تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی لیل

تفسیر سوره‌ی لیل

نام سوره لیل به معنی شب که یکی از آیات آفاقی است، همچنان که در سایر سوره‌ها نیز بیان شده است و محور سوره هم در راستای نام سوره است که استدلال به آیات آفاق و انفس است که یکی از این آیات آفاقی شب است و اینکه خداوند متعال در میان همه‌ی کائنات و مخلوقات، سنت و قاعده‌ی تقابل و زوجیت را حاکم گردانیده است، یعنی تنها ذات منحصر به فرد، خداوند است و همه چیز غیر از او، از قانون زوجیت تبعیت می‌کنند، در مقابلِ لیل، نهار است. در مقابل نر ماده است، لذا کوشش‌ها و تلاش‌های ما هم در تقابل با همدیگر هستند. همه یک نوع کوشش نمی‌کنیم و همه هم به یک نتیجه نمی‌رسیم. همچنان که بر همه چیز زوجیت حاکم است: ﴿وَمِن کُلِّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَیۡنِ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ ٤٩ [الذاریات: 49] و زوج به معنی دو نیست، بلکه حداقل زوج دو است؛ یعنی همه چیز در تقابل با یکدیگرند و این تقابل تکامل است و به معنی ضدیت نیست. به تعبیر قرآن شب و روز خلیفه و جانشین هم‌دیگرند. ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ خِلۡفَةٗ [الفرقان: 62] زن و مرد هم در تقابل باهم هستند اما قرار نیست که ضد هم باشند، بلکه قرار است که تمام حرکات‌شان متمم و مکمل همدیگر باشد و در کنار هم به کمال برسند. پس محور سوره، تقابل است و اعمال ما نیز تقابل خواهند داشت که هرکس هر راهی را که انتخاب کند، به نتیجه‌ی همان انتخاب خواهد رسید.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا 4 استدلال به آیات آفاق و انفس برای اثبات تقابل میان همه‌ی کائنات که همه چیز در مقابل یکدیگر است و خداوند با حاکم‌کردنِ سنتِ تقابل نمی‌خواهد که کائنات و مخلوقات علیه همدیگر باشند، بلکه به شکلی منظم در فعالیت و کار هستند تا اینکه ما نیز بتوانیم همراه با آنها به تلاش هدفمند مشغول شویم و اینکه اگر ما هم مانند خورشید تلاش و حرکت کنیم، در آن صورت مانند خورشید خواهیم شد، یعنی هم نور خواهیم داد و هم گرما و انرژی.

از آیه‌ی 5 تا آیه‌ی 13 سرانجام انسان‌ها برحسب موضعگیری‌های­شان و اینکه امکانات مادی و استعدادهای خدادادی به تنهایی قادر به حل مشکلات و معضلات نیستند، بلکه باید این استعدادها و این امکانات با هدایت‌های ربانی همراه شود. تا انسان به کمال مطلوب برسد.

از آیه‌ی 14 تا آخر سوره، یعنی آیه‌ی 21 هشدار به کسانی است که سعی و کوشش‌های­شان خالصانه نیست، با حیرت قدم برمی‌دارند و آتشی شعله‌ور، منتظر آنها است که مسیر شقاوت را برگزیده‌اند.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ ٢ وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣ إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ ٤ [اللیل: 1-4].

 ﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ ١[1].

«سوگند به شب، هنگامی ‌که [همه چیز را در بین آسمان و زمین] بپوشانَد».

﴿إِذَا یَغۡشَىٰ﴾: «با تاریکی خود آنچه میان آسمان و زمین است، می‌پوشاند، فرا می‌گیرد، پرده افکند.»

خداوند به شب قسم می‌خورد که مانند لباسی زمین را پوشانده و تاریک می‌کند و او تعالی می‌تواند به همه چیز قسم بخورد؛ چرا که مخلوقات او هستند و خداوند همیشه به چیزهای عظیم و بزرگ قسم یاد می‌کند و شب نیز با تاریکی خود باعث آسایش و آرامش می‌شود.

طبق نظر بعضی علما، دلیل اینکه این سوره با شب آغاز شده، این است که در این سوره در مورد انسان‌های بخیل صحبت شده که اعمال آنان مانند شب، سیاه و تاریک است.

شب به عنوان یکی از آیات آفاقی که جلب توجه می‌کند و با آمدنش سعی و تلاش‌ها کند می‌شود و انسان آماده می‌شود به سکونت و آرامشی از لحاظ جسمی و روحی برسد. آرامش جسمی که با خوابیدن به دست می‌آید، اما آیا آرامش روحی هم با خوابیدن به دست می‌آید؟ اگر انسان روانش آرامش نداشته باشد و صاحب بینشی نباشد که به او امنیت و آرامش دهد، خوابش هم خواب مفیدی نخواهد بود و بعد از بیدارشدن احساس خستگی زیادی خواهد کرد، لذا شب یکی از مظاهر نعمت خداست، هم برای رسیدن به امنیت و سکونت جسمی و مادی و هم برای رسیدن به امنیت و سکونت روحی. و گفته‌اند که: زمستان بهار مؤمن است چرا؟ برای اینکه روزهای کوتاه و شب‌های طولانی دارد، در روزهای کوتاه انسان می‌تواند توفیقِ اهل صیام‌شدن را پیدا کند و در شب‌های طولانی هم به اندازه‌ی کافی می‌خوابد و هم قیام می‌کند و به کارهای روزمره‌اش هم هیچ صدمه‌ای وارد نمی‌شود. لذا کسی که روزش صیام و شَبَش قیام باشد، شخصیت بهاری پیدا می‌کند، افسردگی‌ها و اضطراب‌ها را نمی‌شناسد، فشارهای روحی را نمی‌شناسد و همیشه در امنیت است و هرگاه از این سکونت و آرامش‌ها دور شد، دچار افسردگی و اضطراب می‌شود.

﴿وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ ٢[2].

«و سوگند به روز، هنگامی‌ که آشکار شود». و به واسطه‌ی روشنایی آن، مخلوقات به دنبال کارها و منافع خود می‌روند.

﴿إِذَا تَجَلَّىٰ﴾: «در اقلیمی که هست، جلوه‌گری آغاز کند و ظلمت شب را می‌راند، کلمۀ «إذا» در اینجا ظرف است، شرطی نیست.»

در مقابل شب روز است، آنگاه که روشن می‌شود و روشنی می‌بخشد، در سوره‌ی شمس، ﴿وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا و در اینجا ﴿تَجَلَّىٰ خودش روشن می‌شود. ﴿جَلَّىٰهَا یعنی روشن می‌کند. دو توصیف از نَهَار داریم. یک جا کارش روشنی و روشنگری است و در جای دیگر توصیف کمالی است که خود به آن نایل آمده است. تا همین جا درس‌هایی به ما می‌دهد؛ اینکه مانند شب هرجا که می‌رویم آرامش ببریم و مانند روز هرجا که می‌رویم حامل نور و روشنایی باشیم.

این دو نشانه از نشانی‌های خداوند متعال است که دلالت بر ربوّبیت ایشان دارند و به تبع موجب اقرار و تصدیق به الوهیت ایشان می‌باشد. و پس از این دو قسم، خداوند متعال به ذات خود قسم می‌خورد و می‌فرماید:

﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣.

«و سوگند به آن که نر و ماده را آفرید».

و آنکه نر و ماده، آدم و حوا و سپس سایر مذکرها و عموم مؤنث­ها از هر حیوانی آفرید که از عظمت دو آیه‌ی شب و روز کم‌تر نمی‌باشد.

علما در مورد این آیه دو نظریه دارند:

1-   خداوند به خود قسم می‌خورد که نر و ماده را خلق کرده است.

2-   خداوند به نر و ماده قسم می‌خورد.

 کمال حکمت الهی در این بوده است که از هر نوع حیوانی و حتی انسان، نر و ماده را آفریده تا نوع آن باقی بماند و نسل آن از بین نرود.

ما در اینجا، مای مصدری است. یعنی قسم به خلقت نر و ماده که مقابل همدیگر هستند. تقابل در همه چیز، شب و روز و نر و ماده ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣ زوجیت و تقابل که اساس حیات است و اگر تقابلی نبود و همیشه روز بود، حیات تعطیل می‌شد. و اگر همیشه شب بود و روز نمی‌آمد، باز هم حیات تعطیل می‌شد. با شب و روز است که حیات ادامه دارد و با نرها و ماده‌ها در همه‌ی مخلوقات است که حیات جان می‌گیرد و ادامه پیدا می‌کند.

خداوند متعال در آیات آغازین این سوره به سه چیز سوگند یاد می‌کند:

1-   شب.

2-   روز.

3-   مرد و زن.

مقسم‌ علیه -جواب قسم- این گفتارِ خداست که می‌فرماید:

﴿إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ ٤[3].

«که یقیناً سعی [و تلاش] شما مختلف [و نیک و بد] است».

ای انسان عمل و سعی شما گوناگون است بعضی نیک است و موجب خوشبختی و کمال دنیا و قیامت می‌گردند و بعضی بد که باعث شقاوت و زیان دو جهان می‌گردد.

باید گفتار و کردارت بدون تناقض باشد تا مقبول درگاه الهی شود، ولی تلاش‌های شما پراکنده و گونا‌گون است و شما در دام تناقض گرفتار آمده‌اید.

اعمال بندگان مختلف است: خیر و شر، موفّق یا ناموفق؛ گروهی اعمالی انجام می‌دهند که باعث ورود آنان به بهشت می‌شود و گروهی دیگر اعمالی انجام می‌دهند که باعث رفتن آنها به جهنم می‌شود و خداوند بین اعمال بندگان فرق می‌گذارد.

انسان تنبل و کسل به هیچ کجا نمی‌رسد و خداوند متعال بندگانش را به تلاش‌ و کوشش تشویق می‌کند؛ چون هم شدت دارد و هم سرعت؛ و انسان باید همیشه زحمت بکشد و در راه دین تلاش کند چه از نظر عقلی: مانند کسب علم و حفظ قرآن و چه از نظر عملی: مانند انجام نماز و روزه و کارهای منزل با نیت خالص؛ پس اعمال انسان باید با نیت خالصانه و فقط برای الله متعال باشد.

همچنان که تقابل در همه چیز و در همه‌ی کائنات وجود دارد، کوشش‌های شما هم متفاوت و جدای از هم هستند. همه یک جور تلاش و حرکت نمی‌کنید. تابع طبایع، سلیقه‌ها، استعدادها و شخصیت و نوع بینش و... هستید، تلاش‌های شما پراکنده است. اما آیا همه‌ی تلاش‌ها به نتیجه می‌رسند و همه مطلوب هستند؟ آیا همه‌ی تلاش‌ها، تلاش‌های هدفمندی هستند؟ نه چنین نیست، بلکه ﴿إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ هر کسی راهی را پیش گرفته و در آن مسیر حرکت می‌کند. اما در جمع‌بندی نهایی این راه‌ها را می‌توان به دو راه کلی تقسیم کرد که هرکدام از راه‌ها نیز خود به چندین راه کوچک تقسیم می‌شوند.

﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨ وَکَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠ وَمَا یُغۡنِی عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ ١١ إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣ [اللیل: 5-13].

﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥[4].

«و اما کسی‌ که [در راه الله] بخشید [آنچه را که بدان ملزم شده بود از زکات و انفاق و کفاره] و پرهیزکاری کرد [از آنچه خداوند از آن نهی کرده است]».

حاکم از عامر بن ‌عبدالله بن‌ زبیر از پدرش روایت کرده است: ابوقحافه به ‌ابوبکرس گفت: ای فرزند، تو را می‌بینم بردگان ناتوان را آزاد می‌کنی، اگر مردان ورزیده و توانا را آزاد می‌کردی در کنارت قوی می‌ایستادند و از تو دفاع می‌کردند (بهتر بود). ابوبکر صدیقس گفت: مراد من تنها رضای خداست. پس ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ نازل شد[5].

﴿أَعۡطَىٰ: عبادت‌های مالی اعم از زکات، نفقه، صدقه، پرداخت کفاره.

﴿وَٱتَّقَىٰ: پرهیزکردن از گناه و کارهای حرامی که خداوند نهی کرده است.

اما آن­که در مال و ثروت، حق خدا را داد، به انفاق و خیرات آن در راه خدا پرداخت و از خدا پروا داشت تا به او ایمان آورد و او را عبادت کرد و شریکی برایش قائل نشد.

یعنی کسی که اهل عطا بود (در اینجا مهم نیست که چه چیزی را عطا کند، برای همین مفعول ذکر نشده است) هرچیزی را که قابلیت عطا و بخشیدن دارد، باید ببخشد، اگر بخواهد به کمال برسد؛ در بعضی اوقات این بخشیدن مال است و بعضی اوقات جان است. آن وقتی که قرار است مال ببخشد، اما بگوید من جان می‌دهم این بخشیدن ارزشی ندارد و آن وقتی که قرار است جان بدهد اما بگوید من مال می‌دهم، بازهم این بخشیدن‌ها ارزشی ندارد و به دنبال عطا تقوی می‌آید. ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ یعنی که عطایی که تقوی برای انسان به همراه نداشته باشد، ارزش ندارد و بعد از تقوی هم صدق می‌آید:

﴿وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦[6].

«و [وعدۀ الله و سخنان] نیک را تصدیق کرد».

أعطی:

1- مال 2- علم 3- وقت 4- جاه و مقام.

وأتقی:

1- ریا 2- مدح مردم 3- ترک گناهان 4- تعریف و تمجید.

صدّق بالحسنی:

1- تصدیق حق و بهشت 2- تصدیق جایگزین‌ شدن (صدق بالخلف من الله) 3- لا إله إلا الله.

و به باقیامت صالحات که عوض چند برابری است و خداوند متعال بدان وعده داده، باور داشته باشد آنجا که می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَهُوَ یُخۡلِفُهُۥۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ [سبأ: 39] «و هرچه را انفاق کردید عوضش را می‌دهد» و در حدیث صحیح پیامبر خدا ج می‌فرماید: «مَا مِنْ یَوْمٍ یُصْبِحُ الْعِبَادُ فِیهِ إِلاَّ مَلَکَانِ یَنْزِلاَنِ فَیَقُولُ أَحَدُهُمَا اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَیَقُولُ الآخَرُ اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِکًا تَلَفًا»[7]: «هر روزی که بندگان صبح می‌کنند، دو فرشته از آسمان نازل می‌شود یکی می‌گوید: خدایا! کسی که در راه تو انفاق کند عوض بده و دیگری می‌گوید: خدایا! به کسی که از انفاق خودداری می‌کند ضرر و زیان برسان».

عطاکننده باید با قول و نیت و فعلش حُسنی، یعنی نیکوترین را تصدیق نماید. دو معنی برای حُسنی آورده‌اند که یکی را به عقیده‌ی توحید تفسیر کرده‌اند و یکی را به مقامِ آخرت. یعنی تصدیق کند آخرت را. اما بهترین این است که حُسنی را همان حُسنی معنی کنیم. یعنی تصدیق کند، نیکوترین را در هرچیزی؛ بنابراین هرکس صدقه داد و برای خدا این کار را کرد و باور و اعتقاد قلبی داشت که با صدقه مالش کم نمی‌شود و توسط خداوند جایگزین می‌شود، چنین شخصی با چنین ویژگی­هایی، به یُسری می‌رسد.

در حدیثی از پیامبر ج نقل شده که می‌فرماید: «ما نقص المال مِن صَدَقة»[8]: «مال با صدقه کم نمی‌شود» و پیامبر سه مرتبه این جمله را تکرار کردند.

﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧[9].

«پس ما [انجام اعمال نیکو و انفاق در راه الله را] برایش آسان می‌سازیم».

﴿یُسۡرَىٰ:

1-   زندگی او آسان می‌شود.

2-   کارهایش گره نمی‌خورد + بلاها رفع می‌شود.

3-   سعادت + رضای خداوند + نعمت بهشت + نعمت دوری از جهنم.

4-   پاک‌شدن تمام گناهان.

5-   شفای بیماری.

6-   قرارگرفتن در سایه در زمین محشر.

و علاوه بر این‌ها، خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ[10]: [آل عمران: 92]

زود است که راهش را به‌سوی خیر و آسانی هموار کنیم یعنی انجام هر کار خیر و ترک هر کار شر را برایش آسان می‌کنیم. و در قیامت در مقابل انجام نیکی‌هایش به او بهشت را پاداش می‌دهد.

یعنی هم از این طرف آمادگی نفسی، عقلی، روحی، ایمانی را در فرد ایجاد می‌کنیم، برای رسیدن به آن کمالی که در نظر داریم و هم از آن طرف هدف را دست یافتنی‌تر می‌کنیم. لذا یکی از فرق‌های اهل ایمان و اهل تصدیق با کسانی که اهل ایمان و تصدیق نیستند، این است که گفته‌اند مؤمن از کوه، کاه می‌سازد و غیر مؤمن از کاه، کوه می‌سازد. همین تعبیر که قرآن بیان می‌کند: ﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧ به برکت ایمان و قرآن هیچ سختی و ناممکنی در قاموس مؤمن وجود ندارد و اگر این ایمان به ضعف گرایید، هر کار آسانی مشکل می‌شود و اگر می‌خواهیم به جایی برسیم باید هزینه‌اش را هم پرداخت کنیم و از خیلی چیزها بگذریم و اهل عطا شویم، عطا کردنی مانند ابراهیم و اسماعیل، مانند صدیق اکبر، ابوبکرس؛ پس چیزی به نام گره و مشکل وجود ندارد و خداوند گره‌ها و مشکلات را برای انسان مؤمن آسان می‌کند.

﴿وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨[11].

«و اما کسی‌که [نسبت به مالش] بخل ورزید [و آن­را در راهی که باید ببخشد نبخشید] و [با مالش از خداوند] بی‌نیازی طلبید [چیزی از فضل او نخواست]».

گروه دوم انسان‌هایی که بخل می‌ورزند و بخل در بخش­های مختلفی جای می­گیرد:

بخل:

1-   مال: بحث اساسی در مورد مال است.

2-   علم.

3-   وقت.

4-   جاه و مقام.

﴿وَٱسۡتَغۡنَىٰ: «نسبت به خدا بی‌نیازی کرد (و عبودیت و بندگی خداوند را ترک کرده و طالب اجر از طرف خداوند نبود).»

و اما کسی که در شهوت غرق شد، بخیل شد و آن چیزی را که قرار است، ببخشد، نبخشد و نسبت به مالش بخل ورزد -تنگ چشمی کند- حق خدا را ادا نکند و در راه خدا صدقه و خیرات انجام ندهد و به وسیلۀ مال، فرزند و مقامی که دارد، خود را از خدا بی‌نیاز داند و بگوید که این مالِ خودم است و خود را به وسیله‌ی طاعات پروردگارش و ترک نافرمانیش و انجام واجباتش به خدا نزدیک نسازد و با این بخل به یک غنای کاذب برسد و احساس کند که همه چیز دارد.

﴿وَکَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩.

«و [وعدۀ الله و سخنان] نیک را تکذیب کرد».

عوض و پاداش الهی را در مقابل انفاق و صدقه و خیرات، تکذیب کند. عقاید و باورهایی را که خداوند متعال واجب نموده تکذیب نماید.

بَخِلَ + واستغنی + وکذب بالحسنی:

1-   تکذیب حق.

2-   تکذیب خلف و جایگزینی مال.

3-   تکذیب «لا إله إلا الله».

و حسنی یعنی نیکوترین از هرچیز را تکذیب کند، از جمله آخرت را. کلمه‌ی توحید و آخرت و هرچیزی را که نیکوترین و ارزشمندترین است، نفی می‌کند و به همه می‌گوید، این حرف‌ها همه شایعه است. بهشت و جهنم وجود ندارد. بهشت و جهنم مربوط به همین دنیا است.

نتیجه چه می‌شود؟

﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠[12].

«پس ما [انجام اعمال شر و پلید را] برایش آسان می‌سازیم [و انجام عمل خیر را برای وی دشوار می­کنیم]».

﴿لِلۡعُسۡرَىٰ: انسان بخیل:

1-   اموراتش سخت می‌گذرد.

2-   کارهایی انجام می‌دهد که از پس آن خیری بدست نمی‌آورد.

3-   قلبش همیشه ناراحت است.

پس آن کسی که بخل ورزد و نسبت به خدا بی‌نیازی کند و آیین حق و جایگزینی مال توسط خداوند بعد از صدقه را تکذیب کند بزودی راه دشواری را که همان عمل به نافرمانی و عدم رضایت خداست، به او خواهیم نمود؛ یعنی مرتکب گناهان و معصیت­ها می‌گردد تا سرانجام او را به‌سوی آتش بکشاند.

یعنی او را به حال خودش وا می‌گذاریم، اوضاع و احوالش را مساعد نمی‌کنیم تا چیزی به نام آسانی و راحتی را نشناسد و حیاتش را مشکل ببیند. با هر مطلب و واقعه‌ای که مواجه می‌شود گرفتار شده و قادر به حل آن نباشد و زندگی‌اش پُر از بن بست و سرشار از مشکلات گردد، پس دچار سرخوردگی و منفی بافی‌هایی می‌شود و این خود درد بسیار خطرناکی است.

﴿وَمَا یُغۡنِی عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ ١١[13].

«و در هنگام [مرگ و] ورود به دوزخ، دارایی‌اش به حال او سودی نخواهد داشت».

﴿إِذَا تَرَدَّىٰٓ﴾: «هلاک شد، در آتش افتاد.»

خداوند متعال اعلام می‌کند کسی که بخل ورزد و خود را از خدا بی‌نیاز داند و پاداش اخروی را دروغ پندارد و بخاطر محافظت از مال و دارائیش که باعث سرکشی او شده بود، تن به هر ذلّت و پستی دهد و نخواهد انفاقی در راه خدا انجام دهد، وقتی در روز قیامت او را به دوزخ پرت کردند و با پیشانی به قعر آن افتاد، دیگر آن مال که دل به آن بسته است، به کار او نخواهد آمد و سودی به حالش نخواهد داشت و او را از هیچ چیزی بی‌نیاز نخواهد کرد چراکه با آن عمل صالحی انجام نداده است. آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ ٩ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ ١٠ نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١﴾: «و اما هرکه سجده‌هایش(کفه­ی میزانش) سبک برآید، پس مادرش هاویه باشد و توچه دانی، هاویه چیست؟ آتشی است سوزنده».

﴿إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢.

«مسلماً هدایت [بندگان و اینکه راه حق از باطل روشن گردد] بر [عهدۀ] ماست».

خداوند عظیم در این آِیه می‌فرماید: این وظیفه­ی من است که حق را به شما گفته و حلال و حرام را به شما نشان دهم و هیچ منفعتی از این‌ها به من نمی‌رسد. و به عبارتی بیان حق از باطل و طاعت از معصیت و راه بهشت و دوزخ برعهده ماست. و نیز هدایت از آن ما و به دست ما است و ما خود را موظف می‌دانیم که بندگان را هدایت کنیم.

﴿وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣[14].

«و محققاً آخرت و دنیا [نیز] از آنِ ماست [که چنان که بخواهیم در آنها تصرف می­کنیم و این حق جز برای ما نیست]».

هرکس آن­را در غیر ما بخواهد، به خطا و اشتباه رفته و هیچ­گاه بدان دست نخواهد یافت؛ قیامت خواهی به وسیلۀ ایمان و تقوی حاصل می‌شود و دنیا خواهی با عمل بر حسب سنت الهی که در راه کسب مال بیان فرموده، حاصل می‌شود. ابتدا و انتهای هرکاری هم به دست ما است. اگر می‌خواهید آخرتِ خوبی داشته باشید، راهش التزام و تبعیت از هدایت است و اگر می‌خواهید دنیای خوبی را داشته باشید، راه رسیدن به این دنیای خوب و به دور از نگرانی‌ها، التزام و تبعیت از این هدایت است و اگر می‌خواهید هم دنیا و هم آخرت خوبی را با همدیگر داشته باشید، بازهم راهش التزام و تبعیت از این هدایت است.

دلیل اینکه اول آخرت ذکر شده مطابق با قول علما:

1-   چون آخرت سرای باقی و جاویدان است.

2-   برای مراعات فاصله در آیات است.

3-   در آخرت نتیجه­ی اعمال انسان مشخص می‌شود و انسان حسرت صدقه‌ندادن را می‌خورد.

﴿فَأَنذَرۡتُکُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ ١٤ لَا یَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى ١٥ ٱلَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ١٦ وَسَیُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ ٢١ [اللیل: 14-21].

﴿فَأَنذَرۡتُکُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ ١٤[15].

«پس من شما را از آتشی شعله‌ور بیم دادم».

﴿فَأَنذَرۡتُکُمۡ﴾: «شما را بدان ترساندم. هشدار دادم.»

﴿نَارٗا تَلَظَّىٰ﴾: «آتشی که زبانه می‌کشد.»

خداوند متعال انسان را از آتش شعله‌ور، هشدار و انذار می‌دهد؛ چرا که صدقه گناهان را پاک و انسان را از آتش دور می‌کند و اگر صدقه ندادید و تقوا پیشه نکردید و شهوات خود را در این دنیا به تعادل نرسانید به آتش آنها در آخرت می‌رسید.

چوامروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی

 

وگرنه تَف آن آتش تو را هیزم کند فردا

پس شعله‌های آتش، عملکرد خود انسان‌ها است و این نیست که خداوند دشمن بندگانش باشد و کمین کرده تا اگر هر بنده‌ای پایش را کج گذاشت، او را به جهنم بیندازد، بلکه این جهنم همان جهنمی است که خودمان با اعمال ناشایست در این دنیا رقم می‌زنیم، در همین دنیا هیزم‌هایش را جمع کرده و تمام امکاناتش را فراهم نموده و تنها منتظر یک جرقه است و لذا در آنجا (آخرت) شعله‌ور می‌شود. همچنان که خداوند خانه‌هایی را به اهل بهشت وعده داده است، می‌فرماید: خشت، خشت این خانه‌ها را اعمال صالح این افراد در دنیا تشکیل داده است و خدا خود، بنای این خانه‌ها است.

﴿لَا یَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى ١٥.

«که جز بدبخت‌ترین [مردم] در آن نیفتد».

﴿لَا یَصۡلَىٰهَآ﴾: «در آن درنیاید و با آن نمی‌سوزد.»

﴿إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى﴾: «جز نگون­بخت»

اشقی:

1-   تقوای الهی ندارد.

2-   به سعادت اخروی نمی‌رسد.

3-   کافر است.

4-   به حرف خداوند ایمان ندارد و جایگزین شدن مال صدقه را تصدیق نمی­کند.

البته کسی داخل این آتش نمی‌شود غیر از اشقی و حتی نفرموده شقی: زیرا شقی یعنی بدبخت. به عبارتی هرگونه ضعف در تقوی و یا بی‌تقوایی انسان را به شقاوت و بدبختی می‌کشاند و تقوی هم در گرو بودن با قرآن است. ﴿ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢ [البقرة: 2] خداوند به پیامبرش می‌فرماید که: ﴿مَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ٢ [طه: 2]. ما این قرآن را نازل نکردیم که تو بدبخت شوی، بلکه فرستاده‌ایم تا تو را خوشبخت کند. لذا اگر این آیات را در کنار هم قرار دهیم، به این جمع‌بندی می‌رسیم که راه متقی‌شدن، بودنِ با قرآن است. اتصال و ارتباط تنگاتنگ با قرآن است که تقوی را در انسان قوت می‌بخشد و شقاوت و بدبختی را در انسان از بین می‌برد و عکس این حالت هم وجود دارد که اگر از این قرآن دور شدیم، از همه‌ی راه‌های نجات فاصله گرفته‌ایم و در واقع قرآن حبل الله است که می‌توانیم با این طناب از ظلمت‌های گوناگون نجات پیدا کنیم. ﴿لَا یَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى ١٥ تنها کسی که بدبخت‌ترین است و با قرآن و اهل تقوی نیست، استحقاق وارد شدن به این آتش را دارد. اما اشقی چه کسانی هستند؟

﴿ٱلَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ١٦.

«[همان] کسی ‌که [آیات ما را] تکذیب کرد و از امتثال امر الله روی گرداند».

﴿کَذَّبَ: تکذیب زبانی و قولی.

﴿تَوَلَّىٰ١٦: از دستور و فرامین الهی، روی­گردان شد. تکذیب جوارح و عملی.

خداوند متعال بیان می‌دارد و می‌فرماید: پس از آنچه که برای شما بیان نمودم، شما را ترساندم به آتشی که زبانه می‌کشد و هیچ‌کس در آن وارد نمی‌شود و از حرارت آن نمی‌سوزد جز نگون‌بخت‌ترین که همان مشرک است و کسانی که کارشان تکذیب‌کردن است، چون اگر قرآن را تصدیق کند، برایش تعهد می‌آورد، پس از همان آغاز، قرآن را تکذیب می‌کند و می‌گوید که قرآن کتابی کهنه است و پاسخگو نیست و ما باید از عقلانیت انسان‌های عاقل کمک بگیریم تا به جایی برسیم و نتیجه‌اش هم این شده است که ما می‌بینیم که فساد همه جای کره‌ی زمین را فرا گرفته است و این همه حوادث غیر مترقبه که روی می‌دهد، همه‌اش هشدار و انذار است که مردم قدری به خودشان بیایند. ﴿کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ١٦ نه تنها تکذیب می‌کند، بلکه حاضر نیست کمترین توجهی را هم بکند، پشت می‌کند به هرچه که او را به سوی نجات فرا می‌خواند.

و چه‌بسا یک شخص بدبخت که اهل توحید است، وارد آتش می‌شود ولی سرانجام بخاطر توحیدش، مادامی که تکذیب نکرده و روی برنتافته باشد و فقط مرتکب بعضی گناهان و لغزش‌های آن­چنانی گشته و به شرک و نافرمانی آلوده نشده باشد، سرانجام از دوزخ بیرون خواهد آمد.

﴿وَسَیُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧.

«و به زودی پرهیزکار‌ترین [مردم، ابوبکر] از آن دور نگه داشته می‌شود»[16].

اشارۀ این آیه مطابق با قول علما:

1-   در شرح حال و مدح ابوبکر صدیق که زیاد صدقه می‌‌داد و باتقوا بود.

2-   اشاره به همه­ی مردم به طور عام.

اما راه گریز از این آتش، تقوی است و بس. آن هم نه تقوایی محدود، چرا که هرچه فساد قوت بگیرد به همان اندازه نیاز ما به تقوی بیشتر می‌شود، تقوی در همه چیز. وقتی که تقوی با همه‌ی حرکات و سکنات ما عجین شد، آن وقت است که نه تنها بهشت و آخرت را از آن خود خواهیم کرد، بلکه در این دنیا هم مانند اهل بهشت زندگی خواهیم کرد.

﴿ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨.

«[همان] کسی‌که مال خود را [در راه الله] می‌بخشد تا [از گناه] پاک شود».

﴿یَتَزَکَّىٰ﴾: «با انفاق، خود را از گناهان پاک گرداند. و در عطا و بخشش جز خدا و رضای ایشان کسی را در نظر نگیرد یعنی از ریا و سمعه و تملّق بدور باشد.»

اما اتقی چه کسانی هستند؟ یکی از بارزترین مظاهر تقوی و تقویت‌کننده‌ی آن این است که انسان از مال بگذرد و کسی که از مال گذشت، می‌تواند از جانش هم بگذرد: ﴿ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨ مالش را برای رضای خداوند می‌دهد تا از لحاظ شخصیتی رشد کند و به شکوفایی برسد و این باعث می‌شود که تزکیه شده و گناهانش پاک شود و از لحاظ شخصیتی یک شخصیت مولد بشود نه یک شخصیت مصرف‌کننده. شخصیت تزکیه یافته شخصیتی است که هم برای خودش و هم برای دیگران مفید است. و هر زمان احساس پوچی و درماندگی و واماندگی کردیم، یقین داشته باشیم که از لحاظ تقوی ضعیف شده‌ایم: ﴿ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨ تزکیه یعنی شکوفایی. یعنی همیشه کالاهای تازه و مرغوب برای عرضه‌کردن داشتن، آن هم به قیمتی که دیگران قادر به خریدنش باشند و برای اینکه بتوانیم همیشه تقوی و کالایی برای عرضه داشته باشیم، باید متصل به اللهأ باشیم، زیرا خوراک فکر ذکر است و اگر فکر به وسیله‌ی ذکر پشتیبانی و تغذیه نشود، بعد از مدتی تبدیل به یک فکر بی‌ارزش و جامد و ساکن خواهد شد که هیچ ارزشی نخواهد داشت و نتیجه‌اش این می‌شود که می‌بینیم:

این قدر گفتیم باقی فکر کن

 

فکر اگر جامد بود رو ذکر کن

ذکر آرَد فکر را در اهتزاز

 

ذکر را خورشید این افسرده ساز

﴿وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩[17].

«و هیچ کس را به قصد پاداش‌یافتن، نعمت نمى‌بخشد».

این آیه اشاره به ابوبکر صدیقس می‌باشد که قصدش از صدقه‌دادن، ریا و رضایت مردم نبود و چشم داشتی نسبت به مالی که تقدیم می‌کرد نداشت؛ فقط برای رضای خدا و تقوای الهی این کار را می‌کرد و هرکس که بر او منّتی داشت که سزاوار پاداش بود، وی را بر آن پاداش می‌‌داد و حتی در برابر کارهای نیکی که پیامبر ج با او می‌کرد وی را پاداش داده و برایش جبران می‌کرد به جز یک نیکی و آن هم دعوت به اسلام و تعلیم هدایت و دین حق بود که نتوانست پاداش آن­را بدهد.

هدف ابوبکرس از صدقه:

1-   پاکی گناهان: تزکیه.

2-   منتظر جواب از طرف خلق و یا استفاده­ی شخصی نبود.

3-   هدف اصلی او از صدقه، دیدار خداوند بود که بهترین نعمت در بهشت است.

اما چرا این کار را می‌کند و انگیزه‌اش از این کار چیست؟

﴿إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠[18].

«مگر [برای] کسبِ رضا [و خشنودی] پروردگار برترش».

تنها هدف به دست‌آوردن رضای پروردگارش است. رب اعلی را باید در نظر داشت که برتمام حرکات و سکنات اشراف دارد، پس اگر کسی هم قدردانی و تشکر نکرد، احساس یأس به فرد روی نمی‌آورد و به این درجه از اخلاص رسیدن بسیار مهم است. این است که پیامبر دو درجه برایش در نظر گرفته است اینکه به اوج اخلاص برسد و احساس کند که خداوند را می‌بیند و اگر به این نقطه نرسید، یک درجه‌ی پایین‌تر از آن این است که بداند خداوند او را می‌بیند و بر او اشراف و نظارت دارد و چون خداوند را ناظر بر رفتار خود می‌بیند، پس منتظر تشکر هیچ کسی نخواهد بود و نتیجه را هم می‌فرماید:

﴿وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ ٢١[19].[20]

«و به راستی که [با پاداشِ الله] خشنود خواهد شد».

﴿یَرۡضَىٰ: خشنودی و رضایت:

1-   در دنیا: خَلَف و جایگزینی مال بعد از صدقه و اثرات مثبت فراوانی که صدقه در زندگی می‌گذارد و صاحب صدقه از آن بهره‌‌مند می‌شود.

2-   رضایت در آخرت: اجر و پاداش فراوان اخروی و رضایت الله متعال.

خداوند متعال می‌فرماید: مادامی که او بخاطر رضا و خشنودی پروردگارش انفاق و خیرات می‌کند، پروردگار هم در بهشت که «دارالسلام» است او را ثواب نیک و عطای ارزنده، پاداش خواهد داد. یعنی به مقام رضایتی که خداوند از آن در قرآن نام می‌برد، می‌رسد که خداوند از این بندگان راضی است و آنها هم از خداوند راضی هستند، در ضمن بسیاری از اوقات، این آیات را که در سوره‌ی فجر هم ذکر شده است ﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ ٢٨ برای افرادی که فوت می‌کنند بیان می‌کنند، درحالی­که چنین نیست، زیرا مگر قرار است انسان بمیرد تا به مقام نفس مطمئنه برسد؟ انسان باید در این دنیا و قبل از مرگ به مقام نفس مطمئنه برسد و اطمینان نفسی پیدا کند و آرامش درونی را به دست آورد، آن وقت است که مقام رضا هم به دنبالش حاصل می‌شود. ﴿ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ ٢٨ و چقدر مهم است که انسان به این حالت برسد که احساس کند خداوند از او راضی و خشنود شده است و تحصیل رضای خداوند در دنیا قدری مشکل اما ممکن است، چون که استعدادش را خداوند به ما داده است.

این آیات دربارۀ ابوبکر صدیقس نازل شده که مال خود را همیشه در راه خدا صرف می‌کرد و با آن، بردگانی را که بخاطر مسلمان شدن­شان از دست آقایان­شان شکنجه و تعذیب می‌شدند، می‌خرید و بخاطر رضوان خدا آزاد می‌کرد از آن جمله بلالس و ... بودند و در این کارها کسی را بر وی منتّی نبود که لازم باشد او را پاداش دهد، مشرکان می‌گفتند که این عمل ابوبکر بخاطر این بوده که رسول‌ خدا ج بر وی منّت و فضلی داشته که او را به اسلام دعوت کرده، خداوند متعال با این آیات به ردّ پندار آنان پرداخت.

رهنمود آیات:

1-  بیان اینکه خداوند متعال متکفل راه هدایت است. پیامبرانی را ارسال نمود و قرآن را نازل فرمود، راه هدایت را آشکار و آن­را توضیح داد.

2-  بیان اینکه دنیا و قیامت همه از آن خداست، کسی که هردوی آنها یا یکی از آن دو را بخواهد باید از خدا طلب و درخواست کند، آخرت به وسیله‌ی ایمان و پرهیزگاری درخواست می‌شود و دنیا به وسیله‌ی پیروی از سنت‌های الهی برای انسان حاصل می‌شود.

3-  بیان فضیلت ابو‌بکر صدیقس که در این آیۀ کریمه ایشان به بهشت بشارت داده شده است.

 




[1]- از نکته‌های ظریف این سوگندها به شب و روز این است که هردو ضد همدیگرند و اشاره دارد به تضاد میان مذکر و مؤنث، خوبی و بدی، سختی و آسانی، تصدیق و تکذیب که در محتوای این سوره است.

[2]- تجلّی روز یعنی جلوه‌گری و روشنایی آن. خداوند سوگند یاد کرده است به هرکدام از شب و تاریکیش و روز و روشنائیش که در آن مظاهر آفرینش خدا و عظمت او درآفریدن تاریکی‌ها و نور، متجلّی است.

[3]- شَتَّی: از ماده‌ی شَتّ است، به معنی متفرق‌شدن و از هم جدا شدن دو یا چند چیز.

[4]- أعطی: از ماده‌ی عَطو است، به معنی انجام‌دادن و تحت حمایت قرار دادن کسی یا چیزی و به معنی بخشش هم به کار رفته است. چون انسان با بخشیدن چیزی به کسی او را از استفاده‌کردن از آن چیز برخوردار می‌کند.

[5] - حدیث حسن است، حاکم: 2/525، واحدی در اسباب نزول: 855 آورده است.

[6]- صَدَّقَ: از ماده‌ی صِدق است که مقابل آن کذب است. صدق می‌تواند در قول و فعل و یا در نیت باشد و اگر انسان سخنی را بر زبان راند که آن سخن مطابق با آن چیزی باشد که در نیت اوست و در حیاتش به مقتضای آن سخن حرکت کند، در آن صورت کلمه‌ی صادق بر او اطلاق می‌شود. یعنی هرسه بُعد صدق در قول و فعل و نیت باشد، تحقیق شود تا کسی صادق شود. و صدیق معنایش از صادق بیشتر است و به کسی اطلاق می‌شود که مطلقاً دروغی بر زبان، نیت و افعالش جاری نشود. نکته‌ی زیبا این است که در قرآن، در آیه‌ی آخر سوره‌ی قمر صدق برای چهار چیز صفت شده است، صفت است برای جایگاه و مکانی که اهل بهشت در آن قرار دارند: «مَقعد صدق» یعنی جایگاه و محل نشستن که به برکت و فضل صدقِ صادقین به آنها داده می‌شود: ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ ٥٤ فِی مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِیکٖ مُّقۡتَدِرِۢ ٥٥ [القمر: 54- 55] تنها بهشت رفتن که کافی نیست و خداوند کریم‌تر از این‌ها است که صادقین را فقط به بهشت ببرد، بلکه جایگاهی را نصیب آنها می‌کند که ثمره و نتیجه‌ی طبیعی اعمال صادقانه‌ی آنها در حیات است. لذا صدق میزان است و آنجا که گفته‌اند، اخلاص میزان است، دقیق نیست و دقیق‌تر این است که گفته شود، صدق میزان است و صدق است که تولید اخلاص می‌کند، یعنی کسی که صادق بود، مخلص هم می‌شود. بسیاری از اوقات ما نمی‌دانیم که چگونه اهل اخلاص شویم و از ریا دوری کنیم، راهش این است که صادق شویم و صادق‌شدن راه مخلص‌شدن است. به همین خاطر خداوند در روز قیامت صدق را ملاک قرار داده است، برای قبول و یا عدم قبول اعمال: ﴿قَالَ ٱللَّهُ هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡۚ [المائدة: 119]. روز قیامت صدق صادقین است که برایشان سودمند است. در مقام آزمایشات بسیار سخت و گدازنده، یعنی فتنه در آیات ابتدایی سوره‌ی عنکبوت خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَلَیَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْ وَلَیَعۡلَمَنَّ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٣ [العنکبوت: 3]. لذا معیار برای موفق‌شدن در ابتلائات، امتحانات و آزمایشات صدق می‌باشد.          

گر عاشق صادقی ز کشتن مهراس

 

مردار بود هر آن که او را نکشند

      در سوره‌ی یونس آیه‌ی دوم هم آمده است که: ﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنَّ لَهُمۡ قَدَمَ صِدۡقٍ عِندَ رَبِّهِمۡۗ. «قدم صدق» یعنی حُسن سابقه، یعنی سبقت‌های صادقانه‌ای را که بندگان خدا در دنیا می‌گیرند، در آخرت برای‌شان پس انداز خوبی است. مانند صدیق اکبر که در همه چیز این سبقت‌ها را داشت. و در سوره‌ی إسرا آیه‌ی 80 آمده است که: ﴿رَّبِّ أَدۡخِلۡنِی مُدۡخَلَ صِدۡقٖ اینکه انسان از خداوند بخواهد کاری را که می‌خواهد شروع کند، صادقانه شروع و صادقانه هم کار را تمام کند و صادقانه از آن خارج شود و این کار اندکی مشکل است و این است که پیامبر رحمت به تعبیر قرآن از خداوند یاری می‌طلبد که: ﴿وَٱجۡعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِیرٗا ٨٠. لسان صدق هم در معنای ظاهری یعنی زبان صادقانه، اما معنی دقیق آن ﴿وَٱجۡعَل لِّی لِسَانَ صِدۡقٖ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ ٨٤ [الشعراء: 84]. در دعای حضرت ابراهیم آمده است: یعنی خدایا! کاری کن که زبان مردم به نفع من شهادت بدهد، آن هم شهادت صادقانه. کاری کن که محبوب مردم شوم و توفیق انجام اعمال صالح را پیدا کنم.

      حُسنی: از ماده‌ی حُسن است و عبارت از هرچیزی است که انسان در رابطه با آن رغبت داشته باشد و می‌تواند حُسنِ عقلی باشد که انسان دوست دارد به آن برسد و می‌تواند از روی میل و هوا باشد، یا حُسن مادی و غیر معنوی مثل پول زیاد، خانه‌ی زیبا و... باشد و حَسَنه هم که در مقابلش سیئه است و طبیعتاً سیئه چیزی است که انسان را ناراحت می‌کند و اگر فطرت انسان آلوده نشده باشد، علی القاعده نباید میلی به طرف آن داشته باشد. حُسنی، مؤنث اَحسَن است و اَفعل تفضیل یعنی نیکوتر، کامل‌تر و بنده‌ی خدا کسی است که تابع احسن حسنی است: ﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِینَ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ [الزمر: 17- 18]. بنده‌ی بشارت داده‌شده کسی است که متبع احسن است، یعنی در همه چیز تابع احسن است، فکری، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و... و این‌ها اهل هدایت هستند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٨ [الزمر: 18]. معنی احسان از معنی انعام بیشتر است. انعام یعنی کسی را از چیزی برخوردار کردن که خوشحال هم بشود اما احسان یعنی کسی را از چیزی برخوردار کردن طوری که هم خوشحال شود و هم تمام نیازهای او پاسخ داده شود. یعنی کار را تمام کردن. به همین دلیل است که خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ [النحل: 90] و احسان یعنی اینکه بیشتر از حق کسی را به او دادن و کمتر از آن­را از او گرفتن و خداوند در رابطه با بندگان این کار را انجام می‌دهد و خداوند سیدِ محسنین است و از ما می‌خواهد که محسن باشیم، به عبارتی بیشتر از لیاقت ما، به ما داده است و کمتر از آن چیزی را که باید پس بدهیم، از ما می‌گیرد: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ ١٦٠ [الأنعام: 6] هرکس حسنه‌ای را انجام دهد، خداوند ده برابرش را به او می‌دهد و هرکس هم بدی را انجام بدهد، به اندازه‌ی آن او را کیفر می‌دهد.

[7]- بخاری: 1442 و دیگران.

[8]- بنده چنین حدیثی با چنین لفظی را در کتب حدیث نیافتم ولی روایتی مشابه آن با لفظی دیگر به این صورت بود: «مَا نَقَصَتْ صَدَقَةٌ مِنْ مَال»، مسلم (4689)، موطا مالک (1590) و غیره (مصحح).

[9]- یُسر: صَد عُسر است و به معنی آسانی.

[10]- هرگز به نیکی نمی­رسید تا اینکه از آن چیزی که دوستش دارید، انفاق کنید.

[11]- بُخل: بُخل در مقابل عطاء است. بُخل یعنی چیزی را که قرار است خود و دیگران از آن بهره‌مند شویم، حَبس کنیم. در مقابل بخل، جود قرار دارد. بَخیل یعنی کسی که نبخشیدن آن چیزی که حقِ آن چیز بخشیدن است، در او خصلت شده است. بُخل دو شکل دارد، بُخل نفسی یا بخل در رابطه با خود و بخل در رابطه با دیگران. بخل در رابطه با خود یعنی خودمان هم از هرچیزی که داریم استفاده نکنیم. در رابطه با دیگران هم این است که اجازه ندهیم فرد دیگری غیر از خودمان از آن استفاده کند و معمولاً در رابطه با مسائل مالی است و یک تعبیر دیگر هم در قرآن داریم که شُح است که در باب مسائل غیر مادی است. شُح نفس که در قرآن آمده است، یعنی انسان از مظاهر خیر برخوردار شود و اجازه ندهد که افراد دیگری در آن با او شریک شوند.

      إستغنی: از ماده‌ی غِنا است که هرنوع بی‌نیازی را غِنا می‌گویند. و بی‌نیازی مطلق تنها از آن خداوند است و معنای دیگرش هم غِنای نفسی است و آن این است که انسان از درون کمبودها را در خودش مرتفع ساخته باشد. و بهترین نوع بی‌نیازی آن است که انسان از لحاظ نفسی به حد اشباع رسیده باشد و نفس هم یعنی همان روح و جسم که اگر انسان از این لحاظ به غنا رسید، از لحاظ شخصیتی غنی می‌شود.

[12]- عبارت: ﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ تهکم و استهزاء است همانند عبارت: ﴿فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ.

[13]- تَرَدَّی: از ماده‌ی رِدی است. به معنی چیزی که از پی چیز دیگری می‌آید و از او تبعیت و پشتیبانی کند. در قرآن کلمه‌ی رِدی به معنی پشتیبان آمده است. ردی یعنی چیز ناپسند و زشت و به معنی هلاکت هم آمده است و تَرَدَّی به معنی هلاک و نابود شد.

[14]- منظور از آخرت بهشت است، اگرچه لفظ آخرت شامل همه‌ی آنچه که در آن است از نعمت و نقمت، خوشبختی و بدبختی، رستگاری و خسران و ... می‌شود.

[15]- فَاَنذَرتُکُم: از ماده‌ی إنذار و از ریشه‌ی نَذر است. به معنی ترساندن و نذر عبارت است از این­که انسان بدون دخالت شریعت، بر خود انجام کاری را واجب گرداند و برای رسیدن به مطلوبِ خودش بخواهد از چیزی و یا چیزهایی بگذرد. وقتی کسی می‌گوید: نذرت لله امرأ: چیزی را برای خدا نذر کردم و بر او انجام آن کار بدون اینکه از طرف خدا بر او تکلیف شده باشد، واجب می‌گرداند و چون ترس و بیمی در دل پیدا می‌شود که مبادا آن مطلوب تحقیق نشود و همیشه ترس از نرسیدن به نتیجه و مقصود و مطلوب انسان را دچار نگرانی می‌کند، لذا برای دفع این نگرانی‌ها و اضطراب و دغدغه‌ها و دلهره‌هایی که ناشی از آن ترس است، یکی از راه‌هایی را که شریعت پیش روی ما قرار داده است، نذر کردن است و بعضی از فقها معتقدند قبل از اینکه انسان، نتیجه را بگیرد و به مطلوب خودش برسد، این نذر را باید انجام دهد و این نذر بر او واجب می‌گردد. انذار از همین ریشه است، یعنی ترساندن و نذر، یعنی ترسیدن و ترساندن، یعنی اخباری که در آن ترساندن و خوف باشد. در مقابل انذار، تبشیر است، یعنی اخباری که در آن سرور و شادمانی باشد. مُنذر یعنی کسی که انسان را از عاقبتی که پیش رو دارد، می‌ترساند و مبشر یعنی کسی که انسان را به عاقبتی که در پیش دارد، مژده می‌دهد. و در حقیقت در فرهنگ دین و قرآن انذارِ انبیاء، خادمِ تبشیر آن‌هاست و مبشر بودن انبیاء مقدم بر منذر بودن آن‌هاست، چرا که رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد. و قرار نیست انبیا کسی را از درگاه رحمت وسیع خداوند ناامید بگردانند، لذا مناسب نیست که ابتدای کار با انذار آغاز شود، مگر در مواردی که با تبشیر نتوان کار مثبتی را انجام داد و ما هم در پیروی از دستورات خداوند و روش پیامبر باید در تبلیغ و دعوت به دینداری، تبشیر را اساسِ کار بدانیم و انذار نیز به عنوان خادم هرکجا که لازم شد، حضور پیدا کند.

      تَلَظَّی: از ماده‌ی لَظَی است، به معنی شعله‌ی خالص، آتش بدون دود و آتش بدون دود سوزانندگیش بیشتر از آتشی است که همراه با دود باشد. در تعبیر دیگر قرآن در سوره‌ی معارج آمده که: ﴿کَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥ نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦ [المعارج: 15- 16]. لَظَّی یعنی بسیار سوزاننده، طوری که پوست‌ها را جمع می‌کند.

[16]- پرهیزگارتر به کسی اطلاق می‌شود که مالش را در راه خدا می‌بخشد تا نفس خود را از بیماری بخل، خسّت و آثار گناه و خطا پاک گرداند.

[17]- تُجزی: از ماده‌ی جزا است. به معنی پاداشی که به حد کفایت به کسی داده شود. و مجازات هم از همین ماده گرفته شده است. یعنی جزایی که کافی و وافی باشد و مجازات همان مکافات است. یعنی طوری باشد که هیچگونه کمبود و نقصی در آن پاداش و جزا وجود نداشته باشد.

[18]- اِبتِغَاء: از ماده‌ی بَغی است به معنی تجاوز از حد اعتدال. باغی یعنی کسی که اعتدال را می‌شکند و از آن خارج می‌شود و هرگونه تجاوز از حد اعتدال را بغی گفته‌اند. دو نوع بَغی داریم، یکی پسندیده است و آن رفتن از عدالت به سوی احسان است. اینکه انسان در حد عادل باقی نماند، بلکه صفت محسن به خود بگیرد ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ [النحل: 90]. عدل یعنی با کسی مانند خودش برخورد و معامله شود. اگر خوبی کرد به همان اندازه خوبی کنیم و اگر بدی کرد به همان اندازه بدی کنیم. اما احسان ﴿ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ [فصلت: 34] است. یعنی جزای بدی را به نیکی بدهیم. بغی دیگر این است که از فرض به سوی سنت برود. یعنی فقط اکتفا به فرائض نکند، بلکه بیشتر از فرایض، نوافل و سنت‌ها را هم به جای بیاورد، امام غزالی می‌گوید: برای تربیت شخصیت و تغذیه‌ی مطلوب روح و روان به خصوص در این عصر که عصرِ اضطراب‌ها و نگرانی‌های بی‌مورد و بسیاری از دردهای مختلف است، یکی از مؤثرترین راه‌ها و غذاهای بسیار سالم و البته مؤثر برای مقابله با این اضطراب‌ها این است که انسان سنت‌ها و نوافل را بر خود واجب بگرداند. یعنی فکر نکند که این سنت است و اگر انجام نداد، هیچ مشکلی پیش نمی‌آید. و این هم بَغی خوبی است که اگر اهل انجام سنت‌ها و نوافل بشویم بنا به فرموده‌ی پیامبر رحمت محبوب خداوند خواهیم شد و بغی ناپسند و نکوهیده هم که تجاوز از عدل به سوی باطل و ناحق است. ابتغاء از ریشه‌ی بغی و بر وزن افتعال به معنی اجتهاد است. یعنی انسان بکوشد که چیزی را به دست بیاورد.

      وجه: به معنی صورت است و در بسیاری از آیات قرآن متصل به رب است که معنی ظاهری آن، همان صورت است که محترم‌ترین و شریف‌ترین قسمت جسمِ انسان می‌باشد. لذا اشرف اعضای بدن را صورت گفته‌اند. وقتی که گفته می‌شود وجه الله یعنی توصیف خداوند به شریف‌ترین صفاتش. ابتغاء وجه خدا، یعنی انسان خداوند را خوب بشناسد و خداوند چون ذاتی است ناپیدا و نادیدنی، پس به حضرت ابراهیم خلیل فرمان داد تا خانه‌ی کعبه را بنا کند که چون ذات او قبله‌ی دل ما شود، خانه‌ی او هم قبله‌ی جسم ما شود.

[19]- ﴿وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ ٢١: برای تحقیق وعده‌ی آینده است، زیرا «لام» حرف ابتدا است و برای تأکید خبر آمده است این سوره دربردارندۀ «جوامع الکلم» است چون هرچه را مشتاقان بسوی کمال و رستگاری و نجات بخواهند در آن هست و این آخرین سورۀ مفصل متوسط است.

[20]- یَرضی: که از ماده‌ی رضا است و رضایت بنده از خدا در این است که ناخشنود نشود به آنچه قضای خداوند بر آن جاری است و خشنود باشد به آنچه خداوند برایش پیش می‌آورد و البته رسیدن به مقام رضا اندکی مشکل بوده و مستلزم تهیه‌ی مقدماتی است. و این مقام نیز نشانه‌هایی دارد که به قول یکی از بزرگان به نام ابراهیم بن اسحاق حربی که یکی از انسان‌های اهل اصلاح و تقوی بوده می‌گوید: من نشانه‌ای را یافتم و با آن نشانه احساس کردم خداوند از من راضی شده است. و ادامه می‌دهد که من فرزندی داشتم که ده سال داشت و حافظ قرآن و بسیاری از احادیث پیامبر بود و فوت شد. و چون می‌خواستم متأثر و متألم شوم، خوابی دیدم و احساس کردم قیامت است و جای بسیار گرم و طاقت‌فرسایی است، کودکانی می­دیدم که هریک آب خنکی بر دست داشتند که هرکدام به سمتی می‌رفتند و از یکی از آنها خواستم که قدری به من آب بدهد و او گفت: تو پدر ما نیستی، تو برو از پسر خودت آب بخواه، در آن حال که بیدار شدم احساس کردم که خداوند از من راضی شده است، چون پسر مرا هم خداوند پیشاپیش نزد خودش برده است و من هم هیچگونه اعتراضی به این قضای خداوند نکردم و اگر این بلا بر سر من نمی‌آمد مشکوک می‌شدم که آیا خداوند از من راضی است یا نه؟ و گفته‌اند که:

هرکه در این دیر مقرب‌تر است

 

جام بلا بیشترش می‌دهند

 

تفسیر سوره ضحی

تفسیر سوره ضحی

نام سوره ضحی می‌باشد و ضحی به زمانی گفته می‌شود که نور خورشید کامل‌ترین تابش خود را بر روی زمین دارد و به زبان فارسی چاشت‌گاه معنی کرده‌اند. نقطه‌ی مقابل ضحی یک کلمه نیست، بلکه «والیل إذا سجی» می‌باشد. یعنی در ضحی کامل‌ترین نور را داریم و در مقابل آن کامل‌ترین تاریکی را باید داشته باشیم و شب هنگامی که از تاریک‌شدن آرام بگیرد، به اوج تاریکی خود رسیده است. این سوره ظاهراً با توجه به سیاق آیات در زمانی نازل شده که وحی قطع شده بود و شروع مجددِ نازل شدن وحی با این سوره بوده است. قطع مقطعی وحی باعث ایجاد حالاتی در پیامبر شده بود که فکر می‌کرد خداوند او را رها کرده است و دیگر کاری به کار او ندارد و خداوند با نازل کردن این آیات می‌خواهد این حالت‌ها را برای او و برای هر کسی که می‌خواهد از او پیروی نماید، از میان بردارد و به او آرامش ببخشد. در ابتدا بیان نعماتی است که قبل از بعثت پیامبر، خداوند به ایشان ارزانی داشته بود. پس زمانی هم که ایشان پیامبر می‌شوند، به طور طبیعی نعمات بیشتر خواهد شد، چون محبوبیتش بیشتر است و معنی ندارد بعد از اینکه پیامبر شود، نعمات قطع و یا کم گردد. محور سوره هم پیرامون نعماتی است که خداوند بر پیامبرش قبلاً نازل کرده و در آینده هم برای رفع و دفع حالات و چیزهایی که در ذهن پیامبر پیدا شده، ادامه خواهد یافت.

تقسیم‌بندی آیات

این سوره با توجه به سیاق آیات، از آیه‌ی یک تا آیه‌ی پنج، مقطع اول را تشکیل می‌دهد. از آیه‌ی شش تا آخر سوره هم یک مقطع دیگر را تشکیل می‌دهد و به صورت کلی دو بخش می‌شود. بخش اول رفع تصوراتی است که در ذهن داعی و در رأس همه‌ی داعیان، پیامبر خدا پیدا شده است که با قطع وحی احساسی در او ایجاد شده که خداوند رهایش کرده است و بخش دوم هم استدلال به آیات دیگری است که نه تنها قبل از نبوت تو را رها نکرد، بلکه بعد از پیامبری هم تو را رها نخواهد کرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢ مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ٣ وَلَلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لَّکَ مِنَ ٱلۡأُولَىٰ ٤ وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ ٥ [الضحی: 1-5].

اسباب نزول آیه‌ی 1- 5.

بخاری از جندب روایت کرده است که وحی بر پیامبر خدا ج چند روزی به تأخیر افتاد؛ وقتی مشرکان این موضوع را فهمیدند، شاد گشتند و به عیبجویی از رسول خدا روی آوردند. زنی به نام ام‌جمیل همسر ابولهب نزد پیامبر خدا آمد و گفت: ای محمد! شیطانت تو را ترک کرده است، رسول خدا از این گفتار سخت ناراحت شد و سپس این آیات نازل شدند[1]. بعضی در سبب نزول این آیات گفته‌اند: هنگامی که از پیامبر خدا ج درباره‌ی روح و اصحاب کهف و ذوالقرنین سوال شد: فرمود: فردا به شما خبر خواهم داد و استثنا -إنْ شاءالله- را به زبان نیاورد؛ خداوند متعال به عنوان عتاب تربیتی پانزده روز وحی را از ایشان به تأخیر انداخت و مشرکان گفتند: خدای محمد، محمد را خشم گرفته و ترک گفته است در این هنگام این آیات نازل شد.

﴿وَٱلضُّحَىٰ ١[2].

«سوگند به آغاز روز».

قسم به روشنایی روز، وقت چاشت!

خداوند متعال در این آیه به روز و روشنائی سوگند یاد می‌کند و البته که خالق می‌تواند به تمام مخلوقات خود سوگند یاد کند و مخلوق نه!

دلیل قسم: بیان خبر مهم، از اسلوب عرب و برای جلب توجه است.

منظور از روشنایی و نور، محمد ج است که در تاریکی شرک، نور هدایت بودند.

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢[3].

«و سوگند به شب، هنگامی‌ که آرام گیرد [و مردم در آن از حرکت بازایستند]».

آرای علما در تفسیر این آیه:

1-   سوگند به شب چون آرام گیرد.

2-   سوگند به شب چون تاریکی همه جا را فراگیرد.

3-   سوگند به شب چون همه جا را سیاه و تار می‌کند.

4-   سوگند به شب چون طولانی است و برای عبادت و نماز، فرصت است.

خداوند متعال این سوره را با روز و روشنایی آغاز می‌کند تا بشارتی به رسولش، جبرئیل و همه­ی دعوت­گران باشد و این رمزی است از طرف خداوند که پیامبرش مانند صبح است که همه جا را روشن کرده و تاریکی جهل و شرک را پایان داده است.

در اینجا دو مقطع را در نظر بگیریم، یک مقطع نزول وحی که در مقابل ضحی می‌باشد و یک مقطع که وحی قطع شده است و در مقابل لَیل می‌باشد و بلافاصله جواب می‌دهد:

﴿مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ٣[4].

«[که] پروردگارت [با قطع وحی] تو را وانگذاشته و [بر تو] خشم نگرفته است [چنانکه مشرکان می­گویند]».

﴿مَا وَدَّعَکَ﴾: «پروردگارت تو را وانگذاشته»

﴿وَمَا قَلَىٰ﴾: خداوند از وقتی که تو را دوست داشته است، هیچ­گاه از تو متنفر نشده است و این دوستی و محبت ادامه داشته و تو را از پله‌های کمال بالا می‌برد.

یعنی خداوند تو را رها نمی‌کند و تو را دوست دارد و این آیه جواب قسم است که ای رسول، خداوند بر تو خشم نگرفته و نگران نباش و وحی دوباره بر تو نازل می‌شود.

ما اینجا ترجمه می‌کنیم که بر تو خشم نگرفت، درحالی­که نفرموده است: «ما قلاک» بلکه فرموده: «ماقلی». اما در ترجمه‌اش گفته می‌شود خشم نگرفت، یعنی بر تو خشم نگرفت. حالا چرا خداوند نفرموده است: تو؟ برای اینکه کمترین لفظی را که دور از رحمت و شفقت خدایی باشد، در اینجا برای پیامبر به کار نبرد. اگر غضب خود را به پیامبر نسبت می‌داد، در آن خشونت و دوری از رحمت بود. اگر چه نفی هم کرده و فرموده: «ماقلی» کاف را هم آنجا حذف کرده است و فرموده: ﴿مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ٣ و نمی‌فرماید بر تو خشم نگرفت، بلکه با رحمت خودش می‌فرماید: خشم نگرفت، تازه این آغاز کار است.

﴿وَلَلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لَّکَ مِنَ ٱلۡأُولَىٰ ٤[5].

«و مسلماً آخرت برای تو از دنیا بهتر است [چراکه در آن نعمت جاویدان است]».

در تفسیر این آیه، دو قول معروف است:

 قول اول:

1-   ای رسول، تو هرچه در دنیا سختی بکشی برایت بهتر است و در آخرت اجر و منزلت دارای.

2-   ای رسول تو در دین و دعوتت کم کم پیشرفت می‌کنی و بر دشمنانت پیروز می‌شوی و حال و اوضاع تو در آینده از گذشته بهتر خواهد شد و ایمان تو از قبل افزون‌تر خواهد شد.

قطعاً آخرت برای تو از دنیا نیکوتر خواهد بود. به چون خداوند در آنجا ملک کبیر و نعمت عظیم و جاودانی برای تو آماده کرده است و باز خداوند در این دنیا نعمت‌های سرشاری بر شما ارزانی خواهد داشت از قبیل کمال‌ دین و شفاعت در آخرت و اینکه هیچ­کسی از امتش که اهل توحید باشد در دوزخ باقی نخواهد ماند و هم‌چنین خداوند وسیله و درجه‌ی عالی را به ایشان عطا فرموده که جز به ایشان به هیچ‌کس دیگری داده نشده است آنجا که می‌فرماید:

﴿وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ ٥[6].

«و به زودی پروردگارت به تو [و امت تو آنقدر] عطا خواهد کرد که خشنود گردی».

خداوند متعال در این آِیه به پیامبرش ج بشارت می‌دهد که آن­قدر به او نعمت خواهد داد که راضی شود و این نعمت‌ها شامل نعمت‌های دنیوی و اخروی می‌باشد از جمله:

1-   ذکر و نام خوب و نیکوی رسول ج.

2-   حوض کوثر و شفاعت رسول از امتش.

3-   بهشت و مقام محمود.

4-   فتوحات در جنگ‌ها و کسب غنایم.

و در آینده‌ی نه چندان دور، صاحب تو مالک تو، رب تو، فریادرس تو، به تو چیزی را خواهد داد که تو را راضی خواهد کرد. چیزی که تو را به آرامش می‌رساند، چیزی که به تو کمال و عظمت شخصیتی می‌دهد.

بنابراین، به طریق استدلال به آیات آفاق، دعوت به حکمت و قناعت عقلی صورت گرفت ولی خداوند دوست دارد استدلال خود را ادامه دهد و بندگانش آگاهانه او را بندگی کنند. خداوند بنده‌ای را که کورکورانه بندگی کند، دوست ندارد. اینجا است که خداوند به او می‌فرماید: ما تو را به مقامی می‌رسانیم که راضی باشی و با دلایل ملموس‌تری پیامبر را به رضایت قلبی می‌رساند و او را به گذشته یادآور می‌شود، استدلال به آیات ترغیب و ترهیب و دعوت به موعظه‌ی حسنه «قناعت قلبی».

﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا فَ‍َٔاوَىٰ ٦ وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧ وَوَجَدَکَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨ فَأَمَّا ٱلۡیَتِیمَ فَلَا تَقۡهَرۡ ٩ وَأَمَّا ٱلسَّآئِلَ فَلَا تَنۡهَرۡ ١٠ وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثۡ ١١ [الضحی: 6-11].

﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا فَ‍َٔاوَىٰ ٦[7].[8]

«آیا تو را یتیم نیافت، پس [با عطف توجه جدت عبدالمطلب و سپس عمویت ابوطالب] پناه داد»؟

﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا﴾: «مگر تو را یتیم نیافت آن‌هنگام که پدر نداشتی؛ زیرا پدرش پیش از به دنیا آمدنش وفات یافته بود.»

﴿فَ‍َٔاوَىٰ﴾: «از آن پس پناهت داد و تو را تحت سرپرستی عبدالمطلب و سپس ابوطالب، قرار داد.» یعنی هم در کودکی و هم در جوانی و هم بعد از بعثت رسول و ایمان‌آوردن مردم مدینه و هجرت ایشان به مدینه.

خداوند متعال در این آیه نعمت‌هایی را که در کودکی به پیامبرش عطا کرده بود ذکر می‌کند. چرا که ایشان قبل از به دنیا آمدن، پدرش را از دست می‌دهد و بعد از تولد، خداوند محبت او را در قلب حلیمه سعدیه قرار می‌دهد که از قبیله‌ی فقیر و قحطی‌زده به قصد گرفتن کودکی ثروتمند برای شیردادن آمده بود و در نهایت حلیمه با داشتن کودکی خردسال، محمد ج را نیز قبول می‌کند و از برکت وجود او، سینه‌اش پرشیر و شتران و گوسفندانش نیز چاق و پرشیر می‌شوند.

سرپرستی محمد ج ابتدا بر عهده­ی پدربزرگش عبدالمطلب و بعد از فوت او بر عهده­ی عمویش ابوطالب بود و خداوند در این آیه به او یادآوری می‌کند که آیا فراموش کردی که یتیم و بی‌سرپرست بودی و خداوند به تو جا و مأوا و پناه داد و تو را از یتیمی به آن عظمت و شخصیت نرساند؟ به کمال نرساند؟

﴿وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧[9].

«و تو را [راه‌نایافته و] سرگشته یافت [چنانکه نمی­دانستی کتاب و ایمان چیست] پس هدایت کرد».

﴿وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا﴾: «و تو را سرگشته و حیران یافت نه دینی و نه هدایتی را نمی‌شناختی.»

و آیا تو را سرگشته و حیران –در میان مشرکان، بت‌پرستان، کافران و خرافه‌پرستان- نیافت و رهنمودت کرد؛ آیا فراموش کردی که هیچ علمی نداشتی و أمی و بی‌سواد بودی و از ایمان و قرآن چیزی نمی‌دانستی و ما به تو قرآن آموختیم و تو دعوت­گر و پیامبر شدی درحالی­که خواندن و نوشتن هم نمی‌دانستی و بر انجام بهترین کارها و رفتارها رهنمون شدی.

ضال در اینجا به معنی حیران است که تا حدودی معنی دقیقی است. یعنی پیامبر می‌دانست که عرب‌ها در جاهلیت هستند، می‌دانست که قومش به گمراهی افتاده‌اند، ولی نمی‌دانست که آنها را چگونه به مسیر خداوند هدایت کند، لذا حیران و سرگشته شده بود. «فَهَدی» یعنی خداوند تو را هدایت کرد و آن هدایت را در اختیار تو گذاشت و به تو برنامه‌ای داد تا بتوانی مسیر تاریخ را تغییر دهی. تو را فقیر یافت و بی‌نیاز کرد. خدیجه را مسخر تو گردانید (تنها موردی بود که زنی تمام غرورش را زیر پا گذاشت و به خواستگاری پیامبر رفت و این بسیار مهم است). هدایتی که تمام شخصیت تو را دگرگون کرد، هدایتی که به تعبیر خود قرآن در سوره‌ی نجم، خداوند تنها پیامبری که از میان تمامی پیامبران، تمام ابعاد شخصیتی او را تزکیه، گزینش و تأیید کرده، پیامبر اسلام است، چرا که خداوند دل، زبان و اخلاق و چشم و همه‌‌ی ابعاد شخصیتی پیامبر را تأیید کرده است.

﴿وَوَجَدَکَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨[10].

«و تو را فقیر یافت، پس بی‌نیاز نمود».

﴿وَوَجَدَکَ عَآئِلٗا﴾: «و تو را تنگدست و بی‌نوا یافت.»

﴿فَأَغۡنَىٰ﴾: «و بی‌نیازت گردانید، به وسیلۀ قناعت و به وسیله‌ی مال خدیجه و ابوبکر صدیق که برایت میسر ساخت.»

ای رسول، تو فقیر و بی‌چیز بودی و خداوند از طریق ازدواج با خدیجه به تو روزی داد و تو را ثروتمند ساخت. به تو غنا بخشید و هیچکدام از این نعمت‌ها را که نداشتی، به تو ارزانی داشت.

این سه ‌نمونه از منت­هایی است که خداوند متعال، رسول خدا را به آنها یادآوری می‌نماید تا فرستاده‌اش بخاطر بسپارد و یقین و اذعان داشته باشد به اینکه خداوند متعال با اوست و یاور اوست و او را ترک نکرده و هیچ­گاه ترک نخواهد کرد و با این سه منتّ، شادمانی مشرکان در ارتباط با تأخیر وحی در فاصلۀ چند روزی، نقش بر آب گشت.

منت نخست بیان­گر این است که پدر رسول خدا به دنبال ولادتش وفات یافت و کمی پس از شیر بریدنش مادرش را هم از دست داد. یعنی اگر پدری دل­سوز و مادری مهربان از تو گرفته شد، خداوند برای تو جدّ دل­سوزی به نام عبدالمطلب و عمویی غم­گسار برایت قرار داد تا به عنوان سنگر محکمی از تو حمایت کنند و خداوند تو را دارای جاه و منزل کرد که تاج سر همه‌ی اقوام گشتی؛ منت دوّم: منت علم و هدایت است آنجا که پیامبر خدا ج در مکه می‌زیست و مانند مردمان آنجا از هر علم و شریعتی بی‌بهره بود همان­گونه که خداوند متعال به ایشان می‌فرمود: «ما کنت تدری ما الکتاب ولا الإیمان»: «نمی‌دانستی کتاب و دین چیست».

منت سوم خداوند بر پیامبرش، منت توان­گری و بی‌نیازی است، بعد از فقر و نیازمندی، آنجا که پدر رسول خدا وفات یافت و بیشتر از یک جاریه به نام برکه ام‌ایمن و چند شتر از خود بجای نگذاشت، از آن پس پروردگار ایشان را به وسیله‌ی قناعت، از هرکسی بی‌نیاز ساخت و دست نیاز به‌سوی هیچ‌کسی دراز ننمود و می‌فرمود: «لَیْسَ الْغِنَى عَنْ کَثْرَةِ الْعَرَضِ، وَلَکِنَّ الْغِنَى غِنَى النَّفْسِ»[11]: «توانگری با فراوانی مال و ثروت نیست بلکه با بی‌نیازی نفس از دیگران است». این سه منت الهی بر فرستاده‌ی خود بود چه منت­های عظیم و بزرگی،‌ منت­هایی که خواهان شکرگزاری می‌باشند و برای شکر آنها خداوند متعال پیامبرش را راهنمایی می‌کند به اینکه: خدایی که در یتیمی تو را در پناه خود آورد و در سرگردانی به راهنمایی خود به راه آورد و در تنگ­دستی تو را به هستی کامیاب فرمود، می‌سزد که برای یتیمان پدری مهربان و برای فقیران مددی بیکران و برای گمرهان راهنمایی راه‌رسان باشی؛ آنجا که فرمود:

﴿فَأَمَّا ٱلۡیَتِیمَ[12] فَلَا تَقۡهَرۡ ٩[13].

«پس [تو نیز] یتیم را میازار [و او را ذلیل مشمار]».

پس تو نیز به پاس نعمت ما، یتیم را میازار، تو مزه‌ی یتیمی را چشیده‌ای، مال او را به ناحق مگیر و او را ذلیل و خوار مگردان. خدا از کودکی تو را یتیم کرد تا از حال یتیمان باخبر شوی و هیچ‌گاه آنان را دل‌شکسته نگردانی.

خداوند متعال بعد از ذکر نعمت‌هایی که به پیامبرش عطا فرموده، از او می‌خواهد که در مقابل کسی که او را توان­گر ساخته و جای داده و یاری کرده و هدایت نموده سپاسگزار باشد و با یتیم بدرفتاری نکند و او را گرامی بدارد و تحقیر نکند؛ چرا که یتیم خود قلبش شکسته است.

﴿وَأَمَّا ٱلسَّآئِلَ فَلَا تَنۡهَرۡ ١٠[14].

«و [مستمندِ] نیازخواه را مران [و با او خشونت مکن]».

سائل و گدا را به بانگ و سخن بد و اخلاق تند از خود مران. یعنی هرگاه فقیر، مسکین و نیازمند، جهت رفع نیازمندیش از تو جویا شود تا آنجا که در توان داری به رفع نیازش اقدام کن و  یا به خوبی او را برگردان و او را به سخن خوبی که باعث تخفیف آلام و گشایش قلب او گردد دریغ مدار چه سؤال‌کنندۀ مال باشد و چه سؤال‌کنندۀ علم؛ و معلم نیز باید با نرمی و اخلاق خوب جواب شاگردانش را بدهد. و وضعیت گذشته‌ی خود را به یاد آر.

﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثۡ ١١[15].

«و نعمت‌های پروردگارت را بازگو کن [و سپاس­گزار]».

خداوند نعمت هدایت را شامل حال تو کرد، پس آن­را ترویج کن و به دیگران با آرامی و لطافت و نرمی برسان تا همه کس از این نعمت هدایت بهره‌مند شوند. و بلکه نعمت‌های پروردگارت را بازگو کن در برابر نعمت پروردگارت از نعمت‌های ایمان، احسان، وحی، علم و قرآن، شکرگزار باش؛ شکر نعمت مال و ثروت به دادن آن به فقرا و مستمندان است و شکر نعمت علم به تعلیم دیگران و آموختن و راهنمایی آنان است، شکر نعمت جاه و مقام در دفاع از مظلومان و فروماندگان است که هر نعمتی شکری دارد و آن شکر مایه‌ی بقای آن نعمت است، چنان­که ناشکری مایه‌ی زوال نعمت است، خداوند متعال ما را این­گونه با پیامبر گرامیش ادب آموخته که آن برای ما الگو و مقتدا می‌باشد.

شکر نعمت:

1-   لسانی: شکرگزاری به زبان: گفتن الحمدلله.

2-   قلبی: اگر قلب پر از محبت و نعمت نباشد شکرگزاری ممکن نیست.

3-   عملی: بهترین نوع شکر: انجام طاعات و عبادات عملی.

شکرگزاری از قلب انسان شروع می‌شود و برای داشتن قلب شاکر باید تمرین‌های عملی داشت.

اسلوب‌های عملی شکرگزاری قلبی:

1-   فکر کردن به نعمت‌ها.

2-   فکر کردن به اینکه چه کسی آن­را به تو داده است.

3-   فکر کردن به اینکه چه چیزهایی از پس این نعمت بر تو آسان شده است.

4-   فکر کردن به اینکه خداوند غنی و بی‌نیاز است و به تو احتیاجی ندارد و با عبادت انسان، قوی‌تر نمی‌شود و سودی به او نمی‌رسد.

5-   فکر کردن به نقش ملائک و فرشتگان و عمل آنها در شکرگزاری خداوند؛ چرا که در آسمان جای چهار انگشت خالی از فرشتگانی که برای الله متعال سر به سجده برده­اند، نیست.

کثرت و فراوانی نعمت:

1-   نادیده‌ انگاشتن و ندیدن نعمت‌ها.

2-   ناسپاسی و عدم شکرگزاری.

بعد از اسلوب‌های عملی و شکر قلبی: حرکت از قلب به سوی زبان.

شکر زبانی: صحبت‌کردن در مورد نعمت‌های خداوند.

1-   در مقابل اطفال و کودکان باید در مورد نعمت‌ها صحبت کرد تا عبرت گرفته و شکرگزار باشند.

2-   شیوه­ی صحبت‌کردن در مورد نعمت‌ها با انسان‌های حسود:

اولاً: باید با آنها به طور مستقیم در مورد نعمت‌ها صحبت نکنیم؛ بلکه به صورت عام گفته شود، مثلاً فقیر بودیم و خداوند به ما ثروت داد.

ثانیاً: مداومت در خواندن اذکار صبح و شام.

وقتی قلب انسان لبریز از محبت و نعمت شد و بعد به زبان رسید، در نهایت باعث شکر عملی می‌شود.

شکر عملی: جبران نعمت‌های خداوند.

عبد شکور: عبادت قلبی مثل صبر و حُسن ظن.

عبادات:[16]

1-   قلبی: تا زمانی که انسان زنده هست و قلبش می‌تپد حتی در خواب برایش اجر نوشته می‌‌شود مثل صبر در معصیت.

2-   عملی: انجام طاعات و عبادات مثل نماز و روزه.

با این توضیح سوره‌ی مبارک ضحی تمام می‌شود و در حقیقت شرحی بود بر آیات سوره‌ی حمد و چگونگی حامد شدن و اینکه هرگز در مورد خداوند نباید دچار سوءظن شد، طوری که اگر خداوند چیزی را به انسان داد بگوید که خدای من چقدر خوب است و اگر چیزی را از او گرفت، فوراً بگوید که خدا با من قهر کرده است. باید وظایف به صورت مرتب انجام شود تا رسیدن به آن مقام و کمالی که مقدر شده است، میسر گردد.

رهنمون آیات:

1-  دنیا از کدورت و ناخوشایندی­ها خالی نیست؛ خدای متعال چه زیبا می‌فرماید: ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِی کَبَدٍ ٤﴾: «به راستی که انسان را در رنج آفریدیم.»

2-  بیان مقام عالی و شرف مکانت پیامبر خدا ج.

3-  مشروعیت یادآوری دیگران با نعمت‌ها و سختی‌ها تا بنده‌ی خدا را به شکر نعمت‌ها و صبر بر سختی‌ها وا دارد.

4-  تأکید در معنی حدیث: «إِذَا أَنْعَمَ عَلَى عَبْدٍ نِعْمَةً أَحَبَّ أَنْ یَرَى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَیْهِ»: «هرگاه خداوند متعال نعمتی را بر بنده‌ای ارزانی نماید دوست دارد که اثر آن نعمت بر وی آشکار گردد».

 




[1]- بخاری: 4951، مسلم: 1797، طبری: 37505، احمد: 4/312 و در این خصوص احادیث زیاد است به کتاب: لباب النقول فی اسباب النزول، سیوطی مراجعه شود.

[2]- این قسم برای تاکید خبری است که در آیات بعدی می‌آید ﴿وَٱلضُّحَىٰ را با الف مقصوره نوشته‌اند و چون اصل آن الف واو است می‌بایستی با الف منقلب از واو مانند عطا نوشته می‌شد ولی بخاطر مراعات تناسب با «سجی، قلی و اولی» با یاء نوشته شد.

[3]- لیل: به معنی شب است. سَجَی: یعنی آرام گرفت.

[4]- وَدَّعَ: یعنی خداحافظی کرد. وَدَّعَکَ یعنی از تو خداحافظی کرد. مَاودعک یعنی از تو خداحافظی و وداع نکرد.

      ماقلی: یعنی عصبانی نشد. حالا این سؤال پیش می‌آید که چرا نفرموده: مَاقَلیک؟ درحالی­که قبل از آن فرموده است: وَدَعَّکَ: (توضیح آن در تفسیر خواهد آمد)

[5]- آخره: از ماده‌ی أخَرَ یعنی پایان. در اینجا به معنی قیامت نیست، ولی در بعضی از تفاسیر به معنی قیامت آمده است.

      خَیر: یعنی بهتر. اصل آن أخیر بوده است که همزه‌ی آن به خاطر تخفیف حذف شده است.

      أولی: مؤنث اول است. در مقابل آخر می‌باشد.

[6]- یعطیک: از ماده‌ی عطا که به باب افعال می‌رود، تبدیل می‌شود به «اعطا». مضارعش می‌شود «یعطی». یعنی بخشش و إعطاء یعنی بخشیدن.

      فترضی: از ماده‌ی رضایت است. رضا به حالتی گفته می‌شود که هیچگونه اعتراضی در انسان از لحاظ درونی وجود نداشته باشد. رضایت هم دو نوع می‌باشد، یکی بیرونی و دیگری درونی. رضایت واقعی، رضایتی است که قلبی و درونی باشد و نتیجه‌ی رضایت قلبی، آرامش است، ولی اگر رضایت قلبی نداشته باشد، نتیجه‌ی آن ناامنی می‌باشد. پس مقام رضا یکی از مراحل بندگی انسان می‌باشد. بابا طاهر در مقام رضا می‌گوید:

یکی درد و یکی درمون پسندد

 

یکی وصل و یکی هجرون پسندد

من از درمون و درد و وصل و هجرون

 

پسندم آنچه را جانون پسندد

 

[7]- این استفهام و استفهام‌های بعدی برای تقریر موضوع است.

[8]- یجدک: از ماده‌ی وجد که مضارعش می‌شود «یجد» یعنی می‌یابد. ألم یَجِدکَ: آیا نیافت ترا؟

      یتیم: یعنی کسی که سرپرستش را از دست داده است و از ماده‌ی «یتم» است. اصل آن به مرواریدی گفته می‌شود که در میان مرواریدها منحصر به فرد باشد.

      فاوی: از ماده‌ی اوی-یاوی گرفته شده است که وقتی به باب افعال برود، آوی می‌شود و مضارعش می‌شود یؤوی، یعنی پناه داد.

[9]- هدی: یعنی هدایت داد و با دلالت فرق دارد. دلالت یعنی ما آدرس جایی یا کسی را به فردی بدهیم. ولی هدایت یعنی دست فرد را بگیریم و مستقیماً به همان جایی که می‌خواهد ببریم. لذا هادی با دلیل فرق می‌کند. دلیل کسی است که فقط آدرس می‌دهد، ولی هادی کسی است که به سرمنزل مقصود می‌رساند. خداوند و پیامبر هردو هادی هستند.

[10]- عائل: یعنی فقیر و عیال وار. از ماده‌ی عال، یعول است. یعنی کسی که عیال‌وار است و درآمد او کفایت نمی‌کند.

      فاغنی: از ماده‌ی غنی است، به معنی حالتی که مثل رضا در انسان ایجاد می‌شود و احساس نیاز به هیچکس و هیچ چیزی پیدا نمی‌کند. یعنی بی‌نیاز کرد.

[11]- متفق‌علیه.

[12]- در حدیث صحیح روایت شده که پیامبر ج فرموده است: «أنا وکافِلُ الیَتیم کَهاتَین»: «در روز قیامت من و عهده‌دار یتیم چون این دو انگشت هستیم».

[13]- تقهر: از ماده‌ی قهر است، یعنی مسلط‌شدن بر چیزی یا کسی با قدرت تمام.

[14]- سائل: اصلش یعنی سؤال کننده، هر کسی چیزی را از ما بخواهد، چه مادی و چه معنوی، گفته می‌شود سائل. لذا یکی از خصوصیات سائل تواضع است، یعنی باید متواضع باشد، در غیر این صورت به آن چیز نخواهد رسید، چه مادی باشد و چه معنوی.

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

 

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

      تنهر: از ماده‌ی نهر است، یعنی خشم گرفتن.

[15]- نعمه: ضد نقمت است. به آن چیزی گفته می‌شود که انسان را خوشحال کند. انعام یعنی چهارپایان، چون نگاه‌کردن به چهار پایان انسان را خوشحال می‌کند و خود قرآن هم به این مسأله اشاره دارد. إنعام یعنی پاداش. یعنی چیزی را به کسی بدهیم که او را خوشحال کند؛ و اصلش از نَعم و نَعَم می‌باشد، یعنی هرچیزی که در انسان آرامش و خوشحالی را ایجاد کند.

      فَحدث: از ماده‌ی حَدَثَ می‌باشد، یعنی پدید آورد. حَدث، یعنی سخن بگو و این سخن گفتن‌ها باید نو و مقتضای حال باشد. و در عین حال به کلامی گفته می‌شود که با نرمی ادا شود. محدث یعنی کسی که کلامی را با نرمی و ملاطفت و مهربانی بیان کند.

[16]- یکی از تقسیم بندی­های مهم عبادات، تقسیم عبادات به صورت ذیل است: 1- عبادات مالی: صدقه­ی نفلی، زکات و... 2- عبادات بدنی: روزه، نماز و... 3- عبادات مالی بدنی مانند حج. (مصحح)

تفسیر سوره‌ی انشراح

تفسیر سوره‌ی انشراح

سوره­ی إنشراح: إنشراح به معنای: «گشودن» می­باشد و مکی است.

این سوره دارای نام‌های زیر می­باشد:

1-   اَلَم نشرح.

2-   ألشرح.

3-   الإنشراح.

دو سورۀ مبارکه­ی ضحی و شرح که در قرآن پشت سرهم واقع شده‌اند، در مورد پیامبر ج هستند و خداوند در سورۀ ضحی نعمت‌های مادی و در سوره­ی شرح، نعمت­های معنوی را که به رسولش ارزانی داشته، بیان می‌کند.

بهترین نعمتی که خداوند منان به بندگان خاص خود و انبیا و مخصوصاً خاتم آنها یعنی محمد ج هدیه فرموده، شرح صدر است و البته که دعوت­گران به دین نیز از این دعا و طلب به درگاه الهی غافل نیستند و همیشه از خداوند شرح صدر طلب می‌کنند.

سوره‌ی شرح (انشراح) بعد از سوره‌ی ضحی نازل شده و توضیح و تأکیدی بر معانی سوره‌ی ضحی می‌باشد و فهم این سوره مستلزم فهم دقیق سوره‌ی ضحی است. همچنان که گذشت محور آیات سوره‌ی ضحی بیان مجموعه تصوراتی بود که در ذهن داعی ایجاد شده بود که خداوند با او قهر کرده و او را به حال خویش رها ساخته است و اینکه خداوند بنده‌ی صالح و مخلص خود را تحت هیچ شرایطی رها نخواهد کرد و تنها نخواهد گذاشت و همیشه در کنار او خواهد بود. محور آیات سوره‌ی شرح هم پیرامون این واقعیت است که خداوند با امتحان و ابتلا، بنده‌ی خود را از لحاظ شخصیتی پرورش می‌دهد. لذا اگر ما دیدگاه خود را در رابطه با ابتلا به مصائب اصلاح کنیم، نه تنها از مصائب و آزمایشات گریزان نخواهیم بود، بلکه این دعا را که خداوند به ما در آخر سوره‌ی مبارک بقره یاد داده است، در حد وسعت و ظرفیت خود زمزمه کنیم که: ﴿رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦ [البقرة: 286]. اجازه نداریم از خداوند بخواهیم که ما را مطلقاً مورد امتحان و آزمایش قرار ندهد، بلکه از خداوند می‌خواهیم که ما را مورد آزمایشاتی قرار ندهد که خارج از حیطه‌ی توانایی ما هستند، در غیر این صورت خود را از رسیدن به کمالات محروم کرده‌ایم، زیرا عملی‌ترین شکل تربیت خداوند نسبت به بندگان در آزمایشات و مصائب تجلی می‌کند. بندگانی که به شکلی از مصائب گریزان هستند و حتی حاضر هم نیستند نامی و ذکری از مصائب داشته باشند و به شدت از مصائب و بلاها می‌ترسند، افرادی خام باقی خواهند ماند. به قول حافظ:

هرکه در این دیر مقرب‌تر است

 

جام بلا بیشترش می‌دهند

و این نشانه‌ی قُرب است و در حدیث صحیح از پیامبر رحمت داریم که فرمود: «أشَدُّ النّاسِ بَلاء ألانبِیَاءُ ثُمّ الامثَلُ فالأمثَلُ» (ترمذی، احمد) «در بین مردم کسانی که به شدیدترین سختی­ها مبتلا می­شوند، پیامبران هستند و سپس کسانی که به لحاظ ایمان به آنها نزدیک­ترند». چون خداوند می‌خواهد کامل‌ترین تربیت را داشته باشند، لذا آنها را مورد شدیدترین امتحانات و آزمایش‌ها قرار می‌دهد که در رأس همه‌ی پیامبران، پیامبر اسلام قرار دارد و بعد از پیامبران، هرکس که به انبیا و دست‌یافتن به کمالات آنها علاقه‌مند باشد، به همان اندازه مورد ابتلا و آزمایش قرار خواهد گرفت. لذا اصلاح بینش در رابطه با بلایا و امتحانات خدایی بسیار مهم است، زیرا امتحانات ربانی پرورش‌دهنده‌ی بندگان است. و بعد از اینکه فرد پرورش یافت، صلاحیت و شایستگی لازم جهت ادای مسؤلیت را پیدا می‌کند و می‌تواند این مسؤلیت را به نحو احسن به انجام رساند. خداوند برای بیان این مطلب به آیاتی از انفس اشاره می‌کند آیات آفاق و انفس را در سوره‌ی ضحی مورد بررسی قرار دادیم و در این سوره اشاره به آیات انفس است که بیان‌کننده‌ی مشکلاتی هستند که بنده‌ی خدا با آنها مواجه می‌شود و این خود از سنت‌های الهی به شمار می‌رود و البته همیشگی نیست.

چرخ‌گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

 

دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور

کلمه‌ی شرح، در لغت از ماده‌ی شَرَحتُ اللحمَ گرفته شده است، یعنی گوشت را به وسیله‌ی چاقو بازکردن و به شکل لایه لایه درآوردن. لذا کلمه‌ی شرح را عرب در رابطه با گوشت به کار برده است. حالا وقتی که گفته می‌شود، مطلبی را شرح کردم، یعنی مطلب را باز کردم که در این صورت از آن بیشتر لذت می‌برند، اما وقتی که مطلبی سر بسته باشد، خیلی از افراد چیزی از آن نمی‌فهمند و لذا زود خسته می‌شوند.

محور سوره

نام سوره «شرح» با محور سوره در ارتباط است، یعنی شرح انسان تا آنچه در جوهر و درونش نهفته است، آشکار گردد و توانایی او جهت حمل بار مسؤلیت محک زده شود. انسان به وسیله‌ی آزمایشات متحول می‌شود، استعدادهایی که در وجودش هستند، شکوفا و ظهور می‌یابند و در نتیجه می‌تواند به بهترین شکل ممکن مسؤلیت خود را به انجام رساند، به همین منظور ما نیازمند شارح هستیم و آن شارح هم خداوند است که شرح انسان را با ارسال کُتب و رُسُل تا آمدن پیامبر خاتم به انجام رسانیده و پس از انبیا، رهروان صدیق آنها این عملیات شرح را تا امروز ادامه دادند و ادامه هم خواهد داشت. سوره‌ی شرح مکی است و محور کلی آن اصلاح بینش انسان‌ها است و این بینش وقتی اصلاح می‌شود که مجموعه‌ای از تلقی‌ها و طرز تفکرها و دیدگاه‌های انسان در رابطه با موضع‌گیری‌هایش که می‌گیرد، اصلاح شود. موضع‌گیری‌هایی که در رابطه با نظام خلقت و در رابطه با معاد که بعد از مرگ انسان شروع می‌شود و در رابطه با ملائک و... اصلاح بینش، مقدمه‌ای است برای اصلاح منش و حیات واقعی هم درگرو اصلاح بینش و منش است، هرگاه این دو اصلاح شوند، انسان هم اصلاح می‌شود. اصلاح بینش‌ها همان اصلاح سرها و تفکرها و اندیشه‌ها است و اصلاح منش‌ها یعنی اصلاح دل‌ها. دل‌ها و سرها که اصلاح شدند انسان نیز اصلاح می‌شود و مشکل جامعه‌ی ما این است که یا سرها اصلاح نشده یا دل‌ها و یا هردو. اگر سرها اصلاح شود، اما دل اصلاح نشود، انسان صاحب شعور می‌شود اما شور نخواهد داشت و شعور بی‌شور پرنده‌ای را می‌ماند که با یک بال بخواهد پرواز کند و این میسر نیست؛ و اگر دل اصلاح شود، اما سر اصلاح نشود، دوباره اصلاح اصلاح ناقصی است؛ یعنی انسان شور دارد اما شعور ندارد و انسان‌های پُرشور بی‌شعور همیشه برای خود و دیگران مشکل آفرین بوده‌اند. پیامبران آمده‌اند که شور و شعور ما را تعادل و توازن ببخشند و با متعادل‌شدن شور و شعور، انسان‌ها به تعادل در شخصیت می‌رسند و در پی آن جامعه به سلامت و آرامش خواهد رسید.

تقسیم‌بندی آیات سوره شرح

از آیه‌ی 1 الی 4 استدلال به آیات انفس، برای قضیه‌ای است که در آیات بعد می‌آید و آن اینکه داعی فکر می‌کند باید دائماً در مصیبت و بلا باشد، در­حالی­که چنین نیست و خداوند بنده‌ی خودش را دوست دارد و او را مورد بلا و مصیبت قرار می‌دهد تا رشد کند.

آیات 5 و 6 بیان‌کننده‌ی سنت خداوند در رابطه با بندگانش و در حقیقت مدلول آیات 1 الی 4 است. آیات 7 و 8 که سوره با آنها به پایان می‌رسد، بیان این موضوع است که بعد از تمام‌شدن مشکلات، مسأله‌ی حمل مسؤلیت مطرح می‌شود. به قول یکی از صالحین مسؤلیت انسان در طول حیات به اختصار عبارت است از: 1- اخذ و عطا 2- تشکیل و تقدیم یک خانواده‌ی مسلمان به جامعه‌ی مسلمانان 3- عزیمت به حج. این سه از محوری‌ترین مسؤلیت‌هایی است که تکمیل‌کننده‌ی شخصیت انسان در ابعاد مختلف است.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَکَ صَدۡرَکَ ١ وَوَضَعۡنَا عَنکَ وِزۡرَکَ ٢ ٱلَّذِیٓ أَنقَضَ ظَهۡرَکَ ٣ وَرَفَعۡنَا لَکَ ذِکۡرَکَ ٤[الشرح: 1-4].

سوره با استفهام تقریری آغاز می‌شود که در زبان فارسی هم مشابه آن­را داریم. سؤالی است که مطرح می‌شود و جوابش هم مشخص است و سؤال‌کننده دوست دارد که جوابش را از سؤال‌شونده بشنود. تقریر یعنی تثبیت مطلب در ذهن مخاطب.

﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَکَ صَدۡرَکَ ١[1].

«[ای پیامبر،] آیا ما سینه‌ات را [برای نزول وحی] برایت نگشودیم؟».

﴿أَلَمۡ﴾: «استفهام تقریری؛ یعنی خداوند متعال نعمت‌هایش را برای پیامبرش بازگو می‌کند. آیا: (سؤال)؛ و منظور از اینکه (آیا ندادیم) یعنی (بله به تو دادیم).»

﴿نَشۡرَحۡ: شرح: بازکردن، شکافتن، گشاده‌کردن و از ریشۀ شریحه است.

﴿نَشۡرَحۡ لَکَ صَدۡرَکَ﴾: «آیا سینه‌ات را به وسیله‌ی نبوت و تطهیر آن و لبریز از ایمان و حکمت برای تو نگشادیم؟»

در اینجا لازم است مختصری از داستان موسی÷ و فرعون را بازگو کنیم:

موسی÷ در زمان پادشاه ستمگر یعنی رامسس دوم به دنیا آمد که دستور به قتل نوزادان پسر داده بود و مادر موسی÷ به فرمان خدا او را در سبدی به رود نیل انداخت و موسی به خانه­ی فرعون رفت و آنجا بزرگ شد؛ موسی÷ بسیار تنومند و قوی‌هیکل بود و زود عصبانی می‌شد و همچنین قیافه‌ای سبزه‌رو داشت و دارای لکنت زبان نیز بود.

به طور اتفاقی باعث کشته‌شدن شخصی در مصر شد و بعد از آن از ترس فرار کرد و به سمت سرزمین شعیب÷ رفت و در آنجا با دختر شعیب÷ ازدواج کرد و بعد از 10 سال قصد بازگشت به سرزمینش را کرد که در میان راه از طرف خداوند متعال، به پیامبری برگزیده شد و مأموریت یافت که نزد فرعون رفته و او را به سوی دین خدا دعوت کند. موسی÷ بعد از شنیدن فرمان الهی اولین چیزی که درخواست کرد، این دعا بود:

﴿رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی٢٥ وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی٢٧ یَفۡقَهُواْ قَوۡلِی٢٨: [طه: 25-28]

﴿رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی: «پروردگارا سینه‌‌ام را گشاده نما»

﴿ٱشۡرَحۡ:

1-   توسیع صدر: بازشدن قلب و سینه (هرچه سینه بازتر و گشاده‌تر باشد، تحمل آن بیشتر و چیزهایی که در آن جای می‌گیرد بیشتر است) مانند موارد زیر:

2-   طمأنینه و آرامش + رضایت + سکینه و آرامش + نور + ایمان + حکمت + صبر.

3-   گشاده‌شدن سینه برای استقبال آخرت و آمادگی برای قیامت.

4-   گشادی سینه برای پذیرش احکام شرعی و الهی.

5-   گشادی سینه برای پذیرش حکم و قضای خداوند و مصائب و مشکلات.

نتیجه: در نهایت هرکس قلبش گشاده و مُنشرح باشد، هر کار خیری برایش سهل و آسان می‌شود.

﴿وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی: «و کارم را آسان فرما»

 با این دعا پروردگار:

1-   تبلیغ دین و دعوت­گری را برایش سهل و آسان می‌کند.

2-   قوت و طاقت را برای انجام این کار و تبلیغ دین به او می‌دهد.

3-   کلامش تأثیرگذار می‌شود و حرف‌هایش بر دل مردم می‌نشیند و نتیجه می‌‌دهد.

﴿وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی: «و گره از زبانم باز کن»

1-   حسن کلام: حرف‌زدن خوب و نیکو.

2-   تأثیر بر عقل: حرف‌زدن به گونه­ای که بر مغز و عقل دیگران موثر واقع شود.

3-   حکمت: حرف‌زدن با حکمت و از روی علم.

4-   مهربان و رحیم‌ بودن: اخلاق خوش و نیک با دل رحمی و شفقت قلب و دلسوزی.

 خداوند متعال سوره را با سؤالی از پیامبر ج آغاز می‌کند و می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَکَ صَدۡرَکَ١: «آیا سینه‌ات را گشاده نساختیم»

شرح صدر اولین چیزی بود که موسی÷ از خداوند خواست درحالی­که طبق این آیه به پیامبر داده شده بود.

1-   شرح معنوی: گشاده‌شدن سینه و پر از نور و ایمان و حکمت و آرامش و رضایت ‌شدن و قدرت و تحمل آزار و اذیت و مصیبت را ‌داشتن.

2-   شرح حسی: سینه­ی رسول الله ج در طول دوران زندگی مبارکش دو بار باز شد.

1)     در کودکی و در سن 4 سالگی زمانی­که نزد دایه‌اش حلیمه­ی سعدیه در صحرا زندگی می‌کرد.

برادران رضاعی او سراسیمه به خیمه آمدند و گفتند: کسی می‌خواهد محمد را بکشد و همه هراسان به دنبالش رفتند و دیدند که جای شکاف و دوختن روی سینۀ مبارک ایشان است؛ بدون این­که خونی آمده باشد و ایشان گفتند: 2 نفر با لباس سفید آمدند و سینه‌ام را باز کردند و قلبم را درآوردند و با آب شستند و دوباره در سینه‌ام گذاشتند بدون اینکه خون بیاید.

در حدیث آمده است که جبرئیل÷ به همراه فرشته‌ای دیگر این کار را با آب زمزم انجام دادند.

2)     بعد از مرگ خدیجهل پیامبر ج در ناراحتی و اندوه به سر می‌برند و قبل از رفتن به اسراء و معراج، جبرئیل سینۀ ایشان را شکافت و با آب زمزم شست‌وشو داد.

پس خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: ما سینه‌ات را باز کردیم و از هرآنچه بغض و حسد و کینه است، شستیم و آن­را پاک و پر از خوبی‌ها کردیم.

بعضی از مفسرین این آیه را به جریان شق الصدر پیامبر ربط داده‌اند. اما بهترین تفسیر از آیات قرآن این است که از آیات دیگر برای تفسیر استفاده شود. در دو جا از قرآن، هم در سوره‌ی زُمر و هم در سوره‌ی انعام داریم که خداوند شرح را برای ما توضیح داده است. شرح صدر یعنی چه؟ یعنی آماده‌شدن برای قبول هدایت ﴿أَفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٖ مِّن رَّبِّهِۦ [الزمر: 22] و در سوره‌ی انعام هم داریم: ﴿فَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یَهۡدِیَهُۥ یَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ [الأنعام: 125] هر کسی را که خداوند بخواهد هدایت کند، دل (و سینه‌ی) او را برای پذیرش اسلام و هدایت باز می‌کند، لذا ﴿أَلَمۡ نَشۡرَحۡ لَکَ صَدۡرَکَ یعنی ما سینه‌ی تو را باز کردیم و می‌تواند تفسیر دیگری باشد، از آیه‌ی 7 سوره‌ی ضحی ﴿وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧. وقتی انسان راه را گم کرد و یا دچار حیرت و سرگردانی شده باشد، به کسی شباهت دارد که سینه‌اش تنگ و تحملش تمام شده است و اگر از این وضعیت نجات یابد، در حقیقت شرح صدر صورت گرفته است و خداوند این کار را در رابطه با پیامبر رحمت انجام داد.

﴿وَوَضَعۡنَا عَنکَ وِزۡرَکَ ٢[2].

«و بار سنگین [گناه] را از تو برنداشتیم».

علما در مورد این آیه و تفسیر بار سنگین گناهان چنین نظر داده‌اند:

منظور، گناهان کوچک و غیر عمدی است که اگر پیامبر ج انجام نمی‌دادند بهتر می‌بود مانند نگاه تندی ایشان به عبدالله ابن مکتوم نابینا ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١.

پس اعمالی که برای ما مکروه است برای پیامبر ج گناه محسوب می‌شود و او باید همیشه از گناه دور باشد چرا که گناه باعث می‌شود به هدفش نرسد. و به همین دلیل ما نیز برای پاکی گناهان‌‌مان باید همیشه استغفار کنیم و بدانیم که مشکلات و مصائب در زندگی:

1-   گناهان را پاک می‌کنند.

2-   منزلت و درجات شخص را بالا می‌برند.

منظور از «وزرک» یعنی بار سنگین مسئولیت در جهاد و بار سنگین یتیم‌بودن که همه کس تحمل آن­را ندارد. بار سنگین فقیر بودن و... یا هر سختی­ای که در راه دعوت به دین داشته‌اند برایت آسان کردیم.

﴿ٱلَّذِیٓ أَنقَضَ ظَهۡرَکَ ٣[3].

«همان باری که بر پشتت سنگینی می­کرد».

باری که تحمل آن روی شانه‌ات سنگین و سخت بود و نزدیک بود پشتت رابشکند و ما آن­را برایت آسان کردیم.

که عبارت بودند از: بار سنگین فقر، بار سنگین یتیمی، بار سنگین حیرت و سرگردانی. ﴿أَنقَضَ ظَهۡرَکَ ٣ پشت تو داشت می‌شکست که ما به فریادت رسیدیم و نگذاشتیم پشت تو شکسته شود ﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا فَ‍َٔاوَىٰ ٦ وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧ وَوَجَدَکَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨ [الضحی: 6- 8] آن وقت که پیامبر ما نبودی، آن وقت که هیچ مسؤلیتی از طرف ما به تو داده نشده بود که به تو کمک کردیم، آیا الآن تو را رها می‌کنیم؟

﴿وَرَفَعۡنَا لَکَ ذِکۡرَکَ ٤[4].

«و [نام و] آوازه‌ی تو را بلند ساختیم».

مقام و جایگاه تو را بلند گردانیدیم و یاد و ذکر و آوازه‌ی تو را [در اذان و اقامه و ...] رفعت بخشیدیم؛ تو یتیم بودی و کسی تو را نمی‌شناخت. تو بی‌کس بودی و کسی را نداشتی. عموهای تو که قرار بود پشتیبان تو باشند، علیه تو ایستادند و این ما بودیم که در کنار تو قرار داشتیم، پشتیبان تو بودیم و نگذاشتیم پشت تو شکسته شود. چه زیبا گفت حسان بن ثابت: آیا دیدی کسی را که خداوند ذکر او را جاودانه کرده، هنگامی که مؤذن هر روز پنج بار نام او را در اذان به زبان می‌آورد، خداوند نام پیامبر را از نام خود مشتق نموده است، زیرا نام خدا محمود و نام پیامبر محمد است.

اصلاً نام تو را در کنار نام خود قرار دادیم؛ با گفتن تنها «أشهد أن لا اله الا الله» اسلام کامل نیست، مگر اینکه در کنار آن گفته شود: «أشهد أن محمداً رسول الله» و هرگاه نام خداوند ذکر شود، نام پیامبر ج نیز به دنبال آن خواهد بود و در تمام اذان‌ها، اقامه‌، نمازها و خطبه­ی جمعه و امور دیگر، نام مبارک و صلوات بر ایشان قطعی است و این هدیه‌ای است از طرف خداوند متعال که حب پیامبرش را در قلب همه جا داده و یادش را بلند آوازه فرموده است.

این­ها سه منت‌ دیگر است بعد از آن سه ‌منت‌ که در سوره‌ی پیش از این بیان شد که خداوند متعال برای پیامبرش یادآور می‌گردد.

منت اولی راجع به شرح[5] و سعه‌ی صدر پیامبر است تا سینه‌اش گشایش وحی و تحمل بد و بیراه گفتن قومش در حق ایشان را داشته باشد که لازمه‌ی آن صبر و شکیبایی است. صبر و شکیبائی هم­چون دارویی است که گوهر دل را از پلیدی‌ها، غفلت‌ و جهالت پاک کند و هم سینه‌ی آدمی را گسترش بخشد.

منّت دوم، برداشتن بار سنگین و گناه از دوش رسول خداست که اگرچه قبل از نبوت گناه و وزری برای­شان نبوده ولی ایشان ج در اثر ترک عبادت و ترک تقرّب به سوی خدا، احساس بار سنگین و درد و رنج می‌کرد؛ زیرا در مدت چهل سال از عمر شریفش به سبب نبودن شریعت، نسبت به عبادت و طاعت خداوند متعال شناختی نمی‌داشت. ولی در رابطه با گناه و خطا، خداوند متعال ایشان را محفوظ داشته بود، اینک که ایشان به هیچ بتی سجد‌ه‌ای نبرده، شرابی ننوشیده و نه گفتار و نه کردار گناه و جرمی از او سرنزده است در خبر صحیح می‌یابیم که در سن چهار سالگی سینه‌ی مبارکش شکافته شد و غده و یا علقه‌ای را در آن، که پایگاه شیطان بود و انسان بدان در وسوسه شر و بدی می‌افتاد، بیرون آوردند و آن­را شست‌وشو داده بر جای خود نهادند.

منت سوم پروردگار جهان، بالابردن نام و آوازه‌ی رسول گرامی است تا آنجا که در تشهد، در اذان و در اقامه برای همیشه نام پیامبر خدا را مقارن نام خود قرار داده‌ است. چنین مقامی به هیچ فردی از ملائکه، انبیا و رسولان نرسیده، آنچه بر همه‌ی پیامبران داده شده بود به تو تنهایی داده شد.

﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا ٥ إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا ٦ [الشرح: 5-6].

این دو آیه همان طوری که در تقسیم‌بندی آیات سوره اشاره کردیم، مقطع دوم سوره می‌باشد و نتیجه‌گیری و بیانی است که در آیات اول سوره آمده است که خداوند به پیامبر خطاب می‌کند: وقتی مشکلات متعددی را که هر کدام کافی بود تو را به شکلی از پای درآورند و تو را از صحنه‌ی حیات کنار بزنند، همه را از دوش تو برداشتیم و لذا تو باید به این نتیجه برسی که در کنار هر مشکلی و در ضمن هر مشکلی ضد آن یعنی حل مشکل وجود دارد. به تعبیر دیگر در ضمن هر سختی آسانی وجود دارد و این تعبیر قرآن بسیار زیباست که فرمود:

﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا ٥[6].

«پس مسلماً با [هر] دشواری، آسانی است».

خداوند رحمان بعد از ذکر نعمت‌هایش به پیامبرش در آیات بالا اعم از گشاده‌کردن سینه و آسان‌کردن بار سنگین و کمرشکن و بلندآوازه‌کردن نامش در این آیه، می‌فرماید: تمام سختی‌ها را برایت آسان می‌کنیم و به دنبال سختی‌ها و مشکلات، برایت راحتی و آسانی می‌آوریم.

پس ای پیامبر نگران نباش که این همه نعمت‌های بزرگ در قدیم و جلوتر به تو داده شده در جدید و بعد هم به تو نعمت‌های فراوان داده خواهد شد (بشارت).

و نفرمود: «فإن بعد العسر یسرا» بعد از سختی آسانی است. اگرچه ما معتقد هستیم که بعد از سختی آسانی است. وقتی که چشم انسان، واقع بین و حقیقت بین شد، آسانی را در ضمن هر سختی می‌بیند. از مادری که آبستن است و درد و رنج آبستن بودن را تحمل می‌کند و این درد وقتی به اوج خودش می‌رسد، تولد با درد زایمان و به تعبیر قرآن با مخاض و خون‌ریزی همراه خواهد بود. آیا ولادت این مولود در ضمن این سختی و رنج است، یا بعد از رنج و سختی؟ قطعاً در ضمن آن و همراه درد و رنج است و با تولد این مولود تمام رنج‌ها و دردهایی را که مادر متحمل شده است به پایان خواهد رسید. ﴿فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرًا ٥ تعبیر «مع» بیان‌گر همراه بودن عُسر و یُسر است و نکته‌ی جالب توجه این است که در آیه‌ی 6 ﴿إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا ٦ تکرار شده است و دلیل آن هم این است که ظاهراً بعضی اوقات سختی‌ها آن‌چنان فشاری را از نظر روحی و روانی برای فرد ایجاد می‌کند که فرد را از نصرت و رحمت خداوند مأیوس و ناامید می‌کنند و به خاطر رفع این توهم (در وجود داعی که خداوند من را رها کرده و به من کمک نخواهد کرد) دوباره تکرار می‌کند:

﴿إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا ٦.

«[آری؛] مسلماً با [هر] دشواری، آسانی است». چون این مساله را دانستی، اذیت و آزار قومت تو را هراسان نکند و از دعوت به سوی خدا باز ندارد.

این بشارتی بود به نزدیک شدن گشایش و فراخی حال برای خود رسول خدا و یارانش پس از آنکه در رنج و مشقت فراوانی بسر می‌بردند. با نزول این آیات، رسول خدا ج به یارانش بشارت داد[7] و فرمود: «لَنْ یَغْلِبَ عُسْرٌ یُسْرَیْنِ، لَنْ یَغْلِبَ عُسْرٌ یُسْرَیْنِ»[8]: «هیچ‌گاه یک سختی دو راحتی را مغلوب نخواهد کرد، هیچگاه یک سختی دو راحتی را مغلوب نخواهد کرد».

این آیه مژدۀ بزرگی برای همگان است که هرگاه سختی و دشواری درمیان آید آسانی همراه آن خواهد بود.

در عربی، کلمات معرفه به همراه (ال) هرچند دفعه تکرار شوند، منظور یکی و به یک معناست.

و معرفه آمدن کلمه­ی «العسر» در هر دو آیه (دو بار)، دلالت می‌کند که سختی و دشواری یکی است و نکره‌بودن کلمه­ی یُسر، نشان­گر آن است که آسانی تکرار خواهد شد و در دو آیه (2 بار) و 2 معنی دلالت می‌کند.

پس طبق آرای مفسرین:

1-   العُسر: مشکلات شناخته شده و یکی هستند.

2-   یُسر: راه حل و آسانی شناخته شده نیست و دوتا هستند.

پس ای پیامبر و ای مؤمنان در مقابل یک سختی، دو آسانی است و 2 تا از یکی بهتر است، پس مشکلات نمی‌مانند و آسانی به دنبال آن با تأکید و تضمین 2 برابر خواهد آمد.

آسانی (یسر):

1-   یُسر حسی: مشکل حل می‌شود.

2-   یُسر معنوی: صبر و اجر در مقابل مشکل، فراموشی مشکل.

و تکرار به خاطر این است که تحت هیچ شرایطی یأس در قاموس داعی و دعوت وجود ندارد. و قرآن یأس را کفر می‌داند. ﴿یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیۡ‍َٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیۡ‍َٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٨٧ [یوسف: 87] و غیر از کافران هیچکس مأیوس از رحمت خداوند نخواهد شد و نتیجه‌ی یأس همان کفر است. انسان مأیوس انسان مؤمنی نیست. انسانی که همیشه نیمه‌ی خالی لیوان را می‌بیند، انسان مؤمنی نیست. انسان مؤمن انسانی است که نیمه‌ی پر را می‌بیند و برای پر کردن نیمه خالی لیوان برنامه‌ریزی می‌کند و به تعبیر سید قطب/ در تفسیر فی ظلال که می‌فرماید: باید در سینه‌ی خود جستجو کنی که آیا در آن امید، گشایش و یا نور را نمی‌بینی؟ و این بخشش ربانی را در درون مزه مزه کن و بگو: آیا با هرکدام از سختی‌ها خوشی‌هایی هم همراه نیست؟ آیا با هر خستگی استراحتی هم وجود ندارد؟ با هر سختی آسانی وجود ندارد؟ با هر محرومیتی رضایتی هم وجود ندارد؟ لذا همه‌ی این‌ها با هم و در کنار هم هستند. آن بارهای سنگینی را که ما یک بار از روی دوش تو برداشتیم، اگر باز هم بارهای دیگری بر دوش تو سنگینی کنند، آنها را از روی دوش تو برخواهیم داشت و این آغاز راه است و اگر در ابتدای کار دچار یأس و سرخوردگی و ناامیدی شوی، بسیار خطرناک خواهد بود.

این ترک تعلق و این پشت پا زدن‌ها آسان نیست. غزالی را نگاه کنید در اوج قدرت، حشمت، عزت، کرامت، رئیس دانشگاه نظامیه‌ی بغداد و اولین مدیر و مدرس آن بود، یک باره به خود می‌آید که این راه آن راهی نیست که خداوند می‌خواهد؛ به همه آن چیزها پشت پا می‌زند و مشغول تربیت خود می‌شود، خود را احیا می‌کند و احیاء علوم الدین را می‌نویسد و با احیای علوم دین امتی را احیا کرد و الآن هم هر کسی بخواهد در باب تربیت نفس و شخصیت کار کند و یا مطلبی را بنویسد، قطعاً باید بر سر سفره‌ی غزالی بنشیند و از احیاء علوم الدین غزالی استفاده کند. و اینجا است که ما هم باید کمی به خودمان بیاییم و تحت هیچ شرایطی در سختی‌ها غفلت به ما روی نیاورد، طوری که آسانی‌ها را اصلاً نبینیم ﴿إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ یُسۡرٗا ٦؛ وقتی که انسان در مدرسه‌ی عُسر تربیت شد و خداوند او را موفق کرد و از عُسرها و سختی‌ها و رنج‌ها فارغ شد و تربیت لازم را در مدرسه‌ی سختی‌ها و رنج‌ها فرا گرفت، آن زمان برای حمل بارِ مسؤلیت آماده شده و لیاقت آن­را پیدا کرده که بار مسؤلیت را بر دوش بکشد.

﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ ٧ وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَٱرۡغَب ٨ [الشرح: 7-8].

در این دو آیه بیان می‌کند، وقتی که داعی از سختی‌ها رهایی می‌یابد، لازم است ادای مسؤلیت را آغاز کند و با تحمل مسؤلیت‌هاست که به کمال می‌رسد. در مسیر دعوت باید آن‌چنان کار کند که نتواند پشتش را از خستگی راست کند.

این آیه بیان­گر ترسیم و نقشۀ زندگی هر مسلمانی است که برای پیامبر خدا ج وضع شده تا آن شیوه و منهج را در حیات خود و مسلمانان تطبیق نماید تا به بهشت نایل آیند و از عذاب دوزخ رهایی یابند و این بدان معناست که هرگاه از یک کار دینی فارغ شدی خود را برای یک کار دنیایی آماده ساز؛ برای نمونه هرگاه از نماز فراغت یافتی به ذکر و دعا و چون از آن فارغ شدی، به امور دنیوی مشغول باش و یا از جهاد فارغ شدی به مناسک حج بپردازی و از آن پس به کار دنیایی روی آور و این بدان معناست که شخص مسلمان زندگی جدی و سختی به سر می‌برد و هیچ­گاه وقتی را برای بازی، شوخی، تنبلی، بیکاری و ... نخواهد یافت. عبارت ﴿وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَٱرۡغَب٨﴾: یعنی به دنبال هر کار و یا عملی که انجام می‌دهی، چشم به انتظار ثواب و بخشش خداوند متعال باش که فقط از ایشان امید دریافت فضل و موهبت را می‌توان داشت نه کس دیگر.

﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ ٧[9].

«پس هنگامی‌ که [از کار و امور دنیا] فارغ شدی، [به عبادت پروردگارت] بکوش».

ای پیامبر هنگامی که از کار روزانه و تبلیغ دین فارغ شدی، در عبادت تلاش کن. در این آیه، پیامبر ج به عنوان مخاطب اصلی و مؤمنان به تبع او دستور داده شده‌اند که زندگی را با تلاش و جدیت در طاعت و عبادت و شکرگزاری از نعمت‌ها گذرانده و از فرصت‌های عمر خود استفاده کنند که دیگر قابل بازگشت نیست؛ چرا که عمر می‌گذرد و انسان پیر و ناتوان می‌شود و فرصت عبادت و اجر غیر ممنون از دست می‌رود.

پس وقتی که از کار و فعالیت فارغ شدی، راست و محکم بایست و آماده‌ی انجام مسؤلیت‌ها شو تا به کمال برسی و عروج نمایی. ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ١ قُمِ ٱلَّیۡلَ إِلَّا قَلِیلٗا٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِیلًا ٣ أَوۡ زِدۡ عَلَیۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِیلًا ٤ إِنَّا سَنُلۡقِی عَلَیۡکَ قَوۡلٗا ثَقِیلًا ٥ [المزمل: 1- 5] بلند شو و با شب خود را تغذیه کن و به آن کمال برس؛ چون قرار است که بار برداری. راستی چرا باید خودت را این قدر زحمت بدهی و از استراحت و لذایذ شب استفاده نکنی؟ چون با تو کار دارند و می‌خواهند بار سنگینی را بر دوش تو بگذارند، بار سنگینی که کوه‌ها و آسمان‌ها و زمین از پذیرفتن آن سرباز زدند، اما تو (انسان) حامل آن شدی و اگر تربیت نشوی، ظلوم و جهول می‌شوی و به سمت شرک و نفاق خواهی رفت و اگر تربیت شدی، دیگر ظلوم و جهول نیستی و اگر دچار لغزش شدی، در صف مؤمنین و مؤمنانی قرار خواهی گرفت که با توبه می‌توانی آن لغزش‌ها را جبران کنی. ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢ [الأحزاب: 72] علت حمل بار مسئولیت، ظلوم و جهول‌بودن انسان نیست، بلکه این آیه بیانگر آن است که انسان با دو آفت و مانع در مسیر حمل امانت روبرو است، یکی ظلوم بودنش، یعنی با نابجا کار کردنش و یکی هم با جاهلانه حرکت کردنش که اگر تسلیم ظلم و جهل و یا فجوری که خداوند در سوره‌ی شمس به آن اشاره کرده است: ﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ [الشمس: 8] بشود، در آن صورت نتیجه چنین می‌شود: ﴿لِّیُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ وَٱلۡمُشۡرِکَٰتِ [الأحزاب: 73] و اگر تسلیم ظلم و جهل و فجورش نشد و تسلیم تقوای درونیش گشت، آن وقت است که مؤمن و مؤمنه و اهل توبه می‌گردد ﴿وَیَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ [الأحزاب: 73]. می‌فرماید: ﴿یَتُوبَ ٱللَّهُ و ظاهراً باید می‌فرمود: «یجزی الله المؤمنین» جزا می‌دهد به مؤمنین و مؤمنان اما چنین نمی‌گوید. برای اینکه پاداش بعد از قبول توبه است. آن شایستگی را که به وسیله‌ی گناه کردن از دست داده است، باید به وسیله‌ی توبه پیدا کند و آن وقت است که خداوند به او جزا می‌دهد. خداوند غفور است، یعنی گناهان را نادیده خواهد گرفت، رحیم است، یعنی پاداش می‌دهد. وقتی انسان با این بینش حرکت کرد، آماده است که همه چیزش را قربانی کند. اما باید ابتدا این بینش را پیدا کند و بفهمد: ﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ ٧ زود نباید خسته شود و این سختی‌ها است که انسان را تربیت می‌کند و باید در این مسیر درست عمل کنیم.

﴿وَإِلَىٰ رَبِّکَ فَٱرۡغَب ٨[10].

«و به سوی پروردگارت راغب [و مشتاق] شو».

و بعد از این خستگی آیا می‌خواهی به آرامش برسی؟ برای این کار باید با خداوند رابطه برقرار کنی. باید به سوی خدایت متمایل شوی و هرقدر بیشتر میل کنی، به همان اندازه بیشتر احساس آرامش می‌کنی و تربیت هم نتیجه‌اش غیر از این نیست، یعنی کسب آرامش با یاد خدا. در تاریخ آمده است، وقتی انسان‌ها دچار خستگی مفرط روحی می‌شدند، به ذکر، تلاوت قرآن، قیام الیل و به مصاحبت و معاشرت با صالحین و... روی می‌آوردند و خود را برای برداشتن گام‌های بزرگ آماده می‌کردند. این سوره دو احساس را در دل اولین مخاطب خود، یعنی پیامبر رحمت به جای گذاشت، به قول سید قطب/ درک عظمت محبتی که خداوند به پیامبر دارد، همچنین اینکه پیامبر در ابتدایی‌ترین مراحل دعوت که 13 سال در مکه و ده سال آن در مدینه بود، توانست آن‌چنان باری را تحمل کند که با حمل این امانت و مسؤلیت توانست بهترین افراد را تربیت کند. لذا دعوت اسلامی یک امانت سنگین است و هر کسی نمی‌تواند حامل این امانت سنگین و ثقیل شود، مگر اینکه در مدرسه‌ی وحی و مدرسه‌ی هدایت ربانی شخصیتش را تربیت کند و به کمالاتی که برایش مقدر و معین شده است، دست یابد.

و معنی دیگری که برای این آیه ذکر شده، این است که هرگاه از نماز فارغ شدی و آن­را کامل انجام دادی، در دعا بکوش و برای نیازهایت به سوی خداوند رو بیاور و این دلیلی بر مشروعیت دعا و ذکر بعد از نمازهای فرض می‌باشد.

رهنمون آیات:

1-  بیان آنچه خداوند متعال رسول خود، محمد را گرامی داشت به شرح صدر، آمرزش گناه و لغزش‌ها و بالا بردن نام و آوازه‌ی ایشان.

2-  بیان اینکه سعه‌ی[11] صدر مسلمانان برای دین و تحمّل اذیت در راه خدا نعمت بس بزرگی است.

3-  بیان اینکه پیوسته و همیشه در کنار دشواری آسانی است. و یک دشواری هرگز بر دو آسانی غالب نخواهد شد لذا مسلمان در سرور و شادی دائمی است.

4-  بیان اینکه در زندگی مسلمان، لهو، شوخی، باطل و بیکاری وجود ندارد و مسلمان هیچ­گاه تا زمانی که حیات دارد بدون افاده و ثمر نخواهد بود و ساعتی از عمر خود را بیهوده صرف ‌نخواهد کرد، دلیل و برهان برای این واقعیت این است که مسلمانان از آن زمانی که جهاد و فتوحات اسلامی را رها ساختند و به عقب بازگشت نمودند و تن به آسایش بدون رنج دادند، فرهنگ غرب بر آنان مسلّط شده و مستعمره‌ی ابرقدرت‌ها شده‌اند و در نتیجه به عذاب و خسف و مسخ و به انحطاط و پستی دچار گشته‌اند، دیار اندلس و اسپانیا از فرهنگ اسلامی منسوخ و حکومت‌های اسلامی در سرزمین روس و چین مسخ گشتند و حتی به تغییر اسامی عرب اسلامی پرداختند!!

 




[1]- صدر: یعنی سینه که اصلش از ماده‌ی صَدَرَ است. عرب‌ها وقتی که برای آب آوردن سر چاه می‌رفتند، به این رفتن‌ها وُرودُ می‌گفتند؛ بعد از اینکه سطل‌ها را پُر از آب می‌کردند و برمی‌گشتند و چون سطل‌ها پُر و سنگین بودند و فشاری را بر بدن وارد می‌کرد که این فشار باعث به جول آمدن سینه‌ها می‌شد و به این برگشتن‌ها صُدور می‌گفتند. پس صدور یعنی بازگشتن از جایی به همراه باری سنگین. لذا صَدر هم به معنی سینه می‌باشد.

[2]- وَضَعنا: از ماده‌ی وضع است، یعنی قراردادن چیزی در جایی. واضع یعنی کسی که چیزی را در جایی قرار می‌دهد، می‌تواند مادی یا غیر مادی باشد، مثلاً کلمه‌ی صدر را برای دلالت بر سینه وضع کرده‌اند.

      وِزر: یعنی بار سنگین و به کسی که این بار سنگین را برمی‌دارد وزیر می‌گویند. وزیرشدن آسان است اما بار سنگین را برداشتن بسیار مشکل است.

[3]- أنقض: از ماده‌ی نَقض، به معنی صدایی که قبل از شکستن چیزی به گوش می‌رسد. به معنی خود شکستن نیست، بلکه صدایی است که قبل از شکستن چیزی به گوش می‌رسد. وقتی که شکسته شد می‌شود کَسر. نقض مقدمه‌ی کسر است. کاسرِ یعنی شکننده. اگر أنقض را شکسته شدن معنی کنیم، معنی آیه عوض می‌شود، زیرا وقتی که پشت فرد شکسته شود، دیگر کاری از او ساخته نیست. ظَهر: به معنی پشت است. ظُهر به معنی پشت روز است. ظاهر هم از همین کلمه گرفته شده و اسم فاعل می‌باشد و به معنی پشتیبان و یکی از اسماء خداوند است. یعنی خداوند کسی است که از بندگانش پشتیبانی می‌کند. ظاهر به معنی آشکار هم آمده است.

[4]- رفعنا: از ماده‌ی رَفع است، یعنی بلندکردن و برداشتن یا بلندکردن و رفعت‌بخشیدن به کسی.

      ذِکر: ضد غفلت است و غافل در مقابل ذاکر است، ذکر که در مقابل غفلت است، به هر حالتی که هوشیاری و بیداری در آن باشد، اطلاق می‌شود. امکان دارد که ذکر به معنی اصطلاحی آن باشد مثل: ذکر زبانی، عملی و اعضاء و جوارح و یا حالت کلی، یعنی هرچیزی که دال بر هوشیاری و بیداری انسان باشد.

2- در حدیث صحیح از انس‌ بن مالک و او از مالک بن صعصعه و او از یک مرد قومش روایت کرده که پیامبر ج فرمود: «روزی در کنار بیت میان خواب و بیداری بودم که ناگه شنیدم یکی می‌گوید: یکی از این سه ‌نفر در آن هنگام من همراه حمزه و پسر عمویم جعفر بودم– دیدم که فرشته‌ای‌ طشت طلایی پر از آب زمزم آورد و سینه‌ام را شکافتند ... و قلب مرا بیرون آوردند و آن­را با آب زمزم شستشو دادند و سپس آن­را در جای خود نهاد و قلبم پر از ایمان و حکمت گردید».

دکتر محمد سعید رمضان بوطی می‌گوید... چنان به نظر می‌رسد حکمت ظاهری شق صدر عبارت باشد از اینکه پیامبر در همان سن کودکی آماده‌ی تحمّل رسالت شده باشد و این عمل، تطهیر معنوی است که صورت و شکل مادی بخود گرفته. حکمت هرچه باشد از آن­جایی که صحت خبر به ثبوت رسیده است لزومی ندارد آن را تأویل کنیم. امام غزالی معاصر می‌گوید: شرح صدری که در آیات آمده است نتیجه‌ی یک عمل جراحی نیست که توسط یک فرشته یا یک پزشک اجرا شده باشد بلکه باید در آیه حقیقت و مجاز را بکار گرفت. [فقه سیره، محمد غزالی، مترجم].

[6]- عُسر و یسرا: این دو کلمه ضد هم هستند. عُسر به معنی سختی است و یُسر به معنی آسانی.

[7]- روایت از ابن‌جریر، حدیث مرسل است. ابن‌مسعود می‌گوید: سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر سختی در یک سوراخ باشد، آسایش و راحتی به دنبال آن خواهد رفت تا خود را جایگزین آن گرداند. «وَلَنْ یَغْلِبَ عُسْرٌ یُسْرَیْنِ».

[8]- حدیثی مرسل است چنان­که علامه ذهبی فرموده است، علامه آلبانی نیز آن­را تضعیف کرده است. (مصحح).

[9]- فَرَغتَ: از ماده‌ی فَرَغَ، یعنی میان تهی و خالی. وقتی می‌گویند فلانی از کار فارغ شد، یعنی از آن کار خارج شد و می‌تواند کار دیگری انجام دهد.

      فانصب: از ماده‌ی نصب، یعنی چیزی به صورت راست در جایی قرار داده شود، به طوری که به هیچ سمتی میل نداشته باشد. ناصب یعنی نصب‌کننده یا قراردهنده‌ی چیزی یا کسی در جایی که به صورت راست قرار بگیرد. وقتی که انسان دائماً این حالت را داشته باشد، خسته می‌شود؛ و معنی رنج و زحمت هم از آن گرفته شده است. در سوره‌ی توبه کلمه‌ی نصب به معنی رنج و زحمت به کار رفته است.

[10]- فأرغب: از ماده‌ی رَغِبَ یعنی میل کرد. البته کلمه‌ی رَغِبَ دو معنی دارد: یک معنی‌اش میل‌کردن است و معنی دیگرش هم مخالفت‌کردن است. بعضی از افعال با حروف جَر متفاوت، معانی مختلفی پیدا می‌کنند، مانند: رَغِبَ وقتی که گفته می‌شود، رغب الیه، یعنی به سوی او میل کرد و وقتی که گفته می‌شود رغب عنه، یعنی از او روی­گردان شد. یعنی با حروف إلی و عن معانی متضاد ایجاد می‌شود. در حدیث داریم: «مِن رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی». یعنی کسی که با سنت من مخالفت کند... و در قرآن هم داریم ﴿وَمَن یَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُ [البقرة: 130] یعنی چه کسی است که سرپیچی کند از دین ابراهیم مگر کسی که سفیه و نادان است.

[11]- ضحاک از ابن ‌عباس روایت کرده که اصحاب گفتند: ای رسول خدا، آیا شرح و سعه‌ی صدر واقع خواهد شد؟ فرمود: آری، پایبند نشدن به این سرای غرور، بازگشت به رجوع به سرای ابدی و پیوسته در آمادگی مرگ قرار گرفتن قبل از نزول آن.

تفسیر سوره‌ی تین

تفسیر سوره‌ی تین

محور سوره‌ی تین اشاره به امکاناتی است که خداوند در اختیار انسان‌ها قرار داده تا در جهت رشد و تکامل از آن استفاده کنند. خداوند برای بیان اهمیت امکاناتی که در اختیار بندگان قرار داده است، با سوگند این سوره را آغاز می‌کند و یکی از روش‌های استدلال قرآنی، استفاده از سوگند به امکانات مادی است که خداوند در اختیار بندگانش قرار داده است و انجیر نمادی از امکانات مادی است که در اختیار انسان‌هاست تا در جهت رسیدن به کمال از آنها استفاده‌ی مطلوب نماید. همچنین نام سوره اشاره به محور سوره هم دارد که خداوند برای رشد و تزکیه و تربیت شخصیت بندگان امکاناتی را در اختیار آنان قرار می‌دهد.

تقسیم‌بندی آیات

آیه‌ی 1 اشاره به امکانات مادی دارد که در اختیار انسان‌ها قرار داده شده است، زیرا خداوند بندگانش را طوری آفریده که دارای دو بعد شخصیتی هستند، بعد مادی و بعد معنوی؛ و برای رشد هر بعدی از این ابعاد نیازمند امکانات خاصی می‌باشند که در آیه‌ی 1 اشاره به امکانات مادی می‌کند که خادم بخش مادی انسان است.

آیه‌های 2 و 3 اشاره به امکانات غیر مادی می‌کند. طور سینین اشاره به مکانی است که قبل از پیامبر ما بر پیامبران قبلی، وحی نازل شده و بلد امین هم اشاره به مکه است که بر پیامبر اسلام وحی نازل شده است. لذا در آیات 1 و 2 و 3 به همه‌ی امکانات مادی و غیر مادی اشاره شده است.

آیه‌ی 4 در مورد خلقت انسان است و بیان می‌کند بعد از اینکه امکانات مادی و غیر مادی در اختیار انسان قرار داده شده، انسان هم طوری آفریده شده که بتواند از این امکانات استفاده کند. چون اگر قرار باشد، امکانات وجود داشته باشد، اما انسان قابلیت و استعداد لازم جهت استفاده از این امکانات را نداشته باشد، حکمت و رحمت خداوند زیر سؤال می‌رود. پس در عین حال که امکانات را آفریده، استعداد استفاده‌ی کامل از امکانات را نیز به انسان‌ها داده است تا حجت را بر آنها تمام کند و انسان‌ها با استفاده از این امکانات بتوانند به کمال مطلوب برسند.

آیات 5 و 6 بیان موضع‌گیری انسان‌ها و سرانجام آنها برحسب موضع‌گیری­شان و نهایتاً در آیات 7 و 8 اشاره‌ای است به استیضاح خداوند در رابطه با بندگانی که از امکانات درست استفاده نمی‌کنند و علت استفاده‌ی غلط و نادرست از امکانات را عدم ایمان به قیامت برمی‌شمارد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلتِّینِ وَٱلزَّیۡتُونِ ١ وَطُورِ سِینِینَ ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِینِ ٣ [التین: 1-3].

﴿وَٱلتِّینِ وَٱلزَّیۡتُونِ ١[1].[2]

«سوگند به انجیر و زیتون [و به فلسطین، سرزمینِ رویش آنها که عیس در آن مبعوث شد]».

قسم به انجیر و زیتون که اشاره دارد به برخی از امکانات مادی که خداوند در اختیار انسان‌ها قرار داده است، نه همه‌ی آنها.

خداوند متعال در این آیه در ابتدای سوره به دو میوه‌ی کوچک انجیر و زیتون قسم یاد می‌کند و این بسیار مورد تعجب و توجه علمای تفسیر قرار گرفته است؛ چراکه خداوند به چیزهای عظیم قسم می‌خورد و آنها در این مورد اختلاف نظر شدید دارند.

از جمله آرای علما در تفسیر این آیه:

1-   قسم به دو میوه­ی انجیر و زیتون؛ چون بسیار مفید و پرخاصیت هستند و دانشمندان، خواص و فواید زیادی برای این دو میوه کشف کرده‌اند از جمله جلوگیری از آلزایمر در انجیر و جلوگیری از پوکی استخوان.

2-   منظور و قصد الله متعال در این آیه این دو میوه نیست؛ بلکه هدف، سرزمین و محل رشد این دو میوه است که محل ظهور بسیاری از پیامبران بزرگ الهی بوده است.

از میان 124 هزار پیامبر که خداوند متعال برای هدایت بشریت مبعوث فرموده، فقط نام 25 پیامبر در قرآن کریم ذکر شده است.

تین: در سوریه و دمشق و بلاد شام: محل نبوت عیسی÷.

زیتون: در فلسطین: محل نبوت عیسی÷.

بعضی علما، دلیل این آیه را هم اهمیت این دو میوه و هم اشاره به محل ظهور پیامبران، در این سرزمین‌ها می‌دانند.

﴿وَطُورِ سِینِینَ ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِینِ ٣[3].

«و سوگند به طور سینا [که در آن موسی را نجات داد] و سوگند به این شهر امن [مکه که هرکس به آن وارد شود در امان خواهد بود و رسول الله در آن مبعوث گردید]».

قسم به مهبط وحی که تا قبل از پیامبر، طور سینا و با آمدن پیامبر، مکه می‌شود و در بسیاری از سوره‌های جزء سی‌ام این سوگندها ذکر شده است که به عنوان استدلال برای اثبات حقیقتی به کار رفته است.

این بعضی دیگر از سوگندهای مهم خداوند متعال هستند که در اینجا به چهار چیز سوگند یاد می‌کند: 1- انجیر مشهور که به سبب نداشتن هسته‌ بیشتر به میوه‌ی بهشت شباهت دارد. 2- زیتون که دارای منافع فراوانی است از آن جمله خوردنی، روغنی و دارویی است. 3- طور سینا و آن کوهی است در فلسطین که بزرگ‌ترین حادثه در تاریخ حیات بشریت بر روی آن روی داده‌ است که خداوند متعال بر روی آن کوه چند بار با موسی ‌بن‌ عمران پیامبری از پیامبران بنی‌اسرائیل خطاب فرموده و سخنان خود را به سمع ایشان رسانده است و تجلای خود را به آن کوه نشان داد، تاب آن تجلا را نداشت و سوخت. 4- مکه‌. ام القری، مرکز پرگار زمین که بیت‌ الله در آن واقع است و اطراف آن خاک حرم می‌باشد.

و به عبارتی خداوند حکیم در این سه آیه به سه پیامبر که در دعوت به توحید مهم‌تر بوده‌اند، اشاره می‌کند؛ زیرا آنها همه با هم برادر و برای عبادت خداوند و جلوگیری از شرک مبعوث شده بودند و ادیان همه با هم یکی و در ارتباط با هم هستند.

دین پیامبران الهی واحد است:

1-   «أعبدوا الله».

2-   «لا تُشرَکوا بِاللّه».

تأکید این سوره و این آیه بر این است که پیامبر ما محمد ج خاتم پیامبران است و دین او واضح و بدون هیچ نقص و اشکالی و کامل‌تر از همۀ ادیان دیگر است.

چرا که در دو آیۀ اول اختلاف نظر شدید وجود دارد، ولی در آیه‌ی سوم که در مورد پیامبر ماست، علما همه متفق‌اند که بلد امین، مکه است و منظور پیامبر ماست.

پس دین محمد ج واضح و روشن است.

1-   خاتم ادیان است.

2-   از همۀ ادیان بهتر و کامل‌تر است.

چرا که کتاب او یعنی قرآن کریم برای همۀ انسان‌ها در همۀ اعصار و قرن‌ها و همۀ زمان‌هاست ولی کتاب پیامبران دیگر فقط مخصوص زمان خود و منطقۀ خاص و مردم آن منطقه بوده است.

جواب این سوگند‌ها آیۀ زیر است:

﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ ٤ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِینَ ٥ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونٖ ٦ [التین: 4-6].

﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ ٤[4].

«[که] یقیناً ما انسان را در بهترین صورت [و  با فطرت پاک] آفریدیم».

﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ﴾: «جنس انسان، آدم ÷ و سلاله‌اش را.»

﴿فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ﴾: «در زیباترین صورت، با قامتی متناسب و چهره‌ای نیکو.» و در بهترین شکل، روح، ظاهر، عقل و شعور و تمام مواهب و بدون نقص و عیب خلق کردیم.

این آیه در حقیقت جواب قسم است که در آیات فوق خداوند متعال به آنها قسم یاد کرده است. خداوند در مقابل خلقت نیکو و بهترین ترکیب ظاهر و باطن، جسم و روح، از ما عمل و شکرگزاری می‌خواهد و می‌فرماید: حجت بر انسان کامل شده و هیچ دلیل و بهانه‌ای در خلقت او نیست پس باید شکرگزار باشد.

تعبیر قرآن در سوره‌ی تغابن: ﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَصَوَّرَکُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَکُمۡۖ وَإِلَیۡهِ ٱلۡمَصِیرُ ٣ [التغابن: 3]. هم صورت‌تان و هم سیرت‌تان احسن است. ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠ [الشمس: 7- 10] استعداد لازم و متناسب با ظرفیت انسان‌ها را به آنها داد و آنها مکلف به استفاده‌ی مطلوب از امکانات برای رسیدن به کمال هستند.

﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِینَ ٥[5].

«سپس او را به پیری و زایل شدن عقل در دنیا بازگرداندیم [چنانکه سودی از جسد خود نمی­برد همچون زمانی که با فاسد شدن فطرتش از آن سودی نمی­برد و به سوی آتش روانه می­گردد]».

اسباب نزول:

ابن‌‌جریر از جریر عوفی از ابن‌عباس ب روایت کرده است: در زمان رسول‌ خدا افرادی بودند که سن و سال‌شان بالا رفته و پیر شده بودند. وقتی به دلیل پیری، عقل و اندیشه‌شان از بین رفته بود درباره‌ی این نوع افراد از پیامبر خدا ج سوال شد، پس خداوند وحی فرستاد و آنان را معذور داشت و فرمود: اجر و پاداش خیری که در راه اسلام قبل از دست دادن عقل و خرد خود انجام داده‌اند، نصیب آنها می‌شود[6].

﴿أَسۡفَلَ سَٰفِلِینَ﴾: «به منتهای سالخوردگی و پیری که انسان خرفت می‌شود تا آنجا که پس از دانایی به نادانی تبدبل می‌گردد.»

آرای علما و مفسرین در مورد این آِیه و عبارت: ﴿أَسۡفَلَ سَٰفِلِینَ:

1-   رأی راجح این است که کسانی که شکرگزار خداوند نبودند و همیشه مشغول لهو و لعب در دنیا بودند، در آخرت به بدترین جا یعنی در ته جهنم می‌روند.

2-   رأی دوم این است که چون خداوند حکیم در آیۀ قبل در مورد تقویم (شکل و ظاهر انسان) فرموده پس اسفل سافلین در این آیه یعنی جسم و ظاهر انسان پیر و ناتوان می‌شود و دیگر نمی‌تواند عبادت و شکرگزاری کند.

3-   رأی سوم این است که عقل و هوش انسان در پیری کم و دچار فراموشی می‌شود و از عبادت شایسته خداوند بازمی‌‌ماند.

پس انسان باید تا زمانی که در احسن تقویم (جوانی) است شکر نعمت‌ها را به صورت عملی به جای آورد؛ زیرا جسم و عقل انسان دچار پیری و اسفل سافلین می‌شود و از عبادت بازمی‌‌ماند.

اما انسان با احسن مخلوق‌بودن خودش وقتی تسلیم ظلم و جهل شد، چه می‌شود؟ سقوط و هبوط می‌کند و دچار انحراف می‌شود، از حیوان هم پست‌تر می‌شود. ﴿ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِینَ ٥ حالا چرا خداوند «رَدَدنهُ» را به خودش نسبت می‌دهد و ما را به اسفل سافلین می‌رساند، گفتیم نتایج اعمال را خداوند تعیین می‌کند، ولی مقدمات را انسان‌ها فراهم می‌کنند و چون انسان مقدمه‌ی رفتن به سوی اسفل سافلین را مهیا کرده است، لذا نتیجه تابع مقدمه است. و اگر قرار باشد نتیجه تابع مقدمه نشود این خلاف سنت الهی خواهد شد. سنت الهی یعنی چه؟ یعنی رابطه‌ای را که خداوند میان علت‌ها و معلول‌ها، اسباب و مسببات برقرار کرده است. مثلاً انسان آب بخورد، موجب رفع تشنگی می‌شود پس آب‌خوردن مقدمه‌ی رفع تشنگی است و این سنت الهی است. اگر گناه کردی با توبه آثارش از بین می‌رود. پس اسفل سافلین‌شدن انسان به دست خود انسان است. اگر اعتراض کند که خدایا تو مرا در صف اسفل سافلین قرار دادی؟ خداوند می‌فرماید: چنین نیست ﴿فَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیَظۡلِمَهُمۡ وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ ٧٠ [التوبة: 70] ما به کسی ظلم نکردیم، بلکه انسان‌ها خود به خویش ستم کردند.

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونٖ ٦[7].

«مگر کسانی‌که ایمان آوردند و کار‌های شایسته انجام دادند؛ پس برای آنان پاداشی [بی‌منّت و] پایدار است [چنین کسانی هرچند پیر شوند پاداش جاودان و تمام نشدنی برای آنها خواهد بود که بهشت است چراکه فطرت خود را تزکیه نمودند]».

﴿أَجۡرٌ غَیۡرُ مَمۡنُونٖ﴾: «پاداش نامقطوع، مستمر و قطع‌نشده، همیشگی و دائمی. پیرمرد سال­خورده خرفت مسلمان، آنچه را در ایام توانائیش انجام داده، ثواب و پاداش آن برایش نوشته می‌شود و جز با مرگ قطع نمی‌گردد.» 

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ... سوای کسانی که واجبات، مستحبات و سایر طاعات و تقربات به سوی خداوند متعال را انجام داده باشند، که پاداش آنان به سبب پیری و کهن­سالی و ناتوانی هیچ­گاه در آن سن و سال پیری و ناتوانی و از دست دادن عقل و خرد قطع نخواهد شد[8].

اما به تعبیر سید قطب/: ایمان کلمه‌ای نیست که بخواهد با زبان زمزمه شود، بلکه حقیقتی تکلیف‌آور و امانتی سنگین است. لذا نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود.

پس وقتی چنین است، در اینجا علت را بیان می‌کند، چرا بعضی‌ها به سمت اسفل سافلین می‌روند؟ چون ایمان به قیامت ندارند. چرا بعضی‌ها از امکانات درست استفاده نمی‌کنند؟ چون به قیامت و محاسبه ایمان ندارند.

همچنین عقوبت و کیفر انسان کافر، ستمکار، فاسق و فاجر قطع نخواهد شد بویژه هرکدام از آنان اگر یک سنت بد و یا یک فرهنگ خلاف شرعی را وضع نموده باشند تا زمانی که کسانی باشند آن سنت و فرهنگ بد را انجام دهند، گناه آنان بعد از مرگ­شان هیچ­گاه قطع نخواهد شد.

این آیه بشارت به مؤمنانی است که ایمان آورده و از پی آن عمل شایسته انجام دادند که دارای اجر دائمی و مستمر هستند و به اسفل سافلین دچار نمی‌شوند.

پس با توجه به آیۀ قبل و آرای مفسرین در مورد ﴿أَسۡفَلَ سَٰفِلِینَ:

1-   مؤمنان که ایمان آورده و عمل شایسته انجام داده‌اند، به ته جهنم یا اسفل سافلین نمی‌روند.

2-   مؤمنان در پیری، زشت و ناتوان نمی‌شوند و اجر عبادت سنین جوانی، در پیری هم برای­شان نوشته می‌شود.

3-   مؤمنان در پیری دچار زوال عقل و فراموشی و آلزایمر نمی‌شوند.[9]

﴿فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعۡدُ بِٱلدِّینِ ٧ أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡکَمِ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨ [التین: 7-8].

﴿فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعۡدُ بِٱلدِّینِ ٧[10].[11]

«پس [ای انسان] چه چیزی بعد [از این همه دلایل روشن] تو را به تکذیب [روز] جزا وا می‌دارد؟».

پس چه‌ چیز تو را بعد از این آیات و حجت‌ها و براهین دال بر قدرت، علم، رحمت و حکمت خداوند متعال، به تکذیب جزا و قیامت وا می‌دارد. چرا باید کسانی به تکذیب رستاخیز و پاداش در مقابل کسب ارادی و اختیاری خود در این زندگی دنیا از نیک و بد، بپردازند. به راستی اگر کسی دین را که همان پاداش در مقابل اعمال مکلّفان است، تکذیب کند، آن تکذیب بر پایۀ عناد و مکابره است؛ زیرا دلایل و براهینی که دلالت بر روز قیامت و جزا نمایند آن­قدر فراوانند که تکذیب کننده را جز مکابر و یا معاند به شمار نمی‌آورد.

این آیه در حقیقت سؤال و گله‌ای است از کسانی که کیفر و پاداش روز قیامت را تکذیب می‌کنند که چرا بعد از این همه پند و اندرز دین را تکذیب می‌کنید؟

چرا توبه نمی‌کنید؟ چرا عمل نمی‌کنید؟

آیا تو فکر می‌کنی خداوند این دنیا را با این همه رنگارنگی و تنوع، عبث و بیهوده آفریده است؟ ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّکُمۡ إِلَیۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ ١١٥ [المؤمنون: 115] آیا فکر می‌کنید ما شما را بیهوده خلق کردیم و به سوی ما بازگشت نمی‌کنید؟ ﴿فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعۡدُ بِٱلدِّینِ ٧ چه چیز تو را بر آن داشت که قیامت را انکار کنی و آن­را نپذیری، فکر می‌کنی که تمام شد و هر کاری که دوست داری انجام بدهی و کسی هم نباشد که از تو سؤال کند و تو را مورد محاسبه و ارزیابی قرار دهد؟ چنین چیزی ممکن نیست.

﴿أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡکَمِ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨[12].[13]

«آیا الله بهترینِ داوران [و حاکم مطلق] نیست»؟

آیا خداوند دادگرترین داوران نیست؟ آیا من صاحب حکمت و فرمان­روا نیستم و در حکم و قضاوت ستم می‌کنم؟ مگر خداوند فرمانرواترین فرمانروایان و داورترین داوران نیست؟ آیا خداوند حکیم‌ترین حکیمان نیست؟ آیا خداوند از همه کس کارهایش به جا و شایسته‌تر نیست؟ و از همه کس کارها را به موقع و دقیق‌تر انجام نمی‌دهد؟ آیا حکم خداوند حکم حکم‌ها نیست؟ پس آیا ممکن است از کنار این بی‌تفاوتی‌ها، بی‌مسئولیتی‌ها، بی‌نظمی‌ها بگذرد و کاری هم به کار انسان‌ها نداشته باشد؟ خیر نه‌چنان است، قطعا خداوند متعال محقّ و مبطل را با هم یکسان نخواهد ساخت، مؤمن و کافر را هم‌رتبه قرار نخواهد داد. هیچ‌کس همچون خداوند دادگرتر و حکیم‌تر نخواهد بود، چگونه باید کسی گمان برد که مردم در این دنیا کردار و اعمال­شان متفاوت باشد و سپس مرگ و قیامت‌شان مساوی و همانند باشد، پاداش و کیفری درمیان‌ نباشد؟! چنین اندیشه‌ای، ظلم، باطل و خلاف است و پروردگار متعال از چنین چیزی پاک و مبرّاست، قضیه‌ی قیامت و جزا جای هیچ‌گونه جدال و مناقشه‌ای نیست.

و هر وقت در قرآن به این آیه رسیدیم باید جواب دهیم: «بَلَىْ إِنَّکَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِیْن»:[14] بله و بی‌شک که تو عادل و صاحب حکمت هستی و از هر فرمان­روا و داوری بالاتری.

چرا که خداوند بالامرتبه کار مناسب را در زمان و وقت مناسب و به شکل مناسب به انجام می‌رساند.

پس ما یا باید بر این مسیر استقامت بورزیم و اهل ایمان شویم و ایمان را با عمل صالح ترجمه کنیم تا به حیات طیب در دنیا و اجر کامل در آخرت برسیم و یا اینکه با انحراف از این مسیر مبارک که خداوند برای بندگان تعیین کرده است و عدم استفاده بهینه و مطلوب از امکانات، به جحیم و بدبختی در دنیا و شقاوت در آخرت برسیم. لذا ملاحظه می‌کنیم خداوندی که احکم الحاکمین است، اعدال العادلین هم هست، وقتی که خلق‌کردن را دقیق انجام داده، اوامر را هم درست صادر می‌کند. وقتی که خداوند در خلقتش احسن الخالقین است، پس قطعاً در حکم و داوری هم احکم الحاکمین و اعدال العادلین است.

رهنمون آیات:

1-  بیان منافع انجیر و زیتون و مستحب بودن کاشتن این دو درخت و توجه و اهتمام به آنها.

2-  بیان شرافت مکه و حرم آن.

3-  بیان فضل و امتنان خدا بر انسان که آن­را در بهترین شکل و مناسب‌ترین قد و قامت آراسته است.

4-  بیان فضل و بخشایش خداوند بر انسان مسلمان که وقتی مسلمان عمرش طولانی شود و از نیرو و عقل و خرد ناتوان بماند، خداوند متعال مطابق آنچه از نیکی­ها و خیر انجام داده‌ بر نامه‌ی اعمالش می‌افزاید و شرّ و بدی را از او دور می‌گرداند.

5-  مشروعیت گفتن: «بلى» و «أنا على ذلک من الشاهدین»[15] پس از قرائت سوره‌ی «تین» زیرا پیامبر ج بدان عمل کرده است.

 




[1]- عامه سلفیان از ابن‌عباس، عکرمه، مجاهد و دیگران گفته‌اند که منظور دو میوه معروف هستند. یعنی میوه‌ای که از آن می‌خورید و زیتونی که از آن روغن استخراج می‌نمایید.

[2]- تین: به معنی انجیر است که هم خاصیت غذایی و دارویی دارد و هم میوه است.

      زیتون: دانه‌ای است خوردنی و البته استفاده‌های غیر غذایی هم دارد. اشاره به تین و زیتون اشاره به کل امکانات مادی است که خداوند در اختیار بندگان گذاشته است، برای اینکه در بخش مادی حیات از آن امکانات استفاده کنند تا کمال مادی آنها متوقف نشود.

[3]- طور سینین: طور همان کوهی است که محل مناجات حضرت موسی و بسیاری از انبیا بنی اسرائیل با خداوند بود. سینین به معنی زرین است که بعضی‌ها گفته‌اند که منظور همین طور سینا است که در سوره‌ی مؤمنون هم آمده است.

      بلد امین: در اینجا به معنی سرزمین مکه است و در لغت هم به معنی سرزمینی است که در آن امنیت و آرامش برای همه کس و همه چیز وجود دارد.

[4]- لقد: حرف تحقیق است و با آمدن لام بر سر «قد» تأکید و تحقیق بیشتر می‌شود.

      خلقنا: از ماده‌ی خَلق به معنی بریدن یک قطعه پارچه در اندازه‌های مختلف و تبدیل آن پارچه مثلاً به یک لباس. پس به عبارتی یک خیاط را می‌توانیم خالق بنامیم. خداوند متعال هم در رابطه با بندگانش همین کارها را انجام داده است؛ منتهی کلمه‌ی خلق در بعضی از جاها معنی اندازه‌گیری را دارد، یعنی خالق بودن خداوند در آنجا به معنی اندازه‌گیری کننده است و در بعضی جاها بریدن را که بعد از اندازه‌گیری انجام می‌شود در بر می‌گیرد، یعنی خلق، عملیات بریدن را هم شامل می‌شود و در بعضی اوقات دوختن این قطعات برای تهیه‌ی لباس مناسب را هم می‌رساند. خداوند به همه‌ی معانی که گفتیم، در رابطه با بندگانش خالق است، مثلاً در سوره مؤمنون می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِینٖ ١٢ [المؤمنون: 12] از یک بخش گزیده شده از گل، انسان را خلق کردیم و حالا توضیح می‌دهد که منظور از خلق‌کردن از گل چه چیز است؟ آیا قسمت مادی قضیه است، یعنی از گل خلق کردیم و تمام شد؟ توضیح می‌دهد: ﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِی قَرَارٖ مَّکِینٖ ١٣ [المؤمنون: 13] انسان را به شکل نطفه‌ای در قرار مکین که رحِم است، قرار دادیم. یعنی از گل درست کردیم و تبدیل به نطفه کردیم و این نطفه نتیجه‌ی تغذیه از غذاها است که به شکلی در ارتباط با خاک هستند. پس انتقال از طین به نطفه بسیار ظریف و دقیق است: ﴿ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ و همین نطفه را به علقه و خون آویخته به دیواره‌ی رحم تبدیل کردیم ﴿فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَکَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَکَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِینَ ١٤ [المؤمنون: 14] این مراحلی را که قرآن بحث می‌کند بسیار دقیق و زیباست تا نهایتاً خداوند برای خلقت انسان به خود آفرین می‌گوید: ﴿فَتَبَارَکَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِینَ ١٤ [المؤمنون: 14] یعنی آفرین به خودم که چنین چیزی را خلق کردم. خداوند برای خلقت هیچ مخلوقی به خودش چنین تبریکی نمی‌گوید. پس خلقت انسان بسیار اهمیت دارد، همان تعبیری که در سوره‌ی مؤمنون آمده، در سوره‌ی تین هم آمده است: ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ ٤ [التین: 4] پس وقتی که من احسن خالقین هستم، تو هم باید احسن مخلوقین باشی و در غیر این صورت رستگار نخواهی شد و برای احسن مخلوق شدن باید منازلی را طی کنی. و اگر این منازل را طی نکنی احسن مخلوقین نخواهی شد و قبل از مرگ هم باید این منازل را طی کنی، چون هنگامی که مُردی، به قول سنائی غزنوی: چو مرگ این جامه بستاند تو عریان مانی و رسوا. قبل از مرگ، ﴿وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ [آل عمران: 102] نمیرید، مگر اینکه مُسلم شوید و این سلامتی را از لحاظ شخصیتی پیدا کنید تا احسن مخلوقین شوید و لیاقت بندگی أحسن الخالقین را پیدا کنید تا خداوند بگوید آفرین به خودم که چنین مخلوقی داشتم و پیامبر رحمت به وجود تو به عنوان امت افتخار کند. خداوند خود پیامبر را خلق کرده اما به پیامبر می‌گوید که تو اخلاق عظیمی داری. همه چیز تو ای پیامبر! مورد تأیید من است، اخلاق تو مورد تأیید من است، دیدن تو مورد تأیید من است، ﴿مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ ١٧ [النجم: 17] زبان تو مورد تأیید من است، ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ [النجم: 3] دلت مورد تأیید من است، ﴿مَا کَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ ١١ [النجم: 11] و تو احسن مخلوقین هستی و من به تو افتخار می‌کنم. بعد از پیامبر، اصحاب احسن مخلوقین بودند که پیامبر آنها را تربیت نمود. چرا ما نباید این طور باشیم؟ و چه چیزی کم داریم؟ آیا ظرفیت، امکانات و استعداد آن­را نداریم؟ چرا، ما همه چیز را داریم.

      انسان: از ماده‌ی اُنس است و می‌رساند که انسان موجودی اجتماعی است و اگر بخواهد از اجتماع بِبُرد و جدا شود می‌میرد. برخلاف سایر حیوانات که به محض اینکه متولد می‌شوند، بعد از مدتی از مادر بی‌نیاز می‌شوند. اما انسان تقریباً تا بیست سال اول عمرش را کاملاً متکی به پدر و مادرش است تا آداب اجتماعی زندگی کردن را بیاموزد و اجتماعی زندگی کردن، برایش خصلت شود و بعد از آن خود نیز اجتماع تشکیل دهد.

      أحسن: از ماده‌ی حُسن است، یعنی تمام و کامل انجام‌دادن کاری و احسن یعنی کامل‌ترین شکل هرچیزی.

      تقویم از ماده‌ی قوم است. قوم به معنی جمعی است که برپا ایستاده‌اند و معمولاً در ادبیات عرب کلمه‌ی قوم به مردان اطلاق می‌شود و شامل زنان نمی‌شود. چرا؟ چون عملیات قیام و برپایی را مردان برعهده دارند و زنان در حقیقت از این بستری که مردان با قوامیتِ درستِ خودشان فراهم می‌کنند، برای رشد و ارتقا استفاده می‌کنند. یعنی مردان زمینه را فراهم می‌کنند و زن‌ها هم رشد می‌کنند و یک بخش کم از این امکانات، امکانات مادی است. مرد باید خیلی از بسترها را فراهم کند تا زن بتواند با استفاده از این امکانات به کمال برسد. حالا آیا این قوامیت فضیلت است یا تکلیف؟ قطعاً تکلیف است و آیا زن می‌تواند این‌چنین امکانات و بستری را برای مرد فراهم کند؟ آری می‌تواند، ولی بعد از اینکه مرد وظیفه‌ی قوامیت خودش را انجام داد و زن رشد کرد و استعدادهایش شکوفا شد، می‌تواند زمینه‌ی شکوفایی مرد را فراهم کند و آن وقت است که در کنار هم جمع مسلمین و مسلمات، مؤمنین و مؤمنات، صادقین و صادقات، قانتین و قانتات و صابرین و صابرات را تشکیل می‌دهند و جامعه، جامعه‌ی اسلامی می‌شود. پس تقویم یعنی راست گردانیدن و از کژی درآوردن.

[5]- رددنه: از ماده‌ی رد، یعنی برگرداندن چیزی از جایی به جای دیگر. چیزی را که مسیری را طی کرده، از آن مسیر برگردانی و به مسیر دیگر هدایت کنی؛ رَدَّ یعنی برگرداند.

      أسفل: از ماده‌ی سفل است و سفل یعنی پایین و اسفل یعنی پایین‌تر. سافل یعنی پایین. حالا أسفل سافلین یعنی پایین‌تر پایین‌ها.

[6]- طبری: 37619 از عطیه عوفی؛ به دلیل وجود راوی مجهول سند روایت ضعیف است.

[7]- أمنوا: از ماده‌ی امن است که ضد خوف است. یعنی به آرامش رسیدن. در حالت امنیت و اعتدال قرار گرفتن که ماده‌ی ایمان هم از همین ریشه گرفته شده است و در حقیقت ایمان به معنی به آرامش رساندن است. حالا می‌تواند در رابطه با خودمان باشد. با نماز خواندن، ذکر و خواندن قرآن و چیزهای دیگر و در عین حال می‌توانیم دیگران را نیز به آرامش برسانیم.

      أجر: به معنی پاداش است.

      ممنون: از ماده‌ی من است. «من» همان واحد وزن است که معادل سه کیلوگرم می‌باشد و منت هم از همین ماده گرفته شده است. یعنی چیزی که بر دوش انسان سنگینی می‌کند. «ممنون» یعنی کسی که بارش سنگین شده است. غیر ممنون یعنی کسی که بارش سنگین نشده است. اجر غیر ممنون یعنی پاداشی که بر دوش سنگینی نمی‌کند و این خود پاداش مهمی است، یعنی صاحب پاداشی که بر دوش انسان سنگینی نمی‌کند و نمی‌زند که بندگانش احساس کنند این اجر بر آنها سنگینی کند و آنها را تحقیر نماید. به اجر دائم و همیشگی هم اطلاق گردیده است. ممنون: قطع ناشدنی.

[8]- در حدیث صحیح روایت شده که پیامبر خدا ج فرموده است: «إذا سافر‌ العبد ومرض کتب اللهُ له مثل ماکان یعمل مقیماً صحیاً»: «هرگاه بنده‌ای به مسافرت رفت و یا مریض شد، آنچه را که در زمان مقیم بودن و صحت بدن انجام داده برایش نوشته می‌شود». ابن‌عمر س روایت کرده که پیامبر خدا فرمود: «طُوبَى لِمَنْ طَالَ عُمْرُهُ وَحَسُنَ عَمَلُهُ»: «خوشا به حال کسانی که عمر طولانی دارند و اعمال­شان شایسته است».

[9]- البته این بدان معنا نیست که اگر کسی در پیری ناتوان و یا دچار آلزایمر و دیگر انواع بیماری­ها شد، مومن نیست بلکه بیماری برای انسان مومن سبب کفاره­ی گناهان است. (مصحح)

[10]- یکذبک: از ماده‌ی کذب به معنی دروغ و ضد صدق است.

      دین: در اینجا چند معنی دارد. اصل معنی دین یعنی فرمانبرداری و همچنین به معنی قواعد و برنامه‌ای است که از طرف خداوند آمده، به معنی روز قیامت هم آمده که در آن روز، پاداش و جزای انسان‌ها داده می‌شود.

[11]- و جایز است که خطاب، انسان کافر باشد در جهت توبیخ و الزام حجت؛ خداوند به ایشان می‌فرماید: ای انسان، وقتی دانستی خداوند تو را آفریده و به زیباترین شکل درآورده و سپس تو را به پست‌ترین عمر تبدیل می‌کند پس چه توجیهی برای تکذیب خدا و قیامت داری؟ پس استفهام توبیخی است.

[12]- روایت شده که ابن‌عباس و علیب هر وقت آیه‌ی: ﴿أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡکَمِ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨ را می‌خواندند، می‌گفتند: «بلى وأنا على ذلک من‌الشاهدین».

[13]- أحکم: از ماده‌ی حکمه می‌باشد که به افساری گفته می‌شود که به حیوان برای کنترل بسته می‌شود. در لغت هم به آهنی گفته می‌شود که در دهان اسب و یا هر حیوان دیگری قرار داده می‌شود که اگر اسب بخواهد سرکشی کند با تکان‌دادن طناب و افسار این تکه آهن به سقف دهان حیوان اصابت می‌کند و آرام می‌شود. حکیم یعنی کسی که چنین کنترلی را در دست دارد، مثلاً کنترل نفس خود را دارد و بر نفس خود سوار است. خداوند حکیم است، یعنی کنترل امور بندگانش را در دست دارد؛ و این کنترل تحت نظارتش است و در عین حال گفته شده حکیم به کسی اطلاق می‌شود که همه‌ی کارهایش را به موقع و در زمان و مکان مناسب انجام دهد. رعایت زمان و مکان مناسب کارهای انسان را حکیمانه خواهد کرد. أحکم یعنی کسی که در این موضع‌گیری سبقت را از دیگران ربوده است. یعنی در کارها بسیار حکمت دارد و آن هم تنها خداوند است. حاکم طبیعتاً از احکم کمتر و پایین‌تر است، خداوند أحکم الحاکمین است، یعنی نهایت حکمت را در انجام تمام کارهایش دارد.

[14]- چنین جمله­ای در احادیث وارد نشده است اما در حدیثی از پیامبر خدا روایت شده که هرگاه یکی از شما سوره­ی تین را خواند و به این آیه رسید: ﴿أَلَیۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡکَمِ ٱلۡحَٰکِمِینَ ٨[التین:8].، در جواب بگوید: «بَلَى وَأَنَا عَلَى ذَلِکَ مِنْ الشَّاهِدِینَ»، سنن ابوداود (753)، سنن ترمذی (3270)، علامه آلبانی این حدیث را ضعیف دانسته است: صحیح و ضعیف سنن ابی داود (887)، صحیح و ضعیف سنن الترمذی (3347). (مصحح)

[15]- این حدیث را ابوداود و ترمذی از ابو هریره روایت کرده­اند و در آن شخص مجهولی است و حدیث ضعیف است. (مصحح).

تفسیر سوره‌ی علق

تفسیر سوره‌ی علق

سوره­ی علق: علق به معنای «خون بسته» می‌باشد و این سوره مکی و اولین سوره‌ای است که بر پیامبر اعظم ج نازل شده است.

این سوره دارای نام‌های زیر می­باشد:

1-   العلق.

2-   إقرأ.

3-   إقرأ باسم ربک الذی خلق.

محور این سوره اصلاح بینش و عقیده‌ی انسان است. آیات آغازین آن تا آیه‌ی پنجم اولین آیاتی هستند که بر پیامبر اسلام در ابتدای بعثت نازل شده‌اند، همچنان که از عایشه ام المؤمنینل وارد است که امام احمد روایت می‌کند، اولین مرحله‌ی نزول وحی بر پیامبر خدا رؤیای صادق بود. خوابی بود که در واقع کاملاً تعبیر شد و هیچ خوابی را پیش از مبعوث‌شدنش به پیامبری نمی‌دید، مگر اینکه آن خواب اتفاق می‌افتاد. بعد از پیدا شدن حالت‌های روحی خاصی به دنبال رؤیاهای صادقانه، به خلوت‌نشینی روی آورد و در غار حرا مدتی قبل از بعثت خلوت می‌گزید و در آنجا مشغول عبادت می‌شد. عبادتی به پیروی از آیین ابراهیم خلیل، مانند ذکر و تفکر، یاد خدا؛ و این عبادت شب‌هایی به درازا می‌کشید. وقتی توشه‌اش تمام می‌شد، برای برداشتن توشه‌ی لازم بازمی­گشت و خدیجه او را آماده می‌کرد و روانه می‌شد، تا اینکه در آخرین مرحله خداوند فرمان خود را به وسیله‌ی جبرئیل امین بر او نازل کرد، درحالی­که در غار حرا بود، فرشته‌ی وحی بر او نازل شد و به او گفت: بخوان، پیامبر پاسخ داد: من خواندن نمی‌دانم. پیامبر با کسی که او را ندیده، نشناخته و هیچ سابقه‌ی ذهنی از او ندارد، بسیار صادقانه خود را معرفی می‌کند: من نمی‌توانم بخوانم. من خواندن بلد نیستم. پیامبر خدا روایت می‌کند که: من را در آغوش کشید و فشار داد، طوری که احساس درد کردم. پس رهایم کرد، سپس مجدداً به من گفت: بخوان، من گفتم: نمی‌توانم بخوانم. بار دیگر مرا در آغوش کشید و فشرد، سپس رهایم کرد و بار سوم به من گفت: بخوان، باز هم گفتم من نمی‌توانم بخوانم. بار سوم هم مرا محکم فشرد، سپس گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥ پیامبر خدا با شنیدن این آیات، درحالی­که تمام پیکرش می‌لرزید نزد خدیجه باز می‌گردد و به او می‌گوید: «زملونی، زملونی» من را بپوشانید. او را می‌پوشانند. تنها ترس و لرز از او فرو می‌نشیند. از خدیجه سؤال می‌کند چه شده است؟ چه بلایی بر سر من آمده است؟ اینجا نقش محوری و اساسی خدیجه را درمی‌یابیم. و او اولین کسی است که از نزول وحی بر پیامبر مطلع می‌شود. پیامبر گفت: احساس ترس می‌کنم، احساس می‌کنم دچار توهم شده‌ام. خدیجه به او می‌گوید: خیر اینطور نیست. راستی چه کسی خدیجه را تعلیم داده است که این‌چنین تسلیتی به شوهرش می‌دهد؟ بشارت باد تو را، قسم به خدا خداوند هرگز تو را خوار و ذلیل نخواهد کرد. خدیجه، خدا را خوب می‌شناسد، اگرچه از مکتب وحی هنوز چیزی به او نرسیده است، دلیل آن­را هم برای او توضیح می‌دهد. از همین دلایلِ خدیجه درس‌هایی را برای خود در حیات‌مان کسب می‌کنیم، درس‌های کسب عزت و دوری از ذلت. چه کار کنیم که خوار و ذلیل نشویم؟ خدیجه برای او توضیح می‌دهد که خداوند تو را خوار و ذلیل نمی‌کند. اولین دلیل این است که إنک لَتصلُ الرَّحِمَ، تو صله‌ی رَحمِ را به جا می‌آوری. یکی از راه‌های دوری از ذلت و خواری و خفت در دنیا و آخرت به جا آوردن صله‌ی رحم است، حتی با کسانی که قطع صله‌ی رحم می‌کنند، چون در حدیث وارد است که: «صِل من قَطَعک» با کسی که با تو قطع رابطه کرده، رابطه برقرار کن که همانا موجب عدم خواری و خفت است. بسیار سخت است و چون سخت است، در نتیجه اجرش هم بزرگ است. فلانی مال زیادی هزینه می‌کند تا خوار و ذلیل نشود، چون فکر می‌کند با مال زیاد عزت هم می‌آید، درحالی­که اینطور نیست. «وَتَصّدُقُ الَحدیث»؟ راستگو هستی. یکی دیگر از اسباب کسب عزت و رهایی از ذلت، راستگویی است و «تَحمِلُ الکَلَّ» مشکلات مردم را از دوش آنها برمی‌داری. «وَتُکرِمُ الضیفَ» میهمان را احترام می‌کنی. به این دلایل خداوند تو را خوار و ذلیل نمی‌کند. بعد از تسلیت خاطر پیامبر از جانب خدیجه، آرامشی وجود پیامبر را فرا می‌گیرد و نزول وحی استمرار می‌یابد. عظمت ابتدای نزول وحی از زبان سید قطب قابل تأمل است: بزرگ­ترین اتفاقی که برای تمام بشریت بر روی زمین رُخ داده است و زمان وقوع این اتفاق لحظه‌ی بسیار مبارکی است. خداوند با آن عظمت و جلالش و با آن کبریایی‌اش بار دیگر رحمت و عنایتش را متوجه انسان نمود، انسانی که حیران و سرگشته بود، انسانی که کمترین بها را به انسانیت نمی‌داد، انسانی که به زن‌ها به منزله‌ی موجود شوم و نامبارک می‌نگریست و به محض تولد‌شان آنها را زنده به گور می‌کرد، این‌چنین انسانی که این قدر در منش و در بینش، در حرکات و سکنات، دچار انحراف شده است، بار دیگر خداوند نظرات لطف و رحمتش را متوجه چنین انسانی می‌کند و بار دیگر این مخلوق را تکریم می‌کند و رحمت خود را بر او نازل می‌کند و کلمات مبارکش را برای ایجاد تحول در بینش‌ها و منش‌ها بر زبان فرشته‌ی وحی بر او نازل می‌کند. این حقیقت کوچکی نیست، حقیقتی که جریان تاریخ بشریت را تغییر می‌دهد و از طرفی بیانگر این است که خداوندِ متعال به شکلی می‌بایست مظاهر کرمش را متوجه انسان‌هایی کند که از کرامت چیزی برای­شان باقی نمانده است. این سوره به عبارتی دیگر بیان مضامین سوره‌ی تین است، آنجا که فرموده: ﴿وَٱلتِّینِ وَٱلزَّیۡتُونِ ١ وَطُورِ سِینِینَ ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِینِ ٣ لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِیٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِیمٖ ٤ سپس از انسان با توجه به احسن تقویم بودنش انتظار می‌رود که بهترین کار را انجام دهد که در نهایت احسن مخلوق گردد، زیرا خداوند به او توانایی و استعداد احسن مخلوق‌شدن را داده است. اگر این فرد از این استعداد و توانایی‌ها در جهت احسن مخلوق‌شدن استفاده نکند، یقیناً به اسفل سافلین سقوط خواهد کرد. اما چگونه این استعدادها در جهت احسن مخلوق‌شدن شکوفا شوند؟ برای نیل به این منظور به دو چیز نیاز داریم: اول به برنامه، برنامه‌ای که بتواند پاسخگوی نیازهای انسان از جهت فکری، روحی، اخلاقی، اجتماعی و سایر ابعاد شخصیتی باشد. و دوم مربی که چگونگی متحول‌شدن را عملاً به انسان بیاموزد که همانا پیامبر خدا و رهروان صدیق او در طول تاریخ‌اند و این‌چنین است که تاریخ تکرار می‌شود. در سوره‌ی تین راجع به امکانات مادی و امکانات معنوی مطالبی بیان گردید، در این سوره هم پیرامون امکاناتی شبیه همان امکانات و تفاوت انسان‌ها در استفاده از آنها جهت رشد و رسیدن به کمال و بیان صفات دو گروه بحث شده است، زیرا سوره‌ها یک وحدت متکامل هستند و هیچ سوره‌ای با سوره‌ی پیشینِ خودش ناپیوستگی و جدایی ندارد. دو گروه اینجا مورد بحث هستند. گروهی که به نحو صحیح از امکانات در جهت عبودیت و بندگی و رسیدن به رشد و راشد شدن استفاده می‌کند و گروه دیگری که نه تنها خودشان از این امکانات بهره نمی‌گیرند، بلکه مانع دیگران در جهت استفاده صحیح از امکانات و رسیدن به رشد و راشد شدن می‌شوند.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا 5 بیان تکلیف انسان با توجه به امکاناتی که در اختیار او قرار داده شده است.

از آیه‌ی 6 تا 8 بیان عدم انجام تکالیف از سوی انسان به خاطر طغیان و استغناء.

از آیه‌ی 9 تا 14 بیان نتایج طغیانگری انسان.

از آیه‌ی 15 تا 19 بیان جزا و سزای انسان طغیانگر که اگر تسلیم نشود و همچنین وظیفه‌ی داعی که باید با سجده و فرمانبرداری بیشتر به خدا نزدیک شود.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣ ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥ [العلق: 1-5].

این سوره اولین ارتباط آسمان با زمین و اهل زمین بعد از حدود شش قرن می‌باشد و با این اتصال تحولات عظیمی در زمین به وقوع می‌پیوندد و تولد انسان با این تحولات در بینش‌ها و منش‌ها رقم می‌خورد.

در حدیث صحیح بیان شده، نخستین آیاتی که بر رسول خدا ج نازل شد این پنج آیۀ نخستین سوره‌ی علق بود. رسول ‌خدا ج هر سال در ماه رمضان از مکه به غار حرا می‌رفت تا ماه رمضان را در آنجا به سر برد و از سر و صدا و یاوه‌گویی و گفتار باطل مردم بدور باشد و توشه‌ی شب‌های طولانی را با خود برمی‌داشت و در آن غار، قلب و روح خود را تصفیه می‌کرد و با تلاش و کوشش به حق نزدیک‌تر می‌شد و در صفا و جلا به حد أعلا رسید و پرتو انوار پنهانی بر آن تابیدن گرفت و بر صفحۀ نمایان ضمیرش تجلّی می‌یافت تا آنجا که هرچه را در رؤیا می‌دید، بسان آفتاب بامدادان به وقوع می‌پیوست. در این غار، پیامبر گرامی ج با عالم بالا پیوند و ارتباط یافت و پاک‌ترین و بی‌آلایش‌ترین ندای زبانی از جانب ربانی گوش او را نوازش داد و در مشاعر و احساسش نفوذ کرد. صدای فرشته‌ی پیام‌رسان را شنید که گفت: ای محمد ج من جبرئیل هستم و تو فرستاده‌ی خدایی، بخوان؛ رسول خدا ج می‌گوید: گفتم: «من قاری نیستم.» جبرئیل مرا فشرد تا آنجا که توان داشتم؛ درخواست از جانب فرشته چندبار تکرار شد و از جانب رسول‌ خدا ج پاسخ ردّ داده می‌شود سپس فرشته‌ی وحی پنج آیۀ نخستین سوره‌ی علق را خواند...

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١[1].

«[ای پیامبر،] بخوان به نام پروردگارت که [هستی را] آفرید».

﴿ٱقۡرَأۡ﴾: «قرائت را ایجاد کن. قرائت عبارت است از ترکیب کلمات با زبان.»

﴿بِـ: دلیل اضافه‌کردن حرف ﴿بِـ به کلمه­ی اسم، این است که هر علمی که بدون الله و نام او و بدون دین باشد احتمال خطا و اشتباه در آن رفته و زیاد است.

﴿بِٱسۡمِ رَبِّکَ﴾: «به ذکر نام پروردگارت.»

﴿رَبِّکَ: «پروردگارت»؛ خداوند متعال بدین وسیله احساس لطف و رحم خود را نسبت به پیامبرش به وی نشان می‌دهد و از آنجا که هراسان و نگران است به او می‌گوید که من خدای تو هستم. تو را خلق کرده‌ام و رها نخواهم کرد و از تو حمایت می‌کنم.

﴿ٱلَّذِی خَلَقَ﴾: «خدایی که آدم را از چکیده‌ی گل آفرید.» یعنی خالق منم که امر و نهی می‌کنم و فقط حق خالق و آفریننده است که دین و شرع بیاورد.

خداوند متعال این سوره را با إقرأ شروع می‌کند (بخوان) ولی از قرآن نام نمی‌برد.

دلیل عدم ذکر کلمۀ قرآن در این آیه به نظر علما:

1-   منظور کلی آیه، قرآن است و طبق اسلوب سخن­وری هر چیزی که واضح و روشن باشد اسمش ذکر نمی‌شود.

2-   این علم که از إقرأ ناشی می‌شود، شامل هر علمی در دین اعم از حدیث یا علوم دیگر می‌‌شود.

بخوان به نام پروردگارت! خداوند متعال به پیامبرش دستور می‌دهد که سرآغاز خواندنش با نام خدای بخشاینده‌ی مهربان باشد.

﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢[2].

«[همان پروردگاری که] انسان را [پس از نطفه] از خونِ بسته آفرید».

﴿خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ﴾: «و انسان را که از نسل آدم است.» تخصص خلق انسان، خاص خداست و او انسان را از نطفه­ی کوچک و بی‌مقدار آفریده است. آدم را از گل، انسان و نسل آدم را از خون بسته؛

﴿مِنۡ عَلَقٍ﴾: از خون بسته شده، آفرید. اسم جمع است مفرد آن «علقه» است که آن قطعه‌ای از خون غلیظ و بسته‌ای است که بعد از سپری شدن چهل روز نطفه و تکامل آن به علقه تبدیل می‌گردد که معلّق به جدارۀ رحم است و سپس یک مرحله‌ی دیگر چهل روزی بر آن سپری می‌شود و تکامل می‌یابد و به «مضغه» درمی‌آید. از آن پس یا مشیت خداوند با آفرینش آن است و آن­را می‌آفریند و یا خیر آن­را به عنوان پارچه‌ گوشتی از رحم به بیرون می‌راند.

خطاب به رسول الله ج که آن­که تو را از لخته­ی خون خلق کرده، می‌تواند تو را از أمّی به قاری تبدیل کند و این برای او کار مهمی نیست.

ذات خلق کردن مهم است و اینکه انسان را از خون آویخته، آفریده، مهم‌تر است. به خاطر همین است که انسان گل سر سبد مخلوقات است، اگر قدر خود را بشناسد، از ملائک هم بالاتر است و اگر نشناسد از حیوانات هم پست‌تر است.

﴿ٱقۡرَأۡ وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ ٣[3].

«بخوان و پروردگارت [از همه] بزرگوار‌تر است».

﴿وَرَبُّکَ ٱلۡأَکۡرَمُ﴾: «پروردگارت که بخشایش­گر و نیکوکارترین است و هیچ بخشاینده‌ای هم‌طراز، همانند و همسان او نیست.»

بخوان و بدان که خدایت اکرم است. نه تنها کریم، بلکه أکرم است، یعنی هرچه را بخواهی به تو می‌دهد از کَرَم و احسان خداوند تو می‌توانی بخوانی. از هیچ کس طلب کمک نکن که خداوند تو کریم و بزرگوار است. 

و این تأکید امر اول است. اگر خواندی به طریق تعلیم معهود همه‌ی مردم است، توانایی تعلیم و تبلیغ بدون خواندن از نزد کسی، معهود پیامبران است.

آیات یک تا سه، بشارت به پیامبر ج است که تو خواهی خواند و من تو را قاری خواهم کرد.

اما بارزترین مظهر تکریم او برای تو و بنده‌اش این است که:

﴿ٱلَّذِی عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤[4].

«[همان] کسی ‌که به وسیلۀ قلم [نوشتن] آموخت».

خطاب خداوند به رسولش که نترس و نگران نباش، من چیز جامدی مانند قلم خلق کردم که می‌نویسد پس چگونه نمی‌توانم تو را قاری کنم و به تو قدرت خواندن دهم؛ درحالی­که جسم و روح داری! و این یادآوری و ذکر مجدد نعمت به رسول الله ج است که خیالش راحت شود.

خداوند با لطف و کرم خود، نعمت‌های بی‌پایانش را بر بندگانش ارزانی داشت به این صورت خدواند متعال به وسیله قلم دانش‌ها و معارفی را که انسان بدان آشنایی نداشت یاد داد و این خود یک ستایش و ارج نهادن به قلم است که واسطه‌ی علوم و معارف برای بندگان است، شرافت و کرامت هر واسطه‌ای به هدف و غایت آن است بنابراین استنباط می‌شود که در دنیا هیچ چیزی به میزان بندگان صالح شرافت و ارزش ندارد و هیچ ‌چیزی به میزان علوم الهی که همان آشنایی با کتاب و سنّت و علومی که پیش‌نیاز فهم آن‌دو باشد، ارزش و اعتبار ندارد پس قلم که واسطۀ میان دو طرف است از اعتبار و شرافت ویژه‌ای برخوردار است. خداوند به انسان‌های مقید به جسم و اسیر در جسمانیت، به واسطه‌ی قلم، دانش آموخت.

خیلی از اوقات صدا و تصویر ما اگر ضبط هم شود، به جاهای محدودی می‌رسد اما وقتی این مطالب و حقایق بر روی کاغذ آمد، به دورترین نقطه‌ی دنیا هم می‌رود. اگر بخواهیم پیامی را از طریق ماهواره و امواج رادیویی و یا هرچیز دیگر ارسال کنیم، بازهم باید نوشتاری باشد. دو وسیله‌ی ارتباطی انسان با دیگران یکی قرائت و مطالعه و دیگری نوشتار (کتابت) است. این دو از مظاهر کرم خداوند نسبت به بندگانش است که کسی قدرش را نمی‌داند. در کشور ما بر اساس آخرین تحقیقات، میانگین مطالعه برای هر فرد ایرانی 2 دقیقه در ساعت است، درحالی­که هر انگلیسی دو ساعت و نیم در روز مطالعه می‌کند. یعنی آن چیزی را که قرآن به پیامبر دیکته کرده و ما به آن افتخار می‌کنیم، دیگران انجام می‌دهند. اولین پیام خدا، اولین پیام آسمان به زمین، مطالعه است؛ کسی که مطالعه ندارد، از لحاظ شخصیتی بسیار افت می‌کند، حداقل آن، یک ساعت مطالعه در روز است و نبودش یعنی فوت انسان، یعنی مرگ شخصیت، یعنی زیر سؤال‌بردن اکرمیت خداوند. نه تنها مطالعه، بلکه باید کتابت هم بکنی (بنویسی) پیام با نوشتن بسیار آسان‌تر منتشر می‌شود تا با گفتن و ضبط‌کردن و فیلم‌برداری کردن. کتابی را شما می‌نویسید، وقتی مورد قبول واقع شد، تمام دنیا را تحت پوشش قرار می‌دهد. آقای دیل کارینگی کتاب‌هایی نوشته که پرفروش‌ترین کتاب‌ها در سطح دنیا هستند. آیین زندگی و آیین سخنوری و خیلی کتاب‌های دیگر که به زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده است. منظور همین فرهنگ نوشتاری است که ما مسلمانان در آن بسیار ضعف داریم.

﴿عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ یَعۡلَمۡ ٥.

«به انسان آنچه را که نمی‌دانست آموخت».

خداوند انسان را آفرید درحالی­که چیزی نمی‌‌دانست و برایش شنوایی و بینایی و دل قرار داد و اسباب دانش را برای او فراهم کرده و به او قرآن و حکمت آموخت.

و خداوند مجدداً در این آیه به رسولش اطمینان کامل می‌دهد که تحت حمایت اوست. و می‌فرماید که به همه، آنچه را نمی‌دانند یاد داده پس چگونه نمی‌تواند به رسولش خواندن بیاموزد.

اگر دقت کنیم ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّکَ ٱلَّذِی خَلَقَ ١ و ﴿ٱقۡرَأۡ دوبار صیغه‌ی امر به مطالعه و قرائت آمده است و دوبار هم مسئله تعلیم خداوند در رابطه با انسان آمده است، یکی «علم بالقلم» و دیگری «علم الانسان مالم یعلم». یعنی انسانی که عالم نباشد، در میزان خدا ارزشی ندارد و دو وسیله‌ی کسب علم یکی مطالعه است و دیگری نوشتن و اگر دست ما از این دو نعمت خدایی کوتاه شود، در حقیقت در جهالت خود خواهیم ماند و قدر نعمات خداوند را نخواهیم دانست و البته نکته‌ی دیگری هم در آیه‌ی اول هست که خود قرائت مهم نیست، بلکه جهت قرائت مهم است که متوجه خدا باشد و انسان را بنده کند. خیلی از اوقات قرائت و مطالعه هست ولی انسان را بنده نمی‌کند که «لوکان للعلم ىون التقى شرفٌ لکان أشرف خلق الله ابلیس». اگر علم بدون تقوا شرافت و کرامتی داشت، آن وقت ابلیس شریف‌ترین مخلوق خداوند بود. تعبیر «باسم رب» بیان‌کننده‌ی اصلاح جهت عمل است، چرا که عمل مهم است و مهمتر از عمل جهت عمل است که الی الله باشد. بعد از اتمام مقطع اول، مقطع دوم شروع می‌شود که انتظار می‌رفت با این همه تکریمِ خداوند نسبت به بندگانش، انسان، مسیر بندگی خدا را انتخاب کند اما چنین نشد، چرا؟

رهنمون آیات:

1-  بیان اثبات وحی الهی و اثبات نبوت پیامبر گرامی.

2-  مشروعیت سرآغاز قرائت و خواندن با نام خدا؛ به همین‌ دلیل افتتاح سوره‌های قرآن سوای سوره‌ی توبه با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع می‌شوند.

3-  بیان تکامل نطفه در رحم به علقه، به مضغه و سپس آفرینش انسان کامل.

4-  بیان شأن والای خداوند متعال و بزرگی کرم و بخشایش ایشان که هیچ­کس در کرم، همسان و هم‌طراز پروردگار جهان نیست.

5-  اشاره به شأن و اعتبار نوشتن و خط به وسیله‌ی قلم؛ زیرا آگاهی بر علوم و معارف بشری جز با قلم و کتابت، تدوین نخواهد شد.

6-  بیان فضل و امتنان خدا بر بندگان با تعلیم آنان به واسطه‌ی کتابت و قلم، آنچه را که نمی‌دانستند و بدان ناآشنا ‌بودند.

﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧ إِنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ ٨ [العلق: 6-8].

خداوند متعال درباره‌ی طبیعت انسان قبل از اینکه به ایمان و شناخت الهی که مشتمل بر پیروی از اوامر و نواهی است، آراسته و مهذّب گردد، ما را باخبر می‌سازد که چنین انسانی هرگاه خود را به وسیله‌ی مال، فرزند و مقام، از دیگران بی‌نیاز پندارد و از حدود آداب، عدالت، حق و عرف، تجاوز نماید در نتیجه متکبر، ستمگر، مانع حق دیگران گردد، ضعیفان را حقیر شمارد و به دیگران تمسخر و استهزا کند، در این توصیف طغیان و سرکشی، ابوجهل به عنوان ضرب‌المثل قرار گرفته تا آنجا که گفته‌اند: او فرعون این امّت می‌باشد، اینک پیامبر خدا ج را می‌یابیم که در مسجدالحرام پشت مقام ابراهیم نماز می‌خواند و این طاغوت سرکش می‌آید و ایشان را تهدید می‌کند و به ایشان می‌گوید: مگر تو را از این کار مانع نشدم؟ این را تکرار نکن اگر بار دیگر ببینم که نماز می‌خوانی، موهای پیشانیت را می‌گیرم و تو را بر زمین خواهم زد، به این سبب این آیه نازل شد.

﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦[5].

«چنین نیست [که شما می‌پندارید]؛ حقا که انسان [فاجری چون ابوجهل] طغیان [و سرکشی کرده و از حدود الهی تجاوز] می‌کند».

اسباب نزول:

ابن‌منذر از ابوهریره س روایت کرده است: ابوجهل گفت: آیا محمد پیش‌ چشم شما صورت خود را بر زمین می‌زند؟ گفتند: آری، گفت: سوگند به لات و عزّی اگر من او را ببینم که این کار را انجام می‌دهد بر گردنش سوار می‌شوم و صورتش را به خاک می‌مالم لذا آیۀ: ­﴿کَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦ نازل شد[6].

﴿کَلَّآ: «قطعا، چون «إنّ» بعد از کلاّ کسره گرفته پس نمی‌تواند آن­را «استفتاحیه» و یا «تنبیهی» نماید.»

﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ﴾: «یعنی بنی‌آدم قبل از اینکه مشاعر و اخلاقش به وسیله‌ی ایمان و آداب شرعی مهذّب و آراسته گردد.»

﴿لَیَطۡغَىٰٓ: «انسان در رفتار و تعامل با دیگران از حدود لازم و مقرّر خود، تجاوز می‌نماید، در گناه و معصیت از حد می‌گذرد.»

انسان به سبب نادانی و ستمکاری­اش وقتی به ثروت رسید و خود را بی‌نیاز دید، سرکشی می‌نماید و کبر و غرور می‌ورزد.

بعضی علما عقیده دارند که این آیه در مورد ابوجهل است که به مال خود مغرور بود و می‌گفت: من با ثروتم از جهنم بیرون می‌آیم و به بهشت می‌روم.

اما چرا و چه وقت طغیان می‌کند؟

﴿أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧[7].

«[بعد] از اینکه [به خاطر جاه و مقام و مال] خود را بی‌نیاز [و توانگر] ببیند».

این بی‌نیازی تنها مخصوص خداوند است که خدا خود به بندگانش فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِیُّ ٱلۡحَمِیدُ١٥ [فاطر: 15]. حال اگر جای این دو عوض شد و انسان خود را نسبت به خدا فقیر ندانست، بلکه احساس غنا کرد، رشدش متوقف می‌شود. ما در ارتباط با غیر خدا خود را غنی بدانیم، هیچ اشکالی ندارد، اما در ارتباط با خدا باید فقر خود را اعلان کنیم و به این اعلان بنازیم و ببالیم و افتخار کنیم. فقیر بودن است که ما را به جایی می‌رساند اما در مقابل در برابر هیچکس اظهار عجز و فقر نکینم که خوار می‌شویم، زیرا همه با هم برابر هستیم: «لا فضل لعربی على عجمی ولا لعجمیٍ على عربیٍ ولا لأیض على أسود ولا لأسود على ابیض الا بالتقوى». هیچ کسی بر هیچکس دیگر برتری ندارد ﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ [الحجرات: 13]. نفرمود: «ان اکرمکم عندالله اغنیکم» کسی که پول زیاد دارد، نزد خدا ارزشمندتر است. اصلاً چنین چیزی نیست ﴿إِنَّ أَکۡرَمَکُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰکُمۡۚ لذا اگر انسان دچار صفت کریه و زشت استغنا شد، رشد نمی‌کند. خدا هم اینجا تذکر می‌دهد.

﴿إِنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ ٱلرُّجۡعَىٰٓ ٨[8].

«یقیناً بازگشت [همه] به سوی پروردگار توست [و هرکس در برابر عملش پاداش داده می­شود]».

ای انسان [طاغی]! چرا تکبر می‌ورزی و سرکشی می‌کنی؟ فراموش کرده‌ای رجوعی هست و مرگی وجود دارد؛ فراموش کرده‌ای شرایط و وضعیتی پیش می‌آید که  در رابطه با عملکرد و موضعگیری‌هایت مورد محاسبه و ارزیابی قرار می‌گیری. روزی می‌آید که همه به سوی خدا بازمی‌گردند؛ پس به آنچه خدا به شما داده مغرور نشوید.

خداوند متعال پیامبرش را بر این حقیقت مطلع می‌سازد که آنچه از ابوجهل و طاغوتیان دیگر سرمی‌زند علّت آن چنین و چنان است و خداوند متعال پیامبرش را تسلیت می‌بخشد به اینکه اگر آنان سرکشی و تکبر ورزیدند، سرانجام آنان به‌سوی ماست و از آنان انتقام خواهیم گرفت.

﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠ أَرَءَیۡتَ إِن کَانَ عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ ١١ أَوۡ أَمَرَ بِٱلتَّقۡوَىٰٓ ١٢ أَرَءَیۡتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰٓ ١٣ أَلَمۡ یَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ یَرَىٰ ١٤ [العلق: 9-14].

﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠[9].[10]

«[ای پیامبر،] آیا دیده‌ای آن کسی‌که [از عبادت الله] باز می‌دارد. بنده‌ای را هنگامی‌که نماز می‌خواند».

﴿ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠﴾: «آیا دیدی که ابوجهل، عمروبن‌هشام مخزومی -نفرین خدا بر او باد- مانع نماز پیامبر در کنار کعبه می‌شد.»

سبب نزول:

ابن‌جریر از ابن‌عباسب روایت کرده است: پیامبر خدا مشغول نماز خواندن بود که ابوجهل ‌بن ‌هشام آمد و ایشان را از نماز خواندن منع کرد، آن­گاه آیۀ: ﴿أَرَءَیۡتَ ٱلَّذِی یَنۡهَىٰ ٩ عَبۡدًا إِذَا صَلَّىٰٓ ١٠[11] نازل شد.

دیدی آن کس را که باز می‌داشت بنده‌ای را آن­گاه که نماز می‌گذارد. آیا نماز خواندن جرم است؟ و آیا ادای نماز ضرر و زیانی بر کسی دارد؟

این آیه اشاره به ابوجهل است که به ابوالحکم معروف بود و پیامبر ج به او لقب ابوجهل داد.

ابوجهل که از مشرکین سرسخت مکه بود، گفته بود که می‌روم و زمانی که محمد نماز می‌خواند پا روی گردنش می‌گذارم و او را خفه می‌کنم؛ زمانی که به پیامبر نزدیک شده بود، جبرئیل با بالش او را به شدت به یک طرف پرت کرد و او وحشت‌زده رفت و دیگر کارش را تکرار نکرد.[12]

گفتیم کار به جایی می‌رسد که نه تنها خود رشد نمی‌کند، بلکه مانع رشد دیگران هم می‌شود. کار به جایی می‌رسد، نه تنها خود طالب خیر نیست، بلکه دوست ندارد کس دیگر هم طالب خیر باشد. این خصلت بسیار خطرناک است.

﴿أَرَءَیۡتَ إِن کَانَ عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ ١١[13].

«به من خبر بده اگر این [بنده] بر [راه] هدایت باشد».

چه پنداری آیا اگر آن کس که از نماز منع می‌شود -خود پیامبر گرامی- بر هدایت باشد؟ یعنی انسان را به سعادت و کرامت دنیا و آخرت برساند. ای کسی که بنده‌ی مرا از نمازخواندن بازمی‌داری، آیا شایسته است که چنین شخصی که بر هدایت و شناخت حق و عمل به آن است بازداشته شود؟ آیا اگر این فرد به جای اینکه مانع رشد دیگران شود بر مسیر هدایت می‌بود [برایش بهتر نبود].

﴿عَلَى ٱلۡهُدَىٰٓ: صفات پیامبر ج:

1-   علم.

2-   عمل.

﴿أَوۡ أَمَرَ بِٱلتَّقۡوَىٰٓ ١٢[14].

«یا [مردم را با انجام اوامر و ترک نواهی] به پرهیزکاری فرمان دهد، [آیا چنین کسی نهی می­شود و سزای کسی‌ که چنین بنده‌ای را بیازارد چیست؟]».

یا دیگران را به تقوا و پرهیزگاری وادارد، آیا این برای او بهتر نبود. اگر هادی و متقی بود، برایش بهتر نبود؟ خود، صالح و پرهیزکار بود و شما را نیز به آن امر می‌کرد. آیا با دستور دهنده به هدایت و تقوی، یعنی به اسباب نجات و سعادت، دشمنی و جنگ می‌شود؟ و یا چنین کسی سزاوار است که مورد ضرب و شتم و تهدید قرار گیرد؟ چنین چیزی از شگفتی‌های روزگار است.

﴿أَرَءَیۡتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰٓ ١٣[15].

«به من خبر ده اگر این [شخص سرکش، حق را] تکذیب کرد و رویگردان شد [آیا از خدا نمی­ترسد و سزاوار عذاب نیست؟]».

ای پیامبر ما! اگر این کسی که بنده‌ی ما را از نماز خواندن باز می‌دارد، حقیقت را تکذیب کند و از ایمان و دین و شریعت سرباز زند و از فرمان الهی رو برگرداند و از مسیر خیر و نور روی بر‌تابد، وضعیت او هنگام دیدار با پروردگارش چگونه است؟

صفات ابوجهل:

1-   تکذیب: قلبی.

2-   تولی: رو برگرداندن از ایمان، ایمان‌نداشتن.

﴿أَلَمۡ یَعۡلَم بِأَنَّ ٱللَّهَ یَرَىٰ ١٤.

«آیا نمی‌داند که بی‌تردید، الله [همه اعمالش را] می‌بیند؟ [و چیزی بر او پوشیده نیست]»؟

مگر این بازدارنده‌ی ستمگر که با افعال و اقوالش رسول خدا را که در پشت مقام ابراهیم نماز می‌خواند، مورد ضرب و تهدید قرار داده، نمی‌داند که خداوند متعال او را مجازات خواهد کرد؟ و متوجه نیست که خدا مراقب اوست؟ زیرا ممکن نیست به او چشم داده باشیم اما خود چشم نداشته باشیم. ﴿أَلَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ عَیۡنَیۡنِ ٨ وَلِسَانٗا وَشَفَتَیۡنِ٩ [البلد: 8- 9] آیا برای او چشم قرار ندادیم؟ او زبان دارد و ما نداریم؟! چنین چیزی ممکن نیست. ﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّمۡ یَرَهُۥٓ أَحَدٌ ٧ [البلد: 7] فکر می‌کند کسی او را نمی‌بیند؟ توقع این است در این مقطع دوباره با این تذکارها، فرد متوجه شود. چون تذکرات به او داده شده و دعوت صورت گرفته اما این فرد متنبه نشده است.

این آیه تهدید ابوجهل و تمام مشرکین و کسانی است که بر ضد دین هستند تا بدانند جزای اعمال­شان را در دنیا و آخرت خواهند دید و حساب و کتاب خواهند شد.

جزای اعمال:

1-   دنیا: سختی­ها و مشکلات، دلهره و ناراحتی.

2-   آخرت: آتش جهنّم.

﴿کَلَّا لَئِن لَّمۡ یَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِیَةِ ١٥ نَاصِیَةٖ کَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ ١٦ فَلۡیَدۡعُ نَادِیَهُۥ ١٧ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِیَةَ ١٨ کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩ ١٩ [العلق: 6-19].

﴿کَلَّا لَئِن لَّمۡ یَنتَهِ لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِیَةِ ١٥[16].

«چنین نیست [که او گمان می‌کند]؛ اگر باز نیاید [و دست از شرارت برندارد،] قطعاً موی پیشانی‌اش را به سختی خواهیم گرفت [و به سوی دوزخ خواهیم کشاند]».

﴿لَئِن لَّمۡ یَنتَهِ﴾: «اگر او از اذیت و آزار پیامبر ما، محمد ج و از مانع شدنش در پشت‌ مقام، بازنایستد.»

﴿لَنَسۡفَعَۢا بِٱلنَّاصِیَةِ[17]: «او را به موی پیشانیش سوی آتش می‌کشیم.»

﴿النَّاصِیَةِ: موهای پیشانی، چون محل تمام رفتارهای حرکتی در مغز، ناصیه و جلوی پیشانی می‌باشد.

آخرین مرحله اتمام حجت است، اگر ابوجهل از اذیت و آزار رسول خدا ج دست برندارد و از ممانعت نماز خواندنش بازنایستد و از نافرمانی‌ها، از این ممانعت‌ها و عدم رشدهایی که در آن غرق شده دست برندارد، موهای پیشانی او را محکم گرفته و با شدت و توهین خواهیم کشاند و او را به سوی آتش دوزخ سوق دهیم.

﴿نَاصِیَةٖ کَٰذِبَةٍ خَاطِئَةٖ ١٦[18].

«موی پیشانیِ [همان] دروغگوی خطاکار را».

﴿کَٰذِبَةٍ: دروغ­گو.

﴿خَاطِئَةٖ: اشتباه و خطاکار.

امروزه دانشمندان ثابت کرده‌اند که قسمت جلوی مغز و پیشانی انسان مسئول کارهای رفتاری و دروغ است که ناصیه نام دارد و رسول الله ج آن زمان چگونه این را می‌دانستند به جز اینکه این از اعجاز قرآن و کلام خداوند علیم است.

﴿فَلۡیَدۡعُ نَادِیَهُۥ ١٧[19]

«پس باید هم‌مجلسانش  را [به کمک] بخواند [تا او را از عذاب نجات دهند]». و او هم باشگاه و مجموعه و حزب و طرفداران خود را بخواند.

سبب نزول:

ترمذی و دیگران از ابن‌عباس روایت کرده‌اند: رسول الله در حال نماز خواندن بود. ابوجهل آمد و گفت: آیا تو را از این کار منع نکرده‌ بودم؟ پیامبر تهدیدش کرد. ابوجهل گفت: تو خوب می‌دانی که در این دیار اکثر انجمن‌ها و مجامع قبیله متعلّق به من است لذا آیه‌ی: ﴿فَلۡیَدۡعُ نَادِیَهُۥ ١٧ نازل گردید[20].

﴿نَادِیَهُۥ: یاران، اطرافیان، یعنی کسی که عذاب بر او قطعی شده باید یاران و اقوامش را فرا بخواند تا او را در دفع بلا یاری کنند و اشاره به ابوجهل که می‌گفت: من یاران زیادی دارم و آنها به من کمک خواهند کرد و خداوند می‌فرماید: آنها را بطلب تا بیایند.

﴿سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِیَةَ ١٨[21].

«ما [نیز] آتشبانان [دوزخ] را فرا خواهیم ‌خواند [فرشتگانی که از فرمان خدا نافرمانی نمی­کنند و آنچه را امر شده، انجام می­دهند پس باید نگریست که کدامین دسته قوی­تر  قدرتمندتر است]».

ما هم آتشبانان دوزخ را فراخواهیم خواند. هان بگذار تا این طاغوت سرکش به خود آید و بداند که هیچ­گاه نخواهد توانست که از این پس به پیامبر ما اذیت و آزاری برساند.

﴿ٱلزَّبَانِیَةَ: نگهبانان جهنم، ملائک آتش.

﴿سَنَدۡعُ: می‌طلبیم، صدا می‌زنیم:

1-   توهین و تمسخر.

2-   تهدید.

صفات ﴿ٱلزَّبَانِیَةَ یا نگهبانان جهنّم:

1-   در قلب آنها رحم نیست. (غِلاظ)

2-   سخت و سنگدل هستند. (شِداد)

3-   هیچ امر خداوند را نافرمانی نمی‌کنند.

4-   بسیار بزرگ و قوی و قدرتمند هستند.

5-   گوش به فرمان خداوند هستند.

خداوند متعال، پس از تهدید و ردع این طاغوت نابکار که عملاً از اذیت و آزار پیامبر ج دست کشید و بعد از آن جرئت نداشت نسبت به پیامبر ج زبان درازی و دست‌درازی کند، خطاب به فرستاده‌اش فرمود:

﴿کَلَّا لَا تُطِعۡهُ وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩ ١٩[22].

«چنین نیست [که این ظالم می‌پندارد می­تواند ضرری را متوجه تو کند]؛ هرگز او را [در هیچ امر و نهی] اطاعت مکن و سجده کن و [به الله] تقرّب جوی».

او هرگز به راه نمی‌آید، برای همین ما تهدید را تمام کردیم؛ پس از ابوجهل پیروی مکن و از او فرمان مبر و اگر از تو می‌خواهد که در مسجد الحرام نماز نخوانی، گوش مدار، که ما به سزای او رسیدیم و می‌رسیم؛ من تو را حمایت می‌کنم و به ‌وسیله‌ی طاعات و عبادت و فرمانبرداری کامل از خداوند که اهم آن نماز است خود را به خدا نزدیک گردان و تقرب بجو. و با این خضوع و فرمانبرداری کامل است که به خداوند نزدیک می‌شوی.

اگر طالب روشنی هستی آمادگی یافتن نور را در خود پدید آور و اگر می‌خواهی از حق دورباشی، خودبینی تو را از خدا دور می‌کند و اگر می‌خواهی راهی بپایی تا از این زندان رها شوی، پس از دوست حقیقی سرکشی مکن.

این آیه مژده به دعوت­گران دین است که با انواع عبادت‌ها خود را به خدا نزدیک کرده و به او توکل کنند.

رهنمون آیات:

1- بیان طبیعت و سرشت انسان هنگامی که به وسیله‌ی ایمان و تقوی آراسته نگردد.

2- یاری رساندن فرشتگان به رسول خدا به صورت آشکار در مسجد الحرام.

3- مشروعیت رفتن به سجده هنگام تلاوت این سوره - وقتی که قاری بگوید: ﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب[23] سنت است که انسان به سجده رود مگر اینکه قاری آن آیه در نماز جماعتِ نمازهای سرّی باشد که در این حالت نباید به سجده رود که مبادا بر مأمومین مشوش گردد.

 




[1]- إقرا: اولین کلمه‌ی سوره که فعل امر است، از ماده‌ی قَرَأ: به معنی خواند. در عربی بیشتر کلماتی که حرف اول (ق) و حرف دوم‌شان (ر) باشد، دلالت بر جمع‌شدن چیز یا چیزهایی در کنار یکدیگر می‌کند. مثلاً «قرائته» در رابطه با کلماتی است که در یک مجموعه جمع شده‌اند و اگر به نسبت یک کلمه هم قرائت را به کار ببریم، عبارت است از حروفی که در یک جا در کنار هم جمع شده‌اند و وقتی انسان آن حروف را به تلفظ درمی‌آورد، به آن قرائت می‌گویند. قاری یعنی کسی که چنین کاری را انجام دهد. قرء که در قرآن آمده، بر قاعده‌شدن زن در ایام خاص خودش دلالت دارد یعنی جمع‌شدن خون حیض در یک مکان برای مدتی.

      خلق: خلق در یک جا معنی بریدن را می‌دهد. خیاط وقتی می‌خواهد پارچه‌ای را بدوزد، اولین کاری که انجام می‌دهد اندازه‌گیری است. بعد از اندازه‌گیری شروع می‌کند به بریدن و بعد از بُرش تکه‌های پارچه را با ترتیبی منظم به هم می‌دوزد. هرکدام از این عملیات می‌شود خلق. با این توضیح خیاط هم یک خالق است. نجار هم یک خالق است و هرکسی که بتواند کاری را به درستی انجام دهد، خالق است. حال در احسن الخالقین دقت کنید!         

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

 

هرکه فکرت نکند، نقش بود بر دیوار

      انسان با دیدن یک میز و صندلی یا مبل که زیبا ساخته شده‌اند، متعجب می‌شود و می‌گوید: واقعاً هنرمندانه ساخته شده‌اند. با دیدن یک نقاشی بسیار مسرور می‌شود. اما خداوند روی آب نقاشی کرده، آن هم چه نقاشی‌ای؟! انسان را نقاشی کرده است (متعجب نمی‌شود).

دهد نطفه را صورت چون پری

 

که کرده است بر آب صورتگری؟

 

[2]- علق: عبارت است از خونی که معلق و آویخته به دیواره‌ی رَحِم است. برخلاف ترجمه‌ی که شده و گفته‌اند علق یعنی خون بسته. خون بسته که حیاتی ندارد و معنی غیر دقیقی است. علق یعنی خون آویخته به دیواره‌ی رَحِم. این خون آویخته در حقیقت همان نطفه بوده که منعقد شده و بعد از انعقاد نطفه تبدیل به خون می‌شود: ﴿ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ [المؤمنون: 41] مرحله‌ی بعد از علقه مرحله‌ی مضغه است، تبدیل به تکه گوشتی شده که لزج است و بسیار شُل.

[3]- اکرم: از ماده‌ی کرُم است. کُرم به درخت انگور گفته می‌شود. حالا چرا به درخت انگور گفته می‌شود: شجره الکرُم؟ چون سخاوتمندترین درختان، درخت انگور است. تمام درختان وقتی که میوه‌شان می‌رسد، در مقابل چیدن میوه‌شان مقاومتی می‌کنند، تنها درختی که کمترین مقاومتی در وقت چیدن میوه‌اش ندارد، درخت انگور است. کریم هم از همین ماده‌ی کُرم گرفته شده است. یعنی کسی که هرچه دارد، بدون توقع و چشم داشت و بدون داشتن انتظار پاداش از دیگران در اختیارشان می‌گذارد. و خداوند کریم است، کریمی که هیچ منتی بر دیگران در مقابل دادن نعمت‌ها نمی‌گذارد. خدا کریم است و دوست دارد بنده‌اش هم کریم باشد و تنها با کریمان کارها دشوار نیست. اگر انسان در همه چیزش کریم باشد، مثل کرامت نفس، کرامت مال، کرامت در مقام، کرامت در مقابل خطاها و اشتباهات دیگران و عیب‌های دیگران را به رُخ‌شان نکشیدن. به قول شیخ ابوسعید ابوالخیر که روزی به حمام می‌رود و دلاکی مشغول کیسه کشیدن شیخ می‌شود. از پشت او چرک‌ها را جمع می‌کرد و از روی شانه‌اش به پایین می‌ریخت و در عین حال از شیخ می‌پرسد، جوانمردی و فتوت چیست؟ شیخ می‌گوید: جوانمردی و فتوت یعنی اینکه شوخ (چرک) مرد را ببری و به رُخش نکشی؛ و این بسیار مهم است. در توصیف عبادالرحمن آمده است: ﴿وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ کِرَامٗا ٧٢ [الفرقان: 72] این لغو چیست؟ حرف‌های بیهوده، مجالس بیهوده، حرکات بی‌معنی از طرف کسی که خیلی دوستش داریم و از او توقع چنین حرکتی را نداریم، کریمانه از کنارش گذشتن و آن‌چنان برخورد کردن طوری که فکر کند، اصلاً متوجه نشده‌ای و این اساس حیات جمعی است. لذا تنش‌ها همیشه ایجاد می‌شود. بزرگان نه تنها بزرگ، بلکه باید بزرگوار باشند و فرق است میان بزرگ بودن و بزرگوار بودن: ﴿مِن فِرۡعَوۡنَۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَالِیٗا مِّنَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ ٣١ [الدخان: 31] و این را قرآن در وصف فرعون می‌فرماید، عالی بود، یعنی بزرگ. بزرگان اگر بزرگوارانه رفتار کنند، خیلی از مشکلات حل می‌شود. «الرجال قوامون علی النساء» برای چه؟ ﴿بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ [النساء: 34] این قوامیت دلیل بر بزرگواری مرد است، نه تحکم و دیکتاتوری. باید کرامت و سخاوت داشته باشد. به قول مولوی:

ترک لذت‌ها و شهوت‌ها سخاست

 

هرکه در شهوت فروشد برنخاست

      خدا اکرم است، یعنی کریم‌ترین کریم‌ها؛ و آیا معقول است انسان بندگی خداوند اکرم را نکند؟! بارزترین مظهر کرم خدا، تعلیم انسان‌ها است و به جهالت‌ستیزی خداوند مربوط می‌شود.

[4]- علم: از ماده‌ی علم و در مقابل جهل است. اگرچه دقیق‌تر این است که گفته شود، عقل که وسیله‌ی کسب علم و در مقابل جهل است. یعنی دانستن چیزی که البته آن چیزهایی که در جامعه امروز ما به علم معروف شده‌اند، آن هم دوباره ظلمی است که به مصطلح علم که یک مصطلح قرآنی است، شده است. آنها فن هستند مانند: فن صرف، نحو، تفسیر، فیزیک، معماری و... و اگر فنون درست استخدام شوند، آنگاه علم می‌شوند. پس طریق به کارگیری صحیح هر فنی را علم می‌گویند. و عالم کسی است که چنین کاری انجام می‌دهد:

قدر مجموعه‌ی گل، مرغ سحر داند و بس

 

نه هر آن کو ورقی خواند معما دانست

(حافظ)

      ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ [فاطر: 28] علمی که در انسان خشیت ایجاد نکند، علم نیست. فلانی علم صرف اصول و تفسیر بلد است اما یک ذره خوف و خشیت خدا در دلش نیست، به آسانی تهمت می‌زند، به آسانی غیبت می‌کند، به آسانی ترور شخصیت می‌کند، این دیگر علم نیست، این عین جهل است. علم باید خشیت بیاورد و یکی از بارزترین ویژگی‌های علم و عالم در فرهنگ قرآن این است که باید اهل خشیت باشد. خشیت یعنی چه؟ یعنی الخوف مع التعظیم. یعنی از خدا بترسد، نه ترسی که در او جُبن ایجاد کند، خوفی که ناشی از عظیم و بزرگ‌دانستن خدا است. علم آن علمی است که صُمت‌آور است و انسان حراف و لفاظ که عالم نیست، یعنی باید به انسان آن‌چنان کمال شخصیتی بدهد که تا وقتی از او نخواهند زبان باز نکند. حالا هرکه سخنران‌تر و حراف‌تر باشد، می‌گویند: عالم‌تر است. بنابراین، علم باید صُمت‌آور و خشیت‌آور باشد. لذا همه‌ی چیزهایی که در جامعه‌ی ما فرا گرفته می‌شود، فن است. ارتباط با اینترنت و خیلی مسائل دیگر که اکنون وجود دارد همه فن هستند و اگر از این فنون درست و در جای خود استفاده شود، طوری که هم خود انسان از آنها استفاده ببرد و هم به دیگران استفاده برساند، می‌شود علم. همچنین علم باید تواضع‌آور باشد نه تکبرآور. مثل نحوی که سوار کشتی شد و از کشتیبان پرسید: هیچ دانی از نحو؟ و او گفت: لا. گفت: نیم عمرت شد بر فنا. از اینکه نحو نمی‌دانی، برایت متأسفم. علمی که این‌چنین در فرد تفاخر ایجاد کند و فقط خود را آدم به حساب آورد و دیگران را هیچ؛ علم نیست. کشتیبان هم دنبال فرصت بود، تا اینکه کشتی غرق در گرداب‌ها می‌شود و به او می‌گوید:

هیچ دانی آشنا کردن بگو

 

گفت لا، گفت کل عمرت شد فنا

گفت کل عمرت ای نحوی فناس

 

چون که کشتی غرق در گرداب‌هاست

(مولوی)

      من نحو بلد نبودم، نصف عمرم بر فنا شد، آن هم از نظر شما. اما تو شنا کردن نمی‌دانی، کل عمرت بر فناست. در آخرت به او می‌گوید: برو نحوِ محو بخوان. نحو هم یعنی برو علمی بخوان که به رُخ دیگران نکشی. نحو بخوان ولی محو باش، پیدا نباش. نحو بخوان ولی نه اینکه آن­را وسیله‌ی تفاخر و تکبر قرار دهی.

      قلم: از ماده‌ی قلم به معنی کوتاه‌کردن است. «تقلیم الأظفار» یعنی کوتاه‌کردن ناخن‌ها. پس قلم یعنی وسیله‌ی کوتاه‌کردن و می‌تواند وسیله‌ی کوتاه‌کردن راه برای کسی باشد. مثلاً: شما می‌خواهید با کسی ارتباط برقرار کنید، اگر نزدیک شما باشد، راحت‌تر می‌توانی ارتباط برقرار کنی؛ اگر دور باشد به وسیله‌ی یک نامه راه را کوتاه می‌کنی. یعنی پیامی را که می‌خواهی به او برسانی به وسیله‌ی قلم آسان می‌کنی و به او می‌رسانی.

[5]- کلا: در سوره‌های مکی آمده اما در سوره‌های مدنی نیامده است. کلمه‌ای که برای انکار چیزی و رد مطلبی به کار می‌رود و در ادبیات عرب به کلمه‌ی ردع مشهور است، یعنی انکار. مطلبی را کسی گفته و یا توقع و انتظاری که شما از کسی دارید، این انتظار برآورده نمی‌شود، آنجا است که کلمه‌ی کلا به کار برده می‌شود.

کلا درچند معنا به کار می‌رود: 1- در زجر، ردع و تنبه مخاطب نسبت به باطل بودن سخنش؛ وقتی قبل از آن چیزی که اقتضای آن­را داشته باشد بیاید در ترجمۀ آن گوییم: نه چنان است. 2- حرف جواب به معنی «حقّاً» آری، که همراه با قسم آورده شود. 3- به معنای «الا»ی استفتاحیه است در صورتی که در سخن چیزی که اقتضای زجر یا نفی کند پیش از آن نیامده باشد. 4- برای رّد و نفی است. در این آیه «کلا» مرددّ است میان اینکه به معنی حقّاً باشد یا به معنی «الا»ی استفتاحیه.

      لیطغی: از ماده‌ی طغیان است به معنی از حد گذشتن، حدود را شکستن و بر سر مسیر نماندن. طاغی یعنی کسی که متجاوز از حدود است.

[6]- حدیث صحیح است. مسلم: 2797، نسائی: 703، طبری: 37687، تفسیر شوکانی: 2952، تخریح محقّق.

[7]- رءاه: از ماده‌ی رؤیت به معنی دیدن است. «راهُ» یعنی او را دید. در اینجا یعنی خودش را دید.

      إستغنی: از ماده‌ی غناست که مقابل فقر است، یعنی رسیدن به حدی که انسان دیگر در ارتباط با چیزی احساس نیاز نکند و به بی‌نیازی معنی شده. غنی بی‌نیاز. همچنان که فقر انواعی دارد، غِنا هم انواع مختلف دارد. بارزترین جلوه‌ی فقر همین فقر مادی است که در جامعه‌ی ما وجود دارد و مردم تمام کوشش خود را صرف رفع فقر مادی می‌کنند و فقرهای دیگر را فراموش کرده‌اند. فقر فکری، فقر اخلاقی، روحی، روانی و... آیا فقر فکری را می‌شود با ثروت درمان کرد؟ آیا فقر اخلاقی را می‌شود با ثروت درمان کرد و از بین برد؟ جسم و روح انسان دارای تأثیر و تأثر متقابل بر روی همدیگرند و بایستی جسم سالم داشته باشیم تا دین ما هم محفوظ و سالم باشد، پس روح و جسم مکمل یکدیگرند. همچنان که در حدیث داریم: «إن لدینک علیک حقا إن لزوجک علیک حقا إن لبدنک علیک حقا». یعنی هرکدام جای خود و حقوق خاص خود را دارند. غنا هم همین طور است، غنای روحی، غنای اخلاقی، غنای اجتماعی، غنای فرهنگی، و غنای مادی.

[8]- رُجعی: مصدر است از ریشه‌ی رجوع یعنی برگشتن.

[9]- ینهی: از ماده‌ی نهی که به معنی نهی‌کردن و بازداشتن کسی از کاری است. به عقل هم گفته شده نُهیه چون نیروی بازداشتن و بازدارنده‌ی انسان از مضرات است. ناهی یعنی کسی که از قوه‌ی عقلش استفاده می‌کند برای بازداشتن خود یا دیگران از چیزی یا کاری. اولی النهی در قرآن آمده است: ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلنُّهَىٰ ٥٤ [طه: 54] اولی النهی یعنی صاحبان عقل، صاحبان قوه‌ی نهیه. یعنی نهی کننده.

[10]- عَبد: در اصل به راه هموار گفته می‌شود که از ماده‌ی عَبَدَ گرفته شده و به معنی بندگی و اطاعت کردن است. طریق معبد یعنی راه هموار. عبد هم باید از نظر شخصیتی تعادلی پیدا کرده باشد تا مطیع آن کسی که بر او خدایی می‌کند و خداوند و معبود اوست، شود.

      صلی: از ماده‌ی صلاه و در اصطلاح عام به معنی دعا و در اصطلاح خاصش یعنی نمازی که انسان آن­را وسیله‌ی ایجاد ارتباط با خداوند قرار می‌دهد.

[11]- حدیث صحیح است. بخاری: 4958، طبری: 376899، زادالمسیر: 1546، تخریج محقق.

[12]- آنچه در حدیث صحیح آمده این است که «ابوجهل هرچه خواست به پیامبر ج نزدیک شود، به عقب بازمی­گشت وقتی از او پرسیده شد، ­گفت: میان من و او خندقی از آتش بود و ترس و بال‌های فرشتگان؛ و پیامبر ج فرمود: اگر نزدیک می­شد، فرشتگان او را تکه تکه می­کردند». مسلم (5005)، (مصحح)

[13]- هدی: به معنی هدایت و فرقش با دلالت این است که در دلالت انسان فقط آدرس کسی یا چیزی را به کسی می‌دهد، ولی در هدایت دست او را می‌گیرد و به سرمنزل مقصد می‌رساند. لذا هادی کسی است که ما را به منزل مقصود می‌رساند. دال کسی است که فقط آدرس و نشانی را به ما می‌دهد.

[14]- أمر: به معنی فرمان دادن. آمِر به معنی فرمانده یا فرمانروا.

      تقوی: در اصل وَقُوی بوده واو آن بنا به قاعده‌ی ابدال در صرف به ت تبدیل شده و وقوی، تقوی شده است. ثلاثی مجردش از لحاظ لغوی وَقی یعنی حفظ کرد. تقوی یعنی قوه‌ای که انسان را از آن چیزی که برایش مضر است از لحاظ شخصی (جسمی) و یا از لحاظ شخصیتی (روحی) حفظ می‌کند.

      متقی: یعنی کسی که هم جسمش را محفوظ می‌کند از مضرات و هم روحش را از آلودگی‌های مختلف فکری، اخلاقی و غیره. تقوی دو بخش دارد: یک بخش تقوای جسم است و یک بخش تقوای روح. و در حالت کلی یعنی احساس مسؤولیت در ارتباط با خود و خدا و مردم. پس سه بُعد دارد، در ارتباط با خود یعنی رساندن خود از لحاظ شخصیتی به وضعیت مطلوب، در ارتباط با خدا یعنی حق بندگی او را به جا آوردن و در ارتباط با مردم یعنی کمک به دیگران تا دیگران هم به وضعیت مطلوب برسند و متقی مسؤلیتش را این‌چنین به اتمام می‌رساند.

[15]- کذب: در مقابل صَدَّق است. از ماده‌ی کذب که به معنی دروغ‌گفتن است. مقابلش صدق است. بارزترین ویژگی انسان مؤمن صادق‌بودن و بارزترین صفت غیر مؤمن، کاذب بودن است. چرا که در حدیث صحیح داریم از پیامبر رحمت سؤال شد آیا مؤمن زنا می‌کند؟ فرمود: امکان دارد. سؤال شد آیا مؤمن شراب می‌خورد؟ فرمود: امکان دارد. سؤال شد آیا مؤمن دروغ می‌گوید: فرمود: «والله لا یکذب، والله لا یکذب والله لا یکذب». مؤمن هرگز دروغ نمی‌گوید. و این بسیار مهم است. از این حدیث استنباط می‌شود که بارزترین صفت مؤمن صادق بودن و بارزترین صفت غیر مومن کاذب بودن است. دروغ بسیار خطرناک و بسترساز همه‌ی گناهان دیگر است و صدق هم بسترساز همه‌ی فضایل دیگر است. به همین خاطر است که در قرآن خداوند در بیان آزمایش ایمانی مؤمنین در آغاز سوره‌ی عنکبوت می‌فرماید: ﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن یُتۡرَکُوٓاْ أَن یَقُولُوٓاْ ءَامَنَّا وَهُمۡ لَا یُفۡتَنُونَ ٢ [العنکبوت: 2] لذا آن مطلب در حدیث با این آیه کاملاً تناسب دارد. پس هر زمان صفت دروغگویی در ما قوت گرفت و با میل آن­را انجام دادیم، باید در ایمان تجدیدنظر کنیم و یقین داشته باشیم از لحاظ ایمانی دچار ضعف شده‌ایم. و هرگاه صفت صداقت و راستگویی در ما قوت بگیرد، امیدوار باشیم که از لحاظ ایمانی قوی شده‌ایم. البته همیشه راست‌گفتن ولی هر راستی را نگفتن، چون ظرفیت‌ها متفاوتند. اگر قرار باشد تمام سخنان راست را بگوییم، ممکن است که دیگران تحمل آن­را نداشته باشند؛ چون همه کس ظرفیت این همه راست را ندارد. بایستی ظرفیت فرد را شناخت و با توجه به ظرفیت‌ها سخن گفت. قرآن هم همین طور نازل شده است. و یکی از علت‌های تدریجی نازل شدن قرآن در طول 23 سال همین بود. اگر همه، ظرفیتش را داشتند، چرا در طول 23 سال نازل می‌شود؟ مگر همه‌اش راست نبود؟ مگر همه‌اش صدق نبود؟ و پیامبر مگر صادق امین نبود؟

      تَولّی: از ماده‌ی وَلی است، یعنی به دنبال آمدن دو یا چند چیز. وَلی یعنی قریب و نزدیک، کسی که نزدیک شماست، پشت سر و یا جلوی شما است. والی هم از همین ریشه است. پس تولی دو معنی دارد و با توجه به سیاق آیات معنی می‌شود. یک معنی به کار می‌رود. یکی دوست شماست، با شما تَوَلی دارد، یعنی نزدیک شماست. یکی هم از شما بدش می‌آید و پشت سر شماست. نزدیک تو است اما به تو پشت کرده، چون شما را دوست ندارد. پس چه رو به شما کند و چه پشت از شما برگرداند، همین معنی را می‌رساند. با قرینه مشخص می‌شود که کدام معنی مناسب است.

[16]- لنسفعا: اصل از ریشه‌ی سَفع است، یعنی گرفتن موهای پیشانی کسی و کشاندن او بر روی زمین که دالِ بر ذلیل کردن است. با لام در اول و تنوین در آخر که این تنوین جانشین نون خفیفه است و صیغه‌ی جمع هم است، لذا سه تأکید در آن است.

      ناصیه: موهایی که روی پیشانی ریخته می‌شود.

[17]- امروزه گفته می­شود که پیشانی قسمت مربوط به دروغ و دروغ گفتن است (مصحح).

[18]- خاطئه: از ماده‌ی خَطَا یعنی حرکتی غلط که انسان به عمد انجام می‌دهد. فرق است میان خاطئه که اسم و مخطئه یعنی کسی که سهواً خطا می‌کند. دلیل آن باز هم خود آیات قرآن است که در آخر سوره‌ی بقره، وقتی که خداوند به مؤمنین یاد می‌دهد دعا کنند در یکی از دعاها آمده: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَا [البقرة: 286] «اخطانا» از باب افعال است، یعنی خدایا اگر ما فراموش کردیم یا به صورت غیر عمد مرتکب خطا شدیم، بر ما مگیر. «اخطانا» با «خطانا» تفاوت دارد. چون «خطانا» از ثلاثی مجرد است، یعنی خطای عمدی. مثل قاسط یعنی کسی که ضد عدالت است. مقسط یعنی کسی که قسط را برقرار می‌کند، به اینگونه کلمات اضداد (ضد هم) گفته می‌شود.

[19]- یدعوا: از ماده‌ی دعاست به معنی خواندن کسی هم با صدا هم با کلام. پس در «دعوت» هردو معنی وجود دارد. فراخوان کسی با صوت و کلام. بعضی از اوقات کلمات مفهوم نیست ولی صدا زیباست. بعضی اوقات علاوه بر اینکه صدا زیباست محتوا هم دارد، لذا داعی یعنی کسی که با هردو (صورت و کلام) دعوت می‌کند. عبدالله بن سلام که یکی از دانشمندان یهود قبل از اسلام  بود، قبل از اسلام‌آوردن مأمور می‌شود که با پیامبر مناظره کند، وقتی برای مناظره با پیامبر می‌رود با چهره‌ای پریشان برمی‌گردد، می‌پرسند: ای عبدالله چه شده است؟ می‌گوید: «والله ماهی بصوت الکذاب» زیر و بم صدای این مرد (پیامبر ج) زیر و بم صدای انسان دروغگو نیست. از لحن کلام تشخیص می‌دهد که دروغگو نیست و مسلمان می‌شود و در روایتی دیگر آمده که می‌گوید: من رفتم و به چهره‌اش نگاه کردم، صورتش با صورت انسان دروغگو بسیار تفاوت داشت. صورت پیامبر زیبا بود. در صدای پیامبر متانتی است که جذاب است و به همین جهت به پیامبر ساحر می‌گفتند. داستانی هم هست در مورد شخصی به نام طفیل بن عمرو الدوسی که او را هم مأمور می‌کنند برود با پیامبر مناظره کند. به او می‌گویند او صدایی جذاب دارد و ممکن است تو را گمراه کند. او هم پنبه در دو گوش خود فرو می‌کند و نزد پیامبر می‌رود. پیامبر مشغول صحبت می‌شود. طفیل با خود می‌گوید: من مرد عاقلی هستم، پنبه‌ها را از گوش‌ها خارج می‌کنم. حرف‌هایش را می‌شنوم؛ اگر غلط بود نمی‌پذیرم. پنبه‌ها را بیرون می‌آورد و کاملاً به صحبت‌های پیامبر گوش فرا می‌دهد و همان جا مسلمان می‌شود. نزد قبیله خود برمی‌گردد و از میان آن قبیله تنها ابوهریره به او ایمان می‌آورد. طفیل عصبانی می‌شود و نزد پیامبر برمی‌گردد و می‌گوید: ای پیامبر! دعا کن خدا قوم دوس را هلاک کند. پیامبر دستانش را بالا می‌برد و دعا می‌کند: خدایا! قوم دوس را هدایت کن و آنها را مسلمان نزد من بیاور و همین طور هم می‌شود. وقتی می‌بینند طفیل و ابوهریره دو تن از بزرگان آنها ایمان آوردند، آنها هم به تدریج مسلمان می‌شوند.

      نادیه: از ریشه‌ی ندا به معنی باشگاه و مجموعه؛ یعنی جمعی که باهم داد و ستد و روابطی دارند.

[20]- حدیث صحیح است. ترمذی: 3349، نسائی: 11684ف احمد: 1/256، طبری: 37685، تفسیرنبوی: 2372، تخریج محقّق.

[21]- زبانیه: از ماده‌ی زَبَنی یعنی محافظ و نگهبان و این جا منظور نگهبانان آتش است.

[22]- لاتطعه: از ماده‌ی طوع است، به معنی میل و با میل تبعیت‌کردن.

      أسجد: از ماده‌ی سجد یعنی نهایت کرنش و خضوع و فرمانبرداری و یکی از مظاهرش پیشانی بر خاک‌گذاشتن است اما تنها:

سجده آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

 

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

      إقترب: از ماده‌ی قُرب به معنی نزدیک‌شدن دو یا چند چیز به همدیگر.

[23]- در میان مذاهب فقهی، احناف میان فرض و واجب تفاوت قایل شده و سجده­ی تلاوت را واجب می­دانند (مصحح).