تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

سورۀ قیامه

سورۀ قیامه

مکی است؛ ترتیب آن 75؛ شمار آیات آن 40

بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ

﴿لَآ أُقۡسِمُ بِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ ١. 

به روز جزا و هنگام پاداش و عقاب با تأکید سوگند یاد می‌نمایم؛ به روزی که قیامت برپا می‌شود و در میان مردم فیصله صورت می‌گیرد.

﴿وَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلنَّفۡسِ ٱللَّوَّامَةِ ٢.

و به نفس مؤمن پرهزگار سوگند یاد می‌کنم که صاحبش را در هنگام کوتاهی در طاعات و انجام معاصی سرزنش می‌کند و در نتیجه از اثر ملامتش پشیمان می‌شود و حسرت می‌خورد.

﴿أَیَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَلَّن نَّجۡمَعَ عِظَامَهُۥ ٣.

آیا کافر با دور‌پنداشتن روز آخرت گمان می‌کند بعد از آنکه استخوان‌هایش در قبرستان‌ها پوسیده شود، خداوند عزوجل به جمع آوری آن توانا نیست؟

﴿بَلَىٰ قَٰدِرِینَ عَلَىٰٓ أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُۥ ٤.

چنین نیست، بلکه کسی که آن‌ها را برای باز نخست آفریده دوباره به زودی جمع می‌آورد و مانند بار اول به زندگی برمی‌گرداند. حق‌تعالی تواناست که سر انگشتانش را که کوچک‌ترین اعضای وجود اند جمع نماید، پس جمع‌آوری اعضای بزرگ چگونه خواهد بود و انجام همه امور بر اوتعالی آسان است.

﴿بَلۡ یُرِیدُ ٱلۡإِنسَٰنُ لِیَفۡجُرَ أَمَامَهُۥ٥.

امّا انسان اراده دارد که در روز‌های آیندۀ عمرش بر انکار باقی بماند و بر بدکاری تا رسیدن به هولناکی که در انتظار اوست ادامه دهد.

﴿یَسۡ‍َٔلُ أَیَّانَ یَوۡمُ ٱلۡقِیَٰمَةِ ٦.

کافر منکر با انکار و استبعاد می‌پرسد: قیامت چه وقت است. آری! وقوعش نزدیک و قریب است ولی کافران از آن بی‌خبر‌اند.

﴿فَإِذَا بَرِقَ ٱلۡبَصَرُ ٧.

آنگاه که چشم به حیرت آید، فکرش به دهشت افتد،‌ انسان به بیخودی دچار شود و از مشاهدۀ ترس و وحشت بینایی‌اش در حجاب قرار گیرد.

﴿وَخَسَفَ ٱلۡقَمَرُ ٨.

نور ماه محو شود، روشنگری‌اش نابود گردد، درخشش آن به سیاهی تبدیل شود و رویش را به منظور آگاهی به قیام قیامت تاریکی فرا گیرد.

﴿وَجُمِعَ ٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ ٩.

خورشید و ماه جمع ساخته شوند؛ بدین‌گونه که هر‌دو از جانب مغرب با تاریکی خسوفی که به آن‌ها رسیده طلوع می‌نمایند و کسوف هر‌دو را در هنگام ترس و وحشت نابود و تباه می‌سازد.

﴿یَقُولُ ٱلۡإِنسَٰنُ یَوۡمَئِذٍ أَیۡنَ ٱلۡمَفَرُّ ١٠.

در آن هنگام که انسان تغییر در کائنات را مشاهده می‌کند فریاد می‌کشد که گریزگاه از عذاب و راه فرار از روز حساب کجاست؟

﴿کَلَّا لَا وَزَرَ ١١.

ای انسان! در آنجا گریزگاه، پناه‌گاه و راه نجاتی از مقدّرات خداوند رحمن وجود ندارد. گریز به سوی خداوند عزوجل است و جمع‌شدن و حساب در نزد او صورت می‌گیرد.

﴿إِلَىٰ رَبِّکَ یَوۡمَئِذٍ ٱلۡمُسۡتَقَرُّ ١٢.

نهایت مخلوقات، بازگشت انسان‌ها و آخر کار همه چیز تنها به سوی الله عزوجل است تا همه را به اعمال نیک و بد‌شان محاسبه نماید.

﴿یُنَبَّؤُاْ ٱلۡإِنسَٰنُ یَوۡمَئِذِۢ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ١٣.

در آن هنگام از اعمال خوب و بدی که انسان در دنیا انجام داده، به آنچه پیش فرستاده و از دارایی و فرزندانی که بعد از خود باقی گذاشته برایش خبر داده می‌شود.

﴿بَلِ ٱلۡإِنسَٰنُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ بَصِیرَةٞ ١٤.

بلکه انسان خودش بر خویشتن گواهی می‌دهد؛ بدین‌گونه که اعضای وجودش به اعمالش گواهی می‌دهد. بنابراین خودش با خویشتن دعوا می‌کند، علمش بر او حجّت می‌آورد و اعضایش با وی خصومت می‌ورزند.

﴿وَلَوۡ أَلۡقَىٰ مَعَاذِیرَهُۥ ١٥.

اگر به همه وسایلی که در توان دارد عذر‌جویی نماید و همه را حاضر آورد برایش فایده‌ای ندارد؛ زیرا حجّت بر او قایم شده و عذرش پذیرفته نمی‌شود.

﴿لَا تُحَرِّکۡ بِهِۦ لِسَانَکَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦.

ای پیامبر! زبانت را در خواندن قرآن کریم از ترس اینکه مبادا از نزدت ضایع شود حرکت مده؛ برای اینکه در حفظش شتاب کنی و از فراموشی آن جلوگیری نمایی.

﴿إِنَّ عَلَیۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧.

خداوند متعال ضمانت کرده که قرآن کریم را در سینه‌ات جمع و حفظ کند و آن را در شب ورزیدن بدون فراموشی به زبانت بخوانی.

﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨.

بنابراین آنگاه که جبرئیل علیه السلام قرآن را بر تو خواند، تلاوتش را بشنو و برای شنیدنش خاموشی را اختیار نما.

این آیه دلالت دارد که قرآن کریم با تلقین از دانشمندان آموخته می‌شود.

﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ ١٩.

بعد از آن حق‌تعالی توضیح امور مشکل، تفهیم مبهمات، بیان معانی و تبیان احکام مجمل قرآن کریم را برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ضمانت کرده است.

﴿کَلَّا بَلۡ تُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ ٢٠.

واقعیت چنان نیست که شما ادّعا می‌کنید، بلکه شما دنیا و زیب و زینتش را دوست می‌دارید و شهوات آن را اختیار نمودید، در حالی که متاع فنا‌پذیری است، به سرعت می‌گذرد و عمر کوتاه دارد.

﴿وَتَذَرُونَ ٱلۡأٓخِرَةَ ٢١.

امّا عمل برای آخرت را ترک می‌کنید، از آمادگی برای آخرت با انجام اعمال نیکو غفلت می‌ورزید و به لهو و بازی مصروف هستید.

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ ٢٢.

چهره‌های مؤمنان در روز قیامت روشن و تابان است و نیکو و شاداب می‌باشد؛ بدان سبب که نوری بر آن‌ها درخشیده و شادمانی آن‌ها را زیبایی بخشیده است.

﴿إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ ٢٣.

خداوند منّان را با چشمان خود می‌بینند و این کرامت، پاداش اعمال نیک‌شان است. به یقین هیچ لذّتی بزرگتر و شادمانی کامل‌تر از دیدار پروردگارشان نمی‌یابند.

﴿وَوُجُوهٞ یَوۡمَئِذِۢ بَاسِرَةٞ ٢٤.

چهره‌های کافران در آن روز به هم کشیده، سیاه و زشت است، گرد و غبار خواری و ذلّت آنان را تحت پوشش قرار داده و دشواری ترس و ننگ فرا گرفته است.

﴿تَظُنُّ أَن یُفۡعَلَ بِهَا فَاقِرَةٞ ٢٥.

توقُع دارند بلایی بر سر آنان فرود آید که مهره‌های پشت را در هم شکند؛ زیرا هول‌انگیزی و دشواری را مشاهده می‌کنند و افعال بدی را با خود دارند. بنابراین سخت‌ترین عذاب و ترس آورترین عقاب را انتظار می‌کشند.

﴿کَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلتَّرَاقِیَ ٢٦.

حقیقت این است که وقتی روح به بلند سینه یعنی گلو برسد مشقّت‌ها اوج می‌گیرد، حالت عظیمی پدید می‌آید و این همان لحظۀ شدید و دشواری‌های مرگ است.

﴿وَقِیلَ مَنۡۜ رَاقٖ ٢٧.

بعضی از کسانی که در نزد مرده در هنگام نزع روح حضور دارند می‌گویند: آیا کسی هست تا افسون کند، طبیبی هست تا از این مرض شفایش بدهد؟ اما حقیقت این است که افسونگر فایده نمی‌دهد و طبیب چیزی را دفع کرده نمی‌تواند.

﴿وَظَنَّ أَنَّهُ ٱلۡفِرَاقُ ٢٨.

امّا مُحتضَر که در حالت رسیدن مرگ قرار دارد به جدایی از دنیا و فوت یقین کرده و به سفر از این جهان تصمیم جدّی گرفته است؛ از آن‌رو که حیلۀ تداوی ناکار‌آمد شده و وسایل علاج باطل شده است.

﴿وَٱلۡتَفَّتِ ٱلسَّاقُ بِٱلسَّاقِ ٢٩.

سختی‌ها بر او پی‌درپی آمده، مصیبت‌ها به تعقیب هم فرا رسیده، شدّت دنیا به شدّت آخرت یکجا شده و هردو ساقش در هنگام نزول به هم پیچیده است.

﴿إِلَىٰ رَبِّکَ یَوۡمَئِذٍ ٱلۡمَسَاقُ ٣٠.

بازگشت همه به سوی خداوند عزوجل است، بندگان به سوی اوتعالی سوق داده می‌شوند؛ برای اینکه حساب انجام یابد، فیصله صورت گیرد و مزد و پاداش عادلانه برای صاحبان عمل داده شود.

﴿فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ ٣١.

آری! به کتاب خداوند عزوجل تصدیق نکرده و برای حق‌تعالی نماز نخوانده است؛ یعنی تکذیب را پوشیده داشته و عصیانگری را اظهار نموده است. بنابراین اعتقادش باطل و عملش فاسد است و در نتیجه باطن و ظاهری زشت و ناپسند دارد.

﴿وَلَٰکِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ٣٢.

به قرآن تکذیب نموده و از ایمان رو گشتانده است. بناءً رد‌کردنش زشت است و بدترین عمل را انجام داده است، چون از رسالت انکار کرده و گمراهی را اختیار نموده است.

﴿ثُمَّ ذَهَبَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ یَتَمَطَّىٰٓ ٣٣.

بعد از آن با تکبّر و غرور به سوی اهلش می‌رود در حالی که در طلب دنیاست. در رفتارش می‌خرامد و خویشتن را بزرگ می‌شمارد؛ زیرا پروردگارش نمی‌ترسد.

﴿أَوۡلَىٰ لَکَ فَأَوۡلَىٰ ٣٤.

وای بر تو! سپس وای بر تو باد! هلاکتی بعد از هلاکت بر تو باد! این آیه تهدید و وعیدی به عذاب شدید و جزای دوامدار است.

﴿ثُمَّ أَوۡلَىٰ لَکَ فَأَوۡلَىٰٓ ٣٥.

باز وای بر تو باد! سپس وای بر تو باد! هلاکتی بر تو باد که بعد از آن هلاکتی دیگر فرا رسد! تباهی و ننگ و عار و گفتاری دوامدار در آتش دوزخ برای هر کافر زورمند آماده باد!

﴿أَیَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن یُتۡرَکَ سُدًى ٣٦.

آیا انسان می‌پندارد که به زودی مهمل گذاشته می‌شود، امر و نهی بر او صورت نمی‌گیرد و محاسبه و مجازات نمی‌شود؟ چنین نیست، او نیازمند شریعتی است که بدان عمل کند و محتاج دینی است که آن را بر خویشتن حاکم سازد.

﴿أَلَمۡ یَکُ نُطۡفَةٗ مِّن مَّنِیّٖ یُمۡنَىٰ ٣٧.

آیا انسان در اول پیدایش خود نطفۀ ضعیف از آب بی‌ارزشی نبوده است؟ پس چرا در این باره نمی‌اندیشد؟ چرا تفکّر نمی‌کند تا شکر‌گزار باشد،‌کفر نورزد و تکبّر را کنار گذارد.

﴿ثُمَّ کَانَ عَلَقَةٗ فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ ٣٨.

بعد از آن خداوند متعال او را از خون جامد علقه‌ای ساخت که با قدرت و حکمت کاملش آفرینش را پذیرفت، چهره‌اش را برابر نمود و شکلش را به نیکو‌ترین قامت نمودار کرد.

﴿فَجَعَلَ مِنۡهُ ٱلزَّوۡجَیۡنِ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣٩.

بعد از آن حق‌تعالی دو صنف مرد و زن را از انسان مقرّر داشت تا نسل بشری ادامه یابد، رشد و نما تحقّق پذیرد و آفرینش استمرار و بقا یابد.

﴿أَلَیۡسَ ذَٰلِکَ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن یُحۡـِۧیَ ٱلۡمَوۡتَىٰ ٤٠.

آیا خداوندی که انسان را آفریده و به گونه‌های متنوّعی صورت بخشیده است قادر نیست که آن را بعد از مرگش دوباره زنده کند و بعد از نابودی‌اش بر‌انگیزد؟ چنان نیست که ناتوان باشد، سوگند به خداوند عزوجل که او تواناست و ما بر این امر گواه می‌باشیم.


سوره قیامه

سوره قیامه

Ayah: 1

لَآ أُقۡسِمُ بِیَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ

به روز قیامت سوگند می‌خورم.

 

Ayah: 2

وَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلنَّفۡسِ ٱللَّوَّامَةِ

و به نفسِ ملامت‌گر سوگند می‌خورم.

 

Ayah: 3

أَیَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَلَّن نَّجۡمَعَ عِظَامَهُۥ

آیا انسان می‌پندارد که [پس از مرگ] هرگز استخوان‌هایش را جمع نخواهیم کرد؟

 

Ayah: 4

بَلَىٰ قَٰدِرِینَ عَلَىٰٓ أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُۥ

آری، ما قادریم که [حتی خطوط سر] انگشتانش را یکسان و مرتب کنیم.

 

Ayah: 5

بَلۡ یُرِیدُ ٱلۡإِنسَٰنُ لِیَفۡجُرَ أَمَامَهُۥ

بلکه انسان می‌خواهد که [آزادانه و بدون ترس از آخرت،] در گناه و بدکاری مداومت کند.

 

Ayah: 6

یَسۡـَٔلُ أَیَّانَ یَوۡمُ ٱلۡقِیَٰمَةِ

[از این رو] می‌پرسد: «روز قیامت کی خواهد بود؟»

 

Ayah: 7

فَإِذَا بَرِقَ ٱلۡبَصَرُ

هنگامی ‌که چشم [وحشت‌زده و] خیره شود

 

Ayah: 8

وَخَسَفَ ٱلۡقَمَرُ

و ماه تیره [و بی‌نور] گردد

 

Ayah: 9

وَجُمِعَ ٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ

و خورشید و ماه، یکجا جمع شوند،

 

Ayah: 10

یَقُولُ ٱلۡإِنسَٰنُ یَوۡمَئِذٍ أَیۡنَ ٱلۡمَفَرُّ

آن روز، انسان می‌گوید: «راهِ گریز کجاست؟»

 

Ayah: 11

کَلَّا لَا وَزَرَ

هرگز! هیچ گریزگاهی نیست.

 

Ayah: 12

إِلَىٰ رَبِّکَ یَوۡمَئِذٍ ٱلۡمُسۡتَقَرُّ

آن روز، قرارگاه [نهایی،] به سوی پروردگار توست.

 

Ayah: 13

یُنَبَّؤُاْ ٱلۡإِنسَٰنُ یَوۡمَئِذِۭ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ

در آن روز، انسان را از تمام کارهایى که پیشاپیش فرستاده و کارهایی که به تاخیر انداخته [و انجام نداده است]، آگاه مى‌کنند.

 

Ayah: 14

بَلِ ٱلۡإِنسَٰنُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ بَصِیرَةٞ

بلکه انسان به خوبی بر خویشتن آگاه است.

 

Ayah: 15

وَلَوۡ أَلۡقَىٰ مَعَاذِیرَهُۥ

اگر چه [در دفاع از خود،] عذرهایش را در میان آورد.

 

Ayah: 16

لَا تُحَرِّکۡ بِهِۦ لِسَانَکَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ

[ای پیامبر، هنگام نزول قرآن،] زبانت را برای [تکرار و خواندنِ] آن، شتابزده حرکت مده.

 

Ayah: 17

إِنَّ عَلَیۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ

مسلماً جمع‌آوری و خواندنِ آن، بر [عهدۀ] ماست.

 

Ayah: 18

فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ

پس هر گاه [توسط جبرئیل] آن را [بر تو] خواندیم، از خواندنِ او پیروی کن.

 

Ayah: 19

ثُمَّ إِنَّ عَلَیۡنَا بَیَانَهُۥ

سپس بیان‌کردنش بر [عهدۀ] ماست.

 


Ayah: 20

کَلَّا بَلۡ تُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ

هرگز چنین نیست [که شما مشرکان می‌پندارید]! بلکه شما دنیا[ی زودگذر] را دوست دارید

 

Ayah: 21

وَتَذَرُونَ ٱلۡأٓخِرَةَ

و آخرت را رها می‌کنید.

 

Ayah: 22

وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ

آن روز، [اهل ایمان دارای] چهره‌هایی تازه [و شاداب] هستند.

 

Ayah: 23

إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ

به سوی پروردگارشان می‌نگرند.

 

Ayah: 24

وَوُجُوهٞ یَوۡمَئِذِۭ بَاسِرَةٞ

و در آن روز، [کافران و بدبختان دارای] چهره‌هایی عبوس [و درهم‌کشیده] هستند.

 

Ayah: 25

تَظُنُّ أَن یُفۡعَلَ بِهَا فَاقِرَةٞ

زیرا یقین دارند که آسیبی کمر‌شکن به آنها می‌رسد.

 

Ayah: 26

کَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلتَّرَاقِیَ

آری، چون [جان] به گلوگاهش برسد.

 

Ayah: 27

وَقِیلَ مَنۡۜ رَاقٖ

و گفته شود: چه کسی است که رُقیه بخواند؟ [شاید شفا یابد].

 

Ayah: 28

وَظَنَّ أَنَّهُ ٱلۡفِرَاقُ

و یقین کند که زمان جدایی [از دنیا فرا رسیده] است.

 

Ayah: 29

وَٱلۡتَفَّتِ ٱلسَّاقُ بِٱلسَّاقِ

و [کار بالا گیرد و] ساق‌ها[ی پایش از سختیِ جان دادن] به هم بپیچد.

 

Ayah: 30

إِلَىٰ رَبِّکَ یَوۡمَئِذٍ ٱلۡمَسَاقُ

در آن روز، مسیرِ همه به سوی پروردگارت خواهد بود.

 

Ayah: 31

فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ

[منکرِ معاد،] نه تصدیق کرده و نه نماز گزارده است؛

 

Ayah: 32

وَلَٰکِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ

بلکه [قرآن را] تکذیب کرد و [از ایمان] روی گرداند.

 

Ayah: 33

ثُمَّ ذَهَبَ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ یَتَمَطَّىٰٓ

سپس خرامان به سوی خانواده‌اش بازگشت.

 

Ayah: 34

أَوۡلَىٰ لَکَ فَأَوۡلَىٰ

وای بر تو! پس وای بر تو!

 

Ayah: 35

ثُمَّ أَوۡلَىٰ لَکَ فَأَوۡلَىٰٓ

باز هم وای بر تو! پس وای بر تو!

 

Ayah: 36

أَیَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن یُتۡرَکَ سُدًى

آیا انسان گمان می‌کند که [بی‌هدف و بدون حساب و جزا] به خود رها می‌شود؟

 

Ayah: 37

أَلَمۡ یَکُ نُطۡفَةٗ مِّن مَّنِیّٖ یُمۡنَىٰ

آیا [او] نطفه‌ای از منی نبود که [در رحم] ریخته می‌شود؟

 

Ayah: 38

ثُمَّ کَانَ عَلَقَةٗ فَخَلَقَ فَسَوَّىٰ

سپس به صورت خونِ بسته درآمد و [الله او را] آفرید و درست و استوار ساخت،

 

Ayah: 39

فَجَعَلَ مِنۡهُ ٱلزَّوۡجَیۡنِ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ

سپس دو زوج نر و ماده از او پدید آورد.

 

Ayah: 40

أَلَیۡسَ ذَٰلِکَ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن یُحۡـِۧیَ ٱلۡمَوۡتَىٰ

آیا [چنین آفریدگاری] قادر نیست که مردگان را [دوباره] زنده کند؟

 


 


Al-Qiyāmah

 

تفسیر نور: سوره قیامة

تفسیر نور:
سوره قیامه آیه 1
‏متن آیه : ‏
‏ لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏به روز قیامت سوگند !‏

‏توضیحات : ‏
‏« لآ أُقْسِمُ » : ( نگا : واقعه‌ / 75 ، حاقّه‌ / 38 ، معارج‌ / 40 ) .‏

سوره قیامة آیه 2
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و به نفس سرزنشگر سوگند ! ( که پس از مرگ زنده می‌گردید و رستاخیز حق است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ » : نفس ملامتگر . در قرآن مجید از سه نفْس نام برده شده است : الف - نفس امّاره ، که پیوسته انسان را به بدیها و زشتیها فرا می‌خواند ، و پلشتیها را برای او می‌آراید ( نگا : یوسف‌ / 53 ) ب - نفس لوّامه ، که از آن به عنوان وجدان اخلاقی نیز یاد می‌کنند ، نفس بیدار و آگاهی است که هنوز در برابر گناه مصونیّت نیافته است و گاه‌گاهی لغزش پیدا می‌کند و به دامان گناه می‌افتد ، امّا هرچه زودتر به خود می‌آید و به مسیر سعادت باز می‌گردد و به ملامت و سرزنش آدمی می‌پردازد و او را توبه می‌دهد . ج - نفس مطمئنّه ، نفس تکامل یافته‌ای است که نفس امّاره را رام خود کرده است و به مقام تقوای کامل و احساس مسؤولیّت رسیده است و به آسانی لغزش برای او امکان پذیر نیست ( نگا : فجر / 27 ) . به هر حال نفس لوّامه ، بعد از وقوع کار نیک یا بد ، بلافاصله دادگاهی در درون انسان تشکیل می‌دهد و به عنوان قاضی و شاهد مُجری حکم ، به حساب و کتاب او می‌رسد ( نگا : نمونه ) . یادآوری : جواب قسم محذوف است و از سیاق آیات بعد ، مطالب روشن می‌شود . یعنی : سوگند به روز قیامت ، و به نفس لوّامه که همه شما در قیامت برانگیخته می‌شوید و به سزای اعمالتان می‌رسید .‏

سوره قیامة آیه 3
‏متن آیه : ‏
‏ أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا انسان می‌پندارد که ما استخوانهای ( پوسیده و پراکنده ) او را گرد نخواهیم آورد !‏

‏توضیحات : ‏
‏« الإِنسَانُ » : مراد انسان کافر است .‏

سوره قیامة آیه 4
‏متن آیه : ‏
‏ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آری ! ( آنها را گرد می‌آوریم ) ما حتّی می‌توانیم سر انگشتان او را ( که یکی از دقائق اندام بدن است ) کاملاً همسان خودش بیافرینیم ( و به حال اوّل بازگردانیم ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« قَادِرِینَ » : حال فاعل فعل محذوفی است . بَلی نَجْمَعُهَا قَادِرِینَ . « نُسَوِّیَ » : سر و سامان و نظم و نظام دهیم . همسان وضع نخست و حال اوّل گردانیم . « بَنَانَ » : سر انگشتان ( نگا : انفال‌ / 12 ) .‏

سوره قیامة آیه 5
‏متن آیه : ‏
‏ بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( انسان در قدرت خداوند بر گردآوردن استخوانها و زنده کردن مردگان تردیدی ندارد ) بلکه هدف انسان ( از انکار ) این است که می‌خواهد در مدّت زمانی که در پیش دارد ( تا زنده است ) گناه کند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لِیَفْجُرَ » : تا گناه کند . علل گرایش به مادیگری و انکار مبدأ و معاد ، غیر مقیّد بودن به چیزی ، یعنی کسب آزادی برای انجام گناهان ، و گریز از مسؤولیّتها ، و اقناع کاذب وجدان است . وگرنه کسی برای نفی مبدأ و معاد ، ادلّه و براهینی در دست ندارد ، و از درون به مادیگری خود قانع و راضی نمی‌باشد . « أُمَامَهُ » : آینده‌ای را که در پیش دارد . یعنی مادام که زنده است .‏

سوره قیامة آیه 6
‏متن آیه : ‏
‏ یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏می‌پرسند : روز قیامت کی خواهد بود ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ » : روز قیامت کی خواهد بود ؟ ! استفهام انکاری است . پرسش ایشان برای بعید بودن قیامت ، و عدم وجود آن است . یعنی : قیامت هرگز نخواهد بود .‏

سوره قیامة آیه 7
‏متن آیه : ‏
‏ فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( پاسخ ایشان این است : ) هنگامی که چشمها ( از شدّت هول و هراس ) سراسیمه و آشفته می‌شود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بَرِقَ » : حیران و سراسیمه شد . آشفته و پریشان گردید ( نگا : ابراهیم‌ / 42 ، انبیاء / 97 ) .‏

سوره قیامة آیه 8
‏متن آیه : ‏
‏ وَخَسَفَ الْقَمَرُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ماه بی‌نور و روشنائی می‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« خَسَفَ » : خسوف کرد . روشنائی را از دست داد .‏

سوره قیامة آیه 9
‏متن آیه : ‏
‏ وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و خورشید و ماه گردآوری می‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« جُمِعَ » : جمع‌آوری گردید . مراد درهم پیچیدن و گردآوری کردن است ( نگا : تکویر / 1 ) .‏

سوره قیامة آیه 10
‏متن آیه : ‏
‏ یَقُولُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ‏

‏ترجمه : ‏
‏انسان در آن روز خواهد گفت : راه گریز کجا است‌ ؟ ( گریز میسّر نیست ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمَفَرُّ » : گریزگاه . گریز . این واژه می‌تواند اسم مکان یا مصدر میمی‌باشد . « أَیْنَ الْمَفَرُّ » : گریزگاه کجا است‌ ؟ ! گریز کجا میسّر است‌ ؟ !‏

سوره قیامة آیه 11
‏متن آیه : ‏
‏ کَلَّا لَا وَزَرَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خیر ! ( اصلاً گریزگاهی در میان نیست ، و گریز ممکن نیست و ) هیچ گونه پناهگاهی وجود ندارد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« وَزَرَ » : پناهگاه .‏

سوره قیامة آیه 12
‏متن آیه : ‏
‏ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در آن روز ، قرارگاه ( بهشت و دوزخ ) در دست پروردگار تو است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمُسْتَقَرُّ » : قرارگاه . استقرار یافتن و جایگزین شدن . معنی دیگر آیه : در آن روز قرارگاه همگان در پیش پروردگار انسان است ، و استقرار مردمان به سوی خداوند بندگان است . او است که فرمان می‌دهد و جا و مکان تعیین می‌کند . « رَبِّکَ » : مرجع ضمیر ( کَ ) پیغمبر اسلام است و برخی آن را به انسان برمی‌گردانند .‏

سوره قیامة آیه 13
‏متن آیه : ‏
‏ یُنَبَّأُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در آن روز انسان را آگاه می‌سازند از چیزهائی که پیشاپیش فرستاده است و از چیزهائی که برجای گذاشته است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یُنَبَّأُ » : باخبر گردانده می‌شود . در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد . « مَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ » : چیزهائی که پیشاپیش فرستاده است و برجای گذاشته است . همه کارهائی که کرده است و نکرده است .‏

سوره قیامة آیه 14
‏متن آیه : ‏
‏ بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اصلاً انسان خودش از وضع خود آگاه است ( و وجودش شاهد و دلیل بر خویشتن است ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ » : از وضع خود آگاه است و بهتر از هرکس دیگری می‌داند که چه کارهائی کرده است . خود انسان حجّت و گواه بر خودش است . چرا که اعضاء او گواهی بر اعمال او می‌دهند ( نگا : فصّلت‌ / 20 ، یس‌ / 65 ) . « بَصِیرَةٌ » : بینا و آگاه . حجّت و دلیل و برهان . حرف ( ة ) برای مبالغه است .‏

سوره قیامة آیه 15
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در حالی که ( به زبان ) عذرهائی برای ( دفاع از ) خود می‌آورد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« وَ لَوْ أَلْقی . . . » : حرف واو ، حالیّه است ( نگا : اعراب القرآن درویش ، روح‌المعانی ) . « مَعَاذِیر » : جمع مَعْذِرَت ، عذرها . ذکر بیگناهیها ( نگا : اعراف‌ / 164 ، روم‌ / 57 ، غافر / 52 ) .‏

سوره قیامة آیه 16
‏متن آیه : ‏
‏ لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( به هنگام وحی قرآن ) شتابگرانه زبان به خواندن آن مَجُنبان ( و آیات را عجولانه و آزمندانه تکرار مگردان ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ » : با عجله عجله زبان خود را برای خواندن آن به حرکت در نیاور . ضمیر ( ه ) به قرآن برمی‌گردد ( نگا : طه‌ / 114 ) . از این آیه تا پایان آیه 19 معترضه است .‏

سوره قیامة آیه 17
‏متن آیه : ‏
‏ إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چرا که گردآوردن قرآن ( در سینه تو ) و ( توانائی بخشیدن به زبان تو ، برای ) خواندن آن ، کار ما است . ( پس از ناحیه حفظ قرآن در میان دل و جان خود ، و روان خواندن و درست تلاوت کردن آن با زبان خویش ، نگران مباش ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« جَمْعَهُ » : گردآوردن قرآن . مراد گردآوردن قرآن در سینه پیغمبر . « قُرْءَانَهُ » : قرائت آن . خداوند وعده می‌فرمایند که تمام آیات را در سینه پیغمبر جمع و حفظ نماید ، و سپس قرائت آن را بر زبانش جاری فرماید . به عبارت دیگر ، همان گونه که حفظ قرآن در همه دوران در میان مردمان بر عهده خدا است ، نگهداری آن در سینه پیغمبر و جاری کردن آن بر زبان آن حضرت نیز بر عهده خدا است ( نگا : حجر / 9 ) . واژه ( قرآن ) مصدر است و به معنی قرائت است .‏

سوره قیامة آیه 18
‏متن آیه : ‏
‏ فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس هرگاه ما قرآن را ( توسّط جبرئیل بر تو ) خواندیم ، تو خواندن آن را ( آرام و آهسته ) پیگیری و پیروی کن . ( وظیفه تو پیروی از تلاوت پیک وحی ، و ابلاغ رسالت آسمانی است و بس ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إتَّبِعْ » : دنبال کن . مراد ساکت و خاموش و آرام و آهسته گوش فرا دادن به پیام وحی ، و پس از آن تکرار و تمرین آن است .‏

سوره قیامة آیه 19
‏متن آیه : ‏
‏ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏گذشته از اینها ، ( در صورتی که بعد از نزول آیات قرآن مشکلی پیدا کردی ) بیان و توضیح آن بر ما است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بَیَانَهُ » : توضیح درباره قرآن . رفع اشکال احکام و معانی و تفصیل مجمل آن ( نگا : روح‌المعانی ) .‏

سوره قیامة آیه 20
‏متن آیه : ‏
‏ کَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏نه چنین است ( که شما درباره معاد می‌پندارید ) ! اصلاً شما دنیای گذرا را دوست می‌دارید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْعَاجِلَةَ » : دنیای زودگذر ( نگا : اسراء / 18 ) .‏

سوره قیامة آیه 21
‏متن آیه : ‏
‏ وَتَذَرُونَ الْآخِرَةَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و آخرت را رها می‌سازید .‏

‏توضیحات : ‏
‏« تَذَرُونَ » : ترک می‌کنید . رها می‌سازید .‏

سوره قیامة آیه 22
‏متن آیه : ‏
‏ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در آن روز چهره‌هائی شاداب و شادانند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« وُجُوهٌ » : جمع وجه ، چهره ، مراد چهره‌های مؤمنان است . « نَاضِرَةٌ » : شاداب . شادان .‏

سوره قیامة آیه 23
‏متن آیه : ‏
‏ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏به پروردگار خود می‌نگرند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« نَاظِرَةٌ » : نگرنده . معنی دیگر آیه : چشم به الطاف پروردگار خود دوخته‌اند . با توجّه به معنی اوّل ، باید گفت که نیروی دید در جهان دیگر همچون نیروی دید در این جهان نمی‌باشد . مثلاً بهشتیان دوزخیان را در قعر آتش سوزان مشاهده می‌کنند و با ایشان به سخن می‌پردازند ( نگا : صافّات‌ / 55 ) . به هر حال نحوه مشاهده آنجا همچون همه چیزهای دیگر آخرت ، با نحوه مشاهده اینجا فرق دارد . احادیث پیغمبر نشان می‌دهد که نگاه کردن آخرت بدون کیفیّت و چگونگی و حدود و جهات و مسافات و صفات است ( نگا : المنتخب ، نمونه ) .‏

سوره قیامة آیه 24
‏متن آیه : ‏
‏ وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و در آن روز ، چهره‌هائی در هم کشیده و عَبوسند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« وُجُوهٌ » : مراد چهره‌های کافران و منافقان و بزهکاران است . « بَاسِرَةٌ » : درهم کشیده . عَبوس . ترش و درهم ( نگا : مدّثّر / 22 ) .‏

سوره قیامة آیه 25
‏متن آیه : ‏
‏ تَظُنُّ أَن یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چرا که آنان می‌دانند که به بلا و عذاب کمرشکنی گرفتار می‌آیند .‏

‏توضیحات : ‏
‏« فَاقِرَةٌ » : عذاب و بلائی که ستون فقرات را در هم می‌شکند .‏

سوره قیامة آیه 26
‏متن آیه : ‏
‏ کَلَّا إِذَا بَلَغَتْ التَّرَاقِیَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چنین نیست که گمان می‌برند . هنگامی که جان به گلوگاه برسد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« بَلَغَتْ » : رسید . فاعل آن ( الرُّوحُ ) محذوف است که از قرینه پیدا است . « التَّرَاقِیَ » : جمع ترقوّه ، به معنی استخوانهائی است که گرداگرد گلو را گرفته‌اند . رسیدن جان به گلوگاه ، کنایه از آخرین لحظات عمر است .‏

سوره قیامة آیه 27
‏متن آیه : ‏
‏ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( از طرف حاضران و اطرافیان سراسیمه و دستپاچه او ، عاجزانه و مأیوسانه ) گفته می‌شود : آیا کسی هست که ( برای نجات او ) افسون و تعویذی بنویسد ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« رَاقٍ » : تعویذ نویس . افسونگر . « مَنْ رَاقٍٍ » : مراد این است هنگام نومیدی گفته می‌شود : چه کسی می‌تواند او را شفاء دهد و دردش را دوا کند ؟ !‏

سوره قیامة آیه 28
‏متن آیه : ‏
‏ وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ( محتضر ) یقین پیدا می‌کند که زمان فراق فرا رسیده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَنَّهُ » : آنچه بدو رسیده است . « الْفِرَاقُ » : مفارقت از جهان و یاران . بدرود کردن .‏

سوره قیامة آیه 29
‏متن آیه : ‏
‏ وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ساق پائی به ساق پائی می‌پیچد و پاها جفت یکدیگر می‌گردد .‏

‏توضیحات : ‏
‏« إلْتَفَّتْ » : درهم پیچید . جفت یکدیگر شد و در کنار هم قرار گرفت . به هنگام جان دادن ، و یا در داخل کفن .‏

سوره قیامة آیه 30
‏متن آیه : ‏
‏ إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در آن روز ، سوق ( همگان ) به سوی پروردگارت خواهد بود .‏

‏توضیحات : ‏
‏« الْمَسَاقُ » : سوق دادن و راندن . مرجع و مسیر .‏

سوره قیامة آیه 31
‏متن آیه : ‏
‏ فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏( انسانِ منکر معاد ) هرگز نه زکاتی داده است و نه نمازی خوانده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« لا صَدَّقَ » : زکات نداده است . تصدیق حق و حقیقت ، از جمله قرآن و پیغمبر نکرده است .‏

سوره قیامة آیه 32
‏متن آیه : ‏
‏ وَلَکِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏بلکه راه تکذیب ( حق و حقیقت ) را در پیش گرفته است و ( به فرمان خدا ) پشت کرده است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« کَذَّبَ وَ تَوَلّی‌ » : ( نگا : طه‌ / 48 ) .‏

سوره قیامة آیه 33
‏متن آیه : ‏
‏ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏گذشته از این ، مغرورانه و متکبّرانه ( از کفر و عناد خود ) نزد خانواده و کسانش برگشته است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« یَتَمَطّی‌ » : می‌نازد و بزرگی می‌فروشد . تفرعُن و تکبّر می‌کند .‏

سوره قیامة آیه 34
‏متن آیه : ‏
‏ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏مرگ بر تو ! مرگ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَوْلیَا‌ » : سزاوارتر . درخورتر . مراد سزاوارتر به مرگ و نابودی است . بعضی گفته‌اند : فعل ماضی است‌ ؛ یعنی خدا مرگ تو را نزدیک گرداند و نابودت کند !‏

سوره قیامة آیه 35
‏متن آیه : ‏
‏ ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏باز هم ، مرگ بر تو ! مرگ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَوْلیَا‌ » : تکرار برای تأکید است .‏

سوره قیامة آیه 36
‏متن آیه : ‏
‏ أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن یُتْرَکَ سُدًى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا انسان ( منکر معاد ) می‌پندارد که او بیهوده به حال خود رها شود ( و قوانین و مقرّرات الهی ، و حساب و کتاب و سزا و جزای دنیوی و اخروی نداشته باشد ؟ ! ) .‏

‏توضیحات : ‏
‏« سُدیً » : بیهوده . رها . یعنی انسان با وجود داشتن عقل ، همچون حیوان بی‌صاحب ، به حال خود واگذاشته شود ، و تکالیف و وظائف و همچنین سزا و جزائی نداشته باشد . حال است .‏

سوره قیامة آیه 37
‏متن آیه : ‏
‏ أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِّن مَّنِیٍّ یُمْنَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا او نطفه ناچیزی از منی نیست که ( به رحم مادر ) پرت و ریخته می‌گردد ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« یُمْنی‌ » : پرت می‌شود و ریخته می‌گردد . « مِن مَّنِیٍّ یُمْنی‌ » : ( نگا : نجم‌ / 46 ، واقعه‌ / 37 ) .‏

سوره قیامة آیه 38
‏متن آیه : ‏
‏ ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس به صورت خون لخته و دَلَمه‌ای درآمده است ، و خداوند او را آفرینش تازه‌ای بخشیده است ، و بعد اندام او را نظم و نظام و سر و سامان داده است‌ ؟‏

‏توضیحات : ‏
‏« عَلَقَةً » : خون لخته و دَلَمه ( نگا : حجّ‌ / 5 ، مؤمنون‌ / 14 ، غافر / 67 ) . « سَوّی‌ » : اندام او را همآهنگ کرد و سر و سامان داد ( نگا : بقره‌ / 29 ، کهف‌ / 37 ، حجر / 29 ) .‏

سوره قیامة آیه 39
‏متن آیه : ‏
‏ فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنثَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏و از این ( انسان ) دو صنف نر و ماده را ساخته و پرداخته است .‏

‏توضیحات : ‏
‏« مِنْهُ » : از انسان . « الزَّوْجَیْنِ » : دو صِنف . دو نوع ( نگا : هود / 40 ، رعد / 3 ، نجم‌ / 45 ) . « الذَّکَرَ وَ الأُنثی‌ » : بدل است .‏

سوره قیامة آیه 40
‏متن آیه : ‏
أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن یُحْیِیَ الْمَوْتَى ‏

‏ترجمه : ‏
‏آیا چنین خدائی نمی‌تواند مردگان را زنده گرداند ؟ !‏

‏توضیحات : ‏
‏« أَلَیْسَ ذلِکَ . . . » : ( نگا : یس‌ / 81 ) .‏

 

تفسیر سورۀ قیامت مکّی 40 آیه است

 

 

سورۀ  قیامت  مکّی  40  آیه است 

بسم الله الرحمن الرحیم 

(لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ (١)وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (٢)أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ (٣)بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ (٤)بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ (٥)یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ (٦)فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ (٧)وَخَسَفَ الْقَمَرُ (٨)وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (٩)یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ (١٠)کَلا لا وَزَرَ (١١)إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (١٢)یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ (١٣)بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (١٤)وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ (١٥)لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (١٦)إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (١٧)فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (١٨)ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ (١٩)کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ (٢٠)وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ (٢١)وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ (٢٢)إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (٢٣)وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (٢٤)تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ (٢٥)کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ (٢٦)وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ (٢٧)وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ (٢٨)وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (٢٩)إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ (٣٠)فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى (٣١)وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى (٣٢)ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى (٣٣)أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى (٣٤)ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى (٣٥)أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى (٣٦)أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى (٣٧)ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (٣٨)فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى (٣٩)أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى) (٤٠)

 

این  سورۀ کوتاه  برای  دل  انسان،  حـقیقتها،  انگیزهها،  تصویرها،  صحنهها  و  پــردههائی  را گرد  آورده  است که  دل  اصلاً  نه  با  آنها  می تواند  مبارزه  و  مقابله  بکند،  و  نه  از آنها  میتواند  بگریزد  .  .  .  آنها  را  با نیروی  هر چه  تمامتر  به  شیوۀ   ویژهای گرد  میآورد.  به  شیوهای که  از  آنها  قالب  قرآنی  ممتازی  میسازد،  چه  در  اسلوب  بیان  سخن،  و  چه  در  اسلوب  آوا  و  نوائی که  دارد.  به گونهای  که  هم  این  و  هم  آن  در  آهنگی گرد  میآید که  دارای  تأثیر  احساس  و  شعور  نیرومندی  میگردد،  احساس  و  شعوری که  مشکل  است  بتوان  با  آن  مبارزه  و  مقابله  کرد،  یا  از  آن گریخت  و  دوری گزید.

این  سوره  در  دو  آیۀ  نخستین  خود  با  آوائی  از  قیامت،  و  با  نوائی  از  نفس  میآغازد:

(لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ (١)وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ) (٢)

به  روز  قیامت  سوگند!  و  به  نفس  سرزنشگر  سوگند!  (که  پس  از مرگ  زنده  میگردید  و  رستاخیز  حقّ  است)

آنگاه  سخن  ادامه  مییابد  در  بارۀ  نفس  و  راجع  به  قیامت،  از  سرآغاز  سوره  تا  پایان  آن.  از  نفس  و  قیامت  همراه  همدیگر  سخن  میرود  تا  سوره  پایان  میپذیرد.  انگار  این  سرآغاز  اشاره  به  موضوع  این  سوره  دارد.  یا  انگـار  این  سرآغاز  آهنگ  آن  لازم  است  و  هـمۀ  آهنگهای  این  سوره  باید  به  شیوۀ  دقیق  زیبائی  بدان  برگردند  .  .  .

از  جملۀ  حقائق  بزرگی که  این  سوره  در رویاروئی  با  دل  انسان  آنها  را گرد  میآورد،  و  با  آنها  پیرامون  دل  انسان  دیوار  بزرگی  میسازد  که  نتوان  از  آن  گریخت،  حقیقت  دشوار  و  هراسانگیز  مرگ  است.  حقیقتی کـه  به  هر  زندهای  روی  میآورد،  و  هیچ  زندهای  نمیتواند  آن  را  از  خود  برگرداند  و  به  دورش  دارد،  و  هیچ کسی  از  اطرافیان  او  هم  نمیتواند  همچون کاری  را  برای  او  بکند!  این  حقیقت  در  هر  لحظهای  صورت  میپذیرد  و  تکرار  می گردد،  و  بزرگان  و کوچکان،  و  ثروتمندان  و  فقیران،  و  نیرومندان  و  ضعیفان،  با  آن  روبرو  میگردند،  و  جملگی  آنان  در  برابرش  یک  موقعیّت  پیدا  میکنند  ...  هیچ  حیله  و  نیرنگی،  و  هیچ  وسیله  و  ابزاری،  و هیچ  نیرو  و  توانی،  و  هیچ  میانجیگری  و  شفاعتی،  و  هیچ  دفع کردن  و  طرد  نمودنی،  و  هیچ  به  تأخیر  انداختن  و  به  وقت  دیگر  افکندنی،  در  میان  نیست  و  سودی  نمی‏بخشد  .  .  .  چون  این  حقیقت  از  جهان  بالا  آمده  است  و  از  جانب  مقام  والا  فرارسیده  است،  و  لذا  انسانها  با  آن  نمیتوانند  کاری  بکنند،  و  جز  تسلیم  آن  شدن گزیری  و گریزی  در  میان  نیست!  باید  تسلیم  اراده  و  مشیّت  آن  جهان  بالا  و  آن  مقام  والا  شد  و  بس!  .  .  این  آهنگی  است که  این  سوره  دلها  را  با  آن  میپساید،  آن گاه که  میفرماید:

(کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ (٢٦)وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ (٢٧)وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ (٢٨)وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (٢٩)إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ) (٣٠)

چنین  نیست  که  گمان  میبرند.  هنگامی  که  جان  به  گلوگاه  برسد،  (از  طرف  حاضران  و  اطرافیان  سراسیمه  و  دستپاچۀ  او،  عاجزانه  و  مأیوسانه)  گفته  میشود:  آیا  کسی  هست  که  (برای  نجات  او)  افسون  و  تعویذی  بنویسد؟!  و  (محتصر)  یقین  پیدا  میکند  که  زمـان  فراق  فرا رسیده  است.  ساق  پائی  به  ساق  پائی  میپیچد  و  پاها  جفت  یکدیگر  می‏گردد  .  .  .  در  آن  روز،  سوق  (همگان)  به  سوی  پروردگارت  خواهد  بود. (قیامت/26-30)               

از  جملۀ  این  حقائق  بزرگ که  این  سوره  آنها  را  پیش  میکشد،  حقیقت  پیدایش  نخستین  است.  پیدایش  نخستین  دالّ  بر  صدق  و  راستی  پیدایش  واپسین  است.  همچنین  بیانگر  این  است که  تعبیر  و  تقدیری  در  آفرینش  این  انسان  بر  روی  زمین  است  .  .  .  این  هم  حقیقتی  است  که  برای  مردمان  پرده  از  دقّت  ادوار  پیدایش  جهان  و  پیاپی گردیدن  آن  در  ساختار  نگارین  و  نوآفرینی  است که کسی  جز  خدا  بر  آن  توانا  نیست،  و  هیچ کسی  هم  چنین  ادّعائی  نکرده  است  و  نمیکند  حتّی  در  میان کسانی که  آخرت  را  تکذیب  میکنند  و  دروغ  میدانند  و  در  بارۀ  آن  به  جدال  و  ستیز  میپردازند.  ساختار  نگارین  و  بدون  مدل  پیشین  جهان  هستی،  دلیل  قاطعی  بر  وجود  خداوند  یگانهای  است  که  کار  و  بار  جهان  را  میگرداند،  و  هر  چیزی  را  به  اندازۀ  لازم  میآفریند  و  با  همدیگر  در  ارتباط  تهیّه  می‏بیند.  همچنین  پیدایش  نخستین  دلیل  روشنی  و  غیرقابل  برگشتی  است  بر  آسان  بودن  پدید  آوردن  جهان  واپسین  برای  یزدان  جهانآفرین.  پیام  نیرومندی  نیز  بر  ضروری  بودن  پدید  آوردن  جهان  آخرت  است،  و  همگام  با  تقدیر  و  تدبیری  است که  انسان  را  بیهوده  رها  نـمیکند،  و  زندگی  و کار  او  را  بیارزش  و  بدون  حساب  و کتاب  نمینماید  .  .  .  این  آهنگی  است که  این  سوره  دلها  را  با  آن  میپساید،  بدان گاه که  در  اوّل  آن  میفرماید:

(أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ) (٣)

آیا  انسان  میپندارد  که  ما  استخوانهای  (پـوسیده  و  پراکندۀ)  او  را  گرد  نخواهیم  آورد؟. (قیامت/3)

سپس  در  آخر  سوره  میفرماید:

(أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى (٣٦)أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى (٣٧)ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (٣٨)فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى (٣٩)أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى) (٤٠)

آیا  انسان  (منکر  معاد)  میپندارد  که  او  بیهوده  بـه  حال  خود  رها  شود  (و  قوانین  و  مقرّرات  الهی،  و  حساب  و  کتاب  و  سزا  و  جزای  دنیوی  و  اخروی  نداشته  باشد؟!).  آیا  او  نطفۀ  ناچیزی  از  منی  نیست  که  (به  رحم  مادر)  پرت  و  ریخته  می‏گردد؟  سپس  به  صورت  خون  لخته  و  دلمهای  در آمده  است،  و  خداوند  او  را  آفرینش  تازهای  بخشیده  است،  و  بعد  اندام  او  را  نظم  و  نظام  و  سر  و  سامان  داده  است؟  و  از  این  (انسان)  دو  صنف  نر  و  ماده  را  ساخته  و  پرداخته  است.  آیا  چنین  خدائی  نمیتواند  مردگان  را  زنده  گرداند؟!.(قیامت/36-40) 

از  جملۀ  صحنههای  مؤثّری که  این  سوره  آنها  را گرد  میآورد،  و  آنها  را  با  دل  انسان،  سخت  رویاروی  میسازد،  صحنۀ  روز  قیامت،  و  چیزهائی  است که  در  آن  میگذرد.  از  قبیل:  دگرگونیهای  جهانی،  و  پریشانیها  و  اضطرابهای  نفسانی،  و  ویلانی  و  حیرانی  حاصل  از  رویاروی  شدن  با  رخدادهای  چیره  بر  انسان  و  جهانیان،  بدان گاه که  هول  و  هراس  در  اصل  جهان،  و  در  ژرفاهای  نفس  انسان  پدیدار  میآید،  و  آدمیزاد  بسان  موشی که  به  تله  افتاده  باشد  بر  خود  میتپد  و  بدینجا  و  بدانجا  میپرد  و  میآید  و  میرود!  این  هم  پاسخی  به  پرسش  انسان  در  بارۀ  روز  قیامت  است،  پرسشی که  با  شکّ  و  تردید  در  بارۀ  روز  قیامت  همراه  است،  و  چه  بسا  بیان  انکار  آن  روز  نهان  در  غیب کیهان  است،  و گاهی  بیانگر  خوار  داشتن  آن  و  پافشاری  بر  فسق  و  فجور  است.  پاسخ  درمیرسد  با  آهنگهای  سریع  و  تند،  و  در  صحنههای  سریع  و  تند،  و  در  درخشندگیهای  سریع  و تند:

(بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ (٥)یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ (٦)فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ (٧)وَخَسَفَ الْقَمَرُ (٨)وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (٩)یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ (١٠)کَلا لا وَزَرَ (١١)إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (١٢)یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ (١٣)بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (١٤)وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ) (١٥)

(انسـان  در  قدرت  خداوند  بر  گرد آوردن  استخوانها  و  زنده  کردن  مردگان  تردیدی  ندارد)  بلکه  هدف  انسان  (از  انکار)  این  است  که  میخواهد  در  مدّت  زمانی  که  در  پیش  دارد  (تا  زنده  است)  گناه  کند؟!  (پاسخ  ایشان  این  است:)  هنگامی  که  چشمها  (از  شدّت  هول  و  هراس)  سراسیمه  و  آشفته  میشود.  و  ماه  بینور  و  روشنائی  می‏گردد.  و  خورشید  و  ماه  گردآوری  می‏گردد.  انسان  در  آن  روز  خواهد  گفت:  راه  گریز  کجا  است؟  (گریز  میسّر  نیست).  خیر!  (اصلاً  گریزگاهی  در  میان  نیست،  و  گریز  ممکن  نیست  و)  هیچ  گونه  پناهگاهی  وجود  ندارد.  در  آن  روز،  قرارگاه  (بهشت  و  دوزخ)  در  دست  پروردگار  تو  است.  در آن  روز  انسان  را  آگاه  میسازند  از  چیزهائی  که  پیشاپیش  فرستاده  است  و  از  چیزهائی  که  برجای  گذاشته  است.  اصلاً  انسان  خودش  از  وضع  خود  آگاه  است  (و  وجودش  شاهد  و  دلیل  بر  خویشتن  است).  در  حالی  که  (به  زبـان)  عذرهائی  بـرای  (دفاع  از)  خود  می آورد!  . (قیامت/5-15)                                                                  

 از  جملۀ  این  صحنهها،  صحنۀ مؤمنان  آرمیده  در  آستانۀ  پروردگارشان،  و  چشم  دوخته  به  ذات  خداوندگارشان  در  آن  ترس  و  هراس  حاکم  بر  جـهان  است.  صـحنۀ  دیگری  هم  به  میان  میآید،  و  آن  صحنۀ  دیگران،  یعنی  صحنۀ کسانی  است که  پیوند  خود  را  با  خدا  بریدهاند،  و  امیدی  به  لطف  و کرم  او  ندارند.  وقتی  فرامیرسد که  در  آن  وقت  چشم  به  راه  جام کفر  و  معصیت  و  تکذیبی  هستند  که  قبلاً  در  دنیا  داشتهاند  و  مرتکب  آنها  شدهاند.  از  این  صحنه  با  نیرو  و  سرزندگی  سخن  میرود.  بدان  گونه که  انگار  همین  لحظۀ  قرائت  قرآن،  آن  صحنه  حاضر  و  در  برابر  دیدگان  است.  از  این  صحنه  بدین گونه  سخن  میرود  تا  پاسخی  به  عشق  مردمان  به  جهان  زودگذر،  و  سستی کردن  و  نادیده گرفتن  جهان  آخرت  است  .  .  .  در  آخرت  انجام  میپذیرد  آنچه  باید  انجام  بگیرد  و  پیش  بیاید:

(کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ (٢٠)وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ (٢١)وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ (٢٢)إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (٢٣)وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (٢٤)تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ) (٢٥)

نه  چنین  است  (که  شما  در  بارۀ  معاد  میپندارید!)  اصلاً  شما  دنیای  گذرا  را  دوست  میدارید،  و  آخرت  را  رها  میسازید.  در  آن  روز  چهرههائی  شاداب  و  شادانند.  به  پروردگار  خود  می‏نگرند.  در  آن  روز،  چهرههائی  درهم  کشیده  و  عبوسند،  چرا  که  آنان  میدانند  که  به  بلا  و  عذاب  کمرشکنی  گرفتار  میآیند!. (قیامت/20-25)              

در  لابلاهای  این  سوره  و  در  میان  حقائق  و  صحنههایش،  چهار  آیه  به  عنوان  جملههای  معترضه  ذکر  میگردند.  این  چـهار  آیـه  رهنمود  و  رهنمون  ویژهای  برای  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم دربر  دارد.  بدو یاد  میدهند که  چگونه  این  قرآن  را  دریافت  دارند  و  در  وقت  دریافت  آن  چگونه  باشند  و  چگونه  رفتار  نمایند.  چنین  به  نظر  میآید که  این  تعلیم  و  تربیت  به  مناسبتی ذکر شده  است که  در خود  این  سوره  موجود  است.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم میترسید که  چیزی  را  فراموش  بکند  از  آنچه  بدو  وحی  میگردد.  این  بود  حرص  و  جوش  داشت  دچار فراموش کردن  نشود.  این  امر  او  را  بر  آن  میداشت که  وحی  را  در  وقت  نزول  تکرار  بکند  و  بندبند  آن  را  شتابان  بر  زبان  براند،  و  زبان  بدان  بجنباند،  تا  از  حفظ  مطالب  آن  یقین  و  اطمینان  پیدا  کند.  این  است که  از  همچون  تعلیم  و  تربیتی  سخن  میرود:

(لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (١٦)إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (١٧)فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (١٨)ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ) (١٩)

(به  هنگام  وحی  قرآن)  شتابگرانه  زبان  به  خواندن آن  مجنبان  (و آیات  را  عجولانه  و آزمندانه تکرار مگردان).  چرا  که  گرد آوردن  قرآن  (در سـینۀ  تو)  و (توانـائی  بخشیدن  به  زبان  تو،  برای)  خواندن  آن،  کار ما  است.  (پس  از  ناحیۀ  حفظ  قرآن  در  میان  دل  و  جان  خود،  و  روان  خواندن  و  درست  تلاوت  کردن  آن  بـا  زبان  خویش،  نگران  مباش).  پس  هر گاه  ما  قرآن  را  (توسّط  جبرئیل  بـر  تو)  خواندیم،  تو  خواندن  آن  را  (آرام  و  آهسته)  پیگیری  و  پیروی  کن.  (وظیفۀ  تو  پـیروی  از  تلاوت  پیک  وحی،  و  ابـلاغ  رسالت  آسمانی  است  و  بس).  گذشته  از  اینها،  (در  صورتی  که  بعد  از  نزول  آیات  قرآن  مشکلی  پیدا  کردی)  بیان  و  توضیح  آن  بر  ما  است‌.(قیامت/16-19)

این  تعلیم  و  تربیت  درمیرسد  تا  او  را  مطمئن  سازد که  کار  و  بار  این  وحی،  و  حفظ  این  قرآن،  و گردآوری  آن،  و  بیان  مقاصد  و  مفاهیم  آن،  همه  و  همۀ  اینها  به  صاحب  قرآن  واگذار  است.  نقش  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  تنها  دریافت  وحی  و  رساندن  پیام  آن  است  و  بس.  پس  دل  او  باید  بیارامد  و  اطمینان  نماید،  و  وحی  را کامل  دریافت  دارد.  وحی  را  در سینۀ  خود  منقوش  و  ماندگار  بیابد  .  .  .  این  چنین  بود  و  این  چنین  شد  .  .  .  این  تعلیم  و تربیت  در  جای  خود  و  در  همان  جا که  نازل گردیده  است  ثبت  و  ضبط  شده  است  .  .  .  مگر  این  تعـلیم  و  تربیت،  جزو گفتار  یزدان  دادار  نیست؟  و  آیا  سخن  خدا  در  بارۀ  هـر  موضوعی که  هست  ثبت  و  ضبط  نمیشود؟  و  برای  هر  کاری که  اراده  فرموده  است  ثبت  و  ضبط  نمیگردد؟ 

آخر  این  هم  واژگانی  از  واژگان  یزدان،  و  سخنانی  از  سخنان  ایزد  سبحان  است  و  در  اصل کتاب  قرآن  بسان  همۀ  واژگان  و  سخنان  دیگر  قرآن  در  لابلای  آن  جـای  میگیرد  و ثبت  و ضبط  میشود  .  .  .  ثبت  و ضط  این  آیهها  در  این  جایگاه  خود  در  همین  سوره،  دلالت  ژرف  و  معنی  عمیقی  دارد،  و  الهامبخش  حقیقت  لطیفی  در  بارۀ  عملکرد  هر  واژهای  از  واژگان  قرآن،  و  هر  سخنی  از  سخنان  آن،  راجع  به  هر  موضوعی  و  در  خطّ  سیر  هر  رویکردی  است  .  .  .  حقیقت  لطیفی که  در  اینجا  جای  دارد  این  است که  این قرآن  هر  واژهای  و  هر  سخنی  را  در بر  دارد که  به  پیغـمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  وحی گـردیده  است،  و  حرفی  از  آن کاسته  نشده  است  و  نیفتاده  است،  و  جمله  یا  عبارتی  از  آن کنار  انداخته  نشده  است  و  حذف  نگردیده  است.  این  قرآن  حقّ  و  حقیقت  و  صدق  و  صداقت  و  بزرگی  و  بزرگواری  است،  و  بر کنار  از  هر گونه کاهش  و  افزایشی  است‌.

*

بدین  منوال  و  بر  این  روال،  دلی که  با  این  سوره  روبرو  می‏گردد  احساس  میکند  از  هر سو  محاصره  شده  است  و  راه گریزی  ندارد.  در  برابر  رفتار  و کردار  خود  مسؤول  است  و  از  سزا  و  جزا  و  پاداش  و  پادافره  عملکرد  خویش  نمیتواند  بگریزد،  و  پناهگاه  و  پناهی  نیست که  او  را  از  خدا  در  امان،  و  از  حساب  و کتاب  او  معاف  دارد.  پیدایش  او،  و  رشد  و  نموّ  او،  و گامهایش  در  مسیر  زندگی،  در  برابر  علم  و  آگاهی  خدا  قـرار  دارد،  و  در  تدبیر  و  تقدیر  خدا  نمودار  و  پدیدار  است،  چه  در  پیدایش  نخستین  و  چه  در  پیدایش  واپسین،  چیزی  از  کار  و  بار  انسان  از  یزدان  سبحان  پنهان  نبوده  و  نهان  نمیماند،  حتّی  در  آن  هنگام که  انسان  به  لهو  و  لعب  و  بازی  و  بازیچه  می‏پردازد  و گول  میخورد  و  سرمستی  و  تکبّر  نشان  میدهد:

(فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى (٣١)وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى (٣٢)ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى) (٣٣)

(انسان  منکر  معاد)  هرگز  نـه  زکاتی  داده  است  و  نه  نمازی  خوانده  است.  بلکه  راه  تکذیب  (حقّ  و  حقیقت)  را  در  پیش  گرفته  است  و (به  فرمان  خدا)  پشت  کرده  است.  گذشته  از  این،  مغرورانه  و  متکبّرانه  (از کفر و  عناد  خود ) نزد  خانواده و کسانش  برگشته  است‌.(قیامت/31-33)

انسان  در رویارو  شدن  با  این  همه  حقائق  و انگیزهها  و  تودهها  و  الهامها  و پیامها،  تهدید کردن  پیچیدهای  را می شنود: 

(أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى (٣٤)ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى) (٣٥)

مرگ  بر  تو!  مرگ!  بازهم،  مرگ  بر  تو!  مرگ‌!.(قیامت/34و35)

 این  تهدید کردن  تأثیر خود  را  و معنی  خود  را  دارد.  بدین  منوال  و  بر  این  روال،  این  سوره  به  سرکشی  و  رویگردانی  و  پافشاری  بر  بزهکاریها  و  سرگرم  شدن  این  دل  به  لهو  و  لعب  میپردازد،  و  به  دل  پیام  میدهد که  در کار  و  بار  خود  جدّی  و  قاطع  باشد،  و کار  و  بار  قیامت،  و کار و  بار  زندگی  خود  را  جدّی  بگیرد،  و  بداند  که کار  و  بار  جهان  و  از  جمله  انسان  دارای  نظم  و  نظام  است  و  از  حساب  و کتاب  دقیقی  برخوردار  است.  پس  نباید  زندگی  را  سرسری گرفت  و هر گونه که  پیش  آید  خوش  آید گفت  و  بسر برد  .  .  .  آنگاه  سخن  از کار قرآن  میرود،  قرآنی که  حرفی  از  آن کاهش  نمییابد  و  بریده  و کاسته  نمیشود.  زیرا  قرآن  فرمودۀ  یزدان  بزرگوار  جهان  است،  یزدانی که  همۀ گوشه  و کنار  جهان  هستی  با  سخنان  او  همآوا  و  همنوا  است  و  پاسخگوی  فرمان  او  همه  چیز  و همه  جا  است.  سخنان  یزدان  سبحان  در کتاب  ثابت  جهان،  و در  متن  این کتاب  ارزشمند  قرآن،  ثبت  و  ضبط می گردد.

*

ما  به  حقائق  این  سوره  و  به  صحنههای  آن،  جداگانه  پرداختیم  تنها  تا  سخنی گفته  باشیم.  ولی  این  حقائق  و  صحنهها  در روند  این  سوره  چیز  دیگری  است.  زیرا  پیاپی  آمدن  آنها  در  روند  سخن،  و  ذکر  دو  چیز  متقابل  در اینجا  و  در آنجا،  و  پسودن  دل  با گوشهای  از  حقیقت 

در جائی،  و سپس  بعد  از مدّتی  با گوشۀ  دیگری  بدین  حقیقت  برگشتن  و پرداختن،  همۀ  اینها  از ویژگیهای  روند  قرآنی  در  مخاطب  قرار دادن  دل  بشری  است.  این  هم  جزو چیزهائی  است که  شیوۀ  دیگری  بدان  نمیپردازد،  و  راه دیگری  بدان  نمیرسد.  .  .بلکه این تنها شیوۀ قرآن  و راه  آن است‌.

پس  بگذار با  این  سوره روبرو شویم،  و  بدان گونه  بدین  سوره  بپردازیم که  در روند  ویژۀ  قرآنی  آمده  است‌:

*

(لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ (١)وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (٢)أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ (٣)بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ (٤)بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ (٥)یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ (٦)فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ (٧)وَخَسَفَ الْقَمَرُ (٨)وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (٩)یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ (١٠)کَلا لا وَزَرَ (١١)إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (١٢)یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ (١٣)بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (١٤)وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ) (١٥)

به  روز  قامت  سوگند!  و  به  نفس  سرزنشگر  سوگند!  (که  پس  از مرگ  زنده  میگردید،  و  رسـتاخیز  حقّ  است). آیا  انسان  میپندارد  که  ما  استخوانهای  (پـوسیده  و  پراکندۀ)  او را  گرد  نخواهیم آورد!  آری!  (آنها  را  گرد  میآوریم) ما  حتّی  میتوانیم  سرانگشتان  او را  (که  یکی  از دقائق اندام  بدن است) کاملاً همسان  خود  بیافرینیم  (و به  حال اوّل باز گردانیم.  انسان در قدرت  خداوند بر  گرد  آوردن  استخوانها  و  زنده  کردن مردگان  تردیدی  ندارد).  بلکه  هدف  انسان  (از انکـار)  ایـن  است  که  مـیخواهد  در  مدّت  زمانی  که  در  پیش  دارد  (تا  زنده  است)  گناه  کند.  میترسد:  روز  قیامت  کی  خواهد  بود؟!  (پاسخ  ایشان  این  است)  هنگامی  که  چشمها  (از شدّت  هول  و  هراس)  سراسیمه  و آشفته  مـیشود،  و ماه  بینور و روشنائی  می‏گردد،  انسان  در آن  روز  خواهد  گفت:  راه  گریز کجا است؟‌‌(گریز میسّر نیست).  خیر!  (اصلاً گریزگاهی  در  میان  نیست،  و گریز ممکن  نیست  و)  هیچ گونه  پناهگاهی  وجود  ندارد.  در آن  روز،  قرارگاه  (بهشت  و  دوزخ)  در  دست  پروردگار  تو  است.  در آن  روز  انسان  را  آگاه  میسازند  از  چیزهائی  که  پیشاپیش  فرستاده  است  و  از  چیزهائی  که  برجای  گذاشته  است.  اصلاً  انسان  خودش  از  وضع  خود  آگاه  است  (و  وجودش  شاهد  و  دلیل  بر  خویشتن  است).  در  حالی  که  (به  زبان)  عذرهائی  برای  (دفاع  از)  خود  میآورد.

این  اشارۀ  به  سوگند  و  برگشت  از آن،  به  حسّ  و  شعور  پرتو  سوگند  مستقیمی  را  میاندازد.  این  پرتو  سوگند،  مقصود  و  مراد  عبارت  است.  این  مقصود  و  مراد  به  بهترین  و کاملترین  شیوۀ  ویژه  صورت  میپذیرد.  شیوۀ  ویژهای که  در  موارد  مختلفی  از  قرآن  تکرار  می‏گردد  ...  آنگاه  از  فراسوی  آن،  حقیقت  قیامت  و  حقیقت  نفس  سرزنشگر  پدیدار  و  نمودار  میآید.

از  حقیقت  قیامت،  چیزهای  زیادی  در  مواردی  از  این  سوره ذکر  می‏گردد.  در  بارۀ  نفس  لوّامه  یا  سرزنشگر  سخنان گوناگونی  در  تفسیرهائی  آمده  است که  در  سایۀ  احادیث  توضیح  داده  شدهاند.  در  تفسیرهای  مأثور  آمده  است:  از  حسن  بصری  نقل  است:  شخص  مؤمن  را  به  خدا  سوگند  نخواهی  دید،  مگر  این که  خویشتن  را  سرزنش  میکند:  مرادم  از  سخنم  چه  بود؟  مرادم  از  خوردنم  چه  بود؟  مرادم  از  صحبت  با  خویش  چه  بود؟  ..  ولی  شخص  بزهکار  به  پیش  میرود  و  خود  را  سرزنش  نمیکند  .  .  .  از  حسن  روایت  است که گفته  است: کسی  از  اهالی  آسمانها  و  زمین  نیست  مگر  این که  در  روز  قیامت  خود  را  سرزنش  میکند  .  .  .  از عکرمه  روایت  است که گفته  است:  انسان  خود  را  بر کار  خیر  و  شرّ  و  خوب  و  بد  سرزنش  میکند  و  می گوید: کاش  چنین  و  چنان  میکردم  .  .  .چنین چیزی  از سعید  پسر جبیر نیز  روایت  شده  است  .  .  .از ابن عبّاس  روایت  شده  است  که گفته  است:  نفس  لوّامه  این  است.  از  او  همچنین  نقل  است:  نفس  لوّامه، نفس سرزنش  شده  است.  .  .از  مجاهد  نقل  است که گفته  است:  نفس  لوّامه  بر  چیزی که  از  دست  رفته  است  پشیمان  میگردد  و  خود  را  در  برابر  آن  سرزنش  میکند  .  .  .  از قتاده  روایت  است که گفته  است:  نفس  لوّامه،  نفس  بزهکار  است  .  .  .  جریر گفته  است:  همۀ  این گفتارها  دارای  معنی  نزدیکی  هستند.  امّا  آنچه  همگون  ظاهر قرآن  و همآوا  با  آن  است  این  است  که  نفس  لوّامه  نفسی  است که  در برابر خیر و شرّ و  خوب  و  بد،  صاحب  خود  را  سرزنش  میکند،  و  بر  چیزی  که  از  دست  رفته  است  پشیمان  میشود.

ما  در  بارۀ  معنی  «نفس  لوّامه»  سخن  حسن  بصری  را  برمیگزینیم که گفته  است:  «به  خدا  سوگند  مؤمن  را  نخواهی  دید  مگر این که  خود  را  سرزنش  میکند  و  میگوید:  مرادم  از  سخنم  چه  بود؟  مرادم  از  خوردنم  چه  بود؟  مرادم  از  سخن گفتن  با  خودم  چه  بود؟  .  .  ولی  بزهکار به  پیش  میرود  و زندگی  را  بسر  می‏برد  و  خود  را  سرزنش  نمیکند)‌.

این  نفس  سرزنشگر  است.  نفسی که  بیدار  و پرهیزگار و  خدا ترس  و  هوشیار  است.  خود  را  میپاید  و  از  خود  حساب  و کتاب  میکشد.  مواظب  اطراف  خود  است.  حقیقت  آرزوها  و  خواستهای  خویش  را  معلوم  میدارد.  خویشتن  را  از  خودفریبی  برحذر  میدارد  و  خود  را گول  نمیزند.  نفس  لوّامه  این  است  و گرامی  در  پیشگاه  یزدان  جهان آفرین  است.  تا  بدانجا  بزرگوار  در  پیشگاه  ایزد  دادار  است که  آن  را  با  قیامت  یاد  میکند  و  نام  می‏برد.  نفس  لوّامه  تصویری  است  در  مقابل  نفس  بزهکار.  نفس  انسانی که  میخواهد گناه  بکند،  و  در  گناهان  به  پیش  میرود  و سر در  فسق  و  فجور  مینهد.  حقّ  و حقیقت  را  تکذیب  میکند.  به  حقّ  و حقیقت  پشت  میکند.  به  سوی  اهل  و  عیال  خود  متکبّرانه  برمی‏گردد  و  سینه  جلو  میدهد  و  به  خود  میبالد،  بدون  این که  از  خود  حساب  و کتاب  بگیرد،  و  از  سرزنش  باکی  داشته  باشد،  و  از گناهان  خود  را  به  دور  دارد،  و  بدون  این که  بدین  و  بدان  توجّه کند  و  اهمّیّت  بدهد!

 

 

 

(لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَةِ (١)وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ) (٢)[1]

به  روز قیامت سوگند! و به نفس‌‌ سرزنشگر سوگند! (که  پس  از مرگ  زنده  میگردید  و  رستاخیز حقّ  است)

سوگند  خوردنی  بر  رخ  دادن  قیامت،  و لیکن  وقتی که  از  سوگند  صرف  نظر  شده  است،  آنچه  بر  آن  قسم  یاد  میشود،  یعنی  جواب  قسم  نیز حذف گردیده  است.  بلکه  جواب  قسم  به  شکل  دیگری  به  میان  آمده  است،  به  گونهای که  انگار  سرآغاز  سخن  دیگری  است که  پس  از  بیدار  نمودن  و  هوشیار کردن  با  این  سرآغاز  بیدار کننده  و  هشیار دهنده،  قرار  میگیرد:

(أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ (٣)بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ) (٤)

آیا  انسان  میپندارد  که  ما  استخوانهای  (پوسیده  و  پراکندۀ)  او  را  گرد  نخواهیم  آورد؟  آری!  (آنها  را  گرد  میآوریم).  ما  حتّی  میتوانیم  سرانگشتان  او  را  (که  یکی  از  دقـائق  اندام  بدن  است)  کاملاً  همسان  خودش  بیافرینیم  (و به  حال  اوّل  بازگردانیم).                 مشکل  عقل  و  شعور  مشرکان  این  بود که  استخوانهای  پوسیده  و  فرسوده  و  بر  باد  رفته  و  در  میان  خاکها  پراکنده  و  در کرۀ  زمین  متفرّق  شده،  چگونه گرد آورده  میشود  و انسان  را  دوباره  از آن  زنده میکنند؟  .  .  چه بسا  هنوز  هم  این  مشکل  برای  بعضیها  حلّ  نگردیده  است  و  تا  به  امروز  برایشان  روشن  نشده  است  و آسان  جلوهگر  نیامده  است!  قرآن  این  حساب  و کتاب  را  به  هم  میزند  و  بر گردآوری  استخوانها  تکیه  میکند  و  وقوع  همچون  کاری  را  تأکید  و  تأیید  مینماید:

(بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّیَ بَنَانَهُ) (٤)

آری!  (آنها  را  گرد میآوریم).  ما  حتّی  میتوانیم  سرانگشتان  او  را  (که  یکی  از  دقائق  اندام  بدن  است)  کاملاً همسان  خودش  بیافرینیم  (و به  حال  اوّل  باز گردانیم)‌.

«بنان»:  سر  انگشتان  انسان  است.  نصّ  قرآنی کار  جمعآوری  استخوانها  را  تأکید  میکند  با  چیزی که  فراتر  و  بالاتر  از  خود  جمعآوری  استخوانها  است،  و آن  سر و  سامان  و نظم  و  نظام  دادن،  و  همسان  وضع  نخست  و  حال  اوّل گرداندن  و  در آوردن  سرانگشتان  دست  است.  این  هم کنایه  از  برگشت  دادن  وجود  بشر  است  حتّی  دقیقترین  چیزی که  در  پیکرۀ  او  است  و  از گرد آوردن  استخوانها  نیز  مهمّ تر  است،  و  آن  راست  و  ریز کردن  و  سر  و  سامان  بخشیدن  سرانگشتان،  و  جای  دادن  آنها  در  جای  خود  بدان  سان که  بوده  است!  این  هـم کنایه  از  برگشت  دادن  هستی  بشری  همراه  با  دقیقترین  اندام  پیکرهاش،  و  به  تمام  و کمال گردآوری  اندامـها  است،  بدان گونه که  سرانگشتی  هدر  نرود  و  از  جای  خود  این  سو  و  آن  سو  نشود.  بلکه  راست  و  ریز و  دقیق  و  ظریف  در  محل  خود  و  به  شکل  خود  در آید  و کم  و کاستی  بدان  روی  ننمـاید  و عضوی  از  بدن کم  نیاید،  و شکلی  حتّی  از  این  اندام  دقیق  هم کژی  و کاستی  نپذیرد،  هر چند  هم  کوچک  و  ریز  و  بسیار  دقیق  و  ظریف  است!

قرآن  در  اینجا  بدین گفتار  مؤکّد  بسنده  میکند.  در  پایان  این  سوره  دلیل  دیگری  بر  وقوع  پیدایش  نـخبستین  خواهد  آمد.  در اینجا  تنها  پرده  از علّت  روانی  همچون  حساب  و کتابی  برمی‏دارد،  و  روشن  میکند که  چرا  گردآوری  استخوانها  را  ناشدنی  میانگارند  .  .  .  دلیل  این  است که  این  انسان  میخواهد  فسق  و  فجور  بکند،  و  به  بزه  و گناه  ادامه  بدهد.  نمیخواهد  چیزی  او  را  از  فسق  و  فجور  و  بزه  و گناه  بازدارد،  و  بپذیرد که  حساب  و کتابی،  و  عقاب  و  عذابی،  سرانجام  خواهد  داشت.  بدین  خاطر  پیدایش  رستاخیز  را  بعید  و  ناشدنی  میشمارد،  و  فرارسیدن  روز  قیامت  را  دور  از  عقل  و  شعور میانگارد:

(بَلْ یُرِیدُ الإنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ (٥)یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ) (٦)

(انسان در قدرت  خداوند  بر گرد آوردن  استخوانها و  زنده  کردن  مردگان  تردیدی  ندارد)  بلکه  هدف  انسان  (از  انکار)  این  است  که  میخواهد  در مدّت  زمانی  که  در پیش  دارد  (تا  زنده  است)  گناه کند.  میپرسد:  روز قیامت  کی  خواهد بود؟‌!.

پرسیدن  با  واژۀ  «أیّان» کی؟!  این  واژهای که  طولانی  است  و طنین  خود  را  دارد،  بیانی  این  است که  فرارسیدن  روز قیامت  بعید  و ناشدنی  است  .  .  .  این  سخن  را  بدان  جهت  می‏گوید  تا  با هوا و هوس  خود  همراه  و  همگام  شود که  عشق  به  فسق  و فجور و سر  نهادن  در  بزه  و گناه  است.  همچون کسی  میخواهد  به  بزهکاریها  ادامه  دهد  و شبح  رستاخیز و  شبح  آخرت  او  را باز ندارد  .  .  .آخرت  افسار  نفسی  است که  عاشق و  مائل  به  شرّ و  بدی  است،  و  بازدارندۀ دل  عاشق  فسق  و  فجور  است.  انسانی که  به  شرّ  و  بدی  و  فسق  و  فجور  رغبت  میورزد  تلاش  میکند  این  چیز  بازدارنده  را  از  سر  راه  خود  بردارد،  و  این  زمام  و  افسار  را  بگسلاند،  تا  آزادانه  به  شرّ و  بدی  و  فسق  و  فجور بپردازد،  و حساب  و کتاب  روز  محاسبه  و  دادگاهی  را  نپذیرد  تا  جلو  نفس  دنیاپرست  او  را  نگیرد.

بدین  خاطر  پاسخ  ریشخند کردن  روز  قیامت،  و  بعید  و  ناشدن  سپردن  آن،  سریع  و  قاطع  درمیرسد،  و  بسان  آذرخشی  تند  میدرخشد،  بدون  درنگ  و کندی  حتّی  در  آهنگ  نظم  و  نظام  جملهها،  و  به  هم  زدن  طنین  و  رنین  واژهها  .  .  .  صحنهای  از صحنههای  قیامت  تشکیل  میشود.  در آن  حواس  ظاهری  و  مشاعر  باطنی  انسانی،  با صحنههای  جهانی  در هم  میآمیزد  و  بر پردۀ  خیال  به  نمایش  درمیآید:

(فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ (٧)وَخَسَفَ الْقَمَرُ (٨)وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (٩)یَقُولُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ) (١٠)

(پاسخ  ایشان  این  است:)  هنگامی  که  چشمها  (از  شدّت  هول  و هراس)  سراسیمه  و  آشفته  میشود.  و  ماه  بـینور  و  روشنائی  می‏گردد،  و  خورشید  و  ماه  گردآوری  می‏گردد،  انسان  در آن  روز  خواهد  گفت:  راه  گریز کجا  است؟  (گریز میسّر نیست‌!)‌.

چشم  ربوده  می‏گردد،  و تند و سریع  واژگون  میشود  بسان  درخشیدن  آذرخش  آسمان و واژگون گردیدن  آن.  ماه روشنائی  را  از دست  میدهد و  خاموش  میشود.  خورشید  و  ماه که  از  همدیگر  جدا  بودند،  با هم  جمعآوری  میگردند و در هم  پیچیده  میشوند.  نظم  و  نظام  ستارهشناسی  معروف  همگان  خلل  میپذیرد  و  در هم  نوردیده  میشود،  و  آن  نظم  و  نظام  دقیق  و  حاکم  بر جهان  منحل میگردد  و می پراکند  .  .  .  در  وسط  این  ترس  و  هراس  و  دگرگونی  و واژگونی،  انسان  ترسان  و  هراسان  میپرسد: 

(أَیْنَ الْمَفَرُّ).

گریز گاه  کجا  است؟  گریز کجا  میسّر  است؟! .

در  پرسش او ترس  و هراس  پیدا  است.  انگار  به  هر سو  و  جهتی  می‏نگرد،  و آن  را  بر  روی  خود  بسته  می‏بیند،  و  بلکه  به  زیان  خود  می‏بیند!

نه  پناهگاهی  در  میان  است!  نه کسی  و  نه  چیزی  انسان  را  میپاید!  نه کسی گریزگاه  و گریزی  از  دست  قدرت  خدا  میسّر  است،  و  نه  از  اسیر  شدن  سلطۀ  خدا  رهائی  ممکن  است.  برگشت  به  سوی  او  است،  و  قرار گرفتن  در  نزد  او  است.  نه  بر کشتگاه  دیگری  و  نه  قرارگاه  دیگری  در  میان  است‌:

(کَلا لا وَزَرَ (١١)إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ) (١٢)

خیر!  (اصلاً  گریزگاهی  در  میان  نیست،  و  گریز  ممکن  نیست،  و)  هیچ گونه  پناهگاهی  وجود  ندارد.  در آن  روز،  قرارگاه  (بهشت  و  دوزخ)  در  دست  پروردگار  تو  است.  شوق  و  علاقهای که  انسان  به  سر در نهادن  به  فسق  و  فجور  دارد،  و  حساب  و کتابی  را  پیش  چشم  نمیدارد،  و  سزا  و  جزائی  را  انتظار  نمیکشد،  آن  روز  نخواهد  ماند.  بلکه  آن  روز  هر کاری که  در  دنیا کرده  است  و  هر  چیزی  را که  به  دست  آورده  است،  با  او  حساب  و کتاب  میشود.  بعد  از  آن که  عملکرد  خود  را  فراموش کرده  است،  و  فراچنگ  آورده  خود  را  از  یاد  برده  است،  همه  چیز  بدو  تذکّر  داده  میشود  و  به  یادش  آورده  میشود،  و  پس  از  به  یاد آوردن کارها  و  دیدن  آنها،  بدانها  مؤاخذه  و  گرفتار  می آید:

(یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ) (١٣)

در  آن  روز  انسان  را  آگاه  میسازند  از  چیزهائی  که  پیشاپیش  فـرستاده  است  و  از  چیزهائی  که  بر جای  گذاشته  است‌.

از  چیزهائی که  پیش  از  مردن  انجام  داده  است،  و  از  آثار  اعمال  خیر  و  شرّی که  بعد  از  خود  برجای  نهاده  است،  او  را  باخبر  میکنند  و  آگاه  میسازند.  اعمالی  وجود  دارد  که  آثاری  در بر  دارد.  این  آثار  به  حساب  و کتاب  انجام دهندۀ  همچون  اعمالی  اضافه  می‏گردد  و گرفته  میشود!

انسان  هر  اندازه  عذر  بیاورد،  و  معذرتهای گوناگون  اعمالی  را  بخواهد که  انجام  داده  است  و  از  او  سر  زده  است،  هیچ  عذری  از او پذیرفته  نمیگردد.  زیرا  نفس  او  در گرو کارها  است  و  به کارهایش  واگذار  می‏گردد،  و  کارهایش  به  نفس  او  واگذار  میشود  و  وبال گردن  خودش  می‏گردد.  بر  انسان  لازم  است  در  این  جهان  کارهای  خود  را  در  جهت  خیر  و  خوبی  رهنمود  و  رهنمون کند  و  در  مسیر  خیر  و  خوبی  رهبری  نماید.  وقتی که  انسان کارهایش  را  در  شرّ  و  بدی  رهنـمود  و  رهنمون کند،  و  در  مسیر  خیر  و  خوبی  رهبری  ننماید،  خودش  در  آن  جهان گروگان کارهایش  می‏گردد،  و  کارهایش  دلیل  و  حجّتی  علیه  او  و  به  زیان  او  میشود: 

(بَلِ الإنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (١٤)وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ) (١٥)

اصلاً  انسـان  خودش  از  وضع  خود  آگاه  است  (و  وجودش  شاهد  و  دلیل  بر  خویشتن  است).  در  حالی  که  (به  زبان)  عذرهائی  برای  (دفاع  از)  خود  میآورد.

همان گونه که  ملاحظه  می‏گردد،  در  این  سوره  همه  چیز  کوتاه  است:  بندها،  فاصلهها،  آهنگ  موسیقی،  صحنههای  گذرا،  و  همچنین کار  حساب  و کتاب:

(یُنَبَّأُ الإنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ) (١٣)

در  آن  روز  انسان  را  آگاه  میسازند  از  چیزهائی  کـه  پیشاپیش  فـرستاده  است،  و  از  چیزهائی  که  بـرجـای  گذاشته  است‌. 

این  چنین  سریع  و  مختصر  .  .  .  این  هم  پاسخی  بدان  امید  دور  و  دراز،  و  روز  حساب  و کتاب  را  به  بازیچه گرفتن  و  سبک  داشتن  است‌!

*

سپس  آیههای  چهارگانه  ویژهای  به  میان  میآید که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  در  بارۀ کار  و  بار  وحی  رهنمود  و  رهنمون  می‏گرداند  و  بدو  میگویند که  چگونه  این  قرآن  را  دریافت  دارد:

(لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (١٦)إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (١٧)فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (١٨)ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ) (١٩)

(به  هنگام  وحی  قرآن)  شتابگرانه  زبان  بـه  خوانـدن  آن  مجنبان  (و  آیات  را  عجولانه  و  آزمندانه  تکرار  مگردان).  چرا  که  گرد آوردن  قرآن  (در  سینۀ  تو)  و  (تـوانائی  بخشیدن  به  زبان  تو،  برای)  خواندن  آن،  کار  ما  است.  (پس  از  ناحیۀ  حفظ  قرآن  در  میان  دل  و  جان  خود،  و  روان  خواندن  و  درست  تلاوت  کردن  آن  با  زبان  خویش،  نگران  مباش).  پس  هر گاه  ما  قرآن  را  (توسط  جبرئیل  بر  تو)  خواندیم،  تو  خواندن  آن  را  (آرام  و  آهسته)  پیگیری  و  پیروی  کن.  (وظیفۀ  تو  پیروی  از  تلاوت  پیک  وحی،  و  ابلاغ  رسالت  آسمانی  است  و  بس).  گذشته  از  اینها،  (در  صورتی  که  بعد  از  نزول  آیات  قرآن  مشکلی  پیدا  کردی)  بیان  و  توضیح  آن  بر  ما  است‌.

به  اضافه  آنچه  در  مقدمۀ  این  سوره  در  باره  این  آیات  گفتیم،  پیامی که  این  آیات  به  دل  و درون  انسان  میدهند  این  است که  یزدان  جهان کار  و  بار  این  قرآن  را  به  طور  کلّی  بر  عهده  خود گرفته  است،  چه  از  نظر  وحی کردن،  حفظ  نمودن، گردآوری کردن،  و  بیان  نمودن  و  توضیح،  و چه  از  نظر  چیزهای  دیگر  .  .  .  یزدان  سبحان  این  قرآن  را  به  خود  نسبت  میدهد  و  سراسر  آن  را  متعلّق  به  خود  میداند.  کار  پیغمبر  صلّی الله علیه واله وسلّم  راجع  به  قرآن،  تنها  حمل  کردن  و  برداشتن  قرآن  و تبلیغ کردن  و  رساندن  آن  به  مردمان  است  و  بس.  آن گاه  از  حرص  و  جوش  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم بر  حفظ کردن  چیزی  سخن  میرود که  بدو  وحی  میشود،  و  او  آزمندانه  و  با  جدّیّت  هر چه  بیشتر در  حفظ  وحی  میکوشد،  و  میترسد  عبارتی  یا  واژهای  از  قرآن  را  فراموش کند.  این  امر  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  بر  آن  میدارد که  تلاوت جبرئیل  علیه السّلام  را  آیه  به  آیه  و کلمه  به  کلـمه  پیگیری کند  تا  مطمئن گردد  چیزی  از قرآن  هدر  نرود،  و  خاطر جمع  شود که  بعدها  هم  چیزی  از  آن  را  از  یاد  نمی‏برد!

نگارش  این  رخداد  در  قرآن،  قرآنی که  همگان  آن  را  میخوانند،  دارای  ارزش  ویژۀ  خود  در  ژرفا  بخشیدن  بدین  پیامهائی  است که  آنها  را  در اینجا  و  مخصوصاً  در  دیباچه  این  سوره  بیان  داشتهایم‌.

*

آن گاه  روند  این  سوره  در  نشان  دادن  صحنههای  قیامت،  و  آن  چیزهائی که  نفس  سرزنشگر  با  آنـها  رویاروی  مـیشود،  به  پیش  میرود.  مردمان  را  با  حـقیقت  نفسهایشان  و  با  چیزهائی که  در  درون  نفسهایشان  می‏گذرد،  از  قبیل  عشق  به  دنیا  و  سرگرم  شدن  بدان،  و  سستی کردن  در  حقّ  آخرت  و کم  توجّهی  بدان،  تذکّر  میدهد،  و  ایشان  را  روبرو  میکند  با  موقعیّت  خودشان  در  آخرت که  پس  از  این  دنیا  میآید،  و  حالشان  در  آن  جهان  بدان  میانجامد.  این  موقعیّت  را  در  صحنۀ  زندهای  برایشان  به  تصویر  میکشد،  صحنۀ  زندهای که  دارای  پیام  نیرومند  و  آهنگ  ژرف  است‌:

(کَلا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ (٢٠)وَتَذَرُونَ الآخِرَةَ (٢١)وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ (٢٢)إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (٢٣)وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (٢٤)تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ) (٢٥)

نه  چنین  است  (که  شما  در  بارۀ  معاد  میپندارید!)  اصلا!  شما  دنیای  گذرا  را  دوست  میدارید.  و  آخرت  را  رها  میسازید.  در  آن  روز  چهرههائی  شاداب  و  شادانند.  به  پروردگار  خود  می‏نگرند  (و  چشم  به  الطاف  او  میدوزند).  و  در  آن  روز،  چهرههائی  درهم  کشیده  و  عبوسند.  چرا که آنـان میدانند  که  به  بلا و  عذاب  کمرشکنی  گرفتار  میآیند.

نخستین  چیزی که  از  لحاظ  هماهنگی  موجود  در  روند  این  سوره،  دیده  میشود،  در  اینجا  از  دنیا  با  واژۀ  «عاجله»  یعنی  زودگذر،  نام  برده  شده  است. گذشته  از  پیام  واژگانی  به کوتاه  بودن  این  زندگی  و  سرعت  پایان  گرفتن  آن  - که  پیام  مقصود  و  منظوری  است  -میان  سایه روشن  واژه  و  سایه روشن  موقعیّت  پیشین  معترضه  در  روند  سوره،  و  میان  فرمودۀ  یزدان  بزرگوار  به  پیغمبرش  صلّی الله علیه وآله وسلّم که  میفرماید:

(لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ) (١٦)

(به  هنگام  وحی  قرآن)  شتابگرانه  زبان  به  خواندن  آن  مجنبان  (و  آیات  را  عجولانه  و  آزمندانه  تکرار  مگردان)

هماهنگی  است.  زیرا  این  زبان  جنباندن  و  این  شتابگری  یکی  از  سایه روشنهای  نشانۀ  آدمیزاد  در  زندگی  دنیا  است  .  .  .  این هم  هماهنگی  لطیف و دقیقی  است که تعبیر  قرآنی  در  سبک  و  شیوه،  آن  را  مورد  ملاحظه  قرار  میدهد،  و  فهم  و  شعور  بدان  پی  می برد.

آن گاه  به  موقعیّتی  می رسیـم که  این  نصّ  شگفت  قرآنی  آن را ترسیم  میکند:

(وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ (٢٢)إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ) (٢٣)

درآن  روز  چهرههائی  شاداب  و  شادانند.  به  پروردگار  خود  می‏نگرند.

این  نصّ  اشارۀ گذرائی  به  حالتی  دارد که  واژهها  از  به  تصویر کشیدن  آن  درمانده  و  ناتوان  است.  همچنین  فهم  و  ادراک  نیز  از  تصوّر  آن  با  همۀ  حقیقتی که  دارد  عاجز  و  قاصر  است.  این  هم  وقتی  است که  یزدان  سبحان  به  وعده  داده شدگان  خوشبخت  حالتی  از  سعادت  را  وعده  میدهد که  هیچ  حالتی  نمیتواند  شبیه  و  همگون  آن  بشود  و  همسان  آن  را  نشان  بدهد.  در  برابر  این  حالت،  بهشت  هم  با  همۀ  انواع  نعمتهایش،  ناچیز  مینماید!  این  چهرههای  شاداب  و  شادان،  شادابی  و  شادانی  آنها. از  این  است که  به  پروردگار خودشان  مینگرند  .  .  . 

به  پروردگار  خودشان؟!.  این  چه  سطحی  از  رفعت  و  والائی  است؟!  این  چه  سطحی  از  سعادت  و  خوشبختی  است؟!

روح  انسان  در  برخی  از اوقات  لذّت  می‏برد  از  جمال  نوآفرین  الهی  در  هستی  یا  در  نفس.  آن  زیبائی  را  مشاهده  میکند  در  شب  مهتابی،  شب  دامن  فروهشتۀ  آرمیده،  طلوع  فجر،  سایۀ  دراز،  دریای  موّاج،  دشت  گسترده  دارای  لایهها  و  چینها  و  پیحها  و  خمها،  باغهای  سرسبز  و  خرّم،  شکوفههای  دلگشا،  دل  بزرگوار،  ایمان  محکم،  صبر  جمیل  .  .  .  و  جلوهگاههای  زیبائی  دیگر  در  این  هستی  .  .  .  روح  انسان  از  مشاهدۀ  این  همه  جمال  و  کمال،  سرمست  می‏گردد،  و  از  سعادت  پر  میشود،  و  با  بالهای  نورین  در  جهانهای  خیالپردازانه  آزادانـه  به  پرواز  درمیآید.  همۀ  خارهای  زندگی  از  دیدهها  نهان  می‏گردد،  و  درد  و  غمی  و  زشت  و  پلشتی  در  میان  نمیماند،  و  سنگینی  خاک  و  سختی گوشت  و  خون،  و  مبارزه  هواها و  هوسهای  زندگی  بار سفر برمیبندد  .  .  .  امّا  چگونه؟  نفسی  در  اینجا  دیگر  به  زیبائی  ساختهها  و  ساختارهای  خدا  نمینگرد،  و  بلکه  به  زیبائی  ذات  خدا  می‏نگرد،  چگونه  حالی  باید  پیدا  بکند؟  اینجا  مقامی  است که  پیش  از  هر چیز  به کمک  خدا  نیاز  است،  و  بعد  از آن  باید  خدا  انسان  را  نگاه  بدارد،  تا  انسان  بتواند  خود  را  بر پای  دارد،  و  بایستد  و  از  سعادت  بهرهمند  بشود  و  لذّت  ببرد،  سعادتی که  به  توصیف  در نمیآید،  و  حقیقت  آن  درک  و فـهم  نمیشود  و آن  را  نمیتوان  تصوّر کرد!

(وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ (٢٢)إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ) (٢٣)

در آن  روز  مهرههائی  شاداب  و شادانند.  به  پروردگار  خود  می‏نگرند  (و چشم  به  الطاف  پروردگار  خود  میدوزند)‌.

چنین  چهرههائی  چرا  شاداب  و شادان  نشوند،  وقتی که  دارند  به  جمال  پروردگار  خود  می‏نگرند؟

انسان  به  چیزی  از  ساختار  خدا  در  زمین  می‏نگرد،  از  قبیل:  صورت  زیبائی،گل  نوشکفتهای،  بال  پـروازی،  روح  بزرگی، کار زیبائی،  و  .  .  .  ناگهان  سعادت  از دل  او  سرریز  می گردد  و  بر سیماهایش  میافتد،  و  رخشندگی  و  خرّمی  در آنها  نـمودار و  پدیدار  میآید.  انسان  را  چه  میشود  و  چه  حالی  پیدا  میکند  وقتی که  به  جمال کمال  بنگرد،  آن  هم  وقتی که  آزاد  و رها  از هر چیزی  باشد که  در  هستی  است،  چیزهائی که  انسان  را  از  سعادت  جمال  غافل  بکنند  و  به  خود  مشغول  بدارند؟  انسان  بدان  مقام  نمیرسد،  مگر  این که  از  هر  دغدغهای  پالوده  است،  هر  دغدغهای که  انسان  را  از  رسیدن  بدان  جایگاه  والائی که  نیروی  خیال  از  تصوّرش  ناتوان  است  باز  بدارد!  انسان  در  این  حال  و  احوال  از  هر  دغدغهای  نه  تنها  در  بارۀ  چیزهای  پیرامونش،  بلکه  از  هر  دغدغهای  در  بارۀ  خواستهای  خودش،  آزاد  و  رها  است.  آزاد  و  رها  است  از  انگیزههای کمی  و کاستی  و  نیاز  به  چیزی  جز  نگاه  به  خدا.  .  .

و  امّا  چگونه  می‏نگرد؟  با  چه  اندامی  مینگرد؟  با  چه  وسیلهای  مینگرد؟..  اینها  سخنهائی  است  که  به گوش  دلی  نمیخورد که  اندکی از  آن  شادی  و  فـرحی  او  را  پسوده  باشد که  نصّ  قرآنی  بیان  میدارد  و  به دل  با  ایمان  و  سعادتمندی  میخواند که  سعادت  بر روح  او  پرتو  افکنده  است  و  شوق  دیدار  جمال  و  وراندازی  آن  و آزادی  و رهائی  از  بند  همه  چیز،  او  را  واله  و  شیدا  کرده باشد.

مردمانی  را  چه  شده  است که  ارواح  خود  را  محروم  از  این  میکنند  این  نور  سراپا  شادی  و  خوشبختی  را  در  آغوش  بگیرند؟  آن  مردمانی که  ارواح  خود  را  به  مجادله  و ستیز سرگرم میکنند  و  مشغول  میدارند،  مجادله  و  ستیز  پیرامون  چیز مطلقی که  عقلها  و  خردهای  مقیّد  و  محدود  به  چیزهای  خوگر عقل و  مقرّر خرد،  از  آن  هیچی  نمیدانند  و  از آن  هیچی  نمیفهمند.

اوج گرفتن  وجود  انسان  از  جهان  خاکی  به  جهان  افلاکی،  و  آزادی  و  رهائی  آن  از  قیدها  و  بندهای  زمین،  و  بال  و  پر  زدن  در  فضای  شناخت  ربّ  العالمین،  تنها  چیزی  است که  فرودگاه  امید  ملاقات کردن  با  حقیقت  مطلق  در  آن  روز  است.  پیش  از  آزادی  و  رهائی  از  قیدها  و  بندهای  زمین،  و  حرکت  به  سوی  جهانآفرین،  برای  انسان  مشکل  است  تصوّر کند  -  بلی  تنها  تصوّر کند  -  چگونه  آن  ملاقات  دست  میدهد  و  صورت  میپذیرد.  در  این  صورت،  آن  مجادله  و ستیز  طولانی  و  دور  و  درازی که  معتزله  خود  را  و  افراد  مقابل  خود،  یعنی  اهل  سنّت  و  متکلّمین  را  پیرامون  حقیقت  نگاه کردن  و  دیدن  در  همچون  جایگاهی،  بدان  سرگرم  کرده اند،  مجادله  و  ستیز  بیهودهای  است‌.

معتزله  و گروههای  مقابل  آنان،  با  معیارها  و  مقیاسهای  زمین  به  ارزیابی  و  سنجس  مـیپردازند،  و  از  انسان  سنگین بار  از  مقرّرات  عقل  در  زمین،  سخن  میرانند،  و  در  بارۀ  همچون کاری  با  حواسّ  و  عقل  و  شعوری  میاندیشند که  جولانگاه  آنها  محدود  و  محصور  است.  حتّی  مدلول  و  مفهوم  خود  واژه ها  نیز  مقیّد  به  چیزهائی  است که  عقلها  و  اندیشههای  محدودمان  درک  و  فهم  میکنند  و  بس.  هر گاه  انسان  از  این  اندیشهها  آزاد  و  رها  گردد،  سرشت  واژهها  نیز  دگرگون  می‏گردد.  زیرا  واژهها  جز  رازها  و  رمزهائی  نیستند که  مدلول  و  مفهوم  آنها  بر  حسب  تصوّرات  نهان  در  حواسّ  و  عقل  و  شعور  انسان  دگرگون  میشود  و  اختلاف  پیدا  میکند.  هر گاه  نیرو  و  توان  انسان  دگرگون گردد،  همراه  با  آن  پشـتوانۀ  تصوّرات،  و  سرشت  مدلولها  و  مفهومهای  واژهها،  تغییر  پیدا  میکند  و  دگرگون  میشود.  ما  انسانها  در  این  زمین  با  همین  رازها  و  رمزها  به  اندازۀ  توان  حال  خود  سر  و  کار  داریم!  آیا کی  حقّ  ما  است  پا  به گسترۀ کاری  بگذاریم که  برای  ما  حتّی  مدلول  و  مفهوم  واژهها  پایدار  و  استوار  نمیماند،  بلکه  هر  زمان  مختلف  و  متفاوت  میشود،  و  هر دم  تعبیر  و  تفسیری  پیدا  میکند؟‌!

بگذارید  به  فیض  سعادتی  بنگریم که  فراگیر  و  آرام‏بخش  است.  به  فیض  شادی  و  فرحی  خیره  شویم که  پاک  و  مقدّس  است.  آن  فیضی که  به  سویمان  روان  میشود  همین که  حقیقت  آن  جایگاه  را  به  اندازۀ  توانـان  به  تصوّر  درآوریم.  بگذارید  ارواح  خود  را  به  وراندازی  آن  فیض  مشغول  داریم،  چه  خود  این  وراندازی  نعمت  بزرگی  است.  نعمت  بزرگی که  جز  نعـمت  نگریستن  به  ذات  بزرگوار  یزدان،  بالاتر  از  آن  نیست  .  .  .

(وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (٢٤)تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ) (٢٥)

و  در  آن  روز،  چهرههائی  درهم  کشیده  و  عبوسند.  چرا  که  آنان  میدانند  که  به  بلا  و  عذاب  کمرشکنی  گرفتار  می آیـند.

این  چهره ها،  چهره های  درهم  کشیده  و  عبوس  و  بدبیاری  هستند که  از  نگریستن  و  ورانداز کردن  محرومند  و  در  پس  پردهاند،  به  سبب  گامهائی  که  برداشتهاند،  و  سر  در  نشیبهائی  که  داشتهاند،  و  به کثافتکاریهائی  که  درافتادهاند،  و  به  لجنزارهائی  که  فرورفتهاند.  این  چیزها  است که  انان  را  به  خود  مشغول  میدارد،  و  ایشان  را  غمگین  میکند،  و  ترشرویشان  میسازد،  و  پردۀ  اخم  و  تخم  بر  چهره هایشان  میاندازد،  و  بلای کمرشکنی  بهرۀ  ایشان  مـیسازد،  بلائی که  ستون  فقرات  را  درهم  میشکند  .  .  .  بلی  بلای کمرشکن.  این  چهرهها  در  آن  زمان  از  ترس  انتظار  چیزهائی  که  دارند  به  لرزه  درمیافتند  و  به  غم  و  اندوه  گرفتار  میآیند،  و  اخم  و  تخم  مـیکنند،  و  به  هم  میآیند  و  مکدّر  و  آزرده  می‏گردند  .  .  .

این  همان  آخرتی  است که  به  ترک  آن  می‏گویند  و  در  حقّ  آن  سستی  میکنند  و  نادیدهاش  می‏گیرند.  به  دنیائی  رو  میکنند که  زودگذر  است.  آن  را  دوست  میدارند  و  بدان  توجّه  میکنند  و  اهمّیّت  میدهند.  در  فراسوی  ایشان  امروز  است  که  قیامت  نام  دارد،  و  سرنوشتها  و  چهرهها  در  آن  اختلاف  و  تفاوت  پیدا  میکند،  اختلاف  و  تفاوتی که  دارای  فاصلۀ  فراخ  و  فراوانی  است.  برخی  از  چهرهها  در  آن  روز  خرّم  و  شادان  هستند،  و  به  پروردگار  خود  می‏نگرند.  و  چهرههائی  که  در  آن  روز  ترشرو  و  عبوسند،  و  میدانند که  به  بلا  و  عذاب کمرشکنی گرفتار  می آیند!

هنگامی  که  صحنههای  قیامت:  هنگامی  که  چشمها  سراسیـمه  و  آشفته  میشود،  و  ماه  بینور  و  روشنائی  می‏گردد،  و  خورشید  و  ماه گردآوری  میشود،  و  انسان  در  آن  روز  خواهد گفت  راه گریز کجا  است  و گریز کی  میسّر  است  .  .  .  معلوم  است گریزگاه  و گریزی  در میان  نیست  .  .  .  و  زمانی که  سرنوشتها  و  چهرهها  جدای  از  همدیگر گردید،  جداگانگی  بسیار  دور  از  همدیگر  گردید،  جداگانگی  بسیار  دور  از  همدیگر،  و  چهرههائی  در  آن  روز  شاداب  و  شادان  شدند،  و  به  پروردگار  خود  نگریستند،  و  در  آن  روز  چهره هائی  درهم کشیده  و  عبوس گردیدند،  چرا  که  آنان  میدانستهاند  به  بلا  و  عذاب کمرشکنی گرفتار  میآیند  .  .  .

وقتی  که  این  چنین  صحنههائی  درگرفت،  صحنههائی که  نیرو  و  تأثیری  را که  در  درون  انسان  دارنـد،  از  خود  نیروی  نهان  در  درون  انسان،  و  از  نیروی  شیوۀ  ادای  قرآنی  برمیگیرند،  شیوۀ  ادای  قرآنیای که  نیروی  نهان  در  درون  انسان  را  برجسته  و  عیان  میدارد،  و  بدان  زندگی  و  سرزندگی  می‏بخشد.  این  سوره  پس  از  نشان  دادن  چنان  صحنههائی،  اندک  اندک  نزدیک  و  نزدیکتر  میشود  تا  حسّ  و  شعور  مخاطبان  را  با  صحنۀ دیگری  میپساید  و  لمس  مینماید،  صحنهای که  حاضر  است  و  روی  میدهد  و  تکرار  می‏گردد.  هیچ  لحظهای  نیست  مگر  این که  در  این  زمین  با  تمام  نیرو  و  با  روشنی  هر چه  بیشتر  خود  و  با  وزن سنگین  خود  با آدمیان  رویاروی  میشود!

این  صحنه،  صحنۀ  مرگ  است.  مرگی که  هـر  زندهای  بدان  میانجامد.  مرگی که  هیچ  زندهای  نمیتواند  آن  را  از  خودش  و  از  دیگران  براند  و  برطرف  بگرداند.  مرگی  که  میان  عزیزان  و  دوستان  جدائی  میاندازد،  و  به  راه  خود  ادامه  میدهد  و  درنگ  نمیورزد  و  واپس  نمیافتد.  بدین  سو  و  بدان  سو  نمینگرد.  به  شیون  نالهکننده  و  افغان  سردهندهای  جواب  نمیدهد  و  توجّه  نمی‏کند.  به  حسرت  و  آه  رونده  و  جداشوندهای  نمینگرد.  به  عشق  و  علاقه  عاشقی  و  علاقهمندی  اهمّیّت  نمیدهد.  به  ترس  و  هراس  شخص  ترسان  و  هراسانی کوشش  بدهکار  نیست.  مرگی که  زورمداران  و  قدرتمندان  و  بزرگان  را  بدان  سان  نقش  زمین  میگرداند که  ضعیفان  و گمنامان  و  کوچکان  را  نقش  زمین  می‏گرداند.  فرمانروایان  زورمند  را  آن گونه  مغلوب  و  مقهور  میسازد که  فرمانبرداران  ناتوان  را  مغلوب  و  مقهور  میسازد!  مرگی که  انسانها  چارهای  از  آن  ندارند،  و  با  وجود  این  برخیها  در  بارۀ  نیروی  چیرهای  نمیاندیشند که  مرگ  را  به  جریان  میاندازد:

(کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ (٢٦)وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ (٢٧)وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ (٢٨)وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ (٢٩)إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ) (٣٠)

چنین  نیست  که  گمان  مـیبرند؛  هنگامی  که  جان  به  گلوگاه  برسد،  (از  طرف  حاضران  و  اطرافیان  سراسیمه  و  دستپاچۀ  او،  عاجزانه  و  مأیوسانه)  گفته  میشود:  آیا  کسی  هست  که  (برای  نجات  او)  افسـون  و  تعویذی  بنویسد؟!  و  (محتضر)  یقین  پیدا  میکند  که  زمان  فراق  فرارسیده  است.  ساق  پائی  به  ساق  پائی  میپیچد  و  پاها  جفت  یکدیگر  می‏گردد.  در  آن  روز،  سوق  (همگان)  به  سوی  پروردگارت  خواهد  بود.

این  صحنۀ  به  دم  مرگ  رسیدن  است.  نصّ  قرآنی  آن  را  به گونهای  با  مردمان  مطرح  میکند که  انگار  هم  اینک  حاضر  و  آماده  است،  و  دم  مرگ  از  لابلای  واژگان  برمیآید  و  به  جنبش  درمیافتد.  همچنین  سیماهای  چهره  از  لابلای  پسودههای  قلممو  پدیدار  میآید  و  رخ  می نماید!

(کَلا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ )(26)

چنین  نیست  که  گمان  میبرند.  هنگامی  که  جان  به  گلوگاه  برسد... . 

زمانی که  روح  به گلوگاه  میرسد،  و  آخرین  لحظات  عمر  درمیرسد،  و  سختیهای  جان کندن  و  جان  دادن  هراسانگیز  پیش  میآید،  و  غم  و  اندوهی  درمیرسد که  چشمها  از آن  خیره  می‏گردد  .  .  .  حاضران  پیرامون  شخص  محتضر  حلقه  میزنند  و  به کوشش  و  تلاش  میافتند  چارهای  بیابند  یا  وسیلهای  پیدا  بکنند  تا  جان  غمزده  را دریابد  و نگذارد  او جان  بدهد  و از دست  برود:

(وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ) (٢٧)

(از  طرف  حاضران  و  اطرافیان  سراسیمه  و  دستپاچۀ  او،  عاجزانه  و مأیوسانه)  گفته  میشود:  آیا  کسی  هست  که  (برای  نجات  او)  افسون  و  تعویذی  بنویسد؟!.  شاید  دعا  و نوشتهای  فائدهای  بدهد!  .  .  شخص  غمزده  با  شدائد  مرگ  و  نزع  روان  درهم  میپیچد  و  طومار  عمرش  در هم  مینوردد  .  .  .

(وَالْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ) (٢٩)

ساق پائی  به  ساق پائی  میپیچد و پاها  جفت  یکدیگر  می‏گردد.

هر  چارهای  پوچ  درمیآید.  هر وسیلهای  بیهوده  و  بیکاره  مینماید.  راهی  پیدا  میگردد که  یگانه  راهی  است که  هر  زندهای  در  پایان گشت  و گذار  عمر  خود  بدان  انداخته  میشود  و  در  آن  رانده  میشود:

(إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ) (٣٠)

در آن  روز،  سوق (همگان)  به  سوی  پروردگارت  خواهد  بود.

صحنهای  است که  نزدیک  است  بجنبد  و  به  سخن  درآید.  هر آیهای  حرکتی  را ترسیم  مـیکند.  هر بندی  سیمائی  را  پدیدار  می‏گرداند.  حالت  احتضار  ترسیم  می شود،  و همراه  با  آن،  جزع و فزع،  حیرانی و ویلانی،  افسوس  و  اندوه،  و  رویاروی  شدن  با  حقیقت  سخت  و  تلخی  در میرسد که  نمیتوان  از  آن  جلوگیری کرد  و  آن  را  برگرداند  و  راند  .  .  .  آنگاه  پایانی  سر  میرسد که  گریز و گزیری  از آن  ممکن  نیست‌:

(إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ) (٣٠)

در آن  روز،  شوق  (همگان)  به  سوی  پروردگارت  خواهد بود.

پرده  بر  این  صحنۀ  دردناک  فروهشته  مـیشود.  امّا  تصویری  از  آن  در  دیدگان  ماندگار  است.  در  ذهن  از  آن  اثری  باقی  است.  بر  سراسر  فضا  سکوت وحشتناکی  حکمفرما  است!

در رویاروئی  با  صحنۀ غمناک  و پر از آه  و  افسوس  و  جدّی و  رخداده، صحنۀ  غافلان  خوشگذار و به  بازیچهپردازی  نشان  داده  میشود که  حقّ  و  حقیقت  را  تکذیب  میدارند.  آنان که  با  انجام  اعمال  نیک  و  طاعات  پسندیده  خویشتن  را  آماده  و  مجهّز  نمیسازند،  و بلکه  به  معصیت  و گناه  و  پشت کردن  به  حقّ  و  حقیقت  دست  مییازند.  به کارهای  بیهوده  و  بیفائده  میپردازند  و  به  بازیچه  طلای  عمر  عزیز  را  میبازند،  و  به  بزهکاری  می بالند  و  به  پشت کردن  به  حقّ  و  حقیقت  و  گریز  از  فرمان  یزدان  مینازند:

(فَلا صَدَّقَ وَلا صَلَّى (٣١)وَلَکِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى (٣٢)ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ یَتَمَطَّى) (٣٣)

(انسان  منکر  معاد)  هرگز  نه  زکاتی  داده  است  و  نه  نمازی  خوانده  است.  بلکه  راه  تکذیب  (حقّ  و  حقیقت)  را  در  پیش  گرفته  است  و (به  فرمان  خدا)  پشت  کرده  است.  گذشته  از این،  مغرورانه‌‌ و متکبّرانه (از کفر و  عناد  خود ) نزد  خانواده و کسانش  برگشته  است‌.

روایت  است که  این  آیات  در  بارۀ  شخص  معیّنی  سخن  میگویند. گویا  او  ابوحهل  «عمرو  پسر  هشام»  است  .  .  .  ابوجهل گاهگاهی  به  خدمت  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  میآمد.  قرآن  را  از او میشنید.  سپس  از پیش او  برمیخاست  و  میرفت.  ایمان  نمیآورد  و  اطاعت  نـمیکرد.  ادب  را  مراعات  نمیداشت  و از  خدا  نمیترسید.  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  با  سخنان  خود  میآزرد.  از  راه  خدا  دیگران  را  بازمیداشت.  میرفت  و  از کاری که  میکرد  به  خود  میبالید.  از  بدیهائی که  مرتکب  میشد  به  خود  مینازید.  انگار کار  مهمّی کرده  است  و کارش  باید  نقل  مجالس شود!..

تعبیر  قرآنی  او  را  به  تمسخر  می‏گیرد  و  ریشخندش  میکند، و کارش  را مایۀ  شگفت  نشان  میدهد،  بدان  هنگام که  حرکت  متکبّرانۀ  او  را  به  تصویر  میکشد:

(یَتَمَطَّى).

مینازد  و  بزرگی  میفروشد  .  .  .  تفرعن  و  تکبّر  میکند

پشت  خود  را  قوس  میدهد  و  سینه  را  جلو  میدهد.  خودپسندی  زشت  و  پلـشتی  را  نشان  میدهد  و  بدقواره  خودنمائی  مینماید.

ابوجهلهای  زیادی  در  تاریخ  دعوت  به  سوی  خدا  بودهاند  و  خواهند  بود.  قرآن  را  میشنوند  و  پشت  میکنند  و  میروند،  و  در  بازداشتن  دیگران  از  راه  یزدان  هنرنمائی  میکنند،  و  نیرنگها  میزنند  و  توطئهها  میچینند،  و  اذیّت  و  آزارهای  جوراجوری  برای  داعیان  به  سوی  خدا  تهیّه  می‏بینند.  مکر  و  حیلهها  میکنند.  به  حقّ  و  حقیقت  پشت  میکنند،  و  از  داعیان  به  سوی  خدا  میگریزند،  و  از  پیامهایشان  رویگردان  میشوند.  در  حالی که  از  شرّ  و  بلائی که  رساندهاند  و  میرسانند  و  از  بدیهائی  که  کردهاند  و  میکنند،  و  از  تباهی  و  فسادی که  ورزیدهاند  و  میورزند،  و  از  جلویهائی  که  از  راه  خدا،  و  از  حیله  و  نیرنگی که  با  دین  و  عقیدۀ  خدا کردهاند  و  میکنند،  به  خود  میبالند  و  مینازند!

قرآن  این  تکبّر  و  خودبزرگبینی  زشت  و  پلشت  را  تهدید  میکند  و  بیم  میدهد:

(أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى (٣٤)ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى) (٣٥)

مرگ  بر  تو!  مرگ!  باز  هم  مرگ  بر  تو!  مرگ‌!.

واژۀ  «أولی‌‌«  به  معنی  سزاوارتر  و  درخورتر،  تعبیری  است که  متضمّن  تهدید  و  بیم  است.  یعنی  سزاوارتر  و  درخورتر  به  مرگ  و  نابودی  است.  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم  دفعهای  یقۀ  ابوجهل  را  گرفت،  و  او  را  سخت  تکان  داد،  و  بدو  فرمود:

(أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى (٣٤)ثُمَّ أَوْلَى لَکَ فَأَوْلَى) (٣٥)

مرگ  بر  تو!  مرگ!  باز  هم  مرگ  بر  تو!  مرگ‌!.

دشمن  خدا  ابوجهل گفت:  ای  محمّد  مرا  تهدید  میکنی  و  بیم  میدهی؟  به  خدا  سوگند،  تو  و  پروردگارت  چیزی  نمیتوانید  بکنید.  من  عزیزترین  و  مقتدرترین کسـی  هستم که  در  میان  دو کوه  مکّه  راه  رفته  است!  .  .  در  روز  بدر  خدا  او  را  به  دست  مؤمنان گرفتار کرد  و  سزایش  داد،  مؤمنانی که  به  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  به  پروردگار  محمّد  صلّی الله علیه واله وسلّم  ایمان  داشتند،  پروردگار  بس  مقتدر  و  بزرگوار.  پیش  از  ابوجهل  هم  فرعون  به  قوم  خود  گفته  بود:

(ما علمت لکم من إله غیری).

من  خدائی  جز  خودم  برای  شما  سراغ  ندارم.   (قصص/٣8) 

و گفته  بود:

( الیسَ لی مُلکُ مصرَ وَ هذه الأنهارُ تَجری مِن تَحتی؟).

آیا  حکومت  و  مملکت  مصر،  و  این  رودبارهائی  که  در  زیر  (کاخها  و  قصرهای)  من  روانند،  از  آن  من  نیست؟‌.  (زخرف/51)

بعدها  خدا  او  را  نیز گرفتار کرد  و  به  سزا  رساند.

ابوجهلهای  زیادی  در  تاریخ  دعوتها  بودهاند که  به  قوم  و  قبیله  و  عشیره  و  قدرت  و  قوّت  و  سلطۀ  خود  نازیدهاند  و  بالیدهاند  و  خویشتن  را  قدرتمند  و  زورمند  دیدهاند،  و  شوکت  و  عظمت  فرمانبرداران  خویش  را  چیزی  انگاشتهاند  و  خدا  را  فراموش  کردهاند.  سرانجام  خدا  ایشان  را گرفتار کرده  است  و  به  سزا  و کیفر  رسانده  است.  خدا  او  را  ناچیزتر  از  پشّهای گرفتار کرده  است  و  به  مجازات  رسانده  است،  و  حقیرتر  و  ذلیلتر  از  مگسی  به  تور  عذاب  و  عقاب  درانداخته  است.  اجل  موعود  و  سررسید  عمر  مشخّص،  لحظهای  جلو  یا  عقب  نمیافتد!

*

در  پایان  دلها  را  با  حقیقت  دیگری  میپساید،  حقیقتی که  در  زندگانی  ایشان  روی  میدهد.  این  حقیقت  دالّ  بر  تدبیر  و  تقدیر  خدا  در  زندگانی  انسانها  است.  دالّ  بـر  پیدایش  آخرت  نیز  میباشد،  آخرتی  که  آن  را  سخت  انکار  میکنند.  ولی  هیچ  چارهای  از  رویاروئی  با  آن  نیست،  و  راهی  برای  پاسخگوئی  به  دلالت  آن  وجود  ندارد  و  قابل  انکار  نمیباشد:

(أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى (٣٦)أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى (٣٧)ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (٣٨)فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى (٣٩)أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى) (٤٠)

آیا  انسان  (منکر  معاد)  میپندارد  که  او  بیهوده  به  حال  خود  رها  شود  (و قوانین  و مقرّرات  الهی،  و حساب و  کتاب  و سزا  و جزای  دنیوی و  اخروی نداشته  باشد؟!).  آیا  او  نطفۀ  ناچیزی  از منی نیست  که  (به  رحم  مادر)  پرت  و  ریخته  می‏گردد؟  سپس به  صورت  خون  لخته  و  دلمهای  درآمده  است،  و خداوند  او را  آفرینش  تازهای  بخشیده  است،  و بعد اندام  او را  نظم  و نظام  و سر  و  سامان  داده  است؟  و از این (انسان)  دو صنف نر و ماده  را  ساخته و  پرداخته  است. آیا  چنین  خدائی نـمیتواند  مردگان  را  زنده  گرداند؟‌!.

این  بند  واپسین  و  دارای  آهنگ  ژرف،  شامل  نگرش‏های  ژرفی  دربارۀ  حقائق  بزرگی  است.  حقائق  بزرگی که  بر  دلهای  مخاطبان  این  قرآن  در آن  زمان  - یعنی در صدر  اسلام  - نمیگذشته  است  و  قابل  درک  و  فهم  برای  ایشان  نبوده  است.  نخستین  نگرش  از این  نگرشها  نگرش  به  تقدیر  و  تدبیر  یزدان  در  زندگی  انسان  است

(أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى؟) (٣٦)

آیا  انسان ‌‌(منکر معاد) میپندارد  که  او  بیهوده  به  حال  خود  رها  شود  (و قوانین  و مقرّرات  الهی،  و  حساب  و  کتاب  و سزا  و جزای  دنیوی  و اخروی  نداشته  باشد؟!)

حیات  از دیدگاه  آن  مردمان  حرکتی  بوده  است که  هیچ  گونه علّتو هدف ‌‌و فرجامی نداشته است!  .  .  رحمهائی  انسانها  را  بیرون  میدهند،  و کورهائی  انسانها  را  میبلعند!  .  .میان  این دو تا  لهو و  لعب و آرایش و  پیرایش  و  نازش  و  بالش،  و  بهره‏مندی  و  لذّت  بردنی  نزدیک  به  بهره‏مندی  و لذّت  بردن  حیوان  است و بس!  ..  امّا  قانونی  در جهان  باشد،  و  در  فراسوی  آن  هدفی  باشد،  و در  پشت  سر هدف  حکمت و فلسفهای  باشد،  و  آمدن  انسان  به  زندگی  این  جهان،  برابر قضا  و قدری که  تا  سرانجام  مشخّص و مـقدّری در جریان  باشد، و  زندگی  این  جهان  به  حساب  و کتاب  و سزا  و  جزای  آن  جهان منتهی  شود،  و کوچ  و سفر  انسان  بدین  زمین  آزمایش  و آزمونی  باشد  و  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزائی  در  پی  داشته  باشد،  این  تصوّر دقیق  و هماهنگ،  و شناخت  خدائی که  در فراسوی  این جهان  به  جهانداری میپردازد  و  جهان  را  اداره  میکند  و توانا  و  کار بجا  است و هر چیزی  را  مطابق  با  و  قدر و حساب  و کتاب  انجام  میدهد،  و هر چیزی  را  به  مقصد نهائی  مشخّص  میرساند،  و  .  .  .  این گونه  اندیشهها  از  قدرت  تصوّر مردمان  و  از دائرۀ  درک  و فهم  ایشـان،  در آن  زمان،  بسی دور و بلکه  ناشدنی  بود.

چیزی که  انسان  را  از  حیوان  ممتاز و  جدا  مـیسازد،  آگاهی  انسان  از  پیوند  زمان  و  رخدادها  و  هدفها،  و  پی  بردن  به وجود هدف و فرجام  هستی  بشری،  و به  وجود  هدف  و فرجام  همه  چیز پیرامون  انسان  است.  بالا رفتن  انسان  از  نردبان  انسانیّت،  از  رشد  و  نـموّ و  فراخی  همین  آگاهی،  و از دقّت  تصوّر او دربارۀ وجود  قانون حاکم  بر  جهان،  و ارتباط  رخدادها  و  چیزها  با  این  قانون،  پیروی  بکند.  انسان در عمر خود  با  لحظههای  بریده  از  همدیگر،  و  با  رخدادهای گسیخته  از  یکدیگر،  زندگی  نمیکند.  بلکه  زمان  و  مکان  و گذشته  و  حال  و  آینده  در  تصوّر  انسان  با  یکدیگر  پیوند  دارد. گذشته  از  این،  همۀ  اینها  با  هستی  بزرگ  و  با  قوانین  آن  پیوند  دارد.  افزون  بر  این،  همۀ  اینها  نیز  با  اراده  و  مشیّت  والا  و  بالائی  پیوند  دارد که  آفریدگار  هستی  و گردانندۀ  جهان  است  و  انسانها را بیهوده و بیهدف  نمیآفریند، و آنان  را  بیسود و بیفائده رها  نمیکند و به  خود  واگذار  نمیگرداند.

این  جهانبینی  بزرگ  است که  قرآن  مردمان  را  از آن  زمان  دور  بدان  انتقال  داده  است،  انتقال  بس  بزرگ  و  سترگی  با  قیاس  با  جهانبینیها  و  اندیشههای  حاکم  در  آن  روز و روزگار،  و هـمیشه  هم  با قیاس  با سائر  جهانبینیهای  جهانی،  بزرگ  و سترگ  بوده  و  خواهد  بود،  جهانبینیهائی که  فلسفه  در  قدیم  و  جدید  آنها  را  شناخته  است.[2]

این پسوده‌: 

 (أَیَحْسَبُ الإنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى؟) (٣٦)

آیا  انسان  (منکر  معاد)  میپندارد  که  او  بیهوده  به  حال  خود  رها  شود  (و  قوانین  و  مقرّرات  الهی،  و  حسـاب  و  کتاب  و  سزا  و  جزای  دنیوی  و  اخروی  نداشته  باشد؟!).  یکی  از  پسودههای  قرآن  است،  پسودهای که  دل  انسان  را  رهنمود  و  رهنمون  می‏گرداند،  تا  بنگرد  و  پیوندها  و  ارتباطها،  و  هدفها  و  فرجامها،  و  علّتها  و  سببها  را  حاضر  و  آماده  پیش  چشم  و  در  مدّ  نظر  دارد،  و  بداند  اینها  چیزهائی  است که  هستی  انسان  را  با  هستی کلّ  جهان،  و  با  اراده  و  مشیّت  یزدان  که  گردانندۀ  امـور  کلّ  جهان  است،  پیوند  میدهد.

قرآن  ساده  و  آسان،  و  بدون  پیچیدگی  و  ابهام،  دلائلی  را  ذکر  میکند  که  رخ  دادهاند  و  سهل  و  سادهاند،  دلائلی که  گواهی  مـیدهند  هرگز  انسان  بیهوده  به  خود  رها  نمی‏گردد  .  .  .  این  دلائل،  دلائل  پیدایش  نخستین  است

(أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنَى (٣٧)ثُمَّ کَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (٣٨)فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى) (٣٩)

 آیا  او  نطفۀ  ناحیزی  از  منی  نیست  که  (به  رحم  مادر)  پرت  و  ریخته  می‏گردد؟  سپس  به  صورت  خون  لخته  و  دلمهای  درآمده  است  و  خداوند  او  را  آفرینش  تازهای  بخشیده  است،  و  بعد  اندام  او  را  نظم  و  نظام  و  سر  و  سامان  داده  است؟  و  از  این  (انسان)  دو  صنف  نر  و  ماده  را  ساخته  و  پرداخته  است.  آیا  چنین  خدائی  نمیتواند  مردگان  را  زنده  گرداند؟‌!.

این  انسان  چیست؟  از  چه  چیز  آفریده  شده  است؟  چگونه  بوده  است؟  چگونه  شده  است؟  چگونه  کوچ  و  سفر  بزرگ  خود  را  سپری کرده  است  تا  بدین  ستاره  رسیده  است؟

آیا  نطفۀ  کوچک  آبکی  از  منی  نبوده  است،  منیای  که  پرت  می‏گردد  و  ریخته  میشود؟  آیا  این  نطفه  از  یک  سلول  کوچکی  به  خون  لخته  و  دلمهای  درنیامده  است  و  وضع  خاصّی  در  رحم  پیدا  کرده  است  و  به  دیوارههای  رحم  چسبیده  است  تا  زنده  بماند  و  زندگی کند  و  خوراک  به  دست  بیاورد  و  تغذیه کند؟  چه  کسی  او  را  بدین  راه  داشته  است  و  رهنمود  و  رهنمونش کرده  است؟  چه کسی  این  سیر  و  حرکت  را  بدو  الهام کرده  است؟  چه  کسی  این  قدرت  و  توان  را  بدو  داده  است؟  چه  کسی  او  را  بدین  سوی  و  جهت  داشته  است؟

گذشته  از اینها،  چه کسی  نطفه  را  آفریده  است،  و  بعد  به  صورت  جنین  درآورده  است،  جنینی  که  دارای  قامت  معتدل  و  اندامهای  هماهنگ  است؟  جنینی که  پیکرش  از  میلیونها  میلیون  سلول  زنده  تشکیل  شده  است،  در  حالی  که  نخست  یک  سلول  (اسپرماتوزوئید)  بوده  است  و  با  (اُوول)  تخمک  درآمیخته  است؟ کوچ  و  سفر  دور  و  درازی که  طی کرده  است  از  تک سلولی که  بوده  است  و  به  جنین  معتدلالأعضاء  و  راست  و  درستی  درآمده  است.  این  کوچ  و  سفر،  مرحلهها  دور  و  درازتر  از کوچ  و  سفری  است که  از  تولّد  تا  وفات  طی  میکند!  تغییراتی  که  در  هستی  جنین  در  دورۀ  جنینی  پیدا  میشود،  بیشتر  و  گسترده‏تر  از  همۀ  رخدادهائی  است که  از  تولّد  تا  وفات  گریبانگیر  او  میگردد!  چه کسی  او  را  در  این کوچ  و  سفر  طولانی  همراهی  و  رهبری  کرده  است؟  او که  آفریدۀ  کوچک  ضعیفی  بوده  است،  و  نه  عقل  و  خردی  داشته  است  و  نه  از  درک  و  فهمی  و  تجارب  و  رهنمودی  برخوردار  بوده  است!

در  پایان  باید گفت:  چه  کسی  از  یک  سلول،  نر  و  ماده  را  آفریده  است؟  .  .  این  سلول  چه  ارادهای  داشته  است  تا  نر  بشود؟  این  سلول  چه  ارادهای  داشته  است  تا  ماده  بشود؟  یا  چه  کسی  است که  ادّعاء  کند  او  دخالت  کرده  است  و  گامهای  نر  و  ماده  را  در  تاریکیهای  رحـم  رهنمود  و  رهنمون  نموده  است  تا  بدانجا که  همچون گزینشی  را  داشته  است  و  نر  یا  ماده  بودن  را  گزیده  است؟!

چارهای  جز  تسلیم  نیست  و  باید  پذیرفت که  دست  لطیف  آفریننده  و گردانندۀ  جهان،  این  نطفۀ  آبکی  را  در  راه  دور  و  درازش  رهبری  و  رهنمود کرده  است  تا  او  را  بدین  جایگاه  و  پایگاه  رسانده  است  .  .  .               

(فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالأنْثَى) (٣٩)

و از این (انسان ) دو صنف نر و ماده را ساخته و پرداخته  است‌.

در  برابر  این  حقیقتی که  خود  را کاملاً  بر عقل  و  شعور  انسان  تحمیل  میکند،  آهنگ  فراگیری  از  همۀ  حقائقی درمیرسد که  این  سوره  بدانها  میپردازد:

(أَلَیْسَ ذَلِکَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى) (٤٠)

آیا  چنین  خدائی‌‌ نمیتواند مردگان را زنده  گرداند؟!.  تیکه  یزدان  سبحان  همچون کاری  را  میتواند  بکند.  او  میتواند  مردگان  را  زنده گرداند.

بلی که  یزدان  سبحان  همچون کاری  را  میتواند  بکند.  او  میتواند  پیدایش  پسین  یعنی  قیامت  را  پدید  آورد  و  رستاخیز را  برپا  دارد.                 

بلی که  یزدان  سبحان  همچون کاری  را  میتواند  بکند.  انسان  هیچ  چارهای  جز  این  ندارد که  در  برابر  این  حقیقت  کرنش کند  و کرنش  ببرد،  حقیقتی که  کاملاً  خود  را  تحمیل  میکند.

بدین  منوال  و  بر  این  روال،  این  سوره  با  این  آهنگ  به  پایان  میآید،  آهنگی که  قاطع  و  جازم  و نیرومند  و  ژرف  است.  آهنگی  است که  عقل  و  شعور را  لبریز و  سرریز  و  جوشان  و  خروشان  میسازد  از  حقیقت  وجود  انسانی،  و  از  تدبیر  و  تقدیری که  در  فراسوی  خود  دارد...

*


 


[1] در قرآن مجید از سه نفس نام برده شده است: الف- نفس امّاره،که  پیوسته انسان را به بدیها و زشتیها فرامیخواند، و پلشتیها را برای او  میآراید (نگا: یوسف/53). ب- نفس لوّامه، که از آن به عنوان وجدان  اخلاقی نیز یاد می کنند، نفس بیدار و آگاهی است که هنوز در برابـر گناه مصونیّت نیافته است و گاه گاهی لغزش پیدا میکند و به دامان گناه  میافتد، اما هر چه زودتر به خود میآید و به مسیر سعادت بازمیگردد و به ملامت و سرزنش آدمی میپردازد و او را توبه میدهد.ج- نفس مطمئنّه، نفس تکامل یافتهای است که نفس امّاره را رام خود کرده  است و به مقام تقوای کامل و احساس مسؤولیّت رسیده است و به  آسانی لغزش برای او امکانپذیر نیست (نگا: فجر/٢٧)...(مترجم)

[2] کتاب: «فکره الاسلام عن الکون و الحیاه و الانسان». پژوهشی است  که امیدوارم توفیق نگارش و چاپ آن را پیدا کنم.