تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی انفطار

تفسیر سوره‌ی انفطار

سوره­ی انفطار: مکی و دارای 19 آیه می‌باشد، دارای آیات کوتاه و بحث قیامت است. این سوره دارای نام‌های: «انفطار، إذا السماء انفطرت، انفطرت و منفطره» می‌باشد.

محور این سوره در رابطه با مجموعه حوادثی است که قبل از آمدن قیامت روی می‌دهند و در آغاز اشاره به حوادثی است که در گسترده‌ی آفاق و انفس اتفاق می‌افتند و همچنین متوجه ساختن انسان نسبت به مسئولیتی که در رابطه با برنامه‌ی خداوند دارد که قبل از این که فرصت‌ها از دست برود، از آن‌ها حداکثر استفاده را بنماید. خداوند متعال در این سوره علاوه بر این­که برای ما از نشانه‌های قیامت می‌گوید، ما را مورد مؤاخذه و عتاب قرار می‌دهد.

 

سوره با کلمه­ی إذا شروع می‌شود:           به ما خبر می‌دهد.

                                                           در مورد آینده حرف می‌زند.

                                                           در مورد غیب حرف می‌زند.

                                                           و در مورد قیامت حرف می‌زند

تقسیم‌بندی آیات سوره:

از آیه‌ی 1 تا 5 استدلال است به آیات آفاق و انفس در ارتباط با اینکه امکانات به صورت بی‌هدف و بیهوده در اختیار انسان‌ها قرار داده نشده است و روزی می‌آید که مورد سؤال واقع می‌شوند.

از آیه‌ی 6 تا 8 متوجه‌ ساختن انسان در رابطه با موضع‌گیری اشتباهی است که در برابر خداوند اتخاذ کرده، نهیب و هشداری است به او.

از آیه‌ی 9 تا 12 رد توقعی است که در رابطه با ادای مسؤلیت از سوی انسانی که مخلوق خداوندِ خالق و آمر است وجود دارد. چون انتظار می‌رود خداوند با امکاناتی که در اختیار بنده‌اش قرار داده است، از آن‌ها استفاده‌ی بهینه نماید و خود به رشد و کمال برسد و دیگران را نیز به رشد و کمال برساند.

از آیه‌ی 13 تا آیه‌ی 16 تقسیم‌بندی انسان‌ها به دو گروه ابرار و فُجّار با توجه به موضع‌گیری آن‌ها در دنیا است. لذا در همین دنیا قبل از آمدن قیامت ما باید تکلیف و جایگاه خودمان را مشخص نمائیم که در کدام یک از این صفت‌ها در حال حرکت و گذران حیات هستیم.

از آیه‌ی 17 تا آخر سوره تعظیم روز قیامت و بیان وضعیت آن روز است.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١ وَإِذَا ٱلۡکَوَاکِبُ ٱنتَثَرَتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ فُجِّرَتۡ ٣ وَإِذَا ٱلۡقُبُورُ بُعۡثِرَتۡ ٤ عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ وَأَخَّرَتۡ ٥ [الانفطار: 1-5].

﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١[1].

«آنگاه ‌که آسمان [برای نزول فرشتگان از آن] شکافته شود».

﴿ٱلسَّمَآءُ: آسمان.

﴿ٱنفَطَرَتۡ﴾: «شکافته گردد.»

زمین در روز قیامت از بین می‌رود و تبدیل به نان می‌شود که خوراک است برای مؤمنان در زمین محشر که 50 هزار سال طول می‌کشد تا زمانی که وارد بهشت شوند.

اولین غذای اهل بهشتیان نان، جگر حوت یا نهنگ و گوشت گاوی است که در بهشت بزرگ شده است.

زمین محشر غیر از زمین ما و نقره ‌مانند است؛ چرا که در آن گناهی صورت نگرفته است.

شکاف‌برداشتن آسمان مستلزم آن است که خداوند اراده‌ی شکافته‌شدن را داشته باشد و به فرمان او آسمان شکافته شود. ﴿ٱنفَطَرَتۡ ١ یعنی پذیرش شکافته‌شدن و تسلیم فرمان خداوند گشتن. ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١ وقتی که آسمان شکاف برمی‌دارد و در نتیجه استقرارش از بین می‌رود.

﴿وَإِذَا ٱلۡکَوَاکِبُ ٱنتَثَرَتۡ ٢[2].

«آنگاه ‌که ستارگان پراکنده شوند [و فرو ریزند]».

﴿ٱنتَثَرَتۡ﴾: «فرو ریزند و پراکنده گردند».

فایده­ی ستارگان:            زینت.

                                   کمک برای یافتن مسیر.

                                   نور.

ستارگان به طور آشکار در آسمان پراکنده می‌شوند و استقرارشان را از دست می‌دهند و از مدار خارج می‌شوند و به صورت پخش و نامرتب می‌ریزند.

﴿وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ فُجِّرَتۡ ٣.

«و آنگاه ‌که دریا‌ها [به هم آمیزند و مخلوط و] روان گردند».

﴿فُجِّرَتۡ﴾: «بعضی از دریاها با بعضی دیگر آمیخته گردد و دریاهای شور و شیرین به یک دریا تبدیل گردد.»

و آن­گاه که دریاها شکاف برمی‌دارند و به هم می‌پیوندند، متصل و یکی می‌شوند و منفجر شده، آتش می‌گیرند. بخاطر شکسته شدن مانع، دریای شور با دریای شیرین آمیخته می‌گردد. هنگامی که چنین زلزله‌ای بر زمین افتاد، اعلام ویرانی جهان است.

﴿وَإِذَا ٱلۡقُبُورُ بُعۡثِرَتۡ ٤[3].

«و آنگاه ‌که قبرها زیر و رو شود [تا مردگان از آنها برانگیخته شوند]».

﴿بُعۡثِرَتۡ﴾: «خاک قبرها زیر و رو گردد و مرده‌هایش برای حساب و کتاب از قبر بیرون شوند.»

هنگامی که این چهار حادثه روی دهد که سه‌تای آن یعنی شکافته شدن آسمان و ریزش اختران و اختلاط دریا، مربوط به دنیاست و با دمیدن نفخه‌ی اول حاصل می‌شوند و حادثۀ چهارم؛ یعنی زیرورو شدن قبرها و زنده‌شدن مردگان مربوط به روز قیامت است و به دنبال نفخه‌ی دوم حاصل می‌شود.

خداوند در ابتدای سوره‌ی «ق» زمانی که مشرکین اعتراض می‌کردند و نمی‌پذیرفتند که انسانی از خودشان پیامبرشان باشد و از آن گذشته با تعجب می‌گفتند: ﴿أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗاۖ ذَٰلِکَ رَجۡعُۢ بَعِیدٞ ٣ [ق: 3]. همین سخنی را که امروز هم می‌گویند، اگر ما مُردیم و خاک شدیم، این خود جای تعجب است که دوباره برگردیم: ﴿أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗاۖ ذَٰلِکَ رَجۡعُۢ بَعِیدٞ ٣ خداوند متعال در این جا با کمال قدرت می‌فرماید: ﴿قَدۡ عَلِمۡنَا مَا تَنقُصُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۡهُمۡ [ق: 4]. ما از همان لحظه‌ای که جسد آن‌ها به خاک سپرده می‌شود و به تدریج جسدشان کاسته می‌شود و به خاک تبدیل می‌گردد، لحظه لحظه‌ی آن تغییرات تحت نظر ما است. و می‌دانیم که مؤمن بودن انسان به قیامت، مؤمن بودن به مسائل بدیهی است، زیرا وقتی که خداوند را قدیر و مقتدر دانستیم و مؤمن به این حقیقت شدیم، دیگر جایی برای تعجب‌کردن از کارهایش باقی نمی‌ماند.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ ٦ ٱلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّىٰکَ فَعَدَلَکَ ٧ فِیٓ أَیِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَکَّبَکَ ٨ [الانفطار: 6-8].

﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ وَأَخَّرَتۡ ٥[4].

«[در آن هنگام] هرکس می‌داند چه چیزهایی را پیشاپیش فرستاده و چه چیزهایی را واپس نهاده [و بر جای گذاشته است]».

معنی قَدَّمَت روشن است اما در رابطه با أَخَّرَت باید گفت: أخَّرَت یعنی آثار اعمال خوب و یا بدی را که انسان در حیات دنیوی خود انجام داده و بعد از او به جای می‌ماند ﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ وَأَخَّرَتۡ ٥ بهترین تفسیر برای این آیه، آیه‌ی 12 از سوره‌ی یاسین است که می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَنَکۡتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَءَاثَٰرَهُمۡۚ وَکُلَّ شَیۡءٍ أَحۡصَیۡنَٰهُ فِیٓ إِمَامٖ مُّبِینٖ ١٢ «ما قطعاً همه‌ی کسانی را که مرده‌اند زنده خواهیم کرد و هرچه را که انجام داده‌اند، همراه با آثار اعمال‌شان ثبت و ضبط می‌کنیم».

در روز قیامت عقل و هوش و چشم ما همه چیز را لحظه لحظه به یاد ما می‌آورد و هیچ چیز فراموش نمی‌شود و هرکس هرآنچه انجام داده به یاد می‌آورد و بر طبق آن پاداش داده خواهد شد. هر نفس مکلفی آگاه خواهد شد که چه‌ چیز از اعمال خوب یا بد پیش فرستاده و چه اعمالی از خوب یا بد که بعدها به او می‌پیوندد باز پس گذاشته است «کل أحد یعلم ما قَدَّم مِنْ خَیْر أَوْ شَر»: «هرکس هرآنچه از نیکی یا بدی فرستاده را می‌داند.» و این در رابطه با کسانی است که روش نیک یا بدی را اساس نهند، خواه آن سنت، سنت هدایت باشد یا سنت گمراهی.

به دلیل حدیث رسول‌خدا ج که می‌فرماید: «مَنْ سَنَّ فِى الإِسْلاَمِ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَأَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا بَعْدَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ وَمَنْ سَنَّ فِى الإِسْلاَمِ سُنَّةً سَیِّئَةً کَانَ عَلَیْهِ وِزْرُهَا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ بَعْدِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَنْقُصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىْءٌ»[5]. «هر کسی در اسلام روش و طریقه‌ی نیکویی را اساس گذارد برای اوست پاداش آن و اجر کسی که بعد از او آن کار را انجام دهد بدون این­که از اجر و پاداش آنان چیزی کم شود و هرکسی در اسلام روش و طریقۀ بدی را اساس گذارد، بر وی گناه آن است و گناه کسی که بعد از وی مرتکب آن می‌شود بدون این­که از گناهان‌شان چیزی کم شود». حسنات ما در دنیا همان پس‌انداز آخرت ماست و گناهان ما باعث کم‌شدن و از بین‌رفتن آن‌ها می‌شود.

این­گونه آگاهی نخست به طور اجمال هنگام سفیدی و یا سیاهی سیمای نفس حاصل می‌شود ولی تفصیل و جزئیات این علم و آگاهی هنگامی است که انسان نامه‌ی اعمال خود را می‌خواند.

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ ٦[6].

«ای انسان! [7]چه چیزی تو را [نسبت] به پروردگار کریمت [که به تو مهلت داده و در عذاب تو تعجیل نکرده] مغرور ساخته است»؟!

﴿مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ﴾: «چه چیزی تو را نسبت به پروردگارت فریب داد و برنافرمانی کردنش جری کرد؟»

﴿غَرَّکَ:        مغرور شدی.

                     مرا از یاد بردی.

این آیه خطاب به انسان است که:

1-   انسان در زمان مهلت است و فرصت دارد.

2-   حرکت کن و عمل کن.

3-   انسان عاقل باید از معلومات خود استفاده کند و به آن عمل کند.

﴿بِرَبِّکَ: «پروردگار و خدای تو» خداوند با عظمت و محبت ما را صدا می‌زند.

﴿ٱلۡکَرِیمِ: بزرگوار و بخشنده، که به واسطه­ی کرم و بخشندگی‌اش گناهان ما را می‌بخشد و پذیرای ماست (منتقم و انتقام‌گیرنده نیست).

خداوند متعال انسان کافر فاجر را مورد خطاب قرار می‌دهد و به شیوۀ توبیخ و سرزنش از او می‌پرسد: چه چیزی تو را فریب و جری ساخته که به پروردگارت کفر ورزی و از او نافرمان و عاصی گردی و از اطاعت و بندگی ذات ایشان خارج گردی، آن پروردگاری که قادر به مجازات توست و در همان لحظه‌ای که ایشان را کفر ورزیدی و از دستوراتش سرپیچی نمودی، می‌توانست از شما انتقام گیرد ولی چنین نکرد. از مظاهر کریم بودن خداوند به قول سید قطب/ همین است که:

﴿ٱلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّىٰکَ فَعَدَلَکَ ٧[8].

«آن [پروردگاری] که تو را [از عدم] آفرید و سپس سر و سامانت داد و آنگاه متعادل و متناسبت کرده است».

﴿ٱلَّذِی خَلَقَکَ: «همان کسی که تو را از نیستی آفرید.»

﴿فَسَوَّىٰکَ﴾: «اعضای بدنت را معتدل و سالم قرار داد؛ اندام‌های تو را متناسب با یکدیگر آفرید.»

﴿فَعَدَلَکَ[9]: «خلقت تو را معتدل و متناسب قرار داد نه دستی از دست دیگر درازتر و نه ‌پایی از پای دیگر کوتاه‌تر است.»

تو نبودی و خداوند تو را به وجود آورد و به تو هستی داد. تو عدم بودی و خداوند به تو وجود بخشید، تو را ساخته و پرداخته کرد. ﴿فَسَوَّىٰکَ یعنی تو را آراست و به تو تعادل بخشید، هرکدام را طوری آفریده که بتوانند در راستای رفع نیازهای خودشان موفق عمل کنند. همه 254 موجود اعم از حیوان و انسان، بعد از اینکه از مادر متولد شدند تا مدتی را با دو دست و دو پا راه می‌روند اما بعد از مدتی تکریم شامل حال انسان می‌شود، طوری که می‌تواند روی دو پایش راه برود و تعادل خود را حفظ کند.

﴿فِیٓ أَیِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَکَّبَکَ ٨[10].

«و به هر شکلی [و صورتی] که خواست، تو را خلق نمود [و نعمت خود را شامل حالت نمود که تو را الاغ و بوزینه و سگ و ... نیافرید]».

                                                          زیبا               

﴿صُورَةٖ: اختلاف شکل و قیامه           زشت

                   زیبائی شکل و صورت: شبیه به حیوان نیست.

                   زیبایی روح و روان.

خداوند به واسطه­ی محبت بی‌پایانش به هر صورتی که خواست تو را ترکیب داد و به بهترین شکل خلق کرد. خداوند متعال شکل و هیولای شما را هر نوع که خواستِ خودش بود آفرید: سفید یا سیاه، بلند­قد یا کوتاه قد، مذکر یا مؤنّث،‌ انسان یا حیوان، میمون یا خوک، آیا می‌تواند کسی مانع اراده و مشیت او گردد؟! جواب: نه هرگز، پس چگونه سزاوار است که کفر و عصیان و خروج از اطاعت و فرمان خداوند متعال را در خود راه دهی؟ پس از این توبیخ و تأدیب، خداوند می‌فرماید:

﴿کَلَّا بَلۡ تُکَذِّبُونَ بِٱلدِّینِ ٩ وَإِنَّ عَلَیۡکُمۡ َحَٰفِظِینَ ١٠ کِرَامٗا کَٰتِبِینَ ١١ یَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ ١٢ [الانفطار: 9-12].

﴿کَلَّا بَلۡ تُکَذِّبُونَ بِٱلدِّینِ ٩[11].

«هرگز چنین نیست [که شما فریفتگان گمان می‌کنید]؛ بلکه شما روز جزا را تکذیب می‌کنید [و برای آن عمل نمی­کنید]».

نه هرگز، آنچان­که می‌پندارید نیست. کرم و حلم خداوند تو را مغرور نساخته بلکه شما رستاخیز و جزای قیامت را تکذیب می‌کنید. [12]این عدم اعتقاد شما به معاد بود که نسبت به کفر، ظلم و جنایت، جری شدید. ضعف ایمان باعث انکار قیامت می‌شود و این­که علم انسان تبدیل به عمل نشود.

اما آن‌چنان که انتظار می‌رفت از امکانات به نحو احسن بهره ببرید، استفاده نکردید و خودتان را به رشد نرساندید و دیگران را نیز رشد ندادید، چرا موفق نشدید؟ چون نه تنها قیامت و دین و روز حسابرسی را قبول نداشتید، بلکه دیگران را نیز تشویق می‌کردید که آن‌ها را قبول نداشته باشند، تکذیب می‌کردید و می‌خواستید کار را به جایی بکشانید که دیگران نیز به طرف خداوند نیایند و مؤمن به آخرت نشوند، درحالی­که:

﴿وَإِنَّ عَلَیۡکُمۡ لَحَٰفِظِینَ ١٠[13].

«و بی‌گمان، نگهبانانی [از فرشتگان] بر شما گمارده شده‌اند [که اعمال­تان را حفظ می‌کنند]».

نگهبانانی بر شما گماشته شده‌اند تا مراقب اعمال شما باشند و در صحیفه­ها، اعمال شما را نوشته و به خاطر بسپارند؛ آنان می‌دانند که در نهان و آشکار چه کاری انجام می‌دهید و در مقابل آن پاداش داده می‌شوید. در روزی که هرکسی به پیش فرستاده و پس گذاشتۀ خود مطلع و آگاه خواهد شد، در صحیفه‌ای که اعمال شما را ریز و درشت، بزرگ و کوچک ضبط و ثبت خواهد نمود و به مقتضیات آن به انسان پاداش خوب یا بد داده می‌شود.

مقدماتی‌ترین مرحله‌ی عدم ایمان به آخرت این است که انسان به دوربین‌هایی که اعمال او را لحظه به لحظه ضبط می‌کنند، مؤمن نباشد. شاید اگر صد سال پیش که صنعت سینما هنوز مطرح نبود، به کسی گفته می‌شد دستگاهی ساخته خواهد شد که تمام حرکات و سکنات شما را ضبط خواهد کرد و هر موقع بخواهید می‌توانید به آن گوش دهید و تصاویر ضبط شده را دوباره ببینید، به شما می‌خندید و باور نمی‌کرد که روزی چنین چیزی اتفاق بیفتد و اگر الآن آن افراد زنده شوند و این وضعیت را ببینند، دوباره مثل گذشته خواهند خندید، اما این بار به ساده‌لوحی خود می‌خندیدند؛ کسانی هستند که مراقب و حافظ شما هستند و هیچ چیزی را فراموش نمی‌کنند و از قلم نمی‌اندازند. هر کاری را که انجام دهید و یا هر حرفی را که بر زبان آورید، آن­را حفظ می‌کنند و از ویژگی‌های فرشتگانی که مأمور ساخته‌ایم تا بر شما نظارت مستقیم داشته باشند این است که:

﴿کِرَامٗا کَٰتِبِینَ ١١.

«که نویسندگانی [نزد خدا] بزرگوارند [که اعمال انسان را می­نویسند]».

یعنی مخلوقات بزرگوار و کاتب [اعمال شما] هستند. امروزه اگر بخواهند به هر چیزی صورت قانونی بدهند، باید کتبی باشد، ﴿کِرَامٗا کَٰتِبِینَ ١١ آن‌ها (فرشتگان) آنچه را که باید بنویسند، کریمانه ثبت و ضبط و مکتوب می‌کنند و بر مبنای علم و به دور از هرگونه احساسات و عواطف آن­را انجام می‌دهند.

﴿یَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ ١٢[14].

«آنچه را انجام می‌دهید، می‌دانند [و اعمال نیک و بد شما را ثبت می‌کنند]».

همه اعمال فعلی و قلبی و زبانی را می‌دانند و بر مبنای علم آن­را ثبت و ضبط می‌کنند. اما چرا تفعلون فرموده، چون از تعملون جامع‌تر است، یعنی هیچ چیزی را از قلم نمی‌اندازند، چه آنچه را که از روی عمد انجام می‌دهید و چه آنچه را که غیر عمد انجام می‌دهید، همه‌ی آن‌ها ثبت می‌شوند.

فرشتگان:

1-   ﴿حَٰفِظِینَ: از انسان محافظت می‌کنند و همه چیز را می‌نویسند.

حافظین:       تمام معلومات در مورد انسان را می‌نویسند            .          

                    از انسان حمایت می‌کنند.

2-   ﴿کِرَامٗا: ظلم نمی‌کنند و دقیق همه چیز را بی‌کم و کاست می‌نویسند.

3-   ﴿کَٰتِبِینَ: همه چیز را ثبت کرده و می‌نویسند.

﴿یَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ: همه اعمال فعلی و قلبی و زبانی را می‌دانند.

خداوند، صفات فرشتگان را می‌آورد تا به انسان یادآوری کند که نگهبانانی همیشه و در همه حال مراقب او هستند و انسان باید حواسش نسبت به اعمالش جمع باشد.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  بیان حوادثی که قبل از روز قیامت در نفخه‌ی فنا روی خواهد داد و در نفخه‌ی دوم که همان نفخه‌ی رستاخیز و زنده شدن است، تمام خلایق در محشر جمع می‌شوند و محاسبات اعمال انجام می‌گیرد و برآورد اعمال در صحیفه‌ای به دست انسان داده و صراط گسترده می‌شود و گذرنامۀ عبور انسان به بهشت یا دوزخ، داده می‌شود.

2-  اجتناب و تحذیر از اینکه مبادا انسان روش بدی را اساس نهد که آن روش و سنّت بد بعد از خود باقی می‌ماند و درحالی او در قبر است، گناه و جرم آن سنّت بد، به اعمال او افزوده می‌شود.

3-  اجتناب و تحذیر از غرور و فریب‌کاری که عامل آن شیطان انس و یا جن می‌باشد.

4-  اجتناب و تحذیر از تکذیب روز قیامت و جزا که آن مهم‌ترین عامل شر و فساد در دنیا و موجب بزرگ‌ترین عذاب در قیامت خواهد بود.

اثبات این باور که اعمال انسان مکلّف، خوب یا بد به وسیلۀ دو فرشته از فرشتگان کرام الکاتبین نوشته و ثبت می‌گردد. و انسان برحسب آن مجازات می‌گردد. به دلیل حدیث صحیح که پیامبر ج می‌فرماید: «یَتَعَاقَبُونَ فِیکُمْ مَلاَئِکَةٌ بِاللَّیْلِ وَمَلاَئِکَةٌ بِالنَّهَارِ»: «فرشتگانی در شب و فرشتگانی در روز به دنبال اعمال شما هستند».

﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمٖ ١٣ وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٖ ١٤ یَصۡلَوۡنَهَا یَوۡمَ ٱلدِّینِ ١٥ وَمَا هُمۡ عَنۡهَا بِغَآئِبِینَ ١٦ [الانفطار: 13-19].

بیان شد که انسان در پیشگاه خداوند متعال قرار می‌گیرد و پاداش و مجازات بر حسب اعمالی است که شخص انجام داده و به وسیله‌ی کرام ‌الکاتبین نوشته و به ثبت رسیده است. و انسان­ها در آن روز قیامت همانند امروز دنیا به دو دسته تقسیم می‌شوند: 1- مؤمن نیکوکار 2- کافر بدکار. اینک خداوند متعال پاداش هرکدام را مقرون به علت حکم بیان داشته است و می‌فرماید:

﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمٖ ١٣[15].

«مسلماً نیکوکاران [در روز قیامت] در نعمت[های دائمی بهشت] هستند». و این بخاطر نیکوکاری­شان و اطاعت خداوند متعال با کمال صدق خواهد بود.

﴿ٱلۡأَبۡرَارَ﴾: «مؤمنان پارسا و نیکوکار.» (جمع بِرّ) کسانی که کارهای خیر زیاد انجام می‌دهند و گناه و شر انجام نمی‌دهند.

نیکوکاران صاحب دو نعمت (نعیم) می‌شوند: آرامش قلب و روان و آرامش تن.

نعیم قلب             دنیا

                          برزخ

نعیم بدن             آخرت

نفرموده إن البار لفی نعیم، بلکه فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمٖ ١٣ یعنی پاکان در بهشت هستند.

راه حق با کاروان رفتن خوش است

 

همچوجان اندر جهان رفتن خوش است

مؤمنین مکلف هستند که از خداوند بخواهند و بگویند که: ﴿وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ ١٩٣ [آل عمران: 193]. یعنی با پاکان ما را بمیران. زیرا پاکان در نعمت‌های فراوان قرار دارند.

﴿وَإِنَّ ٱلۡفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٖ ١٤.

«و یقیناً بدکاران در [آتش برافروخته] جهنمند».

﴿ٱلۡفُجَّارَ: «کافران و کسانی که از اطاعت خدا و رسول خدا سرباز زده‌اند.»

و البته فجار هم باهم دیگر هستند. بخاطر کفر و تبهکاری­شان که همان خروج از اطاعت پروردگارشان می‌باشد. آنان در ادای حقوق خدا و بندگانش کوتاهی کرده‌اند و دل و اعمال‌شان به بدی آلوده شده است و در دنیا، برزخ و آخرت در عذابند.

﴿یَصۡلَوۡنَهَا یَوۡمَ ٱلدِّینِ ١٥[16].

«روز جزا به آن درآیند [و بسوزند]».

                                دنیا: قلق و ناراحتی

﴿یَصۡلَوۡنَهَا: صلی       قبر: عذاب

                                 آخرت: آتش جهنم

در روز قیامت به آن جحیم داخل می‌شوند، از همه طرف در آتش احاطه می‌شوند نه تنها داخل‌شدن، بلکه کاملاً کباب می‌شوند (مانند گوشت صلی که با آتش از همه طرف در تنور پخته می‌شود) و جزای اعمال‌شان را می‌بینند. در سوره‌ی معراج هم همین تعبیر را داریم که در توصیف آتش می‌فرماید: ﴿کَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥ نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦ تَدۡعُواْ مَنۡ أَدۡبَرَ وَتَوَلَّىٰ ١٧ المعارج: 15- 17] و در جای دیگر داریم: ﴿فَأَنذَرۡتُکُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ ١٤ [الیل: 14] و در این جا هم همین معنا است. ﴿یَصۡلَوۡنَهَا یَوۡمَ ٱلدِّینِ ١٥ یعنی داخل‌شونده و کاملاً از آن آتش برخوردار می‌شوند و در روزی که آن روز را قبول نداشتند. آن روزی که فکر می‌کردند، هرگز نمی‌آید و اگر هم بیاید، تازه مشکلی برای آن‌ها ایجاد نخواهد شد.

﴿وَمَا هُمۡ عَنۡهَا بِغَآئِبِینَ ١٦.

«و هرگز آنان از آنجا به دور و [در امان] نباشند [و جاودانه در آن می­مانند]».

﴿بِغَآئِبِینَ﴾: «هیچ­گاه از دوزخ خارج نمی‌شوند.» [17]

یعنی کافران همیشه در آتش جهنم هستند و در آن هیچ وقفه، راحتی و دوری نیست و هیچ­گاه نمی‌میرند و این عذاب دائمی و ابدی است و آن‌ها نمی‌میرند؛

و اهل جهنم به مانند اهل بهشت هم حاضر هستند و حضور در مجالس ایمانی و قرآنی مقدمه‌ای است برای انسان تا در بهشت با اَبرار حضور پیدا کند، چرا که در این رابطه حدیث صحیح داریم که امام مسلم روایت کرده و پیامبر ج می‌فرماید: «وَمَا اجْتَمَعَ قَوْمٌ فِی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللهِ، یَتْلُونَ کِتَابَ اللهِ، وَیَتَدَارَسُونَهُ بَیْنَهُمْ، إِلَّا نَزَلَتْ عَلَیْهِمِ السَّکِینَةُ، وَغَشِیَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْهُمُ الْمَلَائِکَةُ، وَذَکَرَهُمُ اللهُ فِیمَنْ عِنْدَهُ». نتایج نقدی حضور در مجالس قرآنی برای حاضرین: 1- آرامش بر دل‌های آن‌ها حاکم خواهد شد. 2- رحمت خداوند آن‌ها را دربر خواهد گرفت. 3- ملائک رحمت آن‌ها را دربر می‌گیرند. 4- و خداوند با مقربین درگاهش از آن‌ها یاد خواهد کرد.

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا یَوۡمُ ٱلدِّینِ ١٧ ثُمَّ مَآ أَدۡرَىٰکَ مَا یَوۡمُ ٱلدِّینِ١٨ یَوۡمَ لَا تَمۡلِکُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ یَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ ١٩ [الانفطار: 17-19].

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا یَوۡمُ ٱلدِّینِ ١٧.

«و تو [ای رسول] چه ‌دانی که روز جزا چیست؟ [اگر ما به تو یاد نمی‌دادیم]».

آن روزی است عظیم که تمام مردم در پیشگاه خداوند متعال حاضر می‌شوند و بخاطر عظمت و بزرگی آن روز، خداوند متعال باز روی آن تأکید می‌کند و می‌فرماید:

﴿ثُمَّ مَآ أَدۡرَىٰکَ مَا یَوۡمُ ٱلدِّینِ ١٨.

«باز تو چه می‌دانی که روز جزا چیست»؟

مراد این است که حقیقت و چگونگی قیامت را کسی چنانکه باید، نمی‌داند. وقتی که به تأکید این را بیان می‌کند، یعنی ای پیامبر! حتی شما هم که مخاطب اولیه‌ی این آیات بوده‌ای، عظمت این روز را درک نکرده‌ای؟ مگر آن مقداری را که مشیت ما اقتضا کرده است.

تکرار کلمات در قرآن دو معنی دارد:

1-   برای تأکید بیشتر معنی تا این­که در ذهن بهتر ثبت شود.

2-   کلمه در دو جمله دو معنی متفاوت دارد.

برای تأکید این مسئله که هرچه به عمق قضیه­ی روز قیامت فکر کنید، هیچ وقت نمی‌توانید عذاب الهی در آن روز را تخّیل و تصور کنید (معنی اول) تأکید.

﴿یَوۡمُ ٱلدِّینِ در آیه­ی اول: خداوند چه چیزی را برای مؤمنین مهیا کرده است.

﴿یَوۡمُ ٱلدِّینِ در آیه­ی بعدی: خداوند چه چیزی را برای کافران آماده کرده. (معنی دوم)

﴿یَوۡمَ لَا تَمۡلِکُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ یَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ ١٩[18].

«روزی‌که هیچ کس قادر به انجام کاری برای دیگری نیست؛ و در آن روز حکم [و فرمان،] از آنِ الله است [نه برای غیر او]».

﴿تَمۡلِکُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَیۡ‍ٔٗا﴾: «روزی که کسی برای کسی هیچ اختیاری ندارد که به او منفعتی هرچند باشد، برساند.»

﴿وَٱلۡأَمۡرُ یَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ﴾: «در آن روز، فرمان، فرمان خداست و بس و کار و بار تماما به او گذارده شده و جز به اذن ایشان هیچ شفاعتی پذیرفته نمی‌شود.»

هیچ­کس در روز قیامت نمی‌تواند هیچ خیر و شری به انسان برساند نه مال و ثروت و نه اصل و نسب و نه فرزندان هیچ­کس نمی‌تواند برای کسی کاری انجام دهد و در آن روز فقط فرمان خداوند است و بخشش و شفاعت نیز به فرمان او انجام می‌شود و ظالمان و کافران از هر شفیع و یاوری محروم‌اند.

روزی است که هیچ نفسی مالکیت جزئی نه برای خودش و نه برای دیگران ندارد. در دنیا همه برای خودشان مانور می‌دهند که ما این اسلحه، تکنولوژی و... را داریم اما شما ندارید و همه به نوعی خدایی می‌کنند و هر کسی می‌خواهد به شکلی خدایی کند. در این دنیا کسانی که بخواهند بندگی واقعی کنند، بسیار کم هستند. حتی در خانواده‌ها زن می‌خواهد به نوعی خدایی کند و مرد می‌خواهد به نوعی دیگر خدایی کند، این‌ها نمی‌گویند که: ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤ اما این نداهای فرعونیت و قارونیت در وجود همه هست. و این ایمان است که می‌تواند آن‌ها را مهار نماید و ما را از فرعونیت و قارونیت جدا کند و به موسی و موسایان متصل گرداند. شخصیت فرعونی و قارونی را از ما بستاند و ما را در وصف موسی و موسویان قرار بدهد. ﴿لَا تَمۡلِکُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَیۡ‍ٔٗا پس فرق بارز آن روز با این روزهای دنیوی در این است که: در این روزهای دنیوی همه کس ادعای مالکیت و فرمانروایی و فریادرسی دارند اما در روز قیامت هیچ کسی این ادعاها را نمی‌تواند داشته باشد. ﴿یَوۡمَ لَا تَمۡلِکُ نَفۡسٞ لِّنَفۡسٖ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَٱلۡأَمۡرُ یَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ ١٩ فرمان در آنجا به دست خداوند است. همه‌ی کارها در آن جا هم به دست خداوند است. اما در این جا خداوند با حِلم خودش، زمینه را فراهم کرده که هر کسی در هر مسیری که می‌خواهد گام بردارد و حرکت نماید و اساس هم همین است، زیرا اگر اختیاری نباشد، در آن صورت امتحان معنی نخواهد داشت. پس بایستی فرصتی داده شود که ظالم ظلم کند و به مظلوم هم فرصت داده شود که یا مظلوم باقی بماند و یا علیه ظالم از خودش دفاع کند و... به شکلی این فرصت‌ها باید داده شود، زمینه‌ی رشد و شکوفایی استعدادها نیز فراهم شود که در آن صورت بازخواست‌ها و حساب و کتاب‌کردن اعمال معنی پیدا می‌کند.

در روز قیامت که همه در ترس و هراس و وحشت و عرق گناهان خود هستند، همه با هم جمع شده و نزد آدم÷ می‌روند و از او خواهش می‌کنند تا برای­شان نزد خداوند شفاعت کند. آدم÷ می‌گوید: من نمی‌توانم شفاعت شما را بکنم؛ چرا که من از میوۀ درخت ممنوعه خورده‌ام.

پس همگی سراسیمه به نزد ابراهیم÷ می‌روند و از او می­خواهند، نزد خداوند شفاعت آنان را بکند؛ ابراهیم÷ نیز می‌گوید که نمی‌تواند شفاعت کند؛ زیرا در دنیا سه دروغ گفته است؛ اولی زمانی که با همسرش ساره به مصر رفته بود و فرعون مصر قصد تجاوز به ساره را داشت و ابراهیم÷ گفته بود که ساره خواهرم است. دوم زمانی که مردم برای مراسم روز عید از شهر خارج شدند ولی ابراهیم÷ گفت: من بیمار هستم و نمی‌توانم با شما بیایم. و سوم زمانی که تمام بت‌ها را شکست و وقتی از او پرسیدند: چه کسی بت‌ها را شکسته؟ گفت: بت بزرگ این کار را انجام داده است.

مردم هراسان به نزد نوح÷ می‌روند و تقاضای خود را تکرار می‌کنند، اما نوح÷ نیز نمی‌تواند برای آن‌ها کاری بکند؛ زیرا در دنیا زمانی که از عناد و سرکشی قومش ناراحت شده بود، آن‌ها را نفرین کرد.

﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ دَیَّارًا٢٦: «نوح (به دعای خود ادامه داد و) گفت: پروردگارا! هیچ احدی از کافران را بر روی زمین زنده باقی مگذار»

سپس همگی به نزد موسی÷ می‌روند و از او خواهش می‌کنند برای­شان کاری بکند؛ اما موسی÷ نیز می‌فرماید که نمی‌تواند برای آن‌ها کاری انجام دهد؛ چرا که خودش در دنیا و در زمان جوانی یک نفر را هل داده و کشته بود.

بعد از موسی÷ مردم به خدمت عیسی÷ می‌رسند؛ اما ایشان نیز شفاعت نمی‌کنند و در آخر همگی نزد محمد ج می‌روند. ایشان درحالی­که از احوال امتش ناراحت است، أُمَّتَی، أُمَّتَی را تکرار می‌کند و در همان­جا برای خداوند سجده می‌کند و در این سجده­ی طولانی، برای امتش دعا می‌کند و خداوند متعال به ایشان می‌فرماید: که چه می‌خواهی؟ هرچه می‌خواهی به تو داده خواهد شد؛ پس پیامبر ج به اذن الله تعالی در مورد امتش شفاعت می‌کند و این همان مقام محمود است که به رسول الله ج داده خواهد شد.[19]

فرستادن صلوات زیاد بر پیامبر و خواندن ذکر بعد از اذان: «اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ آتِ سَیِّدِنَا مُحَمَّدًا الوَسِیلَةَ وَالفَضِیلَةَ، وَابْعَثْهُ مَقَامًا مَحْمُودًا الَّذِی وَعَدْتَهُ، إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیْعَاد»: «خدایا! ای صاحب این دعوت کامل (اذان) و نمازی که هم اکنون برگزار می­شود! به محمد ج وسیله (درجه­ای است در بهشت) و فضیلت عنایت فرما و او را طبق وعده­ات به مقام محمود (شفاعت) برسان.» به اذن خداوند متعال، باعث شفاعت پیامبر ج از ما در روز قیامت می‌شود.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  بیان حکم خداوند متعال در موقف جزا که انسان‌ها به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروهی صادق و نیکوکارند که در نعمت بهشت بسر می‌برند و گروهی کافر و بدکاراند که در آتش دوزخ قرار دارند.

2-  بیان بزرگی و عظمت روز جزا.

بیان اینکه در روز جزا هیچ شفاعت و دوستی برای کسی سودی در بر نخواهد داشت؛ زیرا هیچ‌کس بدون اجازۀ‌ خداوند متعال یارای شفاعت را ندارد و کافران، ظالم‌اند و ظالمان از هر شفیع و یاوری محروم‌اند.

 




[1]- إنفطرت: از ماده‌ی فطر است. فطر به معنی شکافتن و فاطر یعنی کسی که شکافنده است. افطار هم یعنی شکافتن روزی را که انسان روزه گرفته و این روزه را با خوردنِ افطار می‌شکافد. مُفطر یعنی شکافنده. و یکی از اسماء حسنای خداوند فاطر است: ﴿فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ [فاطر:1] یعنی شکافنده. فطرت هم به معنی ایجاد و ابداع چیزی است، آن هم به شکلی که متناسب با آن وظیفه‌ای باشد که برایش تعیین شده است. یعنی فاطر بودن خداوند در رابطه با خقلت که به خالق هم معنی می‌کنند و در این راستا انسان را طوری آفریده است که بتواند تکلیفی را که بر او واجب کرده به نحو شایسته به انجام رساند. بنابراین، وظیفه‌ای را که بر دوش انسان گذاشته است، انسان توان انجام آن وظیفه را دارد. فطور به معنی اختلال هم آمده است. ﴿ٱلَّذِی خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ طِبَاقٗاۖ مَّا تَرَىٰ فِی خَلۡقِ ٱلرَّحۡمَٰنِ مِن تَفَٰوُتٖۖ فَٱرۡجِعِ ٱلۡبَصَرَ هَلۡ تَرَىٰ مِن فُطُورٖ ٣ [الملک: 3] اشکال و یا ایرادی در خلقت آسمان و زمین می‌بینی؟ إنفطار اشاره به قبول چیزی است که قرار است، روی بدهد.

[2]- کواکب: به ستارگان گفته می‌شود، ولی اصل آن از ماده‌ی کَبَّ است. کبَّ به معنی افتادن چیزی به روی خودش است. یعنی اگر کسی روی صورتش بیفتد، تعبیر کَبَّ برایش به کار رفته و گفته می‌شود کب علی وجهه. یعنی بر روی صورتش افتاد و ستاره‌هایی را که در هنگام شب آشکار می‌شوند، کوکب گویند و کوکب ستاره‌ای را گویند که کاملاً قابل رؤیت و دیدن باشد.

      إنتثرت: از ماده‌ی نَثر است، نثری که در ادبیات فارسی مقابل نظم است. نظم یعنی مرتب‌کردن و جمع و جور ساختن و مقابلش نَثر است، یعنی پراکنده‌کردن. و انتثار یعنی پراکنده‌شدن چیزی.

[3]- بعثرت: یعنی ظاهر و باطنش واژگون گردد، بعثره: انقلاب و دگرگونی است. گفته می‌شود: بعثر المتاع، وقتی اثایه درهم و برهم شود.

[4]- أخرت: در مقابل قَدَّمَت آمده است. به معنی به تأخیر انداختن و از ماده‌ی آخرِ است و در مقابل اول، تأخیر به معنی تعویق‌انداختن است.

[5]- مسلم: 1017، ریاضالصالحین: 170.

[6]- ما غَرَّکَ: از ماده‌ی غِرَّ است. و غر به معنی غفلتی است که در حین بیداری عارض می‌شود. غرار هم غفلت به همراه چُرت‌زدن است. غر جمع اغر است و به معنی سپیدی که در پیشانی اسب آشکار است و به ابتدای هرچیزی هم کلمه‌ی غُرَّ اطلاق شده است. غرور یعنی هرچیزی که انسان را دچار این غفلت بنماید.

[7]- انسان در این­جا برای جنس است. بعضی گفته‌اند منظور ابوالاسد بن کلده جمحی است و استفهام برای انکار کفر او و تعجب از وضع ایشان است خطاب به «یا ایهاالانسان» جهت توجه و اهتمام به موضوع است.

[8]- فَعَدَلَک: از مصدر عدالت و معادله گرفته شده است. عدالت مصدر ثلاثی مجردش و معادل مصدر ثلاثی مزید آن است. لفظی است که اقتضای معنی مساوات را دارد. عدل در رابطه با چیزهایی به کار می‌رود که به وسیله‌ی بصیرت قابل درک هستند.

[9]- در «فعدلک» نافع به تشدید دال و حفص با تخفیف آن خوانده‌اند.

[10]- صوره: نقشی است که هرچیزی بر جای می‌ماند و می‌تواند نقش ذهنی باشد، مثل صورت اشیایی که ما در آیینه رؤیت می‌کنیم، دقیقاً شبیه صورت مسائلی است که در ذهن ما نقش می‌بندد. در قرآن وقتی که کلمه‌ی صورت و تصویرگری به خداوند نسبت داده شده، در حقیقت هردو نوع تصویرگری مدنظر است. تصویرگری ظاهری و تصویرگری باطنی؛

      رَکًّبَک: از ماده‌ی رُکُوبُ است، به معنی سوار شدن. سوار شدن بر حیوان را رکوب می‌گویند و برای کشتی و هر مرکب دیگری هم به کار رفته است. راکب یعنی کسی که سوار است. متراکب به معنی سوار بر هم. به زانو هم رُکُبَه گفته می‌شود، زیرا قسمتی بر قسمت دیگر سوار شده و درهم فرو رفته‌اند.

[11]- دین: به معنی فرمانبرداری و خضوع و طاعت است و مدیون کسی را می‌گویند که تحت امر و سلطه‌ی کسی است و با محدودیت‌هایی روبرو است و انسانی که حریت و آزادگی ندارد. مدین هم به همین معنی به کار رفته است. و در بعضی آیات قرآن دین به معنی اسلام آمده، یعنی هدایت و در بعضی از جاها به معنی فرمانبرداری است، در بعضی از آیات هم دین به معنی روز قیامت آمده است، به این معنی که در آن روز انسان‌ها در رابطه با چیزهایی که به عنوان امانت و قرض در دست داشته‌اند محاسبه می‌شوند.

[12]- روایت شده که پیامبر ج ﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنفَطَرَتۡ ١ را خواند و فرمود: جهل و نادانی، آدمی را کافر و مغررو کرد. کسی به فضیل به عیاض گفت: اگر روز قیامت در پیشگاه خداوند قرار گیری و بگوید: ﴿مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ چه جواب می‌دهی؟ جواب داد: پرده‌پوشی و ستاری همه‌گیرت مرا مغرور ساخت؛ زیرا کریم همان ستاری و پرده‌پوشی است. ابن‌سماک این موضوع را به نظم در آورده و می‌‌گوید:

یاکاتم الذّنب أما تَسْتَحی

 

والله فی الخلوه ثانیکا

عرّک مِنْ ربّک امهاله

 

وستره طول مساویکا

 

[13]- لَحَافِظِین: از ماده‌ی حفظ است و به معنی ضبط و کنترل چیزی در درون و یا بیرون است که نقطه‌ی مقابلش عدم حفظ و نسیان است. اگر چه نسیان را در مقابل ذکر قرار داده‌اند، به معنی یادآوردن که دقیق نیست، زیرا نقطه‌ی مقابل ذکر غفلت است. همچنین حفظ به هرگونه تعهد و رعایت اطلاق شده است.

[14]- یعلمون: از ماده‌ی علم است و به معنای شناختی که در انسان اندیشیدن ایجاد کند، لذا هر نوع شناخت و معرفتی را علم نمی‌گویند، مگر اینکه صاحبش را متحول کند و تغییری در ساختار شخصیتی او ایجاد نماید. پس عالم کسی است که مرتب مشغول ایجاد تغییرات مثبت از حالتی به حالت دیگری است و چه نیکو است که این تغییر حالت از خوب به خوب‌تر و خوب‌ترین باشد.

[15]- جمله مستأنفه بیانیه است. قبلاً عباراتی بیان گردید که انسان را وادار و تشویق می‌نمود به این­که به سرانجام انسان در روز قیامت آشنایی داشته باشد. ابرار: جمع برّ به معنی پرهیزگار صادق است و «نعیم» نامی برای بهشت است.

[16]- قرطبی می‌گوید: «یصلونها» یعنی حرارت و لهیب آتش آنان را در بر خواهد گرفت و این قطعاً بعد از ورود به جهنم است.

[17]- این­که آنان از دوزخ خارج نخواهند شد، دلالت دارد بر این­که «فّجار» همان مشرکان و کافران‌اند؛ زیرا مؤمنان برای همیشه در دوزخ باقی نخواهند ماند.

[18]- تَملِکُ: از ماده‌ی مُلک است. از مُلک اسم فاعل مالک ساخته می‌شود که به معنی دارنده است و از مِلک صفت مشبهه مَلِک ساخته می‌شود که به معنی دارا است و معنی آن از مالک بیشتر است. این است که در قرائت سوره‌ی حمد قرائت مَلِک یوم الدین ترجیح دارد، چون مَلِک معنی مالِک را هم در خود دارد.

[19]- مسلم (287)

تفسیر سوره‌ی مطففین

تفسیر سوره‌ی مطففین

نام سوره مطففین در ارتباط با محور سوره است که بیان‌کننده‌ی خلل و اشکالی است که در حیات اقتصادی ایجاد شده است که همان تطفیف به معنی کم‌فروشی می‌باشد و همچنین ارتباط مسئله‌ی تطفیف به مسئله‌ی مهم ایمان به آخرت و بیان کلی موضع‌گیری‌هایی که انسان‌ها در دنیا دارند و جزای آن‌ها در آخرت. اهالی مدینه تا قبل از ورود اسلام، در معاملات و تجارت خود بسیار غش می‌کردند. قبایل اوس و خزرج بعد از اسلام، دست از این کار کشیدند و برای خود بازار جداگانه‌ای درست کردند و از آن­جا که یهودیان کماکان در معاملات و خرید و فروش کم‌فروشی و غش می‌کردند، دیگر مردم از آن‌ها چیزی نمی‌خریدند و همه برای خرید خویش به بازار مسلمانان که در آن غش نبود، می‌رفتند.

اما اینکه مسئله‌ی اختلالِ اقتصادی چه ارتباطی با بینش دارد که در این سوره آمده و حتی نام سوره را به خودش اختصاص داده، نکته‌ی ظریفی است و سید قطب/ در تفسیر این آیات به آن اشاراتی دارد و آن این است که محور سوره‌های مکی[1] بحث از اصلاح بینش و اعتقاد است، اما چگونه به مسئله‌ی تطفیف و مرض و بیماری که به جان اقتصاد آن زمان افتاده می‌پردازد، به خاطر این است که بیان کند این دین فقط دین آخرت نیست و بلکه دینی است که آمده تا دنیا را هم همراه با آخرت اصلاح کند و اصلاح بینش و عقیده فقط مربوط به آخرت نیست، بلکه اصلاح عقیده و بینش ثمرات و برکاتی دارد که قبل از آخرت در دنیا به شخص مربوط می‌شود و به انسان می‌رسد. در این سوره و سوره‌های دیگر قرآن، فضایی را که برای ما تصویر می‌کنند، فضای مکه است، اما گاه گاهی هم به مسائلی می‌پردازند که مربوط به نظام‌های اسلام است، آن هم از ابعاد مختلف اقتصادی و اجتماعی، برای بیان این مهم است که این دین، تنها دین آخرت نیست، بلکه دین دنیا هم است.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 6 بیان انحراف اقتصادی است که در جامعه‌ی آن زمان پیش آمده و علت این انحراف؛ یعنی در قرآن ما جایی را سراغ نداریم که مشکل و فساد و انحرافی را بحث کرده باشد، مگر اینکه به ریشه‌ی آن فساد و انحراف هم توجه کرده و در حقیقت تشخیص درمانِ درد مساوی است با معالجه‌ی درد. وقتی در رابطه با فساد اقتصادی بحث می‌کند علت آن­را هم می‌گوید و در ضمنِ بیان علت، ما را راهنمایی می‌کند تا به دنبال دوایی که انحراف و فساد را از بین می‌برد، بگردیم.

از آیه‌ی 7 تا 17 بیان ویژگی‌های کسانی است که منکر قیامت هستند و اصولاً حیات بعد از مرگ را قبول ندارند و وضعیت این افراد در روز قیامت و در دنیا.

از آیه‌ی 18 تا آیه‌ی 28 بیان صفات کسانی است که مؤمن به آخرت و قیامت هستند و نتایج دستاوردشان در آخرت.

از آیه‌ی 29 تا آخر سوره نتیجه‌گیری کل سوره است و وضعیت اهل ایمان و غیر اهل ایمان در روز قیامت.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَیۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِینَ ١ ٱلَّذِینَ إِذَا ٱکۡتَالُواْ عَلَى ٱلنَّاسِ یَسۡتَوۡفُونَ ٢ وَإِذَا کَالُوهُمۡ أَو وَّزَنُوهُمۡ یُخۡسِرُونَ ٣ أَلَا یَظُنُّ أُوْلَٰٓئِکَ أَنَّهُم مَّبۡعُوثُونَ ٤ لِیَوۡمٍ عَظِیمٖ ٥ یَوۡمَ یَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٦ [المطففین: 1-6].

راجع به این آیات اولیه‌ی سوره مطفّفین، یکی از انصارس می‌گوید: ما در میان مردم بدپیمانه بودیم تا آن­جا که هر کدام از ما دو کیل داشتیم، یک کیل برای خرید و یک کیل برای فروش ولی هنگامی که این سوره بر ما نازل شد، بهترین کیل و وزن را داشتیم.

﴿وَیۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِینَ ١[2].

«وای [هلاکت و خسران] بر کم‌فروشان!».

﴿وَیۡلٞ: هلاک، عذاب باد بر کسانی که پیمانه‌ای برای خود دارند و در معاملات از پیمانه­ی خود استفاده می‌کنند ولی برای مردم از پیمانه­ی دیگر که کمتر است، استفاده می‌کنند.

﴿مُطَفِّفِینَ: کسانی که در میزان غش می‌کنند، تاجرانی که بر بازار سلطه داشتند و برای خودشان سنگ و پیمانه‌ی مخصوص داشتند و همه جا با خود می‌بردند.

ویل: (1) کلمه­ی عذاب                          (2) وادی­ای در جهنم

سبب نزول ﴿وَیۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِینَ...﴾: نسایی و ابن ماجه به سند صحیح از ابن‌عباس روایت کرده‌اند، چون رسول خدا ج به مدینه آمد، مردم آن دیار هنگام پیمانه یا وزن‌کردن، حق دیگران را کم می‌کردند، پس خدای متعال ﴿وَیۡلٞ لِّلۡمُطَفِّفِینَ... را نازل کرد؛ بعد از نزول وحی، وزن‌کردن و پیمانه‌کردن را کاملا درست رعایت می‌کردند[3].

حسرت و هلاکت عاید کسانی باد که مطفف هستند. بهترین تعریف از مصطلحات قرآنی را خود قرآن دارد، یعنی کم‌فروشان اما این معنی کافی نیست، زیرا چه نوع کم‌فروشی است که انسان را به این وضعیت می‌اندازد؟

خداوند متعال کم‌‌فروشان و کاهندگان را تهدید می‌کند به دره‌ای در دوزخ که در آن سیل جراحات دوزخیانی که کاهندگان در وزن و پیمانه هستند جاری است؛ خداوند حالت آنان را توضیح می‌دهد و می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِینَ إِذَا ٱکۡتَالُواْ عَلَى ٱلنَّاسِ یَسۡتَوۡفُونَ ٢[4].

«کسانی‌ که چون [برای خود] از مردم پیمانه می‌کنند، حق خود را کامل می‌گیرند».

﴿یَسۡتَوۡفُونَ﴾: «به تمام و کمال افزون براندازه دریافت می‌کنند.»

مال مسلمان را می‌برند، مشکلی نیست اما اگر بخواهند کمی از مال خود را بدهند، آن وقت صدای‌شان به آسمان بلند می‌شود و می‌گویند کو مسلمانی؟ و این درست نیست و...

﴿وَإِذَا کَالُوهُمۡ أَو وَّزَنُوهُمۡ یُخۡسِرُونَ ٣[5].

«و هنگامی ‌که [می‌خواهند] برای آنان پیمانه یا وزن کنند، کم می‌گذارند». و این وضعیت مردم در زمان هجرت رسول خدا به مدینه بود.

﴿وَإِذَا کَالُوهُمۡ﴾: «و چون برای آنان پیمانه کنند: یعنی «کالوا لَهُم».

﴿أَو وَّزَنُوهُمۡ﴾: «و یا برای آنان وزن کنند: «وزنو لَهُم».

و با ترازویی که سنگین‌تر است و کمتر نشان می‌دهد و یا پیمانه‌ای که سبک‌تر است و بیشتر نشان می‌دهد، از حق مردم می‌زدند.

وقتی که در مقام معامله و مکایله، یعنی پیمانه‌کردن با دیگران هستند یا اینکه بخواهند وزن دقیقی را به آن‌ها نشان دهند، این کار را نمی‌کنند. ﴿یُخۡسِرُونَ ٣ یعنی کاستن، یعنی آن چیزی را که باید به مردم بدهند، نمی‌دهند و قیمت کالای دیگران را می‌شکنند که خود نوعی تطفیف است. کالایی که ارزش آن مثلاً 100 تومان است، می‌گویند که بیشتر از 20 تومان نمی‌ارزد. یخسرون یعنی بی‌ارزش‌کردن کالای دیگران که قرآن در این باره منع صریح دارد: ﴿وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ [هود:85] یعنی کالای دیگران را بی‌ارزش نکنید. کسی که دیگران را تحقیر می‌کند و خودش را بالا می‌کشد، مطفف است. چه در باب اقتصادی باشد و چه در باب اجتماعی و اخلاقی و سیاسی و... باشد. و در سوره‌ی الرحمان هم می‌فرماید: ﴿وَأَقِیمُواْ ٱلۡوَزۡنَ بِٱلۡقِسۡطِ وَلَا تُخۡسِرُواْ ٱلۡمِیزَانَ ٩ [الرحمن: 9] چرا میزان عمومیت دارد؟ برای اینکه در آیه‌ی قبلی فرموده: ﴿وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِیزَانَ ٧ أَلَّا تَطۡغَوۡاْ فِی ٱلۡمِیزَانِ ٨ [الرحمن: 7- 8]. خداوند آسمان را رفعت بخشید و برای هرچیزی میزان قرار داد، از جمله در رابطه با اقتصاد، اخلاق، اعتقاد و... نیز میزان قرار داده است. لذا هرگونه ایجاد عدم تعادل و توازن در میزان‌های ربانی می‌تواند مصادیقی از تطفیف باشند.

خداوند متعال این رفتار آنان را مورد انکار و توبیخ قرار می‌دهد و می‌فرماید:

﴿أَلَا یَظُنُّ أُوْلَٰٓئِکَ أَنَّهُم مَّبۡعُوثُونَ ٤[6].

«آیا یقین ندارند که [قیامت فرا می‌رسد و از قبرها] برانگیخته می‌شود»؟

﴿أَلَا﴾: «استفهام توبیخی انکاری است.»

﴿یَظُنُّ﴾: «یقین ندارند.»

دلایل برانگیخته شدن انسان در زمین محشر و وجود قیامت:

1-   فطرت: نیرویی درونی در وجود انسان.

2-   دلیل: آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر ج.

3-   عقل: عقل انسان حکم می­کند که باید قیامتی وجود داشته باشد تا نتیجه­ی اعمال خود را ببینند.

یعنی حتی اگر در قیامت و محشورشدن دوباره­ی پس از مرگ، شک هم دارند نباید این کار (کم‌فروشی و غش) را بکنند مانند آبی که حدس می‌زنی مسموم باشد ولی آن­را می‌خوری؛ پس به مجرد حدس‌ زدن کافی است که آن­را انجام ندهی.

روز قیامت حدس و گمان نیست و حقیقت است؛ و شک و تردید در قیامت، آن‌ها را برای انجام این کار جری کرده  است.

﴿لِیَوۡمٍ عَظِیمٖ ٥.

«در روزی بزرگ».

در روز بزرگ که همان روز جزا و حساب می‌باشد. روزی که در آن باید 50 هزار سال درنگ کنی و کافران در آن روز از دیدار خداوند محروم­اند و لال می‌شوند و از فشار و ناراحتی، دست‌های خود را گاز می‌گیرند. مانند این روزهای دنیوی نیست که می‌آیند و می‌روند و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد. هر روز هزاران بی‌گناه را از بین می‌برند، هزاران نفر را در خون خودشان می‌غلطانند و... هر روز مانند روز قبل بسیار عادی می‌گذرد، به غذا، شکم، تفریح و... خودشان می‌رسند و اصلاً هم مهم نیست اما روز قیامت بسیار جدی است. ﴿لِیَوۡمٍ عَظِیمٖ ٥ روز عظیم و بزرگی است. چرا یوم عظیم است؟ چون به تعبیر دیگر قرآن در سوره‌ی حج، زلزله‌ی آن روز، زلزله‌ی ارض و تکان‌خوردن کره‌ی زمین است. ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمۡۚ إِنَّ زَلۡزَلَةَ ٱلسَّاعَةِ شَیۡءٌ عَظِیمٞ ١ [الحج: 1] آن زلزله شیء عظیم است. یک سری اتفاقات بزرگ در آن روز می‌افتد، از جمله زلزل ارض، تکویر شمس، انفطار سماء؛ لذا آن اتفاقات در جای خود بزرگ هستند و مجموع اتفاقات بزرگ، آن روز را بزرگ می‌کند.

﴿یَوۡمَ یَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٦.

«[همان] روزی‌ که مردم [برای حسابرسی] در پیشگاه پروردگار جهانیان می‌ایستند».

﴿یَوۡمَ یَقُومُ ٱلنَّاسُ﴾: «روزی که مردمان از قبرها به‌پا خیزند.»

﴿یَقُومُ: ایستاده (حفاة العراة) «لخت و عریان» و ختنه شده و غرق در عرق و فشار و ترس و ازدحام جمعیت درحالی­که خورشید در نزدیکی و بالای سر آنها قرار دارد.

﴿لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾: «با خشوع و فروتنی، مردم منتظر حکم خداوند متعال می‌شوند.»

ـ حج مثال کوچکی از قیامت است؛ زیرا بسیار شلوغ است و هرکس به فکر خودش است.

روزی که همه‌ی مردم خاشعانه و ذلیلانه صف می‌کشند و برای خداوند قیام می‌کنند و منتظر حکم و داوری پروردگار هستند و آن روز، روزِ محاسبه است. حشر و محاسبه‌ی مردمان در آن روز، صدسال و یا بیشتر طول می‌کشد، بعضی از هول و هراس آن روز در عرق غرق می‌شوند و عرق بعضی تا نصف گوش‌ها می‌رسد، روایات صحیح و فراوانی در این­باره وارد شده است. ﴿یَوۡمَئِذٖ تُعۡرَضُونَ لَا تَخۡفَىٰ مِنکُمۡ خَافِیَةٞ١٨ [الحاقة: 18] آن روز است که همه‌ی شما آماده کرده می‌شوید و هیچ چیز پنهان‌شدنی را کسی نمی‌تواند پنهان نماید و بپوشاند ﴿یَوۡمَ یَقُومُ ٱلنَّاسُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٦ در مقابل خداوند همه صف کشیده‌اند و آماده برای محاسبه هستند و این جا است که صف‌ها باید از هم جدا شوند.

رهنمود آیات فوق

1-  تحریم[7] کاستن در پیمانه و وزن هنگام داد و ستد، تطفیف و کاستن به این معناست که کسی عمداً از دریافت، اضافه گیرد اگرچه اندک باشد و در پرداخت، عمداً کاهش دهد اگرچه اندک باشد ولی اگر در دریافت و پرداخت بدون عمد و قصد اضافه و کم دهد گناهی بر او نیست.

2-  هشدار انسان به روز قیامت و اثبات آن.

3-  بزرگ نشان دادن روز قیامت، روزی که انسان­ها در پیشگاه پروردگار جهان به پای می‌ایستند تا خداوند درمیان آن­ها حکم دهد و هرکسی برحسب اعمال خود، خوب یا بد پاداش داده شود.

﴿کَلَّآ إِنَّ کِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٖ ٧ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا سِجِّینٞ ٨ کِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ٩ وَیۡلٞ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُکَذِّبِینَ ١٠ ٱلَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ ١١ وَمَا یُکَذِّبُ بِهِۦٓ إِلَّا کُلُّ مُعۡتَدٍ أَثِیمٍ ١٢ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِ ءَایَٰتُنَا قَالَ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ١٣ کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ١٤ کَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥ ثُمَّ إِنَّهُمۡ لَصَالُواْ ٱلۡجَحِیمِ ١٦ ثُمَّ یُقَالُ هَٰذَا ٱلَّذِی کُنتُم بِهِۦ تُکَذِّبُونَ١٧ [المطففین: 7-17].

﴿کَلَّآ إِنَّ کِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٖ ٧[8].

«هرگز چنین نیست [که کافران پنداشته‌اند زندگی پس از مرگی نیست]! به راستی که نامۀ [اعمال] فارجران [کفار و منافقین] در سِجّین است».

﴿کَلَّآ﴾: «قطعا، قضیه آن‌چنان نیست که کم‌فروشان می‌پندارند.» کلا جواب توقع و انتظاری است که واقع نشده است.

﴿فُجَّارِ: کافران، منافقان، فاسقان.

﴿سِجِّینٖ:                جایی تنگ

                               جایی در جهنم

                               جایی در زمین هفتم

بعد از مرگ، نامۀ اعمال انسان توسط فرشتگان به آسمان بالا رفته و مهر می‌شود، نامه­ی نیکوکاران به علیین رفته و نامه­ی اعمال گناه‌کاران از بالا به پایین و در سجین انداخته خواهد شد. خداوند در مورد محل کتاب اعمال کافران صحبت می‌کند تا شاید برگشته و توبه کنند (یعنی: زمانی که جای کتاب اعمال آن‌ها چنین جایی باشد پس جای خودشان کجا خواهد بود). کسی که نامه‌ی اعمال او در سجین درج شده باشد، باید از زندان طولانی در محنت و رنج مطلع شود مکان آن در طبقۀ هفتم زمین است.»

سیاق آیات پیوسته در رابطه با تحذیر از ظلم و فسق و نافرمانی خداوند متعال است از آنجا که می‌فرماید: ﴿کَلَّآ قضیه آن­چنان نیست که این کم‌فروشان و ضایع‌کنندگان حقوق می‌پندارند که گویا در محاسبه و جزا دقت نمی‌شود و یا این نوع موارد در دیوان کرام‌الکاتبین به ثبت نمی‌رسد و مجازاتی ندارد. کارنامۀ ظالمان فاجر و متجاوزین از شریعت و حدود الهی، در «سجین» است. سجین در طبقۀ پائین‌تر مخلوقات است که ارواح کافران و ستمگران در آن جای دارند و نامۀ اعمال­شان در آنجا به ثبت رسیده است.

انتظار می‌رفت که اگر مردم متوجه شوند و در رابطه با ایمان به قیامت کمی فکر کنند، از بلای بسیار دهشتناک تطفیف فاصله می‌گیرند و مرتکب تطفیف نشوند. اما اگر ایمان نباشد این مسئله اتفاق می‌افتد. لذا: کاملاً این‌چنین نیست؛ فجار همان مطففین هستند. یعنی همان مطففین نامه‌ی اعمال‌شان در جایی به نام سجین محبوس است. و به خاطر اینکه سجین را به ما معرفی کند، می‌فرماید:

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا سِجِّینٞ ٨.

«تو [ای رسول] چه می‌دانی که سجین چیست»؟

یعنی تصور این را هم که سجین چگونه است نمی‌توانی بکنی. و این سبک عبارت بخاطر اهمیت موضوع است.

﴿کِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٩[9].

«کتابی است که [اعمال بدکاران در آن] نوشته شده است [نابود نمی­شود و افزایش و کاهش نمی­یابد]». نشان­دار به علایم مشخصه بوده و نوشته‌هایش خوانا و گویا است و کار کتابت آن پایان یافته است و هیچ تغییری هم در آن داده نخواهد شد.

﴿مَّرۡقُومٞ٩:

1-   در آن کم و کاست و زیادی نیست.

2-   واضح و مشخص است.

3-   کتاب اعمال کفار دارای علامت خاصی است و اسم آنان روی آن نوشته شده است.

4-   مختوم است: بعد از مرگ، ختمی مانند قفل بر نامه­ی اعمال انسان می‌زنند.

﴿وَیۡلٞ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡمُکَذِّبِینَ ١٠.

«در آن روز، وای بر تکذیب‌کنندگان!». و کسانی که این روز را قبول نداشتند.

عذاب دردناک در وادی ویل در روز قیامت از آنِ تکذیب کنندگان خدا، آیات خدا و دیدار خدا و تکذیب کنندگان روز جزا و محاسبه می‌باشد.

﴿مُکَذِّبِینَ: کسانی که به دین دعوت شده‌اند ولی قبول نکردند یعنی عذاب و هلاک برای کسانی که اتمام حجت بر آنان شده و دین به آنان معرفی و دعوت شده‌اند اما آن­را قبول نکردند و روز قیامت را دروغ می‌پندارند.

﴿ٱلَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ ١١.

«آنان که روز جزا را [که خداوند در آن روز جزای اعمال بندگان در دنیا را می­دهد انکار و] تکذیب می‌کنند».

﴿بِیَوۡمِ ٱلدِّینِ﴾: «روز قیامت که روز حساب و جزاست.»

﴿وَمَا یُکَذِّبُ بِهِۦٓ إِلَّا کُلُّ مُعۡتَدٍ أَثِیمٍ ١٢[10].

«و جز ستمکارانِ گنهکار [که از حدود خداوند تجاوز می­کنند، کسی] آن [روز] را تکذیب نمی‌کند».

﴿کُلُّ مُعۡتَدٍ﴾: «هر ظالم و ضایع‌کنندۀ حقوق پروردگار متعال و حقوق دیگران. تجاوز کننده از راه حق.»

﴿أَثِیمٍ﴾: «بسیار گناهکار، غوطه‌ور در گناه.»

و قیامت را تنها کسی تکذیب می‌کند که دو ویژگی داشته باشد: یکی معتد باشد، یعنی حدشکن باشد، زیرا ایمان به آخرت انسان را محدود می‌کند. معتد یعنی کسی که حدود و مرزها را می‌شکند، لذا هم خودش ضرر می‌کند و هم به دیگران ضررهایی را می‌رساند، آن کسانی که نمی‌خواهند در یک حد و مرزی سالم زندگی کنند و سلامت دیگران را هم به خطر می‌اندازند، این‌ها کسانی هستند که مؤمن به آخرت نیستند. و دوم کسانی که دچار ‌چنان گناهانی می‌شوند که اصلاً مشتاق رسیدن به ثواب و پاداش نیستند و این گناهان آن‌ها را از حرکت به سوی ثواب و پاداش و خیر باز می‌دارد.

﴿إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِ ءَایَٰتُنَا قَالَ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ١٣.

«هنگامی که آیات ما بر او تلاوت شود، گوید: «[این] افسانه‌های گذشتگان است [و از جانب خداوند نیست]».

﴿أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ﴾: «آنچه که گذشتگان از داستان‌ها و اخبار نادرست نوشته باشند «افسانه».

و این متجاوز گناهکار کسی است که هرگاه آیات خدا به عنوان یادآوری و تعلیم، بر افرادی چون او سخت دل و سنگ دل خوانده شود و از آن‌ها دعوت می‌شود که از این آیات تبعیت و پیروی کنند می‌گویند دوره‌ی قرآن تمام شده است. قرآن افسانه‌های گذشتگان است و به درد جامعه‌ی امروز نمی‌خورد. نمی‌تواند مشکل جامعه‌ی مدرن امروز ما راحل کند. الآن ما نیازمند علمای سیاست، اقتصاد و... هستیم تا برای ما برنامه‌ریزی کنند و به قول امروزی‌ها ما خواهان جامعه‌ی سکولار و در حاشیه قرار دادن دین هستیم و هرکس می‌خواهد بندگی کند، مانند کلیسا به گوشه‌ی مسجد برود و برای خودش نیایش و عبادت انجام دهد. خداوند دلیل آن­را گناه‌کردن زیاد آنان و سیاه و کج ‌شدن قلب‌شان می‌داند.

رهنمودهای آیات فوق

1-  بیان اینکه نامه‌ی اعمال فاجران در «سجین» است؛ سجین نام دیوانی است که اعمال بدکاران و مستحقان دوزخ در آن قرار دارد. جایگاهی است در پایین‌ترین طبقات زمین که نامه‌ی اعمال فاجران و فاسقان در آن قرار دارد. لفظ سجین مشتق از سجن به معنی زندان است.

2-  تهدید شدید نسبت به کسانی که خدا و آیات او و دیدار او را تکذیب می‌کنند.

3-  اثبات عقیده به جزا و روز قیامت.

﴿کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ١٤[11].

«هرگز چنین نیست [که آنها تصور می‌کنند]؛ بلکه [به سبب] آنچه کرده‌اند، بر دل‌هایشان  زنگار بسته است».

﴿رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم: «پرده برروی دل‌هایشان گذاشته و مانع از قبول حق می‌باشد.»

نه چنان است که ناباوران ادعا دارند که قرآن افسانه‌های پیشینیان است بلکه اعمال زشت آنان و اثرات گناهان است که دل‌های­شان را زنگ زده کرده است. و همچون زنگاری بر دل‌های­شان نشسته و منافذ هدایت را بر روی­شان بسته است و از معرفت و شناخت حق بازمانده‌اند.[12]

کلای دوم نفی انتظار تغییر مردم در مقابل تلاوت آیات را بیان می‌کند. وقتی که به آن‌ها گفته می‌شود مشکلات امروزی ناشی از ضعف و یا عدم ایمان به آخرت است، نمی‌پذیرند. چرا؟ ﴿بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ١٤ به این دلیل که دل‌های­شان زنگ زده است و در حدیث داریم که از ترمذی روایت شده است که رسول خدا ج فرمود: «إن القلب لیصدا کما یصدا الحدید قیل وما جلاؤها یا رسول الله؟ قال: بتلاوة القرآن وذکر الموت»: دل‌ها زنگ می‌زنند، همچنان که آهنگ زنگ می‌زند. پرسیده شد، چگونه دل‌ها را جلا بدهیم؟ فرمود: با تلاوت قرآن و یاد مرگ. مرگ اندیشی و تلاوت قرآن است که دل‌ها را جلا و صیقل می‌دهد. یعنی دل‌های­شان را کاملاً این زنگ تحت پوشش قرار داده است. چرا؟ به خاطر کارهایی که می‌کردند و مشتاق انجام دادن آن بودند. یعنی اعمال ناصالح و معصیتی که انجام دادند، نتیجه‌اش دل‌های زنگار زده شد. و به قول حافظ وقتی که دل‌ها زنگار برداشت و آئینه‌ی دل مکدر شد، دیگر نمی‌تواند حق و باطل را از هم تشخیص دهد.

آئینه‌ات دانی چرا غماز نیست

 

زان که زنگار از رُخش ممتاز نیست

زنگار همان ران است. نتیجه چه می‌شود؟

﴿کَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥[13].

«هرگز چنین نیست [که آنها می‌پندارند]. بی‌گمان، آنان در آن روز از [دیدار] پروردگارشان محرومند».

﴿لَّمَحۡجُوبُونَ﴾: «از دیدار پروردگارشان محجوب و بی‌بهره‌اند.»

خداوند با سرزنش و توبیخ‌کنان نسبت به اقوال باطل و اعمال فاسد آنان می‌فرماید: حقا این تیره‌دلان از پروردگارشان در حجاب­اند، اجازه‌ی دیدار خدا را ندارند. و اولین و سخت‌ترین عذاب گناهکاران همانا محروم‌شدن از دیدن پروردگارشان است. دیگر راهی نیست و اگر این‌ها انتظار دارند که به جایی برسند، انتظاری عبث و بیهوده است. چرا که این‌ها خودشان را در دنیا با اعمال و اعتقادشان محجوب کردند.

﴿ثُمَّ إِنَّهُمۡ لَصَالُواْ ٱلۡجَحِیمِ ١٦.

«و [بعد از حساب،] مسلماً وارد دوزخ می‌شوند».

﴿لَصَالُواْ ٱلۡجَحِیمِ﴾: «داخل آتش دوزخ می‌گردند و بدان می‌سوزند.» (صِلی) و این دومین عذاب گناهکاران است.

قطعاً آنان به دوزخ درآیند و با آتش آن می‌سوزند و انواع عذاب را می‌چشند، جهنمی که تمام ناشدنی است.

﴿ثُمَّ یُقَالُ هَٰذَا ٱلَّذِی کُنتُم بِهِۦ تُکَذِّبُونَ ١٧.

«آنگاه به ایشان گفته می‌شود: این [آتش] همان چیزی است که آن­را [در دنیا چون رسول خدا از آن خبر داد] تکذیب می‌کردید».

سپس با سرزنش و خفت و خواری به آنان گفته می‌شود: این همان عذابی است که شما در دنیا آن­را دروغ می‌گرفتید و اکنون کفر و گناهان، شما را بدان­جا کشانید. اکنون بچشید سزای اعمال خود را جز عذاب چیزی بر شما اضافه نخواهد شد. و این عذاب تقصیر خودتان است و این سومین عذاب گناه­کاران است.

کافران برای عذاب بیشتر در روز قیامت بزرگتر می‌شوند، گفته می­شود: ران آن‌ها به اندازۀ کوه احد گشته و فاصله­ی پوست و گوشت آن‌ها به اندازۀ یک ماه می‌شود و از شدت گریه و اشک‌های سوزان و خونی که از چشمان‌شان سرازیر می‌شود زیر چشمان‌شان به اندازه‌ای گود می‌شود که یک کشتی می‌تواند در آن شنا کند.[14]

و نهایتاً به آن‌ها گفته خواهد شد: این همان چیزی است که در دنیا تکذیب می‌کردید و قبول نداشتید و می‌گفتید که قیامت و حساب و کتاب معنی ندارد و این همان روز است که در دنیا وجودش را تکذیب می‌کردید.

﴿کَلَّآ إِنَّ کِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ١٨ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا عِلِّیُّونَ ١٩ کِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ٢٠ یَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ٢١ إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمٍ ٢٢ عَلَى ٱلۡأَرَآئِکِ یَنظُرُونَ ٢٣ تَعۡرِفُ فِی وُجُوهِهِمۡ نَضۡرَةَ ٱلنَّعِیمِ ٢٤ یُسۡقَوۡنَ مِن رَّحِیقٖ مَّخۡتُومٍ ٢٥ خِتَٰمُهُۥ مِسۡکٞۚ وَفِی ذَٰلِکَ فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦ وَمِزَاجُهُۥ مِن تَسۡنِیمٍ ٢٧ عَیۡنٗا یَشۡرَبُ بِهَا ٱلۡمُقَرَّبُونَ٢٨ [المطففین: 18-28].

پس از آنکه خداوند متعال نامۀ اعمال فاجران و سرانجام آنان را بیان داشت، به ذکر پرونده‌ و نامه‌ی اعمال نیکوکاران و سرانجام آنان پرداخت و فرمود:

﴿کَلَّآ إِنَّ کِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ ١٨[15].

«هرگز چنین نیست [که آنها می‌پندارند حساب و جزایی نیست]؛ بی‌گمان، نامۀ [اعمال] نیکوکاران در «عِلّیین» است».

﴿کِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ: «آنچه در پروندۀ ابرار نوشته شده».

﴿ٱلۡأَبۡرَارِ: جمع برّ و یا بارّ است.

1-   کسانی که نه فقط ظاهر آنان بلکه باطن و اعمال آنان نیز پاک است و ایمان دارند و حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را به جا می‌آورند.

2-   کسانی که کارهای خیر بسیاری انجام می‌دهند و بسیار اطاعت خداوند می‌کنند. به وسیله‌ی اطاعت صادقانۀ خدا در ادای واجبات و اجتناب از محرمات، نسبت به پروردگارش نیکی کند و یا نیک رفتار باشد. پرونده‌ی چنین اشخاصی در علیین است.

﴿لَفِی عِلِّیِّینَ: «در مکانی به نام «علیین» -در آسمان در زیر عرش خدا- دارندگان این پرونده در اعلای بهشت‌اند.»

علیین: (اقوال علما)

1-   منطقه‌ای در سدرة المنتهی

2-   منطقه‌ای در آسمان هفتم

3-   جایی در زیر عرش خداوند.

بعد از مرگ، کتاب اعمال انسان بالا رفته، ختم می‌شود و بسته به اعمال شخص به سجین یا علیین منتقل می‌شود. محل قراردادن کتاب اعمال شخص، دلیلی بر محل خود شخص است.

در این آیات و آیات بعد به بررسی اوصاف کسانی می‌پردازد که مؤمن به آخرت هستند و البته ایمان‌داشتن به آخرت دارای آثاری برای اهل ایمان در دنیا و آخرت می­باشد. مؤمنان به آخرت در دنیا انسان‌های وارسته‌ای هستند و در آخرت جزای ایشان از جنس عمل‌شان خواهد بود؛ کلاً این طور نیست که این وضعیت ظاهراً ناخوشایندی که اهل ایمان دارند و وضعیت خوشایندی که اهل کفر دارند، ادامه پیدا کند، قطعاً روزی به پایان خواهد رسید. آن کسی که در دنیا به این فضائل و ارزش‌ها رسید به صف پاکان و نیکان ملحق گردید، نامه‌ی اعمال‌شان در علیین است و جزا هم قطعاً از جنس عمل است.

﴿ َمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا عِلِّیُّونَ ١٩.

«و تو چه دانی که «عِلّیین» چیست»؟

و ای رسول، تو چه می‌دانی آن جایی که به این‌ها وعده داده شده است، کجا است و چیست؟

﴿کِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٢٠.

«کتابی است که [اعمال نیکوکاران در آن] نوشته شده است [و نابود نشده و افزایش و کاهش نمی­یابد]».

﴿مَّرۡقُومٞ:

1-   معلوماتش واضح و مشخص است.

2-   در آن نقصی نیست و کم و کاست ندارد.

3-   مختوم و بسته است و اسم شخص روی آن نوشته شده است.

4-   هیچ­کس غیر از صاحبش آن­را نمی‌بیند.

نوشتۀ گویاست که خداوند متعال بدان حاملش را از آتش جهنم امان می‌دهد و به بهشت می‌فرستد. برای این که حساب‌شان کاملاً واضح و روشن باشد:

﴿یَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ٢١.

«که مقرّبان [درگاه الهی در هر آسمان = فرشتگان] بر آن حاضر شوند [و گواهی دهند]».

﴿ٱلۡمُقَرَّبُونَ:

1-   فرشتگان.

2-   انبیا.

3-   صدیقین و شهدا.

فرشتگان مقرّب در آسمان‌ها بدان حضور می‌یابند و محتوای آن کتاب مرقوم را بخاطر می‌سپارند و شاهد امان ایشان از آتش و نایل شدنش به بهشت می‌شوند.

مقربین، شاهد این نامه‌های اعمال هستند، یعنی شهادت می‌دهند به اینکه این افراد کسانی بوده‌اند که در دنیا با قول و فعل‌شان آن چیزی را که خداوند فرموده بود، تأیید کردند، این جا منظور از مقربین فرشتگان هستند و یک معنی دیگرش عبارت است از انسان‌ها و انبیاء که شاهد بر حقانیت راه آن‌ها هستند. در قرآن خداوند اشاره کرده است که: ﴿وَأَشۡرَقَتِ ٱلۡأَرۡضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ ٱلۡکِتَٰبُ وَجِاْیٓءَ بِٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَقُضِیَ بَیۡنَهُم بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ ٦٩ [الزمر: 69] انبیا و شهدا آورده می‌شوند تا گواهی دهند.

فرق دیگر کتاب اعمال مسلمانان و کافران این است که کتاب مسلمانان با جشن و شادی فرشتگان و شرکت 3 گروه مبارک به دست شخص داده می‌شود و آن‌ها به انسان تبریک می‌گویند برای زحمتی که در دنیا کشیده و سختی‌هایی که تحمل کرده است.

﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ لَفِی نَعِیمٍ ٢٢.

«همانا نیکوکاران در نعمت[های دائمی بهشت] هستند».

﴿نَعِیمٍ: رضایت و دیدار الله متعال، صدای خوش.

1-   نعیم جسمی: راحتی و آسایش، آب و خوراک خوب، دریاچه با طعم شیر و عسل.

2-   نعیم روحی و قلبی: ﴿ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ، ندایی بدین معنا که از امروز دیگر نمی‌میرید و مریض نمی‌شوید.

اولین نعمت روحی در زمین محشر شروع می‌شود که صدا زده می‌شود و همه رو به بالا می‌کنند. در آن­جا مرگ را در پوستین گوسفندی کرده و می‌کشند و به اهل بهشت بشارت می‌دهند که دیگر هیچ­کس نمی‌میرد و مسلمانان به حدی خوشحال می‌شوند که اگر قرار باشد کسی از خوشحالی بمیرد، این مسلمانان هستند و اگر قرار باشد کسی از غصه و ماتم بمیرد، این کافران هستند.

از دیگر نعمت‌های بهشت این است که کسانی که در دنیا موسیقی گوش نمی‌دهند، در آخرت حوریان بهشتی با سه مشخصه­ی: شکل زیبا، اندام زیبا و صدای خوب برای آنان ترانه می‌خوانند. و همچنین در بین درختان بهشت صدای آهنگ‌های گوش‌نواز می‌شنوی.

«وفیها ما تشتهیه الانفس وتلذ الاعین»: «در آن چیزهایی وجود دارد که نفس تقاضا کرده و چشم­ها از دیدن آن لذت می­برند».

و فرشتگان، به بهشتیان می‌گویند: «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ».

«بِمَا صَبَرْتُمْ»: بدین سبب که طاعت خداوند صبر و تحمل بسیار می‌خواهد.

ابراری که نامه اعمال و پرونده پاکی دارند، در نعمت‌های مستمر و جاودانه هستند، نعمت‌هایی که هرگز از آن‌ها گرفته نخواهد شد. نعمت‌های دنیایی دو ایراد دارند که قابل اصلاح نیستند. 1- اینکه حتماً مال و نعمات دنیا روزی به پایان می‌رسد. 2- اگر هم تمام نشود، قطعاً عمر ما تمام خواهد شد، یعنی از آنها جدا خواهیم شد. به عبارتی خداوند یا مال را از ما می‌گیرد و یا ما را از مال می‌گیرد و آیا نعمتی است که این دو عیب را نداشته باشد؟ آری، هست و آن نعمتی است که خداوند در آخرت به اهل ایمان وعده داده است. ﴿لَّهُمۡ فِیهَا مَا یَشَآءُونَ خَٰلِدِینَۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ وَعۡدٗا مَّسۡ‍ُٔولٗا ١٦ [الفرقان: 16]. هرچه را بخواهند به آن‌ها داده می‌شود و تمام‌شدنی نیست و نعمت‌ها از آن‌ها ستانده نمی‌شود.

یکی از آن نعمت‌ها این است که:

﴿عَلَى ٱلۡأَرَآئِکِ یَنظُرُونَ ٢٣[16].

«بر تخت­ها [تکیه زده و به پروردگارشان و آنچه موجب شادی و سرور آنهاست] می‌نگرند».

﴿عَلَى ٱلۡأَرَآئِکِ﴾: «بر سر تخته‌هایی که در حجله‌هاست.»

﴿ٱلۡأَرَئکه: تختی که بالای آن سایه‌بان دارد و خیلی نرم و لطیف است و انسان احساس خوبی دارد و از روی آن 1- خداوند متعال، 2- نعمت‌های خدا، 3- کافران و کسانی که در دنیا ما را آزار و اذیت کرده‌اند می‌بینیم.

﴿یَنظُرُونَ﴾: «به آنچه خداوند متعال به آنان داده از انواع نعمت‌ها نظاره‌گر هستند.»[17]

در حجله‌ها بر تخت‌ها نشسته و با چهره‌های شاداب و خوشحال به ناز و نعمت‌های فراوانی که خداوند نصیب آنان کرده، نگاه می‌کنند. اگر در دنیا روی زمین نشستیم، در دنیا محرومیت‌های نسبی را تحمل کردیم، آنجا (در آخرت) وضعیف فرق خواهد کرد، بهشتی‌ها و اهل بهشت بر روی اریکه‌ها و تخت‌ها به همدیگر می‌نگرند.

﴿تَعۡرِفُ فِی وُجُوهِهِمۡ نَضۡرَةَ ٱلنَّعِیمِ ٢٤[18].

«خرمی و نشاطِ نعمت را در چهره‌های­شان [می بینی و] می‌شناسی».

﴿نَضۡرَةَ ٱلنَّعِیمِ﴾: «سرور و بهجت و خوشحالی»

اگر عمیقاً نگاه کنی، در چهره‌های آن‌ها طراوت، شادابی و لذتی را که در آن هستند می‌بینی. بلکه هر جزء از جسم آنان از خوشحالی مشخص است و نشانه‌های شادی و نعمت و طراوت و زیبایی از چشم و پوست و ظاهر آنان و مهم‌ترین آن از صورت مشخص است؛ زیرا وقتی روح شاد باشد به صورت هم منتقل شده و مشخص می‌شود.

و به قول یکی از اهل دل که می‌فرمود: اگر دیکتاتورها و مستبدین، اهل زر و زور و تزویر بدانند که ما در سایه‌ی ایمان از چه لذتی برخورداریم، بر سر آن لذت با ما به جنگ برمی‌خواستند. و جُنید بغدادی می‌فرماید: ما بیشتر از کسانی که با لهو و لعب و شراب‌خواری و... لذت می‌برند، با عبادت و بندگی لذت می‌بریم. و اگر آن‌ها طالب لذت بیشتری هستند، بیایند بندگی کنند. لذت آن است که انسان بعد از لذت احساس آرامش کند و لذت گناه، اصلاً چنین خصوصیتی را ندارد و حتماً پریشانی و اضطراب را به دنبال خواهد داشت.

﴿یُسۡقَوۡنَ مِن رَّحِیقٖ مَّخۡتُومٍ ٢٥[19].

«آنها از شراب نابِ مُهرشده [توسط خدمتکاران­شان نوشانده و] سیراب می‌شوند».

﴿یُسۡقَوۡنَ: فرشتگان این شراب را جلوی ما گرفته و به ما می‌دهند.

﴿مِن رَّحِیقٖ﴾: «بهترین شراب، باده‌ی خالص و بدون غشّ.»

﴿مَّخۡتُومٍ﴾: «باده‌ای که دهنه‌ی آن مهر شده است و جز صاحبان آن، مهرش را نگشایند.»

﴿رَّحِیقٖ: شراب در بهشت:

1-   اخلاص.

2-   شراب قدیم.

3-   به جسم و روح آزار نمی‌رساند.

4-   سفید.

5-   دارای بو و رایحه‌ی خوب.

به بهشتیان شراب زلال و خالصی نوشانده می‌شود؛ از شهد و شرابی که مختوم (بِکر) و دست نخورده است. این هم جزء خصوصیات انسان است که هرچیزی که دست اول و بکر باشد، دوست دارد و خداوند این موضوع را نیز رعایت می‌کند و چیزهای دست نخورده را به بندگان ابرارش می‌دهد. انسان‌هایی که در دنیا شراب‌خوار بودند و توبه نکردند، در آخرت از لذت خوردن این شراب محروم می‌شوند.

﴿خِتَٰمُهُۥ مِسۡکٞۚ وَفِی ذَٰلِکَ فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦[20].

«مُهری که بر آن نهاده شده از مُشک است. و در این [شراب و دیگر نعمت­های بهشتی] مشتاقان [رحمت] باید بر یکدیگر پیشی گیرند». با عمل به آنچه رضایت خداوند را به دنبال دارد و ترک آنچه خشم او را به دنبال دارد.

﴿خِتَٰمُهُۥ مِسۡکٞ﴾: «پایان این شراب و یا مهر و دربند آن از مشک است که بوی عطر آن در فضا پراکنده می‌شود.»

﴿مِسۡکٞۚ: ماده‌ای خوشبو که از ناف آهو گرفته می‌شود. شراب بهشتیان با مسک خوشبو شده و مُهر و بسته شده و برای هر شخص خاص خودش است.

پس باید برای رسیدن به این نعمت‌ها باهم رقابت کنید نه در امور دنیا.

﴿وَفِی ذَٰلِکَ﴾: «و در این نعمت‌ها، نه غیر این­ها.»

﴿فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ﴾: «برای دست­یابی به این درجه و مقام، مشتاقان باید به وسیله‌ی طاعت و استقامت بر یکدیگر پیشی گیرند.»

به محض اینکه دست را نزدیک می‌کنند تا درِ ظرف‌های شراب بهشتی را باز کنند، بوی عطر و عبیر و بوهای خوش، مشام آن‌ها را نوازش می‌کند. از پایان این شراب بوی عطر مشک در فضا می‌پیچد که بوی بسیار زیبایی دارد.

 این وضعیتِ آخرت است، اما در دنیا اهل دنیا برای به دست‌آوردن آن خود را به آب و آتش می‌زنند، ولی از آن به صورت کامل استفاده نمی‌کنند و بعضی از اوقات ارث آن‌ها به کسانی می‌رسد که آن‌ها را دوست نداشتند. اگر قرار است انسان در میدانی به نفس‌زدن بیفتد و خودش را خسته و درمانده کند، باید ابتدا میدان را انتخاب و ارزیابی کند. واقعیت این است که ما خودمان را مانند کودکان که به خریدن اسباب بازی دل خوش هستند، مشغول دنیا کرده‌ایم. البته باید بهترین استفاده را کرد و دنیا باید در دست انسان باشد، ولی اگر حُب دنیا در دل رخنه کرد، در آن صورت محبتِ خداوند از دل خارج خواهد شد. و این دل باید تنها جای خداوند و محبت او باشد. زمانی که دنیا وارد دل شد، در آن صورت فساد آغاز می‌شود. بهایی گزاف و سرمایه‌ی فراوان هزینه می‌کنیم، مانند عمر و امکانات و کمترین چیزها را به دست می‌آوریم و تازه فکر می‌کنیم که معامله‌ی خوبی هم انجام داده‌ایم، درحالی­که چنین نیست.

مایه در بازار این دنیا زر است

 

مایه آنجا (قیامت) عشق ‌و دو چشم تر است

باید محبتی در دل‌مان باشد، آن هم برای چیزی که ارزش محبت‌ورزیدن را داشته باشد. همه چیز که ارزش محبت­ورزیدن را ندارد. لذا در این باب ما باید بدانیم که با چه کسی معامله کنیم که بیشترین سود را به ما بدهد، زیرا در دنیا هرکس در مقابل کاری که برای­مان انجام می‌دهد، چند برابر از ما انتظار جبران دارد. متأسفانه نفس زدن‌ها در باب دنیا شتاب و سرعت بیشتری دارد تا در حوزه‌ی چیزهایی که ارزشمندتر از دنیا هستند، به قول مولوی خداوند دست کرمش را باز گذاشته تا بارانِ رحمت بر ما ببارد، ما مشتری همه کس می‌شویم غیر از خدا؛ تا وقتی که مشتری خداوند نشویم، پیوسته در خُسران خواهیم بود.

مشتری شو تا بجنبد دست من

 

لعل زاید معدن آبست من

خداوند بعد از ذکر نعمت‌ها، از ما می‌خواهد که برای رسیدن به آن‌ها رقابت کنیم و در کارهای خیر مانند طلب علم، نیکی به فقرا و... برای نعمت‌های جاویدان بهشتی و نه حطام و متاع و ملک زایل دنیا بر یکدیگر پیشی بگیریم و هم‌چشمی به خرج دهیم به وسیله‌ی ایمان و اعمال صالح؛ و به تمام معنا دور از مظاهر شرک و افعال قبیح و اقوال بد.

﴿وَمِزَاجُهُۥ مِن تَسۡنِیمٍ ٢٧[21].

«و آمیزه‌اش از [چشمه] تسنیم است».

﴿تَسۡنِیمٍ: بهترین دریاچه­ی بهشت که مانند عرق هِل خوشبو و معطر است.

ترکیبش از چشمۀ تسنیم است. یعنی آن باده‌ی صاف و گوارا با آب چشمه‌ی تسنیم آمیخته می‌شود و ابرار و اصحاب یمین از آن بهره‌مند می‌شوند. چشمه‌ای که:

﴿عَیۡنٗا یَشۡرَبُ بِهَا ٱلۡمُقَرَّبُونَ ٢٨.

«[همان] چشمه‌ای که مقربان [درگاه الهی] از آن می‌نوشند [و در بالاترین جای بهشت قرار دارد]».

﴿بِهَا: باء به معنی مِنْ است بخاطر التذاذ از آن، گویی خود آن، آلت نوشیدنی است. یعنی خوردن کامل در حد سیر شدن (مقربون).

«یَشْرَبُ مِنْهَا»: «مِنْهَا» از آن کم کم و قطره قطره می‌خورند؛ زیرا سنت‌ها را انجام ندادند (الابرار).

از چشمه تسنیم می‌نوشند:

1-   ﴿ٱلۡمُقَرَّبُونَ: گروهی که ایمان بیشتری دارند و خودشان مستقیم از چشمه تسنیم برداشته و می‌نوشند.

2-   اصحاب الابرار الیمین: گروهی که ایمان کمتری داشتند و قطره قطره از چشمه تسنیم به لیوان شراب‌شان ریخته می‌شود و مخلوط می‌شود و می‌نوشند.

تسنیم: چشمه‌ای که مستقیم از زیر عرش خداوند می‌آید و منبع آن فردوس الأعلی است.

                    الابرار یا اهل الیمین

       :

                    المقربون.

ویژگی­های ابرار یا اهل الیمین:

1-   فرایض و واجبات را کامل انجام می‌دهند.

2-   از حرام دوری می‌کنند.

3-   سنت‌ها را به جا نمی‌آورند.

4-   از گناه اجتناب می­کنند.

المقربون:

1-   فرایض و واجبات را انجام می‌دهند.

2-   اعمال مکروه را انجام نمی‌دهند.

3-   مرتکب گناه نمی­شوند.

4-   مباح را با نیت عبادت انجام می­دهند.

5-   سنت‌ها و نوافل را انجام می‌دهند و برایشان مانند واجب است.

پس کسانی که تمام اعمال و زندگی­شان را برای خدا خالص می‌کنند (علما)، مستقیم از چشمه­ی تسنیم می­نوشند.

الله متعال برای رقابت و مسابقه، 2 گروه را برای ما معرفی می­کند تا بیشتر بر انجام اعمال صالح، تشویق شویم.

رهنمود آیات فوق

1-  توصیف و ثنای نیکوکاران -ابرار- و بیان آنچه خداوند متعال برای آنان آماده کرده است. ابرار: همان مؤمنان متقی و صادق می‌باشند.

2-  اثبات عقیده‌ی معاد و جزا به وسیله‌ی آنچه که در آن جاری است.

3-  ترغیب و تشویق امت برای انجام عمل صالح و دست­یابی به نعمت‌های بهشت، آن‌جا که می‌فرماید: ﴿فَلۡیَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ أَجۡرَمُواْ کَانُواْ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یَضۡحَکُونَ ٢٩ وَإِذَا مَرُّواْ بِهِمۡ یَتَغَامَزُونَ ٣٠ وَإِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمُ ٱنقَلَبُواْ فَکِهِینَ ٣١ وَإِذَا رَأَوۡهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ ٣٢ وَمَآ أُرۡسِلُواْ عَلَیۡهِمۡ حَٰفِظِینَ ٣٣ فَٱلۡیَوۡمَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنَ ٱلۡکُفَّارِ یَضۡحَکُونَ ٣٤ عَلَى ٱلۡأَرَآئِکِ یَنظُرُونَ ٣٥ هَلۡ ثُوِّبَ ٱلۡکُفَّارُ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٣٦ [المطففین: 29-36].

پس از آنکه خداوند متعال وضعیت ابرار -نیکوکاران- و نعمت‌هایی را که مشیت داشت جهت ترغیب و تعلیم بیان داشت و پس از آنکه در آیات قبل از آن به وضعیت مجرمان و آن عذاب‌هایی که برای آنان آماده کرده بود پرداخت، در پایانِ سوره به آنچه که در استحقاق آن مجرمان بود که همان آتش دوزخ است و به آنچه برای مؤمنان ایجاب می‌کرد که همان بهشت است، پرداخت و سپس گوشه‌ای از رفتار مجرمان و گوشه‌ای از رفتار مؤمنان را بیان داشت.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ أَجۡرَمُواْ کَانُواْ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یَضۡحَکُونَ ٢٩[22].

«همانا کسانی‌که [با کفرشان] جرم و گناه کردند، پیوسته [در دنیا از روی استهزا] بر کسانی‌ که ایمان آورده بودند می‌خندیدند».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ أَجۡرَمُواْ﴾: «کسانی که به وسیلۀ شرک و معاصی، مرتکب جرم شدند؛ مانند: ابوجهل، امیه‌ بن ‌خلف و عتبه ‌بن ‌ابی‌معیط.» و بزرگ‌ترین جرم و گناه کفار، شرک و کفر به خداست.

دلیل استفاده از فعل ماضی این است که آنها در دنیا این گناه را انجام داده‌اند و دیگر تمام شده و اکنون در زمین محشر هستند.

﴿مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾: «از آنانی که ایمان آورده بودند؛ مانند: بلال، یاسر، عمار، صهیب و خبیب.»

﴿یَضۡحَکُونَ: یعنی از حالت و وضعیت آنان که فقر، ضعف و ترک دین نیاکان خود بود. دلیل استفاده از فعل مضارع این است که آن­را مانند فیلم تصور کنیم و این کار آنان مستمر است و همچنان انجام می‌دهند.

کسانی که نفس خود را مرتکب جرم نمودند و آن­را با شرک و بدکاری و فساد تباه ساختند؛ همچون: ابوجهل، ولید بن ‌مغیره، عاصی و دیگران؛ آنانی را که ایمان آورده بودند مانند: بلال، عمار، ‌صهیب، خبیب و دیگر فقرای مؤمنان را از روی تمسخر و استهزا، به ریشخند می‌گرفتند. و  به 1- قیافه و ریش آن‌ها 2- ایمان آن­ها 3- لباس‌های­شان می‌خندیدند؛

این آیه توصیف وضعیت مجرمین در دنیا است که به مؤمنان می‌خندند، آن‌چنان می‌خندند که دهان‌شان باز می‌شود. مجرمین در گذشته به طور مستمر این کار را انجام می‌دادند و امروز که ما بعد از هزار و چهارصد و چند سال از نزول این آیه می‌گذرد، دقیقاً همان وضعیت را داریم که اهل کفر در زمان‌های پیشین، اهل ایمان را مسخره می‌کردند.

﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِهِمۡ یَتَغَامَزُونَ ٣٠[23].

«و هر گاه [مؤمنان] از کنارشان می‌گذشتند، با چشم و ابرو به هم اشاره می‌کردند [و آنان را به سُخره می‌گرفتند]».

﴿یَتَغَامَزُونَ﴾: «با اشاره چشم و ابرو و کنایه مسلمانان را مسخره می‌کردند.» و این کار از خندیدن سخت‌تر بود. دلیل استفاده از کلمه و فعل جمع: چون بیشتر آنان این کار را انجام می‌دادند.

و چون در خیابان‌های مکه و اطراف مسجد ‌الحرام بر آنان می‌گذشتند، متکبرانه با اشارۀ چشم و ابرو آن مسلمانان را به مسخره می‌گرفتند.

﴿وَإِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمُ ٱنقَلَبُواْ فَکِهِینَ ٣١[24].

«و چون به سوی خانوادۀ خود بازمی‌گشتند، [به خاطر کفری که بر آن بودند و تمسخرِ مؤمنان] شادمان و خندان بودند»!

﴿فَکِهِینَ[25]: «هنگامی‌که به‌سوی اهل و دیارشان برمی‌گشتند از اینکه مسلمانان را به باد استهزا و ریشخند گرفته بودند، اظهار خوشوقتی می‌کردند.»

کافران نه تنها در کوچه و بازار مسلمانان را مسخره می‌کردند، بلکه وقتی به خانه برمی‌گشتند، زن و فرزندان­شان را نیز در این تمسخر شریک کرده و از تمسخر مسلمانان شادی می‌کردند گویا چیزی گم شده را پیدا کرده باشند. آنان همگی تاجر و ثروتمند و مغرور بودند و در ناز و نعمت زندگی کرده و سختی ندیده بودند و از روی تکبر، به کار خود شادمان بوده و تفاخر می‌کردند. و چون به میان هم‌فکران خود باز می‌گشتند، چون اهل تطفیف و فِسق و فجور بودند، مؤمنین را مسخره می‌کردند.

﴿وَإِذَا رَأَوۡهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ ٣٢[26].

«و هنگامی‌که مؤمنان را می‌دیدند می‌گفتند: بی‌گمان، اینان گمراهانند [چراکه دین پدران­شان را رها کردند]».

﴿وَإِذَا رَأَوۡهُمۡ﴾: «هنگامی که این مسخره‌کنان، مسلمانان را می‌دیدند.»

﴿قَالُوٓاْ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ﴾: «می‌گفتند: اینان -منظورشان یاران محمد بودند- گمراه و عقب‌مانده و متعلق به زمان قدیم (هشدار به ما و زمان جدید که این کار را می‌کنند) هستند چون دین خود را ترک نموده و به دین جدید محمد متمسک شده‌اند.»

﴿وَمَآ أُرۡسِلُواْ عَلَیۡهِمۡ حَٰفِظِینَ ٣٣[27].

«درحالی­‌که آنان برای مراقبت [و نگهبانی] بر مؤمنان فرستاده نشده بودند».

و حال آن­که این بزهکاران برای نگهبانی مؤمنان و بازرسی کردارشان فرستاده نشده‌اند تا آنچه را بخواهند بگویند و وکیل و وصی مؤمنین نبودند بلکه آنان سفیهان و طفیلی‌ بیش نیستند و گرفتار بد رفتاری و سوء فهم شده‌اند. و نهایتاً تسلیت تمام را این آیات به اهل ایمان می‌دهد که:

﴿فَٱلۡیَوۡمَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنَ ٱلۡکُفَّارِ یَضۡحَکُونَ ٣٤[28].

«ولی امروز کسانی ‌که ایمان آورده‌اند، به کافران می‌خندند [چنانکه آنان در دنیا بر مومنان می­خندیدند]».

﴿فَٱلۡیَوۡمَ﴾: «روز قیامت»

﴿مِنَ ٱلۡکُفَّارِ یَضۡحَکُونَ﴾: «مؤمنان که بر تخت‌های خود نشسته و عذاب کافران را نظاره‌گرند، بر آنان می­خندند.»

امروز (روز آخرت) اهل ایمان بر اریکه‌های محکم باقی و جاوید تکیه خواهند داد و اهل کفر را نگاه می‌کنند و به آن‌ها می‌خندند. در ابتدا آن‌ها (کافران) خندیدند و امروز روزی است که ما (مؤمنان) به آن‌ها می‌خندیم؛ خنده‌ای که گریه‌ای به دنبال ندارد برعکس آنان که اکنون گریه می‌کنند.

﴿عَلَى ٱلۡأَرَآئِکِ یَنظُرُونَ ٣٥.

«بر تخت­های [آراسته نشسته و به نعمت­های الهی] می‌نگرند».

﴿یَنظُرُونَ: نگاه می‌کنند.

1-   نگاه به وجه الله الکریم «اللَّهُمَّ اَرْزُقْنَا رُؤیة وَجْهِکَ الْکَرِیْم».

2-   نگاه به نعمت‌ها و نعیم خداوند کریم.

3-   دور هم نشسته و همدیگر را می‌بینند؛ اگر کسی دلتنگ کسی شد از درجات بالاتر بهشت به دیدن آ‌نها در درجات پائین‌تر می‌رود (از درجات پائین‌تر نمی‌توان به بالاتر رفت).

4-   به کافران نگاه می‌کنند که در عذاب و سختی هستند.

﴿یَنظُرُونَ: فعل مضارع، نگاه‌کردن مداوم و همیشگی؛ زیرا در بهشت، خواب نیست و کسی نمی‌خوابد و عبادتی نیست؛ فقط بهشتیان از روی خوشحالی، سبحان الله می‌گویند و آن هم مثل نفس کشیدن غیر ارادی است و نعیم بهشت تکراری و خسته‌کننده نیست.

بر تخت‌های خود نشسته بر کافرانی که در دنیا به آنان می‌خندیدند و اکنون در عذاب دوزخ‌اند، نظار‌ه‌گر هستند. در این مورد که مؤمنان در اعلی ‌علیین، عذاب کافران در اسفل‌سافلین را می­بینند، هیچ جای تعجب و شگفتی نیست؛ زیرا امروزه می‌بینیم که تکنولوژی جدید در پخش تلویزیون و امثال آن، چنین ناممکنی را ممکن ساخته است. نتیجه چیست؟

﴿هَلۡ ثُوِّبَ ٱلۡکُفَّارُ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ ٣٦[29].

«آیا کافران [با چشیدن عذاب] جزای آنچه را که [در دنیا] می‌کردند [با عذاب خوارکننده] دریافت نموده‌اند»؟ جزایی از جنس عمل خودشان.

﴿یَفۡعَلُونَ: کفار آن­را همیشگی و به صورت عادت انجام می‌داده‌اند.

﴿ثُوِّبَ: عوض داده شدند (پاداش و جزا).

آیا کفار نتیجه و پیامد کارها و اعمالی را که انجام داده‌اند، دریافت خواهند کرد؟ آیا نتیجه‌ی اعمال آن‌ها در دنیا بازگشت داده خواهد شد؟ جواب آنان از آنچه گذشت، معلوم و واضح است. و البته در این آیه نوعی مسخره‌کردن اهل کفر نیز به کار رفته است، یعنی ثواب عمل‌شان و پاداشی را که منتظر آن بودند، گرفتند.

 آخرین نکته در باب تطفیف این است که انسان می‌تواند در زمینه‌ی مسائل فکری، اعتقادی، اخلاقی و... اهل تطفیف شود. تطفیف یعنی هرچیزی را که انسان خود دارد، بی‌نهایت برایش ارزش و بها قائل شود، اما آن چیزی را که دیگران عرضه می‌کنند، بی‌ارزش بداند که خداوند در این رابطه در قرآن فرموده که: ﴿وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ ٨٥ [هود: 85] هیچ چیزی از چیزهای مهم را بی‌ارزش و پست ندانید و آن چیزی را که دیگران دارند، تحقیر و کوچک نکنید و تفکر اهل ایمان تفکر تخریبی و حذفی نیست. امروز زمان آن است که جواب فکر را با فکر داد، در غیر این صورت:

گر نداری معرفت خاموش باش و دم مزن

 

پسته‌ی بی‌مغز گر لب وا کند رسوا شود

باید به معرفت و علم خود عمق و ارتفاع و وسعت ببخشیم، تا اهل تطفیف در اندیشه و تفکر نشویم.

رهنمودهای آیات فوق

1-  تهدید و توبیخ نسبت به کیفر مجرمان.

2-  بیان آنچه مشرکان مکه در برابر دعوت اسلامی انجام می‌دادند و آن سختی‌ها و مشقت­هایی که مؤمنان متحمّل می‌شدند.

3-  بیان اینکه مؤمنان درحالی‌که در نعمت‌های بهشتی بسر می‌برند، مشرکان را در دوزخ می‌بینند و به آنان لبخند می‌زنند.

4-  بیان احترام و اکرام خدا نسبت به اولیای خود و اهانت خدا نسبت به دشمنان او.

 




[1]- در مورد مکی یا مدنی‌بودن این سوره اختلاف نظر است؛ بعضی علما آن­را سورة الطریق می‌نامند یعنی در آخر راه مکه و نزدیک مدینه نازل شده و بعضی می‌گویند: آیاتی که دربارۀ قیامت است در مکه و آیاتی که درباره تجارت است در مدینه نازل شده است (هم مکی و هم مدنی).

بطور کلی سوره­های قرآن کریم، به صورت تکه تکه بر رسول الله ج نازل می‌شده است. بعد از غزوه­ی بدر، ترتیب مصحف از طرف خداوند متعال و از طریق جبرئیل به رسول الله ج ابلاغ شد. و با زحمت و مشقت زیاد در آن زمان دو نسخه توسط ابوبکر و عمر ب نوشته و ثبت و نگهداری شد.

 

[2]- مطففین: از ماده‌ی طف است. و تطفیف که مصدر آن است به معنی هر چیز اندک و قلیل است. کم‌کردن‌ها نیز به دو شکل است. یکی کم‌کردن از چیزی که به دیگران می‌دهد و یکی کم‌کردن به نسبت چیزی که از دیگران می‌گیرد، لذا تطفیف به معنی کم‌فروشی است. حال این کم‌کردن در راستایی است که به نفع طرف مطفف باشد. وقتی که می‌خرد بیش از حقش را می‌خواهد و وقتی که می‌فروشد، کمتر از حق مردم را به آن‌ها می‌دهد که امروزه به شکل‌های مختلف در جامعه شاهد این امر هستیم. فقط شکل آن نسبت به زمان گذشته عوض شده است، مانند بازارهای بورس و سهام و مزایده و مناقصه و...

نظر بعضی بر این است که تطفیف کاستن- هم در کیل و هم در وزن هم در وضو و هم در نماز جاری است و بدترین دزد کسی است که در نمازش سرقت انجام دهد.

[3]- نسائی در تفسیر: 674؛ ابن‌ماجه: 2223؛ حاکم: 2/33؛ طبری: 36577.

[4]- أکتالو: از ماده‌ی کیل است و چون به باب افتعال رفته است إکتال یعنی برای خودش پیمانه گرفت. خَبَزَ یعنی نان را پخت و وقتی که گفته می‌شود، اختبز یعنی نان را برای خودش پخت.

      یستوفون: از وفا است. وافی یعنی کسی که به حد تمام و کمال رسیده است، کیل وافی یعنی پیمانه‌ی پُر. و مصدر آن می‌شود استیفا، یعنی از کسی بخواهیم که به صورت کامل حقی را ادا نماید.

[5]- کالوهم: این هم از ماده‌ی کیل است، مانند إکتالو با این تفاوت که صیغه‌ی کالوهم متفاوت است و از باب مفاعله است و به معنی خرید و فروش می‌باشد.

      وزنوهم: از کلمه‌ی وزن است به معنی شناختن مقدار هرچیز. أقیموا الوزن (سوره‌ی رحمان) اشاره به مراعات عدالت است در تمامی چیزهایی که انسان از افکار و افعال در جستجوی آن است، یعنی باید سعی کند عدالت را در فعل و قول رعایت کند، تا به مقام اقامه‌ی وَزن برسد. یعنی قدر هرچیزی را بدانیم و به هرچیزی به اندازه‌ی خودش بها دهیم نه بیشتر و نه کمتر.

[6]- یظن: از ماده‌ی ظن است. قبل از ظن، شک و قبل از شک، وهم است؛ اطمینان به چیزی کمتر از 50 درصد باشد، می‌گویند وهم، اطمینان از موضوعی در حدود 50 درصد را شک می‌گویند و اطمینان از چیزی که بالاتر از 50 درصد باشد، ظن می‌نامند و هر چقدر از 50 درصد بالاتر و به 100 درصد نزدیک باشد، ظن قریب به یقین است.

[7] - مالک و بزار از ابن ‌عباس روایت می‌کنند که پیامبر ج فرمود: «خمس بخمس: مانقض قوم العهد إلاّ سلّط الله علیهم عدّؤهم، ولاحکموا بغیر ما انزل ‌الله إلاّ فشی فیهم الفقر، وما ظَهَرتِ الفاحشه إلاّ ظهر فیهم الطاعون، وما طففوا الکیل الا منعوا النبات واخذوا بالسنین ولا منعوا الزکاه إلاّ حبس الله عنهم الـمطر»: «پنج چیز، پنچ چیز را به دنبال دارد: 1- هیچ قومی عهد و پیمان خدا را نقض نمی‌کنند مگر اینکه خداوند دشمنان­شان را بر آن­ها مسلّط می‌کند. 2- هر گروهی حکم به غیر ما انزل ‌الله کنند، خداوند فقر را درمیان­شان منتشر خواهد نمود. 3- و هر قومی مرتکب فحشا شوند: طاعون درمیان آنان شایع خواهد شد. 4- و هر قومی که کم‌فروشی کنند، از نبات محروم و به قحطی دچار می‌شوند. 5- و هر قومی که مانع زکات باشند از باران محروم می‌شوند».

[8]- سجین: از ماده‌ی سجن است و سجن به معنی حبس‌کردن است. و به عنوان نام جهنم در این جا به کار رفته است و در مقابل علیین است. برای شعله‌های جهنم هم سجین به کار رفته است، به این دلیل که اگر انسان گرفتار آن شعله‌ها شود، در آن حبس می‌شود و به هیچ طریقی نمی‌تواند خودش را نجات دهد.

[9]- مرقوم: از رقم است. رقم نیز به عددی گفته می‌شود که درشت نوشته شود. ترقیم یعنی درشت نوشتن چیزی. و اگر برای کسی این اصطلاح به کار رفت، یعنی در نوشتن خیلی ماهر است.

[10]- معتد: از ماده‌ی عَدو است، به معنی دویدن و کسی که می‌دود، در حقیقت یک نقطه‌ای را ترک می‌کند و به نقطه‌ی جدید می‌رسد و لذا به معنی تجاوز از حدود هم به کار رفته است. پس معتد یعنی کسی که حدود را می‌شکند و از آن خارج می‌شود.

      أثیم: از ماده‌ی إثم است و إثم به فعلی گفته می‌شود که انسان را از انجام کارهایی که او را به ثواب و پاداش می‌رساند، کُند می‌کند. یعنی حرکت انسان را در راستای رسیدن به پاداش و ثواب کُند می‌کند. إثم به گناهی گفته می‌شود که ایمان را می‌کاهد و می‌سوزاند.

[11]- ران: به معنی زنگی است که بر چیزی عارض می‌شود، مانند زنگِ آهن. زنگی که بر دل عارض می‌شود، بهترین تعبیر برای آن ران است که اینجا ران به شکل فعل است و کار به جایی می‌رسد که آئینه‌ی دل مکدر می‌شود و گرد و غبار می‌گیرد و در نتیجه تشخیص خیر از شر برای او مشکل می‌شود. نقاط سیاه که بر اثر گناه‌، روی عقل و قلب انسان را مانند زنگ آهن فرا می‌گیرد.

[12]- ترمذی در حدیث صحیحی از ابوهریرهس روایت کرده که پیامبر خدا ج می‌فرماید: «إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَخْطَأَ خَطِیئَةً نُکِتَتْ فِى قَلْبِهِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِذَا هُوَ نَزَعَ وَاسْتَغْفَرَ وَتَابَ سُقِلَ قَلْبُهُ وَإِنْ عَادَ زِیدَ فِیهَا حَتَّى تَعْلُوَ قَلْبَهُ وَهُوَ الرَّانُ الَّذِى ذَکَرَ اللَّهُ: ﴿کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ١٤»: «هرگاه بنده مرتکب گناهی شود، در قلبش نقطه­ی سیاهی نقش می­بندد اگر این بنده از آن گناه بازآید و توبه کند، قلبش پاک می­گردد اما اگر بدان بازگردد، نقطه­های سیاه افزون می­گردد تا جایی که بر قلبش مستولی می­شود و این همان ران است که خداوند متعال ذکر کرده است».

[13]- لمحجوبون: از ماده‌ی حجاب است، به معنی منع از رسیدن به چیزی. حاجب به معنی نگهبان و دربان است و به معنی ابرو هم به کار رفته است. محجوب یعنی کسی که از رسیدن چیزی به چیزی منع می‌شود.

[14]- در مورد جثه و هیکل دوزخیان آثاری وارد شده که برخی ضعیف و برخی قوی و صحیح هستند و به طور کلی به تمام آنچه آمده و وارد شده، نمی­توان اعتماد کرد. (مصحح)

[15]- علیین: از ماده‌ی علو است به معنی بلندی و ارتفاع. البته این بلندی و ارتفاع در قرآن به دو معنی مادی و غیر مادی به کار رفته است. در جایی از ماده‌ی عَلِیَ، یَعلی است و در جای دیگر از ماده‌ی علی و یعلو است که اگر از ماده‌ی علی، یعلو به کار برود، به معنی بلندمرتبه‌گی و بالا رفتن و ارتفاع مادی است. و اگر علی، یعلی به کار برود به معنی بلندمرتبه‌گی است، از لحاظ معنوی. دلیل ما هم برای اثبات این مدعا آیات قرآن هستند که برای فرعون کلمه‌ی عالی را به کار برده و می‌فرماید: ﴿مِن فِرۡعَوۡنَۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَالِیٗا مِّنَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ ٣١ [الدخان: 31] و به صیغه‌ی فعلی هم می‌فرماید: ﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِی ٱلۡأَرۡضِ [القصص: 4] و در آیات آخر سوره‌ی قصص هم آمده که در توصیف خانه آخرت می‌فرماید: ﴿تِلۡکَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوّٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِینَ ٨٣ [القصص: 83]. خانه‌ی آخرت را همانا از آنِ کسانی قرار داده‌ایم که اهل برتری طلبی (از لحاظ مادی) در زمین و اهل فساد نیستند. اما اگر از علی، یعلی به کار رود، اسم و یا صفت مشبهه‌ی آن «علی» خواهد بود که فرق علی با عالی در این است که آن بلندمرتبه‌ی مادی بود و این بلندمرتبه‌ی معنوی است و در نتیجه با توجه به این مقدمات در معنای کلمات، علیین هم از علی گرفته شده و جمع بسته شده است و منظور همان علو و بلندمرتبه‌گی از لحاظ معنوی است که انسان تحصیل می‌کند. البته این معنی نفی بلند مرتبه‌گی‌های مادی مجاز هم نیست.

[16]- ارائک: از ماده‌ی أریکه به معنی تخت است و اصولاً حجله و یا اتاقکی که بر روی شترها می‌گذاشتند، ظاهراً از درختی ساخته شده است، به نام اراک که شاخه‌های کوچکش را هم به صورت سواک‌هایی درمی‌آوردند و به جای مسواک در گذشته و امروز استفاده می‌کنند و ارائک به معنی تخت‌ها است.

[17]- بعضی می‌گویند: ابرار درحالی­که بر اریکه‌ها نشسته‌اند به دشمنان­شان در دوزخ می‌نگرند با وجود تلویزون‌ها در امروز، چنان چیزی مورد شگفت نخواهد بود.

[18]- تعرف: از ماده‌ی معرفت است و مصدر دیگرش هم عرفان است، به معنی درک چیزی با تفکر و تدبر، یعنی انسان از روی آثار چیزی همراه با تفکر و تدبر به اصل آن چیز برسد. یکی از وجوه و معانی علم است و معنی علم به مراتب جامع‌تر و کامل‌تر از معنی معرفت است، در حقیقت معرفت اگر با خشیت و ترس از خدا همراه شود، تبدیل به علم می‌شود، آنجاست که خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ [فاطر: 28] نفرمود «انما یخش الله من عباد العرفا». برای فنون مختلف مثل فیزیک صرف و نحو، ریاضی و غیره کلمه علم را به کار برده‌اند و بعداً در باب تزکیه و اخلاق قائل به عرفان شدند و این کلمه را وارد کردند، وگرنه در باب دین بحث عالم است و عالم است که خشیت دارد و عرفان هم نوعی از شناخت است که به وسیله‌ی تدبر و تفکر حاصل می‌شود و به شکلی شاخه‌ای از شاخه‌های علم است، به آن معنای قرآنی. اصل کلمه‌ی معرفت و عرفان از ریشه‌ی عرف گرفته شده است و عرف به معنی بو و رایحه‌ی هر چیزی است و بوی خوش را هم عرف می‌گویند، عرفات هم که به آن صحرای معروف اطلاق می‌شود، به خاطر این که جایی بود که آدم و همسرش خودشان را باز یافتند و متوجه نافرمانی و عصیان خودشان شدند و آنجا بود که گفتند: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٢٣ [الأعراف: 23]. حجاج که به آنجا می‌روند و ساعاتی از روز را می‌مانند، به خاطر همین است که خود را باز یابند و ارزیابی از عمری که رفته است و تصمیم‌گیری برای جبران کاستی‌ها و نقص‌ها داشته باشند و اگر این‌چنین نباشد، فلسفه‌ی آن تحقیق نخواهد شد و به خاطر همین است که در حدیث صحیح داریم که پیامبر خدا فرمود: «الحج عرفه». حج عرفات است؛ اگر انسان عرفات را درک کند حجش تمام است، در غیر این صورت تنها مسافرتی انجام داده و برگشته است. معروف هم از همین ریشه است که می‌شود اسم برای هر فعلی که به وسیله‌ی عقل و شرع، خوب و بد بودنش از همدیگر تمیز داده می‌شود. مقابل معروف منکر است، یعنی چیزی که عقل و شرع آن­را انکار می‌کند و نمی‌پذیرد و از لحاظ شرعی و عقلی مقبولیتی ندارد.

      نضره: به معنی شادی و طراوت و خوشحالی که آثارش کاملاً از ظاهر فرد هویدا و آشکار است، هرگونه رونقی که جذابیت و طراوت و شفافیت داشته باشد، به آن نضره گفته می‌شود.

[19]- یسقون: از ماده‌ی سقی است، به معنی خوردن بخشی از آب و ساقی، یعنی کسی که مایعی را به دیگری انتقال می‌دهد.

      رحیق: به معنی شهد است و شرابی از شراب‌های بهشت که دو ویژگی دارد و آن دو ویژگی را شراب‌های دنیوی (مست‌کننده‌ها) ندارند. 1- لا یصدعون عنها: وقتی که می‌خورند سردرد ایجاد نمی‌کند. 2- ولا ینزقون: مست هم نمی‌شوند. شراب سفید و خالص و کهنه‌ای است.

[20]- ختام: از ماده‌ی خَتم است، به معنی مُهر کردن و خاتم یعنی مُهر شده و یا وسیله‌ی مُهر کردن.

      مَسک: به معنی مایع خوش‌بویی است که در ناف آهو جمع می‌شود، به عبارتی یعنی مایع خوش‌بویی که به آسانی به دست نمی‌آید و در جایی جمع شده و کاملاً تحت کنترل است.

      المتنافسون: از ماده‌ی نفس است و نفس هم عبارت از دم و بازدم.

      تنافس: یعنی دو یا چند نفر برای رسیدن به چیزی به نفس بیفتند. امکان دارد برای رسیدن به دنیا باشد، یا چیز دیگر.

[21]- مِزاج: از ماده‌ی مَزج است که از ترکیب‌شدن دو یا چند چیز باهم مثل آب و شکر به دست می‌آید و کلمه‌ی مزاج بیان‌کننده‌ی ترکیب مایع بهشتی که به اهل بهشت داده می‌شود می‌باشد.

      تسنیم: یعنی چشمه‌ای که در بلندای بهشت است و در دسترس کسانی است که در آیات پیشین شرح حال‌شان گذشت.

[22]- اجرموا: ریشه‌اش از ماده‌ی جَرم است که جرم به معنی کندن و چیدن میوه از درخت است و به مردی که کارش چیدن میوه از درختان یا درو کردن محصول از کشتزار است، جارم می‌گویند. مجروم به کسی گفته می‌شود که دارای جسمی درشت باشد و در قالب فعلی که به کار می‌رود، یعنی اجرم؛ و برای چیزی استعمال شود، درحقیقت به معنی أثمر و أتمر و أبرم که از اسم فعل ساخته شده است، یعنی چیزی که وقت چیدن آن فرا رسیده باشد، مثلاً گفته می‌شود اَجرم الثمر، یعنی زمان چیدن ثمر فرا رسیده است و به صورت استعاره برای ارتکاب اعمال زشت و ناپسند هم به کار رفته است، چون فردی که دچار این عمل می‌شود، مثل آن است که از درخت خبیثه میوه و ثمر می‌چیند. نتیجه‌ی سخن این است که مُجرم یعنی کسی که مرتکب اعمالی می‌شود که آن اعمال زشت و ناپسند هستند، وزری که از آن در قرآن سخن رفته است، شاید به شکل‌هایی مترادف و مرادف همان جرم باشد که در جای جای قرآن از آنِ یاد شده است و اینجا هم در توصیف کسانی که اهل تطفیف هستند آمده است. در نهایت آیات می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ أَجۡرَمُواْ که همان مطففین هستند.

      یضحکون: از ریشه‌ی ضحک است و ضحک به معنی باز شدن و شادابی چهره است. چهره بعضی از اوقات باز می‌شود و شادابی را نشان می‌دهد و این باز شدن تا حدی است که باعث نمایان‌شدن دندان‌های پیش می‌شود و به همین خاطر است که نام دندان‌های پیش را ضواحک گذاشته‌اند.

[23]- یتغامزون: از ماده‌ی غمز است، غمز به معنای اشاره‌کردن با پلک چشم یا دست به چیزی که در آن عیبی باشد، یا معیوب‌ساختن کسی با یک نوع خاصی نگاه‌کردن.

[24]- فکهین: از ماده‌ی فَکَهَ به معنی خندید. فاکهه که میوه است و انسان با خوردن میوه شاد و مسرور می‌شود، فُکاهه به گفتگو و سخن گفتنی اطلاق شده که اُنس و محبت ایجاد کند، فکاهیات هم داریم که هر چرند و پرندی را می‌گویند که فقط مردم را بخندانند.

[25]- نافع و جمهور «فاکهین» خوانده‌اند به صیغه‌ی اسم فاعل ولی حفص بدون الف «فکهین» خوانده مبنی بر اینکه جمع «فَکِه» صفت مشبه است. معنی هردو یکی است.

[26]- ضالون: از ماده‌ی ضل یعنی انحراف از راه مستقیم به معنای حیرت و فراموشی هم در قرآن به کار رفته است.

[27]- جمله متضمن معنی تهکم است نسبت به آنانی که به مؤمنان فقیر می‌خندیدند و تمسخر می‌کردند.

[28]- تقدیم ظرف «الیوم» برای اهتمام به موضوع است که آن روز قیامت است که در آن­جا مؤمنان از مشرکان انتقام می‌گیرند.

[29]- ثوب: از ماده‌ی ثوب است، به معنی بازگشت به حالت نخستین و ثواب عمل یعنی بازگشت به پاداش کاری که انسان انجام داده است. جمع ثوب که اثواب و ثیاب است، به معنی لباس هم آمده، زیرا انسان را برای اینکه حالت نخستین و ابتدایی‌اش محفوظ بماند، پوشش می‌دهد.

تفسیر سوره‌ی انشقاق

تفسیر سوره‌ی انشقاق[1]

انشقاق به معنای «شکافته‌شدن» می‌باشد. این سوره مکی و دارای چهار نام است: «الانشقاق، إنشَقَّت إذا السَّماء انشَقَّت، کَدْحْ.» محور این سوره هم به مانند سایر سوره‌های مکی تصحیح بینش انسان‌ها از طریق استدلال به آیات آفاق و انفس است، در این سوره بیشتر به آیات آفاق برای اثبات وقوع قیامت و دسته‌بندی انسان‌ها برحسب موضع‌گیری‌هایی که در دنیا داشته‌اند، پرداخته شده است.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 5 استدلال به آیات آفاق است، در ارتباط با چگونگی آمدن قیامت و حوادثی که پیشاپیش قیامت روی خواهند داد.

از آیه‌ی 6 تا آیه 9 بیان وضعیت و جزای کسانی است که بر مبنای ایمان‌شان به قیامت، موضع درستی را در دنیا اتخاذ کرده‌اند.

از آیه‌ی 10 تا آیه‌ی 15 بیان جزای افرادی است که به علت عدم ایمان به آخرت و قیامت موضع نادرستی را در دنیا اتخاذ کرده‌اند، لذا از همین جا متوجه می‌شویم که نوع اعتقاد و بینشی که ما داریم و نوع خدایی را که ما عبادت می‌کنیم، نوع اعتقادی را که به آخرت داریم، کاملاً بر روند و مشی حرکت ما در دنیا موثر است.

از آیه‌ی 16 تا 19 استدلال به آیات آفاق برای هشدار به کسانی است که متوقف شده‌اند و توقف خود نوعی تأخر و عقب‌ماندگی است، چون کسانی که تا مرحله‌ای از کمال با تلاش خود و توفیق خداوند رسیده‌اند، بعد از آن فکر می‌کنند که کافی است و احساس نمی‌کنند این توقف، رکود و جمود است، همان لحظه‌ای که چنین تصمیمی می‌گیرند، عقب‌افتادگی و پس روی آن‌ها آغاز می‌شود و در عین حال اگر کسی در مسیر رفتن به سوی کمال احساس کند به کمال رسیده و متوقف نشود، مانند این است که از همان لحظه‌ای که چنین تصور و بینشی را پیدا کرده است، به آخرین درجه‌ی کمال رسیده باشد. چون نقطه‌ی شروع و نقطه‌ی آغاز به قول حافظ قدم اول در رسیدن به کمال این است که انسان مجنون باشد. و مجنون‌بودن یک فضیلت و ارزش است. اما نه آن کسی که واقعاً مجنون است و تعادل عقلانی و روانی‌اش به هم ریخته است، بلکه آن مجنونی که دنیا را خوب می‌شناسد و گول دنیا را نمی‌خورد و آخرت را خوب می‌شناسد و سعی می‌کند تمام مساعی و تلاش‌هایش را در آن مسیر تنظیم کند.

از آیه‌ی 20 تا آیه‌ی 25 نتیجه‌گیری کل سوره و بیان این مطلب است که با وجود این همه آیات، علت چیست که افراد منقلب و متحول نمی‌شوند؟ این همه پیامبران آمده‌اند، چرا میزان تحول و تغییر کم و یا در بعضی از اوقات ناچیز است. درحالی­که اصل این بود که افراد با شناخت این آیات منقلب و متحول شوند. نتیجه این است که به سرنوشت محتوم و قطعی‌شان که همان عذاب الیم است می‌رسند.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١ وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٢ وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣ وَأَلۡقَتۡ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتۡ ٤ وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٥[الانشقاق: 1-5].

﴿إِذَا ٱلسَّمَآءُ ٱنشَقَّتۡ ١.

«آنگاه ‌که آسمان [برای نزول فرشتگان] شکافته شود».

خداوند متعال خبر می‌دهد که هرگاه آسمان بشکافد و از هم متلاشی گردد. البته این شکاف برداشتن همراه با آمادگی آسمان است. چون مأموریتش تمام شده است و وضعیت دنیا باید تغییر کند.

﴿وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٢[2].

«و به [فرمان] پروردگارش گوش فرا دهد [و تسلیم شود]؛ و سزاوار است [که چنین کند]».

﴿وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا﴾: «فرمان­برداری پروردگارش را اعلام نمود، شنید و تسلیم پروردگار شد.»

﴿وَحُقَّتۡ﴾: «سزد که امر پروردگارش را بشنود و تسلیم گردد.» آسمان می‌داند که خداوند به او فرمان می­دهد؛ پس گوش می‌کند.

آسمان با آن همه عظمت، گوش به فرمان پروردگار عالم است که اطاعت کند؛ پس چرا ما انسان‌ها با بودن دلایل محکم باز هم در اطاعت خداوند سست و متزلزل هستیم.

﴿وَإِذَا ٱلۡأَرۡضُ مُدَّتۡ ٣[3].

«و آنگاه ‌که زمین گسترده [و هموار] شود».

زلزله هم یکی از عوامل این کشش‌ها است. لایه‌های زیرین زمین بر روی هم می‌خزند و امتداد می‌یابند. هنگامی که کوه­ها، دره‌ها، ساختمان‌ها و عمارات، بر روی آن نماند و به زمین سطح و هموار تبدیل شد.

نظر علما در مورد این آیه:

1-   زمین مسطح و صاف گشته و از حالت کروی و گردبودن خارج می‌شود.

2-   کوه‌ها و بلندی‌های روی زمین از بین می‌روند.

﴿وَأَلۡقَتۡ مَا فِیهَا وَتَخَلَّتۡ ٤[4].

«و هر چه را درون خود دارد [از خزینه‌ها و مرده‌ها] بیرون ریزد و [از آنها] تهی گردد».

در روز قیامت زمین از زیر بار هر مسئولیتی که داشته، خارج می‌شود:

1)     مردگان را از قبر بیرون می‌زند.

2)     معادن و گنجینه‌های درون خود را بیرون می‌دهد.

یکی از علامت­های قیامت، پیداشدن گنجینه‌های فراوان در زمین است و چنانکه در حدیث صحیح وارد شده کوهی از طلا در عراق پیدا می‌شود.[5]

قبل از قیامت، زمین هرآنچه را در خود نگه داشته از مردگان و معادن، بیرون کرده و مسئولیتش تمام می‌شود. زمین هم مانند آسمان که تسلیم فرمان خداوند است، تسلیم می‌شود.

﴿وَأَذِنَتۡ لِرَبِّهَا وَحُقَّتۡ ٥.

«و به [فرمان] پروردگارش گوش دهد [و تسلیم شود]؛ و سزاوار است [که چنین کند]».

به تعبیر سید قطب/ در تفسیر این آیات می‌فرماید: بارزترین مظهر از مظاهری که با تلاوت آیات مقدمانی این سوره خودش را پیش روی انسان قرار می‌دهد، مظهر استسلام است. تسلیم‌شدن آسمان و زمین برای خدا. و بعد از آن انسان را به این تسلیم فرا می‌خواند. به دنبال این است که می‌فرماید: «یا أیها الانسان» و چه ارتباطی میان این آیات وجود دارد، بسیار واضح و روشن است. آن‌ها (آسمان و زمین) تسلیم شدند، اگرچه علم و اراده و شعور هم ندارند و تو ای انسان با علم و اراده‌ات! آیا معقول است که در این تسلیم‌شدن همراه آن‌ها نشوی؟

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدۡحٗا فَمُلَٰقِیهِ ٦ فَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ بِیَمِینِهِۦ ٧ فَسَوۡفَ یُحَاسَبُ حِسَابٗا یَسِیرٗا ٨ وَیَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا ٩ [الانشقاق: 6-9].

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدۡحٗا فَمُلَٰقِیهِ ٦.

«ای انسان، بی‌گمان تو در راه [رسیدن به] پروردگارت سخت تلاش و کوشش می‌کنی؛ پس او را ملاقات خواهی کرد».

﴿ٱلۡإِنسَٰنُ: منظور مسلمان و کافر است.

﴿کَادِحٌ: زحمت‌کش، عمل‌کننده، رنج­بر.

﴿إِنَّکَ کَادِحٌ﴾: «حقا که تو به سختی عامل و کاسب خیر باشی»

﴿إِلَىٰ رَبِّکَ کَدۡحٗا﴾: «و به‌ سوی پروردگارت به شدّت کوشایی»

﴿فَمُلَٰقِیهِ: تو عمل می‌کنی و این عمل هرچند در نظر خداوند کم باشد ولی جزای آن­را می­دهد و تو پاداش آن­را در قیامت خواهی دید و خدا را ملاقات خواهی کرد.

ای انسان تو شب و روز در سعی و کوشش به ‌سوی پروردگارت می‌روی هرجا که بروی باید در پیشگاه خداوند حاضر شوی تا آن­گاه که او را ملاقات خواهی کرد و نتیجه‌ی رنج و تلاش خود را خواهی دید. تو پیوسته کار می‌کنی و با اعضای جوارحت با اعمال خیر و شر مشغولی و تا هنگام مرگ کار می‌کنی که به سرای آخرت انتقال می‌یابی و پروردگارت را ملاقات می‌کنی؛ ای کاش انسان این تلاش‌ها را با میل و رغبت به سوی خداوند سوق بدهد، قبل از آنکه قیامت فرا رسد. حدیث رسول خدا ج گواه بر این موضوع است که می‌فرماید: «کُلُّ النَّاسِ یَغْدُو، فَبِائِعٌ نَفْسَهُ فمُعْتِقُهَا، أَوْ مُوبِقُهَا»: «هریک از شما صبح می‌کند. یکی نفسش را از عذاب دوزخ آزاد می‌کند و دیگری هلاکش کند». بنابراین ای انسان مکلّف! بهتر است که پیوسته کار نیک انجام دهی تا آن­گاه خدا را ملاقات کنی و خدا از تو راضی باشد و تو را گرامی دارد. قطعاً تو خدا را ملاقات خواهی کرد پس تو را نصیحت می‌کنم که عملت صالح باشد.

صحیفه­ی اعمال انسان، دارای تاریخ، سال، ماه، روز و جزئیات اعمال است و به زودی خودش می‌بیند. خداوند صدقۀ خالصانه را با دست راست خود قبول می­کند و آن­را به اندازه­ی کوه احد بزرگ می‌کند و باعث قبولی دعا، رفع بلا و مصیبت و پاکی گناهان می‌گرداند.

﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ بِیَمِینِهِۦ ٧.

«و اما کسی ‌که نامۀ [اعمالش] به دست راستش داده شود». که حاوی خیر است و در آن بدی نیست.

﴿کِتَٰبَهُ﴾: «نامه‌ی اعمال خود را پس از رستاخیز»

ویژگی­های کتاب اعمال:

1-   صفحه صفحه است.

2-   جمع می‌شود.

3-   هر روز با تاریخ و ساعت دقیق مشخص شده است.

وقتی انسان فوت کرد، کتاب اعمالش بسته و ختم می‌شود و به بالا می‌رود و بسته به اعمال شخص به علیین یا سجین منتقل می‌شود.

هرکس نامه‌ی اعمالش به دست راستش داده می‌شود، اهل سعادت و یُمن و مبارکی خواهد بود و البته با سرور و خوشحالی این کارنامه را تحویل می‌گیرد. پس:

﴿فَسَوۡفَ یُحَاسَبُ حِسَابٗا یَسِیرٗا ٨.

«به زودی به حسابی آسان، محاسبه می‌شود [و اعمال وی بدو عرضه شده بدون اینکه مواخذه گردد]».

با او حسابی ساده و آسان خواهد شد. از او دربارۀ چیز ساده‌ای می‌پرسند، اعتراف می‌کند و از او می‌گذرند و به ‌سوی خانه و خانواده‌اش در بهشت جاویدان باز می­گردد. خداوند بخاطر احترام، او را با اهل بیتش دورهم جمع می‌کند. همان­گونه که در سوره‌ی طور می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ [الطور: 20]: کسانی که ایمان آورده‌اند و فرزندان­شان آنها را در ایمان پیروی کرده‌اند، فرزندان­شان را به آنان محلق خواهیم کرد. خداوند، انسان‌های نیکوکار را می‌طلبد و اعمال و گناهان او را به او می‌گوید و سپس می‌فرماید: همان­گونه که در دنیا تو را ستر کرده و پوشاندم، اینجا نیز تو را بخشیده و گناهانت را ستر می‌کنم و می‌پوشانم. در آنجا محاسبه‌اش، محاسبه‌ی آسانی خواهد بود. عایشهل از پیامبر ج پرسید، منظور از این حساب یسیر چیست؟ فرمود: این حساب یسیر در حقیقت همان عرض معلومات است، یعنی خداوند اعمال و خیرات را به انسان نشان می‌دهد و گناهان و معاصی را که در دنیا پوشانده، در آخرت هم می‌بخشد. در سوره‌ی مدثر هم آمده است که: ﴿کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا کَسَبَتۡ رَهِینَةٌ ٣٨ إِلَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡیَمِینِ ٣٩ فِی جَنَّٰتٖ یَتَسَآءَلُونَ ٤٠ [المدثر:38- 40]. هرکس در گرو عملکرد خویش است، جز اصحاب یمین که در گرو اعمال خویش نیستند.

﴿وَیَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا ٩[6].

«و شادمان به سوی خانواده‌اش بازمی‌گردد».

همین تعبیر را خداوند در سوره‌ی احقاف دارد، آنجا که در رابطه با اهل ایمان می‌فرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنۡهُمۡ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَنَتَجَاوَزُ عَن سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ فِیٓ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَنَّةِ [الأحقاف: 16]. هر عمل صالح نیکویی را که نیکوترین عمل آن‌ها باشد، می‌پذیریم و از گناهان آنها صرف‌نظر می‌کنیم و به بهشت خواهند رفت. ﴿وَیَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا ٩ و مؤمن به اهل خودش ملحق می‌شود، درحالی­که مسرور است و خوشحالی عمیق و درونی او را فرا گرفته است. بعضی از مفسرین گفته‌اند که منظور از «اهله» همان بهشتیانی هستند که قبل از او فوت شده‌اند و او هم به آنها ملحق می‌شود، بعضی‌ها هم گفته‌اند خداوند در سوره‌ی طور فرموده: ﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّیَّتَهُمۡ وَمَآ أَلَتۡنَٰهُم مِّنۡ عَمَلِهِم مِّن شَیۡءٖۚ کُلُّ ٱمۡرِیِٕۢ بِمَا کَسَبَ رَهِینٞ ٢١ [الطور: 21] هرکس که (مؤمن) بمیرد، اهلش را هم به او ملحق می‌کنیم به شرطی که اهلش هم اهل ایمان باشند.

﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ ١٠ فَسَوۡفَ یَدۡعُواْ ثُبُورٗا ١١ وَیَصۡلَىٰ سَعِیرًا ١٢ إِنَّهُۥ کَانَ فِیٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورًا ١٣ إِنَّهُۥ ظَنَّ أَن لَّن یَحُورَ ١٤ بَلَىٰٓۚ إِنَّ رَبَّهُۥ کَانَ بِهِۦ بَصِیرٗا ١٥ [الانشقاق: 10-15].

﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِیَ کِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ ١٠[7].

«و اما کسی ‌که نامۀ [اعمالش] از پشت سرش به او داده شود».

﴿وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ﴾: «و اما کسی که نامه‌ی اعمالش را بخاطر اهانت از پشت‌سر به دست چپش دادند.»

(یکی از عذاب­های کافران این است که نامۀ اعمال آنها به دست چپ و از پشت کمر به آن‌ها داده می‌شود).

﴿فَسَوۡفَ یَدۡعُواْ ثُبُورٗا ١١[8].

«پس هلاکِ خود را خواهد ‌طلبید». (ولی دیگر فایده‌ای ندارد و مهلت تمام شده است).»

﴿یَدۡعُواْ ثُبُورٗا﴾: «بر خود نفرین کند و به هلاکت خود آواز سر دهد و گوید: وای‌ بر من، وای ‌بر من»

خداوند متعال حال و وضعیت کافران را در روز قیامت توصیف می‌کند که از شدت ناراحتی خود را نفرین می‌کنند و خود را گاز می‌گیرند و نامۀ اعمال‌شان با زشتی و توهین به آن‌ها داده می­شود. وقتی که نامه‌ی اعمال این‌چنین است، این فرد هلاکت و نابودی را می‌طلبد و از خداوند می‌خواهد که هلاکش کند تا از این وضعیت اسف بار نجات پیدا کند. و هدف خداوند متعال، هشدار و بیدار کردن انسان‌ها برای انجام اعمال صالح است.

و البته:

﴿وَیَصۡلَىٰ سَعِیرًا ١٢.

«و به [آتش] جهنمِ شعله‌ور در خواهد آمد».

به صلی: آتشی انداخته می­شود که از همه سو افروخته و احاطه است و 70 برابر از آتش دنیا داغ‌تر است و همیشه مشتعل است و خاموش نمی‌شود و خود انسان­ها، هیزم جهنم‌اند. و به سعیر وارد می‌شود، آتشی که سوزنده است و شعله می‌کشد و شعله‌هایش تمام‌شدنی نیستند. به چه جرمی؟

﴿إِنَّهُۥ کَانَ فِیٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورًا ١٣.

«بی‌گمان، او [در دنیا] در میان خانوادۀ خود [بر کفر و گناهش] شادمان بود».

زیرا او در دنیا با کسانی که هم‌فکر و همراهش بودند، مسرور بود و فکر می‌کرد این دنیا برای او به همین وضعیت و شرایط باقی خواهد ماند. آنان در دنیا در نعمت مادی و شادی بودند و گناه کرده و مؤمنان را مسخره می‌کردند؛ ولی این شادی فقط جسمی بود و نه روحی؛ شادی کافران، پشیمانی و ناراحتی به دنبال دارد ولی شادی مؤمنین، پشیمانی به دنبال ندارد و ابدی خواهد بود.

﴿إِنَّهُۥ ظَنَّ أَن لَّن یَحُورَ ١٤[9].

«او گمان می‌کرد که هرگز [پس از مرگ نزد الله] بازنخواهد گشت».

﴿یَحُورَ:

1-   رجوع و برگشت: فکر می‌کرد هرگز برنمی‌گردد.

2-   تغییر: فکر می‌کرد هیچ چیز تغییر نمی‌کند و مانند دنیا است.

مانند ابولهب عموی پیامبر ج که می‌گفت: با پولم بهشت را می‌خرم.

این‌چنین می‌پنداشت که این دنیا تمام‌شدنی نیست و بعد از مرگ زنده نخواهد شد به همین‌خاطر هیچ­گاه کار نیکی انجام نداد و از اعمال شر اجتناب نمی‌ورزید و به معاد و جزا اعتقادی نداشت. این گروه در دنیا هر کاری که نباید می‌کردند و از هر راهی که نباید می‌رفتند، هر حرفی که نباید می‌زدند و هر موضع‌گیری را که نباید می‌کردند، مرتکب شدند. این‌ها همان کسانی هستند که خداوند متعال لحظه‌ی جان کندن آنها را در دو جا از قرآن، یکی در سوره‌ی محمد و دیگری در سوره‌ی انفال آیه‌ی 50 توصیف می‌کند، در سوره‌ی محمد چنین می‌فرماید: ﴿فَکَیۡفَ إِذَا تَوَفَّتۡهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ ٢٧ [محمد: 27] این‌ها وقتی که ملائکه جان آنها را می‌گیرند و از همان لحظه‌ی جان‌دادن با سیلی‌های ملائک مواجه می‌شوند تا به جایگاه ابدی‌شان در جهنم ملحق شوند. ﴿یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ ٢٧ اوج توهینی است که خداوند در رابطه با این جمع دارد، چرا که در دنیا به هرچه ارزشمند بود، توهین می‌کردند و موضع‌گیری­شان در رابطه با آنچه حق و حقیقت بود، موضع‌گیری عاقلانه و مؤمنانه نبود، لذا جزای آنها از جنس عمل‌شان است و در جای دیگر وقتی که از خدا می‌خواهند آنها را از عذاب خارج و به دنیا برگرداند، به وضع و حال آن‌ها اشاره می­کند که می‌گویند: ﴿رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُۚ پروردگارا! به ما فرصتی دیگر بده تا عمل صالح انجام دهیم و خداوند متعال در مقام دفاع از محاکمه‌ی عادلانه‌ی خود می‌فرماید: ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ آیا آن مقدار لازم به شما عُمر ندادیم که در آن تذکر بگیرید و از خوابِ غفلت بیدار شوید، ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُ و پیامبر ترساننده و هشدار دهنده‌ای از جنس بشر برای‌تان فرستادیم، ﴿فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٍ ٣٧ [فاطر: 37]. بچشید که ظالمین یاوری ندارند و شما ظالم بودید و بزرگ‌ترین ظلم را به خودتان و به خدا و به کسی که شریک خدا قرار دادید، کردید. یعنی دچار شرک شدید و شرک ظلمی عظیم است، ستم بزرگ در قرآن شرک نامیده شده است. ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡکَ لَظُلۡمٌ عَظِیمٞ ١٣ [لقمان: 13]. چرا که در دل این ظلم، سه ظلم نهفته است. ظلم به خدا که قرار است بندگی شود و از بندگی او سر باز زده می‌شود، ظلم به آن کسی که لیاقت ندارد، ولی در کنار خدا قرار داده می‌شود و ظلم به خودِ فرد که قرار است خدای یکتا را بندگی کند، سر به بندگی خدای دیگر که کمترین ارزشی به عنوان خدا بودن ندارد، می‌نهد.

﴿بَلَىٰٓۚ إِنَّ رَبَّهُۥ کَانَ بِهِۦ بَصِیرٗا ١٥[10].

«آری؛ همانا پروردگارش از حال وی آگاه بود».

﴿بَصِیرٗا: خداوند به اعمال ما بینا است و همه چیز را دقیق می‌داند.

آری درحقیقت پروردگارش به او بیناست و چیزی از اعمال انسان بر او پوشیده نیست. او را چون بار اول زنده خواهد کرد و محاسبه‌اش می‌نماید و در برابر عملش پاداش داده خواهد شد؛ نه مانند بعضی که در دنیا چنان معتقدند که زنده نخواهند شد و مورد بازخواست قرار نخواهند گرفت و در برابر اعمالی که انجام داده­اند، هیچ­گونه پاداشی بر آنان مترتب نمی‌شود. خداوند متعال به او و به اعمالش کاملاً نظارت دارد و هیچ چیزی از حیطه‌ی علم او پنهان نمی‌ماند.

اگر قرار بود آخرت و قیامتی نباشد، همه‌ی حرکات و سکنات ما مهمل و بیهوده بودند. این همه مشقت و زحمت را انسان تحمل کند و بعد از آن بمیرد؟ کار انسان عاقل نیست که این‌چنین خودش را به آب و آتش بزند، برای اینکه بمیرد و بعد از آن حیاتی دیگر نباشد؟ چنین چیزی ممکن نیست. لذا خداوند که بصیر است، احوال بندگان را بهتر و بیشتر از هرکس می‌داند. پس همین طور آنها را رها نخواهد کرد.

رهنمودهای آیات فوق:

1-  اثبات عقیده‌ی معاد و جزا با بیان مقدماتی در انقلاب هستی.

2-  بیان اینکه ملاقات انسان با پروردگارش قطعی و حتمی است.

3-  هر انسان مکلّفی عاقل و بالغ در دنیا قطعاً عامل و کاسب است تا آنگاه که می‌میرد و پروردگارش را ملاقات می‌کند.

4-  با مؤمنان و متقّیان حساب ساده و آسانی خواهد شد. محض عرض اندام حضوری است نه چیز دیگر و اینان رستگارند.

5-  اما کسانی که در حساب و بازجویی مورد مناقشه قرار گیرند، هلاک و معذّب خواهند شد؛ زیرا چنین کسانی توان حجت و عذری را نخواهند داشت.

6-  بهره‌مند شدن از نعمت‌ها و غوطه‌ور شدن در شهوات و لذت‌های دنیوی همراه با ترک فرمان­برداری خداوند و ترک اعمال صالح، ثمره‌ی عدم ایمان و یا عدم یقین به روز رستاخیز و جزا می‌باشد.

﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلشَّفَقِ ١٦ وَٱلَّیۡلِ وَمَا وَسَقَ ١٧ وَٱلۡقَمَرِ إِذَا ٱتَّسَقَ ١٨ لَتَرۡکَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ ١٩[الانشقاق: 16-19].

﴿فَلَآ أُقۡسِمُ بِٱلشَّفَقِ ١٦.

«پس به شفق سوگند می‌خورم»!

﴿بِٱلشَّفَقِ﴾: «سرخی در افق بعد از غروب آفتاب» در مقابل آن فلق است، یعنی صبح زود.

نه، نه قضیه چنان نیست که ادعا می‌کنند و می‌گویند: معاد و جزا نیست! سوگند نمی‌خورم به شفق. این سوگند نخوردن یکی از شیوه‌های سوگند خوردنِ قرآن است. خیلی از اوقات وقتی آیه‌ای واضح و روشن باشد و به عنوان دلیلی برای اثبات قضیه‌ای به کار گرفته شود، خداوند این روش را دارد که سوگند نمی‌خورد و این شکل از سوگند خوردن به خاطر تعظیم مقام چیزی است که بدان سوگند خورده شده است.

﴿وَٱلَّیۡلِ وَمَا وَسَقَ ١٧[11].

«و سوگند به شب و آنچه را فرو می‌پوشد»!

﴿وَمَا وَسَقَ﴾: «آنچه فروپوشاند فرا می‌گیرد. اشاره به بازگشت انواع حیوانات و پرندگان حتی انسان‌ها به خانه‌ها و لانه‌های خود دارد.»

و قسم نمی‌خورم به شب، آنگاه که هر چیزی را می‌پوشاند. تاریکی شب وقتی فرا رسد، فراگیر است و همه چیز را می‌پوشاند.

﴿وَٱلۡقَمَرِ إِذَا ٱتَّسَقَ ١٨.

«و سوگند به ماه چون [بدر] کامل شود»!

﴿إِذَا ٱتَّسَقَ﴾: «جمع گردد و نورش تمام و کامل گردد و آن در ایام البیض است 13-15 هر ماه.»

خداوند متعال برای تأکید، به 3 چیز قسم شدید و قوی می‌خورد.

1-   شفق: یعنی سرخی بعد از مغرب تا نماز عشاء.

2-   شب و هرآنچه در شب رخ می‌دهد و هر آنچه در شب برای موجودات رخ می‌دهد.

3-   ماه، زمانی که بدر کامل و 14 شبه است.

و هدف، آیه­ی بعدی است.

و همچنین سوگند نمی‌خورم به ماه، وقتی که کم‌کم کامل می‌شود. این آیات عقل‌ها و سرها را بیشتر مورد خطاب قرار می‌دهد و به دنبال سر، دل را. چون عقل و به تعبیری شعور در سر است و شور در دل؛ و قرآن کلامی است که هم سرها و هم دل‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد. هم با عاطفه‌ها سخن دارد و هم با اندیشه‌ها و عقل‌ها؛ و غذایی است برای این دو. و اگر انسان از لحاظ عقلی و قلبی تغذیه شود، یک شخصیت متعادل و وارسته خواهد شد. خداوند در ضمن این آیه این نکته را می‌خواهد به شکلی به ما تفهیم کند که به ماه توجه کنید. سید قطب/ در ذیل آیه‌ی سوم و یا چهارم سوره‌ی تبارک می‌فرماید: کسی که شب‌ها به آسمان نگاه نکند و از آسمان منفعل و متأثر نشود، نه در سرش هوش است و نه در دلش جوش؛ ﴿وَلَقَدۡ زَیَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡیَا بِمَصَٰبِیحَ وَجَعَلۡنَٰهَا رُجُومٗا لِّلشَّیَٰطِینِۖ وَأَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابَ ٱلسَّعِیرِ ٥ [الملک:5]. و اقبال می‌گوید:

به منزل کوش همچون مهِ نو

 

در این نیلی فضا هردم فزون شو

ماه هر شب نسبت به شب قبل کامل‌تر می‌شود تا در شب چهاردهم به کمال نهایی خود می‌رسد. پس انسان هم باید اینگونه باشد و ایستایی و رکود نداشته باشد تا به کمال برسد، اما آغاز حرکتش هم یک سفر است، مانند سفرِ ماه. مسافرتی از نقص به کمال، مسافرتی از ضعف به قوت:

سفر اندر حضر کردن چنین است

 

سفر از خود به خود کردن همین است

بسوزد مؤمن از سوز وجودش

 

گشود هرچه بست اندر سجودش

اما جواب قسم، این قول خداوند متعال است که می‌فرماید:

﴿لَتَرۡکَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٖ ١٩[12].

«قطعاً مراتب و حالات مختلفی را یکی پس از دیگری طی خواهید کرد».

﴿طَبَقًا عَن طَبَقٖ﴾: «مراتب و حالات مختلفی را یکی پس از دیگری طی خواهید کرد: نطفه، علقه، مضغه. مرگ بعد از آن حیات سپس حیات دوباره» و هیچ وقت به یک حال نمی‌مانی؛

یعنی همچنان که ماه کم‌کم کامل می‌شود، شما هم حالت‌های مختلف دارید. یک مرحله‌ای را رها می‌کنید و به مرحله‌ی بعدی می‌رسید. معلوم نیست که از ضعف به قوت می‌روید و یا عکس آن. حال انسان تغییر می‌کند، از حالی به حال دیگر منتقل می‌شود و این دست خودش نیست. نخست مرگ سپس حیات، از آن پس در پیشگاه خدا قرار گرفتن، سپس محاسبات و بازجوئی و در آخر جزا و پاداش،‌ این­ها حالات و مراتب‌گذر هر انسان مکلفی است؛ پس چگونه می‌پندارید که تنها مرحله­ی آنان فقط مرگ است و لاغیر[13].

تغییر حال انسان‌ها:

1-   احوال قلب‌ها       ایمان قوی

ایمان ضعیف

2-   احوال بدن‌ها (کودکی، جوانی، پیری).

3-   تغییر مکان: تغییر محل زندگی.

4-   تغییر زمان: (شاد، غمگین)

﴿فَمَا لَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ ٢٠ وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩ ٢١ بَلِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُکَذِّبُونَ ٢٢ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا یُوعُونَ ٢٣ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٢٤ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمۡ أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونِۢ ٢٥ [الانشقاق: 16-25].

﴿فَمَا لَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ ٢٠[14].

«پس آن [کافران] را چه شده که ایمان نمی‌آورند»؟

ایشان را چه شده که به خدا و پیامبرش و به ملاقات با خدا ایمان ندارند، دلایلی فراوانی بر این وجود دارد که بر آنان خوانده می‌شود.

یعنی طبق آیۀ بالا دانستی که ضعیف هستی و دچار تغییر حالت می‌شوی و ایمان داری که این تغییر دست تو نیست و کار خداست پس چرا ایمان نمی‌آوری؟ و این خاص کافران نیست بلکه برای همه در مراحل مختلف و درجات مختلف ایمان است؛ و این جواب قسم است.

چرا مردم از مسیر غلطی که در پیش گرفته‌اند، متوقف نمی‌شوند و بازگشت و رجوعی ندارند؟ حداقلِ رجوع به خویشتن این است که اگر نمی‌توانیم به دیگران کمک کنیم، به خودمان بپردازیم. اگر نمی‌توانیم دل‌سوز همه‌ی این مردم باشیم، حداقل این است که دل‌سوز خودمان باشیم. ﴿فَمَا لَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ ٢٠ چرا مردم به سمت و سوی ایمان نمی‌آیند؟ خداوند در سوره‌ی قریش می‌فرماید: ﴿فَلۡیَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَیۡتِ ٣ قریش بندگی کنند پروردگار این خانه را، در نتیجه‌ی این بندگی‌کردن به دو چیز می‌رسند: ﴿ٱلَّذِیٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ ٤ امنیت اقتصادی و  امنیت داخلی، امنیت مادی و امنیت معنوی و اگر ما در این دو بُعد امنیت و آرامش داشته باشیم، در جاهای دیگر هم قطعاً آرامش و امنیت خواهیم داشت.

﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ لَا یَسۡجُدُونَۤ۩ ٢١[15].

«و [چرا] هنگامی‌ که قرآن بر آنان تلاوت شود [برای پروردگارشان] سجده نمی‌کنند»؟

﴿وَإِذَا قُرِئَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقُرۡءَانُ﴾: «و چون قرآن بر آنان خوانده شود و یا بشنوند.»

﴿لَا یَسۡجُدُونَۤ﴾: «چهره برخاک نمی‌سایند، خاضع، مؤمن و تسلیم خدا نمی‌شوند.»

﴿یَسۡجُدُونَۤ۩: سجده‌کردن قلب و عمل‌کردن به آن و اطاعت از اوامر و نواهی آن.

وقتی که برنامه‌ی خدا، یعنی همان قرآنی که می‌خواهد، امنیت مادی و امنیت معنوی را به آنها بدهد، بر آنها خوانده می‌شود، خاضع و خاشع و تسلیم نمی‌شوند. و با وجود آن همه حجّـت‌ها و براهین، چهره برخاک نمی‌سایند. حال سؤال این است که قرآن چگونه امنیت مادی می‌دهد؟ خداوند وعده‌ی امنیت مادی را به انسان‌ها داده است: ﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡقُرَىٰٓ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَفَتَحۡنَا عَلَیۡهِم بَرَکَٰتٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذۡنَٰهُم بِمَا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ ٩٦ [الأعراف: 96] که اگر زمینی‌ها اهل ایمان و تقوا شوند، ما درهای رحمتِ خودمان را از آسمان و زمین به روی آنها می‌گشاییم. پس باید توجه داشته باشیم که وقتی ایمان و تقوای انسان ضعیف شد، برکاتِ آسمان و زمین برداشته می‌شود و ایمان و تقوا که بیشتر شد، برکات آسمان و زمین هم بیشتر خواهد شد. ﴿لَا یَسۡجُدُونَۤ۩ در اینجا معنی سجده همان اطاعت و فرمانبرداری است. و سجده اگر از روی میل و اختیار باشد، تقرب به دنبال دارد. اگر قربی در این سجده‌ها ایجاد نمی‌شود، بدانید که بی‌میلی در آنها است و هرچه میل بیشتر باشد، تقرب هم بیشتر است. در حدیث صحیح داریم که پیامبر ج فرمودند: وقتی سجده می‌کنید، در سجده‌های­تان دعا کنید، یعنی سجده‌های­تان را طولانی کنید. «ادعوا الله فی سجودکم. أَقْرَبُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ، وَهُوَ سَاجِدٌ». نزدیک‌ترین حالتِ انسان به خدا است. سجده هم ممکن است که سجده ظاهری، یعنی سجده‌های موجود در نماز باشد و یا سجده‌هایی که درونی است و دل خاضع و خاشع می‌شود. و اگر دل مطیع خداوند شد، قطعاً دست و چشم و گوش و سایر اعضاء نیز مطیع خداوند خواهند شد. اگر دل سرکش باشد، اطاعت دست و گوش و چشم هم عارضی خواهد بود.

﴿بَلِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُکَذِّبُونَ ٢٢[16].

«بلکه کسانی‌ که کافر شدند، پیوسته [آیات الهی را که رسولشان آورده است] تکذیب می‌کنند».

بلکه آنان که کفر ورزیده‌اند در عوض اینکه ایمان بیاورند و تسلیم شوند، به تکذیب دین خود می‌پردازند. کسانی که اهل کفرند و اهل ایمان نیستند، تسلیم نمی‌شوند، بلکه تکذیب می‌کنند. چون اگر اقرار به ایمان کنند، مسؤلیت‌های دینی بر آنها تکلیف می‌شود، لذا به خاطر شانه خالی‌کردن از این تکلیف‌ها حاضر به پذیرش دین نیستند.

﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا یُوعُونَ ٢٣.

«و الله به آنچه در دل پنهان می‌دارند، دانا‌تر است [و چیزی از اعمال­شان بر او پوشیده نیست]».

﴿بِمَا یُوعُونَ﴾: «پنهان کرده‌اند یا گناهانی را از قبیل کفر و تکذیب جمع کرده‌اند.»

و خدا به آنچه در سینه دارند از کفر، تکذیب، حسد، کبر، حقد و بغض که در روان‌شان است، داناتر است، خداوند نیت‌ها که محل آن قلب است و اعمال انسان‌ها را بهتر می‌داند بنابراین ای رسول خدا، آنچه به آنان می‌رسد و آنان را می‌آزارد از عذاب عاجل و یا آجل، با خبر کن.

﴿فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ٢٤.

«پس [ای پیامبر] آنان را به عذابی دردناک بشارت ده»!

ای رسول به کسانی که شنیده و عمل نمی‌کنند بشارت عذاب بزرگی بده. این صیغه‌های بشارت در اینجا و جاهای دیگر دلالت بر استهزاء می‌کنند. اما راه رهایی از این عذاب الیم و دردناک، راه رهایی از این تکذیب و کفر و راه رهایی از این ماندن و گندیدن و گنداندن چیست؟ باید خود را به خداوند سپرد و اهل ایمان شد.

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمۡ أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونِۢ ٢٥[17].[18]

«مگر کسانی‌که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، که برای آنان پاداشی بی‌منّت و پیوسته است [که همان بهشت است]».

مگر دو گروه عذاب ندارند:

1-   کسانی که ایمان آوردند.

2-   کسانی که عمل شایسته انجام دادند. به ادای واجبات پرداختند و از محارم اجتناب ورزیدند.

اینان نزد خدا ثواب و پاداشی تا روز ملاقات دارند که هیچ­گاه در بهشت دارالسّلام ناقص و مقطوع نخواهد شد.

﴿أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونِۢ: طبق نظر علما یعنی هر کار و عبادتی که در جوانی انجام دادی اگر به دلیلی در پیری نتوانستی انجام دهی، خداوند اجر و پاداش آن­را در پیری هم برایت خواهد نوشت.

(یعنی اجر و ثواب مستمر) پس باید در جوانی از نعمت سلامت و امنیت استفاده کرده و عبادت خداوند متعال کنیم تا اگر در پیری نتوانستیم، اجر آن­را داشته باشیم.

البته ایمانی که عبارت است از شناخت و تسلیم به خداوند؛ تسلیم به تنهایی معنا ندارد. ابتدا باید شناخت داشته باشد، سپس تسلیم شود و نتیجه‌ی چنین ایمانی می‌شود، عمل صالح. ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ یعنی همه‌ی صالحان. هر عملی که از ایمان نتیجه می‌شود، صالح است و در نتیجه انسان در مسیر اصلاح خود و دیگران اولین گام‌ها را برمی‌دارد: ﴿لَهُمۡ أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونِۢ ٢٥ اجر و پاداشی را در سایه‌ی ایمان و عمل صالح دریافت می‌کند که لاینقطع است. غیر ممنون: یعنی بر آنها سنگینی نمی‌کند و قطع‌شدنی نیست. قطعاً رزق و روزی ما را خداوند تعیین می‌کند و روزیِ هر روز ما نزد خداوند مشخص است و ما تنها وظیفه داریم که تلاش کنیم و کارها و مسؤلیت‌های خود را انجام دهیم.

رهنمودهای آیات فوق

1-  بیان اینکه انسان با حالات بعد از حالات و اهوال بعد از اهوال مواجه است تا اینکه سرانجامش یا بهشت است و یا دوزخ.

2-  بیان اینکه ایمان نیاوردن انسان به پروردگارش، موجب تعجب و شگفتی است؛ زیرا هیچ مانعی برای ایمان و اعتقاد بنده به خالقش نیست درحالی‌که می‌داند که او مخلوق خداست و خدا خود را به او شناسانید. کتاب‌هایش را نازل فرمود و پیامبرانش را مبعوث داشت و دلایلی و برهانی بر آن اقامه داشت.

3-  مشروعیت سجده بردن، هنگامی که انسان آیه­ی سجده را تلاوت نماید و یا بشنود.

4-  خداوند متعال به آنچه انسان در دل و یا در نفس دارد آگاه است و خدا این موضوع را به بنده‌اش تذکر داد تا محافظ دستورات خدا باشد و قلبش جز حاوی ایمان و نفسش جز حاوی خیر نباشد و از حسد، کینه، شک، عداوت، بغض و ... بدور ماند.

 




[1]- انشقاق: نام سوره انشقاق است و انشقاق مصدر است و به معنی شکافت‌برداشتن چیزی است. کلمه‌ی شق هم از همین مصدر مشتق شده است، به معنی سختی و مشقت است.

[2]- أذنت: از ماده‌ی أذن است، به معنی گوش و به خاطر شباهتی که گوش‌ها به دسته‌های قابلمه دارند، به همین خاطر به دسته‌های قابلمه هم أذن گفته می‌شود. به کسی که زیاد می‌شنود و کم می‌گوید أذن می‌گویند. تعبیری که کفار و مشرکین در رابطه با پیامبر رحمت در سوره‌ی توبه به کار برده‌اند. ﴿وَمِنۡهُمُ ٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱلنَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٞۚ قُلۡ أُذُنُ خَیۡرٖ لَّکُمۡ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَیُؤۡمِنُ لِلۡمُؤۡمِنِینَ وَرَحۡمَةٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡۚ وَٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ رَسُولَ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ ٦١ [التوبة: 61]. پیامبران چنان گوش شنوایی بود، برای اینکه کفار و مشرکین هرچه می‌خواهند بگویند و عجیب این بود که اصلاً پیامبر هیچگونه برخورد تندی با آن‌ها نداشت و با آن‌ها به طریق نیکو برخورد می‌نمود. یعنی منتظر باش تا طرف مقابل بدی خودش را به اوج برساند: ﴿وَقُل لِّعِبَادِی یَقُولُواْ ٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُۚ [الإسراء: 53] و خیلی هم مشکل است. و پیامبر این‌چنین تعاملی را داشت و به او می‌گفتند أذن. یعنی سراپای وجودش گوش شده بود و هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. خداوند جواب می‌دهد که به آن‌ها بگو: ﴿قُلۡ أُذُنُ خَیۡرٖ لَّکُمۡ [التوبة: 61]. پیامبر اگر حرف‌های شما را گوش می‌دهد، این شنیدن برای شما خیر است و می‌خواهد گرفتاری‌ها، دردهایی را که ریشه‌ی این تعامل غلط شما هستند، درک و کشف کند و آن وقت به درمان این دردها بپردازد.

[3]- مدت: به معنی زمانی که ادامه پیدا کند که از مصدر مد ساخته شده است. امداد هم که برای چیزهایی محبوب به کار می‌رود، ولی مد می‌تواند برای چیزهای غیر محبوب هم به کار رود. و در قرآن هرکجا که امداد بیاید، به دنبالش محبوبی هم وجود دارد: ﴿وَأَمۡدَدۡنَٰکُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِینَ [الإسراء: 6] ولی اگر به صورت ادغام شده بیاید، لازم نیست که به دنبالش حتماً محبوبی بیاید.

[4]- القت: از ماده‌ی لقا است، یعنی روبرو شدن دو یا چند کس. لقا هم مصدر اول است، از باب مفاعله و مصدر دومش هم می‌شود ملاقات. القا به معنی افکندن است، افکندن چیزی به طوری که قابل رؤیت باشد.

      تخلفت: از ماده‌ی خلو است، به معنی خالی‌شدن زمان و مکان (سپری‌شدن زمان). تخلیه که مصدر دیگری است، از خلو و ثلاثی مزید آن است، یعنی هرنوع ترک کردنی که مقدمه‌ای است برای تحلیه.

[5]- بخاری و مسلم در صحیح خود از ابو هریرهس نقل می­کند که رسول الله ج فرمودند: «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى یَحْسِرَ الْفُرَاتُ عَنْ جَبَلٍ مِنْ ذَهَبٍ یَقْتَتِلُ النَّاسُ عَلَیْهِ فَیُقْتَلُ مِنْ کُلِّ مِائَةٍ تِسْعَةٌ وَتِسْعُونَ وَیَقُولُ کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ لَعَلِّی أَکُونُ أَنَا الَّذِی أَنْجُو»: «قیامت برپا نمی­شود تا آنکه فرات از یک کوه طلایی پرده بر ندارد و آن­را ظاهر نکند. مردم برای مالک شدن آن جنگ می­کنند. از هر 100 نفر 99 نفر کشته می­شود و هر شخصی چنین می­­اندیشد که من نجات پیدا می­کنم».

      بخاری، کتاب الفتن. فتح الباری: (13/78) - مسلم: (4/2219) شماره: (2894). مصحح

[6]- مَسرُور: اسم مفعول است، مصدر آن إسرار به معنای پنهان‌داشتن می‌باشد. مقابل آن اعلان یعنی آشکار کردن می­باشد. سره به ناف گفته می‌شود. به این دلیل که ناف بعد از مدتی که بریده می‌شود مخفی می‌شود. سریر به تختی گفته می‌شود که انسان بر آن احساس شادی می‌کند که خداوند وعده‌اش را به بهشتیان داده است. ﴿عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِینَ ٤٧ [الحجر:47] و لذا مسرور به کسی گفته می‌شود که شادمانی واقعی و داخلی و عمیق دارد. مقابل سرور، فرح است، به معنی خوشی ظاهری.

[7]- ظهره: ظهر به معنی پشت است. ظُهر به معنی پشت روز است. اگر به صورت فعلی گفته شود، ظهره یعنی از دردِ پشت نالید.

[8]- یدعوا: مصدر دعا است. به معنی صدا زدنی که تحریک کند، فرد و یا کسی را، به طوری که آن فرد به سمت صدا جلب شود. پس صدا زدن و فراخوانی جذاب را دعوت گویند. دعا هم از همین ماده است. دعاهای ما باید محتوایی پیدا کند که وقتی خدا را می‌خوانیم و یارب یارب می‌گوییم، کاملاً توجهات خداوند را به سمت ما جلب نماید. در ضمن یکی از راه‌های جلب توجه خداوند گریه کردن خالصانه است.

      ثُبُور: به معنی هلاکت و فساد و نابودی است و مثبور که در قرآن به کار رفته است، به معنی کسی که عقلش ناقص باشد. و نقصان عقلی یکی از بزرگ­ترین خسارت‌ها است.

[9]- یحور: از ماده‌ی حور است، به معنی تردد. این تردد یا درونی است و یا بیرونی. مُحاوره یعنی گفتگو. حِوار هم از این مصدر است. حَاره به معنی کسی که در کارش دچار تحیر شود. محور هم از همین ماده است. یعنی چوبی که چرخ چاه بر آن قرار دارد و می‌چرخد. حواریون هم که مجموعه افرادی بودند، در محضر حضرت عیسی÷ به خاطر این حواریون گفته می‌شدند که در حقیقت از حیرت آزاد شده بودند و حیرت‌زدایی می‌کردند.

[10]- بصیر: قدرتِ ادراک دل است و در مقابلش بَصَر است. بصیر یعنی همان چشمِ سر و بصیرت، یعنی چشم دل، یعنی قوه‌ای که انسان را در راستای تشخیص خیر از شر و حق از باطل یاری می‌کند. حیوانات فقط عین دارند و انسان‌ها علاوه بر عین، بصیرت هم دارند، به همین دلیل مکلف هستند.

[11]- وسق: به معنی جمع‌کردن چیزهای پراکنده است که مقدار معینی از بار را هم که شتر می‌توانسته بردارد، وُسق می‌گفتند: تعبیر دقیق فارسی آن خربار بوده است. یک خروار 60 صاع و برابر 144 کیلوگرام است که همان وسق می‌باشد، وسق هم از همین ریشه است. شب و تاریکی‌های پیاپی و زیادشدنی آن که این جا گفته شده: والیل وما وسق.

[12]- لترکبن: از ماده‌ی رکوب است، به معنی سوار شدن به مرکب و حب متراکب داریم، یعنی دانه‌های سوار بر هم که به بعضی از میوه‌ها اطلاق شده مانند دانه‌های انگور؛ رکبه هم به معنی زانو است، به این دلیل که انسان وقتی می‌نشیند، بر زانوی خودش سوار است.

      طَبَق: در اصل یعنی مطابقت دو یا چند چیز است، به طوری که کاملاً همدیگر را پوشش دهند.

[13]- استفهام انکاری است و تعجب از احوال آنان است که چگونه ایمان نمی‌آورند.

[14]- یؤمنون: از ماده‌ی امن است. امنیت، یعنی نبود حُزن، از گذشته و خوف از آینده و اینکه حالا چگونه انسان به این آرامش برسد، بسیار مهم است و راه رسیدن به آن، برداشتن بار امانت است. مؤمن یعنی کسی که حامل بار امانت است و می‌خواهد به امنیت برسد، طوری که هیچ حُزنی در رابطه با گذشته و هیچ خوفی نسبت به آینده نداشته باشد؛ اما راهش چیست؟ آیا به مادیات و مقام خود بیفزاید؟ درحالی­که آنکه ثروت زیادی دارد، مشکلات بیشتری نیز دارد. پس مال و مقام‌ها به انسان امنیت نمی‌بخشد و تنها راهش حمل بار امانت است. ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢ [الأحزاب: 72]. چرا؟ به خاطر اینکه به آرامش برسد. پس راه رسیدن به این آرامش و راه مؤمن‌شدن، حمل بار امانت است.

[15]- یسجدون: از ماده‌ی سجده است و سجده هم به معنی کُرنشی است که همراه با فروتنی و طاعت باشد. و مقدمه‌ی قُرب خداوند هم سجده است. واسجد واقترب.

[16]- صیغه‌ی مضارع یکذبون بر استمرار تکذیب آنان دلالت دارد، صله کفر است، به این معنا اگر ایمان می‌آوردند، تکذیب نمی‌کردند. بخاطر کفرشان است که پیامبر و قرآن را تکذیب کردند.

[17]- استثناء منقطع است یعنی لکن کسانی که ایمان آورده‌اند ... تا آخر.

[18]- ممنون: به معنی مقطوع که از کلمه‌ی مَن گرفته شده که واحد وزن می‌باشد. ممنون یعنی چیزی که تقدیر و تعیین شده است. منت هم از همین ریشه است، یعنی نعمت بزرگی که بر دوش انسان سنگینی کند. ممنون از ریشه‌ی مُنیه یعنی عمر را کوتاه می‌کند و در حقیقت یک معنای قَدَر در آن است. اینکه گفته‌اند اجر غیر ممنون، یعنی اجر غیر مقطوع، یعنی قطع ناشدنی و تمام‌ناشدنی.

تفسیر سوره‌ی بروج

تفسیر سوره‌ی بروج

سوره بروج: بروج به معنای برج‌هاست و این سوره مکی است.

این سوره دارای نام‌های: «البروج و والسماء ذات البروج» می‌باشد.

محور آیات این سوره هم پیرامون اثبات حیات بعد از مرگ است و با تنوع بیشتری مطلب را ترسیم می‌کند و استدلال به آیات آفاق که مورد مشاهده‌ی ما است، به اثبات قیامت و محاسبه‌ی کسانی که از مسیر بندگی به خاطر ایمان به آخرت خارج شده‌اند و نه تنها خود منحرف گشته، بلکه دیگران را هم وادار و تشویق به شراکت در این انحراف کرده‌اند و نهایتاً اینکه ظالمین در نهایت ظلم و ستم‌شان به هلاکت می‌رسند، همچنان که در سوره‌ی کهف آمده است: ﴿وَتِلۡکَ ٱلۡقُرَىٰٓ أَهۡلَکۡنَٰهُمۡ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَعَلۡنَا لِمَهۡلِکِهِم مَّوۡعِدٗا ٥٩ [الکهف: 59]. برای هلاکت ظالمین ما موعدی را قرار داده‌ایم. و الزامی ندارد که این موعد به بعد از مرگ و آخرت موکول شود، چون در سوره‌ی ابراهیم هم آمده است که: ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا یَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَ [إبراهیم: 47] هرگز گمان نکنید که خداوند از عملکرد ظالمین غافل است. جزای اصلی و نهایی آنها در آخرت است، اما در این دنیا نیز به سزا و جزای اعمال خود که همانا خواری و خفت و ذلت است، خواهند رسید. مؤمنین هم به حسب ایمان‌شان به قیامت و محاسبه‌ی روز آخرت به جزای متناسب با همان موضع‌گیری­شان خواهند رسید. لازم به یادآوری است که بخشی از جزای مؤمنین و سزای کافرین بنا بر حکمت خداوند در دنیا خواهد بود و بخش عمده‌اش هم در آخرت است. خداوند نسبت به اهل ایمان می‌فرماید: ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا [غافر: 51] وقتی که فرموده ما رسولان خود و مؤمنین را در دنیا نصرت می‌دهیم، معنایش این است که ظالمین را به جزای اعمال‌شان که همانا ذلت و خواری است می‌رسانیم؛ چون عزت مؤمنین در همان حال ذلت ظالمین را نیز در پی دارد و در آخرت هم خود فرموده که: ﴿وَیَوۡمَ یَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ٥١ [غافر: 51] و این جزا و سزا برای اهل ایمان و اهل کفر در آخرت نیز ادامه پیدا می‌کند.

در این سوره، داستان اصحاب اُخدود نقل شده که در نجران و سرزمین یمن که مردمی یهودی ‌مذهب زندگی می‌کردند رخ داده است. خداوند متعال این داستان را برای کفار قریش و همه­ی ظالمین بیان می‌کند تا بشنوند و بدانند که ظلم آنها به ضرر آنان است و توبه کنند.

در گذشته‌های دور در سرزمین یمن، پادشاهی ظالم به نام ذونواس حکومت می‌کرد؛ او برای بقای تاج و تخت پادشاهی‌اش به دنبال پسربچه‌ای باهوش می‌گشت که علم سحر و جادوگری را به او بیاموزد و در آینده از او استفاده کند. او پسربچه را پیدا کرد و برای تعلیم ساحری او را نزد کاهنان و ساحران برد. پسربچه ضمن یادگیری سحر از کهنان، با راهبی راستین آشنا شد که در مسیر حق بود و به او ایمان به خداوند را آموزش داد.

در میان این آموزش‌های متضاد، نوجوان دچار شک و تردید بود تا اینکه یک روز در راهی، حیوانی نشسته و تکان نمی‌خورد؛ به خود گفت: باید صحت عقیده­ی خود را امتحان کنم؛ گفت: خدایا اگر تو راهبه را دوست داری و آنچه او به من یاد داده است درست است، پس این حیوان را بکش. سپس سنگی برداشت و با گفتن «بسم الله الراهب» بسوی حیوان پرتاب کرد و حیوان در جا مُرد و او فهمید که این عقیده برحق و درست است. علاوه بر این، این نوجوان کسانی را که مریض بودند و یا درد چشم داشتند با خواندن دعا و بردن نام الله، شفا می‌داد. تا اینکه یکی از وزیران دربار نیز به چشم‌درد مبتلا شد و او به همین روش او را مداوا کرد. وزیر به او گفت: هرچه بخواهی به تو می‌دهم که شافی من هستی ولی او گفت: من شافی نیستم و الله شافی است.

خبر به گوش پادشاه رسید و تحقیق آنان به راهب رسید که دستور دادند سرش را از بدن جدا کنند. نوجوان از ایمان خود دست نکشید و پادشاه دستور داد او را از بالای کوهی به پائین پرتاب کرده و بکشند، اما پسر دعا کرد و کوه تکانی خورد و همۀ سربازان پادشاه سقوط کرده و او سالم ماند. دوباره او را سوار کشتی کرده به دریا بردند تا غرقش کنند اما باز او دعا کرد و همه غرق شدند و خود سالم ماند. و او هر بار دعای «اللهُمَّ اکْفِنَاهُ بِمَا شِئْتَ» را می‌خواند.

در آخر پسر به پادشاه گفت: چیزی را به تو یاد می‌دهم که با گفتن آن بتوانی مرا بکشی؛ پادشاه مردم شهر را جمع کرد و تیر در ترکش نهاد و به پیشنهاد پسر با گفتن جمله‌ی «بِسْمِ اللهِ رَبِّ الْغُلَامِ أُقْتُلِ الْغُلاَم» تیر را به سوی او پرتاب کرد و او را کشت.

با این اتفاق تمام مردم شهر ایمان آوردند و از دین پادشاه برگشتند.

به دستور پادشاه، گودالی بسیار عظیم درست کردند و در آن پر از هیزم و چوب ریخته و آتشی شعله‌ور و سوزان آماده کرده و مؤمنین را از زن و مرد و کودک، به درون گودال انداختند و خود نظاره‌گر بودند.

هدف خداوند متعال از بیان این داستان:

1)     تعبیر مؤمنین که در مقابل عذاب و آزار و شکنجه­ی دیگران صبر پیشه کنند.

2)     تخفیف و تهدید کافران که بدانند بعد از ظلم خود چه عذابی پیش رو خواهند داشت.

تقسیم‌بندی آیات:

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 4 استدلال به آیات آفاق در رابطه با اینکه ظالمین به سزای اعمال‌شان خواهند رسید.

از آیه 5 تا آیه‌ی 8 بیان برخورد ظالمانه ظالمین با اهل ایمان و اینکه خودشان قبل از دیگران و به تعبیر قرآن ﴿شَٰهِدِینَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِم بِٱلۡکُفۡرِۚ [التوبة: 17] یعنی خودشان شاهد بر کفر و ناحق‌بودن­شان هستند. این نیست که خود ظالمین عملکرد خود را حق بدانند، بلکه اگر با خودشان خلوت کنند، یقیناً می‌دانند که عملکردشان خلاف حق است و البته باید به سرانجامش هم برسند. و جرم مؤمنین از دیدگاه اهل کفر و ظلم فقط ایمان به خداوند بوده است. ایمانی که آن‌چنان قوتی دارد که کاخ ظالمین را می‌لرزاند و خواب را بر چشم ظالمین حرام می‌گرداند.

از آیه‌ی 9 تا آیه‌ی 11 بیان قدرت و مُلک خداوند است. خداوندی که بندگانش را آرامش و تسلیت می‌دهد، در رابطه با اینکه همیشه ظلم پیروز نخواهد بود، بایستی قدرت مقابله با ظلم ظالمین را هم داشته باشند و تصریح می‌کند که خداوند این قدرت و مُلک را دارد.

از آیه‌ی 12 تا آیه‌ی 16 بیان صفات خداوند است و اینکه ما بیشتر آن‌ها را بشناسیم که حاکی از قدرت و حکمت خداوند هستند و اینکه خداوند بر مبنای حکمتش از قدرتش استفاده می‌کند و این نکته قابل فهم است که ما هم باید با حکمت‌مان از قدرت استفاده کنیم، چرا که در غیر این صورت با فرعون تفاوتی نخواهیم داشت.

از آیه‌ی 17 تا 19 بیان این مهم است، خدایی که بتواند یک بار عذاب کند، بار دوم برایش بسیار آسان‌تر و راحت‌تر است.

از آیه‌ی 20 تا انتهای سوره یعنی آیه‌ی 22 بیان احاطه‌ی خداوند است، بر اعمال کافران و منزلت دعوت اسلامی و مقامی که این دعوت دارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ ١ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡمَوۡعُودِ ٢ وَشَاهِدٖ وَمَشۡهُودٖ ٣ قُتِلَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ ٤[البروج: 1-4].

﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ ١[1].[2]

«سوگند به آسمان که دارندۀ بُرجهاست»!

﴿ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ﴾: «دارای منازل خورشید و دوازده برج ماه و...»

شروع سوره با قسم و تهدید شدید است. این از مهم‌ترین سوگند‌ها است، خداوند متعال به آسمان دارای برج که همان منازل خورشید و دوازده برج ماه است، سوگند یاد می‌کند. اینجا اشاره به رفعت و بلندی آسمان می‌کند که جای توجه و تأمل است. قسم به این آسمان که صاحب این برج‌ها است.

﴿وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡمَوۡعُودِ ٢[3].

«و سوگند به روز موعود [قیامت]».

سوگند به روز قیامت آنجا که پروردگار متعال وعده داده که در آن روز بندگانش را برای حکم و قضاوت در مورد آنچه باهم اختلاف داشتند، گرد آورد. و وعدۀ الهی غیر قابل تغییر است. و موعود است که به صیغه‌ی اسمی آمده و نفرموده: یوم الذی وعد، روزی که وعده داده شده، موعود فرموده و صیغه‌ی اسمی دلالت می‌کند، بر اینکه حتماً خواهد آمد و در آن روز سرانجام انسان‌ها روشن می‌شود.

﴿وَشَاهِدٖ وَمَشۡهُودٖ ٣[4].

«و سوگند به هر که گواهی دهد [مانند پیامبر که بر امتش شهادت می­دهد] و به هر که مورد گواهی قرار گیرد [چون امت که پیامبر بر آن گواهی می­دهد]»!

﴿وَشَاهِدٖ﴾: «کسی‌که در آن روز بر دیگری گواهی دهد، بعضی گفته­اند منظور روز جمعه است. هرچیزی که بر ما شهادت می‌دهد. الله متعال، فرشتگان، انبیا – پیامبر ج، اعضای بدن: (شهادت‌دهنده).

﴿وَمَشۡهُودٖ﴾: «کسی که دیگری بر او در آن روز گواهی دهند، بعضی گفته‌اند: منظور روز عرفه است. هرچیزی که شهادت در مورد آن داده می‌شود. اعمال، افعال و اقوال ما؛ چه خیر و چه شر: (مورد شهادت).

سوگند به روز جمعه و روز عرفه. جواب سوگند در اینجا محذوف است؛ تقدیر آن: «لتبَعثُنَّ ثم لتنبئُنَّ»: «قطعاً زنده می‌شوید و در مورد اعمال­تان شما را باخبر خواهند نمود» زیرا این سوره مکی است و سوره‌های مکی غالباً به انواع عقیده: توحید، نبوت و معاد می‌پردازد. و جایز است که جواب قسم ﴿قُتِلَ باشد. با تقدیر «لام و قد» یعنی، لقد قُتِلَ ..

و قسم به هر شاهد و مشهودی و هر چیزی که بتوان بر آن شهادت داد، حتماً بر آن شهادت داده می‌شود. پس بدانید و یقین داشته باشید که:

 ﴿قُتِلَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ ٤[5].

«مرگ بر آدم‌سوزان خندق!»!

﴿قُتِلَ: لعنت، مرگ بر آنها و از رحمت خداوند دور باشند.

﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ: اهل خندق: کسانی که حفره و گودال بزرگی را پر از هیزم کرده و آتشی بزرگ را شعله‌ور ساختند و مؤمنین را در آن انداختند.

این آیه جواب قسم است و خداوند متعال برای عبرت و تمسخر، این اصطلاح را برای­شان به کار برد.

محروم و ملعونند اصحاب اخدود، اما چرا اینجا اصحاب اخدود را دقیقاً مشخص نکرده است که چه کسانی هستند؟ به خاطر اینکه تاریخ تکرار می‌شود و این سنت تعطیل‌شدنی نیست. اصحاب الاخدودها خواهند بود و خواهند آمد، ظلم ظالمین باید باشد، تا ایمان مؤمنین در مقابل ظلم ظالمین استقامت کند. اما چیزی که معلوم و یقینی است، این است که اصحاب اخدود ملعون و محروم از رحمت خداوند هستند. محروم‌بودن­شان یعنی اینکه خداوند ناصر آنها نیست و به آنها یاری نمی‌رساند.

﴿ٱلنَّارِ ذَاتِ ٱلۡوَقُودِ ٥ إِذۡ هُمۡ عَلَیۡهَا قُعُودٞ ٦ وَهُمۡ عَلَىٰ مَا یَفۡعَلُونَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ شُهُودٞ ٧ وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن یُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَمِیدِ ٨[البروج: 5-8].

از آیه‌ی 5 تا 8 بیان رفتار ظالمانه ظالمین با اهل ایمان در هر عصری بود و اینکه خودشان شاهد عدم حقانیت خود هستند و تنها جرمی که اهل ایمان مرتکب شده‌اند و مورد خشم و نفرت اهل ظلم قرار گرفته‌اند، همان ایمان‌شان به خداوند است و بس. در رابطه با اصحاب الاخدود آنچه که احادیث پیامبر نقل شده است از کتاب صحیح مسلم، قصه‌ی بسیار زیبایی است و نکات آموزنده‌ی فراوانی در آن است و آن قصه چنین است: پادشاهی بسیار ظالم بوده که ساحری داشته به عنوان وزیر و مشاور که تمام کارهایش را انجام می‌داده است. بعد از مدتی سن ساحر به کهولت و پیری می‌گراید و به پادشاه پیشنهاد می‌کند که کسی را بیابد برای اینکه تحت تعلیم این ساحر قرار گیرد و بعداً جانشین او شود تا بتواند عهده‌دار منصب وزارت و مشاور پادشاه گردد و پادشاه هم که انسان‌ها را به بندگی و بردگی خود کشانده است و البته می‌ترسد که پایه‌های ظلم و حکومتش متلاشی شود، پیشنهاد ساحر را می‌پذیرد و دستور می‌دهد که زیرک‌ترین فرد (بچه) را پیدا کنند تا تحت تعلیم ساحر قرار بگیرد و نهایتاً وزیرِ پادشاه شود. پسر زیرکی را پیدا می‌کنند و برای او برنامه‌ریزی می‌کنند که هر روز به قصر پادشاه بیاید و تحت تعلیم ساحر قرار بگیرد؛ پسر راه به غاری پیدا می‌کند، در میان غار پیرمرد اهل صلاحی را مشاهده می‌کند. ابتدا وحشت می‌کند و بعداً به او علاقمند می‌شود و پیر مرد او را دعوت می‌کند که هر روز بر سر راهش برای رفتن به کلاسِ درسِ ساحر نزد او بیاید و در کنار این پیرمرد مدتی را سپری کند. و چند روزی به همین روال می‌گذرد و در هر ملاقاتش با این پیرمرد درس‌هایی را فرا می‌گیرد. در کنار یادگیری درس‌های شیطانی از ساحر، درس‌های رحمانی را نیز از این پیرمردِ راهب به تعبیر وارد در حدیث می‌آموزد و کم کم از لحاظ شخصیتی و هم از لحاظ جسمی رشد می‌کند، به طوری که افرادی از قصر به او اعتماد پیدا می‌کنند که این فرد اهل علم شده و بعد از مدتی ظاهراً یکی از صاحب منصبان در بینایی‌اش دچار مشکلی می‌شود و به این پسر جوان مراجعه می‌کند و از او تقاضای شفا و معالجه را دارد و یکی دو مورد این‌چنین وضعیتی پیدا می‌شود و پسر اعلام می‌کند که من شفا دهنده نیستم و شفادهنده تنها خداوند است و شما از خداوند بخواهید که شما را شفا بدهد و یقیناً خداوند هم اگر خواست به شما شفا خواهد داد. راهش را به او یاد می‌دهد و نهایتاً فرد بینا می‌شود و شهرت این پسر بیشتر در این قصر شایع می‌شود و همه به این پسر اعتقاد و ایمان پیدا می‌کنند که این فرد تبحر و مهارت کافی را در سحر و ساحری پیدا کرده است. روزی دیگر در مسیری مشاهده می‌کند که حیوان بسیار عظیم الجثه‌ای راه را بر مردم بسته و مردم دچار مشکل شده‌اند و آنجا هم مردم از این جوان می‌خواهند که این مشکل را نیز برای‌شان برطرف کند. پس سنگی را برمی‌دارد و می‌گوید: که ای خدا! اگر این راهب و تعلیمات او حق است، این مشکل را هم با انداختن این سنگ به طرف این حیوان برطرف کن و با انداختن سنگ حیوان از جایش تکان می‌خورد و راه عبور مردم باز می‌شود و کم کم محبوبیت شخصیتی‌اش در میان مردم قوت می‌گیرد و کار به جایی می‌رسد که خبر به گوش پادشاه می‌رسد که وزیر و مشاور جدید بسیار از وزیر قبلی ماهرتر است. پادشاه او را فرا می‌خواند و به او می‌گوید که زمان آن رسیده است که جای ساحر پیر را بگیری، اما شنیده‌ام که گویا شما یک زمزمه‌هایی را نیز با درس‌های ساحر پیر درآمیخته‌ای؟ و او هم می‌گوید که اصلاً چنین چیزی نیست و سپس او را تحت شکنجه و فشار قرار می‌دهند که این تعلیمات جدید را از کجا فرا گرفته است و مجبور می‌شود که به خاطر یک سری مسائل تعهدش را زیر پا بگذارد و اقرار کند که راهب پیری این تعلیمات را به او داده و می‌تواند کارهایی را انجام بدهد که از عهده‌ی سحرِ ساحرِ پیر ساخته نیست. اینجا است که راهب را دستگیر می‌کنند و او را به دار می‌آویزند و بعداً جوان را هم تهدید می‌کنند که اگر مسیری را غیر از مسیری که ساحر ما به تو یاد داده است، ادامه بدهی و مردم را به جای دعوت به بندگی ما دعوت به بندگی خدا کنی، در آن صورت ما تو را تحمل نمی‌کنیم. در اینجا جوان یقین پیدا می‌کند که راه توحید، راه حق است، چرا که آن پیر از جان خودش به خاطر عقیده‌اش گذشت. در اینجا پادشاه دستور می‌دهد که جوان را به بالای کوه بلندی برده و از آنجا به پایین بیندازند. و آنجا جوان دعا می‌کند که خدایا! اگر کلمات این راهب پیر بر حق است و تو نیز بر حق هستی، من را سالم نگهدار و اینها را هلاک گردان و با گفتن این دعا کوه تکان می‌خورد و افرادی که این جوان را آورده بودند، از کوه سقوط می‌کنند و جوان سالم به قصر پادشاه برمی‌گردد. این بار پادشاه دستور می‌دهد که او را بر کشتی سوار کنند و در دریا غرق نمایند، او را به دریا می‌برند و همان دعای قبلی را می‌خواند و کشتی غرق می‌شود و پسر جوان نجات پیدا می‌کند و دوباره به قصر پادشاه بازمی‌گردد، چون مسئولیت پسر مهم است و نمی‌تواند از زیر بار مسئولیتِ دعوت مردم به بندگی خداوند دست بردارد. در اینجا پادشاه بسیار نگران می‌شود و به جوان می‌گوید که: من قادر به از بین‌بردن شما نیستم و با دست خودم مار در آستین پرورش دادم. جوان هم که متوجه مستأصل شدن پادشاه می‌شود، به او پیشنهاد می‌کند که من راهی را می‌شناسم که شما را به هدف‌تان می‌رساند و آن اینکه چگونه مرا بکشی و از بین ببری. پادشاه خوشحال می‌شود و با خود می‌گوید که این اوج حماقت فرد است که راه کشتن خودش را به کسی نشان می‌دهد. و می‌گوید: تنها راهی که من کشته شوم، این است که تمام مردم را در میدان بزرگ شهر جمع کنی و مرا در بلندی قرار دهید و از دور من را با کمان نشانه بگیرید و قبل از اینکه تیر را از کمان خارج کنید، نام خداوند مرا بر زبان آورید و بگویید: باسم رب الغلام و این را با صدای بلند بگویید و تیر را رها کنید و یقین بدانید که من کشته خواهم شد. پادشاه هم مردم را جمع می‌کند و همان کارهایی را که غلام می‌گوید، انجام می‌دهد و تیرها به محض برخورد با بدن جوان او را از پای درمی‌آورند. یک باره مردم فریاد می‌زنند، آمنا برب الغلام. همه ما به خدا و رب این غلام ایمان آوردیم و اینجا است که پادشاه کاملاً مات و مبهوت می‌شود که ما می‌خواستیم این یک نفر را از بین ببریم تا مشکل حل شود و مردم باز هم ما را بندگی کنند، اما الآن همه‌ی مردم بنده‌ی خدای این غلام شدند و تنها راهی که برایش ماند این بود که تصمیم گرفت همه‌ی مردم را از بین ببرد. لذا دستور می‌دهد تا چاله‌هایی را حفر و پر از آتش کنند، یعنی اخدود (چاله‌های پر از آتش) و دستور می‌دهد که مردم را در این آتش بیندازند تا زنده زنده بسوزند. و نگهبانانی را در اطراف این چاله گذاشت تا کسی نتواند فرار کند و به این ترتیب این‌ها اصحاب الاخدود شدند. یعنی باران چاله‌های آتشی که افراد مؤمن را به جرم ایمان‌شان زنده زنده سوزاندند و خداوند این‌چنین آنها را مورد نفرین قرار می‌دهد: ﴿قُتِلَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡأُخۡدُودِ ٤ نکته‌ی زیبایی که اینجا است، وقتی که مردم را می‌آورند تا داخل این آتش بیندازند، مادری را می‌آورند که بچه‌اش مشغول شیرخوردن از سینه‌ی اوست و مادر به بچه‌اش نگاه می‌کند و دلش به رحم می‌آید و می‌خواهد که شرک و کفر را بپذیرد و از توحید دست بردارد، همین که می‌خواهد از مسیر و برنامه‌ای ایمانی منحرف گردد، یکباره کودک دهان را از سینه جدا می‌کند و به مادرش می‌گوید: «یا اماه إصبری إنک على الحق». ای مادر صبور باش، تو بر حق هستی و اینجا ایمان مادرش دو چندان می‌شود و می‌داند که نباید بترسد و در نهایت مادر و بچه را باهم داخل آتش می‌اندازند و به این ترتیب این جریان به عنوان نمادی در تاریخ برای ظلم ظالمین ثبت می‌شود، چرا که امروزه شاهد آن هستیم که فقط ابزار و آلات شکنجه عوض شده است، وگرنه همان شکنجه‌های سفت و سخت موجود است. درس‌های زیادی در ضمن حدیث پیامبر در رابطه با اصحاب اخدود وجود دارد که اولین درس این است که عملیات استشهادی در بعضی از زمان‌ها کاملاً صحیح است، به شرطی که مصلحت بزرگتری را تحقیق نماید و مصلحت بزرگ در آنجا ایمان آوردن آن همه مردم و از بین رفتن تنها یک جوان بود. درس دوم این است که انسان در کنار یادگرفتن دین و اسلام، جاهلیت را نیز باید بفهمد و بشناسد، زیرا در آن صورت در زمینه‌ی دین‌داری می‌تواند موفق‌تر عمل کند. کسی که چشم و گوش بسته مشغول دین‌داری است، بدون اینکه از توطئه‌ها و شیطنت‌های دشمنان و جاهلیت خبر داشته باشد، یقیناً نمی‌تواند دینداری قابل قبولی داشته باشد. قرآن هم این مطلب را تأکید می‌کند که: ﴿وَمَا لَکُمۡ أَلَّا تُنفِقُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلِلَّهِ مِیرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا یَسۡتَوِی مِنکُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِکَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِینَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَکُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ ١٠ [الحدید: 10] کسانی که قبل از فتح مکه مسلمان می‌شوند، با آن کسانی که بعد از فتح مکه مسلمان می‌شوند، قطعاً مساوی نیستند. آشنا شدن این جوان از یک طرف با اسلام و از طرف دیگر با جاهلیت، در نهایت تصمیم می‌گیرد که کدام یک را انتخاب نماید و درس دیگر این است که انسان باید در مسیر ایمان صبور باشد و... از آیه 5 توضیح می‌دهد که اصحاب اخدود چه کسانی بودند؟

﴿ٱلنَّارِ ذَاتِ ٱلۡوَقُودِ ٥[6].

«[همان آتشِ] افروخته از هیزم­های بسیار [که مؤمنان را در آن زنده می‌سوزاندند]».

النار را در اصطلاح نحوی می‌گویند بدل از اخدود. یعنی «قتل اصحاب النار ذات الوقود». یعنی نابود شوند کسانی که صاحبان آتش برافروخته هستند. ﴿ذَاتِ ٱلۡوَقُودِ یعنی صاحب سوخت. چون سوخت است که شعله را تقویت و تحریک می‌کند. آتشی که صاحب سوخت است، یعنی تمام نمی‌شود و شعله‌ور بودن و برافروخته‌بودنش ادامه دارد.

خندقی که دارای آتش فروزان، دارای هیزم بسیار و افروزه‌ی فراوان بود. حرارت این آتش به حدی زیاد بود که نمی‌شد به آن نزدیک شد. کافران، هر مؤمنی را که از دین خدا برنمی‌گشت، به آن آتش می‌انداختند. تا آنجا که زنی که داشت به بچه‌اش شیر می‌داد، او را می‌کشت که خود را به آتش اندازد، زن از ترس به آتش افتادن بچه‌اش خود را پس ‌کشید؛ بچه‌اش به زبان آمد و گفت: «أمّاه إمْضی فإنکّ على حق»: «مادر خود را پس نکش صبر کن برآتش و برو که تو بر حقی». مادر خود و کودکش را به میان آتش انداخت. 

در عین حال:

﴿إِذۡ هُمۡ عَلَیۡهَا قُعُودٞ ٦[7].

«هنگامی ‌که بر [کنارۀ] آن [گودال آتشین] نشسته بودند».

آن­گاه که کافران بر حاشیه و لبه‌ی خندق با خیال راحت نشسته و نظاره‌گر زنده زنده سوختن و جزغاله شدن مؤمنان بودند و لذت می‌بردند؛ کفر در همه وقت و در همه‌جا کارش یک‌سان است و رحم و مهر نمی‌شناسد. سوختن مؤمنان فلسطینی که دیدن آن وحشت‌آور است در دل سنگین یهودیان هیچ اثر نداشت. نهادن تابه‌های داغ بر سینه و شکم مؤمنان نیز در دل سنگین کافران قریش اثری نداشت و این پیوسته با تغییر نوع عذاب‌ها و شکنجه‌ها و تغییر شکل آزارها در هر زمان و مکان تکرار می‌شود و می‌شود.

﴿وَهُمۡ عَلَىٰ مَا یَفۡعَلُونَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ شُهُودٞ ٧.

«و آنچه را با مؤمنان انجام می‌دادند، تماشا می‌کردند».

و خود نسبت بدان­چه بر سر مؤمنان می‌آوردند از ارتداد از اسلام و انداختن آنان در میان آتش، گواه بودند. یعنی خود، شاهد شکنجه‌هایی بودند که به اهل ایمان تحمیل می‌کردند. شاهد بودن‌شان یعنی اینکه از اعمال خودشان کاملاً لذت می‌بردند و اینکه ستمگران آن‌چنان از لحاظ روانی آشفته می‌شوند که لذت را در این می‌بینند که مؤمنی را در عذاب و شکنجه ببینند.

جرم اهل ایمان چه بود؟

﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ إِلَّآ أَن یُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَمِیدِ ٨[8].

«و کافران هیچ ایرادی از مومنان نگرفتند، جز اینکه به الله پیروزمندِ ستوده ایمان آورده بودند»!

﴿وَمَا نَقَمُواْ مِنۡهُمۡ﴾: «از آنان عیبی نگرفته بودند، جز اینکه به خدا ایمان داشتند.»

نقموا: انتقام‌گرفتن.

عزیز: اسماء الحسنی، قادر، قوی، به سختی و شدت انتقام می‌گیرد، دارای عزت و قهر و غلبه، به کسی نیازی ندارد (تهدید کفار).

حمید: محمود، دارای صفات خوب و مؤمنین را به پاداش صبرشان جزا می‌دهد.

از اسماء الحسنی، (بشارت به مؤمنین).

از اهل ایمان انتقام نگرفتند مگر به این دلیل که به خدایی ایمان آورده بودند که عزیز و حمید بود. به خدای عزیز و ستوده که صاحب آسمان‌ها و زمین است. برای بنده کافی است که معتقد به این صفات خدا باشد که آن صفات باعث ایمان به خدا و طاعت، محبت و خشیت او می‌شود، آن خدایی که تمام عزت‌ها و ستایش‌ها همه از آن اوست.

آمدن نام عزیز در اینجا به مقتضای معنی آیات است. چرا که وقتی از مومن انتقام می‌گیرند و او را تحت فشار قرار می‌دهند، اگر عزت نداشته باشد، فوراً تسلیم و نهایتاً ذلیل می‌شود. و چون خداوند عزیز است پس حمید هم است و بنابراین، عزت ستایش به دنبال دارد. در طول تاریخ خداوند عزیز است، پس حمید هم است و پیامبر عزیز بوده، پس حمید هم است. مؤمنین عزیز بوده‌اند، پس حمید هم هستند. اما در توضیح بیشتر عزیز و حمید بودن خداوند و اینکه می‌بیند مؤمنین دچار اذیت و آزار و شکنجه و شهادت و اعدام می‌شوند، ولی بازهم به ظاهر سکوت کرده، به این معنی نیست که عزت خداوند از میان رفته است، بلکه این موارد هم بایستی اتفاق بیفتد تا کسانی که ایمان‌شان خُفته است و از لحاظ ایمانی دچار رکود شده‌اند تکانی بخورند. و بسیاری از اوقات تنها شهادت مردانِ خداست که می‌تواند ایجاد تحرک، نشاط و بیداری نماید.

﴿ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ ٩ إِنَّ ٱلَّذِینَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِیقِ ١٠ إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡکَبِیرُ ١١ [البروج: 9-11].

﴿ٱلَّذِی لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ ٩.

«[همان] کسی‌که فرمانروایی آسمان­ها و زمین از آنِ اوست؛ و الله بر همه چیز گواه است [و چیزی از امور بندگانش بر او پوشیده نیست]».

همان خدایی که فرمان­روای آسمان‌ها و زمین است و اوست که بر هر چیز گواه است و عملش به همه چیز احاطه دارد و آیۀ: ﴿وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٞ، بر آن دلالت دارد، پس چگونه می‌توان ایمان به جلال، کمال و جمال خدا را از درون انسان مؤمن خارج ساخت که پیوسته می‌گوید: «اللهم وبحمدک لاإلهَ‌ إلاّ انت وحدک لاشریک لک»

عزیز و حمید کسی است که صاحب آسمان‌ها و زمین است. اینها که چیزی نیستند (شکنجه‌ها و شهادت مؤمنین)، مالک آسمان و زمین خداوند است. شکنجه و آزار نسبت به مسلمانان بیشتر می‌شود، خباب به پیامبر می‌گوید: ألا تدعولنا؟ ألا تسنصرلنا؟ چرا دعا نمی‌کنی که خداوند نصرتی برای ما بفرستد؟ پیامبر رحمت از این درخواست ناراحت می‌شود و چهره‌اش دگرگون می‌گردد و به خباب می‌گوید که: قبل از شما اقوامی بودند که آن‌ها را با اره دو نیم می‌کردند، بلاهای متعدد بر سرشان می‌آوردند، آن‌ها مقاومت و صبر داشتند، اما شما با کمی شکنجه می‌خواهید میدان را خالی کنید. باید صبور باشید، چرا که خداوند شاهد و گواه بر همه چیز است. همه‌ی این‌ها را می‌بینند. این خود سنت الهی است. مگر قرار است که سنت الهی بر این باشد که همه‌ی داعیان راه خدا در کمال رفاه و امنیت و آسایش و آرامش باشند و دین خدا هم استقرار یابد و حتی یک مو هم از سرکشی کم نشود؟ خداوند اصلاً چنین سنتی ندارد. یکی از سنت‌های خداوند در پیروزی دعوتش قربانی‌شدن داعیان برای دعوت است، قرار نیست که دعوت قربانی داعیان شود، بلکه قرار است داعیان قربانی دعوت شوند و هر قدر که لازم باشد، باید خون ریخته شود تا درخت دعوت ثمرش به بار بنشیند و حتماً این نیست که قربانی باید جان باشد، بلکه می‌تواند وقت، مال، استراحت و... باشد. ﴿وَجَٰهِدُواْ بِأَمۡوَٰلِکُمۡ وَأَنفُسِکُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۚ [التوبة: 41]. مهم این است که برای بقای دعوت باید هرچیزی فدا شود.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ یَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِیقِ ١٠[9].[10]

«به راستی کسانی‌که مردان و زنان مؤمن را شکنجه [و آزار] دادند و پس [از انجام آن کار] توبه نکردند، پس برای ایشان عذاب جهنم [مهیّا] است و عذاب آتش [در پیش دارند و سبب این سوزاندن مومنان می­باشد]».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ فَتَنُواْ: کسانی که سوزاندند و کشتند و شکنجه کردند.

﴿ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ: مردان و زنان مؤمن؛ زیرا در میان شکنجه‌شوندگان زنان نیز بوده‌اند و می‌گویند زن مؤمنی از ترس کودکش نزدیک بود از ایمان خود برگردد ولی کودک به سخن آمد و مادر را ترغیب به ادامۀ راه خود کرد که برحق بود و مادر مؤمنه در آتش سوزانده شد.

﴿ثُمَّ لَمۡ یَتُوبُواْ: سپس توبه نکردند، یعنی با اینکه بدترین کار را با مؤمنین کردند و آنها را زنده در آتش سوزاندند ولی بازهم اگر توبه می‌کردند و برمی‌گشتند، خداوند تمام آنها را می­بخشید و توبه‌ی آنها را قبول می‌کرد. سبحان الله.

و این آیه خطاب به قریش و ظالمین و ترغیب آنان به توبه است.

﴿عَذَابُ جَهَنَّمَ وَعَذَابُ ٱلۡحَرِیقِ: عذاب سوزان جهنم با حرارتی مضاعف و چندین برابر حرارت آتش دنیا و بدن‌های عظیم و بزرگ برای عذاب بیشتر.

و این سنت الهی است آن کسانی که زنان و مردان اهل ایمان را دچار فتنه ساختند و کوشیدند تا از لحاظ ایمانی آنان را در پرتگاه سقوط قرار دهند. سپس توبه نکردند، عذاب جهنم از آنها است، چون این دنیا را برای اهل ایمان با شکنجه‌ها و اذیت و آزارها جهنم ساختند.

 ﴿وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِیقِ: چرا عذاب حریق: چون سخن از اصحاب اخدود بود، کار به جایی رسیده بود که مؤمن را به خاطر ایمانش زنده زنده به آتش می‌انداختند. پس جزای آنها از جنس عمل‌شان خواهد بود و عذاب آتش برای آنها است. عذاب دوزخ مربوط به قیامت و عذاب حریق -سوزان- مربوط به دنیاست. روایت شده صاحبان خندق -اخدود- مسلمانان را به آن خندق‌های آتشین می‌انداختند و این مسلمانان قبل از اینکه به آتش برسند، قبض روح می‌شدند و عذاب آتش را احساس نمی‌کردند. ولی زبانه‌های آتش از خندق‌ها پرید و کافران را دربرگرفت که در این دنیا هم به عذاب آتش سوختند و در قیامت به عذاب دوزخ خواهند سوخت. این­چنین عذاب، مربوط به بدن‌ها و اجسام آنان است؛ زیرا که ارواح آنان به محض جدایی و مفارقت از تن، در سجّین با ارواح شیاطین و کافران شریک خواهند شد و هنگام جزاء و کیفر، ارواح آنان با اجسام­شان مرتبط می‌شوند.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡکَبِیرُ ١١[11].

«همانا برای کسانی ‌که ایمان آوردند و کار‌های شایسته کردند، باغ­هایی [از بهشت] است که جویبارها زیر [درختان] آن جاری است و این است کامیابی بزرگ».

خداوند بعد از بیان عقاب و جزای مشرکین، در ادامه پاداش مؤمنین را بیان می‌فرماید؛ چرا که قرآن کریم مثانی است و به هر دو بُعد کفر و ایمان و عقاب و پاداش آنها می­پردازد.

کسانی‌که به خدا ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند؛ اعمال صالح و نیک که خالصانه و طبق قرآن و سنت پیامبر انجام شود. یعنی خدا را به عنوان پروردگار و معبود خود پذیرفتند و به وسیلۀ ادای واجبات و ترک محرماتش، اطاعتش نمودند برای آن­ها باغ‌هایی است که از زیر درختان و کاخ‌های آن جوی‌ها روان است. در واقع این همان رستگاری است؛ زیرا که از یک طرف رهایی از آتش است و از طرف دیگر مشمول ورود به بهشت می‌شوند.

﴿ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡکَبِیرُ﴾:[12] (پیروزی بزرگ): نعیم حسی و جسمی و روحی و معنوی.

منظور این است که زحمتی که در دنیا کشیدید، به کسب این پیروزی می­ارزد و ارزشش را دارد.

به تعبیر یکی از اساتید که می‌فرمودند: اگر آخرت و قیامت هم وجود نداشت، همان امنیت و آرامشی که مؤمن با مؤمن بودنش در این دنیا به آن می‌رسد، به عنوان اجر و پاداش کافی است. لذا کسی که اهل ایمان و عمل صالح است، اجر نقد خودش را در این دنیا قبل از آخرت با هر عمل صالحی که انجام می‌دهد که ثمره‌ی طبیعی همان ایمانش است، کاملاً دریافت می‌کند. اما در آخرت برای آنها باغ‌هایی است که از زیر درختان این باغ‌ها نهرهایی جاری است. در قرآن بسیار این تعبیر به عنوان جزا و پاداش اهل ایمان به کار رفته است و کیفیت آن برای ما مجهول است، اما وقتی که خداوند وعده‌ی باغ می‌دهد با وعده‌های اهل دنیا تفاوت دارد و وعده‌ی خداوند قطعی است. باغ‌ها و نهرهای دنیوی تمام‌شدنی است، اما در آنجا (آخرت) همیشگی است و این رستگاری بزرگ است، این همان چیزی است که مؤمن با رسیدن به آن احساس آرامش و امنیت می‌کند، یعنی فوز. یک جا می‌فرماید فوز عظیم، زمانی که انسان با جان و مالش با خداوند معامله می‌کند. و اینجا می‌فرماید فوز کبیر، یعنی تمام روان و وجود انسان را به سرور می‌رساند. بعد از این می‌فرماید:

رهنمود آیات

1-  اثبات و تثبیت عقیده‌ی رستاخیز و جزا.

2-  بیان فضیلت دو روز جمعه و عرفه.

3-  بیان اینکه مسلمانان در این حیات دنیا آزموده می‌شوند که اگر در مقابل شکنجه و اذیت و آزار دیگران تحمل و صبر نمودند بهشت جای آنان خواهد بود.

4-  ترس و تشویق در بیان جزای کافران و مؤمنان صالح.

﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ ١٢ إِنَّهُۥ هُوَ یُبۡدِئُ وَیُعِیدُ ١٣ وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤ ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِیدُ ١٥ فَعَّالٞ لِّمَا یُرِیدُ ١٦[البروج: 12- 16].

﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ ١٢[13].[14]

«بی‌گمان، [مجازات و] سختگیریِ پروردگارت [در مورد ظالم] بسیار شدید است [هرچند زمانی را به وی مهلت دهد]».

﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّکَ﴾: «یورش و تازیدن پروردگارت بر انسان کافر، سخت و شدید است.»

هنگامی که مردان و زنان مسلمان را فقط به همین دلیل که به خدا ایمان داشتند، مورد فتنه و عذاب قرار دادند، خداوند متعال به پیامبرش اعلام نمود که از آن عده از مشرکان و طاغوتیان قومش که مسلمانان را بخاطر ایمان­شان به خدا اذیت می‌کنند روی برتابد و می‌فرماید: یورش و تازیدن پروردگارت بر کافران وقتی انتقام بگیرد، سخت و شدید است و این عذاب اشاره به گروه­های ذیل دارد:

1)     اصحاب اخدود.

2)     کفار مکه و قریش.

3)     ظالمین و کفار هر دوره و زمانی.

خداوند بارها اهل ظلم را قبل از آخرت در این دنیا به هلاکت رسانده است. مانند اصحاب فیل و قبل از اصحاب فیل، قوم‌های طاغی و یاغی فراوانی بوده‌اند، مانند ثمود، عاد و... که آنها را در دنیا و قبل از آخرت از بین برد. خدایی که یک بار بتواند عذاب کند، بار دوم هم می‌تواند عذاب کند و هر ظلمی باقی نمی‌ماند، اگرچه مدتی دوام داشته باشد. چرا که بطش و گرفتن خدایت بسیار شدید و محکم است. یعنی به دنبال این گرفتن‌ها عفو و بخششی در کار نیست. در جای دیگر می‌فرماید: ﴿فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِیزٖ مُّقۡتَدِرٍ ٤٢ [القمر: 42]. اخذ عزیز یعنی محکم و مقتدر. یعنی اقتدار هم دارد، پس وقتی عزت و اقتدار کنار هم باشند، در آن صورت این اخذ از بین‌رفتنی و تمام‌شدنی نیست.

﴿ إِنَّهُۥ هُوَ یُبۡدِئُ وَیُعِیدُ ١٣[15].[16]

«همانا اوست که [آفرینش را] آغاز می‌کند و دوباره [بعد از مرگ] بازمی‌گرداند».

پس کسی که توان آغاز و اعاده را دارد حمله و یورش او شدید است. معنی دیگر ﴿یُبۡدِئُ این است که عذاب را آغاز می‌کند و سپس آن­را باز می‌گرداند.

آرای علما:

1)     خداوند همه چیز را خلق کرده، می‌میراند و دوباره زنده می‌کند.

                                                              ظالم به‌همین حال باقی نمی‌ماند.

2)     حالت و وضعیت همه تغییر می‌کند                   مؤمن پیروز می‌شود.

رای دوم مقبولیت بیشتری دارد.

خدا است که شروع کرده و او است که دوباره تکرار می‌کند. یعنی شروع‌کننده و تمام‌کننده و تکرار کننده تنها خداست و هیچ کسی نیست که در مقابل خداوند بگوید من هم هستم. تعبیر «یعید» که در اینجا آمده است، اشاره می‌کند به صفتی از صفات خداوند که همان معید است و به ما می‌گوید تکرار ممکن است؛ در همین دنیا و بعد از تمام‌شدن دنیا و آمدن آخرت خدایی که یک بار عذاب کرد، بار دیگر هم به تکرار، این عذاب‌ها را محقق می‌سازد. و در عین حال:

﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤[17].

«و اوست آمرزنده [گناهان بندگانی که توبه می­کنند و] دوستدار [مؤمنان]».

آنکه قادر به گرفتن دشمنانش است، بخشاینده‌ی گناهان دوستانش می‌باشد.

خداوند مهربان بعد از بیان گناه و عذاب مشرکین در این آیات، نام­های خود را بیان می‌کند.

غفور: غَفَرَ، ستر، بخشش، پوشاندن، همان­طور که شمشیر در غلاف پنهان می‌شود خداوند نیز گناهان ما را از صحیفه­ی اعمال­مان پنهان و پاک می‌کند و ما را می‌پوشاند (صیغه­ی مبالغه­ی پاک‌شدن).

الله متعال می‌فرماید: من اگر بخشیدم، هم گناه را پاک می‌کنم و دیگر بنده را بابت آن گناه عذاب و مؤاخذه نمی‌کنم و هم محبت او مثل اول می‌شود.

﴿ٱلۡوَدُودُ: حُب خالص و پاک و صافی، وُد: بالاتر از حُب (أَعلی درجات الحُب)

محبت و علاقه‌ای بالاتر از دوست‌داشتن که باعث می‌شود بعد از توبه‌کردن نه تنها گناه پاک و فراموش شود بلکه این علاقه مانند روز اول گشته و چیزی از آن کم نشود.

پس اگر اصحاب اخدود توبه می‌کردند خداوند:

1)     غفور: گناهان­شان را پاک می­کرد.

2)     وَدود: حب و علاقۀ اول و زیاد، دوباره به دست می­آمد.

راه کسب محبت خداوند: تقوا              دوری از گناه.

                                                        طاعت خداوند: انجام واجبات و نوافل.

این آیات هشدار به دعوتگران دین و همه‌ی مردم است که به عبادت خود مغرور نشوند، چه بسا کسی با توبه­ی بعد از انجام گناه به درجات بالاتر برسد.

پس ﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ ١٢ نسبت به کسانی است که اهل کفر هستند ﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤ نسبت به کسانی است که اهل ایمان هستند. اهل کفری هم که توبه‌پذیر باشد و با توبه به سوی ایمان بیاید، خداوند با غفوریت خود او را می‌بخشد. ﴿وَهُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلۡوَدُودُ ١٤ یعنی در رابطه با اهل ایمان که دچار خطا هم شده‌اند، ابتدا نسبت به خطاها و لغزش‌های­شان غفور است و بعد از غفور بودن‌شان ودود هم هست. یعنی خداوند اهل وَد است. در آخر سوره‌ی مریم می‌فرماید: ﴿سَیَجۡعَلُ لَهُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ وُدّٗا ٩٦ [مریم: 96]. خداوند محبت خاصی را برای اهل ایمان قرار داده است. پس غفوریت و ودودیت خدا در رابطه با اهل ایمان و منتقم بودنش در رابطه با اهل کفر است.

﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِیدُ ١٥[18].

«صاحبِ عرشِ شریف است». صاحب و خالق عرش عظیم و بزرگ است.

﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ:

1)     محل نشستن خداوند: نباید به چگونگی و کیفیت آن فکر کنیم.

2)     خداوند صاحب سلطان و عرش است.

﴿مَجِیدُ:

1)     کمال.

2)     عظیم.

خداوند عظیم الشأن صاحب عرش بزرگ است و صاحب خیر و برکت نیز هست که آسمان‌ها و زمین را فرا گرفته و چون بزرگ است و از همه­ی مخلوقات به خداوند نزدیک­تر است، آن­را در این آیه ذکر فرموده و دارای صفات بزرگ و گسترده است.

فرق عرش خدا با سایر عرش‌ها این است که صاحبان عرش‌های دیگر خیر و برکت و مجد ندارند، بزرگ هستند، اما صاحب عرشی که خداوند باشد، بزرگوار است و گفتیم که میان بزرگ بودن و بزرگوار بودن تفاوت وجود دارد. خداوند مجید است، قرآنش هم مجید است و پیامبر هم مجید است. ﴿ذُو ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡمَجِیدُ ١٥ خداوند صاحب قدرتی است که با این قدرت بزرگواری هم دارد.

﴿فَعَّالٞ لِّمَا یُرِیدُ ١٦[19].[20]

«[و] آنچه را بخواهد، انجام می‌دهد».

هرچه را بخواهد انجام می‌دهد و اراده، ارادۀ اوست ولی هر امر و فعل را براساس حکمت و علم ازلی خویش انجام می‌دهد. خداوند متعال بر هیچ چیزی مجبور نیست و هیچ کسی قادر به اکراه و اجبار او نخواهد بود. چون بخواهد گناهان را می­بخشد و چون بخواهد عذاب می­کند.

فعال: هرچه می‌خواهد می‌کند.

          1ـ انجام کار مناسب

                                                           1ـ بدون جهل و نادانی

          2ـ در مکان مناسب حَسَن تقدیر  

                                                            2ـ بدون ظلم (خداوند بجز خیر

        3ـ در وقت مناسب                              تقدیر نمی‌کند)

 

                     1) اراده­ی کار را دارد.

فعال:

  2) توانایی انجام آن کار را دارد.

و چقدر زیباست که انسان خودش را با این اسماء مأنوس نماید و خداوند را این‌چنین بشناسد و در آن صورت حیات انسان چهره‌ی دیگری پیدا می‌کند. ﴿فَعَّالٞ یعنی کسی که تنبل نیست و پُرکار است و بندگان فعال را نیز دوست دارد. ﴿فَعَّالٞ لِّمَا یعنی هرچه را خداوند خودش اراده کند، آن کار را انجام می‌دهد. در آیات بعد مثال می‌زند برای اینکه نشان دهد اراده‌ی او هم اراده‌ی فعالی است. یکی از کارهایی که انجام داده است این است که:

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ ٱلۡجُنُودِ ١٧ فِرۡعَوۡنَ وَثَمُودَ ١٨ بَلِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی تَکۡذِیبٖ ١٩ [البروج: 17- 19].

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ ٱلۡجُنُودِ ١٧[21].

«[ای پیامبر] آیا داستان لشکر‌یان [حق‌ستیز] به تو رسیده است»؟

آیا حدیث آن سپاهیان بر تو آمد؟ که چگونه هنگامی که طغیان و سرکشی نمودند و از پروردگار خود کافر و نافرمان شدند و پیامبران را تکذیب کردند، خداوند متعال آنان را نابود ساخت. آری این خبر به شما رسیده و آن­را بر قوم کافرت خواندی ولی از آن بهره‌مند نشدند، به این سبب که آنان دنبال تکذیب آن چیزی بودند که تو بر آن احاطه و علم داشتی و از این تکذیب خارج نمی‌شدند؛ زیرا چنین تکذیبی نشأت گرفته از تکبر، حسادت و جهالت بود، به همین سبب آنان ایمان نمی‌آورند.

اما این سپاهیان چه کسانی هستند؟

﴿ فِرۡعَوۡنَ وَثَمُودَ ١٨.

«[لشکر] فرعون و [قوم] ثمود [اصحاب صالح]».

فرعون ذوالاوتاد، فرعونی که صاحب وَتد، یعنی میخ بود که کنایه از کثرت سپاهیان اوست، چرا که فرعون صاحب نیروی انسانی زیادی بود و ثمود هم از لحاظ قدرت بدنی معروف بودند. ﴿وَثَمُودَ ٱلَّذِینَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ ٩ [الفجر: 9] صخره‌ها را می‌شکافتند و برای خود خانه می‌ساختند؛ فرعون با تکبر زیاد، به اعلی مراتب غرور رسید و همچنین قوم ثمود که در تکذیب زیاده‌روی کردند. اما خداوند با آنها چه کار کرد؟

﴿بَلِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی تَکۡذِیبٖ ١٩.

«بلکه کسانی ‌که کافر شدند، پیوسته در تکذیب [حق] هستند».

سبب ایمان نیاوردن آنها این نبود که اخبار امت­های تکذیب کننده پیشین به آنها نرسیده بود و از هلاکت آنها بی­خبر بودند، بلکه این بود که به خاطر پیروی از هوی و هوس خود پیامی را که پیامبران­شان آورده بودند تکذیب کردند.

                                ایمان نیاوردند.

﴿فِی تَکۡذِیبٖ:

                                در دشمنی استمرار داشتند.

با وجود فعال بودن خداوند و اراده‌ی قاهره‌ی او، اهل کفر بازهم در تکذیب خودشان هستند، آن هم در عمق تکذیب، تکذیب دین و حقایق دینی. چرا که اقرار به حقایق دینی برای‌شان مسئولیت‌ساز و تکلیف‌آور است و برای همین هم آن­را تکذیب می‌کردند.

﴿وَٱللَّهُ مِن وَرَآئِهِم مُّحِیطُۢ ٢٠ بَلۡ هُوَ قُرۡءَانٞ مَّجِیدٞ ٢١ فِی لَوۡحٖ مَّحۡفُوظِۢ٢٢ [البروج: 20- 22].

﴿وَٱللَّهُ مِن وَرَآئِهِم مُّحِیطُۢ ٢٠[22].[23]

«و الله از هر سو بر [اعمال] آنان احاطه دارد [و نزد او چیزی از قلم نمی­افتد و جزای آنها را بر مبنای اعمال­شان می­دهد]».

﴿مِن وَرَآئِهِم مُّحِیطُۢ﴾: «آنان تحت قبض، سلطان و قهر خداونداند.»

هیچ چیزی مانع آگاهی ذات خدا نسبت به آنان نیست. هروقت بخواهد آنان را در زیر قبض و قهر خود درمی‌آورد. علم و آگاهی خداوند کافران را از هرسو احاطه کرده و قدرت الهی بر آنان چیره است.

خداوند، هم می‌بیند و هم می‌داند که آنها چه کرده و چه می‌کنند و این آیه، هشدار سختی به کافران است که حتماً آنان را کیفر خواهد داد. و همه تحت نظر و اشراف مستقیم او هستند. از پشت سر آنها را تعقیب می‌کند، درحالی­که خودشان هم متوجه نیستند.

﴿بَلۡ هُوَ قُرۡءَانٞ مَّجِیدٞ ٢١.

«آری؛ این قرآن مجید است [و شعر و سجع نیست چنانکه تکذیب کنندگان می­گویند]».

قرآن کتابی است:             عظیم

                                    کریم

                                    پر از علم و منفعت

بهترین کتاب آسمانی، بلیغ و فصیح که با تلاوت و عمل، منزلت و عقل شخص بیشتر می‌شود.

یعنی قرآن کتابی است که هم خود دارای مقام و منزلتی بالاست و هم مقام و منزلت قاری را بالا می‌برد.

آری آن پیام الهی قرآن مجید و در لوح محفوظ قرار دارد. خداوند با این آیه ادّعای مشرکان را که می‌گفتند: قرآن سحر و شعر و افسانه‌ی پیشینیان است، ردّ می‌کند و می‌فرماید: چنین نیست که می‌گویند و ادعا می‌کنند، بلکه آن قرآن ارجمند در لوحی محفوظ قرار دارد که از شیاطین و دستبرد آنان محفوظ و مصون است، هیچ‌کسی نه شیاطین و نه غیر شیاطین آن­را لمس ننموده و بدان نزدیک نشده‌ است.

این برنامه از همان ابتدا تا اینجا که گفتیم مسئله‌ی ایمان به قیامت، مسئله‌ی جداکردن صف مؤمنین و غیر مؤمنین از همدیگر در دنیا و آخرت و عذاب و پاداش آنها همه‌اش قرآن بود. ﴿بَلۡ هُوَ قُرۡءَانٞ مَّجِیدٞ ٢١ قرآنش هم مجید است، همچنان که صاحب قرآن هم مجید است.

﴿فِی لَوۡحٖ مَّحۡفُوظِۢ ٢٢.

«که در لوح محفوظ [نگاشته شده] است [و از تحریف و تبدیل افزایش و کاهش در امان است]».

«در لوحی است که از دستبرد شیاطین و استراق سمع خناسان محفوظ است.»

قرآن در لوح محفوظ که همان علم خداوند است جای دارد و در آنجا از هرگونه تغییر و کاستی و دستبرد شیاطین محفوظ است و خداوند همه چیز را در آن ثبت و ضبط کرده است و این دلیل بر بزرگی و عظمت مقام والای قرآن است.

 

قرآن در لوح محفوظ:

1)     هیچ دستی به آن نمی‌رسد و از هرگونه تغییر محفوظ است.

2)     شیطان نمی‌تواند به آن دست پیدا کند.

3)     از هرگونه نقص و کم و کاستی محفوظ است و هیچ­کس نمی‌تواند چیزی به آن اضافه کند.

رهنمود آیات

1-  تهدید ظالمان به عذاب به عنوان کیفر دنیا و قیامت آنان.

2-  خداوند متعال به سبب کرم و بخشایش، نسبت به بندگان دوستدارش، محبت می‌ورزد.

3-  فایده‌ی داستان­های قرآنی، پند و اندرز برای بندگان است تا از آن به بعد واجبی را ترک نکنند و حرامی را مرتکب نشوند.

4-  بیان اینکه خداوند متعال به بندگانش احاطه دارد و آنان در قبضه و تحت سلطان ایشان هستند.

شرافت و عظمت قرآن کریم و اثبات «لوح الـمحفوظ» و تثبیت آن.




[1]- بروج: به معنی قصرها است. جمع بُرج است و وقتی که گفته می‌شود، بروج النجوم، یعنی جایی که ستارگان در آنجا قرار گرفته‌اند، به شکلی که مکان‌شان کاملاً مشخص است. بروج منازل سیارات و خورشید و ماه است ماه در هر برجی دو روز و یک سوم روز می‌گذرد پس بیست ‌و هشت روز می‌باشد و دو شب در خفا بسر می‌برد. ولی خورشید در هر برج یک ماه طی‌ می‌کند،‌ برج‌ها عبارتند از: حمل، ثور، جوزاء، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدی، دلو و حوت. و بعداً برج به هر بنایی اطلاق شده است که وقتی انسان به آن نگاه کند، بدون زحمت آن­را ببیند. تبرج در قرآن آمده که زنان را از آن نهی کرده است. ﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰ [الأحزاب: 33] یعنی زنان به شکلی خودشان را درنیاورند که جلب نظر کنند. و به آنها بدون کمترین زحمتی نگاه کنند. یعنی خود را نمایاندن با حرکات و سکنات و با آرایش و پوشیدن لباس‌های گوناگون.

[2]- احمد از ابوهریره س روایت می‌کند که پیامبر خدا ج در نماز عشا سوره‌ی: ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ١ را می‌خواند و از ایشان روایت شده که دستور داده است در نماز عشاء سوره‌های سموات خوانده شود: ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ ، ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ.

[3]- موعود: از ماده‌ی وعد است. وعد می‌تواند وعده‌دادن در مسیر خوبی و یا بدی باشد. اما وعید فقط در بدی‌ها است و مُوعود هم یعنی چیزی که وعده داده شده است.

[4]- ترمذی از ابوهریره روایت کرده است که پیامبر خدا فرموده: ﴿ٱلۡیَوۡمِ ٱلۡمَوۡعُودِ روز قیامت است و منظور از «شاهد» روز جمعه و منظور از «مشهود» روز عرفه است و گفته: حدیث حسن غریب است و جایز است که منظور از «شهود» کرم ‌الکاتبین و منظور از «مشهود» بنی‌آدم باشد. و هم‌چنین منظور از «شاهد» این امت و منظور از «شهود» سایر امت‌ها باشد و غیر این موارد هم احتمال دارد.

[5]- أخدود: به معنی گودالی است که چهار گوشه داشته و عمیق هم باشد. جمع خَد می‌باشد.

[6]- وقود: از ماده‌ی وقدت النار است. یعنی آتش برافروخته شد و به معنی هیزم است. وسیله‌ای که آتش را شعله‌ور می‌کند.

[7]- قعود: به معنی نشستن است. و قعده یعنی یک بار نشستن. مقعد هم یعنی نشیمنگاه. قاعد به فردی گفته شده که ترسو و تنبل است و قرآن هم در مقابل مجاهدین قاعدین را به کار برده است. قاعدین یعنی کسانی که بی‌حرکت و تنبل هستند، مسؤلیت‌ناپذیرند. به زنی که از ازدواج باز ایستاده (اختیاری یا اجباری) قاعده می‌گویند که جمع آن می‌شود قواعد. متقاعد و مقتعد یعنی بازنشسته.

[8]- نقموا: از ماده‌ی نقمت است، یعنی چیزی را زشت‌شمردن و بد دانستن، چه با زبان و چه با عقوبت و انکار.

      عزیز: اصل کلمه‌ی عزیز از ماده‌ی عزاز گرفته شده است. عزیز یعنی کسی که در اثر توان و نیرومندی ناشی از ایمان یا اعتقاد و یا اخلاق و یا... امرش غالب است و هیچ وقت مغلوب نمی‌شود. عزت بر دو قسم است: یکی عزت رحمانی است و دیگری عزت شیطانی. عزت شیطانی عزتی نیست، بلکه تعزز است و فرد فکر می‌کند که محکم است. وقتش که برسد، متلاشی خواهد شد. و هر عزتی که منشأ آن خدا نباشد، ضعیف و نابود شدنی است و پایدار نیست. صفت قرآن عزیز است. یعنی تک است، بدون نمونه است، عزی هم یکی از بت‌هایی بوده که عرب‌ها می‌پرستیدند. خداوند عزیز است، یعنی در جای خود محکم ایستاده است و هیچ کسی مانند او نیست و هیچ کسی نمی‌تواند کم‌ترین شکستی را بر او وارد کند و نه تنها خود بر جای خود محکم ایستاده است، بلکه تکیه‌گاه بندگانش از رسولان و مؤمنان است و فرموده که: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِینَ [المنافقون: 8]. اگر انسان عزیز را شناخت و به مقتضای شناخت و معرفتی که از عزیز پیدا کرده است، موضع‌گیری‌های حیات خود را اصلاح کرد، آن وقت خودش هم عزیز می‌شود. لذا ما باید در مقابل عزیز بودن خداوند خود را عزیز ندانیم، بلکه ذلیل بدانیم. هرچقدر انسان در مقابل عزیز بودن خداوند خود را ذلیل دانست، با این ذلیل‌بودنش به عزت می‌رسد. در مقابل عزیزهای غیر خدا، مانند رسول و سایر مؤمنین، باز هم باید ذلیل بود، چون قرآن خود فرموده است که اهل ایمان نسبت به هم ذلیل هستند. ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ [المائدة: 54]. و این ذلت، یعنی فروتتنی و تواضع. و با این تواضع در بین اهل ایمان خود به عزت می‌رسند، چون دستور خداوند را اجابت می‌کنند. لذا یکی از راه‌های کسب عزت طاعت است. یعنی هر قدر انسان خداوند را بیشتر اطاعت و بندگی کند، به همان اندازه عزیز می‌شود و یکی دیگر از راه‌های کسب عزت خوب حرف‌زدن و حرف خوب‌زن است. ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعِزَّةَ فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِیعًاۚ إِلَیۡهِ یَصۡعَدُ ٱلۡکَلِمُ ٱلطَّیِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ یَرۡفَعُهُۥۚ وَٱلَّذِینَ یَمۡکُرُونَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِیدٞۖ وَمَکۡرُ أُوْلَٰٓئِکَ هُوَ یَبُورُ ١٠ [فاطر: 10] یکی دیگر از راه‌های کسب عزت عمل صالح است.

      حمید: از ماده‌ی حمد است که نوع خاصی از مدح است که مدح هم طبیعتاً نوعی از حمد است که حروفش جابجا شده است. با جابجا کردن حروف مدح، حمد ساخته می‌شود. و حمد اعم از شکر و اخص از مدح است، چرا که مدح بر فضایل ظاهری و باطنی دلالت می‌کند. اما حمد فقط برای فضایل باطنی است، یعنی معنویات. شکر در مقابل نعمت است اما حمد در مقابل نعمت نیست. حمد وظیفه‌ی بنده است که حامد باشد و حمد کند. پس هر شکری حمد است، ولی هر حمدی شکر نیست، لذا به جای اینکه بگوییم: الشکرو لله رب العالمین می‌گوییم، الحمدلله رب العالمین که معنی حمد بسیار دقیق‌تر و ظریف‌تر از معنی شکر است و در عین حال هر حمدی مدح هم است. اما هر حمدی شکر نیست. اسم فاعلش حامد است، یعنی کسی حمد (قولی و فعلی) را انجام می‌دهد و عمده‌ترین معنی حمد با توجه به آیات سوره‌ی حمد، حمد فعلی است، یعنی اصلاح موضع‌گیری‌ها. انسان در برابر پروردگارش خود را بنده بداند. اگر پا را از گلیم خود فراتر گذاشت و خواست به جای خدا بنشیند و خدایی کند، مانند ظالمین این زمان، این دیگر اهل حمد نیست. در مقابلِ حامد، خداوندی قرار دارد که محمود است، یعنی مورد حمد واقع می‌شود و ستایش‌شده است و معنای بیشتر از محمود، محمد است که نام پیامبر است، یعنی کسی که خصلت‌های پسندیده در وجود او جایگزین و نهادینه شده است و جزء شخصیتش گشته است. پس معنی محمد از محمود هم بیشتر است. محمود یعنی کسی که ستایش شده است. اما محمد یعنی کسی که با توجه به خصوصیات و صفاتی که دارد، ستایش شده است. حمید، هم در معنای محمود و هم در معنای حامد به کار رفته است.

[9]- فتنوا: از ماده‌ی فتنه است. فتنه به معنای گداختن طلا در آتش است. برای اینکه طلای اصلی از طلای غیر اصلی و تقلبی جدا شود، تنها راهش حرارت دادن طلا است. به غیر از فتنه، بلا هم در قرآن آمده که یک مرتبه پایین‌تر از فتنه است. یعنی آزمایشی که مستمر و فرسایشی باشد.

      یتوبوا: معنی توبه از اعتذار و معذرت‌خواهی بیشتر است. توبه یعنی ترک گناه به خاطر زشتی گناه و پشیمان‌شدن از انجام گناه از روی قصد و اراده برای اینکه انسان مجدداً به گناه برنگردد و نهایتاً زمینه‌سازی برای جلوگیری از تکرار گناه. توبه هم برای خداوند به کار رفته است و هم برای بنده و به معنی توبه‌پذیر و البته توبه‌کننده هم است. تواب یعنی کسی که زیاد توبه می‌کند و کارش توبه‌کردن است، بنده‌ای که مرحله به مرحله توبه می‌کند و دوست دارد گناهان را جبران بکند تا در نهایت تواب شود. و توبه‌ی تمام و کامل در حقیقت جمع بین ترک زشتی‌ها و اراده‌ی خوبی‌ها است. این است که وقتی در آیه‌ی 112 سوره‌ی توبه می‌فرماید: ﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰکِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١١٢. صفت تائبون را توضیح می‌دهد، کسانی هستند که عابدند، کسانی هستند که حامدند، کسانی هستند که... و نهایتاً می‌فرماید: کسانی هستند که نهی از منکر و امر به معروف می‌کنند و حدود خداوند را پاس می‌دارند.

[10]- آیه عام است و مخصوص به اصحاب اخدود و کافران قریش نمی‌باشد بلکه هرکس که زنان و مردان مؤمن را مورد فتنه و عذاب قرار دهد شامل می‌شود که انواع عذاب و دوزخ و آتش‌سوزان را در بر خواهند گرفت سوای کسانی که قبل از مرگ­شان توبه کردند و به عمل صالح پرداختند. از جمله کسانی که در مکه مردان و زنان مؤمن را مورد عذاب قرار می‌دادند: ابوجهل و سران فتنه امّیه بن‌ خلف، اسود بن عبدیغوث، ولید بن‌ مغیره و ... بودند و شماری از مردان مؤمن که مورد شکنجه و آزار آنها قرار می‌گرفتند عبارت بودند از: بلال ‌بن رباح، ابوفکیهه، خباب‌بن‌ارت، یاسر پدر عمار و عامر بن ‌فهیره و زنان مسلمانی که مورد عذاب و شکنجه قرار می‌گرفتند عبارت بودند از: حمامه‌ مادر بلال، زنیره و سمّیه مادر عمار.

[11]- فوز: به معنی پیروزی و ظفر یافتن به خیر و نیکی است. مفازه در قرآن آمده که به بیابانی گفته می‌شود که انسان بعد از طی‌کردن آن بیابان به خیری برسد.

[12]- اسم اشاره «ذلک» به کسانی که خداوند متعال آنان را به بهشت‌هایی که زیر آنها آب شیر و شراب و عسل جاری می‌شوند، برگشت داد.

[13]- بطش: به معنی حمله کردن و چیزی را با حمله و هجوم به دست‌آوردن.

[14]- بعضی بر این باورند که گفتار ﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ ١٢ جواب قسم ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلۡبُرُوجِ است که این اگر جایز است ولی تقدیر بر جواب قسم در آغاز کلام بهتر از پایان کلام است. این آیه، مستأنفه است دربردارنده‌ی تهدید مجرمانی چون ابوجهل و امثال وی می­باشد.

[15]- یبدی: به معنی آغاز کردن کاری و مبدأ هم از همین کلمه گرفته شده است و مبدء اسم فاعل آن است، یعنی کسی که انجام کاری را شروع می‌کند و در مقابلش یُعید است که اسم فاعلش مُعید می‌شود، به معنی بازگشتن به چیزی بعد از انصراف. اعاده هم از همین ریشه است به معنی تکرار. عادت هم از همین ماده است و اسم است برای تکرار کاری. وقتی انسان کاری را مرتب انجام دهد، به طوری که برایش طبیعی شود، آن کار را عادت می‌گویند. عید هم از همین ریشه است به خاطر اینکه پس از مدتی تکرار می‌شود.

[16]- عبارت: ﴿إِنَّهُۥ هُوَ یُبۡدِئُ وَیُعِیدُ یک جمله تقلیلی است یعنی آن کسی که آغاز می‌کند و باز می‌گرداند گرفتنش قوی و شدید می‌باشد و از مظاهر کمال الهی است که دو صفت «بطش و مغفره و دود را با هم جمع نموده، خوشا به حال دوستان خدا و وای بر دشمنان او.

[17]- غفور: از ماده‌ی غفر است به معنی بیم و ترس و هرچیزی که انسان را از آلودگی و پلیدی مصون می‌دارد. غفران و مغفرت از سوی خداوند این است که بنده را از عذاب حفظ می‌کند. استغفار هم طلب غفران است. مغفر به کلاهی گفته می‌شد که سربازان بر سر می‌گذاشتند، برای اینکه سرشان از صدماتی که در جنگ وارد می‌شود محفوظ بماند. کلاه خود.

      ودود: از ماده‌ی وُد است، به معنی محبت عمیق و قلبی، یعنی مراحلی باید طی شود تا انسان به مرحله‌ی ود برسد. به معنی محبت زبانی و ظاهری هم به کار رفته است. وَد هم نام بتی بوده که محبوب بت‌پرستان زمان نوح÷ بود.

[18]- مجید: از ماده‌ی مَجّد است، به معنی وسعت و گشایش در بخشندگی و لذا مجید و ماجد به معنی بزرگوار است و هر نوع وسعت در بزرگواری را مجد می‌گویند. قرآن مجید است، یعنی صاحب بزرگواری و خیر فراوان است.

[19]- یُرید: که از ماده‌ی رَود است، به معنی رفت و آمد مستمر در جایی به قصد طلب چیزی. رائد یعنی کسی که به دنبال علف می‌رود و می‌داند که چه جاهایی علف‌زار و مراتع در آن است. اراده هم از همین معنی است، یعنی کسی که در طلب چیزی سعی و کوشش نماید. قدرت و نیرویی که از شهوت و نیاز و آرزو ترکیب شده است.

[20]- روایت شده هنگامی که ابوبکر صدیق در بیماری مرگ قرار داشت، گروهی جهت عیادتش نزد او رفتند و گفتند: چرا پزشک را برای شما نیاوریم؟ جواب داد: پزشک مرا دید. گفتند: با تو چه گفت: ابوبکر جواب داد او به من گفت: «إنّی فَعّال اُرید». و در بعضی روایات گفت: «الطبیبُ أَمْرَضَنی».

[21]- جُنود: جمع جند است و به سپاهی گفته می‌شود که متراکم باشد. اصل جُند به زمینی گفته می‌شود که بسیار سنگلاخی سخت شده است.

[22]- محیط: از ماده‌ی حائط به معنی دیوار گرفته شده است و به چیزی گفته می‌شود که جایی را احاطه کرده باشد، لذا محیط یعنی دربرگیرنده و تحت حفظ و حراست قرار دهنده.

[23]- خداوند تواناست، آنچه را به فرعون، عاد و ثمود در پیش نازل کرده، برای آنان نیز نازل نماید.

تفسیر سوره‌ی طارق

تفسیر سوره‌ی طارق

سوره طارق: طارق به معنی: «آنچه در شب درآید» می­باشد و این سوره، مکی است.

این سوره دارای دو نام: 1- والسماء والطارق 2- الطارق می‌باشد.

محور این سوره استدلال است به آیات آفاق و انفس در رابطه با توضیح و تبیین مسیر زندگی انسان برای خداوند و اینکه انسان‌ها بدون برنامه و هدایت رها نشده‌اند و انسان وظیفه دارد از برنامه‌ای که برای هدایت او نازل شده است، تبعیت کند و به نقشه و برنامه‌ی اهل انحراف و فساد گوش فرا ندهد. و اگر چند صباحی قدرت و حکومت را در دست کفار می‌بیند از مکر خداوند غافل نشود و بداند که روزی از روزها خداوند نقشه‌های کفار را نقش بر آب خواهد کرد و این سنت جاری خداوند در رابطه با دعوت‌های توحیدی است. اما باید زمان مناسب فرا برسد و بعد از اینکه بندگان وظایف خود را انجام دادند، آن وقت است که خداوند وارد میدان شده و کار را تمام می‌کند.

نقل است: شبی صحابه­ی رسول الله ج نماز مغرب و به قولی نماز عشاء را به جماعت و به امامت معاذ س خواندند و معاذ در نماز، سورۀ بقره و نساء را تلاوت کرد؛ بعد از نماز، یکی از صحابه از معاذ س به پیامبر ج شکایت کرد که نماز را طولانی خوانده است و رسول الله ج فرمودند: ای معاذ! آیا می‌خواهی مردم به فتنه افتند و دلسرد شوند. کافی است سوره­ی طارق و الشمس وضحها را بخوانی.[1]

تقسیم‌بندی آیات این سوره

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 8 استدلال است به آیات آفاق و انفس برای اثبات قضیه‌ی مهم الوهیت و اینکه فریادرس و فرمانروا خداوند است و انسان قرار است خداوند را بندگی کند.

از آیه‌ی 9 تا 10 بیان مسئله‌ی قیامت و زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ و اینکه انسان در آن روز دارای قدرت و توانی نیست و تنها چیزی که او را از عذاب آخرت می‌رهاند، همان قلب سلیم است. ﴿یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ ٨٩ [الشعراء: 88- 89] و تحصیل و به دست‌آوردن قلب سلیم هم تلاش و مجاهدت می‌خواهد، آن هم تلاشی به اندازه‌ی تمام عصر انسان.

از آیه‌ی 11 تا 14 استدلال به آیات آفاق است، برای اثبات حقانیت وحی و حقانیت هدایت خداوندی و در ضمن آن اشاره‌ای است به مسئله‌ی حتمی‌بودن زنده شدن انسان بعد از مرگ.

از آیه‌ی 15 تا آیه‌ی 17 یعنی پایان سوره تسلیت و آرامش بخشیدن به داعی و در رأس همه، پیامبر خدا در این مورد است که نباید از توطئه‌های بی‌دینان نگران شود و ملالی به خود راه دهد، بلکه بعد از تبلیغ و دعوت، امر آنها را به خداوند واگذارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلطَّارِقُ ٢ ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ ٣ إِن کُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَیۡهَا حَافِظٞ ٤ فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ خُلِقَ مِن مَّآءٖ دَافِقٖ ٦ یَخۡرُجُ مِنۢ بَیۡنِ ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ ٧ إِنَّهُۥ عَلَىٰ رَجۡعِهِۦ لَقَادِرٞ ٨ [الطارق: 1-8].

همچنان که گفتیم در مقطع اول استدلال است به آیات آفاق و انفس برای اثبات قضیه‌ی الوهیت و بندگی انسان.

﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١[2].[3]

«سوگند به آسمان؛ و سوگند به ستارۀ شبگرد»!

﴿وَٱلطَّارِقِ﴾: «هرچه که شب‌‌رو باشد؛ به ستاره‌ای طارق گویند که شبانگاهان طلوع می‌کند.»

آرای علما در مورد طارق:

1-   آنچه در شب درآید.

2-   آن کسی که با شدت درمی‌کوبد (با سنگ به در می‌کوبد که به خانه بیاید).

خداوند در ابتدای سوره به آسمان و طارق قسم می‌خورد. قسم به آسمان و آن اختر شب­گرد. وقتی که لفظ ﴿وَٱلطَّارِقِ شامل هر شب‌رو و شب­گردی می‌شود و خداوند شب­گرد معینی را هم منظور داشته، در این صورت استفهام دربارۀ‌ شأن و اهمیت ویژه‌ی آن است.

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلطَّارِقُ ٢[4].

«و تو چه می‌دانی [جایگاه این] ستارۀ شبگرد چیست»؟!

خداوند متعال در این آیه می‌فرماید که ای انسان تو نمی‌دانی طارق چیست تا زمانی که من به شما نگویم.

و حال خود توضیح می‌دهد که:

﴿ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ ٣[5].

«[همان] ستارۀ فروزان است [که آسمان را با نور روشن خود می­شکافد]».

ستارۀ منوّری که تاریکی را با نورش سوراخ می‌کند.

خداوند متعال در این آیه منظور خود را از طارق بیان می‌فرماید که طارق، ستاره‌ای است که مانند چراغ، تاریکی شب را روشن می‌کند ستاره‌ای است که پرتو افشانی می‌کند و نوری نافذ دارد و با نورش شکافنده‌ی تاریکی باشد؛ در اینجا منظور «ثریا» است زیرا در میان عرب متعارف است که «نجم» بطور مطلق بر ثرّیا حمل می‌شود و امروزه دانشمندان کشف کرده‌اند که ستارگان در حال درخشش از خود صدایی مانند کوبیدن و در زدن ساطِع می‌کنند.

آرای علما در مورد این آیه: ﴿ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ٣.

1)     ستارگان هستند.

2)     کوکبی در آسمان به نام زحل که دارای حلقه‌ای شدید از نور است و آسمان هفت­گانه را می‌شکافد.

3)     ستارگان دنباله‌دار چون شهاب­سنگ که خداوند از آنها برای ضربه‌زدن و آتش‌گرفتن شیاطین در آسمان استفاده می‌کند.

4)     ستاره‌ای به نام شاهد که سریع بعد از غروب آفتاب از مغرب درمی‌آید.

همۀ آرا صحیح است؛ زیرا همه در مورد ستارگان هستند.

یعنی کسی که در شبِ تاریک می‌آید. در همان شب خداوند او را آشکار می‌گرداند و نتیجه را آیه‌ی 4 برای ما روشن می‌کند که:

﴿إِن کُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَیۡهَا حَافِظٞ ٤[6].[7]

«هیچ کس نیست، مگر آنکه بر او نگهبانی [از فرشتگان گماشته شده] است [که اعمال وی را برای حسابرسی در روز قیامت حفظ می­نماید]».

﴿لَّمَّا عَلَیۡهَا حَافِظٞ﴾: «مگر اینکه نگهبانی از ملائکه بر او گماشته شده است.»

این آیه جواب قسم آیات بالاست که هر نفسی دارای ملائکی است که:

1-   از انسان حمایت و حفاظت می‌کنند.

2-   اعمال انسان را قولی و فعلی، ظاهری و باطنی، ثبت و ضبط می‌کنند و به خوبی این کار را انجام می­دهند.

3-   کریم هستند و از اعمال انسان کم نمی‌کنند.

فرشتگان از انسان حمایت می‌کنند تا زمانی که قضا و قدر بیاید. بعد از آن انسان را رها می‌کنند تا قضای الهی به او برسد.

منظور از این آیه این است که ای انسان به یاد داشته باش که با خود محافظ داری پس مواظب اعمالت باش و حواست را جمع کن.

یک نکته در اینجا است که در ابتدا استدلالش به آیات آفاقی است و می‌خواهد بگوید که این نظم و ترتیب همه تحت حفاظت و رقابت خداوند است که اگر ذات او و فرمانروایی او نبود، این نظم وجود نداشت، همچنان که بر محیط بیرون شما این حفظ و رقابت را حاکم گردانیده، بر درون شما هم این حفاظت را دارد که: ﴿إِن کُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَیۡهَا حَافِظٞ ٤ فکر نکیند که دنیا را آفریده و بر آن نظمی حاکم کرده و همه چیز در جای خودش است، اما شما (انسان‌ها) هر کاری که دل‌تان خواست انجام دهید و کسی حافظ و رقیب و نگهبان شما نیست. تمام اعمال شما به همراه اعمال سایر کائنات تحت نظر و مراقبت خداوند است. هرچه  در درون­تان هست، به مانند هرآنچه در بیرون است نمی‌تواند از نظارت خداوند دور بماند اما ممکن است که مدتی به شما مهلتی داده شود تا در محدوده‌ی اختیار حرکت کنید؛ غیر از انسان بقیه‌ی مخلوقات مجبور هستند، چون قانون و سنت تکوینی بر آن‌ها حاکم است. اما انسان‌ها مختار آفریده شده‌اند. در رابطه با بخش جبری زندگی، کاری از انسان ساخته نیست، مانند اینکه باید ساعاتی از شب را بخوابد و یا غذا بخورد و ... که برای ادامه‌ی حیات مجبور به انجام این کارهاست و اگر انجام ندهد، هلاک خواهد شد و در بخش تشریعی و اختیاری حیات خود هم تحت نظارت خداوند است و اگر قرار بود که به مانند سنت‌های جبری دست انسان را بسته نگه دارد، در آن صورت معنایی برای محاسبه و پاداش و جزا در آخرت وجود نداشت. هیچ حرفی از زبان هیچ کسی خارج نمی‌شود مگر اینکه تحت نظارت مستقیم خداوند است و هرچه را در درون انسان‌ها است، خداوند از آن مطلع و چشمی را که خیانت می‌کند، خداوند بر آن ناظر است. تا اینجا بیان الوهیت خداوند است، الوهیتی که بر همه‌ی زوایای حیات نظارت دارد. بعد از این اشاره به آیه‌ی انفس است. فاء که بر سر «لینظر» آمده است، درحقیقت جواب سوگندها است، یعنی ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلطَّارِقُ ٢ ٱلنَّجۡمُ ٱلثَّاقِبُ٣ إِن کُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَیۡهَا حَافِظٞ ٤. پس وقتی که این‌چنین است و وقتی انسان متوجه است که خداوند نظارت کامل بر همه چیز و همه کس دارد پس:

﴿فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥[8].

«پس انسان باید بنگرد که [خداوند او را] از چه چیز آفریده است [تا اینکه قدرت خدا و عجز و ناتوانی انسان برای او نمایان گردد»؟!

سبب نزول آیه 5: ﴿فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ این بود که ابن‌ابوحاتم از عِکرِمه روایت کرده است که ابواشد بر روی پوست دباغی شده ایستاد و گفت: ای قریشیان! هرکس بتواند مرا از روی این پوست دور کند چنین و چنان جایزه به او می‌دهم بعد گفت: محمد ادعا دارد که خازنان و مأمورین دوزخ نوزده نفرند من به تنهایی شما را از شر ده تای آنها نجات می‌دهم و تمام شما مرا از شرّ نه‌تای آنها نجات دهید؛ دربارۀ او این آیه نازل شد.

انسان هم باید متوجه باشد که از چه چیزی خلق شده است؟ چرا سؤال این‌چنین مطرح می‌شود که از چه چیزی آفریده شده است؟ چون هنوز انکاری در وجود انسان وجود دارد که چگونه خداوند این همه رفتار و کردار انسان‌ها را تحت نظارت دارد؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟ پس خداوند به طریق دیگری استدلال می‌کند که بله ممکن است. ﴿فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ مِمَّ خُلِقَ ٥ از چه چیز آفریده شده است؟ در واقع می‌خواهد قدرت خداوند را بیان کند، خدایی که قدیر بود و قدرت داشت، پس می‌تواند حافظ هم باشد، چون یکی از بارزترین ویژگی‌های حفظ و حافظ‌بودن خداوند قدرتش است. خوب این قدرت چگونه است؟ توضیح می‌دهد که انسان از چه چیزی آفریده شده است؟ انسان با این قدرت محدودی که دارد، خودش و خدای خودش را فراموش کرده است. و به اینجا رسیده و این همه ادعا دارد، باید ببیند که از چه چیزی آفریده شده است؟

﴿خُلِقَ مِن مَّآءٖ دَافِقٖ ٦[9].[10]

«از یک آب جهنده آفریده شده [که در رحم ریخته می­شود]». از آبی بی‌مقدار و گرم که منی است آفریده شده؛

﴿مِن مَّآءٖ دَافِقٖ﴾: «از آب جهنده -منی- که درهم ریخته شود: دافق به معنی مدفوق است.»

این آیات بیان می‌کند هر زمان انسان پیدایش اولیه‌ی خودش را فراموش کرد، دچار طغیان و خودبینی و غرور می‌شود. ﴿أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ ٣٤ [البقرة: 34] از قبول حق خودداری می‌کند. و علت این خودداری چیست؟ ﴿وَٱسۡتَکۡبَرَ خودش را بزرگ می‌بیند، نتیجه آن چه می‌شود؟ نتیجه‌ی ابا و استکبار، کفر می‌شود. یعنی اگر انسان متوجه نباشد، از ابا و استکبار به کفر می‌رسد. ﴿أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ ٣٤ انسان از آب جهنده خلق شده است. به قول امام عمرس که در نیمه‌های شب بیدار می‌شد و با خود نجوا می‌کرد که: یابن الخطاب: «أولک نطفة قذرة وآخرک جیفة نتنة»: «ای پسر خطاب! دچار تکبر نشوی چرا که ابتدای حیات تو نطفه‌ای بوگند و پایان عمرت هم مرداری بوگندو خواهی بود که باید تو را زیر خاک قرار دهند تا بوی گندت محیط را به گند نکشاند، هرچند که پسر خطاب باشی.

﴿یَخۡرُجُ مِنۢ بَیۡنِ ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ ٧[11].

«که از میان [استخوانِ فقرات] پشت [مرد] و [استخوان] سینۀ [زن] بیرون می‌آید».

آرا و تفاسیر علما در مورد ﴿ٱلصُّلۡبِ وَٱلتَّرَآئِبِ:

صُلب: استخوانی در کمر مرد که محل نطفه است.

الترائب: استخوانی در سینه­ی زن که منشأ تخمک است.

طبق نظر بعضی علما:

1)     منشأ تخمک زن از سینه است.

2)     منشأ تخمک، استخوانی بالای رحم و در لگن است.

و به نظر بعضی علما:

صلب: استخوانی در کمر است.

آن آب جهنده از میان استخوان پشت مرد و استخوان‌های سینه‌ی زن، بیرون می‌آید. در تقدیر فهم این خبر از جانب خداوند متعال اختلاف بود تا اینکه علم جدید به تشریح این قضیه پرداخت و ثابت نمود که قطعاً منی مرد از همان جایی که خدا در آیه بیان داشته بیرون می‌آید. و منی زن از استخوان‌های سینه‌ همان­گونه که آیه بیان داشت بیرون می‌آید.

یعنی این آب جهنده از میان یک سختی و یک نرمی خارج می‌شود. صلیب یعنی سفتی و سختی و ترائب یعنی نرمی. در ترجمه‌ها آمده از پشت مرد و سینه‌ی زن. این آیه ما را به تأمل در رابطه با خلقت انسان از آب جهنده‌ای که از میان صلب و ترائب خارج می‌شود، رهنمون می‌دارد، زیرا تفکر و تدبر در کیفیت خلقت انسان ما را با دلائل قدرت بزرگ خداوند که عقل‌ها را متحیر و دل‌ها را پُر از ایمان و خشوع می‌کند، آشنا می‌سازد و عقل‌ها و قلب‌ها را با نور هدایت قرآنی آن‌چنان نزدیک می‌کند که قدرت خداوند خالق و بدیع را مشاهده می‌کنند. آیه می‌فرماید: آب جهنده از میان صلب و ترائب خارج می‌شود. همچنین ما می‌دانیم که آب جهنده (منی) در بیضه‌های مرد تولید می‌شود. در ضمن صلب عبارت است از ستون فقرات و ترائب عبارت است از استخوان‌های سینه، بین ترقوه تا انتهای قفسه‌ی سینه و بدون شک منی (آب جهنده) از میان این دو عضو خارج می‌شود و اصولاً این آیه ارتباطی به زنان ندارد و چگونگی خروج منی را از جانب مرد با بیانی بلاغی و زیبا مطرح می‌کند. امام ابن القیم در کتاب «اعلام الموقعین» جلد اول، صفحه‌ی 158 این مطلب را به تفصیل آورده است که علوم تجربی هم موید صحت این سخن است.

﴿إِنَّهُۥ عَلَىٰ رَجۡعِهِۦ لَقَادِرٞ ٨[12].[13]

«بی‌گمان، الله [که او را از چنین آبی خلق کرده است] بر بازگرداندن او [پس از مرگ] تواناست».

﴿لَقَادِرٞ: توانمند به انجام هر کاری است، می‌تواند انسان را بعد از پوسیدن استخوان‌ها، دوباره زنده کند و قدرت و توانایی این کار را دارد.

همانا خداوند بر برگرداندن آنکه از آب کمر جهیده است تواناست و او قادر به زنده‌کردن انسان در قیامت است. کسی که او را از آنچه بیان داشت: از آب جهنده -منی- آفرید و سپس او را انسان کاملی گردانید و پس از آن او را میراند باز دوباره همان کس توان بازگرداندن او را به صفت زنده همان­گونه که بوده و بلکه بهتر از گذشته، خواهد داشت. انسان را خداوند این‌چنین آفرید. یک بار آفرید و بار دیگر قادر به تکرار این آفرینش خواهد بود.

 از اینجا به بعد پیرامون زنده‌شدن انسان بعد از مرگ است.

﴿یَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩ فَمَا لَهُۥ مِن قُوَّةٖ وَلَا نَاصِرٖ ١٠[الطارق: 9-10].

﴿یَوۡمَ[14] تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ ٩﴾.[15]

«روزی ‌که رازها آشکار می‌گردد [و از نیت­ها و عقایدی که در قلب­ها بوده پرده برداشته شده و صالح و فاسد از یکدیگر جدا می­شود]».

﴿تُبۡلَى: کشف و ظاهرشدن.

﴿ٱلسَّرَآئِرُ:

1)     اعمالی که در خفا و مخفیانه انجام دادی.

2)     نیات و قصد درونی انسان ظاهر می‌شود.

3)     تمام اعمال ظاهری و قلبی از جمله کفر و تهمت به خدا آشکار می‌شود.

وقتی که خداوند این کار را انجام می‌دهد و انسان‌ها را بعد از مردن زنده می‌گرداند، آن روز روزی است که همه‌ی رازها آشکار می‌گردند. در آن روز کارهای پنهان، آشکار و آزموده می‌گردد و عقاید و نیت‌های صالح از فاسد و سالم از معیوب، شناخته می‌شود. اما آشکار کردن رازها به معنی مفتضح و رسوا ساختن صاحب رازها نیست و اصولاً کار خداوند رسوا کردن نیست. نسبت به اهل ایمان می‌فرماید: شما خیلی از چیزها و کارهایی را انجام می‌دادید که بد و زشت بود، در دنیا با ستار بودن آنها را پوشاندم و امروز با غفار بودنم آنها را می‌بخشم و اگر هم آشکار شود، تنها برای صاحبش آشکار خواهد شد و در نتیجه:

﴿فَمَا لَهُۥ مِن قُوَّةٖ وَلَا نَاصِرٖ ١٠[16].

«[در آن روز،] انسان هیچ توان و یاوری ندارد [که او را از آتش نجات دهد]».

پس برای این کافر و تکذیبکننده‌ی رستاخیز و حیات دوباره، نه نیرویی است که بر زشتی­های اعمال و عقایدش پرده بیفکند و نه یار و یاوری است تا او را از عذاب الهی رهایی بخشد.

آنجا دیگر به اصطلاح، این انسانی که دوباره برای محاسبه زنده شده است، نه نیرو و توانی برای دفاع‌کردن از خود دارد و نه یاوری وجود دارد که به او یاری برساند و کمی و کاستی‌های او را در آن روز جبران نماید و اینجا هم بسیار واضح و روشن تکلیف آشکار می‌گردد و بعد از این آیه منتقل می‌شویم به مقطع بعدی که استدلال به آیات آفاق است و اثبات حقانیت وحی و نیز زنده‌شدن انسان بعد از مرگ که ممکن و شدنی است.

﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ ١١ وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ ١٢ إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ ١٣ وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ ١٤ [الطارق: 11-14].

﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ ١١.

«سوگند به آسمان پرباران».

﴿ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ﴾: «دارنده‌ی باران به سبب پیاپی بودنش؛ یکی از نام‌های باران است، بر گردان بخار آب­ها و اقیانوس‌ها»

خداوند متعال برای دومین بار در این سوره سوگند یاد می‌کند و به آسمان پر از باران که از آب پر و خالی می‌شود قسم می‌خورد. قسم به آسمانی که صاحب بازگرداندن است. چه چیز را باز می‌گرداند؟ بخاری که به آسمان رفته است، به شکل باران برای روییدن گیاهان به زمین برمی‌گرداند. پس آسمان می‌باراند.

﴿وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ ١٢[17].

«و سوگند به زمین شکاف بر و سوگند به زمینِ پرشکاف [که گیاهان از آن سر برمی‌آورند]».

﴿ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ﴾: «شکاف­دار، آماده برای کشت، دارندۀ شکاف به وسیله‌ی روییدن نباتات در آن»

قسم به زمینی که از آب باران شکافته می‌شود و گیاهان از آن می‌رویند و به وسیلۀ آن انسان‌ها و حیوانات زندگی می‌کنند. زمینی که از گیاهان پر و خالی، کم و زیاد می‌شود.

دلیل ذکر این آیات: تشابه چرخۀ زندگی و مرگ انسان به چرخۀ باران و گیاهان؛ تا اینکه قیامت و رستاخیز را فراموش نکنیم.

تا وقتی که آبی از آسمان بر زمین نبارد، زمین شکاف برنمی‌دارد. تعبیر دیگری در سوره‌ی انبیاء آمده است و ابن عباس در تفسیر آیات گفته: ﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ کَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ أَفَلَا یُؤۡمِنُونَ ٣٠ [الأنبیاء: 30]. آیا اهل کفر ملاحظه نکردند که آسمان و زمین قبلاً بسته شده بودند؟ و ما آنها را باز کردیم. منظور از رتق‌بودن آسمان و زمین این است که آسمان نمی‌بارید و زمین نمی‌رویاند، فتقشان کردیم، یعنی اینکه آسمان ببارد و زمین هم برویاند و این معنی دقیق است، چرا که به دنبال آن می‌فرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ أَفَلَا یُؤۡمِنُونَ ٣٠ [الأنبیاء: 30] و حیات هرچیزی را از آب قرار دادیم.

حالا جواب قَسَم‌ها چیست؟ یعنی جواب ﴿وَٱلسَّمَآءِ ذَاتِ ٱلرَّجۡعِ ١١ وَٱلۡأَرۡضِ ذَاتِ ٱلصَّدۡعِ ١٢ چیست؟

﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ ١٣.

«بی‌گمان این قرآن، سخن جداکنندۀ حق از باطل [صدق از کذب] است».

این کلام و برنامه که از سوی خدا نازل گشته، یعنی قرآن، قول فصل است؛ گفتار جدایی­انداز و داور عادلی است درباره‌ی تمام اموری که مورد اختلاف میان حق و باطل و خیر و شر باشد. قولی که فرقان است و به ما کمک می‌کند درست را از نادرست تشخیص دهیم. آنچه قرآن بدان خبر داده و آنچه بدان حکم نموده بر اینکه هیچ معبود بر حقی جز الله نیست و محمد ج فرستاده‌ی اوست و قیامت حق است و بدون هیچ­گونه شک و شبهه‌ای خواهد آمد، همه صادق است و دروغ بدان راه ندارد. پس باید بخوانید و تدبر کنید و عمل کنید.

﴿فَصۡلٞ:

1)     حق و درست است.

2)     معلوماتش بین حق و باطل فاصله می‌اندازد.

3)     بین متقین و ظالمین فاصله می‌اندازد.

﴿وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ ١٤[18].

«و [سخنِ] هزل و بیهوده نیست». بلکه حقیقتی است از جانب پروردگاری که دروغ و خطا، به ساحتش راه ندارد.

﴿هَزۡلِ: بازیچه و مسخره نیست:

1)     کلمات آن حق است.

2)     اخبار آن حق است.

3)     تلاوت آن حق است.

4)     احکام آن حق است.

این کلام، کلام بی‌فایده‌ای نیست که ما فقط بخوانیم و هیچ نتیجه‌ای هم از خواندن آن عاید ما نشود. پس در اینجا تکلیف ما با قرآن روشن شد و تکلیف ما با اهل کید و کافرین هم باید روشن شود. نباید فکر کنیم قدرت موقتی که در دست اهل کفر و کید است، همیشگی است و هر کاری که دل‌شان بخواهد، انجام می‌دهند، نه چنین نیست.

﴿إِنَّهُمۡ یَکِیدُونَ کَیۡدٗا ١٥ وَأَکِیدُ کَیۡدٗا ١٦ فَمَهِّلِ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَمۡهِلۡهُمۡ رُوَیۡدَۢا ١٧ [الطارق: 1-17].

﴿إِنَّهُمۡ یَکِیدُونَ کَیۡدٗا ١٥[19].

«آنان [تکذیب کنندگان پیام پیامبر] پیوسته حیله و نیرنگ می‌کنند [تا دعوتش را رد کنند و آن­را باطل نمایند]».

﴿یَکِیدُونَ کَیۡدٗا ١٥. مفعول مطلق تأکیدی است که در حقیقت شدت مکر و کید آنها را بیان می‌کند.

این آیه در مورد کافران و قریشیان کافر است که در سعی و تلاش هستند تا مردم را از قرآن و پیامبر ج و دعوتش دور کنند و این کار آنان از روی نقشه و حساب و مکر است و برای جلوگیری و تضعیف آنها، ‌نقشه می‌کشند. کید و مکر می‌کنند.

﴿وَأَکِیدُ کَیۡدٗا ١٦.

«و من [نیز برای غالب شدن دین و نابود شدن باطل] حیله [و تدبیر] می‌کنم».

و من نیرنگ آنان را بی‌اثر و نقشۀ آنها را نقش بر آب می‌سازم. آنان هرچه کنند کید و مکرشان ضعیف است؛ چون انسان هستند و مکرشان نیز مانند خودشان ضعیف و لایق خودشان است و انسان ناتوان‌­تر و حقیرتر از آن است که خداوند توانمند و دانا را شکست دهد.

وقتی کار به اینجا رسید، خداوند متعال به داعی تسلیت و آرامش می‌دهد و می‌گوید که غصه نخور، از این به بعد طرف آنها من هستم و آنها نمی‌توانند در مقابل من ایستادگی کنند، همه‌ی آنها را هلاک می‌کنم. اما وقتی که تو دعوت و مسؤلیت خودت را انجام دادی، آن وقت شما هیچ مسؤلیتی ندارید. کیدی که در اینجا به خداوند نسبت داده می‌شود، از این نوع ممدوح آن می‌باشد.

﴿فَمَهِّلِ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَمۡهِلۡهُمۡ رُوَیۡدَۢا ١٧[20].

«پس [ای رسول] کافران را مهلت بده [و] اندکی رهایشان کن [و در عذاب و نابودی آنها عجله نکن]».

﴿أَمۡهِلۡهُمۡ رُوَیۡدَۢا: «کافران را کمی مهلت و فرصت بده و در انتقامگرفتن از آ‌نان شتاب مکن.»

و می‌بینی که خدا با آنها چه می‌کند و چگونه آنها را عذاب می‌دهد.

این آیه:           تهدید کفار قریش.

                     بشارت به پیامبر ج.

مهلتی اندک و نزدیک و این مهلت‌دادن‌ها یکی به خاطر این است که در میان نسل کافرین انسان‌های صالحی وجود دارند و نباید فرصت را از کسانی که طالب حق هستند، گرفت. پس مهلت بده. اما مهلتی اندک و نزدیک؛ تا نگویند: خدایا! به ما مهلت ندادی، چرا که اگر مهلت می‌دادی ما اصلاح می‌شدیم.

رهنمودهای آیات:

1-  ثابت کردن معاد و روز رستاخیز.

2-  بیان اینکه اعمال بندگان شمارش و محفوظ نگهداری می‌شود و حساب و بازجویی قیامت بر مبنای آن است.

3-  بیان مادۀ خلقت انسان و منبع و مصدر آن ماده.

4-  اجتناب از پنهان داشتن شرّ و بدی‌ها و اخفای باطل و اظهار خلاف آنچه در ضمایر است؛ زیرا خداوند متعال بدان داناست و بندگانش را در تمام آنچه پنهان و مخفی داشته‌اند، می‌آزماید.

5-  اثبات اینکه قرآن گفتار جداکننده‌ی حق و باطل است و از گزافه و شوخی بدور است و با مرور زمان چنین قضیه‌ای مورد تأکید قرار گرفت و امن و استقرار احکامش به پیروزی رسید.

 




[1]- بخاری (664)، مسلم (709)؛ در روایات موجود در صحیحین و برخی کتب حدیث به جای طارق، سبح اسم ربک الاعلی، آمده است و تنها در برخی کتب مانند مستخرج ابی عوانه (1404) و صحیح ابن حبان (2441)، نام سوره طارق نیز در میان سایر سوره­ها، ذکر شده است. (مصحح)

[2]- طارق: از ماده‌ی طرق است، به معنی کوبیدن یا نوع خاصی از زدن و عموماً به کسی که در شب حرکت می‌کند، گفته می‌شود و چون شب سکونت و آرامشی دارد، لذا رونده‌ی در شب یا رهروِ شب صدای پایش به خاطر سکوت حاکم بر شب بیشتر به گوش می‌رسد. پس مطلقاً به هرکس یا هرچیزی که شبانه ظهور و حضور پیدا کند، طارق می‌گویند، البته خداوند طارق را در ادامه توضیح می‌دهد که منظور از طارق چیست و کیست؟ و جمع طارق طوارق است و به حوادثی گفته می‌شود که در شب اتفاق می‌افتد. وقتی که عرب می‌گوید رجل مطروق، یعنی مردی که مصیبت زده است و بلا او را کوبیده است.

[3]- علما گفته‌اند: افتتاح سوره‌ با قسم تحقیق مورد قسم و تشویق به ‌سوی مفهوم آن است.

[4]- «ما ادراک» استفهام، بزرگی و عظمت مورد استفهام را می‌رساند.

[5]- ثاقب: از ماده‌ی ثُقب است، یعنی نفوذکننده، ثُقبهِ یعنی سوراخ. ثَقَبَه یعنی در آن (سوراخ) نفوذ کرد. و می‌تواند برای نور صفت باشد. یعنی نوری که نفوذکننده است و به اعماق چیزی فرو می‌رود. در رابطه با «إن» این توضیح لازم است که هرگاه «إن» با «الا» در جمله‌ای بیاید، معنی نفی می‌دهد و اگر «إن» و «الا» را از جمله حذف کنیم، جمله‌ای مثبت به دست می‌آید.

[6]- نافع با تخفیف میم، لمّا و حفص با تشدید آن خوانده‌اند.

[7] - در اینجا قرائت هفت­گانه در «لـمـا» جاری است: اولی با تخفیف میم «لَـمـا» که در این صورت زاید و برای تقویت کلام است و لاغیر؛ و «لام» برای فرق میان «إن» نافیه و «ان» موکده که بر سر اسم داخل می‌شود، می‌باشد و آن اسم ضمیر شأن محذوف است و تقدیر آن «انه - ای الحال و الشأن کلّ نفسِ علیها حافظ». قرائت دوم تشدید «لـمّـا» است در این صورت «ان» نافیه به معنی ما و «لـمّـا» به معنی «إلاّ» می‌باشد که تقدیر کلام چنین می‌شود «ماکّل نفس إلاّ علیها حافظ...»: هیچ‌کسی نیست مگر اینکه نگهبانی از ملائکه بر او گماشته شده است که حافظ و نگهدارنده اعمال خیر و شر اوست.

[8]- فاء فای تفریح است وقتی جمله متفرع از آیه: ﴿إِن کُلُّ نَفۡسٖ لَّمَّا عَلَیۡهَا حَافِظٞ ٤ باشد یعنی اگر انسان در واقعیت رستاخیز و معاد شک کند به اصل آفرینش خود بنگرد و جایز است که فاء، فای فصیحه باشد.

[9]- دافق: از ماده‌ی دَفَقَ است. دفق به معنی جهیدن است. دافق یعنی جهنده، چیزی که در جای خودش مانند فنر آرام ندارد و می‌پرد.

[10]- این جواب استفهام است در ﴿مِمَّ خُلِقَ که مرکب از مِنْ ابتدایی و مای استفهامی است و الف آن به سبب تخفیف حذف شده به دلیل تقدیم حرف جاره بر آن همچون «عَمَّ».

[11]- بَین: برای بیان حد فاصل میان دو چیز یا وسط دو چیز است.

      صُلب: به معنی سخت است و به اعتبار این سختی و شدت به پشت انسان (چه زن و چه مرد) صُلب گفته شده است، اگرچه در خیلی از تفاسیر فقط به مرد اطلاق شده است، درحالی­که زن هم صُلب دارد، یعنی ستون فقرات. کلمه‌ی صَلب یعنی بیرون‌آوردن چیزی از استخوان و یا مغز استخوان. مصلوب یعنی کسی که روحش از تنش به وسیله‌ی به دار زدنش جدا شده است. و صلیب هم در حقیقت چوبی است که مسیحیت معتقد است حضرت عیسی را با آن به دار کشیدند، درحالی­که قرآن می‌فرماید: ﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِیحَ عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَۢا ١٥٧ [النساء: 157] نه عیسی را به دار آویختند و نه او را کشتند، بلکه امر بر آنان مشتبه گردید. صوبِ مصلب، یعنی لباسی که صلیب‌ها را روی آن نقاشی کرده‌اند.

      ترائب: جمع تریبه و اصل آن از ماده‌ی تَرِب است. یعنی خاکستر نشین شد. بدبخت و فقیر شد. تُراب هم به معنی خاک است. استخوان‌های سینه را تریبه گفته‌اند، به این دلیل که نرمی در آنجا وجود دارد.

[12]- رَجع: از رجوع است به معنی بازگشت، به هر آنچه که آغاز و شروع انسان از آنجا بوده است. گفته شده که رجوع به معنی بازگشتن است اما رجع به معنای بازگرداندن. رجوع لازم و رجع متعدی می‌باشد. رجعت در طلاق یعنی برگشتن به ابتدا و در بازگشت به دنیا. پس از مرگ هم کلمه‌ی رجعت به کار رفته است. «الیه مرجعکم» در قرآن به کار رفته به معنی بازگشت. کلمه‌ی رجع به معنی استخر و یا آب‌گیر هم به کار رفته است. و همچنین رجع به باران هم اطلاق شده به این دلیل که در اصل همان بخار است. بخاری که بالا می‌رود و در بالا دوباره منجمد می‌شود و سپس مایع و دوباره به زمین برمی‌گردد. و یک رفتن و بازگشتن در آن است، به همین خاطر کلمه‌ی رجع برای باران هم به کار رفته است.

[13]- جایز است بگویم منظور رجعت آب -منی- در صلب و ترائب است جز اینکه آنچه در تفسیر بیان شده اولی است به قرنیه‌ی ﴿تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ که منظور روز قیامت که روز بازگشت به زندگی جدید است باشد.

[14]- این بازگشت محقق و آزموده و مورد آزمایش قرار می‌گیرد برای اظهار و افشای آنچه که مستور و پنهان داشته، از کفر و شرّ و یا ایمان و خیر. از علمای سلف روایت شده که وضو، غسل، نماز، روزه و زکات از مستورات و نهانی­هاست و همچنین قاعدگی و حاملی زن از نهانی­هاست؛ زیرا که امکان اخفاء و اظهار آن­را دارد.

[15]- تبلی: از بَلِیَ است، یعنی لباس کهنه شد و بلا به معنی آزمایشی است که فرساینده است و جوهر اصلی هر چیز را آشکار می‌کند و چون بعد از آزمایش تکلیف فرد روشن می‌شود، معنی آشکار شدن را می‌دهد.

      سرائر: جمع سریره است، به معنی نهانی‌ها، رازها و چیزهایی که بنده نزد خود مخفی و مستور می‌دارد، سریر و سُرور هم از سِر مشق شده‌اند.

[16]- ناصر: از ماده‌ی نَصر و نُصرت به معنی نوع خاصی از کمک‌کردن است. فرق نصر با عون در این است که عون هرنوع کمک‌کردن است. اما نصرت نوع خاصی از کمک‌کردن است که به هنگام بلا و مصیبت، انسان به آن نیازمند است. یک بخش نصرت از طرف خداوند نسبت به بندگان است و بخش دیگر نصرت هم در قرآن آمده که از طرف بنده برای خداوند است. آنجا که می‌فرماید: ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ یَنصُرۡکُمۡ وَیُثَبِّتۡ أَقۡدَامَکُمۡ ٧ [محمد: 7]. اما معنی نصرت انسان برای خداوند چیست؟ یعنی بندگی کردن و اقامه حدود و برنامه‌هایی که خداوند نازل کرده است، یعنی رعایت عهد و پیمان‌های خود با خداوند. مجموع این معانی در نصرت انسان برای خداوند وجود دارد. اما در رأس همه‌ی آنها بهترین راه نصرتِ بنده برای خداوند بندگی کردن است.

[17]- صدع: به معنی هرگونه شکافی است که در اجسام سخت ایجاد می‌شود، مثلاً شیشه می‌شکند و شکافی که برمی‌دارد، صدع نام دارد. به سردرد شدید و یا همان میگرن صُداع گفته می‌شود، چون فردی که دچار سردرد می‌شود، مانند این است که سرش شکاف برداشته است. تصدع هم یعنی متلاشی‌شدن، متفرق و جدا شدن دو یا چند چیز از هم و به معنی از بین‌بردن هم آمده است.

[18]- هَزل: یعنی کلامی که هیچ بهره و منفعتی به دنبال ندارد، از ماده‌ی هُزال به معنی لاغری است. یعنی کسی که غذا می‌خورد ولی غذا جذب بدنش نمی‌شود، به شوخی‌کردن هم هَزل گفته می‌شود، چون انسان انرژی مصرف می‌کند اما در نهایت هیچ چیزی عاید انسان نمی‌شود و شوخی‌کردن شخصیت را ضعیف و لاغر می‌کند.

[19]- یکیدون: از ماده‌ی کید است و نوعی از چاره‌اندیشی برای انجام کاری است. می‌تواند کید نکوهیده باشد، یعنی چاره‌اندیشی مکارانه و فریبکارانه و می‌تواند کید ممدوح یعنی کید ستودنی باشد.

[20]- مهل: از ماده‌ی مهل است و به معنی سکون و آرامش و با تأنی کاری را انجام‌دادن. مهلت هم یعنی فرصتی را ایجاد کردن برای اینکه کاری با حوصله به پایان برسد.

      رویدا: از ماده‌ی رود به معنی رفت و آمد مکرر برای طلب چیزی و معنی آرام و با حوصله حرکت کردن را هم می‌دهد. و در نهایت معنی نزدیک را برایش به کار برده‌اند، صفت برای مصدر محذوف امهالاً می‌باشد.