تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

لیست سوره ها از تفسیر جامع جزء سی‌ام قرآن کریم

  • تفسیر سوره‌ی نبا 1398/12/21 04:19
    تفسیر سوره‌ی نبا نَبَأ : این سوره مکی و دارای پنج نام می‌باشد: « نَبَأ ، عَمَّ یَتَسألوُن ، عَمَّ ، مُعصِرات ، تَساءُل» نبأ به معنای خبر است و خداوند متعال سوره را با سؤال شروع کرده است؛ زیرا سؤال همانند چتری که باز می‌گردد، مغز انسان را باز نموده و انسان را به تفکر وامی‌دارد. خداوند متعال در قرآن کریم سوره­ها را با...
  • تفسیر سوره‌ی نازعات 1398/12/21 04:19
    تفسیر سوره‌ی نازعات نازعات : به معنای: «فرشتگان گیرنده­ی جان» می‌باشد. نام‌های این سوره: «1- النازعات. 2- والنازعات. 3ـ الساهره. 4ـ الطامة. 5- المدبرات.» این سوره از سوره‌های مکی است و محور آیاتش استدلال به آیاتی از آفاق و انفس در رابطه با زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ و نهایتاً آمدن قیامت و محاسبه‌ی آن‌ها بر حسب...
  • تفسیر سوره‌ی عبس 1398/12/21 04:19
    تفسیر سوره‌ی عبس محور آیات سوره‌ی عبس این است که داعی الی الله باید وظیفه‌ی خود یعنی تذکر را انجام دهد و نباید ذره‌ای از امکانات خود را در غیر این مسیر و برای غیر اهل این مسیر صرف نماید. چرا که توان و امکانات و از همه مهمتر عمر محدود است. لذا باید اولویت‌ها را در راستای استفاده‌کردن از امکانات و رسیدن خود و دیگران به...
  • تفسیر سوره‌ی تکویر 1398/12/21 04:18
    تفسیر سوره‌ی تکویر این سوره هم سوره‌ای مکی است و دارای نام‌های «کورت، تکویر» می‌باشد. رسول الله ج فرمودند: «هرکس بخواهد قیامت را با چشم‌هایش ببیند پس سوره‌های تکویر، انفطار و انشقاق را بخواند.» [1] نام سوره اشاره به حادثه‌ای از حوادث عظیمی است که در نظام هستی پیش از آغاز قیامت روی می‌دهد، حادثه‌ای که در رابطه با...
  • تفسیر سوره‌ی انفطار 1398/12/21 04:18
    تفسیر سوره‌ی انفطار سوره­ی انفطار: مکی و دارای 19 آیه می‌باشد، دارای آیات کوتاه و بحث قیامت است. این سوره دارای نام‌های: «انفطار، إذا السماء انفطرت، انفطرت و منفطره» می‌باشد. محور این سوره در رابطه با مجموعه حوادثی است که قبل از آمدن قیامت روی می‌دهند و در آغاز اشاره به حوادثی است که در گسترده‌ی آفاق و انفس اتفاق...
  • تفسیر سوره‌ی مطففین 1398/12/21 04:18
    تفسیر سوره‌ی مطففین نام سوره مطففین در ارتباط با محور سوره است که بیان‌کننده‌ی خلل و اشکالی است که در حیات اقتصادی ایجاد شده است که همان تطفیف به معنی کم‌فروشی می‌باشد و همچنین ارتباط مسئله‌ی تطفیف به مسئله‌ی مهم ایمان به آخرت و بیان کلی موضع‌گیری‌هایی که انسان‌ها در دنیا دارند و جزای آن‌ها در آخرت. اهالی مدینه تا قبل...
  • تفسیر سوره‌ی انشقاق 1398/12/21 04:17
    تفسیر سوره‌ی انشقاق [1] انشقاق به معنای «شکافته‌شدن» می‌باشد. این سوره مکی و دارای چهار نام است: «الانشقاق، إنشَقَّت – إذا السَّماء انشَقَّت، کَدْحْ.» محور این سوره هم به مانند سایر سوره‌های مکی تصحیح بینش انسان‌ها از طریق استدلال به آیات آفاق و انفس است، در این سوره بیشتر به آیات آفاق برای اثبات وقوع قیامت و...
  • تفسیر سوره‌ی بروج 1398/12/21 04:17
    تفسیر سوره‌ی بروج سوره بروج: بروج به معنای برج‌هاست و این سوره مکی است. این سوره دارای نام‌های: «البروج و والسماء ذات البروج» می‌باشد. محور آیات این سوره هم پیرامون اثبات حیات بعد از مرگ است و با تنوع بیشتری مطلب را ترسیم می‌کند و استدلال به آیات آفاق که مورد مشاهده‌ی ما است، به اثبات قیامت و محاسبه‌ی کسانی که از مسیر...
  • تفسیر سوره‌ی طارق 1398/12/21 04:17
    تفسیر سوره‌ی طارق سوره طارق : طارق به معنی: «آنچه در شب درآید» می­باشد و این سوره، مکی است. این سوره دارای دو نام: 1- والسماء والطارق 2- الطارق می‌باشد. محور این سوره استدلال است به آیات آفاق و انفس در رابطه با توضیح و تبیین مسیر زندگی انسان برای خداوند و اینکه انسان‌ها بدون برنامه و هدایت رها نشده‌اند و انسان وظیفه...
  • تفسیر سوره‌ی اعلی 1398/12/21 04:16
    تفسیر سوره‌ی اعلی سوره اعلی : أعلی به معنی برتر و این سوره مکی است و هشتمین سورۀ نازل‌شده از قرآن بر رسول الله ج است. از ام المؤمنین عایشه ل روایت است که گفتند: پیامبر ج هر شب در نماز شفع و وتر سورة الأعلی را قرائت می‌کردند. [1] بدین صورت که سوره­ی أعلی و کافرون را در نماز شفع و سوره­ی اخلاص را در نماز وتر قرائت...
  • تفسیر سوره‌ی غاشیه 1398/12/21 04:16
    تفسیر سوره‌ی غاشیه غاشیه به معنی: «قیامت و پوشنده» است و این سوره مکی می‌باشد. این سوره دارای نام‌های: 1- ﴿ ٱلۡغَٰشِیَةِ ﴾ . 2- ﴿ هَلۡ أَتَىٰکَ ﴾ . 3- ﴿ هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ ٱلۡغَٰشِیَةِ ﴾ می‌باشد. پیامبر ج در نمازهای عیدین و نماز جمعه، سورهء أعلی و غاشیه را می‌خواندند [1] چون این دو سوره دارای معانی مهمی هستند و...
  • تفسیر سوره‌ی فجر 1398/12/21 04:16
    تفسیر سوره‌ی فجر محور سوره‌ی فجر بیان گشایشی است که برای اهل ایمان در مسیر مبارزه با طغیان و طواغیت روی می‌دهد و توضیح اینکه مدت وجود ظلمت و طغیان محدود بوده و در هر حال محکوم به فنا است. همانطور که شب می‌رود و جای خود را به روز روشن می‌دهد. همچنین بیان سنت الهی و مسئله‌ی مؤاخذه به خاطر گناهانی است که انسان‌ها مرتکب...
  • تفسیر سوره‌ی بلد 1398/12/21 04:15
    تفسیر سوره‌ی بلد سوره بلد : بَلَد به معنای «شهر» است و این سوره مکی می­باشد. این سوره دارای سه نام است: 1- بَلَد. 2- لا اُقسم. 3- العقبة. این سوره هم مکی است و محور آیاتش با توجه به نام سوره (بلد) بیان مسؤلیت انسان در مسیر بندگی و اینکه لازم است از امکانات موجود در مسیر رشد و کمال کمک گرفته و قدری از تعلقات دنیایی خود...
  • تفسیر سوره‌ی شمس 1398/12/21 04:15
    تفسیر سوره‌ی شمس نام سوره شمس به معنی خورشید است و بیانگر محور آیات سوره می‌باشد. استدلال به مجموعه‌ای از آیات آفاق و انفس برای اثبات وجود تقابل میان همه‌ی موجودات و از جمله نفوس انسان‌ها و نتیجه‌ی کار کسانی که در مسیر رشد و تعالی قدم برداشته‌اند و یا اینکه در مسیر عدم رشد و انحراف قدم برمی‌دارند. لذا با توجه به...
  • تفسیر سوره‌ی لیل 1398/12/21 04:15
    تفسیر سوره‌ی لیل نام سوره لیل به معنی شب که یکی از آیات آفاقی است، همچنان که در سایر سوره‌ها نیز بیان شده است و محور سوره هم در راستای نام سوره است که استدلال به آیات آفاق و انفس است که یکی از این آیات آفاقی شب است و اینکه خداوند متعال در میان همه‌ی کائنات و مخلوقات، سنت و قاعده‌ی تقابل و زوجیت را حاکم گردانیده است،...
  • تفسیر سوره ضحی 1398/12/21 04:14
    تفسیر سوره ضحی نام سوره ضحی می‌باشد و ضحی به زمانی گفته می‌شود که نور خورشید کامل‌ترین تابش خود را بر روی زمین دارد و به زبان فارسی چاشت‌گاه معنی کرده‌اند. نقطه‌ی مقابل ضحی یک کلمه نیست، بلکه «والیل إذا سجی» می‌باشد. یعنی در ضحی کامل‌ترین نور را داریم و در مقابل آن کامل‌ترین تاریکی را باید داشته باشیم و شب هنگامی که...
  • تفسیر سوره‌ی انشراح 1398/12/21 04:14
    تفسیر سوره‌ی انشراح سوره­ی إنشراح: إنشراح به معنای: «گشودن» می­باشد و مکی است. این سوره دارای نام‌های زیر می­باشد: 1- اَلَم نشرح. 2- ألشرح. 3- الإنشراح. دو سورۀ مبارکه­ی ضحی و شرح که در قرآن پشت سرهم واقع شده‌اند، در مورد پیامبر ج هستند و خداوند در سورۀ ضحی نعمت‌های مادی و در سوره­ی شرح، نعمت­های معنوی را که به رسولش...
  • تفسیر سوره‌ی تین 1398/12/21 04:14
    تفسیر سوره‌ی تین محور سوره‌ی تین اشاره به امکاناتی است که خداوند در اختیار انسان‌ها قرار داده تا در جهت رشد و تکامل از آن استفاده کنند. خداوند برای بیان اهمیت امکاناتی که در اختیار بندگان قرار داده است، با سوگند این سوره را آغاز می‌کند و یکی از روش‌های استدلال قرآنی، استفاده از سوگند به امکانات مادی است که خداوند در...
  • تفسیر سوره‌ی علق 1398/12/21 04:13
    تفسیر سوره‌ی علق سوره­ی علق : علق به معنای «خون بسته» می‌باشد و این سوره مکی و اولین سوره‌ای است که بر پیامبر اعظم ج نازل شده است. این سوره دارای نام‌های زیر می­باشد: 1- العلق. 2- إقرأ. 3- إقرأ باسم ربک الذی خلق. محور این سوره اصلاح بینش و عقیده‌ی انسان است. آیات آغازین آن تا آیه‌ی پنجم اولین آیاتی هستند که بر پیامبر...
  • تفسیر سوره‌ی قدر 1398/12/21 04:13
    تفسیر سوره‌ی قدر این سوره یکی از سوره‌های مکی است که مانند سایر سوره‌های مکی محور آیاتش اصلاح بینش و اعتقاد است و با توجه به نامش در دو محور، محور اصلاح و تقدیر (ارزیابی‌کردن بینش‌ها) هدایتی نمود که با نزول این هدایت، قدر و منزلت بینش‌ها و منش‌ها آشکار گردید. محور آیات سوره پیرامون نزول هدایتی است که در راستای تقدیر و...
  • تفسیر سوره‌ی بیّنه 1398/12/21 04:13
    تفسیر سوره‌ی بیّنه بینه: بیّنه به معن ا ی: «برهان روشن» است. این سوره مدنی است. نام‌های مبارکه ­ ی این سوره: «ألبیّنه، لم یَکن الّذین کفروا، لم یکن، ألقیّمة، أهل الکتاب، ألبریة، ألإنفکاک و منفکین» می‌باشد و همان­طور که قبلاً اشاره شد، اعراب به چیزهای مهم، نام‌های بیشتری می‌دادند مانند شیر و شمشیر که در فرهنگ اعراب...
  • تفسیر سوره‌ی زلزله 1398/12/21 04:12
    تفسیر سوره‌ی زلزله این سوره هم یکی از سوره‌های مکی است که محور آیاتش اصلاح بینش انسان است، بالاخص در زمینه‌ی ایمان به آخرت. ضعف در ایمان به روز قیامت و یا عدم ایمان به روز قیامت انسان را چنان دچار تزلزل شخصیتی می‌کند که در هر حرکتی انجام می‌دهد، راه به جایی نمی‌برد و همیشه پریشان و مضطرب و نگران خواهد بود. نام سوره...
  • تفسیر سوره‌ی عادیات 1398/12/21 04:12
    این سوره هم سوره‌ای مکی است و دارای دو نام: «ألعادیات، و العادیات ضبحاً» می­باشد. سوره­ی عادیات به سورۀ عتاب یا گله و سرزنش هم معروف است و خداوند این سوره را با قسم به یک حیوان شروع می‌کند و هدف، بیان ناسپاسی انسان است. محور آیاتش هم مانند سوره‌های پیشین اصلاح بینش انسان‌ها است و با بررسی هرکدام از این سوره‌ها انسان...
  • تفسیر سوره‌ی قارعه 1398/12/21 04:12
    تفسیر سوره‌ی قارعه این سوره هم سوره‌ای مکی است و محور آیات آن اصلاح بینش و ساختار عقیدتی انسان‌ها است. در باب اصلاح بینش اگر ما به سوره‌ی حمد مراجعه نمائیم، متوجه خواهیم شد که مسأله‌ی ایمان به قیامت مقدم بر مسأله‌ی عبودیت و استعانت انسان‌ها است و دعوت به ایمان به قیامت مقدمه‌ی هدایت‌کردن انسان‌ها به عبودیت و استعانت...
  • تفسیر سوره‌ی تکاثر 1398/12/21 04:11
    تفسیر سوره‌ی تکاثر تکاثر : این سوره مکی و دارای نام‌های: «تکاثر، الهکُم و المقبِره» است. سوره­ی تکاثر به سوره­ی تجار معروف است و هدف از نزول این سوره در حقیقت مانند شوک الکتریکی است برای تجار و ثروتمندان و کسانی که مشغول به دنیا هستند که از خواب غفلت بیدار شده و فقط به فکر دنیا و آبادکردن آن نباشند؛ بلکه برای آخرت نیز...
  • تفسیر سوره‌ی عصر 1398/12/21 04:11
    تفسیر سوره‌ی عصر این سوره مکی و دارای 3 آیه می‌باشد و به سورۀ نجات از خسران مسمی است. می‌گویند: زمانی که صحابه دورهم جمع می‌شدند قبل از اینکه از مجلس خارج شوند و آنجا را ترک کنند برای تدبر، سوره­ی عصر را می‌خواندند و بعد به خانه برمی‌گشتند [1] و این برای این بود که معنای سوره در ذهن آنها کاملاً ثبت شود. امام شافعی /...
  • تفسیر سوره‌ی هُمَزَه 1398/12/21 04:11
    تفسیر سوره‌ی هُمَزَه نام این سوره هُمزه است که بر وزن فُعُلَه صیغه‌ی مبالغه می‌باشد. همزه از ماده‌ی هَمز به معنی شکستن است. اما نوع خاصی از شکستن را بیان می‌کند که عبارت است از شکستن گردو با فشار در دست. صدایی که از شکستن گردو به گوش می‌رسد، هَمز نامیده می‌شود. اسم فاعلش از ثلاثی مجرد می‌شود هامز، یعنی شکننده و هُمَزه...
  • تفسیر سوره‌ی فیل 1398/12/21 04:10
    تفسیر سوره‌ی فیل این سوره هم به مانند سوره‌های دیگر جزء سی‌ام محور سوره‌های مکی را دنبال می‌کند و آن، اصلاح ساختار بینشی انسان‌ها از قبیل ایمان به خداوند، روز آخرت و... نام سوره فیل است که اشاره می‌کند به محور سوره که دشمنان دین خدا از بزرگ­ترین ابزار و وسایل برای از بین‌بردن مرکز فرمانروایی خدا بر روی زمین استفاده...
  • تفسیر سوره‌ی قریش 1398/12/21 04:10
    تفسیر سوره‌ی قریش قریش که نام قبیله‌ای از قبایل عرب بود و بیان‌کننده‌ی محور سوره می‌باشد. این سوره هم مکی بوده و محور آیاتش همان محور آیات سوره‌ی فیل است. محور سوره در رابطه با نقل و انتقالاتی است که این قبیله انجام می‌دادند و در نتیجه‌ی این نقل و انتقالات به بهره‌ها و نعمت‌هایی رسیدند و در قبال این نعمت‌ها می‌بایست...
  • تفسیر سوره‌ی ماعون 1398/12/21 04:10
    تفسیر سوره‌ی ماعون این سوره هم یکی از سوره‌های مکی است که محور آیاتش اصلاح بینش است. نام سوره که ماعون است بر وزن فاعول از ریشه‌ی مَعُنَ یعنی جاری شد. و ماعون یعنی چیزی که بسیار در جریان است و جایی نمی‌ایستد و متوقف نمی‌شود. و به خیر جاری هم معنا شده است. خیری که منتشر می‌شود و در میان جامعه کاملاً در جریان و حرکت است...
  • تفسیر سوره‌ی کوثر 1398/12/21 04:09
    تفسیر سوره‌ی کوثر مکی یا مدنی‌بودن این سوره، مورد اختلاف علما می‌باشد، ولی بنا بر قول راجح، این سوره مکی است. این سوره دارای دو نام است: 1- الکوثر. 2- النهر. نام سوره کوثر است، بر وزن فَوعَل که صیغه‌ی مبالغه است از ماده‌ی کثرت. و اینجا به معنی فراوانی است؛ یعنی کثرت در هرچیزی را شامل می‌شود و به قرینه‌ی آیات بعدی،...
  • تفسیر سوره‌ی کافرون 1398/12/21 04:09
    تفسیر سوره‌ی کافرون این سوره هم یکی از سوره‌های مکی است و محور آیاتش اصلاح بینش انسان‌ها پیرامون قضایای اعتقادی است و اینکه تکلیف خود را در باب کفر و ایمان بیشتر بدانند. نام سوره که کافرون است، اشاره می‌کند به کسانی که از دو طریقِ ایمان و کفر، راه کفر را برگزیده‌اند و با انتخاب این راه به صف کافرین ملحق شده‌اند. نام...
  • تفسیر سوره‌ی نصر 1398/12/21 04:09
    تفسیر سوره‌ی نصر این سوره هم یکی از سوره‌های مکی است، اگرچه جمعی از اهل تفسیر معتقد به مدنی‌بودن آن هستند، اما محتوای آیات این مطلب را تایید نمی‌کند، بلکه مکی بودن آن در اولویت است و همچنان که در درس‌های پیشین اشاره کردیم، محور تمام سوره‌های مکی که دو سوم قرآن را تشکیل می‌دهند، اصلاح بینش است. اگر دیدن‌ها اصلاح شدند،...
  • تفسیر سوره‌ی مسد 1398/12/21 04:08
    تفسیر سوره‌ی مسد نام این سوره مسد است و مسد به معنی طنابی است که از پوست درخت خرما تهیه شده باشد. محور آیات سوره با نام سوره دارای ارتباط است، در سوره‌ی پیشین یعنی سوره‌ی نصر از هجرت و نصرت و فتح و نهایتاً بارزترین مظهر فتح خدایی نسبت به بندگانش که همانا داخل‌شدن مردم به دین خدا بود سخن گفتیم. مناسبت این سوره با...
  • تفسیر سوره‌ی اخلاص 1398/12/21 04:08
    تفسیر سوره‌ی اخلاص با توجه به حدیث صحیح پیامبر این سوره مساوی ثلث قرآن است. دلیل آن­را باید در ضمن تفسیر آیات متوجه شویم. نام این سوره اخلاص، به معنی خالص‌گردانیدن تفکر و بینش از آفات مختلفی است که به آن نفوذ و سرایت کرده و آن­را بیمار ساخته است. می‌گویند: فلانی دیدش خوب نیست، یا اینکه دچار بدبینی شده است، به قول حافظ...
  • مقدمه‌ی سوره‌های فلق و ناس 1398/12/21 04:07
    مقدمه‌ی سوره‌های فلق و ناس لازم است در ابتدای سوره فلق و ناس که آخرین سوره‌های قرآن هستند، مقدمه‌ای آورده شود، چون محور هردو سوره یکی است و آن بیان این مطلب است که وقتی هدایت از طرف خداوند برای انسان‌ها می‌آید، بعد از گذشتن از مراحل مختلف و درگیر شدن مؤمنین با اهل کفر، پیروزی نهایی و بقاء، همیشه از آن صاحبان هدایت است...
  • تفسیر سوره‌ی فلق 1398/12/21 04:07
    تفسیر سوره‌ی فلق محور آیات سوره‌ی فلق همان محوری است که آیات سوره‌های مکی دنبال می‌کنند، یعنی اصلاح بینش. نام سوره فلق است و متناسب با محور سوره است که اگر بخواهیم محور سوره را در یک کلمه بیان کنیم، آن تکلیف بودن استعاذه می‌باشد. اینکه انسان مکلف است در همه‌ی حالات به خداوند پناه ببرد تا از ناامنی‌ها، دلهره‌ها و...
  • تفسیر سوره‌ی ناس 1398/12/21 04:05
    تفسیر سوره‌ی ناس نام سوره ناس است و ارتباط آن با محورِ سوره پیرامون موضعگیری‌هایی است که مردم باید در رابطه با خدا داشته باشند برای اینکه از شر شرور مختلف در امان باشند. تقسیم‌بندی آیات سوره از آیه 1 تا آیه‌ی 3 بیانگر پناه‌بردن انسان به خداوندی که پناه‌دهنده است. از آیه‌ی 4 تا انتهای سوره، یعنی آیه‌ی 6 بیان شروری است...

تفسیر سوره‌ی نبا

تفسیر سوره‌ی نبا

نَبَأ: این سوره مکی و دارای پنج نام می‌باشد: «نَبَأ، عَمَّ یَتَسألوُن، عَمَّ، مُعصِرات، تَساءُل»

نبأ به معنای خبر است و خداوند متعال سوره را با سؤال شروع کرده است؛ زیرا سؤال همانند چتری که باز می‌گردد، مغز انسان را باز نموده و انسان را به تفکر وامی‌دارد.

خداوند متعال در قرآن کریم سوره­ها را با موارد و چیزهایی جذاب آغاز نموده و سپس وارد موضوع اصلی می‌شود. در این سوره نیز خداوند متعال سوره را با سؤال از کافران شروع می‌کند.

سوره‌ی نبا چکیده و خلاصه‌ای از جزء سی‌ می‌باشد. لذا اگر انسان معارفی را که سوره‌ی نبأ بیان می‌کند، دقیقاً بفهمد، چکیده‌ای از جزء سی‌ام را فهمیده است. این سوره هم یکی از سوره‌های مکی است. محور آیاتش هم همان محوری است که تمام سوره‌های مکی دارند که عبارت از اصلاح بینش‌ها است. بینش ما را مجموعه اصول و قواعدی تشکیل می‌دهد که از مسأله‌ی ایمان به خدا و توحید آغاز می‌شود و به مسأله‌ی ایمان به آخرت ختم می‌گردد. در جای، جای قرآن مسأله‌ی ایمان به خدا و قیامت به تکرار در کنار هم قرار گرفته است، اما با استفاده از هدایتی که سوره‌ی حمد به ما می‌دهد و این که سوره‌ی حمد آیینه‌ی تمام نمای قرآن است و با توجه به آن چه در تفسیر آیات سوره‌ی حمد بیان گردید که این سوره متن قرآن و 113 سوره‌ی دیگر قرآن، شرحی بر این متن هستند، لذا اگر کسی توفیق پیدا کرد، سوره‌ی حمد را آن‌چنان که بایسته است، بفهمد و خود اهل حمد شود، آن وقت است که آمادگی این را پیدا خواهد کرد که بقیه‌ی سوره‌های قرآن را هم بفهمد و سوره‌ی حمد تنها سوره‌ای است که در آن انسان با خدا سخن می‌گوید، در بقیه جاهای قرآن، خداوند است که با انسان سخن می‌گوید و به انسان یاد می‌دهد، بیاموزد آنچه را که باید بیاموزد: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥ [العلق: 1- 5]. لذا خداوند است که بندگان را تعلیم و تربیت و ساخته و پرداخته می‌کند و آن‌ها را برای خود می‌خواهد، همچنان که به بنده‌ی بزرگوارش موسی÷ فرمود: ای موسی! من تو را برای خودم ساخته و پرداخته کرده‌ام: ﴿وَٱصۡطَنَعۡتُکَ لِنَفۡسِی ٤١ [طه: 41] و تو خودت را در اختیار من قرار دادی تا از تو موسی ساختم. محبت خودم را آن‌چنان در دلت جای دادم که خودت را به من سپردی و تحت مراقبت مستقیم من، موسایی شدی که به لقب کلیم الله نائل شدی. با استفاده از هدایت سوره‌ی حمد، ظاهراً ایمان به قیامت مقدم بر ایمان به خداوند است و شاید مقدمه‌ی مؤمن‌شدن و بنده‌شدن انسان، همانا مؤمن‌شدنش به قیامت است. سوره‌ی نبأ که سوره‌ای مکی و محورش اصلاح بینش در ارتباط با مسأله‌ی قیامت می‌باشد. مسأله‌ای که بعد از گذشت حدود چهارده قرن از نزول قرآن هنوز هم در عصری که به عصر انفجار اطلاعات و معلومات نام گرفته تازه و غریب است، آن هم غربتی که سبب شده انسان‌ها دچار بحران‌های مختلف هویتی و شخصیتی شوند که این مسأله از غربت بیرون آید و به دقت تحلیل شود، بحران‌های شخصیتی که شاهدش هستیم و نامتعادلی‌ها و نامتوازنی‌های شخصیتی که در میان مردان و زنان و پسران و دختران وجود دارد، به حداقل خودش برسد و آرامش و اطمینانی بر شخصیت‌ها حاکم شود. وقتی جامعه‌ای از شخصیت‌های متعادل تشکیل گردید، یک جامعه‌ی پویا، زنده و پر نشاط خواهد بود.

نام سوره نبأ است به معنی خبری که یقینی است، خبری که حتمی و قطعی است، پس فرق میان نبأ و خبر این است که هر نبأ خبر است، اما هر خبری نبأ نیست. محور سوره بیان اخباری است که تاکنون نشنیده‌ایم، مخصوصاً در عصری که عصر انفجار اطلاعات و معلومات و اخبار است. با وجود انفجار اطلاعات و توسعه‌ی ارتباطات، جامعه به یک دهکده تبدیل شده است که فاصله‌ی هر فردی و هر جمعی با جمع دیگر مانند فاصله‌ی کسی است که در یکی از اتاق‌های خانه‌ای نشسته با فرد دیگری در اتاق دیگر. یعنی فاصله‌ها بسیار کم شده است اما در عین حال انفجار اطلاعات ضررهایی هم داشته است. جوامع و انسان‌ها را به بحران هویتی دچار کرده و کارشان به جایی رسیده است که کسی خود را نمی‌شناسد. همه، هویت و کیان خویش را فراموش و گم کرده‌اند.

محور سوره

خبر است اما خبری بسیار مهم و یقینی که با هیچ خبری قابل مقایسه نیست و آن عبارت است از زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ و قیام قیامت. به همین خاطر است که گفتیم: این سوره چکیده و خلاصه‌ای است از مفاهیمی که سوره‌های جزء سی‌ام بیان می‌کنند. واقعیت این است که اگر کسی در مجلس قرآن و بر سر سفره‌ی قرآن بنشیند و بعد از برخاستن تحولی در شخصیتش چه گفتارش و چه رفتارش ولو تحول اندکی هم باشد، ایجاد نشود، باید بداند که بسیار نامتعادل است و بایستی بیشتر در این محافل و مجالس حضور داشته باشد تا این نامتعادلی‌ها و نامتوازنی‌ها را تبدیل به تعادل و توازن شخصیتی بنماید، لذا قرآن تنها سفره‌ای است که خداوند با آن کریمانه از میهمانانش پذیرایی می‌کند و آن‌ها را با معارفی آشنا می‌گرداند که اگر اهلیت و توفیقش را داشته باشند، هم خود متحول و دگرگون می‌شوند و هم دیگران را متحول می‌کنند و به تعبیر اقبال دیدگاه‌های قبل از آمدن به مجلس قرآن با دیدگاه‌های بعد از آمدن به مجلس کاملاً متفاوت است. تفکرها، نگاه کردن‌ها، بینش‌ها و منش‌ها کاملاً تغییر می‌یابند. این تفاوت‌ها شاید در ابتدا اندک باشند، اما شتاب می‌گیرند و همان شعر اقبال تحقیق می‌شود که می‌گوید: دیدن دگر آموز، شنیدن دگر آموز و در حدیث آمده است که: «المؤمن یغبط والمنافق یحسد». تفاوت بارز میان مؤمن و منافق همین است که مؤمن اهل غبطه‌خوردن است و منافق اهل حسدورزیدن است. مؤمن اگر کسی را ببیند که اهل توفیق و خیری شده است، غبطه می‌خورد و از خدا می‌خواهد که از آن توفیق و خیر او را هم بهره‌مند گرداند، اما منافق اهل حسد است.

تا توانی به جهان بال و پر خویش گشودن آموز

 

که پریدن نتوان با پر و بال دگران

باید با پَر و بال خود پرواز کنیم و به اوج برسیم که اگر به آن اوج‌ها نرسیم، اهل خسارت هستیم. نه این که با بال دیگران بخواهیم پرواز کنیم که امکان‌پذیر نیست. خاسرین و خسارت‌مندان واقعی کسانی هستند که قبل از مرگ‌شان این انتقال و هجرت شخصیتی را از وضعیت موجودی که دارند، به سمت وضعیت مطلوبی که باید داشته باشند، صورت نداده و بمیرند که خداوند خود در آیه‌ی 102 سوره‌ی آل عمران فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! تقوای کامل خدا را پیشه کنید و نمیرید، مگر این که مسلمان باشید».

تقسیم‌بندی آیات

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 3 بیان مختصری است از حادثه‌ای که قرار است روی دهد و اختلافی که مردم در رابطه با روی‌دادن و روی‌ندادن آن باهم دارند و امروز ما شاهد این اختلاف هستیم؛ این آیه بیش از 1400 سال پیش و در ابتدای دوران مکه نازل شده است. و اکنون در میان روشن‌فکران، در عصر انفجار اطلاعات و معلومات در رابطه با وقوع حیات بعد از مرگ چه در میان انسان‌های دیندار و بی‌دین و چه در میان ادیان مختلف آسمانی، همین اختلاف که در آن زمان هم وجود داشت، الآن هم وجود دارد؛ چرا که عده‌ای در باب معاد معتقد به معاد جسمانی نیستند، بلکه معتقد به معاد روحانی هستند و این در تضاد آشکار با آیات قرآنی است، زیرا در این صورت ما بی‌دلیل خود را از بسیاری از لذت‌های دنیوی محروم می‌کنیم، درحالی­که باید همه‌ی آن لذت‌ها را داشته باشیم، چون در آن دنیا دیگر این لذت‌ها وجود ندارد. توضیح کافی در این سوره و سوره‌های بعدی خواهد آمد که معاد دارای دو بُعد روحی و جسمی می‌باشد. آیه‌ی 4 و 5 انذار و اعلام خطر در این رابطه است که اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، سرانجام نامطلوبی در انتظار خواهد بود، یعنی اگر انسان خود را از این ابهامات و شبهات و شک‌ها خارج نسازد و تکلیفش را در رابطه با زنده‌شدن بعد از مرگ و بیشتر از آن قیامت و محاسبه‌ی انسان‌ها و مراحلی را که قرآن درباره‌ی قیامت به تفصیل بیان کرده است، روشن نکند و به یقین نسبی نرسد که مسئولانه سخن بگوید و مسئولانه حرکت کند، در این صورت در حیرت و سرگردانی قرار خواهد گرفت. لذا مسأله عالم‌شدن به قیامت مقوله‌ای است و مسئله‌ی مؤمن‌شدن به قیامت هم مقوله‌ای دیگر. بسیاری از مردم عالم به قیامت هستند، مانند یهود و نصاری که آن‌چنان ماهرانه در رابطه با حوادث و مسائل قیامت سخن می‌گفتند که سخنان آن‌ها را خداوند در قرآن آورده است. طوری که یهود ادعا می‌کردند: ﴿لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ [البقرة:80]. می‌گفتند: ما تنها چند روزی در جهنم خواهیم بود. بعد از مدتی از آن جا بیرون می‌آییم، در جایی، قرآن نقل می‌کند که می‌گفتند: ﴿لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ [البقرة: 111]. یعنی فقط مسیحی و یهودی به بهشت خواهند رفت و کسان دیگری حق رفتن به بهشت را ندارند. و لذا فرق ایمان به قیامت با عالم‌شدن به قیامت در این است که ایمان به قیامت یعنی علم به قیامت، همراه با احساس مسئولیت. پس عالم‌شدن به قیامت اگر در کنار احساس مسؤلیت قرار بگیرد، ایمان به قیامت می‌شود. مؤمن یعنی کسی که علم را دارد و این علم در او احساس مسئولیت هم ایجاد کرده است و دیدگاهش را نسبت به دنیا و مافیها تغییر داده است، سنجیده می‌گوید، سنجده می‌بیند، سنجدیده می‌اندیشد و تمام حرکات و سکناتش استاندارد می‌شود. این‌چنین فردی مؤمن به قیامت است وگرنه تنها با علم، انسان نمی‌تواند از سنجیدگی و تعادل شخصیتی مخصوصاً در باب بینش و منش برخوردار شود. از آیه‌ی 6 تا آیه‌ی 16 استدلالی است برای اثبات حیات پس از مرگ. بعضی از آیات امکان وجود آن و بعضی از آیات وجوب وجودش را برای ما بیان می‌کند. بودن قیامت واجب است و اگر بعد از این حیات، حیات دیگری نباشد، با این همه اضطراب‌ها و استرس‌ها و مشکلاتی که وجود دارد، انسان عاقل ترجیح می‌دهد که زودتر بمیرد. عقل و نقل هم این را تصدیق می‌کند اما اگر زنده‌شدنی بعد از مرگ وجود دارد، به فرموده‌ی پیامبر خدا، هیچکس حق ندارد که از خدا بخواهد او را بمیراند و اگر بسیار به تنگ آمد بگوید: «أللهم أحینی ان کانت الحیاه خیراً لی وتوفنی اذا کانت الوفاه خیراً لی»: خداوندا! من را زنده نگهدار، اگر حیاتم برای من مفید است و من را بمیران، اگر مرگم برای من مفید است. یهود که ادعای اولیاء الهی می‌کردند، می‌گفتند: ما دوست خدا و مقربین درگاه او هستیم، خداوند هم آن‌ها را امتحان می‌کند و می‌گوید: شما که دوست دارید، پیش محبوب‌تان بروید؛ و شما که ادعای ولایت می‌کنید و خیلی خدا را دوست دارید آرزوی مرگ کنید، اگر راست‌گو هستید. ﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّکُمۡ أَوۡلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٦[الجمعة:6]

﴿وَلَا یَتَمَنَّوۡنَهُۥٓ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ ٧ [الجمعة: 7] ولی آن‌ها هرگز آرزوی مرگ را نمی‌کنند، زیرا آن‌ها بسیار دنیا را دوست دارند و از مرگ هراسان‌اند و این از ویژگی‌های شخصیتی یهودیان است.

اگر مؤمن هم چنین وضعیتی پیدا کند، یکی از ویژگی‌های یهودیان را پیدا کرده است، لذا از آیه‌ی 6 تا آیه‌ی 16 اثبات حیات بعد از مرگ و وجوب آن است، واجب‌بودن حیات بعد از مرگ است که به حیات قبل از مرگ معنی می‌دهد. از آیه‌ی 17 تا آیه‌ی 20 مقدمه‌ی آمدن روز سخت یعنی همان قیامت است و محاسبه و محاکمه‌ی انسان. از آیه‌ی 21 تا آیه‌ی 30 بیان عاقبت گروهی است که حیات بعد از مرگ را تکذیب کردند و با فراموش‌کردن حیات بعد از مرگ احساس مسئولیت در آن‌ها هم خاموش شد. از آیه‌ی 31 تا آیه‌ی 36 بیان عاقبت گروهی است که احساس مسؤلیت کردند و این که در مسیر کمال حرکت نمودند و آیه‌ی 37 و 38 بیان این مسأله‌ی مهم است که در دادگاه خداوند وکیل‌گرفتن و پارتی‌بازی وجود ندارد. هر انسانی باید به تنهایی از خودش دفاع کند. ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦ [الإسراء: 13] هر انسانی را با اعمالش وا می‌گذاریم. ﴿وَنُخۡرِجُ لَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ کِتَٰبٗا یَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا ١٣ و در روز قیامت پرونده و کتاب و نامه‌ی اعمال او را برایش بیرون می‌آوریم که کاملاً منشور، یعنی منتشر شده است. ﴿ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ به او گفته می‌شود نامه‌ی اعمالت را بخوان. کسی حق ندارد شفاعتت را بکند ﴿کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ حَسِیبٗا ١٤ [الإسراء:14]. حسابگری خودت برای خودت کافی است. خودت حساب کن و ما قبول داریم. اگر بخواهد آن­را سانسور کند و یا قسمتی را حذف نماید: ﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا [آل عمران: 30] چقدر زیبا فرموده است. هنری که امروز معروف به هنر هفتم، یعنی سینماست. در این آیه اشاره ضمنی به آن رفته است که در قیامت ما فیلم اعمال خود را تک تک مشاهده خواهیم کرد. این دوربین‌های که فیلم‌برداری می‌کنند و آن هم به دقیق‌ترین شیوه و شکل، یکی از دلایل بدیهی هستند برای این که ثابت شود نه اعمال ما و نه اقوال ما از بین رفتنی نیستند، بلکه موجود و باقی هستند. خداوند متعال فرموده است: ﴿إِذۡ یَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّیَانِ عَنِ ٱلۡیَمِینِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِیدٞ١٧ [ق: 17]. یکی اعمال خوبش را و یکی هم اعمال بدش را ضبط می‌کند. ﴿مَّا یَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَیۡهِ رَقِیبٌ عَتِیدٞ ١٨ [ق: 18]. هیچ حرفی بر زبان انسان جاری نمی‌شود، مگر این که گیرنده و نگهبان موجود است که آن­را ضبط می‌کند. کلمه‌ی محضر یعنی احضار شده، یعنی نمایش‌دادن هر چیزی را که خیر باشد و هر چیزی که شر باشد. اگر انسان با این تصور حیاتش را سپری کند که یک دوربین مرتب او را زیر نظر دارد، میزان جرم بسیار کم خواهد شد. در کشوری مانند انگلستان حتی در دستشویی‌های عمومی که در خیابان‌ها وجود دارند، دوربین‌های مخفی نصب شده است، به این دلیل که جرم و جنایت در آن مکان‌ها هم انجام می‌گیرد و وقتی که انسان‌ها احساس می‌کنند، در همه جا دوربین‌هایی آن‌ها را تحت نظر دارد، میزان جرم و جنایت کاهش می‌یابد. مسأله، مسأله‌ی نظارت است و نظارتی را که آن‌ها برای خودشان تجویز کرده‌اند، این‌چنین نظارتی است. اما ضمانت اجرایی برای هر قانونی، اعتقاد است. پس اگر هر انسانی مواظب خود و عملکرد خود باشد، جامعه اصلاح می‌شود. و آیه‌ی 39 بیان روشن‌شدن قضیه‌ی قیامت برای انسان و این که چه موضعی باید بگیرد؟ و آیه‌ی 40 انذار برای انسان و ترساندن او است. ﴿إِنَّآ أَنذَرۡنَٰکُمۡ عَذَابٗا قَرِیبٗا [النبأ: 40] که اگر راه کج و انحرافی را انتخاب کند، به سرانجام بدی دچار خواهد شد. خلاصه‌ی مطلب این که اعتقاد به آخرت در انسان ایجاد مسؤلیت می‌کند و قدم‌گذاشتن در میدان عبودیت و بندگی تنها در این صورت امکان دارد. ایمان به قیامت مستلزم علم به قیامت، همراه با احساس مسئولیت در انسان است و پیش از آن که انسان موحد شود و توحید الوهیت را در خود تثبیت نماید، باید مؤمن به آخرت شود. پس دعوت به ایمان به آخرت ظاهراً به استناد آیات سوره‌ی حمد مقدم بر دعوت به توحید است. چون ابتدا می‌فرماید: ﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ ٤ و سپس می‌فرماید: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ ٥.

تفسیر آیات

﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١ عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِیمِ ٢ ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ مُخۡتَلِفُونَ ٣[عم: 1-3].

﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١:  «[کافران] دربارۀ چه چیز از یکدیگر سئوال می‌کنند؟»

﴿عَمَّ[1]: «درباره‌ی چه چیز»

﴿یَتَسَآءَلُونَ[2]: «قریشیان از همدیگر می‌پرسند».

پس از اینکه خداوند متعال رسولش را به سوی آن مشرکان فرستاد، از چه می­پرسند؟

آیا آنان دنبال حقیقت هستند؟ آنان دنبال حقیقت و راستی نیستند؛ بلکه می‌خواهند با این کار در دین بهانه و شک و ایراد وارد کنند.

این آیه و آیات بعدی ابتدای دوران مکی نازل شده و می‌بینیم که فاصله‌ی نزول این آیه با عصر ما حدود هزار و چهارصد و چند سال است. تصویری را در رابطه با نوعی حیرت و سرگشتگی به ما ارائه می‌کند. حیرتی که حاکم بر نسل زمان نزول قرآن بوده است. یتساءلون: اصل تسائل این است که مجموعه‌ای از افراد در رابطه با قضیه‌ای به ابهام و حیرتی رسیده باشند و بخواهند از آن حیرت خارج شوند. لذا همدیگر را مورد خطاب قرار می‌دهند، برای این که به وسیله‌ی این پرس و جو حیرت‌ها را از خود دور کنند. ﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١ از چه می‌پرسند؟ و آیا این سؤال، امروز دوباره مطرح نیست؟ امروز هم دوباره یکی از شبهاتی که مطرح است و جامعه را به سمت بی‌هویتی و بی‌شخصیتی می‌برد، ابهام در قضیه‌ی حیات پس از مرگ است؟ همان ابهاماتی که در عصر نزول قرآن مطرح بود، امروزه هم مطرح است؛ افرادی که اعتقاد داشتند حیات همین حیات دنیا است و با تمام‌شدن این دنیا همه چیز تمام می‌شود. آیا شعار امروز جامعه‌ی جهانی دنیا مداری نیست؟ ﴿عَمَّ یَتَسَآءَلُونَ ١ این تسائل‌ها و این شبهات که بعد از مرگ چه خواهد شد و ما چه وضعیتی پیدا خواهیم کرد؟ آیا ممکن است که انسان بمیرد و دوباره زنده شود و یک مجموعه شبهات و شک‌هایی از این قبیل که طبیعتاً مطرح‌شدن شک و شبهه چیزی کاملاً طبیعی و بدیهی است، اما ماندن در شک و شبهه طبیعی نیست. بیمار شدن امری طبیعی است، اما در بیماری ماندن طبیعی و عاقلانه نیست. همچنان که انسان برای معالجه‌ی بیماری‌های جسمی به بهترین متخصصی که سراغ دارد، مراجعه می‌کند در زمینه‌ی معالجه‌ی بیماری‌های روحی و روانی، بحران‌های مختلف فکری، اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ایمانی هم باید چاره‌ای بیندیشد. بهتر این است که انسان در همان مراحل مقدماتی، قبل از این که تنش‌ها به تشنج و تشنج‌ها به بحران تبدیل شوند به متخصص مربوطه مراجعه کرده و خود را درمان کند. قرآن در همان مرحله‌ی تنش‌ها به یاری انسان‌ها می‌آید و از تبدیل آن‌ها به تشنج و بحران جلوگیری می‌کند. دین و فرهنگ ما فرهنگی است که در این راستا کار کرده و کار می‌کند، یعنی پیش‌گیری فکری، بینشی و اعتقادی بروز می‌کند. از چه چیزی از همدیگر سؤال می‌کنند؟ در چه رابطه‌ای دچار شک و شبهه و ابهام شده‌اند؟ آیا سؤال‌ها منطقی و معقول است؟

﴿عَنِ ٱلنَّبَإِ ٱلۡعَظِیمِ[3]: «از خبری بزرگ».

و این خبر بزرگ همان قرآن است که در بردارنده برانگیخته شدن پس از مرگ می­باشد.

علما در مورد این خبر چندین نظر دارند:

1)     این خبر در مورد قرآن است.

2)     این خبر در مورد محمد ج و آنچه آورده و بر او نازل شده، می­باشد.

3)     در مورد روز قیامت است.

4)     در مورد اسلام است.

نظر اکثر علما این است که این خبر در مورد قیامت و زنده‌ شدن پس از مرگ است.

نبأ در رابطه با خبری که یقینی و اطمینان‌بخش است و در عین حال عظیم هم هست. شاید انسان در رابطه با یک سری از حوادثی که رخ می‌دهد، بی‌تفاوت باشد. چون تکراری هستند. در فرهنگ کنونی حاکم بر دنیا صدها و میلیون‌ها انسان که کشته شوند، زیاد امر عجیبی نیست. به این دلیل که تکرار می‌شود و همین تکرار شدن‌شان انسان را به طرف بی‌تفاوتی می‌برد. اما یک سری اخبار هستند که اولاً تکراری نیستند و تنها یک بار روی می‌دهند و نزدیکترین‌شان قبل از قیامت خبر مرگ انسان‌ها است. و یکی از نعمت‌های خداوندی این است که به ما نگفته چه وقت می‌میریم، بلکه گفته است: قطعاً می‌میرید. مردن وجود دارد اما زمانش بیان نشده است و این دال بر رحمت و لطف خداوند است. پس آیا معقول است انسان در رابطه با خبری که قطعاً روی می‌دهد و همه به آن یقین دارند و برای هر کسی هم تنها یک بار اتفاق می‌افتد، بی‌تفاوت باشد. حوادث دنیا دو دسته‌اند، یک دسته مشارکت‌پذیرند و یک دسته هم مشارکت‌ناپذیرند. بخش مشارکت‌پذیر عادی است، مانند خوردن خوابیدن و... اما در حادثه‌ی مرگ همه تنها هستند و هیچ کسی با فرد دیگری در آن شریک نمی‌شود. و مرگ مقدمه‌ی قیامت و آن نبأ عظیم است. آیا معقول است که موضع گیریش را قبل از مرگ مشخص نکند؟ می‌خواهد کجا برود و تکلیفش چیست و با آمدن مرگ آیا وقت و فرصت برای جبران باقی است یا نه؟ لذا شروع و مقدمه‌ی قیامت مرگ است و با مرگ هر موجودی قیامت آن آغاز می‌شود. پس در رابطه با مرگ باید تکلیف روشن شود و ابهامات مرتفع گردد. تنها در آن زمان حیرت باقی نخواهد ماند.

﴿ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ مُخۡتَلِفُونَ[4]: «همان [خبری] که آنها در آن اختلاف دارند.»

قول راجح این است که آن خبر همان قرآن است که در توصیف آن اختلاف داشته و از آن­ با تعابیر گوناگون یاد نموده و آن­را سحر و شعر و کهانت و اساطیر اولین می­خواندند.

 اما تفسیر دیگری که از آن بیان شده زندگی پس از مرگ است چنانکه بعضی آن­را باور دارند و بعضی آن­را تکذیب می‌کنند. و تعجب مشرکین و سؤال آنان برای شبهه واردکردن در دین بود.

آنها در بودن و نبودنش اختلاف نظر دارند، عده‌ای می‌گویند وجود دارد و عده‌ای می‌گویند که چگونه ممکن است وجود داشته باشد؟ این تعبیر به کرات با اندک تفاوتی در بسیاری از آیات قرآن آمده است که به عنوان نمونه در آیات دوم و سوم از سوره‌ی ق می‌فرماید: ﴿بَلۡ عَجِبُوٓاْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٞ مِّنۡهُمۡ فَقَالَ ٱلۡکَٰفِرُونَ هَٰذَا شَیۡءٌ عَجِیبٌ٢ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗاۖ ذَٰلِکَ رَجۡعُۢ بَعِیدٞ ٣ [ق: 2- 3] و اگر قرار است که ما بمیریم و خاک شویم و دوباره زنده شویم، این زنده‌شدن مجدد غیر ممکن است. و این‌ها باید به مسائل نزدیک‌تر بپردازند که مسأله مرگ و مردن خودشان است که اگر بعد از مرگ را باور ندارند، خود مرگ را باید باور داشته باشند و خداوند از مرگ در آیات 83 الی 87 سوره‌ی واقعه به عنوان دلیلی برای اثبات حیات پس از مرگ نام برده است. آن جا که خطاب به بندگانش می‌فرماید: ﴿فَلَوۡلَآ إِذَا بَلَغَتِ ٱلۡحُلۡقُومَ ٨٣ کار به جایی می‌رسد که جان به حلقوم می‌رسد. ﴿وَأَنتُمۡ حِینَئِذٖ تَنظُرُونَ ٨٤ و شما نگاه می‌کنید به کسی که در حال احتضار و مشغول جان‌دادن است. ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنکُمۡ وَلَٰکِن لَّا تُبۡصِرُونَ ٨٥ ما به این کسی که دارد جان می‌دهد از شما نزدیک‌تریم. اما شما ما را نمی‌بینید. ﴿فَلَوۡلَآ إِن کُنتُمۡ غَیۡرَ مَدِینِینَ ٨٦ پس اگر شما فکر می‌کنید که با مردن کار تمام می‌شود و حیات پس از مرگ، محاسبه و پاداش و جزایی وجود ندارد. ﴿تَرۡجِعُونَهَآ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ ٨٧ نگذارید که جان از حلقوم این فرد خارج شود. اگر صادق هستید؟ از همین جا می‌توان استنباط کرد که خداوند اعلام می‌کند، یکی از دلایل ما برای زنده‌کردن شما بعد از مرگ این است که شما را می‌میرانیم و اگر شما حیات بعد از مرگ را انکار می‌کنید، پس جلوی مرگ خودتان را بگیرید. بنابراین، مقدمه‌ی این که بعد از مرگ انسان‌ها زنده می‌شوند، این است که می‌میرند و بعد از مرگ یا از اصحاب الیمین و یا از مکذبین و ضالین و یا از مقربین خواهند بود؛ پس این اختلاف تا وقتی که از بین نرود، منجر به ایجاد شک و شبهه خواهد شد. زمان، زمانِ اطلاعات و فن‌آوری است و زمانی نیست که ما نتوانیم اختلافات خودمان را با گفتگو حل کنیم، همه‌ی امکانات برای این که اختلافات از صورت نکوهیده به صورت پسندیده تبدیل و اختلافاتی کمال‌زا گردد موجود است.

خداوند متعال با جواب قاطع و کوبنده به آنان هشدار می‌دهد و می‌فرماید:

﴿کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٤ ثُمَّ کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٥[عم: 4-5].

﴿کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٤[5]: «چنین نیست [که آنها می‌اندیشند]؛ به زودی [عاقبت تکذیب قرآن را] خواهند دانست».

آنان هنگام مرگ و یا هنگام بیرون آمدن از قبر به سرانجام تکذیب خود پی ‌خواهند برد.

کلمه‌ی کلا در ادبیات عرب کلمه ردع است. یعنی فردی را وادار به توقف و بازگشت نمودن از مسیری که مشغول رفتن بر آن است. با توجه به آیات، آن‌هایی که در رابطه با نبأ عظیم مشکل دارند، به زودی خواهند دانست، این‌چنین نیست. این واقعیت است که دنیا برای هیچ کسی بقا ندارد، حتی آن‌هایی که به وضعیت موجودشان قانع هستند، زیرا به دنیا تکیه کرده‌اند. به استناد آیه‌ی 7 سوره‌ی یونس که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یَرۡجُونَ لِقَآءَنَا وَرَضُواْ بِٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَٱطۡمَأَنُّواْ بِهَا وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِنَا غَٰفِلُونَ ٧ «آن‌هایی که بسیار به دنیا تکیه کرده‌اند، علتش این است که مؤمن به قیامت نیستند. و همه چیز دارند و هرچیزی را که به ذهن هم خطور نکند، آن‌ها به آن رسیده‌اند». ﴿وَٱطۡمَأَنُّواْ بِهَا یعنی محکم به آن تکیه داده‌اند ﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنۡ ءَایَٰتِنَا غَٰفِلُونَ ٧ آن‌ها از آیات ما غافل‌اند. ﴿کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٤ به تأکید به دانشی خواهند رسید که ضد این جهالتی است که الآن در آن قرار دارند و آن زمان پشیمان خواهند شد. بسیاری از اوقات اگر علم انسان را به کمال و آرامش نرساند، با جهل برابر است. به قول مولوی نیاموختن بعضی از علم‌ها بهتر از آموختنش است. مانند پسر حضرت نوح که شنا کردن را یاد گرفت، ولی این علم موجب هلاکتش گردید و ای کاش علم به شنا کردن را پیدا نمی‌کرد.

کاش کنعان آشنا ناموختی

 

تا طمع در نوح و کشتی دوختی

پدرش به او گفت: بیا بر کشتی سوار شو. گفت: نمی‌آیم. اگر آب خیلی بالا بیاید، من به بالای کوه می‌روم ﴿قَالَ سَ‍َٔاوِیٓ إِلَىٰ جَبَلٖ یَعۡصِمُنِی مِنَ ٱلۡمَآءِۚ قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡیَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَۚ وَحَالَ بَیۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِینَ ٤٣ [هود: 43].

کاش کنعان آشنا ناموختی

 

تا طمع در نوح و کشتی دوختی

کاش چون طفل از حیل جاهل بُدی

 

تا چنگ در دامان مادر می‌زدی

پس اگر انسان عالم واقعی باشد، نشانه‌ی عالم بودنش این است که مؤمن به مرگ و بعد از مرگ باشد، آن‌چنان مؤمن به مرگ و بعد از مرگ باشد، گویی که یک بار مرده و دوباره زنده شده و به دنیا برگشته است.

چون مرگ رسد چرا هراسم

 

کان راه به توست می‌شناسم

از خورد گهی به خوابگاهی

 

و از خوابگهی به پیش شاهی

(نظامی گنجوی)

دنیا خوردگه است و با مرگ، انسان به خوابگاه می‌رود. البته این خوابگاه برای مؤمنین وضعیتی دارد و برای مکذبین وضعیتی دیگر و از خوابگهی به پیش شاهی. آن جا است که انسان (مقرب و مؤمن) به لقاء خداوند می‌رسد: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَمَسَٰکِنَ طَیِّبَةٗ فِی جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَکۡبَرُۚ ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ ٧٢ [التوبة: 72] «الله به مردان مؤمن و زنان مؤمن، باغ‌هایی (از بهشت) وعده داده که نهرها از زیر (درختان) آن جاری است، جاودانه در آن خواهند ماند و (نیز) خانه‌های پاکیزه‌ای در بهشت‌های جاوید (نصیب شان فرموده) و خشنودی الله (از همۀ این‌ها) برتر است، این، همان کامیابی بزرگ است».

﴿ثُمَّ کَلَّا سَیَعۡلَمُونَ ٥.

«باز هم چنین نیست؛ به زودی خواهند دانست».

این آیه انذار را کامل می‌کند. و تکرار در این جا دال بر تاکید و انذار است. شاید تأمل کنند و از راهی که در پیش گرفته‌اند برگردند و بیندیشند که می‌خواهند به کجا برسند؟

بعد از عتاب و سرزنش کافران در آیات فوق، خداوند متعال شروع به نمایش قدرت و عظمت خویش نموده و به صورت پیاپی، نعمت­های خویش را ذکر می­کند؛ زیرا مشرکان تسلیم نمی‌شدند و مرتب به دین، اتهام می­زدند؛ خداوند نیز همانند خودشان پی در پی نشانه‌های قدرت خویش را بیان کرده و تکرار می‌کند. یعنی ای کسانی که ایمان نمی‌آورید به خلقت و قدرت من نگاه کنید.

در این مقطع به آیات بسیار روشن برای اثبات حیات بعد از مرگ استدلال می‌کند. چون قرار بر این است که انسان به صورت عالمانه، مؤمن به حیات بعد از مرگ شود. ما مکلف هستیم که حتی اگر مؤمن به قیامت هم نباشیم، مانند انسانی که فطرتاً کمال‌جو است، تمام ظرفیت‌های وجودی را که خداوند به ما بخشیده است به کار گیریم: ﴿وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ [آل عمران: 102] تمام استعدادهایی را که خداوند به ما داده است، باید شکوفا کنیم و بعد بمیریم. شکوفا نکردن استعدادها و از دنیا رخت بر بستن انسان را به صف خاسرین ملحق می‌کند. ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ پس کسی که از استعدادها و ظرفیت‌های خودش در راستای منافع خود و دیگران بهره نگیرد، اگر بمیرد خاسر و خودباخته است. ﴿خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ و به دنبالش ﴿وَأَهۡلِیهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ [الزمر: 15] خانواده‌اش را هم از دست خواهد داد و خدا ما را با توجه به آیه‌ی 6 سوره‌ی تحریم مکلف کرده است که: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ باید خودتان و خانواده‌های­تان را از آتشی که سوخت آن عبارت از دو چیز است، محفوظ دارید. یکی ناس یعنی مردم. کدام ناس؟ مردمی که مؤمن به قیامت نبوده‌اند، مردمی که مضطرب و نگران بوده‌اند، مردمی که در رابطه با مسائل دینی دچار حیرت و سرگشتگی شده بودند و دوم حجاره یعنی سنگ؛ و در کنار هم قرار دادن سنگ و مردم؛ بیانگر ارتباط میان آن‌هاست و اصولاً مردم چه سِنخیتی با حجاره دارند؟ چون این دسته از مردم شخصیت‌های سنگی و انعطاف‌پذیر داشته‌اند. شخصیت‌هایی که حاضر نبودند کمترین تحولی را در خود بپذیرند و در جهت کمال گام بردارند؛ به همین علت شخصیت‌هایی سنگی را خداوند در کنار سنگ قرار داده است: ﴿وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ. پس قرار نیست کسی کورکورانه اهل ایمان شود، چون مؤمن‌شدن به قیامت در اولویت است، مؤمن‌شدن به قیامت در بسیاری از آیات مقدم بر مؤمن‌شدن به خداست. خیلی از اوقات ما از مبدأ مشروع می‌کنیم و به معاد می‌رسیم. اما می‌توانیم از معاد هم آغاز کنیم و به مبدأ برسیم، زمانی می‌توانیم موضع‌گیری خوبی در رابطه با مبدأ یعنی توحید و بندگی‌کردن برای خدا داشته باشیم که ایمان خود را به قیامت قوت بیشتری ببخشیم.

تکرار جملات در قرآن کریم طبق نظر علما، 2 معنی دارد:

1-   طبق نظر اول، هردو جمله یک معنی دارد و جمله‌ی دوم تأکید جمله‌ی اول است.

یعنی این­که خداوند بیهوده حرفی را تکرار نمی‌کند، بلکه منظوری دارد و منظور این است که بالاخره سزای عمل خود را خواهید دید.

2-   نظر دوم این است که دو آیه، دو معنی متفاوت دارد. آیه‌ی اول در مورد دنیا و آیه‌ی دوم در مورد آخرت است.

     به نصرت و پیروزی مؤمنین

﴿سَیَعۡلَمُونَ در آیه‌ی اول به دنیا اشاره دارد

                                                                        مرگ کفار در غزوۀ بدر

 

                                                                                  ثواب مؤمنین

﴿سَیَعۡلَمُونَ در آیه‌ی دوم به آخرت اشاره دارد

                                                                                   عتاب کافران

در مقطع دوم که آیات چهارم و پنجم هستند، خداوند بسیار شفاف انذار عالمانه‌ای دارد، نه اندازی که جاهلانه باشد و انذارهای قرآنی همه انذارهای عالمانه هستند، مثلاً وقتی که احوال کسانی را که حیات بعد از مرگ را نمی‌پذیرفتند و اصلاً به آن ایمان نداشتند، به تصویر می‌کشد، آنجاست داد و فریادشان بلند می‌شود و می‌گویند: ﴿وَهُمۡ یَصۡطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُۚ أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم [فاطر: 37] و از خدا می‌خواهند که ای خدا! ما را از جهنم خارج گردان تا آن کارهایی را که باید انجام می‌دادیم، اما انجام ندادیم جبران کنیم و خداوند در این دنیا قبل از آن که بمیرند، برای‌شان وضعیت آن جا را بیان کرده است. ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ آیا ما آن قدر به شما عمر، جوانی، استعداد، توان ندادیم که برای تذکرپذیری و از خواب غفلت بیدارشدن کافی باشد؟ ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُۖ فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٍ ٣٧ [فاطر: 37] نبی که کارش انذار مبین بود به سوی شما آمد و شما را انذار کرد، شما را ترساند، شما ظالم بودید و ظالم یاوری نخواهد داشت و طبیعتاً بزرگ­ترین ظلم را شما به خودتان کردید که در دنیا به جای این که به دنبال هُدی حرکت کنید، به دنبال هَوی حرکت کردید که چنین سرانجامی پیدا کردید.

اکنون بیان آیاتی از آفاق و انفس برای اثبات حیات بعد از مرگ:

﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا ٦ وَٱلۡجِبَالَ أَوۡتَادٗا ٧ وَخَلَقۡنَٰکُمۡ أَزۡوَٰجٗا ٨ وَجَعَلۡنَا نَوۡمَکُمۡ سُبَاتٗا ٩ وَجَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِبَاسٗا ١٠ وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١ وَبَنَیۡنَا فَوۡقَکُمۡ سَبۡعٗا شِدَادٗا ١٢ وَجَعَلۡنَا سِرَاجٗا وَهَّاجٗا ١٣ وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ مَآءٗ ثَجَّاجٗا ١٤ لِّنُخۡرِجَ بِهِۦ حَبّٗا وَنَبَاتٗا ١٥ وَجَنَّٰتٍ أَلۡفَافًا١٦ [عم: 6-16].

﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا ٦[6].

«آیا زمین را بستری [برای آسایش شما] قرار ندادیم؟».

﴿مِهَٰدٗا: مانند گهواره و تخت کودک؛ زمین کروی و در حال حرکت است، ولی ما آن­را حس نمی‌کنیم و مانند تخت بچه مسطح و راحت است. نه چنان سخت است که نشود در آن زراعت کرد و نه چنان شُل که نشود در آن راه رفت یا چیزی در آن ساخت. در این­جا خداوند متعال به مظاهر قدرت، علم، رحمت و حکمت خود که برای اندیشمندان موجب ایمان به توحید او، به پیامبران و به ملاقات او می‌گردد، اشاره می­کند و می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا ٦﴾: آیا ما زمین را فرش و بستر زندگی شما قرار ندادیم؟ آیا چنین چیزی بدون علم و قدرت امکان‌پذیر است؟ آیا ما زمین را محلی برای آرامش شما و به تعبیری گهواره قرار ندادیم؟ این یکی از آیات آفاق است و به تعبیری دعوت به حکمت است. تفکرِ انسان‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد که شما نگاه کنید آیا زمین را مهد و محل استقرار و آرامش شما قرار ندادیم؟ اشاره‌ای هم به کروی بودن زمین دارد که اگر زمین غیر کروی بود، دیگر محل آرامش و آسایش نبود و مشکلات عدیده‌ای در ساختار شب و روز ایجاد می‌شد.

گاهی انسان‌ها غرق در نعمت و غافل از آنند. خداوند متعال این نعمت‌ها را به یاد ما می‌آورد که شکرگزار باشیم و در مقابل، شیطان نعمت‌ها را از یاد ما برده و آنچه نداریم را در نظر ما بزرگ می‌کند که راضی و شکرگزار نباشیم.

﴿وَٱلۡجِبَالَ أَوۡتَادٗا ٧[7].

«و کوه­ها را میخ­ها[ی آن قرار ندادیم؟ که مانع حرکت و لرزش آن گردند]»؟

﴿أَوۡتَادٗا﴾: «میخ­هایی که زمین بدان ثابت می‌ماند. همان­گونه که خیمه‌ها با میخ ثابت می‌شود.»

آیا برای تقویت استقرار شما و استحکام زمین، کوه­ها را بسان میخ‌ها و لنگرگاهی در زمین قرار ندادیم تا مایۀ تعادل زمین باشند؟ و زمین و ساکنانش را از تزلزل اضطراب و سقوط هر بنایی محفوظ دارد. به کوه‌ها بنگرید که مانند ستون خیمه و چادر که آن­را برپا نگه می‌دارد، زمین را ثابت و محکم نگه داشته است و به همان مقدار که روی زمین است، در زیر زمین هم ریشه دارد؛ تا این­که زمین را نگه دارد.

و اوتاد جمع وتد است، به معنی میخ. کوه‌ها لایه‌های زمین را کاملاً به همدیگر چسبانده و باعث استقرار زمین شده‌اند.

﴿وَخَلَقۡنَٰکُمۡ أَزۡوَٰجٗا ٨[8].

«و شما را جفت [= نر و ماده] آفریدیم».

آفریدن خود یکی از مظاهر قدرت و علم است و آفریدن آنان به صورت جفت، یکی از مظاهر حکمت و رحمت الهی است. و از رحمت خداوند این است که هردو از دو جنس متفاوت و مخالف هم خلق شده‌اید.

شما را زوج، زوج قرار دادیم و چون خطاب به صورت کُم است، در نتیجه انسان‌ها مورد خطاب می‌باشند. در جای دیگر خطاب عام است که می‌فرماید: ﴿وَمِن کُلِّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَیۡنِ همه چیز را به صورت زوج آفریدیم. زوجیت یعنی تکامل و کمال. فردِ کامل تنها الله است. هرچیز به غیر از الله که بخواهد تکامل پیدا کند، باید زوج شود و حداقل زوج هم دو نفر می‌باشد. وقتی به زن و مرد زوج گفته می‌شود که مکمل شخصیت همدیگر باشند. بعضی اوقات زن کم می‌آورد و مرد باید به او کمک کند و بعضی اوقات مرد کم می‌آورد و زن باید به او کمک کند. و الآن بسیاری کلمه‌ی زوج را یدک می‌کشند و یا به تعبیر فارسی همسر هستند، ولی عملاً هیچ مصداقی از همسر بودن را با خود ندارند و بهتر این است که گفته شود هم اتاقی. دو نفر که زیر یک سقف زندگی می‌کنند. چون زوج همدیگر نیستند، زیرا در راستای کمال بخشیدن به همدیگر یعنی سکونت و مودت و رحمت گام برنمی‌دارند و نه لباس همدیگر و نه همسر یکدیگرند. باید هم دل و هم فکر شوند و آن زمان همسر می‌شوند. در غیر این صورت دو نفر هستند که در زیر یک سقف باهم عمرشان را سپری می‌کنند. این‌ها همه آیات آفاق و انفس و روشن هستند.

﴿وَجَعَلۡنَا نَوۡمَکُمۡ سُبَاتٗا ٩[9].

«و خواب شما را [مایۀ] آرامش­تان قرار دادیم.[تا از فعالیت دست کشیده و استراحت کنید]»؟

﴿سُبَاتٗا﴾: قطع خستگی.

یعنی استراحت کامل؛ خواب‌های روز خواب‌هایی کامل نیستند. این است که انسان در روز استراحت نمی‌کند و خواب‌های شب هم بایستی در وقت خودش باشد، نه این که تا نیمه‌های شب انسان بیدار باشند و بعد بخوابد، چون آن خواب، خواب مفیدی نیست. خواب مفید خوابی است که انسان زود بخوابد و در عین حال زود بیدار شود و سنت پیامبر هم این است. وقتی ما از کتاب و سنت دور شویم، دچار بلایی که نباید به سر ما بیاید، خواهیم شد. افرادی هستند که ساعت‌ها می‌خوابند و وقتی هم که بیدار می‌شوند سردرد و کسالت و... آن‌ها را فرا گرفته است؛ این خواب مایه‌ی استراحت و آرامش نخواهد بود. پس خواب نیز نشانه و آیتی است برای اثبات حیات بعد از مرگ که پیامبر رحمت فرمود: «همچنان که می‌خوابید می‌میرید. و همچنان که از خواب بیدار می‌شوید، بعد از مرگ هم دوباره زنده می‌شوید».

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِبَاسٗا ١٠[10].

«و شب را پوششی [برای­تان] قرار دادیم.[که چون لباسی که عورت را می­پوشاند، با تاریکی خود شما را دربرمی­گیرد]»؟

﴿لِبَاسٗا: «شب، پرده‌ای برای شماست که هرچیزی را به تاریکی و سیاهی خود پنهان می‌کند».

و شب را برای شما به وسیله‌ی تاریکی­اش پوشش و ساتر نگرداندیم؟ زمین در شب گویا لباس سیاه بر تن می­کند. این حالت، کم کم و از مغرب و سرخی به تاریکی شب و سیاهی، رخ می­دهد. شب را لباس شما قرار دادیم. چرا لباس را برای توصیف شب به کار برده است؟ چون لباس چیزی است که به انسان شخصیت و آرامش می‌دهد و عیب‌های انسان را می‌پوشاند.

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا ١١[11].

«و روز را [وسیلۀ] زندگی و [امرارِ معاش] قرار دادیم».

و روز را هم برای شما معاش قرار دادیم. یعنی روز را طوری آفریدیم که در آن برای تحصیل اسباب زندگی و کسب و کار و جستجوی رزق و روزی تلاش کنید.

دلیل تکرار ﴿وَجَعَلۡنَا در آیات:

1)     یادآوری نعمت‌ها.

2)     زیادی نعمت، موجب فراموشی شکر می‌شود.

از اسلوب و روش کافران این بود که با لجاجت، شک خود را تکرار می‌کردند؛ خداوند نیز جواب خود را تکرار می‌کند.

﴿وَبَنَیۡنَا فَوۡقَکُمۡ سَبۡعٗا شِدَادٗا ١٢[12].

«و بر فراز شما هفت [آسمان] محکم و استوار بنا کردیم». که هیچ­گاه زایل و فنا نخواهد شد مگر آن­گاه که خدا بخواهد.

شداداً: «قوی و محکم.»

خداوند متعال آسمان را در هفت طبق، بر روی هم، محکم و بدون خلل ایجاد نموده و هیچ ستونی آن­را محکم نگه نداشته است و هیچ­کس نمی‌تواند به آسمان هفتم برسد. بسیاری از اوقات انسان از آسمان و برکات و نعماتی را که خداوند در آسمان به عنوان مظهری از مظاهر رحمت خود برای ما قرار داده است، غافل می‌شود.

﴿وَجَعَلۡنَا سِرَاجٗا وَهَّاجٗا ١٣[13].

«و [خورشید را] چراغی درخشان [و پر نور] آفریدیم».

﴿سِرَاجٗا وَهَّاجٗا﴾: «چراغی در نهایت پرنوری.» شمس (خورشید) که نور و حرارتش برای رشد گیاهان و انسان‌ها فواید بسیاری دارد.

﴿سِرَاجٗا: چراغ، نور             

﴿وَهَّاجٗا: گرما

و آیا ما چراغ فروزانی که همان خورشید منور و تابان است برای شما قرار نداده‌ایم؟

﴿وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ مَآءٗ ثَجَّاجٗا ١٤[14].

«و از ابرهای باران‌زا آبی فراوان فرو‌‌فرستادیم».

﴿ٱلۡمُعۡصِرَٰتِ﴾: «ابرهایی که زمان باریدن آن­ها فرا رسیده باشد و به خود فشار می‌آورند همان­گونه که کنیز هنگام فرا رسیدن قاعدگی بخود فشار می‌آورد.»

﴿مَآءٗ ثَجَّاجٗا: باران.

و از ابرهای متراکم و فشرده، باران ریزان و پیاپی نازل نکردیم؟ و از فشارنده‌ها (معصرات) که منظور ابرها هستند، به این اعتبار که باهم متراکم می‌شوند و اگر تراکمی در میان آن‌ها صورت نگیرد، یقیناً بارانی از دل آن‌ها بیرون نخواهد آمد؛ آب ریزان فرو فرستادیم.

در این­جا فشردگی ابرها به فشردگی کنیزک به هنگام قاعدگی تشیبه شده است.

﴿لِّنُخۡرِجَ بِهِۦ حَبّٗا وَنَبَاتٗا ١٥[15].

«تا بدان، دانه و گیاه بسیار [و مختلف] برویانیم».

تا به وسیله‌ی این آب‌ریزان، دانه‌‌ها، نباتات و باغ­های درهم پیچیده و انبوه را برای شما درآوریم. دانه‌ها همچون برنج و ذّرت برای خوراک شما و نباتات همچون گیاهان برای خوراک چهارپایان شما.

﴿وَجَنَّٰتٍ أَلۡفَافًا ١٦[16]:

«و باغ­هایی پردرخت [و انبوه چنانکه شاخه­های درختان آنها در هم تنیده است، با آن پرورش دهیم]».

منظور از باغ‌های درهم پیچیده، بستان‌های انبوهی است که با میوه‌ها احاطه‌ی کامل داشته باشد و نیازمند حکمتی است که از هیچ چیز فروگذار نگردد و نیازمند رحمتی است که هر چیزی را دربرگیرد؛ باغ‌هایی که درختانش بسیار زیاد است که در دل همدیگر فرو رفته‌اند.

توجه به آیاتی که گذشت ملاحظه می‌شود که این همه مظاهر رحمت از زمین گرفته تا کوه‌ها، مسأله‌ی زوجیت در همه‌ی کائنات و مخلوقات به صورت عام و در انسان‌ها به صورت خاص، مسأله‌ی نعمات دیگری از قبیل خواب، شب، روز و آسمان‌های هفتگانه، قراردادن خورشید همه‌ی این‌ها به تعبیر سعدی علیه الرحمه:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند

 

تا تو نانی به دست آوری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سر گشته و فرمان‌بُردار

 

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

مولوی هم می‌گوید: کدام دانه به زمین فرو رفت که نرست؟ ﴿لِّنُخۡرِجَ بِهِۦ حَبّٗا وَنَبَاتٗا ١٥ تمام این امکانات را خدا فراهم کرده برای این که دانه‌ای که به زمین فرو می‌رود، رشد کند و زیاد شود. کدام دانه به زمین فرو رفت که نرست چرا به دانه‌ی انسانیت این گمان باشد؟ چرا نسبت به دانه‌ی انسان دچار شک و توهم شده‌ای؟ دانه‌ی گندمی که کاشته شده و شما یقین دارید که بعد از چند ماهی از زمین خارج می‌شود و یک دانه تبدیل به چندین دانه می‌شود، پس چرا به رویشِ دوباره‌ی دانه‌ی انسان یقین ندارید؟ و این‌ها همه آیات آفاقی بودند. چرا به دانه‌ی انسانیت این گمان باشد؟ مگر ما خالق ابرها، باران، خورشید، خاک، زمین، آسمان و... نیستیم؟ پس وقتی که چنین است و خدایی که توانسته یک بار خالق باشد و آسمان‌ها و کوه‌ها و کلیه‌ی موجودات را این‌چنین قرار دهد و ما را به صورت زوج بیافریند. خواب را وسیله‌ی استراحت قرار داده و شب و روز را به وجود آورده است، بار دیگر آسان‌تر می‌تواند بیافریند. به تعبیر قرآن ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَیۡهِۚ وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ٢٧ [الروم: 27] یعنی خداوند خلقت را شروع کرده است، دوباره تکرارش می‌کند و تکرار بر او بسیار آسان‌تر است، اگر تصور سخت و آسان برای خداوند نیز مطرح باشد که چنین نیست. همچنین خداوند بدیع هست و بدون نقشه‌ی قبلی خلقت را آغاز کرده است. و در نتیجه جای شک و تردید نیست که خداوند دنیا را آفریده و قادر به آفریدن جهانی دیگر نیز خواهد بود.

تمام این­ها در انحصار خداوند قادر، علیم، حکیم و رحیم است، پس چرا باید توحید ایشان مورد انکار و فرستاده‌اش مورد تکذیب قرار گیرد؟ و چگونه باید معاد که همان رستاخیز بندگان جهت محاسبه و مجازات بر اعمال شخص در دنیا که بعضی صالح و نیکوکار و بعضی فاسد و تبهکار بوده، بعید به نظر آید؟ آیا کار حکیمانه و منصفانه‌ای است که در این دنیا، ظالمان به ستم و مفسدان به فساد مرتکب شده باشند و در مقابل، عدالت‌خواهان به عدل و مصلحان به اصلاح امت روی‌آورده باشند ولی همه یکسان بمیرند و حیات دیگری را فرا روی خود نبینند که بدکاران به وسیله‌ی کارهای بدشان و نیکوکاران به وسیله‌ی اعمال نیک­شان پاداش داده شوند؟

خدا اعلام می‌کند که چنین نیست بلکه باید سرای دیگری باشد که هرکس به سزای أعمال خود برسد.

رهنمود آیات

بعضی از رهنمودهای این آیات:

1-  تبلور مظاهر قدرت، علم، حکمت و رحمت خداوندی در تمام آیات از آن­جا که می‌فرماید: ﴿أَلَمۡ نَجۡعَلِ ٱلۡأَرۡضَ مِهَٰدٗا تا آن­جا که می‌فرماید: ﴿وَجَنَّٰتٍ أَلۡفَافًا‍.

2-  تثبیت عقیده‌ی معاد، نبوت و توحیدی که مردم در آن­ها مابین مخالف و موافق، مکذّب و مصدّق، اختلاف داشتند.

علم و آگاهی کامل به این نوع موارد اختلاف، هنگام نزع روح و ساعت مرگ حاصل خواهد شد ولی علم و آگاهی در آن هنگام که کار به سرانجام رسیده و اختلاف پایان یافته، نفع و فایده‌ای را در بر نخواهد داشت.

خداوند متعال در آیات بالا، 9 نعمت بزرگ را برای ما ذکر کرده و برمی‌شمرد.

1-   زمین

2-   کوه

3-   ازواج

4-   خواب

5-   شب

6-   روز

7-   آسمان

8-   خورشید

9-   باران

و بعد از ذکر این نعمت‌ها می‌فرماید:

﴿إِنَّ یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ کَانَ مِیقَٰتٗا ١٧ یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا ١٨ وَفُتِحَتِ ٱلسَّمَآءُ فَکَانَتۡ أَبۡوَٰبٗا ١٩ وَسُیِّرَتِ ٱلۡجِبَالُ فَکَانَتۡ سَرَابًا ٢٠[النبأ: 17-20].

پس از آن­که خداوند متعال به نشانی‌های قدرت خود در رابطه با رستاخیز و جزای اخروی که مورد انکار مشرکان بود و قریشیان در آن اختلاف می‌داشتند، پرداخت، در این آیات به طور گسترده راجع به معاد و آنچه در آن می‌گذرد، بیاناتی فرمودند، در آغاز به روی­دادهای انقلاب هستی پرداخت و سپس به مجازات و کیفر طاغوتیان به تفصیل اشاراتی داشت.

﴿إِنَّ یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ کَانَ مِیقَٰتٗا ١٧[17].

«بی‌گمان، روز داورى، وعدگاه [ما با شما] است».

﴿إِنَّ یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ﴾: «داوری میان مردمان تا هرکس در مقابل آنچه انجام داده، پاداش داده شود.»

﴿کَانَ مِیقَٰتٗا﴾: «نزد خداوند متعال دارای وقت معین و محدودی است که تقدیم و تأخیر نخواهد داشت.»

علماء در مورد معنی ﴿یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ آراء مختلفی دارند:

1-   در آن روز بین اهل کفر و اهل ایمان فاصله می‌افتد.

2-   در آن روز بین مردم و ظلم‌هایی که کرده‌اند فاصله می‌افتد.

3-   ﴿یَوۡمَ ٱلۡفَصۡلِ روز حق است.

4-   در آن روز مردم حقیقت همه چیز را می‌بینند.

میقاتا: کافرانی که دین را تکذیب کردند در آن روز (یوم الفصل) جزای عمل خود را می­بینند؛ صبر کنید موعد، روز قیامت است.

ـ علت این­که خداوند بعد از ذکر نعمت‌ها در مورد یوم الفصل صحبت می‌کند این است که خود را به نعمت­های دنیا مشغول نکن و بدان که بعد از دنیا چه چیزی پیش رو داری و هدف، هشدار به انسان‌هاست.

پس قیامت یعنی روز جدایی حق از باطل، جدایی صف مؤمنین از غیر مؤمنین است، فرا خواهد رسید، میقات است، یعنی قطعی و حتمی است. این جا دیگر جواب است برای این که ثابت شود روز فصل و جدایی وجود دارد. خداوند آن روز را برای تکذیب­کنندگان دیدارش و کافران به توحیدش و منکران ... به رسالت پیامبرش آماده ساخته تا آنان را در آن روز به کیفری تمام و کمال برساند. سپس خداوند متعال به روی­دادهای قبل از آن میقات پرداخت و فرمود:

﴿یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا ١٨[18].

«روزی ‌که در «صور [دوم]» دمیده می‌شود و شما گروه‌گروه [به محشر] می‌آیید».

﴿یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ﴾: «روزی که اسرافیل در صور می‌دمد.»

﴿فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا﴾: «روح‌ها به جسد برگشته و شما مردم، گروه‌گروه به میدان محشر جهت داوری و قضاوت می‌آیید.»

روزی که اسرافیل شیپور را برای بار دوم که نفخه‌ی حیات مجدد و رستاخیز مردگان است، می‌دمد و شما ای مردم، گروه‌گروه با اختیار و از روی میل به میدان محشر می‌آیید. این شیپور، شیپور دوم است. شیپور اول شیپور خواب است و همه می‌میرند و شیپور دوم شیپور بیداری است که همه بیدار می‌شوند و شیپور سوم شیپور محاسبه است. شبنمی از آسمان، قطره قطره فرو می‌ریزد و بر روی استخوانی از کمر انسان که عَصعَص نام دارد و در خاک، فاسد و تجزیه نمی‌شود، ریخته و انسان‌ها مانند گیاه، دوباره زنده می‌شوند. زمانی که به فرمان خداوند متعال و بعد از دمیده‌شدن در صور، همه‌ی موجودات مُردند و هیچ­کس زنده باقی نماند، خداوند قهار 3 بار ندا می‌دهد: ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ﴾، ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ﴾، ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ اما هیچ موجود زنده‌ای وجود ندارد که پاسخ دهد و خود خداوند متعال پاسخ می‌گوید. و چون دومرتبه همه در زمین محشر گرد آمدند، باز خداوند ندا می‌دهد و این بار همگی جواب می‌دهند: ﴿لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ.

پس وقتی که می‌فرماید: ﴿یَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا١٨ یعنی این که شما به صورت دسته، دسته، گروه، گروه می‌آیید. چرا دسته، دسته می‌آیید؟ چون صف‌ها باید جدا بشوند. تا مؤمنین و متقین به بهشت و کافرین و مکذبین به جهنم بروند.

به قول بعضی علما 3 بار در بوق دمیده می‌شود:

1-   نفحه اول، ترس و وحشت است.

2-   نفحه دوم، مرگ است و همه می‌میرند.

3-   نفحه سوم، بیداری همه پس از مرگ است.

بعضی علما نیز تعداد نفحات را 2 بار می‌دانند:

1-   نفحه ترس و مرگ.

2-   نفحه‌ی بیداری و برانگیخته‌شدن.

﴿وَفُتِحَتِ ٱلسَّمَآءُ فَکَانَتۡ أَبۡوَٰبٗا ١٩[19].

«و آسمان گشوده می‌شود و به صورت درهای متعدد درمی‌آید».

﴿وَفُتِحَتِ ٱلسَّمَآءُ: «و آسمان جهت نزول فرشتگان گشوده می‌شود.»

در آن روز آسمان پاره می‌گردد و چندین دروازه در آن پدید می‌آید؛ فرشتگان از آسمان پائین آمده و انسان‌ها بالا می‌روند.

در دنیا تنها بخش‌هایی از درهای آسمان باز می‌شد و بر شما باران می‌بارید، اما الآن تمام آسمان در می‌شود. تمام آسمان باز می‌شود. هرجا که نگاه کنیم هیچ جای استقراری در آسمان دیده نمی‌شود. همه آسمان باز شده و انگار که می‌خواهد فرو بریزد.

﴿وَسُیِّرَتِ ٱلۡجِبَالُ فَکَانَتۡ سَرَابًا ٢٠[20].

«و کوه­ها به حرکت درمی‌آید [و چون غبار پراکنده] و به صورت سرابی می‌شود».

﴿وَسُیِّرَتِ ٱلۡجِبَالُ﴾: «و کوه­ها از جای خود کنده و به حرکت درمی‌آیند.»

﴿فَکَانَتۡ سَرَابًا﴾: «کوه­ها همچون سراب جلوه‌گر می‌شوند -سراب آب‌ نماست- یعنی همان­گونه که انسان سراب را آب می‌پندارد درحالی­که آب نیست، کوه­ها هم همان­طور می‌شوند.»

کوه‌هایی که محل استقرار و محل پناه‌گرفتن شما در مواقع خطر بوده‌اند، آن‌ها هم به حرکت درآورده می‌شوند و کوه‌ها به صورت سراب درمی‌آیند. یعنی ما فکر می‌کنیم که کوه وجود دارد، درحالی­که کوهی وجود ندارد. و در این جا این مقطع هم تمام می‌شود و به این جمع‌بندی می‌رسیم که با توجه به آیات که قسمتی حوادث قبل از آمدن روز قیامت و قسمتی حوادث بعد از قیامت را بیان می‌کند، حیات بعد از مرگ چیز بعیدی نیست.

﴿إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتۡ مِرۡصَادٗا ٢١ لِّلطَّٰغِینَ مَ‍َٔابٗا ٢٢ لَّٰبِثِینَ فِیهَآ أَحۡقَابٗا ٢٣ لَّا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرۡدٗا وَلَا شَرَابًا ٢٤ إِلَّا حَمِیمٗا وَغَسَّاقٗا ٢٥ جَزَآءٗ وِفَاقًا ٢٦ إِنَّهُمۡ کَانُواْ لَا یَرۡجُونَ حِسَابٗا ٢٧ وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا کِذَّابٗا ٢٨ وَکُلَّ شَیۡءٍ أَحۡصَیۡنَٰهُ کِتَٰبٗا ٢٩ فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِیدَکُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠ [النبأ: 21-30]

﴿إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتۡ مِرۡصَادٗا ٢١[21].

«و بی‌گمان، جهنم کمینگاهی است [که او را زیر نظر دارد]».

﴿مِرۡصَادٗا: «کمین‌گاه، چشم به راه.» جهنم در کمین و منتظر انسان‌هاست و همه جهنم را خواهند دید حتی اگر در آن نیفتند از روی آن رد شده و حرارتش را خواهند دید. یعنی بعد از محاسبات و بازجویی نوبت به مجازات می‌رسد. اینک دوزخ در کمین است ... فرشتگان مأمور عذاب درکمین آمدن دوزخیانند.

تأکیدی که در ابتدای این آیات آمده است، بیانگر این مسأله‌ی مهم است که مخاطبین در هر عصر و نسلی معمولاً پیرامون مسائل غیبی که یکی از مهمترین آن‌ها قیامت است، یا دچار شک می‌شوند و یا انکار. در بعضی از آیات ما شاهد تأکید بیشتری هستیم، به نسبت این مسئله. آن جا که تأکید بیشتر است، معنی‌اش این است که مخاطبین منکر قیامت هستند و آن جا که تأکید کمتر است مانند این آیه که یک تأکید در آن است، معنایش این است که مخاطبین در مسأله‌ی قیامت و آمدن قیامت و احوالات قیامت در موضع شک و ابهام هستند. لذا با تأکید کمتری می‌فرماید: ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتۡ مِرۡصَادٗا ٢١ که نامی از نام‌های عذاب الهی است و در کمین است.

﴿لِّلطَّٰغِینَ مَ‍َٔابٗا ٢٢[22].

«و محل بازگشتی برای طغیانگران».

﴿لِّلطَّٰغِینَ: برای کسی که با شرع خداوند مخالفت کرده و از حدود خداوند تجاوز نماید و اصول دین را تکذیب کرده است. و طغیان چنان که گفتیم نتیجه‌ی استغنا و بی‌نیازی از خدا و عدم ایمان به آخرت می‌باشد که یکی از ویژگی‌های طاغیان در تمام تاریخ همان استغنا در رابطه با مسائل بینشی و اعتقادی است.

﴿مَ‍َٔابٗا: مرجع، جا و محل بازگشت. مأب مرجع و مکان است که طغیان‌گران و اهل انحراف جایگاه‌شان آن جا است.

پس مرجع و بازگشت سرکشان، آتش جهنم است. همان­طور که هر مسافری آخر به وطن خود برمی‌گردد، کفار و سرکشان نیز باید به محل اصلی و اساسی خود برگردند.

جهنم در کمین طاغوتیان و سرکشانی است که از حدود مقرّر خود تجاوز نموده‌اند. حدّ و مرز آنان این بوده که باید به پروردگارشان ایمان می­آوردند، تنها او را می‌پرستیدند، اعمال مورد رضای او را انجام می‌دادند و از منهیاتش دوری می‌جستند، ولی آنان برعکس، از این حدود تجاوز نمودند، به پروردگارشان کفر ورزیدند، برای او شریک قرار دادند، به تکذیب رسولش پرداختند و به انجام منهیات و ترک اوامرش پرداختند؛ اینان همان طاغوتیان سرکشی هستند که دوزخ در کمین­شان نشسته و به عنوان مرجع و مأوای آنان درآمده است.

﴿لَّٰبِثِینَ فِیهَآ أَحۡقَابٗا ٢٣[23].

«مدت زمانی دراز [که پایانی برای آن نیست] در آنجا بمانند»[24].

﴿أَحۡقَابٗا: (احقاب جمع حقب) به قول بعضی علما، هشتاد سال یک حقب است.

کفار در جهنم خواهند ماند و هیچ­گاه از آن بیرون نمی‌آیند.

طبق حدیث شریف، در زمین محشر مرگ را در پوستین گوسفندی کرده و آن­را ذبح می‌کنند و دیگر بعد از آن مرگی نخواهد بود.

بسیاری از مفسرین گفته‌اند وقتی خداوند به صیغه‌ی جمع این را آورده است نفرموده: لابثین فیها حقباً، بلکه فرموده است: أحقاباً یعنی هر حقبی هم اگر موقت فرض شود، این حقب که تمام شد دوباره تمدید خواهد شد و همین تمدیدها خلود و جاودانگی را معنا می‌بخشد و در جای دیگر هم می‌گوید: ﴿خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا. بر این اساس این نکته باید همیشه مدنظر ما باشد که در سی و چهار جا از قرآن بحث خلود آمده است. و عبارت احقاب در این جا یعنی دوره‌ای بعد از دوره، نه این که 80 سال، بلکه هر دوره‌ی آن هشتاد سال می‌باشد. این هشتاد سال‌ها را اگر باهم جمع کنید و با توجه به این که حداقل جمع سه است نتیجه خُلود می‌شود. والله اعلم

﴿لَّا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرۡدٗا وَلَا شَرَابًا ٢٤[25].

«در آنجا نه [هوای] خنکی می‌چشند [که گرمای دوزخ را از آنها بزداید] و نه آشامیدنی [گوارایی خواهند داشت که از آن لذت برند]».

در آن نه خوابی[26] دارند و نه جهت لذّت، شربتی می‌نوشند؛ زیرا نوشابه‌ی آنان آب جوشان است. در لغت بعضی از اعراب، به خواب، «بَرْد» گفته شده است.

﴿لَّا یَذُوقُونَ: حتی نمی‌چشند، خداوند متعال از لفظ ﴿لَّا یَأۡکُلُونَ یعنی نمی‌خورند و یا «لاَ یَشرَبُون» به معنی نمی‌نوشند استفاده نفرموده است؛ بلکه فرموده: ﴿لَّا یَذُوقُونَ﴾: یعنی چیزهای خنک را حتی نمی‌چشند و جهنمیان در آن­جا هیچ نوع سردی و خنکی را نمی‌چشند و غذای آنان و نوشیدنی‌شان داغ و آتشین است.

به قول علما ﴿بَرۡدٗا یا خنکی اشاره به سه چیز دارد:

1-   هوای خنک.

2-   آب خنک.

3-   خواب: زیرا وقتی انسان خوابید، جسمش سرد و راحت می‌شود و تجدید قوا می‌کند و حتی به هنگام ناراحتی و مشکلات نیز خواب باعث به دست‌آوردن انرژی و راحتی می‌شود.

﴿شَرَابًا: هیچ نوع نوشیدنی را نمی‌چشند.

پس وقتی کفار وارد دوزخ می‌شوند در آن­جا نه هوای خنک و یا خوابی که تن و بدن­شان را خنک کند می‌یابند و نه نوشیدنی خنکی که تشنگی آن‌ها را رفع کند.

در جهنمی که در آن واقع می‌شوند هیچ چیزی که مظهر لذت، آرامش و سکونت باشد، برای آن‌ها وجود ندارد، به قرینه‌ی آیات بعد که ما این جا به آن خنک معنی می‌کنیم و نه هیچ نوشیدنی، اگر قرار باشد که به آن‌ها آبی داده شود که خنکی داشته باشد و به آن‌ها سکونت و آرامشی بدهد چه چیزی به آن‌ها داده می‌شود؟

﴿إِلَّا حَمِیمٗا وَغَسَّاقٗا ٢٥[27]:

«جز آبی سوزان و [مایعی که] چرک و خون [است و از بدن دوزخیان خارج می­شود]».

﴿حَمِیمٗا: به معنی آبی است که در اوج حرارت خودش باشد. حُمی هم به معنی تب است. چون حرارت بدن از حالت طبیعی بالاتر می‌رود.

﴿وَغَسَّاقٗا﴾: «چرکابه‌ای است که از زخم­ها و جراحات دوزخیان جاری می‌شود، آنان با این شیوه مجازات می‌شوند.»

آرای مفسرین در مورد این کلمه به شرح زیر است:

1-   نوشیدنی بدبو و بدمزه که از خونابه­ی بدن دوزخیان بیرون می‌آید.

2-   شراب یا نوشیدنی بسیار یخ که دندان‌ها را شکسته و خرد می‌کند.

3-   نوشیدنی بسیار سرد و بدبو و بدمزه.

﴿جَزَآءٗ وِفَاقًا ٢٦[28].

«[این] کیفری است مناسب و درخور [کفر و گمراهی­شان]».

زیرا هیچ گناهی بدتر از کفر و هیچ عذابی بدتر از آتش دوزخ وجود ندارد.

این جزا و پاداشی است که کاملاً موافق و سازگار با عملکرد آن‌ها است و در جاهای مختلف قرآن ما شاهدش هستیم که خداوند همیشه جزا را از جنس عمل قرار می‌دهد. یعنی عمل هرکس در دنیا هرچه باشد، جزایش هم از جنس همان عمل خواهد بود. به عبارت دیگر عقوبت و عذاب جهنمیان، مناسب و موافق اعمال خودشان است و خداوند بر آن‌ها ستم نکرده، بلکه خودشان بر خویشتن ستم کرده‌اند و هیچ­کس در جهنم خود را بی‌گناه و مظلوم نمی‌داند و همه به گناهان خود اعتراف می‌کنند. خداوند در ادامه اعمال­شان را که به سبب آن مستوجب عذاب شده‌اند ذکر فرموده است.

﴿إِنَّهُمۡ کَانُواْ لَا یَرۡجُونَ حِسَابٗا ٢٧[29].

«چرا که آنها هیج امیدی به [روز] حساب نداشتند».

آنان در دنیا از محاسبه خداوند در آخرت نمی­ترسیدند چون به برانگیخته شدن پس از مرگ ایمان نداشتند و اگر از دوباره زنده شدن می­ترسیدند، به الله ایمان آورده و عمل صالح انجام می­دادند.

﴿کَانُواْ: فعل گذشته است یعنی: در دنیا.

                                                       اعتقاد مستمر در دنیا که قیامتی نیست

﴿لَا یَرۡجُونَ: حتی معتقد نیستند

                                                       مانند فیلمی در حال پخش و جلوی چشم

                                                       آن­را مداوم انجام می‌دادند.

آنان در دنیا:

1-   طاعت و عبادت خداوند نمی‌کردند.

2-   به روز قیامت اعتقاد نداشتند و از آن نمی‌ترسیدند و خود را آماده نکردند.

3-   از حساب نمی‌ترسیدند.

چون این‌ها هیچ اعتقادی به حساب و کتاب نداشتند و معتقد بودند که هرچه وجود دارد در همین دنیا است، پس از این که مُردیم، همه چیز تمام می‌شود؛ در­حالی­که خداوند ‌چنین معامله نمی‌کند و حداقل کاری را که در رابطه با بندگانش انجام می‌دهد، این است که آن‌ها را به جزای حتمی عمل‌شان به اندازه‌ی کافی خواهد رساند. اما بعد از آن درجات دارد چون خداوند اهل فضل و احسان است. لذا بعضی از اوقات بیشتر از آن چیزی که انسان استحقاق آن­را دارد، به او می‌دهد و آن‌چنان هم می‌دهد که قابل شمارش نیست. این‌ها مؤمن به حساب قیامت نبودند. این‌ها امید و رجایی به حساب و کتاب نداشتند. این‌ها معتقد بودند که هرچه هست در این دنیا است و تمام می‌شود، هرچه را که انجام داده‌اند، تمام شده است. هر کاری که انجام شده، پَر کشیده و رفته است، اما خداوند می‌فرماید پَر کشید اما از بین نرفت، تعبیر قرآن بسیار زیبا است که در سوره‌ی إسراء آیه‌ی 13 و 14 می‌فرماید: ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦۖ وَنُخۡرِجُ لَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ کِتَٰبٗا یَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا ١٣ ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ حَسِیبٗا ١٤. یعنی «ما اعمال هر کسی را به گردنش آویخته‌ایم و در روز قیامت کتابی را برای وی بیرون می‌آوریم که گشوده به او می‌رسد * در آن روز به او گفته می‌شود: کتاب اعمال خودت را بخوان، کافی است که امروز خودت حسابگر خویشتن باشی».

﴿وَکَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا کِذَّابٗا ٢٨[30].

«و آیات ما را [که بر رسول ما نازل شد] به شدت تکذیب کردند».

﴿وَکَذَّبُواْ: نه تنها آیات را تکذیب می‌کردند، بلکه هیچ شک و تردیدی در این عمل خود نداشتند و روی تکذیب خود تأکید می‌کردند.

﴿کِذَّابٗا﴾: «سخت تکذیب کردن»

و آیات ما را شدیداً تکذیب می‌کردند و می‌گفتند: قرآن زمانش سپری شده است، با دنیای امروز سازگار نیست. باید راه‌های علمی و تجربی جدید را آموخت، دانش‌های زیاد و مختلفی در حال حاضر وجود دارند. انسان‌های مؤمن هم از این دانش‌ها استقبال می‌کنند ولی ما نمی‌خواهیم اسیر تکنولوژی باشیم، ما می‌خواهیم تکنولوژی مُسَخَّر و در خدمت ما باشد.

﴿وَکُلَّ شَیۡءٍ أَحۡصَیۡنَٰهُ کِتَٰبٗا ٢٩[31].

«و ما همه چیز را [در پرونده اعمال آنان] شمارش و ثبت کرده‌ایم».

وحال آن­که فرشتگان، اعمال آنان را به ثبت می‌رساندند و هر چیزی را برشمرده به صورت کتابی در آورده‌ایم. لذا آنان به کیفر عادلانه‌ی خود دست می‌یابند.

﴿کُلَّ شَیۡءٍ: همه چیز؛ کم یا زیاد، نیک یا بد.

﴿أَحۡصَیۡنَٰهُ: برشمردن، حفظ‌ کردن. (شامل دو مورد می‌شود:)

1-   آنچه مردم انجام داده‌اند (دروغ، غیبت و...).

2-   آنچه مردم انجام نداده‌اند و حسنات و وظایفی که کوتاهی کرده‌اند (نیکی به والدین، نماز و...).

تمام آنچه انجام داده‌ایم، فرشتگان به طور واضح و دقیق می‌نویسند و خداوند متعال به افعال و اعمال ما آگاه است و آن­را می‌داند و فرشتگان نیز می‌دانند، چون آن‌ها را می‌نویسند.

امام احمد بن حنبل/ در آخر عمر، دچار ناراحتی و بیماری شد؛ به گونه­ای که از شدت درد، آه می‌کشید؛ وقتی به یاد آورد که فرشتگان تمام اعمال و رفتار او را می‌نویسند، گفت: دیگر آه نمی‌کشم تا ملائک در پرونده‌ام آه ننویسند.

﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِیدَکُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠[32]:[33]

«پس [ای طاغیان، کیفرِ اعمال خود را] بچشید که چیزی جز عذاب بر شما نمی‌افزاییم».

این گفتار به سختی آنان می‌افزاید و یأس و نومیدی را در روان آنان مستحکم‌تر می‌کند، چنین پاداشی مجازات کسانی است که عقل و اندیشه‌ی خود را بکار نمی‌گیرند و نسبت به پروردگار خود کفر می‌ورزند و درعوض به شیطان ایمان می‌آورند و به پرستش هوای نفسانی خود می‌پردازند. «العیاذ بالله تعالی»

﴿فَذُوقُواْ: خطاب به کافران است: پس بچشید که ما شما را از این بیشتر عذاب می‌دهیم.

«وَنَادُوْا یَا مَالِک أَدْعُ لَنَا رَبُّکَ یُخَفِفْ عَنَّا یَوْمًا مِنَ الْعَذَاب».

1-   چرا به مالک (رئیس جهنم) می‌گویند و خودشان به خداوند نمی‌گویند.

قبلاً خودشان از خدا طلب تخفیف می‌کنند ولی خدا آن‌ها را ساکت می‌کند.

نادوا الله: إِحنَسئُوا فیها

2-   چرا رَبُّکَ: (الحیاة) چرا می‌گویند خدای تو: چون خجالت می‌کشند.

3-   چرا یُخَفِف (یأس) کم کند: چون مأیوس و نا امید هستند.

4-   چرا یوماً: (فقدان الأمل) روزی: امیدی ندارند و چون عمل صالحی ندارند می‌دانند که از آتش بیرون نمی‌آیند.

﴿فَلَن نَّزِیدَکُمۡ: به عذاب آن‌ها روز به روز اضافه می‌شود.

رهنمود آیات

بعضی از رهنمودهای این آیات:

1-  رسوا شدن اشخاص به وسیله‌ی طغیان و سرکشی.

2-  رسوا شدن اشخاص به وسیله‌ی تکذیب معاد و بیان حال مکذّبین آن.

3-  اعمال بندگان چه مؤمن و چه کافر همه ثبت و ضبط می‌شود و در برابر آن پاداش داده خواهند شد.

4-  تثبیت اعتقاد به رستاخیز و روز جزا به وسیله‌ی بیان آثار آن.

5-  جاودانگی عذاب در روز قیامت و عدم امکان پایان آن.

6-  طغیان سبب ورود به آتش می­باشد.

در این جا بیان وضعیت مکذبین پایان می‌یابد و منتقل می‌شویم به بیان احوال مؤمنین و در حدیث هم داریم که بهشت هشت در دارد و علت وجود یک درِ اضافی بهشت نسبت به جهنم که هفت در دارد، بیان سبقت رحمت خداوند بر غضب او می‌باشد. بهشت نماد رحمت خداوند و جهنم نماد غضبش می‌باشد.

﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِینَ مَفَازًا ٣١ حَدَآئِقَ وَأَعۡنَٰبٗا ٣٢ وَکَوَاعِبَ أَتۡرَابٗا ٣٣ وَکَأۡسٗا دِهَاقٗا ٣٤ لَّا یَسۡمَعُونَ فِیهَا لَغۡوٗا وَلَا کِذَّٰبٗا ٣٥ جَزَآءٗ مِّن رَّبِّکَ عَطَآءً حِسَابٗا ٣٦ رَّبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا ٱلرَّحۡمَٰنِۖ لَا یَمۡلِکُونَ مِنۡهُ خِطَابٗا ٣٧ یَوۡمَ یَقُومُ ٱلرُّوحُ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ صَفّٗاۖ لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَقَالَ صَوَابٗا ٣٨ ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا ٣٩ إِنَّآ أَنذَرۡنَٰکُمۡ عَذَابٗا قَرِیبٗا یَوۡمَ یَنظُرُ ٱلۡمَرۡءُ مَا قَدَّمَتۡ یَدَاهُ وَیَقُولُ ٱلۡکَافِرُ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ تُرَٰبَۢا ٤٠ [النبأ: 31-40].

سیاق آیات پیوسته درباره‌ی تثبیت عقیده‌ی رستاخیز و جزاست که آن هم مستلزم عقیده‌‌ی توحید و نبوت می‌باشد پس از آن­که خداوند متعال وضعیت طاغوتیان فاجر و سرانجام آنان را به بهترین وجه بیان نمود، به بیان متقیان نیکوکار و سرانجام وضعیت آنان که استقرار در بهشت‌هایی است که زیر آن­ها رودها جاری است، پرداخت. خداوند درحالی که گفتارش حق و خبرش صادق است، فرمود:

﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِینَ مَفَازًا ٣١[34].

«بی‌گمان، برای پرهیزکاران [به خاطر انجام اوامر و ترک نواهی] کامیابی [بزرگی] است [و آن بهشت است]».

﴿إِنَّ لِلۡمُتَّقِینَ﴾: «کسانی که بخاطر خوف از پروردگار و عذابش از شرک و معاصی پروا دارند.»

﴿مَفَازًا﴾: «مکان رستگاری و نجات که همان بهشت است.»

﴿لِلۡمُتَّقِینَ:    امر خداوند را اطاعت کردند.

 

  گناه و منکرات را ترک کردند.

﴿مَفَازًا:      به آتش جهنم وارد نمی‌شوند.

 

برنده و رستگارند.

برای متقین مفاز وجود دارد. یعنی جایی که در آن به فوز می‌رسند، به مطلوب‌ها و به امیدهای خود می‌رسند. جایی که در آن به آن چیزی که نادیدنی بود و آرزویش را داشتند می‌رسند. اما مفاز شامل چه چیزهایی می‌باشد؟

﴿حَدَآئِقَ وَأَعۡنَٰبٗا ٣٢[35].

«باغ­های [میوه] و تاکستان­ها».

﴿حَدَآئِقَ: باغ‌های انبوه و پرپشت با درختان مختلف و متنوع.

﴿أَعۡنَٰبٗا: درختان انگور، شکل و اسم میوه‌های بهشتی با میوه‌های دنیا یکی است ولی مزه‌ی آن متفاوت و بهتر و خوش‌مزه‌تر است و دلیل آن این است که کسی از امتحان‌کردن و خوردن این میوه‌ها در بهشت، ترس نداشته باشد که مبادا خوشمزه نباشد.

باغ‌های حصار شده و محصور و حفاظت شده. چرا حدائق به صورت جمع آمده؟ برای این که با هر تقوایی این نعمت‌ها افزایش پیدا می‌کنند. مخصوصاً انگور را بیان کرده برای این که انسان هم با نگاه‌کردنش به شور و شعف می‌آید و هم از خوردنش لذت می‌برد. و البته در جاهای دیگر قرآن از انواع میوه‌ها نام برده شده است.

﴿وَکَوَاعِبَ أَتۡرَابٗا ٣٣[36].

«و حوریانی جوان و هم سن و سال».

﴿وَکَوَاعِبَ﴾: «دختران و دوشیزگان نارپستان که تازه پستان­های­شان برآمده و از کعب پاشنه‌پا بزرگ‌تر نگشته است و کواعب جمع کاعب است.»

﴿أَتۡرَابٗا﴾: «در سن و سال و حسن و جمال یکسان هستند. اتراب جمع است و مفرد آن «تِربْ» می‌باشد.»

این آیه برای تشویق مردان است که برای به دست‌آوردن حوریان بهشتی خود و چشم‌های­شان را نگه دارند. و از گناه دوری کنند چون فتنه زیاد است و مردان به طور طبیعی دارای غریزه هستند.

زنانی را به متقین می‌دهند که اتراب هستند. کاملاً همدیگر را درک می‌کنند و همسر آن‌ها می‌باشند و اتراب یعنی در کنار همدیگر احساس کمال و آرامش می‌کنند. دخترانی که تازه به صف زنان پیوسته‌اند و تجانس روحی و اخلاقی و اجتماعی با این‌ها دارند. البته ممکن است سؤال پیش بیاید که این‌ها برای متقین است و متقین هم مذکر است و به صورت مؤنث در قرآن نیامده است. محسنین داریم و در مقابل آن محسنات داریم. مسلمین و مسلمات و مؤمنین و مؤمنات و... داریم. اما برای متقین مؤنث به کار نرفته است و این نکته بسیار مهم می‌باشد. به خاطر این که تقوی بهترین توشه است، هم برای مردان و هم برای زنان و اصلاً مساله‌ی جنسیت مطرح نیست. همچنان که مردان متقی به هم سن و همسر خودشان می‌رسند، زنان متقی هم به همسران خودشان می‌رسند. اما با شرایط دیگر و وضعیت دیگری. این که می‌گویند به مردها هرچند تا که لازم باشد، حوری می‌دهند پس به زن‌ها چند تا می‌دهند؟ واقعیتش این است که خداوند وجود زن را طوری خلق کرده است که زن‌ها نه تنها در این دنیا، بلکه در آخرت هم یک شوهر است. اما مردها در دنیا با رعایت شرایط مخصوص اجازه دارند که از یک الی 4 زن داشته باشند.

﴿وَکَأۡسٗا دِهَاقٗا ٣٤[37].

«و جام­هایی لبریز و پیاپی [از شراب پاکیزۀ بهشت]».

کاسه‌های پر از نوشیدنی که احساس لذت و آرامش کنند. شراب صاف و خالص که ناپاکی و ناخالصی ندارد.

﴿کَأۡسٗا: جام، هرگاه در قرآن کریم لفظ کأس آمد، شراب در آن است.

﴿دِهَاقٗا: پر و لبریز است و دلیل کرم و بخشش خداوند است ولی نه آن­قدر که بریزد؛ بلکه به همان اندازه تشنگی و می‌طلبی­ای که در آن شراب است.

﴿لَّا یَسۡمَعُونَ فِیهَا لَغۡوٗا وَلَا کِذَّٰبٗا ٣٥[38].

«در بهشت نه سخن بیهوده‌ای می‌شنوند و نه دروغی [و نه یکدیگر را تکذیب می­کنند]».

در آن مجالس، متقین نه لغوی می‌شنوند، یعنی حرف بی‌معنا و نه دروغی می‌شنوند. و مجلس اهل ایمان در دنیا هم باید چنین باشد.

در بهشت با خوردن شراب، عقل انسان‌ها از بین نمی‌رود و حرف بی‌فایده و دروغ نمی‌شنوند و همه دور هم نشسته و ناراحتی و کدورت و نگرانی را خداوند از قلب‌ها پاک می‌کند.

در مجالس دنیا وقتی در مکان سرسبز و پردرخت، شراب و زن هم باشد، در آن مجالس، فتنه و فساد زیاد است؛ درحالی­که در بهشت چنین نیست.

خداوند متعال به دنبال آن از روی امتنان می‌فرماید:

﴿جَزَآءٗ مِّن رَّبِّکَ عَطَآءً حِسَابٗا ٣٦[39].

«[این] پاداش، از جانب پروردگار توست و عطایی از روی حساب [و کافی]».

﴿مِّن رَّبِّکَ: از نزد خداوند. این دلیل رحمت و کرم خداوند است.

﴿عَطَآءً حِسَابٗا﴾: «عطای فراوانی که مرا کفایت کند، عرب می‌گوید: «أعطانی فأَحْسَبَنی» بخشش او مرا کفایت نمود.»

نعمت‌هایی بسیار بزرگ و بیشتر از حد تصور و توقع ما. یعنی نعمت‌ها و عطیه‌های خداوندی آن اندازه به بهشتیان می‌رسد که خواهند گفت: ما را بس! پاداش و نعمت‌های بهشتی بیشتر، عطا است تا جزا. یعنی بالاتر از عمل و حق ماست و خداوند کریم از روی کرم و بخشش خود به ما عطا می‌دهد تا جزا که پاداش اعمال ماست.

جزا و پاداشی است از سوی رب و صاحب و آمر و خالق تو، مالک و ملک تو. عطا و بخششی که از روی حساب می‌باشد. یعنی جزایی با حساب و کتاب، کامل و بدون کمترین ستمی.

﴿رَّبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا ٱلرَّحۡمَٰنِۖ لَا یَمۡلِکُونَ مِنۡهُ خِطَابٗا ٣٧[40].

«[همان] پروردگار آسمان­ها و زمین و آنچه در میان آنهاست؛ [همان الله] رحمان [که] هیچ‌ کس [در آن روز] یارای سخن گفتن با او را ندارد».

﴿رَّبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ: خدای آسمان‌ها، یعنی کسی که این همه نعمت به شما می‌دهد پروردگار آسمان‌ها و زمین و آنچه در آن است، می‌باشد.

دلیل ذکر ﴿ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ: این است که خداوند نیازی به ما و عبادت ما ندارد و صاحب نعمت، خود پروردگار آسمان‌ها و زمین است؛ جن و انس و ملائک و آسمان‌ها و زمین و همه چیز، نعمت‌های خدا و مخلوق اویند و او غنی و بی‌نیاز است و هرکه به خدا متصل است خودش در آرامش است.

﴿ٱلرَّحۡمَٰنِۖ: دلیل رحمت خداوند و علت آن:

1-   شادی مؤمنین به رحمت خداوند.

2-   توبیخ کافرین که درب­های رحمت خداوند باز است پس چرا توبه نمی‌کنید.

﴿لَا یَمۡلِکُونَ مِنۡهُ خِطَابٗا٣٧: «هیچکس در زمین محشر نمی‌تواند حرف بزند مگر خداوند اجازه و امر دهد.»

﴿لَا تَسۡمَعُ إِلَّا هَمۡسٗا١٠٨ [طه: 108] «جز صدای آهسته (و پنهان در زیر لبان، چیزی) نمی­شنوی».

در محشر، همگی در زمینی صاف و مسطح جمع می­شوند و فرشتگان اطراف آن‌ها را می‌گیرند تا فرار نکنند. الله متعال در پرده‌ای از ابر ﴿فِی ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ﴾، آشکار می‌شود و همه از ترس و وحشت فرار می‌کنند و فرشتگان آنان را برمی‌گردانند؛ به قول برخی از علما، کافران فقط یک بار خداوند را می‌بینند و دیگر نه؛ تا همیشه حسرت این دیدار را بخورند و از شدت حسرت و ندامت نه تنها انگشت بلکه دستان خود را گاز می‌گیرند و به خود بد و بی­راه می‌گویند.

هیچ کسی توان گفتن و یارای آغاز سخن با او را ندارد. ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ در این جا رحمانیت خود را مطرح می‌کند برای این که بیشتر توجهات را جلب نماید و کسانی را که به شکلی این آیات را می‌شنوند و نیز شاید افرادی به خاطر درک صفت رحمانیت، از راهی که تاکنون رفته‌اند اما اشتباه بوده برگردند و راه هدایت را پیش گیرند. در آن روز کسی اجازه‌ی خطابه و سخن‌گفتن را ندارد.

﴿یَوۡمَ یَقُومُ ٱلرُّوحُ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ صَفّٗاۖ لَّا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنۡ أَذِنَ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَقَالَ صَوَابٗا٣٨[41].

«روزی ‌که روح [= جبرئیل] و فرشتگان به صف بایستند، هیچ‌ کس سخن نگوید، جز کسی ‌که الله رحمان به او اجازه داده باشد و [او] سخن درست [و صواب] گوید [چون کلمه توحید]».

﴿ٱلرُّوحُ: 1) جبرئیل. 2) یکی از مخلوقات خداوند. 3) روح همه­ی مخلوقات.

در آن روز فرشتگان هم جلو و هم در عقب انسان‌ها ایستاده‌اند و هیچ راه فراری نیست.

نظر علما در مورد صفوف مردم و فرشتگان:

1)     ملائک + مردم.

2)     ملائک + مردم + ملائک.

﴿لَّا یَتَکَلَّمُونَ: سخن نمی‌گویند. آرای علما در این مورد:

1)     پچ پچ می‌کنند.

2)     هیچ حرفی نمی‌زنند.

3)     نمی‌توانند با خدا حرف بزنند.

در آن روز از عظمت خداوند هیچ­کس نمی‌تواند سخنی بگوید مگر با دو شرط:

1)     خداوند به او اجازۀ سخن‌گفتن بدهد.

2)     سخن درستی بگوید.

در آن روزی که جبرئیل و فرشتگان به صف می‌ایستند و هیچکدام زبان به سخن نمی‌گشایند مگر کسی که خداوند مهربان به او اجازه دهد و او نیز سخن راست و درست بگوید. روزی که روح یعنی جبرئیل که پیام‌آور وحی است و سایر فرشتگان صف می‌کشند کسی نمی‌تواند صحبت کند، حتی فرشتگان. مگر کسی که خداوند به او اجازه دهد. البته باید درست هم سخن بگوید، حرف‌های خلاف حدود و قوانین خداوند بر زبان نیاورد. در حدیث صحیح روایت شده، نخستین کسی که در آن جایگاه در پیشگاه خداوند به سخن می‌آید، رسول ‌خدا ج است؛ ایشان به زیر عرش می‌رود و برای پروردگارش به سجده می­افتد و پیوسته در سجده می‌ماند و خداوند متعال زبان ایشان را در همان وقت به ستایش و حسن ثنا الهام می‌کند و به ایشان می‌فرماید: سر از سجده بردار و بخواه تا به تو داده شود و شفاعت کن تا شفیع شوی.

بعضی‌ها می‌گویند: هر کار بدی که انجام داده‌ایم، بازهم خداوند رحمان و رحیم است و در قیامت فلان اشخاص برای ما شفاعت می‌کنند و نجات می‌یابیم، زیرا تصورشان چنین است که دادگاه قیامت هم مانند دادگاه‌های دنیوی با رشوه و پارتی و... اداره می‌شود درحالی­که این طور نیست. در سوره‌ی نجم آمده است که: ﴿۞وَکَم مِّن مَّلَکٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِی شَفَٰعَتُهُمۡ شَیۡ‍ًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن یَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن یَشَآءُ وَیَرۡضَىٰٓ ٢٦ [الشعراء: 53] فرشتگان حق ندارند برای کسی شفاعت کنند مگر این که خداوند اجازه دهد و راضی باشد؛ و این که بیاید سخنانی را بگوید که خلاف علم و حکمت و مشیت الهی نباشد که مثلاً خدایا به خاطر ما فلانی را ببخش.

﴿ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا ٣٩.

«آن [روز]، روزِ حق است؛ پس هر که خواهد، [با اعمال صالح] راه بازگشتى به سوى پروردگار خود بجوید».

آن روز -روز قیامت- حقیقت و واقعیت دارد و هیچ­گونه شکی در آن نیست بنابراین هرکه خواهد، راه بازگشتی به وسیله‌ی ایمان و طاعت به‌سوی پروردگار خود بجوید.

﴿ذَٰلِکَ: «آن». دلیل استفاده از اسم اشاره به دور: نشان­ دادن و اشاره به بزرگی و عظمت.

﴿ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّۖ: 1) حقیقت واضح می‌شود. 2) عدالت برقرار می‌شود.

﴿فَمَن شَآءَ: امر و اختیار دست خود شماست. قیامت حق است و خواهد آمد. این­که توبه کنید و برگردید یا نه، با شماست.

﴿إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا: با عمل صالح به نزد خداوند خواهی آمد.

﴿مَ‍َٔابًا﴾: «بازگشت سالم مقرون به ایمان و تقوا که نجات با آن­دو حاصل می‌شود.»

آن روز روزی است که مطابق حق است و باید روی دهد که اگر روی ندهد، نظام این جهان دچار خلل است؛ یعنی خداوند هر چیزی را زوج آفریده است. مرد و زن، شب و روز، باید که در مقابل دنیا آخرتی هم باشد. اصلاً فکر این که آخرتی نباشد نه تنها تمام فعالیت‌ها در دنیا را مختل می‌کند، بلکه علم و عدالت خداوند را هم زیر سؤال می‌برد. و لذا چون خداوند علیم و حکیم است و در عین حال این دنیا را این‌چنین قرار نداده است که ما احساس بیهودگی کنیم. پس: ﴿ذَٰلِکَ ٱلۡیَوۡمُ ٱلۡحَقُّ حتماً باید آن روز بیاید. حق و مطابق واقع هم است و قطعاً باید روی دهد ﴿فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مَ‍َٔابًا ٣٩ هر کسی که می‌خواهد، این مسیر را انتخاب کند، مرجع خودش و سرانجام راه خودش را همین جا باید تعیین کند. و واقعیت هم همین است. بنابراین، باید در همین دنیا تکلیف خودمان را روشن کنیم که آیا بهشتی هستیم و یا جهنمی.

﴿إِنَّآ أَنذَرۡنَٰکُمۡ عَذَابٗا قَرِیبٗا یَوۡمَ یَنظُرُ ٱلۡمَرۡءُ مَا قَدَّمَتۡ یَدَاهُ وَیَقُولُ ٱلۡکَافِرُ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ تُرَٰبَۢا ٤٠[42].

«به راستی، ما شما را از عذابی نزدیک بیم دادیم: روزی ‌که انسان آنچه را از قبل با دست­های خود فرستاده است می‌بیند و کافر [برای رهایی از عذاب] می‌گوید: «ای کاش من [چون حیوانات] خاک می­شدم [چنانکه در روز قیامت به آنها گفته می­شود خاک شوید]!».

﴿إِنَّآ: «ما»؛ ضمیر جمع و دلیل بر بزرگی و عظمت و تعظیم و تکریم است. بعد از فهمیدن این عظمت:

﴿أَنذَرۡنَٰکُمۡ: ترساندیم، انذار دادیم از عذابی نزدیک.

﴿قَرِیبٗا: «نزدیک». دلیل آن:

1)     روزها به سرعت و پشت سر هم زود می‌گذرند (سرعت زمانی).

2)     هرکس مُرد قیامتش آمده و نزدیک است.

﴿قَدَّمَتۡ یَدَاهُ: دست، نماد بدن است و منظور، هر عملی که انجام داده‌ای و این از اعجاز قرآن است که به لفظ و اصطلاح خودمان برای­مان بیان می‌کند. «آنچه که انسان در دنیا از خیر و شر پیش فرستاده است.»

﴿وَیَقُولُ ٱلۡکَافِرُ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ تُرَٰبَۢا: کافر می‌گوید کاش خاک بودم (3 مرتبه):

1-   زمانی که حیوانات محاسبه می‌شوند و بعد به خاک تبدیل می‌شوند.

2-   کاش در قبر بودم.

3-   کاش هیچ­گاه خلق نمی‌شدم.

ما شما را به عذاب هشدار دادیم که با مرگ آغاز می‌شود و پایانی نخواهد داشت. و می‌خواهیم که شما توقف کنید. توقف در مسیر معصیت و گناه؛ شیطان برای آن‌ها گناه را آراسته است تا آن‌ها را به سوی خود جذب نماید. و خداوند هم در مقابل شیطان ایمان را تزیین کرده است. پس وقتی چنین است: ما شما را از عذاب ترساندیم، از عذاب قریب و نزدیک. روزی که شخص خیر و شرری را که پیش خود فرستاده و پاداش عمل خود را به عیان می‌بیند. اگر اعمالش نیکو بوده باشد پاداش آن­را دریافت خواهد نمود و اگر اعمالش بد بوده باشد به مثل آن مجازات داده خواهد شد و انسان کافر کسانی که کارشان نه تنها کفر، بلکه تکذیب نبأ عظیم بود، وقتی که می‌بیند بهایم بعد از قصاص به خاک تبدیل می‌شوند و او پیوسته در عذاب است، آرزو می‌کند و می‌گوید: ای کاش من هم مانند بهایم خاک می‌شدم زیرا خاک محاسبه ندارد. و اگر شدت عذاب نمی‌بود، چنین آرزویی نمی­کردند.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  بیان کرامت پرهیزگاران و فضیلت تقوی.

2-  توصیف زیبائی از نعمت‌های بهشت.

3-  مذمت دروغ و سخنان عبث و صاحبان آن.

4-  تثبیت عقیده به رستاخیز و جزا -معاد-.

5-  تشویق انسان به عمل صالح و اجتناب از عمل بد و فاسد.

 




[1]- عم: از دو کلمه تشکیل شده است. یکی عن و یکی ما. عن و ما با هم ترکیب شده و تبدیل به عما شده است. و ما، مای استفهام است و با آمدن حرف جر بر سرش برای تخفیف (الف) آن حذف می‌شود. اگر مای موصوله بود، (الف) آن حذف نمی‌شد.

[2]- یتساءلون: از ماده‌ی سؤال است. سؤال یعنی طلب مغفرت. یعنی طلب چیزی که انسان را به معرفت برساند. سؤال خداوند در رابطه با بندگان از هیچکدام از این مقوله‌ها نیست که خداوند با سؤال‌کردن از بندگان بخواهد به معرفتی برسد، بلکه برای آگاه‌کردن مردم است. پس در لغت سؤال به معنی مطلع‌بودن است و به معنی سرزنش هم به کار رفته است. در قرآن کریم داریم: ﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ زمانی فرا می‌رسد که از دخترانی که زنده به گور شده‌اند، سؤال کرده می‌شود. ﴿بِأَیِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩ از کسانی که مورد این جنایت واقع شده‌اند، سؤال کرده می‌شود. کلمه‌ی سؤال هم به وسیله‌ی عَنْ متعدی می‌شود و هم به وسیله‌ی مِن. در قرآن بیشتر به وسیله عن متعدی شده است. یسألونک عن الروح و... بعضی اوقات به وسیله‌ی حرف باء هم متعدی می‌شود و آن هم معنی خاص خودش را دارد. وقتی سؤال به باب تفاعل برود، معنی مشارکت پیدا می‌کند. یعنی جمعی می‌پرسند، جمع دیگری هم سؤال این‌ها را با پرسش جواب می‌دهند و آن‌ها هم از این‌ها سؤال می‌کنند. یعنی جواب سؤال را با سؤال می‌دهند.

[3]- نبأ: یعنی خبری که فایده‌ی بزرگی داشته باشد. فایده‌ای که به انسان در رابطه با چیزی علم و یا ظن قوی بدهد که نبی و نبوت هم از همین ریشه است. نبی به کسی گفته می‌شود که اخبار یقینی و مطمئن را از طرف خدا به عنوان نماینده‌اش به کسانی که صاحب بینش و عقل و اندیشه‌اند، می‌رساند و نه تنها مشکلات مردم را در رابطه با آخرت حل می‌کند، بلکه در رابطه با دنیا نیز مشکلات را حل می‌کند. تفکر سکولار که الآن بر جامعه‌ی جهانی حاکم گردیده معتقد است که دین تنها به درد آخرت می‌خورد و دنیای مردمان را باید خود آن‌ها بسازند و در این رابطه تبلیغات وسیع هم می‌شود که این خود به نوعی به حاشیه کشاندن و ضعیف و کم رنگ کردن نقش دین در اداره‌ی دنیا است و این خود ناشی از این است که هنوز نبأ قرآن فهم نشده است. و نبی پیامی را با خود دارد که با تبلیغ این پیام آرامش را بر دل‌ها و سرها حاکم می‌کند. آرامش را بر بینش‌ها و منش‌ها حاکم می‌گرداند. چرا با شنیدن یک خبر مطمئن و یقین بخش هم دل و هم سر آرام می‌گیرد.

      عظیم: از ماده‌ی عظم است. عظم استخوانی را گویند که بزرگ است و جمع آن می‌شود، عِظام و بعداً برای هرچیز بزرگی به کار رفته است.

      نبأ عظیم چون نبأ خود بزرگ است و عظیم هم به آن اضافه شود، می‌شود بسیار بزرگ.

[4]- مختلفون: از ماده‌ی خُلف است. مقابل خلف می‌شود قُدام یعنی جلو. تخلف یعنی کسی که جا مانده است جایی را قرار بود اشغال کند اما اشغال نکرده. کلمه‌ی خلافت و خلیفه هم از خلف گرفته شده است. خلف خود سه معنی دارد: مکانی و زمانی و یا مأمور کردن کسی برای انجام کاری. خلیفه که خداوند برای انسان به کار برده است، به معنی اول و دوم نیست. چون خداوند جا و مکان ندارد، به انسان مأموریتی داده تا خود را ساخته و پرداخته کند و برای ساخته و پرداخته کردن دیگران هم اقدام نماید. خود تربیت شود و سپس دیگران را نیز تربیت کند. خود راهرو و سپس راهبر شود. از این جهت است که انسان خلیفه‌ی خدا است و فهم قصص حضرت آدم÷ در این رابطه ضرورت دارد، چون قصص تمام بشریت است تا آخرت و قصص آدم درس‌هایی از تزکیه و تربیت که همان امر خلافت است، را دربر دارد و درس دیگر، درس توبه است و بسیار زیبا ما را با روش و اسلوب توبه آشنا می‌گرداند. توبه‌ای که حتماً خدا آن­را بپذیرد. خلف به باب افتعال برود، می‌شود اختلاف، یعنی این که یک نفر چیزی را بگوید و طرف مقابل چیز دیگری بگوید.

[5]- سیعلمون: اصلش از ماده‌ی علم است. علم یعنی درک حقیقت چیزی. اعلام که از ماده‌ی علم است، یعنی خبررسانی سریع. و فردی هم که مسؤلیت اعلام را بر عهده می‌گیرد، باید معنی اعلام را بداند. تا خَبر را به وقت مناسب اطلاع دهد، طهوری که از ارزش آن کم نشود. تعلیم که از ماده‌ی علم است، به معنی تکرار و تکثیر چیزی، طوری که اثر آن در فرد ظاهر شود. معلم یعنی کسی که مطلب را آن‌چنان بیان و تکرار و توضیح می‌دهد که هرگاه دانش‌آموز از مجلس درس برخواست، اثری از این علم در او باشد. مدرس معنی‌اش بیشتر از معلم است و اصل کلمه‌‌ی درس یعنی مطالبی که بعد از گفتن آثاری را در مخاطب به جای بگذارد. لذا مدرس کسی است که کاملاً در روان‌ها تأثیر بگذارد و از درون افراد را تحت تأثیر قرار دهد. عَلَم هم از عِلم گرفته شده است. به معنی اثر و نشانه‌ای که در جایی باشد و به وسیله‌ی آن اثر ما بخواهیم پی به موثری ببریم. در زبان عربی به کوه عَلَم گفته می‌شود، چون معلوم و پیدا است. عالَم هم که از ماده‌ی علم گرفته شده است و می‌تواند وسیله‌ی راهنمایی باشد. عالَم بر وزن فَاعَل اسم آلت است. یعنی وسیله‌ی شناختن چیزی. انسان خود عالَمی است و جمع عالم می‌شود عالمین. الحمدلله رب العالمین. با این معنا اگر عالمین را به جهانیان معنی کنیم، درست است، چرا که انسان عالَمی است، حیوان عالَمی است، نباتات خود عالَمی هستند و مجموع این عالم‌ها می‌شود عالمین. در نتیجه معرفتی که این عالَم‌ها به ما می‌دهند، ما خدا را بیشتر می‌شناسیم.

[6]- نجعل: از ماده‌ی جعل است، یعنی قراردادن چیزی در جایی. یکی از معانی آن ایجاد است. همچنین می‌تواند به معنی تبدیل‌کردن چیزی به چیز دیگری باشد و می‌تواند به معنای حکم‌دادن چیزی بر چیز دیگر باشد. تمام این معانی در قرآن به کار رفته‌اند؛ باید با قرائن بفهمیم که جعل چه معنایی دارد. جُعاله مبحثی است در فقه و به مالی گفته می‌شود که برای کسی در عوض یافتن مال یا شی گم شده قرار داده می‌شود.

      ارض: یعنی هر چیز که در پستی است. مقابل ارض، سماء می‌باشد، یعنی هر چیزی که بالا است.

      مهاد: از ماده‌ی مهد است، یعنی گهواره‌ای که برای بچه آماده می‌شود تا در آن جای بگیرد و استراحت کند. و مکان‌هایی را هم که مهد کودک نام گذاشته‌اند از همین کلمه گرفته شده است. اما مهد کودک نیستند، زیرا کودک آن چیزی را که باید در آن جا یاد بگیرد یاد نمی‌گیرد. تنها مؤسسات انتفاعی و تجاری هستند. دامن و آغوش مادر بهترین مکان برای کودکان است. ضربان قلب مادر بهترین لالایی برای کودک و نوزادان است. زمین مهد است، یعنی جای امنیت، آرامش و استقرار است و کسی هم که این امنیت و آرامش زمین را به خطر بیاندازد، طبیعتاً کاری خلاف سنت خدایی انجام داده است.

[7]- جبال: جمع جبل است. و جمع دیگری هم دارد، به نام اجبال و به معنی کوه است و اگر صفت برای فرد هم قرار بگیرد، می‌گویند: فلان جبل یعنی تصور و بینشی پیدا کرده است که تحت هیچ شرایطی این تصور و بینش را از دست نمی‌دهد، چون فهم و عقیده‌اش بر آن تصور محکم شده است و قرآن می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَضَلَّ مِنکُمۡ جِبِلّٗا کَثِیرًاۖ أَفَلَمۡ تَکُونُواْ تَعۡقِلُونَ ٦٢ [یس: 62] که از ماده‌ی جبل گرفته شده است. یعنی جماعت مهم، جماعت زیاد و قابل ملاحظه.

وتاد: جمع وتد است، به معنی میخ. کوه‌ها که میخ زمین هستند و لایه‌های زمین را به هم متصل کرده‌اند.

[8]- ازواج: جمع زوج است. زوج به دو یا چند نفر گفته می‌شود که دارای میل و تمایلی نسبت به همدیگر هستند. اصلش از ماده زوج است، یعنی چیزی به سمت چیز دیگری میل کرد. یکی از معانی آن زن و مرد است. آن‌ها باید این میل را به همدیگر داشته باشند و تحت هیچ شرایطی با گذشت زمان نه تنها این میل کمتر نشود، بلکه روز به روز بیشتر شود و اگر این طور نشد، زوجیت معنایی ندارد؛ بایستی کاملاً مشتاق همدیگر باشند. کاملاً متمایل به همدیگر باشند و کاملاً از دل و جان همدیگر را دوست داشته باشند و با گذشت زمان تنها کسانی که از همدیگر بی‌حوصله نشوند و شخصیت‌شان برای هم‌تکراری نشود، زوج هستند چون قرآن فرموده: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَکُم مِّنۡ أَنفُسِکُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡکُنُوٓاْ إِلَیۡهَا وَجَعَلَ بَیۡنَکُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَتَفَکَّرُونَ ٢١ [الروم: 21] نتیجه‌ی این زوجیت، سکونت و مودت و رحمت می‌باشد؛ در غیر این صورت هیچکدام از ویژگی‌هایی را که خداوند فرموده است، تحقیق نخواهد یافت. در میان آحاد جامعه هم همین طور است. آحاد جامعه باید همدیگر را دوست داشته باشند. میل و کششی نسبت به همدیگر داشته باشند و بخشی از این میل و کشش را نیازهایی که به همدیگر دارند، ایجاد می‌کند. تمام جوامع به همدیگر نیاز دارند، هر کسی به شکلی و این یعنی زوجیت. ﴿وَمِن کُلِّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَیۡنِ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ ٤٩ [الذاریات: 49].

[9]- نوم: یعنی شل‌شدن بخشی از اعصاب در داخل مغز انسان که منجر به خوابیدن او می‌شود. نوم به عبارتی یک نوع مرگ موقت است. منام هم که در قرآن آمده، به معنای نوم است. ﴿إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ [الصافات: 102] ابراهیم به فرزندش می‌گوید: من در خواب می‌بینم و منامه به لباسی که انسان به هنگام خواب می‌پوشد، گفته می‌شود. عرب‌ها وقتی که می‌گویند: نام السوق یعنی بازار خوابیده است، منظور این است که وضع کاسبی خوب نیست.

      سُبات: از ماده‌ی سَبَتَ است. سبت یعنی دست از کار کشید. یوم السبت یعنی روز شنبه. به خاطر این که روز تعطیلی کار بوده و الآن هم در میان یهودیان همین طور است.

[10]- لباس: به چیزی گفته می‌شود که انسان را بپوشاند، هرچیزی که انسان را از زشتی ظاهری و غیر ظاهری بپوشاند لباس است. بهترین معنی لباس را خداوند برای زن و مرد در قرآن به کار برده است. ﴿هُنَّ لِبَاسٞ لَّکُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّ [البقرة: 187]. و اما چرا خداوند لباس بودن زن را مقدمه‌ی لباس بودن مرد قرار داده است؟ برای این که لباس بودن زن بسیار مهم­تر از لباس بودن مرد است و نقش زن حساس‌تر از نقش مرد در پوشاندن عیوب است. و همچنین هیچکس نباید اسرار زن و مرد را بداند، در غیر این صورت لباس بودن زن و مرد به خطر می‌افتد و باید مشکلات‌شان را خود، حل کنند و اگر کار به جاهای باریک کشیده شد، باید فرد قوی امینی را بیابند و مشکل را با او مطرح کنند و البته به هر کسی نباید اعتماد کرد و اسرار و مشکلات میان زن و مرد را به او گفت. خداوند همچنین تقوی را هم در قرآن به عنوان حجاب و لباس ذکر کرده است.

[11]- نهار: در مقابل لیل است و اصل آن از ماده‌ی نَهَر است. یعنی جوی آب. اما جوی آبی که جاری است. به روز هم نهار گفته می‌شود، به خاطر این که نور را منتشر و جاری و ساری می‌کند. نَهره به معنی کسی را از خود دور کردن، اما چرا به معنای خشم و غضب هم به کار رفته است؟ به خاطر این که درون انسان به چاهی می‌ماند که پر از آب است و یک باره که به خشم می‌آید، مانند این است که فوران کند و به جوش آید.

معاش: به معنی حیات و مصدر میمی است و مخصوص حیوانات است و از ماده‌ی عیش است و معنی آن خاص‌تر از حیات است. حیات معمولاً برای انسان به کار می‌رود، بخش حیوانی حیاتِ انسان کلمه‌ی عیش برایش به کار می‌رود که همان خوردن و آشامیدن و... است.

[12]- بنینا: از ماده‌ی بنا است، به معنی ساختن چیزی که قبلاً نبوده و بعداً ایجاد شده است. ابن و بنت هم از همین ریشه گرفته شده است. اما چرا به پسر گفته شده ابن! چون در حقیقت وسیله‌ی بنا و ایجادش دیگری است، بانیِ وجودی او پدر و مادر هستند. همچنین اگر کسی یک ویژگی شخصیتی را به طور قوی داشته باشد، به او ابن آن چیز می‌گویند. مثلاً به فلانی می‌گویند ابن السبیل، یعنی کسی که در راه مانده است و برای مسافر به کار می‌رود.

      سبع: به معنی هفت است. به حیوان درنده هم سبع گفته می‌شود، چون هفت عددی است که نماد تمامیت و کمال است. و حیوانی که قوتش به اوج رسیده و کامل شده باشد، به آن سبع گفته می‌شود.

      شداد: از ماده‌ی شد است، یعنی بستن دو یا چند چیز به همدیگر به طوری که کاملاً محکم باشد.

[13]- سراج: به چراغی گفته می‌شود که هم نور و هم گرما دارد. و برای خورشید این کلمه به کار رفته است.

      وهاج: این هم تأکید کننده‌ی معنی سراج است، یعنی نوری که همراه با نور بودنش گرما را هم دارد. به زین اسب سَرج گفته می‌شود، به خاطر این که می‌درخشد. سراج هم یعنی کسی که این کار را انجام می‌دهد، یعنی زین‌هایی می‌سازد که از دور جلب توجه کنند.

[14]- معصرات: از ماده‌ی عصر است. مُعصر یعنی فشاردهنده و منظور ابرهای متراکم می‌باشد.

      ماء: از ماده‌ی موه است که به معنی آب است و جمعش میاه، یعنی آب‌ها.

      ثجاج: به معنی آب ریزان، آبی که در حال جریان باشد.

[15]- خرج: یعنی بارز و آشکار شدن چیزی. یعنی چیزی از مکانش بیرون‌آمده و خود را نشان بدهد، یا آشکار شدن حالتی برای کسی که قبلاً آن حلالت را نداشته باشد. یا این که لباسی را که بر تن دارد از تن خارج کند. خراج هم یعنی مالیات به مالی که پنهان است و هنگامی که خارج شود به آن خراج (مالیات) گفته می‌شود.

      حب: به معنی دانه است. دانه‌های جو، گندم، برنج و... حب هم داریم، حب به کسر حاء به معنی بذرِ سبزیجات می‌باشد. حُباب هم به معنی کفی است که روی آب جمع می‌شود. به خاطر این که آن هم مثل دانه است. محبت هم یعنی چیزی را در دل کسی قرار دادن مانند همان دانه‌ای که در دل زمین کاشته می‌شود یا این که دل خود را در معرض بذر پاشی دیگران قرار دادن که نتیجه‌ی آن محبت می‌شود. در تعریف محبت آمده که عبارت است از خواستن چیزی که خیر است. و معنی دیگر محبت هم لذت‌بردن از یکدیگر می‌باشد و معنی دیگر آن بهره‌مند شدن از چیزی است. و همچنین به معنای فضل و برتری هم آمده است. لذا هر محبتی اراده را به دنبال دارد اما هر اراده‌ی لازم نیست محبتی را به دنبال داشته باشد. پس محبت نوعی سرمایه‌گذاری و بذرپاشی است.

      نبات: یعنی هرچیزی که از زمین بیرون بیاید، اگر ساقه داشته باشد به آن شجر می‌گویند و اگر ساقه نداشته باشد، به آن نجم گفته می‌شود یعنی بوته ﴿وَٱلنَّجۡمُ وَٱلشَّجَرُ یَسۡجُدَانِ ٦ [الرحمن:6] یعنی گیاهان بوته‌ای و درختان برای خدا سجده می‌کنند و همچنین برای هرچیزی که حالت نمو داشته باشد، کلمه‌ی نجم به کار رفته است و منظور از سجده‌ی گیاهان و درختان پیروی از سنت و قانون خدایی است.

[16]- جنات: جمع جنت است و به معنی باغی است که درختانش آن قدر زیاد هستند که وقتی از بالا نگاه شود، زمینِ باغ دیده نمی‌شود.

      الفاف: یعنی درهم فرو رفته و از ماده‌ی لف است. یعنی چیزی خودش را دور چیز دیگری پیچیده باشد.

[17]- فصل: یعنی جدا شدن دو یا چند چیز از همدیگر به طوری که فاصله‌ای میان آن‌ها ایجاد شود. می‌گویند: فلانی صاحب فصل الخطاب است. یعنی وقتی که صحبت می‌کند جایی برای صحبت دیگران باقی نمی‌گذارد. فصال هم یعنی بریدن کودک از شیر. جدا کردن کودک از شیر مادر به طوری که دوران شیرخوارگی‌اش تمام شود.

      میقات: از ماده‌ی وقت است اصلش موقات بوده است. اعلال گشته و تبدیل به میقات شده است. یعنی زمان تعیین‌شده برای انجام هر کاری.

[18]- نفخ: به معنی دمیدن در چیزی است.

      صور: در این جا به معنی شیپور است، ولی اصل آن از کلمه‌ی صورت است. زیرا با دمیدن در شیپور چیزی برای انسان مصور و مجسم می‌شود. به همین خاطر است که کلمه‌ی صور برای شیپور به کار برده شده است، زیرا مطلبی را با صدا و آهنگ خودش که همان منتقل‌شدن روح‌ها به جسم و زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ است، تصویر می‌کند.

      فتأتون: از ماده‌ی اَتی است به معنی آمدن برای انجام کاری به آسانی و بدون هیچگونه توقف و درنگی.

      أفواج: جمع فوج است، یعنی جماعتی که به سرعت، در حال حرکت هستند.

[19]- ابواب: محل داخل‌شدن به جایی و یا چیزی.

[20]- سیرت: از ماده‌ی سیر است، یعنی به حرکت درآوردن چیزی به طور مکرر و مرتب و مداوم.

      سراب: به مکانی گفته می‌شود که پایین است، اما هنگامی نور خرشید بر آن می‌تابد به علت، شکست نور از دور مانند آب دیده می‌شود، درحالی­که واقعیت ندارد.

[21]- جهنم: یکی از نام‌های معروف آتش روز قیامت می‌باشد. و دلالت بر آتشی که دارای سوخت فراوان و در نتیجه استمرار است، می‌کند.

      مرصاد: از ماده‌ی رصد است. رصد کردن یعنی کمین کردن و یا آماده‌شدن برای مراقبت از کسی یا چیزی. مرصاد به معنی کمین‌گاه است.

[22]- طاغین: جمع طاغی است از ماده‌ی طغی و طاغوت هم از همین ریشه است با کمی تغییر. اصل طاغوت، طغیوت مانند ملکوت است که صیغه‌ی مبالغه می‌باشد. یعنی کسی که در طغیانش زیاده‌روی کرده است. طغیان برای آب هم به کار رفته و در قرآن هم آمده است: ﴿إِنَّا لَمَّا طَغَا ٱلۡمَآءُ حَمَلۡنَٰکُمۡ فِی ٱلۡجَارِیَةِ ١١ [الحاقة: 11]. آب که طغیان می‌کند یعنی حدود خود را پشت سر می‌گذارد و ساحل رودخانه را نیز فرا می‌گیرد که این حالت آب را طغیان می‌گویند. انسان هم اگر از نظر عصیان از حدود خودش تجاوز کند، به آن طغیان می‌گویند. خطا کردن یکی از ویژگی‌های آدمی است. اما حدود را شکستن و از حد تجاوز کردن و پا را از حریم فراتر گذاشتن است که انسان را طاغوت می‌کند. وقتی که انسان خود را بی‌نیاز می‌بیند و وقتی که فرعونیت در زور و قارونیت در مال و ثروت و هامانیت در تزویر و بهره‌گرفتن از نیروی اندیشه در مسیر شر بر او حاکم می‌گردد، نتیجه‌اش طغیان می‌شود.

      مأبا: اصل آن از أوب به صورتی از رجوع، زمانی که ارادی باشد گفته می‌شود. چون بازگشت می‌تواند ارادی و غیر ارادی باشد. بازگشت ارادی ارزشمند است و به آن أوب می‌گویند و معنی توبه هم از أوب گرفته شده است و مأب می‌توان مصدر باشد. یعنی بازگشتن ارادی و می‌توان اسم زمان باشد یعنی زمان بازگشتن و می‌تواند اسم مکان باشد یعنی مکان بازگشت. تواب در قرآن آمده و در حقیقت معنی‌اش یعنی بازگشتنی به سوی خدا و ترک معصیت و انجام طاعت. و البته بازگشت به معنی انتقال از یک نقطه به نقطه دیگر است. به عبارتی ترک منکر نیست، بلکه انجام معروف نیز است. یعنی رجوع دو بعدی: هم ترک معاصی و هم فعل طاعات که روی هم توبه می‌شود. این‌چنین بازگشتی ارزشمند است.

[23]- لابثین: از ماده‌ی لبث است، یعنی درنگ‌کردن.

      احقاب: که جمع حقب است. حقب به معنی زمان.

[24]- قرطبی می‌گوید: آنان در آتش دوزخ روزگاران بی‌پایانی می‌مانند که هرگاه روزگاری سپری شد، روزگار دیگری فرا می‌رسد. حُقُب با دو ضمه و احقاب، روزگاران و عصرها است. حِقْبه با کسره یک سالی است جمع آن حُقُبْ است.

[25]- یذوقون: از ماده‌ی ذوق است. ذوق به معنی مزه مزه کردن چیزی. ذائقه یعنی قوه‌ی چشایی. و با خوردن یعنی اطعام فرق دارد. در قرآن برای عذاب کم و یا زیاد کلمه‌ی ذوق به کار برده شده است.

      بَرد: نقطه‌ی مقابل حَر است و به معنی سرماست و چیزی که سرد شد، یعنی ساکن شد و تکان نخورد. از لحاظ فیزیکی نیز همین طور است، وقتی که آب یخ می‌زند از حرکت باز می‌ایستد. وقتی انسان زنده است در حال حرکت است و وقتی که بمیرد، کم کم بدنش سرد می‌شود، پس گرما یعنی حرکت و سرما یعنی ثابت‌شدن و ماندن؛ لذا هرکس بخواهد همیشه اهل حرکت و نشاط باشد، باید گرم باشد و انسان پویا هرگز سردی و سکون به او روی نمی‌آورد و در تمام مراحل پر نشاط به حرکت خود ادامه می‌دهد، حتی اگر اطرافیانش ساکن و بی‌تحرک باشند.

      شراب: از شُرب است، یعنی نوشیدن هرچیز مایع. در قرآن برای اهل بهشت یکی از پاداش‌های نقدی را که خداوند به آن‌ها وعده داده است، این است که خداوند به اهل بهشت شراب می‌دهد: ﴿وَسَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ شَرَابٗا طَهُورًا ٢١ [الإنسان: 21] یعنی خداوند- والله المثل الاعلی- ساقی است و شرابی را به اهل بهشت می‌دهد که طهور و پاک است و برای جهنمی‌ها هم همین شراب است که البته طهور نیست، بلکه حمیم است، آب جوشان؛ جمع شراب أشربه است. شرب یعنی نصیب مشخص از آب. مشرب مصدر است و اسم زمان و مکان نیز می­باشد، برای نوشیدن شراب و شارب به معنی سبیل است. به خاطر این که وقتی انسان آب می‌خورد، موهای پشت لبش در آب فرو می‌رود و مانند این که سبیل هم آب می‌نوشد. به همین خاطر به آن موها شارب گفته شده است.

[26]- از جمله شواهد دال بر این­که «برد» به معنی خواب است، گفتار عرب است که می‌گوید: «منع البُرد البردَ» یعنی سرما مانع خواب شد.

[27]- غساق: یعنی بسیار اوج تاریکی. عرقی که از بدن خارج شود و سیاه رنگ باشد به آن غساق می‌گویند. به عبارتی عرقی است که از پوست اهل جهنم خارج می‌شود. و از آن به خونابه تعبیر شده است.

[28]- جزاء: به معنی کفایت حاصل‌شدن در کاری یا چیزی و به پاداشی گفته می‌شود که کافی باشد.

      وفاق: از ماده‌ی وفق است، یعنی مطابقت بین دو یا چند چیز. موافقت و موفقیت هم از ماده‌ی وفق گرفته شده است. توفیق هم از همین ماده است که در رابطه با خیر است. یعنی انسان حرکتی را انجام بدهد که حرکتش منجر به نتیجه‌ی خوبی شود.

[29]- یرجون: از ماده‌ی رجا است. رجا یعنی لبه‌ی چاه و أرجا که جمع آن است، یعنی لبه‌ها و کناره‌ها. کلمه‌ی رجاء هم از همین ریشه گرفته شده است و در فارسی به آن امید می‌گویند و امید با آرزو فرق دارد. آرزو به امیدهای واهی گفته می‌شود. و رجاء به امیدی گفته می‌شود که قریب الوقوع باشد.

      حساب: مصدر دوم از باب مفاعله می‌باشد. یعنی ارزیابی‌کردن کاری یا چیزی که به دنبال این ارزیابی نتیجه حاصل شود.

[30]- کذبوا: از ماده‌ی کذب یعنی دروغ و مقابل آن صدق است و صدق و کذب در زمینه‌ی خبر دادن است. تکالیف و واجبات نیست. پس عدم مطابقه‌ی قول و فعل با واقع را کذب می‌نامند و مطابقه‌ی قول و فعل با واقع را صدق می‌گویند. مثلاً اگر گفته شود آب خوردم و واقعاً هم آب خورده باشد، این خبر یک خبر صادق است. اما اگر گفته شود آب خوردم، آب نخورده باشد، این خبر یک خبر کاذب می‌باشد. صدیق هم یعنی کسی که صدقش زیاد است و کذاب یعنی کسی که کذبش زیاد باشد.

      آیات: جمع آیه است، یعنی دلیل روشن و واضح و غیر قابل انکار.

[31]- احصیناه: از ماده‌ی حصی به معنی شن و سنگریزه می‌باشد که إحصأ مصدر آن است. در زمان قدیم برای حساب و کتاب کردن از سنگ استفاده می‌کردند و احصاء یعنی عملیات و حساب و کتابی که به وسیله‌ی سنگ انجام می‌گرفت.

[32]- نزیدکم: از ماده‌ی زیادت است، به معنی نمو و افزایش.

      عذاب: از ریشه‌ی عذب به معنی آب گواراست. عذاب یعنی گرسنگی و تشنگی شدید. عذب رجل یعنی ترک خواب و خور کرد. عاذب و عذوب و تعذیب یعنی وادار کردن کسی به ترک خواب و خور. اما باید دقت شود، وقتی عذاب و مشتقات آن در قرآن به کار رفته، معنی شیرین و گوارایی از آن گرفته شده است. مثلاً وقتی گفته می‌شود، عذبته یعنی شیرینی و گوارایی حیات را از او گرفتم.

[33]- ابوبرزه می‌گوید: درباره‌ی شدیدترین و هولناک‌ترین آیه‌ی قرآن از رسول خدا ج پرسیدم ایشان در جواب فرمودند: آیه: ﴿فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِیدَکُمۡ إِلَّا عَذَابًا ٣٠.

[34]- تقوی: اصل آن وقوی بوده است و از ریشه‌ی وقایه. واو به ت تبدیل شده است و به معنی احساس مسؤلیت است. متقیان کسانی هستند که از خداوند متعال پروا دارند، کسی را شریک ایشان قرار نداده‌اند و ایشان را نافرمانی ننموده‌اند و در محافظت بر آن به تزکیه‌ی نفس خود پرداختند که درنتیجه استحقاق بهشت رفتن را کسب نمودند؛ لام «للمتقین» لام استحقاق است.

      مفاز: از ماده‌ی فوز است، یعنی دستیابی به خیر همراه با حفظ سلامت. مفازه، به معنی بیابان است. بیابانی که خشک و لم یزرع باشد. همچنین بیابان می‌تواند سبب هلاکت انسان باشد، وقتی که انسان تلاش نکند و دچار رکود و یأس و ناامیدی شود. پس دنیا همان مفازه است که اگر انسان تلاش کند و نصیب خودش را از دنیا برگیرد، برای آخرت او بهتر خواهد بود و اگر در این دنیا تلاش نکند و بگوید که همه چیز در دست دیگران است و این که ما کاری نمی‌توانیم بکنیم، همین سبب هلاکتش خواهد شد.

[35]- حدائق: جمع حدیقه به باغی گفته می‌شود که دور آن سنگ‌چین و محافظت و حراست شده باشد. حدقه‌ی چشم یعنی کاسه‌ی چشم که در میانش چشم قرار گرفته است. داخلش مرطوب است و به همین خاطر به باغ گفته می‌شود، حدیقه چون اطرافش را احاطه کرده‌اند و در داخل آن گل‌ها و درختان و آب و... موجود است.

      اعناب: جمع عنب است. به معنی ثمره‌ی درخت انگور است.

[36]- کوعب: از ماده‌ی کعب است. کعب الرجل یعنی قوزک پا. برامدگی‌های دو طرف پا را کعب می‌گویند و کاعب یعنی کسی که صاحب این کعب‌ها است. در این جا به دخترانی اطلاق شده که تازه بالغ شده‌اند و سینه‌های­شان برآمده است. کعبه هم از همین ریشه است. یعنی تمام بناهایی که به شکل مکعب ساخته می‌شوند.

      أتراب: از ماده‌ی تراب است. ترب به معنی هم‌سن و سال است، کم‌تر از سی‌سال؛ یعنی کسی که بتواند در کنار کس دیگری باشد، ترب که به معنی خاک است. ترب فلان یعنی کسی که چسبیده به خاک و زندگی خاکی پیدا کرده است. یعنی وضع او فلاکت‌بار است. ذی متربه یعنی خاکسترنشین.

[37]- کأس: یعنی جامی که پر است از آب و مقابل آن کوب است که جام یا ظرف خالی را گویند.

      دهاق: یعنی پُر. و این از باب اطلاق مصدر و اراده‌ی اسم مفعول است بنابراین دهاق مصدر و به معنی مدقوق به معنی «مملوع» است.

[38]- یسمعون: از ماده‌ی سمع به معنی نیرویی که در گوش انسان است. بعضی از مواقع به گوش انسان هم سمع گفته می‌شود اما اصل معنی آن عبارت است از آن نیرویی که گوش به وسیله‌ی آن می‌شنود. به عبارتی نیروی شنوایی.

      لغو: به صدای گنجشک و پرندگان دیگر گفته می‌شود و چون آواز گنجشک برای ما بی‌معنی است به این خاطر هر کلامی که برای ما بی‌معنی و بی‌مفهوم باشد لغو است.

[39]- عطاء: به معنی بخشیدن چیزی به کسی و بهره‌مند ساختن او از روی میل و رغبت.

[40]- سماوات: جمع سما است و از ماده‌ی سمو و هر چیزی که بلند باشد، کلمه‌ی سما برایش به کار رفته است. ابرها را نیز سما گفته‌اند به این دلیل که در بلندی قرار دارند. به باران هم سما گفته شده، چون از بلندی فرو می‌ریزد.

      یملکون: از ماده‌ی ملک است. و مالک و ملک هم از همین ریشه است. یعنی کنترل و قدرت داشتن در انجام کاری.

[41]- صف: یعنی دو یا چند چیز را در یک ردیف قرار دادن.

      یتکلمون: از ماده‌ی کلم یعنی سخنی که انسان بر زبان می‌راند و دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد. کلم هم به سکون لام یعنی زخم. محل درک کلمه دل است و محل درک کَلم چشم است.

      صواب: از ماده‌ی صوب است، صوب به معنی بارانی است که بی‌ضرر باشد. بارانی که مفید بوده و نتایج و برکات خوبی را داشته باشد. صیب هم یعنی ابری که حتماً باران دارد (ابرهای سیرویس) مصیبت هم از همین ریشه گرفته شده است. یعنی بارانی که خود ببارد. لذا مصیبت بد نیست به مانند بارانی می‌ماند که بر انسان‌ها می‌بارد، تا از بارش این مصیبت‌ها شخصیت‌ها ساخته و پرداخته شود.

[42]- مرء: به معنی انسان می‌باشد، بدون توجه به مرد یا زن بودن.

تفسیر سوره‌ی نازعات

تفسیر سوره‌ی نازعات

نازعات: به معنای: «فرشتگان گیرنده­ی جان» می‌باشد.

نام‌های این سوره: «1- النازعات. 2- والنازعات. 3ـ الساهره. 4ـ الطامة. 5- المدبرات.»

این سوره از سوره‌های مکی است و محور آیاتش استدلال به آیاتی از آفاق و انفس در رابطه با زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ و نهایتاً آمدن قیامت و محاسبه‌ی آن‌ها بر حسب موضع‌گیری که نسبت به مسأله‌ی ایمان به قیامت داشته‌اند، می­باشد. و در دو مقطع کلی، دعوت به این مسأله مهم را عرضه می‌کند، همچنان که در آیات انتهایی از سوره‌ی نحل، با مراحل دعوت و تبلیغ پیام الهی آشنا می‌شویم، آن جا که خداوند پیامبر را مکلف می‌کند مردم را به سوی او و راهش با حکمت و موعظه‌ی حسنه و جدال بالتی احسن دعوت کند.

قبل از این که به تقسیم‌بندی آیات بپردازیم، ابتدا یک تقسیم‌بندی کلی داریم:

تقسیم‌بندی کلی

از آیه 1 الی 33 با تلاوت آیات آفاق و انفس انسان‌ها را به سوی مسأله ایمان به آخرت و این که حیات پس از مرگ هم ممکن است، فرا می‌خواند و در مرحله‌ی بعد از اثبات امکان، به اثبات وجوبِ وجودِ چنین حیاتی می‌پردازد، دعوت به حکمت یعنی همان دعوت به آیات آفاق و انفس، آیاتی که خارج از وجود ما هستند و مشهورند به آیات آفاق که در عالم شهاده هستند و ما قادر به درک این آیات هستیم و آیات انفس هم آیاتی که در درون ما هستند ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠ وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١ [الذاریات: 20- 21]. ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠ اشاره به آیات آفاق ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠ اشاره به آیات انفس است که نتیجه‌ی سیر در آیات آفاق و انفس انسان، اهل بصیرت شدن اوست و وقتی که انسان صاحب بصیرت شد، راه دعوت به سوی خدا را خوب می‌شناسد، هم خود در این راستا قدم برمی‌دارد و هم دیگران را بهتر به این سو فرا می‌خواند.

و از آیه 34 تا انتهای سوره، آیات ترغیب و ترهیب است یا به تعبیر دیگر دعوت به موعظه‌ی حسنه. یعنی بسترسازی برای بروز و به شکوفایی رساندن استعدادهای بالقوه در وجود همه‌ی انسان‌ها و این همان تزکیه است.

محور آیات سوره

محور آیات سوره اشاره به آیات آفاق و انفس و ترغیب و ترهیب در رابطه با مسأله زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ است. همان حقیقتی که سوره‌ی نبأ آن­را بیان می‌کرد. و اما چرا آیات قرآن در رابطه با این مسأله زیاد هستند؟ زیرا به اندازه‌ی این استدلال‌ها و شاید هم بیشتر، شک و شبهه و انکار در رابطه با حیات بعد از مرگ وجود دارد. پس جایی که شک و شبهه شدید است به همان اندازه استدلال هم باید قوی و شدیدتر و بیشتر باشد تا زمینه‌ی شبهات به کلی برچیده شوند و بعد از زنده‌شدن انسان‌ها در قیامت مسأله محاسبه انسان‌ها بر حسب موضع‌گیری آن‌ها در رابطه با این حقیقت مطرح می‌شود و در نتیجه مشاهده می‌شود که سوره‌ی نازعات همان محوری را دنبال می‌کند که سوره‌ی نبأ دنبال می‌کرد. یعنی اثبات حیات بعد از مرگ و محاسبه‌ی انسان‌ها بر حسب موضع‌گیری‌های­شان در دنیا نسبت به این مسأله.

تقسیم‌بندی آیات

از آیه‌ 1 تا آیه‌ی 5 استدلال به آیه‌ای واضح و آشکار است از آیات آفاق که همان وضعیت حاکم بر بادهاست. و چگونگی بارش باران در نتیجه وزش بادها و این که این نعمت یعنی نعمت باران و پیامدهایی که بارش باران دارد مورد محاسبه است. یقیناً انسان‌ها در رابطه با همه‌ی نعمت‌ها و از جمله این نعمت مهم و بارز مورد محاسبه قرار خواهند گرفت و در نهایت با این استدلال می‌خواهد محور سوره را بیان کند. همچنان که باران سبب احیاء زمین مرده می‌شود، شما هم بعد از مردن زنده خواهید شد. اما چگونه؟

از آیه‌ی 6 تا آیه‌ی 14 بیان حوادثی است که در ابتدای روز قیامت تا آخر همان روز روی می‌دهد.

از آیه‌ی 15 تا آیه‌ی 46 ذکر دلیل مؤاخذه به واسطه‌ی گناه. به این معنا که اگر انسان‌ها گناه کنند، خداوند آن‌ها را به حسب گناهان‌شان مورد مؤاخذه و محاسبه قرار خواهد داد و این مقطع یعنی از آیه‌ی 15 تا 46 خود به دو مقطع کوچک قابل تقسیم است. اول از آیه‌ی 15 تا 33 که اشاره به قدرتی است که بر زمین و آسمان و همه‌ی آن چیزهایی که در میان این دو قرار دارند، احاطه دارد و از آیه‌ی 34 تا 46 بیان این نکته است که وظیفه‌ی داعی یعنی پیامبر و پیروان صدیق آن‌ها تنها ابلاغ و دعوت است.

تفسیر آیات سوره

این سوره هم همان محور و موضوعی را دنبال می‌کند که سوره‌ی نبأ دنبال می‌کرد که اثبات حیات بعد از مرگ و حوادث و اهوالی است که از شروع قیامت هر کسی تا آمدن قیامت کبری روی می‌دهد و موضع‌گیری انسان‌ها پیرامون این حقیقت انکار ناپذیر و بعد از آن سرنوشتی که انسان‌ها به حسب موضع‌گیری دنیایی خودشان در رابطه با ایمان به قیامت و آثاری که ایمان به قیامت باید در حیات آن‌ها به جای بگذارد، پیدا خواهند کرد و در آیات انتهایی سوره تکلیف انسان‌ها به حسب ایمان‌شان به این حقیقت یعنی حیات بعد از مرگ و عدم ایمان‌شان به آن روشن خواهد شد و در حقیقت با روشن‌شدن این تکالیف، وضعیت کسانی هم که این توفیق را پیدا کرده‌اند و مخاطب آیات این سوره هستند، روشن‌تر خواهد شد و همه کس وضعیت خود را بهتر و بیشتر از گذشته درک خواهد کرد، جایگاه و وضعیتی را که در دنیا دارد و چگونگی راه کارهایی را که باید به کار گیرد تا از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب که همان فلاح و مفلح شدن است برسد. این سوره هم مانند سوره‌های دیگر از قرآن با استدلال و آن هم با نوع خاصی از استدلال یعنی سوگند خوردن آغاز می‌شود. لذا وقتی سوگند در مقام استدلال قرار می‌گیرد و کسی که از سوگند استفاده می‌کند، در این جا خداوند است، پس یقیناً این سوگند‌ها، سوگندهای معمولی نیستند بلکه سوگندهایی هستند که خود بیان‌کننده‌ی بخش‌هایی از آن حقیقتی هستند که قرار است با این سوگندها به اثبات برسد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢ وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا ٤ فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥[النازعات: 1-5].

وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١[1].

«سوگند به فرشتگانی که جان [کافران] را به شدت بیرون می‌کشند.»!

خداوند متعال سوره را با قسم به نازعات شروع فرموده است و آرای علما در مورد معنای نازعات چنین است:

1-   ملائک و فرشتگان.

2-   سکرات موت.

3-   نجوم و ستار‌گان.

4-   وحوش

با توجه به آیات بعدی که در مورد حالات و کارهای فرشتگان آمده و همچنین با توجه به آیه کریمه: ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا٥﴾، قول و نظر اول صحیح‌تر به نظر می‌رسد.

النازعات: فرشته­ای که روح را از بدن کافران به شدت و سختی بیرون می‌کشد و صدا می­زند «أخرجی ایتها النفس الخبیثه، أخرجی إلى غضب الله»: «ای نفس بدجنس که در بدن انسان بد هستی به ‌سوی عذاب و خشم الله حرکت کن» و این ندا در روح آدم بد پخش می‌شود و مانند بیرون‌آوردن خار از پنبه، بیرون‌آمدن روح انسان‌های خبیث و بدکار هم از جسم‌شان، سخت است و فرشتگان، این کار را با سختی و شدت انجام می‌دهند؛ زیرا روح فرار می‌کند و این ملائک، نازعات نام دارند.

این سوگند عظیمی است که خداوند متعال به آن قسم می‌خورد که روز آخرت و جزا حقیقت و واقعیت دارد. بیان این قسم‌ها هنگامی بود که مشرکان منکر معاد شدند و از آن حد تجاوز نموده، به پیروی از شهوات و آرزوهای نفسانی خود به فساد و گمراه ساختن خود و دیگران پرداختند. خداوند متعال در این­باره می‌فرماید: ﴿بَلۡ یُرِیدُ ٱلۡإِنسَٰنُ لِیَفۡجُرَ أَمَامَهُۥ ٥﴾: [القیامة: 5]: «بلکه انسان می‌خواهد که در گناه و بدکاری مداومت داشته باشد.»[2]

﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢[3].

«و سوگند به فرشتگانی که جان [مؤمنان] را به نرمی و آسانی می‌گیرند.»

﴿ٱلنَّٰشِطَٰتِ یا ناشطات: فرشتگانی که جان مؤمنان را با بشارت و آرامش می‌گیرند و می‌گویند: «اخْرُجِی أَیَّتُهَا النَّفْسُ الطَّیِّبَةُ، اخْرُجِی إِلَى رِضْوانِ اللَّه»: «ای نفس پاک که در بدن انسان مومن هستی، به سوی بهشت خداوند حرکت کن»[4]

﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣[5].

«و سوگند به فرشتگانی که [به امرِ الله، از آسمان به سوی زمین] شناورند.»

﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ: فرشتگانی که حرف خداوند را گوش می‌دهند.

آرای علما در مورد این کلمه:

1)     فرشتگانی که گوش به امر و فرمان الله متعال هستند.

2)     فرشتگانی که همیشه در تسبیح و ذکر خداوند هستند.

3)     فرشتگانی که وحی را نزول می‌کنند: جبرئیل.

الله متعال در 3 آیۀ فوق به فرشتگان قسم می‌خورد و دلیل قسم:

1-   قسم‌خوردن از روش و اسلوب عرب است و قرآن کریم به زبان عربی است.

2-   تأکید بر چیزی که قسم یاد کرده است.

3-   دادن خبر بعد از قسم.

بعد از بیان قسم، خداوند متعال در آیات بعد خبر را به ما می‌دهد.[6]

﴿فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا ٤[7].

«و سوگند به فرشتگانی که [در اجرای اوامر الهی] بر یکدیگر سبقت می‌گیرند».

علما در مورد کلمۀ ﴿ٱلسَّٰبِقَٰتِ سه نظر دارند:

1-   فرشتگانی که سریع وحی را گرفته و به پیامبران می‌رسانند تا دست شیاطین به آن نرسد و آن­را ندزدند؛ زیرا شیاطین در آسمان‌ها در انتظارند که این محتوای وحی را به أجنه و جادوگران برسانند؛ پس سابقات باید هرچه سریع‌تر وحی را به پیامبران رسانده و به آن‌ها بدهند تا شیاطین فرصت و مجال دزدیدن و دستبرد زدن به آن­را نداشته باشند.

2-   فرشتگانی که سریع روح مؤمن را بعد از مرگ به بهشت منتقل می‌کنند.

3-   فرشتگانی که سریع امر خداوند را گوش داده و اطاعت می‌کنند و از دیگر فرشتگان پیشی می‌گیرند.[8]

﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥[9].

«و سوگند به فرشتگانی [که به امر الهی] کار‌‌ها را تدبیر می‌کنند [مانند فرشتگان مسئول اعمال بندگان]».

مُدَبّرات: تدبیرکنندگان، ملک الموت: فرشته مرگ. اسرافیل: دمیدن در سور. جبرئیل: نزول وحی. میکائیل: نزول باران (هر فرشته‌ای مسئول کاری است).[10]

‌خداوند به پنچ چیز سوگند یاد کرد: نازعات، ناشطات، سابحات، سابقات و مدبرات؛ نظر راجح این است که منظور از هر نوع، گروهی از فرشتگان می‌باشند و جایز است که منظور غیر فرشتگان هم باشد[11] و اشکالی ندارد؛ زیرا منظور این است که بدانیم خداوند متعال به بعضی از مخلوقاتش سوگند یاد کرده که زنده شدن و معاد قطعا ثابت است، حق است و واقعیت دارد، جواب قسم در آن پنج مورد حذف است و تقدیر آن عبارت است از: ﴿لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ [التغابن: 7]: «قطعاً زنده خواهید شد و به آنچه انجام داده‌اید باخبر می‌شوید. و این برخدا آسان است.» و با این قسم‌ها می‌خواهد به بندگانش بفهماند که با خلق این همه فرشته قادر به انجام هر کاری هست و می‌تواند ما را دوباره زنده کند و از قبر بیرون آورده و برانگیزد.

﴿یَوۡمَ تَرۡجُفُ ٱلرَّاجِفَةُ ٦ تَتۡبَعُهَا ٱلرَّادِفَةُ ٧ قُلُوبٞ یَوۡمَئِذٖ وَاجِفَةٌ ٨ أَبۡصَٰرُهَا خَٰشِعَةٞ ٩ یَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرۡدُودُونَ فِی ٱلۡحَافِرَةِ ١٠ أَءِذَا کُنَّا عِظَٰمٗا نَّخِرَةٗ ١١ قَالُواْ تِلۡکَ إِذٗا کَرَّةٌ خَاسِرَةٞ ١٢ فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣ فَإِذَا هُم بِٱلسَّاهِرَةِ ١٤ [النازعات: 6-14]

﴿یَوۡمَ تَرۡجُفُ ٱلرَّاجِفَةُ ٦[12].

«روزی‌ که [پس از اولین دمیدن در صور] زمین [و کوه­ها و همه چیز] به لرزه درآید.»

﴿ٱلرَّاجِفَةُ: «صدایی سهمگین که همه چیز را لرزانده و درهم می‌کوبد» و این همان نفخه‌ی اول است که اسرافیل در سور می‌دمد و همه می‌میرند.

و این مراحل بعث و جزاء، در روزی که نفخه‌ی اول -راجفه- دمیده می‌شود و تمام جهان به لرزه درمی‌آید و هرآنچه در آن است، فنا و نابود خواهد شد از آن پس نفخه‌ی دوم به نام «رادفه» دمیده می‌شود که همه از قبرها زنده می‌شوند. فاصله‌ی میان این دو نفخه همان­گونه که رسول‌ خدا ج در حدیث صحیح بیان داشته­اند، چهل سال است.[13]

﴿تَتۡبَعُهَا ٱلرَّادِفَةُ ٧[14].

«[و] در پی آن، [دمیدن دوم حشر] بیاید». و آن نفخه‌ی حشر است و برانگیخته‌شدن.

بدنبال نفخه اول، نفخۀ دوم نیز می‌آید و بین دو نفخه، 40 فرصت است ولی این­که چهل روز، ماه یا ساعت است، مشخص نیست؛  به قول علما از احادیث صحیح فقط 40 فرصت است. بعد از نفخه اول و زمانی که همه مرده‌اند و هیچ­کس زنده نیست، خداوند قهار با خشم 3 بار ندا می‌دهد: ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ و البته هیچ­کس زنده نیست تا جواب بدهد و الله خود پاسخ می دهد: ﴿لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ.

و بدنبال آن، خداوند از آسمان شبنمی فرو می‌فرستد که به وسیلۀ آن همۀ مخلوقات مانند گیاهان از خاک بیرون آمده و زنده می‌شوند.

رادفه چیزی است که به دنبالش می‌آید که نفخه دوم است. نفخه اول راجفه و نفخه دوم رادفه است، «ثم نفخ فیه أخری» و این نفخه دوم شیپور بیدار باش می‌باشد. ﴿فَإِذَا هُمۡ قِیَامٞ یَنظُرُونَ ٦٨ [الزمر: 68] همه مردم آماده به صف ایستاده‌اند و منتظر. و شیپور سوم هم شیپور به خط (حرکت برای محاسبه) است. در سوره‌ی یاسین آیه 51 داریم: ﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ ٤٨ این قیامت چه وقت می‌آید، اگر شما راستگو هستید؟ می‌فرماید: ﴿مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ منتظر نمی‌شوند که ناگهان صدای بسیار مهیبی می‌آید ﴿تَأۡخُذُهُمۡ وَهُمۡ یَخِصِّمُونَ ٤٩ و درحالی­که آن‌ها درگیر کشمکش‌های دنیایی هستند، آن‌ها را فرا می‌گیرد ﴿فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ تَوۡصِیَةٗ وَلَآ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ یَرۡجِعُونَ ٥٠ و فرصت نمی‌کنند و نمی‌توانند برگردند به خانواده وصیت و سفارش کنند. ﴿وَنُفِخَ فِی ٱلصُّورِ (شیپور دوم) همه از قبرها بیرون می‌آیند ﴿فَإِذَا هُم مِّنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ یَنسِلُونَ ٥١ [یس: 48-51] به سرعت و به شتاب به سوی خداوند خود می‌روند. ﴿قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَا مَنۢ بَعَثَنَا مِن مَّرۡقَدِنَاۜۗ هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٢ [یس: 52] آن‌ها که ایمان نداشتند، تعجب می‌کنند، چه کسی بود که ما را از خواب خوشی که در آن بودیم بیدار کرد؟ و یک باره به یادشان می‌آید که: ﴿إِن کَانَتۡ إِلَّا صَیۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ فَإِذَا هُمۡ جَمِیعٞ لَّدَیۡنَا مُحۡضَرُونَ ٥٣ این همان چیزی بود که خداوند رحمان وعده داده بود و پیامبران نیز راست گفتند. شیپور سوم نیز نواخته می‌شود ﴿وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤ همه آماده کرده می‌شوند تا مورد محاسبه قرار بگیرند. آن وقت است: ﴿فَٱلۡیَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗا که به هیچ کسی کمترین ستمی نمی‌شود ﴿وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤ بهشتیان جایگاه خود را و جهنمی‌ها هم جایگاه خودشان را خواهند داشت.

﴿قُلُوبٞ یَوۡمَئِذٖ وَاجِفَةٌ ٨[15].

«در آن روز، دلهایی سخت مضطرب [و ترسان] است».

﴿قُلُوبٞ: «جمع قلب، قلب‌ها» و دلیل کثرت، این است که قلب­های تمامی انسان­ها را شامل می­شود.

﴿وَاجِفَةٌ: «ترسناک و مضطرب.» تپیدن قلب به سرعت و از ترس است؛ به این دلیل ­که کافران در دنیا باعث ترس مردم می‌شدند و دل‌های آنان را به لرزه می‌انداختند و این آیه هشدار به آنان است که در نتیجه­ی اعمال­تان، در آخرت قلب‌های شما نیز از ترس خواهد لرزید.

دل‌هایی در آن روز لرزان و ترسانند. برای این که منتظر نتیجه‌ای هستند که نتیجه‌ی عملکرد خودشان در دنیا است. واجف یعنی ترسان و لرزان از نتیجه‌ی کار و پیامدها و عمل‌کردهای دنیایی‌شان می‌ترسند. این هم شیپور سوم است.

﴿أَبۡصَٰرُهَا خَٰشِعَةٞ ٩[16].

«و چشم­های آنان [از ترس و شرمساری] فرو افتاده است».

﴿أَبۡصَٰرُهَا: دیدگاه و چشمان آنان از ترس، شرمنده و افتاده است.

﴿خَٰشِعَةٞ: ذلیله.

چرا خداوند به جای کلمۀ ذلیل از کلمۀ خشوع استفاده کرد؟ زیرا کافران در دنیا از خداوند خشوع نداشتند و عبادت پروردگار نمی‌کردند ولی در آخرت به خشوع خواهند افتاد.

چشم‌ها پر از ذلت و فرو افتاده، کدام چشم‌ها؟ قطعاً چشمان اهل ایمان نیستند. چشم کسانی است که مؤمن به این روز نبوده‌اند. چشم کسانی که به روز قیامت و محاسبه ایمان نداشتند. این‌ها همان کسانی‌اند که در دنیا می‌گفتند: وقتی که ما مردیم و استخوان‌های ما پوسیده شد، آیا دوباره زنده می‌شویم و برمی‌گردیم؟

﴿یَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرۡدُودُونَ فِی ٱلۡحَافِرَةِ ١٠.

«[کافران در دنیا] می‌گویند: «آیا ما [پس از مرگ، دوباره] به حال اول خود باز‌گردانده می‌شویم؟»

﴿یَقُولُونَ: کافران می‌گویند، جواب می‌دهند، مضارع، مستمر و پی در پی در حال وقوع.

﴿مَرۡدُودُونَاز ماده‌ی رد است، یعنی برگرداندن چیزی به اصل و وضعیت ابتدایی خودش. راد یعنی گرداننده یا مانع. ردو الی الله یعنی برگردید به سوی خدا، إرتداد هم که در حقیقت یعنی بازگشتن از راهی که انسان مشغول رفتن در آن راه است. اگر آن مسیر اولیه مسیر ایمان باشد و از آن مسیر انسان برگردد، به آن می‌گویند رده، یعنی برگشتن از مسیر ایمان و رفتن به مسیر کفر. اما ارتداد عام است، می‌تواند از مسیر ایمان برگردد که به آن می‌گویند مرتد و می‌تواند در مسیر ایمان هم نباشد که معنی رجوع را دارد و صرف برگشتن را می‌گویند. مردود هم یعنی برگشتن به جای اول.

﴿ٱلۡحَافِرَةِ: حفره، قبر، گور. «حافره»[17] نامی برای اول هر چیزی است. از ماده‌ی حفر است. حفره به معنی مکان گود و عمیق است. معنی حفر یعنی خاکی که از جایی خارج می‌شود و در نتیجه‌ی بیرون آمدن خاک، آن جا گود می‌شود و محفار یعنی کلنگ. به سُم اسب‌ها گفته می‌شود حافره به خاطر این که وسط‌شان خالی است. و حافره به قبر هم اطلاق شده است.

کافران در دنیا زنده‌شدن بعد از مرگ را با تمسخر انکار می‌کردند و می‌گفتند: آیا ما دوباره از قبر زنده بیرون خواهیم آمد؟ و این جمله استفهام انکاری است.

﴿أَءِذَا کُنَّا عِظَٰمٗا نَّخِرَةٗ ١١[18].

«آیا هنگامی‌ که استخوان­هایی پوشیده شدیم [و به خاک تبدیل گشتیم، باز هم زنده می‌شویم]؟»

عظام: استخوان‌های بدن.

کافران زندگی بعد از مرگ را تکذیب می‌کردند؛ حتی گروهی از آنان روزی با یک تکه استخوان کهنه و پوسیده پیش پیامبر ج رفتند و با فشار آن­را پودر کرده و بر صورت مبارک ایشان فوت کردند و گفتند: آیا وقتی ما به این استخوان‌های پوسیده و کهنه تبدیل شدیم ممکن است دوباره زنده شویم؟ چنین چیزی غیر ممکن است. این گفتار آنان بیانگر این است که وقوع قیامت و معاد را بعید می‌پنداشتند لذا منکر بعث و روز جزا شدند.

درحالی­که خداوند بلند مرتبه آن‌ها را خلق کرده و برای او خلق دوباره از خلق اول آسان­تر است.

امروز هم همین حرف‌ها را می‌زنند و هزار و چهار صد و چند سال پیش هم که این آیات نازل می‌شدند، همین حرف‌ها را می‌زدند. می‌گفتند: ﴿وَکَانُواْ یَقُولُونَ أَئِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٤٧ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ ٤٨ [الواقعة: 47- 48]. آیا وقتی که مردیم و در خاک شدیم، دوباره زنده خواهیم شد؟ آیا پدران ما که در گذشته فوت شده‌اند زنده می‌شوند؟ ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَوَّلِینَ وَٱلۡأٓخِرِینَ ٤٩ [الواقعة: 49] بله هم آن‌ها و هم شما همگی گردآوری خواهید شد، برای روز مشخص شده. پس آن‌هایی ذلیل‌اند که به چنین روزی ایمان نداشتند و می‌گویند:

﴿قَالُواْ تِلۡکَ إِذٗا کَرَّةٌ خَاسِرَةٞ ١٢[19].

«گویند: [اگر چنین وعده‌ای درست باشد] آنگاه آن [برای صاحبش] بازگشتی زیانبار است»!

سبب نزول آیۀ 12: چون این کلام خدای متعال ﴿أَءِنَّا لَمَرۡدُودُونَ فِی ٱلۡحَافِرَةِ نازل شد، کافران قریش گفتند: اگر بعد از مرگ زنده شویم به شدت زیان خواهیم کرد. لذا آیۀ: ﴿قَالُواْ تِلۡکَ إِذٗا کَرَّةٌ خَاسِرَةٞ ١٢ نازل شد.

کافران از روی جهل و نادانی و کبر و غرور با خود می‌گفتند: اگر بنا باشد بار دیگر به زندگی دیگری برگردیم، این برگشتی زیان‌آور خواهد بود و این نسبت به آنان چنین است؛ زیرا آنان همه‌چیزشان زیان‌آور خواهد بود و خداوند و دین و رستاخیز را مسخره و استهزاء کرده و می­گفتند: چیزی ممکن نیست و اتفاق نمی‌افتد و اگر خدا ما را بعد از مرگ، دوباره زنده کند پس ما ضرر کرده‌ایم؛ چون خود را آماده نکرده‌ایم. همان­گونه که خداوند متعال در جای دیگری می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِیهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ أَلَا ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِینُ [الزمر: 15] «به آنان بگو: زیان­کاران در حقیقت کسانی‌اند که به خود و کسان­شان در روز قیامت زیان رسانده‌اند. آری این همان خسران آشکار است.»

﴿فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣[20].

«پس آن [بازگشت آسان است و] تنها با یک بانگِ مهیب است».

در حقیقت آن بازگشت جز یک فریاد -نفخه‌ی دوم اسرافیل- نیست که همان نفخه‌ی رستاخیز و زنده‌شدن است. زنده‌کردن بعد از مرگ برای خداوند آسان است و فقط یک امر و فرمان به اسرافیل است تا در بوق بدمد.

زجره واحد هم شیپور سوم است. و آن جا است که ذلیلانه دست‌ها را به آسمان بلند می‌کنند و می‌گویند: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ [المؤمنون: 99] خداوندا! من را به دنیا بازگردان تا آن کارهای بدی را که انجام داده‌ام جبران کنم. در سوره‌ی مؤمنون می‌فرماید: ﴿کَلَّآۚ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ ١٠٠ [المؤمنون: 100] و در آخر سوره‌ی فاطر هم احوال آن‌ها را توصیف می‌کند و به آن‌ها می‌گوید: چرا شما متذکر نشدید ﴿وَهُمۡ یَصۡطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُۚ [فاطر: 37] ما را به دنیا برگردان تا اعمال صالح انجام دهیم، غیر از آن کارهای بدی که انجام می‌دادیم. و خداوند به آن‌ها می‌گوید که من برای شما قرآن و پیامبر فرستادم... ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ آیا شما به اندازه‌ی کافی فرصت و مهلت نداشتید تا آن کسی که می‌خواهد تذکر و پند بگیرد؟ ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُ و پیامبری آمد شما را ترساند و به شما گفت که این راهی که شما می‌روید، به سوی جهنم است. ﴿فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٍ [فاطر: 37]. پس عذاب را بچشید و برای ستمگران یاوری نیست. ﴿فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣ صدای بسیار غیر قابل تحملی است که می‌آید و یکباره همه به صف می‌شوند.

﴿فَإِذَا هُم بِٱلسَّاهِرَةِ ١٤[21].

«و  ناگهان همگی بر عرصۀ زمین [محشر] ظاهر می‌شوند [بعد از اینکه در شکم آن مرده بودند]».

﴿بِٱلسَّاهِرَةِ: زمین محشر، دلیل انتخاب این اسم طبق آرای علما، این­گونه است:

1)     رأی اول: این­که زمینی غیر از زمین دنیا، مسطح، صاف و بدون پستی و بلندی است.

2)     رأی دوم: این زمین، برای خوراک مردم در روز محشر تبدیل به نان می‌شود و زمینی دیگر و نقره‌مانند و بدون گناه در آن درست می‌شود.

به آن زمین حشر، «ساهره» گفته‌اند چون کسانی که در آن روز بر روی آن قرار می­گیرند، پیوسته بیدارند و هیچ­گاه به خواب نمی‌روند. خداوند متعال با این آیه به منکران معاد پاسخ داده و این خود تثبیت و تقدیر این موضوع مهم و حیاتی است. حال چه کسی بدان معتقد گردد و چه نسبت بدان عناد ورزد.

همه در صحرای محشر صف می‌کشند و آن جا است که محاسبه و معامله شروع می‌شود. اگر چه خداوند اهل عفو و کرم است، اما محاسبه به قوت خود باقی است. ﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ ٨[الزلزلة: 7- 8].

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  آیات اشاره دارند بر این­که خدای متعال به هرچه از آفرینشش بخواهد، سوگند یاد می‌کند، برخلاف بندگان که جز به ذات ایشان سوگند یاد کردن ممنوع است.

2-  آیات، بیانگر این‌ هستند: روح مؤمن هنگام مرگ سریع و بدون درد و رنج ستانده می‌شود، برخلاف روح کافر.

در خلال مضامین مقسم‌های الهی، قیامت، هنگامه و کیفیت آن، اثبات می‌گردد.

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ مُوسَىٰٓ ١٥ إِذۡ نَادَىٰهُ رَبُّهُۥ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوًى ١٦ ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ ١٧ فَقُلۡ هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ ١٨ وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ ١٩ فَأَرَىٰهُ ٱلۡأٓیَةَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٢٠ فَکَذَّبَ وَعَصَىٰ ٢١ ثُمَّ أَدۡبَرَ یَسۡعَىٰ ٢٢ فَحَشَرَ فَنَادَىٰ ٢٣ فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤ فَأَخَذَهُ ٱللَّهُ نَکَالَ ٱلۡأٓخِرَةِ وَٱلۡأُولَىٰٓ ٢٥ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰٓ ٢٦ ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧ رَفَعَ سَمۡکَهَا فَسَوَّىٰهَا ٢٨ وَأَغۡطَشَ لَیۡلَهَا وَأَخۡرَجَ ضُحَىٰهَا ٢٩ وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ دَحَىٰهَآ ٣٠ أَخۡرَجَ مِنۡهَا مَآءَهَا وَمَرۡعَىٰهَا ٣١ وَٱلۡجِبَالَ أَرۡسَىٰهَا ٣٢ مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَ لِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٣ فَإِذَا جَآءَتِ ٱلطَّآمَّةُ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٣٤ یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥ وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِمَن یَرَىٰ ٣٦ فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِیمَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٣٩ وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١ یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا ٤٢ فِیمَ أَنتَ مِن ذِکۡرَىٰهَآ ٤٣ إِلَىٰ رَبِّکَ مُنتَهَىٰهَآ ٤٤ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخۡشَىٰهَا ٤٥ کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَهَا لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا٤٦ [النازعات: 15-46].

اما ارتباط این آیات با آیات قبلی چیست؟ چه ارتباطی میان داستان موسی و پیامبر شدنش و عذاب فرعون با آیات قبلی وجود دارد که بحث پیرامون بادهایی بود که می‌آمدند و در نتیجه‌ی وزش این بادها ابرها متراکم می‌شدند و باران می‌بارید و زمین‌های مرده زنده می‌شدند و از این نتیجه می‌گرفت که همچنان که خداوند زمین‌های مرده را با باراندن باران زنده می‌کند، شما را هم بعد از مردن دوباره زنده می‌کند. این آیات استدلال بود برای اثبات وجوب وجود قیامت و آیات دیگر به صورتی واضح‌تر و روشن‌تر برای ما توضیح خواهند داد که این رویداد ممکن است و چیز غیر ممکنی نیست. ﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ مُوسَىٰٓ ١٥ آیا سرگذشت موسی به تو رسیده است؟ متوجه شده‌ای که چه جریاناتی برای موسی روی داد. موسی که پیامبر خدا و کلیم الله بود.

منظور از بیان این آیات، تسلیت و نوازش قلب رسول خداست هنگامی که قومش ایشان را در بیان توحید، نبوت و ... تکذیب می‌کردند؛ خداوند متعال گوشه‌ای از داستان موسی با فرعون را برای ایشان بیان می‌کند تا از یک طرف موجب تخفیف نگرانی رسول خدا گردد و از طرف دیگر، تهدیدی باشد نسبت به قوم خود در رابطه با مجازاتی که بر آنان نازل می‌گردد؛ مانند همان مجازاتی که بر سر فرعون و فرعونیان آمد، فرعونی که از لحاظ قوت و سلطنت، به مراتب از قوم پیامبر خدا ج قوی‌تر و عظیم‌تر بود، ولی می‌بینیم خداوند متعال او را هلاک نمود و خود و سربازانش را غرق در دریای نیل کرد.

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ[22] حَدِیثُ مُوسَىٰٓ ١٥.

«[ای پیامبر] آیا داستان موسی [با خداوند و با فرعون] به تو رسیده است؟»

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ﴾: آیا می‌دانی؟ (خطاب به رسول الله ج).

دلیل بیان آیه به شکل سؤال:

1)     برای یادآوری: زیرا در سوره‌ها و آیات قبل نیز در این مورد صحبت شده است.

2)     تحریک شنونده به شنیدن خبر.

﴿مُوسَىٰٓ﴾: «یعنی موسی‌بن عمران ÷».

دلیل انتخاب موسی÷ و آوردن نام ایشان در این آیه از نظر علما:

1-   زیرا قصه­ی موسی باعث صبر پیامبر ج شود و ایشان از دست مشرکانی که ایمان نمی‌آورند ناراحت نشود.

2-   شباهت قوم موسی÷ یعنی بنی اسرائیل به امت محمد و کافران زمان ایشان.

3-   در آخر الزمان جنگی میان مسلمانان و یهودیان (بنی اسرائیل) رخ می‌دهد. در حدیث صحیح آمده است که درختان و سنگ‌ها به مسلمانان علیه یهودیان کمک می‌کنند و شهادت می‌دهند که در پشت آن‌ها یهود مخفی شده است تا آن‌ها را به قتل برسانند مگر درختی به نام غرقد که از درختان یهود است[23] و اسرائیل هم اکنون در فلسطین همه جا این درخت را کاشته است.

4-   تهدید مشرکین مکه و قریش: زیرا لقب ابوجهل نیز فرعون هذه الأمة (فرعون این امت) بود.

در مدینه یهودیان زیادی زندگی می‌کردند.

﴿إِذۡ نَادَىٰهُ رَبُّهُۥ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوًى ١٦[24].

«آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدس [و پاک] «طُوی» ندا داد».

﴿وادٱلۡمُقَدَّسِ: سرزمینی مقدس نزدیک فلسطین و مصر که خداوند متعال آن­را مقدس خوانده است اما علت آن کاملاً برای ما مشخص نیست.

«اذ» در این­جا و خیلی از آیات قرآن ظرف زمان است، برای فعلی مقدر مانند أذکر به معنی یاد کن. یاد کن ای پیامبر، زمانی را که خدایش او (موسی) را فرا خواند. در بیابانی که موسی با خانواده و اهلش گرفتار تاریکی و سرمای شدیدی شده بود، این جا است که از دور آتشی نمایان می‌شود و این آتش دعوت‌کننده و ندادهنده به موسی است که به سوی من بیا. موسی آتش را می‌بیند و تفاوت فاحشی را میان این آتش و آتش‌های دیگر مشاهده می‌کند. این جا است که قرآن تعبیر زیبای «آنست» را به کار می‌برد. موسی به اهلش می‌گوید: ﴿إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوٓاْ به خانواده‌اش می‌گوید: این جا درنگ کنید و بایستید. درحالی­که می‌توانست بگوید: «انی وجدت نارا». یافتم آتشی را؛ می‌فرماید: ﴿إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا این تعبیر قرآن به تکرار در جاهای مختلف آمده است. من احساس انسی با این آتش می‌کنم. این آتش مانند آتش‌های دیگر نیست. ﴿لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ شاید بخشی از این آتش را برای شما بیاورم که هم راه را روشن کند و هم شما گرم بشوید. ﴿لَّعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ ٧ [النمل:7]. در آیه‌ی دیگر از سوره‌ی طه می‌فرماید: ﴿أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى ١٠ [طه: 10]. با این که به وسیله‌ی این آتش راهی را پیدا بکنم. ﴿إِذۡ نَادَىٰهُ رَبُّهُۥ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوًى١٦ «واد» جایی که محل سکونت و آرامش است. جایی که از غوغاها و غوغاسالاری‌ها به دور است. جایی که انسان می‌تواند خلوت کند و به نجوا با خداوند بپردازد. مقدس هم بود یعنی از هرگونه مظاهر آلودگی چه شنیداری و چه گفتاری و چه دیداری پاک بود. در معنی طوی هم گفتیم که اگر موسی می‌خواست به صورت طبیعی آن­را طی کند، می‌بایست سال‌های سال طول بکشد تا به آن مقام برسد، ولی این راه را خداوند برای موسی کوتاه کرد. پس خداوند یک دوره‌ی تربیتی را برای موسی تدارک می‌بیند تا بتواند به جنگ فرعون برود، چون اگر دوره‌ی تربیتی را طی نکند، در انجام مأموریت موفق نخواهد شد. در همان وادی مقدس طوی یک دوره‌ی تربیتی برای موسی ترتیب می‌دهد و به موسی می‌گوید: ﴿وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُکَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا یُوحَىٰٓ ١٣ [طه: 13] من تو را برگزیدم، پس گوش بده که به تو چه می‌گویم، ابتدایی‌ترین مرحله‌ی تربیت اصلاح بینش بود و بینش موسی باید اصلاح می‌شد. ﴿إِنِّیٓ أَنَا۠ رَبُّکَ من مربی و دلسوز تو هستم. ﴿فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ کفش‌هایت را در بیاور و تکلیف در ابتدا بسیار آسان است. چون به جایی آمده‌ای که باید تربیت شوی. ﴿إِنَّکَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوٗى ١٢ [طه: 12] جایی آمده‌ای که باید از لحاظ شخصیتی اصلاح شوی. و بعد از این که موسی از لحاظ شخصیتی تربیت شد. ﴿وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُکَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا یُوحَىٰٓ ١٣ [طه:13] ﴿إِنَّنِیٓ أَنَا ٱللَّهُ من فرمانروا و فریادرس تو هستم. من الله هستم. ﴿إِنَّنِیٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ هیچ فرمانروا و هیچ فریادرسی غیر از من نیست. ﴿فَٱعۡبُدۡنِی پس باید من را بندگی کنی. ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِکۡرِیٓ ١٤ [طه: 14] و برای تضمین و تقویت بندگی‌ات بایستی نماز را بپای داری و رابطه‌ات را با من مستحکم گردانی، اصلاح در آغاز اصلاح بینش است اما مهمترین تکلیفی که انسان در راستای اصلاح بینش باید انجام دهد نماز و اقامه‌ی نماز است که اگر انسان در باب اقامه‌ی نماز موفق بود، در اصطلاح بینش خود نیز موفق خواهد بود. نماز یعنی رابطه با خداوند و این نزد خداوند بسیار با اهمیت است. ﴿إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِیَةٌ أَکَادُ أُخۡفِیهَا ایمانت را هم باید در رابطه با قیامت تقویت نمایی. زمان آمدن قیامت را کسی نمی‌داند. ﴿لِتُجۡزَىٰ کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا تَسۡعَىٰ ١٥ [طه: 15] تا هرکسی آنچه را کاشته درو کند. سپس از او سؤال می‌کند ﴿وَمَا تِلۡکَ بِیَمِینِکَ یَٰمُوسَىٰ ١٧ [طه: 17] که ای موسی! آن چیست در دست تو؟ ﴿قَالَ هِیَ عَصَایَ این عصای من است. با آن (عصا) چه کار می‌کنی؟ ﴿أَتَوَکَّؤُاْ عَلَیۡهَا وقتی خسته می‌شوم به آن تکیه می‌کنم. ﴿وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی برگ‌های درختان را برای گوسفندان پایین می‌ریزم ﴿وَلِیَ فِیهَا مَ‍َٔارِبُ أُخۡرَىٰ ١٨ [طه: 18] و کارهای دیگر نیز با آن انجام می‌دهم، بعد از این که توصیف عصا را از زبان موسی می‌شنود به او می‌فرماید: ﴿قَالَ أَلۡقِهَا یَٰمُوسَىٰ ١٩ فَأَلۡقَىٰهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٞ تَسۡعَىٰ ٢٠ [طه: 19-20]. عصایت را پرت کن، زیرا مربی می‌داند که موسی در مسیر مبارزه و رویارویی با فرعون چه چیزهایی را نیاز دارد. پس داستان تکرار می‌شود، زیرا فرعون که یکی نیست، بلکه فرعون نماد ستمکاران در هر زمانی هست. فرعون مرده اما فرعونیت در میان انسان‌ها زنده است. هر روزی یک فردی به جا و مقامی می‌رسد ندای ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤ را سر می‌دهد و اعلام می‌کند که حق من هستم و هیچکس دیگری جز من حق نیست و لذا موسی‌ها باید علیه این فرعون‌ها قیام کند و قوی ظاهر شود، عصا را پرت می‌کند و عصا تبدیل به مار کوچکی می‌شود. اما در مقام رویارویی با فرعون و فرعونیان وقتی که موسی عصا را پرت می‌کند آن وقت دیگر این عصا حیه و یک مار کوچک نمی‌شود، بلکه ثعبان مبین می‌شود. اژدهایی بزرگ می‌شود. این جا فعلاً موسی در مرحله آموزش و تربیت است و لازم است که عصا به مار کوچک تبدیل شود، اما در آنجا موضوع دعوت است و باید ثعبان شود و دلیل آن همین است که در یک جا می‌فرماید ثعبان مبین و در یک جا می‌فرماید حیه، یک باره موسی می‌ترسد: ﴿قَالَ خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡ عصایت را بردار و نترس ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ ٢١ دوباره آن­را به شکل نخستین‌اش درمی‌آوریم. و بعد به او می‌گوید: ﴿وَٱضۡمُمۡ یَدَکَ إِلَىٰ جَنَاحِکَ تربیت ادامه دارد. دستت را در گریبانت داخل کن.

﴿تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٍ نگاه کن که دستت کاملاً سفید و شفاف و نورانی است. مریض نشده‌ای نترس ﴿ءَایَةً أُخۡرَىٰ٢٢ یک نشانه و آیه‌ی دیگر است. و بعد از اینکه موسی از لحاظ شخصیتی، بینشی و منشی اصلاح شد، به او در همان جا می‌فرماید:

﴿ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ ١٧.

«به سوی فرعون برو که او [در ظلم و تکبر] طغیان کرده است».

﴿إِنَّهُۥ طَغَىٰ﴾: «که او سرکش شده و از مرزبندی فراتر رفته است و ادعای ربوّبیت و الوهّیت می‌کند.»

﴿فِرۡعَوۡنَ[25]: پادشاه مصر؛ اولین پادشاهی که لقب فرعون به خود داد اختاتون نام داشت و فرعون زمان موسی÷ رامسس ثانی (دوم) نام داشت که خود را خدا می‌دانست و می‌گفت: من والاترین معبود شما هستم: ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤.

مردم مصر در آن زمان از 2 گروه تشکیل شده بودند:

1-   قِبط: پادشاهان (فرعونیان) و ثروتمندان مصر.

2-   بنی اسرائیل: مردم عادی و فقیر مصر که از ذریه­ی یعقوب نبی÷ بودند و بعد از آمدن یوسف÷ و خانواده‌اش به مصر در آن­جا ساکن و منتشر شدند.

قبط‌ها و ثروتمندان اصیل مصر همیشه نسبت به بنی­اسرائیل احساس ناخوشایندی و حسادت داشتند؛ چرا که آن‌ها از سرزمینی دیگر به نام فلسطین به مصر آمده بودند.

رامسس دوم خواب دید که آتشی از فلسطین آمده و تخت پادشاهی‌اش را به آتش کشید؛ بنابراین تصمیم گرفت پسران قوم بنی­اسرائیل را کشته و نابود کند و این کار را یک سال در میان انجام می‌داد؛ چرا که او برای انجام اوامرش به خدمتکاران زیادی نیز احتیاج داشت که باید از بنی اسرائیل تأمین می‌شد. هارون در سال بدون کشتار به دنیا آمد و موسی در سالی به دنیا آمد که دستور به کشتار داده شده بود. مطابق با دستور خداوند، مادرش او را به رود نیل انداخت و آب او را به خانه­ی فرعون برد و زیر نظر آسیه همسر فرعون بزرگ شد.

﴿طَغَىٰ: «عصیان و سرکشی.» چرا که هم خود را خدا خواند و هم به مردم ظلم و ستم می‌کرد؛ هم در حق الله و هم در حق عباد الله ستم می­کرد و بنی اسرائیل را بردگان خود کرده بود.

بعد از این دوره‌ی تربیتی؛ خداوند موسی را به سوی فرعون می‌فرستد. موسی به خداوند می‌گوید که یک سری نیازها دارم که می‌خواهم بگویم و خداوند به او اجازه می‌دهد که بگوید: ﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی ٢٥ سینه‌ام را باز کن برای این که این بینش را که از تو گرفته‌ام و به من انتقال داده‌ای در وجودم نهادینه شود و جزء شخصیت من گردد. یعنی سینه‌ام را آن‌چنان گشاده کن برای قبول هدایت خودت که این هدایت در وجود من رسوخ نماید تا دیگر کسی نتواند آن­را از من بگیرد. ﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی ٢٥ وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی ٢٦ من آموزش گرفته‌ام، بینشم درست شده، یقین هم پیدا کرده‌ام که این راه راه حق است اما کار سخت است و کار را برایم آسان بگردان. ﴿وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی ٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی ٢٧ و چون جرمی را هم در گذشته مرتکب شده‌ام و کسی را کشته‌ام و الآن به سوی فرعون می‌روم و باید به او بگویم که ای فرعون! دیگر حق نداری فرعون باشی، و این سخت است و ممکن است که زبانم بند بیاید. ﴿وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی ٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی ٢٧ زبانم را روان کن تا در گفتن موفق عمل کند و سخنانم را بفهمند ﴿یَفۡقَهُواْ قَوۡلِی ٢٨ وَٱجۡعَل لِّی وَزِیرٗا مِّنۡ أَهۡلِی٢٩ و وزیری که هم فکر و هم اندیشه‌ی من باشد، برایم قرار بده. ﴿وَأَخِی هَٰرُونُ [القصص: 34] هارون باشد چون هم زبانم را می‌فهمد و هم برادرم است و در عین حال زبانش از من فصیح‌تر می‌باشد. ﴿ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِی ٣١ و به وسیله‌ی هارون پُشتم را محکم کن ﴿وَأَشۡرِکۡهُ فِیٓ أَمۡرِی ٣٢ او را در کار و تکلیفم و در مأموریتم شریکم قرار بده. ﴿کَیۡ نُسَبِّحَکَ کَثِیرٗا ٣٣ وَنَذۡکُرَکَ کَثِیرًا ٣٤ إِنَّکَ کُنتَ بِنَا بَصِیرٗا ٣٥ قَالَ قَدۡ أُوتِیتَ سُؤۡلَکَ یَٰمُوسَىٰ ٣٦ خدا با همه‌ی پیشنهادات او موافقت می‌کند. و سپس موسی راه می‌افتد. ﴿ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ حال به سوی فرعون برو چرا؟ برای این که ﴿إِنَّهُۥ طَغَىٰ ١٧ او (فرعون) حدود را شکسته است. چون احساس مسؤولیت نکرده است. طغیان به دو شکل ممکن است، اتفاق بیافتد، یکی با افراط و دیگری با تفریط و البته در این جا فرعون دچار طغیان ناشی از افراط شده است.

﴿فَقُلۡ هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ ١٨[26].[27]

«و به او بگو: آیا می‌خواهی [از کفر و گناه] پاک شوی؟»

﴿فَقُلۡ: پس بگو؛ خداوند در این آیات، شیوۀ دعوتگری را به ما می‌آموزد و می‌فرماید که با بدترین انسان‌ها نیز باید با آرامی و با اخلاق رفتار کرد.

﴿إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ﴾: «به ایشان بگو سر آن داری که از آلودگی شرک و کفر به وسیله‌ی اسلام پاک گردی.»

پس اجباری در قبول هدایت نیست و حرکات فعلی و قولی ما باید طوری باشد که اشتهای دینداری را در دیگران بارور و تحریک نماید. پس باید پیشنهاد کنی. اجباری نیست. آیا میل داری که تزکیه شوی؟ از لحاظ شخصیتی استعدادهای بالقوه در تو رشد کند؟ استعدادهای تو بیدار شود و به اوج کمال برسد؟ و فرعون نباشی!

﴿وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ ١٩[28].

«و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا [از او] بترسی [و طبق رضایت او عمل نموده و از خشم او دوری کنی]»؟

تو را به‌سوی شناخت واقعی پروردگارت راه‌نمایم تا از او بترسی و او را فرمان­بردار گردی و در نتیجه از عذابش رهایی یابی و در نتیجه ظلم و طغیان را باز نهی.

﴿أَهۡدِیَکَ: اُرشِدُک: تو را به سوی خدا راهنمایی کنم که بترسی و گناه نکنی.

                                                                   تَزکی: طاعت خداوند

       طلب موسی÷ از فرعون به آرامی

                                                                   تخشی: دوری از گناه

﴿رَبِّکَ:

1)     یادآوری این­که: ای فرعون تو خدا نیستی.

2)     فطرت درونی هرکس، وجود خداوند را تأیید می‌کند و ای فرعون تو خلاف فطرت می‌گویی.

﴿تَخۡشَىٰ: خوف و ترس از خداوند همراه با: 1- علم 2- عمل 3- تعظیم.

علمی که عمل و خشوع به دنبال نداشته باشد نتیجه‌ای برای انسان ندارد.

(در این جا با گفتن این جمله به فرعون می‌فهماند که تو رب نیستی) و می‌دانیم که خشیت نتیجه‌ی معرفت است. و کسی که اهل معرفت شد، اهل خشیت هم می‌شود و خشیتی ارزشمند است که ناشی از معرفت باشد. چقدر انسان خدا را بشناسد و مقام او را بداند، به همان اندازه در حرکات و سکنات و گفتارش مؤثر است.

﴿فَأَرَىٰهُ ٱلۡأٓیَةَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٢٠[29].

«پس [موسی] معجزۀ بزرگ [دال بر رسالت خود] را به او نشان داد».

یعنی عصا و ید بیضا را بدو نشان داد که بزرگ‌ترین معجزه‌ای است که بر صدق و حقانیت موسی دلالت می‌کند.

﴿ٱلۡأٓیَةَ ٱلۡکُبۡرَىٰ: معجزه­ی بزرگ:

1)     عصا به مار تبدیل شد.

2)     ید بیضاء: دست موسی÷ سفید و نورانی شد.

در زمان موسی÷ سحر و جادو رایج بود و ایشان معجزه‌اش مطابق با شرایط آن دوران بود همان­طور که در زمان عیسی÷ علم طب و در زمان رسول الله ج سخنوری و کلام امری مهم و رایج بود.

موسی به عنوان یک داعی هر چیزی را که با خود دارد، به فرعون ارائه می‌کند. اما چون فرعونیت در فرعون به جایی رسیده که زمزمه‌های فریادرسی و فرمانروایی را سر داده است، با این آیه‌های کوچک از میدان بِدَر نمی‌رود. لذا موسی آیه‌ی کبری را به او نشان می‌دهد. طوری که این آیه در وجود او نفوذ نماید و بر او چیره گردد و تمام جهد و کوشش خود را به کار می‌برد، برای این که فرعونیت را از فرعون بستاند و از او فردی مانند موسی بسازد. اما:

﴿فَکَذَّبَ وَعَصَىٰ ٢١[30].

«اما او [معجزه را] تکذیب و [از آنچه موسی امر نمود] سرکشی کرد».

﴿فَکَذَّبَ: تکذیب زبانی

﴿وَعَصَىٰ: یعنی تکذیب عملی: اعلام سرکشی و طغیان.

این اولین انحراف فرعون است. تکذیب کرد. چیزهای واضح و روشن را انکار کرد و عصیان ورزید و نافرمانی کرد. بیشتر از این هم پا را فراتر گذاشت.

﴿ثُمَّ أَدۡبَرَ یَسۡعَىٰ ٢٢[31].

«سپس پشت کرد و به کوشش و تلاش [علیه او] پرداخت».

﴿ثُمَّ أَدۡبَرَ: به ایمان پشت کرد و ایمان نیاورد.

﴿یَسۡعَىٰ: سعی‌کردن، فکر کردن به شکست موسی÷.

فرعون پس از تکذیب و نافرمانی، به دعوت موسی پشت کرد و به جمع‌کردن حشم و جادوگران جهت جنگ با موسی پرداخت. و مشغول توطئه علیه موسی و پیروانش شد.

یسعی: و با تمام توانِ خود کوشش و تلاش کرد تا نگذارد دعوت موسی به جایی برسد.

آدمی در دنیا کارهای ناشایست خود را توجیه می‌کند و برای هرکدام دلایل و بهانه‌های فراوانی می‌آورد، نمی‌داند که هریک از این ناحق­گویی‌ها، میخ محکمی می‌شود بر دهان او.

فرعون به عوام ‌الناس گفت: من پروردگارم، اما حقیقت این دو نام (من و پروردگار) را نمی‌فهمید؛ زیرا اگر حقیقت پروردگاری را درک می‌کرد، هیچ­گاه از خلق نمی‌ترسید و اگر حقیقت «من» را می‌فهمید، مقید به جسم و جان حیوانی نمی‌شد.

﴿فَحَشَرَ فَنَادَىٰ ٢٣[32].

«پس [سربازانش را برای رویارویی با موسی] جمع کرد و [قومش را] ندا داد».

﴿فَحَشَرَ: همه را جمع کرد (قبط‌ها و مردم بنی­اسرائیل، سربازان، ساحران).

سپس فرعون از دعوت حق پشت کرد و به باطل و شرّ روی آورد و رجال و اعوان خود را جمع کرد. فنادی: و با صدای بلند ندا داد که:

﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤[33].

«و گفت: من پروردگارِ برتر شما هستم»!

وی  این کار را برای ایجاد ترس و وحشت در مردم انجام داد.

من فرمانروای مُطاع شما هستم (معنای چهارم رب) و فقط امر من باید اجرا گردد. نتیجه چه شد؟

﴿فَأَخَذَهُ ٱللَّهُ نَکَالَ ٱلۡأٓخِرَةِ وَٱلۡأُولَىٰٓ ٢٥[34].

«پس الله او را به عذاب آخرت [اشد عذاب] و دنیا [با غرق کردن در دریا] گرفتار کرد».

﴿فَأَخَذَهُ ٱللَّهُ: «خداوند انتقامی از او گرفت تا عبرت دیگران شود و ظالمان توبه کنند.»

﴿ٱلۡأٓخِرَةِ: آخرت

﴿ٱلۡأُولَىٰٓ: دنیا

خداوند فرعون را به عذاب آخرت هنگامی که گفت: ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ و به عذاب أولی هنگامی که گفت: «ما عَلِمتُ لکم مِنْ إله غَیْری»[35] گرفتار کرد. فاصله‌ی میان این دو ادعای پلید وی، چهل سال بود، سخن اول را هنگامی گفت که در آغاز دعوت قوم و اعوانش بود و به آنان گفت: من به بحث و تفحّص پرداخته‌ام و سرانجام اجتهادم بدانجا رسیده که جز من پروردگار و فرمان­روایی برای شما نیست.

خداوند متعال در این آیه ابتدا از عذاب آخرت می‌گوید؛ زیرا آخرت ماندگار و ابدی است و دنیا زود گذر و فانی.

خداوند او را گرفتار و مبتلا به عذاب دائم نمود، عذابی مستمر و خلاص نشدنی. این جا بحث دیگری است به استناد آیات پیشین متوجه خواهیم شد که آخرت صفت برای فعل محذوفی است و اولی هم همین طور است. فعل اولی کدام بود؟ این بود که فکذب وعصی. خداوند او را به خاطر تکذیب و عصیانش عذاب کرد. و فعل آخرش چه بود؟ أنا ربکم الاعلی. که در این جا بسیار پایش را از حدود خود فراتر گذاشت، یعنی ادعای فرامانروایی کرد. این قسمت دنیای‌اش بود. اما به محض این که جانش را گرفت، در هنگام غرق‌شدن در آب همان لحظه به وسیله‌ی آتش برزخ در صبحاگاهان و شامگاهان از آن‌ها پذیرایی می‌شود: ﴿ٱلنَّارُ یُعۡرَضُونَ عَلَیۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِیّٗاۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦ [غافر: 46]. و روز قیامت به آن‌ها گفته می‌شود به سوی اشد عذاب بروید. اما اینجا «اولی» یعنی خداوند عذاب فعل انحرافی اولش یعنی تکذیب و عصی عذاب فعل انحرافی اخیرش، هردو را نصیب او گردانید.

خداوند متعال به این قصه پرداخت و فرمود:

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰٓ ٢٦[36].

«بی‌گمان، در این [واقعه] برای هرکس ‌که [از الله] می‌ترسد، عبرتی است».

در حقیقت در این داستان موسی و فرعون، عبرتی است برای هرکس که از خدا و عذاب آخرت بترسد. باشد از آن پس ایمان آرد و پارسا گردد و پیوسته ایمان و تقوایش بیشتر گردد.

1)     انسان باید هوشیار باشد و از درس‌ها عبرت بگیرد.

2)     قصه­ی فرعون، عبرتی برای قریش و سایرین باشد که بدانند و توبه کنند.

﴿لِّمَن یَخۡشَىٰٓ: و این را کسانی که خشوع دارند، عبرت قرار می‌دهند.

در این موضوع عبرت وجود دارد، برای کسانی که دل عبرت بین دارند. کسانی که دل‌شان صفا پیدا کرده است، کسانی که زنگار معصیت دل‌شان را از بین نبرده است. این‌ها اگر در داستان و دعوت موسی دقت کنند، عبرت می‌گیرند. لمن یخشی: برای کسی که اهل تسیلم باشد. تسیلم به استناد آیات نتیجه‌ی طلب کردن و خواستن است. آنجا که خداوند در سوره‌ی عبس در توصیف کسانی که پیامبر و مربی باید به آن‌ها توجه کند، دو ویژگی را نقل می‌کند، اول: طلب و بعد از آن تسلیم. ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ [عبس: 8- 9] کسی که با پای خودش و با شوق به سمت شما می‌آید. شما باید به این فرد بها دهید و بیشتر به او توجه کنید. اما کسی که خود را بی‌نیاز می‌بیند و می‌گوید علم که دارم سواد دارم و... نیازی نیست در مجالس سنتی شرکت کنم که چیزی را یاد بگیرم. احساس استغناء اولین جرقه فرعونی شدنِ نفس است ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧ و باید موسایی بیاید که این نفس طاغی را به سمت ایمان دعوت کند، زیرا دچار استغنا شده است. و خداوند به پیامبر فرمود: ﴿أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ [عبس: 5- 6] آن کسی که خود را بی‌نیاز می‌بیند، شما به او توجیه می‌کنید و نباید این کار را بکنید، بلکه باید به کسی توجه کنید که احساس نیاز می‌کند و طلب و تسلیم دارد. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰٓ ٢٦ و کسانی هم هستند، انکار می‌کنند که خدا بتواند چنین بلایی را که بر سر فرعون و فرعونیان در دنیا آورده، بار دیگر هم در قیامت تکرار کند و بسیاری در خلقت دوباره خودشان در شک و شبهه هستند.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  آیات تسلّی بخش دعوت­گران به سوی شریعت الهی‌اند که اگر در راه دعوت­شان متحمل رنج و زحمت گردند، صابر و شکیبا باشند تا بدان وسیله به اهداف خود نایل آیند.

2-  آیات اشاره دارند بر این­که مناجات موسی ÷ با پروردگارش بدون واسطه بوده است.

3-  بیان این­که تزکیۀ نفس بشری جز به وسیله‌ی اسلام و عمل به شریعت اسلامی امکان‌پذیر نیست.

4-  خوف و خشیت از خدا برای بنده حاصل نخواهد شد مگر بعد از شناخت واقعی خداوند متعال به دلیل آیۀ: ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ [فاطر: 28]: «فقط عالمان خوف و خشیت خدا را در دل دارند.»

5-  صرف وجود معجزات انبیا، ‌مستلزم ایمان دیگران نخواهد شد؛ زیرا فرعون مهم‌ترین معجزه موسی: عصا و ید بیضا را مشاهده نمود ولی باعث ایمان آوردن او نشد.

6-  تهدید شدید قرآن نسبت به کسانی که ادعای ربوبیت و الوهیت دارند و مردم را به عبادت خود دعوت می­کنند.

﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧.

«[ای تکذیب کنندگان معاد] آیا آفرینش شما [بعد از مرگ] سخت‌تر است یا آسمانی که [الله] آن­را بنا کرد»؟

آفرینش شما مشکل و سخت‌تر است یا آسمان. در جای دیگر می‌فرماید: ﴿لَخَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَکۡبَرُ مِنۡ خَلۡقِ ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٥٧ [غافر:57]. خلقت آسمان‌ها و زمین بزرگ­تر از خلقت مردم است.

اینکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا...[37] تا آخر آیات؛ ایراد و سیاق این آیات برای اثبات عقیده به روز رستاخیز و جزاست. با بیان مهم‌ترین دلیل عقلی که هیچ عاقلی توان ردّ آن­را نخواهد داشت و آن این­که: آیا آفرینش آسمان و آنچه در آن است و هم‌چنین آفرینش زمین و آنچه در آن است از آفرینش دوباره‌ی انسان بعد از مرگ دشوارتر، عظیم‌تر و مهم‌تر نیست؟ حجم تمام بشریت همتای حجم یک ستاره از ستارگان آسمان و هم‌چنین همسان یک زنجیره از سلسله کوهای زمین نخواهد بود، چه رسد به این­که هم­طراز آسمان‌ها و زمین باشد. بنابراین آن­که برآفرینش آسمان و آنچه در آن است و بر آفرینش زمین و آنچه در آن است، توانایی داشته باشد قطعا و به طریق اولی بر آفرینش دوباره‌ی انسان تواناتراست،‌ خدایی که از آغاز، انسان را آفریده، باز آفریدن او بعد از مرگ به مراتب آسان‌تر، میسرتر و ممکن‌تر است؛ زیرا خلقت اولیه‌اش بدون تصویر و نمونۀ قبلی بوده است. متأسفانه بیشتر مردم از این موضوع ناآگاهند به این دلیل که عقل و خرد خود را بکار نمی‌گیرند، این بود نمایش آیات آنچه که خداوند می‌فرماید: ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧﴾:[38] ای منکران و تکذیب­کنندگان معاد و روز رستاخیز آیا آفریدن شما دشوار است یا آفریدن آسمان‌ها!!؟ جوابی که قطعاً در این­باره داده می‌شود، این است که آفریدن آسمان از آنان دشوارتر است؛ در توضیح آن می‌گوییم:

خدا آسمان را به عنوان سقف زمین آفرید، ارتفاع و بلندای آن­را بالا برد و آن­را در یک سطح بدون این­که بعضی بالا و بعضی پائین باشد، استوار و هموار کرد.

﴿رَفَعَ سَمۡکَهَا فَسَوَّىٰهَا ٢٨[39].

«سقف آن­را بر افراشت و به آن شکل و نظم داد».

﴿رَفَعَ سَمۡکَهَا﴾: «ارتفاع و بلندای آن­را بالا برد.»

﴿فَسَوَّىٰهَا﴾: «آن­را استوار و هموار کرد، در یک سطح بدون فراز و نشیب».

آسمان را صاف و بدون ناهمواری و به اندازه­ی معین، برافراشته و سامان داده است. به طوری که شما کمترین خلل و عیب و ایراد و شکافی در نظام آفرینش آن نمی‌بینید.

﴿وَأَغۡطَشَ لَیۡلَهَا وَأَخۡرَجَ ضُحَىٰهَا ٢٩[40].

«و شبش را تاریک و روزش را روشن گردانید».

به هنگام شب، تاریکی همه جا را فرا می‌گیرد و از میان این تاریکی روز آن­را خارج کرد. و به هنگام روز، خورشید طلوع می‌کند و مردم به دنبال منافع دینی و دنیوی خود می‌روند.

﴿وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ دَحَىٰهَآ ٣٠[41].

«و زمین را بعد از آن گسترانید [منافعی را در آن به ودیعه نهاد]».

﴿دَحَىٰهَآ: هموار و آماده‌کردن زمین.

خداوند متعال ابتدا زمین و بعد از آن آسمان را خلق کرد و بعد از آن زمین را هم به کروی و بیضی شکل قرار داد. چون اگر غیر از این شکل را داشت، نمی‌توانست مهاد و گهواره و محل آرامشی برای شما باشد. خداوند متعال بعد از هموار‌کردن زمین، منافعی را که در آن به ودیعه نهاده برای ما ذکر می‌کند.

﴿أَخۡرَجَ مِنۡهَا مَآءَهَا وَمَرۡعَىٰهَا ٣١.

«و از آن، آب [در غال چشمه‌ها و چاه­ها و] چراگاهش را بیرون آورد».

زمین را خشک قرار نداد، بلکه تمام امکاناتِ رشد و نمو در زمین را در اختیار شما قرار داد. از قبیل آب و آبادانی و مراتع سرسبز برای چهارپایان.

﴿وَٱلۡجِبَالَ أَرۡسَىٰهَا ٣٢[42].

«و کوه­ها را محکم و استوار [بر روی زمین] قرار داد».

کوه­ها را ثابت و استوار گردانید و آن­را به شکل بیضی و مانند میخ محکم در زمین درآورد و گستراند.

﴿مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَ لِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٣[43].

«[همۀ اینها] برای بهره‌گیری شما و چهارپایان­تان است». و کسی که تمام اینها را خلق کرده است، از خلق دوباره آنها ناتوان نیست.

از زمین آب و چرا بیرون آورد و برای پای ‌برجاشدن زمین کوه­ها را بر آن نهاد و آب و گیاه را از آن بیرون آورد و خویش‌های آدمیان و جانوران را فراهم ساخت تا آدمی در این قدرت شگرف بیندشد و در عظمت آفرینش تفکر نماید. و وسیله‌ی تمتع و بهره‌گیری او و چهارپایانش قرار گیرد. این همه امکانات را در اختیار شما قرار داده است. آن وقت آیا ممکن است محاسبه‌ای وجود نداشته باشد؟ چنین چیزی ممکن نیست و این کار از هیچ انسان عاقلی پذیرفتنی نیست، چه برسد به خداوندی که علیم است و حکیم. پس حتماً روزی را هم برای محاسبه قرار داده است.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  اثبات و تقریر رستاخیز و جزا.

2-  بیان فضل نعمت خداوند متعال بر انسان.

3-  شروعیت استدلال به چیز بزرگ در جهت اثبات چیز کوچک؛ و یا چیز زیاد برای اثبات چیز کم که چنین مواردی بدیهی و ضروری می‌باشد ولی غفلت انسان بزرگ‌ترین مانع و قوی‌ترین حایل است که نخست باید آن­را از خود دور ساخت.

پس از آن­که خداوند متعال مظاهر قدرت خود را در آفرینش انسان و ترتیب زندگی آنان به عنوان دلیلی بر رستاخیز و قیامت بیان نمود، به دنبال آن بر دلایل قدرت خود بر زنده گرداندن آنان پس از مرگ و محاسبه و مجازات آنان با اسلوب واضح و روشن بیان نمود و فرمود:

﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلطَّآمَّةُ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٣٤[44].

«پس هنگامی‌ که [آن] حادثۀ بزرگ [قیامت] فرا رسد».

﴿ٱلطَّآمَّةُ ٱلۡکُبۡرَىٰ﴾: «قیامت، یا نفخه‌ی دوم حشر؛ «طامه» مهم‌ترین حادثه است حادثه‌ی طاقت ‌فرسا. حادثه‌ای که در مغز و ذهن انسان نمی‌گنجد و قابل تصور نیست. مصیبتی عظیم و غیر قابل تصور برای همه و نه عده‌ای خاص.

زمانی که طامه بیاید و طامه، به حادثه‌ای گفته می‌شود که فراگیر است و از هر حادثه‌ای عظیم‌تر و هولناک‌تر است و هیچ چیز نه بادِ عاد و نه صحیحه‌ی ثمود و نه رجفه‌ی «یوم الظّله» به آن نمی‌رسد. طوری که هیچکس از سیطره و احاطه‌ی آن خارج نمی‌شود. حادثه‌ی فراگیر؛ و قید کبری هم این معنی را در آن بیشتر می‌کند که این حادثه با حوادث دیگر فرق دارد. چه از باب زلزله‌بودنش چرا که این زلزله بر خلاف زلزله‌های معمولی تمام کره‌ی زمین را منقلب می‌کند. کبری‌بودنش یعنی بزرگ و غیر قابل تصور است. آن جا کار از کار گذشته و دیگر ارزش نخواهد داشت که انسان از خواب غفلت بیدار شود.

﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥[45].

«در آن روز، انسان [تمام اعمال خیر و شر و] تلاش­های خود را به یاد می‌آورد».

زیرا یقین دارد مورد بازجویی قرار می‌گیرد و در مقابل اعمالش پاداش داده می‌شود.

﴿مَا سَعَىٰ﴾: آنچه در دنیا از خیر و شر انجام داده‌است.

علما در مورد به یادآوردن اعمال سه نظر دارند:

1-   زمانی که نامۀ اعمال انسان به دستش داده می‌شود، به یاد می‌آورد.

2-   زمانی که فرشتگان، زمین، جسم و تمام اعضا و همه چیز به سخن درمی‌آیند و شهادت می‌دهند، اعمالش را به یاد می‌آورد.

زمانی که نزد خداوند حساب و کتاب می‌شود، خداوند همه چیز را به یاد انسان آورده و اعمالش را به او نشان می‌دهد.

آن جا است که انسان اهل ذکر می‌شود. از غفلت می‌گریزد و در رابطه با عملکرهای خود متذکر می‌شود که: ما سعی؟ چه کار کرده است؟ حرکات و تلاش‌هایش چگونه و در چه راستایی بوده است؟ آیا تلاش‌هایش مذبوحانه و بی‌نتیجه بوده است؟ به تعبیر قرآن در سوره‌ی کهف ﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن یَتَّخِذُواْ عِبَادِی مِن دُونِیٓ أَوۡلِیَآءَۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡکَٰفِرِینَ نُزُلٗا ١٠٢ قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُکُم بِٱلۡأَخۡسَرِینَ أَعۡمَٰلًا ١٠٣ [الکهف:102- 103] به شما گزارش می‌دهیم وضعیت کسانی را که خسارت‌مندترین انسان‌ها از لحاظ تلاش و کوشش‌های­شان هستند. ﴿ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا کسانی که تمام کوشش‌های­شان در دنیا گم شده و این تعبیر بسیار دقیق است. ﴿ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا تلاش‌شان در دنیا گم شده است. مانند کسی که بر روی آب مشغول نقاشی کردن و یا نوشتن باشد. کوشش‌های آن‌ها در دریای دنیا گم شده است. ﴿وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤ [الکهف: 104]. و می‌پندارند که بهترین کارها را انجام داده‌اند. ﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥ لذا باید سعی و کوشش در جهتی باشد که گم نشود. بنابراین، حفظ آثار و پیامدهای اعمال در گرو نیت است و این که انسان با یک بار و دو بار انجام کاری نمی‌تواند آثار اعمالش را تثبیت نماید، بلکه باید کسب فضایل، خصلت و ویژگی شخصیتی انسان شود. با چند بار راست‌گفتن انسان صدیق و صادق نمی‌شود. همچنان که با چند بار دروغ‌گفتن انسان کذاب و کاذب نمی‌شود. پس کسی که این ویژگی در وجودش تکرار شود و به صورت خصلت درآید که اگر اهل خیر و یا اهل شر باشد، عملش باقی خواهد ماند. ﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ٣٥ آن کارهایی را که انجام داده، در آن روز یعنی قیامت، به خاطر می‌آورد. به قول حافظ که فرمود:

مزرعه‌ی سبز فلک دیدم و داس مه نو

 

یادم از کشته‌ی خود آمد و هنگام درو

ماه هلالی شکل را به داسی که آماده‌ی دور کردن مزرعه‌ی سبز فلک شده، تشبیه می‌کند. در این جا به یاد اعمال خود افتاده که باید درو شود. برای درو چه چیزی دارد که خالص برای خدا باشد، اگر بذری این‌چنین کاشته‌ایم، منتظر باشیم که حداقل 10 برابر شود. ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ ١٦٠ [الأنعام: 160] اما کسی که کار ناشایست انجام داد، مادامی که از آن توبه نکند و پشیمان نگردد، خداوند چون اهل فضل است، به اندازه‌ی همان عمل بدش به او جزا می‌دهد، پس وقتی که این‌چنین است، سعی‌ها و کوشش‌ها دو دسته می‌شوند. این جا فرمود: ﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥ و در سوره‌ی لیل می‌فرماید: ﴿إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ ٤ کوشش‌ها و تلاش‌های شما متفرق است. بعضی کوشش‌ها با نتیجه و بعضی‌ها بی‌نتیجه‌اند.

﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِمَن یَرَىٰ ٣٦[46].

«و جهنم برای هر بیننده‌ای آشکار می‌شود».

آتش جهنم را جلوی چشم انسان آورده و نشان می‌دهند؛ جهنمی که در زیر زمین هفتم است و در روز قیامت آن­را آورده و به خلایق نشان می‌دهند.

آتش، 70 هزار گره و دستگیره دارد و هر دستگیره را 70 هزار فرشته حمل می‌کنند.[47]

در آن روز، گردنی از آتش بیرون آمده که چشم دارد و فریاد می‌زند و جهنمیان را فرا می‌خواند.[48]

اما آیا اهل بهشت هم جهنم را می‌بینند؟ بله در سوره‌ی مریم می‌فرماید: ﴿وَإِن مِّنکُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتۡمٗا مَّقۡضِیّٗا ٧١ [مریم: 71]. هیچکدام از شما نیست ای مردمان مگر این که حتماً وارد جهنم می‌شود. و وارد شدن غیر از داخل‌شدن است. وارد شدن یعنی از روی جهنم عبور کردن؛ داخل‌شدن یعنی داخل جهنم‌شدن. پس دُخول مرحله‌ی بعد از ورود است. خداوند در سوره‌ی مریم می‌فرماید: ﴿کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتۡمٗا مَّقۡضِیّٗا ٧١ خدای شما بر خود واجب کرده که این کار انجام پذیرد. آن زمان دو گروه می‌شوید: ﴿ثُمَّ نُنَجِّی ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ اهل تقوا را نجات می‌دهیم و: ﴿وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِینَ فِیهَا جِثِیّٗا ٧٢ ظالمین را درحالی­که به زانو درآمده‌اند در جهنم رها می‌کنیم.

پس از آن مردم دو گروه می‌شوند: گروهی مؤمن و دیگری کافر و دو راه بیش ندارند، یک راه به سوی بهشت و یک راه به سوی دوزخ؛

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧.

«پس آن کس که طغیان [و سرکشی] کرده باشد [و در گمراهی از حد تجاوز کند]».

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ﴾: «هرکس کفر ورزد و یا ظلم کند و از برنامه‌ی شریعت الهی خارج گردد.»

اما کسی که از دستورات پروردگارش سرکشی کند و او را نافرمان گردد و به ادای واجبات و اجتناب منهیاتش نپردازد.

مَن طغی چه کسی است؟ این‌ها آیات ترغیب و ترهیب هستند یا همان موعظه‌ی حسنه که بعد از شنیدن این آیات بایستی درون مخاطبین متأثر شود. زُبیده خاتون همسر هارون الرشید که یکی از زنان عالِم به قرآن بود، وقتی که هارون در مجلس از علماء سؤال می‌کند که شما می‌توانید بگویید چه کسی به بهشت و چه کسی به جهنم می‌رود؟ همه می‌گویند: والله اعلم. زُبیده خاتون می‌گوید: من می‌دانم که چه کسی به بهشت و چه کسی به جهنم می‌رود. می‌پرسد چگونه: می‌گوید: در قرآن خداوند خود مشخص فرموده که چه کسی بهشتی و چه کسی جهنمی است. هارون الرشید می‌پرسد: آیا می‌توانی بگویی که شوهر تو یعنی هارون الرشید به جهنم می‌رود یا بهشت؟ زبیده خاتون در جواب می‌گوید: بله می‌توانم بگویم: اگر تو آغوشت را به روی دنیا باز کرده‌ای و نوکر و سر سپرده‌ی دنیا شده‌ای، قطعاً جهنمی هستی و اگر از کسانی هستی که خوف خدا باعث توقف در مسیر معصیت و گناه شده، به بهشت خواهی رفت. هارون الرشید آن‌چنان می‌گرید که صورتش از اشک خیس می‌شود و خدا را شکر می‌کند که زنی این‌چنین را نصیب او گردانیده است. این جا است که اگر زن اهل تقوی و خوف باشد، شوهرش را متحول و منقلب می‌سازد. هارون الرشید کسی بود که خداوند آن‌چنان عزتی به او داده بود که حتی به ابر آسمان می‌گفت هرجا که می‌روی برو و هرجا که می‌باری ببار، مالیات خودت را به روی اهل ایمان بگشا؛ و این‌چنین با آسمان و ابر صحبت می‌کرد که قرار است، ای ابر تو هم خادم ما باشی تا بتوانیم خداوند را بهتر بندگی کنیم. ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ کسی که طغیان کرد مانند فرعون و حدود را رعایت ننمود. کسی که حدود را نمی‌شناسد، اولین کسی است که متضرر می‌شود. تعبیر قرآن هم همین است. ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ [الزمر:15] زیان‌کاران واقعی کسانی هستند که خود و خانواده‌شان را باخته‌اند. خداوند در سوره‌ی تحریم خطاب به اهل ایمان می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا اول خودتان و سپس خانواده‌های­تان را از آتشی که هیزم آن ﴿وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ انسان و سنگ است، حفظ کنید. ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ در جاده‌های دنیا هم تجاوز از حدود منجر به خسارت خواهد شد. اما بارزترین مظهر طغیان و حدشکنی و تجاوز از حدود چیست؟

﴿وَءَاثَرَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ٣٨[49].

«و زندگی [فانی] دنیا را [بر آخرت باقی] ترجیح داده باشد».

دنیا را برقیامت ترجیح دهد، کار و کوشش او برای دنیا باشد و عمر خود را صرف لذت‌های دنیوی کند و تمام سعی و نیروی خود را به سوی آن مصروف دارد و برای قیامت کاری انجام ندهد، به این معنا که روزه نگیرد و نماز نخواند و زکات و خیراتی انجام ندهد و عمل برای آخرت را از یاد برد.

البته قرار نیست که ما دنیا و یا آخرت را فراموش کنیم. انسان عاقل آن است که ارزش هرچیزی را بشناسد. اگر غیر از این باشد، قطعاً دیندار خوبی هم نخواهد بود. عاقلان می‌توانند دینداران خوبی باشند و نیز می‌توانند بی‌دین هم باشند. اما اگر از قوه‌ی عاقله درست استفاده نشود، در آن صورت در این سنجش‌ها مشکلاتی ایجاد می‌شود. این است که خداوند تکلیف ما را روشن نموده و فرموده است: دنیا و آخرت را داشته باشیم. اما اگر می‌خواهید به سود بیشتری برسید، سرمایه‌گذاری­تان را بیشتر روی آخرت انجام دهید. و حاکم بر دنیا باشید نه محکوم آن. ﴿وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَاۖ [القصص: 77]. ما سهم و نصیبی از دنیا داریم و باید آن­را کسب کنیم و بمیریم. حق نداریم بگوییم که دنیا را نمی‌خواهیم، دنیای مذموم در قرآن، دنیایی است که انسان را از خدا غافل کند. دنیایی است که انسان را از ذکر دور نماید و به غفلت بکشاند. به قول مولوی:

چیست دنیا؟ از خدا غافل بودن

 

نی قماش و نقره و میزان و زن

مال را کز بهر دین باشی حمول

 

نعم مال صالح خواندش رسول

﴿فَإِنَّ ٱلۡجَحِیمَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٣٩[50].

«بی تردید، جهنم جایگاه اوست».

دوزخ مأوی و مسکن اوست، نوشیدنی­ آن آب جوشان و خوراکش «زقُّوم» است.

﴿ٱلۡمَأۡوَىٰ: جا و مکان، جهنم مأوا و مکان و خانه‌اش است و جای دیگری ندارد.

کسانی که دنیا در دل‌شان لانه کرده و حرص و طمع بر آن‌ها حاکم گشته، جهنم جایگاه آن‌ها است. البته در همین دنیا هم وضعیت خوبی نخواهند داشت. کسانی را ملاحظه می‌کنیم که همه چیز را در خدمت دنیا قرار داده‌اند اما وضعیت خوبی ندارند و از آرامش برخوردار نیستند؛ و این خود جحیم است. این ترهیب بود یعنی ترساندن. اما تبشیر و ترغیب کدام است؟

﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠.

«و اما کسی‌ که از ایستادن در حضور پروردگارش بیمناک بوده و نفس را از هوی [و هوس و امور حرام] بازداشته باشد».

﴿مَقَامَ رَبِّهِۦ﴾: «ایستادن در پیشگاه پروردگارش تا از ایشان درباره‌ی آنچه پیش از خود و یا پس از خود فرستاده سؤال شود.»

و اما کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش بخاطر بازجویی و مجازاتش بترسد و در نتیجه اقدام به ادای واجبات نماید و از مهنیاتش اجتناب ورزد و نفس خود را از آرزوهای نفسانی باز دارد و به خواهش­های بشری که موجب خشم خدا گردد، پاسخ ندهد و از آنچه خداوند متعال حرام کرده، خود را باز دارد.

انواع نفس:

1)     مُطمئنه: خیر را می‌شناسد، دوست دارد و عمل می‌کند.

2)     اَمارة: شر را می‌شناسد.

3)     لَوامَة:       سرزنش نفس مطمئنه

                    سرزنش نفس اَمارة

آتش شهوات با توجه به نوع‌شان متفاوت است. از قبیل شهوت مال، مقام، زن، بچه و... اگر انسان نتواند آتش این شهوات را مهار کند و به آن جهتِ صحیح بدهد، بسیار وضعیت خطرناکی پیدا خواهد کرد. و چیزی که در دین نهی شده، تبعیت از هوی و هوس است. هوی در مقابل هُدی است. هدایت که باشد هوی در کنترل قرار می‌گیرد. و هدایت اگر نبود هوی حاکم می‌شود:

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راه

 

یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن

بنابراین، استفاده از مظاهر نعمت و لذت مادامی که با هواپرستی نباشد، مجاز و بلامانع است، زیرا در قرآن می‌فرماید: «چه کسی حرام کرده آن زینت‌ها و لذت‌ها و خوشی‌هایی را که خداوند در اختیار بندگانش گذاشته است و رزق‌های نیکو را. بگو این خوشی‌ها و لذت‌ها در دنیا از آنِ اهل ایمان و در قیامت هم مخصوص آن‌ها است. در دنیا همه کس از این‌ها استفاده می‌کند. به تعبیر وارد در حدیث خداوند دنیا را هم به دوستان و هم به دشمنانش می‌دهد اما دین را تنها به دوستانش می‌دهد. نتیجه‌ی دورکردن و نهی‌نمودن نفس از هواپرستی چیست؟

﴿فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١:

«قطعاً بهشت جایگاه او است».

بهشت «دارالسلام» یا دار النعیم با نعمت‌های بی‌پایان جسمی و روحی و معنوی و لذت‌هایی برتر از لذات دنیوی که منزل­گاه نیکوکاران و متقیان است، مأوای و منزل­گاه او خواهد بود. چه منزل­گاه خوب و دل­ربایی! آن­جا که چشمه‌های روان، تخت‌های بلند، جام‌های نهاده شده، بالش‌های پهلوی هم چیده، فرش‌های زربافت گسترده، حوران زیبا، نورس و هم‌سن ‌و سال و دیدار دوستان[51] نصیب ایشان می‌گردد.

از کرم و بزرگواری خداوند متعال است که انسان را می‌ترساند،‌ این ترساندن به جهت این است که او را به مقام امن و ایمنی که بهشت است برساند.

هرگاه از ترس خدا هواهای نفسانی خود را ترک گفتی، پیاله‌ای از چشمه‌ی شراب الهی به نزد تو آید.

ما باید تکلیف خودمان را با خود و خدای‌مان قبل از هر چیزی روشن نمائیم که آیا راه جهنم را پیش گرفته‌ایم یا راه بهشت را؟ و کسی که نداند در این دنیا به کدام جهت حرکت می‌کند وضعیت خوبی ندارد. ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ کسی که خدا و خوف او در دلش باشد. ﴿فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١ در آن صورت بهشت جایگاه اوست. در این جا دعوت به موعظه‌ی حسنه تمام می‌شود. این پیامبر است که آیات را بر ما می‌خواند. در آیات ابتدایی ما را دعوت به حکمت کرد، آیات آفاق و انفس را بر ما تلاوت نمود. عقل‌های ما را وادار به تفکر و اندیشه کرد. در آیات بعدی که از آیه 34 الی 41 بود، دل‌های ما را مورد خطاب قرار داد و ما را متوجه ساخت که باید راه خودمان را مشخص کنیم و نتیجه‌ی هردو راه را به ما نشان داد.

و در مقطع آخر سوره جدال است، آن هم جدال «بالتی هی احسن». کسانی که اهل ادای مسئولیت نبودند، در آن زمان هم همین سؤال را از پیامبر می‌کردند که:

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا ٤٢.

«[ای پیامبر، تکذیب کنندگان معاد] دربارۀ قیامت از تو می‌پرسند که در چه زمانی واقع می‌شود؟».

﴿عَنِ ٱلسَّاعَةِ﴾: «یعنی قیامت برای حساب و جزا»

﴿أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا﴾: «فرا رسیدنش چه وقت است. خدا چه وقت قیامت را برپا می‌کند؟»

منکران و مخالفین رستاخیز از تو ای رسول خدا می‌پرسند و می‌گویند که قیامت کی فرا می‌رسد؟ یعنی جریان این کشتی کی باز خواهد ایستاد؟ یعنی وارد جدل می‌شدند. پس با تلاوت آیات آفاق و انفس و آیات ترغیب و ترهیب منقلب نمی‌شوند، لذا مرحله‌ی نهایی شروع می‌شود و می‌آیند از تو سؤال می‌کنند که چه زمانی قیامت فرا می‌رسد؟ وقت فرا رسیدنش کی است؟

«رسو»: از حرکت باز ایستادن است.

کسانی که زمان وقوع قیامت را از پیامبر می‌پرسیدند، برحسب نیت­شان، عبارت­اند از:

1-   کفار مکه و قریش که با تمسخر و توهین، زمان وقوع قیامت را می‌پرسیدند اما هدف­شان از این کار تکذیب و انکار قیامت بود.

2-   یهودیان این سؤال را مطرح نموده و هدف‌شان این بود که بگویند: خداوند نمی‌تواند مردگان را در قیامت دوباره زنده کند و چنین چیزی امکان ندارد.

3-   گروه سوم کسانی بودند که به قصد تعلیم و فهمیدن، این سؤال را از پیامبر ج می‌پرسیدند و البته رسول خدا زمان وقوع آن­را نمی­دانست.

4-   چیزهایی که جزو اسرار خداوند متعال می‌باشد و هیچ­کس از آن خبر ندارد، عبارت است از:

1ـ روح  

2- قضا و قدر.

3- زمان وقوع قیامت

4- شکل و ظاهر خداوند عظیم الشأن.

مرسها یا أرسها: برای چیزهای عظیم به کار برده می‌شود (کوه، کشتی) و قیامت روز عظیمی است.

سبب نزول آیۀ 42-44: حاکم و ابن‌جریر از عایشهل روایت کرده‌اند: از رسول خدا ج در مورد قیامت بسیار سؤال می‌شد تا این­که خداوند متعال آیات: ﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا ٤٢ فِیمَ أَنتَ مِن ذِکۡرَىٰهَآ ٤٣ إِلَىٰ رَبِّکَ مُنتَهَىٰهَآ٤٤ را نازل کرد، سپس سؤالات آنان پایان یافت[52].

﴿فِیمَ أَنتَ مِن ذِکۡرَىٰهَآ ٤٣[53].

«تو را با یادآوری این سخن چه کار است»؟!

تو درباره‌ی آن آگاهی نداری تا برای آنان بگویی و این وظیفه تو نیست بلکه تو باید. و اصولاً مسؤلیت شما این نیست که اعلام کنید قیامت چه زمانی می‌آید، مسئولیت شما (پیامبر) این است که خود را برای آن آماده کنی و نیز آن­را تبلیغ نمایی. پیام را درست برسان و حجت را بر مخاطبین تمام کن، اما این که قیامت چه زمانی می‌آید، این تنها در علم خداوند است و تو در این رابطه مسئولیتی نداری. یعنی پیامبر ج از زمان وقوع قیامت خبر ندارد و به او ارتباطی ندارد؛ چرا که دانستن زمان آن نتیجه‌ای ندارد؛ بلکه مصلحت در مخفی‌بودن آن است تا تلاش بندگان برای آن روز بیشتر باشد.

﴿إِلَىٰ رَبِّکَ مُنتَهَىٰهَآ ٤٤[54].

«[سرانجام و] منتهای [علمِ] آن، نزد پروردگار توست».

علم و آگاهی به فرا رسیدن قیامت تنها از آن خدواند یکتا است. و آن­را مگر در وقت آن آشکار نمی‌کند. آنجا که انسان‌ها از این دنیا به آن دنیا انتقال می‌یابند، آن وقت حرکت لیل و نهار بازخواهد ایستاد و گردش دوران خاتمه خواهد یافت. نه تنها قیامت حتی زمان مرگ هم مخفی است. اما وظیفه‌ی پیامبر چیست؟

﴿إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخۡشَىٰهَا ٤٥[55].

«تو فقط بیم‌دهندۀ کسانی هستی که از آن می‌ترسند».

﴿مُنذِرُ: انذاردهنده، بیم‌دهنده.

﴿یَخۡشَىٰهَا: کسی که خشوع دارد و از نصیحت استفاده می‌کند و ترس همراه با عمل و تعظیم دارد.

ای رسول خدا، علم قیامت در حیطه‌ی شما نیست، فقط یک معلم و انذاردهنده هستی و وظیفه‌ی شما غیر از آن چیزی است که آنان از تو می‌خواهند؛ وظیفه‌ی شما ترساندن کسی است که البته زمینه‌ی این انذار برایش فراهم شده است. یعنی اهل خشیت است و از درون متأثر و منقلب شده است. تو باید فقط کسی را که از قیامت می‌ترسد، هشداردهی، به کسی که از وقوع آن می‌ترسد و به بهشت و دوزخ و نعمت و عذاب آن ایمان دارد. آن وقت انذار در او موثر واقع می‌شود. و انذار هم باید انذار مبین و روشن باشد. انذارهای کودکانه نباشد. ولی کسی که ایمان به معاد و روز رستاخیز ندارد و از آن نمی‌ترسد و سؤال و استعلامش درباره‌ی آن استهزا و تمسخری بیش نیست، ای رسول خدا! توجه و اعتنائی به آنان نداشته باش.

باید یادآور شویم که بلاغ و دعوت کار انبیا و رهروان آن‌ها است. چرا که ما هرچند هم اهل فهم و درک باشیم، بازهم به آن صورتی که لازم است، نمی‌توانیم پیام را به صورت واضح و روشن به مخاطبین برسانیم. و لذا قادر به اتمام حجت بر دیگران نیستیم اما:

آب دریا را اگر نتوان کشید

 

هم به قدر تشنگی باید چشید

﴿کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَهَا لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا ٤٦[56].

«روزی‌ که [کافران قیامت را] ببیند، [چنین احساس می‌کنند که] گویی [در دنیا] جز یک شامگاه یا بامداد به سر نبرده‌اند».

﴿عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا: نصف روز.

کسانی که به قیامت ایمان نداشتند، زمانی که آن­را می‌بینند انگار اصلاً هیچ در دنیا نبوده‌اند و فقط به اندازه‌ی نصف روز در آن مانده‌اند.

تقسیم اوقات در دنیا:

1-   ماضی: گذشته: روزی که رفته و برنمی‌گردد و فقط باید برایش استغفار و توبه کرد.

2-   مستقبل: آینده: نامعلوم و مجهول، نباید به آن فکر کرد.

حاضر: حال: الآن و هم‌اکنون: زمان عمل.

روزی که قیامت فرا می‌رسد و آن‌ها قیامت را مشاهده می‌کنند ﴿لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا ٤٦ احساس می‌کنند آن‌چنان زود فرا رسیده که آن مدت طولانی که در دنیا مانده‌اند، بسیار اندک می‌پندارند، تنها به اندازه‌ی شبانگاهی یا چاشتگاهی. وقتی که این‌چنین است، مطلوب است که انسان از همین حالا خودش را آماده کند و از خداوند بخواهد که به او عقل و محبت بدهد که این راه را تنها با عقل و یا تنها با محبت نتوان رفت. آیات آفاق و انفس ما را اهل عقل می‌کنند و قوه‌ی تعلق را در ما تحریک می‌کنند و آیات ترغیب و ترهیب ما را از اهل دوستی و محبت می‌کنند و با دو بال عقل و محبت است که انسان می‌تواند به کمالات برسد و بنده‌ی واقعی خداوند شود.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  اثبات عقیده به معاد و رستاخیز به وسیله‌ی بیان احوال و صفات آن.

2-  مردمان در روز قیامت به دودسته تقسیم می‌شوند: 1- مؤمنان متّقی که در بهشت جای دارند 2- کافران فاجر که مأوای­شان عذاب و آتش دوزخ است.

3-  اعلام این­که علم غیب و علم وقوع قیامت در انحصار ذات خداوند متعال است و بس.

بیان این­که بعضی از سختی‌ها و شدائد به وسیله‌ی بعضی دیگر به نسیان و فراموشی سپرده می‌شوند؛ از آن جمله عذاب قبر در مقابل عذاب دوزخ آسان است و به فراموشی سپرده می‌شود.

برخی از فواید آیات:

1-   وجوب رفق و نرمی هنگام خطاب مدعو

2-   ترس از خداوند متعال و بازداشتن نفس از هوی و هوس از اسباب ورود به بهشت است.

3-   علم قیامت بخشی از غیب است که جز الله کسی آن­را نمی­داند.

4-   بیان تفصیلی خداوند متعال از آفرینش آسمان­ها و زمین

 

 




[1]- نازعات جمع نازعه است و از ماده­ی نزع می­باشد؛ نزع یعنی کندن چیزی از چیز دیگر و یا از جایی با شدت. وقتی دو یا چند چیز به هم چسبیده‌اند و پیوند محکمی دارند، جدا کردن‌شان مستلزم به کار بردن نیروی زیادی است. و منظور از آن گروهی از ملائک است؛ و به تعبیری «نزع» یعنی خارج ساختن روح از کالبد؛ و این به خارج ساختن او از چاه تشبیه شده است لذا به کسی که در حالت احتضار باشد می‌گویند در حالت نزع روح است «عزقاً» اسم مصدر است از مصدر خود که اغراقاً به خاطر هم سیاق با سجاً، نشطاً و سبقاً عدول نموده است معنی آن اغراق در نزع روح از اول تا انتهای بدن.

[2]- معنای دیگری از آیه: «سوگند به همه‌ی چیزهایی که برمی‌کنند و بیرون می‌کشند»! قسم به بادهایی که به سرعت و شدت می‌وزند و ابرها را از جا برمی‌کنند. پس بادهایی که برکننده و جداکننده و پراکنده کننده‌ی ابرها هستند و نهایتاً با این سرعتی که دارند، ابرها با شدت از جاهای خودشان کنده می‌شوند و از جایی در آسمان به جا و نقطه‌ی دیگری در آسمان به حرکت درمی‌آیند. ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ قسم به این بادها.

 

[3]- ناشطات: از ماده‌ی نشط و یا نشط است، یعنی سبک شد. برای گاو نر هم به کار برده‌اند، گاوی که از سرزمینی به سرزمین دیگری می‌رود، پس ناشط یعنی سبک. می‌گویند فلانی فرد نشیطی است، یعنی در او برای انجام کارها سنگینی وجود دارد و بسیار راحت جابجا می‌شود.

[4]- تعبیر دیگر آیه چنین است: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که چابکانه و استادانه بیرون می‌کشند»! بعد از این که این بادها ابرها را به حرکت درآوردند ابرها به مانند کوهی که یک آتشفشان در درون آن فعال شود و این آتشفشان آن‌چنان عظیم و قوی باشد که سنگ‌های کوه را تکه تکه از همدیگر جدا کند و هر تکه‌ای را به جایی پرتاب کند. این ابرها به هم چسبیده‌اند و این بادها ابرها را با سرعت و قدرتی که دارند از همدیگر جدا می‌کنند و بعد از این که جدا شدند، نشیط یعنی سبک می‌شوند و به حرکت درمی‌آیند. لذا مرحله‌ی بعد از کنده‌شدن ابرها از هم دیگر به وسیله‌ی بادها، نشیط و سبک‌شدن آن‌ها در آسمان است (تأکیدها مفعول مطلق تأکیدی است). اما قرار است که این ابرها مأموریتی را انجام بدهند. مأموریت چیست و در چه راستایی است؟

[5]- والسابحات: از ماده‌ی سبح است و به صورت استعاره برای هرگونه سرعت عمل به کار رفته است. یعنی حرکت سریع در آب و هوا نه در خشکی، زیرا آن کسی که در آب است، اگر حرکت نداشته باشد، غرق خواهد شد. و به صورت استعاره برای هرنوع حرکت سریع در عبادت و رسیدن به کمالات به شرطی که کیفیت از بین نرود، به کار رفته است.

[6]- تعبیر دیگر آیه چنین است: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که چابکانه و استادانه بیرون می‌کشند»! و سوگند به این بادهایی که ابرها را بعد از جدا کردن از همدیگر و سبک‌ساختن، به صورتی روان به مانند شنا کردنِ شناگری در آب روان و جاری می‌سازند و هر چقدر سرعت بادها بیشتر باشد، سبقت نیز وجود خواهد داشت.

[7]- سابقات: از ماده‌ی سبقت یعنی جلو افتادن در مسیر از دیگران و می‌توانید در مسیر خیر و یا شر باشد ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١ [الواقعة: 10-11] و شرط مقرب‌بودن اهل سبقت‌بودن است.

[8] - تعبیر دیگر از آیه: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که کاملاً سبقت می‌گیرند»! بعضی از ابرها در بعضی از مناطق که سرعت باد بیشتر است، از ابرهایی که بادهای آن کم‌سرعت هستند، سبقت می‌گیرند و این ابرها مأموریت دارند و هر دسته‌ای باید خودشان را به جایی برسانند که مقرر است در آن جا باران ببارد. پس این آیات، آیات آفاقی است.

[9]- مدبرات: از ماده‌ی دبر است. دبر یعنی پس و مقابلش قُبل است، یعنی پیش. جمعش می‌شود، ادبار. تدبیر از باب تفعیل از دبر گرفته شده است. یعنی پشت چیزی را دیدن و فاعلش مدبر می‌شود. یعنی کسانی که مسائل آینده را پیش‌بینی می‌کنند.

      أمر: به معنی شأن و مقام و جمعش می‌شود امور. و در تعریف امر آمده است که: مکلف کردن کسی بر انجام کاری از لحاظ قولی و یا فعلی. کلمه‌ای إمر در قرآن آمده (آیه‌ی 71 سوره‌ی کهف) که به معنی منکر بسیار زشت و وارونه که برای بیان زشتی آن همزه‌ی أمر وارونه شده است. اولو الامر هم در قرآن آمده که در لغت مصادیفش چهار گروه هستند: 1- انبیاء 2- امرا و والیان 3- حکماء 4- خطباء.

[10] - تعبیر دیگر از آیه: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که به اداره‌ی امور می‌پردازند»! مدبرات همین ابرها هستند. منتهی تدبیری که ابرها دارند و به تبع این ابرها بادهایی که در پشت این ابرها هستند، این تدبیرشان، تدبیر تسخیری است یعنی جبری است. یعنی بادها و ابرها طوری خلق شده‌اند که کارهای‌شان را درست و دقیق انجام می‌دهند. ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥ یعنی تدبیر کننده‌ای امری هستند. این‌ها می‌خواهند کاری را انجام بدهند. آن کار چیست؟ آن کار همان باراندن باران می‌باشد.

[11]- زیرا بعضی معتقدند که منظور از آن پنج مورد، ستارگان­اند و برخی دیگر بر این باورند که منظور، گروهی از مرکب‌های جنگاوران، یا تیراندازان و یا سواران است ولی قول راجح این است که منظور فرشتگان می‌باشد: نازعات: فرشتگانی که ارواح کافران را می‌ستانند؛ ناشطات: فرشتگانی که ارواح مؤمنان را با نرمی و آسانی می‌ستانند؛ سابحات: فرشتگانی که ارواح مؤمنان را به ملکوت اعلی می‌برند. سابقات: فرشتگانی که به آوردن وحی بسوی پیامبران از شیاطین سبقت می‌گیرند. مدبرات: فرشتگانی که تدبیر آنچه به آنان سپرده شده از قبیل قبض ارواح، انزال باران و ارسال باد و ... انجام می‌دهند.

[12]- ترجف: از ماده‌ی رجف است. رجف به معنی لرزش و اضطراب شدید است. بحر رجاف: یعنی دریای خروشنده، دریای ملتهب و طوفانی. إرجاف: یعنی ایجاد لرزه‌کردن در درون دیگران. فتنه‌انگیزی یا به وسیله کاری و یا به وسیله‌ی حرفی. مرجفون در قرآن آمده (آیه‌ی 60 سوره‌ی احزاب) یعنی کسانی که اهل سخنان فتنه‌انگیز و البته بی‌اساس هستند.

[13]- سخن از قیامت است. روز قیامت می‌آید و آمدن قیامت هم مستلزم مرگ انسان‌ها است، پس مرگ مقدمه‌ی قیامت است. ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ خداوند آن کسی است که بادها را روانه می‌کند یعنی ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ و این آیه می‌تواند تفسیر آن آیات باشد. و گفتیم که قسم به بادهایی که ابرهایی را بر می‌کنند ﴿تُثِیرُ سَحَابًا یعنی ابرها را می‌پراکند، آن هم به وسیله‌ی بادی که روانه کرده است. یعنی ﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢ ابرها را می‌پراکند. ﴿فَیَبۡسُطُهُۥ فِی ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ یَشَآءُ پراکنده می‌کند، ابرها را در آسمان‌ها هر طوری که مشیت خدا اقتضا کند، یعنی ﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ ﴿وَیَجۡعَلُهُۥ کِسَفٗا ابرها را تکه تکه می‌کند، یعنی ﴿فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا ٤ نتیجه چه می‌شود؟ ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥ و این جا می‌فرماید: ﴿فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَ یَخۡرُجُ مِنۡ خِلَٰلِهِ [الروم: 48] باران را می‌بینید که از میان ابرها خارج می‌شود، یعنی ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥ هم عقل و هم نقل موضوع (بارش باران) را می‌پذیرد و نیکو است که انسان هم از نقل و هم از عقل کمک بگیرد برای رسیدن به فهم دقیق‌تر کلام خداوند. در آیه‌ی 50 سوره‌ی روم داریم که: ﴿فَٱنظُرۡ إِلَىٰٓ ءَاثَٰرِ رَحۡمَتِ ٱللَّهِ کَیۡفَ یُحۡیِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَآ و در سوره‌ی مرسلات داریم که: ﴿وَٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا ١ قسم به بادها که روان می‌شوند و به دنبالش ﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢ و این جا ﴿فَٱلۡعَٰصِفَٰتِ عَصۡفٗا ٢ عاصف به باد تند گفته می‌شود، آن‌چنان که پراکندگی ایجاد کند. ﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ و این جا ﴿وَٱلنَّٰشِرَٰتِ نَشۡرٗا ٣ فَٱلۡفَٰرِقَٰتِ فَرۡقٗا ٤ فَٱلۡمُلۡقِیَٰتِ ذِکۡرًا ٥ القاء ذکر می‌کنند و ذکر یعنی همان باران و وقتی که آسمان ذکر می‌کند، در حقیقت دارد چیزی را یادآوری می‌کند و آن چیست؟ ﴿عُذۡرًا أَوۡ نُذۡرًا ٦ سوره‌ی ذاریات: ﴿وَٱلذَّٰرِیَٰتِ ذَرۡوٗا ١ قسم به بادهایی که می‌پراکند. در این جا ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ ﴿فَٱلۡحَٰمِلَٰتِ وِقۡرٗا ٢ حاملات یعنی حمل‌کننده وقر یعنی سنگینی. از بادهایی که بر دوش خودشان ثقل و سنگینی را حمل می‌کنند که همان ابرها هستند. ﴿فَٱلۡجَٰرِیَٰتِ یُسۡرٗا ٣ جاری شونده به یُسر و آسانی هستند یعنی ﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ روان‌کننده هستند ﴿فَٱلۡمُقَسِّمَٰتِ أَمۡرًا تقسیم‌کننده‌ی امر هستند، یعنی باران ببارد یا نبارد؟ چقدر ببارد؟ و این جا می‌فرماید: ﴿عُذۡرًا أَوۡ نُذۡرًا ٦ ﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ ضَبۡحٗا ١ قسم به بادهایی که چنان با سرعت می‌وزند که از این سرعت صداها و روزه‌هایی بیرون می‌آید و هر صدایی که از جابجا شدن باد ایجاد شود، ضبح گویند، حتی نفس زدن اسب‌ها در هنگام تاختن. ﴿فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا ٢ که با سرعت می‌وزند و جرقه تولید می‌کنند. موریات قدح یعنی بیرون‌آورنده‌ی جرقه. و این واضح است که وقتی ابرها با بارهای الکتریکی مثبت و منفی به همدیگر برخورد می‌کنند، ایجاد جرقه می‌کنند که همان برق است و بعد از آن هم رعد به گوش ما می‌رسد ﴿فَٱلۡمُغِیرَٰتِ صُبۡحٗا ٣ یعنی فرود آمدن کسی یا چیزی از بلندی به پستی، آن‌چنان فرود آمدنی که بر هرچه فرود آید، آن­را در احاطه‌ی کامل قرار دهد. و باران هم هنگامی که ابرها فشرده شدند و به هم برخورد کردند، بر زمین فرو می‌ریزد ﴿فَأَثَرۡنَ بِهِۦ نَقۡعٗا ٤ و در نتیجه‌ی بارش باران نقع ایجاد می‌شود و نقع به صدایی گفته می‌شود که از دریده‌شدن چیزی که بسیار محکم و سخت و سفت است به گوش می‌رسد. بعداً به گرد و غبار هم نقع گفته شده است که یکی از معانی آن است و به باران هم نقع گفته شده برای این که اگر از دور به بارانی که به شدت می‌بارد، نگاه کنیم شبیه گرد و غبار است. ﴿فَوَسَطۡنَ بِهِۦ جَمۡعًا ٥ جمعی را در احاطه خود قرار می‌دهند. آیه‌ی 57 سوره‌ی اعراف ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِ که بسیار روشن و واضح این موضوع را ثابت می‌کند. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَقَلَّتۡ سَحَابٗا ثِقَالٗا اقلت سحاباً، یعنی حمل می‌کند، ابر را ﴿سُقۡنَٰهُ لِبَلَدٖ مَّیِّتٖ خداوند می‌فرماید: که این ابرها را به سوی مناطق مرده سوق می‌دهیم، یعنی مناطقی که خشک ولم یزرع می‌باشد. ﴿فَأَنزَلۡنَا بِهِ ٱلۡمَآءَ به وسیله‌ی همین ابرها ما آب را نازل می‌کنیم. ﴿فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ نتیجه کلی از مجموع آیاتی که بیان شد این است که: بعد از تمام‌شدن آن جاهایی که سوگند است، دو تا از آیات یکی با الله شروع می‌شود و دیگری به صورت ضمیر ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ و در این جا می‌فرماید: ﴿اللَّهُ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ و جمع‌بندی این دو آیه که با سوگند است و دو آیه‌ی دیگر که با سوگند نیست و بیان خبر زنده‌شدن بعد از مرگ است، این است که در آیه‌ی اخیر می‌فرماید که: ما به وسیله‌ی این آب از زمینی که مرده است برای شما ثمرات را بیرون می‌آوریم، همچنین زمین مرده را نیز حیات می‌بخشیم و زنده‌اش می‌گردانیم ﴿کَذَٰلِکَ نُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ ٥٧ [الأعراف: 57]. همچنین مردگان را از زمین بیرون می‌آوریم. همچنان که دانه را از دل زمین با باراندن باران بیرون می‌آوریم، شما را هم بعد از مردن زنده می‌کنیم و نیز در آیه‌ی 68 سوره‌ی زمر می‌فرماید: ﴿وَنُفِخَ فِی ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِیَامٞ یَنظُرُونَ ٦٨ [الزمر: 68]. و در آیه‌ی 51 سوره‌ی یاسین هم همین موضوع آمده است. همه‌ی این آیات حیات بعد از مرگ را با دلایل آفاقی و انفسی اثبات می‌کنند. ﴿یَوۡمَ تَرۡجُفُ ٱلرَّاجِفَةُ ٦ روزی که راجفه می‌آید و می‌لرزاند. یعنی لرزاننده‌ای می‌آید و همه چیز را می‌لرزاند. به تعبیری که در سوره‌ی زلزال هم داریم: ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ یک گوشه از زمین تکان می‌خورد و اوضاع به هم می‌ریزد! حال اگر همه‌ی زمین متزلزل شود، در آن صورت چه می‌شود؟ راجفه همان نفخه‌ی اول است که در آیات دیگر قرآن مانند آیه‌ی 29 سوره‌ی یاسین و آیه‌ی 68 سوره‌ی زمر اشاره شده است. نفخه دوم یا شیپور دوم که این جا از آن به رادفه یاد شده است.

[14]- تتبعها: از ماده‌ی تبعه به معنی از اثر چیزی پیروی کرد. دنباله‌روی کردن از کسی یا چیزی. به بچه‌ی گاو یا همان گوساله گفته می‌شود تبیع. به خاطر این که در راه رفتن از مادرش تبعیت می‌کند. تبع از همین ریشه در قرآن آمده به معنی رؤسا است. زیرا در ریاست و سیاست بعضی‌ها از بعضی‌ها پیروی می‌کنند و بعضی‌ها هم گفته‌اند که تبع نام فرمانروایی بود که دیگران را به پیروی از خودش وادار می‌کرد، ولی معنی اول ظاهراً دقیق‌تر است. به سایه هم تبع گفته می‌شود، به خاطر این که از صاحبش تبعیت می‌کند.

      رادفه: از ماده‌ی ردف است و رفهُ به معنی از او پیروی کرد. ترادف به معنی تتابع و وقتی که می‌گویند دو کلمه باهم مترادف‌اند، یعنی وقتی که یکی از کلمه‌ها را می‌گوییم کلمه‌ی بعدی خود به خود به ذهن می‌آید، البته با متضاد فرق دارد.

      رادف: یعنی کسی که جا مانده است. کسی که سوار حیوانی شود و یکی را هم پشت خودش سوار می‌کند، به فرد عقبی گفته می‌شود، رادف. مردِف، یعنی کسی که دیگران را دنبال خودش می‌کشاند.

[15]- قلوب: از ماده‌ی قلب است، یعنی زیر و رو کردن چیزی. و انقلاب هم از همین ریشه است و به قلب انسان قلب اطلاق می‌شود، زیرا همیشه در حرکت است.

      واجفه: از ماده‌ی وجف و به معنی سرعت حرکت است. واجفه یعنی ایجاد اضطراب‌کننده.

[16]- ابصار: از ماده‌ی بصر است. برای عضو بیننده بصر را به کار برده‌اند و بعضی‌ها هم گفته‌اند که بصر یعنی قوه‌ی بینایی نه خود چشم و به چشم عین می‌گویند و قوه‌ای که به وسیله‌ی عین کار می‌کند، بصر نام دارد.

      خاشعه: از ماده‌ی خشوع است. در مقابل خشوع در قرآن ضراعت هم داریم که گفته‌اند خشوع مربوط به اعضاء و جوارح است و ضراعت یعنی همان تضرع که مربوط به قلب است. و وقتی که قلب انسان دچار تضرع شود، اعضاء نیز صاحب خشوع می‌شوند. اما اگر در دل ‌سوز و گدازی نبود اعضاء نیز خشوع و خضوعی نخواهند داشت.

[17]- عرب می‌گوید: «رجع فلان إلی حافرته» یعنی از همان راهی که آمد بازگشت. شاعر می‌گوید: «أحافره على صلح وشیب معاذ لله من سفه وعار». یعنی: «آیا بعد از پیری و طاسی سر به جوانی برخواهم گشت. شاهد در انکار رجوع به حالت قبلی است».

[18] - نخره: به معنی پوک‌شدن تنه‌ی درخت است. استخوان‌های تو خالی را هم نخره می‌گویند و نخر به صدایی گفته می‌شود که در هنگام خواب به گوش می‌رسد و به آن نخیر هم می‌گویند. مِنخَر به سوراخ‌های بینی اطلاق شده است.

[19]- کره: کر مقابل فر است. فر یعنی فرار کردن. کر یعنی حمله کرد. کر و فر یعنی آمدن و رفتن. حمله کردن و عقب‌نشینی کردن. و هنگامی که انسان حمله می‌کند، برای این که پیروز شود، مجبور است عملیاتی را چندین بار انجام دهد که به آن تکرار گفته می‌شود. و از کر گرفته شده است. کر وقتی به باب تفعیل برود می‌شود: کرره- یکرره- تکرار. یعنی تکرار کردن و متعدد انجام‌دادن کاری. کرور یکی از واحدهای وزن در قدیم بوده است. مثلاً کرور کرور نعمت و امکانات. یعنی امکانات فراوان.

[20]- زجر: به معنی راندن کسی با صدای رسا از جایی.

      واحده: از ماده‌ی وحد است، به معنی انفراد و واحد هم یعنی چیزی که تجزیه‌پذیر نیست و جزء ندارد و هر عددی را می‌شود به وسیله‌ی واحد توصیف کرد. کلمه‌ی واحد می‌تواند صفت باشد، برای هر چیزی و نکته‌ی مهم این است که واحد تعددپذیر است، ولی احد تعددپذیر نیست و خداوند احد است و به دنبال احد بودنش واحد است.

[21]- ساهره: به سطح زمین گفته می‌شود و عمدتاً زمینی که پیوسته و شب و روز در حال رویاندن گیاه باشد. مانند این که استراحت و خواب نداشته باشد. ساهر الیل یعنی کسی که شب زنده‌دار است و خواب ندارد. ساهره هم یکی از نام‌های صحرای قیامت است که حاضر و آماده می‌شود و انسان‌ها در آن برای محاسبه صف می‌کشند.

[22]- در این­جا، هل استفهام صوری است و منظور تشویق شنونده است نسبت به خبری که بعد از آن بیان می‌گردد که در این صورت «هل» در اینجا معنی «قد» می­دهد؛ یعنی قطعا داستان عجیب موسی به تو رسیده است.

[23]- بخاری (2708، 2709، 3326)، مسلم (5200 – 5203)

[24]- ناداه: از ماده‌ی ندا و به معنی بلند کردن صدا است، به طوری که این صدا آشکار شود و همه کس آن­را بشنود. فرق دعا با ندا در این است که در دعا میان داعی و مدعو فاصله‌ای وجود ندارد، زیرا اگر بُعد و فاصله باشد، در آن صورت دعا معنی پیدا نمی‌کند. اما ندا این را می‌رساند که ممکن است بُعد و فاصله‌ای باشد. در ضمن ندا این مفهوم را می‌رساند که میان ندا دهنده و ندا شونده فاصله‌ای وجود دارد. خود کلمه‌ی ندا از ندا است و ندی به معنی شبنم است.

      ودا: به معنی سرزمینی است که معمولاً به صورت دشت باشد و آب در آن جاری شود و زمینی که بین دو کوه باشد، کلمه‌ی وادی برایش به کار رفته است. (دامنه کوه).

      طوی: از ماده‌ی طوی است، به معنی پیچیدن و یا درهم پیچیدن چیزی و بعداً هم به طی‌کردن مسافتی گفته شده است. منطقه‌ی طوی را هم که در این جا آمده به خاطر این است که موسی÷ در مقطعی از مقاطع عمرش که با یکی از مأمورین فرعون درگیر شده بود و این درگیری منجر به قتل آن مأمور گردید، به سرزمینی متواری می‌شود که در آن سرزمین با فرد صالحی روبرو می­شود که با یکی از دختران آن فرد ازدواج می‌کند و از آن جا به سرزمینی نقل مکان می‌کند که شبیه به بیابان بوده به نام طوی. اما چرا اسم این بیابان طوی شد؟ در حقیقت مسافت طولانی را حضرت موسی باید طی می‌کرد تا به این مقام می‌رسید، خداوند برایش کوتاه کرد.

[25] - فرعون: یعنی: «خانه یا قصر خیلی بزرگ، منطقۀ قصر» و بعدها این کلمه برای نسبت بزرگی و پادشاهی به اشخاص داده شد.

      در زمان یوسف÷ به پادشاهان مصر، ملک می‌گفتند و در زمان موسی÷ پادشاه رامسس دوم، معروف به فرعون و انسانی ظالم و جاه‌طلب بود. وی بر روی تمام سکه‌ها نام خود را ضرب زد و همه چیز را تحت تصرف و ملک خود قرار داد.

[26]- قرائت نافع تزّکی به تشدید زاء است ولی قرائت حفص با تخفیف زاء می‌باشد، آن­که مشدّد خوانده، یکی از دوتا «تتزکی» را در زاء ادغام نموده و آن­که با تخفیف خوانده، یکی از دوتا را حذف کرده است.

[27]- تزکی: از ماده زکی لزرع آمده است، یعنی زراعت رشد کرد. به حالتی که یک دانه‌ی گندم تبدیل به چندین دانه‌ی گندم می‌شود زکات می‌گویند. یعنی زکات برخلاف آنچه می‌گویند تنها به معنی پاک‌شدن نیست، بلکه تطهیر یعنی پاک‌شدن اما تزکیه به معنی آراستن شخصیت با فضایل و نمو شخصیت و آن لازمه‌اش این است که ابتدا شخصیت از صفات رذیله تطهیر شود تا زمینه برای رشدش آماده گردد. همه‌ی انسان‌ها مانند دانه‌ای گندم هستند و به شرطی که زمینه مناسب و بسترها و امکانات لازم فراهم شود، می‌توانند زیاد شوند و رشد کنند، یعنی می‌توان ده نفر که صاحب فکر و اندیشه و ایمان هستند، تربیت نمود و در آن صورت اگر انسان بمیرد، دیگر اهل خسارت نیست. اما اگر تمام استعدادها را در خود جمع کند، اما هیچ کاری انجام ندهد و از بین برود، بدون این که کوچکترین اثری داشته باشد، آن وقت اهل خسارت خواهد بود. و بنابراین، تطهیر مقدمه‌ی تزکیه است. و زکات مصدر ثلاثی مجرد است. همچنان که تزکیه از همین ریشه است و مصدر ثلاثی مزید است. و اگر ما فهم دقیقی از تزکیه نداشته باشیم نمی‌توانیم آیه‌ی 18 را خوب بفهمیم و نمی‌دانیم که چرا موسی فرعون را با آن همه ستم و استکبار در ابتدا، دعوت به تزکیه نموده است. از نظر قرآن مفلح و رستگار کسی است که خودش را تزکیه کرده باشد. یعنی این که از تمام زمینه‌ها، استعدادها، ظرفیت‌ها استفاده کند تا دانه‌ی وجود خود را تکثیر نماید و البته استعدادها بیشتر است، به شرطی که اهل عمل باشیم و هم اکنون شروع کنیم. و موسی به فرعون می‌گوید شما بیا، من بستر و زمینه را برایت فراهم می‌کنم و به جای این که فرعون بمانی و به جهنم بروی، مانند موسی بشوی و به بهشت بروی. خداوند هر کسی را که مشیتش اقتضا کند، تزکیه می‌کند. و پیامبر هم امتش را تزکیه می‌کند، به این ترتیب که زمینه و بستر را با گرفتن وحی، تبلیغ و تبیین وحی آماده کرده است که ما نمانیم، نگندیم و در جا نزنیم و فاسد نشویم. اما نکته‌ای که باید به آن توجه شود این است که می‌گویند: منظور از آیه‌ی ﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِلزَّکَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ در آیه‌ی 4 سوره‌ی مؤمنون کسانی هستند که زکات می‌دهند، درحالی­که کلمه‌ی زکات که در این جا آمده مفعول فاعلون نیست. در حقیقت لامی که بر سر زکات آمده است. برای قصد و علت است. یعنی آن کسانی که برای تزکیه‌ی خود می‌کوشند و فاعل تزکیه‌ی شخصیت‌شان هستند و برای رشد دادن به شخصیت خودش تلاش می‌کنند و سخن در این جا پیرامون مفلح شدن شخصیت است. ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِینَ هُمۡ فِی صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِلزَّکَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ در این جا معنی زکات به معنی تزکیه شخصیت است. یعنی اهل حرف نیستند، بلکه اهل عمل هستند. و اهل قال نیستند، بلکه اهل حال هستند. چون تزکیه حال و عمل است؛ والله اعلم.

[28]- أهدیک: از ماده‌ی هدی است. هدایت به معنی راهنمایی کردن کسی و یا چیزی را به آرامی به مقصد رساندن و با دلالت فرق دارد. دلالت یعنی راهنمایی‌کردن. مثلاً وقتی که کسی از ما آدرسی را می‌پرسد و ما آدرس را به او می‌گوییم این یعنی دلالت. اما وقتی که دستش را گرفتیم و به همان نقطه یا هدف یا مقصد رساندیم، این یعنی هدایت؛ و پیامبران این‌چنین با مردم رفتار می‌کردند، آن‌ها نمی‌خوابیدند، بلکه رنج‌ها، مشقت‌ها و دردها را به جان می‌خریدند، برای این که همه‌ی بشریت را به سر منزل مقصود برسانند و آن‌ها را از شر وساوس شیطانی مصون و محفوظ بگردانند و... کلمه‌ی هدیه نیز از همین ریشه گرفته شده است. وقتی که گفته می‌شود به کسی هدیه دادم، در واقع راهی را از دل ایشان به دل خودتان باز کرده‌اید و هر بار با دیدن این هدیه به یاد شما می‌افتد. و این هدیه او را به شما دلالت می‌کند. در آموزه‌های پیامبر هم داریم که برای ایجاد دوستی و مودت میان خودتان، به همدیگر هدیه بدهید. هدایت‌ها به استناد آیات قرآن چهار دسته‌اند: اول: هدایت تکوینی، یعنی همان هدایتی که خداوند به صورت عام شامل حال همه‌ی مخلوقات کرده است، چه آن‌هایی که عالم هستند و اهل اراده و چه آن‌هایی که علم و اراده ندارند، مانند نباتات، جمادات و... ﴿قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِیٓ أَعۡطَىٰ کُلَّ شَیۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ ٥٠ [طه:50]. خدای ما کسی است که خلقت همه چیز را تکمیل کرده است و سپس به آن‌ها هدایتی داده است. هدایت در این آیه هدایت تکوینی است. یعنی هرکدام از این مخلوقات را در مسیری که باید باشند قرار داده است. دوم: هدایت تبلیغی ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ یَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا [السجدة:24]. ﴿وَکَذَٰلِکَ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا کُنتَ تَدۡرِی مَا ٱلۡکِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِیمَٰنُ وَلَٰکِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِی بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّکَ لَتَهۡدِیٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ ٥٢ [الشوری: 52]. این جا هدایت به پیغمبر نسبت داده شده است، یعنی مُبلغ پیامبر است. سوم: هدایت توفیقی که مخصوص خداوند است، کسانی که طالب هدایت هستند. زمینه‌ی کسب هدایت از نوع سوم یعنی توفیقی را دارند. خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ زَادَهُمۡ هُدٗى وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ ١٧ [محمد: 17] یعنی کسانی که طالب هدایت‌اند خداوند هدایت آن‌ها را زیاد می‌کند. یعنی توفیق هدایت را نصیب آن‌ها می‌گرداند. یا آیه‌ی 56 قصص: ﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ هر کسی را که دوست داری، هدایت نمی­کنی یعنی شما فقط مبلغ هستید. ﴿وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ ٥٦ [القصص: 56]. و لذا هدایت توفیقی از آنِ خداوند است. توفیق هدایت (هدایت توفیقی) موکول به قبول هدایت تبلیغی است. چهارم: هدایت در آخرت است به سوی بهشت: به تعبیر قرآن در سوره‌ی محمد ﴿سَیَهۡدِیهِمۡ وَیُصۡلِحُ بَالَهُمۡ ٥ وَیُدۡخِلُهُمُ ٱلۡجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمۡ ٦ [محمد: 5- 6]. خداوند مؤمنین را در آخرت به سوی بهشت هدایت می‌دهد. در تمام آیات قرآن اگر دقت کنیم، اقسام هدایت همین چهار تا هستند که یکی از این‌ها مربوط به آخرت است و سه تای اولی به دست خواهد آورد و نکته‌ی مهم این است که سه تا از این هدایت‌ها به دست خداوند است و تنها یک هدایت به دست ما است و آن هدایت تبلیغی است که اگر این را قبول کردیم سه تای دیگر را خداوند خود به ما خواهد داد و این همان فضل و کرم خداوند است و انسان چقدر ناسپاس این فضل و کرم است؟ آیا انصاف است که ما کوتاهی کنیم؟ و این جا است که انسان اهل کفر و ناسپاسی می‌شود، زیرا خداوند این همه امکانات را خلق کرده است که انسان اهل هدایت و رستگاری شود و در این مسیر فقط یک بخش از آن­را در اختیار انسان گذاشته است و متأسفانه در این یک بخش هم انسان به خطا رفته است و خودش را از بقیه‌ی هدایت‌ها نیز محروم می‌کند.

      فتخشی: از ماده خشیت است. خشیت به معنی خوف است، منتهی فرق آن با خوف در این است که خوف همراه با تعظیم را خشیت می‌گویند. یعنی کسی به خاطر عظمت و شخصیت کسی دیگر از او واهمه‌ای به دل راه بدهد که به این ترس خشیت می‌گویند. و این خود یکی از فضایل اخلاقی است که انسان اهل خشیت از خدا بشود. به عبارتی خوف همراه با تعظیم یعنی اگر عصیان و گناه کند از عذاب خداوند بترسد. و لذا اگر گناه کند از عذاب هم نمی‌ترسد. و این خوف مشروع است که مقدماتش را خود فرد با دوری از گناه فراهم می‌کند و خشیت خوفی است که حاصل عظمت مقام طرف مقابل ما است، حالا خداوند و یا غیر خدا. بعضی از افراد هستند که از غیر خدا می‌ترسند، یعنی آن عظمتی را که برای خداوند قائل هستند به غیر خدا نسبت می‌دهند و لذا آن خشیتی را که باید در دل از خداوند داشته باشند از غیر دارند.

      مشکل ما در باب خوف‌های دنیایی این است که مخلص نیستیم. به قول سنایی غزنوی: اگر مخلص شدیم پاک می‌شویم، از خوف سلطان و امیر. پس خوف همراه با تعظیم، انسان را به ذلتی می‌رساند که عین عبودیت و بندگی است. ذلیل‌بودن در مقابل خداوند عین عبودیت و بندگی است. و ذلیل‌بودن در مقابل غیر خدا عین شرک و انحراف از مسیر بندگی است. ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ [فاطر: 28]. کسی که عالم شد او است که خشیت، یعنی خوف همراه با تعظیم را در دل نسبت به خداوند دارد. لذا در خلوت و در جلوت در تنهایی و در میان جمع این خشیت، او را کنترل می‌کند تا سنجیده بنگرد، سنجیده بشنود و سنجیده سخن بگوید. و وقتی که این‌چنین ویژگی شخصیتی برای انسان پیدا شد. آن وقت است که محبوب خداوند می‌شود. در رابطه با خوف از عذاب قیامت آمده است: ﴿وَٱلَّذِینَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧ [المعارج:27]. کسانی هستند که نسبت به خداوند مشفق هستند که اشفاق نوعی از خشیت می‌باشد، مانند دانش‌آموزی که با این که درس‌هایش را خوب مطالعه کرده است و مطمئن هم است که بهترین نمره را خواهد گرفت، اما با این حال بازهم نگران است و این کاملاً طبیعی است و مؤمنین هم نسبت به آخرت این‌چنین وضعیتی را دارند، و انسان‌های بزرگ حتماً دردهای بزرگ خواهند داشت و انسان‌های کوچک دردهای کوچک.

      کسی که بدون درد باشد، جهنمی است. منتها درد دین داشتن فضیلت است. غصه‌خوردن برای این که چرا مردم به طرف دین نمی‌آیند فضیلت است.

[29]- کبری: از ماده کبر است. کبر به معنی بزرگی است. معنی آن این است که انسان خودش را از آن وضعیت و شرایطی که هست، بزرگ­تر و زیادتر بداند. به تعبیری که امام مسلم از پیامبر خدا روایت می‌کند، در تعریف کبر: «الکبر بطرالحق وغمط الناس» کبر عبارت است از نپذیرفتن حق و تحقیر مردم. بی‌ارزش به مردم نگاه‌کردن، خود را همیشه از مردم بیشتر و بهتر دانستن. و دو نوع تکبر داریم: یک نوع که بد است و تکبری که خوب است. تکبر خوب مخصوص خداوند است و یکی از اسمای حسنای خداوند متکبر است. تکبر یعنی این که کارهای خوب و افعال حسنه زیاد باشد، یعنی اگر فردی بیشتر از ظرفیت خود کار خوب و اعمال صالح انجام دهد، به او گفته می‌شود متکبر. و چون ما معمولاً چنین خبری را در جامعه‌ی انسانی نداریم. لذا تنها خداوند متکبر واقعی است با معنی مطلوب و پسندیده‌اش. چون هرچه خیر است از جانب خداوند می‌باشد و هیچ شری نیست که از جانب خداوند قابل تصور باشد. اما تکبر بد هم آن است که انسان‌ها هیچ کار خوبی را انجام نداده باشند ولی کارهای خوب را به خودشان نسبت دهند. بارزترین ویژگی خداوند برای خدایی‌کردن همان تکبر است و بارزترین ویژگی بندگان برای بندگی کردن تواضع است. اگر جای تواضع بنده با تکبر خداوند عوض شود، آن وقت است که از انسان فرعون ساخته می‌شود. و ندای: انا ربکم الاعلی سر می‌دهد. بنده هرچه متواضع باشد، بندگی‌اش اصیل‌تر و قوی‌تر است و خداوند هم باید متکبر باشد و اگر متکبر نباشد، نعوذبالله نمی‌تواند خدایی کند، این است که فرمود: ﴿وَلَهُ ٱلۡکِبۡرِیَآءُ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ [الجاثیه: 37] و در حدیث قدسی داریم که خداوند فرموده است: عزت إزار من و تکبر ردای من است و هرکس بخواهد در یکی از این دو مقوله با من نزاع نماید تا آن‌ها را از من بگیرد، حتماً او را عذاب خواهم کرد.

[30]- عصی: به معنی عصیان‌کردن و از عصا گرفته شده است و عصا همان چوبی است که افراد ناتوان به دست‌شان می‌گیرند اما چرا به این چوب عصا گفته شده است؟ برای این که مانع از افتادن فرد استفاده‌کننده می‌شود. عصیان هم در حقیقت یعنی خروج از طاعت. یعنی عامل منع انسان از طاعت. یعنی نافرمانی؛ و وقتی که انسان اهل نافرمانی شد، دیگر نمی‌تواند اهل طاعت شود.

[31]- یسعی: به حالت رفتن سریع اسب می‌گویند که از دویدن کندتر است. یعنی چیزی بین راه رفتن و دویدن و برای جدیت در انجام کارها نیز کلمه‌ی سعی به کار رفته است، چه در امر خیر و چه در امر شر.

[32]- حشر: حشر به معنی جمع‌کردن چیزهای متفرق و پراکنده است که در مقابلش نشر یعنی پراکنده کردن می‌باشد.

[33]- رب: در این جا به معنی معین است. یعنی فرمانروا.

      اعلی: از ماده‌ی علو است. دو شکل دارد، یکی عَلی، یَعلُوا... عُلوا اگر عَلی- یعلوا- علواً باشد، اسم فاعلش می‌شود، عالی به معنی کسی که برتری مادی دارد. خداوند در قرآن کلمه‌ی عالی را برای فرعون به کار برده است: ﴿مِن فِرۡعَوۡنَۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَالِیٗا مِّنَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ ٣١ [الدخان: 31] اما اگر عَلی یعلی باشد، مصدرش می‌شود علیاً و اسمش یا صفت مشبهه‌اش می‌شود علی. علی یعنی کسی که علو و برتری معنوی دارد. و موسی علی بود ولی فرعون عالی بود. موسی بلندمرتبه و بزرگوار و فرعون تنها بزرگ بود. و ما نیاز به این داریم که تربیت‌مان در جهتی باشد تا افراد بزرگواری شویم. خیلی از افراد بزرگ جامعه‌ی ما تنها بزرگ هستند، اما بزرگوار نیستند. و در مقابل خیلی از افراد کوچک ما با وجود کوچک بودن‌شان بزرگوار هستند و ما باید کاری کنیم که بزرگان ما بزرگوار شوند و کوچک‌های ما نیز در مسیر بزرگوار شدن گام بردارند. اعلی می‌تواند از هردو مصدر باشد. می‌تواند از علو باشد و می‌تواند از علی باشد. چون در جای دیگر از فرعون با عنوان عالی یاد شده است، پس اعلی هم به معنای علو برمی‌گردد، یعنی خودش را از لحاظ مادی برتر می‌دانست و در حقیقت هم همین طور بود، چون از لحاظ معنوی چیزی نداشت.

[34]- نکال: اسم مصدر است از باب تفعیل مانند سلام که به معنی تسلیم است و نکال به معنی تنکیل. و کلمه‌ی نکال در حقیقت جلوگیری کردن از انجام کاری به وسیله کسی به طوری که قادر بر انجام آن کار نباشد. و بعد در مفهوم کلی به عذابی اطلاق شده که آن‌چنان دست و پای انسان را ببندد که انسان به هیچ طریقی قادر به دفع و دور کردن آن عذاب از خود نباشد.

[35]- برای شما خدایی جز خودم نمی­شناسم.

[36]- عبرت: اسم مصدر است و به معنی اعتبار و از ماده‌ی عبور است و عبور یعنی جابجا شدن چیزی از جایی و رفتنش به جای دیگر. عبرت هم به کلماتی اطلاق می‌شود که وقتی انسان آن‌ها را می‌شنود و یا صحنه‌هایی که انسان می‌بیند در او آن‌چنان تأثیر کند که از عالم ظاهر به عالم باطن منتقل شود، یعنی از پرده‌های ظاهر عبور کند و به درون برسد و تأثیر خودش را بگذارد. وقتی گفته می‌شود فلانی از فلانی عبرت گرفت، یعنی از واقعه (دیدنی یا شنیدنی) آن‌چنان در او تأثیر گذاشت که به اعماق وجودش نفوذ کرد و پرده‌ها را یکی پس از دیگری درنَوَردید و پشت سر گذاشت و به آن جایی که باید برسد رسید. مُعبِر هم از همین ریشه است، یعنی کسی که تعبیر خواب می‌کند، به خاطر این که یک خواب را با مؤلفه‌هایی که دارد برای او بازگو می‌کنند و همه قادر به ایجاد ارتباط میان اجزاء متفرق نیستند. او است که پرده‌ها را یکی پس از دیگری می‌شکافد و به عمق معنا می‌رسد.

[37]- استفهام تقریری است؛ یعنی منکران معاد را به سوی این بکشاند ­تا اقرار و اعتراف نمایند بر این­که آفرینش آسمان از آفرینش آنان، عظیم‌تر است پس چرا باید منکر معاد و حیات دوباره‌ی انسان گردند.

[38]- منظور از آسمان همین آسمان دنیا و مورد مشاهده‌ی ماست اگرچه لفظ سماء اسم جنس است بر بیشتر از یک آسمان هم دلالت دارد.

[39]- سمک: مقابل عمق است و اگر انسان از بالا به چیزی در پایین نگاه کند، عمق آن چیز را می‌بیند و اگر از پایین به بالا نگاه کند، آن چیزی را که چشم انسان درک می‌کند سمک نامند. مثلا: سقف اتاق را سمک گفته‌اند، برای این که مانع از دیدن بالای سقف می‌شود. وقتی در بیرون از اتاق باشیم، سمک ما آسمان می‌شود. پس سمک به معنی ارتفاع و بلندی و سقف معنی شده است. و بیشتر کلماتی که در عربی حرف اول آن‌ها سین و حرف دوم میم باشد، معنی علو و ارتفاع در آن است. مثلاً سمو، سماء و... فسواها: به معنی راست‌کردن و به تعادل رساندن است.

      فسواها: به معنی راست‌کردن و به تعادل رساندن است.

[40]- أغطش: از ماده غطش است و أغطش یعنی تاریک گردانید. و أغطش به کسی گفته می‌شود که روی سیاهی چشمش را پرده‌ای گرفته است، به طوری که بینایی‌اش را ضعیف و نهایتاً از بین برده است. برای بیابان هم صفت غطشی را به کار برده‌اند. برای این که در بیابان هم امکان این هست که انسان راه را گم کند و در تاریکی گام بردارد.

[41]- دحاها: به معنی حرکت دادن چیزی به طوری که غلطان و گردش دورانی شکل داشته باشد. و این هم به نوعی اشاره به کروی‌بودن و یا بیضی شکل‌بودن زمین می‌کند که خداوند زمین را این‌چنین خلق کرده است تا بتواند دارای حرکات وضعی و انتقالی باشد و همچنان که در سوره‌ی نبأ اشارتی رفت این وضعیت باعث ایجاد شب و روز و فصول چهارگانه می‌شود.

[42]- أرسها: از ماده‌ی رسی است و أرسها به معنی محکم گردانید. به کوه‌ها هم در قرآن مُرسی گفته می‌شود، به خاطر این که محکم در جای خود ایستاده‌اند. به لنگر کشتی هم عرب‌ها مُرسی می‌گویند. مُرسی یعنی چیزی که کشتی را محکم می‌کند. در سوره‌ی هود هم آمده: که ترمز و استارت کشتی حضرت نوح بسم الله بوده است ﴿وَقَالَ ٱرۡکَبُواْ فِیهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآۚ إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ ٤١ [هود: 41] که هردو در آن جا مصدر میمی هستند.

[43]- متاع: اسم مفعول است. یعنی وسیله‌ی بهره‌جویی. وسیله‌ی تمتع و استفاده‌کردن.

      انعام: از ماده‌ی نعم است. و اگر به صورت مفرد به کار رود، تنها به معنی شتر است و اگر به صورت جمع در قرآن به کار رفت، شامل همه‌ی چهارپایان می‌شود.

[44]- طامه: از ماده‌ی طم است، یعنی چیزی را فرا گرفت، در بر گرفت، تحت پوشش خود قرار داد، به طوری که هیچ جزئی خارج از شمول و فراگیری آن نبوده و یکی از اسماء قیامت است. سفیان می‌گوید: «طامه» همان ساعتی است که دوزخیان تسلیم «زبانیه» می‌شوند، شاعر گوید:

إنّ بعضالحب یُعمی ویُصّم

 

وکذاک البعض إدهی وأطم

 

[45]- یتذکر: از ماده‌ی ذکر است. به معنی یادآوری و متوجه‌شدن انسان بعد از غفلتی که بر او عارض شده است. غفلت طبیعی است اما ماندن در غفلت نه تنها طبیعی نیست، بلکه بسیار خطرناک است.

[46]- بُرِز: آشکار و نمایان شد.

[47]- مسلم (5076)

[48]- پیامبر ج می­فرماید: «روز قیامت گردنی از آتش بیرون آمده که دارای دو چشم بینا و دو گوش شنوا و زبانی است که با آن نطق می­کند و می­گوید: من امروز بر سه شخص گمارده شده­ام: بر شخص جبار ستمگر و سرکش، بر کسی که در دنیا با الله متعال، خدای دیگری می­خواند و بر صورت­گران.» مسند احمد (8076)، سنن ترمذی (2497)، رک: سلسلة الصحیحة (512)

[49]- آثَرَ: این که انسان چیزی را بر چیز دیگری ترجیح دهد.

[50]- مأوی: اسم مکان است. یعنی مکانِ قرار گرفتن و مستقر گشتن.

[51]- آنچه بیان شد از چشمه‌های روان تا دیدار احباب، همه در قرآن بیان شده است؛ روایت شده هنگامی که بلال در احتضار مرگ بود، از هوش رفت، وقتی بهوش آمد دید که همسرش گریه می‌کند، بلال به ایشان گفت: گریه نکن فردا دوستانم، یعنی محمد و یارانش را دیدار خواهم کرد.

[52]- حاکم: 2/513، طبری: 36314 کشاف: 1266.

[53]- اسم استفهام و منظور انکار توأم با تعجب است که مشرکان بر رسول خدا اصرار می‌کردند که موعد و هنگامه‌ی قیامت را به آنان بگوید.

[54]- منتها: یعنی نهایت و پایان هرچیزی؛ از ماده‌ی نهی است و نهی از ریشه‌ی نُهیه یعنی قوه‌ای که انسان را از انجام کارهای بد باز می‌دارد. در قرآن جمعش به کار رفته است. نهی در سوره‌ی طه داریم: ﴿کُلُواْ وَٱرۡعَوۡاْ أَنۡعَٰمَکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلنُّهَىٰ ٥٤ [طه: 54]. اولی النهی یعنی صاحبان قوه‌ی ناهیه. یا قوه‌ی باز دارنده و به تعبیری همان قوه‌ی عقل و تفکر.

[55]- منذَر: از ماده إنذار است. به معنی ترسانیدن کسی از وضعیتی که بعداً به آن دچار خواهد شد. در قرآن إنذار را در مقابل تبشیر داریم. و هردو نسبت به آینده هستند، یعنی در رابطه با حوادث و جریاناتی هستند که در آینده وقوع پیدا می‌کنند. و در مقابل این‌ها در ادبیات فارسی دو کلمه دیگر به کار می‌رود که مرادف این‌ها نیستند و اصلاً ارتباطی با آن‌ها ندارند. یکی تشویق است و دیگری تنبیه. درحالی­که این‌ها را نمی‌توان معادل انذار و تبشیر قرار داد. تشویق در ارتباط با گذشته است ولی تبشیر به اعتبار آینده است. و همچنان که انذار به اعتبار آینده است و تنبیه هم به اعتبار گذشته. در قرآن انذار و تبشیر خطاب به کسانی است که دچار غفلت گشته‌اند.

[56]- لم یلبثوا: از ماده‌ی لُبث است به معنی درنگ‌کردن و این درنگ‌کردن مستلزم این است که انسان در جایی مستقر شود و از آن جا تکان نخورد.

      عشیه: به معنی غروب خورشید است.

تفسیر سوره‌ی عبس

تفسیر سوره‌ی عبس

محور آیات سوره‌ی عبس این است که داعی الی الله باید وظیفه‌ی خود یعنی تذکر را انجام دهد و نباید ذره‌ای از امکانات خود را در غیر این مسیر و برای غیر اهل این مسیر صرف نماید. چرا که توان و امکانات و از همه مهمتر عمر محدود است. لذا باید اولویت‌ها را در راستای استفاده‌کردن از امکانات و رسیدن خود و دیگران به کمال در نظر داشته باشد.

تقسیم‌بندی آیات:

یک مقطع کلی دارد و این مقطع خود نیز به مقاطع کوچکتر قابل تقسیم است.

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 16 مقطع اول است که خود به مقاطع کوچکتر قابل تقسیم است.

از آیه‌ی 1 تا 4 بیان خطای اجتهادی را که هر دعوتگری در مسیر دعوت خود بدان دچار می‌شود.

از آیه‌ی 5 تا 7 بیان‌کننده‌ی این مهم است که داعی باید در وقت و امکاناتی که صرف نااهلان کرده تجدید نظر نماید و نباید این امکانات را در اختیار کسانی قرار دهد که شایستگی آن­را ندارند و در این رابطه تذکری به داعی به صورت غیر مستقیم و ضمنی داده می‌شود.

از آیه‌ی 8 تا 10 بیان‌کننده‌ی این واقعیت است که با انجام‌دادن این امر یعنی توجه کردن به کسانی که اهلیت و شایستگی آن­را ندارند به کسانی که اهلیت آن­را دارند بی‌توجهی صورت گرفته است. شاید در اینجا سؤالی مطرح شود که مگر دین، دین رحمت نیست؟ مگر نباید همه را تحت پوشش خود قرار دهد؟ جواب این است که بله. اما کسانی هستند که این رحمت را نمی‌پذیرند و اگر داعی اصرار نماید، همچنان که در سوره‌ی نازعات به آن اشاره رفت، ممکن است به نتایج مطلوبی نرسد. پس تا مرحله‌ای داعی اجازه دارد این رحمت را به همگان عرضه کند و بعد از اینکه جمعی آمادگی خود را برای پذیرش و قبول این رحمت با عمل ثابت کردند، آن زمان بایستی بیشتر امکانات صرف تربیت و تکمیل شخصیت آن‌ها شود. از آیه‌ی 11 تا آیه 16 بیان حقیقت و منزلت این دعوت است که در واقع تذکره است، یعنی چیزی نیست که در تضاد و تقابل با فطرت انسان‌ها باشد، بلکه این واقعیت و حقیقتی است که انسان‌ها آن­را فراموش کرده‌اند و وظیفه‌ی داعی متوجه ساختن کسانی است که به شکلی این حقیقت را از یاد برده‌اند. و این دعوت برای کسب منزلت و شخصیت نیازی به پذیرش ثروتمندان ندارد. چرا که این دعوت دارای ارزش ذاتی است. تا این جا مقطع اول سوره بود.

از آیه 17 تا آیه‌ی 22 بیان‌کننده‌ی این مسئله‌ی مهم است که انسانی که خود را بی‌نیاز از تذکر می‌داند با وجود واضح‌ترین دلایل عقلی و نقلی بازهم بر کفر خود اصرار می‌کند. لذا باید داعی وقت خود را صرف چنین افرادی نکند، اما از خداوند بخواهد که هدایت را نصیب آن‌ها بگرداند.

آیه‌ی 23 هم اشاره به این مهم می‌کند که انتظار می‌رود با توجه به امکاناتی که خداوند در اختیار بندگانش قرار داده، انسان می‌بایست مسیر خداوند را پیش گیرد اما این‌چنین نیست. با وجود کثرت امکانات و کثرت توانایی‌ها انسان‌ها به جای این که اهل شکر شوند، اهل کفر می‌شوند و طغیان می‌کنند.

از آیه‌ی 23 تا 32 استدلال به آیات آفاق و انفس برای اثبات حیات بعد از مرگ و یا به تعبیری ساده‌تر دعوت به حکمت است. با عقل‌ها و اندیشه‌ها سخن گفتن و عقل‌ها و اندیشه‌ها را متقاعد ساختن در راستای وجوب وجود حیات بعد از مرگ، زیرا عدم وجود حیات بعد از مرگ مهمل و بیهوده‌شدن لحظات زندگی و بی‌نتیجه بودن تلاش‌ها را رقم می‌زند، اگر پایان این باشد که انسان‌ها نهایت زحمت را بکشند و بمیرند و دیگر هیچ؛ پس چه بهتر که زودتر بمیرند که این استرس‌ها و اضطراب‌ها را کمتر داشته باشند. اما پیام حیات پس از مرگ به ما این است که تحمل این مشقات برای رسیدن و رساندن خود و دیگر به کمال ارزش‌ها است.

از آیه‌ی 32 تا آیه‌ی 42 استدلال به آیات ترهیب و ترغیب یعنی با دل‌ها وارد سخن شدن و انجام دعوت به موعظه‌ی حسنه. مورد خطاب قرار دادن عقل‌ها و قلب‌ها. بنابراین، داعی دو نقطه را مورد خطاب دعوت خود قرار می‌دهد، یکی سرها و دیگری دل‌ها. ما هم اگر قرار باشد، تنها از سرهای‌مان استفاده کنیم و دل‌های خود را تعطیل نماییم بعد از مدتی دچار انحراف خواهیم شد یا اگر به دل‌ها بپردازیم و سرها را فراموش کنیم، بازهم دچار مشکل خواهیم شد. و لذا باید هم عقل‌ها و هم قلب‌ها را پرورش داد و قرآن پرورش‌دهنده‌ی قلب‌ها و عقل‌ها است، یعنی هم فکر را اصلاح می‌کند و هم دل را. و مرحله‌ی جدال هم که پایان بخش دعوت است به شکلی در ابتدای سوره به آن اشاره‌ای رفته است که داعی مشغول تذکر دادن به کفار می‌شود، اما آن‌ها متأثر نمی‌گردند و کار به مجادله می‌کشد و مجادله هم منجر به مشغول‌شدن داعی و محروم‌شدن کسانی که طالب و مستعد هستند می‌گردد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ ٣ أَوۡ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّکۡرَىٰٓ ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ وَمَا عَلَیۡکَ أَلَّا یَزَّکَّىٰ٧ وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠ کَلَّآ إِنَّهَا تَذۡکِرَةٞ ١١ فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُۥ ١٢ فِی صُحُفٖ مُّکَرَّمَةٖ ١٣ مَّرۡفُوعَةٖ مُّطَهَّرَةِۢ ١٤ بِأَیۡدِی سَفَرَةٖ ١٥ کِرَامِۢ بَرَرَةٖ ١٦ [عبس:1-16].

سبب نزول آیات: «سبب نزول آیات به اختصار نقل می‌شود: عبدالله ‌بن ‌ام‌مکتوم مردی نابینا بود، ناگهان به مجلس پیامبر ج درآمد و با صدای بلند گفت: «عَلِمْنِیْ مِنْ مَا عَلَمَک اللَّه»: «یا رسول‌الله، از آنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز». و این درحالی بود که پیامبر ج مشغول یکی از حساس‌ترین مذاکرات با سران قریش بود و می‌کوشید آنان را به اسلام دعوت کند. چهره‌های نام‌آوری چون عقبه، شیبه، ابوجهل‌ بن ‌هشام، عباس ‌بن عبدالمطلب، امیه بن‌ خلف و ولید بن مغیره در این مجلس حضور داشتند. و ابن‌ام‌مکتوم متوجه این وضع نبود، از این‌رو چون پاسخی از پیامبر ج نشنید، چند بار با صدای بلند سخن خود را تکرار کرد. پیامبر ج که درخواست او را بی‌موقع و نامناسب دید، ناراحت شد و اهمیتی به او نداد و به مذاکره‌ی خود ادامه داد؛ بدین مناسبت آیات آغازین سوره‌ی «عبس» نازل شد»[1]. و این اتفاق در ابتدای نزول وحی و دعوت به اسلام رخ داد.

این سوره و قول الله متعال، تذکره و یادآوری است برای:

1-   رسول الله ج.

2-   همۀ مردم.

رسول اکرم ج در آغاز دعوت با مشکلات متعددی روبرو بود از جمله:

1)     مشرکین مکه.

2)     یهودیان.

3)     سایر قبایل عرب.

4)     ترش­رویی با عبدالله ابن ام مکتوم س.

با این حال زمانی که این سوره در عقاب و سرزنش ایشان نازل شد، آن­را مخفی نکرد. پیامبر ج می‌دانست که این آیات در قرآن ثبت خواهد شد و تا ابد برای همگان خواهند ماند، ولی در ارسال این پیام کوتاهی نکرد و بعد از نزول این سوره، زمانی که عبدالله ابن ام مکتوم نابینا نزد رسول الله ج آمد، پیامبر گریه کرد و سر عبدالله را بوسید و گفت: «أهلاً بِالذی عقابنی رَبِّیْ» و این اعجاز این سوره است.

تفسیر آیات:

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١[2].

«چهره درهم کشید و روی برگرداند».

﴿عَبَسَ﴾: «چهره درهم کشید، روی ترش کرد.»

﴿وَتَوَلَّىٰٓ﴾: «صورت شریفش را برتافت.»

چهره‌ درهم کشیده و روی برتافت که آن مرد نابینا پیش او آمد. این یک عتاب نازک و لطیفی است که خداوند متعال، پیامبرش محمد ج را بدان هشدار داد، آن­که روی درهم کشید و برتافت، پیامبر گرامی بود و آن نابینا که رسول بخاطر آمدنش چهره درهم کشید، عبدالله ‌بن ام‌مکتوم نابینا، یکی از مهاجرین و پسردایی خدیجه دختر خویلد ام‌المؤمنین بود.

سبب عتاب خدا نسبت به پیامبر خدا ج این بود که روزی در مکه عده‌ای از سران قریش بنام «عقبه و شیبه فرزندان ربیعه، ابوجهل، عباس پسر‌ عبدالمطلب و امیه ‌بن خلف، خدمت رسول خدا بودند و رسول ‌خدا ج آنان را به اسلام دعوت می‌کرد و پیوسته مشغول صحبت کردن با آنان بود و به تشویق و ترهیب آنان می‌پرداخت به این امید که ایمان بیاورند و به سبب ایمان آوردن آن­ها، اسلام در مکه رواج یابد. در این اثنا، عبدالله‌ بن ‌ام مکتوم آمد و فریاد زد و گفت: ای رسول خدا، آنچه خدا تو را آموخت مرا تعلیم دِه و چند بار تکرار نمود.

پیامبر خدا ج از این عمل ناراحت شد و دوست نداشت که صحبتش را با بزرگان قریش قطع کند، این بود که رسول ج چهره درهم کشید و روی برتافت و به او جواب نداد و همین که پیامبر خدا به خانه‌اش رسید، این آیات نازل شد.

چرا خداوند با استفاده از ضمیر غایب عقاب را شروع کرده است و مستقیماً پیامبر ج را مخاطب قرار نداده است؟

1)     به دلیل محبت و علاقۀ خداوند به پیامبرش.

2)     آرام آرام و به تدریج سرزنش را شروع کرد.

3)     این اخلاق همیشگی پیامبر ج نبوده و همیشه این کار را نمی‌کرده است.

4)     مانند فیلمی به تدریج آن­را برای پیامبر ج نمایش داده تا همه چیز را به یاد آورده و از رفتار خود درس بگیرد.

اصل این بود که بفرماید: عبست و تولیت. چون خطاب به پیامبر رحمت است. یعنی چهره ترش کردی، اخم کردی و پشت کردی. اما چون مقام مقامِ تذکر است و خداوند هم رابطه‌اش با پیامبر رابطه‌ی اصلاح و تربیت است و در باب تربیت ابتدا باید تذکر غیر مستقیم باشد، به خاطر اینکه دل کسی را که می‌خواهی مورد تذکر قرار دهی، نرنجانی.

خداوند در این­جا، به پیامبرش می‌گوید که در دعوت به کسانی که علاقمند نیستند، اصرار نکند و برای این کار، باید آن‌ها علاقمند و طالب باشند و عبدالله در تقاضای خود و طلب علم دین بسیار مشتاق بوده و اصرار می‌کرد و بعد از این ماجرا دیگر پیامبر در دعوت زیاد اصرار نمی‌کرد.

لذا خداوند به صیغه‌ی غایب صحبت می‌کند ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ یعنی روی ترش کرد. اخم کرد و پشت گردانید. و اعراض کرد. به چه خاطر؟ برای چه؟ برای این که:

﴿أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢[3].

«از اینکه آن نابینا [= عبدالله بن ام‌مکتوم] به نزدش آمد».

بخاطر آمدن عبدالله ‌بن مکتوم که رسول خدا را از ادامۀ دعوت بعضی از اشراف قریش به سوی اسلام بازداشت.

﴿ٱلۡأَعۡمَىٰ: «نابینا، کور» دلیل ذکر این عیب:

1)     چون با آن لقب مشهور بود.

2)     خداوند متعال از بیان این صفت، قصد توهین به او را نداشته و هدف اعلام شخص و شناخت اوست.

3)     برای سرزنش و عقاب بیشتر پیامبر ج.

4)     کسانی که معلول و معیوب هستند و نیازهای خاصی دارند باید بیشتر مورد توجه قرار گیرند.

اگر هدف از بیان عیب، تمییز و تشخیص باشد اشکالی ندارد ولی توهین، حرام است.

اما آیا آمدن یک کور می‌طلبد که چهره درهم بکشد و پشت گرداند؟ چه کسی نزد پیامبر بود، مهم نیست، اما مهم این است هریک از ما که در جایگاه داعی قرار دارد، ممکن است روزی دچار این خطا شود و البته خطا، خطای اجتهادی است و این به این معنی است که پیامبران در مسیر وحی و ابلاغ آن عصمت مطلق دارند اما در جنبه‌ی بشر بودن و انسان‌بودن مانند همه‌ی انسان‌ها احتمال خطا دارند. و اگر بشر نبودند نمی‌توانستند برای ما اسوه باشند و لذا بر حسب ضعف بشری باید بعضی اوقات دچار این خطاها بشوند. اما خطای آن‌ها، خطای بزرگ و جبران‌ناپذیر نیست که در برخی موارد از این خطاها به ذنب نیز یاد شده است که با عصیان فرق دارد اما ماجرا از این قرار است که: کوری نزد پیامبر می‌آید و از او می‌خواهد که ارشادش کند و می‌گوید: ای پیامبر! به من آنچه را که خداوند به تو یاد داده است، یاد بده و پیامبر به او هیچ توجهی نمی‌کند و این کار چندین بار تکرار می‌شود. برای این که پیامبر مشغول امر مهم دیگری است و آن این است که اگر افرادی را که طغیان­شان به اوج رسیده به راه راست بیاورد، بسیار برای دین و دعوت مفید خواهد بود. و خداوند رحمان به او (پیامبر) می‌فرماید که نه، این‌چنین نباید کار کرد ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ بعد از این آیه روی سخن را متوجه پیامبر می‌گرداند که:

﴿وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ ٣[4].

«و [ای پیامبر] تو چه می‌دانی؟ شاید او [از گناهانش] پاک ‌شود».

﴿لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ﴾: «شاید او از گناهان پاک و آراسته گردد.»

﴿یَزَّکَّىٰٓ: اعمال صالح انجام دهد که باعث پاک‌شدن گناهان شود.

و چه می‌دانی شاید او از آن قرآن و سنتی که می‌خواهد یاد گیرد، بخواهد خود را آراسته و روحش را پاک گرداند. و چیزی را یاد بگیرد که باعث تزکیه و پاکی او شود، می‌خواهد استعدادهای بالقوه‌ی او شکوفا گردد و به کمال برسد. ﴿لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ ٣ یا این که اهل تزکیه است اما چون غفلتی بر او عارض شده می‌خواهد بار دیگر دچار این غفلت نشود. چرا که حسنات گناهان را پاک می‌کند.

﴿أَوۡ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّکۡرَىٰٓ ٤[5].

«یا پند گیرد و این پند به سودش باشد».

﴿أَوۡ یَذَّکَّرُ﴾: «یا پند پذیرد.»

تو چه می‌دانی شاید عبدالله با این طلب و درخواستش از شما، آنچه را می‌شنود پند گیرد و از خواب غفلت بیدار شود. و نهایتاً این تذکر و این بیدار شدن و آن اندرز شما بدو سود رساند و در او اثر کند و از آن در زندگی‌اش استفاده کند و گناه را ترک کند و علم او به او منفعت و سود برساند.

این جریان از زبان مولوی در مثنوی چنین آمده است:

چون دوایت می‌فزاید درد، پس

 

قصه با طالب بگو، بر خوان: عبس

چون که اعمی طالب حق آمده است

 

بهر فقر او نشاید سینه خست

پس انسان نباید نصیحت را ترک کند؛ چون اگر قصد توهین و تحقیر نداشته باشد بالاخره روزی اثر می‌کند.

خداوند بعد از طرف­داری و بیان عذر ابن ام مکتوم نابینا، در ادامه چنین می‌فرماید:

﴿أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥.

«اما آن کس که [به خاطر اموالش از ایمان اظهار] بی‌نیازی می‌ورزد».

اما آن کس که به سبب مال و جاهی که دارد، خود را از ایمان، علم و دین، بی‌نیاز می‌داند و خویش را از شنیدن حرف حق و دعوت دین و شنیدن حق و کلام خداوند بی‌نیاز می­داند، آن کسی که غنای کاذب یعنی غنای مادی، او را به طغیان کشانده است، تو به آن‌ها می‌پردازی؟

﴿فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦[6].

«پس تو به او روی می‌آوری و می­پردازی».

تو به او می‌پردازی و رویت با اوست، به سیه دل چه سود خواندن وعظ. با این­که آنان ابراز بی‌نیازی می‌کنند باز تو به آن‌ها اصرار می‌کنی؛ از این آیه درمی­یابیم که نباید بر هدایت و ابلاغ دین و دعوت­ به دین، اصرار کرد و باید مدعو خود، طالب و خواستار دین و علم باشد.

﴿وَمَا عَلَیۡکَ أَلَّا یَزَّکَّىٰ ٧.

«درحالی‌که اگر او خود را [از کفر به وسیله اسلام] پاک نسازد [و توبه نکند] ایرادی بر تو نیست»؟!

روی‌آوردن به توان­گر و ثروتمندی که خود را بی‌نیاز از حق می‌داند و علاقه‌ای به خیر ندارد و در مقابل، رهاکردن کسی که از این توان­گر سزاوارتر است (عبدالله ابن ام مکتوم که طالب علم بود) شایستۀ تو نیست؛ زیرا اگر توان­گر، تزکیه و پاک نشود گناهی بر تو نیست و تو به خاطر کار بدِ او مورد بازخواست قرار نمی‌گیری. و هیچ تکلیفی بر تو نیست و هیچ گناهی بر تو نوشته نخواهد شد، اگر آن‌ها تزکیه نشوند.

گر دو سه ابله تو را منکر شدند

 

تلخ کی گردی؟ چو هستی کان قند

مهم نیست که تو را انکار کنند، زیرا تو خود معدن قند و صفاها و شیرینی‌ها هستی.

﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩.

«اما کسی که شتابان (برای کسب خیر] به سراغ تو می‌آید و [از الله] می‌ترسد».

﴿یَسۡعَىٰ﴾: یعنی در طلب خیر -علم و هدایت- به‌سوی تو می‌شتابد.

خدواند متعال عتاب و سرزنش رسولش را با کلمات زیبا و گوارا تکرار می‌کند و می‌فرماید:

اما آن­که شتابان و با اشتیاق، با شور و با شعور به‌سوی تو می‌آید (منظور عبدالله ابن ام مکتوم نابینا است) و در مجلس تو حضور پیدا می‌کند و با خوشایندترین نام -یا رسول‌ الله- تو را خطاب می‌کند؛ درحالی­که او از خدا و مجازاتش ترسان است.

﴿فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠[7].

«پس تو از او غافل می‌شوی [و به بزرگان مشکرین می‌پردازی]».

از او روی برمی‌گردانی؟ خودت را به کار دیگران سرگرم می‌کنی و به او نمی‌پردازی؟

اعمی روشن دل آمد در مبند

 

پند او را داده که حقِ اوست پند

بینش دینی این را به ما می‌گوید، چون اگر قرار باشد ما بخواهیم بدون برنامه از عمرمان برای هر کسی هزینه کنیم در آن صورت کسی تربیت نمی‌شود.

احمدا! نزد خدا آن یک ضریر

 

بهتر از صد قیصر است و صد وزیر

احمدا! این جا ندارد مال سود

 

سینه باید پُر ز عشق و درد و دود

در این­جا قاعده­­ی معروفی به دست می‌آید و آن این است که مصلحت محقَق نباید به خاطر مصلحتی که گمان تحقق آن می‌رود، رها شود. باید به طالب علم و نیازمند کسب دانش، توجه بیشتری شود تا کسی که چنین نیست.

﴿کَلَّآ إِنَّهَا تَذۡکِرَةٞ ١١.

«هرگز چنین نیست؛ بی‌گمان، این [آیات] تذکر و یادآوری است [برای کسانی که با آن روی آورند]».

﴿کَلَّآ﴾: «زنهار، چنین مکن»

﴿إِنَّهَا تَذۡکِرَةٞ﴾: «این آیات پند و یادآوری است.»

این آیات و مضمون‌ آن که عتاب دوست با دوست و بهتر بگویم: ملامت معشوق بر عاشق[8]، یک پند و یادآوری است.

آرای علما در مورد این آیه:

1-   کل قرآن تذکره و پند است.

2-   این سوره و نصیحتی که در آن آمده، پند و تذکره و مفید است بدین صورت که در دعوت به این افراد، اصرار نکنیم.

و این یادآوری و پند، هم برای پیامبر ج و هم برای همگان می‌باشد.

این آیات و این قرآن تذکره است و آمده تا افراد را از خواب غفلت بیدار کند. یکی از اهل صلاح می‌گوید: جامعه‌ی بشری در میان یک حلقه‌ی آتشین به خواب رفته است. و این حلقه‌ی آتشین هر لحظه تنگ‌تر می‌شود، و آن‌ها هنوز هم در خواب هستند. اما از میان افرادی که خوابیده‌اند چند نفری خواب‌شان سبک است و راه‌هایی برای بیدار کردن افراد به نظرشان می‌رسد، یکی این که داد و هوار راه بیندازند، دیگر این که از اول همه را یکی یکی بیدار کنند و... بالاخره بهترین و عاقلانه‌ترین کار این است که بیایند و ببینند از میان افرادی که خواب رفته‌اند چه کسانی خواب‌شان سبک است، آن‌ها را بیدار کنند و تعداد نفرات بیدار شده که زیاد شد، می‌توانند افراد بیشتری را از خواب بیدار کنند و این معنی ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ این جا بود که مولوی گفت: من نیاز ندارم دیگران من را تأیید کنند.

گفت: از اقرارِ عالم فارغم

 

آن که حق باشد گواه او را چه غم؟

﴿فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُۥ ١٢.

«پس هرکس بخواهد از آن پند گیرد».

پس از بندگان خدا هرکه خواهد از این وحی و تنزیل پند گیرد، خداوند متعال آنچه را که بندگانش به آن نیاز دارند، در کتابش بیان نموده و هدایت را از گمراهی مشخص کرده تا هرکسی می‌خواهد به آن عمل کند. و اجباری در بیدار شدن نیست. بعضی از افراد هستند که عمیق خوابیده‌اند و تقریباً به هیچ وجه نمی‌توان آن‌ها را بیدار کرد. ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِ اجباری در دین نیست. مهم این است که انسان از درون بیدار شود.

﴿فِی صُحُفٖ مُّکَرَّمَةٖ ١٣[9].

«در صحیفه‌های ارجمندی [نزد فرشتگان ثبت] است».

﴿مُّکَرَّمَةٖ﴾: «نزد خدا ارجمند.»

                                1) حسی: که از طریق الله، جبرئیل و محمد ج به ما رسیده.

مکرم:

                         2) معنوی: از طریق معلومات ارجمند و گران­قدر است.

در صحیفه‌هایی که نزد خداوند متعال، گرامی، آسمانی و پاک و منزّه از تماس شیاطین -دور از هرگونه تحریف و آمیزش و پاک از هر نوع شائبه‌ی خرافات و عقاید باطل و فاسد می‌باشد-؛

چه ارتباطی میان این آیات وجود دارد؟ پیامبر می‌خواهد به شکلی در میان سران و بزرگان و اشراف قریش در آن زمان و در هر زمانی برای این دعوت منزلت و جایگاه ویژه‌ای به دست آورد. اما خداوند فرمود: نیازی نیست. چرا؟ چون جایگاه این دعوت را کسی دیگر از قبل تعیین کرده است. مقام این دعوت بالاتر از آن است که بخواهی به وسیله‌ی اشراف برایش مقام و منزلت ایجاد کنی. ﴿فِی صُحُفٖ مُّکَرَّمَةٖ ١٣ مقام این دعوت و برنامه در نامه‌های مکرم و بزرگ و ارزشمندی است که از سوی خداوند تکریم شده است.

﴿مَّرۡفُوعَةٖ مُّطَهَّرَةِۢ ١٤[10].

«[در جایگاهی] بلندپایه و پاکیزه [از پلیدی]».

﴿مَّرۡفُوعَةٖ﴾: «والا در آسمان»

﴿مُّطَهَّرَةِۢ﴾: «پاک شده، منزه از تماس شیاطین»

﴿مَّرۡفُوعَةٖ:       حسی: از آسمان نازل شده.

معنوی: دارای قدر و منزلت بالا، عالی­قدرتر از همه­ی کتاب‌های                                         آسمانی

 حسی: ذاتی، لمس با ناپاکی و بدون وضو درست نیست
             
﴿لا یَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ ٧٩

﴿مُّطَهَّرَةِۢ :

                                     معنوی: هیچ اشتباهی در آن نیست و فقط حق در آن است.

﴿بِأَیۡدِی سَفَرَةٖ ١٥[11].

«در دست سفیران [وحی از فرشتگان] است».

﴿سَفَرَةٖ: «سفیر، نویسندگان» آرای علما در تفسیر این کلمه:

1)     اصحاب رسول ج و حافظان قرآن.

2)     ملائک و فرشتگان که سفیر خداوند به سوی انسان­ها‌ هستند.

قرآن به دست نویسندگانی -فرشتگانی- بزرگوار و نیکوکار نوشته و نسخه‌برداری شده است. آن فرشتگان مطیع و فرمان‌بردار پیشگاه خداوند متعال‌اند که این قرآن را در لوح محفوظ به ثبت رسانده‌اند، این صفات ملائک شامل هر شخص مؤمن، کریم‌النفس، پاک طینت، حافظ و عامل به کتاب خدا می‌شود، مؤمنی که قرآن را در دستان خود قرار داده و آن­را قرائت و ترتیل می‌نماید.

در صحیح بخاری از عایشهل روایت شده که پیامبرخدا ج فرمود: «مَثَلُ الَّذِى یَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَهْوَ حَافِظٌ لَهُ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ البَرَره»: «مثال کسی که قرآن را بخواند و حافظ آن باشد در ردیف فرشتگان بزرگوار و نیکوکار است».

﴿کِرَامِۢ بَرَرَةٖ ١٦.

«[که نزد پروردگارشان] بزرگوار و نیکوکارند».

در این آیه، خداوند متعال، سفیران را مدح و ستایش می­کند. با توجه به این مدح و ستایش، قول راجح و برتر این است که آنان، فرشتگان الهی بوده و دارای خیر و برکت فراوان­اند و دل‌ها و اعمال­شان نیک و خوب است و خداوند کتابش را توسط آنان محافظت می‌نماید.

وقتی که این‌چنین است تکلیف روشن است، زیرا این کتاب برای به کمال‌رساندن کسانی است که طالب و تسلیم‌اند، هم شور در دل و هم شعور در سر دارند. اقبال در مقایسه میان کسانی که خود را مستغنی می‌دانند و آنان که خود را فقیر و نیازمند می‌دانند، کسانی که اهل طلب و تسلیم‌اند و کسانی که چنین نیستند، گفتگوی زغال با الماس را مطرح می‌کند (الماس هم که خود به نوعی زغال است) و این که الماس چگونه به این مقام رسیده است؟ با تحمل فشارها و سختی‌ها از دل زغال سیاه بی‌ارزش الماس ارزشمند خارج می‌شود.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  آیات اشاره دارند بر این­که رسول گرامی اسلام شریف‌ترین و بالاترین مقام و منزلت را نزد خداوند متعال دارد. خداوند، اسلوب عقاب ایشان را با صیغه‌ی غایب بکار می‌گیرد که مبادا با اسلوب مخاطب و مستقیم باعث تألم و رنجشش ایشان گردد. این بود که با ملاطفت با او برخورد نمود و پس از آن­که ترس و وحشت را از او زدود به ایشان روی آورد و با عبارت ادیبانۀ ­­﴿وَمَا یُدۡرِیکَ مورد خطابش قرار داد.

2-  اثبات آنچه در حدیث روایت شده «أدَّبنی رَبَّی فأَحْسَنَ تأدیبی»[12]: «پروردگارم چه نیکو مرا ادب داد». این آیات بر اثبات آن دلالت دارد.

3-  از این تأدیب رسول خدا ج، ابن‌مکتوم نزد ایشان به کرامت و احترام خاصی نایل گردید که غیر ایشان از آن برخوردار نبودند تا آن­جا که هروقت ابن‌مکتوم به محضر ایشان می‌آمد، رسول‌ خدا ج جا را برایش باز می‌کرد و در کنار خودش می‌نشاند و به او می‌فرمود: «مرحبا بالَّذی عاتَبَنی رَبَّی مِنْ أَجْلِهِ»[13]. «مرحبا به کسی که پروردگارم به خاطر ایشان مرا عتاب نمود». رسول خدا ج بارها تولیت مدینه را به ایشان می‌سپرد و در ماه رمضان مؤذن رسول خدا ‌بود.

4-  اشاره به این­که محال بوده رسول ‌خدا ج یک مورد از وحی را کتمان کند. ام ‌المؤمنین عایشه ل می­گوید: اگر برای رسول خدا جایز می‌بود که چیزی از وحی کتمان کند، عتاب خداوند متعال را در سورۀ «عبس» کتمان می‌کرد.

﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَکۡفَرَهُۥ ١٧ مِنۡ أَیِّ شَیۡءٍ خَلَقَهُۥ ١٨ مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ١٩ ثُمَّ ٱلسَّبِیلَ یَسَّرَهُۥ ٢٠ ثُمَّ أَمَاتَهُۥ فَأَقۡبَرَهُۥ ٢١ ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ ٢٢

مقطع دوم از آیه‌ی 17 تا آیه‌ی 22 بیان این مطلب است که انسانی که خود را بی‌نیاز از تذکر می‌داند و خودخواهی سراپای وجود او را فرا گرفته است و با وجود واضح‌ترین دلایل بازهم بر کفر خود اصرار می‌ورزد، اهل استغناء است و استغناء انسان را به وضعیتی می‌رساند که می‌خواهد به جای خداوند بنشیند و خدایی کند و ندای أنا ربکم الاعلی را که فرعون سر داد، سر بدهد و آیه‌ی 23 توضیح این مطلب است که با وجود امکانات عدیده‌ای که خداوند در اختیار انسان قرار داده، بازهم انسان آن‌چنان که باید، تکالیف خود را انجام نمی‌دهد.

﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَکۡفَرَهُۥ ١٧[14].

«مرگ بر انسان [کافر]، چقدر ناسپاس است! [و کفر وی به خداوند متعال شدید است]».

﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ﴾: «لعنت بر انسان کافر»

﴿مَآ أَکۡفَرَهُۥ﴾: «چه ناسپاس است چه کافر بی‌ایمانی است.»

چه ناسپاسی، از روی تکبر ایمان نمی‌آورند، سرزنش به کفار که دعوت به آن‌ها رسید و قبول نکردند پس نفرین به آنان باد.

سبب نزول: «ابن ‌منذر از عِکرمه روایت کرده است: وقتی عتبه پسر ابولهب گفت: «من به خدای ستارگان ایمان ندارم» آیه‌ی: ﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَکۡفَرَهُۥ نازل شد[15].

وقتی رسول خدا بخاطر مشغول بودن به کافران و مشرکین، از ام‌مکتوم نابینا روی برتافت در نتیجه، مورد عتاب و سرزنش خداوند متعال قرار گرفت که در واقع مشرکان سبب اصلی در اعراض و روی برگرداندن رسول گرامی ج از ابن‌مکتوم و در نتیجه عتاب خداوند متعال نسبت به رسولش شدند. به همین خاطر آن مشرکان بخاطر کفر و تکبرشان مستوجب نفرین خدا گشتند.

امکاناتی که از لحاظ مادی و معنوی در اختیار انسان گذاشته شده و از طرف دیگر به او هم توانایی و استعداد داده شده است تا بتواند از این امکانات در راستای به کمال رسیدن خود و به کمال رساندن دیگران استفاده کند اما انسان این‌چنین نمی‌کند. ﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مرگ و نابودی بر انسان باد؟ ﴿مَآ أَکۡفَرَهُۥ ١٧ چقدر ناسپاس است. این صیغه را در ادبیات عرب صیغه‌ی تعجب می‌نامند. جای تعجب است و خدا هم تعجب می‌کند که توقعی غیر از این می‌رفت. انتظار این بود که با این همه امکانات و این همه استعدادها و این همه نبوغ، انسان به جایی برسد که به جز خدا چیزی نبیند. اما با یک مقایسه میان انسان امروز و انسان دیروز درمی‌یابیم که انسان دیروز انسانی قانع و خداترس بود، اما انسان امروز انسانی است که بسیار ناراضی، عجول، پر از شتاب، پر از اضطراب و از همه کس می‌ترسد جز خدا؛ چقدر انسان ناسپاس و قدرنشناس است!

خداوند، در سیاق آیه شخص نامعلومی از آنان را انتزاع نمود و منظور، هر شخص کافر و متکبری است؛ آن­جا که خداوند متعال می‌فرماید:

کشته باد انسان کافر، چه چیزی او را به کفر و تکبر واداشت. با دید اعتبار در خود بنگرد:

﴿مِنۡ أَیِّ شَیۡءٍ خَلَقَهُۥ ١٨.

«[الله] او را از چه چیز آفریده است [که اینگونه تکبر ورزیده و کفر می­ورزد]»؟!

آیا انسان حقیقت را نمی‌داند که از چه چیزی خلق شده است؟ چون اصل خودش را فراموش کرده است. یعنی اگر انسان به یاد اصل خود بود که خدا او را از چه چیزی آفریده است، هرگز ناسپاسی پیشه نمی‌کرد.

﴿مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ ١٩[16].

«او را از نطفۀ [ناچیزی] آفرید و سپس موزونش ساخت».

از نطفه‌ای ناچیز و بی‌مقدار از میان هزاران نطفه که خداوند به او امر کرده.

1)     از جای ادرار خلق شده است.

2)     ضعیف و ناچیز و بی­مقدار که زود می‌میرد.

﴿فَقَدَّرَهُۥ: آرای علما در تفسیر این کلمه:

1)     خداوند تو را از نطفه­ای ناچیز در مجرای ادرار مرد و رحم زن خلق کرد؛ ابتدا نطفه و بعد علقه و لخته خون و سپس به صورت مُضغه و پاره گوشت؛ پس چرا متکبری؟

2)     ای انسان تو نطفه­ای ناچیز بودی که خداوند تمام اعضای بدن تو را خلق کرد و تو را زیبا و مکمل آفرید پس چرا مغروری؟

3)     خداوند قدرت ایستادن به تو داده و تو را کامل و پر از نعمت خلق کرده است؛ پس چرا متکبری؟

خداوند متعال انسان را از یک نطفۀ ناچیز و در چند مرحله خلق کرده است: نخست نطفه بعد علقه و سپس مضغه. آیا کسی که چنین وضعیتی را دارا باشد، شایان این است که نسبت به خدا کفر ورزد و متکبر شود و خود را از پروردگار بی‌نیاز داند؟ انسان باید به ابتدا و پایان و میان این آغاز و پایان بنگرد؛ آغازش نطفه‌ی گندیده و پایانش لاشه‌ی بدبو و میان این دو حامل نجاساتی می‌باشد، چنین انسانی چرا باید کفر ورزد و چرا باید تکبر کند؟

از نطفه او را آفرید و به او قدرت و استعداد داد، از همان لحظه‌ی اول به قول مولوی:

دهد نطفه را صورت چون پری

 

که کرده است بر آب صورتگری

یک بار هم در طول تاریخ بشر تا امروز و تا قیامت هیچ کسی پیدا نخواهد شد که بر روی آب صورت‌گری و نقاشی کند. آن هم نقاشی متحرک. آن هم صورت‌گری که به قول قرآن احسن تقویم است. فقدره، یعنی توانایی‌ها و استعدادهای بی‌نهایت را به انسان‌ها بخشیده است. و با وجود زمینه‌ی مناسب انسان می‌تواند کمالات را به دست آورد. و می‌تواند بهتر از خود و مثل خود را تولید کند. آن هم نه فقط تولید مثل‌های حیوانی، بلکه تولیدی که منشأ خیرات و برکات و اصلاحات برای خود و دیگران باشد.

﴿ثُمَّ ٱلسَّبِیلَ یَسَّرَهُۥ ٢٠[17].

«آنگاه راه را برایش آسان نمود. [که از شکم مادرش خارج شود]».

سپس راه خروج از شکم مادر، راه معاش او، یا راه سعادت او را، سهل و آسان گردانید. اگر خداوند متعال راه خروج را از شکم مادر میسر نمی‌ساخت چگونه بیرون می‌آمد؟

سبیل: راه:

1)     راه خروج تو را از رحم مادر آسان کردیم.

2)      نه تنها راه خروج، بلکه راه خیر و شر را به تو نشان داده و آن­را در فطرت تو قرار دادیم و دسترسی به اسباب دینی و دنیوی را برایت آسان کردیم.

راه را از آن طرف هموار ساخته و از این طرف هم توانایی و استعداد رفتن بر راه را به ایشان بخشیده است.

یسره: یعنی انسان را آن‌چنان ساخته و پرداخته کرده که بتواند در این راه گام بردارد. اما همچنان که از بیرون وحی را فرستاده است از درون هم استعدادها و توانایی‌ها را بخشیده است تا انسان بتواند گام به گام این وحی را عملی و تطبیق نماید.

﴿ثُمَّ أَمَاتَهُۥ فَأَقۡبَرَهُۥ ٢١[18].

«آنگاه [بعد از پایان عمر] او را میراند و در قبر [پنهان] نمود».

گفته می‌شود «قَبْرَه»: او را دفن کرد. «اَقْبَرَهُ»: وسیله‌ای فراهم آورد تا کسی او را در قبر گذارد.

سپس بدون درخواست مشورت و اعلام‌نظر، به مرگش رسانید و وسیله‌ای فراهم ساخت تا وارد قبرش کنند وگرنه، گندیده و متعفّن می‌شد و لاشه‌خواران، لاشه‌ی او را می‌خورند. و این اکرام به مرده است که آن­را شسته و در خاک دفن می‌کنند و این اکرام خداوند کریم به انسان است که مانند سایر حیوانات جسدش روی زمین انداخته نشود.

­﴿ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ ٢٢[19].

«سپس هرگاه بخواهد، او را [برای حسابرسی و جزا زنده می‌کند و] برمی‌انگیزد».

﴿ثُمَّ: سپس، بعد مدت­ها، بعد وقتی از زمان.

ف: پس به زودی، سریع بعدش اتفاق می‌افتد.

﴿إِذَا شَآءَ: زمانی که خداوند خودش خواست و امر کرد. این زمان دست ما نیست.

سپس هر وقت خدا خواست انسان را زنده کرده و برای حساب و کتاب اعمال به آسمان می‌برد و هدف خداوند متعال از سرزنش، ایمان‌آوردن به قیامت است.

در این باب وقتی شک‌هایی برای ما ایجاد می‌شود، راه معقول حل و فصل کردن این شک و شبهات این است که بیشتر خداوند را بشناسیم. هرچقدر بیشتر قدرت خداوند را بشناسیم و به قدرت خداوند مؤمن شویم به همان اندازه برای ما آسان‌تر خواهد بود، فهم این که: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَیۡهِۚ [الروم:27] خدا کسی است که خلقت را یک بار انجام داد و آن­را مجدداً تکرار می‌کند و تکرار برای خداوند آسان‌تر است و این خود برای تبیین بیشتر معنی معاد می‌باشد وگرنه سخت و آسان برای خداوند معنی ندارد. و مؤمن بودن به حقیقت معاد است که در انسان احساس مسؤلیت و کمال‌جویی را تقویت می‌کند. و عدم ایمان به این حقیقت سبب می‌شود، انسان از لحاظ احساس مسؤلیت و حرکات دچار انحراف و خطا شود. با وجود این همه زمینه و این همه استعدادها و با وجود این همه توانمندی آیا انسان آن‌چنان که بایسته است از این امکانات بیرونی و استعدادهای درونی در راستای رساندن وضعیف خود به کمال مطلوب و رساندن دیگران به این کمال گامی برداشته است؟

﴿کَلَّا لَمَّا یَقۡضِ مَآ أَمَرَهُۥ ٢٣ فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ ٢٤ أَنَّا صَبَبۡنَا ٱلۡمَآءَ صَبّٗا ٢٥ ثُمَّ شَقَقۡنَا ٱلۡأَرۡضَ شَقّٗا ٢٦ فَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا حَبّٗا ٢٧ وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨ وَزَیۡتُونٗا وَنَخۡلٗا٢٩ وَحَدَآئِقَ غُلۡبٗا ٣٠ وَفَٰکِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١ مَّتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٢ [عبس: 17-32].

﴿کَلَّا[20]  لَمَّا یَقۡضِ مَآ أَمَرَهُۥ ٢٣.

«هرگز چنین نیست، [که او می‌پندارد حق خداوند را ادا کرده است]. او هنوز آنچه را که [الله از فرائض] فرمان داده، به جای نیاورده است»!

چرا این مغرور بخود نمی‌آید؟ و چرا مفتون و مست گردیده است؟ چرا آنچه را  پروردگارش به او دستور داده از قبیل ایمان و طاعت انجام نداده ‌است.

آرای علما در تفسیر این آیه:

1)     انسان هرچه تلاش کند نمی‌تواند شکرگذار نعمت‌های خدا باشد.

2)     هنوز امر خداوند مبنی بر آمدن قیامت نیامده است، عجله نکنید و همه چیز از قبل در لوح محفوظ ثبت شده است.

با توجه به آیه­ی بعدی، رأی اول صحیح است.

برای فهم این مطلب باید دقت کرد که در آیات پیشین به چه حقیقتی اشاره شده است؟ یعنی انسان هنوز کاری را که باید انجام می‌داد، نداده اما امید است که انجام دهد. البته انبیاء همه‌ی مسؤلیت‌های خود را انجام داده‌اند و در رأس همه‌ی آن‌ها ابراهیم÷ قرار دارد که قرآن در رابطه با او می‌فرماید: ﴿وَإِبۡرَٰهِیمَ ٱلَّذِی وَفَّىٰٓ ٣٧ [النجم: 37] ابرهیم کسی بود که مأموریتش را تمام و کامل انجام داد. و در توصیف دیگری از ابراهیم در سوره‌ی بقره که اهل ادای تکلیف و مسئولیت بود می‌فرماید: ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ رَبُّهُۥ بِکَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّ [البقرة: 124] خداوند می‌فرماید که ابراهیم مأموریت خود را کامل انجام برساند امام می‌شود. و امامت در این جا امری اکتسابی است و انتصابی نیست چرا؟ چون بحث ابتلا مطرح است و خداوند حضرت ابراهیم را مورد آزمایش و امتحانات بسیار مشکل و سخت قرار داد و ابراهیم نیز تمام این آزمایشات را با موفقیت به انجام رسانید. ﴿قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا و خداوند او را امام قرار داد، ابراهیم در اینجا سؤال می‌کند: ﴿قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی آیا فرزندان من هم امام می‌شوند؟ ﴿قَالَ لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ ١٢٤ [البقرة: 124]. و خداوند می‌فرماید که عهد من به ظالمین نمی‌رسد و بدون امتحان کسی نمی‌تواند امام شود؛ و فرق انسان‌های دیروز و امروز همین است که انسان‌های دیروز اهل ادای تکلیف بودند، ولی انسان‌های امروز اهل فرار از تکلیف هستند. درحالی­که با ادای تکلیف است که انسان رشد پیدا می‌کند و تربیت می‌شود و با فرار از تکالیف انسان عقب می‌ماند، می‌گندد، اسیر می‌شود و می‌گنداند.

در این جا منتقل می‌شویم به بیان آیات آفاق و انفس که دعوت به حکمت است و سخن‌گفتن با اندیشه‌ها است، طوری که اندیشه‌ها و عقل‌ها مورد خطاب واقع می‌شوند. ﴿فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ ٢٤ انسان به غذایی که می‌خورد، بنگرد و ببیند که چه مراحلی را طی کرده است تا بدین شکل در آمده و برای انسان قابل استفاده شده است.

﴿فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ ٢٤[21].

«پس انسان باید به غذای خویش [و آفرینشِ آن] بنگرد (که چگونه به دست آمده است)».

انسان باید به خوراکی که مایه‌ی حیات او است بنگرد که چگونه با تقدیر و تدبیر خداوند متعال کامل شده است؛ شاید انسان بدان متذکر شود و خدا را سپاس گوید. منظور از نگاه‌کردن به خوراک، نگاه کردن به آفرینش و خلق خوراکی‌هاست نه ظاهر ساده­ی آن. پس انسان باید با نگاه ایمان و شکر، به خوراکش بنگرد و شکرگذار آن باشد.

﴿أَنَّا صَبَبۡنَا ٱلۡمَآءَ صَبّٗا ٢٥[22].

«ما آب فراوان [از آسمان] فروریختیم».

و در حقیقت اصل و اساس این غذا از بارانی است که از آسمان نازل می­شود.

﴿ثُمَّ شَقَقۡنَا ٱلۡأَرۡضَ شَقّٗا ٢٦[23].

«سپس زمین را از هم شکافتیم».

سپس زمین را برای روییدن گیاهان و خوراکی‌های متنوع شکافتیم.

نتیجه‌ی فرو فرستادن آب شکاف بر داشتن زمین می‌شود، چرا که تا آبی بر زمین نبارد، زمین شکاف برنمی‌دارد. همچنان که در سوره‌ی انبیا آمده است که آسمان و زمین هردو بسته بودند و ما آن‌ها را باز کردیم. ﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ کَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ أَفَلَا یُؤۡمِنُونَ ٣٠ [الأنبیاء:30] وقتی که زمین شکاف برداشت، نتیجه چه می‌شود؟

﴿فَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا حَبّٗا ٢٧.

«آنگاه در آن دانه‌[های فراون] رویاندیم».

و در آن دانه مانند گندم، جو، ذرت و سایر حبوبات قوتی رویاندیم. از دل زمین ما دانه را رویاندیم، نه فقط دانه بلکه:

﴿وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨[24].

«و انگور و سبزی [خوراکی بسیار]».

﴿حَبّٗا وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا «دانه گندم و جو و ... انگور، سبزی‌ها و علوفه‌ها را رویاندیم.

انگور و گیاهان خوردنی هم‌چون سبزیجات که اغلب دستچین و به صورت خام خورده می‌شود.

﴿وَزَیۡتُونٗا وَنَخۡلٗا ٢٩[25].

«و درختان زیتون و خرما را».

و زیتون که دانه‌ و روغن آن مورد استفاده قرار می‌گیرد. و درخت خرما که ثمر آن به صورت خام -بسر- و رطب و خشک مورد استفاده می‌باشد. دلیل این­که خداوند متعال، نام درخت خرما را ذکر فرموده نه خود خرما، این است که تمام درخت خرما و نه فقط میوه‌ی آن دارای فایده و خاصیت است.

خداوند در این­جا، نام سه میوه­ی انگور، زیتون و خرما را ذکر فرموده و دلیل آن این است که این میوه‌ها بسیار مفید و پرخاصیت هستند و به پادشاه میوه‌ها معروف­اند.

﴿ وَحَدَآئِقَ غُلۡبٗا ٣٠.

«و باغ­هایی [انبوه و] پردرخت».

﴿غُلۡبٗا: در میان عرب، انسان‌های تنومند و چاق و گردن کلفت، به غُلب معروف­اند و منظور آن در این­جا، درختان تنومند و پرثمر و مفید می‌باشد.

مفرد غَلْباً، غَلْباء همچون حمراء است.

﴿وَفَٰکِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١[26].

«و [انواع] میوه و علوفه [برای حیوانات پدید آوردیم]».

و میوه‌ها و چراگاه‌ها را «أبّ» یعنی کاه و آنچه مورد چرای دام‌هاست. میوه‌ها برای خودتان و گیاه و علف برای خوراک چهارپایان­تان.

﴿فَٰکِهَةٗ: میوه‌هایی که فقط به عنوان خوراک و برای سیرشدن خورده نمی‌شوند، بلکه به خاطر علاقه و تنوع، خورده می‌شوند.

﴿وَأَبّٗا: چیزهایی که دوست نداری بخوری؛ علف و خوراک حیوانات.

                                قضباً: مانند علف: تکه تکه می‌شود.

خوراک حیوانات:

                                أَبًّا: دانه دانه.

﴿مَّتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٢.

«[همۀ اینها] برای بهره‌گیری شما و چهارپایان­تان است».

﴿مَّتَٰعٗا: برای استفاده­ی انسان در مدت زمانی خاص و وقتی مُرد، تمام می‌شود.

﴿لِأَنۡعَٰمِکُمۡ: برای حیوانات و چهارپایان که خداوند آفریده و آن‌ها را رام کرده است.

تا آنچه گذشت مورد استفادۀ شما و دام‌های شما: شتر، گاو و بز و گوسفند و ... قرار گیرد.

بعضی از آنچه گذشت مورد استفادۀ شما انسان‌ها و بعضی دیگر مانند «سبزیجات» و «علف» مورد استفادۀ چهارپایان­تان می‌باشد، لذا ای انسان کافر با چه توجیهی نسبت به پروردگارت کافر می‌گردی؟

در بهره‌مندی از نعمت‌های مادی، شما و چهارپایان مشترکید. اما حیوانات طوری خلق شده‌اند که آن­را ضایع نمی‌کنند. هیچ حیوانی را نمی‌توان یافت که مانند انسان تنوع‌طلب باشد، چه در خوردن و چه در پوشیدن و چه در مسکن؛ و در عین حال تمام وظایفی که برایش آفریده شده است به نحو احسن انجام می‌دهد. اما در انسان، علاوه بر تنوع‌طلبی، زیادت‌طلبی هم هست و با توجه به امکاناتی که در اختیار انسان می‌باشد، نه تنها آن‌ها را تبدیل به احسن نمی‌کند، بلکه بدترین استفاده را نیز از آن امکانات می‌برد.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-   بیان علایم قدرت، دانش و حکمت خداوند متعال که می‌طلبد انسان به ذات او، آیات او، به پیامبران او و به دیدار او، ایمان داشته باشد.

2-  آیات از آفریده بر آفریننده و از اثر بر مؤثّر استدلال می‌نماید ولی باز انسان در کفر و عناد درشگفت است که چگونه خدایی که او را آفریده و او را روزی داده و تا پایان اجلش حافظ و نگهدارنده اوست، باز در برابر آن ناسپاس و کافر می‌گردد.

3-  انسان در رابطه با شکر پروردگارش پیوسته مقصر است اگرچه در تمام عمرش روزه‌دار و هر لحظه در نماز باشد.

﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣ یَوۡمَ یَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِیهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِیهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِیهِ ٣٦ لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ یَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ ٣٧ وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ مُّسۡفِرَةٞ ٣٨ ضَاحِکَةٞ مُّسۡتَبۡشِرَةٞ ٣٩ وَوُجُوهٞ یَوۡمَئِذٍ عَلَیۡهَا غَبَرَةٞ ٤٠ تَرۡهَقُهَا قَتَرَةٌ ٤١ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَفَرَةُ ٱلۡفَجَرَةُ ٤٢ [عبس: 33-42].

﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣.

«پس هنگامی ‌که [آن] صدای مهیب [قیامت] فرارسد».

﴿ٱلصَّآخَّةُ﴾: «صیحه‌ی عظیم و گوش خراش نفخه‌ی دوم.» روزی که صدای بوق اسرافیل گوش‌ها را می‌خراشد و وحشت و هراس به دل‌ها می‌اندازد. هدف از بیان آیات فوق، رسیدن به این آیه بود. (رستاخیز)

پس از آن­که خداوند متعال آغاز حیات و زندگی انسان را در این دنیا بیان نمود، به بیان و توضیح معاد و سرانجام بشر در دنیای دیگر پرداخت و فرمود: ﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣﴾: شاید تسمیه‌ی قیامت به «صاخه» به این دلیل باشد که شدت نفخه‌ی دوم صور، چنان است که گوش‌ها را می‌خراشد و چه‌بسا کر شوند که خداوند متعال به دنبال آن می‌فرماید:

﴿یَوۡمَ یَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِیهِ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِیهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِیهِ ٣٦[27].

«روزی ‌که انسان از برادرش می‌گریزد و از مادرش و از پدرش و از زنش و پسرانش [نیز می‌گریزد]».

روزی که آدمی از برادرش، از مادرش که تکیه‌گاهش بوده و در دامن او پرورش یافته و از پدرش که برای او زحمات زیادی متحمل شده، می‌گریزد و از همسرش که در مقطعی از حیات، مونس و جلیس او بود، می‌گریزد «وَبَنِیهِ» و از پسرانش که بسیار به آن‌ها می‌بالید و افتخار می‌کرد. و از همه‌ی کسانی که در دنیا به شکلی از او حمایت می‌کردند گریزان است. مردم از وحشت از هم فرار می‌کنند. آن روز است که انسان‌ها از برادر و مادر و پدر خودشان هم که باهم رابطه‌ی تنگاتنگ داشته‌اند گریزان هستند. اینان اگرچه نزدیک‌ترین اشخاص به آدمی‌اند ولی با وجود آن انسان از ترس این­که مبادا دیگران از او طلب حقی کنند که برگردن اوست و مورد مجازات قرار گیرد، از آن خویش و نزدیکانش فرار می‌کند.

اقوال علما در مورد دلیل ترس و فرار مردم از همدیگر به صورت زیر است:

1)     شخص از این می­ترسد که نیکی­هایش را از او بگیرند؛ زیرا در دنیا ممکن است حقی بر گردن داشته باشد.

2)     هرکس مشغول نفس خویش است و به فکر خود می­باشد حتی پیامبران و هرکسی می‌گوید: نفسی! نفسی!.

3)     هرکس از کسی دیگر درخواست نیکی می­کند.

﴿لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ یَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ ٣٧[28].

«در آن روز، هرکس را کاری است که او را به خود مشغولش دارد».

﴿شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ﴾: «کاری است که او را به خود مشغول می‌دارد.»

در آن روز هرکس توان پاسخ­گویی و سؤال دیگران را ندارد و اگرچه نزدیک‌ترین نزدیکانش باشد. هر انسانی در آنجا به فکر خودش است. ﴿یَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ ٣٧ وضعیتی دارد که او را از پرداختن به دیگران و توجه به آن‌ها بی‌نیاز می‌کند و فرصت توجه به دیگران را ندارد. در کلان شهرها گاهی اوقات نمونه‌هایی از قیامت مشاهده می‌شود. مردم عادی راه می‌روند اما معلوم نیست در کجا هستند و چه کار می‌کنند و به کجا می‌روند و انسان دقیقاً قیامت را می‌بیند و هیچ کسی وقت توجه و پرداختن به دیگران را ندارد.

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ مُّسۡفِرَةٞ ٣٨[29].

«چهره‌هایی در آن روز، [سعادتمندان] گشاده و روشن است».

﴿مُّسۡفِرَةٞ﴾: «نورانی و درخشان» چهره‌ای که خوشحالی قلبی از درخشش آن معلوم است.

خداوند ابتدا از چهره‌های شاد و نورانی مؤمنین می‌گوید و آن به خاطر عبدالله است که نابینا و فقیر بوده ولی در دین اسلام پیشرو بود.

﴿ضَاحِکَةٞ مُّسۡتَبۡشِرَةٞ ٣٩[30].

«[به خاطر نعمت و رحمتِ الله] خندان و شاد است».

و آن سیمای مردان و زنان مؤمن هست، سیمای پرهیزگاران به انوار عبادت درخشان و در پیشگاه پروردگار خود بشارت داده می‌شوند و در جوار بخشاینده‌ی کریم پذیرائی می‌گردند. بسیار خندان‌اند، زیرا به فرودگاه رسیده‌اند، آن هم با پروازی راحت و سالم. آن‌چنان اهل بهشت خوشحال هستند که از پوست‌های­شان پیدا است. از فرط شادی خون بدن به جوش آمده و پوست‌ها را تحت تأثیر قرار داده و شادی از پوست‌های­شان آشکار است.

﴿وَوُجُوهٞ یَوۡمَئِذٍ عَلَیۡهَا غَبَرَةٞ ٤٠[31].

«و چهره‌هایی [شقاوتمندان] در آن روز، غبارآلود است».

﴿یَوۡمَئِذٍ: در آن زمان، مدت زمان طولانی.

﴿غَبَرَةٞ: «برآن گرد نشسته -کدورت و اندوه-»

و در روز قیامت که مردم جهت محاسبه و قضاوت حشر می‌گردند، دسته‌ی دیگر کسانی هستند که چهره‌های سیاه و خاک‌آلود دارند و غباری آن‌ها را فرا گرفته است و به شقاوت و هلاکت خود یقین دارند.. این غبار، غبار اعمال ناصالح ناشایستی است که در دنیا انجام داده‌اند. چون بدون صدق و صفا بودند و نتیجه تابع عمل است، در نتیجه همان جا نیز همین بلا بر سرشان می‌آید. غباری است که به دل می‌نشیند و دل را مکدر می‌کند، بدترین نوع غبار است، زیرا وقتی آیینه‌ی دل مکدر گردد و کسی هم نباشد که صیقلش داده و به آن صفا بخشد، آن زمان دیگر حق را نمی‌بیند. و وقتی که حق را ندید، در نتیجه به دنبال باطل خواهد رفت.

﴿تَرۡهَقُهَا قَتَرَةٌ ٤١[32].

«سیاهی [و  تاریکی] آنها را پوشانده است».

کار به جایی می‌رسد که خودشان هم احساس تنگی می‌کنند و همه جا بر آن‌ها تنگ می‌شود و اهل جهنم به خازن‌ها و نگهبانان جهنم می‌گویند که کار ما را تمام کنید. ﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَۖ قَالَ إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ ٧٧ [الزخرف: 77] به خدا بگویید که کار ما را تمام کند و مالک و خازن جهنم جواب می‌دهد ﴿قَالَ إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ ٧٧. فعلاً منتظر بمانید. حالا اگر جان ما را نمی‌گیرد، حداقل یک روز از عذاب ما کم کند. و وقتی که می‌بینند از عذاب آن‌ها کم نمی‌شود داد و فریادشان به آسمان بلند می‌شود که ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ فِی ٱلنَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ٱدۡعُواْ رَبَّکُمۡ یُخَفِّفۡ عَنَّا یَوۡمٗا مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٤٩ [غافر: 49] ما را به دنیا برگردان تا جبران کنیم. اعمال ریاکارانه را به اعمال خالصانه تبدیل نمائیم. و خداوند می‌فرماید: وقت تمام شده است و برای این کار وقت کافی و عمر کافی به شما دادیم، جوانی‌تان را چگونه سپری کردید؟ ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ آیا این مقدار به شما عمر ندادیم که در آن تذکر بگیرید؟ ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُۖ فَذُوقُواْ و پیامبری دل‌سوز نیامد و شما را هشدار نداد؟ ﴿فَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٍ ٣٧ [فاطر: 37] ممکن نیست که ظالم یاوری داشته باشد. ظلمی بود که خودتان به خودتان کردید و نتیجه‌ی این ظلم را هم بچشید.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَفَرَةُ ٱلۡفَجَرَةُ ٤٢.

«اینان همان کافرانِ بدکردارند».

﴿ٱلۡکَفَرَةُ﴾: در قلب کفر ورزیدند.

﴿ٱلۡفَجَرَةُ﴾: در عمل کفر ورزیدند.

پس گروه دوم کسانی هستند که میان کفر قلبی و عملی جمع کردند و هم در اعتقاد و هم در عمل، آیات خدا را تکذیب کرده و کفر ورزیدند و محرمات خداوند را هتک نمودند.

اینان همان کافران بدکارند که در دنیا بر کفر و فجور زیستند و بر آن حالت هم مردند. آن‌ها کسانی بودند که در دنیا پرده‌ی کفر را بر ایمان قرار دادند، به طوری که ایمان‌شان به امراض مختلف از جمله نفاق و ریا دچار گردید. از طاعت خدا بدور، واجبات را ترک کرده و محرمات را مانند ربا و زنا و خون­ریزی مرتکب شدند؛ خلاصه در غیر مسیر شریعت الهی بودند. آن‌ها کسانی بودند که حدودی را که خداوند برای آن‌ها تعیین کرده بود، شکافتند و از حدود بیرون رفتند و حدشکنی را پیشه کردند، لذا نتیجه‌ی اعمال‌شان تابع عملی است که در دنیا انجام داده‌اند. چون در دنیا اهل کفر و فجور بودند، پس در قیامت هم گرفتار همان کفر و فجوری هستند که در دنیا داشتند و نتیجه‌ی آن هم بدبختی و ذلت و خواری و رسوایی آخرت است.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  شدت هول و هراس روز قیامت تا آن­جا که شخص از نزدیکان خود فرار می‌کند.

2-  خطری که در روز قیامت دامن­گیر بنده می‌شود، حقوقی است که در آن روز او بازخواست می‌شود.

3-  شدت ترس و هراس روز قیامت، از این­که یکی نگاه به عورت اهل موقف کند، از یاد خواهد برد.

4-  میوه و نتیجۀ ایمان و تقوا در موقف محشر، نوری است که بر سیمای مؤمنان و متقیان درخشان است و میوه و نتیجۀ کفر و فجور در آن موقف غبار اندوه و ظلمت و تاریکی است که سیمای آنان را پوشانده است.

5-  نمایش عقیدۀ رستاخیز و جزا به نمایش یکی از صورت‌های قیامت.

 




[1]- قرطبی: 19/210، حاشیه صاوی بر جلالین: 4/291، ترمذی: 3331، ابن ‌حبان: 535، حاکم گفته است: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است.

[2]- عَبَسَ: که نام سوره است از ماده‌ی عُبُوس یا عَبُوس گرفته شده است. عُبُوس یا عَبُوس به کسی گفته شده که چهره‌اش را درهم کشیده است و أخم و ترش‌رویی بیرونی ریشه در درون دارد. اگر درون انسان دارای بسط و گشایشی باشد، این گشایش در چهره‌ی انسان آشکار خواهد بود. و البته ویژگی منحصر به فرد اهل ایمان چنین است که: خوشی و خوشحالی‌شان در چهره‌ی آن‌ها پیدا است و اگر غم و اندوهی دارند، در دل‌شان کاملاً مخفی است.

      تولی: از ماده‌ی ولیٍ است و توالی هم از همین ریشه است. ولی به دنبال آمدن دو یا چند چیز به طوری که نزدیک هم باشند. مثلاً می‌گویند: فلانی ولی فلانی است. یعنی نزدیک او است و چون نزدیک او است، به او کمک می‌کند و مشکل او را می‌داند و می‌فهمد و شاید هم بتواند حل کند. این ولا و نزدیکی می‌تواند ولای دینی یا ولای قلبی باشد و... به تعبیر قرآن: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَیُطِیعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ سَیَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ ٧١ [التوبة:71]. مردان مؤمن و زنان مؤمن ولی همدیگر هستند. و یکی از نام‌های مؤمن ولی الله است. و تعبیر قرآن هم همین است: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ٦٢ [یونس:62] کسی که مؤمن و متقی باشد، ولی الله است. پس محدود و محصور به نفر و یا نفرات خاصی نیست و هر مؤمن متقی ولی خداست و هرچه تقوی بیشتر، ولایت و دوستی هم بیشتر و عمیق‌تر.

      مضمون این آیه را در آیه‌های: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ... [الأنعام:52]. و ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَکَ مَعَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ [الکهف: 28]. اولی در سوره انعام و دومی را در سوره‌ی الکهف، بیاب.

[3]- اعمی: از ماده‌ی عَمَی است و عمی یعنی فقدان بصر و یا بصیرت برای از دست‌دادن چشمِ سر و یا چشمِ دل کلمه‌ی اعمی استعمال شده است.

﴿أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ مجرور به حرف جاره‌ی محذوف لام است یعنی «لِأنْ جاءه ... چنین حذفی قیاسی و مطرد است، اصل ترکیب : «لأَچْلِ مَحی الاعمی له».

[4]- اصل «یَزَّکی» یتزکی بوده یعنی برای خود خواهان تزکیه است، تاء در زاء ادغام شده «یَزَّکی»‌ گردیده است.

[5]- فتنفعه: از ماده‌ی نفع است. نفع به چیزی گفته می‌شود که انسان را به خیر برساند؛ و ضد نفع ضرر می‌شود. خُسر در مقابل ربح است و همچنان که ضرر در برابر نفع است. خُسر ضرری است که از سرمایه متوجه‌ی انسان می‌شود.

[6]- تصدی: از ماده‌ی صدی است، صدی به معنی پژواک یا انعکاس صوت است، متصدی کسی است که عهده‌دار امری گشته که محل رجوع مردم شده است. نافع «تصدّی» را با تشدید صاد و دال خوانده ولی حفص با تخفیف صاد.

[7]- تَلَهَّی: در مقابل تصدی از ماده‌ی لهو است، یعنی آنچه که انسان را از مسائل مهمش غافل کند.

[8]- به کار بردن واژه­ی عشق برای الله متعال درست نیست و کمترین گناه آن این است که بدعت است زیرا عشق همیشه با هوس همراه است و بهتر است گفته شود: محبوب و محب (مصحح).

[9]- مُکرمه: از ماده‌ی کرم است. و اگر وصف خداوند قرار بگیرد، یعنی خداوند کریم، زیرا کرم اسمی است برای بیان احساس نعمات واضح و روشن خداوند. در رابطه با انسان اسم است برای اخلاق و کارهای نیکویی که انجام می‌دهد.

[10]- مُطَهَّر: از ماده‌ی طهر و طهارت است که می‌تواند طهارت جسم باشد و یا طهارت روح و نفس و روان باشد. و معمولاً انسان نخواهد توانست خداوند را آن‌چنان که شایسته است، بشناسد، مگر این که درون خود را از دیوهای مختلف رذایل خالی گرداند و آماده‌ی نزول و دریافت فضایل و ارزش‌ها گردد.

[11]- سَفَرَه: از ماده‌ی سفر است به معنی برداشتن پوشش و یا برداشتن پرده از روی چیزی. کلمه‌ی إسفار که در قرآن به کار رفته است به معنی نور دادن و روشن‌شدن است و سفر به خطابی گفته می‌شود که پرده از روی حقایق بردارد. سافر یعنی کاتب و نویسنده، نویسنده‌ای که به روشنی حقایق را بازگو می‌کند و أسفار هم برای کتاب‌های آسمانی در قرآن به کار رفته است. چرا که پرده از روی حقایق برمی‌دارند. سفیر هم از همین کلمه گرفته شده است، به معنی کسی که نماینده‌ی جمعی برای جمعی دیگر است که حقایق و خواسته‌های آن جمع را بیان می‌کند. سفارت هم به معنی رسالت، پیام‌رسانی است.

[12]- علامه ابن جوزی در علل، آن را تضعیف نموده و گفته است که در سند آن راویان مجهول و ضعیف وجود دارد، علامه آلبانی نیز آن را ضعیف دانسته است، علامه ابن تیمیه گفته است: معنای آن درست است اما اسناد آن ثابت نیست (مصحح).

[13] - این حدیث اصلی ندارد؛ تنها در درالمنثور آمده که پیامبر ایشان را اکرام می­کرد (مصحح).

[14]- قَتل: به معنی از بین‌بردنِ جسم به شکلی که روح از آن جدا شود، طوری که کاری از جسم ساخته نباشد. اما تعبیر قتل در این جا و جاهای دیگر قرآن، صیغه‌ای برای نفرین و دور کردن کسی از رحمت خداوند می‌باشد. این جا که می‌فرماید: قتل الانسان، ابراز انزجار و دور کردن فرد از رحمت خداوند است.

      ما أکفره: از ماده‌ی کفر، و کفر به معنی پوشاندن چیزی، بعد از آشکار بودن آن است.

[15] - لباب النقول فی ‌اسباب النزول، سیوطی (مترجم).

[16]- نطفه: عبارت است از آبی که صاف و روان و زلال باشد. به مرواریدی که درخشان هم باشد، نطفه می‌گویند.

      فقدره: از ماده‌ی قدرت است. وقتی که صفت انسان شود قدرت بر انجام کاری را بیان می‌کند و وقتی که صفت خداوند است، در حقیقت نفی عجز و ناتوانی از خداوند را می‌رساند. این که گفته می‌شود خداوند قدیر است، یعنی هرگونه عجزی را از او دور و نفی می‌کنیم. و این که گفته شود انسان قدیر است، یعنی توانایی را برای انسان قائل هستیم که بتواند کارهایی را انجام بدهد.

      لذا قدیر بودن خدا به این معنی است که خدوند فعال بما یشاء است و کاری را که مشیت او اقتضا کند، بر مبنای حکمت انجام می‌دهد.

[17]- سبیل: به معنی راهی است که انسان در آن بتواند به راحتی گام بردارد و جمع آن هم سبل است.

[18]- أماته: به معنی او را میراند. کُشت.

[19]- أَنشره و نَشَرهُ به یک معناست؛ یعنی: بعد از مرگ او را زنده گردانید، در روز قیامت او را برای حساب و جزاء زنده می­کند.

[20]- دانشمندان در معنی واقعی «کلاَ» بحث مفصل و اختلاف بزرگی دارند؛ نظر راجح بر این است که کلاّ برای ردع است یعنی ردع انسان بر کفرش و استمرار غفلتش و تجاهل و عدم درایتش و جملۀ «لـما یقضِ ماأمَرَ» بیانیه است یعنی بیان علت کفر و عناد او؛ یعنی او نظر و ادراک خود را بکار بگرفت و اگر چنین می‌کرد، آگاه می‌شد و هدایت می‌یافت و از این دیدگاه است که خدا به او دستور داده که به خوراکش نظری بیفکند.

[21]- طعام: به معنی هرچیزی که قابل استفاده و خوردن باشد.

[22]- صببنا: از ماده‌ی صب است. به معنی ریختن و باراندن و فروفرستادن است.

[23]- شققنا: از ماده‌ی شق است، به معنی شکافی که در چیزی ایجاد می‌شود. و شقه به معنی قطعه‌ای که از دیگر قطعات جدا شود. شقه به معنی یک واحد آپارتمان است.

[24]- قضب: به معنی گیاهی که هنوز رطوبت دارد و خشکی به آن روی نیاورده است. علفی که تکه تکه می‌شود و خوراک حیوانات است و خداوند آن­را به خاطر انسان‌ها خلق کرده است. قَضیب به شاخه‌ی سرو گفته شده است.

[25]- نخل: در حقیقت نوعی الک کردن چیزی است که ناخالصی‌ها از آن جدا شود. به این خاطر درخت نخل را نخل گویند که ظاهراً خداوند آن­را طوری آفریده است که هیچ بخشی از آن بدون استفاده و زائد نیست و تومند نیز است.

[26]- اب به معنی هرچیزی است که از زمین بیرون می‌آید و مورد استفاده‌ی انسان و حیوانات قرار می‌گیرد.

[27]- یفر: از ماده‌ی فر است و به معنی بالا زدن لب‌های حیوان است، طوری که دندان‌هایش آشکار شود و کسی هم که فرار می‌کند، آشکار می‌شود.

      مرء: به معنی انسان است. مروت هم از ماده‌ی مرء گرفته شده است. و به معنی جوانمردی آمده که معنی دقیق‌تر آن کمال مردانگی است.

      أخ: به معنی برادر است و به کسی یا کسانی گفته می‌شود که دارای مشترکاتی باشند و این مشترکات می‌تواند نَسَبی یا سَبَبی باشد.

صاحبه: از ماده‌ی صحب است، به معنی کسی که ملازم و همراه انسان است. مصاحبت می‌تواند، مصاحبت بدنی و فیزیکی باشد، مانند زن و مرد و فرزندان که صاحب همدیگرند و یا مصاحبت لطف و مرحمت و عنایت باشد.

[28]- شأن: به معنی وضعیت و شرایطی که انسان دارد و در قرآن به معنی امور و احوالات بسیار مهم است.

ترمذی با روایت صحیح از ابن عباسب روایت کرده که پیامبر خدا ج فرمود: «یُحْشَرُ النَّاسُ حُفَاةً عُرَاةً فقالت امرأه أینظر بعضا بعضاً؟ قال یا فلانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»: «مردم در روز قیامت پا برهنه، تن ‌برهنه و ختنه نشده حشر می‌شوند، زنی گفت: مردان و زنان همدیگر را می‌بینند؟ پیامبر ج این آیه را خواند: لکل امری ...». [ترمذی: 2452]. نسائی (2056)، مسند احمد (23447)

[29]- وجوه: از ماده‌ی وجه به معنی شریف‌ترین عضو انسان می­باشد که همان صورت است و در این جا به معنی صاحبان صورت‌ها و چهره‌هاست.

[30]- مستبشره: از ماده‌ی بَشَرَه است و بشره به معنی پوست بدن و ظاهر آن است. جمع بشر اَبشار و بَشَرَه می‌باشد. بشارت هم از همین ماده است و به خبری گفته می‌شود که وقتی انسان آن­را می‌شنود. اولین جایی که عکس العمل نشان می‌دهد، پوست بدن است که خوشحالی از آن نمایان می‌شود.

[31]- غَبَر: از ماده‌ی غبار است. غبر باقی مانده‌ی شیر در پرستان حیوان را می‌گویند. و غبار یعنی چیزی که روی پوست را می‌گیرد و آن­را تیره و تار می‌کند.

[32]- ترهقها: از ماده‌ی رهق است و رهق یعنی کسی را با تندی و تیزی و خشم تحت سلطه و پوشش قرار دادن. و إرهاق یعنی کسی را خسته و درمانده‌کردن است.

      قتره: به معنی کم‌کردن مخارج که در مقابلش اسراف است. اسراف یعنی از حد بیشتر خرج کردن. قتور یعنی انسانی که بخیل و خسیس است. منتهی قَتَره در این جا به معنی دودی است که از برشته‌کردن، سوزاندن و یا کباب‌کردن چیزی به هوا بلند می‌شود.

تفسیر سوره‌ی تکویر

تفسیر سوره‌ی تکویر

این سوره هم سوره‌ای مکی است و دارای نام‌های «کورت، تکویر» می‌باشد.

رسول الله ج فرمودند: «هرکس بخواهد قیامت را با چشم‌هایش ببیند پس سوره‌های تکویر، انفطار و انشقاق را بخواند.»[1]

نام سوره اشاره به حادثه‌ای از حوادث عظیمی است که در نظام هستی پیش از آغاز قیامت روی می‌دهد، حادثه‌ای که در رابطه با خورشید، به عنوان یکی از بارزترین مظاهر قدرت و عظمت و رحمت خداوند روی می‌دهد و بیان‌کننده‌ی این مهم است که انسان به سرانجامی که خود، مقدمه‌ی آن­را فراهم کرده است می‌رسد، البته بعد از وقوع حوادث بزرگی که در پیشاپیش قیامت و محاکمه و محاسبه‌ی انسان‌ها روی می‌دهند و وجود افرادی در کره‌ی زمین که برنامه‌ی خداوند را نمی‌پذیرند و آن­را برنمی‌تابند، کمترین اشکالی در برنامه‌ی خداوند ایجاد نمی‌کند و اگر کسی قادر به رویت نور خورشید نیست، مشکل از چشمان اوست نه از نور خورشید. به تعبیر علامه بوصیری در قصیده‌ی مشهورش که در وضع و حال کسانی که نور خورشید را متهم می‌کنند می‌گوید: آنان همانند انسان‌هایی هستند که دچار بیماری در چشم شده‌اند و چشم بیمار از دیدن نور درمانده است و ناراحت می‌شود و یا دچار بیماری جسمی شده‌اند، طوری که با نوشیدن آب گوارا احساس تلخ‌کامی کرده و آب را متهم به تلخی می‌کنند. مهم این است که با متهم‌ساختن آب‌های زلال در زمین و نور خورشید در آسمان، خدشه و صدمه‌ای به نور دهندگی و نورانیت خورشید و زلالیت و شفافیت آب وارد نخواهد شد و اگر بخواهیم دین و منابع دینی را به چیزی تشبیه کنیم، شاید بشود منابع دین و در رأس همه‌ی این منابع قرآن را که کلام خداست، به خورشید تشبیه نمائیم، از جهت نور دادن و روشن‌کردن راه و طریق و گرم‌کردن کسانی که به نوعی به سستی و سردی و جمود در حرکت مبتلا شده‌اند و به بیانی دیگر می‌توان دین و منابعش را به آب تشبیه کرد که اساس حیات مادی همه چیز است: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّ [الأنبیاء: 30]. حیات همه چیز در گرو آب است و همچنان که حیات مادی ما بدون آب مختل خواهد شد، حیات روحی و معنوی ما بدون آبِ حیات بخش قرآن و سیراب‌شدن از سرچشمه‌ی وحی مرگش حتمی خواهد بود و همچنان که وجود خورشید برای ادامه‌ی حیات بر روی کره‌ی زمین ضرورتی انکارناپذیر است، وجود خورشید وحی و خورشید قرآن هم برای ادامه‌ی حیات معنوی و روحی ضرورتی است انکارناپذیر و اگر کسی توانست بدون خورشید و بدون آب حیاتِ سالمی را داشته باشد (از لحاظ مادی) می‌تواند بدون خورشید وحی حیات سالمی از لحاظ معنوی داشته باشد. در همین راستا مکلف هستیم همچنان که به جسم خود می‌رسیم و مواظب آن هستیم به روح و روان هم چنین توجهی داشته باشیم. همچنان که کمترین بی‌توجهی به جسم، جسم را دچار اختلال و بیماری می‌کند، کمترین بی‌توجهی به روح و روان، روح را دچار فرسایش و پژمردگی خواهد کرد و هرچقدر از تمتعات و لذات دنیایی استفاده کنیم، نهایت آن این است که می‌میریم.

هرکه کاه و جو خورد قربان شود

 

هرکه نور حق خورد قرآن شود

و در طول تاریخ شخصیت‌های قرآنی، جاودانه‌ترین شخصیت‌ها بوده و هستند.

تقسیم‌بندی آیات سوره

در این سوره خداوند در مورد دو موضوع آخرت و وحی بحث کرده است.

خداوند در این سوره 12 خبر، 6 خبر در مورد دنیا و 6 خبر در مورد آخرت به ما می‌دهد.

کلمه­ی «إذا» در این سوره خیلی تکرار شده است؛ به گفتۀ علما، این تکرار، دارای معانی زیر است:

1-   برای تشویق شنونده به شنیدن اخبار (تشویق)

2-   برای ترس و عبرت و هشدار (تخویف)

3-   برای تثبیت یادگیری فرمایش خداوند (تثبت معانی)

خداوند در این سوره چیزهایی را مثال می‌زند که همیشه می‌بینیم؛ و برای تأثیر بیشتر، اول اسم اشیاء را آورده؛ سپس اتفاقی که برایش رخ می‌دهد را ذکر می‌کند.

و این هشدار برای این است که انسان به هوش باشد و خود را آماده کند.

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 14 بیان این مطلب است که انسان در آینده بعد از حوادث بزرگی که روی خواهد داد، به نتیجه‌ی محتومِ اعمال خود در دنیا خواهد رسید و مقدماتی را که در این آیات به آن اشاره شده باید روی دهند و سپری شوند تا به دنبال آن حجت بر انسان‌ها تمام شود. تمام امکانات از لحاظ مادی و معنوی در اختیار انسان‌ها گذاشته شده و زمینه‌ی رشد برای آن‌ها فراهم گردیده است لذا اگر آن‌ها رشد نکردند و یا توفیق تحصیل رشد را پیدا نمودند، برحسبِ این توفیق و یا عدم توفیق مورد محاسبه قرار خواهند گرفت. از آیه‌ی 15 تا آیه‌ی 26 تأکیدی است بر آیات پیشین و دفع شبهاتی که در این رابطه موجود است. مجموعه‌ای از شبهات، چه در رابطه با آمدن قیامت و چه در رابطه با روی‌دادن این حوادث وجود دارند که این مقطع خود به چند مقطع قابل تفکیک است. از آیه‌ی 15 تا 19 استدلال می‌کند به بعضی از آیات آفاق برای اثبات حقانیت مطالبی که در آیات قبلی به آن‌ها اشاره رفته و این که این حوادث روی‌دادنی است. از آیه 20 تا 21 رفع شبهه دیگری از همان شبهات است. از آیه‌ی 22 تا 24 رد توهمی است که در ارتباط با مسئله‌ی وحی مطرح شده و این که آیا این پیامبر وحی را دریافت نموده یا این که دچار خیالات شده است؟ آیه‌ی 25 هم شبهه‌ی دیگری را رفع می‌کند و نهایتاً آیه 26 بیان موضع‌گیری کسانی است که با این همه تحولاتی که شاهد آن هستند، کمترین تغییری در حرکت و سلوک‌شان ایجاد نشده است. از آیه‌ی 27 تا پایان سوره، یعنی آیه‌ی 29 بیان سنت الهی در ارتباط با هدایت و گمراهی انسان‌ها و این که انسان­ها خود مقدمات گمراهی و هدایت را فراهم می‌کنند و اما نتیجه تابع مقدمه‌ای است که فراهم شده است و لذا جبری در کار نیست که انسان‌ها بخواهند پیشاپیش خداوند را متهم نمایند به این که آن‌ها را مجبور آفریده و بعد مورد محاسبه قرار می‌دهد، بلکه واقعیت این است که انسان‌ها مختار خلق شده‌اند و برحسب اختیارشان از آن‌ها بازخواست به عمل خواهد آمد.

خصوصیات سوره‌های مکی:

1-   قسم‌خوردن زیاد.

2-   موضوعیت ایمان به خدا و روز قیامت و وصف بهشت.

3-   آیات کوتاه.

4-   بحث و مجادله با مشرکین.

5-   قصه و داستان.

6-   آوردن عبارت یا أیها الناس.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ کُوِّرَتۡ ١ وَإِذَا ٱلنُّجُومُ ٱنکَدَرَتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡجِبَالُ سُیِّرَتۡ ٣ وَإِذَا ٱلۡعِشَارُ عُطِّلَتۡ ٤ وَإِذَا ٱلۡوُحُوشُ حُشِرَتۡ ٥ وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ سُجِّرَتۡ ٦ وَإِذَا ٱلنُّفُوسُ زُوِّجَتۡ ٧ وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ بِأَیِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩ وَإِذَا ٱلصُّحُفُ نُشِرَتۡ ١٠ وَإِذَا ٱلسَّمَآءُ کُشِطَتۡ ١١ وَإِذَا ٱلۡجَحِیمُ سُعِّرَتۡ ١٢ وَإِذَا ٱلۡجَنَّةُ أُزۡلِفَتۡ ١٣ عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ ١٤ [التکویر: 1-14].

﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ کُوِّرَتۡ ١[2].

«آنگاه ‌که خورشید درهم پیچیده [و تاریک] گردد».

﴿إِذَا﴾: ظرف است برای دوازده فعل آیاتی که بعداً می‌خوانید و جواب آن­ها عبارت ﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ می‌باشد.

﴿کُوِّرَتۡ: «درپیچد و بی‌فروغ گردد. آن­گاه که خورشید تاریک شود.»

1-   نور آن از بین می‌رود و تاریک می‌شود.

2-   به زمین می‌افتد.

3-   حرکت و طلوع آن متوقف می‌شود.

4-   به قول علما کورت یعنی درهم پیچیده‌شدن و جمع‌شدن و افتادن.

رسول الله ج فرمودند: «خورشید و ماه در روز قیامت هردو در آتش هستند»: «الشَّمْس والْقَمَر یَکُوْرَان فِیْ النَّار»[3]؛ دلیل آن برای عذاب بیشتر کافران است که در دنیا خورشید و ماه را می‌پرستیدند تا مایۀ عذاب و ناراحتی بیشتر آن‌ها شود.

در حقیقت (اذا کورت الشمسُ) ترتیب طبیعی جمله این‌چنین است، یعنی فعل و فاعل، اما چرا خداوند فرمود: ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ کُوِّرَتۡ ١؟ به خاطر این است که توجه ما را به یکی از بزرگترین و مهمترین آیات آفاق جلب کند که دچار تحولی شگفت و بزرگ خواهد شد و آن تکویر است. ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ کُوِّرَتۡ ١ تصور کنید شب که خورشید نیست و روز هم این نور خورشید کم کم از بین برود و رو به سوی تاریکی گذارد، در آن صورت حیات مختل می‌شود و زمین جای حیات نخواهد بود. در آیه‌ی دیگر آمده: ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١. تمام زمین به لرزه درخواهد آمد. وقتی که خورشید تاریک شده و درهم پیچیده شود و نورش را از دست بدهد، این یکی از مهمترین رویدادهایی است که در آستانه‌ی قیامت اتفاق می‌افتد و یکی از بارزترین آیات آفاقی است که دچار این حادثه می‌شود.

﴿وَإِذَا ٱلنُّجُومُ ٱنکَدَرَتۡ ٢[4].

«و آنگاه ‌که ستارگان [سقوط کرده و] بی‌فروغ شوند».

﴿ٱنکَدَرَتۡ: تیره و کدر شدن:

1-   نور آن از بین می‌رود.

2-   از هم پاشیده می‌شود.

3-   پخش و از جایش جابجا می‌شود و از مدار اصلی حرکت خود خارج می‌شود.

4-   سیاه و کدر می‌شود و به زمین سقوط می‌کند.

وقتی خورشید که منبع فیاض نور و حرارت و انرژی است، نورش را از دست داد، خود به خود سایر ستارگان هم نورشان را از دست خواهند داد و دچار تیرگی می‌شوند.

﴿وَإِذَا ٱلۡجِبَالُ سُیِّرَتۡ ٣.

«و آنگاه ‌که کوه­ها [از جای­شان] به حرکت درآید».

﴿ٱلۡجِبَالُ: کوه‌ها.

 

﴿سُیِّرَتۡ: کوه­ها از جای­شان کنده شوند و به این سو و آن سو رانده شوند.

 

روان‌شدن؛ مانند پنبه شده، از جای خود کنده می‌شوند و حرکت می‌کنند.

بعد از خورشید و ستارگان کم کم زمین دچار تحول می‌شود، اولین چیزی که در زمین دگرگون می‌شود کوه‌ها هستند. ﴿وَإِذَا ٱلۡجِبَالُ سُیِّرَتۡ ٣ که کوه‌ها به حرکت مستمر و زیاد انداخته می‌شود. در آیه‌ای دیگر از سوره‌ی طه آمده که خداوند به پیامبر رحمت می‌فرماید: ﴿وَیَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡجِبَالِ در رابطه با کوه‌ها از تو می‌پرسند که چه اتفاقی برایشان می‌افتد؟ ﴿فَقُلۡ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسۡفٗا ١٠٥ [طه: 105]. بگو: خدای من آن‌ها را پاره پاره و ذره، ذره خواهد کرد. ﴿فَیَذَرُهَا قَاعٗا صَفۡصَفٗا ١٠٦ [طه: 106] آن‌ها را کاملاً مسطح خواهد کرد، مانند زمینی هموار ﴿لَّا تَرَىٰ فِیهَا عِوَجٗا وَلَآ أَمۡتٗا ١٠٧ [طه:107]. کوه‌هایی که تکیه‌گاه زمین و زمینیان هستند، کوه‌هایی که هرجا باشند، یکی از عوامل مهم استقرار و استحکام هستند، همین کوه‌ها به حرکت درآورده می‌شوند و این صحنه‌ها را اگر بتوانیم تصور کنیم، بسیار مهم و تأثیرگذار خواهد بود.

﴿وَإِذَا ٱلۡعِشَارُ عُطِّلَتۡ ٤[5].

«و آنگاه ‌که ماده‌شترانِ باردار [که ارزشمندترین اموال آنها هستند] رها شوند».

﴿ٱلۡعِشَارُ: «شتران آبستن ده‌ماهه» مفرد عشیره

﴿عُطِّلَتۡ: رها شوند؛ یعنی بخاطر هراس و بیم و همچون شتران بی‌چوپان به دست فراموشی سپرده می‌شوند.

خداوند از شتر، نام می‌برد؛ چرا که در زمان پیامبر، شتر بسیار با ارزش و مورد استفاده بوده و عرب بسیار در بند این حیوان بوده و اگر حامله بود این مراقبت و ارزش برای شتر بیشتر می‌شد اما در قیامت از ترس شتر 10 ماه حامله را رها می‌کنند.

آن شترهای ارزشمند (منظور هر کالایی که ارزشمند باشد) عاطل و باطل رها می‌شوند، کسی توجهی به این کالاها و اموال ندارد، منابع و ذخایر زیرزمینی و معادن و نفت و... و بازارهای مهم جهانی که در گوشه و کنار دنیا وجود دارند و مورد توجه جهانیان هستند، روزی فرا خواهد رسید که معطل خواهند ماند.

﴿وَإِذَا ٱلۡوُحُوشُ حُشِرَتۡ ٥[6].

«و آنگاه ‌که حیوانات وحشی [در کنار انسان در زمینی وسیع] گرد آورده شوند».

﴿وُحُوشُ: حیوانات وحشی در آخرت 2 بار حشر می‌شوند.

﴿حُشِرَتۡ: حیوانات از هرسو در روز حشر جمع شوند و سپس بمیرند. در روز قیامت همه­ی حیوانات وحشی یک­جا جمع گشته و حساب و کتاب می‌شوند.

حیوانات وحشی همیشه از جامعه و انسان‌ها گریزان بوده‌اند و در دل کوه‌ها و جنگل‌ها زندگی کرده‌اند، همه گرد آورده می‌شوند. در قیامت ابتدا حساب حیوانات تصفیه می‌شود و اگر حیوانی به حیوان دیگر آزاری رسانده باشد، آن­جا باید تلافی شود و سپس به فرمان خداوند: «کونى ترابا» تبدیل به خاک می‌شوند. و این هم به خاطر حسرت بیشتر کافران است که از ترس و وحشت و حسرت، دستان خود را گاز می‌گیرند.

﴿وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ سُجِّرَتۡ ٦[7].

«و آنگاه ‌که  دریا‌ها [جوشان و] بر افروخته [چون آتش] شود».

﴿ٱلۡبِحَارُ: دریاها.

﴿سُجِّرَتۡ: دریاها همه یک­جا جمع می‌شوند.

و وقتی که دریاها برافروخته می‌شوند و چون هرچه به اعماق زمین فرو برویم، گرمای زمین بیشتر می‌شود. و بنابراین، همه‌ی دریاها و آب‌ها برافروخته و آتشین خواهد شد.

6 آیۀ اول 6 خبر از دنیا در روز قیامت بود.

﴿وَإِذَا ٱلنُّفُوسُ زُوِّجَتۡ ٧.

«و آنگاه ‌که هرکس با همسانِ خود قرین گردد [فاجر با فاجر و متقی با متقی]».

﴿ٱلنُّفُوسُ: نفس‌ها.

﴿زُوِّجَتۡ:

1)     هرکس با شبیه و هم‌نشین خود محشور می‌شود.

2)     روح‌ها به بدن برمی‌گردند و مرده‌ها زنده می‌شود.

3)     هرکس با حور العین محشور می‌شود و ازدواج می‌کند.

بنا بر آراء مختلفی که در تفاسیر آمده است و تقریباً نزدیک‌ترین آن‌ها به واقعیت جمع شدن روح‌ها است که بعد از مدتی از جسم جدا می‌شود و به عالم برزخ می‌روند و جسم‌ها به خاک سپرده می‌شود و در آستانه‌ی قیامت این روح‌ها دوباره با اجسام جمع می‌شوند و آماده‌ی محاسبه و دریافت جزا و یا پاداش اعمالی که انجام داده‌اند می‌شوند.

﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨[8].

«و آنگاه ‌که از دختر زنده‌به‌گورشده پرسیده شود».

﴿سُئِلَتۡ: از حق خود و از خونش که به ناحق ریخته شده می­پرسد و بازخواست می‌کند.

اعراب جاهلیت فرزندان دختر را به هنگام تولد در چاه می‌انداختند و یا شش‌ساله او را زنده به گور می‌کردند.

مثال: حرمت دین اسلام به زن است؛ ولی در کشورهای غربی و آمریکا زن‌های پیر کار می‌کنند؛ درحالی­که در میان مسلمانان، مادران پیر احترام زیادی در خانواده و در جامعه دارند.

دختران زنده به گور شده مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیرند که:

﴿بِأَیِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩[9].

«به کدامین گناه کشته شده است»؟

و در عین حال این آیه اشاره می‌کند به مورد سؤال واقع‌شدن تمام کسانی که به شکلی مظلومانه به دست ظالمینی در هر عصر و نسلی جان‌شان گرفته شد و ظالمین پنداشتند و می‌پندارند که خداوند از اعمال آن‌ها غافل است و خدا می‌فرماید که: ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا یَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ [ابراهیم: 42] مپندار که خداوند از اعمال ستمکاران غافل است. ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِرُسُلِهِمۡ لَنُخۡرِجَنَّکُم مِّنۡ أَرۡضِنَآ أَوۡ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَاۖ فَأَوۡحَىٰٓ إِلَیۡهِمۡ رَبُّهُمۡ لَنُهۡلِکَنَّ ٱلظَّٰلِمِینَ ١٣ [إبراهیم: 13]. ما بی­گمان ظالمین را در این دنیا و قبل از آمدن آخرت از بین خواهیم برد. ﴿وَلَنُسۡکِنَنَّکُمُ ٱلۡأَرۡضَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ ١٤ [إبراهیم:14] و شما را جایگزین آن‌ها خواهیم ساخت، این را هم باید یادآور شویم که مبادا بسیاری از افراد این تصور و تفکر را پیدا کنند که خداوند همه‌ی بازخواست‌ها و محاسبه‌ها را به قیامت موکول خواهد کرد، چنین نیست. زیرا خود به اهل ایمان وعده داده است که در دنیا ما ناصر شما هستیم. و به وسیله‌ی فرشتگان به پشتیبانی شما خواهیم آمد.

﴿وَإِذَا ٱلصُّحُفُ نُشِرَتۡ ١٠.

«و آنگاه ‌که نامه‌های [اعمال] گشوده شود» تا هرکس نامه عملش را بخواند. و پرده از اعمال بندگان برداشته می‌شود.

﴿صُّحُفُ: نامه اعمال.

﴿نُشِرَتۡ: پخش‌کردن و به قول علما باز پخش می‌شود (مفتوح) یعنی: کتاب اعمال انسان به صورت باز (نه بسته) به دست انسان داده می‌شود و ما اعمال‌مان را می‌بینیم.

آن جا است که نامه‌های اعمال، توزیع و پراکنده می‌شوند. ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِ [الإسراء: 13] هر چیزی را که انسان در دنیا کسب کرده است، ما آن­را به گردن او می‌آویزیم. ﴿وَکُلَّ إِنسَٰنٍ أَلۡزَمۡنَٰهُ طَٰٓئِرَهُۥ فِی عُنُقِهِۦۖ وَنُخۡرِجُ لَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ کِتَٰبٗا یَلۡقَىٰهُ مَنشُورًا ١٣ [الإسراء: 13] و در روز قیامت به شکل کتاب و نامه‌ای باز شده و واضح برای او انتشار خواهیم داد: ﴿ٱقۡرَأۡ کِتَٰبَکَ کَفَىٰ بِنَفۡسِکَ ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکَ حَسِیبٗا١٤ [الإسراء: 14] از انسان‌ها می‌خواهیم که نامه اعمال‌شان را برای ما بازخوانی کنند. و البته چیزی قابل انکار نخواهد بود.

﴿وَإِذَا ٱلسَّمَآءُ کُشِطَتۡ ١١[10].

«و آنگاه ‌که پرده از روی آسمان برگرفته شود [چنانکه پوست از گوسفند جدا شود]».

و وقتی که پوست آسمان گرفته می‌شود، منظور این است که لایه‌ای که روی سر ما است، کنار خواهد رفت و چهره‌ی اصلی آسمان نمودار خواهد گشت. خداوند متعال می‌فرماید: این آسمان و زمین دگرگون خواهد شد: ﴿یَوۡمَ تُبَدَّلُ ٱلۡأَرۡضُ غَیۡرَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُۖ وَبَرَزُواْ لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ ٤٨ [ابراهیم: 48] و این که آسمان چهره دیگری پیدا خواهد کرد، اشاره به همان تحولی است که به دنبال تکویر خورشید روی می‌دهد و بعد از این تحولات واضح و روشن دو مطلب دیگر باقی است، یکی مسئله‌ی جهنم و دیگری مسئله‌ی بهشت.

﴿وَإِذَا ٱلۡجَحِیمُ سُعِّرَتۡ ١٢.

«و آنگاه ‌که [آتش] دوزخ، افروخته [و شعله‌‌ور] گردد».

﴿سُعِّرَتۡ: «شعله‌ور شدن نهاد آتش»

﴿وَإِذَا ٱلۡجَنَّةُ أُزۡلِفَتۡ ١٣[11].

«و آنگاه ‌که بهشت [برای متقیان] نزدیک آورده شود».

و هنگامی که بهشت نزدیک کرده می‌شود و در دسترس اهل بهشت قرار داده می‌شود. جهنمی‌ها را به سوی جهنم می‌برند اما بهشت را برای اهل بهشت می‌آورند که خود دال بر تکریم اهل بهشت از سوی خداوند است.

عمرس فرمود: «تمام آیات بالا برای بیان این آیه نازل شده است».

﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ ١٤[12].

«[در آن روز] هرکس خواهد دانست که چه چیزی [برای آخرت خود] آماده کرده است».

﴿أَحۡضَرَتۡ: «از پیش فرستاده»، یعنی: هرکس مسئول اعمال خویش است و هر عمل خیری در دنیا انجام داده، در آخرت آن­را خواهد یافت و چشم‌ها و هوش‌ها به یاد خواهند آورد.

جهنم و بهشت در انتهای این حوادث است و عملکرد امروز انسان‌ها، ایمان و اعتقاد و بینش آن‌ها می‌تواند سرنوشت آنجا را رقم بزند. ﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ هرکس می‌داند که چه چیزی را آماده کرده است. ﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا کلمه‌ی محضراً که در آیه‌ی 30 سوره‌ی آل عمران آمده است، اشاره صریح و شفاف هم به صنعتی که حدوداً صد سال از عمر آن می‌گذرد، یعنی صنعت سینما دارد، بعضی از حقایق نمایش داده می‌شود: ﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا روزی فرا می‌رسد که هرکس کار خیری که انجام داده، به تصور کشیده شده و پیش چشمانش ظاهر می‌شود. کلمه‌ی محضر به زنده‌کردن اعمال اشاره دارد و هرکار بدی که انجام داده، آرزو می‌کند که میان او و آن کار بد فاصله‌ی زیاد بیفتد و خدا شما را از خود و عذابش برحذر می‌دارد و خدا نسبت به بندگان مهربان است. ﴿وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَیۡنَهَا وَبَیۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِیدٗاۗ وَیُحَذِّرُکُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٣٠ [آل عمران: 30].

اینکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ کُوِّرَتۡ ...­ تا آیۀ: ﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ شامل دوازده حادثۀ روشن و واضح است؛ شش مورد از آن حوادث در ارتباط با این دنیاست و شش واقعۀ دیگر مربوط به قیامت است؛ تمام آن موارد، شرط برای یک جواب است و آن ﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ از خسی و از شر تا بدان پاداش داده شود تمام سیاق این آیات برای اثبات عقیده‌ی رستاخیز و جزا می‌باشد که مشرکان عرب، به شدّت مخالف و منکر آن ‌بودند و به دلیل این­که مدار اصلاح فرد و جامعه به دور آن می‌چرخد و بدون اعتقاد بدان، اصلاح، تهذیب و تطهیری صورت نمی‌گیرد، قرآن، اهتمام و توجه خاصی بدان مبذول داشت. برای اثبات این مدعا کافی است که توجه کنیم آغاز سوره‌های صافات، ذاریات، طور، مرسلات، نازعات، تکویر، انفطار، انشقاق، بروج و فجر، محتوای تمام اینها و سوگندهای عظیمی که در بردارند همه و همه برای تثبیت عقیدۀ معاد و روز رستاخیز است.

اینک آن شش حادثه­ای که در دنیا واقع می‌شوند و به عنوان سرآغاز قیامت به شمار می‌آیند عبارت اند از:

1-  تکویر[13] خورشید: درپیچیدن و بی‌فروغی آن.

2-  تیره[14] شدن ستارگان بخاطر ریزش و سقوط آن­ها.

3-  رانده شدن کوه­ها بخاطر کنده ‌شدن از جای خود و تبدیل آن­ها به غبار که در فضا پراکنده شوند.

4-  تعطیل و رها شدن شتران[15] آبستن؛ نه دوشیده شوند و نه کسی بر آن­ها سوار شود و نه به چرا برده شوند بخاطر هول و هراس آن روز. که انسان از بهترین و خوشایندترین مال خود می‌گذرد.

5-  حشر و نشر حیوانات وحشی و مردن آن­ها در آن روز.

6-  برافروخته شدن دریاها و تبدیل آن­ها به آتش فروزان[16].

اما وقایع شش­گانه­ای که در قیامت روی می‌دهد:

1-  جفت شدن نفس‌ها هنگامی که جان‌ها به پیکرها درآورده شود پس از خلق دوباره‌‌ی پیکرها.

2-  سؤال از دختربچۀ زنده به گور شده که به کدامین گناه کشته شده است.

3-  هنگام پخش و گشوده شدن نامه‌های اعمال.

4-  برکندن آسمان از مکان خود؛ همان­گونه که پوست حیوان کنده شود.

5-  برافروخته‌شدن و شعله‌ور گشتن آتش دوزخ.

6-  تقریب و نزدیک گرداندن بهشت برای مؤمنان و پرهیزگاران.

جواب تمام این شرط‌ها که با حرف «اذا» آمده‌اند، آیه‌ی: ﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ است که آن اعمال انجام شده یا حسنات است که انسان را به بهشت می‌کشاند و یا سیئات است که او را به دوزخ می‌راند. «اللهم انا نسألک الجّنه وما قرب الیها من قول وعمل ونعوذبک من النّار وما قرب الیها من قول وعمل».

رهنمودهای آیات فوق:

1-  اثبات واقعه‌ی معاد و رستاخیز.

2-  بیان مفصّلی در رابطه با مقدمات روز قیامت و پایان آن. در حدیثی با درجه  حسن که ترمذی روایت کرده است، پیامبر خدا ج می‌فرماید: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلْیَقْرَأْ: ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ کُوِّرَتۡ﴾ و ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ﴾ و ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١﴾» «هرکس دوست دارد روز قیامت را مشاهده کند، سوره‌های تکویر، انفطار و انشقاق را بخواند».

3-  تشویق به ایمان و عمل صالح که آن دو مصیر انسان را در بهشت تعیین می‌کند.

4-  اجتناب و دوری از شرک و معاصی که با آن، انسان وارد دوزخ می‌شود.

﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلۡخُنَّسِ ١٥ ٱلۡجَوَارِ ٱلۡکُنَّسِ ١٦ وَٱلَّیۡلِ إِذَا عَسۡعَسَ ١٧ وَٱلصُّبۡحِ إِذَا تَنَفَّسَ١٨ إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ کَرِیمٖ ١٩ ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی ٱلۡعَرۡشِ مَکِینٖ ٢٠ مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِینٖ ٢١ وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢ وَلَقَدۡ رَءَاهُ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡمُبِینِ ٢٣ وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَیۡبِ بِضَنِینٖ٢٤ وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَیۡطَٰنٖ رَّجِیمٖ ٢٥ فَأَیۡنَ تَذۡهَبُونَ ٢٦ [التکویر: 15-26].

هنگامی که خداوند متعال عقیده‌ی معاد و رستاخیز و حوادث و وقایع آن­را بطور واضح توصیف نمود و این توصیف ایشان از طریق وحی بود، این موضوع نیاز به اثبات صحت وحی و اعتقاد به آن پیدا می‌کرد بنابراین، وقتی که وحی ثابت شد و انسان بدان باور داشت، در آن صورت نسبت به معاد و رستاخیز باور یقینی به او دست خواهد داد. اینک خداوند متعال برای اثبات آن، عظیم‌ترین سوگند را یاد می‌کند مبنی بر این­که این قرآن را جبرئیل امین بر محمد امین نازل کرده و آنچه محمد ج بر زبان می‌آورد، کلام و وحی خداوند متعال است؛ محمد ج دیوانه نیست تا این­که نداند چه می‌گوید و یا گفتار عبث و بیهوده از زبان او بیرون آید و هم‌چنین قرآن از گفتار شیطان رانده شده نیست، آن شیاطینی که استراق سمع می‌کنند و اخبار آسمانی را برای کاهنان و جادوگران القا می­نمایند!! بلکه آن کلام حق و صادق خداست و اخبار خدا جز راست و حق نخواهد بود. آن­جا که می‌فرماید: ﴿کلّا قضیه آن­چنان نیست که آنان ادعا می‌کنند و می‌گویند: آنچه محمد بر زبان می‌آورد از جنس همان گفتارهایی است که بر زبان کاهنان جاری می‌گردد و کلام ایشان از جنس کلام شاعران و یا کلام دیوانگان و یا سحر ساحران است!

﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلۡخُنَّسِ١٥[17].

«پس سوگند به ستارگانی که [به جایگاه خود] بازمی‌گردند».

خداوند متعال در این آیه به ستاره قبل از اینکه در شب برآید سوگند یاد می­کند.

﴿بِٱلۡخُنَّسِ﴾: «ستارگانی که در روز حرکت می‌کنند و پنهان هستند و در شب ظاهر می‌شوند.»

دلایل قسم‌خوردن:

1-   اعراب در کلام خود زیاد قسم می‌خورند و قرآن کلام خدا به زبان عربی است.

2-   خداوند در سخن با کافران برای تأکید بیشتر، قسم یاد می‌کند تا باور کنند (تشویق).

3-   تأکید کلام.

قسم‌خوردن فقط باید برای خدا باشد و انسان نباید به غیر از خدا قسم بخورد؛ ولی خداوند می‌تواند به تمام مخلوقاتش و هرچه که اراده کند، قسم بخورد.

1- لا أقسم

2-وألفی                               الله ‌متعال‌ در کتابش ‌از این‌ کلمات‌ برای ‌قسم‌خوردن‌ استفاده‌ کرده ‌است.

3- فلا أقسم

خداوند متعال برای تأکید قسم خود، از اصطلاح: ﴿فَلَآ أُقۡسِمُ استفاده کرده و دلیل آن، آیۀ: ﴿۞فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِیمٌ٧٦ می‌باشد.

﴿خُنَّسِ:    الظبی: آهو

                      النجوم: ستارگان که در شب بیرون می‌آیند و در روز مخفی می‌شوند.

الخنوس: الاختفاء، پنهان‌شدن، چیزهایی که مخفی می‌شوند.

با توجه به آیات بعدی، معنای ستارگان، بیشتر به کلمه­ی ﴿خُنَّسِ١٥ می‌آید؛ زیرا:

1-   همه آن­را می‌بینند.                            لیل

2-   با توجه به آیات بعدی درباره‌ی              صبح

3-   خداوند به چیزهای بزرگ قسم می‌خورد.

خداوند در قرآن به صور فلکی خورشید، ماه و ستاره زیاد قسم خورده است.

سوگند نمی‌خوردم به آن ستارگانی که با آمدن روز، غروب می‌کنند، برای چه سوگند نمی‌خورد؟ برای این که واضح و روشن است و این صیغه خود تأکیدی را در ضمن دارد و آن این که می‌خواهد بگوید، چون آن مطلب بسیار واضح و روشن است، پس نیازی به سوگند خوردن ندارد، لذا من هم سوگند نمی‌خورم.

﴿ٱلۡجَوَارِ ٱلۡکُنَّسِ ١٦[18].

«[شتابان] حرکت می‌کنند [و هنگام برآمدن روز چون آهو که به خانه­اش می­رود از نظر] پنهان می‌شوند».

الجواری: تجری: دویدن، جاری‌شدن.

کُنَّس: خانه حیوان در زمان پنهان‌شدن (بیت الحیوان عند الاختفاء).

﴿ٱلۡجَوَارِ: مسیر

خنس که جاری و در حال حرکت است و مخفی شونده. معمولاً ستاره وقتی مخفی می‌شود که روز بیاید و تا وقتی که شب است، ستاره هم وجود دارد.

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا عَسۡعَسَ ١٧[19].

«و سوگند به اول شب چون روی آورد و به آخر شب چون پشت کند».

﴿إِذَا عَسۡعَسَ﴾: «آن­گاه که به تاریکی روی آورد و یا پشت کند؛ زیرا عَسْعَس از اسامی اضداد است. هم‌ به معنی روی آوردن است و هم به معنی پشت کردن است، لفظ مشترکی میان اقبال و ادبار است.

پس وقتی که زمینه برای غروب ستاره فراهم می‌شود، شب هم باید رو به پایان باشد، یعنی تاریکی دارد کم‌رنگ می‌شود و جای خود را به نور می‌دهد.

﴿وَٱلصُّبۡحِ إِذَا تَنَفَّسَ ١٨[20].

«و سوگند به صبح، هنگامی‌که نورش برآید».

﴿تَنَفَّسَ﴾: «پرده از روی خود برگرفت تا روز روشن گشت.»

پس وقتی که تاریکی در حال از بین‌رفتن است، زمینه برای صبح فراهم شده است ﴿وَٱلصُّبۡحِ إِذَا تَنَفَّسَ ١٨ و صبح کم‌کم بیرون می‌آید و آرام آرام به مانند انسانی نفس می‌کشد، اما سوگند به تمام آنچه بیان شد برای چه بود؟

﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ کَرِیمٖ ١٩[21].

«بی‌گمان، این [قرآن نازل شده بر محمد] سخن فرستادۀ بزرگوار [= جبرئیل] است».

﴿إِنَّهُۥ﴾: «قرآن»

﴿لَقَوۡلُ رَسُولٖ کَرِیمٖ﴾: «گفتار فرستادۀ بزرگوار - جبرئیل÷- است. قرآن به آن فرشته نسبت داده شده؛ زیرا اوست که آن­را به سوی رسول خدا آورده است.»

یعنی آن قرآنی که برای شما به توصیف و اثبات معاد می‌پردازد، حقیقت و واقعیت دارد، گفتار جبرئیل امین است. و به عبارتی آیات قبلی و تمام قرآن، قول یک رسول کریم و بزرگوار است. یعنی کسی که از روی کَرَم این کار را انجام می‌دهد و کسی که کریمانه کاری را انجام می‌دهد، بسیار دقیق و کامل انجام می‌دهد، این قرآن قول و فرموده‌ی پیام‌آوری کریم است که در این جا منظور جبرئیل امین است. این رسول کریم پیام را می‌آورد و به رسول کریم دیگری منتقل می‌کند و او را هم کرامت می‌بخشد، از همین جا این نکته را باید مدنظر داشته باشیم، انسانی که سخن کریمانه‌ای را با خود دارد، خودش هم صاحب کرامت می‌شود. ممکن است سؤال شود که: ﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ کَرِیمٖ ١٩ که در جواب این سوگندها آمده است، ارتباطش با سوگندها چیست؟ می‌گویند: در روز و صبحِ روشن این کلام به پیامبر نازل شده است و چیزی نیست که نتیجه اوهام و تصورات و خیالات باشد. در سوره‌ی طه همین موضوع را در رابطه با حضرت موسی بیان می‌کند، آن جا که به موسی می‌فرماید که ای موسی! این چه چیزی است که در دست تو است؟ با این که خداوند می‌داند که این عصا است، ولی چون زمینه وجود دارد که موسی زمانی که عصایش به مار تبدیل شد، دچار اوهام و خیال شود، زیرا هم شب است و هم هوا سرد است و اگر قرار باشد که این رسول خودش نسبت به رسالتش مطمئن نباشد، نمی‌تواند این موضوع را با قوت به دیگران ابلاغ نماید و این جا هم همین طور است که در صبح روشن این کلام بر پیامبر نازل شده است و چیزی نیست که نتیجه‌ی اوهام و خیالات باشد.

﴿ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی ٱلۡعَرۡشِ مَکِینٖ ٢٠[22].

«که [مقتدر و] نیرومند است و نزد [الله] صاحب‌عرش، مقام و منزلت والایی دارد».

﴿ذِی قُوَّةٍ: «صاحب نیروی بس شگرفی است».

صفات جبرئیل:

1-   رسول: فرستاده از طرف خدا.

2-   کریم: دارای منزلت عظیم، بزرگوار.

3-   ذی قوة: قوی و قدرتمند و دارای 700 بال[23]: قوم لوط را با یک بال به آسمان برد و به زمین کوبید.

4-   مَکین: صاحب جایگاه و منزلت نزد خدا، منزلت والا.

مُطاع: رئیس و سایر فرشتگان از او اطاعت می‌کنند، فرمان­برداری‌شده.

آن فرشته که خود کریم و صاحب قول کریمانه است در ادای مأموریت خود توانا و نیرومند است و با قوت این پیام را ابلاغ می‌کند و نزد خداوند صاحب عرش دارای منزلت و مکانت والایی است. توانایی است که هیچ انس و جنی توان انتزاع وحی و یا کم و کاست آن­را هیچ­گاه نخواهند داشت.

﴿مُّطَاعٖ ثَمَّ أَمِینٖ ٢١[24].

«[در آسمانها که ملکوت اعلی و عالم فرشتگان است] از او فرمان می‌برند و امین [وحی] است».

﴿أَمِینٖ: وحی و فرمان خداوند را کامل می‌رساند و امانت­دار وحی است.

از طرف بقیه‌ی فرشتگان مورد فرمانبرداری و اطاعت است و گذشته از این، امین هم است و هرکس که پیامش را پذیرفت، به امنیت و آرامش می‌رسد و در او تحول ایجاد می‌شود. پس کسی که پیامی را به ما رساند، زمانی که پیامش محتوای خدائی و توحیدی داشته باشد، قطعاً در ما امنیت و آرامش ایجاد خواهد کرد.

﴿وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢[25].

«[ای مردم] همنشین شما [محمد که عقل و امانت و صداقت او را می­شناسید چنانکه ادعا دارید] دیوانه نیست».

﴿صَاحِبُکُم: دوست و همراه (محمد ج): طعنه بر قریش که این پیامبر از بین خود شما بوده است.

1-   میان خود شما به دنیا آمده است.

2-   اصل و نسب او را می‌شناسید.

3-   لازم به معرفی نیست و همه او را می‌شناسند.

و در این جا می‌فرماید: کسی که می‌خواهد به شما کمال و آرامش بدهد و رفیق و هم‌صحبت شماست آن­طور که می‌گویید مجنون نیست، دیوانه نشده است و کاملاً سنجیده دیده، سنجیده شنیده و سنجیده سخن می‌گوید و سنجیده با شما برخورد می‌کند.

﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡمُبِینِ ٢٣.

«و به راستی او [= جبرئیل] را در افق روشن دیده است».

پیامبر ج جبرئیل را به شکل صحابی (دحیة الکلبی) می‌دیدند و یا در داخل غار حرا به هنگام بعثت (به شکل انسان)

ملائک: 700 بال – جمیل – خلق‌شده از نور – دیده نمی‌شوند و ما آن‌ها را نمی‌بینیم.

جبرئیل در غار حرا بر رسول الله ج نازل شد و باعث وحشت رسول ج شد، سپس با راهنمایی ورقة بن نوفل، فهمید که او فرشته­ای از طرف خداوند بوده (جبرئیل به صورت بشری نازل شد) سپس تا 40 روز جبرئیل را ندید تا اینکه شبی از غار حرا برمی‌گشت که جبرئیل را در آسمان به صورت فرشته دید و بار دوم هم در اسراء و معراج جبرئیل را به صورت فرشته دید (2 بار) ولی در موارد دیگر جبرئیل را به صورت انسان می‌دید.

این آیه هم تأیید می‌کند که پیامبر اوهام نمی‌گوید و خیالاتی نشده است، زیرا جبرئیل را در افقِ مبین دیده است، یعنی در بلندی بسیار روشن و بدون هیچگونه ابهامی؛ پس شب نبود تا دچار خطای دید و دچار توهمات و خیالات گردد، بلکه روز روشن بود.

﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَیۡبِ بِضَنِینٖ ٢٤[26].

«و او بر [ابلاغِ آنچه از طریق] غیب [به او وحی شده] بخیل نیست [چنانکه کاهنان مالی را در برابر گفته­های­شان از شما می­گیرند]».

﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَیۡبِ﴾: «محمد ج در رابطه با وحی و اخبار آسمانی و آنچه بر شما پنهان است».

﴿بِضَنِینٖ﴾: بخیل نیست بلکه امین است و کلام وحی را کامل به انسان‌ها می‌رساند و در قرائتی «بظنین» با ظاد خوانده شده یعنی متهم نیست در اینکه بعضی آیات را بگوید و بعضی را کتمان کند.

محمد ج نسبت به شما دربارۀ وحی و سخنانی که از غیب آمده است بخیل و متهم نیست به اینکه در آن بکاهد و یا بیفزاید و یا تغییر و تبدیلی در آن دهد. بلکه می‌خواهد که همه‌ی انسان‌ها به کمال لایق خود برسند و به بهشت بروند.

﴿وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَیۡطَٰنٖ رَّجِیمٖ ٢٥[27].

«و این قرآن، گفتار شیطان رانده شده [از رحمت خدا] نیست».

قرآن از کلمات و سخنان شیطان رانده شده و دور از خیر و رحمت نیست. از شیاطینی که در آسمان‌ها استراق السمع می‌کنند تا به کاهنان و دوستان­شان اخبار آمیخته با دروغ را برای­شان القا نمایند و آنان را گمراه کرده و باعث تباهی هم‌کیشان­شان شوند.

﴿فَأَیۡنَ تَذۡهَبُونَ ٢٦.

«پس [بعد از این همه دلایل، در انکار کلام خدا بودن قرآن] به کدامین راه می‌روید؟» و تا کی از این قرآن پشت کنید و منکر آن باشید. بدون این که هدفی والا و مشخص داشته باشید.

در این­جا خداوند متعال مسلک و راه و روش ناشایست آنان را در تکذیب رسول خدا و متهم ساختن ایشان به ساحری و قرآنش را به شعر، کهانت و اسطوره، مورد انکار قرار می‌دهد و می‌فرماید: کجا می‌روید؟ عقل­تان کجاست؟ چرا بیراهه می‌روید؟ و هشدار به انسان است که عقل‌ها را به کار بیندازید.

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ٢٧ لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٢٩ [التکویر: 27-29].

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ ٢٧.

«این [قرآن] چیزی جز پند و اندرز برای جهانیان [جن و انس] نیست».

﴿ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ: کتاب هدایت برای همه کس.

این قرآن کریم جز پند و اندرز برای جنّ و انس نیست مردم را به حقایق یادآوری می‌کند تا به غفلت نیفتند و آنان را به فضل و نعمت‌های خداوند متعال یادآوری می‌نماید تا به کفر و گمراهی دچار نشوند، مردم را به روز قیامت یادآوری می‌کند تا عمر خود را به معاصی تباه نکنند و به وسیلۀ ترک واجبات و ارتکاب محرماتش، عصیان و نافرمانی نکنند.

﴿لِمَن شَآءَ مِنکُمۡ أَن یَسۡتَقِیمَ ٢٨.

«برای هرکس از شما که بخواهد راه راست [حق را] در پیش گیرد».

﴿أَن یَسۡتَقِیمَ﴾: «جویای حق و بدان باور داشته باشند و به مقتضای آن عمل کنند.»

برای کسانی از شما که خواستار راستی و راه مستقیم باشند می‌تواند اولاً حقیقت و واقعیت را دریابند و بدان باور داشته باشند. ثانیاً به مقتضای آن عمل کنند. هنگامی که ابوجهل این آیه را شنید، گفت: پس اختیار در دست خودمان است اگر بخواهیم به راه راست می‌رویم و اگر نخواستیم نمی‌رویم، به دنبال آن این آیه نازل گردید.

﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٢٩.

«و شما [راه راست و... را] نمی‌خواهید، مگر آنکه پروردگار جهانیان [اراده کند و] بخواهد».

«هدایة الإنسان تابعة لمشیئة رب العالمین»: «هدایت انسان تابع خواست پروردگار جهانیان است.» انسان برای اعمال خود، صاحب اختیار است؛ ولی خداوند به واسطه­ی علم ازلی خود می‌داند که انسان چه خواهد کرد و به چه راهی خواهد رفت.[28]

و البته شما نمی‌توانید چیزی را بخواهید (مشیت کنید) مگر این که خداوند آن­را مشیت کرده باشد که رب العالمین است، یعنی صاحب و پرورش‌دهنده‌ی تمام جهانیان است و اوست که حق دخل و تصرف در امور مخلوقات را دارد و شایسته است که او خود آمر باشد و کسی که خلق کرده بهتر می‌تواند امور مخلوقات را تدبیر کند. و برای کسانی از شما که خواستار راستی و راه مستقیم باشند می‌تواند اولاً حقیقت و واقعیت را دریابند و بدان باور داشته باشند. ثانیاً به مقتضای آن عمل کنند. هنگامی که ابوجهل این آیه را شنید، گفت: پس اختیار در دست خودمان است اگر بخواهیم به راه راست می‌رویم و اگر نخواستیم نمی‌رویم، به دنبال آن این آیه نازل گردید. در این هنگام آن ملعون دهن‌کوب شد.

و باید به یاد داشت که مشیت خداوند متعال سابق بر مشیت بنده است به دلیل این­که انسان بنده است و خداوند پروردگار است و هیچ مشیتی سابق بر مشیت او نیست.

                                             جبرئیل با صفاتش

جواب قسم المقسم به                            محمد رسول الله با صفاتش

                                               قرآن

در 6 آیه­ی اول این سوره، خداوند متعال نشانه‌های قیامت در دنیا و در 6 آیه­ی بعد، نشانه‌های قیامت در آخرت را برای ما بیان می‌فرماید. در ادامه به ستارگان و شب و صبح سوگند یاد می‌کند و سپس در مورد جبرئیل فرشته وحی و صفات وی صحبت می‌نماید و در آخر از پیامبر ج و قرآن، کتاب آسمانی برای ما می‌گوید که تنها راه نجات و رستگاری در گرو عمل‌کردن به آن است و در حقیقت این‌ها جواب قسم‌هایی هستند که در آیات بالا به آن‌ اشاره شده است.

                    ستارگان

قسم               لیل

                    صبح

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  مشورعیت سوگند خوردن به خداوند متعال و اسماء و صفات ایشان.

2-  اثبات وحی و اثبات نبوت محمد ج در پرتو آیات فوق.

3-  بیان صفات جبرئیل از کمال امانت­داری، توانمندی، جایگاه عالی، اطاعت و کرامت در مضمون آیات.

4-  برائت پیامبر خدا در رابطه با اتهامات جعلی که مشرکان به ایشان نسبت می‌دادند.

5-  بیان این­که مشیت و خواست خداوند متعال سابق بر مشیت و خواست بندگان است و در مملکت پروردگار جهان، هیچ چیزی جز به اراده و مشیت ایشان واقع نمی‌شود.

 




[1]- ترمذی (3256)، مسند احمد (4575)، مستدرک علی الصحیحین (3861)

[2]- شمس: به معنی خورشید نورافشان است و نورافشان بودن از توصیف خورشید در سوره‌ی نبأ آیه‌ی 13 گرفته شده است.

      کورت: از مصدر تکویر و ریشه‌ی کَور است. کور به معنی پیچاندن چیزی به دور چیز دیگر است. وقتی انسان عمامه‌ای یا دستاری را دور سر می‌پیچد، گفته می‌شود کورت العمامه، یعنی عمامه را دور سرم پیچیدم. تکویر در حقیقت یعنی پیچیده‌شدن چیزی به دور چیزی و یا به دور خودش. زمین دو نوع حرکت دارد، یکی به دور خودش و دومی به دور خورشید. پیچیده‌شدن خورشید به دور خودش کنایه از جمع‌شدن و کم‌شدن نورش است.

[3]- مشکل الآثار طحاوی (160)، الابانة الکبری، ابن بطه (71)،

[4]- نجوم: جمع نجم به معنی ستاره‌ی طلوع کرده و همچنین گیاهی که تازه از خاک سر برآورده باشد و دارای تنبه نباشد، به شاخ حیوان هم که تازه از سرش بیرون آمده نجم می‌گویند.

      انکدرت: از ماده‌ی کدر است و کدورت ضد کلمه‌ی صفا است و انکدار، یعنی تغییر تدریجی در چیزی، به طوری که حالت روشنی‌اش از دست برود و مکدره و تیره گردد.

[5]- عشار: از ماده‌ی عَشر که به معنی ده است. معشار هم در قرآن آمده، یعنی یک دهم چیزی؛ و اصل عشر صفت است برای شترهایی که ده ماهه حامله هستند و یکی از ارزشمندترین کالاها در آن زمان میان عرب‌ها بوده است. و جمع عشر می‌شود: عِشَار. و عشیره هم از همین ریشه گرفته شده است، یعنی افراد و قوم و خویش‌هایی که به وسیله‌ی آن‌ها عدد انسان زیاد می‌شود و معمولاً دلالت بر تکثیر می‌کند.

      عطلت: از ماده‌ی عَطَلَ است و عطل به معنی از دست‌دادن زینت و شغل است. مُعَطَّله نام فرقه‌ای است که معتقدند دنیا بی‌صاحب است.

[6]- وُحُوش: از ماده‌ی وَحّش است و ضد انس است و حیواناتی را می‌گویند که هیچ انسی در رابطه با اجتماع ندارند و از اجتماع دور هستند.

حُشِرَت: از ماده‌ی حشر و در مقابل نشر است و حشر به معنی جمع‌کردن. حشر یعنی بیرون‌کردن و ترساندن جمعی از مکانی که دارند.

[7]- بِحار: از ماده‌ی بحر است، هر مکان وسیعی را می‌گویند که در آن جا آب زیادی جمع شده باشد، بُحیره به معنی دریاچه است، یعنی بحر کوچک؛ در قرآن بحیره به معنی شتری است که ده بار وضع حمل کرده است و بعد از دهمین وضع حمل گوشش را می‌شکافتند و از حمل بار یا سواری معاف می‌شد.

      سُجِّرَت: از ماده‌ی سَجّر است و تسجیر مصدرِ آن است، به معنی برافروخته‌کردن آتش همراه با حرارت و گرما.

[8]- موؤده: از ماده‌ی وَأد است، یعنی زنده به گور کردن دختر.

[9]- ذنب: اصل آن از ماده‌ی ذَنَب است، به معنی دنبالچه. دُم حیوان را هم ذَنَب می‌گویند و به معنی دلو نیز به کار رفته است. اما ارتباط ذَنَب یعنی دنبالچه و ذنب یعنی گناه چیست؟ هر فعلی که عاقبت وخیمی داشته باشد، به آن ذنب گفته می‌شود.

[10]- کشطت: از ماده‌ی کشط الناقه است. یعنی پوست شتر را از گوشت آن جدا کرد. جابه‌جاشدن و کنده‌شدن از جای خود، بازشدن.

[11]- ازلفت: از ماده‌ی زلف است، یعنی منزلت و مقام و در بسیاری از آیات قرآن کلمه‌ی زلفی به معنی منزلت و مقام به کار رفته است.

[12]- احضرت: از ماده‌ی حضر در مقابل بدو است، بدو یعنی بیابان و روستا و حَضَر یعنی شهر و کلمه‌ی حضر و حاضر که از همین ریشه است، به معنی نقد کردن چیزی است که موجود نبوده اما موجود شده است.

[13]- ابوعبیده گوید: کورت: مانند تکویر عمامه: گرداندن و پیچاندن چیزی که قسمت‌هایش به یکدیگر پیوسته شود؛ مثل پیچیدن دستار یا عمامه.

[14]- انکدار: افتادن و متلاشی شدن: دگرگونی درنتیجه انتشار و پخش شدن چیزی است.

[15]- به چنین شتری «عشار گویند؛ یعنی ده‌ ماه برحمل آن گذشته و تا وضع حمل آن نام را دارد.»

[16]- و این هنگامی است که گدازه‌ها و گازهای درون زمین، طوفان‌های آتشین و انفجارهای هولناکی پدید می‌آورند.

[17]- خُنس: خناس کسی است که دل‌ها را پرآشوب و پریشان می‌کند، دل‌ها را پر از وسوسه می‌کند. همچنین در سوره ناس به آن اشاره شده است. خناس که جمع خانس است، به شیطان اطلاق می‌شود، وقتی که نام خدا برده شده و یادی از خدا کرده می‌شود، شیطان می‌رود و به لانه‌اش می‌خزد و نیز به ستاره‌هایی گفته می‌شود که به هنگام روز غروب می‌کنند و این جا همین معنی کوکب و ستاره مدنظر است که با آمدن روز غروب می‌کند.

[18]- جوار: جمع جاریه است، به معنی هر چیزی که در حال حرکت باشد، به دخترِ کوچک هم گفته می‌شود، جاریه چون در حرکت و جنبش است، به کشتی هم گفته شده، جاریه به شرطی که در دریا شناور باشد به هر ماشینی که سریع حرکت کند، جاریه گویند و در قرآن هم به معنی کشتی و هم به معنی گردشی که ستارگان در مسیر طلوع و غروب‌شان دارند، اطلاق شده است.

      کنس: مانند خنس است و جمع کانس می‌باشد؛ و کناس یعنی کسی که زباله‌ها را می‌زداید، به کارگر شهرداری کناس گفته می‌شود. مکنسه یعنی جارو اما در این جا معنی کنس به معنی همان استتار و پنهان‌شدن است و تأکید و توضیحی است بر معنی خنس.

[19]- عسعس: به معنی عقب و جلو آمدن، شروع شب و انتهایش. وقتی که روزها طولانی می‌شوند، شروع شب‌ها دیرتر می‌شود و انتهای‌شان هم زود است، یعنی شب‌ها کوتاه‌تر می‌شود. تعبیر عسعس یعنی کسی که در تاریکی شب فرو رفت، طوری که تا انتهای تاریکی این فرو رفتن ادامه داشت و نزدیک بود وارد روشنایی و صبح شود. تعبیر «والیل اذا عسعس» اشاره به حالتی از شب است که دلالت بر پایان و تمام شدن شب دارد.

[20]- صبح: اول روز را می‌گویند و از ماده‌ی صَبُحَ گرفته شده است به معنی روشن و نورانی شد و صبیح الوجه یعنی کسی که چهره‌ی نورانی و روشن دارد و مصباح هم به چراغی گفته می‌شود که به اندازه‌ای روشنایی دارد که همه کس قادر به رؤیت همه کس و همه چیز باشد.

      تنفس: از ماده‌ی نَفَس است و نفس هم به هوایی گفته می‌شود که به بدن داخل و یا از بدن خارج می‌شود، البته از لحاظ علمی آن چیزی که وارد می‌شود، هوا است و آن چیزی که خارج می‌شود، دی اکسید کربن است و ماده‌ای سمی که اگر خارج نشود منجر به مرگ می‌شود. وقتی که گفته می‌شود: تنفس الریح: یعنی باد وزید، نه این که باد نفس کشید و لذا کلمه‌ی تنفس برای دم و بازدم به کار رفته است.

[21]- رسول: از ماده‌ی رِسّل است، یعنی روان‌کردن چیزی یا کسی به آرامی و هرنوع رساندن چیزی از جایی به جایی را رسل گفته‌اند و رسول کسی است که این کار را انجام می‌دهد، یعنی رساننده پیام به آرامی به کسی یا کسانی. پس هر کسی نمی‌تواند رسول باشد، مگر این که آن نرمی و لطافت را در رساندن پیام داشته باشد، به طوری که جذابیت را از پیام نگیرد، خیلی از اوقات اخبار تلخ را می‌شود به شیرین‌ترین شکل ابلاغ کرد و در قرآن کلمه‌ی رسول هم برای پیامبران و هم برای فرشتگان به کار برده شده است.

[22]- قوه: به معنی قدرت است و به آمادگی گفته می‌شود که در فرد برای انجام کار وجود دارد و در همه‌ی مخلوقات این قوه موجود است.

      عَرش: به هرچیزی که دارای سقف باشد، عرش گفته می‌شود و معمولاً به چیزی گفته می‌شود که به درخت انگور می‌بندند تا انگورها بیشتر رشد کنند.

[23]- با توجه به روایات صحیح موجود در کتب حدیث و خصوصا روایت مربوط به اسراء و معراج، جبرئیل دارای 600 بال بوده است (مصحح)

[24]- مطاع: از ماده‌ی طوع است، به معنی میلی که انسان برای انجام کاری دارد، مقابلش کره است، یعنی بی‌میلی، نطوع به معنی خود را به زحمت‌انداختن در مسیر طاعت است، زحمتی که الزام و اجباری در آن نیست، بلکه استحباب است و اما اقرار نیست که هر استحبابی را به صِرف مستحب بودنش رها کرد. چون مجموعه‌ای از فضایل و ارزش‌ها و درجات در گروِ انجام مستحبات است و مقام محبوبیتِ انسان در نزد خداوند، وقتی تحصیل می‌شود که انسان اهل انجام مستحبات و نوافل شود.

      امین: از ماده‌ی امن به معنی آرامش نفسی است.

[25]- مجنون: از ماده‌ی جِن است، اصل کلمه‌ی جن از فعل جُن گرفته شده است، یعنی پوشاندن چیزی و مصدر جن یعنی پوشاندن و مجنون، یعنی کسی که پرده‌ای روی عقلش را گرفته و حایل و مانع میان او و عقلش شده است، به طوری که عقلش نمی‌تواند هیچ تاثیری در حیات او داشته باشد و سنجیده حرکت کند.

[26]- غیب: هرچیزی که از حواس انسان‌ها پوشیده باشد.

      ضنین: از ماده‌ی ضن به معنی بخل‌ورزیدن است. اما معنی آن از بخیل بیشتر است. فرق آن با بخیل این است که انسان بخیل کسی است که هرچیزی را که هرچند بی‌ارزش باشد، برای آن ارزش قائل است و حاضر نیست به هیچ قیمتی آن­را به دیگری بدهد، اما ضنین به کسی گفته می‌شود که در رابطه با اشیا نفیس و ارزشمند بخیل است.

[27]- شیطان: از ماده‌ی شَطَنَ به معنی دور شد. بعضی گفته‌اند از ماده‌ی شَاطَ است، به معنی کسی که آن‌چنان عصبانی شود که بخواهد آتش بگیرد؛ و معمولاً شیطان، یعنی کسی که کارش بر هم‌زدن تعادل و آرامش و به پا کردن آشوب است، پس می‌توان از حسد، شهوت، غضب و... به عنوان یک شیطان نام برد.

      رجیم: از ماده‌ی رَجم است، رجم هم به معنی سنگ‌سار کردن چیزی یا کسی است.

[28]- گمراهی و هدایت انسان تابع خواست و مشیئت پروردگار است و هیچ راهی برای خروج از علم پروردگار نیست و فعل و اراده­ی انسان، بر خواست خدا غلبه نمی­یابد. (مصحح)