ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
مکی است؛ ترتیب آن 12؛ آیات آن 111
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
﴿الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ ١﴾.
الف، لام، راء؛ این حروف مقطعه است که خداوند عزوجل به مرادش از آنها داناتر میباشد.
این است آیات قرآن مبین که در ادله و معانیش روشنگر، در برهانهایش رخشان و در احکامش فیصله بخش، قاطع و تابان است.
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢﴾.
خداوند عزوجل این کتاب را به زبان عربی قابل فهم و واضح نازل کرده است تا مردم معانی آن را بفهمند، به هدایتش عمل کنند و مقاصدش را دریابند.
﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ ٣﴾.
ای پیامبر! خداوند عزوجل در این سوره بهترین داستان را در لفظ معنی و در شیوه و مبنی بر تو حکایت میکند؛ هرچند قبل از فرود آوردن این قرآن، در زمرۀ غافلان از این اخبار بوده و نسبت به آن هیچ علم و اطلاعی نداشته ای؛ از آنرو که این اخبار جز از راه وحی در دسترس نیست.
﴿إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ ٤﴾.
روزی را یاد کن که یوسف به پدرش یعقوب گفت: من در خواب دیدم که یازده ستاره همراه خورشید و ماه همگی برایم سجده میکنند. و این نخستین بشارت برای یوسف علیه السلام بود که بعد از بلا و محنت محقق گردید؛ زیرا خداوند عزوجل نبوت، حکمت و حکومت را به وی بخشید و سپس او را از پراکندگی و پرت افتادگی از خانواده، به جمعشان پیوندانید به طوری که پدر و مادرش – که خورشید و ماه رؤیایش بودند – و برادران یازده گانهاش – که ستارگان آن رؤیا بودند – همگی برایش سجده کردند.
﴿قَالَ یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ ٥﴾.
یعقوب به فرزندش یوسف گفت: خوابت را به برادرانت حکایت نکن؛ زیرا این رؤیای است بزرگ که حسادتشان را برمیانگیزد و از آن میترسم که بر تو نیرنگی اندیشیده و در جهت نابودیات تلاش محیلانهای سازمان دهند؛ چه شیطان انسان را دشمنی نیرومند و نیرنگبازی است آشکار.
این آیه بر پوشاندن نعمتها از چشمان رشکورزان و پنهان داشتن راز دلالت دارد.
﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ ٦﴾.
یعقوب افزود: و آنگونه که خدای سبحان این رؤیای بزرگ را به تو نمایاند همچنان به زودی تو را برخواهد گزید و تعبیر رؤیاهای در حال خواب و خبردادن از مقاصد آنها را به تو خواهد آموخت و نبوت و حکمت را بر تو و بر خاندان یعقوب به اتمام خواهد رساند همانگونه که آن را بر پدرانت ابراهیم و اسحاق – این دو پیامبر بزرگوار – به اتمام و اکمال رسانید. در حقیقت پروردگارت میداند که چه کسی شایستۀ گزینش است، او در قرار دادن فضل خود بر هر کسی که بخواهد، سنجیده کار و صاحب حکمت است؛ زیرا به علم خویش از کنه امور آگاه و به حکمت خویش گذارندۀ امور در جایگاههای آن میباشد.
﴿۞لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ ٧﴾.
به راستی در سرگذشت یوسف و برادرانش، دلیل آشکار و عبرت روشنی بر حکمت و قدرت حقتعالی است؛ برای کسانی که اخبار آنها را از دانشمندان پرسیده و دوستدار شناخت داستانشان باشند. و این داستان مطلقاً بهترین داستانها در طول تاریخ است.
﴿إِذۡ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ ٨﴾.
هنگامی که برادران یوسف به یکدیگر گفتند: یوسف و برادر پدری و مادریاش نزد پدر از ما دوست داشتنیتراند و او ایشان را با عنایت و بهرهمندی و توجه بیشتر، بر ما ترجیح میدهد در حالی که ما همه اعضای یک خانواده هستیم و فرقی میان ما نیست، بیگمان پدر ما در اشتباه بزرگ و آشکاری افتاده است؛ از آنرو که میان ما در محبت و علاقه مندی عدالت نکرده است، در حالی که ما همه پسران یک مرد هستیم و کسی از ما بر برادرش برتریی ندارد.
﴿ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ ٩﴾.
یوسف را بکشید یا او را در سرزمینی ناشناخته که از این آبادیها دور باشد بیندازید تا علاقه و محبت پدر نسبت به شما صاف و یکدست شده و او شما را به توجه و شفقت بیشتری مخصوص سازد و در این میان کسی دیگر وی را از شما به خودش مشغول نسازد. آنگاه پس از کشتن یوسف و دورساختنش از صحنه، از کار خود به سوی خدا عزوجل توبه کنید و خوشبختانه دروازۀ توبه هم باز است. یعنی ایشان قبل از ارتکاب گناه با خود از توبه سخن گفتند. آری! پس از ارتکاب این عمل حالتان با پردوردگارتان – از راه توبه – و با پدرتان مجدداً به صلاح و سامان میآید.
﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ ١٠﴾.
یکی از برادران ناراضی بر سبیل مشورهدهی به ایشان گفت: یوسف را نکشید بلکه وی را در نهانخانۀ چاه بیندازید، شاید بعضی رهگذران مسافر او را برگیرند؛ با این کار هم از بابت وی آسوده خاطر میشوید و هم مسؤولیت کشتنش را بر عهده نمیگیرید. پس اگر بر این کار مصمم هستید، همین گزینه را عملی کنید. این یکی دلسوزترینشان به یوسف بود [که نظری چنین جفاجویانه ارائه داد] پس چگونه بوده است حال دیگران؟!
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَالَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ ١١﴾.
برادران یوسف بعد از همدستی بر تبعید وی، به پدر خود یعقوب گفتند: ای پدر! تو را چه شده است که ما را بر برادرمان یوسف امین قرار نمیدهی؟ چرا در محبت، خیرخواهی و دلسوزی ما نسبت به وی تردید داری حال آنکه ما وی را نگهبان خواهیم بود و در مهروزی به وی و سرپرستی و توجه به وی سخاوتمندانه و صادقانه عمل خواهیم کرد.
﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ١٢﴾.
پس هنگامی که فردا به گلهبانی گوسفندان میرویم او را با ما بفرست تا از صرف میوههای پاکیزه و خوشگوار بر خوردار گشته با ما گوسفندان را بچراند و با شرکت در مسابقه، تیراندازی و سرگرمیهای مباح، شاد و سرخوش شود و مطمئن باش که ما وی را از هر امر مایۀ خوف و نگرانیاش، نگهبان خواهیم بود. ملاحظه میکنیم که خطر در مأمن وی کمین کرده است.
﴿قَالَ إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ ١٣﴾.
پدرشان یعقوب علیه السلام به ایشان گفت: جدایی از یوسف قلبم را به درد میآورد و میترسم که گرگ وی را بخورد. و بدینگونه او دروازۀ عذر آوری به بهانۀ گرگ را به رویشان گشود، سپس افزود: در حالی که شما غافل از وی مشغول بازی و مسابقۀ خود باشید؛ و اینچنین بود که یعقوب قبل از وقوع واقعه، برایشان جویای عذر شد و راه پیشکش نمودن موضوع گرگ برایشان هموار شد.
﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ ١٤﴾.
آنها به پدر خویش گفتند: سوگند به خدا عزوجل که اگر گرگ او را بخورد – با آنکه ما گروهی نیرومند و شجاع هستیم – در آن صورت هیچ خیر و مردانگی و سودی در وجود ما نخواهد بود. بناءً مطمئن باش که چنین رویدادی هرگز به وقوع نخواهد پیوست. و چنین است که وقتی خداوند عزوجل کاری را بخواهد، اسبابش را نیز مهیا میگرداند.
﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ١٥﴾.
پس یعقوب یوسف را با برادرانش فرستاد و چون او را بردند و به دوردست صحرا رسیدند شیطان ایشان را برانگیخت و با هم بر گذاشتنش در قعر چاه همداستان شدند. در این حال خدای عزوجل به یوسف وحی فرستاد که به زودی نجات خواهد یافت و برادرانش را از آنچه با وی کردهاند در حالی خبر خواهد داد که آنها از این امر غافلاند. آری! عنایت حقتعالی نسبت به یوسف علیه السلام بسی بزرگ بود؛ به طوری که بر او وحی فرستاد، او را در تنهاییاش انس بخشید، بر او آرامش نازل کرد، او را به گشایش و فَرَج بشارت داد و در این امتحان به وی پایداری بخشید پس اگر خدا عزوجل با توست دیگر از چه کسی میهراسی؟ اما چنانچه خدا عزوجل علیه تو باشد بعد از وی دیگر به چه کسی امید میبندی؟ پس وقتی نظر عنایت حق مراقب توست در کنف الطافش آرام بخواب و بدان که سختیها و گرفتاریها در غار ولایت حق، عین امن و امان است.
﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ ١٦﴾.
بعد از گذاشتن یوسف در چاه، فرزندان یعقوب شامگاهان، گریان نزد پدر آمد و به رسم رفتن قاتل در جنازۀ مقتول، از خود اندوه و آه و فغان نمایش میدادند. اما نزد هوشمندان گریههای نمایشی از گریههای واقعی فرق میشود. چه انسانهای گریان و نالانی که در حقیقت ستمکاراند، و چه انسانهای خاموش غافلی که در حقیقت مظلوماند. پس نباید به ظاهر حال فریب خورد.
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ ١٧﴾.
برادران یوسف گفتند: ای پدر! ما رفتیم تا مسابقه دهیم و یوسف را در محل اقامتمان پیش کالا و غذای خود در جایی امن گذاشتیم، پس اشتباه از ما نبود و ما مدّت زیادی از نزد وی دور نبودهایم اما پس از ما گرگ بر وی حملهور شد و وی را خورد. و تو هرگز در آنچه گفتیم باورمان نمیداری و تصدیقمان نمیکنی هرچند به راستگویی معروف باشیم؛ از آنکه ما نزدت متهمیم و در عین حال تو در محبت یوسف افراط میورزی. این اصرار و استدلال که مبین احساس ترس و بیم نهفتۀ ایشان میباشد از این باب است که گفتهاند: خائن خائف است؛ و هر کس عملش بد است، گمانش نیز بد است.
﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ ١٨﴾.
و پیراهن یوسف را به خونی دروغین که خون یوسف نبود آغشته و آن را به عنوان گواه راستگویی خود آوردند در حالی که این پیراهن خود دلیل دروغگوییشان بود؛ زیرا پراهن سالم بود و پاره نشده بود. بعد از آنکه حقتعالی به نور بصیرت تقلبشان را به یعقوب نمایاند او گفت: این سخنتان دروغی بیش نیست بلکه حقیقت این است که شیطان و نفسهای اماره بالسوء شما، کاری زشت و نیرنگی پلشت را برایتان آراسته است. اما من بر این محنت صبری نیکو پیشه خواهم ساخت؛ صبری که نه خالقم را به خشم آورد و نه در آن شکوه و گلایهای از مخلوق باشد. از خداوند عزوجل بر تحمل این مصیبتی که آن را سازمان دادهاید یاری میجویم و بر او در دفع این دروغی که توصیف میکنید توکل میکنم.
﴿وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ ١٩﴾.
از یوسف در دل چاه چه خبر؟ کاروانی از مسافران به نزدیک چاه آمد پس کاروانیان یکی از میان خود را فرستادند تا برایشان از آن چاه آبی بیاورد، و چون او دلویش را در چاه افکند، یوسف بدان ریسمان آویخت. در این هنگام آب آورشان فریاد زد: مژده! مژده! این یک پسر معتبر است. برادران یوسف که نزدیک وی بودند، قضیه را پنهان داشته و کاروانیان را از این امر که او برادرشان است آگاه نساختند بلکه گفتند: این غلامی است از بردگان برای فروش. و خداوند عزوجل به آنچه میکردند داناست؛ هیچ امر پنهانی بر وی نهان نمیماند.
﴿وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَ ٢٠﴾.
کاروانیان یوسف را به بهای ناچیزی که چند درهمی بیش نبود فروختند و در نگهداشت وی برای خود بیرغبت بود علاقه نداشتند که با ایشان باقی بماند، بلکه میخواستند خود را از وی خلاصی بخشند از آنرو که قدر و جایگاه وی را نمیشناختند.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٢١﴾.
کاروان یوسف را به مصر برد و عزیز (وزیر مصر) وی را از ایشان خرید. عزیز به همسرش سفارش کرد که وی را چون میهمان عزیزی گرامی داشته و به خوبی از وی پذیرایی نماید تا شاید به حالشان در خدمتگزاری سودی بخشد یا برایشان جانشین فرزند شود. و آنگونه که خدای عزوجل یوسف را نجات داد و وزیر مصر را بر اکرامش گماشت، همچنان به یوسف در مصر مکنت و اقتدار بخشیده وی را بر گنجینهها و ذخایر مصر مسلط گردانید؛ و تا خداوند عزوجل تأویل خواب را به وی بیاموزد و در نتیجه او مردم را از تعبیر آنچه در خواب میبینند آگاه سازد. بیگمان خداوند عزوجل بر کار خویش چیره است؛ هیچ نیرویی وی را از انفاذ امرش باز داشته نمیتواند، قضایش را آنگونه که بخواهد نافذ میسازد و حکمش چنانکه اراده کند، واقع میشود ولی بیشتر مردم اسرار قضا را نمیدانند و غافل از آنند که کار به دست بلاکیف یگانۀ یکتاست؛ پس آنها از أسرار قدرت و اهداف حکمت بیخبراند.
﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٢٢﴾.
چون یوسف به کمال نیروی جوانی رسید، حقتعالی به وی فهم، دانش و دریافت حق در داوری را عنایت کرد. و آنگونه که او یوسف علیه السلام را در قبال عمل نیکش چنین گرامی داشت، همچنان هر نیکوکار دیگری را نیز در قبال نیکوکاریاش گرامی میدارد.
این آیه بر آرامش بخشیدن به پیامبر و تسلیت گویی به ایشان در محنتهایی که با آن رو به رو خواهند شد، دلالت دارد.
﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّیٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَایَۖ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣﴾.
همسر عزیز وزیر با آرایش و کرشمۀ خاصی یوسف را که در خانهاش بود به سوی خود خواند. آن زن از منصب و جمال و مال هر سه برخوردار بود، یوسف نیز جوانی ازدواج نکرده و غریب و از زیباترین انسانها بود. زن عزیز درها را پیاپی چفت کرد و به اصرار از یوسف میخواست که از وی کام گیرد. در این اوضاع و احوال یوسف به آستان عصمت حقتعالی پناه برد و بر نفس و هوای خود پیروز شد. زن عزیز به وی گفت: بیا که من از آن تو ام! یوسف خواستهاش را رد کرد و گفت: معاذ الله! به خدا پناه میبرم و خود را از شر ارتکاب این فعل نفرتبار حرام که اولاً در آن خیانت به خدا عزوجل و سپس خیانت به مولایم در امر فامیل و در درون قصرش هست، به جوار عصمت حقتعالی میسپارم؛ آخر مولایم مرا به خوبی میزبانی و پذیرایی کرده و گرامیام داشته است؛ پس چگونه زیبایی را با زشتی پاسخ گویم؟! قطعاً این ستمی است آشکار؛ و ستمکار توفیق و یاری نمییابد بلکه خوار و زیانکار میشود.
﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ ٢٤﴾.
و در حقیقت آن زن آهنگ یوسف کرد و نفسش به وی سخت تمایل یافته از وی همان چیزی را میخواست که زن از مرد میطلبد. یوسف نیز با خود در این مورد حدیث نفس کرد و خطرههایی بر خاطرش گذشت لیکن هرگز بر کار زشت مصمم نشد و آهنگ وی نکرد؛ زیرا لطف الله عزوجل شامل حالش گشت و نشانهای از نشانههای وی و برهانی از برهانهایش را دید که وی را از آلودگی به فحشا نهیب میزد. چنین شد تا خداوند عزوجل وی را از کار زشت و عمل زنا محفوظ دارد؛ چرا که او در طاعت حقتعالی از صادقان، در عبادتش از مخلصان، نبوت را از برگزیدگان و در دوری از پلیدیها از پاکان بود. به حق که این کار یوسف جلوۀ تمام نمای تقوی و بزرگترین پیروزی بر نفس اماره بود.
﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِیصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ ٢٥﴾.
یوسف به سوی دروازه گریخت و میخواست از آن فرار نماید، زن وزیر نیز شتاب کرد تا وی را بگیرد، در این میان آن زن پیراهن یوسف را از پشت به سوی خود کشید تا از بیرون شدن بازش دارد که بر اثر آن پیراهن یوسف از پشت چاک برداشت. به ناگاه در آستانۀ در با همسرش رو به رو شدند. پس زن نیرنگ زد و مظلوممآبانه فریاد کشید: کیفر کسی که قصد فحشا با همسرت را کرده چیست جز اینکه به زندانش افکنی یا با عذابی دردناک که وی را از کار زشتش پشیمان سازد، مجازاتش کنی؟
﴿قَالَ هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٢٦﴾.
یوسف سخن زن را رد کرد و به مولایش گفت: این اوست که از من کام خواست، مرا دنبال کرد و خواستار کار زشت با من بود. در این میان یکی از گواهان آن خانه که گویند: پسربچهای از خانوادۀ زن بود چنین شهادت داد: اگر پیراهن یوسف از جلو چاک خورده، پس زن راست گفته و او در ادعایش از دروغگویان است؛ زیرا این خود دلیل آن میباشد که یوسف دنبالش میکرده است؛
﴿وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٢٧﴾.
اما اگر پیراهن یوسف از پشت دریده شده، پس این امر دلیل آن است که یوسف از سوی زن دنبال میشده؛ بناءً زن در ادعایش دروغگو و یوسف راستگوست. بنگر که چگونه خداوند عزوجل از درون آن خانه داوری از کسان خود آن زن را آماده میسازد تا از معرض اتهام دورتر باشد و آن داور در مورد نشانهای حکمیت میکند که فریادگر راستی و پاکی یوسف است.
﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ ٢٨﴾.
چون شوهر آن زن دید که پیراهن یوسف از پشت چاک خورده، متیقن شد که زنش او را دنبال میکرده و یوسف در حال گریز بوده است که این دلیلی قاطع بر برائت یوسف است. پس به زنش گفت: این نیرنگ و شکایتت بر ضد یوسف از مکر شما زنان است، بیگمان نیرنگ شما زنان بزرگ و غیر قابل تحمل میباشد؛ زیرا به طور پنهانی شکل میگیرد و با گریه و ادعا همراه میشود.
﴿یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِِٔینَ ٢٩﴾.
عزیز وزیر گفت: ای یوسف! در مورد این رویداد سخن نگو و آن را به کسی یاد نکن تا آبروی قصر محفوظ بماند. و اما تو ای زن! از پروردگارت آمرزش بخواه؛ زیرا تو در کام خواهی از یوسف و دروغ سلامت نزدیکتر است.
﴿۞وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِی ٱلۡمَدِینَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ ٣٠﴾.
آوازۀ کامخواهی زن عزیز از یوسف در شهر منتشر شد و زنان از باب ناپسند شمردن و محکومیت زن عزیز گفتند: چگونه این زن با وجود این شرف و مقامش با غلام خویش مراوده بر قرار نموده و به شوهرش خیانت میکند؟ بیگمان این کار را نکرده است مگر بعد از آنکه عشق یوسف به غلاف قلبش وارد شده و در اعماق وجودش جای گرفته است، اما با این وصف ما او را بر این کار زشتش در اشتباهی آشکار و عملی رسواگر میبینیم.
﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَٔٗا وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ ٣١﴾.
چون زن عزیز آگاه شد که زنان شهر به غیبت وی مصروفاند و در پخش و نشر ماجرای وی و یوسف به نیرنگ متوسل میشوند ایشان را به دیدار خویش در قصر فرا خواند و برایشان بالشهایی آماده ساخت تا بر آنها تکیه زنند و میوهای حاضر نمود. آنگاه به دست هر زنی کاردی داد تا میوه را پوست بکنند، سپس به یوسف دستور داد تا به طور ناگهانی بر زنان وارد شود. پس چون زنان زیبایی آشکار و حسن خیره کنندۀ یوسف را دیدند، وی را به غایت شگرف و بزرگ یافته، از حسن بیمثال وی مدهوش شدند و از شدّت مدهوشی دستهای خویش را زخمی کردند. آنگاه از تعجب و حیرت و سراسیمهگی گفتند: معاذ الله! سوگند به خدا که او از جنس بشر نیست؛ زیرا ما هرگز همانندش را ندیدهایم!! به راستی که زیباییاش باورنکردنی و حسن و ملاحتش بیمانند است؛ این جوان جز فرشتهای از فرشتگان شریف و پاکیزه نیست و از جنس بشر نمیباشد.
﴿قَالَتۡ فَذَٰلِکُنَّ ٱلَّذِی لُمۡتُنَّنِی فِیهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِینَ ٣٢﴾.
همسر عزیز بعد از آنکه دهشت زنان از مشاهدۀ حسن گیرا و جمال دل ربای یوسف را دید گفت: آری! این همان است که عقل از من ربوده و دلم را شیدای خویش ساخته است؛ همانسان که اکنون بر شما نیز همین اثر را گذاشت پس بعد از امروز دیگر بر من سرزنشی نیست. بلی! من به صراحت میگویم که از وی کام خواسته و بر آن شدم که وی را مفتون خود سازم. این منم که دنبالش کردم و اکنون هم میگویم که اگر به خواستهام تن در نداده و بر مرادم موافقت نکند، یقیناً به سبب امتناعش زندانیاش خواهم کرد و از آنکه بر نظر خویش در تن ندادن به تمایلم اصرار ورزیده است، او را خوار و بیمقدار خواهم ساخت.
سوگند به خدا عزوجل که این فتنهای بزرگ بود که بر یوسف رخ نمود چرا که زنی زیبا، در شرف سرآمد، در منصب عالی و در مال و مکنت ممتاز از او به الحاح و اصرار کام میطلبد، سپس تهدیدهایی سخت و هشدارهایی محکم به وی صادر میشود در حالی که یوسف غلامی است مستضعف و انسان غریبی است تحت ستم؛ اما با این وجود او به عصمت خدای یگانه پناه میبرد و خدای مهربانش هم وی را در حیطۀ عنایت و حفظ و رعایت خویش گرفته ردای ولایت را بر وی میپوشاند. وه! چه والا منزلت و چه خجسته سعادتی!!
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ ٣٣﴾.
یوسف، پناهجویان با خدای خویش چنین راز گفت: پروردگارا! زندان از ارتکاب فحشا که مرا به سوی آن میخوانند، در دلم محبوبتر و بر من آسانتر است و اگر مرا علیه نفسم و سرکوب هوایم یاری نکنی و از ریسمانهای نیرنگ زنان بازم نداری، در کمند هوایشان خواهم شد که مرتکب حرام گشته و در چاهسار گناه افتادهاند از آنرو که به احکام جاهل بودهاند.
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ٣٤﴾.
پروردگار متعال به خاطر اخلاص و صداقت یوسف دعوتش را اجابت کرد و وی را از کمند فتنۀ زن عزیز و زنان همدمش نگه داشت؛ زیرا خداوند عزوجل دعای دعوتگر را شنیده و راستی را از دروغ باز میشناسد، او شنوای صداها و دانای نیّتها و اعمال است.
﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ ٣٥﴾.
آنگاه پس از دیدن نشانههای پاکدامنی و وارستگی یوسف، بر عزیز و یاورانش چنین نمایان شد که از روی مصلحت و به خاطر بر چیدن سفرۀ بدنامی خود، یوسف را تا مدتی غیر معین که چه بسا طولانی یا کوتاه خواهد بود، به زندان افکنند. البته این هم از رحمت حقتعالی بر یوسف بود که وی را به بلا رفعت داد تا درجهاش را والاتر گردانیده و برائتش را در همه جا نمایان و آفتابی سازد. آری! او دوستان برگزیده و پیامبران پاکنهادش را از مسیر رنجها و از دهلیز محنتها میگذراند.
﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِۖ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٣٦﴾.
دو جوان از جوانان خدمتکار دربار شاه، با یوسف به زندان در آمدند، یکی از ایشان در مورد خوابی که دیده بود از وی پرسید و گفت: من در خواب دیدم که برای ساختن شراب انگور میفشارم. دومی گفت: من در خواب دیدم که بر روی سر خود نان میبرم و پرندگان از آن میخورند. ای یوسف! ما را از تفسیر و تعبیر آنچه در خواب دیدهایم آگاه کن؛ زیرا ما تو را از کسانی یافتهایم که در عبادتشان راستگو و در طاعت نیکوکاراند؛ افزون بر کمال خلقت و جمال مروت که در تو مشهود است.
﴿قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَاۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓۚ إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ ٣٧﴾.
یوسف به آن دو جوان گفت: غذایی را که روزی حقتعالی برای شماست به شما نمیآورند مگر اینکه به اذن خدا عزوجل پیش از آنکه آن غذا به شما برسد از سرانجام آن به شما خبر میدهم و به شما میگویم که چگونه و از چه چیز ساخته شده است. این از اموری است که پروردگارم در مورد تعبیر خواب و فهم حقایق به من آموخته است؛ زیرا من به خدای یگانه ایمان آورده، عبادت را برای وی خالص گردانیدهام، به هر آنچه جز وی مورد پرستش قرار میگیرد کفر ورزیدهام و هر کسی را که به خدا عزوجل و روز آخرت ایمان نداشته و منکر رستاخیز و حساب و جزاست ترک کردهام. بنگر که چگونه یوسف علیه السلام دعوت به سوی توحید را در تعبیر خواب گنجانید؛ زیرا قضیۀ دعوت به توحید از بزرگترین قضایای هستی است.
﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۚ ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ ٣٨﴾.
و من دین پدرانم ابراهیم، اسحاق و یعقوب را پیروی کردهام از این رو تنها پروردگارم را به یگانگی پرستش نموده و دین را برای وی خالص گردانیدهام. آخر برای ما سزاوار نیست که چیزی را با خدا شریک آوریم؛ این دین استوار – یعنی توحید پروردگار و شرک نیاوردن به وی – از عنایات الهی بر ما و بر مردم است ولی غالب مردم خدای عزوجل را بر نعمت هدایت و ایمان شکر نگذاشته و بیشترشان به وحدانیتش اقرار نمیکنند. گفتنی است که جدّ نیز پدر نامیده میشود از این جهت یوسف، ابراهیم و اسحاق را نیز پدر نامید.
﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٣٩﴾.
یوسف به دو تن غلامی که در زندان همراهش بودند گفت: آیا پرستش خدایان آفریده شده و متفرق برای انسان بهتر است یا عبادت خدای یگانۀ قهار؟ پیداست که عبادت خدای یگانه بهتر است؛ زیرا اوست که هم آفریده و هم روزی بخشیده است پس فقط او سزاوار پرستش میباشد. بنگر که یوسف علیه السلام با استفاده از فرصت چگونه قبل از پرداختن به تعبیر خواب، قضیۀ ایمان به خدا عزوجل را برایشان تشریح کرد و ایشان را به سوی توحید فرا خواند؛ زیرا این موضوعی است بزرگ و مهمتر از هر امر دیگر.
﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٤٠﴾.
شما غیر از الله عزوجل جز نامهایی چند را که هیچ حقیقتی نداشته و مدلول آنها از معانی تهی است، نمیپرستید؛ زیرا خدایان شما پدیدههایی جامد و بیجان اند که نه سودی میرسانند و نه زیانی. پس این شما و پدرانتان بودهاید که این اشیاء بیزبان و ناشنوا را به زعم خود به خدایی گرفتهاید و به یقین خداوند عزوجل بر درستی پرستش آنها هیچ دلیل قاطع و برهان روشنی نازل نکرده است. پس بدانید که حکم در آسمانها و زمین و در همۀ گسترۀ هستی از آن خدای یگانۀ لاشریک است، اوست که به عدل حکم نموده و به حق فیصله مینماید، او خود فرمان داده که غیر وی را به یگانگی نخوانده و جز او را به پرستش نگیرید. بناءً انقیاد و فرمان پذیری تام و تمام و خضوع و فروتنی کامل از آن اوست؛ این همان دین استوار و راه راستی است که برای پایدارساختن آن کتابها نازل شده و پیامبران بدان فرا خواندهاند؛ ولی غالب مردم این حقیقت را نمیدانند و از این رو عبودیت را برای حقتعالی خالص نمیسازند.
بنگر که یوسف چگونه دعوت توحید را بسط و تفصیل داد؛ زیرا توحید بزرگترین اصل در زندگی بنده است.
﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ ٤١﴾.
ای دو رفیق زندانیم! اکنون تفسیر خوابهای خویش را بشنوید؛ اما فرد نخست که در خواب دید انگور میفشارد، از زندان آزاد شده و نزد پادشاه ساقی باده میشود و به وی شراب مینوشاند. و اما فرد دوم که در خواب دید بر روی سرش نان حمل میکند... محکوم به اعدام شده و به دار آویخته میشود تا پرندگان بر سرش نیش زنند و از گوشتش بخورند؛ امری که شما دو تن از من در مورد تعبیر خوابهای خود پرسیدید فیصله یافته و نهایی شده است. پس آنگونه که یوسف علیه السلام خبر داده بود، هردو خواب به همان صورت تحقق یافت.
﴿وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ٤٢﴾.
یوسف به آن کس از آن دو تن که گمان میکرد آزاد میشود یعنی به آن ساقیی که از قبل نجات یافت و در خدمت شاه گمارده شد گفت: مرا نزد آقایت پادشاه با اوصاف و داستانم یاد کن و به وی خبر ده که من به ستم و بیهیچ جرمی در زندان به سر میبرم، امید است که دستور آزادیام را صادر کند. آری! زندان عذابی سخت و رنجی جانکاه است. اما شیطان فراموش آن غلام گردانید که این موضوع را به شاه یادآور شود و بناءً یوسف چندینسال در زندان باقی ماند. بنا به قولی: باقی ماندن غلام در زندان ابتلایی از سوی خداوند عزوجل برای یوسف بود؛ زیرا او از غلام خواست تا شفاعتش را نزد پروردگارش – پادشاه – بکند در حالی که بایسته آن بود تا یوسف فقط به بارگاه پروردگارش که شاه همۀ شاهان است التجا کند.
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖۖ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ ٤٣﴾.
پادشاه مصر گفت: ای قوم! من در خواب هفت گاو فربه را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشۀ سبز را دیدم که پر از دانههای گندم است و هفت خوشۀ خشکیدۀ دیگر. ای سران قوم! پس اگر به تعبیر خواب آشنایی دارید این خواب را برایم تفسیر کنید. و خداوند عزوجل چون امری را بخواهد، اسبابش را نیز آماده میگرداند و چنانکه خواهیم دید همین خواب سبب رهاسازی یوسف علیه السلام از زندان شد.
﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ ٤٤﴾.
اشراف قوم گفتند: این خوابت آمیزهای از خوابهای پریشان است که هیچ تفسیر و حقیقتی ندارد و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستیم.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ ٤٥﴾.
غلامی که از قتل نجات یافته و ساقی پادشاه شده بود، در این هنگام درخواست فراموش شدۀ یوسف علیه السلام را بعد از مدتی به خاطر آورد و گفت: من میتوانم تعبیر این خواب را برای شما بیاورم پس اجازه دهید که به زندان نزد یوسف روم تا این خوابت را برایم تعبیر کند.
﴿یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ ٤٦﴾.
چون غلام با یوسف در زندان ملاقات کرد به وی گفت: یوسف! ای مرد راستگوی، دربارۀ خواب مردی به ما نظر ده که خوابش هفت گاو فربه را که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و هفت خوشۀ سبز را با هفت خوشۀ خشکیدۀ دیگر دیده است؛ تا به سوی پادشاه و یارانش بر گردم و تفسیر این خواب را به ایشان خبر دهم، شاید آنها از تعبیر آن بهرهمند گشته و به فضل و داناییات پیببرند.
﴿قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ ٤٧﴾.
پس یوسف خواستۀ وی را اجابت گفت و آن خواب را اینگونه برایش تفسیر کرد: هفت سال پیدرپی میکارید و در کشت و کار سخت تلاش میکنید تا تولید بالا برود و چون کشت را درویدید، جز اندکی از آن را که مصرف غذایی دارد، بقیه را در خوشهها وامیگذارید تا از آسیب کرم و دیگر آفات محفوظ بماند.
این همان تئوری ذخیرهسازی براساس اصل عوامل متغیر اقتصادی است.
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ سَبۡعٞ شِدَادٞ یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ ٤٨﴾.
سپس بعد از آن سالهای فراوانی، هفت سال سخت میآید که خشکسالی و قحطی لازمۀ آن است، نه در آن سالها بارانی است و نه میوهای، پس در این سالها آنچه را از دانههای گندم که قبلاً در سالهای فربه ذخیره کردهاید، به مصرف رسانید.
﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ ٤٩﴾.
آنگاه پس از آن هفت سال خشک و قحط زده، سال باران و فراوانی و میوه و محصول فرا میرسد و گشایش پس از سختی و آسانی پس از دشواری میآید و در این سال است که مردم از کثرت حاصل و میوه، آب میوه میگیرند.
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ ٥٠﴾.
چون پادشاه تعبیر خواب را شنید از یاورانش خواست تا یوسف را از زندان نزد وی آورند. فرستادۀ پادشاه نزد یوسف در زندان آمد و از وی خواست به حضور شاه برود، اما یوسف به وی گفت: نزد پادشاه بر گرد و از او بپرس: چرا وقتی من بر آن زنان وارد شدم، آنها دستان خویش را زخمی نمودند؟ علت این کار چه بود؟ یوسف چنین کرد تا برائتش آشکار شود و حقیقت برای مردم روشن گردد. سپس افزود: بیگمان پروردگارم به فریب و نیرنگ زنان داناست، هیچ کار پنهانی بر وی نهان نمیماند و به زودی حق را آشکار خواهد ساخت. آری! هیچ بندهای به فتنهای سختتر از فتنۀ زنان مبتلا نشد. پس خوشبخت کسی است که خداوند عزوجل وی را – بسان یوسف علیه السلام - به سلامت دارد.
﴿قَالَ مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٥١﴾.
پادشاه به زنانی که دستهایشان را با کاردها بریده بودند گفت: به من بگویید در چه حال و وضعی قرار داشتید، چرا از یوسف در روز میهمانی قصر کام خواستید؟ آیا او به خواست شما تن در داد، آیا از وی رغبتی در خویشتن یافتید؟ زنان گفتند: پناه بر خدا! سوگند به خدا که ما از وی کمترین شائبه و عیبی ندیده و ندانستهایم و او کاملاً بیگناه است. در این هنگام بود که همسر عزیز حق را به صراحت مطرح کرد و گفت: اکنون حق بعد از پنهان ماندن آشکار و راستی و درستی بعد از پیچیدهگی و ابهام آفتابی شد؛ سوگند به خدا عزوجل که من تلاش کردم تا وی را به فتنه اندازم. این من بودم که به اغوا و انگیزش وی پرداخته و شیفته و شیدایش شده بودم. من بودم که از وی کام خواستم. اما به خدا سوگند که او نپذیرفت و رد کرد. به خدا سوگند که یوسف در هرچه گفته راستگوست و بیگمان او مظلوم است.
﴿ذَٰلِکَ لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ ٥٢﴾.
زن عزیز افزود: آنچه من بدان گواهی میدهم و بر خویشتن اعتراف مینمایم برای آن است تا شوهرم بداند که من با دروغ بستن بر وی، به او خیانت نکردهام و فحشا از جانب من سر نزده است. من اعتراف میکنم که از یوسف کام خواستم تا برائت من و برائت یوسف از عمل فحشا آشکار شود. بنا به قولی معنی این است: این اعترافم برای آن است تا یوسف بداند که در غیابش به وی خیانت نکرده و ادعایی دروغین علیه وی مطرح نکردهام و خداوند عزوجل هیچ خائنی را توفیق نمیدهد، ادعایش را به کرسی نمینشاند، حجّت را بر وی الهام نکرده و او را به حق راهنمون نمیشود. پس خائن از رشد، و کذاب از رستگاری بیبهره است.
﴿۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ ٥٣﴾.
همسر عزیز گفت: من نفس خود را تزکیه و تبرئه نمیکنم؛ زیرا نفس همیشه صاحبش را به ارتکاب بدیها و گناهان دستور میدهد؛ از آنکه سرکش است مگر کسی که نفس را به مهار تقوی لگام زند. البته این مهار و مهارت و این گوهر طهارت برای کسی حاصل میشود که خداوند عزوجل وی را در حفظ و عصمتش قرار داده باشد. خداوند عزوجل بر بندگانش بسیار آمرزگار است هرگاه از وی عفو و آمرزش بخواهند؛ به ایشان مهرورز است و به شتاب مجازاتشان نمیکند بلکه مهلتشان داده و به توبه توفیقشان میبخشد.
﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیۖ فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ ٥٤﴾.
چون برائت یوسف و تقوی و شرافت اخلاقش بر پادشاه مصر عیان شد، چنین گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را خاصۀ خود، از دوستان خود و از نزدیکترین مردم به خویشتن گردانم؛ تا او از من بهرهمند شود و من از مشورههای وی بهره برم. چون یوسف حاضر شد و پادشاه با وی سخن گفته با رجاحت عقل، حسن ادب، عظمت امانتداری، عفت، آبرومندی و وارستگیاش آشنا گشت به وی گفت: ای یوسف! تو نزد ما جایگاهی بس بزرگ داشته و بر همه چیز امانتداری.
این پادشاهی از پادشاهان بشر است که یوسف علیه السلام را در قبال فضل و تقوی و صلاحش به بهترین شکل پاداش میدهد، پس چگونه خواهد بود پاداش شاه پادشاهان خدای عزوجل که پاکیزهمنشان راستگو و توبهکاران شایستهخو را دوست دارد؟!
﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ ٥٥﴾.
یوسف دوستدار آن بود تا پروردگارش را از راه سود رسانی به بندگانش، برپاداشتن عدل در میانشان و فرا خواندنشان به هدایت، عبودیت کند از این رو به پادشاه مصر گفت: مرا به سرپرستی خزانههای این سرزمین بگمار؛ زیرا من بر ودیعتی که من سپرده شود، امانتدار هستم، به حساب و کتاب دانا و در ذخیرهسازی و مصرف، صاحب بصیرت و بینش میباشم.
آیه کریمه بر جواز درخواست مقام و منصب برای کسانی دلالت دارد که در آنها شایستگی وجود دارد، از هوی و هوس عاریاند و در عین حال امانتدار، دانا، مدبر و برپا دارندۀ حق مسؤولیت میباشند.
﴿وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُۚ نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٥٦﴾.
و همچنان که خداوند عزوجل با بیرون آوردن یوسف از زندان، اعلام برائتش از تهمت، پیدرپی فرستادن نعمتهایی چون دانش، علم تعبیر و امانتداری، بر وی منت گذاشت همچنان برایش در سرزمین مصر اقتدار بخشید تا در هر جایی از آنکه میخواهد گشت و گذار کرده و آنگونه که خدا عزوجل به وی امور را مینمایاند، حکم کند و خداوند عزوجل به هر کس از بندگانش که بخواهد چنان رحمتی میبخشد که بدان راهنمون شود، چنان رعایتی را شامل حالش میسازد که وی را نگهبان و حافظ باشد و چنان عنایتی به وی میورزد که پاسبان و حامیش باشد اما به شرط تقوی و خداترسی آن بنده. بیگمان خدای سبحان عمل مخلصان راستگوی درستکار را بیاثر نمیسازد بلکه به ایشان بزرگترین پاداشها را همراه با سرانجام نیک، زندگی پاکیزه و گوارا و استواری در هر کار ارزانی میدارد.
﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ٥٧﴾.
و البته پاداش الهی در آخرت برای کسانی که ایمان آورده و عمل نیک کردهاند، بزرگتر از پاداش دنیاست؛ زیرا پاداش آخرت بهتر و ماندگارتر است. این پاداش برای کسانی محقّق است که ایمان به خدا عزوجل را در وجود خود پایدار ساخته و با انجام اوامر و پرهیز از نواهی به تقوایش پایبند شدهاند.
﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ ٥٨﴾.
از قضا برادران یوسف بعد از آنکه دچار فقر و تنگدستی شدند و خشکسالی و قحطی دامنگیرشان شد از فلسطین به مصر آمدند؛ آمدند تا از خزانۀ مصر در خواست آذوقه کنند. پس چون بر یوسف وارد شدند، او آنان را شناخت ولی آنها وی را نشناختند از آنکه زمانی طولانی گذشته بود، حالش دگرگون و چهرهاش نسبت به آن زمان متفاوت گردیده بود. البته این شناخت، دلیل کمال ذکاوت و هوشمندی یوسف علیه السلام است؛ زیرا با آنکه حال، چهره و وضع ایشان نیز تغییر کرده بود اما او با ذکاوت و هوشمندی برتری که داشت ایشان را شناخت.
﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ ٥٩﴾.
چون یوسف از ایشان به خوبی میزبانی و پذیرایی نمود و نیز ایشان را به خوار و بارشان به طور کامل مجهز کرد و بسان انسانهای بزرگوار و با فضیلت افزون بر آنچه انتظارش را داشتند به ایشان بخشید، از ایشان خواست که در سفر بعدی برادر پدری خود را – که برادر پدری و مادری وی بود – نیز با خود بیاورند. البته آنها خود در جریان گفتگو به وی خبر داده بودند که برادر پدریی نیز دارند که او را در سرزمین خویش جا گذاشتهاند. آنگاه یوسف احسان و نیکی خود به ایشان را در مورد تمام دادن پیمانه و گرامیداشتشان یادآور شد و افزود: به خوبی دانستید که من بهترین میزبانانم که از میهمان به درستی پذیرایی نموده و از آن گذشته به هیأتها و نمایندگان، تحفه و إکرامیه نیز میدهم. بنابراین حق دارم که خواستهام را در مورد آوردن برادرتان بر آورده سازید.
﴿فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِی بِهِۦ فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ ٦٠﴾.
یوسف به برادرانش گفت: اما اگر برادر پدریتان را نزدم نیاورید بعد از آن دیگر برای شما خواروباری پیمانه نخواهم کرد و میهمانیی نیز نزدم نخواهید داشت؛ پس نه به قصرم نزدیک شوید و نه به خانهام در آیید.
﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ ٦١﴾.
برادرانش گفتند: تمام تلاش و توان خود را به کار خواهیم بست تا پدرش را در فرستادنش با ما قناعت دهیم.
﴿وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ ٦٢﴾.
یوسف به غلامان خود دستور داد که: پنهانی بهای آنچه را برادرانش گرفتهاند در درون کالایشان بگذارند، شاید بعد از آنکه ببینند بها همراه با کالا به ایشان بر گردانیده شده است، به کرم و بزرگواری یوسف پیبرده و به طمع افزایش این کرم دوباره نزد وی برگردند و همچنان بر آوردن برادر نیز اشتیاق بیشتر پیدا کنند؛ زیرا احسان مقیّد سازندۀ انسان است.
﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٦٣﴾.
پس چون برادران یوسف به نزد پدر بازگشته و گرامیداشت عزیز مصر، حسن خلق و شمایل خجستهاش را به وی باز گفتند و بیان کردند که او هرگز بار دیگر ایشان را إکرام نخواهد کرد و هرگز برایشان آذوقهای نخواهد فروخت، مگر آنکه برادر پدریشان را نیز با خود نزدش ببریند، از وی در خواست کردند که برادر دیگرشان را نیز به منظور دیدار با عزیز مصر همراهشان به آنجا بفرستد تا این بار نیز آذوقۀ کافی بیاورند و افزودند: با تو عهد میبندیم که برادر خویش را نگهبان بوده و از وی به خوبی مراقبت کنیم.
﴿قَالَ هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ ٦٤﴾.
پدرشان به ایشان گفت: چگونه شما را بر «بنیامین» امین گردانم در حالی که شما پیش از آن در مورد یوسف که شما را بر وی نیز امین قرار داده بودم به من خیانت کردید؟ پس هرگز به وعدۀ شما اعتماد نکرده و سخن شما را تصدیق نمینمایم؛ هرگز به نگهبانی شما تکیه نکرده بلکه به حفظ و نگهداشت الله عزوجل متکی میشوم که بهترین نگهبانان است. چنانکه او به رحمتش یوسف را حفظ کرده و وی را به من برمیگرداند، از رحمت ارحم الراحمین است که به عاصی – چنانچه توبهکار شود – پاداش میدهد و چون از راه عصیان باز گردد بدیهایش را به حسنات تبدیل میکند.
﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡۖ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖۖ ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ ٦٥﴾.
هنگامی که بارهای آذوقه خود را گشودند، با شگفتی دیدند که سرمایۀ کالای خریداری شده که آن را پرداخته بودند به آنان باز گردانیده شده است!! گفتند: ای پدر! از این بیشتر دیگر چه میخواهیم؟ و بالاتر از این کرم و بزرگواری دیگر چه انتظاری داریم؟ اینک این کالا و این هم سرمایۀ همراه آن را عزیز مصر به ما برگردانیده است. پس به وعدۀ ما اعتماد کن و فرزندت را با ما بفرست تا قُوت خانوادۀمان را فراهم نماییم، برادرمان بنیامین را نگهبان باشیم و به علاوه با بردن برادر، عزیز مصر یک بار شتر بیشتر برای ما میافزاید؛ زیرا عزیز مصر – یوسف علیه السلام – در خشکسالی به هر فرد فقط یک بار شتر میدهد نه بیش از آن البته این بار اضافی نزد عزیز مصر ناچیز است و از آن دریغ خواهد کرد.
﴿قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ ٦٦﴾.
یعقوب به ایشان گفت: هرگز او را نخواهم گذاشت با شما برود تا برایم به خدای بزرگ سوگند بخورید که همانگونه که وی را با خود گرفتهاید به من بازش گردانید مگر اینکه همۀ شما مغلوب و هلاک شوید که آن وقت معذور خواهید بود. پس چون برایش سوگند خورده و پیمانهای غلیظ به وی سپردند، گفت: خداوند عزوجل بر آنچه گفتیم گواه است، بر او توکل کرده، کارمان را بدو سپردیم و او ما را بس است و نیک کارسازی است.
﴿وَقَالَ یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ ٦٧﴾.
یعقوب که به خاطر کثرت تعداد و شکل و هیأت برازندۀ فرزندانش از چشم زخم بدیشان میترسید، به عنوان سفارش به فرزندان خود گفت: ای فرزندان من! چون به مصر، یا به سرای عزیز مصر وارد میشدید پس همه از یک دروازه وارد نشوید بلکه بر دروازههای مختلف پراکنده شوید. البته این فقط سفارشی از من به شماست اما برنامهریز و سرنوشتساز همانا خداوند یگانه است، هیچ برگردانندهای برای قضای وی نیست ولی ما وظیفه داریم اسباب را به کار گرفته اما بر مسبّب الاسباب توکل کنیم، بنابراین توکل ما فقط بر اوست؛ هر مؤمن فقط بر او تکیه کرده و هر موحّدی تنها به او اعتماد میکند و بس!
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٦٨﴾.
و چون همانگونه که یعقوب سفارش کرده بود فرزندانش از دروازههای مختلف وارد مصر یا سرای عزیز مصر شدند، چنان نبود که یعقوب با این توصیه چیزی از قضای حتمی خداوند عزوجل را از آنان دفع کند بلکه از آنجا که در اندرون یعقوب از رسیدن چشم زخم برایشان بیم و نگرانیی وجود داشت پس خواست تا آن نیازی را که در دلش خلجان میزد بر آورده سازد. بیگمان یعقوب از دانشی نافع، بصیرتی نافذ و فهم و خردی بزرگ – از آنچه حقتعالی به وی وحی کرده بود – برخوردار بود ولی بیشتر مردم؛ فرجام امور، رازهای اشیاء و مقاصد احکام را نمیدانند بلکه این یعقوب علیه السلام و امثال وی اند که بر این امور آگاهی دارند.
﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ٦٩﴾.
و آنگاه که فرزندان یعقوب – برادران یوسف – نزدش وارد شدند، او برادرش بنیامین را نزد خود جای داد و فقط وی را به این گزینش اختصاص داده پنهانی به وی گفت: من برادر پدری و مادری تو هستم، پس از آنچه برادران با من کردند نه ترسی داشته باش، نه محزون و غمگین باش؛ زیرا خداوند عزوجل با ماست و سرانجام کارها به خیر و خوبی و بسیار فرخنده خواهد بود لیکن راز میان من و خود را پنهان دار به زودی خدای عزوجل به ما لطف کرده و ما را مورد حمایت خاصّۀ خویش قرار خواهد داد.
﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ ٧٠﴾.
پس هنگامی که یوسف آنان را به خواروبارشان مجهز کرد تا نزد پدر برگردند به کار گرانش دستور داد تا ظرف آبخوریاش را به گونهای که کسی پینبرد در درون بار برادرش «بنیامین» بگذارند!! سپس وقتی آهنگ باز گشت کردند، نداکنندهای بانگ در داد که: ای کاروانیان! به یقین شما دزد هستید. یعنی: بایستید تا حقیقت ماجرا روشن شود.
﴿قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ ٧١﴾.
فرزندان یعقوب در حالی که به جای نداکننده باز گشتند گفتند: چه گم کردهاید که ما را به دزدی آن متهم میکنید؟
﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ ٧٢﴾.
منادیی که از سوی عزیز مصر (یوسف) گماشته شده بود، گفت: ما جام شاه را گم کردهایم و هر کس آن را بیاورد جایزهاش یک بار شتر از خواروبار خواهد بود و من این جایزه را که به عنوان پاداش راهنمایی وی بر جای وجود جام پادشاه تعیین شده است، ضامنم.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ ٧٣﴾.
برادران یوسف گفتند: سوگند به خدا که شما از مشاهدۀ وضع و بررسی احوال ما در خلال این ایام به علم یقین دانستهاید که ما به منظور فساد کاری همچون دزدی و مانند آن بر سرزمین شما نیامدهایم و دزدی اساساً از اخلاق و منش ما نیست؛ زیرا ما از خاندان دیانت، امانت و صیانت هستیم.
﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ ٧٤﴾.
کار گزاران یوسف به فرزندان یعقوب گفتند: اما اگر دروغتان آشکار گشت و روشن شد که شما دزد هستید، در آن صورت مجازات دزد نزد شما چیست؟ چنین کردند تا بدین ترتیب حکم قضیه بر زبان خودشان اظهار و حجّت بر آنها الزام آورتر گردد.
﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ ٧٥﴾.
برادران یوسف گفتند: کیفر دزد نزد ما این است که هر کس مال دزدی در میان کالایش پیدا شد باید همراه با آن مال به صاحب مال تسلیم داده شود تا پیش وی بردگی کند. بناءً او در برابر مال دزدی به بردهگی گرفته میشود. این است مجازات کسی که بر خود و دیگران ستم کرده و به عمل دزدی دست آلاید.
﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِۚ کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَۖ مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ ٧٦﴾.
مأموران، برادران یوسف را نزدش برگرداندند و او خود به بازرسی کالایشان پرداخت اما از حسن تدبیر، هوشمندی و درایت گرایی که حقتعالی به وی عنایت کرده بود، پیش از بازرسی بار برادرش «بنیامین»، از بار دیگران آغاز کرد تا این اتهام را که برای رفتن وی نقشۀ قبلی طاعی نموده است از خود دفع کرده و حجّت را بر آنان اثبات کند. سرانجام چون به بار برادرش رسید، ظرف را از میان آن بیرون آورد. آری! این تدبیر استوار، تسهیل و آموزش از سوی خدای متعال به یوسف بود تا با این شگرد به مرام گرفتن برادرش دست یابد؛ زیرا براساس قوانین حاکم بر پادشاهی مصر، او نمیتوانست با ارتکاب آن جزم برادرش را تحت قبضۀ خویش در آورد چرا که جزای دزد در قوانینشان، تملک وی در ازای مال دزدی نبود. لیکن حقتعالی برای انجام این مأمول، اسبابش را نیز آماده ساخت و به آنان راه نمود تا در این مورد شریعت برادران یوسف را داور قرار دهند نه قوانین حاکم بر مصر را تا حکم مورد نظر بر زبان خود برادرانش جاری شده و دیگر در این مورد برای جدال و مناقشه محملی باقی نماند. اینگونه است که حقتعالی جایگاه هر کس از خلقش را که بخواهد بلند میبرد آنگونه که جایگاه یوسف را بر برادرانش رفعت داد. بیتردید برتر از هر صاحب دانشی، دانشمندتری وجود دارد تا سرانجام، گسترۀ علم با همۀ مطلقیت خود به خدای متعال میانجامد؛ زیرا علم وی کامل و مطلق است، او دانای آشکار و نهان و آگاه به رازها و پنهانتر از رازهاست، بناءً هر دانشمندی باید متواضع باشد؛ زیرا برتر از وی هم دانشورانی وجود دارند که در علم از او بیش اند.
﴿۞قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ٧٧﴾.
برادران یوسف گفتند: اگر این برادر ما دزدی کرده، قبل از وی برادر عینی دیگرش – یعنی یوسف علیه السلام نیز دزدی کرده است؛ که این دروغی محض و اتهامی بیاساس نسبت به یوسف بود. اما یوسف این سخن را در دل پنهان داشت و آن را به رو نیاورد، لیک با خود گفت: شما از کسی که متهمش کردید موقعیت بدتری دارید؛ زیرا شما پدر را نافرمان، برادر را ضایع و خالق متعال را عصیان کردید و خداوند به دروغ، بهتان و نیرنگی که وصف میکنید داناتر است؛ هیچ امر پنهانی بر وی نهان باقی نمیماند.
﴿قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٧٨﴾.
برادران با شکستگی و تضرع گفتند: ای عزیز! این برادر ما بنیامین که تو گرفتهای، پدری پیر و سالخورده دارد که به وی بسیار خاطر خواه و دل آویز است و تاب جدایی از وی را ندارد، پس یکی از ما را به جایش بگیر تا جایگزین وی در تحمل مجازات سرقت باشد. به راستی که ما تو را از نیکوترین مردم در اخلاق و رفتار میبینیم چنانکه به ما نیکی کرده و به خوبی پذیراییمان نمودی.
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ ٧٩﴾.
یوسف گفت: پناه بر خدا عزوجل که من به کسی ستم کنم و وی را بیگناه بگیرم؛ بنابراین جز کسی را که جامم را دزدی کرده است هرگز نخواهم گرفت؛ این همان مقتضای عدل و انصاف و مبتنی بر داوری خودتان است و نیز مبتنی بر این قاعده است که: هیچ کسی بار دیگری را برنمیدارد.
﴿فَلَمَّا ٱسۡتَیَۡٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِیّٗاۖ قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨٠﴾.
چون فرزندان یعقوب از پاسخ مثبت یوسف به درخواست خویش نومید شدند، از مردم کنار کشیده و در میان خود به مشوره پرداختند. پس بزرگسال ترینشان گفت: آیا به یاد نمیآورید که پدرمان یعقوب سوگندمان داد و از ما پیمانهایی استوار گرفت که بنیامین را باز گردانیم مگر اینکه همگی مغلوب و نابود شویم؟ و شما میدانید که قبل از این با یوسف چه خیانتی کردهایم! پس اکنون بر پدر مصیبتی بر مصیبت دیگر جمع آمد است بنابراین من هرگز سرزمین مصر را ترک نخواهم کرد تا آنکه از سوی پدر اجازهای به خروج از آن و بازگشت به خانه دریافت کنم یا که خدای عزوجل با اذن پدر، یا با بازگرداندن برادر و یا با پایان دادن به اجلم آنچه میخواهد برایم برگزیند. بیگمان خداوند عزوجل بهترین داور در قضایا، برترین دادگر در هر کار و فیصلهبخش هر اختلاف است.
﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ ٨١﴾.
به سوی پدر بازگردید و او را از ماجرا آگاه ساخته حقیقت آنچه را اتفاق افتاد برایش روشن سازید؛ بگویید که پسرت بنیامین جام پادشاه را دزدید و ما گواه این امریم؛ زیرا با چشمهای خود جام را در میان بارش دیدهایم. ای پدر عزیز! روزی که ما تعهد کردیم وی را به تو برمیگردانیم دانای غیب نبودهایم که بفهمیم او دزدی خواهد کرد، پس اکنون کار از دست ما خارج شده و بالاتر از توان ماست؛ گناه، گناه برادر ما بنیامین است نه گناه ما.
﴿وَسَۡٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ ٨٢﴾.
ای پدر! و اگر با این حال بازهم ما از نظرت متهم هستیم پس از مردم مصر و کسانی که در کاروان با ما همراه بودهاند بپرس؛ از همانان که شاهد داستان بودهاند، و به خدا عزوجل سوگند که در آنچه گفتیم، راستگوییم.
مؤلف میگوید: ولی کسی که به دروغگویی سابقه دارد، هرچند راست هم بگوید مورد تصدیق قرار نمیگیرد!!
﴿قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ ٨٣﴾.
چون نزد یعقوب بازگشتند و وی را از ماجرا آگاه کردند، گفت: قضیه چنانکه میگویید نیست!! بلکه نفسهای اماره باالسوء شما برای شما نیرنگ دیگری را آراسته است که آن را سازمان دادهاید؛ زیرا شما اهل توطئه و نیرنگ هستید، آنسان که قبلاً علیه یوسف توطئه چیدید. پس اکنون من جز صبری جمیل که در آن هیچ بیقراری و شکوایی جز به آستان الله عزوجل نیست دیگر چارهای ندارم؛ امید که الله عزوجل – همو که رحمان و رحیم است – بر ضعف و پیریام رحم کند و فرزندان سه گانهام: یوسف، برادرش بنیامین و برادر بزرگترشان را که به خاطر برادرش باقی مانده است به من برگرداند، همانا پروردگارم به حال و درخواستم داناست، او در فیصلهاش متهم نیست و در حکم و کارگردانی و تدبیر امور بندگانش ستم نمیکند.
آیۀ کریمه دلالت بر آن دارد که: به هر اندازه مصیبت سخت گردد گشایش نزدیکتر میشود و هرگاه شب محنت طولانی شود، بارقههای صبح در افق نمایان میگردد، بناءً نسبت به ظهور فَرَج و گشایش از هر زمان دیگر نگاه بیشتر مطمئن باش که از آن نا امیدتری.
﴿وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ ٨٤﴾.
یعقوب از فرزندانش روی گردانیده غم و غصه، حسرت و افسوس و گریهاش فزونی گرفت و گفت: ای دریغ بر یوسف! چندان که چشمانش از بسیاری گریه و شدّت حزن و بیدار خوابی سپید شد و سیاهی آنها از میان رفت اما او این اندوه سنگین را در مقام صبر بر حکم خداوند عزوجل و از روی جرأتنمایی رویاروی طعنهجویان، پنهان نگه میداشت. بنگر که چسان جوانههای خاطره و جرقههای اشتیاق یعقوب تنها به یوسف معطوف شد؛ آری! با از دست رفتن بنیامین، زخم کهنۀ وی در مورد یوسف سر باز کرد و دیگ اشتیاقش یک بار دیگر به جوش آمد.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ ٨٥﴾.
پسران یعقوب گفتند: به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد میکنی، اندوهش را باز میخوانی و از نو آغاز میکنی و همزمان اندوهت بر وی چنان بالا میگیرد و میگیرد تا در آستانۀ هلاکت قرار گیری یا عملاً هلاک شوی. پس ای پدر! صبر و شکیبایی پیشه کن؛ زیرا آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه فوت شد، در حکم موت است.
﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٨٦﴾.
یعقوب در پاسخ پسرانش گفت: من شکایتم را جز به سوی پروردگارم نمیبرم، و از غم و اندوهم جز خدای یگانهام را مخاطب قرار نمیدهم؛ زیرا فقط او بر طرف کنندۀ آسیب و بلاست؛ همو که پس از درد و رنج، آسانی و شادی و پس از شدّت، راحت میآورد و بدانید که من از نزدیکی رحمت، فَرَج، لطف، آسانی و عنایت خداوند عزوجل چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؛ از آنرو که به پروردگارم سخت اعتماد و اطمینان داشته، از جلال و کمال و کرم و حسن عطایش شناخت کامل دارم.
﴿یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیَۡٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٨٧﴾.
سپس پسرانش را مخاطب ساخت و گفت: ای پسران من! به مصر بازگردید و اخبار یوسف و برادرش را جستجو کنید و از رحمت الله عزوجل قطع امید ننمایید؛ زیرا فقط کسانی از رحمت الله عزوجل قطع امید میکنند که منکر قدرتش بوده و به وی کفر ورزند.
بنابراین بر انسان لازم است تا به پروردگارش گمان نیک داشته باشد بلکه بر وی است تا هرگاه رنج و بلا شدّت یافت، به رحمتش و نزدیکی گشایش و فَرَجش امید بیشتر داشته باشد.
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ ٨٨﴾.
پسران یعقوب به مصر بازگشته و نزد یوسف آمدند و گفتند: ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما قحطی و خشکسالی رسیده و باران از ما قطع شده است به طوری که نه کشت و کاری است و نه شیری؛ مایهها خشکیده و دشتها تفتیده، با این حال ما به هر زحمتی بود با خود سرمایۀ ناچیز و ناقابلی نیز آوردهایم اما تو بنابر عادتی که داری در پیمانه بیفزای و به ما بدون بها خوارو بار ببخش؛ زیرا خداوند عزوجل کسانی را که بر خلقش تفضل کرده و به بندگان محتاجش یاری رسانند، پاداش مزید عنایت میفرماید.
از این آیه حقیقت حال انبیا در فقر و تنگ دستی برمیآید؛ بنگر که این فرزندان یعقوب پیامبر علیه السلام اند و این هم حال زارشان در نیازمندی و تنگدستی و فقر. البته این از خواری و بیمقداری دنیا پیش خدا عزوجل است؛ چرا که آن را به دشمنانش میدهد و از دوستانش بازمیدارد.
﴿قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ ٨٩﴾.
چون یوسف سخن برادرانش را شنید، دلش به حال ایشان سوخت و آتش فراق پدر و خانواده در درونش زبانه کشید و بیش از آن نتوانست به پنهان کاری ادامه دهد لذا به ایشان گفت: آیا به یاد میآورید که وقتی نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟ ملاحظه میکنیم که وی از روی کرم قبل از سرزنش ایشان، عذر جهل و نادانی را برایشان به میان میافکند؛ زیرا او بزرگوار و کریم است و کریم جویای عذرها و بهانهها گردیده، لغزشها را میپوشاند و عیوب را مرمّت میکند.
﴿قَالُوٓاْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ ٩٠﴾.
برادران یوسف به وی گفتند: آیا تو خود یوسف هستی؟ چرا که هنوز مُرَدّد بودند و متیقن نشده بودند؛ از آنرو که آنچه با یوسف کرده بودند جز خدا عزوجل و سپس خود یوسف، هیچکس دیگر از آن آگاهی نداشت. یوسف گفت: آری! من خود یوسفم و این برادر من است؛ به راستی که خداوند عزوجل پاداش نیکوکاران را در دنیا و آخرت هم، فوز و رستگاری و نعمتهای ماندگار ارزانیاش میدارد.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِِٔینَ ٩١﴾.
گفتند: به خدا سوگند حقیقتاً خداوند عزوجل تو را با علم و حلم و فهم و خرد بر ما برتری داده است. بیشک که تو در امور دنیا صاحب مُلک و مجد و جاه و جلال هستی و در امور آخرت نیز ره توشهای به عظمت صدق و تقوی و خصلتهای نیک با خودداری حال آنکه ما با آزاری جانسوز که به تو و برادرت رساندیم؛ و با نافرمانی پدر، قطع رحم و عصیان پروردگار سبحان، یقیناً خطاکار بودهایم.
﴿قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ ٩٢﴾.
یوسف با منطق یک انسان بزرگوار و بردبار به ایشان گفت: بر شما سرزنشی نیست؛ امروز خداوند عزوجل آنچه را کردید بر شما میآمرزد و از شما در ارتکاب آن همه اعمالی که خود بهتر میدانید درمیگذرد؛ زیرا او بر توبهکاران مهربانترین مهربانان است؛ بدیهایشان را نابود کرده و خوبیهایشان را بزرگ میسازد.
بدینسان بود که یوسف خود از حق خویش در گذشت و از خدای عزوجل نیز خواست تا گناهشان را بر ایشان بیامرزد. به به! چه بردباری و گذشت و چه کرم و سخاوتی که گوی سبقت از همه بردباران ربوده است!! به راستی که یوسف در عفو و گذشت پیشوای آیندگان است. آری؛ با چنین اخلاقی است که بنده نزد پروردگارش رفعت یافته، در دنیا به مجد و سیادت و در آخرت به فوز و فلاح نایل میگردد.
﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ ٩٣﴾.
یوسف آگاهی یافت که بینایی پدرش یعقوب از اثر گریه و اندوه بسیار از بین رفته است از این رو به برادرانش گفت: نزد پدرم باز گردید و این پیراهنی را که من میپوشم ببرید و آن را بر چهرۀ پدر بیندازید؛ او به اذن الله عزوجل مجدداً بیناییاش را باز خواهد یافت، آنگاه همگیتان با تمام اعضای خانواده به مصر بیایید تا پراکندگیها جمع گردد، خانودۀ ما همای سعادت را به آغوش کشد و همگی به رحمت خدای عزوجل دلشاد و مسرور گردند.
﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ ٩٤﴾.
چون کاروان با پیراهن یوسف از مصر آهنگ بازگشت کرد و رهسپار کنعان شد یعقوب به خانوادهاش گفت: حقیقتاً من بوی یوسف را مییابم؛ اگر مرا به مسخره نگیرید و به کم خردی نسبت ندهید. یعقوب آنچه را در نهادش مییافت به آنها یاد کرد اما در عین حال این دریافت را با احتیاط مطرح نمود تا مورد تمسخر واقع نشود. و هرچند این دریافت، معجزهای پیامبرانه برای یعقوب بود اما هرگاه اذهان بشر به علت کوته بینی و سبک انگاری، عظمت یک خبر را برنتابد، کنایه گویی امری نیکو است.
﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ ٩٥﴾.
خانوادۀ یعقوب به وی گفتند: به خدا سوگند که تو هنوز در شیدایی هوای یوسف، بر خطای دیرین خود قرار داری و به آن ادامه میدهی در حالی که یوسف دیگر مقولهای است که به کوی گمنامی خفته؛ نه از وی هیچ خبر و اثری است و نه کمترین نشانه و آوازهای.
﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٩٦﴾.
پس چون مژده رسان نزد یعقوب آمد، پیراهن یوسف را بر چهرۀ وی انداخت و به اذن خدای متعال بیناییاش که از اثر گریه و اندوه بسیار، از بین رفته بود مجدداً برگشت. اینچنین بود که دیده از نور، دل از سرور و خانه از عطر حضور پُر شد. یعقوب به حاضران گفت: آیا به شما نگفته بودم که من از جانب خداوند عزوجل چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؟ بیگمان این از فضل و رحمت پروردگار من است.
﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِِٔینَ ٩٧﴾.
فرزندان یعقوب گفتند: ای پدر! از پروردگار متعال بخواه که گناهان ما را بیامرزد، عیوب ما را بپوشاند و ما را بر آنچه کردهایم مورد بازپرس قرار ندهد؛ زیرا ما به گناه خویش معترف و به آنچه با یوسف کردیم، مُقرّیم.
﴿قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ ٩٨﴾.
یعقوب به فرزندانش گفت: به زودی از پروردگارم خواهم خواست که گناهانتان را بیامرزد و از بدیهایتان در گذرد؛ زیرا او بر کسانی که گناه – ولو بسیار – کردهاند آمرزگار است؛ بر باز آمدگان، به رحمت باز میگردد و پردۀ عفوش را بر تائبان میپوشاند.
این آیه بر درخواست دعا از شخص صالح حاضر و جستجوی اوقات اجابت دلالت دارد؛ زیرا یعقوب در همان حال خواهششان را اجابت نکرد بلکه جویای وقت دیگری که به اجابت حقتعالی مناستتر باشد گردید.
﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ ٩٩﴾.
یعقوب و خانوادهاش آهنگ مصر کرده به سوی یوسف رفتند و چون بر او وارد شدند، او از روی إکرام و تعظیم، پدر و مادرش را در کنار خویش گرفت و گفت: به خواست خدا عزوجل همراه با امن و امان وارد سرزمین مصر شوید در حالی که نه از رنج و سختیی هراسانید و نه از مصیبت و بلایی بیمناک؛ زیرا ترس و هراسها به پایان رسید و به رحمت خدای رحمان و أمان ملِک دیّان قافلۀ احزان رخت بربست.
﴿وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ یَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓۚ إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ ١٠٠﴾.
یوسف از روی احترام و محبت و تعدیر، پدر و مادرش را بر تخت پادشاهی برنشاند، پدر و مادر و برادران یازده گانه نیز از روی اعزاز و تجلیل و شادباش نه از روی عبادت و خضوع برایش به سجده افتادند. البته این کار در شریعتشان جایز بود اما در اسلام حرام است و جز برای خدا عزوجل برای هیچکس دیگر سجده انجام نمیشود. در این اثنا یوسف به پدرش گفت: ای پدر! این است تعبیر خواب پیشین من! با این سجده، همان رؤیایی که در کودکی دیده بودم به تحقق پیوست و خدای عزوجل آن را راست گردانید. همچنان که او بر من منت گذاشته با بیرون آوردنم از زندان به سوی قصر پادشاهی، مرا مورد إکرام خویش قرار داد. آری! او مرا از چاه بیابان به پشت میلههای زندان و از پشت میلههای زندان به مجد و عزّت و تخت سلطان برد. از آن سو شما را از بادیه؛ آنجا که قحطی و تنگسالی خیمه فرو هشته است به مصر یعنی شهر فراوانی و آسودهحالی آورد بعد از آنکه شیطان پیوند میان من و برادرانم را به هم زد. بنگر به بزرگواری یوسف که در این بین پای برادرانش را هیچ به میان نکشید؛ بلکه قضیه را میان خود و ایشان مشترک ساخت و همۀ گناه را به گردن شیطان انداخت؛ زیرا مجلس، مجلس عفو و گذشت و بخشش و شادی است پس نباید با بثّ الشکوی آن را مکدّر ساخت. و این است روش و منش انسانهای بزرگ که بدیها را فراموش کرده و فقط از خوبیها و نیکیها یاد میکنند، از لغزشها چشم پوشیده و احسانها و خدمتها را به خاطر میآورند؛ به راستی که خدا در تدبیر خویش بسیار دقیق است، آنچه را مقدر ساخته است در سادهترین امور به اجرا میگذارد؛ هرگاه بخواهد قضای خویش را بر اولیای خویش نیز گذرانده، رحمتشان را در ابتلا و نعمتشان را در تنگنا قرار میدهد. بیشک که او به منافع بندگان دانا و در قضا و شرع و آفرینش و صنعش، سنجیدهکار و حکیم است.
﴿۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ ١٠١﴾.
سپس یوسف به بارگاه پروردگارش دعا کرد و گفت: پروردگارا! تو به من علم سودمند، فهم حجّت و داوری در قضا و حکومت بخشیدی؛ ای پدید آورندۀ آسمانها و زمین، این تو هستی که در دنیا و آخرت متولی احوالم، شنوای اقوالم و بینندۀ اعمالم هستی؛ از تو میخواهم که مرا بر اسلام بمیرانی و به قافلۀ صالحان که متشکل از پیامبران، عالمان، شهیدان و برگزیدگان هستند ملحق فرمایی.
﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۖ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ ١٠٢﴾.
ای محمد! این داستانی که بر تو نازل کردیم از خبرهای غیب است که جز از راه وحی قابل دریافت نیست. و تو هنگامی که برادران یوسف با یکدیگر همداستان شده و بر انداختنش در چاه نیرنگ میکردند و علیه وی توطئهای بزرگ میچیدند با آنان حاضر نبودی، تو از چگونگی این داستان و ماجرا هیچ خبر نداشتی ولی ما تو را از آن آگاه ساختیم؛ و این خود بر نبوتت دلالت کرده و نشان میدهد که آنچه بر تو آمده است وحیی از نزد الله عزوجل است. پس چرا بعد از این همه شواهد، شکاکان در رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شک میورزند.
﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ ١٠٣﴾.
ای پیامبر برگزیده! ولی با وجود روشنی حجّت و درستی نبوتت اما بیشتر کفار – هرچند بر ایمانشان مشتاق باشی تو را باور نمیدارند و به تو ایمان نمیآورند؛ بنابراین بر حال آنها اندوهگین مباش و از مکر و نیرنگی که به هم میتنند دل تنگ مدار.
﴿وَمَا تَسَۡٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ ١٠٤﴾.
ای محمد! و تو بر دعوت قومت به سوی هدایت، از آنان پاداشی نمیخواهی؛ زیرا آنچه خداوند عزوجل بر تو نازل کرده برای هدایت تمام بشر است نه برای طلب پاداش یا منافع از آنان؛ و خداوند بینیاز ستوده است. پس به درهم و دینارشان حاجتی ندارد بلکه آنچه بر مردم واجب است فرمان پذیری، پیروی نیکو و شتاب در جهت اجابت دستور است و بس!
﴿وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ ١٠٥﴾.
و چه بسیار نشانههایی روشن و دلایلی قاطع که در آسمانها و زمین پیرامون وحدانیت و عظمت الله عزوجل وجود دارد و مردم این نشانهها را میبینند اما پس از آن، نه در آن میاندیشند، نه بدان عبرت میگیرند و نه مشاهدۀ آن بر ایمانشان میافزاید. شگفتا! در هر چیز بر صنع حکیمانه، ابداع نیکو و قدرت عظیم حقتعالی نشانهای جلوهگر است؛ ولی این معاصی است دل را از جولان در فضای توحید بازمیدارد.
﴿وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ ١٠٦﴾.
همچنان کافران بدین امر که حقتعالی آفریننده و روزی بخششان است و تنها او سزاوار پرستش میباشد اقرار و اعترافی خالصانه و بیغش نمیکنند، جز اینکه با پرستش بتان به وی شرک میآورند؛ پس آنها به ربوبیت حقتعالی معترف اما منکر الوهیت وی اند به طوری که از یکسو آفرینندگی وی را به رسمیت میشناسند اما در عین حال یگانگیاش در پرستش را نفی میکنند!!
﴿أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ١٠٧﴾.
آیا مشرکان از سوی خدای متعال پیش خود امان نامهای دارند که عذاب عام و ناگهانی بر آنان نازل نمیشود، یا قیامت به ناگاه برایشان نمیرسد؟ یقیناً حالشان از دو صورت خارج نیست؛ یا پیشاپیش در همین دنیا بر آنان مجازات نازل میشود، یا میمیرند و بعد از آن حساب و عذاب در راه است. اما آنها از آنچه در کمینشان است در غفلت به سر میبرند، در واقع احساس و شعور حقیقیشان را از دست دادهاند. به راستی که زخمی ساختن مرده، وی را تکان نمیدهد پس اینان نیز در حقیقت مردگان متحرّکی بیش نیستند.
﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ ١٠٨﴾.
ای پیامبر! به مردم بگو: این برنامه و روش من است؛ به سوی پرستش خدای یگانه، خالص ساختن طاعت برایش و یگانگی وی در وحدانیت فرا میخوانم؛ این دعوتم بر علم متین، هدایت و یقین، حجتی قاطع و روشن، دلیلی رخشان و مبرهن مبتنی است. من و کسانی که بر راه و روش من قرار دارند و به من اقتدا کردهاند خدای عزوجل را از شریکان و همتایان تنزیه نموده و او را از آنچه سزاوارش نیست تقدیس میکنیم. من با خدای عزوجل غیر وی را شریک نمیآورم و در اسماء و صفاتش انحراف و کژروی نمیکنم.
بنابراین شاخصهای محوری دعوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و پیروانش عبارت است از؛ خالص سازی عبادت برای الله أ، آغاز نمودن از توحیدش، تنزیهش از شرک و هر امر دیگری که سزاوار شأنش نیست، طلب علم و عمل، آموزش علم به دیگران و صبر بر آزار مردم؛ پس این دعوت چهار مرتبه دارد: 1– علم 2– عمل 3– تعلیم 4– صبر. این است همان ربانیت و خدا محوری برای کسی که خواهان آن است؛ و هر کس این مراتب را پیمود بیگمان به بالاترین جایگاه و عالیترین مراتب بعد از نبوت دست یافته است.
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٠٩﴾.
ای پیامبر! و پیش از تو نیز جز مردانی از اهل شهرها را که برایشان وحی نازل میکردیم به سوی بشر به رسالت نفرستادیم، از اهل شهرها برگزیدیمشان تا به صلاح و ساماندهی امور مردم نسبت به دیگران داناتر باشند. ایشان در خلقت از همه کاملتر، در عقل و خرد از همه فرزانهتر و در شناخت مصلحت مرم از همه آگاهتر بودهاند. بنابراین، آیۀ کریمه فرشتگان، جنیان، زنان و ساکنان بادیه را از مقولۀ پیامبران خارج نمود. سپس هنگامی که خداوند عزوجل پیامبران را میفرستاد، گروهی ایشان را تصدیق کرده و نجات مییافتند، و گروهی دیگر تکذیبشان کرده و هلاک میشدند؛ آیا کافران در زمین گشت و گذار نکردهاند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان پیامبران خدا را تکذب کردند ببینند؟ ببینند که چگونه خدا عزوجل ویرانشان کرد و به خاک سیاه هلاک برنشاند؟ و قطعاً پاداش آخرت برای تقواپیشهگان بهتر از سرای دنیاست؛ با همۀ بهرههایی که دنیا – از مال و جاه نیرو و جلوههای آراستۀ دیگر – با خود دارد؛ این پاداش از آن کسانی است که از پروردگار خود پروا کرده، به شریعتش عمل نموده و پیامبرش را اطاعت کردهاند. پس از چه روی عبرت اندوزان، عبرت نگرفته و اندیشهوران در سرنوشت نجات یافتگان و نابودشدگان نمیاندیشند تا به هوش آیند.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ ١١٠﴾.
ای پیامبر! به درخواست هلاک برای تکذیب کنندگانت شتاب نکن؛ زیرا پیامبران پیش از تو صبر کردند؛ با آنکه پیروزی به روی حکمتی که خدای عزوجل خود خواسته بود از ایشان به تأخیر میافتاد تا آنگاه که چون فرستادگان ما از تصدیق قوم خود ناامید شده و به این باور رسیدند که قومشان در واقع تکذیبشان کردهاند و دیگر به اصلاح حالشان امیدی نمیرود و آرزو بستن به ایمانشان بیحاصل است، در این هنگام که رنج و فشار به شدّت خود میرسید پیروزی خدای عزوجل به سراغ پیامبران میآمد، در نتیجه او کسانی از مؤمنان و پیروانشان را که میخواست نجات میداد و عذاب شدید و کیفر اکید خود را بر سرکشان تمردپیشه و مجرمان بدکار جنابتپیشه فرود میآورد.
آیه کریمه بر دلجویی و آرامش بخشی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و لزوم گمان نیک ورزیدن نسبت به حقتعالی دلالت دارد هرچند یاریاش با تأخیر رسید؛ زیرا آنچه نزد حقتعالی است نزدیک است و توجه باید داشت که در هنگام نومیدی است که گشایش روی میدهد.
﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ ١١١﴾.
به راستی در اخبار پیامبران و انبیایی که خداوند عزوجل از آنها به رسولش صلی الله علیه و آله و سلم یاد کرده است، کسانی را که خردی سالم دارند، اندرزی بزرگ و کسانی را که فطرت استواری دارند درسهایی است سترگ. به یقین قرآن سخنی نیست که به دروغ و بهتان سرهم بندی شده باشد بلکه خبری است صحیح و وحیی است صریح که از سوی الله عزوجل بر پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است؛ تصدیق کنندۀ کتب پیشین آسمانی است. قرآن روشنگر هر امری است که بشر در ابعاد عقیده، احکام، علم حلال و حرام، آداب و اخلاق بدان نیازمند است؛ زیرا قرآن حاوی اخبار راستین، احکام عادلانه، آیات استوار، اخلاق برین و برتر، آداب خجسته، اندرزهای والا و نیکو و داستانهای زیباست. قرآن در برگیزندۀ ارشاد گمراهان، هشدار کژروان و رحمت هدایت پویان است که به آن در دنیا و آخرت راهیافته و سعادتمند میشوند. پس هر کس به آن ایمان آورد، یقیناً بر وفق ایمان، دلبستگی، رویکرد و عنایتش به آن؛ از خیر و برکت، هدایت، نور، رحمت و شفایش به وی میرسد.