تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی نور


مدنی و ۶۴ آیه است.

آیه‌ی۱:

﴿سُورَةٌ أَنزَلۡنَٰهَا وَفَرَضۡنَٰهَا وَأَنزَلۡنَا فِیهَآ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ لَّعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ١[النور: ۱]. «این سوره‌ای است که آن را نازل کرده، و آن‌را واجب نموده‌ایم، و آیه‌های روشنی در آن فرستاده‌ایم، شاید یادآور شوید و پند پذیرید».

﴿سُورَةٌیعنی این سوره‌ای مهم و گرانقدر است و َأَنزَلْنَا از آنجا که نسبت به بندگان خود مهربان هستیم آن را نازل کرده و از شر هر شیطانی محافظت کرده، وَفَرَضْنَاو حدود و شهادت و غیره را در آن معین و مشخص نموده‌ایم. ﴿أَنزَلۡنَٰهَا وَفَرَضۡنَٰهَا وَأَنزَلۡنَا فِیهَآ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖو آیه‌های روشنی را در آن فرو فرستاده‌ایم. یعنی احکامی بزرگ و اوامر بازدارنده، و حکمت‌های بزرگی را در آن بازل نموده‌ایم ﴿لَّعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَتا با چیزهایی که به شما می‌آموزیم یادآور شوید و پند گیرید سپس به بیان این احکام که به آنها اشاره شد، پرداخت و فرمود:

آیه‌ی ۲-۳:

﴿ٱلزَّانِیَةُ وَٱلزَّانِی فَٱجۡلِدُواْ کُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ وَلَا تَأۡخُذۡکُم بِهِمَا رَأۡفَةٞ فِی دِینِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ وَلۡیَشۡهَدۡ عَذَابَهُمَا طَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢[النور: ۲]. «به هر یک از مرد و زن زناکار صد تازیانه بزنید، و اگر به خداوند و روز قیامت ایمان دارید نباید در (اجرای) دین خدا دربارۀ آنان دچار دلسوزی شوید، و باید گروهی از مؤمنان بر شکنجۀ ایشان حاضر باشند».

﴿ٱلزَّانِی لَا یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوۡ مُشۡرِکَةٗ وَٱلزَّانِیَةُ لَا یَنکِحُهَآ إِلَّا زَانٍ أَوۡ مُشۡرِکٞۚ وَحُرِّمَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٣[النور: ۳]. «مرد زناکار مگر با زن زناکار یا مشرک ازدواج نمی‌کند، و زن زناکار نیز جز با مرد زنا پیشه و یا مرد مشرک ازدواج نمی‌کند، این بر مؤمنان حرام شده است».

این حکم در مورد زن و مرد زناکاری است که مجرد باشند، و درصورت ارتکاب زنا به هر یک صد تازیانه زده می‌شود. و اما زن و مرد زناکار که متأهل باشند سنت صحیح و مشهور دلالت می‌نماید که مجازات آن سنگسار است. و خداوند نهی فرموده که در اجرای قوانین دین در مورد آنان دلسوزی کنیم، و نسبت به آنان رحم و رأفت داشته باشیم و این دلسوزی و مهربانی ما را از اجرای حد و قانون بر آنان باز بدارد، خواه رأفت و دلسوزی طبیعی باشد و یا به خاطر خویشاوندی و دوستی و غیره باشد. و ایمان موجب می‌شود تا این دلسوزی و مهربانی که مانع اجرای قانون خدا می‌گردد متنفی شود، و دلسوزی حقیقی نسبت به فرد زناکار این است که قانون خدا بر او اجرا شود، پس ما گرچه نسبت به او دلسوزی می‌کنیم که چرا به چنین سرنوشتی گرفتار شده است اما نباید در راستای اجرای حد بر او برایش دلسوزی کنیم،‌و خداوند دستور داده تا به هنگام عذاب زناکار گروهی از مؤمنان حضور داشته باشند، و این کار باید در ملا عام انجام بگیرد، و به سبب آن زناکار رسوا شود، و دیگران نیز عبرت گرفته و باز آیند، و تا مردم اجرای قانون خدا را به صورت عملی مشاهده کنند، زیرا مشاهدۀ عملی احکام شریعت آگاهی و دانش را تقویت می‌نماید، و برای همیشه در ذهن جای می‌گیرد و روش صحیح انجام کار آموزش داده می‌شود. پس نه چیزی بر آن اضافه شده و نه از اندازه‌اش کاسته می‌گردد.

﴿ٱلزَّانِی لَا یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةًدر اینجا زشتی زنا بیان شده است و این‌که زنا آبروی زناکار را مخدوش و آلوده می‌نماید، و حیثیت هر کس را که با زناکار همراهی نماید و با وی اختلاط داشته باشد نیز خدشه‌دار و معیوب می‌سازد، طوری که دیگر گناهان چنین نیستند. خداوند خبر داده که مرد زناکار حق ندارد جز با زنی زناکار که وضعیتی مانند او دارد، یا با زنی مشرک که به رستاخیز و جزا پاداش ایمان ندارد و پایبند دستور خدا نیست ازدواج کند. و زن زناکار نیز جز با مرد زناپیشه و یا با مرد مشرک ازدواج نمی‌کند، ﴿وَحُرِّمَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَو بر مؤمنان حرام شده که با زنی زناکار یا مردی زناکار ازدواج نمایند.

معنی آیه این است هر زن و مردی که به زناکاری متصف باشند و از آن توبه نکنند، و کسی برای ازدواج با آنان اقدام نماید، با این‌که خداوند ازدواج با فرد زناکار را حرام نموده است، از دو حال خالی نیست، یا این‌که به حکم و دستور خدا و پیامبرش پایبند نیست، پس چنین کسی جز مشرک نمی‌توان باشد، و یا این‌که به حکم و دستور خدا و پیامبرش پایبند نیست، پس چنین کسی جز مشرک نمی‌تواند باشد، و یا این‌که به حکم و دستور خدا و پیامبرش پایبند است اما با این‌که می‌داند او زناکار است اقدام به ازدواج با او می‌نماید، پس چنین ازدواجی زنا شمرده می‌شود و ازدواج کننده زناکار می‌باشد، پس اگر به طور حقیقی به خدا ایمان داشت اقدام به چنین کاری نمی‌کرد. و این به طور صریح بر حرام بودن ازدواج با زن زناکار دلالت می‌نماید. مگر این‌که توبه نماید. و همچنین ازدواج با مرد زناکار حرام می‌باشد مگر این‌که توبه نماید، زیرا نزدیکی و همراهی زن و شوهر از مهم‌ترین نزدیکی و آمیختن‌ها می‌باشد.

و خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ[الصافات: ۲۲]. «ستمگران و همسران‌شان را گرد بیاورید». یعنی همراهان و رفیقان‌شان را پس خداوند ازدواج با زناکار را حرام نموده است چون در آن شر بزرگی وجود دارد، و نشانۀ بی‌غیرتی، و باعث منسوب شدن فرزندانی به شوهر می‌شود که در حقیقت متعلق به او نیستند. مرد زناکار با زنان دیگر مشغول است و به پاکدامنی زن خود فکر نمی‌کند، و این دلیل برای حرام بودن ازدواج با زناکار کافی می‌باشد. و نیز بیانگر آن است که فرد زناکار مؤمن نیست، چنان‌که پیامبر صفرموده است: «زناکار وقتی که زنا می‌کند مؤمن نیست». پس او گرچه مشرک نباشد اما اسم مدح که همان ایمان مطلق است بر او اطلاق نمی‌شود.

آیه‌ی ۴-۵:

﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَ فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِینَ جَلۡدَةٗ وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤[النور: ۴]. «و کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا می‌دهند و آنگاه چهار گواه نمی‌آورند، هشتاد تازیانه به آنان بزنید، و هرگز گواهی دادن آنان را نپذیرید، و چنین کسانی فاسق‌اند».

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥[النور: ۵]. «مگر آنان که پس از این توبه کردند و (کار را) به صلاح آوردند. بی‌گمان خداوند آمرزگار و مهربان است».

پس از آنکه خداوند گناه زناکار را خیلی بزرگ به حساب آورد و تازیانه یا سنگسار کردنش را در صورت متأهل بودن- واجب قرار داد، و فرمود: نزدیکی و همراهی با زناکار جایز نیست، تا بنده از شر وی در امان باشد، بیان کرد که متهم کردن مردم به زنا امری بسیار خطرناک است و فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِو کسانی‌که زنان آزادۀ پاکدامن و همچنین مردان پاکدامن را به زنا متهم می‌کنند، ﴿ثُمَّ لَمۡ یَأۡتُواْ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَسپس چهار مرد عادل که به طور صریح بر آن گواهی دهند برای اثبات تهمتی که زده‌اند نمی‌آورند، ﴿فَٱجۡلِدُوهُمۡ ثَمَٰنِینَ جَلۡدَةٗبا تازیانه و شلاقی متوسط هشتاد تازیانه به آنان بزنید تا دردمند شوند. و در زدن چنین کسانی آنقدر مبالغه نکنید که بمیرند و تلف شوند، چون هدف ادب کردن است نه از بین بردن و در اینجا مجازات و تهمت زنا مشخص گردیده است اما به شرط این‌که فردی که متهم واقع شده است متأهل نیست موجب تعزیز می‌باشد. ﴿وَلَا تَقۡبَلُواْ لَهُمۡ شَهَٰدَةً أَبَدٗاو هرگز گواهی دادن آنان را نپذیرند، یعنی آنها سزا و عقوبتی دیگر هم دارند، و آن این است که گواهی به خاطر تهمت زدن شلاق هم خورده باشد، مگر آنکه توبه نماید. چنان که بیان خواهد شد.

﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَو چنین کسانی فاسق‌اند. یعنی از فرمان خدا منحرف هستند و بدی و شرشان فزونی یافته است، زیرا دستور خدا و حرمت برادر خود را شکسته، و مردم را به گفتن آنچه که خودش می‌گوید وادار نموده، و پیوند برادری را که خداوند میان مؤمنان قرار داده است از بین برده و زشتی و بدی را در میان مؤمنان اشاعه داده‌است. و این دلیلی است بر این‌که تهمت زدن از گناهان کبیره می‌باشد.

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥توبه در اینجا به این معنی است که تهمت زننده حرف خود را تکذیب نماید و اقرار کند که او در آنچه گفته است دروغگو می‌باشد. و بر او واجب است که خودش را تکذیب نماید، گرچه وقوع زنا را به طور یقین بداند، اما نتواند چهار گواه را بیاورد. پس وقتی که تهمت زننده توبه نمود و عمل خویش را اصلاح کرد و آن را به نیکوکاری تبدیل نمود، فسق از او دور می‌شود. و همچنین طبق گفتۀ صحیح گواهی دادن او پذیرفته می‌شود، زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است و هرکس را که توبه نماید و باز گردد همۀ‌گناهانش را می‌آمرزد، و تهمت زننده اگر چهار گواه نیاورد تازیانه زده می‌شود، و این در صورتی است که تهمت زننده شوهر نباشد، پس اگر شوهر، زنش را به زنا متهم کرد حکم او چنین خواهد بود:

آیه‌ی ۶-۱۰:

﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡ وَلَمۡ یَکُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡ فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٦[النور: ۶]. «و کسانی که به زنانشان زنا نسبت می‌دهند و جز خودشان گواهانی ندارند، هر یک از ایشان باید چهار مرتبه خدای را به شهادت بطلبد که او از راستگویان است».

﴿وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٧[النور: ۷]. «و پنجمین (گواهی چنین است) که لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد».

﴿وَیَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٨[النور: ۸]. «و عذاب را از آن (زن) بر می‌دارد این‌که چهار بار (به خدا سوگند بخورد) و گواهی دهد که شوهرش از دروغگویان است».

﴿وَٱلۡخَٰمِسَةَ أَنَّ غَضَبَ ٱللَّهِ عَلَیۡهَآ إِن کَانَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٩[النور: ۹]. «و در مرتبۀ پنجم آن زن باید بگوید: لعنت خدا بر او باد اگر او (=شوهرش) از راستگویان باشد».

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ١٠[النور: ۱۰]. «و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نمی‌بود و این‌که خداوند توبه‌پذیر و حکیم است (بر آن کس از دو لعنت کننده که دروغ گفته است آنچه را وارد می‌کرد که برای خویشتن خواسته است)».

گواهی دادن شوهر به این‌که زنش مرتکب زنا شده است حد قاف را از او دور می‌نماید، چون اغلب چنین است که شوهر زنش را به زنا متهم نمی‌کند، زیرا بدنام شدن زن، بد نام شدن شوهر است، مگر این‌که شوهر راستگو باشد. و دلیل دوم این‌که شوهر در این باره حق دارد، و از این می‌ترسد که فرزندانی به او نسبت داده شوند که متعلق به او نیستند، و دیگر حکمت‌هایی که در غیر شوهر وجود ندارد. پس فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ أَزۡوَٰجَهُمۡو آن کسانی که همسران آزاده‌ای خود (نه کنیزان) را به زنا متهم می‌نمایند، ﴿وَلَمۡ یَکُن لَّهُمۡ شُهَدَآءُ إِلَّآ أَنفُسُهُمۡو برای اثبات این اتهام گواهانی جز خودشان ندارند، به این صورت که گواهانی برای اثبات این اتهام گواهانی جز خودشان ندارند، به این صورت که گواهانی برای اثبات اتهام نیاورند، ﴿فَشَهَٰدَةُ أَحَدِهِمۡ أَرۡبَعُ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَاز آنان خواسته می‌شود که هر یک از ایشان چهار مرتبه به نام خدا سوگند یاد کند که او از راستگویان است. و آن را شهادت نامید چون به جای شهود می‌باشد. به این صورت که بگوید: خدا را گواه می‌گیرم که من در سخنی که در مورد او زده‌ام از راستگویانم.

﴿وَٱلۡخَٰمِسَةُ أَنَّ لَعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِ إِن کَانَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٧و در مرتبه پنجم به شهادت مذکور این را اضافه نموده، و گواهی‌ها را مؤکد می‌نماید. به این صورت که علیه خودش دعا کند و خویشتن را لعنت و نفرین کند که اگر دروغگو است لعنت بر او باد. پس وقتی لعان او کامل شد، حد قذف ومجازات تهمت از او ساقط می‌گردد.

و از ظاهر آیات چنین به نظر می‌آید که اگرشوهر مردی را نام برد و زن را متهم نمود که با آن مرد زنا کرده است، حق آن مرد در حد قذف به تبع ساقط شدن حق زن ساقط می‌شود. آیا به محض لعان مرد، و انکار زن، حد بر او جاری می‌شود، یا زن را زندانی می‌کنند؟ در این مورد علما دو قول دارند، یکی از دو قول بیانگرآن است که حد بر او جاری می‌گردد، چون خداوند فرمود است:‌ ﴿وَیَدۡرَؤُاْ عَنۡهَا ٱلۡعَذَابَ. . . «او عذاب را از زن دور می‌گرداند. . .» و اگر عذاب که همان حد است با لعان شوهر واجب نمی‌گردید، لعان زن آن را دفع نمی‌کرد، پس حد واجب شده است که لعان زن آن را دفع می‌نماید.

اگر زن در مقابل سوگنده‌های شوهر، سوگندهایی از همان نوع بخورد عذاب از وی دفع می‌گردد. ﴿أَن تَشۡهَدَ أَرۡبَعَ شَهَٰدَٰتِۢ بِٱللَّهِ إِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَچهار بار با سوگند به خدا گواهی بدهد که شوهرش از دروغگویان است. و در مرتبۀ پنجم به عنوان تأکید علیه خودش دعا کند که اگر دروغ بگوید خشم و نفرین خداوند بر او باد. و چون لعان میان آنها انجام یافت برای همیشه میان آنان جدایی افکنده می‌شود، از هم جدا می‌شوند و فرزندی که در مورد وی لعان صورت گرفته است به پدر تعلق نمی‌گیرد.

و ظاهر آیات بر این دلالت می‌نمایند که به کاربردن این کلمات به هنگام لعان برای زن و مرد شرط است، ونیز تربیت در لعان شرط است، و نباید از این کلمات چیزی کم شده و به جای آن چیزی دیگر آورده شود. و لعان به شوهر اختصاص دارد وقتی که زنش را به زنا متهم نماید، و عکس آن درست نیست. یعنی اگر زن، شوهرش را به زنا متهم کرد، لعان انجام نمی‌شود، و شباهت فرزند در صورت لعان اعتباری ندارد، همانطور که در صورت فراش و همبستری شباهت بچه به کسی غیر از پدر اعتباری ندارد، بلکه شباهت زمانی اعتبار دارد که جز آن دیگر ترجیح دهنده‌ای نباشد. ﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ١٠جواب شرط محذوف است و سیاق کلام بر آن دلالت می‌نماید. یعنی اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمی‌شد، و او بس توبه‌پذیر و حکیم نبود، یکی از دو فرد که لعان می‌کنند به دعا و نفرینی که علیه خود می‌کند، گرفتار می‌شد. و از رحمت و فضل خداوند این است که چنین حکم ویژه‌ای را برای زن و شوهر قرار داد، چون به شدت مورد نیاز است. و از رحمت و فضل اوست که قباحت و زشتی زنا و زشتی تهمت‌زدن را برایتان بیان نمود. و نیز از فضل و مرحمت اوست که توبه کردن از این گناهان کبیره و غیره را مشروع نموده است.

آیه‌ی ۱۱-۲۱:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡکِ عُصۡبَةٞ مِّنکُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّکُمۖ بَلۡ هُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱکۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِی تَوَلَّىٰ کِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِیمٞ١١[النور: ۱۱]. «همانا کسانی که این تهمت بزرگ را عنوان کردند گروهی از خود شما هستند، این را برای خود بد نپندارید، بلکه آن برایتان خیر است، و هر کدام از آنان به گناه‌کاری که کرده است گرفتار می‌آید، و کسی از آنان که بخشی عظیمی از آن (ماجرا) را به عهده داشته است عذابی بزرگ دارد».

﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَیۡرٗا وَقَالُواْ هَٰذَآ إِفۡکٞ مُّبِینٞ١٢[النور: ۱۲]. «چرا هنگامی که این تهمت را شنیدید مردان و زنان مؤمن در حق خویش گمان نیک نبردند و نگفتند: این دروغی آشکار است؟!».

﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَیۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَۚ فَإِذۡ لَمۡ یَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِکَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَ١٣[النور: ۱۳]. «چرا برای اثبات آن چهار گواه نیاوردند؟ پس چون گواهان را نیاوردند آنان در نزد خدا دروغگو هستند».

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّکُمۡ فِی مَآ أَفَضۡتُمۡ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ١٤[النور: ۱۴]. «و اگر فضل خدا و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما نبود، بی‌گمان به سبب فرو رفتن در کار تهمت (به عائشه ل) عذابی بزرگ به شما می‌رسید».

﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡ وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِکُم مَّا لَیۡسَ لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞ وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞ١٥[النور: ۱۵]. «آنگاه که آن (شایعۀ زشت) را دهان به دهان فرا گرفته و با زبان خود چیزی می‌گفتید که علم و اطلاعی از آن نداشتید. آن را سبک و ساده می‌پنداشتید در حالی‌که آن نزد خداوند (بسیار) بزرگ است».

﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ قُلۡتُم مَّا یَکُونُ لَنَآ أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَٰذَا سُبۡحَٰنَکَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِیمٞ١٦[النور: ۱۶]. «چرا وقتی آن (اتهام ناروا) را شنیدید، نگفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشاییم، تو را به پاکی یاد می‌کنیم، این بهتان بزرگی است؟!».

﴿یَعِظُکُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِۦٓ أَبَدًا إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١٧[النور: ۱۷]. «خداوند شما را اندرز می‌دهد که اگر مؤمن هستید هرگز به (انجام گناهی) مانند آن باز نگردید».

﴿وَیُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۚ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ١٨[النور: ۱۸]. «و خداوند آیات خود را برای شما بیان می‌دارد، و خداوند بس آگاه و حکیم است».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ١٩[النور: ۱۹]. «به راستی کسانی که دوست دارند زشتی‌ها و بی‌عفتی‌ها درمیان مؤمنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی دارند، و خداوند می‌داند و شما نمی‌دانید».

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ وَأَنَّ ٱللَّهَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞ٢٠[النور: ۲۰]. «و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود و این‌که خداوند بخشاینده و مهربان است (در اسرع وقت به بلا و مصیبت دچار می‌شدید)».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ وَمَن یَتَّبِعۡ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَإِنَّهُۥ یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِۚ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَکَىٰ مِنکُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗا وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢١[النور: ۲۱]. «ای مؤمنان! از گامهای شیطان پیروی مکنید، و هرکس از گامهای شیطان پیروی کند (بداند) که او به (کارهای) ناشایست و ناپسند فرمان می‌دهد، و اگر فضل و رحمت الهی شامل نمی‌شد هرگز فردی از شما پاک نمی‌گردید، ولی خداوند هر کس را که بخواهد پاک می‌گرداند، و خدا شنوای آگاه است».

آنچه که در گذشته به طور کلی بیان کردیم که اتهام به زنا چیز بزرگی است،‌مقدمه‌ای بود برای پرداختن به حادثه‌ای که برای شریف‌ترین زنان، ام‌المؤمنین عایشه لپیش آمد. و این آیات در مورد داستان معروف «افک» که در کتاب‌های صحاح و سنن و اسانید ثابت است نازل شده‌اند. خلاصۀ مطلب این است که پیامبر صبه یکی از جنگ‌ها رفت و در این جنگ همسرش عایشه دختر ابوبکر صدیق را به همراه داشت. به هنگام بازگشت، در جایی عایشه گردن‌بندش را گم کرد، و او در جستجوی گردن بندش عقب ماند، و کجاوه و شترش را حرکت دادند و متوجه عدم حضور وی نشدند. و لشکربه حرکتش ادامه داد و عایشه به محل اتراق برگشت، و دانست هرگاه آنها متوجه شوند که او نیست به سویش باز می‌گردند. کاروانیان به حرکت خود ادامه دادند. صفوان بن معطل سْلمی سیکی از بزرگان اصحاب که شب را در قسمت منتهی‌الیه اتراق کاروان گذرانده بود عایشه را دید و او را شناخت، بنابر این شترش را خواباند و عایشه بر شتر سوار شد، بدون این‌که با صفوان حرفی بزند، و بدون این‌که صفوان با او حرفی بزند. سپس صفوان او را در حالی که بر شتر سوار بود بعد از آن که لشکر به هنگام استراحت توقف کرده بود به کاروان ملحق کرد. وقتی برخی از منافقان که در این سفر همراه پیامبر بودند صفوان را دیدند، چیزهایی را شایع کردند وسخن در هر جا پخش شد و دهان به دهان گشت، تا این‌که برخی از مؤمنان نیز فریب خوردند و این سخن را برای یکدیگر نقل می‌کردند. مدتی طولانی وحی بر پیامبر صنیامد، و بعد از مدتی خبر شایعه به عایشه نیز رسید، او به شدت غمگین و ناراحت شد تا این‌که خداوند پاک دامنی او را در این آیه‌ها نازل نمود، و مؤمنان را اندرز گفت، و این خطا و شایعه‌سازی را اشتباه بزرگی قلمداد کرد و نصایح ارزشمندی را نیز بر مؤمنان عرضه کرد. ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡکِبدون شک کسانی که این تهمت بزرگ و دروغ زشت، تهمت زدن به ام‌المؤمنین را ساخته و پرداخته کرده‌اند، ﴿عُصۡبَةٞ مِّنکُمۡگروهی هستند که خود را به شما مؤمنان نسبت می‌دهند، بعضی مؤمن راستین و واقعی هستند، اما چون منافقان این سخن را شایعه کردند. فریب خوردند، و برخی مؤمن واقعی نیستند، بلکه منافق می‌باشند.

﴿لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّکُمۖ بَلۡ هُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡاین را برای خود بد مپندارید، بلکه آن برایتان خیر است، چون باعث شد تا پاکدامنی‌ام المؤمنین ثابت شود، و مورد ستایش قرار بگیرد، و خاطره‌اش زنده بماند، و این مدح و ستایش، همۀ زنان پیامبر صرا در بر گیرد. و نیز باعث شد تا آیه‌هایی بیان شوند که بندگان به آن نیاز دارند، و تا روز قیامت به آن عمل می‌شود. پس همۀ این‌ها خیر بزرگی می‌باشند، و اگر سخن و گفتار اهل افک نبود این چیزها انجام نمی‌شد.

و هر گاه خداوند بخواهد کاری را انجام دهد برای آن سببی قرار می‌دهد، بنابر این همۀ مؤمنان را به طور عموم مخاطب قرار داد و خبر داد که تخریب کند. پس در اینجا اشاره شد که مؤمنان در دوستی و مهربانی با یکدیگر و جلب منافع برای یکدیگر مانند یک تن وجسد هستند، و مؤمن برای مؤمن مانند ساختمانی است که برخی از قسمتهای آن برخی دیگر را محکم می‌دارد. پس همانطور که کسی نمی‌پسندد به آبرو و حیثیت او لطمه زده شود، نیز در مورد برادر مؤمن خود نباید راضی شود که کسی به آبروی او خدشه وارد نماید، زیرا آبروی برادر مؤمنش آبروی خود او می‌باشد، و تا وقتی بنده به این حالت نرسیده باشد ایمانش ناقص است، و از نصح و دلسوزی برخوردار نمی‌باشد. ﴿لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱکۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِهر کدام از آنان به گناه کاری که کرده‌اند گرفتار می‌آید. این هشدار و وعیدی است برای کسانی که تهمت را ساخته و پرداخته کردند و آنها به کیفر آنچه گفتند مجازات خواهند شد. و پیامبر صگروهی از آنان را تازیانه زد و حد را بر آنها اجرا نمود.

﴿وَٱلَّذِی تَوَلَّىٰ کِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡو کسی که بخش عظیمی از آن را به عهده داشت، و تهمت را بزرگ کرد، و او منافق و خبیث‌عبدالله بن ابی بن رسول (لعنت خداوند بر او باد) بود، ﴿لَهُۥ عَذَابٌ عَظِیمٞعذابی بزرگ دارد، و برای همیشه در پایین‌ترین مقام جهنم می‌ماند.

سپس خداوند بندگانش را راهنمایی کرد که به هنگام شنیدن سخنی از این قبیل چگونه موضعگیری کنند: ﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَیۡرٗاچرا هنگامی که این تهمت را شنیدید مردان و زنان مؤمن در حق خویش گمان نیک نبردید؟! یعنی باید زنان و مردان مؤمن نسبت به خود گمان نیک ببرند، و (برادر یا خواهر مسلمان خود) را از تهمتی که به وی زده شده است سالم و مبرا بدانند. چون ایمانشان تهمت باطلی را که در مورد آنان بر زبان جاری شده است دور می‌نماید. ﴿وَقَالُواْو چرا نگفتند: سْبحُنکُبار خدایا! تو پاک و منزهی از این‌که بندگان برگزیدۀ خویش را به امور زشت مبتلا نمایی؟ ﴿هَٰذَآ إِفۡکٞ مُّبِینٞو این دروغ و تهمتی آشکار است؟ و پوچ بودن آن از همه چیز روشن‌تر است؟ پس لازم است که وقتی مؤمن دربارۀ برادر (یا خواهر) مؤمنش چنین سخنی را بشنود او را تبرئه نماید و گوینده را تکذیب کند.

﴿لَّوۡلَا جَآءُو عَلَیۡهِ بِأَرۡبَعَةِ شُهَدَآءَچرا تهمت زنندگان برای اثبات تهمت خود چهار گواه عادل و پسندیده نیاوردند ؟! ﴿فَإِذۡ لَمۡ یَأۡتُواْ بِٱلشُّهَدَآءِ فَأُوْلَٰٓئِکَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَپس چون گواهان را نیاوردند آنان در نزد خدا دروغگو هستند، گرچه به آن یقین داشته باشند، اما طبق دستور و قانون الهی دروغگو هستند، چون خداوند سخن در این مورد را بدون آوردن چهار گواه حرام نموده است. بنابر این فرمود: ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ عِندَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡکَٰذِبُونَنفرمود که اینان دروغگو هستند، بلکه فرمود این‌ها برابر حکم خدا دروغگو هستند. و این تعظیم و بزرگداشت حرمت مسلمان است، چرا که تهمت زدن به وی جایز نیست، مگر این‌که چهار شاهد وجود داشته باشد.

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِو اگر فضل خداوند و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما نبود، و احسان او در امر دنیا و دینتان شما را فرا نگرفته بود، ﴿لَمَسَّکُمۡ فِی مَآ أَفَضۡتُمۡ فِیهِبه سبب فرورفتنتان در کار تهمت، ﴿عَذَابٌ عَظِیمٌعذابی بزرگ به شما می‌رسید، چون به علت آنچه گفتید مستحق آن عذاب گردیده بودید، اما فضل خداوند و رحمت او بر شما بود، و توبه را برایتان مشروع نمود، و عقوبت و سزا را پاک کنندۀ گناهان قرار داد.

﴿إِذۡ تَلَقَّوۡنَهُۥ بِأَلۡسِنَتِکُمۡهنگامی که آن‌را دهان به دهان فرا می‌گرفتید. یعنی برای یکدیگر بازگو می‌کردید، و (در قالب تخریب شخصیت آن انسان وارسته) آن را برای یکدیگر نقل می‌نمودید،‌در حالی که سخنی پوچ و باطل بود. ﴿وَتَقُولُونَ بِأَفۡوَاهِکُم مَّا لَیۡسَ لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞو با دهان خود سخنی می‌گفتید که علم و اطلاعی از آن نداشتید، و این دو چیز ممنوع می‌باشند، بر زبان آوردن سخن باطل، و سخن گفتن بدون اطلاع و آگاهی.

﴿وَتَحۡسَبُونَهُۥ هَیِّنٗاو آن را سبک و ساده می‌انگاشتید، به همین جهت برخی از مؤمنان - که بعداً توبه کردند و خود را از آن گناه پاک نمودند - به آن اقدام نموده و در ترویج آن سهیم شدند. ﴿وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٞحال آنکه نزد خداوند (گناهی بسیار) بزرگ است. در اینجا به صورت واضح از ارتکاب برخی گناهان و ساده انگاشتن و ناچیز شمردن آن نهی شده است. و باید دانست که گمان وظن آدمی به او فایده‌ای نمی‌دهد، و از عقوبت و کیفر گناه نمی‌کاهد، بلکه گناه را بیشتر و چند برابر می‌نماید، و ارتکاب گناه را برای دفعات بعد برای او آسان می‌کند.

﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُچرا شما ای مومنان! وقتی سخن کسانی که تهمت را سرهم کرده بودند، شنیدید، ﴿قُلۡتُمبا نپذیرفتن و انکار آن نگفتید ﴿مَّا یَکُونُ لَنَآ أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَٰذَاما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشاییم، و برای ما شایسته نیست که چنین تهمتی را برر زبان بیاوریم ؟! چون مؤمن را ایمانش از ارتکاب زشتی‌ها باز می‌دارد، ﴿هَٰذَا بُهۡتَٰنٌو چرا نگفتند: این دروغی بزرگ است؟!.

﴿یَعِظُکُمُ ٱللَّهُ أَن تَعُودُواْ لِمِثۡلِهِخداوند شما را اندرز می‌دهدکه هرگز چنین گناهی را تکرار نکنید. یعنی هرگز به گناهی مانند این از قبیل تهمت زنا به مؤمنان باز نگردید، و آن را تکرار نکنید. پس خداوند شما را اندرز می‌دهد و نصیحت‌تان می‌کند که چنین گناهی را تکرار نکنید. و چه اندرزها و نصیحت‌های خوبی از جانب پروردگار به ما عرضه شد! پس برماست که آنها را بپذیریم و به آنها یقین حاصل کنیم و در برابر آنها تسلیم شویم و شکر خدا را به جای آوریم. و پروردگار بیان کرده است که [النساء: ۵۸]. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ[النساء: ۵۸]. «بی‌گمان خداوند بهترین انردز را به شما می‌دهد».

﴿إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَاگر شما مؤمن هستید. این دلالت می‌نماید که ایمان راستین و واقعی صاحبش را از اقدام به انجام کار حرام باز می‌دارد.

﴿وَیُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِو خداوند آیات را که مشتمل بر بیان احکام، و موعظه، و هشدار، و تشویق، و ترساندن می‌باشند برایتان بیان می‌نماید، و آن‌را به صورت روشن برایتان توضیح می‌دهد ﴿وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌو خداوند بس آگاه و دارای دانش کامل است. و حکیم است و حکمت او فراگیر می‌باشد. از جملۀ علم و حکمتش این است که از علم و دانش خویش به شما می‌آموزد، و هر زمان که مصالح شما اقتضا نماید آنچه که به نفع شما باشد آن را به شما می‌آموزد.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِی ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْبی‌گمان کسانی که دوست دارند کارهای زشت در میان مؤمنان پخش گردد، ﴿لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞدردناکی دارند، عذابی که قلب و جسم‌شان را به درد می‌آورد، چون چنین کسی نسبت به برادر مسلمانش خیانت ورزیده و بدی و زشتی را برای وی خواسته است. پس وقتی که خشنود بودن به پخش شدن زشتی در میان مسلمانان چنین هشدار و وعیدی را در پی داشته باشد اظهار و اشاعۀ زشتی و دهان به دهان گرداندن آن چگونه خواهد بود؟! و فرقی نمی‌کند زشتی انجام شده باشد یا نه.

و این‌ها به خاطر رحمت و مهربانی خداوند نسبت به بندگان مؤمن و حفاظت از حرمت و آبرویشان می‌باشد. زیرا خداوند از آبروی مسلمانان همانند خون. و مال‌هایشان محافظت کرده و آن را مصون داشته است. و آنها را به چیزی دستور داده که باعث صفا و صمیمت گردد، و مسلمانان باید هر آنچه برای خود می‌پسندد برای برادرش نیز بپسندد. و آنچه برای خود نمی‌پسندد. برای بردارش نیز نپسندد. ﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَو خداوند می‌داند و شما نمی‌دانید، بنابر این شما را یاد داد و آنچه را که نمی‌دانید برایتان بیان کرد.

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُاگر فضل و رحمت الهی برشما نبود که از هر سوی شما را احاطه نموده و در بر گرفته است، ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ رَءُوفٞ رَّحِیمٞو خداوند بخشنده و مهربان نبود، این احکام و مواعظ و حکمت‌های بزرگ را برای شما بیان نمی‌کرد، و کسی را که با دستورش مخالفت می‌نمود مهلت نمی‌داد. اما فضل و رحمت دو صفت همیشگی اویند، و به همین خاطر نیکی و خوبی دنیوی و اخروی آن‌چنان فراوانی به شما داده که هرگز نمی‌توانید آن‌را بشمارید.

پس از آنکه خداوند متعال از این گناه به طور مخصوص نهی کرد، از دیگرگناهان نیز به طور عموم نهی کرد و فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِای مؤمنان! از گامهای شیطان پیروی مکنید. یعنی از راه‌های و وسوسه‌های شیطان پیروی مکنید، و در آن گام برمدارید. و همۀ گناهان مربوط به قلب و زبان و جسم در گامهای شیطان داخل هستند و از حکمت الهی این است که حکم پیروی کردن از گامهای شیطان را بیان می‌کند، و آن نهی‌کردن از پیروی کردن از گامهای شیطان است، و حکمت آن را نیز بیان می‌نماید، و آن بیان شری است که مقتضی ترک آن می‌گردد. پس فرمود: ﴿وَمَن یَتَّبِعۡ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَإِنَّهُۥ یَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنکَرِو هرکس از گامهای شیطان پیروی کند، بداند که شیطان به کارهای زشت و منکر از قبیل گناهان بزرگ که عقلها و آیین‌ها آن را زشت می‌دارند - هرچند که برخی نفس‌ها به آن گرایش دارند- فرمان می‌دهد، ﴿وَٱلۡمُنکَرِآن چیزهایی است که عقل آن ار نمی‌پسندد، و نمی‌شناسد. پس گناهان که گام‌های شیطان هستند از (دایره) منکر بیرون نمی‌باشد، و خداوند بندگان را از آن نهی نموده است. و این نعمت الهی بر بندگان است، و بر آنهاست که سپاس او را به جای بیاورند، و او را یاد کنند، چون این کار آنها را از آلوده شدن به زشتی‌ها و منکرات مصون می‌دارد. پس، از جملۀ احسان خداوند نسبت به بندگان این است که آنها را از کارهای زشت نهی کرده است، همان‌گونه که آنان را از خوردن سم‌های کشنده و امثال آن نهی کرده و بازداشته است.

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ مَا زَکَىٰ مِنکُم مِّنۡ أَحَدٍ أَبَدٗاو اگر فضل و رحمت‌الهی شامل حال شما نمی‌شد، هرگز فردی از شما پاک نمی‌گردید. یعنی از پیروی کردن از گامهای شیطان پاک نمی‌گردید، و به دور نمی‌ماند، چون شیطان و لشکریانش برای دعوت کردن انسان‌ها به‌سوی راه‌ها و گام‌های شیطانی می‌کوشند، و آن‌را زیبا جلوه می‌دهند، و نفس بسیار به بدی تمایل دارد و بدان امر می‌کند و بنده از هر جهت دارای نقص وکمبود است، و از ایمان آن چنان قوی برخوردار نیست. پس اگر انسان‌ها در میان این انگیزه‌ها رها شوند، هیچ کس نمی‌تواند از آلودگی گناهان و بدیها پاک شده، و با انجام نیکی‌ها پاکیزه گردد، و رشد نماید. اما فضل و رحمت خداوند باعث شد تا کسانی از شما که خود را پاک می‌دارند، پاک شوند. و یکی از دعاهای پیامبر این بود که می‌گفت: «بار خدایا! به نفس من پاکیزگی‌اش را بده، و آن را پاکیزه بگردان، تو بهترین کسی هستی که آن را پاکیزه می‌نمایی، تو یاور و سرپرست آن می‌باشی». بنابر این فرمود: ﴿وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یُزَکِّیولی خداوند هر که را بخواهد پاک می‌گرداند، هر آن کس که بداند با تزکیه پاک می‌گردد، او را پاک می‌گرداند. بنابر این فرمود: ﴿وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞو خداوند شنوای آگاه است.

آیه‌ی۲۲:

﴿وَلَا یَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنکُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن یُؤۡتُوٓاْ أُوْلِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَلۡیَعۡفُواْ وَلۡیَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٌ٢٢[النور: ۲۲]. «و کسانی از شما که اهل فضیلت و فراخی نعمت‌اند نباید سوگند بخورند که به خویشاوندان و بینوایان و مهاجران در راه خدا چیزی ندهند، و باید که ببخشند و گذشت نمایند. مگر دوست ندارید که خداوند شما را بیامرزد؟ و خداوند آمرزگار و مهربان است».

یکی از افرادی که در قضیه افک (تهمت زدن به عایشه) مشارکت داشت،‌و در پرداختن به آن فرو رفته بود «مسطح بن اثاثه» یکی از خویشاوندان ابوبکر صدیق سبود. او فردی فقیر و از زمرۀ کسانی بود که در راه خدا از سرزمین و وطن خویش هجرت کرده بود. ابوبکر سوگند خورد که چون او در مورد عایشه چنان سخن گفته است بر وی انفاق نکند، و به او چیزی ندهد، پس این آیه نازل شد و مسلمانان را از این سوگند خوردن که متضمن قطع کردن هزینه و نفقه بود، نهی نمود، و ابوبکر را به گذشت و عفو تشویق، و او را به آمرزش خداوند وعده داد، که اگر مسطح را ببخشد خدا هم او را می‌بخشد. پس فرمود: ﴿أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٌآیا دوست ندارید که خداوند شما با بیامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است و هر گاه شما بندگان خدا را مورد گذشت و عفو قرار دهید، خداوند نیز با شما چنین رفتار خواهد کرد. ابوبکر وقتی این آیه را شنید، گفت: آری! سوگند به خدا من دوست دارم که خداوند مرا بیامرزد. پس دوباره نفقه دادن به مسطح را آغاز کرد. در این آیه دلیلی می‌بابیم مبنی بر آنکه نفقه بر فامیل نزدیک واجب است، و نباید به خاطر گناه انسانی، نیکوکاری و انفاق بر او ترک شود. نیز در این آیه به گذشت و عفو تشویق شده است، هر چند که آن کس مرتکب گناهی شده باشد.

آیه‌ی ۲۳-۲۶:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ لُعِنُواْ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٢٣[النور: ۲۳]. «همانا کسانی‌که زنان پاکدامن و بی‌خبر و مؤمن را به زنا متهم می‌سازند در دنیا و آخرت نفرین شده‌اند، و عذابی بزرگ دارند».

﴿یَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَیۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٢٤[النور: ۲۴]. «روزی که زبان‌ها و دست‌ها و پاهایشان بر کارهایی که کرده‌اند گواهی می‌دهند».

﴿یَوۡمَئِذٖ یُوَفِّیهِمُ ٱللَّهُ دِینَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَیَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِینُ٢٥[النور: ۲۵]. «در آن روز خداوند جزای واقعی آنان را بی‌کم و کاست بدیشان می‌دهد، و خواهند دانست که خداوند همان حق آشکار است».

﴿ٱلۡخَبِیثَٰتُ لِلۡخَبِیثِینَ وَٱلۡخَبِیثُونَ لِلۡخَبِیثَٰتِۖ وَٱلطَّیِّبَٰتُ لِلطَّیِّبِینَ وَٱلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَٰتِۚ أُوْلَٰٓئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَۖ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ٢٦[النور: ۲۶]. «زنان ناپاک از آن مردان ناپاک‌اند، و مردان ناپاک از آن زنان ناپاک می‌باشند، و زنان پاکیزه سزاوار مردان پاک‌اند، و مردان پاکیزه سزاوار زنان پاک‌اند، اینان از آنچه می‌گویند مبرا و منزّه هستند، آنان آمرزش و روزی نیکو دارند».

سپس وعید سخت را برای متهم کردن زنان پاکدامن به زنا بیان کرد، و فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِهمانا کسانی که زنان پاکدامن و بی‌خبر از هر‌گونه آلودگی را به زنا متهم می‌کنند، که چنین چیزی به دلشان هم خطور نکرده است، ﴿ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِزنان مؤمن را به زنا متهم می‌کنند، ﴿لُعِنُواْ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِدر دنیا و آخرت لعنت و نفرین شده‌اند. و آدمی جز به خاطر ارتکاب گناه بزرگ لعنت در هر دو جهان بر انها ادامه دارد. ﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞو عذابی بزرگ در پیش دارند. و این اضافه بر لعنت است، آنها را از رحمت خویش دور نموده و عذاب شدید خویش را بر آنها فرو نازل می‌کند.

﴿یَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَیۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٢٤روزی که زبانها و دست و پاهایشان بر کارهایی که کرده‌اند گواهی می‌دهند، پس هر عضوی علیه آنها گواهی می‌دهد، و خداوند که همه چیز را به سخن آورده است آن را به سخن می‌آورد. پس انسان نمی‌تواند انکار کند. و به راستی که خداوند در مورد بندگان به عدالت رفتار نموده و شاهدان و گواهان آنان‌را از خودشان قرار داده‌است.

﴿یَوۡمَئِذٖ یُوَفِّیهِمُ ٱللَّهُ دِینَهُمُ ٱلۡحَقَّدر آن روز خداوند جزای واقعی اعمالشان را به عدل و انصاف و بدون کم و کاست به آنان می‌دهد، جزایی کامل که چیزی از آن کم نشده است. ﴿وَیَقُولُونَ یَٰوَیۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡکِتَٰبِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا یَظۡلِمُ رَبُّکَ أَحَدٗا[الکهف: ۴۹]. «و می‌گویند: «وای بر ما! این چه کتابی است که کوچک و بزرگی را رها نکرده، بلکه همه چیز را نوشته است». و آنان تمام کارهایی را که کرده‌اند حاضر می‌یابند، و پروردگارت به هیچ‌کس ظلم نمی‌کند».

و در این جایگاه بزرگ می‌دانند که خداوند همان حق آشکار است، و صفت‌های خداوند و افعالش حق است، و عبادت او و لقای او حق می‌باشد، و وعید او حق است و حکم دینی و جزایی او حق است، و پیامبرانش حق هستند. پس هیچ حقی جز در راه خدا و از طرف خدا نیست.

﴿ٱلۡخَبِیثَٰتُ لِلۡخَبِیثِینَ وَٱلۡخَبِیثُونَ لِلۡخَبِیثَٰتِۖ وَٱلطَّیِّبَٰتُ لِلطَّیِّبِینَ وَٱلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَٰتِزن و سخن و کار ناپاک سزاوار مرد ناپاک است و با وی تناسب و همخوانی دارد. و مرد و سخن و کار پاک مناسب و لایق زن پاک می‌باشد. این کلمه‌ای عام است و هیچ استثنایی ندارد. و مطلب مهم این است که پیامبران به ویژه پیامبران اولوالعزم و به خصوص سرور پیامبران به ویژه پیامبران، محمد صکه برترین و پاکیزه‌ترین سزاوارشان است. بنابر این تهمت زدن به عایشه لتهمت زدن به پیامبر می‌باشد و هدف منافقین از این تهمت و بهتان خود پیامبر صبود.

پس برای اثبات پاکی عایشه همین کافی است که همسر پیامبر صاست، و دانسته می‌شود که عایشه حتماً از این امر زشت، پاک و پاکیزه بوده است. در حالی که او از آن معالم رفیع ایمانی برخوردار است، صدیقه زنان، و برترین وعالم‌ترین و پاک‌ترین آنان است، محبوب پیامبر، که در بستر و لحاف هیچ زنی جز عایشه بر پیامبر وحی نازل نشده است! پس این را به صراحت بیان کرد، تا برای باطل‌گرایان جای سخنی باقی نماند، و مجالی برای شک و تردید نباشد، و فرمود: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَاینان از آنچه می‌گویند منزه هستند. در اصل اشاره به عایشه لاست، و به تبع ایشان تمام زنان مؤمن و پاکدامن را نیز در بر می‌گیرد. ﴿لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞآنان از آمرزش فراوانی برخوردار هستند، آمرزشی که همۀ گناهان آنان را فرا می‌گیرد، و در بهشت از جانب پروردگار بزرگوار از روزی نیک و ارزشمندی برخوردار خواهند شد.

آیه‌ی ۲۷-۲۹:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ بُیُوتِکُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ٢٧[النور: ۲۷]. «ای مؤمنان! وارد خانه‌هایی غیر از خانه‌های خود مشوید مگر آنکه اجازه بگیرید، و بر اهل آن سلام گویید، این کار برای شما بهتر است، تا شاید پند پذیرید و یادآور شوید».

﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فِیهَآ أَحَدٗا فَلَا تَدۡخُلُوهَا حَتَّىٰ یُؤۡذَنَ لَکُمۡۖ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡکَىٰ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ٢٨[النور: ۲۸]. «پس اگر در آنجا کسی را نیافتید، وارد آنجا نشوید، تا این‌که به شما اجازه داده شود. و اگر به شما گفته شود: برگردید، پس برگردید که برایتان سزاوارتر است. و خداوند به آنچه می‌کنید داناست».

﴿لَّیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ مَسۡکُونَةٖ فِیهَا مَتَٰعٞ لَّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَ٢٩[النور: ۲۹]. «بر شما گناهی نیست که به خانه‌های غیر مسکونی وارد شوید که در آنجا کالایی دارید، و خداوند می‌داند آنچه را آشکار می‌کنید و آنچه را پنهان می‌دارید».

خداوند باری تعالی بندگان مؤمن خویش را راهنمایی می‌نماید تا بدون اجازه وارد خانه‌های دیگران نشوند، چون بدون اجازه وارد شدن به خانۀ دیگران دارای چند فساد و تباهی است. از آن جمله یکی این است که پیامبر صفرموده است: «اجازه گرفتن به خاطر فرو نگاه‌داشتن چشم قرار داده شده است. پس به سبب اخلال در اجازه گرفتن توجهی به آن عورتهای داخل خانه‌ها هویدا می‌گردد، زیرا خانه پرده و لباس انسان است، مانند لباسی که عورت انسان را می‌پوشاند.

و دیگر این‌که بدون اجازه وارد شدن باعث می‌شود تا افرادی که در داخل خانه‌ها هستند به فردی که وارد می‌شود مشکوک شوند و او را به کار بد از قبیل دزدی و غیره متهم کنند، زیرا وارد شدن پنهانی بر شر و بدی دلالت می‌نماید و خداوند مؤمنان را از داخل شدن به خانۀ دیگران منع کرده است، مگر این‌که اجازه بگیرند. ﴿حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْتا اجازه بگیرید. «استئذان» را «استئاس» نامید، چون با اجازه گرفتن انس و الفت حاصل می‌شود، و در صورت عدم اجازه گرفتن وحشت به وجود می‌آید. ﴿وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاو بر اهل آن سلام کنید. و کیفیت آن همان است که در حدیث آمده است: «السلام علیکم، آیا وارد شوم؟ ﴿ذَٰلِکُمۡاین اجازه گرفتن ﴿ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَبرای شما بهتر است، شاید یادآور شوید. چون اجازه گرفتن منافع و مصالح زیادی را در بر دارد و یکی از فضایل اخلاقی واجب می‌باشد. پس اگر صاحب خانه اجازه داد، اجازه گیرنده می‌تواند وارد شود.

﴿فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فِیهَآ أَحَدٗا فَلَا تَدۡخُلُوهَا حَتَّىٰ یُؤۡذَنَ لَکُمۡۖ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ٱرۡجِعُواْ فَٱرۡجِعُواْو اگر در خانه‌ها کسی را نیافتید پس وارد آنجا نشوید، تا به شما اجازه داده شود، و اگر به شما اجازه داده نشد، و گفتند: «برگردید» پس برگردید. یعنی از برگشتن امتناع نورزید، و خشمگین نشوید، چون صاحب خانه شما را از رسیدن به حق واجبتان منع نکرده است، بلکه صاحب خانه احسان می‌نماید، و اگر بخواهد اجازه می‌دهد، و اگر هم نخواهد اجازه نمی‌دهد پس در صورت عدم اجازه نباید حالت نفرت و تکبر به شما دست بدهد. ﴿فَٱرۡجِعُواْۖ هُوَ أَزۡکَىٰ لَکُمۡاین کار، یعنی برگشتن، بیشتر مایۀ پاک شدن شما از بدیها و رشدتان به وسیلۀ نیکی‌ها می‌گردد. ﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞو خداوند به آنچه می‌کنید آگاه است، پس هر فردی را طبق عملش- کم باشد یا زیاد، خوب باشد یا بد- سزا و جزا می‌دهد. این حکم در مورد خانه‌های مسکونی است، خواه انسان در آنجا اثاثیه و کالایی داشته باشد یا نه، و نیز در مورد خانه‌هایی است که مسکونی نیستند و انسان در آنجا کالایی ندارد.

و اکا خانه‌های غیرمسکونی که کسی در آن نیست و کالای انسان در آن قرار دارد و آدمی نیازمند آن است که وارد آن شود، و کسی در آن نیست که بتوان از او اجازه گرفت، مانند خانه‌ی اجاره‌ای و غیره در چنین جاهای ﴿لَّیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌبر شما گناهی نیست که بدون اجازۀ وارد آن شوید. این دلالت می‌نماید که وارد شدن بدون اجازه در دیگر خانه‌ها که پیشتر ذکرشان به میان آمد حرام و گناه می‌باشد. ﴿أَن تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ مَسۡکُونَةٖ فِیهَا مَتَٰعٞ لَّکُمۡو این از احتراز واستثناهای شگفت‌انگیز قرآن می‌باشد، چون وقتی فرمود: ﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ بُیُوتِکُمۡ[النور: ۲۷]. بدون اجازه وارد خانه‌های دیگران نشوید، عام است و شامل هر خانه‌ای می‌شود که به خود انسان متعلق نباشد، و خداوند خانه‌ا‌ی را که مال او نیست اما کالایش در آن قرار دارد و در آن کسی ساکن نیست استثنا کرد، و فرمود: بدون اجازه وارد شدن به چنین خانه‌هایی گناه نیست.

﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَو خداوند می‌داند آنچه را که آشکارا می‌کنید و آنچه را که پنهان می‌دارید. یعنی خداوند احوال آشکار و پنهان، و منافع شما را می‌داند. بنابر این آن دسته از احکام شرعی را که به آن نیاز دارید برایتان بیان کرد.

آیه‌ی۳۰:

﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِینَ یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَیَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡۚ ذَٰلِکَ أَزۡکَىٰ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا یَصۡنَعُونَ٣٠[النور: ۳۰]. «به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گیرند، و پاکدامنی ورزند، این برای‌شان پاکیزه‌تر است، بی‌گمان خداوند از آنچه انجام می‌دهند آگاه است».

مؤمنان را راهنمایی کن و به آنان که ایمان دارند، ایمانی که آنها را از انجام آنچه خللی به اعتقاد و باورشان وارد می‌نماید، بگو: ﴿یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡچشم‌هایشان را از نگاه به عورت‌ها، و رنان بیگانه، ونوجوانانی «امرد» که نگاه کردن به آنها باعث فتنه می‌گردد، و نگاه کردن به زینت و زخارف دنیا که باعث فتنه می‌شود و انسان را به چیزی مبتلا می‌نماید که ممنوع است، فرو گیرند.

﴿وَیَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡو شرمگاه‌های خویشتن را از آمیزش جنسی حرام با زنان، و یا همجنس‌بازی مصون بدارند، و از دست زدن به شرمگاه و نگاه کردن به آن دوری نموده، و پاکدامنی ورزند. ﴿ذَٰلِکَ(آن) حفاظت چشمان و شرمگاه‌ها، ﴿أَزۡکَىٰ لَهُمۡبرایشان سزاوارتر است و باعث رشد اعمال‌شان می‌گردد، زیرا هرکس شرمگاه و چشمان خود را از حرام حفظ نماید، از پلیدی‌هایی که بدکاران و اهل معاصی بدان آلوده می‌شوند محفوظ می‌ماند، و اعمالش به سبب ترک امور حرامی که نفس به آن طمع دارد و آدمی را به انجام آن فرا می‌خواند رشد می‌کند. پس هرکس چیزی را به خاطر خداوند ترک کند، خداوند در عوض به او چیزی بهتری می‌دهد، و هر کس چشمان خود را فرو بگیرد، خداوند به او بینش و روشنایی می‌دهد، زیرا هر گاه بنده شرمگاه و نگاهش را از حرام و مقدمات آن حفظ نماید علی‌رغم این‌که انگیزه‌های شهوت در وجود او باشد- بر دیگر اعضا و جوارحش کنترل کاملتر و بهتری خواهد داشت. بنابر این خداوند کنترل شرمگاه را «حفظ» نامیده است، پس هر چیزی که قرار است محفوظ نگاه داشته شود اگر حفظ کننده‌اش در مراقبت و نگاهداری آن نکوشد، و از اسبابی که باعث حفظ آن می‌گردد بهره نگیرد آن چیز محفوظ باقی نمی‌ماند. همچنین چشم و شرمگاه اگر بنده در حفاظت و کنترل آنها نکوشد او را دچار مصیبت و مشکلاتی خواهند کرد. و بنگر چگونه خداوند متعال به‌طور مطلق دستور داده است شرمگاه حفظ شود، چرا که در هیچ حالتی استفاده از آن در راه حرام جایز نیست. اما در مورد چشم فرمود: ﴿یَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡو چشمان خود را فرو بگیرند، و کلمۀ: مِن را بکار برد که بر تبعیض دلالت می‌نماید، زیرا در بعضی اوقات اگر نیاز باشد نگاه کردن جایز است، مانند نگاه کردن شاهد و کارگر و خواستگار و امثال آن. سپس خداوند بندگان را یادآور شد که به یاد داشته باشند خداوند به اعمال و کارهایشان آگاه است، تا در نزدیک نشدن به چیزهای حرام بکوشند.

آیه‌ی ۳۱:

﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ یَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّ وَیَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَاۖ وَلۡیَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّۖ وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآئِهِنَّ أَوۡ أَبۡنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّ أَوِ ٱلتَّٰبِعِینَ غَیۡرِ أُوْلِی ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِ أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِۖ وَلَا یَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِیُعۡلَمَ مَا یُخۡفِینَ مِن زِینَتِهِنَّۚ وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٣١[النور: ۳۱]. «و به زنان مؤمن بگو: چشمان خود را (از نامحرمان) فرو بگیرند، و پاکدامنی کنند و از زینت خود مگر آنچه از آن که آشکار است. آشکار نکنند، و باید روسری‌هایشان را بر گریبان‌هایشان فرو گذارند، و زینت خود را آشکار است آشکار نسازند مگر برای شوهران‌شان، پدارن‌شان، پدران شوهران‌شان، پسران‌شان، پسران شوهران‌شان، برادرن‌شان، پسران برادران‌شان، پسران خواهران‌شان، زنان (همکیش) خودشان، بردگان‌شان، مردان بی‌رغبت (به زنان) که پیرو شمایند، و کودکانی که بر شرمگاه زنان اطلاع نیافته‌اند. و نباید با پاهایشان (زمین) را بکوبند تا آنچه از زینت‌شان که پنهان می‌دارند آشکار شود. ای مومنان! همگی به‌سوی خدا برگردید تا رستگار شوید».

وقتی مردان مؤمن را به حفظ چشم از نگاه به نامحرمان، و حفظ شرمگاه دستور داد، زنان مؤمن را نیز به این دستور داد و فرمود: ﴿وَقُل لِّلۡمُؤۡمِنَٰتِ یَغۡضُضۡنَ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِنَّو به زنان مؤمن (نیز) بگو: «چشمان خود را از نگاه شهوت‌آمیز به نامحرمان و شرمگاهها و مردان فرو بگیرند. ﴿وَیَحۡفَظۡنَ فُرُوجَهُنَّو شرمگاههای خود را از آمیزش و لمس شدن و این‌که در معرض نگاه دیگران قرار گیرد حفظ نمایند. ﴿وَلَا یُبۡدِینَ زِینَتَهُنَّو زینت خود را از قبیل لباس‌های زیبا و زیورآلات‌شان آشکار نکنند. و همۀ بدن زینت می‌باشد، و از آنجا که لباس‌های آشکار و ظاهر بناچار دیده می‌شود، فرمود: ﴿إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنۡهَامگر آنچه که از آن آشکار است. یعنی لباس‌های آشکار که معمولا زنان آن را می‌پوشند، در صورتی که باعث فتنه نشود. ﴿وَلۡیَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّو باید روسری‌هایشان را بر گریبان‌هایشان فرو گذارند تا کاملاً پوشیده شوند. و این دلالت می‌نماید زینتی که آشکار کردن آن حرام است شامل تمام بدن می‌شود، چنان که بیان نمودیم. سپس نهی از آشکار نمودن زینت را تکرار کرد تا موارد ذیل را از آن استثنا نماید، ﴿إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّمگر برای شوهرانشان ﴿أَوۡ ءَابَآئِهِنَّ أَوۡ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّیا برای پدرانشان یا پدران شوهرانشان، که شامل پدر و پدر بزرگ و پدر پدربزرگ می‌گردد. ﴿أَوۡ إِخۡوَٰنِهِنَّ أَوۡ بَنِیٓ إِخۡوَٰنِهِنَّیا برادرنشان یا پسران برادرنشان، خواه برادران تنی باشند یا برادران ناتنی. ﴿أَوۡ بَنِیٓ أَخَوَٰتِهِنَّ أَوۡ نِسَآئِهِنَّیا پسران خواهرانشان یا زنان همکیش خودشان یعنی برای زنان به طور مطلق جایز است که به یکدیگر نگاه کنند. و احتمال دارد منظور از اضافه کردن زنان به آنان که فرمود: «زنانشان» جنسیت باشد. یعنی زنان مسلمان که از جنس خودشان هستند، پس این دلیلی است برای کسی که می‌گوید جایز نیست زن ذمی به زن ذمی به زن مسلمان نگاه کند. ﴿أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّو یا بردگان‌شان پس برده‌ای که ششدانگ متعلق به زن است می‌تواند بانوی خودش را نگاه کند. اما اگر از ملکیت او خارج شد یا بخشی از مالکیت را از دست داد نگاه کردنش جایز نیست. ﴿أَوِ ٱلتَّٰبِعِینَ غَیۡرِ أُوْلِی ٱلۡإِرۡبَةِ مِنَ ٱلرِّجَالِیا مردانی که پیرو شمایند، و وابسته به شما هستند، و نیاز جنسی در آنها نیست، مانند افراد ابله و دیوانه که چیزی نمی‌دانند، و مانند فردی که ناتوانی جنسی دارد، و در شرمگاه و قلب او شهوتی وجود ندارد، نگاه کردن چنین کسانی به زنان اشکالی ندارد.

﴿أَوِ ٱلطِّفۡلِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یَظۡهَرُواْ عَلَىٰ عَوۡرَٰتِ ٱلنِّسَآءِیا کودکانی که هنوز بر عورت زنان آگاهی پیدا نکرده‌اند. یعنی کودکانی که به حد تمییز و تشخیص نرسیده‌اند، پس نگاه کردن چنین کودکانی به زنان بیگانه جایز است، و خداوند علت جایز بودن آن را چنین بیان کرده است که آنها از عورت زنان آگاهی ندارند و هنوز شهوت در آنها به وجود نیامده است. و این دلالت می‌نماید که زن باید در برابر کودکی که به حد تشخیص و تمییز رسیده است حجاب را رعایت نماید و خود را بپوشاند، چون از عورت زنان آگاهی دارد.

﴿وَلَا یَضۡرِبۡنَ بِأَرۡجُلِهِنَّ لِیُعۡلَمَ مَا یُخۡفِینَ مِن زِینَتِهِنَّو پای خود را به هنگام راه رفتن به زمین نزنند تا زینتی که پنهانش می‌دارند آشکار شود. یعنی با پای خود نباید زمین را بکوبند تا زیورآلات پاهایشان از قبیل خلخال به صدا در آید و جلب توجه کند، و به سبب آن زینتش آشکار شود، و در نتیجه وسیله‌ای برای فتنه گردد. و از این موضوع و امثال آن، قاعدۀ سد ذرائع به دست می‌آید، و این که اگر چیزی ذاتاً جایز باشد ولی به حرام منتهی شود، مانند کوبیدن پا به زمین که در اصل یک کار جایز می‌باشد، اما از آنجا که وسیله‌ای برای پی‌بردن پی‌بردن به زینت زن می‌گردد از آن منع شده است.

وقتی خداوند به این دستورات نیکو و توصیه‌های خوب فرمان داد، و این‌که حتماً در این موارد از مؤمن کوتاهی سر می‌زند، فرمان داد تا توبه بنمایند. پس فرمود: ﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَای مؤمنان! همگی به‌سوی خدا برگردیده، چرا که ایمان مؤمن او را فرا می‌خواند تا به‌سوی خدا برگردد. سپس رستگاری را منوط به توبه نمود و فرمود: ﴿لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَتا رستگار شوید، پس برای رسیدن به رستگاری راهی جز توبه وجود ندارد. و توبه یعنی این‌که آدمی از همۀ چیزهای ظاهری و باطنی که خداوند دوست ندارد دست بکشد. و این دلالت می‌نماید که هر مؤمنی نیازمند توبه می‌باشد، چون خداوند همۀ مؤمنان را خطاب نموده است. و در اینجا تشویق شده است که توبه باید خالصانه برای خدا باشد. پس فرمود: ﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِو به‌سوی خدا برگردید و توبه کنید. یعنی هدفتان از توبه غیر از رضای خداوند چیزی دیگر از قبیل سالم ماندن از آفت‌‌های دنیوی یا ریا و شهرت وامثال آن نباشد.

آیه ۳۲- ۳۳:

﴿وَأَنکِحُواْ ٱلۡأَیَٰمَىٰ مِنکُمۡ وَٱلصَّٰلِحِینَ مِنۡ عِبَادِکُمۡ وَإِمَآئِکُمۡۚ إِن یَکُونُواْ فُقَرَآءَ یُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٣٢[النور: ۳۲]. «و مردان و زنان بی‌همسر و بردگان و کنیزان خود را که سزاوار (ازدواج هستند) به همسری (دیگران) در آورید، اگر فقیر و تنگدست باشند خداوند آنان را از فضل خویش دارا و بی‌نیاز می‌گرداند و خداوند دارای خیر فراوان، و آگاه است».

﴿وَلۡیَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّىٰ یُغۡنِیَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَٱلَّذِینَ یَبۡتَغُونَ ٱلۡکِتَٰبَ مِمَّا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ فَکَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِیهِمۡ خَیۡرٗاۖ وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ ءَاتَىٰکُمۡۚ وَلَا تُکۡرِهُواْ فَتَیَٰتِکُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ إِنۡ أَرَدۡنَ تَحَصُّنٗا لِّتَبۡتَغُواْ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۚ وَمَن یُکۡرِههُّنَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ مِنۢ بَعۡدِ إِکۡرَٰهِهِنَّ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣٣[النور: ۳۳]. «و آنان که امکان ازدواج ندارند باید پاکدامنی پیشه کنند، تا آنکه خداوند آنان‌را از فضل خویش توانگر می‌سازد. و کسانی از بردگانتان که خواستار قرار داد «کتابت» برای آزاد شدن هستند، اگر خیری در ایشان سراغ دارید با آنان قرارداد ببندید، و از مال خداوند که به شما ارزانی داشته است به آنان بدهید، و همچنین کنیزان خود را وادار به زنا نکنید اگر آنان خواستند عفیف و پاکدامن باشند، و از این رهگذر خواهان مال و دارایی زودگذر دنیا باشید. و هرکس آنان‌را وادار سازد خداوند پس از وادار کردنشان (نسبت به آنها) آمرزگار و مهربان است».

خداوند متعال اولیا و اربابان را فرمان می‌دهد تا مردان و زنان مجردی را که زیردست آنها هستند به عقد ازدواج دیگران در آورند، پس بر خویشاوند و سرپرست یتیم واجب است تا کسانی را که مخارجشان بر عهدۀ اوست و نیاز به ازدواج دارند شوهر بدهد، و چون دستور داده شده‌اند تا زیردستان خود را به عقد و ازدواج درآورند به طریق اولی باید خودشان اقدام به ازدواج نمایند.

﴿وَٱلصَّٰلِحِینَ مِنۡ عِبَادِکُمۡ وَإِمَآئِکُمۡو کنیزان و غلامان صالح خود را به همسری دیگران درآورید احتمال دارد که منظور از صالحین صلاح و شایستگی دینی باشد و همانا سید بردگان و کنیزان شایسته و صالح و آن کسانی هستند که زناکار و فاجر نباشند موظف است که این برده یا کنیز صالح را به پاداش صلاح و شایستگی‌اش به نکاح کسی در بیاورد و دیگران را در رابطه ازدواج با وی ترغیب نماید چون ازدواج با کنیز یا برده‌ای که به سبب زنا دچار فساد شده است ممنوع می‌باشد. پس این آیه آنچه را که در آغاز سوره بیان شد مبنی بر این‌که ازدواج با زن و یا مرد زناکار حرام است مگر این‌که توبه نماید، تأیید می‌کند. و پاکدامنی و صلاح در مورد بردگان و کنیزان به طور ویژه بیان شده است، چون معمولاً عمل زشت بیشتر در میان کنیزان و بردگان وجود دارد. و احتمال دارد که منظور از صالحین این باشد که کنیزان و بردگان شایستگی ازدواج و صلاحیت آن را داشته، و به ازدواج نیازمند باشند. این مفهوم را این اصل کلی تأیید می‌نماید «سید» قبل از آن که کنیز یا برده نیازی به ازدواج داشته باشد موظف به شوهر دادن یا زن گرفتن برای وی نیست. البته مد نظر قرار دادن هر دو معنی هم بعید نیست ولله اعلم

﴿إِن یَکُونُواْ فُقَرَآءَاگر فقیر باشند، یعنی اگر همسران و ازدواج کنندگان تنگدست و فقیر باشند، ﴿یُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِخداوند آنان‌را از فضل خویش دارا و بی‌نیاز می‌نماید. پس اگر گمان می‌برید که چنانچه ازدواج نمائید به علت مخارج تشکیل خانواده تنگدست می‌شوید و از عهده آن بر نمی‌آید، (بدانید که خداوند شما را یاری می‌دهد، و هرگز این گمان) شما را از مهیا کردن شرایط ازدواج آنها باز ندارد. و این تشویق برای ازدواج می‌باشد و وعده‌ا‌یست به فردی که درصدد آن می‌باشد، و این که خداوند او را بعد از فقر و تنگدستی توانگر و دارا خواهد کرد.

﴿وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞو خداوند دارای خیر فراوان و فضل بزرگ است، و می‌داند چه کسی شایسته برخورداری از فضل دینی و دنیوی خداست، یا سزاوار یکی از آن دو می‌باشد، پس به هرکس آنچه را صلاح می‌داند و حکمتش اقتضا می‌نماید، می‌بخشد.

﴿وَلۡیَسۡتَعۡفِفِ ٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّىٰ یُغۡنِیَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِو آنان که امکانات ازدواج را ندارند، باید پاکدامنی پیشه کنند تا خداوند آن را از فضل خویش توانگر کند. این، حکم کسی است که توانایی ازدواج را ندارد. یعنی حکم این است که از آنچه حرام است دست بکشد و کاری بکند که او را از حرام دور بدارد، و با وسوسه‌های قلبی‌اش که او را به ورطه ارتکاب حرام می‌کشاند، مبارزه نماید. نیز همان کاری را بکند که پیامبر صفرموده است: «ای گروه جوانان! هر کس از شما توانایی ازدواج را دارد، ازدواج نماید. و هر کس توانایی ازدواج را ندارد، باید روزه بگیرد، چرا که روزه برای او بازدارنده، و سپری در برابر گناه است». ﴿ٱلَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًاو کسانی که به خاطر این‌که فقیر و تنگدست هستند نمی‌توانند ازدواج بکنند، یا چون اولیا و اربابان‌شان فقیر و نادار هستند ازدواج برایشان میسر نمی‌باشد، و یا این‌که از ازدواج آنها امتناع می‌ورزند، باید راه عفت و پاکدامنی را در پیش بگیرند. و این تفسیر بهتر از تفسیر کسی است که در این آیه مضافی منصوب که کلمه‌ی «مهر» است، مقدار می‌نماید، «مضاعف‌الیه» را که کلمه‌ی «نکاح» است جانشین آن می‌سازد، که در آن صورت تقدیر آیه اینگونه خواهد بود: «الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ مهر نِکَاحًا» آنان‌که قادر به پرداخت مهریه نیستند. زیرا در این تقدیر دو اشکال وجود دارد: یکی اینکه: در کلام حذف صورت می‌گیرد و اصل عدم حذف می‌باشد. دوم اینکه: معنی منحصر به کسی می‌گردد که دو حالت دارد، یا توانگر است و یا تنگدست. پس بردگان و کنیزان و کسانی که باید ولی یا سرپرست‌شان باید آنها زن یا شوهر بدهند خارج شده و آیه شامل آنها نمی‌گردد. ﴿حَتَّىٰ یُغۡنِیَهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِتا آنکه خداوند آنان را از فضل خویش توانگر کند. به کسی که پاکدامنی پیشه نماید وعده داده شده که بزودی خداوند او را توانگر خواهد کرد، و کارش را آسان خواهد نمود. و به او دستور داده شده تا منتظر فرج و حل مشکل باشد، تا وضعیتی که دارد بر او دشوارتر نیاید. ﴿وَٱلَّذِینَ یَبۡتَغُونَ ٱلۡکِتَٰبَ مِمَّا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ فَکَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِیهِمۡ خَیۡرٗاو کسانی از برندگانتان که خواستار آزادی خود با عقد قرارداد شدن با ایشان عقد قرارداد ببندید اگر خیری را در ایشام سراغ دیدید. یعنی هر کس از بردگان و کنیزانتان که از شما طلب کتابت نمود و خواست خودش را بازخرید نماید خواسته او را بپذیرید و با او عقد قرارداد ببندید و بازخریدش نمایید، ﴿إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِیهِمۡ خَیۡرٗااگر در کسانی که خواستار بازخرید خود هستند توانایی کسب و کار و صلاحیت دینی را سراغ دیدید. چون بازخرید و عقد قرارداد دو منفعت دارد، یکی منفعت آزادی، و دیگری مبلغی که در مقابل آزادی پرداخت شده، و برده آن را می‌پردازد تا خویشتن را از بردگی آزاد نماید. و چه بسا در مدت عقد قرار داد تلاش نماید و بتوانند مال و سرمایه‌ای را برای اربابش جمع کند که در دوران بردگی قادر به جمع‌آوری و بدست آوردن آن نباشد. پس آقا و ارباب در این که برده‌اش خود را بازخرید نماید متضرر نمی‌شود. ضمناً برده نیز به فایده بزرگی دست می‌یازد. بنابر این فرمان خداوند مبنی بر عقد کتابت به صورتی که از آن سخن رفت فرمان و دستوری لازم و واجب می‌باشد. و این یک امر ظاهر می‌باشد یا حداقل از این فرمان الهی معنی «استحباب» را درک می‌کنیم، (و این‌که مستحب است با «عبد» قرارداد نوشته شود تا بر طبق آن خود را آزاد کند) و خداوند دستور داده‌است اربابان‌شان آنها را در عقد کتابت یاری دهند، چون به آن نیاز دارند، زیرا آنان مالی ندارند. پس فرمود: ﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ ءَاتَىٰکُمۡو از مال خداوند که به شما ارزانی داشته است به آنان بدهید. آقای برده در این امر داخل است، و باید چیزی از آنچه که در قرارداد ثبت شده است به وی بدهد، یا بخشی از آن را کم نماید. نیز خداوند مردم را فرمان می‌دهد تا به آنها کمک نمایند، بنابر این برای بردگانی که از طریق عقد کتابت خود را بازخرید می‌نمایند بهره‌ای از ذکات قرار داده، و مردم را تشویق نموده است که به آنها کمک کنند، که می‌فرماید: ﴿مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ ءَاتَىٰکُمۡاز مال خداوند که به شما ارزانی داشته است به آنان بدهید. یعنی همانطور که مال از آن خداست و آنچه در دست شماست بخششی از جانب خداوند است، پس شما هم با بندگان خدا نیکی نمایید، همانگونه که خداوند با شما نیکی و احسان کرده است. مفهوم آیه کریمه این است که برده وقتی کتابت را طلب نکند آقایش موظف نیست با او عقد کتابت ببندد. و اگر آقا خیری را در او سراغ نداشت و می‌دانست که توانایی کسب و کار را ندارد و به سبب آن باری بر گردن مردم می‌شود و ضایع می‌گردد، یا ترس آن را داشت که اگر این برده آزاد شود دچار فساد می‌گردد، پس نباید به چنین برده‌ای اجازه داده شود که خود را بازخرید نماید. و آقا موظف به بستن عقد کتابت با وی نیست، بلکه از چنین کاری نهی شده است.

﴿وَلَا تُکۡرِهُواْ فَتَیَٰتِکُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِکنیزانتان را وادار به زنا نکنید، إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا اگر خواستند پاکدامن باشند، چون فقط زمانی «وادار کردن» قابل تصور است که آنان خواهان پاکدامنی نباشند. . و اگر کنیز نخواهد پاکدامن باشد قطعاً‌زناکار خواهد بودو بر آقایش واجب است او را از زناکاری باز بدارد. و بدین جهت خداوند از وادار کردن کنیز به زنا نهی کرده است که در جاهلیت این کار را می‌کردند، و سید و آقا کنیزش را به زنا وادار می‌نمود تا پول و مزد این کار را بگیرد. یعنی هر چه کنیز به دست می‌آورد مال ارباب می‌شد. بنابر این فرمود: ﴿لِّتَبۡتَغُواْ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاتا بهره زندگان دنیا را بدست آورید: یعنی شایسته نیست و شما بخاطر برخورداری از کالای زندگی دنیا که کالای اندک است از بین می‌رود، آنها را وادار به زنا نمایید. پس بدست آوردن پاکی و جوانمردی - قطع نظر از پاداش آخرت و سزای آن- از بدست آوردن کالای اندک دنیا که فرومایگی و ناجوانمردی را بهره شما می‌نماید برایتان بهتر است. سپس کسانی را که کنیزتان را به زنا وادار می‌کنند فرا خوانده تا توبه نمایند، و فرمود: ﴿وَمَن یُکۡرِههُّنَّ فَإِنَّ ٱللَّهَ مِنۢ بَعۡدِ إِکۡرَٰهِهِنَّ غَفُورٞ رَّحِیمٞو هر کس آنان را بر این کار وادار بنماید، خداوند پس از وادار کردن‌شان (نسبت به آنها) آمرزگار و مهربان است. یعنی چنین کسی باید توبه نماید و به‌سوی خداون باز گردد و از گناهی که از وی سرزده است دست بکشد. و وقتی چنین کرد خداوند گناهانش را می‌آمرزد، و بر او رحم می‌نماید، همانطور که با او نجات دادن خویشتن از عذاب الهی به خودش رحم نمود، و به کنیزش نیز رحم نمود و او را به انجام آنچه به وی زیان می‌رساند وادار نکرد.

آیه‌ی ۳۴:

﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ ءَایَٰتٖ مُّبَیِّنَٰتٖ وَمَثَلٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٣٤[النور: ۳۴]. «و به راستی که آیاتی روشن و مثلی از (حال) کسانی که پیش از شما به سر برده‌اند، و پندی برای پرهیزگاران به‌سوی شما نازل کرده‌ایم».

این، تعظیم و بیان مقام والا و اهمیت آیاتی است که خداوند بر بندگان خویش عرضه کرده است، تا قدر آن را بدانند، و حق آن‌را ادا نمایند. پس فرمود: ﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ ءَایَٰتٖ مُّبَیِّنَٰتٖو براستی آیاتی به‌سوی شما نازل کرده‌ایم که بر اصول و فروعی که به آن نیاز دارید، دلالت می‌نمایند، طوری که هیچ اشکال و شبهه‌ای در آن باقی نمی‌ماند. ﴿وَمَثَلٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۡو نیز سرگذشت و اخبار پیشینیان صالح و ناصالح، و چگونگی اعمال‌شان، و آنچه برای‌شان اتفاق افتاده است را برایتان فرو فرستاده، و بیان نموده‌ایم تا از آن عبرت آموزید، و این‌که هر کس کارهای همانند کارهای آنان انجام بدهد به مجازات و سزای گرفتار خواهد شد که آنان بدان گرفتار شدند ﴿وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَو پندی برای پرهیزکاران فرو فرستادیم، موعظه‌ی که شامل وعده و وعید و تشویق و ترساندن است و پرهیزگاران از آن پند می‌گیرند، بنابر این از آنچه خداوند نمی‌پسندد دست می‌کشند و به کارهایی رو می‌آورند که خداوند دوست می‌دارد.

آیه‌ی ۳۵:

﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ مَثَلُ نُورِهِۦ کَمِشۡکَوٰةٖ فِیهَا مِصۡبَاحٌۖ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِی زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوۡکَبٞ دُرِّیّٞ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَکَةٖ زَیۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِیَّةٖ وَلَا غَرۡبِیَّةٖ یَکَادُ زَیۡتُهَا یُضِیٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞۚ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖۚ یَهۡدِی ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن یَشَآءُۚ وَیَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٣٥[النور: ۳۵]. «خداوند نور آسمان‌ها و زمین است. نور او مانند چراغدانی است که در آت چراغی باشد و آن چراغ نیز در حبابی قرار گیرد. حباب درخشانی که انگار ستاره‌ای فروزان است و این چراغ (با روغنی) افروخته شود (که) از درخت پر برکت زیتونی (بدست آید) که نه شرقی و نه غربی می‌باشد، نزدیک است که روغنش‌گر چه آتشی به آن نرسیده باشد- روشنی بخشد. نوری است بر فراض نور. خداوند هر که را بخواهد به نور خود رهنمود می‌کند. و خداوند برای مردم مثلها می‌زند، و خداوند به همه چیز داناست».

﴿ٱللَّهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِخداوند نور آسمان‌ها و زمین است. نور حسی و معنوی آسمان‌ها و زمین است، چون ذات خداوند نور است و حجابش نور می‌باشد پیامبر صمی‌فرماید: چیزی که مانع آن است خداوند از سوی بندگان دیده شود، نور است. و اگر این مانع را بردارد و خود را به مخلوقاتش بنمایاند، شکوه عظمت ذاتش همه آفریدگانش را می‌سوزاند. با نور خدا عرش و کرسی و خورشید و ماه و روشنایی، نورانی شده‌اند، و با نور او بهشت منور گشته است. و همچنین نور معنوی به خدا برمی‌گردد، پس کتاب خدا نور است، و شریعت او نور می‌باشد و ایمان و معرفت در قلب‌های پیامبران و بندگان مومنش نور است. پس اگر نور الهی نبود تاریکی و ظلمتها روی هم انباشته می‌شد، و هر جا نور نباشد در آن تاریک و تنگی خواهد بود. ﴿مَثَلُ نُورِهِنور خدا که مردم را به‌سوی آن راهنمایی می‌نماید و آن همان نور ایمان و قرآن می‌باشد که در دل‌های مؤمنان است، ﴿کَمِشۡکَوٰةٖمانند چراغدانی است ﴿فِیهَا مِصۡبَاحٌکه در آن چراغی است چون چراغدان نور چراغ را جمع می‌نماید تا پراکنده نشود. ﴿ٱلۡمِصۡبَاحُ فِی زُجَاجَةٍۖ ٱلزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوۡکَبٞ دُرِّیّٞو آن چراغ در حباب و آبگینه‌ای قرار دارد که از بس صاف و درخشان است گویای ستاره‌ای فروزان می‌باشد، ﴿یُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَکَةٖ زَیۡتُونَةٖو این چراغ با روغنی افروخته شود که از درخت پر برکت زیتون بدست آید. آتش روغن درخت زیتون روشن‌ترین و نورانی‌ترین روشنایی می‌باشد. ﴿لَّا شَرۡقِیَّةٖ وَلَا غَرۡبِیَّةٖنه شرقی است و نه غربی، پس شرقی نیست که در آخر روز خورشید به آن بتابد، و غربی هم نیست که در اول روز خورشید بر آن بتابد. نه غربی است و نه شرقی، بلکه در وسط زمین قرار دارد. مانند زیتون شام که در اول و آخر روز آفتاب بر آن می‌تابد بنابراین، روغن چنین درختی بهتر و صاف‌تر است. پس فرمود: ﴿یَکَادُ زَیۡتُهَا یُضِیٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞنزدیک است که روغن از بس که صاف است - گرچه آتشی به آن نرسیده است- روشنی بخشد. پس وقتی آتش بدان برسد روشنایی کاملتری می‌بخشد. ﴿نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖنوری است بر فراز نور. یعنی نور آتش و نور روغن و تطبیق مثالی که خداوند زده است با حالت مومن در حالی که نور خدا در قلبش باشد اینگونه است: فطرت و سرشتی که مؤمن بر آن سرشته شده است به منزلۀ این روغن صاف می‌باشد، پس فطرت و سرشت وی صاف می‌باشد و آماده فراگیری تعالیم الهی و کار نیک و مشروع است. بنابر این وقتی علم و ایمان به فطرتش برسد نور قلبش مانند چراغ، روشن و مشتعل می‌گردد، و قلب از هر نوع بدی و فهم بد در مورد خدا پاک می‌شود. هر گاه ایمان به قلبش برسد روشنایی فراوان می‌بخشد، از آلودگی‌ها پاک شده است. مانند صفای حباب از و آبگینه درخشان، پس نور فطرت و نور ایمان و نور علم و صفای معرفت همه در او جمع شده و این نورها بر یکدیرگ انباشته می‌شود. و از آنجا که این نورها بخشی از نور خداوند متعال بوده، و هر کس شایستگی برخورداری از چنین نوری را ندارد، فرمود: ﴿یَهۡدِی ٱللَّهُ لِنُورِهِۦ مَن یَشَآءُخداوند هر کس را که بخواهد به‌سوی نور خود رهنمون می‌کند، کسانی که خداوند پاکی و پاکیزیگی آنان را می‌داند، و خویشتن را با این نور پاکیزه می‌دارند و خود را با آن رشد می‌دهند.

﴿وَیَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِو خداوند برای مردم مثلها می‌زند، تا درک نمایند و بفهمند. و این لطف خداوند نسبت به بندگان است، و احسانی از جانب او بر آنان می‌باشد تا حق از باطن مشخص و روشن بگردد، زیرا مثال، مفاهیم معقول را به محسوس نزدیک می‌نماید، در نتیجه بندگان آن را به طور واضح و روشن می‌فهمند. ﴿وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞو خداوند به هر چیزی داناست، و علم و آگاهی‌اش همه چیز را احاطه کرده است. پس باید بدانید که مثال زدن خداوند مثال زدن کسی است که حقیقت چیزها و تفاصیل آن را می‌داند. و مثال زدن الهی به نفع و مصلحت بندگان است. پس باید در این مثالها اندیشید و با آنها مخالفت نکرد، چرا که خداوند می‌داند و شما نمی‌دانید. و از آنجا که اسباب نور ایمان و قرآن بیشتر در مساجد وجود دارد، با اشاره به بزرگ داشت.

مساجد فرمود:

آیه‌ی ۳۶-۳۸:

﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَیُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ یُسَبِّحُ لَهُۥ فِیهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ٣٦[النور: ۳۶]. «خانه‌هایی که خداوند اجازه داده است برافراشته شوند، و نام او در آنجا یاد شود، و او را صبح و شام در آنجا تسبیح می‌گویند».

﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِیهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَیۡعٌ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءِ ٱلزَّکَوٰةِ یَخَافُونَ یَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِیهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ٣٧[النور: ۳۷]. «مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی آنان را از یاد خدا، و خواندن نماز، و دادن زکات غافل نمی‌سازد، از روزی می‌ترسند که دلها و دیدگان در آن دگرگون و پریشان می‌گردد».

﴿لِیَجۡزِیَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَیَزِیدَهُم مِّن فَضۡلِهِۦۗ وَٱللَّهُ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٣٨[النور: ۳۸]. «تا خداوند بر (مبنای) بهترین کارهایشان آنان را پاداش بدهد، و از فضل خویش افزون به آنان ببخشد، و خداوند هر که را بخواهد بی‌حساب روزی می‌دهد».

﴿فِی بُیُوتٍدر مساجدی که خانه‌های بزرگ و باارزش و بهترین جا در نزد خداوند سهتند خداوند عبادت می‌شود. ﴿أَذِنَ ٱللَّهُخداوند فرمان داده و توصیه نموده که، ﴿أَن تُرۡفَعَ وَیُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُبرآفراشته شوند و نام او در آنجا یاد شود. در این دو جمله تمام احکام متعلق به مساجد وجود دارد. زیرا برافراشته شدن مساجد در برگیرنده ساختن و تعمیر کردن و تمیز نمودن آن از آلودگی‌ها و حفاظت آن از دیوانه‌ها و کودکانی است که از پلیدی‌ها و آلودگی‌ها پرهیز نمی‌کنند. نیز شامل آن است که آن را از ورود کافر و این‌که در آن یاوه‌گویی و بلند صحبت نکرد، و جز ذکر خدا چیزی در آن گفته نشود. و یاد کردن نام خداوند در آنجا در برگیرنده‌ی نماز قرض و نفل و خواندن قرآن و تسبیح و تحلیل و دیگر انواع ذکر، و آموختن علم و آموزش آن به دیگران، و مذاکره علم، و اعتکاف و دیگر عبادت‌هایی است که در مساجد انجام می‌شوند. بنابر این آبادانی مسجد به دو صورت انجام می‌گیرد: آباد کردن ساختمان و محکم کردن آن، و آباد کردن مسجد با ذکر خدا از قبیل نماز و غیره، که این شریف‌ترین دو قسم است. و نزد اکثر علما واجب است که نمازهای پنج‌گانه و جمعه در مسجد انجام شوند. و گروهی دیگر گفته‌اند که خواند نمازها در مسجد مستحب است. سپس خداوند کسانی را که مساجد را با عبادت آباد می‌نمایند، ستایش کرد و فرمود: ﴿یُسَبِّحُ لَهُۥ فِیهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِمردانی که خدا را صبح و شام در آنجا مخلصانه تسبیح می‌گویند. خداوند این دو وقت- صبح و شام- را به طور ویژه بیان کرد، چون دارای شرافت و عظمت می‌باشند، و حرکت کردن و رفتن به‌سوی خدا در این دو وقت آسان است. و تسبیح گفتن در نماز و خارج از آن در این آیه داخل است. بنابر این ذکرهای صبحگاهان و شامگاهان مشروع قرارداده شده است. یعنی در این مساجد مردانی صبح و شام مخلصانه خدا را تسبیح می‌گویند، آن هم چه مردانی! مردانی که دنیا را بر پروردگارشان ترجیح نمی‌دهند، و تجارت و کسب و‌کار آنها را از خداوند غافل نکرده و به خود مشغول نمی‌سازد.

﴿لَّا تُلۡهِیهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَیۡعٌمردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی آنان را از یاد خدا غافل نمی‌کند. تجارت شامل هر معامله‌ای می‌باشد، پس فرموده‌ی خداوند ﴿وَلَا بَیۡعٌاز باب عطف خاص خاص بر عام خواهد بود، و این بخاطر کثرت اشتغال به بیع و غافل ماندن از غیر آن است. پس این مردان چنانچه به تجارت و خرید و فروش بپردازند اشکالی ندارد، چون تجارت و خرید و فروش آنها را غافل نمی‌سازد. به این صورت که آن را ﴿عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِیتَآءِ ٱلزَّکَوٰةِدر ذکر خدا و خداوند نماز و دادن ذکات مقدم نمی‌دارند، و آن‌را بر این چیزها ترجیح نمی‌دهند بلکه آنها طاعت خداوند و عبادت و پرستش او را آخرین هدف، و مقصد نهای خود قرار دادند. پس هر چیزی که میان آنها و عبادت حایل و مانع قرار بگیرد آن را ترک می‌نمایند. و از آنچه که ترک گفتن دنیا برای بسیاری انسان‌ها سخت است،‌و کسب و تجارت برایشان دوست داشتنی است. و غالباً ترک گفتن آن بر نفس دشوار است، و از مقدم نمودن حق خداوند بر آن احساس سختی و دشواری می‌کنند به ذکر موضوعی پرداخت که نفس انسان را به مقدم داشتن ذکر الهی فرا می‌خواند. پس در قالب تشویق و ترهیب فرمود: ﴿یَخَافُونَ یَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِیهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُاز روزی می‌ترسند که دلها و دیدگان در آن روز از شدت وحشت و اضطراب دگرگون شده و دلها و جسمها پریشان می‌گردد. بنابر این از آن روز می‌ترسند، در نتیجه ترک گفتن آنچه انسان را از عمل صالح باز می‌دارد بر ایشان آسان می‌شود. ﴿لِیَجۡزِیَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْتا خداوند بر مبنای بهترین کارهایشان آنان را پاداش دهد. منظور از بهترین کارهایشان اعمال و کارهای نیک و شایسته‌اشان است، چون کارهای نیک آنان بهترین کاری است که کرده‌اند، زیرا آنها امور جایز و غیره را انجام می‌دهند، اما پاداش فقط در برابر عمل نیک داده می‌شود. همچنانکه فرموده است: ﴿لِیُکَفِّرَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ أَسۡوَأَ ٱلَّذِی عَمِلُواْ وَیَجۡزِیَهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ ٱلَّذِی کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٣٥[الزمر: ۳۵]. «تا بدترین کارهایی را که کرده‌اند از آنها بزداید، دور نماید، و پاداش بهترین کارهای را که می‌کردند به آنان بدهد». ﴿وَیَزِیدَهُم مِّن فَضۡلِهِو از فضل خود بر پاداش‌شان بیفزاید و پاداشی بیشتر از آنچه که در برابر اعمال خود سزاوارش هستند به آنان بدهد. ﴿وَٱللَّهُ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖو خداوندهر که را که بخواهد بی‌حساب روزی می‌دهد، و چنان پاداشی به او می‌دهد که عملش سزاوار آن پاداش نمی‌باشد. و در خیال و آرزوی او نمی‌گنجد. و بی‌حساب و بی‌شمار به او مزد می‌دهد. و این کنایه از آن است که خداوند پاداش بسیار زیاد و فراوانی به بندگانش می‌دهد.

آیه‌ی ۳۹-۴۰:

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَعۡمَٰلُهُمۡ کَسَرَابِۢ بِقِیعَةٖ یَحۡسَبُهُ ٱلظَّمۡ‍َٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ یَجِدۡهُ شَیۡ‍ٔٗا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥۗ وَٱللَّهُ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٣٩[النور: ۳۹]. «و کافران اعمالشان به سرابی می‌ماند که (فرد) تشنه در بیابان بی‌آب و علفی آن را آبی می‌پندارد، تا چون به آن نزدیک شود آن را چیزی نیابد، و خداوند را نزد خود بیابد و حسابش را تمام و کمال به او بدهد، و خداوند در حسابرسی سریع است».

﴿أَوۡ کَظُلُمَٰتٖ فِی بَحۡرٖ لُّجِّیّٖ یَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ یَدَهُۥ لَمۡ یَکَدۡ یَرَىٰهَاۗ وَمَن لَّمۡ یَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍ٤٠[النور: ۴۰]. «یا مانند تاریکی‌هایی در دریایی ژرف است که آن را موجی فرو پوشانده که برفرازش موجی است و بر فراز آن نیز ابری است، تاریکی‌هایی است که بر هم انباشته است، هر گاه دستش را بیرون آورد نزدیک است آن را نبیند و کسی که خدا نوری بهرۀ او نکرده باشد او را نوری نیست».

خداوند این دو مثال را برای اعمال کافران زده است مبنی بر این‌که این‌گونه اعمالشان بیهوده و باطل از بین خواهد رفت، و انجام دهندگان از آن حسرت می‌برند. پس فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْو کسانی که به پروردگارش کفر ورزیدند،‌ و پیامبران‌شان را تکذیب کردند، ﴿أَعۡمَٰلُهُمۡ کَسَرَابِۢ بِقِیعَةٖاعمال‌شان به سرابی می‌ماند که در بیابانی بی‌آب و علف شخص تشنه آن‌را آب می‌پندارد. ﴿یَحۡسَبُهُ ٱلظَّمۡ‍َٔانُ مَآءًفرد تشنه‌ای که از شدت تشنگی گمان می‌برد آن سراب آب است. و این پنداری باطل است که فرد تشنه به‌سوی سراب می‌رود تا به وسیلۀ آن تشنگی خود را برطرف نماید. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمۡ یَجِدۡهُ شَیۡ‍ٔٗاتا چون به آن رسد اصلاً چیزی نیابد، در نتیجه به شدت پشیمان می‌شود و چون امید دست یافتن به آب را از دست می‌دهد تشنگی‌اش بیشتر می‌شود. اعمال کافران نیز مانند سراب است، و فرد نادانی که چیزی نمی‌داند اعمال کافران را مفید می‌پندارد و اعمالشان وی را می‌فریبد و او نیز همانند کافران گمان میی‌برد که این اعمال آرزوهایش را محقق خواهد ساخت و او نیز به مانند آنان بدان نیاز دارد، آنگونه که انسان تشنه به آب نیازمند است. تا آنگاه که کافر در روز قیامت به نزد اعمال خود می‌آید می‌بیند که همهِ آنها باطل‌اند و هیچ سودی به او نمی‌رسانند، بلکه ﴿وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُخداوند را نزد اعمالش می‌یابد و حسابش را تمام و مال به او می‌دهد و هیچ چیزی ازط عملش بر خداوند پوشیده و پنهان نمانده و هیچ چیزی از اعمالش از نگاه الهی به دور نمی‌ماند. ﴿وَٱللَّهُ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِو خداوند در حسابرسی سریع است. پس نباید جاهلان، میعاد قیامت را دور بپندارند، بلکه قطعاً قیامت فرا خواهد رسید.

خداوند اعمال کافران را به سرابی تشبیه نموده که در بیابان بی‌آب و علفی شخص تشنه آن‌را آب می‌پندارد و این مثال دل‌های کافران است که در آن هیچ خیر و نیکی وجود ندارد که به سبب آن اعمالشان پاکیزه گردد، چون کفر ورزیدن مانع نیکوکاری آنها می‌شود.

و مثال دوم برای بطلان اعمال کافران ﴿کَظُلُمَٰتٖ فِی بَحۡرٖ لُّجِّیّٖبسان تاریکی‌هایی در دریای ژرف مواج است، ﴿یَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍکه آن را موجی فرو پوشانده و بر فرازش موجی (دیگر) است و بر فراز آن نیز ابری است. تاریکی‌هایی است که بر هم انباشته شده است، تاریکی دریای ژرف و عمیق، سپس بر فراز آن تاریکی امواج انباشته و بالای آن (نیز) ابرهای تیره و تار خیمه زده و بر فراز آن (هم) تاریکی شب سیاه و ظلمانی است. بنابر این تاریکی بسیار شدیدی است و فردی که در این تاریکی قرار دارد، ﴿إِذَآ أَخۡرَجَ یَدَهُۥ لَمۡ یَکَدۡ یَرَىٰهَاهرگاه دست خود را بیرون بیاورد با این‌که به آن نزدیک است اما ممکن نیست دست خود را ببیند پس چگونه می‌تواند چیز دیگزی را مشاهده نماید؟! کافران نیز تاریکی‌ها بر دل‌هایشان انباشته شده و روی هم قرار گرفته است تاریکی طبیعت و سرشت که خیری در آن نیست و بر فراز آن تاریکی کفر و بر بالای آن تاریکی جهل و نادانی و برفراز آن ظلمت و تاریکی اعمال و کارهایی است که برآمده از ظلمت‌های مذکور می‌باشد. در نتیجه آنها در تاریکی مطلق حیران مانده و در سرکشی و طغیان خود سرگردانند و به راه راست و صراط مستقیم پشت کرده‌اند و سرگشته در راه‌های گمراهی رفت و آمد می‌کنند. و این به خاطر آن است که خداوند آنان را خوار نموده و از نور خویش بی‌بهره‌شان کرده است.

﴿وَمَن لَّمۡ یَجۡعَلِ ٱللَّهُ لَهُۥ نُورٗا فَمَا لَهُۥ مِن نُّورٍو کسی که خدا نوری بهره او نکرده باشد، او را نوری نیست. چون نفسش ستمگر و نادان است، و در آن خیر و نوری وجود ندارد، مگر نوری که خداوند بهره او کرده و به او بخشیده باشد.

احتمال دارد که این دو مثال برای تبیین اعمال کافران ذکر شده باشند و هر یک از این دو مثال با اعمال کافران منطبق است و چون اوصاف و حالات فرق می‌کند چند مثال را بیان نمود. پس مثال اول بیان حالت سران کفار است که دیگر کافران از آنها پیروی می‌کنند و مثال دوم بیان حالت پیروان آنان است. والله اعلم.

آیه‌ی ۴۱-۴۲:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلطَّیۡرُ صَٰٓفَّٰتٖۖ کُلّٞ قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِیحَهُۥۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَفۡعَلُونَ٤١[النور: ۴۱]. «آیا ندانسته‌ای تمام موجوداتی که در آسمان‌ها و زمین هستند، خداوند را به پاکی یاد می‌کنند؟! و پرندگان نیز که (در حال پرواز) بال می‌گشایند (او را تسبیح می‌گویند؟!) همگی به نماز و تسبیح خود آشنایند و خداوند به آنچه می‌کنند آگاه است».

﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِیرُ٤٢[النور: ۴۲]. «و فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن خدا است و بازگشت (همۀ شما) به‌سوی او است».

خداوند بندگانش را از عظمت خویش و کمال قدرت و فرمانروایی‌‌اش و نیازمندی همۀ آفریده‌ها به او و بندگی کردن همۀ مخلوقات برای وی آگاه می‌نماید. پس می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِآیا نمی‌دانی که همۀ انسان‌ها و همۀ موجوداتی که در آسمان‌ها و زمین به سر می‌برند از قبیل جاندار و بی‌جان، خداوند را به پاکی یاد می‌کنند و او را تسبیح می‌گویند؟! ﴿وَٱلطَّیۡرُ صَٰٓفَّٰتٖۖو همۀ پرندگانی که در حال پرواز در آسمان بال گسترده‌اند سرگرم تسبیح او هستند؟! ﴿کُلّٞهر یک از این مخلوقات و آفریده‌های الهی ﴿قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِیحَهُنیایش و تسبیح خود را می‌داند. یعنی هر یک بر حسب حالتی که مناسب او است نیایش و عبادتی دارد و این نیایش و عبادت را خداوند به وی الهام کرده، یا به وسیلۀ پیامبران به آنها آموخته شده است، مانند انسان‌ها و جن‌ها و ملائکه که روش عبادت را به وسیلۀ پیام‌آوران خویش آموخته‌اند. و یا روش عبادت به آنها الهام شده است مانند سایر مخلوقات الهی که خداوند به آنها الهام نموده چگونه به نیایش و پرستش او بپردازند. و این احتمال قوی‌تر و راجح‌تر است، به دلیل این‌که فرموده است: ﴿وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَفۡعَلُونَو خداوند به آنچه می‌کنند دانا است. یعنی همۀ کارهایشان را می‌داند و هیچ چیزی از کارهایشان بر او پوشیده نیست و آنها را طبق کارهایی که انجام می‌دهند سزا و جزا خواهد داد. بنابر این خداوند اعمالشان را می‌داند، چون آن اعمال را او به آنها آموخته است. و نیز به اهداف و مقاصدشان که پاداش و سزا را در بر دارد آگاه است.

و احتمال دارد که ضمیر در ﴿قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِیحَهُبه خداوند برگردد، و معنی این‌طور شود: خداوند نیایش و تسبیح هر یک از آنان را می‌داند، گرچه شما بندگان از آن چیزی نمی‌دانید، مگر آنچه که خداوند شما را به آن آگاه نموده است. و این آیه مانند فرمودۀ الهی است که می‌فرماید: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهِنَّۚ وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰکِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِیحَهُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ حَلِیمًا غَفُورٗا٤٤[الإسراء: ۴۴]. «آسمان‌های هفتگانه و زمین و کسانی‌که در آن هستند او را تسبیح می‌گویند و هیچ‌ چیزی نیست مگر این‌که او را ستایش می‌گوید، اما شما ستایش آنها را نمی‌دانید. بی‌گمان او بردبار آمرزنده است».

وقتی بندگی و نیازمند بودن مخلوقات را برای خداوند بیان کرد، و این‌که آنها در پرستش خداوند و یگانه دانستن وی محتاج پروردگار هستند، نیز بیان نمود که آفریده‌ها در راستای پرورش یافتن و سامان گرفتن اموراتشان نیازمند خداوند می‌باشند، فرمود: ﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِو فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن خدا است، خداوند آفریننده و روزی دهنده آنها است و با فرمان شرعی و تقدیری خویش در آسمان و زمین تصرف می‌نماید.

و در جهان آخرت نیز با فرمان جزایی خویش در آسمان‌ها و زمین تصرف می‌نماید. چون می‌فرماید: ﴿وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِیرُو بازگشت به‌سوی خدا است. یعنی بازگشت همۀ مخلوقات و سرانجام آنها به‌سوی خداوند است و آنان را بر حسب کارهایشان مجازات می‌نماید.

آیه‌ی ۴۳-۴۴:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یُزۡجِی سَحَابٗا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیۡنَهُۥ ثُمَّ یَجۡعَلُهُۥ رُکَامٗا فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَ یَخۡرُجُ مِنۡ خِلَٰلِهِۦ وَیُنَزِّلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن جِبَالٖ فِیهَا مِنۢ بَرَدٖ فَیُصِیبُ بِهِۦ مَن یَشَآءُ وَیَصۡرِفُهُۥ عَن مَّن یَشَآءُۖ یَکَادُ سَنَا بَرۡقِهِۦ یَذۡهَبُ بِٱلۡأَبۡصَٰرِ٤٣[النور: ۴۳]. «آیا ندیده‌ای که خداوند ابری را روان می‌سازد، آنگاه اجزای آن را به هم می‌آورد، سپس آنرا در هم می‌فشرد، آگاه می‌بینی که باران از لابلای آن بیرون می‌ریزد و از (ابرهای مانند) کوه تگرگ فرود می‌آورد، آنگاه آن را به هر کس بخواهد می‌رساند و آن را از هر کس که بخواهد باز می‌دارد. نزدیک است درخشش برقش دیدگان را از بین ببرد».

﴿یُقَلِّبُ ٱللَّهُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِی ٱلۡأَبۡصَٰرِ٤٤[النور: ۴۴]. «خداوند شب و روز را می‌گرداند، بی‌گمان در این (کار) عبرت بزرگی است برای کسانی که چشم داشته باشند».

آیا با چشمان خود عظمت و قدرت الهی را مشاهدت نکرده‌ای که چگونه ﴿یُزۡجِی سَحَابٗاقطعه‌های پراکندۀ ابرها را به‌سوی هم روان می‌سازد ﴿ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیۡنَهُسپس این قطعه‌ها را گرد می‌آورد و آن را همچون کوه تبدیل به ابرهایی متراکم می‌سازد، ﴿فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَآنگاه می‌بینی که از لابلای آن رگبار تند و باران آرام فرود می‌ریزد، تا به سبب آن نفع و فایده حاصل شود، بدون این‌که زیانی به بار آورد. و آبراهها و گودالها پر می‌شوند، و رودها جاری می‌گردند و از زمین هر نوع گیاهی می‌روید. و گاهی خداوند از آن ابر تگرگی فرود می‌آورد که به هر چیزی برخورد نماید آن را تلف می‌کند و از بین می‌برد ﴿فَیُصِیبُ بِهِۦ مَن یَشَآءُ وَیَصۡرِفُهُۥ عَن مَّن یَشَآءُو هر کس را بخواهد با آن زیان می‌رساند، و هر کس را که بخواهد از زیان آن بدور می‌دارد. یعنی بر حسب حکم و تقدیر الهی و حکمت قابل ستایش او چنین می‌شود.

﴿یَکَادُ سَنَا بَرۡقِهِۦ یَذۡهَبُ بِٱلۡأَبۡصَٰرِنزدیک است درخشش این ابر چشم‌ها را از بین ببرد. آیا کسی که این ابر را پدید آورده و به‌سوی بندگان نیازمندش فرستاده، و آن را به صورتی بر زمین فرو می‌فرستد که فایده و سود (فراوانی) عایدشان شود، و به وسیلۀ آن زیان زیادی از آن دور گردد، دارای قدرت کامل نیست؟! و آیا خواست او نافذ نمِ‌ابشد؟! و آیا او دارای حجتی گسترده نمی‌باشد.

﴿یُقَلِّبُ ٱللَّهُ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَخداوند شب و روز را دگرگون می‌نماید، آن را از گرما به سرما و از سرما به گرما و از شب به روز و از روز به شب تغییر می‌دهد، و روزگار را در بین مردم دست به دست می‌گرداند. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِی ٱلۡأَبۡصَٰرِواقعاً در این کار و تغییر احوال عبرت بزرگی است برای کسانی که چشم داشته باشند، و بنگرند، و بیاندیشند. و برای کسانی‌که عقل‌های تیزبین داشته باشند. همانطور که چشمها امور محسوس را مشاهده می‌نماید پس فردی که دارای بصیرت باشد با نگاهی عبرت‌آموز و با تفکر به این مخلوقات می‌نگرد، و در آن تدبر می‌نماید که برای چه منظوری آفریده شده‌اند؟ و فردی که رویگردان و جاهل است همچون حیوان از روی غفلت و بی‌خبری به مخلوقات می‌نگرد.

آیه‌ی ۴۵:

﴿وَٱللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَآبَّةٖ مِّن مَّآءٖۖ فَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰ بَطۡنِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰ رِجۡلَیۡنِ وَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰٓ أَرۡبَعٖۚ یَخۡلُقُ ٱللَّهُ مَا یَشَآءُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٤٥[النور: ۴۵]. «و خداوند هر جنبده‌ای را از آب آفریده است، برخی از آنها بر شکم خود راه می‌روند، و برخی از آنها بر روی دو پا راه می‌روند، و برخی از آنها بر روی چهار پا راه می‌روند. خداوند هرچه را بخواهد می‌آفریند. بی‌گمان خداوند بر هر کاری توانا است».

خداوند بندگانش را آگاه می‌نماید و توجهشان را به تأمل در آنچه مشاهده می‌نمایند معطوف می‌دارد، و این که او همۀ جنبندگان روی زمین را ﴿مِّن مَّآءٖاز آب آفریده است. یعنی عنصر اصلی همه آب است. همان‌گونه که خداوند فرموده است: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّ[الأنبیاء: ۳۰]. و هر چیز زنده‌ای ار از آب آفریده‌ایم. پس حیواناتی که تولید مثل می‌نمانید ماده‌ی آنها نطفه‌ای است که به هنگام جفت‌گیری نر و ماده حاصل می‌آید. و حیواناتی که از زمین به وجود می‌آیند با استفاده از شرایط حاصل از نمناکی و مرطوبی زمین تکثیر می‌یابند مانند حشراتی که بدون آب هرگز چیزی از آنها به وجود نمی‌آید. پس عنصر اولیه همۀ موجودات یکی است اما خلقت و آفریشن آنها از جهان زیادی فرق می‌نماید ﴿فَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰ بَطۡنِهِگروهی از آنها بر شکم خود راه می‌روند، مانند مار و غیره ﴿وَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰ رِجۡلَیۡنِو برخی از آنها بر روی دو پا راه می‌روند، مانند انسان‌ها و بسیاری از پرندگان. ﴿وَمِنۡهُم مَّن یَمۡشِی عَلَىٰٓ أَرۡبَعٖو برخی بر روی چهار پا راه می‌روند، مانند حیوانات چهارپا و غیره پس تفاوت حیوانات- با آن که اصل و مادۀ آنها یکی است- بر مشیت الهی و فراگیر بودن قدرت او دلالت می‌نماید، بنابر این فرمود: ﴿یَخۡلُقُ ٱللَّهُ مَا یَشَآءُخداون هر مخلوقی را با هر صورت و حالتی که بخواهد می‌آفریند ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞهمانند خداوند بر هر کاری توانا است، چنان که باران را بر زمین فرو می‌ریزد و یک نوع باروری صورت می‌گیرد و مادر یکی است و آن زمین می‌باشد و فرزندان نیز دارای گونه‌ها و ویژگی‌های مختلف می‌باشند (که عبارتند از درختان و گیاهان گوناگون). [الرعد: ۴]. ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ قِطَعٞ مُّتَجَٰوِرَٰتٞ وَجَنَّٰتٞ مِّنۡ أَعۡنَٰبٖ وَزَرۡعٞ وَنَخِیلٞ صِنۡوَانٞ وَغَیۡرُ صِنۡوَانٖ یُسۡقَىٰ بِمَآءٖ وَٰحِدٖ وَنُفَضِّلُ بَعۡضَهَا عَلَىٰ بَعۡضٖ فِی ٱلۡأُکُلِۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ٤[الرعد: ۴]. «و در زمین قطعاتی است کنار هم، و باغاتی از انگور و کشتزارها و درختان خرما، چه از یک ریشه و چه از غیر یک ریشه، که با یک آب سیراب می‌گردند، و برخی از آنها را در میوه بر برخی دیگر برتری می‌دهیم. بدون شک در این برای مردمی که تعقل می‌کنند دلایلی (واضح و روشن) وجود دارد».

آیه‌ی ۴۶:

﴿لَّقَدۡ أَنزَلۡنَآ ءَایَٰتٖ مُّبَیِّنَٰتٖۚ وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٤٦[النور: ۴۶]. «به ‌راستی که آیات روشنی را نازل کرده‌ایم، و خداوند هر که را بخواهد به راه راست رهنمود می‌کند».

ما به بندگان خود رحم نموده، و به‌سوی آنان آیه‌های روشن و روشنگری را فرو فرستاده‌ایم، ‌آیاتی که به وضوح و روشنی انسان را به همۀ اهداف شرعی و آداب پسندیده و معارف و دانستنیهای درست و مفید رهنمایی می‌کنند، و به وسیلۀ آن راه روشن گشته، و هدایت از گمراهی روشن می‌گردد، و کوچکترین شبهه‌ای برای باطل‌گرایان باقی نخواهد گذاشت که آنرا دستاویز خویش قرار دهند. نیز کمترین اشکالی برای انسان حق طلب باقی نمی‌ماند. چون این آیات را کسی فرو فرستاده است که دانش و علم و رحمت و بیان او کامل است. و بعد از بیان روشنگر او بیانی نیست. ﴿لِّیَهۡلِکَ مَنۡ هَلَکَ عَنۢ بَیِّنَةٖ وَیَحۡیَىٰ مَنۡ حَیَّ عَنۢ بَیِّنَةٖ[الأنفال: ۴۲]. «تا پس از این تبیینات خدا هر کس که هلاک می‌شود از روی دلیل و حجت هلاک شود»، و هر کس که زنده می‌ماند از روی دلیل زنده بماند. ﴿وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖو خداوند کسانی را که در تقدیرش سعادت بهرۀ آنها شده است به راه راست هدایت می‌نماید. یعنی آنا را به راه روشن و کوتاه که انسان را به خدا و بهشت می‌رساند هدایت می‌نماید، راهی که شناخت حق و ترجیح دادن و عمل‌کردن به آن‌را در بر دارد.

خداوند متعال به طور عموم برای همۀ خلق روشنگری نموده است، اما هر که را بخواهد هدایت می‌نماید. پس این فضل و بخشش خداوند بزرگوار است که قطع‌ناشدنی است و ناشی از عدل اوست. نیز دلایل کسانی را ابطال می‌کند که برای توجیه اعمال خود همواره دلایلی را ارائه می‌دهند و خداوند بهتر می‌داند احسان خویش را در چه جایی قرار دهد.

آیه‌ی ۴۷-۵۰:

﴿وَیَقُولُونَ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلرَّسُولِ وَأَطَعۡنَا ثُمَّ یَتَوَلَّىٰ فَرِیقٞ مِّنۡهُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِکَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ٤٧[النور: ۴۷]. «و می‌گویند: به خدا و به پیامبر ایمان آورده، و اطاعت کرده‌ایم، سپس گروهی از ایشان روی می‌گردانند و ایشان مؤمن نیستند».

﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ إِذَا فَرِیقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ٤٨[النور: ۴۸]. «و چون به‌سوی خدا و پیامبرش فراخوانده شوند تا در میانشان داوری کند، آنگاه گروهی از آنان رویگردانند».

﴿وَإِن یَکُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ یَأۡتُوٓاْ إِلَیۡهِ مُذۡعِنِینَ٤٩[النور: ۴۹]. «و اگر حق با آنان باشد با نهایت تسلیم به‌سوی آن می‌آیند».

﴿أَفِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْ أَمۡ یَخَافُونَ أَن یَحِیفَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَرَسُولُهُۥۚ بَلۡ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٥٠[النور: ۵۰]. «آیا در دل‌هایشان بیماری است یا به شک افتاده‌اند؟ یا می‌ترسند که خدا و پیامبرش بر آنان ستم کنند؟ (نه) بلکه ایشان ستمگرند».

خداوند متعال از حالت ستمکاران خبر می‌دهد، کسانی که در دل‌هایشان بیماری و ضعف ایمان است، یا در دل‌هایشان نفاق و شک و ضعف علم و دانایی است. آنها با زبانهایشان می‌گویند ایمان آورده‌ایم، و طوری وانمود می‌کنند که گویا به ایمان و اطاعت پایبند هستند، سپس به آنچه می‌گویند عمل نمی‌کنند. و گروهی از ایشان به شدت از اطاعت روی می‌گردانند، هم چنان‌که خداوند فرموده است: ﴿مُّعۡرِضُونَو آنان روی گردانند. فرد رویگردان گاهی قصد بازگشتن دارد، و به‌سوی آنچه که از آن روی برتافته است بر می‌گردد. اما این رویگردانان سرسخت پشت نموده و به آنچه که از آن روی گردانده‌اند توجه نمی‌کنند. و این حالت بسیاری از کسانی است که ادعای ایمان و اطاعت از خدا را دارند، در حالی که ایمان‌شان ضعیف است. و انجام دادن بسیاری از عبادت‌ها برای چنین افرادی بسیار سخت است، مانند زکات و نفقات واجب و مستحب، و جهاد در راه خدا و امثال آن.

﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡو هر گاه میان آنها و کسی اختلاف و دعوایی باشد و به‌سوی خدا و پیامبر فرا خوانده شوند تا در میان‌شان داوری کند، ﴿إِذَا فَرِیقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَآنگاه گروهی از آنان رویگردان می‌شوند، و قضاوت و داوری جاهلیت را می‌جویند، و دستورات و قوانین غیر شرعی را بر احکام شرع ترجیح می‌دهند، چون می‌دانند که حق با آنها نیست، و اگر به شریعت مراجعه نمایند محکوم خواهند شد، چرا که شریعت طبق واقعیت داوری می‌نماید.

﴿وَإِن یَکُن لَّهُمُ ٱلۡحَقُّ یَأۡتُوٓاْ إِلَیۡهِ مُذۡعِنِینَولی اگر حق با آنان با فروتنی وشتاب به‌سوی حکم شرع می‌آیند. آنها به خاطر حکم شرع بدان روی نمی‌آورند، بلکه چون به نفع آنها و موافق با خواسته‌هایشان است به آن روی می‌آورند. پس در این حالت قابل ستایش نیستند، گرچه با نهایت تسلیم به آن روی آورند، چون بندۀ حقیقی کسی است که در آنچه می‌پسندد و در آنچه که برخلاف میل اوست، و در آنچه که او را شاد می‌نماید، و در آنچه که او را ناراحت می‌کند از حق پیروی نماید. اما کسی که به هنگام مطابق بودن شریعت با خواست و هوای نفسش از آن پیروی می‌نماید، و به هنگام مخالفت آن با خواسته و میل او آن را ترک می‌کند و امیال خود را بر شریعت ترجیح می‌دهد، و بندۀ حقیقی خدا نیست.

خداوند متعال به خاطر این‌که از حکم شرعی رویگردان شده‌اند، آنان را نکوهش کرده و می‌فرماید: ﴿أَفِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌآیا در دل‌هایشان بیماری است؟ یعنی آیا در دل‌هایشان مرضی است که تندرستی و شعور قلب را از آنان گرفته است، در نتیجۀ به منزلۀ بیمار گشته و از آنچه که به سود آنان است روی بر می‌تابند، و به آنچه که آنها را زیان می‌رساند روی می‌آورند؟ ﴿أَمِ ٱرۡتَابُوٓاْیا در شک افتاده‌اند و دل‌هایشان در حکم خدا و پیامبرش تردید دارد، و حکم خدا و پیامبرش را متهم می‌نمایند که به حق قضاوت و داوری نمی‌کنند؟! ﴿أَمۡ یَخَافُونَ أَن یَحِیفَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَرَسُولُهُیا می‌ترسند که خدا و پیامبرش بر آنان ستم کنند؟ یعنی حکمی ستمگرانانه علیه آنان صادر نمایند؟ نه، چنین نیست. ﴿بَلۡ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَبلکه ایشان خودشان ستمگرند، و حکم خدا وپیامبرش در نهایت عدل و انصاف قرار دارد و با حکمت موافق است. ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ[المائدۀ: ۵۰]. «و چه کسی برای قومی که یقین دارد در داوری از خداوند بهتر است؟!».

و این آیات بیانگر آنند که ایمان تنها گفتن نیست، بلکه باید عمل را به همراه داشته باشد. بنابر این خداوند کسانی را که از اطاعت وی روی گردانده، و تسلیم شدن در برابر حکم الهی و پیامبر را در هر حالی واجب نمی‌دانند، بی‌ایمان به حساب آورده است. و هر کس تسلیم حکم خدا و پیامبرش نشود، به بیماری قلب مبتلا شده و در ایمانش دچار شک و تردید گشته است. و بدگمانی نسبت به احکام شریعت حرام است، و نباید کسی گمان ببرد که احکام شریعت با عدل و حکمت مخالفت است.

آیه‌ی ۵۱-۵۲:

﴿إِنَّمَا کَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ أَن یَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥١[النور: ۵۱]. «مؤمنان هنگامی که به‌سوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند. تا میان آنان داوری کند سخن‌شان تنها این است که می‌گویند: ‌شنیدیم و فرمان بردیم و اینانند که رستگارند».

﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَخۡشَ ٱللَّهَ وَیَتَّقۡهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ٥٢[النور: ۵۲]. «و هر کس از خدا و پیامبرش پیروی کند، و از خدا بترسد و از او پروا بدارد، اینانند که کامیابند».

وقتی حالت کسانی را بیان کرد که از حکم شرع رویگردانند، حالت مؤمنان را نیز بیان نمود و فرمود: ﴿إِنَّمَا کَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَمؤمنان راستینی که صدق ایمان خود را با اعمالشان ثابت نموده‌اند، ﴿إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡهنگامی که به‌سوی خدا و پیامبرش فرا خوانده شوند تا میان آنان داوری کنند، خواه داوری آنان با خواسته‌هایشان موافق باشد یا مخالف، سخنشان تنها این است، ﴿أَن یَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاکه می‌گویند: شنیدیم و فرمان بردیم» یعنی حکم خدا و پیامبرش را شنیدیم و ندای کسی که ما را به‌سوی آن فرا خواند اجابت نمودیم، و به طور کامل اطاعت می‌کنیم، و هیچ مشکل. و ناراحتی نداریم. ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَو تنها ایشان رستگارانند. فلاح و رستگاری را در این گروه منحصر نمود، چون رستگاری یعنی دست یافتن به آنچه که مطلوب است، و نجات یافتن از آنچه که ناخوشایند است. و جز کسی که خدا و پیامبرش را داور قرار دهد و از خدا و پیامبرش اطاعت نماید هیچ کسی رستگار نخواهد شد.

وقتی فضیلت اطاعت (از خدا و رسول) به خصوص در قضیۀ حکمیت و داوری را بیان نمود فضیلت اطاعت را به طور عموم در همۀ حالت‌ها بیان داشت و فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُو هرکس از خدا و پیامبرش پیروی نماید، و خبر آنها راتصدیق کند، و دستوراتشان را اطاعت نماید، ﴿وَیَخۡشَ ٱللَّهَو از خدا بترسد، ترسی که همراه با معرفت و شناخت باشد، و آنچه را که خداوند از آن نهی نموده است ترک گوید و نفس خود را از آنچه که آرزویش کرده است باز دارد. بنابر این فرمود: ﴿وَیَتَّقۡهِآنچه را که ممنوع است ترک نماید، چون تقوا به طور مطلق یعنی انجام دادن چیزی که به انجام دادن آن دستور داده شده، و ترک‌کردن چیزی که از ارتکاب آن نهی شده است. و اگر تقوا به همراه نیکی و اطاعت ذکر شود – چنان‌که در اینجا آمده است - در این صورت به معنی پرهیز از عذاب خدا به وسیلۀ ترک گناهان می‌باشد.

﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَپس اینان کسانی هستند که هم از خداوند وپیامبرش اطاعت کرده و هم ترس الهی را دارند بنابر این رستگار هستند، چرا که با پرهیز از عواملی که آدمی را به عذاب الهی دچار می‌کنند، خود را از آتش جهنم رهانیده و پاداش اخروی را به دست آورده‌اند. پس رستگاری منحصراً مال اینهاست. اگر کسی حالت اینان رانداشته باشد بر حسب کوتاهی او در این صفات پسندیده رستگاری را از دست می‌دهد. در این آیه حقی که میان خدا و پیامبرش مشترک است و آن اطاعت و فرمانبرداری که مستلزم ایمان می‌باشد بیان شده است. نیز حقی که مختص خداوند می‌باشد در این ذکر شده است، و آن ترس از خدا و تقوای الهی است. و حق سوم که مختص پیامبر است باقی می‌ماند و آن احترام گذاشتن و یاری کردن پیامبر است، همانطور که در سوره فتح هر سه حق را بیان نموده است: ﴿لِّتُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُۚ وَتُسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٩[الفتح: ۹]. «تا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید، و پیامبر را یاری کنید، و احترامش بگذارید، و خداوند را صبح و شام به پاکی یاد کنید».

آیه‌ی ۵۳-۵۴:

﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ لَئِنۡ أَمَرۡتَهُمۡ لَیَخۡرُجُنَّۖ قُل لَّا تُقۡسِمُواْۖ طَاعَةٞ مَّعۡرُوفَةٌۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٥٣[النور: ۵۳]. «و با سخت‌ترین سوگندهایشان به خداوند سوگند یاد کردند که اگر بدیشان دستور دهی (که برای جهاد بیرون روند) بیرون می‌روند. بگو: سوگند یاد نکنید، اطاعت شما معروف و شناخته شده است، بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنید با خبر است».

﴿قُلۡ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَیۡهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیۡکُم مَّا حُمِّلۡتُمۡۖ وَإِن تُطِیعُوهُ تَهۡتَدُواْۚ وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ٥٤[النور: ۵۴]. «بگو: از خدا فرمان برید، و از پیامبر (نیز) فرمان برید، اگر روی گردانند بر او چیزی واجب است که بر دوش وی نهاده شده است، و بر شما هم انجام چیزی واجب است که بر دوشتان نهاده شده است. اما اگر از او فرمان برید، راه خواهید یافت. و بر پیامبر جز پیام‌رسانی آشکار نیست».

خداوند متعال از حالت منافقانی که با پیامبر صدر جهاد شرکت نکرده بودند، و از حالت کسانی که در دل‌هایشان بیماری و ضعف ایمان بود خبر می‌دهد، که آنها به خدا سوگند یاد می‌کنند: ﴿لَئِنۡ أَمَرۡتَهُمۡاگر آنان را در آینده دستور دهی، یا به هنگام حرکت و بیرون رفتن خود فرمانشان بدهی، ﴿لَیَخۡرُجُنَّحتماً بیرون می‌روند. و معنی اول بهتر است. خداوند با رد سخن آنها می‌فرماید : ﴿قُل لَّا تُقۡسِمُواْبگو: «سوگند یاد نکنید، یعنی ما به سوگند خوردن و عذرهایتان نیازی نداریم، چون خداوند ما را از اخبار و حالات شما خبر داده، و اطاعت شما معروف و شناخته شده است، و بر ما پوشیده نمی‌باشد. ما که می‌دانیم شما بدون این‌که عذری داشته باشید تنبلی کردید. پس دلیلی برای عذر آوردن و سوگند خوردنتان وجود ندارد. و کسی به سوگند احتیاج دارد که احتمال داشته باشد اطاعت نماید اما حالت او مشتبه و نامشخص باشد، پس برای چنین کسی شاید عذر آوردن و خود را تبرئه نمودن مفید باشد. اما شما هرگز، بلکه بیم آن می‌رود که به عذاب الهی گرفتار شوید. بنابر این آنها را تهدید نمود و فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَبی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنید با خبر است، و سزای شما را به طور کامل خواهد داد. در واقع این است حالت و وضعیت آنها.

اما وظیفۀ پیامبر صاین است که شما را امر و نهی کند. بنابر این فرمود: ﴿قُلۡ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَۖ فَإِنبگو: از خدا و پیامبر فرمان برید، پس اگر فرمان بردند کامیاب و خوشبخت شده‌اند. و اگر ﴿تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَیۡهِ مَا حُمِّلَروی گرداندند چیزی بر پیامبر خدا واجب است که بر دوش او نهاده شده است، و آن رساندن پیام خدا است، و ایشان آن را ادا نموده‌اند. ﴿وَعَلَیۡکُم مَّا حُمِّلۡتُمۡو بر شما هم انجام چیزی واجب است که بر دوشتان نهاده دشه است، و آن اطاعت و فرمانبرداری است. تکلیف شما روشن و آشکار است، و گمراهی و سزاواری آنان برای گرفتار شدن به عذاب خدا نیز آشکار است.

﴿وَإِن تُطِیعُوهُ تَهۡتَدُواْاما اگر از او فرمان برید، در گفتار و کردار به راه راست هدایت خواهدی شد. پس شما جز این‌که از پیامبر اطاعت کنید راهی به‌سوی هدایت ندارید، و بدون اطاعت از پیامبر، دسترسی به هدایت نه تنها ممکن نیست بلکه محال است. ﴿وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُو بر پیامبر خدا چیزی جز پیام‌رسانی و تبلیغ آشکار نیست. یعنی وظیفۀ پیامبر فقط این است که پیام الهی را به صورت روشن و آشکار به شما برساند، طوری که برای هیچ کسی شک و شبهه‌ای باقی نگذارند. و پیامبر هم چنین کرد، و به صورت آشکار و روشن پیام الهی را به مردم رساند. و کسی که شما را محاسبه و مجازات می‌نماید خداوند متعال است، و پیامبر صاختیاری ندارد، و او به وظیفه خود عمل کرده است.

آیه‌ی ۵۵:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَیَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ کَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمۡ دِینَهُمُ ٱلَّذِی ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ یَعۡبُدُونَنِی لَا یُشۡرِکُونَ بِی شَیۡ‍ٔٗاۚ وَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥[النور: ۵۵]. «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند وعده داده‌است که قطعاً آنان را در زمین جانشین خواهد کرد، چنان‌که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشین ساخت، و دین‌شان را که برای‌شان پسندیده است پا برجا و برقرار خواهد ساخت، و بیم‌شان را به ایمنی تبدیل خواهد نمود (به گونه‌ای که) مرا بپرستید و چیزی را با من شریک نسازند، و کسانی که پس از این کفر ورزند اینانند که فاسقند».

این یکی از وعده‌های راستین است که تاویل و صورت عملی آن مشاهده شده است. خداوند به افراد این امت که ایمان بیاورند و کار شایسته انجام دهند وعده داده است که آنان را جایگزین پیشینیان و وارث فرماندهی و حکومت زمین کند، و آنان در زمین جانشین خواهند بود و به تدبیر امور آن خواهند پرداخت. و به آنان وعده داده است دینی را که برایشان پسندیده است پا برجا و استوار سازد، و آ‌ن دین اسلام است که از همۀ ادیان برتر می‌باشد. و خداوند آن را برای این امت برگزیده است، چون این امت دارای برتری و شرافت و از نعمت‌الهی بهره‌مند است، تا بتوانند دین را بر پا دارند و قوانین ظاهری و باطنی آن را در میان خود و دیگران پیاده کنند. چون پیروان دیگر ادیان و سایر کفار مغلوب و خوار می‌باشند، و خداوند وعده داده است که خوف و هراس مؤمنان را به امنیت و آرامش مبدل سازد، حال آنکه قبلاً فرد مؤمن نمی‌توانست دین و عقیده‌اش را اظهار دارد مگر این‌که از سوی کافران با اذیت و آزار زیادی مواجه می‌شد. و مسلمین نسبت به دیگران بسیار اندک بودند و همۀ‌اهل زمین به صورت متحد و یکپارچه به‌سوی آنان نشانه گرفته بودند و بر آنها یورش می‌برند. پس به هنگام نزول این آیه خداوند این چیزها را به آنان وعده داد، و در آن وقت مسلمین قدرت و حکومتی نداشتند و نمی‌توانستند دین اسلام را بر پا دارند. و امنیت کامل نداشتند تا بتوانند خداوند را به یگانگی پرستش نموده و از کسی به جز خداوند هراس و بیمی نداشته باشند. پس نخستین افراد این امت ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند و در این زمینه از دیگران پیش قدم بودند، در نتیجه خداوند آنها را بر شهرها و مردم مسلط نمود به گونه‌ای که شرق و غرب را فتح کردند و به قلمرو خود در آوردند، و امنیت و قدرت کامل به دست آوردند. و این یکی از نشانه‌های شگفت‌انگیز و آشکار الهی است و تا قیامت چنین خواهد بود، و به شرطی که مسلمین ایمان داشته باشند و کار شایسته انجام دهند حتماً آنچه را که خداوند به آنها وعده داده است خواهند یافت. اما اگر می‌بینیم که خداون کفار و منافقین را بر مسلمین مسلط می‌نماید و بعضی وقت‌ها مسلمین مغلوب می‌شوند به خاطر کوتاهی آنان در قبال ایمان و عمل صالح است. ﴿وَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَو کسانی که پس از آن قدرت و سلطه‌ی کامل شما ای مسلمانان! کفر ورزند ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَاینان هستند که فاسقند و از طاعت الهی بیرون رفته و دست به فساد و تباهی زده‌اند، و شایستۀ کارهای نیک و پسندیده نیستند، و لیاقت برخورداری از خیر و خوبی را ندارند، چون کسی‌که در حالت قدرت و توانایی و متنفی بودن اسباب بازدارنده، ایمان را ترک گوید، این بیانگر نیت فاسد و سرشت پلید اوست، چون جز ترک دین قصد دیگری ندارد. و این دلالت می‌نماید که خداوند قبل از ما کسانی را در زمین جانشین و حاکم قرار داده و به آنها قدرت داده است، همانگونه که موسی به قونش گفت: ﴿وَیَسۡتَخۡلِفَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرَ کَیۡفَ تَعۡمَلُونَ[الأعراف: ۱۲۹]. «خداوند شما را در زمین جانشین می‌گرداند، آنگاه می‌نگرد که چگونه عمل می‌کنید».

و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِینَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِینَ٥ وَنُمَکِّنَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ[القصص: ۵-۶]. «و نمکن لهم فی الارض و می‌خواهیم بر کسانی که در زمین به استضعاف کشیده شده‌اند منت بگذاریم، و آنان را رهبران و وارثان (زمین) بگردانیم. و آنها را در زمین قدرت بخشیم».

آیه‌ی ۵۶-۵۷:

﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٥٦[النور: ۵۶]. «و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و از پیامبر اطاعت کنید تا بر شما رحم شود».

﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مُعۡجِزِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ٥٧[النور: ۵۷]. «گمان مبر کسانی که کافر شده‌اند (ما را) درمانده می‌کنند، جایگاهشان دوزخ است و بد سرانجامی است».

خداوند به بر پا داشتن نماز و رعایت ارکان و شرایط و آداب ظاهری و باطنی آن فرمان می‌دهد که بندگان فقیر را وارث آن قرار داده است، و این‌که زکات را به فقرا و دیگر کسانی که خداوند آنها را به عنوان اصناف زکات ذکر نموده است بپردازند. زیرا این دو عبادت (=نماز و زکات) بزرگ‌ترین عبادت هستند، چرا که هم حق خدا و هم حق بندگان خدا را در بر دارند و در آن هم اخلاص برای خدا وجود دارد و هم نیکی با بندگان خدا سپس دستور کلی و فراگیر را در کنار امر به نماز و پرداختن زکات بیان کرد و فرمود: ﴿وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَو از پیامبر اطاعت کنید، دستورات او را به جای آورید، و از آنچه نهی نموده است پرهیز کنید، ﴿مَّن یُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ[النساء: ۸۰]. «و هر کس از پیامبر پیروی نماید، به راستی که از خدا پیروی کرده است». ﴿لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَتا با انجام این کارها مورد مرحمت قرار گیرید. پس هر کس می‌خواهد رحمت خدا شامل حال او شود، راهش این است. و هر کس بدون خواندن نماز و پرداختن زکات و اطاعت از پیامبر صبه رحمت الهی امیدوار است، آرزو کننده‌ای دروغگو است و نفسش آرزوهای دروغگین به او القا می‌نماید.

﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مُعۡجِزِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِگمان مبر که کافران درمانده کنندگان (خدا) در زمین می‌باشند. پس آنچه در زندگی دنیا به آنان داده شده تو را فرب ندهد، خداوند گرچه آنها را مهلت می‌دهد اما آنان را از یاد نخواهد برد. ﴿نُمَتِّعُهُمۡ قَلِیلٗا ثُمَّ نَضۡطَرُّهُمۡ إِلَىٰ عَذَابٍ غَلِیظٖ٢٤[لقمان: ۲۴]. «اندک زمانی آنان را بهره‌مند می‌سازیم، سپس به عذاب سختی دچارشان می‌کنیم». بنابر این در اینجا فرمود:‌ ﴿وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُو جایگاه‌شان دوزخ است و بد سرانجامی است، زیرا سرانجام آنها شر و حسرت و عذاب همیشگی است.

آیه‌ی ۵۸-۵۹:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِیَسۡتَ‍ٔۡذِنکُمُ ٱلَّذِینَ مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ وَٱلَّذِینَ لَمۡ یَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ مِنکُمۡ ثَلَٰثَ مَرَّٰتٖۚ مِّن قَبۡلِ صَلَوٰةِ ٱلۡفَجۡرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَکُم مِّنَ ٱلظَّهِیرَةِ وَمِنۢ بَعۡدِ صَلَوٰةِ ٱلۡعِشَآءِۚ ثَلَٰثُ عَوۡرَٰتٖ لَّکُمۡۚ لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ وَلَا عَلَیۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّۚ طَوَّٰفُونَ عَلَیۡکُم بَعۡضُکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٥٨[النور: ۵۸]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! باید بردگان و کنیزاتان و کسانی از شما که به (سن) بلوغ نرسیده‌اند در سه وقت از شما اجازه بگیرند، پیش از نماز صبح، و نیمروز به هنگامی که لباس‌های خود را در می‌آورید، و بعد از نماز عشاء. (ین) سه وقت برایتان (اوقات) خلوت است. بعد از این سه وقت بر شما و آنان گناهی نیست، چرا که ایشان در اطراف شما در رفت و آمدند، و شما نیز با ایشان در رفت و آمد هستید خداوند آیات را بدینسان برایتان روشن می‌سازد، و خداوند دانای فرزانه است».

﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنکُمُ ٱلۡحُلُمَ فَلۡیَسۡتَ‍ٔۡذِنُواْ کَمَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٥٩[النور: ۵۹]. «و چون کودکان شما به سن (بلوغ) رسیدند باید مانند کسانی که پیش از آنان اجازه گرفتند، اجازه گیرند، خداوند آیاتش را بدینسان برایتان روشن می‌سازد، و خداوند بس آگاه و دارای حکمت است».

خداوند مؤمناان را دستور داده که بردگان و کنیزانشان و کودکانی که به حد بلوغ نرسیده‌اند در این سه وقت از آنها اجازه بگیرند آنگاه وارد شوند. و خداوند حکمت آن را بیان نمود و فرمود: این سه وقت، اوقات خلوت و استراحت شما می‌باشد، بعد از عشاء هنگام خوابیدن، و قبل از نماز صبح که وقت بیدار شدن شما می‌باشد، چون غالباً‌فردی که در شب می‌خوابد لباس‌های غیرعادی را می‌پوشد. اما خوابیدن روز از آنجا که غالباً کم می‌باشد، گاهی اوقات انسان با لباس‌های معمولی می‌خوابد. پس به همین جهت آن را مقید نمود به: ﴿وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَکُم مِّنَ ٱلظَّهِیرَةِو وقتی که برای خوابیدن نیمروز لباس‌هایتان را در می‌آورید.

پس در این سه وقت بردگان و کودکان نیز مانند دیگران نمی‌توانند بدون اجازه وارد شوند. اما در رابطه با غیر از این سه وقت فرموده است: ﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ وَلَا عَلَیۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّبر شما و آنان گناهی نیست که در غیر از این سه وقت بدون اجازه وارد شوند. یعنی در غیر این سه وقت آنها مانند دیگران نیستند که برای وارد شدن اجازه بگیرند، زیرا مردم به آنها نیاز دارند و هر بار اجازه گرفتن مشکل می‌باشد. ﴿طَوَّٰفُونَ عَلَیۡکُم بَعۡضُکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖآنها برای انجام کارهایتان در دور و بر شما رفت و آمد می‌نمایند. ﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِبدینسان خداوند آیات را برایتان بیان می‌دارد و فلسفۀ آن را نیز بیان می‌کند تا رحمت و حکمت کسی که این قانون را وضع نموده است شناخته شود.

﴿وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞو خداوند دانایی حکیم است، دانش او واجبات و مستحبات و امور ممکن را احاطه نموده، و دارای حکمت است و هر چیزی را در جای مناسب آن قرار می‌دهد. پس به هر مخلوقی آفرینش شایستۀ آن را داده است. و به هر حکم شرعی حکمت شایسته‌ی آن را بخشیده است، و از آن جمله است این احکام که آن را به طور کامل بیان نمود و محاسن آن را توضیح داد.

﴿وَإِذَا بَلَغَ ٱلۡأَطۡفَٰلُ مِنکُمُ ٱلۡحُلُمَو چون کودکان شما به بلوغ رسیدند. به سن بلوغ ایت است که از فرد در حالت بیداری یا خواب منی بیرون بیاید. ﴿فَلۡیَسۡتَ‍ٔۡذِنُواْ کَمَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚپس باید در سایر اوقات برای وارد شدن اجازه بگیرند، همانگونه اشخاصی که پیش از آنان بوده‌اند اجازه گرفته‌اند، و آنها همان کسانی هستند که خداوند در رابطه با آنان فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتًا غَیۡرَ بُیُوتِکُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ[النور: ۲۷]. «ای مؤمنان! وارد خانه‌هایی نشوید که متعلق به شما نیست مگر بعد از اجازه گرفتن»، ﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِبدینسان خداوند آیاتش را برایتان روشن می‌سازد و احکام آن را به طور مشروح برای شما بیان می‌نماید. ﴿وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞو خداوند بس آگاه و دارای حکمت است.

این دو آیه دارای فواید و آموختنی‌های مفید و فراوانی می‌باشند که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

۱- آقا، ولی و بزرگ‌ترها موظف هستند که به بردگان و کوچکترها و کسانی که تحت سرپرستی آنان قرار دارند، علم و آداب شرعی بیاموزند، چون خداوند آنها را مخاطب قرار داده و فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِیَسۡتَ‍ٔۡذِنکُمُ ٱلَّذِینَ مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ وَٱلَّذِینَ لَمۡ یَبۡلُغُواْ ٱلۡحُلُمَ«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! باید بردگان و کنیزان و کسانی از شما که به سن بلوغ نرسیده‌اند در سه وقت از شما اجازه بگیرند». و این جز با یاد دادن و ادب کردن ممکن نیست. و چون فرموده است: ﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ وَلَا عَلَیۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّبعد از این سه وقت بر شما و آنان گناهی نیست.

۲- خداوند به حفظ عورت سفارش کرده و دستور داده است تا هر چه بیشتر در راستای حفظ عورت بکوشیم، و انسان در جایی که گمان می‌رود عورت وی را مشاهده خواهند کرد نباید در آنجا غسل بکند و طهارت بگیرد.

۳- جایز است عورت در صورت وجود نیاز ظاهر گردد، مانند آنکه به هنگام خواب و رفتن به دستشویی و توالت و. . . کشف عورت صورت گیرد.

۴- مسلمین به خوابیدن هنگام ظهر عادت داشتند، همانطور که به خواب شب عادت داشتند، چون خداوند با بیان حالات‌شان آنها را مورد خطاب قرار داده است.

۵- کودکی که به سن بلوغ نرسیده است نباید اجازه داده شود عورت آدمی را ببیند، و نباید عورت و شرمگاه او را کسی ببیند، چون دستور دادن الهی به اجازه گرفتن آنان به معنی این است که این امر (مشاهده‌ی عورت دیگران) جایز نیست.

۶- جایز نیست که برده عورت آقا و مالکش را ببیند، همانگونه که برای آقا و اربابش نیز جایز نیست که عورت او را ببیند. همچنانکه در مورد کودک بیان کردیم.

۷- برای واعظ و معلم و کسانی که در مورد مسائل شرع سخن می‌گویند بهتر است که همراه با بیان حکم، مأخذ و علت آن را نیز بگوید، و بدون بیان دلیل و علت، آن را بیان نکند، چون خداوند وقتی این حکم را بیان نمود، علتش را نیز بیان کرد و فرمود: ﴿ثَلَٰثُ عَوۡرَٰتٖ لَّکُمۡاین سه وقت برایتان اوقات خلوت است.

۸- کودک و برده نیز مورد خطاب خدا هستند. همانطور که ولی آنها مورد خطاب قرار گرفته است، چون خداوند متعال فرموده است: ﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ وَلَا عَلَیۡهِمۡ جُنَاحُۢ بَعۡدَهُنَّبعد از این سه وقت بر شما و آنان گناهی نیست.

۹- آب دهان کودک پاک است گرچه بعد از آلودگی مانند استفراغ بیاید، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿طَوَّٰفُونَ عَلَیۡکُم(چرا که ایشان) در اطراف شما در رفت و آمدند. پیامبر صنیز هنگامی که در رابطه با پاکی و نجاست گربه از ایشان سؤال شد. فرمود: «گربه نجس نیست، زیرا جزو کسانی است که در اطراف شما در رفت و آمد هستند» [۲].

۱۰- جایز است انسان زیردستان خود را از قبیل کودکان طبق عرف و عادت بکار گیرند، نه آنگونه که بر کودک دشوار آید، زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿طَوَّٰفُونَ عَلَیۡکُم.

۱۱- این حکم که به طور مشروح بیان شد در مورد کسانی است که به سن بلوغ نرسیده‌اند، و اما بعد از رسیدن به سن بلوغ باید اجازه بگیرند.

۱۲- زمانی فرد به سن بلوغ می‌رسد که انزال وی صورت گیرد، سپس تمام احکام شرع که مترتب بر بلوغ هستند، با فرا رسیدن زمان انزال تحقق می‌یابند. و این چیزی است که بر آن اتفاق شده است، و اختلاف در این است که آیا با رسیدن به سن مشخصی و یا با در آمدن موی زیر ناف بلوغ محقق می‌شود یا نه؟!.

آیه‌ی ۶۰:

﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِی لَا یَرۡجُونَ نِکَاحٗا فَلَیۡسَ عَلَیۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن یَضَعۡنَ ثِیَابَهُنَّ غَیۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِینَةٖۖ وَأَن یَسۡتَعۡفِفۡنَ خَیۡرٞ لَّهُنَّۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٦٠[النور: ۶۰]. «و بر زنان از کار افتاده‌ای که امید ازدواج ندارند گناهی نیست که لباس‌هایشان را فرونهند در حالی‌که زینتی آشکار نکنند، و چنانچه پاکدامنی ورزند برایشان بهتر است، و خداوند شنوای داناست».

﴿وَٱلۡقَوَٰعِدُ مِنَ ٱلنِّسَآءِو زنان از کار افتاده‌ای که به سن و سال نازایی رسیده و میل زناشویی و جاذبۀ جنسی را کاملاً از دست داده‌اند، ﴿ٱلَّٰتِی لَا یَرۡجُونَ نِکَاحٗاآنانی که میل ازدواج ندارند، و کسی نیز میل ازدواج ندارند، و کسی نیز میل ازدواج با آنها را ندارند، چون زنان پیر و سالخورده‌ای هستند که نه خودشان میل جنسی‌دارند و نه دیگران با این دید به آنان نگاه می‌کنند، یا قیافۀ زشتی دارند که کسی با دیدن آنها تحریک نمی‌شود. ﴿فَلَیۡسَ عَلَیۡهِنَّ جُنَاحٌ أَن یَضَعۡنَ ثِیَابَهُنَّ(اینان) اگر لباس‌های خود را از قبیل روسری که خداوند به زنان دستور داده‌است آن را بپوشند ﴿وَلۡیَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّ[النور:۳۱]. «و باید روسری‌هایشان را بر گریبان‌هایشان فرو گذارند» بیرون بیاورند گناهی بر آنان نیست.

چنین زنانی می‌توانند چهره‌هایشان را ظاهر نمایند، چون خطری برای ابتلای آنان و دیگران به فتنه وجود ندارد. و از آنجا که بیان شد چنانچه لباسهایشان را فرو نهند گناهی بر آنان نیست، گمان آن می‌رود که پیرزن می‌تواند هر کاری را انجام دهد، برای دفع این توهم فرمود: ﴿غَیۡرَ مُتَبَرِّجَٰتِۢ بِزِینَةٖدر صورتی که زینتی آشکار نکنند، مانند این‌که خویشتن را با پوشیدن لباس‌های زیبا بیارایند- گرچه روی خود را بپوشانند- و یا پای‌کوبی کنند، تا آنچه از زینت‌شان که پنهان می‌دارند آشکار شود زیرا صرف خودآرایی زن با پوشیدن لباس- هر چند که محجبه هم باشد و صورت خود را نیز بپوشاند و از آن دسته از زنان نیز نباشد که دیگران نسبت به او تمایل از خود نشان دهند- سبب فتنه خواهد شد و مرد را دچار حرج و وسوسه‌های شیطانی می‌گرداند. ﴿وَأَن یَسۡتَعۡفِفۡنَ خَیۡرٞ لَّهُنَّو اگر پاکدامنی ورزند برایشان بهتر است. استعفاف یعنی عفت پیشه‌کردن، و این‌که آدمی با انجام اموری که به پاکدامنی می‌انجامد از قبیل ازدواج و دوری از چیزهایی که از آن بیم گناه می‌رود. ﴿وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞو خداوند شنوا است و همۀ صداها را می‌شنود، و آگاه است و همۀ نیت‌ها و مقاصد را می‌داند. پس زنان باید از هر گفتار و نیت فاسدی پرهیز کنند، و بدانند که خداوند آنها را به خاطر گفتارها و نیت‌های فاسدشان مجازات خواهد کرد.

آیه‌ی ۶۱:

﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞ وَلَا عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَن تَأۡکُلُواْ مِنۢ بُیُوتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ ءَابَآئِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أُمَّهَٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ إِخۡوَٰنِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَخَوَٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَعۡمَٰمِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ عَمَّٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَخۡوَٰلِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ خَٰلَٰتِکُمۡ أَوۡ مَا مَلَکۡتُم مَّفَاتِحَهُۥٓ أَوۡ صَدِیقِکُمۡۚ لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡکُلُواْ جَمِیعًا أَوۡ أَشۡتَاتٗاۚ فَإِذَا دَخَلۡتُم بُیُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ تَحِیَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَکَةٗ طَیِّبَةٗۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٦١[النور: ۶۱]. «بر کور گناهی نیست، و بر لنگ (هم) گناهی نیست بر بیمار (نیز) گناهی نیست، و (نیز) بر خودتان گناهی نیست، که از خانه‌های فرزندان خود، یا خانه‌های پدران، مادران، برداران، خواهران، ‌عموها، عمه‌ها، دایی‌ها و خاله‌های خود و یا آن (خانه‌هایی) که کلیدشان را در اختیار دارید، یا خانه‌های دوستانتان غذا بخورید. همچنین بر شما گناهی نیست که به طور دسته‌جمعی و یا جداگانه خوراک تناول نمائید. پس چون به خانه‌ها در آیید بر خویش به درودی مبارک و پاکیزه که رسمی است الهی سلام گویید. خداوند بدینسان آیات (خود) را برایتان روشن می‌سازد تا خرد ورزید».

خداوند متعال از منت و احسان خویش بر بندگانش خبر می‌دهد و بیان می‌دارد که دین را برای آنان دشوار و مشکل نکرده است بلکه آن را بی‌نهایت ساده و آسان نموده است. پس فرمود: ﴿لَّیۡسَ عَلَى ٱلۡأَعۡمَىٰ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡأَعۡرَجِ حَرَجٞ وَلَا عَلَى ٱلۡمَرِیضِ حَرَجٞبر کور و لنگ و بیمار گناهی نیست امور واجبی را ترک کنند که انجام آن جز برای افراد بینا و افرادی که پاهایشان سالم است و افرادی که مریض نیستند ممکن نمی‌باشد، مانند جهاد در راه خدا و امثال آن که بر لنگ و کور و بیمار واجب نیست. و خداوند متعال به خاطر این مفهوم کلی که بیان نمودیم سخن را در این مورد به طور مطلق و بدون قید بیان کرد. اما ﴿وَلَا عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡـ همچنین بر شما گناهی نیست ـ را به ﴿أَن تَأۡکُلُواْ مِنۢ بُیُوتِکُمۡـ که از خانه‌های فرزندانتان غذا بخورید ـ مقید نمود، و این مطابق با حدیث صحیحی است که پیامبر صفرموده است: «أَنْتَ وَمَالُکَ لأَبِیکَ». «تو و مالت از آن پدرت می‌باشید». «إنَّ أطیبَ ما أکلتم من کسبکم ، وإنّ أولادَکم من کسبکم» «بی‌گمان بهترین چیزی که می‌خورید همان است که حاص دسترنج خودتان می‌باشد، و فرزندانتان درآمد شما می‌باشند».

و منظور از ﴿مِنۢ بُیُوتِکُمۡخانۀ انسان نیست، چون چنین مفهومی بیان یک امر بدیهی، و تحصیل حاصل است که کلام الهی منزه و بدور از این‌گونه امور است، و چون در اینجا گناه نبودن چیزهایی بیان شده است که گمان آن می‌رود گناه می‌باشند. اما خانۀ شخصی انسان کوچکترین گمانی نمی‌رود که خوردن از آن گناه باشد.

﴿أَوۡ بُیُوتِ ءَابَآئِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أُمَّهَٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ إِخۡوَٰنِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَخَوَٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَعۡمَٰمِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ عَمَّٰتِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ أَخۡوَٰلِکُمۡ أَوۡ بُیُوتِ خَٰلَٰتِکُمۡو نیز بر شما گناهی نیست که از خانه‌های پدران، ‌مادران، برادران، خواهران، عموها، عمه‌ها، دائی‌ها و خاله‌های خود بخورید. و این‌ها معروف و شناخته شده هستند. ﴿أَوۡ مَا مَلَکۡتُم مَّفَاتِحَهُو یا از خانه‌هایی بخورید که کلیدهای آن را در اختیار دارید. یعنی خانه‌هایی که شما به نمایندگی و وکالت از صاحبان‌شان در آن تصرف می‌نمایید، یا به عنوان سرپرست آن تعیین شده‌اید. اما تفسیر ﴿مَلَکۡتُم مَّفَاتِحَهُبلکه گفته می‌شود: «ملکتموه» یا «ملکت أیمانکم» چون آنها مالک تمام آن هستند، نه انیکه فقط کلید آن در اختیار داشته باشند.

دوم این‌که: خانۀ برده‌ها چیزی جدا از خانۀ انسان نیست، زیرا برده و تمامی دارایی‌اش از آن آقا و صاحب وی می‌باشد. پس نیازی به بیان این نکته نیست که خوردن از خانۀ او گناه نمی‌باشد.

﴿أَوۡ صَدِیقِکُمۡو نیز بر شما گناه نیست که از خانه‌های دوستانتان غذا بخورید. و خوردن بدون اجازه از این خانه‌ها گناه نیست. و حکمت آن از سیاق آیه معلوم است، زیرا طبق عادت و عرف و به خاطر خویشاوندی و یا دوستی،‌آدمی اجازه دارد از خانۀ نامبردگان بخورد. و اگر اتفاق افتاد که یکی از این‌ها اجازه نداد که از خانه‌ی وی غذا خورده شود و بخل ورزید، نباید آن غذا خورده شود، و چنانچه خورده شود،‌حرام است، چرا که حکمت مقتضی آن است و معنای آیه نیز بیانگر همین مطلب است.

﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَأۡکُلُواْ جَمِیعًا أَوۡ أَشۡتَاتٗاهمچنین بر شما گناهی نیست که به طور دسته‌جمعی و یا جداگانه خوراک تناول نمایید. و جایز است که اهل یک خانه همه با هم غذا بخورند، یا این‌که هر یک به تنهایی غذا بخورد، و این نفی گناه است نه نفی فضیلت تا مردم در تنگنا قرار نگیرند، و گرنه بهتر آن است که همه به طور دسته‌جمعی غذا بخورند.

در ﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُیُوتٗاکلمۀ: ﴿بُیُوتٗانکره و در سیاق شرط است، که هم شامل خانۀ انسان و هم خانۀ دیگران می‌شود. پس وقتی. وارد می‌شود باید سلام بگوید، خواه کسی در خانه باشد یا نباشد. بنابر این فرمود: وقتی انسان وارد خانه می‌شود، ﴿فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡبه یکدیگر سلام کنید، چون مسلمین از بس که با همدیگر محبت و دوستی دارند گویا یک جسم و جان هستند. پس هرگاه انسان وارد خانه‌ای شد باید سلام بگوید، و در این راستا خانه‌ها فرق نمی‌کنند.

و در مورد اجازه گرفتن پیشتر گذشت که احکام آن دارای تفضیل است. سپس خداوند این سلام را ستود و فرمود: ﴿تَحِیَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَکَةٗ طَیِّبَةٗسلام شما به هنگام ورود به خانه‌ها که می‌گویید: «السلام علیکم ورحمه‌الله وبرکاته» یا می‌گویید: «السلام علیکم ورحمة الله» یا می‌گویید: «السلام علینا وعلی عباد الله الصالحین»، ﴿تَحِیَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِسلام پر برکتی است که خداوند آن را از سوی خود برایتان مشروع نموده است. ﴿مُبَٰرَکَةٗ(سلام) با برکت و پاک است، چون دوری از کمبود، و حصول رحمت و برکت و رشد و افزونی را در بر دارد. ﴿طَیِّبَةٗپاک است. چون دوری از کبمود، و حصول رحمت و برکت و رشد و افزونی را در بر دارد. طَیبَۀ پاک است. چون از کلمه‌های پاکیزه و محجوب در نزد خدا تشکیل یافته است و باعث شادمانی فرد شده و محبت و دوستی را به بار می‌آورد.

پس از آنکه این احکام بزرگ را برای ما بیان کرد، فرمود: ﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِبدینگونه خداوند آیاتش را که در بر گیرندۀ احکام شرعی خداوند است برایتان روشن می‌سازد. ﴿لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَتا خرد ورزید، و آن را بفهمید، و با دلهایتان آن را دریابید، و از خردمندان باشید، چون شناخت احکام شرعی خداوند به صورت درست، بر عقل و خرد انسان می‌افزاید، و هوش و عقل آدمی را رشد می‌دهد، زیرا مفاهیم این احکام، و آداب آن بزرگ‌ترین مفاهیم و آداب هستن و پاداش از نوع عمل است، و اگر انسان در آیات او بیاندیشد، آیاتی که خداوند او را به اندیشیدن در آن فرا خوانده است، به پاس این کار به خرد و عقل او می‌افزاید.

و این آیات مبنای یک قاعدۀ کلی هستند و آن این است که: «عرف وعادت کلمات را تخصیص می‌‌نماید». مثلاً اصل بر این است که انسان از خوردن خوراک دیگران منع شده است، اما خداوند خوردن از خانه‌های افراد مذکور را جایز قرار داده است، چون عرف و عادت بر همین است. پس هر گاه استفاده از چیزی با تصرف نمودن در آن منوط به اجازه گرفتن از صاحب آن باشد، و صاحبش به طور شفاهی یا براساس عرف بدان اجازه داد، می‌توان از آن استفاده کرد و یا در آن تصرف نمود.

نیز بیانگر آنست که برای پدر جایز است از مال فرزندش بردارد، و آن را در ملکیت خویش قرار دهد، به صورتی که زیانی بر فرزند وارد نشود، چون خداوند خانۀ فرزند را خانۀ‌آدمی قرار داده است. و این آیه بیانگر آنست کسی که در خانۀ انسان تصرف می‌نماید از قبیل همسر و خواهر و امثال این‌ها، بر ایشان جایز است که از مال وی بخورند، و به سائل و گدا از آن خوراک بدهند. و دلیل براینکه مشارکت در خوراک جایز است، خواه به طور دسته‌جمعی یا جداگانه غذا بخورند، گرچه در این رهگذر بعضی بیشتر بخورند.

آیه‌ی ۶۲-۶۴:

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَإِذَا کَانُواْ مَعَهُۥ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ جَامِعٖ لَّمۡ یَذۡهَبُواْ حَتَّىٰ یَسۡتَ‍ٔۡذِنُوهُۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ یَسۡتَ‍ٔۡذِنُونَکَ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۚ فَإِذَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنُوکَ لِبَعۡضِ شَأۡنِهِمۡ فَأۡذَن لِّمَن شِئۡتَ مِنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمُ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٦٢[النور: ۶۲]. «مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و پیامبرش ایمان آورده‌اند، و چون در کار مهمی با او باشند بدون اجازۀ (وی) به جایی نمی‌روند، بی‌گمان آنان که از تو اجازه می‌خواهند، اینان کسانی‌اند که به خدا و پیامبرش ایمان دارند. پس هرگاه از تو برای انجام بعضی از کارهای خود اجازه خواستند به هر کس از آنان که می‌خواهید اجازه بده، و از خداوند برایشان آمرزش بخواه. بی‌گمان خداوند آمرزگار مهربان است».

﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَیۡنَکُمۡ کَدُعَآءِ بَعۡضِکُم بَعۡضٗاۚ قَدۡ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمۡ لِوَاذٗاۚ فَلۡیَحۡذَرِ ٱلَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِیبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ یُصِیبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٦٣[النور: ۶۳]. «فراخواندن پیامبر را در میان خویش همچون فراخواندن همدیگر بشمار نیاورید، بدون شک خداوند کسانی از شما را که پنهانی بیرون می‌روند، می‌شناسد. پس آنانکه با فرمانش مخالفت می‌کند باید از این بترسد که بلای به آنان برسد یا این‌که عذاب دردناکی دچارشان شود».

﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ قَدۡ یَعۡلَمُ مَآ أَنتُمۡ عَلَیۡهِ وَیَوۡمَ یُرۡجَعُونَ إِلَیۡهِ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُۢ٦٤[النور: ۶۴]. «هان! بی‌شک آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن خداوند است، او آگاه است از آنچه شما بر آن هستید، و روزی که به‌سوی او بازگردانده می‌شوند آنان ‌را به آنچه کرده‌اند آگاه می‌سازد، و خداوند به همه چیز دانا است».

در اینجا خداوند بندگان مؤمن خویش را رهنمایی می‌کند که هر گاه در کار مهمی همراه پیامبر باشند، یعنی کاری که نیاز به همدستی و همکاری داشته باشد، مانند جهاد و مشاوره و امثال آن از کارهای که مؤمنان در آن مشارکت می‌جویند باید همه جمع شده و متفرق نشوند. پس کسی که واقعاً به خداوند و پیامبرش ایمان دارند در چنین مواقعی برای انجام کاری معمولی به جایی نمی‌رود و به نزد خانواده‌اش برنمی‌گردد، و از جمع جدا نمی‌شود، مگر این‌که از پیامبر، و بعد از پیامبر از جاشنین وی اجازه بگیرد. پس خداوند متعال فرموده است بدون اجازه از نزد پیامبر نباید رفت. و آنها را بر این کارشان و رعایت ادب در محضر پیامبر صو ولی امر ستوده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَسۡتَ‍ٔۡذِنُونَکَ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِبی‌گمان آنان که از تو اجازه می‌گیرند، اینان کسانی‌اند که به خدا و پیامبرش ایمان دارند. ولی چنانچه اجازه گرفتند آیا به آنان اجازه می‌دهد یا نه؟ خداوند متعال برای اجازه دادن به آنان دو شرط را بیان کرده است: یکی این‌که بیرون رفتن آنها برای انجام کاری از کارهایشان باشد. اما کسی که بدون عذر اجازه می‌گیرد به او اجازه داده نمی‌شود.

دوم اینکه: مصلحتی ایجاب نماید که به وی اجازه داده شود. بدون این‌که اجازه دادن به او زیانی را متوجه اجازه دهند بکند. بنابر این فرمود: ﴿فَإِذَا ٱسۡتَ‍ٔۡذَنُوکَ لِبَعۡضِ شَأۡنِهِمۡ فَأۡذَن لِّمَن شِئۡتَ مِنۡهُمۡپس هرگاه از تو برای انجام بعضی از کارهای خود اجازه خواستند به هر کس از آنان که می‌خواهی اجازه بده.

پس هرگاه یکی از آنان اجازه خواست و با توجه به این دو شرط به او اجازه داد، خداوند پیامبرش را دستور می‌دهد تا برای او آمرزش بخواهد، چون ممکن است او در اجازه خواستن مقصر باشد. بنابر این فرمود: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمُ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞو از خداوند برایشان آمرزش بخواه، بی‌گمان خداوند آمرزگار مهربان است، گناهان آنها را می‌آمرزد و بر آنان رحم می‌کند، چرا که اجازه خواستن را - در صورت داشتن عذر - برای آنان جایز قرار داده است.

﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَیۡنَکُمۡ کَدُعَآءِ بَعۡضِکُم بَعۡضٗافرا خوانده شدن شما را از سوی پیامبر و فرا خواندن پیامبر را در میان خویش همچون فرا خواندن همدیگر به شمار نیاورید. پس هرگاه شما را فرا خواند، باید او را اجابت نمایید، حتی اجابت پیامبر صدر حالت نماز نیز واجب است. پذیرفتن سخن، و عمل کردن به حرف هیچ کسی جز پیامبر صواجب نیست، چون او معصوم است و به ما امر شده است از وی اطاعت کنیم: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمۡ لِمَا یُحۡیِیکُمۡ[الأنفال: ۲۴]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اجابت کنید (دعوت) خدا و رسول خدا را، هرگاه شما را فرا خواند به‌سوی آنچه که شما را زنده می‌دارد».

همچنین صدا زدن پیامبر صرا همچون صدا زدن افراد معمولی بشمار نیاورید، پس وقتی که او را صدا می‌زنید، نگویید: «ای محمد»، و نگویید: «ای محمد پسر عبدالله» آن‌گونه که همدیگر را این طور فرا می‌خوانید، بلکه به خاطر احترام و شرافت و فضیلت او و تفاوتی که با دیگران دارد، باید گفت: «ای پیامبر خدا».

﴿قَدۡ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمۡ لِوَاذٗاخداوند کسانی را ستود که به او و پیامبرش ایمان آورده‌اند، همان‌هایی که هرگاه در کار مهمی با ایشان باشند (به جایی) نمی‌روند، مگر این‌که از ایشان اجازه بگیرند. سپس به تهدید کسی پرداخت که اینگونه عمل نکرده و بدون اجازه رفته است. پس چنین کسی گرچه به شیوه‌ای مخفیانه رفتنش را از شما پنهان داشته باشد. و مراد خدا نیز در این آیه ﴿یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمۡ لِوَاذٗاهمین است، که در آن بیان می‌دارد آنان به هنگام در رفتن خود طوری عمل می‌کنند که خویشتن را از شما پنهان دارند، اما خداوند می‌فرماید که ما به حال آنان آگاهیم. و آنان را بر این کارشان بطور کامل مجازات خواهیم کرد. بنابراین، به آنها هشدار داد و فرمود: ﴿فَلۡیَحۡذَرِ ٱلَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِپس آنان که با فرمان او مخالفت می‌کنند و دستور خدا و پیامبر را ترک کرده و به انجام کارهایشان می‌پردازند، و به خاطر کارهایشان فرمان خدا و رسول را ترک می‌کنند، باید بر حذر باشند. پس اگر کسی بدون این‌که کاری داشته باشد فرمان خدا و پیامبر را ترک گوید، حالش چطور خواهد بود؟! چنین افرادی باید بترسند، ﴿أَن تُصِیبَهُمۡ فِتۡنَةٌاز این‌که گرفتار شرک و شری شوند، ﴿أَوۡ یُصِیبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌیا این‌که به عذابی دردناک دچار گرداند.

﴿أَلَآ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِهان! بی‌شک آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن خداوند است، ملک او بوده، و بندۀ اویند، و با فرمان تقدیری و شرعی خودش در آنها تصرف می‌نماید ﴿قَدۡ یَعۡلَمُ مَآ أَنتُمۡ عَلَیۡهِاو آگاه است از آنچه شما بر آن هستید. یعنی علم و آگاهی خداوند بر خیر و شری که شما بر آن هستید احاطه دارد، و همۀ کارهایتان را می‌داند، و قلم الهی بر آن رفته است، و نگهبانانی از فرشتگان که پیش خداوند مقرب و محترم هستند کارهایتان را می‌نویسند. ﴿وَیَوۡمَ یُرۡجَعُونَ إِلَیۡهِ فَیُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْو روزی که به‌سوی او بازگردانده می‌شوند آنان‌را به آنچه کرده‌اند آگاه می‌سازد. یعنی آنها را از همۀ کارهای کوچک و بزرگی که از آنان سرزده است آگاه می‌سازد، و اعضای بدنشان را بر آنان گواه می‌گیرد، و کوچکترین ستمی بر آنها نمی‌شود، و کاملاً تحت فضل و عدل الهی قرار دارند. و هنگامی که خداوند علم خود را به اعمال آنان مقید گرداند، عام را بعد از خاص ذکر کرد و فرمود: ﴿وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُۢو خداوند به همه چیز داناست.

پایان سوره‌ی نور

[۲] ظاهراً مؤلف با این حدیث می‌خواهد بر پاکی آب دهان گربه استدلال نماید. انگار ایشان می‌گویند: مادامی که آب دهان گربه پاک است ـ وگربه جزو آن دسته از کسانی است که در داخل خانه رفت و آمد می‌کنند، و کودک نیز جزو همان دسته است ـ پس آّ دهان بپه نیز پاک می‌باشد. «و».


تفسیر سوره‌ی نور آیه‌ی 26-1

 

سورهی نور آیهی 26-1

سورة النور

سوره نور مدنی و 64 آیه است

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (١)الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٢)الزَّانِی لا یَنْکِحُ إلا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ (٣)وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤)إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَالَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدَاءُ إِلا أَنْفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٦)وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٧)وَیَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ (٨)وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْهَا إِنْ کَانَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٩)وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ (١٠)إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالإفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الإثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١)لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُبِینٌ (١٢)لَوْلا جَاءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ (١٣)وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١٤)إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ (١٥)وَلَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ (١٦)یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٧)وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٨)إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (١٩)وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ (٢٠)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَنْ یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٢١)وَلا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٢٢)إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٢٣)یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٢٤)یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ (٢٥)الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُولَئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٢٦)

 

این سوره نور است ... در این سوره، نور با واژه خودش متصل به ذات خدا ذکر میشود:

(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).

خدا روشنگر آسمانها و زمین است‌. (نور/٣٥)

در این سوره، نور و آثار و مظاهر نور در دلها و جانها ذکر میشود. این آثار و مظاهر در آداب و اخلاق جلوه گر میآید که ساختار این سوره بر آنها استوار و پایدار میگردد. این آداب و اخلاق هم آداب و اخلاق روانی و نفسانی و خانوادگی و اجتماعی هستند. دل را نورانی، و زندگی را نورانی میکنند. زندگی را بدان نور جهانی فراگیر و همهجانبهای پیوند میدهد که نور در ارواح و جانها است، و تابندگی در قلوب و دلها است، و روشن در ضمایر و درونها است، و اینها هم همه از آن نور بزرگ استمداد میطلبند و سرچشمه می گیرند.

این سوره میآعازد با اعلان نیرومند و قدرتمندی درباره سخن این سوره و وجوب این سوره و هرآنچه که در آن از حدود و تکالیف و آداب و اخلاق است:

(سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).

(این) سوره مهمی است چه ما آن را وحی کردهایم و (احکام) آن را واجب نمودهایم و آیههای واضحی (و دلائل روشنی که دال بر قدرت و یگانگی یزدان، و آسمانی بودن قرآنند) در آن فرو فرستادهایم، تا این که پند گیرید.

این سرآعاز شگفت و باارج، بیانگر توجه قرآن به اخلاق در زندگی است، و اندازه ژرفای اخلاق و اصالت اخلاق را در عقیده اسلامی میرساند، و بیان میدارد که اخلاق چه اندازه در اندیشه اسلام درباره زندگی انسانی مهم و مقصود است.

محوری که همه سوره بر گرد آن دور میزند، محور تربیت است، تربیتی که تا پله حدود در وسائل حصول آن سختگیری میشود، و تا بدانجا نرم و لطیف میگردد که به پله پسودههای خوشایند و مهربانانه وجدانی میرسد، پسودههایی که دل را با نور خدا و با آیات و نشانههای او آشنا میسازد، آیات و نشانههائی که پخش و پراکنده در گوشه و کنار جهان و در لابلاها و پیچ و خمهای زندگی است. هدف هم چه در شدت و چه در نرمش یکی است، و آن تربیت دلها و درونها، و به جوش و خروش انداختن احساسات و عواطف، و بالا بردن و ارزش بخشیدن به معیارها و مقیاسهای اخلاقی در زندگی است، تا بدانجاکه اخلاق لطیف و ظریف میشود و بال و پر میگیرد و با نور خدا پیوند پیدا میکند ... آداب روانی و روحانی فردی، و آداب خانه و خانواده، و آداب عمومی و رهبری، تداخل پیدا میکنند و درهم میتنند. چه همه جوشیده از آن سرچشمه یگانهای هستندکه عقیده و باور به خدا است. همه و همه به نور یگانهای میپیوندند که نور خدا است. این آداب و اخلاق در اصل خود نور و روشنائی، و درخشش و پاکی هستند. تربیت عناصر آداب و اخلاق از منبع نخستین نور استکه در آسمانها و زمین است. نور خدائی است که تاریکیها در پرتو آن رخشان و درخشان گردیدهاند. این نور در آسمانها و زمین، و در دلها و درونها، و در جانها و روانها است‌.

*

روند قرآنی سوره، پیرامون محور اصیل خود، در پنج مرحله ساری و جاری میگردد:

ا- مرحله اول دربردارنده اعلان قاطعانهای است که سوره با آن میآغازد، و به دنبال آن حد زنا، و رسوا کردن این کار، و قطع پیوند میان زناکاران وگروه مسلمانان قرار میگیرد، وگروه مسلمانان از جماعت زناکاران، و جماعت زناکاران ازگروه مسلمانان شمار نمیآیند. آنگاه حد تهمت زنا و علت سختگیری در آن بیان میشود، و همسران از این حد مستثنی میگردند و با قانون لعن و نفرین، یعنی ملاعنه از یکدیگر جدا میگردند و هریک سر خود میگیرد و به راه خود میرود. سپس داستان افک ذکر میگردد ... این مرحله با بیان همگونی و همسوئی مردان ناپاک با زنان ناپاک، و همگونی و همسوئی مردان پاک با زنان پاک، و با عشق و علاقهایکه اینان را با آنان پیوند میدهد، پایان میپذیرد.

٢- مرحله دوم به ذکر وسیلهها و راههای پیشگیری از گناه میپردازد، و بیان میدارد که چگونه خویشتن را باید از اسباب و علل فریبکاری وگمراهسازی به دور داشت و به دام نفس امّاره و اهریمن مکاره نیفتاد. این مرحله آغاز میگردد با ذکر آداب و رسوم خانه و خانواده، و اجازه گرفتن برای ورود به منازل دیگران، و دستور به دوری از نظرکردن و نگریستن به نامحرمان، و نهیکردن از پدیدار ساختن زینت بدن در حضور نامحرمان، و تشویق و ترغیبکردن به شوهر دادن بیوه زنان، و برحذر داشتن از وادارکردن دختران به زناکاری و فاحشهگری ... همه اینها اسباب و علل پیشگیری است و پاکی و پاکدامنی را در جهان درون و احساس و شعور، تضمین میکند، و انگیزههائی را از میان میبرد که امیال حیوانی را به تکان و هیجان درمیآورد، و بر اعصاب کسانی فشار وارد میآورد که پاکی و پرهیزگاری میکنند، بدانگاهکه با عوامل تحریک و گمراهی وگمراهسازی مقاومت میورزند و میرزمند.

٣- مرحله سوم در وسط مجموعه آداب و رسومی قرار میگیردکه این سوره آنها را دربر میگیرد، و آنها را به نور خدا مربوط میسازد. از پاکترین خانههائی صحبت میکند که مومنان آنها را تعمیر و آبادان میسازند. دراصل همچون خانههائی با آداب و رسوم اسلامی آباد میگردد و رونق میگیرد ... در سوی دیگری کسانی هستندکه کفر را برگزیدهاند و اعمالشان به سرابی میماند که درخشش دروغینی دارد، یا افعالشان به تاریکیهائی میماند که تکهها و قطعههای آن یکی بالای دیگری انباشته و اندوده گردیده است. سپس از الطاف و عنایاتی پرده برمیدارد که در پرتو نور یزدان در آفاق جهان است: در تسبیح و تقدیس همه موجود کیهان برای یزدان، در راندن ابرها، در پدید آوردن شب و روز و دگرگونی آنها، و در آفرینش هر موجود زندهای از آب ... آنگاه اختلاف شکل و وظائف و انواع و اجناس آنها مطرح میشودکه در صفحات جهان به چشمان درونها و بیرونها نشان داده میشود.

٤- مرحله چهارم از مراعات نکردن ادب لازم منافقان با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در اطاعت و داوری، صحبت میکند، و ادب مخلصانه و اطاعت بدون چون و چرای مومنان را به تصویر میکشد، و در برابر این ادب مخلصانه و اطاعت بدون چون و چرا، خلافت در زمین، و استقرار در دین، و پیروزی برکافران را بدیشان وعده میدهد.

٥- مرحله پنجم به آداب و رسوم اجازهگرفتن، و مهمانی نزدیکان و خویشاوندان و دوستان در منازل برمیگردد. درکنار آداب مهمانی به آداب جملگیگروه مسلمانان به عنوان یک خانواده با رئیس و مربی خود - پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) - میپردازد.

این سوره با اعلان مالکیت یزدان بر همه چیزهائیکه در آسمانها و زمین است، و علم و آگاهی ایزد جهان بر واقعیت مردمان، و بر رازها و رمزهای نهان در زوایای وجودشان، و برگشت مردمان به سوی خداوند سبحان، و حساب و کتابگرفتن از ایشان در تمام چیزهائی که از آنان میداند و سراغ دارد، و ایزد متعال بر همه چیز آگاه و مطلع است ... به پایان میرسد.

اکنون به شرح و بسط میپردازیم‌:

*

(سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).

(این) سوره مهمّی است که ما آن را وحی کردهایم و (احکام) آن را واجب نمودهایم و آیههای واضحی (و دلائل روشنی که دال بر قدرت و یگانگی یزدان، و آسمانی بودن قرآنند) در آن فرو فرستادهایم، تا این که پند گیرید.

سرآغاز شگفت و شگرفی در سراسر قرآن است. واژه «فرضناها: آن را واجب نمودهایم» در این سرآغاز تازگی دارد. تا آنجاکه ما میدانیم مقصود از این واژه، تاکید بر دریافت و پذیرش همه چیزهائی استکه در این سوره مذکور است و باید همه را یکسره و یکسان دریافت و پذیرفت. چه وجوب و لزوم آداب و اخلاق در سوره همچون وجوب و لزوم حدود و عقوبات است. این آداب و اخلاقیکه در فطرت متمرکز و جایگزینند، و آداب و اخلاقیکه مردمان تحت تاثیر فریبها و کجرویها آنها را فراموش میکنند و پشتگوش میاندازند، این آیههای روشن و روشنگر، آنها را بدیشان تذکر میدهد و یادآوری میکند، و آنان را به منطق روشن و آشکار فطرت برمیگرداند.

*

این سرآغاز نیرومند و روشن و قاطع، بیان حد زنا را دنبال میگیرد، و از رسوائی این عمل پلشت سخن میگوید، عمل پلشتی که پیوندها و ارتباطهای موجود میان کننده این کار زشت و میان ملت مسلمان را میگسلد:

(الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. الزَّانِی لا یَنْکِحُ إلا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ).

(از جمله احکام سوره، یکی این است که) هر یک از زن و مرد زناکار (مومن، عاقل، حر، و ازدواج ناکرده) را صد تازیانه بزنید و در (اجراء قوانین) دین خدا رافت (و رحمت کاذب) نسبت بدیشان نداشته باشید، اگر به روز قیامت ایمان دارید، و باید گروهی از مومنان بر (اجراء حکم ناظر، و به هنگام زدن تازیانهها و) شکنجه ایشان حاضر باشند. مرد زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا، و توبه کردن از آلوده دامانی) حق ندارد جز با زن زناکار (فاحشهای که از عمل زشت فاحشهگری دست نکشیده و از آلوده دامانی توبه نکرده باشد) و یا با زن مشرک (و کافری که هنوز بر شرک و کفر ماندگار باشد) ازدواح کند، همانگونه هم زن زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا و توبه از آلودهدامانی) حق ندارد جز با مرد زناپیشه (ماندگار بر زناکاری و توبه ناکرده از آلوده دامانی) و یا با مرد مشرک (و کافری که هنوز شرک و کفر را رها نکرده باشد) ازدواج کند. چرا که چنین (ازدواجی) بر مومنان حرام شده است‌.

حد زناکاران در ابتدای اسلام چیزی بود که در سوره نساء آمده است‌:

(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا).

 

کسانی از زنان شما که مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید، پس اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا میرسد یا این که خداوند راهی را برای (زندگی پاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز می‏کند. (نساء/١٥)

تعزیر زن، زندانیکردن در منزل، و شکنجه با تهدید و توبیخ و عیبجوئی نمودن از او بود. و تعزیر مرد اذیت و آزار او با تهدید و توبیخ و عیبجوئی نمودن از او بود. سپس خداوند تعزیر زنا را در سوره نور نازل فرمود. این همان «سبیل: راه» استکه آیه پانزدهم سوره نساء بدان اشاره کرده است‌.

تازیانه زدن، تعزیر پسر و دختری است که ازدواج نکردهاند و با ازدواج خویشتن را به دژ عفت و پاکدامنی نینداختهاند. اگر چنین پسری یا دختری مسلمان و بالغ و عاقل و حر باشند تعزیر میشوند و تازیانه میخورند. ولی مردی یا زنی که ازدواج کردهاند و با ازدواج شرعی خویشتن را به دژ عفت و پاکدامنی انداختهاند، و نزدیکی زناشوئی را هم انجام دادهاند و مسلمان و حر و عاقل و بالغ نیز هستند، اگر مرتکب زنا گردند، تعزیر آنان سنگسار است‌.

سنگسارکردن با سنت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ثابت گردیده است، و تازیانه زدن با قرآن به اثبات رسیده است. از آنجاکه نص قرآنی مجمل و عام است، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) زن و مرد ازدواجکرده زناکاری را سنگسار کرده است، از این امر، روشن میگرددکه تازیانه زدن ویژه پسری و دختری استکه ازدواج نکرده است. در اینجا اختلاف فقهی است پیرامون جمع آوردن تازیانه زدن و سنگسار کردن مرد و زن ازدواج کرده. جمهور معتقدندکه جمع آوردن تازیانه زدن و سنگسار کردن صحیح نیست. اختلاف فقهی دیگری در میان است پیرامون جمع آوردن تبعید کردن و به غربت کشاندن پسری و دختریکه ازدواج نکردهاند با تازیانه زدن بدیشان. و همچنین اختلاف در میان است پیرامون زناکاری که حر نباشد ... این هم اختلافات زیادی است و نمیخواهیم در اینجا وارد همچون تفصیلاتی بشویم. باید این اختلافات طولانی را درکتابهای فقهی مطالعه و بررسیکرد ... ما تنها با حکمت و فلسفه این قانون و قانونگذاری به پیش میرویم. میبینیم تعزیر پسر و دختر تازیانه زدن است، و تعزیر مرد و زن سنگسار است. این بدان خاطر است کسی که مسلمان و عاقل و بالغ و حر است و ازدواجکرده است و با ازدواج صحیح نزدیکی زناشوئی را انجام داده است، راه درست و پاک را شناخته است و آزموده است. عدول از این راه و دچار آمدن به زنا، اشاره به تباهی و انحراف فطرت او دارد این است که او سزاوار شدت عقوبت است. برخلاف پسر یا دختریکه غافل و گول خورده است و تحت فشار میل جنسی به اشتباه میافتد و سکندری میخورد ... فرق دیگری در سرشت عمل پلشت زنا است. مرد یا زن دارای تجربه نزدیکی زناشوئی است و این تجربه را مزه میکند و بدان بیشتر و ژرفتر پاسخ میگوید تا پسر یا دختریکه ازدواج نکرده است و این عمل را نیازموده است. از این لحاظ هم مرد یا زن باید عقوبت شدیدتری را ببیند.

قرآن در اینجا تنها تعزیر پسر یا دختر را -همان گونه که گذشت - بیان میکند، و در آن سختگیری مینماید، و نرمش وگذشتی نمیشناسد:

(الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ).

(از جمله احکام سوره، یکی این است که) هریک از زن و مرد زناکار (مومن، عاقل، حر، و ازدواج ناکرده) را صد تازیانه بزنید و در (اجراء قوانین) دین خدا رافت (و رحمت کاذب) نسبت بدیشان نداشته باشید، اگر به روز قیامت ایمان دارید، و باید گروهی از مومنان بر (اجراء حکم ناظر، و به هنگام زدن تازیانهها و) شکنجه ایشان حاضر باشند.

این قاطعیت است در اقامه حد و اجراء تعزیر، و مهر و عطوفت نداشتن در گرفتار ساختن زناکاران و رساندن آنان بهکیفر بزه وگناهشان. نباید به زناکاران ترحم نمود و حد و تعزیر را لغو و تعطیل کرد، و نباید در اقامه حد و اجراء تعزیر نرمش کرد و کار را سبک و سرسری گرفت، و نباید در دین خدا و حق خدا سستی ورزید و تنبلیکرد. اقامه حد و اجراء تعزیر باید در ملأ عام و با حضور گروهی از مومنان باشد. تا بر درد بیفزاید، و تاثیر بیشتری در دلهای مرتکبان زنا و در دلهای بینندگان داشته باشد.

آنگاه روند قرآنی بر رسوائی اینکار ناجور و بر پلشتی این عمل نابهنجار میافزاید. بدین منظور میان مرتکبان زنا و میان گروه مسلمانان پیوندها و رابطهها را قطع میکند:

(الزَّانِی لا یَنْکِحُ إلا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ).

مرد زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا، و توبه کردن از آلوده دامانی) حق ندارد جز با زن زناکار (فاحشهای که از عمل زشت فاحشهگری دست نکشیده و از آلوده دامانی توبه نکرده باشد) و یا با زن مشرک (و کافری که هنوز بر شرک و کفر ماندگار باشد) ازدواج کند، همانگونه هم زن زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا و توبه از آلودهدامانی) حق ندارد جز با مرد زناپیشه (ماندگار بر زناکاری و توبه ناکرده از آلودهدامانی) و یا با مرد مشرک (و کافری که هنوز شرک و کفر را رها نکرده باشد) ازدواج کند. چرا که چنین (ازدواجی) بر مومنان حرام شده است‌.

در این صورت، کسانیکه مرتکب این کار پلشت میگردند، در وقت ارتکاب مومن بشمار نمیآیند. بلکه در یک حالت روانی بسر میبرندکه دور از ایمان و از عواطف ایمانند. پس از ارتکاب اینکار پلشت، انسان مومن راضی نمیشودکه پیوند ازدواج با انسانی ببنددکه با مرتکب شدن همچون عمل زشتی از ایمان به در رفته است. چراکه از همچون پیوندی متنفر و بیزار است. تا آنجاکه امام احمد معتقد است پیوند زناشوئی مرد زناکار با زن عفیف و پاکدامن، و پیوند زناشوئی مرد عفیف و پاکدامن با زن زناکار، حرام است، مگر این که توبهکنند و توبه آن آلودگی چندشآور را پاکیزه دارد. به هر حال این آیه میرساند که سرشت مرد مومن از ازدواج با زن زناکار بیزار، و سرشت زن مومنه از ازدواج با مرد زناکار گریزان است و نفرت دارد. بعید شمردن وقوع همچون پیوندی با واژه «حرم: حرام شده است» دال بر شدت بعید بودن است‌:

(وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ).

چنین ازدواجی بر مومنان حرام شده است‌.

بدین وسیله پیوندهائی که این صنف کثیف از مردمان، با گروه مسلمانان پاک و پاکیزه میبندند،گسیخته و بریده میگردد.

درباره سبب نزول این آیه آمده است‌:

مردیکه بدو مرثد پسر ابومرثد میگفتند، اسیران را از مکه به مدینه با خود میبرد.[1] زن زناکار فاحشهای در مکه که عناق نام داشت، دوست مرثد بود. مرثد با مردی از اسیران مکه وعده داشتکه او را بردارد و با خود ببرد. مرثد گفته است: به سوی میعادگاه حرکت کردم تا به زیر سایه دیواری از دیوارهای مکه در یک شب مهتابی رسیدم. عناق بدانجا آمد. سیاهیکسی را در زیر دیوار دید. به سوی او آمد. وقتیکه بدانجا رسید مرا شناخت. گفت: آیا مرثد هستی؟ گفتم: مرثد است. گفت: مرحبا! خوش آمدی! بیا امشب در پیش ما شب را بسر ببر. گفتم: ای عناق خدا زنا را حرام فرموده است. گفت: آهای ساکنان چادرها! این مرد اسیران شما را برمی‏دارد و با خود می‏برد. مرثدگوید: هشت مرد مرا دنبالکردند. من خود را به باغی رساندم، و به داخل غاری خزیدم. آن هشت مرد آمدند تا بدانجاکه بالای سر من ایستادند، و شاشیدند. ادرارشان بر سرم میریخت. ولی خدا آنان را نسبت به منکورکرده بود. مرثدگوید: سپس آنان برگشتند و من هم به سوی مردی برگشتمکه با او وعده داشتم. او مرد سنگینی بود تا اذخر رسیدم. ریسمانها را از او گشودم، و او را برداشتم. او مرا کمک میکرد، تا او را به مدینه رساندم. به خدمت پیغسر خدا (صلی الله علیه و سلم) آمدم. بدو عرض کردم: ای پیغمبر خدا! آیا با عناق ازدواج کنم؟ دوبار این سخن را تکرار کردم. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هیچگونه پاسخی به من نداد، تا نازل شد:

(الزَّانِی لا یَنْکِحُ إلا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُهَا إِلا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ).

مرد زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا، و توبه کردن از آلوده دامانی) حق ندارد جز با زن زناکار (فاحشهای که از عمل زشت فاحشهگری دست نکشیده و از آلوده دامانی توبه نکرده باشد) و یا با زن مشرک (و کافری که هنوز بر شرک و کفر ماندگار باشد) ازدواج کند، همانگونه هم زن زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا و توبه از آلودهدامانی) حق ندارد جز با مرد زناپیشه (ماندگار بر زناکاری و توبه ناکرده از آلودهدامانی) و یا با مرد مشرک (و کافری که هنوز شرک و کفر را رها نکرده باشد) ازدواج کند. چرا که چنین (ازدواجی) بر مومنان حرام شده است‌.

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(یا مرثد . الزانی لا ینکح إلا زانیة أو مشرکة . فلا تنکحها).[2]

ای مرثد! مرد زناکار حق ندارد جز با زن زناکار، و یا با زن مشرک ازدواج کند. با او ازدواج مکن‌.

این روایت بیانگر تحریم ازدواج مرد مومن با زن زناکار است مادامکه توبه نکرده باشد. و بیانگر تحربم ازدواج زن مومن با مرد زناکار است مادامکه توبه نکرده باشد ... این نظریهای است که امام احمد بر آن است. ولی رای دیگران جدای از رای او است. این مساله یکی از مسائل مورد اختلاف است و باید آن را درکتابهای فقهی بررسی و پژوهش کرد. به هر حال زنا عملی استکه زناکار را ازگروه مسلمانان میگسلد، و رواط میان او و میان گروه مسلمانان را قطع میکند. این هم خودش به تنهائی یک عقوبت اجتماعی دردناکی بسان تازیانه زدن یا سختتر، و دارای تاثیر بیشتری است‌.

اسلام در همان وقت که این تعزیرها و شکنجههای قاطعانه و برنده را برای این عمل زشت و ننگین تعیین میکند، انگیزههای سرشتی را نیز فراموش نمیکند یا با آنها نمیجنگد. چه اسلام حساب این را داردکه انسان هیچگونه چارهای و راهی برای دفع این آرزوها و گرایشها ندارد، و سرکوبی این آرزوها وگرایشها یا کشتن و نابودکردن آنها اصلا خیر و خوبی برای او در بر ندارد. اسلام تلاش نمیکند وظائف سرشتیای را متوقف سازد که یزدان آنها را در وجود انسانها سرشته است و آمیزه ترکیببند هستی آنان کرده است، و آنها را جزئی از قانون بزرگ زندگی نموده است، جزئیکه وظیفه خود را انجام میدهد که امتداد زندگی، و آباد کردن زمینی استکه انسانها در آن جایگزین و جانشین گردیدهاند.

بلکه اسلام میخواهد با حیوانیتی بجنگد که فرق این تن و آن تن را نمیکند، یا هدف آن پابرجائی و برقراری خانه و کاشانه، و ساختن لانه و آشیانه نیست، و نمیخواهد زندگی مشترکی را تشکیل دهدکه با پایان گرفتن یک لحظه بدنی ناجور و نامبارکی پایان نمیگیرد. اسلام میخواهد روابط جنسی را براساس عواطف و احساسات والای انسانیتی استوار و پایدار نماید که از دو بدن، دو نفس و دو قلب و دو روح را میسازد. به عبارت دقیقتر و فراگیرتر، به همدیگر رسیدن دو انسان را فراهم میآوردکه زندگی مشترک، و آرزوها و امیدهای مشترک، و دردها و رنجهای مشترک، و آینده مشترکی داشته باشند، آینده مشترکی که فرزندانی را به خود ببیندکه انتظار آنان را میکشد، و با نسل جدیدی رویاروی شود که در لانه و آشیانه مشترکی پیدا و پرورده میگردند که پدر و مادر پاسبان و نگاهبان آنجا میمانند و از یکدیگر جدا نمیشوند. بدین خاطر است که اسلام در تعزیر و شکنجه زنا سختگیری میکند، و آن را واژگونی و سرنگونی حیوانی مینامد، واژگونی و سرنگونی حیوانیای که همه این مفاهیم و معانی را از میان میبرد، و همه این اهداف و مقاصد را نابود میگرداند، و انسان را مسخ میکند، و از او حیوانی را میسازد که این ماده و آن ماده را فرق نمیگذارد، و میان این نر و آن نر جدائی نمیاندازد. این انسان به گونهای مسخ میشود که همه تلاش وکوشش او سیراب کردن عطشگوشت و خون در یک لحظه گذرائی میگردد. تازه اگر هم فرق بگذارد و از همدیگر جدا سازد، در فراسوی لذت، ساختن و پرداختن در زندگی، و آباد کردن و تولید کردن، و حتی اراده تولید کردن در زمین در مد نظر نیست. بلکه در فراسوی آن لذت، عاطفه حقیقی مترقیانهای هم وجود ندارد، چون عاطفه قالب دوام و استمرار را با خود حمل میکند. اینکار هم همچون لذتی را از انفعال تنها وگسیختهای جدا میگرداند که بسیاری گمان میبرند این کار عاطفه است و آن را زمزمه میکنند و به آواز میخوانند. بلکه این کار انفعال حیوانی است و جامه عاطفه انسانی در برخی از مواقع به تن میکند!

اسلام قطعاً با انگیزههای فطری نمیجنگد و آنها را زشت و پلشت نمیداند. بلکه انگیزههای فطری را نظم و نظام میبخشد و پاک و پاکیزه میدارد، و آنها را از سطح حیوانی بالا میبرد، و این گرایش سرشتی را از همه بلندپروازیهای روحی، و از شوقها و شورهای آسمانی، و از همه آداب و رسومی میپیراید و لخت مینمایدکه پیرامون جنس در تاریخ دور و دراز بشری گرد میآید، و این میل فطری را بیپرده و زمخت و خشن و زشت و پلشت نشان میدهد، بدانگونهکه در حیوان است. بلکه زمختتر و خشنتر از حیوان آن را مینمایاند. زیرا بسیاری از زوجهای حیوانات و پرندگان در زندگی زوجیت منظمی، ملازم یکدیگر میمانند، و از هرج و مرج جنسی دوری میگزینند، هرج و مرجیکه زنا -و بهویژه فاحشهگری -در برخی از محیطهای انسانها آن را شائع و پخش و پراکنده میدارد.

برای دفع این واژگونی و سرنگونی انسان، اسلام در تعزیر و شکنجه زنا اینگونه سختگیری میکند ... گذشته از این، زیانهای اجتماعیای که مردمان بدانها خوی گرفتهاند و عادتشان بر این رفته است که این زیانها را به هنگام سخن از اینگناه و بزه ذکر کنند، از قبیل: آمیزه همدیگر شدن نسبها و حسبها، و برانگیختن کینهها وکینهتوزیها، و تهدید کردن خانههای آرام و پر امن و امان ... هریک از این اسباب و علل، برای سختگیریکردن و شدت بهکار بردن در تعزیر و عقونت، به تنهائی بسنده است. ولی نخستین سبب و اولین علت، دفع واژگونی و سرنگونی حیوانی از فطرت بشری، و حفظ آداب و رسوم انسانیای استکه پیرامون جنس گرد میآیند. همچنین محافظت از اهداف و مقاصد زندگی زوجیت مشترکی استکه براساس دوام و امتداد، استوار و پایدار میگردد ... این سبب و این علت به عقیده من مهمترین سبب و ارزشمندترین علت است، و جامع همه اسباب و علل فرعی دیگر است‌.

باید توجه داشتکه اسلام این شدت و حدت را در تعزیر و شکنجه مراعات نمیدارد، مگر وقتیکه تضمینهای پیشگیری مانع از وقوع اینکار زشت و پلشت را تحقق بخشد، و نگذارد تعزیر وقوع پیدا کند مگر در حالتهای ثابتی که شک و شبههای در آنها نباشد. زیرا اسلام برنامهکامل زندگی است و بر عقوبت و تعزیر استوار نمیگردد بلکه بر افزایش اسباب و علل زندگی پاک پابرجا میشود. آنگاه است که به تنبیه و تعزیرکسی میپردازد که این اسباب و علل سهل و ساده را رها میسازد و در لجنزار و گل و لا، به دلخواه خود و بدون اضطرار، میلولد و غلت میخورد. در این سوره نمونههائی از این تضمینهای فراوان پیشگیری است، و در جای مناسب خود از روند قرآنی، خواهد آمد.

هرگاه بعد از همه اینها هم این بزه پلشت و کار زشت صورت گرفت، مادام راهگریزی وگزیری و عذر و بهانهای برای حذف حد یافته شود، حد اجراء نمیگردد. چه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرموده است‌:

(ادرأوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم فإن کان له مخرج فخلوا سبیله فإن الإمام أن یخطى ء فی العفو خیر من أن یخطى ء فی العقوبة).[3]

حدود و تعزیرات را از مسلمانان بزدائید مادام که میتوانید. اگر بیرون شو و گریزگاهی برای شخص بزهکار پیدا گردید او را آزاد و رها کنید. چه پیشوا که در عفو و گذشت به اشتباه رود، بهتر است از این که در تعزیر و عقوبت دچار اشتباه شود.

بدین خاطر است اسلام گواهی چهار نفر عادل را میطلبد که اعتراف کنند آن عمل پلشت را دیدهاند، یا اقراری صورت بگیردکه شک و شبههای در صحت و درستی آن نماند.

گاهیگمان میرودکه در این صورت تعزیر و عقوبت وهم وگمانی بیش نیست، وکسی را بازنمیدارد، زیرا تعزیر و عقوبت قابل پیاده شدن و تحقق یافتن نیست. ولی اسلام - همانگونه کهگفتیم – ساختار کارش را بر تعزیر و عقوبت بنا و استوار نمیسازد. بلکه ساختار کارش را بر پیشگیری و محافظت از اسباب و عللی بنا و استوار میسازدکه به بزه و گناه میکشانند، و بر تهذیب نفسها برقرار، و بر پاکسازی درونها پایدار، و بر حساسیتی پابرجا میداردکه آن را در دلها برمیانگیزد، و درنتیجه دلها را از اقدام به بزه و گناهی به دور و برکنار میداردکه میان مرتکب آن و میان گروه مسلمانان هرگونه پیوند و رابطهای را میگسلد. تعزیر و عقوبت نمیگردد مگر آن کسانی که بهگناه و بزه زنا مینازند و میبالند. آن کسانیکه مرتکب گناه و بزه زنا میشوند به شیوه رسواگرانه بیشرمانهای که گواهان آن را میبینند و مشاهده میکنند. یا کسانیکه دلشان میخواهد تعزیر و عقوبت ببینند تا بدین وسیله پاک شوند. در این کار هم الحاح و اصرار میورزند، همانگونهکه برای ماعز و رفیق او، یک زن غامدیه نام، روی داده است. هریک از آن دو نفر به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آمدند و از او درخواست کردندکه با اقامه حد و اجراء تعزیر آنان را پاک دارد. در این باره اصرار و پافشاری میکردند، هر چند که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بارها روگردان شد، تا اقرار ایشان به چهار مرتبه رسید. دیگر چارهای از اقامه حد و اجراء تعزیر نماند، چون کارشان به صورت یقین به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رسید و شک و شبههای در آن نماند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میفرمود:

(تعافوا الحدود فیما بینکم فما بلغنی من حد فقد وجب).[4]

حدود و تعزیرات را در میان خود مورد عفو قرار دهید و آن را به من نرسانید. چه اگر مساله حد و تعزیری به من برسد، واجب خواهد شد (که آن را اقامه و اجراء کنم)‌.

وقتیکه یقین حاصل شد، و کار به حاکم رسید، اقامه حد و اجراء تعزیر واجب میگردد و نرمش و سازشی نمیماند، و در اجراء قوانین و مقررات دین خدا مهر و عطوفتی وجود ندارد. چه مهر و عطوفت با زناکاران جنایتکار بدین هنگام سنگدلی باگروه مردمان، و بازی با آداب و رسوم بشریت، و بدرفتاری با دل و درون انسانها است. این چنین ترحم و مهری، رافت و عطوفت ساختگی و نادرستی است. زیرا خدا مهربانترین مهربانان نسبت به بندگان خود است. خدا حد و تعزیر را برای ایشان مقرر داشته است، و برای آنان برگزیده است و داسته است. هیچ مرد و زن مومنی اختیاری از خود ندارد، وقتیکه خدا و رسول خدا درباره کاری قضاوتکرده باشند و فرمانی را صادر نموده باشند. خدا از مصالح بندگان مطلعتر و آگاهتر است، و سرشت ایشان را بهتر از دیگران میشناسد. لذا هیچ فرد یاوهگوئی حق ندارد درباره سنگدلی و سنگینی ظاهری عقوبت و تعزیر اسلامی سخن بگوید. عقوبت و تعزیر اسلامی بسی مهربانانهتر از چیزی استکه در انتظارگروهی است که زنا در میانشان پخش میشود، و فطرت در میانشان تباهی میگیرد، و سرنگون به لجنزار فرو میافتد، و به نخستین پله حیوانی واژگون میشود.

سختگیری و درشتی در عقوبت زنا به تنهایی سودی برای محافظت زندگی عمومی مردمان ندارد، و فضائی را پاکیزه نمیداردکه مردمان در آن میزیند. اسلام در ایجاد زندگی پاک بر عقوبت تکیه نمیکند -همانگونه کهگفتیم - بلکه بر تضمینهای پیشگیرانه و بر پاکسازی سراسر فضای زندگی از بوی گند گناه تکیه میکند. این استکه بر حد زنا پیروی میزند با عزل زناکار از پیکره ملت مسلمان. سپسگام دیگری را به جلو برمیدارد و شبح بزه زنا را از فضای عامّه مسلمانان دور مینماید، و در برابر تهمت زدن زنا به زنان عفیف و پاکدامن، و متهمکردن ایشان بدون دلیل محکم و موکد، تنبیه و تعزیر میکند:

(وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ) .

کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا میدهند، سپس چهار گواه (بر ادعای خود، حاضر) نمیآورند، بدیشان هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز گواهی دادن آنان را (در طول عمر بر هیچ کاری) نپذیرید، و چنین کسانی فاسق (و متمرد از فرمان خدا) هستند.

زبانها را آزادگذاشتند تا هرچه میخواهند بگویند و تهمتها به زنان پاکدامن و آزاده بیوه یا دختر بزنند، بدون اینکه دلیل قاطعی و حجت محکمی داشته باشند، میدان را باز میگذارند برای هر که بخواهد زن بیگناهی یا مرد بیگناهی را با همچون تهمت زشت و پلشتی متهم سازد، و خودش در امن و امان بیاید و برود و تنبیه و تعزیر نشود. آن وقت مردمان شب و روز آبرویشان در خطر باشد، و بترسند که ناموسشان لکهدار و حیثیتشان آلوده، و نام نیکشان بر باد نرود. هر فردی در جامعه متهم یا تهدید به اتهام شود، و هر شوهری از همسر خود بنالد و شکوهکند، و هر مردی در آن از مادر خود ناله و افغان داشته باشد، و هر خانه و خانوادهای در همچون جامعهای به فروپاشی و سقوط تهدیدگردد ... این هم حالت و وضعی از شک و پریشانی و دودلی استکه قابل تحمّل نیست‌.

این بجای خود، درکنار این آشفتگی و پریشانحالی، پیاپی شنیدن تهمتها به دلها و درونهای بیگناه وگریزان ازگناه پیام میدهدکه فضای جامعه یکسره آلوده است، و اینکار زشت و پلشت زنا در آن شائع است. لذا کسیکه از بزه وگناه دوری میگزیده است و از ارتکاب بدینکار پلشتگریزان بوده است، خود را به گناه میآلاید، و به زنا اقدام مینماید، و بر اثرکثرت تکرار نام زنا زشتی و پلشتی آن در ذهن و احساس او سبک مینماید، و چنین بدو تفهیم میشودکه غیر از او بسیاری از مردمان همچون عملی را انجام میدهند! بدین خاطر، عقوبت و تعزیر برای جلوگیری از زنا سودی نمی‏بخشد، در حالیکه شب و روز مردمان در همچون فضایکثیف و آلوده نفس میکشند، فضای ناپاکیکه به ارتکاب زنا پیام میدهد و اشاره میکند! بدین سبب، و برای حفظ ناموسها از تاختها و یورشها، و برای حمایت و جانبداری از افراد با ناموس، و پائیدن ایشان از دردها و رنجهای ناگواری که بر سرشان میآورند و بدانان میرسانند، قرآن مجید در عقوبت و تعزیر تهمت زدن ناموسی این همه سختگیری میکند و شدت و حدت دارد، و تهمت ناموسی را به عقوبت و تعزیر زنا نزدیک مینماید ... و آن هشتاد تازیانه است ...گذشته از عدم پذیرش گواهی، و ننگینکردن و رخنه گرفتن با واژگان دال بر فسق و فجور ... عقوبت و تعزیر اول بدنی است، و عقوبت و تعزیر دوم اخلاقی است و در میان جمع مردمان اجراء میگردد. این عذاب و عقاب کافی استکه سخن تهمت زننده ناموسی از اعتبار ساقط میگردد وگواهی و شهادتی از او پذیرفته نمیشود. اعتبار او از دیدگان مردمان زدوده میگردد و بر باد هوا میرود، و در میانشان میآید و میرود ولی متهم قلمداد میشود و به سخنانشان اعتبار و توجهی نمیشود! سومین عقوبت و تعزیر، دینی و آئینی است. او منحرف از ایمان، و خارج از راه راست است ...کار بدین شکل و بر این روال است مگر اینکه تهمتزننده چهار نفر گواه را حاضر بیاوردکه گواهی بدهند این عمل را دیدهاند، و یا سه نفر را بیاورد و با خود او گواهی بدهد، اگر خودش هم آن عمل را مشاهدهکرده است. در این صورتگفتارش دارای اعتبار است و صحیح و درست بشمار است‌.

جامعه اسلامی با سکوت کردن از تهمت غیر محقق و ثابت نشده آن اندازه زیانبار و زیانمند نمیشود که با پراکندهکردن و پخش نمودن اتهام، سهل و سادهگرفتن آن، تشویق و ترغیب بسیاری ازکسانیکه از ارتکاب همچون عمل پلشتی دوری میگزیدهاند و تقوا در پیش میگرفتهاند و آن را زشت وکثیف میدانستهاند، و آن را ممنوع در جامعه یا کمیاب میشمردهاند، زیانبار و زیانمند میشود ... تازه این،گذشته از دردها و رنجهای ناگواری است کهگریبانگیر خانمهای شریف و آزادگان بزرگواری میگردد، وگذشته از آثار سوئی استکه در زندگانی مردمان و در آرامش خاطر دیگران و در اطمینان خانهها و خانوادهها دارد.

شمشیر عقوبتها و شکنجهها، پس از اجراء حد، همیشه بالای سر تهمتزننده ناموسی آهیخته و برکشیده باقی میماند، مگر این که توبه کند:

(إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).

مگر کسانی که (قبل از حد) توبه کنند، (و پشیمانی خود را اظهار نمایند و دیگر تهمت نزنند، که خداوند از ایشان صرف نظر میفرماید). چرا که خداوند آمرزگار و مهربان است‌.

فقهاء درباره این استثناء دارای اختلاف رای و نظرند: آیا این استثناء تنها شامل واپسین عقوبت و تعزیر است، و درنتیجه وصف فسق از او زدوده و برطرف میگردد، وگواهی او مردود است؟ یا اینکهگواهی او نیز با توبه مقبول و پذیرفتنی است؟.. امامان مالک و احمد و شافعی نظرشان این است وقتیکه همچون کسی توبه بکند،گواهی او پذیرفته میگردد، و حکم فسق و فجور از او برداشته میشود. امام ابوحنیفه گفته است: استثناء متوجه جمله واپسین است. با توبه حکم فسق و فجور از همچون کسی برداشته میشود، ولی گواهی او نامقبول میماند و پذیرفتنی نیست. شعبی و ضحاک گفتهاند: گواهی همچون کسی پذیرفته نمیشود، اگر هم توبه کند، مگر اینکه خودش اعتراف نماید که در تهمتی که زده است دروغگفته است. بدین هنگام گواهی او پذیرفته میگردد.

من خودم این حکم اخیر را برمیگزینم، چون افزون بر توبه کردن، اعلان نمودن بیگناهی کسی نیز در میان است که بدو تهمت زده شده است، آن هم اعلانی که تهمتزننده خودش آن را بیان دارد. بدینگونه آخرین اثر تهمت زدوده میشود، و دیگرگفته نمیشود: حد و تعزیر بر تهمتزننده اجراءگردیده است به سبب اینکه ادلهکافی در دست نبوده است! و به دل کسی از کسانی که اتهام را شنیدهاند نگذردکه چهبسا این تهمت راست بوده است ولی تهمتزننده بقیه گواهان را نیافته است ... بدین وسیله ناموس تهمتزده شده به تمام وکمال پاک و بیآلایش میماند، و آبرو و اعتبار پیشین خود را بازمییابد و از لحاظ روانی اعتبار خود را پیدا میکند، همانگونهکه پش از این از لحاظ شرعی اعتبار خویش را بازیافته بود و تبرئه گردیده بود. دیگر انگیزهای هم برای زدودن آبرو و بر باد دادن اعتبار تهمتزنندهای هم در میان نمیماندکه حد و تعزیر خود را دیده است و توبهکرده است و به تهمتیکه زده است اعتراف نموده است‌.

این قانون تهمت زدن ناموسی همگانی است. ولی جدای از این، تهمت زدن دیگری در میان است که عمومی نیست و خصوصی است. شوهری به همسر خود تهمت ناموسی میزند. اگر از او خواسته شود چهار نفرگواه حاضر آورد، به رنج انداختن و درخواستکار ناشدنی و خارج از توان است. به فرض اگر شوهر سخنیکه درباره زن خود میگوید راست باشد و دروغ نباشد، همین بس که او با اینکار ناموس خود را شهره مردمان میسازد و با شرافت وکرامت فرزندان خویش بازی میکند. به همین خاطر برای این نوع تهمت ناموسی حکم ویژهای ترتیب داده شده است‌:

(وَالَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدَاءُ إِلا أَنْفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ. وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ. وَیَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذَابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ. وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْهَا إِنْ کَانَ مِنَ الصَّادِقِینَ. وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ).

کسانی که همسران خود را متهم (به عمل منافی عفت) میکنند، و جز خودشان گواهانی ندارند (که بر صدق اتهامشان گواهی دهند، از آنان خواسته میشود که برای این که هشتاد تازیانه نخورند و عقوبت نبینند) هریک از ایشان باید چهار مرتبه خدای را به شهادت بطلبد که (در این نسبت زنا که به همسر دادم) راستگو هستم. در پنجمین مرتبه (باید بگوید:) نفرین خدا بر او باد اگر دروغگو باشد! اگر زن چهار بار خدا را به شهادت بطلبد (و سوگند بخورد) که شوهرش (در اتهامی که بدو میزند) دروغگو است (چنین شهادتی) عذاب (رجم) را از او دفع مینماید و در مرتبه پنجم (باید بگوید که:) نفرین خدا بر او باد اگر شوهرش راست بگوید! (در این که من مرتکب زنا شده باشم). اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمیشد، و او بس توبهپذیر (از بندگان خود) و حکیم (در افعال خویش) نبود (دچار رنج زیادی میشدید، و با احکام و حدود الهی آشنا نمیگشتید)‌.

در این نصوص قرآنی، بر شوهران و همسران آسان گرفته میشود، آسانگرفتنیکه مناسب نازکی حالت و تنگی موقعیت است. این وقتی استکه شوهر بر نابکاری همسر خود مطلع میشود، و شاهدی هم جز خود ندارد. بدین هنگام شوهر چهار بار سوگند میخورد، او در ادعای زناکاری همسرش راستگو است. بار پنجم سوگند میخورد نفرین خدا و او باد اگر از زمره دروغگویان باشد. این سوگندها را گواهیها مینامند، به اعتبار اینکه شوهر، یگانه گواه مساله است. هرگاه اینکار را کرد مهریه همسر را آن اندازه که هست میپردازد، و زن طلاق بائنه میگردد و برای همیشه بر این شوهر حرام میشود. حد و تعزیر در حق زن اجراء میگردد که رجم است، اگر از اجراء برنامه لعان سرباز زند. امّا اگر برای دفع اتهام از خود چهار بار به خدا سوگند بخوردکه شوهرش دروغگو است و بدو تهمت میزند، و بار پنجم سوگند بخورد و بگوید: خدا بر او خشمگین باشد اگر شوهرش راستگو و خودش دروغگو باشد، حد و تعزیر بر او اجراء نمیگردد، و از شوهرش با لعان برای همیشه جدا میشود. اگر حامله هم باشد فرزند بدو منسوب میگردد نه به شوهرش. وکودک دور انداخته نمیشود. هرکس او را دور بیندازد حد و تعزیر بر او اجراء میگردد و تنبیه میشود.[5]

روند سوره بر این تخفیف و آسانگیری، و بر این مراعات احوال و شرائط و ظروف، چنین پیرو میزند:

(وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ).

اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمیشد، و او بس توبهپذیر (از بندگان خود) و حکیم (در افعال خویش) نبود (دچار رنج زیاد میشدید، و با احکام و حدود الهی آشنا نمیگشتید)‌.

روشن نفرموده است اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمیشد، با همچون آسانگیریها، و با پذیرش توبه بعد از مرتکب شدنگناهان، چه چیز روی میداد و چه میشد ... آن را روشن نفرموده است تا مختصر و هراسانگیز بماند، و پرهیزگاران از آن بپرهیزند. نص قرآنی اشاره دارد به اینکه چیزیکه میشد شر و بلای بزرگی بود.

روایتهای صحیحی درباره سبب نزول این حکم نقل گردیده است‌:

امام احمد با اسنادی که دارد از ابنعباس روایت کرده است کهگفته است: هنگامیکه این آیه نازلگردید:

(وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ).

کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا میدهند، سپس چهار گواه (بر ادعای خود، حاضر) نمیآورند، بدیشان هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز گواهی دادن آنان را (در طول عمر بر هیچ کاری) نپذیرید، و چنین کسانی فاسق (و متمرد از فرمان خدا) هستند.

سعد پسر عباده (رضی الله عنه) رئیس انصارگفت: ای پیغمبر خدا آیا بدینگونه نازل گردیده است؟

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(یا معشر الأنصار ألا تسمعون ما یقول سیدکم ؟).

ای گروه انصار آیا نمیشنوید چیزی را که رئیس شما میگوید؟‌.

انصارگفتند: ای پیغمبر خدا او را سرزنش مکن، چه او مرد غیرتمندی است. به خدا سوگند او هرگز با زنی جز دوشیزه ازدواج نکرده است، و هرگز زنی را طلاق نداده است و مردی از ما جرات کرده باشد با مطلقه او ازدواج کند، از شدت غیرتیکه او دارد ... سعدگفت: به خدا سوگند ای پیغمبر خدا من میدانمکه این آیه حق است و قطعاً از سوی یزدان نازلگردیده است. ولیکن من اگر مردگولی را ببینمکه ران در ران همسر من گذاشته است من حق نداشته باشم او را به تکان و هیجان اندازم، و بلکه بروم و چهار نفر گواه را بیاورم!!! به خدا سوگند من هرگز این چهار نفر را نمیآورم و او را به خود رها نمیکنم ناکام دل خود را برآورده کند ... ابن عباس گفته است: چیزی نگذشتکه هلال پسر امیه[6] آمد. او شب هنگامکه از مزرعه خود برمیگردد، درکنار همسرش مردی را مییابد. با چشمان خود او را دید، و با گوشهای خود صدای او را شنید. ولی در حق اوکاری نکرد. صبح که شد بامدادان به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رسید و بدو عرض کرد: ای پیغمبر خدا من شامگاهان به پیش زنم گشتم. مردی را پیش او یافتم‌.

با چشم خود دیدم و باگوش خود شنیدم ... پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) این خبر را نپسندید و سخت بر او توپید. انصار دور او گرد آمدند و گفتند: به همان چیزیگرفتار آمدیمکه سعد پسر عباده گفت. مگر اینکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هلال پسر امیه را تازیانه بزند، وگواهی او را در میان مردمان مردود و نامقبول دارد. هلال گفت: به خدا سوگند، من امیدوارم که یزدان راه چارهای را برای اینکار پیدا کند. به ییغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) عرض کرد: ای پیغمبر خدا! چنین می‏بینم از خبریکه با خود آوردهام سخت پریشان و ناراحت شدهای، خدا میداند که من راست هستم ... به خدا سوگند پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میخواست دستور دهد هلال پسر امیه را تازیانه بزنند وگواهی او را در میان مردم باطل اعلام کند که خدا بر پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) وحی نازلکرد ... وقتی که بر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وحی نازل میگردید، آن را از دگرگونی چهرهاش دریافت و برداشت میکردند ... از او دست کشیدند تا پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) از دریافت وحی فارغ شد. پس آنگاه چنین نازلگردید:

(وَالَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَدَاءُ إِلا أَنْفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ).

کسانی که همسران خود را متهم (به عمل منافی عفت) میکنند، و جز خودشان گواهانی ندارند (که بر صدق اتهامشان گواهی دهند، از آنان خواسته میشود که برای این که هشتاد تازیانه نخورند و عقوبت نبینند)

هریک از ایشان باید چهار مرتبه خدای را به شهادت بطلبد.

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) مسرورگردید و فرمود:

(أبشر یا هلال فقد جعل الله لک فرجا ومخرجا).

ای هلال! مژده باد تو را که خدا برای تو گشایشی و راه چارهای ترتیب داد.

هلال عرضکرد: منکه از پروردگار بزرگوار خود همین امید را داشتم و انتظار میکشیدم. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(أرسلوا إلیها).

کسی را دنبال آن زن بفرستید تا او را بیاورد.

کسی را دنبال او فرستادند و او را آوردند. وقتی که حاضر آمد، پیغمبر خدا آیه را بر هلال و زنش تلاوت کرد، و آن دو را بدان یادآوری کرد، و بدیشان گوشزد فرمود که عذاب آخرت شدیدتر و سختتر از عذاب دنیا است. هلال گفت: به خدا سوگند آنچه درباره او ای پیغمبر خدا گفتهام راست است. زن گفت: دروغ گفته است. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(لاعنوا بینهما).

قانون لعان را میانشان اجراء کنید.

به هلالگفته شد: گواهی بده ... او چهار بار به خدا سوگند خوردکه از زمره راستگویان است. برای گواهی پنجم بدو گفته شد: ای هلال از خدا بترس. چه عذاب دنیا سبکتر و ناچیزتر از عذاب آخرت است. این سوگند پنجم موجب (اجراء حد زنای طرف مقابل، و در صورت دروغ بودن موجب) عذاب آخرت تو میگردد. گفت: به خدا سوگندکه خدا مرا در مقابل این سوگند عذاب نمیدهد همانگونه که مرا در مقابل آن تازیانه نزد. پسگواهی را نیز اداء کرد و گفت: نفرین خدا بر او باد اگر از زمره دروغگویان باشد ... سپس به زن گفته شد: چهار بار به خدا سوگند بخورکه او از زمره دروغگویان است. در مرتبه پنجم بدو گفته شد: از خدا بترس! چه عذاب دنیا سبکتر و ناچیزتر از عذاب آخرت است. این سوگند پنجم موجب (اجراء حد تهمت زدن طرف مقابل، و در صورت دروغ بودن موجب) عذاب آخرت تو میگردد. مدتی دچار لکنت زبان و منگمنگ شد و تصمیم گرفت اعترافکند. سپسگفت: به خدا سوگند قوم و قبیله خود را رسوا نمیکنم. برای بار پنجم گواهی داد که خشم خدا گریبانگیر او باد! اگر شوهرش از راستگویان باشد ...

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میان آن دو نفر جدائی انداخت. و دستور فرمودکه او فرزند خود را به پدری نسبت ندهد، و او را حرامزاده نگوید. هرکسکه فرزند خود را حرامزاده بگوید بر او حد اجراء میگردد. دستور هم فرمود: حق ماندن در خانه را ندارد، و نفقه هم ندارد. چون آنان بدون طلاق، و بدون وفات شوهر از یکدیگر جدا میگردند. و فرمود:

(إن جاءت به , أصهیب[7] أریسح[8] حمش الساقین[9] فهو لهلال . . وإن جاءت به أورق[10] جعدا[11] جمالیا[12] خدلج الساقین[13] سابغ الألیتین[14] فهو الذی رمیت به).

اگر زن کودک را زائید و کودک موهای قرمزی، و باسنهای کمگوشتی، و ساقهای باریکی داشت، متعلق به هلال خواهد بود ... و اگر زن کودک را زائید و کودک گندمگون و خوشتیپ و دارای اندامهای برازنده و موهای مجعد و آراسته، و تنومند و درشتاندام و دارای ساقهای بزرگ و باسنهای کلفت بود، متعلق بدان کسی است که از او آبستن شده است‌.

هنگامی که کودک را زائید، کودک گندمگون و خوشتیپ و دارای اندامهای برازنده و موهای مجعد و آراسته، و تنومند و درشتاندام و دارای ساقهای بزرگ و باسنهایکلفت بود ... پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(لولا الأیمان لکان لی ولها شأن).

اگر سوگندها(ی آیات لعان) نبود (که حد را برطرف میکنند) مرا با او کاری بود (یعنی حد را بر او اجراء میکردم، چون فرزندی را به دنیا آورده است که شبیه کسی است که او متهم به زنا با وی است)‌.

این شریعت این چنین آمده است تا با حالت واقعیتی رویاروی شودکه عملا بوده است، و برای چارهسازی موقعیتی آمده استکه برای خود صاحب حادثه، و برای مسلمانان، سخت بوده است، و برای پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) مایه دردسر و دشواری گردیده است و گریزی و گزیری از آن نیافته است. تا آنجاکه به هلال پسر امیه - همانگونهکه در روایت بخاری آمده است - میفرموده است‌:

(البینة أو حد فی ظهرک).

یا باید دلیل و حجت بیاوری، یا حد بر پشت تو آشنا میشود.

هلال نیز میگفته است‌:

ای پیغمبر خدا! وقتیکه کسی از ما مردی را سوار بر زن خود ببیند، باید برود و دلیل و حجت بجوید؟

چهبسا کسی بگوید: آیا خداوند سبحان نمیدانسته استکه همچون حالتی با قانون همگانی تهمت ناموسی، برخورد پیدا میکند؟ پس چرا استثناء را ذکر نفرموده است مگر بعد از وقوع آن موقعیت تنگ و ناجور؟

پاسخ این چنین است: بلی که خداوند سبحان این را میدانسته است، و لیکن حکمت او مقتضی این بوده استکه قانون هنگام احساس نیاز بدان نازل گردد، تا مردمان با حرص و ولع پذیره آنگردند، و حکمتی و رحمتی را دریافت دارندکه در آن است. بدین سبب استکه همچون پیروی را بر آن میزند:

(وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ).

اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمیشد، و او بس توبهپذیر (از بندگان خود) و حکیم (در افعال خویش) نبود (دچار رنج زیاد میشدید، و با احکام و حدود الهی آشنا نمیگشتید)‌.

اندکی در برابر این واقعه میایستیم، تا ببینیم اسلام با این قرآن مردمان را چگونه ساخته است، و تربیت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) با این قرآن، مردمان را چگونه ساخته است ... این قرآن درونهای غیرتمند عربهائی را چگونه ساخته است، درونهای غیرتمندی را که چه زود منقلب و متاثر میگردد و تنوره میزند و رزم را میآغازد، و پیش از منقلب گردیدن و متاثر شدن هم چندان نمیاندیشد. این حکمی است که برای عقوبت تهمت ناموسی نازل میگردد. برای مردمان سخت و دشوار جلوهگر میآید. آن اندازه سخت و دشوار جلوهگر میآیدکه سعد پسر عباده از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میپرسد: آیا اینگونه نازل شده است ای پیغمبر خدا؟! این سوال را میپرسد، در حالیکه یقین دارد به همین صورت نازل گردیده است. ولیکن با این سوال از دشواری و مشقتی میپرسدکه آن را در درون خود مییابد بدان هنگامکه در برابر این حکم سر فرود میآورد و کرنش میبرد، در آن حالت ویژهای که به فرض در رختخواب او پیش بیاید! او ناگواری و تلخی این تصور را چنین به رشته سخن خود میکشد: به خدا سوگند ای پیغمر خدا من میدانمکه این آیه حق است و قطعا از سوی یزدان نازل گردیده است. ولیکن من اگر مرد گولی را ببینمکه ران در ران همسر من گذاشته است من حق نداشته باشم او را به تکان و هیجان اندازم، و بلکه بروم و چهار نفر گواه را بیاورم!!! به خدا سوگند من هرگز این چهار نفر را نمیآورم و او را به خود رها نمیکنم ناکام دل خود را براوردهکند!

این تور تلخیکه سعد پسر عباده توان آن را ندارد و نمیتواند همچون تصوری را به ذهن خود راه دهد، هرچه زودتر حاصل میآید و تحقق پیدا میکند ... این مردی است که با چشمان خود میبیند، و با گوشهای خود میشنود، ولی میان نفس خود قرآن را سد و مانع میبیند. وقتیکه فرمان قرآن را مانع هر اقدامی می بیند، بر احساسات و عواطف خود چیره میگردد. بر موروثات خویشتن غالب میآید. بر منطق محیط عربی چیره میشود، منطقیکه تند و خشن است و ریشه در ژرفاها دارد. جوشش خون خود را، و فوران احساسات و عواطف خویش را، و پرش و جهش اعصاب خویشتن را کنترل و سرکوب میکند ... و همه اینها را به انتظار حکم خدا و حکم پیغمبرخدا (صلی الله علیه و سلم) ربط و پیوند میدهد. این هم تلاش سخت و کوشش طاقتفرسائی است. ولیکن تربیت اسلامی، دلها و درونها را آماده ساخته است تا همچون مشقت و محنتی را تحمّلکنند تا حکمی جز برای خدا در حق خود دلها و درونها، و درباره حیات و زندگی نماند.

این امر چگونه ممکنگردید که روی بدهد؟ این امر روی داد، چون آنان احساس میکردندکه یزدان با ایشان است، و آنان در کف حمایت او هستند، و خدا ایشان را میپاید و مشمول عنایت و رعایت خود مینماید، و ایزد سبحان ایشان را وادار به رنج و درد بیرون از توان نمینماید. وقتی همکار فراتر از توان ایشان گردد خدا آنان را وانمیگذارد و به ترک ایشان نمیگوید، و هرگز بدیشان ستم نمیکند. آنان همیشه در سایه لطف خدا میزیند. از نسیم الطاف و عنایات خدا تنفس میکنند. پیوسته به خدا چشم میدوزند، همانگونه کهکودکان به سرپرست نانآور مهربان خانه چشم میدوزند ... هان! این هلال پسر امیه است که با چشمان خود میبیند و باگوشهای خود میشنود، و او تنهای تنها است. شکایت درد و رنج خود را به پیشگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میبرد. امّا پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هم راه چاره وگریزی از اجراء حد خدا پیدا نمیکند. این است بدو میفرماید:

(البینة أو حد فی ظهرک).

یا باید دلیل و حجت بیاوری، یا حد بر پشت تو آشنا میشود.

ولی هلال پسر امیه تصور نمیکندکه خدا او را به دست حد بسپارد، در حالیکه او در ادعای خود صادق است. ناگهان خدا چنان استثنائی را درباره وضع شوهران و همسران فرو میفرستد. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هلال را بدان مژده میدهد. هلال بسانکسیکه به خود مطمئن بوده و یقینکامل داشته باشد، میگوید: من از پروردگار بزرگوار خویش به این امیدوار بودم ... این، اطمینان به رحمت و رعایت و عدالت خدا است. اطمینان بیشتر ایشان به این بود که خدا با ایشان است، و آنان به خودشان رها نشدهاند. بلکه ایشان در پیشگاه اویند، تحت کفالت و ضمانت او هستند ... این است ایمانیکه ایشان را تمرین داده است بر اطاعتکردن و عبادت نمودن و تسلیم شدن و راضی به مقتضای الهی گردیدن‌.

*

قرآن پس از تمام شدن از بیان حکم تهمت زدن ناموسی، نمونهای از تهمت ناموسی را ذکر میکند. در آن از پلشتی و زشتی گناه پرده برمیدارد. این تهمت متوجه خانه پاک و بزرگوار نبوت است! متوجه ناموس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بزرگوارترین انسانها در پیشگاه خدا است! متوجه ناموس دوستش ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) بزرگوارترین انسانها در پیشگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) است! متوجه مردی از اصحاب، صفوان پسر معطل (رضی الله عنه) است! آنکسیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) گواهی میدهدکه از او جز خوبی را ندیده است و سراغ نداشته است ... این تهمت، یک ماه در مدینه مسلمانان را به خود مشغول میدارد.

این تهمت ناموسی، داستان مساله افک است، مسالهای که بدان مرتبه والای بالا سر میکشد:

(إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالإفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الإثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ. لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُبِینٌ. لَوْلا جَاءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ. وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ. إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ. وَلَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ. یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ. وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَنْ یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. وَلا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ. یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ. یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ. الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُولَئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ).

کسانی که این تهمت بزرگ را (درباره عائشه، امالمومنین) پرداخته و سر هم کردهاند، گروهی از خود شما هستند، اما گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مساله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است. چرا که : منافقان کوردل از مومنان مخلص جدا، و کرامت بیگناهان را پیدا، و عظمت رنجدیدگان را هویدا میکند، برخی از مسلمانان سادهلوح را به خود میآورد. آنانی که دست به چنین گناهی زدهاند، هریک به اندازه شرکت در آن اتهام، سهم حود را از مسؤولیت و مجازات آن خواهد داشت و) هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار میآید، و کسی که (سردسته آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد. چرا هنگامی که این تهمت را میشنیدید، نمیبایست مردان و زنان مومن نسبت به خود گمان نیک بودن (و پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند و نگویند: این تهمت بزرگ آشکار و روشنی است؟ چرا نمیبایست آنان (موظف شوند) چهار شاهد را حاضر بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمیآوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو (و مستحق تازیانه خوردن) بودند. اگر تفضل و مرحمت خدا در دنیا (با عدم تعجیل عقوبت) و در آخرت (با مغفرت) شامل حال شما نمیشد، هرآینه به سبب خوض و فرو رفتنتان در کار تهمت، عذاب سخت و بزرگی گریبانگیرتان میگردید. (عذاب گریبانگیرتان میشد) در آن زمانی که به استقبال این شائعه میرفتید و آن را از زبان یکدیگر میقاپیدید، و با دهان چیزی پخش میکردید که علم و اطلاعی از آن نداشتید، و گمان میبردید این، مساله ساده و کوچکی است، در حالی که در پیش خدا بزرگ بوده (و مجازات سختی به دنبال دارد). چرا نمیبایستی وقتی که آن را میشنیدید، میگفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشائیم، سبحانالله! این بهتان بزرگی است! خداوند نصیحتتان میکند، این که اگر مومنید، نکند هرگز چنین کاری را تکرار کنید (و خویشتن را آلوده چنین معصیتی سازید. چرا که ایمان راستین با تهمت دروغین سر سازگاری ندارد). خداوند آیات (احکام واضح و روشن خود) را برای شما بیان میدارد، و خدا بس آگاه (است و از نیازهای شما و عوامل بدی و خوبی زندگیتان باخبر است) و حکیم است (و به مقتضای حکمتش احکام و قوانین را برایتان وضع میکند). بی‏گمان کسانی که دوست میدارند گناهان بزرگی (همچون زنا) در میان مومنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت، شکنجه و عذاب دردناکی دارند. خداوند میداند (عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه فحشاء را) و شما نمیدانید (ابعاد مختلف پخش گناهان و پلشتیها را). اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نمیشد، و اگر خداوند (نسبت به شما) مهر و محبت نمیداشت (آن چنان مجازات بزرگ و کمرشکنی در برابر تهمت زنا به امالمومنین برایتان در دنیا تعیین میکرد که زندگیتان را تباه میکرد). ای مومنان! گام به گام شیطان، راه نروید و به دنبال او راه نیفتید، چون هرکس گام به گام شیطان راه برود و دنبال او راه بیفتد (مرتکب پلشتیها و زشتیها میگردد). چرا که شیطان تنها به زشتیها و پلشتیها (فرا میخواند و) فرمان میراند. اگر تفضل و مرحمت الهی شامل شما نمیشد هرگز فردی از شما (از کثافت گناه، با آب توبه) پاک نمیگردید، ولی خداوند هرکه را بخواهد (از کثافات سیئات، با توفیق در حسنات، و با پذیرش توبه از او) پاک می‏گرداند، و خدا شنوای (هر سخنی، و) آگاه (از هر عملی) است. کسانی که از شما اهل فضیلت و فراخی نعمتند، نباید سوگند بخورند این که بذل و بخشش خود را از نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا باز می‏گیرند (به علت این که در ماجرای افک دست داشته و بدان دامن زدهاند). باید عفو کنند و گذشت نمایند، مگر دوست نمیدارید که خداوند شما را بیامرزد؟ (همانگونه که دوست دارید خدا از لغزشهایتان چشمپوشی فرماید، شما نیز اشتباهات دیگران را نادیده بگرید و به اینگونه کارهای خیر ادامه دهید)، و خدا آمرزگار و مهربان است (پس خویشتن را متادب و متصف به آداب و اوصاف آفریدگارتان سازید). کسانی که زنان پاکدامن بیخبر (از هرگونه آلودگی و) ایماندار را به زنا متهم میسارند، در دنیا و آخرت از رحمت خدا دور و عذاب عظیمی دارند (اگر توبه نکنند. آنان عذاب عظیمی دارند) درآن روزی که علیه آنان زبان و دست و پای ایشان بر کارهائی که کردهاند گواهی میدهند. در آن روز خداوند جزای واقعی آنان را بیکم و کاست بدیشان میدهد، و آگاه می‏گرداند که خداوند حق آشکار است (و روز قیامت در حقانیت پروردگار شک و تردیدی برای سرسختترین لجوجان هم نمیماند). زنان ناپاک، ازآن مردان ناپاکند، و مردان ناپاک، ازآن زنان ناپاکند و زنان پاک متعلق به مردان پاکند، و مردان پاک متعلق به زنان پاکند. (پس چگونه تهمت میزنید به عائشه عفیفه رزین، همسر محمّد امین، فرستاده ربالعالمین؟!) آنان از نسبتهای ناموسی ناروائی که بدانان داده میشود مبرا و منزه هستند، (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند (که بهشت جاویدان و نعمتهای غیرقابل تصور آن است)‌.

واقعه این است، واقعه افک. این حادثه پاکترین نفسهای سراسر تاریخ بشریت را به درد آورد، و دردها و رنجهای طاقتفرسائی را بدو تحمیلکرد، و ملت مسلمان را مکلف به چشیدن تجربهای نمودکه سختترین تجربه از تجارب تاریخ دور و دراز بشریت بود. یک ماه تمام دل پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را و دل عائشه همسر او راکه دوستش میداشت، و دل صفوان پسر معطل را دچار شک و تردید و اضطراب و پریشانی و درد و رنج طاقتفرسا کرد.

بگذاریم عائشه - رضیاللهعنها - داستان این درد و غم جانکاه را روایتکند، و از راز این آیات پرده بردارد: زهری از عروه و دیگران، و او و آنان از عائشه - رضیالله عنها - روایت کردهاند، که گفته است‌:

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وقتیکه میخواست به سفری برود، میان زنان خود قرعه میکشید. قرعه به نام هریک از ایشان بیرون میآمد، او را با خود می‏برد. در غزوهای قرعه به نام من بیرون آمد.[15] آیههای حجاب نازل گردیده بود. من با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) راهی سفر شدم. مرا در کجاوهای جای میدادند و برمیداشتند. راه رفتیم تا پیغمبر از آن غزوه بپرداخت و برگشت. به مدینه نزدیک شدیم. اعلان فرمود شبی بار سفر بربندیم و برویم. وقتیکه اعلام کوچ شد پا شدم و از لشکر بیرون رفتم. وقتیکه قضای حاجت را انجام دادم به سوی کاروان برگشتم. به سینهام دست زدم. گردنبندی که از مهرههای اظفار داشتم پاره شده بود. به محل قضای حاجت برگشتم و آن را جستجو کردم. جستجوی آن مدتی مرا به خود مشغول داشت. در این وقت کسانی که ازکاروانیان مسؤول برداشتن کجاوه من و کوچ آن بودند، به سوی کجاوه میآیند و آن را برمی‏دارند و بر پشت شتر من میگذارند و میبرند. گمان میکنند که من درکجاوه هستم. در آن روز و روزگار زنان سبک بودند و هنوز چاق و سنگین نشده بودند. ما زنان خوراکیهای فرعی و بخور نمیری داشتیم، و آن اندازه نداشتیم که بخوریم و چاق شویم. آن افراد وقتی که کجاوه را برمی‏دارند از سبکی آن تعجب نمیکنند. کجاوه را برمیدارند و میروند. من زن کم سن و سالی بودم. شتران را برمیانگیزند و بار سفر برمیبندند و میروند. من گردنبندم را پیداکردم، بعد از آن که سپاه حرکت کرده بود به جایگاه آنان برگشتم. کسی در آنجا نمانده بود. همان جائی را پیدا کردمکه کجاوه من در آنجا بود. گمان بردم آنان دنبال من میگردند، و وقتیکه مرا نخواهند یافت برمیگردند مرا با خود خواهند برد. در جای خود نشسته بودم. خواب بر چشمان من چیره شد. به خواب رفتم. صفوان پسر معطل سلمی ذکوانی، موظف بوده است در منزلگاه اتراق شبانه سپاه بماند و بعد از روشن شدن هوا، آنجا را نگاه کند و اسباب و اثاثیه بجا مانده را جمع و به صاحبانش مسترد دارد. بامدادان به انجام وظیفه خود برمیخیزد و در جایگاه من سیاهی انسانی را مییابدکه خوابیده است. به پیش من میآید و مرا میشناسد. پیش از نزول آیات حجاب مرا دیده بود. باگفتن «انا لله و انا الیه راجعون» او از خواب پریدم. به سویم آمد و شتر خود را خواباند. بر دو دست شتر پای گذاشت. من سوار شتر شدم. زمام شتر را گرفت و حرکتکرد. وقتی که سپاه در معرسین فرود آمده بود، ما به سپاه رسیدیم ... آن که دربارهکار من هلاک گردید، هلاک گردید. کسی که بیشتر به شایعه دامن زد عبدالله پسر ابی پسر سلول بود. به مدینه رسیدیم. یک ماه تمام در آنجا بیمار و زار و نزار شدم. مردمان درباره سخنان تهمتزنندگان افک سخنها میگفتهاند و من متوجه نبودهام. چیزی که بر درد من میافزود این بود لطفی راکه از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) هنگام بیماری میدیدم این بار نمیدیدم. به خانه میآمد و سلام میکرد و میفرمود: دخترتان چگونه است؟ بعد برمیگشت و میرفت. این امر مرا درباره او به شک و تردید انداخت. از این شر و بلا بیخبر بودم. وقتی که اندکی بهبودی یافتم. با حال زاری که داشتم همراه ام مسطح به سوی مناصع که توالت ما بود بیرون رفتم. ما زنان تنها شبها بیرون میرفتیم. من و ام مسطح - او دختر ابوزهم پسر مطلب پسر عبد مناف بود. مادرش دختر صخر پسر عامر خاله ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) بود. پسرش مسطح پسر اثاثه پسر عباد پسر مطلب بود - پس از انجام کارمان قدمزنان برگشتیم. ام مسطح پایش در پیراهنش گیر کرد و فرو افتاد. گفت مرگ بر مسطح! بدو گفتم: سخن بسیار بدی گفتی. آیا به مردی دشنام میدهی که در جنگ بدر شرکت کرده است؟ گفت: بیچاره نشنیدهای که چه گفته است؟ گفتم: چه گفته است؟ مرا از سخنان اهل افک بیاگاهانید. بیماری جدیدی بر بیماریم افزود! هنگامی که به خانهام برگشتم، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) تشریف آورد و فرمود: دخترتان چگونه است؟ گفتم: اجازه بده به پیش پدر و مادرم برگردم. من در این وقت میخواستم از جانب پدر و مادرم کسب خبر کنم و خبر را چنانکه هست بشنوم. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به من اجازه فرمود. به پیش پدر و مادرم برگشتم. به مادرمگفتم: مادر عزیز مردمان درباره این خبر چه میگویند؟ گفت: ای دخترک گرامیمکار را بر خود آسان بگیر. به خدا سوگندکمتر زن زیبائی بوده است که شوهرش او را دوست داشته باشد و هووهائی هم داشته باشد، مگر این که هووها سخنان بسیاری را پشت سرشگفتهاند و شائعهسازیها کردهاند. گفتم: سبحان الله! آیا مردمان این سخن را بر زبان راندهاند و برای یکدیگر روایت کردهاند؟! عائشه گفته است: آن شب تا دم صبحگریستم. اشکهایم بند نمیآمدند. حتی برای یک لحظه هم چشمانم به خواب نرفتند. صبح نیز گریه میکردم. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) علی پسر ابوطالب، و اسامه پسر زید - رضیاللهعنهما - را فراخواند. این وقتی بودکه وحی بند آمده بود و چیزی نازل نمیگردید. درباره فراق اهل و عیالش با ایشان مشورت فرمود. عائشه گفته است: اسامه اشاره به پاکی و بیگناهی اهل و عیال پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) کرد، و آنچه از محبت و مودت ایشان در خود سراغ داشت ذکر نمود. اسامهگفت: آنان اهل و عیال تو هستند ای پیغمبر خدا، و ما جز خیر و خوبی از آنان چیزی نمیدانیم. ولی علی پسر ابوطالب گفت: ای پیغمبر خدا، خدا بر تو تنگ نگرفته است. زنان دیگری جز او زیادند. از کنیز بپرس او به تو اطلاع میدهد. عائشه گفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بریره[16] را فراخواند، و بدو فرمود: ای بریره، آیا از او چیزی دیدهایکه تو را به شک اندازد؟ گفت: نه، سوگند بهکسیکه تو را به حق پیغمبرکرده است. من چیزی از او را ندیدهامکه آن را مایه ننگ او بدانم، جز اینکه او زن کم سن و سالی بوده است و از خمیر خانوادهاش به خواب غفلت میرفته است. گوسفند میآمده است و آن را میخورده است. عائشه گفته است: پیغمیر خدا (صلی الله علیه و سلم) همان روز برخاست و خواست با عبدالله پسر ابی پسر سلول تصفیه حسابکند. زمانی که بالای منبر بود برخاست و گفت: چهکسی داد مرا از مردی میگیرد که اذیت و آزار او به اهل و عیال من رسیده است و مرا به درد آورده است؟ به خدا سوگند که من از اهل و عیال خود جز خیر و خوبی ندیدهام. از مردی به بدی یاد کردهاندکه جز خیر و خوبی از او مشاهده نکردهام، و به پیش اهل و عیال من نرفته است مگر با خود من. عائشهگفته است: سعد پسر معاذ (رضی الله عنه)[17] برخاست وگفت: من به خدا سوگند داد دل تو را از او میگیرم. اگر از قبیله اوس باشد گردنش را میزنیم، و اگر از میان برادرانمان قبیله خزرج باشد به ما دستور خواهی فرمود و ما دستور تو را در حق او اجراء میکنیم. سعد پسر عباده (رضی الله عنه) برخاست که رئیس قبیله خزرج بود، و مرد صالحی بود، ولی حمیت و غیرت او را گرفته بود، به سعد پسر معاذ گفت: به خدا سوگند دروغ میگوئی. نه او را خواهیکشت و نه توان این کار را داری. اسید پسر حضیر (رضی الله عنه) برخاستکه پسر عموی سعد پسر معاذ بود. به سعد پسر عبادهگفت: به خدا سوگند دروغ میگویی، ما قطعا او را خواهیم کشت. تو مرد منافقی هستی و از منافقان جانبداری و دفاع میکنی. دو قبیله اوس و خزرج به هیجان و تکان درآمدند، تا بدانجا که خواستند همدیگر را بکشند، در حالیکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بالای منبر بود. ایشان را مرتب به آرامش دعوت میفرمود، تا ساکت شدند، و او از منبر پایین آمد ... آن روز نیز پیاپیگریستم و اشکهایم بند نمیآمد، و خوابم نمیبرد و چشمانم به خواب نمیرفت. پدر و مادرم تا دم صبح در پیش من ماندند و نخوابیدند. دو شب و یک روز گریستم، تا آنجاکه گمان بردم گریه جگرم را پاره کرده است. هنگامی که پدر و مادرم نزد من بودند و من میگریستم، زنی از انصار آمد و اجازه ورود خواست. بدو اجازه دادم. او هم نشست و با من گریستن آغاز کرد. هنگامی که ما این چنین به شیون و زاری مشغول بودیم، ناگهان پیغمبرخدا وارد شد و نشست. تا آن روزپیش من ننشسته بود، از آن زمانکه آنچه نمیبایست درباره منگفته بودند. یک ماه بود بدو درباره من چیزی وحی نشده بود. هنگامیکه نشست شهادت لا الهالاالله را بر زبان جاریکرد. آنگاه فرمود:

(أما بعد فإنه بلغنی عنک کذا وکذا . فإن کنت بریئة فسیبرئک الله تعالى , وإن کنت ألممت بذنب فاستغفری الله تعالى وتوبی إلیه , فإن العبد إذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب الله تعالى علیه).

و امّا ... درباره تو چنین و چنان به من رسیده است. اگر بیگناه هستی خدای بزرگوار پاکی تو را اعلام خواهد فرمود. و اگر به گناهی نزدیک گردیدهای از خدای بزرگوار درخواست آمرزش کن و توبه نما و به سوی او برگرد، چه وقتی که بنده به گناه خود اقرار کند و آنگاه توبه کند، خدای بزرگوار توبه او را میپذیرد.

هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) گفتارش را به پایان رسانید، اشکهایم از ریختن باز ایستاد تا آنجاکه احساس نکردمکه قطرهای فرو ریزد. به پدرمگفتم: به جای من به فرمودههای پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پاسخ بده. گفت: به خدا سوگند نمیدانم چه پاسخی به پیغمبر خدا بدهم و بدو چه عرضکنم. به مادرمگفتم: تو به جای من به فرمودههای پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پاسخ بده. گفت: به خدا سوگند نمیدانم چه پاسخی به پیغمبر خدا بدهم و بدو چه عرض کنم ... عائشهگفته است: من زن کم سن و سالی بودم، خیلی قرآن را نخوانده بودم. پس گفتم: به خدا سوگند من میدانم شما سخنی را شنیدهاید که مردمان به یکدیگرگفتهاند و برای همدیگر نقل نمودهاند. این سخن بر دل شما نشسته است و استقرار پذیرفته است، و آن را راست پنداشتهاید و بدان باور کردهاید. اگر به شما بگویم: من قطعاً پاک و بیگناهم، سخن مرا تصدیق نمیکنید و بدان باور ندارید. و اگر برای شما اقرار بهگناهکنم و خدا هم میداندکه من از آن پاک و دورم، به من باور میکنید و مرا تصدیق مینمائید! به خدا سوگند برای خود و برای شما مثالی را نمییابم مگر مثال پدر یوسف را، بدانگاهکه گفت:

(فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ).

 

 

(و اما کار من) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید.) و تنها خدا است که پاید از او یاری خواست در برابر یاوه رسواگرانهای که میگوئید. (یوسف/18)

سپسکنار کشیدم و در رختخواب خود دراز کشیدم. بدین هنگام میدانستمکه من به خدا سوگند پاک و گناهم، و خداوند بزرگوار پاکی و بیگناهی مرا اعلام میدارد. ولیکن گمان نمیبردم که خدای بزرگوار درباره من وحی نازل فرماید بدانگونهکه قرائت و تلاوت شود. چهکار خود را آن اندازه حقیر میدیدم و خویشتن را زبون مییافتمکه آن را درخور وحی و شایسته این نمیدیدمکه خدای بزرگوار راجع به من سخنگوید و به صورتی مطرحشود که قرائت و تلاوت شود. ولی امیدوار بودمکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خواب ببیند و خدا در آن پاکی و بیگناهی مرا بدو بنماید. به خدا سوگند پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هنوز از جای خود تکان نخورده بود، وکسی از اهل خانواده بیرون نرفته بودکه خداوند بزرگوار بر پیغمبرخود (صلی الله علیه و سلم) وحی نازلکرد. شدت و حدت وحیکه او را فرا میگرفت، او را فراگرفت. سپس به حال خود درآمد و سنگینی وحی زدود، در حالیکه میخندید. نخستین واژهایکه فرمود به من گفت: ای عائشه خداوند بزرگوار را حمد و سپاس بگو. مادرم به منگفت: بلند شو و به سوی پیغمبرخدا (صلی الله علیه و سلم) برو. گفتم: به خدا سوگند بلند نمیشوم و به سوی او نمیروم، وکسی را جز خدای بزرگوار حمد و سپاس نمیگویم. او استکه وحی بر پاکی و بیگناهی من نازل فرموده است ... خداوند بزرگوار این چنین وحی نازل فرمود:

(إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالإفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ ...).

کسانی که این تهمت بزرگ را (درباره عائشه، امالمومنین) پرداخته و سر هم کردهاند، گروهی از خود شما هستند ... ... تا ده آیه ...

وقتیکه خداوند متعال این آیات را درباره پاکی و بیگناهیم نازل فرمود، ابوبکر صدیق (رضی الله عنه) که به مسطح پسر اثاثه به سبب خویشاوندی او، و تنگدست بودن او، بذل و بخشش میکرد، گفت: به خدا سوگند هرگز به مسطح چیزی نخواهم داد به علت سخنانیکه درباره عائشه – رضی الله عنها - گفته است. خداوند بزرگوار نازل فرمود:

(وَلا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ ...).

کسانی که از شما اهل فضیلت و فراخی نعمتند، نباید سوگند بخورند ....

تا میرسد به این فرموده‌:

(وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ).

و خدا آمرزگار و مهربان است‌.

پس ابوبکر (رضی الله عنه) گفت: بلی به خدا سوگند، من دوست میدارمکه خدا مرا ببخشاید. نفقه و مخارجی راکه برای مسطح تعیین کرده بود دوباره بدو بازگرداند و بدو بخشید، وگفت: به خدا سوگند هرگز آن را از او قطع نمیکنم و نمیبرم. عائشه -رضیاللهعنها -گفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) درباره من از زینب دختر جحش سوالکرده و فرموده بود:

(یا زینب . ما علمت وما رأیت؟).

ای زینب! چه چیز را دانستهای و چه چیز را دیدهای؟.

گفته بود: ای پیغمبر خدا گوش و چشم خود را میپایم و مصون مینمایم از اینکه چیزی راکه نشنیدهاند و ندیده اند بدانها نسبت دهم. منگوش و چشم خود را از عذاب به دور میدارم و دروغی را بدانها نسبت نمیدهم. به خدا سوگند از عایشه جز خیر و خوبی را ندیده و ندانستهام. زینب کسی بودکه در میان همسران پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) با من در نزدیک شدن و محبت پیدا کردن در خدمت او مسابقه داشت و خواست بر من برتریگیرد. خدای بزرگوار او را به سبب پرهیزگاری مصون و محفوظ داشت. عائشه گفته است: خواهرش حمنه با او در این باره دعوا میکرد. حمنه از زمره کسانی بودکه در مساله افک به هلاک افتادهاند.[18] پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و اهل بیت او، و ابوبکر (رضی الله عنه) و خانوادهاش، و صفوان پسر معطل، و مسلمانان همه، یک ماه تمام در همچون فضای خفقانآور و خفهکنندهای زندگی را بسر بردند، و در سایه همچون دردها و رنجهای وحشتناک مساله افک طیکردند، افکی که این آیات درباره آن نازل گردیده است‌.

انسان وقتیکه میایستد در برابر تصویر زشت و هراسانگیز این دوره دردناک زندگی پبغمبر (صلی الله علیه و سلم) و در برابر دردها و رنجای ژرف و گزنده عائشه همسر محبوب پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدانگاه که زن جوان شانزده سالهای بیش نبوده است، سن و سالیکه لبریز از حساسیت کمرشکن و بلندپروازیهای لطیف و ظریف است، بر خود میپیچد و به تب و تاب میافتد.

هان! این عائشه پاک و پاکیزه است. هان! این او است که در پاکی و پاکیزگی و دلپاکی و روشنضمیری و باکاندیشی و تصورات زیبای خود، جلوهگر است. هان! این عائشه استکه تهمت زده میشود به والاترین چیزیکه بدان میبالد. تهمت زده میشود به والاترین چیزیکه بدان میبالد. تهمت زده میشود به شرافت و ناموسش!!! اوکه دختر صدیق است و در خانه وکاشانه پاک و والائی پرورش یافته است و تربیت دیده است. به امانت او تهمت زده میشود! اوکه همسر محمّد پسر عبدالله است و از خاندان بنی‏هاشم است! اوکه محبوبه نازدار و عزیز دردانه آن دل بزرگ است ... گذشته از همه چیز به ایمان او تهمت زده میشود! او که مسلمان نوخاسته و نوجوان پرورده در دامان اسلام است! اوکه از روز نخست چشمانش در دامان اسلام بر روی زندگی باز شده است و بر روی جهان لبخند زده است! اوکه همسر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) است‌.

آهای این او استکه تهمت زده میشود! اوکه پاک و بیگناه و بیخبر از هر آلایشی و دور از هرگندنائی است. اوکه غافل ازگندکاریهای این و آن است و کمترین احتیاطی ندارد، و انتظار چیزی را هم نمیکشد. اوکه منتظر چیزی نیستکه پاکی و پاکدامنی او را اعلام دارد. انتظار او از آستانه خدا است. به آستانه خدا چشم دوخته است و انتظار دارد پیغمر خدا (صلی الله علیه و سلم) خواب ببیند. در خواب بدو نموده شود که او پاک و پاکدامن است و مبرا و مطهر از تهمتی است که بدو زده میشود. ولیکن وحی به درنگ میافتد. درنگ وحی برای حکمت و فلسفهای استکه خدا آن را اراده میفرماید. یک ماه کامل وحی به تاخیر میافتد، در حالیکه او در همچون عذاب و عقابی میسوزد و میگدازد.

ای خدا! او چه خبری را از ام مسطح میشنود! او از بیماری زار و نزار میافتد و درهم شکسته میگردد! تبها و لرزها هر دم به سراغش میآیند و داغ و تافتهاش مینمایند! غمگین و آشفته به مادرش میگوید: سبحانالله! مردمان این را به یکدیگر میگفتهاند؟.. در روایت دیگری آمده استکه میپرسد: آیا پدرم هم از این خبر اطلاع داشته است؟ مادرش بدو پاسخ میدهد: بلی! باز هم میپرسد: آیا پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) نیز آگاه شده است؟ مادرش دوباره میگوید: بلی او هم میدانسته است!

ای وای من! ای خدای من! پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پیغمبر او که بدو ایمان آورده است و شوهر او است و دوستش میدارد، او است که بدو میفرماید:

(أما بعد فإنه بلغنی عنک کذا وکذا . فإن کنت بریئة فسیبرئک الله تعالى , وإن کنت ألممت بذنب فاستغفری الله تعالى وتوبی إلیه , فإن العبد إذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب الله تعالى علیه).

و امّا ... درباره تو چنین و چنان به من رسیده است. اگر بیگناه هستی خدای بزرگوار پاکی تو را اعلام خواهد فرمود. و اگر به گناهی نزدیک گردیدهای از خدای بزرگوار درخواست آمرزش کن و توبه نما و به سوی او برگرد، چه وقتی که بنده به گناه خود اقرار کند و آنگاه توبه کند، خدای بزرگوار توبه او را میپذیرد.

او میداندکه شوهرش از وی مینالد وگلایه دارد، و به پاکی و بیگناهی او یقین ندارد، و بر تهمت او نیز داوری نمینماید و رای صادر نمیفرماید. چون هنوز که هنوز است پروردگارش بدو خبر نداده است، و از پاکی و بیگناهیای که عائشه از خود سراغ دارد تاکنون پرده برنیفتاده است، ولیکن عائشه نمیتواند پاکی و بیگناهی خود را اثباتکند. این استکه شبها و روزها را بسر میبرد در حالیکه در آن دل بزرگیکه دوستش میدارد و وی را به ژرفای دل خود راه داده است، هنوز متهم است‌!

آهای! این ابوبکر صدیق استکه باوقار و حساس و پاکدل است و درد و رنج او را نیش میزند. چرا که به ناموس او تهمت زده میشود. به دخترش تهمت زده میشودکه همسر محمّد (صلی الله علیه و سلم) است! محمّدکه رفیق او است، رفیقیکه دوستش میدارد و درکنارش میآرامد و بدو یقین و اطمینان دارد. پیغمبر او است، پیغمبریکه بدو ایمان دارد و تصدیقش مینماید، تصدیقی که از دل به خدا رسیده برمیخیزد، و هیچگونه دلیلی بر حقانیت او جز از خودش نمیطلبد ... ناگهان درد و رنج بر زبانش روان میگردد، و اینگونه بر آن میدود و میگوید: به خدا سوگند در جاهلیت نیز همچون تهمتی را به ما نزدهاند. آیا در اسلام به همچون تهمتی خشنود میگردیم؟ این سخن پیدا استکه چه اندازه تلخی و سختی با خویشتن همراه دارد. حتی وقتیکه دختر بیمار رنجدیدهاش بدو میگوید: بجای من پاسخ پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را بده. با درد و رنج بسیار و نالههای خفه شده درگلو میگوید: به خدا سوگند نمیدانم چه چیز به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) عرض نمایم!

ام رومان - همسر صدیق - رضیالله‌‌عنهما -که خویشتن را در نزد دختر دردمند و بلازده خود از هر لحاظ شکیبا و خویشتندار نشان میداد، دختر بیماری که گریه میکند تا آنجاکه گمان میبرد که گریه جگرش را بدو نیم میگرداند، به دخترش میگوید: دخترک گرامیم کار را بر خود آسان بگیر. به خدا سوگندکمتر زن زیبائی بوده است که شوهری داشته باشد و شوهرش او را دوست بدارد، و هووهائی هم داشته باشد، مگر این که هووها چیزهای زیادی درباره او خواهند گفت ... ولی این شکیبائی و خویشتنداری از میان برمیخیزد. عائشه بدو میگوید: به جای من به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پاسخ بده. مادرش همان سخنی را میگویدکه جلوتر شوهرش گفته است: به خدا سوگند نمیدانم چه چیز به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) عرض نمایم!

و امّا مسلمان پاک و پاکدامن و مجاهد در راه خدا، صفوان پسر معطل، متهم میشود به خیانتکردن به پیغمبرش! متهم میگرددکه به همسر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خیانتکرده است! این است که به اسلام او، و به شرافت او، و به جوانمردی او، تهمت زده میشود! بدو تهمت زده میشود در هر آنچه بدان این صحابی بزرگ افتخار میکند و بدان میبالد! او هم از همه این تهمتها پاک و بیگناه است. او متهم به اتهام ستمگرانهای میگردد، اتهامیکه دلش آن را تصور هم نمیکند و به خیالش نیز نمیگذرد. این است که میگوید: سبحانالله! به خدا سوگند هرگز دوش زنی را لخت نکردهام. او میداندکه حسان پسر ثابت این دروغ شاخدار افک را درباره او پخشکرده است. خود را نمیتواند نگاه دارد. به سوی او میرود و با شمشیر بر سرش میزند، ضربهای بدو میزندکه اندکی میماند او را هلاککند. چیزی که او را برآن میدارد که بر روی شخص مسلمانی شمشیر بکشد -کاریکه حرام است و از آن نهی شده است - درد و رنجی استکه فراتر از تحمّل و بالاتر از توان او است. درد و رنج او بدانجا رسیدکه نتواند زمام دل مجروح و درون زخمی خود را نگه دارد!

گذشته از او، این پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) است. اوکه پیغمبر خدا است، و فردی از اوج خاندان بنیهاشم است ... او که آن جایگاه او است به همسرش تهمت زده میشود! به چهکسی؟ به عائشهایکه جای دختر و همسر و محبوبه او را دارد. هان! این او استکه به پاکی فراش او تهمت زده میشود. اوکه پاک است و پاکی از سراپای وجودش ریزان است. هان! این او است که به حفاظت و صیانت حرمت او تهمت زده میشود. به کسی تهمت زده میشود که او قیوم و سرپرست زنان امّت خود است. هان! این او استکه بدو تهمت زده میشود، در حالیکه او در پناه حفاظت و صیانت خدا است، و او پیغمبر است و مصون و محفوظ از هر نوع بدی و پلشتی‌.

هان! این پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) که به همه چیز او تهمت زده میشود، وقتیکه به عائشه - رضیالله‌‌عنها - تهمت زده میشود. به فراش و ناموس و دل و رسالت او تهمت زده میشود. تهمت زده میشود به هر چیزیکه یک شخص عرب بدان مینازد و میبالد، و به هر چیزیکه پیغمبری بدان مینازد و میبالد ... هان! این او استکه به همه این چیزهای او تهمت زده میشود. مردمان یک ماهکامل در مدینه آن را برای یکدیگر روایت میکنند و دهان به دهان میگردانند، و او نمیتواند سر راه آن را بگیرد. خدا به خاطر حکمت و فلسفهای که خودش مصلحت میداند یک ماه کامل به ترک این کار میگوید و چیزی در روشنگری آن نمیگوید. محمّد (صلی الله علیه و سلم) انسان است و همه دردها و رنجهائی را میچشد که انسان در همچون موقعیت دردناک و رنجآوری میچشد. درد و رنج ننگ و عار را میچشد. درد دل و نیش قلب را میچشد. بالاتر از اینها تنهائی و هراسی را میچشد که شبها خواب از دیدگان او میرباید. تنهائی و بیبهرهمند از نور یزدان جهان را میچشد، نوری که الفت و عادت داشته است که پرتو آن، راه را برایش روشن نماید ... شک و تردید در دلش دستاندرکار و در گشت و گذار است. هرچند که قرائن و نشانههای زیادی بر پاکی و پاکدامنی اهل و عیالش در دست است، ولی درنهایت بدیق قرائن و نشانهها اطمینان ندارد. این تهمت در مدینه بوی بد خود را میپراکند. دل بشری او همکه عاشق همسر کوچک خود است با شک و تردید عذاب میبیند. او هم نمیتواند شک و تردید را از دل براند. چراکه هرکه هست انسان است، و از همین واکنشهای بشری متاثر و منفعل میشود. شوهری استکه نمیتواند ببیند فراش او مورد طعنه قرار میگیرد و تهمت آن را میپساید. مردی استکه وقتی دانه شک و تردید در دلش جای میگیرد، بزرگ میشود و میآماسد، وکندن جوانه آن بدون دلیل و برهان قاطعانه، برای او سخت و دشوار است‌.

هان! این او استکه دشواریها و سختیها بر اوکه تنهای تنها است سنگینی میکند. این است که کسی را به پیش اسامه پسر زید میفرستد، اسامه پسر زیدکه خویشاوند و محبوب دل او است ... کسی را هم به پیش علی پسر ابوطالب میفرستد،که پسر عموی او و تکیهگاه او است. از آن دو نفر رایزنی میکند و درباره کار ویژه خودش با ایشان مشورت مینماید. علیکه از خویشاوندان نزدیک محمّد (صلی الله علیه و سلم) بود، و بدین خاطر درباره این موقعیت بسیار حساس بود، وگذشته از اینها بسی نگران درد و رنجی بودکه دل محمّد (صلی الله علیه و سلم) را فشار میداد، و پسر عموی او بود و خویشتن را ضامن سلامت او میدید، بدو پیشنهادکردکه خدا بر او سخت نگرفته است و میتواند با زن دیگری ازدواجکند. در عین حال عائشه را نگاه دارد. تا بدین وسیله دل پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بیارامد و پریشان نشود. ولی اسامه میدانست که چه محبت و مودتی در دل پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) راجع به اهل و عیال خود است، و چه درد و رنجی از فراق او بدو دست خواهد داد، این است اشاره به طهارت و پاکیای میکندکه از امالمومنین سراغ دارد، و تهمتزنندگان را دروغگو مینامد. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) غم و اندوه انسان را دارد، و به پریشانی و نگرانی انسانگرفتار است. از سخن اسامه، و ازگواهیکنیز توان و نیروئی به هم میرساند، و از این سخن و از آنگواه استمداد میجوید و آنها را در مسجد به مردمان میگوید. داد دل میخواهد ازکسانی که ناموس او را مورد تاخت و تاز قرار دادهاند، و به اهل و عیال او تهمت زدهاند، و به مردی تهمت زدهاند که یکی از بزرگان بافضیلت مسلمانان است وکسی از او بدی و پلشتی ندیده است ... درنتیجهکشمکش و درگیری میان اوس و خزرج درمیگیرد. آنان در مسجد پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و در خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) مانور میروند وکمی میماند به سوی یکدیگر بپرند. این کار میرساند چه فضای شگفتی بر سرگروه مسلمانان در این دوره و زمان سایه انداخته است، و چگونه پاکی و والائی رهبری خدشهدارگردیده است، و چگونه این امر درون پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را نیش میزده است و آزار میداده است. بدان هنگام که نوریکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عادت داشته است آن را یار و مددکار خود ببیند، هم اینک راه را برای او روشن نمیگرداند! ناگهان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) برمیخیزد و به پیش خود عائشه میرود و آشکارا چیزی را با او در میان مینهد که مردمان میگویند، و از او میخواهد بیانکافی و شافی در این باره بگوید و دل را راحتکند!

هنگامیکه دردها و رنجها بدینگونه به اوج خود میرسد، پروردگارش بدو مهر و عطوفت میفرماید. قرآن نازل میشود و پاکی و پاکدامنی عائشه صدیقه طاهره را، و بیگناهی بیت نبوت پاک والا را اعلان میفرماید، و پرده از منافقانی برمی‏دارد که همچون تهمت بزرگ و دروغ شاخدار افک را سر هم آوردهاند و به هم بافتهاند و روایت نمودهاند. و راه راست را برای گروه مسلمانان در رویاروی شدن با همچون کار بزرگی ترسیم مینماید.

عائشه درباره این قرآنیکه نازل میگردد،گفته است: من آن وقت به خدا سوگند میدانستمکه بیگناهم، و خداوند بزرگوار مرا تبرئه میفرماید و پاکی مرا اعلام میفرماید، ولی من گمان نمیبردم که خدای بزرگوار دربارهکار و بار من وحی نازلکندکه قرائت و تلاوت شود. من خود را بسیکوچکتر و ناچیزتر از آن میدیدمکه یزدان درباره من بهگونهای صحبت فرماید که قرائت و تلاوت گردد. امّا من امیدوار بودمکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خواب ببیند و در آن، یزدان بیگناهی مرا بدو نماید».

امّاکار - همانگونهکه در عرضه آیات پدیدار میآید - تنها مربوط به عائشه – رضی الله عنها -نبوده است و تنها به شخص او محدود نگردیده است. بلکه از او فراتر رفته است و به شخص پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به وظیفه او در میان مردمان در آن روز و روزگار رسیده است. و بلکه از این هم تجاوز کرده است و به پیوند او با پروردگارش و به جملگی رسالتشگره خورده است و ارتباط پیدا کرده است. داستان افک تنها متوجه عائشه نبوده است و بس. بلکه تیر تهمتی بوده استکه به سوی عقیده به شخص پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و بنیانگذار عقیده، نشانهروی شده است و پرتابگردیده است ... به خاطر همین، یزدان قرآن را نازل فرموده است تا قضیه از خود درآورده شده را شرح و بسط دهد، و نیرنگی را برگرداندکه از پیش ساخته شده است و توطئه آن چیده شده است، و عهدهدار اداره پیکاری شود که بر ضد اسلام و بر ضد پیغمبر اسلام تهیه دیده شده است، و پرده از حکمت والائی برداردکه در فراسوی همه اینها قرار دارد، و جز خدا از آن آگاه نیست‌:

(إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالإفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الإثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ).

کسانی که این تهمت بزرگ را (درباره عائشه، امالمومنین) پرداخته و سر هم کردهاند، گروهی از خود شما هستند، امّا گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مساله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است. چرا که: مناققان کوردل از مومنان مخلص جدا، و کرامت بیگناهان را پیدا، و عظمت رنجدیدگان را هویدا میکند، برخی از مسلمانان سادهلوح را به خود میآورد. آنانی که دست به چنین گناهی زدهاند، هریک به اندازه شرکت در این اتهام، سهم خود را از مسئولیت و مجازات آن خواهد داشت و) هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار میآید، و کسی که (سردسته آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد.

آنان نه فردند و نه افرادند. بلکه آنان «عصبه: گروه، دسته» و مجموعهای هستندکه دارای هدف یگانهای می‏باشند. عبدالله پسر ابی پسر سلول، تنها کسی نبود که این رخداد افک را به راه انداخته است. بلکه او کسی استکه قسمت اعظم این حادثه را عهدهدار گردیده است و آن را به راه انداخته است. او نماینده گروهی از یهودیان یا منافقان است، آن یهودیان و منافقانیکه از جنگ آشکار با اسلام ناتوان و درمانده بودهاند، و در پس پرده اسلام خویشتن را پنهان داشتهاند تا نهانی بر ضد اسلام به مکر وکید بنشینند. حادثه افک یکی از نیرنگهای کشنده ایشان بود. سپس مسلمانان گول آن را خوردند، وکسانی از ایشان در این قضیه فرورفتند و به گرداب آن درافتادند، از قبیله حمنه دختر جحش، و حسان پسر ثابت، و مسطح پسر اثاثه. امّا اصل تدبیر افک از سوی آنگروه بوده است و ابنسلول سردستگی ایشان را داشته است، ابن سلولی که پنهانکار و نیرنگبازی بوده استکه در پیکار شخص خود را نشان نداده است، و آشکارا چیزی نگفته است که بدانگرفتار آید و به سوی حد رانده شود. بلکه مساله را درگوشی میان اطرافیان خودگفته است و آن را نهانی با کسانی در میان نهاده است که بدیشان اطمینان داشته است، و دانسته است که بر او گواهی نمیدهند. تدبیرکار به گونهای ماهرانه وکثیف بود که توانست یک ماهکامل مدینه را به زلزله و تب و تاب اندازد، و زبانها در پاکترین و پرهیزگارترین محیطها و مکانها آن را بگویند و نقل مجالسکنند!

روند قرآنی به بیان چنین حقیقتی میپردازد تا بزرگی حادثه را بنماید، و ژرفی ریشهها را نشان دهد، و گروهی را آشکار سازد که در فراسوی این حادثه چمباتمه زدهاند و به مکر وکید دقیق و ژرف و پستی با اسلام و مسلمین نشستهاند.

آنگاه روند قرآنی با شتاب به اطمینان بخشیدن مسلمانان از سرانجام این مکر وکید میپردازد:

(لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ).

گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مساله برایتان خوب (و خیر شما در آن است)‌.

این حادثه برایتان خوب است. چه پرده برمیدارد از نیرنگبازانیکه به اسلام نیرنگ میزنند. با تهمت زدن به شخص پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و به اهل بیت او. این حادثه برای مسلمانان روشن میسازد که لازم است تهمت ناموسی تحریمگردد، و تهمتزنندگان دستگیر شوند و بدیشان حدی زده شود که یزدان واجب گردانده است. اندازه خطرهائی را هم تعیین میکند که گروه مسلمانان را احاطه میکند اگر زبانها آزاد شوند به تهمت زدن به زنان پاکدامن بی‏خبر از هرجا و دور از هرگناه و مومن بپردازند. اگر زبانها در این مسیر آزادگردند، دیگر در حدود و ثغوری نمیایستند و مرزی نمیشناسند. بلکه بالاتر و فراتر میروند تا به والاترین و شریفترین مقامها نیز برسند، و به سوی بالاترین سرها نیزگردن بیفرازند، و آن وقت مردمان هرگونه حفاظتی و هر نوع صیانتی و هر جور تقوائی و هر قسم شرم و حیائی را از دست میدهند.

این حادثه خیر است، چون یزدان سبحان بدین مناسبت برای گروه مسلمانان پرده از برنامه راست و درستی را برمیداردکه باید در مقابله و رویاروئی با همچون کار بزرگی درپیش گرفت‌.

امّا دردها و رنجهائیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و اهل بیت او، وگروه مسلمانان همگی چشیدند و دیدند، بهای تجربهای بود که آموختند، و مالیات امتحانی بود که دارند، و واجب بود که آن را بپردازند!

کسانیکه در مساله افک فرورفتند و بهگناه آنگرفتار آمدند، هریک از آنان به اندازه سهمیکه در این گناه داشته است به عذاب دچار میآید:

(لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الإثْمِ).

هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار می آید.

هریک از ایشان نصیب و بهرهای از سرانجام بد در پیشگاه خدا دارد. آنان بدترین چیز را به دست آوردهاند که گناه است و در دنیا و در آخرت عقاب و عذاب آن را میبینند:

(وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ).

و کسی که (سردسته آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد.

عذاب عظیمی دارد به اندازه نصیب و بهرهایکه از آن جرم عظیم مرتکب شده است. آن کسی که بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، و رهبری حمله را عهدهدار بوده است، و نصیب زیادی از این جرم و جنایت را برده است، عبدالله پسر ابی پسر سلول است که سردسته منافقان، و بردارنده پرچم مکر وکید بوده است. او دانسته است چگونه جایگاه کشش را برگزیند و ازکجا نشانه رود. اگر خدا او را احاطه نمیفرمود و نگهدار دین خود و نگهبان پیغمبر خویش نمیبود و گروه مسلمانان را نمیپائید، آنچه اندر وهم ناید آن میشد ... روایت شده است وقتیکه صفوان پسر معطل کجاوه امالمومنین را میبرد، ابنسلول که در میان اشراف قوم خود نشسته بود، گفت: این چه کسی است؟ گفتند: عائشه - رضیالله‌‌عنها - ... گفت: به خدا سوگند عائشه از صفوان، و صفوان از عائشه سالم به در نرفته است. سپسگفت: زن پیغمبرتان با مردی شب را تا صبح به سر برده است، آنگاه آن مردکجاوه او را میبرد!

این سخن زشت و پلشتی بودکهگفت، و آن را به وسیله گروه نفاق، و با وسائلکجروانه پخش و شائع کرد. آن اندازه خبیث وکثیف کار کرد که مدینه طنینانداز از تهمت ناروائی شدکه باور ناکردنی بود و همه قرائن و علائم آن را تکذیب میکردند. حتی بر زبانهای مسلمانان میرفت بدون این که خویشتنداری و پرهیزگاریکنند! و یک ماهکامل موضوع سخنها و صحبتهایشانگردید! این تهمت آن اندازه روشن بودکه میبایست همین شنیده میشد نفی میگردید و بعید شمرده میشد.

انسان امروزه که میشنود تعجب میکند و به هراس میافتد که چگونه همچون تهمت نابجا و ناروائی در فضای آن روزی گروه مسلمانان رواج پیدا میکند! و به گونهای درمیآید که همچون آثار سوء بزرگ و سترگ را در پیکرهگروه مسلمانان پدید آورد، و مایه این همه دردها و رنجهای توانفرسا در دل پاکترین و بزرگترین افراد گردد.

پیکار آن اندازه فراخ بوده استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) درگیر آن گردیده است، وگروه مسلمانان آن روزی بدان فرو رفتهاند، و اسلام درگیر آن شده است. پیکار بزرگی بوده است. چهبسا بزرگترین پیکارهائی بوده است که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) درگیر آن گردیده است، و از آن پیروزمندانه بیرون آمده است با فرو خوردن دردها و رنجهای بزرگیکه داشته است، و با حفظ وقار و عظمت دل و صبر جمیلیکه بهرهمند از آنها بوده و درپیشگرفته است. یککلمه هم از او نقل نشده است که دال بر نماندن شکیبائی او، و دال بر ضعف تحمّل او باشد. در حالیکه دردها و رنجهائی پیاپی او را هدف تیرهای خودگرفتهاند و به سویش نشانه رفتهاندکه چهبسا بزرگترین دردها و رنجهائی بودهاند که در زندگانیش گریبانگیرش گردیدهاند. خطری هم که از ناحیه این تهمت نابجا و ناروا متوجه اسلام شده است، از زمره شدیدترین و سختترین خطرهائی بوده است که در تاریخ اسلام به وقوع پیوسته است‌.

اگر هر مسلمانی آن روز درباره همچون مسالهای با دل خود رایزنی میکرد، دلش برایش رای و نظر صادر میکرد، و اگر هر مسلمانی آن روز به منطق فطرت رجوع میکرد، منطق فطرت او را رهنمود و رهنمون مینمود. قرآن مجید مسلمانان را بدین برنامه در رویاروئی با امور متوجه میسازد، و آن را نخستینگام در حکم برکارها و قضاوت درکارها میداند:

(لَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُبِینٌ).

چرا هنگامی که این تهمت را میشنیدید، نمیبایست مردان و زنان مومن نسبت به خود گمان نیک بودن (و پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند و نگویند: این تهمت بزرگ آشکار و روشنی است؟‌.

بلی بهتر و پسندیدهتر این بودکه مردان و زنان مومن نسبت به خودگمان نیک بودن را داشته باشند، و سقوط بدینگندنا و بدین لجنزار را بعید میشمردند ... زن پاک و پاکدامن پیغمبرشان، و برادرشان صحابی مجاهد، هر دو از خودشان بودند. پس گمان نیک بودن بدیشان بردن بهتر و پسندیدهتر بود. چه چیزی که سزاوار خودشان نبود، سزاوار همسر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و سزاوار رفیقشکه از او جز خیر و خوبی ندیده بود، نبود ... ابو ایوب پسر زید انصاری و همسرش - رضیاللهعنهما - این چنین کردهاند، همانگونه که امام محمّد پسر اسحاق روایت نموده است: ابوایوب زنش ام ایوب بدو گفت: ای ابو ایوب آیا میشنوی مردمان درباره عائشه رضیاللهعنها - چه میگویند؟ گفت: بلی ... دروغ میگویند. ای ام ایوب آیا تو این کار را میکردی؟ گفت: به خدا سوگند، این کار را نمیکردم. گفت: عائشه به خدا سوگند از تو بهتر و نیکتر است ... امام محمود پسر عمر زمخشری در تفسیر خود «کشاف» نقل کرده است: ابوایوب انصاری به ام ایوب گفت: آیا میبینیکه چه چیزگفته میشود؟ گفت: آیا اگر تو به جای صفوان بودی آیا نسبت به حرم پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بدی میکردی؟ گفت: نه. امایوب گفت: اگر من به جای عائشه - رضیاللهعنها -بودم به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خیانت نمیکردم. عائشهکه خوبتر و بهتر از من است، و صفوان نیز خوبتر و بهتر از تو است ...

هر دوی این روایتها بر این دلالت دارندکه برخی از مسلمانان به دل خود رجوعکردند و از دل خود رای و نظر خواستند. بعید دیدندکه چیزی روی دهدکه به عائشه نسبت داده میشود، و به مردی از مسلمانان نسبت داده میشود، و آن نافرمانی از خدا و خیانت به پیغمبر او، و سرنگون فرو افتادن به لجنزار زنا است! همچون تهمتی را تنها به خاطر شبههایکه قابل دفاع نیست و ارزش بحث و بررسی را ندارد، باید زد؟! این نخستین گام است در برنامهای که قرآن آن را در رویاروئی با امور لازم و واجب میشمارد، نخستین گامی که دلیل نهانی وجدانی است. و امّا گام دوم، درخواست دلیل خارجی و برهان واقعی است‌:

(لَوْلا جَاءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ).

چرا نمیبایست آنان (موظف شوند) چهار شاهد را حاضر بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمیآوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو (و مستحق تازیانه خوردن) بودند.

این تهمت بزرگیکه به والاترین مقامات، و به پاکترین ناموسها، زده میشود، شایسته نیست اینگونه سهل و ساده ازکنار آن گذشت، و گذاشت اینگونه غیرمنصفانه و بدون دلیل و برهان پخش و پراکندهگردد، و زبانها آن را بقاپند و دهانها آن را بجوند بدون این که گواه و دلیلی در میان باشد:

(لَوْلا جَاءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ).

چرا نمیبایست آنان (موظف شوند) چهار شاهد را حاضر بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟!.

آنان که چنین کاری را نمیتوانستند بکنند، در این صورت دروغگو قلمداد میشدند. در پیشگاه خدا دروغگو قلمداد میشدند، خدائی که سخن او ثابت و تغییرناپذیر است، و حکم او دگرگون نمیشود، و قرار و مدار او تغییر و تبدیل نمیشناسد. این تهمت، ننگ ثابت و صادق و دائمی است برای ایشان، و از این ننگ به در نمیآیند و پاک نمیگردند، و نجات و رهائی از عذاب و عقاب آن برایشان میسر نیست‌.

این دوگام است: گامی عرضهکردنکار به دل و رای و نظر خواستن از دل است. وگامی ثبوت مساله با دلیل و برهان است ... در حادثه افک، مومنان از اینکام غافل گردیدند، وگذاشتند که فروروندگان در لجنزار دروغ شاخدار، به ناموس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) تهمت زنند و هردم بیشتر گویند و بیشتر روند! این همکار بسیار بزرگ و خطرناکی بود، اگر لطف و عنایت خدا نبود، بلا و مصیبت بزرگی همه مردمان را فرامیگرفت. خدا ایشان را برحذر میفرماید از این که هرگز پس از این درس دردناک به سوی همچونکاری برگردند:

(وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ).

اگر تفضل و مرحمت خدا در دنیا (با عدم تعجیل عقوبت) و در آخرت (با مغفرت) شامل حال شما نمیشد، هرآینه به سبب خوض و فرو رفتنتان در کار تهمت، عذاب سخت و بزرگی گریبانگیرتان میگردید. خداوند آن تهمت را درس سنگینی و سختی برای گروه مسلمانان نوخاسته بشمار آورده است، و ایشان را با تفضل و مرحمت خود دریافته است و عقاب و عذاب خود را بدیشان نرسانده است. چه این تهمت سزاوار عذاب بزرگ و درخور عقاب سترگ بود، عذاب و عقابیکه متناسب با عذاب و عقابی باشدکه سبب رسیدن آن به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و همسرش و دوست صحابی او بودهاند، دوست صحابی اوکه جز خیر و خوبی از او سراغ نداشته است. عذاب و عقابیکه متناسب با شری باشدکه در میانگروه مسلمانان پخش و پراکنده و شائعگردید، و همه مقدساتی را پسودکه زندگی گروه مسلمانان بر آنها استوار و برقرار بود. عذاب و عقابیکه متناسب با خباثت وکثافت مکر و کیدی باشدکه گروه منافقان آن را بر ضد عقیده راه انداخته بودند و توطئه آن را چیده بودند و میخواستند با همچون مکر وکید ناپاکی و با همچون توطئه اهریمنانهای عقیده را از ریشه برکنند، وقتیکه اعتماد و یقین مومنان به پروردگارشان و پیغمبرشان و خودشان در مدت یک ماهکامل، سست و لرزان شود، ماهکاملی که لبریز از پریشانی و سرگردانی بود و راه به جائی نمیبردند و به یقین و اطمینانی دسترسی پیدا نمیکردند! ولیکن تفضل خداگروه مسلمانان نوپا و نوخاسته را درمییابد، و مرحمت او شامل خطاکاران میشود، پس از آن درس سخت و سنگینیکه به همچون مسلمانانی داده میشود.

قرآن تصویری از این دوره را ترسیم میکند، دورهای که زمان آن از دست به در رفته است، و معیارها و مقیاسها در آن مختلگردیده است، و ارزشها پریشان شده است، و اصول و ارکان در آن هدر رفته است:

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ).

(عذاب گریبانگیرتان میشد) در آن زمانی که به استقبال این شائعه میرفتید و آن را از زبان یکدیگر میقاپیدید، و با دهان چیزی پخش میکردید که علم و اطلاعی از آن نداشتید، و گمان میبردید این، مساله ساده و کوچکی است، در حالی که در پیش خدا بزرگ بوده (و مجازات سختی به دنبال دارد)‌.

این تصویری استکه در آن سبکسری و بیشرمی و ناپرهیزگاری است. در آن رخنه گرفتن از بزرگترین امور و عیبجوئی کردن از والاترینکارها بدون هرگونه توجه و اهمیتی است‌:

(إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ).

آن زمانی که به استقبال این شائعه میرفتید و آن را از زبان یکدیگر میقاپیدید.

زبانی آن را از زبانی دریافت میداشت، بدون هرگونه تدبر و تفکری و جستجو و پژوهشی، و بدون هر نوع دقت و نگرشی ... حتی انگار سخنها بهگوشها نمیرسد، و سرها سخنها را ورانداز نمیکند، و دلها به اندیشیدن درباره سخنها اهمّیت نمیدهد!

(وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ).

و با دهانهایتان چیزی (پخش میکردید و) می‏‏گفتید که علم و اطلاعی از آن نداشتید.

چیزی را با دهانهایتان می‏‏گفتید، نه از روی عقل و شعورتان میگفتید، و چیزی را با دهانهایتان میگفتیدکه از دلها برنمیخاست. بلکه واژههائی بود که از دهانها میپرید، پیش از اینکه در مغز و ذهن مستقرگردد، و عقلها و خردها آن را دریافت و وارسیکنند.

(وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا).

و گمان میبردید که این، مساله ساده و کوچکی است. گمان میبردیدکه تهمت زدن به ناموس پیغمبر خدا، به درد آوردن دل پیغمبر، دل همسرش و اهل و عیالش، آلودهکردن و پلید نمودن خانه صدیقیکه در جاهلیت نیز تهمت بدان زده نشده است، متهمکردن صحابی مجاهد در راه خدا، پسودن عصمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پسودن پیوند او با پروردگارش، و پسودن حفاظت و رعایت یزدان از او ... اینها همه سهل و ساده است!!!

(وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا).

و گمان میبردید که این، مساله ساده و کوچکی است.

(وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ).

در حالی که در پیش خدا بزرگ بوده (و مجازات سختی به دنبال دارد)‌.

در پیشگاه خدا جز چیزی هم بزرگ بشمار نمیآیدکه واقعاً بزرگ و سترگ باشد، آن اندازه بزرگ و سترگ کهکوههای استوار از آن به لرزش و جنبش درآیند، و زمین و آسمان از آن به افغان و ناله افتد.

شایسته بودکه دلها حتی از شنیدن آن تهمت هم برمد، و حتی ازگفتن آن دوری ورزد، و نپسنددکه همچون تهمتی موضوعگفتگو قرارگیرد، و به خدا رو کند و خدا را والاتر و بالاتر از آن بداندکه پیغمبرش را به دست همچونکاری سپارد، و لازم بود این تهمت را بسی از آن فضای پاک بزرگوار دور گرداند و دور بیندازد:

(وَلَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا یَکُونُ لَنَا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَکَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ).

چرا نمیبایستی وقتی که آن را میشنیدید، میگفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشائیم، سبحانالله! این بهتان بزرگی است‌.

هنگامیکه این پسوده به ژرفاهای دلها میرسد و آنها را سخت به لرزش و جنبش درمیاندازد، در آن حالکه دلها را بر بزرگی جنایتی و بر زشتی قباحتی مطلع میگرداند که مرتکب آن گردیده است، بدین هنگام بیدارباش و هوشیارباش درمیرسد و برحذر داشته میشود از اینکه به همچونکار بزرگی برگشت بشود:

(یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ).

خداوند نصیحتتان میکند، این که اگر مومنید، نکند هرگز چنین کاری را تکرار کنید (و خویشتن را آلوده چنین معصیتی سازید. چرا که ایمان راستین با تهمت دروغین سر سازگاری ندارد )‌.

»‌یعظکم: پندتان میدهد. شما را بازمیدارد» ... شیوه تربیتی موثری است. در مناسبترین شرائط و ظروف شنیدن و اطاعت نمودن و پند گرفتن، ذکر شده است. واژه، برحذر داشتن از برگشتن به همچونکاری را دربر دارد که شده است‌:

(یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا).

خداوند نصیحتتان میکند، این که نکند هرگز چنین کاری را تکرار کنید.

(إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ).

اگر مومن هستید.

چه مومنان ممکن نیست زشتی و پلشتی عملی همچون این عمل برایشان روشن و آشکار گردانده شود، و از آن این چنین برحذر داشته شوند، باز هم آنان به سوی همچونکاری برگردند، در حالی که مومن هم باشند:

(وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الآیَاتِ).

خداونذ آیات (احکام واضح و روشن خود) را برای شما بیان میدارد.

خداوند آیات خود را برایتان روشن و بیان میدارد، بدانگونه که در داستان افک روشن و بیان داشت، و مکر وکیدی را برملا کرد که در فراسوی آن نهان بوده، و خطاها و لغزشها را نیز آشکار نمود:

(وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ).

و خدا بس آگاه (است و از نیازهای شما و عوامل بدی و خوبی زندگیتان باخبر است) و حکیم است (و به مقتضای حکمتش احکام و قوانین را برایتان وضع میکند )‌.

خدا آگاه است و انگیزهها و رازها و هدفها و مقصودها را میداند، و مطلع از پیچ و خمهای دلها، و آشنا با سوراخ سنبههای درونها است. او در مداوای دلها، و اداره امور آنها، و وضع مقررات و قوانین و حدودیکه مایه اصلاح حال میگردند، حکیم وکاربجا است‌.

*

آنگاه روند قرآنی در پیرو زدن بر داستان افک، و آثاری که از آن برجای مانده است به پیش میرود، و بارها و بارها از دچار آمدن به همچون چیزی برحذر میدارد، و فضل و لطف و مرحمت و مهربانی خدا را تذکر میدهد، وکسانی را تهدید میکند که زنان پاکدامن بیخبر ازگناهان را متهم به زنا میسازند، آنان را به عذاب آخرت تهدید میکند و از آن میترساند. همراه با این تهدید، درونها را از آثار همچون پیکاری پاک میگرداند، و درونها را از شرائط و ظروف زمین رها مینماید، و صفا و نور را بدانها برمیگرداند ... همانگونه که این امر جلوهگر میآید در موقعیتی که ابوبکر (رضی الله عنه) با خویشاوند خود مسطح پسر اثاثه درپیش گرفت بدان خاطرکه در داستان افک با کسانی سهیم شدکه بدین داستان فرو رفته بودند و به آتش این فتنه دامن میزدند:

(إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).

بی‏گمان کسانی که دوست میدارند گناهان بزرگی (همچون زنا) در میان مومنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت، شکنجه و عذاب دردناکی دارند. خداوند میداند (عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه فحشاء را) و شما  نمیدانید  (ابعاد  مختلف  پخش  گناهان  و  پلشتیها  را). 

کسانی که  زنان  پاکدامن  را  به  زنا  متّهم  میسازند،  به  ویژه  آن  کسانی که  جسارت  کردند  و  بیت  بزرگوار  نبوّت  را  تهمت  زدند،  آنان  کار  میکنند  تا  اعتماد  مردمان  مؤمن  را  به  خیر  و  عفّت  و  پاکی  مـتزلزل  کنند،  و  پرهیز  از  ارتکاب  زنا  را  بردارند  و  برجای  نگذارند. آنان  این  کارها  را از  راه  اشاره  به  شیوع  زنا  در  میان  گروه  مؤمنان  انجام  میدهند  ...  بدین  وسیله  زنا  در  درونهای  مردمان  سبک  جلوه  میکند  و  بعد  از  آن کار  زنـا  از  درون  به  بیرون  سرایت  میکند  و  در  واقعیّت  زنـدگی  مردمان  پخش  میشود.

بدین  جهت  خدا  کسانی  را  که  به  زنان  پاکدامن  تهمت  میزنند  چنین  معرّفی  فرموده  است که  آنـان  دوست  میدارند که  زنا  در  میان  مؤمنان  پخش  گردد،  و  ایشان  را  به  عذاب  دردناک  دنیا  و  آخرت  تهدید  کرده  است‌.

این  گوشهای  از  برنامۀ  تربیت  است،  و  مقرّراتی  از  میان  مقرّرات  پیشگیری  است،  این  مقرّرات  هم  با  توجّه  بـه  آگاهی  از  نفس  بشری،  و  از  روی  شناخت  شیوۀ  دگرگونی  احسـاسات  و  عواطف  و  رویکردها  و  جهتگیریها  است  ...  بدین  خاطر  است که  این  چنین  پیرو می زند:

(وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) (١٩)

خداوند  میداند  (عواقب  شوم  و  آثار  مرگبار  اشاعۀ  فحشاء  را)  و  شما  نمیدانید  (ابعاد  مختلف  پخش  گناهان  و  پلشتیها  را(.

آیا  چه  کسی کار  و  بار  این  نفس  را  میداند  مگر  آن  کسی که  او  را  آفریده  است؟ چه  کسی  کار  و  بار  ایـن  نفس  بشری  را  اداره  می‏کند  و  میگرداند  مگر  آن  کسی  که  او  را  خلقت  و  آفرینش  بخشیده  است؟  چه کسی  است  که  ظاهر  و  باطن  و  پیدا  و  ناپیدا  را  ببیند،  و  چیزی  از  علم  او  پنهان  و  نهان  نماند،  مگر  آن  خدائی که  بسی  مطّلع  و  بسی  آگاه  است؟

دیگر  باره  مؤمنان  را  تذکّر  میدهد  به  فضل  و  لطف  و  مرحمت  و  مهربانی  خدا  بدیشان‌:

(وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ) (٢٠)

اگر  فضل  و  رحمت  الهی  شامل  حال  شما  نمیشد،  و  اگر  خداوند  (نسبت  به  شما)  مهر  و  محبّت  نمیداشت  (آن  چنان  مجازات  بزرگ  و  کمرشکنی  در  برابر  تهمت  زنا  به  امّ المؤمنین  برایتان  در  دنیا  تعیین  میکرد  که  زندگیتان  را  تباه  میکرد(.

حادثۀ  بزرگی  است.  اشتباه  بزرگی  است.  شرّی  که  در  کمین  است  سزاوار  است  هر چه  زودتر  به  همۀ  مسلمانان  برسد  و  همگان  را  گرفتار  بدی  و  بلا  گرداند.  و لیکن  فضل  و  لطف  و  مرحمت  و  مهربانی  خدا  در  میان  است.  رأفت  و  عنایت  او  وجود  دارد  ...  این  چیزی  است  کـه  مؤمنان  را  از  مصیبت  و  بلا  به  دور  داشته  است  ...  این  است  دیگر  باره  ایشان  را  تذکّر  میدهد  و  یادآور  میکند.  یزدان  مؤمنان  را  با  ایـن  آزمون  بـزرگی  که  زندگی  مسلمانان  را  فراگرفته  است  تربیت  و  پرورده  میکند.  وقتی  که  آن  شرّ  عظیم  برایشان  به  تصویر  میکشد  و  پیش  چشمانشان  میدارد  که  نزدیک  بود  هر چه  زودتر  همگان  را  فراگیرد،  اگر  فضل  و  لطف  و  مرحمت  و  مهربانی  او  نمی‏بود،  عمل  ایشان  را  هم  برایشان  به  تصویر  میکشد که  پیروی  از  گامهای  شیطان  بوده  است.  سزاوار  آنان  نبود که  از گامهای  دشمن  خود  و  دشمن  قدیم  پدرشان  پیروی  کنند.  ایشان  را  برحذر  میدارد  از  این که  اهریمن  آنان  را  به  سوی  همچون  شرّ  فراگیری  بکشاند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَنْ یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (٢١)

ای  مؤمنان!  گام  به  گام  شیطان،  راه  نروید  و  به  دنبال  او  راه  نیفتید،  چون  هر  کس  گام  به  گام  شیطان  راه  برود  و  دنبال  او  راه  بیفتد  (مرتکب  پلشتیها  و  زشتیها  میگردد).

چرا  که  شیطان  تنها  به  زشتیها  و  پلشتیها  (فرا  میخواند  و)  فرمان  میراند.  اگر  تفضّل  و  مرحمت  الهی  شامل  شما  نمیشد  هرگز  فردی  از  شما  (از  کثافت  گناه،  با  آب  توبه)  پاک  نمیگردید،  ولی  خـداوند  هـر کـه  را  بـخواهد (از  کثافات  سیّئات،  با  توفیق  در  حسنات،  و  با  پذیرش  توبه  از  او)  پاک  می‏گرداند،  و  خدا  شنوای  (هر  سخنی،  و)  آگاه  ‌(از  هر  عملی)  است‌.

تصویر  بسیار  زشتی  است  این که  اهریمن  گام  بردارد  و  مؤمنان  پا  به  پای  او  بروند.  در  صورتی  که  شایستهترین  مردمان  برای گریز  از  شیطان  و  رفتن  به  راهی  جدای  از  راه  بدبیار  و  منحوس  او،  مؤمنانند.  این  تصویر  بسیار  زشتی  است  و  سرشت  مؤمن  از  آن  به  چندش  و گریز  میافتد،  و  وجدان  مؤمن  از  آن  بر  خود  میلرزد،  و  خیال  مؤمن  از  آن  به  لرزه  و  تب  و  تاب  میافتد.  ترسیم  این  تصویر  و  رویاروی  گرداندن  مؤمنان  با  آن،  در  درونهای  مؤمنان  بیداری  و  برحذر  شدن  و  حسّاس  گـردین  را  برمیانگیزد:

(وَمَنْ یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ ).

هر کس  گام  به  گام  شیطان  راه  برود  و  دنبال  او  راه  بیفتد  (مرتکب  پلشتیها  و  زشتیها  میگردد)،  چرا  که  شیطان  تنها  بـه  پلشتیها  و  زشتیها  (فرا  مــیحواند  و)  فرمان  میراند

داستان  افک  نمونهای  از این  پلشتیها  و  زشتیهائی  است  که  اهریمن  مؤمنانی  را  به  سوی  آن  سوق  داد  و  کشاند که  بدان  فرو  رفتند  و  دچار  همچون  دروغ  شاخداری  شدند.  افک  نمونۀ  نفرتانگیز  و  پلشتی  بود.

انسان  واقعاً  ضعیف  است.  در  معرض  کششها  و  جذبهها  قرار  دارد.  بر  سر  راه  او  آلودگیها  و  پلیدیها  است.  اگر  فضل  و  لطف  و  مرحمت  و  مهربانی  خدا  او  را  نپاید  بسی  ضعیف  است،  و  کششها  و  جذبهها  او  را  درمیرباید،  و  آلودگیها  و  پلیدیها  او  را  میآلاید  و  ناپاک  مینماید.  امّا  وقتی که  انسان  رو  به  یزدان  میکند  و  رو  به  خدا  میرود،  و  برنامۀ  او  را  پیاده  مینماید،  و  در  مسیر  شریعت  او  گام  برمی‏دارد،  نیرومند  و  پاک  مـیماند  و  مصـون  و  محفوظ  از  ضعفها  و  سستیها  میشود.

(وَلَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ).

اگر  تفضّل  و  مرحمت  الهی  شامل  شما  نمیشد  هرگز  فردی  از  شما  (از  کثافت  گناه،  با  آب  توبه)  پاک  نمیگردید،  ولی  خداوند  هر که  را  بخواهد  (از  کثافات  سیّئات،  با  توفیـق  در  حسنات،  و  با  پذیرش  توبه  از  او)  پاک  می‏گرداند.

نور  خدا  است که  در  دل  میدرخشد  و  آن  را  پاک  و  تمییز  میگرداند.  اگر  تفضّل  و  مرحمت  الهی  شامل  شما  نمیشد،  هرگز  فردی  از  شما  پاک  نمیگردید  و  پاکیزه  نمیشد.  خداوند  میشنود  و  میداند.  در نتیجه  خدا  هر که  را  سزاوار  پاکی  و  پاکیزگی  باشد  پاک  و  پاکیزه  میگرداند،  و  هر که  را که  خیر  و  خوبی  و  اسـتعداد  و  آمادگی  در  او  سراغ  داشته  باشد،  پاکیزه  میدارد  و  تمیز  میگرداند.

(وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (٢١)

و  خدا  شنوای  (هر  سخنی،  و)  آگاه  (از  هر  عملی)  است.  به  دنبال  تزکیه  و  طهارت،  دعوت  به  عفو  و  آمرزش  بعضی  از  مؤمنان  از  بعضی  از  مؤمنان  به  میان  میآید.  چرا  که  آنانند که  آمرزش  خدا  را  میخواهند  و  عفو  او  را  از  خطاها  و گناهانی  خواستار  میگردند  که  مرتکب  آنها  میشوند:

(وَلا یَأْتَلِ أُولُو الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبَى وَالْمَسَاکِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ )(٢٢)

کسانی  که  از  شما  اهل  فضیلت  و  فراخی  نعمتند،  نباید  سوگند  بخورند  این  که  بذل  و  بخشش  خود  را  از  نزدیکان  و  مسـتمندان  و  مهاجران  در  راه  خدا  بار  می‏گیرند  (به  علّت  این  که  در  ماجرای  افک  دست  داشته  و  بدان  دامن  زدهاند).  باید  عفو  کنند  و  گذشت  نمایند.  مگر  دوست  نمیدارید  که  خداوند  شما  را  بیامرزد؟  ‌(هـمان گونه  که  دوست  دارید  خدا  از  لغزشهایتان  چشمپوشی  فرماید،  شما  نیز  اشتباهات  دیگران  را  نادیده  بگیرید  و  به  اینگونه  کارهای  خیر  ادامه  دهید)،  و  خدا  آمرزگار  و  مهربان  است  (پس  خویشتن  را  متأدّب  و  متّصف  به  آداب  و  اوصاف  آفریدگارتان  سازید).

این  آیه  درباره  ابوبکر  رضی الله عنه  نازل  گردیده  است،  پس  از  آن که  قرآن  دربارۀ  عائشۀ  صدّیقه  نازل  گردیده  بود.  ابوبکر  دانست که  مسطّح  پسر  اثاثه  از  زمرۀ کسانی  بوده  است که  در  مسألۀ  افک  دست  داشتهاند  و  بدان  فرو  رفتهاند.  مسطح  پسر  اثاثه  خویشاوند  او  است،  و  یکی  از فقراء  مهاجرین  است.  ابوبکر  رضی الله عنه بدو  بذل  و  بخشش  میکرد.  سوگند  خورد  که  هرگز  سودی  به  مسطح  نرساند.  این  آیه  نازل  شد  و  به  ابوبکر  تذکّر  میدهد،  و  به  مؤمنان  تذکّر  میدهد  که  آنان  دچار  خطا  و  اشتباه  میشوند،  و  سپس  دوست  میدارند که  خدا  ایشان  را  بیامرزد  و  مورد  عفو  قرار  دهد.  پس  خویشتن  را  به  همین  صفتی  بیارایند  که  دوست  میدارند.  لذا  برخی  بعضی  را  ببخشایند  و  از  یکدیگر گذشت  نمایند،  و  سوگند  نخورند  که  نـیکی  و  خوبی  را  از  مستحقّان  نیکی  و  خوبی  بازدارند،  هر  وقت  که  مستحقّان  به  خطا  روند  و  بدی  کنند .در  اینجا  به  افق  والائی  از  افقهای  نفسهای  پاک  خـیره  میشویم،  نفسهای  پاکی که  با  نور  خدا  پاک  میگردند.  آن  افق،  افق  نفس  ابوبکر  صدّیق رضی الله عنه  است.  ابوبکری که  داستان  افک  ژرفاهای  دل  او  را  پسوده  است  و  زخمی  کـرده  است،  و  تلخی  تهمت  زدن  به  خانوادهاش  و  به  ناموسش  را  چشیده  است.  ابوبکر  هـمین که  دعوت  پروردگار  خود  را  به  عفو  و گذشت  میشنود،  و  همین که  آن  پرسش  الهامگرانه  وجدانش  را  مـیپساید  و  آن  را  لمس  مینماید  که  میفرماید:

) ألا تحبون أن یغفر الله لکم ).

مگر  دوست  نمیدارید  که  خداوند  شما  را  بیامرزد؟.  بر  دردها  و  رنجها،  و  بر  احساسها  و  عاطفههای  بشری،  و  بر  منطق  محیط،  فائق  میآید  و  اوج  میگیرد،  و  روح  او  شفاف  میشود  و  بال  و  پر  می‏کشد  و  با  نور  خدا  درخشان  و  رخشان  میگردد.  هرچه  زودتر  دعوت کنندۀ  یزدان  را  با  آرامش  خاطر  و  با  صدق  گفتار  پاسخ  میگوید:  بلی  به  خدا  سوگند  من  دوست  میدارم که  خدا  مرا  ببخشاید.  نفقه  و  مخارج  را  دوباره  به  سوی  مسطح  برگشت  میدهد  و  آنچه  را  بدو  میداده  است  میدهد،  و  سوگند  میخورد:  به  خدا  سوگند  هرگز  بذل  و  بخشش  را  از  او  قطع  نمیکنم  و  نمی برم.  این  هم  در  برابر  سوگندی  بود که  بدین  شکل  خورده  بود:  به  خدا  سوگند  هرگز  سودی  بدو  نمیرسانم‌!

بدین  وسیله  خدا  دردها  و  رنجهای  آن  دل  بزرگ  را  برطرف  میکند  و  میزداید،  و  آن  را  از  آلودگیها  و  کثافتهای  پیکار،  پاک  و  تمییز  میگرداند،  تا  برای  همیشه  باک  و  تمییز  و  درخشان  با  نور  یزدان  بماند.

این  است  آمرزشی که  خدا  مؤمنان  را  بدان  تذکّر  میدهد  و  یادآوری  میکند.  این  آمرزش  شامل  کسی  میشود که  از  خطا  و  اشتباه  تهمت  زدن  به  زنان  پاکدامن،  و  از  پخش  کردن  زنا  و گناهان  کبـیرۀ  دیگر  در  میان  مؤمنان،  توبه  کند  و  دست  بردارد.  ولی  کسانی که  همچون  ابن ابی  از  روی  ناپاکی  درون،  به  زنان  پاکدامن  تهمت  میزنند  و  در  این  امر  پافشاری  میکنند،  هیجگونه  عفو  و  بخششی  شـامل  ایشان  نمیگردد.  اگر  هم  در  دنیا  از اجراء  حدّ  خویشتن  را  پنهان کنند  و  از  آن  بگریزند،  بدان  علّت  که  گواهان  بر  او  گواهی  نمیدهند،  قطعاً  عذاب  خدا  در  آخرت  منتظر  و  چشم  به  راه  ایشان  است.  دیگر  در  آن  روز  نیازی  به  گواهان  نیست‌:

(إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٢٣)َوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٢٤یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ) (٢٥)

کسانی  که  زنان  پاکدامن  بیخبر  (از  هرگونه  آلودگی  و( ایماندار را به زنا متهم میسازند، در دنیا و آخرت از رحمت خدا دور و عذاب عظیمی دارند (اگر توبه نکنند). (آنان عذاب عظیمی دارند) در آن روزی که علیه آنان زبان و دست و پای ایشان بر کارهایی که کردهاند گواهی میدهند. در آن روز خداوند جزای واقعی آنان را بیکم و کاست بدیشان میدهد، و آگاه میگردند که خداوند حق آشکار است (و روز قیامت در حقانیت پروردگار شک و تردیدی برای سرسختترین لجوجان هم نمیماند).

در این آیات خداوند متعال مجازات آنان را به تصویر کشیده و ناگواری آن را نمایان می سازد. این تصویر آنانی است که زنان پاکدامن و بی خبر و به رشک آورندگانی که اندیشه و نگرانی متهم شدن به زنا را نداشتند، چون بی گناه و پاک و مطمئن بودند و اندیشه ی چیزی نداشتند، چرا که اصولاً کاری نکرده بودند تا از آن اندیشه کنند! این مجازاتی است که زشتی و پستی از آن می بارد. از آن روی خداوند متعال آنان را که مرتکب آن گردند را به عقوبت لعنت و نفرین خویش گرفتار سازد. لعنت خداوند سزاوار ایشان است و از رحمت و مهر پروردگار در دنیا و آخرت محروم خواهند گشت. آنگاه منظر دهشتناک مزبور را این چنین توصیف می کند:

(یوم تشهد علیهم ألسنتهم وأیدیهم وأرجلهم...)

در آن روزی که علیه آنان زبان و دست و پای ایشان بر کارهایی که کردهاند گواهی میدهند.

آنگاه که همدیگر را (به حقیقت) متهم می سازند، آخر آنان بودند که زنان پاکدامن و ایماندار را به دروغ متهم می کردند! این نمایشی از یک تلافی بجا و دردناک به شیوه و اسلوب هنری تصویرسازی قرآن کریم است.

(یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق). .

در آن روز خداوند جزای واقعی آنان را بیکم و کاست بدیشان میدهد...

ویجزیهم جزاءهم العدل , ویؤدی لهم حسابهم الدقیق . ویومئذ یستیقنون مما کانوا یستریبون:

(ویعلمون أن الله هو الحق المبین). .

و آگاه میگردند که خداوند حق آشکار است (و روز قیامت در حقانیت پروردگار شک و تردیدی برای سرسختترین لجوجان هم نمیماند).

 

درس ششم: 26 زنان صالح از آن مردان صالح و درستکار هستند، و برائت حضرت عایشه رضی الله عنها.

سخن خویش درباره ی واقعه ی افک را با بیان تساوی و تعادلی که خداوند در ذات آدمیان سرشته و میان آنان جاری ساخته است به پایان می برد؛ به این ترتیب که مردانی با روح پلید با زنانی که درونی پلید دارند پیوند یابند، و مردان پاک و نیکو با زنانی پاک و نیکو آمیزند. روابط میان زنان و مردان بر همین اساس پایه نهاده می شود. بنابراین محال است که حضرت عایشه رضی الله عنها با آن تهمتی که به وی زدند نصیب پاک و نیکوترین انسان بر روی این کره ی خاکی گردد:

الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ أُوْلَئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (26)

زنان ناپاک، از آن مردان ناپاکند، و مردان ناپاک، از آن زنان ناپاکند، و زنان پاک، متعلق به مردان پاکند، و مردان پاک، متعلق به زنان پاکند. (پس چگونه تهمت میزنید به عائشهی عفیفهی رزین، همسر محمد امین، فرستادهی رب العالمین؟!) آنان از نسبتهای ناموسی ناروایی که بدانان داده میشود مبرّا و منزّه هستند، (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی  ارزشمندند  (که  بهشت  جاویدان  و  نعمتهای  غیرقایل  تصوّر  آن  است‌(.

نفس  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله وسلّم  عائشه  را  سخت  دوست  میداشت.  ممکن  نیست که  خدا  عـائشه  را  محبوب  پیغمبر  معصـوم  خودگرداند،  اگر  او  پاک  نبود  و  سزاوار  این  محبّت  بزرگ  نمی‏بود.

آن  مردان  پاک  و  زنان  پاک،  مبرّا  و  منزّه  از  چیزی  هستند که  تهمتزنندگان  میگویند:

( مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ).

 آنان  از  نسبتهای  ناموسی  ناروائی  که  بدانان  داده  میشود  مبرّا  و  منزّه  هستند.

آنان  دارای  فطرت  پاک  و  سرشت  پاکند،  و  چیزی  بدانان  نمیچـسبند  و  دامـنگیرشان  نـمیشود  از  آنچه  دربـارة  ایشانگفته  شده  است‌. (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٢٦)

ایشـان  از  مغفرت  الهی  برخـوردارند  و  دارای  روزی  ارزشمندنذ  (که  بهشت  جاویدان  و  نعمتهای  غیرقابل  تصوّر  آن  است).

مغفرت  شامل  لغزشها  و  اشتباههائی  میشود که  میکنند.  روزی  والا  و  ارزشمندی  بهرۀ آنان  میگردد که  بیانگر  والائی  و  ارزشمندی  ایشان  در  پیشگاه  پروردگار  والا  و  بزرگوارشان  است‌.

با  این  سخن،  داستان  افک  به  پایان  میآید.  داستان  آن  حادثهای  کـه  در  آن  گروه  مسلمانان  در  مـعرض  بزرگترین  غم  و  محنت  قرار گرفتند.  چه  این  غم  و  محنت،  غم  و  محنت  تاخت  بر  طهارت  بیت  رسول  بود.  به  حمایت  و  حفاظت  یزدان  از  ییغمبران  یورش  شده  بود.  چرا که  خدا  نمیبایستی  جز  عنصر  پاک  بزرگوار  را  به  خانۀ  پیغمبرش  راه  بدهد.  خدا  این  غم  و  محنت  را  نمایشگاهی  برای  تربیت  گـروه  مسلمانان  کرد.  خدا  خواست  با  این  غم  و  محنت،  گروه  مسلمانان  شـفّاف  گردند  و  سبکبال  به  پرواز  درآیند،  و  تا  آفاق  نور  اوج  گیرند  و  بالا  روند،  در  سورهای که  نور  نام  دارد.


 


[1] - چهبسا مراد از اسیران در اینجا مومنان ضعیفی استکه نتوانستهاند هجرتکنند و مشرکان ایشان را در مکه نگاه داشتهاند و بازداشت نمودهاند.

[2] - ابوداوود و نسائی و ترمذی آن را روایت کردهاند.

[3] - ترمذی آن را از طریق عائشه - رضیالله عنها - استخراج و روایت کرده است‌.

[4] - ابوداوود آن را درکتاب حدود، باب عفو از حدود مادامکه به حاکم نرسیده باشد، استخراج و روایتکرده است‌.

[5] - آیات ٦ تا ٩ برنامه قاعده «لعان» در فقه اسلامی است، و چهار حکم قطعی برای این نوع شوهر و همسر درپی خواهد داشت: الف -شوهر و همسر بدون هیچگونه مراسم طلاق، فورا از هم جدا میگردند و مهریه به زن داده میشود. ب - برای همیشه بر یکدیگر حرام و حق ازدواج مجدد را نخواهند داشت. ج - حد قذف از مرد و زن برداشته میشود. با این توضیحکه اگر مرد از اجرای برنامه لعان سرباز زند تازیانه میخورد، و اگر زن خودداری کند، رجم میشود. د - اگر زن در این ماجرا آبستن و فرزندی بزاید، متعلق به شوهر نخواهد بود و بلکه منتسب به همسر میگردد. (مترجم)

[6] - هلال پسر امیه یکی از سه نفری بودکه در جنگ تبوک واپس کشیده بود.

[7] - اُصیهب: مصغر آضهب.کسیکه موهای قرمزی داشته باشد.

[8] - اُریسح: مصغر ارسح. کسیکه باسنهایکمگوشتی داشته باشد.

[9] - حمش الساقین:کسیکه ساقهای باریکی داشته باشد.

[10] - اورق: گندمگون.

[11] - جعد: کسیکه خوشتیپ و دارای اندامهای برازنده باشد. کسیکه دارای موهای مجعد و آراسته باشد نه پریشانمو و ژولیده ... این دو صفت برای مدح است ... کسیکه کوتولو و دارای اندامهای چروکیده باشد.کسی که بخیل باشد ... این دو صفت برای نکوهش است‌.

[12] - جمالی:کسیکه تنومند و درشتاندام و دارای ترکیببندکامل باشد.

[13] - خدلّخ الساقین:کسیکه دارای ساقهای بزرگ باشد.

[14] - سابغ الالیتئن:کسیکه دارای باسنهایکامل و بزرگی باشد.

[15] - این غزوه، جنگ بنیمصطلق استکه در سال پنجم هجری - بنا به ارجح اقوال -روی داده است‌.

[16] - امام شمسالدین ابوعبدالله ابنقیم جوزیه بررسی کرده است و ثابت نموده استکه کنیزیکه از او پرسش گردیده است بریره نبوده است. چون بریره به هنگام داستان افک پیش عائشه نبوده است و مدتها بعد از این، مکاتبه کرده است و خود را بازخرید نموده است. امام علی -کرمالله وجهه - فرمود: ازکنیز بپرس. برخی از راویان نامکنیز را بریره قلمداد کردهاند.

[17] - در روایت ابناسحاق آمده است:کسیکه این سخن را و آن سخن را گفته است اسید پسر حضیر بوده است. امام ابنقیم جوزیه در کتاب زادالمعاد بررسی و تحقیقکرده استکه سعد پسر معاذ بعد از غزوه بنیقریظه پیش از داستان افک وفاتکرده است. کسیکه چیزی را گفته است که روایت کردهاند اسید پسر حضیر بوده است. امام ابنحزم نیز همچنین می‏گوید، و روایت عبیدالله پسر عبدالله پسر عتبه از عائشه را گواه میگیردکه در آن ذکری از سعد پسر معاذ نیست‌.

[18] - ابنشهاب گفته است: این آخرین چیزی استکه درباره این گروه اهل افک به ما رسیده است. بخاری و مسلم در صحیحین خود از زهری روایت کردهاند. همچنین ابناسحاق آن را از زهری با اندکی اختلاف نقلکرده است.

 

تفسیر سوره‌ی نور آیه‌ی 34-27

 

سورهی نور آیهی 34-27

 

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (٢٧) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوهَا حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَإِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَى لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (٢٨) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهَا مَتَاعٌ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ (٢٩) قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ (٣٠) وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الإرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٣١) وَأَنْکِحُوا الأیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٣٢) وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ وَلا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَنْ یُکْرِهُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٣) وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ وَمَثَلا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ) (٣٤)

 

اسلام  -  همانگونه که  قبلاً  بیانکردیم  -در  پدید  آوردن  جامعۀ  پاک بر عقوبت  تکیه  نمیکند.  بلکه  پیش  از  هر  حیز  بر  پیشگیری  تکیه  میورزد.  اسلام  با  انگیزههای  فطری  نمیجنگد.  ولیکن  انگیزههای  فـطری  را  نظم  و  نظام  می‏بخشد،  و  برای  انگیزههای  فطری  فضای  پاک  خالی  از  انگیزههای  ساختگی  را  تضمین  میکند.

اندیشهای  که  در  این  ناحیه  بر  برنامۀ  تربیتی  اسلامی  غالب  است  از  یک  سو  به  تنگنا  انداختن  فرصتهای  گمراهی  وگمراهسازی،  و  به  دور  داشتن  عوامل  فتنه  و  فـسـاد  و  انگـیزههای  بدی  و  بدکرداری،  و  سر  راه  گرفتن  بر  اسباب  و  علل  تحریککردن  و  برانگیختن  است.  و  از  دیگر  سو  از  سر  راه  برداشتن  سدّها  و  مانعهائی  است که  مانع  اشباع  طبیعی  با  وسائل  پاک  و  مشروع  میگردند.  بدین  خاطر  است  که  اسلام  برای  خانهها  و  خانوادهها  حرمت  و کرامتی  قرار  میدهد  که  تعدّی  و  تجاوز  بدان  درست  نمی‏باشد. در نتیجه  مـردمان  در  خانهها  و  خانوادههایشان  با  دخول  غرباء،  بی‏خبر  و  ناگهانی  رویاروی  نمیشوند.  بلکه  غرباء  باید  اجازه  بخواهند  و  بدانان  اجازۀ  ورود  داده  شود  تا  بتوانند  به  میان  خانهها  و  خانوادهها  بیایند.  تا  چشمان  بیگانگان  و  نامحرمان  به  نهانیهای  خانهها  و  خانوادهها  نیفتد،  و  بیگانگان  و  نامحرمان  با  زنان  و دختران  اهالی  منازل  در  حین  غفلت  برخورد  نکنند  و  رویاروی  نشوند ...  درکنار  اینها  هم  از  مردان  و  زنان  مسلمانان  خواسته  شد٥  است  چشم چرانی  نکنند  و  به  نامحرمان  خیره  نشوند  و  نظر  ننمایند.  ازدواج  ضامن  حقیقی  قناعت  و  بسندهکردن  است  ...  اسـلام  از  عرضه  داشتن کنیزکان  برای  زنا  نهی  میکند  تا کار  زنا  سهل  و  ساده  میسّر  نگردد،  و  درنتیجۀ  سهل  و  ساده  میسّر  بودن  زنا،  بزهکاری  و  فاحشهگری  رواج  یابد  و  شیوع  پیدا  کند.  بگذار  بهگونۀ  فراختر  و  به  شکل  بازتری  به  همچون  تـضمینهای  پیشگیرانهای  بنگریم  که  اسلام  آنها  را  پیشنهاد،  و  مراعات  آنها  را  خواستار  است‌:

*

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (٢٧) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوهَا حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَإِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَى لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (٢٨) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهَا مَتَاعٌ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ (٢٩)

ای  مؤمنان!  وارد  خانههائی  نشوید  که  متعلّق  به  شما  نیست.  مگر  بعد  از  اجازه  گرفتن  (با  زنگ  زدن  یا  در  کوبیدن،  و  کارهائی  جز  اینها)  و  سلام  کردن  بر  ساکنان  آن.  این  کار  بر!ی  شما  بهتر  است  (از  ورود  بدون  اجازه  و  سلام).  امید  است  شما  (این  دو  چیز  را  به  هنگام  رفتن  به  منازل  دیگران  رعایت  و آنها  را)  در  مدّ  نظر  داشته  باشید.  اگر  کسی  را  در  خانهها  نیافتید  (که  به  شما  اجازه  دهد)  بدانجاها  داخل  نشوید  تا  (کسی  پیدا  میآید  و)  به  شما  اجازه  داده  میشود.  اگر  هم  به  شـما  (اجازه  داده  نشد  و)  گفتند:  برگردید،  پس  برگردید  (و  اصرار  نکنید).  این  (کار  رجوع،  زیبندهتر  به  حالتان  و)  پاکتر  برایتان  میباشد.  خدا  بس  آگاه  از  کارهائی  است  که  مـیکنید  (پس  با  رهنمودهای  او  مخالفت  نورزید).  گناهی  پر  شما  نیست  که  (بدون  اجازه)  وارد  خانههای  غیر  مسکونی  ) چون مسـجدها  و  دکانها  و  مهمانخانهها  و  هتلها  و  گرمابهها)  شوید.  چرا  که  (اماکن  عامّه  هستند  و  برای  گروه  مخصوصی  بنا  نشدهاند  و)  شما  حقّ  استفادۀ  از  آنها  را  دارید.  خدا  میداند  آنچه  را  که  آشکار  میسازید  و  آنچه  را  که  پنهان  میدارید  (و  کارهای  ظاهر  و  باطن  شما  در  برابر  علم  او  یکسان  و  نمایان  است‌(.

خداوند  خانهها  را  جای  آرامش  فرموده  است.  مردمان  بدانجاها  برمیگردند،  و  در  آنجاها  ارواحشان  میآساید،  و  دلهایشان  میآرامد،  و  بر  زنان  و  نوامیس  خویش  ایمن  میگردند،  و  سنگینیها  و  دشواریهای  برحذر  بودن  و  پرهیز کردن  و  حرص  و  جوش  زدن  اعـصاب  خردکن  را  از  خود دور  میاندازند.

خانهها  این گونه  و  اینسان  نمیگردند  مگر  آنجاها  حرم  امن  و  امان  بشوند،  و کسی  اجازۀ ورود  بـدانجاها  را  نداشته  باشد  جز  با  آگاهی  و  با  اجازۀ ساکنان  آنجاها.  آن  هم  هنگامی که  اهالی  خانهها  بخواهند،  و  حالت  و  وضعی  را  داشته  باشند  که  بخواهند  مردمان  ایشان  را  با  آن  حالت  و  وضع  ملاقات کنند.

این  به  جای  خود،  گذشته  از  آن  حرمتشکنی  خانهها  به  وسیلۀ  ورود  بدون  اجازۀ  دیگـران  بدانـجاها،  چشـمان  بیگانگان  وارد  شونده  به  خانهها  را  مـتوجّه زنان  و  دختران  می‏کند،  و  اندامهای  فتنهانگیزی  را  میبینند  که  شهوات  را  برمیانگزند،  و  به  گمراهی  و  گمراهسازی  فرصت  مـیدهـند،  گمراهی  و  گمراهسازیای  که  از  ملاقاتهای  گذرائی  و  از  نگاههای  کوتاهی برمی‏خیزد  و  فراهم  میآید که  چهبسا  تکرار  میشود  و  به  نگـاههای  هدفداری  تبدیل  مـیگردند،  نگـاههای  هـدفداری  که  گرایشها  و کششهائی  آنها  را  به  جنبش  درمیاندازند که  همان  ملاقاتهای  نخستین  بیهدف  و  بیانتظار  آنها  را  بیدار  میکند،  و  آنها  را  بعد  از  چند گام  به  ارتباطها  و  دیدارهای  بزهکارانه  تبدیل  میسازد،  و  یا  آنها  را  به  شهوتهای  نامقدّسی  تغییر  میدهد که  عقدههای  روانی  و  کجرویها  از  آنها  برمیخیزند  و  نشأت  میگیرند.

در  جاهلیّت  مردمان  تاخت  مـیآوردند  و  به  خـانهها  میریختند.  کسی  که  اینگونه  به  خانهها  وارد  میشد،  پس  از  ورود  میگفت:  تازه  آمدهام  و  داخـل  شدهام!  چهبسا  صاحب  خانه  را  با  اهل  و  عیال  خود  در  حالتی  میدید که  درست  نبود  کسی  آن  دو  را  در  این حالت  و  بدین  وضع  مشاهده  کند.  گاهی  اتّفاق  میافتاد که  هـسر  لخت  و  عور  می‏بود  و  چیزی  بر  عورت  نمیداشت.  همسر  بدین  شکل  مـیبود  یـا  شوهر  بدین  صوررت  میبود.  این  امر  سخت  میآزرد  و  جریحهدار  میکرد،  و  خانهها  را  از  امن  و  امان  محروم  و  از  آرامش  و  اطمنان  بیبهره  میکرد.  از  دیگر  سو  وقتی که  چشم  به  چیزی  میافتاد که  محرّک  و  انگیزنده ،  انسانها  را  در  اینجا  و  آنجا  به  فتنه  و  بلا  دچار  میساخت‌.

بدین  جهت  خدا  مسلمانان  را  با  این  رسم  والا  تـربیت  میکند،  رسم  اجازۀ  ورود  خواستن  به  خانهها،  و  سـلام  کردن  بر  ساکنان  آنجاها،  تا  وارد  شونده  با  اهالی  خانه  بتواند  انس  و  الفت  بگیرد،  و  تربن  و  وحشت  از  درونها  برخیزد،  پیش از  این که  ورود  انجام  پذیرد:

 

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا).

ای  مومنان!  وارد  خانههائی  ثشوید  که  متعلّق  به  شما  نیست.  مگر  بعد  از  اجازه  گرفتن  (بـا  زنگ زدن  یا  در  کوبیدن،  و  کارهائی  جز  اینها)  و  سلام  کردن  بر ساکنان آن.

قرآن  از  اجازه  خواسش  با  انس  و  الفت گرفتن  تعبیر  میکند.  این  تعبیر  هم  الهامخش  لطافت  و  ظرافت  اجازه  خواستن  است،  و لطـافت  و  ظرافت  شیو٥ای  را  میرساند  که کوبندۀ  در  رعایت  میکند  و  اجازۀ  ورود  میخواهد.  بدین  شـیوۀ  زیبا  و  محترمانه  بر  دلهای  اهل  خانه  مینشیند  و  در  ژرفای  درونهایشان  انس  میگزیند،  و  آمادگی  پذیره  رفتن  او  را  ییدا  میکنند.  این  هم  نگرش  باریک  و  دلانگیزی  است  کـه  در  آن  احـوال  مـردمان  مورد  رعایت  و  عنایت  قرار  میگیرد،  و  شرائط  و  ظروف  اوضاع  آنان  در  خانههایشان  ییش  چشم  داشته  میشود،  و  ضروریّات  و  نیازمندیهائی  درنظرگرفته  میشود  کـه  اهل  خانه  چهبسا  بدانها  به  سبب  وارد  شوندگان  در  شب  یا  روز  ناراحت  و  بدحال  گردند.

بس  از کسب  اجازه  یا  در  خانه ها  کسی  از  اهالی  آنجاها  وجود  دارد  و  یا  وجود  ندارد.  اگر  کسی  وجود  نداشته  باشد  جائز  نیست  پس  از  اجازه  خواستن  حریم  خانهها  را  شکست  و  بیـباکانه  بدانجا  وارد گردید،  چـون  دخول  و  ورودی  بدون  اجازه  دادن  نباید  صورت  بپذیرد:

(فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیهَا أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوهَا حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ).

اگر  کسی  را  در  خانهها  نیافتید  (که  به  شما  اچازه  دهـد  بدانجاها  داخل  نشوید  تا  (کسی  پیدا  میآید  و)  به  شـما  اجازه  داده  میشود.

اگر  کسی  از  اهالی  خـانه  در  خـانه  بود،  تنها  اجازه  خواستن،  دخول  و  ورود  را  آزاد  و  مـبا ح نمیگردانـد. 

بلکه  اجازه  خواستن  منوط  به  اجازه  دادن  است.  اگر  اهل  خانه  اجازه  ندادند  دخول  و  ورودی  صورت  نمیپذیرد،  و  واجب  است  بدون  توقّف  و  انتظار  برگشت  و  رفت:

(وَإِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَى لَکُمْ).

  اگر هم به شما (اجازه داده نشد و) گفتند: برگردید، پس برگردید (واصرارنکنید). این (کار  رجوع،  زیبندهتر  به  حالتان  و)  پاکتر  برایتان  میباشد.

برگردید  بدون  اینکه  ناراحت  شوید  و  برنجید،  و  بدون  این که  احساس کنید  اهل  خانه  با  شما  بیادبی  میکنند،  یا  از  شما  تنفّر  و  گریز  دارند.  مردمان  دارای  سرّها  و  رازهای  خود،  و  دارای  عـذرها  و  معذرتهای  خویش  هستند.  لازم  است  ارزیابی  و  سنجش  شرائط  و  ظروف  خودشان  در  هر  زمانی  به  خودشان  واگذارگردد.

(وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ) (٢٨)

خدا  بس  آگاه  از  کارهائی  است  که  مـیکنید  (پس با رهنمودهای  او  مخالفت  نورزید(.

خدا  مطّلع  از  نهانیهای  دلهـا،  و  آگاه  از  انگیزهها  و  جاذبهها  و  دافـعههای  درونها  است.  ولی  خانههای  عمومی،  از  قبیل:  مهمانخانهها  و  هتلها  و  سالنها  و  منازلی  که  برای  ضیافت  و  پذیرائی  آماده  گردیدهانـد  و  مستقلّ  از  خانههای  مسکونی  هستند،  ورود  و  دخول  بدانجاها  بدون  اجازه  مانعی  ندارد،  چون  اجازه  خواستن  مشقّت  به  بار  میآورد  و  تولید  زحمت  میکند.  البته  چنین  ورود  و  دخولی  بلامانع  است  مادام که  علّت  اجازه  خواستن  منتفی  باشد:

 

  (لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتًا غَیْرَ مَسْکُونَةٍ فِیهَا مَتَاعٌ لَکُمْ).

گناهی  بر  شما  نیست  که  (بدون  اجازه)  وارد  خانههای  غیر  مسکونی  (چون  مسجدها  و  دکـانها  و  مهمانخانهها  و  هتلها  و گرمابهها)  شوید.  چرا  که  (!ماکن  عامّه  هستند  و  پـرای  گروه  مخصوصی  بنا  نشـدهاند و)  شما  حـقّ  !ستفادۀ  از آنها  ر!  دارید.

 (وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ) (٢٩)

خدا  میداند  آنچه  را  که  آشکار  میسازید  و  آنچه  را  که  پنهان  میدارید  (و  کارهای  ظاهر  و  باطن  شما  در  براپر  علم  او  یکسان  و  نمایان  است‌(.

خدا  بر  ظاهر  و  باطن  و  پیدا  و  ناپیدای  شما  اطّلاع  دارد. او  در  پنهان  و  آشکار  شما  را  می پاید.  این  مراقبت  و  پائیدن  باید  اطاعت  دلها  را  تضمین کند،  و  موحب  امتثال  امر  از  آن  ادب  والا  و  رسم  بالای  مذکور  در کتاب  خدا  گردد،  آن کتابی  که  برای  انسانها  برنامۀ کاملی  را در  هر  جهتی  و  رویکردی  ترسیم  میکند.

قرآن  برنامه  زندگی  است.  قرآن  اینگونه  به  جزئیّات  زندگی  اجتماعی  میپردازد،  و  این گونه  به  جزئیّات  زندگی  اجتماعی  عنایت  میورزد.  چه  قرآن  به  جزئیّات  و کلّیّات  زندگی  توجّه  دارد،  تا  با  این  توجّه،  میان  بخشها  و  بـندهای  جـزئی  زنـدگی،  و  میان  انـدیشهها  و  چارهسازیهای  کلّی  زندگی،  هماهنگی  و  همآوائی  برقرار  سازد.  اجازۀ  ورود  خواستن  از  اهالی  خانهها  حـرمت  و  کرامت  خانهها  را  محقّق  میسازد،  حرمت  وکرامتی  که  خانهها  را  محلّ  بازگشت  و  جایگاه  آرامش  و  اطمینان  می گرداند.  اجازۀ  ورود  خواستن،  اهالی  خانه  را  از  درد  و  رنج  ناگهانی  ورود  به  درون  خانه،  و  از  نگرانی  و دل  شورۀ  بیخبر  وارد  خانه  گردیدن  بیگانگان،  و  از  اذیّت  و  آزار  سر  زده  داخل  خانه  شدن  این و  آن،  و  مشاهدۀ  دختران  و  زنان  توسّط  نامحرمان،  نجات می بخشد  ...  البته  تنها  دختران  و  زنان  نیستند که  چنین  متبادر  به  ذهن  میشود  که  مردمان  دوست  نمیدارند  چشم  بیگانگان  بدانان  بیفتد.  بلکه  مردمان  میخواهند  عورتشان  جدای  از  عورت  بدن  که  به  هنگام  ذکر  لفظ  عورت  متبادر  به  ذهن  میشود،  محفوظ  بماند. بلکه  باید  عورت  طعام،  و  عورت  لباس،  و  عورت  وسائل  خانه  را  نیز  بر  معنی  واژۀ  عورت  افزود.  چرا  که  اینها  چیزهائی  هستند  که  اهالی  خانه  دوست  نمیدارندکه  بیگانگان  و  نامحرمان  ناگهانی  بر  سرشان  بتازند  و  همچون  چیزهائی  را  بدون  آمادگی  قبلی  ایشان  و  خود  را  جمع  و  جور کردن  انان  ببینند  و  دید  بزنند.  عورتهای  احساسات  و  عواطف  و  حالات  روانی  نیز  عورت  بشمارند.  ایا  چه کسانی  از  ما  دوست  میدارند  که  مردمان  ایشان  را  ببینند،  بدانگاه  که  ایشان  در  حالت  و  وضع  ضعفی  هستند  وگریه  کنند  چون  متأثّر  از  چیزی  شدهاند،  یا  به  سـبب کاری که  خشـم برانگز  است  خشمگین  هستند،  و  یا  در  وضعی  هستند که  از  درد  و  رنجی  شکوه  و  ناله  و  افغان  سـر  میدهند،  درد  و  رنجی  که  از  بیگانگان  آن  را  نهان  و  پنهان  میدارند؟‌!

برنامۀ  قرآنی  همۀ  این  ریزهکاریها  را  با  همچون  ادب  والائی  مراعات  میدارد،  ادب  اجازه  خواستن؛  و  با  این  ریزهکاریها  فـرصتهای  انـدک  نگاهها  و  نگرشها  و  ملاقاتها  و  برخوردهای  گذرائی  را  مراعات  میدارد  که  از  دیرباز  در  دلها  و  درونها  شهوتها  و  رغبتهای  پنهان  را  بیدار  ساخته  است،  و  از  دیرباز  علاقهها  و  ملاقاتها  از  آن  نگـاهها  و  نگرشها  و  برخوردها  برخاسته  است،  علاقهها  و  ملاقاتهائی  که  اهریمن  آنها  را  تـرتیب  داده  است،  و  بـدانها  دور  از  چشمان  دیگران  و  دلهـای  دلسوزان،  در  اینجا  و  آنجا  جهت  داده  است‌!

کسانیکه  ایمان  آورده  بودند  از  همان  روز  نـخستینی  که  این  آیات  نازل  گردید  و  با  آنها  مخاطب گردیدند،  این  درسها  را  پذیرفتند،  و  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خودش  بدانها  آغازید.

ابوداوود  و  نسائی  با  اسنادی  کـه  داشتهاند  از  سخن  ابوعمر  اوزاعی  با  روایت  از  قیس  پسر  سعد  پسر  عباده  ذکر کردهاند  که گفته  است:  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم تشـریف  آوردند  تا  در  منزلمان  ما  را  ملاقات  فرمایند.  فرمود:

(السلام علیکم و رحمه الله).

درود  و  رحمت  خدا  بر  شما  باد.

سعد  پاسخ  آهستهای  بدو  داد.  قیس گفته  است:گفتم:  آیا  به  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله و سلّم  اجازه  ورود  نـمیدهی؟! گفت:  بگذار  زیاد  بر  ما  سلام  بکند  (تـا  از  دعایش  بـهرهمند  شویم).  سپس  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:(‌

(السلام علیکم و رحمه الله).

درود  و  رحمت  خدا  بر  شمـا  باد.

سعد  پاسخ  آهستهای  بدو  داد.  سپس  پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:

(آلسلام  علیکم  و  رحمه  الله‌(.

درود  و  رحمت  خدا  بر  شما  باد.

آن گاه  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آل و سلّم  برگشت  و  رفت.  سعد  به  دنبال  او  دوید  و  بدو  عرض کرد:  ای  پیغمبر  خدا  من  سلام  تو  را  میشنیدم  و  بدان  آهسته  پاسخ  میدادم  تا  بیشتر  بر  ما  درود  و  رحمت  بـفرستی  ...  سعد گفته  است:  پیغمپر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  بـا  او  بـرگشت.  سـعد  دسـتور  داد  وسائل  استحمام  او  را  فراهم  آورند.  پیغـبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در  آنجا  خود  را  شست.  سعد  بدان  حضرت  جامۀ  خمیصهای[1] داد  که  با  زعفران  یا  با  ورس[2] یعنی  روناس  رنگ  شده  بود.  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم   را  بر  خود  پیچید،  سپس  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم دستهایش  را  بلندکرد  و  فرمود:

(اللهم اجعل صلاتک ورحمتک على آل سعد بن عبادة).

خداوندا  مغفرت  و  مرحمت  خود  را  بهرۀ  خانوادۀ  سعد  پسر  عبّاده  فرما  ...“

تا  آخر  حدیث  ...

ابوداوود  با  اسنادی  که  دارد  از  عبدالله  پسر  بشر  روایت  کرده  است که گفته  است:  هر  وقت  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  دم  در  کـسانی  میرفت،  روبهروی  در  نمیایستاد.  بلکه  در  گـوشۀ راست  یا  در گـوشۀ  چپ  در  میایستاد،  و  میفرمود:

(السلام علیکم.السلام علیکم ).

درودتان  باد.  درودتان  باد.

زیرا  درها  در  آن  روز  و  روزگار  پردهای  نداشتند.  ابوداود  همچنین  از  هذیل  روایت  کرده  است که  گفته  است:  مردی  آمد  -  یا گفته  است:  عثمان گفته  است:  سعد  آمد  -  بر  درگاه  پیغمبر صلّی الله علیه و آل و سلّم  ایستاد  و  اجازۀ  ورود  خواست.  بر  دم  در  ایستاد  -  عثمان  گفته  است:  رو  به  روی  در  ایستاد  -پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم بدو  فرمود:

 (هکذا عنک - أو هکذا - فإنما الاستئذان من النظر).

 

این  شیوه  از  تو  سزا است؟!  -یا:  اینگونه؟!  -چه  اجازه  خواستن  برای  نگریستن  است.  (تو  که  داری  مینگری!).  در  صحیح  بخاری  و  در  صحیح  مـسـلم  از  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  روایت است که  فرموده  است 

(لو أن امرأ اطلع علیک بغیر إذن , فحذفته بحصاة ففقأت عینه ما کان علیک من جناح).

 

اگر  شـخـصی  بدون  اجازه  تو  (به  خانۀ  تو  چشم  بیندازد  و)  دیدهور  شود،  و  تو  سنگی  را  به  سوی  او  بیفکنی  و  چشم  وی  را  کور  گردانی،  گناهی  بر  تو  نیست‌.

ابوداود  با  اسنادی که  دارد  از  ربعی  روایت  کرده  است که  گفته  است:  مـردی  از  بنی عامر  آمـد  و  از  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه واله وسلّلم که  در  خانۀ  خود  بود،  اجازۀ  ورود  خواست  و  گفت:آیا  وارد  شوم؟  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  که   به  خادم  خود  فرمود:  

(اخرج إلى هذا فعلمه الاستئذان , فقل له:قل:السلام علیکم . أأدخل ? ).

به  پیش  این  مرد  بیرون  برو  و  بدو  شیوۀ  اجازه  خواستن  را  بیاموز.  بدو  بگو:  بگو:  درودتان  باد،  آیا  داخل  شوم؟.  مردی که  در  بیرون  بود،  فـرمودۀ  او  را  شنید  و گفت:  درودتان  باد،  آیا  داخل  شوم؟  ییغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  بدو  اجـازه  فرمود،  و  او  داخل  شد.

هشیم  گفته  است:  مجاهد گفته  است:  ابـنعمر  از کاری  برمیگشت.  شنزار  تافته  او  را  اذیّت  رسانیده  بود.  دم  در  خیمۀ  یک  زن  قریشی  رفت  و گفت:  درودتان  باد.  آیا  داخل  شوم؟ زن گفت:  با  امن  و  امان  داخل  شو.  ابنعمر  سخن  خود  را  تکرار کرد.  زن  نیز  سخن  خود  را  دوباره  گفت.  ابنعمر  این  پا  و  آن  پا  میکرد. گفت:  بگو:  داخل  شو.  زن  گفت:  داخل  شو.  پس  ابنعمر  داخل  شد.

عطاء  پسر  رباح  از  ابنعبّاس  -رضیاللهعنهما  -  روایت  کرده  است که گفته  است:گفتم:  آیا  اجازۀ  ورود  بخواهیم  از  خواهران  یتیمی که  دارم  و  تحت  سـرپرستی  مـن  در  یک  خانه  بسر  میبرند؟ گفت:  بلی.  سخنم  را  دوباره  تکرار کردم  تا  به  من  اجازه  دهد،  ولی

نپذیرفت و گفت‌:  دوست  داری که  ایشان  را  لخت  و  عریان  ببینی؟ گفتم:  خیر.گفت  پس  اجاره  بخواه.  این  بار  نیز  سخنم  را  تکرار  کردم.  گفت:  آیا  دوست  میداری  از  خدا  فرمانـرداری  کنی؟گفتم:  بلی.  گفت:  پس  اجازه  بخواه.

در  حدیث  صحیح  از  پیغـبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم   روایت  شده  استکه  او  نهی  فرموده  است  از  این که  شوهر  شبانه  به  میان  اهل  و  عیال  خود  برگردد  ...  در  روایتی  چنین  آمده  است:  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  نهی  فرمود٥  است  از  این که  شوهر  شبانه  به  میان  اهل  و  عیال  خود  برگردد  تا  خیانت  و  لغزش  ایشان  را  پیجوئی کند.

در  حدیث  دیگری  آمده  است که  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  در  روز  به  مدینه  آمد.  شتر  خود  را  در  بیرون  مدینه  خواباند 

و  فرمود:

 (انتظروا حتى ندخل عشاء - یعنی آخر النهار - حتى تمتشط الشعثة , وتستحد المغیبة).

 

منتظر  بمانید  تا  آخر  روز  وارد  شویم،  تا  این  که  موهای  پریشان  شانه  گردد،  و  موهای  نهان  تر!شیده  شود.

احساس  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم   و  احساس  اصحاب  او  تا  این  حدّ  برخوردار  از  لطافت  و  دقّت  میگردد.  این  هم  در  پرتو  ادب  والای  درخشانی  است  که  یزدان  بدیشان  آموخته  است،  و  در  پرتو  نور  خدا  رخشان گردیده  است.  ما  امروزه  مسلمانیم،  ولیکن  احسـاس  مـا  از  این  ریزهکاریها  بیبهره گردیده  است  وکند  و  غلیظ  شده است.کسی از  ما  بر  برادرش  در  خانهاش  میتازد،  در  هر  لحظهای  از  لحظات  شب  و  روز که  بخواهـد  در  را  میزند.  باز  هم  در  را  میزند.  دیگر  باره  در  را  میزند  و  هرگز  برنمیگردد  و  نمیرود  تا  اهل  خانه  را  به  ترس  و  هراس  میاندازد  و  در  را  برای  او  باز  میکنند.  چه  بسا  او  تلفن  هم  دارد  و  می تواند  تلفنی  اجازۀ  آمدن  را  بخواهد،  پیش  از  اینکه  شخصاً  بیاید  و  ببیند  بدو  اجازه  میدهند  یا  بداند  موعد  مناسب  نیست.  ولی  او  این  راه  را  نادیده  می گیرد  تا  بی موقع  یورش  آورد  و  درغیر  موعد  خـود  بیاید  و  سر  برسد. گذسته  از  این،  عرف  و  عـادت  هم  نمیپذیرد که  همچون  شخصی  از  خانه  گردانده  شود  -  تازه که  آمده  است  -  هر چند که  اهل  خانه  ناگهانی  آمدن  او  را  نپسندند،  ناگهانی  آمدن که  بدون  اطّلاع  قبلی  و  بدون  انتطار  پیشین  صورتگرفته  است!

ما  امروزه  مسلمانیم،  ولیکن  ناگهانی  در  دوستان  را  میزنیم  در  هر  لحظهای  از  لحظات  زمان  غذا  خوردن  و  بر  سفره  نشستن.اگر  خوراک  را به  پیش   ما  نکشند  و  سفره  را  برایمان  پهن  نکنند،  از  آنان  دلخور  میشویم  و  میرنجیم!  در  شب  آینده  هم  در  منزل  ایشان  را  میکوبیم.  اگر  ما  را  تا  صبح  درخانۀ  خود  نگاه  ندارند،  دلخور  میشویم  و  رنجش  خاطر  ییدا  میکنیم.  بدون  این  که  عذرهایشان  را  در  این  و  در  آن  بسنجیم  و  بپذیریم!  این  بدان  خاطر  است که  متأدّب به اسلام  نیستیم،  و  ما  خودمان  را  پیرو  چیزی  نمیکنیم که  پیغمبر  اسلام  صلّی الله علیه و آله و سلّم  آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده  است  و  در  برابر  آن کرنش  نمیبریم.  بلکه  ما  بندگان  عرف  و  عادت  و  رسوم  و  آداب  غلط  و  بزهکارانه  هستیم،  عرف  و  عادت   و  رسوم  و  آدابی که  خدا  دلیل  و  حجّتی  همراه  آن  نفرموده  است  و  سلطه  و  قدرتی  بدان  نبخشیده  است! دیگران  را  میبینیم،  آنان که  اسلام  را  گردن  ننهادهاند  و  بدان  نگرویدهاند.  ایشان  را  می‏بینیم  که  در  رفتارشان  آداب  و  مقرّراتی  را  مراعات  مـیدارند که  شبیه  به  چیزهائی  است که  آئین  ما  آن  را  به  ارمغان  آورده  است،  تا  ادب  و  اخلاق  روحانی  ما  بشود،  و  رسوم  و  عادات  رفتارمان  در  زندگی گردد.گاهی  از  آنچه  دیگران بر  آن  هستند  شگفت‏زده  می شویم،  و  آن  را  به  عنوان  چیز  شگرف  و  نادرهای  روایت  میکنیم،  و  تلاش  نمیکنیم که  دین  واقعی  و  اصیل  خود  را  بشناسیم،  و  با  آرامش  خاطر  به  زیر  سایۀ  آن  برگردیم.

 

پس  از  پایان  گرفتن  ادب  اجازه  خواستن  ورود  به  منازل  که  یک  قانون  پیشگیری  و  حـرکت  در  راه  پاکسازی  احساسات،  و  پرهیز  از  اسباب  و  علل  فتنۀ گذرا  و گرفتار  آمدن  ناگهانی  است،  روند  قرآنی  راه  را  بر  فتنه  و  آشوب  سدّ  میکند  تا  شتر فتنه  و  آشوب  نتواند  زانو بند  خود  را  پاره کند  و  آزاد  و  رها  گردد  براثر  دیدن  اتدامهائی که  فتنه برانگیزند،  و  براثر  حرکت  تندی که به گمراهی و گمراهسازی می خواند:

 

(قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ (٣٠) وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الإرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (٣١)

 

(ای پیغمبر!)  به  مردان  مؤمن  بگو:  (آنان  موظّفند  که  از  نگاه  به  عورت  و  محلّ  زینت  نامحرمان)  چشمان  خود  را  فروگیرند،  و  عورتهای  خویشتن  را  (با  پوشاندن  و  دوری  از  پیوند  نامشروع)  مصون  دارند.  این  برای  ایشان  زیبندهتر  و  محترمانهتر  است.  بیگمان  خداوند  از  آنچه  انجام  مـیدهند  آگاه  است  (و  سزا  و  جزای  رفتارشان  را  میدهد).  و  به  زنان  مؤمنه  بگو:  چشمان  خود  را  (از  نامحرمان)  فروگیرند  (و  چشمچرانی  نکنند)  و  عورتهای  خویشتن  را  (همچون  سر،  سینه،  بازو،  ساق،  گردن،  خلخال،  گـردنبند،  بازوبند)  نمایان  نسازند،  مگر آن  مقدار  (از  جمال  خلقت،  همچون  چهره  و  پنـجۀ  دستها)  و آن  چیزها  (از  زینتآلات،  همچون  لباس  و  انگشتری  و  سرمه  و  خضاب)  که  (طبیعتاً)  پیدا  می‏گردد،  و  چارقد  و  روسریهای  خود  را  بر  یقهها  و  گریبانهایشان  آویزان  کنند  (تا  گردن  و  سینه  و  اندامهائی که  احتمالا از  لابلای  چاک  پیراهن نمایان  میشود،  درمغزض  دید  مـردم  قـرار  نگیرد)  و  زینت  (انـدام  یا  ابـزار)  خود  را  نمودار  نسازند  مگر  برای  شوهرانشان،  پدرانشان،  پدران  شوهرانشـان،  پسرانشان،  پسران  پسرانشان،  برادرانشان،  پسران  برادرانشان،  پسران  خواهرانشان،  زنان  (همکیش)  خودشان،  کنیزانشان،  دنبالهروانی  که  نیاز  جنسی  در  آنان  نیست  (از  قبیل:  افراد مخنّث،  ابلهان،  پیران  فرتوف،  اشخاص  فلج)،  و  کودکانی  که  هنوز  بر  عورت  زنان  آگاهی  پیدا  نکردهاند  (و  چیزی  از  امور  جنسی نمید!نند)،  و  پاهای  خود  ر!  (به  هنگام  ر!ه  رفتن  به  زمین)  نزنند  تا  زینتی  که  پنهانش  میدارند  (جلب  توجّه  کند  و  صدای  خلخال  پاهایشان  به  گوش  مردم  برسد  و)  دانسته  شود.  ای  مومنان!  همگی  به  سوی  خدا  برگردید  (و  از  مخالقتهائی  که  در  برابر  فرمان  خدا  داشتهاید  توبه  کنید)  تا  رستگار  شوید.

هدف  اسلام  برپائی  و  برجائی  جامعۀ  پاک  و  پاکـیزهای  است،  جامعهای که  در  آن  هـر  لحظه  و  آن  شهوات  برانگیخته  نشود،  و  در  آن  در  هر  لحظه  و  آن  تحریکات  گوشت  و  خون  صورت  نپذیرد.  چهکارهای  برانگیختن  و  تـحریک  کردن  پـیاپی  به  شعلهور  شدن  آتش  هوسرانیهائی  سر  میکشد که  نه  هرگز  خاموش  میگردد  و  نه  هرگز  سیراب  میشود  و  بس  میکند.  نگاه  خائنانه،  و  حرکت  تحریکآمیز،  و  زینت  لختیگری،  و  پیکر  عریان،  ...  همه  و  همه  حیزی  انجام  نمیدهند  وکاری  نـمیکنند  مگر  این  که  آن  آتش  سوزان  حیوانی  دیوانهوار  را  به  تکان  و  هیجان  میاندازند!  و  مگر  این  که  زمام  ازکف  اعصاب  و  اراده  به  در  آورند!  آن  وقت  یا  هرج  و  مرجی  پدیدار  میآید که  مقیّد  به  قید  و  قیودی  نمیگردد،  و  بیماریهای  عصبی  و  عقدههای  روانی  ناشی  از  سرکوبی  هوسهای  برانگیخته  شده،  بروز  و  ظهور  میکند!  بدین  هنگام  آشکار  میشود که  همچون کارهائی  جز  شکنجه  و  آزار  نبوده  است!!!

یکی  از  وسائل  و  ابزار کار  اسلام  برای  پدید  آورون  جامعۀ  پاک  و  پاکیزه،  از  یک  سو  سدّ  و  مانع  ایجاد کردن  بر  سر  راه  این  انگیزهها  و  تحریکات  نابجا  و  ناروا  است،  و  از  دیگر  سو  استوار  و  برقرار  داشتن  انگیزۀ  فطری  و  ژرفی  است که  میان  دو  جنس  مخالف  موجود  است،  استوار  و  برقرار  داشتن  آن  به  صورت  درست  و  سالمی  که  خودش  از  آن  برخوردار  است،  و  با  نیروی  طبیعی  و  سرشتیای که  خود  دارد،  بدون  این که  به  شکل  تحریکات  مصنوعی  و  ساخـتگی  صورت  پذیرد،  و  بلکه  به  شکل  طبیعی  و  ایمن  و  پاک  خود  به کار  رود  و  در  مسیر  صحیح  خود  انجام  شود.

در  وقتی  از  اوقات  شائع  شده  بودکه  نگاه  آزاد،  سخن  بیپرده،  آمیزش  سهل  و  ساده،  شوخی  آسایشبخش  میان  دو  جنس  مخالف،  و  اطّلاع  بر  مواضع  نهان  دلربا،  و  ...  همۀ  اینها  از  یک  سو  مایۀ  آسایش  و  آرامش  و  رهائی  نیروهای  امیال  از  حالت  تراکم  و  انفجار،  و  آزادسازی  خواستها  و  آرزوهای  زندانی  میگردد،  و  از  دیگر  سو  مایۀ  پیشگری  از  سرکوبی،  و  از  عقدههای  روانی  میشود،  و  باعث  میگردد  فشار  جنسی کمتر  و  سبکتر  شود،  و  زبانۀ  آتش  جهشهای  خطرناک  وکششهای  بیمناکی که  در  فراسوی  فشار  جنسی  است  فروکشکند  ...  و  چیزهای  دیگری  غیر  از  اینها  ...

اینها  شائع گردیده  بود  به  دنبال  پیدایش  برخـی  از  نظریّههای  استوار  بر  جداسازی  انسان  از  ویزگیهای  خاصّی که  دارد  و  انسان  را  از  حیوان  جدا  میکند.  و  به  دنبال  این که  انسان  را  به  قانون  حیوانی  برگشت  دادند که  به گل  فرو  رفته  است  و  به گل  میاندیشد!  به ویژه  وقتی  که  نظریّه  فـروید[3]       پیش  آمد.  و لیکن  اینها  جز  فرضیّههای  نظری  نبودند.  من  در کشورهائی که  بیبند  و  باری  و  آزادی  و  رهائی  از  همۀ  قید  و  قیودهای  اجتماعی  و  اخلاقی  و  دینی  و  انسانی،  فـراوانتر  و گستردهتر  است،  با  چشمان  خود  چیزی  را  دیدم که  این  فرضیّهها  و  نظریّهها  را  تکذیب  میکند  و  از  بنیاد  نادرست  نشان  میدهد

بلی  من  خودم  مشاهده کردم  در کشورهائی که  حتی  یک 

 

 

 

قید  و  بند  لختی  بدن،  و  آمیزش  دو  جنس  مخالف  با  همۀ  شکلها  و  صورتهائی  که  برای  آن  تصوّر  میشود،  وجود  ندارد،  همۀ  اینها  به  تهذیب  انگیزهها  وکششهای  جنسی،  و  به  نظم  و  نظام  بخشیدن  آن  منتهی  نگردیده  است.  بلکه کـار  به  شعلهور  شدن  آتش گرایش  جنسی  دیوانهوار  منتهی  شده  است،  گرایش  جنونآمیزی  که  سیریپذیر  نیست.  و  همین که  آتش  آن  لحظهای  فروکش  کرد  دیگر  باره  سر  برمیزند  و  تنوره  میکشد  و  تشنه کام  می ماند  و  بیش  از  پیش  بالا  میرود  و  فروزان  میشود  و  جهش  و  پرش  پیدا  میکند!  در  آنجاها  بیماریهای  روانی  و  عقدههائی  را  دیدم که  چنین  تفهیم  و  برداشت  شده  بود  این گونه  بیماریها  و  عقدهها  جز  از  محرومیّت  همچون  چیزهائی  پدید  نمیآیند!  و  جز  از  حسرت  بر  جنس  مقابل  نهان  از  دیدگان،  و  پوشیده  در  پردههای  قـید  و  قیود  مردمان  اینجا  و  آنجای  جهان،  سر  برنمیزنند  و  نشأت  نمیگیرند! این گونه  بیماریها  و  عقدههای  روانی  را  به  وفور  دیدم،  و  به  همراه  آنها  همجنس بازی  و  انحرافات  را  با  همۀ  انواع  و  اقسامی که  دارد  یافتم  ...  اینها  نتیجه  و  ثمرۀ  آمیزش  حاصل  از  اختلاط کاملی  بود که  قید  و  بندی  بر  آن  نبود،  و  حدّ  و  مرزی  برای  آن  وجود  نداشت.  حاصل  دوستی  و  دوست بازیهای  میان  دو  جنس  مقابل  بود،  دوستی  و  دوست بازیهائی که  با  آن  همه  چیز  آزاد  میگردد!  این  بیماریها  و  عقدهها  از  اندامهای  لختی  سر چشمه گرفته  بود که  بر  سر  راه  و  پیش  پای  همگان  بود.  از  حرکات  هوسانگیز،  و  نگاههای  آشکار،  و  نگرشهای  محرک  نشأت  یافته  بود.  اینجا  مجال  شرح  و  بسط  و  بیان  حوادث  و  شواهدی  نیست  که  آشکارا  دالّ  بر  ضرورت  تجدید  نظر  دربارۀ همچون  فرضیّهها  و  نظریّههائی  است که  واقعیّت  عینی  و  جهان  دیدنی  آن  را  فریاد  میدارد.

گرایش  فطری  مرد  و  زن گرایش  ژرفی  در  تشکیل  حیات  است.  زیرا  یزدان  سبحان  ادامۀ  زندگی  و  امتداد  حیات  را  بر  این  زمین،  و  پیاده  شدن  و  محقّق  گردیدن  جانشینی  این  انسان  در  آن  را  منوط  و  مربوط  بدان  فرموده  است‌. 

اینگرایش  یک  گرایش  دائمی  است.  مدّتی  میآرامد،  سپس  دوباره  برمیگردد.  برانگیختن  این  میل  فطری  در  هر  زمانی  بر  شدّت  و  طغیان  آن  میافزاید،  و  آن  را  به  یک کشش  مادی  جهت  رسیدن  به  لذّت  تبدیل  مینماید.  هر  وقت  همچون  لذّتی  دست  ندهد  اعصاب  تحریک  شده  خسته  و کوفته  میگردد.  این  هم  به  منزلۀ  نوعی  عذاب  مستمرّ  و  شکنجۀ  دائم  است!..  نگاه  هوسانگیز  است.  حرکت  هوسانگیز  است.  خنده  هوسانگیز  است.  ناز  و کرشمه  هوسانگیز  است.  چهچه  زدنی  که  بیانگر  این گرایش  و کشش  باشد  هوسانگیز  است  ...  راه  امن  و  امان کم کردن  این  انگیزهها  و  محرّکها  است،  تا  بدانجا که  این گرایش  و کشش  در  حدود  و  ثغور  سرشتی  خود  بماند،  و  بدان  پاسخ  سرشتی  داده  شود  ...  این  برنامهای  است که  اسلام  آن  را  برمیگزیند.  همراه  با  آن  به  تهذیب  و  تزکیۀ  سرشت  میپردازد،  و  نیروها  و  توانهای  بشری  را  به  امور  زندگی  اخروی  سرگـرم  و  مشغول  میگرداند،  اموری که  از  انگیزۀ  گوشت  و  خون  فراتر  مـیرود،  و  پاسخ  به  انگیزۀ گوشت  و  خون  یگانه  راه  و  یگانه  هدف  نمیشود!

در  دو  آیهای  که  در  اینجا  مورد  بررسی  قرار  میگیرد،  نمونههائی  از  این  تنگکردن  و کم کردن  دائرۀ  فرصتهای  تحریک  نمودن  و  برانگیختن و  گمراه  شدن  و گمراه  کردن  و  شیفتگی  و  شیدائی  دوجانبه  است‌:

 (قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ) (٣٠)

 

)ای پیغمبر!)  به  مردان  مؤمن  بگو:  (آنان  موظّفند که از نگاه به عورت  و  محل  زینت  نامحرمان)  چشمان  خود  را  فرو گیرند،  و  عورتهای خویشتن  را  (بـا  پوشاندن  و  دوری  از  پیوند  نامشروع)  مصون  دارند.  ایـن  برای  ایشان  زیبندهتر  و  محترمانهتر  است.  بی‏گمان خداوند از  آنــچه  انجام  مــیدهند  آگاه  است  (و  سـزا  و  جزای  رفتارشان  را  میدهد(.

نظر  نکردن  از  سوی  مردان،  ادب  روانی  است.  تلاشی است که  برای  چیره  شدن  بر  اطّلاع  پیداکردن  از زیبائیها  و  اندامهای  دلربای  چهرهها  و  بدنها  انـجام  میگیرد.  همچنین کوششی  است  برای  بستن  نخستین  پـنجره  از  پنجرههای  شیدائی  و گمراهی،  و  یک  سعی  عملی  است  برای  حائل  و  مانع  شدن  وصول تیر زهرآگـین  نـظر  و  رسیدن  آن  به  سیاه  خال  دل  انسان  است‌!

مصون  و  محفوظ  نمودن  عورت  ثمره  طبیعی  نظر نکردن  است.  یا  به  عبارت  دیگر گام  دومی  برای  استوار  داشتن  اراده،  و  بیداری  دیدهبانی  و  نگاهبانی،  و  تسلّط  یافتن  بر  رغبت  پیداکردن  در  مراحل  نخستین  آن  است.  بدین  خاطر  است که  در  یک  آیه  میان  آن  دو  جمع  آورده  میشود،  و  یکی  سبب  و  دیگری  نتیجه  قلمداد  میگردد.  یا  آن  دو  تا  دوگام  پیاپی  در  جـهان  درون  و  در  جهان  بیرون  به  حساب  میآیند،  و  هر  دوگام  هم  بسی  بـه  همدیگر  نزدیکند.

 (ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ).

این  برای  ایشان  زیبندهتر  و  محترمانهتر  است‌.

این کار  برای  احساسات  و  عواطف  ایشان  پاکتر  است.  بهتر  هم  تضمین  میکند که  احساسات  و  عواطف  آنان  با  تأثّرات  و  انفعالات  شهوانـی  در  غیر  جای  مناسب  و  مشروع  و  پاک  خود  آلوده  شود،  و  به  مـرتبۀ  پست  حیوانی  سقوط  کند  و  سرنگون  شـود.  این  کار  بـرای  مردمان  پاکتر،  و  برای  زنان  و  دختران  و  نـاموسها  و  آبروهایشان،  و  برای  فضائی که  در  آن  میزیند،  و  برای  هوائی که  تنفّس  میکنند  محفوظ کنندهتر است‌.

خدا  است که  ایشان  را  بدین  محافظت  و  مراقبت  میخواند.  او  که  کـاملاً  آگاه  از  ترکیببند  روانی  و  تشکیلات  فطری  انسانها  است،  و  بسی  مطّلع  از  حرکات  نفوس  و  حرکات  اندامهایشان  است:

 

 (إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ) (٣٠)

بیگمان  خداوند  از  آنچه  انجام  میدهند  آگاه  است  (و  سزا  و  جز!ی  رفتارشان  را  میدهد).

(وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنّ).َ

و  به  زنان  مومنۀ  بگو: چشمان  خود  را (از  نامحـرمان‌( فرو گیرند (و  چشم چرانی  نکند)  و  عورتهای خویشتن را  (با  پوشاندن  و  دوری  از  رابطۀ نامشروع)  مـصون  دارند.

زنان  نباید  نگاههای  گرسنۀ دزدانه  بیندازند،  یا  نگاههای  پیام رسان  و  هوسانگیز  را  داشته  باشند،  نگاههائی که  در  سینههای  مردان  غوغا  بهپا  میکند  و  آشوب  میاندازد  و  فتنههای  نهفته در  زوایای  دلهایشان  را  بیدار  میکند.  و  نباید  عورتهای  خـود  را  جز  در  راه  حلال  پاک،  آزاد  بدارند،  حلال  پاکی که  به  فطرت  در  فضای  پاک  باسخ  مـیگوید، و  فرزندانی که  از  راه  آن  پـا  به  جهان  میگذارند  از  رویاروئی  با  جامعه  و  زندگی  شرمندگی  نمیبرند.

(وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا).

و  زینت  خویش  را  (همچون  سر،  سینه،  بازو،  ساق،  گردن،  خلخال،  گردنبند،  بازوبند)  نمایان  نسازند،  مگر  آن  مقدار  (از  جمال  خلقت،  همچون  چهره  و  پنچه  دستها)  و  آن  چیزها  (از  زینتآلات،  همچون  لباس  و  انگشتری  و  سرمه  و  خضاب)  که  (طبیعتاً)  پیدا  می‏گردد.

زینت  برای  زنان  حلال  است،  و  زینت  پاسخ  به  فـطرف  ایشان  است.  هر  زنی  آزمند  است  بر  ایـن که  زیبا  و  آراسته  باشد،  و  زیبا  و  آراسته  جلو٥گر  آید.  زینت  هم  از  عصری  تا  عصر  دیگری  اختلاف  پیدا  مـیکند.  ولیکـن  اساس  آن  در  درون  فطرت  یکی  است،  و  آن  علاقه  و  رغبت  برای  کسب  آن  یا  تکمیل کـردن  آن  و  جلوهگر  نمودن  آن  در  برابر  مردان  است.

اسلام  با  این  علاقه  و  رغبت  مبارزه  نـمیکند،  ولیکـن  اسلام  این  علاقه  و  رغبت  را  نظم  و  نظام  و  سر  و  سامان  می‏بخشد،  و  آن  را  متبلور  و  جلوهگر  در  جهت  دادن  بدان  برای  مرد  واحدی  میسازد که  شریک  زندگی  است.  بدو  آزادی  میدهد که  او  اطّلاع پیدا کند    و  بنگرد  به  زیبائی  و  جلوهگـری  زن  خود،  آن  زیبائی  و  جلوهگریای که  کسی  جز  او  حقّ  ندارد  بر  آن  اطّلاع  پیدا کند و  بدان  بنگرد.  با  او  در اطّلاع  و  نگرش  به  چیزهائی،  محارم  وکسانی که  بعداً  در  آیه  ذکر  شدهاند  مشترک  هستند،  اشخاصی  که  چنان  اطّلاع  و  نگرشی،  شهوات  آنـان  را  تحریک  نـیکند  و  برنمیانگیزد.

زینت  چهره  و  دستها که  معـولاً  پیدا  و  نمایان  میگردد،  کثیف  و  ظهور  آن  جائز  است.  زیـرا  بیدایبثن  چهره  و  دستها  برابر  فرمودۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  مباح  است.  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم به  اسماء  دختر  ابوبکر  میفرماید:

 

 

  (یا أسماء إن المرأة إذا بلغت المحیض , لم یصلح أن یرى منها إلا هذا[4]- وأشار إلى وجهه وکفیه).

 

ای اسماۀ  زن  وقتی  که  عادت  ماهانه  را  پیدا  کرد،  درست  نیست  که  جز  این  از  او  دیده  شـود  -اشاره  فرمود  به  چهرهاش  و  کف  دو  دستش‌.

(وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ).

و  چــارقد  و  روسـریهای  خود  را  بر  یـقهها  و  گـریبانهایشان  آویزان  کنند  (تا  گـردن  و  سینه  و  اندامهائی  که  احتمالا  از  لابلای  چاک  پیراهن  نمایان  میشود،  در  معرض  دید  مردم  قرار  نگیرد(.

جُیُوب  جمع  جثب  است که  به  معنی گریبان  ییراهن  است.  خُمُر  هم  جمع  خمار  است که  به  معنی  روسری  و  چارقد  است که  سر  و گلو  و  سینه  را  میپوشاند.  روسری  و  چارقد  برای  این  است  تا  محلّهای  زیبائی  و  دلربائی  را  بپوشاند  و  نگذارد  آنها  در  معرض  دیدههای گرسنه  قرار  بگیرند،  حتی  در  معرض  دید  ناگهانی  واقع  شوند،  آن  دیدی  که  پرهیزگاران  خویشتن  را  برحذر  میدارند  از  این که  آن  را  طول  دهند  یا  تکرار کنند.  ولیکن  پس  از  وقوع  نظر  ناگهانی گاهی  در  زوایـا  و  پیج  و  خمهای  درونشان  نهان  و  پنهان  میگردد  و  درکمین  میماند،  هم  بدان گونه که  انگار  اندامهای  زیبا  و  دلربا  عیان  دیده  شده  است‌!

خداوند  نمیخواهد  دلها  را  با  این  نوع  از  بلا  بیازماید  و  همچون  مصیبتی  را  وسیلۀ  امتحان  و  ابزار  آزمون  نماید.  زنان  مؤمنی  که  این  نهی  را  دریافت  داشتند،  زنان  مؤمنی  که  دلهایشان  با  نور  یزدان  منوّر  و  درخشان  بود،  در  اطاعت  و  فرمانبرداری  از  آن  درنگ  و  منگ  منگ  نکردند،  هرچند که  علاقه  و  رغبت  فطری  به  نمایاندن  زینت  و  جمال  داشتند.  زن  در  دوره  جاهلیّت  عـرب  -  همان گونه که  امروز  زن  در  جاهلیّت  جدید  چنین  میکند  -از  میان  مردان  میگذشت  سینه  چاک  و  سینه  لخت،  و  چیزی  سینۀ  لخت  او  را  نمیپوشاند.  چهبسا گردن  خود  را  نشان  میداد،  و کاکلها  و  موهای  جلو  سـر  خویش  را  مینمود،  و  گوشوارههای  گوش  خویش  را  پیدا  و  هویدا  میکرد.  هنگامیکه  یزدان  سبحان  به  زنان  دستور  فرمود  که  روسریها  و  چارقدهای  خود  را  بر  یقهها  وگریبانهای  خود  بیندازند،  و  زینت  و  جمال  خود  را  هویدا  نکنند،  مگر  آن  بخش  که  به  طـور  طبیعی  پدیدار میگردد،  آن گونه  شدند  و  رفتار کردند که  عائشه  -  رضیالله‌‌عنها  -  دربارۀ  ایشان  گفته  است:  «خداوند  رحـمت  کناد  زنان  مهاجر  نخستین  را.  وقتی که  خدا  این  را  نازل کرد که

(وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ).

و  چـارقد  و  روســریهای  خــود  را  بر  یقهها  و  گـریبانهایشان  آویزان  کنند  (تا  گردن  و  سینه  و  اندامهائی  که  احتمالاً  از  لابلای  چاک  پیراهن  نمایان  میسود،  در  معرض  دید  مردم  قرار  نگیرد(.

آنان  جامههای  خود  را  پاره کردند  و  آنـها  را  چـارقد  و  روسری  نموده  و  بر  خود  پوشاندند.[5]

از  صفیّه  دختر  شیبه  روایب  شده  است  که گـفته  است:  وقتی  از  اوقات  نزد  عائشه  بودیم.  از  زنان  قریش  و  از  فضیلت  ایشان  سخن  رفت.  عـائشه  -رضیالله عـنها  -  فرمود:  زنان  قریش  دارای  فضیلت  و  برتری  هستند.  من  به  خدا  سوگند  با  فضیلت تر  و  برتر  از  زنان  انصار  ندیدهام،  در  این که کتاب  خدا  را  تصدیق  کردند،  و  به  قرآن  منزّل  ایمان  آوردند،  بدان  هنگام  که  در  سورۀ نور  نازل  شد که:

(وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ).[6]

مردانشان  به  سویشان برگشتند  و  آنچه  را که  خدا  در  این  سوره  بر  آنان  فرو  فرستاده  بود  بریشان  خوانـدند  و  تلاوت کردند.  مرد  برای  زن  خود  و  دختر  خـویش  و  خواهر  خویشتن  و  هـمه  خویشاوندانش  چیزهائی  را  میخواند  که  نازل  شده  بود.  زنی  از  ایشان  نماند،  مگر  این که  بلند  شد،  و  جامۀ  رنگارنگ  را  تکّه  و  پاره کرد  و  از  آن  بر  سر  خودش  و  بر  چهرهاش  فرو انداخت،  تا  بدین  وسیله  تصدیق  و  ایمان  خود  را  به  چیزی  نشان  دهد که  از  کتاب  خدا  نازل  گردیده  بود.  آن گاه  به  پیش  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رفتبد  با  روسریهائی که  بر  سر  و  صـورت  خـود  داشتند،  به  گـونهای  که  انگار کلاغها  بـالای  سرهایشان  نشستهاند».[7]

اسلام  ذوق  اجتماعی  اسلامی  را  بـالا  بـرده  است،  و  احساس  اسلامی  را  با  جمال  پاکیزه  داشته  است.  دیگـر  قالب  حیوانی  برای  دوست داشت  جمال  جای  نماند،  بلکه  قالب  انسانی  پاکیزه  مایۀ  دوست داشت  جمال گردید  ...  جمال  لختی  اندام،  جمال  حیوانی  است،  و  انسان  بـا  احساس  حیوان  بدان  میگراید،  هر چند  کـه  آن  جمال  هماهنگ  وکامل  باشد.  و  امّا  جمال  حشمت  و  وقار،  جمال  پاک  و  پاکیزهای  است که  ذوق  زیبائی  را  بـالا  میبرد،  و  آن  را  سزاوار  انسان  میسازد،  و  آن  را  با  نظافت  و  طهارت  در  حسّ  و  خیال  احاطه  مینماید.

اسلام  امروزه  نیز  در  صفهای  زنان  مؤمن  چنین کاری  را  نجام  میدهد،  هر چند که ذوق  عمومی  سـقوط  کرده  است،  و  قالب  حیوانی  بر  آن  چیره  شده  است،  و  آن  را  به  سوی  لختی  و  لـختیگری  و  جهش  و  پرش کشانده  است،  جهش  و  پرشی که  بسان  جهش  و  پرش  چهارپایان  است!  زنان  مؤمن  در  پرتو  تعلیمات  اسـلام،  زیبائی‏های  اندامهای  خود  را  مطیعانه  و  به  دلخواه  میپوشانند،  در  میان  جامعهای که  زنان  در  آن  لخت  و  بی‏حجاب  میگردند،  و  زنان  در  آن  مـردان  را  فریاد  میدارنـد،  بدان گونه که  حیوان  برای  حیوان  فریاد  برمیآورد.

این  حشمت  و  وقار  وسیلهای  از  وسائل  حفاظت  و  مراقبت  از  فرد  و  جماعت  است  ...  بدین  خاطر  است که  قرآن  آن  را  آزاد  میگذارد،  هر  زمان  از  فتنه  و  بلا  امن  و  امان  وجود  داشته  باشد.  این  است  که  قـرآن  محارم  را  جدا  و  مستثنی  میکند،  محارمی که  معمولاً  امیال  آنان  جلب  نمیشود  و  شهوات  ایشان  برانگیخته  و  تحریک  نمیگردد.  آنان  عبارتند  از:

پدران،  پسران،  پـدران  شوهران،  پسران  شوهران،  برادران،  پسران  برادران،  و  پسران  خواهران  ...  همچنین  قرآن  زنان  مؤمن  را  جدا  و  مستثنی  میکند:

(أَوْ نِسَائِهِنَّ).

یا  زنان  (همکیش)  خودشان‌.

ولی  زنان  غیر مسلمان  خیر.  زیرا  آنان  در  صورت  اطّلاع  بر  زیبائی  و  جمال  زنان  و  دختران  مسلمانان،  چه  بسا  آن  را  برای  شـوهران  و  برادران  خود،  و  بـرای  مردان  و  پسران  همکیـش  خـویش  تـعریف  و  تـوصیف کنند. در  صحیح  مسلم  و  بخاری  آمده  است‌:

(لا تباشر المرأة المرأة تنعتها لزوجها کأنه یراها).

 زنی با زنی  که  او  را  برای  شوهرش  توصیف  میکند  بـه  گونهای  که  انگار  او  را  مـیبیند،  معاشرت  و  هـمزیستی نکند.

امّا  زنان  مسـلمان،  امین  هستند.  دینشان  ایشان  را  باز میدارد  از  این که  جسـم  زن  مسلمانی  و  زینت  و  جمال  او  را  برای  شوهرانشان  توصیف  بکنند  ...  هچنیین  قرآن کنیزان  را  جدا  و  مستثنی  میکند:

(أو ما مَلَکَت أیمانُهُنَّ).

یا  کنیزانشان‌. 

مراد  از  ملک  یمین  در  اینجا  تنها کنیزان  و  بردگان  زن  است.  بعضی گفتهاند:  مراد  بردگان  و  بندگان  مـرد نیز  می‏باشد،  چون  بردگان  و  بندگان  شهوتشان  به  سیّده  و  سرور  خود  قد  نمیکشد  و  دسترسی  ییدا  نمیکند  ...  ولی  نظریّۀ  نخستین  بهتر  و  برتر  است.  چون  هرچه  باشد  برده  و  بنده  انسان  است،  و  در  او  شهوت  انسان  به  حرکت  و  جنبش  می افتد،  هر  اندازه  هم  وضع  خاصّی  در  دورهای  از  زمان  نداشته  باشد  ...  همچنین  قرآن  جدا  و  مستثنی  میکند  دنباله روانی  را که  نیاز  جنسی  در  آنان  نیست:

(التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الإرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ ).

مردان  دنباله روی  که  قـدرت  زناشوئی  ندارند  و  میل  جنسی  در  آنان  فرو مرده  است  (از  قبیل:  افـراد  مخنّث،  ابلهان،  پیران  فرتوت،  اشخاص  فلج‌(.

آنانکسانیند که  به  علّتی  از  علل  چشم  طمع  و  اشتهائی  به  زنان  ندارند.  مثلاً  به  سبب  قطع  آلت،  مخنّث  بودن،  کودنی  و گولی،  دیوانگی  و  سائر  چیزهائی که  مرد  را  باز میدارد  از  این که  نفس  او  هوس  زن  بکند.  چون  در  این  حال،  امکان  فتنه  و  بلائی  و گول  زدن  و گول  خوردنی  در  میان  نیست.  همچنین  قرآن کودکان  را  جدا  و  مسشی  میکند:

 (الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ).

 کودکانی  که  هنوز  بر  عورت  زنان  آگاهی  پیدا  نکردهاند  (و  چیزی  از  امور  جنسی  نمیدانند(.

مراد کودکانی  است که  اندام  زن  در  ایشان  احساس  امور  جنسی  را  برنمیانگیزد.  هر  زمان  چنین کودکانی  اهل  تشخیص  شدند،  و  این  احساس  در  ایشان  برانگیخته  گردید  -هر چند  هم  بالغ  نشده  باشند  -آنان  جزو  افراد  مستثنی  نیستند  و  در  دائرۀ این  استثناء  جای  ندارند.  اینان  -  بجز  شوهران  -گناهی  بر  ایشان  و  بر  زنی که  دیده  میشود  نیست  اگر  بنگرند  و  اندامهای  زن  -  بجز  میان  ناف  و  زانوی  او  -را  ببینند.  زیرا  فتنه  و  بلائی کـه  به  خاطر  آن  حجاب  و  پوشش  صورت  میپذیرد  منتفی  است.  ولی  شوهر  خود  زن  میتواند  همۀ  اندامهای  همسرش  را  بدون  هیچ گونه  استثنائی  ببیند.

از  آنجا که  پیشگیری  و  جلوگیری  ازکجانگاری  و  بدرفتاری،  مراد  و  مقصود  همچون  قاعده  و  قانونی  است،  این  آیه  به  پیش  میرود  و  زنان  مؤمن  را  نهی  میکند  از  حرکاتی  که  زینت  پوشیده  را  اعلان  دارد،  شهوات  پنهان  و  نهان  را برانگیزد،  و  احـاسات  خفته  را  بیدار  سازد.  هر چند  هم  آنان  عملاً  زینت  و  زیبائی  را  نشان  ندهند  و  آشکارا  ننمایانند:

(وَلا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ ).

و  پاهای  خود  را  (به  هنگام  راه  رفتن  به  زمین)  نزنند  تا  زینتی  که  پنهانش  میدارند  (جلب  توجه  کند  و  صدای  خلخال  پاهایشان  به  کوش  مردم  برسد  و)  دانسته  شود. 

این  هم  آگاهی  ژرفی  از  ترکیببند  نفس  بشری  و  واکنشها  و  پذیرشها  و  پـاسخگوئیهای  آن  است.  زیرا  چه بسا  در  مواقعی  خیال کردن  برای  برانگیختن  شهوات  از  خود  دیدن  نیرومندتر  باشد.  بسیارند  کسانی  که  دیدن  کفش  زن  یا  جامۀ  زن  و  یا  زیور   زن  شهوات  ایشان  را  بیش  از  دیدن  بدن  خود  زن  برمیانگـیزد  و  تحریک  میکند.  همان گونه  هم  بسیارند کسانی که  شبح  زن که  به  خیالشان  می گذرد،  بیش  از  دیدن  خود  زنی که  حضور  دارد  باعث  تحریک  و  برانگختن  ایشان  میگردد  -اینها  حالاتی  است  که  امروزه  برای  آگاهان  از  بیماریهای  روانی  معلوم  و  مشخّص  است  -گاهی  صدای  جرنگ  و  چرنگ  زیورآلات  یا  بوی  خوش  عطر  و  عطور  از  دور،  حواس  مردان  زیادی  را  برمیانگیزد  و  ایشان  را  به  خود  مشغول  میدارد،  و  اعصابشان  را  تحریک  میکند،  و  آنان  را  دچار  سیلاب  فتنه  و  آشوبی  میسازد که  نمیتوانند  جلو  آن  را  بگیرند  و  از  امواج  آن  برهند.

قرآن  راه  را  بر  همۀ  اینها  میگیرد.  زیرا  نازل کنندۀ  این  قرآن  است که  خالق  همگان  است.  او  میداند  چه  انسانهائی  را  آفریده  است.  او  بس  دقیق  و  بس  آگاه است.

روند  قرآنی  در پایان  این دو آیه ، دلها  را  همه  به  سوی  یزدان  برمیگرداند،  و  برای  دلها  درگاه  توبه  و  پشیمانی  را  باز  میکند  تا  از  آن  درگاه  وارد  شوند  و  از  چیزهائی  که  پیش  از  نزول  این  قرآن  بر  دلها  گذشته  است  و  رفته  است  پاک  گردند:

(وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (٣١)

ای  مومنان!  همگی  به  سـوی  خدا  برگردید  (و  از  مخالفتهائی  که  در  برابر  فرمان  خدا  داشتهاید  توبه  کنید(تا  رستگار  شوید.

بدین  وسیله  قرآن  در  انسانها  احساس  مراقبت  یزدان  را  برنمیانگیزد،  و  آنان  را  متوجّه  عطوفت  و  عنایت  و  رعایت  و  یاری  خدا  بدیشان  به  هنگام  ضعف  ایشان  در  برابر  آن  گرایش  ژرف  فطریای  که  دارند  میسازد،  و  بدانان  تفهیم  میکند که  هیچ  چیز  مثل  احساس  حضور  و  دبدهبانی  خدا،  و  مثل  ترس  و  هراس  از  او،  همچون  گرایشی  را  ضبط  وکنترل  نمینماید.

*

تا  اینجا  چاره جوئی  مساله  از  لحاظ  پیشگیری  روانی  است.  ولیکن  این گرایش  یک  حقیقت  واقعی  است،  و  باید  با  راه  حلّهای  واقعی  و  مثبت  با  آن  روبرو گردید  ...  این  راه  حلّهای  واقعی  از  یک  سو  آسان کردن  و  ساده  نمودن  ازدواج،  و کمک کردن  به  انجام  پذیرفتن  ازدواج  است.  و  از  دیگر  سو  سختگیری  در  راهها  و  جلوگیری  از  راههای  دیگر  تماسهای  جنسی،  و  درنهایت  بستن  آن  راههای  نابهنجار  است‌:

وَأَنْکِحُوا الأیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٣٢) وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ وَلا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَنْ یُکْرِهُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٣)

مردان  و  زنان  مجرد  خود  را  و  غلامان  و  کنیزان  شایستۀ  (ازدواج)  خویش  را  (با  تهیۀ  نفقه  و  پرداخت  مهریّه)  به  ازدواج  یکدیگر  درآورید  (و  به  فقر  و  تنگدستی  ایشان  ننگرید  و  نگران  آیندۀ  آنان  نباشید.  چرا  که)  اگر فقر  و  تنگدست  باشند  (و  ازدواجشان  برای  حفظ  عفت  و  دوری  از  گناه  انجام  گیرد)  خداوند  آنان  را  در  پرتو  فضل  خود  دارا  و  بینیاز  می‏گرداند.  بی‏گمان  خداوند  دارای  نعمت  فراخ  (بوده  و)  آگاه  (از  نیّات  همگان)  است‌.

آنان  که  امکانات  ازدواج  را  ندارند  (و  قادر  به  پرداخت  مهریه  و  نفقه  نمیباشند)  باید  در  راه  عفّت  و  پاکدامنی  تلاش  کنند،  تا  خداوند  از  فضل  و  لطف  خود،  ایشان  را  دارا  کند  (و  وسیلۀ  رفع  نیازشان  را  فراهم  سازد).  کسانی  که  از  بردگانتان  خواستار  (آزادی  خود  با)  عقد  قرارداد  شدند،  با  ایشان  عقد  قرارداد  بپندید  اگر  خیر  (و  صلاحیّت  بر  پای  خود  ایستادن  در  زندگی  آزاد  و  امانت  در  پرداخت  اقساط  بازخرید)  در  ایشان  سراغ  دیدید،  (در  راه  آزادی  کمکشان  کنید)  و  اژ  مال  و  ثروت  خدا  کـه  خدا  به  شما  داده  است  بدیشان  بدهید.  همچنین  کنیزان  خود  را  (با  جلوگیری  از  ازدواج  ایشان)  وادار  به  زنا  نکنید،  اگر  آنان  خواستند  (با  ازدواج  با  مردان  دلخواه  خود،  شخصیّت  مستـقلّی  به هـم  رسانند  و  همچون  آزادگان  تشکیل  خانواده  دهند  و)  عفیف  و  پاکدامن  باشند.  (ای  مومنان!  با  جلوگیری  از  ازدواج،  کار  کنیزان  را  به  خود فروشی  نکشانید)  تا  بدین  وسیله  خواهان  مال  و  دارائی  زودگذر  دنیا  بوده  (و  بگوئید  ازدواج  آنان  با  دیگران  باعث  کمکاری  ایشان  و  کاستی  رونق  و  کاهش  بهایشان  میگردد).  هرکس  ایشان  را  (با  منع  ازدواج)  وادار  (به  زنا  و  خودفروشی)  کند،  اگر  از  واداشتن  آنان  توبه  کند  (و  راه  ازدواج  کنیزان  و  رفاه  حال  ایشان  را  به  وسیلۀ  موافقت  با  ازدواج  فراهم  سازد)  خدا  آمرزگار  و  مهربان  است  (و  او  را  میبخشد  و  مورد  لطف  و  محپّت  قرار  میدهد(.

ازدواج  راه  طبیعی  رویاروئی  با گـرایشهای  فطری  جنسی  است،  و  هدف  نهائی  پاک  و  پاکیزۀ  این گرایشهای  ژرف  است‌.

لذا  واجب  است  که  این گردنهها  از  سر  راه  ازدواج  برداشته  شود،  تا  زندگی به  شکل  طبیعی  و  سادۀ  خـود  ادامه  ییدا  کند.گردنۀ  مالی  و  دارائی  نخستین  گردنه  در  راه  تشکیل  خانه  و  خانواده،  و  عفیف  و  پاکدامن گرداندن  اشخاص  و  افراد  است.  اسلام  سیستم کامل  است.  اسلام  عفّت  و  پاکدامنی  را  واجب  نمیگرداند،  مگر  این  کـه  برای  آن  اسباب  و  وسائل  عفّت  و  پاکدامنی  را  مهیّا کرده  است  و  تهیّه  دیده  است،  و  آن  را  برای  افراد  سالم  ساده  و  آسان  نموده  است.  در  این  صورت  کسی  به  زنا  پناه  نمیبرد  مگر  فردی که  از  راه  پاک  سهل  و  ساده،  به  طور  عمد  و  بدون  اضطرارب  انحراف  پیدا کند  و  به کژراهه  رود.  بدین  خاطر  یزدان  بهگروه  مسلمانان  دستور  میفرماید  که  کسی  را  کمـک کنند که  مال  و  دارائی  سر  راه  ازدواج  حلال  را  بر  ایشان  میگیرد:

(وَأَنْکِحُوا الأیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه).

مردان  و  زنان  مجرّد  خود  را  و  کنیزان  شایستۀ  (ازدواج)  خویش  را  (با  تهیۀ  نفقه  و  پرداخت  مهریّه)  په  ازدواج  یکدیگر  درآورید  (و  به  فقر  و  تنگدستی  ایشان  ننگرید  و  نگران  آیندۀ  آنان  نباشید.  چرا  که)  اگر  فقیر  و  تنگدست  باشند  (و  ازدواجشان  برای  حفظ  عفّت  و  دوری  از  گناه  انجام  گیرد)  خداوند  آنان  را  در  پرتو  فضل  خود  دارا  و  بینیاز  می گرداند.

«ایامی»:[8]مراد  مردان  و  زنان  مجردّ  است  ...  در  اینجا  مقصود  آزادگان  است.  بعد  از  آن  برده  به  طور  مستقلّ  ذکرگردیده  است‌:

(وَ الصّالحینَ مِن عبادکُم وَ امائکم).[9]

و  غلامان  و  کنـیزان  شایستۀ  (ازدواج)  خویش  را  (با  تهیۀ  نفقه  و  پرداخت  مهریه)  به  ازدواچ  یکدیگر  درآورید.  همة  آنان  بیپول  و  تنگدستند  همان گونه که  از  فرمودة  قرآنی  بعد  از  آن  برداشت  میشود:

(إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).

اگر  فقیر  و  تنگدست  باشند  (و  ازدواجشان  برای  حفظ  عفّت  و  دوری  از  گناه  انجام  گیرد)  خداوند  آنان  را  در  پرتو  فضل  خود  دارا  و  بینیاز  می‏گرداند.

این  هم  دستور  گروه  مؤمنان  است که  ایشان  را  به  ازدواج  همدیگر  درآورند.  جمهور  معتقدند که  همچون  امری  برای  سنّت  است.  دلیل  آنان  این  است که  بیوههائی  در  روزگار  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  بودهاند  و  به  ازدواج  همدیگر  هم  درنیاورده  شدهاند.  اگر  این  امر  برای  وجوب  بود،  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  ایشـان  را  به  ازدواج  همدیگر  درمیآورد.  ما  معتقدیم  که  این  امر  برای  وجوب  است.  نه  بدین  معنی که  رهبر  مسلمانان  بیوهها  را  به  ازدواج  وادار  سازد.  ولیکن  بدین  معنی  که  باید  علاقهمندان  به  ازدواج  ایشان  را  با  کمک  مالی  مدد  و  یاری  دهد  و  وسائل  پاکدامنی  آنان  را  در کار  ازدواج  فـراهـم  آورد.  چرا که  ازدواج  وسیلهای  از  وسائل  عملی  پیشگیری  و  جلوگیری  از  آلوده  دامانی،  و  پاک  و  پاکیزه  کردن  و  زدودن  جامعۀ  اسلامی  از  زنا کاری  است.  ایـن  عمل  واجب  است،  و  وسیلۀ  حصول  واجب  نیز  واجب  است.  لازم  است  با  وجود  این  درنظر  داشته  باشیم که  اسلام که یک  نظام  کاملی  است،  اوضـاع  و  احوال  اقتصادی  را  چاره جوئی بنیادین  و  اساسی  میکند. افراد  را  سالم  و  توانا  برکسب  وکار  می‏گرداند،  و  راه  به  دست  آوردن  روزی  را  برای  ایشان  فراهم  میآورد،  و  سعی  مـیکند  مردمان  به  مساعدت و  کمک  بیتالمال  نیازمند  نشوند.  ویلکن  در  برخی  از  اوضاع  و  احوال  لازم  است  بیتالمال  بخشی  از  مسـاعدتها  وکمکهای  خود  را  روا  بدارد  و  از  ایشان  دستگیری  نماید  ...  اصل  در  نطام  اقتصادی  اسلامی  این  است که  هر  فـردی  در کشور  اسلامی  با  درآمد  خود  بی‏نیاز  از  بیتالمال گردد.  اسلام  میسّر کردن  عمل  و کفایت  مزد  را  حقّی  بر  عهدۀ  دولت  میداند  و  آن  را  برای  افراد  واحب  میشمارد.  ولی  کمک کردن  و  یاری  رساندن  از  بیتالمال  را  مربوط  به  یک  حالت  استثنائی  محسوب  میدارد،  یک  حـالت  استثنائی  که  نظام  اقتصادی  در  اسلام  بر  آن  استوار  و  پایدار  نمیگردد.

هرگاه  بعد  از  اینها  در  جامعۀ  اسلامی  بیوههائی  فقر  ماندند،  و  درآمد  ویژۀ  آنان  کفایت  ازدواج  را  نداد،  بر  گروه  مسلمانان  لازم  است  ایشان  را  به  ازدواج  برسانند  و  برای  مرد  زن  بگیرند  و  زن  را  شوهر  بدهند. بندگان  و 

بردگان  نیز  همین  حکم  را  دارند.  جز  این که  اولیاء  بندگان  و  بردگان  موظّفند  ایشان  را  به  ازدواج  درآورند،  مادام  که  قدرت  و  توان  این کار  را  داشته  باشند.

درست  نیستکه  فقر  و  تنگدستی  سدّ  و  مانعی  بر  سر  راه  ازدواج  بشود،  هرگاه  مردان  یا  زنان،  علاقهمند  به  ازدواج  بوده،  و  شایستگی  آن  را  به  هم  برسانند.  زیرا  رزق  و  روزی  در  دست  خدا  است.  خدا  تضمین  فرموده  استکه  ایشان  را  بینیاز  و  دارا  گرداند،  اگر  آنان  راه  عفّت  پاک  را  در  مدّ  نظر  داشته  باشند  و  آن  را  در  پیش گیرند: 

(إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).

اگر  فقیر  و  تنگدست  باشند  (و  ازدواجشان  برای  حفظ  عفّت  و  دوری  از  گناه انجام  گیرد)  خداونـد  آنان  ر!  در  پرتو  فضل  خود  د!را  و  بینیاز  می‏گرداند.

پیغمبر  خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم  فرموده  است‌:

( ثلاثة حق على الله عونهم:المجاهد فی سبیل الله , والمکاتب الذی یرید الأداء , والناکح الذی یرید العفاف).[10]

سه  نفرند  که  یاری  آنان  بر  خدا  لازم  است:  مجاهد  در  راه  خدا،  و  پنده  و  بردهای که با  او  عقد  کتابت  شده  باشد  و  بخواهـد  مبلغ  بـازخـرید  خود  را  بپردازد،  و  ازدواج  کنندهای  که  بخو!هد  پاکد!من  و  با عفّت  باشد.

وقـتی  که  بیوهها  و  مجرّدها  در  انتظار  اقدام  گروه  مسلمانان  برای  به  ازدواج  درآوردن  ایشان  میمانند،  یزدان  بدیشان  دستور  میدهد  که  پاکدامن  بمانند  تا  با  ازدواج  بینیازشان  میگرداند:

(وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).

آنان  که  امکانات  ازدواح  را  ندارند  (و  قادر  به  پـرداخت  مهریّه  و  نفقه  نمیباشند)  باید  در  راه  عفت  و  یاکدامنی  تلاش  کنند،  تا  خداوند  از  فضل  و  لطف  خود،  ایشان  را  دارا  کند  (و  وسیلۀ رفع  نیارشان  را  فراهم  سازد).

(وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ) (٣٢)

بیگمان  خداوند  دارای  نعمت  فراخ  (بوده  و)  آگاه  (از  نیّات  همگان)  است‌..

خدا  کسی  را  به  تنگنا  نمیاندازد که  خواهان  عفّت  و  پاکدامنی  باشد.  خدا  از  نیّت  و  صلاح  او  آگاه  است‌.

این گونه  اسلام  با  مشکل  رویاروی  میگردد،  رویاروئی  عملی  نه  رویاروئی  نظری.  اسلام  برای  هر  فردی  که  شایستۀ ازدواج  باشد  شرائط  ازدواج  را  فراهم  میآورد،  اگر  او  درمانده  و  ناتوان  از  نظر  مالی  باشد.  مال  و  دارائی  هم  غالباً  گردنۀ  سختی  بر  سر  راه  ازدواج  است.  از  آنجا  که  وجود  برده  و  بنده  در  میان گروه  مسلمانان،  به  سقوط  سطح  اخلاق  کمک  میکند،  و  سهلانگاری  و  بیمبالاتی  و  بیبند  و  باری  را  یاری  میدهد،  به  سبب  این که  برده  و  بنده  حسّاسیّت  ضعیفی  نسبت  به کرامت  و  شرافت  بشری  دارند.  وجود  برده  و  بنده  در  آن  روزگار،  ضرورتی  برای  مقابله  به  مثل  با  دشمنان  اسلام  بود.  دشمنان  اسلام  اسـیران  مسلمانان  را  برده  و  بنده  میکردند.  وقتی که کار  بدین  منوال  و  بر  این  روال  بود،  اسلام  نیز  برای  رهائی  از  بردگان  و  بندگان  هر  وقت  این  چنین  شرائط  و  اوضاعی  ییش  میآمد  بدین  کار  اقدام  میورزید.  تا  زمانی  که  احوال  و  اوضـاع  جهانی  بـه  گونهای  درآید که  موجب  الغاء  سیتم  بردهداری  به  طور  کلی گردد.  اسلام  واجب کرده  است که  هر  زمان  برده  و  بنده  تقاضای  عقد کتابت  و  نگارش  قرارداد  بازخـرید  و  دستیابی  به  آزادی  خود  را  بنماید  باید  بدو  پاسخ  مثبت  داده  شود.  آزادی  او  در  مقابل  مبلغی  از  دارائی  صورت  میپذیرد  که  برده  و  بنده  آن  را  می پردازد  تا  بـه  آزادی  خویش  برسد:

(وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا).

کسانی  که  از  بردگانتان  خواستار  (آزادی  خود  با)  عقد  قرارداد   شدند،  با  ایشان  عقد قرارداد  ببندید  اگر  خیر  (و صلاحیّت بر  پای خود  ایستادن  در  زندگی  آزاد  و   امانت  در پرداخت  اقساط   بازخرید) در  ایشان  سراغ  دیدید. 

آراء  فقهاء  دربارۀ این  واجب بـودن  مختلف  است. ما وجوب  آن  را  برترین  و  بهترین  رأی  میبینیم.  چه  ایـن  امر  همگام  با  خطّ  سیر  اصلی  و  بنیادین  اسـلام  در  راه  آزادی،  و  در  مسیر کرامت  انسانی  است.  از  همان  زمانی  که  برده  و  بنده  عقد کتابت  و  نگارش  قرار  داد  آزادی  خود  را  انجام  میدهد،  دارائی  و  اموال  خودش  به  خودش  تعلّق  میگیرد،  و  مزد  کار  و  درآمد  تلاشش  متعلّق  به  خودش  خواهد  بود،  تا  بتواند  اقساط  عقد کتابت  بازخرید  آزادی  خویشتن  را  بپرد[زد.  بخشی  از  زکات  نیز  واحب  است  بدو  داده  شود:

(وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ).

و  از  مال  و  ثروت  خدا  که  خدا  به  شما  داده  است  بدیشان  بدهید

این  کارها  وقتی  انجام  میپذیرد  که  ارباب  برده  و  بـنده  تشخیص  دهد که  برده  و  بنده  دارای  خیر  (یعنی  قدرت  بر  کسب  وکار  و  صلاحیّت  زندگی  مستقلّ،  و  صداقت  و  امانت  در  پرداخت  اقساط  بهای  خود)  است.  خیر  هم  نخست  مسلمان  بودن،  سپس  قدرت  برکسب  و کار  است.  ارباب  نباید  او  را  به  امان  خدا  رهـا  کند  و  او  را  سربار  مردمان  بعد  از  بـه  دست  آوردن  آزادی  نماید.  چه بسا  اگر  او  چنین  باشد  به  پستترین  راهها  و  بدترین  وسائل  متوسّل  شود  تـا  زندگی  بکند،  و  چیزی  را  فراچنگ  آورد  که  بدان  از  زیر  بار  سنگین  هزینههای  زندگی  پشت  راست کند  و  به  در  آید.  اسلام  نظام  کامل  است  و  دارای  ضمانت  اجتماعی  کاملی  است.  اسـلام  همچنین  یک  نظام  واقعی  و  واقعگرا  است.  مهم نیست  که گفته  شود:  برده  و  بنده  آزاد  گردیده  است.  عنوانها  برای  اسلام  مهمّ  نیست.  بلکه  برای  اسلام  مهمّ  حقیقت  واقعی  است.  واقعیّت  چیست  و  چه  میگوید  مهمّ  است.  برده  و  بنده  واقعاً  آزاد  نخواهد  بود  مگر  وقتی که  پس  از  آزادی  توانا  بر  کسب  و  کار  باشد،  و  سربار  مردمان  نشود  و  غوز  بالای  غوز  ایشان  نگردد،  و  به  راه  نابهنجار  نرود،  و  به  وسائل  پلشت  دست  نزند،  تا  با  آن  بتواند  به  زندگی  ادامه  دهد. درنتیجه  در  راه  زندگی  زشت  و  پلشت،  گرانبهاتر  و  والاتر  از  آزادی  ظاهری  را  بفروشد  و  از  دست  بدهد.  اسلام  برده  و  بنده  را  آزاد  میکند  تـا  جامعه  را  پاک  و  پاکیزه  بدارد.  او  را  آزاد  نمیگرداند  تا  دوباره  جامعه  را  بیالاید  و  از  نو  آلوده  نماید،  جامعه  را  بیالاید  و  آلوده  نماید  با  چیزی  که  سختتر  و  دردآورتر  است.[11]

خطرناکتر  از  وجود  برده  در  میان  مردمان،  حرفۀ  فاحشهگری  بعضی  از  بردهها  استا  اهل  جاهلیّت  وقتی  که کنیزی  میداشتند،  او  را  میفرستادند  تا  زنا  بکند.  بر  او  مالیاتی  را  تعیین  میکردند  و  او  مـیبایـست  آن  را  بدیشان  پرداخت  کند.  این  هم  همان  فاحشهگری  و  خود فروشی  است  که  تا  بدین  روزگار  نیز  بر  دوام  و  به  شکلهای گوناگون  برقرار  است! وقتی  که  اسلام  خواست  محیط  اسلامی  را  پاکسازی  کند،  زنا  را  به  طور کلّی  حرام کرد،  و  از  این  نوع  خاصّ  با  نصّ  نام  برد:

(وَلا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَنْ یُکْرِهُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٣٣)

و  کنیزان  خود  را  (با  جلوگیری  از  ازدواج  ایشان)  وادار  به  زنا  نکنید،  اگر  آنان  خواستند (با  ازدواج  با  مـردان  دلخواه  خود،  شخصیّت  مستقلّی  به  هم  رسانند  و  همچون  آزادگان  تشکیل  خانواده  دهند  و)  عفیف  و  پاکدامن  باشند.  (ای  مومنان!  یا  جلوگیری  از  ازدواج،  کار  کنیزان  را  به  خودفروشی  نکشانید)  تا  بدین  وسیله  خواهان  مال  و  دارائی  زودگذر  دنیا  بوده  (و  بگوئید  ازدواج  آنان  با  دیگران  باعث  کمکاری  ایشان  و  کاستی  رونق  و  کاهش  بهایشان  میگردد).  هرکس  ایشان  را  (با  منع  ازدواج)  وادار  (به  زنا  و  خودفروشی)  کند،  اگر  از  واداشتن  آنان  تـوبه  کند  (و  راه  ازدواج  کنیزان  و  رفـاه  حال  ایشان  را  په  وسیلۀ  موافقت  با  ازدواج  فراهم  سازد(

خد!  آمرزگار  و  مهربان  است  (و  او  را میبخشد  و  مورد  لطف  و  محبّت  قرار  میدهد(.

اسلام  کسانی  را  نهی  میکند  از  این  که  کنیزان  خود  را  بدین  کار  زشت  و  پلشت  وادار  کنند.  بدیشان  بیدار باش  و  هوشیار باش  میدهد  که  از  این  راه کثیف  و  خـبیث،  دارائی  و کالاهای  زندگی  دنیا  را  به  دست  نیاورند.  به  کنیزانی  هم که  وادار  بدین  کار  زشت  و  پلشت  شدهاند  وعدۀ  آمرزش  و  مرحمت  خدا  را  میدهد،  آن کار  زشت  و  پلشتی  که  بدان  وادار  گردیدهاند  و  قدرت  و  قوّتی  برای  دور  نگاه  داشتن  خود  از  آن  و گریز  از  آن  نداشتهاند.

سدی گفته  است:  این  آیۀ  بزرگوار  دربارۀ عبدالله  پسـر  ابیّ  پسر  سلول،  سردستۀ  منافقان  نازل گردیده  است.  او  کنیزی  داشت  به  نام  معاذه.  هروقت  عبدالله  پسر  ابیّ  پسر  سلول  مهمانی  برایش  میآمد،  معاذه  را  به  پیش  او  میفرستاد  تا  مهمانش  با  وی  همبستر  شود،  و  درنتیجه  نیکی  و  خوبی  در  حق  مهمان کرده  باشد،  و  تکـریم  و  تعظیمی  بدو  نموده  باشد.  معاذه  به  پش  ابوبکر  رضی الله عنه  آمد  و  بدو  شکایت  این کار  را  کرد.  ابوبکر  قضیّه  را  به  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد.  پیغـبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به  ابوبکر  دستور  داد  معاذه  را  نگاه  دارد.  عبدالله  پسر  ابی  پسر  سلول  فریاد  برآورد:  چه  کسی  داد  دل  مرا  از  محمّد  میگیرد؟  او کنیز  ما  را  نگاه  میدارد  و  تسلّط  ما  را  بر  کنیزمان  سلب  میکند!  خدا  این  آیه  را  دربارۀ  ایشان  نازل  کرد.

این  نهی  از  وادار کردن کنیزان  به  زنا  -  در  حـالی که  خودشان  جویای  عفّت  و  پاکدامنی  هستند  -  برای  به  دست  آوردن  اموال  ناچیز  دنیا،  بخشی  از  طرح  قرآن  در  پاکسازی  محیط  اسـلامی  و  بستن  راههای  ناپاک  و  آلودهای  است  که  به  آلودهدامانی  منتهی  میشوند.  زیرا  وجود  فاحشهگری  بسیاری  را  به  زنا  می کشاند  به  سبب  سهولت  دستیابی  بدان.  امّا  اگر  مردمان،  فاحشه  و  زناکار  را  پیدا  نکنند  به  ازدواج  میگرایند  و  از  راه  پاک  و  پاکیزه  به  لذّت  بردن  از  این  امر  طبیعی  میپردازند

این  سخن  فاقد  ارزش  است که  میگویند:  فـاحشهها  دریچههای  اطمینان  و  سوپاپهای  امان  هستند!  وجود  آنان  خانهها  و  خانوادههای  مـحترم  را  محفوظ  نگاه  میدارد،  زیرا  هیچ  راهی  برای  رویاروئی  با  این  نیاز  فطری  جز  پرداختن  بدان  از  این  ر!ه  نـاپاک  در  میان  نیست،  وقتی که  ازدواج  دشوار  و  ناممکن  میگردد.  یـا  می گویند: گرگهای  هیجانزدۀ  شهوات  به  نوامیس  مصون  و  محفوظ،  یورش  میآورند  اگر  ایق  طعمۀ  مباح  را  نیابند!

اندیشیدن  بدین  شکل  و  شیوه،  وارونه  جلوه  دادن  اسباب  و  نتائج  است.  میل  جنـس  واجب  است  تـمیز  و  پاک  بماند،  و  حیات  را در  سایۀ  نسلهای  جدید  به  ییش  ببرد.  بر  گروهها  و  دستههای  مردمان  نیز  واجب  است که  نظامهای  اقتصادی  خود  را  به گونهای  شایسته  و  بایسته کنند  که  هر  فردی  در  آنها  بتواند  در  سطحی  از  زندگی  باشد  که  در  آن  به  زندگی  خردمندانه  و  به  ازدواج  خداپسندانه  دسترسی  پیدا  نماید.  اگر  آن  وقت  حالتهای  انـحرافـی  نادری  ییش  آمد  این  حالتها  چارهجوئی  ویژهای  میشود  ...  بدین  شکل  نیازی  به  زنا  و  فاحشهگری  نمیماند،  و  نیازی  نخواهد  بود که  مزبلههای  بشری  برپا  و  برجا  گردد.  هرکس  که  خواست  دشـواریها  و  سنگنیهای  مسالۀ  جنسی  را  سبک  کند  از کنار  آن  مزبله  بگذرد،  و  فضولات  خود  را  در  جلو  دیدگان  مردمان  و  در  بناگوش  ایشان،  بدانکثافتخانه  پرتابکند  و  بریزد!

این  نظامهای  اقتصادی  است  که  باید  بدین  موضوع  بپردازند  و  بدان  اهمّیّت  دهند،  بدان  گونه  که  این  بوی  گند  برنخیزد  و  پخش  نشود،  و  فساد  نظامهای  اقتصادی  دلیلی  بر  ضرورت  وجود  این  مزبلههای  همگانی  به  شکل  انسانهای  پست  و  خواری  به  شمار  نیاید.

این کاری  است که  اسلام  با  نظام کامل  و  پاک  و  پاکدامن  خود  به  انجام  آن  دست  مییازد  و  آن  را  میسازد،  نطامی که  زمین  را  به  آسمان  ارتباط  و  پیوند  میدهد،  و  بشریّت  را  تا  آن  افق  درخشان  و  رخشانی  بالا  میبردکه  از  نور  خدا استمدا میجوید: 

*

روند قرآنی  بر  این  مرحـله  پیرو  میزند  با  صفت  قرآنیای  که  متناسب  با  موضوع  و  فضای  قرآن  است:    

وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ وَمَثَلا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (٣٤)

(در این سوره) آیههای  روشن  و  بیانگر  (احکام  الهی) ، و سرگذشت  مهمّی  همچون  سرگذشت  پیشینیان ، و  اندرز  بزرگی  جهت  پرهیزکاران،  برایتان  فرو فرستادیم (تا به   مقرّرات  دینی  خود  آشنا،  و  از  این  سرگذشت  بیدار  و  هوشیار،  و  از  ایـن  اندرز  پرحکمت  درس  زندگی بیاموزید).

اینها  آیههای  روشـن  و  روشنگرند.  به  پـیچیدگی  و  کجاندیشی  وکجروی  از  راه  راست  میدان  نمیدهند.  این  هم  نشان  دادن  سرنوشتهای گذشتگانی  است که  از  راه  خدا  منحرف  شدهاند  و  فرجام  ایشان  عذاب و  عقاب  گردیده  است‌.

این  امر  پند  و  اندرز  برای  پرهیزگارانی است  که دلهایشان  مراقب و مواظبت یزدان را احساس می کند ، و  میترسند و به راه راست می روند.

احکامی  که  این  مرحله  دربر  میگیرد،  هماهنگ  با  این  پیرو  است،  پیروی که  دلها  را  با  خدا  ارتباط  و  پـیوند  میدهد،  خدائی  که  این  قرآن  را  نازل  فرموده  است‌. 


 


[1] خمیصه: جامۀ ابریشم یا پشمی راه راه است‌. 

[2] گیاهی زردرنگ است و با آن جــامهها را رنگ میکنند. رونـاس. (مترجم) 

[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «الانسـان بین المادیه و الاسلام» تألیف محمّد قطب،  فصل: «مشکل جنسی». 

[4] ابوداوود در سنن خـود آن را روایت کـرده است و گفته است: حدیث مرسلی است‌. 

[5] بخاری آن را استخراج کرده است‌. 

[6] ترجمۀ آن چند سطر پیش گذشت.

[7]  ابوداوود آن را استخراج کرده است .

[8] «آیامی»: جمع ایّم، مردان و زنان بیوه. در ایـنجا مراد مـردان و زنان مجرّد است، اعم از پسر و  دختر و بیوه. (مترجم‌( 

[9] «صالحـپن»: شایستگان. مراد کسانی است که میتوانند ازدواج کنند و به وظائف زناشوئی  اقدام نمایند. اهل تقوا و صلاح. (مترجـم‌([10]ترمذی و نسائی آن را استخراج کرده اند.

[11] نظام بردهداری به طورکلّی به پایان آمد همین که پیمانهای جـهانی بسته شد مبنی بر تحریم  برده و بنده کردن اسیران جنگی. نظام بردهداری در اسلام موقّت و مقیّد به قاعدۀ معامله به مثل  بود.

 

تفسیر سوره‌ی نور آیه‌ی 57-46

 

سورهی نور آیهی 57-46

 

لَقَدْ أَنْزَلْنَا آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٤٦) وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (٤٧) وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (٤٨) وَإِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ (٤٩) أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٥٠) إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٥١) وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ (٥٢) وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (٥٣) قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (٥٤) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٥٥) وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (٥٦) لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِیرُ (٥٧)

پس  از  آن  چرخش  و گردش  سترگی که  در  جولانگاههای  نور  و  در  صحنههای  جهان  بزرگ  انجام  پذیرفت،  روند  سوره  به  موضوع  اصلی  خود  برمیگردد،  موضوع  آداب  و  اخلاقی که  قرآن  گروه  مسلمانان  را  بر  آنها  پرورده  میکند  و  آموزش  میدهد،  تا  دلهای گروه  مسلمانان  پاک  و  پاکیزه  شود  و  بدرخشد  و  منوّر گردد،  و  با  نور  خدا  در  آسمانها  و  زمین  تماس  پیدا  کند.

روند  سوره  در  درس  گذشته  از کسانی  سخن  گفت  که  بازرگانی  و  معاملهای  ایشان  را  از  یاد  خدا  و  از  خواندن  نماز  و  از  دادن  زکات  غافل  نمیسازد.  و  از کسانی  سخن  به  میان  آوردگه  کفر  را  برمیگزینند.  اعـمالشـان  چه  مـیشود،  و  ســرانـجامشان  به  کجا  میانجامد.  از  تاریکیهائی  سخن  رفت که  برخی  بالای  برخی  و  تودهای  انباشته  و  تودهای  است  و  آنان  در  آن  تاریکیها  گرفتارند.

هم  اینک  در  این  درس،  روند  سوره  از  منافقان  سخن  میگوید،  منافقانی که  از  آیات  روشن  و  روشنگر  خدا  سود  نمیبرند  و  راهیاب  نمیگردند.  آنان  به  ظاهر  از  اسلام  سخن  میگویند  و  خویشتن  را  مسلمان  مینامند،  ولیکن  ایشان  در  اطاعت  از  پیغمبر خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  و  در  خـشنودی  به  حکم  او ،  و  اطمینان  بدو،  مـتأدّب  به  ادب  مؤمنان نیستند.  آنگاه  روند  سوره  آنان  را  با  مؤمنانی که  صادق  در  ایمان  خود  هستند  میسنجد،  آن  مؤمنانی که  خدا  وعده  داده  است که  ایشان  را  در  زمین  جایگزین کند  و  خلافت  بخشد،  و  در  دین  پابرجا  شوند،  و  در  مقام  امن  و  امان  پیداکنند،  به  پاداش  ادبی که  با  خـدا  و  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  داشتهاند،  و  اطاعتی  که  از  خدا  و  پیغمبرش  نمودهاند،  با  وجود  این  که  کـافران  با  ایشان  دشمنی  ورزیدهاند  و  به  مبارزه  پرداختهاند.  کسانی  که  کفر  را  برگزیدهاند  خدا  را  در  زمین  درمانده  نکردهاند،  و  از  دست  انتقام  او  نتوانستهاند  بگریزند.  جایگاه  آنان  آتش  است،  وه که  آتش  چه  بد  جایگاهی است‌!

*

(لَقَدْ أَنْزَلْنَا آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (٤٦)

 

ما  (از  طریق  وحی)  آیـههای  روشن  و  روشنگری  را  فرو  فرستادهایم  (که  هم  خود  واضح  بوده  و  هم  بیانگر  احکام  دینی  و  امثال  زندگی  و  اسرار  کونی  میباشند)  و  خداوند  هر که  را  بخواهد  (در  پرتو  تلاش  شخص  و  توفیق  الهی)  به  راه  راست  رهنمود  میکند.

آیات  خدا  روشن  و  روشنگر  هستند.  نور  خدا  را  جلوهگر  میسازند.  سرچشمههای  هدایت  و  رهنمود  خدا  را  نشان  میدهند.  خیر  و  خوبی  و  شرّ و  بدی  را  مشخّص  و  معلوم  میدارند.  پاک  و  ناپاک  را  جدا  میسازند.  برنامۀ  خدا  را  در  زندگی کامل  و  دقیق  و  بدون  هـر گونه  پیچیدگی  و  ابهامی  آشکار  و  نمودار  مینمایند.  احکام  خدا  را  در  زمین  بدون  هر گونه  شبهه  و  تردیدی  معیّن  میگردانند.  هرگاه  مردمان  داوری  را  به  ییش  آیههای  خدا  ببرند  آنان  داوری  را  به  پیشگاه  شریعت  واضح  و  معلوم  و  روشن  و  منظّمی  می‏برند.  صاحب  حقّ  بر  حقّ  خود  نمیترسد،  و  در  آن  حقّ  با  باطل  نمیآمیزد،  و  حـلال  آمیـختۀ  حرام نمی گردد.

وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٤٦)

و خدا هر که را بخواهد (در پـرتو  تلاش  شخص  و  توفیق  الهی)  به  راه  راست  رهنمود  میکـند.

مشیّت  و  ارادۀ  خدا  مطلق  و  آزاد  است  و  هیچ گونه  قید  و  قیودی  آن  را  مقیّد  و  محدود  نمیگرداند.  جز  این که  خدا  برای  هدایت  راهی  را  قرار  داده  است.  هرکس  رو  بدان  راه کند  و  سر  در  آن  راه  نهد،  هدایت  یزدان  و  نور  خدای  سبحان  را  در  آن  راه  می‏یابد،  و  به  سوی  خدا  رهسپار  می‏گردد  و  -با  مشیّت  و  ارادۀ  خدا  -  به  آسـتانۀ  قرب  میرسد.  هـرکس  هم  از  آن  راه کناره گیری  کند  و  رویگردان  از  راستای  آن  شود،  نور  راهنما  را  از  دست  میدهد،  و  به  مسیر گمراهی  میافتد  و  بدان  فرو  میرود.  این  هم  برابر  مشـیّت  و  ارادۀ  خدا  در کار  هدایت  و  ضلالت  است‌.

به  همراه  این  آیههای  روشن  و  روشنگر،  دستهای  از  مردمان  پیدا میشوند،  دستۀ  منافقانی که  تظاهر  به  اسلام  میکنند،  ولی  با  ادب  اسلام  متأدّب  و  متخلّق  نمیگردند: 

(وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (٤٧) وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (٤٨) وَإِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ (٤٩) أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (٥٠)

)‌از  جملۀ  کسانی  کـه  خدا  توفیق  هدایت  قرینشان  نفرموده  است،  مناققانـی  هستند  که  پرتو  ایـمان  به  دلهـایشان  نتابیده  است،  ولی  دم  از  ایمان  میزنند)  و  میگویید:  به  خدا  و  پـیغمبران  ایمان  داریم  و  (از  اوامرشان)  اطاعت  میکشیم،  امّا  پس  از  این  ادّعاء،  گروهی  ار  ایشان  (از  شرکت  در  اعمال  خیر  همچون  جهاد،  و  ار  حکم  قضاوت  شرعی)  رویگردان  میشوند،  و  آنان  در  حقیقت  مؤمن  نیستند.  هنگامی  که  ایشـان  به  سوی  خدا  و  پیغمبرش  فرا خوانده  میشوند  تا  (پیغمپر،  برابر  چیزی  که  خدا  نازل  فـرموده  است)  در  میانشـان  داوری  کند،  بعضی  از  آنان  (نفاقشان  ظاهر  میشود  و  از  قضـاوت  او)  رویگردان  میکردند.  (زیرا  که  میدانند  حقّ  به  جانب  ایشـان  نیست  و  پیغمبر  هم  دادگرانـه  عمل  میفرماید،  و  حقّ  را  په  صاحب  حقّ  مـیدهد).  ولی  اگر  حقّ  داشته  باشند  (چون  میدانند  د!وری  بـه  نفع  آنان  خواهد  بود)  با  نهایت  سلیـم  به  سوی  او  میآیند.  آیا  در  دلهایشان  بیماری  (کفر)  است؟  یا  (در  حقّانیّت  قرآن)  شک  و  تردید  دارند؟  یا  میترسند  خدا  و  پیغمبرش  بر  آنان  ستم  کنند؟  (بلی! ایشان  دچار  بیماری  کفر  و  گرفتار  شک  بوده  و  از  داوری  پیغمبر  که  برابر  احکام  الهی  است  هراسناک  میباشند.  خوب  میدانند  کـه  خدا  و  رسول  ستمگر  نپوده  و  حقّ  کسـی  را  حیف  و  میل  نمیکنند)  بلکه  خودشان  ستمگرند.

هرگاه  ایمان  صحیح  در  دل  مستقرّ  شود،  آثار  آن  در  روش  و  رفتار  آشکار  میگردد.  اسلام  عقیدۀ  متحرّک  و  پویا  است  و  تاب  تحمّل  مـنفیبافی  و کنارهروی  را  ندارد.  عقیدۀ  اسلامی  همین  که  در  جهان  فهم  و  شور  درون  پیاده  شود،  مدلول  و  مفهوم  آن  در  امـور  جهان  بیرون  پیاده  میشود،  و  به  زبان  حرکت  و  پویش  از  خود  میگوید،  و  در  جهان  واقعیّت  به  رفتار  و کردار  درمیآید،  و  باور  نهان  درون  به  صورت  عمل  آشکار  بیرون  سر  بر  میزند.  برنامه  روشن  اسلام  در کار  تربیت،  بـراساس  تبدیل  درک  و  فهم  درونی  عـقیده  و  دریافت  آداب  و  اخلاق  نهانی  عقیده،  به  حرکت  و  پویش  روش  و  رفتار  واقعی  بیرونی،  و  همچنین  بر  اسـاس  تبدیل  این  حرکت  و  پویش  به  عادت  ثابت  یا  قـانون،  استوار  و  پایدار  میگردد.  همراه  با  آن،  انگیزه  و  محرّک  نخستین  هر  حرکت  و  پویشی  را  نیز  باید  زنده  نگاه  داشت  تا  پیوسته  زنده  و  متّصل  به  سرچشمۀ  اصلی  باقی  بماند.

این  منافقان  میگفتند:

(آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا).

به  خدا  و  پیغمبر  ایمان  داریم  و  (از  اوامـرشان)  اطاعت  می کنیم.

این  سخن  را  با  زبان  میگفتند،  ولیکن  مدلول  و  مفهوم  آن  در  روش  و  رفتارشان  پیاده  نمیشد.  پشت  میکردند  و  سر  به  زیر  میانداختند  و می رفتند.  با  اعمال  تکذیب  میکردند  آنچه  را با  زبان  میگفتند:

(وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ) (٤٧)

و  آنان  در  حقیقت  مؤمن  نیستند.

زیرا  مؤمنان  افعالشان،  اقوالشان  را  تصدیق  می کند.  ایمان  عروسکی  نیست که  صاحب  آن  با  آن  شوخی  و  بازی  بکند و  خویشتن  را  سرگرم  بدارد.  سپس  به  ترک  آن  بگوید  و  برود.  بلکه  ایمان  دگرگونی  وضع  درون،  و  خمیرۀ  دل  گردیدن  و  با  دل  آمیخش،  و  عمل  جهان  واقعیّت  شدن  است.  وقتی  هم  چنین  شد  و  حقیقت  ایمان  در  درون  جایگزین  و  در  دل  مستقرّ گردید،  نفس  انسان  نمیتواند  از  آن  برگردد  و  به  ترک  آن  بگوید.

آن  منافقانی  که  ادعای  ایمان  را  داشتند،  با  مدلول  و  مفهوم  ایمان  مخالفت  میورزیدند  وقتی  که  دعـوت  میشدند  به  این که  داوری  را  به  پیش  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم   ببرند  و  برابر  شریعتی  رفتار کنند که  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده  است‌:

(وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (٤٨) وَإِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ) (٤٩)

هنگامی  که  ایشان  به  سوی  خدا  و  پیغمبرش  فراخوانده  میشوند  تا  (پیغمبر،  برابر  چیزی  که  خدا  نارل  فرموده  است)  در  میانشان  داوری  کند،  بعضی  از  آنان  (نفاقشان  ظاهر  میشود  و  از  قضاوت  او)  رویگردان  مـیگردند.  (زیرا  که  میدانند  حقّ  به  جانب  ایشان  نیست  و  پیغمبر  هم  دادگرانه  عمل  میفرماید،  و  حقّ  را  به  صاحب  حقّ  میدهد).  ولی  اگر  حقّ  داشته  باشند  (چـون  مـیدانند  داوری  به  نفع  آنان  خواهد  بود)  با  نهایت  تسلیم  به  سوی او می آیند.

آنان  میدانستند که  حکم  خدا  و  پیغمبرش  از  حقّ  نمیگذرد  و  از  آن  دور  نمیافتد،  و  با  هوا  و  هوس  بدین  سو  و  آن  نمیگراید،  و  از  دوستی  و  دشمنانگی  متأثّر  و  منفعل  نمیگردد.  این  دسـته  از  مردمان  نه  حقّ  را  می خواهند  و  نه  تاب  تحمّل  دادگری  را  دارند.  بـدین  جهت  از  داوری  بردن  به  پیش  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم    روی  میگرداندند،  و  از  رفتن  به  خدمت  او  سر  باز  میزدند.  امّا  (گر  در  مسألهای  حقّ  به  جانب  بودند  آنان  شتابان  به  خدمتش  میرفتند  تا  به  پیش  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  داوری  را  بــبرند.  داوری  او  را  مـیپسندیدند  و  تسلیم  آن  میشدند.  زیرا  آنان  مطمئن  بودند که  به  نفع  ایشـان  داوری  میکند  و  حقّ  را  بدیشان  میدهد،  برابر  شریعتی  که  خدا  نازل کرده  است ،  و  ستمی  به کسی  روا  نمیدارد  و  حقّی  از  حقـوق  نمیکاهد.

این  دستهای  که  ادّعای  ایمان  را  داشتند،  با  وجود  این  ادعاء  همچون  راه  کج  و  کولهای  را  در پیش  مـیگرفتند.  این  دسته  از  منافقان  نمونهای  از  همۀ  منافقانی  هستـد که  در  هر  زمانی  و  در  هر  مکانی  یافته  میشوند،  آن کسانی  که  جسارت  آشکارا  گفتن کفر  را  ندارند،  و  زمانی که  به  سوی  حکم  خدا  و  پیغمبرش  فراخوانده  میشوند  سرباز  میزنند  و  روی  میگردانند  و  معذرتها  سر  هم  میبندند  و می آورند:

(وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ) (٤٧)

و   آنان  در  حقیقت  مؤمن  نیستند.

آخر  ایمان با سرپیچی  از  حکم  خدا  و  پیغمبرش  جور  درنمیآید،  و  ایشان  تنها  وقتی  داوری  را  به  سوی  شریعت  خدا  میبرند  یا  قانون  خدا  را  به  داوری  میپذیرند که  مصـلحت  آنان  در  آن  باشد!

رضا  به  حکم  خدا  و  پیغمبرش،  دلیل  ایمان  راستین  است.  خشنود  بودن  از  داوری  خدا  و  پیغمبرش  خبر  از  استقرار  حقیقت  ایمان  در  دل  میدهد،  و  نشانۀ  رعایت  ادب  لازم  با  خدا  و  با  پیغمبر  خدا  است.  حکم  خدا  و  حکم  پیغمبرش  را  مردود  و  ناپذیرفته  نمیدارد  مکر  شخص  بیادب  و  تاریک  دل  و  درونی  که  با  ادب  اسلام  متأدّب  نگردیده  است،  و  دل  او  با  نور  ایمان  درخشان  و  تابان  نشده  است.  بدین  خاطر  است که  روند  سـوره  با  پرسشهائی کـه  بیماری  دلهایشان  را  بـه  اثبات  مـیرساند،  بـر  این  رفتارشان  پیرو  میزند،  و  از  شکّ  و  تردید  ایشان  اظهار  شگفت  می کند،  و  عملکرد  شگفت  آنان  را  زشت  می شمارد: 

(أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ).

آیا  در  دلهایشان  بیماری  (کفر)  است؟  یا  (در  حقّانیّت  قرآن)  شکّ  و  تـردید  دارند؟  یا  مـیترسند  خدا  و  پیغمبرش  بر  آنان  ستـم  کنند؟‌.

پاسخ  پرسش  اوّل  مثبت  است.  چه  بیماری  دل  است که  همچون  اثری  را  دارد  و  همچـون  تأثیری  را  میگذارد.  آخر  انسانی  که  دارای  فطرف  سالم  باشد،  بدین  گونه  منحرف  نمیگردد  و  به  کژراهه  نمیافتد.  بلکه  هـمچون  بیماری  و  مرضی  است کـه  فطرت  او  با  آن  خـلل  میپذیرد  و  سلامت  خود  را  از  دست  میدهد.  آن  وقت  است که  فطرت  بیمار  او  حقیقت  ایمان  را  نمیچشد،  و  در  راستای  راه  ایمان  حرکت  نمیکند.

برسش  دوم  برای  تعجّب  و  شگفت  است.  آیا  آنان  دربارۀ  حکم  خدا  شکّ  و گمان  میورزند،  در  حالی که  گمان  میبرند که  ایمان  دارند؟  ایا  دربارۀ  نزول  این  حکم  از  سوی  خدا  شکّ  وگمان  دارند؟  یا  درباره  صلاحیّت  این  حکم  در  برقراری  دادگری  شکّ  و گمان  دارند؟  هر  دوی  این  حالتها  راه  مؤمنان  نیست‌.

برسش  سوم  برای  زشت  شمردن  و  تعجّب کردن  از کار  شگفت  و  عجیب  ایشان  است.  آیا  ایشان  می ترسند  که  خدا  و  پیغمبرش  بر  آنان  جور  و  ستم کنند؟جای  تعجّب  است  که  همچون  ترس  و  هراسی  در  دل  انسانی  پدیدار  گردد.  چه  خدا  آفریدگار  همگان  و  خداوندگار  همگان  است.  چگونه  در  حکم  خود  بر کسی  جور  و  ستم  روا  میدارد  تا  حقّ  او  را  به  کس  دیگری  از  آفریدگان  خود  دهد؟

حکم  خدا  یگانه  حکمی  است  که  از گمان  جور  و  ستم  پاک  و  مبرّا  است.  زیرا  خداوند  دادگری  است  کـه  به  کسی  ظلم  روا  نمیدارد،  و  همة  بندگانش  در  برابر  او  یکسانند.  به کسی  برای  مصلحت کسی  ظلم  نمیکند.  هر  حـکمی  جدای  از  حکم  خدا،  شکّ  و گمان  جور  و  ستم  در  آن  میرود.  چه  انسانها  بدان گاه که  قانونگذاری  میکنند  و  داوری  مینمایند  نمیتوانند  به  مصالح  خود  نیندیشند  و  نگرایند،  انسانها  چه  فرد  و  چه  طبقه  و  چه  دولت فردی  وقتی  که  قانونگذاری  میکند  و  داوری  مینماید  به  ناچار  در  قوانین  و  مقرّرات،  حمایت  از  خود  و  حمایت  از  مصالح  خود  را  درنظر  میگیرد.  زمانی  که  طبقهای  برای  طبقهای  قانونگذاری  میکنند،  و  وقتی  که  دولتی  برای  دولتی  قانونگذاری  مینمایند،  و  یـا  دستهای  از  میان  دولتها  برای  دستهای  قوانـین  و  مقرّرات  تعیین  می کند،  به  همین  روال  عمل  میکنند.  امّا  وقتی که  خـدا  قانونگذاری  میفرماید  از  کسی  و  طبقهای  و  دولتـی  و  دستهای  حمایت  نمینماید  و  مصلحت  ایشان  را  در  مدّ  نظر  نـیگیرد.  آنچه  خدا  انجام  میدهد  عدالت  مطلقی  استکه  قوانین  و  مقرّراتی  فراتر  از  قوانین  و  مقرّرات  او  توان  چنین کاری  را  ندارد،  و  حکمی  جز  حکم  او  همچون  چیزی  را  محقّق  نمیگرداند  و  پیاده  نمیکند.

بدین  سبب کسانی که  به  حکم  خدا  و  پیغمبرش  راضی  و  خشنود  نمیشوند  آنان  ستمگرند،  ستمگرانـی  کـه  نمیخواهند  عدالت  برقرار  گردد،  و  نمیخواهند  حـقّ  فرمانروا  شود  و  سلطه  و  قدرت  داشته  باشد.  آنان  در  حکم  خدا  از  جور  و  ستم  نمیترسند،  و  اصلاً  در  دادگری  یزدان  شکّ  نمیکـند.

(بَلْ أُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (٥٠)

بلکه  آنان  خودشان  ستمگرند.

ولی  آنان که  واقعاً  مؤمن  هستند،  ادب  و  اخلاقی  جز  این  با  خدا  و  پیغمبرش  دارند.  ایشان  سخن  دیگری  دارند  بدان  هنگامی که  به  سوی  خدا  و  پیغمبرش  فرا خـوانـده  میشوند  تا  میانشان  داوری  کند.  و  آن  سخنی  است  که  سزاوار  مؤمنان  است،  و  خبر  از  درخشش  دلهایشان  با  نور  میدهد:

(إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِکَ هُمُالْمُفْلِحُونَ) (٥١)

مؤمنان  هنگامی  که  به  سوی  خدا  و  پیغمبرش  فراخوانده  شوند  تا  میان  آنان  داوری  کند،  سخنشان  تنها  این  است  که  میگویند:  شنیدیم  و  اطاعت  کردیم!  و  رستکاران  واقعی  ایشانند.

شنیدن  و  اطاعت  کردن  است  بدون  درنگ  و  ستیز  و  کجروی.  شنیدن  و  اطاعت کردنی که  از  اعتماد  و  باور  مطلق  برمیخیزد،  اعتماد  و  باور  مطلق  به  این که  حکم  خدا  و  پیغمبرش  حکم  است  و  جز  آن  هوا  و  هوس  است،  شنیدن  و  اطاعت  کردنیکه  از  تسلیم  مطلق  خدای  بخشندۀ زندگی  و  حـیات،  و  خدای  متصرّف  در  آن  بدان گونه که  خود  بخواهد،  و  از  اطمینان  بدین  امریه  هرچه  خدا  برای  مردمان  بخواهد  همان  خوبتر  از  چیزی  است  که  ایشان  برای  خودشان  میخواهند،  چشمه  میگیرد،  چه  خدائیکه  انسانها  را  آفریده  است  از  حال  و  وضع  ایشان  از  همگان  آگاهتر  است‌.

(وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (٥١)

آنان  رستگاران  واقعی  هستند..

ایشان  رستگارانند.  زیرا  خدا  است که  امور  آنـان  را  می چر خاند  و  اداره  میگردانـد،  و  ارتباطات  ایشـان  را  نظم  و  نظام  می‏بخشد  و  با  عـلم  و  عـدل  خویش  در  میانشان  داوری  میکند.  مومنان  به  ناچار  باید  بهتر  از  کسانی  باشند  که  انسانهائی  همچون  خودشان  امور  زندگیشان  را  می‏گرداند،  و  ارتباطات  ایشان  را  نظم  و  نظام  می‏بخشند،  و  در  میانشان  داوری  و  فرمانروائی  میکن،  انسانهائی که  دانش  و  آگاهیشان  به  همه  چیز  قد  نمیکشد،  و  جز  دانش  اندکی  بدیشان  داده  نشده  است  ...  مومنان  رستگارانند،  چون  آنان  بر  راستای  راه  یگانهای  هستند،  راهی که  کج  وکولهای  و  پیچ  و  خمی  در  آن  وجود  ندارد.  آنان  از  این  برنامه  مطمئن  هستند  و  یقین  دارند.  در  آن  حرکت  میکنند  و  دست  و  پای  خود  راگم  نمیکنند  و  سرگردان  و  حیران  نمیگردند.  نیروهایشان  پخش  و  پراکنده  نمیشود  و  هرز  و  هدر  نمیرود.  هواها  و  هوسها  ایشان  را  متفرّق  نمیسازد،  و  شهوترانیها  و  هواپرستیها  زمام  اختیارشان  را  به  دست  نمیگیرد  و  بدینجا  و  آنجا  رهنمودشان  نمیگرداند  بلکه  برنامۀ  خدا  در  جلوشان  آماده  است  و  راست  و  روشن  است‌.

(وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ) (٥٢)

و  هرکس  اژ  خدا  و  پیغمبرش  پیروی  کند  و  از  خدا  بترسد  و  از  (مخالفت  فرمان)  او  بپرهیزد،  این  چنین  کسانی  (به  رضایت  و  محبّت  خدا  و نعیم  بهشت  و  خیر  مطلق  دست  یافتگان  و)  به  مقصود  خود  رسیدگانند.

در  آیۀ  پیشین  سخن  از  اطاعت  و  تسلیم  در  احکام  بود.  هم  اینک  سخن  میرود  از  اطاعت  به  طور کلی  در  هر  امر  یا  در  هر  نهی.  این  اطاعت  هم  باید  همراه  باشد  با  هراس  و  پرهیزگاری.  پرهیزگاری  فراگیرتر  از  هـراس  است.  پرهیزگاری  خدا  را  در  نظر  داشتن  و  احسـاس  حضور  او  در  هر کار کوچکی  و بزرگی  کردن،  و  دوری  نمودن  از  انجام  هر  آن  چیزی  است که  خدا  نمیپسندد  و  آن  را  زشت  میشمارد.  پرهیزگاری  بدین گونه  و  بدین  شیوه گذشته  از  خوف  و  هراس  از  خدا  برای  تکـریم  و  تـعظیم  ذات  خدا،  و  به  خاطر  حیا  و  شرم  از  او  است.  هرکس  از خدا  و  پیغمبرش  پیرویکند،  و  از  خدا  بترسد،  و  از  نافرمانی  او  بپرهیزد،  این  چنین کسانی  به  مقصود  و  مراد  خود  میرسند.  آنان  در  دنیای  خود  و  در  آخرت خود  رستگار  میشوند.  خدا  چنین  وعـده  داده  است  و  خدا  خلاف  وعده  نمیکند.  آنـان  شایان  رستگاری  و.  رسیدن  به  مقصود  و  مراد  خود  هستند.  چه  اسباب  رستگاری  و  رسیدن  به  مـقصود  و  مـراد  در  واقعیّت  زندگانی  ایشان  موجود  است.  اطـاعت  از  خدا  و  پیغمبرش  مقتضی  سـیر  و  حرکت  در  راه  راست  و  استواری  است که  خدا  آن  را  از  روی  علم  و  حکمت  برای  انسانها  ترسیم کرده  است.  همچون  راهـی  طبیعی  است  که  به  رستگاری  و  نیل  به  مقصود  در  دنیا  و  آخرت  منتهی  شود.  هراس  از  خدا  و  پرهیزگاری  پاسبانی  است  که  ماندگاری  بر  راستای  برنامه  را  تضمین  میکند،  و  انسانها  را  از گول  و  فریب  لذّات  و  شهواتی  میرهاند که  بر  دو  سوی  آن  راه  هستند  و  انسانها  را  فریاد  میدارند  و  به  خود  میخوانند،  ولی  آنان  نه  منحرف  میشوند  و  نه  بدان  لذّات  و  شهوات  توجّه  میکنند.

ادب  اطاعت  از  خدا  و  پیغمبرش،  همراه  با  ترس  از  خدا  و  تقوای  او،  ادب  والائی  است،  و  از  اندازةۀ درخشش  دل  با  نور  یزدان،  و  پیوند  با  خدا،  و  احساس  شکوه  و  وقار  و  ترس  و هراس کردن  از  خدا  است.  همچنین  خبر  از  عزّت  دل  مؤمن  و  والائی  او  میدهد.  چه  هر  اطاعتی که  بر  اطاعت  از  خدا  و  ییغمبرش  تکیه  نداشته  باشد،  و  از  اطاعت  خدا  و  پیغمبرش  استمداد  نـخواهد  و  یاری  نطلبد،  خواری  است  و  شخص  محترم  و  بزرگوار  از  آن  سرپیچی  و  خودداری  میکند،  و  سرشت  مؤمن  از  آن  گریزان  و  بیزار  است،  و  دل  و  درون  او  فراتر  و  والاتر  از  آن  است که  آن  را  بپذیرد.  زیرا  مؤمن  راستین  سر  خود  را  جز  برای  خداوند  یگانۀ  توانا  خم  نمیکند  و کرنش  نمی‏برد.

روند  سوره  بعد  از این  مقابلۀ  میان  ادب  زیبای  مؤمنان،  و  ادب  نازیبای  منافقانی که  ادّعای  ایمان  را  دارند  ولی  مؤمن  نیستند،  برای  تکـمیل  سخن  از  این  منافقان برمیگردد:                

(وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (٥٣) قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُمْ مَا حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبِینُ) (٥٤)

آنان  مؤکّدانه  سوگندهای  مغلّظه  یاد  می‏کنند  که  اگر  بدیشـان  دستور دهی  (جان  بر  کف  به  سوی  میدان  جهاد)  ببرون  میروند  (و  از  خانه  و  کـاشانه  و  اموال  و  اولاد  خود  درمی گذرند).  بگو:  سوگند  یاد  نکنید.  اطاعت  شناخته  شدهای  است  (که  شما  دارید.  هرگز  قول  به  فعل  درنیامده  است.  گفتار  چیزی  نیست،  کردار  نشان  دهید)  چرا  که  قطعاً  خدا  از  آنچه  میکـنید  آگاه  است.  بگو:  از  خدا  و  از  پیغمبر  اطـاعت  کنید  (اطـاعت  صادقانـهای  که  اعمالتان  بیانگر  آن  باشد).  اگر  سـرپیچی  کردید  و  رویگردان  شدید،  پر  او  (که  محمّد  و  پیغمپر  خدا  است‌( انجام  چیزی  واجب  است  که  بر  دوش  وی  نهاده  شده  است  (و  آن  تبلیغ  رسالت  است  و  از  عهدهاش  هم  برآمـده  است  و  کار  خود  را  کرده  است)  و  بر  شما  هم  انجام  چیزی  واجب  است  که  بر  دوش  شما  نهاده  شده  است (که اطاعت  صادقانه  و  عبادات  مخلصانه  است)  اما  اگر  از  او  اطاعت  کنید  هدایت  خواهید  یافت  (و  به  خیر  و  سعادت  جهان  نائل  میگردید.  در  هر  حال)  بر  پیغمبر  چیزی  جز  ابلاغ  روشـن  و  تـبلیغ  آشکـار  نـیست  (و  به  وظیفۀ  خود  هم  عمل  کرده  است‌(.

منافقان  برای  پیغـبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  سوگند  میخوردند  اگر  بدیشان  دستور  بدهد  که  برای  جنگ  بیرون  روند،  قطعاً  بیرون  خواهند  رفت  ...  خدا  میداند  کـه  قطعاً  آنان  دروغگویند.  خدا  ریشخندکنان  پاسخ  ایشان  را  میدهد،  و  سوگندهایشان  به  تمسخر  میگیرد:

(قُلْ لا تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ).

بگو،  سوگند  یاد  نکنید.  اطاعت  شناخته  شدهای  است  (که  شما  دارید.  هرگر  قول  به  فعل  درنیامده  است.  گفتار  چیزی  نیست،  کردار  نشـان  دهید(.

سوگند  یاد  نکنید،  چه  اطاعت  شما  معلوم  و  مشخص  است  و  جای  سخن گفتن  او  آن  نیست.  نیازی  به  قسـم 

خوردن  و  تأکید  کردن  نمیباشد!..  این  سخن  بدان  مـیماند که  به کسی که  او  را  میشناسی،  و  بـه  دروغگوئی  معروف  باشد،  بگوئی:  بر  صداقت  خـود  برایم  سوگند  مخور.  مساله  روشن  است  و  نیازی  بـه  دلیل  و  برهان  ندارد.

  روند  سوره  بر  ریشخند  مسخرهآمیز،  هـمچون  پیروی  میزند:

(إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (٥٣)

چرا  که  قطعآ  خدا  از  آنچه  میکنید  آگاه  است‌.

دیگر  نیازی  به  قسم  خوردن  و  مؤکّد کردن  نیست.  خدا  میداند که  شما  اطاعت  نمیکنید  و  بیرون  هم  نمیروید!  بدین  خاطر  برمیگردد  و  از  ایشان  میخواهد که  اطاعت  بکنند،  اطاعت  حقیقی،  نه  آن  اطاعتی  که  مشهور  و  مفهوم  است!

(قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ).

بگو:  از  خدا  و  از  پیغمبر  اطاعت  کنید  (اطاعت  صادقانهای  که  اعمالتان  بیانگر  آن  باشد(.

(فَإِنْ تَوَلَّوْا)

اگر  سرپیـچی  بکنید  ....

و  روگردان  شدید،  یا  منافقی  و  دوروئی  نمودید  و  فرمان  را  اجراء  ننمودید  ...

(فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ).

پر  او  (که  محمّد  و  پیغمبر  خدا  است)  انجام  چیزی  واجب  است  که  بر  دوش  وی  نهاده  شده  است  (و  آن  تبلیغ  رسالت  است  و  از  عهدهاش  هم  برآمده  است  و  کار  خود  را  کرده  است‌(.

تبلغ  رسالت  بر  او  واجب  است  و  به  وظیفۀ  خود  هم  عمل  کرده  است  و  تبلیغ  رسالت  نموده  است‌.

(وَعَلَیْکُمْ مَا حُمِّلْتُمْ).

و  بر  شما  هم  انجام  حیزی  واجب  است  که  بر  دوش  شما  نهاده  شده  است  (که  اطاعت  صادقانه  و  عبادات  مخلصانه  است  (.

آنچه  بر  شما  هم  واجب  است  این  است  اطاعت  بکنید  و  مخلص  باشید.  ولی  شما  آن  را  انجام  ندادهاید  و  از  آن  سرباز  زدهاید:

(وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا).

و  اگر  از  او  اطاعت  کنید  هدایت  خواهید  یافت  (و  به  خیر  و  سعادت  جهان  نائل  میگردید(راهیاب  میشوید  به  برنامۀ  راست  و  درستی  که  به  رستگاری  میانجامد  و  به  آرزویتان  میرساند.

(وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبِینُ) (٥٤)

بر  پیغمپر  چیزی  جز  اپلاغ  روشن  و  تبلیغ  آشکار  نیست  (و  به  وظیفۀ  خود  هم  عمل  کرده  است‌(.

پیغمبر  مسؤول  ایمان  آوردن  شما  نیست،  و  زمانی که  خودتان  پشت  میکنید،  او  مقصرّ  بشمار  نمیآید.  شما  خودتان  مسؤول  هستید  و  بازخواست  میگردید  و  عذاب  و  عقاب  می‏بینید  به  سبب  عصیانی که  میورزید  و  مخالفتی که  میکنید  و  از  فرمان  خدا  و  از  فرمان  پیغمبر  سرکشی  مینمائید  و  دوری  میگزینید.

*

پس  از  سخن  گفتن  از کار  منافقان،  و  به  پایان  رسانیدن  سخن  از  ایشان  بدین  شیوه،  روند  قرآنی  ایشان  را  به  خود  وامیگذارد،  و  از  آنان  روی  میگرداند  و  به  مؤمنان  مطیع  رو  میکند،  و  پاداش  اطاعت  مخلصانه،  و  ایمان  پویا  را  در  همین  زمین،  پیش  از  واپسـین  حساب  در  روز  قیامت،  روشن  میسازد:

(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ) (٥٥)

خداوند  به  کسانی  از  شما  که  ایمان  آوردهاند  و  کارهای  شایسته  انجام  دادهاند،  وعده  میدهد  که  آنـان  را  قطعاً  جایگزین  (پیشینیان،  و  وارث  فرماندهی  و  حکومت  ایشان)  در  زمین  خواهد  کرد  (تا  آن  را  پس  از  ظلم  ظالمان،  در  پرتو  عدل  و  داد  خود  آبادان  گردانند)  همان گونه  که  پیشینیان  (دادگر  و  مؤمن  ملتهای  گذشته‌(را  جایگزین  (طاغیان  و  یاغیان  ستمگر)  قبل  از  خود  (در  ادوار  و  اعصار  دور  و  دراز  تاریخ)  کـرده  است  (و  حکومت  و  قدرت  را  بدانان  بخشیده  است).  همچنین  آئین  (اسلام نام)  ایشان  را  که  برای  آنان  میپسندد،  حتماً (در  زمین)  پا برجا  و  برقرار  خواهد  ساخت،  و  نیز  خوف  و  هراس  آنان  را  به  امنیّت  و  آرامش  مبدّل  میسازد،  (آن  چنان  که  بدون  دغدغه  و  دلهرۀ  از  دیگران،  تنها)  مرا  میپرستند  و  چیزی  را  انبازم  نمیگردانند.  بعد  از  این  (وعدۀ  راستین)  کسانی  که  کافر  شوند،  آنان  کاملاً  بیرون  شوندگان  (از  دائرۀ  ایمان  و  اسلام)  بشمارند  (و  متمرّدان  و  مرتدّان  حقیقی  میباشند(.

این  وعدۀ  خدا  به کسانی  از  امّت  محمّد  صلّی الله علیه و آله و سلّم   است که  ایمان  ا  آوردهاند  و  کارهای  پسندیده  کردهاند.  وعده  این  است که  خدا  ایشان  را  در  زمین  جایگزین  دیگران  در  زمین  میگرداند،  و  آئین  ایشان  را  که  برای  آنان  میپسندد،  حتما  پا بر جا  و  برقرار  خواهد  ساخت.  و  نیز  خوف  و  هراس  آنان  را  به  امنیّت  و  آرامش  مبدّل  میسازد  ...  این  وعدۀ  خدا  است،  و  وعدۀ  خدا  حقّ  است،  و  وعدۀ  خدا  رخ  میدهد  و  وقوع  پیدا  میکند.  و  خدا  هرگـز  خلاف  وعده  نمیکند  ...  حقیقت  این  ایمان  چیست؟  حقیقت  این  جانشینی  و  جایگزینی  چیست؟  حقیقت  ایمانی  که  وعدۀ  خدا  بدان  پیاده  میشود  و  تحقّق  میپذیرد  حقیقت  بزرگ  و  سترگی  است که  همه  تلاشها  و  پویشهای  بشری  را  فرا  میگیرد،  و  همه  تـلاشها  و  پویشهای  بشری  را  جهت  میدهد.  همین که  در  دل  مستقرّ  میگردد  به  صورت  عمل  و  فعّالیّت  و  ساختن  و  پدید  آوردنی  خود  را  اعلان  و  اعلام  میکند که  همه  و  همه  رو  به  خدا  میدارد،  و  صاحب  آنها  از  آنها  جز  رضای  خدا  مرادی  و  مقـصودی  نمیخواهد  و  نمیجوید.  این  هم  اطاعت  از  خدا  و  تسلیم  فـرمان  او  شدن  در  کارهای کوچک  و  بزرگ  است،  اطاعتی که  با  وجود  آن  هوا  و  هوسی  در  نفس،  و  لذّت  و  شهوتی  در  دل،  و  میل  و  گرایشی  در  فطرت  باقی  نمیماند  مگر  این که  متابعت  و  پیروی کند  از  آنچه  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  آن  را  با  خود  از سوی  خدا  به  ارمغان  آورده است‌.

این  است  ایمانی که  سراسر  هستی  انسان  را  فرا  میگیرد:  همه  خاطرههای  نفس  او  را،  و  همۀ  چیزهائی  را که  بر  دل  او  میگذرد،  و  همۀ  علاقهها  و  رغبتهای  روح  او  را،  و  همۀ  آرزوها  و  خواستهای  فطرف  او  را،  و  هـۀ  حرکتها  و  جنبشهای  جسم  او  را،  و  همه  نگـرشها  و گرایشهای  اندامهای  او  را،  و  همۀ  روشها  و  رفتارهائی  را که  برای  رضای  خدای  خود  با  اهل  و  خانوادۀ  خویش،  و  با  جملگی  مردمان  دارد  ...  اینها  را  همه  و  همه  رو  به  خدا  میدارد،  و  با  همۀ  آنها  همه  و  همه  رضای  خدا  را  میخواهد  و  میجوید  ...  این  امـر  در  فرمودۀ  یزدان  سبحان  در  خود  آیه  جلوهگر  میآید  و  بیانگر  علّت  جانشین  و  جایگزین  گرداندن  و  استقرار  و  تمکین  بخشیدن  و  امن  و  امان  به  وجود  آوردن  است‌:

( یعبُدونی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ).

(تنها  مرا  میپرستند  و  چیزی  را  انبازم  نمی گردانند. 

شرک  راهها  و  رنگها  دارد.  رو کردن  به  غیر  خدا  با  عمل  یا  با  احساس  و  شعور،  رنگی  از  رنگهای  شرک  ورزیدن  برای  خدا  است‌.

آن  چنان  ایمانی  برنامۀ کامل  زندگی  است  و  در برگیرنده  هر  آن  چیزی  است  که  خدا  بدان  دستور  داده  است.  از  جملۀ  چیزهائی که  خدا  به  انجام  آنها  دستور  داده  است  فراهم  آوردن  اسباب،  و  تهیۀ  توشه،  و  چنگ  زدن  بـه  وسائل،  و  آمادگی  پیداکردن  برای  حمل  امانت  بزرگ  در  زمین  است که  امانت  خلافت  و  جانشینی  است‌.

حقیقت  خلافت  و  جانشینی  در  زمین  چیست؟

حقیقت  خلافت  و  جانشینی  تنها  حکومت  و  قدرت  در  دست گرفتن  و  چیره  شدن  و  غلبه  پیـداکردن  نیست  ...  بلکه  همۀ  اینها  است،  به  شرط  این که  بهکار گرفتن  در  راه  اصلاح  و  آبادانی  و  ساختن  و  بناکردن،  و  پیاده کردن  برنامهای  باشد که  خدا  برای  بشریّت  ترسیم کرده  است  تا  برابر  آن  رفتار کند  و  برابر  آن  رود،  و  از  راه  حرکت  در  آن  به  سطح کمالی  برسد که  برای  بشریّت  مقدّر  و  مقرّر  گردیده  است  و  شایستۀ  آفریدهای  است  که  خدا  بدو  کرامت  و  شرافت  ارزانی  داشته  است‌.

جانشینی  و  خلافت  در  زمین،  قدرت  بر  آبادانی  و  اصلاح  است،  نه  قدرت  بر  نابودی  و  تباهی.  قدرت  بر  تحقّق  بخشیدن  دادگری  و  آرامش  است،  نه  قـدرت  بر  ستمگری  و  چیرگی.  قدرت  بر  بالا  بردن  نفس  بشری  و  نظام  بشری  است،  نه  قدرت  بر  سرازیر کردن  فرد  و  جماعت  به  سوی  مراتب  حیوانی‌.

این  خلافت  و  جانشینی  همان  است که  خدا  آن  را  به  کسانی  وعده  داده  است که  ایمان  آورده  باشند  و کارهای  شایسته  کرده  باشند  ...  خدا  بدیشان  وعده  میدهد  که  آنان  را  در  زمین  جانشینی  و  خلافت  بخشد  همان گونه  که  مؤمنان  خوب  و  شایستۀ  پیش  از  ایشان  را  جانشبنی  و  خلافت  بخشیده  است  -  تا  برنامهای  را  پیاده کنند  که  خدا  اراده  فرموده  است  و  آن  را  خواسته  است،  و  دادگری  و  عدالتی  را  مقرّر  و  مستقرّ  دارند که  خدا  اراده  فرموده  است  و  آن  را  خواسته  است،  و  بشریّت  را گامهائی  در  راهی  سیر  و  حرکت  دهند که  راه کمال  است  و  آن  روز  خدا  آن  را  برای  انسانها  مقدّر  و  مقرّر  داشته  است  که  ایشان  را  آفریده  است  ...  ولی  کسـانی  که  ملک  و  مملکت  را  به  دست  میگیرند  و  قدرت  و  قوّت  پیدا  میکنند  و  در  زمین  فساد  و  تباهی  مینمایند،  آنان  بدانچه  دستاندر کار  آن  هستند  مورد  آزمایشند،  یا  دیگران  با  ایشان  آزمایش  میگردند  و  در  معرض  آزمون  قرار  میگیرند،  آن  کسانی  که  همچون  ستمگران  و  تباهی ییشگانی  بر  ایشان  مسلط  میشوند  به  خاطر  حکـتی که  خدا  مقدر  میفرماید.

دلیل  این  برداشت  دربارۀ  حقیقت  جانشینی  و  خلافت،  فرمودۀ  خداوند  بزرگوار  است که  بعد  از  آن  آمده  است

(وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ).

آئین  (اسلام  نام)  ایشان  را  که  برای  آنان  میپسندد،  حتماً  (در  زمین)  پا برجا  و  برقرار  خواهد  ساخت‌.

پا بر جا  و  برقرار کردن  دین  با  پا بر جا  و  برقرار کردن  آن  در  دلها،  و  هچنین  در  ادارۀ  زندگی  و گرداندن  امور  آن،  صورت  میپذیرد.  در  این  صورت  خدا  بدیشان  وعده  داده  است که  ایشان  را  در  زمیق  جانشینی  و  خلافت  بخشد،  و  آئین  ایشان  را  بر  زمین  سلطه  و  قدرت  دهـد،  آئینی که  خدا  برای  آنان  پسندیده  است  و  بدان  خشنود  گردیده  است.  دین  ایشان  به  اصلاح،  به  دادگری،  به  چیره  شدن  بر  شهوات  زمین،  آبادان  کردن  این  زمین،  و  به  سود  بردن  از  همۀ  چیزهائی  دستور  میدهد که خدا  آنها  را  در  زمین  به  ودیعت  نهاده  است،  از  قبیل:  ثروت  و  اندوخته  و  نیرو  ...  و  جهت  دادن  همۀ  فعّالیّتها  و  تلاشها  در  آنها  در  مسیر کسب  رضای  خدا.

(وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا).

و  خوف  و  هراس  آنان  را  به  امنیّت  و  آرامش  مبدّل  میسازد.

آنان  در  ترس  و  هراس  بسر  میبردند،  و  امنیّتی  نداشتند،  و  اسلحۀ  خود  را  هرگز  زمین  نمیگذاشتند،  تا  آنگاه که  هجرت  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  به  مدینه،  یعنی  پایتخت  نخستین  اسلام،  صورت  پذیرفت‌.

ربیع  از  انس  و  او  از  ابوالعالیه  دربارۀ  این  آیـه  روایت  کرده  است:  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم   و  اصحاب  او  در  مکّه،  حدود  ده  سال  مردمان  را  به  سوی  خدای  یگانه،  و  به  سوی  پرستش  بدون  انباز  خـدای  یگانه،  پنهانی  دعـوت  میکردند.  آنان  در  ترس  و  هراس  بودند  و  به  خنگ  دستور  داده  نشدند  تا  آن  وقت که  به  مدینه  هجرت  کردند. به مدینه که  آمدند  خدا  بدیشان  دستور  جنگیدن  داد.  در  آنجا  هم  میترسیدند  و  در  ترس  و  هراس  سر  می‏بردند.  شبانه  با  اسلحه  میخوابـیدند.  روزهـا  نیز  اسلحه  به  همراه  داشتند.  بر  این  امر  صبر  و  شکیبائی  در پیش گرفتند  تا  آنگاه که  خدا  خواست.  آن  وقت  بود  که  مردی  از  اصحاب گفت:  ای  پیغمبر  خدا!  ما  برای  همیشه این  گونه در  ترس  و  هراس  باشیم؟  آیا  روزی  فرا  نمیرسد که  در  آن  در  امن  و  امان  باشیم  و  اسلحه  را  از  خود  دور کنیم  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  فرمود:

(لن تصبروا إلا یسیرا حتى یجلس الرجل منکم فی الملأ العظیم لیست فیه حدیدة)

صپر  و  شکیبائی  جز  مدّت  اندکی نخواهـید  کرد  مگر  تا  آن  زمان  که  مردی  از  شما  در  میان  جمـع  عظیمی  مینشیند  و  آهنی  در  میان  نخواهد بود.

این  بود که  خدا  این  آیه  را  نازل کرد،  و  خدا  پیغمبر  خود  را  بر  جزیرهالعرب  چیره  فرمود.  مسلمانان  در  امن  و  امان  بسر  بردند  و  اسلحه  را  بر  زمینگذشتند.  آنگاه  خدا  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  خود  را  میراند.  هـمچنین  مسلمانان  در  زمان  فرمانروائی  ابوبکر  و  عمر  و  عثمان  در  امن  و  امان  بودند.  تا گرفتار  چیزهائی  شدند که  شدند.  خدا  ترس  و  هراس  را  به  میانشان  انداخت.  آن  وقت  بود که  مرقبها  و  نگاهبانها  گذاشتند،  و  اوضاع  خود  را  تغییر  دادند  و  خدا  هم  اوضاع  جامعه  را  با  دسترایشان  تغییر  داد.

(وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ) (٥٥)

بعد  از  این  (وعدۀ  راستین)  کسانی  که  کافر  شوند،  آنـان  کاملاً  بیرون  شوندگان  (از  دائرۀ ایمان  و  اسلام)  بشمارند  (و  متمرّدان  و  مرتدّان  حقیقی  میباشند(.

آنان  از  شرط  خدا  به  در  رفتهاند،  و  به  ترک  وعدۀ  خدا  گفتهاند،  و  پیمان  خدا  را  نادیده  گرفتهاند.

وعدة  خدا  یک  بار  تحـقّق  پیداکرد،  و  پیاده  شد  و  واقعیّت  یافت،  وقتی که  مسلمانان  بر  شرط  خدا  ماندگار  ماندند:

(یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیًّْا ).

(تنها)  مرا  میپرستند  و  چیزی  را  انبازم  نمیگردانند. 

هیچ  چیزی  را  انبازم  نمیگردانند،  نه  از  الهه  و  بتها  و  نه  از  هواها  و  هوسها  و  شهوتها.  و  ایمان  میآورند  چنان که  باید،  و کارهای  نـو  میکنند.  وعدۀ  خدا  انـدوخته  و  آماده  است  تا  دنیا  دنیا  است  برای  هر  فردی  از  این  امّت،  فردی که  بر  شـرط  مـاندگار  مـیماند  و  عهدشکنی  نـمیکند.  تنها  پیروزی  و  جانشین کردن  و  تمکیق  بخشیدن  و  امن  و  امان  دادن  را  به  تأخیر  میاندازد.  آن  هم  به  خاطر  سرباز  زدن  از  شرط  خدا  در  زاویهای  از  زوایای گشاد  و  فراخ  آن  است،  یا  به  ترک  تکلیفی گفتن  ازتکالیف  مشکل  و  بزرگ  آن  است.  این  وضع  ادامه  ییدا  میکند  تا  ملّت  از  آزمون  سود  می‏برد،  و  از  مرحلۀ  امتحان  میگذرد،  و  میترسد  و  به  دنبال  امن  و  امان  راه  میافتد  و  امنیّت  را  می‏طلبد.  احساس  میکند  به  خواری  و  پستی  افتاده  است،  لذا  به  دنبال  عزّت  و  شـوکت  راه  میافتد،  و  عقب  افتاده  است  و  واپس  مانده  است،  و  به  فکر  خلافت  میافتد  و  جویای  جانشینی  میگردد  ...  همۀ  اینها  با  وسائل  ویژۀ  خودش  صورت  میپذیرد،  وسائلی  که  خدا  تهیّه  و  تدارک  آنـها  را  خـواسته  است  و  اراده  فرموده  است،  و  برابر  شروطی  انجام  میگیرد  که  خـدا  مقرّر  و  معلوم کرده  است  ...  تحقّق  یافتن  و  پیاده  شدن  وعدۀ  خدا  تخلّف نایذیر  است،  و  هیچ  نیروئی  از  همۀ  نیروهای  زمین  نمیتواند  بر  سر  راه  آن  بایستد.

بدین  سبب  بر  این  وعده  پیرو  میزند  با  دستور  به  نماز  و  زکات  و  اطاعت،  و  این که  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم   و  امّت  او  به  نیروی کافرانی  اهمّیّت  ندهند  که  با  ایشان  میجنگد  و  با  آئینشان  میرزمند،  آئینی  کـه  خدا  آن  را  بـرایشان  پسندیده  است  و  از  آن  خشنود  گردیده  است‌:

 (وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (٥٦) لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (٥٧)

نـماز  را  در  وقت  معیّن  و  با  خشوع  و  خضوع  لازم  بخوانید،  و  زکات  را  (په  مستحقّان  آن)  بپردازید،  و  از  پپغمبر  اطاعت  کنید،  تا  این  که  (از  سوی  خـدا)  به  شما  رحم  شود  (و  مشمول  رضایت  و  عنایت  او  گردید).  گمان  مبر  که  کافران  درمانده کنندگان  (خدا)  در  زمین  باشند  (و  بتوانند  از  چنگال  مجازات  الهی  فرار  کنند  و  از  قلمرو  قدرتش  بیرون  روند.  نه  تنـها  در  این  جهان  از  مجازات  خدا  مصون  نـسـتند)  بلکه  در  آخرت  جایگاهشان  دوزخ  است  و  چه  بد  جایگاهی  است‌!.

این  است  توشه،  توشۀ  ارتباط  با  خدا،  و  راست  و  درست  گرداندن  دل  با  خواندن  نماز،  و  چیره  شدن  بر  بـخل  و  تنگچشمی،  و  پاک  و  پاکیزه  داشتن  نفس  خود  و گروه  مسلمانان  با  دادن  زکات،  و  اطاعت  از  پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم  و  خشنودی  از  حکم  و  داوری  او،  و  اجراء  شریعت  خدا  در  هر کـار کوچکی  و  بزرگی،  و  پیاده  کـردن  و  تحقّق  بخشیدن  برنامهای که  خدا  برای  زندگی  خواسته  است  و  اراده  فرموده  است‌:

(لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ) (٥٦)

تا  این  که  (از  سوی  خدا)  به  شما  رحم  شود  (و  مشـمول  رضایت  و  عنایت  او  گردید).

تا  خدا  به  شما  در  زمین  رحم کند  و  شما  را  از  تباهی  و  سرازیر  شدن  و  ترس  و  هراس  و  پریشانی  وگمراهی  برهاند،  و  در  آخرت  شما  را  از  خشم  و  عذاب  و  عقاب  خود  نجات  دهد.

هرگاه  شما  مسلمانان  بر  راستای  راه  باشید  و  برنامۀ  خدا  را  پیاده کنید،  از  نیروی  کافران  بر  شما  باکی  نیست.  آنان  نمیتوانند  مسلمانان  را  در  زمین  درمانده  کنند.  نیروی  ظاهری  ایشان  نمیتواند  در  هـیچ  راهـی  بـر  سـر  راه  مسلمانان  بایستد  و  سدّ  راه  آنان گردد.  شما  مسلمانان  با  برخورداری  از  ایمانتان  نیرومندید.  با  نظام  و  سیستمی  که  دارید  توانـائید.  با  توشه  و  ابزاری  که  دارید  و  میتوانید  از  آن  بهرهمندگردید  قدرتمندید.  چهبسا  شما  مسلمانان  از  توشه  و  ابزاری  برخوردار  نباشید که  کافران  از  توشه  و  ابزار  مادی  دارند،  ولیکن  دلهای  با  ایمانی  که  به  جهاد  میپردازند  خوارق  عادات  و  شگفتیهائی  را  میآفرینند  که  نگو.

اسلام  حقیقت  بزرگ  و  سترگی  است.  کسی که  میخواهد  به  حقیقت  وعدۀ  خدا  در  این  آیات  برسد،  لازم  است  این  حقیقت  بزرگ  و  سترگ  را  ورانداز کند،  و  لازم  است  مصداق  !ن  را  در  تاریخ  زندگی  بشـریّت  پـژوهش  و  بررسی  نماید.  چنین  کسی  باید  شروط  حقیقت  اسلام  را  چنان که  باید  درک  و  فهم کند،  پیش  از  اینکه  دربارۀ  آن  به  شک  و  تردید  بپردازد،  یا  وقوع  آن  را  در  حـالتی  از  حالات  دیر  و  دور  بداند  و  بینگارد.

هیچ  باری  نبوده  است  که  این  امّت  برابر  برنامۀ  خدا  حرکت  بکند،  و  این  برنامه  را  در  زندگی  حاکـم  و  فرمانروا  سازد،  و  آن  را  در  همه  امور  خود  بپذیرد  و  از  آن  خشنود  باشد،  مگر  این که  وعدۀ  خدا  تحقّق  یافته  است  و  پیاده  گردیده  است،  وعدهای که  خدا  به  خلافت  و  جانشینی  و  مکانت  و  منزلت  و  امن  و  امـان  داده  است.  هیچ  باری  نبوده  است که  این  امّت  با  این  برنامه  مخالفت  کرده  باشد،  مگر  این  که  دنبالهرو  قافله  گردیده  است،  و  خواری  و  رسوائی  یافته  است،  و  آئین  خود  را  از  تسلّط  و  حاکمیّت  بر  بشریّت  مطرود  و  محروم  ساخته  است،  و  ترس  و  هراس،  این  امّت  را  بازیچه  دست  خود  نموده  است،  و  دشمنان  هم  این  امّت  را  در  ربودهاند.

هان  ای  مسلمانان!  وعدۀ  خدا  برجا  و  برقرار  است!  هان  ای  مسلمانان!  شرط  خدا  معلوم  و  مشخّص  برای  همگان  است!  کسانی  که  پیاده  شدن  و  تحقّق  پیدا  کردن  وعدۀ خدا  را  میخواهند  باید که  شرط  را  مراعات  کنند.  راستی  چه  کسی  از  خدا  بهتر  به عهد و پیمان  خود  وفا  می کند؟

 

تفسیر سوره‌ی نور آیه‌ی 45-35

 

سورهی نور آیهی 45-35

 

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٣٥) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (٣٦) رِجَالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالأبْصَارُ (٣٧) لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (٣٨) وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (٣٩) أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ (٤٠) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ (٤١) وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (٤٢) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالأبْصَارِ (٤٣) یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ (٤٤) وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤٥)

 

در  دو  درس  گذشتۀ  سوره،  روند  قرآنی  به  چارهجوئی  تندترین  و  سختترین  چیزی  پرداخت  که  در  هستی  بشری  است.  تا  هستی  بشری  را  لطیف  و  ظریف  و  پاک  و  تمییز گرداند  و  آن  را  به  اوج  آفاق  نور  رساند.  به  چارهجوئی  جهش  گوشت  و  جوشش  خون  و  شـهوت  چشم  و  هوس  عورف  پرداخت.  از  رغبت  و  علاقۀ  جریحهدار کردن  و  زخم  زبان  زدن  و  بدنام  نمودن  و  جهش  خشم  سخن  گفت.  به  چارهسازی  زنا  پرداخت،  و  برای  جلوگیری  از  پخش  آن  در  دلها  و  درونها،  و  در  زندگی  و  محیط،  و  در  قول  و گفتار،  ارائۀ  طریق کرد.  به  چارهجوئی  آن  با  شدّت  و  حدّت  حدّ  زنا  و  حدّ  تهمت  زدن  پرداخت.  به  چارهسازی  آن  نشست  با  عرضه کردن  نمونۀ  زشت  و  رسواگرانهای  از  تهمت  زدن  ناموسی  به  زنـان  مؤمن  و  باعفّت  و  بیخبر  از  هـر  جائی.  بـه  چارهجوئی  آن  بـا  وسائل  و  راههـای  پیشگیری  و  جلوگیری  پرداخت:  با  اجاز٥  خواستن  ورود  به  خانهها،  نظر  نکردن،  پنهان  داشتن  زینت  و  جمال،  نهی  از  انگیزهها  و  محرّکهای  فتنه  و  بلا،  بیدار کردن  و  بـرانگیختن  شهوت،  ازدواج  کردن،  قدغن  کردن  فاحشهگری  و  زنا،  و  آزاد  کردن  برده  و  بنده  ...  همۀ این  کارها  بدان  خاطر  است که  سر  راه  را  بر  پرشهای گوشت  و  بر  جهشهای  خون  بگیرد،  و  برای  دلها  و  درونها  وسائل  عفّت  و  والائی  و  پاکی  و  پاکیزگی  و  درخشش  و  روشنائی  را  فراهم  آورد.

قرآن  در  دنبالۀ  داستان  افک،  به  چارهجوئی  خشم  وکین  و  تغییر  معیارها  و  مـقیاسها  و  ارزشها،  و  اضطراب  و  پریشانی  دلها  و  درونها  پرداخت.  ناگهان  دیدیم  دل  و  درون  محمّد،  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  آرام  میگیرد  و  آرامش  به  هم  میرساند.  دل  و  درون  عائشه  -  رضیالله‌‌عنها  -  روشن  و  خشنود  میشود.  دل  و  درون  ابوبکر رضی الله عنه  با  گواهی  خدا  و  پاک  قلمداد کـردن  او  خشنود  میشود.  دلها  و  درونهای  مسلمانان،  توبه کار  و  پشیمان  از گناه  و  بزه  میگردد.  بدان  هنگام  که  دلها  و  درونها  در  بیابان  برهوتی  که  دست  و  پا  میزدند  و  راه  به  جائی  نمیبردند  راهیاب  میشوند  و  راستای  راه  رستگاری  روشن  و  پدیدار  میگردد،  و  دلها  و  درونها  به  سـوی  پروردگار  خود  برمیگردند  و  فضل  و  لطف  و  رحمت  و  هدایت  او  را  شکر  و  سپاس  میگویند.

قرآن  با  همچون  تعلیم  و  تربیتی،  و  با  هـمچون  پاک  و  پاکیزه  داشتنی،  و  با  همچون  رهنمود  و  رهنمونی،  به  معالجه  و  چارهجوئی  هستی  بشری  نشسته  است،  تا  با  نور  درخشان  گردیده  است،  و  به  افق  رخشان  و  تابان  چشم  دوخته  است،  و  به  ورانداز کردن  نـور  عـظیمی  پرداخته  است که  در  آفاق  آسمانها  و  زمین  پرتو افکن  است،  در  آن  حال  و  احوالی که  آمادگی  دریافت  فیض  و  لطف  شامل  و کاملی  را  پیداکـرده  است که  جـهانی  را  فرا گرفته  است که  همۀ  آن  رخشان  و  همۀ  آن  نور  است  

(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).

خدا  روشنگر  آسمانها  و  زمین  است  (و  او  است  که  جهان  را  با  نور  فیزیکی  ستارگان  تابان،  و  با  نور  معنوی  وحی  و  هدایت  و  معرفت  درخشان،  و  با  شواهد  و  آثار  موجود  مخلوقات  فروزان  کرده  است‌(.

هنوز  چنانکه  باید  نصّ  شگرف  جلوهگر  نمیآید،  نور  آرام  درخشانی  بر می تابد  و  سراسر  جهان  را  فرامیگرد،  و  از  عواطف  و  احساساف  و  اعضاء  و  اندامها  سـرریز  میگردد،  و  به  زوایا  و  پیچ  و  خمها  مـیریزد  و  روان  میگردد.  تا  آنجا  که  سراسر  جهان  در  امواج  نور  خیره کننده  شناور  میشود،  و  چشمها  و  بینشها گلاویز  آن  می‏گردد  و  آن  را  میمکد،  و  پردهها  کنده  و  برداشته  میشود،  و  دلها  شفّاف  مـیگردد،  و  ارواح  بال  و  پر  میگیرد  و  به  پرواز  درمیآید،  و  همه  چیز  در  امواج  خروشان  و  بر  سر  و کول  یکدیگر  دوان  به  شنا  درمیآید،  و  همه  چیز  در  دریـای  نور  پاک  و  تمییز  می شود،  و  همه  چیز  از  انباشتگی  و  سنگینی  خود  بیرون  میآید.  ناگهان  آنچه  هست  حرکت  و  پرواز  است.  ملاقات  و  آشنائی  است.  آمیختن  و  الفت  یافتن  است.  شادی  و  سرور  است  ...  ناگهان  جهان  و  هر چه  و  هر که  در  آن  است  نور  میشود  و  از  قید  و  قیود  و  مرز  و  حدود  درمیگذرد  و  آزاد و  رها  میشود.  آسمانها  و  زمین  در  این  بزم  و  سرور  به  هـم  متّصل  میگردند.  زندگان  و  جمادات  یکسان  میشوند.  دور  به  نزدیک  میپیوندد.  درّهها  و  راهها،  و  درونها  و  بیرونها،  و  حواسّ  و  قلوب  همدیگر  را  ملاقات  میکنند.

(اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).

خدا  روشنگر  آسمانها  و  زمین  است‌.

خدا  است  که  نور  را  پدیدار  میگرداند،  و  خدا  است  که  بدان  نظم  و  نظام  میبخشد  ...  خدا  است که  آسمانها  و  زمین  را  هستی  میبخشد.  خدا  است  که  در  آسمانها  و  زمین  قانون  را  پدیدار  و  برقرار  میگرداند  ...  انسانها  در  این  اواخر  با  درک  گوشهای  از  این  حقیقت  بزرگ  در  پرتو  دانش  خود،  توانستهاند  آنچه  را  که  ماده  نامیده  میشود  -  پس  از  شکافتن  اتم  -  به  پرتوهای  آزادی  تبدیل کنند که  اساسآ  نور  هستند  و  ماهیّتی  جز  نور  ندارند.  ذرّات «ماده»  هم  که  از  بارهای  الکـتریکی  و  الکترونها  تشکیل  شدهاند،  هنگام  شکافتن،  به  شکـل  تابشهائی  از  جنس  نور  آزاد  میشوند  ...  دل  انسانها،  قرنها  و  قرنها  پیش  از  عـلم،  این  حقیقت  بزرگ  را  میدانسته  است.  دل  انسانها  هر  وقت  شفاف  و  درخشان  گردیده  است  و  به  آفاق  نور  بال  و  پرکشیده  است،  چنین  چیزی  را  درک  و  فهم  میکرده  است.  دل  محمّد  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم  این  چیز  را  به  تمام  وکمال  و  همه جانبه  درک  و  فهم  فرموده  است  و  لبریز  و  سرریز  از  آن گردیده  است،  در  آن  حال که  از  طائف  برمیگشته  است  و  دست  از  همۀ مردمان  شسته  است  و  به  ذات  یزدان  جهان  پناه  برده  است  و  گفته  است‌:

(أعوذ بنور وجهک الذی أشرقت به الظلمات , وصلح علیه أمر الدنیا والآخرة ).

پناه  میبرم  به  نور  ذات  تو  که  تاریکیها  بدان  تابناک  گشتهاند  و  کارهای  دنیا  و  آخرت  یدان  سر  و  سـامان  پذیرفتهاند.

دل  مبارک  پیغمبر  صلّی الله علیه و آل و سلّم  همچنین  از  این  امــر  لبریز  و  سرریز گردیده  است،  بدان  هنگام  که  کوچ  زمینی  و  آسمانی  معراج  پیش  آمده  است.  هنگامی  که  عائشه  از  او  میپرسد:  آیا  پروردگارت  را  دیدهای؟ فرموده است:

 (نور . أنى أراه ).

او  نور  است،  چگونه  او  را  میبینم؟

ولیکن  هـستی  بشری  همیشه  نمیتواند  آن  نور  درخشان  و  فراگیر  را  به  وفور  دریافت  دارد،  و  بهگونۀ  طولانی  آن  افق  دور  را  ورانداز کند.  بعد  از  آن که  این  نصّ  قرآنی  آن  افق  دور  و  فراخ  را  جلوهگر  میسازد،  برمی‏گردد  و  فاصلۀ  آن  را  نزدیک  میکند،  و  آن  را  به  درک  و  فهم  محدود  بشری،  با  مثال  نزدیک  به  ذهن  و  محسوس  و  ملموسی  نزدیک  میگرداند:

(مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ).

نور  خدا،  به  چلچراغی  میماند  که  در  آن  چراغی  باشد  و  آن  چراغ  در  حبابی  قرار  گیرد،  حباب  درخشانی  که  انگار  ستارۀ  فروزان  است،  و  این  چراغ  (با  روغنی)  افروخته  شود  (که)  از  درخت  پربرکت  زیتونی  (به  دست  آید)  که 

نه  شرقی  و  نه  غـربی  است  (بلکه  تک درختی  است  در  سرزمین  بار  و  بلندی  که  از  هر  سو  آفتاب  بدان  میتابد.  به  گونهای  روغنـش  پالوده  و  خالص  است)  انگار  روغن  آن  بدون  تماس  با  آتش  دارد  شعلهور  میشود.  نوری  است  بر  فراز  نوری!  (نور  چلچراغ  و  نور  حباب  و  نور  روغن  زیتون،  همه  جا  را  نورباران  کردهاند.  به  همین  منوال  هم  نور  تشریعی  وحی  و  نور  تکوینی  هـدایت  و  نور  عقلانی  معرفت  پردههای  شک  و  شبهه  را  از  جلو  دیدگان  همگان  به  کنار  زده،  و  جمال  ایزد  ذوالجلال  را  بر  در  و  دیوار  وجود  به  تجلّی  انداختهاند.  امّا  این  چشم  بینا  و  دل  آگاه  است  که  میتواند  ببیند  و  دریابد(.

این  مثالی  است که  شکل  غیر  محدود  را  به  درک  و  فهم  محدود  نزدیک  میگرداند،  و  نمونۀ  کوچکی  را  ترسیم  میکند  که  احساس  بشری  بتواند  آن  را  ورانداز  کند  و  دربارهاش  بیندیشد،  آن  زمان  که  نمیتواند  اصل  را  ورانداز  کند  و  دربارهاش  بیندیشد.  این  مثالی  است  که  سرشت  نور  را  به  درک  و  فهم  نزدیک  میگرداند،  بدان  هنگام که  درک  و  فهم  انسان  از  پیگری  فاصله  و  آفاق  دور  و  دراز  نوری  عاجز  و  درمانده  میشود که  در  فراسوی  درک  و  فهم  تنگ  و  محدود  بشری  قرار  دارد.  پس  از  نشان  دادن  آسمانها  و  زمین،  به  چراغدان  میپردازد.  چراغدان  طاقچۀ  کوچکی  در  دیوار  است  و  جدای  از  پنجره  است.  در  آنجا  چراغ  گذاشته  میشود.  این  طاقچه  نور  را  جمع  و  جور  میگرداند،  و  با  تجمّع     

 پرتوها نور قوی و درخشان جلوه گر می آید:

(کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ).

نور خدا به چلچراغی می ماند که در آن چراغی باشد.

(الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ).

چراغ در حبابی قرار دارد.

این حباپ چراغ را از باد می پاید و نور آن را صاف و زلال می نماید ، و چراغ می درخشد و هر دم فروزانتر می شود:

(الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ ).

حباب درخشانی که انگار ستارۀ فروزانی است.

این حباب خودش شفّاف و ارزشمند و گرانبها و درخشان  و  رخشان  است  ...  در  اینجا  مثال  و  حقیت،  و نمونه و اصل به همدیگر می پیوندند بدان هنگام که روند قرآنی از حباب کوچک به ستارۀ بزرگ  میپردازد،  تا  تدبّر  و  تأمّل  به  نمونۀ  کوچک  و  ماکت  ناچیز،  منحصر  و  محدود  نگردد،  نمونه  و  ماکتی  که  جز  برای  نزدیک  گرداندن  آن  اصل  بزرگ  و  سترگ  به  دهن، ترسیم  و تهیّه نشده است...روند قرآنی پس از این نگرش به سوی نمونه و ماکت برمی گردد که چراغ است:

 (یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ).

این چراغ (با روغنی ) افروخته شود (که) از درخت پر برکت زیتون است.

نور روغن زیتون ، درخشان ترین و رخشان ترین نوری بوده است که مخاطبان روزی با آن آشنا بوده اند.امّا  گزینش  این  مثال  تنها  بدین  خاطر  نبوده  است  و  بس.  بلکه  آن  سایههای  مقدّسی  که  درخت  یر برکت  می‏اندازد  نیز  دخیل  است.  سایههای  وادی  مقدّس  در  کوه  طور  نزدیک ترین سرزمین روئیدن درختان زیتون به جزیره العرب است. در قرآن اشاره به این سرزمین و به سایه های پیرامون آن گردیده است:

 (وشجرة تخرج من طور سیناء تنبت بالدهن وصبغ للآکلین).

همچنین  درختی  (با  آن)  پدیدار  کردهایم  که  در  کوه  طور  سینا  میروید  و  (صدها  سال  عمر  میکند  و  پیوسته  سبز و  خرّم  است  و  بدون  زحمت  زیاد،  برکات  فراوانی  بهرۀ  شما  میسازد)  و  تولید  روغنی  و  نان  خورشی  مـیکند  (که  دارای  املاح  کلسیم  و  آهن  و  فسفر  و  ویتامینهای  «آ»  و  «ب»  بوده  و  سرشار  از  پروتئین  است،  و  استفادههای  صنعتی  دارد  و  در  طبّ  نیز  مورد  اسـتقاده  میباشد،  و  نیز  مواد  غذائی) برای  خورندگان  (است). (مؤمنون/ 20).

درخت  زیتون  عمر  درازی  دارد.  هر چه  در  آن  است  به  سود  مردمان  است:  روغن  و  چوب  و  برک  و  میوۀ  آن  ...  بار  دیگری  روند  قرآنی  از  نـمونه  و  ماکت کوچک  میپردازد  تا  نگاهی  به  اصل  بزرگ  و  سترگ  بـیندازد.  این  درخت،  یک  درخت  معیّن  نیست  و  در  مکانی  و  جهتی  نمیگنجد  و  محدود  و  محصور  نمیشود.  بلکه  درختی  است  تنها  برای  مثال  نزدیک گرداندن  به  ذهن:

(لا شَرْقِیَّةٍ وَلا غَرْبِیَّةٍ).

نه  شرقی  و  نه  غربی  است‌.

روغن  این  درخت  هم  از  جنس  این  روغنهای  دیدنی  و  محدود  نیست.  بلکه  این  روغن،  روغن  شگفت  دیگری است:

(یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ).

انگار  روغن  آن  بدون  تماس  با  آتش  دارد  شعلهور  میشود.

این  روغن  آن  اندازه  درخشان  و  رخشان  است،  و  آن  اندازه  روشن  و  تابان  است  نزدیک  است  بدون  آتش گرفتن  هم  بدرخشد  و  پرتو افکن  شود.

(وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ).

اگر  هم  آتش  بدان  نرسد.

(نُورٌ عَلَى نُور).

نوری  است  بر  فراز  نوری‌.

بدین  وسیله  در  پایان  گشت  و گذار  به  سوی  نور  انباشتۀ  آزادی  برمیگردیم!

این نور،  نور  خدائی  است که  تاریکیهای  آسمانها  و  زمین  با  پرتو  آن  درخشان  و  رخشان  گردیده  است  و  روشن  و  تابان  شده  است.  نوری  است که  حقیقت  و  اصل  و  اندازۀ  آن  را  نمیدانیم.  بلکه  این  تنها  کوششی  است  تا  در  سایۀ  آن  دلها  بدان  برسند،  و  دیدار  آن  را  ورانـداز  کنند:

(یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ).

خدا  هر که  را  بخواهد  به  نـور  خود  رهنمود  میکند  (و  شمعک  نور  خرد  را  به  چلچراغ  نور  احد  میرساند  و  سراپا  فروزانش  میگرداند(.

خداوند  رهنمون  میکند  کسانی  را که  دلهایشان  را  رو  به  نور  باز کنند  و  آن  را  ببینند.  این  نور  در  آسمانها  و  زمین  پخش  و  پراکنده  است.  در  آسمانها  و  زمین  در  تلألؤ  و  طلوع  است.  هرگز  قطع  نمیشود،  و  هرگز  محبوس  و  محدود  نمیگردد.  خاموشی  ندارد  و  فروکش  نمیکند.  دل  به  هر کجا  بنگرد  آن  را  میبیند.  شخص  سرگشته  هرگاه  آن  را  ورانداز کند  هدایت  می‏یابد.  و  رهنمون  میشود.  هرکجا  و  هر  زمان  با  این  نور  تماس  بگیرد  و  اتّصال  ییدا  کند،  خدا  را  میابد.

مثالی که  خدا  برای  نور  خدا  آورده  است،  وسیلهای  برای  نزدیک  گرداندن  نور  خود  به  درک و  فهم  بشر  است.  خدا  بس  آگاه  از  توان  انسان  است‌:

(وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٣٥)

خداوند  برای  مردمان  مثلـها  میرند  (تا  معقول  را  در  قالب  محسوس  بنمایاند  و  دور  از  دائره دریافت  خرد  را  -تا  آنجا  که  ممکن  است،  با  تلسکوب  وحی  و  در  پرتو  دانش  -  به  خرد  نردیک  نماید)  و  خداوند  آگاه  از  هر  چیزی  است  (و  میداند  چگونه  مخلوق  را  با  معپود  آشنا  کرداند).  این  نور  روان  و  پخـش  در  آسمانها  و  زمین،  و  پر  آسمانها  و  زمین،  درخشان  و  تابان  در  خانههای  خدا  است،  آنجاهائی که  دلها  با  خدا  پیوند  پیدا  میکنند  و  بدو  چشم  میدوزند  و  به  یادش  میآورند  و  به  ذکرش  مینشینند  و  از  او  میترسند  و  میهراسند،  و  خالصانه  از آن  او  میگردند،  و  او  را  بر  همۀ  چیزهای  جذاب  و  دلانگیز  زندگی  ترجیح  میدهند:

(فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (٣٦) رِجَالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالأبْصَارُ (٣٧) لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٣٨)

)اگر  در  جستجوی  این  نور  پرفروغ  هستید،  آن  را  بجوئید)  در  خانههائی  که  خداوند  اجازه  داده  است  برافراشته  شوند  و  در  آنها  نام  خدا  برده  شود  (و  با  ذکر  و  یاد  او،  و  با  تلاوت  آیات  قـرآنی،  و  بررسی  احکام  آسمانی  آباد  شود.  خانههای  مسجد  نامی  کـه)  در  آنها  سحرگاهان  و  شامگاهان  به  تقدیس  و  تنزیه  یزدان  میپردازند،  مردانی  که  بازرگانی  و  معاملهای،  آنان  را  از  یاد  خدا  و  خواندن  نماز  و  دادن  زکات  غافل  نمیسازد.  از  روزی  میترسند  که  دلها  و  چشمها  در  آن  دگرگون  و  پریشان  می‏گردد.  تا  این  که  خداوند  برابـر  بهترین  کارهایشان  پاداششان  را  بدهد  و  از  فضل  خود  بـر  پاداششان  بیفزاید،  چرا  که  خداوند  هـرکس  را  که  خود  بخواهد  بیحساب  از  مواهب  خویش  بهرهمند  میسازد.  رابطۀ تصویری  میان  صحنۀ  چراغدان  در  آیۀ  پیشین،  و  میان  صحنۀ  خانهها  در  اینجا  موجود  است،  بـه  شیوۀ  هماهنگی  قرآنی  در  نشان  دادن  صحنههائی  که  دارای  شکل  همگون  یا  نزدیک  به  هم  هستند.  در  آنجا  نیز  پیوند  مشابهی  میان  چراغی  بود  که  با  نور  در  چراغدان  میدرخـشید،  و  میان  دلهائی  بود  که  با  نور  در  خانههای  خدا  درخشان  و  رخشان  میشوند.

در  این  خانه‌:

(أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ).

خداوند اجازه داده است برافراشته شوند.

اجازۀ  خداوند،  فرمان  برای  اجراء  است.  این  خانهها  برافراشته  و  والایند،  و  پاک  و گرانبهایند.  صحنۀ  برافراشته  و  والا  بودن  این  خانهها  هماهنگ  با  نور  درخشان  و  رخشان  در  آسمانها  و  زمین  است.  سرشت  والای  این  خانهها  با  سرشت  والای  نور  درخشان  و  تابان  هماهنگی  دارد.  این  خانهها  با  والائی  و  ارزشمندی  خود  آماده  برای  این  میشوند که  نام  خدا  در  آنها  برده  شود  و  به  ذکر  و  یاد  خدا  برداخته  شود:

(وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ).

و  در  آنها  نام  خدا  برده  شود  (و  با  ذکر  و  یاد  او،  و  بـا  تلاوت  آیات  قرآنی،  و  بررسی  احکام  آسمانی  آباد  شود).

با  این  خانههای  والا  دلهای  پاک  و  روشن  و  تسبیحگو  و  یرهیزگار  و  نمازگزار  و  بخشایشگر  نیز  هماهنگ  هستند،  دلهای  کسانی  که‌:

(لا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ).

بازرگانی  و  معاملهای،  آنان  را  از  یاد  خدا  و  خوانذن  نماز  و  دادن  زکات  غافل  نمیسازد

بازرگانی  و  معامله  میکنند  برای  به  دست  آوردن  اموال  و  دارائی.  ولیکن  آنان  با  وجود  اشتغال  به  کسب  و کار  از  ادای  حقّ  خدا  در  نماز،  و  از  ادای  حقّ  بندگان  در  زکات  غافل  نمیگردند. 

(یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالأبْصَارُ) (٣٧)

از  روزی  میترسند  که  دلها  و  چشمها  در  آن  دگرگون  و  پریشان  میگردد  . 

دلها  و  چشمها  به  حیرت  و  اضطراب  میافتد،  و  از  ترس  و  اندوه  و  پریشانی  بر  چیزی  پایدار  و  برقرار  نمیمانند.  آنان  از  همچون  روزی  میترسند،  و  ایـن  است  که  بازرگانی  و  تجارتی،  و  معامله  و  خرید  و  فروشی  ایشان  را  از  یاد  خدا  غافل  نمیگرداند.

ایشان  با  وجود  این  خوف و  هراسی که  دارند،  به  اجر  و  پاداش  خدا  دل  میبندند  و  چشم  امید  میدوزند: 

(لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ).

تا  این  که  خداوند  برابر  بهترین  کارهایشان  پاداششان  را  بدهد  و  از فضل  خود  بر  پاداششان  بیفزاید.

امید  ایشان  به  فضل  و کرم  خدا  بینتیجه  نمیماند:   

(وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٣٨)

 

چرا  که  خداوند  هرکس  را  که  خود  بخواهد  بیحساب  از  مواهب  خویش  بهرهمند  میسازد

*

این  مقابل آن نور رخشان و تابان در آسمانها و  زمین  آن نوری که در خانه های خدا جلوه گر می آید و در دلهای اهل ایمان می درخشد، روند قرآنی گسترۀ دیگری را عرضه می دارد ، گسترۀ تاریکی که هیچ نوری در آن نیست. ضائع و هدر رفته است و هیچ  خیر و خوبی در  آن  وجود ندارد. و  آن  گسترۀ  کفری  است  که  کافران  در  آن  بسر  می برند:   

 (وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ (٣٩) أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ) (٤٠)

کافران اعمالشان به سرابی می ماند که در بیابان بی آب و علفی شخص تشنه ای آن را آب پندارد. امّا هنگامی که به سراغ آن رود، اصلاً چیزی نیابد، مگر خدا را (که او را بمیراند و ) به حساب او برسد و سزای (عمل) وی را  به  تمام  و  کمال  بدهد.  خداوند  در  حسابرسی  سریع  است  (و  محاسبۀ  بندهای  او  را  از  محاسبۀ  بنذۀ  دیگری  باز نمیدارد).  یا  (اعمال  آنان)  بسـان  تاریکیهائی  در  دریای  ژرف  مواجی  است  که  امواج  عظیمی  آن  را  فراگرفته  است  و  بر  قرار  آن  امواج  عظیم،  امواج  عظیم  دیگری  قـرار  گرفته  باشد  (و  موجهای  کوه پیکر  بر  یکدیگر  دوند  و  به  بالای  همدیگر  روند)  و  بر  فراز  امواج  (خوفناک  دریا)  ابرهای  تیره  خیمه  زده  باشند.  تـاریکیها  یکی  بر  فراز  دیگری  جای  گرفته  (و  آن  چنان  ظلمتی  و  وحشتی  پدید  آمده  باشد  که  مسافر  دریا)  هرگاه  دست  خود  را  به  در  آورد  (و  بدان  ببکرد،  به  سپب  تاریکی  وحشتزای  بیرون  و  هراس  دل  از  جای  کنده  درون‌ (ممکن  نیست  که  آن  را  ببیند.  (آری!  نور  حقیقی  در  زندگی  انسانها  فقط  نور  ایمان  است  و  بدون  آن  فضای  حیات 

تاریک  و  ظلمانی  است.  نور  ایمان  هم  تنها  از  سوی  خدا  عطاء  میگردد)  و  کسی  که  حدا  نوری  بهرۀ  او  نکرده  باشد،  او  نوری  ندارد  (تا  وی  را  به  راه  راست  رهـنمود  کند  و  بر  راستای  راه  بدارد(.

تعبیر  قرآنی  برای  حال  کافران  و  برای  فرجام  ایشان  دو  صحنۀ  شگفت  را  ترسیم  میکند،  دو  صحنهای که  از  حرکت  و  حیات  موج  می زند.

در  صحنۀ  نخست  اعمال  ایشان  را  ترسیم  میکند  و  اعمالشان  را  به  سرابی  تشبیه  میکند که  در  سرزمین  برهوت  گستردهای  باشد.  سراب  لمعان  و  درخشش  دروغینی  داشته  باشد،  و کسی که  تشنه  است  و  به  دنبال  آب  است  به  سوی  آن  برود  و  از  اینجا  بدانجا  در  پی  آن  بدود  و  سرگشته  شود.  او  که  توقّع  دارد  سیراب  بشود.  ولی  غافل  از  چیزی  است که  در  آنجا  در  انتظار  او  است  ...  عاقبت  بدانجا  میرسد.  هیچگونه  آبی  نمییابد  که  سیرابـش کند.  بلکه  چیز  ناگهانی  هراسناکی  را  مییابد که  بر  دلـش  نگذشته  است.  چیز  هراس انگیزی  که  بندهای  اندام  او  را  میگسلد،  و  جنون  میآورد  و  دیوانه  میکند: 

(وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ).

خدا  را  در  نزد  سراب  مییابد!.

خدائی  را  مییابد که  بدو کفر  ورزیده  است  و  منکرش  بوده  است،  و  با  او  دشمنی  نموده  است.  خدا  را  در  آنجا  مییابد  که  در  انتظار  او  است!  اگر  او  در  آنجا  ناگهانی  دشمنی  از  دشمنان  انسان  خود  را  بیابد  زهرهترک  میشود  و  هراسناک  میگردد،  در  آن  حال  و  احوالی  که  غافل  است  و  آمادگی  روبرو  شدن  را  ندارد.  پس  باید  او  چه  حالی  و  احوالی  پیداکـد  وقتی که  در  آنجا  خدائی  را  مییابد  که  نیرومند  و  انتقام گیرنده  و  دارای  قـدرت  و  جبروت است؟

(فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ).

به  حساب  او  میرسد  و  سزای  (عمل)  وی  را  بـه  تمام  و  کمال  میدهد.

این گونه  تند  و  شتابان  به  حساب  او  میرسد  و  سـزای  وی  را  به  تمام  و کمال  میدهد،  با  تندی  و  شتابی که  با  ناگهانی  و  یک  مرتبه  فرارسیدن  هماهنگ  میگردد. 

(وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ) (٣٩)

خداوند  در  حسابرسی  سریع  است‌.

در  صحنۀ  دوم،  تاریکی  پس  از  آن  لمعان  و  درخشش  دروغین  محیط  را  فرا میگیرد،  و  هول  و  هراس  در  تاریکیهای  دریای  پرآب  و  موّاج،  مـجسّم  جلوهگر  میآید.  موجی  بالای  موجی  میافتد  و  امواج  بر  سر  و  کول  یکدیگر  میدود!  بالای  آن  امواج  هم  ابری  قرار  میگیرد.  و  بدین  وسیله  تاریکیها  یکی  بالای  دیگری  میافتد  و  متراکم  میشود،  تا  آنجا که  مسافر  دریا  دست  خود  را  بیرون  بیاورد  و  پیش  چشمان  خود  نگاه  دارد،  به  خاطر  شدّت  خوف  و  هراس  و  تاریکیهای  متراکم،  آن  را  نمی بیند!

این  کفر  است  که  تاریکی  دور افتاده  از  نور  درخشان  و  تابان  خدا  است،  نوری که  سراسر  جهان  را  روشن کرده  است.  این  گمراهی  است  که  دل  در  آن  نزدیکترین  نشانههای  هدایت  را  نمیبیند.  این  خوف  و  هراس  است  که  هیج  امن  و  امانی  و  آرام  و  قراری  در  آن  نیست.

وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ (٤٠)

و  کسی  که  خدا  نوری  بهرۀ  او  نکرده  باشد،  او  نوری  نذارد  (تا  وی  را  به  راه  راست  رهنمود  کند  و  بر  راستای راه بدارد).

نور  خدا  هدایتی  است  در  دلها.  بینشی  است  در  درون.  ییوندی  است  در  فطرت که  با  قوانین  خدا  در  آسمانها  و  زمین  مرتبط  است.  ملاقات  با  خدا  در  آسـمانها  و  زمین  است،  خدائی که  نور  آسمانها  و  زمین  است.  کسی که  با  این  نور  اتّصال  پیدا  نکند،  او  به  تاریکی  میافتد،  تاریکیای  که  رخت  برنمیبندد  و  زدوده  نمیشود.  به  مخالفتی  میافتد که  هیج  امن  و  امانی  در  آن  نیست.  به  گمراهی  و  ضلالتی  فرو  میرود که  برگشت  و  رهائی  از  آن  ممکن  نیست.  پایان کار  هم  سراب  و  آبگونهای  است  که  هدر  میرود  و  ضائع  میشود  و  به  هلاک  و  عذاب  رهنمود  میگردد.  زیرا  هیج  عملی  بدون  عقیده  سودمند  نمیافتد،  و  هیچ  شایانی  و  صلاحی  بدون  ایمان  نفعی  نمیرساند.  هدایت  و  رهنمود  خدا  هدایت  و  رهنمود  است  و  بس.  و  نور  خدا  نور  است  و  بس‌.

*

این  صحنۀ  کفر  و گمراهی  و  تاریکی  است  در  جهان  مردمان.  به  دنبال  آن  صحنۀ  ایمان  و  هدایت  و  نور  است  در  جهان  فراخ  و  پهناور.  صحنهای  است کـه  سراسر  هستی  در  آن  نمودار  میشود.  هر که  و  هر چه  در  آن  است  نمایان  جلوهگر  میآید  و  به  تسبیح  و  تقدیس  یزدان  اقدام  مینماید.  انسان  و  پری  جهان،  و  فـرشتگان  و کرات  کیهان،  و  زندهها  و  جمادات  آن،  همه  و  همه  به  تسبیح  و  تقدیس  یزدان  میپردازند  ...  ناگهان  همۀ  جهان  همآوا  با  یکدیگر  به  تسبیح  و  تقدیس  مینشینند،  و  آوای  تسبیح  و  تقدیس  در گوشه  و کنار  عالم  طنینانداز  مـیشود،  و  در  صحنهای  هماهنگ  میشوند  که  وجدان  به  هراس  میافتد،  وقتی که  آن  را  ورانداز  میکند:

َ(لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ) (٤١)

 

(ای  پیغمبر!)  مگر  نمیدانی  که  همۀ  کسـانی  و  همۀ  چیزهائی  که  در  آسمانها  و  زمین  بسر  مـیبرند،  و  جملگی  پرندگان  در  حالی  که  (در  هوا)  بال  گستردهاند،  سرگرم  تسبپح  (خدا  و  فرمانبردار  اوامر)  او  هستند؟!  همگی  په  نماز  و  تسبیح  خود  آشنایید  (و  برابر  فرمان  تکوینی  یا  تشریعی،  و  یا  الهام  !لهی،  به  وظیفۀ  خویش  در  زندگی  آگاهند،  و  به  زبان  قال  یا  حال  بیانگر  عظمت  و  جبروت  پروردگار  و  نمایانگر  قدرت  و  حکمت  آفریدگارند)،  و  خدا  دقیقا  آگاه  از  کارهائی  است  که  انجام  میدهند

انسان  در  این  جهان  فراخ  تک  و  تنها  نیست.  هر که  و  هر چه  پیرامون  او  است،  و  هر که  و  هر چه  در  طرف  راست  و  چپ  او  است،  و  هر که  و  هر چه  بالا  و  پابین  او  است،  و  هر کجا  چشم  بیندازد  یا  خیال  او  را  بدانجا  ببرد،  و  ...  همه  و  همه  دوستان  او  و  از  آفریدههای  خدایند.  دارای  سرشتهای گوناگون،  و  دارای شکلهای  گوناگون،  و  دارای  سیماهای گوناگونند،  ولیکن  با  وجود  این  هـگان  در  آفریدۀ  خدا  بودن  و  خدا  را  پرستش کردن  بدو  میرسند  و  می پوندند،  و  به  سوی  یزدان  رو  میکنند،  و  به  تسبیح  و  تقدیس  او  میپردازند:

(وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ) (٤١)

و  خدا  دقیقاً  آگاه  از  کارهائی  است  که  انجام  میدهند. 

قرآن  انسان  را  متوجه  میسازد که  به  چیزهائی  بنگرد که  از  آفریدههای  یزدان  در  پیرامون  او  قرار  دارند.  و  به  کسانی  بنگرد  که  از  آفریدگان  یزدان  و  در  آسـمانها  و  زمینند،  و  آنان  به  تسبیح  و  تقدیس  خدا  مشغولند  و  از  او  میترسند  و  میهراسند.  بهویژه  انسان  باید  چشم  خود  و  دل  خود  را  متوجّه  صحنهای  سازد که  هـر  روز  آن  را  می‏بیند،  ولی  توجّه  او  را  به  خود  جلب  نمیگرداند  و  او  را  بیدار  و  هوشیار  نمیکند  و  دل  او  را  به  حرکت  درنمیآورد،  به  خاطر  این که  بسیار  آن  را  می‏بیند  و  مشاهده  میکند.  این  صحنه،  صحنۀ  پرندگان  است،  بدان گاه که  پاهای  خود  را  جفت  یکدیگر  میکنند  و  در  هوا  به  پرواز  درمیآیند  و  به  تسبیح  و  تقدیس  خدا  میپردازند:

(کل قد علم صلاته وتسبیحه ).

همگی  به  نماز  و  تسبیح  خود  آشنایند  (و  برابر  فرمان  تکوینی  یا  تشریعی،  و  یا  الهام  الهی،  به  وظیقۀ  خویش  در  زندگی  آگاهند،  و  به  زبان  حال  بیانگر  عظمت  و  جبروت  پروردگار  و  نمایانگر  قدرت  و  حکمت  آفریدگارند)

تنها  انسان  است که  از  تسبیح  و  تقدیس  پروردگارش  غافل  میگردد.  در  صورتی  که  از  همۀ  آفریدههای  خدا  سزاوارتر  برای  ایمان  و  تسبیح  و  تقدیس  و  نماز  است.  جهان  و  جهانیان  در  این  صحنۀ  خاشعانه  و  خاضعانه  همه  و  همه  رو  به  آفریدگار  خود  میکنند.  به  تسبیح  و  تقدیس  و  حمد  و  سپاس  او  میپردازند.  در  حال  نماز  و کرنش  برای او  هستند.  جهان  و  جهانیان  در  فطرتشان  نیز  چنین  می‏باشند،  و  از  اراده  و  فشیّت  آفریدگار  خود  پیروی  میکنند  که  در  قوانین  دستگاههای  وجودشان  نهفته  و  تعبیه  گردیده  است.  انسان  -  وقتی که  دل  شفّاف  و  صاف  و  روشنی  داشته  باشد  -  این  صحنه  را  مجسّم  بر  پـردۀ  حس  و  شعور  خود  می‏بیند،  بدان گونه که  انگار  خود  آنها  را  مشاهده  میکند.  حتّی  صداهای  تپش  قلب  این  جهان  را،  و  نواها  و  زمزمههای  تسبیح  و  تقدیس  خدا  را  از  زبان  این  جهان  میشنود.  او  هم  با  همۀ  پدیدههای  این  هستی  در  نماز  و  مناجات  آنها  شرکت  میکند  ...  محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم  پسر  عبدالله  این  چنین  بود  هـر  وقت  راه  میرفت  تسبیح  و  تقدیس  سنگ ریزههای  زیر  پای  خود  را  میشنید.  داوود علیه السّلام  نیز  هنگامی که  سرودها  و  اشعار  مذهبی  زبور  را  میخواند کوهها  و  پرندگان  با  او  همآوا  و  همصدا  میگردیدند.[1]

(وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ) (٤٢)

مالکیّت  آسمانها  و  زمین  (و  فرماندهی  مــجموعۀ  جهان  هستی)  از آن  خداوند  است،  و  بازگشت  (همکان  در  روز  قیامت  برای  حساب  و  کتاب  و  سزا  و  جزا)  به  سوی  یزدان  است‌. 

هیچ  جهتی  و  رویکردی  نیست  مگر  این که کوی  او  است  و  رو  بدو  است!  هیچ  پناه  و  پناهگاهی  جز  او  نیست!  گریزی  و گزیری  از  ملاقات  او  نیست.  هیچ  چیزی  و  هیچ  کسی  نیست که بتواند  انسان  را  از  عذاب  و  عقاب  او  برهاند  و  مصون  و  محفوظ  بدارد.  بازگشت  همگان  به  سوی  یزدان  استکه  مالک  جهان  است‌.

صحنۀ دیگری  از  صحنههای  این  جهانی  که  مردمان  غافل  ازکنار  آنها  میگذرند،  صحنه ای که  چشمها  از  آن  لذّت  خواهند  برد،  و  درس  عبرتی  برای  دلها  است،  و  جولانگاه  تدبّر  و  تفکّر  در  بارۀ  ساختارهای  خدا  و  نشانههای  شناخت  او  است،  و  جولانگاه  پی  بردن  به 

دلائل  نور  و  هدایت  و  ایمان  است،  این  صحنه  است:  

(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالأبْصَارِ (٤٣) یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ) (٤٤)

 

مگر  نمیدانی  که  خداوند  ابرها  را  آهسته  (به  سوی  هم)  میراند،  سپس  آنها  را گرد  میآورد،  بعد  آنها  را  متراکم  و  انباشته  میسازد،  آن گاه  میبینی  که  باران  از  لابلای  آنها  بیرون  میریزد،  و  نیز  خدا  از  آسمان،  از  ابرهای  کوه  مانند  آن،  تگرکهای  بزرگی  را  فرو مـیآورد،  و  هر کس  را  بخواهد  با  آن  زیان  میرساند،  و  هرکس  را  بخواهد  از  زیـان  آن  به  دور  میدارد.  درخشش  برق  (حاصل  از  اصطکاک)  ابرها  (آن  انـدازه  نیرومند  است‌( نزدیک  است  چشمها  را  (خیره  و)  از  مـیان  بردارد.  (هریک  از  این  یدیدهها  دلیل  بر  قدرت  خدا  و  موجپ  ایمان  به  آفریدگار  آنها  است‌(.

صحنه  آهسته  و  آرام  نشان  داده  می شود،  ولی  نشان  دادن  آن  به  درازا  میکشد.  تکّههای  آن  را  به  تدبّر  و  تفکّر  وامیگذارد،  تکّههائی کـه  پیش  از  برخورد  و  همایش  وجود  دارند.  همۀ  اینها  برای  این  است که  هدف  نمایش  و  عرضۀ  آنها  را  در  پسودن  دل  و  بیداری  آن  بنمایاند،  و  دل  را  به  اندیشیدن  و  عبرتگرفتن  برانگیزد،  و  به  وارسی  و  پژوهش  ساختارهای  یزدان  بکشاند که  در  فراسوی  آنها  است‌.

دست  قدرت  خدا  ابرها  را  میراند  و  از  این  مکان  بدان  مکان  می کشاند.  سپس  آنها  را  به  یکدیگر  نزدیک  و  متّصل  میگرداند.  آنگاه  آنـها  را  متراکم  و  انباشته  مینماید.  وقتی که  ابرها  سنگن بار  شدند  از  آنها  آب  میبارد.  باران‏های  تند  فرود  میآید.  ابرها  به  شکل  کوههای  بزرگ  و  نزدیک  به  هم  پدیدار  میگرداند.  از  لابلای  آنها  تگرگ  میبارد  ...  صحنۀ  ابرها  به  شکل  کوهها  چنان که  باید  برای  کسی  پدیدار  نـمیآید،  مگر  برای  آن کسی که  بر  هواپیما  سوار  شود  و  بالای  ابرها  رود  یا  از  لابلای  ابرها  بگذرد.  آن  وقت  است که  واقعاً  ابرها  را  بسان کوهها  میبیند.  بسان  کوهها  بزرگ  و  دارای  درّهها  و  فرازها  و  نشیبها  هستند.  این  هم  تعبیر  تصویرگری  از  حقیقی  است که  انسـانها  آن  را  ندیده  بودند  تا  وقتی که  بر  هواپیماها  سوار  شدند  و  در  فضا  به  پرواز  درآمدند.

این  ابرهای  کوهپیکر  به  فرمان  یزدان  مسخّر  انسانند،  و  برابر  قانونی که  بر  جهان  حکمفرما  است  به  سود  انسانها  درگشت  و  گذارند.  برابر  همین  قانون  خدا  باران  را  برای  کسانی  میباراند که  خود  بخواهد،  و  باران  را  از کسانی  باز میگیرد که  خود  بخواهد  ...  مکمّل  این  صحنۀ بزرگ  چنین  است‌:

(یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالأبْصَارِ) (٤٣)

درخشش  برق  (حاصل  از  اصطکاک)  ابرها  (آن  اندازه  نیرومند است) نزدیک است چشمها را (خیره و ) از میان بردارد..

این  هم  برای  تکمیل  هماهنگی  با  فضای  آن  نور  بزرگی  است  که در  جهان  پهناور  است. این  هماهنگی نیز  به  شیوۀ  هماهنگی در  کار  تصویرگری  قرآنی  است.

*

سپس  صحنۀ  جهانی  سوم  به  میان  می آید  صحنۀ  شب  و  روز:

(یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ) (٤٤)

خدا  شب  و  روز  را  (با  کوتاه  و  دراز  کردن،  و  گرم  و  سرد  نمودن،  و  یکی  را  ظاهر  و  دیگری  را  محو  ساختن،  و  دیگر  حو!دث  و  فعل  و  انفعالها)  دگرگون  مینماید.  واقعاً  در  این  (کار  تغییر  احوال)  عبرت  بزرگی  برای  کسانی  است  که  چشـم  داشته  باشند  (و  بنگرند  و  بـیندیشند  و  نتائج  گشت  و  گذار  و  تـغییر  تدریجی  شب  و  رور  که  سرچشمۀ  پیدایش  فصول  چهارگانه  و  عامل  اصلی  حیات  موجودات  زنده  است  در  مدّ  نظر  دارند  (.

اندیشیدن  دربارۀ گشت  و گذار  و  دگرگونی  شب  و  روز،  آن  هم  با  این  نظم  و  نظامی که  مختلّ  نمیگردد  و  سستی  نمیگیرد،  در  دل  حسّاسّیت  و  تدبّر  و  تفکّر  دربارۀ  قانونی  را  بیدار  میگرداند که  این  جهان  را  میچرخاند  و  اداره  میکند،  و  وارسی  و  وراندازی  آفریدههای  خدا  را  به  دل  مخابره  مـیکند.  قـرآن  دل  را  متوجّه  آن  صحنههائی  میسازد که  الفت  و  انس  بدانها  تأثیر  بسزای  آنها  را  از  میان  برده  است.  این  کار  قرآن  بدان  خاطر  است که  دل  پیوسته  با  حسّ  و  شعور  نوینی  و  با  پذیرش  تازهای  بــا  این  جهان  رویاروی گردد.  شگفتی  شب  و  روز  در  بسیاری  از  اوقات  دل  انسان  را  مشتاق  خود کرده  است  و  آن  را  از کف  ایشان  ربوده  است،  بدانگاه  کـه  برای  نخستین  بار  آن  شگقتی  را  ورانداز  نموده  است.  شگفتی  شب  و  روز  همان  است که  هست  و  تغییر  نکرده  است  و  دگرگون  نشده  است  و  زیبائی  و  دلربائی  خود  را  از  دست  نداده  است.  بلکه  این  دل  انسان  است  که  زنگ  زده  است  و  خاموش گردیده  است،  و  دیگر  در  برابر  شگفتی  شب  و  روز  به  تپش  نیفتاده  است  و  به  تکان  درنیامده  است.  چه  اندازه  از  زندگی  خود  را  از  دست  میدهیم،  و  چه  اندازه  زیبائی  این  هستی  را نادیده  میگیریم  و  آن  را میبازیـم،  بدان  هنگام  که  غافل  از  کنار  این  پدیدهها  میگذریم،  پدیدههائی که  حس  و  شعور  ما  را  دلباخته  و  شیفتۀ خود  میسازند،  وقتی  که  این  پدیدهها  تازه  و  نوین  باشند،  یا  به  عبارت  دیگر  حسّ  و  شعور  ما  تازه  و  نوین  باشد!  قرآن  حسّ  و  شعور  خاموش  و  افسردۀ  ما  را  تازه  و  نوین  میگرداند،  و  حواسّ  خسته  و  ملول  ما  را  بیدار  مینماید،  و  دل  سرد  ما  را  مـیپساید،  و  وجدان کـند  ما  را  برمیانگیزد،  تا  این  جهان  را  وراندازکنیـم  و  وارسی  نمائیم،  بدان گونه که  انگار  برای  نخستین  بار  است که  آن  را  میبینیم  و  به  تماشای  آن  مینشینیم.  باید  در  مقابل  هر  پدیدهای  بایستیم  و  به  تدبّر  و  تفکّر  راجع  بدان  بپردازیم،  و  پرس  و  جو  و  جستجو  نمائیـم که  چه  راز  نهانی  و  جادوی  پنهانی  در  فراسوی  آن  نهفته  است  و  در  پشت  سر  آن  قرار گرفته  است.  و  دست  خدا  را  ببینیم،  که چگونه در همه چیز پیرامون ما کار خود را می کند. حکمت خدا را در ساختارهایش ببینم ، و  از این  آیه ها  و نشانههای  پراکنده  در  اینجا  و  آنجای  جهان  و  جایگزین  درگوشه  وکنار  کیهان  درس  عبرت  و  پـند  و  اندرز  بگیریم‌. 

یزدان  سبحان  میخواهد  در  حقّ  ما  لطف  فرماید،  بدین  گونه که  هر  بار که  به  یکی  از  پدیدههایش  مینگریم  و  خیره  میشویم،  وجود  تازهای  به  ما  ارمغان  میدارد،  و  ما  را  با  نعمت  احساس  نوینی  نسبت  بدان  آمادگی  میبخشد  و  ما  انگار  برای  نخستین  بار  است  که  آن  را  میبینیم.  ما  پیوسته  بارها  و  بارها  جهان  را  میبینیم  و  بیرون  از  شمار  محو  تماشای  آن  میشویم،  ولی  انگار  که  ما  هر  بار  از  نو  خلعت  دیدن  را  به  دست  آوردهایم.  و  میبینیم  و  نو  میشنویم  و  از  نو  لذّت  میبریم‌.

این  هستی  به  راستی  زیبا  و  دلربا  و  دلانگیز  است!  فطرت  ما  هم  با  فطرت  هستی  همگام  و  همآوا  است.  فطرت  ما  از  همان  سرچشمهای  یاری  میطلبد که  هستی  از  آن  یاری  میخواهد،  و  بر  همان  قانونی  استوار  و  پایدار  میگردد که  هستی  بر  آن  استوار  و  پایدار  میشود.  ارتباط گرفتن  با  دل  این  هستی  به  ما  انس  و  الفت،  آرامش  و  آسایش،  خویشاوندی  و  آشنائی،  و  شادی  و  سروری  میبخشد که  بسان  شادی  و  سرور  ملاقاتکردن  و  دیدن  خویشاوندی  استکه  مدّتها  است  غائب  یا  از  دیدگان  نهان  و  دور  است‌!

ما  در  آنجا  نور  خدا  را  میبینیم.  چه  خدا  نور  آسمانها  و  زمین  است  ...  نور  خدا  را  در  آفاق  بیرون  و  در  زوایای  درون  خود  مییابیم  در  همان  لحظهای که  این  هستی  را  با  حسّ  و  شعور  بینا،  و  با  دل  باز  و گشوده،  و  با  چشم  تدبّر  و  تفکّری  مینگریم  و  میبینیم که  به  حقیقت  تدبّر و  تفکّر  رسیده  است  و  پیوند  پیدا کرده  است‌.

بدین  جهت  است که  قرآن  ما  را  بارها  و  بارها  بیدار  میگرداند،  و  حسّ  و  شعور  و  روح  و  جان  ما  را  به  صحنههای گوناگون  و  دلربای  هستی  خیره  میکند،  تا  از  کنار  صحنهها  غافل  و  چشم  بسته  نگذریم. که  اگر  چنین  کنیم  از  این کوچ  زندگی که  بر  پشـت  این  زمین  سپری  میشود،  بدون  توشه  و  بدون  اندوخته  به  در  میرویم،  یا  با  اندوختۀ  اندک  و  ناچیز  جهان  را  به  درود  میگوئیم‌. 

روند  قرآنی  برای  نشان  دادن  صحنههای  جهان  به  پیش  میرود،  و  وراندازی  ما  را  بدانها  برمیانگیزد.  پیدایش  حیات  را  عرضه  میدارد،  و  آن  را  از  اصل  واحدی،  و  از  سرشت  یگانهای،  معرّفی  شکند  و  برجوشیده  میشمارد  و  میگوید  بعدها  حیات  تنوّع  و  دگرگونی  پیدا کرده  است،  و  در  آغاز  وحدت  پیدایش  و  سرشت  داشته  است:

(وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤٥)

خداوند  هر  جنبندهای  را  از  آب  آفریده  است  (ولی  با  این  که  اصل  همۀ  آنها  آب  است،  دارای  انواع  گوناگون  و  استعدادهای  مختلف  و  طرز  زندگی  متفاوت  شگفتانگیزی  هستند)  گروهی  از  آنها  بر  شکم  خود  راه  میروند  (همچون: ماهیها  و  خزندگان)  و  گروهی  از  آنها  بر  روی  دو  پا  راه  میروند  (مانند:  انسانها  و  پرندگان)  و  دستهای  پر  روی  چهار  پا  راه  میروند  (از  قبیل:  چهارپایان.  تازه  جنبندگان  و  جانداران،  منحصر  به  اینها  نیستند  و  بلکه  چهرههای  بسیار  متنوّع  و  اشکال  مختلف  دیگر  دارند،  و)  خدا  هر چه  را  بخواهد  میآفریند.  قطعآ  او  بر  هر  چیزی  توانا  است‌.

این  حقیقت  سترگی که  قرآن  آن  را  با  این  سادگی  بـیان  میدارد،  این  است  که  هر  جنبندهای  از  آب  آفریده  شده  است.  مراد  قرآن  وحدت  عنصر  اساسی  در  ترکیببند  جملگی  جانداران  و  جانوران  است.  این  عـنصر  اصلی  آب  است.  مقصود  همان  چیزی  است که  دانش  نوین  میکوشد  آن  را  ثابت  بدارد  و  بگوید  حیات  از  دریا  یدیدار گشته  است  و  اصلاً  در  آب  نشاًت  گرفته  است.  سپس  به  انواع  و  اجناس  متنوّع  و گوناگونی  تبدیل  شده  است  و  شاخهها  و  نژادهای  جوراجوری  از  آن  منشعب  و  جدا  گردیده  است‌.

ولیکن  ما  به  شیوۀ  خود  به  پیش  میرویم  و  حقائق  ثابت  قرآنی  را  آویزه  و  دنبالهرو  نظریّههای  علمی  قابل  تعدیل  و  تبدیل  نمینمائیم ...  بر  این  اشارۀ  قرآنی  چیزی  نمیافزائیم،  و  به  اثبات  حقیقت  قرآنی  بسنده  میکنیم،  و  آن  این که  خداوند  همۀ  جانداران  و  جانوران  را  از  آب  آفریده  است،  و  همۀ  آنها  دارای  اصل  واحدی  هستند.  سپس  همان گونه  که  با  چشم  دیده  میشوند  دارای  سیماها  و  شکلهای  گوناگونی  گردیدهاند.  از  جمله  خزندگان  هستند که  بر  روی  شکم  راه  مـیروند.  و  انسانها  و  پرنگان  هستند که  بر  روی  دو  پا  راه  میروند.  دستۀ  دیگری  حیوانات  هستند که  بر  روی  چـهارپا  راه  میروند.  همه  اینها  برابر  قانون  و  سنّت  و  مشیّت  و  اراده  خدا  صورت گرفته  است،  و  از  جهش  و  تصادف  به  وجود  نیامده  است  و  پدیدار  نگردیده  است‌:

(یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ).

خدا  هر چه  را  بخواهد  میآفریند.

خدا  هرحه  را  بخواهد  میافریند  و  مقیّد  به  شکلی  و  سیما  و  نمادی  نیست.  چه  قوانین  و  سننی  که  در  جهان  است،  مشیّت  و  ارادۀ  آزاد  الهی  مقتضی  آن  بوده است  و  بدان  خشنود  گردیده  است:

إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤٥)

قطعاً  خدا  بر  هر  چیزی  توانا  است‌.

اگر  جانداران  و  جانوران  را  ورانداز کنی  و  آنها  را  با  این  همه  انواع  و  اشکال  و  احجام  و  نشانهها  و  رنگهای  گوناگون  پیش  چشم  داری،  و  بدانی که  همۀ  آنها  از  یک  اصل  واحد  نشأت  پیدا  کردهاند،  برای  تو  روشن  و  آشکار  میگردد  پیدایش  آنـها  از  روی  طرح  و  نقشۀ  پیشین  و  مورد  نظر،  و  برابر  اراده  و  مشیّت  اندیشندانه،  صورت گرفته  است،  و  اندیشۀ  جهش  ناگهانی  و  تصادف  کور  نفی  و  مردود  می گردد.  آخر  کدام  جهش  ناگهانی  است که  این  همه  طرح  و  نقشه  دربر  داشته  باشد؟  و کدام  تصادف  کور  است که  این  همه  اندازهگیری  و  دقّت  را  به  همراه  آورد؟  بلکه  ییدا  و  هویدا  است  که  اینها  سـاختار  خداوند  توانا  و کار  بجائی  است که  هر  چیزی  را  آفریده  است  و  آفرینش  بخشیده  است  و  آنگاه  به  راه  خود  هدایت کرده  است  و  رهنمود  فروده  است‌.


 


[1] مراجعه شود به انبیاه/79 و سبأ /10 و ص/18 و 19.(مترجم)