مکی است؛ ترتیب آن 46؛ شمار آیات آن 35
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
﴿حمٓ ١﴾.
حا.میم؛ از جملۀ حروف مقطعات است که خداوند متعال به معنای آنها و مراد خویش در نزول آنها داناتر است.
﴿تَنزِیلُ ٱلۡکِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَکِیمِ ٢﴾.
قرآن کریم کتابی است که خداوند عزوجل آن را بطور وحی بر پیامبرش نازل فرموده است. الله تعالی ذات باعزّتی است که دوستانش را عزّت میدهد، دشمنانش را خوار میسازد و در آفرینش و تقدیر، و در تدبیر و شریعتش باحکمت است.
﴿مَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَیۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَأَجَلٖ مُّسَمّٗىۚ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ عَمَّآ أُنذِرُواْ مُعۡرِضُونَ ٣﴾.
خداوند عزوجل آسمانها و زمین و موجودات میان آنها را جز به حقّانیت نیافریده و آفرینش آنها بیهوده، بازیچه و بیفایده نیست. الله تعالی بلندتر از این است که چیزی را بیهوده بیافریند، لذا باید تنها عبادت و طاعت به او تقدیم شود و به وی شریک آورده نشود. این حقّانیت و عدل در امور جهان تا وقت محدود و معیّنی که در نزد پروردگار معلوم است اقامه میشوند. امّا کسانی که با تکذیب آیات الهی و انکار از الوهیتش از آنچه قرآن و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنان را بیم داده روگرداناند، بدان ایمان نمیآورند و آنان نمیپذیرند.
﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ لَهُمۡ شِرۡکٞ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِۖ ٱئۡتُونِی بِکِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ أَوۡ أَثَٰرَةٖ مِّنۡ عِلۡمٍ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٤﴾.
ای پیامبر! برای کافران بگو: به من خبر دهید آیا بتها و تمثالهایی را که غیر از خداوند عزوجل عبادت میکنید چیزی از موجودات زمین را آفریدهاند، یا بخشی از آفریدههای آسمان به آنها تعلّق دارد تا بخشی از عبادت به آنها اختصاص یابد و در الوهیت با الله تعالی شریک دانسته شوند؟ اگر در این ادّعا راست میگویید، از نزد حقتعالی کتابی بیاورید که به درستیاش گواهی دهد یا از علوم گذشته چیزی بیاورید که تأییدش نماید.
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن یَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا یَسۡتَجِیبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥﴾.
هیچ کسی در دنیا گمراهتر و نادانتر نیست از کسی که جز الله عزوجل خدایان باطلی را عبادت کند که دعایش را اجابت نمیکنند و نمیدانند که چه میگوید؛ زیرا آنها جامد، مرده و ناتوان اند، بلکه سنگها و چوبهایی اند که از دعای عبادتگران خود غافلاند و چیزی را نمیدانند، نفعی را جلب کرده نمیتوانند و ضرری را دفع نمیکنند.
﴿وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ کَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَکَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ کَٰفِرِینَ ٦﴾.
در آن هنگام که مردم برای حساب اعمال در روز قیامت جمع کرده شوند، خدایان باطلی که غیر از پروردگار سبحان عبادت کرده میشوند، با عبادتکنندگان خویش دشمنی ورزیده از آنان بیزاری میجویند، لعنتشان میکنند و از عبادت آنان انکار مینمایند.
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا بَیِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِلۡحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمۡ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٌ ٧﴾.
و آنگاه که آیات کتاب الهی با دلالت واضح و حجّت آشکار بر کافران خوانده شود و آن را بشنوند میگویند: این جادوی آشکاری است که هیچکس در آن شکّی ندارد.
﴿أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَیۡتُهُۥ فَلَا تَمۡلِکُونَ لِی مِنَ ٱللَّهِ شَیًۡٔاۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِۚ کَفَىٰ بِهِۦ شَهِیدَۢا بَیۡنِی وَبَیۡنَکُمۡۖ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ ٨﴾.
آیا کافران میگویند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از خود ساخته و وحی از جانب خداوند عزوجل نیست؟ ای پیامبر! بر آنان بگو: اگر آن را از خود ساخته باشم، آنگاه که الله تعالی تعذیبم را اراده کند، شما هرگز نمیتوانید عذابش را از من دفع نمایید. آنچه را دربارۀ قرآن کریم و پیامبر میگویید و در آن فرورَوی میکنید همه را الله تعالی میداند. دربارۀ آنچه به شما تبلیغ کردم و شما بدان پاسخ دادید گواهی پروردگار سبحان کافی است و بر شما شهادت میدهد. خداوند پاک برای کسی که توبه کند آمرزگار است و به کسی که اخلاص ورزد و دعوت حق را بپذیرد مهربان میباشد.
﴿قُلۡ مَا کُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِی مَا یُفۡعَلُ بِی وَلَا بِکُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَىٰٓ إِلَیَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ ٩﴾.
ای پیامبر! برای کافران بگو: من نخستین پیامآوری نیستم که خداوند عزوجل به سوی بندگانش فرستاده است، بلکه پیامبرانی پیش از من نیز آمدهاند. من نمیدانم که خداوند سبحان با من و شما در دنیا چه میکند؛ زیرا علم غیب مخصوص اوتعالی است و وظیفۀ من تنها تبلیغ پیام الهی است. من در همه امور، جز از وحیی که بر من نازل شده پیروی نمیکنم و فقط بیمدهندهای از جانب پروردگار میباشم که اوتعالی به وسیلهام کسانی را که از امرش مخالفت نمایند از عذاب خویش میترساند و این بیمدادن در دعوتم واضح و آشکار است.
﴿قُلۡ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کَانَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَکَفَرۡتُم بِهِۦ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ مِثۡلِهِۦ فََٔامَنَ وَٱسۡتَکۡبَرۡتُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ ١٠﴾.
ای پیامبر! برای کافران بگو: به من خبر دهید اگر قرآن کریم که شما بدان تکذیب کردید وحیی از جانب خداوند عزوجل باشد و شاهدی از بنی اسرائیل، مانند عبدالله بن سلام و دیگران –همچنان که در تورات آمده است- گواهی دهند که قرآن کریم از نزد الله عزوجل است و به قرآن تصدیق و عمل نمایند، امّا بازهم شما آن را تکذیب کنید و بدان کافر شوید، چه اندازه کفرتان سخت است و ظلم بزرگی را بر خویشتن روا داشتید. یقیناً پروردگار سبحان کسی را که به کتابش کافر شود و به وحیش تکذیب نماید به سوی حق و صواب هدایت نمیکند.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَوۡ کَانَ خَیۡرٗا مَّا سَبَقُونَآ إِلَیۡهِۚ وَإِذۡ لَمۡ یَهۡتَدُواْ بِهِۦ فَسَیَقُولُونَ هَٰذَآ إِفۡکٞ قَدِیمٞ ١١﴾.
کافران برای مؤمنان گفتند: اگر ایمانتان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و پیروی شما از او خیر و فضیلت میبود، ما از شما در ایمان و متابعت سبقت میجستیم. آری! آنگاه که به قرآن هدایت نشدند و بدان ایمان نیاورند، عاجل میگویند: این دروغی است که از مردم سابق نقل شده و از خرافات پیشینیان است.
﴿وَمِن قَبۡلِهِۦ کِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَرَحۡمَةٗۚ وَهَٰذَا کِتَٰبٞ مُّصَدِّقٞ لِّسَانًا عَرَبِیّٗا لِّیُنذِرَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُحۡسِنِینَ١٢﴾.
الله عزوجل پیش از قرآن کریم، تورات را برای موسی علیه السلام که رهبر بنی اسرائیل بود نازل فرمود تا از هدایتش پیروی کنند و رحمتی برای کسانی باشد که به احکامش عمل کنند. قرآن کریم نیز کتابهایی را که خداوند بزرگ پیش از آن بر پیامبرانش نازل کرده تصدیق میکند. الله تعالی آن را به زبان عربی نازل کرده تا برای اهل زبان عربی قابل فهم باشد و برای اینکه کافران را از عذاب دوزخ بیم دهد و نیکوکاران را به بهشتهای جاودان در جایگاه راستین و مطمئنّی مژده دهد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١٣﴾.
به راستی کسانی که گفتند: خداوند منّان پروردگار ماست و به ربوبیت و الوهیت الله عزوجل گواهی دادند، بعد از آن بر طاعتش استقامت ورزیدند و از محرّماتش اجتناب نمودند، هیچ ترس و هولناکی را در پیش ندارند و هیچ اندوهی به سبب اعمال و فرزندانی که به جا گذاشتند و سخنانی که گفتهاند متوجهشان نمیشوند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِینَ فِیهَا جَزَآءَۢ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٤﴾.
این گروه ابرار نیکوکار، اهل بهشت پر از ناز و نعمتاند و همیشه در آن ماندگار میباشند، در آنجا نمیمیرند و از آن بیرون نمیشوند. این نعمتها پاداش و کرامتی از جانب خداوند عزوجل برایشان ارزانی شده؛ زیرا با انجام اعمال نیکو در عبادت اخلاص ورزیدند.
﴿وَوَصَّیۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَیۡهِ إِحۡسَٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ کُرۡهٗا وَوَضَعَتۡهُ کُرۡهٗاۖ وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِی فِی ذُرِّیَّتِیٓۖ إِنِّی تُبۡتُ إِلَیۡکَ وَإِنِّی مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ ١٥﴾.
خداوند عزوجل به انسان توصیه نمود و بر او واجب ساخت که به پدر و مادرش نیکوکاری و احسان نماید؛ یعنی در زندگی به نرمی و ملایمت با ایشان رفتار کند و بعد از وفات نیز در صورتی که مسلمان باشند، با دعا، صدقه و انواع نیکیها احسانشان نماید؛ زیرا مادرش با مشقّت و زحمت و با دردها و رنجها او را در بطنش برداشته و با مشقّت و رنج و درد، تولدش نموده است، چنانچه دورۀ بارداری و شیرخوارگیاش سی ماه را دربر گرفته است؛ از همین است که برای مادر نسبت به پدر، حق بزرگتری داده شده است. امّا آنگاه که این مولود، نیرومند شود، به کمال اعتدال رسد و عمر چهل سالگی را تکمیل نماید، پروردگارش را دعا کرده میگوید: خداوندا! به من الهام فرما تا نعمتهایی را که برای من و پدر و مادرم عطا کردی شکرگزاری نمایم و مرا به انجام اعمال نیکی که تو را خوشنود سازد توفیق ببخشا؛ یعنی به عملی که با اخلاص و متابعت سنّت همراه باشد. ذرّیهام را نیز با استقامت در دین، اصلاح بفرما. واقعاً من از گناهانم توبه کردم و به فرمان تو منقاد هستم، در برابر سلطه و قدرتت فروتنی میکنم و به شریعتت تسلیم میباشم.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیَِّٔاتِهِمۡ فِیٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِۖ وَعۡدَ ٱلصِّدۡقِ ٱلَّذِی کَانُواْ یُوعَدُونَ ١٦﴾.
خداوند متعال همه اعمال این افراد صالح را به مانند نیکوترین اعمالشان میپذیرد؛ یعنی پاداش هر عملشان را به اندازۀ مزد نیکوترین عملشان مقرّر میدارد. همچنان کارهای بد و گناهانشان را مورد عفو و بخشش قرار میدهد و در زمرۀ اهل بهشت داخل میشوند. این وعده از جانب خداوندی است که وعدهاش را خلاف نمیکند؛ وعدۀ راستینی است که در آن شکّ و شبههای وجود ندارد.
﴿وَٱلَّذِی قَالَ لِوَٰلِدَیۡهِ أُفّٖ لَّکُمَآ أَتَعِدَانِنِیٓ أَنۡ أُخۡرَجَ وَقَدۡ خَلَتِ ٱلۡقُرُونُ مِن قَبۡلِی وَهُمَا یَسۡتَغِیثَانِ ٱللَّهَ وَیۡلَکَ ءَامِنۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ فَیَقُولُ مَا هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ١٧﴾.
اما کسی که برای پدر و مادرش، وقتی او را به سوی توحید باریتعالی و ایمان به روز آخرت فرا خواندند گفت: بدا به حال شما! آیا به من خبر میدهید که از قبرم زنده و برانگیخته میشوم؟ حال آنکه پیش از من امّتهایی به هلاکت رسیدند ولی هیچیک از آنان دوباره به زندگی باز نگشته است. در این حال پدر و مادرش با دعا به پیشگاه خداوند عزوجل هدایت را برای او خواستار میشوند و میگوید: وای باد بر تو! بیا به الله عزوجل ایمان بیاور، پیامبرش را تصدیق نما و از دینش متابعت کن؛ زیرا وعدۀ اوتعالی راست است و در آن شکّی وجود ندارد. او سخنشان را رد میکند و ابراز نظر مینماید که خبرهایشان جز خرافات پیشینیان چیزی نیست و حکایات دروغینی است که از کتابهای متقدّمان نقل شده است.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ حَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَوۡلُ فِیٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ إِنَّهُمۡ کَانُواْ خَٰسِرِینَ ١٨﴾.
گروه بدکارانی که اوصاف آنان بیشتر بیان شد کسانیاند که خداوند عزوجل عذاب را بر آنان واجب ساخته و در جملۀ اقوام دیگری از گروه جنّیان و انسانها که پیشتر از اینان مرتکب کفر و تکذیب شده بودند عقاب و خشم الهی بر آنان واقع میشوند. آری! آنان با مبادلۀ ایمان به کفر و تعویض نعمت به عذاب واقعاً زیانمند شدهاند.
﴿وَلِکُلّٖ دَرَجَٰتٞ مِّمَّا عَمِلُواْۖ وَلِیُوَفِّیَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ ١٩﴾.
برای هر گروهی از نیکوکاران و بدکاران بر حسب اعمال خوب و بدی که انجام دادهاند در نزد خداوند عزوجل منازلی در بهشت و دوزخ مهیّا شده است. الله عزوجل آنان را مطابق اعمالشان جزا میدهد، بدینگونه که در گناهانشان چیزی افزوده نمیشوند، بلکه گاهی مورد بخشش قرار میگیرد و از حسناتشان چیزی کم نمیگردد؛ بلکه گاهی به طور فضل و احسان زیاده میشوند.
﴿وَیَوۡمَ یُعۡرَضُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ أَذۡهَبۡتُمۡ طَیِّبَٰتِکُمۡ فِی حَیَاتِکُمُ ٱلدُّنۡیَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا فَٱلۡیَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا کُنتُمۡ تَسۡتَکۡبِرُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّ وَبِمَا کُنتُمۡ تَفۡسُقُونَ ٢٠﴾.
کافران در روز قیامت به آتش دوزخ عرضه میشوند و به طور توبیخ برایشان گفته میشوند: شما از چیزهای دوست داشتنی بهرۀ خود را بردید، به شهوات و خواهشهای نفسانی رسیدید و در زندگی دنیا از آنها استفاده نمودید. اکنون ای کافران! در روز قیامت به سبب تکبّر از قبول حق، ستیزهجویی، خروج از طاعت الهی و زورآوری بر بندگان خدا به عذاب خواری، ذلّت و ننگ مجازات میشوید.
﴿۞وَٱذۡکُرۡ أَخَا عَادٍ إِذۡ أَنذَرَ قَوۡمَهُۥ بِٱلۡأَحۡقَافِ وَقَدۡ خَلَتِ ٱلنُّذُرُ مِنۢ بَیۡنِ یَدَیۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦٓ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَ إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ ٢١﴾.
ای پیامبر! از روزی یاد آور که پیامبر الهی هود علیه السلام برادر نسبی قوم عاد، نه برادر دینی آنان، قومش را در صورتی که ایمان نیاوردند به عذاب خداوند عزوجل بیم داد؛ در حالی که آنان در دیار خویش احقاف، در جنوب جزیرة العرب موقعیت داشتند. این در حالی بود که پیش از هود علیه السلام پیامبران دیگری نیز آمدند، اقوامشان را در صورت عدم ایمان از عذاب الهی ترساندند و به سوی توحید الهی و تخصیص عبادت برای اوتعالی فرا خواندند. هود علیه السلام برایشان گفت: اگر به خداوند عزوجل ایمان نیاورید و او را به یگانگی نشناسید، از نزول عذاب الهی بر شما میترسم؛ از عذاب روزی که سخت دشوار و بسیار هولناک است.
﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِتَأۡفِکَنَا عَنۡ ءَالِهَتِنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٢٢﴾.
قوم عاد برای پیامبرشان هود علیه السلام گفتند: آیا تو آمدهای که با رسالت خود ما را از عبادت خدایان ما باز داری؟ اگر در چیزی که ما را به سویش دعوت میکنی راستگوی هستی، پس عذابی را که به سوی ما وعده میدهی باز آور. این سخن را به طور تمسخر و استبعاد عذاب الهی گفتند.
﴿قَالَ إِنَّمَا ٱلۡعِلۡمُ عِندَ ٱللَّهِ وَأُبَلِّغُکُم مَّآ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦ وَلَٰکِنِّیٓ أَرَىٰکُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَ ٢٣﴾.
هود علیه السلام سخن آنان را رد نمود و گفت: تنها خداوند عزوجل به وقت آمدن عذاب داناست و من بدان کدام علمی ندارم. من فقط پیام الهی را تبلیغ مینمایم، حجّت را بر شما اقامه کرده شما را از عذابش بیم میدهم و نمیدانم که چه وقت واقع میشوند. اما شما را قوم نادانی یافتم که با نادانی خویش عناد و تکبّر میورزید و به فرمان خداوند استخفاف مینمایید.
﴿فَلَمَّا رَأَوۡهُ عَارِضٗا مُّسۡتَقۡبِلَ أَوۡدِیَتِهِمۡ قَالُواْ هَٰذَا عَارِضٞ مُّمۡطِرُنَاۚ بَلۡ هُوَ مَا ٱسۡتَعۡجَلۡتُم بِهِۦۖ رِیحٞ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٞ ٢٤﴾.
آنگاه قوم عاد عذاب را مانند ابر پهناوری دیدند که کنارۀ آسمان را فرا گرفته است گفتند: این ابری است که به زودی باران خواهد آورد و از اثرش آب فراوانی نصیب ما خواهد شد. هود علیه السلام سخن آنان را رد نمود و گفت: این ابر باران و رحمت نیست، بلکه ابر پهناور عذاب و مجازات است و همچنان چیزی است که در نزول آن بر خویشتن عجله میکردید، اکنون عذاب آن را که باد سخت، دردآور و کشندهای را با خود دارد بچشید.
﴿تُدَمِّرُ کُلَّ شَیۡءِۢ بِأَمۡرِ رَبِّهَا فَأَصۡبَحُواْ لَا یُرَىٰٓ إِلَّا مَسَٰکِنُهُمۡۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡمُجۡرِمِینَ ٢٥﴾.
ابر و باد مذکور، به چیزهایی که به هلاکت و نابودی آنها مأمون شده بود گذر کرد و همه را به ارادۀ الله تعالی تباه و نابود ساخت. در نتیجه بعد از هلاکت و نابودی در دیار آنان جز خانههایی که سقفهای آنها افتاده بود چیزی مشاهده نمیشد. همچنان که اینان عذاب شدند، خداوند هر مجرم کافر و تکذیبکننده را عذاب مینماید.
﴿وَلَقَدۡ مَکَّنَّٰهُمۡ فِیمَآ إِن مَّکَّنَّٰکُمۡ فِیهِ وَجَعَلۡنَا لَهُمۡ سَمۡعٗا وَأَبۡصَٰرٗا وَأَفِۡٔدَةٗ فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُمۡ سَمۡعُهُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُهُمۡ وَلَآ أَفِۡٔدَتُهُم مِّن شَیۡءٍ إِذۡ کَانُواْ یَجۡحَدُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ ٢٦﴾.
یقیناً خداوند منّان برای قوم عاد وسایل قدرت و تمکین فراوانی چون مال و ثروت، خانواده و فرزندان، و قوّت و جاه را عطا نمود؛ هچنان که برای کافران این امّت عطا کرده است. به همینگونه برای آنان گوشها، چشمها و دلهای را آفرید و بخشید تا بشنوند، ببینند و بدانند. امّا از این امکانات فایدۀ درست نگرفتند، بلکه در اموری به کار بردند که خشم خداوند عزوجل را برانگیخت؛ زیرا با انکار از براهین الهی، آیات اوتعالی را تکذیب نمودند و با پیامبرانش به محاربت و ستیز برخاستند. در نتیجه عذاب الهی که قبلاً مسخرهاش میکردند و وقوعش را دور میشمردند آنان را فرا گرفت.
این آیه تهدید و وعیدی برای هر زورآور ستیزهگری است که با دین حق بستیزد.
﴿وَلَقَدۡ أَهۡلَکۡنَا مَا حَوۡلَکُم مِّنَ ٱلۡقُرَىٰ وَصَرَّفۡنَا ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ ٢٧﴾.
به یقین که خداوند قهّار قریههای اطراف مکّه چون مناطق قوم عاد و ثمود را عذاب نمود؛ یعنی خود آن قریهها را خراب و اهل آن را نابود کرد. در حالی که حقتعالی براهین و دلایلی را که به وحدانیتش دلالت میکرد پیشتر اقامه داشته بود؛ برای اینکه با اخلاص عبادت به سوی خداوند عزوجل برگردند.
﴿فَلَوۡلَا نَصَرَهُمُ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ قُرۡبَانًا ءَالِهَةَۢۖ بَلۡ ضَلُّواْ عَنۡهُمۡۚ وَذَٰلِکَ إِفۡکُهُمۡ وَمَا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ ٢٨﴾.
چرا خدایان باطل کسانی که عذاب میشوند از آنان دفاع نمیکند؛ خدایانی که معبودشان قرار گرفته بود و عبادت برای آنها را وسیلۀ تقرّب به پروردگار و شفاعت برای خود میدانستند. اکنون معبودان باطل، عبادتگران را به حالشان میگذارند، یاری نمینمایند و عذاب را از آنان دفع نمیکنند. کافران با دروغ و تهمت، جز خداوند یگانه خدایان دیگری را گزیدند و عبادت کردند. اکنون نتیجۀ کذب و افترای خویش را بچشید.
﴿وَإِذۡ صَرَفۡنَآ إِلَیۡکَ نَفَرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوٓاْ أَنصِتُواْۖ فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوۡاْ إِلَىٰ قَوۡمِهِم مُّنذِرِینَ ٢٩﴾.
ای پیامبر! از آنگاه یادآور کن که خداوند سبحان جماعتی از جنیّان را به سویت فرستاد تا به تلاوت قرآن از جانب تو گوش دهند. وقتی در نزد تو جمع شدند و تو قرآن را تلاوت میکردی به همدیگرشان گفتند: برای شنیدن قرآن خاموش باشید. آنگاه که تلاوتت به نهایت رسید و جنیّان به آن ایمان آوردند و به احکامش تصدیق کردند، به سوی قومشان بازگشتند تا در صورت عدم ایمان به قرآن آنان را از عذاب الهی بترسانند.
﴿قَالُواْ یَٰقَوۡمَنَآ إِنَّا سَمِعۡنَا کِتَٰبًا أُنزِلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ یَهۡدِیٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ وَإِلَىٰ طَرِیقٖ مُّسۡتَقِیمٖ ٣٠﴾.
جنیّان برای قوم خویش گفتند: ای قوم! ما قرآنی را شنیدیم که بعد از موسی علیه السلام بر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است. این قرآن کتابهای الهی پیشتر از خود را که بر پیامبران نازل شده تصدیق میدارد و هر که را بدان ایمان آورد به طریق هدایت و راه نجات رهنمایی مینماید.
﴿یَٰقَوۡمَنَآ أَجِیبُواْ دَاعِیَ ٱللَّهِ وَءَامِنُواْ بِهِۦ یَغۡفِرۡ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمۡ وَیُجِرۡکُم مِّنۡ عَذَابٍ أَلِیمٖ ٣١﴾.
ای قوم! دعوت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را بپذیرید، از وی پیروی کنید و هدایتی را که بدان فرستاده شده در پیش گیرید، خداوند عزوجل گناهان شما را میآمرزد و شما را از عذاب سخت و دردآور آتش دوزخ نجات میبخشد.
﴿وَمَن لَّا یُجِبۡ دَاعِیَ ٱللَّهِ فَلَیۡسَ بِمُعۡجِزٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَیۡسَ لَهُۥ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِیَآءُۚ أُوْلَٰٓئِکَ فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ ٣٢﴾.
هر که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را اجابت نکند و از او پیروی ننماید، نمیتواند در روی زمین از نزد خداوند عزوجل بگریزد، پروردگار را از اینکه عذابش نکند ناتوان ساخته نمیتواند، غیر از حقتعالی کسی را نمییابد که او را یاری کند و عذاب را از او دفع نماید. کسانی که دعوتگر حقتعالی را نپذیرند بسیار از حق و راهیابی به دور خواهند بود.
﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَلَمۡ یَعۡیَ بِخَلۡقِهِنَّ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن یُحۡـِۧیَ ٱلۡمَوۡتَىٰۚ بَلَىٰٓۚ إِنَّهُۥ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ ٣٣﴾.
آیا قدرت و عظمت خداوند عزوجل را ندانستهاند و نمیدانند که فقط او آسمانها و زمین را آفریده است، از آفرینش آنها ناتوان نشده و مشقّت و دشواری به او نرسیده است؟ او به زندهساختن مردگان از قبرها و بیرونساختنشان برای حساب در پیشگاه خویش تواناست. آری! این کار بر کسی که هیچ کاری بر او بزرگ نیست و هیچ امری او را ناتوان ساخته نمیتواند سهل و آسان است. به راستی او به هر چیزی تواناست و هرچه را اراده کند انجام میدهد.
﴿وَیَوۡمَ یُعۡرَضُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ عَلَى ٱلنَّارِ أَلَیۡسَ هَٰذَا بِٱلۡحَقِّۖ قَالُواْ بَلَىٰ وَرَبِّنَاۚ قَالَ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ ٣٤﴾.
کافران در روز قیامت به آتش دوزخ عرضه میشوند و برایشان گفته میشوند: آیا عذابی که بدان وعده داده شدید و هم اکنون آن را مشاهده میکنید حق نیست؟ آنان میگویند: آری پروردگارا! این عذاب حق است. برای آنان گفته میشوند: اکنون از آن بچشید و به آتشی که در دنیا از آن انکار میکردید بپیوندید.
﴿فَٱصۡبِرۡ کَمَا صَبَرَ أُوْلُواْ ٱلۡعَزۡمِ مِنَ ٱلرُّسُلِ وَلَا تَسۡتَعۡجِل لَّهُمۡۚ کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَ مَا یُوعَدُونَ لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا سَاعَةٗ مِّن نَّهَارِۢۚ بَلَٰغٞۚ فَهَلۡ یُهۡلَکُ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ٣٥﴾.
ای پیامبر! در برابر اذیت کافران و تکذیب بدکاران، مانند پیامبران اولو العزم چون نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیهم السلامکه تو نیز از جملۀشان هستی صبر و استقامت نما و در نزول عذاب بر کافران قومت عجله مکن؛ زیرا اگر عذاب بر آنان فرودآید و مشاهدهاش کنند، از کوتاهی عمرها میپندارند که گویا بیش از یک لحظه از روز را زندگی نکردند. قرآن پیامی برای همه جهانیان است و تنها کسانی به عذاب خداوند عزوجل هلاک میشوند که با انکار از یگانگی حقتعالی از محدودۀ طاعتش بیرون شوند.
فی ظلال القرآن
جزء بیست و ششم
سورهی احقاف، سورهی محمّد، سورهی فتح، سورهی حجرات و سورهی ق
سورهی احقاف آیهی 14-1
سورهی احقاف مکی و ٣٥ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
حم (1) تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (2) مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ اِئْتُونِی بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (4) وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَى یَومِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (5) وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاء وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ (6) وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ (7) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلَا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (8) قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِّنْ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (9) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَکَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هَذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ (11) وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً وَهَذَا کِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً لِّیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ (12) إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (13) أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (14)
این سورهی مکی، به مسالهی عقیده مـیپردازد . . . مسالهی ایمان به وحدانیت و یگانگی و ربوبیت و خداوندگاری مطلقه یزدان بر این هستی و برهرکه و بر هرچه در آن است. ایمان به وحی و رسالت، و به اینکه محمّد صلی الله علیه و سلم پیغمبری است و پیغـمـبران پیش از او آمدهاند، و به اینکه قرآن بدو وحـی گردیده است، قرآنیکهکتابهای آسمانی پیشین را تصدیق میکند. ایمان به رستاخیز و زندگی دوباره و آنچه به دنبال زنده شدن پیش میآید و صورت میپذیرد، از قبیل حساب و کتاب و سزا و جزایکارهای خوب و بدی که در دنیا انجام گرفته است.
اینها پایههائی استکه اسلام بنیاد خود را کلا بر آنها استقرار میبخشد و استوار میدارد. بدین خاطر قرآن در هر سورهای از سورههای مکی کاملا آن را چاره جوئیکرده است و بهگونهی بنیادین بدان پرداخته است. همچنین قرآن پیوسته در سورههای مدنی بر این مساله تکیه میکند، هر زمانکه قصد رهنمود یا قانونگذاری برای زندگی داشته باشد پس از پیدایش گروه و دستهای از مسلمانان یا پدیدار آمدن و استقرار یافتن دولت اسلامی. این بدان جهت استکه سرشت این دین چنین استکه مسالهی ایمان به وحدانیت و یگانگی یزدان سبحان، و بعثت محمد صلی الله علیه و سلم و ایمان به آخرت و سزای و جزائیکه در آن است، همه را محوری می سازدکه آداب و رسوم و مقررات و قوانین این آئین جملگی پیرامون آن میچرخد و میگردد، و با این آئین محکمترین پیوند را پیدا میکند. بدین سبب آداب و رسوم و مقررات وقوانین این آئین، زنده و پویا وگرم و فعال میمانند، و از تاثیر دائم آن ایمان،سرچشمه میگیرند و برمیجوشند.
این سوره از همهی راهها این مساله را به دلها میبرد، و در دلها آن را بر هریک از تارها مینوازد، و آن را در جولانگاههای گوناگون، همراه با انگیزههای جهانی و نفسانی و تاریخی، به نمایش درمیآورد. همچنین آن را مسالهی سراسر هستی میگرداند -نه فقط مسالهی انسان -درنتیجهگوشهای از داستان جن با این قرآن را تذکر میدهد، همانگونهکه موضعگیری برخی از بنیاسرائیلیها در برابرقرآن را به پیش میکشد. از فطرت راستگو و راستکاری شاهدی را حاضر میگرداند، هـمـانگونه که از برخی از بنیاسرائیلیها شاهدی را حاضر میآورد، درست این بسان آن، برابر و یکسان.
آنگاه این سوره چنین دلهائی را درکرانههای آسمانها و زمین، و در میان صحنههای قیامت در آخرت، به چرخش وگردش درمیآورد و بهگشت و گذار میبرد. همچنین انسانها را در جایگاههای نقش زمین شدن و نابود گشتن قوم هود، و ساکنان شهرها و آبادیهای پیرامون مکه، میگرداند و میچرخاند، و از آسمانها و زمینکتابی میسازدکه به حق سخن می گوید همانگونهکه این قرآن به حق سخن میگوید، هر دو برابر و یکسان و این یکی بسان آن.
*
روند سوره در چهار مرحلهی مرتبط به پیش میرود، به گونهایکه انگار یک مرحله است و دارای چهار بند میباشد.
مرحلهی نخستین میآغازد. همراه با آن، سوره با دو حرف: حا، میم، شروع میشود، هم بدانگونه که شش سورهی قبل آن آغاز گردیده است. به دنبال دو حرف: حا، میم، بهکتاب قرآن و وحی آن از سوی یزدان اشاره میشود:
(تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (2).
این کتاب (قرآن نام) از سوی خداوند با عزت و باحکمت نازل میگردد.
بدون فاصله بهکتاب جهان، و به پابرجائی جهان بر حق و حقیقت، و به تقدیر و تدبیر الهی درکارگاه هستی اشاره میکند:
(مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى).
ما آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو است جز به حق و برای سرآمد معینی نیافریدهایم. (در مجموعهی عالم خلقت، چیزی ناموزون و ناسنجیده و مخالف حق یافته نمیشود، و این مجموعه، همانگونه که سرآغازی داشته است، سرانجامی نیز دارد، و با فرارسیدن آن دنیا فانی میشود، و به دنبال آن جهان دیگری شروع میگردد، و نتائج اعمال در آن بررسی، و پاداش و پادافره داده میشود).
کتاب قرآن که کتاب خـواندنی است، وکتاب جهانکه کتاب دیدنی است، هر دو بر حق و حقیقت و بر تدبیر و تقدیر، کاملا گرد میآیند:
(وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) .
ولیکن کافران (که این حقیقت را نمیپذیرند و) از آنچه از آن بیم داده میشوند (که فرارسیدن دادگاه بزرگ قیامت و شقاوت آخرت است) روی میگرداند.
بعد از این سرآغاز قوی و جامع به مسالهی عقیده مـیپردازد و آن را با زشت شمردن شرکی میآغازدکه آن قوم بر آن بودند، شرکیکه براساس واقعیت جهان استوار نیست، و بر سخن درستی تکیه ندارد، و بر گفتهای از دانش پابرجا نمیباشد:
(قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ اِئْتُونِی بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (4).
بگو: آیا دقت کردهاید در بارهی چیزهائی که بجز خدا به فریاد میخوانید و میپرستید؟ به من نشان دهید چه چیزی از زمین را آفریدهاند؟ یا اصلا در (آفرینش و
گردش و چرخش) آسمانها مشارکتی داشتهاند؟ (اگر فرضاً میگوئید بلی آنها شرکت داشتهاند) کتابی (از کتابهای آسمانی) پیش از این (قرآن که گفتار شما را تصدیق کند) یا یک اثر علمی (و باستانی از علمای گذشته که گواهی دهد بر راستی چنین ادعائی) برای من بیاورید، اگر راست میگوئید.
برگمراهی شخصی میتوپد و ضلالت او را اعلام میداردکه بجز خدا را به فریاد میخواند و میپرستد، آن چیزی باکسی راکه سخن پرستشگر خود را نمیشنود و بدو پاسخ نمیگوید، و در روز قیامت با پرستشگر به مجادله میپردازد و از عبادت او در چنین روز سختی بیزاری میجوید و خویشتن را تبرئه میکند و بیگناه میشمارد!
بعد از این مطلب، سوء استقبال ایشان از حق و حقیقتی را مطرح میکندکه محمّد صلی الله علیه و سلم پیغمبر خدا آن را برایشان با خود به ارمغان آورده است. این سخنشان را بیان میداردکه راجع به قرآن میگفتند:
(هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ (7).
این جادوی آشکاری است.
از این ادعاء پا را فراتر مینهادند و گمان میبردند: محمّد قرآن را از پیش خود ساخته است و به دروغ آن را به خدا نسبت داده است . . . به پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم یاد میدهدکه بدیشان پاسخی بدهد که سزاوار مقام نبوت باشد، پاسخیکه از ترس و هراس از خدا بر میجوشد و سرچشمه میگیرد. بدو دستور میرسد که همه کار و بار را در دنیا و آخرت به خدا واگذارد:
(قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلَا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (8) قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِّنْ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (9) .
(بدیشان) بگو: اگر من قرآن را از پیش خود ساخته باشم و آن را بـه دروغ به خدا نسبت داده باشم، (قطعاً خدا مرا به مجازات میرساند و) شما نمیتوانید کمترین کاری در برابر خدا برایم بکنید (و مرا از عقاب و عذاب او برهانید. پس چگونه من چنین کاری را میکنم و بدین وسیله خویشتن را برای شما در معرض عذاب الهی قرار میدهم؟!). خداوند از هرکس دیگری بهتر میداند که به چه سخنانی (برای رخنه گرفتن از قرآن) فرو میروید (و گاهی آن را شعر، و گاهی سحر، و زمانی ساخته و بافتـهی بشر مینامید، و کارشکنیها و دروغپردازیهای شما را نیز میبیند، و همین برای من و شما کافی است. از این کارها دست بکشید و به سوی خدا برگردید. خدا توبهکاران را میبخشد، و آنان را مشمول رحمت واسعهی خود میسازد. چرا که) او بسیار بخشاینده و مهربان است. بگو: من نـوبر پیغمبران و نخستین فرد ایشان نیستم (و چیزی را با خود نیاوردهام که کسی پیش از من آن را نیاورده باشد. بلکه پیغمبران بیشماری پیش از من آمدهاند و توحید و مکارم اخلاق را به انسانها رساندهاند و من آخرین فرد آنان و ادامهدهندهی خط سیر ایشانم) و نمیدانم (در دنیا) خداوند با من چه میکند، و با شما چه خواهد کرد. (آیا سرنوشت من و شما در همین دنیا چگونه خواهد بود؟ زندگی چگونه خواهد گذشت؟ من پیش از شما و یا شما پیش از من میمیرید؟ من ایمان آوردن همهی شما و یا اکثر شما را میبینم و یا نمیبینم؟ لحظهها و روزها و هفتهها و ماهها و سالهای آینده غیب است و من غیب نمیدانم). من جز از چیزی که به من وحی میشود پیروی نمیکنم، و من جز بیمدهندهی آشکاری نیستم.
با ایشان موقعیت بعضی از بنیاسرائیل را دلیل می آورد، آنکسانیکه به حق و حقیقت رهنمون و رهنمود شدند زمانیکه در قرآن مصداق چیزی را دیدندکه درکتاب موسی علیه السلام بدان آشنا بودند:
(فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ).
کسانی (از-بنیاسرائیل بر همچون کتابی گواهی دهند و) ایمان بیاورند، و شما تکبر بورزید (و خویشتن را بزرگتر از این بدانید که از آن پیروی کنید، آیا شما به
خود ظلم نمیکنید؟).
ستمگری ایشان را اعلام میدارد و بر آن میتازد، ستمگریای که با پافشاری بر تکذیب حقائق میورزند، با وجود این که گواهـی اهلکتاب آگاه را میبینند:
(إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) .
بیگمان خداوند ظالمان را (به سوی خیر و به راه سعادت) رهنمود نمیسازد. (ظالمانی که راستای راه حق را میبینند و آن را در پپش نمیگیرند).
به بیان بهانهها و معذرتهای سست و لرزان ایشان بر این پافشاریشان ادامه مـیدهد، و سخن ایشان در باره مومنان را دنبال میکندکه میگویند:
(لَوْ کَانَ خَیْراً مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ).
اگر (قرآن که برنامه اسلام است) چیز خوبی بود، هرگز آنان برای رسیدن به آن ازما پیشی نمیگرفتند (وما قبل ازایشان به اسلام میگرویدیم و به قرآن ایمان میآوردیم). پرده ازعلتاین موقعیت زشتشانرا برمیدارد:
(وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هَذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ (11) .
چون خودشان به وسیله آن هدایت و راهیاب نشدهاند، میگویید: این همان دروغهای قدیمی است (و از افسانههای کهن فراهم آمده است!).
بهکتاب موسی اشاره مـیکندکه پیش از قرآن نازل گردیده است، و بیان میداردکه این قرآن آن را تصدیق میکند، و وظیفه و کار قرآن را ذکر مینماید:
(لِّیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ).
تا وسیلهی بیم دادن ستمگران و مژده دادن نیکوکاران باشد.
اینمرحله را با شرح و بسط این مژدهدادن بهکسانی که خدا را باور میدارند و بر راستای راه میمانند، پایان میبخشد:
(إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (13) أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (14) .
کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها یزدان است، سپس (بر این توحید و یکتاپرستی) ماندگار مـیمانند،نه ترسی بر آنان است و نه غمگین میگردند. آنان به پاداش کارهائی که مـیکنند، ساکنان بهشت بوده و جاودانه در آن میمانند.
مرحلهی دوم دو نـمـونهی فطـرت بشری را نشان میدهد: فطرت درست و راسترو، و فطرت نادرست وکجرو، در رویاروئی با مسالهی عقیده. از پـرورش ابتدائی با ایشان سخن میگوید، بدان هنگام که آنان در آغوش پدر و مادرشان هستند. عملکرد ایشان را در زمان رسیدن به رشد و مسوولیت و اختیار دنبال میکند. آنکه دارای فطرت درست و راسترو است نعمت خدا را احساس میکند و به پدر و مادرش نیکی مینماید. مشتاق انجام وظیفهی شکر و سپاس است. توبه میکند و تسلیم فرمان یزدان است. بـه سوی خدا برمیگردد و به آستانه اش مینالد:
(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16).
آنان کسانیند که کارهای خوبشان را میپذیریم و کلیهی اعمال نیکشان را همسان نیکترین آنها میگیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمیگذریم. این وعدهی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است.
و امّا دومی، یعنی آنکسکه دارای فطرت نادرست و کجرو است، ازفرمان پدر و مادرش سرپیچی و سرکشی میکند. از فرمان پروردگارش نیز سرپیچی و سرکشی میکند. او آخرت را قبول ندارد و آن را نفی میکند. پدر و مادرش از او به تنگنا میافتند وخسته و رنجیده میگردند:
(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
آنان کسانیند که فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همهی ملتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چرا که آخرت را باختهاند) .
این مرحله را خاتمه میدهد با صحنهی سریع وگذرائی از صحنههای قیامت. در این صحنه سرنوشت این دسته را نشان میدهد:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
روزی (را خاطرنشان ساز که در آن) کافران به آتش دوزخ نزدیک گردانده میشوند و به آن عرضه میگردند. (در این وقت بدیشان گـفته مـیشود:) شما لذائذ و خـوشیهای خود را در زندگی دنیای خویش بردهاید و کام برگرفتهاید (و برای امروز چیزی باقی نگذاشتهاید. لذا حالا بهرهای از نعمتها و خوشیها ندارید و) امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکـردید، و به علت گناهان و تمردی که میورزیدید، با عذاب خوارکننده و ذلتباری جزا داده میشوید.
مرحلهی سوم، ایشان را به جایگاه نقش زمین شدن و هلاک گردیدن عاد میبرد، بدان هنگامکه پیغمبر ترسانندهی خود را تکذیبکردند و دروغگویش نامیدند. از داستان عاد حلقهی بادی را بیان مـیداردکه خیر و برکت و راحت و خوشـی به همراه ندارد، بادیکه انتظار داشتند سیرابی و زندگی به همراه بیاورد. ناگهان میبینندکه همچون بادی هلاک و نابودی را به همراه مـیآورد، و عذابی را فرامـیرساندکه با عجله خواستارش بودند و شتابان آن را میطلبیدند:
(فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25).
هنگامی که ابری را دیدند که در افقآسمان گسترده میشود و به سوی سرزمینهای ایشـان رومیآورد (خوشحال شدند و گفتند:) ایـن ابر بـر ما باران را میباراند. (هود بدیشان گفت: چنین نیست). بلکه این همان چیزی است که آن را با شتاب میخواستید. تندبادی است که عذاب دردناکی به همراه آورده است! (تندبادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد. پس (از چندی، تندباد ایشان را دربر گرفت و هلاک گشتند و) به گونهای درآمدند که جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد! ما این سان مردمان بزهکار را سزا و کیفر میدهیم.
با این جایگاه هلاک و نابودی دلهایشان را لمس میکند و میپساید، و بدیشان یادآوری میکندکه قوم عاد نیروی بیشتری و ثروت فراوانتری از ایشان داشتهاند:
(وَلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِن مَّکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَیْءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (26).
ما قوم عاد را از امکاناتی برخوردار کرده بودیم که چنین امکاناتی را به شما ندادهایم. ما بدیشان گوشها و چشمها و دلهائی داده بودیم (که در درک و دید و تشخیص واقعیتها آنان را قویتر از دیگران میکرد). امّا گوشها و چشمها و دلهایشان سودی بـدانان نبخشید. چرا که آیات خدا را تکذیب مـیکردند و (رهنمودهای پیغمبران را نمیپذیرفتند. سرانجام همان) چیزی ایشان را فرو گرفت کـه مسخرهاش میدانستند (وآن عذاب خدا بود).
در پایان این مرحله، جایگاههای هلاک مردمان و ویرانی شهرهای پیرامونشان را بدیشان تذکر میدهد، و ناتوانی خدا گونههای ادعائیشان از یاری دادن و کمککردنشان را یادآور میشود، و تهمت زدن و ناروا گفتن آنان را می نمایاند، بدان امیدکه ایشان متاثر گردند و توبهکنند و به سوی خدا برگردند.
مرحلهی چهارم، داستانگروهی از پریان با این قرآن را دربر میگیرد، بدانگاهکه خدا ایشان را موفق به شنیدن این قرآن میکند، و آنان نتوانستند خود را از جاذبه تاثیر قرآن به دور دارند و بدان پاسخ مثبت ندهند، و گواهی ندهندکه این قرآن حق است.
(مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ (30).
کتابهای پیـش از خود را تصدیق میکند (و هماهنگ با کتابهای آسمانی پیشین است). و به سوی حق رهنمود میکند و به راه راست راه مینماید.
به سوی قوم خود رو میکنند وایشان را بیم میدهند و آنان را به ایمـان آوردن فرا میخوانند:
(یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (31) وَمَن لَّا یُجِبْ دَاعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَلَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِیَاء أُوْلَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (32).
ای قوم ما! سخنان فراخوانندهی الهی را بپذیرید، و به او ایمان بیاورید، تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را در پناه خویش (محفوظ و مصون از عذاب سخت آخرت) دارد. هرکس هم سخنان فراخوانندهی الهی را نپذیرد، نمیتواند خدای را از دستیابی به خود در زمین ناتوان کند (و خویشتن را از چنگال عذاب الهی پناه دهد و از دست انتقام او بگریزد). و برای او جز خدا هیچ ولیها و یاورهائی نیست. چنین کسانی در گمراهی آشکاری هستند.
سخنگروهی از پریها متضمّن اشاره بهکتاب باز جهان دارد،کتاب بازی که بیانگر قدرت خدا بر آفرینش نخستین و برگشت دوباره، یعنی رستاخیز همگان است:
(أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (33).
آیا نمیدانند خدائی که آسمانها و زمین را آفریده است و در آفرینش آنها خسته و درمانده نشده است، میتواند مردگان را زنده کند؟! آری، او بر هر کاری توانا است.
در اینجا دلهایشان را با صحنهای از کسانی که کفر ورزیدهاند لمس میکند و میپساید،کافرانیکه در آن روز برآتش عرضه میشوند، و آنان به چیزی اقرار و اعتراف میکنندکه آن را انکار میکردند و نمیپذیرفتند، امّا چه فائده؟! دیگر فرصت اقرار و اعتراف یا یقین و باور داشتنگذشته است!
این سوره با رهنمود و رهنمون پیغمبر صلی الله علیه و سلم به صبرو شکیبائیکردن، و در فرارسیدن عذابشان شتاب نورزیدن، خاتمه میپذیرد. آنان عـمـر کوتاهی دارند و در آن بدیشان مهلت داده میشود، آنگاه پـس از سپری شدن این مدتکوتاه، عذاب و هلاکشان درمیرسد:
(فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (35) .
پس (در برابر اذیت و آزار کافران) شکیبائی کن، آنگونه که پیغمبران اولوالعزم (در سختیها) شکیبائی کردهاند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن. روزی که ایشان چیزی را مشاهده میکنند که بدیشان وعده داده میشد، انگار که آنان مدتی از یک روز در دنیا ماندهاند (و زندگی کردهاند. این قرآن) ابلاغ است و بسنده است. مگر جز مردمان گناهکار و سرکش از اطاعت خدا، هلاک میگردند؟.
هم اینک به شرح و بسط این مرحلهها میپردازیم:
*
( حم (1) تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (2) مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (3) .
حا. میم. این کتاب (قرآن نام) از سوی خداوند باعزت و باحکمت نازل میگردد. ما آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو است جز به حق و برای سرآمد معینی نیافریدهایم. (در مجموعهی عالم خلقت، چیزی ناموزون و ناسنجیده و مخالف حق یافته نمیشود، و ایـن مجموعه، همانگونه که سرآغازی داشته است، سرانجامی نیز دارد، و با فرارسیدن آن دنیا فانی میشود، و به دنبال آن جهان دیگری شروع میگردد، و نتائج اعمال در آن بررسی، و پاداش و پادافره داده میشود) ولیکن کافران (که این حقیقت را نمیپذیرند و) از آنچه از آن بیم داده میشوند (که فرارسیدن دادگاه بزرگ قیامت و شقاوت آخرت است) روی میگرداند. این آهنگ نخستین استکه در سرآغاز سوره میآید. این آهنگ، رابطه موجود میان حرفهای عربیکه زیربنای ساختار سخنان عربها هستند، و میانکتاب فراهم آمده از جنس همین حرفها را لمس میکند و میپساید،کتابیکه با همین حرفها ساخته شده است ولی بسان سخن انسانها نمیباشد. این امرگواه است بر این که قرآن از سوی خداوند باعزت و باحکمت نازل گردیده است. همچنین رابطهای را لمس میکند و میپسایدکه میانکتاب خواندنی و نازل شده از سوی یزدان، و میان کتاب دیدنی و ساختهی یزدان وجود دارد که این جهان است و چشمها آن را مشاهده میکنند، و دلها آن را میخـوانند.
هر دوکتاب، بر حق و حقیقت، و بر تدبیر و تقدیر استوار و پایدارند. چه فرو فرستادنکتاب قرآن:
(مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (2) .
از سوی خداوند با عزت و باحکمت است.
این امر نشاندهندهی قدرت خدا و بیانگر حکمت او است. آفرینش آسمانها و زمین و هرآنچه در میان آن دو است، آمیزهی حق و با حق همراه گردیده است:
(مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ).
ما آسمانها و زمین و آنچه در میان این دو است جز به حق نیافریدهایم.
آمیزهی تقدیر و تدبیر دقیق است:
(وَأَجَلٍ مُّسَمًّى).
و جز برای سر آمد معینی نیافریدهایم.
در این سرآمد معین، حکمت خداکه در آفرینش پدیدهها نهفته است جلوهگر میگردد، و هدفیکه خدا در پدیدهها مقدر و مقرر فرموده است نمودار میشود. هر دوکتاب قرآن و جهان باز وگشوده هستند. به گوشها و چشمها نموده میگردند و نشان داده میشوند.
هردوتا از قدرت خدا سخن میگویند، و بر حکمت خدا گواهی میدهند، و به تدبیر و تقدیر او اشاره میکنند. کتاب دیدنی جهان بر صدقکتاب خواندنی قرآن، و بر ترساندن و مژده دادن موجود در آن، دلالت دارد:
(وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (3).
و کافران (که این حقیقت را نمیپذیرند و) از آنچه از آن بیم داده میشوند (که فرارسیدن دادگاه بزرگ قیامت و شقاوت آخرت است) روی میگرداند.
اینکار، زشت و ناپسند و جای شگفت است. در پرتو این اشارهایکه بهکتاب نازل شده و بهکتاب دیدنی میشود زشتی و شگرفی چنینکاری بهتر پدیدار و نمودار میگردد.
کتاب نازل شدهی خواندنی مقرر میداردکه خدا یکتا است و چندتا نیست، و یزدان خداوندگار هر چیزی است، چون او آفریدگار هر چیزی است، وگردانندهی امور هر چیزی، و مقرر کننده و ارزیابیکنندهی هر چیزی است.کتاب زندهی هستی،گویای خود این حقیقت است. چه نظم و نظام و هماهنگی و همآوائی آن، همه و همه گواه بر وحدانیت و یگانگی سازنده و مقرر و مقدرکننده و مدبر و گردانندهی جهان است. آن خدائیکه با علم و دانش میآفریند و میسازد، و با شناخت و آگاهی، زیبانگاری و نوآفرینی میکند، و قالب ساخت و ساختار در هر آنچه میسازد و میآفریند و زیبانگاری و نوآفرینی مینماید یکتا و یگانه است. پس چرا باید مردمان جز خدا معبودها و خدگونههائی برگیرند؟ آخر این گونه معبودها و خداگونهها چه چیز را ساختهاند و آفریدهاند؟
(قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ اِئْتُونِی بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (4).
بگو: آیا دقت کردهاید در بارهی چیزهائی که بجز خدا به فریاد میخوانید و میپرستید؟ به من نشان دهید چه چیزی از زمین را آفریدهاند؟ یا اصلا در (آفرینش و گردش و چرخش) آسمانها مشارکتی داشتهاند؟ (اگر فرضاً میگوئید بلی آنها شرکت داشتهاند) کتابی (از کتابهای آسمانی) پیش از این (قرآن که گفتار شما را تصدیق کند) یا یک اثر علمی (و باستانی از علمای گذشته که گواهی دهد بر راستی چنین ادعائی) برای من بیاورید، اگر راست میگوئید.
این درسی استکه یزدان سبحان به پیغمبرش صلی الله علیه و سلم میآموزد تا گواهی کتاب باز و گشودهی جـهان را با ایشان بازگو کند و رو در رو بگوید،کتابیکه برای جدال و غلطاندازی جـائی باقی نمیگذارد. بعد از گواهی جهان هرچـه انسان بگوید ستیزهجوئی و نیرنگبازی است.کتاب جهانکتابی استکه فطرت را با منطق فطرت مخاطب قرار میدهد، آن منطـقیکه میان جهان و میان فطرتها است، و نهان در پیوند ذاتی و پنهان است، و چیره شدن بر آن و غلطاندازی با آن مشکل و دشوار است.
(أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ).
به من نشان دهید چه چیزی از زمین را آفریدهاند؟.
هیچ انسانی نـمـیتواند گمان بردکه این معبودها -چه سنگها، یا درختها، یا پریها، یا فرشتهها، و یا چیزهای دیگری باشند -چیزی از زمین را آفریدهاند، یا چیزی در زمین را پـدید آوردهاند. منطق فطرت منطق واقعی است. رو در روی هر ادعائی از این قبیل فریاد میدارد و بر آن میتازد.
(أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ).
یا اصلا در(آفرینش و گردش وچرخش)آسمانها مشارکتی داشتهاند؟.
همچنین هیچ انسانی نمیتواندگمان بردکه این معبودها در آفرینش آسمانها و زمین یا در مالکیت آسمانها و زمین مشارکتی داشتهاند. نگاهـی به آسمانها انداختن احساس عظمت آفریدگار را به دل میاندازد، ودل را با یگانگی خدا آشنا میسازد، و انحرافها وکجرویها و بیهودگیها و یاوهها را از دل میزداید . . . خداکه نازلکنندهی این قرآن است تاثیر نگاه انداختن به جهان در دلهای انسانها را میداند. بدین خاطر استکه مردمان را بهکتاب جهانرهنمود میکند تا آن را ورانداز و وارســیکنند و در بارهاش بیندیشند و آن را در پیشگاه بینش خود حاضر آورند و آهنگها و نواهای مستقیم و بدون واسطهاش را بشنوندکه بر تارهای دلها مینوازند.
آنگاه راه را میبندند برانحراف دوریکه چه بسا به برخی از نفسها بخزد و به دلهایشان داخل شود.گاهی این انحراف، نفسها را بر آن میداردکه این گمان یا آن گمان را بدون هرگونه دلیل و حجتی ببرند و کژراهه بروند. لذا سر راه نفسها را میگیرد، و از آنها دلیل و حجت میطلبد. درعین حال بدانها راه استدلال درست را نشان میدهد، و آنها را با روش صحیح و شیوهی درست نگریستن و داوریکردن و سنجیدن و ارزیابی نمـودن آشنا میسازد:
(اِئْتُونِی بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (4).
کتابی (از کتابهای آسمانی) پیش از این (قرآن که گفتار شما را تصدیق کند) یا یک اثـر علمی (و باستانی از علمای گذشته که گواهی دهد بر راستی چنین ادعائی) برای من بیاورید، اگر راست میگوئید.
یاکتاب راست و درستی از سوی خدا بیاورید. یا باقیماندهای از دانش یقینی و ثابتی را ارائه دهید. همهی کتابهائیکه از سوی یزدان پیش از این قرآن نازل گردیدهاند بر وحدانیت آفریدگار و نوآفرین و ادارهکننده و اندازهگیر و ارزیاب جهان هستی گواهی میدهند. در میانکتابهای آسمانیکتابی نیستکه خرافهی خداگونههای متعدد و گوناگون را بپذیرد و بدان اعترافکند، یا بگوید این چنین خداگونهها در زمین چیزی را آفریدهاند یا در آسمانها مشارکتی داشتهاند. هیچگونه علم و دانش درستی هم در میان نیستکه هـمچـون گمان یاوهای و ناروائی را تاکید و تاییدکند. بدین منوال و بر این روال، قرآن ایشان را باگواهی و شهادت این جهان رویاروی میگرداند،گواهی و شهادتیکه حتمی و قطعی است، و راه ادعای بدون دلیل ایشان را میبندد، و روش صحیح و شیوهی درست سخن گفتن و پژوهش کردن را بدیشان یاد میدهد، در آیهایکه دارای واژگان اندک، و جولانگاه فـراخ، و آهنگ نیرومند، و دلیل قاطع است.
آنگاه ایشان را به نگرش موضوعی در باره حقیقت این خدا گونههای ادعائی رهنمود میکند، و آنان را به گمراهی و ضلالتی توجه میدهدکه به سبب اعتقاد به همچون خداگونههائی بدان درافتادهاند، خداگونههائی که بدیشان پاسخ نمیگویند، و از فریاد و پرستش ایشان در دنیا آگاه نمیگردند، وگذشته از این در روز آخرت به دشمنانگی آنان برمیخیزند، و ادعای به فریاد خواندن و پر ستش کردن پیروان خود را انکار میکنند:
(وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَى یَومِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (5) وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاء وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ (6) .
چه کسی گمراهتر از کسی است که افرادی را به فریاد بخــواند و پرستش کند که (اگر) تا روز قیامت (هم ایشان را به فریاد بخواند و پرستش کند) پاسخش نمیگویند؟ (نه تنها پاسخش را نمیدهند بلکه سخنانش را هم نمیشنوند) و اصلا آنان از پـرستشگران و به فریاد خواهندگان غافل و بیخبرند. و زمانی که مردمان (در قیامت) گرد آورده میشوند، چنین پرستش شدگان و به فریاد خواسته شدگانی، دشمنان پرستشگران و به فریادخواهندگان میگردند (و از ایشان بـیزاری میجویند) و عبادت ایشان را نفی میکنند و نمیپذیرند.
برخی از مردمان بتها را خداگونه و معبود میشمردند. این بتها به اعتبار خودشان یا به اعتبار این که مجسمههای فرشتگانند پرستیده میشدند. بعضی از انسانها درختان را به خدائی میگرفتند. برخیها هم مستقیماً فرشتگان یا شیاطین را میپرستیدند . . . همهی این خداگونهها و معبودها اصلا به پرستشگران و بــه فریادخواهندگان خود پاسخی نمیدهند، یا پاسخی بدیشان نمیدهند،که سودمند افتد و به درد بخورد. سنگها و درختها اصلا پاسخی نمیگویند. فرشتگان هم به مشرکان جواب نـمـیدهند. شیاطین نیز پاسخی جز وسوسه کردن ایشان و گمراه ساختن آنان را بدیشان نمیدهند. گذشته از این وقتی که روز قیامت فرامیرسد و مردمان در پـیشگاه پـروردگارشان گرد آورده میشوند، هم اینان و هم آنان از بندگان سرگردان و ویلان وگمراه خود بیزاری میجـویند و خویشتن را تبرئه و بیگناه قلمداد میکنند. حتی اهریمن نیز چنین کاری مینماید، همانگونه که در سورهی دیگری آمده است:
(وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (22).
و اهریمن (سردستهی کفر و ضلال) هنگامی کـه کار (حساب و کتاب) به پایان رسید (و بهشتیان آمادهی بهشت و دوزخیان آمادهی دوزخ شدند، خطاب به پیروان بدبخت خود) میگوید: خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعدهی راستینی داد (که فرمانبرداران را پـاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم) و من بـر شما تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسهی مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید. پس مرا سرزنش مکنید و بلکه خویشتن را سرزنش بکنید. (امروز) نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید. من (امروز) از این که مرا قبلا (در دنیا برای خدا) انباز کردهاید، تبری میجویم (و آن را انکار میکنم). بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند.(ابراهیم/22)
بدین منوال قرآن ایشان را رو در روی حـقیقت ادعایشان و سرانجامشان در دنیا و آخرت نگاه میدارد. به دنبال آنکه آنان را در برابر حقیقت جهانیای نگاه داشته بود که این ادعاء را زشت میشمرد و آن را رد میکرد. در هر دو حالت، حقیقت ثابت و استوار، پدیدار و نمودار میآید، حقیقت وحدانیتیکهکتاب وجود گویای آن است، و مصلحت خود مشرکان آن را واجب و لازم میگرداند، و نگاه به سرانجامشان در دنیا و آخرت، آن را واجب و لازم مینماید.
وقتیکه قرآن ضلالت وگمراهیکسانی را فریاد میدارد که جز خدا افرادی را به عنوان خداگونه و معبود میپرستند و به کمک میطلبند، افرادیکه تا روز قیامت بدیشان پاسخ نمیگویند، مراد از این سخن تنها خداگونهها و معبودهائی استکهگروهها و دستههای بشریت آنها را در زمان نزول این قرآن میشناختهاند. ولی این نص مدلول و مفهوم فراختر و فراگیرتری دارد، و از محدودهی واقعیت زمانی نزول قرآن فراتر میرود. چه کسیگمـراهتر از فردی استکه بجز خدا شخصی را در هر زمانی و در هر مکانی بپرستد و بهکمک بطلبد؟ هیچکسی -هرکه باشد - اصلا پاسخکسی را نمیدهدکه او را بپرستد و بهکـمـک بطلبد، و اصلا نمیتواند پاسخ بدهد و به فریاد برسد. هیچکسی جز خداکارآ و فعال در چیزی نیستکه بخواهد و ارادهکند. شرک محدود به شکلهای سادهای نیستکه مشرکان پیشین با آنها آشنا بودهاند. بسیارند مشرکانیکه صاحب قدرتی، یا دارای جاه و جلالی، و یا دارندهی اموالی را شریک خدا میکنند، و بدیشان چشم امید میدوزند، و با دعا و عبادت بدیشان روی میآورند و بهکمک و یاریشان میخوانند! هـمـهی این خداگونهها و معبودها ناتوانتر و درماندهتر از آن هستندکه به پرستشگران و به فریادخواهندگان خود را واقعا پاسخ بدهند و نیازشان را بـرآوردهکنند و به کمک و یاریشان بشتابند. همهی آنها مالک نفعی یا ضرری برای خودشان هم نمیباشند. پرستشکردن آنها و بهکمک و یاری فراخواندن آنها شرک است. بدیشان امید داشتن و چشم امید دوختن شرک است . . . ترس و هراس داشتن از ایشان شرک است. و لیکن شرک خفی و نهانی استکه بسیاری ناآگاهانه بدان دست مییازند وگرفتار میآیند.
*
آنگاه روند قرآنی به پیش میرود و از موضعگیری مشرکان با پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم و از حق و حقیقتیکه برایشان آورده است سخن میگوید، بعد از آنکه از واقعیت آنان و از بیهودگی و پوچی عقیدهی شرک سخن گفته است. مسالهی وحی را مقرر میدارد، همانگونهکه مسالهی توحید و یگانهپرستی را مقرر داشته است:
(وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ (7) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلَا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (8) قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِّنْ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (9) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَکَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هَذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ (11) وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً وَهَذَا کِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً لِّیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ (12).
هنگامی که آیههای روشن ما بر آنان خوانده میشود، کافران به محض این که حق و حقیقت بدیشان میرسد فوراً در بارهی آن میگویند: این جادوی آشکاری است. آیا آنان میگویند که: (محمّد) قرآن را از پیش خـود ساخته است (و به دروغ آن را به خدا نسبت داده است؟ بدیشان) بگو: اگر من قرآن را از پیش خود ساخته باشم و آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم، (قطعاً خدا مرا به مجازات میرساند و) شما نمیتوانید کمترین کاری در برابر خدا برایم بکنید (و مرا از عذاب و عقاب او برهانید. پس چگونه من چنین کاری رامیکنم و بدین وسیله خویشتن را برای شما درمعرض عذاب الهی قرار میدهم؟!). خداوند از هرکس دیگری بهتر میداند که به چه سخنانی (برای رخنه گرفتن از قرآن) فـرو میروید (و گاهی آن را شعر، و زمانی ساخته و بافتهی بشر مینامید، و بدان نسبتهای ناروای دیگری میدهید). همین بس که خداوند میان من و شما گواه باشد. (خدا صدق دعوت و تلاش در ابلاغ رسالت مرا میداند، و کارشکنیها و دروغپردازیهای شما را نیز میبیند، و همین برای من و شما کافی است از این کارها دست بکشید و بـه سوی خدا برگردید. خدا توبهکاران را میبخشد، و آنان را مشمول رحمت واسعهی خود میسازد. چرا که) او بخشاینده و مهربان است. بگو: من نوبر پیغمبران و نخستین فرد ایشان نیستم (و چیزی را با خود نیاوردهام که کسی پیش از من آن را نیاورده باشد. بلکه پیغمبران بیشماری پیش از من آمدهاند و توحید و مکارم اخلاق را به انسانها رساندهاند و من آخرین فرد آنـان و ادامهدهندهی خـط
سیر ایشانم) و نمیدانم (در دنیا) خداوند با من چه میکند، و با شما چه خواهد کرد. (آیا سرنوشت من و شما در همین دنیا چگونه خواهد بود؟ زندگی چگونه خواهد گذشت؟ من پیش از شما و یا شما پـیش از من میمیرید؟ من ایمان آوردن همهی شما و یا اکثر شما را میبینم و یا نمیبینم؟ لحظهها و روزهـا و هفتهها و ماهها و سالهای آینده غیب است و من غیب نمیدانم). من جز از چیزی که به من وحی میشود پیروی نمیکنم، و من جز بیمدهندهی آشکاری نیستم بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما بدان ایمان نیاورید، و کسانی از بنیاسرائیل بر همچون کتابی گواهی دهند و ایمان بیاورند، وشما تکبر بورزید (و خویشتن را بزرگتر از این بدانید که از آن پیروی کنید، آیا شما به خود ظلم نمیکنید؟). بیگمان خداوند ظالمان را (به سوی خیر و به راه سعادت) رهنمود نمیسازد. (ظالمانی که راستای راه حق را میبییند و آن را در پیش نمیگیرند). کافران (تمسخرکنان) میگویند: اگر (قرآن که برنامهی اسلام است) چیز خوبی بود، هرگز آنان برای رسیدن به آن از ما پیشی نمیگرفتند (و ما قبل از ایشان به اسلام میگرویدیم و به قرآن ایمان میآوردیم. چرا که ما سران بوده و از عقل برتری و خردمندی بیشتری برخورداریم). چون خودشان به وسیلهی آن هدایت و راهیاب نشدهاند، میگویند: این همان دروغهای قـدیمی است (و از افسانههای کهن فراهم آمده است). پیش از قرآن، کتاب موسی (تورات) پیشوا و رحمت بوده، و (هم اینک) ایـن (قرآن) کتاب (دین و شریعت) است که تصدیقکنندهی (تورات و سائر کتابهای آسمانی) و به زبان عربی است تا وسیلهی بیم دادن ستمگران و مژده دادن نیکوکاران باشد.
سخن از مسالهی وحی آغاز میگردد با یاوه شمردن سخنانشان در باره وحی، و استقبال زشتشان از آن. در صورتیکه وحی به شکل آیههای (روشن و آشکار) شرف نزول پیداکرده است. هیچگونه شک و شبههای، و هیچگونه پیچیدگی وگمانی در آن نیست.گذشته از این، (حق) است، حقی که شک و تردیدی در آن نیست. آنان بدین آیات و بدین حق میگویند:
(هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ (7)
این جادوی آشکاری است.
میان حق و سحر فاصله و فرق بسیاری است. حق و سحر آمیزهی یکدیگر نمیگردند و با همدیگر مشتبه نمیشوند.
بدین منوال از همان سرآغاز، برگفتار ستمگرانه و بر ادعای زشتشان هجوم میگردد و تاخت میرود، گفتار ستمگرانه و ادعای زشتیکه نه مستند به شبههای است و نه متکی برکوچکترین دلیلی.
آنگاه به رد سخن زشت دیگرشان میپردازدکه میگفتند:
(افْتَرَاهُ).
آن را از پیش خود ساخته است (و به دروغ آن را به خدا نسبت داده است).
سخن ایشان را به صورت خبری بازگو نمیکند، بلکه آن را به صورت پرسش بیان میدارد. انگار همچون سخنی-ممکن نیستگفته شود. بعید است مطرح گردد:
(أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ)
آیا آنان میگویند کـه: (محمّد) قرآن را از پیش خود ساخته است (وبه دروغ آن را بـه خدا نسبـت داده است؟.
گردنکشی ایشان را به جائیکشانده استکه همچون سخنی را بگویند، سخنیکه بر دلی نمیگذرد؟!
خداوند به پیغمبر صلی الله علیه و سلم میآموزد که با ادب نبوت بدیشان پاسخ دهد، ادب نبوتیکه بیانگر حقیقت احساس و شعور در باره پروردگارش، و احساس و شعور در باره وظیفه وکارش، و احساس و شعور در باره حقیقت نیروها و ارزشهائی استکه در سراسر گستره این جهان هستی است:
(قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلَا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ کَفَى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (8).
بگو: اگر من قرآن را از پیش خود ساخته باشم و آن را به دروغ به خدا نسبت داده باشم، (قطعاً خدا مرا بـه مجازات میرساند و) شما نمیتوانید کمترین کاری در برابر خدا برایم بکنید (و مرا از عذاب و عقاب او برهانید. پس چگونه من چنین کاری را میکنم و بدین وسیله خویشتن را برای شما در معرض عذاب الهـی قرار میدهم؟!). خداوند از هرکس دیگری بهتر میداند که به چه سخنانی (برای رخنه گرفتن از قرآن) فرو میروید (و گاهی آن را شعر، و زمانی ساخته و بافتهی بشر مینامید، و بدان نسبتهای ناروای دیگری میدهید). همین بس که خداوند میان من و شما گواه باشد. (خدا صدق دعوت و تلاش در ابلاغ رسالت مرا میدانـد، و کارشکنیها و دروغپردازیهای شما را نیز میبیند، و همین برای من و شما کافی است از این کارها دست
بکشید و به سوی خدا برگردید. خدا توبهکاران را میبـخشــد، وآنان را مشمول رحمت واسعهی خود میسازد. چرا که) او بخشاینده و مهربان است.
بدیشان بگو: چگونه من قرآن را از پیش خود میسازم وآن را بهدروغ به خدا نسبت میدهم؟ به حساب چه کسی من آن را از پیش خـود میسازم وبهدروغ به خدا نسبت میدهم؟ به منظور چه هدفی من آن را از پیش خود میسازم و آن را به دروغ به خدا نسبت میدهم؟ آیا من آن را از پیـش خود میسازم تا شما به من ایمان
بیاورید و از من پیروی کنید؟ امّا:
(إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلَا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً).
اگرمن قرآن را از پیش خود ساخته باشم و آن را به دروغ به خدا نسـت داده باشم، (قطعاً خدا مرا به مجازات میرساند و) شما نمیتوانید کمترین کاری در برابر خدا برایم بکنید (و مرا از عذاب و عقاب او برهانید. پس چگونه من چنین کاری را میکنم و بدین وسیله خویشتنرا برایشـما درمعرض عذاب الهی قرار میدهم؟!).
خدا در برابر چیزیکه به دروغ به هم بافتهام مراگرفتار میسازد. اینکه شما با من و همراه من باشید و از من پیروی کنید، چه سودی برایم خواهد داشت؟ شما ناتوانتر و درماندهتر از آن هسـتید که بتوانید مرا در برابر خدا محافظت کنید و مرا از او برهانید، وقتیکه خدا در برابر چیزیکه به دروغ به هم بافتهام مرا گرفتار سازد، و شما ضعیفتر از آن هستیدکه مراکمککنید. این پاسخی استکه سزاوار پیغمبری استکه از پروردگار خود وحی دریافت میدارد، و درگسترهی جهان هستی جز یزدان را نمیبیند، و نیروئی جز نیروی او نمیشناسد. این پاسخ منطقی است، پاسخیکه مخاطبان قرآن آن را درک و فهم میکنند، اگر خردهایشان را به قضاوت بطلبند و داورکنند . . . آنگاه کار و بارشان را به خدا وا میگذارد:
(هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ).
خداوند از هرکس دیگری بهتر مـیداند که به چه سخنانی (برای رخنه گرفتن از قرآن) فرو میروید (و گاهی آن را شعر، وگاهی سحر، و زمانی ساخته و بافتهی بشر مینامید، و بدان نسبتهای ناروای دیگری میدهید).
خدا میداند به چه کرداری و گفتاری میپردازید. او برابر آنچه ازگفتارتان وکردارتان میداند، کیفرتان میدهد.
(کَفَى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ).
همین بس که خداوند میان من و شما گواه باشد. او گواه و مطلع است و قضاوت میکند. گواهـی و آگاهی و قضاوت و داوری او بس است.
(وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (8).
او بسیار بخشاییده و مهربان است.
او نسبت به شما مهربان است، و از روی مهربانی شما را هدایت و رهنمود میکند، وگمراهی و ضلالتی را اگر پیش از هدایت و ایمان داشتهاید میبخشاید.
پاسخی استکه در آن برحذر داشتن و بیم دادن جلوهگر است. در آن به طمع انداختن و تشویق و ترغیبکردن پدیدار است. راههای دل را میگیرد، و تارهای آن را دست میکشد و به نغمه میاندازد. شنوندگان را متوجه میسازد و بدیشان میفهماندکه کار و بار بزرگتر و سترگتر ازگفتههای ناچیز آنان است، و فـراتر از ادعاهای بیهوده و پوچ ایشان است. کار و بار در دل و درون دعوتکنندهی به سوی یزدان، بزرگتر و ژرفتر از چیزی استکه احساس میکنند و بدان پی میبرند. با ایشان چندگامی به جلو برمیدارد و در نقد و بررسی مساله -مسالهی وحی -با ایشان جلو میرود، و از زاویهی دیگریکه زاویهی واقعیت دیدنی است با آنان همگام و همراه میگردد. آخر آنان چرا کار و بار وحی و رسالت را انکار میکنند؟ چرا آنان در تهمت سحر یا تهمت به هم بافتن و از پیش خود ساختن شتاب میورزند؟ در اینکار و بار، چیز غریبی یا عجیبی نیست و جای شـگفت و شگرفی نمیباشد:
(قُلْ مَا کُنتُ بِدْعاً مِّنْ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (9).
بگو: من نوبر پیغمبران و نخستین فرد ایشان نیستم (و چیزی را با خود نیاوردهام که کسی پیش از من آن را نیاورده باشد. بلکه پیغمبران بیشماری پـیش از من آمدهانـد و توحید و مکارم اخلاق را به انسانها رساندهاند و من آخرین فرد آنـان و ادامهدهندهی خـط سیر ایشانم) و نمیدانم (در دنیا) خداوند با من چه میکند، و با شما چه خواهد کرد.(آیا سرنوشت من و شما درهمین دنیا چگونه خواهد بود؟ زندگی چگونه خواهد گذشت؟ من پیش از شما و یا شما پیش از مـن میمیرید؟ من ایمان آوردن همهی شما و یا اکثر شما را میبینم و یا نمیبینم؟ لحظهها و روزها و هفتهها و ماهها و سالهای آینده غیب است و من غیب نمیدانم). من جز از چیزی که به من وحی میشود پیروی نمیکنم، و من جز بیمدهندهی آشکاری نیستم.
پیغمبر صلی الله علیه و سلم نخستین فرستادهی خدا نیست. پیغمبرانی پیش از او آمدهاند. کار و بار او بسانکار و بار ایشان است. او نوبر پیغمبران نیست. او انسانی است و یزدان میدانسته استکه او شایان رسالت است، و این است که بدو وحی می کند. او هم آشکارا چیزی را بیان میدارد که بدان دستور داده میشود. این سرشت رسالت و جوهرهی آن است . . . پیغمبر وقتی که دلش تماس پیدا میکند از پروردگارش دلیلی نمیطلبد، و برای خود چیزی نمیخواهد. بلکه راه خود را درپیش میگیرد و آن را میسپرد. رسالت پروردگارش را تبلیغ میکند و میرساند، آن گونهکه بدو وحی شده است:
(وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلَا بِکُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ).
و نمیدانم (در دنیا) خداوند با من چه میکند، و با شما چه خواهد کرد. (آیا سرنوشت من و شما در همین دنیا چگونه خواهد بود؟ زندگی چگونه خواهد گذشت؟ مـن پیش از شما و یا شما پیش از من میمیرید؟ من ایمان آوردن همهی شما و یا اکثر شما را میبینم و یا نمیبینم؟
لحظهها و روزها و هفتهها و ماهها و سالهای آینده غیب است و من غیب نمیدانم). من جز از چیزی که به من وحی میشود پیروی نمیکنم.
پیغمبر صلی الله علیه و سلم رسالت خود را ادامه نمیدهد و به پیش نمیبرد بدان علتکه غیب را میداند، یا بدان خاطرکه او آگاهی پیدا میکند بر هر آنچه کارش و کار قومش بدان میانجامد، و فرجام رسالتیکه آن را به مردمان مژده میدهد چه خواهد شد. بلکه او به پیش میرود مطابق اشارهای که بدان شده است، و موافق با رهنمودی که بدان گشته است. در حالیکه به پروردگارش یقین و اطمینان دارد، و تسلیم اراده و مشیت او است، و مطیع رهنمود و رهنمونش میباشد. گامهایش را آنجا میگذارد که خدا او را بدانجا امر و رهنمودکرده است وکشانده است. غیب بر سر راه او است و مجهول و نامعلوم است. راز غیب را خدا میداند و بس. او به راز نهان در پس پردهی غیب چشم نمیدوزد، زیرا دل مطمئنی دارد، و ادبی که با خدا دارد او را از چشم دوختن به غیر آنچه بدو نـموده شده است وگفته آمده است دوری میگزیند. او همیشه درکنار حدود و ثغور خود و حدود و ثغور وظیفهی خود میایستد:
(وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ (9).
من جز بیمدهندهی آشکاری نیستم.
این ادب به خدا رسیدگان است. این آرامش عارفان است. در آن به پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم اقتداء میکنند و از او پیروی مینمایند و به دعوت خود برای خدا ادامه میدهند. مردمان را به سوی یزدان فرامیخوانند نه بدان خاطرکه سرانجام دعوت را میدانند، یا از آیندهی آن خبر دارند، و یا اینکه از این دعوتکم یا زیاد مالک چیزی هستند. ولیکن چون این وظیفهی ایشان است و این بس است. آنان از پروردگار خود دلیل و برهانی نمیطلبند، چه دلیل و برهانشان در دل خودشان است. برای خویشتن هم ویژگی و خـصوصیتی نمیطلبند، چه ویژگی و خصوصیت ایشان این استکه
یزدان آنان را برگزیده است و انتخاب فرموده است. آنان از خطـ سیر دقیق و باریکیکه خدا برایشانکشیده است، و در آن جایگاههای پاهایشان را در طول راه ترسیمکرده است، تجاوز نمیکنند و درنمیگذرند . . . آنگاه ایشان را با شاهد و گواه نزدیکی آشنا میسازد، شاهد و گواه نزدیک که شهادت و گواهیش ارزش خاص خود را دارد، چون از زمرهی اهلکتابی استکه سرشت فرو فرستاده را خوب میدانند:
(قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَکَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) .
بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوی خدا باشد و شما بدان ایمان نیاورید، و کسانی از بنیاسرائیل بر همچون کتابی گواهی دهند و ایمان بیاورند، و شما تکبر بورزید (و خویشتن را بزرگتر از این بدانید که از آن پیروی کنید، آیا شما به خود ظلم نمیکنید؟). بیگمان خداوند ظالمان را (به سوی خیر و به راه سعادت) رهنمود نمیسازد. (ظالمانی که راستای راه حق را میبینند و آن را در پیش نمیگیرند).
چه بسا این امر، واقعیت حال باشد، و مراد فردی یا جمعی از بنیاسرائیل بوده، و دانسته باشد یا دانسته باشند که سرشت این قرآن همان سرشتکتابهای نازل شده از سوی یزدان است. به حکم آنکه همچونکسی یا همچون کسانی با سرشت تورات آشنا بوده یا آشنا بودهاند، ایمان آورده یا ایمان آوردهاند. روایتهای متعددی ذکرگردیده استکه بیانگر این هستند این آیه در باره عبدالله پسر سلام نازل شده است. امّا این سوره مکی است، و عبدالله پسر سلام در مدینه مسلمان گردیده است. روایت هم شده استکه این آیه مدنی است تا تاکید بر نزول آن در باره عبدالله رضی الله عنه باشد. همچنین روایت هم شده استکه این آیه مکی است و در باره او نازل نگردیده است.
چهبسا اشاره به واقعهی دیگری در خود مکه باشد. چه بعضی از اهلکتاب - هرچند همکم بودهاند - در دوران مکی ایمان آوردهاند.
ایمان آنان که اهلکتاب بودهاند، در میان مشرکان بیسواد، ارزش و دلالت خود را داشته است. بدین خاطر قرآن به ذکر آن در موارد متعددی پرداخته است، و آن را رو در روی مشرکانی گفته است که بدون علم و دانش، و بدون هدایت و رهنمون، و بدونکتاب روشنگری، به تکذیب میپرداختند.
(قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ...).
بگو: به من خبر دهید اگر این قرآن از سوی خدا باشد ... ... تا آخر . . .
بیشتر مراد سست و لرزان کردن اصرار و پافشاری و عناد و دشمنانگی موجود در دل و درون اهالی مکه، و برانگیختن ترس و هراس در دل و درونهایشان و تقویت پرهیز از ادامهی تکذیبشان است . . . ایشان وقتی که درنظر بگیرند چه بسا واقعاً این قرآن از سوی خدا فروفرستاده شده باشد همـانگونهکه محمّد میگوید، در این صورت فرجام بدی در انتظار خواهد بود. برای ایشان بهتر استکه احتیاط لازم برای این فرض را بنمایند، فرضیکه چه بسا درست باشد، و هرآنچه ایشان را از آن میترسانند گریبانگیرشان گردد. پس در این صورت بهتر آن استکه از تکذیب دست نگاه دارند و درنگ روا دارند، و آزمندانه و ترسان در باره این امر بیندیشند و پژوهشکنند، پیش از اینکه به همچون فرجام ناگوار و نابهنجاری دچار آیند. مخصوصاً اگر بدین احتمال اضافهگردد که فردی یا بیشتر از اهلکتاب گواهی میدهد یا میدهند که سرشت این قرآن باکتابهای آسمانی پیشین همسان و همگن است، و به دنبال این احساس، ایمان میآورد یا ایمان میآورند. در صورتی که این ایشانند که قرآن برای آنان آمده است، و به زبان ایشان نازل گردیده است، و بر زبان یکی از خودشان به ارمغان آمده است، با این وجود آنان تکبر میورزند و بزرگبینی میکنند و راهکفر و الحاد درپیش میگیرند . . . این هم ظلم و ستم روشنی، وکنارهگیری آشکاری از حق است، و
سزاوار انتقام خدا از ایشان و بیهوده ساختن اعمالشان میباشد:
( إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10).
بیگمان خداوند ظالمان را (به سوی خیر و به راه سعادت) رهنمود نمیسازد. (ظالمانی که راستای راه حق را میبینند و آن را در پیش نمیگیرند).
قرآن راههای گوناگونی را پیموده است، و از شیوههای گوناگونی سود جسته است، تا با شک و تردیدهای دل انسان، و با انحرافها و آفتهای آن مقابله و مبارزهکنند ... راههای شک و تردیدها و انحرافها و آفتها را میبندد، و با هر شیوهی ممکنی به چارهجوئی آنها میپردازد. در شیوههای گوناگون قرآن، زاد و توشهی دعوت و دعوتگران به سوی این آئین است. با یقین و باور قاطعانه به این امرکه این قرآن از سوی خدا نازل گردیده است، یزدان سبحان شیوهی شک و تردید را به کار برده است نه شیوهی قطعی و جزمی را. این هم به خاطر هدفی استکه جلوترگفتیم. این شیوه یکـی از شیوههای قانعکردن در برخی از احوال و اوضاع است. بعد از آن، به بیان گفتههای مشرکان در باره این قرآن و این آئین میپردازد. عذر ایشان در باره تکذیب قرآن و رویگردانی از آن را مطرح میکند، همان عذری که عذر متکبرانی استکه خویشتن را از مومنان بالاتر و والاتر میشمارند و میدانند:
(وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَّا سَبَقُونَا إِلَیْهِ وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هَذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ (11).
کافران (تمسخرکنان) در بارهی مومنان میگویند: اگر (قرآن که برنامهی اسلام است) چیز خوبی بود، هرگز آنان برای رسیدن به آن از ما پیشی نمیگرفتند (و ما قبل از ایشان به اسلام میگرویدیم و به قرآن ایمان میآوردیم. چرا که ما سران بوده و از عقل برتری و خردمندی بیشتری برخورداریم). چون خـودشان به وسیلهی آن هدایت و راهـیاب نشدهاند، میگویند: ایـن همان دروغهای قدیمی است (و از افسانههای کهن فراهم آمده است).
تعدادی از فقیران و بردگان آزاده شده، هرچه زودتر در ابتدایکار به اسلام گرویدند و در اینکار بر دیگران سبقت گرفتند. این امر موجب گردید که بزرگان متکبر طعنه بزنند و رخنه بگیرند و عیبجوئی بکنند. آنان دستاندر کار شدند و گفتند: اگر این آئین خوب بود این فقیران و بردگان از ما بدان آگاهتر نبودند، و درگرویدن بدان بر ما سبقت نمیگرفتند. ما که با مکانت و منزلتی که داریم و با درک و فهم فراوانیکه از آن برخورداریم میتوانیمکارها را بهتر بسنجیم و ارزیابیکنیم و از اینان چیز خوب را بهتر بشناسیم!
ولی چنین نیست. آنان از اسلام دوری نمیگزیدند بدان خاطرکه در باره اسلام شک و تردید داشتهاند یا حق و خیر را نشناختهاند، حقیکه اسلام بر آن استواراست، و خیریکه اسلام دربر دارد. بلکه این تکبر بوده استکه ایشان را از اقرار و اعتراف به محمد صلی الله علیه و سلم - همان گونه که میگفتند - بازمیداشته است. همچنین ترس بر از دست دادن مراتب و مقامات اجتماعی و منافع اقتصادی، از یک سو، و از دیگر سو افتخار تو خالی کردن به پدران و نیاکان، و لاف زدن بدانچه که پدران و نیاکان بر آن بودهاند و بدان باور داشتهاند، اینها دست به دست هم دادهاند و ایشان را از اقرار و اعتراف به پیغمبری محمـد صلی الله علیه و سلم بازداشتهاند. و امّا کسانیکه با سرعت به سوی اسلام دویدند و در پذیرش آن بر دیگران سبقت گرفتند همچون سدها و مانعهائیکه بزرگان و سران را از اسلام بازداشته است، ایشان را بازنداشته است.
این هوا و هوس و آرزو پرستی استکه بزرگان و سران متکبر را برآن داشته است خود را بزرگتر و والاتر از آن ببینند که به حق و حقــیقت اعتراف کنند، و صدای فطرت را بشنوند، و در برابر حجت و برهان تسلیم گردند و کرنش ببرند. این چیزها استکه ایشان را بر آن میداردکه سرکشی و رویگردانی در پیش گیرند، و عذرها بتراشند و بیاورند، و ادعاهای باطلی بر ضد حق و اهل حق داشته باشند. آنان هرگز مسلمان نمیگردند چون راه خطـا میپویند. ایشان خود را محور زندگی به طورکلی قرار مـیدهند. ییرامون این محور میچرخند، و میخـواهندکه زندگی را نیز پیرامون آن بچرخانند و بگردانند:
(وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هَذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ (11).
چون خودشان به وسیلهی آن هدایت و راهیاب نشدهاند، میگویند: ایـن همان دروغهای قدیمی است (و از افسانههای کهن فراهم آمده است!).
قطعاً باید چنین باشد! وقتیکه آنان به حق دستیابی پیدا نکردهاند و بدان راه نیافتهاند و اعتراف نکردهاند، باید در حق عیبی باشد، چون جائز نیستکه ایشان به خطا روند و اشتباه بکنند! آخر آنان از دیدگاه خودشان مقدس و معصوم هستند و به خطا نـمیروند و اشتباه نمیکنند، و میخواهند به عامّهی مردمان هم همین مقدس و معصوم بودن و به خطا نرفتن و اشتباه نکردن را الهام کنند و پیام دارند .
این چرخش وگردش پیرامون مسالهی وحی و رسالت را خاتمه میدهد با اشارهی بهکتاب موسی، و اینکه این قرآن چنینکتابی را تصدیق میکند -همانگونهکه قبلا در شهادت و گواهـی شاهد و گواهی از بنیاسرائیل اشارت رفت:
(وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً وَهَذَا کِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً لِّیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ (12).
پیش از قرآن، کتاب موسی (تورات) پیشوا و رحمت بوده، و (هم اینک) این (قرآن) کتاب (دین و شریعت) است که تصدیقکنندهی (تورات و سائر کتابهای آسمانی) وبـه زبان عربی است تا وسیلهی بیم دادن ستمگران و مژده دادن نیکوکاران باشد.
قرآن بارها اشارهی به رابطه قرآن وکتابهای پیش از آن را تکرارکرده است، به ویژه اشارهی به رابطه قرآن و کتاب موســی را، به اعتبار اینکهکتاب عیسی مکمّل و ادامهدهندهی کتاب موسی است. اصل قانونگذاری و مقرراتنگاری و عقیده و اعتقاد در تورات است. بدین لحاظکتاب موسی را (امام) یعنی پیشوا و رحمت نامیده است. (بدین معنی که تورات وسیلهی اقتداء در دین و شریعت، و مایه و سبب رحمت برای مـردمان بوده است). و آن را با صفت رحمـت توصیف فرموده است. هر رسالت آسمانی رحمت برای زمین وکسانی استکه در زمین بسر میبرند، رحمت با تمام معانی و مفاهیمی که رحمت در دنیا و آخرت دارد.
(وَهَذَا کِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَاناً عَرَبِیّاً).
و (هم اینک) این (قرآن) کتاب (دین و شریعت) است که تصدیقکنندهی (تورات و سائر کتابهای آسمانی) و به زبان عربی است.
تصدیقکنندهی اصل نخستینی است که آئینهای آسمانی همه بر آن استوار و برقرار میکردند، و اصل برنامه الهی است، برنامهای که همهی آئینهای آسـمانی آن را دارند و بر آن میروند، و اصل رویکرد اصیلی استکه انسانها بدان رو میکنند تا با پروردگار یگانه بزرگوار خود پیوند و تماس پیداکنند.
اشارهایکه به عربی بودن قرآن میرود، فضل و فیضی در حق عربها است. تذکری به نعمت یزدان استکه بدیشان روا دیده است و بدانان بخشیده است. بیانگر رعایت و عنایتی استکه شامل عربهاگردیده است و ایشان را دربرگرفته است. نماد چنین نعمت و رعایت و عنایتی این استکه عربها برای همچون رسالتی برگزیده شدهاند، و زبان ایشان زبان این قرآن بزرگوار گردیده است و مندرجات و محتویات آن را در خود گنجانده است.
آنگاه سرشت این رسالت، و وظیفهی آن بیان میشود:
(لِّیُنذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ).
تا وسیلهی بیم دادن ستمگران و مژده دادن نیکوکاران باشـد.
*
در پایان این مرحلهی نخستین سزا و جزای نیکوکاران را به تصویر میکشد، و برای ایشان مژدهای را توضیح میدهدکه قرآن مجید آن را با خود برمیدارد، با
رعایت شرطیکه این مژده میطلبد، و آن اعتراف به ربوبیت و خداوندگاری یزدان یگانه، و استقامت و ماندگاری بر این اعتقاد و بر مقتضیات آن است:
(إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (13) أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (14).
کسانی که میگویند: پروردگار ما تنها یزدان است، سپس (بر این توحید و یکتاپرستی) ماندگار میمانند، نه ترسی برآنان است ونه غمـگین میگردند. آنان بـه پاداش کارهائی که میکنند، ساکنان بهشت بوده و جاودانه در آن میمانند.
سخن: ( ربنا الله) . . ٠ پروردگار ما تنها یزدان است... فقط جملهای نیستکهگفته میشود. و تنها عقیدهای نیستکه به درون بدود و به دل برود و بس. بلکه این سخن، برنامه کاملی برای زندگی است، و هرگونه تلاش و هرگونه رویکردی و هرگونه حرکتی و هرگونه اندیشهای را دربر میگیرد، و ترازوئی را میگذارد و نصب میداردکه برای اندیشه و احساس، مردمان و اشیاء، اعمال و افعال، واقعهها و رخدادها، رابطهها و تماسها، و خویشاوندیها و پیوندها، در سراسر گسترهی این هستی بهکار میرود و بدان سنجیده و ارزیابی میشود.
(ربنا الله ).. . پروردگار ما تنها خدا است: عبادت برای او است، و رویکردن تنها بدو است. تنها باید از او ترسید، و فقط باید بر او تکیهکرد.
(ربنا الله): برای هیچکسی و هیچ چیزی حساب و کتابی در میان نیست جز او. از هیچ کسی و از هیچ چیزی ترسی در میان نیست جز از او.
(ربنا الله ): هرگونه تلاش وکوششی، و هرگونه اندیشه و تفکری، و هرگونه تدبیر و تقدیر و ارزیابی و سنجشی، باید برای او و رو بدو شود، و برای رضا و خشنودی او انجام بگیرد و بشود.
(ربنا الله ): قضاوت و داوری به پیش کسی جز او برده نمیشود. هیچگونه سلطه و قدرتی برایکسی و برای چیزی جز شریعت او نیست. هیچگونه رهنمود و رهنمونی جز در پرتو هدایت و توفیق او صورت نمیپذیرد.
(ربنا الله): هرکسیکه وجود دارد و هر چیزیکه وجـود دارد، با ما انسانها در ارتباط است، و ما با تـماس و پیوندیکه با خدا داریم، با آنکس و با آن چیز در پیشگاه یزدان به یکدیگر خواهیم رسید و حساب و کتاب پس خواهیم داد.
لذا ( ربنا الله): بدین نحو و بدین شکلیکه گذشت، برنامهکاملی است، نه اینکه تنها سخنی استکه لبها آن را زمزمه میکنند، ونه تنها عقیدهی منفی دور از واقعیات زندگی است.
(ثُمَّ اسْتَقَامُوا).
سپس (بر این توحید و یکتاپرستی) ماندگار میمانند. این هم چیز دیگری است. استقامت و ماندگاری و استمرار و دوام و ثبات بر این برنامه، پله ای استکه به دنبال پذیرش همین برنامه پیش میآید: استقامت و پابرجائی و آرامش نفس و اطمینان دل و استقامت و ماندگاری احساسها و اندیشههائی که بر دل میگذرد، اینها باید سست و لرزان و پریـش و پـریشان نگردند، و دچار شک و تردید نشوند، به وسیلهی جاذبهها وکششها و انگیزهها و تاثیرگذارهائیکه بر سر راه این برنامه و پیروان آن، پدیدار و نمودار میگردد،و بسی دشوار و سخت و گوناگون و فراوان هستند. استقامت درکردار و رفتار برابر برنامه برگزیده یزدان دادار . . . در این راه لغزشگاهها و پرتگاهها و خارها و سدها و مانعها قرار دارد. از اینجا و آنجا نداها و فریادهائی برای منحرف کردن و بهکژراههکشاندن بلند میشود و بهگوش میرسد!
(ربناالله): برنامه است . . . استقامت و ماندگاری بر راستای این برنامه پلهای استکه بعد از شناخت آن و برگزیدن آن قرار دارد و پیش میآید.کسانیکه خدا شناخت و استقامت را بهره ایشان میسازد،گروه گزیدهای هستند. چنین کسانی:
(فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ (13) .
نه ترسی برآنان است ونه غمگین میگردند.
چرا ترسی باشد و چرا غمی باشد؟ برنامه به مقصود . منتهی میگردد و به هدف واصل میشود. استقامت و ماندگاری بر راستای این برنامه، ضامن وصول به
منظور و مراد است.
(أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاء بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (14).
آنان به پاداش کارهائی که میکنند، ساکنان بهشت بوده و جاودانه در آن میمانند.
واژهی ( َیعْمَلُونَ ): کار میکنند) معنی (ربنا الله: پروردگار ما خدا است) را، و معنی استقامت و ماندگاری بر این برنامه در زندگی را روشن میکند. این واژه اشاره می کند به اینکهکارکردن پاداش آن جاودانه در بهشت بسر بردن است،کارکردنیکه از این برنامه سرچشمه بگیرد و برابر آن باشد، برنامهایکه (ربنا الله: پروردگار ما خدا است)، و استقامت و ماندگاری بر آن، و استمرار و ادامهی آن و ثبات و استقرار بر آن در طول زندگیاست.
بدین خاطر متوجه میشویمکه واژههای اعتقادی در این آئین فقط واژههائی نیستندکه با زبان گفته شوند و بس. چه گواهــی: لاالهالاالله )[1] فقط جملهای نیست و بس. بلکه برنامه است و باید این برنامه را تحقق بخشید و در زندی پیادهکرد. زمانیکه لاالهالاالله تنها جملهای گردد و بس، دیگر (رکنی) از ارکان اسلام نیست، ارکانیکه در اسلام محدود و مطلوب هستند. بدین جهت ارزش حقیـقی همچون گواهــی و شهادتی را درک و فهم میکنیم،گواهی و شهادتیکه امروزه میلیونها نفر زبان بدان میگشایند و آن را میگویند، ولیکن این گواهی و شهادت از لبهایشان فراتر نمیرود، وتاثیری در زندگیشان به دنبال خود نمیآورد! زیراکه آنان بر جادهی برنامه همگون بتپرستی قرار دارند و مطابق با برنامهای زندگی را بسر میبرندکه همسان بتپرستی است، هرچندکه لبهایشان این جمله را بدون معنی و محتوا زمزمه میکند!
(لا اله الا الله). . . یا (ربنـا الله). . . بـرنامهی زندگی است . . . این امر باید در دلها و درونها مستقر و جایگزین شود، تا دلها و درونها برنامه کاملی را بجویند و دنبالکنند که چنین جملهها و عبارتهائی بدان اشاره دارند و آن را برمیگزینند.
سورهی احقاف آیهی 33-29
(وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ (29) قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ (30) یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (31) وَمَن لَّا یُجِبْ دَاعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَلَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِیَاء أُوْلَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (32) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (33) .
(ای پیغمبر! خاطرنشان ساز) زمانی را که گروهی از جنیان را به سوی تو روانه کردیم تا قرآن را بشنوند. هنگامی که حاضر آمدند، به یکدیگر گفتند: خاموش باشید و گوش فرادهید. هنگامی که (تـلاوت قرآن) به پایان آمد، به عنوان مبلغان و دعوتکنندگان (همجنسان خود، به آئین آسمانی) به سوی قوم خـود برگشتند. اینان گفتند: ای قوم ما! ما به کتابی گوش فرا دادیـم که بعد از موسی فرستاده شده است و
کتابهای پیش از خود را تصدیق میکند و به راه راست راه مینماید. ای قوم ما! سخنان فراخوانندهی الهـی را بپذیرید و به او ایمان بـیاورید، تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را در پناه خویش (محفوظ و مصون از عذاب سخت آخرت) دارد. هرکسهم سخنان فراخوانندهی الهی را نپذیرد، نمیتواند خدای را از دستیابی به خود در زمین ناتوان کند (و خویشتن را از چنگال عذاب الهی پناه دهد، و از دست انتقام او بگریزد)، و برای او جز خدا هیچ ولیها و یاورهائی نیست. چنین کسانی در گمراهی آشکاری هستند. آیا نمیدانند خدائی که آسمانها و زمین را آفریده است و در آفرینش آنها خسته و درمانده نشده است، میتواند مردگان را زنده کند؟! آری، او بر هر کاری توانا است. گفتارگروهی از جنیان -هنگامیکه قرآن را میشنوند و برای یزدان کرنش میبرند - متضمّن ارکان و اصول اعتقاد کامل است: تصدیق وحی، وحدت عقیده میان تورات و قرآن، اعتراف به حق و حقیقتی که قرآن مردمان را بدان دعوت میکند و میخواند، ایمان به آخرت و مغفرت و بخششیکه بدان میانجامد و عذاب و عقابیکه برخی از اعـمال، انسان را بدانگرفتار و سنگینبار میسازد، اعتراف به نیروی یزدان و توانائی او بر آفرینش، تنها او بر بندگان ولایت و سرپرستی دارد، و پیوند میان آفرینش جهان و زنده گرداندن مردگان . . . اینها اصول و ارکانی استکه سراسر سوره در برگیرنده آنها و بیانگر آنها است. همچنین مسائلی استکه در سائر مرحلههای خود بدانها میپردازد. همهی این ارکان و اصول و مسائل از زبان جنیان به میان آمده است. از جهانی مطرح گردیدهاند که جدای از جهان انسانها است.
زیبا استکه پیش از بیان این گفتـار، در باره جنیان و واقعهایکه پیش آمده است، سخنی بگوئیم.
قرآنکه از واقعهی روانه کردن جنیان برای شنیدن قرآن از پیغمبر صلی الله علیه و سلم صحبت میکند و به ذکر آنچه گفتهاند و آنچه کردهاند میپردازد، این امر خودش به تنهائی برای اثبات وجود جنیان و حکایت وقوع حادثهی ایشان بسنده است. کافی است که قرآن بگوید همچون جنیانی میتوانند بدین قرآن گوش فرادهند و آن را با همین واژههای عربی و با خـود تلفظ پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم درک و فهم کنند. همچنین قرآن میرساند که جنیان آفریدگانی هستندکه میتوانند ایمان را بپذیرند یاکفر را در پیش بگیرند، و هدایت یابند و یا گمراه بشوند . . . دیگر نیازی به اثبات بیشتر این مساله یا تاکید این حقیقت نیست. چه هیچ انسانی نمیتواند چیزی را بـر حقیقتی بیفزایدکه یزدان سبحان آن را اثبات مینماید. امّا ما میکوشیم این حقیقت را برای اندیشهی انسان اندکی توضیح دهیم و آن را بازکنیم.
جهان پیرامون ما پر از رازها و رمزها است. لبریز از نیروها و آفریدههائی استکه اصل و صفت و نشان آنها برای ما نهان و پنهان است. ما در آغوش این نیروها و رازها و رمزها زندگی میکنیم. اندکی از آنها را میشناسیم، وکـمی در باره آنها میدانیم. بسیاری از آنها را هم نمیشناسیم و هیچی در باره آنها هم نمیدانیم. هر روزه برخی از ایـن رازها و رمزها را کشف میکنیم، و با برخی از این نیروها اشنا میشویم. گاهی با خود این آفریدهها آشنا میگردیم، وگاهی به صفاتی از آنها پی میبریم، و زمانی هم فقط آثار آنها را در جهان پیرامونمان میبینیم.
ما هنوز در نیمهی راه هستیم، راه شناخت این جهانیکه ما و پدران و نیاکانمان در آن زندگی میکنیم، و فرزندانمان و نوادگانمان در آن بسر میبرند. روی ذرهای از ذرات کوچک کوچک آن بسر میبرند و زندگی را سپری میکنند . . . این ستارهایکه زمین نام دارد، زمینیکه در برابر حجم جهان یا وزن آن، چیزی نیست و چیزی نمیارزد!
آنچه ما امروزه - هرچندکه در آغاز راه هستیم - شناختهایم، نسبت به اطلاعات و آگاهیها و دریافتها و برداشتهای فقط پنج قرن پیش مردمان، عجائب و غرائبی بشمار میآیدکه از مسالهی جنیان شگفتتر و شگرفتر است. اگرکسی پنج قرن پیش چیزی میگفت از رازها و رمزهای اتمیکه امروزه از آن صحبت میکنیم، قطعاً او را دیوانه مینامیدند، یاگمان میبردند او از چیزی سخن میگوید که از وجود جنیان بسیار شگفتتر و شگرفتر است!
ما به چیزها پی میبریم و چیزها راکشف میکنیم در حدود توان بشری خودمان، توانیکه برای خلافت در این زمین آماده و مهیاگردیده است. و مطابق با مقتضیات این خلافت، و در دائرهای که خدا آن را برایمان کشیده است و به اشیاء داخل آن اجازه فرموده است پرده از خود برایمان بردارند، و رام ما شوند، تا ما هم بتوانیم به وظیفهی خلیفهگری در زمین برخیزیم . . . علم و دانش و آگاهی و بینش ما، وکشفیات ما در طبیعت و گسترهی آن از این دائره، یعنی دائرهایکه ما در این زمین برای خلافت بدان نیاز داریم، بیرون نمیرود و فراتر نمیشود، هرچند عمر ما انسانها، یعنی بشریت به طورکلی، طول بکشند، و هرچند نیروهای هستی به تسخیر ما درآیند و پرده از اسرار خود بگشایند.
بسیارکشف خواهیم کرد. بسیار آشنائی پیدا خواهیم کرد. عجائب و غرائب بسیاری از رازها و رمزهای این جهان و نیروها و انرژیهای آن برایمان روشن خواهد گردید و در دسترسمان قرار خواهدگرفت، آن عجائب و غرائبی که اسرار اتم نسبت بدانها بازیچه کودکانهای بیش نخواهد بود! ولیکن ما در حدود و ثغور دائرهای خواهیم ماندکه برای علم و دانش و آگاهی و بینش انسانها ترسیم شده است و مشخص و معین گردیده است. در حدود و ثغور این فرمودهی یزدان سبحان خواهیم ماند:
(و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا)
جز دانش اندکی به شما داده نشده است. (اسراء/85)
دانش اندک با مقایسهی با رازها و نهانیهائیکه درگسترهی هستی است و جز آفریدگار آنها و محافظ آنها کسی بدانها پی نمیبرد. در حدود و ثغوری خواهیم ماندکه خدا با این مثال آن را به تصویر میکشد، مثالیکه بیانگر علم و دانش نامحدود یزدان، و نشاندهندهی وسائل و ابزار آگاهی و اطلاع محدود انسان است:
(ولو أن ما فی الأرض من شجرة أقلام ، والبحر یمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت کلمات الله).
اگر همهی درختانی که روی زمین هستند قلم شوند، و دریا (برای آن مرکب گردد) و هفت دریا کمک این دریا شود (و با آن مخلوقات خدا یادداشت گردد، قلمها میشکنند و مرکبها میخشکند، ولی) مخلوقات خدا پایان نمیگیرند. (لقمان/27) در این صورت ما را نسزد -با همچون حال و احوالی - درباره بودن چیزی یا نبودن چیزی قاطعانه حکم صادر کنیم، و در باره تصور آن یا عدم تـصور آن موکدانه سخن بگوئیم، آن چیزیکه به جهان نهان و غیب پنهان مربوط میگردد، و از جملهی رازها و رمزها و نیروها و انرژیهای این هستی است. تنها بدان خاطر استکه این چیز مورد بحث خارج از مفهوم و مانوس عقل ما یا فراتر از تجارب معروف و مشهور ما است. ماکه هنوز همهی اسرار و رموز بدن خود را، و همهی دستگاهها و نیروهای پیکرمان را نشناختهایم، چه رسد به درک و فهم اسرار و رموز خردهایمان و جانهایمان!
چه بسا اسرار و رموزی باشدکه اصلا در داخل دائرهی برنامه چیزهائی نباشندکه ما به اصل آنها پی خواهیم برد و با آنها آشنا خواهیم شد. چه بسا تنها صفت یا تاثیر و یا تنها وجود همچون اسرار و رموزی برایمان کشف و پدیدارگردد. چراکه این اسرار و رموز، درکار و بار خلافت زمین به ما سودی نمیبخشد.
وقتیکه خداوند برایمان پرده از رازها و رمزها و نیروها و انرژیهائی برمیدارد از راه فرمودههایش - نه از راه آزمودهها و دانشهائیکه پیدا میکنیم و به دست میآوریم، آزمودهها و دانشهائیکه باز هم خدا آنها را در اختیارمان قرار میدهد - در این حالت راهیکه باید در پیش بگیریم و روشیکه باید داشته باشیم این است که همچون عطاها و دادههائی را پذیرا گردیم و شکر آنها را بگوئیم و تسلیم فرمان بخشاینده آنها بشویم. بر مقدارآنها نیفزائیم و از اندازه آنها نکاهیم. زیرا سرچشـمهی یگانهای که همچون آگاهــی و اطلاعی را از آن برمیگیریم به ما جز این اندازه و مقدار را نبخشیده است. و اجازهی زیادهطلبی را به ما نداده است. سرچشمهی دیگری هم نیستکه همچون رازها و رمزهائی را ازآن برگیریم.
از این نص قرآنی، و از نصوص سورهی جن -ارجح هم این استکه این نصـوص راجع به خـود واقعه باشد -و از نصوص دیگریکه در باره جنیان نازل گردیدهاند و در قرآن پراکندهاند، و از آثار و اخبار صـحیحـیکه در باره این حادثه نقل و روایت گردیدهاند، میتوانیم به برخی ازحقائق درباره جن پـی ببریم، و بدان مقدار بسنده کنیم و بیش ازآن حقائق، راجع به جن نگوئیـم. این حقائق خلاصه میشود در اینکه: موجوداتی هستند که اسم آنها جن است. از آتش آفریده شدهاند، به دلیل گفتار اهریمن در باره آدم:
(أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ).
من از او بهترم. چرا که مرا از آتش آفریدهای و او را از خاک. (اعراف/12) اهریمن هم از زمرهی جنیان است، برابر فرمودهی خداوند بزرگوار:
(إلا إبلیس کان من الجن ففسق عن أمر ربه).
مگر ابلیس که از جنیان بود و از فرمان پروردگارش تمرد کرد.(کهف/50) در این صورت اصل اهریمن از اصل جنیان است.
همچنین روشن میگرددکه این موجودات ویژگیهائی دارندکه جدای از ویژگیهای انسانها است. از جملهی این ویژگیها این استکه جنیان از آتش هستند، و آنان مردمان را میبینند و مردمان ایشان را نمیبینند. خداوند در باره اهریمن که از جنیان است، فرموده است:
( إنه یراکم هو وقبیله من حیث لا ترونهم).
شیطان و همدستانش شما را میبییند، در صورتی که شما آنها را نمیبینید. (اعراف/27)
آنان دستهها و گروههای مشخصی دارند بسان دستهها و گروههای انسانها تحت نام قبیلهها و نژادها، به استناد گفته پیشین:
(إنه یراکم هو وقبیله . . . ).
شیطان و همدستانش شما را میبینند ... . (اعراف/27)
همچنین جنیان میتوانند در این ستارهی زمین نام زندگی کنند -امّا نمیدانیم:کجا و چگونه. با استناد به فرمودهی خدا در باره هر دوی آدم و ابلیس:
(اهبطوا بعضکم لبعض عدو ولکم فی الأرض مستقر ومتاع إلى حین).
به آنان گفتیم: همگی (به زمین) فرود آئید، در حالی که بعضی دشمن بعضی خواهید بود، و برای شما تا مدتی در زمین جا و قرارگاه و فرایند و بهرهگیری است.
(بقره/36)
جنیانی مسخر سلیمان علیه السلام بودند،کارهائی را برای او در زمین انجام میدادند،کارهائیکه مقتضی این است که آنان توانائی این را دارند که زندگی را روی زمین بسر ببرند.
همچنین پدیدار و آشکار استکه جنیان قدرت این را دارندکه در بیرون از کرهی زمین زندگی را به سر ببرند، با توجه به این فرمودهی یزدان بزرگوار در باره نقل قول جنیان:
(وأنا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شدیداً وشهباً ، وأنا کنا نقعد منها مقاعد للسمع ، فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً).
ما قصد آسمان کردیم، وهمه جای آن را پر از محافظان و نگهبانان نیرومند (ملائکه) و شهابها(ی سوزنده) یافتیم. ما (پیش از این) در گوشهها و کنارهای آسمان بـرای استراق سمع مـینشستیم (و کسب خبر میکردیم) ولی اکنون هرکس بخواهد گوش فرادهد، شهاب آمادهای را درکمین خود مییابد که به سوی او نشانه میرود. (جن/8و9) همچنین جنیان میتوانند در درک و فهم انسانها تاثیر گذار باشند. آنان اجازه دارند انسانهای گمراه را به راهی ببرند و رهنمود کنندکه بخواهند. آنان تنها بر بندگان خوب خدا تسلط ندارند، با استناد به نـصوص پیشین، و با توجه بدین فرمودهی خدا دربیان نقل قول حکایتیکه یزدان ازگفتگوی اهریمن مطرود و ملعون روایت میفرماید:
(قال : فبعزتک لأغوینهم أجمعین إلا عبادک منهم المخلصین).
گفت: به عزت و عظمتت سوگند که (در پرتو عمر جاویدان و تلاش بیامان) همهی آنـان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان مخلص تو از ایشان را (که بر آنـان سلطه و قـدرتی نداشته و وسوسهام در ایشان نمیگیرد). (ص82و83)
جز این آیات، آیات دیگری همسان اینها داریم، ولیکن ما نمیدانیم شیطان چگونه وسوسه میکند و به کژراهه میبرد و با چه وسیلهای چنینکاری را انجام میدهد. جنیان صدای انسان را میشنوند و زبان ایشان را درک و فهم میکنند. به دلیل اینکهگروهی از جنیان به قرآن گوش فرا دادهاند و آن را درک و فهمکردهاند و از آن متاثر گردیدهاند. جنیان قابلیت و آمادگی هدایت و ضلالت را دارند، به دلیل گفتار گروهی از آنان در سورهی جن:
(وأنا منا المسلمون ومنا القاسطون . فمن أسلم فأولئک تحروا رشداً ، وأما القاسطون فکانوا لجهنم حطباً).
در میان ما، فرمانبرداران، و منحرفان و بیدادگرانند. آنان که فرمانبردارند، هدایت و خیر را برگزیدهاند. و امّا آنان که ستمگرند، هیزم و هیمهی دوزخ هستند.
(جن /14و15)
و به دلیل اینکه آنان به نزد قوم و قبیلهی خود میروند و ایشان را میترسانند و بیم میدهند و برای ایمان آوردن دعوت میکنند، بعد از آنکه قرآن را موثر در دل و درون خود یافتهاند، و دانستهاندکه قوم و قبیله ایشان هنوز همچون تاثیری را در دل و درون خود نیافتهاند و چنانکه باید از قرآن متاثر نشدهاند.
این مقدار در باره جنیانکه راست و درست و مورد اطمینان است ما را بس است. چیزی را بر آن نمیافزائیمکه دلیلی بر صحت آن نداریم.
و امّا رخدادیکه این آیات بدان اشاره دارند، همانگونه که برابر ارجح اقوال سراسر سورهی جن بیانگر آن است، روایتهای بیشماری در این باره نقلگردیده است، و ما صحیحترین آن روایتها را مینگاریم:
بخاری با استنادیکه در دست دارد از مسدد، مسلم از شیبان پسر فروخ، و او از ابوعوانه، روایتکرده است. امام احمد در مسند خودگفته است: عفان برایمان نقل کرده است که ابوعوانه روایت نموده است. امام حافظ ابوبکر بیهقی درکتاب خود (دلائل النبوه) گفته است: ابوالحسن علی پسر احمد پسر عبدان، احمد پسر عبید صفار، اسماعیل قاضی، مسدد، ابوعوانه از ابوبشر و او از سعید پسر جبیر، و او از ابن عباس -رضیاللهعنهما - برایمان روایت کردهاند. ابن عباس گفته است: (پیغمبر خدا علیه السلام باگروهی از یارانش حرکتکردند و به سوی بازار عکاظ روان شدند. در آن زمان جنیان از اطلاع پیداکردن و دسترسی به خبر آسمان بازداشته شده بودند. شهابهائی به سویشان پرتابگردیده بود و آنان به ناچار به سوی قوم و قبیلهی خود برگشته بودند. قوم وقبیله بدیشانگفتند: شما را چه شده است و چه بر سرتان آمده است؟ پاسخشان دادند: میان ما و خبر گرفتن از آسمان حائل و مانع ایجاد گردیده است، و شهابهائی به سویمان نشانه میرود. بدیشان گفتند: میان شما و خبرگرفتن از آسمان حائل و مانع نگردیده است مگر به خاطر چیزیکه رخ داده است. مشرقها و مغربها وگوشهها وکنارهای زمین را بگردید و ببینید این چیزیکه رخ داده است و شما را ازکسب خبر آسمان بازداشته است چه چیزی است. آنگروه از جنیان رهسپار تهامه شدند. پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم در جائی از تهامه به نام نخله بود. میخواست به سوی بازار عکاظ رهسپار شود. داشت نماز جماعت صبح را با یارانش میخواند. هنگامی که آن گروه از جنیان قرآن را شنیدند بدانگوش فرا دادند. به خود گفتند: به خدا سوگند این همان چیزی استکه میان شما و خبر آسمان حائل و مانعگردیده است و شما را از دسترسی به کسب اطلاع بازداشته است. در اینجا بودکه به سوی قوم و قبیله خود برگشتند و گفتند: ای قوم و قبیله ما!:
( إنا سمعنا قرآناً عجباً یهدی إلى الرشد فآمنا به ، ولن نشرک بربنا أحداً).
ما قرآن زیبا و شگفتی را شنیدهایم. همگان را به راه راست رهنمود میسازد، و ما بدان ایمان آوردهایم (و دیگر از ایمان خود برنمیگردیم و یکتاپرستی را در پیش میگیریم،) و کسی را انباز پـروردگارمان نمیسازیم. (جن/1و2) خدا بر پیغمبرش صلی الله علیه و سلم وحی فرستاد:
(قل : أوحی إلی أنه استمع نفر من الجن....).
(ای محمّد! به امّت خود) بگو: به من وحی شده است که گروهی از پریان، بـه (تلاوت قرآن) من گوش فرادادهاند... . (جن/1)
مسلم و ابوداوود و ترمذی -با اسنادیکه داشته است - از علقمه روایت کردهاند که گفته است: به ابن مسعود رضی الله عنه گفتم: آیا شب جنکسی از شما با پیغمبر صلی الله علیه و سلم بوده است؟ گفت: کسی از ما با او نبوده است، ولیکن شبی در خدمتش بودیم. او را گمکردیم. در دشتها و درهها به دنبالش گشتیم گفتیم: او را به پرواز درآوردهاند و بردهاند، یا این که او را ناگهانی دزدیدهاند و بردهاند. بدترین شبی را داشتیم، بدترین شبیکه مردمان آن را به روز آورده باشند. وقتیکه صبح شد ناگهان دیدیم که پیغمبر صلی الله علیه و سلم از سوی حراء برمیگردد.گفتیم: ای پیغمـبر خدا تو را گمکرده بودیم، و به دنبالتگشتیم و تو را نیافتیم. بدترین شبی را بسر بردیم، بدترین شبیکه مردمان آن را به روز آورده باشند. فرمود:
(أتانی داعی الجن فذهبت معه ، فقرأت علیهم القرآن).
دعوتکنندهی جنیان به سویم آمد. با او رفتم. قرآن را بر جنیان تلاوت کردم.
ابن مسعود گفته است: پیغمبر صلی الله علیه و سلم ما را برد. ما آثار ایشان و آثار آتشهایشان را دیدیم. از پیغمبر صلی الله علیه و سلم خوراک خواسته بودند. او بدیشان فرموده بود:
(لکم کل عظم ذکر اسم الله تعالى علیه ، یقع فی أیدیکم أوفر ما یکون لحماً ، وکل بعرة أو روثة علف لدوابکم).
هر استخوانی که نام خداوند بزرگوار بر آن برده شده باشد خوراک شما است. استخوانی که به دستتان میافتد از گوشت برای شما سود بیشتری دارد. هر پشکل یا تپالهای هم علف چهارپایان شما است.
این بود پیغمبر صلی الله علیه و سلم به ما فرمود:
(فلا تستنجوا بهما فإنهما طعام إخوانکم).
با پشکل و تپاله و سرگین استنجاء نکنید، چه آنها خوراک برادران شما (یعنی جنیان) است.
ابن اسحاق در سخنیکه ابن هشام درکتاب سیره روایتکرده است، ازگروهی از جنیان خبر میدهد که بعد از رفتن پیغمبر به طائف برای یاری طلبیدن از ثقیف، به دنبال مردن عمویش ابوطالب، و شدتگرفتن اذیت و آزار مشرکان در حق او و در حق یارانش در مکه، و پاسخ زشتی که ثقیف بدو دادند، و ابلهان و کودکان را برای اذیت و آزارش برانگیختند، و ابلهان و کودکان پاهای پیغمبر صلی الله علیه و سلم را با سنگ خونآلود کردند، و او روی به آستانهی پروردگارش کرد و این دعای جانسوز و ژرف و بزرگ را سر داد:
(اللهم إلیک أشکو ضعف قوتی ، وقلة حیلتی ، وهوانی على الناس . یا أرحم الراحمین ، أنت رب المستضعفین وأنت ربی . إلى من تکلنی؟ إلى بعید یتجهمنی؟ أم إلى عدو ملکته أمری؟ إن لم یکن بک علی غضب فلا أبالی ، ولکن عافیتک أوسع لی . أعوذ بنور وجهک الذی أشرقت له الظلمات ، وصلح علیه أمر الدنیا والآخرة ، من أن تنزل بی غضبک ، أو یحل علی سخطک . لک العتبى حتى ترضى . ولا حول ولا قوة إلا بک).[1]
ابن مسعود گفته است: سپس پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم از طائف به سوی مکه برگشت، بدان هنگام که از خیر و خوبی ثقیف مایوس گردید. وقتیکه به سرزمین نخله رسید. در دل شب برخاست و به نماز شب پرداخت. گروهی از جنیانیکه خداوند بزرگوار از ایشان یادکرده است ازکنار اوگذشتند. آن جنیان - چنانکه برای من روایت کردهاند - هفت نفر از جنیان نصیبین بودهاند. به تلاوت پیغمبر صلی الله علیه و سلم گوش فرادادند. هنگامیکه از نمازش بپرداخت پشت کردند و به سوی قوم و قبیله خود رفتند و به ترساندن و بیم دادن ایشان پرداختند. آنان ایـمـان آوردند و بدانچه شنیدند پاسخ مثبت دادند. خداوند داستان ایشان را به اطلاع پیغمبر صلی الله علیه و سلم رساند. خداوند بزرگوار در این راستا فرموده است:
(وإذ صرفنا إلیک نفراً من الجن یستمعون القرآن...).
(ای پیغمبر! خاطرنشان ساز) زمانی را که گروهی از جنیان را به سوی تو روانه کردیم تا قرآن را بشنوند... (احقاف/29)
تا میرسد به این فرمودهی خداوند بزرگوار:
( ویجرکم من عذاب ألیم).
و شما را در پناه خویش (محفوظ و مـصون از عذاب سخت آخرت) دار. (احقـاف/31)
خداوند بزرگوار فرموده است:
( قل : أوحی إلیَّ أنه استمع نفر من الجن...).
(ای محمّد! به امّت خود) بگو: به من وحی شده است که گروهی از پریان، بـه (تلاوت قرآن) من گوش فرادادهاند... . (جن/1)
تا آخر داستانیکه خبر آنان در این سوره آمده است. ابنکثیر در تفسیر خود بر روایت ابن اسحاق چنین پیرو میزند: (این درست است، ولیکن سخن ابن اسحاقکه میگوید جنیان در همچون شبیگوش به قرآن فرا داشتهاند، محل ایراد است. چرا که جنیان در ابتدای نزول وحی باید گوش فرا داده باشند، همان گونه که سخن فوقالذکر ابن عباس - رضیاللهعنهما -بیانگر آن است. در صورتیکه بیرون رفتن پیغمبر صلی الله علیه و سلم به سوی طائف پس از فوت عمویش بوده استکه یک سال یا دو سال پیش از هجرت رخ داده است، همانگونه که ابن اسحاق و دیگران گفتهاند. خدا هم بهتر میداند). روایتهای زیاد دیگری هم در این زمینه آمده است. ما در میان همهی روایتها بر روایت نخستین تکیه داریمکه از ابن عباس - رضیاللهعنهما - است. زیرا این روایت با نصوص قرآنی هماهنگی کامل دارد:
(قل : أوحی إلیَّ أنه استمع نفر من الجن).
(ای محمّد! به امت خود) بگو: به من وحی شده است که گروهی از پریان، به (تلاوت قرآن) من گوش فرادادهاند... . (جن/1)
این آیه قاطعانه میگوید که پیغمبر صلی الله علیه و سلم از طریق وحی متوجه این رخداد گردیده است، و او جنیان را ندیده است، و از وجودشان هم اطلاع پیدا نکرده است. گذشته از این، این روایت از جنبهی اسناد و استخراج نیز از قوت بیشتری برخوردار است، و در این نـقطه با روایت ابن اسحاق نیز متفق است. همچنین آنچه از قرآن در باره صفت جنیان میدانیم، همـچون روایتی را تقویت میکند:
(إنه یراکم هو وقبیله من حیث لا ترونهم).
شیطان و همدستانش شما را میبینند، در صورتی که شما آنها را نمیبینید. ( اعراف/27)
این فرموده انسان را از تحقیق بیشتر در باره این حادثه بینیاز میکند.
(وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ (29).
(ای پیغمبر! خاطرنشان ساز) زمانی را که گروهی ازجنیان را به سوی تو روانه کردیم تا قرآن را بشنوند. هنگامی که حاضر آمدند، به یکدیگر گفتند: خاموش باشید و گوش فرادهید. هنگامی که (تلاوت قرآن) به پایان آمد، به عنوان مبلغان و دعوتکنندگان (همجنسان خود، به آئینآسمانی) به سوی قـوم خود برگشتند.
در این صورت این خـواست خدا بوده است که این گروه از جنیان را برای گوش فرادادن به قرآن روانه فرماید، نه اینکه یک رخداد اتفاقی بوده باشد. قضا و قدر خدا بر آن رفته استکه جنیان خبر واپسین رسالت را بدانند و از آن اطلاع پیداکنند، همانگونهکه درگذشته از رسالت موسی علیه السلام خبر پیداکردهاند و با آن آشنا شدهاند. و اینکه گروهـی از جنیان ایمان بیاورند و از آتش دوزخ برهند، آتشیکه برای اهریمنان جن و همچنین برای اهریمنان انس آماده گردیده است.
نص قرآنی صحنهای از اینگروه -که میان سه تا ده نفر هستند -به تصویر میزند، در آن حال و احوالیکه دارند بدین قرآن گوش فرا میدهند. نص قرآنی برایـمـان به تصویر میکشدکه قرآن چه تاثیری درآنان داشته است و چگونه ایشان را دگرگونکرده است، و چه زیبائی و شکوه و تاثیر و ترس و هراس و خشوع و خضوعی به درونشان افکنده است.
(فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا).
هنگامی که در خدمتش حاضر آمدند، (به یکدیگر) گفتند: خاموش باشید و گوش فرادهید.
این سخن، سایهروشن جایگاه و موقعیت را در طول گوش فرادادن به تصویر میکشد.
(فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ (29) .
هنگامی که (تلاوت قرآن) به پایان آمد، به عنوان مبلغان و دعوتکنندگان (همجنسان خود، به آئین آسمانی) به سوی قوم خود برگشتند.
این بخش بسان آن بخش از آیه، تاثیری را به تصویر میزندکه بر دلهایشان بر اثرگوش فرادادن به قرآن نقش بسته است. آنان ساکت و آگاه تا پایان، به قرآن
گوش فرادادهاند و گوش دل دادهاند. زمانیکه تلاوت قرآن پایان میگیرد، فوراً به سوی قوم خود شتاب میگیرند، در حالیکه قرآن درونهایشان را لبریز از چیزیکرده است و ذهن و شعورشان را آکنده از چیزی گردانده استکه نمیتوان برآن خاموشیگزید، یا در رساندن پیام آن درنگ ورزید، و در بیم دادن با آن سکوتکرد. این حال و وضعکسی استکه حس و شعورش از چیز تازهای لبریز شود، و احساسات او از موثر چیره و جذابی برگردد، موثریکه انسان را همراه خود به حرکت میاندازد و او را وامـیداردکه بدان توجه بکند و همّت بگمارد،و آن را با جد و جهد به دیگران برساند:
(قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ (30).
گفتند:ای قوم ما! ما به کتابی گوش فرادادیم که بعد از موسی فرستاده شده است و کتابهای پیش از خود را تصدیق میکند (و هماهنگ با کتابهای آسمانی پیشین است)، و به سوی حق رهنمود میکند و به راه راست راه مینماید.
شتابان به سوی قوم خـود برگشتند و بدیشانگفتند:
ما بهکتاب تازهای گوش فرادادیم که بس از موسی نازل گردیده است.کتاب موسی را در اصل و اصولی که دارد تصدیق میکند. در این صورت آن جنیان کتاب موسی را شناختهاند، و همینکه آیاتی از این قرآن را شنیدهاند پیوند میان دوکتاب را درک و فهم نـمودهاند. چهبسا در آیاتیکه شنیدهاند ذکری از موسی نبوده است و ازکتاب او سخن نرفته است، ولیکن آن آیات اشاره داشته است و پیام رسانده استکه قرآن از همان سرچشمهای برجوشیده است که کتاب موسی از آن سرچشمـهگرفته است.گواهی اینگروه از جنیان که تا اندازهای دور از انگیزههای زندگی بشری بودهاند، و همینکه مزهی آیاتی از قرآن را چشیدهاند، بر حقانیت آن شهادت دادهاند، معنی و مفهوم خاصی، و الهام و پیام ویژهای دربر دارد.
آنگاه جنیان به بیان چیزی میپردازند که قرآن بر دلها و درونهایشان افکنده است، و دلها و درونهایشان از آن متاثرگردیده است. این استکه راجع به قرآن گفتهاند:
( یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ).
به سوی حق رهنمود میکند و به راه راست راه مینماید.
تاثیر حق و هدایتیکه در ایـن قـرآن است سترگ و بزرگ و شگفت و شگرف است. دلیکهکور نباشد در برابرش تاب نمیآورد. روحیکه سرکش و خودبزرگبین نباشد و با هوا و هوس سرکش و پست آلوده و آمیخته نشده باشد در برابرش نمیایستد و ایستادگی نمیکند. بدین جهت این قرآن همینکه برای نخستین بار این دلها را مـیپساید، آنـها را منقلب مینماید، و ناگهان آنها را به شور و غوغا میاندازد و همچون گواهی و شهادتی را بیان میدارند، و از این پسودهایکه بر آنها رفته است چنین تعبیری میکنند. آنگاه اینگروه از جنیان با حماسه و شور به بیم دادن و برحذر داشتن قوم خود میپردازند، حماسه و شور کسیکه در برابر دلیل و برهان به زانو درآمده است و برانگیخته شده است و احساس میکند بر او واجب است به بیم دادن و برحذر داشتن بپردازد و این وظیفه را اداء کند:
(یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (31) .
ای قوم ما! سخنان فراخوانندهی الهی را بپذیرید، و به او ایمان بیاورید، تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را در پناه خویش (محفوظ و مصون از عذاب سخت آخرت) دارد.
آنان نزول این قرآن را به زمین، دعوتی از جانب خدا بشمار آوردهاند برای هرکس از انسان و جنیکه بدو میرسد. محمـد صلی الله علیه و سلم را دعوتکنندهی مردمان و جنیان به سوی یزدان شمردهاند همینکه این قرآن را تلاوت فرموده است و انسانها و پریها بدانگوش فرادادهاند.
این استکه قوم خود را فریاد میدارند:
(یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ).
ای قوم ما! سخنان فراخوانندهی الهی را بپذیرید، و به او ایمان بیاورید.
همچنین به آخرت ایمان آوردهاند، و دانستهاندکه ایمان آوردن و اجابت فرمان خداکردن باعث بخشش و آمرزشگناهان و پناهگرفتن از عذاب یزدان میگردد. آنان مژده دادند و بیم دادند با این چیزیکه شناختند. ابن اسحاق روایت میکندکه سخنان جنیان با این آیه به پایان میرسد. ولی روند سخن بیانگر این است دو آیهی بعدی نیز ازگفتههایگروهی از جنیان است. ما این نظریه را ترجیح میدهیم، مخصوصاً آیهی زیر را از زمرهی سخنان جنیان میدانیم:
(وَمَن لَّا یُجِبْ دَاعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَلَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِیَاء أُوْلَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (32).
هرکس هم سخنان فراخوانندهی الهی را نپذیرد، نمیتواند خدای را از دستیابی به خود در زمین ناتوان کند (و خویشتن را از چنگال عذاب الهی پناه دهد، و از دست انتقام او بگریزد)، و برای او جز خدا ولیها و یاورهائی نیست. چنین کسانی در گمراهی آشکاری هستند.
این آیه مکمّل سرشتی بیم دادن و پند و اندرزی است که آنگروه به قوم خود میدهند، و ایشان را به پذیرش قرآن و ایمان بدان دعوت میکنند. احتمال قوی و برتر این استکه آنگروه برای قوم خود بیانکرده باشند عدم اجابت، فرجام ناگواری دارد، و آن کس کـه به فرمان خدا پاسخ مثبت نمیدهد خدا را درمانده و ناتوان نمیگرداند در اینکه او را بیاورد وکیفر و سزایش را بدهد، و عذاب دردناک را بدو بچشاند، و او جز خدا هیچگونه ولیها و یاورانـی نمییابد که او را کمک بکنند و به یاریش بشتابند. آنکسانیکه به حق و حقیقت پشت میکنند و از اسلام روی میگردانند روشن استکه گمراه بوده و از راه راست دور و منحرف هستند.
همچنین آیهی بعدی نیز به احتمال زیاد جزو سخنان مـیان است. از حال و وضعکسانی تعجب میکنندکه فرمان یزدان را اجابت نمیکنند و نمیپذیرند، وگمان میبرند که آنان میتوانند ازکیفر خدا گریزند و خویشتن را برهانند، یا معتقد هستندکه اصلا حساب وکتابی و سزا و جزائی در میان نیست:
( أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (33).
آیا نمیدانند خدائی که آسمانها و زمین را آفریده است و در آفرینش آنها خسته و درمانده نشده است، میتواند مردگان را زنده کند؟! آری، او بر هر کاری توانا است.
این هم نگرشی بهکتاب دیدنی جهان است،کتابیکه در سرآغاز سوره از آن سخن رفته است. روند قرآنی در موارد زیادی چنین همآوائی و همنوائی موجود در میان سخن مطرح در خود سوره و میان سخنیکه بسان آن است و در داستانی ذکرگردیده است، بیان میدارد، و بدین وسیله تطابق و توافق سرچشمههای آن دو سخن در حقیقت واحد و یگانهای حاصل و پدیدار میگردد. کتاب جهان گواهی میدهدکه نخستین بار قدرت نوآفرین و زیبانگاری این آفریدههای شگفتانگیز و سرسامآور آسمانها و زمین را آفریده است و خلعت هستی به تن آنهاکرده است.کتاب جهان ساده و آسان به عقل و شعور انسان پیام میدهدکه زندهگرداندن بعد از مرگ میسر است و هیچگونه مشکلی بر سر راه نیست. زنده گرداندن در میان است. ساختار مساله به شیوهی پرسش و پاسخ، به بیان این حقیقت نیروی بیشتری میبخشد، و آن را بیش از پیش تایید و تاکید میکند . . . آنگاه پیرو شامل وکاملی درمیرسد:
(إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (33).
او بر هر کاری توانا است.
این پیرو زنده گرداندن و جز آن را در دائرهی آن قدرت نوآفرین و زیبانگاری قرار میدهدکه هر چیزی را دربر میگیرد، چه آن چیزیکه بوده است و چه آن
چیزیکه خواهد بود.
*
هنگامی که یادی از زنده گرداندن میشود، صحنهی حساب وکتاب ترسیم میگردد، بدانگونه که انگار در برابر دیدگان مجسم و نمودار میشود:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ (34).
روزی کافران را به کنار دوزخ میبرند و ایشان را بر آن عرضه میکنند (و بدیشان گفته میشود:) آیا این حیققت ندارد؟! میگویند: بلی، سوگند به پروردگارمان. خدا بدیشان میگوید: پس به سبب کفر و ناباوریتان عذاب را بچشید.
این صحنه به عنوان نقل قولی یا مقدمهی نقل قولی مـیآغازد:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ).
روزی کافران را به کنار دوزخ میبرند و ایشان را بر آن عرضه میکنند.
بدان هنگامکه شنونده در انتظار وصف چیزی میماند که خواهد شد، ناگهان خود صحنه پدیدار میآید، و یکهو گفتگو در صحنهی نشان داده شده درمیگیرد:
(أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ؟)
آیا این حقیقت ندارد؟.
وای چه پرسشی؟! وای چه بلائیکه بر سرکسانی میآیدکه عذاب وعقاب را تکذیب میکنند و آن را به تمسخر میگیرند و شتابان فرارسیدن آن را درخواست میکنند؟! امروزکه عذاب و عقاب درگـرفته است گردنهایشان در برابر حق و حقیقت کج گردیده است، حق و حقیقتیکه آن را انکار میکردند و قبول نمینمودند. پاسخ ایشان، با خواری و رسوائی و چندش و لرزش، این است:
(بَلَى وَرَبِّنَا).
بلی، سوگند به پروردگارمان.
اینگونه آنان سوگند میخورند:
( وَرَبِّنَا). به پروردگارمان سوگند.
پروردگارشان، آن کس که به دعوتکنندهاش پاسخ نمیدهند، و به پیغمبرشگوش فرانمیدهند، و به ربوبیت و خداوندگاری یزدان اعتراف نمیکنند. با وجود اینها امروز بدو سوگند میخورندکه آن چیزی که آن را نمیپسندیدند و باورش نداشتند، حق است) بدین هنگام پرسش به تمام وکمال خوار میدارد و کاملا سرکوب میکند و سرکوفت میزند. در اینجاکار به پایان میرسد، وگفت تمام میشود:
(قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ (34) .
خدا بدیشان می گوید: پس به سبب کفر و ناباوریتان عذاب را بچشید.
(سخنیگفت و سرپوشش نهاد) . . . همانگونه که گفته میشود: گناه آشکار است. جنایتکار خودش اعتراف میکند. پس به سوی دوزخ بروید!
سرعت صحنه در اینجا مورد نظر است. چه رویاروی شدن با سزا و جزا، قطعی و حتمی است. دیگر فرصت گرفتن و پاسخگفتن نیست. آنان منکر عذاب و عقاب بودهاند و هم اینک هم اقرار و اعتراف میکنند. پس حالا باید بچشند و بسوزند!
هنگامی که نشان داده میشود صحنهی قاطعانهای که سرنوشت کافران را پیش چشم مـیدارد، و نشان داده میشود صحنهای که ایمان فرزندان جهان آخرت را به تصویر میکشد، و پایان سورهای درمیرسدکه سخنان کافران را در باره پیغمبر صلی الله علیه و سلم و در باره قرآن مجید عرضه میدارد، واپسین آهنگ به گوش میرسد. آهنگی که پیغمبر صلی الله علیه و سلم را رهنمود مـینماید که در برابرکافران شکیبائی نماید و هیچ گونه عجلهای در فرارسیدن عذاب و عقاب بدیشان نداشته باشد، چه او دیـده استکه چه چیز بر سر ایشان میآید و گریبانگیرشان میگردد. دیده است که عذاب و عقاب بدیشان بسی نزدیک است:
(فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (35).
(در برابر اذیت و آزار کافران) شکیبائی کن، آنگونه که پیغمبران اولوالعزم (در سختیها) شکیبائی کردهاند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن. روزی که ایشان چیزی را مشاهده میکنند که بدیشان وعده داده میشد، انگار که آنان مدتی از یک روز در دنیا ماندهاند (و زندگی کردهاند. این قرآن) ابلاغ است و بسنده است. مگر جز مردمان گناهکار و سرکش از اطاعت خدا، هلاک میکردند؟!.
هر واژهای از آیه پشتوانهی بزرگی دارد. هر عبارتی جهانی از تصویرها و سایهروشنها، معانی و مفاهیم، الهامها و پیامها، قضـیهها و مسالهها، و ارزشها و ارجها،
در فراسوی خود دارد.
(فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ ).
(در برابر اذیت و آزار کافران) شکیبائی کن، آنگونه که پیغمبران اولوالعزم (در سختیها) شکیبائی کردهاند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن.
رهنمودی استکه به محمّد صلی الله علیه و سلم گفته میشود. اوکه تحمّلکرده است آنچه باید تحمّلکند، و از دست قوم خود چشیده است، آنچه باید بچشد. او همانکسی است که در حالت یتیمی بزرگ شده است، و دوست و سرپرست و نگاهبان و نگاهدار را یکی یکی از دست داده است، و اسباب و وسائل زمین یکی پس از دیگری از دست او به در رفته است. پدر، مادر، پدربزرگ، عمو، همسر باوفای دلسوز، یکایک بهدرودش گفتهاند و روی در نقاب خاک کشیدهاند. خالصانه از آن خدا و از آن دعوت خدا شده است، و از هر چیزی و از هر کاری دستکشیده است. همچنین او از هر پشتیبانی و تکیهگاهی محروم گردیده است. او از خویشاوندان مشرک خود چیزی را دیده است و چشیده استکه بدتر و سختتر از چیزی بوده استکه از بیگانگان دیده است و چشیده است. او بارها و بارها بیرون رفته است و ازقبائل و افرادکمک و یاری خواسته است، ولی هر بار بدونکمک و یاری برگشته است. در یکی از این بیرونرفتنها وکمک و یاری خواستنها با تمسخر و استهزاء بیخردان و ابلهان روبروی میگردد و او را سنگباران میکنند تا بدانجاکه پاهای پاکش خونآلود میشود. چیزی جز این نمیکند و جز این نمیخـواهدکه رو به آستانهی خدا مینماید و آن دعای فروتنانهی ارزشمند را سر میدهد.
پس از همهی اینها به رهنمود و رهنـمـون پروردگارش نیازمند میگردد:
( فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ ).
(در برابر اذیت و آزار کافران) شکیبائی کن، آنگونه که پیغمبران اولوالعزم (در سختیها) شکیبائی کردهاند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن.
هان! راه این دعوت راه سخت و دشواری است. راه نابهنجار و ناگواری است. حتی شخصی همچون شخص محـمد صلی الله علیه و سلم که از همه چیز بریده است و تنها از آن دعوت شده است، و ثابت و استوار و چابک و پایدار گام در راه کردگار نهاده است، و با خود همهی خصال پاک و صفات نورانی خود، به رهنمود و رهنمون الهی نیاز پیدا میکند که او را به صبر و شکیبائی بخواند، و وی را ازشتاب درخواست عذاب برای دشمنان آزار رسان و عیبجوی دعوت بازدارد.
بلی، سختی و دشواری این راه به دلجوئی و دلداری نیاز دارد، و نابهنجاریها و ناگواریهای آن، صبر و شکیبائی را میطلبد. تلخیهای آن به جرعهی شیرینی از
شراب سر به مهر فضلبه لطف الهی نیازدارد.
(فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ ).
(در برابر اذیت و آزار کافران) شکیبائی کن، آنگونه که پیغمبران اولوالعزم (در سختیها) شکیبائی کردهاند، و برای (عذاب) آنان شتاب مکن.
دل و جرات بخشیدن، به صبر و شکیبائی خواندن، دلداری و دلجوئی نمودن، و گذشته از همهی اینها اطمینان دادن در میان است:
(کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ).
انگار که آنان مدتی از یک روز در دنیا ماندهاند (و زندگی کردهاند).
واقعاً مدتکوتاهی است. ساعتی از یک روز، بسی اندک است. زندگی گذرائی است. این مدت حیاتیکه پیش از فرارسیدن قیامت دارند بسی اندک وکوتاه است و به سرعت سپری میشود. آن اندازه اندک و ناچیز استکه دردلها ودرونها اهمیت و ارزشی جز بدان اندازه ندارد که ساعتی از یک روز دارد . . . پس از گذشت این یک ساعت به سرنوشت قطعی و حتمی خود گرفتار میآیند، و به جایگاه همیشگی خویش درمیآیند، و عمر ابد پیدا مینـمـایند، ابدیکه پیوسته بر دوام میماند، یعنی زمان جاویدان است و زندگی بیپایان! آن یک ساعت تنها مدتی بوده استکه در آن ابلاغ گردیده است: بپائید هلاک و نابودی و عذاب دردناک درمیرسد!
(بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ).
(این قرآن) ابلاغ است و بسنده است. مگر جز مردمان گناهکار و سرکش از اطاعت خدا، هلاک میکردند؟!.
نه، جز مردمان بزهکار و سرکش از اطاعت خدا هلاک نمیگردند. خدا نمیخـواهد به بندگان کمترین ظلم و ستمی بشود. نه، جـز گناهکاران و نافرمانبرداران به مهلکه نـمیافتند. باید که دعوتکنندهی به سوی خدا در برابر آنچه بدو میرسد استقامت و شکیبائی کند. چه دنیا جز یک ساعت از یک روز نیست. آنگاه خواهد شد آنچه خواهد شد. . .
*
سورهی احقاف آیهی 28-21
(وَاذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَقَدْ خَلَتْ النُّذُرُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21) قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (22) قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُکُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23) فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25) وَلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِن مَّکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَیْءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (26) وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُم مِّنَ الْقُرَى وَصَرَّفْنَا الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (27) فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِکَ إِفْکُهُمْ وَمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (28).
این مرحلهگردش و چرخشـی در جولانگاه دیگری است، و به مسالهای کمک میکند که این سوره بدان میپـردازد. به دلهای انسانها از زاویهای میپردازد و وارد میگرددکه جدای از زوایائی استکه مرحلههای اول و دوم بدانها پرداختهاند و از آنها وارد گردیدهاند. چرخش و گردشی در جایگاه نقش زمین شدن و نابود گردیدن قوم عاد، و در جایگاههای نقش زمین شدن و نابود گردیدن ساکنان شهرها و آبادیهای پیرامون مکه میآغازد. قوم عاد با پیغمبرشان و همنژادشان هود علیه السلام موضعگیریای داشتهاند بسان موضعگیریای که مشرکان در برابر پیغمبرشان و همنژادشان محمّد صلی الله علیه و سلم داشتهاند. اعتراضهائی بسان اعتراضهای مشرکان مکه داشتهاند، و پـیغمبرشان بدیشان پاسخی داده است که سزاوار ادب نبوت او بوده است و با حدود و ثغور بشریت او و با حدود و ثغور وظیفهی او خوانده است. آنگاه عذاب و عقاب ویرانگری ایشان را فرا گرفته است، زمانی که گوش به سخنان پیغمبر بیمدهنده فراندادهاند. در این وقت قدرت و قوت ایشان آنان را نرهانیده است، هرچند از دیگران قدرتمندتر و زورمندتر بودهاند. و ثروت و دارائی ایشان آنان را نرهانیده است، گرچه از دیگران ثروتمندتر و داراتر بودهاند. ازگوشها و چشمها و دلهایشان نیز سود نبردهاند، هرچند زرنگ و هوشیار بودهاند. خداگونهها و بتهائی راکه -بهگمان خود -برای نزدیک به خدا برگرفتهاند نیز بدیشان سودی نبخشیدهاند و آنان را نرهانیدهاند.
هم بدینسان مشرکان مکه را در برابر جایگاههای نقش زمین شدن و نابود گردیدن پدران و نیاکانشان که بسان ایشان بودهاند نگاه میدارد. سپس آنان را جلو خط سیر ثابت و مستمر و متصلی نگاه میدارد، خط سیر استوار و برجای رسالتیکه بر اصل واحد و یگانهای قرار دارد، اصل واحد و یگانهای که تغییر نمیپذیرد، و خط سیر سنت و قانون خدا، خط سیریکه تحول و دگرگونی نمیپذیرد، و تبدیل و تغییر پیدا نمیکند. درخت عقیده جلوهگر میآید با ریشههائیکه به ژرفاها خزیدهاند، و با شاخههائیکه فراخنای زمان را فراگرفتهاند، و با وجود اختلاف زمانها و مکانها عقیده یگانه است و از وحدت برخوردار است.
*
(وَاذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقَافِ وَقَدْ خَلَتْ النُّذُرُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21).
(ای محمّد! برای مشرکان مکه بیان کن سرگذشت هود) برادر (دلسوز و مهربان قوم خود) عاد را. بدان گاه که در سرزمین ریگستان احقاف (واقع در جنوب جزیرهی عربستان و نزدیکی یمن) قوم خود را (از عذاب خدا) بیم داد و گفت: جز خداوند یگانه را نپرستید. چرا کـه از عذاب روز بزرگ بر شما هراسناکم. پیش از او هم در گذشتههای نزدیک و دور پیغمبرانی آمده بودند (و مردمان را از عذاب استیصال دنیوی و عقاب اخروی ترسانده بودند).
مراد از همنژاد و برادر قوم عاد، هود علیه السلام است. قرآن هود را در اینجا با صفت خودش ذکر میکند، صفت همنژادی و برادری با قوم خودش، تا پیوند مودت و محبت را میان او و ایشان به تصویرکشد، و رابطه خویشاوندی و قرابتی را پیش چشم ایشان داردکه ضامن این بوده استکه آنان را به سوی دعوتش جذب و جلبکند، وگمان و اندیشهی ایشان را نسبت به دعوت و در حق خودش زیباگرداند. این عین همان پیوندی استکه میان محمّد صلی الله علیه و سلم و قوم او وجود دارد، آن کسانیکه با او موضعگیری مبارزه و دشمنانی درپیش گرفتند.
احقاف جمع حقف استکه تپهی بلندی از شنها است. خانههای قوم عاد بالای بلندیهای متفرق و پراکندهای در جنوب عربستان بود که گویا در حضرموت قرار دارد.
یزدان سبحان پیغمبر خود صلی الله علیه و سلم را رهنمود میفرماید به اینکه از برادر قوم عاد یاد بکند و از بیم دادن قوم او در احقاف سخن بگوید. از او یادکند و سخن بگوید تا خودش اقتداء و پیروی نماید از برادری از برادران انبیاء خود، برادریکه بدو رسیده است همان چیزیکه به خـودش نیز میرسد. آن چیز رویگردانی قوم خود از او است، هرچندکه برادر آنان و همنژاد ایشان است. از هود علیه السلام یاد بکند تا به مشرکان مکه سرنوشت و فرجام همکارانشان و هـمگنانشان را تذکر دهدکه چگونه سر خود گرفتهاند و نابود گردیدهاند، هــمان هـمـکاران و همگنانیکه بدیشان نزدیک و پیرامونشان هستند.
هود علیه السلام قوم خـود عاد را از عذاب و عقاب خدا بیم داد و برحذر داشت. او نخستین بیمدهنده و حذرکنندهی قوم خود نبوده است، بلکه پیغمبرانی پیش از او آمدهاند و بودهاند و اقوام خود را بیم دادهاند و برحذر داشتهاند...
(وَقَدْ خَلَتْ النُّذُرُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ).
پیش از او هم در گذشتههای نزدیک و دور پیغمبرانی آمده بودند(و مردمان را از عذاب استیصال دنیوی و عقاب اخروی ترسانده بودند).
پیغمبرانی دور یا نزدیک از لحاظ زمانی و مکانی، پیش از او آمدهاند. لذا بیم دادن و برحذر داشتن پیاپی بوده است و حلقههای زنجیرهی رسالت از یکدیگر نگسیخته است و امتداد داشته است. پیامبری و کار بیم دادن و برحذر داشتن،کار شگفـت و شگرف و نوین و ناشناختهای نیست. بلکه پیامبری و بیم دادن و حذر داشتن، برای همگان معروف و مانوس است.
ایشان را بیم بده و برحذر بدار از هـمان چیزیکه هر پیغمبری قوم خود را ازآن بیم داده است وبرحذر نموده است:
(أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21).
جز خداوند یگانه را نپرستید. چـرا که از عذاب روز بزرگ بر شما هراسناکم.
پرستش خداوند یگانه عقیدهای در درون و برنامهای در زندگی است. مخالفت با این عقیده به عذاب بزرگی منتهی میشود دردنیا یا درآخرت و یا همگون و همسان درهر دو سرا. اشارهی بدان روز بدینگونه است:
(عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (21).
عذاب روز بزرگی.
واژهی روز وقتیکه مطلق گفته میشود مراد روز قیامت استکه سختتر و بزرگتر از همه اوقات و ازمنه است.
پاسخ قوم او در برابر رهنـمون و رهنمود به خدا و بیم دادن و برحذر داشتن از عذاب او چه بود؟
(قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَأْفِکَنَا عَنْ آلِهَتِنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (22).
(قوم عاد بدو پاسخ دادند) گفتند: آیا تو آمدهای که با دروغهای خود، ما را خدایانمان برگردانی؟ اگر از راستگویانی، عذابی را که ما را از وقوع آن مـیترسانی بر سر ما بیاور!.
کارشان سوء ظن و نادانی و مبارزه با بیمدهنده و برحذرکننده، و با شتاب عذابی را درخواستکردن استکه ایشان را از آن بیم میدهد و برحذر میدارد، و استهزاء کردن و تکذیب نمودن و پافشاری بر باطل و بزرگی فروختن است!ا
ولی هود پیغمـبر علیه السلام با همهی اینها با تربیت و ادب نبوت، و با اخلاص کامل و زدوده از هرگونه ادعائی، روبرو میشد، و پا را از مرز خود فراتر نـمیگذاشت و حد و
حدود خویش را مراعات می کرد:
(قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُکُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23).
هود گفت: این را تنها خدا میداند و بس. من چیزی را به شما میرسانم که برای آن فرستاده شدهام. (وظیفهی من ابلاغ رسالت و رساندن پیام آسمانی است) ولیکن میبینم که شما مردمان نادانی هستید (چرا که وظیفهی پیغمبران را نمیدانید، و عجیبتر این که خواستار زود فرارسیدن عذاب و بلای کردگارید).
من شما را از عذاب و عقاب بیم میدهم بدانگونهکه مکلف شدهام و وادار گردیدهام که شما را بیم بدهم. من نمیدانم موعد فرارسیدن آن عذاب و عقاب چه وقت و چه زمانی است، و شکل و شیوهی آن چگونه و چطور خواهد بود. آگاهی از آن واگذار به یزدان جهان است. من تنها پیامرسان یزدانم و بس. با خدا نه ادعای علم و آگاهی را دارم و نه ادعای قوت و قدرت را . . .
(وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (23).
ولیکن من میبینم که شما مردمان نادانی هستید (چرا که وظیفهی پیغمبران را نمیدانید، و عجیبتر ایـن که خواستار زود فرارسیدن عذاب و بلای کردگارید). نادانی میکنید. آخر کدام نادانی و کدام حماقت و جهالتی بدتر و شدیدتر از این استکه با همچون مبارزه طلبی و تکذیب کردنی، پذیرهی بیمدهندهی دلسوز و برادر نزدیکی رفت و رویاروی شد؟
روند سخن در اینجا جدال و ستیز دور و درازی را خلاصه میکند و مختصر بیان میداردکه میان هود علیه السلام و قوم او بوده است و گذشته است، تا برسد به هدف مقصودیکه در این جایگاه و مقام داشته است، و بدین وسیله پـاسخ مبارزهطلبی و شتابگری ایشان را نیز بدهد.
(فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضاً مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25) .
هنگامی که ابری را دیدند که در افق آسمان گسترده میشود و به سوی سرزمینهای ایشان رو مـیآورد (خوشحال شدند و) گفتند: این ابر بر ما باران را میباراند. (هود بدیشان گفت: چنین نیست). بلکه این همان چیزی است که آن را با شتاب میخواستید. تندبادی است که عذاب دردناکی به همراه آورده است! (تندبادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد. پس (از چندی، تندباد ایشان را دربر گرفت و هلاک گشتند و) به گونهای درآمدند که جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد! ما این سان مردمان بزهکار را سزا و کیفر میدهیم.
روایتها چنین بیان میدارند: به مردمان گرمای سختی رسید. باران بر ایشان نبارید. فضای پیرامونشان بر اثر گرما و خشکی دودگونه گردید. آنگاه خداوند ابری را به سویشان راند. از دیدن آن ابر سخت شاد گردیدند. بیرون رفتند و درکوه وکمر پذیرهی آن ابر رفتند.گمان میبردند ابر بارانزائی است و سراپا آب است:
(قَالُوا هَذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا).
گفتند: این ابر بر ما باران را میباراند.
به زبان واقعیت بدیشان پاسخ داده شد:
(بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِیحٌ فِیهَا عَذَابٌ أَلِیمٌ (24) تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا).
بلکه این همان چیزی است که آن را با شتاب میخواستید. تندبادی است که عذاب دردناکی به همراه آورده است! (تندبادی است که) همه چیز را بـه فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد.
تندباد سرکشی است و در سورهی دیگری (صرصر عاتیه)[1] ذکر شده است. در توصیف و شناسائی آن نیز آمده است:
(مَا تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ (42).
به هر چیزی که برمیخورد برجایش نمیگذاشت، مگر این که همچون استخوانهای پوسیده و پودر شدهاش میکرد. (ذاریـات/42)
نص قرآنی این باد را زنده و با شعور و مامور نابودی و ویرانگری به تصویر میکشد:
(تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا).
(تندبادی است که) همه چیز را به فرمان پروردگارش درهم میکوبد و نابود میسازد.
این یک حقیقت جهانی است، حقیقتیکه قرآن آن را به دلها و درونها اعلام میدارد. این هستی، زنده است. هر نیروئی از نیروهایش دارای فهم و شور است. همهی نیروها از جانب پروردگارشان بینش و دانش دریافت میدارند و به سوی چیزی روی میآورندکه از جانب خدا مامور انجام آن هستند. انسانهم یکی از این نیروها است. وقتیکه انسان واقعاً ایمان میآورد، و دریچهی دلش را برای شناخت خدا باز میکند، میتواند زبان نیروهای جهانی پیرامونش را درک و فهمکند، و با نیروها همآوا و نیروها نیز با او هــآوا شوند، بدان سانکه زندههای باشعور از همدیگر میشنوند و به یکدیگر پاسخ میگویند، امّا با شکل و صورت و شیوه و روشیکه جدای از شکل و صورت و شیوه و روش ظاهری و نمادینی استکه انسانها از حیات درک میکنند و میدانند. در هر چیزی روح و حیات است، ولیکن ما از این روح و حیات سر درنـمـیآوریم و همچون روح و حیاتی را درک و فهم نمیکنیم. چون ما به سبب اشتغال به ظواهر و اشکال از بواطن و حقائق در پس پـردهایم. جهان پیرامون ما پر و لبریز از اسرار و رموزی است که با پردهها پوشیده و پنهان گردیدهاند. تنها بینشهای باز آنها را درک و فهم میکنند ولی چشمها آنها را نمیبینند.
باد آنچه بدان امر شده است و دستور آن داده شده است انجام داده است، و هر چیزی را ویران و نابود گردانده است.
(فَأَصْبَحُوا لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ).
به گونهای درآمدند که جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد.
از خودشان، چهارپایانشان، چیزهایشان، و کالاهایشان، چیزی برجای نماند. تنها و تنها خانهها، خالی و وحشتناک برجای ماند. نه ساکنی در آنها ماند، و نه برافروزنده آتشی . . .
(کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ (25).
ما این سان مردمان بزهکار را سزا و کیفر میدهیم. سنت و قانون ساری و جاری است. قضا و قدر مستمر و همیشگی در باره بزهکاران است.
*
بر بالای صحنهی نابود و هلاک و خرابی و ویرانی، به همسانها و همگونهای حاضرشان نظر میاندازد و مینگرد. دلهایشان را با چیزی میپساید و لمس مینمایدکه دلها از آن به لرزه و تکان میافتد:
(وَلَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیمَا إِن مَّکَّنَّاکُمْ فِیهِ وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلَا أَبْصَارُهُمْ وَلَا أَفْئِدَتُهُم مِّن شَیْءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (26).
ما قوم عاد را ازامکاناتی برخوردار کرده بودیم که چنین امکاناتی را به شما ندادهایم. ما بدیشان گوشها و چشمها و دلهائی داده بودیم (که در درک و دید و تشخیص واقعیتها آنان را قویتر از دیگران میکرد). اما گوشها و چشمها و دلهایشان سودی بدانان نبخشید. چرا که آیات خدا را تکذیب میکردند و (رهنمودهای پیغمبران را نمیپذیرفتند. سرانجام همان) چیزی ایشان را فرو گرفت که مسخرهاش میدانستند (و آن عذاب خدا بود).
به آنانیکه باد مامور تخریب و نابودی، ایشان را هلاک گرداند، امکاناتی داده بودیمکه همچون امکاناتی را به شما ندادهایم و از آنها برخوردارتان ننمودهایم . . . این هم یک اشارهی اجمالـی است و بیانگر نیرو و دارائی و دانش و کالا است. ما بدیشان گوشها و چشمها و دلهائی داده بودیم. قرآن از نیروی درک و فهم،گاهی با قلب، وگاهی با فواد، و زمانی با لب، و وقتی با عقل، تعبیر میکند. همهی اینها به شکلی از اشکال بیانگر درک و فهم است. ولیکن این حواس و شعور اصلا بدیشان هچگونه سودی نرساند. چون آنان همچون چیزهائی را بیبهره گذاشتند و بیفائده رها کردند و از هدفشان پوشیده داشتند.
(اِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ).
چرا که آیات خدا را تکذیب میکردند (و رهنمودهای پیغمبران را نمیپذیرفتند).
انکار و تکذیب آیات خدا، حواس و شعور و دلها را پوشیده میدارد، و حساسیت و تابش و نور و درک و فهم را از آنها بازمیگیرد.
( وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (26).
(سرانجام همان) چیزی ایشان را فرو گرفت که مسخرهاش میدانستند (و آن عذاب خدا بود).
عذاب و عقاب و بلا و مصیبت دربرشان گرفت . . . درس عبرتیکه هر صاحبگوش شنوا و چشم بینا و دل سالمی از این چیز میآموزد، این است که دارندهی قدرت از قدرت خود مغرور نشود و بدان گول نخورد، و صاحب ثروت فریب ثروت و دارائی خود را نخورد، و دارندهی علم و دانش به سبب علم و دانش خویش مغرور نشود و گول نخورد. چه این قدرتی و قوتی از قدرتها و قوتهای هستی استکه بر صاحبان قدرت و قوت و ثروت و دارائی و علم و دانش وکالاها و امتعه چیره و مسلط میشود، و همه چیز را نابود و هلاک میکند، و بهگونهای به ترک ایشان میگوید و آنان را رها میسازد که:
(لَا یُرَى إِلَّا مَسَاکِنُهُمْ).
جز خانههایشان چیزی به چشم نمیخورد.
آن زمانکه خداوند ایشان را با سنت و قانون خود گرفتارکرد، سنت و قانونی که مجرمان بدان گرفتار میآیند، جز خانههایشان چیزی برجای نماند.
باد نیروئی استکه پیوسته درکار است برابر نظم و نظام جهانیای که یزدان آن را مقدر و مقرر فـرموده است. این خدا استکه باد را هر زمان که بخواهد برای ویرانی و هلاک مسلط میگرداند، و باد در راه و طریق جهانی خود به وزیدن و انجام ماموریت درمیآید، برابر قانون و سنتیکه تعیینگردیده است. دیگر نیازی به قانون شکنیهای قوانین جهانی نیست - همانگونه که معترضان چنانگمان میبرند -چه آن کسکه قوانین را وضع کرده است و پدید آورده است، قضا و قدر را نیز معلوم و مشخص داشته است. هر رخداد و حادثهای و هر حرکت و جنبشی، و هر رویکرد وگرایشـی، و هر شخصی، و هر چیزی، به حساب آمده است و حساب آن مورد نظر بوده است، و در طرح قوانین و نقشهی نوامیس هستی، از دیده به دور نمانده است.
باد هم بسان سائر نیروهای هستی، مسخر فرمان پروردگارش میباشد، و طبق فرمان یزدان جهان به اجراء وظیفه میپردازد، و در دائرهی قانونیکه برای او و برای سراسر هستی مقدر و مقررگردیده است وزان و روان میشود. نیروی بشری نیز بسان باد فرمانبردار یزدان و آماده برای انجام چیزی استکه خدا از او میطلبد. مسخر انسانها میشود آنچه از نیروهای جهان، یزدان سبحان بخواهد مسخرشان گردد. انسانها وقتیکه میجنبند و به تلاش درمیآیند نقش خود را در پهنهی این هستی اجراء میکنند، تا آنچه خدا اراده فرموده است و از ایشان خواسته است، مطابق خواست او صـورت پذیرد. آزادی ارادهی انسانها در حرکت کردن و برگزیدن، جزئی از قانونکلی و همگانی است و به هماهنگی عمومی جهانی منتهی میشود. هر چیزی مقدر و مقرر است بهگونهایکه کاستی و پریشانی بدان راه نمییابد.
*
این مرحله به پایان میآید با درس عبرت همگانی گرفتن از جایگاههای نقش زمین شدن اهالی شهرها و آبادیهائیکه دور و بر ایشان است و سرزمین عاد و غیرعاد بوده است:
(وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُم مِّنَ الْقُرَى وَصَرَّفْنَا الْآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (27) فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِکَ إِفْکُهُمْ وَمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (28).
(ای اهل مکه!) ما برخی از اقوامی را هلاک کردهایم که در گرداگرد شما میزیستهاند، و ما آیات خود را به صورتهای گوناگون (برای آنان) بیان میداشتهایم تا (از کفر و فسق و فجور) برگردند (و آنان نمیپذیرفته و سرکشی میکردهاند). پس چرا آن معبودهائی که سوای الله برای نزدیکی به الله، به خدائی گرفته بودند (در این لحظات سخت و حساس) یاریشان نکردند؟! (نه تنها آنان را یاری ندادند) بلکه از ایشان گم و گور شدند! این (چیزی که بر سرشان آمد نتیجه) دروغ و افترای ایشان بود.
خداوند اهالی شهرها و آبادیهائی را نابود فرموده است که در جزیرهالعرب پیغمبران خود را تکذیبکردهاند، مثل قوم عادکه در احقاف میزیستهاند. احقاف در جنوب جزیره العـرب است. و قوم ثمود که در حجر در شــمال جزیره العـرب بودهاند. و قوم سباکه در یـمـن میزیستهاند. و قوم مدینکه بر سر راه مسافرت اهالی مکه به شام بسر میبردهاند. همچنین اهالی شهرها و آبادیهای قوم لوط که اهالی مکه در سفر تابستانی خود به شمال از آنجاها میگذشتهاند.
خداوند آیات خود را به شکلـهای گوناگون بیان داشته است تا تکذیبکنندگان به سوی پـروردگارشان برگردند و توبهکنند. ولیکن آنان بهگمراهـی خـود ادامه دادهاند، تا عذاب دردناک ایشان را دربرگرفته است و به شکلها و گونههای مختلف بر سرشان تاخته است. آیندگان در باره انواع عذاب ایشان سخنگفتهاند، و نسلهای پیاپـی بعد از آنان اقسام عقابشان را شناختهاند. مشرکان مکه نیز انواع و اقسام عذابشان را شنیدهاند، و آثار برجای ماندهی ایشان را بامدادان و شامگاهان دیدهاند.
در اینجا خداوند ایشان را متوجه حقیقت واقعـی میگرداند. خداوند پیش از این مشرکان بر سر مشرکانی تاخته است و ایشان را نابودکرده است بدون اینکه خداگونههایشان آنان را نجات بدهند، خداگونههائیکه بجز خدا مـیپرستیدهاند و گمان میبردهاند که با این خداگونهها به خدا نزدیک میگردند و در پیشگاه او قربت پیدا میکنند. امّا هـمـچون کاری باعث خشم خدا و سببکیفـر و انتقام از ایشان گردیده است:
( فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَةً).
پس چرا آن معبودهائی که سوای الله برای نزدیکی به الله، به خدائی گرفته بودند (در این لحظات سخت و حساس) یاریشان نکردند؟!.
آنها نه تنها ایشان را یاری نکردند، بلکه:
(بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ).
بلکه از ایشان گم و گور شدند!.
و ایشان را رهاکردند و به خود وا گذاشتند. اصلا خدا گونهها راهـی به سویشان پیدا نکردند، چه رسد به اینکه دستهایشان را بگیرند و نجاتشان دهند و از خشم خدا و یورش او آنان را برهانند.
(وَذَلِکَ إِفْکُهُمْ وَمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (28) .
این (چیزی که بر سرشانآمد نتیجه) دروغ و افترای ایشان بود.
دروغ شاخدار بود. تهـمت بود. این هم سرانجام دروغ شاخدار و تهمت ایشان بوده است. هلاک و نابودی هم حاصلکارشان و ثمره کردارشان گردیده است . . . مشرکانیکه بجز خدا، خداگونههائی را برمیگزینند و به پرستش آنها می نشینند، و ادعا میکنندکه خداگونهها آنان را کاملا به خدا نزدیک میسازد، انتظار چه چیزی را میکشند؟ این عاقبت ایشان و این سرنوشت آنان است!
(وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِّنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ (29) قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ (30) یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (31) وَمَن لَّا یُجِبْ دَاعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَلَیْسَ لَهُ مِن دُونِهِ أَولِیَاء أُوْلَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (32) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتَى بَلَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (33) وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَیْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ (34) فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَّهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِّن نَّهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (35) .
این مرحلهی پایانی، چرخش وگردش تازه و نوینی در جولانگاه مسالهای است که سوره بدان میپردازد. روند داستان گروهی از جنیانی را به تصویر میکشد که بدین قرآن گوش فرا دادهاند، و همدیگر را فریاد داشتهاند و به سکوت خواندهاند، و دلهایشان به سـوی ایمان گرائیده است و بدان آرمیده است، و به سوی قوم خود بار سفر بربستهاند و رفتهاند و ایشان را به ایمان به یزدان فراخواندهانـد و از عذاب و عقاب خدا ترساندهاند و بـه مغفرت و مرحمت و نجات و رستگاری او مژده دادهاند، و آنان را از روی گردانی و سرگردانی برحذر داشتهانـد، روند خـبر دادن در این جولانگاه، و بدین شکل و صورت، و به تصویر زدن تماس قرآن با دلهای جنیان، تماسـی که در این گفتارشان مجسم و جلوهگر است:
(أَنصِتُوا). خاموش باشید و گوش فرادهید.
بدان هنگام که تارهای پردههای گوششان را نواخته است، و از راه سوراخهای گوشهایشان به دلهایشان خزیده است و نشسته است، و این امر در چیزی جلوهگر و پدیدار است که برای قوم خود از قرآن نقل کردهاند و گفتهاند و ایشان را به پذیرش آن دعوت نمودهاند، لازمهی همهی اینها این استکه دلهای انسانها را به تکان درآورد، انسانهائیکه قرآن در اصل برای آنان به ارمغان آمده است. این بخش بدون شک آهنگ دلنوازی استکه دلهای انسانها را سخت متوجه ایمان به قرآن میسازد. در همین حال اشارهای درمیرسد به پیوندیکه میانکتاب موسی علیه السلام و این قرآن است، اشارهای که بر زبان جنیان میرود. پیدا استکه چـه الهام ژرف و پیام دقیق و عمیقی در این نگرش است، الهام و پیامیکه هماهنگ و همآوا با چیزی استکه در این سوره آمده است.
همچنین اشارهای از زبان جنیان بهکتاب باز جهان میشود، اشارهایکه بیانگر قدرت آشکارای یزدان در آفرینش آسمانها و زمین است، وگواه بر توانائی یزدان سبحان بر زندهگرداندن و رستاخیز است. این هم مسالهای استکه برخی از انسانها در باره آن به جدال و ستیز میپردازند و آن را نـمیپذیرند و انکارش میکنند. به مناسبت سخن از رستاخیز و زندگی دوباره، صحنهای از صحنههای قیامت نشان داده میشود:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ).
روزی کافران را به کنار دوزخ میبرند و ایشان را بر آن عرضه میکنند.
در خاتمه، به پیغمبر صلی الله علیه و سلم توصیه میشودکه در برابر ایشان صبر و استقامت داشته باشد، و عجلهای در کارشان نورزد و نکند. بلکه آنان را به زمانی حواله دارد که سر رسید جهان و معلوم و مشخص از سـوی یزدان است. آن زمان هم نزدیک نزدیک است. انگار ساعتی از یک روز است . . . این یک ساعت عمر جهان هم برای ابلاغ است و پیش از هلاک است!
*
[1] - حاقه/6 . . . صرصر: باد تند و ویرانگر و سرد و پر سرو صدا است. «عاتیة»: سرکش. سخت ویرانگر. (مترجم)
سورهی احقاف آیهی 20-15
(وَ وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15) أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16) وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَّکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (17) أُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18) وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19) وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
این مرحله با فطرت راه میرود، فطرتیکه استقامت میورزد، و فطرتی که منحرف میگردد. از چیزی صحبت میداردکه فطرت استوار بر راستای راه عاقبت بدان میرسد، و فطرتکجرو سرانجامگرفتار آن میگردد. با سفارش در حق پدر و مادر میآغازد. در
بسیاری از موارد این سفارش متصل به سخنی در باره عقیده و باور به خدا یا همراه با سخنی در این راستا است. بدان خاطرکه پدری و فرزندی نخستین پیوند بعد از پیوند ایمان، از لحاظ نیرو و اهمّیت است، و بعد از ایمان از همه چیز بیشتر باید مورد رعایت و عنایت و تعظیم و تکریم قرارگیرد. در اینکنار یکدیگر بودن و دنبال همدیگر آمدن دو معنی است: نخست این بودکه گذشت. دوم این است که پیوند ایمان سزاوارترین پیوند، و مقدم بر هر چیز دیگر است. به دنبال آن پیوند خون است در استوارترین و محکمترین شکل از اشکالی که دارد.
در این مرحله از دو نمونهی فطرت سخن میرود: در نمـونهی نخستین پیوند ایمان و پیوند خویشاوندی والدین در راه راست و درست و منتهی بـه رضای خدا بـه همدیگر میرسند. در نمونهی دوم پیوند حسب و نسب از پیوند ایمان جدا میگردد و میگسلد، و این دو پیوند به همدیگر نـمیرسند. نمونهی نخستین سرانجام و سرنوشتش بهشت است و بهرهاش مژده و شادمانی است. نمونهی دوم سرانجام و سرنوشتش آتش دوزخ است و بهرهاش درخور عذاب و عقاب گردیدن است. بدین مناسبت تصویری از عذاب و عقاب در صحنهای از صحنههای قیامت را نشان میدهد، و عاقبت فسق و فجور و تکبر و خودبزرگبینی را به تصویر میکشد.
*
(وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً ).
ما به انسان دستور میدهیم که به پدر و مادر خود نیکی کند.
این سفارشی است به جنس همگی انسانها، بدون این که نیازی به صفت دیگری فراتر از انسان بودن انسان باشد. سفارش بدون هرگونه قید و شرطی به نیکی کردن است. همچنین صفت پدر و مادر بودن مقتضی خود این نیکیکردن است، بدون اینکه نیازی به صفت دیگری باشد. این سفارش آفریدگار انسان است، و چه بسا همچون سفارشی بدین جنس باشد و بس. در دنیای پرندگان یا حیوانات یا حشرات و یا غیرآنها دیده نشده است که کوچکهای آنها موظف به رعایت و حفاظت از بزرگهای آنها بوده باشند. آنچه دیده شده است این استکه سرشت این آفریدهها بر آن سرشته شده است که درمیان برخی از آنها بزرگها کوچکها را بپایند و رعایت و حفاظت نمایند. در این صورت این سفارش چه بسا خاص جنس انسان بوده است و تنها بدو توصیه گردیده است.
سفارش به نیکیکردن به پدر و مادر، در قرآن مجیـد و در احادیث پیغمبر صلی الله علیه و سلم تکرار میگردد، ولی نیکی کردن به فرزندان بسیار کم وآن هم به مناسبت حالتهای معینی ذکر شده است. ابن هم بدان جهت استکه فطرت بهتنهایی ضامن رعایت و عنایت پدر و مادر به فرزندان است. این رعایت و عنایت هم اتوماتیک و خودجوش است و نیازی به برانگیختن و تشویق و ترغیبکردن ندارد. پدر و مادر به طور طبیعی از خود فداکاری نشان میدهند، و خویشتن را قربان فرزندان میسازند، فداکاری و قربانی بزرگوارانه کامل شگفتی که در موارد بسیار به مرز مرگ سر میکشد -افزون بر درد و رنجیکه میکشند. این فداکاری و قربانی را بدون درنگکردن و چشم انتظار عوضی داشتن، و بدون منتگذاشتن و عشق و رغبت به چیزی ورزیدن، حتی شکر و سپاس از فداکاری و قربانی خویش را هم نمیخواهند و چشم نمیدارند! ولـی نسلیکه پای به رشد میگذارند و نسل جوان نام دارندکمتر به پشت ســر خود نگاهی میاندازند و پدر و مادر را مینگرند و بدانان لطف و عنایت میکنند.کمتر به نسلی توجه میکنند و مینگرندکه خویشتن را فداء کردهاند و وجودشان را بدیشان بخشیدهاند و راه فنا و نیستی درپیش گرفتهاند. بدان علتکه نسـل جوان در دوران خـود به جلو خیز برمیدارند، و نسلی را میطلبند که از خودشان متولد میگردند و بزرگ میشوند تا ایشان هم به نوبه خود خویشتن را فداء و قربان آنانکنند و ایشان را مورد رعایت و عنایت قرار دهند! زندگی این چنین
به پیش میرود و میگذرد!
اسلام خانواده را آجر نخستین خود میکند و آنجا را پرورشگاهی میسازدکه جـوجههای سبز در آنجا پا میگیرند و بزرگ میگردند، و پشتوانهی محبت و همکاری و همیاری و ضمانت اجتماعی و ساخت و ساز زندگی خود را برمیگیرند. کودکیکه از پرورشگاه خانواده محروم میگردد، کجرو و غیرطبیعـی در بسیاری از جوانب زندگانیش به بار میآید، هرچند هم وسائل آسایش و پرورش در محیط غیر خانواده برای او فراهم و فراوان باشد.کودک، نخستین چیزی راکه در پرورشگاه دیگری جز پرورشگاه خانواده از دست میدهد احساس محبت است. ثابت گردیده است که کودک به طور سرشتی دوست میداردکه مادرش در دوران دو سالگی نخستین زندگانیش فقط متعلق بدو باشد. تاب و توان این را نداردکه دیگری در این دوران با او شریک شود. در پـرورشگاههای مصنوعی اصلا ممکن نیست چنین چیزی برایش فراهمگردد. چرا که مادر پرورشگاهی به پرورش چندین کودک مـیپردازد. آن کودکان کینهی همدیگر را به دل میگیرند، به سبب مادر مصنوعی مشترکیکه دارند، و در دلهایشان بذرکینه پاشیده میشود، و بذر محبت هرگز رشد نمیکند. هـچنین کودک نیاز به سلطه و قدرت یگانه و ثابتی داردکه در دوران زندگانیش بر او نظارت داشته باشد، تا ثبات شخصیت پیداکند. این چیز هم میسر نمیگردد مگر در پرورشگاه سرشتی خانواده. ولی در پرورشگاههای مصنوعی، سلطه و قدرت شخصیت ثابت فراهم نـمیشود، چراکه پرورشدهندگان به نوبه به نگاهداری و پرورش کودکان میپردازند. لذا شخصیتهای کودکان متزلزل به بار میآید و محروم از ثبات شخصیت میشوند . . . تجربهها و آزمونهای راجع به پرورشگاهها هرروز حکمت اصیلی را روشن و معلوم میدارند، در اینکه خانواده نخستین آجر بنیاد جامعهی سالم را تشکیل میدهد، جامعهی سالمیکه اسلام آن را برپایهی فطرت سلیم بنیانگذاری میکند و برپا و برجا میدارد.
قرآن در اینجا آن فداکاری بزرگوارانه وکریمانه و بخشایشگرانهای را به تصویر میکشدکه کار مادرانه آن را تقدیم میکند و ارمغان می دارد، کار مادرانهای که هرگز نیکی کردن اولاد جزا و سزای آن را نمیدهد هرچندکه اولاد به سفارش خدا در حق پدر و مادر، زیباو پسندیده عملکرده باشند:
( حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً).
مادرش او را با رنج و مشقت حمل میکند، و با رنج و مشقت وضع میکند، و دوران حمل و از شیر باز گرفتن او سی ماه طول میکشد.
ترکیببند واژهها و طنین صداهای آنها، نزدیک است درد و رنج و درماندگی و خستگی را مجسم سازد:
(حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً).
مادرش او را با رنج و مشقت حمل میکند، و با رنج و مشقت وضع میکند.
اجر آه خستهی غمزدهای استکه زیر بار سنگینی مینالد و به سختی میتواند نفس بکشد. این استکه نفسهای بریده بریدهای دارد و له له میزند) این تصویر حاملگی است، به ویژه در آخرین روزهای آن. تصویر وضع حمل و درد زایمان و دردها و رنجهای آن است! دانش جنینشناسی به پیش میرود و برای ما روشن میسازدکه درکار و بار حاملگی چه فداکاری بزرگی و چه بزرگواری سترگی به شکل محسوس و موثری انجام میپذیرد. تخمک پس از آمیزش با اسپرماتوزوئید به شکل سلول اولیهی تخم درمیآید و سپس میکوشد به دیوارهی رحم متـصل شود. سلول تخم از ویژگی پرخوری برخوردار است. دیوارهی رحم را میشکافد و بدان نفـوذ میکند. خون مادر وارد مجاری ویژهاش در بافت پیرامون جنین میشود، بدان گونه که این تخم لقاح یافته پیوسته در میان حوضچهای از خون پر از چکیدهی مواد غذائی بدن مادر شناور میگردد. تخم از این عصاره میمکد و میخورد تا زنده بماند و بالیده شود. دائما از طریق دیوارهی رحم تغذیه میکند و مواد حیاتی را میمکد و میخورد. مادر بیچاره میخورد و مینوشد و هضم می کند تا همهی اینها را به شکل خون پاک لبریز از موادغذائی، به سوی این تخم آزمند و پرخور و سیریناپذیر سرازیر سازد! در دورانیکه استخوانهای جنین تشکیل میگردند، جنین با شدت هرچه بیشتر به جذبکلسیم خون مادر میپردازد. این استکه مادر بهکلسیم بیشتر نیاز پیدا میکند. چراکه مادر مواد معدنی استخوانهای خود را از طریق خون اهداء میکند تا بدان این جنین کوچک از آن ساخته و پرداختهگردد. همهی اینها تنها اندکی از بسیاری و مشتی از خرواری است!
آنگاه نوبت وضع حمـل در میرسد که کار بسیار سختی و تکه و پاره کنندهای است. ولیکن همهی دردهای وحشتناک آن در برابر فطرت تاب ایستادگی ندارد، و مادرشیرینی میوهی شیرهی جان خود را فراموش نمیکند که میوهی پاسخ به فطرت، و اهداء حیات به بوته تازهی نورستهای استکه میخواهد زنده بماند و به زندگی ادامه دهد . . . هرچندکه مادر پـژمرده بشود و بمیرد! آنگاه مرحلهی شیر دادن و نگاهداری درمیرسد. آن زمانکه مادر عصاره گوشت خـود را و استخوان خود را در قالب شیر اهداء مـیکند، و عـصارهی دل خود را و اعصاب خود را در نگاهداری و رعایت و عنایتکودک دلبندش اهداء میکند. امّا مادر با وجود این و آن، شادمان و خوشبخت و دلسوز و مهربان میآید و میرود. هرگز نمیرنجد و هرگز خستگی اینکودک را خستگی نـمیشمارد و از آن نمیآزارد. بزرگترین پاداشیکه انتظار آن را دارد این استکهکودک او تندرست بماند و بزرگ شود. این یگانه پاداش دوست داشتنی او است!
راستی کی انسان میتواند پاداش این فداکاری را بدهد، هرکاری را همکه بکند؟ چه هرچه همکه بکندکم و ناچیز است.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم راست فرموده است، بدانگاه که مردی به پیش او میآید، مردیکه در طواف مادرش را بر دوشگرفته است و او را پیرامون کعبه طواف داده است. از پیغمبر صلی الله علیه و سلم میپرسد: آیا حق مادرم را به خوبی دادهام و بدان وفا کردهام؟ پیغمبر صلی الله علیه و سلم بدو پاسخ داد و فرمود:
(لا،و لا بزفره واحده).
(نه. حتی حق یک ناله و درد زایمان را (نیز اداء نکرده ای)).[1]
روند سخن، از توقف در برابر سفارش در باره پدر و مادر، و به جوش و خروش درآوردن دلها و درونها با نشان دادن تصویری از فداکاری بزرگوارانهایکه در وجود مادر پدیدار و نمودار میآید، میپردازد، و به مرحلهی رشد و پختگی، و استوار و پایدار ماندن فطرت،
و رهنمود و رهنمون دل، انتقال مییابد:
(حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15).
تا زمانی که به کمال قدرت و رشد عقلانی میرسد، و به چهل سالگی پا میگذارد. (این انسان لائق و باایمان رو به آستانهی آفریدگار جهان میکند و) میگوید: پروردگارا به من توفیق عطاء فـرما تا شکر نعمتی را بجای آورم که به من و پدر ومادرم ارزانی داشتهای، و کارهای نیکوئی را انجام دهم که میپسندی و مایهی خشنودی تو است، و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکوئی را در میان دودمانم تداوم بخش. من توبه میکنم و بـه سوی تو برمیگردم، و من از زمرهی مسلمانان و تسلیمشدگان فرمان یزدانم.
زمان رسیدن بهکمال قدرت و رشد عقلانی، میان سی سال و چهل سال است. چهل سال نهایت پخت و راهیابی است. در چهل سالگی، همهی نیروها و توانائیها بهکمال خود میرسند، و انسان آماده میگردد کاملا به تدبر و تفکر بپردازد، و با آرامش تمام زندگی را ورانداز سازد. در همچون سن و سالی، فطرت سالم و راست و درست، به چیزهائی میاندیشدکه در فراسوی این زندگی دنیوی قرار دارند. سرنوشت و سرانجام زندگی را پیش چشم میدارد و عاقبتکار جهان را ورانداز میکند و بدان میاندیشد.
قرآن در اینجا اندیشهها و دغدغههائی را به تصویر میکشدکه در درون و دل انسان سالم در غوغا وگشت وگذار است، بدان هنگامکه او بر سر دوراههی عمر قرار دارد. میان نصفـی از عمری که گذشته است و سپری گردیده است، و میان نصفی از عمری قرار گرفته است که دارد میآغازد. در اینجا استکه همچون انسانی رو به خدا میکند ومیگوید:
(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ).
پروردگارا به من توفیق عطاء فرما تا شکر نعمتی را بجای آورم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای ... .
فریاد و درخواست دل کسی استکه به نعمت پروردگارش پی میبرد، و نعمتی را بزرگ و فراوان میشمارد که او را فرا میگیرد، و پیش از او پدر و مادرش را فرا گرفته است. از دیرباز این نعمت او را در برگرفته است. او تلاش خویشتن را کم و ناچیز میداند، تلاشی که برای شکر و سپاس نعمت پروردگارش ورزیده است. پروردگارش را به فریاد می خواند و از آستانهاش درخواست مینمایدکه او را کمککند و توفیق دهدکه خود را به تمام و کمال جمع و جورکند:
(اوزعنی) توفیقم ده. بهمنالهام کن. شور و شوق آن را در من به وجود آور.
تا وظیفهی شکرگزاری را بجای آورد، و تاب و توان و دقت و توجه خود را صرفکارها و سرگرمیهای جدای از این وظیفهی بزرگ و سترگ نسازد.
(وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ...).
و کارهای نیکوئی را انجام دهم که میپسندی و مایهی خشنودی تو است ...
این هم نعمت دیگری است. چرا که چنین کسی کمک میخواهد و مدد میجوید تا توفیقکارهای نیکو نصیب او شود. کارهای نیکو را به تمام و کمال و زیبا و پسندیده انجام دهد، بدانگونه که پروردگارش از آن کارها راضی و خشنودگردد. چه رضایت و خشنودی پروردگارش هدفی استکه بدان چشم میدوزد و بدان امیدوار است. این تنها آرزوئی است که آرزویش را دارد.
(وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی).
و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکوئی را در میان دودمانم تداوم بخش.
این هم نعمت سومی است. این نعمت، میل و علاقهی دل ایماندار به این است که کارهای نیکویش در میان دودمان او بماند و تداوم داشته باشد، و دل او احساس کند در میان دودمان او کسانی خواهند بود که خدا را میپرستند و رضا و خشنودی خدا را میطلبند. دودمان خوب و فرزندان صالح، آرزو و امید هر بنده خوب و صالحی است. دودمان خوب و فرزندان صالح، به عقیدهی او از گنجها و خزینهها برتر و برگزیدهتر است، و برای دلش آرام بخشتر و خوشایندتر از هرگونه زر و زیور و زیب و زینت زندگی است. دعا و فریاد پدر و مادر برای فرزندان و نوادگانشان برمیخیزد و بلند میگردد تا به گوش نسلهای آینده برسد، نسلهائیکه پیاپی میآیند و به طاعت و عبادت خدا میپردازند.
چیزی راکه در پیشگاه پروردگارش واسطه قرار میدهد، همان واسطهای است که در میان این دعای خالصانه و درخواست صادقانه قرار دارد، و آن توبه و بازگشت به سوی یزدان، و تسلیم شدن فرمان ایزد سبحان است:
(إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15).
من توبه میکنم و به سوی تو برمیگردم، و من از زمرهی مسلمانان و تسلیم شدگان فرمان یزدانم.
این کار بنده خوب و صالح است، بندهای که دارای فطرت صالح و سالم و راست و درست با پروردگارش میباشد. و امّا کار پروردگارش با او چگونه است؟ این قرآن پرده از آن برداشته است:
( أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16).
آنان کسانیند که کارهای خوبشان را میپذیریم و کلیهی اعمال نیکشان را همسان نیکترین آنـها میگیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمیگذریم. ایـن وعدهی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است.
خداوند از روی لطف، خوب و خوبتر و خوبترین اعمال چنین بندگانی را به حساب خوبترین کردارشان میگیرد و پاداش میدهد. و بدیها و گناهانشان را میبخشاید و از آنها صرف نظر میفرماید! فرجام کارشان ورود بـه بهشت همـراه با بهشتیان اصیل است. این هم وفای به وعدهی راست و درستی است که در دنیا بدیشان داده شده است. خداوند هرگز خلاف وعده نمیکند و بلکه قطعاً به وعدهی خود وفا میکند . . . این پاداش و جزائی استکه از دریای پرفیض و کرم خداوند کریم و رحیم برمیجوشد و از لطف و مرحمت فراوان یزدان سبحان سرچشمه میگیرد.
هم اینک نمونهی دیگری از فرزندان به میان میآید که نماد انحراف و کجروی و فسق و فجور و گمراهی و ضلالت است:
(وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَّکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی؟...).
کسی که به پدر و مادرش (که او را دعوت بـه ایمان و باور بـه آخرت میکنند) میگوید: وای بر شما! آیا به من خبر میدهید که من (زنده گردانده میشوم و از گور) بیرون آورده میشوم؟ در حالی که پیش از من اقوام و ملتهائی از جهان رفتهاند (و هرگز زنده نشدهاند و به زندگی دوباره برنگشتهاند)... .
پدر و مادر او مومن هستند. این پسر ناخلف هم نافرمان است. نخستین چیزی راکه انکار میکند خوبــی پدر و مادر در حق او است. پدر و مادرش را مخاطب قرار میدهـد و با وای به حالتانگفتن تند و خشن و زشت و پلشت، سخن را مـیآغازد و بیشرمانه بدیشان میگویـد:
(أُفٍّ لَّکُمَا...). وایبرشما!. ..
آنگاه با دلیل و برهان سست و نادرستـی، آخرت را انکارمیکند:
(أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی؟...).
آیا به من خبرمیدهیدکه من (زنده گردانده میشوم و از گور) بیرون آورده میشوم؟ در حالی که پیش ازمن اقوام و ملتهائی از جهان رفتهاند(و هرگز زنده نشدهاند و به زندگی دوباره بر نگشتهاند) ... .
یعنی از جهان رفتهاند و کسی از ایشان به جهان برنگشته است . . . فرارسیدن قیامت مقدر و معین گردیده است و در زمان مشخص خود فرا میرسد. رستاخیز مردگان، یکباره صورت میپذیرد، در آن زمانیکه مدت زمان زندگی دنیا به پایان برسد و همگان بمیرند و سر خود گیرند.کسی نـگفته استکه رستاخیز مردگان جدا جدا صورت میپذیرد، و مردمان یکی یکی در طی روزگاران زنده میشوند. مثلا گفته نشده است: نسیه مردهاند در روزگار نسلی زنده میگردندکه پای به جهان میگذارند. زنده گرداندن مردمان شوخی و بازیچه نیست. حساب و کتابی دارد. رستاخیز مردگان پس از پایان گرفتن کوچ همگان صورت میپذیرد، و پاداش و پادافره و سزا و جزا به دنبال دارد.
پدر و مادر این پسر ناخلف، انکار او را میبینند وکفر او را مـیشنوند. از آنچه پسر سرکش از فرمان پروردگارش و سرکش از رهنمود ایشان میگوید به جزع و نزع میپردازند، و از این تاخت و تاز و گردنکشی و نافرمانی، بر خود میلرزند، و پروردگار جهان را بهکمک میطلبند و به فریاد می خوانند:
(وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
آنان پیوسته خدا را به یاری میخوانند (وبه سبب گناهان زیاد و سخنان کفرآمیزش، خدایا خدایا میکنند، و فرزندشان را به ایمان دعوت مینمایید و میگویند:) وای بر تو! وعدهی خدا حق است، ایمان بیاور.
از نقل قول ایشان پیدا است چه اندازه از شنیدن چیزی که میشنوند به هراس افتادهاند و به جزع و فزع نشستهاند. در صورتیکه پـسرشان برکفر و الحاد پافشاری میکند و به انکار خـود ادامه میدهد و در آن غوطهور میگردد:
(فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (17).
او میگوید: این سخنها چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
در اینجا خداوند سرنوشت قطعی او و چنین کسانی را هرچه زودتر اعلام میفرماید:
(اُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
آنان کسانیندکه فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همهی ملتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چرا که آخرت را باختهاند).
گفتاریکه بر این پسر و امثال او واجب و لازم الاجراء گردیده است، عقاب و عذابی است که گریبانگیر منکران تکذیبکننده میگردد. آنان هم بسیارند. نسلها و ملتهای فراوانی از انسانها و پریها در طـی قرون و اعصارند. عقاب و عذاب بدنشان میرسد برابر وعدهی صادقانهایکه خدا داده است، وعدهایکه خلاف آن نمیشود و تخلفناپذیر است.
( إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
واقعا ًآنان زیانمند و زیانبارند.
آخر چه زیانی بزرگتر از زیان از دست دادن ایمان و یقین در دنیا است؟گذشته از این، چه زیانی بزرگتر از زیان از دست دادن خشنودی یزدان و نعمت آن جهان است؟ افزون بر اینها چه زیانی از این بیشترکه عقاب و عذاب سرمدی گریبانگیر منکران و منحرفان میگردد؟
پس از بیان عاقبت و ذکر سزا و جزای راهیابان و گمراهان، به طور اجمال، روند سخن دقت حساب و کتاب و ارزیابی یکایک اینان و آنان را جداگانه به تصویر میکشد:
(وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19) .
همهی (مومنان و کافران) دارای درجاتی (و درکاتی) هستند بر طبق اعمالی که انجام دادهاند، تا بدین وسیله خداوند جزا و سزای رفتار و کردارشان را به تمام و کمال و بی کم و کاست بدهد و هیچگونه ستمی بدیشان نشود.
هرکسی مرتبه والای خود را دارد یا به مرتبه فرودین خویش گرفتار است. هرکسی آن درود عاقبتکار که کشت. هرکسی درگرو عمل خود است. در اینجا به طور مختصر به سزا و جزای هر گروهی اشاره شده است. گذشته از این، اینان دو نمونهی همگانی در میان مردم هستند، ولیکن بدین شیوه و بدینگونه بدانان اشاره گردیده است، به شیوه و بهگونهایکه انگار مراد تنها دو فرد ویژه است. این امر برای مجسمکردن مثال و جان دادن بدان تاثیر بیشتر و شدت نیرومندتری دارد. مثال را به گونهای جان میبخشد و به تصویر میکشد که انگار هم اینک در حال وقوع و رخ دادن است.
روایتهائی نیز وجود داردکه مراد از هریک از این نوع انسانها، شخص مخصوصی بوده است. ولیکن چیزی از این روایتها درست نیست و به صحت نپیوسته است. بهتر این است مثال و نمونهی انسانها مراد باشد نه فرد و نه افراد ویژهای. ساختار ادامهی سخن هم بیانگر این مطلب است و میرساندکه مقصـود هرکسی و هر کسانی استکه چنین بوده و باشند. در اینجا مراد ذکر نمونه است. مثلا پیرویکه بر نمونهی نخستین میآید، این چنین است:
(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16).
آنان کسانیند که کارهای خوبشان را میپذیریم و کلیهی اعمال نیکشان را همسان نیکترین آنـها میگیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمیگذریم. این وعدهی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است.
پیرو گروه دوم چنین است:
( أُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
آنان کسانیند که فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همهی ملتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چـرا که آخرت را باختهاند). آنگاه پیرو عمومی چنین در میرسد:
(وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19).
همهی (مومنان و کافران) دارای درجاتی (و درکاتی) هستند بر طبق اعمالی که انجام دادهاند، تا بدین وسیله خداوند جزا و سزای رفتار و کردارشان را به تـمام و کمال و بی کم و کاست بدهد و هیچگونه ستمی بدیشان نشود.
همهی این پیروها و آیهها بیانگر این واقعیت هستندکه مقصود نمونهی مکرر از اینان و از آنان است نه فرد و شخص مخصوصی.
*
روند سخن آنگاه ایشان را با صحنهی برجستهای روبرو میگرداندکه در روز حساب وکتابی دارند که آنان آن را انکار میکردهاند و نمیپذیرفتهاند:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
روزی (را خاطرنشان ساز که در آن) کافران به آتش دوزخ نزدیک گردانده مـیشوند و به آن عرضه میگردند. (در این وقت بدیشان گفته میشود:) شما لذائذ و خـوشیهای خود را در زندگی دنیای خویش بردهاید و کام برگرفتهاید (و برای امروز چیزی باقی نگذاشتهاید. لذا حالا بهرهای از نعمتها و خوشیها ندارید و) امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکردید، و به علت گناهان و تمردی که میورزیدید، با عذاب خوارکننده و ذلتباری جزا داده میشوید.
در این صورت آنان از چیزهای خوب و پاک بهرهمند بودهاند، ولیکن آنها را در زندگی دنـیا به پایان آوردهاند، و چیزی از آنها را برای آخرت نیندوختهاند و ذخیره نکردهاند. از آنها استفاده کردهاند و در آنها حسابی برای آخرت باز نکردهاند و اصلا آخرت را در نظر نداشتهاند، و شکر و سپاس نعمتهای یزدان را نگفتهاند، و در استفادهی از آنها ازگناه یا حرام پرهیز نکردهاند و پرهیزگاری ننمودهاند. بدین جهت دنیا را داشتهاند ولی آخرت را نداشتهاند. آخرت سرمدی و فراخی را که جز خدا کسی حدود و ثغور آن را نمیداند به دنیا فروختهاند، دنیائیکه لحظهی گذرائی بر این کرهی خاکی است و بس!
(فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکردید، و به علت گناهان و تمردی که میورزیدید، با عذاب خوار کننده و ذلتباری جزا داده میشوید.
هر بندهایکه در زمین بزرگی بفروشد و تکبر بورزد، به ناحق بزرگی نموده است و عظمت فروخته است. چه بزرگی و عظمت تنها از آن یزدان یگانه است و بس. بزرگی و عظمت نه کم و نه بیش متعلق به بندگان نیست و ایشان را نسزد. سزای بزرگی نمودن و عـظمت فروختن در زمین، عذاب خوارکنندهای است، عذابیکه سرهای سرکشان را به زیر می اندازد و جزای دادگرانهی بزرگی نمودن و عظمت فروختن است. زیرا جزای بزرگی نمودن، خوارکردن است. جزای خروج از برنامه و راه خدا نیز رسیدن بدین خواری و رسوائی است. چه بزرگی و عزت، متعلق به خدا و پیغمبرش و مومنان است.
بدین منوال و بر این روال، این مرحله از سوره با عرضهکردن این دو نمونه از انسانها و پریها، و ذکر سرانجام و سرنوشت آنان در نهایت کوچ کاروانیان روی زمین، و نشان دادن صحنهی موثریکه تکذیبکنندگان آخرت، و بیرون روندگان از برنامه خدا و راه او، و خود را بزرگتر شمرندگان از اینکه از خدا اطاعتکنند، به پایان میرسد. این هم پسودهای است که دلهای انسانها را میپساید و لمس مینماید، و فطرت سالم راسترو راستگرا را در راهی رهسپار میسازد که به خدا میرسد و پر از امن و امان است.