ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورۀ کافرون مکّی و ٦ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١)لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣)وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (٤)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٥)لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ) (٦)
عربها وجود خدا را انکار نمیکردند. بلکه با حقیقتی آشنا نبودند که خدا خود را بدان وصف فرموده است: أحد: یگانه . . . صمد: تکیهگاه و پشتیبان . . . برای خدا انباز قرار میدادند، و چنانکه باید قدر و منزلت او را ارج نمیگذاشتند، و عبادت و پرستش او را به گونۀ بایسته و شایسته انجام نمیدادند. بتها را شریک او میکردند، بتهائی که آنـها را رمز و یادبود پدران و نیاکان صالح یا بزرگ خود، و یا نماد فرشتگان میشمردند . . .گمان میبردند فرشتگان دختران خدایند، و میان خداوند سبحان و میان جنّیان خویشی و خویشاوندی است. گاهی این رمز و نماد را فراموش می نمودند و این معبودها را میپرستیدند و عبادتشان میکردند. چه در این حالت و چه در آن حالت آنها را واسطه قرار میدادند تا ایشان را به خدا نزدیک کنند و مقرّب گردانند، همان گونه که قرآن مجید در سورۀ زُمر سخن ایشان را روایت میفرماید:
(ما نعبدهم إلا لیقربونا إلى الله زلفى).
ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند. (زمر/3)
قرآن از زبان ایشان نقل میکند که آنان معتقد بودند خدا آسمانها و زمین را آفریده است، و خورشید و ماه را مورد استفادۀ انسان قرار داده است، و آب را از آسمان بارانده است؛ برای نمونه در سورۀ عنکوت آمده است:
(ولئن سألتهم من خلق السماوات والأرض وسخر الشمس والقمر لیقولن الله).
هر گاه از آنان (که کسانی و یا بتهائی را شریک خدا میدانند) بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، و خورشید و ماه را (برای منافع شما انسـانها روان و) مسخّر کرده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا!. (عنکبوت/61)
(ولئن سألتهم من نزل من السماء ماء فأحیا به الأرض من بعد موتها لیقولن الله).
اگر از آنان (که مشرکند) بپرسی چه کسی از آسمان آب بارانده است و زمین را به وسیلۀ آن بعد از مردنش زنده گردانده است؟ قطعاً خواهند گفت: خدا!. (عنکبوت/63)
در سوگندهایشان میگفتند: والله. . . تالله . . . به خدا سوگند . . . قسم به خدا . . . در دعایشان میگفتند: الّلهمَّ . . . خداوندا . . . و چیزهای دیگری.
و لیکن با وجود اینان به خدا، این شرک، جهانبینی و اندیشۀ ایشان را تباه میکرد، همان گونه که مراسم و شعائر دینی آنان را تباه و بر باد میداد. برای این الهۀ ادّعائی بهره و نصیبی از کشت و زرع و چهارپایان و فرزندان خود قرار میدادند. حتّی این بهره و نصیب گاهی اقتضاء میکرد فرزندان خود را برای آنها قربانی کنند. در این باره قرآن مجید راجع بدیشان در سورۀ انعام میگوید:
(وجعلوا لله مما ذرأ من الحرث والأنعام نصیبا . فقالوا هذا لله - بزعمهم - وهذا لشرکائنا . فما کان لشرکائهم فلا یصل إلى الله . وما کان لله فهو یصل إلى شرکائهم . ساء ما یحکمون ! وکذلک زین لکثیر من المشرکین قتل أولادهم شرکاؤهم لیردوهم , ولیلبسوا علیهم دینهم , ولو شاء الله ما فعلوه , فذرهم وما یفترون . وقالوا:هذه أنعام وحرث حجر لا یطعمها إلا من نشاء - بزعمهم - وأنعام حرمت ظهورها , وأنعام لا یذکرون اسم الله علیها افتراء علیه . سیجزیهم بما کانوا یفترون , وقالوا:ما فی بطون هذه الأنعام خالصة لذکورنا , ومحرم على أزواجنا , وإن یکن میتة فهم فیه شرکاء . (سیجزیهم وصفهم إنه حکیم علیم . قد خسر الذین قتلوا أولادهم سفها بغیر علم . وحرموا ما رزقهم الله افتراء على الله . قد ضلوا وما کانوا مهتدین ).[1]
(بتپرستان همیشه دچار اوهام خرافاتند. مثلاً اینگونه) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار میدهند و به گمان خـود میگویند: این برای خدا است (و با این سهم بـه خدا تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و معبودهای) ما است (و با این سهم نیز به بتها و اصنام تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را صرف رؤساء و پردهداران و خادمان بتکدهها و معابد مینمائیم). امّا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد به خدا نمیرسد (و صرف آن در راه او ممنوع است) و آنچه متعلّق به خدا میباشد به شرکاء (و معبودهای) ایشان میرسد (و میتواند صـرف آنها گردد و به سرپرستان و خدمتگذاران اصنام ایشان داده شود). چه بد داوری میکنند! همانگونه (کـه اوهام و خیالبافیهایشان تقسیمبندی ستمگرانۀ فوق را در نظرشان آراسته بود، گمانهای نادرستی که دربارۀ بتهایشان داشتند کار را بدانجا کشانده بود که) بتهایشان کشتن فرزندانشان را در نظر بسیاری از مشرکان زیبا جلوه داده بود (و دستهای فـرزندانشان را قربانی بتان مـیکردند و دستهای دخترانشان را زنده بگور مینمودند) تـا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافهپرستی بیامیزند و راه را از چاه بازنشناسند). اگر خدا میخواست آنان چنین نمیکردند. (حال که مشیّت خدا چنین میخواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است). و (از جملۀ خرافات ایشان این است که) میگویند: این (قسمت از) چهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خدمتگذاران اصنامی) که ما بخواهیم از آن نمیخورند، و این (قـاعدۀ ناروا ساختۀ آنان و ناشی از) گمان ایشان است (نه ناشی از فرمان یزدان، و همچنین می گفتند: اینها) حیواناتی هستند که سوار شدن بر آنها حرام است و (کسی نباید سوار آنها شود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بلکه نام بتان را بر آنها میرانند و این را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند. هر چه زودتر کیفر افتراهای آنان را خواهیم داد. و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشان این است که در مورد گوشت حیواناتی که ذبح کردن و سوار شدن و بار کشیدن از آنها را قدغن و حرام اعلام کردهاند) میگویند: جنینی که در شکم این حیوانات است ویژۀ مردان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شود، تـنها باید مردان از گوشت آن بخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده متولّد بشود، همه در آن شریک هستند (و مردان و زنان میتوانند از گوشت آن استفاده کنند). هر چه زودتر خداوند کیفر این توصیف (افعال و احکام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هر چیز باخبر است). مسـلّماً زیان میبییند کسانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانی میکشند و چیزی را که خدا بدیشان میدهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام میکنند. به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم ناروا و نابجائی) بیگمان گمراه میشوند و راهیاب نمیگردند. (انعام/136-140)
آنان معتقد بودند که بر آئین ابراهیم هستند، و ایشان از اهل کتاب راهیابترند، اهل کتابی که با آنان در جزیرهالعرب میزیستند. زیرا یهودیان میگفتند: عُزَیر پسر خدا است، و مسیحیان میگفتند: عیسی پسر خدا است. در صورتی که قریشیان فرشتگان و جنّیان را میپرستیدند، چون به گمان ایشان فرشتگان و جنّیان با یزدان قرابت و خویشاوندی دارند. بدین خاطر آنان خود را راهیابتر بشمار میآوردند. زیرا نسبت فرشتگان به یزدان و نسبت جنّیان به یزدان نیز نزدیکتر از نسبت عزیر و عیسی است . . . همۀ اینها شرک است، و در شرک گزیدن و برگزیدن، وجود ندارد. امّا با این وجود ایشان خود را راهیابتر و راستروتر میدانستند!
وقتی هم محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم به سوی ایشان آمد و فرمود: دین او دین ابراهیم علیه السّلام است، گفتند: ما بر آئین ابراهیم هستیم، دیگر چه نیازی به ترک آنچه بر آن هستیم، و پیروی کردن از محمّد وجود دارد؟! در عین حال به کوشش پرداختند و به تلاش ایستادند تا با پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم طرح میانهروی دراندازند و حدّ متوسّط را در پیش گیرند. بدو پیشنهاد کردند که او برای معبودها و الهۀ ایشان سجده ببرد، در مقابل این که آنان هم برای معبود و اله او سجده ببرند! او از معبودها و الهه و عبادت و پرستش ایشان عیبجوئی نکند و دم نزند، آنچه با ایشان طیّ میکند و شرط میبندد آنان بدو بدهند و بر خود واجب شمرند!
چه بسا آمیخته شدن جهانبینیها و اندیشههایشان، و اقرار و اعترافشان به خدا همراه با پرستش الهه و معبودهای دیگری با خدا، چنین به ذهن ایشان وارد کرده باشد که مسافت و فاصلۀ میان ایشان و میان محمّد کم و اندک است و میتوان بر آن تفاهم کرد، و به هم رسید با دو تکّه کردن شهر، و در نیمۀ راه به همدیگر رسیدن و کنار آمدن، و از بعضی خواستهها دست کشیدن، و برخی از امتیازات به همدیگر دادن!
برای قطع این شبهه، و بستن راه تلاش، و جداسازی قاطعانه میان عبادتی و عبادتی، و برنامهای و برنامهای، و راهی و راهی، این سوره نازل گردید، با این عزم و جزم، و با این تأکید و توکید، و این تکرار و تذکار. تا هر سخنی را به پایان آورد، و هر سازشی را گسیخته و بریده گرداند. در نهایت میان توحید و یگانهپرستی، و میان شرک و انباز را جدای جدا میسازد و تفرقه میاندازد، و نشانهها و علائم راه را واضح و آشکار میگرداند. بدین جهت هیچ گونه ساخت و پاخت و صلح و سازی را نمیپذیرد، و هیچ گونه بحث و جدلی را نه اندک و نه بسیار قبول نمیکند:
(قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (١)لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (٢)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٣)وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ (٤)وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (٥)لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ) (٦)
بگو: ای کافران! آنچه را که شما (بجز خدا) میپرستید، من نمیپرستم. و شما نیز نمیپرستید آنچه را که من میپرستم. همچنین نه من به گونۀ شما پـرستش را انجام میدهم، و نه شما به گونۀ من پرستش را انـجام میدهید. آئین خودتان برای خودتان، و آئین خودم برای خودم!.
نفی بعد از نفی، و جزم بعد از جزم، و تأکید بعد از تأکید است، آن هم با همۀ شیوههای نفی و جزم و تأکید. (قُل ): بگو... این فرمان قاطعانۀ الهی است و الهامگر این مسأله است که کار این عقیده کار یزدان یگانه است. هیچ چیزی در آن برای محمّد صلّی الله علیه واله وسلّم نیست. خدا دستوردهنده است، دستوردهندهای که فرمان او برگشت نمیخورد، و حاکمی است که حکم او بازدارندهای ندارد.
(قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ) (١)
بگو: ای کافران!.
آنان را با حقیقتی که دارند فریاد میدارد، و با صفتی موصوفشان میدارد که دارندۀ آن هستند . . . آنان دارای آئینی نیستند. ایشان مؤمن نمیباشند. بلکه آنان کافرند و بس. در این صورت میان تو و میان ایشان گردهمآئی و در راهی به هم رسیدنی نیست . . .
سرآغاز این سوره و ابتدای شروع خطاب این گونه الهام میکند و پیام میدهد. الهام و پیام به حقیقت جدا شدن و گسیختنی است که با وجود آن امید پیوستن و به هم رسیدن نمیرود.
(لا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ) (٢)
آنچه را که شما (بجـز خدا) میپرستید، من نمیپرستم. عبادت شما جدای از عبادت من است، و معبود شما جدای از معبود من است.
(وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ) (٣)
و شما نیز نمیپرستید آنچه را که من میپرستم. عبادت شما جدای از عبادت من است، و معبود شما جدای از معبود من است.
(وَلا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ) (٤)
همچنین نه من به گونۀ شما پرستش را انجام میدهم ... .
تأکید بخش نخستین در ساختار جملۀ اسمیّه است. جملۀ اسمیّه بر ثبات صفت و استمرار آن دلالت بیشتری دارد.
(وَلا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ) (٥)
و نه شما به گونۀ من پرستش را انجام میدهید.
این هم تأکید بخش دوم است. بدان خاطر تأکید انجام میگیرد تا ظنّ و گمانی در میان نماند، و شکّ و تردید یا شبههای بعد از این تأکید مکرّر که با همۀ ابزارها و شیوههای تکرار و تأکید صورت میپذیرد، باقی نماند و در میان نباشد.
آن گاه چکیدۀ حقیقت جدائی و افتراقی است که به هم رسیدنی و ملاقات کردنی در آن وجود ندارد، و اختلافی است که تشابه و همگونی بدان راه ندارد، و گسیختن و بریدنی است که پیوستن و پیوندی در آن نیست، و جدا گردیدنی و متمایز شدنی است که آمیختن و اختلاطی بدان راه ندارد:
(لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ) (٦)
آئین خودتان برای خودتان، و آئین خودم برای خودم!.
من اینجا هستم و شما آنجا هستید، و هیچ گونه گذرگاه و پلی و راهی هم وجود ندارد!
جدائی کامل و فراگیری است، و تمایز و تفرّق واضح و دقیقی است . . .
*
این جدائی برای روشن گرداندن نشانههای اصلی و کامل اختلاف لازم است، اختلافی که با بودن آن به هم رسیدنی و ملاقات کردنی در چیزی و بر چیزی در نیمۀ راه وجود ندارد. اختلاف در اصل اعتقاد، و در حقیقت برنامه، و در سرشت راه است.
یگانه پرستی و توحید برنامهای است، و چندگانه پرستی و شرک برنامۀ دیگری است ... این دو برنامه به همدیگر نمیرسند و سر سازش ندارند . . . یگانه پرستی و توحید برنامهای است که انسان را - همگام با سراسر جهان هستی - رو به خدای یگانۀ بیانباز میگرداند، و جهتی را مشخّص و محدود میسازد که انسان از آن عقیدۀ خود را و شریعت خود را و ارزشها و معیارها و مقیاسهای خود را، و آداب و رسوم و اخلاق خود را، و همۀ جهانبینیها و اندیشههای خود را در بارۀ زندگی و هستی، دریافت میدارد. این جهتی که مؤمن از آن دریافت میدارد و میشنود و میپذیرد خدا است، خدای یگانهای که شریک و انبازی ندارد. بدین خاطر زندگی همه بر این اساس و پایه پابرجا و برجا میگردد. زندگی در هیچ شکلی از اشکال آشکار و پدیدار و پنهان و نهان خود با شرک نمیآمیزد . . . زندگی این گونه به پیش میرود . . . زندگی باید بر یگانه پرستی استوار باشد، و بر یگانه پرستی حرکت کند و به پیش برود . . .
این جداگانگی، آن هم با این روشنی، هم برای دعوتکننده و هم برای دعوتشدگان، ضروری است ... جهانبینیها و اندیشههای جاهلیّت با جهانبینیها و اندیشههای ایمان آمیزۀ یکدیگر میگردد، به ویژه در میان جماعتها و گروههائی که قبلاً با عقیدۀ آسمانی آشنا گردیدهاند و بعد از آن انحراف پیدا کردهاند و به کژراهه افتادهاند. این چنین جماعتها و گروههائی از جماعتها و گروههائی که اصلاً عقیده را نمیشناسند سرکشترند، و از آنان در مبارزۀ با ایمان دور از آمیختگی و کجروی و انحراف سر سخت ترند. این بدان جهت است که گمان میبرند راهیابند و هدایت را دربر گرفتهاند، در آن زمان است که انحرافها گره میخورد و کجرویها پیچیده میشود. اختلاط عقائد آنان، و آمیزش اعمال ایشان، و مخلوط گردیدن صالح با فاسد در میانشان، چه بسا خود دعوتکننده را گول بزند و او را امیدوار گرداند که اگر به بخش خوب و پسندیدۀ عقائد و اعمال ایشان اقرار و اعتراف کند، و بکشد بخش تباه و ناروای عقائد و اعمال ایشان را تعدیل بخشد، آنان را جذب و جلب خود سازد . . . این چنین گول خوردنی بینهایت خطرناک است.
جاهلیّت جاهلیّت است، و اسلام اسلام است. جاهلیّت با اسلام فاصلۀ زیادی و فرق بسیاری دارد. راه درست بیرون آمدن و دست کشیدن از جاهلیّت به طور کلّی، و ورود به اسلام و چنگ زدن به آن به طور کلّی است. این امر وقتی صورت میگیرد که بیرون آمدن و دست کشیدن از جاهلیّت و هر آنچه در آن است، و کوچیدن به سوی اسلام و پذیرش اسلام با همه چیزی که در آن است.
هیچ گونه پینه کردنی، و هیچ گونه راه حلهای نیمبندی، و هیچ گونه در نیمۀ راه به هم رسیدنی، مفید فائدهای نیست . . . هر چند هم جاهلیّت با جامۀ اسلام خود را آراسته باشد، یا این که عنوان اسلام را ادّعاء کرده باشد.
ظاهر و آشکار شدن این تصویر در ذهن و شعور دعوتکننده سنگ زیربنائی است. او باید کاملاً بداند که وی جدای از اینان است. اینان دین خودشان را دارند و او دین خود را دارد. اینان راه خود را دارند و او راه خود را دارد. او نمیتواند در راه اینان گامی را با ایشان بردارد و همراه آنان رود و شود. وظیفۀ او این است که ایشان را در راه خود حرکت بدهد و به راه خود بیاورد، بدون هیچ گونه سازشی، و بدون هیچ گونه کم یا بیش نزول کردن از آئین خودش.
در غیر این صورت، باید از ایشان بیزاری و دوری کامل بجوید، و با آنان جدائی کامل، و قطع رابطۀ کامل در پیش ببرد . . .
(لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ) (٦)
آئین خودتان برای خودتان، و آئین خودم برای خودم!. امروزه دعوت کنندگان به سوی اسلام بسیار بدین بیزاری و دوری، و بدین جدائی، و بدین قطع رابطه نیازمندند . . . بسیار نیازمندند بدانند و به ذهن خود فرو کنند که آنان از نو اسلام را در محیط جاهلیّت منحرف میسازند و برپا و برجا میدارند. باید بدانند آنان اسلام را از نو در میان مردمانی پدیدار و برقرار میدارند که عقیده را شناختهاند، سپس زمان بر آنان به طول انجامیده است و بدین خاطر:
(فقست قلوبهم وکثیر منهم فاسقون ).
دلهایشان سخت شـده است، و بیشترشان فاسق و خارج (از حدود دین خدا) گشتهاند. (حدید/16)
هیچ گونه راه حلهای نیمبندی، و هیچ گونه به هم رسیدنی در نیمۀ راه، و هیچ گونه اصلاح کردن عیوبی، و هیچ گونه پینه کردن برنامههائی، در میان نیست . . . بلکه آنچه هست دعوت به سوی اسلام بسان دعوت کردن نخستین در صدر اسلام است و بس. همانند آن روز که در میان جاهلیّت به سوی اسلام دعوت بود، و از جاهلیّت کاملاً گسیختن و بریدن بود . . .
(لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ) (٦)
آئین خودتان برای خودتان، و آئین خودم برای خودم!.
این آئین من است: توحید و یگانه پرستی خالصی که همۀ جهانبینیها و اندیشهها و ارزشها، و عقیده و شریعت خود را از خدا دریافت میدارد . . . بدون شریک و انبازی . . . همۀ اینها را در همۀ نواحی زندگی و رفتار و کردار از خدا دریافت میدارد و بس.
بدون این چنین گسیختن و بریدن و جدائـی و قطع رابطهای، تاریکی، سازش، آمیزش و اختلاط، و پینه کردن، به حال خود باقی میماند . . . دعوت به سوی اسلام بر این پایههای سست و ضعیف بیگانه و نااهل، استوار و برقرار و پایدار نمیگردد. بلکه دعوت به سوی اسلام بر قاطعیّت و صراحت و شجاعت و روشنی، استوار و برقرار و پایدار میگردد . . .
این شیوه و راه اوّل دعوت است:
(لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ) (٦)
آئین خودتان برای خودتان، و آئین خودم برای خودم!.
*