تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی حجر


مکی و ۹۹ آیه است.

آیه‌ی ۵-۱:

﴿الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ وَقُرۡءَانٖ مُّبِینٖ١[الحجر: ۱]. «الف. لام. راء. این است آیات کتاب (خدا) و قرآن مبین و روشن‌گر».

﴿رُّبَمَا یَوَدُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ کَانُواْ مُسۡلِمِینَ٢[الحجر: ۲]. «چه بسا کافران آرزو کنند که کاش مسلمان بودند».

﴿ذَرۡهُمۡ یَأۡکُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلۡهِهِمُ ٱلۡأَمَلُۖ فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَ٣[الحجر: ۳]. «آنان را به حال خود رها کن تا بخورند و بهره‌مند شوند و آرزو(ها) آنان را غافل سازد، سپس به زودی خواهند دانست».

﴿وَمَآ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةٍ إِلَّا وَلَهَا کِتَابٞ مَّعۡلُومٞ٤[الحجر: ۴]. «و ما هیچ شهر و قریه‌ای را نابود نکرده‌ایم مگر این‌که مدت معینی داشته است».

﴿مَّا تَسۡبِقُ مِنۡ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسۡتَ‍ٔۡخِرُونَ٥[الحجر: ۵]. «و هیچ ملتی بر اجل خود پیشی نمی‌گیرد و از آن عقب نمی‌افتد».

خداوند متعال با تعظیم و ستایش کتابش می‌فرماید: ﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِاین آیاتی است که بر بهترین مفاهیم و مطالب دلالت می‌نمایند. ﴿وَقُرۡءَانٖ مُّبِینٖو قرآنی است که حقایق را با بهترین و روشن‌ترین حکمت آشکار می‌کند. کلماتی که به بهترین وجه منظور مراد خود را بیان می‌نمایند. و این ایجاب می‌کند که بندگان تسلیم و منقاد فرمان آن شوند و آن‌را با وج و سرور و خوشحالی بپذیرند.

اما هرکس این نعمت بزرگ را ر د کند و به آن کفر بورزد، از تکذیب کنندگان گمراه است، کسانی که آرزو خواهند کرد که‌ای کاش مسلمان و فرمانبر احکام قرآن بودند! و این زمانی است که پرده برداشته می‌شود و حالات اولیۀ جهان آخرت آشکار می‌گردد، و مقدمات مرگ فرا می‌رسد و آنان در همۀ حالت‌های آخرت آرزو می‌نمایند که کاش مسلمان بودند. اما د یگر کار از کار گذشته و امکان چنین چیزی نیست، زیرا آنها دراین دنیا مغرور و فریب خورده بودند.

﴿ذَرۡهُمۡ یَأۡکُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْآنان‌ را رها کن تا بخورند و از لذا‌ها بهره‌مند شوند. ﴿وَیُلۡهِهِمُ ٱلۡأَمَلُو آرزوها آنان را غافل می‌سازد، یعنی آنها آرزوی باقی ماندن در دنیا دارند و این آرزو آنها را از آخرت غافل سازد. ﴿فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَو بالاخره خواهند دانست که آنچه بر آن بودند باطل است و کارهایشان موجب زیان و بدبختی آنان شده است و خواهند دانست که نمی‌بایست به خاطر مهلتی که خداوند به آنها داده بود مغرور شوند و فریب خوردند، زیرا این قانون خدا درمیان ملت‌ها است.

﴿وَمَآ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةٍو ما هیچ شهر و را که سزاوار عذاب بوده است نا بود نکرده‌ایم، ﴿إِلَّا وَلَهَا کِتَابٞ مَّعۡلُومٞمگر این‌که مدت معینی داشته که برای نابودی آن مشخص گشته است. ﴿مَّا تَسۡبِقُ مِنۡ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسۡتَ‍ٔۡخِرُونَو هیچ ملتی بر اجل خود پیشی نمی‌گیرد و از آن عقب نمی‌افتد، چرا که اثر گناهان بالاخره باید تحقق یابد، هر چند که به تاخیر بیافتد.

آیه‌ی ۹-۶:

﴿وَقَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِی نُزِّلَ عَلَیۡهِ ٱلذِّکۡرُ إِنَّکَ لَمَجۡنُونٞ٦[الحجر: ۶]. «و گفتند: ای کسی که قرآن بر تو فرو فرستاده شده است! بی‌گمان تو دیوانه هستی».

﴿لَّوۡ مَا تَأۡتِینَا بِٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٧[الحجر: ۷]. «اگر از راستگویانی چرا فرشتگان را به نزد ما نمی‌آوری؟!».

﴿مَا نُنَزِّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَمَا کَانُوٓاْ إِذٗا مُّنظَرِینَ٨[الحجر: ۸]. «فرشتگان را جز به حق فرو نمی‌فرستیم، و آنگاه (بعد از فرود آمدن فرشته‌ها) به آن قوم مهلت داده نمی‌شود».

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩[الحجر: ۹]. «بی‌گمان ما قرآن را فرو فرستاده‌ایم و قطعاً خود نگهبان آن هستیم».

و کسانی که محمد صرا تکذیب می‌کردند به تمسخر به او گفتند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِی نُزِّلَ عَلَیۡهِ ٱلذِّکۡرُ إِنَّکَ لَمَجۡنُونٞ‌ای کسی که ادعا می‌کنی قرآن بر تو نازل شده است؟ بی‌گمان تو دیوانه ای. زیرا گمان می‌بری که از تو پیروی کرده و آنچه را که پدرانمان بر آن بوده‌اند رها می‌کنیم». ﴿لَّوۡ مَا تَأۡتِینَا بِٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٧[الحجر: ۷]. اگر از راستگویانی چرا که فرشتگان را به نزد ما نمی‌آوری تا بر درست بودن آنچه آورده‌ای گواهی دهند؟ و این بزرگ‌ترین ستم و جهالت بود، ستم بودنش مشخص است، زیرا چنین سختی جرأت بر خدا و لجاجت محسوب شده و در واقع تعیین تکلیف است برای خداوند زیرا آنان معجزاتی را می‌طلبیدند که ارادۀ خداوند بر آن جاری نشده بود، حال آنکه اهدافی را که آنان از ظهور چنین معجزاتی تعقیب می‌کردند با دلایل زیادی که بر صحت آنچه پیامبران آورده بود حاصل شده است. و اما جهالت بودنش از این روست که آنها مصلحت خود را از آنچه که به زیانشان بود تشخیص نداده و ندانستند که چه چیزی به نفع آنها است، زیرا در فرو فرستادن فرشتگان خیری برای آنها نیست، بلکه خداوند فرشتگان را جز به حق نمی‌فرستد، و هرکس از آنان پیروی نکند و تسلیم آنها نشود دیگر به او مهلت داده نمی‌شود. ﴿وَمَا کَانُوٓاْ إِذٗا مُّنظَرِینَو هنگامی که فرشتگان فرود آیند، اگر ایمان نیاورند - که هرگز نخواهند آورد - مهلت داده نمی‌شوند. پس آنان که فرو فرستاده فرشتگان را می‌خواهند در واقع برای هلاکت و نابودی خویش شتاب می‌ورزند. زیرا ایمان در دست آنها نیست، بلکه در دست خدا است. ﴿وَلَوۡ أَنَّنَا نَزَّلۡنَآ إِلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ وَکَلَّمَهُمُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَحَشَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ کُلَّ شَیۡءٖ قُبُلٗا مَّا کَانُواْ لِیُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ یَجۡهَلُونَ١١١[الأنعام: ۱۱۱]. «و حتی اگر فرشتگان را به‌سوی آنان فرو فلرستیم و مردگان با آنان سخن بگویند و همه چیز را برایشان روبرو و آشکار سازیم (باز) ایمان نمی‌آورند مگر این‌که خداوند بخواهد، اما بیشترشان نمی‌دانند».

اگر آنها راست می‌گویند معجزات همین قرآن آنها را کافی است. بنابر این فرمود: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّکۡرَما قرآن را فرو فرستاده‌ایم که در آن هر مسئله و دلایل واضحی به صورت کاملاً روشن بیان شده است. و هرکس بخواهد اندرز بگیرد از آن اندرز می‌گیرد. ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَو همانا در هنگام نازل کردن و بعد از نازل نمودن آن ما نگهبانش هستیم. پس در حالت نازل کردن، آن را از دستبرد هر شیطان رجیمی محافظت می‌نماییم و بعد از نزول، خداوند آن‌را در قلب پیامبر و سپس امتش به ودیعه نهاد و کلماتش را از تغییر و تحریف محافظت نمود، و معانی و مفاهیم آن را در این‌که دستخوش تبدیل و دگرگونی شود حفظ کرد. پس هیچ تحریف کننده‌ای مفاهیم آن را تحریف ننماید مگر این‌که خداوند کسی را بر می‌انگیزد که حق را بیان کند، و این از بزرگ‌ترین معجزات الهی و نعمت‌های خداوندی بر بندگان مومنش می‌باشد. و از جمله محافظت قرآن از سوی خدا این است که پروردگار اهل قرآن را از دشمنانشان مصون نگاه می‌دارد، و دشمنی را بر آنان مسلط نمی‌گرداند که آنها را ریشه کن نماید.

آیه‌ی ۱۳-۱۰:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ فِی شِیَعِ ٱلۡأَوَّلِینَ١٠[الحجر: ۱۰]. «و همانا پیش از تو (نیز) درمیان دسته‌ها و گروه‌های پیشین (پیامبرانی را ) روانه کرده‌ایم».

﴿وَمَا یَأۡتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ١١[الحجر: ۱۱]. «و هیچ فرستاده‌ای نزد ایشان نیامد مگر این‌که او را مسخره می‌کردند».

﴿کَذَٰلِکَ نَسۡلُکُهُۥ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ١٢[الحجر: ۱۲]. «اینگونه آن (استهزاء) را به دل‌های گناهکاران داخل می‌گردانیم».

﴿لَا یُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَقَدۡ خَلَتۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٣[الحجر: ۱۳]. «به آن ایمان نمی‌آورند، و شیوۀ اقوام پیشین همواره چنین بوده است».

خداوند متعال به پیامبرش می‌فرماید: اگر مشرکان شما را تکذیب کردند نگران مباش، چرا که همواره شیوۀ امت‌های گذشته چنین بوده است. ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ فِی شِیَعِ ٱلۡأَوَّلِینَ١٠و پیش از تو در میان گروه‌ها و دسته‌های گذشته پیامبرانی را فرستاده‌ایم.

﴿وَمَا یَأۡتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ١١و هیچ پیامبری نزد ایشان نیامد که آنها را به حق و هدایت دعوت کند مگر این‌که او را مسخره کردند.

﴿کَذَٰلِکَ نَسۡلُکُهُۥ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ١٢هم چنان‌که تکذیب را در دل امت‌های پیشین جای دادیم، به همان شیوه نیز آن را در دل مجرمان قوم تو قرار می‌دهیم، کسانی که صفت‌شان ستمگری و افترا و تهمت زدن است. وقتی که دل‌های تکذیب کنندگان قومت در کفر و تکذیب و مسخره کردن پیامبران و ایمان نیارودن به آنان همانند دل‌های امت‌های پیشین شد آنان را گرفتار کفر و تکذیب و مسخره کردن و ایمان نیاوردن ساختم. بنابر این فرمود: ﴿لَا یُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَقَدۡ خَلَتۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٣(تکذیب را به دل‌های گناهکاران قومت داخل می‌گردانیم) تا به قرآن ایمان نیاورند، در حالی که قانون خدا در مورد اقوام پیشین گذشته است که هرکس به آیات خدا ایمان نیاورده هلاک و نابود می‌گردد.

آیه‌ی ۱۵-۱۴:

﴿وَلَوۡ فَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَابٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَظَلُّواْ فِیهِ یَعۡرُجُونَ١٤[الحجر: ۱۴]. «و اگر دری از آسمان بر آنان بگشایم و ایشان همواره از آن بالا بروند».

﴿لَقَالُوٓاْ إِنَّمَا سُکِّرَتۡ أَبۡصَٰرُنَا بَلۡ نَحۡنُ قَوۡمٞ مَّسۡحُورُونَ١٥[الحجر: ۱۵]. «بی‌گمان خواهند گفت: قطعاً ما چشم بندی شده‌ایم، بلکه گروهی جادو شده هستیم».

و اگر معجزۀ بزرگی برای ایشان بیاید و دری از آسمان بر آنان بگشاییم که از آن بالا بروند، و آن را به طور آشکار مشاهده کنند، بی‌گمان به خاطر ستمگری و عنادشان خواهند گفت: ﴿إِنَّمَا سُکِّرَتۡ أَبۡصَٰرُنَاقطعاً ما چشم بندی شده‌ایم و چیزی را که واقعیت ندارد می‌بیینم، و این معجزۀ بزرگ را انکار خواهند کرد. ﴿بَلۡ نَحۡنُ قَوۡمٞ مَّسۡحُورُونَو می‌گویند: بلکه ما گروهی جادو شده هستیم. یعنی چیزی را که می‌بینیم حقیقت ندارد، بکله جادو است و قومی که به این حالت از عناد و انکار رسیده‌اند امیدی به هدایشتان نیست.

سپس خداوند نشانه‌هایی را بیان کرد که بر حقانیت آنچه که پیامبران آورده‌اند دلالت می‌نماید، و فرمود:

آیه‌ی ۲۰-۱۶:

﴿وَلَقَدۡ جَعَلۡنَا فِی ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗا وَزَیَّنَّٰهَا لِلنَّٰظِرِینَ١٦[الحجر: ۱۶]. «و بدون شک ما در آسمان برج‌های فلکی پدید آورده و آن را بر بینندگان آراسته‌ایم».

﴿وَحَفِظۡنَٰهَا مِن کُلِّ شَیۡطَٰنٖ رَّجِیمٍ١٧[الحجر: ۱۷]. «و آن را از هر شیطان رانده شده‌ای محفوظ و مصون داشته‌ایم».

﴿إِلَّا مَنِ ٱسۡتَرَقَ ٱلسَّمۡعَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ مُّبِینٞ١٨[الحجر: ۱۸]. «مگر کسی که دزدکی گوش فرا دهد که شهابی روشن او را دنبال می‌کند».

﴿وَٱلۡأَرۡضَ مَدَدۡنَٰهَا وَأَلۡقَیۡنَا فِیهَا رَوَٰسِیَ وَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ شَیۡءٖ مَّوۡزُونٖ١٩[الحجر: ۱۹]. «و زمین را گسترانیدیم و در آن کوه‌های استوار پدید آوردیم و هر چیز سنجیده‌ای در آن رویاندیم».

﴿وَجَعَلۡنَا لَکُمۡ فِیهَا مَعَٰیِشَ وَمَن لَّسۡتُمۡ لَهُۥ بِرَٰزِقِینَ٢٠[الحجر: ۲۰]«و در آن برای شما و کسانی که روزی دهندۀ آنها نیستید اسباب زندگی قرار داده‌ایم».

خداوند متعال ضمن بیان کمال اقتدار و رحمت خویش نسبت به بندگان می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ جَعَلۡنَا فِی ٱلسَّمَآءِ بُرُوجٗاو همانا در آسمان ستارگان و برجهای آفریده‌ایم و نشانه‌های بزرگی پدید آورده‌ایم که انسان در تاریکی‌های دریا و خشکی به وسیلۀ آن رهیاب می‌شود. ﴿وَزَیَّنَّٰهَا لِلنَّٰظِرِینَو آن را برای بینندگان آراسته‌ایم، زیرا اگر ستارگان نبودند آسمان چنین منظره‌ای زیبا و شگفت‌انگیز نداشت، و این چیزی است که تماشاگران را به تامل و اندیشه در وجود آن و نظر در معانی آن و استدلال نمودن به آن بر خداوند آفریدگارش فرا می‌خواند. ﴿وَحَفِظۡنَٰهَا مِن کُلِّ شَیۡطَٰنٖ رَّجِیمٍ١٧و آسمان را از شر هر شیطان ملعون و رانده شده‌ای محفوظ داشته‌ایم و هرگاه شیطانی بخواهد از آنجا استراق سمع نماید و دزدانه چیزی را گوش کند شهاب سنگها او را دنبال خواهند کرد.

پس بیرون آسمان با ستارگان درخ‌شان مزین شده، و درون آن از رسیدن هر آفتی مصون داشته شده است.

﴿إِلَّا مَنِ ٱسۡتَرَقَ ٱلسَّمۡعَیعنی گاهی اوقات برخی از شیاطین دزدکی گوش فرا می‌دهند و استراق سمع می‌کنند، ﴿فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ مُّبِینٞبلافاصله شهاب سنگی روشن او را تعقیب می‌کند، پس یا او را می‌کشد و یا دیوانه‌اش می‌گرداند. و چه بسا شهاب آن شیطان را دریابد قبل از این‌که خبر را به دوستش برساند. پس خبر آسمان به زمین نمی‌رسد. اما گاهی اوقات شیطان آن را خبر را به دوستش می‌رساند قبل از این‌که شهاب سنگ او را دریابد، و صد دروغ دیگر به آن اضافه می‌نماید. سپس دوستش به خبر یا کلمه استدلال می‌نماید که از آسمان شنیده شده است.

﴿وَٱلۡأَرۡضَ مَدَدۡنَٰهَاو زمین را گسترش دادیم به گونه‌ای که انسان‌ها و حیوانات بتوانند در گوشه و اطراف آن راه بروند و از روزی‌های آن است،اده نمایند و در آن ساکن شوند. ﴿وَأَلۡقَیۡنَا فِیهَا رَوَٰسِیَو در آن کوه‌های بزرگی قرار داده‌ایم تا آن را به اذن خدا استحکام بخشند و از تکان باز دارند. ﴿وَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ شَیۡءٖ مَّوۡزُونٖو از هر چیز سنجیده‌ای در آن رویانده‌ایم. یعنی هر چیز مفیدی که مردم بدان نیاز داشته باشند در آن پدید آورده‌ایم، از قبیل درخت‌های خرما و انگور و انواع درختان و گیاهان و معادن.

﴿وَجَعَلۡنَا لَکُمۡ فِیهَا مَعَٰیِشَو در زمین برای شما اسباب زندگی از قبیل کشتزارها و چهارپایان و انواع و مشاغل و مکاسب پدید آورده‌ایم. ﴿وَمَن لَّسۡتُمۡ لَهُۥ بِرَٰزِقِینَو بردگان و کنیزان و چهار پایانی را در راستای منافع و مصالحتان به شما بخشیده‌ایم که روزی آنها بر گردن شما نیست، بلکه خداوند آنها را به شما ارزانی نموده و خودش عهده‌دار روزی آنان می‌باشد.

آیه‌ی ۲۱:

﴿وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ٢١[الحجر: ۲۱]. «و هیچ چیزی وجود ندارد مگر این‌که گنجینه‌هایش پیش ماست و آن را جز به اندازۀ معین فرو نمی‌فرستیم».

یعنی هر نوع رزق و روزی و انواع تقدیری در دست خداست و هیچ‌کس جز خداوند مالک آن نیست و گنیجنه‌های آن نزد او می‌باشد و بر حسب حکمت و رحمت گسترده‌اش به هرکس که بخواهد می‌بخشد و هرکس را که بخواهد محروم می‌کند. ﴿وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓو هیچ چیزی اعم از باران و غیره را نازل نمی‌کنیم، ﴿إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖجز به اندازه‌ای معین. پس نه از آنچه که خداوند تقدیر نموده بیشتر می‌گردد و نه کمتر.

آیه‌ی ۲۲:

﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّیَٰحَ لَوَٰقِحَ فَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَسۡقَیۡنَٰکُمُوهُ وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِینَ٢٢[الحجر: ۲۲]. «و بادها را بارورکننده فرستادیم و به دنبال آن از آسمان آبی باراندیم و آن را به شما نوشانیدیم و شما خزانه‌دار آن نیستید».

یعنی بادهای رحمت را مسخر نمودیم تا ابرها را آبستن و بارور نماید، همانطور که جنس نر، ماده را بارور و آبستن می‌کند، و از این تلقیح به حکم خدا آب پدید می‌آید و خداوند آن را به بندگان و چهارپایان و زمین می‌نوشاند و قسمتی از آن به خاطر رفع نیازهای آنان و به اقتضای رحمت و قدرت الهی در زمین ذخیره می‌شود

﴿وَمَآ أَنتُمۡ لَهُۥ بِخَٰزِنِینَو شما توانایی ذخیره کردن آن را ندارید، بلکه خداوند آن را برایتان ذخیره می‌سازد و به صورت چشمه سارهایی در زمین می‌جوشاند، و این احسان و مهربانی خداوند نسبت به شما است.

آیه‌ی ۲۵-۲۳:

﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ نُحۡیِۦ وَنُمِیتُ وَنَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثُونَ٢٣[الحجر: ۲۳]. «و به یقین ما زنده می‌گردانیم و می‌میرانیم، و ما وارث هستیم».

﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡنَا ٱلۡمُسۡتَقۡدِمِینَ مِنکُمۡ وَلَقَدۡ عَلِمۡنَا ٱلۡمُسۡتَ‍ٔۡخِرِینَ٢٤[الحجر: ۲۴]. «و یقیناً (حال) پیشینیان شما را شناخته‌ایم و به درستی که پسینیان شما را هم می‌شناسیم».

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحۡشُرُهُمۡۚ إِنَّهُۥ حَکِیمٌ عَلِیمٞ٢٥[الحجر: ۲۵]. «و بی‌گمان پروردگار تو آنان را گرد می‌آورد و او فرزانۀ داناست».

﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ نُحۡیِۦ وَنُمِیتُیعنی او تنهاست و شریکی ندارد، مرد را از نیستی به هستی درآورده و آنها را زنده می‌گرداند، و هنگامی که اجلشان فرا رسد آنها را می‌میراند. ﴿وَنَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثُونَو ما وارث همۀ هستی می‌باشیم. همچنانکه فرموده است: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَرِثُ ٱلۡأَرۡضَ وَمَنۡ عَلَیۡهَا وَإِلَیۡنَا یُرۡجَعُونَ٤٠[مریم: ۴۰]. «ما زمین و هر آنچه را که بر آن است به ارث می‌بریم و به‌سوی ما باز گردانده می‌شوند». و این برای خداوند مشکل و محال نیست، زیرا خداوند حالت پسینیان و پیشینیان را دانسته و می‌داند که زمین چه مقدار از آنها می‌کاهد، و چه اندازه از اجزای آنان پراکنده می‌گرداند. قدرت و توانایی او به حدی است که هیچ قدرتمندی او را ناتوان نمی‌گرداند. او بندگانش را دوباره می‌آفریند و به نزد خود گرد می‌آورد.

﴿إِنَّهُۥ حَکِیمٌ عَلِیمٞو همانا او فرزانه‌ی داناست، و هر چیزی را در جای مناسبش قرار می‌دهد و هرکس را طبق عملش جزا و سزا می‌دهد، اگر عملش خوب باشد به او پاداش نیک می‌دهد و اگر عملش بد باشد به او سزای بد می‌رساند.

آیه‌ی ۲۷-۲۶:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ٢٦[الحجر: ۲۶]. «و به راستی که انسان را از گلی خشک، گلی تیره و گندیده بیافریدیم».

﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ٢٧[الحجر: ۲۷]. «و جن را پیش از این از آتش سراپا شعله بیافریدیم».

خداوند متعال نعمت و احسان خودش را بر پدرمان آدم ÷بیان می‌دارد، و آنچه را که از دشمنش ابلیس سر زد مطرح می‌نماید، و به صورت ضمنی ما را از شر و فتنۀ شیطان برحذر می‌دارد. پس فرمود: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَو ما آدم را از گل خشکیده و خمیر گشته‌ای که صدایی چون صدای سفال داشت بیافریدیم «حماء مسنون» به گلی گفته می‌شود که بر اثر ماندگاری زیاد آن رنگ و بویش تغییرکرده باشد. ﴿وَٱلۡجَآنَّو پدر جنها ابلیس را پیش از آفریدن آدم ﴿خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِاز آتشی پر حرارت بیافریدیم.

آیه‌ی ۳۰-۲۸:

﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ٢٨[الحجر: ۲۸]. «و به یاد آور آنگاه که پروردگارت به فرشتگان فرمود: همانا من از گلی خشکیده، از گل سیاه و گندیده‌ای انسانی را می‌آفرینم».

﴿فَإِذَا سَوَّیۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِینَ٢٩[الحجر: ۲۹]. «پس چون به او سامان دادم و از روح خود در آن دمیدم در برابرش به سجده افتید».

﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ کُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ٣٠[الحجر: ۳۰]. «پس فرشتگان همگی سجده کردند».

خداوند هنگامی که خواست آدم را بیافریند به فرشتگان فرمود: من از گلی سیاه و گندیده انسانی را می‌آفرینم، پس چون آن را سامان دادم و او را به صورت جسد کاملی مرتب کردم و از روح خود در او دمیدم در برابرش به سجده افتید، فرشتگان همه دستور پرودگارشان اطاعت کردند. ﴿فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ کُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ٣٠تاکیدِ بعد از تاکید است، تا بر این دلالت نماید که هیچ فرشته‌ای از سجده کردن تخلف نورزید. و این سجده به خاطر تعظیم فرمان خدا و اکرام آدم بود، زیرا آدم چیزهایی را می‌دانست که فرشتگان نمی‌دانستند.

آیه‌ی ۳۳-۳۱:

﴿إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰٓ أَن یَکُونَ مَعَ ٱلسَّٰجِدِینَ٣١[الحجر: ۳۱]. «مگر شیطان که سرباز زد از این‌که از زمرۀ سجده‌کنندگان باشد».

﴿قَالَ یَٰٓإِبۡلِیسُ مَا لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ ٱلسَّٰجِدِینَ٣٢[الحجر: ۳۲]. «(خداوند) فرمود: ای ابلیس! تو را چه شده است که همراه سجده‌کنندگان سجده نبردی؟!».

﴿قَالَ لَمۡ أَکُن لِّأَسۡجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقۡتَهُۥ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ٣٣[الحجر: ۳۳]. «گفت: شایسته نیست برای بشری که او را از گلی خشکیده، گلی سیاه و گندیده آفریده‌ای سجده کنم».

﴿إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰٓ أَن یَکُونَ مَعَ ٱلسَّٰجِدِینَ٣١مگر شیطان که سرباز زد از این‌که از زمرۀ سجده کنندگان باشد. و این نخستین عداوت و دشمنی او با آدم و فرزندانش بود. خداوند به او فرمود: ای ابلیس! تو را چه شده است که با سجده کنندگان نیستی؟ گفت: شایستۀ مقام من نیست برای بشری که او را از گلی خشکیده، گلی تیره و گندیده آفریده‌ای سجده کنم. پس او تکبر ورزید و از اطاعت و دستور الهی سرباز زد، و با آدم و فرزندانش اظهار دشمنی کرد و به جوهره و عنصر خود بالید، و تکبر ورزید و گفت: من از آدم بهتر هستم.

آیه‌ی ۳۵-۳۴:

﴿قَالَ فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٞ٣٤[الحجر: ۳۴]. «(خداوند) فرمود: پس از بهشت بیرون شو، بی‌گمان تو رانده شده‌ای».

﴿وَإِنَّ عَلَیۡکَ ٱللَّعۡنَةَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلدِّینِ٣٥[الحجر: ۳۵]. «و به راستی تا روز قیامت لعنت (خدا) بر توست».

خداوند به عنوان مجازات کفر ورزیدن و خود بزرگ بینی‌اش بدو فرمود: ﴿فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٞاز بهشت بیرون شو، همانا تو رانده شده و مطرود بوده و از هر خوبی بدور هستی. ﴿وَإِنَّ عَلَیۡکَ ٱللَّعۡنَةَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلدِّینِ٣٥و لعنت و نکوهش و دوری از رحمت خدا تا روز قیامت بر توست. این آیه و امثال آن مبین آن است که شیطان بر کفر و دوری‌اش از خیر ادامه خواهد داد.

آیه‌ی ۳۸-۳۶:

﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِیٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ٣٦[الحجر: ۳۶]. «گفت: پروردگارا! تا روزی که (مردمان) برانگیخته می‌شوند مرا مهلت بده».

﴿قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِینَ٣٧[الحجر: ۳۷]. «گفت: به یقین تو از مهلت یافتگانی».

﴿إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡوَقۡتِ ٱلۡمَعۡلُومِ٣٨[الحجر: ۳۸]. «تا روز (و) وقت معین».

شیطان گفت: پروردگارا!تا روزی که مردمان دوباره زنده می‌شوند و برانگیخته خواهند شد مرا مهلت بده. خداوند فرمود: به یقین تو از مهلت یافتگانی، تا آن روز و وقت معین. یعنی تا روزی که زمان فرا رسیدن آن پیش خدا معلوم است. خداوند دعا و خواستۀ شیطان را پذیرفت، اما نه به خاطر احترام و بزرگی‌اش، بلکه این آزمایش و امتحانی برای او و بندگان خدا بود تا کسی که ولایت پروردگارش را می‌پذیرد، از کسی که پنین نیست مشخص گردد. بنابر این خداوند به شدت ما را از شیطان بر حذر داشته و آنچه را که شیطان از ما می‌خواهد برایمان توضیح داده‌است.

آیه‌ی ۴۱-۳۹:

﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغۡوَیۡتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَأُغۡوِیَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٣٩[الحجر: ۳۹]. «گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی (گناهان) را در زمین برایشان زیبا جلوه می‌دهم و همگی آنان را گمراه می‌نمایم».

﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ٤٠[الحجر: ۴۰]. «مگر بندگان برگزیده و پاکیزه‌ات از میان آنان».

﴿قَالَ هَٰذَا صِرَٰطٌ عَلَیَّ مُسۡتَقِیمٌ٤١[الحجر: ۴۱]. «گفت: این راه درستی است که دقیقاً راه به‌سوی من دارد».

شیطان گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی دنیا را برایشان زیبا و آراسته جلوه می‌دهم و آنها را فرا می‌خوانم تا آن را بر آخرت ترجیح داده و بر انجام هر گناهی فرمانبردارم باشند. ﴿وَلَأُغۡوِیَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَهمگی آنان را از راه راست و صراط مستقیم باز می‌دارم. ﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ٤٠مگر بندگان برگزیده و پاکیزۀ تو از میان ایشان. یعنی کسانی که آنها را به خاطر ایمان و اخلاص و توکل‌شان برگزیده‌ای. ﴿هَٰذَا صِرَٰطٌ عَلَیَّ مُسۡتَقِیمٌاین راه درست و راستی است که انسان را به من و بهشت می‌رساند.

آیه‌ی ۴۴-۴۲:

﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡغَاوِینَ٤٢[الحجر: ۴۲]. «بی‌گمان تو بر بندگانم سلطه و قدرتی نداری مگر گمراهانی که از تو پیروی می‌کنند».

﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوۡعِدُهُمۡ أَجۡمَعِینَ٤٣[الحجر: ۴۳]. «و بدون شک جهنم میعادگاه همگی آنان است».

﴿لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖ لِّکُلِّ بَابٖ مِّنۡهُمۡ جُزۡءٞ مَّقۡسُومٌ٤٤[الحجر: ۴۴]. «جهنم هفت در دارد و برای هر دری از آنان بهره‌ای مشخص وجود دارد».

تو بر بندگانم تسلطی ندارد تا آنها را به‌سوی هر نوع گمراهی بکشانی، زیرا خداوند آنها را به سبب بندگی کردن و پرستش پروردگار و اطاعت‌شان از دستورات او یاری نموده و از شر شیطان در امان نگاه داشته است. مگر آن کسی‌که از گمراهان که به جای اطاعت از خداوند بخشنده به دوستی تو و اطاعت از تو خشنود شده است. ﴿مِنَ ٱلۡغَاوِینَ«غوی» ضد «رشد» است، و «غاوی» کسی است که حق را بشناسد اما آن را ترک کند. و «ضال» کسی است که حق را بدون شناخت ترک نماید.

﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوۡعِدُهُمۡ أَجۡمَعِینَ٤٣و بدون شک جهنم میعادگاه همگی آنان یعنی شیطان و لشکریانش می‌باشد. ﴿لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖجهنم هفت در دارد و برای هر یک از دیگری پایین‌تر است. ﴿لِّکُلِّ بَابٖ مِّنۡهُمۡ جُزۡءٞ مَّقۡسُومٌو هر دری از پیروان ابلیس بر حسب اعمالشان بهره‌ای مشخص است. خداوند متعال فرموده است: ﴿فَکُبۡکِبُواْ فِیهَا هُمۡ وَٱلۡغَاوُۥنَ٩٤ وَجُنُودُ إِبۡلِیسَ أَجۡمَعُونَ٩٥[الشعراء: ۹۴-۹۵]. «پس همۀ گمراهان و لشکریان شیطان بر روی صورت به جهنم انداخته می‌شوند».

پس از آنکه خداوند شکنجه و عذاب سختی را که برای پیروان شیطان آماده کرده است بیان نمود، فضل بزرگ و نعمت پایداری را که برای دوستانش تدارک دیده است نیز بیان نموده و فرمود:

آیه‌ی ۵۰-۴۵:

﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّٰتٖ وَعُیُونٍ٤٥[الحجر: ۴۵]«بی‌گمان پرهیزگاران در باغ‌ها و چشمه‌ساران به سر می‌برند».

﴿ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ ءَامِنِینَ٤٦[الحجر: ۴۶]. «به سلامت و اطمینانِ خاطر به آن جا وارد شوید».

﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِینَ٤٧[الحجر: ۴۷]. «و کینه‌ای را که در سینه‌های آنان است بیرون می‌کشیم (و) برادرانه بر تخت‌ها روبروی هم می‌نشینند».

﴿لَا یَمَسُّهُمۡ فِیهَا نَصَبٞ وَمَا هُم مِّنۡهَا بِمُخۡرَجِینَ٤٨[الحجر: ۴۸]. «در آن جا رنجی به آنان نمی‌رسد، و از آنجا بیرون نمی‌گردند».

﴿نَبِّئۡ عِبَادِیٓ أَنِّیٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٤٩[الحجر: ۴۹]. «بندگانم را آگاه کن که من آمرزندۀ مهربانم».

﴿وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ ٱلۡعَذَابُ ٱلۡأَلِیمُ٥٠[الحجر: ۵۰]. «و همانا عذاب من عذابی دردناک است».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَبیگمان پرهیزگاران که از اطاعت شیطان و از همۀ گناهانی که شیطان آنها را به‌سوی آن فرا می‌خواند پرهیز می‌نمایند، ﴿فِی جَنَّٰتٖ وَعُیُونٍدر باغ‌ها و چشمه سارانند، باغهایی که انواع درختان در آن موجود است و در همۀ اوقات میوه‌های لذیذ ببار می‌آورند.

و به هنگام وارد شدنشان به باغهای بهشت به آنان گفته می‌شود: ﴿ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ ءَامِنِینَ٤٦با اطمینان خاطر و بدون هراس از مرگ و خواب و بیماری و خستگی، و از بین رفتن نعمت‌هایی که از آن بهره‌مند هستید، و یا کاسته شدن از آن، و بدون هراس از بیماری و اندوه، و سایر ناراحتی‌ها وا رد آن شوید. ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّو کینه‌ای را که در سینه‌های آنان است بیرون می‌کشیم، پس دل‌هایشان صاف شده و یکدیگر را دوست می‌دارند.

﴿إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِینَو برادرانه بر تخت‌ها روبروی هم می‌نشینند. این آیه دلالت می‌نماید که اهل بهشت به دید و بازدید همدیگر می‌روند و گرد هم جمع می‌شوند و با یکدیگر رفتار خوبی دارند و روبروی هم می‌نشینند و بر این تخت‌ها که بر لولو و انواع جواهرات مزین گشته‌اند تکیه می‌دهند.

﴿لَا یَمَسُّهُمۡ فِیهَا نَصَبٞو هیچ رنج ظاهری و باطنی به آنان نمی‌رسد، زیرا خداوند به آنها زندگی کاملی می‌دهد که هیچ افتی به آن راه ندارد، ﴿وَمَا هُم مِّنۡهَا بِمُخۡرَجِینَو از آن جا بیرون نمی‌گردند. و در همۀ اوقات در آنجا هستند.

پس از آنکه خداوند از میان مخلوقات خویش به ذکر بهشت و جهنم پرداخت که باعث تشویق و ترس می‌شود، از میان صفت‌های خویش نیز آنچه را که موجب ترس و تشویق می‌شود بیان کرد و فرمود: ﴿نَبِّئۡ عِبَادِیٓبه بندگانم خبر قطعی بده، خبری که بد لایل روشن مورد تایید قرار گرفته است، که ﴿أَنِّیٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُبی‌گمان من آمرزندۀ مهربانم، زیرا وقتی آنها از کمال رحمت و آمرزش الهی مطلع گردند و می‌کوشند تا با اتخاذ اسبابی که انسان را به رحمت وی می‌رساند خود را مشمول رحمتش بگردانند، و از گناهان دست بکشند، و توبه نمایندف تا به آمرزش او دست یابند.

با وجود این نباید امید به توبه و رحمت الهی آنها را به بی‌خبری و بی‌خیالی بکشاند، پس آنان را خبر ده که ﴿وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ ٱلۡعَذَابُ ٱلۡأَلِیمُ٥٠و عذابم نیز دردناک است. یعنی در حقیقت عذابی حز عذاب خداوند وجود ندارد، عذابی که نمی‌توان مقدار و اندازۀ آن را تعیین کرد، و ماهیت و حقیقت آن را درک نمود. پناه می‌بریم به خدا از عذابش. و هرگاه بندگان به یقین دانستند که ﴿. . . لَّا یُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ٢٥ وَلَا یُوثِقُ وَثَاقَهُۥٓ أَحَدٞ٢٦[الفجر: ۲۵-۲۶]. «هیچ‌کس به مانند عذاب کردن او، عذاب نکند. و هیچ‌کس چون در بند کشیدن او، در بند نکشد». پرهیز خواهند کرد و از هر سببی که باعث عذاب آنها شود دوری خواهند جست. پس شایسته است که قلب بنده همواره در میان بیم و امید باشد. پس چون به رحمت و مغفرت و احسان پروردگارش بنگرد در او امید به وجود می‌آید، و چون به گناهان و تقصیر و کوتاهی ورزیدنش در حقوق پروردگارش بنگرد در او ترس به وجود می‌آید و از گناه دست می‌کشد.

آیه‌ی ۵۶-۵۱:

﴿وَنَبِّئۡهُمۡ عَن ضَیۡفِ إِبۡرَٰهِیمَ٥١[الحجر: ۵۱]. «و از مهمانان ابراهیم، به آنان خبر ده».

﴿إِذۡ دَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗا قَالَ إِنَّا مِنکُمۡ وَجِلُونَ٥٢[الحجر: ۵۲]. «زمانی که بر او وارد شدند و سلام گفتند، ابراهیم گفت: ما از شما بیمناکیم».

﴿قَالُواْ لَا تَوۡجَلۡ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَٰمٍ عَلِیمٖ٥٣[الحجر: ۵۳]. «گفتند: نترس، بدون شک ما تو را به فرزندی دانا مژده می‌دهیم».

﴿قَالَ أَبَشَّرۡتُمُونِی عَلَىٰٓ أَن مَّسَّنِیَ ٱلۡکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ٥٤[الحجر: ۵۴]. «ابراهیم گفت: آیا چنین مژده‌ای را به من می‌دهید درحالیکه پیری به من رسیده است؟ پس به چه مژده می‌دهید؟».

﴿قَالُواْ بَشَّرۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ فَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡقَٰنِطِینَ٥٥[الحجر: ۵۵]. «گفتند: ما تو را به راستی مژده داده‌ایم. پس از ناامیدان مباش».

﴿قَالَ وَمَن یَقۡنَطُ مِن رَّحۡمَةِ رَبِّهِۦٓ إِلَّا ٱلضَّآلُّونَ٥٦[الحجر: ۵۶]. «گفت: جز گمراهان چه کسی از رحمت پروردگارش ناامید می‌شود؟».

خداوند متعال به پیامبرش محمد صمی‌فرماید: ﴿وَنَبِّئۡهُمۡ عَن ضَیۡفِ إِبۡرَٰهِیمَ٥١و آنها را از داستان عجیب مهمانان ابراهیم خبر ده، زیرا وقتی داستان پیامبران را برای آنان بیان کنی عبرت می‌گیرند و به آنان اقتدا می‌نمایند، به ویژه ابراهیم خلیل ÷که خداوند ما را دستور داده است از آیین او پیروی کنیم و مهمانانش فرشتگان بودند که خداوند افتخار میزبانی آنها را به ابراهیم داد.

﴿إِذۡ دَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَقَالُواْ سَلَٰمٗازمانی که بر او وارد شدند و به ابراهیم سلام کردند، ابراهیم در جواب سلام آنها گفت، ﴿إِنَّا مِنکُمۡ وَجِلُونَما از شما می‌ترسیم، چون وقتی پیش ابراهیم آمدند گمان کرد آنها مهمان هستند، و شتابان به خانه رفت و برای پذیرایی آنها گوساله‌ای بریان شده آورد و پیش آنها گذاشت. وقتی دید که به آن دست نمی‌زنند از آنها ترسید که مبادا دزد و یا افرادی از این قبیل باشند.

فرشتگان به ابراهیم گفتند: ﴿لَا تَوۡجَلۡ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلَٰمٍ عَلِیمٖنترس، ما تو را به فرزندی دانا مژده می‌دهیم. و این اسحاق ÷بود. از این مژده بر می‌آید که فرزند پسر است نه دختر. و علیم به معنی دارندۀ دانش فراوان است. و در آیه‌ای دیگر آمده است. ﴿وَبَشَّرۡنَٰهُ بِإِسۡحَٰقَ نَبِیّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١١٢[الصافات: ۱۱۲]. «و او را به اسحاق که پیامبری از صالحین بود مژده دادیم».

ابراهیم با تعجب از این مژده گفت: ﴿أَبَشَّرۡتُمُونِیآیامرا به فرزندی مژده می‌دهید، ﴿عَلَىٰٓ أَن مَّسَّنِیَ ٱلۡکِبَرُدر حالی که پیری به من رسیده است؟ و این نوعی ناامیدی بود. ﴿فَبِمَ تُبَشِّرُونَپس به چه صورت و بنا بر کدام قاعده مرا مژده می‌دهید. در حالی که اسباب بچه دار شدن در ما وجود ندارد؟

﴿قَالُواْ بَشَّرۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّگفتند: ما تو را به چیز راست و درستی که هیچ شکی در آن نیست مژده داده‌ایم، چون خداوند بر هر چیز تواناست، و شما به ویژه‌ای اهل این خانه رحمت خدا و برکات او بر شماست، پس جای تعجب نیست که فضل خدا و احسان او شامل حال شما گردد. ﴿فَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡقَٰنِطِینَبنابر این از ناامیدانی مباش که خیر را بعید می‌دانند، بلکه همواره به فضل و احسان خدا امیدوار باش. ابراهیم در پاسخ به آنان گفت:

﴿قَالَ وَمَن یَقۡنَطُ مِن رَّحۡمَةِ رَبِّهِۦٓ إِلَّا ٱلضَّآلُّونَ٥٦و چه کسی از رحمت پروردگارش مایوس می‌شود مگر گمراهانی که از قدرت و عظمت خدا بی‌خبرند؟ اما کسی که خداوند هدایت و دانش فراوان به او ارزانی نموده است ناامیدی به وی راهی ندارد، چون می‌داند که رحمت الهی از طریق اسباب و وسایل و را ههای زیادی به دست می‌آید. سپس وقتی که فرشتگان این مژده را به او دادند دانست که آنها برای این امر مهمی فرستاده شده‌اند.

آیه‌ای ۶۰-۵۷:

﴿قَالَ فَمَا خَطۡبُکُمۡ أَیُّهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَ٥٧[الحجر: ۵۷]. «گفت: ای فرستادگان! بگویید: چه کار مهمی دارید؟».

﴿قَالُوٓاْ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمٖ مُّجۡرِمِینَ٥٨[الحجر: ۵۸]. «گفتند: ما به‌سوی قوم گناهکاران فرستاده شده‌ایم».

﴿إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمۡ أَجۡمَعِینَ٥٩[الحجر: ۵۹]. «جز خانوادۀ لوط، بی‌گمان ما نجات دهندۀ همه آنها هستیم».

﴿إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَآ إِنَّهَا لَمِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٦٠[الحجر: ۶۰]. «مگر همسرش که مقرر نموده‌ایم از بازماندگانِ در عذاب باشد».

ابراهیم ÷به فرشتگان گفت: ﴿فَمَا خَطۡبُکُمۡ أَیُّهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَای فرستادگان! بگویید: چه کار مهمی دارید و برای چه فرستاده شده اید؟

﴿قَالُوٓاْ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمٖ مُّجۡرِمِینَگفتند: ما به‌سوی قوم فرستاده شده‌ایم که فساد و شرشان زیاد شده است، تا آنها را عذاب دهیم و مجازات‌شان کنیم.

﴿إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمۡ أَجۡمَعِینَ٥٩مگر لوط و خانواده‌اش که ما نجات دهندۀ همه آنها هستیم ﴿إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَآ إِنَّهَا لَمِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٦٠مگر همسرش که مقرر نموده‌ایم از بازماندگان و باقی ماندگان در عذاب باشد. ابراهیم با فرستادگان در مورد هلاک کردن آنها جر و بحث نمود، پس به او گفته شد: ﴿یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَآۖ إِنَّهُۥ قَدۡ جَآءَ أَمۡرُ رَبِّکَۖ وَإِنَّهُمۡ ءَاتِیهِمۡ عَذَابٌ غَیۡرُ مَرۡدُودٖ٧٦[هود: ۷۶]. «ای ابراهیم! از این موضوع اعراض کن، همانا فرمان پروردگارت آمده است، و بر آنان عذابی می‌آید که رد شدنی نیست. سپس فرستادگان از پیش او رفتند».

آیه‌ی ۶۶-۶۱:

﴿فَلَمَّا جَآءَ ءَالَ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلُونَ٦١[الحجر: ۶۱]. «پس هنگامی که فرستادگان پیش خانوادۀ لوط آمدند».

﴿قَالَ إِنَّکُمۡ قَوۡمٞ مُّنکَرُونَ٦٢[الحجر: ۶۲]. «گفتند: شما قومی ناشناخته هستید».

﴿قَالُواْ بَلۡ جِئۡنَٰکَ بِمَا کَانُواْ فِیهِ یَمۡتَرُونَ٦٣[الحجر: ۶۳]. «گفتند: بلکه برای تو چیزی آورده‌ایم که در آن شک می‌کردند».

﴿وَأَتَیۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ٦٤[الحجر: ۶۴]. «و حق را برای تو آورده‌ایم و ما راستگو هستیم».

﴿فَأَسۡرِ بِأَهۡلِکَ بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّیۡلِ وَٱتَّبِعۡ أَدۡبَٰرَهُمۡ وَلَا یَلۡتَفِتۡ مِنکُمۡ أَحَدٞ وَٱمۡضُواْ حَیۡثُ تُؤۡمَرُونَ٦٥[الحجر: ۶۵]. «بنابراین در پاسی از شب خانواده‌ات را بردار و از اینجا برو، و خودت از پسِ ایشان حرکت کن، و کسی از شما به پشت سر نگاه نکند، و به همانجا بروید که دستور داده می‌شوید».

﴿وَقَضَیۡنَآ إِلَیۡهِ ذَٰلِکَ ٱلۡأَمۡرَ أَنَّ دَابِرَ هَٰٓؤُلَآءِ مَقۡطُوعٞ مُّصۡبِحِینَ٦٦[الحجر: ۶۶]. «و ما به لوط این را وحی نمودیم که همۀ آنان بامدادان نابود و ریشه‌کن خواهند شد».

﴿فَلَمَّا جَآءَ ءَالَ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلُونَ٦١و هنگامی که فرستادگان پیش خانوادۀ لوط رفتند، ﴿قَالَلوط به آنان گفت: ﴿إِنَّکُمۡ قَوۡمٞ مُّنکَرُونَشما قومی ناآشنا هستید. یعنی شما را نمی‌شناسم و نمی‌دانم چه کسی هستید. ﴿قَالُواْ بَلۡ جِئۡنَٰکَ بِمَا کَانُواْ فِیهِ یَمۡتَرُونَ٦٣گفتند: بلکه برای تو چیزی آورده‌ایم که در آن شک می‌کردند. یعنی به همراه خود عذابی آورده‌ایم که آنها در آن شک می‌کردند، و چون آنها را به آن تهدید می‌نمودی تو را تکذیب می‌کردند. ﴿وَأَتَیۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّو واقعیت و حقیقت مسلمی را که شوخی بردار نیست به نزد تو آورده‌ایم ﴿وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَو ما در آنچه به تو گفتیم راستگو هستیم. ﴿فَأَسۡرِ بِأَهۡلِکَ بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّیۡلِبنابر این در پاسی از شب وقتی که مردم به خواب می‌روند خانواده‌ات را بردار و از اینجا برو، و (سعی کن) هیچ‌کس محل شب روی شما را نداند، ﴿وَٱتَّبِعۡ أَدۡبَٰرَهُمۡ وَلَا یَلۡتَفِتۡ مِنکُمۡ أَحَدٞو خودت از پس ایشان حرکت کن و کسی از شما پشت سر خود را نگاه نکند. یعنی زود حرکت کند و شتابان بروید. ﴿وَٱمۡضُواْ حَیۡثُ تُؤۡمَرُونَو به همانجا بروید که دستور داده می‌شوید. گویا راهنمایی همراه آنان بوده است که آنها راهنمایی می‌نمود به کجا بروند. ﴿وَقَضَیۡنَآ إِلَیۡهِ ذَٰلِکَ ٱلۡأَمۡرَو ما این موضوع را به طور قطع به لوط خبر دادیم که، ﴿أَنَّ دَابِرَ هَٰٓؤُلَآءِ مَقۡطُوعٞ مُّصۡبِحِینَصبح هنگام عذابی آنها فرا خواهد گرفت که نابودشان می‌نماید.

آیه‌ی ۷۷-۶۷:

﴿وَجَآءَ أَهۡلُ ٱلۡمَدِینَةِ یَسۡتَبۡشِرُونَ٦٧[الحجر: ۶۷]. «و اهل شهر شادی کنان آمدند».

﴿قَالَ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ ضَیۡفِی فَلَا تَفۡضَحُونِ٦٨[الحجر: ۶۸]. «گفت: اینان مهمانان من هستند، پس مرا رسوا مکنید».

﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ٦٩[الحجر: ۶۹]. «و از خداوند بترسید و مرا خوار نکنید».

﴿قَالُوٓاْ أَوَ لَمۡ نَنۡهَکَ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٠[الحجر: ۷۰]. «گفتند: مگر ما تو را از مردمان نهی نکردیم؟».

﴿قَالَ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِیٓ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ٧١[الحجر: ۷۱]. «گفت: این‌ها دختران من هستند اگر می‌خواهید کاری کنید».

﴿لَعَمۡرُکَ إِنَّهُمۡ لَفِی سَکۡرَتِهِمۡ یَعۡمَهُونَ٧٢[الحجر: ۷۲]. «به جای تو سوگند که آنان در مستی خود سرگشته‌اند».

﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّیۡحَةُ مُشۡرِقِینَ٧٣[الحجر: ۷۳]. «پس هنگام طلوع آفتاب فریادِ مرگبار ایشان را فرا گرفت».

﴿فَجَعَلۡنَا عَٰلِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ حِجَارَةٗ مِّن سِجِّیلٍ٧٤[الحجر: ۷۴]. «و آنجا را زیر و رو کردیم و با سنگپاره‌هایی از سنگ گل ایشان را سنگباران کردیم».

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّلۡمُتَوَسِّمِینَ٧٥[الحجر: ۷۵]. «بی‌گمان در این برای هوشمندان نشانه‌هایی است».

﴿وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٖ مُّقِیمٍ٧٦[الحجر: ۷۶]. «و به راستی آن (شهر) بر سر راهی است که پیوسته محل عبور و مرور است».

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ٧٧[الحجر: ۷۷]. «بی‌گمان در این، نشانه‌های بزرگی برای مؤمنان است».

﴿وَجَآءَ أَهۡلُ ٱلۡمَدِینَةِو اهل شهری که لوط در آن بود، آمدند ﴿یَسۡتَبۡشِرُونَدر حالی که آمدن مهمانان لوط و زیبایی آنها را به یکدیگر مژده می‌داند و خوشحال بودند که آنها قدرت و توانایی آن را دارند هر کاری را که بخواهند با آنان انجام دهند و این بدان خاطر بود که آنها می‌خواستند با مهمانان لوط عمل زشت انجام دهند. پس آمدند تا خانۀ لوط رسیدند و با لوط در مورد مهمانانش گفتگو نمودند، و لوط از شر آنها به خدا پناه برد و گفت: ﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ ضَیۡفِی فَلَا تَفۡضَحُونِ٦٨ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ٦٩یعنی قبل از هر چیز خدا را در نظر بگیرید، و اگر از خدای نمی‌ترسید مرا در مورد مهمانانم رسوا نسازید و با انجام عمل زشت با آنها به آنان بی‌حرمتی نکنید.

﴿قَالُوٓاْآنان در پاسخ لوط که گفت: مرا رسوار نسازید، فقط گفتند: ﴿أَوَ لَمۡ نَنۡهَکَ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِینَآیا ترا از مردمان نهی نکردیم؟ و این‌که آنها را به مهمانی دعوت نکن؟ به راستی که ما تو را بر حذر داشته بودیم، و هرکس که بر حذر داشته شود عذری ندراد. ﴿قَالَلوط از شدت مشکلی که برایش پیش آمده بود گفت: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِیٓ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَاین‌ها دختران من هستند و آنها را به ازدواج شما در می‌آورم. اما آنان از به سخن لوط توجهی نکردند، بنابر این خداوند به پیامبرش محمد صفرمود: ﴿لَعَمۡرُکَ إِنَّهُمۡ لَفِی سَکۡرَتِهِمۡ یَعۡمَهُونَبه جان تو سوگند که آنان در مستی خود سرگردانند. و مستی و گمراهی آنها عبارت از تمایل به انجام کار زشت بود، به گونه‌ای که به هیچ سرزنش و نکوهشی توجه نمی‌کردند.

وقتی که فرستادگان حالت خود را برای لوط بیان کردند ناراحتی او دور شد و دستور پروردگارش را فرمان برد و شب هنگام با خانواده‌اش از آنجا بیرون رفت، و آنها نجات یافتند، اما اهل شهر را، ﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّیۡحَةُ مُشۡرِقِینَبه هنگام طلوع آفتاب ـ آنگاه عذاب برایشان سخت‌تر بود ـ بانگ مرگبار فرا گرفت. ﴿فَجَعَلۡنَا عَٰلِیَهَا سَافِلَهَاو شهر آنها را زیر و رو کردیم، ﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ حِجَارَةٗ مِّن سِجِّیلٍو با سنگپاره‌هایی از سنگ گل ایشان را سنگباران کردیم. و این سنگ‌ها آنان‌را که از شهر می‌گریختند دنبال می‌کرد.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّلۡمُتَوَسِّمِینَ٧٥بدون شک در داستان قوم لوط برای کسانی که فکر و تامل می‌کنند، و دارای بینش و فراست هستند نشانه‌هایی وجود دارد. و آنان هدف از این داستان را می‌فهمند، و می‌دانند که هرکس بر نافرمانی خدا جرأت نماید و به ویژه بر ارتکاب این عمل زشت و بزرگ گستاخ شود خداوند او را با سخت‌ترین عذاب مجازات می‌نماید، زیرا چنین کسی بر ارتکاب سخت‌ترین بدی جرأت نموده است پس باید مایۀ عبرت دیگران شود.

﴿وَإِنَّهَاو همانا شهر قوم لوط، ﴿لَبِسَبِیلٖ مُّقِیمٍبر سر راه راستی است که هرکس در آن سرزمین تردد نماید آن را می‌بیند. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ٧٧و بدون شک این داستان برای مومنان مایۀ عبرت است.

از جمله درس‌هایی که ازاین داستان آموخته می‌شود می‌توان به امور ذیل اشاره نمود:

۱- عنایت خداوند نسبت به دوستش ابراهیم، زیرا لوط ÷از پیروان او بود و به وی ایمان آورده و از شاگردان او بود، پس وقتی خداوند خواست قوم لوط را نابود نماید بدانگاه که سزاوار آن گشتند فرستادگانش را دستور داد تا پیش ابرهیم بروند و به او مژدۀ فرزند دهند و او را از ماموریت خویش با خبر سازند تا جایی که ابراهیم با آنها در مورد نابود شدن قوم لوط مجادله و گفتگو کردف و آنها ابراهیم را قانع کردند و او راضی شد.

۲- از آنجا که مردم آن سرزمین همشهری لوط ÷بودند ممکن بود که دلش به حال آنها بسوزد، سپس خداوند اسبابی را فراهم نمود که لوط به خاطر آنها خشمگین نشود، تا جایی که وقتی گفته شد: «زمان عذاب آنها صبح فرداست»، احساس کرد این زمان برای عذاب آنها دور است.

۳- خداوند وقتی بخواهد شهری را هلاک و نابود نماید شر و گردنکشی ساکنانش را زیاد می‌گرداند، و چون آنها به نهایت شرارت و طغیان برسند عذابی را که سزوار آن می‌باشند بر آنها می‌فرستد.

آیه‌ی ۷۹-۷۸:

﴿وَإِن کَانَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأَیۡکَةِ لَظَٰلِمِینَ٧٨[الحجر: ۷۸]. «و اهل «ایکه» همانا ستمکار بودند».

﴿فَٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٖ مُّبِینٖ٧٩[الحجر: ۷۹]. «پس از آنان انتقام گرفتیم، و هر دوی آنان بر سر راهی واضح و آشکار هستند».

اهل ایکه قوم شعیب هستند. خداوند آنها را به «ایکه» منسوب نموده است، و «ایکه» به معنی باغ پر درخت می‌باشد، تا خداوند نعمت خود را بر آنها یادآور شود. اما آنها وظیفه‌ی خود را انجام ندادند، بلکه پیامبرشان شعیب نزدشان آمد و آنها را به توحید و یکتاپرستی و رعایت پیمانه و وزن فرا خواند، و به طور جدی در این موارد با آنان گفتگو نمود، اما آنها به ستمشان در حق خدا و خلق ادامه دادند. بنابر این خداوند آنها را ستمگر نماید. ﴿فَٱنتَقَمۡنَا مِنۡهُمۡپس از آنان انتقام گرفتیم، و عذاب ﴿یَوۡمِ ٱلظُّلَّةِ[الشعراء: ۱۸۹]. روز سآیه که عذاب بزرگی بود آنها را فرا گرفت. ﴿وَإِنَّهُمَاو سرزمین قوم لوط و اهل ایکه، ﴿لَبِإِمَامٖ مُّبِینٖبر سر راهی آشکار هستند که هر وقت مسافران از کنار آن بگذرند آثار آنها را مشاهده خواهند کرد و خردمندان از آن عبرت می‌گیرند.

آیه‌ی ۸۴-۸۰:

﴿وَلَقَدۡ کَذَّبَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡحِجۡرِ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٨٠[الحجر: ۸۰]. «و به راستی اهل حجر پیامبران را دروغگو انگاشتند».

﴿وَءَاتَیۡنَٰهُمۡ ءَایَٰتِنَا فَکَانُواْ عَنۡهَا مُعۡرِضِینَ٨١[الحجر: ۸۱]. «و آیات خود را برای ایشان فرستادیم ولی آنان روی گردان بودند».

﴿وَکَانُواْ یَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتًا ءَامِنِینَ٨٢[الحجر: ۸۲]. «و از کوه‌ها خانه‌هایی می‌تراشیدند و خاطر جمع بودند».

﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّیۡحَةُ مُصۡبِحِینَ٨٣[الحجر: ۸۳]. «پس بامدادان فریاد و صدای مرگباری ایشان را فرا گرفت».

﴿فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ٨٤[الحجر: ۸۴]. «و آنچه به دست می‌آوردند (عذاب الهی را) از ایشان دفع نکرد».

خداوند متعال از اهل «حجر» خبر می‌دهد و آنها قوم صالح بودند که در حجر حجاز سکونت داشتند. خداوند خبر می‌دهد که آنان پیامبران را تکذیب کردند. یعنی حضرت صالح را تکذیب نمودند وهر کس یک پیامبر را تکذیب نماید در حقیقت همۀ پیامبران را تکذیب کرده است، زیرا دعوت همۀ پیامبران یکی است و تکذیب یکی از پیامبران تنها تکذیب او محسوب نمی‌شود بلکه در واقع تکذیب حقی است که همۀ پیامبران در آوردن آن مشترک هستند.

﴿وَءَاتَیۡنَٰهُمۡ ءَایَٰتِنَاو ما آیات خود را برای ایشان فرستادیم که بر صحت حقی که صالح آورده بود دلالت می‌نمود، و از جملۀ آن نشانه‌ها و آیات شتر بود. ﴿فَکَانُواْ عَنۡهَا مُعۡرِضِینَآنها از روی تکبر و گردنکشی از نشانه‌های خداوند روی گردان بودند، ﴿وَکَانُواْو از بس که خداوند به آنها نعمت داده بود، ﴿یَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتًا ءَامِنِینَاز کوه‌ها خانه‌هایی می‌تراشیدند به گونه‌ای که از وقوع خطرها در سرزمین خود درآمان بوند. پس اگر شکر نعمت را به‌جای آورده و پیامبرشان صالح را تصدیق می‌نمودند خداوند روزی‌ها را برای آنان سرازیر می‌نمود، و با انواع پاداش و نیکی در دنیا و آخرت آنها را مورد تکریم قرار می‌داد. اما وقتی پیامبر را تکذیب کردند و شتر را پی زدند و از فرمان پروردگارشان سرپیچی کردند، و گفتند: ﴿یَٰصَٰلِحُ ٱئۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ[الأعراف: ۷۷]. «ای صالح ! آنچه را که به وعده می‌دهی بیاور اگر از فرستاده شدگان هستی»؟. ﴿فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّیۡحَةُ مُصۡبِحِینَ٨٣بامدادان صدایی مرگبار ایشان را فرا گرفت و دل‌هایشان از جای کنده شد و در خانه‌هایشان خشکیده و بی‌جان نقش بر زمین شدند، اضافه بر رسوایی و نفرینی که بدرقۀ راه آنان است.

﴿فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ٨٤و ثروت و کسب و کارشان عذاب الهی را از ایشان دفع نکرد، چون فرمان خدا وقتی بیاید کثرت لشکر و نیروی یاوران و زیادی اموال نمی‌تواند آن را برگرداند.

آیه‌ی ۸۶-۸۵:

﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلسَّاعَةَ لَأٓتِیَةٞۖ فَٱصۡفَحِ ٱلصَّفۡحَ ٱلۡجَمِیلَ٨٥[الحجر: ۸۵]. «و آسمان‌ها و زمین و آنچه را که میان آن دو قرار دارد، جز به حق نیافریده‌ایم، و بی‌گمان قیامت خواهد آمد، پس به صورتی نیک در گذر و چشم پوشی کن».

﴿إِنَّ رَبَّکَ هُوَ ٱلۡخَلَّٰقُ ٱلۡعَلِیمُ٨٦[الحجر: ۸۶]. «بی‌گمان پروردگارت آفرینندۀ دانا است».

ما آسمان و زمین را آنطور که دشمنان خدا گمان می‌برند بیهوده به وجود نیاورده‌ایم، بلکه آنها را جز به حق نیافریده‌ایم و برخی از این حقانیت عبارت است از این‌که آسمان‌ها و زمین و آنچه که در این دو می‌باشد دلیلی است بر کمال آفریننده واقتدار و گستردگی رحمت و حکمت و دانش فراگیر وی، و این‌که عبادت جز به او شایسته نیست. ﴿وَإِنَّ ٱلسَّاعَةَ لَأٓتِیَةٞهیچ شکی در به وقوع پیوستن قیامت نیست، چرا که آفرینش نخستین آسمان‌ها و زمین از آفرینش مجدد آنها بزرگتر است. ﴿فَٱصۡفَحِ ٱلصَّفۡحَ ٱلۡجَمِیلَپس به نحوی نیک درگذر، گذشتی که هیچ اذیتی در آن نیست، بلکه در مقابل بدکار نیکی کن و گناهانش را ببخش، تا از جانب پروردگارت پاداش زیادی دریابی، زیرا آنچه آمدنی است من (نویسندۀ تفسیر) به معنایی بهتر از آنچه در اینجا بیان نمودیم دست یافته‌ایم و آن این است که آنچه بدان دستور داده شده است گذشت نیکوست. یعنی گذشتی سالم که از کینه بدور باشد، و بدور از اذیت گفتاری و رفتاری باشد، نه گذشت غیر نیکو، و آن عبارت است از گذشتی که در جای مناسب خودش نباشد، پس جایی که باید عقوبت و سزا دهد، نباید گذشت نماید. مانند مجازات کردن متجاوزان ستمکار که جز مجازات چیزی برایشان مفید نیست. و این معنی درست آیه است. ﴿إِنَّ رَبَّکَ هُوَ ٱلۡخَلَّٰقُو پروردگارت آفرینندۀ هر مخلوقی است. ﴿ٱلۡعَلِیمُهمه چیز را می‌داند، و هیچ‌کس از همۀ موجوداتی که دانش او بر آن احاطه دارد و آن را آفریده است نمی‌تواند او را ناتوان کند.

آیه‌ی ۹۳-۸۷:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَٰکَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِی وَٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِیمَ٨٧[الحجر: ۸۷]. «و به راستی که سبع المثانی و قرآن بزرگ را به تو داده‌ایم».

﴿لَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٨٨[الحجر: ۸۸]. «و به آنچه گروههایی از آنان‌را بهره‌مند ساخته‌ایم چشم مدوز، و بر آنان غمگین مباش، و بال مهربانی خود را برای مؤمنان بگستران».

﴿وَقُلۡ إِنِّیٓ أَنَا ٱلنَّذِیرُ ٱلۡمُبِینُ٨٩[الحجر: ۸۹]. «و بگو: من بیم دهندۀ آشکارم».

﴿کَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَى ٱلۡمُقۡتَسِمِینَ٩٠[الحجر: ۹۰]. «همان‌گونه که (عذاب را) بر تقسیم کنندگان (قرآن) فرود آوردیم».

﴿ٱلَّذِینَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِینَ٩١[الحجر: ۹۱]. «کسانی‌که قرآن را بخش بخش کردند».

﴿فَوَرَبِّکَ لَنَسۡ‍َٔلَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٩٢[الحجر: ۹۲]. «سوگند به پروردگارت که حتماً جملگی ایشان را باز خواست خواهیم کرد».

﴿عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٩٣[الحجر: ۹۳]. «از آنچه که می‌کردند».

خداوند نعماتی را که به پیامبر داده است یادآور شده و می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَٰکَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِیما «سبع المثانی» را به تو داده‌ایم طبق قول صحیح «سبع المثانی» عبارت است از هفت سورۀ طولانی بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، انفال، و توبه یا این‌که منظور سورۀ فاتحه است، چون هفت آیه دارد. در این صورت ﴿وَٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِیمَکه بر آن عطف شده از قبیل عطف عام بر خاص است. و دلیل این‌که آن هفت سوره را «المثانی» نامیده‌اند این است که در آنها مسایل توحید، علوم غیب و احکام مهم و بزرگ زیاد ذکر شده است.

و توجیه نظریه‌ای که می‌گوید: منظور از «سبع المثانی» سورۀ فاتحه می‌باشد این‌گونه است که سورۀ فاتحه هفت آیه داشته و در هر رکعت تکرار می‌شود.

خداوند «سبع المثانی» و قرآن بزرگ را به پیامبر داده است، و در حقیقت بهترین چیز را به او بخشیده است که سبقت جویندگان در آن با یکدیگر به مسابقه می‌پردازند و مایۀ شادی مومنان می‌شود. ﴿قُلۡ بِفَضۡلِ ٱللَّهِ وَبِرَحۡمَتِهِۦ فَبِذَٰلِکَ فَلۡیَفۡرَحُواْ هُوَ خَیۡرٞ مِّمَّا یَجۡمَعُونَ٥٨[یونس: ۵۸]. «بگو: به فضل و رحمت الهی باید شاد شوند، و آن بهتر از چیزهایی است که آنان جمع می‌نمایند». بنابر این پس از آن فرمود: ﴿لَا تَمُدَّنَّ عَیۡنَیۡکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡبه آنچه گروه‌هایی از آنان را بهره‌مند نموده‌ایم چشم مدوز. یعنی ثروت و لذت‌های دنیا که بزهکاران از آن بهره‌مند ساخته‌ایم و جاهلان فریب آن را خورده‌اند نباید تو را شگفت زده نماید، طوری که فکرت بدان مشغول شود، بلکه «سبع المثانی» و قرآن بزرگ که عطیۀ خداوند به تو می‌باشد باید شما را بی‌نیاز سازد. ﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ، و بر آنان غمگین مباش، زیرا هیچ خیر و نفعی از آنها انتظار نمی‌رود. اما خداوند مومنا را به تو داده است که بهترین جایگزین برای آنها هستند. ﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِلۡمُؤۡمِنِینَو بال مهربانی خویش را برای مومنان بگستران. یعنی با آنها نرمی و مهربانی کن و با محبت و اکرام و اخلاق و رفتار نیک با آنان رفتار کن.

﴿وَقُلۡ إِنِّیٓ أَنَا ٱلنَّذِیرُ ٱلۡمُبِینُ٨٩و بگو: همانا من بیم دهنده‌ی آشکارم. یعنی وظیفۀ شما رساندن پیام خدا به دور و نزدیک به دوست و دشمن، و بر حذر داشتن آنان است، و هرگاه چنین کردی چیزی از حساب آنها بر تو نیست، و هیچ چیزی از حساب تو بر آنها نمی‌باشد.

﴿کَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَى ٱلۡمُقۡتَسِمِینَ٩٠همانطور که عذاب را بر کسانی فرو فرستادیم که ادعا می‌کردند آنچه آورده‌ای باطل است، و تلاش می‌کردند مردم را از راه خدا باز دارند.

﴿ٱلَّذِینَ جَعَلُواْ ٱلۡقُرۡءَانَ عِضِینَ٩١آنانکه قرآن را به قسمت‌ها و بخش‌ها تقسیم کردند، و در آن طبق خواست خود سخن گفتند، برخی می‌گفتند جادو است و برخی می‌گفتند فال و رمالی است و برخی دیگر می‌گفتند ساخته و پرداختۀ (محمد) است، و دیگر سخنان کافران که قرآن را دروغ می‌انگاشتند، و آن را به باد انتقاد و ایراد می‌گرفتند تا مردم را از ایمان آوردن به آن باز دارند.

﴿فَوَرَبِّکَ لَنَسۡ‍َٔلَنَّهُمۡ أَجۡمَعِینَ٩٢و سوگند به پروردگارت از همگی کسانی که قرآن را مورد عیبجویی و انتقاد و تحریف تبدیل قرار دادند پرس و جو به عمل خواهیم آورد. ﴿عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٩٣از آنچه که می‌کردند. و این بزرگ‌ترین هشدار به آنان است تا از آنچه انجام می‌دهند باز آیند.

آیه‌ی ۹۶-۹۴:

﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٩٤[الحجر: ۹۴]. «پس آشکار کن آنچه را که بدان فرمان داده می‌شوی، و از مشرکان روی بگردان».

﴿إِنَّا کَفَیۡنَٰکَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِینَ٩٥[الحجر: ۹۵]. «بی‌گمان ما تو را از (شر) استهزا کنندگان محفوظ می‌داریم».

﴿ٱلَّذِینَ یَجۡعَلُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۚ فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَ٩٦[الحجر: ۹۶]. «کسانی که معبود دیگری را همراه با خدا قرار می‌دهند در اینده‌ای زود (حقیقت را) خواهند دانست».

سپس خداوند پیامبرش را دستور داد تا به آنان توجه نکند و آنچه را خداوند بدان فرمان داده است آشکارا بیان نمایدف و فرمان الهی را برای عموم مردم اعلان دارد، و هیچ مانعی نباید او را از بیان آشکار فرمان الهی باز دارد و سخن و گفته‌های بزهکاران او را از انجام مسئولیت خطیری که بر دوش دارد، منصرف نماید. ﴿وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡمُشۡرِکِینَو از مشرکان روی بگردان. یعنی به آنان توجه نکن و در برابر ناسزا گویی آنها به مقابله به مثل متوسل نشو، و به کار خودت بپردازد. ﴿إِنَّا کَفَیۡنَٰکَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِینَ٩٥بدون شک ما تو را از شر و مکر کسانی که پیام و رسالتت را به باد تمسخر می‌گیرند، مصون و محفوظ می‌داریم. و این وعدۀ الهی به پیامبرش است که مسخره کنندگان نمی‌توانند زیانی به او برسانند، و خداوند مسخره کنندگان را با انواع عذاب‌ها مجازات خواهد کرد و پیامبرش را از شر آنان در امان خواهد داشت.

و خداوند چنین نمود، زیرا هرکس پیامبر و پیامش را به تمسخر گرفت او را نابود نمود، و به بدترین صورت شکست داد. سپس خداوند یکی دیگر از ویژگیهای آنها را بیان نمود، و آن این‌که همانگونه پیامبر را مسخره می‌کنند، خداوند را نیز خشمگین می‌نمایند:

﴿ٱلَّذِینَ یَجۡعَلُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَۚکسانی که معبود دیگری را همراه با خدا قرار می‌دهند در حالی که خداوند پروردگار و آفرینندۀ آنان است. ﴿فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَو آنها بدون شک وقتی به قیامت بازگردانده شوند زشتی کارهایشان را خواهند دانست.

آیه‌ی ۹۹-۹۷:

﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدۡرُکَ بِمَا یَقُولُونَ٩٧[الحجر: ۹۷]. «و به راستی می‌دانیم که از آنچه می‌گویند دلت تنگ می‌شود».

﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِینَ٩٨[الحجر: ۹۸]. «پس پروردگارت را به پاکی یاد کن و از سجده کنندگان باش».

﴿وَٱعۡبُدۡ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأۡتِیَکَ ٱلۡیَقِینُ٩٩[الحجر: ۹۹]. «و پروردگارت را تا هنگامی که مرگ به سراغت می‌آید پرستش کن».

﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدۡرُکَ بِمَا یَقُولُونَ٩٧و بدون شک ما می‌دانیم که از تکذیب و تمسخر آنان دلتنگ می‌شوی، پس ما توانایی آن را داریم که آنها را ریشه کن کرده و هر چه زودتر به سزای اعمال‌شان برسانیم. اما خداوند به آنان مهلت می‌دهد ولی آنها را فراموش نمی‌نماید. پس تو ای محمد! ﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَکُن مِّنَ ٱلسَّٰجِدِینَ٩٨خداوند را به کثرت یاد کن و تسبیح و ستایش او را زیاد بگو، و نماز زیاد بخوان، زیرا این کار به تو شرح صدر می‌دهد و تو را بر انجام کارهایت کمک می‌نماید. ﴿وَٱعۡبُدۡ رَبَّکَ حَتَّىٰ یَأۡتِیَکَ ٱلۡیَقِینُ٩٩و در همۀ اوقات از نزدیکی جستن به خداو انجام عبادت‌ها و استمداد بجوی. و پیامبر صدستور پروردگارش را فرمان برد و همواره به عبادت مشغول بود تا این‌که مرگ به سراغش آمد و به ملکوت اعلی پیوست.

پایان تفسیر سوره‌ی حجر

رهنمودهای سوره‌ی حجر

 

فی ظلال القرآن

جزء چهاردهم

سوره حجر و سوره نحل

 

 

 

رهنمودهای سورهی حجر

سورهء حجر مکی و ٩٧ آیه است.

این سوره به طورکلی مکی است. پس از سوره یوسف نازل گردیده است، در دوره سخت دشواری، در فاصله زمانی «عامالحزن» و سال هجرت ... دورهای که از سرشت و شرائط و ظروف و سیماها و نشانههای آن قبلا در دیباچه سوره یونس و در دیباچه سوره هود و در دیباچه سوره یوسف، به اندازه کافی سخنگفتیم. این سوره دارای قالب این دوره و نیازمندیها و مقتضیات جنبشی آن است ... با واقعیت این دوره رویاروئی انقلابی دارد، و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و جماعت مسلمان همراه او را واقعی و مستقیم رهنمود میکند، و با تکذیبکنندگان جهاد بزرگی را میآغازد، همانگونه که سرشت و کار این قرآن است.

از آنجاکه حرکت دعوت تقریبا در این دوره راکد ماند، به سبب موضعگیریکینهتوزانه قریش در برابر دعوت و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وگروه مومنانی که در خدمت او بودند، چراکه قریش نسبت به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جسارتی پیدا کردند که در روزگار حیات ابوطالب جرات همچون جسارتی را درباره او نداشتند، و بر تمسخر دعوت بیش از پیش افزودند، و اذیت و آزار اصحاب را شدت بخشیدند، بدین لحاظ قرآن مجید در این دوره مشرکان تکذیبکننده را تهدید میکند، و ایشان را بیم میدهد، و محل نقش زمین شدن تکذیبکنندگان پیشین و سرنوشت ایشان را عرضه میدارد، و برای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پرده از علت تکذیب و دشمنانگی آنان برمیدارد. قرآن مجید علت دشمنانگی قریش را شخص پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و حقی نمیداندکه با خود به ارمغان آورده است. بلکه علت دشمنانگی ایشان را کینهتوزی و سرکشی میداند و معتقد استکه آیههای روشن با وجود آن بیفائده و بیسود میماند. بدین جهت قرآن مجید پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را دلداری میدهد و با او همدردی میکند، و او را به پافشاری بر حقی رهنمود میکند که با خود دارد. و از او میخواهد با تمام توان حق را رو در روی با شرک و مشرکان اعلان نماید، و در برابرکندی پذیرش دعوت، و وحشتگوشهگیری، و طول راه، شکیبائی کند.

از اینجا استکه این سوره در رویکرد و در موضوع و در سیماها و نشانههای خود با سائر سورههائی همگام میشودکه در این دوره نازل گردیدهاند، و همچون سائر سورههای مکی با مقتضیات و نیازمندیهای جنبشی این دوره همخوانی دارد. نیازمندیهائی که سرچشمه میگیرد از جنبش گروه مسلمان برای پیشبرد عقیده اسلامی خود، و پیکار با جاهلیت عربی موجود در این دوره از زمان، با تمام شرائط و ظروفی که واقعیت زندگی میطلبیده است.

بدین لحاظ این سوره با نیازمندیهای جنبش اسلامی و مقتضیات آن روبرو میگردد، هر زمان که همچون دورهای تکرارگردد، درست بدان شکل که در این زمان جنبش اسلامی هم اینک با آن روبرو است.

ما بر این نشانه در این قرآن تاکید میورزیم ... نشانه واقعیت جنبشی ... زیرا این نشانه به نظر ما کلید سازش با این قرآن، و فهم و اطلاع از آن، و درک مقاصد و اهداف آن است.

لازم است با اوضاع و احوال و شرائط و ظروف و نیازها و مقتضیات واقعی و عملیای زیست و بودکه در زمان نزول نص قرآنی وجود داشته است ... این امر ضروری است برای درک و فهم رویکرد نص وگستره مدلولها و مفهومهای آن، و مشاهده سرزندگی آن بدان هنگام که در محیط زندهای دستاندرکار سازندگی است، و با یک حالت واقعی روبروگردیده است، و با زندههائی رویاروی شده است که به نفع یا بر ضد آن در جنبش و تلاش هستند. برای آشنائی با احکام فقه نص و چشش آن همچون بینشی ضروری است. همچنین برای سود بردن از رهنمودهای نص نیز ضروری است هر زمانکه آن شرائط و ظروف در دورهای از ادوار تاریخی آینده تکرارگردد، بهویژه در شرائط و ظروفیکه امروزه با آن روبرو هستیم و حال اینکه دعوت اسلامی را از نو میآغازیم.

ما این سخن را میگوئیم، در حالیکه یقین داریم این چنین نظر و بینشی را ندارند مگرکسانیکه عملا با این آئین در رویاروئی جاهلیتکنونی میجنبند و میرزمند، و بدین خاطر با اوضاع و احوال و شرائط و ظروف و رخدادهائی روبرو میگردندکه صاحب دعوت نخستین -صلوات الله و سلامهعلیه - و گروه مسلمانان همراه او با آن رویاروی میگردیدند ... از قبیل: رویگردانی و پشتکردن بدین آئین در حقیقت بزرگ فراگیریکه داشت، حقیقتیکه تحقق پیدا نمیکند مگر باکرنش بردن و پرستشکردنکامل خداوند یگانه در هرکاری ازکارهای اعتقادی و اخلاقی و بندگی و اقتصادی و اجتماعی زندگی ... و هچنین روبرو میگردند با اذیت و آزار و بیرون راندن از خانه و کاشانه، و شکنجه وکشتاریکه آنگروه برگزیده پیشین -در راه خدا -دچار آن میگردیدند.

کسانیکه این آئین را به دست میگیرند و با آن به پیکارجاهلیت مینشینند، و با آن با همان چیزهائی رویاروی میشوند و میرزمندکه جماعت مسلمانان نخستین با آن چیزها رویاروی میشدندومیرزمیدند ... اینان بلی تنها اینان همچون نطریه و بینشی را خواهند داشت ... و تنها اینانندکه این قرآن را درک و فم میکنند، و باگستره حقیقی مدلولها و مفهومهای نصوص قرآن آشنائی پیدا مینمایند، بدانگونهکه قبلا گفتیم ... و تنها اینانند که میتوانند در رویاروئی زندگی پویائیکه از پویش بازنمیایستد، فقه انقلابی و جنبشی را استنباطکنند که فقه اوراق از آن بی‏نیاز نیست.

به مناسبت اشاره به فقه انقلابی و جنبشی، میخواهیم بگوئبم فقه مطلوبیکه امروزه باید در دورهکنونی استنباط شود فقهی استکه با انقلاب و جنبشی همگام و همآوا استکه برایرویاروئی با جاهلیت فراگیر لازم و واجب است، انقلاب و جنبشیکه هدفش بیرون آوردن مردمان از تاریکیها به سوی نور، و از جاهلیت به سوی اسلام، و ازکرنش بردن و پرستشکردن بندگان به سویکرنش بردن و پرستشکردن یزدان است، همانگونهکه انقلاب و جنبش نخستین در روزگار محمد (صلی الله علیه و سلم) با جاهلیتعرب با همچون تلاش و کوششی رویارویگردید، پیش از اینکه دولت اسلامی در مدینه برپا و برجاگردد، و اسلام سلطه و قدرتی بر زمین و بر ملتی از مردمان داشته باشد.

ما امروز در همگون چنین موضعی نه در همسان چنین موصعی هستیم، و آن به خاطر اختلافی استکه برخی از شرایط و ظروف خارجی پیداکرده است ... ما امروزه در رویاروئی با جاهلیت فراگیری، دعوت نوینی را به سوی اسلام آغازکردهایم ... ولیکن شرائط و ظروف و نیازمندیها و مقتضیات واقعی انقلاب و جنبش ما فرق بسیاری دارد ... این فرق «اجتهاد» تازهای را در «فقه انقلاب و جنبش» می‏طلبد، اجتهادیکه میان سوابق تاریخی انقلاب و جنبش اسلامی نخستین، و میان سرشت دورهکنونی و مقتضیات دگرگون آن،کم و بیش سازش دهد.

این نوع فقه استکه انقلاب و جنبش تازه اسلامی بدان نیازمند است ... ولی فقه ویژه نظم و نظام دولت، و قوانین و شرائع جامعه منظم و مستقر، اینک وقت آن فرانرسیده است ... چه امروزه یک دولت اسلامی و یک جامعه اسلای در سراسرکره زمین وجود نداردکه در آن برابر شریعت یزدان و فقه اسلامی رفتار شود!.. این نوع فقه در وقت خود فرامیرسد، و احکام آن به اندازه جامعه مسلمانیکه تشکل میگردد شرح و بسط داده میشود، و با شرائط و ظروف واقعیتی روبرو خواهد شدکه آن جامعه را در آن زمان احاطه میکند.

قطعا فقه اسلامی در خلا پدیدار نمیگردد، و دانههای آن در هوا نمیروید.

*

به تکمیل سخن از موضوعهای این سوره برمیگردیم: محور نخستین این سوره، نشان دادن سرشت کسانی است که این آئین را تکذیب میکنند. از انگیزههای اصلی تکذیبکنندگان در امر تکذیب سخن میگوید، و سرنوشت وحشتناک و هراسانگیری را به تصویر میکشد که در انتظار تکذیبکنندگان است ... روند قرآنی در چندگردش و چرخش پیرامون این محور دور میزند، گردشها و چرخشهائی که موضوع و جولانگاه گوناگونی دارند، ولی همه آنها بدان محور اصلی برمیگردند، چه در آن داستان، و چه در صحنههای جهانی، و چه در صحنههای قیامت، و چه در رهنمودها و پیروهائیکه بر داستانها پیشی میگیرند یا در لابلای آن و یا در آخر آن میآیند.

سوره رعد فضای سوره انعام را به یاد میآورد، و این سوره که سوره حجر است فضای سوره اعراف را به یاد میآورد. سرآغاز سوره اعراف تهدید کردن و بیم دادن بود، و روند آن جملگی مصداق تهدیدکردن و بیم دادن را داشت. در اینجا نیزکه سوره حجر است سرآغاز و سرانجام همگون است، با اندک اختلافیکه در مزه و چششی که دارد.

بیم دادن و تهدیدکردن در سرآغاز سوره اعراف صریح و آشکار است:

(کتاب انزل الیک فلایکن فی صدرک حرج منه، لتنذر به و ذکری للمومنین. اتبعوا ما انزل الیکم منربکم و لا تتبعوا مندونه اولیاء، قلیلا ما تذکرون. وکم من قریه اهلکناها فجاءها باسنا بیاتا او هم قائلون. فما کان دعواهم اذ جاءهم باسنا الّا ان قالوا: اناکنا ظالمین...).

(این قرآن) کتابی است که از (سوی یزدان جهان) بر تو نازل شده است و نباید از ناحیه آن هیچگونه نگرانی و ناراحتی به خود راه دهی. (نه نگرانی از ناحیه بار سنگین رسالتی که بر دوش داری و نه از جانب عکسالعملهائی که دشمنان سرسخت در برابر آن نشان میدهند، و نه از سوی نتیجه و برداشتی که از تبلیغ این رسالت انتظار میرود. چرا که هدف از نزول این قرآن این است) که بدان (کافران را از عواقب شوم افکار و اعمالشان) بترسانی، و مومنان را پند و اندرز دهی. از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است، و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی مکنید (و فرمان مپذیرید). کمتر متوجه (اوامر و نواهی خدا) هستید (و کمتر پند میگیرید) چه بسیار شهرها و آبادیهائی که آنها را (به سبب گناهان فراوان ساکنان آنجاها) ویران کردهایم و عذاب ما مردمان آنجاها را در بر گرفته است، در شبانگاهان (که در خواب ناز بودهاند، مانند قوم لوط ) یا در چاشتگاهان که به استراحت پرداختهاند، (مانند قوم شعیب). در آن موقع که عذاب ما به سراغ ایشان آمده است، دعا و استغاثهای جز این نداشتهاند که گفتهاند: واقعا ما ستمکار بودهایم (و با دست خود بر خود ستم کردهایم و هم اینک پشیمانیم و چشم به راه عفو یزدانیم! امّا بدین هنگام پشیمانی را چه سود؟!).   (اعراف/2-5)

سپس در سوره اعراف داستان آدم و ابلیس ذکر میشود، و روند قرآنی آن داستان را پیگیری میکند تا بدانجاکه زندگی دنیا به پایان میرسد، و همگان به سوی پروردگارشان برمیگردند، و مصداق بیم دادن و تهدید کردن را مییابند ... به دنبال داستان نشان دادن برخی از صحنههای جهان ذکر میگردد، و در آن از آسمانها و زمین، شب و روز، خورشید و ماه، ستارگانی که به فرمان یزدان مسخر و به سود مردمان درگشت و گذارند، و از بادها و ابرها و آبها و میوهها ... سخن میرود ... به دنبال نشان دادن آن صحنهها داستانهای قوم نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسی میآیدکه همه و همه بیم دادن و تهدیدکردن را تصدیق میکنند.

در اینجا در سرآغاز سوره حجر نیز بیم دادن و تهدید کردن قرار میگیرد، ولیکن آمیخته با سایهای از ترساندن و پیچیدگیایکه بر فضای سوره هراس میافزاید، و انتظار وقوع فرجامکار را بیشتر مینماید:

(رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ . ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ . وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ . مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).

بارها و بارها کافران (در دنیای دیگر) آرزو میکنند که کاش! (در این جهان) مسلمان میبودند (و فرمودههای خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن مینهادند). بگذار بخورند و بهرهور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالاخره خواهند دانست (که چه کار بدی کردهاند این که تنها به دنیا پرداختهاند و آخرت را فراموش نمودهاند). ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکردهایم مگر (پس از انقضای) مدت معینی (که) داشته است. هیچ ملتی بر (مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمی‏گیرد و از آن عقب نمیافتد.         (حجر/2-5)

آنگاه روند قرآنی برخی از صحنههای جهان را عرضه میدارد: آسمان و بروج فلکی، زمینگسترده وکوههای پابرجای آن،گیاهان و درختان با نظم و نظام شگرف و اندازه و حساب وکتاب دقیق، بادهای تلقیحکننده، آب و آبیاری، زندگی و مرگ، و قیامت وگردهمآئی همگان در آن ... اینها به دنبال داستان آدم و ابلیس ذکر میشوند، داستانی که با سرنوشت دنبالهروان ابلیس و سرنوشت مومنان به پایان میآید ... بدین خاطر اشارههائی به داستانهای ابراهیم و لوط و شعیب و صالح میشود، و در آنها هدف اصلی ذکر سرنوشت تکذیبکنندگان، و مورد ملاحظه قرار دادن این استکه مشرکان آثار فرسوده و فروتپیده همچون اقوامی را میدیده اند و با آنها آشنا بودهاند، چراکه ازکنار آنها در راه خود به شام میگذشتهاند و خرابهها و ویرانههای خانه وکاشانه ایشان را مشاهده میکردهاند.

لذا محور هردو سوره یکسان است، ولی شخصیت هریک از دو سوره جدای از دیگری است. آهنگهای دو سوره همگون است ولی همسان نیست، همانگونهکه عادت قرآن مجید در موضوعهای یگانه استکه به شیوههایگوناگون از آنها سخن میگوید، شیوههائیکه مختلف و متشابه هستند، ولی هرگز تکراری و مثل هم نمیباشند!

میتوان روند سوره را دراینجا به پنج جولانگاه، یا به پنج بند تقسیمکرد. هر جولانگاه یا بندی از آنها موضوعی یا بخشی را دربر میگیرد:

جولانگاه نخستین ازسنت و قانون خدا سخن میگوید، سنت و قانونیکه در رسالت و ایمان و تکذیب بدان، تخلفناپذیر است. این جولانگاه با چنان بیم دادن و تهدیدکردنی میآغازدکه ترساندن و به هول و هراس انداختن آن را در خود ییچیده است:

(رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ. ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).

بارها و بارها کافران (در دنیای دیگر) آرزو میکنند که کاش! (در این جهان) مسلمان میبودند (و فرمودههای خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن مینهادند). بگذار بخورند و بهرهور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالاخره خواهند دانست (که چه کار بدی کردهاند این که تنها به دنیا پرداختهاند و آخرت را فراموش نمودهاند).   (حجر/2-3)

جولانگاه نخستین با این سخن به پایان میآیدکه تکذیبکنندگان براثرکینهتوزی به تکذیب میپردازند نه بدان خاطرکه در دلائل ایمان، نقص وکم وکاست است:

(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ . لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ ).

اگر (به فرض) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند). بی‏گمان خواهند گفت: حتماً ما را چشمبندی کردهاند (و آنچه میبینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نمودهاند (این است که چیزها را عوضی میبینیم). (حجر/14-15)

آنان همه از یک قماش و در یک سطح هستند:

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ . وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ . کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ . لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).

ما پیش از تو (پیغمبرانی را) به میان گروهها و دستههای پیشین روانه کردهایم. هیچ فرستادهای به پیش ایشان نمیآمد مگر این که او را مسخره می‏کردند (همانگونه که هم اینک باطلگرایان تو را مسخره میدارند). ما اینگونه قرآن را به دلهای بزهکاران داخل میگردانیم (و از حق آنان را میآگاهانیم، تا برایشان اتمام حجت شود). آنان بدان ایمان نمیآورند (چون در شهوات غوطهورند و باطلگرایند نه حقگرا) و شیوه اقوام پپشین هم بر این بوده است.   (حجر/10-13)

جولانگاه دوم برخی از نشانههای خداشناسی را در جهان بیان میدارد. نشانهها را در آسمان و در زمین و میان آن دو نشان میدهدکه هریک از آنها دارای حکمتی است و به اندازه لازم ساخته شده است:

(وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ . وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ . إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ . وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ . وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ . وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ . وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ ).

ما در آسمان برجهای نجومی پدید آوردهایم (که تقویم مجسم جهان و بیانگر نظام شگرف و حساب دقیق آن است) و آن را برای بینندگان آراستهایم (تا از این منظره زیبای بالا به قدرت آفریدگار تعالی پی ببرند). و آسمان را (از دستبرد و دسترسی) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشتهایم. و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او میرود. ما زمین را گسترانیدهایم و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آوردهایم، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازههای متناسب و مشخص در آن ایجاد کردهایم. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریدهایم که نمیتوانید روزیرسان ایشان باشید و چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینههای آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرو نمیفرستیم. و بادها را برای تلقیح (ابرها و بارور ساختن آنها) به وزیدن میاندازیم و به دنبال آن از (ابرهای بهم پیوسته و تلقیح شده) آسمان آب میبارانیم و شما را بدان سیراب میگردانیم (و آنگاه به شکل برف و یخ و چشمهها و رودخانهها و دریاها و اقیانوسها در زمین جمعآوری و اندوختهاش مینمائیم، و دوباره آن را تبخیر و به جو زمین میبریم و سپس به زمین برمیگردانیم) و شما توانائی اندوختن (و نگهداری) آن را (بدینگونه در فضا و زمین) ندارید .   (حجر/16-22)

برگشت هر چیزی و هرکسی در وقت معلوم و معین، به سوی خدا است:

(وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ. وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ.).

و مائیم که زنده میگردانیم و میمیرانیم (و باقی بوده) و وارث (جهان) میباشیم. و ما همپیشینیان شما را میدانیم و همپسینیان شما را، (و میدانیم که کی بودهاند و جه کردهاند، و کی خواهند بود و چه خواهند.    (حجر/23-25)

جولانگاه سوم داستان بشریت، و اصل هدایت و ضلالت سرشته در ترکیببند وجود انسانها، و اسباب و علل هدایت و ضلالت، و سرانجامگمراهان و راهیافتگان را عرضه میدارد. داستان بشریت آغاز میگردد با آفرینش آدم ازگل خشکیده فراهم آمده از گل تیره شدهگندیدهایکه نفخهای از روح متعلق به خدا درآن دمیده میشود وجان به پیکرش میرود. بعد از آن درباره غرور و خودخواهی ابلیس و تکبر او سخنگفته میشود و بیان میگرددکه ابلیس دوستی و سرپرستیگمراهان را دارد نه مومنان مخلص یزدان را. جولانگاه چهارم درباره جایگاه هائی استکه گذشتگان قوم لوط و شعیب و صالح در آنجاها نقش زمین شدهاند. این جولانگاه با این فرموده خدا آغاز میشود:

(نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ. وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الألِیمُ).

(ای پیغمبر!) بندگان مرا آگاه کن که من دارای گذشت زیاد و مهر فراوان هستم (در حق کسانی که توبه کنند و ایمان بیاورند و کار نیک انجام بدهند). و این که عذاب من (در حق سرکشان بیایمان) عذاب بسیار دردناکی است (و عذابهای دیگر در برابرش عذاب نیست).   (حجر/49-50)

آنگاه داستانها پیاپی یکدیگر میآید، و رحمت خدا با ابراهیم و لوط را جلوهگر مینماید، و از عذابی سخن میرودکهگریبانگر اقوام لوط و شعیب و صالح شده است ... این عذاب در این داستانها برای قریش از جایگاههای اقوامی سخن گفته میشود که نقش زمین گردیدهاند و قریشیان در راه خود به شام از سرزمین آنان میگذرند و ویرانهها و خرابههای برجای مانده ایشان را مینگرند:

(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ . وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ).

بی‏گمان در این (بلائی که بر سر قوم لوط آمد) نشانههائی برای افراد هوشمند موجود است (که از این آثار میتوانند عمق واقعه را دریاببد و بدانند که هر گروه فاسد دیگری دستخوش چنین بلائی میگردد). این آثار بر سر راه (کاروانیان و مسافران است و خرابههای آن) برجا است.      (حجر/75-76)

جولانگاه پنجمکه واپسین جولانگاه است پرده از حقی بهکنار میزندکه نهان در آفرینش آسمانها و زمین است و تا دامنه قیامت برجا است. آنگاه از ثواب و عقاب سخن میرود، ثواب و عقابیکه با دعوت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پیوند میخورد ... حقیکه در آفرینش آسمانها و زمین نهان است، بزرگترین حق است و جهان را و سرآغاز و سرانجام انسان را فرامیگیرد:

(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ . وَإِنَّهَا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ . إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ).

ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است جز به حق نیافریدهایم. (تمام هستی دارای هدف و حکمت است، و بر مدار حق و حقیقت می‏گردد، و لذا با فساد سر سازگاری ندارد، و فاسدان دیر یا زود به سزای خود میرسند، و همچون قوم لوط و ثمود از صحنه پرنظم و نظام آفرینش به کناری پرت میگردند). و بی‏گمان روز رستاخیز فرامیرسد (و تباهکاران علاوه از مکافات دنیوی، به عذاب و عقاب سخت اخروی گرفتار میکردند) پس (ای بیغمبر!) گذشت زیبائی داشته باش (و بزرگوارانه و حکیمانه به دعوت خود ادامه بده و در برابر اذیت و آزار کفار شکیبائی کن). بی‏گمان پروردگار تو آفریدگار بسیار آگاهی است. (پس کار خود را بدو واگذار و باک از این و از آن مدار ای پیغمبر!) ما هفت (آیه) به تو دادهایم که (سوره فاتحه را تشکیل میدهند و در هر نمازی) تکرار میگردند (و از منزلت خاصی برخوردارند و وسیله دعا و ثنا و طلب هدایت از خدایند) و همه قرآن بزرگ را به تو عطاء نمودهایم (که معجزه جاویدان یزدان و مایه تاب و توان مسلمان است).

تا آخر سوره ...

*

 

تفسیر سوره‌ی حجر آیه‌ی 15-1

سورة حجر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سوره‌ی حجر آیه‌ی 15-1

 

الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِینٍ (١) رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ (٢) ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (٣) وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ (٤) مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ (٥) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (٦) لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٧) مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ (٨) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ (١٠) وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (١١) کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (١٢) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (١٣) وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ (١٤) لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (١٥)

این بند نخستین در روند سوره‌، از سرشت‌کتابی صحبت می‌دارد که تکذیب‌کنندگان آن را تکذیب می‌کردند و دروغش می‌نامیدند ... ایشان را از روزی می‌ترساند که در آن آرزو می‌کنند کاش مسلمان می‌بودند! سبب به تاخیر انداختن همچون روزی را برایشان ذکر می‌کند، و بدیشان اطلاع می‌دهدکه چنین روزی به زمان معین و مشخصی واگذار گردیده است ... چالشهای آنان و استهزاء ایشان و درخواست نزول فرشتگان را به یادشان می‌آورد. آن‌گاه ایشان را تهدید می‌کندکه نزول فرشتگان نابودی و ویرانی را به همراه دارد. درنهایت از علت حقیقی تکذیب کردن پرده برمی‌دارد، و اعلام می‌نماید که علت تکذیب کردن کمبود دلیل و برهان نیست‌، بلکه‌کینه‌توزی و سرکشی علت اصلی است‌!..

الف‌.لام‌.را ...

(تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِینٍ).

این آیه‌های کتاب (‌منزل آسمانی‌) و قرآن روشن (‌یزدانی‌) است‌.

این حروف و حروف نظائر آنهاکتاب‌، یعنی قرآن است‌. این حروفی که در دسترس همگان است «‌تلک‌: آن‌» آیه‌های عالی و والائی است که فراتر از دستبرد و دگرگونی است‌، و دارای نظم و نظام اعجازانگیز است‌. این حروفی‌که به تنهائی معنی ندارند قرآن روشن و روشنگر است‌.

اگر مردمانی در جهان آیات کتاب اعجازانگیز را نمی‌پذیرند و این قرآن روشن و روشنگر را تکذیب می‌کنند، روزی فراخواهد رسیدکه در آن آرزو می‌کنند کاش جز آنچه بوده‌اند می‌بودند، و کاش در دنیا ایمان می‌آوردند و بر ایمان خود استوار می‌ماندند:

(رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ) .

بارها و بارها کافران (‌در دنیای دیگر) آرزو می‌کنند که کاش‌! (‌در این جهان‌) مسلمان می‌بودند (‌و فرموده‌های خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن می‌نهادند)

«‌ربما: چه‌بسا» امّا آرزوکردن و دوست داشتن سودمند نمی‌افتد ... «‌ربما: چه‌بسا» در این واژه تهدید نهانی است‌. با تمسخر نیز آمیخته است‌. در آن همچنین تشویق به دریافتن فرصت نهفته است‌، فرصت را دریابند و اسلام را بپذیرند، و رستگاری را پیش از، از دست رفتن فراچنگ آورند، و قبل از فرارسیدن روزی که آرزو می‌کنند کاش مسلمان می‌بودند، ولی در آن روز آرزو کردن و خواستار شدن بدیشان سودی نمی‌بخشد، برای خود کاری بکنند.

تهدید دیگری‌که پیچیده در لابلای کلام است‌، سر می‌رسد:

(ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).

بگذار بخورند و بهره‌ور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالاخره خواهند دانست (‌که چه کار بدی کرده‌اند این که تنها به دنیا پرداخته‌اند و آخرت را فراموش نموده‌اند)‌.

بگذارکه آنان در زندگی حیوانی محض خود بمانند و بسان حیوا‌ن بخورند و لذت ببرند، زندگی حیوانی محضی‌که از اندیشه و آگاهی و آینده‌نگری خالی است‌. رهایشان ساز فرفره‌سان در این‌گیجی و منگی بچرخند. آرزو آنان را غافل سازد و به خود مشغول دارد، و آزها و طمعها ایشان را گول بزند. عمر بگذرد و فرصت از دست رود. به ترک ایشان بگوی و خویشتن را بدین هلاک‌شوندگان سرگرم مدار، هلاک‌شوندگانی که در بیابان برهوت آرزوهای پوچ گول‌زننده‌گمراه گردیده‌اند، آرزوهائی‌که همچون سراب از دور پدیدار می‌گردد و پرتو می‌افکند و ایشان را به آزها و طمعها امیدوار می‌سازد، و زمام را برای آنان شل می‌کند و گمان می‌برندکه عمر طولانی خواهند داشت و میرسند به چیزهائی‌که بدانها طمع می‌ورزند و هیچ چیزی و هیچ ‌کسی نمی‌تواند ایشان را از رسیدن بدان خواستها و آرزوها بازدارد و مانع بر سر راه آنان ایجادکند. کسی هم ایشان را مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهد داد و سرانجام به آرزوهایشان می‌رسند و رستگار هم می‌گردند!

تصویر آرزوئی‌که افسار را برای ایشان شل می‌کند تصویر انسان زنده‌ای است‌. چه آرزوهای پر زرق و برق بر صفحه خیال همچون انسانهائی می‌درخشد و پرتو می‌اندازد. آنان به دنبال آرزوها می‌تازند و نرد عشق می‌بازند و خویشتن را بدانها سرگرم می‌کنند و غرق در آنها می‌گردند، تا بدان‌گاه‌که از منطقه امن و امان می‌گذرند، و از یاد خدا غافل می‌شوند، و قضا و قدر الهی را فراموش می‌کنند، و ازگرگ اجل‌که یکایک از این‌گله می‏برد بی‏خبر می‌گردند، و اصلا فراموش می‌کنندکه واجبات و فرائضی در میان است‌، و این حلال و آن حرام است! حتی وقتی فرامی‌رسدکه فراموش می‌کنندکه خدائی وجود دارد، و مرگی بر سر راه است‌، و زنده شدن و رستاخیزی درمی‌رسد!

این همان آرزوهای کشنده‌ای است‌که به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور داده می‌شودکه ایشان را بدان آرزوها واگذارد ...

(فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ)‌. چه بالاخره خواهند دانست‌.

وقتی خواهند دانست‌که‌کار ازکارگذشته است و فرصت از دست رفته است‌، و دانستن سودمند نمی‌افتد ... این هم دستوری است‌که جنبه تهدید ایشان را دارد. پسوده سختی هم در آن است تا این‌که بیدار شوند و از خواب غفلت آرزوهای‌گول زننده‌ای برخیزندکه ایشان را از سرنوشت قطی خودشان بی‏خبر می‌گرداند.

سنت و قانون خدا اجراء می‌گردد و تخلف‌ناپذیر است‌. هلاک ملتها درگرو اجل آنها است‌، اجلی‌که خدا برای آن ملتها مقدر فرموده است‌، و وقتی سر می‌رسدکه رفتار وکرد‌ارشان مقتضی اجراء سنت و مشیت خدا گردد:

(وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ . مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ.).

ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکرده‌ایم مگر (‌پس از انقضای‌) مدت معینی (‌که‌) داشته است‌. هیچ ملتی بر (‌مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمی‏گیرد و از آن عقب نمی‌افتد.

به تاخیر افتادن عذاب در دوره‌ای از ادوار ایشان را گول نزند. چه قطعاً سنت خدا راه معلوم خود را درپیش می‌گیرد و اجراء می‌شود، و خواهند دانست‌که چه کرده‌اند، و به چه سرنوشت بدی دچار آمده‌اند.

خدا آن‌ مدت ‌‌زمان ‌معین ‌را تا سررسید مشخص‌خود به شهرها و روستاها و ملتها عطاء می‌فرماید و ایشان را از زندگی برخوردار می‌نماید ناکار بکند، و برحسب کار سرنوشت ایشان رقم بخورد. هرگاه آنان ایمان بیاورند وکارهای نیکو بکنند و راه صلاح و عدالت بسپرند، خدا مدت زمان عمر ایشان را طولانی می‌کند و اجل آنان را به تاخیر می‌اندازد. ولی وقتی‌که از همه این اصول و ارکان منحرف شدند و به‌کژراهه افتادند، و امید خیر و صلاحی بدیشان نماند، بدین هنگام اجل ایشان درمی‌رسد، و بودنشان منتفی می‌شود، چه با پایان‌گرفتن عمرشان و نیست و نابود شدنشان‌، و چه به‌طور موقت با ضعف و زبونی ایشان و با فروکش کردن شمعک قدرتشان‌.

چه‌بساگفته شود: ملتهائی وجود دارد که نه ایمان می‌آورند و نه‌کارهای نیک می‌کنند و نه راه اصلاح و عدالت می‌پویند، و با وجود این نیرومند و ثروتمند و باقی و برجایند. این‌گمانی بیش نیست‌. قطعا باید هنوز خیر و صلاحی در میان این ملتها مانده باشد، هرچند این خیر و صلاح آبادکردن زمین باشد، و یا خیر و صلاح عدالت و دادگری در محدوده تنگ خود در میان افراد آن ملتها باشد، و یا خیر و صلاح مادی و نیکوکاری محدود به حدود و ثغور خودشان باشد. در سایه این خیر و صلاح است‌که همچون ملتهائی هنوز به زندگی ادامه می‌دهند. هر وقت اثری از خیر و صلاح در میانشان نماند مرگشان درمی‌رسد و به سرنوشت معلوم خود گرفتار می‌آیند.

سنت و قانون خدا تخلف‌ناپذیر است و هر ملتی مدت زمان مشخصی دارد:

(مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).

هیچ ملتی بر (مدت معین و سر رسید) اجل خود پیشی نمی گیرد و از آن عقب نمی افتد.

*

روند قرآنی بی‌ادبی آنان را با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نقل می‌کند، پیغمبری که‌کتاب قرآن روشن و روشنگر را برایشان می‌آورد، و ا‌یشان را از خواب غفلت آرزوهائی بیدار می‌کند که آنان را بی‌خبر و ناآگاه می‌گرداند، و ایشان را به سنت و قانون خدا تذکر می‌دهد و یادآور می‌شود، ولی آنان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را به تمسخر می‌گیرند و با او پرروئی می‌کنند:

(وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ. لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).

و (‌‌تمسخرکنان‌) می‌گویند ای کسی که (‌گمان می‌بری از آسمان‌) قرآن بر تو نارل گشته است‌، تو حتما دیوانه‌ای‌! تو اگر از زمره راستگویانی‌، چرا (‌به جای آوردن قرآن‌) فرشتگان را به پیش ما نمی‌آوری (‌تا بر پیغمبری تو گواهی دهند:‌؟‌)‌.

تمسخر و استهزاء ایشان از این نداء و صدا زدنشان پیدا است‌:

(یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ).

ای کسی که (‌گمان می‌بری از آسمان‌) قرآن بر تو نازل گشته است‌.

آنان وحی و رسالت را قبول نمی‌کنند، و با سخنان تمسخرآمیزشان پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه و سلم) را ریشخند می‌کنند. بی‌ادبی ایشان از موصوف کردن رسول امین بدین صفت پیدا است‌:

(إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ).

تو حتما دیوانه‌ای‌.

پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ایشان را با قرآن روشن و روشنگر دعوت می‌کند، و آنان پاداش او را با این‌گونه واژه‌ها و بی‌ادبیها پاسخ می‌گویند!

ایشان لجاجت می‌آغازند و درخواست می‌کنند که فرشتگان بیایند و پیغمبری او را تصدیق نمایند:

(لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ)

فرشتگان را به پپش ما نمی‌آوری (‌تا بر پیغمبری تو گواهی دهند؟‌)

درخواست نزول فرشتگان در این سوره و در غیر آن‌، هم از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و هم از سائر پیغمبران پیش از او، تکرار می‌گردد. این هم همان‌گونه که‌گفتیم نشانه‌ای از نشانه‌های پی نبردن به ارزش انسان است‌، انسانی که خدا او را مکرم و معزز داشته است و خلعت نبوت را به نژاد او بخشیده است و برخی از افراد انسان را به پیغمبری برگزیده است‌.

پاسخ بدان ریشخند و بدان بی‌شرمی و بدین نادانی‌، ذکر قاعده‌ای است که جایگاه‌های نقش زمین شدن پیشینیان گواه بر آن است‌. قاعده این است که فرشتگان به پیش پیغمبری از پیغمبران نمی‌آیند مگر برای نابود کردن تکذیب‌کنندگان قوم او وقتی‌که مدت زندگی بسر می‌رسد و اجل معلوم و مشخص سر می‌رسد. دیگر بدین هنگام مهلت دادن و به تاخیر انداختنی در میان نمی‌ماند:

(مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ).

ما فرشتگان را جز به حق و به همراه حق نازل‌نمی‌کنیم و هنگامی که نازل شوند (‌اگر بدانان ایمان نیاورند) دیگر بدیشان مهلت داده نمی‌شود (‌و فورا عذاب الهی گریبانگیرشان می‏گردد و مجال ماندن نخواهند داشت‌)‌.

آیا این چیزی است‌که می‌خواهند و آن را درخواست می‌نمایند؟‌!

*

آن‌گاه روند قرآنی ایشان را به سوی هدایت و تفکر و تدبر برمی‌گرداند ... خدا فرشتگان را جز با حق نازل نمی‌کند. آنان را با حق نازل می‌کند، تا آن را پیاده‌کنند و اجراء‌گردانند. حقی‌که فرشتگان در وقت تکذیب نمودن ودروغ نامیدن با خود می‌آورند و آن را پیاده و اجراء می‌گردانند، هلاک و نابودی است‌. تکذیب‌کنندگان شایسته هلاک و نابودی می‌شوند و هلاک و نابودی در حق ایشان پیاده و اجراء می‌گردد. هلاک و نابودی حقی است‌که فرشتگان آن را با خود می‌آورند تا بدون تاخیر آن را پیاده و اجراء‌کنند. اما خدا برای ایشان چیزی را خواسته است‌که بهتر از آن چیزی است که خودشان برای خویشتن درخواست کرده‌اند. خدا قرآن را برایشان فرود فرستاده است تا درباره آن بیندیشند و با آن راهیان گردند. این برای ایشان بهتر از این است‌که فرشتگان واپسین حق را با خود بیاورند و آن را در حق ایشان پیاده نمایند! ‌کاش چنین چیزی را می‌دانستند:

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ).

ما خود قرآن را فرو فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم (‌و تا روز رستاخیز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغییر و تبدیل زمان محفوظ و مصون می‌داریم‌)‌.

برای ایشان بهتر است‌که به قرآن روکنند. قرآن باقی و محفوظ است‌. نه‌کهنه می‌شود و نه دگرگونی می‌پذیرد. با باطل نمی‌آمیزد. تحریف بدان رو نمی‌کند. قرآن آنان را به سوی حق رهنمود می‌سازد و ایشان را در پناه رعایت وعنایت خدا می‌دارد و محفوظ و مصون می‌نماید، اگر حق را می‌خواهند، و اگر فرشتگان را می‌خواهند تا ایشان را ثابت و استوار بدارند ... خدا نمی‌خواهد فرشتگان را به سوی ایشان روانه‌کند و برایشان نازل‌گرداند. زیرا خیر و صلاح ایشان را خواسته است و این است‌که قرآن را برایشان نازل‌کرده است‌که مصون و محفوظ می‌ماند، نه فرشتگان را تا ایشان را نابودکنند و از میان بردارند.

ما امروزه از پس قرون و اعصار به وعده راستین خدا درباره محافظت از این قرآن می‌نگریم و می‌بینیم‌که درکنار شواهد بسیار دیگری بر اعجاز این قرآن‌، همین محافظت نیز معجزه‌ای است دال بر یزدانی بودن این کتاب‌. می‌بینیم اوضاع و احوال و شرائط و ظروف و عوامل فراوانی بر سر این‌کتاب در لابلای این قرون و اعصار آمده است‌که نمی‌بایستی آن را از دستبرد خود مصون و محفوظ دارد و حتی واژه‌ای در آن تغییر و تبدیل پیدا نکند، و جمله‌ای درآن تحریف نشود. کی چنین چیزی ممکن بود اگر نیروئی فراتر از اراده و خواست انسانها، و بزرگتر از احوال و اوضاع و شرایط و ظروف و عوامل‌گوناگون در میان نمی‌بود و این کتاب را از تغییر و تبدیل محافظت نمی‌نمود و از بازیچه دست روزگار و از تحریف دشمنان زورمدار نمی‌پائید.

روزگاری بر این‌کتاب در دوران فتنه‌ها و آشوبهای نخستین ‌گذشته است‌. در آن ایام‌که دسته‌ها و فرقه‌های زیاد‌ی پدید آمدند، وکشمکشهای فراوانی درگرفت‌، و بلاها و مصیبت‌ها همه‌جاگیرگردید، و حادثه‌ها و رخدادها موج‌گرفت و سیلاب وقائع ناگوار به راه افتاد. هر دسته و فرقه‌ای برای خود در این قرآن و در احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به دنبال سندی بود. دشمنان این آئین نیز خویشتن را به میدان پیکار این فتنه‌ها و آشوبها کشاندند، و دشمنان اصلی این آئین‌، بویژه یهودیان و به دنبال ایشان «‌نژادگرایان‌» که مردمان را به «‌نژادگرائی‌» فرامی‌خواندند و شعوبیه نام گرفتند، زمام اختیار این فتنه‌ها و آشوبها را به دست‌گرفتند و بدانجاکه می‌خواستند سوق دادند!

این دسته‌ها و فرقه‌ها چیزهای زیادی را بر احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) افزودند و در میان فرموده‌های آن حضرت جای دادند که نیاز به رنجها و تلاشهای ده‌ها علمای پرهیزگار هوشیار پیداکرد تا در مدت ده‌ها سال توانستند احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را از دست آنان آزاد کنند و آن فرموده‌ها را به غربال زنند و پاکسازی‌کنند و بالاخره از نیرنگ نیرنگبازان دشمن این آئین سره و رها سازند.

همچنین این دسته‌ها و فرقه‌ها توانستند در این فتنه‌ها و آشوبها معانی آیات قرآن را تاویل‌کنند، و بکوشند آیات را به‌گونه‌ای پیچ دهند و معنی‌کنند که دال بر احکام و رویکردهائی باشد که خود می‌خواستند.

امّا همه این دسته‌ها و فرقه‌ها -‌حتی در سخت‌ترین و تاریک‌ترین و پریشان‌ترین اوقات - نتوانستند یک تغییر و تبدیل جزئی هم در این‌کتاپ محفوظ و مصون پدید آورند. نصوص این‌کتاب باقی ماند بدان‌گونه که خدا آنها را نازل فرموده بود. حجت پایداری ماند بر ضد هر شخص تحریف‌کننده‌ای و هر فرد تاویل‌کننده‌ای‌، و حجت جاویدانی بر خدائی بودن این‌کتاب محفوظ‌، باقی ماند.

پس از آن مسلمانان به زمانی رسیدند -‌که هنوز ما در آن هستیم و به درد آن‌گرفتاریم - مسلمانان در آن‌، آن اندازه ضعیف شدند که نتوانستند از خویشتن‌، و از عقیده خویشتن‌، و از سیستم و نظام خود، و از سرزمین و مملکت خود، و از ناموس و آبرو و اموال و اخلاق خویش‌، و حتی از عقل و خرد و فهم و درک خویش‌، حفاظت و حمایت‌کنند! دشمنان چیره بر مسلمانان هر کاری راکه در پیش آنان خوب بود تغییر دادند، و بر جای آن‌کار بدی راگذاشتند که خود داشتند ... معروف مسلمانان را با منکر خود معاوضه کردند در عقائد، جهان‌بینیها و اندیشه‌ها، معیارها و ارزشها، اخلاق و آداب‌، و در مقررات و قوانین ... برای مسلمانان بی‌شرمی و بی‌بند و باری و تباهی و پرروئی و دست برداشتن از همه ویژگیهای «‌انسان‌» را زینت دادند و آراستند، و ایشان را به نوعی زندگی برگرداندندکه به زندگی حیوان می‌ماند ... و در ازمنه و اوقاتی به نوعی زندگی برگرداندند که حیوان نیز از آن بیزار وگریزان بود ... این بدیها و زشتیها را تحت عنوانهای پر زرق و برق و فریبا و دلربائی همچون‌: «‌ترقی و پیشرفت‌»‌، «‌تحول و دگرگونی‌»‌، «‌علمگرائی‌»‌، «‌علمی‌»‌، «جنبش و پویش‌»‌‌، »‌آزادی‌»‌، «‌درهم شکستن غلها و زنجیرها»‌، «‌شورش‌»‌، «‌رستاخیز»‌، «‌نوگرائی‌»‌، و سائر شعارها و عنوانهای دیگر، وضع و نامگذاری کردند ... و «‌مسلمانان‌» تنها در نامهایشان مسلمان ماندند و به نام مسلمان بودند. از این آئین نه کم و نه زیاد بهره‌ای نداشتند. خس و خاشاکی شدند همچون خس و خاشاک روی سیلاب که از خود هیچ چیزی را بازنمی‌دارد و هیچ‌گونه دفاعی ندارد، و شایسته چیزی جز افروزینه آتش نیست ... تازه افروزینه ناچیزی هم بیش نیست‌!.. ولیکن دشمنان این آئین - با وجود همه اینها -‌نتوانستند تغییر و تبدیلی در نصوص این‌کتاب پدید آورند و تحریفی بدانها راه دهند. البته نه این که این کار را نخواهند و از آ‌ن کناره‌گیری نمایند. بلکه آزمندترین مردمان برای رسیدن بدین هدف بودند اگر ممکن می‌شد، و پیوسته می‌خواستند بدین آرزو برسند اگر می‌شد بدین آرزو رسید!

دشمنان این آئین - و در پیشاپیش آنان یهودیان - پشتوانه و اندوخته چهار هزار سال یا بیش از آن را صرف مکر وکید و توطئه و نیرنگ با این آئین خدا کردند، و بر انجام چیزهای زیادی توانائی پیداکردند ... آنان توانستند در سنت و احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) چیزهای فراوانی را بگجانند، و به تاریخ ملت مسلمان دست بزنند و نیرنگ بزنند. توانستند مزورانه حادثه‌ها و رخدادها بسازند و به هم بافند، و اشخاصی را در پیکره جامعه اسلامی جای دهند تا نقشهائی را اجراء‌کنندکه خودشان آشکارا از اجرای آن نقشها ناتوان بودند. آنان توانستند دولتهائی را درهم شکنند و جامعه‌ها و نظامها و مقررات و قوانینی را نابودکنند و از هم فروپاشند. و توانستند مزدوران خیانت‌پیشه خود را به صورت قهرمانان بزرگ و افتخارآفرینی پیش بکشند و عَلَم کنند تا برای ایشان‌کارهای انهدا‌م و ویرانی و خرابی را در پیکره‌های جامعه‌های اسلامی در طول قرون و اعصار به‌ویژه در عصر حاضر انجام دهند.

ولیکن یک‌کار را نتوانستند بکنند -‌هرچندکه همه شرایط و ظروف ظاهری برای انجام این کار آماده و مهیا بوده است - آنان نتوانستند درباره این‌کتاب محفوظ و مصون‌کاری بکنند وکمترین رخنه‌ای بدان پیدا نمایند،‌کتاب محفوظ و مصونی‌که از طرف پیروان منسوب به خود هیچ‌گونه حمایت و حفاظتی نمی‌شده است‌، بدان هنگام‌که آنان قرآن را پشت سر خویش افکنده‌اند و درنتیجه خودشان خس و خاشاکی بسان خس و خاشاک سیلاب شده‌اند، خس و خاشاکی‌که چیزی را از خود دفع نکرده است و نرانده است و هیچ‌گونه دفاعی نداشته است‌. این امر در جای خود دال بر خدائی بودن این‌کتاب است‌، و این معجزه چشمگیر گواهی می‌دهد بر این‌که واقعا این‌کتاب از سوی خداوند چیره‌کار بجا نازل گردیده است‌.

این وعده در روزگار پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وعده بوده است و بس. امّا امروز این وعده - پس ازگذشت آن همه حوادث بزرگ، و سپری شدن قرون و اعصار طولانی - معجزه‌ای است که بر خدائی بودن این‌کتاب گواهی می‌دهد، معجزه‌ای که درباره آن به ستیز نمی‌پردازد مگر شخص‌کینه‌توز بسیار نادانی‌:

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)‌.

ما خود قرآن را فرو فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم‌.

خداوند بزرگوار راست فرموده است ...

یزدان سبحان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود را دلداری می‌دهد و او را آگاه می‌سازد از این‌که او در میان پیغمبران تنها کسی نبوده است‌که با تمسخر و تکذیب دیگران رویاروی شده است‌. بلکه همه پیغمبران با تمسخر و تکذیب مردمان رویاروی شده‌اند‌، و تکذیب‌کنندگان پیوسته به‌کینه‌توزی زشت و به سرکشی پلشت خود ادامه داده‌اند:

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ. وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ).

ما پیش از تو (‌پیغمبرانی را) به میان گروهها و دسته‌های پیشین روانه کرده‌ایم‌. هیچ فرستاده‌ای به پیش ایشان نمی‌آمد مگر این که او را مسخره می‌کردند (‌همان‌گونه که هم اینک باطلگرایان تو را مسخره می‌دارند)‌.

بدین‌گونه‌که مردمان همعصر پیغمبران پذیره چیزی رفته‌اند که پیغمبرانشان برایشان به ارمغان آورده‌اند، مردمان همسر تو نیز پذیره چیزی می‌روندکه تو برایشان به ارمغان آورده‌ای‌. هم بدین‌گونه تکذ‌یب را در دلهایشان روان می‌کنیم‌، دلهائی که نمی‌اندیشند و خوب پذیره حق نمی‌گردند، به‌کیفر رویگردانی و بزهکاری‌ای که در حق پیغمبران برگزیده داشته‌اند و دارند:

(کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ. لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).

ما اینگونه قرآن را به دلهای بزهکاران داخل می‌گردانیم (‌و از حق آنان را می‌آگاهانیم‌، تا برایشان اتمام حجت شود)‌. آنان بدان ایمان نمی‌آورند (‌چون در شهوات غوطه‌ورند و باطلگرایند نه حقگرا) و شیوه اقوام پیشین هم بر این بوده است‌.

قرآن را به دلهای بزهکاران داخل می‌گردانیم‌، به گونه‌ای‌که آنان قرآن را تکذیب می‌دارند و چیزهایی را به تمسخر می‌گیرندکه در آن است‌. چون این دلها بهتر از این نمی‌توانند پذیره قرآن شوند، چه د‌ر این نسل یا در نسلهای گذشته و یا در نسلهای آینده‌. زیرا تکذیب‌کنندگان ملت واحده‌ای هستند، و از یک گل آفریده شده ‌اند:

(وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).

و شیوه اقوام پیشین هم بر این بوده است‌.

آنچه تکذیب‌کنندگان کم دارند دلائل فراوان نیست‌. بلکه آنان‌کینه‌توز و ستیزه‌جویند و خویشتن را بزرگتر از دیگران می‌بینند و راه دشمنانگی می‌پویند. هر اندازه آیات روشن و روشنگر برای ایشان بیاید آنان به کینه‌توزی و ستیزه‌جوئی خود ادامه می‌دهند و راه تکبر و خودبزرگ‌بینی می‌پویند.

در اینجا روند قرآنی نمونه آشکار و چشمگیری را از خود بزرگ‌بینی پست و از سرکشی و ستیزه‌جوئی کینه‌توزانه را ترسیم می‌کند:

(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ. لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

اگر (‌به فرض‌) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (‌و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند)‌، بیگمان خواهند گفت‌: حتما ما را چشم‌بندی کرده‌اند (‌و آنچه می‌بیییم ا‌بدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نموده‌اند (‌این است که چیزها را عوضی می‌بینیم‌)‌.

کافی است که تکذیب‌کنندگان را به تصور درآوریم که آنان دارند از آسمان بالا می‌روند. دری از آسمان به رویشان‌گشوده شده است و آن در باز می‌شود. آنان با همین پیکرهای خود بالا می‌روند. در باز شده‌ای را جلو خود می‌بینند. احساس می‌کنند که دارند به سوی بالا حرکت می‌کنند، و دلایل حرکت را می‌بینند ... امّا با وجود این ستیزه‌جوئی می‌کنند و می‌گویند: نه‌. نه‌. این حقیقت ندارد. بلکه‌کسی چشمان ما را از دیدن بازداشته است و پرده‌ای به پیش چشمانمان کشیده است‌. این است که چشمان ما نمی‌بیند، و بلکه می‌انگارد و خیال می‌کند:

(إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

حتما ما را چشم‌بندی کرده‌اند (‌و آنچه می‌بینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نموده‌اند (‌این است که چیزها را عوضی می‌بینیم‌)‌.

چشم‌بندی ما را چشم‌بندی کرده است‌، و جادوگری ما را جادو نموده است‌. این است هرچه ما می‌بینیم و هرچه ما احساس می‌کنیم و هرچه ما متحرک مشاهده می‌کنیم‌، چیزهائی هستندکه به نظر چشم‌بندی گردیده جادو شده‌ای میرسند!

کافی است که تکذیب‌کنندگان را بدین‌گونه تصورکنیم تا ستیزه‌جوئی لجوجانه ایشان نمودار، و دشمنانگی ننگین آنان پدیدارگردد، وکاملا موکد شودکه جدال با اینان هیچ‌گونه فائده‌ای دربر ندارد، و ثابت گردد که آنچه کم دارند کمبود دلائل ایمان نیست‌. و نیامدن فرشتگان ایشان را از ایمان آوردن بازنمی‌دارد. چه بالا رفتن آنان به سوی آسمان‌، دارای دلالت بیشتر و بدیشان نزدیک‌تر از نزول فرشتگان‌، جهت ایمان آوردن است‌. امّا آنان مردمانی ستیزه‌جو و خود بزرگ‌بین هستند. بدون هرگونه حیاء و شرمی و بدون هرگونه پرهیزگاری و تقوائی، و بدون هرگونه توجهی به حق روشن و بی‌پرده‌، ستیزه‌جویی و خود بزرگ‌بینی می‌کنند!

این هم نمونه‌ای از ستیزه‌جوئی و خود بزرگ‌بینی‌، و بستن دریچه فهم و شعور، و واژگونی و وارونه‌کاری انسانها است که تعبیر قرآنی آن را به تصویر می‌کشد، و بدین وسیله بیزاری و تنفر وکوچکی و حقارت را درباره تکذیب‌کنندگان برمی‌انگیزد.

این نمونه هم مکانی یا زمانی نیست‌. یعنی مربوط به یک محله یا یک زمان نمی‌باشد. همچنین این نمونه زاده محیط معینی در زمان مشخصی نیست ... بلکه این نمونه‌، نمونه انسانی است بدان هنگام‌که فطرت او تباه می‌شود، و بینش او بسته می‌گردد، و در وجود او دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده ازکار می‌افتد، و از جهان زنده پیرامون خود می‌برد، و آهنگها و نواها و الهامها و اشاره‌های آن را نمی‌شنود و نمی‏بیند.

این نمونه در این زمان مجسم است در بی‌دینان و پیروان مکتبهای مادیگرائی که آنها را «‌مکتبهای علمی‌!» می‌نامند، در صورتی که این مکتب‏ها دورترین چیز از علم هستند. و بلکه دورترین چیز از الهام و اشاره و بصیرت و بینش می‏باشند.

پیروان مکتبهای مادیگرا به خدا باور ندارند، و درباره وجود خدای سبحان به جدال و ستیزه می‌پردازند، و وجود او را انکار می‌کنند ... سپس بر پایه انکار وجود خدا، و براساس این گمان‌که جهان خودبه‌خود بوده است‌، و آفریدگاری نداشته است‌، و اداره‌کننده‌ای و هدایت‌کننده ای نداشته و ندارد ... بر پایه این انکار و این‌گمان‌، مکتب‏های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و نیز «‌اخلاقی‌!» را بنیان‌گذاری می‌کنند و برجا می‌دارند. آن‌گاه گمان می‏برند این مکتبهای برقرار و استوار بر این پایه و جدا ناشدنی از این مایه‌، «‌علمی‌» است ... تنها این مکتبها «‌علمی‌» است و بس!

پی بردن به وجود یزدان سبحان‌، با وجود این همه شواهد و دلائل جهانی فراوان‌، دلیل از کار افتادن دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده در این نسلهای نامبارک است‌، دلیلی که جای انکار ندارد. لجاجت کردن در این انکار بیانگر خودخواهی است‌، خودخواهی‌ای که از خودخواهی آن نمونه‌ای که نصوص قرآنی پیشین آن را به تصویر می‌کشدکمتر نیست‌:

(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ. لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

اگر (‌به فرض‌) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (‌و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند)‌. بی‏گمان خواهند گفت‌: حتماً ما را چشم‌بندی کرده‌اند (‌و آنچه می‌بینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نموده‌اند (‌این است که چیزها را عوضی می‌بینیم‌)‌.

شواهد جهانی نمایان‌تر و روشن‌تر از بالا رفتن ایشان به آسمان است‌. شواهد جهانی هر فطرت سالمی را آهسته و بلند، و پیدا و ناپیدا، با چیزهائی مخاطب می‌سازدکه آن فطرت جز معرفت و شناخت و اقرار و اعتراف چاره‌ای نخواهد داشت‌.

سخنی‌که می‌گوید این جهان به خودی خود پدید آمده است و خودسر به راه افتاده است‌، سخن پوچی است‌. هم عقل انسان و هم فطرت سالم سخت آن را مردود می‌شمارند. چراکه در جهان این همه قوانین است و برای حفظ جهان وگردش و چرخش و اداره آن هماهنگ و همآوا به‌کار می‌پردازند. همچنین در جهان برای پیدایش حیات در یکی از اجزاء آن‌، توافقها و همسوئیهای فراوان و بیرون از شمار لازم است ... هر زمان‌که «‌علم‌» درباره شناخت طبیعت و اسرار و هماهنگیهای آن پیشرفت و شکوفائی بیشتری پیدا می‌کند، قلم بطلان بر اندیشه به خودی خود پدید آمدن جهان‌، و پس از پدید آمدن‌، خودسر به راه افتادن آن می‌کشد، و علم ناچار می‌گردد دست آفریدگاری را ببیندکه جهان را هستی بخشیده است و آن را به حرکت درآورده است و به اداره آن پرداخته است ... این دیدار برای فطرت سالم به محض دریافت آهنگها و الهامهای آن جهان حاصل می‌شود. پیش از همه پژوهشهای علمی -‌که جز در این اواخر انجام نپذیرفته است - فطرت سالم دست خدا را درکار آفرینش جهان دیده است هر زمانی‌که نواها و پیامهای آن را باگوش جان شنیده است!

جهان قطعا نمی‌تواند خود را بیافریند. گذشته از آن پس از آفرینش قطعاً نمی‌تواند قوانین جهان را بیافریند، قوانینی که کارهای هستی را روبه‌راه و اداره کند. همچنین وجود جهان خالی از حیات نمی‌تواند پیدایش حیات را تفسیر و توجیه‌کند. تفسیر و توجیه پیدایش جهان و پیدایش حیات در آن‌، بدون دخالت دادن وجود آفریدگار هستی وگرداننده آن‌، تفسیر و توجیه نادرست و بدون دلیل و برهانی است‌. هم فطرت و هم عقل آن را مردود می‌دانند ... گذشته از فطرت و عقل‌، در این اواخر خود علم مادی نیز آن را رد می‌کند و نامقبول می‌شمارد:

دانشمند زیست‌شناس و گیاه‌شناس «‌راسل چارلز آرتیست‌» استاد دانشگاه فرانکفورت آلمان می‌گوید: «‌نظریه‌های زیادی برای پیدایش حیات از جماد ارائه شده است‌، برخی از پژوهشگران معتقدندکه حیات از پروتوگین‌، یا از ویروس‌، و یا از همایش ملکولهای بزرگ پروتئین‌، پدید آمده است‌. شاید بعضی از مردم گمان برند این نظریه‌ها خلائی را پر کرده‌اند که میان جهان زنده‌ها و میان جهان جمادات فاصله می‌اندازند. و‌لیکن واقعیت این است‌که باید بپذیریم تمام تلاشهائی که در راه رسیدن بدین عقیده‌که ماده زنده از ماده مرده پدید آمده است‌، شکست سخت و خواری آشکاری به بار آورده است‌. با توجه بدین امر کسی که وجود خدا را انکار می‌کند، نمی‌تواند برای فرزانه آگاهی دلیل مستقیم و بدون واسطه‌ای ذکر کند بر این که همایش محض اتمها و مولکولها از راه تصادف ممکن است منتهی به پیدایش حیات و حفظ حیات و رهنمود حیات بدان صورتی شود که ما در سلولهای زنده مشاهده کرده‌ایم‌. البته هرکسی آزاد است این تعبیر و توجیه را درباره پیدایش حیات بپذیرد. این عقیده شخصی او جنبه خصوصی دارد! ولی باید بداند وقتی که همچون نظریه‌ای را می‌پذیرد، او تسلیم عقیده‌ای می‌شود که برای عقل مشکل‌تر و دشوارر از اعتقاد به وجود خدا است‌، خدائی‌که همه چیز را آفریده است و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است و به راه انداخته و اداره کرده است.

من معتقدم‌که هر سلولی از سلولهای زنده آن اندازه دارای پیچیدگی است‌که درک و فهم آن برای ما مشکل است‌. میلیونها میلیون از سلولهای زنده موجود بر سطح زمین بر قدرت خدا شهادت وگواهی می‌دهند، گواهی و شهادتی‌که بر فکر و منطق استوار است‌. بدین خاطر، من به وجود خدا ایمان راسخ دارم.[1]

کسی‌که این سخن را نوشته است‌، پژوهش خود را از سخنان دینی درباره پیدایش حیات روایت نکرده است‌. بلکه پژوهش خود را با نظریه موضوعی راجع به قوانین حیات آغازکرده است‌. منطقی که بر پژوهش او حاکم است منطق «‌دانش نوین‌» با تمام ویژگیهای آن است‌، نه این که منطق الهام فطری‌، و یا منطق احساس دینی باشد. با این وجود به حقیقتی دسترسی پیدا کرده است که الهام فطری آن را مقرر می‌دارد، همان‌گونه که احساس دینی نیز بیانگر آن است‌. این هم بدان خاطر است‌که هر وقت حقیقت وجود داشته باشد، هرکسی‌که به سوی آن برود و از هر راهی‌که به سوی آن حرکت بکند آن حقیقت را بر سر راه خود می‌یابد و با آن روبرو می‌گردد. ولی کسانی‌که این حقیقت را نمی‌یابند، کسانی هستند که همه دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده ایشان خراب گردیده است و از کار افتاده است!

کسانی‌که درباره وجود خدا به جدال و ستیز می‌پردارند - در حالی هستندکه مخالف با منطق فظرت و منطق عقل و منطق جهانند -‌آنان موجوداتی می‌باشندکه همه دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده ایشان خراب گردیده است و ازکار افتاده است‌!.. آنان اشخاص‌کوری هستند که خداوند بزرگوار ‌درباره ایشان می‌فرماید:

(أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى).

آیا کسی که می‌داند که آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است حق است (‌و برابر آن زندگی می‌کند و هم بر آن می‌میرد، سزا و جزای او) همانند (‌سزا و جزای‌) کسی خواهد بود که (‌به سبب انحراف از حق و کفر مطلق‌، انگار) نابینا است‌؟‌!.       (‌رعد/19)

وقتی‌که این‌، حقیقت ایشان است‌، مکتبهائی راکه پدید می‌آورند و از لحاظ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی «‌علمی‌» می‌نامند، و نظریه‌هائی راکه درباره هستی‌، حیات‌، انسان‌، حیات بشری، و تاریخ انسانی‌، ارائه می‌دهند، بر شخص مسلمان واجب است بدانها بنگرد بدان‌گونه‌که به سردرگمی و دستپاچگی کور می‌نگرد، کوری‌که حواس دیگرش تباه و ویران‌گردیده است‌، و از دیدن و از احساس‌کردن و از درک نمودن‌، یکجا محروم و بی‌بهره شده است -‌یا دست‌کم محروم و بی‌بهره مانده است از چیزهائی‌که مربوط به زند‌گی بشری و تفسیرو توجیه آن و سر و سامان و نظم و نظام بخشیدن بدان، محروم و بی‌بهره مانده است ... برای هیچ مسلمانی درست نیست‌که از همچون‌کسانی چیزی دریافت دارد، چه رسد به این‌که نظریه خود را دگرگون‌کند، و برنامه زندگی خود را استوار دارد، بر چیزی‌که دراصل از این اشخاص‌کور اقتباس و برگرفته می‌شود!

این مساله قطعا یک مساله اعتقادی است‌، و مساله نظر و اندیشه نیست‌! کسی‌که اندیشه خود را، و مکتب خود را در زندگی‌، و نظم و نظام زندگی خویش را نیز بر این اساس بنیان‌گذاری می‌کندکه خود این جهان مادی خودش را پدید آورده است‌، و پدیدآورنده انسان نیز بوده است‌، حتما او در بنیاد اندیشه و مکتب و نظام راه خطا می‌پوید. چه همه تشکیلات وتنظیمات و اجراء‌هائی‌که بر این اساس استوار است‌، ممکن نیست خیر و خوبی به بارآورد، و ممکن نیست در یک‌کار جزیی با زندگی مسلمان بخواند و جوش‌بخورد، مسلمانی‌که باید اعتقاد و جهان‌بینی و نظم و نظام و زندگی خود را بر پایه اعتقاد به الوهیت خدا در حق جهان و آفرینش جهان و اداره کردن آن بنیانگذ‌اری کند.

بدین جهت سخنی‌که می‏گوید آنچه «‌سوسیالیسم علمی‌» نامیده می‌شود، برنامه مستقل و جداگانه‌ای از مکتب مادیگرا است‌، نادانی و جهالت خالص‌، یا غوغا و عوعو کامل است‌! و چنگ زدن و دست به دامان چیزی گردیدن‌که «‌سوسیالیسم علمی‌‌»‌گفته می‌شود، و بنیاد و پیدایش برنامه اندیشه و ساختار تشکیلات و دستگاه‌های آن این چنین است‌که از آن سخن رفت‌، عدول وکناره گیری اصلی از اسلام از لحاظ اعتقاد و جهان‌بینی و برنامه و نظم و نظام است ... چراکه جمع بین چنگ زدن به «‌سوسیالیسم علمی‌» و بین اعتقاد به خدا قطعاً ممکن نیست‌، و تلاش برای جمع آوردن سوسیالیسم علمی و اعتقاد به خدا مثل تلاش برای جمع آوردن میان‌کفر و میان اسلام است ... این حقیقتی است که از آن‌گریزی نیست‌.

مردمان در هر مکانی و در هر زمانی‌که باشند، یا اسلام را به عنوان آئین خود می‌پذیرند، و یا این‌که مادیگرائی را آئین خود می‌سازند. هر وقت اسلام را آئین خود بکنند برایشان ممکن نیست‌که «‌سوسیالیسم علمی‌» برجوشیده از «‌فلسفه مادیگرائی‌» و جداناشدنی از تنه‌ای‌که از آن بردمیده است را نظام و سیستم خود بکنند ... بر مردمان واجب است از همان ابتدای‌کار، اسلام را و یا مادیگری را برگزینند!

اسلام تنها عقیده نهان در زوایای درون نیست‌. بلکه اسلام نظام و سیستمی است‌که بر عقیده استوار است ... همان‌گونه هم «‌سوسیالیسم علمی‌»‌ - با همین اصطلاحی که دارد - بر هوا استوار نیست‌. بلکه به‌طور طبیعی برجوشیده از «‌مکتب مادیگری‌» است‌، مکتبی که آن هم به نوبه خود بر پایه مادی بودن جهان و انکار وجود یزدان استوار است‌، و معتقد است‌که اصلا جهان را آفریدگار و اداره‌کننده‌ای نیست‌! سوسیالیسم علمی و مکتب مادیگری دارای ترکیب‌بند یگانه و جداناشدنی از یکدیگر هستند ... بدین جهت اسلام از ریشه مخالف با چیزی است‌که «‌سوسیالیسم علمی‌» نامیده می‌شود.

مخالف با آن است در همه اعمال و افعالی‌که دارد و طرحها و پروژه‌هائی که پیشنهاد می‌نماید!

باید از میان اسلام و سوسیالیسم علمی یکی را برگزید ... هرکسی هم می‌تواند آنچه راکه می‌پسندد برگزیند، ولی باید مسئولیت آنچه راکه برگزیده در پیشگاه خدا برعهده گیرد!!!


 

1- از مقاله «‌‌سلولهای زنده رسالت خود را انجام می‌دهند» درکتاب‌: ‌«‌الله یتجلی فی عصر العلم‌‌»‌. می‌حواهیم یادآور شویم‌که وقتی‌که چیزی را گلچین می‌کنیم‌، مراد مخاطب قرار دادن مادیگرایان «‌علمگرا‌» به زبان خودشان است ... امّا این گلچین بدان معنی نیست‌که آنچه راکه به عنوان گواه ذکر کنیم درست است و از لحاظ برنامه اندیشه و تعبیر در مساله‌ای که بیان می‌کنیم صحیح بوده و نقصی در آن نیست‌.

تفسیر سوره‌ی حجر آیه 48-26

 

سورهی حجر آیه 48-26

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٢٦) وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ (٢٧) وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٢٨) فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (٢٩) فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (٣٠) إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (٣١) قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (٣٢) قَالَ لَمْ أَکُنْ لأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (٣٣) قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (٣٤) وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ (٣٥) قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (٣٦) قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (٣٧) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (٣٨) قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (٣٩) إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (٤٠) قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (٤١) إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ (٤٢) وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (٤٣) لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (٤٤) إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ (٤٥) ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ (٤٦) وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ (٤٧) لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ (٤٨)

به سوی داستان بزرگ بشریت میرویم. داستان فطرت نخستین داستان هدایت و ضلالت و عوامل و انگیزههای اصلی آن در داستان آدم. آدم از چه چیز آفریده شده است؟ چه چیز با آفرینش از همراه گردیده است و چه چیز به دنبال آن آمده است؟

این داستان را در فی ظلال القرآن دیدهایم. قبلا دو دفعه این داستان مطرح شده است و عرضه گردیده ابت:

یک بار در سوره بقره، و دیگر بار در سوره اعراف.[1] ولیکن ذکر این داستان هر بار به خاطر هدف ویژهای بوده است، و در نمایشگاه ویژهای، و در فضای ویژهای از آن سخن رفته است. بدین سبب حلقههای زنجیره این داستان در هر جائی مختلف وگوناگون بوده است، و شیوه اداء فرق کرده است، و سایهروشنها و آهنگها اختلاف داشته است، هرچندکه در برخی از دیباچهها و پیروها به اندازه اشتراک در اهداف مشارکت موجود بوده است.

در دیباچه داستان در هر سه سوره، همگونی در اشاره به استقرار انسان در زمین و در اشاره به خلیفهگری انسان در آن، وجود دارد:

چه در سوره بقره، پیش از داستان، در روند قرآن چنین آمده است:

( هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا، ثم استوی الی السماء فسواهن سبع سماوات و هو بکل شیء علیم).

خدا آن کسی است که همه موجودات و پدیدههای روی زمین را برای شما آفرید. آنگاه به آسمان پرداخت و از آن هفت آسمان منظم ترتیب داد. خدا دانا و آشنا به هر

چیزی است.    (بقره/29)

در سوره اعراف نیز پیش از داستان، در روند قرآن چنین آمده است:

(و لقد مکناهم فی الارض و جعلنا لکم فیها معایش‌‌ قلیلا ما تشکرون).

شما را در زمین مقیم کردیم و قدرت و نعمتتان دادیم، و وسائل زندگیتان را در آن مهیا نمودیم، (امّا شما در برابر نعمتهای فراوان) بسیار کم سپاسگزاری می‏کنید. (اعراف/10)

در اینجا نیز پیش از داستان، در روند قرآن این چنین ذکر شده است:

(وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ. وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

ما زمین را گسترانیدهایم و در زمین کوههای استوار و پابرجائی را پدید آوردهایم، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازههای متناسب و مشخص در آن ایجاد کردهایم. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریدهایم که نمیتوانید روزیرسان ایشان باشید.      (حجر/19-20)

ولیکن روندی که داستان در آن آمده است در هر سورهای دارای رویکرد و هدف مختلف است.

در سوره بقره محور بحث در روند قرآنی، خلیفهگری آدم در زمین است، زمینیکه خدا همه چیزهای آن را برای انسان آفریده است:

(و اذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفه).

زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بیافرینم    (بقر٣٠.٥)

بدین خاطر روند قرآنی در داستان اسرار این خلیفهگری را بیان کرده است، آن خلیفهگریای که فرشتگان از آن اظهار تعجب میکنند، چون راز این جانشینی بر آنان پنهان بود:

(و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال أنبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین. قالو سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم. قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهم قال الم اقل لکم انی اعلم غیب السماوات و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؟).

سپس به آدم نامهای همه (اشیاء و خواص و اسرار چیزهائی را به نوع انسان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت، به دل او الهام کرد و بدو) همه را آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگوئید (و خود را برای امر جانشینی از انسان بایستهتر میبینید) اسامی (و خواص و اسرار) اینها را برشمارید. فرشتگان گفتند: منزهی تو. ما چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم (و توانائی جانشینی را در زمین و استعداد اشتغال به امور مادی را نداریم و معترفیم که آدم موجودی شایستهتر از ما است و) تو دانا و حکیمی. فرمود: ای آدم! آنان را از نامها (و خواص و اسرار این) پدیدهها آگاه کن. هنگامی که آدم (فرمان خدا را لبیک گفت و) فرشتگان را از (خواض و اسرار اشیاء و) پدیدهها آگاه کرد، خداوند فرمود: به شما نگفتم که من غیب (و راز) آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید، نیز آگاهم؟.  (بقره/31-33)

آنگاه روند قرآنی داستان فرشتگان و خودداری اهریمن و خودبزرگبینی او را نشان میدهد، و از سکونتگزیدن آدم و همسرش در بهشت سخن میگوید، و از بیرون راندن اهریمن، آدم و همسرش را از بهشت، صحبت مینماید. سپس از فرود آمدن به

زمین برایخلیفهگری درآن سخنرفته است،فرود آمدن به زمین پس از آمادهکردن و توشهدار نمودن ایشان با این آزمون سخت، و بعد از طلب آمرزش آنان، و پذیرش توبه ایشان از طرف یزدان ... بر داستان پیرو زده شده است با دعوت بنی‏اسرائیل برای یاد نعمتهای خدا در حق خود، و وفای به عهد خدا با خود. این هم متصل به خلیفهگری نیای بزرگ ایشان در زمین، و پیمان بستن او با خدا، و آزمون سخت ابوالبشر آدم است.

در اعراف محور بحث روند قرآنی،کوچ طولانی از بهشت و برگشت بدان است. از دشمنانگی ابلیس با انسان از آغاز کوچ تا پایان آن سخن رفته است. بیان گردیده است که مردمان بار دیگر به میدان دادگاه نخستین برمیگردند، و دستهای از آنان به بهشت بازمیگردند، بهشتی که اهریمن والدین ایشان را از آنجا بیرونکرده بود. برگشتن ایشان به بهشت بدان خاطر استکه با اهریمن دشمنی ورزیدهاند و با او مخالفت نمودهاند. دستهای از مردمان هم سردرنگون به دوزخ میافتند، چون آنان پا به پای اهریمن دشمن بدسگال و سرسخت خود حرکتکردهاند ... بدین جهت روند قرآنی حکایت سجده بردن فرشتگان و سرباز زدن ابلیس و تکبر نمودن او، و درخواست ابلیس از خداکه بدو تا روز رستاخیز مهلت ماندن دهد تا فرزندان آدم راگمراه سازد، آدمیکه به خاطر او رانده و مانده شده است، نقل میکند ... آنگاه از سکونت دادن آدم و همسرش در بهشت صحبت میشود، وگفته میشود آنان آزاد بودهاند از میوههای بهشت بخورند مگر از میوه یک درخت. این درخت هم رمز حرامی استکه اراده و اطاعت با آن سنجیده میشود. به دنبال آن بهطور مفصل سخن میرود از اینکه چگونه اهریمن آدم و حواء را وسوسه میکند، و آنان از ثمره آن درخت قدغن شده میخورند و عورتهایشان برای خودشان پدیدار میگردد، و خدا آدم و حواء را سرزنش میکند، و خدا آن دو را و ابلیس را بهکره زمین فرومیاندازد تا در آنجا به پیکار بزرگی بپردازند:

(قال: اهبطوا بعضکم لبعض عدو و لکم فی الارضمستقر و متاعالی حین، قال: فیها تحیون و فیها تموتون و منها تخرجون).

(خداوند خطاب به آدم و حواء و ابلیس) گفت: (از این جایگاه والا) پائین روید، برخی دشمن برخی خواهید بود. در زمین تا روزگاری استقرار خواهید داشت و (از نعمتهای آن) بهرهمند خواهید شد. (خداوند) گفت: در زمین (تولید نسل میکنید و) زندگی بسر میبرید و در آن میمیرید (و دفن میشوید) و از آن (هنگام رستاخیز زنده میگردید و) بیرون میآیید.    (اعراف/24-25)

آنگاه روند قرآنیکوچ را تا به آخر پی میگیرد، تا بدانجاکه همگان بار دیگر برمیگردند، و در میدان بزرگ قیامتگرد میآیند، و با یکدیگر بهگفتگو میپردازند. به تفصیل از آنچه میان ایشان در این همایش میگذرد صحبت میکند. سپسگروهی راهی بهشت میشوند وگروهی راهی دوزخ میگردند:

(و نادی اصحاب النار اصحاب الجنة أن اًفیضوا علینا من الماء اومما رزقکم الله. قالوا: ان الله حرمهما علی الکافرین).

دوزخیان بهشتیان را صدا میزنند که مقداری از آب یا چیزهائی که خداوند قسمت شما فرموده است به ما عطاء کنید. بهشتیان میگویند: خداوند آب و چیزهای بهشت را بر کافران قدغن کرده است.    (اعراف/ . ٥)

سپس پرده فرومیافتاد ...

و امّا در اینجا در این سوره، محور بحث در روند قرآنی، راز آفرینش آدم، و راز هدایت و ضلالت و عوامل و انگیزههای اصلی آن دو در وجود انسان است ... بدین خاطر است که نخست از آفرینش آدم ازگل تیره گندیدهای، و از دمیدن جان درخشان بزرگوار متعلق به خداوند دادار به کالبد آدم، و از آفرینش اهریمن پیش از آدم از آتش سراپا شعله، صحبت میشود. سپس حکایت سجده فرشتگان، و خودداری ابلیس از سجده بردن در برابر انسانی که ازگل تیره گندیدهای آفریده شده است، و طرد و نفرین او، و درخواست مهلت ماندگاری تا روز رستاخیز، و پذیرش این درخواست، به پیش میآید. روند قرآنی بر این مسائل میافزاید و میفرمایدکه ابلیس بر بندگان مخلص یزدان سلطه و قدرتی ندارد. بلکه سلطه و قدرت او بر کسانی است که برای اوکرنش میبرند و فرمان او را می پذیرند، و برای خدا کرنش نمیبرند و فرمان او را نمیپذیرند! آنگاه سرنوشت اینان و آنان بدون هرگونه گفتگو و عرضه و تفصیلی، به پیروی از محور بحث، خاتمه مییابد، در حالی که دو عنصر هدایت و ضلالت انسان، و جولانگاه سلطه و قدرت شیطان، به تمام وکمال بیانگردیده است.

بگذار با صحنههای داستان در این جولانگاه به پیش برویم:

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).

ما انسان را از گل خشکیده فراهم آمده از گل تیره شده گندیدهای بیافریدیم. و جن را پیش از آن از آتش سراپا شعله بیافریدیم.

در این سرآغاز سخن، روند قرآنی اختلاف سرشت میان گل خشکیده سفال گونهای -که اگر بدان تلنگری زده شود به صدا درآید، و از گل تیره گندیدهای فراهم آمده است - و میان آتشگرم و سوزان و بیامانی که شعلههایش به هر سو میدود و به سوراخهای بدن فرو میرود، بیان مینماید ... از این به بعد خواهیم دانست که به سرشت انسان عنصر تازهای داخل گردیده است که نفخهای از روح متعلق به یزدان سبحان است. ولی سرشت شیطان همه آتش سراپا شعله و سوزان میماند.

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ . فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ . إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ . قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ . قَالَ لَمْ أَکُنْ لأسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ . وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ).

(ای پیغمبر! بیان کن) آن زمان را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گل سیاه شده گندیدهای انسانی را میآفرینم. پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلق به خود در او دمیدم، (برای بزرگداشت و درودش) در برابرش به سجده افتید. فرشتگان همه جملگی سجده کردند. مر اهریمن که خودداری کرد (و خویشتن را بزرگتر از آن دید) که از زمره سجدهکنندگان باشد. (خداوند بدو) گفت: ای اهریمن! تو را چه شده است که همراه سجدهکنندگان سجده نبردی؟ گفت: شایسته من نیست که برای انسانی سجده برم که او را از گل خشکیده حاصل از گل تیره گندیدهای آفریدهای (خدا) گفت:٠ (چون از فرمان من سرپیچی کردی) پس از بهشت بیرون شو، چرا که (از رحمت من) مطرود (و از منزلت کرامت رانده) هستی. و تا روز جزا (که در آن تو و پیروان تو به عذاب سرمدی من گرفتار میآئید) بر تو نفرین باد.

«آن زمانکه پروردگارت به فرشتگانگفت: ...». چه وقتگفته است؟ وکجاگفته است؟ و چگونهگفته است؟ به همه این پرسشها در سوره بقره در جزء اول این فی ظلال القرآن پاسخ دادهایم. اصلا پاسخی بدین پرسشها نیست. چراکه نصی در دسترس نداریمکه بدانها پاسخ دهد. ما هم بدین غیب جز از راه نص جوابی نخواهیم داشت. هرکوشش و پویشی جز از این راه، سر در بیابان برهوت نهادن بدون راهنما است.[2]

و امّا آفرینش انسان ازگل خشکیده فراهم آمده ازگل تیر شدهگندیدهای، و دمیدن جان متعلق به یزدان به پیکر انسان، چگونه صورتگرفته است و چگونه بوده است؟ این هم همچون چیزهای پیشین نمیدانیم چگونه صورتگرفته و چگونه بوده است، وهیچگونه راهی برای تعیین وتبیین-کیفیت آن در هیچ حال از احوال نیستکه نیست.

گاهی با ارجاع به نصوص دیگر قرآن درباره این مساله، بهویژه این فرموده:

(ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طین).

ما انسان را از عصارهای از گل آفریدهایم.  (مومنون/١٢)

و این فرموده:

(و بدا خلق الانسان من طین. ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین).[3]

و آفرینش انسان (اول) را از گل آغازید. سپس خداوند ذریه او را از عصاره آب (به ظاهر) ضعیف و ناچیزی (به نام منی) آفرید.         (سجده/٧، ٨)

گفته میشودکه اصل انسان و اصل حیات به طورکلی، ازگل این زمین است، و از عناصر اصلیگل فراهم آمده است، عناصریکه در ترکیببند پیکره انسان و ترکیببند همه زندگان دخیل و پیدا است. اوضاع و مراتبی میانگل و انسان وجود داردکه واژه «سلاله: عصاره و فشرده خالص هر چیز» بدان اوضاع و مراتب اشاره دارد. معانی و مفاهیم نصوص تا بدین حد قد میدهد و در اینجا پایان میپذیرد. هر چیز دیگریکه بیش از این بر نصوص افزوده شود، نوعی از تکلف بشمار میآید، و قرآن نیازی بدان ندارد. پژوهش علمی میتواند با وسائلیکه در دسترس دارد راه خود را درپیشگیرد، و به فرضیهها و نظریههائی برسد، و چیزهائی را در این مسیر بیابدکه محقق بوده و ضمانت پیگیری داشته باشد، و به تغییر و تبدیل چیزهائی اقدام کندکه در برابر پژوهش و سرهسازی تاب ایستادگی ندارد. ولی در هر نتیجهایکه می‏گیرد با نخستین حقیقتیکه قرآن دربر دارد مخالف نیفتد و تعارض نداشته باشد، نخستین حقیقتیکه آغاز آفرینش انسان از این عصاره و فشرده خالص استکه از عناصرگل و ورود آب به ترکیببند آن عناصر است چنانکه محقق است.

امّا نخست اینگل چگونه از سرشت عنصری مشهود خود، به افق حیات عضوی رسیده است، و سرانجام به افق حیات انسانیگام نهاده است؟ رازی استکه همگی انسانها از تحلیل و توجیه آن درماندهاند. هنوز که هنوز است رازحیات در سلول نخستین، پنهان و سر به مهر مانده است وکسیگمان نمیبردکه آن راز سر به مهر راگشوده است و بدان راه یافته است! و امّا حیات والای بشری، همراه با درکها وفهمها و بینشها و الهامها و توانها و نیروهای جداگانهایکه در آن است، و انسان با آنها از همه پدیدههای زنده متمایز میگردد، و انسان از آغاز پیدایش خود در جهان بر آنها تفوق قاطعانهای داشته است وکاملا تافته جدابافته است؛ این راز والای موجود در انسان پیوسته نظریهها پیرامون آن دست و پا میزنند، و اینک نمیتوانند منکر جداگانگی انسان با صفات و خصال خاصی که از آغاز پیدایش داشته است بشوند، وگذشته از این نمیتوانند پیوند مستقیم انسان با پدیدهای از پدیدههای پیش از او را ثابتکنند، پدیدههائیکه بعضیها گمان میبرندکه انسان از آنها «ترقی و تحول» پیداکرده است. همچنین نظریهها نمیتوانند احتمال دیگری را نفی نمایند:

آن احتمال این است: از همان آغاز، هر جنسی و هر نوعی از اجناس و انواع زندهها، پیدایش مستقل و منفصلی داشته است -هرچند برخی پیشرفتهتر از برخی بوده است - انسان هم از همان آغاز پیدایش مستقل و منفصلی داشته است. قرآن مجید این مستقل و منفصل بودن را برای ما بیان میکند بیان چکیده روشن سادهای:

(فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ...).

پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلق به خود در او دمیدم ....    (حجر/29، ص/7٢)

این روح متعلق به خدا استکه از همان آغاز، این ساختار پیکره ناچیز را بدان افق والای ارزشمند بشری منتقل میکند، و انسان را آفریده منحصر و مستقلی میسازد که خلافت در زمین بدو واگذار میگردد به سبب انحصار صفات و خصال و جداگانگی ویژگیهایش از همان آغاز پیدایش.

چگونه ؟..

کی در دائره توان این آفریده انسان نام بوده است که بداند و بفهمدکه آفریدگار بزرگوار چگونه کار را انجام میدهد ؟

در اینجا است که به سرزمین سختی پای میگذاریم، سرزمینی که بالای آن با اطمینان، راست و درست می ایستیم .

آفرینش شیطان - پیش از آن - از آتش سراپا شعله سوزان بوده است. در این صورت شیطان پیش از انسان آفریده شده است. امّا او چگونه است و چگونه آفریده شده است، این چیز دیگری است. ما را نسزدکه درباره آن سخن بگوئیم و بدین مساله فرورویم. ما تنها چیزهائی از صفات شیطان را میدانیم که از زمره صفات آتش سراپا شعله سوزان نیز هستند. از جمله صفات شیطان این است که او در عناصرگل تاثیر دارد، به سبب اینکه از آتش است و آتشگونه است. اذیت و آزار میرساند و به سرعت اینکار را انجام میدهد، چون سرعت، کار آتش سراپا شعله سوزان است. گذشته از اینها از لابلای داستان متوجه میگردیم که شیطان دارای غرور و تکبر است. این صفات نیز بعید از سرشت آتش نیست.

آفرینش انسان از عناصر اینگل چسبنده تبدیل شونده به گل خشکیده سفالگونه است. گذشته از آن، در آفرینش انسان نفخه یزدان دخالت دارد، نفخه والائی که انسان را از سائر زندهها جدا میسازد، و بدو ویژگیهای بشری میبخشد، ویژگیهائی که انسان را از زمان پیدایش خود از همه موجودات زنده ممتاز و مستقل میکند، و انسان از آغاز راه خود را درپیشگرفته است و راهی جدای از راه موجودات زنده دیگر را سپری کرده است. در صورتیکه موجودات زنده دیگر در سطح حیوانی خود ماندهاند و از آن تخطی نکردهاند. این نفخه ربانی استکه انسان را به جهان والای فرشتگان میرساند، و او را شایان تماس با یزدان، و شایسته دریافت پیام از ایزد منان، و درخور عبور از دائره مادیاتی که اندامها و حواس در داخل آن به کار میپردازند، به دائره مجرداتیکه دلها و خردها در داخل آن به تلاش و پویش مینشینند، میسازد. و بدو آن راز نهانی را عطاء میکندکه در پرتو آن میتواند از دائره زمان و مکان فراتر رود، و به فراسوی توان اندامها و حواس شود، و در بعضی از اوقات به انواعی از مفاهیم و به اقسامی از افکار نامحدود دسترسی پیدا کند.

اینها همه بدو دست میدهد، بدون اینکه سنگینی گل از سرشت او بزداید و وی را از جهان بشری فراتر نماید. بلی با وجود این پرواز افلاکی در عالم خاکی میماند، و در بند نیازمندیهای گل و پایبند لوازم و ضروریات آن میشود، از قبیل: طعام و شراب و لباس و هوسها و تماسهای جنسی ... و ضعف و قصور، و اندیشهها وکششها و جنبشهائی که از ضعف و قصور برمی‏خیزد ... باید درنظر داشت که این پدیده انسان نام از روز نخست «مرکب» از دو افقی است که در او از همدیگر جدا نمیشوند. سرشت انسان سرشت «مرکب» است نه سرشت «مخلوط» یا «ممزوج»!.. باید این حقیقت را پیش چشم داشت و به دقت آن را تصورکرد، هر زمانکه صحبت میکنیم از ترکیب انسان ازگل و از نفخه ربانی و والائیکه از او این آفریده منحصر به فرد در ساختار را ساخته و پرداخته است ... میان این دو افق هستی انسان هیچگونه جداگانگی و دوگانگی نیست، و در هیچ حالتی از حالات یکی از آنها بدون دیگری به کار نمیپردازد و دخل و تصرفی نمیکند. انسان تنها گل خالص در لحظهای، و تنها روح خالص در لحظه دیگری نیست، و به کاری در یک جنبه دست نمییازد مگر با ترکیبیکه دارد، ترکیبیکه جدا شدنی وگسیختنی نمیشناسد!

هماهنگی میان ویژگیهای عناصر گلین جهان فرودین موجود در انسان، و میان عناصر والای جهان برین در او، افق بالائی استکه انسان را به سوی خود میخواند و از او میخواهدکه خویشتن را بدان برساند، و آن کمال مطلوب انسان و برای او مقدر و مقرر است. البته از انسان خواسته نمیشودکه از سرشت یکی از دو عنصر وجود خود دست بردارد و از مطالب آن کنارهگیری بکند تا فرشتهای یا اینکه حیوانی بشود. هیچیک از این دوکمال مطلوب انسان نیست. اوج گرفتن و بلندپروازیکه به هماهنگی مطللق رخنهای برساند، نقص وکاستی است با توجه بدین آفریده و با قیاس به ویژگیهای اصیل او، و با پیش چشم داشتن حکمتیکه به خاطر آن بدین شکل و شیوه ویژه آفریده شده است.

کسیکه تلاش میکندکه نیروهای حیاتی بدن خود را بیمایه و بیکارهگذارد، بسان کسی استکه میخواهد نیروهای آزاد روحی خود را بیمایه و بیکاره گذارد ... هر دوی این دو کار شورش بر ضد فطرت سالم انسان است. چنینکسی از خود چیزی را میخواهدکه آفریدگارش آن را از او نخواسته است. هر دوی این دو کار ذات انسان را با خراب و ویرانکردن آن مرکب موجود در هسستی اصیل ذات او خراب و ویران میسازد، و در برابر این خراب و ویرانکردن، در پیشگاه خدا دادگاهی میشود و بدان رسیدگی میگردد. بدین جهت استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) کارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسندد که خواسته بود با زنان نزدیکی زناشوئی نکند. و همچنینکارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسنددکه خواسته بود همیشه روزه بگیرد وهیچ روزی به ترک روزه نگوید. و همچنین کارکسی را زشت میشمارد و از او نمیپسنددکه خواسته بودکه شبها بیدار بماند و نخوابد ... کارهای اینان را نادرست میداند و نمیپذیرد برابر روایتیکه از عائشه -رضی الله عنها - نقل شده است و گفته استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(فمن رغب عن سنتی فلیس منی).

هرکس از سنت و شیوه من دوری گزیند از (پیروان) من نیست.

اسلام شریعت خود را برای انسان براساس هستی دو بعدی او بنیاد نهاده است، و برای او یک نظام و سیستم بشری را بر شریعت خود بنیانگذاریکرده استکه حتی نیروئی از نیروهای انسانها را خراب و ویران نمیسازد. چکیده این نظام و سیستم این است که هماهنگی میان نیروها را پدیدار و محققگرداند، تا نیروها همه بدون طغیان و سرکشی و بدون ضعف و سستی، و بدون اینکه یکی به دیگری تعدی و تجاوز کند، بهکار پردازند. چراکه هر سرکشی و طغیانی برابر است با خرابی و ویرانی. انسان هم پاسدار ویژگیهای فطرت خود است، و در پیشگاه خدا درباره آنها از او بازخواست میشود. و نظام و سیستمیکه اسلام آن را برای مردم پایهگذاری میکند و بنباد مینهد پاسدار این ویژگیهائی استکه خدا آنها را سرسری و ناسنجیده به انسان نبخشیده است.

کسیکه میخواهد این کششها و انگیزههای فطری حیوانی را در انسان نابودکند، هستی منحصر به فرد انسان را به تباهی میکشاند. بسان اوکسی استکه

 

میخواهد  این  کششها  و  انگیزههای  فطری  خاصی  را  که  به  انسان  داده  شده  است  و  به  حیوان  داده  نشده  است  سرکوب  و  نابودکند،  از  قبیل  اعتقاد  به  خدا  و  ایمان  به  غیب که  از  ویژگیهای  انسان  است  ...  کسی  که  عقائد  مردمان  را  از  ایشان  سلب  میکند،  هستی  بشری  آنان  را  تباه  و  ویران  میکند.  او  درست  به  کسی  میماندکه  خوردنی  و  آشامیدنی  و  مطالب  حیای  مردمان  را  سلب  کند  و  از  ایشان  بازدارد  ...  هر  دو  نفر  آنان  دشمن  «انسان«  هستند،  و  بر  انسان  واجب  است  همچون  دشمنانی  را  از  خود  براند  همانگونهکه  شیطان  را  از  خود  میراند  و  دور  و  مطرود  میگرداند.

انسان  حیوان  است  و  افزون  بر  آن  دارد  ...  انسان  هم  مطالب  حیوانی  دارد،  و  هم  در  برابر  این  افزونی  مطالب  دیگری  دارد.  آن  مطالب  حیوانی،  بدون  این  مطالب  اضافی  «مطالب  اساسی«  نمیباشند،  همانگونه  که  دشمنان  انسان،  یعنی  پیروان  مکتبهای  مادیگرای  «علمی«  گمان  میبرند.

اینها  برخی  از  یادها  و  خاطرههائی  بودکه  حقیقت  هستی  انسان  به  دل  راه  میدهد،  همانگونهکه  قرآن  هم  آنها  را  بیان  و  مقرر  میدارد.  شتابان  ازکنار  آنها  میگذریم  تا  جلو  جوشش  نصّ  قرآنی  را  در  عرضه  صحنههای  داستان  بزرگ  بشری  نگیریم.  و  هم  بدان  امیدکه  در  پایان  آنها  همراه  با  برخی  از  پیروها  بدانها  برگردیم:

یزدان  جهان  به  فرشتگان  فرموده  است

(إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ).

من  از  گل  سیاه  شده  گندیدهای  انسانی  را  میآفرینم.  پس  آنگاه  که  او  را  آراسته  و  پیراسته  کردم  و  از  روح  متعلق  به  خود  در  او  دمیدم  (برای  بزرگداشت  و  درودش)  در  برابرش  به  سجده  بیفتید.  (حجر/٢٨  ،  2٩)

آنچه  خدا  گفت،  انجام  پذیرفت.  چه  گفتار  خداوند  بزرگوار  اراده  و  خواستن  است.  اراده  و  خواستن  متوجه  هر  چیزکه  بشود  پدیده  مورد  نظر  را  ایجاد  میکند  ومیآفریند.  ما  نمیتوانیم  بپرسیم  که  نفخه  خدای  ازلی  باقی  چگونه  با  گل  سیاه  شده آفریده  فانی  آمیخته  است.  چه  ستیز  و  جدال  در  این  باره  از  لحاظ  خرد  بیهوده  است،  و  بلکه  خود  خرد  را  به  بازیگرفتن،  و  خرد  را  از  دائرهای  فراتر  بردن  است  که  در  آن  دائره  میتواند  اسباب  و  علل  تصور  و  درک  و  فهم  را  بهکارگیرد  و  در  زمینه چیزهای  درون  آن  دائره  حکم  صادرکند.  هر  نوع  جدال  و  ستیزی  که  پیرامون  این  موضوع  برانگیخته  شده  است  و  برانگیخته  میشود،  جز  ناآگاهی  از  سرشت  خرد  بشری  و  ویژگیها  و  حدود  و  ثغور  آن  نیست،  و  خودسرانه  و  بیباکانه  پای  به  پیکار  نهادن  در  غیر  میدان  خود  است.  زیرا  کسی  که  کار  آفریدگار  را  با  فهم  و  شعور  انسان  میسنجد  ویار  خدا  را  قیاس  ازکار  انسان  میگیرد،  نیروی  عقلانی  را  سفیهانه  بهکار  میبرد،  و  در  برنامه کار  خود  از  بنیاد  دچار  خطا  و  اشتباه  میگردد.  او  میگوید:  باقی  با  فانی  چگونه  میآمیزد؟  و  ازلی  و  ابدی  با  حادث  و  غیرسرمدی  چگونه  آمیزش  مییابد  و  سازش  وکنش  پیدا  میکند؟  آنگاه  انکار  میکند  یا  اثبات  میکند  و  یا  به  دنبال  علل  و  اسباب  میرود!  در  صورتی  که  از  خرد  انسان  خواسته  نشده  است  که  برای  داوری  در  این  موضوع  پیش  بیاید  و  آن  را  تجزیه  و  تحلیل  نماید.  زیرا  خدا  میفرماید:  این  چیز  انجام  پذیرفته  است  و  صورت  گرفته  است.  او  نمیفرماید:  چگونه  این  چیز  انجام  پذیرفته  است  و  صورتگرفته  است.  پس  در  این  صورت،  کار  ثابت  است،  ولی  خرد  انسان  ابزار  داوری  در  اختیار  ندارد.  چه  خود  انسان  حادث  است.  خرد  نیز  پیش  از  هر  چیز  این  مساله  بدیهی  و  روشن  را  میپذیرد  که  حادث  نمیتواند  اسباب  و  ابزار  داوری  راجع  به  ازلی  و  سرمدی  را  به  شکلی  از  اشکال  داوری  در  اختیار  داشته  باشد.  همین  چیزکافی  استکه  خرد  از  صرف  نیروی  خود  در  غیر  جولانگاه  امن  و  امان  خویش  دست  بردارد .

گذشته  از  اینها  بنگریمکه  چه  بوده  است  و  چهگذشته  است:

(فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).

فرشتگان  همه  جملگی  سجده  کردند.

بدانگونه  سجدهکردندکه  سرشت  فرشتگی  ایشان  اجازه  میداد.  کار  فرشتگان  اطاعت  مطلق  و  بدون  چون  و  چرا  و  ستیز  و  تاخیر  است.

(إِلا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ  ).

مگر  اهریمن  که  خودداری  کرد  (و  خویشتن  را  بزرگتر  از  آن  دید)  که  از  زمره  سجدهکنندگان  باشد.

ابلیس  آفریده  دیگری  جدای  از  فرشتگان  است.  ابلیس  از  آتش  آفریده  شده  است  و  فرشتگان  از  نور.  فرشتگان  در  چیزی  که  یزدان  بدانان  دستور  داده  است  نافرمانی  کنند  و  هرچه  بدیشان  فرمان  انجام  آن  داده  شده  است  انجام  میدهند.  ولی  ابلیس  سرکشی  و  نافرمانی  کرده  است.  پس  به  یقین  او  از  زمره  ایشان  نیست.  و  امّا  استثنائیکه  در  میان  است  استثناء  متصل  نیست  و  بلکه  منقطع  است.  بدانگونه  استکه  تو  بگوئی:  فرزندان  فلانی  حاضر  شوند  مگر  احمد که  از  ایشان  نیست.  بلکه  او  با  ایشان  در  هر  مکانی  یا  شرائط  و  ظروفی  بوده  است.  فرمان  مذکوری  همکه  به  فرشتگان  داده  شده  است:

(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ).

:...ای  پیغمبر!  بیان  کن (آن  زمان  را  که  پروردگارت  به  فرشتگان  گفت)

چگونه  شامل  ابلیس  میشود؟  مطالب  بعد  از  آن  بر  دستور  بدو  دلالت  دارد،  و  در  سوره  اعراف  این  دستور  آشکارا  ذکر  شده  است:

(قال:ما  منعک  ألا تسجد  اذا مرتک؟  ...  )  .

(خداوند  به  او)  گفت:  چه  چیز  تو  را  بازداشت  از  این  که سجده  ببری،  وقتی  که  من  به  تو  دستور  (تعظیم  و  تواضع  برای  آدم)  دادهام؟... ( اعراف/12)

این  آیه  قاطعانه  میگویدکه  دستور  به  اهریمن  نیز  داده  شده  است.  لازم  نیست  این  دستور  همان  فرمان  به  فرشتگان  باشد.  چهبسا  فرمان  خطاب  بدوکه  در  اجتماع  فرشتگان  بوده  و  با  ایشان  بهگونهای  آمیخته  است،  و خطاب  به  فرشتگان  صادرگردیده  است.  و  چهبسا  فرمان  جداگانه  خطاب  بدو  صادرگردیده  است  ولیکن  برای  تحقیر  شأن  او  نامی  ازاو  نرفته  است  و  برای  اظهار  بزرگداشت  پایگاه  فرشتگان  در  آن  موقیت  و  در  آن  جایگاه  فقط  از  فرشتگان  سخن  رفته  است.  امّا  از  نصوص  و  از  عملکرد  شیطان  قاطعانه  برمیآیدکه  اهریمن  از  زمره  فرشتگان  نیست.[4]

این  نظریهای  است  که  ما  می پسندیم.

به  هر  حال  ما  در  اینجا  با  نصوص  همساز  و  همگام  میشویم  درباره  مسلمات  غیبیایکه  نمیتوانیم  ماهیت  وکیفیت  آنها  را  فراتر  از  حدود  و  ثغور  نصوص  تصوّر  کنیم.  زیرا  همانگونهکه  قبلا گفتیم  عقل  در  هیچ  حالی  از  احوال  بدین  جولانگاه  راهی  ندارد.

(قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ  قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ).

(خداوند  بدو)  گفت:  ای  اهریمن!  تو  را  چه  شده  است  که  همراه  سجدهکنندگان  سجده  نبردی؟  گفت:  شایسته من  نیست  که  برای  انسانی  سجده  برم  که  او  را  از  گل  خشکیده  حاصل  از  گل  تیره  گندیدهای  آفریدهای.

سرشت  غرور  و تکبر  و  سرکشی  در  وجود  آن  آفریده  از  آتش  سراپا  شعله  سوزان  آشکارا  فریاد  برمیآورد.  ابلیس  گل  خشکیده  وگل  تیره گندیده  را  ذکر  میکند،  ولی  نفخه  والای  ربّانی  راکه  با  اینگل  آمیخته  است  ذکر  نمیکند.گردن  میافرازد  و  مغرورانه  سرش  را  بالا  میگیرد  و  میگوید:  با  عظمت  او  سازگار  نیست  و  او  را  نسزدکه  برای  انسانی  سجده  ببردکه  خدا  وی  را  ازگل  خشکیده  فراهم  آمده  ازگل  تیره  شده گندیدهای  آفریده  است!

(قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَإِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ).

(خدا)  گفت:  (چون  از  فرمان  من  سرپیچی  کردی)  پس  از  بهشت  بیرون  شو،  چرا  که  تو  (از  رحمت  من)  مطرود  (و  از  منزلت  کرامت  رانده)  هستی.

این  همکیفر  نافرمانی  و گریزپائی  است.

بدین  هنگام  خویکینهتوزی  و  خوی  بدنهادی  آشکار  میگردد:

(قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).

گفت:  پروردگارا!  اکنون  که  چنین  است  مرا  تا  روزی  مهلت  ده  که  در  آن  (مردمان  بعد  از  مرگشان  مجدداً)  زنده  میگردند.  فرمود:  هم  اینک  تو  از  مهلت  یافتگانی،  تا  روزی  که  زمان  (فرارسیدن)  آن  (در  پیش  خدا)  معلوم  (و  اگر  هم  طول  بکشد  محدود)  است  (و  هنگامه  رستاخیز  نام  دارد).

اهریمن  درخواست  مهلت  کرده  است  و  خواسته  است  تا  روز  رستاخیز  بماند،  نه  اینکه  برای  اینکه  پشیمان  شود  و  در  پیشگاه  آفریدگار  بزرگوار  ازگناه  خود  توبه  کند  و  به  سوی  خدا  برگردد  وگناه  بزرگ  خود  را  جبران  سازد.  بلکه  تا  از  آدم  و  فرزندان  او  انتقام  بگیرد،  انتقام  اینکه  او  مورد  لعنت  یزدان  و  رانده  شدن  از  آستانه  خدای  سبحان  قرار گرفته  است.  اهریمن  لعنت  یزدان  در  حق  خود  را  به  آدم  نسبت  میدهد،  و  آن  را  به  عصیان  و  نافرمانی  متکبّرانه  زشت  خود  ارتباط  نمیدهد  و  نمیگوید که  او  سرمست  و  مغرور  از  دستور  خداوند  غفور  سرپیچی  کرده  است!

(قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

گفت:  پروردگارا!  به  سبب  این  که  (به  خاطر  این  انسان)  مرا  گمراه  ساختی،  (معاصی  و  اعمال  زشت  را)  در  زمین  برایشان  میآرایم  و  جملگی  آنان  را  گمراه  مینمایم.  مگر  بندگان  گزیده  و  پاکیزه  تو  از  ایشان.  (که  چون  دلهایشان  به  یاد  تو  آباد  است،  تلاش  من  در  حق  آنان  بر  باد  است).

بدین وسیله  اهریمن  میدان  پیکار  را  تعیین  میکند  که  زمین  است:

(لأزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأرْضِ )

(معاصی  و  اعمال  زشت  را)  در  زمین  برایشان  میآرایم.

وعده  خود  را  در  زمین  نیز  تعیین  میکندکه  آراستن  معاصی  و  اعمال  زشت  است.  با  آراستن  فریبارانه   زشتیها  و  پلشتیها  آدمیزادگان  را  به  ارتکاب  آنها  میکشاند  و  آلوده  به  گناه  مینماید.  بدین  سبب  هرگاه  انسان  مرتکب  شر  و  بدی  شود  پسودهای  از  آراستن  و  پیراستن  اهریمن  در  آن  است.  یعنی  اهریمن  در  آن  دست  ، دارد  و  شر  و  بدی  را  در  غیر  اصل  و  حقیقت  خود  نشان میدهد،  و  این  عروس  زشت  و  پلشت  را  در  جامه  رنگین  دروغین  جلوهگر  مینماید.  پس  مردمان  باید  و   بدین  وعده  اهریمن  پی  ببرند،  و  هر  وقت  آرایه  و  آرایشی  از  او  را  دیدند  خویشتن  را  بپایند،  و  هر  زمان  دیدندکه  دلشان  به  سوی  چیزی  از  زشتیها  و  پلشتهای  آراسته  و  پیراسته  میگراید  خویشتن  را  برحذر  نمایند،  که  چه  بسا  در  آنجا  اهریمن  درکمین  است.  اگر  مردمان با  یزدان  تماس  نداشته  باشند  و  چنانکه  باید  او  را  نپرستند  و  بندگی  ننمایند،  به  دام  اهریمن گرفتار   میآیند.  مردمان  اگر  با  یزدان  باشند،  از  مکر  و  کید ، شیطان  درامان  میمانند.  زیرا  شیطان  -  برابر  شرط، وعدهای که  داده  است  -  بر  بندگان  مخلص  و گزیده  خدا سلطه  و  قدرتی  ندارد:

(وَلأغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ).

و  جملگی  آنان  را  گمراه  مینمایم،  مگر  بندگان  گزیده  و  پاکیزه  تو  از  ایشان.

خدا  از  میان  بندگانش کسانی  را  برای  خود  برمی‏گزیند  که  آنان  خود  را  خالصانه  و  مخلصانه  از آن  خدا کنند،  و  خویشتن  را  دربست  بنده  خدا  نمایند،  و  خود  را  تنها  بدو  سپارند،  و  خدا  را  آنگونه  بپرستند  که  انگار  او  را  میبینند.  اهریمن  بر  همچون کسانی  سلطه  و  قدرت  ندارد.

اهریمن  نفرین  شده  این  شرط  را  تعیین  و  مقررکرد،  چون  میدانست  جز  این  راهی  نیست  و  جز  این  نمیشود،  زیرا  سنت  و  قانون  خدا  این  است  ...  سنت  و  قانون  خدا  است  که  هرکس  خود  را  خالص  و  مخلص  به  خدا  سپارد  وازآن  او  نماید،  خدا  او  را  برای  خود  برمی‏گزیند  و  ازآن  خود  می‏بیند،  و  او  را  میپاید  و  با  حمایت  و  رعایت  خود  از  او  پاسداری  مینماید  ...  بدین  جهت  پاسخ  این  بود:

(هَذَا صِرَاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِینَ)  .

این  (خلوص  بندگان  راستین)  طریقه  درستی  است  که  دقیقاً  راه  به  سوی  من  دارد،  (و  حفظ  ایشان  از  گمراهی،  شیوه  صحیحی  است  که  من  آن  را  برعهده  گرفتهام).  بی‏گمان  تو  هیچگونه  تسلط  و  قدرتی  بر  بندگان  من  نداری،  مگر  آن  گمراهانی  که  (به  وسوسه  تو  گوش  فرابدهند  و)  به  دنبال  تو  راه  بیفتند.

« هَذَا صِرَاطٌ»...  این  قانونی  است.  این  سنتی  است.  سنتیکه  اراده  خدا  آن  را  به  عنوان  قانونی  و  حکمی  در  هدایت  و  ضلالت  پسندیده  است  و  بدان  خشنودگردیده  است.

« إِنَّ عِبَادِی «  قطعاً  بندگان  مخلص  من،  تو  بر  ایشان  سلطه  و  قدرتی  نداری،  و  تو  در  ایشان  تأثیری  نمیگذاری،  و  تو  نمیتوانیکه  بدیها  و  زشتیها  را  برای  ایشان  بیارائی.  چون  تو  از  آنان  در  دژ  و  زندانی،  و  ایشان  از  تو  در  قرق  خدایند،  و  فرشتگان  از  آنان  محافظت  مینمایند.  راههای  نفوذ  تو  به  درونهایشان  بسته  است.  آنان  چشمانشان  را  به  خدا  دوختهاند،  و  در  پرتو  فطرت  به  خدا  رسیده  خود  آگاه  از  قانون  خدایند.  سلطه  و  قدرت  تو  تنها  برگمراهان  سرگشتهای  استکه  از  تو  پیروی  میکنند.  این  استثناء،  استثنای  منقطع  است،  چونگمراهان  بخشی  از  بندگان  مخلص  و  گزیده  خدا  نیستند  ...  اهریمن  جزگریزپایان  رمنده  از  شریعت  خدا  را  نمیگیرد،  همانگونهکهگرک  جزگوسفندان  رمیده  از  گله  را  نمیگیرد.  ولیکسانیکه  خود  را  خالص  و  مخلص  برای  خداکنند  و  خویشتن  را  ازآن  او  نمایند،  خدا  ایشان  را  رها  نمیکند  تا  ضائع  شوند  و  هدر  روند.  اگر  هم  گاهگاهی  از  اطاعت  سرپیچیکنند،  هرچه  زودتر  برمیگردند  و  سر  بر  خط  فرمان  مینهند.

و  امّا  سرانجام،  یعنی  سرانجامگمراهان  و  سرگشتگان،  از  همان  آغاز  درگستره  و  پهنهکارزار  پیدا  و  آشکار  است:

(وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِکُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ ).

و  حتماً  دوزخ  میعادگاه  جملگی  آنان  است.  دوزخ  دارای  هفت  در  است  و  هر  دری  بخش  خاص  و  ویژهای  از  آنان  دارد  (که  از  آن  به  دوزخ  درمیآیند  و  متناسب  با  اعمال  زشت  و  پلشت  ایشان  است).

این  گمراهان  و  سرگشتگان  اصناف  و  درجاتی  دارند.  گمراهی  و  سرگشتی  نیز  انواع  و  اقسامی  دارد.  هر  دری  دارای  بخش  خاص  و  ویژهای  است،  برحسب  آنکه  آنان  چهکسانیند  و  چه  میکنند.

صحنه  پایان  میگیرد،  در  حالیکه  روند  قرآنی  داستان  را  به  محور  اصلی  و  جایگاه  عبرت  میرساند،  و  روشن  میگرداندکه  شیطان  چگنه  راه  خود  را  به  درونها  باز  میکند،  و  چگونه  ویژگیهای گِل  در  وجود  انسان  بر  ویژگیهای  نفخه  والای  یزدان  غلبه  میکند.  کسیکه  با  خدا  پیوند  پیداکند،  و  احترام  نفخه  روح  متعلق  به  یزدان  بهکالبد  انسان  را  نگاه  میدارد،  اهریمن  هیچگونه  سلطه  و  قدرتی  بر  او  ندارد.

به  مناسبت  سرنوشتگمراهان  و  سرگشتگان‌‌،  سرنوشت  مخلصان  وگزیدگان  نز  ذکر  میشود:

(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ ).

بی‏گمان  پرهیزگاران  در  میان  باغها  و  چشمهساران  (بهشت)  بسر  میبرند.  (پروردگارشان  بدانان  میگوید:)  با  اطمینان  خاطر  و  بدون  هیچگونه  خوف  و  هراسی  به  این  باغها  و  چشمهسارها  درآئید  و  کینهتوزی  و  دشمنانگی  را  از  سینههایشان  بیرون  میکشیم،  و  برادرانه  بر  تختها  رویاروی  هم  مینشینند.  در  آنجا  خستگی  و  رنجی  بدیشان  نمیرسد،  و  از  آنجا  بیرون  نمیگردند.

پرهیزگارانکسانیندکه  خدا  را  درنظر  میگیرند  و  حاضر  و  آماده  میبینند،  و  خویشتن  را  از  عذاب  خدا  و  از  وسائل  و  اسباب  عذاب  دور  میکنند  و  محفوظ  نگاه  میدارند.  چهبسا  چشمهساران  بهشت  در  صحنه  با  درهای  دوزخ  تقابل  داشته  باشد.  پرهیزگاران  به  بهشت  درمیآیند  نیز  تقابل  داشته  باشد  با  خوف  و  هراس  و  جزع  و  فزعیکه  در  دوزخ  است.

همچنینکینهتوزیها  و  رشک  و  حسدها  را  از  سینههایشان  بیرون  میآوریم  نیز  تقابل  داشته  باشد  با  کینهتوزی  و  رشک  و  حسدیکه  آتش  به  دل  اهریمن  زده  است  و  در  روند  قرآنی  قبلاً  از  آن  سخن  رفته  است.  در  بهشت  رنج  و  اذیت  و  آزاری  به  پرهیزگاران  رو  نمیکند  و  از  بیرون  رفتن  از  نعمتهای  بهشت  نمیترسند،  هم  تقابل  داشته  باشد  با  ترس  و  هراسیکه  در  دنیا  داشتهاند  و  پرهیزگاری  درپیش  گرفتهاند  و  هم  اینک  سزاوار  مقام  و  جایگاهی  شدهاندکه  محل  امن  و  امان  در  جوار  یزدان  بزرگوار  سبحان  است.

*

بگذریم،  داستان  بزرگ  بشریت  -  بدانگونه  که  در  روند  قرآنی  عرضه  میگردد  - سزاوار  پیروهای  مفصلی  است. در  فی  ظلالالقرآن  ما  نمیتوانیم  چنانکه  باید  آنها  را  پیگیری کنیم  و  سخن  در  این  راستا  را  به  درازا  بکشانیم.  پس  تا  اندازهای  بدانها  میپردازیم  و  به  قدر  مناسبت  به  پیش میتازیم:

1-  داستان  بشریت  درباره  سرشت  این  آفریده  انسان  نام  روشن  و  آشکار  است.  انسان  دارای  آفرینش  ویژه  منحصر  به  فردی  است.  این  ویژگی  افزون  بر  ترکیببند  حیاتی  و  استخوانبندی  پیکره  زندگی  است،  آن  چیزی که  در  آن  با  سائر  زندگان  مشترک  است.  پیدایش حیات،  و  پیدایش  زندهها  هرگونه  و  به  هر  شکلیکه  باشد،  آفرینش  انسان  با  داشتن  ویژگی  دیگری  از  آنها  جدا  است  و  نصّ  قرآنی  این  ویژگی  خاصّ  انسان  را  ذکر  کرده  است  ...  ویژگی  روح  متعلق  به  یزدان  که  در  پیکره  انسان  به  ودیعت  گذارده  شده  است  ...  این  ویژگی  است  که  از  این  آفریده  انسان  را  ساخته  است،  انسانیکه  با  ویژگهای  خود  از  همه  زندههای  دیگر  جدا  و  ممتاز  میگردد.  این  ویژگی  قطعاً تنها  حیات  نیست  و  بس.  چه  انسان  در  «حیات« با  سائر  زندهها  مشترک  است.  ولیکن  این  ویژگی،  ویژگی  روح  است  و  افزون  بر  خود  حیات  است.

این  ویژگی  -  همانگونه  که  قرآن  اشاره  میفرماید  -  به  پیکر  انسان  پس  از  مراحل  و  منازلی  که  از  پیدایش او  گذشته  است  وارد  نگردیده  است  -  همانگونه  که  داروینیسم  میگوید  -  بلکه  همزمان  با  آفرینش  و  پیدایش  انسان  در  وجودش  بوده  است.  زمانی  بر  این  پدیده  انسانی  نگذشته  است  که  انسان  در  آن  تنها  زندهای  از  زندهها  بوده  باشد  -  بدون  این  که  روح  ویژه  بشری  در  او  بوده  - سپس  این  روح  به  هستی  او  راه  پیدا  کرده  باشد  و  در  سایه  آن،  چنان  موجود  زندهای  انسان  گردیده  باشد!

داروینیسم  جدید  -  توسط  ژولیان  هاکسلی  -  مجبور  گردیده  استکه  به  نیمهای  از  این  حقیقت  بزرگ  اعتراف  بکند،  و  معترف  بشود  به  «‌‌جداگانگی  انسان«  از  لحاظ  حیات  و  وظیفه.  سپس  اقرار  بکند  به  جداگانگی  انسان  از  ناحیه  عقل  و  خرد،  و  چیزهائیکه  از  همه  اینها  سرچشمه  میگیرد  و  از  لحاظ  تمدن  انسان  را  جدا  و  ممتاز  میسازد.

امّا  داروینیسم  جدید  هنوز  ادعا  میکندکه  انسان  منحصر  به  فرد،  از  حیوان  تغییر  و  تبدیل  پیداکرده  است!

سازش  مشکل  است  میان  چیزیکه  داروینیسم  جدید  بدان  رسیده  است  و  معتقد  استکه  انسان  منحصر  به  فرد  است،  و  میان  قاعدهای  که  داروینیسم  بر  آن  استوار  است  که  اعتقاد  تبدیل  و  تغییر  مطلق  انسان  از  حیوان  است.  ولیکن  پیروان  داروینیسم  و  طرفداران  ایشان  همیشه  اصرار  دارند  بر  آن  جهش  - غیر  علمی  -  بمانند  و  آن  را  با  رنگ  علم  رنگآمیزی  کنند.  این  کار  را  کردهاند  و  میکنند  تا  از  یک  سو  از  همه  مقررات کلیسا  رهایی یابند،  و  از  دیگر  سو  پیوسته  یهودیان  مردمان  را  برای  نشر  و  استقرار  و  ماندگاری  این  مکتب  تشویق  و  تحریککردهاند،  و  برای  رنگآمیزی  با  رنگ  «علمی«  تلاش  وکوشش  روا  دیدهاند،  به  سببکینهایکه  در  دل  داشتهاند،  و  برآوردهکردن  هدفیکه  در  نقشهها  و  برنامههایشان  بوده  است.[5]

ما  قبلا  درباره  این  مساله  سخن گفتهایم،  بدان  هنگامکه  با  نصوص  قرآنی  همگون  این  آیات  در  سوره  اعراف  در  همین  فی  ظلالالقرآن  روبرو  شدهایم. [6]  هماینک  از  آنچه  در  آنجا  بیان  شده  استگلچین  میکنیم:

«به  هر  حال،  همه  آیههای  قرآنی  درباره  آفرینش  آدم  علیه السلام  و  درباره  پیدایش  جنس  بشری،  باعث  ترجیح  این  معنی  هستندکه  بدین  پدیده  انسان  نام،  همه  ویژگیهای  انسانی  و  وظائف  مستقل  و  جداگانه  انسانی،  همزمان  با  آفرینش  خود،  بدو  عطاء  شده  است.  تکامل  در  طول  تاریخ  انسان،  پیشرفت  و  ترقی  او  در  بروز  این  ویژگیها  و  رشد  و  نمو  آنها  و  انجام  تمرین  و  پیداکردن  ممارست  وآگاهی  برتر  و  بیشتر  است  و  بس  ...  تکامل  و  ترقّی  در  «وجود»  جسمانی  انسان  نبوده  است.  بدینگونه  که  تبدّل  و  تحوّل  انواع  انجام  پذیرفته  باشد  تا  این  تبدّل  و  تحوّل  سرانجام  به  انسان  منتهی  شده  باشد،  همانگونه  که  داوینیسم  میگوید.

تبدّل  و  تحوّل  انواع،  و  از  جمله  پیدایش  انسان  از  حیوان!  در  طول  سالهای  متمادی،  با  استناد  به  حفاریهائیکه  تئوری  تکامل  بر  آن  استوار  است،  یک  تئوری  و  نظریه  «ظنّی«  است،  نه  یک  تئوری  و  نظریه  «یقینی».  پس برای  تعیین  زمان  عمر  صخره  سنگهای  موجود  در  قشرها  و  لایههای  زمینی  نیزکه  مستند  این  تئوری  و  نظریه  است،  ظن  وگمانی  بیش  نیست.  تنها  یک  تئوری  و  نظریه  است  همچون  تعیین  زمان  عمر  ستارگان  از  روی  نور  و  پرتو  آنها.  اصلاً  نمیتوان گفت که  تئوریها  و  نظریههای  دیگری  پیدا  نمیگرددکه  آن  را  تعدیل  یا  تغییر  دهد.  به  فرض  این که  آگاهی  از  زمان  عمر  صخره  سنگها،  یک  دانش  یقینی  باشد،  مانع  این  نیستکه  «انواع«  و  اقسامی  از  جانداران  در  زمانهای  متوالی  موجود  بوده  باشند  و  برخیها  از  برخی  دیگر  متکاملتر  و  پیشرفتهتر  باشند،  به  سبب  شرائط  وظروفیکه  برزمین  حکمفرما  بوده  است  و  به  بعضی  از  انواع  جانداران  اجازه  داده  است  با  این  شرائط  وظروف،  زندگی  خود  را  تطبیق  دهند  و  سازگار  سازند.  سپس  با  تغییر شرائط  و ظروف  حکمفرما  بر  زمین  بعضیها  منقرض گشته  باشند،  و  انواع  دیگری  پیدا  شدهاند که  با  شرائط  و  ظروف  حاکم  سازش  بیشتری  داشتهاند  ...  با  وجود  این،  «حتمی  و  قطعی«  نیست که برخیها  «متکاملتر  و  مترقّیتر»  از  برخیها  باشند  ...  حفریات  وکند  وکاوهای  داروین  و  سائرکارهای  دیگر  او  جز  این،  چیز  دیگری  را  ثابت  کنند،  و  با  یقین  و  اطمینانکامل  و  قطعی  نمیتوانند  ثابت  بکنند که این  نوع  از  لحاظ  اعضاء  و  اندام  برگرفته  و  دگرگون  شده  نوع  قبلی  خود  است،  و  قشرها  و  لایههای  صخره  سنگهای  زمین  دال  بر  تحول  وتبدل  این  نوع  از  نوع  پیشین  است.  تنها  حفریات  وکند  وکاوها  وکارهای  دیگر  داروین  این  را  اثبات  میداردکه  نوعی  موجود  بوده  استکه  تکامل  یافتهتر  بوده  و  در  رده  بالاتر  از  نوع  زمان  یپیش  از  خود  قرار  داشته  است  ...  همانگونه که گفتیم،  میتوان  چنین  تحلیل  وتعبیرکرد:  شرائط  و  ظروفی  برزمین  حکمفرما  بوده  استکه  اجازه  پیدایش  این  نوع  را  میداده  است.  زمانی که  چنین  شرائط  و  طروفی  تغییر  پیداکرده  است،  شرائط  و  ظروف  جدید  اجازه  میداده  است  نوع  دیگری  پدید  آید،  و  نوع  پیشین  بر اثر  ناسازگاری  شرائط  و  ظروف  با  آن  منقرض گردد.

در  این  صورت  پیدایش  نوع  انسان،  پیدایش  مستقل  و  جداگانه  است.  در  مدت  زمانی  که  یزدان  دانسته  است  شرائط  و  ظروف  موجود  درکره  زمین  اجازه  پیدایش  و  زندگی  و  رشد  و  نمو  این  نوع  را  میدهد،  او  را  هستی  بخشیده  است  و  خلعت  حیات  بر  تن  او  چستکرده  است ...  این  دیدگاهی  است  که  مجموعه  آیات  قرآنی  در  پیدایش  انسان  دارد.

«انسان«  از  لحاظ  بیولوژی  و  فیزیولوژی  و  عقل  و  روح،  منحصر  به  خود  است.  به  عبارت  دیگر:  بافته  جدا  تافته  است.  انحصار  و  جداگانگیی  که  داروینیهای  جدید  را  - و  به  همراه  آنانکسانی  راکه  به  طورکلی  منکر  وجود  خدایند  -  مجبور  به  پذیرش  و  اعتراف  به  این  امر  نموده  است.  چنین  پذیرش  و  اعترافی  هم  دال  بر  پیدایش  مستقل  و  منحصر  نوع  انسان،  و  عدم  تداخل  این  نوع  با  نوع  دیگر  در  تکامل  اندام  و  تحول  و  تبدل  اعضاء  است«.

2-  این  پیدایش  منحصر  به  فرد  انسان،  با  دربر  داشتن  این  ویژگی  که  هستی  مستقل  و  جداگانه  بشری  را  پدید  آورده  است،  یعنی  ویژگی  نفخه  روح  متعلق  به  خدا،  نگرش  به  انسان  و  «مطالب  اساسی«  آن  را  از  نگرش  مکتبهای  مادی  بدو  از  بنیاد  جدا  و  مختلف  میسازد،  مکتبهای  مادی  با  تمام  فرآوردههای  اقتصادی  و  اجتماعی  و  سیاسی،  و  با  تمام  نتائج  جهانبینیها  و  ارزشها  و  معیارهائی  که  از  دیدگاه  آنها  باید  بر  زندگی  بشری  حاکم  گردد.

این  گمان  پوچ  که  میگوید:  انسان  حیوان  پیشرفتهای  است  که  از  حیوان  سر  برزده  است،  باعث  شده  است  که  اعلامیه  مارکسیستی  بیان  دارد:  خواستهای  بنیادین  انسان  خوردنی  و  نوشیدنی  و  خانه  و  جنس  مخالف  است!..  اینها  هم  عملا  خواستهای  بنیادین  حیوان  است!  انسان  در  وضعی  از  اوضاع  حقیرتر  و  ناچیزتر  از  این  چی  نخواهد  بودکه  برابر  این  نظریه  باید  باشد!  اگر  انسان  چنین  شودکه  این  نظریه  میخواهد،  حقوق  انسان  که  مترتب  بر  جداگانگی  او  از  حیوان  به  سبب  ویژگیهای  بشری  است،  پایمال  میگردد  ...  حقوق  انسان  پایمال  میشود  در  اعتقادات  آئینی،  آزادی  اندیشه  و  رای،  گزینش  نوعکار،  مکان  اقامت،  نقد  رژیم  حاکم  و  اصول  اندیشه  و  آراء  مکتبی  آن،  و  بالاخره  حقوق  انسان  پایمال  میگردد  درکارها  و  عملکرد  «حزب«،  و  در  نقد  کارها  و  عملکرد  حاکمان  مسلطیکه  در  آن  دستگاهها  و  تشکیلات  منفور  حزبی،  از  حزب  رتبه  و  مقام  پائینتری  دارند،  آن  دستگاهها  و  تشکلاتی  که  مردمان  راگرد  میآورند،  و  ایشان  را  بدین  سو  و  آن  سو  میرانند،  چون  این «مردمان«  برابر  فلسفه  مادیگرا  جز  نوعی  از  حیوان  نیستند،  حیوانی که  پیشرفت  حاصل  کرده  است  و  از  حیوان  سر  بر  زده  است!...  گذشته  از  اینها  همچون  چیزهای  نامبارک  و  بدشگونی  رویهمرفته:  «سوسیالیسم  علمی«  نامیده  میشود!

دیدگاه  اسلام  درباره  «انسان«  این  است  که  انسان  با  ویژگیهای  بشری  خود  منحصر  به  فرد  است،  و  حیوان  از  لحاظ  اعضاء  و  اندامهای  دستگاههای  بدن  با  انسان  مشترک  است.  ولی  از  همان  لحظه  نخستین،  مطالب  اساسی  انسان  با  خواستهای  بنیادین  حیوان،  مختلف  است،  و  بلکه  مطالب  اساسی  انسان  افزون  بر  خواستهای  بنیادین  حیوان  است.  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  همه  چیز  مطالب  اساسی  او  نیست.  فراتر  از  مطالب  عقل  و  روح  مطالب  دیگری  وجود  ندارد..  عقیده  و  آزادی  اندیشه  و  اراده  و  اختیار،  مطالب  اساسی  است،  بسان  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  ...  بلکه  عقیده  و  آزادی  اندیشه  و  اراده  و  اختیار،  اعتبار  و  ارزش  بیشتری  از  خوردن  و  آشامیدن  و  خانه  و  جنس  مخالف  دارند  و  از  آنها  والاترند،  چون  آن  مطالب  در  انسان  افزون  بر  این  مطالب  هم  هست  که  در  حیوان  است.  یعنی  مطالبیکه  متعلق  به  ویژگیهای  انسان  است  و  انسانیت  او  را  مقرّر  و  مشخص  میدارد!  و  مطالبی  استکه  با  ضائع  شدن  و  هدر  رفتن  آنها  آدمیت  او  ضائع  میشود  و  هدر  میرود!

بدین  خاطر  است  که  در  نظام  و  سیستم  اسلامی  درست  نیست  که  آزادی  اعتقاد  و  اندیشه  و  اختیار،  در  راه  «تولید»  و  فراوان  کردن  خوردنی  و  نوشیدنی  و  خانه  و  جنس  مخالف  آدمیزادگان  ضائع  شود  و  هدر  رود!  همچنین  درست  نیستکه  ارزشهای  اخلاقی  -  آنگونه  که  خدا  برای  انسان  مقرّر  میفرماید،  نه  آنگونه که  عرف و  عادت  و  اقتصاد  مقرر  مینماید  -  در  راه  افزودن  آن  چنان  مطالب  حیوانی  فدا  و  قربانی گردد.

اینها  دو  دیدگاهی  هستند که  در  ارزیابی  «انسان«  و  «مطالب  اساسی«  او  از  بنیاد  با  یکدیگر  مختلف  و  متفاوت  هستند  ...  بدین  جهت  همایش  و  سازش  میان  آن  دو  در  یک  نظام  و  سیستم  اصلاً  ممکن  نیست.  یا  باید  اسلام  باشد،  و  یا  باید  مکتبهای  مادیگرا  باشند  با  تمام  پیامدها  و  فرآوردههای  نامبارک  و  بدشگونیکه  دارند  و  به  دنبال  میآورند  ...  از  جمله  آن  چیزیکه  «سوسیالیسم  علمی«  مینامند.  سوسیالیسم  علمی  نیز  جز  پیامد  ناپاک  از  پیامدهای  مادیگرائی  حقیرانه  و  نامبارکی  نبستکهگریبانگیر  انسانی  میگرددکه  خدا  او  را  بزرگوارکرده  است  و  محترم  داشته  است.

٣-پیکار  جاویدان  میان  شیطان  و  انسان  در  این  زمین  پیش  از  هرچیز  براین  استوار  استکه  اهریمن  پله  پله  انسان  را  از  برنامه  خدا  دور  بسازد،  و  برنامههای  دیگر  را  در  نظرش  بیاراید.  او  راکمکم  از  پرستش  یزدان  بیرون  ببرد.  پرستش  یزدان  یعنیکرنش  بردن  و  اطاعت  کردن  از  خدا  در  هر  آنچه  برای  او  مقرّر  داشته  است،  اعم  از  عقیده  و  جهانبینی،  و  شعائر  و  مراسم  آئینی،  و  شریعت  و  نظام  و  سیستمکسانیکه  تنها  برای  خدا  کرنش  می‏برند،  یعنی  تنها  او  را  میپرستند،  شیطان  بر  آنان  سلطه  و  قدرتی  ندارد:

(إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ).

بی‏گمان  تو  هیچگونه  تسلظ  و  قدرتی  بر  بندگان  من  نداری.

دو  راهه  جدائی  میان  رویکرد  به  بهشتیکه  به  پرهیزگاران  وعده  داده  شده  است،  و  میان  رویکرد  به  دوزخی  که  به  گمراهان  وعده  داده  شده  است،  کرنش  بردن  برای  یزدان  یگانه  جهان  استکه  در  قرآن  پیوسته  از  آن  به  عبادت  تعبیر  میشود،  یا  پیروی  از  شیطان  است  که  شورش  بر  ضد  اینکرنش  بردن  را  میآراید  وزیبا  و  پسندیده  جلوهگر  مینماید.  شیطان  خودش  وجود  خداوند  سبحان،  و  صفات  او  را  انکار  نمینماید  ...  یعنی  شیطان  از  لحاظ  عقیده،  به  خدا  معقد  است!  بلکه  چیزی  که  انجام  داده  است  شورش  برکرنش  بردن  و  پرستش  کردن  خدا  است  ...  این  استکاریکه  او  را  و  پیروان  گمراه  او  را  به  دوزخ  میکشاند  و  بدان  داخل  میگرداند.  کرنش بردن  و  پرستشکردن  برای  خدا  ملاک  اسلام  است.  اسلامی  ارزش  نداردکه  پیروانش در  حکمی  از  احکام  الهی  از  غیر  خدا  اطاعتکنند  وکرنش  برند.  چه  این  حکم  به  اعتقاد  و  جهانبینی  اختصاص  داشته  باشد،  و  چه  به  شعائر و  مراسم  آئینی  مربوط  باشد.  یا  به  شرائع  و  قوانین  اختصاص  داشته  باشد،  و  یا  به  ارزشها  و  معیارها  ...  هیچکدام  فرق  نمیکند  ...کرنش  بردن  برای  یزدان  در  اینها  اسلام  است.  کرنش  بردن  برای  غیر  یزدان  در  اینها  جاهلیت  وگام  بهگام  با  اهریمن  حرکتکردن  است.

بخشکردن  این کرنش  بردن،  و  اختصاص  آن  به  اعتقادات  و  شعائر  و  مراسم  مذهبی،  بدون  اختصاص  آن  به  نظام  و  سیستم  و  شرائع  و  قوانین،  جائز  و  درست  نیست.  چهکرنش بردن  برای  خدا کلّی  استکه  تجزیه  نمیشود.کرنش  بردن،  پرستش  خدا  است  هم  در  معنی  واژگانی  و  هم  در  معنی  اصطلاح  خود  ...  پیرامون  کرنش  بردن،  بیکار  همیشگی  میان  انسان  و  شیطان  دور  میزند!

٤-در  پایان  در  پیشگاه  این  نگرش  راستین  ژرفیکه  در  این  فرموده  یزدان  سبحان  درباره  پرهیزگاران  وجود  دارد  میایستیم:

(إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنِینَ وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ لا یَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ ).

بی‏گمان  پرهیزگاران  در  میان  باغها  و  چشمهساران  (بهشت)  بسر  میبرند.  (پروردگارشان  بدیشان  میگوید:)  با  اطمینان  خاطر  و  بدون  هیچگونه  خوف  و  هراسی  به  این  باغها  و  چشمهسارها  درآئید.  و  کینهتوزی  و  دشمنانگی  را  از  سینههایشان  بیرون  میکشیم،  و  برادرانه  بر  تختها  رویاروی  هم  مینشینند.  در  آنجا  خستگی  و  رنجی  بدیشان  نمیرسد،  و  از  آنجا  بیرون  نمیگردند.

این  آئین  نمیکوشدکه  سرشت  انسانها  را  در  این  زمین  تغییر  دهد.  و  تلاش  نمیکندکه  انسانها  را  به  آفریده  دیگری  تبدیل  سازد.  بدین  خاطر  این  آئین  اعتراف  میکند  که  در  سینههای  انسان  در  این  دنیا  کینهتوزی  بوده  است.  و  اقرار  دارد  به  این  کهکینهتوزی  جزو  بشریت  انسانها  است  و  ایمان  و  اسلام  آن  را  از  ریشه  نمیخشکاند.  بلکه  به  چارهجوئی  آن  میپردازد  تا  از  شدّت  و  حدّت  آنکاسته  شود.  ایمان  و  اسلامکینهتوزی  را  والا  و  بالا  میبرد  تا  آن  را  به  عشق  و  محبت  در  راه  خدا  و  دشمن  داشتن  و  بد  شمردن  در  راه  خدا  تبدیل  گرداند.  آیا  ایمان  جز  عشق  و  محبت  و  دشمنانگی  و  کینهتوزی  است؟  و  امّا  آنان  در  بهشتکه  بشریت  ایشان  به  اوج  ترقی  خود  رسیده  است  و  نقش  خود  را  در  دنیا  بازی  کرده  است،  ریشه  احساس  کینه  از  سینههایشان  بیرون  کشیده  میشود،  و  چیزی  جز  برادری  صاف  و  صمیمانه  باقی  نمیماند.

این  مرتبت  و  منزلت،  مرتبت  و  منزلت  بهشتیان  است  ...  هرکس  این  صفت  را  در  خود  در  اینکره  زمین  چیره  بیابد،  مژده  باد  او  راکه  از  بهشتیان  است،  مادامکه  چنین  کاری  وجود  داشته  باشد  و  او  مومن  باشد.  چه  این  شرطی  است  که  بدون  آن  اعمال  و  افعال  راست  و  درست  درنمیآید  و  پذیرفته  نمیگردد.


 


1- این ترتیب با توجه به ترتیب سوره ها در قرآن است، نه با توجه به ترتیب نزول سورهها. چرا که اعراف همچون حجر مکی است ، پیش از بقره نازل گردیده است که مدنی است.

2- مراجعه شود به صفحات ١١٧ - 120 جزء اول فی ظلال القرآن.

3- در فی ظلال القرآن اشتباهاً چنین آمده است: «و لقد خلقنا الانسان من سلاله من ماء مهین» (مترجم)

4-برای  اثبات  اینگفته  مراجعه  شـود  به  سوره کهف،  آیه 50 (مترجم

5- مراجعه  شود  به  کتاب:  «التطور  و  الثـبات  فـیالحــیاه  البشریة»  فصل:  «یهودیان  سهگانه».  تآلیف:  محمّد  قطب.

6-مراجعه شود به  جلد  چهارم، جزء  هشتم،  صفحات:  ٩٤١-٩٤٣ 

 

 

 

تفسیر سوره‌ی حجر آیه‌ی 25-16


 

سوره‌ی حجر آیه‌ی 25-16

 

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ (١٦) وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ (١٧) إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ (١٨) وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (١٩) وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ (٢٠) وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (٢١) وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ (٢٢) وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ (٢٣) وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ (٢٤) وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (٢٥)

 

از صحنه ستیزه‌جوئی‌گرفته‌که میدان آن آسمان است‌، تا نمایشگاه جهانی‌که با صحنه آسمان آغاز می‌گردد، و آن‌گاه صحنه زمین‌، صحنه بادهای تلقیح‌کننده ابرها برای بارش بارانها و پیدایش آبها، صحنه زندگی و مرگ، و بالاخره صحنه رستاخیز و همایش ... همه اینها نشانه‌هائی هستند دال بر وجود خدا، و کسانی درباره آنها به جدال و ستیزه می‌پردازندکه اگر دری از آسمان به رویشان باز می‌شد و از آن بالا می‌رفتند، می‌گفتند ما را چشم‌بندی گرده‌اند، و بلکه ما را جادو نموده‌اند ... پس بهتر است صحنه‌ها را یکی‌یکی بدان‌گونه‌که در روند قرآنی آمده‌اند، نشان دهیم‌:

(وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ. وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ. إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ).

ما در آسمان برجهای نجومی پدید آورده‌ایم (‌که تقویم مجسم جهان و بیانگر نظام شگرف و حساب دقیق آن است‌) و آن را برای بییندگان آراسته‌ایم (‌تا از این منظره زیبای بالا به قدرت آفریدگار تعالی پی ببرند)‌. و آسمان را (‌از دستبرد و دسترسی‌) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشته‌ایم‌. و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او می‌رود .

این نخستین خط در تابلوی گسترده و پهن است ... تابلوی شگفت جهان تابلوئی که نشانه‌های قدرت نوآفرین و زیبانگار را فریاد می‌دارد، و بر اعجاز گواهی می‌دهد بیش از آنچه نزول فرشتگان گواهی می‌دهد، و از دقت نظم و نظام دادن و تعیین و تقدیر پرده برمی‌دارد، همان‌گونه که از عظمت قدرت بر این آفرینش سترگ و موجود بزرگ پرده برمی‌افکند.

بروج شاید همان ستارگان و سیاران با تمام بزرگی و ستبری خود باشد، و چه‌بسا بروج منازل نجومی ستارگان و سیارگان باشد که در مدار خود بدانجاها منتقل می‌گردند. در هر دو حالت گواه بر قدرت‌، وگواه بر دقت‌، و گواه بر نوآفرینی و نوآوری زیبا و دلربا هستند:

(وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ).

و آن را برای بینندگان آراسته‌ایم.

در اینجا نگرشی به زیبائی جهان - به‌ویژه به آسمان - است‌، نگرشی که اشاره دارد به این‌که در آفرینش این جهان زیبائی نیز هدف است و در مد نظر بوده است‌. تنها بزرگی و ستبری نیست‌. تنها دقت هم نیست‌. بلکه زیبایی نیز در میان همه سیماها و نمادها به رشته‌کشیده شده است‌، و از هماهنگی همه آنها جلوه گر آمده است‌. نگاه بازی در شب تاریک به آسمان افکندن‌، بدان‌گاه که ستارگان و سیارگان در آن پراکنده شده‌اند، و با پرتو خود چشمک و سوسو می‌زنند، و انگارکه می‌خواهند خاموش بشوند، ناگهان چشم می‌خواهد به دعوت ستاره دوردستی پاسخ بگوید و آن نیز بدان چشمک بزند ...

نگاه دیگری بسان نگاه پیشین در شب مهتابی بدانگاه که ماه درکجاوه آسمان به خواب ناز فرورفته است و جهان دور و بر او می‌خواهد وی را هیپنوتیزم‌کند، و انگار نفسهای خود را بازمی‌گیرد تا خفته خوشبخت ماه را بیدار ننماید!..

یک نگاه باز آگاهانه‌ای تضمین می‌کندکه حقیقت زیبائی هستی درک و فهم شود، و ژرفای این زیبائی در هستی جلوه‌گر آید. برای درک و فهم معنی این نگرش شگفت است‌که چنین اشاره‌ای رفته است:

(وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ).

و آن را برای بینندگان آراسته‌ایم‌.

همراه با آراستن‌، از حفاظت و صیانت سخن رفته است‌:

(وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ).

و آسمان را از (‌دستبرد و دسترسی‌) هر اهریمن ملعون و مطرودی محفوظ و مصون داشته‌ایم‌.

و لذا اهریمن به آسمان دسترسی ندارد، و آن را نمی‌آلاید، و از شر و بلا و ناپاکی وگمراهی خود در آن نمی‌دمد. چه اهریمن تنها بدین زمین حواله گردیده است‌، و سر وکارش با گمراهان آدمیزادگان در همین زمین است و بس‌. ولی آسمان -‌که رمز والائی و بالائی است - اهریمن از آن رانده و مانده می‌گردد و بدان دسترسی نمی‌یابد و آن را آلوده نمی‌کند. تنها کاری‌که می‌تواند این است‌که هر زمان تلاش می‌کند که خویشتن را بدان رساند، برگردانده می‌شود و کوشش او بیسود می‌گردد:

(إِلا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ).

و امّا هرکه از آنها دزدکی گوش فرادارد، آذرخش روشنی به سراغ او می‌رود.

اهریمن چیست‌؟ چگونه تلاش می‌کند تا دزدکی گوش فرادارد و استراق سمع کند؟ به چه چیز دزدکی‌گوش فرامی‌دارد؟ ... همه اینها غیب است و غیب را تنها خدا می‌داند و بس‌. ما از لابلای نصوص بدین چیزها دسترسی پیدا نکرده‌ایم‌، و فائده‌ای هم در فرورفتن بدین مسائل نمی‌بینیم‌، چراکه چیزی را بر عقیده نمی‌افزاید، و نتیجه‌ای جز سرگرم شدن عقل بشری به کارهائی نداردکه بدو مربوط نیست و در محدوده وظیفه او نمی‏باشد، و تنها او را ازکار حقیقی خود در این زندگی بازمی‌دارد. گذشته از این‌، درک و فهم تازه‌ای درباره حقیقت تازه‌ای بر درک و فهم انسان نمی‌افزاید.

باید بدانیم‌که هیچ اهریمنی راه به آسمان ندارد، و این زیبائی فریبا و دلربای آسمان محفوظ و مصون می‌ماند، و والائی و بالایی‌ای‌که آسمان رمز آن است پاسداری می‌شود و ناپاکی و پلشتی اهریمنی آن را نمی‌آلاید، و هر وقت بر دل اهرینی بگذ‌رد که رهسپار آسمان شود رانده و مانده می‏گردد و میان او و میان آنچه می‌خواهد حائل و مانع ایجاد می‌شود و به مقصود نمی‏رسد.

زیبائی حرکت در صحنه را برای ترسیم برج ثابت، و نشان دادن اهریمن بالارونده، و درخشش آذرخشی‌که فرود می‌آید و پرتوافشانی می‌نماید، فراموش نخواهیم کرد. همچون حرکت دلنشینی از زیبائیهای تصویرگری در این کتاب زیبا است‌.

دومین خط در تابلوی پهن هراس‌انگیز، خط زمین گسترده در برابر دیدگان است‌. زمینی‌که گسترده برای گام نهادن و سیر و سیاحت است‌، و در آن کوه‌های محکم و پابرجا است‌، و در آن‌گیاهان و روزیهای مردمان و جز ایشان از زندگان است‌:

(وَالأرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْبَتْنَا فِیهَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ. وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

ما زمین را گسترانیده‌ایم و در زمین کوه‌های استوار و پابرجائی را پدید آورده‌ایم‌، و همه چیز را به گونه سنجیده و هماهنگ و در اندازه‌های متناسب و مشخص در آن ایجاد کرده‌ایم‌. و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما و کسانی را آفریده‌ایم که نمی‌توانید روزی‌رسان ایشان باشید.

سایه سترگی و بزرگ وستبری در روند قرآنی پدیدار و نمودار است‌. چه اشاره به آسمان و ایجاد برجها در آن‌، سترگی و بزرگی و ستبری حتی در طنین واژه «‌بروج‌» پیدا است‌، و حتی در آذرخش جنبان درخشان که قبلا با واژه «‌مبین‌: روشن‌» وصف گردیده است‌، و اشاره به زمین که کوه‌های استوا‌ر در آن ایجاد شده است‌، عظمت در آن موج می‌زند، و سنگینی آن در این تعبیر پیدا و هویدا است‌:

(وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ).

و در زمین کوه‌های استوار و پابرجائی را پدید آورده ایم.

اشاره به‌گیاهان‌، همراه با وصف «‌موزون‌: دارای نظم و نظام شگرف و حساب وکتاب دقیق ... به اندازه و مقدار مشخص و معین و متناسب و مرتبط به یکدیگر» سراپا عظمت است‌. موزون واژه‌ای است که سنگینی و وقار خود را دارا است‌، هرچندکه معنی آن این است‌که هرگیاهی در این زمین دارای آفرینش دقیق است و از استواری شگفتی برخوردار است و در آن اندازه و سنجش شگرفی به‌کار رفته است ... جمع آمدن واژه «‌معایش‌: جمع معیشه و معاش‌، مایه زندگی و وسیله ماندگاری‌» و نکره بودن آن نیز در سایه عظمت می‌آرامد و بیانگر سترگی و بزرگی است‌. این جمله هم بیانگر عظمت است‌:

(وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

و کسانی را آفریده‌ایم که نمی‌توانید روزی‌رسان ایشان باشید.

زنده‌هائی‌که در زمین هستند، به‌گونه چکیده و مبهم ... همه اینها سایه عظمتی را می‌اندازندکه بر بزرگداشت صحنه ترسیم شده می‌افزایند.

آیه جهانی در اینجا از آفاق بیرون‌، به دنیای درون برمی‏گردد، و به نفس آدمیزادگان می‌پردازد. این زمین پهناور وگسترده در برابر دیدگان و زیر گامهای مردمان‌، و این کوه‌های استوا‌ر و فروافکنده برگرده ز‌مین‌، زمینی‌که به‌گیاهان آن اشاره می‌رود، و انواع و اقسام آنها با نظم و نظام شگرف و حساب وکتاب دقیق و در اندازه و مقدار مشخص و معین و متناسب و مرتبط به یکدیگر، پیش چشم داشته می‌شود، و از آن پس به معایش یعنی مایه‌های زندگی و وسائل ماندگاری پرداخته می‌گرددکه یزدان سبحان آنها را در این زمین برای مردمان آفریده است و سر و سامان بخشیده است‌. معایش همان ارزاقی است که برای زیستن و زندگی‌کردن در زمین از سوی خدا تهیه و آماده گردیده است‌. ارزاق هم‌گوناگون و فراوا‌ن است‌. روند قرآنی آنها را در اینجا چکیده‌وار و به گونه مبهم ذکرکرده است تا سایه عظمت خود را بیفکند همان‌گونه که گفتیم‌:

(وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ).

و در آن اسباب زندگی و مایه ماندگاری شما را آفریده‌ایم‌.

همچنین برای شما آفریده‌ایم‌:

(مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ).

کسانی را (‌از قبیل‌: اهل و عیال و خدمتگزاران‌) که شما روزی‌رسان ایشان نیستید.

چه آنان در پرتو ارزاقی زندگی می‌کنندکه خدا برای ایشان در زمین قرار داده است‌. شما جز ملتی از ملتهائی نیستیدکه فراوانند و خارج از شمارند. ملتی هستیدکه به ملتهای دیگر روزی نمی‌رسانید. بلکه این خدا است‌که به شما و به ملتهای دیگر روزی می‌رساند و همگان را از زندگی بهره‌مند می‌گرداند. گذشته از این هم خدا با شما لطف و بزرگواری می‌کند و ملتهای دیگری را به سود شما و برای بهره‌مندی شما و خدمت به شما به‌کار می‌گیرد، ملتهائی که از روزی خدا می‌خورند وهزینه ومشکلی برای شما تولید نمی‌کنند. این رزقها وروزیها -‌مثل همه چیز دیگر -‌در علم خدا مقدر و مقرر است‌، و تابع فرمان و مشیت یزدان است‌. خدا هر وقت و هرگونه‌که بخواهد در آنها دخل و تصرف می‌کند. هر زمان‌که قانون و سنت خدا اقتضاء کند و خدا بخواهد دخل و تصرف او صورت می‌پذیرد، و قانون و سنت خدا درباره مردمان و رزقها و روزیها اجراء می‌گردد:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینه‌های آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (‌که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمی‌فرستیم‌.

هیچ آفریده‌ای بر چیزی توانائی ندارد و مالک چیزی نیست‌. بلکه‌گنجینه‌های هر چیزی - جایگاه‌های صادرات و واردات آن -‌در پیشگاه یزدان و متعلق بدو است‌. در آن بالا بالاها است‌. هر چیزی را بر آفریدگان خود در دنیاهائی‌که هستند نازل می‌کند، ولی‌:

(بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

به اندازه معین‌، و برابر صلاح‌دید مشخص‌.

هیچ چیزی به‌گزاف نازل نمی‌گردد، و هیچ چیزی ناسنجیده و سرسری صورت نی‌گیرد.

مدلول و مفهوم ابن نص استوار:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینه‌های آن در پیش ما است و جز به اندازه معین و مشخصی (‌که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمی‌فرستیم‌.

هر روز بیش از پیش جلوه‌گر می‌آید، هر زمان‌که انسانها در علم و معرفت پیشرفت‌کنند، و هر زمان‌که انسانها به اسرار و رموز ترکیب‌بند این جهان و هستی آن پی ببرند. مدلول و مفهوم‌:

(خَزَائِنُهُ). گنجینه‌ها و منابع آن‌.

به صورت نزدیک‌تر به ذهن‌، وضوح و روشنی پیدا کرده است‌، پس از آن‌که انسانها سرشت عناصری راکه این جهان مادی از آنها فراهم آمده است‌کشف نموده‌اند، تا اندازه‌ای سرشت ترکیب و تحلیل آنها را دریافته‌اند، و برای مثال دانسته‌اند که منابع اساسی آب ذرات ایدروژن و اکسیژن است‌. و یکی از منابع رزق و روزی مجسم در همه‌گیاهان سبز، ازت موجود در هوا، وکربن و اکسیژن مرکب در اکسید دوکربن‌، و نیز اشعه‌هائی است‌که از خورشید منشعب می‌شود!. چیزهای دیگری همچون اینها بسیار است‌که مدلول و مفهوم خزائن وگنجینه‌های خدا را روشن و آشکار می‌سازد، و انسانها به شناخت چیزهائی از این خزائن و گنجینه‌ها راهیان شده‌اند و دسترسی پیدا کرده‌اند ... آگاهی و شناخت انسانها در این زمینه هرچندکه زیاد است‌، ولی هنوز اندکی از بسیار است‌.

از جمله چبزهائی‌که یزدان سبحان آنها را به اندازه معین به جهان‌گسیل می‌دارد، بادها و آبها است‌:

(وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ) .

و بادها را برای تلقیح (‌ابرها و بارور ساختن آنها) به وزیدن می‌اندازیم و به دنبال آن از (‌ابرهای بهم پیوسته و تلقیح شده‌) آسمان آب می‌بارانیم و شما را بدان سیراب می‌گردانیم (‌و آن‌گاه به شکل برف و یخ و چشمه‌ها و رودخانه‌ها و دریاها و اقیانوسها در زمین جمع‌آوری و اندوخته‌اش می‌نمائیم‌، و دوباره آن را تبخیر و به جو زمین می‌بریم و سپس به زمین برمی‌گردانیم‌) و شما توانائی اندوختن (‌و نگهداری‌) آن را (‌بدین‌گونه در فضا و زمین‌) ندارید.

بادها را برای تلقیح شدن با آب‌،[1]‌ به وزیدن می‌اندازیم‌. یعنی بادها آبستن به بخار آب می‌شوند، همان‌گونه که شتر ماده با جفتگری آبستن می‌شود. آن‌گاه از آسمان آبی را نازل می‌گردانیم‌که بادها با خود حمل‌کرده‌اند، و شما را بدان سیراب می‌گردانیم و با آن زندگی می‌کنید:

(وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ).

شما توانائی اندوختن (‌و نگهداری‌) آن را (‌بدین‌گونه در فضا و زمین‌) ندارید.

آب از منابع وگنجینه‌های شما فرود نیامده است‌، بلکه از منابع وگنجینه‌های خدا فرود آمده است و به اندازه معین پائین آمده است‌.

بادها برابر قوانین جهانی روان می‌گردند و وزیدن می‌گیرند، و آب را برابر این قوانین با خود حمل می‌کنند، و مطابق با آن قوانین فرومی‌فرستند. امّا چه کسی این نظم و نظام را در اصل بنیاد نهاده است‌؟ آفریدگار جهان همچون‌کرده است و چنین مقدر و مقرر فرموده است‌، و قوانین کلی را وضع نموده است‌، قوانینی‌که همه این پدیده‌ها از آن پیدا و هویدا می‌گردند:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ).

چیزی وجود ندارد مگر این که گنجینه‌های آن در پیش ما است‌، و جز به اندازه معین و مشخصی (‌که حکمت ما اقتضاء کند) آن را فرونمی‌فرستیم.

در تعبیر قرآنی ملاحظه می‌کنیم‌که هر حرکتی را به خدا نسبت میدهد و برمی‌گرداند، حتی نوشیدن آب را:

(فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ).

و شما را بدان سیراب می‌گردانیم‌.

مراد این است‌که ما آفرینش شما را به گونه‌ای ساخته‌ایم که خواستار آب است‌، و آب را شایسته بر آوردن نیاز شما گردانده‌ایم‌، و هم این و هم آن را مقرر و مقدر داشته‌ایم‌. آب را برابر قضا و قدر خود پدید آورده‌ایم‌، و هم برابر قضا و قدر خود آن را به جریان انداخته‌ایم‌. تعبیر قرآنی بدین شیوه ذکر می‌شود تا هماهنگ با فضای‌کلی‌گردد، و همه امور به طورکلی به خدا حواله داده شود و برگردانده شود حتی در حرکت برگرفتن آب برای نوشیدن‌. زیرا فضا، فضای آویزه اراده مستقیم خدا، و قضا و قدر اوکردن هر چتری در این جهان است‌، قضا و قدری‌که به هر حرکتی و به هر حادثه‌ای تعلق می‌گیرد ... در اینجا سنت خدا درباره حرکات‌کرات‌، بسان سنت یزدان در آنجا درباره حرکات نفسها است ... سنت خدا در بند نخستین راجع به تکذیب‌کنندگان است‌، و سنت خدا در بند دوم مربوط به آسمانها و زمین‌، و بادها و آبها و سیراب‌کردن و آبیاری نمودن است‌. همه اینها هم از سنت خدا پیروی می‌کنندکه قضا و قدر او آن سنت را اجراء و پیاده می‌کند. هم این و هم آن نیز پیوند می‌خورد با حق بزرگی‌که خدا آسمانها و زمین و مردمان و اشیاء جهان را توام با آن و مشتمل بدان آفریده است‌.

آن‌گاه روند قرآنی برگشت دادن هر چیزی به خدا را تکمیل می‌کند، و بدین منظور زندگی و مرگ را، و زندگان و مردگان را، و زندگی دوباره و رستاخیز همگان را بدو برمی‌گرداند:

(وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ. وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ. وَإِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).

و مائیم که زنده می‌گردانیم و می‌میرانیم (‌و باقی بوده‌) و وارث (‌جهان‌) می‌باشیم‌. و ما، هم‌پیشینیان شما را می‌دانیم و هم‌پسینیان شما را. (‌و می‏دانیم که کی بوده‌اند و چه کرده‌اند، و کی خواهند بود و چه خواهند کرد)‌. و بی‏گمان پروردگار تو آنان را (‌روز قیامت در کنار هم‌) گرد می‌آورد (‌و به حساب و کتابشان رسیدگی می‌کند و پاداش و پادافره ایشان را می‌دهد‌، و این برابر حکمت و آگاهی انجام می‌پذیرد و) او حکیم و آگاه است‌.

در اینجا بند دوم به بند نخستین می‌پیوندد. در آنجا فرموده بود:

(وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ. مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ)‌.

ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکرده‌ایم مگر (‌پس از انقضای‌) مدت معینی (‌که‌) داشته است‌. هیچ ‌ملتی بر (‌مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمی‏گیرد و از آن عقب نمی‌افتد.         (‌حجر/4-5)

در اینجا مقرر می‌فرمایدکه زندگی و مرگ در دست خدا است‌، و خدا پس از این جهان وارث همگان است‌، و او می‌داند چه‌کسانی بر ایشان واجب‌گردیده است‌که جلو بیفتند و بمیرند، و چه‌کسانی بر آنان واجب شده است‌که به تاخیر بیفتند و فعلا مرگشان درنرسد و زنده بمانند، و او است‌که سرانجام همه مردمان را زنده و گردآ‌وری می‌کند، و درنهایت بازگشت همگان به سوی او است.

(إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).

او کار بجا و آگاه است‌.

خدا مدت عمر و سررسید زندگی هرملتی را برابر حکمت خود مقدر و مقرر می‌دارد. می‌داند این ملت کی نابود می‌شود و می‌میرد، و چه وقت دوباره زنده می‌شود وگردآوری می‏گردد، و در فاصله مردن و زنده شدن آنان چه‌کارهائی و چه چیزهائی وجود دارد و می شود.

در این بند و دربند پیش از آن‌، هماهنگی شگفتی را در جنبش صحنه‌، در نزول قرآن‌، در نزول فرشتگان‌، در فرود آمدن آذرخشهائی به سوی شیاطین‌، و در نزول آب از آسمان ... وگذشته از اینها در جولانگاهی‌که حوادث و معانی را احاطه می‌کند، و جولانگاه بزرگ جهانی است‌: آسمانها و برجها و منزلهای نجومی و آذرخشها، و زمین وکوه‌های محکم و استوار و درختان وگیاهان‌، و بادها و بارانها ... ملاحطه می‌کنیم ... وقتی هم روند قرآن مثالی برای ستیزه‌جوئی می‌آورد، موضوع آن را بالا رفتن از زمین به آسمان از لابلای دری قرار می‌دهدکه در خود جولانگاه عرضه شده بازگردیده است ... این هم از زیبانگاریها و نوآوریهای این‌کتاب شگرف است‌.


 

1- ‌برخیها خواسته‌اند لواقح را در اینجا به معنی علمی‌ای‌که امروزه‌کشف شده است تفسیرکنندو بگویند: بادها گرده‌ها را از درختی وگیاهی به درختی‌وگیاهی می‌برند. ولیکن روند قرآنی در اینجا اشاره دارد به این‌که بادها آبستن‌به بخار آب می‌شوندنه چیز دیگری‌:

(فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ).

به دنبال آن از (‌ابرهای به هم پیوسته‌و تلقیح شده‌) آسمان آب می‌بارانیم و شما را بدان‌ سیراب می‌گردانیم‌.

دیگر نامی‌از رویاندن‌گیاهان‌و درختان‌ -‌ حتی با اشاره دوری ‌-‌ نیست‌،‌ تا از گرده افشانی سخنی به میان آید. تعبیر قرآنی دقیق است در ترسیم سایه‌روشنهای صحنه‌های دور یا نزدیک‌. کسی این را درک و فهم می‌کند که در سایه‌های‌ قرآن دور از هرگونه شائبه‌ها و اشاره‌های غریب‌و ناآشنا زندگی می‌کند، تا احساس قرآنی داشته باشد، احساسی‌که دور از شائبه‌ها و اشاره‌های غریب و نااشنا گردد، و بدین هنگام احساس او هرگونه تاویل غریب‌و ناآشنا را به دور می ‌اندازد. (‌مولف‌) «‌لواقح‌» جمع لاقح‌، به معنی آبستن‌. چراکه بادها آبستن به بخار آب می‌شوند. و جمع لاقحه‌، به معنی تلقیح‌کننده‌. چراکه بادها ابرها را به هم نزدیک و مایه تلقیح آنها می‌شوند، و ... (‌مترجم‌)