطر پیمانی که میان شما و آنان است آنها را یاری نکنید.
﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ﴾و خداوند به آنچه میکنید بیناست و حالتی را که بر آن هستید، میداند، پس احکامی را برایتان مشروع مینماید که شایسته شما است.
آیهی ٧۳:
﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٍۚ إِلَّا تَفۡعَلُوهُ تَکُن فِتۡنَةٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ کَبِیرٞ٧٣﴾[الأنفال: ٧۳].«و کسانی که کفر ورزیدند برخی یاران برخی دیگرند، اگر چنین نکنید فتنه و فساد بزرگی در زمین برپا میگردد».
پس از آنکه خداوند پیمان دوستی را میان مومنان بست، خبر داد که برخی از کافران دوستان برخی دیگرند، چون کفر همه را دور جمع مینماید، پس با کافران جز کافری مانند آنها دوستی نمینماید، ﴿إِلَّا تَفۡعَلُوهُ﴾اگر شما با مومنان دوستی نکنید و با کافران دشمنی نورزید، به این صورت که با همه دوستی کنید، یا با همه دشمنی ورزید، یا کافران را به دوستی بگیرید و با مومنان دشمنی کنید، ﴿تَکُن فِتۡنَةٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ کَبِیرٞ﴾فتنه و فساد بزرگی در زمین برپا میگردد، زیرا بر اثر آن شر فراوانی به وجود میآید، از قبیل اختلاط حق با باطل، و اختلاط مومن با کافر، و انجام نگرفتن بسیاری از عبادتهای بزرگ، مانند جهاد و هجرت و دیگر اهداف شریعت که اگر مومنان یکدیگر را به دوستی نگیرند تمامی این مصایب به وجود خواهد آمد.
آیهی ٧۵-٧۴:
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِینَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٧٤﴾[الأنفال: ٧۴].«و کسانی که ایمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا جهاد کردند، و همچنین کسانی که پناه دادند و یاری نمودند، اینان بهراستی مؤمنانند، برای آنان آمرزش و روزی شایسته است».
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَکُمۡ فَأُوْلَٰٓئِکَ مِنکُمۡۚ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُۢ٧٥﴾[الأنفال: ٧۵]. «و کسانی که پس از این، ایمان آوردند و هجرت کردند و همراه با شما جهاد نمودند، آنان از شما هستند، و خویشاوندان در کتاب خدا نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند، بیگمان خداوند به همه چیز دانا است».
آیات گذشته در مورد پیمان دوستی بین مهاجر و انصار بود، و این آیات در مورد بیان ستایش و پاداش آنهاست. پس فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِینَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗا﴾و کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، و کسانی که به مهاجرین جای دادند و آنان را یاری کردند، اینها به راستی مومناند، چون صداقت و راستی ِ ایمانشان را با هجرت و یاری نمودن و دوست داشتن یکدیگر، و جهاد با دشمنان کافر و منافقشان نشان دادند. ﴿لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ﴾برای آنان از جانب خدا آمرزش است، و بدیها و گناهانشان محو میگردد، و لغزشهایشان از بین میرود. ﴿وَ﴾برای آنان، ﴿رِزۡقٞ کَرِیمٞ﴾و در باغهای بهشت خیر فراوانی از جانب پروردگار بزرگوار به آنان میرسد.
و ممکن است پیشی از پاداش آخرت، در دنیا نیز به آنان پاداشی برسد که شادمان شوند، و چشمهایشان روشن گردد، و دلهایشان با آن آرامش یابد، ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَکُمۡ﴾و همچنین کسانی که بعد از مهاجرین و انصار میآیند و به خوبی از آنان پیروی کرده، و ایمان آورده و هجرت نموده، و در راه خدا جهاد میکنند، ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ مِنکُمۡ﴾پس ایشان از شما هستند، آنچه برای شماست به آنان هم میرسد، و آنچه که به ضرر شما است به ضرر آنان نیز میباشد. پس این دوستی ایمانی که در اول اسلام بود اثر و نقشی بسیار بزرگ داشت تا جایی که پیامبر صبین مهاجرین و انصار علاوه بر برادری عام ایمانی، به طور خاص نیز پیمان برادری برقرار کرد، و هریک ر ا برادر دیگری قرار داد تا جایی که بر اثر این برادری از یکدیگر ارث بردند. پس خداوند این آیه نازل نمود: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾و خویشاوندان در کتاب خدا (از دیگر مومنان) به همدیگر سزاوارترند، پس جز عصبهها و کسانی که دارای سهمی از ترکه هستند کسی دیگر از میت ارث نمیبرد. بنابر این اگر عصبات و کسانی که دارای سهم هستند، موجود نبودند، نزدیکترین خویشاوندان از مرده ارث میبرند. همانطور که عموم آیه کریمه دلالت مینماید: ﴿فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾در حکم و شریعت و قانون خدا، ﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُ﴾بیگمان خداوند به هر چیزی دانا، و بر هرچیزی تواناست. از جمله مصادیق آگاهی خداوند این است که به اوضاعتان آگاه است و آنچه را از احکام و شرایع دینی که مناسب احوالتان است بر شما جاری میکند.
پایان تفسیر سورهی أنفال
سورۀ انفال
مدنی و ٧٥ آیه است
رهمنودهای سورهی انفال
هم اینک به سوی قرآن مدنی برمیگردیم، پس از آن که سورههای انـعام و اعراف مکّی را بررسی کـردیم. در همین فی ظلال القرآن که در آن - برابر ترتیب قرآن موجود به پیش میرویم و ترتیب نـزول را مـراعات نمیداریم - سورههای بقره، آل عمران، نساء، و مائدۀ مدنی را بررسی کردیم... چرا که دربارۀ ترتیب زمانی نزول، هم اینک بطور قطع و یقین چیزی نمیتوان گفت. تنها چیزی که میتوان گفت ایـن است: ایـن بخش از قرآن با توجّه بدین جنبۀ کلّی است. و ایـن بخش آن مختصراً میتوان گفت مدنی است. البتّه در این بخشها هم اختلافات اندکی است. بیان کلّی و مدنی هر آیهای، و یا مجموعهای از آیات، و یا این که همۀ آیـات یک سوره، از لحاظ زمان نزول، تقریباً مشکل و نـاممکن است، و امروزه انسان چیز اطمینانبخشی در این زمینه پیدا نمیکند، مگر آیاتی که دربارۀ آنـها روایـتهای زیادی آمده باشد و یا روایتهای فراوانی قاطعانه از آنها سخن گفته باشد... هر چند تلاش برای بررسی و وارسی آیتها و سورههای قرآن، برابر تـرتیب نـزول زمانی، دارای ارزش خود است، و برای به تصویر درآمدن برنامۀ حرکت اسلامی، و نشان دادن مراحل و منازل آن، کمک شایانی مینماید، امّا کمی اطمینان بدین ترتیب زمانی از یک سو کار را مشکل میکند، و از دیگر سو نتائجی که از این طریق حـاصل مـیگردد تقریبی و ظنّی است و نهائی و یقینی نیست... ناگفته نماند بر این نتائج تقریبی و ظنّی، نتایج مـهمّ دیگری مترتّب میگردد... با توجّه بدین امور است که در این فی ظلال القرآن چنین مصلحت دیـدم قرآن را برابر ترتیب سورههای مصحف عثمانی عرضه دارم و تلاش کنم به شرائط و ظروف تاریخی هر سوره توجّه کامل داشته باشم. البتّه در این امر چکیدهگوئی و گزیدهگوئی را نیز پیش چشم داشتهام و تلاش کردهام در روشنگری فضا و شرایط و ظروف، خویشتن را در ایـن فضا و شرائط و ظروف ببینم و باز هم بگونۀ چکیده و گزیده به پژوهش بنشینم، بر آن روال و بدان مـنوال که در شناسایی سورههای پیشین در چاپ جدید فی ظلال القرآن گذشت. هم بر این روال و هم بدین منوال - به یاری خدا - در این سوره به پیش میرویم.[1]
سورۀ انفال که در اینجا به بررسی آن میپردازیم، بعد از سورۀ بقره نازل شده است. بنا به ارجح اقوال در غزوۀ بدر بزرگ در ماه رمضان سال دوم هجری، پس از گذشت نوزده ماه از هجرت، نازل گردیده است... امّا گفتن این که این سوره پس از سورۀ بقره نازل گردیده است، یک حقیقت نهائی را به تصویر نمیکشد. چه سورۀ بقره یک باره نازل نگردیده است. بلکه بخشهائی از آن در اوائل ورود به مدینه، و بخشهائی از آن در اواخر آمدن به مدینه، نازل شده است. فاصلۀ زمـانی میان این اوائل و اواخر حدود نه سال است. مؤکّدانه میتوان گفت سورۀ انـفال میان ایـن دو زمـان نـازل گردیده است، بدان گاه که آغاز و انجام سورۀ بقره هنوز باز بود، و برابر رهنمود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آیاتی به سورۀ بقره افزوده میگردید. امّا باید توجّه داشت، وقتی که میگویند: این سوره، بعد از این سوره نـازل گردیده است، منظورشان نزول اوائل سورهها است، همان گونه که در شناسائی سورۀ بقره بیان کردیم.[2]
در برخی از روایات آمده است که آیههای ٣٠ تـا ٣٦ سورۀ انفال مکّی است، و آنها عبارتند از:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ (٣٠)وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (٣١)وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٢)وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (٣٣)وَمَا لَهُمْ أَلا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٣٤)وَمَا کَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (٣٥)إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ) (٣٦)
(ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را که کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند. آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند (که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم برای نجات تـو از شـرّ و بـلای ایشان) تدبیر و چارهسازی میکرد، و خداوند بهترین چارهساز است. این کافران هنگامی که آیات ما بر آنان خـوانده میشود، میگویند: شنیدیم (چیز مهمّی نیست!) اگر ما هم بخواهیم مثل ایـن را میگوئیم. چـرا که ایـن چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست. (ای پـیغمبر بـه خاطر بیاور) زمـانی را که کـافران مـیگفتند: خداونـدا اگر این (آئین و این قرآن) حقّ است و از ناحیۀ تو است، از آسمان بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذاب دردناک (دیگری) ما را گرفتار ساز. خداونـد تـا تـو در میان آنان هستی ایشان را عذاب نمیکند (به گونهای که آنان را ریشـهکن و نـابود سـازد. چرا که تـو رَحْمَةً للْعالَمین بوده و آنان را به سوی حقّ فرامـیخوانـی و امیدواری که آئین اسلام را بپذیرند و راه رستگاری در پیش گیرند). و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمیدهد در حالی که (برخـی از) آنـان طلب بـخشش و آمـرزش مـــینمایند (و از کـردۀ خـود پشـیمانند و از اعـمال ناشایست خویش توبه میکنند). چرا خداوند آنـان را عـذاب نکـند، در حـالی کــه ایشــان (مسـلمانان را) از مسجدالحرام باز مـیدارنـد؟ آنـان هرگز سـرپرستان مسجدالحرام نـمیباشند، بـلکه تـنها کسـانی حقّ ایـن سرپرستی را دارند که که پرهیزگار باشند، و لیکن غالب آنان (از این واقعیّت) بیخبرند. دعا و تضرّع ایشان در کـنار مسـجدالحرام جز سـوت کشـیدن و کف زدن نمیباشد. پس (ای کافران مزۀ مرگ در میدان نبرد بدْر و اسارت در آن و) عذاب را بچشید به سـبب کـفری که میورزیدهاید. کافران اموال خود را خرج مـیکنند تـا (مردمان را) از راه خدا (و ایمان به الله) بازدارنـد. آنـان اموالشان را خرج خواهند کرد، امّا بعداً مایۀ حسـرت و نـدامت ایشـان خواهـد گشت و شکست هـم خواهـند خورد. بیگمان کافران همگی بـه سـوی دوزخ رانـده میگردند و در آن گرد آورده میشوند. (انفال/ 30-36)
شاید چیزی که صاحبان این روایـات را بر آن داشـته است که بگویند ایـن آیـات مکّی است ایـن باشد چیزهائی در این آیات بیان شده است که قبل از هجرت در مکّه به وقوع پیوسته است... امّا ایـن دلیل بشمار نمیآید. زیرا آیات مدنی فراوانی داریم که از اموری صحبت میکنند که قبل از هجرت در مکّه وقوع پـیدا کرده است. در خود همین سوره آیۀ ٢6 پیش از همین آیات از همچون اموری سخن میراند:
(وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
(ای مؤمنان) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردم شـما را بـربایند، ولی خدا شـما را (در سـرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نـیرو بـخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید).
همچنین است آیۀ 36 که واپسین آیات مذکور است و دربارۀ کاری صحبت میکند که پس از واقعۀ بدر صورت گرفته است. این کار صرف مال توسّط مشرکان برای تجهیز خود جهت نبرد در غزوۀ احد است:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ) (٣٦)
کافران اموال خود را خرج میکنند تا (مردمان را) از راه خدا (و ایمان به الله) بازدارند. آنان اموالشـان را خرج خواهند کرد، امّا بـعداً مایۀ حسرت و نـدامت ایشـان خواهـد گشت و شکست هـم خواهند خورد. بیگمان کافران همگی به سوی دوزخ رانده مـیگردند و در آن گرد آورده میشوند.
روایتهائی هم که میگویند این آیات مکّی هستند و در سبب نزول آنها مناسبتی را ذکر کردهاند که انـتقادپذیر است. در این روایات آمده است: ابوطالب به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گفت: قوم تو چه نیرنگ و توطئهای برای تو دارند؟ فرمود:
(یریدون أن یسحرونی[3] ویقتلونی ویخرجونی ! ).
میخواهند مرا زندانی بکنند، و یا بکشـند، و یـا این کـه بیرونم کنند!.
گفت: چه کسی این را به تو اطّلاع داده است؟ فرمود: (ربّی). پروردگارم.
گفت: بهترین پروردگار است. سفارش کن نسبت بدو خوبی شود! رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(أنا استوصی به ! بل هو یستوصی بی خیراً ).
مـن سفارش کنم نسـبت بـدو خوبی شـود؟! بـلکه او سفارش میفرماید که نسبت به من خوبی گردد.
این بود، نازل شد:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ ).
(ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را کـه کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند.
ابنکثیر این روایت را ذکر کرده است و از آن اعتراض گرفته است و گفته است: (ذکر نام ابوطالب در این باره بسیار مایۀ شگفت است. نه تـنها مایۀ شگفت است، بلکه زشت است. چه این آیه مدنی است. گذشته از این، چنین داستانی و گردهمآئی قریشیان برای این چنین نیرنگ و توطئهای، و رایزنی ایشان برای زندانی کردن یا کشتن و یا تبعید نمودن، در شب هجرت صورت پذیرفته است. هجرت نیز دست کم سه سـال پس از رحلت ابوطالب انجام گرفته است. آن زمـانی که به سبب مرگ عمویش ابوطالب توانستهاند بدو دسترسی پیدا کنند و جسارت نمایند و جرأت همچون کاری را به خود دهند، عموی او ابوطالب که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را حفظ و حمایت میکرد و او را یاری میداد و بارها و رنجها و دشواریهای او را بر دوش میکشید و مشکلات وی را برطرف میکرد.
ابن اسحاق از عبدالله پسر ابونجیح، و او از مجاهد، و وی از ابن عبّاس، و به طریق دیگری نیز از ابن عبّاس داستان بلند بالائی دربارۀ شب زندهداری قریش و چنین نیرنگ و توطئهای که دیـدند روایت شده است. در پایان آن آمده است: (... بدین هنگام یزدان به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه فرمود از شهر مکّه بیرون رود، و پس از ورود به مدینه این آیه را بر او نازل کرد:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ) (٣٠)
(ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را کـه کـافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند. آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند (که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم برای نجات تو از شرّ و بلای ایشان) تدبیر و چارهسازی میکرد، و خداوند بهترین چارهساز است.
این روایت ابن عبّاس رضی الله عنهُ روایتی است که با روند قرآنی پیش از این آیات و بعد از این آیـات، سـازگار است. آنجا که یزدان سبحان به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مؤمنان فضل و کرم خویش را یـادآوری میفرماید، بدانگاه که ایشان را به جهاد در راه خدا و پـاسخ به دعوت و فراخوانی او، و ایستادگی و پایداری در وقت لشکرکشی تشویق مینماید... و کارهای دیگری که در این باره سوره بدان میپردازد، همانگونه که توضیح خواهیم داد... سخنی که می گوید این آیات همچون سائر سوره مدنی است، شایستهتر و دلپذیرتر مینماید. گذشته از اینها، به خاطر همین شرائط و ظروفی که دربارۀ اسباب نزول ذکر شدهاند، بهتر آن دیـدیم که شیوهای را در پیش بگیریم که تاکنون داشتهایم و بر آن رفتهایم و قرآن کریم را با توجّه به ترتیب سورههائی بررسی کردهایم که در مصحف عـثمان رضی الله عنهُ موجود است، نه برابر ترتیب نزولی که امروزه با اطمینان کامل نمیتوان بدان راه یافت. البتّه میکوشیم اسباب نزول و شرائط و ظروف را به اندازۀ توان پیش چشم بداریم. یار و مددکار خدا است و بس.
*
این سوره، در غزوه بدر بزرگ نازل گردیده است. غزوۀ بدر نیز با شرائط و ظروفی که داشته است و نتایج مهمّی که در تاریخ حرکت اسلامی و در تاریخ بشری بطور کلّی بر آن مترتّب بوده و خواهد بود، پیوسته به عنوان نشانۀ سترگی بر فـراز راه چنان حـرکتی و بر بلندای راه چنین تاریخی خواهد ماند.
خداوند سبحان زمان بدر بزرگ را روز جدائی حـقّ و باطل نامیده است:
(یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).
روز جدائی (کفر از ایمان)، روزی که دو گروه (مؤمنان وکافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند). (انفال/ 41)
همچنین یزدان سبحان جنگ بدر را دو راهه جدائی مردمان نه تنها در این زمین، و در تاریخ بشری بر کرۀ زمین، کرده است، بلکه آن را دو راهۀ جدائی ایشان در آخرت نیز نموده است، و فرموده است:
(هذان خصمان اختصموا فی ربهم:فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار , یصب من فوق رؤوسهم الحمیم , یصهر به ما فی بطونهم والجلود . ولهم مقامع من حدید . کلما أرادوا أن یخرجوا منها - من غم - أعیدوا فیها , وذوقوا عذاب الحریق . . إن الله یدخل الذین آمنوا وعملوا الصالحات جنات تجری من تحتها الأنهار یحلون فیها من أساور من ذهب ولؤلؤاً ولباسهم فیها حریر . وهدوا إلى الطیب من القول وهدوا إلى صراط الحمید . .).
اینان که دو دستۀ مقابل هم (مردمان، به نام مـؤمنان و کافران) میباشند (و در آیههای متعدّد ذکری از ایشان رفـته است) دربــارۀ (ذات و صفات) خدا بـه جدال پرداخته و به کشمکش نشستهاند. کسانی کـه کافرند، (خداوند برایشان آتش دوزخ را تهیّه دیده، و انگار آتش آن) جامههائی (است که به تن آنان چسب بوده و) برای آنان از آتش بریده (و دوخته) شده است. (علاوه برآن) از بالای سرهایشان (بر آنان) آب بسیار گرم و سوزان ریخته میشود. (این آب جوشان آن چنان در بدنشان نفوذ میکند که) آنچه در درونشان است بدان گداخته و ذوب میگردد، و هـم پـوستهایشان. و تـازیانههائی از آهن برای (زدن و سرکوبی) ایشان (آماده شده) است. هر زمان که دوزخیان بخواهند خویشتن را از غـم و اندوه عظیم آتش برهانند، بـدان برگردانده شـوند (و آمرانه بدیشان گفته شـود:) بـچشید عـذاب سـوزان را. (این حال گروه اول، یعنی کـافران در قیامت است. امّـا گروه دوم کـه مؤمنانند) خدا کسـانی را که ایـمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، به باغهائی (از بـهشت) داخل میگرداند کـه در زیـر (درختان و کــــاخهای) آن رودبـــارها جـــاری است. آنــان با دسـتبندهائی از طـلا و مـرواریـد زینت مـییابند، جامههایشان در آنـجا از حریر است. آنـان بـه سـوی (گفتن) سخنان زیـبا، و راه (انـجام کـارهای) پسـندیده رهنمود میکردند. (حج/ ١٩- 24)
این آیات دربارۀ دو گروهی نازل شده است که در روز بدر، یعنی روز جدائی حقّ و باطل و مؤمن و کافر... با یکدیگر نبرد داشتهاند. این جدائی تنها مربوط به دنیا نیست و بس... نه تنها مربوط است به تـاریخ بشری روی زمین، بلکه سر میکشد به آخرت و جهان طولانی سرمدی... این گواهی کافی است که بگوئیم از سوی خداوند بزرگوار سبحان اداء میگردد دربارۀ به تصویر کشیدن آن چنان روزی و ارزشمندی آن چنان واقعهای... با مقداری از ارج و بهای این چنین روزی آشنا خواهیم شد، بدان هنگام که این رخداد و شرائط و ظروف و نتائج آن را عرضه خواهیمکرد.
با وجود عظمت این جنگ، ارزش حقیقی همۀ جوانب و زوایای آن روشن و پدیدار نمیگردد، مگر زمانی که با سرشت این جنگ آشنا شویم، و آن را زنجیرهای از زنجیرههای (جهاد در اسلام) ببینیم، و انگیزههای ایـن جهاد و اهداف آن را درک و فهم کنیم. همچنین مـا سرشت (جهاد در اسلام) و انگـیزهها و اهداف آن را نخواهیم شناخت پیش از این که سرشت خود این آئین را بشناسیم.
امام ابن القیّم رونـد جهاد در اسلام را در کتاب: (زادالمعاد) خلاصه کرده است و در فصلی از آن بیان داشته است، تـحت عـنوان: (فصلی در ترتیب روال رهنمود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و شـیوۀ رفـتارش بـا کافران و منافقان، از آن زمان که مبعوث شده است تا آن زمان که وفات فرموده است و به پـیشگاه خدای بزرگوار رسیده است). نخستین چیزی که پروردگار بزرگوارش بدو وحی فرمود این بود: به نام پروردگارش بخواند، پروردگاری که جهان را آفریده است. ایـن، سرآغاز نبوّت وی بود. یزدان جهان بدو دستور داد که برای خود بخواند، و بدان هنگام بدو دستور نـداد کـه آن را بـه دیگران برساند و کار تبلیغ را بیاغارد. سپس بر او نازل فرمود:
(یا أیها المدثر . قم فأنذر).
ای جامه بر سر کشـیده (و در بستر خواب آرمـیده)، برخیز و (مردمان را از عذاب یزدان) بترسان. (المدّثّر/ ١و2 )
او را با (اقْرَأ). بخوان. با خبر کرد، و با (یـا ایُّها الْمُدّثّرُ ). ای جامه بر سر کشیده روانه گرداند. سپس بدو دستور داد نزدیکان قوم و خاندان خود را بیم دهد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اول قوم خود را بیم داد. سپس زنهای دور و بر خویش را ترساند. بعد همۀ عربها، و بعد از آن همۀ جهانیان را از خشم و عذاب یزدان برحذر داشت. حدود ده سال پس از نبوّت خویش تنها به کار دعوت و بیم دادن پرداخت بدون این که جنگی و جـزیهای در میان باشد. در این مدّت بدو دستور داده مـیشود که خویشتنداری و شکیبائی و گذشت داشته باشد و به جنگ دست نیازد. آنگاه بدو اجازه داده می شود هجرت کند و بجنگد. بعد از آن خدا بدو فرمان میدهد که با کسانی بجنگد که با او میجنگند، و رها کند کسانی را که او را رها کردهاند و با او نـمیجنگند. سـپس بدو فرمان میدهد که با مشرکان بجنگد تا آئین خدا حاکم شود و تنها از خدا اطاعت گردد و بس... کافران در قبال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از لحاظ جهاد سه گروه بودند: اهل صلح و صفا، و اهل جنگ، و اهل ذمّه... خدا بدو دستور داد با اهل صلح و صفائی که با وی عهد و پیمان داشتند، عهد و پیمان را مراعات دارد و به سر ببرد، و تا زمانی که وفادار به عهد و پیمان بمانند، وفادار به عهد و پیمان بماند، و اگر خوف و هراس از خیانت ایشان به میان آید، عهد و پیمانشان را بشکند، ولی با ایشان نجنگد تا نقض عهد و پیمان را بدیشان خبر نـدهد و آنان را نیاگاهاند... زمانی که سورۀ برائت نازل گردید، احکام این سه گروه را توضیح داد: خدا بدو دستور فرمود با دشمنان اهل کتاب خود بجنگد تا آن زمان که جزیه را میپردازند یا اسلام را میپذیرند و ایمان میاورند. در این سوره بدو فرمان داد با کافران و منافقان بجنگ بر ایشان سخت بگیرد. لذا با کافران با اسلحه جنگید، و با منافقان با دلیل و برهان به پیکار پرداخت. در همین سوره بدو دستور فرمود از عهدها و پیمانهای کـافران بیزاری جوید و به ترک مـعاهدهها و قراردادهایشان بگوید... در این راستا نیز طرف عهدها و پیمانها را سه گروه نمود: بدو دستور فـرمود بـا گـروهی از ایشـان بـجنگد. آنــان کسانی بــودند کـه عـهد و پـیمان پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را شکسـتند و با او راست و درست نماندند. این بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان جنگید و بر آنان پیروز گردید. گروه دیگری که با او عهد و پیمان موقّتی داشتند و آن را نشکستند و بر ضدّ وی کسی را پشتیبانی نکردند و بر او نشوریدند. خدا بدو فرمان داد عهد و پیمان چنین کسانی را تا سررسید آن به تمام و کمال مراعات کند. گروه سوم کسانی بودند که نه با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی داشتند و نه با او جنگیدند، و یا این که بـا او عـهد و پـیمان مـطلق و نـامحدودی داشتند. بدو دستور فرمود: چهار ماه ایشـان را مـهلت بدهد. پس از گذشت آن مدّت، با ایشان بجنگد... این بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با عهدشکنان ایشان جنگید. برای کسانی که عهد و پیمانی با او نداشـتند، و یـا عـهد و پیمان مطلق و نامحدود داشتند، مدّت چهار ماه را تعیین کرد. بدو دستور داد کاملاً با کسانی بر سر عهد و پیمان بماند که عهد و پیمان نمیشکنند تا مـدّت معاهده و قرارداد به سر میرسد. اینان جملگی اسلام را پذیرفتند و تا سررسید عهد و پیمان بر کفر پایدار نماندند. برای اهل ذمّه، جزیه تعیین فرمود... بدین وسیله پس از نزول سـورۀ بـرائت، کـفّار نسـبت بـدو سـه گروه گشـتند: جنگندگان با او، و عـهد و پـیمانداران، و اهـل ذمّـه. جنگندگان با او، از وی میترسیدند. لذا مردمان روی زمین در برابر او سه دسته گردیدند: مسلمانی که بدو ایمان داشت. دارای عهد و پیمانی که با او در صلح و صفا بسر میبرد و از او باکی نداشت، و جنگطلبی که از، او هراسناک و بیمناک بود... امّا رفتار و شیوهای که با منافقان در پیش گرفت این بود که یزدان جهان بدو دستور فرمود ظاهرشان را بپذیرد، و باطنشان را به خدا حواله کند، و با علم و دانش و دلیل و برهان به رزم و پیکارشان رود. بدو دستور داد از ایشان صرف نظر کند و با آنان شدّت و حدّت بکار برد و بر ایشـان سـخت بگیرد، و با سخنانی با آنان به گـفتگو بـنشیند کـه بـه ژرفاهای دلهایشان رخنه کند و ایشـان را تـحت تـأثیر قرار دهد. او را نهی کرد و باز داشت از ایـن که بر مردگانشان نماز بگزارد یا بر گورهایشان بایستد. بدو خبر داد که اگر برای ایشان طلب آمرزش کند هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید... این شیوۀ کار و نحوۀ رفتار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نسبت به دشمنان و کافران و مـنافقان بود).
از این چکیدۀ خوب مراحل جهاد در اسلام، نشانههای بنیادین و ژرف برنامۀ حرکت و شیوۀ نهضت این آئین، جلوهگر و نمایان میشود، و سزاوار این است در برابر چــنین نشـانههائی مـدّت مـدیدی بایستیم و خـیلی بیندیشیم. امّا ما در فی ظلال القرآن نمیتوانیم بدانها جز اشارههای مختصری داشته باشیم:
1-نخستین نشانه، واقعیّت جدّی موجود در برنامۀ این آئین است... برنامۀ این آئین، حرکت و جنبشی است که با واقعیّت بشری رویاروی میشود. با وسائل و ابزاری با آن رویاروی میگردد که کاملاً فراخور و همخوان با وجود واقـعیّت انسـانها بـاشد... حـرکت اسـلامی با جاهلیّتی رویاروی میگردد که از لحاظ ایـدئولوژی و باور و جهانبینی جاهلیّت است و بر سـیستمها و دستگاههای واقعی و عملی استوار است، و سـلطهها و قدرتهائی از آن پشتیبانی میکنند که صاحب قدرت و قوّت مادی هستند... لذا حرکت اسلامی با ایـن چـنین واقعیّتی بطور کلّی بـا اسلحه و ابزاری رویـاروی میگردد که فراخور و همخوان با آن باشد... حرکت اسلامی با همچون واقعیّتی، بـا دعـوت و بـیان بـرای تصحیح معتقدات و جهانبینیها، و با قدرت و جهاد برای از مــیان بــردن سـیستمها و دسـتگاهها و سـلطهها و قدرتهائی میجنگد و میرزمد که میان عموم مردمان و تصحیح معتقدات و جهانبینیهای ایشان با بیان دلیل و برهان، حائل و مانع میشوند و آنان را با زور و قلدری و گمراهسازی و نیرنگبازی فرمانبردار خود میکنند و ایشان را بندۀ غـیرخدای بزرگوارشان میگردانـند. حرکت اسلامی بدین بسنده نمیکند که تنها با اظهار دلیل و برهان به پیکار سلطه و قدرت مادی رود. از دیگر سو از قدرت و زور مادی هم برای تسخیر دلهای مردمان سود نمیجوید... بلی حرکت اسلامی قدرت و سلطۀ مادی را با اسلحه و ابزار مادی پاسخ میگوید، و قدرت و سلطۀ معنوی را با اسلحه و ابزار دلیل و برهان جواب میدهد. برنامۀ این آئین در هر دو بخش یکسان برای بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان به سوی بندگی یزدان جهان به تلاش میایستد، همانگونه که خواهد آمد.
2-نشانۀ دوم در برنامۀ این آئین؛، واقعیّت حرکتی است. این برنامه، حرکتی با مراحل و منازل ویژۀ خود است. هر مرحـله و مـنزلی دارای وسائل فراخور و همخوان با مقتضیات و نـیازمندیهای واقعی خویش است. هر مرحله و مـنزلی هم به مـرحله و منزلی میپیوندد که پس از آن میآید. این آئین با مراحل و منازل این واقعیّت با نظریههای صرف، و همچنین با وسائل خشک و بیجان رویاروی نمیگردد... کسـانی که آیات قرآنی را برای گواه بر برنامۀ ابن آئـین در جهاد ذکر میکنند، و این نشانه را در آن پـیش چشـم نمیدارند، و سرشت مراحل و منازلی را نمیشناسند که این برنامه آن را پشت سرگذاشته است، و از پـیوند آیات گوناگون با هر مرحله و منزلی از مراحل و منازل برنامۀ این آئین بیخبرند، چنین کسانی کـار را آشـفته میسازند و آن را سخت به هم میآمیزند، و برنامۀ این دین را به کژراهه میکشند، و قواعد و مقرّرات نهائی را بر آیات قرآنی تحمیل میکنند، چیزی که آیات قرآنی برداشت آن را ندارد. آنان هر آیهای را به عنوان یک نصّ نهائی بشمار میآورند و انگار این نصّ در ایـن آئین قوانین و مقرّرات نهائی را بیان میدارد. این چنین کسانی که بر اثر فشار واقعیّت زندگی نومیدانۀ فرزندان مسلمانانی که از اسلام جز عنوان چیزی برایشان نمانده است و دچـار شکست روحی و روانـی گشـتهاند، میگویند: اسلام جز برای دفاع جهاد نـمیکند! انـان گمان میبرند به این آئین کمک میکنند اگر اسلام را از برنامۀ اسلام دور گردانند، برنامهای که نابود کردن جملگی طاغوتها از کرۀ زمین، و بنده گرداندن مردمان تنها برای یزدان یگانۀ جهان، و بیرون کشاندن ایشان از بندگی بندگان و کشاندن آنـان به بندگی پـروردگار مردمان، در دستور کار آن است. آن هم نه با وادار کردن ایشان به پذیرش عقیدۀ اسلام، بلکه با باز کردن راه میان ایشان و مـیان عقیده، و آزاد گذاردن آنـان در پذیرش یا عدم پذیرش آن... البتّه این کار وقتی ممکن است که سیستمهای سیاسی حاکم درهم شکسته شوند، یا وادار گردند جزیه را بپردازند و تسلیم شوند و بگذارند هم مردمان بدین عقیده دسـترسی داشـته باشند، و بتوانند با آزادی کامل خود آن را بپذیرند یـا نپذیرند.
3-نشانۀ سوم این است که این حرکت در پیش گرفته، و وسائل نوین، این آئین را از قوانین و مقرّرات و ارکان و اصول معیّن خود بیرون نـمیکند، و از اهـداف و مقاصد مشخّص خویش منصرف و منحرف نمیگرداند. چه این آئین از روز نخست، بدان گاه که خـویشان نزدیک را مخاطب قرار داده است، یا قریش را فریاد داشته است، یا جملگی عربها را نداء در داده است، و یا این که همگی جهانیان را مخاطب ساخته است، ایشـان را با یک اساس بنیادین و بر یک منوال و روال استوار فریاد داشته است و مخاطب قرار داده است و از آنـان خواسته است به سـوی هدف واحدی برگردند که اخلاص عبودیّت و یکرنگی بندگی برای یزدان جهان، و بیرون آمدن از بندگی بندگان است... در ایـن اسـاس بنیادین هیچگونه سازشی و هیچگونه نرمشی نبوده و نیست. پس از آن به سوی پیاده کردن هدف واحدی گام برداشته است، آن هم برابر نقشۀ ترسیم شده و معلومی که دارای مراحل و منازل معیّنی است، و هر مرحله و منزلی هم برخوردار از وسائل نوین ویـژۀ خـود است، بدان گونه که در بخش پیشین بیان کردیم.
4- نشانۀ چهارم عبارت است از رعایت دقیق قوانـین ارتباطات میان جامعۀ اسلامی و میان سائر جامعههای دیگر، بدان نـحو و بر آن مـنوال و روالی که در آن چکیدۀ خوب مـلاحظه گردید، چکیدۀ خوبی که از (زادالمـعاد) نقل کردیم. و پابرجائی ایـن قوانـین ارتباطات بر اساس این که تسلیم خدا شدن یک اصل جهانی است و بر همۀ انسـانها واجب است کـه بدان برگردند و بر آن پابرجا باشند، و یا با آن صلح و سازش کنند و به هیچ وجه حائل و مانعی فرا راه دعوت اسلام ندارند، و از دعوت آن با نظام سیاسی و یا قدرت مادی و غیره جلوگیری نکنند، و بگذارند هرکسی آزادانه و با اختیار کامل خود اسلام را بپذیرد یا نپذیرد. به هیچ وجه نباید در برابر اسلام مقاومت کنند و یا این که با آن برزمند. اگر کسی چنین کند، بر اسلام واجب است با او بجنگد تا وی را میکشد، مگر وقتی که تسلیم خود را اعلان کند و منقاد گردد.
*
کسانی که از لحاظ روحی و عقلی شکست خورده هستند و میخواهند دربارۀ (جهاد در اسلام) چیزهائی بنویسند تا از اسلام این (اتّهام) را دفع و زدوده کنند! میان برنامۀ این آئین (نصّی که اجبار و واداشتن مردمان به پذیرش عقیده و ایمان را ناپسند میدارد، و میان برنامۀ این آئین در درهم شکسـتن نـیروهای سـیاسی مادی زورگوئی که حائل و مانعی میان مردمان و آئین اسـلام میگردند، و انسـانها را به بندگی انسـانها میکشانند، و ایشان را از پرستش یزدان بازمیدارند، آمیزش و اختلاط پـدید میآورند و کار را مشتبه میسازند... اجبار و واداشتن به پذیرش عقیده، و در هم شکستن نیروهای بازدارنده مردمان از اسلام، دو مقولۀ جدا از هم، و دو کار دور از یکدیگر است، و نباید آنها را آمیزۀ همدیگر کرد و با یکدیگر اشتباه گرفت... به خاطر همین آمیزش، و مقدّم بر آن به خاطر چنان شکست روحی و عقلی، میکوشند جهاد در اسلام را به چیزی محدود کنند که امروزه آن را (جـنگ دفـاعی) مینامند... جهاد در اسلام چیز دیگری است، و جنگهای امروزی مردمان و انگیزهها و چگونگیهای این جنگها چیز دیگری است، و هیچگونه پـیوند و رابطهای با یکدیگر ندارند... انگیزههای جـهاد در اسـلام را باید جستجو کرد در سرشت خود (اسلام) و نقش آن در کرۀ زمین، و اهداف والائی که دارد و یزدان سبحان آنها را مقرّر داشته است، و ایزد متعال فرموده است کـه ایـن پیغمبر را همراه با این رسالت برای آنها روانه نـموده است و او را خاتم انبیاء کرده است و رسـالت وی را واپسین رسالتها ساخته است.
این آئین اعلان آزادسـازی (انسـان) در (زمـین) از بندگی بندگان، و از بندگی هوا و هوس شخصی است که از جملۀ بندگی بندگان است. آزاد کردن انسان با اعلان الوهیّت خداونـد یکتای سبحان و ربوبیّت او برای جملگی جهانیان... اعلان ربوبیّت یزدان یکتای جهانیان نیز بدین معنی است: انقلاب شامل و همه جانبهای بر ضدّ حاکمیّت انسـانها در تـمام صورتها و شکلها و نظامها و سیستمها و اوضـاع و احوالی کـه هست، و شورش کامل و تمام عیاری بـر ضـدّ هر حکومت و رژیمی که در اقطار و نـواحی زمـین است و در آن انسانها به نـحوی از انـحاء و بـه شکـلی از اشکـال فرمانروائی مینمایند... به عبارت دیگری که مترادف با گفتۀ پیشین است: الوهیّت در آن به صورتی از صورتها متعلّق به انسانها است... چرا که فرمانروائی و حکومتی که در آن کار و بار واگذار به مردمان است، و سرچشمۀ سلطهها و قدرتها انسانها هستند، این نوع فرمانروائی و حکومت، خدا کردن انسانها و الوهیّت بخشیدن بدیشان است. این چنین فرمانروائی و حکومتی، بجای خـدا بعضی از آنان برخی از خودشان را خدا میسازند... این اعلان بدین معنی است که سلطه و قدرت غصبی از خدا به خدا برگردانده شود، و غاصبان مطرود و معزول گردند، کسانی که با قوانین و مقرّرات خود بر مردمان فرمانروائی میکنند و در مقام خدایان بالای سر ایشان میایستند، و مردمان در مقام بندگان در پیشگاه آنـان شق و رق میمانند... این اعلان بدین معنی است که حاکمیّت و مالکیّت انسانها نابود گردد، و حاکـمیّت و مالکیّت خدا در زمین پابرجا و استوار شود... یا به تعبیر قرآن مجید:
(إن الحکم إلا لله أمر ألا تعبدوا إلا إیاه . . ذلک الدین القیم . .).
فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این او است که بـر کائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است کـه جز او را نـپرستید... ایـن است دیـن راست و ثـابتی (کـه ادلّـه و
براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند).... (یوسف/ 40)
(قل:یا أهل الکتاب تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم:ألا نعبد إلا الله ولا نشرک به شیئاً , ولا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله . فإن تولوا فقولوا:اشهدوا بأنا مسلمون). .
بگو: ای اهل کتاب، بیائید به سوی سخن دادگرانهای که میان ما و شما مشـترک است (و همه آن را بر زبـان میرانـیم، بـیائید بـدان عمل کنیم، و آن ایـن) کـه جز خداوند یگانه را نپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیم، و برخی از ما برخی دیگر را بجای خداوند یگانه به خدائی نپذیرد. پس هرگاه (از این دعوت) سربرتابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (اوامر و نواهی خدا) هستیم. (آل عمران/ 64)
مالکیّت خدا در زمین برجا و پابرجا نیست وقـتی که افرادی خودسرانه حاکمیّت را در زمین به دست بگیرند، اعم از این که روحانیّون و علماء دینی باشند، همانگونه که کار و بار در سلطه و قدرت کلیسا بدین منوال و بر ایـن روال است، و یـا افـرادی بـاشند که خود را سخنگویان یزدان قلمداد کنند و به نام خدایان صحبت نمایند، همانگونه که در چـیزی که (تـیوقراطـیه) یـا حکومت مقدّس الهی نامیده میشود حال ایـن چنین است!! ولی مـالکیّت یـزدان وقـتی برجا و پابرجا میگردد که شریعت ایزد سبحان حاکم و فرمانروا باشد، و کار و بار به خدا واگذار شود، بدان صورت که تحت عنوان شریعت روشن و روشنگر خویش مقرّر فرموده است.
پابرجائی حاکمیّت و مالکیّت یزدان در زمین، براندازی حاکمیّت و مالکیّت انسانها، و بیرون کشیدن سلطه و قدرت از دستهای بندگان غاصب سلطه و قدرت، همۀ اینها تنها با تبلیغ و بیان صورت نـمیپذیرد. زیـرا چیرهشدگان و بر گردۀ بندگان سوارشدگانی که سلطه و قدرت یزدان را در زمین غصب کردهاند، تنها با تبلیغ و بیان دست از سلطه و قدرت خود برنمیدارنـد و سر تسلیم فرود نمیآورند. اگر این چنین بود کار پیغمبران در استقرار آئین یزدان در زمین چه اندازه سـاده و بیدردسر بود! امّا این امر، برعکس چیزهائی است که تاریخ پیغمبران - صلواتُ الله و سَلامُهُ عَلَیهمْ - نشـان میدهد، و تاریخ این آئین در گذرگاه زندگانی نسـلها پیش چشم میدارد.
این اعلان همگانی آزاد کردن (انسان) در (زمین)، از هرگونه سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان، با اعلان الوهیّت خداوند یگانۀ سبحان و ربوبیّت او برای همگی جهانیان، اعلان تـئوری فلسفی مـنفی نـبوده است... بلکه اعلان حرکتی واقعی مثبت بوده است... اعلانی بوده است که مراد از آن پیاده کردن عملی در شکل نظام و سیستمی بوده است که بر مردمان مطابق شریعت یزدان فرمانروائی کند، و ایشـان را عـملاً از بندگی بندگان بیرون بیاورد و آنان را به بندگی یـزدان یگانۀ بیانباز جهان برساند... در این صورت چارهای نبوده است از این که شکل (حرکت) را در کنار شکل (بیان) در پیش گیرد... تا با (واقعیّت) مـردمان از هر لحاظ، با وسائل فراخور و همخوان با همۀ جوانب آن رویاروی گردد.
واقعیّت انسانی، دیروز و امروز و فردا، پیوسته با ایـن آئین روبرو بوده و روبرو خواهد شد، به عنوان اعلان همگانی آزادکردن (انسان) در (زمین) از زیر یوغ هر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان. در ایـن رویـاروئی، گـرفتاریها و نـاهمواریـهای اعـتقادی جهانبینی، مـادی واقـعی، سـیاسی و اجتماعی و اقتصادی، و گرفتاریها و ناهمواریـهای نـژادگرائـی و طبقاتی، همراه بـا گرفتاریها و نـاهمواریـهای عقائد منحرف و جهانبینیهای پوچ را دیده و میبیند... این با آن آمیخته است و میآمیزد، و به صورت بسیار پیچیده و سختی این با کنش داشته است و خواهد داشت. (بیان) به پیکار عقائد و جهانبینیها میرود و رویاروی میشود، و (حرکت) به نبرد گرفتاریها و ناهمواریهای مادی دیگری میرود و به مقابله می پردازد. مقدّم بر همۀ این گرفتاریها و ناهمواریها، سلطه و قدرت سیاسی استوار بر عوامل اعتقادی و جهانبینی، نژادگرائـی و طبقاتی، و اجتماعی و اقتصادی پیچیدۀ درهم تنیده قرار دارد... هر دو تای بیان و حرکت همراه با یکدیگر با (واقعیّت بشری) بطور کلّی رویاروی میگردند و به رزم آن با وسائل فراخور و همخوان با جملگی ساختار واقعیّت بشری میروند و با آن درگیر میشوند. بیان و حرکت هر دو تا برای شروع حرکت آزاد کردن انسانها در زمــین، ضـروری و جدانـاشدنی هستند... هـمۀ (انسانها) در سراسر (زمین)... این نکتۀ مهمّی است و دیگر باره باید آن را بیان داشت.
این آئین تنها اعلان آزاد کردن انسانهای عرب نیست. و تنها رسالت ویژه ای برای عربها هم نیست... موضوع آن (انسان) است... نوع (انسان)... جولانگاه آن هـم (زمین) است... یزدان تنها خداوندگار عربها نـیست و بس. تنها خداونـدگار کسانی هـم نـیست که عقیدۀ اسـلامی را مـیپذیرند... بـلکه یـزدان (خـداونـدگار جهانیان) است... این آئین میخواهد (جهانیان) را به سوی خداوندگارشان برگرداند، و ایشـان را از بندگی جز خدا برهاند. بندگی بزرگ از دیدگاه اسلام، فروتنی و کرنش انسانها در برابر احکام و قوانـینی است کـه افرادی از انسانها آنها را برای انسانها وضع میکنند و مقرّر میدارند. این است (عبادتی) که اسلام آن را جز برای خدا جائز نمیداند. کسی که آن را برای جز خدا روا ببیند و انجام بدهد، از آئین یزدان خارج میشود، هر چند که ادّعاء کند که او پیرو این آئین و پایبند آن است. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است که (پیروی) در شریعت و حکم، (عـبادت) بشـمار است، عـبادتی کـه یهودیان و مسیحیان بر اثـر آن (مشـرک) هسـتند و مخالف (عبادت) یزدان یگانهای بشمارند که به انجام آن دستور داده شدهاند:
ترمذی با اسنادی که داشته است، دربارۀ عدی پسـر حاتم رضی الله عنهُ گفته است: وقتی که دعوت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به گوش عدی پسر حاتم رسید، به شـام گریخت. او در دورۀ جاهلیّت مسیحی شده بود. خواهر او و گروهی از قوم و قبیلۀ او اسیر گردیدند. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در حقّ خواهر عدی پسر حاتم بزرگواری فرمود و بدو آزادی ارمغان داشت. به پـیش برادرش برگشت و او را به پذیرش اسلام تشـویق کرد و به رفتن به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ترغیب نمود. مردمان از آمدن او سـخن گفتند. به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید در حالی که بـر گردنش صلیبی از نقره بود، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم این آیه را میخواند:
(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله...).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خـدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه/ ٣١)
عدی پسر حاتم گفته است: عرض کردم: آنان ایشان را نمیپرستند. فرمود:
(بلى ! إنهم حرموا علیهم الحلال , وأحلوا لهم الحرام . فاتبعوهم . فذلک عبادتهم إیاهم " ).
بلی که ایشان را پرستیدهاند. علماء دیـنی و پـارسایان آنان حلال را برایشان حرام، و حرام را برایشان حـلال نمودهاند، و آنان هـم از ایشـان پیروی کـردهاند. ایـن پرستش ایشان توسّط آنان است.
تفسیر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ فرمودۀ یزدان سبحان، نصّ قاطعی است بر این که پیروی از شریعت و حکم، پرستشی است که انسان را از دین بیرون میبرد. ایـن پرستش عبارت است از این که برخی بتی را ارباب و خداوندگار خویش گردانند... این آئین هم آمده است که این کار را لغو گرداند، و آزادی (انسان) را در (زمین) از بندگی جز خدا اعلان نماید.
از اینجا است که اسلام بناچار میبایست در (زمین) روان شود برای بر کنار کردن (واقعیّت) مخالف با چنان اعلان همگانی و عامی. چارهای نبود میبایستی هم با بیان و هم با حرکت، یکجا در این راستا میکوشید، و ضربههائی بر پیکرۀ نیروهای سیاسیای وارد میکرد که انسانها را بندۀ غیرخدا میکردند. یعنی با غـیرشریعت خدا و سلطه و قدرت او بر مردمان حکومت میکردند و فرمان میراندند، و میان ایشان و گوش فرا دادن به (بیان) و پذیرش (عقیده) به گونۀ آزادانهای که سلطه و قدرتی آن را سلب نکـند، حائل و مانع میگشتند. گذشته از این لازم بود اسلام یک نظام اجتماعی و اقتصادی پدید آورد و پابرجای دارد که بتواند حرکت آزادسازی را عملاً بیاغارد، پس از آن که نیروی چیره را از میان برد، چه نیروی سیاسی صرف، و چه نیروی نژادگرایانه یا طبقاتی متداخل در عنصر واحدی باشد. هرگز هدف اسلام این نبوده است که مردمان را به زور وادار به پذیرش عقیدۀ خود گرداند. بلکه اسلام همانگونه که گفتیم اعلان آزاد کردن انسانها از بندگی بندگان است. پیش از هر چیز اسلام میخواهد سیستمها و حکومتهائی را برکنار کند که بر حاکمیّت انسـان بر انسان و بندگی انسان برای انسان اسـتوار و مـاندگار باشند. آن گاه انسانها را عملاً آزاد میگذارد عقیدهای را بپذیرند که آزادانه خود میخواهند. البتّه چنین کاری وقتی میسّر میگردد که فشار سیاسی را از بالای سر ایشان بردارد و بیان روشن و روشنگری به گوش جان و به ژرفای خردشان برساند. امّا این آزادی نیز بدین معنی نیست کـه هواهـا و هـوسهای خـود را بـتها و خداگونههایشان سازند، یـا خودشان آزادانه بندگی بندگان را برای خویشتن برگزینند و به بندگی بنشینند، و یا این که برخی بتی را بجای خدا، خداوندگار خویش کنند. سیستم و نظامی که بر مردمان حکومت میکند باید که بنیاد آن بر بندگی یزدان یگانۀ جـهان باشد و بس. این هم وقتی فراهم میگردد که قوانـین و مقرّرات را تنها از ایزد متعال دریافت دارد و شریعت او را شریعت بشمارد. آن وقت است که در پــرتو فرمانروائی این چنین سیستم و نظامی، هر کسـی آزاد است هر عقیدهای را که میخواهد بپذیرد یا نپذیرد، و بدین هنگام است که (دین) جملگی از آن یزدان خواهد بود. یعنی دیانت و نوع و پیروی و بندگی همه به خدا تعلّق خواهد داشت... مدلول و مفهوم (دیـن) از مدلول و مفهوم (عقیده) فراتر و فراگیرتر است... دین، برنامه و سیستمی است که بر زندگی حکومت میکند. دین در اسلام متّکی بر عقیده است، ولی دین بطور عامّ فراتر و فراگیرتر از عقیده است... در اسلام ممکن است گروههای گوناگونی از برنامۀ همگانی اسلام پـیروی کنند، برنامهای که بر بنیاد بندگی و پرستش خداوند یگانه استوار و پایدار است، هر چند که برخی از ایـن گروهها عقیدۀ اسلام را نپذیرد و بدان گردن ننهد.
کسی که سرشت این آئین را بدین نحو و بدین شیوهای که گذشت درک میکند، با درک آن متوجّه میگردد که جنبش و حرکت در اسلام به شکل جهاد با اسلحه در کنار جهاد با بیان، واجب و لازم بوده است. همچنین میفهمد که جهاد تنها در نهضت و جنبش برای دفاع خلاصه نگردیده است و جنگ در اسلام فقط برای دفـاع انـجام نـپذیرفته است، آن هـم با آن مـعنی تنگنظرانهای که امروز از (جنگ دفاعی) فهم و برداشت مـیگردد؛ بدان شکـل و صـورتی که شکستخوردگان روحی و عقلی در برابر فشار واقعیّت حـاضر و در برابر تـاخت خاورشناسان نـیرنگباز میخواهند حرکت جهاد در اسلام را به تصویر بکشند. بلکه جهاد، جنبش و حرکت برای آزادکردن (انسان) در (زمین) بوده است، و با وسائل درخور و همخوان با همۀ زوایا و جوانب واقعیّت بشری انجام پذیرفته است، و در مراحل گـوناگونی صورت گرفته است و هر مرحلهای دارای وسائل و ادوات تازه و ویژۀ خود بوده است.
اگر چارهای جز این نباشد که حرکت جهادی اسـلام را حرکت دفاعی بنامیم، لازم است مفهوم واژۀ (دفاع) را تغییر دهیم، و آن را (دفاع از خود انسـان) بشمار آوریم، دفاع بر ضدّ همۀ عواملی که آزادی انسـان را مقیّد و محدود میسازند، و آزادی او را به تعویق و تأخیر میاندازند.. این چنین عواملی هم در آن روز و روزگار در معتقدات و جهانبینیها جلوهگر مـیآمدند، همانگونه که در سیستمها و نظامهای سیاسی پایدار و استوار بر موانع اقتصادی و طبقاتی و نـژادگرائیای جلوهگر میشدند که بدان هنگام که اسلام آمـد بر سراسر زمین چیره و حاکم بودند، و هنوز که هنوز است شکلها و صورتهائی از آنها در جاهلیّت حاضر در همین زمان، چیره و حاکم هستند.
در پرتو مفهوم فراخ واژۀ (دفاع) میتوانیم با حـقیقت انگیزههای جنبش اسلامی و حرکت جهاد اسلامی در (زمین) روبرو گردیم، و سرشت خود اسلام را بشناسیم که اعلان همگانی آزاد کردن انسان از بندگی بندگان، الوهیّت یزدان یگانه و ربوبیّت او برای جهانیان، در هم نوردیدن مملکت هواها و درهم شکستن حاکمیّت هوسهای بشری در زمین، و پابرجا داشـتن و اسـتوار کردن مملکت و حاکمیّت شریعت الهی در جهان انسانها است.
امّا تلاش کردن برای تهیّه دیدن توجیهات دفاع در جهاد اسلامی، جهاد اسلامی به معنی تـنگ مفهوم ایـن روزگار دربارۀ جنگ دفاعی، و کوشش در راه پژوهش سندهائی جهت اثبات این که جنگها و رخدادهای جهاد اسلامی تنها برای جلوگیری از تجاوز و تعدّی نیروهای پیرامون (میهن اسلامی!) آن هم برابر عـرف بعضیها عربستان است و بس، تلاش و کوششی است که از درک و فهم اندکی خبر میدهد که دربارۀ سرشت این آئین، و دربارۀ سرشت نقشی دارند که اسلام آمده است آن را در زمین بازی کند. هـمچنین بـیانگر ایـن است که چنین کسانی در برابر فشار واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسی نـیرنگبازانه بر جهاد اسلامی، شکست خوردهاند.
آیا اگر ابوبکر و عمر و عـثمان - رضی الله عنهم - از تجاوز و تعدّی روم و ایـران بـر جـزیرةالعـرب ایـمن میبودند، امواج بلند اقیانوس اسلامی را به اطراف و اکناف زمین روانه نمیکردند؟ این امواج را چگونه به اقطار و نواحی روانه میکردند، در حالی که بر سر راه دعوت این همه ناهمواریها و ناگواریهای مـادی قرار داشت، اعـــم از سیستمها و نـظامهای دولتهای سیاستمدار، و سیستمها و نظامهای جامعههای نژادگرا و طـبقاتی مـبنی بر امـتیازات و تـبعیضات نـژادی، و اقتصادی ناشی از ارزش بخشیدن به نـژادگرائـی و امتیازات طبقاتی، و دیگر چیزهائی کـه نـیروی مـادی دولتها از آنها حمایت و پشتیبانی میکردند؟!
این کمال سادگی است که انسان دعوتی را پیش چشم دارد که آزاد کردن (انسان) هر نوع انسانی، در (زمین) هر کجای زمین را اعلان نماید، سپس بیاید و در برابر مشکلات و سختیهای فراز و نشیب موجود بر سر راه، فقط با زبان و بیان به رزم و پیکار پردازد! این چـنین دعوتی با زبان و بیان وقتی جهاد را میآغازد که میان چنین دعوتی و مردمان، حائلها و مانعها ایجاد نگردد، و بگذارند این دعوت آزادانه انسـانها را مـخاطب قـرار دهد و با حریّت کامل با ایشان گفتگو کند، و آنان هم از هر لحاظ آزاد باشند سهل و ساده و بیدردسر بدین دعوت گوش فرا دهند و پیام آن را بشنوند... در اینجا است که:
(لا إکراه فی الدین).
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست. (بقره /256)
امّا زمانی که این فراز و نشیبهای گردنههای سخت، و این اسباب و موانع مادی باشد، قطعاً باید پیش از هر چیز آنها را با قدرت و قوّت از میان برداشت، تا آن گاه بتوان دل انسانها و خرد آنان را مخاطب قرار داد، و دلها و خردها نیز آزاد و رها از این غلها و بندها باشند.
جهاد قطعاً برای دعوت ضرورت دارد. وقتی که اهداف دعوت، اعلان آزاد کردن انسان بطور جدّی باشد، چنین اعلانی با واقعیّت عملی، با وسائل و ابزاری فراخور و همخوان با آن، از هر لحاظ رویاروی میگردد. دیگر به بیان فلسفی تئوری منفی بسنده نخواهد بود، چه میهن اسلامی، یا با تعبیر درست اسلامی: دارالاسلام، در امان باشد و یا این که از طرف همسایگانش مورد تهدید قرار گیرد. چه اسلام وقتی که برای صلح تلاش میکند، مرادش آن صلح بیارج و کمارزشی نیست که تنها اسلام بر سرزمین ویژهای که اهالی آنجا عقیدۀ اسلامی را پذیرفتهاند ایمن گـردد و در آنـجا صـلح و آرامش باشد. بلکه اسلام صلحی را میطلبد که دین در آن بطور کلّی از آن یزدان باشد. یعنی پرستش مردمان جملگی در آنجا برای خدا باشد و بس، و برخی از آنان بعضی را ارباب نینگارند و بجای خدا نپرستند. مهمّ نهایت مراحلی است که حرکت جهادگرانه در اسلام به فرمان خدا بدان رسیده است، نه اوائـل و نه اواسط روزهای دعوت... همانگونه که امام ابن القیّم میگوید: این مراحل در نهایت به جائی رسید که در آن: (کافران پس از نزول سورۀ برائت در برابر اسـلام سه گروه گردیدند: مردمانی که با اسلام میجنگیدند و سر جنگ داشتند، و مردمانی که با اسلام عهد و پیمان داشتند، و کسانی که اهل ذمّه بودند... بعدها کار کسانی که با اسلام عهد و پیمان داشتند بدانجا کشید که اسلام را بپذیرند... لذا مردمان نسبت به اسلام دو دسته شدند: جنگندگان با اسلام، و اهل ذمّه. جنگندگان با اسلام از اسلام میهراسیدند. در نتیجه مردمان سه گروه گشتند: مسلمانانی که مؤمن به اسلام بودند. و صلحطلبانی که از اسلام ایمن بودند. (باید مراد اهل ذمّه باشد، آنگونه که از سخن پیشین برمیآید). و کسانی که از اسلام میترسیدند و با آن میجنگیدند)... ایـن، مـوقعیّتهای منطقی با سرشت این آئین و اهداف آن است. دیگر بدان صورت نـیست کـه شکستخوردگان در بـرابـر واقـعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسان نیرنگباز، میانگارند.
یزدان جهان مسلمانان را در مکّه، و در اوائل مهاجرت به مدینه، از جنگ باز داشت. و به مسلمانان فرمود:
(کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
دست از جنگ بدارید و نماز را برپا دارید و زکات مـال بدر کنید.(نساء/77)
سپس بدیشان اجازۀ جنگ داده شد و بدانان گفته شد:
(أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدیر , الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق - إلا أن یقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً , ولینصرن الله من ینصره , إن الله لقوی عزیز . الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلاة وآتوا الزکاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر , ولله عاقبة الأمور).
اجازه به کسانی داده میشود که با آنان جنگ میگردد. چرا که بدیشان ستم رفته است، و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز گرداند. همان کسانی که به ناحقّ از خانه و کاشانۀ خود اخراج شدهاند (و از مکّه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان ایـن بـوده است کـه میگفتهاند پروردگار ما خدا است! اصلاً اگر خـداونـد بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه جا گیر میگردد و صدای حقّ را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیـــرهای (راهـــبان و تارکان دنـیا) و کـلیساهای (مسـیحیان) و کـنشتهای (یــهودیان) و مســجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران میگردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراکـز پرستش خود را فراموش نمیکند) و به طور مسلّم خدا یاری میدهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است (و بـا قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز میگرداند، و
چیزی نمیتواند او را درمانده کند و از تحقّق وعـدههایش جلوگیری نـماید. آن مـؤمنانی که خـدا بـدیشان وعـدۀ یـاری و پـیروزی داده است) کسـانی هستند که هر گاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز را بـرپا مـیدارنـد و زکـات را مـیپردازنـد، و امـر بـه معروف، و نـهی از مـنکر مـینمایند، و سـرانـجام هـمۀ کارها به خدا برمیگردد (و بدانها رسیدگی و دربـارۀ آنها داوری خواهد کرد. همانگونه که آغاز همۀ کارها از ناحیۀ خدا است). (حج/ 39-41)
پس از این یزدان جـهان جـنگ را بـر کسـانی واجب گرداند که با ایشان میجنگد، ولی نه کسـانی که با ایشان جنگ نمیکنند. بدیشان فرمود:
(وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم).
در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند. (بقره/190)
سپس جنگ با همۀ مشرکان را بر آنان واجب گردانـد. بدیشان فرمود:
(وقاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة).
با همۀ مشرکان بجنگید همانگونه که آنان جملگی بـا شما میجنگند. (توبه/ 36)
همچنین بدیشان فرمود:
(قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر , ولا یحرمون ما حرم الله ورسوله , ولا یدینون دین الحق من الذین أوتوا الکتاب , حتى یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون).
با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نـه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را کـه خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانـند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کـنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گـردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جـهاد، و تــأمین امـنیّت جــان و مــال آنــان گرفته می شود). این بود جنگ درگرفت - همانگونه که امام ابن القیّم گفته است: «جنگ ابتداء حرام بود. سپس آزاد گردید و اجازه داده شد. سپس به مسلمانان دستور داده شد که با کسانی بجنگند که نـخست ایشـان جـنگ با آنـان را آغازیدهاند. آن گاه دستور جنگ با همۀ مشرکان صادر گردید).
جدّی و قاطعانه بودن آیات قرآنی راجع به جهاد، و جدّی و قاطعانه بودن احادیث نبوی راجع به تشویق و ترغیب به جهاد، و جدّی و قاطعانه بودن رخـدادهـا و واقعههای جهاد در صدر اسلام، و در طول تاریخ دور و دراز اسلام، چنین جدّی و قاطعانهبودنها روشـن و آشکارند و نمیگذارند به دل کسی خطور کند و استقرار پذیرد آن تفسیر و تعبیری که شکستخوردگان در برابر فشـار واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسی نیرنگبازانه، راجع به جهاد اسلامی دارند. چه کسی است که سخن یـزدان سبحان را و کلام پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم یـزدان را دربارۀ جـهاد بشنود، و رخدادهای جهاد اسلامی را پیگیری کند، سـپس گمان برد که جهاد یک عارضۀ مقیّد به شرائط و ظروفی بوده است که میگذرد و میرود، و جهاد تنها در حدّ دفاع برای تأمین امنیّت حدود و ثغور کشور میماند و بس؟! خداوند بـرای مؤمنان در نـخستین آیـاتی که نـازل گردانده است و در آنها بدیشان اجازۀ جنگ داده است، روشن نـموده است که کار همیشگی و بنیادین در سرشت این زندگی دنیوی چنین است که برخی از مردمان را با برخی دیگر دفع گرداند تا فساد در زمین برجای نماند:
(أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدیر , الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق - إلا أن یقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً).
اجازه به کسانی داده میشود که با آنان جنگ میگردد. چرا که بدیشان ستم رفته است، و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز گرداند. همان کسانی که به ناحقّ از خانه و کاشانۀ خود اخراج شدهاند (و از مکّه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان ایـن بـوده است کـه میگفتهاند پررودگار ما خدا است! اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همهجاگیر میگردد و صدای حقّ را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیـــرهای (راهـــبان و تارکان دنـیا) و کلیساهای (مسـیحیان) و کــنشتهای (یــهودیان) و مسـجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران میگردد.
این یک حالت دائمی و همیشگی است نه یک حالت عارضی و گذرا. حالت دائمی و همیشگی این است که حقّ و باطل در این زمین با یکدیگر به سر نمیبرند و سازش ندارند. همچنین وقتی که اسلام اعلان کرد که ربوبیّت یزدان بر بندگان، و آزاد کردن انسان از بندگی بندگان، عامّ و همگانی است، غاصبان سلطه و قدرت یزدان در زمین، اسلام را نشانۀ تیرهای خود کردند و هرگز با آن آشتی در پیش نگرفتند و سازش ننمودند. اسلام نیز کاخها و دژها را بر سرشان ویـران کرد تـا مردمان را از زیر سلطه و قدرت ایشان بیرون بیاورد و از (انسان) در (زمین) آن سلطه و قدرت غاصب را طرد و دفع کند... این یک حالت دائمی و همیشگی است، و حرکت جهاد برای آزاد کردن انسـانها در آن آرام نمیگیرد تا دین بطور کلّی از آن یزدان میگردد. دست کشیدن از جنگ در مکّه جز مرحلهای در نقشۀ بلندبالائی نیست. همچنین دست کشـیدن از جنگ در مدینه در اوائل مهاجرت بدانجا، جز بخشی از طرح عریض و طویلی بشمار نمیآید. خدائی که جماعت مسلمانان را در مدینه پس از دوران نخستین، به سوی جهاد برانگیخت و روانۀ کارزار کرد، تنها برای تـأمین امنیّت مدینه نبوده است. بلی که ایـن نـخستین و مهمّترین جائی بوده است کـه میبایستی امنیّت آن تضمین گردد، ولی هدف نهائی نمیباشد. هدفی بوده است که وسیلۀ شروع حرکت را فراهم میآورده است و تضمین میکرده است، و پایۀ شروع حرکت را پابرجا و اسـتوار مـیداشـته است، حرکت برای آزاد کردن (انسان)، و برای زدودن نـاهمواریـها و دشواریـها و حائلها و مانعهائی که خود (انسان) را از حرکت کردن و روان شدن بازمیدارند.
باز داشتن دستهای مسلمانان در مکّه از جهاد با اسلحه مفهوم است. زیرا آزادی تبلیغ در مکّه تضمین شـده بود. صاحب دعوت صلّی الله علیه وآله وسلّم در پرتو حمایت شمشیرهای بنیهاشم میتوانست آزادانه دعوت را آشکار کند، و با آن گوشها و خردها و دلها را مخاطب قرار دهد، و آن را به اشخاص و افراد نیز برساند. بدان هنگام در آنـجا سلطه و قدرت سیاسی منظّمی نبود که بتواند ایشان را از تبلیغ دعوت محروم گرداند، یا مردمان را از گوش فرا دادن بدان بدور نماید. دیگر در این مرحله از قدرت و نیرو استفاده کردن، هیچ لزوم و ضـرورتی نداشت. افزون بر این، نیازی به استفاده کردن از اسباب و وسائل دیگری که چه بسا در این مرحله وجود داشتهاند نبوده است. اشارۀ گذرائی بدین مرحله انـداختهایـم و چکیدهوار از آن صحبت نمودهایم بدان گاه که ایـن فرمودۀ خداونـد بزرگوار را در سورۀ نساء تـفسیر
کردهایم:
(ألم تر إلى الذین قیل لهم کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
آیا نمیبینی (ای محمّد و تعجّب نمیکنی از) کسانی کـه (پیش از آن که اجازۀ جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادهاند و هر چند) بدیشان گفته میشد: (وقت جهاد فرا نرسیده است) دست از جنگ بـداریـد و نماز را برپا دارید و زکات مال بدر کنید....
هیچ مانعی هم نمیبینیم که برخی از این چکیده را بار دیگر در اینجا بنگاریم:
(چه بساکار بدین منوال و بر این روال بوده است، چرا که دوران مکّی دوران پرورش و آمادگی در محیط معیّنی، برای قوم مشخّصی، مـیان شرائط و ظـروف مخصوصی است. از جملۀ اهداف پـرورش و آمـادگی مخصوصاً در همچون محیطی، تربیت روح شخص عرب بر شکیبائی در برابر چیزی است که معمولاً در برابر آن تاب شکیبائی و توان ایستادگی ندارد. از قبیل: ظلم بر خودش و یا بر کسانی که بدو پناهنده میگردند. او را چنان تربیت کرد که از شخص خود رها شود، و از ذات خویش بیرون آید. دیگر خود او یا کسانی که بدو پناهنده میگردند محور زنـدگی در نـظر او نـباشد، و انگیزۀ حرکت در زنـدگانیش نشود. او را آن چنان پرورده کرد که بتواند اعصاب خود را کنترل کند و بـر خود مسلّط باشد. دیگر با نخستین انگیزهای بر نجهد و بالا نپرد - همانگونه که سرشت او است - و در برابر نخستین تحریککننده و به هیجان درآورندهای به هیجان و به غلیان درنیاید، تا میانهروی در سرشت او و در حرکت او نضج گیرد و به تـمام و کمال رسد. به شکلی تربیت پیدا کند که از جامعۀ منظّمی پیروی کند که دارای مقام رهبری است و در هر کاری از کارهای زندگی بدان مقام مراجعت میکند، و کاری نـمیکند مگر برابر فرمان و دستوری که در این راستا بدو داده میشود - هر چند که مخالف با آداب و رسومی باشد که بدانها خوگر شده است - این چنین پرورش و آمادگی، سنگ زیربنا در آمادگی شخصیّت فرد عرب است، برای پدید آوردن (جامعۀ مسلمان) فروتن در برابر مقام رهبریی که رهنمود و راهنمائی را برعهده دارد، جامعۀ مسلمان پیشرفتۀ متمدّنی که هرج و مرج و قبیلهگـری بدان راه ندارد.
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است: دعوت آرام و در صلح و سـاز تـأثیر بیشتری داشته است و به دلها و درونها بهتر فرو رفته است در محیطی همچون محیط قریش که محیط خودخواهی و خودستائی است. حه بسا در همچون محیطی و در چینین مرحلهای، جنگ آن را به سـرکشی و دشمنی بیشتر بکشاند، و جنگهای خونین تازهای را پدید آورد همچون جنگهای معروف عربها، از قبیل: جنگ داحس و غبراء، و جنگ بسوس، که سالهای طولانی آتش آنها مشتعل بود و قبائلی یکسره در آن نابود شـدند و از میان رفتند. این جنگهای نوین هم در ذهن و یاد عربها مرتبط به اسلام میگردید، و بعد از آن هرگز شعلۀ این جنگها فروکش نمیکرد، و اسلام به جای این که دعوتی باشد، به جنگها و دشمنیهائی تبدیل میشد، و در همان سرآغاز کار وجهه و اعتبار او فراموش میگردید و هرگز یاد و ذکری از آن نمیماند.
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است تا جنگ و کشتار در داخل هر یک از خانهها به وجود نیاید. در آنجا سلطه و قدرت نظامی و اداره و دستگاه عمومی و همگانی نبود که مؤمنان را شکنجه بدهد و ایشان را با زور از دین برگرداند. بلکه این کار واگذار به اولیاء فرد بود. آنان بودند که فرد را شکنجه میدادند و از دین برمیگرداندند و (او را تنبیه و ادب میکردند!) اجازۀ جنگ در همچون محیطی این بود که پیکار و کشتار در هر خانهای پدیدار گـردد... آن گـاه گفته شود: اسلام این است! در صورتی که با وجود این که اسلام دستور میداد که از جنگ خودداری گردد، همچون سخنی دربارۀ آن گفته میشد! تبلیغ قریش در فصل حج در میان عربهائی که برای حجّ و تـجارت میآمدند این بود: محمّد میان پـدر و پسـر جدائـی میاندازد، گذشته از این که قوم و قبیله خود را از یکدیگر گسیخته است و میانشان تفرقه انداخته است! حال اگر اسلام چنین بود و به پسر دستور میداد که پدر خود را بکشد، و بنده آقای خویش را بکشد، و... دیگر در هر خانهای و در هر محلّهای چـه میشد؟ خدا میداند.
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است که یزدان سبحان میدانسته است بسیاری از همین دشمنان و کینهتوزانـی که پیشتازان مسـلمانان را با شکنجه و آزار از دین برمیگردانـدند و به عذاب و عقاب و اذیت و آزارشان میرساندند، خود همین افراد از زمره سپاهیان و سربازان مخلص اسلام میگردند، بلکه فراتر از آن از زمرۀ سرداران و رهبران اسلام میشوند... آیا عمر بن خطاب از میان همینها نبود؟! چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است، چون غیرت و غرور عربی در محیط قبیلهگری و عشیرتی، از جملۀ صفات آن این است برای دفـاع از ستمدیدهای بشورد که اذیّت و آزار را تحمّل میکند، ولی از آئین و اعتقادش دست نمیکشد و برنمیگردد. مخصوصاً اگر آن ستمدیدگان از زمرۀ بزرگان مردمان در میان ایشان باشند... پدیدهها و رخدادهای فراوانـی وقوع پیدا کرد که صحّت این نظریه را در ایـن چنین محیطی اثبات میکنند. برای نمونه ابن دغنه نـپسندید که ابوبکر را که مرد بزرگواری بود رها کند بار سفر بربندد و از مکه بیرون رود و مهاجرت کند. این کار را ننگی برای عربها میدید. خواست بدو پناهندگی دهد. جوار و حمایت خود را بدو پیشنهاد کرد... واپسین این پدیدهها و رخدادها، پیمانشکنی محاصرۀ بنیهاشم در شعب ابوطالب بود. بر ضدّ طوماری برخاستند که برای مـحاصرۀ بنیهاشم نگاشته بودند، پس از آن که گرسنگی ایشان به طول کشید و درد و رنجشان افزود و شدّت و سختی بدیشان روی نمود... در صورتی که در محیط دیگری از محیطهای (تمدّن) کهنی که بر ذلّت و خواری خوی گرفتهاند و پرورده شدهاند، چه بسا حرکت در برابر اذیت و آزار مایۀ استهزاء و تمسخر و تـحقیر از سـوی مـحیط گردد، و شکنجهدهنده و آزاررسانندۀ ستمکار تجاوز پیشه، مورد تـیم و تکریم قرار گیرد!
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است که تعداد مسلمانان در آن زمان اندک بوده است، و مسلمانان در مکّه بودند و بس، و تبلیغ اسلام به قسمتهای دیگر جزیرةالعرب نـرسیده است، یـا اخبار اسلام بدانجاها به طور پـراکـنده رسـیده است. قـبائل پراکندۀ جزیرةالعرب خویشتن را از جرگۀ پیکار موجود میان قریش و بعضی از افراد قـریش برکنار کردند و دورادور مینگریستند تا ببینند سرنوشت کارزارشان به کجا میانجامد. در همچون حالتی، حه بسا جنگ محدود، به کشته شدن مجموعۀ اندک مسلمانان منتهی میگردید، حتّی اگر چندین برابر افرادی را میکشتند که از ایشان کشته میشد. سرانجام شرک میماند و گروه مسلمانان نابود میگشتند، و در زمین سیستم و نظامی به نام اسلام نمیماند، و وجود واقعی نمیداشت... در صورتی است که این آئین آمده است تـا یک برنامۀ زندگی، و یک سیستم و نظام واقعی عملی زنـدگانی باشد...)[4]
و امّا در مدینه - در سرآغاز هجرت - پیمانی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با یهودیان و اهل مدینه، و با عربهائی بست که در مدینه و پیرامون آن زندگی میکردند و هنوز بر شرک ماندگار بودند، وضع و حال مرحلهای بود که آن را میطلبید.
اولا: در آنجا شرائطی حاکم بود که اجازۀ تبلیغ و بیان را میداد. سلطه و قدرت سیاسی در میان نبود، سلطه و قدرتی که بتواند جلو پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را بگیرد و میان او و مردمان حائل و مانع گـردد. همگان دولت اسلامی نوین را پذیرفته بودند، و رهبری پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در ادارۀ امور سیاسی آن قبول کرده بودند. در پیمان جدید به صراحت آمده بود که هیچ کس از ایشان نباید صلحی را پذیرا گردد و یا جنّ را برانگیزد، و نـباید رابطۀ خارجی برقرار کند، مگر با اجازۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این صورت روشن است که سلطه و قدرت حقیقی در مدینه در دست مقام رهبری اسلامی بوده است. در نتیجه جلو دعوت باز، و مردمان در پذیرش عقیده از آزادی کامل برخوردار بودند.
ثانیا! پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخواست در این مرحله فراغـتی حاصل آید و کار قریش را بسازد، قریش که دشمنانگی و پیکار آن با این آئین مایۀ سـرکشی سـائر قبائل از پذیرش اسلام میگردد. چه قبائل دیگـر چشـم انـتظار
دوخته بودند به فرجام کار قریش و کسانی از قریش که اسلام را پذیرفته بودند و به ترک شهر و دیار و خانه و کاشانۀ خود گفته بودند. بدین خاطر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اقدام به فرستادن (دستههای رزمی) و گروههای سپاهی به مکانهای مختلف کرد. نخستین تیپی که ارسال فرمود به سرپرستی حمزه پسر عبدالمطّلب بود. آنان را در مـاه رمضان، درست هفت ماه پس از هجرت روانه کرد. بعد از آن دستهها و تیپهای رزمی پیاپی ارسال گردید: در آغاز ماه سیزدهم، و در آغاز ماه شانزدهم هجری. سپس در ماه رجب، سرآغاز ماه هفدهم هجری، دسـتهای به ریاست عبدالله پسر جحش فرستاده شـدند. ایـنان نخستین جهادگرانی بودند که مـیان ایشـان و دیگران جنگ درگرفت و کشته داد. این پیکار و کشتار در ماه حرام روی داد، و آیههای سورۀ بقره دربارۀ این رخداد نازل گردیده است:
(یسألونک عن الشهر الحرام قتال فیه ! قل:قتال فیه کبیر , وصد عن سبیل الله وکفر به والمسجد الحرام , وإخراج أهله منه أکبر عند الله , والفتنة أکبر من القتل . ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا . . .) .[5]
از تو دربارۀ جنگ کردن در ماه حرام مـیپرسند. بگـو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است. ولی جلوگیری از راه خـــدا (کـــه اســلام است) و بــاز داشـتن مـردم از مسجدالحرام و اخراج ساکنانش از آن و کفر ورزیـدن نسبت به خدا، در پیشگاه خداوند مهمّتر از آن است، و برگرداندن مردم از دین (با ایـجاد شـبههها در دلهـای مسلمانان و شکنجۀ ایشان و غیره) بدتر از کشتن است. (مشرکان) پپوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند.... (بقره/ ٢١٧)
بعد از آن، غزوۀ بدر بزرگ در رمضان همان سال روی داد... این همان غزوهای است که این سوره دربارۀ آن نازل شده است، سورهای که ما درصدد تـفسیر آن هستیم. نگاهی به موقعیّت اجتماعی از لابلای شرایط و ظروف واقعی، جائی برای این سخن باقی نمیگذارد که کسی بگوید (دفاع) - آن هم به مفهوم تـنگ خود - اساس حرکت و جنبش اسلامی بوده است، هـمانگـونه کـه شکست خوردگان میگویند، آن کسانی که در برابر واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت غرب نـیرنگباز، شکست خوردهاند. کسانی که در پی جستجوی توجیهاتی برای اثبات این موضوع هستند که بگویند حرکت و جـنبش اسلامی و پیشروی مسلمانان تنها جنبۀ دفاعی مـحض داشته است و بس! قطعاً در دوران معاصر در برابر حرکت و جنبش هجوم غرب مبهوت و حیران شدهانـد. در زمانی خود را در برابر غرب باختهاند که هیچگونه شوکت و عظمتی برای مسلمانان بر جای نمانده است. چه رسد به مسلمانان، شکوه و جلالی برای خود اسلام نیز بر جای نمانده است، مگر کسانی که خدا بدیشان لطف فرماید و ایشان را حفظ نـماید. آن کسـانی کـه مصرّانه میخواهند اسلام را به عنوان اعلان همگانی آزاد کردن (انسان) در (زمین) از هر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یزدان، معرّفی و پیاده کنند، تا اطاعت و دیانت بطور کلّی از خدا و برای خدا باشد و بس... آنان کـه غـرب را بدان شکل و مسـلمانان را بدین صورت میبینند و خویشتن را مـیبازند، به دنـبال توجیهات معنوی، برای جهاد در اسلام میگردند.
حرکت و جنبش اسلامی و اوجگیری و گسترش اسلام، بیش از توجیهاتی که آیههای قرآنی دربردارنـد، به توجیهات معنوی دیگری نیازی ندارد:
(فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة . ومن یقاتل فی سبیل الله فیقتل أو یغلب فسوف نؤتیه أجراً عظیماً . وما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان الذین یقولون:ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها , واجعل لنا من لدنک ولیاً واجعل لنا من لدنک نصیراً ? الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله , والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت , فقاتلوا أولیاء الشیطان , إن کید الشیطان کان ضعیفاً).
باید در راه خدا کسانی جنگ کنند که زندگی دنـیا را بـه آخرت میفروشند (و فانی را با باقی معاوضه میکنند). و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود و یـا ایـن که پیروز گردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو مـیدهیم. چرا بـاید در راه خدا و (نـجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نـجنگید که (فریاد برمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند (و بر مـا بیچارگان ستم روا میدارند) خارج ساز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری بـرای مـا پـدید آور، و از سوی خود یاوری برایمان قرار بده (تا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند). کسانی که ایمان آوردهاند، در راه یزدان میجنگند، و کسانی که کفر پیشهانـد، در راه شیطان میجنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شیطان همیشه ضعیف بوده است. (نساء / 74-76)
(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (٣٨)
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٣٩)
وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ) (٤٠)
(ای پیغمبر!..) به کافران بگو: (درگاه توبه هـمیشه بـاز است) و اگر (از کفر و عناد) دست بـردارند، گذشتۀ اعمالشان بخشوده میشود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا در بارۀ پیشینیان از مدّنظر گذشته است (و هـمان قانون هم دربـارۀ آنـان اجراء میگردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود میشوند). و با آنان پیکار کـنید تـا فتنهای بـاقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشـتند (و اسـلام را پذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که) خدا میبیند چیزهائی را که مـیکنند (و کیفرشان میدهد). و اگر پشت کردند (و به رویگردانی خود از حقّ و آزار مؤمنان ادامه دادند) بدانید که (شما تحت سرپرستی خدا قرار دارید و) خداوند سـرپرست شـما است و او بـهترین سـرپرست و بـهترین یـاور و مددکار است.(انفال / ٣٨-40)
(قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر , ولا یحرمون ما حرم الله ورسوله , ولا یدینون دین الحق من الذین أوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون . وقالت الیهود عزیر ابن الله , وقالت النصارى:المسیح ابن الله . ذلک قولهم بأفواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل , قاتلهم الله أنى یؤفکون ! اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله والمسیح ابن مریم , وما أمروا إلا لیعبدوا إلهاً واحداً , لا إله إلّا هو , سبحانه عما یشرکون . یریدون أن یطفئوا نور الله بأفواههم , ویأبى الله إلا أن یتم نوره ; ولو کره الکافرون).
با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نـه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سـنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کـارزار کـنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیت جان و مال آنان گرفته مـیشود). یهودیان میگویند: عزیر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دســترسشان گـذاشت)، و تـرسایان مـیگویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بیپدر از مـادر بـزاد). این سخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن کـه فرشتگان را دختران خدا می دانستند). خداوند کافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگونه از حقّ با وجود این همه روشنی بـه دور مـیگردند و) بازداشـته مـیشوند؟! یـهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پـارسایان خود را هـم بـه خدائـی پذیرفتهاند (چرا که علماء و پـارسایان، حـلال خدا را حـرام، و حرام خدا را حـلال مـیکنند، و خودسرانـه قانونگذاری مینمایند، و دیگران هـم از ایشــان فرمان میبرند و سخنان آنان را دین میدانند و کورکورانه به دنـبالشان روان مـیگردند. تـرسایان افـزون بـر آن) مسیح پسر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صورتی که در همۀ کتابهای آسمانی و از سوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس... جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرکورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند. آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانـند (و از گسترش ایـن نـور کـه اسـلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته پاشند. (توبه/29-32)
این رهنمودها و توجیهاتی است که یزدان جهان آنها را برای انسان دربارۀ الوهیّت ایزد سبحان در زمین، پیاده کردن برنامۀ خداوند منّان در زندگانی مردمان، راندن اهریمنان و ترک برنامههای شیطان و شیطان صفتان، در هم شکستن سلطه و قدرت مردمانی که انسانها را به بندگی خود میخوانند، و حال ایـن که انسـانها تـنها بندگان خدای یگانه هستند و بس، و کسی از آفریدگان او حقّ ندارد با سلطه و قدرت و شریعت و قانون هواها و هوسها و خواسـتها و دیـدگاههای خود بـر انسـانها فرمانروائی و حکومت کند، بیان مـیفرماید، و بیان یزدان کافی و بسنده برای همگان است... به ویژه وقتی که همراه گردد با اصل:
(لا إکراه فی الدین).
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست. (بقره/ ٢56)
یعنی واداشتن به پذیرش عقیده وجود ندارد. البتّه پس از خروج از زیر سلطه و قدرت بندگان، و اعتراف به اصل: سلطه و قدرت به طور کلّی از آن یزدان است، یا دین به طور کلّی متعلّق به ایزد سبحان است، بدین اعتبار وادار کردن به پذیرش عقیده در میان نیست. اینها توجیهات و رهنمودهائی است دربارۀ آزاد کردن همگانی انسان در زمین، که بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان و هدایت ایشان به سوی بندگی یـزدان یگانۀ بیانباز جهان است... این هم به تنهائی کافی و بسنده است... ایـن توجیهات و رهنمودها در درون مسلمانان جهادگر پیدا و برجا بود. لذا از کسی از ایشان پرسیده نمیشد: چه چیز شـما را برای جهاد بیرون آورده است؟ و او پاسخ بدهد: بیرون آمدهایـم تـا از میهن مورد تهدید خودمان دفاع کنیم! یا بگوید: بیرون آمدهایم تا جلو تعدّی و تجاوز ایرانیان یـا رومـیان را بگیریم که بر ما مسلمانان دست درازی کردهاند! و یـا این که بگوید: بیرون آمدهایم تا بر وسعت زمین خود بیفزائیم و غنیمت بیشمار بهرۀ خویشتن گردانیم! بلکه همان چیزی را میگفتند که ربعی پسر عامر، و حذیفه پسر محصن، و مغیره پسر شعبه، همگی به رستم سردار سپاه ایرانیان در قادسیه گفتند، بدان گاه که رسـتم از ایشان یکی یک در سه روز پـیاپی، پـیش از شروع جنگ پرسید: چه چیز شما را (از شهر و دیار خویش) بیرون آورده است؟ پاسخ این بود:
(یزدان ما را برانگیخته است و فرستاده است تا هر که را بخواهد از بندگی بندگان بیرون بیاوریم و به بندگی ایزد یگانه رهنمود گردانیم... مردمان را از تـن دنـیا بیرون بیاوریم و به وسعت و فراخی آن برسانیم. ایشان را از ستم ادیان بیرون بکشانیم و به دادگری اسلام نائل گردانیم... این است که یزدان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را همراه با آئین خویشتن به سوی بندگانش فرستاده است. هر کس این آئین را از ما بپذیرد، پذیرش او را میپذیریم و از او دست میکشیم و او و سرزمین او را رها میکنیم و سرزمین خودش را بدو وامیگذاریـم. و امّا هـر کس خودداری و سرکشی کند، با او میجنگیم: یـا (کشته میشویم و) به بهشت نـائل میگردیم، و یـا (چیره میگردیم و) پیروزی را به دست میآوریم).
توجیه و دلیل این آئین، در سرشت خود این آئین، و در اعلان همگانی آن، و در برنامۀ واقعی و عملی آن برای رویارو شدن با واقعیّت موجود انسـانها با وسـائل فراخور و همخوان با همۀ جوانب و نواحی انسـانها در مراحل معیّن و منحصر و با وسـائل نوین، موعد و برقرار است... این توجیه و دلیل سرشتی آئین اسلام، توجیه و دلیلی است که پیش از هر چیز دیگری بوده و همیشه برجا است، هر چند که خطر تعدّی و تجاوز به سرزمین و خاک اسلام، و به جان و مال مسلمانان آنجا در میان نباشد. این توجیه و دلیل در سرشت و واقعیّت این برنامه، و در سرشت سدّها و مانعهای عملی در جامعههای بشری است... دیگر تنها مربوط به شرائط و ظروف دفاعی محدود و موقوف، یـعنی مـنحصر به مکانی و مربوط به زمانی نیست.
برای مسلمانان جهادگر با مال و جان، این بس است که بیرون رود:
(فی سَبیلِ اللهِ ). درراه خدا.
در راه این ارزشهائی که غیر از آنها سودی قرار ندارد، و او را سود شخصی بدان راه نمیدارد.
مسلمان پیش از این که برای جهاد روانۀ کارزار گردد، به پیکار جهاد اکبر در درون خویش فرو رفته است و با اهریمن گلاویز شده است. به پیکار هواها و هـوسهای خود پرداخته است، و با آزها و خواسـتهایش رزمـیده است. با مصالح خویش و مصالح عشـیره و قبیلۀ خویشتن درافتاده است. با هر مدال و نشانهای جز مدال و نشانۀ اسلام جنگیده است. با هر انگیزهای جز بندگی و پرستش خداوند، و پیاده کردن سـه و قدرت او در زمـین و دور افکـندن سـلطه و قدرت طـاغوتهای غصبکنندۀ سلطه و قدرت خدا، به پیکار نشسته است. کسانی که به دنبال دلائـل و تـوجیهاتی برای جـهاد اسلامی در راه دفاع از (میهن اسلامی) میگردند، از کار (برنامه) چشـمپوشی میکنند، و برنامه را از (میهن) کمتر میشمارند. امّا این دیدگاه اسلام دربارۀ چنین اعتبارات و ارزشهائی نیست... این دیدگاه تازهای است و برای فهم و شور اسلامی غریب و نـاآشنا است. چه عقیده، و برنامهای که عقیده در آن مجسّم میگردد و جلوهگر میآید، و جامعهای که این برنامه بر آن حاکم باشد، اینها تنها ارزشهائی است که در فهم و شعور اسلامی میگنجد. امّا زمین -به خاطر خود زمین - فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و ارج و بهائی است. هر ارج و بهائی که در جهانبینی اسلامی به زمین داده میشود، به خاطر حکمفرمائی برنامۀ خدا بر آن، و اجراء سـلطه و قدرت خدا در آن است. بدین وسیله زمین پرورشگاه عقیده و میدان برنامه و (سرانجام اسلام) و نقطه عطف آزاد کردن (انسان) میگردد.
در حقیقت، نگاهبانی از (سرزمین اسلام) نگاهبانی از عقیده و برنامه و جامعهای است که برنامه در آن حکمفرمائی داشته باشد. ولی این هدف نهائی نـیست. نگاهبانی از آن هم واپسین مقصود حرکت جهاد اسلامی نیست. نگاهبانی از سرزمین اسلام، وسـیلهای برای برپائی حکومت یزدان در آن است. گذشته از آن، سرزمین اسلام پایگاه حرکت به سوی همۀ سرزمینهای زمین، و به سوی همۀ انسانها است. چه نـوع انسـان موضوع این آئین، و کرۀ زمـین جولانگاه بزرگ آن است.
همانگونه که گفتیم، حرکت در سایۀ این دین، بر سر راه آن گردنههای مادی، همچون سلطه و قدرت دولت، و سیستم و نظام جامعه، و اوضاع و احوال محیط، قرار میگیرد... اینها چیزهائی است که اسلام برای در هم شکستن و درهم نوردیدن انها با نیرو و قدرت حرکت میکند. تا مردمان بتوانند با اسلام رویـاروی و آشـنا شوند، و اسلام دلها و اندیشههای ایشـان را مخاطب قرار میدهد، پس از آن که دلها و اندیشه را از غل و زنجیر مادی و ظاهری میرهاند. آن وقت اسلام بدانها آزادی گزینش میدهد.
لازم است تـاخت و تـازهای خاورشناسان بر اصل (جهاد) ما را نفریبد یا ما را به هراس نیندازد، و فشار واقعیّت موجود بر دوشهایمان سنگینی نکند، و بها و ارزشی که نیروهای جهانی به کیفیت و کمیّت زندگی موجود میدهد، ما را در برابر شرائط و ظروف گذرای کنونی خمیده و چمیده نکند، و ما را بر آن نـدارد که برویم و به دنبال دلائل اخـلاقی و تـوجیهات مـعنوی برای جهاد اسلامی بگردیم، دلائل و توجیهاتی که با سرشت این آئین نمیخوانند و خارج از آنـند. ایـنها شرائط و ظروف دفاعی گذرای فعلی هسـتند. ایـن شرائط و ظروف باشند یا نباشند جهاد اسلامی راه خود را در پیش میگیرد و در راستای آن به جلو میتازد. مایه واقعیّت تاریخی را ورانداز میکنیم، نباید از این اعتبارات و ارزشهای ذاتی موجود در سرشت این ائین و اعلان همگانی و برنامۀ واقعی آن، غـافل بـمانیم. و واجب است که این اعتبارات و ارزشها را با مقتضیات دفاعی ناپایدار زمانی، آمیزۀ همدیگر نسازیم.
قطعاً این آئین چارهای جز ایـن نـدارد که در برابر مهاجمان به دفاع از خود بپردازد. چه تنها موجودیّت این آئین در شکل اعلان همگانی ربوبیّت یـزدان بر جهانیان، و آزادی انسان از بندگی غیر یزدان، و مجسّم شدن این موجودیّت در یک مجموعۀ منظّم پویا، تحت رهبری نوینی که جدای از رهبریهای جاهلیّت است، و تولّد جامعۀ مستقلّ ممتازی که حاکمیّت فردی از افراد بشری را نمیپذیرد، چون حاکمیّت در آن از آن یزدان یکتای جهان است و بس، بلی تنها موجودیّت این آئین بدین شکل و شیوهای که گفته شد، به ناچار باید که جامعههای جاهلی پیرامون خود را به گونهای سـرکوب کند که نتوانند در اندیشۀ نابودی این آئین برآیند، و به دفاع از خویشتن پردازند. قطعاً همچون جامعۀ نوینی باید برای دفاع از خود بجنبد و به تلاش برخیزد.
اینها شرائط و ظروفی است که باید در مـدّ نظر بـاشد. این شرائط و ظروف با تولّد خود اسلام پدیدار میگردد و در صحنۀ روزگار حضور خود را اعلام میدارد. این پیکار نیز کاملاً بر اسلام واجب بوده، و اختیاری در شرکت در آن و فرو رفتن بدان نیست. این نبرد و پیکار سرشتی میان دو وجودی است که با همدیگر سازش و همزیستی مسالمتآمیز چندانـی نـدارنـد و خیلی با یکدیگر نمیمانند.
اینها همه راست و درست است... با توجّه بدین دیدگاه قطعاً اسلام باید از موجودیّت خود دفاع کند، و به جنگ دفاعی واجب بر آن بپردازد.
امّا حقیقت دیگری هم در مـیان است که از اصـالت بیشتری نسبت به حقیقت پیشین برخوردار است. و آن این که سرشت وجودی اسلامی خود به خود خواستار جنبش و پیشروی است، جنبش و پیشروی برای نجات (انسان) در (زمین) از بندگی جز خدا. اسلام ممکن نیست در خطوط و مرزهای جغرافیائی بایستد، و در داخل حدود و ثغور نژادگرائی گوشهگیر گردد و (انسان) را رها کند، نوع انسان را در (زمین) سراسر زمین. در سراسر زمین به ترک انسان بگوید، و او را به دست شرّ و فساد و بندگی جز یزدان بسپارد.
اردوگاههای دشمن اسلام، چه بسا زمانی پیش میآید ترجیح میدهند که به اسلام حمله نکنند، اگر اسلام آنها را رها کند و بگذارد بندگی و پـرستش انسانها برای انسانها در داخل خاک کشور خودشان صورت بگیرد، و اسلام بدین امر راضی باشد که آنان را به خود رها کند و هر چه میخواهند در میان خویش انـجام دهند، و اسلام دعوت خود را بـدانـجاها نـرساند، و آزادی همگانی انسانها را به داخلۀ کشورهایشان نکشاند... امّا اسلام با چنین اردوگاههائی آشتی و آتشبس نمیکند، مگر این که با پرداخت جزیه تسـلیم سلطه و قدرت اسـلام شـوند، و پـرداخت حزیه ضامن گشودن دروازههای خود بر روی دعوت اسلام بدون هرگونه سدّ و مانع مادی و ظاهری همچون سلطه و قدرتهای موجود در آنجاها باشد.
این سرشت این آئین است، و این وظیفۀ این آئین است، به دلیل این که این آئین اعلان همگانی ربوبیّت یزدان بر جهانیان، و آزاد کردن انسان از بندگی و پرستش جز یزدان در میان جملگی مردمان است.
فرق است میان تصوّر اسلام بر این سرشت، و مـیان تصوّر اسلام به شکلی که داخل مرزهای جغرافی یـا نژادی چهار زانو بنشیند و جز هراس از تعدّی و تجاوز او را به تکان و حرکت نیندازد. اگر اسلام به شکل اخیر باشد دلائل و توجیهات ذاتی خود را در کار جـنبش و حرکت از دست میدهد.
دلائل و توجیهات جنبش و حرکت اسلامی آشکارا و ژرفناک جلوهگر و پدیدار میآید بدان هنگام که به یاد میآید که این آئین برنامۀ یزدان برای زندگی مردمان است، نه برنامۀ انسانی است، و نه مکتب گروهی از مردمان است، و نه سیستم و نظام نـژادی از نـژادها است... ما به دنبال دلائل و توحیهات بیرون از اسلام نمیگردیم، مگر زمانی که این حقیقت بزرگ و سترگ در فهم و شعور ما سستی پذیرفته باشد... آن زمان که فراموش میکنیم که مسـأله مسـألۀ الوهیّت یـزدان و عبودیّت بندگان است... مـمکن نـیست انسانی ایـن حقیقت بزرگ و سترگ را جلو چشمان و در گسترۀ جان خود حاضر و آماده کند، امّا با وجود این دلیل و توجیه دیگری برای جهاد اسلامی را جستجو کند.
چه بسا در آغاز دو راهه، فاصلۀ زیادی به نظر نیاید، دو راهۀ تصوّر اسلام بدانگاه که مجبور است به پیکار فرو رود و بدون اختیار وادار به جنگ شود به سبب وجود ذاتی خود و وجود جامعههای جاهلی دیگری که به ناچار باید به اسلام حمله کنند و بر آن بتازند، و تصوّر دیگری از اسلام که سرشت آن چنین است پیشاپیش بجنبد و حرکت کند و در این پـیکار شرکت نماید.
چه بسا در آغاز دو راهه، فاصلۀ زیادی به نظر نـیاید. اسلام در هر دو حالت قطعاً به کارزار خواهد پرداخت. امّا در پایان راه، فاصلۀ زیادی و فراخی به نظر میآید، فاصلهای که مفاهیم و معانی اسلامی را کاملاً تـغییر میدهد.
فاصلۀ زیادی میان این که اسلام یک برنامۀ الهی بشمار آید. اسلام آمده باشد تا الوهیّت یـزدان را در زمین مستقرّ و پابرجا دارد، و بندگی جملگی انسانها را به خدای یگانه اختصاص دهد) و این بیان را در یک قالب واقعی بریزد و قالبریزی کند. قالبی که جامعۀ انسانی است، جامعهای که در آن انسـانها از بندگی بندگان آزاد و رها میشوند و تنها به بندگی خداوندگار بندگان میپردازند، و شریعت و قانونی جز شریعت و قانون خدا بر ایشان فرمانروائـی نـمیکند، شـریعت و قانونی که در آن سلطه و قدرت یزدان مجسّم میگردد، یا به عبارت دیگر الوهیّت یزدان در آن مجسّم میشود. در این صورت این حقّ اسلام است که همۀ سـدّها و مانعها را از سر راه خود بردارد تا بتواند وجدان مردمان و خردهای ایشان را مخاطب قرار دهد، بدون هـر گونه سدّ و مانعی که از سوی سیستم و نظام سیاسی دولتی یا حکومتی، و یا از سوی اوضـاع و احوال اجتماعی مردمان، ساخته و پرداخته شده باشد. اسلام چنین سدّها و مـانعهائی را درهـم مـیشکند و از سر راه خود برمیدارد تا رو در رو با انسانها سخن بگوید ... فاصلۀ زیادی است میان این که اسلام را بدینگونه پیش چشم داشتن، یا اسلام را یک سیستم و نظام محلّی در کشور مشخّصی انگاشتن، و تنها حقّ او این باشد که از تاخت و تاز بیگانگان به خود در داخل مرزهای جغرافیائی خویش جلوگیری کند و هجوم ایشان را با جنگ پاسخ گوید.
این یک نوع تصوّری است، و آن یک نوع تصوّری ... هر چند که اسلام در هر دوی این حالت میرزمد و به جهاد میپردازد، ولی تصوّر کلّی انگیزههای هر یک از این دو جهاد، و اهداف و نتائج آنها، با یکدیگر بسیار اختلاف دارد، اختلافی که سر به ژرفای اعتقاد، و به ژرفای طرح و نقشه و مسیر میکشد.
این حقّ اسلام است که پیشاپیش بجنبد و رهسپار اینجا و آنجا شود. چه اسلام دین قومی، و سیستم و نـظام میهنی نیست. بلکه برنامۀ خدا است، و سیستم و نظام جهان است... حقّ اسلام است که بجنبد و حرکت کند و به پیش تازد تا سدّها و مانعهای سیستمها و نظامها و اوضاع و احوالی را درهم شکند و فرو اندازد که آزادی (انسان) را در امر اختیار داشتن و برگزیدن، به غل و زنجیر و قید و بند میکشند. این بس که اسلام بر افراد و اشخاص میتازد تا ایشان را وادار به پذیرش عقیده کند. بلکه اسلام بر سیستمها و نظامها و اوضاع و احوال میتازد تا افراد و اشخاص را از تأثیرات تباه و فاسدی آزاد سازد که فطرت را تباه میکنند و آزادی انتخاب و گزینش را به قید و بند میکشند.
حقّ اسلام است که (مردم) را از بندگی بندگان برهاند و به بندگی خدای یگانه بکشاند. تا اعلان همگانی خود را دربارۀ ربوبیّت یزدان به گوش جهانیان برساند، و انسانها را جملگی آزاد گرداند ... پرستش یزدان یگانۀ جهان هم - در جهانبینی اسلامی و در واقعیّت عملی - پیاده نمیگردد مگر در سایۀ سیستم و نظام اسلامی. چه تنها سیستم و نظامی که یـزدان در آن برای جملگی بندگان خود، اعم از فرمانده و فرمانبر و سیاه و سفید و نزدیک و دور و فقیر و ثروتمند ایشان شریعت و قانون تعیین میکند، اسلام است و بس. شـریعت و قانون یگانهای که همگان بطور یکسان از آن پیروی کنند ... ولی در سائر سیستمها و نظامها، انسانهائی انسـانهای دیگر را میپرستند! چرا که از آن انسانها قانونگذاری را برای زندگانی خود مـیپذیرند. در صورتی که قانونگذاری از ویژگیهای الوهیّت است. هر کسی که سلطه و قدرت قانونگذاری برای مـردمان را برای خویشتن ادّعاء کند، در حقیقت الوهیّت را به خود اختصاص داده است و عملاً آن را از آن خود دانسـته است، چه با زبان آن را ادّعاء کرده باشد یا این ادّعاء را اعلان ننموده باشد. هر کس دیگری هم چنین حقّی را از چنان کسی پذیرفته باشد، بدو حقّ الوهیّت را داده است، چه آن را به نام او نامگذاری کرده باشد یا نامگذاری ننموده باشد.
اسلام تنها عقیده نیست و بس، تا با ابلاغ عقیده به وسیلۀ بیان آن قانع و خشنود گردد و کار دیگری نداشته باشد. بلکه اسلام برنامهای است که در مجموعۀ منظّم و تلاشگری مجسّم میشود، مجموعهای از مردمان که برای آزاد کردن همگی انسـانها لشکرکشی میکند. مجموعههای انسانهای دیگر نمیتوانند و حقّ ندارنـد برای سر و سامان بخشیدن و چرخاندن زندگی زیردستان خود برابر برنامۀ خویش قانونگذاری کنند و قوانین و مقرّرات ساخته و پـرداخـتۀ خویشتن را بر انسانها حاکم گردانند. بدین خاطر هر اسـلام لازم و حتمی است که این چنین سیستمها و نظامها را از میان بردارد، چون سدّها و مانعهای سرراه آزادی همگانی هستند. این است - همانگونه که قبلاً گفتیم - معنی: آئین و اطاعت بطور کلّی باید از آن خدا باشد. دیگر دینداری و پرستش کسی از بندگان، و اطاعتی از کسی از بندگان، محض خود آن کس انجام نمیپذیرد، بدان گونه که در سائر سیستمها و نظامهای دیگری است که بر پرستش و بندگی بندگان از بندگان صورت میگیرد. پژوهشگران اسـلامی معاصری که در برابـر فشـار واقعیّت موجود، و فشـار تـاخت و تاز خاورشناسی نـیرنگباز شکست خوردهاند، از بیان ایـن حقیقت خودداری میکنند. زیـرا خاورشناسان اسلام را به صورت یک حرکت قهر و زور واداشـتن به پـذیرش عقیده با شمشیر به تصویر کشیدهاند. خاورشناسان پلید خوب میدانند که چنین کاری صحّت ندارد. ولی آنان از این راه میخواهند انگیزههای جهاد اسلامی را زشت نشان دهند و آشفته گردانـند. لذا دفاعکنندگان - شکست خوردگان - برای دفاع از آبرو و حیثیّت اسلام با ردّ این اتّهام به پا میخیزند و به جستجوی دلائل و توجیهات دفاعی میپردازند، و از سرشت اسلام و وظیفۀ آن، و از حقّ مسلّم اسلام در (آزاد کردن انسان) غافل میگردند.
تصوّر غربی دربارۀ سـرشت (دیـن) انـدیشههای پژوهشگران معاصر شکست خورده را میپوشاند ... تصوّر غربی چنین است که دین تنها (عقیده) است و آن هم مربوط به دل و درون است، دیگر دین کاری به سیستمها و نظامهای موجود برای زنـدگی نـدارد. لذا جهاد برای دین، جهادی است که عقیده را بر دل و درون واجب و مسلّط میکند. ولی کار در اسلام اینگونه نیست. چه اسلام برنامۀ یزدان برای زندگی مـردمان است. برنامۀ یزدان هم بر اختصاص الوهیّت به خدا بر جا و پا بر جا میگردد، که مجسّم و نمودار در حاکمیّت است، و زندگی موجود را با همۀ تفصیلهای روزانهای که دارد سر و سامان و نظم و نظام میبخشد. جـهاد اسلامی جهاد برای استقرار برنامه و پابرجائی سیستم و نظام است. ولی عقیده مربوط و موکول به آزادانه قانع شدن در سایۀ سیستم و نظام عامّ است، و این وقتی حاصل و فراهم میآید که همۀ عوامل فتنه و فسـاد از میان برداشته شود ... با توجّه بدین امر است که کار از بنیاد فرق پـیدا میکند، و شکل تازۀ کاملی پـیدا مینماید.
هر کجا مجموعۀ اسلامی یافته شود، مـجموعهای که برنامۀ الهی در آن مجسّم و نمایان گردد، خداونـد به چنین مجموعهای حقّ جنبش و حرکت عطاء میفرماید و اجازه خواهد داشت برود و سلطه و قدرت را به دست گیرد و سیستم نظام خود را استوار و پایدار گردانـد. همراه با آن، مسألۀ عقیدۀ درونی را به آزادی درون واگذارد. اگر خداوند دستهای گـروه مسلمانان را در مدّت زمانی از جهاد بازداشته است، ایـن کار مسألۀ طرح و نقشه بوده است، نه مسألۀ اصل و رکن اسلام. مسألۀ مقتضیات حرکت بوده است نه مسألۀ قوانـین و مقرّرات عقیده. بر این اساس روشن ممکن است آیات قرآنی بسیاری را فهم و درک کنیم که مربوط به مراحل تاریخی نوین میگردند، و معانی و مفاهیم مـرحلهای آنها را با معانی و مفاهیم همگانی آنها در بارۀ خط سیر ثابت و طولانی اسلام آمیزۀ همدیگر نگردانیم.
افزون بر این، هنوز مطالبی مانده است که دربارۀ سرشت (جهاد در اسلام) و سرشت (این آئـین) گفته شـود. در ایـن راستا بد نـیست بـررسیهای کوتاه ارزشمندی را بیان داریـم که مسـلمان بزرگ آقـای ابوالأعلی مودودی رئیس جماعت اسلامی در پاکستان آن را تحت عنوان: (جهاد در راه خد) به مـا ارزانی داشته است و ما را کمک فرموده است ... ما نـیازمند این خواهیم بود که بندها و بخشهای درازی را از آن گلچین کنیم. چرا که خواننده چارهای از آنـها نـدارد، خوانندهای که میخواهد دید روشنی و بینش درسـتی دربارۀ این موضوع مهمّ و ژرفناک در ساختار حرکت اسلامی داشته باشد:
(غربیها این گونه خوی گرفتهانـد که واژۀ (جـهاد) را جنگ مقدّس ( Holy war) معنی کنند وقتی که آن را به زبانهای خود ترجمه مینمایند. بسیار تـعبیر و تفسیر زشتی در بارۀ (جهاد) دارند. راجع به جهاد به هنرنمائی پرداختهاند. جامۀ گشـادی از مـعانی زیبای فریبای ناروائی را از پیش خود برای آن دوختهاند و به تن آن کردهاند. کار در این باره بدانجا کشیده است که کلمۀ جهاد در پیش ایشان بهگونهای درآمده است که بیانگر درّندهخوئی و بـدنهادی و هـرج و مـرج و خونریزی باشد!
در پرتو مهارت و چرب زبانی و جادوی کلام آنان، و زشت نشان دادن چهرههای حـقائق روشـن و آشکار، توسّط ایشان، چنین شده است که هر وقت مـردمان صدای این کلمه را میشنوند، کلمۀ جهاد، در جـلو چشمانشان شکلی از کوکبۀ سوارانی مجسّم میگردد که از مردمان بیسر و پا و اوباش فراهم آمده است که افراد آن شمشیرهای خود را کشـیدهانـد، سـینههای خویش را با آتش تعصّب و خشـم بـرافروختهانـد، شـرارههـای تـاراج و غارت و کشت و کشـتار از چشمهایشان میپرد، صدای خود را با فریاد: (الله اکبر) بلند کردهاند، لشکرکشی میکنند و به پیش میتازند، و کافری را نمیبینند مگر این که یقۀ او را میجستند، و او را مـیان دو چیز مختار میکنند: (لاالهالاالله) را میگوید و خویشتن را میرهاند، و یا این که گردن او زده میشود، و از شاهرگهایش فوّارۀ خون میجهد و شُرشُر آن به گوش میرسد.
چرب زبانان (چهرهای) را با مـهارت هر چه بیشتر ترسیم کردهاند، و در آن با قلم موی هنر آفرین و نگارگر خود هنرنمائی نمودهانـد. از جملۀ زنـدگی و مهارت ایشان در این هنر این است که این چهره را با خون سرخ رنگآمیزی کردهاند و در زیر آن نوشتهاند: (این چهره، آئـینهای است از حرص و آز خونریزی گذشتگان این ملّت، و ولع و طمعی که پیشینیان ایشان به تاخت و تاز بیباکانه بر پاکان و بیگناهان داشتهاند!) بسیار جای شگفت است: کسانی که روی این چهره کار کردهاند، و بهرۀ فراوانی در نـمایش و نـمودن آن به مردمان داشتهاند، همان کسانی هستند که قرنها و نسلها با یکدیگر جنگیدهاند و همدیگر را سر بریدهاند، تـنها برای ارضاء هواها و هوسهای پست خـود، و خاموش کردن آتش حرصها و آزهای اشعبی[6]خویش. جنگی که از سـوی خـودشان جـنگ نـفرین شـدۀ نـامقدّس (Un Holy war) نامیده شده است، جنگی که آتش آن را بر ضدّ ملّتهای مستضعف در خاور و باختر زمـین برافروختند، و در اطراف و اکناف سـرزمینهای آنـان گشتند و به دنبال بازارهای کالاهایشان و پـیدا کردن سرزمینهائی برای مستعمره کردن دور زدند و گردیدند. میخواستند منابع ثروت آنجاها را به یغما برند و تاراج کنند، و به صاحبان شرعی آن منابع چیزی نـدهند. در جستجوی کانها و معدنها چرخیدند، و برای زمـینهای فـراخ و حـاصلخیزی گشت زدنـد که مواد خام کارخانههایشان و کارگاههایشان را تأمین و تغذیه کند. به دنبال همۀ اینها پژوهش و کاوش میکردند، در حالی که دلهایشان لبریز از حرص و آز مال و جاه بود. در پیشاپیش ایشـان تـانکهای زره پـوش بود، و بالای سرهایشان هواپیماها دور میزد و فضای آسمان را میبرید. در پشت سرشان صدها هزار سرباز و ارتشی آزموده بودند که راه رزق و روزی را بر شـهرها و اقلیمها میبریدند، و اهالی آنـجاها را از آرامش و زندگی بزرگوارانه محروم مینمودند. بدین وسیله میخواستند افروزینۀ آتش حرصها و آزهای بسیار زشت و پلشتی را فراهم آورند که گذشت روزگاران جز بر شعله و زبانۀ آن نمیافزاید. جنگهای آنـان در (راه خدا) نبود، بلکه در راه شهوتها و خواستهای پست، و هواها و هوسهای نکوهیدۀ خودشان بود و بس.
این حال کسانی است که به سبب جنگ و کشتار از ما رخنه میگیرند، جنگ و کشتاری که بر اعمال فتح و فتوح و پیکارها و کارزارهای آن سـالهای طولانی میگذرد. امّا اعمال جنگهای رسواگرانۀ ایشان هنوز که هنوز است شب و روز تکرار میشود و در مقابل دیدگان و در بیخ گوشهای جهانیان (پیشرفتۀ متمدّن!) پیوسته انجام میپذیرد. تو را به خدا سوگند، چه کشور و مملکت و اقلیم و دیاری است که از تعدّی و تجاوز غربیها در امان مانده باشد، و سرزمینهای آنـجاها با خون پاک ساکنان آنجاها رنگین نشده باشد؟ کدام یک از قارّههای بزرگ آسیا و آفریقا و آمریکا است که مزۀ نتیجۀ جنگهای نفرین شدۀ ایشان را نچشیده باشد؟... امّا این افراد زرنگ چهرۀ ما را با مهارت زشت ترسیم کردهاند، و آن را به شکل بسیار هولناک پلشتی ظاهر نمودهاند، و بارها و بارها عرضه کردهاند و به نـمایش درآوردهاند. در صورتی که دامن نسیان بر چهرۀ خپلۀ قبیح ایشان کشیده شده است، تا بدانجا که کسی در کنار چهرۀ زشتی که تـاریخ مـا را و خصال نـیک و آثـار پسندیدۀ گذشتگان ما را با آن نشان دادهاند آن چهرۀ زشت نفرتانگیز ایشان را یـاد نـمیکند! چه اندازه زرنگ هستند! در تزویر و تحریف و دغلکاری و قلب حقائق چقدر برجسته و زبردستند!
امّا سادگی ما و سبکسری مردان ما، از دریا بگو و باکی نیست! کدام ابلهی و نادانی بزرگتر از گول خوردن ما با چهرۀ زشتی است که از آباء و اجداد ما کشیدهاند، و ... آثـار و خـصال و رفتار و کردار والای آنـان را به زشتترین وجه در آن به تصویر زدهاند؟! تا بدانجا نیرنگبازانه و استادانه در رنگآمـیزی آن چهره کار کردهاند کمی مانده است به صحّت آن باور بداریم و به مطابقت آن با حقیقت ایمان بیاوریم! بر دل نگذشته است که به دستهای بزهکاری بنگریم که در ترسیم این چهرۀ نادرست و ناروا کار کردهاند، و قلمهای پنهانی را جستجو کنیم و ببینیم که در تزیین دروغین و آرایـۀ ظاهر فریب آن تکان خوردهاند و هنرنمائی کردهاند. آن اندازه در برابر تزویر و نیرنگشان گول خوردهایم و به سبب این چهرۀ رنگآمیزی شده خود را باختهایم که شرمندگی و پشیمانی به ما دست میدهد و در پیشگاه ایشان عذرخواهی میکنیم و کلام یزدان را تحریف و از مواضع و موارد اصلی خود به دور میداریم، و بدانان میگوئیم: (ای سروران، ما را با حنگ چه کار است؟ ما دعوتکنندگان و مژده دهندگانیم. مردمان را به سوی دین یزدان میخوانیم، دین امن و امان و صلح و ساز و آسایش و آرامش. این کار تبلیغ را نـیز با حکمت و فرزانگی و با پندها و اندرزهای نیکو انجام میدهیم و بس. کلام یزدان را تبلیغ میکنیم، بدانگونه که راهبان و دیرنشینان و دراویش و صوفیان تبلیغی میکنند. با کسانی که با ما مبارزه کنند، به گونۀ زیبا و دلربا و به نحو شایسته و بایسته با ایشـان به جدال و گفتگو مینشینیم، و با سخنرانیها و نامهها و مقالهها آنان را به آئین خود میخوانیم، تا کسانی که میخواهند دعوت ما را بپذیرند از روی دلیل و حجّت بپذیرند. این دعوت ما است و بیش از این و کمتر از این نیست. امّا برداشتن اسلحه و ورود به جنگ، پناه بر خدا! ما اصلاً رابطهای با آن نداریم و دور از آن هستیم. تنها وقتی دست به اسلحه میبریم و به جنگ میپردازیـم که در برابر کسانی که به ما حمله میکنند و راه تـعدّی در پـیش میگیرند به دفاع بنشینیم. تازه زمان دفاع هـم سـپری شده است و سالهای سال بر آن گذشته است. دیگر امروزه زمان دفاع هم نمانده است! ما بیزاری خود را از این نیز اعلام داشتهایم، و بدین خاطر بطور (رسـمی) جهاد را منسوخ کردهایم!!! آن جهاد مبغوضی که اسلحه در آن به کار میپردازد و دل شما را پریشان و خواب شما را آشفته میسازد! امروزه جهاد جز تلاش با زبان و قلم نیست. ما را نرسد جز این که با لبههای تـیز و باریک زبانها و قلبها بازی کنیم. امّا توپها و تانکها و مسـلسلها و آلات دیگر جنگی و اسـتفادۀ از آنها، شایسته و درخور شما است!)
این حیلهها و نیرنگهای سیاسی بود که در سخنان پیشین روبند از رخسارۀ برخی از آنها برداشتیم. اگر مـا از لحاظ علمی بنگریم و دربارۀ اسباب و عللی دقیقاً بیندیشیم که به خاطر آنها حقیقت (جهاد در راه خدا) چه رسد به غیر مسلمانان در پیش مسلمانان نیز مبهم مانده است و راز آن پنهان گردیده است و ظاهر و باطن جهاد در راه خدا دچار اشکال شده است، چنین به نظرمان رسیده است که این اشتباه به دو چیز مـهمّ برمیگردد، دو چیزی که به ژرفاهای آنـها کاملاً فرو نرفتهاند و آنها را چنان که باید بررسی نـنمودهانـد، و محتواهای آنها را پژوهش و وارسی نکردهاند:
اوّل:غربیها اسلام را نحله (Religion) در معنی خود (نحله) [7] (Religion) بطور عام گمان بردهاند.
دوم: آنان مسلمانان را ملّت[8] (Nation) به همان معنی که این واژه بطور عامّ دارد.
حقیقت این است که اشتباه چنین کسانی در فهم و درک این دو مسألۀ مهمّ است. همچنین از آنجا که حقّ را در این دو مسألۀ بنیادین روشن نمیگردانند، سبب گردیده است که چهرۀ حقیقت روشـن درایـن باره، زشت و پلشت به نـظرشان آید، و ایشـان را از فـهم و درک مضمون و هدف جهاد اسلامی بازدارد. حقّ این است - و سزاوارتر از هر چیز پیروی از حقّ است - این اشتباه بنیادین در فهم و درک این دو مسأله، بر سراسر حقیقت آئین اسلام پرده فروهشته است، و کار را کاملاً وارونه کرده است، و موقعیّت مسلمانان را در جهان و در برابر مسائل نوین آن، و در برابر مشکلات پراکندۀ سخت و دشوار آن، به تنگنا انداخته است، بدانگونه که اسلام و تعلیمات سرمدی آن، از آن خشنود نمیگردد:
چه نحله (Religion) در برابر اصطلاح شائع ایشان، مـراد مجموعهای از عقائد و عبادات و مراسم نیست. بناچار واژۀ (نحله) بدین معنی پا از یک مسألۀ شخصی فراتر نمیگذارد. تو در گزینش هر عقیدهای آزاد هستی، و تو میتوانی هرگونه که بخواهی پرستش کنی و هر که را که بخواهی به خداوندگاری خویش انتخاب کنی و بپرستی. اگر هم دل تو از این نحله جانبداری کرد و جز بدان نگرائید، میتوانی در کرۀ زمین رهسپار شوی، و اقالیم و نواحی فراخ یزدان را بگردی و مردمان را به سوی عقیدۀ خویشتن دعوت کنی، و از وجود آن با دلائل و براهین دفاع کنی، و با کسانی که با تو مخالفت میورزند با لبۀ تیز زبان و با نیزۀ قلم به جدال و ستیز بپردازی. امّا با شمشیر و اسلحه و آلات جنگ و کشتار، تو را با چنین چیزهائی چه کار؟ (یا میخواهی مردم را با اجبار وادار به پذیرش عقیدۀ خود و ایمان بدان کنی؟! اگر اسلام نحلهای (Religion) همچون نحلههای جهان بر حسب اصطلاح شائع در میان آنان باشد همانگونه که گمان می برند، روشن است که جای به کار بردن اسلحه و شمشیر و سائر ادوات جنگی در راه آن نیست همانگونه که گفتهاند. اگر هم موضعگیری اسلام واقعاً همانگونه است که آنان گمان بردهاند و بیان داشتهاند، اصلاً جای جهاد نیست، و جهاد در رگی و سینهای از اسلام محلّی ندارد. امّا کار برعکس ایـن است، همان گونه که خواهی دید در توضیح و بیانی که خواهد آمد. همـین واژۀ (ملّت) (Nation) نیز عـبارت است از گروهی از مردمان که در میان خود متّفق باشند (Homogeneous Group of Men) و گرد آمده و متّحد شده باشند و در میان گروهها و دستههای دیگر به علّت شرکت در برخی از کارهای اصـلی و بنیادین ممتاز و جدا باشند. دسته و گروهی که (ملّت) بدین معنی هستند، آنان را به استعمال اسلحه و اسـتفاده از ادوات جنگی نمیکشاند جز دو چیز: وقتی که کسی بر آنان تاخت و تاز بیاغارد و راه تعدّی و تجاوز در پیش گیرد و بخواهد حقوق مشروع و مقرّرشان را سلب کند، و زمانی که آنان بر دسته و گروهی بتازند و بدیشان یورش برند تا حقوق مشروع و مقرّرشان را سلب کنند. در صورت نخستین از این دو صـورت، میدان برای چنین دسته و گروهی فراخ است و مانعی در مـیان نیست، و یک انگیزۀ سرشتی او را وادار به استفادۀ از اسلحه و یورش بردن بر کسی میکند که بر آنان تاخته است و راه تعدّی و تجاوز در پیش گرفته است، هر چند هم یاوهسرایان و بیهودهگویانی که دم از امن و امان و صلح و ساز میزنند چنین چیزی را نیز مباح و جائز نمیدانند! و امّا در صورت دوم، یعنی تعدّی و تجاوز به حقوق دیگران و تاخت و تاز بر گروهها و ملّتها، بدون هیچگونه سببی، چنین چیزی را کسـی جائز نمیداند مگر جبّاران چیره بر دیگـران (Dictators) یعنی دیکاتورهای ناانسان ... حتّی رؤسـای دولتـهای بزرگی همچون انگلستان و امـریکا هـم نمیتوانـند جرأت و جسارت کنند و به جائز و مباح بودن آن زبان بگشایند.
اگر اسلام (نحله) و مذهبی همچون نحلهها و مذهبهای دیگر باشد، و مسلمانان (ملّت) و امّتی همچون ملّتها و امّتهای دیگر باشند، به ناچار (جهاد) اسلامی بدین سبب همۀ مزایا و ویژگیهائی را از دست میدهد که آن را سر دفتر عبادات و گوهر تاج آنها قـرار داده است... ولی حقیقت ایـن است که اسلام (نحله) و مذهبی همچون نحلهها و مذهبهای معمول و رائج دیگر نیست، و مسلمانان هم (ملّت) و امّتی همچون ملّتها و امّتهای دیگر جهان نیستند... بلکه بدین شکل است: اسلام یک انـدیشۀ انقلابی ((Revolutionary و یک برنامۀ انقلابی است و میخواهد سیستم و نظام اجتماعی جهان را یکسره از میان بردارد و از پایه ویران کند، و آن را از نو برابر انـدیشه و برنامۀ عملی خود بازسازی نماید... بدین خاطر خواهی دانست که واژۀ (مسلمان) وصف حزب انقلابی جهانی است (Intermational Revoutionary Party) اسلام آن را میسازد و صفهای آن را سر و سامان و نظم و نظام میبخشد تا ابزاری در ایجاد آن برنامۀ انقلابی باشد که هدف اسلام است و بدان چشم امید دوخته است. جهاد هم عبارت است از مبارزۀ انقلابیRevolutionary Struggle)) و دفاع از آن حرکت همیشگی مستمرّی که برای دستیابی بدین هدف و رسیدن بدین مقصود انجام میگیرد.
اسلام در دعوت خود و بیان برنامۀ عملی خود از واژههای شائع دوری مـیگزیند و همچون دعـوتهای فکری و برنامههای انقلابی دیگر، از واژههای شـائع استفاده نمیکند. بلکه ترجیح میدهد واژهای را از میان واژههای مصطلح به نام (Terminology) به کار برد، تا میان دعوت اسلام و انـدیشهها و جهانبینیهای آن، و میان اندیشهها و جهانبینیهای شائع و رائـج، اشتباهی روی ندهد، و آمیزۀ همدیگر نشوند. چه (جهاد) نیز از واژههائی است که اسلام آن را مصطلح کرده است تا با آن وظیفۀ خود را اداء کند و تفصیلات دعوت خویش را بیان و روشن گرداند. تو مـیبینی کـه اسـلام از واژۀ (جنگ) و واژههائی همانند آن که در زبان عربی بیانگر کشت و کشتار (war) باشد دوری میکند، و به جای آن هـم مـعنی واژۀ (Struggle) زبان انگـلیسی را برمیگزیند. جز این که واژۀ (جـهاد) از آن رساتر و تأثیر بیشتری دارد و بهتر معنی خود را دربرمیگیرد. چه چیز اسلام را بر آن داشته است که این واژۀ نوین را برگزیند، و از واژههای کهن رائج دوری گزیند؟ آنـچه من میبینم و بر آن پافشاری میکنم این است که جز یک سبب ندارد، و آن این است: واژۀ (جنگ) (war) همیشه چنین بوده است و هنوز هم چنین است برگشت و کشتار و نبرد و کارزاری دلالت میکند که میان سران قوم و حزبها و ملّتها به خاطر اهداف شخصی و مقاصد فردی زبانه میکشد و آتش آن گرم میگردد.
هدفهائی که همچون جنگهائی در نظر دارند، از اهداف و اغراض شخصی یا اجتماعی در نمیگذرد. احسـاس نمیشود که این جنگها به خاطر اندیشهای و یا محض طرفداری از اصل و اصولی در بگیرد. از آنجا که جنگ مشروع در اسلام از قبیل این جنگها نیست، به هیچ وجه چارهای جز رها کردن این واژۀ (جنگ) نیست. اسلام به مصالح ملّتی جدای از ملّتی نمینگرد، و نمیخواهد ملّتی را جدای از ملّتی بالا ببرد و ترقّی بخشد. همچنین برای اسلام مهمّ نیست این کشور و یا آن کشور ایـن سرزمین را تصرّف کند و بر آن چیره گردد. بلکه مـهمّ برای اسلام خوشبختی و رسـتگاری انسانها است. اسـلام دارای انـدیشۀ ویژه، و دارای برنامۀ عملی ممتازی برای خوشبختی جامعۀ بشری، و اوج بخشیدن ایشان از نردبان رستگاری است. هر حکومتی که - اندیشهای جز این اندیشه بر جا و استوار گردد، و دارای برنامهای جدای از این برنامه باشد، اسلام در برابر آن میایستد و با آن میرزمد، و میخواهد کاملاً آن را براندازد و نابود گرداند. در این راستا به هیچ وجه برای اسلام مهمّ نیست کار و بار کشوری که در آن چنان حکومت ناپسندی پدیدار گشته است، و حال و احوال ملّتی که در آنجا زندگی میکنند و به ادارۀ آنجا سرگرم هستند. هدف اسلام بالا بردن اندیشۀ خودش، و عمومی گرداندن برنامهاش، و پدید آوردن حکومتها و استوار داشتن ستونهای آنها بر مبنای این اندیشه و این برنامه است. دیگر به این توجّه نمیکند چه کسی پرچم حقّ و عدل را بر دست میگیرد و چه کسی پرچم تعدّی و تجاوز و فساد و تباهی خودش از دستش میافـتد و سرنگون میشود. اسلام (زمین) میخواهد. با تکّه یـا جزئی از آن قانع نمیگردد. بلکه در پی سراسـر کـرۀ زمین است. کرۀ زمین را نیز نمیخواهد تا ملّت خاصّی از ملّتهای گوناگون بر آن چیره گردد و منابع ثروت آن را بر دست گیرد پس از آن که از دست ملّتی یا ملّتهای مختلفی به در آورده میشود. بلکه اسلام زمین را میخواهد و به دنبال آن راه میافـتد تـا نـوع بشری همگی آشنا و بهرهمند گردند از انـدیشۀ خوشبختی بشریّت و برنامۀ عملی آن. اندیشه و برنامهای کـه یزدان اسلام را به وسیلۀ اعطاء آن دو حرمت و کرامت مبذول فرموده است، و آن را بر سائر ادیان و شرائـع فضیلت و برتری بخشیده است. اسلام برای پیاده کردن این هدف والا، میخواهد همۀ نیروها و ابزارهائی را بکار برد که استفادۀ از آنها برای پـدید آوردن یک انقلاب علمی فراگیر ممکن گردد. اسلام برای رسیدن بدین هدف بزرگ تمام تلاش وکوشش لازم را بکار میبرد، و این مبارزة مستمر، و بکار بردن همۀ نیروهای مـمکن، و استفاده از ابزارها و وسیلههای لازم را (جهاد) مینامد. زیرا جهاد واژۀ جامعی است که همۀ انواع تلاشها و بذل کوششها را در بر میگیرد. حال که این را دانستی، شگفتزده مشو اگر بگویم: دگـرگون ساختن جهتهای دیدگاههای مردمان، تغییر کششـها و گرایشهای ایشان، و پدید آوردن یک انقلاب عقلی و فکری به وسیلۀ نوک تیز و باریک قلمها، همه و همه نوعی از انواع جهاد هسـتند. همچنین از مـیان بردن سیستمها و نظامهای کهنۀ ستمکار با لبۀ شـمشیرها و تیزی سلاحها، و تأسیس یک سیستم و نظام جدید بر پایههای استوار عدل و داد نیز از انواع جهاد بشمارند.
همچنین بذل اموال، و تحمّل سختیها، و مبارزه با دشواریها نیز فصلها و بابهای مهمّی از کتاب بزرگ (جهاد) است. ولی جهاد اسلامی جهادی نیست که هدفی نداشته باشد. جهاد اسلامی تنها جهادی است که در راه خدا باشد و بس. این شرط ملازم جهاد اسلامی است و هرگز از آن جدا نمیگردد. در راه خـدا نـیز از واژههائی است که اسلام آن را مصطلح کرده است تـا اندیشۀ خود را با آن تبیین، و تعالیم خود را با آن تعیین گرداند، همانگونه که چندی پیش بدان اشاره کردم. بسیاری از مردمان با مدلول واژگانی ظاهر جهاد گول خوردهاند، و گمان بردهاند که به کرنش انداختن مردمان در برابر عقیدۀ اسلام، و واداشتن ایشان به پذیرش آن، این (جهاد در راه خدا) است. این هم بدان خاطر است که تنگی سینههایشان و عدم گشایش جولانگاه اندیشه و فکرشان، ایشان را دور میدارد از این که خویشتن را اوج دهند و بالاتر از آن ببرند و در آسمان فراختری از آسمانشان به پرواز درآیند و بگردند. لیکن حقّ است که (راه خدا) در اصطلاح اسلامی بسـی گشـادتر و فراختر از چیزی است که تـصوّر میکنند، و بالاتر و فراتر از چیزی است که خیال میکنند و گمان میبرند. چیزی را که اسلام میخواهد این است: وقتی که کسی یا گروهی از مسلمانان به پا خاستند و تلاش خود را نمودند و تمام نیرو و کوشش خویش را برای از میان برداشتن سـیستمها و نـظامهای پـوسیدۀ پوچ صـرف کردند، و در راه اتّحاد یک سیستم و نظام تازه برابر اندیشۀ اسلامی سعی نمودند، بر آنان است که پالوده و زدوده از هر هدف و غرضی، و پاک و پاکیزه از هرگونه هوا و هوسی، یا کشیش و گرایش شخصی باشند. نباید آنچه را که در راه هدف خود صرف میکنند، اعم از بذل مال و دارائی، و نثار روح و روان، جز برای بنیانگذاری سیستم و نظام عادلی باشد که در میان مردم به دادگری می پردازد و حقّ و حقیقت را مراعات میدارد. آنـان نباید در مقابل آن در این جهان فانی عوض و بدلی بخواهند و بجویند. نباید اندیشۀ این چنین انسانهائی در لابلای این مبارزه مستمرّ و جهاد پیوسته و پیاپی برای بالا بردن و والا نمودن سخن خدا، این باشد که به جاه و مقام و بزرگواری و احترام و خوشنامی برسند و نام و نانی پیدا کـند. آنان نباید در لابلای ایـن تـلاشها و کوششهای فراوان و جنشبها و حرکتهای ارزشمند و گرانبها بر دلهایشان بگذرد که خود را و قوم و قبیلۀ خود را بالا ببرند و زمام امور را بر دست گیرند، و جایگاه و پایگاه طاغوتهای بزهکار را بگیرند و بسان ایشان شوند، پس از آن که زورمداران متکبّر را از منصبها و مقامهای خود معزول کردهاند. این قرآن مجید است که با صدای بلند خود فریاد برـیآورد:
(الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت).
کسانی که ایمان آوردهاند، در راه یـزدان میجنگند، و کسانی که کفر پیشهاند در راه شیطان میجنگند....(نساء / 76)
این آیۀ بزرگوار:
(یا أیها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون).
ای مردم، خدای خود را بپرستید، آن که شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بودهاند، تا (خود را بدین وسیله پاک سازید و) راه پرهیرگاری گیرید. (بقره/21)
مغز و چکیدۀ این دعوت، دعوت انقلابی اسلام را در برگرفته است. چرا که اسلام ساکنان این کره را به نـامهای: کـارگران، کشاورزان، اربابان و مـالکان، ثروتمندان و کارخانهداران و صاحبان کارگاهها، مخاطب قرار نمیدهد، و آنان را با نامهای احزاب و طبقات خودشان نامگذاری نمیکند و فریادشان نمیدارد. بلکه اسلام آدمیزادگان را جملگی مخاطب قـرار میدهد. آنان را تحت عنوان افراد جنس بشری ندا درمیدهد. خدا بدیشان دستور میدهد که خدای یگانه را بپرستند و چیزی را انباز او نکنند، و خداوند و خداوندگاری جز او را برنگزینند. همچنین ایشان را فریاد میدارد که از فرمان خداوندگار خویش سرکشی نکنند، و از پرستش او سرباز نزنند، و بناحقّ در زمین تکبّر ننمایند. چه فرمان و دسـتور از آن خدا است و بس، و کلیدهای آسمانها و زمین در دست او است، لذا کسی را نسزد هر کسی که باشد - در زمین بزرگی بفروشد و تکبّر کند، و مردمان را مقهور و مغلوب خود گرداند تـا در برابرش کرنش کنند و فرمان او را ببرند و رام عظمت و قدرت وی گردند. خداوند همگان را فرا میخواند به این که تنها از خدا اطاعت کنند و مخلصانه او را بپرستند، و همگان به طور یکسـان در این بندگی و پرستش فراگیر شرکت ورزند، همانگونه که در قرآن آمده است:
(تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم:ألا نعبد إلا الله , ولا نشرک به شیئاً , ولا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله).
بیائید به سوی سخن دادگرانهای کـه مـیان مـا و شـما مشترک (و همه آن را بر زبان میرانیم. بیائید بدان عمل کنیم، و آن این) کـه جز خداوند یگانه را نـپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیم، و برخی از مـا بـرخـی را، بـه جای خداوند یگانه، به خدائی نپذیرد.(آل عمران / 64)
این دعوت به انقلاب جهانی فراگیری است که هیچگونه پیچیدگی و نارسائی در آن نیست. چرا که اسـلام با صدای بلندی فریاد برمیآورد:
(إن الحکم إلا لله , أمر ألا تعبدوا إلا إیاه . ذلک الدین القیم).
فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بر کائنات حکومت مـیکند و از جـمله عقائد و عبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند). (یوسف/ 40)
از آدمیزادگان کسی را نسزد که خویشتن را شاه مردمان و چیره دست برایشان کند و بدیشان هرچه را بخواهد دستور دهد، و ایشان را از هر چه بخواهد باز دارد. قطعاً هرگاه فردی از افراد بشر، خویشتن را در امـر و نــهی مستقلّ بداند و خود رأی بخواند، بدون این که از سوی خداوند والای جهان، سلطه و قدرتی و دلیل و حجّتی بدو داده شده باشد، این تفاخر ناروا در زمین بر خدا، و سرکشی از فرمان یزدان در جهان، و چشم دوختن به مقام الوهیّت است.[9] کسانی که میپسندند امثال چنین افرادی از میان طاغوتها شاه و فرمانروا گردند، واقعاً برای یزدان انباز قرار میدهند. این هم انگیزۀ فساد در زمین میگردد، و از آن سرچشمههای شرّ و بدی و طغیان و سرکشی برمیجوشد.
*
دعوت اسلام به توحید و یگانه پرستی، و به عبادت و پرستش خدای یکتا، یک مسألۀ کلامی نبوده و نیست، یا فقط عقیدۀ لاهوتی نبوده و نیست، همانگونه که مذهبها و دینهائی این چنین هستند. بلکه اسلام دعوت و فـراخوانـی به سـوی یک انقلاب اجتماعی است (Social Revolution) این دعـوت پـیش از هر چیز دیگری خواست کسانی را نابود سازد که خویشتن را به قلّۀ الوهیّت برده بودند، و با نـیرنگها و حـقّهبازیهای گوناگون خود مردمان را به بندگی خـویش کشـانده بودند. برخی از آنان مقامهای پـردهداری و منصبهای غیبگوئی را ترتیب داده بودند. بعضی نیز شاهنشاهی و فرمانروائی را خاصّ خویش دانسته و به دست گـرفته بودند و بر گردۀ مردمان حکومت میکردند. برخی هم منابع ثروت و خیرات زمین را ویژۀ خود کرده، و مردمان را زیردست و نیازمند خویش نـموده بودند. مردمان چشمانشان را به دست ایشـان مـیدوختند و چیزی را نمییافتند که کفاف روزی ایشان را بدهد و آنان را بسنده باشد... دعوت اسلام خواست کـه همۀ اینان را ریشهکن و نابود کند... این چنین کسانی گاهی خود را آشکارا به اوج الوهیّت میرساندند و خدا بودن خود را اعلان میداشتند، و انسانهائی را که در دسترس ایشان بودند مقهور و مغلوب خویش مـینمودند تـا فرمانروائی ایشان را بپذیرند و در برابر عظمت و قدرت آنان کرنش کنند. این کار را با استناد به حقوق و مزایائی میکردند که از نیاکانشان به ارث برده بودند، و یا با استناد به امتیازات طبقاتی آبـاء و اجدادشـان در پیش میگرفتند. این بود فریاد برمیآوردند:
(ما علمت لکم من إله غیری).
من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم. (قـصص/ 38)
(أنا ربکم الأعلى).
من والاترین معبود شما هستم.(نازعات /24)
(أنا أحیی وأمیت).
من (با عفو بزهکار و کشتن بیگناه) زنده مـیگردانم و میمیرانم. (بقره/285)
(من أشد منا قوة ?).
چه کسی از ما قدرت بیشتری دارد؟. (فصّلت / 15)
و سخنان دیگر خود بزرگبینها و ادّعاهائی که ستمگرانه و تجاوزگرانه زبان بدانها میگشودند و جرأت جسارت آنها را به خود میدادند. گاهی از جهالت و سـفاهت عامّۀ مردمان سوء استفاده میکردند و بتها و مجسّمهها و معبدهائی را معبود و خداگونه مینمودند، و مردمان را به پرستش آنها میخواندند و از ایشان میخواستند آداب بندگی و مراسم پرستش را در برابر چنین معبودها و خداگونههائی اداء کنند. آنان خودشان را در پشت سر همچون معبودها و خداگونههائی پنهان میکردند، و عقل و خرد مردمان را به بازی میگرفتند، و بدون این که مردمان متوجّه گردند ایشان را بندۀ اغراض و اهداف و هواها و هوسهای خویش میساختند.[10] از ایـن کار روشن میشود که دعوت اسلام به سوی توحید و یگانه پرستی، و اخلاص عبادت برای یزدان یکتای یگانه، و عیبجوئی از کفر و شرک، و به دور داشتن از بتها و طاغوتها، اینها همه و همه منافات و مخالفت دارد با حکومت و با کارگزاران و گردانندگان امور آن ... به همین خاطر است که میبینی هر زمان که پیغمبری از پیغمبران به پاخاسته است و آشکارا به دعوت مردمان به سوی پرستش یـزدان پرداخته است، و ایشـان را مخاطب قرار داده است و گفته است:
(یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره).
ای قوم من برای شما جز خدا معبودی نیست پس تنها خدا را بپرستید. (اعراف/ 59)
حکومتهای مقتدر زمان آن پیغمبر در برابرش برخاسته است و رو در روی او ایستاده است و به مبارزۀ با او پرداخته است، و همۀ کسانی که خیرات و برکات زمین را سـتمگرانه و تجاوزکارانه مورد بهرهبرداری و سـودجوئی قرار دادهاند و به استعمار و اسـتثمار پرداختهاند، بر ضـدّ آن پـیغمبر شوریدهاند و در راه دعوت او سدّها و مانعها ایجاد کردهاند. چرا که این دعوت تنها بیان عقیدۀ کـلامی، یـا شرح مسألهای از مسائل الهـیّات (Metaphysical Proposition) نـبوده است. بلکه فریادی برای یک انقلاب اجتماعی جهانی بوده است و نشانههای آن بر کسانی پنهان نبوده است که مقامها و منصبهای جاه و جلال را متعلّق به خویشتن دیدهاند، و منابع ثروت را در دست خودگرفتهاند. آن کسانی که بوی آشفتگی و دگرگونی سیاسی را سالها پیش از رخ دادن آن استشمام میکنند و بو میبرند!
*
اسلام مجموعهای از عقیدۀ کلامی، و برخی از آداب و مراسم پرستش نیست و بس، همانگـونه که در ایـن روزگار از معنی دین چنین برداشت میشود. حقیقت این است که اسلام سیستم شامل و نظام فراگیری است. میخواهد سائر سیستمها و نظامهای ستمگر موجود در جهان را ریشهکن و نابود گرداند، و به جای آنها سستم و نظام شایستهای را ایـجاد، و برنامۀ مـعتدلانهای را پدیدار کند، سیستم و نـظامی کـه اسلام آن را برای بشریّت بهتر از همۀ سیستمها و نظامهای دیگر میبیند، و در آن رهائی انسانها از دردها و بلاهای شرّ و طغیان، و دستیابی ایشـان در هر دو جـهان به خوشبختی و رستگاری است.
دعوت اسلام در راستای چنین راهی، راه اصلاح و نوسازی و خراب کردن و بازسازی نمودن، برای همۀ انسانها بطور کلّی است، و اختصاص به ملّتی ندارد تا ملّت دیگری از آن محروم بماند، و متعلّق به طائفهای نیست تا طـائفۀ دیگری از آن بـیبهره شود. اسلام جملگی آدمیزادگان را دعوت به شنیدن و پذیرفتن سخن خود میکند. اسلام حتّی خود شاهان و امیران را فریاد میدارد و صدایشان میزند و میگوید: به پناه خدا بیائید، پناهی که آن را برای شما مرزبندی و روشن کرده است، و دستهایتان را از چیزی باز دارید که خدا شما را از آن نهی فرموده است و برحذر نـموده است. اگر فرمانبردار فرمان یزدان شوید، و پذیرای سیستم و نظام حقّ و عدلی گردید که به عنوان خیر و برکت آن را برای مردمان استوار و برجای داشته است، امـنیّت و آسایش و گشایش و تندرستی و سـلامت بهرۀ شما میگردد، زیرا حقّ و حقیقت با کسی دشمنی نمیورزد، و بلکه حقّ و حقیقت با جور و ستم دشمنی میورزد، و با فساد و تباهی و بزهکاری و گناهکاری میرزمد، و با کسی میجنگد از حدود و ثغور فطرت تعدّی و تخطّی کند، و فراتر از آن را بخواهد، چیزی را بطلبد که برحسب قوانین هستی و فطرتی که خدا مردمان را بر آن سرشته است متعلّق بدو نبوده و نصیبی در آن نداشته است.
بدین خاطر هر کس به این دعوت ایمان بیاورد و خوب آن را بپذیرد، عضوی از (گروه اسلامی) یـا (حزب اسلامی) میگردد، چنین کسی فرق نمیکند سرخپوست باشد یا سیاهپوست، و دارا باشد یـا نـادار. همۀ آنـان همچون دانههای شانه برابرند. هیچ ملّتی بر مـلّت دیگری، و هیچ طبقهای بر طبقۀ دیگری برتری ندارد. بدین وسیله یک حزب جهانی یا بینالمللی تشکیل میشود، حزبی که با زبان وحی (حزب الله) نامیده شده است.
همین که این حزب تشکیل شد، فوراً شروع به جهاد در راه هدفی میکند که به خاطر آن تشکیل و پـدیدار گردیده است. سرشت اسلام این است، و وجود آن چنین میطلبد که از همۀ توان و تلاش خود استفاده کند و هیچ گونه فرصتی را در راه از میان برداشتن سـیستمها و نظامهائی از دست ندهد که بنیاد آنها بر پایههائی غیر از پایههای اسلام استوار باشد. اسلام از هیچ تلاش و کوششی در راه ریشهکن کردن و بـرانـداختن چنین سیستمها و نظامهائی فروگذاری نمیکند، و تمام همّ و غـمّ خود را صرف سـیستم و نظامی میسازد که جایگزین آنها گردد و عمران و جامعه را اوج دهد و راسترو سـازد، و آنـها را بـر اصـول و ارکـان قـانون میانهرو و دادگری بنیان کـند کـه قـرآن مـجید آن را (سخن یزدان) میخواند.[11] اگر این حزب تمام کوشش خود را مبذول ندارد، و برای تغییر سیستمها و نظامهای حکــومتی و فـرماندهی، سـعی لازم نکـند، و در راه استوار و پابرجا نمودن سیستم و نظام حقّ ،سـیستم و نظامی که بر ارکان و اصول اسلام بنیاد نهاده شده است، تلاش نکند و آن گونه که باید در این راه جهاد ننماید، هدف اسلام از دست او به در رفته است، و در پـیاده کردن هدفی که اسلام به خاطر آن پـدید آورده شـده است، کوتاهی ورزیده است. زیرا اسلام پـدید آورده نشده است جز برای رسیدن بدین هدف، و پیاده کردن این هدف، هدف ایجاد و پا بر جا داشتن سیستم و نظام حقیقت و عدالت... اسلام هیچ هدفی و هیچ کاری ندارد مگر جهاد در این راه. این هدف یگانهای است که خدا آن را در کتاب والا و ارزشمند خود بیان کرده است و
فرموده است:
(کنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف وتنهون عن المنکر وتؤمنون بالله).
شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شـدهایـد (مـادام که) امـر بـه مـعروف میکنید و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید. (آلعمران/ 110 )
کسی نباید گمان برد که این حزب، به زبان وحی: (حزب الله)، تـنها گروهی از واعظان و انـدرزگویان هستند. در مساجد مردمان را نصیحت میکنند. ایشـان را دعوت به پـذیرش مذهب و مکتب مینمایند با سخنرانیها و مقالههائی که فقط سخنرانی و مقالهخوانی هستند و جز این چیز دیگری نیستند! کار چنین نیست. بلکه این حزب حزبی است که خدا آن را به وجود آورده است تا پرچم حقّ و عدل را بر دست خود گیرد، و گواه بر مردمان گردد. وظیفهای که از روز نخست بـر دوش او انـداخـته شـده است ایـن است که باید سرچشمههای شرّ و تعدّی را بخشکاند، و ستمگری و تباهی را در زمین از میان بردارد، و استعمار و استثمار مبغوض را نابود گردانـد، و سرکشی خداگونههای دروغین را سرکوب سازد، یعنی آن کسانی که در زمین به ناحقّ تکبّر میورزند، و خویشتن را بجای خدا ارباب و خداوندگار میکنند. این حزب باید دمـار از روزگار چنین خداگونههای دروغین را برآورد، و ریشۀ الوهیّت ایشان را برکند و نابود گرداند. سیستم و نظام شایستهای را برای فرمانروائی و آبادانی ایجاد و استوار گرداند که در سـایۀ آن سـیستم و نـظام دور و نزدیک و دارا و نادار بغنود و بیاساید... ایزد بزرگوار در آیههای متعدّدی از قرآن مجید به این معنی اشاره فرموده است:
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ ).
با آنان پیکار کنید تـا فتنهای بـاقی نـماند (و نـیروئی نـداشـته بـاشند که بـا آن بـتوانـند شـما را از دیـنتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند). (انفال/39)
(إلا تفعلوه تکن فتنة فی الأرض وفساد کبیر).
اگر چنین نکنید فتنه و فسـاد عظیمی در زمـین روی میدهد.
(هو الذی أرسل رسوله بالهدى ودین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون).
خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه بـا هـدایت و دین راستین (به میان مردم) روانه کرد تا این آئین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و به منصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند. (توبه/33)
از همۀ این چیزها روشن میشود که این حزب باید که زمام امور را به دست گیرد، و چارهای جز به دست گرفتن زمام امور را ندارد. زیرا سیستم فاسد و نظام تباه عمران، پابرجا و استوار نمیگردد و نمیماند مگـر بر بنیاد ساخته شده بر پایههای تعدّی و دست درازی و فساد و ثنای در زمین. همچنین سیستم و نظام شایستۀ فرمانروائی ممکن نـیست پابرجا و استوار گردد و ثمرات و نتائج خود را ببخشد مگر پس از آن که زمام امور را از دست طغیانگران تباه پیشه بیرون بیاورد، و انسانهائی که به خدا و روز قیامت ایـمان دارند و در زمین برتری جوئی نمیکنند و تباهی نمیخواهند آن را به دست گیرند.
افزون بر اینها، این حزب - با صرف نظر از ایـن که هدف آن اصلاح جهان، و پخش خیر و خوبی و فضیلت در سراسر کرۀ زمین است - نمیتواند بر نقشه و خط ّ سیر خویش ثابت و ماندگار بماند، و به برنامۀ خود چنگ بزند، و برابر مقتضیات خویشتن عمل کند، مادام که سیستم و نظام فرمانروائی بر اساس دیگری استوار و برقرار باشد، و برابر برنامهای جدای از برنامۀ آن به پیش رود. زیرا حزبی که به قانون و نظام ویژهای برای زندگی و فرمانروائی ایمان دارد، نمیتواند برابر قانون خود زندگی کند، و در عین حال بنا به اقتضای زمان در پرتو نظام حکومتی دیگری به کار پـردازد، نظام حکومتی دیگری که بر اصول و هدفهائی مستقرّ باشد جدای از اصول و هدفهائی که خودش بدانها ایمان دارد و میخواهد برابر برنامۀ آنها حرکت کند. چه مردی که به اصول و قوانین کمونیستی معتقد است، اگر بخواهد در ایـتالیا یـا آلمان مـتمسّک به اصول و قوانـین کمونیستی خود بماند و برابر برنامهای زندگی کند که کمونیستی آن را مقرّر میدارد، هرگز نمیتواند چنین کند. زیرا نظامهائی که سرمایهداری یا نازیسم[12] آنها را مقرّر میدارد، بر او حاکم خواهند بود و با سلطه و قدرت خویش او را مغلوب خود میکنند و اصـلاً نمیتواند از چنگالهای آنها خویشتن را نجات دهد... همچنین اگر مسلمان بخواهد زندگی خود را بگذراند و در زیر سایۀ سیستم و نظام فرمانروا و حاکمی بسر برد که مخالف اصول و قوانین جاویدان اسلام باشد، و او دوست داشته باشد بر اصول و قوانـین اسلام باقی بماند[13] و بدانها چنگ زند، و در افعال و اعمال روزانۀ خویش طبق خواست چنان سیستم و نظامی حرکت کند، چنین چیزی برای او ممکن نمیگردد، و هرگز بدین هدف خود نائل نمیشود. زیرا قوانینی که او آن را باطل میداند، مالیاتی که او معتقد به زیان آن است و آن را غارت اموال مردمان میشمارد، مسائلی که او آن را از حقّ منحرف میانگارد و سـتم بـر دادگری محسوب میدارد، و قوانین و دسـتگاههائی که میدانـد آنـها سرچشمۀ فساد و تباهی در زمین هستند، و برنامههای آموزش و پرورشی که از وخامت فرجام و سوء نتائج آنها قاطعانه سخن میگوید و آنها را موجب نابودی ملّت میبیند... اینها را همه و همه مسلّط بر خویش، و چیره بر محیط و اهل و عیال و فرزندان خود میبیند، بدانگونه ممکن نیست خویشتن را و اهـل و عیال و فرزندانش را از آثار و نفوذ آنها رها و رستگار سازد.
چه کسی که به عقیده و نظامی - به شکل فردی یـا گروهی - ایمان داشته باشد، طبق عقیده و ایمانی که بدان دارد ناچار است برای نابودی نظامهای استوار بر اندیشهای جدای از اندیشۀ خود به تلاش ایستد، و همۀ توان خویش را برای استقرار نظام حکومتی متّکی بـه اندیشهای که او بدان ایـمان دارد، و معتقد است که خوشبختی انسانها در آن است، صرف کند. چرا که عمل به عقیدهاش و حرکت برابر برنامهاش جز از ایـن راه برای او حاصل نمیگردد و بدو دست نـمیدهد. هـرگاه کســی را دیــدی کـه در راه هـدف خـود بـه تـلاش نمیپردازد، یا از این فریضه غافل میشود، بدان که او در ادّعای خود دروغگو است، و ایمان به ژرفای دل او فرو نرفته است. این معنی و مفهوم در قرآن آمده است:
(عفا الله عنک . لم أذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا وتعلم الکاذبین ? لا یستأذنک الذین یؤمنون بالله والیوم الآخر أن یجاهدوا بأموالهم وأنفسهم . والله علیم بالمتقین . . إنما یستأذنک الذین لا یؤمنون بالله والیوم الآخر . وارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یترددون).
خدا تو را بیامرزاد! چرا به آنان اجازه دادی (که از جهاد بازمانند و با شما خارج نشوند) پیش از آن که برای تو روشن گردد که ایشـان (در عذرهائی که مـیآورند) راستگویند و یا بدانی که چه کسانی دروغگویند. آنـان که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند در انجام جهاد با مال و جان (در راه یزدان) از تو اجازه نمیگیرند، (زیرا جهاد واجب است و در اداء واجبات، کسب اجـازه لازم نیست. این چنین مؤمنان راسـتینی که بـرای رفتن بـه جهاد اجازه نمیگیرند، به طریق اولی بـرای نـرفتن بـه جهاد درخواست اجازه نمیکنند) و خداونـد بـه خوبی افراد پرهیزگار را میشناسد (و از نیّات و اعمال آنـان کاملاً آگاه است). تنها کسانی از تو اجازه نمیخواهـند که (در جهاد شرکت نکنند که مدّعیان دروغینند و) بـه خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان دچار شکّ و تـردید است و در حــیرت و سرگردانی خود بسـر می برند. (توبه/43-45)
کدام گواهی راستتر، و کدام دلیل روشنتر، از گواهی و دلیل قرآن است؟ در این آیههای سورۀ برائت، قرآن مجید با نصّ صریح میفرماید: کسی که فریاد جهاد را پاسخ نگوید، و با مال و جان در راه والائـی فرمودۀ یزدان، و پابرجا داشتن آئینی جهاد نکند که آن را برای خود پسندیده است، و در اسـتحکام و اسـتقرار نـظام حکومتی نکوشد که بر پایههای دین استوار است، او از زمرۀ کسانی بشمار است که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند، و دلهایشان دچار شکّ و تردید است، و در حیرت و سرگردانی خود بسر میبرند.
*
شاید از آنچه گفتیم هدف (Objective)جهاد در اسلام برای تو روشن شده باشد و دانسته باشی که هدف از جهاد در اسلام ویران کردن بنیاد سیستمها و نظامهائی است که مخالف با ارکان و اصول اسلام باشد، و پابرجا داشتن حکومتی است که بر پایهها و بنیادهای اسـلام استوار بوده و بجای آن سیستمها و نظامها ساخته و پرداخته گردد و جایگزین آنها شود. این وظیفه، وظیفۀ ایجاد یک انقلاب اسلامی همگانی، منحصر به کشوری جدای از کشور دیگری نیست. بلکه این کاری است که اسلام آن را میخواهد و آن را پیش چشم میدارد و خواستار این چنین انقلاب فراگیری در همۀ اطراف و اکناف جهان است. این هدف والائی است که اسلام بدان چشم میدوزد. مسلمانان یا اعضاء (حزب اسلامی) چارهای جز این ندارند که وظیفۀ خود را شروع بکنند، و با ایجاد انقلاب مطلوب و تـلاش برای دگرگونی سیستمها و سرنگونی نـظامهای حکومتی موجود در کشورهائی که در آنها زنـدگی میکنند، کار خود را بیاغازند. امّا بالاترین خواست و والاترین هدف ایشان انقلاب جهانی فراگیری (World Revolution) است که همۀ نواحی زمین را دربرگیرد. چرا که یک انـدیشۀ انقلابیای که نژادگرائی را نـمیپذیرد، بلکه جملگی مردمان را به سوی خوشبختی مردمان و رسـتگاری همگی ایشان فرا میخواند، اصلاً برای آن ممکن نیست دائرۀ کار خود را در کمربند محدود ملـّی یا مـنطقهای تنگ گرداند. بلکه حقیقت این است که چنین اندیشۀ انقلابیای برابر سرشتی که دارد نـاچار است انقلاب جهانی را هدف خود قرار دهد، هدفی که پیوسته آن را در برابر دیدگان خویش آماده مییابد و بدان چشـم میدوزد، و لحظهای از آن غافل نمیگردد. زیرا حقّ، مرزهای جغرافیائی را به رسمیّت نمیشناسد، و راضی نمیگردد در داخل مرزهای تـنگی محصور شود که علماء جغرافیا آنها را ترسیم و تعیین میکنند و مصطلح و مقرّر میدارند. آخر حقّ خردهای پاک انسانها را به مبارزه میطلبد، و از آنـها حقّ خود را خواستار و بدیشان میگوید: شما را چه شده است که میگوئید: فلان مسأله (حقّ) است مثلاً از این سو و از آن کوه یا رودخانه، سپس همین مسأله (باطل) است - به گمان شما - اگر چند متری از آن کوه یا رودخانه بگذریم و فراتر رویم؟! حقّ در همه حال و در همه جا حقّ است. مگر کوهها و رودخانهها در تغییر حقیقت معنوی حقّ چه تأثیری دارند؟! حقّ دارای سایۀ فراگیر و گسترده است. خیر و خوبی آن همگانی و در برگیرنده است و به محیطی جدای از محیطی اختصاص ندارد و متعلّق به منطقهای جدای از منطقهای نیست. هر کجا (انسـان) تحت قهر و زور یافته شود، وظیفۀ حقّ است که او را دریابد و حقّ او را بگیرد و وی را یاری و کمک کند. و هر کجا (بشریّت) در میان انسانهای مستضعف لطمه ببیند و بلازده گردد بر دادگری و ارکان و اصول آن، و بر بردارندگان پرچم آن واجب است که صدای او را بشنوند و فریاد او را پاسخ گویند، و همۀ توان خود را برای پیروزی این چنین انسانهائی بکار گیرند تا ایشان را بر دشمنان ستمگرشان پیروز میگرداند و حقوق غصب شده را بدانـان برمیگردانـند که گردنکشان زورگو، ستمگرانه و تجاوزکارانه در غصب آن حقوق کوشیدهاند و آن را بازیچۀ دست خود قرار دادهانـد.
زبان وحی بیانگر این معنی است، آنـجا که در قرآن آمده است:
(وما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان , الذین یقولون:ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها).
چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد برمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از ایـن شـهر و دیــاری کـه ساکنان آن ستمکارند (و بـر مـا بیچارگان سـتم روا میدارند) خارج ساز. (نساء / 75)
افزون بر اینها، روابط بشری و پیوندهای انسانی - هر چند که اختلافات نژادی و میهنی در آنها تأثیر گذاشته باشد و کششهای پراکنده و گوناگونی را در آنها پدید آورده باشد - گاهی دربرگیرندۀ سـازش و هماهنگی فراگیری و همسوئی و همآوائی همه جانبهای مـیان اعـضاء و افراد آن است، ولی چه بسا همگامی و همراهی کشوری در منطقۀ معیّنی با آن برابر ارکان و اصولی که دارد و پروژهها و خطّ سیرهای روشنی که برای خود مشخّص داشته است مشکل گردد، مادام که کشورهای همسایۀ آن در ارکان و اصول و پروژهها و خطّ سیرها با آن موافق نباشند، و نپسندند که بـرابـر طرحها و برنامههای خود حرکت کند و به پیش رود.[14] بدین خاطر بر حزب مسلمان، برای حفظ هستی خود و جستن راه اصلاح مطلوب، واحب است که به اسـتوار داشتن سیستم و نظام حکومتی در منطقۀ ویژهای بسنده نکند. بلکه از جملۀ وظیفۀ او است و در هیچ حالی از احوال چارهای از آن ندارد که باید از هیچگونه تلاشی در راه توسعۀ کمربند این سیستم و نظام باز نایستد، و در گسترش دامنۀ نفوذ آن در نواحی گوناگون زمـین تکاپو کند. بدینگونه که از یک سـو حـزب اسـلامی برای پخش اندیشۀ اسلامی، و همه جـائی و هـمگانی کردن نظریههای کامل اندیشۀ اسلامی در نزدیکترین و دورترین نقاط جهان به تلاش پردازد، و ساکـنان کـرۀ زمین را با وجود اختلاف مناطق و گوناگونی نژادها و جوراجوری طبقات ایشان به پـذیرش ایـن دعـوت، و دینداری برابر برنامهای فراخـوانـد کـه خـوشبختی دو جهان آنان را دربردارد. و از دیگر سو دامن همّت به کمر زند و به تلاش ایستد، و اگر بتواند با همۀ سیستمها و نظامهای ستم پیشهای بجنگد که با ارکان حقّ و اصول عدل با قوّت و قدرت میرزمند. برای پیکار با چـنین سیستمها و نظامهای ستمگرانهای تا میتواند باید ساز و برگ نظامی و قوّت و قدرت رزمی تهیّه ببیند، و بر جای آنها سیستم و نظام عدل و انصاف استوار دارد، سیستم و نظام عدل و انصافی که بر قوانین و مقرّرات اسلام و ارکان و اصول جاودانۀ آن پابرجا گردد، قوانین و مقرّرات و ارکان و اصولی که هرگز تازگی خود را از دست نداده، و با گذشت شبها و روزها هرگز هم کـهنه نمیشود.
این خط سیری است که اسلام آن را پیموده است. این برنامهای است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را در پیش گـرفته است، و خلفاء راشدین که پس از او آمدهاند و بر شیوه و سیرۀ او رفتهاند آن را در پیش گرفتهاند، چه آنان کار را از کشورهای عربی آغازیدند. بعد از آن که خورشید اسلام از افقهای آنجاها سر بر زد، خلفاء راشدین آنجاها را پیش از سائر مکانها فرمانبردار اسلام گرداندند و به کنف حمایت مملکت نوبنیاد اسلامی کشاندند. گذشته از این قبلاً پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شاهان و امیران و سران را در مناطق گوناگون زمین، به پذیرش آئین حقّ و اعتراف به فرمان یزدان فراخوانده بود. کسانی که به ایـن دعـوت ایمان آوردند، بدین مـملکت اسلامی پـیوستند، و از زمرۀ اهالی و اعضاء آن گشتند. کسـانی هم که ایـن
دعوت را پاسخ نگفتند و پذیرای آن نگشتند به جهاد با ایشـان برخاست و با آنـان جـنگید... هـنگامی کـه ابوبکر رضی الله عنهُ پس از وفات پیغمبر صلّی الله علیه وله وسلّم و پیوستن او به دوست والا، خلیفه شد، به دو کشـور هـمسایۀ کشـور اسلامی حمله کرد که کشورهای روم و ایران بودند. دو کشوری کـه شـهرت گـردنکشی و سـرکشی آنــها در ستمگری و تکبّر و فخرفروشی همه جا را پر کرده بود و فراگرفته بود. این حملههائی که ابوبکر صدّیق رضی الله عنهُ آنها را آغازیده بود در زمان عمر فاروق رضی الله عنهُ به اوج خود رسـیدند، عمر فـاروقی که در اسـتوار داشتن ستونهای مملکت اسلامی نخستین، بهرۀ فراوان و سهم بسزائی دارد. درخت گشن اسلام تـا بدانجا سترگ گردید که بر سراسر چنان اقطار و اکنافی سایه انداخت[15]... (پایان گلچین سخنان ابوالأعلی مودودی)
*
در پرتو این بیان راجع به سرشت این آئین و حقیقت آن، و جهاد در اسلام و ارزش آن، و همچنین راجع به برنامۀ این آئین و نقشه و خطّ سیر حرکت در جـهاد و مراحل آن، میتوانیم به سنجش و ارزیابی جنگ بـدر بزرگ بپردازیم، جنگی که یزدان سبحان دربارۀ زمـان رخداد آن فرموده است:
(یَوْمَ الْفُرْقَانِ ).
روز جدائی (حقّ از باطل، و ایمان از کفر). (انفال / 41)
همچنین میتوانیم شناخت بیشتری از سورۀ انفال داشته باشیم، سورهای که دربارۀ این جنگ نازل گردیده است و از آن حکیدهوار سخن گفته است.
جنگ بدر بزرگ، نـخستین حرکت از حرکات جـهاد اسلامی نبود - همانگونه که قبلاً روشن کردیم - بلکه چندین ارسال سریّه و تیپهای اعزامی بر آن پـیشی گرفتهاند و جز در یکی از آنها جنگی رخ نداده است، و آن سریّۀ عبدالله پسر جحش است که در مـاه رجب، درست پس از گـذشت هـفده ماه تـمام از هجرت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از مکّه به مدینه روی داد. ارسال همۀ این سریّهها و گروههای اعزامی، همگام با قانونی بوده است که جهاد در اسلام بر آن استوار و پایدار گردیده است، قانونی که قبلاً از آن سخن گفتم. بلی ارسال سریّهها و گروههای اعزامی هـمه و همه متوجّه قریش بود، قریشی که پیغمبر خدا را صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانان بزرگوار را بیرون کردند، و حرمت بیت الله را نگاه نداشتند، بیت الله که هم در جاهلیّت و هم در اسلام مورد احترام قرار گرفته است، و در سرزمین حرم جنگ و جدال و چیزهای دیگری حرام و قدغن بوده است. امّـا این مسأله، اصل و اساس حرکت جهاد اسلامی و انگیزۀ آن نبوده است. بلکه اصل و اسـاس و انگیزۀ جـهاد اسلامی، اعلان همگانی اسلام برای آزادی مردمان از بندگی همه کس و همه چیز جز یزدان، بیان الوهیّت خدا در کرۀ زمین، در هم شکستن طاغوتهائی که انسانها را به بندگی جز خدا میخوانـند و میکشانند، و رهائی بخشیدن انسانها از بندگی بندگان و رساندن آنـان به بندگی یـزدان جهان بوده است. قریش طاغوت بلاواسطهای بوده است که در جزیرةالعرب میان مردمان و میان رو کردن ایشان به بندگی یزدان یگانه، و ورود آنان به زیر سلطۀ ایزد یکتای جهان مانع و رادع گشته است. لذا اسلام چارهای جز پـیکار با ایـن طاغوت نداشته است؛ این هم از یک سو همگامی با نقشه و خط سیر همگانی اسلام، و در عین حال داد دل گرفتن از ظلم و طغیانی بوده است که عملاً گریبانگیر مسلمانان بزرگوار شـده است، و از دیگـر سو مراقبت از دارالاسلام، یعنی مواظبت از مدینه در برابر تاخت و تاز و تعدّی و تجاوز قریش و سائر دشمنان بدانجا بوده است. ما که این اسباب و علل محلّی نـزدیک را ذکر میکنیم، باید که همیشه به یاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم که سرشت خود این آئین چیست و چه نقشه و خطّ سیری را میطلبد و واجب میگردانـد. سرشت و نقشه و خطّ سیر اسلام چنین است و بر این است که طاغوتی را در کرۀ زمـین بر جای نگذارد، طاغوتی که سلطه و قدرت یزدان را غصب میگرداند، و مردمان را به بندگی غیرالوهیّت و غیر شریعت یزدان به شکلی از اشکال و در وضعی از اوضاع میکشاند. و امّا رخدادهای این جنگ بزرگ را پـیش از بررسی سورۀ انفال، چکیدهوار بیان میداریـم، سورهای که دربارۀ چنان جنگی نازل گردیده است. تا از فضائی که سوره در آن نـازل گردیده است بوئی ببریم و تـا اندازهای آشنائی پیدا کنیم، و از یک سو اهداف آیاتی را بفهمیم که سوره دربارۀ آنها نـازل گـردیده است، و واقعیّت آیات سوره را دربارۀ رویاروئی با رخدادها بدانیم، و از دیگر سو توجیه و تفسیر آیات را دربارۀ رخدادها درک کنیم. زیرا معنی آیات قرآنـی تـنها با اطّلاع از مقاصد واژگانی و مطالب بیانی، چنانکه باید درک و فهم نمیشود. بلکه لازم است پیش از هر چیز در فضای تاریخی حرکتی آیات، و با واقعیّت مـثبت و زندۀ آنها زیست. آیات قرآنی - هر چند که دارای گسترۀ فراختری و دارای تأثیر ماندگارتری از واقعیّت تاریخیای دارند که با آن رویاروی میگردند - پرده از آن گسترۀ فراخ به کنار نمیزنند، مگر در پرتو چنان واقعیّت تاریخی. گذشته از این، الهامهای همیشگی و کنشهای مستمرّ آیات، موجود و در مـیان است، ولی برای کسانی که تنها در پرتو این آئین حرکت میکنند و به پیش میروند، و این آئین را همچون کسانی به دست میگیرند که برای نخستین بار این آیات بر آنان نـازل میگردید و ایشان آنها را فهم و درک میکردند و در زندگی خود پیاده مینمودند. بلی الهـامها و کنشهای قرآنی بهرۀ کسانی میگردد که بسان مسلمانان صدر
اسلام با شرائط و ظروف و اوضاع و احوال رویاروی کردند. هرگز اسرار و رموز این قرآن بهرۀ نشستگانی نمیشود که آیات قرآن را تنها در پوتو مفاهیم و معانی واژگانی و بیانی بررسی مـیکنند، و خودشان نمینشینند و حرکت و جنبشی نمیورزند.
ابن اسحاق گفته است[16]: سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنید که ابوسفیان پسر حرب همراه کاروان بزرگی از شام برمیگردد و اموال قریش در آن است و تـجارتی از تجارات اشان است. در این کاروان سی یا چهل نفر از قریش است... ابن اسحاق گفته است: محمد پسر مسلم زهری، عاصـم پسر عمر پسر فتاده، عبدالله پسر ابوبکر، و یزید پسر رومان، از عروه پسر زبیر روایت کردهاند، و جدای از آنان، فرزانگان ما از ابن عبّاس - رضی الله عنه - نقل نمودهاند. هر یک گوشهای از حدیث را برای من روایت کردهاند، و مجموعۀ سخنانشان دربارۀ آنچه راجع به بدر بیان داشتم، چنین است:
هنگامیکه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنید ابـوسفیان از شـام برمیگردد، مسلمانان را به جنگ با ایشان فرا خواند و فرمود:
(هذه عیر قریش فیها أموالهم , فاخرجوا إلیها لعل الله ینفلکموها ).
این کاروان قریش است و در آن اموال ایشان است. به سوی کاروان بیرون رویـد، امـید است خداونـد آن را بهرۀ شما گرداند.
مردمان را به جنگ با کاروانیان فرا خواند. بعضیها زود خود را آماده کردند، و برخیها سرسنگینی نمودند، چرا که گمان نمیبردند که پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم جنگ میکند. در کتابهای (زادالمعاد) و (امتاع الاسماع) آمده است: (پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد که هر که وسیلۀ سواری دارد آماده شود. چندان اهمّیّتی هم به کاروان نداد... سپس ابن القیّم گفته است: همۀ کسانی که در بدر حضور به هم رسانیدند سیصد و ده و اندی مرد بودند: 86 نـفر از مـهاجران، و 6١ نفر از اوس، و ١٧٠ نفر از خزرج بودند. تعداد اوسیان از خزرجیان کمتر بودند - هر چند که در رزم استوارتر و نیرومندتر و دلیرتر بودند - چرا که خانههایشان در بلندیهای مدینه بود، و قریشیان هم ناگهانی سر رسیده بودند، و پیغـمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم فرموده بود: به دنبال ما نیایند مگر کسانی که وسـیلۀ سواری ایشان آماده باشد. مردانی که وسیلۀ سواری آنـان در بلندیهای مدینه بود از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم درخواست کردند که عجله نفرماید تا آنان به مرکب و وسیلۀ سواری خود برسند و سواره برگردند، ولی نـپذیرفت. مسلمانان تصمیم جنگ نداشتند، و ساز و برگ و توشۀ آن را نیز تهیّه ندیده و آماده نکرده بودند. ولی یزدان ایشـان را بدون وعدۀ قبلی با دشمنانشان رویاروی گردانید).
ابوسفیان وقتی که به سرزمین حجاز نزدیک شد، کسب خبر میکرد، و از مسافرانی که میدید پرس و جو مینمود، چرا که نگران اموال مردمان بود که با خود در کاروان داشت. تا از برخی از مسافران شنید که محمّد یاران خود را به جنگ فرا خوانـده است و از ایشـان برای رزم با تو و پیکار با کاروانیان همراه تـو کـمک گرفته است. بدین هنگام ترسید و احتیاط بـیشتری در پیش گرفت. ضمضم پسر عمرو غفاری را اجیر کرد و او را به مکّه فرستاد، و بدو دستور داد که پیش قریشیان برود و ایشان را به نجات اموال خود فرا خوانـد، و بدانان خبر دهد که محمّد همراه با یاران خویش سر راه بر ما گرفتهاند. ضمضم پسر عمرو تند و سریع به سوی مکّه حرکت کرد.
مقریزی در کتاب (امتاع الأسماع) گفته است: ضمضم همین که اهل مکّه را دید ایشان را ترساند و فریاد زد: ای گروه قریش، ای آل لؤی - غالب، کاروان کالاهای مشک و عنبر و پارچهها را دریابید! محمّد و یارانش سر راه را بر کاروان گرفتهاند. کمک! کمک! به خدا سوگند گمان نمیبرم که بتوانید آن را دریابید! ضمضم در این وقت گوشهای شترش را بریده بود، و پیراهن خود را چاک زده بود، و زین و برگ شتر را وارونه نهاده بود. قریش نتوانستند خویشتنداری کنند. بر مرکبهای چموش و رام خود سوار شدند، و در مدّت سه روز آمادۀ کارزار گشتند - برخی گفتهاند: بلکه در دو روز آمادۀ رزم و پـیکار گشـتند. نـیرومندانشـان ضعیفان خود را یاری دادند. سهیل پسر عمرو، زمعه بسر اسود، طعیمه پسر عدی، حنظله پسر ابوسفیان، و عمرو پسر ابوسفیان مردمان را برای بیرون رفتن تشویق و ترغیب میکردند. سهیل گفت: ای آل غالب، آیا شما محمّد و از دین برگشتگان اهالی مدینه (یعنی مسلمانان) را رها میسازید تا شتران و اموال شما را به یغما برند؟ کسی که جویای دارائی است، ایـن دارائـی است. کسی که خواستار قدرت و شوکت است، ایـن قدرت و شوکت است. امیه پسر ابوصلت با اشعاری سهیل را ستود. نـوفل پسـر معاویۀ دیـلی به نـزد ثروتـمندان و توانـمندان قریش رفت و دربارۀ بذل هزینهها و اعطای مرکبهای رایگان به کسانی که برای نبرد بیرون میآیند صحبت کرد. عبدالله پسر ابوربیعه گفت: بفرما این 5٠٠ دینار را هر گونه و هر کجا هزینه میکنی بکن. عبدالله پسر ابوربیعه از حویطب پسـر عبدالعزّی ٢٠٠ دینار گرفت. ٣٠٠ دینار را هزینۀ تهیّه اقوات و ارزاق و خرید اسلحهها و مرکبها کرد. طعیمه پسر عدی را سر دستۀ بیست نفر شتردار کرد، و ایشان را مجهّز کرد و اقوات و ارزاق داد و در برابر کمکی که بدیشان کرد ایشان را مأمور مراقبت از زنان و فرزندان نمود. هیچ یک از قریشیان بر جای نمیماند مگر این که بجای خود کسی را میفرستاد. به پیش ابولهب رفتند و او نه بیرون رفت و نه حاضر شد کسی را بجای خود بفرستد. گویند او بجای خود عاصی پسر هشـام پسر مغیره را فرستاد که وامی بر او داشت. بدو گـفت: تو بجای من برو، وام خود را بـه تـو مـیبخشم. عـاصی بجای او رفت ... عداس همان جوانی است که مسیحی
بود و عتبه و شیبه او را فرستادند تا برای پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انگور بچیند بدان هنگام که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به طائف رفت و اهالی آنجا او را بسیار زشت برگرداندند. اهالی طائف دیوانگان و کودکان را به دنبال او روانه کردند تا وی را سنگاران گردانند. آنان پاهای مبارک او را خون آلود کردند. پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم از دست ایشان به باغ عتبه و شیبه پـناهنده شد. کردار و رفتار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در عداس سخت تأثیر کرد و او بر دستها و پاهای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرو افتاد و به بوسیدن آنـها پرداخت. عداس شیبه و عتبه پسران ربیعه را از بیرون رفتن باز داشت و بیرون رفتن ایشان را ننگ و رسوائی قلمداد نمود، و عاص پسر منته پسر حجّاج، و ابوامیّه پسر خلف را سـرزنش کرد. عقبه پسـر ابومحیط و ابوجهل به پیش ابوامیّه پسر خلف آمدند و سخت با او درشتی کردند. بدیشان گفت: بهترین شتر وادی القری را برای من بخرید. آنان برای او شتری را به سـیصد درهم از نعم بنی قشـیر خریدند. مسـلمانان آن را در جنگ به غنیمت بردند... از قریشیان کسی به انـدازۀ حارث پسر عامر، بدتر وادار به رفتن نگردید. ضمضم پسر عمرو در خواب چنین دید که سیلاب خون از بالا و پائین درّۀ مکّه جاری است. عاتکه دختر عبدالمطّلب هم خوابی دید مبنی بر این که در هر خانهای از خانههای قریش کشته و خون است. کسـانی که صـاحبنظر و اندیشمند بودند، بیرون رفتن را نمیپسندیدند. برخی به پیش برخی دیگر میرفتند، و اظهار نـاخشنودی میکردند. از زمرۀ کسانی که در بیرون رفـتن کندی بیشتری داشتند حارث پسر عامر، امیّه پسر خلف، عتبه و شیبه پسران ربیعه، حکیم پسر حرام، ابوالبختری پسر هشام، علی پسر امیّه پسر خلف، و عاص پسـر مـنبّه بودند. تا بدانجا که ابوجهل به حالشان گریست. عقبه پسر ابومعیط، و نضر پسر حارث پسر کلده، ابوجهل را کمک کردند. سرانجام مسـیر راه را در پـیش گرفتند. قریش همراه با دوشیزگان خواننده و دف زنندگان بیرون آمدند. بر سر هر چشمهای آواز میخواندند و شتران را سر میبریدند و بزمی و جشنی برپا مـیکردند. آنـان ٩5٠ جـنگجو بودند. تـعداد 100 اسب داشـتند با جامههای زره جدای از جامههای زره پیادگان. شـتران ایشان ٧٠٠ تا بودند. آنان چنان بودند که یزدان دربارۀ ایشان فرموده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسیار مغرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان جنگ بدر) بیرون آمدند و (با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه خدا بازمیداشتند (و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری مـینمودند). خداونـد از آنـچه میکردند آگاه است (و کیفر آنان را خواهد داد).(انفال/47)
قریشیان با آرایش بزرگی و کینهتوزی زیادی نسبت به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب او به راه ادامه دادند و به پیش تاختند. میخواستند به کاروان خود برسند و آن را نگاهداری و نگهبانی کنند. پیش از آن به عمرو پسـر حضرمی، و به کاروانی که به همراه داشت برخورد کرده بودند، کاروانی که گروه اعزامی تحت سرپرستی عبدالله پسر جحش را تشکیل میداد.
ابوسفیان کاروان را نزدیکتر و نزدیکتر گردانـید. کاروانی که در آن ٧٠ مرد، و در روایت ابناسحاق ٣٠ مرد جنگجو قرار داشت. در مـیان آنـان مخرمه پسر نوفل، و عمرو پسر عاص بودند. در کاروان 1000 شتر بود که اموال را بر پشت آنها بار و حمل میکردند. هنگامی که به مدینه نـزدیک شدند، ترس شدیدی ایشان را در برگرفت. ضمضم پسر عمرو را و گروهی را که برای نجات کاروان آمده بودند در پیش خود نگاه داشتند. ابوسفیان بامدادان به بدر رسید. کاروان کـمکم پیش آمد. ابوسفیان از کمین هراسناک بود. شتر خود را رو به ساحل دریا به حرکت درآورد و راه دریا کنار را که از مدینه دور بود در پیش گرفت، و بدر را در سمت چپ رها کرد، و با سرعت به راه افتاد... قریشیان هم از مکّه به راه افـتادند و بالای هر چشـمهساری اتراق میکردند. به هر کس که به پیش ایشان میآمد خوراک میدادند و شتران را سر میبریدند و از گوشت آنـها میخوردند و میخوراندند. قیس پسر امرئالقیس از سوی ابوسفیان به پیش آنان آمد. ابوسفیان بـدیشان دستور داده بود که برگردند. بدانان خبر داده بود که کاروان ایشان نجات پیدا کرده است و در امـان مـانده است. دیگر لازم نـیست خـویشش را با دست اهالی یثرب به کشتن دهند. شما که مقصود و نیازی جز نجات کاروان نداشتید. شما که بیرون آمدهایـد تـا کاروان خویش را برهانید و اموال آن را از دستبرد بدور دارید. خـدا که کاروان را نجات داده است. قیس پسر امرئالقیس هر اندازه تلاش کرد و با ایشان جرّ و بحث نموده مفید فائدهای نگردید و نـخواستند از جحفه برگردند. ابوجهل گفت: به خدا سوگند برنمیگردیم تا به بدر میرسیـم، و سه روز در آنـجا میمانیم. در بدر شترانی را سر میبریم و به دیگران خوراک میدهیم، و شراب مینوشیم. کنیزکان خواننده برایمان میخوانند و مینوازند، و عربها برای همیشه از ما میترسند... قیس به پیش ابوسفیان برگشت و او را از حرکت و دیـدگاه قریش باخبر گردانید. ابوسفیان گفت: وای به حال قوم من! این کار عمرو پسر هشام (یعنی: ابوجهل) است. او دوست نداشته است که برگردد، چون سردستگی مردمان را بر عهده گرفته است، ولی ستم ورزیده است، و فرجام ستمگری ننگ و بدبیاری است. اگر محمّد بر نـفرات قریش پیروز گردد و بدیشان بلائی برساند، ما را خوار و رسوا میدارد.
ابناسحاق روایت کرده است که اخنس پسر شریق پسر عمرو پسر وهب ثقفی که همپیمان بنیزهره بود و ایشان در جحفه بودند، گفت: ای بنیزهره خداونـد اموال و دارائی شما را نجات داده است، و دوستتان مخرمه پسر نوفل نیز با شما مـخلصانه صحبت کرده است. شما لشکرکشی کردهاید تا او را و دارائی او را محفوظ و مصون دارید. برگردید و ترس از جنگ را به من نسبت دهید. برگردید، چرا که هیچگونه نیازی ندارید به این که بیهوده بیرون بیائید و خویشتن را در معرض خطر قرار دهید. چنان نکنید که این مرد (یعنی: ابوجهل) میگوید. پس بنیزهره برگشتند، و فردی از آنـان در جنگ شرکت نکرد... هیچ یک از خاندانهای قریش نبود مگر این که کسانی از ایشان در این لشکری شرکت داشتند و بیرون آمده بودند، مگر خاندان بنیعدی پسر کعب که کسی از آنان شرکت نکرده و بیرون نیامده بود... البتّه در کتاب (امتاع الاسماع) آمده است: طعمه پسر عدی بیست شتر سوار را مجهّز کرد و آنان را اقوات و ارزاق داد و در برابر مزد در میان اهل و عیال خودشان برجای گذاشت و مأمور مراقبت از زنان و فرزندان کرد... میان طالب پسر ابوطالب که در میان قریشیان بود و میان برخی از قریشیان گفتگوئی درگرفت. آنـان گفتند: ای بنیهاشم به خدا سوگند میدانیم که هر چند با ما بیرون آمدهاید امّا دلهایتان با محمّد است. لذا طالب به مکّه برگشت همراه کسانی که به مکّه بازگشتند.
ابناسحاق گفته است: چند شـبی که از مـاه رمضان گذشت، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همراه اصحاب و یاران خود بیرون آمد. شتران اصحاب و یاران پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن روز ٧٠ تا بودند. به نوبه بر آنها سوار ـیشدند. پیغمبر کـه+و علی ـسر ابوطالب، و مرثد پسر ابومرثد غنوی به نوبه بر شتری سوار میگردیدند. حمزه پسر عبدالمطّلب، و زید پسر حارثه، و ابوکبشه و انسه، خادمان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به نوبه بـر شـتری سوار میشدند. ابوبکر و عمر و عبدالرحمن پسر عوف هم به نوبه بر شتری سوار میگردیدند، و...
مقریزی در کتاب (امتاع الاسماع) گفته است:
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به راه ادامه داد: همین که به نزدیکیهای بدر رسید بدو خبر دادند که قریشیان حرکت کردهاند. با مردمان به مشورت پرداخت. ابوبکر رضی الله عنهُ برخاست و نیک سخن گفت. سپس عمر برخاست و داد سخن داد و سپس عرض کرد: ای پیغمبر خدا، آنـان قریش هستند و با تمام عزّت و قدرت آمدهاند. به خدا سوگند از آن زمان که قریش عزّت یافته است هرگز خوار نگردیده است. به خدا سوگند از آن زمان که کافر گردیده است ایمان نیاورده است. به خدا سوگند هرگز عزّت و شکوه خود را تسلیم نمیکند، و قطعاً با تـو میجنگد. پس ساز و لازمۀ آن را تـهیّه کـن، و توشۀ درخور آن را آماده ساز. آنگاه مقداد پسر عمرو خاست و گفت: ای فرستادۀ یزدان، فرمان خدا را اجراء کن و برابر دستور خدا برو. ما با تو هسـتیم. به خدا سوگند به تو نخواهیم گفت آن چیزی را که بنیاسرائیل به پیغمبر خود گفتند:
(اذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون).
تـو و پروردگارت بـروید و بجنگید، مــا در ایـنـجا نشستهایم. (مائده/24)
امّا ما میگوئیـم: تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما قطعاً همراه با شما میجنگیم. به خدائی سوگند که تو را به حقّ فرستاده است، اگر ما را به سوی برک الغماد[17]بفرستی خواهیم رفت. فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ او نیک گفت و برای او دعای خیر کرد... سپس فرمود:
(أشیروا علی أیها الناس ).
ای مردمان یاری و رهنمودم کنید.
مراد او از مردمان، انصار بود... گمان میبرد انصار او را یاری نمیدهند مگر در میان خانه و کاشانه. چرا که آنان شرط و پـیمانشان ایـن بود که او را از چیزی نگاهداری کنند که خودشان را و فرزندانشان را از آن بـازمیدارند و محافظت مینمایند.[18] سعد پسر معاذ رضی الله عنهُ برخاست و گفت: من از سوی انصار پـاسخ میدهم. ای پیغمبر خدا انگار مقصودتان ما هستیم! فرمود:
(أجَل). بلی.
سعد پسر معاذ گفت: تو چه بسا برابر دستوری بیرون آمدهای که دربارۀ چیز دیگری به تو وحی شده است.[19] ما به تو ایمان آوردهایم، و تو را تصدیق کردهایـم، و گواهی دادهایم به این که هر چه را با خود آوردهای حقّ است، و با تو عهدها و پیمانها بستهایم که شنویم و فرمانبرداری کنیم. پس ای پیغمبر خدا به سوی هر چه میخواهی برو و هر چه میخواهی بکن. بـه خـدائـی سوگند که تو را به حقّ فرستاده است اگر ما را به ایـن دریا بزنی و خودت بدان فرو روی، ما نیز همراه تو بدان فرو میرویم، و مردی از ما درنگ نمیکند و بر جای نمیماند. با هر کس که میخواهی ارتباط برقرار کن، و از هر که میخواهی ببر. از اموال مـا هر چه میخواهی برگیر. چیزی را که از اموال ما برمیگیری، در پیش ما گرامیتر خواهد بود از چیزی که از اموال ما بر جای میگذاری و آن را برنمیداری. به خدائـی سوگند که جانم در قبضۀ دست او است هرگز ایـن را نپیمودهام، و از این راه کمترین آگاهی ندارم. بدمان نمیآید که فردا با دشمنانمان رویاروی گردیم. مـا در جنگ شکیبا و پایدار هستیم، و در پیکار راست قامت و استوار میباشیم. امید است که یزدان چیزهائی را از ما به تو بنماید که چشمانت بدانها روشـن گـردد و مـایۀ شادی و سرور تو شود ... در روایتی آمـده است که سعد پسر معاذ گفت: ما کسانی را از قوم خود بر جای گذاشتهایم و به ترک ایشان گفتهایم که آنان از ما بیشتر محبّت تو را در دل دارند، و از ما افزونتر فرمانبردار تو هستند، ولی آنان گمان بردند که تنها کاروان بر سر راه است و بس. ما برای تو آلاچیقی میسازیم و تو در میان آن خواهی ماند. مرکبهائی را برای تـو آماده میسازیم و در جلو آلاچیق حاضر میکنیم. سپس ما با دشمنانمان به رزم و پیکار میپردازیم. اگر خدا ما را بر دشمنانمان چیره و پیروز گرداند، این چیزی است که ما آن را دوست میداریم. و اگر خلاف این بود، تو بر مرکبهای خود سوار میگردی و خویشتن را به کسانی میرسانی که در پشت سر ما هستند... پیغمبر از او به نیکی یاد کرد، و بدو فرمود:
(أو یقضی الله خیراً من ذلک یا سعد ).
ای سعد! آیا یزدان بهتر از این را خواهد کرد؟.
هنگامی که سعد از رایزنی بپرداخت، پیغمبر خدا صلّی الله علیهوآله وسلّم فرمود:
(سیروا على برکة الله , فإن الله قد وعدنی إحدى الطائفتین . والله لکأنی أنظر إلى مصارع القوم).
مبارک است. در پرتو عنایت خدا حرکت کـنید. یـزدان یکی از دو گروه را به من وعده داده است. انگار من بـه قوم (خویش) مینگرم که نقش زمین میشوند.
مردمان دانستند که ایشـان درگـیر جـنگ مـیشوند و کاروان از میان به در میرود، و با تـوجّه به فرمودۀ پیغمبر رضی الله عنهُ امیدوار گردیدند که پیروز شوند. از همان روز پیغمبر پرچمهائی ترتیب داد. پرچمها سه تا بودند. پرچمی را مصعب پسر عمیر برداشت، و دو پرچم دیگر که سیاه رنگ بودند، یکی را علی برگرفت، و دیگری را سعید پسر معاذ که مردی از انصار بود بر دوش کشید. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سلاح را نمایان کرد. او از مدینه بدون پرچم برافراشته بیرون آمده بود.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شب جمعه که هفده روز از رمـضان گذشته بود، در نزدیکترین جای بدر فرود آمد. عـلی، زبیر، سعد پسر ابو وقاص، و بسبس پسـر عمرو - رضیالله عنهم - را برای جستجوی آب فرستاد. ایشان را به یک تپّۀ کوچک شنی رهنمود فرمود و گفت:
(أرجو أن تجدوا الخبر عند هذا القلیب الذی یلی الظریب).
امیدوارم که خبر (آب را) در کنار این چاهی بـیابید که پس از تپّۀ کوچک شنی است.
آنان در کنار آن چـاه شـتران آبکش قـریشیان، و آب دهندگان آنان را پیدا کردند. همۀ آنان گریختند. در میان ایشان عجیر هم بود. عجیر به پیش قریش آمد و گفت:
ای آل غالب! این، پسر ابوکبشه[20] و یاران او هستند که آب آورندگان را گرفتهاند. لشکریان به موج و خروش درآمدند، و از این کار ناخشنود شدند. بر آنـان باران میبارید. در آن شب ابویسار غلام عبیده پسر سعید پسر عاص، و اسلم غلام منبّه پسر حجّاج، و ابورافـع غلام امیّه پسر خلف، دستگیر شدند. آنان را به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آوردند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز میخوانـد. آنان گفتند: مـا آب آورندگان قریش هسـتیم. مـا را فرستادهاند تا برای ایشان آب ببریم. مسلمانان گزارش ایشان را نپسندیدند و آنان را کتک زدند. پس گفتند: ما مردان ابوسفیان بوده و با کاروان همراه هسـتیم. مسلمانان از ایشـان دست کشـیدند و آنـان را نـزدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هنگامی که سلام نماز را داد، گفت:
(إن صدقوکم ضربتموهم , وإن کذبوکم ترکتموهم ! ).
وقتی که به شما راست گفتند ایشان را زدیـد، و زمـانی که به شما دروغ گفتند ایشان را رها کردید!.
سپس رو به اسیران کرد و از ایشان پرس و جو نمود. بدو خبر دادند که قریش در پشت این تپّه هستند. آنان روزی ده شتر، و روزی نه شتر ذبح میکنند. و او را از کسـانی آگاه کردند که از مکّه بیرون آمدهانـد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: قریشیان میان نه صد تـا هزار نفرند. و گفت:
(هذه مکة قد ألقت إلیکم أفلاذ أکبادها " . )
این مکّه است، جگر گوشههای خود را بـه پـیش شـما انداخته است.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ مکان نزول با اصحاب و یـاران خود به مشورت پرداخت. حباب پسر منذر پسر جموح گفت: ما را به کنار نزدیکترین چاه به قریشیان ببر. من از آن چاه و ژرفای آن آگاهم. در آنجا چاه کهنهای است که انسانی نمیداند چه کسی آن را کنده است. میدانم آب آن شیرین است. آب زیادی دارد و بیرون کشـیده نـمیشود. حوضی را در کنار آن میسازیم، و با سطلهائی آب را بیرون میکشیم و میجنگیم، و چاههای دیگر را پر میکنیم و کور میسازیم. پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: پیشنهاد غنی است... در روایت ابن هشام به نقل از ابن اسحاق چنین آمده است: حباب پسر مـنذر گفت: ای پیغمبر خدا، آیا این جایگاه که در آن فرود آمدهای جایگاهی است که خدا تو را در آن فرود آورده است و ما را نرسد که از آن پیشی و پسی گیریم؟ یا این جایگاه برابر دیدگاه و به خاطر مصلحت و نـیرنگ جنگی گزیده شده است؟ فرمود:
(بل هو الرأی والحرب والمکیدة ).
بلکه رأی و نـظر است و بـه خـاطر مـصلحت و نیرنگ جنگی است.
عرض کرد: ای پیغمبر خدا، اینجا جایگاه خوبی نـیست ... سپس به چیزی اشاره کرد که بیان گردید...
سپس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برخاست و بالای چاه واقع در بدر فرود آمد. تمام آن شب رو به تنۀ بر جای ماندۀ درختی که بریده شده بود نماز میخواند. آن شب، شب جمعۀ هفدهم رمضان بود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم همان چیزی را انجام داد که حباب بدان اشاره کرده بود... یزدان بارانی از آسمان بر سر مسلمانان نازل کرد. بارانی که زمـین را سفت و سخت کرد، ولی بدان اندازه که مزاحم سـیر و حرکت نگردید. آن اندازه باران بر سر قریشیان بارید که ایشان را از سیر و حرکت بازداشت و نتوانستند از مکان خود بکوچند. میان آنان تپّۀ کوچکی از شـن و ماسه بود. نـزول باران نـعمت برای مؤمنان بود و بدیشان دل و جرأت بیشتری بخشید، ولی برای مشرکان بلا و گرفتاری بود. آن شب چرتی مسلمانان را فرا گرفت و به خواب رفتند. تا بدانجا که چانههای برخیها میان پستانهایشان فرو میافتاد و ناخودآگاه بر پهلوها میافتادند. رفاعه پسر رافع پسر مالک احتلام گردید و در پایان غسل کرد ... پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عمّار پسر یاسر، و عبدالله پسر مسعود - رضی الله عـنهما - را برای گشت زدن و کسب خبر فرستاد. آنـان پـیرامون قریشیان دور زدند و سپس برگشتند و به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خبر دادند که قریشیان آشفته و هراسـناک هسـتند، و باران پیاپی بر آنان میبارد.
وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در کنار چاه فرود آمد، آلاچیقی از ترکههای چوب برای او ساخته شد. سعد پسر معاذ با شمشیر حمایل کرده بر دم در آن ایسـتاد. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به میدان پیکار رفت، و محلهای نقش زمین گشتن و کشته شدن یک یک سردستگان کفر قریش را نشان داد. میفرمود: این، محل نقش زمین گشتن و کشته شدن فلانی است، و این، محل نقش زمین گشتن و کشته شدن فلانی است ... هیچ یک از آنان از جائی تجاوز نکرد که پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم جایگاه هلاکت او را تعیین کرده بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم صفها را راست و ریز کرد، و به آلاحیق برگشت و همراه با ابوبکر رضی الله عنهُ وارد آن گردید.
ابن اسحاق گفته است: قریشیان کوچیدند و تـا بامداد رفتند، سپس برگشتند. هنگامی که پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آنان را دید که از تپّه به سوی درّه میآیند، فرمود:
(اللهم هذه قریش قد أقبلت بخیلائها وفخرها تحادّک , وتکذب رسولک , اللهم فنصرک الذی وعدتنی , اللهم أحنِهم الغداة).
خداوندا! این قریش است که بـا بـالش و نـازش خود مــیآیند و بــا تـو سـر رزم دارند، و فرستادهات را نمیپذیرند و دروغگو میخوانـند. خداونـدا! پـیروزی خود را که به من وعده دادهای بهرۀ ما گردان. خداوندا! فردا قریش را سرنگون گردان.
همچنین پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هنگامی که عتبه پسر ربـیعه را سوار بر شتر سرخی در میان قوم قریش دید، فرمود:
(إن یکن فی أحد من القوم خیر فعند صاحب الجمل الأحمر , إن یطیعوه یرشدوا " ).
اگر در کسی از این قوم خیر و صلاحی باشد، در کسی است که دارای شتر سرخ است. اگر قریش از او اطاعت کنند راهیاب میگردند.
خفاف پسر ایماء پسر رحضۀ غفاری - یا پدرش أیماء پسر رحضۀ غفاری - هنگامی که قریشیان از کنار آنان گذشتند، پسرش را همراه چهارپایانی برای ذبح برایشان فرستاد و بدیشان هدیه داد، و گفت: اگر میخواهید با اسلحه و مردانی شما را یاری خواهیم داد. قریشیان همراه پسرش کسی را فرستادند و پیام دادند که صلۀ رحم را انجام دادی و وظیفۀ خود را اداء کردی. به جانمان سوگند اگر با مردمان (یـعنی مسـلمانان) میجنگیم، ما در برابر ایشان ضعیف نیستیم، و اگر با خدا میجنگیم - همانگونه که محمّد گمان مـیبرد - کسی در برابر خدا تاب و توانی ندارد.
هنگامی که قریشیان فرود آمدند، افرادی از ایشان به سوی مسلمانان رفتند تا به حوض پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسیدند. در میان آنان حکیم پسر حزام هم بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(دَعُوهُمْ).
رهایشان سازید.
هر کس که آن روز از آن حوض آب نوشید بعدها کشته شد مگر حکیم پسر حزام که کشته نشد و بعدها ایمان آورد و مسلمان خوبی شد. هر وقت حکیم پسر حزام میخواست در سوگندی که میخورد شـدّت و حدّت بنماید، میگفت: نه، به خدائی سوگند که روز بدر مرا نجات داده است.
ابن اسحاق گفته است: پـدرم اسحاق پسـر یسـار و آگاهانی جز او، برای من از پیر مردان انصار، روایت کردهاند و گفتهاند:
هنگامی که قریشیان آرام گرفتند، عمیر پسر وهب حجمی را فرستادند و گفتند: تعداد یاران محمّد را برای ما تخمین بزن. او اسب خود را پیرامون لشکر به تاخت و جولان درآورد. سپس برگشت و بدیشان گفت: سیصد نفرند، اندکی بیش یا کم. امّا به من مهلت دهید تا ببینم آنان آیا کمین یا کمکی دارند یا خیر. سر در بیابان نهاد و دور شد. چیزی ندید و به پیش ایشـان بـرگشت و گفت: چیزی را ندیدم. امّا ای گروه قریش، من دیدم که بلاها مرگها را بر دوش گرفتهاند. شتران آبکش یـثرب مرگهای ناگواری را بر دوش دارند. مسلمانان مردمانی هستند که سنگر و پناهگاهی جز شـشیرهایشان ندارند. به خدا سوگند گمان نمیکنم کسی از ایشان کشته شود مگر این که کسی از شما را بکشد. وقتی که تعدادی از شما را کشتند چه خوشی و خیری پس از آن در زندگی است؟ پس رایزنی کنید و ببینید که چه کاری میکنید! هنگامی که حکیم پسر حزام این سخن را شنید، در میان مردم به راه افتاد. به پیش عتبه پسر ربیعه آمد و گفت: ای ابوولید تو بزرگ و سرور قریش هستی. در مـیان آنان فرمان تو روا است و از تو اطاعت میگردد. آیـا میخواهی پیوسته در میان قریش تا آخر دنیا به نیکی یاد شوی؟ گفت: ای حکیم چگونه؟ گفت: مـردمان را برمیگردانی، و کار هم پیمان خود عمرو پسر حضرمی را بر عهده میگیری. پاسخ داد: پذیرفتم. تو نمایندۀ من در این کار باش. او هم پیمان من است و دیۀ برادرش (که در گروه اعزامی عبدالله پسر جحش کشته شده بود همانگونه که قبلاً گذشت) با من، و اموالی را که از دست داده است بازپرداخت میکنم. به پیش ابن حنظلیه برو. من از کسی نمیترسم که کار مردمان را درهم و آشفته کند جز او، یعنی ابوجهل پسر هشام. سپس عتبه پسر ربیعه برخاست و به سخنرانی پرداخت و گفت: ای گروه قریش! شما نمیخواهید که هیچگونه بلائی به محمّد و یارانش برسانید. به خدا سوگند اگر بلائی بدو برسانید پیوسته یکی به دیگری به بدی مینگرد. چرا که این یکی پسر عمو، یا پسر دائی، و یـا مـردی از عشیره و قبیلۀ او را کشته است. پس برگردید و محمّد را به سائر عربها واگذارید. اگر آنان او را بکشند، این چیزی است که خواستهاید، و اگر جز این باشد با شما ملاقات میکند و چیزی که خواستهاید بدو نرساندهاید. حکیم پسر حزام میگوید: پس به راه خود ادامه دادم تا به ابوجهل رسیدم. او را دیدم که زرهی را از زرهدان بیرون آورده است و آن را آماده میکند. بدو گفتم: ای ابوحکم) عتبه مرا با چنین و چنان سفارشی به پیش تو فرستاده است و چنین و چنان گفته است. گفت: به خدا سوگند ریههایش از هراس باد کرده است! او چنین دیده است که محمّد و یارانش ذبیحههای قصّابی هسـتند و پسرش[21] در میان آنها خواهد بود. او میترسد پسرش به دست شما کشته شود.
سپس ابوجهل کسی را به پیش عامر پسر حضرمی فرستاد و بدو پیام داد و گفت: این هم پیمان تو است که میخواهد مردمان را برگرداند. تو که با چشم خود کسی را میبینی که باید قصاص شود. پس برخیز و پـیمان خود را بجوی، و محل کشتن برادرت را بنگر و قصاص او را نگیر. عامر پسر خضرمی برخاست و مسأله را روشن نمود. سپس فریاد برآورد: وای عمرو من! پس جنگ گرم گردید، و کار مردمان سخت شد، و بر شرّ گرد آمدند و شرّ و شور را در پیش گرفتند، و اندیشه و نگرش بر مردم تباه گردید که عتبه ایشان را بدان فراخوانده بود. هنگامی که سخن ابوجهل به گوش عتبه رسید که گفته بود: به خدا سوگند ریههای عتبه باد کرده است، عتبه گفت: جای سفید نشـیمنگاه او خواهد دانست[22] که چه کسی ریههایش باد کرده است، من یا او؟
ابن اسحاق گفته است: اسود پسر عبدالاسد مخزومی که مرد بداخلاق و ناپاکی بود از لشکر بیرون آمد و گفت: با خدا پیمان میبندم که قطعاً از حوض آنان آب خواهم نوشید، یا آن را ویران خواهم کرد، و یـا به سبب آن کشته خواهم شد. هنگامی که از صف قریشیان بیرون آمد، حمزه پسر عبدالمطّلب رضی الله عنهُ نیز از صف مسلمانان بیرون آمد و به سوی او رفت. وقتی که به همدیگر رسیدند حمزه شمشیری بدو زد پای او را تا نیمۀ ساق به پرواز درآورد. اسود به حوض نزدیک بود. بر پشت افتاد. از پاهایش خون به سوی قریشیان فوّاره زد. خویشتن را به سوی حوض کشـید و خود را بدان انداخت تا به گمان خود سوگند خویش را بجای آورد. حمزه او را دنبال کرد، و در داخل حوض با ضربات شمشیر کشت!
آن گاه عتبه پسر ربیعه، در وسط برادرش شـیبه پسـر ربیعه، و پسرش ولید پسر عتبه، بیرون آمد. از صف که جدا شد همرزم خود را به مـبارزه طلبید. سه نـفر از انصار به سویش رفتند، به اسامی: عوف و معوذ پسران حارث که مادرشان عفراء نام داشت، و مرد دیگری که بدو عبدالله پسر رواحه گفته میشد. عتبه و شیبه و ولید گفتند: شما کیستید؟ افرادی از انصار هستیم. گفتند: ما را با شما کاری نیست ... ابن اسحاق گفته است: عـتبه بـه جوانان انصار وقتی که خود را یـاران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نامیدند، گفت: هماوردان بزرگواری هسـتید، ولی مـا میخواهیم با هماوردان قوم خود بجنگیم. سپس از میان ایشان یکی فریاد بـرآورد: ای محمّد از میان قوم خودمان هماوردانی بیرون فرست. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(قم یا عبیدة ابن الحارث , قم یا حمزة , قم یا علی).
ای عبیدۀ پسر حارث برخیز، ای حمزه برخیز، ای علی برخیز.
هنگاس که برخاستند و به سویشان رفتند، آنان گفتند: بلی، هماوردان ارزشمندی هستید. عبیده که سن و سال بیشتری از دیگران داشت با عتبه پسر ربیعه، و حمزه با شیبه پسر ربیعه، و علی با ولید پسر ربیعه، به رزم و پیکار پرداختند. حمزه شیبه را مهلت چندانی نداد و او را کشت. علی هم به ولید چندان فرصتی نـداد و او را کشت. میان عبیده و عتبه دو ضربه رد و بدل گردید و هر دو ضربه به طرفین خورد و ایشـان را از حـرکت بازداشت. حمزه و علی با شمشیرهای برهنه به سوی عتبه دویـدند و او را از پـای درآوردنـد و کشتند، و دوست خود را برداشتند و نزد اصحاب بردند.
ابن اسـحاق گفته است: سـپس قریشیان به سوی مسلمانان دویدند و یکی به دیگری نزدیک گردیدند.
پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم به اصحاب خود دستور فرموده بود حمله نکنند تا بدیشان فرمان میدهد. و فرموده بود:
(إن اکتنفکم القوم فانضحوهم عنکم بالنبل ).
اگر قریشیان به سوی شما آمدند، ایشان را با رگبار تیر از خویشتن دور کنید.
آن وقت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از پیش صفها رفت و به آلاحیق برگشت. همراه ابوبکر وارد آن گردید. جز ابوبکر کسی در داخل آلاچیق در خدمت ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نبود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پروردگار خود را قسم میداد که به وعدۀ پیروزی خود وفا فرماید. از جمله میگفت:
(اللهم إن تهلک هذه العصابة الیوم لا تعبد ).
خداوندا! اگر امروز این جماعت را بکشی تـو پـرستش نمیشوی.
ابوبکر میگفت: ای پیغمبر خدا! کمتر پروردگارت را قسم بده و لابه و زاری کن! چه یزدان به وعدهای که به تو داده است وفا میفرماید.
در کتاب (امـتاع الاسماع) مقریزی آمـده است: ای پیغمبر خدا، من تو را رهنمود مـیکنم - هـر چـند کـه پیغمبر خدا والاتر و داناتر از آن است که رهنمود گردد - خدا برتر و بزرگوارتـر از آن است که وعدۀ او را درخواست کرد! پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(یا ابن رواحة , ألا أنشد الله وعده ? إن الله لا یخلف المیعاد ).
ای پسر رواحه، آیا وعدۀ خدا را خواسـتار نکـردم؟! قطعاً خدا خلاف وعده نمیکند.
ابن اسحاق گفته است: در داخل آلاچیق چرتی پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را فراگرفت. سپس هوشیار شد و فرمود:
(أبشر یا أبا بکر , أتاک نصر الله . هذا جبریل آخذاً بعنان فرس یقوده , على ثنایاه النقع).
ای ابوبکر، یاری خدا به تـو رسـید. ایـن جبرئیل است. لگام اسبی را گرفته است که بر دندانهای پیشین آن گرد و غبار نشسته است.
تیری به سوی مهجع غلام عمر پسر خطّاب پرتاب شد و کشته شد. او رضی الله عنهُ نخستین کشتۀ مسلمانان بود. سپس تیری به سوی حارثه پسر سراقه یکی از بنی عدی ابن نـجّار پرتاب گردید و در حالی که از حوض آب مینوشید تیر به گلویش خورد و او را رضی الله عنهُ کشت.
آن گاه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از آلاچیق بیرون آمد و به سوی مردم رفت و ایشان را به جنگ تشویق و ترغیب کرد و فرمود:
(والذی نفس محمد بیده , لا یقاتلهم الیوم رجل , فیقتل , صابراً محتسباً مقبلاً غیر مدبر , إلا أدخله الله الجنة).
به خدائی سوگند که جان مـحمّد در قبضۀ اختیار او است، اگر امروز کسی با ایشان بجنگد و کشته شود، در حالی که پایداری نماید و برای رضای خدا برزمد و رو کند و پشت نکند، قطعاً خدا او را به بهشت میبرد. عمیر پسر حمام برادر بنی سلمه، در حالی که چند تـا خرما در دست داشت و سرگرم خوردن آنها بود، گفت: به به! آیا میان من و میان ورود من به بهشت جز این فاصلهای نیست که ایـنان مـرا بکشند؟ خرماها را از دست خود پرت کرد، و شمشیر خویش را برگرفت، و جنگید تا کشته شد رضی الله عنهُ.
ابن اسحاق گفته است: عاصم پسر عمر پسر قتاده برایم روایت کرده است که عوف پسر حارث که همان پسر عفراء است گفت: ای پیغمبر خدا، چه چیز بنده، خدا را شاد و خندان میگرداند؟ فرمود:
(غمسه یده فی العدو حاسراً ).
بر دشمن تاخت بردن، بدون زره و کلاهخود.
پس رزهی را که بر تن داشت بیرون آورد و آن را دور انداخت، سپس شمشیرش را برگرفت و با قریشیان جنگید تا کشته شد رضی لله عنهُ.
ابن اسحاق گفته است: محمد پسر مسلم پسر شـهاب زهری، برایم از عبدالله پسر ثعلبه پسر صعیر عذری هم پیمان بنی زهره، روایت کرده است که او بدو گفته است: هنگامی که مردمان به همدیگر رسـیدند و یکی به دیگری نـزدیک گردید، ابوجهل پسر هشـام گفت: خداوندا! او پیوند خویشاوندی مـا را بریده است و
چیزی برای ما آورده است که شناخته نمیشود، فردا او را سرنگون کن... ابوجهل خودش آغازگر جنگ بود. ابن اسحاق گفته است: سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مشتی شن برگرفت و آن را به سوی قـریشیان پـرت کرد و فرمود:
(شاهت الوجوه ! ).
چهرهها زشت و پلشت باد!.
سپس مشت شن را به سوی آنـان پـرت کرد، و به اصحاب خود دستور فرمود که:
(شدوا!).
بتازید و تند و چابک شوید!.
به دنبال آن قریشیان شکست خوردند، و یزدان بزرگوار از سران و سر دستگان قریش کشت کسانی را که کشت، و اسیر کرد کسانی را که اسیر کرد.
هنگامی که مسلمانان شروع به اسـیر کردن قریشیان کردند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در میان آلاچیق بود. سـعد پسر معاذ بر در آلاچیق ایستاده بود و شمشیر را حمایل کرده بود که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در داخل آن بود، و همراه تعدادی از انصار به نگهبانی از پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اشتغال داشتند، چرا که از یورش دشمنان میترسیدند. در روایتی که برای من نقل شده است چنین آمده است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در چهرۀ سعد ناخوشایندی از کار مردمان را میدیدید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو فرمود:
(والله لکأنک یا سعد تکره ما یصنع القوم ! ).
به خدا سوگند، انگار ای سعد تو از کـاری که مـردمان میکنند بدت میآید!.
گفت: بلی، به خدا سوگند، ای پیغمبر خدا. این نخستین واقعهای است که خدا بر سر اهل شرک آورده است. من دوست میداشتم آنـان را بجای اسـیر کردن و نگاه داشتن، میکشتند و از میان میبردند!
ابن اسحاق گفته است: عـبّاس پسـر معبد برای مـن روایت کرده است از یکی از اهل خود، و او از ابن عـبّاس - رضی الله عـنه - روایت نـموده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن روز به یکی از اصحاب خویش فرمود:
(إنی قد عرفت أن رجالاً من بنی هاشم وغیرهم قد أخرجوا کرهاً لا حاجة لهم بقتالنا , فمن لقی منکم أحداً من بنی هاشم فلا یقتله , ومن لقی أبا البختری بن هشام بن الحارث بن أسد فلا یقتله , ومن لقی العباس بن عبد المطلب عم رسول الله [ ص ] فلا یقتله , فإنه إنما أخرج مستکرهاً).
من متوجّه شدهام که کسانی از بـنیهاشم و جز آنـان وادار به بیرون آمدن شدهاند و در نظر نداشتهاند که با ما بجنگند. هر کس از شما فردی از بنی هاشم را دید، او را نکشد. هر کس ابوالبختری پسر هشـام پسر حـارث پسر اسـد را دیـد، او را نکشـد. کسـی که عبّاس پسـر عـبدالمـطّلب عموی پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را دیـد، او را نکشد. زیرا او وادار به بیرون آمدن شده است.
ابن عبّاس گفته است: ابوحذیفه پسر عتبه پسر ربیعه گفت: آیا ما پدران و پسران و برادران و عشیرۀ خود را میکشیم و عبّاس را بر جای میگذاریم؟) به خدا سوگند اگر بدو برسم شمشیر را به بدن او جوش خواهم کرد! ابن عبّاس گفته است: این سخن به گوش مبارک پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید. به عمر پسر خطاب فرمود:
(یا أبا حَفْص).
ای ابوحفص.
عمر گفته است: این اولین بار و نخستین روزی است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مرا با کنیۀ ابوحفص ملّقب میفرماید.
(أیضرب وجه عم رسول الله [ ص ] بالسیف ? ).
آیا چهرۀ عموی پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا شـمشیر زده میشود؟.
عمر گفت: ای پیغمبر خدا اجازه فرما گردن ابوحذیفه را با شمشیر بزنم! به خدا سوگند مـنافق شده است!... ابوحذیفه میگوید: من از کیفر این جملهای که در آن روز گفتهام ایمن نیستم. همیشه هم از کیفر آن جمله بیمناک خواهم بود مگر این که شهید شوم و شهادت من کیفر آن را پاک کند. ابوحذیفه در جنگ یمامه که با مرتدّان درگرفت، شهید گردید.
ابن هشام گفته است:
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کشتن ابوالبختری بدان خاطر نهی فرمود چون او از همۀ قریشیان در مکّه بیشتر از اذیّت و آزار پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دوری میکرد و خویشتنداری مینمود، و او را ناراحت نـمیکرد، و چـیزی از او به گوش مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نمیرسید که او را رنجیده خاطر کند. همچنین ابوالبختری از جملۀ کسانی بود که پیمان نامهای را نقض کرد که قریشیان علیه بنیهاشم و بنیمطّلب نوشته بودند... ابوالبختری کشته شد، چـون نخواست اسیر گردد.
ابن اسحاق گفته است: یحیی پسر عباد پسر عبدالله پسر زبیر از پدرش برای من روایت کـرده است کـه گـفته است: امیّه پسر خلف در مکّه دوست من بود. نام مـن عبدعمرو بود. وقتی کـه مسـلمان شـدم اسـم خـود را (عبدالرحمان) کردم بدان هنگام که هنوز در مکّه بودیم. وقتی که در آنجا به من میرسید و میگفت: ای عـبد عمرو! آیا از نامی بیزار هستی که پدر و مادرت آن را بر تو گذاشتهانـد؟ پـاسخ میدادم و میگفتم: بلی! میگفت: من که رحمان را نمیشناسم. یک نامی مـیان خود و میان من پیدا کن که من تو را بدان بخوانم و فریاد دارم. تو که با نـام پـیشین خـود بـه مـن پـاسخ نمیدهی، و من هم با نامی تو را نمیخوانـم و فریاد نمیدارم! یحیی پسر عباد گفته است: هر وقت امیّه پسر خلف مرا عبدعمرو صـدا مـیزد پـاسخش نـمیگفتم. سرانجام بدو گفتم: ای ابوعلی هر نامی کـه مـرا بـدان میخوانی تعیین کن. گفت: تـو عـبدالله هسـتی. گـفتم: باشد. از آن به بعد هـر وقت از کـنار او مـیگذشتم و مـیگفت: عـبدالله! پـاسخش مـیدادم و بـا او سـخن میگفتم. تا واقعۀ بدر پیش آمد. در آن روز از کنار او گذشتم و او با پسرش علی ابن امـیّه ایسـتاده بود و دستش را گرفته بود. من زرههائی با خود داشتم که آنها را به غنیمت گرفته و برداشته بودم. وقتی که مرا دید به من گفت: ای عبدعمرو! بدو جوابی نـدادم. گـفت: ای عبدالله! گفتم: بلی. گفت: آیا میتوانی برای من کـاری بکنی؟ چه من برای تو بهتر از این زرههائی هستم که با خود داری! گفتم: بلی! به خدا سوگند میخورم. زرهها را از دستم دور افکندم، و دست او و دست پسرش را (به عنوان دو اسیر) گرفتم. امیّه پسر خلف را میگفت: هرگز همچون روزی را ندیدهام! آیـا نـیازی به شـیر ندارید؟ (یعنی هر که مرا اسیر کند با شتران زیادی خود را از او بازخرید میکنم و فدیه میدهم). سپس هر دو را باخود بردم.
ابن اسحاق گفته است: عبدالواحد پسر ابوعون، برای من از سعید پسر ابراهیم، و او از پـدرش، و وی از عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنهُ روایت کرده است که گفته است: امیّه پسر خلف به من گفت، در آن حال که مـن میان او و پسرش بودم و دستهایشان را در دست داشتم: ای عبدالله، آن چه کسی است که پر شتر مرغ را بر سینه زده است؟ گفتم: حمزه پسر عبدالمطّلب است. گفت: او همان کسی است که چنین مصائب و بلایائی را بر سر ما آورد... عبدالرحمن گفته است: به خدا سوگند من آن دو نفر را گرفته بودم و میبردم که بلال امیّه پسر خلف را همراه من دید. امیّه پسر خلف کسی بود که در مکّه بلال را شکنجه میداد تا به ترک اسلام بگوید. بلال را به بیرون مکّه میان شنزارهای تـافته میبرد. او را روی شنهای داغ بر پشت میخواباند، سپس دستور میداد سنگ بزرگی را بیاورند و روی سینهاش بگذارند. آن گاه میگفت: همیشه این چنین خواهی بود تا دین محمّد را رها خواهی کرد. بلال میگفت: احد، احد![23] هنگامی که بلال امیّه پسر خلف دید، گفت: رهائی نیابم اگر او رها شود! بدو گفتم: ای بلال! آیا با اسیر من این چنین میکنی؟ گفت: رهائی نیابم اگر او رها شود! گفتم: ای پسر زن زنگی آیا میشنوی؟ گفت: رهائی نیابم اگر او رها شود! سپس با صدای بلند خود فریاد برآورد: ای یاران خدا! این سردستۀ کفر امـیّه پسر خلف است! رهائی نیابم اگر او رها شود! گفتهاند: انصار پـیرامـون امیّه پسر خلف را گرفتند تا این که همچون النگوی عاج دور ما پیچیدند، و مـن از او دفاع میکردم. مردی شمشیر را به پشت سر برد و شمشیری به پسر امیّه پسر خلف زد و او نقش زمین گردید، و امیّه فریاد برآورد، فریادی که تاکنون فریاد بلندی بدانسان نشنیدهام. پس گفتم: خویشتن را نجات بده، کسی نـمیتوانـد تو را نجات بدهد. من که برای تو نمیتوانـم کـاری بکنم. سپس مسلمانان بر ایشان تاختند و پـدر و پسـر را با ضـربههای شمشیر لت و پـار کردند تـا مردند ... عبدالرحمان پیوسته میگفت: خدا به بلال رحـم کناد، زرههایم از دست رفت، و مرا با کشتن اسیرم به درد و رنج انداخت.
ابن اسحاق گفته است: هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کار دشمنان بپرداخت، دستور داد ابوجهل پسر هشام را در میان کشتگان بجویند. همان که ثور پسر زیـد از عکرمه، و او از ابن عبّاس و نیز از عبدالله پسر ابوبکر برای من روایت کرده است که آن دو نفر گفتهاند: معاذ پسر عمرو پسر جموح برادر بنی سلمه، گفته است: بدان گاه که مسلمانان پیرامون ابوجهل را گرفته و بسان درختی اطراف او را احاطه نموده بودند و شـنیدم که میگفتند: کسی نمیتواند خود را به ابوالحکم برساند، هنگامی که این را از مسلمانان شنیدم به خود گفتم: این کار من است. به سوی او رفتم. هنگامی که فرصتی پیش آمد به سوی او یورش بردم و ضربهای بدو زدم که پای او را همراه نصف ساق او را پرانـدم. به خدا سوگند پای او را - بدان هنگام که پرید - به چیزی جز هستۀ خرمائی شبیه و همسان ندیدهام که از زیر آسیاب دستی برمیجهد و میپرد وقتی که میخواهند آن را با سنگ آسیاب بزنند و خرد کنند. معاذ پسر عمرو پسـر جموح گفته است: در این هنگام عکرمه پسر ابوجهل شمشیری بر دوش من زد و دستم را فرو انداخت. دستم با پوستی آویزۀ پهلویم گردید. جنگ مرا از آن غافل و بیخبر کرد. آن روز مدّت زیادی در رزم و پیکار بودم، و دست بریده را پشت سرم میکشیدم. وقتی که اذیّت و آزارم کردم، پـای خود را روی آن نهادم و آن را کشیدم و کشیدم تا آن را کندم و به دور افکندم!
ابوجهل زخمی و بیهوش افتاده بود. بدین هنگام معوذ پسر عفراء از کنار او گذشت. او را زیر ضربات شمشیر گرفت تا تکان و جنبشی در او نماند. آن گاه او را رها کرد، ولی هنوز آثار حیات در او بود. معوذ به جـنگ ادامه داد تا کشته شد. عبدالله پسر مسعود لاشۀ ابوجهل را پیدا کرد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرموده بود ابوجهل را در میان کشتگان جستجو کنند. چنان که برای من روایت کردهاید، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به جویندگان فرموده بود:
(انظروا إن خفی علیکم فی القتلى إلى أثر جرح فی رکبته , فإنی ازدحمت یوماً أنا وهو على مأدبة لعبدالله بن جدعان , ونحن غلامان , وکنت أشف منه بیسیر , فدفعته , فوقع على رکبتیه , فجحش فی إحداهما جحشاً لم یزل أثره به).
اگر او در میان کشتگان برایتان ناشناخته مـاند، بـه اثـر زخـمی بـنـگرید که در زانـوی وی است. چــه مـن و او روزی در سوری که عبدالله پسـر جـدعـان تـرتیب داده بـود دور مـجمعهای بــودیم. در آن زمـان هــر دوی مــا نوجوان بوده، ولی من کمی بزرگتر از او بودم. او را هل دادم و او روی زانـوهایش افتاد و یکـی از زانـوهایش خراشی برداشت. اثر زخم برای هـمیشه روی آن زانــو ماند .
عبدالله پسر مسعود رضی الله عنهُ گـفته است: ابـوجهل را در واپسین لحظات حیات پیدا کردم. او را شـناختم. پـای خود را بر گردنش نهادم. او باری در مکّه در حقّ مـن پلشتی کرده بود و مرا اذیّت و آزار داده بود و لگدم زده بود. بدو گفتم: ای دشمن خدا! آیا خدا تو را رسوا کرد؟ گفت: به وسیلۀ چه چیز مرا رسوا کرده است؟ آیا والاتر و بزرگتر از من کسی را کشتهاید؟ به من بگو: امـروز چرخۀ جنگ به نفع چه کسی در گشت و گذار است و برد با چه کسی است؟ گفتم: ارّابۀ جنگ به سود خدا و فرستادۀ او میگردد، و برد از آن آنان است.
ابن اسحاق گفته است: افرادی از بـنی مخزوم چـنین معتقدند که ابن مسعود میگفت: ابوجهل به من گفت: به مرتبۀ بزرگی رسیدهای ای چوپانک گوسفندانــم... آن گاه سر او را کندم و آن را به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آوردم و گفتم: ای پیغمبر خدا! ایـن سر دشـمن خـدا ابوجهل است. فرمود:
(الله الذی لا إله غیره ).
خدا است که جز او معبودی نیست.
سپس سر او را به جلو پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انـداختم. پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم شکر خدای را بجای آورد.
ابن هشام گفته است: ابوعبیده و کسانی جـز او کـه از چگـونگی غـزوات اطـّلاع دارنـد بـرای مـن روایت کردهاند: عمر پسر خطّاب رضی الله عنهُ به سعید پسر عاص گفت بدان گاه که از کنار او عبور کرد: من چنین میبینم که در درونت کــینه و رنـجشی است. از ســیمایت چـنین برمیآید که گمان میبری من پدر تو را کشتهام. اگـر من او را میکشتم از کشـتن او پـوزش نـمیطلبیدم و معذرت خواهی نمیکردم. امّا من دائـی خودم عـاص پسر هشام پسر مغیره را کشتهام. مـن از کنار پـدرت عبور کردم، بدان هنگام که همچون گاو سم بـه زمـین میزد و هماورد میطلبید ... من از او کنارهگیری کردم. پسر عمویش علی به سویش رفت و او را کشت.
ابن اسحاق گفته است: یزید پسر رومان از عروه پسر زبیر، و او از عــائشه - رضـی الله عـنها - بـرای مـن روایت کرده است که عائشه گـفته است: هـنگامی کـه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فـرمود کشتگان را بـه چـاه بیندازند، آنان را به چاه انداختند، مگر امیّه پسر خلف را. چه او در میان زره خود باد کرده بود و آماسیده بود. مسلمانان وقتی که خواسـتند او را بـردارنـد، گوشت بدنش جدا گردید. لذا او را در همان جـای خود رهـا کردند و روی او خاک و سنگ انداختند تا از دیدهها پنهان شد. هنگامی که کشتگان را بـه چـاه انـداختند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بالای آنان ایستاد و فرمود:
(یا أهل القلیب هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقاً , فإنی قد وجدت ما وعدنی ربی حقاً).
ای ساکنان چاه، آیا چیزی را راست و درست دیدید که پروردگارتان به شما وعده داده بود؟ من که چیزی را راست و درست دیدم که پروردگارم به من وعـده داده بود.
عائشه گفته است: اصحاب به پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کردند: ای فرستادۀ خدا، آیا با مردمانی سخن میگوئی که مردهاند؟ بدیشان پاسخ داد و فرمود:
(لقد علموا أن ما وعدهم ربهم حق ).
آنان قطعاً پی بردهاند که چیزی را کـه پـروردگارشان بدیشان وعده داده است راست و درست است.
عائشه گفته است: مردمان میگویند:
(لقد سمعوا ما قلت لهم).
قطعاً شنیدهاند چیزی را که من بدیشان گفتهام.
در صورتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدیشان فرمود:
(لقد علموا).
قطعاً دانستهاند ... .
ابن اسحاق گفته است: هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد کشتگان به میان چاه انداخته شوند، عتبه پسر ربیعه برداشته شد تا به چاه انداخته شود. - برابر آنچه به من رسـیده است - پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به چـهرۀ ابوحذیفه پسر عتبه نگاه کرد و دید که او دل شکسـته است و رنگ رخسارهاش دگرگون شده است. فرمود:
(یا أبا حذیفة لعلک قد دخلک من شأن أبیک شیء ).
ای ابوحذیفه شاید بر اثر کار و بار پدرت، چیزی به دل تو راه یافته است.
یا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخنان دیگری بسان همین سخن فرمود... ابوحذیفه گفت: نه، به خدا سوگند ای پیغمبر خدا. دربارۀ پدرم و کشته شدن او شکّ و گمانی به دل راه ندادهام. امّا من در پدرم اندیشه و شکیبائی و خرد و والائی میدیدم، لذا امیدوار بودم این چیزها او را به سوی پذیرش اسلام بکشاند. هنگامی که دیدم بر سـر پدرم چه آمده است، و با وجود امیدواریم بر کفر مرده است، این کار مرا غمگین و افسرده خاطر کـرده است.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دعای خیر برای ابوحذیفه کرد و از او به نیکی یاد کرد.
سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرمود چیزهائی که در اردوگـاه است جمعآوری گردد، و جمعآوری شـد. مسـلمانان دربارۀ اموال گردآوری شـده اختلاف ورزیدند. کسانی که آنـها را گردآوری کرده بودند گفتند: متعلّق به مـا است. کسانی که با دشمنان میجنگیدند و آنان را دنبال میکردند، گفتند: به خدا سـوگند اگـر مـا نبودیم شما چیزی را به دست نمیآوردید. ما را قریشیان به خود سرگرم کردیم و شما بدین وسیله توانستید این چیزها را به دست آوریـد. کسانی که به محافظت و مراقبت از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مشغول بودند و میترسیدند که دشمنان بر او بتازند و یورش برند، گفتند: به خدا سوگند شما از ما سزاوارتر برای دریافت این اموال نیستید. ما که ایـن اموال را دیده بودیم و کسی هم از آن جلوگیری نمیکرد، امّا ما میترسیدیم که دشمن بر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بتازد. این بود که در جلو او ایستادیم. پس شما سزاوارتـر از مـا بدین اموال نیستید.
ابن اسحاق گفته است: عبدالرحمن پسر حارث و جز او از دوستان و یارانمان، برایم از سلیمان پسر موسی، و او از مکحول، و وی از ابوامامۀ بـاهلی روایت کـرده است که گفته است: از عباده پسر صامت دربارۀ غنائم پرسیدم. پاسخ داد و گفت: دربارۀ ما اصحاب بدر آیات راجع به غنائم سورۀ انفال نازل گردید، زمانی که نسبت به تقسیم غنائم اختلاف پیدا کردیم، و رفتار نـادرستی داشتیم، خدا غنائم را از دست ما به درآورد و آن را به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار کرد و او آن را بطور مساوی میان مسلمانان تقسیم فرمود.
ابن اسحاق گفته است: نبیه پسر وهب برادر بنی نـجّار گفته است: هنگامی که اسیران را به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آوردند، آنان را میان اصحاب تقسیم کرد و گفت:
(استوصوا بالأسارى خیراً).
سفارش کنید نسبت به اسیران به خوبـی رفتار شود.
ابوعزیز پــسر عمیر پسر هاشم که برادر پدری و مادری مصعب پسر عمیر بود، جزو اسیران بود. ابوعزیز گفته است: برادرم مصعب پسر عمیر از کنار من گذر کرد، در حالی که مردی از انصار مرا اسیر میکرد. گفت: سخت او را بگیر، چه مادرش دارائی و اموالی دارد شاید فدیۀ پسرش را بـپردازد. ابـوعزیز روایت کـرده است: مـن همراه گروهی از انصار بودم، آن وقت که مرا از بـدر آوردند. هنگامی که ناهار یا شام ایشان را میآوردند، نان و خرما را به من اختصاص میدادند تا بخورم. چرا که میخواستند در حقّ ما سفارش پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را اجراء کنند. تکّه نانی به دست یکی از آنان نـمیافـتاد مگر آن که آن را به سوی من میکشاند و عطاء میکرد. مــن شـرمنده مـیشدم و آن را به یکـی از آنـان برمیگرداندم. امّا او بدان دست نمیزد و آن را به من بازپس میداد.
ابن هشام گفته است: ابوعزیز پس از نضر پسر حارث پرچمدار مشرکان در بدر شـد. هـنگامی کـه برادرش مـصعب پسر عمیر به ابویسر - همان کسی که ابوعزیز را اسیر کرد - گفت آنچه که گفت، ابوعزیز بدو گـفت: ای برادر من! این سفارش تو در بارۀ من است؟ مصعب گفت: او برادر من است نه تو ... مادر ابوعزیز پرسید بالاترین فدیهای که یک قریشی بدان بازخـرید شـده است کدام است؟ بدو گفته شد: چهار هزار درهم است. پس چهارهزار درهم را فرستاد و آن را فدیۀ پسر خود نمود.
ابن اسحاق گفته است: سپس قریشیان فدیۀ اسیران را فرستادند و آنان را بازخرید کردند.
*
دربارۀ این غزوهای که به اختصار و به اندازۀ توان از آن سخن گفتیم، سورۀ انفال نازل گردیده است ... ایـن تنوره از یک سو رخدادهـای ظـاهری غـزوه را بـیان میدارد، و از دیگر سو پرده از قضا و قدر و تــدبیر و ارادۀ یزدان برمیدارد و میگوید در فراسوی رخدادها خط سیر تاریخ بشری بطور کلّی قرار دارد. از همۀ اینها به زبان شگفت قرآن و با اسلوب اعجازی قرآن صحبت می دارد.
شرح این معانی و مفاهیم در لابلای بیان نصوص قرآنی خواهد آمد ... و امّا هـم اینک بسنده مـیکنیم بـه ذکـر خطوط اساسی در سوره:
رخـدادی در غـزوۀ بـدر است که بـر خـط سـیر آن پرتواندازی میکند. و آن چیزی است که ابن اسـحاق روایت کرده است از عباده پسر صامت رضی الله عنهُ کـه گفته است :
دربارۀ ما شرکتکنندگان در جنگ بدر این سوره نازل گردید، زمانی که دربارۀ غنائم اختلاف پیدا کردیم، و بد اخلاق گشتیم. خدا غنائم را از دست ما بیرون آورد و آن را به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم واگـذار فـرمود، و پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم غنائم را بطور مساوی میانشان تقسیم کرد. این رخداد پرتوی بر آغازیدن سوره، و همچنین بر خط سیر آن میاندازد:
دربارۀ غنائم اندکی اختلاف پیدا کردند که در رخدادی روی داد که یزدان آن را جدا کـنندۀ حـقّ از بـاطل در مسیر تاریخ بشری تا روز رستاخیز قلمداد کرد! یزدان سبحان خواست بدیشان و به همۀ انسانهای بـعد از ایشان کارهای بزرگی را بیاموزد.
یزدان سبحان خواست پیش از هر چیز بدیشان بیاموزد که کار این رخداد، از غنائم بسیار بزرگتر و مهمّتر است، غنائمی که دربارۀ آن اختلاف پیدا کردند. چه خدا آن روز را نامگذاری کرد به:
(یوم الفرقان , یوم التقى الجمعان).
روز جدائی (حقّ از باطل و ایمان از کفر) روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران ) رویاروی شدند. (فرقان / 41)
خدا خواست بدیشان بیاموزد که این کار سترگ، تنها و تنها با تدبیر و اراده و قضا و قدر یزدان در هر گامی و در هر حرکتی انجام پذیرفته است و بس، تا در فراسوی آن کاری را برآورده سازد که خواسته است. لذا در این پیروزی و در کارهای بزرگی که در فراسوی آن انجام میپذیرد، ایشان دستی و سـهمی و اراده و خواسـتی ندارند، چه در غنائم کم و ناچیز آن، و چه در کارهای بزرگ و سترگی که به دنبال دارد. بلکه همۀ این امور با کار و کنش و اراده و خواست یزدان انجام پذیرفته است و سامان گرفته است. در پرتو فضل و مرحمت خـود، آنان را در این رزم و پیکار، با آزمون نیکوئی آزموده است.
خدا خواسته است بدیشان بنماید که فرق بسیاری است میان چیزی که آنان برای خود خواستهاند که پیروزی بر کاروان بود، و میان چیزی که یزدان برای ایشان و برای همۀ انسانهائی خواسته است که پس از آنان درگـذر زمان میآیند که گریز کاروان و رویـاروی شدن با لشکریان قریش است. این امر بدان خاطر است تـا بنگرند و ببینند که تا چشم کار میکند و بُرد دارد فاصله میان چیزی است که آنان برای خود خواستهاند، و میان چیزی است که یزدان برای ایشان خواسته است.
سوره آغاز گردید با ثبت پرسش ایشان دربارۀ غـنائم، بیان حکم خدا دربارۀ غنائم و واگذاری آن به خـدا و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فراخواندن آنان به سوی پـرهیزگاری و ترس از خدا، اصلاح حال خود نسبت به یکدیگر - پس از آن که اخلاقشان در نگرش به غنائم ناجور گردید همانگونه که عباده پسر صامت میگوید - فراخواندن ایشان به اطاعت از خدا و اطاعت از پیغمبر صلّر الله علیه واله وسلّم و یادآوری کردن ایشان به ایـمانی که دارند، چـرا که مناسبت خوبی برای آن در میان است. از مؤمنان شکل الهامگرانهای به تصویر میزند که دلها از آن باز میایستد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
از تو دربارۀ غنائم میپرسند (و میگویند کـه غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مـیگیرد؟) بگـو: غنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بـه عهده مـیگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هستند کـه هـر وقت نـام خدا بـرده شـود، دلهـایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر مـیکوشند) و هنگامی کـه آیـات او بـر آنـان خوانـده میشود، بر ایمانشان میافزاید، و بر پروردگار خود تـوکّل میکنند (و خویشتن را در پناه او مـیدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). آنان کسانیند که نماز را چنانکه بـاید مـیخوانـند و از آنـچه بـدیشان عطاء کردهایـم (مقداری را بـه نیازمندان) مـیبخشند. آنـان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پــاک و فــراوان، در پیشگاه خــدای خود میباشند. (انفال / 1-4)
سپس ایشان را به کار و بارشان تذکّر مـیدهد، و بدیشان اراده و خواستشان را گوشزد میکند، و از اراده و خواست یزدان نیز سخن میراند. آنان واقعیّت زمین را تا چه اندازه درک میکنند، و قدرت خدا در فراسوی آن واقعیّت تا به کجا است، ذکر میشود:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غـنائم بدر) همانند آن است که خداوند تـو را از خانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بیرون فـرستاد، در حـالی کـه جمعی از مؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پپروزی چشمگیری بود. این گروه مؤمنان) با تـو دربـارۀ حـقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جـنگ بـا مشــرکان) مجادلـه میکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کـه بـرابر (وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند. (ای مؤمنـان بــه یاد آورید) آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیـروزی بر کاروان تجاری قــریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یــا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تدارک شـده بـود و بـه ســرپرستی ابوجهل برای نجات کــاروان آمـده بـود). شـما دوست میداشتید دستـهای نصیب شـما گـردد کـه از قـدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (کـه کاروان بـود). ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظاهر و استوار گردانــد و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (کـه اسـلام است) پـاپرجا و بــاطل را (کـه شرک است) تباه گرداند، هر چند کـه بزهکاران (کـافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.(انفال / 5-8)
آن گاه ایشان را به یاری و کمکی تذکّر میدهد که آنان را بدان مـدد فـرموده است، و پـیروزی و غلبهای را یادآور میگردد که برای آنان میسّر نموده است، و اجر و پاداشی را متذکّر میشود که در پرتو لطف و مرحمت خود بدیشان عطاء کرده است:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
(ای مؤمنان، حالا که غنائـم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف مـیورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پـروردگار خود درخـواست کــمک و یــاری مــینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شـما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهـم کـه ایـن گروه هـزار نـــفری گروههای مـتعدّد دیـگری را پشت سـر دارنـد. خداوند این (امـداد با فرشتگان) را تنـها برای مژده دادن (پیروزی) به شما و آرامش پـیدا کـردن دل شـما بـدان کـرد، و گرنه پیروزی جز از سوی خدا نیست (و اراده و مشیّت او بالاتر از هـمۀ ایـن اسـبـاب ظـاهری و بـاطنی است). بیگمان حداوند (بر هر کـاری) توانا (و کارهایش) از روی حکمت است. (ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را کـه (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افگند تا مایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسـمان آب بـر شما بـاراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پـاکـیزه دارد و کثافت (وسوسـههای) شیطانی را از شـما بـدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا
واثق) نماید، و گـــامها را (در شـنزارهای بـدر) اسـتوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بـیفزایــد. ای مؤمنان! بـــه یـاد آوریـد) زمـانی را کــه پروردگار تو به فرشتگان وحی کـرد که من با شمایـم (و کــمک و یـاریتان مینمایم. شـما با الهـام پـیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بداریـد، (و مـن هم) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهـام کـنید:) سـرهای آنـان را بـزنید (و از هـم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی مـیکند) و دستهای ایشـان را ببرید (و پـنجههایشان را پـی کـنید). این (پشتیبانی از مؤمنان و رسوا کردن کافران) بدان خاطر است کـه کـافران بـا خدا و پیغمبرش بـه سـتیز برخاستند، و هر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد، (او درخور عذاب است و هر چه زودتـر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه کـه دارای رحمت وسیع است). این (عذاب و عقاب دنیوی، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان) را بــچشید و (بدانید کـه) عـذاب دوزخ برای کافران (به جای خود باقی) است.(انفال / 9-14)
بدین منوال روند سوره در این جولانگاه ثبت و ضبط میکند که این کارزار بطور کلّی ساختار خدا است، و با اراده، رهبری، رهنمود، کمک و یاری، قضا و قدر او انجام میپذیرد، و چنین پیکاری برای او و در راه او است ... بدین خاطر است که پیش از هر چیز دست جنگجویان از غنائم کوتاه میگردد و بیان میشود که انفال متعلّق به خدا و رسول است. حتّی اگر یزدان غنائم را به جنگجویان برمیگردانـد، در پـرتو بزرگواری و لطفی است که در حقّ ایشان روا میدارد. همچنین خدا جنگجویان را از چشم طمـع دوختن به غنائم نـاامـید میگرداند، تا این که جهادشان خـالصانه برای خدای یگانه و در راه او باشد و بس ... بدین سبب همچون آیاتی در این سوره آمده است:
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٧)ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ) (١٨)
(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نکشتید، بلکه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و افکندن هراس بـه دلهایشان) ایشـان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنـان پـرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کـیفیّت آن تـوانـائی را ندارد) بـلکه خداونـد (آن خـاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشان) پرتاپ کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بـدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و بـا اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداونـد شـنوای (دعـا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است. این (پیروزی مؤمنان و شکست کافران، حقّ است و نمونۀ آن را دیدید) و خداوند (دام) مکر و کید کافران را سست (و بی اثر) میکند. (انفال / 17و18)
(وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
(ای مؤمنان!) به یاد آوریـد هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سررمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نیرو بـخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید). (انفال/ 26)
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤١)إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (٤٢)إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلا وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٤٣)وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلا وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٤٤)
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مــیآورید، یک پـنجم آن مـتعلّق بـه خدا و پیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مـصالح عامّهای اختصاص دارد کـه پیغمبر در زمـان حیات خود مقرّر مــیدارد یـا پیشوای مــؤمنان بـعد از او معیّن می نماید. بــقیّۀ یک پـنجم هــم صـرف افـراد مـذکور می شود. چـهار پـنجم بـاقیمانده نیز مـیان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم میگردد. باید بـه ایـن دستور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بـر بـندۀ خـود در روز جدائی ( کفر از ایمـان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهـم ماه رمضان سال دوم هجری) نــازل کردیـم ایمان داریـد. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هـم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمـع کـثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خـدا بـر هــر چیزی توانـا است. (به یاد آورید) زمانی را کــه شـما در طرف نزدیکتر (بـه مدینۀ منوّره) بودید (و باران فقط در آنجا بـارید و زمـین را سـفت گردانــید) و آنـان (یـعنی دشــمنان) در طـــرف دورتـر مسـتقرّ بـودند (و آب در اختیار نداشتند و زمین آنجا سست بود و بارانی هـم به خود ندید، و لذا قـدمها بــدان فـرو مــیرفت) و کاروان (قریشیان بـه سرپرستی ابوسفیان که شـما در تـعقیب آن بودید) در مکان پائینتری از شما قرار داشت. اگر با همدیگر وعدۀ (جـنگ) مـیدادیـد (قـریشیان بـه خـاطر هراس از شما مؤمنان. و شما مـؤمنـان بـه سـبب کمی خود و فراوانی دشمنان) به وعدۀ خود وفا نـمیکردید، و لیکن (بدون وعدۀ قبلی و میل قلبی با یکدیگر رویاروی شدید) تا خداوند کاری را تحقّق بـخشد کــه مــیبایست انجام گیرد، و بدین وسیله آنان که گمراه مـیشوند بـا اتمام حجّت بـوده و آنــان کـه راه حــقّ را مــیپذیرند بــا آگـاهی و دلیل آشکار باشد. بیگمان خدا بـر هـر چـیزی توانا است (و او بود که گروه اندک مسلمانان را پپروز و گروه فـراوان کـافران را شکست داد). در آن زمــان خداوند در خواب دشمنان را به تو انـدک نشـان داد، و اگر آنان را زیاد نشان میداد، مسلّماً سست میشدید و دربــارۀ کــار (جنگیدن و نـجنگیدن) دچـار کشــمکش میگشتید، ولی خداوند (شما را از این عجز و اختلاف) رهائـی بخشید، چرا که او از آنچه (در میان دلهـا و) در اندرون سینههـا است باخبـر است (و از روحیّه و باطن همگان آگاه است). و در آن زمـان حــداونـد آنـان را در نظر شما به هنگام رویـاروئی کم جلوه داد، و شمـا را نیز در نظر آنان کم جلوه داد، تا خداوند مـوضوعی را کــه میبایست تحقّق یابد انجام دهد. (این ارادۀ خدا بـود) و همۀ کارها و همۀ چـیزها (در ایـن جــهان) بــه فـرمان و خواست یزدان برمیگردد (و آنچه او بخواهد میشود و بس!. (انفال/41-43)
*
پیکار و کارزار - هر پیکار و کارزاری که مؤمنان بدان دست مییازند - ساختار خدا است و با اراده و تدبیر، با رهبری و رهنمود، در پرتو مدد و یاری، و با کردار و کنش و قضا و قدر خدا صورت میپذیرد و برای او و در راه او انجام میگیرد. در سور دعوت به استواری و پـایداری در کـارزار، حـرکت و پـیشروی در پیکار، آمادگی پیدا کردن و تدارکات تهیّه دیدن بـرای رزم و نبرد، اطمینان پیدا کردن به پشتیبانی یزدان در جـنگ، پرهیز از چیزهائی که انسان را از جنگ بـاز مـیدارد، همچون دل انگیزی اموال و دلربائی اولاد، چنگ زدن به راه و رسـم و شیوه و آداب جـنگ، و مـغرورانـه و ریاکارانه برای جنـگ بیرون نـرفتن، در سـوره تکــرار میگردد، و به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دسـتور داده مـیشود کـه مؤمنان را به چنین کارزاری فرا خواند ... آیاتی در این زمینه ذکر میگردد، همچون:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فـرار ننمائید). هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پــیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (انفال/ 15-16)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و مـعنوی و دنـیوی و اخـروی) بخشد، و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائـی میاندازد (و میتواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بـمیرانـد و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهـمّترین آرزوی دل هر انسانی است) و بدانید کـه همگان در پیشگاه خدای سبحان گردآورده میشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). (انفال / 24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٧)وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٨)
ای مؤمنان! به خدا و پیغمبر (با دوست داشت دشمنان حقّ، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامههای الهـی، و غیره) خیانت مکنید، و در امــانات خود نیز آگاهانه خیانت روا مدارید. (ای مؤمنان راستین!) بدانید که اموال و اولاد شما وسیلۀ آزمایش هستند (و ترجیح محبّت دارائی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان مـایۀ بـلا و هـلاک شـما است) و بـدانید کـه پـاداش بزرگ (مؤمنانی که از عهدۀ امتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا مـیدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است.(انفال / ٢٧ و 28)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (٤٦)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید (و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (در دنیا) پیروز و (در آخرت) رستگار شوید. و از خدا و پپغمبرش اطاعت نـمائید و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، و (اکر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میان میرود (و ترس و هراسی از شما نمیشود). شکیبائی کنید کـه خدا با شکیبایان است. و مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسـیار مـغرورانـه و خودستایانه و بـرای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند (و با نمایش مال و منال و قدرت و قـوّت خود) مردمان را از راه باز میداشتند (و از دخول آنان به دیـن اســلام بـا تـمام تـوان جلوگیری مــینمودند). خداوند از آنچه مـیکردند آگاه است (و کـیفر آنـان را خواهد داد). (انفال/ 45-47)
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)
برای (مبارزۀ با) آنـان تـا آنجا که مـیتوانـید نیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسـبهای ورزیـده آماده سازید، تا بدان (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد. هر آنچه را در راه خدا (از جمله تـجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن بـه تـمام و کـمال بـه شـما داده میشود و هیچگونه ستمی نمیببنید.(انفال / 60)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (٦٥)
ای پیغمبر! مؤمنان را بـه جـنگ (بـا دشـمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قــوی الایـمان) از شـما بــاشند بـر دویست نـفر غـلبه میکنند، و اگر از شما صـد نـفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبـه میکنند، به خاطر این کـه کـافران گـروهی هسـتند کــه نـمیفهمند (بـرای چـه چـیزی و چـه کسـی مــیجنگند، و اگـر کشـته شـدند سـرنوشت خـانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهـی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنـیوی و اخـروی مبارزه، تاب و توانی برای آنان باقی نمیگذارد).(انفال/65)
در همان زمان که برای پایداری در جنگ اوامر پیاپی صادر میگردد، روند قرآنی به روشـنگری نشـانههای عقیده، و ژرفا بخشیدن آن، و برگرداندن هرکاری و هر حکمی و هر رهنمودی بدان، میگرایـد. بـدین وسـیله اوامر آویزان در فضا نمیمانند، و بلکه بـر آن اسـاس اصیل و واضـح و ثـابت و عـمیق، مـتمرکز و اسـتوار میگردد :
الف - در مسألۀ غنائم، به پرهیزگاری و ترس از خدا، و به هراس افتادن به هنگام یاد خدا، و پیوند دادن ایمان به اطاعت از یزدان و اطاعت از پیغمبر خداوند سـبحان، برگردانده میشوند:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
از تو دربارۀ غـنائم مـیپرسند (و میگویند که غـنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانـی تعلّق مــیگیرد؟) بگو: غنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمـان خدا تقسیم آن را بـه عـهده مـیگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگـذاریـد و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هسـتند که هـر وقت نـام خـدا بـرده شـود، دلهـایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر میکوشند) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان مـیافـزایـد، و بـر پـروردگـار خـود تـوکّل میکنند (و خـویشتن را در پـناه او مـیدارنـد و هسـتی خویش را بدو مـیسپارند). آنـان کسـانیند که نـماز را چنانکه باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم (مقداری را به نیازمندان) مـیبخشند. آنان واقعاً مـؤمن هستند و دارای درجات عـالـی، مـغفرت الهـی، و روزی پاک و فراوان، در پیشگاه خدای خود میباشند ... . (انفال/1-4)
ب - در خط سیر پیکار، به قضا و قدر خدا، و اراده و تدبیر او، و چرخاندن و اداره کردن همۀ مراحل کـارزار توسّط خداوند دادار، برگردانده میشوند:
(إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا).
(به یاد آورید) زمانی را که شما در طرف نـزدیکتر (بـه مدینۀ منوّره) بودید (و باران فقط در آنجا بارید و زمین را سـفت گـردانـید) و آنـان (یعنی دشـمنان) در طـرف دورتر مستقرّ بودند (و آب در اختیار نداشتند و زمـین آنجا سست بود و بارانی هم به خود بدید، و لذا قـدمها بدان فرو میرفت) و کاروان (قریشیان بـه سـرپرستی ابوسفیان کــــه شــما در تـعقیب آن بـودید) در مکـان پائینتری از شما قرار داشت. (انفال / 42 )
ج - در حوادث و وقـائع جـنگی، بـه رهـبری یـزدان سبحان، و کمک و یاری ایزد منّان در آن، بـرگردانـده میشوند:
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا).
(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قـدرت خـود در نبرد بدر) نکشتید ، بلکه خدا ( با پیروز نمدنتان بر آنان و افکندن هراس به دلهایشان) ایشان را کشت. و ( ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت. در اصل) این تو نبودی که ( خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیت آن توانائی را ندارد) بلکه خداوند ( آن خاک را تکثیر و به سوی ایشان پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید ( و با اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). (انفال/17)
د – در کار ثابت قدمی و پایداری در جنگ ، به آن اندازه حیاتی که خدا برای آنان در جنگ بخواهد، و به قدرت یزدان بر سدّ و مانع شدن میان ایشان و میان دلهایشان، و به تضمین خدا برای پیروزمند گرداندن کسانی که بر او تکیّه می کنند ، حواله می گردند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
ای مؤمنان ! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی ( مادی و معنوی و دنیوی و اخروی) بخشد. و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائی می اندازد (و می تواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل باز دارد و او را بمیراند و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهم ّ ترین آرزوی دل هر انسانی است ). و بدانید که همگان در پیشگاه خدای سبحان گردآورده می شوید(و به حساب و کتابتان رسیدگی می گردد).(انفال/24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (٤٥)
ای مؤمنان ! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید ( و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید ( و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (در دنیا) پیروز و ( در آخرت) رستگار شوید. (انفال/45)
ه – در بارۀ هدف از کارزار و نتیجۀ پیکار مقرّر می گردد :
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ).
و با آنان پیکار کنید تا فتنه ای نماند ( و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد ( و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند).(انفال/39)
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ).
هیچ پیغمبری حقّ ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آن گاه که کاملاً پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد ( در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی ، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن دست از کشتار بردارد و به اسیر کردن قناعت کند). (انفال/67)
(وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ای مؤمنان به یاد آورید) آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بر کاروان تجاری قریش به سرپرستی ابوسفیان ، و یا پیروزی بر لشکری که از مکّه تدارک شده بود و به سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست می داشتید دسته ای نصیب شما گردد که از قدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (که کاروان بود). ولی خدا می خواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند ، برای مردم) ظاهر و استوار گرداند و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند ( لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد) تا بـدین وسـیله حــقّ را (کـه اسـلام است) پابرجا و باطل را (که شرک است) تباه گرداند، هر چــــند کــــه بــــزهکاران (کـــافر و طــغیانگر، آن را) نپسندند.(انفال/7و8)
و - در تنظیم روابـط در میان جـامعۀ مسـلمان، و ارتباطات جامعۀ مسلمان با سائر جوامع دیگر، عـقیده است که پایۀ گردهمائی یا مـایۀ جـدائـی مـیگردد، و ارزشهای عقیدتی است که انسان را به جلو میبرد و یا به عقب میکشد:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٧٢)وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ (٧٣)وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٧٤)وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٧٥)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و (از خانه و کاشانۀ خویش) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خـود در راه خدا (به تلاش ایسـتادهانـد و) جهاد نــمودهانــد (و لقب مهاجرین را برازندۀ خـود گردانـدهانـد) و کسـانی کـه (مـهاجرین را در مـنزل و مآوای خـود) پـناه دادهانـد و (ایشان را با جان و مال) یاری نمودهاند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصـار دریافت داشتهاند) برخـی از آنـان یـاران بـرخـی دیگرند (و مسؤول و مـتعهّد در بـرابـر یکــدیگرند) و امّـا کسـانی کــه ایمان آوردهانـد و لیکن مهاجرت ننمودهاند (و با وجود توانائـی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوستهاند، هیچ گونه تعهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کــه مــهاجرت میکنند. اگر (چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دینشان از شـما کمک و یـاری خواستند، کمک و یـاری بر شما واجب است، مگر زمانی که مـخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشـان پیمان (ترک مخاصمه) باشد. (در این صـورت رعـایت عهد و پیمان، از رعـایت حــال چنین مـؤمنان بـیحالی لازمتر است. به هر حال) خداوند مـیبیند آنـچه را کـه میکنید (پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود بـاشید). و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فـتنه و فساد عظیمی در زمین روی میدهد. بیگمان کسانی که ایمان آوردهانــد و مــهاجرت کردهانـد و در راه خـدا جـهاد نمودهاند، و همچنین کســانی که پناه دادهاند و یـاری کردهاند، (هر دو گروه) آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جـاودانۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یزدان مـنّان) و روزی شـایسته (در بهشت جـاویدان) است. و کســانی کـــه از پس (نـزول ایـن آیــات) ایـمان آوردهاند جهاد نموده اند، آنان از زمرۀ شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شـما بـرخـوردار مـیگردند. ایـن ولایت ایمانی بـود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بـر این میان افرادی موجود است و) کسـانـی که با یکـدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگـر سـزاوارتـرند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خـدا بر آن رفتـه است و) بیگمان حداوند آگاه از هـر چـیزی است . (انفال/72-75)
*
در روند سوره - در کنار خطّ سیر عقیده - خطّ سـیر دیگری نمایان میگردد که خطّ سیر جهاد، و بیان ارزش ایمانی و جنبشی آن است. همچنین پالودن آن خطّ سیر از هر شائبۀ فردی و شخصی، و اعـطاء دلائـل ذاتـی والائی بدان است که مجاهدان در پرتو آنها تا آخر زمان، با اطمینان و آرامش و برتری، حرکت میکنند... سوره بطور خلاصه، این الهـام را در بر دارد. لذا به برخی از آیات در این معرفی بسنده میکنیم، و شـرح آن را به جای مناسب خود حواله میداریم، بدان هنگام که با این نوع آیات روبرو میگردیم:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فرار نـنمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگـر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (انفال / 15-16)
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا یَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ) (٥٧)
بیگمان بـدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، کسـانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند. کسانی که از آنان پیمان گرفتهای (که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پیمان خود را میشکنند و (از خیانت و نقض عـهد) پـرهیز نـمیکنند. اگر آنـان را در (مـیدان) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی، آن چنان آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شوند و عرض اندام نکنند). (انفال / 55-57)
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)
برای (مبارزۀ با) آنـان تـا آنجا که مـیتوانید نـیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسبهای ورزیده آماده سازید، تا بدان (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشـمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد. هر آنچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن بـه تمام و کمال بـه شما داده میشود و هیچگونه ستمی نمیبینید.(انفال / 60)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (٦٥)
ای پیغمبری! مؤمنان را به جنگ (با دشمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قوی الایـمان) از شـما بـاشند بـر دویست نـفر غلبه میکنند، و اگر از شما صد نفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبه میکنند، به خاطر این کـه کافران گروهی هسـتند که نـمیفهمند (بـرای چـه چیزی و چـه کسـی میجنگند، و اگر کشـته شـدند سـرنوشت خـانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنیوی و اخروی مبارزه، تاب و توانی برای آنان باقی نمیگذارد.
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٦٧)
هیچ پیغمبر حقّ ندارد که اسیران جنگی داشـته بـاشد. مگر آن گاه که کاملاً پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد (در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا بـه مـحض حصول اطمینان از پـیروزی خود و شکست دشمن دست از کشتار بردارد و به اسیر کردن قناعت کند. ای مؤمنان!) شما (تـنها بـه فکر جنبههای مـادی هستید و) متاع ناپایدار دنیا را میخواهید، در صورتی کــه خـداونــد سـرای (جـاویدان) آخرت (و سـعادت همیشگی) را (برای شما) میخواهد، و حداونـد عـزیز و حکیم است (و این است کـه کارهایش سـراسـر از روی حکمت و تدبیر، و متوجّه عزّت و پیروزی است)
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٧٤)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند، و همچنین کسـانی کـه پناه دادهاند و یاری کردهانـد، (هـر دو گروه) آنـان حـقیقتاً مؤمن و با ایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یـزدان مـنّان) و روزی شـایسـته (در بهشت جاویدان) است. (انفال / 74)
*
در پایان باید گفت: این سوره روابط جامعۀ اسلامی را بر اساس عقیده بیان میدارد - همان گونه که گفتیم - و احکامی را بیان مینماید که جامعۀ اسلامی برابر آنـها میتواند با سایر جامعههای دیگر در جنگ و صلح - تا زمان نزول این سوره - ارتباط برقرار سازد. همچنین این سورد، احکام غنائم و پیمانها را بـیان مـیدارد، و خطوط اصلی موجود در تنظیم چنین ارتباطاتی و چنین احکامی را در همچون آیههای روشن و مشخّصی بیان میدارد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ).
از تو دربـارۀ غـنائـم مـیپرسند (و میگویند که غـنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مــیگیرد؟). بگو: غـنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده میگیرد).(انفال/1)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فـرار نـنمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن به دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (انفال/15و16)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (٢٠)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا یَسْمَعُونَ) (٢١)
ای مؤمنان! از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید، و از پیغمبر روگردان نشوید، در حالی که شما (آیات قـرآن را) میشنوید (و مـیبینید کـه آشکارا امــر بـه وجـوب اطــاعت از او مــیکنند). و مــانند کسـانی نـباشید که میگفتند: شنیدیم (امّا در گوش نگرفتیم)، و حال آن که آنان نمیشنوند (چون به دنبال آن نمیروند).(انفال /20و21)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
ای مؤمنان! فرمـان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شمـا را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و مــعنوی و دنـیوی و اخـروی) بخشد، و بدانید کـه خداوند میان انسان و دل او جدائــی میاندازد (و میتواند انسان را از رسیدن به خواستـها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بـمیرانـد و نگذارد عـمر طولانی داشته باشد که مهمّترین آرزوی دل هـر انسـانی است) . و بدانید که همگان در پیشگاه خدای سبحان گرد آورده مـــیشوید (و بــه حسـاب و کتابتان رسـیدگی میگردد). (انفال / 24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٢٧)
ای مؤمنان! به خدا و پیغمبر (با دوست داشت دشمنـان حقّ، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامههای الهـی، و غیره) خیانت مکـنید، و در امـانات خود نـیز آگاهانه خیانت روا مدارید. (انفال / ٢٧)
(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (٣٨)وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (٣٩)
(ای پیغمبر!) به کافران بگو: (درگاه تـوبه هـمیشه بـاز است و) اگر (از کفر و عناد) دست بـردارنـد، گذشته اعمالشان بخشوده میشود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا دربارۀ پیشینیان از مدّ نظر گذشته است (و هـمان قانون هم دربـارۀ آنـان اجراء میگردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود میشوند). و با آنان پیکار کـنید تـا فتنهای بـاقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشـتند (و اسـلام را پـذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که) خدا میبیند چیزهائی را که مـیکنند (و کیفرشان میدهد).(انفال / ٣٨و 39)
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ).
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مــیآورید، یک پـنجم آن مـتعلّق بـه خدا و پـیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است. (انفال / 41)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (٤٦)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید (و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (در دنیا) پیروز و (در آخرت) رستگار شوید. و از خدا و پیغمبرش اطاعت نـمائید و (در مـیان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، و (اگر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میان میرود (و ترس و هراسی از شما نمیشود). شکیبائی کنید که خدا بـا شکیبایان است. و مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسـیار مـغرورانـه و خودستایانه و بـرای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند (و با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه باز میداشتند (و از دخول آنان به دیـن اسـلام بـا تـمام تـوان جلوگیری مـینمودند). خداوند از آنچه مـیکردند آگاه است (و کـیفر آنـان را خواهد داد). (انفال / 45-47)
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا یَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (٥٧)وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ (٥٨)وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (٥٩)وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (٦٠)وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٦١)وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ) (٦٢)
بیگمان بـدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، کسـانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند. کسانی که از آنان پیمان گرفتهای (که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پیمان خود را میشکنند و (از خیانت و نقض عـهد) پرهیز نـمیکنند. اگر آنـان را در (مـیدان) جـنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پپروز شوی، آن چنان آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قـرار دارند (و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شوند و عرض اندام نکنند). هر گـاه (بـا ظـهور نشانههائی) از خیانت گروهی بیـم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حـملۀ غـافلگیرانـه کنند، تـو آنـان را بیاگاهان و) هـمچون ایشـان پـیمانشان را لغـو کـن (و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن، چرا کـه ایــن کــار خـلاف مروّت و شریعت است و خیانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. کـافران تـصوّر نکنند که (بر قدرت ما) پیشی گرفتهاند و (از قلمرو کیفر ما) بدر رفتهاند (و با نجات از دست مرگ در جنگ بدر، از زیـر دست مـا خـارج شـدهانـد) آنـان (هـرگز مـا را) درمـانده نـمیکنند (و مـا جـزای خـیانت و غـدرشان را خواهیم داد). برای (مبارزۀ با) آنان تا آنجا که میتوانید نیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسـبـهای ورزیـده آماده سازید، تا بدان (آمـادگی و سـاز و بــرگ جـنگی) دشمن خـدا و دشـمن خـویش را بـترسانید، و کسـان دیگری جز آنان را نیز به هراس انـدازیـد کـه ایشـان را نمیشناسید و خدا آنان را مـیشناسد. هـر آنـچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنـگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامـی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن به تمام و کمال به شما داده میشود و هیـچ گونه ستمی نـمیبینید. اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پذیرش پیشنهاد صلح تردید و دودلی مکن و شرائط منظقی و عاقلانه و عـادلانه را بـپذیر) و بــر خدا تـوکّل نمای کـه او شـنوای (گـفتار و) آگــاه (از رفـتار هـمگان) است. و اگر بخواهند تو را فریب دهند (و منظورشان از گرایش به صلح، مکر و کید باشد، باکی نـداشـته بـاش، چرا که) خدای برای تو کافی است. او همان کسی است کـه تو را بــا یــاری خـود و توسّط مـؤمنان (مـهاجر و انصار) تقویت و پشتیبانی کرد. (انفال / 55-62)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٦٤)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (٦٥)الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٦٦)
ای پیغمبری! خدا بـرای تــو و برای مـؤمنانی کـه از تـو پیروی کردهاند کافی و بسنده است (و ضامن و مراقب همگی شما است). ای پـیغمبر! مـؤمنان را بـه جـنگ (بــا دشمن برای اعلاء فرمان خدا) بـرانگـیز. هـر گاه بـیست نفر شکیبا (و ورزیده و قویّ الایمان) از شما باشند بـر دویست نفر غلبه میکنند. و اگر از شما صد نقر بـاشند بر هزار نفر از کـافران غلبه مـیکنند، بــه خـاطر ایـن کــه کافران گروهی هستند که نمیفهمند (برای چه چیزی و چـه کـسـی مـیجنگند، و اگـر کشـته شـدند سـرنوشت خانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنیوی و اخــروی مــبارزه، تـــاب و تـوانـی بـرای آنـان بـاقی نمیگذارد). هم اینک خداوند برای شما تخفیف قائل شد و دید در شـما ضـعفی است (و تـازه کــار و نـاآزموده میباشید، در ایـن حــال) اگـر از شــما صـد نـفر شکیبا باشند، بر دویست نفر غـلبه مـیکنند، و اگر هـزار نـفر باشند بر دو هزار نفر - بـا مـدد و یـاری الهی - پـیروز میشوند، و (در هر حال فـرامـوش نکنید کـه) خـدا بـا شکیبایان است (و یـاری و مـدد او تـنها شــامل ایشـان است ).(انفال / 64-66)
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٦٧)لَوْلا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨)فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٦٩)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الأسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧٠)وَإِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٧١)
هیچ پیغمبر حقّ ندارد که اسیران جنگی داشـته بـاشد، مگر آن گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سـیطره و قدرت یـابد (در غیر ایـن صـورت بـاید بـا ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن دست از کشـتار بـردارد و بـه اسـیر کـردن قناعت کند. ای مـؤمنان!) شـما (تـنها بـه فکـر جـنبههای مــادی هسـتید و) مـتاع نــاپایدار دنــیا را میخواهید، در صورتی که خداوند سـرای (جـاویدان) آخرت (و سعادت همیشگی) را (برای شما) میخواهـد، و خداوند عزیز و حکیم است (و این است که کارهایش سـراسـر از روی حکـمت و تـدبیر، و مـتوجّه عزّت و پیروزی است). اگر حکم سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ امّتی را کیفر ندهد، و مخطی در اجتهاد، مجازات نگردد) عـذاب بزرگی در مـقابل چیزی که (بـه عنوان فدیۀ اسیران گرفتهاید و شـتابی کـه ورزیـدهایـد) بـه شـما میرسید. اکنون از آن چیزی که (از فدیۀ اسـیران) فرا چنگ آوردهاید حلال و پاکیزه بخورید و (دغدغهای به خود راه ندهید، و در همۀ کارهایتان) از خدا بترسید. بیگمان یزدان (سبحان نسبت به بندگانی که به درگاه او برگردند) بسیار آمرزنده و مهربان است. ای پیغمبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهایشان خیری (همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان) سراغ یابد (و بداند که دارای نیّت پاک و راستینی هستید، در دنیا و آخرت) بـهتر از آنـچه از شما دریافت شده است به شما عطاء مـیکند و شـما را میبخشد (و شرک و سیّئات شما را نادیده میگیرد) و خداوند بسیار آمـرزنده و مهربان است. (ای پـیغمبر!) اگر (مشرکان با اظهار ایمان) بخواهند به تو خیانت کنند (موضوع تازهای نیست و باکی نداشته باش، چـرا کـه) آنان پیش از این (نیز با اتّخاذ شرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمت الله) به خدا خیانت کردهاند و خداونـد (در قبال آن شما را) بر آنان پیروز کرده است (هر چند شما ضعیف بودید و ایشان نیرومند بودند) و خداوند آگاه از احوال و افکار همگان است و) حکیم است (و کارها را برابر حکمت و فلسفهای که خود داند میگرداند).(انفال/67-71)
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٧٢)وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ (٧٣)وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٧٤)وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٧٥)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و (از خانه و کاشانۀ خویش) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا (به تلاش ایسـتادهانـد و) جـهاد نـمودهانـد (و لقب مهاجرین را برازندۀ خود گرداندهانـد)، و کسـانی که (مهاجرین را در مـنزل و مأوای خود) پـناه دادهانـد و (ایشان را با جان و مال) یاری نمودهاند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشتهاند) برخـی از آنـان یـاران بـرخـی دیگرند (و مسؤول و متعهّد در بـرابر یکـدیگرند) و امّـا کسـانی که ایـمان آوردهاند و لیکـن مهاجرت ننمودهاند (و با وجـود توانائی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوستهاند، هیچ گونه تعـهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کـه مـهاجرت میکنند. اگر (چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دیـنشان از شـما کمک و یـاری خواستند، کمک و یاری بر شمـا واجب است، مگر زمـانی که مخالفان آنان گروهی باشند کـه میان شما و ایشـان پیمان (ترک مخاصمه) باشد. (در این صـورت رعـایت عهد و پیمـان، از رعـایت حال چـنین مـؤمنان بـیحالی لازمتر است. به هر حال) خداونـد مـیبیند آنـچه را کــه میکنید (پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید). و کسانی که کافرند، برخی یـاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فـتنه و فسـاد عظیمی در زمین روی میدهد. بیگمان کسانی که ایمان آوردهاذـد و مـهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند، و همچنین کسانی که پناه دادهانـد و یـاری کردهاند، (هر دو گروه) آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانـۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یزدان منّان) و روزی شـایسته (در بــهشت جـاویدان) است. و کســانی کــه از پس (نـزول ایـن آیـات) ایـمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با شما (ای مهاجران و انصار) جهاد نمودهاند، آنان از زمرۀ شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شما بـرخوردار مـیگردند. ایـن ولایت ایمـانی بود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بــر این میان افرادی موجود است و) کسانی که بـا یکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سـزاوارتـرند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است و) بیگمان خداوند آگاه از هـر چـیزی است. (انفال/72-75)
این چکیدهای از خط سیرهای اصلی سوره بـود ... از آنجا که سراسر این سوره در بارۀ جنگ بدر است و آن را دنبال میکند، ما به بخشی از برنامۀ قـرآن در بـارۀ تربیت گروه مسلمانان، و راجع به آماده کـردن ایشـان برای رهبری بشریّت، پی میبریم، و متوجّه گوشهای از دیدگاه این آئین دربارۀ حقیقت چیزی میشویم کـه در زمین و در زندگی انسانها میگذرد، چـیزی کـه از آن جهانبینی درستی راجع به این حقیقت پدید میآید:
این جنگ، نخستین رخداد بژرگی بود که مسلمانان بـا دشمنان مشـرک خـود رویــاروی شـدند و ایشـان را شکست سختی دادند. هر چند که مسلمانان برای ایـن هدف بیرون نیامده بودند. آنان بیرون آمده بودند تا سر راه کاروان قریشیان را بگیرند، قریشیانی که مـهاجران را از میان خانه و کاشانه و از مـیان امـوال و دارائـی خودشان رانده بودند! ولی خداونـد بـرای ایــن دسـته مسلمان چیزی را خواست که ایشان در نظر نداشـتند. خداوند خواست غنائم جنگ را بهرۀ آنـان فـرماید، و کاروان بگـریزد و از دسـترسشان خـارج شـود، و بـا دشمنان خود، یعنی سرکشان قریش، رویاروی گردند و درگیر کارزار شوند. سرکشانی که در مکّه جلو دعوت اسلامی را گرفته بودند، و پس از آن کـه شکـنجهها و آزارهای فراوانی را بـه اصحاب پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسانده بودند، اصحابی که از هدایت آسمانی او پیروی نموده بودند، در صدد توطئه قتل پیغمبر برآمده بودند. خدای سبحان خواست این رخداد، جدا سازندۀ حـقّ از باطل گردد، و در خط سیر تاریخ اسلامی، و به پیروی از آن جدا سازندۀ حقّ از بـاطل در خـط سـیر تـاریخ انسانی باشد... همچنین یزدان مـنّان خـواست در ایـن رخداد فاصلههای دور دست زمان را نشان دهد که در آئینۀ آن چیزهائی نموده شود کـه انسـانها بـرای خـود میخواهند و طرح مینمایند و آنـها را بـرای خـویش خوب و پسندیده میشمارند، و چیزهائی نموده شود که خداوندگار انسانها برای انسانها میخواهد هر چند که آنان در مرحلۀ نخست چـنین چـیزهائی را نـپسندند و برای خویشتن بد ببینند. همچنین خدا خواسته است که این گروه مؤمن، موجبات پیروزی و عوامل شکست را بشناسند و بــیاموزند، و آنـها را مسـتقیماً از دست پروردگارشان و سرپرستشان دریـافت دارنـد، در آن احـوال و اوضـاعی که در میدان رزم و در برابر صحنههای کارزارند.
این سوره چنین رهنمودهائی در بردارد، رهنمودهائی که به همچون معانی بزرگی و حقائق سـترگی اشـاره مینمایند. همچنین این سوره بسیاری از قوانین صلح و جنگ، غنائم و اسیران، پیمانها و قراردادها، و موجبات پیروزی و عوامل شکست را در بر دارد. همۀ ایـن معانی و مفاهیم و مقرّرات و قوانین ساخته شدهاند به شیوۀ رهنمود پـرورنده و راهگشـائی که جهانبینی ایدئولوژی و اعـتقادی به وجود میآورند و آن را محرّک نخستین و والا در تلاش و کوشش بشریّت میگردانند... این، نشانه و سیمای برنامۀ قـرآنـی در عرضه کردن حوادث و وقائع و رهنمودها است.
گذشته از اینها ایـن سوره صحنههائی از کارزار، و صحنههائی از تکانهای درونها را در بر دارد، تکانهائی که درونها پیش از جنگ و در گیراگیر جنگ و پس از پایان جنگ دارند... صحنههای زندهای در این سوره است، صحنههای زندهای که وقوع پـیکار و شکـلها و ســیماهای کـارزار را به حسّ و شعور آدمـی برمیگردانند، انگار خوانندۀ قرآن آنها را میبیند و با آنها کاملاً همگام و همآوا میشود.
روند قرآنی گاه گاهی تصویرهائی از زندگانی پیغمبر را صلّر الله علیه وآله وسلّم و زندگانی اصحاب او را پیش چشم میدارد، بدان هنگام که هنوز در مکّه بسر میبرند و گروه اندک و ضعیفی در آن سرزمین هستند و میترسند که مردمان ایشان را درربایند. این تصویر بدان سبب پیش چشـم داشته میشود تـا پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و یـاران او لطف و مرحمت یزدان را در وقت پیروزی به یاد دارند و بدانند که ایشان با یاری و مدد کردگاری، و در پرتو این آئینی پیروز خواهند شد که آن را بر دارائی و زندگی برتری دادهاند و والاتر شـمردهانـد. هـمچنین رونـد قـرآنـی تصویرهائی از زنـدگانی مشرکان را بر پـردۀ خیال میاندازد و نمایش میدهد که آنـان پـیش از هجرت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و پس از آن داشتهاند. از دیگر سو نمونههائی از سرنوشت و فرجام پیشینیان کافر را ذکر میکند، و رفتار و کردار و سرانجام اشخاصی همچون فرعون و فـرعونیان و افـرادی پـیش از ایشـان را به تصویر میکشد، تا بیان دارد سـنّت و قـانون خـدا در پیروز گرداندن دوستانش، و در هلاک و نابود کردن دشمنانش تخلّف ناپذیر است.
ایـنها مـوضوعهای سـوره و سـیماهای آن است. موضوعها و سیماهای جداناشدنی هستند، هر چند که ما در این سوره به نیمی از آنها بسنده میکنیم و بقیّۀ آن انشاء الله - در جزء دهم خواهد آمد.
در معرّفی کوتاه سوره، بدین اندازه بسنده میکنیم، و به پذیرۀ آیههای قرآن در روند سوره میرویم.
[1] در کتاب: (مشاهد القیامه فیالقـرآن) تـلاش کـرده بـودم صـحنههای قیامت را با توجّه به ترتیب نـزول سورهها بـیان دارم. ولی در فی ظلال القرآن ترجیح دادم شیوۀ دیگری را در پیش گیرم.
[2] جلد اول فی ظلال القرآن، صفحات: 51 - 53
[3] در تفسیر فی ظلال القرآن، یسْحرونی آمده است، به معنی: مرا جادو میکنند. (مترجم)
[4] مراجعه شود به فی ظلال القرآن، جلد سوم، صفحات: ٢٧٨ - ٢٩٠
[5] تفسیر آیه و اخبار این جنگ را در جلد اوّل فی ظلال القرآن، صـفحات 622و633 مطالعه فرمائید.
[6] اشعب نام فرد بسیار آزمندی بوده است وبدو ضرب المثل میزنند. (مترجم)
[7] نحله به معنی مذهب است، و گـاهی مراد از آن مذهب باطل است. (مترجم)
[8] ملّت به معنی جماعتی از مردمان که واژۀ Nation بیانگر آن است. والّا مسلمانان برابر اصطلاح اسلامی (ملّت) هستند.ملّت هم به جماعتی از مردمان گفته میشود که بر عقیدۀ اسلام گرد آمده باشند، و بر این اساس همایش و سامان بپذیرند، و از رهبریّتی اطاعت کننکه شریعت خدا را اجراء میکند. (مؤلف)
[9] حال و وضع تغییر نمیکند، چه مجموعهای و چه (ملّتی) باشد آن کسی که بدون اجازۀ یزدان والای جهان، شرائع و قوانین خود را وضع و پدیدارکند...چه مهمّ خود این قید است،چه قانونگذار و شریعت نگار فردی باشد یا مجموعه ای و یا ملّتی.
[10] در جاهلیّتهای کنونی تنها شکل بتها و پیکرهها دگـرگون شده است. جاهلیّتهای کنونی برای غفلت زدگـان و سـبکمغزان بـتها و پیکرههای معنوی دیگری را استوار و پابرجا مـیدارنـد، و پردهداران به نام ایشان صحبت میکنند و میگویند: آنها چنین و چنان میخواهند. غفلتزدگان و سبکمغزان هم میپذیرند.
[11] اشاره به بخشی از آیۀ 40 سورۀ توبه است که میفرماید: )کَلمَةٌ الله هیَ الْعُلیا ) .(مترجم)
[12] این مبحث در سال١٩٣٨ نگاشته شده است، بدان هنگام که سیستم نازی در آلمان بر سرکار بوده است.
[13] هر فرمانروائی و حکومتی کـه در آن خالصانه بندگی خدا نشود، و مخلصانه پرستش او نگردد، و شریعت خدا کاملاً بر سراسر زندگی مسلّط نباشد، فرمانروائی و حکومتی بشمار است مخالف با اسلام.
[14] به ویژه اگر این ارکان و اصول و پروژهها و خط سیرها، ارکان و اصول و پروژهها و خط سیرهای اسلام باشد کـه سلطه و قدرت را از دست هر زورمدار و قدرتمندی بیرون میکشد و آن را به یزدان یگانه برمیگرداند. بـدین سـبب هـمۀ سـیستمها و نظامها، و همۀ حکـومتها و جملگی اردوگاههائی که بر اساس بندگی انسان برای انسان استوارند رو در روی اسلام میایستند و با آن میرزمند. این نیز قانونی است که همۀ رژیمهای بشری در آن مشترک هستند.
[15] آن فتوحاتی که در زمان حیات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آغاز گردیده بود، و پس از او در روزگار دو خلیفۀ راشدین راه خود را سپرده بود، از روح امپراتوری حاکم بر کرۀ زمین در آن زمان سرچشمه نگرفته بود و از آن به اسلام سرایت نکرده بود، همانگونه که برخی از خاورشناسان و همچنین متأثّران از اندیشههای ایشان گمان میبرند. چرا که این آئینیکه آمده است تا چهرۀ واقعیّت موجود زمین را تغییر دهد و جهان بـینیهای آن را دگرگون سـازد، (سرایت بیماری) زندگانی موجود زمین و جهانبینیهای آن در او نمیگیرد، و چشم هم چشـمی با ایــنان و آنــان را در پـیش نمیگیرد. هرگز پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا سـرایت ایـن بـیماری از حـقیقت آئـین یـزدان غـافل نگردیده است و گول چشم هم چشمی را نخـورده است.
[16] ابنکثیر به ابن اسحاق در روایت جنگ بدر درکـتاب : (البدایه و النهایه) اعتماد کرده است. مقریزی هم در کتاب (امتاع الاسماع) چندان از این روایت دور نشده است. امام ابن قیّم جوزیه در کتاب (زادالمعاد)، و امام ابن حزم در کتاب (جوامع السیره) چکیدهای از آن را روایت کردهاند. ما نیز از همۀ اینها استفاده کردهایم.
[17]برک الغماد مکانی در دورترین نواحی یمن است.
[18] این شرط، بندی از بندهای پیمان نامه بیعت عقبۀ دوم بودکه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر اساس آن به مدینه مهاجرت فرمود.
[19] اشاره به این است که وحی آسمانی راجع به کاروان بوده است، و هم اینک لشکریان قریش سر رسیدهاند.
[20] مرادش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است.
[21] مرادش ابوحذیفه رضی الله عنهُ است که مسلمان شده بود و از زمرۀ مسلمانان بود.
[22] عتبه میخواهد از لحاظ ترسوئی او را به مردی تشبیه کندکه خویشتن را به زنانگی میزند.
[23] یا خدای یگانه، یا خدای یگانه!
سورهی انفال آیهی 29-1
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٤)کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (٨)إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ (١٤)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٦)فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٧)ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ (١٨)اِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَلَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ (١٩)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (٢٠)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (٢١)إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (٢٢)وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٢٣)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٢٤)وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٢٥)وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٢٦)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٧)وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (٢٨)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) (٢٩)
موضوع این درس، یعنی نخستین درس سـوره، بـیان حکم خدا دربارۀ غنائم است، غنائمی که مسـلمانان در جهادشان در راه خدا به دست میآورند. این حکم به دنبال جرّ و بحثی صادر میگردد که پـیرامـون تـقسیم غنائم، میان مسلمانان جنگ بدر پیش آمده است. خدا مسلمانان را به مراعات فرمان خود دربارۀ غنائم دعوت میفرماید، و ایشان را به تقوا و پرهیزگاری و اطاعت از خود و اطاعت از پیغمبر خود فرا میخواند، و وجدان ایـمان و تـقوا را در دلهـایشان بـه جوش و خروش میاندازد.
آن گاه آنان را یادآور میگردد به چیزهائی که برای خود خواسته بودند که کاروان و غنیمت آن بود، و چیزهائی که خدا برای ایشان خواسته بود که پیروزی و عزّت بود. همچنین آنان را تذکّر میدهد بدین که سرانجام کارزار به کجا کشید و چگونه پیروز شدند هر چند که مسلمانان گروه اندکی بودند و ساز و برگ جنگی و توشۀ چندانی به همراه نداشتند، و دشمنان ایشان گروه زیادی بودند و افراد و ادوات جنگی و توشۀ فراوانی به همراه داشتند. یادآورشان میسازد بدین امر که چگونه ایشـان را بـا یاری فرشتگان پایدار کرد، و با بارش باران به کمکشان شتافت، بارانی که از آب آن مینوشیدند و با آن خود را میشستند. چگونه باران زمین زیر پاهای آنان را تا اندازهای سفت و سخت گرداند که پاهایشان به شنزارها فرو نمیرفت و گلآلود نمیشد. چگونه چرت و خواب سبکی آنان را فراگـرفت و آسـایش و آرامش بهرۀ ایشان کرد. خلاصه چگونه یزدان جهان ترس و هـراس به دلهای دشمنانشان انداخت و آنان را دچار خوف و وحشت کرد و به عقاب و عذاب گرفتارشان نمود.
از اینجا است که یزدان به مؤمنان دستور میدهد که در هر جنگی پایداری کنند، هر چند که در آغـاز کارزار گمان برند که دشمنانشان از قوّت و قدرت برخوردارند. چرا که این خدا است که دشمنان را میکشد، و او است کـه تیراندازی مـینماید، و او است کـه پـیکار را میگرداند و چارهسازی میکند. آنان جز پردهای نیستند که خدا قضا و قدر و قدرت و قوّت خود را بر آن به نمایش درمیآورد، و هر کاری را که بخواهد در حقّ ایشان انجام میدهد و هر چه بخواهد بر سـرشان میآورد.
پس از آن مشرکانی را به تمسخر می گیرد که پیش از جنگ (بدر به پـردۀ کعبه مـیآویختند و از یـزدان) درخواست میکردند که گردونۀ جنگ بر ضدّ کسانی به گردش درآید که گمراهترین دو گروه و قطعکنندهترین صلۀ رحم هستند. بدیشان میفرماید:
(إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ).
(ای مشـرکان قـریش) شـما کـه از خدا درخواست پیروزی گروه بر حقّ را داشتید، و هم اینک مسلمانان پیروز شدهاند و حقّ را عیان میبینید.[1]
مؤمنان را نیز برحذر میفرماید از این که خویشتن را همسان منافقان کنند. منافقانی که میشنوند، اما ناشنیده میگیرند و نـمیپذیرند، چرا که پـاسخ مـثبت بدان نمیدهند.
این درس با ندا در دادنـهای مکرّر مـؤمنان پایان میگیرد، تا فرمان خدا را بپذیرند، و دستور پیغمبر او را قبول کنند هنگامی که ایشان را به چیزی دعوت کند که به آنان زندگی بخشد - هر چند گمان برند که آن چیز مرگ و کشته شدن است - و تا این که به یادشان آورد چه اندازه اندک و ضعیف بودند و مـیترسیدند که مردمان ایشان را درربایند، و چگونه یـزدان ایشـان را پناه و یاری داد و پیروزی خود را بهرۀ آنان کرد. و تا این که ایشان را آمادگی بخشد اگر پرهیزگاری کنند و از خدا بترسند وسیلۀ جداسازی حـقّ از باطل را در دلهایشان و در حرکاتشان قرار دهد ... افزون بر اینها، ایشان را متوجّه کند که گناهانشان زدوده میگردد و لغزشهایشان بخشیده میشود، و بـدانـند که لطف و مرحمت خدا در انتظار ایشان است، لطف و مرحمتی که غنائم و اموال در برابر آن بسی ناچیز است.
*
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
از تو دربارۀ غنائم مــیپرسند (و میگویند کـه غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مـیگیرد؟) بگـو: غنائم از آن خدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بـه عهده مـیگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هسـتند کـه هـر وقت نـام خدا برده شـود، دلهـایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر میکوشند) و هنگامی کـه آیـات او بر آنـان خوانده میشود، بر ایمانشان میافزایند، و بر پروردگار خـود توکّل میکنند (و خـویشتن را در پـناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). آنان کسانیند که نماز را چـنانکه بـاید میخوانند و از آنچه بـدیشان عطاء کردهایم (مـقداری را بـه نـیازمندان) مـیبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روز پــاک و فـراوان، در پیشگاه خــدای خـود میباشند. (انفال / 1-4)
در آشنائی مختصری که با سـوره داشتیم، بـخشی از روایتهائی را بیان کردیم که دربارۀ نزول این آیهها نقل گردیده بود. در اینجا بدانها برخی از روایتها را اضافه میکنیم، تا از یک سو بیشتر با فضائی آشنا گردیم که این سوره بطور عام، و آیههای ویژۀ غنائم بطور خاص، در آن نازل گـردیده است. و از دیگـر سـو سـیماهای واقعی گروه مسلمانان در آغاز واقعهای جلوهگر آیند که پس از برپائی دولت اسلامی در مدینه، مهمّترین واقعه بشمار است.
ابنکثیر در تفسیر گفته است: ابوداود، نسائی، ابن جریر، ابن مردویه - که الفاظ حدیث از او است - ابن جبّان، و حاکم از راههای گوناگون از داود پسر ابوهند، و او از عکرمه، ،. وی از ابن عبّاس، روایت کردهاند کـه ابن عـبّاس گفته است: هنگامی کـه روز بدر پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(من صنع کذا وکذا و کذا).
هر کس چنین و چنان کند، این چیز و آن چیز از آن او است.
جوانان قوم در راه انجام این چنین و آن چنان کاری بر همدیگر سرعت گرفتند، و پیر مردان در زیر پـرچـمها ماندند. هنگامی که غنائم حاضر آورده شد، آمـدند و درخواست چیزهائی کردند که برای آنان قرار داده شده بود. پیر مردان بدیشان گفتند: خویشتن را بر ما مـقدّم ندارید. چرا که ما سدّ و مانع میان شما و دشمنان گشتیم و ایشان را از شما بازداشتیم. اگر ما سدّ و مانع سر راه آنان نمیشدیم پرده از شما برمیافتاد و به سـوی مـا برمیگشتید و کاری نمیتوانستید بکنید. بدین وسـیله کشمکش درگرفت و ایزد متعال همچون آیاتی را نازل فرمود:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ ).
از تو دربارۀ غنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق میگیرد؟)....
تا میرسد به این فرمودۀ خدا:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١)
و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. ثوری از کلبی، و او از ابوصالح، و وی از ابن عبّاس روایت کرده است که ابن عبّاس گفته است: وقـتی کـه روز بدر فرا رسید پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(من قتل قتیلاً فله کذا وکذا , ومن أتى بأسیر فله کذا وکذا ).
هر کس فردی را بکشد پاداش او چنین و چنان است، و هر کس اسیری را بگیرد و بـیاورد پـاداش او چنین و چنان است.
ابوالیسیر دو اسیر را بیاورد و گفت: ای پیغمبر خـدا - درود و آمرزش خدا بهرۀ تو باد - تـو به ما وعـده دادهای ... سعد پسر عباده بلند شد و گفت: ای پـیغمبر خدا، اگر ایـنان را بـدهی بـرای اصحاب تو چـیزی نمیماند. نه قناعت به پـاداش اندک، و نـه ترس از دشمنان ما را از رزم بدور داشته است. بلکه ما در اینجا بدان خاطر ماندهایم تا از تو مراقبت و محافظت کنیم و مواظب باشیم دشمنان از پشت سـر بر تـو نـتازند... کشمکش درگرفت و آیات قرآن نازل گردید:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ).
از تو دربارۀ غنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مــیگیرد؟) بگـو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده میگیرد). و این آیات قرآن نیز نازل شد:
(واعلموا أنما غنمتم من شیء فأن لله خمسه).
(ای مسلمانان!) بدانید کـه همۀ غنائمی را کـه فرا چنگ آوردهاید یک پنجم آن متعلّق به خـدا است ... . تا آخر آیه ...
امام احمد روایت کرده است و گفته است: ابومعاویه، و ابو اسحاق شیبانی، برای ما از محمّد پسر عبیدالله ثقفی، و او از سعد پسر ابووقّاص نقل کرده است و گفته است: وقتی که روز بدر فرا رسید و برادرم عمیر کشته شد، سعید پسر عاص را کشتم، و شمشیرش را برداشتم کـه ذوالکـثیفه نامیده مــیشد، و آن را به خـدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بردم. فرمود:
(اذهب فاطرحه فی القبض ).
برو آن را به میان چیزهائی بینداز که گرفته شده است. سعد پسر ابووقّاص گفته است: گشتم و کسی جز خدا نمیداند که به سبب کشته شدن برادرم و بازپس گرفتن غنیمتم چه حالی داشتم. هنوز مسافت زیـادی را طی نکرده بودم سورۀ انفال نازل گردید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به من فرمود:
( اذهب فخذ سلبک ).
برو و غنیمت خود را بازپس بگیر.
امام احمد باز هم گفته است: اسود پسر عامر، و ابوبکر برای ما از عاصم پسر ابونجود، و او از مصعب پسر سعد، و وی از سعد پسر مالک، روایت کرده است که گفته است: گفتم ای پیغمبر خدا، یزدان امــروز مـرا از دست مشرکان سالم به در برد، این شمشیر را به مـن ببخش. فرمود:
(إن هذا السیف لا لک ولا لی , ضعه ).
این شمشیر نه از آن تو است و نه از آن من، آن را بگذار. آن را گذاشتم و برگشتم. به خود گفتم: حه بسا ایـن شمشیر به کسی داده شود که کاری که مـن کردهام و رنجی که من بردهام از او ساخته نباشد و سر نزند. ناگهان مردی از پشت سر مرا فریاد زد. گفتم: چه بسا خدا چیزی دربارۀ من نازل فرموده باشد؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(قد سألتنی السیف , ولیس هو لی , وإنه قد وهب لی , فهو لک " . قال:وأنزل الله هذه الآیة:).
تو از من شـمشیر را درخواست کردی. ولی شمشیر متعلّق به من نبود، امّا هم ایـنک بـه مـن بـخشیده شـده است، آن را به تو میدهم ... خدا این آیه را نازل فرموده است:.
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ).
از تو دربارۀ غنائم میپرسند. بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است.
ابوداوود و ترمذی و نسائی از راههـای گوناگون از ابوبکر پسر عیاش، آن را روایت کردهاند. ترمذی گفته است: حدیث حسن صحیحی است.
این روایتها برای ما فضائی را به تصویر میزند که سورۀ انفال در آن نازل شده است... انسان به هراس میافتد و شگفت زده میشود وقتی که میبیند اهل بدر دربارۀ غنائم سخن میگویند. چرا که اهـل بدر یـا از مهاجرانی بودند که همه چیز خود را پشت سر رها کردهاند و همراه با عقیدۀ خویش مهاجرت نمودهاند، و به چیزی از کالاهای زندگی ایـن دنـیا رو نمیکنند و نمینگرند. و یا اهل بدر از انصار هستند، انصاری که مـهاجران را مـنزل و مأوی دادهانـد و در پـناه خود گرفتهاند، و ایشان را در دیار و اموال خویشتن شریک نمودهاند. در راه یزدان از صرف اموال و دارائـی ایـن جهانی دریغ نمیورزند و تنگچشمی نمیکنند. یا آنان همان گونه هسـتند که پروردگارشان دربارۀ ایشـان فرموده است:
(یحبون من هاجر إلیهم ولا یجدون فی صدورهم حاجة مما أوتوا , ویؤثرون على أنفسهم ولو کان بهم خصاصة).
کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مـهاجرت کردهاند، و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهائی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هر چند که خود سخت نیازمند باشند. (حشر / ٩)
ما تفسیر این پدیده را تا اندازهای در خـود روایـتها خواهیم یافت. غنائم در آن هنگام مربوط و منوط به تلاش و کوشش و کارآئی و دلیری در کـارزار داشت. بدین سبب غنائم بر رنج کشیدن و هنرنمائی کـردن درپیکار گواه بود و پهلوانی و قهرمانی را نشان مـیداد. مردمان هم در آن روزگار آزمند این گواهی از سوی پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم و از جانب یزدان بزرگوار سـبحان بودند، و میخواستند دلهایشان با پیروزی بر مشرکین در نخستین پیکار تسکین یابد و بدین آرزوی درونی برسند. این آز و آرزو بر هر کار دیگری غلبه کرده بود و هر چیز دیگری را از یاد کسانی برده بود که از غنائم سخن میگفتند، تا یزدان سبحان ایشان را متوجّه میکند که در رفتار و کردار با یکدیگر ضرورت بزرگواری و گذشت را پیش چشم دارند، و صلاح کار و بار همدیگر را در دلها و درونـهایشان بـنگارند. بـیدار و هوشیار شدند و همان چیزی را احساس کردند و گفتند که عباده پسر صامت رضی الله عنهُ گفت: (این سوره دربارۀ ما اصحاب بدر نازل گردید، بدان گاه که دربارۀ غنیمت کشـمکش پیدا کردیم و اخلاق ما راجع بدان بد و ناجور گردید، و خدا غنیمت را از دست ما بیرون آورد، و اختیار آن را به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار فرمود).
خداوند سبحان مسلمانان را در گفتار و کردار با تربیت ربّانی پرورده کرد. کار غـنائم را بـطور کـلّی از دست ایشان بیرون آورد و آن را به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار فرمود. حتّی حکم تقسیم غنائم را بطور کلّی نازل کرد و حقّ آنان نبود که دربارۀ غنائم کشمکش کنند. بلکه فضل و لطفی از جانب خدا بر ایشان قلمداد فرمود. پیغمبر یزدان غنائم را در میانشان تقسیم میکرد، بدانگونه که پروردگارشان بدو آموخت. همسو و هـمراه بـا اجـراء عملی تربیت، رهنمود پیاپی بلند بالائی در رسید و بـا این آیهها آغاز گردید، و با آیههای بعد از آنها استمرار پیدا کرد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١)
از تو دربارۀ غـنائم مـیپرسند (و میگویند که غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق میگیرد؟). بگو: غنائم از آن خدا و پیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بــه عهده میگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید.
دلهائی که بر سـر غـنائم کشـمکش داشـتند با نـدای پرهیزگاری و ترس از خدا فریاد زده میشوند. والامقام یزدان سبحان است که آفریدگار دلها است و آگاه از راز و رمز آنها است. خدا دلهای انسانها را از گرایش بـه کالاهای زندگی دنیوی، و کشمکش دلهـا بـر آن، بـاز نمیدارد - هر چند این کشمکش برای گواهی گرفتن بر رنج کشیدن و هنرنمائی در پیـکار از خـود نشـان دادن باشد - مگر برای به جوش و خروش انداختن حسّ تقوا و هراس از خدا و جستن رضای او در هـر دو سـرا ... قطعاً دلی با خدا پیوند ندارد، خدائی که از خشم او باید ترسید و باید خشــنودی او را جسـتجو کـرد و طـلبید، نمیتواند از جاذبه و کشش کالاهای دنیوی خویشتن را واپس کشاند و برهاند، و نمیتواند احساس آزادی کند و آزادانه بال و پری بزند و به پرواز درآید.
تقوا زمام این دلها است. دلهائی که سـاده و آسـان بـا زمام تقوا رام میگردند، و میتوان آنها را سهل و ساده و فرمانبردارانه با چنین زمامی به دنبال خـود کشـاند. قرآن این دلها را با زمام تقوا به سوی آشتی و صلح و صفا میراند و رام همدیگر میگرداند:
(فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ ).
پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید.
قرآن با همین زمـام، دلهـا را به اطاعت از خـدا و پیغمبرش میراند:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ).
از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید.
نخستین اطاعت در اینجا اطلاعت از حکـمی است کـه دربارۀ عنائم بدان دستور داده است. دیگر غنائم بطور کلّی فراتر از این رفته است که به یکی از جـنگجویان تعلّق گیرد، و مالکیّت غنائم اصلاً به خدا و پیغمبر تعلّق گرفته است، و حقّ تـصرّف در غنائم به خـدا و پیغمبر واگذار شده است. دیگر بر مؤمنان در غنائم جز اطاعت از فرمان یزدان و تقسیم پیغمبر خدا چارهای نیست. باید از ته دل و با رضایت خاطر از دستور فرمانبرداری کنند. چارهای جز این ندارند که روابط و احساسات خود را نسبت به یکدیگر اصلاح و روبراه کنند و دلهایشان را با همدیگر صاف و صادق گردانند ... بدان خاطر:
(إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) .
اگر مؤمن هستید.
قطعاً ایمان باید یک شکل عملی واقعی داشته باشد و در آن جلوهگر آید، تا وجود خویشتن را اثبات کـند و بیانگر حقیقت خویش گردد. همانگونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(لیس الإیمان بالتمنی , ولا بالتحلی ولکن هو ما وقر فی القلب وصدقه العمل ).[2]
ایمان با آرزو نمودن و بـا سـخنان شـیرین و آراسـته نیست، بلکه ایمان آن ایمانی است کـه در دل جایگزین شود و کردار آن را تصدیق کند.
بدین خاطر است که همچون پیروی در قرآن مجید ذکر میشود تا این معنی و مفهوم را مقرّر دارد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را بیان فرموده است، و ایمان تعریف و تعیین گردد، و ایمان فراتر از آن رود کـه تـنها واژهای باشد که با زبان گفته شود، یا آرزوئی باشد که نـموده شود، ولی در جهان عمل و دنیای واقعی اثـری از آن نباشد.
سپس قرآن صفات ایمان (راستین) را بیان می دارد، آن گونه ایمانی که خداوندگار این آئین میخواهد. تا بدین وسیله برای آنان چیزی را مشخّص و روشن گرداند که مراد فرمودۀ ایزد متعال (إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) است. هان! این ایمانی است که خداونـدگار ایـن آئـین از ایشـان میخواهد:
(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نـام خـدا بـرده شود، دلهایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر میکوشند) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده میشود، بر ایمانشان میافزاید، و بر پروردگار خود توکّل میکنند (و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). آنان کسانیند که نماز را چنانکه بـاید مـیخوانـند و از آنچه بـدیشـان عطاء کردهایـم (مـقداری را به نیازمندان) مـیبخشند. آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پـــاک و فـراوان، در پیشگاه خـدای خـود میباشند.
تعبیر قرآنی در ساختار واژگانی خود دقتی است، تا بر مدلول معنوی خود دلالت دقـیقی داشته باشد. در عبارتی که در اینجا است، قصر و حصر با واژۀ (انّما)[3] انجام پذیرفته است. دیگر حای تأویل نیست. وقتی که با این قاطعیّت دقیق اظهار مطلب شده است دلیـلی ندارد که گفته شود: مراد (ایمان کامل) است! اگر خدای سبحان چـنین چیزی را میخواست بگوید، آن را میفرمود. قطعاً ایـن تعبیر، دارای معنی مشـخّص و دقیقی است. آن کسانی که این چیزها صفات و اعمال و احساسات ایشان باشد آنان مؤمن هستند. کسـانی که همچون ایشان همۀ این صفات و اعمال و احساسات را نداشته باشند مؤمن نیستند. در پایان آیه نیز تأکید به میان آمده است:
(أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ).
آنان واقعاً مؤمن هستند.
ایـن تأکید بیانگر همین حقیقت است. پس سوای مؤمنانی که (حَقّاً)[4] هستند، اصلاً مؤمن نیست تعبیرات قرآنی، یکی دیگری را تفسیر و توجیه میکند. تعبیرات قرآنی ، یکی دیگری را تفسیر و توجیه می کند. خداوند می فرماید:
(فماذا بعد الحق إلا الضلال).
آیا سوای حقّ جز گمراهی است؟.(یونس / 32)
چیزی که حقّ نباشد گمراهی است. در مقابل وصف:
(المؤمنون حقاً).
واقعاً مؤمن هستند.
مؤمنانی قرار نمیگیرند که ایـمان غـیرکاملی داشـته باشند. درست نیست که تعبیر قرآنی دقیق، دسـتخوش ایـن چـنین تأویـلاتی گـردد، تأویـلاتی کـه هرگونه جهانبینی و هـر نــوع تعبیری را سست و آبکی میگردانند.
به همین خاطر پیشینیان با درک معانی و مـفاهیم ایـن آیهها میدانستند کسی که در خود و در عمل خود این صفتها را نیابد ایمان را نمییابد و اصلاً مؤمن نیست... در تفسیر ابنکثیر آمده است: علی پسر طـلحه از ابن عبّاس دربارۀ این آیه:
(إنما المؤمنون الذین إذا ذکر اللّه وجلت قلوبهم).
مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نـام خدا بـرده شود، دلهایشان هراسان میگردد.
روایت کرده است که گفته است: مـنافقان هـنگام ادای واجبات یاد خدا به دلهایشان نمیخزد، و به چـیزی از آیـات خـدا ایـمان نـمیآورند، و توکّل نـمیکنند، و هنگامی کـه از دیـد مـردمان پـنهان مـیشوند نـماز نمیخوانند، و زکات اموال نمیدهند. خداونـد دربارۀ اینان خبر داده است و فرموده است چنین کسانی مؤمن نـیستند. سـپس صـفات مـؤمنان را بـرشمرده است و فرموده است:
(إنما المؤمنون الذین إذا ذکر اللّه وجلت قلوبهم).
مؤمنان تنـها کسانی هستند که هر وقت نـام خدا بـرده شود ، دلهایشان هراسان میگردد.
و واجبات و فرائض را انجام میدهند.
(وإذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیماناً).
و هنگامی که آیـات او بـر آنـان حـوانده مـیشود، بـر ایمانشان میافزاید.
بر تصدیق ایشان میافزاید.
(وعلى ربهم یتوکلون).
و بر پروردگار خود توکّل مـیکنند (و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). به کسـی جز او چشـم امید نـمیدوزند و امیدوار نمیگردند.
با توجّه به سرشت این صفات خواهیم دید که بدون آنها اصلاً ایمان ممکن نیست. کاربرد ایـن صفات کاربرد کمال ایمان یا نقص ایمان نیست. آنـچه هست وجود ایمان، و یا عدم ایمان است و بس.
(إنما المؤمنون الذین إذا ذکر اللّه وجلت قلوبهم).
مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نـام خدا بـرده شود، دلهایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر میکوشند).
این هراسانی، حسّاسیّت وجدانی است. حسّاسیّتی است که به دل با ایمان دست میدهد، بدان هنگام که در یـک امر یا یک نهی به یاد خدا میافتد، و بـزرگی مقام والای الهی او را فرا میگیرد، و ترس از خدا در دل به جنبش درمیآید، و عظمت و هیبت آفریدگار مجسّم و نمودار میگردد، و در کنار آن کوتاهی انسان در انجام برخی از فرمانهای یزدان جلوهگر میآید و بعضی از گناهان بر پردۀ خیال انسـان به نـمایش درمـیآید، و انسـان برانگیخته میشود و به کـار میپردازد و اطاعت مینماید... یا این هراس همان است که ام الدرداء - رضی الله عنها - گفته است. ثوری از عبدالله پسر عثمان پسر خثیم، و او از شهر پسر حوشب، و وی آن را از ام الدرداء - رضی الله عنها - روایت کرده است که گفته است: (هراس دل، همچون سوختن شاخۀ درخت خـرما است. آیا نمیبینی کـه چگـونه دل به لرزش و تپش میافتد؟ گفتم : آری. گفت: هر گاه چنین چیزی را در دل خود یافتی، دعا کن و خدای را به کمک بطلب. چه دعا و کمک خواستن این حالت را از میان میبرد).
هراس حسّاسیّتی است که از آن کاری به دل دست میدهد که نیازمند دعا کردن و کمک طلبیدن میگردد تا آسوده و آرام شود. حسّاسیّتی است که دل با ایـمان دچار آن میگردد، بدان هنگام که میخواهد کاری بکند یا نکند و به یاد خدا میافتد. با آن حسّاسیّت دست به گریبان میشود و به چارهسازی آن میپردازد، ولی سرانجام همان میشودکه خدا میخواهد. این تلاش و چارهجوئی نیز از ترس و هراس یزدان به انسان دست میدهد.
(وإذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیماناً).
و هنگامی که آیـات او بـر آنـان خـوانـده مـیشود، بـر ایمانشان میافزاید.
دل با ایمان در آیههای این قرآن چیزهائی را مییابد که بر ایمان او میافزایند، و وی را به آرامش و آسایش میرسانند... این قرآن بدون واسطه با دل انسان به پویش و کنش میپردازد. چیزی جز کفر میان قرآن و دل انسان حجاب و مانع نمیشود. تنها کفر است که قرآن را از دل انسان، و دل انسان را از قرآن باز میدارد و پردهای میان آن دو میکشد. هنگامی که با دست ایمان این حجاب و مانع و پرده برطرف گردد و به کنار زده شود، دل شیرینی این قرآن را مییابد، و از آهـنگها و نواهای مکرّر قرآن، افزایش ایمان را دریافت میدارد. افـزایش به آسـایش آرامش و یـقین و اطمینان میانجامد[5]... آهنگها و نواهای قرآن مـایۀ افزایش ایمان در دل باایمان میگردد. چه دل با ایمان، دلی است که این آهنگها و نواها را میشنود، آهنگها و نواهائی که ایمان را در این چنین دلی افزایش میدهد ... به همین خاطر است که بیان ایـن حقیقت تکرار میگردد در آیههائی همچون این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(إن فی ذلک لآیات للمؤمنین ).[6]
بیگمان در این (کار) نشانۀ بزرگی برای مؤمنان است. (حجر / 77)
(إن فی ذلک لآیات لقوم یؤمنون).
واقعاً در این (کـار) نشانههای بزرگی برای مـؤمنان است.(نحل/ 79، نمل / 86،عنکبوت / 24 ...)
سخن یکی از اصحاب - رضوان الله علیهم - بیانگر همین معنی است: ما پیش از رجوع به قرآن، ایـمان می آوردیم.
مؤمنان در پرتو همین ایمان، مزۀ ویژهای را در قرآن مییافتند و میچشیدند. در این راستا فضای محیطی یاری و کمکشان میکرد که هوای آن را استشمام میکردند. آنان در عمل و در واقعیّت زندگی با قرآن میزیستند. تنها به مزه کردن و فهمیدن قرآن بسنده نمیکردند. در روایتهائی که دربارۀ نزول این آیه آمده است، گفتار سعد پسر مالک است. درخواست کرد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شمشیر را بدو دهد. هـنوز قرآن دربارۀ غنائم نازل نشده بود و مـالکیّت غـنائم را به پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم واگذار نکرده بود تا هرگونه که بخواهد در آن تصرّف کند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به سعد پسر مـالک گفت:
(إن هذا السیف لا لک ولا لی , ضعه ).
این شمشیر نه مال تو است و نـه مــال مـن است، آن را بگذار.
سعد پسر مالک پس از آن که شـمشیر را گذاشت و رفت، از پشت سر فریاد زده شد. به خود گـفت: امید است که خدا دربارۀ من چیزی را نازل کرده باشد. سعد پسر مالک ادامه میدهد و میگوید: (گفتم: آیـا خدا دربارۀ مـن چیزی نازل فرموده است؟). پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(کنت سألتنی السیف وهو لیس لی , وإنه قد وهب لی , فهو لک ).
تو از من این شمشیر را خواستی، بدان هنگام که متعلّق به من نبود، امّا این شمشیر به من عطاء شده است، آن را به تو میدهم.
مؤمنان با خداوند خویش این چنین میزیستند، و با این قرآن که بر ایشان نازل میگردید این چنین روزگار را سپری میکردند. این نوع زندگی، بسی والا و سترگ است. دوران شگفتی در زندگانی انسانها بشمار است. به همین خاطر است که قرآن را این چنین مزه میکردند و میچشیدند. همچنین در حرکات و سکنات زنـدگی عملی و در دنیای واقعی ایشان که در سـایۀ رهـنمود مستقیم قرآنی سپری میشد، تلاش و پویش با مزۀ این چشش، چندین برابر میگردید... حال که بخش نخست، یعنی زیستن در زمان نزول قرآن در زنـدگی انسـانها تکرار نمیگردد، بخش دوم که با قرآن زیسـتن و در جــهان عملی و واقـعی در رکـاب قـرآن بـودن و از رهنمودهای مستقیم آن سود بردن است، تکرار میگردد هر زمان که در جهان گروه مؤمنی برخیزد و با جنبش و کوشش بخواهد این آئین را در زندگی عملی و جـهان واقعی مردمان پدیدار و آشکار گرداند، همان گونه که گروه مسلمانان نخستین، این آئین را پدیدار و آشکار میگردانید... این گروه مؤمنی که با این قرآن میجنبد و میکوشد و میخواهد دوباره ایـن آئـین را بـه جـهان عملی و واقعی مردمان برگرداند و آن را دیگر باره در زندگی ایشان پدیدار و آشکار نماید، این چنین گروه مؤمنی مزۀ این قرآن را میچشد، و در تـلاوت آن، چیزی را مـییابد کـه ایمان را در دلهـایشان فـزونی میبخشد، چرا که پیش از هر چـیز مـؤمن بـوده است. آئین در نظر ایشان عبارت است از جنبش و کـوشش برای پابرجائی این آئین، پس از آن که جاهلیّت برگشته است و بر سراسر کرۀ زمین شوریده است و چیره گشته است. ایمان در نظر ایشان با آرزو کردن و تمنّا نمودن نیست، بلکه ایمان آن ایمانی است که در دل جایگزین شود، و عمل آن را تصدیق کند.
(وعلى ربهم یتوکلون).
و بر پروردگار خود توکّل مـیکنند (و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند).
تنها بر او تکیه میکنند و بس ... همانگـونه سـاختار عبارت میرساند. کسی را با خدا انباز نمیکنند، بدین شکل که از او درخواست کـمک کـنند و بـر او پشت بندند... یا همان گونه است که امام ابنکثیر در تـفسیر گفته است: (یعنی جز بدو چشم امید نمیبندند، و جز او کسی و چیزی را نمیجویند، و به سوی کسی و چیزی جز او نمیروند، و مقصود و مرادشان جز او نیست، و جز به آستانۀ او پناه نمیبرند، و نیازمندیها را جز از او درخواست نمیکنند و نمیخواهند، و جز بـه سـوی او عشق و رغبتی نمیورزند، و میدانند آنـچه کـه خـدا بخواهد میشود و آنچه را که نخواهـد نـمیشود. او گردانندۀ امور جهان و متصرّف در مملکت هستی است. کسی پیگرد فرمان او نیست. او به حساب همگان سریع رسیدگی میکند. بدین خاطر است که سعید پسر جبیر گفته است: توکّل بر خدا مجمع همایش ایمان است). این، اعتقاد خالصانه به یگانگی خدا، و پرستش خالصانۀ او است، پرستشی که جز یزدان را نسزد. چرا که امکان ندارد در یک دل یگانگی خدا بـاشد و در عـین حـال همراه یزدان سبحان بر کسی توکّل کرد. کسانی که در دلهایشان توکّل بر کسی یا تکیه بر سببی را مـییابند، لازم است پیش از هر چیز ایمان به یزدان را در دلهای خود جستجو کنند.
توکّل بر خدای یگانه، انسـان مؤمن را از استفادۀ از اسباب باز نمیدارد. چه مؤمن از اسباب استفاده میکند به خاطر ایمانی که به خـدا دارد و اطـاعتی کـه از او میکند در هر آنچه به انجام آن دستور میفرماید. ولی اسباب را پدید آورندۀ نتائج نمیشمارد و بر آنها تکیه نمیکند. آن چیزی که نتائج را و همچنین خود اسباب را پدید میآورد قضا و قدر یزدان است. در خرد مـؤمن پیوندی میان سبب و نتیجه نـیست. اسـتفادۀ از سـبب عبادتی است که در پرتو اطـاعت انـجام مـیپذیرد، و حصول نتیجه، قضا و قدر خدا بشمار میآید و جدای از سبب است و کسی جز خدا بر آن توانائی ندارد... بدین منوال خرد مؤمن از پرستش اسباب و آویـختن و چسبیدن بدانها آزاد و رها میگردد. در همان حال به تمام و کمال به اندازۀ توان از اسباب استفاده میکند تا به اجر و پاداش اطاعت از خدا به علّت استفادۀ کامل از اسباب زائل شود.
جاهلیّت نوین (علمی) پـیوسته به چیزی پـافشاری میکرد و به ژرفای چیزی فرو مـیرفت کـه آن را (قطعیّت قوانین طبیعی) مینامید. این را بدین خـاطر میگفت تا (قضا و قدر خدا) و (غیب خدا) را نفی کند، و قلم بطلان بر قضا و قدر یزدان و جهان غیب ایزد منّان بکشد. امّا سرانجام از راه خود وسائل و تجارب خودش پی برد این راه که میرود به ترکستان است! در برابر جهان غیب یزدان و قضا و قدر ایزد سبحان درمانده و ناتوان ایستاد و از پیشگوئی (قطعیّت قوانین طبیعی) دم فرو بست! و به نظریّۀ (احتمالات) در جهان مـاده پناه برد. هر چیزی که حتمی و قطعی بود احتمالی شد، و (غیب) راز سر به مهری گردید، و قضا و قدر یزدان حقیقت یگانۀ مورد اطـمینان ماند، و گـفتار کردگار سبحان:
(لا تدری لعل الله یحدث بعد ذلک أمراً).
تو نمیدانی، چه بسا خداوند بعد از این حـادثه، وضع تازهای پیش آورد. (طلاق/1)
قانون قطعی یگانهای شد، قانونی که صادقانه از آزادی مشیّت و ارادۀ یزدانی صحبت میکند و مشیّت و ارادۀ خدا را در فراسوی قوانین جهانی میبیند، قوانینی که ایزد سبحان در پرتو قضا و قدر نافذ آزاد خود، با چنین قوانینی جهان را اداره میکند و امور آن را میگرداند. سیر جیمس جینز انگلیسی، اسـتاد طبیعی و ریـاضی میگوید:
(علم قدیم با اطمینان کامل میگفت: طبیعت نمیتواند جز یک راه را بپیماید، و این راه همان راهی است که پیشتر ترسیم شده است تا طبیعت از آغاز زمان تا پایان آن در راستای چنین خطّ سیری حرکت کند، و زنجیرۀ علّت و معلول هرگز از یکدیگر نگسلد. مثلاً هیچ گریزی نیست از این که حالت (الف) به دنبال آن حالت (ب) بیاید... امّا علم حدید تاکنون چیزی را که توانسته است بگوید این است که حالت (الف) احتمال دارد به دنبال آن حالت (ب) یا (ج) یا (و) و یا حالتهای دیگری بیرون از شمار بیاید. بلی علم جدید میتواند بگوید که حالت (ب) احتمال وقوع بیشتری از حالت (ج)، و حالت (ج) احتمال وقوع بیشتری از حالت (د) دارد و ... بلکه حتّی علم جدید میتواند درجۀ احتمال هـر حالتی از حالتهای (ب) و (ج) و (د) را نسبت به یکدیگر مشخّص ســازد، ولی از روی یـقین نـمیتوانـد پیشبینی و پیشگوئی کند و بگوید: کدام یک از حالتها به دنبال حالتهای دیگری قرار میگیرد. این است که علم جدید پیوسته از چیزی صحبت میکند که احتمال دارد. ولی چیزی که واجب است روی نماید، کار و بارش به قضا و قدر واگذار است، حالا حقیقت این قضاها و قدرها هر چه باش).[7]
هر زمان که دل از فشار اسباب ظاهری رهائی یابد، اصلاً جائی برای توکّل بر غیر خدا باقی نمیماند. این قضا و قدر یـزدان است که هر چه بخواهد پـدید میآورد. تنها قضا و قدر یزدان است که حقیقت مورد اطمینان است. اسباب ظاهری جز احتمالات ظـنّی را دید نمیآورند ... این کوچ بسیار دراز و دیر آهنگی است که اعتقاد اسلامی دل انسان را در آن به سیر و سفر برده است، و همچنین خرد انسان را در آن به گشت و گذار انداخته است. کوچ بسیار دراز و دیـر آهنگی است که جاهلیّت جدید سه قرن دست و پا زد تـا از لحاظ عقل و خرد به نخستین مراحل آن رسـید، ولی نتوانست از لحاظ فهم و شعور به چیزی از آن برسد، و نتائج عملی بزرگی را درک کند که بر آن در سازش و کنش با قضا و قدر یزدان، و در سازش و کنش با سببها و نیروهای ظاهری، مترتّب میشود و حاصل میگردد... این کوچ، کوچ آزادی عقل و خرد، آزادی فهم و شعور، آزادی ســیاسی، آزادی اجـتماعی، و آزادی اخـلاقی است... و بالأخره کوچ آزادی انواع آزادیها و احوال و اوضاع آزادیها است... ممکن نـیست (انسـان) اصلاً آزاد شود، مادام که بندۀ اسباب (قطعیّت)، و فراتـر از آن بندۀ ارادۀ مردمان، و یـا بـندۀ خواست (طـبیعت) بماند. چه هر نوع (قطعیّتی) جـدای از ارادۀ یـزدان و قضا و قدر او، اساس بندگی و پایۀ پرستش جز خدا و جز قضا و قدر خدا است... از اینجا است که این همه بر توکّل بر خدای یگانه، تکیه و تأکید میگردد، و توکّل بر خدا شـرط وجـود ایـمان یـا عـدم وجـود آن بشـمار میآید... جهانبینی اعتقادی در اسلام، یک کلّی کاملی است. آری، یک کلّی کاملی است کـه دارای نـقش در شکل واقعیّت زندگی است، واقعیّتی که این آئین آن را برای زندگی مردمان میخواهد.[8]
(الذین یقیمون الصلاة).
آنان کسانیند که نماز را چنانکه باید میخوانند.
در اینجا ایمان را در یک شکل جنبشی نمایان میبینیم - پس از آن که ایمان را در صفات پیشین به صورت احساسات نهانی قلبی دیدیم - چه ایـمان آن ایـمانی است که در دل جایگزین شود و عمل آن را تصدیق کند. عمل هم دلالت نمایان ایمان است و بناچار باید آشکارا جلوهگر آید، تا با وجود عملی، بر این ایمان گواهی دهد. اقامۀ نماز هم تنها خواندن نـماز نـیست. بلکه نـماز خواندنی است که حقیقت نماز را پیاده کـند. خـوانـدن نماز به شکل کاملی است که شایستۀ ایستادن عـبادت کننده در آستانۀ معبود سبحان است، نـه فـقط قـرائت آیات و اوراد، قیام، رکوع، و سجود انجام بگـیرد، در حالی که دل غافل باشد. نماز اگر به صورت کامل انجام پذیرد، عملاً بر وجود ایمان گواهی میدهد.
(ومما رزقناهم ینفقون).
و از آنــچه بــدیشان عــطاء کـردهایـم (مـقداری را بـه نیازمندان) میبخشند.
این بخشش چه زکات باشد و چه غیر زکـات ... آنــان میبخشند (از آنچه بدیشان عـطاء کـردهایـم). آنـچه میبخشند برخی از چیزهائی است که خداونـد روزی رسان، روزی ایشان کرده است. آیات قرآنـی پـیوسته دارای سایهها و پیامهای خود هستند. آنان این اموال و دارائی را نیافریدهاند. بلکه چیزی است که یزدان آن را بدیشان داده است، از جملۀ چیزهائی که بدیشان داده است چیزهای فراوانی که قابل شمارش نیست. وقتی که میبخشند، تنها بخشی را میبخشند، و بقیّه را نگـاه میدارند. اصل این است که آنچه میبخشند و آنچه را که نگاه میدارند دادۀ خدا است و بس.
این صفاتی است که یزدان در اینجا ایـمان را بـدانـها معرّفی میکند و میشناساند. این صفات شامل: اعتقاد به یگانگی خدا، پاسخ درونی به یاد خدا، تأثّر قلبی از آیات خدا، توکّل بر خدا و بس، نماز خواندن برای خدا، و بخشیدن بخشی از چیزهائی است که خدا به انسـان عطاء فرموده است.
این آیه تفصیلات ایمان را بیان نمیکند - بدانگونه که در آیههای دیگری شـرح داده شـده است - بـلکه بـا واقعهای رویاروی میشود. این واقعه اختلاف بر سـر غنائم است. به سبب چنین اختلافی، پیوند مسلمانان تا اندازهای تباهی میگیرد و مایۀ رنجش خاطر میگردد. بدین علّت این آیه برخی از صفات مؤمنان را یادآوری میکند، صفاتی که با حالت و وضعی کـه پـیش آمـده است مقابله کند. در عین حال صفاتی را بیان میفرماید که اگر کسی بطور کلّی این صفات را از دست دهد، به حقیقت ایمان عملاً دسترسی پیدا نکرده است، بگذریم از این که شروط ایمان را کاملاً در مدّ نظر داشته است یا خیر. این برنامۀ تربیتی الهی با قرآن است که دربارۀ چیزی که از این شرطها و رهنمودها در رویاروئی بـا حالتهای گوناگون واقـعیّت ذکـر مـیشود، قـضاوت و داوری میکند. برنامۀ تربیتی ربّانی برنامۀ واقـعی و عملی و جنبشی است، نه برنامۀ نظری تعریف شدهای است که وظیفۀ آن (نظریّه) پردازی و عرضۀ نظریّه محض نظریّه است!
با توجّه به خود قانون مـذکور، واپسـین پـیرو ذکر میشود:
(أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پاک و فراوان، در پیشگاه خدای خود میباشند.
تنها مؤمن راستین، این صفات را در درون خود و در عمل خود مییابد و بس. کسی که همۀ این صفات را نیابد، صفت ایمان را پیدا نکرده است. این آیه در عین حال با حالتی روبرو میگردد که آیاتی دربارۀ آن نازل گردیده است... بدین خاطر است با حرص و آزی روبرو میشود که مؤمنان با قهرمانی و هنرنمائی برای اخذ گواهی از حضرت باری از خود نشـان میدهند. عنوان این گواهی چنین است: کسانی که این صفات را پـیدا کنند (دارای درجات عالی و والا در پیشگاه خداوندگار خود هستند). این آیه با سوء اخلاقی که میان آنان پدیدار گشته است - همانگونه که عبّاده پسر صامت گفته است - این چنین روبرو میگردد: کسانی که این صفات را داشته باشند برای ایشان در پـیشگاه پروردگارشان (مغفرت) و آمرزش است. با کشمکشی که بر سر غنائم پیش آمـده بود، ایـن چنین روبرو میگردد: کسانی که این صفات را فـراهم آورند، در پیشگاه کردارگارشان برای ایشان (رزق پاک و فراوان) است... لذا حالتی را که پیش آمده است، و احساسات و موضعگیریهائی را که برانگخته است و پـدیدار کرده است، به تمام و کمال به تصویر میکشد و پیش چشم میدارد. در عین حال یک حقیقت مـوضوعی را بیان میکند، و آن این که: اینها صفات مؤمنین است، هر که آنها را یکسره نداشته باشد، به حقیقت ایمان دسترسی پیدا نکرده است.
(أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ).
آنان واقعاً مؤمن هستند.
گروه مسلمانان صدر اسلام بدیشان آموخته میشد که ایمان دارای حقیقتی است و باید انسان آن را در خود بیابد. و این که ایمان ادّعاء نیست، و واژگان زبان نـیز نیست، و با آرزو هم به دست نمیآید... حافظ طبرانی گفته است : محمّد پسر عبدالله خضرمی، ابوکریب، زید پسر حباب، ابن لهیعه، برای ما از خالد پسر سکسی، و او از سعید پسر ابوهلال، و وی از محمّد پسر ابوجهم، و او نیز از حارث پسر مالک انـصاری، روایت کرده است: حارث پسر مالک انصاری از کنار پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گذر کرد. بدو فرمود:
(کیف أصبحت یا حارث ? ).
ای حارث چگونه شدهای؟.
عرض کرد: مؤمن راستین شدهام. فرمود:
(انظر ما تقول , فإن لکل شیء حقیقة , فما حقیقة إیمانک ?).
بنگر چه میگوئی، چه هر چیزی دارای حقیقتی است، حقیقت ایمان تو چیست؟.
عرض کرد: خویشتن را از دنیا کنار گرفتهام. شبم را با شب زنـدهداری سپری میکنم، و در روزم تشنگی میکشم، و انگار من عرش خدایم را آشکارا مینگرم، و انگار به ساکنان بهشت مینگرم که به همدیگر سر میزنند و از یکدیگر دید و بازدید میکنند، و انگار من به ساکنان دوزخ مینگرم که در آن گرسنه و تشنه فریاد میکشند و ناله سر میدهند. فرمود:
(یا حارث ! عرفت فالزم... یا حارث ! عرفت فالزم... یا حارث ! عرفت فالزم).
ای حــارث! شـناختهای بــا آن بـمان ... ای حـارث! شناختهای با آن بـمان ... ای حـارث! شـناختهای بـا آن بمان.
این صحابه چیزی را بیان داشت که با وجود آن سزاوار گواهی دادن پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر خودشناسی او گردید. چیزی را بیان داشت که افکـار و احسـاسات او را بـه تصویر میکشید، و بیانگر عملی و حرکتی بود که در
فراسوی این افکار و احساسات قرار داشت. چه کسـی که انگار او به عرش خدای خود آشکارا نگاه میکند، و بهشتیان را مینگرد که در بهشت به ملاقات و دیـد و بازدید یکدیگر میروند، و دوزخیان را مینگرد که در دوزخ گرسنه و تشنه ناله و فریاد سر میدهند، تنها به نظریّه بسنده نمیکند. بلکه او در سـایۀ ایـن افکـار و احساسات نیرومند و چیره مـیزید و عـمل مـیکند و حرکت مینماید، افکار و احساسات نیرومند و چیرهای که هر حرکتی را رنگ آمیزی مـیکند و در آن تأثـیر می نماید. گــذشته از آن کــه شب خـود را بـا شب زندهداری و روز خود را با تشنـگی بسر برده است، و انگار عرش آفریدگار خود را آشکارا دیده است و بدان نگریسته است.
حقیقت ایمان لازم است خوب و جدّی بدان نگریست. حقیقت ایمان آن اندازه شل و ول نگردد که سخنی شود که بر زبانی رود. به دنبال آن هـم واقعیّتی باشد که بـر عکس آنچه زبان گـفته است آشکارا گـواهـی دهـد! پرهیزگاری به معنی شل و ولی نیست. احساس جدّیت حقیقت ایـمان واجبتـر از آن است. پـرهیزگاری در جهانبینی حقیقت ایمانی لازمتر از آن است. مخصوصاً در دلهای گروه مؤمنی که تلاش میکنند این آئین را در جهان واقعی و در دنیای مردمان پیاده کـنند، جـهان و دنیائی که جاهلیّت بر آن چیره شـده است، و بـا رنگ زشت و پلشت خود آن را رنگآمیزی نموده است. بعد از آن رونـد سـوره سـخن میگوید از وضـع و موقعیّتی که غنائم پس از آن پدیدار گشته است و بـه وجود آمده است، غنائمی که بر سر تقسیم آن کشمکش کردند و اخلاقشان دربارۀ آن بد گردید - همان گونه که عباده پسر صامت رضی الله عنهُ خـالصانه و آشکارا و روشـن میگوید - آنگاه روند سوره چکیدۀ حوادث و شرائط و موضعگیریها و موقعیّتها و احساسات راجـع بـه آن رخداد را بیان میکند. از ایـن بـیان احـوال و اوضـاع هویدا میشود که آنان در این جنگ نقشی نداشتهانـد جز این که پردهای بودهاند برای نشان دادن قضا و قدر خدا، و تمام حوادث، و همۀ چیزهائی که نتائج و فرآیند چنین حوادثی بوده است، از جمله این غنائمی که بر سر آن جنگیدهاند، تنها و تنها در پرتو قضا و قدر و رهنمود و اداره کردن و یاری کـردن و اداره نـمودن و مـدد و یاری رساندن خدا بـوده است و بس! امّـا چـیزی کـه مسلمانان در این جنگ برای خود مـیخواسـتند، چـیز بسیار اندک و محدودی بود، چیزی که قابل مقایسه با چیزی نیست که خدا برای ایشان میخواست و بر دست آنان اراده فرموده بود که انجام بگیرد و در آسمانها و زمین فرق بسیاری داشت، و علاوه از مردمان زمـین، فرشتگان آسمان نیز بدان پـرداخـتند و در آن شـرکت جستند، و تاریخ انسانها بطور کلّی از آن سخن گفت و بدان سرگرم گردید... خداوند مسلمانان را خـاطر نشان میسازد که گروهی از آنان با کارزار رویاروی شدند بدون این که بخواهند و بپسندند. همانگونه که گروهی از آنان از تقسیم غنائم ناخشنود بـودند و بـر سـر آن کشمکش میکردند. تا یزدان سبحان به مسلمانان نشان دهد چیزی را که آنان برای خود میخواهند، و آنچه را که میپسندند یا نمیپسندند، در مقابل چیزی که ایزد منّان میخواهد و دربارۀ آن فـرمان صادر مـینماید، چیزی بشمار نمیآید. چه خدا است که سرانجام کارها را میداند:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (٨)إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مؤمنان (چون آمـادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کـه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند. (ای مؤمنان بـه یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بر یکـی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بر کاروان تجاری قـریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سـرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بـود). شـما دوست میداشتید دستهای نصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود) ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خـود (کـه بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجا و بـاطل را (کـه شرک است) تباه گرداند، هر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند. (ای مؤمنان، حالا که غنائم را تقسیم میکنند و بر سر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شـدّت ناراحتی) از پروردگار خود درخواست کمک و یـاری مینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شما را با یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سـر دارند. خداوند این (امداد با فرشتگان) را تنها برای مژده دادن (پیروزی) به شما و آرامش پـیدا کردن دل شـما بدان کرد، و گرنه پیروزی جز از سـوی خدا نـیست (و اراده و مشیّت او بالاتر از هـمۀ ایـن اسـباب ظـاهری و باطنی است). بیگمان خداوند (بر هـر کـاری) تـوانـا (و کارهایش) از روی حکمت است. (ای مـؤمنان! بـه یـاد آورید) زمانی را که (از دشـمنان و کم آبـی بـه هـراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شـما افکند تـا مـایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سـازد، و (بـا ایـن نـعمت) دلهـایشان را ثــابت (و بــه یـاری خدا واثـق) نـماید، و گامها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان اسـتقامت شـما بـیفزایـد. ای مـؤمنان! بـه یـاد آورید) زمانی را که پرودگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یـاریتان مـینمایم. شـما بـا الهام پیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هـم) بـه دلهـای کافران خوف و هـراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هـم بشکـافید که بـر گـردنهای نـاپاکشـان سنگینی مـیکند) و دسـتهای ایشــان را بـبرید (و پنجههایشان را پی کنید). ایـن (پشـتیبانی از مـؤمنان و رسوا کردن کافران) بدان خاطر است که کافران با خدا و پیغمبرش به سـتیز بـرخـاستند، و هـر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد (او درخور عذاب است و هـر چه زودتر خدا او را گرفتار مـجازات دردنـاک در دنـیا و آخرت خواهد کرد) چـه خدا دارای عقاب شـدید است (همان گونه که دارای رحمت وسیع است). این (عذاب و عقاب دنیوی، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان) را بچشید و (بدانید که) عذاب دوزخ برای کـافران (بـجای خود باقی) است.
خداوند غنائم را یکسره به خدا و رسول برگرداند، تـا پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بطور یکسان و برابر با همدیگر آن را تقسیم کند، پس از آن که خمس غـنائم را بـر جـای میگذارد، خمسی که چگونگی هزینۀ آن خواهد آمد. تا بدین وسیله دلهای گروه مؤمنان از همۀ شـرائط و ظروف غنائم نجات پیدا کند و رها شود. دیگر جای کشمکش بر سر آن نمیماند، و حقّ دخالت و تصرّف در غنائم به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار میگردد همانگونه که یزدان بدو خبر میدهد. دیگر در دلها و درونها چیزی دربارۀ غنائم باقی نـماند، و رنـجشی کـه بـه دلهـا و درونهای گروهی خزیده بود که غنائم را به دست آورده بودند از میان برود، و برابر آنچه گذشت آنان نـیز در سهم غنائم با دیگران برابر شوند.
سپس یزدان سبحان مـثالی از خـواست ایشـان بـرای خـودشان، و خـواست یـزدان بـرای ایشـان و تـوسّط خودشان میآورد، تا اطـمینان داشـته باشند و نـیک دریابند راه بهتر و چیز گزیدهتر آن است کـه خـدا در غنائم و جز آن برمیگزیند، و روشن شود که انسـانها تنها چیزهائی را میدانند که در دسترس و حضور ایشان است، و غیبْ نهان و پنهان از ایشان است. این مثال را برایشان از واقعیّتی میزند که در دسـترس و حضور آنان است. مثال از خود کارزاری آورده میشود که هم اینک غنائم آن را تقسیم میکنند. آنان در این کارزار برای خویشتن چه میخواستند؟ یزدان برای ایشان چه خواسته است و توسّط آنان چـه چیزی را به انـجام رسانیده است؟ آنچه آنان خواستهانـد کـجا؟! و آنـچه یزدان خواسته است کجا؟! واقعاً فاصلۀ زیـادی مـیان چیزی است که خداوند خواسـته است و مـیان چـیزی است که آنان خواستهاند، فاصلهای است تا چشم کار میکند و تا خیال پیش میرود.
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غـنائم بدر) همانند آن است که خداوند تـو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن که روشـن شـده است (کـه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند. (ای مؤمنان بـه یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بـر یکـی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بر کاروان تجاری قـریش بــه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سـرپرستی ابوجهل برای نجات کـاروان آمـده بـود). شما دوست میداشتید دستهای نصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود) ولی خدا میخواست حـقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجـا و بـاطل را (کـه شرک است) تباه گرداند، هر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
برگشت دادن غنائم به خدا و رسول، و تـقسیم آن در میان ایشان بطور یکسان، و ناخوشآیندی برخی از
مؤمنان از این برابری، و مقدّم بر ایـن حتّی نـاخوش آیندی برخی از مؤمنان از این که بهرۀ بیشتری به جوانان تعلّق گیرد، اینها همانند آن است که خداوند تو را از خانه و کاشانهات به حقّ بیرون فرستاد برای جنگ با گروه قدرتمند و زورمندی، و برخی از مؤمنان جنگ را نمیپسندیدند، ولی فرجام کار که این غنائم را نـتیجه داده است هم اکنون در برابر دیدگانشان آماده است و برایشان روشن و مجسّم است.
پیش از این، رخدادهای جنگ را از روی کتابهای شرح زندگانی پیغصر صلّی الله علیه وآله وسلّم بیان داشتیم و گفتیم: ابوبکر و عمر بلند گردیدند و نیکو سخن گفتند، بدانگاه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با مردمانی که همراه او بودند دربارۀ جنگ به رایزنی پرداخت، زمانی که قافله گریخته بود و از دسترس بدور شده بود، و معلوم گردیده بود که قریش با تمام جاه و جلال و قدرت و قوّت خود آمده است. مقداد پسر عمرو بلند شد و گفت: (ای پیغمبر خدا! برابر دستور خدا عمل کن، ما با تو هستیم. به خدا ما به تو نمیگوئیم آن چیزی را که بنی اسرائـیل به پیغمبر خود گفتند:
(فاذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون).
تو و پروردگارت بروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید، ما در اینجا نشستهایم (و منتظر پیروزی شـما هستیم!). (مائده / 24)
بلکه میگوئیم: (تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همراه شما میجنگیـم...).
این سخن مهاجران بود. هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم سخن را با مردم تکرار کرد، انصار فـهمیدند که روی سخن او با ایشان است. پس سعد پسر معاذ برخاست و سخنان طولانی قاطعانۀ اطمینان بخشی را سر داد.[9] ولی چیزی راکه ابوبکر و عمر و مقداد و سعد پسر معاذ - رضی الله عنهم -گفتند، سخن همۀ کسانی نبود که از مدینه در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بیرون آمده بودند. برخیها از جنگ ناخشنود بودند و با جنگ به مخالفت پرداختند، چرا که آنان برای جنگ خویشتن را آمـاده نکرده بودند و آمادگی آن را نداشـتند. ایشـان برای روبرو شدن با گروه ضعیفی بیرون آمـده بودند که محافظان و پاسداران کاروان بودند. هنگامی که دانستند که قریش با پیاده و سوار و دلیران و قـهرمانان خود لشکرکشی کرده است، بسیار از این رویاروئی ناخشنود گردیدند، ناخشنودیای که تعبیر قرآنی شکل آن را با شیوۀ نادر قرآن به تصویر میزند:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ) (٦)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تـو را از خـانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حـالی کـه جمعی از مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پیروزی چشمگیری بود. این گروه از مؤمنان) با تو دربارۀ حقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جنگ بـا مشـرکان) مـجادله مـیکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کـه بـرابـر وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند.
حافظ ابوبکر پسر مردویه در تفسیر خود - با اسنادی که داشته است - از ابوایوب انصاری روایت کرده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّّی الله علیه وآله وسلّم فرمود بدان هنگام که ما در مدینه بودیم:
(کما أخرجک ربک من بیتک بالحق وإن فریقاً من المؤمنین لکارهون , یجادلونک فی الحق بعد ما تبین کأنما یساقون إلى الموت وهم ینظرون)!
به من خبر رسیده است که کاروان ابـوسفیان مـیآید، آیا برایتان ممکن است که به سوی این کاروان برویم؟ امید است که خدا آن را بهرۀ ما سازد.
گفتیم: بلی. پس او و ما بیرون رفتیم. هنگامی که یک یا دو روز راه رفتیم، به ما فرمود:
(ما ترون فی قتال القوم ? إنهم قد أخبروا بخروجکم !).
دربارۀ جنگ با مردمان قریش نظرتان چیست؟ آنان از بیرون آمدنتان مطّلع شدهاند.
گفتیم: نه به خدا ما توان جنگ با دشمن را نداریم، بلکه ما کاروان را در مدّ نظر داشتهایم! سپس فرمود:
(ما ترون فی قتال القوم ? ).
دربارۀ جنگ با مردمان قریش نظرتان چیست؟.
دوباره سخن قبلی را گفتیم. مقداد پسر عمرو گفت: ای پیغمبر خدا مایه به تو آن چیزی را نخواهیم گفت کـه قوم موسی به موسی گفتند:
(اذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون . . ).
تو و پروردگارت بروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید؛ ما در اینجا نشستهایم (و منتظر پیروزی شـما هستیم!). (مائده / ٢4)
ابو ایوب انصاری میگوید: ما گروه انصار آرزو کردیم که اگر چیزی همچون مقداد پسر عمرو میگفتیم برای ما عزیزتر و ارزشمندتر از اموال و دارائی فراوانی بـود. در اینجا بود که یزدان بـر پـیغمبر خـود صلّی الله علیه وآله وسلّم چـنین آیهای را نازل فرمود:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ) (٥)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداونـد تـو را از خانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بـیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مـؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ور برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پپروزی چشمگیری بود).
این چیزی بود که در اندرون گروهی از مسلمانان در آن روزگار غوغا میکرد، و این چیزی بود که به خاطر آن جنگ را نمیپسندیدند، تا آنجا که قرآن مجید دربـارۀ ایشان میگوید:
(کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ) (٦)
انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند.
این کار پس از روشن شدن حقّ و حقیقت بـوده است. بعد از این که دانستهاند که خـدا یکـی از دو گـروه را بدیشان وعده داده است و اختیار و گزینشی بـرای ایشان نمانده است. چرا که یکی از دو گـروه گـریخته است و از دسترس خارج گردیده است که کاروان است. و بر آنان است که با گروه دیگر رویاروی شوند. خدا هـم رویاروئی با آن دسته را مقدّر فرموده است و مقرّر نموده است که آن جماعت مغلوب ایشان میگردند. کار هم از کار گذشته است و آنچه میبایستی بشود شـده است. ایـن ارمـغان چـه کـاروان بـاشد و چـه لشکـر قریشیان. چه چیزی باشد که ضعیف و نـاتوان است، و چه چیزی باشد که زورمند و توانا و رزمنده است. این حال و وضعی که ذات انسان به هنگام رویاروئی با خطر مستقیم و بدون واسطه، در آن پدیدار میآید، و تأثیر رویاروئی واقعی و عملی جلوهگر میشود - هر چند که اعتقاد درونی و باور قلبی محکم و استوار باشد شکلی که قرآن در اینجا به تصویر میکشد سـزاوار است که ما دربارۀ ارزشیابی خواستهای اعتقادی خـود در هنگامۀ رویاروئی با واقعیّت امور زنـدگی انـدکی کـوتاه نیائیم، و از توان درون بشری و امواج و فرکانسهای دل در وقت رویاروئی غافل نگردیم، و از خودمان و سائر انسانها ناامید نشویم، وقتی که میبینیم در رویاروئی با خطر دلها به لرزه و تکان میافتند - هر چند که دلها معتقد و در سایۀ ایمان آرمـیده بـاشند دلهای انسانها را این بس که پس از آن لرزه و تکـان ثابت و استوار بمانند و به راه خود ادامه دهند، و عملاً با خطر روبرو و درگیر شوند، و بر لرزه و تکان پیشین پیروز گردند... این افراد که این چنین تـرس و هـراس ایشان را فراگرفته بود و قرآن از ایشان سـخن گـفت،
آنان اهل بدر، یعنی رزمندگان در کارزار بدر هسـتند. کسانی هستند که پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ ایشـان فرموده است:
(وما یدریک لعل الله قد اطلع على أهل بدر اطلاعة , فقال:اعملوا ما شئتم , فقد غفرت لکم ).[10]
تو چه میدانی، چه بسا خدا به اهل بدر نگاهی انداخته باشد، و فرموده باشد: هر چه میخواهید بکنید، من که قطعاً شما را میبخشم و میآمرزم.
این بدریان را بس است.
گروه مسلمانان آرزو میکردند که دسـتهای قسمت ایشان شود که قدرت و شوکت چندانی نداشته باشند و تقدیر الهی رویاروئی با آنان را مقدّر فرموده باشد:
(وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ ).
(ای مؤمنان به یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پـیروزی بـر کاروان تجاری قریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پیروزی بر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست میداشتید دسـتهای نـصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود). ابن چیزی بود که گروه مسلمانان برای خود در آن زمان میخواستند. امّا چیزی که خدا برای ایشان میخواست، و اراده میفرمود آن را با دست ایشان انجام دهد، چیز دیگری بود:
(وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یـزدانند، بـرای مـردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عرب بـا پـیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد) تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجا و بـاطل را (کـه شـرک است) تـباه گرداند، هـر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
یزدان سبحان - بزرگی و سترگی و شکر و سپاس تنها او را سزا است - اراده فرمود حماسۀ کارزار باشد نه غنیمت بدون پیکار، و میان حقّ و بـاطل کشـاکش و درگیری شود، تا حقّ روی نماید و پایدار بماند، و باطل را پوچ گرداند و از میان بردارد. خدا خواست که کافران را در هم شکند و ایشان را نابود فرماید. در نـتیجه از ایشان کشته شود هر که کشته شود، و از ایشـان اسـیر گردد هر که اسیر گردد، و از تکبّر و غرور بیفتند و عظمت و شوکتشان از بین برده شود، و پرچم اسلام بالا رود و با بالا رفتن آن فرمودۀ خدا نیز بالا رود و برتری گیرد، و یزدان خواست جماعت مسـلمانان را ثابت و استوار بدارد، جماعت مسلمانانی که در زمـین برابر برنامۀ خدا زندگی میکنند، و برای استقرار الوهیّت خدا در زمین، و در هم نوردیدن طغیانها و سرکشیها، و در هم پیچیدن طاغوتها و طاغوتیان حرکت میکنند و به تلاش میایستند. یزدان خواست این استقرار و تمکین هم از روی استحقاق باشد نه از روی گزاف - ایـزد متعال والاتر از آن است که به گزاف کار کند - و در پرتو تلاش و جهاد حاصل آید، و ثمرۀ تحمّل رنجها و سختیهای جهاد در جهان واقع و در پهنۀ میدان کارزار گردد.
بلی این چنین بود. خدا خواست این گروه مسلمان ملّتی و دولتی گردد، و دارای نیرو و توان و قدرت و شوکت شود ... خدا خواست این گروه مسلمان نیروی واقعی و حقیقی خود را با نیروی دشـمنانش بسنجد، و برتری نیروی خود را بر نیروی دشمنانش تا اندازهای ببیند، و بفهمد که پیروزی در پرتو تعداد نفرات بیشتر، و ساز و برگ فراوانتر، و اموال و مرکبها و زاد و توشۀ بهتر و فزونتر نیست... بلکه پیروزی بستگی دارد به مقدار پیوندی که دلها با نیروی یزدان پیدا میکنند، نیروئی که نیروی بندگان در برابر آن تاب و توان ایستادگی ندارد. خدا خواست همۀ اینها از تجربۀ واقعیّت برجوشد و ناشی از آزمون عینی باشد، نه این که فقط ثمرات خیال و اعتقاد قلبی و تصوّرات ذهنی باشد و بس. این بدان خاطر بود که گروه مسلمان از این تجربۀ واقعی و عملی برای همۀ ادوار آینده توشه برگیرد، و همچنین هر گروه مسلمانی نیز اطمینان داشته باشد و یقین پیدا کـند کـه ایشان در هر زمانی و در هر مکانی میتوانـند بر دشمنان و دژخیمان خود چیره گردند، هر اندازه هم آنان کم باشند و دشمنان ایشان زیاد، و هر اندازه هم آنان از نظر ساز و برگ مادی و توشه و توان عـادی ضـعیف باشند و دشمنان ایشان از آمادگی و ساز و برگ فراوان مادی و توشه و توان انبوه عادی بهرهمند باشند... این حقیقت هم از هیچ راهی در دلها جایگزین نـمیگردید، بدان گونه که از راه پیکار و کـارزار نـیروی ایـمان و نیروی طغیان، در دلها جایگزین و مستقرّ گردید.
بینندۀ امروز و بینندۀ فردا مینگرد تا فواصل زیادی را مشاهده کند که مـیان چیزی است که آن روز گروه مسلمانان برای خود میخواستند، و میان چیزی است که یزدان برای ایشان میخواست. چه فـرق زیـادی است میان آنچه که گروه مسـلمان آن را برای خود خیر میانگاشتند، و میان آنچه یزدان سبحان بـرای ایشـان خیر میدانست... بیننده نگاه میکند و فواصل زمانی و مکانی زیادی را از مدّ نظر میگذراند. درمـییابد کـه انسانها چه اندازه اشتباه مـیکنند هـنگامی کـه گـمان میبرند که آنان چیزی را که برای خود برمیگزینند بهتر از چیزی است که یزدان برای ایشان برمیگزیند! و هنگامی که گمان میبرند که آنان زیانمند میگردند اگر خدا ایشان را با خطری روبرو سازد، یا مقداری اذیّت و آزار بدیشان برساند. در صورتی که در فراسوی آن خطر و آن اذیّت و آزار خیری نهفته است که به دلی نمیگذرد و به خیالی راه نمییابد!
آنچه گروه مسلمانان برای خود میخواستند کجا و آنچه یزدان برای ایشان خواست کجا؟! اگر دستۀ ضعیفی که کاروان بود بهرۀ ایشان میشد، به عنوان داستان غنیمت میگذشت و پایان میگرفت. داستان قومی میشد که بر قافلهای تاختهاند و آن را به غنیمت بردهاند! ولی جنگ بدر در سراسر تاریخ داستان عقیده مانده است. داستان پیروزی قاطعانه، داستان جدائی حقّ و باطل از همدیگر، داستان پیروزی حقّ بر دشمنان کاملاً مسلّح و بهرهمند از ساز و برگ و توشه و زاد فراوان، در عوض حقّ دارای شمارۀ اندک، و از لحاظ ساز و بـرگ و زاد و توشه و مرکبها ضعیف، داستان پیروزی دلها بدانگاه که با خدا پیوند پیدا کند و از ضـعف خـود خـویشتن را میرهاند، داستان پیروزی صاحبدلان اندکی که در میان آنان کسانی هم یافته میشوند که جنگ را نمیپسندند، امّا با وجود اندک بودن خود ثابت قدم و استوار و چیره بر واقعیّت مـادی مـیمانند و در پرتو مـاندگاری و پایداری و ایمان و اطمینان به حقیقت نیروها و صحّت معیارها، هم بر خویشتن پیروز شدند، و هـم بر هـمۀ کسانی پیروز گردیدند که در کارزار شرکت کرده بودند، و به پیکار فرو رفتند در حالی که کفّۀ ترازوی ظاهر به سوی باطل سنگینی میکرد، ولی با یقین و باوری کـه داشتند شاهین ترازوی ظاهر را خم و چم کردند، و بناگاه حقّ برتر و چیره شد، و بالأخره داسـتان سـرافرازی سرمدی میشود.
هان! جنگ بدر - با این شرائط و ظـروفی کـه دارد - نمونهای در تاریخ بشری میماند. هـان! جنگ بدر قانون پیروزی و شکست را بیان مـیدارد، و پـرده از اسباب پیروزی و اسباب شکست به کنار میزند... البتّه اسباب حقیقی مراد است نه اسباب ظاهری مادی... هان! این جنگ کتاب بازی است که نسلهای انسانها در هـر زمان و مکانی آن را میخوانند. نه دلالت و معانی آن دگرگون مـیگردد و نـه طـبیعت و سـرشت آن تـغییر میکند... این جنگ معجزهای از مـعجزات، و سـنّت و قانونی از سنّتها و قانونها، در میان آفریدگان خدا است تا آنگاه که آسمانها و زمین بر جای هستند... هان! گروه مسلمانانی که میخواهند امروزه برای برگشت پیدایش
جنبش اسلامی در زمین جهادکنند - زمینی که جاهلیّت بر آن از نو چیره شده است - شایسته است در برابر (بدر) بسی بایستند و بدان بنگرند و ارزشـهای قاطعانهای را که این سوره دربارۀ آن بیان مـیکند، و فواصل شگفت و فراخی را مقرّر میدارد که میان چیزی است که مردم برای خود میخواهند و میان چیزی است که خدا برای ایشان میخواهد، با دقّت هر چه بیشتر ورانداز و وارسی کنند:
(وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ای مؤمنان به یاد آورید) آنگاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پـیروزی بـر کاروان تجاری قریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پیروزی بر لشکری که از مکّه تـدارک شـده بـود و بـه سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست میداشتید دسـتهای نصیب شـما گردد کـه از قدرت و قوّت چندانی برخودار نیست (که کاروان بود) ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یـزدانـند، بـرای مـردم) ظـاهر و اسـتوار گرداند و کـافران را (از سـرزمین عرب بـا پـیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پـابرجـا و بـاطل را (که شـرک است) تـباه گرداند، هـر چند که بزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
گروه مسلمانانی که امروزه برای برگشت پیدایش این آئین در جهان مردمان و در جهان واقع، تلاش میکنند، چه بسا در این زمـان از لحاظ تکاپو و تـحرّک به مرحلهای نرسیده باشند که گروه مسلمانان جنگ بدر بدان رسـیده بودند. ولی مـعیارها و ارزشـها و رهنمودهای همگانی بدر، و شرائط و ظروف و نتائج و پیروهای قرآنی بر آن، پیوسته رویـاروی میشود با موقعیّت گروه مسلمانان در هر مرحلهای از مراحل تکاپو و تحرّکی که مـواهند داشت، و همیشه آنان را در فراز و نشیب منازل راه جهاد رهنمود خواهد کرد. زیرا معیارها و ارزشها و رهنمودهای بدر کلّی و دائـمی هستند و تا آسمانها و زمین برجا و پـایدارنـد، و تـا گروهی از مسلمانان در این زمین هستند و رو در روی جاهلیّت میجنگند تا پیدایش اسلامی را برگشت دهند، راهنما و راهگشایند.
*
سپس روند قرآنی در حاضر آوردن فضای کارزار و پیش چشم داشتن شرائط و ظروف و موقعیّتهای پیکار به جلو میرود. تا آنجا که روشن میشود حال آنـان چگونه بوده است، و چگونه خدا کار و بارشان را اداره فرموده است، و اصلاً چگونه پـیروزی بطور کلّی سـاختار چـارهجوئی یـزدان بوده است... تعبیر شگفتانگیز قرآنی، نمایش موقعیّت را با تمام صحنهها و رخدادها و کنشها و تپشهائی که داشته است، دوباره برگشت میدهد، تا دیگر باره مردمان در آن بسر برند، امّا این بار در پرتو رهنمون قرآنی در آن زندگی کنند، تا فواصل حقیقی آن را ببینند که از بدر و جزیرةالعرب و سراسر زمـین تـجاوز میکند، و از مـیان آسـمانها درمیگذرد و جهان فرشتگان را در بر میگیرد. همچنین از روز بدر و تاریخ جزیرةالعرب و تاریخ انسـانها در زمین فراتـر میرود و از فراسوی زنـدگی دنـیوی درمیگذرد و به محاسبه پایانی در آخرت و به سزا و جزای کامل منتهی میگردد و سر میکشد، تا بدانجا که گروه مسلمانان ارزش خود را در ترازوی خدا و ارج شخصیّت و رفتار و کردار و مقام والای خویش را به سبب این آئینی که داشتهاند احساس میکنند:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
(ای مؤمنان، حالا که غنائم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پروردگار خـــود درخـواست کمک و یــاری مـینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هـزار نـفری گروههای مـتعدّد دیگـری را پشت سـر دارنـد. خداوند این (امداد با فرشتگان) را تنها برای مژده دادن (پیروزی) به شما و آرامش پـیدا کـردن دل شـما بـدان کرد، وگرنه پیروزی جز از سوی خدا نیست (و اراده و مشیّت او بالاتر از همۀ این اسـباب ظـاهری و بـاطنی است). بیگمان خداوند (بر هر کاری) توانا (و کارهایش) از روی حکمت است. (ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افکند تا مایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسـمان آب بـر شما باراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پـاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شـما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایشان را ثـابت (و بـه یـاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهای بدر) استوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بـیفزایــد. ای مـؤمنان! بــه یـاد آوریـد) زمـانی را کـه پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کــمک و یـاریتان مـینمایم. شـما بــا الهـام پـیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بـداریـد (و مـن هم) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهـام کنید:) سـرهای آنــان را بـزنید (و از هـم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سـنگینی مـیکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پـنجههایشان را پی کنید). این (پشتیبانی از مؤمنان و رسوا کردن کافران) بـدان خاطر است که کـافران بـا خدا و پـیغمبرش بـه سـتیز برخاستند، و هـر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد (او درخور عذاب است و هر چه زودتـر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه که دارای رحمت وسیع است). این (عذاب و عقاب دنیوی، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان) را بچشید و (بدانـید کـه) عذاب دوزخ برای کافران (بجای خود باقی) است.
این کارزاری است که سراسر آن بـه فـرمان یـزدان و اراده و مشیّت و قضا و قدر او به گردش در انـداخـته مـیشود، و بـا لشکـریان خـدا و رهـنمون او بـه راه میافتد... این پیکار با تمام حرکات و خطرات خود، از لابلای عبارت قرآنی تصویرگر مـتحرّک زنـده کـنندۀ صحنهای که بوده است، برجسته و آشکار و هـویدا و پیدا است. انگار هم اینک پیکار برقرار است.
و امّا داستان کمک طلبیدن و به فریاد خواستن، امـام ا حمد - بـا اسـنادی کـه داشـته است - از عـمر پسـر خطّاب رضی الله عنهُ روایت کرده است که گفته است: زمانی که جنگ بدر فرا رسید، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رو به قبله کرد. عبا
و پیراهن بر تن داشت. فرمود:
(اللهم أنجز لی ما وعدتنی . اللهم إن تهلک هذه العصابة من أهل الإسلام فلا تعبد فی الأرض أبداً).
خداوندا به وعدهای وفا کن که به من دادهای. خداونـدا اگر این دسـته از مسـلمانان را هـلاک سـازی دیگر در زمین هرگز پرستش نمیگردی.
عمر پسـر خـطّاب گـفته است: پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پـیوسته خداوندگارش را بـه فـریاد مـیخواست و بـه کـمک میطلبید تا بدانجا که عـبا از دوشـهایش فـرو افـتاد. ابوبکر به خدمت او آمد و عبای او را برداشت و آن را بر دوشهای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم انداخت. سپس پشت سر وی ایستاد. بعد بدو عرض کرد: تضرّع و زاری بـه درگـاه خداوند باری، این اندازه تو را بس است. چه قطعاً خدا به وعدهای که به تو داده است وفا میفرماید... آنگاه این آیه نازل گردید:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ) (٩)
(ای مؤمنان! حالا که غنائم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پروردگار خـــود درخـواست کـمک و یــاری مـینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شـما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هـزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سر دارند.
روایتهای زیاد و مفصّلی دربارۀ فرشتگان جنگ بدر نقل شده است: شمارۀ آنان چه اندازه بوده است؟ شیوۀ مشارکت ایشان در کارزار چگونه بوده است؟ در حالی که میخواستند مؤمنان را ثابت قدم و پایدار بدارند بدیشان چه میگفتند؟ وقتی که میخواستند مشرکان را خوار و زبون نمایند بدیشان چه میگفتند؟ ... ما طبق روال خود در فی ظلال القرآن، دربارۀ امور مربوط به جهانهای غیب، به چیزهائی بسنده میکنیم که در نصوص معتبر قرآن و حدیث آمدهاند. آنچه در اینجا در آیات قرآن آمده است کافی و بسنده است:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ) (٩)
(بــه یــاد آوریـد) زمـانی را کــه (در کارزار بـدر) از پروردگار خود درخواست کمک و یـاری مـینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شما را با یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم کـه ایـن گروه هـزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سر دارند.
این، تعداد فرشتگان بود...
(إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ) (١٢)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بـهروزی) مـؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هم) به دلهای کـافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پنجههایشان را پی کنید).
این هم کار فرشتگان بود... دیگر نیازی به شرح و بسط بیش از این نیست و این مقدار کافی و بسنده است ... برای ما این بس که بدانیم که یزدان این گروه مسلمان را در آن روز تنها نگذاشته است و به خود رها نکرده است، بدانگاه که آنـان گـروه انـدکی و دشـمنانشان مردمان زیادی بودند. و متوجّه باشیم که در کار و بار این گروه مسلمان و در کار و بار این آئین، فرشتگان جهان بالا عملاً شرکت داشتهاند، بدانگونه که یـزدان سبحان در فرمودههای خود بیان کرده است.
بخاری گفته است:
باب حضور فرشتگان در بدر: اسحاق پسر ابراهیم، و جریر، برای ما نقل کردهاند از بحثی پسر سعید، و او از معاذ پسر رفاعه پسر رافع زرقی، و وی از پدرش که از شرکتکنندگان در بدر بوده است، روایت کرده است: جبرئیل به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و عرض کرد: در میان خود شرکتکنندگان در جنگ بدر را چگونه بشمار می آورید؟ فرمود:
(من أفضل المسلمین ).
از بهترین مسلمانان.
یا گفتهای همچون این گفته را فرمود: جبرئیل گفت:
(فرشتگانی که در جنگ بدر شرکت جسـتهانـد نـیز همچنین هستند). (تنها بخاری این سخن را ذکر کرده است).
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (١٠)
(ای مؤمنان، حالا که غنائم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف میورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پروردگار خـــود درخـواست کـمک و یــاری مــینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شـما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهم که ایـن گروه هزار نفری گروههای دیگری را پشت سر دارند. خداوند این (امداد با فرشتگان) را تنها برای مـژده دادن (پـیروزی) به شما و آرامش پیدا کردن دل شما بدان کـرد، وگرنه پیروزی جز از سوی خدا نـیست (و اراده و مشـیّت او بالاتر از همۀ این اسباب ظاهری و باطنی است). بیگمان خداونـد (بر هـر کـاری) تـوانـا (و کـارهایش) از روی حکمت است.
پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت بدانگاه که او را به کمک میطلبیدند و به فریاد میخواستند. بـدیشان خبر داد که ایشان را با هزار فرشتهای که دیگران را پشت سر خود دارند و خویشتن در جلو حرکت میکنند کمک میکند... هر چند کـه این کـار بزرگ است، و دلالت بر ارجمندی و والائی این گروه مسلمان است، و ارزش سترگ این آئین را برابر معیار یزدان میرساند، امّا ایزد منّان نمیگذارد مسلمانان اینگونه بفهمند کـه سببی در میان است و آن سبب نتیجهای را به وجود میآورد. بلکه کار را بطور کلّی به خود نسبت میدهد تا بدین وسیله عقیده و جهانبینی مسلمان را تـصحیح کند. چه این پذیرش دعا و زاری و پـاسخ به کمک طلبیدن و یاری خواستن، و این مدد و یـاری، و خـبر دادن از دستگیری و کمک ایزد باری، همه و همه جز مژدهای نبوده است که بدان دلها آرامش پیدا کند. امّـا پیروزی جز از جانب یزدان حاصل نشده است و حاصل نمیگردد... این حقیقتی است که روند قرآنی آن را در اینجا بیان میدارد، تا دل شخص مسلمان به هیچ وجـه آویزۀ سببی از اسباب نگردد.
برای مسلمانان این بس بود که آنچه در توان دارند بذل کنند و از هیچ چیزی دریغ نکنند، و بر نخستین پـیش لرزۀ هراسی چیره گردند که در رویاروئی خطر واقعی دچار برخی از آنان گشته بود، و راه اطاعت از فـرمان یزدان را بسپرند، و به یـاری و پـیروزی ایـزد مـنّان اطمینان داشته باشند... ایشان را این بس بود تا نـقش خود را به پایان ببرند، و نقش قدرتی آغـاز شـود کـه امورشان را میگرداند و میچرخاند... سوای این هر چه بود مژدۀ اطمینان بخشی، و بر جای داشـتن دلهـا در رویاروئی با خطر بود... آن گروه مسلمان را بس بود که احساس کنند که لشکر یزدان با ایشان است تا دلهایشان آرام گیرد، و درکارزار استوار و پایدار بمانند. بعد از آن، پیروزی از سوی خداوند یگانه در میرسد. چرا که پیروزی تنها در دست خدا است و کسی جز خـداونـد یگانه توان فرا رساندن پیروزی را ندارد، و او است که (عزیز) و چیره و توانا بر هر کاری است، و او است که (حکیم) و کار بجا است و هر چیزی را در جای بایستۀ خود قرار میدهد و هر کاری را در جای شایستۀ خود به انجام میرساند.
(إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ) (١١)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بـر شـما افکند تـا مـایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسـم شـما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شـما را (از پـلیدی جسـمانی) پـاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نـماید، و گامها را (در شنزارهـای بـدر) اسـتوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بیفزاید).
و امّا داستان چرت و خواب سبکی که مسلمانان را فرا گرفت پیش از این که پیکار آغاز شود، خودش داستان یک حالت شگفت روانی است، و چنین حالتی جز به فرمان یزدان و برابر اراده و خواست و قضا و قدر ایزد سبحان پدیدار نمیآید... مسلمانان سخت به هراس افتاده بودند، زیرا خویشتن را کم میدیدند و در برابر خطری مییافتند که برای آن حسابی باز نکرده بودند و ساز و برگ آن را تهیّه ندیده بودند... ناگهان چرت و خواب سبکی ایشان را در بر میگیرد، سـپس از آن بیدار میشوند و میبینند آسایش کاملی بدیشان دست داده است و دلها از آرامش لبریز شده است... بلی در روزگار بدر این چنین بود: هراس تکرار میگردد. چرت و خواب سبک نیز تکرار میگردد. آسایش و آرامش هم تکرار میگردد...
این آیات را بررسی میکردم. اخبار این چرت زدن و به خواب سبک رفتن را مـیخواندم. آن را همچون رخدادی میدیدم که روی داده است. راز آن را خدا میداند و خبر آن را برای ما روایت میفرماید... بدین هنگام ناگهان رنجور و آزرده خاطر شدم. وقت غروب بود و لحظههائی بر این دلتنگی نهان و آزردگی پنهان و دلهرۀ پریشان من گذشت... سپس خواب سبکی مرا در برگرفت. این خواب سبک دقائقی بیش نبود... بیدار شدم و به خود آمدم. انسان تازهای جدای از انسـان پیشین بودم... دارای آرامش خاطر، دل آرام، و غرق در آسایش و آرامش ژرف و اطمینان بخش... چگونه این کار انجام پذیرفت؟ چگونه این دگرگونی ناگهانی دست داد؟ نمیدانم! ولی پس از آن، داستان بدر و احد را فهمیدم. این بار داستان بدر و احد را با تمام وجودم فهمیدم نه با عقل و خردم. آن داستان را زنده در حسّ و شعورم یافتم نه این که تنها آن را بیندیشم و بینگارم. دست خدا را در آن میدیدم که دارد کار نهان و مستقیم خود را انجام میدهد... آن وقت بود که دلم آرام گرفت و اطمینان پیدا کرد.
این به خواب رفتن، و این آسایش و آرامش، یاری و کم از یاریها و کمکهای یزدان به گروه مسلمانان در جنگ بدر بود:
(إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ ).
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بـر شـما افکند تـا مـایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسـم شـما) از سوی خدا گردد.
واژۀ (یُغَشّیکُمْ ) همچون پردهای بر دیدگان شما افکند... بر شما چیره کرد و وژاۀ (الْنُّعاسَ ) خواب سبک و چرت مانندی که با وجود آن حواس از کار نمیافتد و ادراک و شعور بر جای است و واژۀ (أمَـنَةً ) امن. امنیّت همۀ اینها در سایهافکنی زیبا و روشنی شرکت میورزند، و سایه روشن همگانی صحنه را به تصویر مـیزنند، و حـال مؤمنان آن روزی را به تـصویر میکشند، و ارزش این لحظۀ روحانی را ترسیم میکنند که مسلمانان پیدا کردند و حالی بدیشان دست داد که آنی داشت!
و امّا داستان آب:
(وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ) (١١)
و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پـلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهـای بدر) استوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر مـیزان استقامت شما بیفزاید).
این داستان، داسـتان کمک و یـاری دیگری است از کمکها و یاریهای یزدان به گروه مسلمانان، که انـدکی پیش از آغاز کارزار انجام پذیرفته است.
علی پسر طلحه از ابن عبّاس روایت کرده است که گفته است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی به بدر رسید پـیاده شد. مشرکان آمده بودند. میان مسلمانان و آب تودۀ شنزار سست و نرمی بود. ضعف شدیدی به مسلمانان دست داد. اهریمن به دلهایشان خشم و غضب میافگند، و به اندرونهایشان وسوسه میانداخت و میگفت: شما گمان میبرید که دوستان خداونـد بـزرگوار هسـتید، و در میانتان پیغمبر خدا است. مشرکان به آبشخور دسترسی پیدا کردهاند و بر آن چیره شدهاند. آیا شما بـا وجـود جنابت نماز میخوانید؟ پس از آن یزدان سبحان باران تندی بر آنان باراند. مسلمانان از آب آن نوشیدند و با آن خود را شستند و وضو گرفتند، و خدا وسوسۀ پلشت اهریمن را از دلها و درونهایشان زدود و بیاثر نـمود. شنزار بر اثر باران سفت و سخت شد. مردمان و مرکبها روی آن به راه افتادند و بـه سـوی قـریشیان حـرکت کردند. خداوند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود را بـا هـزار فـرشته کمک و یاری داد. جبرئیل با پانصد فرشته در رسید و در میمنه قرار گرفت، و میکائیل با پانصد فرشته بیامد و در میسره قرار گرفت.[11]
البتّه این کار قبل از آن بود که حباب پسر منذر دربارۀ فرود آمدن بر آب بدر و پر کردن چاههای دیگر اظهار نظر کند و پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دسـتور اجراء آن را صـادر فرماید.
مشهور است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی کـه به بـدر رسید بر کنار نزدیکترین آبی که یـافت پـائین آمـد. حباب پسر منذر به خدمت او آمد و عرض کرد: آیا این منزلگاه جائی است که خدا تو را در آنجا فرود آورده است و ما را نسزد که از آن درگذریم؟ یـا مـنزلگاهی است که برای جـنگ و چـارهجوئی نـیرنگ دشـمنان، خودت انتخاب فرمودهای؟ فرمود:
(بل منزل نزلته للحرب والمکیدة ).
بــلکه منزلگاهی است کـه بـرای جنگ و چـارهجوئی (نیرنگ دشمنان) در آن فرود آمدهام.
عرض کرد: ای پیغمبر خدا اینجا جایگاه مناسبی نیست. دستور بفرما از اینجا حرکت کنیم و به کنار نزدیکترین چاه به قوم قریش برویم و چاههای دیگر را پر کنیم و آبگیرها را پر آب و از آنـها اسـتفاده نـمائیم. در ایـن صورت ما آب خواهـیم داشت و آنـان آب نـخواهـند داشت. پیغمبر خدا صلّر الله علیه واله وسلّم حرکت فرمود و پیشنهاد او را انجام داد.[12]
در این شب - پیش از اجراء رأی حباب پسر مـنذر - ایــن چـنین حـالتی روی مـیدهد کـه یـزدان گـروه مسلمانانی را بدان اندرز میدهد کـه در بـدر شـرکت داشتند... یاری و کمکی بدین شـیوه و بـر ایـن روال یاری و کمکی دو سویۀ مادی و روحی است. چه آب در بیابان مایۀ زندگی است تا چه رسد به آن که مـایۀ پیروزی نیز باشد. لشکری که در بیابان، بی آب بماند، پیش از آن که با کارزار رویاروی گردد، اعصاب خود را از دست میدهد. و نیز باید به خاطر داشت که در آن هنگام هنوز اجازۀ تیمّم به مسلمانان داده نشده بود. چه تیمّم بعدها پس از جنگ بدر، در سال پنجـم هجری در جنگ بنی مصطلق، اجازه داده شد. پیدا است کـه ایـن حالت روانـی کـه در ایـن مـوقعیّت پـیش مـیآید، و وسوسههای اهریمنی آن را بیشتر شدّت میبخشد، نماز گزاردن بی آن که خود را با آب بشویند و پاک کـنند، چون آبی نداشتند، چه اندازه باید برای آنان سخت بوده و دلتنگی آورده باشد؟! در این قبیل مـوارد است کـه دلهرهها و وسوسهها به موج درمیآیند، و طـوفانهای سیلاب خیالات بیهوده، به راه میافتند، و اهریمن از در ایمان داخل میشود تا تـنگی دلهـا و تـرس جـانها را افزایش دهد. پیدا است کسانی که بـا ایـن دلتـنگیها و پریشان حالیها وارد پهنۀ کارزار میگردند خودشان از داخل شکست خورده و از هم پاشیده هستند... شگـفتا میبینیم در این اوضاع و احوال مدد و یاری الهی در میرسد!
(وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ) (١١)
و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را (از پـلیدی جسمانی) پاکیزه دارد و کثافت (وسوسههای) شیطانی را از شما بدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا واثق) نماید، و گامها را (در شنزارهـای بدر) استوار دارد (و روحیّۀ شما را تقویت و بر مـیزان استقامت شما بیفزاید).
بدین ترتیب مدد و یاری روحی با مدد و یاری مادی تکمیل میگردد، و دلها با وجود آب تسکین پیدا میکند و آرام میگیرد، و روحها با پاکیزه شدن آرامش حاصل مینماید و اطمینان مییابد، و گامها با سفت و سخت شدن زمین و به هم چسبیدن شـنها محکم و اسـتوار میگردد.
گذشته از این، خدا به فرشتگان پیام داد که مؤمنان را بایدار بدارند، و افزون بر این خدا وعده داد که به دلهای کافران ترس و هراس بیندازد، و علاوه از ایـنها هم به فرشتگان دستور فرمود عملاً همراه مؤمنان در پیکار با مشرکان شرکت کنند:
(إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ) (١٢)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پرودگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بـهروزی) مـؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هم) به دلهای کـافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پنجههایشان را پی کنید).
کاری بس شـت و شگرف است ... همراهی یـزدان سبحان با فرشتگان برای شـرکت در کارزار! شرکت فرشتگان با گروه مؤمنان در پیکار با مشـرکان! ایـن کاری است که هیچ چیزی نباید ما را از آن غافل کند و بدور دارد، نه پژوهش دربارۀ این که فرشتگان چگونه شرکت ورزیدهاند؟ و نه این که چند نفر را کشتهاند؟ و نه این که چگونه کشته شدهاند؟... حقیقت مهمّی که در این موقعیّت جلوهگر است این است که حرکت گروه مسلمانان در زمین در پرتو این آئین، کاری بزرگ و سترگ است. کاری است که سـزاوار شرکت خـدا با فرشتگان در کارزار، و شایان شرکت فرشتگان با گروه مسلمانان در پهنۀ پیکار است! ما به بودن مخلوقی از مخلوقات خدا به نام فرشتگان ایمان داریم، ولی ما از سـرشت ایشـان جـز آن مـقدار را نـمیدانـیم که آفریدگارشان دربارۀ ایشان به ما اطّلاع داده است. ما از کیفیّت شرکت فرشتگان در مـدد و یاری کـردن و پیروز گرداندن مسلمانان در جنگ بدر جز مقداری را نمیدانیم که نصّ قرآنی بیان میدارد... خداوندگارشان به فرشتگان پیام داد: قطعاً ما با شما هستیم. بدیشان هم دستور فرمود که مؤمنان را ثابت قدم و پایدار بدارند. فرشتگان هم چنین کردند - چرا که هر آنـچه بدیشان دستور داده شود انجام میدهند - ولی مـا نـمیدانـیم چگونه چنین کردهاند. همچنین خدا بدیشان دسـتور فرمود که سرها و گردنهای مشرکان را بزنند و ببرند، و دستها و پاهای ایشان را بزنند و قطع کنند. فرشتگان هم این کارها را کردند، ولی چگونگی انجام این امور را نمیدانیم. تازه انجام این کارهای فرشتگان فرع سرشت ایشان است. از سرشت فرشتگان چیزی نمیدانیم مگر آنچه را که خدا دربارۀ آنان به ما آموخته است و ما را از آن مطّلع ساخته است. یزدان سبحان وعده داد که هراس به دلهای کافران بیندازد. چنین هم شد و وعدۀ خدا حقّ است. ولی ما چگونگی انجام آن را نمیدانیم. خدا است که همه چیز را آفریده است و خود بهتر از هر کسی احوال آفریدههایش را میداند. خدا است که میان انسان و دل او حائل میگردد و فاصله میاندازد، و او است که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است.
پژوهش گسترده دربارۀ چگونگیهای همۀ این کارها از زمرۀ جدّی بودنی نیست که قالب این عقیده، و قالب واقعیّت حرکت در پرتو این عقیده است... ولی اینگونه بررسیها و پژوهشها از جملۀ مباحث فرقهها و دستههای اسلامی، و از جملۀ مباحث علم کلام در دورههای متأخّر است. زمانی چنین مباحثی آغاز گردیده است که مردمان از انجام کارهای مهمّ مثبت در این آئین بدور ماندهاند، و هرزهگری و خوشگذرانی بر دلها و خردها حاکمیّت پیدا کرده است و خیالبافی بجای حقیقتجوئی نشسته است... تأمّل دربارۀ معنی سترگ همراهی یزدان سبحان با فرشتگان در کارزار، و شرکت فـرشتگان با گروه مسلمانان در پیکار، سودمندتر و جدّیتر از این پژوهشها و بلندپروازیهای بیسود و بیهدف است.
در پایان این نمایش، و به دنبال این صحنۀ شگرفی که چنان حقیقت شگـفتی جلوهگـر مـیآید، چـنین بـیان روشنگری قرار میگیرد و قاعده و قانونی را به تصویر میزند که در پایان جنگ بطور کلّی قـرار دارد، و در فراسوی پیروزی و شکست نهفته است، و فرجام مسیر این امور را روشن میسازد:
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٣)
این (پشتیبانی از مؤمنان و رسوا کردن کافران) بـدان خاطر است کـه کـافران بـا خدا و پـیغمبرش بـه سـتیز برخاستند، و هـر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد (او درخور عذاب است و هر چه زودتـر خـدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه کـه دارای رحمت وسیع است ).
نه یک جهش عارضی، و نه یک تصادف گـذرا است، این که یزدان گروه مسلمانان را کمک و یاری فرماید و ایشان را پیروز نماید، و ترس و هراس را بر دشمنانشان چیره سـازد، و فـرشتگان را همراه گروه مسـلمانان گرداند... بلکه این امور بدین خاطر بوده است که دشمنان مسـلمانان با خدا و پیغمبرش دشـمنانگی کردهاند، و در سوئی قرار گرفتهاند که مقابل و مخالف با سوئی بوده است که خدا و پیغمبرش قرار داشتهانـد، و در صفی جای گرفتهاند که صف خدا و پیغمبرش نبوده است، و در جایگاهی ایستادهاند که جایگاه دشمنانگی و ستیز با حقّ و حقیقت بوده است. بدین وسیله خواستهاند نه تنها خود را بلکه دیگران را نیز از راه خدا بازبدارند، و راه خداشناسی را ببندند و از برنامۀ خدا برای زندگی جلوگیری کنند.
(وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ).
و هر که با خدا و پیغمبرش بستیزد (او درخـور عـذاب است و هر چه زودتر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه که دارای رحمت وسیـع است).
خدا عذاب شدید را گریبانگیر کسانی میسازد که با او و با پیغمبرش میستیزند و دشمنی میورزند. خدا توانای بر عذاب ایشان است و آنان نـاتوانتـر از آن هستند که در برابر عذاب او قدرت ایستادن و ایستادگی داشته باشند.
قاعدهای و قانونی است... نه رخداد ناگهانی و تصادفی است. قاعدهای و قانونی است ایـن کـه هرگاه گـروه مسلمانانی در کرۀ زمین برای بیان توحید الوهیّت خدای یگانه، و استقرار برنامۀ خداوند یکتا، حرکت کنند و به راه افتند، و آن وقت دشمنانشان بر سر راهشان بایستند و موقعیّت ستیز با خدا و پیغمبرش را در پیش گـیرند، پایداری و پیروزی بهرۀ گروه مسلمانان خواهد شد، و هراس و شکست گریبانگیر کسانی خواهد گردید که با خدا و پیغمبرش دشمنانگی میورزند و میستیزند، مادام که گروه مسلمانان، در راه استقامت نشان دهند، و به پروردگار خود ایمان و اطمینان داشته باشند و تنها بر او توکّل و تکیه کنند، بدان هنگام که راه را میسپرند. در پایان صحنه خدا کسانی را مخاطب قرار میدهد که با او و پیغمبرش میستیزند و دشمنانگی میورزند... بدیشان میفرماید: این چیزی که در دنیا گریبانگیر شما شده است که هراس و شکست است، پایان کار و فرجام گشت و گذار نیست. بلکه کار این آئین و حـرکت در پرتو این آئین، و ایستادن بر سر راه آن و ستیز با آن، تنها مربوط به این زمین و تنها مربوط به زندگی این دنیا نمیباشد و بس. این کاری است که تا فراسوی این زمین ادامه دارد، و از زندگی این جهان بالاتر و فراتر میرود... فاصلههای آن از ایـن فاصلههای نـزدیک میگذرد و امتداد بیشتری پیدا میکند:
(ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
این (عذاب و عقاب دنـیوی، یـعنی شکست و گـریز در برابر مؤمنان) را بچشید و (بدانید که) عذاب دوزخ برای کافران (بجای خود باقی) است.
پایان گشت و گذار این است، و این عذابی است که با ترس و هراس و شکست و گریز و گردن زدن و دستها و پاها قطع کردنی که چشیدهاند، قابل قیاس و سنجش نیست)
*
هم اینک که روند قرآنی همۀ این کار را پـیش چشـم داشته است و به نمایش آن پرداخته است: صحنههای واقعه و شرائط و ظروف آن را برگردانده است، به مسلمانان دست یزدان را در ایـن پـیکار نـموده است، اداره و تدبیر و مدد و یاری خود را بدیشان نشان داده است، از این کارزار پی بردهاند که ایشان جز پـردهای نبودهاند که قضا و قدر و قدرت و شوکت یزدان بر روی آن به نمایش درآمده است، خدا بوده است که پیغمبرش را به حقّ از خانهاش بیرون آورده است نه این که او را برای غرور و سرمستی و تجاوز و تعدّی و سرکشی بیرون آورده باشد، خدا است که یکی از دو دسته را برایشان برگزیده است تا کاری را که خواسته است به اجراء دربیاورد، و آن نابودی کافران است:
(لیحق الحق ویبطل الباطل ولو کره المجرمون).
تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجا، و بـاطل را (که شرک است) تباه گرداند، هر چند کـه بـزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.
خدا است که مسلمانان را با هزار فرشتۀ پیاپی یکدیگر و دارای نیروهای امدادی از میان فرشتگان دیگر کمک و یاری داد... خدا است که خواب سب را بر آنان چیره گرداند تا آرامش و آسایش پـیدا کنند و امـن و امانی برایشان از سوی ایزد متعال باشد، خدا است که از آسمان آب باراند تا با آن ایشان را پـاکیزه دارد و وسوسههای پلید شیطانی را از ایشـان بدور سـازد و دلهایشان را استوار و برقرار، و گامهایشان را ثابت و پایدار دارد... خدا است که فرشتگان را در کارزار شرکت داد و بدانان دستور داد که سرها و گردنها و پاها و دستهای مشرکان را بزنند و قطع کنند... خدا است که غنائم را بهرۀ مسلمانان کرد و از روی مراحم و الطاف خویش بدیشان روزی رساند پس از آن که بدون اموال و دارائی و بدون مرکبهائی و سـاز و برگهائی بیرون آمده بودند...
بلی هم اینک که روند قرآنی همۀ اینها را پیش چشـم داشته است و به نمایش گذاشته است، و آنها را بر پردۀ دلهایشان حاضر آورده است، و برجسته و آشکار به دیدگانشان نموده است، و شکلی از پیروزی قاطعانهای را برایشان تضمین میفرماید، پیروزی قاطعانهای که بر تدبیر و رایزنی کسی از انسانها تکیه ندارد، و به نیروی تعداد نفرات و به نیروی ساز و برگ و توشه و ابزار و ادواتی نسبت داده نمیشود، بلکه تنها و تنها به اراده و اداره و قضا و قدر وکمک و یاری خدا نسبت داده میشود، همانگونهکه به توکّل و تکیه بر یزدان یگانه، و پناه بردن بدو، و به فریاد خواستن او و مدد طلبیدن از او، و حرکت در پرتو تدبیر و تـقدیر او، نسـبت داده میشود.
بلی هم اینک که این صحنه در دلها آشکارا حاضر است و پیش چشـمها برجسته پـیدا است، هـم ایـنک که مناسبترین لحظات است که دلها رهنمود را پـذیرا گردند، بلی هم اینک به مؤمنان فرمان داده میشود - آن هم با همین صفت ایمان - وقتی که با کافران روبرو شدند ثابت قدم و استوار بمانند، و بدیشان پشت نکنند و نگریزند، مادام که میدانند پـیروزی و شکست به اراده و خواستی واگذار است که بالاتر از اراده و خواست مردمان است، و موکول به اسباب و عللی است که جدای از اسباب و علل ظاهری است، اسباب و عللی که مردمان آنها را میبینند و میدانـند... و مادام که میدانند خدا است که کار و بار کارزار را اداره میکند و امور آن را میگرداند - همانگونه که همۀ کارها و امور را داره میکند و میگرداند - و او است که کافران
را با دست مؤمنان میکشد، و او است کـه تـیر را به هدف میرساند و مؤثّر واقـع مـیگردانـد وقـتی کـه انداخته میشود و پرتاب میگردد. چرا که مؤمنان تنها پردۀ نمایش هستند، پردهای که قدرت خدا بر آن پدیدار و نمایان میگردد، و خدا میخواهد که در ایـن کار مسلمانان به پاداش جهاد و امتحان خود برسند، و خدا است که به دلهای کافران ترس و هراس مـیانـدازد، و تدبیر و اندیشۀ ایشان را سست میگرداند، و در دنیا و آخرت عذاب را بدیشان میچشاند، چون آنان با خدا و پیغمبرش دشمنانگی و ستیز کردهاند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٦)فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٧)ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ) (١٨)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فرار ننمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگـر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (ای مؤمنان!) شـما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نکشتید، بلکه خدا (بــا پـیروز نـمودنتان بـر آنـان و افگندن هـراس بـه دلهایشان) ایشان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه کـه مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیّت آن توانائی را ندارد) بـلکه خداونـد (آن خاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشـان) پـرتاب کرد (و بـه چشمان آنان رساند) تا بدین وسیله مـؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداوند شنوای (دعا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است. ایـن (پـیروزی مـؤمنان و شکست کــافران، حـقّ است و نـمونۀ آن را دیـدید) و خداوند (دام) مکـر و کـید کـافران را سست (و بـی اثـر) میکند.
در تعبیر قرآنی، شدّت و حدّت برحذر داشتن، و سختی و غلظت عذاب دادن، و تهدید با خشـم و غضب یزدان، و بیم دادن از منزل و مأوای دوزخ، پیدا و هویدا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فرار نـنمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگـر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است.
معنی آن چنین است: ای مؤمنان هنگامی که با کـافران رویاروی شدید، بدان گاه که (لشکر کشیدهاند)، یعنی نزدیک شدهاند و پیش آمدهاند و روبرو ایستادهاند، از ایشان نگریزید، مگر برای تاکتیک و نـیرنگ جـنگ، وقتی که چه بسا جایگاه بهتری را برگزینید، یـا نـقشۀ استوارتری را بیندیشید، یا به خاطر پیوستن بـه دسـتۀ دیگــری از مسـلمانان، یـا رسـیدن بـه اردوگـاهها و سنگرهای ایشان باشد، و بخواهـید دوبـاره به جـنگ برگردید... کسی که به دشـمن پشت کـند و از ایشـان بگریزد در وقت تاخت بردن و حـمله کـردن، سـزاوار چنین عذابی است: خشم خدا و منزل و مأوی گزیدن در دوزخ!
برخی از اقوال بیانگر این است که چنین حکمی ویـژۀ شرکت کنندگان در جنگ بدر است، و یـا مربوط بـه پیکار و کارزاری است که پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن شرکت و حضور داشته باشد. ولی جمهور بر این هستند که چنین پیکار و حکمی همگانی است، و گریز در روز لشکرکشی و رویاروئی گناه بزرگی از هفت گناهی است که انسان را به هلاک میرسانند. همانگونه که بخاری و مسلم در صحیحین خود از ابوهریره رضی الله عنهُ روایت کردهاند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(اجتنبوا السبع الموبقات ).
از هفت گناه که انسان را بـه هـلاکت مـیرسانند دوری کنید.
گفته شد: ای پیغمبر خدا آنها کدامها هستند؟
فرمود:
(الشرک بالله , والسحر , وقتل النفس التی حرم الله إلا بالحق , وأکل الربا , وأکل مال الیتیم , والتولی یوم الزحف , وقذف المحصنات الغافلات المؤمنات ).
برای خدا انباز پیدا کردن، جادوگری نـمودن، کشـتن انسان که خدا آن را قدغن فرموده است مگـر از روی حقّ (همچون قصاص)، خوردن دارائـی یـتیم، پشت کردن و گریختن در زمان لشکریکشی، و نسبت زنـا دادن به زنان پاکدامن و بیخبر (از هر چیز، از جمله زنا) و مؤمن.
جصّاص در کتاب (احکام القرآن) شرح و بسطی آورده است که اگر بدان پرداخته شود مانعی در میان نباشد. او گفته است:
خداوند فرموده است:
(ومن یولهم یومئذ دبره إلا متحرفاً لقتال أو متحیزاً إلى فئة).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به دستهای - ....
ابونضره از ابوسعید روایت کرده است که چنین کـاری در جنگ بدر روی داده است. ابونضره گفته است اگر مسلمانان به سوی گروهی میگرائـیدند و میرفتند میبایستی به سوی مشرکان گرایند و بروند. چون در آن روز مسلمانانی جز خودشان وجود نداشتند... این چیزی را که ابونضره گفته است صحیح نیست. چرا کـه در مدینه مردمان زیادی از انصار بودند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدیشان دستور نفرموده بود که بیرون بیایند. آنان هم گمان نمیبردند که جنگی در میان خواهد بود. خیال میکردند که تنها کاروان است و بس. پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم با کسانی که چابک و سبک بار بودند برون آمد. پس سخن ابونضره که میگوید مسلمانی جز خودشان نبود بدانان بگرایند و به سویشان بروند، و اگر به سوی کسانی میگرائیدند و میرفتند میبایستی به سوی مشرکان بگرایند و بروند، برابر آنچه گـفتیم نـادرست است...گفته شده است: برای مسلمانان جائز نبود که در آن زمان به سوی کسی بگرایند و بروند، زیرا آنان با پـیغـمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بودند، و اگـر به سوی کسی میگرائیدند و میرفتند، میبایستی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را تنها گذارند و از او دور کردند. خداوند بزرگوار فرموده است:
(ما کان لأهل المدینة ومن حولهم من الأعراب أن یتخلفوا عن رسول الله ولا یرغبوا بأنفسهم عن نفسه).
درست نیست که اهل مدینه و بادیه نشـینان دور و بـر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او بـه جـهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان میبازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتـر داشته یاشند. (توبه / ١٢٠)
برای مسلمانان جائز نبود پـیغمبرشان صلّی الله علیه وآله وسلّم را خوار دارند و از او روی برگردانند و او را تسلیم دیگران کنند، هر چند که خدا یاری او را بر عهده گرفته باشد و از مردمان محفوظ نموده باشد، همانگونه که فرموده است:
(والله یعصمک من الناس).
خداونـد تـو را از (خطرات احتمالی کافران و اذیّت و آزار) مردمان محفوظ میدارد. (مائده/ 67)
این کار بر مسلمانان واجب بوده است، تعدادشان کم یا زیاد بوده است. همچنین پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن هنگام دسته و گروه مسلمانان بشمار آمده است، و کسی که از جنگ کنارهگیری میکرد برای او درست بود به شرط این که کنارهگیری او مـنتهی به گرایش به دسـته و گروهی گردد، و پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن هـنگام دسـته و گروه مسلمانان بشمار آمده است، و دسته و گروهی جز او در میان نبوده است. ابن عمر گفته است: من در میان لشکری بودم. مردمان یک باره کنارهگیری کردند و به مــدینه بـرگشتیم. بـه خـود گـفتیم: مـا گـریزندگانیم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(أنا فئتکم ).
من دسته و گروه شما هستم.
پس کسانی که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دور بودهاند وقتی که از کافران کنارهگیری کردهاند برای ایشان جائز بوده است به سوی دسته و گروهی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است بگرایند و بروند، و زمانی که در خدمت او به جـنگ مشـغول بودهاند دسته و گروهی جز او وجود نداشته است تا به سوی آنان بگرایـند و بروند، لذا بـرای ایشـان گـریز درست نبوده است. حسن بـصری گـفته است: در ایـن فرمودۀ یزدان:
(ومن یولهم یومئذ دبره).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید .... بر اهل بدر سختگیری شـده است. خداونـد بزرگوار فرموده است:
(إن الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان إنما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا).
آنــان کـه در روز رویاروئی دو گروه (مسـلمانان و کافران در جنگ اُحد) فرار کردند، بیگمان اهـریمن بـه سـبب پــارهای از آنچه کرده بـودند (که سـرکشی از فرمان خدا بود) آنان را به لغزش انداخت. (آل عمران / ١55)
این بدان خاطر است کد آنـان از پـیش پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گریختند. همچنین در جنگ حنین از نزد پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم فرار نمودند، و خدای بزرگوار در برابر این کار ایشان را در این فرموده توبیخ کرد:
(ویوم حنین إذ أعجبتکم کثرتکم . فلم تغن عنکم شیئاً , وضاقت علیکم الأرض بما رحبت , ثم ولیتم مدبرین).
در جنگ حنین (که در روز شنبه، شانزدهم شوال سال هشتم هجری، میان شما که ١٢٠٠٠ نفر بودید، و مـیان قبائل ثقیف و هوازن مشرک کـه 4٠٠٠ نـفر بـودند، در گرفت، و شما به کثرت خـود و قـلّت دشـمنان مـغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشمنان بـر شـما چیره شـدند) بـدان گـاه که فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصلاً بکار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعت و فراخی خود بر شما تنگ شـد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید.(توبه / ٢5)
این حکم خدا دربارۀ ایشان است وقتی که در خـدمت پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم باشند، دشمن چه کم و چـه زیـاد بـاشد، زمانی که خداوند در آنان توان و چارهای سراغ نداشته باشد... خدای بزرگوار در آیۀ دیگری فرموده است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (٦٥)
ای پیغمبر! مؤمنان را به جنگ (بـا دشـمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قوی الایـمان) از شـما بـاشند بـر دویست نـفر غلبه میکنند، و اگر از شما صد نفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبه میکنند.(انفال/65)
این - خدا بهتر میداند - بر هر بیست نفر لازم بود که با دویست نفر بجنگد و از پیش ایشان نگریزند. امّا اگر تعداد دشمنان بیش از این باشد میتوانند به سوی دسته و گروه دیگری از مسلمانان بگرایند و بروند، چرا کـه میتوانند از آنان کمک بگیرند و به جـنگ بـرگردند. سپس این آیه منسوخ گردید با آیۀ :
(الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ).
هم اینک خداوند برای شما تخفیف قائل شـد و دیـد در شما ضعفی است (و تازه کار و ناآزموده میباشید، در این حال) اگر از شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر غلبه میکنند، و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر با مدد و یاری الهی - پیروز میشوند.(انفال / 66)
از ابن عبّاس روایت شده است که گفته است: خدا بر شما واجب کرده است که یکی از شما از پیش ده نفر از دشمن نباید بگریزد. سپس این تعداد کم شده است:
(الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا).
هم اینک خداوند برای شما تخفیف قـائل شـد و دیـد در شما ضعفی است (و تازه کار و ناآزموده میباشید). (انفال / 66)
خدا بر شما واجب کرد که صد نفر از پیش دویست نفر نباید بگریزد. ابن عبّاس گفته است: اگر مردی از پیش دو مرد بگریزد او گریخته است، و اگر از پیش سه مرد بگریزد او نگریخته است - مراد ابن عبّاس گـریز از پیش دشمنان در جنگ مراد آیه است. آنچه در آیه آمده است وجوب جنگیدن یک نفر در برابر دو نفر از کافران است. امّا اگر تعداد کافران از دو نفر بیشتر گردید جائز است یک نفر به سوی دسته و گروهی از مسلمانان بگراید و برود به شرط این که مـوجب مدد و یـاری باشد. امّا اگر گریز به سوی مسلمانان برای مدد و یاری نباشد، چنین کسی از زمرۀ کسانی خواهد بود که مورد تهدید مذکور در آیه هستند:
(وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کـند و فرار نماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به دستهای -گرفتار خشم خدا خواهد شد.
بدین خاطر است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(أنا فئة کل مسلم).
من دسته و گروه هر مسلمانی هستم.
عمر پسر خطّاب هنگامی که شنید ابوعبید پسر مسعود در هنگامۀ کارزار جنگجوئی کرده است و جنگیده است و نگریخته است تا کشته شده است، گفت: خدا رحمت کناد ابوعبید را! اگر به سوی من میگرائید و میآمد من دسته و گروه او میبودم... هنگامی که یاران ابوعبید به پیش او برگشتند گفت: من دسته و گروه شما هسـتم... دیگر با ایشان درشتی نکرد... ایـن حکم در نـزد مـا (حنفیها) ثابت و بردوام است. مادام که تعداد سـپاهیان مسلمانان به ١٢٠٠٠ نفر نرسد، جائز نیست از پیش دو برابر تعداد خود بگریزند مگر برای تاکتیک و نـیرنگ جنگی از مکانی به مکان دیگری بروند و دشمنان خود را گول بزنند و کار ایشان را بسازند، و برای چیزهای دیگری از این قبیل کـه در ایـن صورت انصراف و رویگردانی از جنگ بشمار نمیآید، یا بخواهند به سوی دسته و گروهی از مسلمانان بروند و بخواهند همراه با آنان با دشمنان بجنگند. امّا زمانی کـه به 12000 نفر رسیدند محمّد پسر حسن گفته است: سپاه وقتی که بدین تعداد رسید نباید از پیش دشـمن خود بگریزند هر چند شـمارۀ دشـمن زیـاد باشد. ولی او اختلاف میان یاران ما (حنفیها) را ذکر نـنموده است و حدیث زهری را حجّت خویش قـرار داده است که از عبیدالله پسر عبدالله روایت کرده است و او گفته است که ابن عبّاس نقل کرده است که رسول خـدا صلّر الله علیه واله وسلّم فرموده است:
(خیر الأصحاب أربعة . وخیر السرایا أربع مائة . وخیر الجیوش أربعة آلاف . ولن یؤتى اثنا عشر ألفاً من قلة ولن یغلبوا).
بهترین دوستان چهار نفر، و بهترین دسـتههای سـپاه اعزامی چـهارصد کس، و بـهترین لشکـرها چـهارهزار فرد است. دوازده هزار نفر بـه خـاطر کـمی مـغلوب و شکست خورده نمیشوند.
در برخی از روایتها چنین آمده است:
(ما غلب قوم یبلغون اثنی عشر ألفا إذا اجتمعت کلمتهم).
مردمانی که به دوازده هزار نفر برسند شکست خورده و مغلوب نمیشوند، هرگاه متّحد و متّفق باشند. طحاوی روایت کرده است که از مالک پرسیده شد که آیا میتوانیم از جنگ با کسانی کنارهگیری کنیم که از احکام خدا سرکشی و سرپیچی کردهاند و برابر احکامی داوری میکنند که جدای از احکام خدا است؟ مـالک گفت: اگر تعداد شما دوازده هزار نفر باشد، برای شـما دوری گزیدن و کنارهگـیری کـردن از جـنگ صـحیح نیست. اگر هم تعداد شما بدین اندازه نرسید، میتوانید به جنگ نروید. گویند که پرسنده عبدالله پسـر عمر پسر عبدالعزیز پسر عبدالله پسر عمر بوده است. این روش موافق با چیزی است که محمّد پسر حسن ذکـر کـرده است. آنچه در این باب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت شـده است که بیانگر ١٢٠٠٠ نفر است اصل است، و هر چند تعداد مشرکان زیاد باشد گریختن از پیش دشمنان برای مسلمانان جائز نیست اگر هم شمارۀ کافران چندین برابر مسلمانان باشد، امّا:
(إذا اجتمعت کلمتهم).
هرگاه مسلمانان متّحد و متّفق باشند.
بدین وسیله اتّحاد و اتّفاق را بـر آنـان واجب فـرموده است... (پایان سخن جصّاص)
ابن عربی در کتاب: (احکام القـرآن) پـیروی بر ایــن اختلاف در برداشت از ایـن حکـم زده است و روایت کرده است، و گفته است:
(مردمان اختلاف دارند در ایــن کـه گـریز در هـنگامۀ جنگ آیا ویـژۀ روز بـدر است، یـا هـمگانی است و هنگامۀ همۀ کارزارها را در بـر مـیگیرد؟ ابـن سـعید خدری روایت کرده است که گریز از جنگ ویـژۀ روز بدر است. دسته و گروهی نبود که مسلمانان بدان پناه ببرند جز پیغمبر خدا. نافع، حسن بصری، قتاده، یـزید پسر حبیب، و ضحّاک نیز همین نظریّه را دارند.
از ابن عبّاس و سائر علماء روایت شده است که حکم این آیه تا روز قیامت بر دوام است. کسی که حکم آیه را ویژۀ جنگ بدر دانسته است از جماعت مسـلمانان بدور افتاده است، آن کسی که به آیۀ:
(ومن یولهم یومئذ دبره...).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار کند....
تمسّک میجوید و گمان میبرد اشاره به روز بدر دارد ... این آیه اختصاص به بدر ندارد، بلکه اشاره به روز جنگ و هنگامۀ کارزار دارد. دلیل این سخن این است که چنین آیهای پس از نبرد و پـایان گـرفتن جـنگ و گذشت روز بدر و وقـائع آن نــازل گـردیده است. از پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم حدیث صحیح روایت شده است - همان گونه که قبلاً بیان داشتیم که فرمودهاند: گـناهان کـبیره فلان چیز و فلان چیز است ... از جملۀ آنـها گـریز در روز لشکرکشی و هنگامۀ کـارزار را بـر شـمرد. ایـن حدیث نصّ در مسأله و زدایندۀ کشمکش و روشـنگر حکم است. ما نکتهای را یادآور شدیم که محل اشکال برای کسانی است که به سبب آن حکم مسأله را ویژۀ بدر دانستهاند).
ما نظریّهای را میپذیریم که ابن العربی آن را از دیدگاه (ابن عبّاس و سائر علماء) برگرفته است... چرا که گریز در روز لشکرکشی و هنگامۀ کارزار بطور کلّی است که به سبب تأثیرات شگرف و سترگی که از یک در حرکت و جنبش اسلامی دارد، و از دیگر سو چون بـا اصـل اعتقاد پیوند دارد، سزاوار این همه شدّت و حدّت است و چنین تهدیدهای سختی را میطلبد.
دل مؤمن شایسته است که بر جا و استوار بماند، و در کرۀ زمین نیروئی آن را به تکان و لرزه نیندازد، و با نیروی چیرۀ یزدان پیوند داشته باشد، نیروئی که بر هر کاری توانا است و چیره بر بندگان خود است. اگر جائز باشد که این چنین دلی به تکان و لرزه درآید - بدان هنگام که با خطر روبرو میگردد - ایـن تکـان و لرزه درست نیست که بدان حدّ و مرزی رسد که به شکست و گریز بینجامد. اجل در دست خـدا است، پس درست نــیست از تـرس از دست دادن زندگی پشت کـند و بگریزد. البتّه این تکلیفی نیست که فراتر از توان انسان باشد. چه مؤمن انسانی است که با دشمنش که او هـم انسانی است رویاروی میگردد. هر دوی ایشان از این ناحیه برابرند و بر یک زمین قرار دارند، امّا گذشته از این، امتیاز انسان مؤمن در این است که او بـا نــیروی بزرگی پیوند دارد که هیچ کسی و هیچ چیزی بر او چیره نمیگردد. گذشته از این هم، انسان مؤمن اگر زنده بماند به سوی خدا میرود، و اگر هم شهید شـدن برای او مقدّر و واجب شده باشد، باز هم به سوی خدا میرود. انسان مؤمن در هر حالی نـیرومندتر از دشـمن خود است، دشمنی که با او رویاروی میشود، در حالی با او رویاروی میگردد که با خدا و پیغمبرش دشمنانگی و ستیز میورزد ... بدین خاطر این حکم قاطعانه صادر میگردد:
(وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پیوستن به دستهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است.
لازم است در اینجا بایستیم در برابر خود این تعبیر، و اشارههای شگفتی که در آن است:
(فلا تولوهم الأدبار) .
بدانان پشت نکنید (و فرار ننمائید).
(ومن یولهم یومئذ دبره).
هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید.
این تعبیر محسوسی از شکست و گریز است. همراه است با زشت شمردن و پلشت داشتن، و گوشه زدن به پشت به دشمنان کردن ...گذشته از این:
(فقد باء بغضب من الله).
با خشم خدا برگشته است.
شکست خورده پشت میکند در حالی که (خشم خدا) همراه او است و آن را با خود به جایگاه خود میبرد:
(ومأواه جهنم وبئس المصیر).
و جایگاه او دوزخ است و بدترین جایگاه است.
بدین منوال سایههای تعبیر با تصویر فضای همگانی شرکت میورزد، و در اندرون وجدان احسـاس زشت شمردن و پلشت دانستن پشت کردن و گریختن در روز جنگ و پیکار را برمیانگیزد.
آنگاه روند قرآنی پس از برحذر داشتن از پشت کردن و گریختن در روز جنگ و پیکار، به پیش میرود تـا پردهبرداری کند از دست یـزدان در آن حال که دارد کارزار را در فراسوی ایشان میگردانـد، و برایشان دشمنانشان را میکشد، و برایشان تیراندازی میکند و به هدف میزند... حال آن که آنان پـاداش رنـج و گرفتاری و آزمون خود را دریافت میدارند، چرا که خدا میخواهد در برابر رنج و زحمت خوب و آزمون نیکی که بردهاند و دادهاند بر آنان منّت نهد و بدیشان بزرگواری کند، و از روی فضل و مرحمت خود بدانان پاداش چیزی را بدهد که خودش آن را بهرۀ ایشـان فرموده است:
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (١٧)
(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نگشتید، بلکه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و افکندن هراس بـه دلهـایشان) ایشان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنـان پـرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت، در اصل) ایـن تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کـیفیّت آن تـوانـائی را نـدارد) بـلکه خداوند (آن خـاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشان) پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدین وسـله مؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطای خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداونـد شـنوای (دعـا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است.
روایـتهای منقول، رمی را در ایـنجا به انداختن سـنگریزههانی معنی و تـفسیر میکنند کـه پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم آنها را در مشت گرفت و به سوی دشمنان پرت کرد و فرمود:
(شاهَتِ الْوُجُوهُ . شاهَتِ الْوُجُـوهُ).
چهرهها زشت و پلشت بادا! چهرهها زشت و پلشت بادا!.
سنگریزهها به چشمان مشرکانی فرو رفتند که در عـلم خدا مرگ آنان واجب شده بود.
و لیکن معنی آیه فراختر و فراتر از این مورد است. این آیه تدبیر و تقدیر را به تصویر میکشد که چگـونه در فراسوی جنبش نمادی و حرکت ظاهری پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم و گروه مسلمانانی که در خدمت او بودهاند، همۀ کارها را میچرخاند و به انجام میرساند. ایـن است که ایـن فرمودۀ خدای بزرگوار به دنبال آن قرار گرفته است:
(وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا).
تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و بـا اعطای خوبیها آزمایششان نماید).
یعنی خدا از سوی خدا چنین توفیقی عطاء فرماید کـه آنان بتوانند امتحان خوبی را بدهند کـه در برابر آن پاداش دریافت کنند، گذشته از ایـن کـه بـه سـبب آن پیروزی را برای ایشان واجب میگرداند. این هم فضل و مرحمت دو چندان در این جهان و در آن جهان است.
(إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ).
بیگمان خداوند شنوای (دعا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است.
کمک خواستن و مدد طلبیدن شما را میشنود، و حال و احوال شما را میداند، و شما را پردهای برای نـمایش قدرت میسازد، هر وقت که از شما خلوص و پاکی نیّت را ببیند، و به شما پیروزی و پاداش عطاء میفرماید... همانگونه که هم این و هم آن را در جنگ بدر به شما داد.
(ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ) (١٨)
این (پـیروزی مـؤمنان و شکست کافران، حقّ است و نمونۀ آن را دیدید) و خداوند (دام) مکر و کید کافران را سست (و بی اثر) میکند.
این هم فضل و مرحمت دیگـری کـه پس از فـضل و مرحمت نخستین روی نموده است. اراده و تدبیر یزدان در اینجا پایان نمیگیرد که با دست شما دشمنان شما را بکشد، و با پرتاب سنگریزههای پیغمبرتان ایشان را به مصیبت گرفتار گرداند، و آزمون خوبی از شما به عمل آورد و در آن توفیق نیکتان دهد، تا در برابر آن پاداش و اجرتان عطاء فرماید... بلکه خدا بدین امـور، سست گرداندن دام مکر و نیرنگ کـافران را مـیافـزاید، و ضعیف گرداندن سنجش و بینش و منش و کنش آنان را اضافه مینماید... پس در این صورت هیچ گونه جـای بیم و هـراسـی، و جـای شکست و گـریزی نیست، و مؤمنان حقّ ندارند هنگام رویاروئی بـا کـافران پشت بکنند و بگریزند.
روند قرآنی در اینجا با همۀ شرائط و ظروف کـارزار تماس پیدا میکند... بیان مـیدارد کـه خـدا است کـه مشرکان را کشته است. او است کـه بـه سـوی ایشـان تیرانـدازی کـرده است. و او است کـه مؤمنان را بـه آزمون خوبی آزموده است و ایشان را از این آزمـون موفّق بیرون آورده است. و او است که دام مکر و کید کــافران را سست کرده است. پس در ایـن صـورت کشمکش و اختلاف بر سر غنائم چرا باید صورت گیرد؟ در حالی که سراسر کارزار با تقدیر و تدبیر خـدا بـه گردش و چرخش درآمده است و اداره گردیده است، و مسلمانان را در آن دخالتی نبوده است، جـز ایـن کـه پردهای بودهاند که تقدیر الهی بر روی آن به نـمایش درآمده است و انجام گرفته است.
*
چون روند قرآنی میرسد به بیان این که خدا است که دام نیرنگ کافران را سست میگرداند، کافران را خطاب قرار میدهد، کافرانی که اندکی پیش از کارزار از خدا خواستار پیروزی شده بودند و دعا کرده بودند که یزدان شکست و خـواری را بـهرۀ گـمراهتـرین دو گـروه، و همچنین بهرۀ گروهی کند که چیز ناشناختهای را با خود میآورند و ارائه میدهند، و بهرۀ دستهای گرداند کـه بیشتر پیوند خویشاوندی را مـیبرد. هـمان گـونه کـه ابوجهل در دعای خود چنین مـیخواست و از خـدای خود طلب فتح و پیروزی و جداسـازی حـقّ از بــاطل میکرد. چرخـۀ کارزار بر ضدّ مشرکان بگردید و شکست بهرۀ ایشان شد... روند قرآنی روی سخن به مشرکان میکند، و طلب فتح و ظفر و جدائی حقّ از باطل ایشان را به تمسخر میگیرد، و سخت تأکید میکند بر این که آنچه در جنگ بدر روی داده است نمونهای از قاعده و قانون جاری در پیکرۀ هستی است و رخدادی ناگـهانی و بیحساب، و جهشی آنی و بیکتاب نیست. و دستههای ایشان و کثرت و فراوانی آنان، کمترین تأثیری در ایـن باره نـدارد و کارگشا نیست، چرا قاعده و قانون جاری و سـاری ایـن است: یزدان با مؤمنین است:
(إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَلَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ) (١٩)
(ای مشـرکان قـریش!) شـما کـه از خدا درخواست پــیروزی (گـروه بـر حــقّ را) داشـتید، و پـیروزی (مسلمانان آشکارا) به نزدتان آمده است. اگر (از کفر و دشمنانگی با پیغمبر و مسلمانان) دست بردارید بـرای شــما بــهتر است، و اگر (بـه کفر و جنگ بـا ایشـان) برگردید، ما هم (به پیروز گرداندن آنان و شکست دادن شما) برمیگردیم، و جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد (بدون یاری خدا) کاری از پیش نخواهد بـرد. بیگمان خدا با مؤمنان است (و یاری و پشتیبانی او شامل آنان است).[13]
اگر خواهان فتح و پیروزی، و جویای داوری میان حقّ و باطل بودهاید، و از خدا خواستهاید که میان شما و میان مسلمانان داوری کـند، و گـمراهترین دو دسته و گسلانندهترین رشتۀ خویشاوندی دو گروه را هلاک و نابود گرداند... یزدان نیز درخواست و دعای شـما را پذیرفت و برآورده کرد، و بلا را بر شما گماشت و ارّابۀ جنگ را به زیان شما چرخاند، تا طلب فتح و پیروزی و درخواست داوری و جداسازی شما در جهان واقعیّت راست و درست درآید. هم اینک ارّابۀ جنگ بر ضدّ گمراهتـرین دو دستـه و گسلانندهترین رشـتۀ پـیوند خویشاوندی دو گروه چرخیده است و بلا آن را در بر گرفته است. دیگر دانستهاید - اگر می خواهید که بدانید - چه کسانی گمراهترین دو دسته و گسلانندهترین رشتۀ پیوند خویشاوندی دو گروه هستند!
خدا در پرتو این حقیقت، و در سایۀ این الهام، ایشان را ترغیب و تشویق میفرماید به این که از شرک و کفر و جنگ با مسلمانان و دشمنانگی و ستیزهگری با یزدان و پیغمبرش دست بردارند و کار را به پایان برسانند:
(وَإِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ).
اگر دست بردارید، برای شما بهتر خواهد بود. این امر همراه میگردد با ترغیب هراسانگیز و تشویق بیمناک:
0وَإِنْ تَعُودُوا نَعُدْ ).
اگر (به کفر و جنگ با مسلمانان) برگردید، مـا هـم (بـه پــیروز گرداندن آنــان و شکست دوبـارۀ شـما) برمیگردیم.
فرجام کار شناخته شده و آشکار است. گردهمآئی آن را دگرگون نمیکند، و فراوانی آن را تغییر نمیدهد:
(وَلَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ).
جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد (بدون یـاری خدا) کاری از پیش نخواهد برد.
کثرت چه کاری میتواند بکند، وقتی که خدا در سوئی باشد که مؤمنان در آنجایند؟
(وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ) (١٩)
بیگمان خدا بـا مـؤمنان است (و یـاری و پشـتیبانی او شامل آنان است).
پیکار بدین شکل و بدین روال هرگز برابر و یکسـان نیست. زیرا مؤمنان که یزدان با ایشان است در صـفی قرار خواهند گرفت. و کافران که کسی با ایشان نـیست جز انسانهائی همچون خودشان در صف دیگری مستقرّ خواهند شد. پیکار بدین شکل و بدین روال سرانجام آن مقرّر و معیّن است!
مشرکان عرب ایـن حـقیقت را مـیدانسـتند. چـرا کـه شناخت ایشان دربارۀ خدا نه کم بود و نه سطحی بود و نه پیچیده و گنگ بود، بدانگونه که امروزه مردمان بر اثر متأثّر بودن از بعضی از تعمیمهای تاریخی تـصوّر میکنند. شرک عربها در انکار یزدان سبحان، و در عدم آشنائی ایشان با حقیقت جلوهگر نبود... بلکه شرک آنان بیشتر مجسّم و جلوهگـر مـیگردید در عـدم اخـلاص ایشان در پرستش ایزد متعال. زیرا آنان برنامۀ زندگی خود را و قوانین خود را از غیر خدا دریافت میداشتند. این کار هم با اعتراف ایشان به الوهـیّت یـزدان، و بـا شناخت ایشان از حقیقت ایزد منّان جور درنمیآمد. قبلاً در بررسی حوادث کارزار از دیدگاه کتابهای شرح حال پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم و اصحاب گفتیم: خفاف پسر أیـماء پسر رحضۀ غفاری - یـا پـدرش أیـماء پسر رحضۀ غفاری - وقتی که قریش از سرزمین ایشـان گـذشتند پسر خود را به سوی ایشان فرستاد و شترانی برای آنان جهت استفاده از گوشت آنها ارسال داشت و بـدیشان هدیه کرد، و بدانان پیام داد که اگر میخواهید با اسلحه و افراد به مدد و یاریتان بیائیم چـنین خواهیم کرد. قریشیها تـوسّط پسـرش بـدو پـاسخ دادنـد و گـفتند: خویشاوندی و صلۀ رحم خود را بجای آوردی و وظیفۀ خویش را اداء کردی. به جان خود سوگند اگـر مـا بـا مردمان میجنگیم در برابـر ایشـان ضـعیف و نـاتوان نیستیم. اگر هم ما با خدا میجنگیم - همانگـونه کـه محمّد گمان میبرد -کسی تاب و تـوان بـایداری در برابر خدا را ندارد.
همچنین قبلاً بیان داشتیم که اخنس پسر شریق از قبیلۀ بنی زهره - بدان گاه که او و بنیزهره هـنوز مشـرک بودند - به بنی زهره رو کرد و گفت: ای بنی زهره خداوند اموالتان را رهائی بـخشیده است، و دوسـتتان مخرقه پسر نوفل را نجات داده است ... تا آخر...
همچنین طلب پیروزی و دعای خود ابوجهل - فرعون این ملّت، همانگونه که پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم دربارۀ او فرموده است - از این قبیل است که میگفت: (خداوندا دستهای که از ما دو گروه بیشتر رابطۀ خویشاوندی را گسیخته است و صلۀ رحـم را نـادیده گـرفته است، و کـارهای ناشایست و ناپسند بیشتری را مرتکب گـردیده است، فردا هلاک گردان).
همچنین است سخن ابوجهل به حکیم پسر حرام، وقتی که به عنوان قاصد عتبه پسر ربیعه به پیش او آمده و پیام عتبه پسر ربیعه را بدو رساند که سفارش کرده بود از جنگیدن صرف نظر کند. ابوجهل گفت: (هرگز! هرگز) از جنگیدن دست برنمیداریم تا خدا میان ما و مـحمّد داوری نکند و کارمان را با او یکسره نسازد).
جهانبینی ایشان دربارۀ حقیقت خداشناسی این چـنین بود. خدا را در هر کاری و در هر مناسبتی پیش چشـم میداشتند و حاضر میدیدند. کارشان در این باره چنان نبود که خدا را نشناسند، یا ندانند که کسی تاب و توان مقاومت و ایستادگی در برابر او را ندارد، یا ندانند که خدا است که داوری میکند و دو جبهۀ حقّ و باطل را از یکدیگر جدا میسازد، و هیچ کس و هیچ چیزی فرمان او را نمیتواند برگرداند و جلو خواست وی را بگیرد. بلکه شرک حقیقی آنـان پـیش از هـر چـیز مـجسّم و جلوهگر میگردید در این که برنامۀ زندگانی خود را و قوانین خویش را از غیر خدا دریافت میداشتند، خدائی که او را بدینگونه میشناختند و به وجود او اقـرار و اعتراف میکردند... همان شیوه و پیشهای کـه امـروزه مردمانی در پیش میگیرند و بـا آن چنان مشرکانی همسو و هم جهت میشوند و به راه ایشان میروند و گمان میبرند که باز هم مسلمانند و آئین محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم را دارند! همان گونه که مشرکان قریش گمان میبردند
که راهیاب هستند و آئین پدرشان ابراهیم علیه السّلام را دارند! حتی ابوجهل - که واقعاً پدر جهالت و نادانی بود - دعا مینمود و به زاری از ایزد باری تقاضا میکرد که گروه حقّ را از دستۀ باطل جدا، و باطلگرایان را نابود فرماید: (خداوندا! دستهای کـه از مـا دو گروه بیشتر رابطه خویشاوندی را گسیخته است و صـلۀ رحـم را نـادیده گرفته است، و کارهای ناشایست و ناپسند بیشتری را مرتکب گردیده است، فردا هلاک گردان).
در روایت دیگری آمده است که گفته است:
(خداوندا! دستهای که از ما دو گروه گمراهتـر است و بیشتر رابطۀ خویشاوندی را گسیخته است و صلۀ رحم را نادیده گرفته است، فردا هلاک گردان).
امّا بتهائی که مشهورند و آنها را میپرستیدند، پرستش بتها بدین خاطر نبود که به الوهیّت آنها باور داشتند همانگونه که به الوهیّت خداوند سبحان معتقد بودند. قرآن مجید، آشکارا حقیقت دیـدگاه ایشان را دربارۀ بتها، و سبب انجام شعائر و مراسم بتپرستی آنان را در این فرمودۀ خداوند متعال بیان مینماید:
(والذین اتخذوا من دونه أولیاء ما نعبدهم إلا لیقربونا إلى الله زلفى).
کسانی که جز خدا سـرپرستان و یـاوران دیگری را بـرمیگیرند (و بــدانــان تـقرّب و تـوسّل مـیجویند، میگویند:) ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند. (زمر / ٣)
این نهایت جهانبینی و اندیشۀ مشرکان دربارۀ بتها بود. بتها را تـنها شافعان و مـیانجیگرانی در نزد خدا میدانستند. امّا شرک اصلی آنان در این کار خلاصه نمیشد و از این جهت نبود. کسانی هم که از ایشان اسلام را میپذیرفتند و مسلمان میشدند، اسلام آوردن و مسـلمان شـدن آنـان تـنها در ایـن مجسّم نمیگردید که شفاعت این بتها را قبول نکنند و به میانجیگری آنها معتقد نشوند. والّا حنفاء، یعنی کسانی که از پرستش این بتها کنارهگیری میکردند و شعائر و مراسم دینی را تنها برای یزدان یگانه انجام میدادنـد، مسلمان بشمار میآمدند. بلکه اسلام آوردن و مسلمان شدن مجسّم و جلوهگر مـیشد در اعتقاد و شـعائر و مراسم دینی و حاکمیّت را فقط ویژۀ یزدان دانسـتن و بس. کسانی که در هر زمانی و در هر مکانی حاکمیّت را تنها خاصّ یزدان نمیدانند قطعاً مشرک هستند. از این شرک ایشان را بیرون نمیآورد این که معتقد باشند جز خدا خدائی نیست - تنها معتقد باشند و بس - و این که شعائر و مراسم دینی را جز برای خداوند یگانه انـجام ندهند... تا اینجا همسان حنفاء خواهند بود، آن افرادی که کسی ایشان را مسلمان بشمار نیاورده است. بلکه مردمان وقتی مسلمان بشمار میآیند که حلقههای زنجیره را تکمیل کنند و اتمام بخشند. یعنی وقتی آنان مسلمان بشمار میآیند که گذشته از اعتقاد و شعائر و مراسم دینی، حاکمیّت را نیز خاصّ خدا بدانند، و حکم و فرمانی، یا قاعده و قانونی، یا حال و وضعی، یا معیار و ارزشی، و یا آداب و مراسمی را معتبر نشمارند مگر از سوی یزدان یگانه صادر شود... اسلام این است و بس. چون تنها مدلول و مفهوم گواهی:
(لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله).
جز خدا خدائی نیست و محمّد پیغمبر خدا است.
این است و جز این نیست. همانگونه که این مدلول و مفهوم، در اعتقاد اسلامی و در واقعیّت اسلامی بطور یکسان معلوم و مشهور است...گذشته از ایـنها، ایـن گروه مسلمان به پا خاسته و به راه افتادهای که گواهی میدهند که جز خدا خدائی نیست - بدان گونهای و بدان مفهومی که بیان شد - باید جمع شوند و گرد هم آیند و متّحد و متّفق گردند و زیر پرحم یک رهبری مسلمان حرکت کنند و از هر گونه گردهمآئی و همایش جاهلی دوری گزینند و رهبری جاهلی را به هیچ وجه نپذیرند.
این چیزی است که کسانی باید متوجّه آن گردند که میخواهند (مسلمان) باشند. هوشیار باشند ایشان را از حقیقتی که در آن هستند غافل نکند و گولشان نزند این که ایشان تنها در عقیده و عبادت مسلمان هستند! زیرا تنها عقیده و عبادت، مردمان را (مسلمان) نمیگرداند. عقیده و عبادت، وقتی مردمان را (مسلمان) میگرداند که آنان حاکمیّت را خاصّ یـزدان سـبحان بـدانـند، و حاکمیّت بندگان را نپذیرند و بلکه مردود بشـمارند، و دوستی با کشـورها و جـامعههای جـاهلی، و هـمچنین رهبریهای جاهلی را رها و مطرود گردانند و از خـود برانند.
این نیرنگ، بسیاری از مخلصان پاک طـینت را گـول میزند. آنان میخواهند که مسلمان بشوند و اسلام را بپذیرند، امّا در امر مسلمان شدن و اسلام پذیرفتن گول زده میشوند. شایستۀ این مخلصان و پاکان است کـه شکل حقیقی و یگانۀ اسـلام را کـاملاً بشـناسند و در شناخت آن یقین پیدا کنند... بطور قطع اینان بدانند که مشرکان عـربی کـه نام (مشـرک) را بـا خـود حـمل مــیکردند، با ایشـان هـیچ گـونه فـرقی و اخـلافی نداشتهاند! خدا را چنان که بـاید مـیشناختند - هـمان گونه که روشـن گـردید - ولی از مـیان بـتهای خـود میانجیگرانی را برای او ترتیب میدادند. شرک اساسی ایشان نه در اعتقاد بلکه در حاکمیّت، مجسّم و جلوهگر شد.
وقتی که لازم باشد پاکـان مـخلصی کـه مـیخواهـند مسلمان بـاشند، بـاید ایـن حـقیقت را روشـن کـنند و آشکارا پیش چشم خود بدارند، قطعاً گروه مسلمانی که برای اعادۀ نوزائی و پیدایش دوبارۀ این آئین در کـرۀ زمین و در جهان واقع، به جهاد و تلاش میپردازند، بر آنان واجب و لازم است که ایـن حـقیقت را روشـن و ژرف ببینند و بدان یقین حاصل کنند، و اصلاً نباید در آن لکنت داشته باشند و دودلی بـه خود راه دهـند، و واجب و لازم است مردمان را آشکار و روشـن از آن بیاگاهانند و بدان قاطعانه آشنا گردانند... چه این، نقطۀ شروع و حرکت است... هر گاه حرکت از همان آغاز از مسیر آن منحرف گردد، و کوچکترین انحرافی از آن پیدا کند، گروه مسلمان نوخاسته راه خـود را کـلاّ ً گـم میکنند و به کژ راهه میافتند و کار را بر بنیاد نادرست میآغازند و پایههای دیوار کاخ جنبش را کج مینهند، هر چند که بعد از آن بسیار مـخلص بـاشند و صـبر و شکیبائی زیادی از خود نشان دهند، و بسی مصمّم بـر رفتن و طی طریق باشند.
*
سپس روند قرآنی در زنجیرۀ پیاپی فریاد الهامگرانـه، دیگر باره برمیگردد و مؤمنان را فریاد میدارد. بعد از آن که به یاد میآورد که خدا با ایشان است، دیگرباره برمیگردد و آنان را فریاد میدارد و به اطاعت از خدا و پیغمبرش فرا میخواند، و ایشان را برحذر میدارد از سرپیچی کردن از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و همسان کسانی شدن که آیات خدا بر ایشان خوانده میشود ولی انگار کـه آنها را نشنیدهاند... گوئی که کر و لال هستند، هر چند که گوشهائی دارند که صداها را میشنوند، و زبانهائی دارند که با آنها سخن بگویند... آنان بدترین انسانهائی هسـتند که روی زمین راه میروند. زیـرا آنـان با چیزهائی که میشنوند رهنمود و راهیاب نمیشوند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (٢٠)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (٢١)إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (٢٢)وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (٢٣)
ای مؤمنان! از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید، و از پیغمبر روگردان نشوید، در حالی که شما (آیات قرآن را) میشنوید (و مـیبینید که آشکـارا امـر بــه وجوب اطـاعت از او مـیکنند). و مــانند کسـانی نـباشید کـه میگفتند: شنیدیم (امّا در گوش نگرفتیم) و حال آن که آنان نمیشنوند (چون به دنبال آن نمیروند). بیگمان بــدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، افراد کر و لالی هستند که نـمیفهمند. اگر خداونـد (در آنـان آمادگی پذیرش حقّ مـیدید، و زمـینۀ قبول خیر و) نیکی در ایشان سراغ میداشت (حرف حـقّ را بـه هـر صـورت بود) به گوشتان میرسانید. ولی اگر (با فراهـم نـبودن زمینه، چنین کاری را میکرد و حقّ را) بـه گوش آنـان میرسانید، سرپیچی میکردند، چرا که ایشان (آگاهانه از پذیرش حقّ) روگردانند.
فریاد زدن و نداء در دادن در اینجا خطاب به مؤمنان است. فــریاد زده مــیشوند کــه از خــدا و پـیغمبر فـرمانبرداری کـنند، و در حالی که آیـات خدا و فرمودههای خدا را میشنوند از پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم سرپیچی نکنند. این فریاد زدن و نداء در دادن در ایـنجا پس از همۀ دیباچههای الهامگرانۀ خود به میان میآید... پس از نشـان دادن حوادث کارزار، دیـدن دست خدا در پیکار، تدبیر و تقدیر یزدان سبحان، مدد و یاری ایـزد منّان، تأکید این که یزدان با مؤمنان، و قطعاً خدا سست کنندۀ دام نیرنگ کافران است، این فریاد زدن و نداء در دادن به میان میآید. دیگر پس از همۀ اینها جائی برای نشنیدن و راهی برای اطاعت نکردن از خدا و پیغمبرش باقی نمیماند. سرییچی کردن از پیغمبر و اوامر او پس از همۀ این چیزها کار بسیار نـادرست و زشـتی است. کسی که دل اندیشمند و عقل متفکّری داشته باشد بدان اقـدام نـمیکند... به همین خاطر باید گفت واژۀ (الدوابّ)[14]در جای مناسب خود ذکر شده است. واژۀ الدوابّ) از جملۀ چیزهائی که در بر میگیرد انسـان است، زیرا انسانها بر روی زمین حرکت میکنند. ولی اسـتعمال آن بیشتر برای چـهارپایان است. لذا واژۀ (الدوابّ) همین که گفته میشود سـایۀ ویـژۀ خود را میاندازد، و شکل حیوان را بر پـردۀ خیال و شعور نمایش میدهد و تصویر کسانی را جلوهگر میسازد که:
(الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ) (٢٢)
کران و لالانی که نمیفهمند.
بلی کسانی که برای شناخت حقّ و پند گرفتن از مواعظ حسنه گوش فرا نمیدهند، و حقّ و حقیقت را نمیگویند، و از عقل برای تشخیص حقّ از باطل و خیر از شرّ سود نمیجویند، این چنین هستند که این آیه اشاره بدانـان میفرماید. بلکه آنان از زمرۀ بدترین حیوانها هستند! چه حیوانها گوش دارند ولی جز الفاظ مبهم و گنگ را نمیشنوند. زبان هم دارند ولی الفاظ مفهوم و معنیدار را نمیگویند. با وجود این، حیوانها با سرشت خدادادی خود به چیزهائی راهیاب و رهنمود میشوند که به امور زندگی و نیازمندیهای ضروری آنها مربوط باشد. امّا این حیوانهای انسان نـام به عقل و شعوری حواله شدهاند که از آن اسـتفاده نـمیکنند. پس آنـان قطعاً بدترین حیوانها هستند!
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ) (٢٢)
بیگمان بدترین انسانها در پیشگاه یـزدان، افراد کر و لالی هستند که نمیفهمند.
(وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ ).
اگر خداوند (در آنـان آمادگی پـذیرش حقّ مـیدید، و زمینۀ قبول خیر و) نـیکی در ایشـان سـراغ مـیداشت (حـرف حـقّ را بـه هـر صـورت بـود) بـه گوششان میرسانید.
یعنی دلهایشان را شنوا میکرد و برای پذیرش چیزهائی گشاد و فراخ مینمود که گوشهایشان میشنید... و لیکن یزدان سبحان در ایشان خیر و خوبی سراغ نداشته است و شوق و علاقهای به هدایت و راهیابی نـدیده است. چرا که آنـان استعدادهای فطری برای دریـافت و پاسخگوئی خود را تباه و خراب کردهانـد، لذا یـزدان دلهائی را که آنان به اختیار خود بستهاند به رویشان باز نمیکند، و سرشتهائی را که خودشان تباه و خراب کردهاند، اصلاح و رو به راه نمیفرماید. اگر خدا ایشان را بهگونهای دربیاورد که با خردهای خود حقیقت چیزی را که به سوی آن دعوت میکردند و فرا خـوانـده میشوند درک و فهم نمایند، باز هم دریچههای دلهای خودشان را به سوی آن بازنمیکنند، و چیزی را هم که فهم و درک می کنند بدان پاسخ مثبت نمیهند:
(وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (٢٣)
ولی اگر (با فراهـم نبودن زمینه، حقّ را) به گـوش آنـان میرسانید، سرپیچی میکردند. چرا که ایشان (آگاهانه از پذیرش حقّ) روگردانند.
آخر گاهی عقل درک و فهم میکند، ولی دل فـرسودۀ نابینا نمیپذیرد و به راه نمیآید!
*
بار دیگر کسانی فریاد زده میشوند که مؤمن هسـتند. آنان فریاد زده میشوند کـه فـرمان خـدا و پـیغمبر را بپذیرند و بدان پاسخ مثبت دهند. همراه با این نداء در دادن، تشــویق و ترغیب بـه پـذیرش و پـاسخگوئی میشوند، و از سرپیچی و رویگردانی بیم داده میشوند و تهدید مـیگردند، و بـه لطـف و نعمتی تــذکّر داده میشوند که اگر فرمان خدا و پیغمبر را بـپذیرند و در گوش گیرند بهرۀ ایشان میشود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٢٤)وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٢٥)وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
ای مؤمنـان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و مـعنوی و دنـیوی و اخروی) بخشد، و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائـی میاندازد (و میتواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بمیرانـد و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهمّترین آرزوی دل هر انسانی است) و بدانید که همگان در پـیشگاه خدای سـبحان گردآورده میشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). خویشتن را از بلا و مصیبتی بدور دارید که تنها دامنگیر کسانی نمیگردد که ستم میکنند (بلکه اگر جلو ستمکاران گرفته نشود، خشک و تر به گناه آنـان میسوزد) و بدانید که خداونـد دارای کیفر سـخت و مجازات شدید است. (ای مؤمنان!) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضـعیفی در سـرزمین (مکّـه) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین بدر پیروز گرداند و) نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید).
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آنان را تـنها بـه سـوی چـیزی فـرا مــیخوانــد کـه ایشـان را زنـده مـیکرد و زنـدگی میبخشید... دعوت او دعوت به سوی حیات بـود، بـا همۀ شکلها و صورتهائی که حیات دارد، و با همۀ معانی و مفاهیمی که حیات مشتمل بر آن است.
او ایشان را به سوی عقیدهای دعوت میکرد که دلها و خردها را حـیات میبخشید، و دلهـا و خـردها را از کمندهای نادانیها و خرافهها، و از فشارهای گـمانها و افسانهها، و از کرنشهای خـوارکـنندۀ اسـباب و عـلل ظـاهری و بـایدها و زورهـای چـیره، و از بـندگیها و پرستشهائی که برای غیر خدا انجام میگرفت و موجب تحمّل خواری و رسوائی چه در برابر بندگان و چه در برابر هواها و هوسها میشد، آزاد و رها میساخت. او ایشان را به سـوی شـریعت خـدا فـرا مـیخوانـد، شریعتی که آزادی (انسان) را و بزرگداشت انسـان را اعلان میکرد. چرا که این شریعت از سوی خدای یگانه بود، و همۀ انسانها را یکسان و در یک صف در برابر آن نگاه میداشت. کسی در میان ملّتی، طبقهای در میان امّتی، خاندانی در میان نژادی، و دسـتهای در مـیان قومی، حکـمفرمائی و فـرمانروائـی نـمیکرد... بـلکه همگان ایشان آزاد و برابر، در سایۀ شـریعت صـاحب شریعت که خداوندگار بندگان است، مـیغنودند و بـه زندگی ادامه میدادند.
او ایشان را به سوی برنامۀ زندگی، و برنامۀ اندیشه، و برنامۀ جهانبینی، فرا میخواند. برنامهای که آنان را از هر قید و بندی رها و آزاد میکرد، جز ضوابط و قوانین فطرت که جلوهگر در ضـوابـط و قـوانـینی است کـهآفریدگار انسان آنها را مقرّر و معیّن فرموده است، آفریدگاری که آگاه از هر آن کسی و چیزی است که آفریده است. یزدان ضوابط و قوانینی را برای انسـان مقرّر و معیّن داشته است که نیروی سازنده را از پراکنی و فروپاشی محفوظ میدارد، و این نیروی سازنده را سرکوب نمیکند و درهـم نـمیشکند و جلو آن را از پرداختن به فعالیّت مثبت سازنده سـدّ نـمیکند و نمیگیرد.
او ایشان را به سوی قدرت و شوکت و عزّت و والائی در پرتو عقیدهشان و برنامهشان دعوت میکرد، و آنان را فرا میخواند به سوی این که به آئـین خود و به پروردگار خود اطمینان داشته باشند، و بدانند که آنـان در سراسر کرۀ (زمین) برای آزادی همگی (انسانها) و برای بیرون آوردن آنان از بندگی بندگان و غنودن در سایۀ بندگی یزدان یگانه، و پیاده کردن انسانیّت والائی که خدا به انسان بخشیده است و طاغیان و یاغیان آن را از انسـان سلب کردهانـد، حرکت میکنند و روان میشوند.
او ایشان را به سوی جهاد در راه خدا دعوت میکرد، جهاد برای استقرار الوهیّت یزدان سبحان در زمین و در زندگانی مردمان، و نابود کردن الوهیّت ادّعائی بندگان، و تار و مار نمودن این متعدّیان بر الوهیّت و حاکمیّت و سلطنت یزدان جهان. تا بدین وسیله مردمان به سوی حاکمیّت خداوند یگانه و یکتا برگردند، و بدین هنگام آئین و پرستش همه و همه خالصانه برای خدا باشد، و چون مرگ ایشان در راه این جهاد در رسد، زندگی از شهادت آنان بردمد و بهرۀ ایشان شود.
این چکیدۀ چیزهائی است که پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم ایشان را به سوی آنها میخواند. این چنین دعوتی هم دعوت به سوی حیات و زندگی است. با تمام معانی و مفاهیمی که حیات و زندگی دارد.
این آئین، برنامۀ زندگی کاملی است، نه این که فقط عقیدۀ نهان و پنهانی باشد و بس. برنامۀ واقعی است، برنامهای که زندگی در سایۀ آن رشد و ترقّی میکند و
بالا و والا میرود. از اینجا است که دعوت به حیات و زندگی است با تمام معانی و مفاهیمی که حیات و زندگی دارد، و در همۀ جولانگاهها و گسـترههائی که حیات و زندگی میتواند در آنجاها موج زند و حرکت داشته باشد... تعبیر قرآنی همه این امور را در واژههای اندک الهامگرانهای خلاصه میکند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ).
ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و معنوی و دنـیوی و اخروی) بخشد.
فرمانبردارانه و با اختیار خود بپذیرید، هر چند اگر خدا میخواست میتوانست شما را با زور بر هدایت بدارد و قهراً رهنمودتان گرداند:
(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ ).
میان انسان و دل او جدائی میاندازد!.
میان انسان و میان دل انسان جدائی میاندازد، و بر این دل غـالب و چیره میگردد، و دل را از انسـان باز میدارد، و هرگونه که خود بخواهد دل را میچرخاند و زیر و رو میگرداند. در حالی که صاحب دل نمیتواند دربارۀ دل که متعلّق به خود او و میان دو پـهلوی او است هیچ گونه کاری بکند!
واقعاً شکل هراسانگیز و بیمناکی است. دل آن را در نصّ قرآنی مجسّم میبیند، و لیکن تعبیر بشری از به تصویر کشیدن نواهای آن در ایـن دل، و وصف ایـن نواها بر تارهای اعصاب و احساس، درمانده و نـاتوان میماند!
این شکلی است که بیداری دائمی و پـرهیز و احتیاط همیشگی را میطلبد. بیداری نسبت به خطرهها و تپشها و نگرشهائی که بر دل میگذرد، و پـرهیز از هرگونه دغدغه و وسوسه و گرایشی از ترس این که نکند لغزش بشمار آید، و احتیاط همیشگی نسبت به لغزشها و سروشها و خطرهها... و همیشه متوسّل به خداوند سبحان شدن از ترس این که نکند در اشتباهی از اشتباهها، یا در غفلتی از غفلتها، و یا در جـهشی از جهشها، این دل را وارونه و زیر و روگرداند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هر چند که پیغمبر خدا و معصوم بود، بسی پروردگار خود را بـه کـمک مـیطلبید و فـریاد میداشت:
(اللهم یا مقلب القلوب ثبت قلبی على دینک).
خداوندا! ای دگرگون کنندۀ دلها، دلم را بـر آئـین خود ثابت و استوار بدار.
پس مردمان باید چه کار کنند، وقتی که نه پیغمبرند و نه معصوم؟
این شکل بهگونهای است که واقعاً دل را به لرزه و تکان مـیانـدازد، و مـؤمن بـر خـود مـیلرزد وقـتی لحظههائی با این شکل خلوت میکند و در این خلوت بدان مینگرد، و به دلی که در میان دو پهلوی خود دارد میاندیشد و آن را در ید اختیار آفریدگار چیره و توانا میبیند، و خـودش نسـبت بـه دلش کـمترین تـوان و تصرّفی نـدارد، هر چند که آن را مـیان پـهلوهایش برمیدارد و راه میرود! شکلی است که آن را به مؤمنان نشان میدهد، در آن حال که ایشـان را فـریاد میدارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ).
ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و معنوی و دنـیوی و اخروی) بخشد.
یزدان ایشان را فریاد میدارد تا بدانـان بگوید: خدا میتواند که شما را وادار به هدایت کند - اگر بخواهد - و وادار به پذیرشی کند که این دعوت شما را بدان فرا میخواند. ولی یزدان سبحان شما را بزرگ و گرامی میدارد، این است که شما را دعوت میکند تا به دلخواه بپذیرید و پاسخ مثبت دهید و در برابر آن پـاداش دریافت کنید، و انسانیّت شـما از روی اراده و اخـتیار اوج گیرد و والائی پذیرد و به مرتبۀ امانتی رسد که خدا آن را بدین آفریدۀ انسان نـام واگـذار فـرموده است، امانت هدایت اختیاری، و امانت خلافت هوشیارانـه، و امانت ارادهای که از روی قصد و هدف و علم و معرفت در امور تصرّف میکند.
(وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
و (بدانید که) قطعاً همگان در پیشگاه خداوند (سـبحان بـرای رسیدگی بــه حسـاب و کـتابتان) گردآورده میشوید.
دلهای شما در دست قدرت او است. شما هـم بعدها در پیشگاه او گرد آورده میشوید. شما از دست او نه در دنیا و نه در آخرت نمیتوانید بگریزید. یزدان با وجود این شما را دعوت میکند که به عنوان اشخاص آزادی که پاداش میگیرند و مزد میبرند، نه بندگانی که ناچار و وادار به انجام کارند، فرمان ببرید و بپذیرید.
آن گاه یزدان مردمان را از نرفتن به جـهاد، و از پـاسخ ندادن به ندای دعوت به سـوی زنـدگی، و از سسـتی ورزیدن در تغییر کار زشت و نادرست به هر شکلی که باشد، برحذر میفرماید:
(وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٢٥)
خـویشتن را از بـلا و مـصیبتی بـدور داریـد که تـنها دامنگیر کسانی نمیگردد که ستم میکنند (بلکه اگر جلو سـتمکاران گرفته نشـود، خشک و تـر بـه گناه آنـان
میسوزد) و بدانید که خداونـد دارای کـیفر سـخت و مجازات شدید است.
واژۀ فتنه به معنی بلا و مصیبت، یا امتحان و آزمایش است... گروهی که به دستهای از خود اجازه میدهند که به شکلی از اشکال به ظلم و ستم بپردازند - بـدترین ظلم و ستم هم بدور انداختن شریعت خدا و برنامۀ او برای زندگی است - و در برابر ستمگران نمیایستند و نمیرزمند، و راه را بر تباهیکنندگان سدّ نـمیکنند و جلو دست ایشان را نمیگیرند، چنین گـروهی سـزاوار این است که به گناه ستمگران تباهیکـننده بسـوزند و گرفتار آیند... چه اسلام یک برنامۀ ضمانت اجتماعی مثبتی است که اجازه نمیدهد کسانی که ظلم و ستم و فساد و تباهی و زشتی و پلشتی نمیکنند ساکت بنشینند و بگذارند بزهکاریها و ناروائیها انجام گیرد - چه رسد به این که ببینند از آئین خدا پیروی نمیشود، نه تنها از آئین خدا پیروی نمیگردد، بلکه ببینند الوهیّت یـزدان انکار هم میگردد و نـاپسند هم شـمرده میشود، و الوهیّت بندگان جایگزین آن گشته و به جای آن قرار میگیرد - با وجود این، چنین گروهی امیدوار و چشم انتظار باشند که خدا ایشان را از بلا و مصیبت برکنار دارد، چون آنان خودشان خوب و پاک هستند!
از آنجا که مبارزه با ظلم و ستم وظائف و تکالیفی را در جان و مال ایجاب میکند، و سختیها و دشواریهائی را فراهم میآورد، قرآن برمیگردد و دیگر باره گروه مسلمانانی را که نـخستین بار مخاطبان ایـن قرآن بودهاند یادآور میگردد و بدیشان گوشزد میکند چه اندازه ضعیف و چه قدر اندک بودهاند. چه اذیّت و آزارهائی که بدیشان میرسید، و چه ترس و هراسهائی که بر آنان سایه میانداخت و در ترشان میکشید... چگونه خدا ایشان را در پـرتو آئـین خود پـناه داد و نیرومندشان کرد و روزیـهای پـاکیزهای را بهرۀ آن نمود... پس در این صورت نباید از زندگی و حیاتی دوری نمایند که پیغمبر خدا ایشـان را بدان دعوت میکند، و نباید از وظائف و تکالیفی شانه خالی کنند که چنین زندگی و حیاتی میطلبد، زندگی و حیاتی که خدا ایشان را در پرتو آن گرامی و توانا کرده است، و آن را بدیشان عطاء فرموده است و ایشان را نیز پائیده است:
(وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
(ای مؤمنان!) به یاد آوریـد هنگامی را که شـما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نـیرو بـخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید).
این را یاد کنید تا یقن پیدا کنید که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شما را به سوی چیزی فرا میخواند که شما را زنده میگرداند و زندگی میبخشد. آن را یاد کنید تا از مبارزه با ظلم و ستم در هر شکلی و رنگی از شکل و رنگهایش باز ننشینید... یاد کنید روزگاران ضعف و ناتوانی و ترس و هراس را. روزگارانی که پیش از این بود که خدا شما را به جنگ با مشرکان رهنمود گرداند. و پیش از این بود که پیغمبر شما را به سوی دستۀ نیرومند فرا خوانـد و شما نپسندید و آن را ناخوش بدارید... باز هم بنگرید چگونه پس از فراخوانی حیاتبخش و زندگیساز به چه شکلی درآمدهاید و در پرتو آن قدرتمند و پیروز و دارا شدهاید که هیچ، بلکه اجر و ثواب هم بردهاید. خدا از چیزهای پاکیزه به شما رزق و روزی میرساند تـا شما را آمادۀ سپاسگزاری از خود سازد و در برابر سپاسگزاریتان از فضل و کرم او اجر و پـاداش هم بگیرید و ببرید!
این تعبیر قرآنی صحنۀ زندهای از کمی نفرات و ضعف و ناتوانی و هراس و پریشانی را ترسیم میکند:
(تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ ).
میترسیدید که مردمان شما را بربایند.
این صحنه، صحنۀ در انتظار ماندن مضطربانه و پائیدن بیمناکانهای است. صحنه تا آنجا پریشانی و هراسانی را به تـصویر میزند، نـزدیک است انسـان نشـانهها و سیماهای بیمناکانه، و حرکات پریشانگرانه، و چشمهای ترسیدۀ زل زده را ببیند... همچنین دستهائی را بنگرد که دراز میشوند تا بربایند، در حالی که گروه انـدک مسلمانان در انتظار ربودن خود از سوی ایـن دسـتها هستند و بر خود میلرزند و میترسند.
این صحنۀ هراسانگیز، ناگهان در سایۀ الطاف خدائـی که مسلمانان را در پناه خود گرفت، به صحنۀ امـن و امان و نیرو و پیروزی و روزی پاک و کالای گرانـبها تبدیل میشود:
(فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ).
ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خـود شـما را (در جنگ بـدر پـیروز گرداند و) نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد.
(لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد، با جـان و دل بکوشید).
چه کسی است که دربارۀ این کوچ بالا بیندیشد و این انتقال والا را پیش چشم بدارد، آن گاه به ایـن صـدای زندگی لبریز از امن و امان و قدرت و ثـروت پـاسخ مـثبت نـدهد؟ صدای پـیغمبر امـین بـزرگوار صلّر الله علیه وآله وسلّم همچنین چه کسی است که در برابر پناه دادن و منزل و مأوی بخشیدن و مدد و یاری کردن و نعمتهای فراوان عطاء نمودن یزدان جهان از خداوند منّان سپاسگزاری نکند، آن هم بدان هنگام که این صحنه و آن صحنه هر دو بدو نموده شود، دو صحنهای که هر یک آهـنگ و نوا و الهام و پیام خود را دارد؟
گذشته از این و افـزون بـر ایـن، مسـلمانان نـخستین مخاطبان این قرآن، خودشان در هر دوی این صحنه و آن صحنه میزیستند... به یاد احوالی که در گـذشته و حال داشتند میافتادند و میدانستند خودشان چه بودند و چه هستند ... به همین خـاطر ایـن قـرآن در حسّ و شعورشان آن مزهای داشت که داشت!
گروه مسلمانانی که امروزه برای برگشت دادن این آئین به دنیای واقعی موجود در زمین و به زنـدگی عـملی مردمان، جهاد و تلاش میکنند، چه بسا این دو مرحله را نپیموده باشند، و طعم هر دو مزه را نچشیده باشند... امّا این قرآن آنان را هم با صدای ایـن حـقیقت فـریاد میدارد. اگر ایشان امـروزه در ژرفـای ایـن فـرمودۀ خداوند بزرگوار میزیند:
(إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ ).
هنگامی که شـما گروه انـدک و ضـعیفی در سـرزمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردمان شما را بربایند.
سزاوار ایشان است که دعوت به زنـدگی و حیاتی را بپذیرند که پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم آنان را به سوی آن فـرا میخواند، و با اطمینان و اعـتماد کـامل چشـم بـه راه وعدهای باشند که یزدان به گروه مسلمانان داده است، همان وعدهای که بدان وفا کرد و برای نخستین گـروه مسلمانان آن را تحقّق بخشید، و وعده هم داده است که بدان وفا کند و آن را تحقّق بخشد برای هر گروهی که بر راستای راه او درست بایستد، و در برابر دشواریها و ســختیها و تکـالیف و وظـائفی کـه دارد شکـیبائی و پایداری کند... در این صورت چشم به راه تحقّق ایـن فرمودۀ خداوند متعال باشد:
(فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
پس خدا شما را پناه و مأوی داد و بـا مـعونت و یـاری خود شما را نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بـهرۀ شـما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید.
گروه مسلمانان باید وعدۀ راستین یزدان را بپایند و در راه پیاده شدن آن کوشش و تلاش لازم را بـنمایند، و فریب نماد بیرونی و گـول زنـندۀ واقـعیّت مـوجود را نخورند و فراسوی امور ظاهری را بنگرند. وعدهای که خدا به گروه مسـلمانان داده است تـحقّق مـیپذیرد و زندگی حاصل از این وعده بر هـمۀ زنـدگیها بـرتری خواهد داشت.
*
سپس بار دیگر مؤمنان فریاد زده میشوند و بـدیشان گفته میشود: امـوال و اولاد چـه بسـا مـردمان را از پذیرش فرمان یزدان و قبول دستور پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـاز دارد، و حرص و طمع بر گردآوری و نگاهداری دارائی، و محافظت و مراقبت از فرزندان، و یا هراس و ترس بر از دست دادن اموال و اولاد، انسانها را از پذیره شدن دعوت خدا و پیغمبرش باز دارد.
زندگی و حیاتی که پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همگان را بـه سـوی آن فـرا میخوانـد، زندگی بزرگوارانه و ارزشمندی است که باید برای به دست آمدن و نگاهداری آن سختیها و دشواریها و تکالیف و وظائفی به جان پذیرفت و فداکاریها کرد و از چیزهای فراوانی گذشت... بدین خاطر است که قرآن این همه آزمندانه امتحان وجود اموال و اولاد را تذکّر میدهد، و فریاد میدارد که بپائید این آزمون را فراموش ننمائید! اموال و اولاد وسیلۀ آزمایش هستند. مواظب باشید در ایـن امتحان ضعف نشان نـدهید. باید که ایـن آزمون را سرافرازنه پشت سرگذاشت، و از دعوت جهاد تخلّف نورزید و نافرمانی نکرد، و از دشواریها و سختیها و تکالیف و وظائفی که این امانت و عهد و بیعت دارد سر باز نزد. تخلّف و نافرمانی از این امانت و عهد و بیعت، خیانت به خدا و پیغمبر است. گذشته از این، خیانت به امانتهائی است که ملّت مسلمان در کرۀ زمین عهدهدار آنها است. این امانتها عبارتند از بالا بردن فرمان یزدان، و بیان و استقرار الوهیّت ایزد یگانۀ جهان در میان همۀ بندگان، و سرپرستی انسانها با حقّ و عدل، و سفارش مردمان به حقّ و حقیقت و عدل و داد... در کنار ایـن برحذر داشتها و بیدار باشها، به چنین گروه مسلمانان مجاهد پویا و تلاشگر تذکّر داده میشود که اجر و پاداش بزرگی که آنان در پیشگاه خدا دارند بسی والاتر و برتر از اموال و اولادی است که چه بسا انسانها را از فداکاری و جان نـثاری و جهاد و پـویائی به دور میدارند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٧)وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٨)
ای مؤمنان! به خدا و پیغمبر (با دوست داشت دشمنان حقّ، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامههای الهـی، و غیره) خیانت مکـنید، و در امـانات خود نـیز آگاهانه خیانت روا مدارید. و بدانـید کـه امـوال و اولاد شما وسیلۀ آزمایش هستند (و ترجیح محبّت دارائـی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان، مایۀ بلا و هلاک شما است) و بدانید که پاداش بزرگ (مؤمنانی که از عـهدۀ امتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا میدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است. شانه خالی کردن از بار مسؤولیّتها و مشکلات مـلّت مسلمان، و رها کردن تکالیف و وظائف ایشان در زمین، در این دین مسألهای است که مقدّم بر همۀ مسائل دیگر است، و آن مسأله عبارت است از:
(لا إله إلا الله , محمد رسول الله" . ).
جز خدا خدائی نیست، و محمّد پیغمبر خدا است.
مسألۀ مقدّم بر همۀ مسائل، الوهیّت را تـنها به خدا اختصاص دادن، و در این باره فقط از چیزی بهرهمند شدن و رهنمود گرفتن که محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را تبلیغ کرده است و به مردمان رسانیده است ... انسانها در سراسر تاریخ دور و دراز خود اصلاً خدا را انکار نکردهانـد؛ بلکه تنها خداگونهها و معبودهای دروغینی را شریک و انباز خدا کردهاند. مدّتهای اندکی در اعتقاد و عبادت به شریک و انباز معتقد بودهاند، و مـدّتهای زیـادی در حاکمیّت و فرمانروائی و سلطه و قدرت، انباز برای خدای بینیاز تراشیدهاند - شکل اخیر شرک اغـلب رواج داشـته است - لذا نـخستین مسألۀ ایـن آئـین کشاندن مردمان به سوی اعتقاد به الوهیّت یزدان نبوده است. بلکه کشاندن انسانها به سوی انحصار الوهیّت خداوند سبحان، و اعتراف به لاالهالّااللهء، یـعنی تـنها خدا را در زندگی زمینی خود حاکمیّت دادن و فرمانروا دانستن بوده است، همانگونه که پـیوسته تـنها به حاکمیّت و فرمانروائـی او در نـظام هستی اعتراف داشتهاند و اقرار نمودهاند، تا فرمودۀ خداونـد بزرگ بجای آید که میفرماید:
(وهو الذی فی السماء إله وفی الأرض إله).
خدا آن کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود است. (زخرف/84)
همچنین نخستین مسأله کشاندن مردمان بدین امر است که فقط و فقط پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسانندۀ احکام و قوانین از سوی خدا است. لذا بر مردمان واجب است که پذیرای همۀ چیزهائی باشند که آنها را بدیشان ابلاغ میفرماید.
این مسألۀ این آئین است، چه به عنوان استقرار آن در درون، و چه به عـنوان حرکت برای استقرار آن در زندگی. بدین خاطر است که شانه خالی کردن از زیر بار این مسؤولیّت، خیانت به خدا و پیغمبر بشمار میآمده است، و خدا گروه مسلمانانی را از آن برحذر میدارد که بدین آئین ایمان آوردهاند و این ایـمان را اعـلان داشتهاند، و بدین سبب بر آنان واجب آمده است تا برای پیاده کردن مدلول واقعی و مفهوم حقیقی آن جهاد کنند، و تکالیف و وظائف و دشواریها و سختیهای جهاد را با جان و مال و فرزند بپذیرند و بدان خیزند.
همچنین یزدان گروه مسلمانان را از خیانت در امـانتی برحذر میدارد که آن را پذیرفتهاند و اسلام را گردن نهادهاند در آن روزی که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بیعت کردهاند. چه اسلام تنها واژهای نیست که با زبان گفته میشود. و تنها عبارتها و دعاهائی هم نیست که بیان میشود. بلکه اسلام برنامۀ زندگی کامل و شاملی است که گردنهها و دشواریها بر سر راه آن قـرار میگیرد. اسلام برنامهای است برای ساختن یک واقعیّت زندگی ، بر پایۀ لا الله الّا الله. آن هم با برگردانـدن مردمان به بندگی و پرستش پروردگار راستین خودشان، برگرداندن جامعه به حاکمیّت و شریعت خدا، برگرداندن طاغیانی که بر الوهیّت و قدرت خدا شوریدهاند و بدانها تعدّی کردهاند، از طغیان و تعدّی، تأمین حقّ و عـدل برای جملگی مردمان، پابرجا داشتن عدالت و دادگری در میان مردمان با میزان و معیار راست و درست، و آباد کردن زمین و انجام تکالیف و وظائفی که خـلافت در زمین از سوی یزدان میطلبد و چنین خلافتی هم باید برابر برنامۀ خدای سبحان صورت پذیرد.
همۀ اینها امانت است و هر کس آنها را انـجام ندهد بدانها خیانت میکند، و خلاف وعدهای کرده است که برابر آن با خدا پیمان بسته است، و عـهد و بـیعتی را نقض کرده است و شکسته است که با پیغمبر خود انجام داده است.
همۀ اینها نیازمند فداکاری و جان نثاری و شکیبائی و بردباری است. همۀ اینها نیازمند چیره شدن بر امتحان اموال و اولاد، و چشم دوختن به اجر و پاداش بزرگ است که در پیشگاه یزدان برای بندگانی که امین در امانتهای خدا، و شکیبا و فداکار و جان نثار هستند:
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٨)
(ای مؤمنان راسـتین!) بـدانـید کـه اموال و اولاد شما وسـیلۀ آزمـایش هستند (و تـرجیج محبّت دارائی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان، مایۀ بلا و هلاک شما است) و بدانید که پاداش بزرگ (مؤمنانی کـه از عـهدۀ امتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا میدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است. این قرآن هستی انسانها را مخاطب قرار میدهد، به گونهای و از راهی که آفریدگارشان در سـاختارشان سراغ دارد، و با چیزهائی که از ظاهر و باطن ایشان میداند، و از پیچ و خمها و راهها و مسیرهای تـرکیب بند وجودشان میشناسد!
یزدان سبحان موارد و مواضع ضعف و ناتوانی موجود در این پدیده را میداند. و آگاه از این است که حرص و آز بر اموال و محبّت و علاقۀ به اولاد، از ژرفترین موارد و مواضع ضعف و ناتوانی در این پدیده است... بدین خاطر است که یزدان انسان را از حقیقت نـعمت خداداد اموال و اولاد میآگاهاند... خدا اموال و اولاد را به مردمان عطاء میفرماید تا ایشان را شیفتۀ اموال و اولاد کند و آنان را با آنها بیازماید و امـتحان نـماید. اموال و اولاد از زمرۀ زیـنت و آرایـۀ زندگانی دنیا است، دنیائی که محلّ برگزاری امتحان و آزمون است، تا خدا در آن، ساخته و ساختار بندگان، و رفتار و کردار ایشان را ببیند... بنگرد که آیا آنان در آن شکر نعمت را بجای میآورند و حقّ نعمت را اداء میکنند؟ یا به دنیا سرگرم میشوند تا آنجا که از ادای حقّ خدا در جـهان غافل و بیخبر میگردند؟:
(ونبلوکم بالشر والخیر فتنة).
ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنیا) کاملاً میآزمائیم. (انبیاء / 35)
هرگاه دل متوجّه جایگاه امتحان و آزمون گردد، این امر یار و مـددکار او در پـرهیز و بیدار باش و احتیاط میشود، و به هوش خواهد بود که غرق مـادیات و شهوات نشود و به فرامـوشکاری دچار نگردد و در امتحان و آزمون مردود نشود.
افزون بر این، خدا دل را بدون یار و مددکار و بدون عوض و پاداش رها نمیسازد. چه بسا پس از بیداری و هوشیاری، به سبب سنگینی فداکاری و دشواری جان نثاری و ستبری و سختی تکالیف و وظلائف، دل ضعیف و ناتوان از ادای مسؤولیّت گردد، و به ویژه در تقدیم اموال و فدای اولاد سست و زبون شود. در اینجا است که یزدان جهان برای دل به چیزی اشاره میکند و آن را جلوهگر میسازد که بسی برای او بهتر و پایندهتر است. تا از چنین حیزی کمک و یاری بگیرد و در پـرتو آن نیرومند شود و بر آزمون و امتحان توانا گردد:
(وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ).
پـاداش بزرگی (بـرای مـؤمنانی که از عـهدۀ امـتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مـال و مـنال دنیا میدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است.
خداوند سبحان است که اموال و اولاد را عطاء فرموده است ... و در پیشگاه او در فراسوی امـوال و اولاد پاداش بزرگی برای کسی است که بر امتحان و آزمون اموال و اولاد برتری میگیرد و چیره میشود. پس در این صورت نباید کسی از انجام تکالیف و ادای وظائف امانت و فداکاریها و جان نثاریهای جهاد از پای بنشیند و دوری گزیند... این است مدد و یاری برای انسان ضعیفی که آفریدگارش موارد و مواضـع ضعف او را میداند:
(وخلق الإنسان ضعیفاً).
انسان ضعیف آفریده شده است. (نساء / ٢٨)
این برنامۀ کاملی است، کامل در باور و جهانبینی، و پرورش و رهنمونی، و فرائض و واجبات، و تکالیف و وظائف... برنامۀ خدائی است که دانا و آگاه است، چرا که او است که جهان و از جمله انسان را آفریده است:
(ألا یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر ?).
مگر کسـی که (مـردمان را) مـیآفریند (حـال و وضـع ایشان را) نمیداند، و حال آن که او دقیق و بـاریکبین بس آگاهی است. (مُلک / ١4)
واپسین فریاد در این بخش از سوره، خطاب به مؤمنان، فریاد پرهیزگاری است. مؤمنان به تقوا و پرهیزگاری نداء در داده میشوند، چرا که دلها نمیتوانند این همه سختیهای دشوار و تکالیف گرانـبار را تحمّل کنند و بردارند، مگر دلها با دلیـل و برهان راه را از چاه و هدایت را از ضلالت تشخیص داده باشند، و نوری داشته باشند که شبههها را نشـان دهد و گمانها را بنمایاند، و وسوسهها را برطرف کند، و گامها را بر راستای راه دراز پر خار ثابت و استوار بدارد. این چنین بینشی و نیروی تشخیصی بر دلها دست نمیدهد مگر با داشتن احساس تقوا، و داشتن نور خدا:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) (٢٩)
ای مؤمنان! اگر از خدا (بترسید و از مخالفت فرمان او) بپرهیزید، خدا بینش ویژهای به شما میدهد که در پرتو آن حقّ را از باطل میشناسید، و گناهانتان را میزداید و شـما را مـیآمرزد، چرا که یـزدان دارای فضل و بخشش فراوان است.
توشه این است، و این توشۀ راه است ... زاد و توشهای که تقوا و پرهیزگاری نام دارد و دلها را زنده میگرداند، و آنـها را بیدار و هـوشیار مینماید، و در آنها دسـتگاههای برحذر بودن و احـتیاط کردن و خویشتنداری را به کار میاندازد. زاد و توشهای که نور راهنما نام دارد و پـیچ و خمهای راهها را نشـان میدهد و راهها را تا چشم کار میکند روشن میگرداند، و شبههها و گمانهائی که دیـدن کامل و درست را میپوشانند و مختل میگردانند، بر ایـن نـور سـایه نمیاندازند و پرتوهای آن را تیره و تار نـمیسازند... گذشته از این، این توشه، توشۀ بخشایش گناهان است! توشهای است که آرامش و آسایش به دلها میبخشند. و بالأخره توشۀ امید به فضل و کرم خداوند بزرگوار در روزی است که توشهها نـمیمانند و کارها پـایان میپذیرند.
این حقیقت دارد که تقوا و ترس از خدا در دل بینشی و نیروی تشخیصی به وجود میآورد، بینشی و نـیروی تشخیصی که برای دل پیچ و خمهای راه را روشـن و آشکـار میگردانـد و چاله و چولههای سر راه را مینمایاند. امّا این حقیقت - همسان همۀ حقائق عقیده - کسی آن را نمیشناسد مگر خودش عملاً آن را چشیده باشد! آخر تعریف و توصیف نمیتواند مزه و چشش این حقیقت را به کسانی منتقل کند که خودشان آن را مزه نکردهاند و نچشیدهاند!
کارها در عقل و شعور تنیده میگردد. راهها در نگاه و اندیشه پیچیده میشود. سر دو راهیها، باطل با حقّ میآمیزد. دلیل و برهان سرکوب و خـاموش مـیگردد ولی اقناع نمیشود. حجّت ساکت میماند امّا دل و خرد بدان پاسخ نمیگویند و با آن همآوا نمیشوند. جدال بیفائده میماند و ستیزه هدر میرود... اینها وقتی است که تقوا در میان نباشد. ولی هنگامی که تا پیدا شـد خرد نورانی، حـق روشـن، راه پیدا، دل آرام، درون آسوده، و گام ثابت و بر راه استوار میشود.
حقّ ذاتاً بر فطرت پنهان نمیماند... فطرت سالم بر حقّ سرشته شده است. آسمانها و زمین اصلاً با حقّ آفریده شدهاند... امّا این هوا و هوس است که میان حقّ و باطل سدّ و مانع میشود... هوا و هوس است که تاریکی را میگسترد، و دیدن را پنهان میسازد، و مسیرها را کور میکند، و راهها را پنهان میدارد... هوا و هوس است که دلیـل و برهان از پس آن برنمیآید، بلکه تقوا و پرهیزگاری است که آن را میراند و از سر راه به دور میگرداند. ترس از خدا، و پیش چشم داشتن خدا در پنهان و آشکار است که هوا و هوس را میراند... بینش و نیروی تشخیصی که درون را روشـن مـیسازد، و اشتباه را برطرف میگرداند، و راه را روشن مینماید، از اینجا سرچشمه میگیرد.
این هم کاری است که ارزش آن با پـول سنجیده نمیشود... لیکن خداوند بزرگ با فضل و لطف خود زدودن اشتباهات و بخشش گناهان را بر آن میافزاید. سپس بدانها (فضل سترگ) را اضافه میفرماید.
هان! این بذل و بخشش و عطاء و کرم همگانی و همه جانبهای است که آن را عطاء نمیکند جز پروردگار (بزرگوار و بخشایشگر) صاحب فضل عظیم و لطف عمیم.
[1] معنی فوق با توجّه به برداشت استاد سیّد قطب است. معنی دیگر آیه چنین است:(ای مؤمنان!) شما (که از پروردگار خود) درخواست پیروزی (در جنگ بدر) را می کردید و پیروز هم شدید... .
[2] دیلمی در مسند الفردوس آن را از انس روایت کرده است. (مؤلّف)
[3] تنها ... فقط ...
[4] واقعاً. حقیقتاً بطور قطع و یقین. به راستی ...
[5] در ایـنجا مسألهای مـطرح مـیگردد: (ایـمان افـزایش و کــاهش میپذیرد). این مسأله یکی از مسائل علم کـلام در دورۀ خـوشگذرانی و پوچگرائی و نپرداختن به کارهای عملی مهمّ و جدّی زندگی است ... لذا هم اینک ما بدان نمـیپردازیـم. (مؤلف)
[6] در تفسیر فی ظلال القرآن این آیه به شکـل :(انّ فی ذلک لآیاتٍ للْمُؤمنینَ )ذکر شده است!
[7] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به تفسیر فرمودۀ خداوند بـزرگوار: (وَ عنْدَهُ مفاتح الْغیْب لا یَعْلَمُها الّا هُوَ ) در جلد چهارم جزء هفتم فی ظلال القرآن سورۀ انعام، صفحۀ 489-509.
[8] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب : (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته).
[9] مراجعه شود به رهنمودهای همین سوره در همین جزء.
[10] مسلم و بخاری آن را روایت کردهاند(مؤلف)
[11] خداوند در آیات ١٢4 و ١٢5 سورۀ آل عمران از 3000 و از 5000 فرشته نام برده است. (مترجم)
[12] به نقل از ابنکثیر در تفسیر.
[13] ترجمۀ آیه با توجّه به برداشت سیّد قطب در فی ظلال القرآن و برخی دیگر از مفسران است. مخاطب آیه میتواند مؤمنان هم باشد. در ایـن صورت معنی آیه چنین خواهد بود:(ای مؤمنان!) شما (که از پروردگار خود) درخواست پیروزی (در جنگ بدر) را میکردید و پیروز هم شدید. (حال که مشغول تقسیم غنائم هستید، از روش اعتراض آمیز و مخالفت با نحوۀ تقسیم غنائم) اگر دست بردارید، برای شما بهتر خواهد بود. اگر هم (به مجادله و پرخاشگری خود) برگردید، ما هم (به تقبیح کـارتان و تحریک دشمنانتان) برمیگردیم (و شما را در چنگال دشمن تنها رها میسازیم) و جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد (بدون یاری خدا) کاری از پیش نخواهد برد. بیگمان خدا با مؤمنان است (و یاری و پشتیبانی او شامل آنان است).
[14] دوابّ جمع دابّة، به مـعنی جنبندگان (نگا: نـور / 45). در ایـنجا مـراد انسانها است. (مترجم)
سورهی انفال آیهی 40-30
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ (٣٠)وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (٣١)وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٢)وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (٣٣)وَمَا لَهُمْ أَلا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٣٤)وَمَا کَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (٣٥)إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ (٣٦)لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (٣٧)قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (٣٨)وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٣٩)وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ) (٤٠)
روند قرآنی در سوره به پیش میرود. گذشته را برای رویـاروئی با حـال عرضه میدارد، و برای گروه مسلمانانی که به کارزار فرو رفتهانـد و پـیروزمندی مقتدرانه و فراگیری را به دست آوردهاند، فاصلۀ دور و درازی را به تصویر میزند کـه میان گذشته و حال ایشان است، و بدیشان فضل و لطفی را نشان مـیدهد که تدبیر و تقدیر یزدان بدان تعلّق گرفته است و ایشان را مشمول عنایت خود کرده است... کاری که در برابر آن غنائم بیارزش و ناچیز است، و تحمّل فداکاریها و جان نثاریها و سختیها و دشواریها هم در قیاس با آن بیارج و کم بها است.
در درس گذشته تصویری از موقعیّت مسلمانان در مکّه - پیش از این جنگ - گذشت و بیان گردید که مسلمانان چه اندازه ضـعیف و بـیدفاع بودند. تـا آنـجا که میترسیدند مردمان ایشان را بربایند. تصویری هم از پناه دادن و عزّت و نـعمت بخشیدن یـزدان بدیشان جلوهگر آمد، و گفته شد که چگونه در سـایۀ تعبیر و تقدیر آفریدگار مورد عنایت و رعایت و فضل و کرم پروردگار قرار گرفتند.
روند قرآنی در اینجا تصویر موقعیّت مشرکان را دنبال میکند، و آن را بدان هنگام پیش چشـم مـیدارد که مشـرکان انـدکی پـیش از هجرت دربارۀ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به نیرنگ مینشینند و دسیسه میچینند. مشرکان از آیاتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با خود آورده است روی میگردانند و گمان میبرند که آنان اگر بخواهند میتوانند آیاتی همچون آیات قرآنی را بسازند و ارائه دهند! به دشمنانگی و کینهتوزی مینشینند و تا آنجا بر دشـمنی پای مــیفشارند کـه دشـمنی ایشـان را برمیانگیزد تا عذاب را با شتاب بخواهند و بگویند:
(اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٣٢)
خداوندا اگر این (آئین و این قرآن) حقّ است و از ناحیۀ تو است، از آسمان بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذاب دردناک (دیگری) ما را گرفتار ساز.
بقای این که به سوی قرآن برگردند و خویشتن را در پناه آن دارند و در سایهاش بیاسایند و در پرتو انوارش راهیاب و رهنمود گردند.
آن گاه بیان میدارد که چگونه امـوال خود را خرج میکنند تا دیگران را از راه خدا بازدارند، و برای جنگ با پیغمبر خدا گرد آیند. قرآن ایشـان را به شکست و حسرت در دنیا، و گرد آمدن آنان در دوزخ در آخرت، تهدید میکند. به دنبال نیرنگ و همایش و تدبیرشان، هم در این سرا و هم درآن سرا زیان قرار دارد.
در پایان یزدان به پیغمبر خود دستور میدهد که با کافران روبرو گردد و آنان را میان دو کار مختار گرداند: از کفر و عناد و جنگ با خدا و پیغمبرش دست بردارند تا خدا زشتیهائی را ببخشاید که در زمـان جاهلیّت از ایشان سرزده است. یا به سوی چیزی برگردند که بر آن هستند و در راه آن به تلاش ایستادهاند، تا بدیشان همان برسد که به پیشینیان همسان ایشان رسیده است، و قانون خدا بر ایشان جاری گردد و عذابی که خدا میخواهد گریبانگیرشان شود.
آنگاه یزدان به مسلمانان دستور میدهد که با کافران بجنگد تا کافران قدرت و قوّتی نداشته باشند که با آن مسلمانان را از دین برگردانند. و تا این که الوهیّت در زمین تنها به خدای یگانه اختصاص داده شود، و دیـن یک سره از آن خدا گردد. اگر آنان تسلیـم خود را اعلان کنند، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را از ایشان میپذیرد، و خدا ایشان را در برابر نیّتی که دارند دادگاهی میفرماید، و خدا از آنچه میکنند آگاه است، و پندار و رفتار و کردارشان را میداند و میبیند. اگر هم پشت کردند و پیوسته بر جنگشان ماندند و به ستیزه و سرکشی خود ادامه دادند و به الوهیّت خدای یگانه اعتراف نکردند، و تسلیم سلطه و قدرت یزدان در زمین نشدند، مسلمانان به جهاد با ایشان ادامه می دهند، و مطمئنّ هستند که خدا سرور و سرپرست ایشان است، و او بهترین یاور و فریادرس است.
*
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ (٣٠)
(ای پــیغمبر! بـه خاطر بیاور) هنگامی را کـه کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند. آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند (که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم برای نجات تـو از شرّ و بـلای ایشان) تدبیر و چاره سازی میکرد، و خداوند بهترین چارهساز است.
این یادی از چیزهائی است که در مکّه پیش از دگرگونی اوضاع و احوال و تغییر موقعیّت بوده است. یادی است که الهامگر وثوق و یقین به آینده است. گذشته از این بیانگر عملکرد قضا و قدر خدا و نشان دهندۀ حکمت یزدان در کارهائی است که انجام آنها را میخواهد و بدان دستور میدهد... مسلمانانی که نخستین مخاطبان این قرآن بودند، هر دو حال را میشناختند، بسان شناخت کسی که در آنها زیسته است و هر دو وضع را دیده است و چشیده است. کافی بود که گذشتۀ نزدیک خودشان، و ترسها و هراسها و پریشانیها و دلهـرههای موجود در آن، بدیشان تذکّر داده شود، و با حال و وضع موجود و امن و امان و آسایش و آرامشی که در آن است رویاروی و سنجیده شود...کافی است که رایزنی و چارهسازی مشرکان و توطئه و نیرنگ ایشان دربارۀ پیغـمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به آئینۀ اندیشه و خیال درآید، و با دگرگونی حال و منتهی شدن آن به غلبه بر ایشان، نـه فقط نجات از ایشان، روبرو نهاده شود و نگاه هوشیارانهای بدان دو وضع انداخته شود.
تــوطئه مـیکردند و به چارهوئی مینشستند و میخواستند پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را به بند کشـند و او را زندانی کنند تا میمیرد. یا او را بکشند و از دست او نجات پیدا کنند. یا او را از مکّه بیرون کنند و در تبعید رها سازند... دربارۀ همۀ اینها میاندیشیدند و رایزنی میکردند. سرانجام تصمیم گرفتند او را بکشند. گروهی از جوانان از همۀ قبائل گرد آیند و بدین کار پلشت و ناروا اقدام نمایند تا قصاص خون او در میان همۀ قبائل پخش گردد و متوجّه همۀ آنها شود، و قبیلۀ بنیهاشم نتوانند با همۀ عربها بجنگند و بناچار به دریافت دیه خشنود شوند، و کار به پایان رسد و غائله خاتمه پذیرد. امام احمد گفته است: عبدالرّزّاق از معمّر، و او از عثمان حریری، و وی از مقسم غلام ابنعبّاس روایت کـرده است که ابنعبّاس برای او دربارۀ :
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ... ).
(ای پـیغمبر! بـه خـاطر بـیاور) هنگامی را که کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که....
توضیح داده است و گفته است: (قریشیان شبی در مکّه رایزنی کردند. شبی گفتند: بامدادان او را به بند بکشند - یعنی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را - و بعضی گفتند: بلکه او را بکشید. و برخی گفتند: او را بیرون کنید... یـزدان پـیغمبر خـود صلّی الله علیه وآله وسلّم را از تـصمیم ایشـان آگاه کرد. علی که در رختخواب پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آرمـید، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بیرون رفت و خود را به غار رسـانید. مشـرکان در تمام شب علی را میپائیدند و گمان میبردند که او پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است. هنگامی که به صبح رسیدند به سویش دویدند و بر او شوریدند. هنگامی که دیدند که خفتۀ در رختخواب علی است، خدا نیرنگ ایشان را بر ضدّ خودشان به کار گرفت و حنای نیرنگ ایشان بیرنگ گردید. به علی گفتند: این دوستتان کجا است؟ گفت: نمیدانم! پس به دنبال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به راه افتادند و آثار پای او را ردیابی کردند. هنگامی که به کوه رسیدند راه را گم نمودند و ردیابی بر ایشان مشتبه گردید. از کوه بالا رفتند. از کنار غار عبور کردند. دیدند که بر دهانۀ غار تارهای عـنکبوت تنیده شـده است. گفتند: اگر او به غار داخل میشد تارهای عنکوت پاره میگردید و روی دهانه سالم بر جای نـمیماند... پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سه شب در آنجا ماندگار شد).
(وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ).
آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند (که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم بـرای نـجات تـو از شـرّ و بـلای ایشـان) تـدبیر و چـارهسازی مـیکرد، و خداوند بهترین چارهساز است.
شکلی که فرمودۀ خداوند بزرگوار آن را به تصویری میکشد، یعنی:
(وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ).
آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند، و خدا هم تدبیر و چارهسازی میکرد.
شکل بسیار اثر بخش و گیرائی است... زیرا وقتی که باشگاه قریشیان بر پردۀ خیال ظاهر میگردد، در آن حال و احوالی که دارند با یکدیگر رایزنی و گفتگو میکنند و به دنبال راه چاره میگردند و توطئه میچینند و دام نیرنگ میگسترند... خدا هم در فراسوی ایشان است و آگاه از همۀ کارهایشان است. او هم به چارهسازی میپردازد و مکر و کیدشان را باطل و پوچ میگرداند، بدون این که آنان به خود آیند و آگاه شوند!
این شکل، شکل مسخرهآمیزی است، در عین حال شکل هراس انگیزی است... این انسانهای ناتوان ناچیز کجا و قدرت توانای خدا، آن قدرت مقتدری که بـر بـندگان خود چیره است و هر کاری را که بخواهد میتواند به انجام برساند و او محیط بر همه چیز و آگاه از همه کس است؟!
تعبیر قرآنی به شیوۀ نادر قرآن در صورتگری، شکلی به تصویر میزند، و با آن دلها را به تکان و لرزش مـیافگـند، و ژرفـاهای حسّ و شـعور را به حـرکت میاندازد.
روند قرآنی در شناساندن احوال کافران و اعمال ایشان، و ادّعاها و اتّهامهایشان، به پیش مـیرود. کافران در ادّعاهایشان تا بدانجا پیش میروند که گمان میبرند اگر بخواهند میتوانند همچون این قرآن را سازند و ارائه دهند! این از یک سو، و از دیگر سو قرآن مجید را افسانههای پیشینیان مینامیدند:
(وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ) (٣١)
(این کافران) هنگامی که آیـات مـا بـر آنـان خوانـده میشود، میگویند: شنیدیم (چیز مهمّی نیست!) اگر مـا هم بخواهیم مثل این را میگوئیم. چرا که این چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
ابن کثیر در تفسیر خود به نقل از سعید پسر جبیر و سدیّ ابن جریج و جز آنان روایت کرده است که گویندۀ این سخن نضر پسر حارث است: (نضر پسر حارث - نفرین خدا بر او بادا - به کشور ایران رفته بود، و از داستانهای شاهان و پهلوانـانشان همچون رستم و اسفندیار چیزهائی یاد گرفته بود. هنگامی که برگشت، دید پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از سوی خدا برانگیخته شده است و برای مردمان قرآن را میخواند. پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم وقتی که از مجلسی برمیخاست و میرفت، نضر در آن مجلس مینشست و از اخبار و داستانهای شاهان و پهلوانان ایرانی برای آنان به سخن میپرداخت. سپس بدیشان میگفت: شما را به خدا کدام یک از ما زیباتر و بهتر داستانسرائی میکند؟ من یا محمّد؟ به همین خاطر بود وقتی که خداوند در جنگ بدر مسلمانان را پـیروز فرمود، نضر پسر حارث از زمرۀ کسانی بود که اسیر شدند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد در خدمت خودش او را نگاه دارند و گردن بزنند. فرمان آن حضرت اجراء گردید - خدا را سپاس. کسی که او را اسیر کرده بود مقداد پسر اسود رضی الله عنهُ بود... ابن جریر نـیز گفته است: محمّد پسر بشّار، محمّد پسر جعفر، شعبه، و ابوبشر، از سعید پسر جـبیر، برایمان روایت کردهانـد که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در جنگ بدر، عقبه پسر ابومعیط، و طعیمه پسر عدی، و نضر پسر حارث را نگاه داشت و کشت. مقداد نضر را اسیر کرده بود. هنگامی که دستور داده شد نضر کشته شود مقداد گفت: ای پـیغمبر خدا، اسیر من! پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إنه کان یقول فی کتاب الله عز وجل ما یقول ).
نضر دربارۀ کتاب خدای بزرگوار میگفته است آنچه خواسته است بگوید.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد نضر را بکشند. مقداد گفت: ای پیغمبر خدا، اسـیر مـن! پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(اللهم أغن المقداد من فضلک ).
خداوندا! مقداد را با فضل و کرم خود ثروتمند و بینیاز گردان.
مقداد گفت: این چیزی است که میخواسـتم! ابـنجبیر گفته است: این آیه دربارۀ نضر نازل گردیده است:
(وإذا تتلى علیهم آیاتنا قالوا:قد سمعنا , لو نشاء لقلنا مثل هذا , إن هذا إلا أساطیر الأولین).
(این کافران) هنگامی کـه آیـات مـا بـر آنان خوانده میشود، میگویند: شنیدیم (چیز مهمّی نیست!) اگر ما هم بـخواهیم مثل این را میگوئیم. چرا که این چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
در قرآن از نقل قول مشرکان راجع به قرآن بارها سخن به میان آمده است که میگفتند: قرآن افسـانههای پیشینیان است:
(وقالوا:أساطیر الأولین اکتتبها فهی تملى علیه بکرة وأصیلا).
(دربارۀ قرآن) میگویند: افسانههای پیشینیان است که (از دیگـران) خواسـته است آن را بـرایش بـنویسند، و چـنین افســانههائی سحرگاهان و شامگاهان بـر او خـوانـده مـیشود (تـا آنـها را حفظ کند و بـه خـاطر بسپارد).(فرقان/5)
این گفتار جز حلقهای از حلقههای زنـجیرۀ مـانورها و توطئههائی نبود که میخواستند به وسیلۀ آن سر راه را بر این قرآن بگیرند و با آن به مبارزه بپردازند، قرآنی که فطرت انسانها را مخاطب قرار میدهد و با حقّ و حقیقتی با فطرت به سخن در میآید که در ژرفاهای آن سراغ دارد، لذا فطرت به جنبش و تکان میافتد و پاسخ مثبت میدهد. قرآن با دلهـا نـیز با قدرت و سلطۀ چیرهای که دارد به سخن در میآید و دلهـا در برابر آهنگها و نواهای قرآن بر خود میلرزند و خویشتن را نمیتوانند برجای دارند. در اینجا بود که بزرگان و سران قریش به این مانورها و توطئهها پناه میبردند، در حالی که میدانستند این کارها مانورها و توطئههائی بیش نیستند، امّا با این وجود در قرآن دنبال چیزی میگشتند که به افسانههای معمولی و شـناخته شـدۀ ملّتهای پیرامونشان شبیه باشد تا آن چیز را دستاویزی برای گول زدن و فریب دادن عامّۀ مردمان عرب سازند، آن مردمانی که این مانورها و توطئهها به خاطر ایشان صورت میگرفت، تا ایشان را در چهار دیواری آغل بندگی بندگان نگاه دارند.
بزرگان و سران قریش از آنجا که مدلولها و مفهومهای صحیح زبان خود را میدانستند، با سرشت این دعوت نیز آشنا بودند و آن را فهم میکردند. آنان میدانستند گواهی لا الله الّا الله، وَ محمّدً رسولُ الله، اعلان سرکشی از سلطه و قدرت انسانها بطور کلّی، و در رفتن از حوزۀ حاکمیّت همۀ بندگان، و گریز به سوی الوهیّت و حاکمیّت یزدان یگانۀ جهان است. گذشته از این در این بندگی و پرستش یزدان، قوانین و احکام فقط از محمّد پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم دریافت میگردد و بس، نه از کسانی که به نام خدایان یا به نام خدا سخن میگویند و خود را نمایندۀ خدایان یا خدا معرّفی میکنند... بزرگان و سران قریش می دیدند کسانی که گواهی: لا اله الّا الله، و محمّد رسولُ الله، بر زبان میرانند فوراً از سلطه و قدرت و رهبری و حاکمیّت قریش بیرون مـیدوند و به مـیان گروهی میروند که همایش جنبشی را تشکیل دادهاند که محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم آنان را رهبری و رهنمود میفرماید، و از رهبری و رهنمود و سلطه و قدرت او فرمان میبرند، و دوستی و پیوند خود را با خانواده، خاندان، قبیله، شیخیگری، و رهبری جاهلی میگسلند، و دوسـتی و پیوند خود را یکسره مـتوجّه رهبری تـازه، و گروه مسلمانانی میکنند که این رهبری تازه، ناظر بر آنان و فرمانروای ایشان است.
همۀ اینها مدلول و مفهوم گواهی: لاالهالاالله، و محمّدرسولُ الله بود... این یک واقعیّت بود، واقعیّتی که بزرگان و سران قریش خودشان آن را میدیدند، و خطر آن را برای هستی خویش، و برای اوضاع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و اعـتقادی، احساس میکردند، اوضاعی که بودن آنان بر بودن آن پایدار و استوار بود. مدلول و مفهوم گواهی: لا الهالّا الله و محمّد رسولُ الله، این مدلول و مفهوم ساکت و توخالی و ناتوانی نبود که امروزه مقصود کسانی است که گمان میبرند مسلمانند، به خاطر این که چنین گواهی را بر زبان میرانـند، و برخی از شعائر و مراسـم بندگی و پـرستش را انجام میدهند، هر چند که الوهیّت خدا در زمین و در زندگی مردم هیچ گونه وجود و اثری ندارد، و رهبریهای جاهلی و قوانین جاهلی است که بر جامعه فرمان مـیراند و کارهای آن را میگرداند.
حقیقت دارد که در مکّه اسـلام شریعتی و دولتی نداشت... ولی کسانی گواهی: لا الـه الا الله و محمّد رسول الله را بر زبان مـیراندند فوراً زمام اختیار رهبری خود را به رهبری محمّدی تسلیم میکردند، و از یک سو دوستی و پیوند خود را فوراً به گروه مسلمانان اختصاص میدادنـد، و از دیگر سو خویشتن را از رهبری جاهلی میبریدند و از فرمان آن سرکشی میکردند و بر آن میشوریدند، و دوستی و پیوند خود را با خـانواده، خاندان، قبیله، و رهبری جاهلی، میبریدند و میگسیختند، همین که گواهی: لا الهالا الله و محمّد رسول الله را میگفتند و بر زبان میراندند... گواهی دادن آنان با همین گفتار توخالی و سـاکت و ناچیز پایان نـمیگرفت. بلکه معنی واقعی و دلالت عملی آن گواهی به حقیقتی برگردانده میشد و تبدیل میگردید که اسلام بر آن حقیقت اسـتوار و پـایدار میشود.
ایــن چیزی بود که بزرگان و سـران قریش را از لشکرکشی اسلام، و از این قرآن هراسان و پریشان میکرد... چرا که قبلاً (حنفاء) [1]از معتقدات و عبادات مشرکان دوری گزیده بودند، و تنها به الوهیّت خداوند یگانه باور داشتند، و شعائر و مراسم مذهبی را فقط برای او انجام میدادند، و بطور کلّی از پـرستش بتها سرباز میزدند... تا اینجا برای طاغوت جاهلی اصـلاً مهمّ نبود. زیرا از جانب اعتقاد منفی و شعائر و مراسم پرستشی، خطری متوجّه طاغوت نمیگردد. این اسلام نیست -همانگونه که برخی از خوبان پاک سرشتی گمان میبرند که میخواهند امروزه مسلمان باشند، ولی آنان شناخت راستین و اطمینان بخشی از اسلام نـدارنـد - بلکه اسلام جنبش و حرکتی است که با گواهی: لاالهالا الله و محمّد رسول الله، همراه و همآوا میگردد... اسلام از یک سو کنارهگیری از جامعۀ جاهلی، و جهانبینیها و ارزشها و معیارها و رهبری و سلطه و قدرت و قوانین و مقرّرات جاهلی است، و از دیگر سو اسلام دوستی و پیوند با رهبری دعوت اسلامی، و گروه مسلمانی است که میخواهد اسلام را در جهان موجود پیاده کند... این چیزی بود که خواب را بر چشمان بزرگان و سران قریش حرام کرده بود، و بستر خواب ایشان را پر از خار نموده بود. به همین خاطر بزرگان و سران قریش با شیوههای گوناگونی با اسلام مبارزه میکردند... از آن جمله همین شیوه بود... شـیوهای که در آن ادّعاء میکردند که قرآن مجید افسانههای پـیشینیان است! و آنان اگر بخواهند همسان قرآن را میگویند! گذشته از این بارها و بارها به پیکار با قرآن میرفتند و آن را به مبارزه میخواندند، و هر بار درمیماندند و واپس میکشیدند.
اساطیر جمع اُسطوره است. اُسطوره به معنی افسـانه است. افسانه به داستانی گفته میشود که اغلب با جهانبینیها و اندیشههای خرافی دربارۀ خداگونهها و بتها و قصّههای پیشینیان و قهرمانیهای خارقالعاده ایشان است، و از رخدادها و واقعههائی سخن میگوید که خیالبافیها و خرافهسازیها در آن نقش بزرگی بازی میکند.
بزرگان و سران قریش به سوی داسـتانهای پـیشینیان، خوارق و معجزات، کارهائی که خدا بر سـر تکذیب کنندگان آورده است، و چگـونه مؤمنان را نـجات بخشیده است، میگرائـیدند و میرفتند... و چیزهای دیگری که از این موضوعات در داستانهای قرآنی است بیان میکردند، و به عامّۀ مردمان غافل و بیخبر میگفتند: اینها افسانههای پیشینیان است. محمّد آنها را از روی نوشتههای کسانی بازنویسی کرده است و از بر نموده است که چنین افسانههائی را گردآوری میکنند. آنها را آورده است و بر شما میخواند و گمان میبرد که آنها از سوی خدا بدو وحی گردیده است... به همین نحو نضر پسر حارث در مجلسی مینشست که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از آن برمیخاست و میرفت، یا در مجلس دیگری نزدیک به مجلس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مینشست، و افسانههای ایرانیان را روایت میکرد که در سـفرهای خود به کشور ایران یاد گرفته بود. تا بدین وسـیله به مردم بگوید: این افسانهها از نوع همان چیزهائی است که محمّد به شما میگوید. من هیچ ادّعای پیغمبری هم نمیکنم و نمیگویم به من وحی میشود، آنگونه که محمّد ادّعا میکند. آنـچه او میگوید از نوع همین افسانهها است!
باید پیش چشم داریم که چه تأثیر ژرفی این آشوب در محیط جاهلی در ذهن عامّۀ مردم داشت. به ویـژه در آغاز کار، پیش از این که میان اینگونه افسانهها و داستانها، و میان قرآن مجید، جدائیها جلوهگر و هویدا گردد. تا بدانیم چرا جارچی پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم پیش از کارزار بدر نداء در داد که نضر پسـر حارث را باید کشت. بعد از جنگ وقتی که پیغمبر صلّر اله علیه وآله وسلّم او را اسیر یافت دستور قتل او و چند نفر دیگر از اسیران را صادر فرمود، و فدیۀ آنان را همچون سایر اسیران قبول ننمود. هر چند که کار در مکّه سرانجام بدانجا کشید که ایـن شیوهها خیلی طول نکشید و برجای نماند، و پس از مدّت کمی این مانورها و توطئهها روشـن گردید، و قرآن مجید با سلطه و قدرت چیرهای که از سوی خدا دربرداشت، و با حقّ ژرفی که در آن بود و فطرت سریعاً با آن سازگار میشد، این شیوهها و مـانورها و توطئهها را برچید، و چیزی از آنها برجای نـماند، و بزرگان و سران قریش با بیم و هراس میگفتند:
(لا تسمعوا لهذا القرآن والغوا فیه لعلکم تغلبون !).
گوش به این قرآن فرا ندهید، و در (هنگام تلاوت) آن، یاوهسرائی و جار و جنجال کنید تـا (مردمان قرآن را نشوند و مـجال انـدیشه دربـارۀ مـفاهیم آن از ایشـان گرفته شود و) شما پیروز گردید. (فصّلت / 26)
سپس در میان بزرگان و سران قریش، امثال ابوسفیان و ابوجهل و اخنس پسر شریق پیدا شدند که خودشان شبانه بر یکدیگر سبقت گیرند و پنهان از یکدیگر بدین قرآن گوش فرا دهند، و هیچ یک از آنان نتواند خود را نگاه دارد و شبهای پیاپی به جائی نرود که شب قبلی در آنجا به پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم پـنهان از دیگران گوش فرا داده است. تا سرانجام با یکدیگر پیمان میبندند و مؤکّدانه تعهّد میکنند که بدانجا برنگردند، از ترس این که نکند جوانان ایشان را ببینند و گرفتار و شیدای این قرآن و این آئین شوند!
باید در نظر داشت که تلاش نضر پسر حارث برای غافل کردن مردمان از این قرآن به وسـیلۀ چیزی که ایشان را با آن گول زند، واپسین تلاش نبوده است و نخواهد بود... به شکلهای گوناگون و جوراجور چنین تلاشی تکرار شده است و در آینده نیز تکرار خواهد شد... دشمنان این آئین پیوسته کوشیدهاند مردمان را سرانجام از این قرآن برگردانند. همین که از ایـن کار درماندهاند، قرآن را به ترتیلها و قرائتهائی تبدیل کردهاند که قاریان با آواز میخوانند و شنوندگان از آن به طرب و شادی درمیآیند. همچنین قرآن را به دعاها و نوشتههائی تبدیل کردهانـد که مردمان آنـها را بر گردنها و سینههایشان میآویزند، و آنها را زیر بالشها مینهند... چنین کسانی خیال میکنند مسلمان هستند، و گمان میبرند که حقّ این قرآن و حقّ این آئین را اداء کردهاند!
قرآن در زندگی مردمان مـنبع راهنمائی و رهنمود نمانده است... دشمنان این آئین بجای قرآن چیزهای دیگری را منبع ساختهاند تـا مردمان در همۀ امور زندگی بدانها مراجعه کنند و رهنمود گیرند... حتّی نه تنها جهانبینیها و مفاهیم خود را از آنها برگیرند، بلکه قوانین و مقرّرات و معیارها و ارزشهای خویش را نیز از آنها دریافت دارند. سپس دشمنان بدیشان گفتهانـد: این آئین محترم است، و این قرآن محفوظ است. چرا که قرآن بامدادان و شامگاهان و در همۀ اوقات بر شما خوانده میشود، و نغمهسرایان و زمزمهکنندگان آن را میخوانند و زمزمه میکنند، و تلاوتکنندگان آن را تلاوت مینمایند... پس از قرآن، افزون بر این تلاوت و ترتیل و با آهنگ و نوا خواندن، چه میخواهید؟! و امّا برای جهانبینیها و بینشهای شما، و برای نظامها و سیستمها و اوضاع و احوال شـما، و برای قوانـین و مقرّرات شما، و برای معیارها و ارزشهای شما، قرآن دیگری است که مرجع همۀ این چیزها است و باید بدان مراجعه کنید!
این همان مانور و توطئۀ نضر پسر حارث است، ولی به شکل پیشرفتۀ پیچیدهای که متناسب با زمان پیشرفت و ترقّی و پیچیدگی زندگانی است... ولی مانور و توطئه همان است که بود، امّا در شکلی از اشکال بسیاری که تاریخ مکر و کید با این آئین در طول قرنها با آن آشنا و از آن آگاه است!
امّا جای بسی شگفت است این قرآن - با وجود این همه مکر و کید و نیرنگ گوناگون و پیچیده و پـیشرفت و ترقّی توطئهها و دسیسهها در طول زمان - پیوسته چیره و پیروز میشود!.. این کتاب دارای ویژگیهای شگرفی است، و سلطه و قدرت غالب و قاهری بر فطرت دارد، سلطه و قدرت عجیبی که بر نیرنگ جاهلیّت در سراسر زمین، و بر دسیسهبازیها و مکّاریهای اهریمنان یهودی و مسیحی، و بر توطئهها و حقّهبازیهای دسـتگاههای خبرگزاریها و تشکیلات رسانههای جهانی که یهودیان و مسیحیان آنها را در تمام کرۀ زمین و در همۀ زمانها برپای میدارند و راهاندازی و راهنمائی میکنند، چیره و پیروز میگردد!
این کتاب همیشه گردنهای دشمنان خود را در سراسر زمین پیچ میدهد تا از آن سوژه و خوراکی برای پخش در همۀ ایستگاههای رسانههای جهانی داشته باشند، به گونهای که یکسـان هم یـهودیان و هم مسـیحیان، و همچنین مزدوران و کارگزاران پـنهان ایشـان تـحت نامهای اشخاص مسلمان، آن را پخش کنند!
در اصل وقتی آن را پخش میکنند که موفّق شده باشند قرآن را در عقل و ذهن مردمان، یعنی (مسلمانان) به نغمهها و ترتیلهای بیروح، و یا نـوشتهها و دعاهای بیمحتوا، تبدیل کرده باشند، و یـا آن را - حـتّی در اندیشۀ انسانهای مسلمان - از گسترۀ زنـدگی به دور اندازند، و نگذارند قرآن منبع رهنمود زندگی باشد، و منابع دیگری را برای رهنمود و راهنمائی در همۀ امور پابرجا کرده باشند... و امّا این کتاب پیوسته در فراسوی این دسیسهها و نیرنگها کار میکند، و کار خواهد کرد، و همیشه هم در اقطار و نواحی زمـین گروه مسلمانی وجود دارد که بطور جدّی بر گرد این کتاب جمع آیند، و آن را سرچشمۀ رهنمود و منبع راهنمائی خود قرار دهند، و در راه گسترش و آموزش آن بکوشند، و چشم به راه وعدۀ پیروزی و بهروزی خود از سوی یـزدان باشند، هر چند نیرنگها و درهم شکستنها و کشتارها و آواره کردنها در میان باشد... امّا این چنین مسلمانانی مطمئنّ هستند: چیزی که یک بار بوده است، قطعاً دیگر باره خواهد بود...
*
سـپس رونـد قرآنی به پـیش مـیرود و شگفت حیرتانگیزی از سرکشی و دشمنانگی مشرکان را به تصویر میزند، سرکشی و دشمنانگیی در مقابله با حقّ و حقیقتی میورزیدند که با ایشان در پیکار بوده است و آنـان را شکست داده است. امّا با وجود شکست خوردن، تکبّر و خود بزرگ بینی ایشان نمیگذارد تسلیم حقّ و حقیقت گردند و به قدرت آن اعتراف کنند. بلکه بجای تسلیم و اعتراف، از خدا به آرزو میخواهند: اگر این قرآن حقّ است و از سوی او آمده است، از آسمان سنگ بر ایشـان بـبارانـد، یـا عذاب دردنـاکی را گریبانگیرشان گرداند! بجای این که از خدا درخواست کنند پیروی این حقّ و حقیقت را بهرۀ ایشان فرماید و آنان را در صف آن قرار دهد:
(وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٣٢)
(ایپـیغمبر! بـه خـاطر بیاور) زمـانی را کـه کـافران میگفتند: خداوندا اگر این (آئین و این قرآن) حقّ است و از ناحیۀ تو است، از آسمان بارانی از سنگ بر سـر مـا فرود آور یا به عذاب دردنـاک (دیگـری) مـا را گرفتار ساز.
این دعای عجیب و غریبی است. حالتی از دشمنانگی و کینهتوزی سرکشانهای را به تصویر میکشد که مرگ را بر اعتراف به حقّ و حقیقت تـرجیح میدهد و برتر مینهد، هر چند آن حقّ و حقیقت مسلّم و محقّق باشد! فطرت سالم وقتی که به شکّ و تردید دچار میآید، خدا را به کمک مـیطلبد و به زاری از آسـتانهاش درخواست میکند که یزدان جهان برای او از حقّ و حقیقت پرده به کنار زند و او را به سوی آن رهنمون کند، بدون این که آن را مایۀ کوچکی و حقارت خود بداند. امّا فطرت وقتی که با تکبّر و خود بـزرگبینی سرکشانه تباه شود، عزّت بزهکارانه و غرور گناه او را فرامیگیرد، و کبریا و نخوت دروغین او را به انجام گناه بیشتر میکشاند، تا آنجا که مرگ و عذاب را بر ایـن ترجیح میدهد و برتر میداند از این که در برابر حقّ تسلیم شود و کرنش برد، بدان هنگام که حقّ روشـن و بیپرده و بدون شّک و تردید در برابرش جلوهگر و هویدا گردد!... مشرکان در مکّه با این چنین دشمنانگی و سرکشیای با دعوت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مقابله و مبارزه میکردند، ولی سرانجام این دعـوت در برابر تکبّر و خود بزرگبینی سـرکشانۀ چـموشگرانـۀ آنـان پیروز گردید.
روند قرآنی بر این دشمنانگی و کینهتوزی، و بر ایـن ادّعائی که داشتند، پیروی میزند و در آن میفرماید: هر چند که آنان سزاوارند که از آسمان بر ایشان سنگ ببارد، و گرفتار عذاب دردناکی شوند، بدان هنگام که میگفتند: خداوندا! اگر این آئین و این قرآن حقّ است و از جانب تو آمده است از آسمان بر سر ما سنگ بباران، و یا به عذاب دردناکی ما را گرفتار گردان... امّا هر چند که این آئین و این قرآن حقّ بود، خداوند عذاب ریشهکن کنندهای را بر ایشان نمیگمارد که گریبانگیر تکذیبکنندگان پیشین در ادوار گذشته کرده بود. زیرا در میان آنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بسر میبرد و پیوسته ایشان را به سوی هدایت دعوت میفرمود. آخر یزدان ایشان را با عذاب ریشهکنکننده عذاب نمیدهد، در حالی که پیغمبر در میانشان باشد. همچنین ایزد متعال ایشان را در برابر بزهکاریها و سرکشیهائی که داشـتند عذاب ریشهکنکننده نمیدهد، مادام که از آن معاصی و تمرّد طلب آموزش میکنند. به تأخیر انداختن عذاب ایشان نه بدان خاطر است که آنان همجواران خانۀ خدا کعبه هستند. چرا کـه آنـان سرپرستان ایـن خانه بشمار نمیآیند. بلکه تنها پرهیزگاران سرپرستان آن بشمار می آیند:
(وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (٣٣)وَمَا لَهُمْ أَلا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٣٤)وَمَا کَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ) (٣٥)
خداوند تـا تـو در مـیان آنـان هسـتی ایشـان را عذاب نمیکند (به گونهای که آنان را ریشهکن و نابود سازد. چرا که تو رحمةً للْعالَمین بوده و آنان را به سوی حقّ فرا میخوانی و امیدواری که آئین اسـلام را پپذیرند و راه رستگاری در پیش گیرند) و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمیدهد در حـالی که (بـرخـی از) آنـان طلب بخشش و آمرزش مینمایند (و از کردۀ خود پشیمانند و از اعـمال نــاشایست خـویش تـوبه مـیکنند). چرا خـداونـد آنــان را عـذاب نکند، در حـالی کـه ایشـان (مسـلمانان را) از مسـجدالحرام بـاز مـیدارنـد؟ آنـان هرگز سرپرستان مسجدالحرام نـمیباشند، بلکه تـنها کســانی حقّ ایـن سـرپرستی را دارند کـه پـرهیزگار باشند، و لیکن غالب آنان (از این واقعیّت) بیخبرند. دعا و تـضرّع ایشـان در کنار مسـجدالحرام جـز صوت کشیدن و کف زدن نمیباشد. پس (ای کافران مزۀ مرگ در میدان نبرد بدر و اسارت در آن و) عذاب را بـچشید به سبب کفری که میورزیدهاید.
این رحمت خدا است که ایشان را فرصت و مـهلت میدهد، و آنان را در برابر دشـمنی و سرکشی کـردن گرفتار نمیسازد، و به سبب جلوگیری مسـلمانان از مسجدالحرام دچار عذاب نمیگرداند. در صورتی که آنان مسلمانان را از انجام فریضۀ حج ّ باز میداشتند و نمیگذاشتند به حجّ بیایند. در حالی که آنان هیچ کس دیگری را جز مسلمانان باز نـمیداشتند و از حجّ ممانعت نمیکردند و مزاحمت او را فراهم نمینمودند. این رحمت خدا است که ایشـان را فرصت و مـهلت میدهد، بدان امید که از میان ایشان به هدایت آسمانی پاسخ مثبت دهد کسی که لذّت ایـمان آمـیزۀ دل او میگردد - هر چند که پس از مدّت زمـانی باشد - از سوی دیگر مادام که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در میان ایشان است و آنان را به آئین اسلام میخواند، امید آن هست که بعضی از ایشان ایمان بیاورند و دعوت را بپذیرند. پس محض بزرگ داشت وجود پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در مـیان ایشان است که بدیشان فرصت و مهلت داده می شود. همیشه راه پیش پای ایشان باز است تا خویشتن را از عذاب ریشهکنکننده برهانند، هر گاه اسلام را بپذیرند و طلب آمرزش کنند از چیزهائی که در آنـها کوتاهی کردهاند، و توبه کنند و به سوی خدا برگردند:
(وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ) (٣٣)
خداوند تـا تـو در مـیان آنـان هسـتی ایشان را عذاب نمیکند (به گونهای که آنان را ریشهکن و نابود سازد. چرا که تو رحمةً للْعالمین بوده و آنان را به سـوی حقّ فرا میخوانی و امیدواری که آئین اسـلام را بـپذیرند و راه رستگاری در پیش گیرند) و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمیدهد در حالی که (بـرخـی از) آنـان طلب بخشش و آمرزش مینمایند (و از کردۀ خود پشیمانند و از اعمال ناشایست خویش توبه میکنند).
در صورتی که اگر خدا برابر رفتار و کردارشان با ایشان عمل میکرد، سزاوار این چنین عذابی بودند:
(وَمَا لَهُمْ أَلا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) (٣٤)
چرا خداوند آنـان را عذاب نکند، در حـالی که ایشـان (مسـلمانان را) از مسـجدالحرام بـاز مـیدارنـد؟ آنـان هرگز سرپرستان مسجدالحرام نـمیباشند، بـلکه تـنها کسـانی حقّ ایـن سـرپرستی را دارنـد کـه پـرهیزگار باشند، و لیکن غالب آنان (از این واقعیّت) بیخبرند. این که ادّعاء میکنند که آنـان وارثـان ابراهیم و پردهداران خانۀ خدا هسـتند، عذاب را از ایشـان باز نمیدارد... این جز ادّعای بیاساسی نیست و بوئی از واقعیّت ندارد. آنان نه سرپرستان و نـه دوسـتان ایـن خانهاند. ایشان دشمنان و غـصبکنندگان ایـن خانه هستند! خانۀ خدا کعبه ترکهای نیست که فرزندان از پدران به ارث ببرند. کعبه خانۀ خدا است و دوسـتان پرهیزگاری که از خدا میترسند آن را به ارث میبرند و بس... همچنین است ادّعائی که دارند و میگویند آنان
وارثان ابراهیم علیه السّلام هستند. ارث بردن از ابراهیم ارث بردن خون و نسب نیست، بلکه ارث بردن دین و عقیده است. تنها پرهیزگاران وارثان ابراهیم و به ارث برندگان خانۀ خدا هستند، خانهای که ابراهیم آن را برای خدا ساخته است. ولی آنان دوستان حقیقی یـزدان، یـعنی ایـمان آورنـدگان به آئـین ابراهیم را از آنـجا باز میدارند!
آنان سرپرستان این خانه نبودهاند، هر چند دعا و تضرّع و زاری ایشان در کنار آن انجام پذیرفته باشد. چرا که این دعا و تضرّع و زاری، دعا و تضرّع و زاری نبوده است. چرا که تنها کارشان با دهان صوت کشیدن و با دستهایشان کف زدن، و هرج و مرج بیادبانه بوده است، بدون این که در دل حرمت خانۀ خدا را مراعات کرده باشند یا در برابر عظمت یزدان خشوع و خضوعی انجام داده باشند.
از ابن عـمر رضی الله عنهُ روایت است که گفته است: آنـان گونههای خود را بر زمین مینهادند، و کف میزدند و صوت میکشیدند.
این کار، شکلها و سیماهای نوازندگان کفزنان فریاد کشانی را به یاد میآورد که امروزه در بسیاری از کشورهائی که آنها را (کشورهای اسلامی) مینامند، گونههای خود را بر آستانهها و بارگاهها میمالند! این کاری را که میکنند جاهلیّت است و به شکلی از اشکال بسیاری که دارد خودنمائی میکند، به دنبال آن که جاهلیّت در شکل روشن بزرگ خود خودنمائی کرده است: شکل الوهیّت بندگان در زمین، و حاکمیّت ایشان در زندگی مردمان... وقتی که ایـن جـاهلیّت در مـیان باشد، شکهای دیگر جاهلیّت پیرو آن و فرع آن است.
(فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُون)َ (٣٥)
پس عذاب را بچشید به سبب کفری که میورزیدهاید.
این عذابی است که در جنگ بدر با دسـتهای گروه مسلمان بدیشان رسید. امّا عذابی را که درخواست کردهاند - یعنی عذاب ریشهکنکنندۀ معروف - به تأخیر افتاده است، به خاطر مرحمت یزدان بدیشان، و احترام پـیغمبر او صلّی الله علیه وآله وسلّم و ماندن و زیسـتن آن حضرت در میانشان، و چه بسا کارشان به توبه و استغفار کشد و از بزهکاریها و پلشتیهائی که داشتهاند دست بردارند و پشیمان شوند.
*
کافران اموال و دارائی خود را خرج میکردند تا برای جلوگیری از راه خدا همکاری و همیاری کـنند... در جنگ بدر نیز چنین کردند، بدان گونه که از کتابهای تاریخ راجع به رخداد بدر در روند سخن، ذکر کردیم... پس از جنگ بدر نیز چنین ماندند و چنین کردند و خویشتن را برای رخداد بعدی آماده مینمودند. خدا ایشان را از شکست میترساند، شکست در چیزی که میخواستهاند، و پشیمانی بردن در چیزی که از اموال هزینه میکردهاند. همچنین خدا ایشان را به شکست در دنیا، و به عذاب دوزخ در آخرت مژده میدهد:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ (٣٦)لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (٣٧)
کافران اموال خود را خرج میکنند تا (مردمان را) از راه خدا (و ایمان به الله) بازدارند. آنان امـوالشان را خرج خواهند کرد، امّـا بـعداً مـایۀ حسـرت و نـدامت ایشـان خواهد گشت و شکست هـم خواهند خورد. بیگمان کافران همگی به سوی دوزخ رانـده مـیگردند و در آن گرد آورده میشوند. (این شکست در دنیا و عذاب در آخرت همه به خاطر آن است که) تا خداوند ناپاک را از پاک جدا سازد و برخی از ناپاکان را بـر برخـی دیگر بیفزاید و جملگی ایشان را روی هم انباشته کند و آنگاه بـه دوزخشــان بـیندازد. آنــان (در دنـیا و آخرت) زیانکارند.
محمّد پسر اسحاق از زهری و غیر او روایت کرده است که گفتهاند: هنگامی که قریش در جنگ بدر مصیبتزده گردید و لشکر شکست خوردۀ آنان به مکّه برگشت، و ابوسفیان کاروان را برگرداند، عبدالله پسـر ربیعه، و عکرمه پسر ابوجهل، و صفوان پسر امیّه، همراه با مردان دیگری از قریش که پدران و پسران و برادران خود را در بدر از دست داده بودند، به پـیش ابوسفیان پسـر حرب، و به پیش کسـانی رفـتند که در ایـن کاروان کالاهای تجارتی داشتند، و گفتند: ای گروه قریش، محمّد به شما ظلم و ستم کرده است و تک و تنهایتان گذاشته است و گزیدگان و زبدگان شما را کشته است! با اعطاء این اموال ما را در جنگ با او کمک کنید، چه بسا ما بتوانیم قصاص گشتگان خود را از او بگیریم. آنـان چنین کردند. راوی میگوید: همان که ابـنعبّاس ذکر کرده است خداوند بزرگوار دربارۀ ایشان نازل فرمود:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ...).
کافران اموال خود را خرج میکنند....
چیزی که پیش از بدر و پس از بدر روی داده است جز نمونهای از رفتار و کردار تقلیدی دشـمنان ایـن آئـین نیست... دشمنان این آئین اموال خود را خرج میکنند، و همۀ تلاش و توان خود را صرف میکنند، و تـمام نیرنگها و دروغ و کلکهای خویش را بکار میگیرند، برای بازداشتن دیگران از این آئین، و ایجاد گردنهها و دستاندازها بر سر راه پیشروی و پیشرفت این دین، و در راه جنگ با گروه مسلمانان در همۀ نواحی زمین در هر زمانی که باشد.
کارزار باز نمیایستد و پیکار به پایان نمیآید. دشمنان این آئین، این آئین را آسوده رها نمیکنند. پیروان این آئین را نیز در امن و امان وانمیگذارند. راه این آئین این است که بجنبد و حرکت کند و بر جاهلیّت یورش ببرد. و راه پیروان و دوستداران این آئین هم این است برای درهم شکستن قدرت و شکوه جاهلیّت بجنبند و حرکت کنند و جلو دست جاهلیّت را از تعدّی و تجاوز بگیرند، و برای بالا بردن و برافراشتن پرچـم خـدا بـه تلاش ایستند، تـا طـاغوت و طـاغوتیان دل و جـرأت مبارزه و مقابلۀ با آن را نداشته باشند.
یزدان سبحان کافرانی را بیم میدهد و تهدید میکند که اموال خود را خرج جلوگیری از راه خدا و بازداشتن دیگران از آن میکنند. آنان را بیم مـیدهد و تـهدید میکند به ایـن که کارشان مـایۀ حسـرت و ندامت خودشان میگردد. آنان دارائی و اموال خود را خرج میکنند تا در پایان هدر رود و ضائع شود، و در این دنیا آنان شکست بخورند و حقّ پیروز بشود. در آخرت هم در دوزخ گردآورده خواهند شد، و حسـرت و نـدامت بزرگ روی میدهد... بلی این چنین و آن چنان که خواهد شد...
(لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (٣٧)
(این شکست در دنیا و عذاب در آخرت همه به خاطر آن است که) تا خداوند ناپاک را از پاک جدا سازد و برخی از ناپاکان را بر برخی دیگر بیفزاید و جملگی ایشـان را روی هم انباشته کند و آنگاه بـه دوزخشـان بـیندازد. آنان (در دنیا و آخرت) زیانکارند.
آخر چگونه؟
این اموالی که خرج میشود باطل را برمیانگیزد، و بدان مهلت تعدّی و تجاوز میدهد. حقّ نیز با مبارزه و جهاد به مقابلۀ آن میرود، و با حرکت و جنبش برای نابودی قدرت باطل دست به کار میشود، و آن را از حرکت و جنبش میانـدازد... در ایـن بـرخـورد تـلخ، سرشتها پیدا و هویدا میگردند، و حقّ از باطل جدا میشود. همچنین پیروان حقّ نیز از پیروان باطل جدا میگردند - حتّی در صفهائی که پیش از به میان آمدن امتحان و آزمون، زیـر پـرچـم حقّ میآرمیدند - و پایداران شکیبای همیشه ماندگار، آن کسانی که سزاوار پیروزی و یاری خدا هستند پیدا میگردند، چرا که آنان شایستۀ حمل امانتهای خدا، و نگاهداری آنها هستند، و تحت فشار آزمایش و آزمون و بلا و محنت در حفظ و مراقبت امانتها کوتاهی نمیکنند... بدین هنگام است که خدا ناپاک را روی ناپاک انباشته و اندوده میکند، و آن وقت آن را به دوزخ میافکند. این هم نهایت زیـان و ضرر است.
تعبیر قرآنی ناپاک را گنده نشان میدهد، تا آنـجا که انگار ماده و جرمی است با حجم درشت و بزرگ. انگار تودهای از چیزهای کثیفی است و بدون کمترین توجّه و اهمّیّتی و ارج و ارزشی به آتش افکنده میشود!
(فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ ).
و برخی از ناپاکان را بر برخی دیگر بیفزایـد و جملگی ایشان را روی هم انباشته کند و آنگاه بـه دوزخشـان بیندازد.
معنی را در قالب ماده، و غیر محسوس را به شکل مـحسوس نشـان دادن، به مدلول و مفهوم تأثـیر ژرفتری در عقل و شعور میبخشد... این هم شـیوۀ قرآن مجید در کار تعبیر و تأثیر است.
*
هنگامی که روند قرآنی به بیان قاطعانه میرسد راجع به سرانجام کفری که پشتیبانی میگردد، و پایان ناپاکی انباشتهای که پشته پشته اندوه و انبوه میشود، روی به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میکند و بدو میگوید: واپسـین اخطار را به کافران بکند و ایشان را بیم بدهد، و روی به جبهۀ مسلمانان میفرماید و بدیشان دستور جنگ میدهد تا از دین برگردانندهای در زمین نماند، و آئین خالصانه از آن خداگردد، و دسـتۀ مسـلمانان جهادگر مطمئنّ شوند که خدا سرور و یاورشان است، پس کسی از مردمان نه با جنگ و نه با نیرنگ بر ایشان چیره و پیروز نمیگردد، و یقین حاصل کنند که یزدان سرپرست مددکار و پشتیبان ایشان است:
(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (٣٨)وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٣٩)وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ) (٤٠)
(ای پیغمبر!) به کافران بگو: (درگاه تـوبه هـمیشه بـاز است و) اگر (از کفر و عناد) دست بـردارنـد، گذشتۀ اعمالشان بخشوده میشود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا دربارۀ پیشینیان از مدّ نظر گذشته است (و هـمان قانون هم دربـارۀ آنان اجراء میگردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود مـیشوند). و با آنان پیکار کـنید تا فتنهای بـاقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشـتند (و اسـلام را پـذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که) خدا میبیند چیزهائی را که مـیکنند (و کیفرشان میدهد). و اگر پشت کردند (و به رویگردانی خود از حقّ و آزار مؤمنان ادامه دادند) بدانید که (شما تحت سرپرستی خدا قرار دارید و) خداوند سـرپرست شـما است و او بـهترین سـرپرست و بهترین یـاور و مددکار است.
بگو به کافران در پرتو آنچه آفریدگار تـوانـا فرموده است دربارۀ شکست جمعیّت ایشان، و راجع به حسرت و ندامت آنان بر اموالی که خرج کردهاند، و فرجامی که ایشان پس از این خواری و پشیمانی دنیوی دارند و در آخرت خداوند سبحان نـاپاکانشان را روی یکدیگر میاندازد و انباشته میکند و آن گاه یکسره همۀ ناپاکان را به دوزخ میافکند:
(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ) (٣٨)
(ای پیغمبر!) به کافران بگو: (درگاه توبه همیشه بـاز است و) اگر (از کفر و عناد) دست بـردارنـد، گذشتۀ اعمالشان بخشوده میشود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا دربارۀ پیشینیان از مدّ نظر گذشته است (و هـمان قانون هم دربـارۀ آنـان اجراء میگردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود میشوند).
فرصت جلو ایشان آماده است و بدیشان بخشیده شده است، تا از کفری که در آن هستند دست بردارند، و از همایش برای جنگ با اسلام و مسلمانان دوری کنند، و برای جلوگیری از راه خدا اموال خود را خرج نکنند... راه، پیش پای ایشان باز است تا از همۀ این کارها توبه کنند و به سوی خدا برگردند. وقتی که چنین کنند، خدا بزهکاریها و زشتیهای پیشین ایشان را میبخشاید. چه اسلام امور پـیش از خود را قطع مـیکند و زدوده مینماید، و انسان پاکیزه از همۀ چیزهای پیش از آن به دائـرۀ اسلام وارد میگردد، و بـیگناه هـمچون روز تولّدش از مادر میشود... اگر کافران - پس از این گفتار و بیان - باز هم دیگر باره به تعدّی و کفری برگردند که در آن غوطهور بودند، سنّت خدا دربارۀ پیشینیان هر چه بوده است در اینجا هم تغییر نمیکند و دگرگون نمیشود... سنّت خدا بر این رفته است و بوده است که تکذیبکنندگان را پس از تبلیغ و تبیین عذاب دهد، و پیروزی و بهروزی و عزّت و قدرت به دوستان خود عطاء فرماید... این سنّت و قانون تخلّف ناپذیری است. پیوسته چنین بوده است و چنین گذشته است...کـافران که هم اینک بر دو راهۀ حقّ و باطل قـرار دارند، هر راهی راکه میخواهند میتوانند در پیش گیرند و هر کاری که میپسندند بدان دست بیازند!
با ذکر این مطالب، سخن از کافران به پایان میآید، و روند قرآن به مؤمنان رو میکند و بدیشان میفرماید:
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٣٩)وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ) (٤٠)
و با آنان پیکار کنید تـا فتنهای بـاقی نماند (و نـیروئی نـداشـته بـاشند که بـا آن بتوانـند شـما را از دیـنتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دسـتور آئین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نـادرست خود) دست برداشتند (و اسلام را پذیرفتند، دست از آنان بـداریـد، چـرا کــه) خـدا مـیبیند چیزهائی را کـه مـیکنند (و کیفرشان میدهد).
این حدود و ثغور جهاد در راه خدا در هر زمانی است، نه فقط در آن زمان... هر چند که آیات متعلّق به جهاد، و مربوط به قوانین جنگ و صلح، در این سوره، آخرین آیات نیـستند، چه در سورۀ برائت که در سال نهم هجری نازل گردیده است، آیاتی در این زمینه آمده است، و هر چند که اسلام - همانگونه که در دیباچۀ سوره گفتیم - حرکت مثبتی است که با واقعیّت زندگی با وسائل همساز و همآهنگ با زمان رویاروی میشود، و هر چند که اسلام حرکتی است که دارای مراحل متعدّد است و هر مرحلهای از مراحل آن دارای وسائل سـازگار با روزگار، و همآوا با شرائط و نیازمندیهای واقعی محیط است... با وجود همۀ اینها فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ ).
و با آنان بجنگید تا فتنهای باقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند). حکم دائمی حرکت اسلامی را در رویاروئی با واقعیّت جاهلی دائـمی مـقرّر مـینماید. اسـلام آمـده است - همانگونهکه در معرّفی سوره گذشت - تا اعلان همگانی آزادی (انسان) در (زمین) از بندگی بندگان، و نیز از بندگی هوا و هوس خودش باشد که آن هـم بندگی بندگان بشمار است. ایـن کار وقتی صورت می پذیرد که الوهیّت خداوند یگانه، و ربوبیّت او بر همۀ جهانیان، اعلان گردد... معنی این اعلان هم ایـن است: شورش و جنبش همگانی بر ضدّ حاکمیّت بشر در هر شکلی از اشکال و در همۀ نظامها و سیستمها و در همۀ اوضاع و احوالی که هست، و نبرد و سرکشی کامل بر هر حال و وضعی که در اقطار و اکناف زمین است و فرمانروائی در آنجا در دست انسان به هر شکلی از اشکالی که هست... الی آخر...[2]
برای پیاده کردن این هدف بزرگ باید دو کار بنیادین صورت پذیرد:
1-دفـع اذیّت و آزار و جلوگیری از برگرداندن مسلمانان از آئین خود، مسـلمانانی که ایـن آئـین را می پذیرند، و آزادی خود را از حاکمیّت انسانها اعلان میدارند، و تنها به بندگی خداوند یگانه می پردازند، و از بندگی بندگان به هر شکل و صورتی که هست دست برمیدارند... این کار هم به انجام نمیرسد و حاصل نمیگردد مگر با بودن دسته و گروه مؤمنی که دارای همایش جنبشی تحت رهبری مؤمن به ایـن اعـلان همگانی باشد، و این اعلان را در جهان واقعیّت اجراء کند، و با طاغوت و طاغوتیاتی برزمد کـه با اذیّت و آزار و از دین برگرداندن پیروان این آئین، راه تعدّی و تجاوز درپیش میگیرند، و با قدرت و قوّت و با وسائل فشار و غلبه و با دستگاههای رسانهها و تشکّلات خبرگزاریهای اطّلاع رسانی، از کسانی که میخواهند این آئین را بپذیرند، جلوگیری میکنند.
2-درهم شکسن هر نیروئیکه در زمین بر اسـاس بندگی انسانها برای انسانها استوار و پایدار است، به هر شکلی از اشکال بندگی مردمان برای بندگان باشد. این کار هم برای تضمین هـدف اول، و برای اعلان الوهیّت خداوند یگانۀ سبحان در سراسر زمین است، به گونهای که در جهان خضوع و کرنشی جز در برابر سلطه و قدرت خدا نشود. چه دین در اینجا به معنی خضوع و کرنش است نه فقط به معنی اعتقاد و باور باشد و بس. لازم است شبههای را یادآور شد که به سبب ایـن فرموده به سینهها میخزد و سینهها را قلقلک میدهد. وقتی که دیده میشود که یزدان سبحان میفرماید:
(لا إکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی).
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست، چرا که هدایت و کمال از گمراهی و ضلال مشخّص شده است. (بقره / 256)
هر چند که در گذشته دربارۀ سرشت جهاد در اسلام سخن به میان آمد، بویژه در ایـن رابطه چـیزهائی از کتاب: (جهاد در راه خدا) تألیف استاد ابوالأعلی مودودی گلچین کردیم و توضیح لازم در این گلچین به میان آمده است... امّا در ایـن باره توضیح دیگری میدهیم، به سبب این که شکّ و تردیدهای زیادی که شکّ افکنان و تردید ایـجادکنان راه مـیانـدازند، و نیرنگها و حقّهبازیهای فراوانی که دشمنان نـیرنگباز و حقّهباز این آئین پیش میکشند.
معنی و مفهومی که ایـن بخش از آیه:
(وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ ).
و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند).
دارد، این است که سدّها و مانعهای مادی و محسوس از سر راه برداشته شود، سدّها و مانعهائی که در سلطه و قدرت و شوکت و عظمت طاغوتها، و در اوضاع و احوال چیره بر گردۀ مردمان، مجسّم و نمودار است. باید این سدّها و مانعها برداشته شود تا بدین هنگام سلطه و قدرتی برای غیر خدا در زمین نـماند، و مـردمان در برابر سلطه و قدرت چیرهای جز سلطه و قدرت یزدان کرنش نبرند... هر زمان که ایـن سدّها و مـانعهای محسوس مادی زدوده و برداشته شـد، مردمان آزاد میشوند به عنوان افرادی و اشخاصی عقیدۀ خود را رها از هرگونه فشاری برگزینند. بدان شرط که عقیدۀ مخالف اسلام در دسته و گروهی جلوهگر نیاید، دسته و گروهی که دارای نیروی مادی باشند و با آن بر دیگران فشار وارد کنند و زورگوئی نمایند، و جلو کسانی را بگیرند که علاقهمند میخواهند هدایت آسمانی را بپذیرند، و همچنین نتوانند با قدرت و شوکتی که دارند کسانی را از دین برگردانند که عملاً خویشتن را از هرگونه سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت خدا میرهانند... مردمان قطعاً در انتخاب عقیدۀ خـود آزاد هستند، بدان شرط که این عقیده را به شکل افراد متفرّقهای گردن نهند، نه این که سلطه و قدرت جیرهای گردند که مردمان فرمان آنان را ببرند و در برابرشان کرنش کنند. چرا که بندگان تنها باید از قدرت یـزدان فرمان ببرند و در برابرش کرنش کنند. هرگز انسانها به عزّت و کرامتی نمیرسند کـه خـدا بدیشان بخشیده است، و (انسان ) هرگز در (زمـین ) آزاد نمیگردد، مگر آن زمان که دین خالصانه از آن خدا گردد، و در جهان برای سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت او کرنش نشود... برای رسیدن به این هدف بزرگ، گروه مؤمنان جنگ می کنند :
(حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ).
تا فتنهای باقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که بـا آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند وآزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند).
هر کس این قاعده را پذیرفت و تسلیم خود را در برابر آن اعلان کرد، مسلمانان این اعلان و تسـلیم را از او میپذیرند، و به جستجوی نیّت او و آنچه که در سینۀ او است نمیپردازند، و این بخش را به خدا وامیگذارند:
(فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (٣٩)
پس اگر (از روش نادرست خود) دست بـرداشتند (و اسلام را پذیرفتند، دست از آنان بردارید، چرا که) خدا میبیند چیزهائی را که میکنند (و کیفرشان میدهد). هرکس پشت کند و بر مقاومت خود با سلطه و قدرت یزدان پافشاری نماید، مسلمانان با تکیه بر مدد و یاری خدا با او میجنگد:
(وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ) (٤٠)
و اگر پشت کردند (و به روی گردانی خود از حقّ و آزار مؤمنان ادامه دادند) بدانید که (شـما تـحت سـرپرستی خدا قرار دارید و) خداوند سـرپرست شما است و او بهترین سرپرست و بهترین یاور و مددکار است.
*
این تکالیف و وظائف و سختیها و دشواریهای این آئین است. این جدیّت و واقعیّت و مثبت بودن ایـن آئـین است. این آئین برای پیاده کردن خودش در جهان واقع میجنبد، برای استقرار الوهیّت یزدان یگانۀ مـنّان در دنیای مردمان میکوشد.
این آئین نظریّهای نیست کـه مردمان آن را از کتابی آموخته باشند، تـا ذهن بگشاید و دانش بیفزاید و شناخت رو به فزونی نماید. این آئین یک عقیدۀ منفی هم نیست که مردمان با آن در میان خود و میان خداوندگارشان زندگی کنند و بس. همچنین این آئـین شعائر و مراسم خالص و صرفی هم نیست که انسـانها آنها را برای خدایشان اداء کنند و بس، و این آئـین از میان آنان و یزدان فراتر نرود!
این آئـین اعلان همگانی برای آزادسـازی انسانها است... این آئین یک برنامۀ حرکت واقعی است، جنبش راستینی است که با جهان موجود و واقعی مردمان با وسائل سازگار با روزگار و اسلحۀ روز رویـاروی میگردد... با سدّها و مانعهای درک و فهم و شعور، با تبلیغ و بیان رویاروی میشود... و با سدّها و مانعهای اوضاع و احوال و سلطه و قدرت، با جهاد محسوس و ملموس رویاروی میگردد تا سلطه و قدرت طاغوتها را درهم شکند، و سلطه و قدرت خدا را استقرار بخشد و برجای دارد.
حرکت در پرتو این آئین حرکت در جهان واقعی انسانها است. جنگ میان این آئین و میان جاهلیّت، تنها جنگ نظریّهای با نظریّهای نیست و بس. جاهلیّت به صورت جامعه و وضع و سلطهای جلوهگر میگردد. به نـاچار باید این آئین با وسائل همتا و همطراز و همگون و همسان با آن، در جامعه و وضع و سلطهای جلوهگر آید و با جاهلیّت مقابله و مبارزه نماید. از آن پس بکوشد تا دین خالصانه از آن خدا گردد، و کرنشی در برابر جز او انجام نپذیرد.
این برنامۀ واقعی و پویا و مثبت این آئین است... نه برنامۀ دیگری که شکستخوردگان و گولخوردگان میگویند... هر چند آنان از زمرۀ مخلصان و پـاکانی باشند که میخواهند از زمرۀ (مسلمانان) شوند، امّـا چهرۀ این آئین در عقلها و دلهایشان تیره و تار شـده است!
سپاس خداوندی را سزا است که مـا را به ایـن کار رهنمود فرمود، و اگر رهنمود او نبود ما راهـیاب نمیگردیدیم.
پایان جزء نهم
پس از این، جزء دهم میآید و با این فرمودۀ خداونـد بزرگوار آغاز میگردد:
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ).
[1] حـنفاء: جـمع حــنیف، راستکـیشان.(معین). کسانی کـه بـر آئـین ابراهیم علیه السّلام باشند. (آنندراج)
[2] مراجعه شود به سرآغاز سورۀ انفال در همین جزء.
سورهی انفال آیهی 54-41
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤١)إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (٤٢)إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلا وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٤٣)وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلا وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (٤٤)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (٤٦)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (٤٧)وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٤٨)إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلاءِ دِینُهُمْ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٤٩)وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ (٥٠)ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِیدِ (٥١)کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٥٢)ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٥٣)کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ) (٥٤)
روند قرآنی سرآغاز این درس را با پایان درس گذشته در اواخر جزء نهم به یکدیگر پیوند میدهد. چه ایـن درس احکام جنگ را پیاپی میآورد، جنگی که در آنجا با این فرمودۀ یزدان منّان آغاز گردیده بود:
(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (٣٨)وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٣٩)وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ) (٤٠)
(ای پیغمبر!) به کافران بگو: (درگاه تـوبه هـمیشه بـاز است و) اگر (از کـفر و عناد) دست بـردارنـد، گذشتۀ اعمالشان بخشوده میشود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا دربارۀ پیشینیان از مدّ نظر گذشته است (و همان قانون هم دربـارۀ آنان اجراء میگردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود میشوند). و با آنان پیکار کـنید تـا فتنهای بـاقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشـتند (و اسـلام را پـذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که) خدا میبیند چیزهائی را که مـیکنند (و کیفرشان میدهد).
سپس در این درس سخن را پی میگیرد دربارۀ احکام غنائمی که به دست میآید از پیروزی در جنگی که هدف آن را روشن فرموده است:
(حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ ).
تا فتنهای باقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که بـا آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد.
با وجود این که هدف از جهاد با این نصّ صریح معیّن میگردد، و از این هدف هم آشکارا برمیآید که مراد از جهاد آن جهادی است که در راه خدا، و در راه هدفهائی انجام پذیرد که به دعوت و دین و برنامۀ خدا برای زندگی اختصاص داشته باشد... هر چند هـم مـالکیّت غنائمی که از این جهاد به دست میآید بیش از ایـن قاطعانه تعیین شده است و کار آن پایان پذیرفته است و به خدا و رسول تعلّق گرفته است، و مجاهدان بیبهره از آن ماندهاند تا نیّت و حرکت ایشان خالصانه برای خدا باشد، با وجود هم این و هم آن برنامۀ قرآنی ربّانی با جهان موجود و عملی مردمان رویـاروی میشود و احکامی را برای سر و سامان دادن و اداره کردن آن به پیش میکشد و ارائه میدهد. غنائمی در میان است و جنگویانی هستند. این جنگجویان در راه خدا با مال و جان خود جهاد مـیکنند: با خواست خود به جـهاد میپردازند، و خویشتن را با هزینههای شخصی آمادۀ نبرد میسازند، و مجاهدان دیگری را نیز که خـودشان نمیتوانند مخارج خویش را برای رفـتن به جهاد بپردازند آمادۀ جهاد و مجهّز برای رزم میسازند... بعد از آن غنائمی را در کارزار به دست میآورند، غنائمی که آن را با شکیبائی و پایداری و رشادتهای خود در جنگ فراچنگ میآورند... خدا درونها و دلهای ایشان را زدوده و پاک از این میگرداند که چـیزی در آنـجا راجع به این غنائم در فریاد و غوغا باشد، و آنـها را قلقلک بدهد، غنائمی که بطور کلّی به خدا و پیغمبرش واگذار گردیده است... بدین منوال هیچ مانعی نیست که از این غنائم بهرۀ ایشـان داده شـود - هرچند آنان میدانند چیزی که بدیشان میرسد خدا و پیغمبرش آن را بدانان میدهند - عطیّهای که نیاز واقعی ایشان را و احساسات بشری آنان را پاسخگو باشد، بدون این کـه از آن، کار حرامی همچون جمع آمدن بر آن و کشمکش در آن پدیدار گردد، آن هم پس از داوری قاطعانهای که در اوّل سوره آمده است.
این برنامۀ خدائی است که سرشت انسانها را میداند، و با آنان برابر این برنامۀ هماهنگ کامل رفتار میفرماید، برنامهای که پاسخگوی نـیازهای واقعی ایشـان، و احساسات بشری آنان است، و در عین حال نمیگذارد به خاطر آن غنائم دلها و همچنین جامعه تباه شود.
*
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیر)ٌ (٤١)
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مـیآورید، یک پـنجم آن مـتعلّق به خدا و پیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مـصالح عامّهای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان حیات خود مـقرّر مــیدارد یـا پـیشوای مـؤمنان بـعد از او مـعیّن مـینماید. بـقیّۀ یک پـنجم هـم صـرف افراد مـذکور میشود. چـهار پـنجم بـاقیمانده نـیز مـیان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم میگردد. باید به ایـن دسـتور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بـر بـندۀ خود در روز جدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نـازل کـردیم ایـمان داریـد. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خدا بـر هـر چیزی توانا است.
میان روایتهای منقوله و آراء فقهیّه اختلافات زیـادی است...
١ - مدلول و مفهوم (غنائم) و (انفال) کدام است؟ آیا غنائم و انفال یک چیز است، یـا دو چیز جدای از همدیگر؟
٢ -یک پنجمی که جدای از یک پنجمهای چهارگانهای است که خدا آنها را به جنگاوران داده است، چگونه تقسیم میگردد؟
٣ -آیا سهمی که از این یک پنجم متعلّق به خدا است، همان سهم یک پنجمی است که به پیغمبر خدا میرسد؟ یا سهم مستقلّ و جداگانهای است؟
٤ -آیا سهمی که از این یک پنجم به پیغمبر میرسد تنها خاصّ او است؟ یا به رهبران و پیشوایان پس از او هم میرسد و منتقل میشود؟
٥ -آیا سهمی که از این یک پـنجم به خویشاوندان میرسد، آیا در میان خویشاوندان پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هـــمیشه باقی است و به زادگـان بنیهاشم و بـنیعبدالمطّلب پس فوت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم داده میشود، همانگونه که در زمان خود او داده میشد؟ یا این که این سهم به رهبر و پـیشوا میرسد و در آن هرگونه که بخواهد دخل و تصرّف میکند؟
٦ -آیا سهمهائی که از این یک پنجم به خدا و پیغمبر و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه داده میشود معیّن است و یک پنجم به نسبت مساوی تقسیم میشود؟ یا این که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و پس از وفات او جانشینان او توانستهاند و میتوانـند دخل و تصرّف کنند؟
و اختلافات فرعی دیگری...
ما - همانگونه که شیوۀ ما در این کتاب فی ظلال القرآن است - وارد این فروع و شاخههای فقهی نمیشویم و زیبا است آنها را در مباحث ویژۀ خود در کتابهای فقهی جستجو کرد... این به شکل عامّ و امّا به شکل خاصّ خود، موضوع غنائم بطور کلّی یک مسألۀ زنـدگی اسلامی نیست که امروزه اصلاً با آن رویاروی شویم. ما امروزه در برابر قضیّۀ موجود در جهان خود به نـام خـمس نـیستیم. نه دولت مسلمانی، و نه رهبری مسلمانی، و نه ملّت مسلمانی داریم که در راه خدا جهاد کنند و غنائمی بدانان برسد و به دخل و تصرّف در آن نیازی پیدا شود! زمان چرخیده است و به وضع نخستین روزی برگشته است که اوّلین بار در آن این آئین برای انسـانها نـازل گردیده است. مردمان به جاهلیّتی برگشتهاند که بر آن بودهاند. خداگونههای دیگری را با خدا شریک کردهاند که زندگانی ایشان را با قوانـین بشری خود میچرخانند و اداره میگردانند! این آئـین عقبعقب برگشته است تا از نو مردمان را به پذیرش این آئین فراخواند... آنان را به گواهی دادن: لاالهالا الله و محمّد رسول الله، دعوت کند. ایشان را به یگانگی خداوند سبحان در الوهیّت و حاکمیّت و فرمانروائـی فراخواند، و بدیشان بگوید در ایـن زمینهها تـنها از پیغمبر خدا قوانین و احکام را دریـافت دارنـد و بس. آنان را دعوت کند که تحت فرمانروائی رهبری مسلمان گرد آیند برای پدید آوردن دوبارۀ این آئین در زندگی مردمان، و اختصاص دوستی بطور کامل به این جمع و به رهبری مسـلمان، و دوری کامل از دوسـتی با جامعههای جاهلیّت و با رهبریهای جاهلیّت به طور کلّی. این است مسألۀ زندهای که امروزه با این آئین روبرو میشود. دیگر مسألۀ دیگری جز آن اصلاً وجود ندارد... مسألۀ غنائمی در میان نـیست، چون مسألۀ جهادی در میان نیست! بلکه مسألۀ سر و ساماندهی یگانهای وجود ندارد، نه در روابط داخلی و نه در ارتباطات خارجی. این هم سبب سادهای دارد: جامعۀ اسلامی مستقلّ و برجائی در میان نیست. جامعهای که نیاز به احکام و قوانین و مقرّراتی داشـته باشد و به وسیلۀ آنها روابط داخلی و ارتباطات مـیان خود با جامعههای دیگر را نظم و نظام بخشد!!!
برنامۀ اسلامی برنامۀ واقعی است و به مسـائلی نمیپردازد که عملاً وجود ندارد. بدین خاطر است که برنامۀ اسلامی اصلاً به احکامی نمیپردازد که مربوط به مسائلی باشد که در جهان موجود وجود خارجـی ندارند!... برنامۀ اسلامی برنامهای است که والاتـر از آن است که به همچون احکامی بپردازد. پرداختن به احکام مسائل غیرموجود کار این آئین نیست. این چنین برنامهای پیشۀ افراد بیکاری است که اوقات بیکاری خود را صرف پرداختن به بحثهای نظری و احکام فقهی میکنند، آن نظریّهها و احکامی که در جهان واقع اصلاً موضوعی ندارد. بجای این که تلاشهای خود را صرف دوباره پدید آوردن جامعۀ مسلمان برابر برنامۀ پویای واقعی خود این آئین کنند: دعوت به لاالهالااللهومحمّد رسولالله... تا گروهی از نو به ایـن آئـین درآیـند - همانگونه که مردمان نخستین بار بدان درآمده بودند - و به سبب درآمدن و پذیرش بدین آئین یک همایش جنبشی پدید آید و گروهی گـرد هم آیـند که دارای رهبری مسلمان، و محبّت و دوستی ویژهای نسبت به دین، و دارای وجود مسـتقلّ و جدای از جـامعههای جاهلی باشند... آن وقت است که خدا میان آنان و میان قوم ایشان به حقّ داوری خواهد کرد... بدان هنگام است - بلی فقط بدان هنگام است - که آنان به احکام و قوانینی نیاز پیدا میکنند که روابط میان ایشان را سر و سامان و نظم و نظام بخشند، و به احکـام و قوانـینی نیازمند میگردند که روا، میان ایشان و میان دیگران را روبهراه و منظّم و مرتّب گرداند... در این صـورت است - فقط در این صورت است - که مجتهدان در آئین به اجتهاد میپردازند تا احکام و قوانـینی را اسـتنباط کنند که با مسائل واقعی سر و کار پیدا میکنند، مسائل واقعی چه داخلی و چه خارجی. آن وقت است - و تنها آن وقت است - چنین اجتهادی ارزش خود را پـیدا میکند، چون همچون اجتهادی دارای جدّیّت و واقعیّت خود است و بس!
به خاطر فهم همین جدّیّتی که برنامۀ زندۀ واقعی پویای این آئین دارد، در اینجا بدان تفصیلات فقهی ویژۀ انفال و غنائم نمیپردازیم، تا زمان آن هر وقت خدا خواست فرابرسد، و جامعۀ اسلامی تشکیل بشود، و با حالت جهاد عملی رویاروی گردد، جهادی که غنائمی به دست دهد و آن غنائم به احکام نیاز پیدا کند! در این کتاب فی ظلال القرآن این ما را بس خواهد بود که اصل اعتقاد و ایمان را در روند جنبش تاریخی، و در برنامۀ تربیتی قرآنی، دنبال کنیم. چه این عنصر ثابتی است که در این کتاب ارزشمند، از گذشت زمـان تأخیر نمیپذیرد و تغییر حاصل نمیکند... و همۀ چیزهای دیگر دنـبالهرو آن و پابرجای بدان است.[1]
حکم همگانی و عامی که نصّ قرآنی بیانگر آن است:
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ).
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را کـه فراچنگ مــیآورید، یک پـنـجم آن مـتعلّق بـه خدا و پیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است.
خلاصۀ آن این است که چهار پنجم هر چیزی از غنیمت به جنگاوران تـعلّق میگیرد، و یک پنجم باقیماندۀ غنیمت ، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و پیشوایان مسلمان استوار بر شریعت خدا و مجاهد در راه خدا پس از او، در این موارد مصرف میکنند: (خدا، رسول، خویشاوندان، یتیمان، مسکینان، و واماندگان در راه)... در راه نیازی که پیدا میشود، اگر غنائمی در میان باشد... این سخن ما را بس...
امّا رهنمود همیشگی پس از آن، همان چیزی است که نیمۀ دوم آیه متضمّن آن است:
(إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤١)
اگر به خدا و بدانچه بر بندۀ خود در روز جدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نـازل کـردیم ایمان داریـد. روزی کـه دو گروه (مـؤمنان و کـافران) رویـاروی شـدند (و بـا هـم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کـافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خدا بر هر چیزی توانا است.
ایمان نشانههائی دارد که بر آن دلالت دارند و بودن آن را میرسانند. یزدان سبحان اعتراف اهل بدر را - که اهل بدرند! - آویزه و آویختۀ ایمان ایشان به خدا، و به چیزی میکند که بر بندۀ خود نازل فرموده است در آن روزی که روز جدائی (کفر از ایـمان) است و روزی است که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند... اعتراف اهل بدر را - بلی اینان که اهل بدر هم هستند - آویزه و آویختۀ ایمان میفرماید تا چیزی را که خدا در آغاز آیه از غنائم برایشان تعیین فرموده است پذیرفته گردد. لذا این را شرط فرموده است تا با انجام آن، در پیشگاه یزدان، مؤمن به خدا و بدانچه از قـرآن برای بندۀ خود نازل فرموده است، بشمار آید. همانگونه که پیاده شدن ایمان را مقتضی اعلان ایمانشان میداند، پیاده شدن مدلول و مفهوم ایمان را نیز نشانۀ درستی اعلانشان میشمارد.
مدلول و مفهوم ایمان را در قرآن این چنین روشـن و قاطع مییابیم، بهگونهای که هیچگونه شل و ولی، و کجی و کژی، و تأویل و تطویلی، در آن نیست. ایـنها چیزهائی است که بعدها تفصیلات فقهی آنها را پـدید آورده است، بدان هنگام که فرقهها و مذهبها و تأویلها پدید آمده است، و مردمان سرگرم جدالهای خیالی و فرضهای ذهنی منطقی شده اند، همانگونه که مردمان - به سبب پـیدایش فرقههای مذهبی و سـیاسی - به اتّهامات و دفع اتّهامات پرداختهانـد، و لقب کفر به یکدیگر دادن و همدیگر را کافر خواندن، و در مقام دفع این کفر برآمدن، به پیش آمده است، و هیچ کدام از این دو کار بر اصول روشن و سادۀ ایـن آئـین پایبند و استوار نبوده است. و بلکه بر غرض و مرض و هوا و هوس و نـیرنگازی و دغلکاری دشمنان و مخالفان یکـدیگر اسـتوار و پـایدار گردیده است! در چنین روزگارانی کسانی یافته شدهاند که مخالفان خود را در برابر کارهای فرعی به کفر و زندقه ملقّب ساختهاند، و کسانی هم پیدا شدهاند که در تبرئه و پاکی خود سخت به دفاع پرداختهاند و با تمام قدرت بر کسانی تاختهاند که دیگران را بدین تهمت ملقّب ساختهاند... هم این و هم آن، غلوّ و زیادهروی بشمار است، و سبب آنـها وجود چنان شرائط و ظروف تاریخی است... امّا آئـین یزدان روشن و قاطع است و هیچگونه سهلانگاری و سستی و نیرنگبازی و دغلکاری در آن نیست:
(لیْسَ الایمانُ بالـتََّمَنّی، وَ لا بالتّحَلّی، وَ لکِنْ هُوَ مـا وَقَرَ فی الْقَلْبَ وَ صَدّقَة الْعَمَلُ).
ایمان با آرزو کردن و سخنآرائی و شـیرین گفتاری نیست، بلکه ایمان آن ایمانی است کــه در دل جایگزین شود، و عملکرد آن را تصدیق کند و نشان دهد.
برای بودن ایمان، قطعاً باید چیزی را که خدا آن را قانون مردمان کرده است پذیرفت و در واقعیّت زندگی پیاده کرد... کفر هم عبارت است از نپذیرفتن چیزی که خدا آن را قانون مردمان کرده است، و داوری بردن به پیش چیزی که خدا آن را نازل نفرموده است و شریعت قرار نـداده است، چه در کارهای کوچک و چه در کارهای بزرگ... اینها احکام صریح و قاطع و ساده و روشنی است... هـر چیز دیگری جز ایـنها از جملۀ ساختارهای اختلافها و تأویلها است.
این هم نمونهای است از بیانات صریح و قاطع و ساده و روشن یزدان سبحان:
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را کـه فراچنگ مـیآورید، یک پـنجم آن مـتعلّق بـه خدا و پـیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مـصالح عامّهای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان حیات خود مـقرّر مــیدارد یـا پـیشوای مـؤمنان بـعد از او مـعیّن مـینماید. بــقیّۀ یک پـنـجم هـم صـرف افراد مـذکور میشود. چهار پـنجم بـاقیمانده نیز مـیان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم میگردد. باید به ایـن دسـتور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بر بندۀ خود در روزجدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نـازل کـردیم ایـمان داریـد. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کـثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند).
مثل همین نمونه است سائر بیانات روشـن و قاطع و صریحی که حقیقت ایمان و حدود آن را در کتاب خدا به تصویر میکشند.
یزدان مالکیّت غنیمت را از دست کسانی خارج ساخته است که آن را در کـارزار گـرد آوردهاند، و مـالکیّت غنیمت را به خدا و پیغمبر در سرآغاز سوره گردانده است، تا کار و بار همه و همه به خدا و پیغمبر برگردد، و جهادگران از هرگونه شرائط و ظروفی از شـرائط و ظروف زمین بیرون آیند، و آغاز و پایان کار و بار خود را بطور کلّی به خداوند که پروردگار ایشان است و به پیغمبر که رهبر آنان است واگذار نمایند، و برای خدا، در راه خدا، زیر پرچم خدا، و برای فرمانبرداری از خدا، به کارزار بپردازند. خدا را در ارواح خود، و در اموال خود، و در همۀ کارهای خود، حاکم و قاضی کنند، بدون کمترین پیگرد و بدون کمترین اعتراضی. ایـن ایـمان است... همانگونه که در سرآغاز سوره بدیشان فرموده است، بدان هنگام که مالکیّت غنیمت را از دست ایشان بیرون میآورد و آن را به خدا و به پیغمبرش برگشت میدهد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١)
از تو دربارۀ غنائم مـیپرسند (و میگویند که غـنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مــیگیرد؟) بگــو: غنائم از آن خدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بـه عهده مـیگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید.
هنگامی که تسلیم فرمان خدا گردیدهاند، و به حکم و داوری او خشنود شدهاند، بدین خاطر مدلول و مفهوم ایمان نیز در درونشان جایگزین گردیده است، بدین هنگام برگشته است تا چهار پنجم غنیمت را بدیشان برگرداند، و یک پنجم را بر اصل خود باقی گذارد، یعنی به خدا و پیغمبر واگذار کند تا پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن تصرّف فرماید و از آن برای کسانی خرج کند که در میان گروه مسلمانان سرپرستی ایشان را بر عهده دارد، همچون: خویشاوندان، یتیمان، مستمندان، و واماندگان در راه... دوباره برگشته است تا چهار پنجمها را بدیشان برگرداند، در حالی که در درونشان جایگزین و استوار شده است آنان در اصل به سبب جنگ و پـیروزی مـالک غنیمت نـمیگردند، بلکه آنـان برای خدا میجنگند و برای دین خدا پیروز میشوند. ایشـان سزاوار دریـافت غنیمت میشوند چون خدا آن را بدیشان میبخشد، همانگونه که هم او است که پیروزی را بدیشان ارمغان میدارد و همۀ کار و بار پیکار، و کار و بار ایشان را یکسره میگرداند... باز هم برگشته است تا بدیشان یادآوری کند که تسلیم چنین کار تـازهای شدن ایمان بشمار است... تسلیم شدن این کار شرط ایمان، و مقتضی ایمان است.
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مـیآورید، یک پـنجم آن مـتعلّق به خدا و پیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مـصالح عامّهای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان حیات خود مـقرّر مـیدارد یـا پـیشوای مـؤمنان بـعد از او مـعیّن مــینماید. بـقیّۀ یک پـنـجم هـم صـرف افراد مـذکور میشود. چهار پنجم باقیمانده نیز میان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم میگردد. باید به ایـن دسـتور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بر بندۀ خود در روز جدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نـازل کـردیم ایـمان داریـد. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند).
بدین منوال و بر این روال آیهها پیاپی میآیند و پشت سر یکدیگر قرار میگیرند تا اصل روشن قاطعی از اصول این آئین را دربارۀ ارزش مدلول و مفهوم ایمان و حقیقت و شرط و مقتـضی آن بیان دارد.
سپس در پـیشگاه تـوصیف خدا از پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم میایستیم که میفرماید: (عَبْدِنا ). بندۀ خودمان. آن هم در این جایگاهی که همۀ کار و بار غـنائم را و در نهایت کار و بار خمس باقیمانده را یکسره بدو واگذار میفرماید:
(إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).
اگر به خدا و بدانچه بر بندۀ خود در روز جدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نـازل کردیم ایمان دارید. روزی که دو گروه (مـؤمنان و کافران) رویـاروی شـدند (و بـا هـم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، پیروز شدند).
واقعاً توصیف الهـامگرانـهای است... بندگی یزدان، مسلّماً حقیقت ایمان است. در عین حال بندگی یـزدان والاترین مرتبه و مقام برای انسـان است، مرتبه و مقامی که با بزرگداشت یزدان در حقّ انسان چنین پایه و مایهای بهرۀ او میگردد. این بندگی در جائی یـاد میشود و جلوهگر میگردد که کار تبلیغ از سوی خدا به رسول خدا لله واگذار میشود، همانگونه که تصرّف در چیزی بدو واگذار میشود که خدا آن را به او حواله کرده است.
در خود زندگی موجود نیز بندگی یزدان درجۀ والائی برای انسان است. بلی مرتبۀ ارزشمند و ارجمندی هم هست... بزرگوارترین مقام و مرتبهای است که انسان به سوی آن اوج میگیرد.
تنها بندگی یزدان است که نگاهدار انسان از بندگی هوا و هوس، و از بندگی بندگان است... انسان به والاترین مقام مقدّرش نمیرسد مگر زمانی که از بندگی هوا و هوس خود، و بطور کلّی از بندگی همه چیز جز خدا رها و وارسته شود.
کسانی که سر باز میزنند از این که بندگان یزدان یگانه باشند، به محض سر باز زدن از بندگی یزدان، قربانیان پستترین بندگیهای دیگر میگردند. فوراً بندگان هواها و هـوسها و شهوتها و پـریدنها و جـهیدنهای خود میشوند، و فوراً ارادۀ خویشتنداری خود را از دست میدهند، ارادهای که یزدان نوع (انسـان) را از مـیان سائر انواع دیگر بدان اختصاص داده است و آن را ویژۀ انسان کرده است. آنگاه به ردۀ حیوانـات سرازیـر میگردند و بدترین حیوانات میشوند. ایشان همچون حیوانات میگردند، بلکه گمراهتر از حیوانات میگردند. آنان پستترین پستان میشوند، پس از آن که - آن گونه که یزدان، ایشان را آفریده است - در زیـباترین پیکر و سیما و ترکیببند سرشتی بودهاند.
همچنین کسانی که سرباز میزنند از ایـن که بندگان یزدان باشند به بدترین و به پستترین بندگیهای دیگر میافتند، به بندگی بندگانی امثال خود نـیز گرفتار میآیند، و آن بندگان برابر هواها و هوسهای خود، و برابر دیدگاهها و خط سـیرهای کوتاهبینانۀ خود که آمیخته با عشق به آقائی و برتری است، همانگونه که آمیخته با نادانی و کاستی و آرزوپرستی است، ایشان را راه مـیبرند و در زنـدگانی آنـان دخل و تصرّف میکنند!
همچنین چنین کسـانی به بندگی (جبرها) گرفتار میآیند. بدیشان گفته میشود: آنان در برابر جبرها تاب و توانی ندارند، و بناچار باید در برابر جبرها کرنش برند و تسلیم شوند و با جبرها نسـتیزند و پـرخاش نکنند... از جمله... (جبر تاریخ)... و (جبر اقتصاد)... و (جبر تغییر و تحوّل) و سائر جبرهای مادیگرایانهای که پیشانی (انسان) را در خاک مـذلّت میگردانـند و میچرخانند و انسان نمیتواند پیشانی خود را نه از این خاک برآورد و بلند گرداند، و نه با این جبرهای چیرۀ خوارکنندۀ هراسناک بستیزد و پرخاش کند، بلکه لازم است در این بندگیهای پست و خوار و ننگین خود بلولد و لب برنیاورد![2]
آن گاه در برابر توصیف یـزدان سبحان از روز بدر میایستیم که روز فرقان، یعنی جدائـی نـامیده شـده است:
(إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).
اگر به خدا و بدانچه بر بندۀ خود در روز جدائی (کفر از ایمان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری) نـازل کـردیم ایـمان داریـد. روزی کـه دو گروه (مؤمنان و کافران) رویـاروی شـدند (و بـا هـم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمع کثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند).
جنگ بدر- که با تدبیر و تقدیر و رهنمود و رهبری و یاری خدا آغاز گردیده است و پـایان پـذیرفته است - فرقان، یعنی جدائی بوده است... جدائـی میان حقّ و باطل -همانگونه که مفسّران بطور اجمال میگویند - و جدائی به معنی به مراتب فراگیرتر و گسـتردهتر و ژرفتر از این... جدائی عملی میان حقّ و باطل است، امّا آن حقّ اصیلی که آسمانها و زمین بر آن استوار و پایدارند، و سرشت چیزها و زندهها - آن اسـتوار و پـایدار است... حقّ راسـتینی که مجسّم میگردد و جلوهگر میآید در انسار الوهیّت و سلطه و قدرت و تدبیر و تقدیر به یزدان سبحان، و اختصاص بـندگی سراسر جهان هستی، اعم از آسمان و زمین و چیزها و زندهها، به این چنین الوهیّت یگانهای و این چنین سلطه و قدرت یکتائی، و ایـن چنین تدبیر و تـقدیری که پیگردی و انبازی ندارد... و میان باطل ناروا و نادرست و ناپایداری که در آن هنگام روی زمین را دربرگرفته بود، و آن حقّ اصیل را نیز فراگرفته بود، و در زمـین طاغوتهائی بودند که در زندگی بندگان یـزدان هر آنگونه که خود میخواستند تصرّف میکردند، و هواها و هوسهائی بود که بر زندگی و زنـدگان فرمانروائی مینمودند!.. این است جدائی سترگی که در جنگ بدر حاصل آمد و کامل گردید. چرا که میان آن حقّ بزرگ و این باطل سرکش یاغی جدائـی انـداخت، و آن دو را بهگونهای دور از همدیگر افکند که دیگر با یکدیگر آمیخته نگردند و آمیزۀ همدیگر نشوند.
جنگ بدر جدائی حقّ از باطل با این مدلول و مفهوم فراگیر و گسترده و دقیق و عمیق بود از نـواحی و زوایای گوناگون، و جدائی این حـقّ و ایـن باطل در ژرفاهای دل و درون بود... جدائی میان یگانهپرستی خالصانۀ مطلق با همۀ شعبهها و شاخههائی که در دل و درون، و در احساس و شعور، و در اخلاق و رفتار، و در پرستش و بندگی داشت، و میان شرک و انبازی بود که به شکلهای گوناگون و به شیوههای جوراجور بندگی دل و درون را سزاوار غیر خدا، از قبیل: انسانها و هواها و هوسها و معیارها و ارزشها و اوضاع و احوال و آداب و رسوم میدید.
جنگ بدر جدائی میان این حقّ و این باطل در واقعیّت زندگی موجود و نمایان نیز بود... جدائی میان پرستش موجود انسانها، هواها و هـوسها، مـعیارها و ارزشـها، اوضاع و احوال، شریعتها و قانونها، و آداب و رسوم و اخلاق و عادات بود... جدائی برگشت در همۀ اینها به یزدان یگانهای بود که جز او خدائی نـیست، و جز او چیره و غالبی نیست، و جز او حـاکم و فرمانروائی نیست، و جز او قانونگذاری نیست... در نتیجه سرها بلند گردیدند و برای غیر خدا خم و چم نشدند، و سرها برابر و مساوی ایستادند و برای جز حاکـمیّت خدا و شریعت و قانون او کرنش نبردند، و دستهها و گروههای انسانها که گلهوار بندۀ طاغیان و یاغیان بودند، آزاد و رها گردیدند.
جنگ بدر جدائی میان دو دوره از تـاریخ جنبش اسلامی بود: دورۀ شکیبائی و پایداری و گردهمآئی و چشم انتظاری، و دورۀ نیرومندی و جنبش و یورش و جهش... اسلام که اسلام است اعلان همگانی آزادی (انسان) در (زمین) است، آزادی انسان با بیان الوهیّت یـزدان یگـانه و حاکمیّت او در جـهان، و تـعقیب طاغوتهائی که الوهیّت و حاکمیّت خدا را در ایـنجا و آنجا غصب کردهاند... اسلام که اسلام است چارهای جز این نداشت که باید نیرو و جنبش و یـورش و جـهش داشته باشد. زیـرا اسلام نـمیتوانست بایستد و در گوشهای کز کند و در انتظار گذشت زمان طولانی بماند تا با گذشت زمان زیاد چه شود و چه نشود. اسلام نمیتوانست که تنها عقیدۀ جدای از همه چیز در دلها و درونهای پیروان خود بماند، و شعائر و مراسم پرستش یزدان، و در اخلاق و آداب رفتار و کردار مسلمانان با یکدیگر خلاصه شود. اسلام چارهای جز این نداشت که برجهد و برای پیاده کردن جهانبینی تازه، و برنامۀ تازه، و دولت تازه، و جامعۀ تازه، در واقعیّت زندگی، به پیش تازد، و از سر راه خود سدّها و مانعها و دستاندازهای مادی و دیدنی را براندازد، آن چیزهائی که اسلام را سکندری میدهد و میان آن و میان تطبیق واقعی در زندگی مسلمانان پیش از هر چیز، و پس از آن میان اسلام و میان زنـدگی همۀ انسانها، حـائل و مـانع میگردد... آخر اسلام از سوی یزدان برای همین تطبیق واقعی آمده است.[3]
جنگ بدر جدائی میان دو دوره از تاریخ انسانها بود. چه انسانها بطور کلّی پیش از پیدایش دولت اسلامی، جدای از انسـانها بطور کلّی پس از پـیدایش دولت اسلامی بودند... چه انسانها بطور کلّی پیش از برپائی نظام اسلامی، جدای از مجموعههای انسانهای پس از برپائی این نظام بودند... این جهانبینی نوینی که از این نظام برسید، و این نطام نوینی که از این جهانبینی بردمید، و این جامعۀ تازه به جهان پانهادهای که تولّد تازه انسانها را جلوهگر و هویدا میکرد، و این معیارها و ارزشهائی که هم سراسر زندگی بر آن برپا و برجا میگردید، و هم نظام اجتماعی و قانونگذاری بر آن استوار و پایدار میشد، همۀ اینها تنها ملک مسلمانان نماند و فقط متعلّق بدیشان نشد، از آن زمان که جنگ بدر درگرفت و وجود جامعۀ نـوین برقرار و اسـتوار کردند. بلکه همۀ اینها کمکم ملک تمام انسـانها شـد. انسانها از آنها چه در سرزمین اسلام و چه در خارج از آن، متأثّر شدند، خواه به شکل دوستی با اسلام، و خواه به صورت دشمنی با اسلام... صلیبیهائی که از غرب لشکرکشی کـرده بودند تـا با اسـلام بجنگند و در سرزمینهای خودش آن را نابود و از میان بردارند، از آداب و رسوم جامعۀ اسلامی متأثّر شـدند، جامعۀ اسلامیای که برای درهم شکستن آن آمده بودند. صلیبیها به سرزمینها و کشورهای خود برگشتند تا رژیم فئودالیسم یا ارباب رعـیّتی را درهم شکنند کـه در میانشان رواج داشت. این وقتی بود که بقایای نظام اجتماعی اسلامی را دیده بودند!.. مغولها و تاتارها نیز از شرق لشکرکشی کردند تا با اسلام بجنگد و کار آن را بسازند. البتّه آنان با اشارۀ یهودیان و مسیحیان اقدام به لشکرکشی کـردند که در سرزمینهای اسلامی میزیستند. در نهایت مغولها و تـاتارها تـحت تأثـیر عقیدۀ اسلام قرار گرفتند و مسلمان شدند و آن را با خود به سرزمین جدید فراخی از جهان بردند تا در آنجا به انتشار آن بپردازند، و بر اساس عقیدۀ اسلام خلافتی را بنیانگذاری کنند و برپای دارند که از قرن پانزدهم تا قرن بیستم در قلب اروپا باقی ماند!.. به هر حال تاریخ انسانها بطور کلّی از زمان رخداد بدر از ایـن جدائی متأثّر شده است، چه در سرزمینهای اسلامی و چه در سرزمینهایی که با اسلام به مبارزه و مقابله پرداختهاند.[4]
جنگ بدر جدائی مـیان دو اندیشه دربارۀ عوامل پیروزی و عوامل شکست بوده است. جنگ بدر در حالی درگرفت که همۀ عوامل ظاهری پیروزی در صف مشرکان، و همۀ عوامل ظاهری شکست در صف گروه مؤمنان بود. تا آنـجا که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری (کفر و نفاق) بود میگفتند:
(غَرَّ هَـؤُلاء دِینُهُمْ ).
اینان را آئینشان مغرور نموده است و گول زده است. (انفال / 49)
یزدان سبحان خواسته بود که کارزار بدین شیوه جریان یابد - کارزاری که نخستین پیکار میان مردمان فراوان مشرک و میان مردمان اندک مؤمن بوده است - تا این کارزار جدائی میان دو انـدیشه و دو سـنجش دربارۀ اسباب پیروزی و اسباب شکست باشد، و عقیدۀ نیرومند بر جمع فراوانی از لحاظ شماره و توشه و ساز و برگ پیروز گردد، و برای مردمان روشـن شود که پیروزی از آن عقیدۀ شایستۀ نیرومند است، نـه از آن خود اسلحه و ساز و برگ جنگ. و متوجّه شوند که بر پیروان عقیدۀ درست واجب است که جهاد کنند و به جرگۀ کارزار با باطل فرو روند بدون ایـن که منتظر بمانند تا نیروی ظاهری مادی برابر شود و تعادل قوا فراهم آید. چرا که پـیروان حقّ از نـیروی دیگری برخوردارند که کفّۀ ترازو را بالا میبرد و تعادل قوا را به هم میزند. این هم تنها سخنی نیست که گفته شود و بر باد رود. بلکه واقعی و حقیقی است و مشـاهده میشود.
خلاصه جنگ بدر جدائی میان حقّ و باطل با مدلول و مفهوم دیگری است. آن مدلول و مفهومی که فرمودۀ خداوند بزرگ در اوائل این سوره بدان اشاره میکند:
(وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ای مؤمنان به یاد آورید) آنگاه را که خداوند پـیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بـر کاروان تجاری قریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یـا پپروزی بر لشکری کـه از مکّـه تدارک شده بود و بـه سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست میداشتید دسـتهای نصیب شـما گردد که از قدرت و قوّت چندانی بـرخوردار نـیست (که کـاروان بود) ور خدا می حواست حقّ را با سـخنان خود (کـه بیانگر اراده و قدرت یـزدانـند، بـرای مـردم) ظـاهر و اســتوار گرداند و کافران را (از سررمین عرب بـا پیروزی مؤمنان) ریشهکن کند (لذا شـما را با لشکـر قریش درگیر کرد). تا بدین وسـیله حقّ را (که اسـلام است) پابرجا و باطل را (که شرک است) تباه گرداند، هـــر چـند کــه بـزهکاران (کافر و طـغیانگر، آن را) نپسندند. (انفال/ ٧ و ٨)
کسانی که از مسلمانان برای پیکار بیرون رفته بودند، میخواستند با کاروان ابوسفیان و با غنائم آن رویاروی گردند. ولی خدا چیزی را برای آنان خواست که ایشان نخواسته بودند و در نظر نداشـتند. خدا خـواست کـه کاروان ابوسفیان (که قدرتمند نبود) از دست مسلمانان به در رود و با نفرات ابوجهل (که قدرتمند بودند) رویاروی شوند، و کارزار و پیکار و کشـتار و اسیـر کردن در میان باشد، و کاروان و غنیمت و کوچ آسوده و خوشایند در میان نباشد! یزدان سبحان بدیشان فرموده است این کار خدا و ساختار او است:
(لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ ).
تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجا و باطل را (که شرک است) تباه گرداند.
این اشاره به بیان حقیقت بزرگی داشته است: در جامعۀ انسانی حقّ قطعاً حقّ نـمیگردد، و باطل قطعاً باطل
نمیشود، تنها با بیان (نظری) دربارۀ حقّ و باطل، و یا تنها با اعتقاد (نظری) داشتن به این که این حقّ است و آن باطل... حقّ قطعاً حقّ نمیگردد و در زندگی واقعی مردمان یافته نمیشود، و باطل قطعاً باطل نمیگردد و از زندگی واقعی مردمان برچیده نمیشود، مگر این که سلطه و قدرت باطل درهم شکسـته شود، و سـلطه و قدرت حقّ چیره گردد. این کار هم صورت نـمیپذیرد مگر این که سـپاهیان حقّ چیره و پـیروز گردند، و سپاهیان باطل شکست داده شوند و تار و مار گردند... چه این آئین برنامۀ جنبش واقعی و کوشش عملی است، نه این که فقط (نظربّۀ) شناخت و ستیز، و یا برنامۀ تنها اعتقاد منفی باشد و بس !
با کارزار بدر، حقّ حقّ گردید و باطل هم باطل و پوچ شد. این پیروزی عملی، جدائی واقـعی، مـیان حـقّ و باطل بدین اعتبار بود که فرمودۀ یزدان بزرگوار بدان اشاره کرده است بدان هنگام که در صدد بیان خواست و ارادۀ آفـریدگار از ایـن پـیکار، و از بیرون آوردن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از خانه و کاشانهاش برای کار درستی، و از گریختن و نجات پیدا کردن کاروان - آن چـیزی کـه شوکت و قدرتی نداشت - و برخورد با دسته و گـروه قدرتمند و شکوهمند، برمیآید.
همۀ اینها جدائی در برنامۀ خود این آئین بود. با ایـن جدائی، سرشت این آئین و حقیقت آن در احساس خود مسلمانان در برابر این آئـین روشـن میگردد... ایـن جدائی به گونهای است که امروزه ما ضـرورت آن را درک میکنیم، وقتی که میبینیم چه انـدازه شلی و سستی به دلها و درونهای کسانی خزیده است که خود را مسلمان می نامند! تا آنجا که این شل و ولی و ضعف و سستی به برداشتهای برخی از کسانی خزیده است که وظـیفۀ دعوت مردمان به ایـن آئـین را بر عـهده گرفتهاند![5]
مفهومهای گوناگون و فراگیر و ژرف، جنگ بدر:
(یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).
روز جدائی (حقّ از باطل و ایمان از کفر) روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند. (انفال / 41)
(عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤١)
خدا بر هر چیزی توانا است.
بلی جنگ بدر مثالی از قدرت یزدان بر هـر چـیزی در جهان است... مثالی است که دربارۀ آن هیچ ستیزهگری به ستیزه نـمیپردازد، و هیچ کشـمکش کـنندهای بـه کشمکش نمینشیند... مثالی از واقعیّت زندگی است و عیان است و نیازی به بیان ندارد. جنگ بدر را جز با قدرت یزدان نمیتوان تفسیر و توجیه کـرد. خدا است که بر هر چیزی توانا است.
*
در اینجا روند قرآنی برمیگردد به روز جدائی، روزی که در آن دو گروه به هم رسیدند و با هم به کـارزار پرداختند... به کارزار برمیگردد، و دوباره آن را نمایش میدهد. با شیوۀ شگفتی صحنهها و مـوقعیّتهای آن را حاضر میآورد و پیش چشم میدارد. به گونهای کـه انگار هم اینک جنگ بدر در گرفته است و عملاً دیده میشود. از تدبیر و تقدیر یزدان در اداره و چـرخش و گردش آن پرده برداشته میشود. تـا آنجا کـه انسـان نـــزدیک است دست یـزدان سـبحان را در فـراسـوی رخدادها و حرکتها ببیند. همچنین هدف از این تدبیر و تقدیری که پیاده شده است آن گونه که خـدا خـواسـته است، جلوهگر میآید:
(إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (٤٢)إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلا وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٤٣)وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلا وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٤٤)
(به یاد آورید) زمانی را که شما در طرف نزدیکتر (به مدینۀ منوّره) بودید (و باران فقط در آنجا بارید و زمین را سـفت گـردانید) و آنـان (یـعنی دشـمنان) در طرف دورتر مستقرّ بودند (و آب در اختیار نداشتند و زمـین آنجا سست بود و بارانی هم به خود نـدید، و لذا قدمها بدان فرو میرفت) و کاروان قریشیان بـه سـرپرستی ابــوسفیان که شـما در تـعقیب آن بـودید) در مکـان پائینتری از شما قـرار داشت. اگر بـا همدیگر وعدۀ (جنگ) میدادیـد (قریشیان بـه خـاطر هـراس از شـما مؤمنان، و شمـا مؤمنان به سبب کمی خود و فراوانـی دشمنان) به وعدۀ خود وفا نـمیگردید، و لیکن (بـدون وعدۀ قبلی و میل قلبی با یکدیگر رویـاروی شـدید) تـا خداوند کاری را تحقّق بخشد که میبایست انجام گیرد، و بدین وسیله آنان که گمراه میشوند بـا اتمام حـجّت بوده و آنان که راه حقّ را میپذیرند بـا آگاهی و دلیـل آشکار باشد. بیگمان خدا بر هر چیزی توانا است (و او بود که گروه اندک مسلمانان را پیروز، و گروه فـراوان کافران را شکست داد). در آن زمان خداونـد در خواب دشمنان را به تو اندک نشان داد، و اگر آنـان را زیـاد نشان مـیداد، مسـلّماً سست مـیشدید و دربـارۀ کـار (جنگیدن و نجنگیدن) دچـار کشـمکش مـیکشتید، ولی خداوند (شما را از این عجز و اختلاف) رهائی بخشید، چرا که او از آنچه (در میـان دلها و) در اندرون سـینهها است بـاخبر است (و از روحیّه و بـاطن همگان آگاه است). و در آن زمان خداوند آنــان را در نـظر شما بـه هنگام رویاروئی کم جلوه داد، و شما را نیز در نظر آنان کم جلوه داد، تا خداونـد مـوضوعی را که مـیبایست تحقّق یابد انجام دهد. (این ارادۀ خدا بود) و همۀ کارها و همۀ چیزها (در این جهان) به فرمان و خواست یـزدان برمیگردد (و آنچه او بخواهد میشود و بس).
کارزار همراه با موقعیّت هر دو گروه در آن برجسته و نمایان است، و تدبیر و تقدیر نهان در فراسوی آن پیدا و هویدا است... نزدیک است دست خدا دیده شود که دارد اینان را در اینجا، و آنان را در آنجا، و کاروان را دورادور، نگاه مـیدارد! واژههـا نـزدیک است پـرده بردارد از تعبیر و تـقدیر خـدا کـه نـهفته در خواب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در انـدک نشـان دادن هر دستهای به چشمان دستۀ دیگر، و در تحریک و آغالانیدن هر یک از دو گروه نسبت به همدیگر است... هیچ چیزی بجز اسلوب یگانۀ قرآنی نمیتواند صحنهها را و آنچه را که در فراسوی صحنهها است، با این سرزندگی و با ایـن حرکت و جنبش دیدنی، آن هم در ایـن پـهنۀ کـوچک تعبیر، نشان دهد و بنماید!
این صحنههائی را کـه آیـات قـرآنـی آنها را حـاضر میآورند، هنگام بررسی کارزار در پرتو تاریخ زندگی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب، پیش چشم داشتیم... مسلمانان وقتی که از مدینه بیرون آمـدند در کنارۀ پـهندشت درّهای منزل گزیدند که به مدینه نزدیک بود. سپاهیان مشرکان هم تحت فرماندهی ابوجهل در کنارۀ دیگر آن پهن دشت رحل اقامت افکندند که از مدینه دور بـود. میان دو گروه مسلمانان و مشرکان تپّهای بود که آن دو دسته را از یکدیگر جدا میکرد... و امّا کاروان از میان به در رفته بود و ابوسفیان آن را به ساحل دریا برده بود که پائینتر از دو سپاه مسلمانان و مشرکان بود.
هیچ یک از دو سیاه از موقیّعت و محلّ استقرار دیگری خبری نداشت... خداوند آن دو سپاه را اینگونه در دو سوی تپّهای بـرای کـاری کـه میخواست گـردآوری فرمود. حتّی اگر این دو سپاه به یکدیگر وعدۀ همایش برای نبرد میدادند، از لحاظ مکان و زمان با این دقّت و با این نظم و ترتیب جمع نمیآمدند. این چیزی است که یزدان آن را به یاد گروه مسلمانان میاندازد تا تدبیر و تقدیر خدا را پیش چشم داشته و به یادآورند.
(إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا).
(به یاد آورید) زمانی را که شما در طرف نزدیکتر (به مدینۀ منوّره) بودید (و باران فقط در آنجا بارید و زمین را سـفت گردانـید) و آنـان (یـعنی دشـمنان) در طرف دورتر مستقرّ بودند (و آب در اختیار نداشتند و زمـین آنجا سست بود و بارانی هم به خود نـدید، و لذا قدمها بدان فرو میرفت) و کاروان (قریشیان بـه سـرپرستی ابـوسفیان که شـما در تـعقیب آن بـودید) در مکـان پائینتری از شـما قـرار داشت. اگر بـا همدیگر وعدۀ (جنگ) میدادیـد (قریشیان بـه خـاطر هـراس از شما مؤمنان، و شما مؤمنان به سبب کمی خود و فـراوانـی دشمنان) به وعدۀ خود وفا نـمیکردید، و لیکـن (بـدون وعدۀ قبلی و میل قلبی با یکدیگر رویـاروی شـدید) تـا خداوند کاری را تحقّق بخشد که میبایست انجام گیرد. در فراسوی این برخورد و رویاروئی بدون وعدۀ قبلی، آن هم با این دقّت و با این نظم و ترتیب، کار بزرگی است که مقدّر شده است و خدا میخواهد آن را در جهان واقع پیاده کند، و برای پیاده کردن آن این تدبیر نهان دقیق را و چارهجوئی لطیف را تهیّه میبیند، و شما مسلمانان را ابزار پیاده کردن آن میسازد، و همۀ شرائط و ظروفی را آماده می کند که شما برای اقـدام بـدان و انجام آن بدانها نیازمندید!
این کاری که لازمۀ پیاده کردن چنین هدفی بوده است و یزدان شرائط و ظروف را برای پـیاده شـدن آن تـهیّه نموده است، همان چیزی است که دربارۀ آن فـرموده است.
(لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ ).
تا بدین وسیله آنان که گمراه مـیشوند بـا اتـمام حـجّت بوده و آنان که راه حقّ را میپذیرند بـا آگاهی و دلیـل آشکار باشد.
هلاک شدن بیانگر هم مدلول و مفهوم مسـتقیم خـود است، و هم بیانگر کفر است. همچنین حیات نـیز هـم مدلول و مفهوم مستقیم خود را میبخشند و هم بیانگر ایمان است... ولی در اینجا مدلول و مفهوم دوم آنـها روشنتر و بهتر به نظر میرسد. همان گونه که به همین معنی یزدان سبحان آنها را به کار برده است:
(أو من کان میتاً فأحییناه وجعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها ?).
آیا کسی کـه (به سبب کفر و ضـلال هـمچون) مـردهای بوده است و ما او را (با اعطاء ایمان در پرتو قرآن) زنده کردهایم و نوری (از منارۀ ایمان) فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن، مـیان مـردمان راه مـیرود (و چشـم او را روشنائی، گوش او را شنوائی، زبان او را توان گفتار، و دست و پای او را قـدرت انـجام کـار مـیبخشد) مـانند کسی است که به مثل گوئی در تاریکیها فرورفته است (و تودههای انباشتۀ ظلمتکدۀ کفر او را در خود بلعیده است و شـبح بــی جان و بـیاندیشه و بـیتکانی از او برجای نهاده است) و از آن تاریکیها نمی توانـد بـیرون بیاید. (انعام / ١٢٢)
در این آیه از کفر با موت، و از ایمان با حیات، تـعبیر شده است. این تعبیر بیانگر دیدگاه اسلام دربارۀ حقیقت کفر و حقیقت ایمان است. قبلاً این دیدگاه را با تفصیل بیشتری توضیح دادیم، بدان هنگام که این آیه را در سورۀ انعام تفسیر کردیم و در جزء هشتم از آن سخن گفتیم. [6]
علّت ترجیح این معنی در اینجا، این است که جنگ بدر - همان گونه که یزدان سبحان گفته است - (روز جدائی) بوده است. خدا در آن، میان حقّ و باطل جدائی انداخته است، همانگونه که اندکی پیش بیان کردیم. بدین خاطر است که هر کس بعد از آن کافر گردد بدون هر گونه گمان و شبههای کفر را برگزیده است، و لذا از روی دلیل کافر بسپار است. و هر کس بعد از آن ایمان را برگزیند از روی حجّت و برهان روشنی ایمان را انتخاب کرده است که کارزار آن را نشان داده است و نمایان کرده است. کارزار با شرائط و ظروفی که داشته است، دلیل و برهانی با خود آورده است و ارائـه داده است که انکارناپذیر است، و به گونهای بر تدبیر و تقدیر فراتر از تدبیر و تقدیر انسانها، و بر نیروهائی فراتر از نیروهای انسانها، دلالت دارد که نمیتوان منکر آن گردید... این کارزار ثابت میکند که این آئین خداوندی دارد که کار پیروان آن را بر عهده میگیرد، هر وقت که آنـان با او خالص و مخلص بوده و در راه او جهاد و تلاش کنند، و شکیبائی و ایستادگی ورزند، و استوار و پایدار بمانند. همچنین این کارزار ثابت میکند که اگر کار به نیروهای مادی ظاهری واگذار بود مشرکان شکست نمیخوردند و گروه مسلمانان ایـن پـیروزی بزرگ را فراچنگ نمی آوردند.
خود مشرکان به همپیمان خود که خواسته بود مشرکان را با مردانی کمک و یاری دهد، بدان هنگام که به سوی جنگ بدر میرفتند، گفتند: (به جانمان سوگند اگر ما با انسانها میجنگیم ضعف و ناتوانـی در برابر ایشـان نداریم. و اگر با خدا میجنگیم - همان گونه که مـحمّد گمان میبرد -کسی در برابر خدا تاب و توان ندارد!) مشرکان قریش میدانسـتند - کاش دانسـتن سودمند می افتاد - که آنان قطعاً با خدا میجنگند همان گونه که محمّد صادق امین بدیشان خبر داده بود، و میدانستند که کسی در برابر خدا تاب و توان ندارد. پس اگر بعد از آن با کفر بمیرند با دلیل میمیرند!
این چیزهائی است که از معنی و مفهوم این پیرو به ذهن میرسد:
(لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ ).
تا بدین وسیله آنان که گمراه میشوند بـا اتـمام حـجّت بوده و آنان که راه حقّ را میپذیرند بـا آگاهی و دلیـل آشکار باشد.
ولی گذشته از این معنی، اشارۀ دیگری در بر دارد: رخداد کارزار میان لشکریان حقّ و لشکریان باطل، و غلبۀ سلطه و قدرت حقّ در جهان بیرون - پس از غلبۀ سلطه و قدرت حقّ در جهان درون - همۀ اینها کـمک میکنند که حقّ برای چشمها و دلها جلوهگر آیـد، و هر گونه شکّ و شبههای از گسترۀ خردها و پهنۀ درونها بزداید، همان گونه که در این فتح و پیروزی کار روشن و آشکار است، و کسی که هـلاکت - یـعنی کـفر - را میخواهد شکّ و شبههای دربارۀ حقّی نداشته باشد که آشکار شده است و برتری گرفته است. همچنین کسی که میخواهد زنده بماند - یعنی ایمان بیاورد - شکّ و شبههای نداشته باشد در این که این همان حقّی است که خدا آن را یاری و مـدد رسانده است، و سرکشان و یاغیان را خوار و رسوا گردانده است. همیشه هم ایـن چنین بوده است و این چنین خواهد بود.
این معنی ما را به یاد چیزی میاندازد که در جزء نهم، هنگام آشنائی با سورۀ انفال بیان داشتیم و از ضرورت جهاد برای در هم شکستن نیروهای شرّ و نابودی قدرت و سلطۀ طاغوت، و برافراشتن پرچم حقّ و بـالا بـردن قدرت و سلطۀ یزدان، سخن گفتیم. همچنین این نگرش به ما کمک میکند که ابعاد اشارهای را درک و فهم کنیم که فرمودۀ خداونـد بـزرگوار در ایـن سـوره ارزانـی میدارد:
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ ).
برای (مبارزه با) آنـان تـا آنـجا کـه مـیتوانـید نـیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسـبهای ورزیـده آمـاده سازید، تا بدان (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشــمن خدا و دشمن خویش را بترسانید....(انفال / 60)
آماده کردن و تهیّه دیدن نیرو و بیم دادن و ترساندن با آن، از زمرۀ چیزهائی است که به جلوهگری حقّ در برخی از دلها کمک می کند، دلهائی که بیدار نمیشوند و روشن نمیگردند و بینش پیدا نمیکنند مگر با آهنگها و نواهای نیروئی که حقّ را در ضمن خود دارند و آن را برای اعلان آزادی (انسان) در (زمین) با خود میبرند، همان گونه که قبلاً گفتیم. [7]
پیروی که بر تدبیر و تقدیر الهی در کارزار، و بر هدف از این تدبیر و تقدیری که عملاً تحقّق یافته است و پیاده گردیده است دلالت می کند، عبارت است از:
(وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ).
بیگمان خدا شنوای آگاه است.
بر یزدان سبحان چیزی پنهان نمیگردد از چیزهائی کـه پیروان حقّ یا پیروان باطل میگویند، و از چیزهائی که گـذشته از اقوال و افعال در سینههای خود نـهان میدارند. یزدان با اطّلاع بر آشکاراهای بیرون و آگاه از رازهای درون، کارها را میگرداند و در آنها تدبیر و تقدیر نگاه می دارد، و او شنوای آگاه است.
پس از این پیروی که در وسّـط غـرضۀ کـارزارهـا و رخدادها و ظروف و شرائط آن قـرار مـیگیرد، رونـد قرآنی به این عرضه ادامه میدهد، و از تدبیر پـنهان لطیف پرده برمیدارد:
(إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلا وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور)ِ (٤٣)
در آن زمان خداوند در خواب دشمنان را بـه تـو انـدک نشـان داد، و اگر آنـان را زیـاد نشـان مـیداد، مسـلّماً سست میشدید و دربـارۀ کار (جنگیدن و نجنگیدن) دچار کشمکش میگشتید، ولی خداوند (شـما را از ایـن عجز و اختلاف) رهائی بخشید، چرا که او از آنـچه (در میان دلها و) در اندرون سینهها است باخبر است (و از روحیّه و باطن همگان آگاه است).
از جملۀ چیزهائی که تدبیر و تقدیر الهی در کارزار بر آن بوده است این بوده است که به پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در خواب کافران را اندک و ناتوان و نـاچیز نشـان دهد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم خواب خود را برای اصحاب خود روایت مـیکند. یـاران او از ایـن خواب شـادمان میگـردند، و برای ورود به پـیکار دل و جـرأت پیدا میکنند... آن گاه یزدان در اینجا خبر میدهد که چرا آنان را اندک به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم نشان داده است. خدا میدانسته است که اگر ایشان را بدو زیاد نشان می داد، این امر دلهای گروه اندکی را که با او بودند میشکست و آنها را سست میگردانید، گـروه انـدکی کـه بـدون آمادگی برای جنگ بیرون آمده بودند و انتظار جـنگ را نداشتند. آنان برای رویاروئی با دشمن خود ضعیف مـیشدند، و بـرای رویـاروئی بـا ایشـان کشـمکش مینمودند و گروهی چنین میدید که با دشمن بجنگند، و گــروهی چـنین مـیدید کـه از درگـیری بـا دشـمن بپرهیزند... این چنین کشمکشی هم در این چنین ظروف و شرائطی بـدترین چـیزی است کـه دامـنگیر سـپاهی می گردد که با دشمنانی رویاروی میشود:
(وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور)ِ (٤٣)
ولی خداوند (شـما را از ایـن عـجز و اختلاف) رهـائی بخشید، چرا که او از آنچه (در میان دلها و) در اندرون سینهها است باخبر است (و از روحیّه و بـاطن همگان آگاه است ).
یزدان سبحان از آنچه در میان دلها و در اندرون سینهها است باخبر و آگاه بود، لذا در حقّ گروه مسلمانان لطف و مهربانی کرد و چون ضعف آنان را در این مـوقعیّت میدانست ایشان را گرفتار چنین چـیزی نکـرد. بـدین سبب مشرکان را در خواب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اندک نشـان داد، و ایشان را زیاد نشان نداد.
خوابی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دیده بود دارای رهنمود راستین خود بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دشمنان را در خواب اندک دیده بود... هر چند که تعدادشان زیاد بود، ولی توان و ارزش معنوی ایشان در پیکار کم بود. دلهایشان خالی از درک و فهم فراخ، و خالی از ایمان محرّک، و زاد و توشۀ سودمند بود... این حقیقت واقعی که در فراسوی ظاهر فریبا و گول زننده بود همان چیزی است که خدا آن را بـه پـیغمبر خـود نشـان داد، و بـا آن آرامش و اطمینان به دلهای گروه مسلمانان انداخت. خدا آگاه از رازها و نهانیهای درون مسلمانان بود. مـیدانست کـه آنان تعدادشان انـدک است، و دارای سـاز و بـرگ و توشۀ ناچیز هستند. خدا آگاه بود که اگر از فـراوانـی دشمنانشان مطّلع گـردند در درونشـان چـه ضـعف و هراسی از درگیری به غوغا درمیآید، و چـه جـدال و کشمکشی دربارۀ جنگیدن یا نجنگیدن به راه میافتد. این که موقعیّت چنین به نظـرشان آید و تعداد دشمنان را اندک ببینند، تدبیر و تقدیری از تدبیرها و تـقدیرهای خداوند آگاه از رازها و نهانیهای درونها بود.
هنگامی که دو گروه رویاروی شدند، خـواب راسـتین نبوی به شکل عیان از دو طرف تکرار گـردید. یـعنی مشرکان مؤمنان را کم میدیدند، و مؤمنان نیز مشرکان را اندک مییافتند! این هم همان تدبیر و تقدیری است که یزدان مسلمانان را بدان تذکّر میدهد و به خاطرشان می آورد، بدان هنگام که از کارزار و رخدادهای پیکار و نتائج آن سخن میرود.
(وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلا وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٤٤)
در آن زمان خداونـد آنـان را در نـظر شـما بـه هنگام رویاروئی کم جلوه داد، و شما را نیز در نظر آنـان کم جلوه داد، تا خداوند موضوعی را که میبایست تـحقّق یابد انجام دهد. (این ارادۀ خدا بود) و همۀ کارها و همۀ چـیزها (در ایـن جـهان) بـه فرمان و خواست یـزدان برمیگردد (و آنچه او بخواهد میشود و بس).
در این تدبیر و تقدیر الهی چیزی نهفته بود کـه هر دو گــروه را بــرای شــروع پـیکار تـحریک مـیکرد و برمیانگیخت... مؤمنان دشمنان خود را اندک میدیدند - چون با چشم حقیقت بدانان مینگریستند - و مشرکان مؤمنان را اندک میدیدند - چون بـا چشـم ظـاهر بـه مؤمنان مینگریستند - و از فراسوی هر دو حقیقتی کـه هر گروهی از آن دو گروه، طرف مقابل خود را آن چنان میدید، هدف تدبیر و تقدیر الهی سر برمیزد، و کاری به وقوع میپیوست که قضا و قدر آفــریدگاری بدان تعلّق گرفته بود.
(وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٤٤)
همۀ چیزها (در این جهان) به فرمان و خواست یـزدان برمیگردد (و آنچه او بخواهد میشود و بس).
این پیرو، پیرو مناسبی برای تحقّق تدبیر و تـقدیر، و وقوع قضا و قدر است... چه این کار یکی از کـارهائی است که مرجع آن تنها خدای یگانه است. آن گونه کـه خود بخواهد با قدرت خود آن را میگرداند، و با ارادۀ خویش به انجام میرساند، و چیزی نمیتواند سـر از خطّ قدرت و فرمان او بکشد، و چیزی در جهان سر از نقاب برنمیآورد و روی نمیدهد مگر آنچه قضا و قدر الهی بر آن رفته باشد و بر آن برود.
*
وقتی که کار این چنین است... تدبیر و تقدیر، تدبیر و تقدیر یزدان است. مدد و یاری از سوی خدای سبحان است. فراوانی شماره نـیست کـه پـیروزی را تـضمین میکند. ساز و برگ و توشه نیست که سرنوشت کارزار را رقم میزند و تعیین میکند. پس مسلمانان باید کـه متوسّل به اسباب و عللی بشوند که با صاحب تدبیر و تقدیر، و صاحب مدد و یاری، و صاحب قدرت و قوّت و سلطه، پیوند دارد، و باید از اسباب و عللی بپرهیزند که باعث شکست خوردن کافران شد هر چند کـه دارای تعداد و ساز و برگ و توشۀ فراوان بودند. مسـلمانان همچنین بـاید از سـرمستی و غـرور و تکـبّر و خود بزرگبینی و باطل و بـاطلگرائـی دوری گـزینند، و از مکر و کید و گول و نیرنگ اهریمن خویشتن را برحذر دارند، اهریمنی که چنان کافرانی را به مهـلکه انداخت و به نابودی کشاند. مسلمانان باید که تنها بر خدا توکّل کنند و بس، خدائی که چیره و کاربجا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (٤٦)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (٤٧)وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٤٨)إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلاءِ دِینُهُمْ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٤٩)
ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید پایداری نمائید (و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخـوانید) تا (در اینجا) پیروز و (در آخرت) رستگار شوید. و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکـنید، کـه (اگر کشـمکش کـنید) درمـانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میان مـیرود (و ترس و هراسی از شما نمیشود). شکیبائی کنید کـه خدا با شکیبایان است. و مـانند کسـانی (از قریشیان) نباشید که بسیار مـغرورانـه و خودستایانه و بـرای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمـدند و (بـا نـمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه خدا باز میداشتند (و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری مینمودند). خداونـد از آنـچه مـیکردند آگاه است (و کیفر آنان را خواهد داد. به یاد آور) زمانی را که اهریمن (با وسوسههای خود) اعمالشان را در جلو دیدگانشان میآراست و میگفت: امروز هیچ کس نمیتواند بر شما پیروز شود، و مـن همپیمان و یـاور شـما هسـتم. امّـا هنگامی که دو گروه (مؤمنان و کـافران) همدیگر را دیدند (و رویاروی شدن) بر پاشنههای خود چرخید (و از عهد و پیمان خود دست کشید) و گفت: مـن از شـما بیزار و گریزانم. من چیزی را میبینم که شما نمیبینید. من از خدا میترسم. چرا که خدا سخت کـیفر دهـنده و مـجازات کـننده است. (بــه یـادآور) آن زمـانی را کـه مـنافقان و کسـانی کـه (ضـعیف الایـمان بـودند و) در دلهایشان بیماری (کـفر و نفاق سـرک مـیکشید و در غوغا) بود، میگفتند: اینان را آئینشان مغرور نـموده و گــولزده است (ایــن است کـه چـنین آمـادۀ رزم و فداکاریند و خویشتن را با دست ما به کشتن مـیدهند. امّا کافران و منافقان و همۀ مردمان بـاید بـدانـند که) هر کس به خدا پشت بندد (خدا او را بسـنده است و وی را پپروز میگرداند و به مقصود میرساند) چرا که خدا مقتدر و تـوانا است و کـارها را بـجا و از روی فلسفه انجام مـیدهد (و حقّ را بر باطل چیره میگرداند).
در این بندها و بخشهای اندک، مـعانی و اشـارهها، و قانونها و قاعدهها، و راهنمائیها و رهنمودها، و شکلها و صحنههائی گرد میآید. این بندها و بخشها موقعیّتهای کارزار را به گونهای پیدا و هویدا و مشخّص و مـعیّن میدارد که انگار پیکار هم اینک زنده و حقیقی جـلو دیدگان رخ میدهد و انسان بدان مینگرد. همچنین این بندها و بخشها پرده از احساسها و خاطرهها و رازها و مرزهای درونها به کنار میزند... همۀ این چیزها را در گسترۀ اندکی از تعبیر بـه شکل شگـفتی به تـصویر میکشد، چیزهائی که برای به تصویر زدن آنها به گسترۀ چندین برابر این گسترۀ اندک نیاز است، هـر چـند هــم چیزی از این چیزها در گسترۀ چندین برابر این گسـتره هم چنان که باید به تصویر زده نـمیشود، و کار ایـن تصویرگری شگفت را نمیکند.
این آیه آغاز میگردد با فریاد زدن مؤمنان - در زنجیرۀ فریاد زدنهای مکرّری که گروه مسلمانان در سوره بـا آنها فریاد داشته میشوند - و با راهنمائی و رهـنمود ایشان به پایداری و شکیبائی در رویاروئی با دشمنان، و توشه برگرفتن از توشۀ یاری و مـددکاری الهـی، و مجهّز و مهیّا شدن با ساز و برگ کردگاری:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (٤٦)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمـائید (و فرار نکـنید) و بسیار خدا را یاد کنید (و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و راریش بـخوانید) تا (در دنیا) پیروز و (در آخرت) رستگار شوید. و از خدا و پیغمبرش اطاعت نـمائید و (در مـیان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، کـه (اگر کشـمکش کـنید) درمـانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میـان مـیرود (و ترس و هراسی از شما نمیشود). شکیبائی کنید که خدا با شکـیبایان است. و مـانند کسـانی (از قریشیان) نباشید که بسیار مـغرورانـه و خودستایانه و برای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمـدند و (بـا نـمایش مـال و مـنال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه خدا باز میداشتند (و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری مینمودند). خداوند از آنـچه مـیکردند آگاه است (و کیفر آنان را خواهد داد).
اینها است عوامل پـیروزی راسـین: پـایداری هـنگام برخورد و نبرد با دشمن، با ذکر خدا بـا خـدا پـیوند و رابطه داشتن، اطاعت از خدا و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دوری از کشمکش و پرهیز از اختلاف، شکیبائی بر مشکلات و زحــمات کـارزار، و پـرهیز از سـرمستی و غـرور و ریاکاری و ستمکاری.
پایداری سـرآغـاز راه بـه سـوی پـیروزی است. چـه پایدارترین دو گـروه چـیره شوندهترین آن دو گـروه است. کسانی که ایمان آوردهاند چه میدانند چه بسـا دشمنانشان به درد و رنج بیشتر از درد و رنج ایشـان گرفتار باشند، امّا آنان امیدوار به چیزی از جانب خدا نباشند که مؤمنان بدان امیدوارند. لذا دشمنان ایشـان مدد و یاری یزدان را نمیپایند تا برای رسیدن بـه آن گامهایشان و دلهایشان برجای بماند، و ثابت و استوار و بدون بیم و هراس بایستند. مؤمنان چه بسا اگر لحظۀ دیگری پایداری کـنند و مـاندگار بـمانند دشـمنانشان خوار گردند و از پای درآیند. چه چیزی پاهای مؤمنان را لرزان میسازد، در حالی که آنان به یکی از دو چیز خوب و نیکو ایمان و اطمینان دارند: شـهید شـدن یـا پیروز شدن؟ در صورتی که دشـمنانشان جـز زنـدگی نزدیک جهان را نمیخواهند، و آزمند بر این زنـدگی هسـتند، زنـدگیای که گمان میبرند به دنبال آن آرزوئی، و پس از آن حیاتی برای ایشان نـیست، و هیچگونه زندگی جز این زندگی وجود ندارد!
و امّا زیاد به یاد خدا بودن و بسیار ذکر خـدا کردن، هنگام رویاروئی با دشمنان، این چیزی است که پیوسته مؤمنان بدان رهنمود میشوند. همچنین تعلیم مستمرّی است که در دلهای گروه مؤمنان مستقرّ و برجا است، و قرآن مجید آن را در تاریخ ملّت مسـلمان در کاروان تاریخی ایمان نقل و روایت کرده است.
از جملۀ چزهائی که قرآن مجید از سـخنان جـادوگران فرعون روایت میکند، بدان هنگام که ناگهان دلهایشان رام ایمان میگردد، و فرعون ایشان را به شکل سخت هراسناک و زشت و سرکشانه تهدید میکند، این گفتۀ آنان است:
(وما تنقم منا إلا أن آمنا بآیات ربنا لما جاءتنا . ربنا أفرغ علینا صبراً وتوفنا مسلمین).
ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نیست که ما به آیات روشن و معجزات پروردگارمان - وقتی که به ما رسیده است - ایمان آوردهایم (و فرمان خدای خود را لبّیک گفتهایم). پروردگارا! صبر عظیم به ما مرحمت فرما و ما را مسلمان بمیران. (اعراف / 126)
و از جملۀ چیزهائی که قرآن مـجید از گـروه انـدک و مؤمن بنیاسرائیل نیز روایت میکند، بدان هنگام که در برابر جالوت و سپاهیان او قرار گرفتهانـد، ایـن گفتۀ ایشان است:
(ربنا أفرغ علینا صبراً وثبت أقدامنا وانصرنا على القوم الکافرین).
پروردگارا! (آب) صبر و شکیبائی بر (دلهای) ما بریز، و گامهایمان را ثابت و استوار بدار، و مـا را بـر جمعیت کافران پیروز بگردان.(بقره / ٢5٠)
و از جملۀ حیزهائی کـه قـرآن مـجید آنـها را دربارۀ دستههای مؤمنان در طول تاریخ در هنگامۀ رویاروئی با پیکار و کـارزار روایت میکند، ایـن گونه مطالبی است:
(وکأیّ من نبی قاتل معه ربیون کثیر , فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل الله , وما ضعفوا وما استکانوا , والله یحب الصابرین . وما کان قولهم إلا أن قالوا:ربنا اغفر لنا ذنوبنا وإسرافنا فی أمرنا , وثبت أقدامنا , وانصرنا على القوم الکافرین).
و چه بسیار پیغمبرانی کـه مـردان خـدای فـراوانی بـه همراه آنان کارزار میکردهاند و به سبب چیزی که در راه خدا بدانان مـیرسیده است (از قبیل: کشـته شـدن برخی از یاران و مجروح شدن خود و دوستان) سست و ضعیف نمیشدهاند و زبـونی نشـان نـمیدادهانـد (و بلکه شکـیبائی مـیکردهاند) و خداونـد شکیبایان را دوست میدارد. و (این عمل ایشـان بـه هنگام سختی بود، و در این وقت) گفتارشان جز این نبود که میگفتند: پروردگارا! گناهانمان را ببخشای و از زیـادهرویها و تندرویهایمان صرف نظر فرمای و گامهایمان را ثابت و استوار بدار و ما را بر گروه کافران پیروز بگردان.(آل عمران / 146 و 147)
این تعلیم در اندرون گروه مسلمانان مستقرّ گردیده بود. این بود زمـانی که در روز دوم برای بیرون آمدن فراخوانده شدند، ایـن تعلیم در دلهـا و درونـهایشان حاضر و آماده بود:
(الذین قال لهم الناس:إن الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم , فزادهم إیماناً وقالوا:حسبنا الله ونعم الوکیل).
آن کسانی که مردمان بدیشان گفتند: مـردمان (قریش برای تاختن بر شما دست بـه دست هـم دادهانـد و) بـر ضدّ شما گرد یکدیگر فراهـم آمـدهانـد، پس از ایشـان بـترسید؛ ولی (چـنین تـهدید و بـیمی بـه هـراسشـان نینداخت؛ بلکه بر عکس) بر ایمان ایشان افزود و گفتند: خدا ما را بس، و او بهترین حامی و سرپرست است. (آل عمران / 173)
یاد خدا و ذکر او به هنگام رویاروئی با دشمن، وظائف و تکالیف گوناگونی را به انجام مـیرساند: ایـن کـار پیوند با نیروئی است که مغلوب نـمیگردد و شکست داده نمیشود. اعتماد و اطمینان به خدائی است که یــاران و دوســتان خـود را کـمک مـیکند و یـاری میرساند. در عین حال حقیقت کارزار و انگیزهها و هدفهای پیکار را پـیش چشم آوردن است. کـارزاری است برای خدا انجام میشود، تا الوهیّت او در زمـین استقرار پذیرد و برجای گردد، و طاغوتهای غاصب این الوهیّت رانده شوند و از میان برده شوند. لذا کارزاری است که برای بالا و والا رفتن سخن و فـرمان یـزدان انجام میپذیرد، نه برای آقائی یک نژادی یا تیرهای از مردمان... همچنین این کار موکّد کردن این وظیفه است - وظیفۀ یاد خدا و ذکر او - در دشوارترین اوقات و در سختترین موقعیّتها... همۀ اینها هم الهامها و پیامهای ارزشمندی در کارزار است، و آنها را این تعلیم ربّانی پیاده میکند و تحقّق میبخشد.
و امّا بخش اطاعت از خدا و از پیغمبرش، بدان خـاطر است که مسلمانان به کارزار بپردازند در حالی که پیش از هر چیز تسلیم فرمان خدا باشند. اگر چنین کنند اسباب و علل کشمکش و موجبات و انگیزههای جدالی منتفی میگردد که به دنبال دستور به اطاعت روی میدهد:
(وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ ).
و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، که (اگر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان مـیشوید و شکوه و هیبت شما از میان میرود (و ترسی و هراسی از شـما نمیشود ).
مردمان به جدال و کشمکش نمیپردازند مگر زمانی که مراکز رهبری و راهنمائی متعدّد گردد، و مگر زمانی که از هوا و هوس پیروی شود و این چنین هوا و هـوسی دیدگاهها و اندیشهها و آراء و افکار را رهـنمود کـند. زمانی که مردمان تسلیم خدا و پیغمبرش گردند نخستین سبب جدال و کشمکش از میانشان رخت برمیبندد، و دیدگاههای آراء و افکـار دربـارۀ مسألهای که پـیش میآید و مطرح میشود، به اختلاف منتهی نـمیشود.
چـرا کـه اختلاف آراء و افکـار نـیست کـه جـدال و کشمکش را برمیانگیزد، بلکه چیزی که باعث جدال و کشمکش میشود هوا و هوسی است که موجب میگردد هر صاحب نظری بر نظریّه و دیدگاه خود پافشـاری کند هر چند که برای او حقّ در مسألۀ مطرح شـده پـیدا و هویدا باشد. بلی انگیزۀ جدال و کشمکش بیشتر این است که هر صاحبنظری «ذات خود» را در یک کفّۀ ترازو بنهد، و حقّ را در کـفّۀ دیگـر آن بگـذارد، و در اصل ذات خود را بالاتر از حقّ بـبرد و بـرتر از حـقّ بداند!.. از اینجا است که این تعلیم اطـاعت از خـدا و پــیغمبرش در وقت کـارزار انـجام مـیپذیرد... ایـن آموزش از جملۀ عملیّات (خویشتنداری و پـایداری) در گیراگیر کارزار است، و از زمرۀ چیزهائی است کـه چارهای از آنها در جرگۀ پیکار نیست... این اطاعت از رهبری والا و فرماندهی بالا در کارزار است که اطاعت از فرمانده سپاه از آن سرچشمه مـیگیرد. اطـاعت از مقام رهبری و به پیروی از آن از افسر یا فـرمانروای لشکـری، اطـاعت ژرف دل و درون است، نـه فـقط اطاعت از نظم و ترتیب مـصطلح و مـوجود در مـیان سپاهها و لشکرهائی که برای خـدا جـهاد نـمیکنند و نمیرزمند، و دوستی ایشان در برابر مقام رهبری اصلاً بر دوستی خدا استوار نبوده و محض رضای او نیست... فرق این اطاعت و آن اطاعت بسیار، و فاصلۀ میان آن دو بسی فراخ و کاملاً پدیدار است.
و امّا صبر و استقامت، صفتی است که برای فرورفتن به جرگۀ کارزار چارهای از آن نیست، هرگونه کارزاری که باشد: کارزار در پهنۀ زوایای درون و یا پیـکار در پهنۀ فراخنای بیرون.
(وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٤٦)
شکیبائی کنید که خدا با شکیبایان است.
این همراهی یزدان، ضمانت رهائی از بلاها و دستیابی به آرزوها و چیره شدن و نجات یافتن است.
واپسین آموزش مانده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
و مانند کســانی (از قـریشیان) نـباشید کـــه بسـیار مغـرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کـردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی مـیدان بدر) بـیرون آمدند و (با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه خدا باز میداشتند (و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری مینمودند). خداونـد از آنچه میکردند آگاه است (و کیفر آنان را خواهد داد).
واپسین آموزش میماند تا گروه مسلمانان را از ایـن باز دارد کـه سـرمست و سـتمگرانـه و شگفتزده از قدرت و شوکت خود برای جنگ بیرون بیایند، و نعمت قدرت و شوکتی را که خدا بدیشان داده است در راهی بکار برند که خدا آن راه را نخواسته است و نپسندیده است...گروه مؤمنان تنها برای جنگ در راه خدا بیرون میآیند. بیرون میروند تا الوهیّت یزدان سبحان را در زندگی مردمان بیان دارند و استقرار بخشند، و بندگی بندگان را خاصّ ایزد یگانه کنند و بس. بیرون میروند تا طاغوتهائی را در هـم شکـنند کـه حـقّ یـزدان را در بندگی بندگان برای ایزد منّان غصب میکنند، و با بـر دست گرفتن حاکمیّت، الوهیّت را بر دست مـیگیرند - بدون اجازۀ خدا و بدون اجازۀ شرع او - گروه مؤمنان بیرون مـیآیند تـا آزادی (انسـان) را در (زمین) از هرگونه بندگی برای غیر خدا اعلان کنند، آن بندگی که انسانیّت و کرامت انسان را خوار و زبون مـیگردانـد. گروه مؤمنان بیرون میآیند تا شخصیّتها و ناموسها و بزرگواریها و آزادیهای انسان را نگاهبانی و نگاهداری کنند، نه این که برای ایـن بـیرون بیایند بـر مـردمان ریاست کنند و بزرگی فروشند، و ایشان را بـه بـندگی خود کشانند، و به نعمت قدرت و شوکت سـرمست و مغرور شوند و چنین زشت و پلشت از آن بهرهبرداری کنند. گروه مؤمنان بـیرون مـیآیند تـا بطور کلّی در کارزار سود خود را در نظر نگیرند و برای خود چیزی نخواهند: لذا پیروزی و چـیرگی را جـز برای اجـرای اطاعت از خدا نمیخواهند و در جهاد به فرمان یزدان جز برای اطاعت از ایزد منّان لبـّیک نـمیگویند. تـنها میخواهند برنامۀ خدا در زندگی پیاده شود، و سـخن خدا در زمین بالا رود و فرمان او برتری گیرد. گذشته از همۀ اینها فضل و لطلف و خشنودی و رضایت خدا را میجویند... حتّی غنائمی که کارزار پدیدار میگردانـد از جملۀ فضل و لطف الهی است...
شکل بیرون آمدن سرمستانه و ریاکارانه، و بازداشتن مردمان از راه یـزدان، جـلو چشـمان گـروه مسـلمانان حاضر و آماده بود. آن را در بیرون آمدن قریشیان بدان شکلی که در آن بیرون آمده بودند مـیدیدند. تـصویر سرانجامی که این بیرون آمدن بدان انجامید نـیز جـلو چشمانشان مجسّم بود، و دیده بودند که قریشیان چـه دیدند و چه چشیدند. قریشیان در آن روز با تمام تفاخر و نازش و تکبّر و خودنمائی بیرون آمدند و با خـدا و پـیغمبرش دشـمنی ورزیـدند و جنگیدند، و در آخر کارزار با کولهبار خواری و ناامیدی و شکست و گریز گشتند... یزدان سبحان گروه مسلمانان را به یاد چیزی میاندازد که در برابر دیدگانشان حاضر و آماده است و دارای تأثیر و پیام خود است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
و مــانند کســانی (از قـریشیان) نـباشید کــه بسـیار مغرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کـردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بـدر) بـیرون آمدند و (با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خـود) مردمان را از راه خدا باز میداشتند (و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری مینمودند). خداونـد از آنچه میکردند آگاه است (و کیفر آنان را خواهد داد). سرمستی و غرور و ریاکاری و خودنمائی و بازداشتن از راه خدا، همه و همه در کفّار ابوجهل جلوهگر و نــمایان است، بـدان گـاه کـه قـاصد ابوسفیان پس از گـذرانـدن کـاروان از کـنار دریـا و نـجات از کـمین مسلمانان به پیش ابوجهل آمد و پیام ابوسفیان را بدو رساند که در آن از ابوجهل خواسـته بود لشکـریان را برگرداند، چه نیازی به جنگ با محمّد و یارانش نمانده است... قریشیان دوشیزهگان خواننده و دفزنان را با خـود بیرون آورده بودند و شـتران را در مسـیر راه سرمیبریدند. ابـوجهل گـفت: (نـه، بـه خـدا سـوگند برنمیگردیم تا وارد بدر نشویم، و سه روز در آنــجا نـمانیم، و شـتران را ذبـح نکـنیم، و خـوراک و طـعام نخوریم، و می و شراب ننوشیم، و دوشیزگان خوانـنده برایمان نخوانند و ننوازند، و برای همیشه عربها از ما نترسند، برنمیگردیم).
هنگامی کـه قـاصد بـرگشت و پـاسخ ابـوجهل را به ابوسفیان رساند، ابوسفیان گفت: (واویلا به حـال قـوم من! این کار عمرو پسر هشام - یعنی ابوجهل - است. نخواسته است بـرگردد، چـون در رأس مردمان بوده است. او ستم کرده است، ستـم هـم کـاستی و بـدبیاری است. اگر محمّد بلائی به سپاهیان برساند خوار و زبون میگردیم).
تـــیزبینی و هـوشیاری ابــوسفیان صــحّت داشت. محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم بر سپاهیان قریش دست یافت، و مشرکان بر اثر سرمستی و غرور و ستم و خودنمائی و ریاکاری و بازداشتن از راه خدا خوار و زبون شدند، و بدر پشت ایشان را شکست:
(وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
خداوند از آنچه مـیکردند آگاه است (و کیفر آنـان را خواهد داد).
کاری از کارهایشان از دست یزدان بـه در نـمیرود و فوت نمیشود، و نیروئی از ایشان خـدای را درمـانده نمیسازد، و او از هر سو ایشان را فراگرفته است و از کارهائیکه میکنند از هر جهت آگاه است.
روند قرآنی به پیش میرود. وسـوسۀ اهـریمن را به تصویر میکشد که دارد مشرکان را برمیانگیزد و برای این خروج تحریک و تشویقشان مینماید، آن خروج و بیرون آمدنی که خواری و زبونی و ناامیدی و زیان و شکست بهرۀ ایشان کرد:
(وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٤٨)
(به یاد آور) زمانی را که اهریمن (با وسوسههای خود) اعمالشان را در جلو دیدگانشان میآراست و مـیگفت: امروز هیچ کس نمیتواند بـر شما پـیروز شـود و مـن همپیمان و یاور شما هستم. امّـا هنگامی که دو گروه (مـؤمنان و کافران) همدیگر را دیـدند (و رویـاروی شدند) بر پاشنههای خود چرخید (و از عـهد و پیمان خود دست کشید) و گفت: من از شما بیزار و گریزانم. من چیزی را مـیبینم که شـما نمیبینید. مـن از خدا میترسم. چرا که خدا سـخت کیفر دهـنده و مـجازات کننده است.
دربارۀ این آیه، و دربارۀ حادثهای که ایـن آیـه بدان اشارت دارد، روایتهای زیادی نقل شده است. در میان آن روایــات حــدیثی از رسول خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت نگردیده است مگر حدیثی که مالک آن را در موطأ ذکر کرده است و گفته است: احمد پسر فرج برایمان روایت کرده است و گفته است: عبدالملک پسر عبدالعزیز پسر مـاجشون روایت کـرده است و گـفته است: مـالک از ابراهیم پسر ابوعبله، و او از طلحه پسر عـبدالله پسـر کریز روایت نموده است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فـرموده است.
(ما رئی إبلیس یوما هو فیه أصغر ولا أحقر ولا أدحر ولا أغیظ من یوم عرفة , وذلک مما یرى من تنزیل الرحمة والعفو عن الذنوب , إلا ما رأى یوم بدر ).
اهریمن روزی دیده نشده است که خوارتر و پستتر و راندهتر و خشمگینتر در آن از روز عرفه بـاشد، و آن بدان علّت است که در روز عرفه نزول رحمت و عفو از گناهان را میبیند... مگر در روز بدر (که دیـد جبرئیل
فرشتگان را مرتّب و منظّم و راست و ریز میکند. [8]
عرض کردند: ای پیغمبر خدا! اهریمن روز بدر چه دیده است؟ فرمود:
(أما إنه رأى جبریل یزع الملائکة ).
اهریمن جبرئیل را دید کـه فرشتگان را صفآرائـی و مرتّب و منظّم میکند.
در این روایت عبدالملک پسر عبدالعزیز پسر ماجشون است، و او ضـعیف الحـدیث است، و حدیث مـرسل است. [9]
و امّا سائر روایتها از ابن عبّاس - رضی الله عنه - از راه علی پسر ابوطلحه، و راه ابن جریج، و از عروه پسر زبیر از راه ابناسحاق، و از قتاده از راه سعید پسر جبیر، و از حسن، و از محمّد پسر کعب، منقول است. ایـنها نمونههائی است از روایت ابنجریر طبری:
* مثنی برایم روایت کرده است و گفته است: عبدالله پسر صالح برایم روایت کرده است و گفته است: معاویه از علی پسر ابوطلحه، و او از ابن عبّاس روایت کـرده است و گفته است: ابلیس روز بدر با سپاهی از اهریمنان آمد و پرچمی با خود داشت، به شکل مردی از بنی مدلج. خود ابلیس در سیمای سراقه پسر مالک - جعشم نمایان شد. ابلیس به مشرکان گفت:
(لا غالب لکم الیوم من الناس وإنی جار لکم).
امروز هیچ کس نمیتواند بـر شـما پیروز شـود و مـن همپیمان و یاور شما هستم.
هنگامی که مردمان صفآرائی کردند پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مشتی خاک برداشت و آن را بـه سوی چهرههای مشرکان انداخت. آنان پشت کردند و رفتند. جـبیر به ابلیس رو کرد. وقتی که او را دیـد دسـتش در دست مردی از مشرکان بود. دست خود را از دست آن مرد بیرون آورد و او و پیروانش پشت کردند و رفتند. آن مرد گفت: ای سراقه آیا تو گمان میبری همپیمان و یاور ما هستی؟ گفت:
(إنی أرى ما لا ترون إنی أخاف الله والله شدید العقاب).
من چیزی را مــیبینم کـه شـما نـمیبینید. مـن از خـدا میترسم. چرا کـه خدا سـخت کـیفر دهنده و مـجازات کننده است.
این وقتی بود که فرشتگان را دیده بود.
* ابن حمید برایمان روایت کـرده است و گـفته است: سلمه برایمان روایت کرده است و گفته است: ابن اسحاق گفته است: یزید پسر رومان برایم از عروه پسر زبیر روایت کرده است که گفته است: هنگامی که قریشیان تصمیم گرفتند حرکت کنند به یاد دشمنانگی موجود در میان خود و میان بنوبکر افتادند. ایـن امـر نزدیک بود ایشان را از تصمیم خود برگرداند. ابلیس در سیمای سراقه پسر مالک پسر جعشم مـدلجی کـه از بزرگان کنانه بود نزد ایشان پیدا شد و گفت: من تضمین میکنم که کنانه از پشت سر به شما حمله نـمیکنند و کاری را که دوست نمیداریـد انجام نمیدهند. پس قریشیان شتابان بیرون آمدند.
*بشر پسر معاذ برایمان روایت کرده است و گفته است: یزید، و سعید از قتاده سخن ابلیس را روایت کردهاند:
(وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ). تـا مـیرسد به: (شدیدالعقاب ). و گفتهاند: برای ما بیان شده است که ابلیس جبرئیل را دید که فرشتگان با او پـائین میآیند. دشمن خدا دانست که با فرشتگان نمیتوانـد کاری بکند و گفت:
(إِنِّی أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّیَ أَخَافُ اللّهَ ).
من چیزی را میبینم کـه شما نـمیبینید. مـن از خدا میترسم.
به خدا سوگند دشمن خدا دروغ گـفته است و تـرس و هراسی از خدا نداشته است. بلکه دانسته است که تاب و توانی ندارد و نمیتواند از چیزی جلوگیری کند و بلا و مصیبتی را برگرداند، چـنین گـفته است. ایـن هم عـادت دشمن خدا است نسبت به کسی که از او فرمانبرداری کند و مطیع اوگـردد، هر زمان که حـقّ و باطل درگیر شوند، پیروان خود را به بدترین شکل تحویل شرّ و بلا میدهد، و خود در این اوضاع و احوال از آنان بیزاری میجوید و دوری میگزیند.
ما برابر شیوهای که در (فی ظلال القـرآن) در پـیش گرفتهایم، بدین امور غیبی بطور مفصّل نمیپردازیــم، اموری که آیات قرآنی یا احادیث نبوی صحیح متواتر دربارۀ آنـها وارد نشـده باشد. ایـنها از زمرۀ امور اعتقادی است، اموری که جز با نصّی بدین پایه و مایه نمیتوان از آنها پیروی کرد و ملزم بدانها شد. ولی در عین حال راه انکار در پیش نمیگیریم و آنها را مردود نمیشماریم.
در این رخداد، نصّ قرآنی در دسترس است، نصّی کـه ثابت میکند ابلیس اعمال مشـرکان را بـرای مشـرکان آراسته و پیراسته است، و ایشان را برای بیرون آمـدن دل و جرأت بخشیده است با اعلان پناه دادن بدیشان و یاری رساندن بدانان. گذشته از این، وقتی که دو گروه همدیگر را دیدهاند و به یکدیگر نگریستهاند:
(نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ )(٤٨)
بر پاشنههای خود چرخید (و از عـهد و پیمان خود دست کشید) و گفت: من از شما بـیزار و گریزانم. مـن چیزی را میبینم که شما نمیبینید. من از خدا میترسم. چرا که خدا سخت کیفر دهنده و مجازات کننده است. ابلیس ایشان را خوار داشت و به ترک آنان گفت تا تنها خودشان به سرنوشت شوم خود گرفتار آیند، و به وعده و پیمانش با ایشان وفاء نکرد.
ولی ما چگونگی و کیفیّتی را نمیدانیم که ابلیس بدان اعمال مشرکان را برای مشـرکان آراسـته و پـیراسـته است، و چگونه بـدیشان گـفته است: امـروز کسـی از مردمان بر شما پیروز نمیشوند و من یاور و همپیمان شمایم. و چگونه بر پاشنههای خود بـرگشته است و عهدشکنی کرده است، و پس از آن هر چه خواسته است گفته است.
ما فقط قاطعانه نمیتوانیم از کیفیّت و چگونگی سخن گوئیم. چرا که کارهای اهریمن همه غیب است، و ما را نسزد که قاطعانه چیزی را دربارۀ کارهایشان بیان داریم مگر در حدود نصّ مسلم و قطعی. نصّ هـم در اینجا کیفیّت کار را بیان نمیدارد. بلکه تنها رخ دادن واقعه را ثابت میکند.
تلاش و اظهار نظر ما در اینجا به پایان میآید. و بـه شیوه و روالی هم نمیگرائیم که شیخ مـحمّد عـبده در تفسیر خود در پیش گرفته است و تلاش میکند هر کار غیبی از این قبیل را توجیه و تأویل کند، توجیه و تأویل معیّن و مشخّصی که حرکت حسّی را از این گونه جهانها و از این دست پـدیدهها بـازمیگیرد و نـفی مـیکند. همچون سخن شیخ محمدرشید رضـا در تـفسیر خـود همین آیه:
(وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ).
(به یاد آور) زمانی را که اهریمن (با وسوسههای خود) اعمالشان را در جلو دیدگانشان میآراست و مـیگفت: امروز هیچکس نمیتواند بر شـما پـیروز شـود، و مـن همپیمان و یاور شما هستم.
یعنی ای پیغمبر! برای مؤمنان بیان کن آن زمانی را که اهریمن برای مشرکان اعـمالشان را بـا وسـوسۀ خـود آراست، و بدیشان با خطره ها و به دل افکندنها گفت: امروز کسی از مردمان بر شما غالب نمیآید و چیره نمیگردد، نه پیروان ضعیف محمّد و نه جــز ایشـان از قبائل عرب دیگر. شما از لحـاظ نـفرات نـیرومندتر و قویتر و از لحـاظ تعداد افـراد بـیشتر، و از دلیـری زیادتری برخوردارید. من هم گذشته از ایـنها - یـا در حالی که - یاور و هـمپیمان شـما هسـتم. بیضاوی در تفسیر خود گفته است: اهریمن به دل آنان انداخت کـه پیروی ایشان از او در کارهائی که موجب نزدیکی بـه خدا گمان میبرند، ایشـان را پـناه میدهد و نـجات میبخشد. تا آنجا که گفتهاند: خداوندا! راهیافتهترین دو گروه، و برترین دو آئین را یاری فرما و مدد رسان.
(فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ ).
امّا هنگامی که دو گروه (مؤمنان و کـافران) همدیگر را دیدند (و رویاروی شدند) بر پاشنههای خود چرخید (و از عهد و پیمان خود دست کشید).
یعنی وقتی که هر یک از دو گروه متقابل یکـدیگر به همدیگر نزدیک شدند، و به گونهای نزدیک گردیدند که همدیگر را میدیدند و وضع یکدیگر را مـیدانسـتند، پیش از این که در کارزار همدیگر را مـلاقات کـنند و آتش جنگ با همدیگر را برافروزند، عقبگرد میکردند و بر پاشنههای پاهای خود میچرخیدند. کسانی کـه از مفـسّران گفتهاند: مـراد از دیدن، برخـورد کردن است، اشتباه کردهاند. مراد این است که: اهریمن از آراستن و پیراستن پیکار، و تحریک و تشویق ایشان به کـارزار دست کشــیده است. لذا سـخن جنبۀ تـمثیل را دارد. وسوسه کردن اهریمن تشبیه شده است به حال و وضع کسی که به کاری رومـیکند. و تــرک کـردن اهریمن تشبیه شده است به حال و وضع کسی که از انـجام آن کار برمیگردد و بدان پشت میکند. سپس بر این امر چیزی را میافزاید که دالّ بر بیزاری و گریز اهریمن از ایشان باشد و برساند که او به ترک ایشان گفته است و آنان را به حال خود رها کرده است، و آن این است:
(وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ ).
و گفت: من از شما بیزار و گریزانم. من چیزی را میبینم که شما نمیبینید. من از خدا میترسم.
یعنی اهریمن از ایشان بیزاری نشان داد و گریخت، و بر ایشان ترسید، و از حالشان ناامید گردید، وقتی که دید یزدان مسلمانان را با فرشتگان یاری و مدد میرساند.
(وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٤٨)
خدا سخت کیفردهنده و مجازات کننده است.
درست است این سخن از گفتههای اهریمن باشد، و یا جملۀ مستأنفه و مستقلّی باشد.
میگویم: معنی این خواهد بـود کـه سپاهیان اهـریمن ناپاک در میان مشرکان پخش و پراکنده بودهاند و بـا تماس با ارواح ناپاکشان ایشان را وسوسه کردهانـد و برانگـیختهانـد و گول زدهانـد و سـرمست از غرور نمودهاند. همانگونه که فرشتگان در میان مؤمنان پخش و پراکنده بودهاند و با تماس با ارواح پاکشان چیزی را بدیشان پیام دادهاند و الهام کردهانـد کـه در پـرتو آن دلهایشان را برجای داشتهاند و بر اعتماد و اطمینانشان به وعدۀ پیروزی خدا و یاری و مدد او افزودهاند...). این گرایش ظاهری به تفسیر اعمال فرشتگان به این که کارهایشان تنها تماس با ارواح مؤمنان بوده است، و در جای دیگری قاطعانه گفته است که فرشتگان در جـنگ بدر نجنگیدهاند، هر چند که فرمودۀ یزدان بزرگوار این چنین است:
(فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ) (١٢)
سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پنجههایشان را پی کنید). (انفال/12)
و کردار اهریمن را به تماس او با ارواح مشرکان تفسیر کردن... شیوه و روال این مکتب بطور کلّی است... شبیه به سخن محمد رشید رضا، تفسیر (طیراً أبـابیلَ) به معنی میکروبهای حصبه! در تفسیر جزء عمّ شیخ محمّد عبده است... ایـنها همه مبالغه در توحیه و تأویـل نصوص مربوط به امور غیبی است، در مواردی که نیازی به این چنین توجیهها و تأویلهائی نیست، زیـرا چیزی که انسان را نیازمند به توجیهها و تأویلها کند و از معنی ظاهری و صریح واژگـان باز دارد، در میان نیست... آنچه باید در این موارد کرد این است که بـه اندازۀ خود نـصوص سخن گفت و از شرح و بسط بیشتر خودداری کرد، شرح و بسطی کـه نصوص روشـن و آشکار دالّ بر آن و بیانگر آن نـیست... ایـن شــیوه و روالی است که ما عملاً در پیش گرفتهایم.[10]
بگذریم، هنگامی که اهریمن مشرکانی را گول میزد که از شهر و دیار خود سرمست و ریاکارانه بیرون آمده بودند و دیگران را از راه خدا بازمیداشتند، و ابلیس ایشان را برای بیرون آمدن تشویق و تحریک میکرد، و سپس ایشان را به حال خود رها مینمود و به دست سرنوشت شوم خودشان میسپرد، منافقان و کسانی که در دلهایشان ضعف و سستی بود، دربارۀ گروه مؤمنان گمانهای بدی میبردند. با دلهای خراب و با نگاههای ظاهربین مادی گولزنندۀ خود چنین میدیدند که گروه اندک و ضعیف مؤمنان که هم در شماره انـدک و هـم دارای توشه و ساز و برگ کـمی هسـتند بـا سـپاهیان فراوان مشرکان رویاروی میگردند، و مؤمنان خود را به مهلکه میاندازند، مؤمنانی که گـول دیـن خود را خوردهاند و گمان میبرند که آئینشان ایشان را کمک و یاری میدهد یا آنان را میپاید و محافظت مینماید:
(إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هَؤُلاءِ دِینُهُمْ ).
(بــه یــادآور) آن زمـانی را کـه منافقان و کسـانی که (ضعیف الایمان بودند و) در دلهایشان بیماری (کفر و نفاق سرک میکشید و در غوغا) بود، میگفتند: اینان را آئینشان مغرور نموده و گول زده است (ایـن است کـه چنین آمادۀ رزم و فداکاریند و خویشتن را با دست مـا به کشتن میدهند).
گویند: منافقان و کسانی که در دلهایشان ساری بود، گروهی از مردمانی بودند که در مکّه به اسلام گرایش داشتند، ولی عقیدۀ آنان صحیح نشده بود، و دلهایشان اطمینان پیدا نکرده بود. همراه سپاهیان قریش، نگران و آشفته بیرون آمده بودند. اینان هنگامی که گروه اندک مسلمانان را دیدند و فراوانـی مشـرکان را مشاهده کردند، این سخن راگفتند!
منافقان و کسانی که دلهـای بیماری داشتند حقیقت اسباب پیروزی و اسباب شکست را نمیدانستند. آنان ظاهر امور را میدیدند، بدون این که بینش ایشان آنان را به باطن امور رهبری و رهنمود کند، و بدون این که به نیروی پنهان در عقیده پی ببرند، و اعتماد و اطمینان به یزدان را بشناسند، و تـوکّل بر او را درک و فـهم نمایند، و از کار و بار گروهها و نیروهائی آگاه شوند که بر عقیدۀ به خدا تکیه ندارند، عقیدهای که به گروهها و نیروها قدرت و شوکت حقیقی را عطاء میکند... بناچار در آن روز مسلمانان را فریبخورده در آن موقعیّت گمان میبردند و گولخوردۀ آئـینشان مـیشمردند، و وارد شوندگان به مهلکه مییافتند، چون مسلمانان خـویشتن را با لشکرهای فـراوان مشرکان درگیر میکردند که ایشان را میدیدند!
واقعیّت ظاهری مادی از لحاظ سیمای پیدائی که دارد برای دلهای باایمان و دلهـای خالی از ایـمان فرقی نمیکند. و لیکــن چـیزی کـه فـرق مـیکند سـنجش و اندازهگیری این واقعیّت ظاهری مادی است... دلهـای خالی از ایمان آن را میبیند و چیزی در فراسوی آن را نمیبیند. و دلهای باایمان آن رامیبیند و (واقـعیّت) حقیقی نهان در فراسوی آن را نیز میبیند، واقعیّتی که همۀ نیروها را دربرمیگیرد، و میان همۀ آنها به سنجش و بررسی درست میپردازد:
(وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٤٩)
هر کس به خدا پشت بندد (خدا او را بسـنده است و وی را پیروز میگرداند و به مقصود مـیرساند). چـرا که خدا مقتدر و توانا است و کارها را بجا و از روی فلسفه انجام میدهد (و حقّ را بر باطل چیره میگرداند).
این چیزی است که دلهای باایمان آن را درک و فـهم میکند و بدان میآرامد و اطمینان مینماید. این چیز از دلهای فروتپیده و ویران پنهان میماند و حسابی برای آن باز نمیکند و ارجی بدان نمینهد. این همان چیزی است که کفّۀ ترازو را بالا میبرد، و نـتبجه را مقرّر میدارد، و مسأله را در آخر گشت و گذار در هر زمانی و در هر مکانی پایان میدهد و فیصله میبخشد. سخن منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری است، دربارۀ گروه مسلمانان در روز بدر این بوده است:
(غَرَّ هَؤُلاءِ دِینُهُمْ ).
اینان را آئینشان مغرور نموده است و گولزده است.
این سخن، گفتۀ هـمۀ مـنافقان و کسانی است کـه در دلهایشان بیماری است، هر زمان که گروه مسلمانان را ببینند که با لشکرهای فراوان طاغوت در اوج قدرت آن درمیافتند، در حالی که توشه و ساز و برگ اساسی گروه مسلمانان تنها همان است که این آئین در بر دارد. و آن این عقیدۀ پویا و جوشان، و جانبداری از الوهیّت خدا و جانبداری از مقدّسات یزدان، و توکّل بر ایـزد سبحان، و اطمینان و اعتقاد به کمک و یاری یزدان در حقّ دوستان خود است.
مـنافقان و کسـانی که در دلهـایشان بیماری است میایستند تا به تماشا بنشینند و گروه مسـلمانان را بنگرند که چگونه با لشکرهای انبوه طاغوت در اوج قدرت آن میرزمند، درحالی که اندرونشان لبـریز از تمسخر ایـن گروهی است که خویشتن را به خطر میاندازند، و اصلاً خطر را سبک میگیرند، و همچنین شگـفتزده و وحشتزده هســتند از ایـن کـه گروه مسلمانان بیباکانه خود را به بلاهای کاملاً نمایان، و به خطرات کاملاً روشن میافکنند... آنان هیچگونه علّتی برای این دلیری نمییابند - همانگونه کـه خودشان میگویند - و هیچگونه سببی برای خود را به مـهلکه انداختن و خویشتن را به کشتن دادن پـیدا نـمیکنند... آنان سراسر زندگی را معاملهای در بازار بازرگانی میانگارند. اگر این بازرگانی بهره و سود آشکاری داشته باشد، بدان اقدام میورزند. امّا اگر خـطری در میان باشد، از هر چیزی برتر و بهتر راه سلامت در پیش گرفتن است!.. این چنین کسانی با بینش مؤمنان امور را درک و فهم نمیکنند، و با ترازوی ایمان نیز نـتائج را نمیسنجند... کارزار برابر احساس و شعور مؤمنان، و برابر معیار و میزان ایشان، همیشه مـعاملۀ سودمندی است. پیکار به یکی از دو کار نیکو منتهی میگردد: پیروزی و چیره شدن، یا شهادت و بهشت...گذشته از این برابر احساس و شعور و معیار و میزان مؤمنان، نیروها حساب و کتاب جداگانهای دارد. مؤمنان یزدان را قدرت حاضر در کارزار میدانند... این هم در حساب و کتاب منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری است جائی ندارد و دارای ارج و اعتباری نیست!
در هر مکانی و در هر زمانی از گروه مسلمانان خواسته میشود که با ترازوی ایمان و عقیده بسنجند و کشند، و با بینش و دل مؤمنان درک و فهم کنند، و با نـور و رهنمود خدا ببینند، و نـیروهای ظـاهری طـاغوت، در برابر دیدگانشان بزرگ و سترگ ننماید، و تاب و توان و ارج و ارزش ایشان را خوار ندارد، چرا که یزدان با آنان است، و پیوسته دل به این تعلیم و آموزش یزدان سبحان به مؤمنان فرادارند:
(وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٤٩)
هر کس به خدا پشت بندد (خدا او را بسـنده است و وی را پپروز میگرداند و به مقصود میرساند) چرا که خدا مقتدر و تـوانـا است و کارها را بـجا و از روی فلسفه انجام میدهد (و حقّ را بر باطل چیره میگرداند).
خداوند بزرگوار راست فرموده است.
در پایان، روند قرآنی صحنهای از صحنههای دخالت الهی در کارزار را عرضه میدارد، و میگوید چگونه فرشتگان جهان بالا به فرمان و دستور یزدان در گرفتار کردن کافران به عذاب و شکنجه شـرکت میکنند. فرشتگان، ارواح کافران را به گونۀ زشت و سختی مـیگیرند، و اذیّت و آزار خـوارکـنندهای بدیشان میرسانند در برابر سـرمستی و غرور و تکبّری که داشتهاند، و در سختترین لحظهها و در تنگناترین جاها ایشان را به یـاد اعمال زشتشان و جام بدشان میاندازند... روند قرآنی به دنبال عرضۀؤ این صـحنه بیان می دارد که کفر دادن کـافران در برابر تکذیب کردنشان یک قاعده و روال ساری و جاری است:
(کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
(اینان رفتار و کردار زشـتی دارنـد) هـمچون رفتار و کردار قوم فرعون و کسانی که پیش از ایشان بودند.
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ).
این بدان خاطر است که خداوند هـیچ نـعمتی را کـه بـه گروهی داده است تغییر نمیدهد مگر این که آنان حال خود را تغییر دهـند (و دیگر شـایستگی نعمت خدا را نداشته باشند و بلکه سزاوار نقمت گردند).
خداوند فرعون و درباریان او را به همین خاطر گرفتار و خوار کرد، هر کس هم کار فـرعونیان را انـجام دهـد و همچون ایشان شرک ورزد، خدا او را گرفتار و خـوار میگرداند:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ (٥٠)ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِیدِ (٥١)کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ (٥٢)ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٥٣)کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ) (٥٤)
اگر ببینی (ای پیغمبر! هول و هراس و عذاب و عقابی را که به کافران دست میدهد) بدان گاه که فرشتگان جان کـافران را میگیرند و سـر و صورت و پشت و روی آنان را (از هرسو) میزنند و (بدیشان میگویند:) عذاب سوزان (اعمال خود) را بچشید، (از مشـاهدۀ ایـن هـمه درد و رنج و ترس و خوف دچار شگفت خواهی شد و به حال آنـان تأسّـف خواهـی خورد). ایـن بـه خاطر کارهائی است که از پیش میکردهاند و میفرستادهاند و خداوند به بندگان هرگز کمترین ستمی روا نمیدارد. (اینان رفتار و کردار زشتی دارنـد) هـمچون رفتار و کردار قوم فرعون و کسانی که پیش از ایشان بودند و آیات ما را (با وجود روشـنی) تکذیب مـیکردند، پس خداوند آنان را به (کیفر) گناهانشان گرفت، و خداونـد نیرومند و شدیدالعقاب است (و اعمال نـاشایست در گذشته از هـر کسی سـرزده یــا در آیـنده سـرزند، سرنوشت او همین خواهد بود). این بـدان خاطر است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده است تغییر نمیدهد مگر این که آنان حـال خود را تـغییر دهند (و دیگر شایستگی نعمت خدا را نـداشته بـاشند و بـلکه سزاوار نقمت کردند) و بیگمان خداوند شـنوای (اقوال و) آگاه (از افعال مردمان) است. (اینان رفتار و کردار زشتی دارند و در انکار آیات و تکذیب رسالت پپغمبران خدا، کار و بارشان) همچون کار و بار قوم فرعون و کسانی است (از قبیل قوم نوح و عاد و ثمود) که پیش از ایشان مـیزیستند و آیـات پروردگار خـود را تکـذیب میکردند، پس مـا ایشـان را بـه سـبب گناهانشان (بـا صــاعقههای جانگداز و بـادهای خـانمان بـرانـداز و چیزهای دیگر) نابود کردیم، و قوم فـرعون را در آب غرق نمودیم، و همۀ (این فرقهها به خود) ستم کـردند (چرا که خویشتن را در معرض عذاب الهی قرار دادند و سعادت سرمدی را به شقاوت ابدی تبدیل کردند).
دو آیۀ پیشین در این بند:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ (٥٠)ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِیدِ) (٥١)
اگر ببینی (ای پیغمبر! هول و هراس و عذاب و عقابی را که به کافران دست میدهد) بدانگاه که فرشتگان جان کــافران را میگیرند و سـر و صورت و پشت و روی آنان را (از هر سو) میزنند و (بدیشان میگویند:) عذاب سوزان (اعمال بد خود) را بچشید، (از مشاهدۀ این همه درد و رنج و ترس و خوف دچار شگفت خواهی شد و به حال آنـان تأسّـف خـواهـی خورد). ایـن به خاطر کارهائی است که از پیش میکردهاید و میفرستادهاید و خداوند به بندگان هرگز کمترین ستمی روا نمیدارد.
چه بسا مراد از این دو آیه جنگ بدر باشد که فرشتگان در کارزار شرکت میکنند همان گونه که یزدان سـبحان بدیشان دستور داده است:
(فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١٣)
سرهای آنان را بزنید (و از هـم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید (و پنجههایشان را پی کنید). ایـن (پشتیبانی از مـؤمنان و رسوا کردن کافران) بدان خاطر است که کافران با خدا و پیغمبرش بـه سـتیز بـرخاستند، و هـر که بـا خدا و پـیغمبرش بستیزد، (او درخـود عـذاب است و هـر چـه زودتر خدا او را گرفتار مـجازات دردنـاک در دنـیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شـدید است (همانگونه که دارای رحمت وسیـع است). (انفال ١٢ و ١٣)
هر چند که ما - همان گونه که هنگام بررسی این نصّ در جزء نهم بیان داشتیم - نـمیدانیم فـرشتگان چگونه گردنهای مشرکان را زدهاند و پنجههای دستهایشان را پی کردهاند، ولی ندانستن و آگاهی نداشتن ما از کیفیّت و چگونگی گردن زدنها و پنجۀ دستها پی کردنها نباید ما را به تأویل این نصّ بکشاند و از مـدلول و مـفهوم ظاهری آن به دور گرداند. آنچه هست این است که در اینجا فرمان یزدان به فرشتگان در میان است، فرمان به زدن، و فرشتگان هم:
(لا یعصون الله ما أمرهم ویفعلون ما یؤمرون) . [11]
از خدا در آنـچه بدیشان دسـتور داده است نـافرمانی نـمیکنند، و همان چیزی را انـجام مـیدهند کـه بـدان مأمور شدهاند. (تحریم / 6)
این دو آیه در اینجا چیزی را یادآور میشوند کـه در جـنگ بـدر روی داده است، و مکـمّل بــیان عـملکرد فرشتگان در حقّ کافران در کارزار بدر است.
همچنین این دو آیه چه بسا حال و وضع دائمی را به تصویر بکشند، حال و وضع کافرانی را به تصویر بزنند که میمیرند و فرشتگان ارواح ایشان را میگیرند، اعم از روز بدر و هـمۀ روزهـای دیگـر. فـرمودۀ یـزدان بزرگوار:
(وَلَوْ تَرَى). اگر ببینی.
خطاب به هر کسی است که میبیند. این شـیوه بسـیار به کاربرده میشود در صحنههای برجسته و مهمّی کـه شایان توجّه بیشتر از جانب کسانی است که میبینند. معنی آیهها چه این و چه آن باشد، تعبیر قرآنی حـال بسیار بد و تباه کافران را ترسیم میکند، بدان هنگام که فــرشتگان ارواح ایشــان را از پـیکرهایشان بـیرون میکشند، و این وضع ناجور و نـاگـوار را در صـحنۀ خوار و رسواکنندهای به تصویر میزند، و خواری و رسوائی را بر عذاب و مرگ میافزاید:
(وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ ).
اگر ببینی (ای پپغمبر! هول و هراس و عذاب و عقابی را که به کافران دست میدهد) بدانگاه که فرشتگان جان کـافران را میگیرند و سـر و صـورت و پشت و روی آنان را (از هر سو) میزنند.
سپس روند سخن از ساختار خبر، به سـاختار خـطاب میگراید:
(وَ ذُوقُوا عذابَ الحَریقِ ) .
عذاب سوزان (اعمال بد خود) را بچشید.
از خبر به خطاب میگراید تا صحنه را حاضر کند و جلو دیدگان آماده بدارد، به گونهای کـه انگـار هـم ایـنک جلوهگر و هویدا و پیدا است. انگار که دوزخ با هـمۀ آتش و سوزی که دارد در صحنه است و کافران را بـا تهدید و بیم و شکنجه و آزار به ژرفای آن هل میدهند و پرت میکنند:
(ذلکَ بِما قدّمَتْ أیْدیکُمْ ).
این به خاطر کارهائی است که از پـیش مـیکردهایـد و می فرستاده اید.
شما تنها به کیفر دادگرانۀ خود میرسید، کیفری که به سبب کارهائی که مـیکردهایـد و پیشاپیش می فرستادهاید، سزاوار آن هستید:
(وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِیدِ) (٥١)
خداوند قطعاً به بندگان کمترین ستمی روا نمیدارد.
این نصّ با نمایش صحنۀ :
(عَذابَ الْحَریق ).
در درون انسان پرسشی را برمیانگیزد: آیا این تهدید و بیم فرشتگان که خطاب به کافران است در آیـندۀ مشخّصی گریبانگیر کافران مـیگردد - انگار که هم اینک گریبانگیر ایشان شده است - آیندۀ مشخّص که پس از رســتاحیز مـردمان و دادخواهی و حسـابرسی ایشـان فرامیرسد؟ یا این که کافران به عـذاب سـوزان دچـار میآیند همین که فـرشتگان ارواح آنـان را گرفتند و ایشان را می رانیدند؟
هر دوی اینها جائز است. درک و فهم نصّ قرآنی هـم، انسان را از این دو برداشت بازنمیدارد... ما دوست نداریم که چیزی بر این سخنانی که گفتیم بیفزائیم و بیش از این بیان نمائیم. چه این کار از جملۀ امور غیبی است که یزدان آگاهی از آن را به ذات خود اختصاص داده است، و بر ما بالاتر از این چیزی نیست که بـه وقوع آن یقین و اطمینان داشته باشیم و بس. این تهدید و بیم و عذاب و شکنجه بدون شکّ گریبانگیر کافران میگردد و چیزی نمیتواند از رخ دادن آن جـلوگیری کند. اما موعد و زمان آن کی فرا میرسد، آگاهی از آن مربوط و محدود به خداوند بس مطّلع و آگاهی از غیبها است.
این ایستادن کوتاه و نگاه گذرا را همراه با روند قرآنی به پایان میبریم و در خدمت آن به فراسوی این صحنه میکوچیم تا گوش جان به بیان حقیقت کلّی روند قـرآن بسپاریم... کافران را به خواری و رسوائی کشاندن و ایشان را به عذاب و عقاب گرفتار کردن، یک قاعده و قـانون سـاری و جـاری است و تـخلّف نـمیپذیرد و دگرگون نمیشود. ایـن سـرنوشتی است کـه قطعی و حتمی است و از دیرباز قاعده و قانون خدا بر آن جاری و ساری بوده است:
(کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٥٢)
(اینان رفتار و کردار زشـتی دارنـد) هـمچون رفتار و کردار قوم فرعون و کسانی که پیش از ایشان بودند و آیات ما را (با وجود روشنی) تکـذیب مـیکردند، پس خداوند آنان را به (کیفر) گناهانشان گرفت، و خداونـد نیرومند و شدید العقاب است (و اعـمال نــاشایست در گذشته از هـر کسی ســرزده یـا در آیـنده سـرزند، سرنوشت او همین خواهد بود).
یزدان سبحان مردمان را به جهشهای گذرا، و به امور ناسنجیده و بدون قاعده، حـواله و مـوکول نـمیکند... بلکه قوانین و مقرّرات، حاکم بر جهان است، و قضا و قدر الهـی آن قـوانـین و مقرّرات را پـیاده و اجـراء میکند... چیزی که در روز بـدر گریبانگر مشـرکان گردید، این چیز گریبانگیر همۀ مشرکان در هر زمـان میشود. همین چیز هم بود که پیش از ایشان گریبانگیر فرعون و فرعونیان گردیده بود:
(کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ).
آیات خدا را (بـا وجود روشنی) تکـذیب کردند، پس خداوند آنان را به (کیفر) گناهانشان گرفت.
آنان یزدان سبحان را درمانده و ناتوان نکردند و عذاب و عقاب خداوند از ایشان دور نگردید:
(إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (٥٢)
خداوند نیرومند و شدید العقاب است.
خداوند از نعمت خود بدیشان داد. از فـضل و کرم خویش بدانـان بخشید. در زمـین مکـانت و عـظمت بدیشان داد. آنـان را در زمـین جـایگزین و جـانشین ساخت... خدا همۀ اینها را به مردمان میدهد برای امتحان کردن و آزمودن ایشان. میخواهـد ببیند آیا مردمان سپاسگزاری میکنند و یا کفران نعمت میکنند؟ فرعون و فرعونیان راه کفر و ناشکری در پیش گرفتند و سپاسگزاری نکردند. سرکشی و سـتمگری کـردند به سبب چیزهائی که بدیشان داده شـد. نـعمت ایشـان را دگرگون ساخت. قدرت آنان را تغییر داد. لذا جبّاران و قلدران و طاغیان و یاغیان و کافران و تـباه پـیشگانی شدند).. آیات یزدان برای ایشان آمد، آنها را نپذیرفتند و بدانها کافر گردیدند... بدین هنگام بود کـه قـانون و سنّت یزدان در گرفتار ساختن کافران، بعد از نزول آیات او و تکذیب کردن آن آیات توسّط ایشان، در حقّ آنان ساری و جاری گردید... در این وقت یزدان نعمت را به نقمت تبدیل فرمود، و ایشان را به عقاب و عذاب دچار نمود، و آنان را کاملاً نابود کرد:
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٥٣)کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ) (٥٤)
این بدان خاطر است که خداوند هـیچ نـعمتی را کـه بـه گروهی داده است تغییر نمیدهد مگر این که آنان حال خود را تغییر دهند (و دیگر شایستگی نـعمت خدا را نداشته باشند و بلکه سـزاوار نـقمت کردند) و بیگمان خداوند شنوای (اقوال و) آگاه (از افعال مردمان) است. (اینان رفتار و کردار زشتی دارنـد و در انکـار آیـات و تکذیب رسالت پیغمبران خدا، کار و پـارشان) همچون کار و بار قوم فرعون و کسانی است (از قبیل: قوم نوح و عاد و ثمود) که پـیش از ایشـان مـیزیستند و آیـات پروردگار خود را تکذیب میکردند، پس ما ایشان را به سبب گناهانشان (بـا صـاعقههای جانگداز و بـادهای خانمان برانداز و چیزهای دیگر) نابود کـردیم، و قـوم فرعون را در آب غرق نمودیم، و همۀ (ایـن فرقهها بـه خود) ستم کردند (چرا که خویشتن را در معرض عذاب الهی قرار دادند و سعادت سرمدی را به شـقاوت ابـدی تبدیل کردند).
یزدان ایشان را پس از تکذیب آیات خود هلاک و نابود کرد. آنان را پیش از تکذیب آیات هلاک و نابود نکرد. هر چند آنان پیش از آن هم کافر بودند. چه این سنّت و قانون و رحمت و عطوفت یزدان سبحان در حقّ مردمان است:
(وما کنا معذبین حتى نبعث رسولاً).
ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان سازیم. (اسراء / 15)
یزدان در اینجا دربارۀ فرعون و فرعونیان و کسانی که همانند آنان بودهاند و پیش از ایشان زیستهاند و آیات خدا را تکذیب کردهاند، چنین میفرماید:
(کَانُوا ظَالِمِینَ).
واژۀ (ظُلْم) را به معنی (کُفْر) یا (شِرْک) بکار برده است، و چنین استعمالی در قرآن زیاد است.
لازم است اندکی در برابر متن این آیه بایستیم و درنگ کنیم:
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ).
این بدان خاطر است که خداوند هـیچ نـعمتی را کـه بـه گروهی داده است تغییر نمیدهد مگر این که آنان حال خود را تغییر دهند.
از یک سو دادگری یزدان را در رفتار با بندگان نشـان میدهد. چه او نعمتی را کـه به مـردمان داده است و بدیشان ارزانــی بخشیده است بــازنمیگیرد و بازنمیستاند مگر وقتی که آنان نیّتهای درون خود را دگرگون کنند، و رفتار خویش را تغییر دهند، و احوال و اوضاع خویشتن را دیگر کنند و بگردانند، و سزاوار آن شوند که یزدان نعمتی را تغییر دهد و دگرگون کند که برای امتحان و آزمایش ایشان بدانان داده است و آنان ارزش آن را نشـــناختهانـد و شکــر آن را بجای نیاوردهاند... از سوی دیگر، این متن قرآنی بیانگر این واقعیّت است که یزدان مهربان این پدیدۀ انسان نام را بسیار مکرّم و معزّز میدارد، زمانی که اجراء قضا و قدر خود را به انسان مربوط و منوط مینماید، و آن را از راه حرکت این انسان و عملکرد او روان میکند و به انجام میرساند، و دگرگونی قضا و قدر را در زندگی مردمان، بر پایۀ دگـرگونی واقـعی در دلهـا و نـیّتها و رفتارها و روشهای ایشان استوار میسازد، و اوضاع و احوالی را که مردمان برای خود برمیگزینند، مـحور تغییر قضا و قدر خود میفرماید).. از جانب سوم، این متن قرآنی بیان میدارد که این تکریم و بزرگ داشت مسؤولیّت سترگی متوجّه آدمی میکند و بار سنگینی بر دوش این پدیده میگذارد. چه این موجود مـیتواند نعمتی را که خدا بدو داده است برجای دارد و میتواند کاری بکند که بر آن افزوده گردد، و آن وقـتی مـیّسر است که ارزش نعمت خداداد را بشناسد و سپاس آن را بجای آورد. همچنین آدمی میتواند ایـن نـعمت را از خود سلب کند و باز دارد، و آن وقتی انجام میپذیرد که منکر شود و خدانشناسی و سرمستی کند. خلاصه کافی است که نیّات درون او تغییر کند و دگرگون گــردد، تـا گامهایش کج شود و به کژراهه رود!
این حقیقت بزرگ بـه تصویر مـیکشد گـوشهای از گوشههای (جهانبینی اسلامی دربارۀ انسان)، و رابطۀ قضا و قدر یزدان با انسان در این هستی، و رابطۀ انسان با این جهان و با چیزهائی که در آن انجام میپذیرد... از این گـوشهای کـه به تـصویر زده شـده است روشـن میگردد که چه اندازه این پدیده در ترازوی خدا دارای وزن و ارج، و با معیار و مقیاس خدا محترم و مکرّم است! پایه و مایۀ آدمی با نگاه بـه هـمین تکـریم و ارزیابی الهی پدیدار و آشکار میگردد. همچنین تأثیر پویش و کنش انسان در سرنوشت خود انسـان، و در انجام و فرجام حوادث و رخدادهای پیرامون او نیز پیدا و هویدا میشود. در پرتو چنین حقیقت بزرگی نـمایان میگردد که انسـان یک عـنصر مـثبت و سازنده در ساختار سرنوشت است - البتّه با اجازۀ یزدان و توافق قضا و قدری که از لابلای حرکت و عمل و نیّت و رفتار انسان جاری و ساری میگردد - دیگر مـنفی بـودن و بیکاره بودن رذلانه و زبونانهای از انسان پاک و زدوده میگردد که مکتبهای مادی آن را بر او واحب میکنند و قطعی میانگارند. مکتبهای مادی انسان را یک عنصر منفی و بیکاره و بیاختیار در برابر جبرهای نیرومند و چیره به تصویر میکشند، جبرهائی همچون: جبر اقتصاد، و جبر تاریخ، و جبر ترقّی و تحوّل، و سـائر جـبرهای دیگری که انسان در برابر آنها دست بسته است و تاب و توانی ندارد، و چیزی جز تسلیم و کرنش مطلق در مقابل چیزی که جبرها بر او واجب میگردانند از دست او ساخته نیست! و انسان یک موجود هرزه و خـفه و خواری است و بس. [12]
همچنین این حقیقت، ملازمت موجود میان کار و کـیفر در زندگی این پدیدۀ انسـان نـام و فعّالیّت او را به تصویر میکشد، و دادگری و عدالت مطلق یزدان را نیز به تصویر میزند، دادگری و عدالتی که این ملازمت را سنّت و قانونی از سنّتها و قانونهائی گردانیده است که قضا و قدر الهی هماوا با آن ساری و جاری میگردد، و برابر آن به بندهای از بندگان یزدان ستم نمیشود:
(وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلامٍ لِلْعَبِیدِ) (٥١)
خداوند به بندگان کمترین ستمی روا نمیدارد.
(فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُوا ظَالِمِینَ) (٥٤)
ما ایشان را به سبب گناهانشان (با صاعقههای جانگداز
و بــادهای خـانمان بـرانـداز و چیزهای دیگر) نـابود کردیم، و قوم فرعون را در آب غرق کردیم، و همۀ (این فرقهها به خود) ستم کـردند (چـرا که خویشتن را در معرض عذاب الهی قرار دادند و سعادت سرمدی را بـه شقاوت ابدی تبدیل کردند).
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ).
این بدان خاطر است که خداوند هـیچ نـعمتی را کـه بـه گروهی داده است تغییر نمیدهد مگر این که آنان حال خود را تغییر دهند.
شکر و سپاس خدا را سزا است.
[1] برای اطّلاع بیشتر به دیـباچۀ سورۀ انعام در جزء هفتم، و کـتاب: (الاسلام و مشکلات الحضاره) فصل (کـیف الخلاص) تألیف مؤلف مراجعه شود.
[2] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (التطور و الثـبات فی حیاه البشریّه)، وکتاب: (جاهلیّه القرن العشرین) تألیف: محمّد قطب.
[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به اهداف جهاد اسلامی در دیباچۀ جزء نهم فیظلال القرآن.
[4] مراجعه شود به کـتاب (هذا الدین) فصلهای: منهج مؤثّر، رصـید الفطرة، رصید التجربه،خطوط مسقرّه.
[5] جای این نگرش در جزء نهم هنگام بررسی ایـن آیه بود. ولی در آن هنگام توفیق حاصل نشد و بر دل نگذشت. هم اینک در اینجا این توفیق به من عطاء شده است. در آغاز و در انجام حمد و سپاس خدا را سزا است. (مؤلف)
[6] مراجعه شود به جزء هشتم در فی ظلال القرآن.
[7] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به جزء نهم، دیباچۀ سورۀ انفال.
[8] دنبالۀ حدیث این چنین است: رَأی جبرئیلَ یزعُ الْملائکةَ... (مترجم)
[9] حدیث مرسل حدیثی است که اسناد آن به شکلی از اشکال مـنقطع و گسیخته باشد. برخی هم گفتهاند مرسل آن است که یک شخص تابعی آن را از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کرده باشد. (نگا: مقدّمۀ امام نووی بر صـحـیح مسلم، صفحۀ 54). (مترجم)
[10] مراجعه شود به تفسیر ما از سورۀ فیل، و پیرو ما بر تفسیر شیخ محمّد عبده بر این سوره، در جزء سیام فی ظلال القرآن. (مؤلف)
[11] معنی آیه آن چنان نیست که مرحوم مـحـمّد رشید رضـا گـفته است و نوشته است که فرشتگان در کارزار بدر مستقیماً شرکت نکردهاند، بلکه با ارواح مؤمنان تماس و بدیشان الهـام کـردهانـد، و آنـان را پـایدار و اســتوار داشتهاند و دل و جرأت بخشیدهاند... ایـن سـخن بـا ظـاهر نـصّ قـرآنـی مخالفت دارد، و باید از نصّ قرآنی پیروی کرد. (مؤلف)
[12] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته)، فـصل: (حقیقه الانسان).