ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی احقاف آیهی 20-15
(وَ وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15) أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16) وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَّکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (17) أُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18) وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19) وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
این مرحله با فطرت راه میرود، فطرتیکه استقامت میورزد، و فطرتی که منحرف میگردد. از چیزی صحبت میداردکه فطرت استوار بر راستای راه عاقبت بدان میرسد، و فطرتکجرو سرانجامگرفتار آن میگردد. با سفارش در حق پدر و مادر میآغازد. در
بسیاری از موارد این سفارش متصل به سخنی در باره عقیده و باور به خدا یا همراه با سخنی در این راستا است. بدان خاطرکه پدری و فرزندی نخستین پیوند بعد از پیوند ایمان، از لحاظ نیرو و اهمّیت است، و بعد از ایمان از همه چیز بیشتر باید مورد رعایت و عنایت و تعظیم و تکریم قرارگیرد. در اینکنار یکدیگر بودن و دنبال همدیگر آمدن دو معنی است: نخست این بودکه گذشت. دوم این است که پیوند ایمان سزاوارترین پیوند، و مقدم بر هر چیز دیگر است. به دنبال آن پیوند خون است در استوارترین و محکمترین شکل از اشکالی که دارد.
در این مرحله از دو نمونهی فطرت سخن میرود: در نمـونهی نخستین پیوند ایمان و پیوند خویشاوندی والدین در راه راست و درست و منتهی بـه رضای خدا بـه همدیگر میرسند. در نمونهی دوم پیوند حسب و نسب از پیوند ایمان جدا میگردد و میگسلد، و این دو پیوند به همدیگر نـمیرسند. نمونهی نخستین سرانجام و سرنوشتش بهشت است و بهرهاش مژده و شادمانی است. نمونهی دوم سرانجام و سرنوشتش آتش دوزخ است و بهرهاش درخور عذاب و عقاب گردیدن است. بدین مناسبت تصویری از عذاب و عقاب در صحنهای از صحنههای قیامت را نشان میدهد، و عاقبت فسق و فجور و تکبر و خودبزرگبینی را به تصویر میکشد.
*
(وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَاناً ).
ما به انسان دستور میدهیم که به پدر و مادر خود نیکی کند.
این سفارشی است به جنس همگی انسانها، بدون این که نیازی به صفت دیگری فراتر از انسان بودن انسان باشد. سفارش بدون هرگونه قید و شرطی به نیکی کردن است. همچنین صفت پدر و مادر بودن مقتضی خود این نیکیکردن است، بدون اینکه نیازی به صفت دیگری باشد. این سفارش آفریدگار انسان است، و چه بسا همچون سفارشی بدین جنس باشد و بس. در دنیای پرندگان یا حیوانات یا حشرات و یا غیرآنها دیده نشده است که کوچکهای آنها موظف به رعایت و حفاظت از بزرگهای آنها بوده باشند. آنچه دیده شده است این استکه سرشت این آفریدهها بر آن سرشته شده است که درمیان برخی از آنها بزرگها کوچکها را بپایند و رعایت و حفاظت نمایند. در این صورت این سفارش چه بسا خاص جنس انسان بوده است و تنها بدو توصیه گردیده است.
سفارش به نیکیکردن به پدر و مادر، در قرآن مجیـد و در احادیث پیغمبر صلی الله علیه و سلم تکرار میگردد، ولی نیکی کردن به فرزندان بسیار کم وآن هم به مناسبت حالتهای معینی ذکر شده است. ابن هم بدان جهت استکه فطرت بهتنهایی ضامن رعایت و عنایت پدر و مادر به فرزندان است. این رعایت و عنایت هم اتوماتیک و خودجوش است و نیازی به برانگیختن و تشویق و ترغیبکردن ندارد. پدر و مادر به طور طبیعی از خود فداکاری نشان میدهند، و خویشتن را قربان فرزندان میسازند، فداکاری و قربانی بزرگوارانه کامل شگفتی که در موارد بسیار به مرز مرگ سر میکشد -افزون بر درد و رنجیکه میکشند. این فداکاری و قربانی را بدون درنگکردن و چشم انتظار عوضی داشتن، و بدون منتگذاشتن و عشق و رغبت به چیزی ورزیدن، حتی شکر و سپاس از فداکاری و قربانی خویش را هم نمیخواهند و چشم نمیدارند! ولـی نسلیکه پای به رشد میگذارند و نسل جوان نام دارندکمتر به پشت ســر خود نگاهی میاندازند و پدر و مادر را مینگرند و بدانان لطف و عنایت میکنند.کمتر به نسلی توجه میکنند و مینگرندکه خویشتن را فداء کردهاند و وجودشان را بدیشان بخشیدهاند و راه فنا و نیستی درپیش گرفتهاند. بدان علتکه نسـل جوان در دوران خـود به جلو خیز برمیدارند، و نسلی را میطلبند که از خودشان متولد میگردند و بزرگ میشوند تا ایشان هم به نوبه خود خویشتن را فداء و قربان آنانکنند و ایشان را مورد رعایت و عنایت قرار دهند! زندگی این چنین
به پیش میرود و میگذرد!
اسلام خانواده را آجر نخستین خود میکند و آنجا را پرورشگاهی میسازدکه جـوجههای سبز در آنجا پا میگیرند و بزرگ میگردند، و پشتوانهی محبت و همکاری و همیاری و ضمانت اجتماعی و ساخت و ساز زندگی خود را برمیگیرند. کودکیکه از پرورشگاه خانواده محروم میگردد، کجرو و غیرطبیعـی در بسیاری از جوانب زندگانیش به بار میآید، هرچند هم وسائل آسایش و پرورش در محیط غیر خانواده برای او فراهم و فراوان باشد.کودک، نخستین چیزی راکه در پرورشگاه دیگری جز پرورشگاه خانواده از دست میدهد احساس محبت است. ثابت گردیده است که کودک به طور سرشتی دوست میداردکه مادرش در دوران دو سالگی نخستین زندگانیش فقط متعلق بدو باشد. تاب و توان این را نداردکه دیگری در این دوران با او شریک شود. در پـرورشگاههای مصنوعی اصلا ممکن نیست چنین چیزی برایش فراهمگردد. چرا که مادر پرورشگاهی به پرورش چندین کودک مـیپردازد. آن کودکان کینهی همدیگر را به دل میگیرند، به سبب مادر مصنوعی مشترکیکه دارند، و در دلهایشان بذرکینه پاشیده میشود، و بذر محبت هرگز رشد نمیکند. هـچنین کودک نیاز به سلطه و قدرت یگانه و ثابتی داردکه در دوران زندگانیش بر او نظارت داشته باشد، تا ثبات شخصیت پیداکند. این چیز هم میسر نمیگردد مگر در پرورشگاه سرشتی خانواده. ولی در پرورشگاههای مصنوعی، سلطه و قدرت شخصیت ثابت فراهم نـمیشود، چراکه پرورشدهندگان به نوبه به نگاهداری و پرورش کودکان میپردازند. لذا شخصیتهای کودکان متزلزل به بار میآید و محروم از ثبات شخصیت میشوند . . . تجربهها و آزمونهای راجع به پرورشگاهها هرروز حکمت اصیلی را روشن و معلوم میدارند، در اینکه خانواده نخستین آجر بنیاد جامعهی سالم را تشکیل میدهد، جامعهی سالمیکه اسلام آن را برپایهی فطرت سلیم بنیانگذاری میکند و برپا و برجا میدارد.
قرآن در اینجا آن فداکاری بزرگوارانه وکریمانه و بخشایشگرانهای را به تصویر میکشدکه کار مادرانه آن را تقدیم میکند و ارمغان می دارد، کار مادرانهای که هرگز نیکی کردن اولاد جزا و سزای آن را نمیدهد هرچندکه اولاد به سفارش خدا در حق پدر و مادر، زیباو پسندیده عملکرده باشند:
( حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً).
مادرش او را با رنج و مشقت حمل میکند، و با رنج و مشقت وضع میکند، و دوران حمل و از شیر باز گرفتن او سی ماه طول میکشد.
ترکیببند واژهها و طنین صداهای آنها، نزدیک است درد و رنج و درماندگی و خستگی را مجسم سازد:
(حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَوَضَعَتْهُ کُرْهاً).
مادرش او را با رنج و مشقت حمل میکند، و با رنج و مشقت وضع میکند.
اجر آه خستهی غمزدهای استکه زیر بار سنگینی مینالد و به سختی میتواند نفس بکشد. این استکه نفسهای بریده بریدهای دارد و له له میزند) این تصویر حاملگی است، به ویژه در آخرین روزهای آن. تصویر وضع حمل و درد زایمان و دردها و رنجهای آن است! دانش جنینشناسی به پیش میرود و برای ما روشن میسازدکه درکار و بار حاملگی چه فداکاری بزرگی و چه بزرگواری سترگی به شکل محسوس و موثری انجام میپذیرد. تخمک پس از آمیزش با اسپرماتوزوئید به شکل سلول اولیهی تخم درمیآید و سپس میکوشد به دیوارهی رحم متـصل شود. سلول تخم از ویژگی پرخوری برخوردار است. دیوارهی رحم را میشکافد و بدان نفـوذ میکند. خون مادر وارد مجاری ویژهاش در بافت پیرامون جنین میشود، بدان گونه که این تخم لقاح یافته پیوسته در میان حوضچهای از خون پر از چکیدهی مواد غذائی بدن مادر شناور میگردد. تخم از این عصاره میمکد و میخورد تا زنده بماند و بالیده شود. دائما از طریق دیوارهی رحم تغذیه میکند و مواد حیاتی را میمکد و میخورد. مادر بیچاره میخورد و مینوشد و هضم می کند تا همهی اینها را به شکل خون پاک لبریز از موادغذائی، به سوی این تخم آزمند و پرخور و سیریناپذیر سرازیر سازد! در دورانیکه استخوانهای جنین تشکیل میگردند، جنین با شدت هرچه بیشتر به جذبکلسیم خون مادر میپردازد. این استکه مادر بهکلسیم بیشتر نیاز پیدا میکند. چراکه مادر مواد معدنی استخوانهای خود را از طریق خون اهداء میکند تا بدان این جنین کوچک از آن ساخته و پرداختهگردد. همهی اینها تنها اندکی از بسیاری و مشتی از خرواری است!
آنگاه نوبت وضع حمـل در میرسد که کار بسیار سختی و تکه و پاره کنندهای است. ولیکن همهی دردهای وحشتناک آن در برابر فطرت تاب ایستادگی ندارد، و مادرشیرینی میوهی شیرهی جان خود را فراموش نمیکند که میوهی پاسخ به فطرت، و اهداء حیات به بوته تازهی نورستهای استکه میخواهد زنده بماند و به زندگی ادامه دهد . . . هرچندکه مادر پـژمرده بشود و بمیرد! آنگاه مرحلهی شیر دادن و نگاهداری درمیرسد. آن زمانکه مادر عصاره گوشت خـود را و استخوان خود را در قالب شیر اهداء مـیکند، و عـصارهی دل خود را و اعصاب خود را در نگاهداری و رعایت و عنایتکودک دلبندش اهداء میکند. امّا مادر با وجود این و آن، شادمان و خوشبخت و دلسوز و مهربان میآید و میرود. هرگز نمیرنجد و هرگز خستگی اینکودک را خستگی نـمیشمارد و از آن نمیآزارد. بزرگترین پاداشیکه انتظار آن را دارد این استکهکودک او تندرست بماند و بزرگ شود. این یگانه پاداش دوست داشتنی او است!
راستی کی انسان میتواند پاداش این فداکاری را بدهد، هرکاری را همکه بکند؟ چه هرچه همکه بکندکم و ناچیز است.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم راست فرموده است، بدانگاه که مردی به پیش او میآید، مردیکه در طواف مادرش را بر دوشگرفته است و او را پیرامون کعبه طواف داده است. از پیغمبر صلی الله علیه و سلم میپرسد: آیا حق مادرم را به خوبی دادهام و بدان وفا کردهام؟ پیغمبر صلی الله علیه و سلم بدو پاسخ داد و فرمود:
(لا،و لا بزفره واحده).
(نه. حتی حق یک ناله و درد زایمان را (نیز اداء نکرده ای)).[1]
روند سخن، از توقف در برابر سفارش در باره پدر و مادر، و به جوش و خروش درآوردن دلها و درونها با نشان دادن تصویری از فداکاری بزرگوارانهایکه در وجود مادر پدیدار و نمودار میآید، میپردازد، و به مرحلهی رشد و پختگی، و استوار و پایدار ماندن فطرت،
و رهنمود و رهنمون دل، انتقال مییابد:
(حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15).
تا زمانی که به کمال قدرت و رشد عقلانی میرسد، و به چهل سالگی پا میگذارد. (این انسان لائق و باایمان رو به آستانهی آفریدگار جهان میکند و) میگوید: پروردگارا به من توفیق عطاء فـرما تا شکر نعمتی را بجای آورم که به من و پدر ومادرم ارزانی داشتهای، و کارهای نیکوئی را انجام دهم که میپسندی و مایهی خشنودی تو است، و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکوئی را در میان دودمانم تداوم بخش. من توبه میکنم و بـه سوی تو برمیگردم، و من از زمرهی مسلمانان و تسلیمشدگان فرمان یزدانم.
زمان رسیدن بهکمال قدرت و رشد عقلانی، میان سی سال و چهل سال است. چهل سال نهایت پخت و راهیابی است. در چهل سالگی، همهی نیروها و توانائیها بهکمال خود میرسند، و انسان آماده میگردد کاملا به تدبر و تفکر بپردازد، و با آرامش تمام زندگی را ورانداز سازد. در همچون سن و سالی، فطرت سالم و راست و درست، به چیزهائی میاندیشدکه در فراسوی این زندگی دنیوی قرار دارند. سرنوشت و سرانجام زندگی را پیش چشم میدارد و عاقبتکار جهان را ورانداز میکند و بدان میاندیشد.
قرآن در اینجا اندیشهها و دغدغههائی را به تصویر میکشدکه در درون و دل انسان سالم در غوغا وگشت وگذار است، بدان هنگامکه او بر سر دوراههی عمر قرار دارد. میان نصفـی از عمری که گذشته است و سپری گردیده است، و میان نصفی از عمری قرار گرفته است که دارد میآغازد. در اینجا استکه همچون انسانی رو به خدا میکند ومیگوید:
(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ).
پروردگارا به من توفیق عطاء فرما تا شکر نعمتی را بجای آورم که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای ... .
فریاد و درخواست دل کسی استکه به نعمت پروردگارش پی میبرد، و نعمتی را بزرگ و فراوان میشمارد که او را فرا میگیرد، و پیش از او پدر و مادرش را فرا گرفته است. از دیرباز این نعمت او را در برگرفته است. او تلاش خویشتن را کم و ناچیز میداند، تلاشی که برای شکر و سپاس نعمت پروردگارش ورزیده است. پروردگارش را به فریاد می خواند و از آستانهاش درخواست مینمایدکه او را کمککند و توفیق دهدکه خود را به تمام و کمال جمع و جورکند:
(اوزعنی) توفیقم ده. بهمنالهام کن. شور و شوق آن را در من به وجود آور.
تا وظیفهی شکرگزاری را بجای آورد، و تاب و توان و دقت و توجه خود را صرفکارها و سرگرمیهای جدای از این وظیفهی بزرگ و سترگ نسازد.
(وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ...).
و کارهای نیکوئی را انجام دهم که میپسندی و مایهی خشنودی تو است ...
این هم نعمت دیگری است. چرا که چنین کسی کمک میخواهد و مدد میجوید تا توفیقکارهای نیکو نصیب او شود. کارهای نیکو را به تمام و کمال و زیبا و پسندیده انجام دهد، بدانگونه که پروردگارش از آن کارها راضی و خشنودگردد. چه رضایت و خشنودی پروردگارش هدفی استکه بدان چشم میدوزد و بدان امیدوار است. این تنها آرزوئی است که آرزویش را دارد.
(وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی).
و فرزندانم را صالح گردان و صلاح و نیکوئی را در میان دودمانم تداوم بخش.
این هم نعمت سومی است. این نعمت، میل و علاقهی دل ایماندار به این است که کارهای نیکویش در میان دودمان او بماند و تداوم داشته باشد، و دل او احساس کند در میان دودمان او کسانی خواهند بود که خدا را میپرستند و رضا و خشنودی خدا را میطلبند. دودمان خوب و فرزندان صالح، آرزو و امید هر بنده خوب و صالحی است. دودمان خوب و فرزندان صالح، به عقیدهی او از گنجها و خزینهها برتر و برگزیدهتر است، و برای دلش آرام بخشتر و خوشایندتر از هرگونه زر و زیور و زیب و زینت زندگی است. دعا و فریاد پدر و مادر برای فرزندان و نوادگانشان برمیخیزد و بلند میگردد تا به گوش نسلهای آینده برسد، نسلهائیکه پیاپی میآیند و به طاعت و عبادت خدا میپردازند.
چیزی راکه در پیشگاه پروردگارش واسطه قرار میدهد، همان واسطهای است که در میان این دعای خالصانه و درخواست صادقانه قرار دارد، و آن توبه و بازگشت به سوی یزدان، و تسلیم شدن فرمان ایزد سبحان است:
(إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (15).
من توبه میکنم و به سوی تو برمیگردم، و من از زمرهی مسلمانان و تسلیم شدگان فرمان یزدانم.
این کار بنده خوب و صالح است، بندهای که دارای فطرت صالح و سالم و راست و درست با پروردگارش میباشد. و امّا کار پروردگارش با او چگونه است؟ این قرآن پرده از آن برداشته است:
( أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16).
آنان کسانیند که کارهای خوبشان را میپذیریم و کلیهی اعمال نیکشان را همسان نیکترین آنـها میگیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمیگذریم. ایـن وعدهی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است.
خداوند از روی لطف، خوب و خوبتر و خوبترین اعمال چنین بندگانی را به حساب خوبترین کردارشان میگیرد و پاداش میدهد. و بدیها و گناهانشان را میبخشاید و از آنها صرف نظر میفرماید! فرجام کارشان ورود بـه بهشت همـراه با بهشتیان اصیل است. این هم وفای به وعدهی راست و درستی است که در دنیا بدیشان داده شده است. خداوند هرگز خلاف وعده نمیکند و بلکه قطعاً به وعدهی خود وفا میکند . . . این پاداش و جزائی استکه از دریای پرفیض و کرم خداوند کریم و رحیم برمیجوشد و از لطف و مرحمت فراوان یزدان سبحان سرچشمه میگیرد.
هم اینک نمونهی دیگری از فرزندان به میان میآید که نماد انحراف و کجروی و فسق و فجور و گمراهی و ضلالت است:
(وَالَّذِی قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍّ لَّکُمَا أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی؟...).
کسی که به پدر و مادرش (که او را دعوت بـه ایمان و باور بـه آخرت میکنند) میگوید: وای بر شما! آیا به من خبر میدهید که من (زنده گردانده میشوم و از گور) بیرون آورده میشوم؟ در حالی که پیش از من اقوام و ملتهائی از جهان رفتهاند (و هرگز زنده نشدهاند و به زندگی دوباره برنگشتهاند)... .
پدر و مادر او مومن هستند. این پسر ناخلف هم نافرمان است. نخستین چیزی راکه انکار میکند خوبــی پدر و مادر در حق او است. پدر و مادرش را مخاطب قرار میدهـد و با وای به حالتانگفتن تند و خشن و زشت و پلشت، سخن را مـیآغازد و بیشرمانه بدیشان میگویـد:
(أُفٍّ لَّکُمَا...). وایبرشما!. ..
آنگاه با دلیل و برهان سست و نادرستـی، آخرت را انکارمیکند:
(أَتَعِدَانِنِی أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتْ الْقُرُونُ مِن قَبْلِی؟...).
آیا به من خبرمیدهیدکه من (زنده گردانده میشوم و از گور) بیرون آورده میشوم؟ در حالی که پیش ازمن اقوام و ملتهائی از جهان رفتهاند(و هرگز زنده نشدهاند و به زندگی دوباره بر نگشتهاند) ... .
یعنی از جهان رفتهاند و کسی از ایشان به جهان برنگشته است . . . فرارسیدن قیامت مقدر و معین گردیده است و در زمان مشخص خود فرا میرسد. رستاخیز مردگان، یکباره صورت میپذیرد، در آن زمانیکه مدت زمان زندگی دنیا به پایان برسد و همگان بمیرند و سر خود گیرند.کسی نـگفته استکه رستاخیز مردگان جدا جدا صورت میپذیرد، و مردمان یکی یکی در طی روزگاران زنده میشوند. مثلا گفته نشده است: نسیه مردهاند در روزگار نسلی زنده میگردندکه پای به جهان میگذارند. زنده گرداندن مردمان شوخی و بازیچه نیست. حساب و کتابی دارد. رستاخیز مردگان پس از پایان گرفتن کوچ همگان صورت میپذیرد، و پاداش و پادافره و سزا و جزا به دنبال دارد.
پدر و مادر این پسر ناخلف، انکار او را میبینند وکفر او را مـیشنوند. از آنچه پسر سرکش از فرمان پروردگارش و سرکش از رهنمود ایشان میگوید به جزع و نزع میپردازند، و از این تاخت و تاز و گردنکشی و نافرمانی، بر خود میلرزند، و پروردگار جهان را بهکمک میطلبند و به فریاد می خوانند:
(وَهُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ).
آنان پیوسته خدا را به یاری میخوانند (وبه سبب گناهان زیاد و سخنان کفرآمیزش، خدایا خدایا میکنند، و فرزندشان را به ایمان دعوت مینمایید و میگویند:) وای بر تو! وعدهی خدا حق است، ایمان بیاور.
از نقل قول ایشان پیدا است چه اندازه از شنیدن چیزی که میشنوند به هراس افتادهاند و به جزع و فزع نشستهاند. در صورتیکه پـسرشان برکفر و الحاد پافشاری میکند و به انکار خـود ادامه میدهد و در آن غوطهور میگردد:
(فَیَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (17).
او میگوید: این سخنها چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست.
در اینجا خداوند سرنوشت قطعی او و چنین کسانی را هرچه زودتر اعلام میفرماید:
(اُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
آنان کسانیندکه فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همهی ملتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چرا که آخرت را باختهاند).
گفتاریکه بر این پسر و امثال او واجب و لازم الاجراء گردیده است، عقاب و عذابی است که گریبانگیر منکران تکذیبکننده میگردد. آنان هم بسیارند. نسلها و ملتهای فراوانی از انسانها و پریها در طـی قرون و اعصارند. عقاب و عذاب بدنشان میرسد برابر وعدهی صادقانهایکه خدا داده است، وعدهایکه خلاف آن نمیشود و تخلفناپذیر است.
( إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
واقعا ًآنان زیانمند و زیانبارند.
آخر چه زیانی بزرگتر از زیان از دست دادن ایمان و یقین در دنیا است؟گذشته از این، چه زیانی بزرگتر از زیان از دست دادن خشنودی یزدان و نعمت آن جهان است؟ افزون بر اینها چه زیانی از این بیشترکه عقاب و عذاب سرمدی گریبانگیر منکران و منحرفان میگردد؟
پس از بیان عاقبت و ذکر سزا و جزای راهیابان و گمراهان، به طور اجمال، روند سخن دقت حساب و کتاب و ارزیابی یکایک اینان و آنان را جداگانه به تصویر میکشد:
(وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19) .
همهی (مومنان و کافران) دارای درجاتی (و درکاتی) هستند بر طبق اعمالی که انجام دادهاند، تا بدین وسیله خداوند جزا و سزای رفتار و کردارشان را به تمام و کمال و بی کم و کاست بدهد و هیچگونه ستمی بدیشان نشود.
هرکسی مرتبه والای خود را دارد یا به مرتبه فرودین خویش گرفتار است. هرکسی آن درود عاقبتکار که کشت. هرکسی درگرو عمل خود است. در اینجا به طور مختصر به سزا و جزای هر گروهی اشاره شده است. گذشته از این، اینان دو نمونهی همگانی در میان مردم هستند، ولیکن بدین شیوه و بدینگونه بدانان اشاره گردیده است، به شیوه و بهگونهایکه انگار مراد تنها دو فرد ویژه است. این امر برای مجسمکردن مثال و جان دادن بدان تاثیر بیشتر و شدت نیرومندتری دارد. مثال را به گونهای جان میبخشد و به تصویر میکشد که انگار هم اینک در حال وقوع و رخ دادن است.
روایتهائی نیز وجود داردکه مراد از هریک از این نوع انسانها، شخص مخصوصی بوده است. ولیکن چیزی از این روایتها درست نیست و به صحت نپیوسته است. بهتر این است مثال و نمونهی انسانها مراد باشد نه فرد و نه افراد ویژهای. ساختار ادامهی سخن هم بیانگر این مطلب است و میرساندکه مقصـود هرکسی و هر کسانی استکه چنین بوده و باشند. در اینجا مراد ذکر نمونه است. مثلا پیرویکه بر نمونهی نخستین میآید، این چنین است:
(أُوْلَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجاوَزُ عَن سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ (16).
آنان کسانیند که کارهای خوبشان را میپذیریم و کلیهی اعمال نیکشان را همسان نیکترین آنـها میگیریم، و همچون سایر بهشتیان از بدیها و گناهانشان درمیگذریم. این وعدهی راستینی است که پیوسته بدیشان داده شده است.
پیرو گروه دوم چنین است:
( أُوْلَئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ (18).
آنان کسانیند که فرمان عذاب الهی راجع بدیشان و همهی ملتهای انسان و پری پیش از ایشان صادر شده است. واقعاً آنان زیانمندند. (چـرا که آخرت را باختهاند). آنگاه پیرو عمومی چنین در میرسد:
(وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ (19).
همهی (مومنان و کافران) دارای درجاتی (و درکاتی) هستند بر طبق اعمالی که انجام دادهاند، تا بدین وسیله خداوند جزا و سزای رفتار و کردارشان را به تـمام و کمال و بی کم و کاست بدهد و هیچگونه ستمی بدیشان نشود.
همهی این پیروها و آیهها بیانگر این واقعیت هستندکه مقصود نمونهی مکرر از اینان و از آنان است نه فرد و شخص مخصوصی.
*
روند سخن آنگاه ایشان را با صحنهی برجستهای روبرو میگرداندکه در روز حساب وکتابی دارند که آنان آن را انکار میکردهاند و نمیپذیرفتهاند:
(وَیَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
روزی (را خاطرنشان ساز که در آن) کافران به آتش دوزخ نزدیک گردانده مـیشوند و به آن عرضه میگردند. (در این وقت بدیشان گفته میشود:) شما لذائذ و خـوشیهای خود را در زندگی دنیای خویش بردهاید و کام برگرفتهاید (و برای امروز چیزی باقی نگذاشتهاید. لذا حالا بهرهای از نعمتها و خوشیها ندارید و) امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکردید، و به علت گناهان و تمردی که میورزیدید، با عذاب خوارکننده و ذلتباری جزا داده میشوید.
در این صورت آنان از چیزهای خوب و پاک بهرهمند بودهاند، ولیکن آنها را در زندگی دنـیا به پایان آوردهاند، و چیزی از آنها را برای آخرت نیندوختهاند و ذخیره نکردهاند. از آنها استفاده کردهاند و در آنها حسابی برای آخرت باز نکردهاند و اصلا آخرت را در نظر نداشتهاند، و شکر و سپاس نعمتهای یزدان را نگفتهاند، و در استفادهی از آنها ازگناه یا حرام پرهیز نکردهاند و پرهیزگاری ننمودهاند. بدین جهت دنیا را داشتهاند ولی آخرت را نداشتهاند. آخرت سرمدی و فراخی را که جز خدا کسی حدود و ثغور آن را نمیداند به دنیا فروختهاند، دنیائیکه لحظهی گذرائی بر این کرهی خاکی است و بس!
(فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20).
امروزه شما به سبب استکباری که به ناحق در زمین میکردید، و به علت گناهان و تمردی که میورزیدید، با عذاب خوار کننده و ذلتباری جزا داده میشوید.
هر بندهایکه در زمین بزرگی بفروشد و تکبر بورزد، به ناحق بزرگی نموده است و عظمت فروخته است. چه بزرگی و عظمت تنها از آن یزدان یگانه است و بس. بزرگی و عظمت نه کم و نه بیش متعلق به بندگان نیست و ایشان را نسزد. سزای بزرگی نمودن و عـظمت فروختن در زمین، عذاب خوارکنندهای است، عذابیکه سرهای سرکشان را به زیر می اندازد و جزای دادگرانهی بزرگی نمودن و عظمت فروختن است. زیرا جزای بزرگی نمودن، خوارکردن است. جزای خروج از برنامه و راه خدا نیز رسیدن بدین خواری و رسوائی است. چه بزرگی و عزت، متعلق به خدا و پیغمبرش و مومنان است.
بدین منوال و بر این روال، این مرحله از سوره با عرضهکردن این دو نمونه از انسانها و پریها، و ذکر سرانجام و سرنوشت آنان در نهایت کوچ کاروانیان روی زمین، و نشان دادن صحنهی موثریکه تکذیبکنندگان آخرت، و بیرون روندگان از برنامه خدا و راه او، و خود را بزرگتر شمرندگان از اینکه از خدا اطاعتکنند، به پایان میرسد. این هم پسودهای است که دلهای انسانها را میپساید و لمس مینماید، و فطرت سالم راسترو راستگرا را در راهی رهسپار میسازد که به خدا میرسد و پر از امن و امان است.