تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

سورۀ معارج

سورۀ معارج

مکی است؛ ترتیب آن 70؛ شمار آیات آن 44

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

﴿سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ ١.

درخواست‌کننده‌ای از کافران، عذاب حق‌تعالی را بر خود و قومش خواستار شد. عذاب الهی در آتش دوزخ بر آنان رسیدنی است،‌ پس از چه رو در دنیا به وقوع آن عجله می‌کنند؟!

﴿لِّلۡکَٰفِرِینَ لَیۡسَ لَهُۥ دَافِعٞ ٢.

این عذاب سخت، برای کافران وعده داده شده و ثابت است؛ یعنی از جانب خداوند متعال کسی وظیفه داده نشده تا از وقوعش جلو‌گیری کند و هیچ کسی برای رد کردنش مأمور نشده است.

﴿مِّنَ ٱللَّهِ ذِی ٱلۡمَعَارِجِ ٣.

این عذاب از جانب حق‌تعالی است و از بلندی و شکوه برخوردار است. این آیه به عظَمت قهر، بلندی مرتبه و قوّت فرمان اوتعالی دلالت می‌کند.

﴿تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَیۡهِ فِی یَوۡمٖ کَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِینَ أَلۡفَ سَنَةٖ ٤.

فرشتگان و جبرئیل علیه السلام در روزی که اندازه‌اش پنجاه هزار سال از سال‌های دنیاست به سوی حق‌تعالی بالا می‌روند. این همان روز قیامت است که بر مؤمن به مانند وقت یک نماز فرض می‌گذرد.

﴿فَٱصۡبِرۡ صَبۡرٗا جَمِیلًا ٥.

ای پیامبر! در برابر اذیت کافران صبر نما؛ طوری که از اذیت آنان نا‌آرام نباشی، مأیوس نگردی و شکایتی نداشته باشی.

﴿إِنَّهُمۡ یَرَوۡنَهُۥ بَعِیدٗا٦.

هر آینه کافران عذاب روز حساب را دور می‌پندارند؛ یعنی که آن را واقع نا‌شدنی می‌دانند و بدان ایمان ندارند.

﴿وَنَرَىٰهُ قَرِیبٗا ٧.

امّا ما روز حساب را واقع‌شدنی و نزدیک می‌بینیم؛ چنان‌که به ناچار واقع می‌شود و در آن شکی نیست، پدید آمدنش قریب آمده و وقوع آن نزدیک است.

﴿یَوۡمَ تَکُونُ ٱلسَّمَآءُ کَٱلۡمُهۡلِ٨.

آنگاه که قیامت بر پا شود،‌ آسمان سیلان می‌کند؛ همچنان که کنجارۀ روغن از گرمی ذوب شود و از هول سیلان کند.

﴿وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ ٩.

در آن هنگام کوه‌ها مانند پشم ندّافی شده‌ای می‌گردد که وزنش باز آن را مانند غباری در هوا پراگنده ساخته باشد.

﴿وَلَا یَسۡ‍َٔلُ حَمِیمٌ حَمِیمٗا ١٠.

در روز قیامت هیچ خویشاوندی از خویشاوندیش نمی‌پرسد و به سرنوشت دیگری اعتنایی ندارد. هر که به خویشتن مشغول است و گرفتاری‌اش او را از دیگران بازمی‌دارد.

﴿یُبَصَّرُونَهُمۡۚ یَوَدُّ ٱلۡمُجۡرِمُ لَوۡ یَفۡتَدِی مِنۡ عَذَابِ یَوۡمِئِذِۢ بِبَنِیهِ ١١.

آنان را به چشمان خویش می‌بینند و به دل‌های خود می‌شناسند؛ با وجود آن هیچ‌کس توان ندارد به دیگری نفعی برساند، شناسایی‌ها از بین رفته و قرابت‌ها باطل شده است. در آن روز شخص کافر آرزو می‌برد که کاش برای نجات خویش از عذاب روز قیامت فرزندانش را که از همه مردم به نزدش محبوب‌تر اند فدیه دهد. امّا هول دشواری‌ها این دوستی را از بین برده است و این کار بسیار بعید است.

﴿وَصَٰحِبَتِهِۦ وَأَخِیهِ١٢.

شخصی کافر آرزو می‌برد کاش برای نجاتش از عذاب همسرش را با وجود محبّت، دوستی و مهربانیی که به او دارد –امّا ترس او را فراموشکار ساخته است- فدیه بدهد. همچنان اراده دارد برادرش را با وجود رابطۀ قرابتش فدیه دهد.

﴿وَفَصِیلَتِهِ ٱلَّتِی تُ‍ٔۡوِیهِ ١٣.

کافر آرزو می‌برد ای کاش برای رهایی از عذاب، خانواده‌اش را که در آن پرورده شده و قبیله‌اش را که در آن رشد نموده فدیه دهد، امّا حسب‌ها و نسب‌ها از میان رفته است.

﴿وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا ثُمَّ یُنجِیهِ ١٤.

همچنان آرزو دارد همه موجودات روی زمین اعم از انسان‌ها و دیگر چیز‌ها را فدیه دهد تا از عذاب نجات یابد؛ یعنی تنها نفسش در نزد او ارزشمند است نه دیگر چیز‌ها.

﴿کَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥.

امّا واقعیت چنان نیست که آرزو می‌برد، بلکه ناچار باید به آتشی که از شدّت سوزندگی‌اش شعله‌ور است و اهل خود را در هم می‌شکند داخل شود.

﴿نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦.

از شدّت سوزندگی‌اش پوست روی و دست را بیرون می‌کشد و اطراف بدن را بریان می‌کند تا جسم مانند ذغال می‌شود.

﴿تَدۡعُواْ مَنۡ أَدۡبَرَ وَتَوَلَّىٰ ١٧.

کسی را صدا می‌زند و به کمک می‌خواهد که از ایمان و طاعت خداوند رحمن رو گشتانده‌اند،‌ از شیطان پیروی کرده‌اند و در دنیا و خواهش‌های آن فرو رفته‌اند.

﴿وَجَمَعَ فَأَوۡعَىٰٓ ١٨.

مال و ثروت را جمع آورده است، امّا حقّ خداوند عزوجل را منع کرده، ذخیره‌اش کرده و خدمتگار آن شده، برای تحصیلش وقت خویش را صرف کرده و به خاطرش از طاعات باز مانده است.

﴿۞إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩.

یقیناً انسان با طبیعتی حریص و طمع‌کار آفریده شده است؛ طوری که حرصی شدید دارد و تعلّقش به دنیا مستحکم است.

﴿إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا ٢٠.

آنگاه که امر ناخوشایندی به او برسد بسیار نا‌آرام می‌شود و چون به ضرری گرفتار شود سخت تأسّف می‌نماید؛ یعنی توان صبر بر سختی‌ها را ندارد و ضرر‌ها را تحمّل کرده نمی‌تواند.

﴿وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَیۡرُ مَنُوعًا ٢١.

و آنگاه که مال و ثروتی فراچنگ می‌آورد از دیگران بازمی‌دارد؛ یعنی صدقه نمی‌دهد و احسان نمی‌کند. آری! طبیعت انسانی است که به چیز‌های دست یافته طعم‌کار است و چون چیزی از او خواسته شود بخل می‌ورزد.

﴿إِلَّا ٱلۡمُصَلِّینَ ٢٢.

مگر کسانی که به اقامۀ نماز می‌پردازند و به ادای نماز در وقت‌هایش محافظت می‌نمایند که نماز ایشان را بر سخاوت کمک می‌کند و صبر و قناعت می‌بخشد.

﴿ٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ ٢٣.

ایشان که بر اقامۀ نماز مداومت دارند، هیچ امری از ادای نماز مصروف‌شان نمی‌سازد، دل‌های‌شان معلّق به مساجد است و نماز روشنی چشم‌شان است.

﴿وَٱلَّذِینَ فِیٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ ٢٤.

و کسانی که در مال‌های‌شان بخش شناخته شده‌ای وجود دارد؛ یعنی زکاتی که فرض است و آن را با خوشنودی خاطر و تسلیم به فرمان الهی ادا می‌نمایند.

﴿لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ ٢٥.

آن را برای مستحقّی که طلب کند یا استغنا جوید، طعم‌کار باشد یا قناعت پیشه باشد عطا می‌نمایند؛ یعنی مال‌شان به سایل و مستغنی به مصرف رسد.

﴿وَٱلَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ ٢٦.

کسانی که به روز قیامت باور دارند، از این‌رو به اوامر الهی عمل می‌کنند، از نواهی‌اش اجتناب می‌ورزند و با اعمال نیکو برای آن روز آمادگی می‌گیرند.

﴿وَٱلَّذِینَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧.

کسانی که از عذاب الله تعالی ترسناک‌اند، خویشتن را از مکر اوتعالی در امان نمی‌دانند، مجازاتش را بی‌ارزش نمی‌شمارند و برای نجات از آن به انجام طاعات و پرهیز از گناهان اقدام می‌کنند.

﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَیۡرُ مَأۡمُونٖ ٢٨.

یقیناً هیچ مؤمنی خو را از عذاب خداوند عزوجل در امان نمی‌داند، بلکه ترسناک است و از آن حذر می‌کند؛ زیرا به وقوعش باور دارد. امّا شخص بد‌کار خویشتن را از عذاب مأمون می‌داند و اعمال بد را انجام می‌دهد.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٢٩.

کسانی که از ترس خداوند سبحان دامان خویش را از بی‌عفّتی و حرام حفظ می‌کنند و از زنا‌کاری نگه می‌دارند.

﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَیۡرُ مَلُومِینَ ٣٠.

مگر به همسران و کنیزان خود که مؤاخذه نمی‌شوند،‌ بلکه خداوند منّان برای‌شان روا ساخته است. بدین اساس حلال‌های الهی را حلال و محرّماتش را حرام می‌دانند.

﴿فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٣١.

کسی که به منظور ارضای نیروی شهوانی وجودش، غیر از همسران و کنیزان دیگری را طلب کند، به محرّمات دست زده و با ارتکاب نواهی از حد گذشته است.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٣٢.

کسانی که به ادای امانت‌های الهی مانند حقوق الله عزوجل و حقوق مردم که بر ذمۀشان گذاشته شده می‌پردازند، پیمان‌ها را حفظ می‌کنند و نمی‌شکنند و به عهد‌ها و عقد‌هایی که می‌بندند وفا می‌نمایند.

﴿وَٱلَّذِینَ هُم بِشَهَٰدَٰتِهِمۡ قَآئِمُونَ ٣٣.

کسانی که با راستگویی به ادای شهادت‌ها می‌پردازند، آن را به حقّانیت ادا می‌کنند و به خاطر روابط خویشاوندی و یا کینه‌توزی با کسی گواهی خویش را نمی‌پوشند و تغییری در آن وارد نمی‌کنند.

﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ یُحَافِظُونَ ٣٤.

کسانی که به ادای نماز‌ها به گونۀ مشروع محافظت می‌کنند، در واجباتش خلل وارد نمی‌سازند و وقت‌هایش را ضایع نمی‌نمایند، بلکه آن را در وقت معیّن و به صفت درست ادا می‌نمایند.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ فِی جَنَّٰتٖ مُّکۡرَمُونَ ٣٥.

این گروه که ابرار نیکو‌کار اند و به صفات پسندیدۀ یاد‌شده موصوف اند، در بهشت‌های پر از نعمت با بهرۀ بزرگ و مقام سترگ قرار دارند.

﴿فَمَالِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ قِبَلَکَ مُهۡطِعِینَ ٣٦.

ای محمّد! کافران را چه شده که با شتاب و گردن‌های افراشته به تو رو آورده‌اند و با چشمان خویش متعجّبانه ضرر به تو را قصد دارند؟ حال آنکه می‌دانند آنچه را آورده‌ای مایۀ تعجّب نیست؛ زیرا حقّانیتش آشکار است.

﴿عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ عِزِینَ ٣٧.

به طرف راست و چپ تو طور پراگنده جمع می‌شوند و با تعجّب از آنچه آورده‌ای از یکدیگر خویش سوال می‌کنند؛ زیرا با شرک پدران آنان مخالفت دارد.

﴿أَیَطۡمَعُ کُلُّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ أَن یُدۡخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٖ ٣٨.

آیا هر یک از این کافران بد‌کار طمع دارند که خداوند عزوجل آنان را به بهشت ناز و نعمت داخل نماید، در صورتی که از راه مستقیم مخالفت ورزیدند، به قرآن تکذیب کردند و با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ پرداختند؟!

﴿کَلَّآۖ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّمَّا یَعۡلَمُونَ ٣٩.

واقعیت طوری نیست که طمع می‌کنند، بلکه بهشت بر آنان حرام شده است. ما آنان را از آب بی‌ارزشی و ناچیزی آفریده‌ایم و این امر بدون عمل نیکو آنان را شایستۀ دخول به بهشت نمی‌سازد. از نگاه اصل خود نیز مانند دیگران‌اند و هیچ امتیازی ندارند.

﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِرَبِّ ٱلۡمَشَٰرِقِ وَٱلۡمَغَٰرِبِ إِنَّا لَقَٰدِرُونَ ٤٠.

حق‌تعالی به خویشتن که طلوع‌گاه‌ها و غروب‌گاه‌های خورشید، ماه، ستارگان و سیّارگان را آفریده سوگند یاد نموده است که بر آنچه اراده نماید تواناست و هیچ امری او را عاجز ساخته نمی‌تواند. آری! این مخلوقات به صُنع تازه و آفرینش بزرگش دلالت دارد.

﴿عَلَىٰٓ أَن نُّبَدِّلَ خَیۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَمَا نَحۡنُ بِمَسۡبُوقِینَ ٤١.

اوتعالی سوگند یاد نمود که وی قادر است کافران را به قومی بهتر و فرمان‌بردار‌تر تبدیل نماید که در نزد خداوند عزوجل از مشرکان که به وی کافر شدند و پیامبرش را تکذیب نمودند مکرّم‌تر باشند و هیچ کسی نیست که از نزد خداوند عزوجل فراموش شود، یا او را ناتوان سازد، یا از دایرۀ حکمش خارج شود یا خود را از اراده و قضایش محفوظ دارد.

﴿فَذَرۡهُمۡ یَخُوضُواْ وَیَلۡعَبُواْ حَتَّىٰ یُلَٰقُواْ یَوۡمَهُمُ ٱلَّذِی یُوعَدُونَ ٤٢.

ای پیامبر! کافران را رها بگذار تا در باطل فرو روند و در امور دنیا بازی نمایند. گفتار آنان لهو و بی‌فایده، کردار آنان بیهوده و عمر‌های آنان ضایع‌شدنی است تا وقتی که روز حساب را ملاقات نمایند و در آن روز عذاب را بچشند؛ زیرا جزای آنان در دنیا نیست، بلکه در آخرت است.

﴿یَوۡمَ یَخۡرُجُونَ مِنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ سِرَاعٗا کَأَنَّهُمۡ إِلَىٰ نُصُبٖ یُوفِضُونَ ٤٣.

در آن روز از قبر‌های خویش شتابان بیرون می‌شوند و می‌دوند تا جزایی را که در انتظار آنان است و عذابی را که مهیّا شده است دریابند؛ همچنان که در دنیا به سوی خدایان باطلی که به عبادت آن‌ها می‌پرداختند شتاب می‌ورزیدند.

﴿خَٰشِعَةً أَبۡصَٰرُهُمۡ تَرۡهَقُهُمۡ ذِلَّةٞۚ ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلَّذِی کَانُواْ یُوعَدُونَ ٤٤.

هنگامی که کافران آتش دوزخ را معاینه می‌کنند، چشم‌های آنان را خواری فرا می‌گیرد و ننگ و ذلّت بر آنان مستولی می‌گردد. این همان روز قیامتی است که در دنیا وعده داده شدند، اما بدان تکذیب و استهزا می‌کردند و امروز آن را به چشم سر مشاهده می‌کنند.


سوره معارج

سوره معارج

Ayah: 1

سَأَلَ سَآئِلُۢ بِعَذَابٖ وَاقِعٖ

درخواست‌کننده‌ای [به تمسخر] تقاضای عذابی را کرد که وقوعش [در قیامت] حتمی است،

 

Ayah: 2

لِّلۡکَٰفِرِینَ لَیۡسَ لَهُۥ دَافِعٞ

[این عذاب،] برای کافران است [و] هیچ دفع‌کننده‌ای ندارد.

 

Ayah: 3

مِّنَ ٱللَّهِ ذِی ٱلۡمَعَارِجِ

از سوی الله [به وقوع می‌پیوندد که دارای عُلُو و] صاحبِ مراتب و درجات والاست.

 

Ayah: 4

تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَـٰٓئِکَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَیۡهِ فِی یَوۡمٖ کَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِینَ أَلۡفَ سَنَةٖ

فرشتگان و روح [= جبرئیل] به سوی او عروج می‌کنند، در روزی ‌که مقدارش [در مقیاس بشری،] پنجاه‌ هزار سال است.

 

Ayah: 5

فَٱصۡبِرۡ صَبۡرٗا جَمِیلًا

پس تو [ای پیامبر، در برابر تمسخرشان] صبرِ نیکو پیشه کن.

 

Ayah: 6

إِنَّهُمۡ یَرَوۡنَهُۥ بَعِیدٗا

بی‌گمان، آنها آن [روز] را دور می‌بینند

 

Ayah: 7

وَنَرَىٰهُ قَرِیبٗا

و ما آن را نزدیک می‌بینیم.

 

Ayah: 8

یَوۡمَ تَکُونُ ٱلسَّمَآءُ کَٱلۡمُهۡلِ

[همان] روزی ‌که آسمان چون مسِ گداخته شود،

 

Ayah: 9

وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ

و کوه‌ها مانند پشم رنگین [متلاشی و پراکنده] شود.

 

Ayah: 10

وَلَا یَسۡـَٔلُ حَمِیمٌ حَمِیمٗا

و هیچ دوست صمیمی [و خویشاوندی] از [حال] دوست صمیمی [و خویشاوندش] نمی‌پرسد.

 


Ayah: 11

یُبَصَّرُونَهُمۡۚ یَوَدُّ ٱلۡمُجۡرِمُ لَوۡ یَفۡتَدِی مِنۡ عَذَابِ یَوۡمِئِذِۭ بِبَنِیهِ

[در حالی ‌که] آنان به یکدیگر نشان داده می‌شوند، گناهکار [دوست دارد و] آرزو می‌کند که فرزندان خود را در ازای [رهایی] از عذاب آن روز بدهد،

 

Ayah: 12

وَصَٰحِبَتِهِۦ وَأَخِیهِ

و [همچنین] زنش و برادرش را

 

Ayah: 13

وَفَصِیلَتِهِ ٱلَّتِی تُـٔۡوِیهِ

و قبیله‌اش را که [همیشه] به او جا و پناه می‌داد.

 

Ayah: 14

وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا ثُمَّ یُنجِیهِ

و [همچنین] همۀ کسانی را که روی زمین هستند [فدا کند] تا نجات یابد.

 

Ayah: 15

کَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ

[اما] هرگز چنین نیست [که برایش راه نجاتی باشد]! بی‌گمان، آن شعله‌های [آتشِ] سوزان است

 

Ayah: 16

نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ

[که] پوست از سر برمی‌کَند.

 

Ayah: 17

تَدۡعُواْ مَنۡ أَدۡبَرَ وَتَوَلَّىٰ

کسانی را که [به فرمان الله] پشت کردند و [از حق] روی گرداندند، [به سوی خود] فرامی‌خوانَد.

 

Ayah: 18

وَجَمَعَ فَأَوۡعَىٰٓ

و [نیز کسانی را که] اموال را جمع‌آوری و ذخیره کردند [و حق آن را نپرداختند].

 

Ayah: 19

۞إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا

یقیناً انسان، کم‌طاقت [و حریص] آفریده شده است.

 

Ayah: 20

إِذَا مَسَّهُ ٱلشَّرُّ جَزُوعٗا

هر گاه بدی [و مصیبتی] به او رسد، بی‌تابی می‌کند،

 

Ayah: 21

وَإِذَا مَسَّهُ ٱلۡخَیۡرُ مَنُوعًا

و هر گاه خوبی به او رسد، بازدارنده [و بخیل] می‌گردد.

 

Ayah: 22

إِلَّا ٱلۡمُصَلِّینَ

مگر نمازگزاران؛

 

Ayah: 23

ٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ دَآئِمُونَ

همان کسانی ‌که بر نمازهایشان همیشه پایداری می‌کنند.

 

Ayah: 24

وَٱلَّذِینَ فِیٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ حَقّٞ مَّعۡلُومٞ

و کسانی‌ که در اموالشان، حق [معیّن و] معلومی است

 

Ayah: 25

لِّلسَّآئِلِ وَٱلۡمَحۡرُومِ

برای مستمند و محروم؛

 

Ayah: 26

وَٱلَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ

و [همان] کسانی ‌که روز جزا را تصدیق می‌کنند؛

 

Ayah: 27

وَٱلَّذِینَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ

و کسانی‌ که از عذاب پروردگارشان می‌ترسند.

 

Ayah: 28

إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمۡ غَیۡرُ مَأۡمُونٖ

[چرا که] بی‌گمان، از عذاب پروردگارشان نمی‌توان ایمن بود.

 

Ayah: 29

وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ

و کسانی ‌که شرمگاه‌هایشان را نگه می‌دارند؛

 

Ayah: 30

إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَیۡرُ مَلُومِینَ

مگر با همسران و کنیزانی که مالک آنها هستند، که [در این صورت،] سرزنشی بر آنها نیست.

 

Ayah: 31

فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ

اما هر کس فراتر از اینها را بخواهد، آنان متجاوزان هستند.

 

Ayah: 32

وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ

و کسانی‌ که امانت‌ها و پیمان‌هایشان را رعایت می‌کنند،

 

Ayah: 33

وَٱلَّذِینَ هُم بِشَهَٰدَٰتِهِمۡ قَآئِمُونَ

و کسانی ‌که به شهادت‌های خود متعهدند،

 

Ayah: 34

وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَاتِهِمۡ یُحَافِظُونَ

و کسانی ‌که بر نمازشان پایداری می‌کنند.

 

Ayah: 35

أُوْلَـٰٓئِکَ فِی جَنَّـٰتٖ مُّکۡرَمُونَ

اینان در باغ‌های [بهشت] گرامی داشته می‌شوند.

 

Ayah: 36

فَمَالِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ قِبَلَکَ مُهۡطِعِینَ

پس [ای پیامبر،] کافران را چه شده که به سوی تو می‌شتابند؟

 

Ayah: 37

عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ عِزِینَ

[و] از راست و چپ، گروه‌گروه [بر مخالفت تو جمع می‌شوند و بر تو هجوم می‌آورند؟]

 

Ayah: 38

أَیَطۡمَعُ کُلُّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ أَن یُدۡخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٖ

آیا هر کدام از آنها [با آن اعمال ناپسندش] طمع دارد که در بهشت پرنعمت [الهی] درآورده شود؟

 

Ayah: 39

کَلَّآۖ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّمَّا یَعۡلَمُونَ

هرگز چنین نیست! بی‌گمان، ما آنها را از آنچه [خود‌] می‌دانند آفریده‌ایم.

 

Ayah: 40

فَلَآ أُقۡسِمُ بِرَبِّ ٱلۡمَشَٰرِقِ وَٱلۡمَغَٰرِبِ إِنَّا لَقَٰدِرُونَ

به پروردگار مشرق‌ها و مغرب‌ها سوگند می‌خورم که قطعاً ما تواناییم

 


Ayah: 41

عَلَىٰٓ أَن نُّبَدِّلَ خَیۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَمَا نَحۡنُ بِمَسۡبُوقِینَ

بر اینکه [کسان دیگری] بهتر از اینان را جایگزین کنیم؛ و ما [برای انجام این کار،] درمانده و ناتوان نیستیم.

 

Ayah: 42

فَذَرۡهُمۡ یَخُوضُواْ وَیَلۡعَبُواْ حَتَّىٰ یُلَٰقُواْ یَوۡمَهُمُ ٱلَّذِی یُوعَدُونَ

پس [ای پیامبر،] آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فروروند و بازی کنند، تا به روزی برسند که به آنان وعده داده شده است.

 

Ayah: 43

یَوۡمَ یَخۡرُجُونَ مِنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ سِرَاعٗا کَأَنَّهُمۡ إِلَىٰ نُصُبٖ یُوفِضُونَ

[همان] روزی ‌که شتابان از قبرها خارج می‌شوند؛ گویی به سوی بت‌ها [و معبودانشان] می‌دوند.

 

Ayah: 44

خَٰشِعَةً أَبۡصَٰرُهُمۡ تَرۡهَقُهُمۡ ذِلَّةٞۚ ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلَّذِی کَانُواْ یُوعَدُونَ

[در حالی که] چشم‌هایشان [از شرم و وحشت] به زیر افتاده و ذلت [و خواری،] آنان را پوشانده است. این همان روزی است که به آنان وعده داده می‌شد.

 


 


Al-Ma‘ārij

 

سورة المعارج

سورة المعارج - سورة 70 - عدد آیاتها 44

بسم الله الرحمن الرحیم

  1. سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ

  2. لِّلْکَافِرِینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ

  3. مِّنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ

  4. تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ

  5. فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا

  6. إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا

  7. وَنَرَاهُ قَرِیبًا

  8. یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاء کَالْمُهْلِ

  9. وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ

  10. وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا

  11. یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ

  12. وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ

  13. وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْویهِ

  14. وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنجِیهِ

  15. کَلاَّ إِنَّهَا لَظَى

  16. نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى

  17. تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى

  18. وَجَمَعَ فَأَوْعَى

  19. إِنَّ الإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا

  20. إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا

  21. وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا

  22. إِلاَّ الْمُصَلِّینَ

  23. الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ دَائِمُونَ

  24. وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ

  25. لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ

  26. وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ

  27. وَالَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ

  28. إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ

  29. وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ

  30. إِلاَّ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ

  31. فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ

  32. وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ

  33. وَالَّذِینَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ

  34. وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ یُحَافِظُونَ

  35. أُوْلَئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُّکْرَمُونَ

  36. فَمَالِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ

  37. عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ عِزِینَ

  38. أَیَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ

  39. کَلاَّ إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّمَّا یَعْلَمُونَ

  40. فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ

  41. عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَیْرًا مِّنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ

  42. فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ

  43. یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْدَاثِ سِرَاعًا کَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ یُوفِضُونَ

  44. خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ





سورة معارج

به نام الله بخشندة مهربان

تقاضاکننده‌ای، تقاضای عذابی وقوع یافتنی کرد. ﴿1﴾ (این عذاب) برای کافران است. هیچ دفع‌کننده‌ای ندارد. ﴿2﴾ از سوی الله صاحب مراتب و درجات است. ﴿3﴾ فرشتگان و روح (جبرئیل) به سوی او عروج می‌کنند، در روزی‌که مقدارش پنجاه هزار سال است. ﴿4﴾ پس تو (ای پیامبر!) صبر جمیل پیشه کن. ﴿5﴾ بی‌گمان آن‌ها آن (روز) را دور می‌بینند. ﴿6﴾ و ما آن را نزدیک می‌بینیم. ﴿7﴾ (همان) روزی‌که آسمان چون مس گداخته شود. ﴿8﴾ و کوه‌ها مانند پشم رنگین (متلاشی و پراکنده) شود. ﴿9﴾ و هیچ دوست صمیمی (و خویشاوندی) از (حال) دوست صمیمی (و خویشاوند خود) نپرسد. ﴿10﴾

(در حالی‌که) آنان به یکدیگر نشان داده می‌شوند گناهکار (دوست دارد و) آرزو کند خویشتن را از عذاب آن روز باز خرد به فرزندانش. ﴿11﴾ و زنش و برادرش. ﴿12﴾ و قبیله‌اش که (همیشه) او را جای و پناه می‌داد. ﴿13﴾ و همة آن‌هایی که روی زمین اند (همگی فدا کند) سپس او نجات یابد. ﴿14﴾ (اما) هرگز چنین نیست، بی‌گمان آن شعله‌های (آتش) سوزان است. ﴿15﴾ پوست از سر و صورت بر می‌کند. ﴿16﴾ کسانی را که (به فرمان الله) پشت کردند و (از حق) روی گرداندند، فرا می‌خواند. ﴿17﴾ و (نیز کسانی را که) اموال را جمع آوری و ذخیره کردند. (و حق آن را نپرداختند). ﴿18﴾ یقیناً انسان کم طاقت (و حریص) آفریده شده است. ﴿19﴾ هنگامی‌که بدی (و مصیبتی) به او رسد، بی‌تابی می‌کند. ﴿20﴾ و هنگامی‌که خوبی به او رسد، باز دارنده (و بخیل) می‌شود. ﴿21﴾ مگر نمازگزاران. ﴿22﴾ همان کسانی‌که بر نماز‌هایشان همیشه مداومت می‌کنند. ﴿23﴾ و کسانی‌که در اموال‌شان حق (معین و) معلومی است. ﴿24﴾ برای گدا و محروم. ﴿25﴾ و کسانی‌که روز جزا را تصدیق می‌کنند. ﴿26﴾ و کسانی‌که از عذاب پروردگارشان می‌ترسند. ﴿27﴾ بی‌گمان از عذاب پروردگارشان در امان نتوانند بود. ﴿28﴾ و کسانی‌که شرمگاه‌هایشان را نگه می‌دارند. ﴿29﴾ مگر با همسران و کنیزانی که مالک آن‌ها هستند که (در این صورت) ملامت و سرزنشی بر آن‌ها نیست. ﴿30﴾ پس هرکس غیر از این‌ها  را بخواهد، آنان متجاوزان هستند. ﴿31﴾ و کسانی‌که امانت‌ها و عهد‌شان را رعایت می‌کنند. ﴿32﴾ و کسانی‌که به شهادت‌های خود متعهد هستند. ﴿33﴾ و کسانی‌که بر نمازشان محافظت می‌کنند. ﴿34﴾ اینان در باغ‌های (بهشت) گرامی داشته می‌شوند. ﴿35﴾ پس (ای پیامبر!) کافران را چه شده که به سوی تو می‌شتابند؟ ﴿36﴾ از راست و چپ، گروه گروه (و پراکنده) می‌شوند؟! ﴿37﴾ آیا هر کدام از آن‌ها (با آن اعمال ناپسندش) طمع دارد که او در بهشت پرنعمت (الهی) درآورده شود؟! ﴿38﴾ هرگز چنین نیست، بی‌گمان ما آن‌ها را از آنچه (خود‌شان) می‌دانند آفریده‌ایم. ﴿39﴾پس به پروردگار مشرق‌ها و مغرب‌ها سوگند می‌خورم که ما یقیناً قادریم. ﴿40﴾ بر آن که (کسانی دیگر) بهتر از آن‌ها را جایگزین کنیم، و ما (برای این کار) عاجز و ناتوان نیستیم. ﴿41﴾ پس (ای پیامبر!) آنان را به حال خود وا گذار تا در باطل خود فرو روند، و بازی کنند تا به روزی‌که به آن‌ها وعده داده شده است برسند. ﴿42﴾ (همان) روزی‌که شتابان از قبرها خارج می‌شوند، گویی به سوی نشانه (و بت‌ها) می‌دوند. ﴿43﴾ (در حالی‌که) چشم‌هایشان (از شرم و وحشت) به زیر افتاده، و ذلت (و خواری) آن‌ها را پوشانده است. این همان روزی است که به آن‌ها وعده داده می‌شد. ﴿44﴾

تفسیر نور: سوره معارج

تفسیر نور:
سوره معارج آیه 1
‏متن آیه : ‏
‏ سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خواستاری ( از روی تمسخر ) درخواست عذابی کرد که به وقوع می‌پیوندد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« سَأَلَ » : درخواست کرد . تقاضا کرد . « سَآئِلٌ » : خواستار . تقاضا کننده . تنوین آن برای تحقیر است . « عَذَابٍ وَاقِعٍ » : عذاب رخ دهنده . مراد عذاب استیصال دنیوی و یا عذاب دردناک و سرمدی اخروی است . یعنی فرد حقیری از مستکبران گفت : اگر راست می‌گوئی که بلا و مصیبت دنیوی ، و یا عذاب شدید اخروی حق است ، هم اینک از خدا بخواه که ما را بدان گرفتار کند ( نگا : انفال‌ / 32 ، ص‌ / 16 ) . معنی دیگر آیه : پرسنده‌ای درباره عذاب محقّق الوقوع اخروی پرسش کرد که : کی می‌آید ؟ مرادش این بود که هرگز نمی‌آید .‏

سوره معارج آیه 2
‏متن آیه : ‏
‏ لِّلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( این عذاب ) گریبانگیر کافران می‌گردد ، و هیچ کس نمی‌تواند آن را از ایشان باز دارد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لِلْکَافِرِینَ » : واژه ( لِ ) می‌تواند به معنی ( عَلی ) باشد .‏

سوره معارج آیه 3
‏متن آیه : ‏
‏ مِّنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏از ناحیه خدائی به وقوع می‌پیوندد که صاحب درجات و مقامات عالی است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« ذِی‌الْمَعَارِجِ » : دارای درجات والا و مقامات بالا ( نگا : روح المعانی ، فی ظِلال‌القرآن ) . در معنی ، برابر با ( رَفِیعُ‌الدَّرَجاتِ ) است ( نگا : غافر / 15 ) . « الْمَعَارِجِ » : جمع مَِعْرَج ، محلّ صُعود . جای بالا رفتن ( نگا : زخرف‌ / 33 ) . مراتب و منازل و درجات عظمت و رفعت و قدرت .‏

سوره معارج آیه 4
‏متن آیه : ‏
‏ تَعْرُجُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏فرشتگان و جبرئیل به سوی او ( پر می‌کشند و ) بالا می‌روند در مدّتی که پنجاه هزار سال ( معمولی برای انسانها ) طول می‌کشد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَعْرُجُ » : بالا می‌رود . صعود می‌کند . « الرُّوحُ » : جبرئیل . ذکر آن به خاطر اهمّیّت ویژه جبرئیل در میان سائر فرشتگان است . اصلاً جبرئیل نماد بزرگی بوده و جنبه سردستگی فرشتگان را دارد . « یَوْمٍ » : مراد مدّت و زمان است . برخی آن را روز قیامت دانسته‌اند . « خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ » : پنجاه هزار سالِ اینجا ، و یا هزار سالِ سوره سجده ، آیه 5 ، برای تکثیر است . روی هم رفته بیانگر این واقعیّت است که برابر الفبای انسانها ، صدرنشینی خدا ، آن اندازه بالا است که اگر انسانها بخواهند با وسائل معمولی و ساختار علمی خود به سوی او رهسپار شوند ، هزار سال و چه بسا پنجاه هزار سال و بیشتر و کمتر طول بکشد . خلاصه خدا بر تخت سلطنت کائنات است و رفیع‌الدرجات است ، و این ما را بس .‏

سوره معارج آیه 5
‏متن آیه : ‏
‏ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلاً ‏

‏ترجمه : ‏
‏صبر جمیل داشته باش ( و جزع و فزع و یأس و نومیدی به خود راه مده ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« صَبْراً جَمِیلاً » : شکیبائی زیبا و قابل توجّه ( نگا : یوسف‌ / 18 و 83 ) .‏

سوره معارج آیه 6
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان آن روز را بعید و دور می‌دانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَرَوْنَهُ » : آن را می‌بینند . دیدن ، به معنی دانستن ، یا انگاشتن است .‏

سوره معارج آیه 7
‏متن آیه : ‏
‏ وَنَرَاهُ قَرِیباً ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ما آن را ممکن و نزدیک می‌دانیم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَرَاهُ » : آن را می‌بینیم . دیدن ، در اینجا به معنی دانستن است و بس .‏

سوره معارج آیه 8
‏متن آیه : ‏
‏ یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاء کَالْمُهْلِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏روزی ، آسمان ، همسان فلز گداخته‌ای می‌شود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمُهْلِ » : ( نگا : کهف‌ / 29 ، دخان‌ / 45 ) .‏

سوره معارج آیه 9
‏متن آیه : ‏
‏ وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و کوهها همسان پشم رنگین می‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْعِهْنِ » : پشم رنگین .‏

سوره معارج آیه 10
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً ‏

‏ترجمه : ‏
‏هیچ دوست صمیمی و خویشاوند نزدیکی ، سراغ دوست صمیمی و خویشاوند نزدیکی را نمی‌گیرد و از او نمی‌پرسد !‏

‏توضیحات : ‏
‏« حَمِیمٌ » : دوست صمیمی و گرم . خویشاوند نزدیک و گرم ( نگا : المصحف‌المیسّر ) .‏

سوره معارج آیه 11
‏متن آیه : ‏
‏ یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( دوستان صمیمی و خویشاوندان نزدیک ) به همدیگر نشان داده می‌شوند و معرّفی می‌گردند ( امّا هر کس گرفتار کار خویشتن است ، و هول و هراس بیش از آن است که کسی بتواند به دیگری بیندیشد . وضع چنان است که ) شخص گناهکار آرزو می‌کند کاش می‌شد برای رهائی خود از عذاب آن روز ، پسران خود را فدا سازد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَفْتَدِی‌ » : فدا سازد و خویشتن را باز رهاند . از ماده ( فداء ) به معنی حِفْظ کردن خود از مصائب و مشکلات ، به وسیله پرداخت چیزی .‏

سوره معارج آیه 12
‏متن آیه : ‏
‏ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همچنین همسر و برادرش را .‏

‏توضیحات : ‏
‏« صَاحِبَة‌ » : همسر . زن .‏

سوره معارج آیه 13
‏متن آیه : ‏
‏ وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْویهِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همچنین فامیل و قبیله و عشیره‌ای که او را در پناه خود می‌گرفتند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَصِیلَة‌ » : قوم و قبیله . خانواده و فامیل . خویشاوندان نزدیک . « تُؤْوِیهِ » : او را در پناه خود می‌گیرد . او را منزل و مأوی می‌دهد .‏

سوره معارج آیه 14
‏متن آیه : ‏
‏ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنجِیهِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و حتّی تمام کسانی را که در روی زمین هستند ( همگی را فدا کند ) تا این که مایه نجاتش شود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یُنجِیهِ » : او را رستگار کند و مایه نجاتش شود . فاعل این فعل ضمیر مستتر است و به فداء بر می‌گردد .‏

سوره معارج آیه 15
‏متن آیه : ‏
‏ کَلَّا إِنَّهَا لَظَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏هرگز ! ( این تمنّاها و آرزوها بر آورده نمی‌گردد ، و هیچ فدیه و فدائی پذیرفته نمی‌شود ) . این ، آتش سوزان و سراپا شعله ( دوزخ ) است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِنَّهَا ) » : ضمیر ( هَا ) به ( نَار ) بر می‌گردد که عذاب بیانگر آن است . « لَظی‌ » : زبانه صِرف و شعله خالص . نامی از نامهای دوزخ .‏

سوره معارج آیه 16
‏متن آیه : ‏
نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏پوست بدن را می‌کند و با خود می‌برد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَزَّاعَةً » : سخت جدا کننده . به چابکی کننده و بَرنده . « الشَّوی‌ » : پوست بدن . اعضاء و اندامهائی همچون دست و پا و گوش و بینی که به منزله شاخ و برگ درخت بدن هستند ، چرا که آتش سوزان و شعله‌ور وقتی که به چیزی می‌رسد ، اوّل اطراف و جوانب و شاخ و برگ آن را می‌سوزاند و جدا می‌کند . بعضی هم این واژه را جمع شَواء یا شَواة دانسته‌اند . که پوست سر است .‏

سوره معارج آیه 17
‏متن آیه : ‏
‏ تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏به سوی خود می‌خواند ( و نام می‌برد ) کسی را که پشت ( به فرمان خدا ) کرده است و ( از اطاعت او ) روی‌گردان بوده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَدْعُو » : صدا می‌زند . نام می‌برد . در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد .‏

سوره معارج آیه 18
‏متن آیه : ‏
‏ وَجَمَعَ فَأَوْعَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و دارائی را جمع آورده است و در خزینه‌ها نگاهداری کرده است ( و در خیرات و حسنات آن را مصرف ننموده است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَوْعی‌ » : در گنجینه‌ها نگاه داشته است . یعنی ثروت را فقط انباشته و نگاه داشته و در راه خدا مصرف نکرده است .‏

سوره معارج آیه 19
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ‏

‏ترجمه : ‏
‏آدمی کم‌طاقت و ناشکیبا ، آفریده شده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« هَلُوعاً » : کم طاقت . ناشکیبا . آیه‌های 20 و 21 تفسیر و تبیین ( هَلُوع ) است .‏

سوره معارج آیه 20
‏متن آیه : ‏
‏ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامی که بدی بدو رو می‌کند ، سخت بی‌تاب و بیقرار می‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« جَزُوعاً » : بسیار بی‌تاب و بیقرار . کسی که بسیار داد و فریاد و جزع و فزع به راه می‌اندازد . حال است .‏

سوره معارج آیه 21
‏متن آیه : ‏
‏ وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً ‏

‏ترجمه : ‏
‏و زمانی که خوبی بدو رو می‌کند ، سخت ( از حسنات و خیرات دست باز می‌دارد و ) دریغ می‌ورزد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَنُوعاً » : بسیار دریغ کننده . بسیار دست باز دارنده .‏

سوره معارج آیه 22
‏متن آیه : ‏
‏ إِلَّا الْمُصَلِّینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مگر نمازگزاران .‏

‏توضیحات : ‏
‏. . .‏

سوره معارج آیه 23
‏متن آیه : ‏
‏ الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏نمازگزارانی که همیشه نماز خود را به موقع می‌خوانند و بر آن مداومت و مواظبت دارند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« دَآئِمُونَ » : جمع دائم ، همیشه ماندگار . مراد این نیست که نمازگزار همیشه در حال نماز باشد ، بلکه منظور این است که در اوقات معیّن خود نماز را انجام دهد ، و همیشه چنین بوده و دائماً مواظب و متوجّه باشد که نماز او فوت نشود .‏

سوره معارج آیه 24
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همان کسانی که در دارائی ایشان سهم مشخّصی است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« حَقٌّ مَّعْلُومٌ » : مراد سهمی است غیر از زکات که صدقه و بذل و بخشش می‌کند ( نگا : قاسمی ) .‏

سوره معارج آیه 25
‏متن آیه : ‏
‏ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏برای دادن به گدا و بی‌چیز .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمَحْرُوم » : بی‌بهره از دارائی . بی‌چیز . مراد نیازمندی است که گدائی نمی‌کند و دست نیاز به سوی کسی دراز نمی‌نماید . کسی که درآمدش کفاف زندگیش را نمی‌کند .‏

سوره معارج آیه 26
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آن کسانی که به روز جزا و سزا ایمان دارند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَوْمِ الدِّینِ » : ( نگا : فاتحه‌ / 4 ) . روز قیامت .‏

سوره معارج آیه 27
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏کسانی که از عذاب پروردگارشان بیمناک و ترسانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مُشْفِقُونَ » : جمع مُشْفِق ، هراسان و ترسان ( نگا : کهف‌ / 49 ، انبیاء / 28 و 49 ، مؤمنون‌ / 57 ) .‏

سوره معارج آیه 28
‏متن آیه : ‏
إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آخر ، عذاب پروردگارشان امان نمی‌دهد ( کسی را که در آن بیفتد ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« غَیْرُ مَأْمُونٍ » : بی‌امان . معنی دیگر آیه : آخر از عذاب پروردگارشان ایمن نتوان بود .‏

سوره معارج آیه 29
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و آن کسانی که عورت خود را محافظت می‌دارند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الَّذِینَ . . . حَافِظُونَ » : ( نگا : مؤمنون‌ / 5 ، نور / 30 ، احزاب‌ / 35 ) .‏

سوره معارج آیه 30
‏متن آیه : ‏
‏ إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مگر از زنان و کنیزان خود ، که در این صورت لومه و سرزنشی بر ایشان نیست .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إِلاّ عَلی . . . غَیْرُ مَلُومِینَ » : ( نگا : مؤمنون‌ / 5 و 6 ) .‏

سوره معارج آیه 31
‏متن آیه : ‏
‏ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان که فراتر از این را بطلبند ، متعدّی و متجاوز بشمارند ( و از حلال به حرام گرائیده‌اند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْعَادُونَ » : تجاوز پیشگان . ( نگا : مؤمنون‌ / 7 ) .‏

سوره معارج آیه 32
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و کسانی که امانتدار بوده و نگاهدارنده عهد و پیمان خود هستند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« وَ الَّذِینَ . . . رَاعُونَ » : ( نگا : مؤمنون‌ / 8 ) .‏

سوره معارج آیه 33
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ هُم بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و کسانی که گواهیهائی را که باید بدهند ، چنان که باید اداء می‌کنند ( و شهادت لازم را پنهان و کتمان نمی‌کنند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« شَهَادَات‌ » : گواهیها . « قَآئِمُونَ » : چنان که باید اداء کنندگان . یعنی گواهی دهندگانی که گواهی را دادگرانه و بدون گرایش به این و آن اداء می‌کنند ، و شهادت را قائم بر ارکان و اصول خود به جای می‌آورند ( نگا : بقره‌ / 140 و 283 ، مائده‌ / 106 و 108 ) .‏

سوره معارج آیه 34
‏متن آیه : ‏
‏ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و کسانی که مواظب و مراقب ( اوقات و ارکان ) نمازهای خود می‌باشند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَلی صَلاتِهِمْ یُحَافِظُونَ » : در آیه 23 اشاره به تداوم نماز ، و در این آیه سخن از حفظ اوقات و آداب و شرائط و ارکان آن است . به هرحال ذکر مجدّد نماز به خاطر اهمّیّتی است که دارد .‏

سوره معارج آیه 35
‏متن آیه : ‏
‏ أُوْلَئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُّکْرَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان ( که دارای چنین صفاتی باشند ) در باغهای بهشت مورد احترام و اکرام هستند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مُکْرَمُونَ » : اشخاص مورد احترام و اکرام . کسانی که گرامی و عزیزند .‏

سوره معارج آیه 36
‏متن آیه : ‏
‏ فَمَالِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏کافران را چه شده است که به سوی تو شتابان می‌آیند ( و گردن می‌کشند و به سخنان تو گوش فرا می‌دهند ؟ ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مَا لِلَّذِینَ کَفَرُوا ؟ » : کافران را چه خبر است‌ ؟ بی‌دینان را چه می‌شود ؟ در رسم‌الخطّ قرآنی ( مالِ الَّذینَ کَفَرُوا ) نوشته شده است . « مُهْطِعِینَ » : جمع مُهْطِع ، در شتاب ، شتابنده ( نگا : ابراهیم‌ / 43 ، قمر / 8 ) . کافران با عجله به خدمت پیغمبر می‌آمدند تا کلام او را بشنوند و کسب خبر کنند ، و آن را وسیله استهزاء و مایه تمسخر کنند ( نگا : المصحف‌المیسّر ) .‏

سوره معارج آیه 37
‏متن آیه : ‏
‏ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ عِزِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏دسته دسته ، در راست و چپ ( تو حلقه می‌زنند و ) قرار می‌گیرند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عِزِینَ » : گروه گروه . دسته‌های پراکنده . مفرد آن ( عِزَة ) از ماده ( عزو ) ( نگا : مجمع البیان الحدیث ) . حال است .‏

سوره معارج آیه 38
‏متن آیه : ‏
‏ أَیَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا هر یک از ایشان امیدوارند که به بهشت پر نعمت وارد شوند ( چرا که خویشتن را در پیشگاه خدا بالاتر و گرامی‌تر از مؤمنان می‌دانند ؟ ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَیَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ » : کافران و مشرکان خودخواه و خودپرست ، دارا و مرفه بودن خود را نشانه عزّت و احترام در پیشگاه خدا می‌دانستند ، و قدرت مادی دنیوی را دلیل بر بلندی مقام و محبوبیت اخروی خود می‌گرفتند ( نگا : روح المعانی ، روح البیان ) .‏

سوره معارج آیه 39
‏متن آیه : ‏
‏ کَلَّا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِّمَّا یَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هرگز ! ( این همه غرور بیجا چیست‌ ؟ ) . ما ایشان را از چیزی که خودشان می‌دانند ( از قطره آب گندیده و بدبوئی ، منی نام ) آفریده‌ایم .‏

‏توضیحات : ‏
‏« کَلاّ ! » : نه چنین است که می‌پندارند ! « مِمَّا » : از چیزی که مراد منی و نطفه است .‏

سوره معارج آیه 40
‏متن آیه : ‏
‏ فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سوگند به پروردگار خاورها و باخترها که توانائیم !‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمَشَارِقِ و الْمَغَارِبِ » : ( نگا : رحمن‌ / 17 ، صافّات‌ / 5 ) .‏

سوره معارج آیه 41
‏متن آیه : ‏
‏ عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَیْراً مِّنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏توانائیم بر این که جای ایشان را به کسانی بدهیم که از آنان بهترند ، و ما هیچ وقت مغلوب و شکست خورده نخواهیم بود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَن نُّبَدِّلَ » : ( نگا : محمّد / 38 ) . « بِمَسْبُوقِینَ » : ( نگا : واقعه‌ / 60 ) .‏

سوره معارج آیه 42
‏متن آیه : ‏
‏ فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان را به حال خود واگذار تا به باطل خود فرو روند و به بازیچه بنشینند ، تا زمانی که به روزی می‌رسند که بدیشان وعده داده شده است ، ( آن وقت می‌دانند که چه کار کرده‌اند ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَذَرْهُمْ . . . یُوعَدُونَ » : ( نگا : زخرف‌ / 83 ) .‏

سوره معارج آیه 43
‏متن آیه : ‏
‏ یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعاً کَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ یُوفِضُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آن روزی که از گورها شتابان بیرون می‌شوند ، گوئی که به سوی بتهایشان می‌دوند !‏

‏توضیحات : ‏
‏« الأجْدَاثِ » : جمع جَدَث ، گورها . ( نگا : یس‌ / 51 ، قمر / 7 ) . « سِرَاعاً » : جمع سَرِیع ، شتابان . « نُصُبٍ‌ » : بتها ( نگا : مائده‌ / 3 و 90 ) . نشانه راه . علائم راهنمائی . در این صورت معنی آیه چنین می‌شود : آن روزی که از گورها شتابان بیرون می‌آیند ، گوئی ( سرگشتگانی هستند که راه را گم کرده‌اند و هم اینک چشمانشان به علائم و نشانه‌های راه افتاده است و ) به سوی علائم و نشانه‌های راه می‌دوند . « یُوفِضُونَ » : شتاب می‌گیرند . سرعت می‌گیرند . می‌دوند .‏

سوره معارج آیه 44
‏متن آیه : ‏
‏ خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در حالی که چشمانشان ( از هول و هراس ) به زیر افتاده است ، و خواری و پستی ایشان را فرو گرفته است . ( بدیشان گفته می‌شود : ) این همان روزی است که به شما وعده داده می‌شد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ » : ( نگا : قلم‌ / 43 ) .‏

 

تفسیر سورۀ معار‌ج مکّی و ٤٤ آیه است

 

 

سورۀ  معارج  مکّی  و  ٤٤  آیه  است 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

(سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ (١) لِلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ (٢) مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ (٣) تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (٤) فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا (٥) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا (٦) وَنَرَاهُ قَرِیبًا (٧) یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاءُ کَالْمُهْلِ (٨) وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ (٩) وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا (١٠) یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ (١١) وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ (١٢) وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (١٣) وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ (١٤) کَلا إِنَّهَا لَظَى (١٥) نَزَّاعَةً لِلشَّوَى (١٦) تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى (١٧) وَجَمَعَ فَأَوْعَى (١٨) إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩) إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (٢٠) وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا (٢١) إِلا الْمُصَلِّینَ (٢٢) الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ دَائِمُونَ (٢٣) وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (٢٤) لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ (٢٥)وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (٢٦) وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (٢٧) إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (٢٨)وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (٢٩) إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (٣٠) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ (٣١) وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (٣٢) وَالَّذِینَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ (٣٣) وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ یُحَافِظُونَ (٣٤) أُولَئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (٣٥) فَمَالِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ (٣٦) عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ عِزِینَ (٣٧) أَیَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ (٣٨) کَلا إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ (٣٩) فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ (٤٠) عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْرًا مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (٤١) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (٤٢) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الأجْدَاثِ سِرَاعًا کَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ یُوفِضُونَ (٤٣) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ) (٤٤)

 

این  سوره  حلقهای  از  حلقههای  مداوای  آهسته  و  آرام،  دور  و  دراز،  عمیق  و  ژرف،  و  دقیق  و  لطیف  بیماریها  و  گرفتاریهای  جاهلیّت  نفس  انسان،  و  زدودن  و  از  میان  برداشتن  سدّها  و  مانعهای  سر  راه  دعوت  یزدان،  در  همۀ  دوران  است.  جاهلیّتی  که  قرآن  در  مکـّه  با  آن  روبرو  گردید،  و  ممکن  است که  در  هر  جاهلیّت  دیگری  با  آن  روبرو  گردد،  با  اختلافاتی  که  در  سطحها  است  نه  در  عمقها،  و  در  ظواهر  است  نه  در  حقائق!

یا  به  عبارت  دیگر،  این  سوره  گردشی  و  چرخشی  از  گردشها  و  چرخشهای  پیکار  طولانی  سختی  است  که  در  داخل  نفس  انسان  درمیگیرد،  و  در  لابلاها  و  پیح  و  خمها  و  در  تهنشستها  و  انباشتههای  درون  آدمی  آتش  آن  شعلهور  میشود.  این  پیکار،  بزرگتر  و  ستبرتر  و  طولانیتر  و  درازتر  از  پیکارهای  جنگ  و  رزمی  مسلمانان  با  کافران  و  مشرکان  است  که  بعدها  درگرفته  است  و  درمیگیرد.  همچنین  این  تهنشستها  و  آن  سدّها  و  مانعها،  بسی  بزرگتر  و  سختتر  از  نیروهائی  بودهاند  و  خواهند  بود  که  بر  ضـدّ  دعوت  اسلامی  در  کمین  نشستهاند  و  مینشینند.  همیشه  هم  در  کمین  دعوت  اسلامی  خواهند  بود،  چه  در  جاهلیّتهای  قدیم،  و  چه  در  جاهلیّتهای  جدید!

حقیقت  اساسی  و  بنیادینی  که  این  سوره  بدان  میپردازد  حقیقت  آخرت  و  سزا  و  جزائی  است  که  در  آخرت  است،  به  ویژه  عذابی  که  در  آن  گریبانگیر  کـافران  میگردد،  بدان  سان  که  قرآن  ایشان  را  از  آن  بیم  میدهد  و  برحذر  میدارد.  این  سوره  در  راهی  که  به  سوی  استقرار  این  حقیقت  طیّ  میکند،  به  حقیقت  نفس  آدمی  در  وقت  خوشی  و  ناخوشی  و  داشتن  و  نداشتن  و  سود  بردن  و  زیان  دیدن  میپردازد.  حقیقت  تفس  آدمی  وقتی  کـه  مؤمن  میگردد،  و  زمانی  که  خالی  از  ایمان  مـیشود،  مختلف  و  متفاوت  است.  همچنین  این  سـوره  به  نشانههای  نفس  مؤمن،  و  به  برنامۀ  آن  در  فهم  و  شعور،  و  در  رفتار  و  کردار،  و  سـزاواری  آن  برای  تکریم  و  تـعظیم،  و  به  خواری  و  پستی  کافران  و  بیباوران  به  خدا،  و  به  خواری  و  رسـوائیای  میپردازد  که  سـزاوار  متکبران  و  خودبزرگ بینان  است ...  همچنین  این  سوره  از  اختلاف  معیارها  و  مقیاسها  و  ارجها  و  ارزشها  برابر  سنجش  یزدان  و  سنجش  و  ارزیابی  انسان،  صحبت  میکند ...

حلقهای  از  حلقههای  مداوای  طولانی  بیماریهای  جاهلیّت  و  جهانبینیهای  آن،  یا  گردش  و  چرخشی  از  گردشها  و  چرخشهای  پیکار  سخت  و  دشوار  در  راههای  نفس  انسان  و  پیح  و  خمهای  آن،  این  حقائق  را  گرد  میآورد.  آن  پیکاری  که  قرآن  بدان  پرداخت  و  در  آن  سرانجام  پیروز  شد  بدون  این  که  نـیروئی  جـز  نیروی  ذاتی  خود  را  داشته  باشد.  پیروزی  حقیقی  قرآن  نخست  در  داخل  نفس  انسان  بود،  پیش  از  این  که  شمشیری  داشته  باشد  که  با  آن  فتنه  و  بلای  دیگران  را  از  مؤمنان  به  دور  دارد،  چه  رسد  به  این  که  دشمنان  خود  را  به  تسلیم  در  برابر  خویش  وادارد!

کسی  که  این  قرآن  را  میخواند  -  در  حالی  که  در  فکر  و  ذهن  خود  رخدادهای  زندگانی  پیغمبر  صلّی الله علیه و اله و سلّم  را  حاضر  و  آماده  میدارد  - نیروی  چیره  و  به  سلطۀ  والائی  پی  میبرد  که  این  قرآن  با  آن  با  نفسهای  چموش  ساکنان  مکّه  رویاروی  میگردد  و  آنها  را  تمرین  میدهد  تا  رام  میشوند  و  زمام  اختیار  خود  را  عاشقانه  و  آزادانه  به  دست  قرآن  میسپارند.  خوانندۀ  این  قرآن  می‏بیند  که  قرآن  با  آن  نفسهای  سرکش  به  شیوهها  و  گونههای  گوناگون  و  جوراجور  و  شگفت  رویاروی  میگردد ...  گاهی  با  آنها  رویاروی  میشود  با  دلائل  الهامگرانه  و  با  انگیزههای  جارو کننده  و  زدایندهای  که  همگون  و  همانند  سیلاب  طوفان  فراگیری  است  آگاهی  نیز  با  جهانبینیها  و  تهنشستهای  درون  آن  نفسها  رویاروی  می‌‌شود  با  چیزی  که  به  هاون  دستهای  میماند  که  خرد  میکند  و  له  و  په  میسازد  هر  چیزی  را  که  بدان  بخورد!  گاهی  نیز  با  آن  نفسها  رویاروی  میشود  با  چیزی  که  به  تازیانههای  گزنده  و  نیشزنندهای  میماند  که  حسّ  و  شعور  را  با  ضربات  خود  تافته  میگرداند  و  شعلهور  میسازد،  و  دیگر  حسّ  و  شعور  توان  ضربات  آنها  را  ندارد  و  در  برابر  گزشها  و  نیشهایش  شکیبائی  نمیورزد)  گاهی  هم  با  آنها  رویاروی  میشود  با  چیزی  کـه  به  راز  و  نیاز  عاشقانه،  و  به  شادی  مهربانانهای  مـیماند  که  عقل  و  شعور  به  سویش  بال  و  پر  میکشد،  و  دلها  با  آن  انس  و  الفت  میگیرد.  گاهی  هم  با  آنها  رویاروی  میشود  با  هول  و  هراس  ترساننده ای،  و  با  صدا  و  فریاد  بیم دهندهای  که  چشمان  را  در  برابر  خطری  باز  نگـاه  میدارد  که  نزدیک  است  و  دارد  درمیرسد  آگاهی  نیز  با  آنها  رویاروی  میگردد  همراه  با  حقیقتی  که  ساده  و  بیپرده  جلوهگر  میآید  و  روشن  و  آشکار  دیدار  مینماید،  آن  اندازه  ساده  و  بیپرده  و  روشن  و  آشکار  که  فرصت  نمیدهد  از  آن  رویگرداند  و  به  ستیز  در بارۀ  آن  پرداخت.  گاهی  نیز  با  آنها  رویاروی  میشود  با  امید  زودرس  و  با  آرزوی  خوشایندی  که  نـسها  را  فریاد  میدارد  و  با  آنها  به  راز  و  نیاز  میپردازد.  زمانی  هم  به  راه ها  و  لابلاها  و  پیچ  و  خمهای  نفسها  میخزد  و  بر  آنها  پرتو  میافکند،  پرتوهائی  که  نفسها  را  با  خودشان  آشنا  میسازد  و  آنها  آشکارا  میبینند  که  در  خویشتن  چه  چیزهائی  دارند  و  چه  چیزهائی  میگذرد.  از  برخیها  شرم  میدارند،  و  برخیها  را  زشت  میشمارند،  و  آگاه  و  بیدار  میگردند  و  به  جنبشها  و  پذیرشهائی  از  خود  پی  می‏برند  که  از  آنها  تا  به  حال  غافل  ماندهاند  و  بی‏خبر  بودهاند!.. خوانندۀ  قرآن  به  صدها  بسوده،  و  به  صدها  نگرش،  و  به  صدها  صدا  و  نداء،  و  به  صدها  انگیزه  پـی  می‏برد،  خوانندۀ  قرآنی  که  این  پیکار  طولانی،  و  این  مداوای  آهسته  و  آرام  را  پی  میگیرد  و  دنبال  می کند.  او  می‏بیند  که  قرآن  چگونه  بر  جاهلیّت  در  داخل  گسترۀ  آن  نفسهای  سرکش کینهتوز،  غالب  و  پیروز  گردیده  است‌.

این  سوره  پرده  از  گوشهای  از  این  تلاش  برمی‏دارد،  تلاش  در  راه  استقرار  حقیقت  آخرت،  و  در  راه  حقائق  دیگری  که  این  سوره  در  راه  آن  حقیقت  به  سوی  آنها  گام  برداشته  است  و  بدانها  پرداخته  است‌.

حقیقت  آخرت  همان  چیزی  است  که  سورۀ  حاقّه  آن  را  بر عهده  گرفته  است،  و  بهینه  ویژهای  بدان  میپردازد،  و  از  زاویۀ  تازهای  آن  را  نشان  میدهد،  و  با  تصویرها  و  سایهروشنهای  تازهای  آن  را  پیش  چشم  مـجسّم  میدارد ...

در  سورۀ  حاقّه  به  تصویر  کشیدن  هول  و  هراس  روز  قیامت  مجسّم  و  پدیدار  میآید  در  تکانها  و  جنبش‏های  سختی  که  در  صحنههای  جهانی  به  وجود  میآید  و  نمودار  میگردد:

(فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ وَاحِدَةٌ (١٣) وَحُمِلَتِ الأرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً (١٤) فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ (١٥) وَانْشَقَّتِ السَّمَاءُ فَهِیَ یَوْمَئِذٍ وَاهِیَةٌ) (١٦)

هنگامی  که  یک  دم  در  صور  دمیده  شد،  و  زمین  و  کوهها  از  جا  برداشته  شوند  و  یک  باره  درهم  کـوبیده  و  متلاشی  گردند.  بدان  هنگام  است  که  آن  واقعۀ  (بــزرگ  قیامت  در  جهان)  رخ  میدهد  (و  رستاخیز  برپا  میشود).  و  آسمان  از  هم  میشکافد  و  میپراکند،  و  در  آن  روز  سست  و  نااستوار  می‏گردد. (حاقّه/13-16)

سورۀ  حاقّه  عظمت  هولناکی  را  در  آن  صحنۀ  هراسانگیز  نشان  میدهد:

(وَالْمَلَکُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ) (١٧)

فرشتگان  در  اطراف  و  کنارههای  آسمان  (جدید  آن  روزی)  قرار  می‏گیرند،  و  در  آن  روز،  هشت  فرشته،  عرش  پروردگارت  را  بر  فراز  سر  خود  برمیدارند.  (حاقّه/17)

پرده  بر افتادن  از  این  صحنۀ  شگفت،  لرزه  بر  اندامها  میاندازد،  و  عقل  و  شعور  از  تـصوّر  آن  به  هراس  میافتد:

(یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفَى مِنْکُمْ خَافِیَةٌ) (١٨)

در  آن  روز  (برای  حساب  و  کتاب،  به  خدا)  نموده  میشوید،  و  (چه  رسد  به  کارهای  آشکارتان)  چیزی  از  کارهای  نهانیتان  مخفی  و  پوشیده  نمیماند.     (حاقّه/18) 

همچنین  هول  و  هـراس  در  صحنههای  عذاب  مجسّم  می‏گردد،  حتّی  در  بیان  و  اعلام  این  عذاب،  وحشت  و  دهشت  نـمودار  میشود:

(خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (٣٠) ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ (٣١) ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ) (٣٢)

(خدا  به  فرشتگان  نگهبان  دوزخ  دستور  میفرماید:)  او  را  بگیرید  و  به  غل  و  بند  و  زنجیرش  کشید.  سپس  او  را  با  زنجیری  ببندید  و  بکشید  که  هفتاد  ذراع  درازا  دارد. (حاقّه/30-32)

همچنین  هول  و  هراس  در  فریادهای  عذاب  دادهشدگان  و  واویلاها  و  حسرت خوردنها  و  ناله  سر  دادنهای  ایشان  پدیدار  میآید: 

(یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ (٢٥) وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِیَهْ (٢٦) یَا لَیْتَهَا کَانَتِ الْقَاضِیَةَ) (٢٧)

ای  کاش  هرگز  نامۀ  اعمالم  به  من  داده  نمیشد!  و  هرگز  نمیدانستم  که  حساب  من  چیست!  ای  کاش  پایان بخش  عمرم،  همان  مرگ  بود  و  بس!  ... (حاقّه/25-27) 

و  امّا  در  اینجا  در  این  سوره،  هول  و  هراس  در  سیماها  و  نـماها  و  دلهرهها  و  گامهای  انسانها  بیش  از  چیزی  نمودار  میگردد  که  در  صحنههای  جهان  و  حرکتها  و  تکانهای  آن  پدیدار  میشود.  تا  بدانجا  که  ترس  و  هراس  در  صحنههای  کیهانی،  نزدیک  است  که  به  ترس  و  هراس  نفسانی  و  روانی  تبدیل  بشود!  به  هر  حال  این  گونه  ترس  و  هراس،  برجستهترین  و  نمایانترین  ترس  و  هراس  از  ترسها  و  هراسهای  صحنۀ  محشر  نیست.  بلکه  ترس  و  هراس،  در  درون  نفس  نهفته  است،  و  اندازۀ  آن  در  مقدار  تزلزل  و  پریشانی  و  بیهوشی  و  بیمی  جلوهگر  میآید  که  در  نفس  ایجاد  مینماید:

(یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاءُ کَالْمُهْلِ (٨) وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ (٩) وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا (١٠) یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ (١١) وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ (١٢) وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (١٣) وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ) (١٤)

روزی  آسمان،  همسان  فلز  گداختهای  میشود.  و  کوهها  همسان  پشم  رنگین  میگردد.  هیح  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی،  سـراغ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی  را  نمی‏گیرد  و  از  او  نمیپرسد!  (دوستان  صمیمی  و  خویشاوندان  نزدیک)  به  همدیگر  نشان  داده  میشوند  و  معرّفی  میگردند  (امّا  هـر  کس  گرفتار  کار  خویشتن  است،  و  هول  و  هراس  بیش  از  آن  است  که  کسی  بتواند  به  دیگری  بیندیشد.  وضع  چنان  است  که)  شــص  گناهکار  آرزو  میکند  کاش  میشد  برای  رهائی  خود  از  عذاب  آن  روز،  پسران  خود  را  فدا  سازد!  همچنین  همسر  و  برادرش  را!  همچنین  فـامیل  و  قبیله  و  عشیرهای  که  او  را  در  پناه  خود  میگرفتند!  و  حتّی  تمام  کسانی  را  که  در  روی  زمین  هستند  (همگی  را  فدا  کند)  تا  این  که  مایۀ  نجاتش  شود!. (معارج/8-14)

دوزخ  در  اینجا  «نفسی»  یعنی  انسانی  است  که  دارای  فهم  و  شعور  و  بینش  و  کنش  است.  در  بخش  هول  و  هراس  زنده  و  پویا،  بسان  زندگان  شرکت  میکند:

(إِنَّهَا لَظَى (١٥) نَزَّاعَةً لِلشَّوَى (١٦) تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى (١٧) وَجَمَعَ فَأَوْعَى) (١٨)

هرگز!  (این  تمنّاها  و  آرزوها  برآورده  نمی‏گردد،  و  هیچ  فدیه  و  فدائی  پذیرفته  نمی شود)  این،  آتش  سوزان  و  سراپا  شعلۀ  (دوزخ)  است.  پوست  بدن  را  میکند  و  با  خود  میبرد.  به  سوی  خود  میخواند  (و  نام  میبرد)  کسی  را  که  پشت  (به  فرمان  خدا)  کرده  است  و  (از  اطاعت  او)  روی  گردان  بوده  است.  و  دارائی  را  جمع  آورده  است  و  در  خزینهها  نگاهداری  کرده  است  (و  در  خیرات  و  حسنات  آن  را  مصرف  ننموده  است)‌. (معارج/15-18)

خود  عذاب،  قالب  روانی  بیشتر  از  قالب  محسوس،  بر  آن  غالب  است‌:

(یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الأجْدَاثِ سِرَاعًا کَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ یُوفِضُونَ (٤٣) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ) (٤٤)

آن  روزی  که  از  گورها  شتابان  بیرون  میشوند،  گوئی  که  به  سوی  بتهایشان  میدوند!  در  حالی  که  چشمانشان  (از  هول  و  هراس)  به  زیر  افتاده  است،  و  خواری  و  پستی  ایشان  را  فرا گرفته  است.  (بدیشان  گفته  میشود):  این  همان  روزی  است  که  به  شما  وعده  داده  میشد.

)‌معارج/43-44)

صحنهها  و  تصویرها  و  سایهروشنهای  این  روز،  در  سورۀ  معارج  با  صحنهها  و  تصویرها  و  سـایهروشنهای  مذکور  در  سورۀ  حاقّه  متفاوت  است.  چرا  که  قالب  این  دو  سوره  به  طور  کلّی  متفاوف  و  مختلف  است،  هر  چند  که  حقیقت  اصلیای  که  این  دو  سوره  آن  را  در  همچون  صحنههائی  نشان  میدهند،  متّحد  و  متّفق  است‌.

بدین  جهت  سورۀ  معارج  از  جملۀ  چیزهائی  که  از  آنها  بحث  میکند،  به  تصویر  کشیدن  نفس  بشری  در  حالت  زیان  و  ضرر  و  نداشتن  و  ناشادی،  و  در  حالت  سودمندی  و  بهرهوری  و  داشتن  و  شادی  است،  آن  هم  در  دو  حالت  بودن  ایمان  و  نبودن  ایمان  در  وجود  مردمان  است.  این  امر  هماهنگ  با  قالب  «روانی  و  روحانی»  ویژه  است.  چه  در بارۀ  صفت  انسان  این  چنین  آمده  است‌:

(إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩) إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (٢٠) وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا (٢١) إِلا الْمُصَلِّینَ (٢٢) الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ دَائِمُونَ...). الخ... (٢٣)

آدمی  کمطاقت  و  ناشکیبا،  آفریده  شده  است.  هنگامی  که  بدی  بدو  رو  میکند،  سخت  (از  حسنات  و  خیرات  دست  بازمیدارد  و)  دریغ  میورزد.  مگر  نماز گزارانی  که  همیشه  نماز  خود  را  به  موقع  میخوانند  و  بر  آن  مداومت  و  مواظبت  دارند ... . تا  آخر ... (معارج/19-23)

روندگـار  به  پیش  میرود  و  در  اینجا  صفات  اشخاص  مؤمن  و  نشانههای  پیدا  و  ناپیدای  ایشان  را  همگام  و  همراه  با  سرشت  و  شیوۀ  این  سوره  به  تصویر  میکشد:

(إِلا الْمُصَلِّینَ (٢٢) الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ دَائِمُونَ (٢٣) وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (٢٤) لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ (٢٥) وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (٢٦) وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (٢٧) إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (٢٨) وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (٢٩) إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (٣٠) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ (٣١) وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (٣٢) وَالَّذِینَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ (٣٣) وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ یُحَافِظُونَ) (٣٤)

مگر  نمازگزاران.  نمازگزارانی  که  همیشه  نماز  خود  را  به  موقع  میخوانند  و  بر  آن  مداومت  و  مواظبت  دارنـد.  همان  کسانی  که  در  دارائی  ایشان  سهم  مشخّصی  است  برای  دادن  به  گدا  و  بیچیز.  آن  کسانی  که  به  روز  جزا  و  سزا  ایمان  دارند.  کسانی  که  از  عذاب  پـروردگارشان  بیمناک  و  ترسانند.  آخر،  عذاب  پروردگارشان  امان  نمیدهد  (کسی  را  که  در  آن  بیفتد).  و  آن  کسانی  که  عورت  خود  را  محافظت  میدارند.  مگر  از  زنان  و  کنیزان  خود،  که  در  این  صورت  لومه  و  سرزنشی  بر  ایشان  نیست.  آنان  که  فراتر  از  این  را  بطلبند،  متعدّی  و  متجاوز  بشمارند  (و  از  حلال  به  حرام  گرائیدهاند).  و  کسانی  که  امانتدار  بوده  و  نگاهدارندۀ  عهد  و  پیمان  خود  هستند.  و  کسانی  که  گواهیهائی  را  که  باید  بدهند،  چنان  که  باید  اداء  می‏کنند  (و  شهادت  لازم  را  پنهان  و  کتمان  نمیکنند).  و  کسانی  که  مواظب  و  مراقب  (اوقات  و  ارکان)  نمازهای  خود  می باشند ... . (معارج/22-34)

رویکرد  اصلی  در  سورۀ  حاقّه  به  سوی  بیان  حقیقت  جدّی  و  قاطعانه  در  بارۀ  کار  و  بار  عقیده  بود.  بدین  خاطر  حقیقت  آخرت  یکی  از  حقائق  دیگر  در  آن  سوره  بود،  بسان  حقائق  گرفتن  و  گرفتار  کردن  قاطعانۀ  تکذیبکنندگان  در  خود  این  جهان،  و  گرفتن  و  گرفتار  کردن  حتمی  و  بدون  چشمپوشی  هر کسی  که  در  عقیده  به  تغییر  و  تبدیل  دست  بیازد  ...  ولی  رویکرد  اصلی  در  سورۀ  معارج  به  سوی  بیان  حققت  آخرت  و  سزا  و  جزائی  است  که  در  قیامت  است،  و  معیارها  و  مقیاسهائی  که  همچون  سـزا  و  جزائی  دارد.  لذا  حقیقت  آخرت،  حقیقت  اصلی  در  آن  سوره  است‌.

بدین  جهت  حقائق  دیگری  که  در  سورۀ  معارج  بیان  میشود،  همه  پیوند  مستقیمی  با  حقیقت  آخرت  دارند.  از  جمله  در  سورۀ  معارج  در بارۀ  فرق  حساب  و  کتاب  یزدان  با  حساب  و  کتاب  مردمان  در  گشت  و  گذار  روزگاران،  و  از  دیدگاه  خدا  در بارۀ  روز  آخرت  و  از  دیدگاه  انسانها  در بارۀ  آن،  سخن  میرود:

(تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (٤) فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا (٥) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا (٦) وَنَرَاهُ قَرِیبًا...). الخ... (٧)

فرشتگان  و  جبرئیل  به  سوی  او  (پر  میکشند  و)  بالا  میروند  در  مدّتی  که  پنجاه  هزار  سال  (معمولی  برای  انسانها)  طول  میکشد.  صبر  جمیل  داشته  باش  (و  جزع  و  فزع  و  یأس  و  نومیدی  به  خود  راه  مده).  آنان  آن  روز  را  بـد  و  دور  میدانند،  و  ما  آن  را  ممکن  و  نزدیک  میدانیم  ...  .  (معارج/4-7) ... تا  آخر ...

این کار  مربوط  به  روز  آخرت  است‌.

از  جملۀ  چیزهائی  که  به  روز  آخرت  مربوط  است  و  در  این  سوره  از  آن  سخن  میرود،  فرق  موجود  میان  نفس  انسانها  در  وقت  ناخوشی  و  ناداری  و  زیان  و  ضرر،  و  در  وقت  خوشی  و  دارائی  و  سودمندی  و  بهره‏مندی  از  نعمت،  در  دو  حالت  ایمان  داشتن  و  ایمان  نداشتن  است.  همچنین  در  این  سوره  سخن  میرود  از  غرور  و  سرمستی  کافران  و  امید  حمل  ایشان  به  ورود  به  بهشت  و  بهرهمند  شدن  از  نعمتهای  آن،  با  وجود  این  که  آنان  در  پیشگاه  یزدان  خوار  و  حقیرند،  و  نمیتوانند  بر  او  سبقت  گیرند،  و  از  عذاب  و  عقابش  بگـریزند  و  به  در روند.  این  مسأله  پیوند  استواری  با  محور  اصلی  این  سوره  دارد.

بد  منوال  و  بر  این  روال  نزدیک  است  این  سوره  به  حقیقت  آخرف  محدود  و  منحصر  شود،  حقیقت  بزرگ  که  این  سوره  بر  آن  است  که  آن  را  در  دلها  و  درونـها  استقرار  ببخشد،  با  ذکر  پسودههای  گوناگون،  و  با  بیان  حقائق  دیگری  که  با  موضوع  اصلی  همراه  و  همدم  است

*

پدیدۀ  دیگری  که  دیده  میشود  دگرگونی  و  جوراجوری  آهنگ  موسیقی  سوره  است،  آهنگ  که  از  سـاختار  تعبیری  آن  برمی‏خیزد  گوش  جان  را  نوازش  میدهد  ...  دگرگونی  و  جوراجوری  نوای  موسیقی  در  سورۀ  حـاقّه  در  تغییر  قافیۀ  بند  بند  روند  سخن  بود،  تغییری  که  برابر  معنی  و  فضای  بندها  جلوهگر  می آمد ...  امّا  در  اینجا  در  سورۀ  معارج  پهنۀ  تنوع  و  دگرگونی  بیشتر  و  گستردهتر  است.  زیرا  تنوّع  و  دگرگونی  شامل  تنوّع  و  دگـرگونی  همۀ  جملههای  آهنگین  مـیگردد  و  تنها  شامل  قافیه  نمیشود.  جملۀ  آهنگین  در  اینجا  ترکیببند  ژرفتر  و  گسترده‏تر  و  تندتری  دارد.  این  تنوّع  در  نیمۀ  اول  چشمگیرتر  است‌.

در  این  بند،  سه  جملۀ  موسیقائی  و  آهنگین  گوناگون  است،  هر  چند  که  در  پایان  آنها  آواها  متّفق  و  متّحد  است.  این  سه  جمله  از  لحاظ  درازا  و  از  لحاظ  آهنگها  و  نواهای  جزئی،  متنوّع  است،  به  گونۀ  زیر:

(سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ (١) لِلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ (٢) مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ (٣) تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (٤) فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا) (٥)

خواستاری  (از  روی  تمسخر)  درخواست  عـذابی  کرد  که  به  وقوع  میپیوندد.  (این  عذاب)  گریبانگیر  کافران  می‏گردد،  و  هیح  کس  نمیتواند  آن  را  از  ایشان  بازدارد.  از  ناحیۀ  خدائی  به  وقوع  میپیوندد  که  صاحب  درجات  و  مقامات  عالی  است.  فرشتگان  و  جبرئیل  بـه  سوی  او  (پر  میکشند  و)  بالا  میروند  در  مدّتی  که  پنجاه  هـزار  سال  (معمولی  برای  انسانها)  طول  میکشد.  صبر  جمیل  داشته  باش  (و  جزع  و  فزع  و  یأس  و  نومیدی  به  خود  راه  مده). (معارج/1- 5)

در  این  جمله،  آهنگ  پنجم  با  حـرف  مدّ  الف  خاتمه  میپذیرد.

(إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا (٦) وَنَرَاهُ قَرِیبًا) (٧)

آنان  آن  روز  را  بعید  و  دور  میدانند،  و  ما  آن  را  ممکن  و  نزدیک  میدانیم.                                    (معارج/6و7)

در  اینجا  حرف  مدّ  الف،  دو  بار  تکرار  میگردد.

(یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاءُ کَالْمُهْلِ (٨) وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ (٩) وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا) (١٠)

روزی،  آسمان،  همسان  فلز  گداختهای  میشود.  و  کوهها  همسان  پشـم  رنگین  می‏گردد.  هـیچ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی،  سراغ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی  را  نمی‏گیرد  و  از  او  نمیپرسد!. (معارج/8-10)

در  اینجا  آهنگ  سوم  با  حرف  مدّ  الف  به  پایان  میرسد.  آهنگ  و  نوا  در  داخل  جملهها  گوناکون  است‌.

(یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ (١١) وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ (١٢) وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (١٣) وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ (١٤) کَلا إِنَّهَا لَظَى) (١٥)

 (دوستان  صمیمی  و  خویشاوندان  نزدیک)  به  همدیگر  نشان  داده  میشوند  و  معرّفی  مـیگردند  (امّا  هـر  کس  گرفتار  کار  خویشتن  است،  و  هول  و  هراس  بیـش  از  آن  است  که  کسی  بتواند  به  دیگری  بیندیشد.  وضع  چنان  است  که)  شخص  گناهکار  آرزو  میکند  کاش  میشد  برای  رهائی  خود  از  عذاب  آن  روز،  پسران  خود  را  فدا  سازد!  همچنین  همسر  و  برادرش  را.  همچنین  فامیل  و  قبیله  و  عشیرهای  که  او  را  در  پناه  خود  می‏گرفتند.  و  حتّی  تمام  کسانی  را  که  در  روی  زمین  هستند  (همگی  را  فدا  کند)  تا  این  که  مایۀ  نـجاتش  شود.  هرگز!  (این  تمنّاها  و  آرزوها  برآورده  نمی‏گردد،  و  هیح  فدیه  و  فدائی  پذیرفته  نمیشود).  این،  آتش  سوزان  و  سراپا  شعلۀ  (دوزخ)  است.  (معارج/11-15)

در  اینجا  هم،  آهنگ  پنجم  بسان  آهنگ  اول  با  حرف  الف  مدّی  پایان  میپذیرد.

(نَزَّاعَةً لِلشَّوَى... (١٦) تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى (١٧) وَجَمَعَ فَأَوْعَى (١٨) إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩) إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (٢٠) وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا) (٢١)

پوست  بدن  را  میکند  و  با  خود  میبرد.  به  سوی  خود  میخواند  (و  نام  میبرد)  کسی  را  که  پشت  (به  فرمان  خدا)  کرده  است  و  (از  اطاعت  او)  رویگردان  بوده  است.  و  دارائی  را  جمع  آورده  است  و  در  خزینهها  نگاهداری  کرده  است  (و  در  خیرات  و  حسنات  آن  را  مصرف  ننموده  است).  آدمی  کمطاقت  و  ناشکیبا،  آفریده  شده  است.  هنگامی  که  بدی  بدو  رو  میکند،  سخت  بیتاب  و  بیقرار  می‏گردد.  و  زمانی  که  خوبی  بدو  رو  میکند،  سخت  (از  حسنات  و  خیرات  دست  بازمیدارد  و)  دریغ  میورزد.                                                 (معارج/16-21)

 آهنگ  حرف  مدّ  الف،  پنج  بار  تکرار  میگردد.  دو  آهنگ  در  آخر  هستند،  و  با  سه  آهنگ  پیشین  خود  مختلف  و  متفاوت  می‏باشند.

بس  آهنگ  در  باقی  سوره،  راست  و  روان  بر  حروف  میم  و  نون  قرار  میگیرد،  میم  و  نونی  که  پیش  از  آنها  واو  یا  یاء  است ... 

تنوّع  آهنگ  در  سرآغاز  این  سوره،  ژرف  و  بسیار  پیچیده  در  ساختار  موسیقائی  است،  به  گونهای  که  گوش  موسیقی شناس  را  متوجّه  چیزی  میدارد  که  در  این  تنوّع  پیچیدۀ  مترّقی - از  لحاظ  موسیقی - است.  از  نظر  زیبائی  شگفت  و  دلربائی  شگرفی  که  برای  محیط  عربی،  و  برای  آهنگ  موسیقی  عربی  دارد.  ولی  شیوۀ  قرآنی  این  امر  را  مأنوس  و  مالوف  میگرداند،  و  آن  را  ساده  و  آسان  میسازد،  به  شبکه  آن  را  به  گوش  عربی  وارد  میگرداند  و  گوش  عربی  آن  را  میپذیرد،  هر  چند  که  برای  موسیقی  مأنوس  و  مالوف  عربی،  یک کار  هنری  و  ابتکاری  و  ژرف  و  تازه  است.[1]

اکنون  به  تفصیل  این  سوره  میپردازیم ...

*

(سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ (١) لِلْکَافِرینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ (٢) مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ (٣) تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (٤) فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا (٥) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا (٦) وَنَرَاهُ قَرِیبًا (٧) یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاءُ کَالْمُهْلِ (٨) وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ (٩) وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا (١٠) یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ (١١) وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ (١٢) وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (١٣) وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ (١٤) کَلا إِنَّهَا لَظَى (١٥) نَزَّاعَةً لِلشَّوَى (١٦) تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى (١٧) وَجَمَعَ فَأَوْعَى) (١٨)

خواستاری  (از  روی  تمسخر)  درخواست  عذابی  کرد  که  به  وقوع  میپیوندد.  (این  عذاب)  گریبانگیر  کافران  می‏گردد،  و  هیح  کس  نمیتواند  آن  را  از  ایشان  بازدارد.  از  ناحیۀ  خدائی  بـه  وقوع  میپیوندد  که  صاحب  درجات  و  مقامات  عالی  است.  فرشتگان  و  جبرئیل  به  سوی  او  (پر  میکشند  و)  بالا  میروند  در  مدّتی  که  پنـجاه  هزار  سال  (معمولی  برای  انسانها)  طول  میکشد.  صبر  جمیل  داشته  باش  (و  جزع  و  فزع  و  یأس  و  نومیدی  به  خود  راه  مده).  آنان  آن  روز  را  بعید  و  دور  میدانند،  و  ما  آن  را  ممکن  و  نزدیک  میدانیم.  روزی،  آسمان،  همسان  فلز  گداختهای  میشود.  و  کوهها  همسان  پشـم  رنگین  می‏گردد.  هیچ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی،  سراغ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی  را  نمی‏گیرد  و  از  او  نمیپرسد!  (دوستان  صمیمی  و  حویشاوندان  نزدیک)  به  همدیگر  نشان  داده  میشوند  و  معرّفی  میگردند  (امّا  هر کس  گرفتار  کار  خویشتن  است،  و  هول  و  هراس  بیش  از  آن  است  که  کسی  بتواند  به  دیگری  بییدیشد.  وضع  چنان  است  که)  شخص  گناهکار  آرزو  میکند  کاش  میشد  برای  رهائی  خود  از  عذاب  آن  روز،  پسران  خود  را  فدا  سازد.  همچنین  همسر  و  برادرش  را.  همچنین  فامیل  و  قبیله  و  عشیرهای  که  او  را  در  پناه  خود  می‏گرفتند.  و  حتّی  تمام  کسانی  را  که  در  روی  زمین  هستند  (همگی  را  فدا  کند)  تا  این  که  مایـۀ  نجاتش  شود.  هرگز!  (این  تمنّاها  و  آرزوها  برآورده آتش سوزان و  سراپا  شعلۀ  (دوزخ)  است.  پوست  بـدن  را  می‏کند  و  با  خود  میبرد.  به  سوی  خود  میخواند  (و  نام  میبرد)  کسی  را  که  پشت  (به  فرمان  خدا)  کرده  است  و  (از  اطاعت او )  روی  گردان  بوده  است.  و  دارائی  را  جمع  آورده  است  و  در  خزینهها  نگاهداری  کرده  است  (و  در  خیرات  و  حسنات  آن  را  مصرف  ننموده  است)

حققت  آخرت  از  جمـلۀ  حقائقی  بوده  که  فهم  آنها  برای  مشرکان  عرب  دشوار  بوده  است.  پیکار  روانی  ژرفی  با  حقیقت  آخرت  درگرفت.  آخـرت  را  بسیار  شگفت  و  بیمناک  و  غریب  میدیدند.  آن  را  سخت  انکار  میکردند.  پیغمبر  صلی الله علیه و اله و سلّم را به  صورتهای  گوناگون  به  مبارزه  میطلبیدند،  و  از  او  در  خواست  مینمودند  این  روز  موعود  را  برایشان  حاضر آورد، یا  بدیشان  بگوید: این  روز  موعود  چه  وقت  میآید.

در  روایتی  به  نقل  از  ابن عبّاس  آمده  است :  کسی  که  در بارۀ  عذاب  پرسیده  است  نضر پسر  حارث  بود.  در  روایت  دیگری  از  او  نقل  شده  است  که  گفته  است:  این  پرسش  کافران  در بارۀ  عذاب  یزدان  بوده  است،  و  آن  عذاب  گریباگیرشان  میشود.

به  هر  حال  این  سوره  روایت  میفرماید  که  پرسندهای  از  وقوع  عذاب  پرسش  کرده  است  و  با  شتاب  فرا رسیدن  آن  را  خواسته  است.  این  سورۀ  مقرّر  میدارد  که  این  عذاب  هم  اینک  گریبانگیر کافران  است،  و  کافران  عملاً در  آن  هستند.  چرا  که از  یک  سو  در  قضا  و  قدر  خدا  موجود  و  آماده  است،  و  از  دیگر  سو  این  عذاب  هر  چه  زودتر  روی  میدهد  و  فرا  میرسد،  و  هیچ  کسی  نمیتواند  آن  را  بر  طرف  کند  یا  جلو  وقوع  آن  را  بگیرد.  پرسش  از  عذاب  داشتن  و  در  وقوع  آن  شتاب  ورزیدن - عذابی  که  در  گرفته  است  و  رخ  داده  است  و  برطرف کنندهای  برای  آن  نیست  و  کسی  نمیتواند  از  آن  جلوگیری  کـند - بیانگر  سیهروزی  و  بیچارگی  پرسندۀ  شتابگر  است،  این  پرسندۀ  شتابگر  فردی  باشد  یا  گروهی!  این  چنین  عذابی  گریبانگیر  کافران  میگردد،  همۀ  کافران ...  لذا  این  عذاب  چه  رسد  به  این  که  شامل  پرسندگان  شتابگر  است،  هر  کافر  دیگری  را  نیز  در بر  میگیرد.  این  عذاب  از  سوی  خدا  درمیرسد  و  به  فرمان  یزدان  روی  میدهد،  خدائی  که‌:

«ذی المعارج».     دارای  درجات  والا  و  مقامات  بالا  است‌.

این  هم  تعبیری  از  والائـی  و  بالائی  و  بزرگواری  و  سترگی  است،  همان گونه  که  در  سورۀ  دیگری  فرموده  است‌:

(رفیع الدرجات ذو العرش).

خدا  دارای  مقامات  والا  و  کمالات  بالا  و  تخت  فرماندهی  (جهان  هستی)  است. (غافر/15) 

پس  از  این  سرآغازی  که  سخن  واپسین  و  نهائی  را  در بارۀ  موضوع  عذاب،  وقوع  آن،  سزاوارن  آن  عذاب،  سرچسمۀ  جهش  و  خیزش  آن،  و  بالائی  و  این  سرچشـه  می زند،  سخنی  که  فرمان  رخ  دادن  چنین  عذابی  را  فرمان  آسمانی  میشمارد،  و  آن  را  اجراء شوندهای  میداند  که  برگشتی  ندارد  و  کسـی  نمیتواند  آن  را  بازدارد  و  از  آن  جلوگیری  کند،  پس  از  چنین  سرآغازی  به  معرّفی  همچون  روزی  میپردازد،  روزی  که  این  چنین  عذابی  در  آن  به  وقوع  خواهد  پیوست،  و  کافران  و  مشرکان  با  شتاب  فـرا  رسیدن  آن  را  میطلبند،  در  حالی  که  چنین  عذابی  بدیشان  نزدیک  است  و  هر  چه  زودتر  دامنگیرشان  خواهد  شد.  امّا  تدبیر  و  تقدیر  خدا  جدای  از  تدبیر  و  تقدیر  انسانها،  و  معیارها  و  مقیاسهای  یزدان  جدای  از  معیارها  و  مقیاسهای  ایشان  است‌:

(تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (٤) فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا (٥) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا (٦) وَنَرَاهُ قَرِیبًا) (٧)

فرشتگان  و  جبرئیل  به  سوی  او  (پر  مـیکشند  و)  بالا  میروند  در  مدّتی  که  پنجاه  هزارسال  (معمولی  برای  انسانها)  طول  میکشد.  صبر  جمیل  داشته  باش  (و  جزع  و  فزع  و  یأس  و  نومیدی  به  خود  راه  مده).  آنان  آن  روز  را  بعید  و  دور  میدانند،  و  ما  آن  را  ممکن  و  نـزدیک  میدانیـم‌.

ارجح  اقوال  این  است  روزی  که  در  اینجا  بدان  اشاره  شده  است  روز  قیامت  است.  زیرا  روند  سخن  نزدیک  است  این  معنی  را  کمک  و  بیان  کند.  در  این  روز  فرشتگان  و  جبرئیل  به  سوی  خدا  بالا  میروند.  ارجح  اقوال  بیانگر  این  است  که  مراد  از  روح،  جبرئیل  علیه السّلام  است،  همان  که  در  سورههای  دیگر  جبرئیل،  روح  نامیده  شده  است.  جبرئیل  بعد  از  ذکر  فرشتگان  جداگانه  ذکر  شده  است  چون  شأن  و  مقام  ویژهای  دارد.  بالا  رفتن  فرشتگان  و  جبرئیل  در  این  روز  برای  امور  و  شؤون  و  کارهای  مهـمّ  آن  روزی،  قابل  توجّه  است.  ذکر  فرشتگان  به  طور  عامّ  و  ذکر  جبرئیل  به  طور  خاصّ،  بیانگر  اهمّیّت  و  خصوصیّت  جبرئیل  در  آن  روز  است.  ما  نمیدانیم - و  مکلّف  هم  نشدهایم  که  بدانیم - سـرشت  این  امور  و  شؤون  چگونه  است،  و  نمیدانیم  فرشتگان  چگونه  بالا  میروند،  و  به  سوی  کجا  بالا  میروند.  همۀ  این  چیزها  تفصیلاتی  در بارۀ  غیب  است  و  چیزی  بر  حکمت  و  فلسفۀ  نصّ  قرآنی  نمیافزایند.  ما  راهی  به  سوی  حکمت  و  فلسفۀ  نصّ  قرآنی  نداشته،  و  دلیل  و  حجّ  بر  حکمت  و  فلسفۀ  آن  نداریم.  ما  را  بس  است  که  از  لابلای  ایـن  صحنه  به  اهمّیّت  آن  روز  پی  ببریم،  روزی  که  فرشتگان  و  جبرئیل  به  کوششها  و  تلاشهائی  میپردازند  که  مربوط  به  امور  و  شؤون  مهمّ  آن  روز  بزرگ  است.  و  امّا  در  بارۀ‌:

(کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ) (٤)

در  مدّتی  که  پنجاه  هزار  سال  طول  میکشد.

چه  بسا  پنجاه  هزار  سال،  کنایه  از  طول  آن  روز  باشد،  همان گونه  که  در  تعبیر  عربی  مأنوس  و  معروف  است.  و  چه  بسا  هم  حقیقت  معیّنی  بوده  و  مراد  خود  پنجاه  هزار  سال  باشد.  چه  بسا  هم  مراد  پنجاه  هزار  سال  عمر  اهالی  کره  زمین  فعلی  باشد  و  عملاً  یک  روز  بشمار  آید!  تصوّر  این  حقیقت  امروزه  به  ذهن  نزدیک  است.  چرا  که  یک  روز  زمینی  ما  مقیاسی  است  برگرفته  از  گردش  زمین  به  دور  خود  در  مدّت  بیست و چهار  سـاعت.  ستارگانی  هستند  که  دور  خود  میگردند  در  مدّتی  که  برابر  هزارها  سال  ما  است ...  این  هم  بیانگر  این  نیست  که  چنین  چیزی  مقصود  پنجاه  هزار  سال  مذکور  در  اینجا  است.  بلکه  ما  این  حقیقت  را  بدان  خاطر  ذکر  میکنیم  تا  اختلاف  مقیاسها  و  معیارهای  موجود  در  میان  روز  و  روز  به  ذهن  نزدیک  گردد.

وقتی  که  یک  روز  از  روزهای  خدا  برابر  با  پنجاه  هزار  سال  باشد،  عذابی  را که  آنان  با  مقیاس  و  معیار  خود  دور  می‏بینند،  با  مقیاس  و  معیار  خدا  نزدیک  است.  بدین  خاطر  خدا  پبغمبر  صلّی الله علیه و اله و سلّم  را  ندا  درمیدهد  که  صبر  جمیل،  یعنی  شکیبائی  زیبا  و  قابل  توجّه  داشته  باشد  در  برابر  عجلهای  که  آنان  می ورزند  و  تکذیبی  که  روا  میدارند  در  حقّ  آن  عذابی  که  نزدیک  است‌.

(فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا (٥) إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا (٦) وَنَرَاهُ قَرِیبًا) (٧)

صبر  جمیل  داشته  باش  (و  جزع  و  فزع  و  یأس  و  نومیدی  به  خود  راه  مده).  آنان  آن  روز  را  بعید  و  دور  میدانند،  و  ما  آن  را  ممکن  و  نزدیک  میدانیم‌.

دعوت  کردن  به  صبر  و  شکیبائی،  و  رهنمون  و  رهنمود  بدان،  در  هر  ساعتی  از  رسالتهای  آسمان  بوده  است،  و  خطاب  به  هر  پیغمبری  از  پیغمبران،  و  خطاب  به  هر  مؤمنی  از  مؤمنان  که  از  پیغمبرانشان  پیروی  کردهاند  شده  است  و  تکرار گردیده  است.  دعوت  به  صبر  و  شکیبائی  برای  بر  دوش  کشیدن  بار  سنگین  ایمان  و  طیّ  راه  دشوار  آن،  ضرورت  دارد،  و  برای  نگاهداری  دلها  و  درونهای  مؤمنان  بر  استقامت  و  رضای  به  فرمان  یزدان  لازم  است،  آن  دلها  و  درونهائی  که  به  قانون  آسمان  چنگ  زدهاند  و  در آویختهاند،  و  به  هدف  دوری  چشم  دوختهاند  و  با  آن  تماس  گرفتهاند  و  پـیوند  حاصل  کردهاند،  و  هم  اینک  هم  بدان  افق  بلند  مینگرند  و  آن  کرانۀ  والا  را  ورانداز  میکنند  ...

صبر  جمیل،  شکیبائی  اطمینان بخشی  است  که  دارندۀ  آن  بیزاری  و  پریشانی  و  شکّ  و  تردید  در  صدق  و  صداقت  وعد  و  وعید  خدا،  به  خود  راه  نمیدهد.  صبر  کسی  است  که  به  فرجام  کار  اطمینان،  و  به  آخرت  ایمان  کامل  دارد،  و  راضی  به  قضا  و  قدر  الهی  است،  و  میداند  در  فراسوی  هر  بلا  و  مصیبتی  حکمت  و  فلسفهای  نهفته  است.  صبر کسی  که  به  خدا  رسیده  است،  و  هر  کاری  که  برای  او  پیش  بیاید  آن  را  برای  رضای  خدا  انجام  میدهد  و  میپذیرد،  یا  از  آن  دوری  میگزیند  و  دامن  فراهم  میچیند.

این  نوع  صبر،  سزاوار  صاحب  دعوت  است.  این  دعوت،  دعوف  خدا  است.  این  دعوت،  دعوت  به  سـوی  خدا  است.  چیزی  از  این  دعوت  برای  خود  صاحب  دعوت  نیست.  هیچ  هدفی  در  فراسوی  این  دعوت  برای  صاحب  دعوت  نیست.  بلکه  هر  چه  در  مسیر  این  دعوت  بر  سر  او  آید  در  راه  خدا  و  برای  خدا  است.  هـر  چه  در  راه  این  دعوت  روی  بدهد  به  فـرمان  خـدا  است.  پس  در  این  صورت  صبر  جمیل  باید  در  پیش  گرفت،  صبر  جمیل  که  از  این  حقیقت  برمیجوشد  و  هماهنگ  با  این  حقیقت  است،  و  جای  در  ژرفاهای  درون  دارد  و  با  آوای  مرغ  دل  همآوا  است‌.

خـدا  صاحب  ایـن  دعـوت  است،  دعوتی  که  تکذیبکنندگان  -  سر  راه  آن  میایستند  و  با  آن  میرزمند.  خدا  صاحب  وعد  و  وعیدی  است  که  کافران  و  مشرکان  در  فرا رسیدن  آن  شتاب  میورزند  و  آن  را  تکذیب  میکنند.  خـدا  است  که  رخـدادها  را  مقدّر  مـیفرماید  و  اوقـات  فـرا رسیدن  آنها  را  مشخّص  مینماید،  آن گونه  که  خود  میخواهد،  و  حکمتش  اقتضاء  میفرماید  و  تدبیر  و  تقدیرش  در  سراسر  جهان  میطلبد.  امّا  انسانها  بدین  تدبیر  و  تقدیر  پی  نمیبرند.  این  است  که  با  شتاب  رویدادها  را  می‏طلبند  و  در  کارها  عجله  میکنند.  هر  وقت  هم  زمان  به  طول  انجامید  دچار  شکّ  و  تردید  میشوند.  گاهی  پریشانی  و  دلهره  گریبانگیر  خود  صاحبان  دعوت  میگردد،  و  آرزو  و  عشق  و  علاقه  به  دلهایشان  میافتد  و  بر  دلهایشان  میگذرد  و  ایشان  را  به  شتاب  میاندازد  و  وقوع  وعـد  و  وعید  را  با  عجله  درخواست  میکنند ... بدین  هنگام  است  که  همچون  استوار  داشتنی  و  برجای  نبودنی  از  سوی  خداوند  آگاه  و  کاربجا  درمیرسد:

(فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلا) (٥)

صبر  جمیل  داشته  بـاش  (و  جزع  و  فزع  و  یأس  و  نومیدی  به  خود  راه  مده‌(‌.

خطاب  در  اینجا  به  پیغمبر  صلّی الله علیه و اله و سلّم  است،  برای  استوار  داشتن  و  برجای  داشتن  دلش  در  برابر  رنـج  و  زحمت  دشمنانگی  و  تکذیب  کافران  و  مشرکان،  و  برای  بیان  حقیقت  دیگری  که  مقیاس  و  معیار  و  تقدیر  و  تدبیر  امور  از  سوی  یزدان  است،  مقیاس  و  معیار  و  تقدیر  و  تدبیر  مطلقی که  جدای  از  مقیاس  و  معیار  و  تقدیر  و  تدبیر  کوچک  و  محدود  مردمان  است‌:

(إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا (٦) وَنَرَاهُ قَرِیبًا) (٧)

آنان  آن  روز  را  بعید  و  دور  میدانند،  و  ما  آن  را  ممکن  و  نزدیک  میدانیم‌.

آنگاه  صحنههای  روزی  را  ترسیم  میکند  که   این  عذاب  در  آن  روی  میدهد،  روزی  که  آنان  آن  را  دور  و  بعید  می‏بینند،  و  خدا  آن  را  ممکن  و  نزدیک  مـیداند.  صحنههای  آن  را  در  جولانگاه های  جهان  و  در  ژرفاهای  درون  انسان  ترسیم  میکند.  این  صحنهها  به  هول  و  هراسی  اشاره  مینمایند  که  ترسآور  و  خوفناک  است  و  جهان  هستی  و  همچنین  دنیای  درون  انسان  را  پریشان  و  نابسامان  میسازد:

(یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاءُ کَالْمُهْلِ (٨) وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ) (٩)

روزی،  آسمان  همسان  فلز  گداختهای  میشود،  و  کوهها  همسان  پشم  رنگین  می‏گردد.

«مهل»:  مذاب  تیره  و  تار  فلزها  هــچون  درد  تهنشین  شدۀ  روغن«عهن»:  پشم  حلّاجی  شده.  قرآن  در  جاهای  گوناگون  بیان  میفرماید  که  رخدادهای کیهانی  و  جهانی  بزرگی  در  آن  روز  به  وقوع  میپیوندد،  رخدادهائی  که  اوضاع  اجرام  کیهانی  و  جهانی  را  و  صفتها  و  نسبت‏ها  و  رابطهای  اجرام  را  دگرگون  میسازد  و  آنـها  را  به  هم  میزند.  از  جملۀ  این  رخدادها  یکی  این  است  که  آسـان  به  شکل  فلزهای  گداخته  میگردد.  سزاوار  است  کسانی  که  سرگرم  علوم  طبیعی  و  ستارهشناسی  هستند  بدین  آیهها  توجّه  داشته  و  در بارۀ  آنها  بیندیشند  و  پژوهش  کنند.  رأی  مرجّح  در  پیش  چنین  کسانی  این  است  که  اجرام  آسمانی  از  فلزهای  گداخته  و  مذابی  فراهم  آمده  است،  گداخته  و  مذاب  نزدیک  به  گاز گردیدن  و  به  شکل  گاز  درآمدن  هم گاز گردیدن  و  به  شکل  گاز  درآمدن  هم  مرحلهها  بعد  از  ذوب  شدن  و  سیلان  پیدا  کردن  است.  چه  بسا  اجرام  آسمانی  گازی  شکل  در  روز  قیامت  خاموش  بشوند،  همان گونه  که  قرآن  فرموده  است‌:

(وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ) (٢)

و  هنگامی  که  ستارگان  تیره  و  تار  میگردند  و  فرومیافتند.                                                     (تکویر/2) 

اجرام  آسمانی  سرد  خواهند  شد  تا  تبدیل  به  فلزهای  مذاب  میگردند.  بدین  وسیله  سرشت  فعلی  ستارگان  که  گازی  شکل  است  تغییر  پیدا  کند!

به  هر  حال  این  تنها  احتمالی  است  که  به  پژوهشگران  این  علوم  کمک  مـیکند  در بارۀ  آن  بیندیشند  و  آن  را  پژوهش  کنند.  ما  در  برابر  ایـن  نصّ  میایستیم  و  آن  صحنۀ  هراسناک  را  ورانداز  می کنیم،  صحنۀ  هراسناکی  که  در  آن  آسمان  بسان  مذاب  تیره  و  تار  فلزات  می‏گردد،  و  کوهها  در  آن  همچون  پشم  حلّاجی  شدۀ  سست  و  نرم  میشود.  ما  چیزی  را  ورانداز  میکنیم  که  در  فراسوی  این  صحنۀ  هول  و  هراس  قرار  دارد،  هول  و  هراسی  که  با  دلها  و  درونها  میآمیزد  و  جزو  سرشت  آنها  می‏گردد.  قرآن  با  ژرفترین  تعبیر  از  همچون  چیزی  که  سخن  میپردازد:

(وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا (١٠) یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ (١١) وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ (١٢) وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ (١٣) وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ) (١٤)

هـیچ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی،  سراغ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی  را  نمی‏گیرد  و  از  او  نمیپرسد!  (دوستان  صمیمی  و  خویشاوندان  نزدیک)  به  همدیگر  نشان  داده  میشوند  و  معرّفی  میکردند  (امّا  هر  کس  گرفتار  کار  خویشتن  است،  و  هول  و  هراس  بیش  از  آن  است  که  کسی  بتواند  به  دیگری  بییدیشد.  وضع  چنان  است  که)  شخص  گناهکار آرزو  میکند  کاش  میشد  برای  رهائی  خود  از  عذاب  آن  روز،  پسران  خود  را  فدا  سازد!  همچنین  همسر  و  برادرش  را.  همچنین  فامیل  و  قبیله  و  عشیرهای  که  او  را  در  پناه  خود  می‏گرفتند.  و  حتّی  تمام  کسانی  را  که  در  روی  زمین  هستند  (همگی  را  فدا  کند)  تا  این  که  مایۀ  نجاتش  شود.  مردمان  در  غم  و  اندوه  هستند  که  ایسان  را  به  خود  مشغول  میدارد.  به کسی  از  آنان  مجال  و  فرصت  نـمیدهد  که  به  غیر  خود  بیندیشد  و  بپردازد،  و  در  اندیشه  و  احساس  خود  جائی  برای  دیگری  بیابد:

(وَلا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا) (١٠)

هیچ  دوست  صمیمی  و  خویشاوند  نزدیکی،  سراغ  دوست  صمیمی  و  خویشـاوند  نزدیکی  را  نمی‏گیرد  و  از  او  نمیپرسد!.

هول  و  هراس  بیمناک  همۀ  پیوستگیها  و  رابطهها  را  می‏برد،  و  همۀ  اشخاص  را  به  همّ  و  غم  خود  گرفتار  مینماید  و  زندانی  خویش  بکند.  این  است  که  کسی  جز  به  خود  نمیاندیشد  و  به  دیگری  نمیپردازد ...  برخی  از  آنان  را  به  برخی  دیگر  نشان  میدهند،  نه  این  که  همدیگر  را  نبینند:

(یُبَصَّرُونَهُمْ).

(دوستان  صمیمی  و  خویشاوندان  نزدیک)  به  همدیگر  نشان  داده  میشوند  و  معرّفی  میگردند.

انگار  از  روی  قصد  و  عمد،  مردمان  را  به  همدیگر  نشان  میدهند  و  معرّفی  می کنند!  امّا  با  وجود  دیدن  و  شناختن،  هر  کسی  از  ایشان  به  درد  خود گرفتار  میآید  و  به  خویشتن  میپردازد.  هر  دل  و  درونی  خود  را  می کوشد  و  برای  خود  میتپد.  به  دل  و  درونی  نمیگذرد  که  از  حال  و  بال  دوست  خویش  بپرسد،  و  به  فکر  یاری  او  گردد.  آخر  غم  و  اندوه  همه  را  در  خود  میپیچد،  و  ترس  و  هراس  همه  را  فرا  میگیرد ... 

«مجرم»  و  گناهکار  باید  چه  حال  و  بالی  داشته  باشد؟  هول  و  هراس،  عقل  و  شعوری  برایش  باقی  نمی‏گذارد.  ترس  و  خوف  سراپای  وجودش  را  فرا میگیرد.  او  دوست  میدارد  کاش  میشد  خودش  را  از  دست  عذاب  بازخرید  کند  و  با  فدیه  دادن  خویشتن  را  از  آن  برهاند.  کاش  میتوانست  عزیزترین  مردمان  خود  را  فداء  میکرد  و  فدیه  میداد  و  خـویشتن  را  نجات  میداد.  عزیزترین  مردمان  از  آن  کسانی  که  در  زندگی  جهان  خویشتن  را  فدایشان  میکرد،  و  از  ایشان  به  دفاع  میپرداد،  و  برایشان  میزیست ... پسرانش  را،  همسرش  را،  برادرش  را،  قوم  و  قبیله  و  عشیرهاش  را،  خویشان  و  خویشاوندانش ...  قوم  و  قبیله  و  عشیره  و  خویشان  و  خویشاوندانی  که  او  را  در  دنیا  میپائیدند  و  از  او  جنایت  و  مراقبت  میکردند...  همه  و  همه  را  فدیه  میداد  و  خودش  نجات  مییافت!..  بلکه  سوز  و  گداز  و  پویش  و  کوشش  برای  نجات،  شناخت  دیگران  و  آشنائی  با  ایشان  را  به  طور  کلّی  از  او  سلب  میکند،  و  فهم  و  شعوری  نسبت  به  کسی  جز  خود  برایش  باقی  نمی‏گذارد.  این  است  که  دوست  میدارد  کاش  بتواند  همۀ  کسانی  را  که  در  زمین  بودهاند  بدهد  و  فداء  کند  و  خویشتن  را  برهاند ...  این  تصویری  از  سوز  و  گداز  سرکش  و  فـراگیر  است.  تـصویری  از  جزع  و  فـزع  وحشتانگیز  است.  تصویری  از  رغبت  فراوان  برای  گریز  از  دست  عذاب  و  نجات  مـویشتن  است.  تـصویری  است  لبریز  از  هول  و  هراس،  پوشیده  از  غم  و  انـدوه،  پیچیده  با  جزع  و  فزع،  و  سراپـا  ناله  و  آه  در حسـرت  نجات ...  تصویری  که  از  لابلای  تعبیر  الهامگر  قرآنی  ترسیم  میشود  و  پدیدار  و  نمودار  میآید.

بدان  هنگام  که  مجرم  و  بزهکار  در  این  حال  و  بال  است،  و  این  چنین  آرزوی  محال  و  غیرممکن  را  دارد،  چیزی  را  میشنود  که  (و  را  مأیوس  از  پرتو  هر گونه  امیدی،  و  ناامید  از  هر گونه  خواست گولزنندۀ  دل  و  درون  میسازد.  گذشته  از  خودش  جملگی  فرشتگان  و  ساکنان  ملکوت،  حقیقت  جایگاه  محشر  را  می‏بینند  و  ورانداز  میکنند،  و  از  هر  چه  در  آن  میگذرد  آگاهند،  و  شنوای  هر سخنی  هستند:

(کَلا إِنَّهَا لَظَى (١٥) نَزَّاعَةً لِلشَّوَى (١٦) تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى (١٧) وَجَمَعَ فَأَوْعَى) (١٨)

هرگز!  (این  تمنّاها  و  آرزوها  برآورده  نمی‏گردد،  و  هیچ  فدیه  و  فدائی  پذیرفته  نمیشود).  این،  آتش  سـوزان  و  سراپا  شعلۀ  (دوزخ)  است.  پوست  بدن  را  مـیند  و  با  خود  میبرد.  به  سوی  خود  میخواند  (و  نام  میبرد)  کسی  را  که  پشت  (به  فرمان  خدا)  کرده  است  و  (از  اطاعت  او)  رویگردان  بـوده  است.  و  دارائی  را  جمع  آورده  است  و  در  خزینهها  نگاهداری  کرده  است  (و  در  خیرات  و  حسنات  آن  را  مصرف  ننموده  است).

این  صحنهای  است  که  دل  انسان  از  آن  به  پرواز  درمیآید  و  پرتو  گونه  به  فضا  میرود،  آن  هم  پس  از  این  که  غم  و  اندوه  جایگاه  محشر  او  را  به  تـرس  و  هراس  انداخته  است،  و  خوف  و  وحشت  آنجا  او  را  به  درد  آورده  است...

«کَلا»  هرگز!.

هرگز  این  آرزوهای  ناممکن  تحقّق  نمییابد  و  برآورده  نمیگردد،  آرزوهائی  که  فداء  کردن  پسران،  هـمسر،  برادر،  قبیله  و  عشیره،  خـویشان  و  نزدیکان،  و  همۀ  کسانی  است  که  بر  روی  زمین  زیستهاند  و  بودهاند ...

(کَلا إِنَّهَا لَظَى) (١٥)

هرگز!  (این  تمنّاها  و  آرزوها  برآورده  نمی‏گردد،  و  هیچ  فدیه  و  فدائی  پذیرفته  نمیشود).  ایـن،  آتش  سوزان  و  سراپا  شعلۀ  (دوزخ)  است‌.

دوزخ  زبانۀ  صرف  و  شعلۀ  خالص  است.  شعلهور  است  و  میسوزاند.

(نَزَّاعَةً لِلشَّوَى) (١٦)

پوست  بدن  را  میکند  و  با  خود  میبرد.

پوستهای  چهرهها  و  سرها  را  کاملاً  میکند ...  دوزخ  غول  هراسناکی  است.  جاندار  و  زنده  است  و  از  روی  قصد  و  اراده  در  ترساندن  و  عذاب  دادن  شرکت  می کند :

(تَدْعُو مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّى (١٧) وَجَمَعَ فَأَوْعَى) (١٨)

به  سوی  خود  میخواند  (و  نام  میبرد)  کسی  را  که  پشت  (بـه  فرمان  خدا)  کرده  است  و  (از  اطاعت  او)  رویگردان  بوده  است.  و  دارائی  را  جمع  آورده  است  و  در  خزینهها  نگاهداری  کرده  است  (و  در  خیرات  و  حسنات  آن  را  مصرف  ننموده  است).

دوزخ  او  را  فرامیخواند  همان گونه  که  قبلاً  به  سـوی  هدایت  فرا خوانده  میشد،  ولی  او  پشت  میکرد  و  میرفت)  قبلاً  از  هدایت  غافل  و  از  دعوت  روی گردان  بود  به  سبب  این که  به  گردآوری  و  نگاهداری  آن  در  خزینهها  مشغول  بود!  امّا  امروز  این  دوزخ  است  که  او  را  فرا  میخواند  و  او  نمیتواند  از  آن  غافل  شود.  و  نمیتواند  خود  را  بازخرید  و  از  دست  دوزخ  با  دادن  هر  آنچه  در  زمبن  است  برهاند  و  کلّ  جهان  را  هم  اگر  بشود  فدیۀ  خود  گرداند!

در  این  سوره،  و  در  سورۀ  پـیش  از  آن،  و  در  سورۀ  قلم،  بر  جلوگیری  از  خیر  و  خوبی  و  دست  بازداشتن  از  خیر  و  خوبی،  و  عدم  ترغیب  و  تشویق  به  دادن  طعام،  و  گردآوردن  دارائی  در  خزینهها،  در  کنار  کفر  و  تکذیب  و  معصیّت،  تأکید  و  تکیه  میشود.  این  تأکید  و  تکیه،  میرساند  که  دعوت  در  مکّه  ،  احوال  ویژهای  رویاروی  بود.  در  این  احوال،  بخل  و  حـرص  و  آزمندی  و  سیریناپذیری،  با  کفر  و  تکذیب  و  گمراهی  همراه  میگردید.  به  گونهای  که  نیازمند  تکرار  اشاره  بدین  امر  بوده  است،  و  از  فرجام  آن  بیم  داده  شده  است  و  گفته  آمده  است  (ین  امر  موجبی  از  موجبات  عذاب  است،  و  بعد  از  کفر  و  شرک  به  خدا  قرار  دارد.

در  این  سوره  اشارههای  دیگری  است  که  همین  معنی  را  میرسانـد،  و  سیماها  و  نشانههای  محیط  مکّی  را  مؤکّد  میدارند،  محیطی  که  دعوت  با  آن  رویاروی  میگردید.  محیط  سرگرم  گردآوری  اموال  و  دارائی  در  خزینهها  از  راه  بازرگانی  و  رباخواری  بود.  بزرگان  قریش  صاحبان  تجارتخانهها،  و  صاحبان  قافلههای  کوچهای  زمستان  و  تابستان  بودند.  بر  ثروت  و  دارائی  فرو میافتادند  و  در  گردآوری  آن  بر  یکدیگر  سبقت  میگرفتند  و  بر  همدیگر  میتاختند.  تنـگچشمی  مردمان،  تنگدستی  را  از  نعمت  مـحروم  میکرد،  و  یتیمان  را  هدر  مـیداد  و  ضائع  میساخت.  بدین  خاطر  این  امر  در  این  راستا  تکرار  گردیده  است،  و  حذر  داشتن  بارها  به  میان  آمده  است،  و  قرآن  پیوسته  به  چارهجوئی  این  تنگچشمی  پرداخته  است،  و  این  آزمندی  را  مطرح  و  بر  آن  تاخت  برده  است.  قرآن  به  کار  حرص  و  طمع  در  ژرفاهای  نفس  رفته  است،  و  در  راههای  گوناگون  آن  با  آز  و  آزمندی  رزمیده  است،  و  این  پیکار  و  رزم،  پیش  از  فتح  مکّه  و  بعد  از  آن  بوده  است  و  ادامه  داشته  است.  کسی  این  پیکار  و  رزم  را  نمودار  و  پدیدار  میبین  دکه  برحذر  داشتن  از  رباخواری،  خوردن  اموال  مردمان  به  ناحقّ،  خوردن  دارائی  یتیمان  با  زیادهروی  در  هزینههای  ایشان  و  شتاب  ورزیدن  در  خوردن  اموال  یتیمان  از  ترس  این  که  بزرک  گردند  و  اموال  خود  را  به  چنگ  گیرند،  جور  و  ستم  کردن  بر  دخترکان  یتیم،  و  به  دور  داشتن  آنان  از  دسترسی  به  اموال  خود  با  ازدواجهای  ستمگرانهای  که  به  خاطر  عشق  به  اموالشان  صورت  میگرفت،  راندن  گدا،  تاختن  بر  یتیم،  محروم  کردن  درماندگان  و  بیچارگان ...  همۀ  اینها  را  دنبال  و  پیگیری  کـند،  و  تاختهای  تند  و  یورشهای  سخت  دیگری  را  بررسی  نماید  که  پیاپی  این  تاختها  و  یورشها  بر  بسیاری  از  سیماها  و  نشانههای  محیط  رفته  است ...  گذشته  از  آن،  این  تاختها  و  تازها  رهنمود  و  رهنمون  همیشگی  برای  چارهسازی  نفس  بشری  در  هر  محیطی  است.  دوست  داشت  اموال  و  دارائی،  حرص  و  جوش  بر  آن،  بخل  ورزیدن  در  آن،  و  عشق  به  اندوختن  و  انباشتن  اموال  و  دارائـی،  آفت  و  بلائی  است  که  سخت  بر  دلها  و  درونهای  مردمان  میتازد،  و  نیاز  به  رهائی  از  بند  اسارت  آن،  و  نجات  از  یوغ  آن،  و  به  درآمدن  از  رشته  و  ریسمان  گره خورده  و  چین چین  آن  است.  خود  را  آزاد  و  رها  کردن  از  بندها  و  یوغها  و  حلقههای  رشتهها  و  ریسمانهای  همچون  چیزهائی،  به  پیکارها  و  رزمهای  پیاپی،  و  به  مداوا  و  چارهجوئی  طولانی  نیاز  است.

*

اینک  که  سخن  از  تصویر  هول  و  هراس  در  صحنههای  آن  روز،  و  از  نشان  دادن  شکل  آن  عذاب،  به  پایان  آمده  است،  روند  قرآنی  رو  می کند  به  تصویر  زدن  حقیقت  نفس  بشری  در  رویاروئی  با  خیر  و  شرّ،  در  دو  حالت  ایمان  داشتن  و  بدون  ایمان  بودن.  سرنوشت  و  سرانجام  مؤمنان  را  و  سرنوشت  و  سرخام  مجرمان  و  بزهکاران  را  بیان  میدارد:

(إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩) إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (٢٠) وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا (٢١) إِلا الْمُصَلِّینَ (٢٢) الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ دَائِمُونَ (٢٣) وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (٢٤) لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ (٢٥) وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (٢٦) وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (٢٧) إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ (٢٨) وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (٢٩) إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (٣٠) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ (٣١) وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (٣٢) وَالَّذِینَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ (٣٣) وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ یُحَافِظُونَ (٣٤) أُولَئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ) (٣٥)

آدمی  کمطاقت  و  ناشکیبا  آفریده  شده  است.  هنگامی  که  بدی  بدو  رو  میکند،  سخت  بیتاب  و  بیقرار  می‏گردد.  و  زمانی  که  خوبی  بدو  رو  میکند،  سخت  (از  حسنات  و  خیرات  دست  بار  میدارد  و)  دریغ  میورزد.  مگر  نمازگزاران.  نمازگزارانی  کـه  همیشه  نماز  خود  را  به  موقع  میخوانند  و  بر  آن  مداومت  و  مواظبت  دارند.  همان  کسانی  که  در  دارائی  ایشان  سهم  مشخّصی  است  برای  دادن  به  گدا  و  بیچیز.  آن  کسانی  که  به  روز  جزا  و  سزا  ایمان  دارند.  کسانی  که  از  عذاب  پروردگارشان  بیمناک  و  ترسانند.  آخر،  عذاب  پروردگارشان  امان  نمیدهد  (کســی  را  که  در  آن  بیفتد).  و  آن  کسانی  که  عورت  خود  را  محافظت  میدارند،  مگر  از  زنان  و  کنیزان  خود،  که  در  این  صورت  لومه  و  سرزنشی  بر  ایشـان  نیست.  آنان  که  فراتر  از  این  را  بطلبند،  متعدّی  و  متجاوز  بشمارند  (و  از  حلال  به  حرام  گرائیدهاند).  و  کسانی  کـه  امانتدار  بوده  و  نگاهدارندۀ  عهد  و  پیمان  خود  هستند.  و  کسانی  که  گواهیهائی  را  که  باید  بدهند،  چنان  که  باید  اداء  میکنند  (و  شهادت  لازم  را  پنهان  و  کتمان  نمیکنند).  و  کسانی  که  مواظب  و  مراقب  (اوقات  و  ارکان)  نمازهای  خود  میباشند.  آنان  (که  دارای  چنین  صفاتی  باشند)  در  باغهای  بهشت  مورد  احترام  و  اکرام  هستند.

شکل  انسان - وقتی  که  دل  او  خالی  از  ایمان  میشود - آن گونه  که  قرآن  آن  را  ترسیم  میکند،  شکل  شگفتی  در  صداق  و  دقت  و  تعبیر  کامل  خود  است،  شکلی  که  قرآن  از  نماها  و  نـمادهای  اصلی  این  آفریده  به  تـصویر  میکشد،  و  جز  عنصر  ایمان  چیزی  او  را  از  آنها  مصون  نمیدارد  و  چیزی  او  را  از  آنها  به  دور  نـمیگرداند.  ایمانی  که  انسان  را  به  سرچشمهای  میرساند  که  در  کنارش  میآرامد،  و  یقین  و  اطمینانی  پیدا  میکند  که  او  را  از  جزع  و  فزع  میرهاند  وقتی  که  شرّ  و  بلا  بدو  میرسد،  و  از  بخل  و  تنگچشمی  به  دورش  میگرداند  هنگامی  که  از  خیر  و  خوبی  و  خوشی  و  نعمت  برخوردار  میشود.

(إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا (١٩) إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (٢٠) وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا) (٢١)

آدمی  کمطاقت  و  ناشکیبا،  آفریده  شده  است:  هنگامی  که  بدی  بدو  رو  میکند،  سخت  بیتاب  و  بیقرار  می‏گردد.  و  زمانی  که  خوبی  بدو  رو  میکند،  سخت  (از  حسـنات  و  خیرات  دست  باز  میدارد  و)  دریغ  میورزد.

گوئی  هر  واژهای  پسودهای  از  قلمموی  نوآفرین  مبتکری  است  که  خطّی  از  نماها  و  نمادهای  این  انسان  را  میکشد.  وقتی  هم  آیههای  سهگانۀ  کوتاه  و  دارای  واژههای  اندک  پایان  میپذیرد،  شکل،  به  سخن  درمیآید  و  از  سرزندگی  و  حیات  موج  میزند  و  به  حرکت  و  جنبش  درمیافتد،  و  از  لابلای  آن،  انسان  بـه  تکان  درمیآید  و  با  نماها  و  نمادها  و  سیـماهای  ثابت  خود  پدیدار  میگردد.  کمطاقت  و  ناشکیبا ... هنگامی  که  شرّ  و  بدی  بدو  میرسد  به  جزع  و  فزع  درمیآید.  از  گزش  و  نیش  آن  به  درد  میافتد  و  رنج  می‏برد.  از  ضربۀ  آن  به  ناله  درمیآید.  گمان  میبرد  که  دیگر  شرّ  و  بدی  همیشگی  است  و  هیچ  چیزی  نمیتواند  آن  را  از  میان  بردارد.  فکر  میکند  لحظۀ  حاضر  سرمدی  است  و  تا  ابد  چادر  خود  را  بالای  او  برپا  و  جا  میدارد.  از  همین  لحظه  با  غمها  و  اندوهایش  خود  را  در  کوزهای  زندانی  میکند  و  به  شرّ  و  بلای  این  لحظه  میاندیشد  و  بس.  دیگر  تصوّر  نمیکند  گشایشی  فرا برسد،  و  انتظار  ندارد  خدا  تغییر  و  تبدیلی  پدید  آورد.  بدین  جهت  جزع  و  فزع  او  را  میخورد،  و  بیتابی  و  ناشکیبائی  او  را  پریشان  و  آشفته  و  تکّه  و  پاره  میسازد.  این  هم  بدان  علّت  است  که  او  به  تکیهگاه  محکمی  پناه  نمی‏برد  تا  عزم  و  ارادۀ  خود  را  در  پناه  او  استوار  بدارد،  و  بدو  چشم  امید  بدوزد  و  پشت  ببندد ...  دست  از  خیرات  و  حسنات  میکشد  وقتی  که  توان  خیرات  و  حسنات  را  داشته  باشد.  خیال  میکند  توان  خیرات  و  حسنات  خودش  در  سایۀ  رنج  و  زحمتی  است  که  میکشد،  و  نعمتهایش  حاصل  کسب  و  کاری  است  که  میکند،  و  در  سایۀ  تلاش  و  کوششی  است  که  میورزد.  این  است  که  بخل  نشان  میدهد  و  خیرات  و  حسناتش  را  از  دیگران  بازمیدارد  و  از  خوی  و  نیکی  بدیشان  دریغ  میورزد.  خیرات  و  حسنات  و  نعمات  را  برای  شخص  خود  میاندوزد  و  انبار  مـیکند.  وجودش  اسیر  اموال  و  دارائیش  میشود،  و  حرص  و  آز  بر  اموال  را  میپرستد  و  بندۀ  عشق  درهمها  و  دینارهایش  میگردد!  آخر  او  نمیداند  حقیقت  رزق  و  روزی  چیست،  و  نقش  او  در  رزق  و  روزی  کدام  است  و  چه  نام  است!  به  خیر  و  صلاحی  چشم  نمیدوزد  که  در  رزق  و  روزی  نهفته  است،  و  با  آن  چه  خوشبختی  و  سعادتی  در  پیش  پروردگارش  میتواند  فرا چنگ  خویش  آورد.  او  امیدی  به  خوشبختی  و  سعادت  پروردگارش  ندارد.  اصلاً  همچون  فهم  و  شعوری  در  دل  او  نیست،  و  دلش  خالی  از  این  چیزها  است ... او  در  هر  دو  حالت  نداشتن  و  داشتن،  کمطاقت  و  ناشکیبا  است ...  در  برابر  شر ّ و  بلا  کمطاقت  و  ناشکیبا  است ...  در  برابر  خیر  و  خوبی  نیز  کمطاقت  و  ناشکیبا  است ...  این  تصویر  زشت  و  پلشتی  از  انسان  است.  انسان  این  چنین  میگردد  وقتی  که  دلش  خالی  و  تهی  از  ایمان  میشود.  بدین  خاطر  ایمان  به  یزدان،  مسألۀ  بزرگی  در  زندگی  انسان  است.  ایمان  تنها  کلمهای  نیست  که  بر  زبان  رود  و  با  زبان  گفته  شود.  و  تنها  آداب  و  رسوم  پرستش  هم  نیست  که  انجام  بپذیرد  و  بس.  بلکه  ایمان  یک  حالت  روحانی  و  یک  برنامۀ  زندگی  است.  تصوّر  کاملی  از  ارزشها  و  رخدادها  و  احوال  و  اوضاع  است.  زمانی  که  دل  خالی  از  این  عنصر  سازنده  گردد،  به  تزلزل  و  تردید  گرفتار  میآید  و  به  جنبش  و  لرزش  میافتد،  و  بسان  پر  پرندهای  دستخوش  بادها  میشود  و  بدینجا  و  بدانجا  پرت  و  پلا  میگردد!  همچون  دلی  در  پریشانی  و  هراس  دائم  بسر  می‏برد.  چه  وقتی  که  شرّ  و  بلا  بدو  میرسد  به  جزع  و  فزع  درمیآید،  و  زمانی  که  خیر  و  خوبی  و  نعمت  بهرهاش  میشود  دست  بازمیدارد.  امّا  وقـی  که  ایمان  دلی  را  فراگ یرد،  در  سایۀ  آن  می آرامد،  و  مطمئنّ  و  سالم  میگردد.  زیرا  همچون  دلی  با  سرچشمۀ  رخدادها  ارتباط  و  تماس  پیدا  میکند،  و  با  گردانندۀ  احوال  و  تغییر دهندۀ  اوضاع  پیوند  حاصل  مینماید،  و  در  نتیجه  به  قضا  و  قدرش  چشم  امید  میدوزد،  و  رختت  و  شفقتش  را  میپاید.  حساب  و  کتاب  آزمایش  او  را  دارد،  و  پیوسته  به  گشایش  بخشیدن  و  رها  ساختن  او  از  تنگناها  چشم  میدوزد،  و  آسایش  بخشیدن  او  را  میطلبد  که  به  دنبال  سختی  بیاید  و  او  را  به  سوی  خوشی  رهنمود  نماید.  چشم  به  خیر  و  خوبی  خدا  میدوزد،  و  آگاه  است  که  خدا  بدو  از  آنچه  داده  است  و  بخشیده  است  و  بهرۀ  او  نـموده  است،  باز  هـم  بدو  میدهد  و  می‏بخشد  و  بهره  او  مینماید.  او  میداند  که  خدا  بدو  پاداش  چیزی  را  میدهد  که  در  راه  او  خرج  میکند.  مطّلع  است  که  خدا  در  دنیا  و  آخرت  بدو  عوض  خوبیهایش  را  مـیدهد ...  ایمان  پیش  از  این  که  در  آخرت  ثمره  و  پاداش  داشته  باشد،  در  دنیا  ثمره  و  پاداش  دارد.  ایمان  آسایش  و  آرامش  و  یقین  و  اطمینان  و  ثبات  و  استقرار  را  در  طول  کوچ  زندگی  دنیا  عطاء  میکند.

صفت  مؤمنانی  که  از  کمطاقتی  و  ناشکیبائی  مسـتـنی  هستند،  همان  نشانۀ  همگانی  انسان  است.  روند  قرآن  در  اینجا  آن  نشانه  را  شرح  و  معیّن  میدارد:

(إِلا الْمُصَلِّینَ (٢٢) الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ دَائِمُونَ) (٢٣)

مگر  نمازگزاران،  نمازگزارانی  که  همیشه  نماز  خود  را  به  موقع  میخوانند  و  بر  آن  مداومت  و  مواظبت  دارند.  نماز  گذشته  از  این  که  رکن  اسلام  و  علامت  ایمان  است،  وسیلۀ  پیوند  و  ارتباط  انسان  با  یزدان  و  یاری  و  کمک  خواستن  از  آن  پشتوانۀ  ازلی  و  ابدی  است.  نماز  نماد  بندگی  خالصانهای  است که  در  آن  مقام  ربوبیّت  با  مقام  عبودیّت  به  گونۀ  ویـژهای  خلوت  مـیکند.  صفت  همیشگی  و  مداومی  که  در  اینجا  ذکر  میشود،  این  جنین  است‌:

(الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ دَائِمُونَ) (٢٣)

همان  کسانی  که  همیشه  نماز  خود  را  به  موقع  میخوانتد  و  بر  آن  مداومت  و  مواظبت  دارند.

تصویر  استقرار  و  پیگیری  را  ترسیم  میکند.  نماز  این  گونه  کسانی  نمازی  است  که  قطع  نمیگردد  و  هر  روزه  در  موقع  معیّن  خوانده  میشود  و  سستی  و  تنبلی  در  آن  نمیرود.  این  نماز  پیوند  و  تماس  مستمرّ  و  غیر منقطع  با  خدا  است ...  پیغمبر  صلّی الله علیه و اله و سلّم  ‌‌وقتی  که  عبادتی  را  انجام  میداد  بر  آن  مداومت  میفرمود،  و  میگفت‌:

(وإن أحب الأعمال إلى الله تعالى ما دام وإن قل).[2]

«گرامیترین  کارها  در  پیش  خدای  بزرگ  کاری  است  که  دوام  و  استمرار  داشته  باشد  هر  چند  هم  کم  و  انـدک  باشد».

باید  اطمینان  و  استقرار  و  ثبات  بر  تماس  با  خدا  را  در  مدّ  نظر  داشت،  و  بدین  تماس  احترام  گذاشت.  تماس  با  خدا  بازیچهای  نیست  که  انجام  بگیرد  و  گسیخته  بشود  هر  وقت  که  دل  بخواهد!

(وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (٢٤) لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ) (٢٥)

همان  کسانی  که  در  دارائی  ایشان  سهم  مشخّصی  است  برای  دادن  به  گدا  و  بیچیز.

این  سهم  مشخّص،  زکات  به  طور  خاصّ،  و  صدقههائی  است  که  اندازۀ  آنها  معلوم  است ...  همچون  چیزی  هم  حقّی  در  اموال  مؤمنان  است ...  چه  بسا  معنی  فراتر  و  فراختر  و  سترگ تر  از  این  باشد.  چه  آنان  در  اموال  خود  بخش  مشخّصی  فرار  میدهند،  و  چنین  میدانند  که  این  کار  حقّی  برای  گدا  و  بیچیز  است.  در  انجام  همچون  کاری  رهائی  از  بخل  و  تنگچشمی،  و  پیروز  شدن  و  چیره  گردیدن  بر  حرص  و  طمع  است!  همنچین  آنان  میدانند  که  همچون  کاری  وظیفۀ  دارا  در  حقّ  بیچیز  و  بیبهره  از  نعمتها  است  در  میان  این  ملّتی  که  دارای  ضمانت  اجتماعی  است ... «سائل»: کسی  است  که  درخواست  میکند  و  گدائی  مینماید.  «محروم»:  کسی  است  درخواست  نمیکند  و  گدائی  نمینماید،  و  نیاز  خود  را  آشکار  نمیسازد.  این  است  که  محروم  و  بیبهره  می‏گردد.  یا  این  که  بلاها  و  مصیبتهائی  بدو  رسیده  است  و  محروم  و  بیبهره  گردیده  است  و  از  درخواست  کردن  و  گدائی  نمودن  خجالت  می‏کشند  و  چنین  کاری  را  نـمیکند.  انسان  احساس  کند  حقّی  در  اموال  و  دارائی  او  برای  نیازمندان  و  بیچارگان  است،  از  یک  سو  فضل  و  لطف  خدا  را  در  نظر  داشتن  است،  و  از  یگر  سو  احساس  پیوستگی  و  خویشاوندی  بشریّت  و  انسانیّت  است.  گذشته  از  این  که  آزاد  شدن  دل  و  درون  از  غل  و  بند  حرص  و  آز  و  بخل  و  تنگچشمی  است.  همچنین  این  کار  ضمانت  اجتماعی  جمل  افراد  ملّت،  و  همکاری  و  همیاری  ایشان  با  یکدیگر  است.  این  امر  واجب  است  و  معانی گوناگون  و  جوراجوری  هم  در  جهان  درون  و  هم  در  جهان  بیرون  دارد ...  ذکر  این  فریضه  در  اینجا  گذسته  از  این که  خطّی  از  نمادها  و  نماهای  دل  و  درون  شخص  مؤمن  است،  حلقهای  از  حلقههای  چارهجوئی  و  چاره سازی  بخل  و  تنـگچشمی  و  حرص  و  جوش  در  این سوره  است‌.

(وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ) (٢٦)

آن  کسانی  که  به  روز  جزا  و  سزا  ایمان  دارند.

این  صفت،  پیوند  مستقیمی  با  موضوع  اصلی  این  سوره  دارد.  این  صفت  در  عین  حال  یک  خطا  و  اشتباه  بنیادین  دل  و  درون  شخص  مؤمن  را  ترسیم  میکند.  تصدیق  کـردن  روز  سزا  و  جزا،  بخشی  از  ایمان  است،  و  تأثیر  قاطعانهای  در  برنامۀ  زندگی  هم  در  احساس  و  هم  در  رفتار  دارد.  ترازوئی که  در  دست  معتقد  به  روز  سزا  و  جزای  قیامت  است،  جدای  از  ترازوئی  است  که  در  دست  تکذیب کنندۀ  روز  سزا  و  جزای  آخرت،  یا  در  دست  شکّ  و  تردید کننده  در بارۀ  آن  روز  است.  این  تـرازو،  ترازوی  زندگی  و  ارزشها  و کردارها  و  رخدادها  است  ...  معتقد  به  آخرت  کار  میکند،  در  حالی  که  به  تـرازوی  آسمان  مینگرد،  نه  به  ترازوی  زمین،  و  برای  حساب  و  کتاب  آخرت  بدان  مینگرد،  نه  برای  حساب  و  کتاب  زمین.  شخص  معتقد  به  آخرت،  خیر  و  شرّ  رخدادها  را  میپذیرد،  و  برابر  حساب  او  رخدادها  دیباچهها  و  پیش درآمدهای  نتائج  آنها  در  آخرت  است.  این  است  که  به  رخدادها  نتائجشان  را  اضافه  میکند - نتائجی  که  انتظارشان  میرود - وقتی  که  رخدادها  را  وزن  میکند  و  میسنجد  و  ارزیابی  و  برآورد  میکند ...  تکذیب کنندۀ  روز  سزا  و  جزا  هر  چیزی  را  مطابق  آنچه  برایش  در  این  زندگی  کوتاه  و  محدود  پیش  میآید  و  رخ  میدهد،  میسنجد  و  برآورد  میکند،  و  در  محدودۀ  حدود  و  ثغور  همین  زمین  و  همین  عمر  به  تلاش  و  تکاپو  میافتد  و  میجنبد.  چون  تکذیب کنندۀ  قیامت  تنها  به  رخدادهای  دنیا  و  نتائج  دنیوی  آن  مینگرد،  و  زندگی  را  مربوط  به  همین  دنیا  می‏بیند،  حساب  و  کتاب  او  دربارۀ  زندگی  به  گونۀ  دیگری  است،  و  معیارها  و  مقیاسهای  او  به  شکل  دیگری  است،  و  نتائج  رخدادها  از  دیـدگاه  او  به  گـونۀ  دیگری  مشاهده  میشود.  نتائج  رخدادهـا  را  اشتباهی  می‏بیند،  و  در  ارزیابی  و  سنجش  آنها  اشتباه  میکند،  گذشته  از  این که  نتائج  رخدادها  در  ذهن  او  منحصر  به  همین  مساحت  محدود  مکانی  و  زمانی  است  و  بس ...  چنین  شخصی،  بیچاره  و  فقیر  و  معذب  و  پریشان  و  نابسامان  است.  زیرا  اندیشهها  و  محاسبهها  و  ارزیابیهای  خود  را  به  چیزهائی  منحصر  و  محدود  میسازد  که  در  این  نیمۀ  جهان  روی  میدهد،  و  زندگی  چند  روزۀ  عمرش  را  تشکل  میدهد.  انسان،  مطمئن  و  آسوده  و  دادگرانه  و  خردمندانه  زندگی  نمیکند  اگر  حساب  و  کتاب  نیمۀ  دیگر  جهان  را  بدین  نیمه  اضافه  نکند،  نیمۀ  دیگری  که  بزرگتر  و  طولانیتر  از  این  نیمه  است.  بدین  خاطر  در  این  جـهان  بدبخت  میشود  و  اطرافیان  پیرامون  خود  را  بدبخت  میکند  کسی  که  حساب  و  کتاب  آخرت  را  حذف  مینماید  و  بشمار  درنمیآورد.  آشکار  است  چنین  کسی  زندگی  والائی  پیدا  نمیکند  و  در  این  کرۀ  زمین  به  پاداش  اصلی  و  کامل  خود  نمیرسد ...  بدین  خاطر  اعتقاد  به  روز  آخرت  نصف  ایمانی  است  که  برنامۀ  زندگی  در  اسلام  بر  آن  استوار  میگردد.

(وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (٢٧) إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ) (٢٨)

کسانی  که  از  عذاب  پروردگارشان  بیمناک  و  ترسانند.  آخر،  عذاب  پروردگارشان  امان  نمیدهد  (کسی  را  که  در  آن  بیفتد).

این  مرتبۀ  دیگری  است  که  در  فراسوی  اعتقاد  به  روز  سزا  و  جزا  قرار  دارد،  و  آن  مرتبه  حساسیّت  نازک،  مراقبت  بیدار،  پی بردن  به  کوتاهی  کردن  در  حقّ  یزدان  با  وجود  عبادت  فراوان،  ترس  از  رویگردانی  دل  و  بدین  سبب  در  هر  لحظهای  سزاوار  عذاب  گردیدن  آن،  و  چشم  امید  دوختن  به  حمایت  و  حفاظت  ایزد  سجان  است.  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و اله و سلّم  که  در  پیشگاه  خدا  آن  کسی  است  که  هست،  و  او  میداند  که  خدا  او  را  برگزیده  است  و  خلعت  نبوّت  به  تن  او  کرده  است  و  وی  را  در  پناه  رعایت  و  عنایت  خود  گرفته  است،  پیوسته  خویشتن  را  میپاید  و  برحذر  مینماید  و  از  عذاب  خدا  میترسد  و  میهراسد.

او  یقین  داشت  که  کردار  و  رفتارش  او  را  مـصون  و  محفوظ  نمیدارد  و  به  بهشت  داخل  نمیگرداند،  مگر  در  پرتو  فضل  و  لطف  و  رحمت  و  عنایت  خدا.  او  به  اصحاب  خود  فرمود:

(لن یدخل الجنة أحدا عمله).

«عمل  کسی  او  را  به  بهشت  وارد  نمیگرداند).

عرض  کردند و  گفتند:  تو  هم  نهای  پیغمـر  خدا؟  فرمود: 

(ولا أنا إلا أن یتغمدنی الله برحمته).[3]

« من  هم  نه،  مگر  این  که  خدا  مرا  مشمول  رحمت  خود  گرداند».

در گفتار  یزدان  سبحان  که  در  اینجا  میفرماید:

(إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ) (٢٨)

آخر،  عذاب  پروردگارشان  امان  نمیدهد  (کسی  را  که  در  آن  بیفتد).

اشاره  به  حساسیّت  همیشگی  دارد،  حساسیّتی  که  یک  لحظه  هم  دچار  غفلت  نـمیشود.  زیرا  چه بسا  موجبات  عذاب  در  لحظۀ  غفلت  دست  بدهد  و  انسان  سزاوار  عذاب  گردد.  خدا  از  انسان  جز  این  بیداری  و  این  حساسیّت  را  نمیخواهد.  هرگاه  ضعف  بشری  با  وجود  این  بیداری  و  این  حساسیّت  بر  انسانها  چیره  شود،  رحمت  خدا  فراخ  و  فراوان،  و  آمرزش  او  حاضر  و  آماده  و  در  میان  است.  درگاه  توبه  باز  است  و  قفلی  بر  آن  زده  نشده  است!  این  اساس  کار  در  اسلام  میان  غافل  شدن  و  پریشان   گردیدن  است.  اسلام  هم  نه  این  است  و  نه  آن.  دل  به  خدا  رسیده  خویشتن  را  برحذر  میدارد  و  میپاید،  و  به  الطاف  خدا  امیدوار  میگردد  و  آمرزش  او  را  حشم  میدارد،  و  میترسد  و  میهراسد  و  امید  میورزد  و  چشم  طمع  میدوزد،  و  در  هر  حال  به  رحمت  و  مهر  خدا  اطمینان  دارد.

(وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (٢٩) إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (٣٠) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ) (٣١)

و  آن  کسانی  که  عورت  خود  را  محافظت  میدارند.  مگر  از  زنان  و  کنیزان  خود،  که  در  ایـن  صورت  لومه  و  سرزنشی  بر  ایشان  نیست.  آنان  که  فراتـر  از  این  را  بطلبند،  متعدّی  و  متجاوز  بشمارند (و  از  حلال  به  حرام  گرائیدهاند).

مراد  این  است  که  فرد  و  جماعت  باید  پاک  باشند.  که  اسلام  جامعۀ  پاک  و  تمییز  را  می‏طلبد.  در  عین  پاک  بودن،  جامعه  باید  آشکار  و  پدیدار  باشد.  جامعهای  باید  باشد  که  همۀ  وظائف  حیاتبخش  در  آن  انجام  بگیرد  و  همۀ  انگیزهها  و  کششهای  فطری  در  آن  پاسخ  داده  شود،  و لیکن  بدون  هرج  و  مرجی  که  شرم  و  حیای  زیبا  را  از  میان  می‏برد،  و  بدون  کجی  و  کجرویای -  صراحت  پاک  را  نابود  مینماید.  جامعهای  که  جا  و  برپا  میگردد  بر  پایۀ  خانوادگی  شرعی  دارای  ارکان  و  اصول  استوار،  و  بر  خانۀ  آشکار  و  پدیدار  و  دارای  نشانههای  نمودار.  جامعهای  که  در  آن  هر  کودکی  پدرش  را  میشناسد،  و  از  تولّد  خودش  شرمنده  نمی شود.  نه  بدان  سبب که  شرم  و  حیا  از  چهرهها  و  درونها  برداشته  شده  است،  و لیکن  بدان  خاطر  که  روابط  جنسی  بر  پایۀ  پاک  آشکاری  بنیان  نهاده  شده  است،  و  دارای  مدّت  طولانی  است،  و  هدفهای  واضحی  دارد،  و  راه  به  سوی  وظیفۀ  انسانی  و  اجتماعی  میسپرد،  نه  این  که  هدف  از  آن  کشش  و  جهش  حیوانی  و  هوا  و  هوس  جنسی  باشد  و  بس.

بدین  جهت  قرآن  در  اینجا  برخی  از  صفات مؤمنان  را  ذکر  میکند  .

(وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (٢٩) إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (٣٠) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ) (٣١)

و  آن  کسانی  که  عورت  خود  را  محافظه  میدارند.  مگر  از  زنـان  و  کنیزان  خود،  که  در  این  صورت  لومه  و  سرزنشی  بر  ایشان  نیست.  آنان  که  فراتر  از  این  را  بطلبند،  متعدّی  و  متجاوز  بشمارند (و  از  حلال  به  حرام  گرائیدهاند(‌.

قران  پاکی  تماس  با  همسران  و  با  کنیزان  را  مقرّر  میدارد - کنیزانی  که  به  سبب  مشروعی  یافته  میشوند  سبب  مشروع  یگانهای  که  اسلام  بدان  اعتراف  و  اقرار  مینماید،  و  آن  اسیر  کردن  در  جنگ  است  کـه  در  راه  خدا  درمیگیرد.  حکم  اصلی  اسیر  کردن  همان  است  که  سورۀ  محمّد  آن  را  ذکر  کرده  است‌:

(فإذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب حتى إذا أثخنتموهم فشدوا الوثاق , فإما منا بعد وإما فداء حتى تضع الحرب أوزارها).

هنگامی  که  بـا  کافران  (در  میدان  جنگ)  رو  بـه  رو  میشوید،  گردنهایشان  را  بزنید،  و  همچنان  ادامه  دهید  تا  به  اندازۀ  کافی  دشمن  را  (با  کشتن  و  زخمی  کردن)  ضعیف  و  درهم  میکوبید.  در  ایـن  هنگام  (اسیران  را)  محکم  ببندید،  بعدها  یا  بر  آنان  منّت  میگذارید  (و  بدون  عوض  آزادشان  میکنید)  و  یا  (در  برابر  آزادی  از  آنان)  فدیه  میگیرید  (خواه  با  معاوضۀ  اسراء  و  خـواه  با  دریافت  اموال.  این  وضع  همچنان  ادامه  خواهد  داشت)  تا  جنگ  بارهای  سنگین  خود  را  بر  زمین  مینهد  و  نبرد  پایان  می‏گیرد.                                               (محمّد/4) 

گاهی  اسیران  بدون  منّت  نهادن  بر  آنان  و  آزاد  و  رهـا  کردنشان،  و  یا  بدون  فدیه  گرفتن  و  بدون  دریافت  اموال  از  ایشان،  باقی  میمانند،  به  خاطر  شرائطی  کـه  پیش  میآید.  در  این  صورت  اسیران  بنده  و  برده  میگردند،  آن  هم  در  صورتی  که  اردوگاه  دشمن  اسیران  مسلمان  را  به  شکلی  از  اشکال  بنده  و  برده  کردن،  بنده  و  برده  سازد  - هر  چند  که  بنده  و  برده  کردن  را  نام  دیگری  بد  و  به  گونۀ  دیگری  از  آن  تعبیر  کند  -  اسلام  در  این  صورت  فقط  به  صاحب  کنیزان  اجازه  میدهد که  با  کنیزان  خود  نیامیزند.  آزاد کردن کنیزان  را  نیز  به  حیزها  و  وسیلههای  زیادی  موکول  کرده  است،  چیزها  و  وسیلههائی  که  اسلام  آنها  را  برای  خشکاندن  این  چشمه  تهیّه  دیـده  است  و  پیشنهاد  کرده  است.  اسلام  در  کنار  قواعد  و  مقرّرات  خود  آشکار  و  پدیدار  و  پاک  و  پاکیزه  میماند،  و  زنان  اسیر  را  به  دست  هرج  و  مرج  آمیزش جنسی کثیف  نمیسپارد،  هرج  و  مرج  بدشگون  و  نـاهنجاری  که  گریبانگیر  زنان  اسیر  جنگها  در  قدیم  و  جدید  میشده  است  و  میشود.  اسلام  دسیسه بازی  و  کجروی  نمیکند  و  با  حیله  و  نیرنگ  کنیزان  را  آزاده  نمینامد، کنیزانی  که  در  اصل  کنیزند.

(فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ) (٣١)

آنان  که  فراتر  از  این  را  بطلبند،  متعدّی  و  متجاوز  بشمارند  (و  از  حلال  به  حرام  گرائیدهاند).

بدین  وسیله  در  را  بر  روی  هر  گونه  زشتی  و  پلشتی  جنسی  میبندد،  در  هر  شکلی  جز  دو  شکل  روشن  و  آشکاری  که  گذشت.  در  خود  وظیفۀ  سرشتی،  زشتی  و  پلشتی  دیده  نمیشود،  بلکه  زشتی  و  پلشتی  در کجروی  در  آن  و  منحرف  کردن  آن  است.  اسلام  پاک  و  آشکار  و  راست  و  درست  است[4] ...

(وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ) (٣٢)

و  کسانی  که  امانتدار  بوده  و  نگاهدارندۀ  عهد  و  پیمان  خود  هستند.

این  از  جملۀ  ارکان  و  اصل  اخلاقیای  است  که  اسلام  سیستم  اجتماعی  را  بر  آنها  بنیاد  و  اسـتوار  میدارد.  رعایت  امانتها  و  پیمانها  در  اسلام  از  رعایت  امـانت  بزرگ  میآغازد،  امانت  بزرگ  که  خدا  آن  را  بر  آسمانها  و  زمین  و کوهها  و  همۀ  جهان  خلقت  عرضه  فرمود  و  پیشنهاد  نمود،  جملگی  آنها  از  پذیرش  امانت  خودداری  کردند  و  از  آن  ترسیدند،  و  حال  این  که  انسان  زیر  بار  آن  رفت.[5]  این  امانت،  امانت  عقیده  و  استوار  ماندن  بر  آن،  به  صورت  اختیار  است  نه  اجبار  ... با  رعایت  پیمان  نـخستینی  که  با  فطرت  مردمان  بسته  شده  است  بدان گاه  که  در  پشت  پدران  بودهاند،  مبنی  بر  این  که  خدای  ایشان  یکی  است،  و  آنان  با  آفرینشی  که  داشتهاند  بر  این  بیــان گواه  بودهاند ... از  رعایت  آن  امانت  و  این  پیمان،  رعایت  سائر  امـانتها  و  پیمانها  در  معاملات  زمین  سرچشمه  می‏گیرد.  اسلام  در بارۀ  امانت  و  پیمان  سخت  گرفته  است  و  بارها  آنها  را  تکرار  و  تأکید  نـموده  است،  تا  جامعهای  را  بسازد  که  بر  پایههای  محکم  خلقت  و  یقین  و  اطمینان  برپا  و  برجا  گردد.  رعایت  امانت  و  پیمان  را  نیز  نشانۀ  انسان  با  ایمان  نموده  است.[6]  همچنین  خیانت  در  امانت،  و  خلاف  وعده  و  پیمانشکنی  را  نشانۀ  انسان  منافق  و کـافر  قرار  داده  است.  همچون  چیزی  در  جاهای  گوناگون  قرآن  و  سنّت  آمده  است  و  مجالی  برای  شکّ  و  گمان  در  راستای  اهمّیّت  فراوان  این  امر  در  آداب  و  رسوم  اسلام  باقی  نگذاشته  است‌.

(وَالَّذِینَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ) (٣٣)

و  کسانی  که  گواهیهائی  را  که  باید  بدهند،  چنان  که  باید  اداء  میکنند  (و  شهادت  لازم  را  پنهان  و  کتمان  نمیکنند).  یزدان  سبحان  حقّ  و  حقوق  زیادی  را  به  ادای  شهادت  و  اظهار  گواهی  واگذار  فرموده  است.  بلکه  اجرای  حدّهای  خود  را  به  ادای  شهادت  و  اظهار  گواهی  منوط  نـموده  است  و  حواله  داده  است،  حدّهائی  که  با  ادای  شهادت  و  وجود  گواهی  اجراء  میگردند.  پس  چارهای  جز  این  نبوده  است  که  یزدان  سبحان  در  مسألۀ  ادای  شهادت  و  دادن  گواهی،  و  در  تخلّف  و  سرپیچی  از  گواهی  و  پنهان  کردن  آن  در  پیش  قاضی،  و  در  ادای  آن  چنان  که  هست  و  بوده  است  شهادت  و  گواهی  دادن،  و  جانبداری  از  حقّ  کردن،  و  بدین  سو  و  بدان  سو  جرائیدن  ویرایش  پیدا  نکردن،  سختگیری  نماید.  خدا  شهادت  دادن  و  گواهی  نمودن  را  شهادت  و  گواهی  برای  خودش  بشمار  آورده  است  تا  بدین  وسیله  آن  را  به  اطاعت  عبادت  خود  پیوند  بدهد.  لذا  فرموده  است‌:

(وأقیموا الشهادة لله).

گواهی  دادن  را  برای  خدا  اداء  کنید  (و  انگیزۀ  شهادت  محض  رضای  خدا  باشد،  و  از  هیچ  کدام  جانبداری  ننمائید).   (طلاق/٢)

در  اینجا  شهادت  و  گواهی  را  نشـانهای  از  نشانههای  مؤمنان  کرده  است.  شهادت  و  گواهی  را  امانتی  از  امانتها  شمرده  است.  آن  را  به  طور  مستقلّ  ذکر  فرموده  است  تا  بیانی  عظمت  آن  بوده  و  اهمّیّت  آن  را  جلوه گر  نماید.  همان گونه  که  نشانههای  مؤمنان  را  با  نماز  آغـازیده  است،  و  پایان  آن  نشانهها  را  نیز  با  نماز  خاتمه  بخشیده  است‌:

(وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاتِهِمْ یُحَافِظُونَ) (٣٤)

و  کسانی  که  مواظب  و  مراقب  (اوقات  و  ارکان)  نمازهای  خود  میباشند.

این  صفتی  جدای  از  صفت  دوام  بر  نماز  است،  صفتی  که  در  سرآغاز  این  صفتها  ذکر  شده  است.  این  صفت  به  محافظت  و  مراقبت  نـماز  در  اوقات  ویژۀ  خود،  و  با  ادای  فرائض،  رعایت  سنّتها،  مراعات  شکل  و  شیوۀ  نماز،  و  با  در  نظر  گرفتن  روح  نماز  بدان  صورت  که  باید  اداء  بشود  و  انجام  بگیرد،  تحقّق  میپذیرد  و  حاصل  می‏گردد.  دیگر  مؤمنان  بر  اثر  سهلانگاری  و  سستی  نمازها  را  ضائع  نمیکنند  و  از  دست  نمیدهند،  و  با  عدم  خواندن  نـمازها  آن گونه که  باید  و  شاید  نمازها  را  ضائع  نمیگردانند  و  بیسود  نمینمایند ... ذکر  نماز  در  آغاز  و  در  انـجام،  بیانگر  توجّه  و  اهمیّتّی  است  که  نماز  دارد.  نشانههای  مؤمنان  نیز  با  این  کار  خاتمه  می پذیرد ..  .

بدین  هنگام  سرنوشت  و  سرانجام  این  دسته  از  مردمان  نیز  بیان  می شود،  همان گونه  که  سرنوشت  و  سرانجام  دستۀ  دیگری  قبلاً  بیان  گردیده  است‌:

(أُولَئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ) (٣٥)

آنان  (که  دارای  چنین  صفاتی  باشند)  در  باغهای  بهشت  مورد  احترام  و  اکرام  هستند.

این  نصّ  کوتاه  قرآنی  میان  نوعی  و  قسمی  از  نعمتهای  محسوس،  و  میان  نوعی  و  قسمی  از  نعمتهای  روحی  و  نامحسوس،  جمعآوری  میکند  و  همایش  برقرار  میسازد.  مؤمنان  در  باغهای  بهشت  بسر  می‏برند،  و  در  آن  باغها  مورد  احترام  و  اکرام  قرار  میگیرند.  بدین  وسیله  لذّت  بردن  از  نعمتها  با  تکریم  و  تعظیمی که  میشوند،  گرد  میآید  و  همسو  میگردد،  به  عنوان  پاداش  سرشت  بزرگوار  و  خلق  عظیمی که  مؤمنان  داشتهاند  و  در  پـرتو  آن  از  دیگران  جدا  و  مـمتاز  گردیدهاند.

آن  گاه  روند  قرآنی  صحنهای  از  صحنههای  دعوت  در  مکّه  را  نشان  میدهد.  بدان  هنگام  که  مشرکان  گامها  را  با  شتاب  برمیدارند  به  سوی  مکانی  که  پیغمبر  صلّی الله علیه و اله و سلّم  در  آنجا  بود  و  قرآن  تلاوت  میفرمود.  مشرکان  پس  از  گوش  فرا دادن  به  قرآن  گروه  گروه  از  پیرامون  آن  حضرت  پراکنده  میشوند.  یزدان  سبحان  شتاب  گرفتن  ایشان  به  سوی  چیزی  را  زشت  میشمارد  که  نمیخواهند  از  آن  رهنمود  و  هدایت  برگیرند،  و  با  این  حال  پیرامون  آن  گرد  میآیند  ولی  از  آنچه  میشنوند  درس  عبرت  نمیگیرند  و  در  پرتو  آن  راهیان  نمیشوند:  ١

(فَمَالِ الَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ (٣٦) عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ عِزِینَ) (٣٧)

کافران  را  چه  شده  است  که  به  سوی  تو  شتابان  میآیند  (و  گردن  میکشند  و  به  سخنان  تو  گوش  فرامیدهند؟). دسته  دسته، در  راست  و  چپ  (تو  حلقه  میزنند  و)  قرار  می‏گیرند.

«مـهطع»:  شتابنده.  کسی  که  گامها  را  بلند  و  تند  برمیدارد  و  گردن  را  بسان  لگام  بالا  میکشد.  «عزین»:  گروه  گروه.  دستههای  پراکنده ...  جمع  عزة  بر  وزن  و  معنی  فئة  است ... در  تعبیر  سخن،  ریشخند  نهانی  در  حقّ  حرکت  شکّ برانگیز  ایشان  است.  تصویری  از  این  حرکت،  و  از  سیمائی  است  که  این  حرکت  بدان  تکمیل  میشود.  تـصویری  که  شگفت  و  شگرف  از  حال  و  وضع  آنان  را  نشان  میدهد.  از  این  حال  و  وضع  ایشان  پرسشی  هم  میشود!  آنان  گامها  را  بلند  و  تند  به  سوی  پیغمبر  صلّی الله علیه و اله و سلّم  برمی‏دارند،  نه  بدان  خاطر  که  بشنوند  و  هدایت  یابند  و  راهیاب گردند.  بلکه  تنها  برای  این  که  با  وحشت  و  دهشت  اطّلاع  پیدا  کنند  و  ترسان  و  هراسـان  پراکنده  گردند،  و  آن  گاه  حلقهها  تشکیل  دهند  و  گروه  گروه  بنشینند  و  درگوشی  سخن  بگویند  در بارۀ  نیرنگی  که  میتوانند  نسبت  به  چیزی  بزنند که  میشنوند.

ایشان  را  چه  شده  است؟

(أَیَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِیمٍ؟) (٣٨)

آیا  هر  یک  از  ایشـان  امیدوارند  که  به  بهشت  پرنعمت  وارد  شوند  (چرا  که  خویشتن  را  در  پیشگاه  خدا  بالاتر  و  گرامیتر  از  مؤمنان  میدانند؟).

آنان  بر  این  حال  هستند،  حالی  که  به  بهشتشان  نمیرساند،  بلکه  ایشان  را  به  دوزخ  شعلهور  و  زبانهکشی  میکشاند  که  جایگاه  بزهکاران  است!

آنان  چه  بسا  خودشان  را  چیز  بزرگی  در  نزد  خدا  گمان  میبرند؟!  چه  ایشان  کفر  میورزند،  و  پیغمبر  صلّی الله علیه و اله و سلّم  را  میآزارند،  و  قرآن  را  میشنوند،  و  با  یکدیگر  نـهانی  آهنگ  نیرنگ  میخوانند،  و  توطئه  میچینند.  با  وجـود  همۀ  اینها  آیا  آنان  امیدوارند  به  بهشت  درآیند،  چون  در  ترازوی  خدا  چیز  بزرگ  بشمارند؟!  چه  نادان  مردمانند!

(کلّا!).  نه  چنین  است  که  میپندارند!.

«کلّا» که  به  معنی  هرگز  است،  حرف  ردع  و  انکار  است  و  برای  تحقیر  به کار  میرود ...

(إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ) (٣٩)

ما  ایشان  را  از  چیزی  که  خودشان  میدانند  (از  قطرۀ  آب  گندیده  و  بدبوئی،  منی  نام)  آفریدهایم‌.

آنان  میدانند  از  چه  چیز  آفریده  شدهاند.  از  آن  آب  خوار  و  حقیری  که  آن  را  میشناسند.  تعبیر  ابداعگر  قرآنی  با  این  پسودۀ  نهانی،  و  در  عین  حال  ژرف،  ایشان  را  میپساید.  خودبزرگ بینی  ایشان  را  سخت  دست  میکشد،  و  با  آن  خودبزرگ بینی  ایشان  را  سرنگون  و  واژگون  میسازد،  بدون  این  که  یـک  واژۀ  دور  از  شأن،  یا  یک  تعبیر  رنجشآور  و  ملالانگیز  بگوید.  در  عین  حال  این  اشارۀ  گذرا  زبونی  و  خواری  و  خودداری  از  پذیرش  حقّ  و  بیارزشی  ایشان  را  به  بهترین  وجه  به  تصویر  میکشد.  آخر  آنان  چگونه  امیدوارند  کـه  به  بهشت  پرنعمت  درآیند،  هر  چند  کـه  کفر  میورزند  و  بدکردارند؟  آنان  آفریده  شدهاند  از  آن  چیزی  که  میدانند!  ایشان  خوارتر  از  آن  هستند  که  بر  خدا  ناز  و  جسارت  بکنند،  و  سنّت  و  قانون  یزدان  در  سزا  و  جزای  دادگراه  را  بشکنند  که  پادافرۀ  بدان  با  دوزخ،  و  پاداش  خوبان  با  بهشت  است‌.

برای  پیگری  خـوار  داشش  کارشان،  و  ناچیز  کردن  جایگاهشان،  و  درهم  شکستن  و  سرنگون  نـمودن  خودبزرگ بینی  و  تکبّرشان،  قرآن  مقرّر  میدارد  که  خدا  میتواند  که  بهتر  از  ایشان  را  بیافریند،  و  آنان  نمیتوانند  خدا  را  درمانده  کنند،  و  خود  را  از  جزا  و  سزای  دردناکی  بر  کنار  و  به  دور  دارند  که  سزاوار  آن  هستند:

(فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ (٤٠) عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ خَیْرًا مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ) (٤١)

سوگند  به  پروردگار  خاورها  و  باخترها  که  توانائیم  بر  این  که  جای  ایشان  را  به  کسانی  بدهیم  که  از  آنان  بهترند،  و  ما  هیچ  وقت  مـغلوب  و  شکست خورده  نخواهیم  بود.

این کار  به  سوگند  خوردن  نیاز  ندارد.  اشاره  به  خاورها  و  باخترها،  بیانگر  عظمت  آفریدگار  است.  مراد  از  مشرقها  و  مغربها  چه  بسا  خاورها  و  باخترهای  فراوان  ستارگان  در  این  جهان  گسترده  و  فراخ  باشد.  یا  این که  مشرقها  و  مغربهای  متوالی  و  پیاپی  سرزمینهای  کرۀ  زمین  باشد.  مشرقها  و  مغربهائی  که  در  هر  لحظه  پیاپی  میگردند  و  تغییر  مییابند.  در  هر  لحظهای  در  لابلای  چرخش  و  گردش  زمین  به  دور  خود  در  برابر  خورشید،  مشـرقی  پیدا  و  مغربی  ناپیدا  میگردد ... 

مدلول  و  مفهوم  مشرقها  و  مغربها  هر  چه  باشد،  بزرگی  این  جهان  هستی،  و  سترگ  آفریدگار  آن  را  به  دل  الهام  و  پیام  میدارد.  آیا  کار  و  بار  آن  آفریدگار  در بارۀ  چیزی  که  میدانند،  به  سوگند  خوردن  به  پـروردگار  خاورها  و  باخترها  نیاز  دارد،  سوگند  خورده  شود  بر  این  که  یزدان  سبحان  میتواند  بهتر  از  ایشان  را  بیافریند،  و  بر  این  که  آنان  نمیتوانند  بر  خدا  پیشی  گیرند  و  از  دست  سزا  و  جزای  او  خود  را  رها  کنند،  و  از  گرفتار  شدن  به  سرنوشت  قطعی  خویش  بگریزند؟!

*

وقتی  که  روند  سخن  بدین  مقطع  میرسد،  بعد  از  به  تصویر  کشیدن  هول  و  هراس  عذاب  در  آن  روز  که  پیش  میآید  و  گواهان  به  گواهی  دادن  بـرمیخیزند،  و  بیان  ارزش  بهشت  پرنعمت  مؤمنان،  و  ذکر  خواری  و  ناچیزی  کافران  در  پـشگاه  یزدان،  روند  سخن  به  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و اله و سلّم  رو  می کند  و  بدو  میگوید  که  ایشان  را  بدان  روز  حواله  دارد،  و  بدان  عذاب  واگذارد.  روند  سخن  صحنۀ  کافران  را  به  تصویر  میکشد،  صحنهای  که  آنان  در  آن  اندوهبار  و  خوار  دیده  میشوند:

(فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (٤٢) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الأجْدَاثِ سِرَاعًا کَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ یُوفِضُونَ (٤٣) خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ) (٤٤)

آنان  را  به  حال  خود  واگذار  تا  به  باطل  خود  فرو  روند  و  به  بازیچه  بنشینند،  تا  زمانی  که  به  روزی  می‏رسند  که  بدیشان  وعده  داده  شده  است.  (آن  وقت  میدانند  که  چه  کار  کردهاند).  آن  روزی  که  از  گورها  شتابان  بیرون  میشوند،  گوئی  که  به  سوی  بتهایشان  میدوند!  در  حالی  که  چشمانشان  (از  هول  و  هراس)  به  زیر  افتاده  است،  و  خواری  و  پستی  ایشان  را  فرا گرفته  است.  (بدیشان  گفته  میشود:)  این  همان  روزی  است  که  بـه  شما  وعده  داده  میشد.

در  این  خطاب،  تحقیر  کارشان،  و  پائین  آوردن  شأن  و  مقامشان،  و  بیم  دادن  و  تهدید کردنشان،  به  گونهای  است  که  ترس  و  هراس  برمیانگیزد،  و  انسان  را  به  محافظت  و  مراقبت  از  خود،  و  مواظبت  از  اعمال  و  افعال  خود،  فرا میخواند  و می کشاند.  در  صحنهای  که  دارند،  و  در  حال  و  وضعی  که  پیدا  میکنند،  و  در  جنبش  و  کنشی  که  در  آن  روز  از  خود  نشان  میدهند،  چیزی  است  که  ترس  و  هراس  و  جزع  و  فزع  برمیانگیزد.  همچنین  در  تعبیر  سخن  ریشخند  کردن  و  به  تمسخر  گرفتنی  است  که  مناسب  خود بزرگ بینی  و  بالیدن  به  خودشان،  و  گول  خوردن  و  مغرور  گردیدن  با  جاه  و  جلال  خودشان  است ...

آنان  وقتی  که  از  گورها  بیرون  میآیند،  گامها  را  تند  و  سریع  برمی‏دارند.  انگار  به  سوی  بتهائی  میروند  که  میپرستند ...  در  این  ریشخندشان  هماهنگی  با  حالشان  در  دنـیا  است.  آنان  در  دنـیا  به  سوی  بتها  سرعت  میگرفتند،  و  پیرامون  آنها  گرد  میآمدند.  هم  اینک  این  ایشانند  امروزه  سرعت  میگیرند،  ولی  میان  امروز  و  آن  روز  فرق  بسیار  است!  امروز  کجا  و  آن  روز  کجا!

آن گاه  نشانههایش  با  این  سخن  به  اتمام  میرسد:

(خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ).

در  حالی  است  که  چشمانشان  (از  هول  و  هراس)  به  زیر  افتاده  است،  و  خواری  و  پستی  وجود  ایشان  را  فراگرفته  است‌.

از  لابلای  واژگان  سیماهای  ایشان  را  کاملاً  می‏بینیم.  شکل  روشنی  از  چهرههایشان  برایمان  ترسیم  و  جلوهگر  میشود.  شکلی  است  خوار  و  حقیر  و  درمانده  و  ذلیل  ...  آنان  در  دنیا  به  بطالت  فرو میرفتند  و  پوچگرائی  میکردند،  و  به  بازیچه  و  عبث  عمر  گرانمایه  را  بسر  می‏بردند.  امروزه  این  ایشانند  که  خوار  و  رسوا  و  ویلان  و  سرگردانند.  گرفتار  شکجه  و  عذاب  یزدانند ...

(ذَلِکَ الْیَوْمُ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ) (٤٤)

(بدیشان  گفته  میشود:)  این  همان  روزی  است  که  به  شما  وعده  داده  میشد.

آنان  در  دنیا  در بارۀ  روز  رستاخیز  شکّ  و  تردید  میورزیدند،  و  آن  را  دروغ  مینامیدند،  و  در  فرا رسیدن  آخرت  تسمخر کنان  شتاب  میکردند!

*

بدین  وسیله  سرآغاز  و  سرانجام  این  سوره  با  یکدیگر  سازگار  می‏گردد،  و  این  حلقه  از  حلقه های  بیشمار  پرداختن  به  مسألۀ  رستاخیز  مردگان  و  سزا  و  جزایشان،  تکمیل  میشود،  و  این  چرخش  و  گردش  از  چرخشها  و  گردشهای  پیکار  طولانی  میان  جهان بینی  جاهلی  و  میان  جهان بینی  اسلامی  در بارۀ  زندگی،  به  پایان  میآید.


 


 

[1] ‌کسانی‌که چیزی از ارکان و اصول موسیقی را بدانند، در فهـم مدلول و معنی این  سخن دچار هیچ مشکلی نمی‏‎گردند. برای نزدیک گرداندن مدلول و معنی آن به  ذهن‌و شعور دیگران مراجعه شود به ‌کتاب‌: «‌التصویر الفنی‌فی القرآن‌»‌فصل:  هماهنگی هنری‌. 
[2] ‌عائشه این حدیث را روایت‌ کرده است‌. هر شش ‌نفر آن ‌را ذکر نموده اند. 
[3] مسلم ‌و بخاری و نسانی آن را روایت ‌کرده‌اند.  
[4] مراجعه شود به:‌ جزء هیجدهم سورۀ مؤمنون‌، صفحات‌: ٢٩٥-٢٩٨، و جزء  بیست‌ و ششم سورۀ محمّد  صفحات‌: ٤٣٠-‌٤٤١ 
[5] برای آشنائی با این چنین امانتی به سورۀ احزاب آیۀ ٧٢ در جـزء بیست ‌و دوم  مراجعه شود  .(‌مترجم‌) 
[6] ‌برای اطّلاع از این عهد و پیمان مراجعه شود به سورۀ اعراف آیۀ  172در جزء نهم.  (‌مترجم‌)