تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی هود


مکی و ۱۲۳ آیه است.

آیه‌های ۴-۱:

﴿الٓرۚ کِتَٰبٌ أُحۡکِمَتۡ ءَایَٰتُهُۥ ثُمَّ فُصِّلَتۡ مِن لَّدُنۡ حَکِیمٍ خَبِیرٍ١[هود: ۱]. «الف لا را. این کتابی است که آیات آن استوار و محکم گردیده، سپس از سوی خداوند حکیم و آگاه تشریح و تبیین شده است».

﴿أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۚ إِنَّنِی لَکُم مِّنۡهُ نَذِیرٞ وَبَشِیرٞ٢[هود: ۲]. «این‌که جز خدا را نپرستید که من از سوی او برای شما هشدار دهنده و مژده دهنده هستم».

﴿وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِ یُمَتِّعۡکُم مَّتَٰعًا حَسَنًا إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى وَیُؤۡتِ کُلَّ ذِی فَضۡلٖ فَضۡلَهُۥۖ وَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٖ کَبِیرٍ٣[هود: ۳]. «و این‌که از پروردگارتان آمرزش بخواهید و به‌سوی او برگردید و توبه کنید تا شما را تا زمانی معین به طرز نیکویی بهره‌مند سازد، و تا به هر صاحب فضلی فضل و احسانش را بدهد. و اگر روی بگردانید من بر شما از عذاب روز بزرگی بیمناکم».

﴿إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٤[هود: ۴]. «بازگشتتان به‌سوی خداست و او بر همه چیزی تواناست».

خداوند متعال می‌فرماید: این ﴿کِتَٰبٌکتاب بزرگی است، ﴿أُحۡکِمَتۡ ءَایَٰتُهُکه آیات منظم و محکم و نیکو گردیده است، اخبارش راست است و عادلانه امر و نهی می‌نماید و کلمات آن فصیح و مبانی آن زیباست. ﴿ثُمَّ فُصِّلَتۡآنگاه ایاتش مشخص گردیده و به نحو احسن بیان شده است، ﴿مِن لَّدُنۡ حَکِیمٍاز جانب خداوند حکیم که هر چیزی را در جای آن قرار می‌دهد، و امر و نهی نمی‌کند، مگر به چیزی که حکمتش اقتضا نماید. ﴿خَبِیرٍخداوندی که به ظاهر و باطن آگاه است.

پس از آنجا که استوار گرداندن و شرح و بیان آن از جانب خداوند حکیم و آگاه است، از عظمت و مرتبه‌ای بلند و کمال و حکمت و رحمتی واسع برخوردار است و پروردگار کتابش را نازل کرده است تا ﴿أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۚدین را خالصانه و به طور کامل برای خدا اقامه کنید، و هیچ‌کس را با او شریک نگردانید.

﴿إِنَّنِی لَکُم مِّنۡهُای مردم! همانا من برای شما از سوی پروردگارتان ﴿نَذِیرٞبیم دهنده‌ی کسانی هستم که بر ارتکاب گناهان جرات می‌کنندف و از عذاب دنیا و آخرت بر حذر می‌دارم. ﴿وَبَشِیرٞو مژده دهنده‌ی فرمانبرداران هستم به پاداش دنیا و آخرت. ﴿وَأَنِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِو به خاطر گناهانی که از شما سرزده است از پروردگارتان آمرزش بخواهید، پس در بقیه‌ی عمری که دارید به‌سوی او برگردید و از انچه خدا نمی‌پسندد دست بردارید، و به‌سوی آنچه که دوست می‌دارد و می‌پسندد، روی آورد.

سپس به پاداش تائبان اشاره کرد و فرمود: ﴿یُمَتِّعۡکُم مَّتَٰعًا حَسَنًا إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗىتا وقت مردنتان به طرز نیکویی از روزی خود به شما می‌بخشد و از آن بهره‌مند می‌شوید. ﴿وَیُؤۡتِ کُلَّ ذِی فَضۡلٖ فَضۡلَهُو به هر صاحب فضلی از شما پاداش همسنگ فضل و احسانش را می‌دهد، پس آنچه را که دوست دارد برایش حال می‌کند و آنچه را که نمی‌پسندد از وی دور می‌گرداند. ﴿وَإِن تَوَلَّوۡاْو اگر از آنچه شما را به‌سوی آن دعوت می‌کنم روی بگردانید ـ که واقعاً این کار را کردید، و احتمالاً آن را تکذیب هم نمودید ـ ﴿فَإِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٖ کَبِیرٍمن بر شما ازعذاب روز بزرگی بیمناکم، و آن روز قیامت است که پیشینیان و پسینیان در آن گرد می‌آیند. پس بر اساس اعمال خیر و شری که انجام داده‌اند پاداش خوب و بد را دریافت می‌دارند.

﴿وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌاین دلیلی است بر زنده گرداندن مردگان، زیرا او بر هر کاری تواناست. از جملۀ این امور زنده کردن مرده‌هاست و خداوند از این خبر داده‌است و او راستگوترین گویندگان است. و تحقق آن از نظر عقلی و نقلی حتمی است.

آیه‌ی ۵:

﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ یَثۡنُونَ صُدُورَهُمۡ لِیَسۡتَخۡفُواْ مِنۡهُۚ أَلَا حِینَ یَسۡتَغۡشُونَ ثِیَابَهُمۡ یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ٥[هود: ۵]. «هان! آنان سینه‌هایشان را کج می‌کنند تا خویشتن را از خدا پنهان دارند. هان! آنان هنگامی که خود را با جامعه‌هایشان می‌پوشانند خداوند آنچه را که پنهان می‌دارند و آنچه را که آشکار می‌سازند می‌داند، و او به راز دل‌ها داناست».

خداوند متعال از نادانی مشرکان و شدت گمراهی‌شان خبر می‌دهد که آنان ﴿یَثۡنُونَ صُدُورَهُمۡسینه‌هایشان را کج می‌کنند، ﴿لِیَسۡتَخۡفُواْ مِنۡهُتا خود را از خدا پنهان دارند، و با چرخاندن سینه‌هایشان حجابی در مقابل علم خدا ایجاد کنند و خداوند احوال آنان را نداند و قیافه‌هایشان را نبیند. خدا با بیان اشتباه آنها و گمان پوچشان می‌فرماید: ﴿أَلَا حِینَ یَسۡتَغۡشُونَ ثِیَابَهُمۡهان! آنان هنگامی که با جامه‌هایشان خود را می‌پوشانند خداوند در این حالت که یکی از مخفی‌ترین حالات است، از آنها آگاه است. بلکه خداوند، ﴿یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَگفته‌ها و کارهایی را که پنهان می‌دارند، ﴿وَمَا یُعۡلِنُونَو گفته‌ها و کارهایی را که آشکار می‌کنند، می‌داند، وحتی پوشیده‌تر از این را نیز می‌داند، ﴿إِنَّهُۥ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِهمانا خدا به اراده‌ها و وسوسه‌ها و افکاری که در دلهاست و نه در پنهان و نه در آشکار آن را بر زبان نیاورده‌اند، آگاه است. پس چگونه حالت شما بر او پوشیده می‌ماند آنگاه که سینه‌هایتان را کج می‌کنید تا خود را از او پنهان بدارید؟!.

احتمال دارد معنی آیه این باشد که خداوند از کسانی صحبت می‌کند که پیامبر را تکذیب کردند و از دعوتش غافل شدند، و از شدت روی گردانی‌شان وقتی پیامبر صرا می‌دیدند ﴿یَثۡنُونَ صُدُورَهُمۡخود را خم می‌کردند تا آنها را نبیند و دعوتش را به گوش آنان نرساند و آنان را به چیزی که به نفع آنان است اندرز ندهد. پس آیا از این روی گردانی بالاتر چیزی هست؟!.

سپس خداوند آنها را هشدار داد که او به همۀ حالات‌شان آگاه است و هیچ چیزی بر او پوشیده نمی‌ماند، و به زودی آنها را به خاطر کارهایشان مجازات خواهد کرد.

آیه‌ی ۶:

﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِ رِزۡقُهَا وَیَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاۚ کُلّٞ فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ٦[هود: ۶]. «و هیچ جنبده‌ای در زمین نیست مگر این‌که روزی آن بر عهدۀ خداست، و قرارگاه و محل ایاب و ذهاب‌شان را می‌داند. همۀ این‌ها در کتاب روشنی ثبت است».

هر چیزی‌که در زمین حرکت می‌کند از قبیل انسان و حیوان، بری باشد یا بحری، خداوند روزی همه را به عهده گرفته و به همه روزی می‌دهد. ﴿وَیَعۡلَمُ مُسۡتَقَرَّهَا وَمُسۡتَوۡدَعَهَاو قرارگاه این جنبدگان و محل زیست و جایی که در آن قرار می‌گیرند را می‌داند و محل رفت و آمد آنها را که در حالت‌های مختلف به آن روی می‌آورند می‌داند ﴿کُلّٞتفاصیل احوال آنها، ﴿فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖدر لوح محفوظ که همۀ اتفاقاتی که پیش می‌آید و آنچه در آسمان‌ها و زمین اتفاق می‌افتد را در بر دارد. ثبت و ضبط شده است. و علم خداوند به همه این‌ها احاطه دارد، و قلمش آن را نگاشته است، و مشیت او بر آن جاری گردیده است و روزیش به همه می‌رسد. پس دلها آرام گیرند به کفایت و شایستگی کسی که روزی آنها را به عهده گرفته است آنان را به عهده گرفته است و با علم و دانش خود ذات و صفات آنها را دربر گرفته است.

آیه‌ی ۸-۷:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٖ وَکَانَ عَرۡشُهُۥ عَلَى ٱلۡمَآءِ لِیَبۡلُوَکُمۡ أَیُّکُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۗ وَلَئِن قُلۡتَ إِنَّکُم مَّبۡعُوثُونَ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡمَوۡتِ لَیَقُولَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞ٧[هود: ۷]. «و او خدایی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز آفرید و عرشش بر آب بود، تا شما را بیازماید که چه کسی کارهای نیکوتر انجام می‌دهد، و اگر بگویی شما پس از مرگ برانگیخته می‌شوید، کافران می‌گویند: این سخن جز جادوی آشکار نیست».

﴿وَلَئِنۡ أَخَّرۡنَا عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابَ إِلَىٰٓ أُمَّةٖ مَّعۡدُودَةٖ لَّیَقُولُنَّ مَا یَحۡبِسُهُۥٓۗ أَلَا یَوۡمَ یَأۡتِیهِمۡ لَیۡسَ مَصۡرُوفًا عَنۡهُمۡ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٨[هود: ۸]. «و اگر عذاب را تا مدت زمان محدودی به تأخیر اندازیم، می‌گویند: چه چیز آن‌را باز می‌دارد؟ آگاه باشید روزی که عذاب به سراغ آنان بیاید از آنان بازداشته نمی‌شود، و چیزی را که مسخره می‌کردند آنان را دربر می‌گیرد».

خداوند متعال خبر می‌دهد که او، ﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٖآسمان‌هاو زمین را در شش روز آفریده است، نخستین این ایام روز یکشنبه و اخرین آن روز جمعه است. ﴿وَهنگامی که آسمان‌ها و زمین را آفرید، ﴿کَانَ عَرۡشُهُۥ عَلَى ٱلۡمَآءِعرشش بر روی آب و بر بالای آسمان هفتم بود. و بعد از این‌که آسمان‌ها و زمین را آفرید بر عرش خود بلند و مرتفع گردید و کارها و احکام قدری و شرعی را طبق مشیت خود تدبیر می‌کند.

بنابراین فرمود: ﴿لِیَبۡلُوَکُمۡ أَیُّکُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاتا شما را بیازماید که چه کسی کارهای نیکوتری ا نجام می‌دهد. یعنی خداوند به خاطر پیروی شما از اوامر و نواهی وی آنچه را در آسمان‌ها و زمین است آفرید تا امتحان کند و ببیند کدام یک از شما عمل نیکوتری را نجام می‌دهد.

فضیل بن عیاض /گفته است: «یعنی تا شما را بیازماید که چه کسی عمل خالص‌تر و درست‌تر انجام می‌دهد».

گفته شد: ای ابا علی! عمل خالص و درست‌تر کدام است؟ گفت: «اگر عمل خالصانه انجام شود و درست نباشد پذیرفته نمی‌شود و اگر درست باشد و خالصانه انجام نشود (باز) پذیرفته نمی‌شود، مگر این‌که خالصانه و درست باشد. عمل خالص این است که برای خدا انجام شود. و عمل درست یعنی عملی که در انجام آن از قرآن و سنت پیروی شود. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِیَعۡبُدُونِ٥٦[الذاریات: ۵۶]. «من جن‌ها و انسان‌ها را نیافریدم مگر برای این‌که مرا پرستش نمایند».

و خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِی خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّۖ یَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَیۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عِلۡمَۢا١٢[الطلاق: ۱۲]. ««الله» تعالی ذاتی است که هفت آسمان را آفرید و در زمین نیز مثل آن را آفرید، امر خود را میان آنها نازل می‌گرداند، تا بدانید که خداوند بر همه چیز توانا است، و علم او همه چیز را احاطه نموده است». پس خداوند متعال خلق را به خاطر عبادت خویش و شناختن ذات و اسما و صفت‌هایش آفریده است، و آنها را به این دستور داده است. پس هرکس فرمان ببرد و آنچه را که به آن دستور داده است انجام دهد از رستگاران است، و هرکس روی بگرداند از زیان کاران می‌باشد و حتماً خداوند آنها را در جهانی دیگر جمع خواهد کرد تا آنان را جزا و سزا بدهد. بنابر این خداوند به تکذیب سزا و جزا از سوی مشرکین پرداخت و فرمود : ﴿وَلَئِن قُلۡتَ إِنَّکُم مَّبۡعُوثُونَ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡمَوۡتِ لَیَقُولَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞو اگر از سوی من به ایشان بگویی، و آنها را زنده شدن پس از مرگ خبر دهی، کافران تو را تصدیق نمی‌کنند، بلکه به شدت تو را تکذیب می‌نمایند، و از آنچه آورده‌ای عیب گرفته و می‌گویند: ﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞاین چیزی جز جادوی آشکار نیست. آگاه باشید و بدانید که آن حق آشکار است.

﴿وَلَئِنۡ أَخَّرۡنَا عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابَ إِلَىٰٓ أُمَّةٖ مَّعۡدُودَةٖو اگر عذاب را تا مدت زمانی مشخص از آنان به تأخیر بیاندازیم، می‌گویند: چرا نیامده است، و چرا دیر می‌آید؟ و از روی نادانی و ستمگری‌شان می‌گویند: ﴿مَا یَحۡبِسُهُچه چیزی آن را باز می‌دارد؟ و مفهوم سخن‌شان این است که آن را دروغ می‌انگارند، و آنها از این‌که عذاب زود نمی‌آیدبر دروغگو بودن پیامبر استدلال می‌کنند که از آمدن عذاب خبر می‌دهد. چه استدلال بی‌جایی است!!.

﴿أَلَا یَوۡمَ یَأۡتِیهِمۡ لَیۡسَ مَصۡرُوفًا عَنۡهُمۡآگاه باشید روزی که عذاب به سراغ آنان بیاید از آنان باز داشته نمی‌شود، و نمی‌توانند در کار خویش بنگرند ﴿وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَو چیزی را که مسخره می‌کردند آنان را احاطه کرده و دربر می‌گیرد. یعنی عذابی که آن را مسخره می‌کردند و آن را ناچیز می‌انگاشتند تا جایی که قاطعانه به دروغگو بودن پیامبر حکم کردند، آنان را از هر سو فرا می‌گیرد.

آیه‌های ۱۱-۹:

﴿وَلَئِنۡ أَذَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِنَّا رَحۡمَةٗ ثُمَّ نَزَعۡنَٰهَا مِنۡهُ إِنَّهُۥ لَیَ‍ُٔوسٞ کَفُورٞ٩[هود: ۹]. «و اگر به انسان از سوی خود رحمتی بچشانیم سپس آن را از او بستانیم بسی ناامید و ناسپاس گردد».

﴿وَلَئِنۡ أَذَقۡنَٰهُ نَعۡمَآءَ بَعۡدَ ضَرَّآءَ مَسَّتۡهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتُ عَنِّیٓۚ إِنَّهُۥ لَفَرِحٞ فَخُورٌ١٠[هود: ۱۰]. «و اگر بعد از رنج و ناخوشی که به انسان‌ها رسیده است خوشی و نعمت بدو برسانیم، می‌گوید: بدی‌ها و سختی‌ها از من دور شدند و بسی شادمان شده و فخر فروشی می‌کند».

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ صَبَرُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٞ کَبِیرٞ١١[هود: ۱۱]. «مگر کسانی که شکیبایی ورزند و کارهای شایسته انجام دهند، اینان آمرزش و پاداش بزرگی دارند».

خداوند متعال از طبیعت انسان خبر می‌دهد که وی نادان و ستمکار است و هر وقت رحمتی را از سوی خود به او بچشاند از قبیل سلامتی، روزی، فرزندان و امثال آن، سپس آن نعمت‌ها را از او بگیرد، به ناامیدی و یاس تن می‌دهد، و امیدی به پاداش خدا نخواهد داشت و به ذهنش نمی‌آید که خداوند آن را باز خواهد گرداند یا بهتر از آن را باز به او خواهد داد. و هرگاه خداوند بعد از رنج و ناخوشی که به انسان می‌رسد نعمت و رحمتی به وی عطا کند شادمان می‌شود و به خود می‌بالد و گمان می‌برد که آن خیر برای همیشه برایش باقی می‌ماند، و می‌گوید: ﴿ذَهَبَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتُ عَنِّیٓۚ إِنَّهُۥ لَفَرِحٞ فَخُورٌبدی‌ها و سختی‌ها از من دور شدند، و او شادمان و خودستا است.

یعنی به آنچه که طبق میل و دلخواهش به او داده شده است شاد می‌گردد، و با نعمت‌هایی که خداوند به و عطا کرده است بر بندگان خدا فخر فروشی می‌کند و این حالت او را به خود پسندی و تکبر ورزیدن بر مردم و تحقیر آنان وادار می‌کند و چه عیبی بزرگتر از این وجود دارد؟!.

و این طبیعت انسان است، مگر کسانی که خداوند آنان را توفیق دهد و ازاین اخلاق زشت بیرون آورد، و به ضد آن راهنمایی کند، و آنان کسانی هستند که به هنگام ناخوشی و رنج بردباری کرده و ناامید نمی‌شوند، و هنگام راحتی و خوشی به خود نبالیده و کارهای شایسته و واجب و مستحب را انجام می‌دهند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٞ کَبِیرٞبا بخشوده شدن گناهانشان هر امر نامطلوبی از آنها دور می‌گردد و به پاداش بزرگی می‌رسند و آن دست یابی به باغ‌های پرناز و نعمت و بهشت است که هر چه انسان بخواهد و چشم‌ها از دیدن آن لذت ببرند در آن موجود است.

آیه‌های ۱۴-۱۲:

﴿فَلَعَلَّکَ تَارِکُۢ بَعۡضَ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیۡکَ وَضَآئِقُۢ بِهِۦ صَدۡرُکَ أَن یَقُولُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَیۡهِ کَنزٌ أَوۡ جَآءَ مَعَهُۥ مَلَکٌۚ إِنَّمَآ أَنتَ نَذِیرٞۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ وَکِیلٌ١٢[هود: ۱۲]. «مبادا برخی از چیزهایی را که به تو وحی می‌شود رها کنی و از این‌که می‌گویند: چرا گنجی بر او فرستاده نشده است یا چرا فرشته‌ای با او نیامده است دلتنگ و ناراحت شوی، تو تنها بیم دهنده هستی و خداوند بر همه چیز مراقب و نگاهبان است».

﴿أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ فَأۡتُواْ بِعَشۡرِ سُوَرٖ مِّثۡلِهِۦ مُفۡتَرَیَٰتٖ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٣[هود: ۱۳]. «می‌گویند: آن را خودش ساخته است، و به دروغ به خدا نسبت می‌دهد. بگو: اگر راستگو هستید ده سورۀ دروغین همانند آن را بیاورید و غیر از خدا هرکس را که می‌توانید به یاری فراخوانید».

﴿فَإِلَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَکُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ وَأَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٤[هود: ۱۴]. «پس اگر سخن شما را نپذیرفتند، بدانید که این قرآن همراه با علم الهی نازل شده است و معبود به حقی جز او نیست، پس آیا شما فرمانبردار می‌گردید؟».

خداوند متعال با دلجویی دادن پیامبر صدر مقابل تکذیب کنندگان می‌فرماید: ﴿فَلَعَلَّکَ تَارِکُۢ بَعۡضَ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیۡکَ وَضَآئِقُۢ بِهِۦ صَدۡرُکَ أَن یَقُولُواْیعنی شایسته نیست که گفتۀ آنان در تو اثر بگذارد، و از آنچه که بر آن هستی باز بدارد، و آنگاه برخی از مطالبی را که به‌سوی تو وحی می‌شود رها کنی و به خاطر خیره سری آنان دلتنگ گردی، که می‌گویند: ﴿لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَیۡهِ کَنزٌ أَوۡ جَآءَ مَعَهُۥ مَلَکٌچرا گنجی بر او فرو فرستاده نشد یا چرا فرشته‌ای با او نیامده است؟ زیرا این سخن ناشی از خیره سری و ستمگری و مخالفت و گمراهی و عدم شناخت آنان نسبت به حجت‌ها و دلایل است. پس به کارت ادامه بده و این گفته‌های پوچ که جز فردی بی‌خرد آن را بر زبان نمی‌آورد تو را باز ندارد و دلت را تنگ و ناراحت نکند. آیا دلیلی ارائه داده‌اند که از حل آن درمانده باشی؟ یا در آنچه آورده‌ای عیبی گرفته‌اند که عیب‌جویی آنها در آن اثر گذارد و ارزش آن‌را کم کند؟ پس دل تنگ نشو، زیرا حساب آنها بر گردن تو نیست، و با زور نمی‌توان آن را هدایت کنی. بلکه تو ﴿إِنَّمَآ أَنتَ نَذِیرٞۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ وَکِیلٌتنها بیم دهنده هستی و خداوند بر هر چیزی نگاهبان است و اعمالشان را ثبت و ضبط می‌نماید و آنها را طبق اعمال‌شان سزا و جزا می‌دهد.

﴿أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُآیا مشرکان می‌گویند : محمد این قرآن را از پیش خود ساخته است؟ خداوند آنان را پاسخ داد و فرمود: ﴿قُلۡبه آنان بگو: ﴿فَأۡتُواْ بِعَشۡرِ سُوَرٖ مِّثۡلِهِۦ مُفۡتَرَیَٰتٖ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَاگر راستگو هستید ده سورۀ دروغن همانند آن را بیاورید و غیر از خدا هرکس را که می‌توانید به یاری فرا خوانید. یعنی اگر او قرآن را از خود ساخته است شما هم مانند وی فصاحت و بلاغت دارید، و دشمنان حقیقی او هستید و برای باطل کردن دعوتش هر چه را که دارید صرف می‌کنید، پس اگر راست می‌گویید ده سورۀ دروغین همانند آن‌را بیاورید.

﴿فَإِلَّمۡ یَسۡتَجِیبُواْپس اگر سخن شما را در این مورد نپذیرفتند، ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِبدانید که این قرآن از جانب خدا نازل شده است. چون برای اثبات این‌که از جانب خدا است دلیل وجود دارد، و معارضی برای آن پیدا نشده است.

﴿وَأَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَو بدانید که جز خدا هیچ معبود بر حقی که سزاوار الوهیت و پرستش باشد وجود ندارد. ﴿فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَپس آیا شما تسلیم الوهیت خدا گشته و فمران بردار بندگی او می‌شوید؟

و این آیات مبین آنند که برای دعوتگر راه خدا شایسته نیست اعتراض معترضین و انتقاد منتقدان و عیب جویان او را از دعوت و فراخوانی به‌سوی دین باز دارد. به خصوص وقتی که اعتراض و انتقاد بی‌دلیل باشد و معترض نتواند در آنچه که دعوتگر به‌سوی آن دعوت می‌کند کاستی و نقصی بیاورد. و نباید دلتنگ شود بلکه بایداطمینان خاطر داشته باشد و کارش را ادامه بدهد، و به آن روی آورد. و نیز لازم نیست پیشنهادایت که پیشنهاد کنندگان ـ بنا به دلایلی که برای خود دارند ـ مطرح می‌کنند، جواب داده شود. بلکه کافی است در پاسخ تمام این مسایل و خواسته‌ها دلیلی را اقامه کرد که معارض و مخالفی نداشته باشد.

و این آیات بیانگر آنند که قرآن در ذات خود معجزه است و هیچ‌کس نمی‌توانند مانند آن را بیاورد، و نمی‌تواند ده سوره مانند آن را بیاورد، و حتی نمی‌تواند یک سوره مانند آن را بیاورد. چون خداوند دشمنان فصیح و بلیغ را به مبارزه طلبید اما با آن معارضه نکردند، چون می‌دانستند توانایی آن‌را ندارند.

و در این آیات به این مطلب اشاره شده است که یکی از چیزهایی که باید نسبت به آن یقین داشت و نباید به گمان غالب بسنده کرد قران و توحید است، زیرا فرموده است: ﴿فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أُنزِلَ بِعِلۡمِ ٱللَّهِ وَأَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَپس بدانید که این قرآن همراه با علم خدا نازل شده است و هیچ معبود راستینی جز او نیست.

آیه‌ی ۱۶-۱۵:

﴿مَن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِیهَا وَهُمۡ فِیهَا لَا یُبۡخَسُونَ١٥[هود: ۱۵]. «کسانی که زندگانی دنیا و زینت آن را بخواهند اعمال‌شان را در این جهان تمام و کمال به انها می‌دهیم و آنان در آنجا کاستی نبینند».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَیۡسَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُۖ وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَا وَبَٰطِلٞ مَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٦[هود: ۱۶]. «ایشان کسانی‌اند که در آخرت جز آتش بهره‌ای ندارند و آنچه در دنیا کرده بودند ضایع و هدر می‌رود، و کارهایشان پوچ و باطل است».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَاهرکس که هدف نهایی‌اش زندگانی دنیا و زینت آن از قبیل زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسب‌های نشان دارد و چهارپایان و کشتزارها باشد و تمام هم و غمش را در این چیزها منحصر نماید، و آخرت و دنیای باقی در تفکر او جایگاهی نداشته باشد، این فرد را جز کافر نمی‌توان نامید، زیرا اگر مومن بود، ایمانش را از این کار و از این طرز تفکر باز می‌داشت، بلکه ایمان او و آنچه که از اعمال (خیر) انجام داده است، نشانه‌ای است از نشانه‌های آخرت خواهی او.

اما این بدبختان که گویا فقط برای این دنیا آفریده شده‌اند ﴿نُوَفِّ إِلَیۡهِمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فِیهَایعنی آن پاداش دنیای که برای آنان در «لوح المحفوظ» رقم‌زده شده است و به آنان می‌دهیم، ﴿وَهُمۡ فِیهَا لَا یُبۡخَسُونَو آنان در آنجا کاستی نبینند یعنی از آنچه برایشان مقدر شده است کم نمی‌شود ولی این نهایت و پایان نعمت‌ها است. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَیۡسَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُایشان کسانی‌اند که در آخرت بهره‌ای جز آتش ندارند، و در آن جادوانه می‌مانند و یک لحظه عذاب از آنها دور نمی‌شود، و به راستی که از پاداش فراوان محروم گشته‌اند، ﴿وَحَبِطَ مَا صَنَعُواْ فِیهَاو نقشه‌هایی که علیه حق و اهل حق می‌کشیدند مضمحل و نابود گشته و کارهای خیری که انجام می‌دادند و اساسی نداشت و بر اساس ایمان انجام نیافته بود پوچ گشته و به هدر می‌رود.

آیه‌ی ۱۷:

﴿أَفَمَن کَانَ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ وَیَتۡلُوهُ شَاهِدٞ مِّنۡهُ وَمِن قَبۡلِهِۦ کِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَرَحۡمَةًۚ أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡمِنُونَ بِهِۦۚ وَمَن یَکۡفُرۡ بِهِۦ مِنَ ٱلۡأَحۡزَابِ فَٱلنَّارُ مَوۡعِدُهُۥۚ فَلَا تَکُ فِی مِرۡیَةٖ مِّنۡهُۚ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یُؤۡمِنُونَ١٧[هود: ۱۷]. «آیا کسی‌که دلیل و حجت روشنی از سوی پروردگارش دارد، و گواهی از سوی خدا به دنبال آن می‌آید، و قبل از قرآن (هم) کتاب موسی پیشوا و رحمت بوده است (مانند کسی است که در تاریکی‌ها به سر می‌برد)؟! اینان (که در پی کشف حقایقند) به آن ایمان می‌آورند، و هرکس از گروه‌ها به آن کفر بورزد میعادگاه او آتش است. پس دربارۀ آن به خود شک و تردیدی راه مده، بی‌گمان آن (قرآن) حق است و از سوی پروردگارت آمده است ولی بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند».

خداوند متعال حالت پیامبرش محمد صرا و حالت وارثان و جانشینان او را که به تبلیغ دینش و اقامه‌ی حجت‌های آن می‌پردازند و به آن یقین دارند بیان کرده و این‌که کسی جز آنان دارای این صفت نیست، و اصولاً هیچ‌کس نمی‌تواند مانند آنان باشد، و می‌فرماید: ﴿أَفَمَن کَانَ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِآیا کسی که ـ به واسطه‌ی وحیی که خداوند آن را فرو فرستاده و مسایل مهم و دلایل آشکار را در آن بیان کرده است و او هم در نتیجه به آن یقین کرده باشد ـ دلیل و حجت روشنی از سوی پروردگارش داشته باشد، ﴿وَیَتۡلُوهُ شَاهِدٞ مِّنۡهُو شاهدی از سوی خدا به دنبال آن بیاید ـ یعنی به دنبال این دلیل و برهان دلیل دیگری بیاید و آن دلیل فطرت و سرشت مستقیم و عقل درست است که بر صحت (آن) وحی گواهی می‌دهند ـ و با عقل خود نیکویی و پاکی آن وحی را بداند، و از این رهگذر بر ایمانش بیافزاید، ﴿وَمِن قَبۡلِهِو پیش از قرآن گواه سومی وجود دارد، ﴿کِتَٰبُ مُوسَىٰٓو آن تورات کتاب موسی است که خداوند آن را ﴿إِمَامٗا وَرَحۡمَةًپیشوا و رحمتی برای مردم قرار داده و بر راست بودن قرآن گواهی می‌دهد، و با حقی که قرآن آورده موافق و مطابق است.

یعنی آیا کسی که چنین است، و شواهد و دلایل یقین آور نزد وی به وفور یافت می‌شود، مانند کسی است که در تاریکی‌ها و جهالت‌ها به سر می‌برد و نمی‌تواند از آن بیرون رود؟ به راستی نزد خداوند برابر نیستند و نزد بندگان خدا نیز برابر نمی‌باشند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَاینان که دلایل یقین آور به وفور نشان یافته می‌شود، ﴿یُؤۡمِنُونَ بِهِبه طور حقیقی به قرآن ایمان می‌آورند و ایمان‌شان هر نوع خوبی و برکت را در دنیا و آخرت برای آنان به بار می‌آورد.

﴿وَمَن یَکۡفُرۡ بِهِۦ مِنَ ٱلۡأَحۡزَابِو هرگروه از گروه‌های روی زمین که بر نپذیرفتن حق اتفاق نظر دارد، به قرآن کفر می‌ورزد، ﴿فَٱلنَّارُ مَوۡعِدُهُمیعادگاه‌شان آتش است، و حتماً به آن وارد می‌شوند، ﴿فَلَا تَکُ فِی مِرۡیَةٖ مِّنۡهُپس دربارۀ آن کوچک‌ترین شکی به خود راه مده، ﴿إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یُؤۡمِنُونَبی‌گمان آن (= قرآن) حق می‌باشد، و از سوی پروردگارت آمده است، ولی بیشتر مردمان ایمان نمی‌آورند. یا به خطار جهالت و گمراهی‌شان ایمان نمی‌آورند، یا از روی ستمگری و عناد و تجاوز، زیرا هرکس قصد و هدفش نیکو، و فهمش درست باشد، باید به آن ایمان بیاورد، چون دلایل و شواهد قاطعی وجود دارد که او را به ایمان آوردن فرا می‌خوانند.

آیه‌های ۲۲-۱۸:

﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًاۚ أُوْلَٰٓئِکَ یُعۡرَضُونَ عَلَىٰ رَبِّهِمۡ وَیَقُولُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ١٨[هود: ۱۸]. «و کیست ستمگرتر از کسی که بر خدا دروغ ببندد؟ آنان به پیشگاه پروردگارشان عرضه می‌گردند و گواهان می‌گویند: اینانند کسانی که بر پروردگار خود دروغ بسته‌اند. هان! نفرین بر ستمکاران باد».

﴿ٱلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَیَبۡغُونَهَا عِوَجٗا وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ١٩[هود: ۱۹]. «آن ستمکارانی که(مردم را) از راه خدا باز می‌دارند و آن‌را کج و نادرست نشان می‌دهند و آنان منکر آخرتند».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَمۡ یَکُونُواْ مُعۡجِزِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کَانَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِیَآءَۘ یُضَٰعَفُ لَهُمُ ٱلۡعَذَابُۚ مَا کَانُواْ یَسۡتَطِیعُونَ ٱلسَّمۡعَ وَمَا کَانُواْ یُبۡصِرُونَ٢٠[هود: ۲۰]. «ایشان چنان نیستند که بتوانند در دنیا (خدا را) ناتوان و درمانده سازند و آنان به غیر از خدا دوستان یاورانی ندارند، عذاب برای آنان دو چندان خواهد شد (و آنان) نمی‌توانستند بشنوند و ببینند».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٢١[هود: ۲۱]. «اینان کسانی‌اند که خودشان را زیانبار کردند و آنچه به دروغ به هم می‌بافتند از آنان گم و ناپدید گردید».

﴿لَا جَرَمَ أَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ٢٢[هود: ۲۲]. «مسلّماً آنان در آخرت زیانکارترند».

خداوند متعال خبر می‌دهد که هیچ کس ﴿أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًاستمگرتر از کسی نیست که بر خدا دروغ ببندد. و این شامل حال هر کسی است که به خدا دروغ نسبت دهد، شریکی را به او نسبت بدهد یا او را به چیزی توصیف بکند که شایسته‌اش نیست. و یا سختی را به وی نسبت دهد که نگفته است، یا ادعای نبوت کند، و دیگر دروغ‌هایی که به خدا نسبت داده می‌شود.

پس این‌ها ستمگرترین مردم هستند، ﴿أُوْلَٰٓئِکَ یُعۡرَضُونَ عَلَىٰ رَبِّهِمۡآنان به پیشگاه پروردگارشان عرضه می‌گردند تا آنها را به سبب ستمگریشان مجازات نماید، و چون به پیشگاه او عرضه گردند عذاب سختی را برایشان مقرر می‌دارد. ﴿وَیَقُولُ ٱلۡأَشۡهَٰدُو گواهان که بر دروغ بستن و دروغ گفتن آنها گواهی می‌دهند، می‌گویند: ﴿هَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَىٰ رَبِّهِمۡۚ أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَاینان کسانی‌اند که بر پروردگار خود دروغ بسته‌اند، هان! نفرین خدا بر ستمکاران باد، نفرین و لعنتی که قطع نمی‌شود، زیرا ستم کردن صفت همیشگی آنان بوده است، به همین خاطر عذابشان تخفیف پذیر نیست.

سپس خداوند از ظلم و ستم آنها سخن به میان آورد و فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِآنان کسانی هستند که (مردم را ) از راه خدا باز می‌دارند، پس خودشان را از راه خدا که راه پیامبران است و مردم را به‌سوی آن فرا خوانده‌اند باز داشته، و دیگران را نیز از رفتن به این راه باز می‌دارند و آنان پیشوایانی شده‌اند که به آتش جهنم فرا می‌خوانند. ﴿وَیَبۡغُونَهَا عِوَجٗاو برای کج و زشت قرار دادن راه خدا و معیوب کردنش تلاش می‌نمایند، تا راه خد انزد مردم درست جلوه نکند، پس آنان باطل را خوب و زیبا نشان داده و حق را تقبیح می‌نمایند. خداوند آنان را زشت بگرداند. ﴿وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَو آنان منکر آخرت هستند ﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَمۡ یَکُونُواْ مُعۡجِزِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِایشان چنین نیستند که بتوانند از دست خداوند در روند، چون آنها در قبضه و تحت فرمانروایی او هستند. ﴿وَمَا کَانَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِیَآءَۘو آنان به غیر از خدا دوستان و یاورانی ندارند که امر ناگوار و ناخوشایند را از آنان دور کنند، و یا آنچه را که به سود آن‌هاست برای‌شان فراهم نمایند، بلکه دست‌شان از توسل به هر وسایلی کوتاه شده است.

﴿یُضَٰعَفُ لَهُمُعذاب برای آنان سخت‌تر خواهد گردید و بر آن افزوده می‌شود، و چون آنان خود گمراه شدند و دیگران را نیز گمراه کردند. ﴿مَا کَانُواْ یَسۡتَطِیعُونَ ٱلسَّمۡعَبه خاطر نفرت آنها از حق و گریزان بودنشان از ان نمی‌توانستند آیات خدا را بشنوند و فایده ببرند. ﴿فَمَا لَهُمۡ عَنِ ٱلتَّذۡکِرَةِ مُعۡرِضِینَ٤٩ کَأَنَّهُمۡ حُمُرٞ مُّسۡتَنفِرَةٞ٥٠ فَرَّتۡ مِن قَسۡوَرَةِۢ٥١[المدثر: ۴۹-۵۱]. «چرا آنها از یادآور شدن به وسیلۀ قرآن روی گردان هستند؟ انگار گور خرهایی هستند که از دست شیر فرار می‌کنند». ﴿وَمَا کَانُواْ یُبۡصِرُونَو نمی‌توانستند با عبرت و تفکر در آنچه که به آنها فایده می‌رساند، بنگرند، بلکه آنان مانند کر و لال‌هایی بودند که نمی‌فهمند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡاینان کسانی‌اند که خودشان را متضرر کردند، چون بزرگ‌ترین پاداشت را از دست دادند، و سزاوار سخت‌ترین عذاب گشتند، ﴿وَضَلَّ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَو دینشان که مردم را به‌سوی آن دعوت می‌کردند و آن را خوب معرفی می‌نمودند نابود گردید، و از بین رفت. و هنگامی‌که عذاب پروردگارت آمد، معبودانی که آنها به غیر از «الله» می‌پرستیدند برای آنها هیچ کاری نکردند و هیچ چیزی را از آنان دور ننمودند.

﴿لَا جَرَمَمسلّماً، ﴿أَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَآنان در آخرت زیانکارترین (مردمان) هستند. خداوند متعال زیان را منحصراً برای آنان قرار داد. و حتی بیشترین زیان را برای آنان مقرر نمود و این به خاطر شدت حسرت و محرومیت آنان، نیز شدت مشقت و عذابی است که به آن گرفتار می‌شوند. از حالت آنان به خداوند پناه می‌بریم.

هنگامی که وضعیت شقاوتمندان را بیان کرد، صفات نیک بختان و سعادتمندان و پاداشی را که نزد خداوند دارند بیان نمود. پس فرمود:

آیه‌ی ۲۴-۲۳:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَخۡبَتُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٣[هود: ۲۳]. «بی‌گمان کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و در برابر خدای خود فروتنی کردند، اینان بهشتی‌اند، آنان در آن جاودانه می‌ماند».

﴿مَثَلُ ٱلۡفَرِیقَیۡنِ کَٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡأَصَمِّ وَٱلۡبَصِیرِ وَٱلسَّمِیعِۚ هَلۡ یَسۡتَوِیَانِ مَثَلًاۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٢٤[هود: ۲۴]. «حال این دو گروه مانند کور و کر، و بینا و شنواست، آیا حال این دو گروه یکی است؟ آیا پند نمی‌پذیرید؟!».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْبی‌گمان کسانی که اصول و قواعدی را که خداوند دستور داده است به آن ایمان بیاورند، تصدیق کردند، و به آن اقرار نمودند. ﴿وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِو کارهای شایسته، مشتمل بر اعمال قلوب و جوارح و زیان انجام دادند. ﴿وَأَخۡبَتُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّهِمۡو در برابر خدای خود فروتنی کردند، و درمقابل عظمت و شکوه او کرنش و سجده نمودند، و با محبت و دوست داشتن خدا و ترس از او و امید به او وزاری به درگاهش به سویش باز گشتند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَاینان که دارای همۀ این صفات هستند، ﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَیاران بهشت‌اند، آنان در آن جاودانه می‌مانند، چون آنها از هر خیر و خوبی برخوردار شده و در انجام خیرات از دیگران پیشی گرفتند.

﴿مَثَلُ ٱلۡفَرِیقَیۡنِحالت این دو گروه، یعنی گروه شقاوتمندان و سعادتمندان ﴿کَٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡأَصَمِّمانند حالت کور و کر است. این مثال بدبختان است. ﴿وَٱلۡبَصِیرِ وَٱلسَّمِیعِ(یا) مانند حالت بینا و شنوا است. و این حالت سعادتمندان است.

﴿هَلۡ یَسۡتَوِیَانِ مَثَلًاآیا این دو گروه حالتشان یکی است؟ حالت این دو گروه یکی نیست، بلکه تفاوت و فرقشان چنان زیاد است که قابل توصیف نیست. ﴿أَفَلَا تَذَکَّرُونَآیا پند نمی‌پذیرید؟ و کارهایی را به یاد نمی‌آورید که به شما فایده می‌دهد تا آن‌را انجام دهید؟ و نیز کارهایی را که به شما زیان می‌رساند آنها را ترک کنید.

آیه‌ی ۲۸-۲۵:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ إِنِّی لَکُمۡ نَذِیرٞ مُّبِینٌ٢٥[هود: ۲۵]. «و به راستی که ما نوح را به‌سوی قومش فرستادیم (و گفت): همانا من برای شما بیم دهنده‌ای آشکار هستم».

﴿أَن لَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۖ إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ أَلِیمٖ٢٦[هود: ۲۶]. «که جز خداوند را پرستش نکنید، بدون شک من از عذاب روز دردناک بر شما می‌ترسم».

﴿فَقَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ مَا نَرَىٰکَ إِلَّا بَشَرٗا مِّثۡلَنَا وَمَا نَرَىٰکَ ٱتَّبَعَکَ إِلَّا ٱلَّذِینَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ ٱلرَّأۡیِ وَمَا نَرَىٰ لَکُمۡ عَلَیۡنَا مِن فَضۡلِۢ بَلۡ نَظُنُّکُمۡ کَٰذِبِینَ٢٧[هود: ۲۷]. «سران کافر قوم او گفتند: تو را جز بشری همچون خودمان نمی‌بینیم، و ما می‌بینیم که جز افراد فرومایه و کوتاه فکرِ ما کسی از تو پیروی نکرده‌اند، و شما هیچ فضل و برتری بر ما ندارید، بلکه شما را دروغگو می‌پنداریم».

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کُنتُ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّی وَءَاتَىٰنِی رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِهِۦ فَعُمِّیَتۡ عَلَیۡکُمۡ أَنُلۡزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمۡ لَهَا کَٰرِهُونَ٢٨[هود: ۲۸]. «گفت: ای قوم من! به من بگویید اگر دلیلی روشن از سوی پروردگارم داشته باشم و رحمتی از نزد خود به من داده باشد و این رحمت الهی بر شما پنهان مانده باشد، آیا می‌توانم شما را به پذیرش آن وادارم درحالیکه شما دوستش نمی‌دارید؟».

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِو به راستی که نوح (شیخ پیامبران) را به‌سوی قومش فرستادیم تا آنان را به‌سوی خدا دعوت کند و از شرک ورزیدن باز دارد. پس گفت: ﴿إِنِّی لَکُمۡ نَذِیرٞ مُّبِینٌهمانا من برای شما بیم دهنده‌ای آشکار هستم. یعنی آنچه را که شما را از آن بیم می‌دهم طوری برایتان بیان می‌نمایم که هیچ اشکال و ابهامی در ان باقی نماند. ﴿أَن لَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَکه عبادت را خالصانه و تنها برای خدا انجام دهید، و عبادت غیر خدا را رها کنید.

﴿إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ أَلِیمٖهمانا من بر شما از عذاب روزی دردناک می‌ترسم، و اگر خدا را یکتا ندانید و از من اطاعت نکنید، دچار آن عذاب دردناک می‌گردید. ﴿فَقَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِسران کافر و اشراف قومش دعوت او را نپذیرفتند. و آنها اولین کسانی بودند که دعوت پیامبر را رد کرده و گفتند: ﴿مَا نَرَىٰکَ إِلَّا بَشَرٗا مِّثۡلَنَاتو را جز بشری همچون خودمان نمی‌بینم وانسان بودن نوح ـ به ادعای آنها ـ مانعی برای پیروی کردن از وی بود، با این‌که در حقیقت همین درست است و غیر از آن جایز نیست، چون انسان‌ها می‌توانند از انسان یاد بگیرند و در هر کاری به او مراجعه نمایند، به خلاف فرشتگان: ﴿وَمَا نَرَىٰکَ ٱتَّبَعَکَ إِلَّا ٱلَّذِینَ هُمۡ أَرَاذِلُنَاو می‌بینیم که جز افراد فرومآیه‌ی ما کسی از تو پیروی نکرده است.

اما در حقیقت آنان اشراف و اهل عقل بودند که از حق فرمان بردند و مانند فرومایگانی نشدند که به آنها سران قوم گفته می‌شد، اما از هر شیطان سرکشی پیروی کرده و خدایانی از سنگ و درخت برای خود برگرفته و برای آن سجده برده و به آن تقرب می‌جستند. آیا فرومآیه‌تر و ذلیل‌تر از این‌ها کسی وجود دارد؟

﴿بَادِیَ ٱلرَّأۡیِیعنی بدون فکر و اندیشه از تو پیروی کردند. منظورشان این بود که آنها از روی بینش و تفکر این کار را نکرده‌اند، بلکه به محض این‌که آنان را عوت نمودی از تو پیروی کردند. غافل از این‌که عقل‌های سلیم حق آشکار را به طور بدیهی می‌پذیرند و خردمندان آن را تصدیق می‌نمایند، به خلاف کارها و امور پنهانی که به تأمنل و تفکر طولانی احتیاج دارد. ﴿وَمَا نَرَىٰ لَکُمۡ عَلَیۡنَا مِن فَضۡلِۢو برای شما فضیلتی بر خویش نمی‌بینیم. یعنی از ما برتر نیستند تا از شما اطاعت کنیم.

﴿بَلۡ نَظُنُّکُمۡ کَٰذِبِینَبلکه شما را دروغگو می‌پنداریم. و آنها در این سخن دروغ می‌گفتند، چون آنها نشانه‌هایی را که خداوند برای تأیید نوح فرستاده بود، دیدند، نشانه‌هایی که باعث می‌شد به‌طور کامل به صداقت نوح پی ببرند.

بنابراین، ﴿قَالَنوح در پاسخ آنان گفت: ﴿یَٰقَوۡمِ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کُنتُ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّیای قوم من! به من بگویید، اگر به من دلیلی روشن‌تر و قاطع (دال بر حقانیتم) از سوی پروردگارم داشته باشم (باز هم از من پیروی نمی‌کنید؟!). نوح که پیامبری کامل و پیشوا است که خردمندان از او فرمان می‌برند و عقل مردان خردمند در کنار عقل او چیزی به حساب نمی‌آید، و به حقیقت راستگوست، اگر بگویید: «من دلیلی روشن و قاطع (دال بر حقّانیتم) از سوی پروردگارم دارم». همین گفته برای تصدیقش کافی است.

﴿وَءَاتَىٰنِی رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِهِو به‌سوی من وحی نموده و مرا فرستاده، و هدایت را به من ارزانی نموده است. ﴿فَعُمِّیَتۡ عَلَیۡکُمۡو این رحمت الهی بر شما پوشیده شده است، به همین خاطر تنبلی و سستی می‌کنید. ﴿أَنُلۡزِمُکُمُوهَاآیا می‌توانم شما را به پذیرفتن آنچه ما به آن یقین داریم و شما در آن شک نموده‌اید مجبور کنیم؟ ﴿وَأَنتُمۡ لَهَا کَٰرِهُونَدر حالی‌که شما دوستش نمی‌دارید و برای رد کردن آنچه آورده‌ام می‌کوشید؟ و این به ما زیانی نمی‌رساند و به یقین ما نقصی وارد نمی‌کند. و تهمت زدن شما، ما را از آنچه که بر آن هستیم باز نمی‌دارد، بلکه خودتان را از آن با زداشته‌اید و این امر باعث می‌شود تا شما (از پذیرش حق) باز دارد، و موجب شود در برابر حق تسلیم نشوید، حقی که ادعا می‌کنید باطل است. پس قومی را که این چنین هستند نمی‌توانیم به پذیرش آنچه خدا بدان دستور داده است وادار کنیم. و نمی‌توانیم شما را به چیزی وادار نماییم که از آن گریزان هستید، بنابر این فرمود: ﴿أَنُلۡزِمُکُمُوهَا وَأَنتُمۡ لَهَا کَٰرِهُونَآیا می‌توانیم شما را به پذیرش آن واداریم در حالی‌که شما دوستش نمی‌دارید؟

آیه‌ی ۳۱-۲۹:

﴿وَیَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مَالًاۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۚ وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْۚ إِنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَلَٰکِنِّیٓ أَرَىٰکُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَ٢٩[هود: ۲۹]. «و ای قوم من! در مقابل (رساندن) آن (دعوت) از شما چیزی نمی‌خواهم، چرا که پاداش من جز بر خدا نیست. و من مؤمنان را نمی‌رانم، آنان خدای خود را ملاقات می‌کنند ولی من شما را گروهی نادان می‌بینم».

﴿وَیَٰقَوۡمِ مَن یَنصُرُنِی مِنَ ٱللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمۡۚ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ٣٠[هود: ۳۰]. «و ای قوم من! اگر مؤمنان را طرد کنم چه کسی مرا در برابر «الله» یاری می‌کند؟ آیا پند نمی‌پذیرید؟».

﴿وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٞ وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزۡدَرِیٓ أَعۡیُنُکُمۡ لَن یُؤۡتِیَهُمُ ٱللَّهُ خَیۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِیٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّیٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٣١[هود: ۳۱]. «و من به شما نمی‌گویم که خزاین خدا در دست من است. و غیب نمی‌دانم. و نمی‌گویم که من فرشته هستم، و به آنان که در نظر شما خوار می‌آیند نمی‌گویم خداوند خیری به آنان نخواهد داد. خداوند به آنچه در دل‌های آنان است آگاه‌تر است در این صورت من از زمرۀ ستمکاران خواهم بود».

﴿وَیَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مَالًاو ای قوم من! در برابر رساندن دعوت خویش از شما مالی نمی‌خواهم، تا آن را تاوان پنداشته و بر شما دشوار بیابد. ﴿إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِچرا که پاداش من جز عهدۀ خدا نیست. آنان از نوح خواستند تا مومنان ضعیف را از خود براند و طرد کند، بنابر این در جواب آنان فرمود: ﴿وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْۚو برای من شایسته نیست که مومنان را طرد کنم و از خود دور نمایم، بلکه آنان‌را به گرمی و محترمانه در آغوش می‌گیرم.

﴿إِنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡآنان با پروردگارشان ملاقات می‌کنند، و خداوند به خاطر ایمان و پرهیزگاریشان باغهای پر از و نعمت بهشت را به ایشان پاداش می‌دهد. ﴿وَلَٰکِنِّیٓ أَرَىٰکُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَولی من شما را گروهی نادان می‌بینم. چون مرا دستور می‌دهید تا دوستان خدا را طرد کنم و از خود برانمک و حق را به خاطر این‌که آنان پیروان آن هستند، نپذیرفتند و بر باطل بودن حق این‌گونه استدلال کردید که من مانند شما انسان هستم، و این‌که بر شما برتری ندارم. ﴿وَیَٰقَوۡمِ مَن یَنصُرُنِی مِنَ ٱللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمۡو ای قوم من! چه کسی مرا از عذاب خدا نجات می‌دهد اگر آنان را طرد کنم؟ زیرا طرد کردن آنان باعث عذاب و بلایی می‌شود که کسی جز خداوند نمی‌تواند آن را باز بدارد. ﴿أَفَلَا تَذَکَّرُونَآیا آنچه را که برایتان سودمندتر و شایسته‌تر است به یاد نمی‌آورید؟ و در امور خود نمی‌اندیشید؟.

﴿وَلَآ أَقُولُ لَکُمۡ عِندِی خَزَآئِنُ ٱللَّهِو من به شما نمی‌گویم که خزاین خدا نزد من است. من فقط فرستادۀ خدا به‌سوی شما هستم، شما را مژده می‌دهم و از عذاب خدا بر حذر می‌دارم،غیر از این کاری در دست من نیست. پس خزانه‌های خداوندی در دست من نمی‌باشد تا به هرکس که بخواهم بدهم، و هرکس را که بخواهم محروم کنم.

﴿وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَیۡبَو غیب نمی‌دانم تا شما را از رازهای درونتان آگاه سازم. ﴿وَلَآ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٞو نمی‌گویم فرشته هستم. یعنی مقامی بالاتر از آنچه خداوند به من داده است، اغدعا نمی‌کنم. و بر حسب گمان خود بر مردم حکم نمی‌رانم. ﴿وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزۡدَرِیٓ أَعۡیُنُکُمۡو من نمی‌گویم مومنان ضعیفی که سران و اشراف کافر آنها را تحقیر می‌کنند، ﴿لَن یُؤۡتِیَهُمُ ٱللَّهُ خَیۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِیٓ أَنفُسِهِمۡخداوند چیزی به آنان نخواهد داد. خداوند به آنچه در در دل‌های آنان است آگاه‌تر است. پس اگر در ایمانشان راستگو باشند خیر فراوان بهرۀ آنان خواهد بود، و اگر چنین نباشند حساب‌شان با خداست.

﴿إِنِّیٓ إِذٗااگر چیزی از مطالب گذشته را بگویم، آنگاه ﴿لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَمن از زمرۀ ستمکاران خواهم بود. و نوح ÷با این سخنان، قومش را از این‌که مومنان فقیر را طرد کند، یا از آنان ابراز بیزاری نماید ناامید کرد. و با است،اده از روش‌هایی که هر منصفی با آن قانع می‌شود، قومش را به قناعت رساند.

آیه‌ی ۳۷-۳۲:

﴿قَالُواْ یَٰنُوحُ قَدۡ جَٰدَلۡتَنَا فَأَکۡثَرۡتَ جِدَٰلَنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٣٢[هود: ۳۲]. «گفتند: ای نوح! به راستی که با ما جر و بحث کردی و جر و بحث را به درازا کشاندی، پس اگر راست می‌گویی آنچه را که ما را از آن می‌ترسانی به ما برسان».

﴿قَالَ إِنَّمَا یَأۡتِیکُم بِهِ ٱللَّهُ إِن شَآءَ وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِینَ٣٣[هود: ۳۳]. «گفت: خداوند اگر بخواهد آن را برای شما می‌آورد، و شما نمی‌توانید خدا را درمانده کنید».

﴿وَلَا یَنفَعُکُمۡ نُصۡحِیٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَکُمۡ إِن کَانَ ٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یُغۡوِیَکُمۡۚ هُوَ رَبُّکُمۡ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٣٤[هود: ۳۴]. «و اگر بخواهم شما را اندرز بگویم، اندرز من - چنانچه خداوند بخواهد شما را گمراه سازد - به شما سودی نمی‌رساند، و او پروردگارتان است و به‌سوی او باز گردانده می‌شوید».

﴿أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَیۡتُهُۥ فَعَلَیَّ إِجۡرَامِی وَأَنَا۠ بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُجۡرِمُونَ٣٥[هود: ۳۵]. «آیا می‌گویند که (محمد) این (قرآن) را از پیش خود ساخته است؟ بگو: اگر آن را از پیش خود ساخته باشیم گناهش برگردن من است، و من از گناهی که می‌کنید بیزارم».

﴿وَأُوحِیَ إِلَىٰ نُوحٍ أَنَّهُۥ لَن یُؤۡمِنَ مِن قَوۡمِکَ إِلَّا مَن قَدۡ ءَامَنَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ٣٦[هود: ۳۶]. «و به نوح وحی شد که از قومت جز آنان که ایمان آورده‌اند کسی ایمان نخواهد آورد، بنابر این بر آنچه می‌کنند غمگین مباش».

﴿وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡکَ بِأَعۡیُنِنَا وَوَحۡیِنَا وَلَا تُخَٰطِبۡنِی فِی ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ إِنَّهُم مُّغۡرَقُونَ٣٧[هود: ۳۷]. «و زیر نظر ما و به فرمان ما کشتی بساز، و با من دربارۀ ستمگران گفتگو مکن. بی‌گمان آنان غرق خواهند شد».

هنگامی که دیدند نوح از دعوت کردن آنها دست بر نمی‌دارد، و به هدف‌شان دست نیافتند، ﴿قَالُواْ یَٰنُوحُ قَدۡ جَٰدَلۡتَنَا فَأَکۡثَرۡتَ جِدَٰلَنَا فَأۡتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٣٢گفتند: ای نوح! به راستی که با ما جر و بحث کردی و جر و بحث را به درازا کشاندی، پس اگر راست می‌گویی عذابی را که ما را از آن می‌ترسانی به ما برسان.

چقدر نادان و گمراه بودند که این سخن را به پیامبر خیر خواه خود گفتند! آنان اگر راسگو بودند باید چنین می‌گفتند: نوح تو ما را اندرز دادی، و برای ما خیر خواهی و دلسوزی کردی، و ما را به چیزی فراخواندی که برایمان روشن و آشکار نبود، ما از تو می‌خواهیم که آن را بیشتر برای ما توضیح دهی تا از تو فرمان ببریم. وگرنه به خاطر خیر خواهی‌ات از تو تشکر می‌کنیم.

این پاسخ منصفانۀ کسی است که به چیزی دعوت شده است و آن چیز بر وی پوشیده مانده است. اما آنها دروغگو بودند، و نسبت به پیامبرشان جسارت کردند و آنچه را که او گفته بود بدون کوچک‌ترین شبهه‌ای رد نمودند و هیچ دلیلی بر این کار نداشتند.

بنابراین، به خاطر جهالت و ستمگری‌شان شتاب ورزیدند و عذاب خدا را درخواست کردند و گمان بردند که می‌توانند خدا را ناتوان سازند. بنابراین، نوح به آنها پاسخ داد و فرمود: ﴿إِنَّمَا یَأۡتِیکُم بِهِ ٱللَّهُ إِن شَآءَاگر حکمت و ارادۀ خداوند اقتضا نماید که آن را بر شما فرو آورد و این کار را خواهد کرد. ﴿وَمَآ أَنتُم بِمُعۡجِزِینَو شما نمی‌توانید خدا را درمانده کنید، و هیچ کاری در دست من نیست.

﴿وَلَا یَنفَعُکُمۡ نُصۡحِیٓ إِنۡ أَرَدتُّ أَنۡ أَنصَحَ لَکُمۡ إِن کَانَ ٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یُغۡوِیَکُمۡیعنی ارادۀ خداوند چیره و غالب است، پس اگر او بخواهد شما را به خاطر این‌که حق را نپذیرفتند گمراه سازد. هر چند من تمام تلاش خود را مبذول دارم و شما را نصیحت کنم، و ایشان ÷این کار را کردند این کار به شما سودی نخواهد رساند. ﴿هُوَ رَبُّکُمۡاو پروردگار شماست، هر چه را بخواهد با شما می‌کند، و هر آنچه بخواهد در مورد شما حکم می‌نماید. ﴿وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَو به‌سوی او باز گردانده می‌شوید و شما را طبق کارهایتان سزا و جزا می‌دهد.

﴿أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُآیا مشرکان می‌گویند که این را از پیش خود ساخته است؟ احتمال دارد که ضمیر به نوح برگردد، همانطور که سیاق کلام در رابطه با داستان او و قومش می‌باشد. در این صورت معنی اینطور می‌شود: آیا قوم نوح می‌گویند: نوح به خدا دروغ نسبت می‌دهد و در رابطه با وحیی که ادعا می‌نماید از جانب خداست دروغ م یگوید؟ و خداوند به نوح دستور داد: ﴿قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَیۡتُهُۥ فَعَلَیَّ إِجۡرَامِی وَأَنَا۠ بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُجۡرِمُونَبگو: اگر من آن را از پیش خود ساخته‌ام گناهش بر گردن خودم است، و من از گناهی که می‌کنید بیزارم. یعنی گناه هرکس بر گردن خودش است، ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ[الأنعام: ۱۶۴]. «و هیچ‌کس بار گناه دیگران را به دوش نمی‌کشد».

و احتمال دارد که ضمیر به پیامبر، محمد صبرگردد و این آیه در اثنای داستان نوح و قومش آمده باشد. چون این داستان از جمله اموری است که جز پیامبران کسی آن را نمی‌داند، و هنگامی که خداوند آن‌را برای پیامبرش تعریف کرد، و این داستان همانند سایر نشانه‌ها بر راستگویی و رسالت او دلالت نمود. به ذکر این مطلب پرداخت که قومش آن را تکذیب کردند هر چند که آن را به صورت تمام برایشان بیان کرده بود، و فرمود: ﴿أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُآیا می‌گویند: محمد این قرآن را از پیش خود ساخته است؟ این از عجیب‌ترین گفته‌ها و باطل‌ترین سخنان است، زیرا آنها می‌دانند که محمد خواندن و نوشتن را نمی‌داند، و برای درس خوانده به‌سوی اهل کتاب نرفته است، ولی این کتاب را آورد که آنان‌را به مبارزه طلبید تا سوره‌ای همانندآن را بیاورند.

با وجود این اگر ادعا کنند که پیامبر آن‌را از پیش خود ساخته است نشانۀ آن است که آنها معاندند و مجادله کردن با آنها فایده‌ای ندارد، بلکه در این صورت شایسته است از آنها اعراض نمود: بنابر این فرمود: ﴿قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَیۡتُهُۥ فَعَلَیَّ إِجۡرَامِیبگو: اگر آن را از پیش خود ساخته باشم گناه دروغ و افترایم بر گردن خودم است. ﴿وَأَنَا۠ بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُجۡرِمُونَو من از گناهی که می‌کنید، بیزارم. پس چرا در تکذیب و دروغ انگاشتن من پافشاری می‌کنید؟!.

﴿وَأُوحِیَ إِلَىٰ نُوحٍ أَنَّهُۥ لَن یُؤۡمِنَ مِن قَوۡمِکَ إِلَّا مَن قَدۡ ءَامَنَو به نوح وحی شد که از قومت جز انان که ایمان آورده‌اند کسی دیگر ایمان نخواهد آورد. یعنی آنها سنگدل شده‌اند، ﴿فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَبنابر این بر آنچه می‌کنند غم مخور، و به آنان کارهایشان توجه نکن. خداوند آنها را نفرین نموده و عذاب خودش را بر گردانده نمی‌شود بر آنان قرار داده‌است.

﴿وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡکَ بِأَعۡیُنِنَا وَوَحۡیِنَاو زیر نظر ما و به فرمان ما کشتی را بساز، ﴿وَلَا تُخَٰطِبۡنِی فِی ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْو در مورد هلاک ساختن ستمگران به من مراجعه نکن. ﴿إِنَّهُم مُّغۡرَقُونَبی‌گمان آنان غرق خواهند شد. یعنی فرمان و تقدیر من در مورد آنها نافذ شده است.

آیه‌ی ۴۰-۳۸:

﴿وَیَصۡنَعُ ٱلۡفُلۡکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیۡهِ مَلَأٞ مِّن قَوۡمِهِۦ سَخِرُواْ مِنۡهُۚ قَالَ إِن تَسۡخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسۡخَرُ مِنکُمۡ کَمَا تَسۡخَرُونَ٣٨[هود: ۳۸]. «و نوح کشتی را می‌ساخت، و هرگاه گروهی از اشراف قومش بر او می‌گذشتند و او را مسخره می‌کردند، می‌گفتند: اگر شما ما را مسخره می‌کنید ما هم همان‌گونه شما را مسخره خواهیم کرد».

﴿فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن یَأۡتِیهِ عَذَابٞ یُخۡزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیۡهِ عَذَابٞ مُّقِیمٌ٣٩[هود: ۳۹]. «آنگاه خواهید دانست که عذاب رسوا کننده و شکنجۀ همیشگی از آنچه کسی خواهد شد».

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَمۡرُنَا وَفَارَ ٱلتَّنُّورُ قُلۡنَا ٱحۡمِلۡ فِیهَا مِن کُلّٖ زَوۡجَیۡنِ ٱثۡنَیۡنِ وَأَهۡلَکَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَیۡهِ ٱلۡقَوۡلُ وَمَنۡ ءَامَنَۚ وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِیلٞ٤٠[هود: ۴۰]. «تا آنگاه که فرمان ما در رسیدن و آب از تنور فوران کرد، گفتیم: از هر جنسی دو تن (نر و ماده) در آن سوار کن و خاندان خود را، مگر کسانی که فرمان هلاک آنان از پیش صادر شده است. و کسانی را در آن اسکان بده که ایمان آورده‌اند، و جز افراد اندکی بدو ایمان نیاورده بودند».

پس نوح از دستور پروردگارش اطاعت نمود و شروع به ساختن کشتی کرد، ﴿وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیۡهِ مَلَأٞ مِّن قَوۡمِهِو هرگاه گروهی از اشراف قومش بر او می‌گذشتند و می‌دیدند که او کشتی می‌سازد، ﴿سَخِرُواْ مِنۡهُۚ قَالَ إِن تَسۡخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسۡخَرُ مِنکُمۡ کَمَا تَسۡخَرُونَ٣٨ فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن یَأۡتِیهِ عَذَابٞ یُخۡزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیۡهِ عَذَابٞ مُّقِیمٌ٣٩او را مسخره می‌کردند. (نوح) می‌گفت: اگر شما اکنون ما را مسخره می‌کنید ما هم شما را مسخره خواهیم کرد، آنگاه خواهید دانست که عذاب رسوا کننده و پاینده بر چه کسی فرود می‌اید. و هنگامی که عذاب بر آنان فرود آمد این حقیقت را دریافتند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَمۡرُنَاتا آنگاه که تقدیر و حکم ما در خصوص نازل شدن عذاب بر آنان در رسید. ﴿وَفَارَ ٱلتَّنُّورُو اب از تنور فوران کرد یعنی خداوند از آسمان آب فراوانی فرستاد، و تمام زمین به صورت چشمه‌های جوشان درآمد، حتی تنورها که معمولاً جای آتش می‌باشند و خیلی از آب دور هستند آب از آنها فوران کرد و (ارتفاع) آب به جایی رسید که مقرر شده بود.

﴿قُلۡنَا(آنگاه) به نوح گفتیم: ﴿ٱحۡمِلۡ فِیهَا مِن کُلّٖ زَوۡجَیۡنِ ٱثۡنَیۡنِاز هر مخلوقی، نر و ماده‌ای را سوار کشتی کن تا جنس آنها باقی بماند، زیرا کشتی بیشتر از یک نر و ماده را نمی‌تواند حمل کند. ﴿وَأَهۡلَکَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَیۡهِ ٱلۡقَوۡلُو خاندان خود را در آن سوار کن مگر کسانی از کافران که فرمان هلاکشان از پیش صادر شده است، مانند پسرش که غرق شد. ﴿وَمَنۡ ءَامَنَو کسانی را که ایمان آورده‌اند (سوار کن) در حالی که، ﴿وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِیلٞجز افراد اندکی بدو ایمان نیاورده بودند.

آیه‌ی ۴۵-۴۱:

﴿وَقَالَ ٱرۡکَبُواْ فِیهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآۚ إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ٤١[هود: ۴۱]. «و گفت: سوار کشتی شوید، روان شدنش و لنگر انداختنش به نام خداست، بی‌گمان پروردگارم آمرزنده و مهربان است».

﴿وَهِیَ تَجۡرِی بِهِمۡ فِی مَوۡجٖ کَٱلۡجِبَالِ وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُۥ وَکَانَ فِی مَعۡزِلٖ یَٰبُنَیَّ ٱرۡکَب مَّعَنَا وَلَا تَکُن مَّعَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٤٢[هود: ۴۲]. «و کشتی آنان را در موجی کوه آسا (با خود) می‌برد، و نوح پسرش را در حالی‌که در کناری بود فریاد زد (و فرمود): پسر جان! با ما سوار شو، و با کافران مباش».

﴿قَالَ سَ‍َٔاوِیٓ إِلَىٰ جَبَلٖ یَعۡصِمُنِی مِنَ ٱلۡمَآءِۚ قَالَ لَا عَاصِمَ ٱلۡیَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَۚ وَحَالَ بَیۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِینَ٤٣[هود: ۴۳]. «گفت: به کوهی پناه خواهم برد که مرا از آب محفوظ دارد (نوح) گفت: امروز هیچ پناه دهنده‌ای از عذاب خدا نیست مگر کسی که مشمول رحمت خدا گردد. و موج میان آنان حایل آمد و (پسر) از غرق شدگان گردید».

﴿وَقِیلَ یَٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِی مَآءَکِ وَیَٰسَمَآءُ أَقۡلِعِی وَغِیضَ ٱلۡمَآءُ وَقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِیِّۖ وَقِیلَ بُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَ٤٤[هود: ۴۴]. «و گفته شد: ای زمین! آبت را فرو بر، و ای آسمان! از باریدن بایست. و آب فرونشانده شد و فرمان اجرا گردید و کشتی بر کوه جودی پهلو گرفت و گفته شد: نابود باد گروه ستمکاران».

﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِی مِنۡ أَهۡلِی وَإِنَّ وَعۡدَکَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡکَمُ ٱلۡحَٰکِمِینَ٤٥[هود: ۴۵]. «و نوح پروردگارش را صدا زد و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعدۀ تو راست است و تو (داورترین داوران و) دادگرترین دادگرانی».

﴿وَقَالَو نوح به کسانی که خداوند دستور داده بود تا آنها را بر کشتی سوار نماید، گفت: ﴿ٱرۡکَبُواْ فِیهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآدر آن سوار شوید، روان شدن و لنگر انداختنش به نام و فرمان خداست. ﴿إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٞ رَّحِیمٞبی‌گمان پروردگارم آمرزنده و مرهبان است، ما را عفو کرد و بر ما رحم نمود و از گروه ستمکاران رهایمان بخشید.

سپس حرکت و روان شدن کشتی را آن‌گونه توصیف نمود که انگار آن را مشاهده می‌کنیم. پس فرمود: ﴿وَهِیَ تَجۡرِی بِهِمۡکشتی، نوح و کسانی را که همراه او در آن بودند، ﴿فِی مَوۡجٖ کَٱلۡجِبَالِدر میان امواجی کوه آسا می‌برد، و خداوند حافظ و نگاهبان کشتی و اهل آن بود، ﴿وَنَادَىٰ نُوحٌ ٱبۡنَهُو نوح هنگامی که سوار شد پسرش را صدا کرد تا با او سوار شود، ﴿وَکَانَ فِی مَعۡزِلٖو پسر در کناری بود. هنگامی که آنها سوار شدند واز وی خواست که نزدیک شود تا سوار شود. بنابر این به او گفت: ﴿یَٰبُنَیَّ ٱرۡکَب مَّعَنَا وَلَا تَکُن مَّعَ ٱلۡکَٰفِرِینَپسر جان با ما سوار شو، و با کافران مباش تا (مبادا) به تو برسد آنچه را که به آنان می‌رسد.

﴿قَالَپسر نوح گفته‌ی پدرش را تکذیب کرد که می‌گفت: «هیچ کس نجات نخواهد یافت جز کسانی که سوار کشتی شوند» و گفت: ﴿سَ‍َٔاوِیٓ إِلَىٰ جَبَلٖ یَعۡصِمُنِی مِنَ ٱلۡمَآءِبه بالای کوهی می‌روم و خودم را از آب محفوظ می‌دارم. ﴿قَالَنوح گفت: ﴿لَا عَاصِمَ ٱلۡیَوۡمَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَامروز هیچ نگاه دارنده‌ای نیست مگر کسی که مشمول رحمت خدا بگردد، پس کوه یا چیزی دیگر هیچ کسی را در امان نخواهد داشت گرچه بالاترین اسباب ممکن را برای نجات و حفاظت خود اختیار نماید. و اگر خداوند او را نجات ندهد هرگز نجات پیدا نخواهد کرد. ﴿وَحَالَ بَیۡنَهُمَا ٱلۡمَوۡجُ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِینَو موج میان آنان حایل آمد و پسر از غرق شدگان گردید.

﴿وَو هنگامی که خداوند آنها را غرق نمود و نوح و همراهانش را نجات داد، ﴿قِیلَ یَٰٓأَرۡضُ ٱبۡلَعِی مَآءَکِگفته شد: ای زمین! آبی که از تو بیرون آمده و آبی که از آسمان بر تو فرود آمده است و اکنون بر روی تو می‌باشد همه را فرو ببر. ﴿وَیَٰسَمَآءُ أَقۡلِعِیو ای آسمان! از باریدن بایست. پس زمین و آسمان دستور خداوند را به جای آوردند، زمین ابش را فرو برد، و آسمان از باریدن باز ایستاد. ﴿وَغِیضَ ٱلۡمَآءُو آب از زمین فرونشانده شد، ﴿وَقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُو فرمان هلاک شدن تکذیب کنندگان و نجات یافتن مومنان اجرا گردید. ﴿وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِیِّو کشتی بر آن کوه معروف در سرزمین موصل لنگر انداخت، ﴿وَقِیلَ بُعۡدٗا لِّلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِینَو گفته شد: نابود باد گروه ستمکاران یعنی پس از هلاک شدن‌شان لعنت و دوری از رحمت خدا و عذاب همواره به دنبال آنهاست. ﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِی مِنۡ أَهۡلِی وَإِنَّ وَعۡدَکَ ٱلۡحَقُّو نوح پروردگارش را صدا زد و گفت: پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعدۀ تو راست است، و تو به من فرمودی: ﴿قُلۡنَا ٱحۡمِلۡ فِیهَا مِن کُلّٖ زَوۡجَیۡنِ ٱثۡنَیۡنِ وَأَهۡلَکَ«از هر جنسی دو تن (نر و ماده) در آن سوار کن، و خاندان خودت را» و تو وعده‌ای را که به من داده‌ای خلاف نخواهی کرد. شاید نوح ÷به خاطر دلسوزی برای پسرش و این‌که خداوند به او وعده داده بود که خاندانش را نجات دهد گمان برده بود این وعده برای همۀ آنهاست، هم برای کسانی که ایمان آورده‌اند و نیز برای کسانی که ایمان نیاورده‌اند، پس این درخواست را از پروردگار کرد. و با این وجود مسئله را به حکمت رسا و کامل خداوند سپرد گفت: ﴿وَأَنتَ أَحۡکَمُ ٱلۡحَٰکِمِینَو تو داورترین داورانی و دادگرترین دادگرانی.

آیه‌ی ۴۹-۴۶:

﴿قَالَ یَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَیۡسَ مِنۡ أَهۡلِکَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَیۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّیٓ أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ٤٦[هود: ۴۶]. «گفت: ای نوح! او از خاندان تو نیست، به راستی که این، عمل ناشایست است، بنابر این آنچه را که از آن آگاه نیستی از من مخواه. من به تو پند می‌دهم که از نادانان نباشی».

﴿قَالَ رَبِّ إِنِّیٓ أَعُوذُ بِکَ أَنۡ أَسۡ‍َٔلَکَ مَا لَیۡسَ لِی بِهِۦ عِلۡمٞۖ وَإِلَّا تَغۡفِرۡ لِی وَتَرۡحَمۡنِیٓ أَکُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٤٧[هود: ۴۷]. «گفت: پروردگارا! من به تو پناه می‌برم از این‌که چیزی را از تو بخواهم که بدان آگاه نباشم، و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم ننمائی از زیان کاران خواهم بود».

﴿قِیلَ یَٰنُوحُ ٱهۡبِطۡ بِسَلَٰمٖ مِّنَّا وَبَرَکَٰتٍ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ أُمَمٖ مِّمَّن مَّعَکَۚ وَأُمَمٞ سَنُمَتِّعُهُمۡ ثُمَّ یَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٞ٤٨[هود: ۴۸]. «گفته شد: ای نوح! به سلامتی از سوی ما و همراه با برکت‌های فرود آمده بر تو و بر امت‌هایی که با تو هستند فرود آی، ملت‌ها و گروه‌های دیگری را از نعمت‌ها بهره‌مند خواهیم کرد، سپس عذابی دردناک از سوی ما بدانان می‌رسد».

﴿تِلۡکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهَآ إِلَیۡکَۖ مَا کُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُکَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِینَ٤٩[هود: ۴۹]. «این از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می‌کنیم. تو و قومت پیش از این آن را نمی‌دانستید، پس شکیبایی کن که سرانجام از آن پرهیزگاران است».

خداوند به او فرمود: ﴿إِنَّهُۥ لَیۡسَ مِنۡ أَهۡلِکَاو (پسرت) از خاندانت نیست که تو را به نجات دادنشان وعده دادم. ﴿إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَیۡرُ صَٰلِحٖدعای تو برای نجات یافتن انسان کافری که به خدا و پیامبرش ایمان ندارد مصداقی از کار ناشایست است.

﴿فَلَا تَسۡ‍َٔلۡنِ مَا لَیۡسَ لَکَ بِهِۦ عِلۡمٌبنابر این آنچه را که سرانجام و خوب و بد بودن آن را نمی‌دانی از من مخواه.

﴿إِنِّیٓ أَعِظُکَ أَن تَکُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَمن به تو پندی می‌دهم که با التزام به آن از زمرۀ افراد کامل خواهی شد و به وسیلۀ آن پند از صفت‌ها و ویژگی‌های نادانان رهایی خواهی یافت.

در این هنگام نوح ÷به شدت از کاری که از او سر زده بود پشیمان شد و گفت: ﴿رَبِّ إِنِّیٓ أَعُوذُ بِکَ أَنۡ أَسۡ‍َٔلَکَ مَا لَیۡسَ لِی بِهِۦ عِلۡمٞۖ وَإِلَّا تَغۡفِرۡ لِی وَتَرۡحَمۡنِیٓ أَکُن مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَپروردگارا! من به تو پناه می‌برم از این‌که چیزی را از تو بخواهم که بدان آگاه نباشم، و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم ننمایی از زیان کاران خواهم بود. پس آمرزش و رحمت خدا، بنده را از این‌که از زیان کاران بگردد نجات می‌هد. و این دلالت می‌نماید که نوح ÷نمی‌دانست طلب او از پروردگارش مبنی بر نجات دادن پسرش حرام و غیر جایز است، و در ﴿وَلَا تُخَٰطِبۡنِی فِی ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ إِنَّهُم مُّغۡرَقُونَداخل است. یعنی در مورد ستمکاران با من گفتگو مکن، چرا که آنان غرق خواهند شد بلکه این مطلب در نزد او مشتبه شد و او گمان برد که پسرش در فرمودۀ الهی ﴿وَأَهۡلَکَداخل است، اما بعداً برای نوح روشن شد که پسرش در زمرۀ کسانی است که نباید برای آنها دعا کرد، و در مورد هلاک ساختن آنان به خدا مراجعه نمود.

( ﴿قِیلَ یَٰنُوحُ ٱهۡبِطۡ بِسَلَٰمٖ مِّنَّا وَبَرَکَٰتٍ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ أُمَمٖ مِّمَّن مَّعَکَگفته شد: ای نوح! به سلامتی از سوی ما و همراه با برکتی فرود آمده بر تو و بر امت‌هایی از آدمیان و غیر آنان که با تو هستند و با خود سوار کشتی کرده‌ای فرود آی. پس خداوند به همه برکت داد به گونه‌ای که تمام دنیا را (دوباره) پر کردند.

﴿وَأُمَمٞ سَنُمَتِّعُهُمۡ ثُمَّ یَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٞو ملت‌ها و گروه‌های دیگری را در دنیا از نعمت‌ها بهره‌مند می‌سازیم. سپس عذابی دردناک از سوی ما بدان می‌رسد. یعنی این نجات دادن مانع آن نمی‌شود که چنانچه کسی پس از آن کفر بورزد او را عذاب ندهیم. گرچه ممکن است مدت اندکی در دنیا بهره‌مند شوند، اما بعد از آن آنان را خواهیم گرفت.

خداوند متعال بعد از این‌که این داستان مفصل را برای پیامبرش تعریف نمود، داستانی که جز کسی که خداوند با اعطای رسالتش به او بر وی منت نهاده باشد، آن را نمی‌داند، می‌فرماید: ﴿تِلۡکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهَآ إِلَیۡکَۖ مَا کُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُکَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖاین از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می‌کنیم، تو و قومت قبلاً آن را نمی‌دانستید، تا قومت به شما بگویند: قبلاً آن را می‌دانست. پس خداوند را ستایش بگو و سپاس او را به جای آور و بر دینش استوار باش و بر راه راست که در پیش گرفته‌ای و بر دعوت به‌سوی او شکیبایی کن. ﴿إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِینَهمانا سرانجام (نیک) از آن پرهیزگاران است، کسانی که از شرک و سایر گناهان دوری می‌کنند. پس همان طور که سرانجام و پایان نیک از آن نوح شد، تو هم سرانجام بر قومت پیروز می‌شوی.

آیه‌ی ۵۳-۵۰:

﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓۖ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا مُفۡتَرُونَ٥٠[هود: ۵۰]. «و به‌سوی عاد برادرشان هود را فرستادیم، گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید. شما دروغگویانی بیش نیستید».

﴿یَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ أَجۡرًاۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِی فَطَرَنِیٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٥١[هود: ۵۱]. «ای قوم من! در برابر (تبلیغ رسالت و بیان) آن پاداشی از شما نمی‌خواهم، پاداش من تنها بر عهدۀ کسی است که مرا آفریده است، آیا نمی‌فهمید؟».

﴿وَیَٰقَوۡمِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِ یُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡکُم مِّدۡرَارٗا وَیَزِدۡکُمۡ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِکُمۡ وَلَا تَتَوَلَّوۡاْ مُجۡرِمِینَ٥٢[هود: ۵۲]. «و ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، آنگاه به‌سوی او برگردید تا آسمان را بر شما ریزنده و بارنده کند و توانی بر توانتان بیافزایید و گناهکارانه روی برنتابید».

﴿قَالُواْ یَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَیِّنَةٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِکِیٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِکَ وَمَا نَحۡنُ لَکَ بِمُؤۡمِنِینَ٥٣[هود: ۵۳]. «گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای و ما به خاطر سخن تو خدایان خود را ترک نخواهیم کرد و به تو ایمان نمی‌آوریم».

﴿وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاو به‌سوی عاد ـ قبیلۀ معروفی که در احقاف یمن زندگی می‌کردند ـ برادرشان هود را فرستادیم تا بتوانند از او یاد بگیرند و در صداقت و درستی او علم حاصل کنند. ﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥٓۖ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا مُفۡتَرُونَگفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبود بر حقی ندارید. شما دروغگویانی بیش نیستید. یعنی آنها را به پرستش خدا دستور داد، و از پرستش غیر او که بر آن بودند نهی کرد، و به آنان خبر داد که آنها در عبادت کردن غیر خدا به او دروغ می‌بندند، و در روا دانستن آن دروغگو هستند. و برای آنها توضیح داد که پرستش خدا واجب وعبادت غیر او باطل است.

سپس به بیان این مطلب پرداخت که هیچ مانعی برای اطاعت نکردن آنها وجود ندارد و گفت: ﴿یَٰقَوۡمِ لَآ أَسۡ‍َٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ أَجۡرًاای قوم من! در برابر دعوت چیزی از امولتان را نمی‌گیرم تا مبادا بگویید می‌خواهد مالهای ما را بگیرد، بلکه شما را بدون هیچ توقع و انتظاری دعوت و تعلیم می‌دهم.

﴿إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَى ٱلَّذِی فَطَرَنِیٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَپاداش من تنها بر عهدۀ کسی است که مرا آفریده است، آیا آنچه را که شما را به‌سوی آن فرا می‌خوانم، درک نمی‌کنید و نمی‌دانید که این چیزها موجب قبول کردن دعوت من است و دلیلی برای عدم پذیرش آن وجود ندارد؟!.

﴿وَیَٰقَوۡمِ ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡو ای قوم من! از پروردگارتان به خاطر گناهان گدشتۀ خود آمرزش بخواهید، ﴿ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِسپس در باقیمانده‌ی عمر خویش با توبۀ واقعی از گناهان به‌سوی خدا برگردید.

زیرا وقتی این کار را بکنید ﴿یُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَیۡکُم مِّدۡرَارٗاآسمان را بر شما ریزنده و بارنده می‌کند. یعنی بارانهای زیاد بر شما فرود خواهد امد که زمین را آباد کرده و خیر آن را فراوان می‌نماید. ﴿وَیَزِدۡکُمۡ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِکُمۡو توانی بر توانتان می‌افزاید. و آنها قویترین مردم بودند، بنابر این گفتند: ﴿مَنۡ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً[فصلت: ۱۵]. «چه کسی از ما قویتر و نیرومندتر است؟». بنابر این خداوند به آنها وعده داد که اگر ایمان بیاورند توانایی آنها دو چندان خواهد شد. ﴿وَلَا تَتَوَلَّوۡاْ مُجۡرِمِینَو با سرباز زدن از پرستش خدا و جرات بر ارتکاب امور حرام، گناه‌کارانه از پروردگارتان روی برنتابید.

آنان سخن هود را رد کردند و گفتند: ﴿یَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَیِّنَةٖای هود! تو دلیلی برای ما نیاورده‌ای اگر منظورشان دلیلی بود که آنها پیشنهاد می‌کردند، لزومی ندارد چنین دلیلی ارائه شود، بلکه پیامبر باید دلیل بیاورد که بر صحت و درستی آنچه آورده است دلالت نماید. و اگر منظورشان این بود که هود دلیل برای آنها نیاورده است که بر صحت و درتی آنچه به او گفته است دلالت نماید، دروغ گفته‌اند، زیرا هیچ پیامبری برای قومش نیامده است مگر این‌که خداوند نشانه‌ها و دلایلی در دست او قرار داده که با مشاهدۀ آنها انسان ایمان می‌آورد.

هود آنها را به داشتن اخلاص در دین و عبادت خداوند بی‌شریک دعوت کرد و آنها را به هر کار شایسته و اخلاق زیبایی فرمان داد و از هر اخلاق ناپسند از قبیل شرک ورزیدن به خدا، و زشتی‌ها و ستم، و انواع منکرات نهی کرد. این موضوع و ویژگی‌هایی که هود دارا بود و کسی جز بندگان برگزیدۀ خدا و راستگوترین آنان از آن برخوردار نیست بهترین دلیل و نشانه بر صداقت او می‌باشد.

و از نظر عقلا و خردمندان این نشانه از ارائۀ معجزه و امور خارق العاده که بعضی مردم فقط آن را معجزه می‌دانند بزرگتر است. و از نشانه‌ها و دلایلی که بر صداقت او دلالت می‌کرد این بود که او تنها بود و یاور و مددکاری نداشت و اما در میان قومش فریاد توحید را سر داد و آنها را فراخواند و ناتوان به حساب آور و گفت: ﴿إِنِّی تَوَکَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُم[هود: ۵۶]. «من بر خدا توکل نموده‌ام که پروردگار من و پروردگار شماست».

﴿. . . إِنِّیٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِکُونَ٥٤ مِن دُونِهِۦۖ فَکِیدُونِی جَمِیعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ٥٥[هود: ۵۴-۵۵]. «من خدا را گواه می‌گیرم و شما (هم) گواه باشید که از آنچه شما می‌پرستید و شریک خدا می‌سازید بیزارم. پس همگی به نیرنگ و چاره‌جویی بپردازید و مرا مهلت ندهید».

و آنان دشمن بودند و قدرت و نیرو داشتند و می‌خواستند نور و روشنایی هود را به هر طریق ممکن خاموش کنند، اما به آنها اعتنا نکرد و نتوانستند کوچکترین زیانی به او برسانند. همانا در این چیزها برای کسانی که می‌فهمند نشانه‌هاست.

﴿قَالُواْ یَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَیِّنَةٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِکِیٓ ءَالِهَتِنَا عَن قَوۡلِکَو ما پرستش خدایان خود را به خاطر سخن تو خدایان که بی‌ادعای آنها دلیلی بر آن نیاورده بود ترک نخواهیم کرد. ﴿وَمَا نَحۡنُ لَکَ بِمُؤۡمِنِینَو ما و به تو ایمان نمی‌آوریمو آنها با این سخن هود را از ایمان آوردنشان ناامید کردند، و همچنان در کفر خود سرگردان ماندند.

آیه‌ی ۵۵-۵۴:

﴿إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰکَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءٖۗ قَالَ إِنِّیٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِکُونَ٥٤[هود: ۵۴]. «جز این چیزی دربارۀ تو نمی‌گوییم که یکی از خدایان ما به تو بلایی رسانده است. گفت: خدا را گواه می‌گیرم و شما (هم) گواه باشید که من از آنچه شما می‌پرستید و شریک خدا می‌سازید بیزارم».

﴿مِن دُونِهِۦۖ فَکِیدُونِی جَمِیعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ٥٥[هود: ۵۵]. «به جز خدا (از تمامی معبودانتان متنفرم، پس) همگی به نیرنگ و چاره‌جویی بپردازید و مرا مهلت ندهید».

﴿إِن نَّقُولُدربارۀ تو چیزی جز این نمی‌گوییم که ﴿إِلَّا ٱعۡتَرَىٰکَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءٖیکی از خدایان ما تو را دیوانه کرده است به گونه‌ای که چیزی را که نمی‌فهمی بر زبان آورده و هذیان می‌گویی. پاک است خداوند که بر دل‌های ستمکاران مهر زده است! چگونه راستگوترین مردم را که همراه با بزرگ‌ترین حق نزد آنها آمده بود در این جایگاه قرار دادند، که اگر خداوند سخن آنها را حکایت نکرده بود فرد عاقل از حکایت آن شرم می‌کرد. بنابر این، هود ÷بیان کرد که او کاملاً مطمئن است که از جانب آنها و معبودان‌شان بلا و رنجی به او نخواهد رسید، پس گفت: ﴿إِنِّیٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِکُونَ٥٤ مِن دُونِهِۦۖ فَکِیدُونِی جَمِیعٗامن خدا را گواه می‌گیرم و شما (هم) گواه باشید که از آنچه شما می‌پرستید و شریک خدا می‌سازید بیزارم، پس همگی به هر طریق ممن برای رسیدن ضرر به من بکوشید. ﴿ثُمَّ لَا تُنظِرُونِو مرا مهلت ندهید.

آیه‌ی ۵۷-۵۶:

﴿إِنِّی تَوَکَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمۚ مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِیَتِهَآۚ إِنَّ رَبِّی عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ٥٦[هود: ۵۶]. «من بر خداوند، پروردگار خود و پروردگار شما توکل نموده‌ام، هیچ جنبده‌ای نیست مگر این‌که خداوند بر او تسلّط دارد، بی‌گمان پروردگارم بر راه راست قرار دارد».

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقَدۡ أَبۡلَغۡتُکُم مَّآ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦٓ إِلَیۡکُمۡۚ وَیَسۡتَخۡلِفُ رَبِّی قَوۡمًا غَیۡرَکُمۡ وَلَا تَضُرُّونَهُۥ شَیۡ‍ًٔاۚ إِنَّ رَبِّی عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٍ حَفِیظٞ٥٧[هود: ۵۷]. «پس اگر روی بگردانید من آنچه را که با آن به‌سوی شما مأمور شدم به شما رساندم، پروردگارم قومی دیگر را به جای شما می‌نشاند، و شما کمترین زیانی به او نمی‌رسانید. همانا پروردگارم بر همه چیز نگاهبان است».

﴿إِنِّی تَوَکَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُممن در همه کارهایم بر خدا توکل کرده‌ام و او آفرینندۀ هم چیز است و به تدبیر امور ما و شما می‌پردازد، و اوست که ما را پرورش می‌دهد.

﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِیَتِهَآهیچ جنبده‌ای نیست مگر این‌که خداوند بر او تسلط دارد، پس حرکت نمی‌کند و از حرکت باز نمی‌ایستد مگر به فرمان خدا، بنابر این اگر همۀ شما جمع شوید تا به من بلا و زیانی برسانید، مادامی که خداوند شما را بر من مسلط نکرده باشد نخواهید توانست زیانی به من برسانید، و اگر شما را بر من مسلط نماید ح تماً به خاطر حکمتی است که آن را خواسته است.

﴿إِنَّ رَبِّی عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖهمانا پروردگارم بر راه راست قرار دارد. یعنی بر راه دادگری و انصاف و حکمت قرار دارد و در تقدیر و قضا و فرمان خویش و در سزا و پاداش قابل حمد و ستایش است. هیچ‌کدام از کارهایش از راه راست خارج نیست، راه راستی که یکی از نعمت‌های والاست و بندگان، خدا را بر آن می‌ستایند.

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقَدۡ أَبۡلَغۡتُکُم مَّآ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦٓپس اگر از آنچه من شما را به‌سوی آن دعوت می‌کنیم روی بگردانید (بدانید) پیامی را که با آن به‌سوی شما رسالت یافته بودم به شما رساندم. پس مسئولیتی در مورد شما بر دوش من باقی نمی‌ماند.

﴿وَیَسۡتَخۡلِفُ رَبِّی قَوۡمًا غَیۡرَکُمۡپروردگارم قومی دیگر را به جای شما می‌نشاند که عبادت او را انجام می‌دهند و چیزی را با و شریک نمی‌سازند، ﴿وَلَا تَضُرُّونَهُۥ شَیۡ‍ًٔاو شما کمترین زیانی به او نمی‌رسانید. بلکه ضرر و زیانتان به خودتان برمی‌گردد، زیرا نافرمانی گناهکاران به زیان او نبوده و طاعت فرمانبرداران نیز به او سودی نمی‌رساند.

﴿مَّنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا فَلِنَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَسَآءَ فَعَلَیۡهَا[فصلت: ۴۶ و الجاثیة: ۱۵]. «و هرکس کار شایسته‌ای انجام دهد به نفع خودش است و هرکس بدکند به زیان او می‌باشد». ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٍ حَفِیظٞهمانا پروردگارم بر همه چیز نگاهبان است.

آیه‌ی ۶۰-۵۸:

﴿وَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّیۡنَا هُودٗا وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَنَجَّیۡنَٰهُم مِّنۡ عَذَابٍ غَلِیظٖ٥٨[هود: ۵۸]. «و هنگامی که فرمان ما در رسید هود و کسانی را که همراه او ایمان آورده بودند به (واسطۀ) رحمتی از جانب خویش نجات دادیم و ایشان را از عذاب سخت و شدید رهانیدیم».

﴿وَتِلۡکَ عَادٞۖ جَحَدُواْ بِ‍َٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ وَعَصَوۡاْ رُسُلَهُۥ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٖ٥٩[هود: ۵۹]. «و این قوم عاد بودند که آیات پروردگارشان را انکار کردند و از فرستادگانش سرپیچی نمودند، و از دستور هر سرکش ستیزه‌جویی پیروی کردند».

﴿وَأُتۡبِعُواْ فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا لَعۡنَةٗ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ أَلَآ إِنَّ عَادٗا کَفَرُواْ رَبَّهُمۡۗ أَلَا بُعۡدٗا لِّعَادٖ قَوۡمِ هُودٖ٦٠[هود: ۶۰]. «و در این دنیا دچار نفرین شدند و در روز قیامت نیز هان! عاد به خدای خود کافر شدند. هان بر عاد قوم هود نفرین باد».

﴿وَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَاو هنگامی که عذاب ما سر رسید که باد و طوفانی سخت بود، طوفانی که ﴿مَا تَذَرُ مِن شَیۡءٍ أَتَتۡ عَلَیۡهِ إِلَّا جَعَلَتۡهُ کَٱلرَّمِیمِ٤٢[الذاریات: ۴۲]. «بر هر چیزی می‌گذشت آن را همچون استخوان‌های پوسیده و پودر شده می‌گرداند»، ﴿نَجَّیۡنَا هُودٗا وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَنَجَّیۡنَٰهُم مِّنۡ عَذَابٍ غَلِیظٖهود و کسانی را که همراه با او ایمان آورده بودند به (واسطۀ ) رحمتی از جانب خویش نجات دادیم و ایشان را از عذاب سخت و شدیدی که خداوند بر عاد فرود آورد به گونه‌ای که چیزی جز خانه‌هایشان دیده نمی‌شد، رهانیدیم.

﴿وَتِلۡکَ عَادٞو این قوم عاد بودند که به خاطر این‌که ستم کرده بودند خداوند عذاب خود را بر آنان فرود آورد، چون آنها ﴿جَحَدُواْ بِ‍َٔایَٰتِ رَبِّهِمۡآیات پروردگارشان را انکار کردند، بنابر این به هود گفتند: ﴿مَا جِئۡتَنَا بِبَیِّنَةٖ«تودلیلی برای ما نیاورده‌ای»، پس روشن است که آنها به دعوت او یقین داشتند و آن را خوب می‌شناختند، ولی مخالفت ورزیده و انکار کردند، ﴿وَعَصَوۡاْ رُسُلَهُو از فرستادگان خدا نافرمانی نمودند، زیرا هرکس از یک پیامبر نافرمانی کند در واقع از همۀ پیامبران نافرمانی کرده است، چون دعوت همۀ پیامبران یکی است. ﴿وَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ کُلِّ جَبَّارٍو از کسی تبعیت کردند که با زور و ستم خود را بر مردم مسلط کرده بود. ﴿عَنِیدٖکسی که با آیات خدا مخالفت می‌ورزد، پس آنها از هر انسان خیرخواه و دلسوزی نافرمانی کردند و از هر کسی که آنها را فریب می‌داد و می‌خواست آنها را هلاک سازد پیروی کردند. و خداوند آنها را هلاک ساخت. ﴿وَأُتۡبِعُواْ فِی هَٰذِهِ ٱلدُّنۡیَا لَعۡنَةٗو در این دنیا نفرین و لعنت به دنبال آنهاست، پس هر نسلی که می‌آید داستان زشت آنها را به یاد آورده و مورد نکوهش و نفرین قرار می‌دهد. ﴿وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِو در روز قیامت هم برای آنان لعت است.

﴿أَلَآ إِنَّ عَادٗا کَفَرُواْ رَبَّهُمۡهان! عاد به خدای خود کافر شدند. یعنی کسی را انکار کردند که آنها را آفریده است و به آنان روزی می‌دهد. ﴿أَلَا بُعۡدٗا لِّعَادٖ قَوۡمِ هُودٖهان! خداوند آنها را از هر خیر و خوبی دور کند و به هر شر و بدی مبتلا نماید.

آیه ۶۲-۶۱:

﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥۖ هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱسۡتَعۡمَرَکُمۡ فِیهَا فَٱسۡتَغۡفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِۚ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٞ مُّجِیبٞ٦١[هود: ۶۱]. «و به‌سوی ثمود برادرشان صالح را فرستادیم. گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد، اوست که شما را از زمین آفریده، و شما را به آباد کردن آن گمارده است. پس، از او آمرزش بخواهید و به‌سوی او برگردید، بی‌گمان پروردگارم نزدیک و اجابت کننده‌(ی دعا) است».

﴿قَالُواْ یَٰصَٰلِحُ قَدۡ کُنتَ فِینَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآۖ أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا یَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَکّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَیۡهِ مُرِیبٖ٦٢[هود: ۶۲]. «گفتند: ای صالح! پیش از این مایۀ امید ما بودی، آیا ما را از پرستش چیزی باز می‌داری که پدران ما آن را عبادت می‌کردند؟ به راستی از آنچه ما را به‌سوی آن دعوت می‌کنی سخت در شک و تردید هستیم».

﴿وَإِلَىٰ ثَمُودَو به‌سوی قوم ثمود که به عاد دوم معروف بودند، و در سرزمین حجر و وادی القری سکونت داشتند، ﴿أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗابرادر نسبی‌شان صالح، بنده و پیامبر خدا را فرستادیم تا آنها را به پرستش خدای یگانه فراخواند. ﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَگفت: ای قوم من! خدا را یگانه بدانید و دین و عبادت را خالصانه و فقط برای او انجام دهید. ﴿مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُشما نه در آسمان و نه در زمین جز او معبود به حقی ندارید.

﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِاوست که شما را از زمین آفرید، ﴿وَٱسۡتَعۡمَرَکُمۡ فِیهَاو شما را در آن جایگزین نمود و نعمت‌های ظاهری و باطنی را ارزانیتان کرد، و شما را در زمین قدرت داد به گونه‌ای که خانه می‌سازید و درخت می‌کارید و کشاورزی می‌کنید و آنچه را که می‌خواهید، می‌کارید، واز منافع آن استفاده می‌کنید. پس همانطور که او در عطا کردن این همه نعمت به شما شریکی ندارد شما هم در عبادت او چیزی را شریک وی نسازید. ﴿فَٱسۡتَغۡفِرُوهُو به خاطر کفر و شرک و گناهانی که از شما سرزده است از او آمرزش بخواهید و از آن دست بکشید. ﴿ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِۚسپس با توبۀ قطعی و واقعی به‌سوی او برگردید. ﴿إِنَّ رَبِّی قَرِیبٞ مُّجِیبٞبی‌گمان پروردگارم از کسی که او را فرا بخواند و چیزی را از وی بخواهد یا او را پرستش نماید نزدیک است. و طلبش را اجابت می‌نماید و آنچه را که درخواست کرده است به او می‌دهد. و عبادتش را می‌پذیرد و بزرگ‌ترین پاداش را به وی عطا می‌کند.

و بدان که نزدیکی خداوند به دو نوع است: یکی عام و دیگری خاص. نزدیکی عام آن است که خداوند با علم و آگاهی‌اش به تمام خلق نزدیک است و این مطلب در این فرمودۀ الهی بیان شده است: [ق: ۱۶]. ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَیۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِیدِ[ق: ۱۶]. «و ما به او از رگ گردن نزدیک‌تر هستیم».

و نزدیکی خاص، نزدیک بودن خداوند به کسانی است که او را پرستش می‌کنند و (حاجات خود را) از وی می‌خواهند و او را دوست دارند. و این مطلب در این فرمودۀ الهی بیان شده است: ﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب[العلق: ۱۹]. «و سجده کن و نزدیک شو».

واین نوع «قربت» که در این آیه و در آیۀ: ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ[البقرة: ۱۸۶]. ذکر شده است مقتضی مهربانی خداوند متعال و پذیرش دعاهای بندگان از سوی او و بر اورده ساختن خواسته‌هایشان می‌باشد. بنابراین، در کنار اسم «قریب»، «مجیب» را بیان کرده است.

پس هنگامی که پیامبرشان صالح ÷آنها را به اخلاص دستور داد، دعوتش را رد کردند و به زشت‌ترین صورت با او رو به رو شدند. ﴿قَالُواْ یَٰصَٰلِحُ قَدۡ کُنتَ فِینَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآگفتند: ای صالح! پیش از این ما به تو امیدوار بودیم، و امید داشتیم که عقل داشته باشی و به ما سود و نفع برسانی. و با این سخنان، برای پیامبرشان صالح گواهی دادند که همواره به فضایل اخلاقی و عادت‌های خوب معروف و از بهترین و برگزیده‌ترین افراد بوده است.

اما وقتی صالح این فرمان را به آنها داد که با خیال‌های فاسد‌شان موافق نبود، این گونه لب به سخن گشودند. و مفهوم آن این است که تو فرد کاملی بودی و اکنون بر خلاف گمان ما از آب درآمدی، به صورتی که امید خیری از تو نمی‌رود. گناه صالح این بود که انها در موردش گفتند: ﴿أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا یَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَاآیا ما را از پرستش چیزی باز می‌دارید که پدران ما آن را عبادت می‌کردند؟ به گمان آنها این بزرگ‌ترین عیب صالح بود چرا که عقل‌های آنها و پدران‌شان را مورد انتقاد و عیب‌جویی قرار داده و آنان را از پرستش سنگها و درختانی که فایده و زیانی نمی‌رسانند و هیچ کاری نمی‌کنند باز داشت.

و آنها را به انجام دادن عبادت خالصانه برای پروردگار فرمان داد که همواره نعمت‌هایش به‌سوی آنان سرازیر است، و احسانش بر آنان فرو می‌آید، خداوندی که تمامی نعمت‌های آنان از جانب اوست و جز او کسی بدیها را از آنان دور نمی‌کد.

﴿وَإِنَّنَا لَفِی شَکّٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَیۡهِ مُرِیبٖو به راستی همواره در رابطه با آنچه ما را بدان فرا می‌خوانی در شک هستیم، شکی که تردید را در دل‌های ما به وجود آورده است. و آنان ادعا می‌کردند که اگر صحبت آنچه را که وی آنان را به سویش دعوت می‌کرد، می‌دانستند حتماً از او تبعیت می‌کردند، حال آنکه آنان در این ادعا دروغگو بودند، به همین جهت دروغگویی آنان را بیان کرد.

آیه‌ی ۶۴-۶۳:

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کُنتُ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّی وَءَاتَىٰنِی مِنۡهُ رَحۡمَةٗ فَمَن یَنصُرُنِی مِنَ ٱللَّهِ إِنۡ عَصَیۡتُهُۥۖ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیۡرَ تَخۡسِیرٖ٦٣[هود: ۶۳]. «گفت: ای قوم من! به من بگویید اگر از سوی پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم و از جانب خود رحمتی به من ارزانی داشته باشد، حال اگر از فرمان او سرپیچی کنم چه کسی در برابر (کیفر) خدا من را یاری خواهد کرد؟ شما که جز زیان بر من نمی‌افزایید؟».

﴿وَیَٰقَوۡمِ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَکُمۡ ءَایَةٗۖ فَذَرُوهَا تَأۡکُلۡ فِیٓ أَرۡضِ ٱللَّهِۖ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابٞ قَرِیبٞ٦٤[هود: ۶۴]. «و ای قوم من! این شتر خداست، و برای شما معجزه‌ای است، پس آن را بگذارید تا در زمین خدا بچرد، و هیچ گزندی به او نرسانید که هر چه زودتر به عذاب سختی گرفتار می‌آیید».

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کُنتُ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّیبه من بگویید، اگر من از سوی پروردگارم دلیلی داشته باشم و بر یقین باشم، ﴿وَءَاتَىٰنِی مِنۡهُ رَحۡمَةٗو از جانب خود رحمتی به من ارزانی داشته باشد، یعنی خداوند متعال با رسالت و وحی خویش بر من منت گذارده است، پس آیا از آنچه شما بر آن هستید و مرا به‌سوی آن فرا می‌خوانید پیروی کنم؟!.

﴿فَمَن یَنصُرُنِی مِنَ ٱللَّهِ إِنۡ عَصَیۡتُهُۥۖ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیۡرَ تَخۡسِیرٖحال اگر از فرمان او سرپیچی کنم چه کسی در برابر (کیفر) خدا مرا یاری خواهد کرد؟ شما که جز زیان و هلاکت به من نمی‌افزایید؟ ﴿وَیَٰقَوۡمِ هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ لَکُمۡ ءَایَةٗو ای قوم من! این شتر خداست، و برای شما معجزه‌ای است، یک روز شتر آب می‌خورد سپس همه از شیر آن می‌نوشید، و یک روز شما آب می‌نوشید. ﴿فَذَرُوهَا تَأۡکُلۡ فِیٓ أَرۡضِ ٱللَّهِپس آن را بگذارید تا در زمین خدا بچرد، یعنی مخارج و علف آن بر شما نیست، ﴿وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابٞ قَرِیبٞو هیچ گزندی به او نرسانید و آن را پی نزنید چرا که فوراً به عذاب سختی گرفتار می‌آید.

آیه‌ی ۶۸-۶۵:

﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمۡ ثَلَٰثَةَ أَیَّامٖۖ ذَٰلِکَ وَعۡدٌ غَیۡرُ مَکۡذُوبٖ٦٥[هود: ۶۵]. «پس آنان شتر را پی زدند و صالح بدیشان گفت: سه روز در خانه و کاشانۀ خود بهره‌مند گردید، این وعده‌ای است که دروغی در آن نیست».

﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّیۡنَا صَٰلِحٗا وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَمِنۡ خِزۡیِ یَوۡمِئِذٍۚ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡعَزِیزُ٦٦[هود: ۶۶]. «پس هنگامی که فرمان ما در رسید صالح و کسانی را که همراه او ایمان آورده بودند به (سبب) رحمتی از سوی خویش نجات دادیم و از خاری و رسوایی آن روز رهانیدیم، بی‌گمان پروردگارت نیرومند و چیره است».

﴿وَأَخَذَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ ٱلصَّیۡحَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دِیَٰرِهِمۡ جَٰثِمِینَ٦٧[هود: ۶۷]. «و صدای شدیدی افراد ستمکار را فرا گرفت، و در خانه و کاشانۀ خود خشکیدند و بر چهره افتادند».

﴿کَأَن لَّمۡ یَغۡنَوۡاْ فِیهَآۗ أَلَآ إِنَّ ثَمُودَاْ کَفَرُواْ رَبَّهُمۡۗ أَلَا بُعۡدٗا لِّثَمُودَ٦٨[هود: ۶۸]. «آن چنان که گویی هرگز در آنجا نبودند، آری، قوم ثمود پروردگارشان را انکار کردند. هان! نفرین بر ثمود باد».

﴿فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُواْ فِی دَارِکُمۡ ثَلَٰثَةَ أَیَّامٖۖ ذَٰلِکَ وَعۡدٌ غَیۡرُ مَکۡذُوبٖ٦٥اما آنان شتر را پی زدند و صالح به آنان گفت: «سه روز در خانه و کاشانۀ خود بهره‌مند گردید، این و عده‌ای است که دروغی در آن نیست، بلکه حتماً به وقوع می‌پیوندند.

﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَاپس هنگامی که فرمان ما مبنی بر آمدن عذاب در رسید، ﴿نَجَّیۡنَا صَٰلِحٗا وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَمِنۡ خِزۡیِ یَوۡمِئِذٍصالح و کسانی را که همراه او ایمان آورده بودند در سایۀ رحمتی از سوی خویش نجات دادیم و از خواری و رسوایی آن روز رهانیدیم.

﴿إِنَّ رَبَّکَ هُوَ ٱلۡقَوِیُّ ٱلۡعَزِیزُبی‌گمان پروردگارت نیرومند و چیره است. از جمله نیرومندی و چیرگی‌اش این است که ملت‌های سرکش را هلاک نموده و پیامبران و پیروانشان را نجات داده است. ﴿وَأَخَذَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ ٱلصَّیۡحَةُو صدای شدیدی افراد ستمکار را فرا گرفت، و دل‌هایشان را تکه و پاره کرد، ﴿فَأَصۡبَحُواْ فِی دِیَٰرِهِمۡ جَٰثِمِینَو در خانه و کاشانۀ خود خشکیدند و بی‌حرکت بر رخسارشان افتادند. ﴿کَأَن لَّمۡ یَغۡنَوۡاْ فِیهَآگویی هرگز در آنجا نبودند، یعنی هنگامی‌که عذاب بر آنها وارد آمده طوری شدند که گویا (هرگز) در آن خانه‌ها به سر نبرده‌اند، و ناز و نعمت‌ها از آنها سلب شد پیش آنها آمد و عذاب همیشگی آنها را فرا گرفت، عذابی که گویا همواره به آن گرفتار بوده‌اند. ﴿أَلَآ إِنَّ ثَمُودَاْ کَفَرُواْ رَبَّهُمۡآری، قوم ثمود بعد از این‌که نشانه و معجزه‌ای پیش آنها آمد که راه را برایشان روشن کرد پروردگارشان را و به او کفر ورزیدند. ﴿أَلَا بُعۡدٗا لِّثَمُودَهان! نفرین بر ثمود باد. چقدر بدبخت و ذلیل شدند! از عذاب دنیا و رسوایی‌شان به خدا پناه می‌بریم.

آیه‌ی ۷۱-۶۹:

﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِیمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰ قَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞۖ فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِیذٖ٦٩[هود: ۶۹]. «و همانا فرستادگان ما همواره با مژدگانی پیش ابراهیم آمدند. سلام گفتند، ابراهیم جواب سلا‌م‌شان را داد، آنگاه طولی نکشید که گوساله‌ای بریان آورد».

﴿فَلَمَّا رَءَآ أَیۡدِیَهُمۡ لَا تَصِلُ إِلَیۡهِ نَکِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِیفَةٗۚ قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖ٧٠[هود: ۷۰]. «هنگامی که دید دستشان به‌سوی آن دراز نمی‌شود این کار را از آنان ناپسند (و ناشناخته) دانست (و آن را بر خلاف آنچه که از یک مهمان انتظار می‌رود دانست) و در دل خود (نسبت به آنان) ترسی یافت، گفتند: مترس، ما به‌سوی قوم لوط فرستاده شده‌ایم».

﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞ فَضَحِکَتۡ فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَ٧١[هود: ۷۱]. «و همسرش ایستاده بود و خندید، آنگاه او را مژده اسحاق و به دنبال وی یعقوب دادیم».

﴿وَلَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُنَآ إِبۡرَٰهِیمَ بِٱلۡبُشۡرَىٰو فرستادگان و فرشتگان ما با مژدگانی نزد ابراهیم خلیل آمدند و او را به تولد فرزندی مژده دادند. هنگامی که خداوند آنها را بر هلاک ساختن قوم لوط فرستاد دستور داد تا از کنار ابراهیم بگذرند و او را به تولد اسحاق مژده بدهند. فرشتگان هنگامی که بر ابراهیم وارد شدند ﴿قَالُواْ سَلَٰمٗاۖ قَالَ سَلَٰمٞآنها ابراهیم را سلام کردند و او ÷جواب سلامشان را داد.

این دلیلی بر مشروعیت سلام است، و این‌که سلام کردن همواره از آیین ابراهیم ÷بوده است. و اشاره به این مطلب است که قبل از سخن گفتن باید سلام کرد و مناسب است که پاسخ سلام بهتر و رساتر از سلام گفته شود. زیرا سلام کردن آنها در قالب جملۀ فعلیه است که بر تجدد دلالت می‌نماید، و پاسخ ان با جملۀ اسمیه آمده است که بر ثبوت و استمرار دلالت می‌کند، و این دو، فرق بزرگی دارند، همانطور که در علم بلاغت معروف است. ﴿فَمَا لَبِثَ أَن جَآءَ بِعِجۡلٍ حَنِیذٖوقتی آنها بر ابراهیم وارد شدند شتابان به‌سوی خانه‌اش رفت و برای مهمانانش گوساله‌ای چاق و بریان شده روی سنگ تفتیده حاضر کرد، و پیش آنها گذاشت، و گفت: چرا نمی‌خورید؟ ﴿فَلَمَّا رَءَآ أَیۡدِیَهُمۡ لَا تَصِلُو هنگامی‌که دید دستشان به‌سوی آن ضیافت دراز نمی‌شود ﴿نَکِرَهُمۡ وَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِیفَةٗاین کار را از آنان ناپسند و ناشناخته دانست و آن را بر خلاف آنچه که از یک مهمان انتظار می‌رود دانست، و در دل خود نسبت به آنان ترسی یافت و احساس کرد که آنان شری برای او آورده‌اند. و این قبل از آن بود که جیان کار آنها را بداند، ﴿قَالُواْ لَا تَخَفۡ إِنَّآ أُرۡسِلۡنَآ إِلَىٰ قَوۡمِ لُوطٖگفتند: مترس اما فرستادگان خدا هستیم و خداوند ما را برای هلاک ساختن قوم لوط فرستاده است. ﴿وَٱمۡرَأَتُهُۥ قَآئِمَةٞو همسر ابراهیم ایستاده بود و از مهمانش پذیرایی می‌کرد، ﴿فَضَحِکَتۡو هنگامی که از حال آنها و هدفی که برای انجام آن فرستاده شده بودند با خبر شد با تعجب خندید. ﴿فَبَشَّرۡنَٰهَا بِإِسۡحَٰقَ وَمِن وَرَآءِ إِسۡحَٰقَ یَعۡقُوبَآنگاه او را به (تولد) اسحاق و به دنبال وی به (تولد) یعقوب مژده دادیم.

آیه‌ی ۷۶-۷۲:

﴿قَالَتۡ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِی شَیۡخًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَیۡءٌ عَجِیبٞ٧٢[هود: ۷۲]. «گفت: وای بر من! آیا من که پیرزنم و این (هم) شوهرم است و پیر شده است فرزند به دنیا خواهم آورد؟ این چیزی شگفت آور است».

﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِینَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۖ رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَکَٰتُهُۥ عَلَیۡکُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِیدٞ مَّجِیدٞ٧٣[هود: ۷۳]. «گفتند: آیا از کار خود به شگفت می‌آیی؟ رحمت خدا و برکاتش بر شماست از اهل بیت (نبوت و رسالت)، بی‌گمان او ستوده و بزرگوار است».

﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنۡ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلرَّوۡعُ وَجَآءَتۡهُ ٱلۡبُشۡرَىٰ یُجَٰدِلُنَا فِی قَوۡمِ لُوطٍ٧٤[هود: ۷۴]. «پس هنگامی که ترس از ابراهیم دور شد و مژده بدو رسید، دربارۀ قوم لوط با فرستادگان ما به مجادله پرداخت».

﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّٰهٞ مُّنِیبٞ٧٥[هود: ۷۵]. «همانا ابراهیم بسی بردبار، آه کشنده و توبه کار بود».

﴿یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَآۖ إِنَّهُۥ قَدۡ جَآءَ أَمۡرُ رَبِّکَۖ وَإِنَّهُمۡ ءَاتِیهِمۡ عَذَابٌ غَیۡرُ مَرۡدُودٖ٧٦[هود: ۷۶]. «ای ابراهیم! از این (مجادله) دست بکش چرا که عذاب پروردگارت در رسیده است و به راستی برایشان عذابی بی‌بازگشت خواهد آمد».

پس او با تعجب گفت: ﴿یَٰوَیۡلَتَىٰٓ ءَأَلِدُ وَأَنَا۠ عَجُوزٞ وَهَٰذَا بَعۡلِی شَیۡخًاوای بر من! آیا در حالی که من پیرزنم و شوهرم نیز پیر شده است فرزند به دنیا خواهم آورد؟ چرا که پیری مانع باردار شدن است. ﴿إِنَّ هَٰذَا لَشَیۡءٌ عَجِیبٞهمانا این چیزی شگفت آور است!. ﴿قَالُوٓاْ أَتَعۡجَبِینَ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِگفتند: آیا از کار خدا به شگفت می‌آیی؟ کار خداوند جای تعجب ندارد، زیرا مشیت او در هر چیزی نافذ است. پس هیچ چیزی از قدرت او بعید نیست، به ویژه آنچه که برای اهل این خانه‌ی مبارک تدبیر نماید.

﴿رَحۡمَتُ ٱللَّهِ وَبَرَکَٰتُهُۥهمواره رحمت خدا و برکاتش که خیر و احسان فراوان است، ﴿عَلَیۡکُمۡ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِۚ إِنَّهُۥ حَمِیدٞ مَّجِیدٞبرشماست ای اهل خانه! بی‌گمان او هم در صفات و هم در افعال ستوده است، چون صفت‌های او صفات کمال‌اند و کارهایش جملگی احسان و بخشایش و نیکی و حکمت و دادو انصاف است، (مَّجِیدٌ) دارای بزرگواری است، و ﴿مَّجِیدٞیعنی عظمت صفات و گستردگی آن، پس او دارای صفت‌های کمال است و هر صفتی را در کامل‌ترین و بالاترین حد دارا می‌باشد.

﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنۡ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلرَّوۡعُو هنگامی‌که ترس از ابراهیم دور شد، ترسی که از ناحیه‌ی مهمانانش به او وارد شده بود، ﴿وَجَآءَتۡهُ ٱلۡبُشۡرَىٰو مژده تولد فرزند به او رسید، در این هنگام دربارۀ هلاک شدن قوم لوط با فرستادگان به مجادله پرداخت به آنها گفت: ﴿قَالَ إِنَّ فِیهَا لُوطٗاۚ قَالُواْ نَحۡنُ أَعۡلَمُ بِمَن فِیهَاۖ لَنُنَجِّیَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ[العنکبوت: ۳۲]. «به درستی که لوط در آن جا است، گفتند: ما بهتر می‌دانیم که آنجا کی هست. ما او و خانواده‌اش جز همسرش را نجات خواهیم داد». ﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِیمَ لَحَلِیمٌهمانا ابراهیم دارای اخلاق نیک و تحمل و سعۀ صدر است، و هنگامی نادانی نادانان خشم نمی‌گیرد ﴿أَوَّٰهٞو درهمۀ اوقات به درگاه خداوند زاری و تضرع می‌کند. ﴿مُّنِیبٞو توبه کار و بسیار رجوع کننده و بازگردنده به‌سوی خداست، چون خدا را می‌شناسد و او را دوست دارد، و به او روی می‌آورد و از غیر خدا روی می‌گرداند. بنابر این در مورد کسانی که خداوند به هلاکت قطعی آنها حجکم کرده بود مجادله می‌کرد.

پس به او گفته شد. ﴿یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَآۖ إِنَّهُۥ قَدۡ جَآءَ أَمۡرُ رَبِّکَۖ وَإِنَّهُمۡ ءَاتِیهِمۡ عَذَابٌ غَیۡرُ مَرۡدُودٖ٧٦ای ابراهیم! از این مجادله دست بکش چرا که فرمان پروردگارت مبنی بر هلاک شدن آنان در رسیده است، و به راستی برایشان عذابی بی‌بازگشت خواهد آمد. پس جر و بحث و مجادلۀ تو فایده‌ای ندارد.

آیه‌ی ۷۸-۷۷:

﴿وَلَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِیٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗا وَقَالَ هَٰذَا یَوۡمٌ عَصِیبٞ٧٧[هود: ۷۷]. «و هنگامی که فرستادگان ما پیش لوط آمدند از آنان اندوهگین شد و از این‌که قدرت دفاع از ایشان را نداشت سخت دلتنگ شد و گفت: امروز روز بسیار سختی است».

﴿وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ یُهۡرَعُونَ إِلَیۡهِ وَمِن قَبۡلُ کَانُواْیَعۡمَلُونَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطۡهَرُ لَکُمۡۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِی ضَیۡفِیٓۖ أَلَیۡسَ مِنکُمۡ رَجُلٞ رَّشِیدٞ٧٨[هود: ۷۸]. «و قومش شتابان به‌سوی او آمدند، و پیش از آن کارهای زشت انجام می‌دادند، گفت: ای قوم من! آنها دختران من هستند، و برای شما پاکیزه‌ترند، پس از خداوند بترسید و دربارۀ مهمانانم مرا رسوا نکنید. آیا در میان شما مردی راهیاب و راهنما یافت نمی‌شود؟».

﴿وَلَمَّا جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِیٓءَ بِهِمۡو هنگامی که فرستادگان ما، یعنی فرشتگانی که پیش ابراهیم آمدند به نزد لوط رسیدند، آمدنشان بر لوط دشوار آمد، ﴿وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗا وَقَالَ هَٰذَا یَوۡمٌ عَصِیبٞو چون قدرت دفاع از ایشان را نداشت سخت دلتنگ گشت، و گفت: امروز روزی سخت و مشکل است. چون او می‌دانست که قومش آنان را رها نخواهند کرد، زیرا فرشتگان به صورت جوان‌های تازه به دوران رسیده که در نهایت زیبایی و کمال بودند به نزد لوط آمدند بنابر این آنچه لوط تصور می‌کرد پیش می‌آمد.

﴿وَجَآءَهُۥ قَوۡمُهُۥ یُهۡرَعُونَ إِلَیۡهِو قومش شتابان به‌سوی او آمدند و خواستند با مهمان‌های او عمل زشت را انجام دهند، به دلیل این‌که خداوند می‌فرماید: ﴿وَمِن قَبۡلُ کَانُواْیَعۡمَلُونَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِو پیش از آن کارهای زشتی انجام می‌دادند که قبل از آنان هیچ کس انجام نداده بود. ﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ هَٰٓؤُلَآءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطۡهَرُ لَکُمۡلوط گفت: ای قوم من! این‌ها دختران من هستند و برای شما از مهمانان من پاکیزه‌ترند. همانطور که سلیمان ÷به آن دو زن پیشنهاد کرد فرزندی را که هر یک ادعا می‌کرد مال اوست دو نیم کنند، و هدفش این بود تا حق روشن شود. و لوط می‌دانست که دسترسی آنها به دخترانش غیر ممکن است و هیچ حقی در آنها ندارند و هدفش دفع این کار زشت و بزرگ بود. ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُخۡزُونِ فِی ضَیۡفِیٓیعنی یا تقوای خدا را رعایت کنید و یا رعایت حال مهمانانم را بکنید و مرا به نزد آنان رسوا ننماید. ﴿أَلَیۡسَ مِنکُمۡ رَجُلٞ رَّشِیدٞآیا در میان شما مردی راهیاب و راهنما یافت نمی‌شود که شما را باز دارد؟ و این دلیلی بر بی‌بندو باری آنها و دور بودن‌شان از خیر و جوانمردی بود.

آیه‌ی ۸۱-۷۹:

﴿قَالُواْ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنۡ حَقّٖ وَإِنَّکَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِیدُ٧٩[هود: ۷۹]. «گفتند: تو که می‌دانی ما به دخترانت نیازی نداریم، و می‌دانی که چه چیزی می‌خواهیم».

﴿قَالَ لَوۡ أَنَّ لِی بِکُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِیٓ إِلَىٰ رُکۡنٖ شَدِیدٖ٨٠[هود: ۸۰]. «گفت: ای کاش بر شما توانایی داشتم! یا این‌که پناهگاه محکمی داشتم و به آن پناه می‌بردم».

﴿قَالُواْ یَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَن یَصِلُوٓاْ إِلَیۡکَۖ فَأَسۡرِ بِأَهۡلِکَ بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّیۡلِ وَلَا یَلۡتَفِتۡ مِنکُمۡ أَحَدٌ إِلَّا ٱمۡرَأَتَکَۖ إِنَّهُۥ مُصِیبُهَا مَآ أَصَابَهُمۡۚ إِنَّ مَوۡعِدَهُمُ ٱلصُّبۡحُۚ أَلَیۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِیبٖ٨١[هود: ۸۱]. «گفتند: ای نوح! ما فرستادگان پروردگارت هستیم، آنان به تو نخواهند رسید، خانواده‌ات را در پاسی از شب ببر و نباید کسی از شما به پشت سر خود بنگرد، مگر همسرت که هر آنچه به آنان برسد به او (هم) خواهد رسید، همانا موعد ایشان صبح است، آیا صبح نزدیک نیست».

﴿قَالُواْآنها به لوط گفتند: ﴿لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنۡ حَقّٖ وَإِنَّکَ لَتَعۡلَمُ مَا نُرِیدُتو که می‌دنی ما دربارۀ دخترانت خواسته‌ای نداریم، و می‌دانی که چه چیزی می‌خواهیم. ما جز شهوت رانی با مردان چیزی را نمی‌خواهیم و علاقه‌ای به زنان نداریم. بنابر این اضطراب و پریشانی لوط بیشتر و سخت‌تر شد و گفت: ﴿لَوۡ أَنَّ لِی بِکُمۡ قُوَّةً أَوۡ ءَاوِیٓ إِلَىٰ رُکۡنٖ شَدِیدٖکاش بر شما توانایی داشتم مانندقبیله‌ای که مرا پناه می‌داد و شما را از این کار باز می‌داشتم.

مراد از این سخن داشتن پایگاه و تکیه گاه محسوس و مادی است، و گرنه او به نیرومندترین پناهگاه که خداوند است و هیچ‌کس توان مقابله با قدرت او را ندارد پناه می‌برد. بنابر این وقتی که کار به آخرین حد رسید و شدیداً اندوهگین شد، ﴿قَالُواْبه او گفتند:‌ ﴿یَٰلُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَای لوط! ما فرستادگان پروردگارت هستیم. او را از حالت خودبا خبر کردند تا دلش آرام گیرد، ﴿لَن یَصِلُوٓاْ إِلَیۡکَآنان هرگزبه تو گزندی نخواهند رسید.

سپس جبرئیل بال‌هایش را گستراند و چشم‌هایشان کور گشت و آنها رفتند و لوط را تهدید کردندکه فردا صبح بر خواهند گشت. فرشتگان به لوط دستور دادند تا خانواده‌اش را شب هنگام ببرد، ﴿بِقِطۡعٖ مِّنَ ٱلَّیۡلِدر پاسی از شب و خیلی قبل از فجر، تا بتوانند از آبادی خود دور شوند، ﴿وَلَا یَلۡتَفِتۡ مِنکُمۡ أَحَدٌو به سرعت بیرون روید، و فقط به نجات خویش بیاندیشید و به پشت سر خود ننگرید. ﴿إِلَّا ٱمۡرَأَتَکَۖ إِنَّهُۥ مُصِیبُهَا مَآ أَصَابَهُمۡمگر همسرت که هر آنچه از عذاب به آنان برسد به او هم خواهد رسید، چون با قومش در گناه شریک بود و هرگاه برای لوط مهمانهایی می‌آمد آنها را خبر می‌کرد. ﴿إِنَّ مَوۡعِدَهُمُ ٱلصُّبۡحُبدون شک موعد ایشان صبح است. گویا لوط عجله داشت، بنابر این به او گفته شد: ﴿أَلَیۡسَ ٱلصُّبۡحُ بِقَرِیبٖآیا صبح نزدیک نیست؟.

آیه‌ی ۸۳-۸۲:

﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا جَعَلۡنَا عَٰلِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّیلٖ مَّنضُودٖ٨٢[هود: ۸۲]. «و هنگامی که فرمان ما در رسید آن را زیرورو نمودیم و آنجا را با سنگ گل و (به طور) پیاپی سنگباران کردیم».

﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَۖ وَمَا هِیَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ بِبَعِیدٖ٨٣[هود: ۸۳]. «سنگ‌هایی که از سوی پروردگارت نشان‌دار بودند و این چنین سنگ‌هایی از ستمکاران دور نیست».

﴿فَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَاو هنگامی که فرمان ما مبنی بر فرود آمدن عذاب و واقع شدنش بر آنها در رسید، ﴿جَعَلۡنَا عَٰلِیَهَا سَافِلَهَاسرزمین آنها را زیرو رو نمودیم، ﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهَا حِجَارَةٗ مِّن سِجِّیلٖو آنجا را با سنگ گل سنگباران نمودیم. ﴿مَّنضُودٖبه طور پیاپی، و هر کسی که می‌خواست از روستا فرار کند وی را اصابت می‌کرد. ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَسنگ‌هایی که نزد پروردگارت با علامت عذاب و خشم نشان دار شده بودند، ﴿وَمَا هِیَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ بِبَعِیدٖاین چنین سنگ‌هایی از ستمکاران که عمل قوم لوط را انجام دهند دور نیست، پس بندگان باید بپرهیزند از این‌که کار آنها راانجام دهند، مبادا عذابی که به آنان رسیده است به ایشان هم برسد.

آیه‌ی ۸۶-۸۴:

﴿وَإِلَىٰ مَدۡیَنَ أَخَاهُمۡ شُعَیۡبٗاۚ قَالَ یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُۥۖ وَلَا تَنقُصُواْ ٱلۡمِکۡیَالَ وَٱلۡمِیزَانَۖ إِنِّیٓ أَرَىٰکُم بِخَیۡرٖ وَإِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٖ مُّحِیطٖ٨٤[هود: ۸۴]. «و به‌سوی قوم مدین برادرشان شعیب را فرستادیم، گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید، شما جز او معبود (راستینی) ندارید، و از پیمانه و ترازو مکاهید، من شما را خوب و در آسایش می‌بینم، و من بر شما از عذاب روز فراگیر می‌ترسم».

﴿وَیَٰقَوۡمِ أَوۡفُواْ ٱلۡمِکۡیَالَ وَٱلۡمِیزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ٨٥[هود: ۸۵]. «و ای قوم من! پیمانه و ترازو را دادگرانه و به تمام و کمال دهید و از چیزهای مردم نکاهید، و در زمین فساد و تباهی نکنید».

﴿بَقِیَّتُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَۚ وَمَآ أَنَا۠ عَلَیۡکُم بِحَفِیظٖ٨٦[هود: ۸۶]. «(ای قوم من!) چیزی را که خداوند (ازمال حلال برایتان) باقی می‌گذارد. برایتان بهتر است، اگر مؤمن هستید، و من بر شما نگاهبان نیستم».

﴿وَإِلَىٰ مَدۡیَنَو به‌سوی قبیلۀ معروف «مدین» که در جنوب فلسطین زندگی می‌کردند، ﴿أَخَاهُمۡ شُعَیۡبٗابرادر نسبی‌شان شعیب را فرستادیم، چون آنها او را می‌شناختند و می‌توانستند از او یاد بگیرند. ﴿قَالَشعیب به آنها گفت: ﴿یَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَکُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَیۡرُهُای قوم من! خدا را بپرستید که معبود راستنی جز او ندارید. و عبادت را خالصانه برای او انجام دهید. آنها شرک می‌ورزیدند و پیمانه و ترازو را کم می‌دادند. بنابر این آنان‌را از اینکار نهی کرد و گفت: ﴿وَلَا تَنقُصُواْ ٱلۡمِکۡیَالَ وَٱلۡمِیزَانَو از پیمانه و ترازو مکاهید، بلکه دادگرانه پیمانه و ترازو را به کمال و تمام بدهید. ﴿إِنِّیٓ أَرَىٰکُم بِخَیۡرٖمن شما را خوب و در آسایش می‌بینم. یعنی شما از نعمت‌های زیاد و سلامتی فراوان و اموال و فرزندان بسیاری برخوردار هستید، پس خداوند را به خاطر آنچه که به شما داده‌است سپاسگزار باشید و کفران نعمت نکنید که آن را از شما خواهد گرفت. ﴿وَإِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٖ مُّحِیطٖو من بر شما از عذاب روزی فراگیر می‌ترسم، عذابی که همۀ شما را فرا بگیرد، و هیچ اثری از شما باقی نگذارد.

﴿وَیَٰقَوۡمِ أَوۡفُواْ ٱلۡمِکۡیَالَ وَٱلۡمِیزَانَ بِٱلۡقِسۡطِو ای قوم من! پیمانه و ترازو را به دادگری و انصاف بدهید همانگونه که دوست دارید، به شما داده شود. ﴿وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡو از چیزهای مردم نکاهید و با کم کردن پیمانه و ترازو آن را ندزدید. ﴿وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَو در زمین فساد وتباهی نکنید. زیرا استمرار و گناه دین و دنیا را فاسد و تباه می‌نماید، و کشتزارو نسل او نابود می‌کند.

﴿بَقِیَّتُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لَّکُمۡمال حلالی که از آن شماست و خداوند آن‌را باریتان باقی می‌گذارد بهتر است، پس چشم طمع به چیزی ندوزید که به آن نیاز ندارید و بسیار برایتان مضر است. ﴿إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَاگر شما مومن هستید، پس به مقتضای ایمان عمل کنید. ﴿وَمَآ أَنَا۠ عَلَیۡکُم بِحَفِیظٖو من مراقب و نگاهبان اعمالتان نیستم، بلکه اعمالتان را خداوند ثبت و ضبط می‌نماید، و من فقط پیامی را که با آن مبعوث شده‌ام به شما می‌رسانم.

آیه‌ی ۸۸-۸۷:

﴿قَالُواْ یَٰشُعَیۡبُ أَصَلَوٰتُکَ تَأۡمُرُکَ أَن نَّتۡرُکَ مَا یَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِیٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْۖ إِنَّکَ لَأَنتَ ٱلۡحَلِیمُ ٱلرَّشِیدُ٨٧[هود: ۸۷]. «گفتند: ای شعیب! آیا نمازت به تو فرمان می‌دهد که آنچه را پدرانمان می‌پرستیدند رها سازیم یا نتوانیم در اموال خود آن‌گونه که می‌خواهیم تصرف کنیم؟ بی‌گمان تو بردبار و خردمند هستی».

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کُنتُ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّی وَرَزَقَنِی مِنۡهُ رِزۡقًا حَسَنٗاۚ وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أُخَالِفَکُمۡ إِلَىٰ مَآ أَنۡهَىٰکُمۡ عَنۡهُۚ إِنۡ أُرِیدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُۚ وَمَا تَوۡفِیقِیٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُ وَإِلَیۡهِ أُنِیبُ٨٨[هود: ۸۸]. «گفت: ای قوم من! به من بگویید اگر دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم و از سوی خود رزق و روزی خوبی به من داده باشد (آیا می‌توانم به خلاف دستورات او عمل کنم؟)، و نمی‌خواهم شما را از چیزی نهی کنم و خودم مرتکب آن شوم. من تا آنجا که می‌توانم جز اصلاح چیزی را نمی‌خواهم، و توفیق من هم جز با خدا نیست، و بر او توکل نموده‌ام و به‌سوی او باز می‌گردم».

﴿قَالُواْ یَٰشُعَیۡبُ أَصَلَوٰتُکَ تَأۡمُرُکَ أَن نَّتۡرُکَ مَا یَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآگفتند: «ای شعیب! آیا نمازت ترا فرمان می‌دهد که آنچه را پدرانمان می‌پرستیدند رها سازیم؟ این سخن را در قالب مسخره ود ر قالب این‌که هرگز سخن او را نخواهند پذیرفت به پیامبرشان گفتند. ومعنی سخن‌شان این است که نماز خواندنت سبب شده است ما را از عبادت آنچه نیاکان ما می‌پرستیدند باز داری. پس پرستش خدا از سوی شما مو. جب آن می‌گردد که ما آنچه را نیاکانمان می‌پرستیدند بدون دلیل و فقط به خاطر میل و خواهش تو رها کنیم؟ پس چگونه از تو پیروی کنیم و پدران ونیماکانمان راکهدارای عقل و خرد بودند رها سازیم؟.

و همچنین سخن تو بر ما لازم نمی‌گرداند، ﴿أَن نَّفۡعَلَ فِیٓ أَمۡوَٰلِنَاکه نتوانیم در اموال خود آن‌گونه که می‌خواهیم تصرف کنیم. یعنی تو که به ما می‌گویی پیمانه و ترازو را کامل بدهیم و حقِ آن را بپردازیم ما را از این‌که به دلخواه خود در اموالمان تصرف کنیم باز نمی‌دارد، بلکه ما هرچه بخواهیم می‌کنیم چون اموالمان متعلق به خود ماست و تو در آن حقی نداری.

بنابراین با مسخره به و گفتند: ﴿إِنَّکَ لَأَنتَ ٱلۡحَلِیمُ ٱلرَّشِیدُبی‌گمان بردباری و متانت و اخلاق نیک و راهیابی صفت توست، پس چیزی جز راهنمایی از تو سر نمی‌زند، و جز به خوبی فرمان نمی‌دهی، و جز از گمراهی و زشتی باز نمی‌داری. منظورشان این بود که شعیب به ضد این دو صفنت متصف، یعنی به بی‌خردی و گمراهی، یعنی چگونه تو بردبار و راه یافته هستی و پدران ما بی‌خرد و گمراه؟!.

آنها از روی تمسخر این سخنان را بر زبان آورده و عکس آن را گمان می‌بردند. اما حقیقت مساله آن‌گونه نبود که آنها گمان می‌بردند. ، بلکه حقیقت همانطور بود که می‌گفتند. نماز شعیب به او فرمان می‌داد تا آنها را از آنچه نیاکان گمراهشان می‌پرستیدند، و از این‌که هر طور بخواهند در اموال خود تصرف نمایند باز دارد، زیرا نماز از کارهای زشت و منکر باز می‌دارد، و چه منکری بزرگتر از پرستش غیر خداوند است؟ و چه منکر و کار زشتی بزرگتر از ندادن حقوق مردم یا دزدیدن آن از طریق کم کردن پیمانه و ترازو است؟ و در حقیقت شعیب ÷راهیاب و خردمند بود.

﴿قَالَشعیب به آنها گفت: ﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ أَرَءَیۡتُمۡ إِن کُنتُ عَلَىٰ بَیِّنَةٖ مِّن رَّبِّیای قوم من! چه می‌اندیشید اگر من در صحت و درستی آنچه آورده‌ام یقین و اطمینان داشته باشم، ﴿وَرَزَقَنِی مِنۡهُ رِزۡقًا حَسَنٗاو خداوند انواع مالها را به من بخشیده باشد.

﴿وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أُخَالِفَکُمۡ إِلَىٰ مَآ أَنۡهَىٰکُمۡ عَنۡهُو من نمی‌خواهم در آنچه شما را از آن نهی می‌کنم با شما مخالفت ورزم، و نمی‌خواهم شما را از کم کردن پیمانه و ترازو نهی کنم و خودم آن را انجام دهم تا درا ین مورد متهم شوم. بلکه شما را از هیچ کاری باز نمی‌دارم مگر این‌که پیش از همه به ترک آن مبادرت می‌ورزم.

﴿إِنۡ أُرِیدُ إِلَّا ٱلۡإِصۡلَٰحَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمن هدفی جز این که حالات شما اصلاح شود و منافعتان تامین گردد، ندارم. هدف شخصی ندارم و تا آنجا که می‌توانم برای اصلاح شما می‌کوشم.

و از آنجا که این سخن به نوعی تعریف و تمجید از مقام خودش بود، سوء تفاهم را برطرف کرد و گفت: ﴿وَمَا تَوۡفِیقِیٓ إِلَّا بِٱللَّهِو من برای انجام کار خوب و دوری از کار بد، هنری از خود ندارم مگر این‌که خداوند مرا توفیق دهد، و من با قدرت و حرکت خود نمی‌توانم کاری بکنم. ﴿عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُدر کارهایم به او تکیه کرده و به او اعتماد کافی دارم. ﴿وَإِلَیۡهِ أُنِیبُو به‌سوی او باز می‌گردم و عبادت‌هایی را انجام می‌دهم که مرا به انجام آن فرمان داده است و بااین دو کار، یعنی کمک خواستن از پروردگارم و بازگشت به‌سوی او حالات بندگان درست می‌شود، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَکَّلۡ عَلَیۡهِ[هود: ۱۲۳]. «او را پرستش کنم و بر او توکل نما». و فرموده است: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥[الفاتحة: ۵]. «تنها ترا می‌پرستم و تنها از تو یاری می‌جویم».

آیه‌ی ۹۰-۸۹:

﴿وَیَٰقَوۡمِ لَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شِقَاقِیٓ أَن یُصِیبَکُم مِّثۡلُ مَآ أَصَابَ قَوۡمَ نُوحٍ أَوۡ قَوۡمَ هُودٍ أَوۡ قَوۡمَ صَٰلِحٖۚ وَمَا قَوۡمُ لُوطٖ مِّنکُم بِبَعِیدٖ٨٩[هود: ۸۹]. «و ای قوم من ! مخالف با من، شما را بر آن ندارد که همان بلائی به شما برسد که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید، و قوم لوط از شما دور نیستند».

﴿وَٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِۚ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٞ وَدُودٞ٩٠[هود: ۹۰]. «و از پروردگارتان آمرزش بخواهید سپس به‌سوی او برگردید، بی‌گمان پروردگارم مهربان (و) دوستدار است».

﴿وَیَٰقَوۡمِ لَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شِقَاقِیٓو ای قوم من! دشمنی و مخالفت با من شما را بر آن ندارد، که، ﴿أَن یُصِیبَکُم مِّثۡلُ مَآ أَصَابَ قَوۡمَ نُوحٍ أَوۡ قَوۡمَ هُودٍ أَوۡ قَوۡمَ صَٰلِحٖۚ وَمَا قَوۡمُ لُوطٖ مِّنکُم بِبَعِیدٖبه شما بلا و عذابی برسد که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید، و قوم لوط از شما دور نیستند، چرا که هم از نظر زمانی و هم از نظر مکانی به شما نزدیکند. ﴿وَٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡو به خاطر گناهانی که مرتکب شده‌اید از پروردگارتان آمرزش بخواهید، ﴿ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِسپس در زندگی آینده‌تان با توسل به انجام طاعت او و ترک مخالفتش به سویش باز گردید.

﴿إِنَّ رَبِّی رَحِیمٞ وَدُودٞبی‌گمان پروردگارم نسبت به کسی که توبه کند و به‌سوی او بازگردد مهربان است، به او رحم می‌کند و او را می‌آمرزد و توبه‌اش را می‌پذیرد و اورا دوست می‌دارد. ﴿وَدُودٞاز نام‌های‌ خدا می‌باشد و بدین معنی است که او بندگان مؤمن خود را دوست دارد، و آنها هم او را دوست می‌دارند. پس کلمۀ ﴿وَدُودٞ«فعول» به معنی «فاعل» و نیز معنی «مفعول» است.

آیه‌ی ۹۱:

﴿قَالُواْ یَٰشُعَیۡبُ مَا نَفۡقَهُ کَثِیرٗا مِّمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَىٰکَ فِینَا ضَعِیفٗاۖ وَلَوۡلَا رَهۡطُکَ لَرَجَمۡنَٰکَۖ وَمَآ أَنتَ عَلَیۡنَا بِعَزِیزٖ٩١[هود: ۹۱]. «گفتند:‌ ای شعیب! بسیاری از آنچه را که می‌گویی نمی‌فهمیم و ما تو را در میان خود ناتوان می‌بینیم، و اگر قبیله‌ات نبود تو را سنگسار می‌کردیم، و تو پیش ما گرانقدر نیستی».

﴿قَالُواْ یَٰشُعَیۡبُ مَا نَفۡقَهُ کَثِیرٗا مِّمَّا تَقُولُآنان از موعظه و اندرزهای شعیب به ستوه آمده و گفتند: بسیاری از آنچه را که می‌گویی نمی‌فهمیم، و این به خاطر نفرت آنها از شعیب و گفته‌هایش بود.

﴿وَإِنَّا لَنَرَىٰکَ فِینَا ضَعِیفٗاو ما تو را در میان خود ناتوان می‌بینیم. یعنی تو از بزرگان و سران نیستی، بلکه از مستضعفان و ناتوانان می‌باشی. ﴿وَلَوۡلَا رَهۡطُکَو اگر قبیله‌ات نبود، ﴿لَرَجَمۡنَٰکَۖ وَمَآ أَنتَ عَلَیۡنَا بِعَزِیزٖحتماً تو را سنگسار می‌کردیم. تو نزد ما ارزش واحترامی نداری و اگر ما با تو کاری نداریم به خاطر احترام قبیله‌ات است.

آیه‌ی ۹۳-۹۲:

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ أَرَهۡطِیٓ أَعَزُّ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱللَّهِ وَٱتَّخَذۡتُمُوهُ وَرَآءَکُمۡ ظِهۡرِیًّاۖ إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعۡمَلُونَ مُحِیطٞ٩٢[هود: ۹۲]. «گفت: ای قوم من! آیا قبیله‌ام در نزد شما از خداوند گرامی‌تر است؟ و خدا را پشت سر خویش انداخته و فراموش کرده‌اید، بی‌گمان پروردگارم به آنچه می‌کنید احاطه دارد».

﴿وَیَٰقَوۡمِ ٱعۡمَلُواْ عَلَىٰ مَکَانَتِکُمۡ إِنِّی عَٰمِلٞۖ سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن یَأۡتِیهِ عَذَابٞ یُخۡزِیهِ وَمَنۡ هُوَ کَٰذِبٞۖ وَٱرۡتَقِبُوٓاْ إِنِّی مَعَکُمۡ رَقِیبٞ٩٣[هود: ۹۳]. «و ای قوم من بر روش و شیوۀ خودتان عمل کنید، من نیز (به شیوۀ خود) عمل می‌کنم، به زودی خواهید دانست که عذاب رسوا کننده به چه کسی می‌رسد، (و خواهید دانست) چه کسی دروغگو است، چشم براه باشید من هم چشم براهم».

﴿قَالَشعیب با دلسوزی به آنها گفت: ﴿یَٰقَوۡمِ أَرَهۡطِیٓ أَعَزُّ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱللَّهِای قوم من! آیا قبیله‌ام در نزد شما از خداوند گرامی‌تر است؟ چگونه به خاطر قبیله‌ام رعایت مرا می‌کنید و به خاطر خدا رعایت مرا نمی‌کنید؟ پس قبیله‌ام برای شما از خداوند مهمتر و گرامی‌تر است. ﴿وَٱتَّخَذۡتُمُوهُ وَرَآءَکُمۡ ظِهۡرِیًّاو خدا را پشت سر انداخته و به آن توجه نکرده و از او نمی‌هراسید ﴿إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعۡمَلُونَ مُحِیطٞهمانا پروردگارم به آنچه می‌کنید احاطه دارد و به اندازۀ ذره‌ای از کارهای شما در زمین و آسمان بر او پوشیده نمی‌ماند، و به زودی به کیفر کارهایی که می‌کنید سخت‌ترین سزا را به شما خواهد داد. و هنگامی که شعیب از آنها خسته شد، گفت: ﴿یَٰقَوۡمِ ٱعۡمَلُواْ عَلَىٰ مَکَانَتِکُمۡای قوم من! به روش و دینتان عمل کنید. ﴿إِنِّی عَٰمِلٞۖ سَوۡفَ تَعۡلَمُونَ مَن یَأۡتِیهِ عَذَابٞ یُخۡزِیهِمن نیز به شیوۀ خود عمل می‌کنم به زودی خواهید دانست که عذاب رسوا کننده به چه کسی می‌رسد روایش می‌کند، و عذاب همیشگی بر چه کسی فرود می‌آید؟ ﴿وَمَنۡ هُوَ کَٰذِبٞو به زودی خواهید دانست که چه کسی دروغگو است، من یا شما؟ و وقتی عذاب بر آنان وارد شد این حقیقت را دانستند. ﴿وَٱرۡتَقِبُوٓاْ إِنِّی مَعَکُمۡ رَقِیبٞو چشم به راه و منتظر باشید که چه بلایی به من می‌رسد، و من هم چشم به راه عذابی هستم که به آن گرفتار خواهید شد.

آیه‌ی ۹۵-۹۴:

﴿وَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَا نَجَّیۡنَا شُعَیۡبٗا وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَأَخَذَتِ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ ٱلصَّیۡحَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دِیَٰرِهِمۡ جَٰثِمِینَ٩٤[هود: ۹۴]. «و هنگامی که فرمان ما در رسید شعیب و کسانی را که همراه او ایمان آورده بودند به رحمتی از سوی خود نجات دادیم، و صدایی مرگبار ستمکاران را در گرفت، پس در خانه و کاشانۀ خود خشکیدند و از پای درآمدند».

﴿کَأَن لَّمۡ یَغۡنَوۡاْ فِیهَآۗ أَلَا بُعۡدٗا لِّمَدۡیَنَ کَمَا بَعِدَتۡ ثَمُودُ٩٥[هود: ۹۵]. «(چنان که) گویی هرگز در آنجا نبودند، هان! نفرین و لعنت بر قوم مدین باد همانطور که قوم ثمود نفرین شدند».

﴿وَلَمَّا جَآءَ أَمۡرُنَاو هنگامی که فرمان ما مبنی بر هلاک کردن قوم شعیب در رسید، ﴿نَجَّیۡنَا شُعَیۡبٗا وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ بِرَحۡمَةٖ مِّنَّا وَأَخَذَتِ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ ٱلصَّیۡحَةُ فَأَصۡبَحُواْ فِی دِیَٰرِهِمۡ جَٰثِمِینَشعیب و کسانی را که همراه او ایمان آورده بودند به رحمتی از سوی خود نجات دادیم و صدایی مرگبار ستمکاران را در گرفت، پس در خانه و کاشانۀ خود خشکیدند و از پای درآمدند و صدایی از آنان به گوش نرسید و حرکتی از آنان به چشم نخورد. ﴿کَأَن لَّمۡ یَغۡنَوۡاْ فِیهَآچنان که گویی اصلاًٌ در خانه‌هایشان سکونت نداشته و از ناز و نعمت بهره‌مند نبوده‌اند.

﴿أَلَا بُعۡدٗا لِّمَدۡیَنَهان! نفرین بر قوم مدین باد که خداوند آن را هلاک ساخت و رسوا کرد، ﴿کَمَا بَعِدَتۡ ثَمُودُهمانطور که قوم ثمود نفرین شدند، یعنی این دو قبیله در نابودی و دوری از رحمت خدا و هلاکت مشترک بودند.

شعیب ÷خطیب و سخنران پیامبران نامیده می‌شود، چون او خیی زیبا با قومش گفتگو می‌کرد. داستان او فواید و درس‌های عبرت آموز زیادی دارد، که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

۱- همانطور که کافران به پذیرش اصل اسلام دعوت می‌شوند و به خاطر نپذیرفتن ان مجازات می‌گردند همچنین به پذیرش قوانین و فروع اسلام نیز فراخوانده می‌شوند و به خاطر نپذیرفتن ان مجازات می‌گردند. زیرا شعیب قومش را به توحیدو کامل دادن پیمانه و ترازو فراخواند و به دنبال آن تهدید کرد که چنانچه سرپیچی کنند دچار عذاب الهی خواهند شد.

۲- کاستن از پیمانه و ترازو از گناهان کبیره است، و هرکس با تقلب و کم کردن از پیمانه و ترازو دادو ستد نماید بیم آن می‌رود که در دنیا دزدیدن اموال مردم است، و وقتی که دزدیدن اموال مردم با کاستن پیمانه و ترازو سبب عذاب گردد، پس دزدیدن اموال مردم و گرفتن آن با زور به طریق اولی موجب عذاب می‌باشد.

۳- جز از نوع عمل است، پس هر کس اموال مردم را کم دهد و بخواهد با کاستن از اموال آنها بر مال خودش بیفزاید، به کیفر این کار مال او کم خواهد شد، و این کار باعث از بین رفتن روزی حلال او می‌گردد، زیرا فرمود: ﴿إِنِّیٓ أَرَىٰکُم بِخَیۡرٖمن شما را به خوبی و آسایش می‌بینم. یعنی با این کارهایتان سبب از بین رفتن خوبی و آسایش خود نشوید.

۴- بنده باید به آنچه خداوند به او داده‌است قانع شود و به روزی و درآمدهای حرام چشم ندوزد و به شغل‌های مشروع و حلال قانع گردد و این برایش بهتر است. ﴿بَقِیَّتُ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لَّکُمۡروزی حلالی که خداوند برایتان باقی می‌گذارد بهتر است، و روی آوردن به اسباب حرام برای به دست آوردن روزی باعث تلف شدن مال و ثروت می‌گردد، و این روزی حلال است که دارای خیر و برکت باشد.

۵- قناعت به رزق حلال از ملزومات ایمان و آثار آن می‌باشد، زیرا بر حسب آیۀ شریفه زمانی آدمی به رزق حلال خدا قناعت می‌کند که ایمان داشته باشد، و این دلالت می‌نماید که هر گاه عمل نباشد ایمان ناقص است، یا اصلاً ایمانی در کار نیست.

۶- نماز همواره برپیامبران گذشته واجب بوده است، و نماز از بهترین اعمال است و حتی کافران فضیلت و برتری و مقدم بودن آن را بر سایر اعمال قبول داشتند، نماز از کارهای زشت و منکر باز می‌دارد. و نماز ترازویی برای سنجش ایمان و آیین قوانین ایمانی است. پس اگر نماز به صورت شایسته بر پا شود. احوال بنده کامل می‌گردد. و اگر نمای به صورت واقعی بر پا نشود دین آدمی مختل می‌گردد.

۷- مالی که خداوند به عنوان روزی به انسان می‌دهد گرچه خداوند آن را به او بخشیده است اما نمی‌تواند هر طور که دلش بخواهد در ان تصرف کند، زیرا آن مال امانتی است نزد او، و بر اوست که با پرداختن حقوقی که در آن است، و با پرهیز از شغل‌هایی که خدا و پیامبرش حرام نموده‌اند حق خداوند را از آن بپردازد. نه آن‌گونه که کافران و امثال آنها گمان می‌برند مالهایشان از آن خودشان است، و هر طور بخواهند می‌توانند در آن تصرف نمایند، خواه با دستور خدا مطابق و موافق، و خواه مخالف باشد.

۸- آنچه که مکمل کار دعوتگر می‌باشد این است که به انجام دادن چیزی بپردازد که دیگران را به انجام آن دستور می‌دهد. او باید قبل از همه به انجام این کارها مبادرت ورزد و قبل از همه از آنچه مردم را از آن باز می‌دارد باز آید. همانطور که شعیب ÷گفت: ﴿وَمَآ أُرِیدُ أَنۡ أُخَالِفَکُمۡ إِلَىٰ مَآ أَنۡهَىٰکُمۡ عَنۡهُو من نمی‌خواهم در آنچه شما را از آن نهی می‌کنم با شما مخالفت ورزم. نیز به دلیل این‌که خداوند فرموده است:‌ ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفۡعَلُونَ٢[الصف: ۲]. «ای مومنان! چرا چیزهایی را می‌گویید که خود انجام نمی‌دهید؟».

۹- پیامبران موظفند بر حسب توانایی خویش برای تحصیل منافع و مصالح عمومی جامعۀ اسلامی تلاش نمایند و مفاسد و مضار را دفع نموده و یا آنرا کم کنند، ومصالح عام را بر مصالح خاص مقدم بدارند. تامین مصلحت یعنی این که حالات مختلف بندگان بهبود یابد، و امور دینی و دنیوی‌شان سامان پذیرد.

۱۰- هر کس باید به اندازۀ توان خود برای اصلاح جامعه بپاخیزد اما در مسایلی که قدرت و توانایی اصلاحگری را ندارد مورد نکوهش و مذمت قرار نمی‌گیرد. پس بنده باید به اندازۀ توان خود به اصلاح خود و دیگران بپردازد.

۱۱- شایسته است بنده حتی به اندازۀ یک چشم به هم زدن به خودش تکیه نکند، بلکه همواره از پروردگارش یاری بجوید، و بر او توکل نماید و از او توفیق مسئلت کند. و هرگاه توفیقی یافت آن‌را به توفیق دهنده نسبت دهد و به خود نبالد: ﴿وَمَا تَوۡفِیقِیٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُ وَإِلَیۡهِ أُنِیبُتوفق من جز با خدا نیست، بر او توکل نموده‌ام و به‌سوی او باز می‌گردم.

۱۲- باید از آنچه که بر سر امت‌های گذشته آمده است برحذر باشیم، و شاسته است داستان‌هایی که در آن فرود آمدن عذاب بر مجرمان ذکر شده است در قالب وعظ و اندرز یادآوری شود. نیز به منظور تشویق و تحریک مسلمانان نعمت‌هایی را که خداوند به پرهیزگاران ارزانی داشته است یادآوری شود.

۱۳- خداوند گناه توبه کننده را می‌آمرزد و از او صرف نظر می‌کند و او را دوست می‌دارد اما سخن کسی که می‌گوید: «توبه کننده هرگاه توبه نماید خداوند او را عفو خواهد کرد، اما او را دوست نخواهد داشت»، ‌اعتباری ندارد زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّکُمۡ ثُمَّ تُوبُوٓاْ إِلَیۡهِۚ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٞ وَدُودٞ٩٠و از پروردگارتان آمرزش بخواهید سپس به‌سوی او برگردید، بی‌گمان پروردگارم مهربان و دوستدار است.

۱۴- خداوند به طرق زیادی از مومنان دفاع می‌کند که مردم برخی از این طرق را می‌دانند و گاهی چیزی را از آن نمی‌دانند.

و در بخری مواقع خداوند به وسیلۀ‌قبیله یا هموطنان‌شان کافران را ازآنان دفع می‌نماید، همانطور که خداوند قبیلۀ شعیب را مانعی جهت سنگسار شدن وی از سوی قومش قرار داد، و ایرادی ندارد برای ایجاد روابطی که منجر به دفاع از اسلام و مسلمانان گردد سعی و تلاش شود، بلکه گاهی اوقات واجب است برای ایجاد چنین روابطی اقدام نمود، چرا که سعی و تلاش در راستای اصلاح و ساماندهی (امور مسلمین) بر حسب توانایی و امکانات امری مطلوب و پسندیده است.

بنابراین اگر مسلمانانی که تحت حکومت کافران هستند دیگران را یاری دادند تا حکومت جمهوری راتشکیل دهند تا افراد و ملت‌ها بتوانند حقوق دینی و دنیوی خود را استیفا کنند، بهتر ازآن است که در برابر دولتی که می‌خواهد حقوق دینی و دنیوی آنان را زیر پا بگذارد و بر نابود کردن و قرار دادن آنان به عنوان برده و کارگر خودش حریص است، تسلیم شوند.

آری، در حال توانستن واجب است کاری کنند که حکومت از آن مسلمانان و آنان حاکم شوند. اما اگر رسیدن به این مرحله امکان پذیر نبود مرحله‌ای که محافظت از دین و دنیای مسلمانان درآن است مقدم بر هر چیزی است والله اعلم.

آیه‌ی ۹۷-۹۶:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔایَٰتِنَا وَسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٍ٩٦[هود: ۹۶]«و به راستی موسی را همراه با نشانه‌های خود و دلیل روشن فرستادیم».

﴿إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِۦ فَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ فِرۡعَوۡنَۖ وَمَآ أَمۡرُ فِرۡعَوۡنَ بِرَشِیدٖ٩٧[هود: ۹۷]. «به سوی فرعون و اشراف و رؤسایش (فرستادیم) پس آنان از فرمان فرعون پیروی کردند درحالیکه فرمان فرعون راست، و مایۀ هدایت نبود».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔایَٰتِنَاو به راستی که موسی پسر عمران را همراه با نشانه‌های خود که به راستی آنچه او آورده بود دلالت می‌نمود، از قبیل عصا و دست و امثال آن فرستادیم. ﴿وَسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٍو (همراه با) دلیل روشنی که چون خورشید آشکار و روشن بود. ﴿إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِیْهِبه‌سوی فرعون و اشراف قومش فرستادیم، چون مردم از آنها پیروی می‌کردند. اما آنها تسلیم معجزاتی نشدند که موسی به آنها نشانه داد. همانطورکه مشروح قصۀ آنان در سوره اعراف گذشت. ﴿فَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ فِرۡعَوۡنَۖ وَمَآ أَمۡرُ فِرۡعَوۡنَ بِرَشِیدٖولی آنان از فرمان فرعون پیروی کردند در حالی که فرمان فرعون راست و مایۀ هدایت نبود، بلکه او گمراه و سرکش بود، و جز به آنچه که زیان محض بود دستور نمی‌داد. و چون قومش از او پیروی کردند آنها را هلاک و نابود ساخت.

آیه‌ی ۹۹-۹۸:

﴿یَقۡدُمُ قَوۡمَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَأَوۡرَدَهُمُ ٱلنَّارَۖ وَبِئۡسَ ٱلۡوِرۡدُ ٱلۡمَوۡرُودُ٩٨[هود: ۹۸]. «فرعون در روز قیامت پیشاپیش قوم خود حرکت کرده، آنگاه آنان را به آتش درخواهد آورد، چه بد جایگاهی است که بدان وارد می‌شوند!».

﴿وَأُتۡبِعُواْ فِی هَٰذِهِۦ لَعۡنَةٗ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ بِئۡسَ ٱلرِّفۡدُ ٱلۡمَرۡفُودُ٩٩[هود: ۹۹]. «در این دنیا و در روز قیامت نفرین بدرقۀ راه آنان است. چه بد عطائی (به آنان) داده می‌شود!».

﴿یَقۡدُمُ قَوۡمَهُۥ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فَأَوۡرَدَهُمُ ٱلنَّارَۖ وَبِئۡسَ ٱلۡوِرۡدُ ٱلۡمَوۡرُودُ٩٨فرعون در روز قیامت پیشاپیش قوم خود حرکت کرده، آنگاه آنان را به آتش درخواهد آورد، چه بد جایگاهی است که بدان وارد می‌شوند! ﴿وَأُتۡبِعُواْ فِی هَٰذِهِۦ لَعۡنَةٗ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِو خدا و فرشتگان و همۀ مردم آنان را در دنیا و آخرت نفرین می‌کنند. ﴿بِئۡسَ ٱلرِّفۡدُ ٱلۡمَرۡفُودُچه بد چیزی است عذاب خدا و لعنت دنیا و آخرت که بر آنان قرار می‌گیرد.

آیه‌ی ۱۰۱-۱۰۰:

﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡقُرَىٰ نَقُصُّهُۥ عَلَیۡکَۖ مِنۡهَا قَآئِمٞ وَحَصِیدٞ١٠٠[هود: ۱۰۰]. «این از خبرهای شهرهایی است که برای تو بازگو می‌کنیم، برخی از این شهرها هنوز باقی هستند و برخی از بیخ برکنده شده‌اند».

﴿وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَلَٰکِن ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡۖ فَمَآ أَغۡنَتۡ عَنۡهُمۡ ءَالِهَتُهُمُ ٱلَّتِی یَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٖ لَّمَّا جَآءَ أَمۡرُ رَبِّکَۖ وَمَا زَادُوهُمۡ غَیۡرَ تَتۡبِیبٖ١٠١[هود: ۱۰۱]. «و ما بر آنان ستم نکردیم، بلکه خودشان بر خویشتن ستم کردند، و معبودانشان که به غیر از خدا می‌پرستیدند و به فریاد می‌خواندند وقتی که فرمان پروردگارت در رسید چیزی را از آنان دفع نکردند، و بر آنان جز نابودی نیافزودند».

وقتی که خداوند داستان این امت‌ها و پیامبرانشان را بیان نمود به پیامبرش فرمود: ﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡقُرَىٰ نَقُصُّهُۥ عَلَیۡکَاین از خبرهای شهرهاست که برای تو بازگو می‌کنیم تا با آن مردمان را بیم دهی، و نشانه‌ای برای رسالت تو و موعظه و پندی برای مومنان باشد.

﴿مِنۡهَا قَآئِمٞبرخی از آنها باقی است و از بین نرفته و آثار خانه‌هایشان باقی مانده است. ﴿وَحَصِیدٞو برخی از آنها از بیخ‌کنده شده است، خانه‌ها و منزلهایشان ویران شده، و هیچ اثری از آن باقی نمانده است.

﴿وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡو ما با گرفتار کردن آنها به انواع عذاب بر آنها ستم نکردیم، ﴿وَلَٰکِن ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡبلکه خودشان با ارتکاب شرک و کفر و مخالفت ورزیدن بر خویشتن ستم کردند.

﴿فَمَآ أَغۡنَتۡ عَنۡهُمۡ ءَالِهَتُهُمُ ٱلَّتِی یَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٖ لَّمَّا جَآءَ أَمۡرُ رَبِّکَو معبودهایی که به غیر از خدا می‌پرستیدند و به فریاد می‌خواندند وقتی که فرمان پروردگار در رسید چیزی را از آنان دفع نکردند. و هر کس که به غیر از خداوند پناه ببرد به هنگام پیش آمدن سختی‌ها به او فایده‌ای نمی‌دهد.

﴿وَمَا زَادُوهُمۡ غَیۡرَ تَتۡبِیبٖو بر عکس آنچه تصور می‌کردند جز نابودی و زیان و هلاکت بر آنان نیافزودند.

آیه‌ی ۱۰۴-۱۰۲:

﴿وَکَذَٰلِکَ أَخۡذُ رَبِّکَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِیَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِیمٞ شَدِیدٌ١٠٢[هود: ۱۰۲]. «و عذاب پروردگارت چنین است هرگاه شهرهایی را عقاب دهد که مردمانشان ستمگر باشند، به راستی عذاب خدا دردناک و سخت است».

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّمَنۡ خَافَ عَذَابَ ٱلۡأٓخِرَةِۚ ذَٰلِکَ یَوۡمٞ مَّجۡمُوعٞ لَّهُ ٱلنَّاسُ وَذَٰلِکَ یَوۡمٞ مَّشۡهُودٞ١٠٣[هود: ۱۰۳]. «به راستی در این برای کسی که از عذاب آخرت بترسد نشانه‌ای است، آن روزی است که مردم در آن گرد آورده می‌شوند و آن روز روزی است که (اهوال و صحنه‌های وحشت‌انگیزش) مشاهده می‌گردد».

﴿وَمَا نُؤَخِّرُهُۥٓ إِلَّا لِأَجَلٖ مَّعۡدُودٖ١٠٤[هود: ۱۰۴]. «و آنرا مگر تا مدتی معین به تاخیر نمی‌اندازیم».

﴿وَکَذَٰلِکَ أَخۡذُ رَبِّکَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِیَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِیمٞ شَدِیدٌ١٠٢و عذاب پروردگارت چنین است هرگاه شهرهایی را عقاب دهد که مردمانشان ستمگر باشند، به راستی عذاب خدا دردناک و سخت است. یعنی آنان را از بین برده و نابود می‌کند و آنچه را به جای خدا به فریاد می‌خواندند کوچکترین سودی به آنان نمی‌رساند.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّمَنۡ خَافَ عَذَابَ ٱلۡأٓخِرَةِبه راستی در این برای کسی که از عذاب آخرت بترسد عبرت و دلیلی است بر این‌که ستمگران و گناهکاران هم در دنیا و هم در آخرت به عذاب گرفتار خواهند شد. سپس به بیان حالت آخرت پرداخت و فرمود: ﴿ذَٰلِکَ یَوۡمٞ مَّجۡمُوعٞ لَّهُ ٱلنَّاسُآن روزی است که مردم در آن گرد آورده می‌شوند تا سزا و جزا یابند و تا عظمت خدا و عدالت گستردۀ او برای آنان آشکار شود و او را آن‌گونه که شایسته است بشناسند. ﴿وَذَٰلِکَ یَوۡمٞ مَّشۡهُودٞو آن روز روزی است که خدا و فرشتگان و همۀ آفریدگان در آن حاضر می‌آیند. ﴿وَمَا نُؤَخِّرُهُۥٓ إِلَّا لِأَجَلٖ مَّعۡدُودٖ١٠٤و آمدن روز قیامت را مگر تا مدتی معین به تأخیر نمی‌اندازیم. پس هرگاه مدت زمان دنیا و عمر مخلوقاتی که خدا در آن خلق نموده است به پایان رسید آنگاه خداوند را به سرای آخرت منتقل می‌نماید، و احکام جزائی‌اش را بر آنان اجرا می‌کند، همانطور که احکام شرعی خود را در دنیا بر آنان اجرا نمود.

آیه‌ی ۱۰۸-۱۰۵:

﴿یَوۡمَ یَأۡتِ لَا تَکَلَّمُ نَفۡسٌ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ فَمِنۡهُمۡ شَقِیّٞ وَسَعِیدٞ١٠٥[هود: ۱۰۵]. «روزی که (قیامت) فرا می‌رسد هیچ‌کس جز به اذن او سخن نمی‌گوید، پس دسته‌ای از آنان بدبختند و دسته‌ای از آنان خوشبخت».

﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ شَقُواْ فَفِی ٱلنَّارِ لَهُمۡ فِیهَا زَفِیرٞ وَشَهِیقٌ١٠٦[هود: ۱۰۶]. «اما آنان که بدبختند در آتش‌اند، آنان در آنجا (در دم و بازدم خود) ناله دارند».

﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّکَۚ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٞ لِّمَا یُرِیدُ١٠٧[هود: ۱۰۷]. «آنان که در آن جا تا زمانی که آسمان‌ها و زمین باقی است جاودانه می‌مانند مگر مدت زمانی که پروردگارت بخواهد، بی‌گمان پروردگار تو هر کاری را که بخواهد انجام می‌دهد».

﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّکَۖ عَطَآءً غَیۡرَ مَجۡذُوذٖ١٠٨[هود: ۱۰۸]. «و اما کسانی که خوشبخت‌اند در بهشت به سر می‌برند و در آنجا تا زمانی که آسمان‌ها و زمین باقی است جاودانه‌اند مگر مدت زمانی که پروردگارت بخواهد، بخشش بزرگی می‌دهد که گسستنی نیست».

﴿یَوۡمَ یَأۡتِآن روزی که (قیامت) فرا می‌رسد و خلق گرد می‌آیند، ﴿لَا تَکَلَّمُ نَفۡسٌ إِلَّا بِإِذۡنِهِهیچ‌کس جز به اجازۀ خدا سخن نمی‌گوید، حتی پیامبران و فرشتگان بزرگوار جز با اجازۀ او شفاعت نمی‌کنند. ﴿فَمِنۡهُمۡبرخی از مردم، ﴿شَقِیّٞ وَسَعِیدٞبدبختند و برخی خوشبخت. بدبختان کسانی‌اند که به خدا کفر ورزیده، و پیامبران را تکذیب کرده و از دستور خدا سرپیچی کرده‌اند. و خوشبختان، مومنان پرهیزگار هستند.

﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ شَقُواْو سزای کسانی که دچار بدرختی و رسوایی شده‌اند این است که، ﴿فَفِی ٱلنَّارِدر عذاب آتش غوطه ور شده و عذاب آتش بر آنان سخت می‌آید، (لَهُمْ فِیهَا ) ﴿لَهُمۡ فِیهَاآنان از سختی عذابی که در آن گرفتار آمده‌اند، ﴿زَفِیرٞ وَشَهِیقٌدر آنجا در هر دم و بازدم خود ناله سر می‌دهند، و آن بدترین و زشت‌ترین صداست.

﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّکَآنان که در جهتنم که چنین عذاب سختی دارد برای همیشه در آن جاودانه می‌مانند، مگر مدت زمانی که پروردگارت بخواهد در آن نباشند، و این قبل از دخول آن است. همانطور که جمهور مفسرین گفته ان. پس استثنا بر این مبنا مربوط به قبل از وارد شدن به جهنم است. پس آنان همواره در جهنم جاودانه می‌مانند، به جز زمانی که قبل از وارد شدن به جهنم است.

﴿إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٞ لِّمَا یُرِیدُبی‌گمان پروردگارت تو هر کاری را که بخواهد انجام دهد انجام می‌دهد. پس آنچه را که بخواهد انجام دهد و حکمت او انجام شدنش را اقتضا نماید آن را انجام می‌دهد، و هیچ‌کس نمی‌تواند او را از آنچه که می‌خواهد باز دارد.

﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ سُعِدُواْو اما کسانی‌که به سعادت و رستگاری و موفقیت دست یافته‌اند، ﴿فَفِی ٱلۡجَنَّةِ خَٰلِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّکَدر بهشت‌اند، و تا زمانی که آسمان‌ها و زمین باقی است جاودانه می‌مانند مگر مدت زمانی که پروردگارت بخواهد. این را با ﴿عَطَآءً غَیۡرَ مَجۡذُوذٖ(بخشش ناگسستنی)، تأکید کرد. یعنی ناز و نعمت پایدار و لذت عالی که خداوند به آنها بخشیده است همیشگی می‌باشد، و هیچ وقت قطع نمی‌شود. از خداوند بزرگوار می‌خواهیم که ما را از زمرۀ آنان بگرداند.

آیه‌ی ۱۰۹:

﴿فَلَا تَکُ فِی مِرۡیَةٖ مِّمَّا یَعۡبُدُ هَٰٓؤُلَآءِۚ مَا یَعۡبُدُونَ إِلَّا کَمَا یَعۡبُدُ ءَابَآؤُهُم مِّن قَبۡلُۚ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمۡ نَصِیبَهُمۡ غَیۡرَ مَنقُوصٖ١٠٩[هود: ۱۰۹]. «پس، از بطلان آنچه می‌پرستند در تردید مباش، اینان همان چیزهایی را می‌پرستند که پدران‌شان در گذشته می‌پرستیدند، و ما بهرۀ آنان را بدون هیچ کم و کاستی به آنان خواهیم داد».

خداوند متعال به پیامبرش صمی‌فرماید: ﴿فَلَا تَکُ فِی مِرۡیَةٖ مِّمَّا یَعۡبُدُ هَٰٓؤُلَآءِاز باطل بودن آنچه این مشرکان می‌پرستند تردید نکن، زیرا دلیل عقلی و شرعی ندارند، بلکه دلیل و شبهۀ آنان این است که، ﴿مَا یَعۡبُدُونَ إِلَّا کَمَا یَعۡبُدُ ءَابَآؤُهُم مِّن قَبۡلُآنان همان چیزهایی را می‌پرستند که پدران‌شان در گذشته می‌پرستیدند. و مع لوم است که این حتی شبهه‌ای را نیز ایجاد نمی‌کند، گذشته از این‌که دلیلی باشد، چون به جز سخن پیامبران که سند و مدرک معتبری هستند سخن دیگران معتبر نیست، و باید برای اثبات صحت آن دلیل آورد. خصوصاً سخن چنین افرادی گمراه که در رابطه با موضوع دین سخنان پوچ و باطل فراوانی از آنان روایت شده است، زیرا گفته‌هایشان ـ هر چند که بر آن اتفاق نموده بودند ـ اشتباه و آکنده از گمراهی است.

﴿وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمۡ نَصِیبَهُمۡ غَیۡرَ مَنقُوصٖو ما بهرۀ آنان‌را بدون هیچ کم و کاستی به آنان خواهیم داد. حتماً بهره‌شان از دنیا که برایشان مقدور شده است به آنان می‌رسد گرچه آن بهره در نگاه مردم زیاد یا زیبا باشد. اما این امر دلیلی بر شایستگی آنان نیست زیرا خداوند دنیا را به کسی‌که دوستش بدارد و نیز به کسی که دوست نمی‌دارد می‌بخشد، اما ایمان و دین را جز به کسی که دوستش دارد نمی‌دهد. بنابر این از اتفاق نظر گمراهان بر سخنان پدران گمراهشان و نعمت‌هایی که خداوند به آنان ارزانی داشته است نباید فریب خورد.

آیه‌ی ۱۱۱-۱۱۰:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ فَٱخۡتُلِفَ فِیهِۚ وَلَوۡلَا کَلِمَةٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّکَ لَقُضِیَ بَیۡنَهُمۡۚ وَإِنَّهُمۡ لَفِی شَکّٖ مِّنۡهُ مُرِیبٖ١١٠[هود: ۱۱۰]. «و به درستی که ما کتاب را به موسی دادیم، آنگاه در آن اختلاف شد، و اگر سخن پروردگارت از پیش بر این نرفته بود قطعاً در میان آنان داوری می‌شد و آنان سخت در شک و تردیدند».

﴿وَإِنَّ کُلّٗا لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمۡ رَبُّکَ أَعۡمَٰلَهُمۡۚ إِنَّهُۥ بِمَا یَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ١١١[هود: ۱۱۱]. «و پروردگارت (سزای) اعمال همگان را بی‌ کم و کا ست می‌دهد و او به آنچه می‌کنند آگاه است».

خداوند متعال خبر می‌دهد که کتاب تورات را که موجب آن است بر اوامر و نواهی‌اش اتفاق نمود و بر آن اجماع نمود به موسی داده است. اما با وجود این کسانی که خود را به تورات منسوب می‌کنند در آن اختلاف نمودند و این اختلاف به عقاید و جامعۀ دینی‌شان ضرر وارد کرد. ﴿وَلَوۡلَا کَلِمَةٞ سَبَقَتۡ مِن رَّبِّکَو اگر سخن پروردگارت از پیش بر این نرفته بود که آنها را مهلت دهد و در دنیا آنان را به عذاب گرفتار نکند، ﴿لَقُضِیَ بَیۡنَهُمۡقطعاً در میان آنان داوری می‌شد، و عذاب او بر ستمگران فرود می‌آمد، و اما حکمت خداوند متعال اقتضا نموده است که حکم و داوری میان آنها را تا روز قیامت به تأخیر اندازد، و آنها در شک باقی مانده‌اند. پس وقتی موضعگیری آنان در مقابل کتاب خودشان چنین ا ست بعید نیست که گروهی از یهود به قرآنی که به تو وحی شده است ایمان نیاورند و در آن شک داشته باشند. ﴿وَإِنَّ کُلّٗا لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمۡ رَبُّکَ أَعۡمَٰلَهُمۡو قطعاً خداوند در روز قیامت دادگرانه میان آنها قضاوت خواهد کرد و هرکس را آن‌گونه که سزاوارش باشد سزا و جزا می‌دهد. ﴿إِنَّهُۥ بِمَا یَعۡمَلُونَ خَبِیرٞو او به آنچه از خوبی و بدی انجام می‌دهند آگاه است، پس هیچ یک از کارهای بزرگ و کوچک‌شان بر او پوشیده نیست.

آیه‌ی ۱۱۵-۱۱۲:

﴿فَٱسۡتَقِمۡ کَمَآ أُمِرۡتَ وَمَن تَابَ مَعَکَ وَلَا تَطۡغَوۡاْۚ إِنَّهُۥ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ١١٢[هود: ۱۱۲]. «پس همانگونه که فرمان یافته‌ای استقامت کن و (نیز) کسی که همراه تو روی به خدا آورده است (باید چنین کند) و سرکشی می‌کنید، بی‌گمان او به آنچه می‌کنید بیناست».

﴿وَلَا تَرۡکَنُوٓاْ إِلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِیَآءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ١١٣[هود: ۱۱۳]. «و به ستمکاران گرایش پیدا نکنید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید، و جز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید، و یاری نمی‌گردید».

﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَیِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّیۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِۚ ذَٰلِکَ ذِکۡرَىٰ لِلذَّٰکِرِینَ١١٤[هود: ۱۱۴]. «و در دو طرف روز و در اوائل شب نماز بگزار، بی‌گمان نیکی‌ها بدی‌ها را از میان می‌برند. این پندی است برای پندپذیران».

﴿وَٱصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١١٥[هود: ۱۱۵]. «و شکیبایی کن که خداوند پاداشن نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد».

خداوند هنگامی که از عدم استقامت اهل کتاب خبر داد که موجب اختلاف و دو دستگی آنان شد، پیامبرش محمد صو مومنان را دستور داد تا همان‌گونه که فرمان یافته‌اند پایداری و استقامت ورزند و آیین‌هایی را که خداوند مشروع نموده است در پیش بگیرند، و عقاید درستی را که خداوند به انان ارزانی داشته است پاس بدارند. و از آن منحرف نشون و بر آن مواظبت نمایند و همیشه به آن پایبند باشند و بر رعایت حد و مری که خداوند برایشان معین نموده است پابرجا مانده و از آن تجاوز نکنند.

﴿إِنَّهُۥ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞبی‌گمان او به آنچه می‌کنید بیناست. یعنی هیچ چیزی از کارهایتان بر او پوشیده نمی‌ماند و شما را بر آن مجازات خواهد کرد. در این آیه مسلمانان بر استقامت و پایداری تشویق، و از ضد آن نهی شده‌اند. به همین خاطر آنان را بر حذر داشت و از این‌که به کسانی تمایل و گرایش پیدا کنند که از راه راست منحرف شده‌اند و فرمود:

﴿وَلَا تَرۡکَنُوٓاْ إِلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْو به ستمکاران گرایش پیدا نکنید، زیرا وقتی که به‌سوی آنان گرایش پیدا کنید و در ستم‌شان با آنان موافقت نمایید و یا به ستمی که آنان روا می‌دارند خشنود شوید، ﴿فَتَمَسَّکُمُ ٱلنَّارُآتش دوزخ به شما خواهد رسید. ﴿وَمَا لَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِیَآءَجز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید، که شما را از عذاب خدا نجات بدهند، و چیزی از پاداش خدا را برای شما فراهم نمی‌کنند. ﴿ثُمَّ لَا تُنصَرُونَو عذاب را آنگاه که فرا رسد از شما دور نمی‌کنند. پس در این آیه از گرایش به ستمگران نهی شده است، و منظور از «رکون» گرایش و پیوستن به ستم ستمگر، و همسویی با او و راضی شدن به ستمی است که انجام می‌دهد. پس وقتی که چنین وعیدی در مورد گرایش به ستمگران آمده است، حالت ستمگران چگونه خواهد بود؟ از خداوند می‌خواهیم که ما را از ستم دور بدارد.

﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَو خداوند متعال به بر پا داشتن نماز به‌طور کامل در ﴿طَرَفَیِ ٱلنَّهَارِاول و آخر روز که نماز صبح و ظهر و عصر در آن داخل شده است دستور می‌دهد. ﴿وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّیۡلِو در ساعتی از شب نماز بگذار. نماز مغرب و عشا و نماز شب «قیام اللیل» در این داخل است، زیرا این نماز انسان را به خدا نزدیک می‌نماید.

﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِبی‌گمان نیکی‌ها، بدی‌ها را از میان می‌برد. یعنی نمازهای پنج گانه و نمازهای نقل که به دنبال آنها انجام می‌شوند از بزرگ‌ترین نیکی‌ها به حساب آمده و انسان را به خدا نزدیک می‌نمایند و پاداش زیادی به همراه دارند. زیرا بدیها، گناهان صغیره است همانطور که احادیث صحیحی که از پیامبر صثابت شده آن را مقید کرده است. مانند فرمودۀ پیامبر که می‌فرماید: «و نمازهای پنج گانه، و جمعه تا جمعه‌ای دیگر و رمضان تا رمضانی دیگر گناهانی را که در این میان انجام شده‌اند محو می‌کنند، به شرطی که از گناهان کبیره پرهیز شود». آیه‌ی ای در سورۀ نساء نیز آن را مقید به پرهیز از گناهان کبیره نموده است: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّ‍َٔاتِکُمۡ وَنُدۡخِلۡکُم مُّدۡخَلٗا کَرِیمٗا٣١[النساء: ۳۱]. «اگر از گناهان کبیره‌ای که از آن نهی می‌شوید، بپرهیزید، بدیهایتان ر می‌زداییم، و شما را به جایگاه خوبی در می‌آوریم».

﴿ذَٰلِکَآن. شاید به همۀ مطالبی باشد که گذشت، اعم از استقامت بر راه است و تعدی نکردن از ان و گرایش پیدا نکردن به ستمگران، و امر به برپا داشتن نماز و این‌که نیکی‌ها، بدی‌ها را می‌زدایند. همۀ این‌ها ﴿ذِکۡرَىٰ لِلذَّٰکِرِینَپندی است برای پند پذیران و از این طریق آنچه را که خداوند آنان‌را به آن فرمان داده و یا از آن بازداشته است می‌فهمند. و از اوامری که نیکی‌ها را به دنبال دارند و بدیها را دور می‌کنند فرمان می‌برند اما این کارها نایز به مجاهدۀ با نفس و تلاش و شکیبایی دارد. بنابر این فرمود: ﴿وَٱصۡبِرۡو دل را بر طاعت خدا پایدار ساز، و از نافرمانی او بر حذر دار، و بر آن استوار دار. و این راه را ادامه بده و دلتنگ و آزرده خاطر مشو. ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَچرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد، بلکه کارهای خوب آنان را می‌پذیرد، و پاداش آنها را بر اساس بهترین کارشان به آنان می‌هد. و این تشویق بزرگی است برای صبر و شکیبایی ورزیدن، و هرگاه انسان ضعیف و سست شود با به یادآوردن پاداش خدا تقویت می‌گردد.

آیه‌ی ۱۱۷-۱۱۶:

﴿فَلَوۡلَا کَانَ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مِن قَبۡلِکُمۡ أُوْلُواْ بَقِیَّةٖ یَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡفَسَادِ فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّنۡ أَنجَیۡنَا مِنۡهُمۡۗ وَٱتَّبَعَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مَآ أُتۡرِفُواْ فِیهِ وَکَانُواْ مُجۡرِمِینَ١١٦[هود: ۱۱۶]. «در سده‌های قبل از شما اگر انسان‌هایی فاضل و نیکوکار را به وجود نمی‌آوردم که از فساد در روی زمین نهی می‌کردند، ادیان الهی به طور کلی از میان می‌رفتند، اما این نوع انسان‌ها کم بودند و سرانجام نجات‌شان دادم. و ستمکاران به دنبال خوشگذرانی و تنعمی بودند که آنان را مغرور و فاسد کرده بود، گناهکار بودند».

﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهۡلِکَ ٱلۡقُرَىٰ بِظُلۡمٖ وَأَهۡلُهَا مُصۡلِحُونَ١١٧[هود: ۱۱۷]. «و پروردگارت هرگز بر آن نبوده است که شهرها را از روی ستم ویران کند درحالیکه ساکنان آن جاها نیکوکاران باشند».

پس از آنکه خداوند متعال بیان داشت امت‌هایی را هلاک ساخت که پیامبران را تکذیب کردند و فرمود بیشتر امت‌های گذشته منحرف بودند، و حتی بیشتر کسانی که اهل کتاب بودند، نیز منحرف بودند، و این امر سبب می‌شود تا ادیان آسمانی نابود شوند، فرمود: اگر خدا درمیان امت‌های پیش از شما، افرادی فاضل و نیکوکار را به وجود نمی‌آورد که مردم را به هدایت فرا خوانده و از فساد و گمراهی باز دارند که ادیان به برکت وجود همین افراد ماندگار شدند اگر چنین نبود فساد و انحرافی بزرگ روی می‌داد و به طور کلی ادیان الهی از بین می‌رفتند، اما تعداد آنان بسیار اندک بوده است و سرانجام کارشان چنین شد که با پیروی کردن از پیامبران و پایبندی به امور دینی‌شان خداوند آنان‌را نجات داد و خداوند حجت خویش را بر دست آنان به اتمام رساند ﴿لِّیَهۡلِکَ مَنۡ هَلَکَ عَنۢ بَیِّنَةٖ وَیَحۡیَىٰ مَنۡ حَیَّ عَنۢ بَیِّنَةٖ[الأنفال: ۴۲]. «و این بدان خاطر بود که تا هرکس از آنان که هلاک می‌شود از روی دلیل هلاک شود و هرکس که زنده می‌ماند از روی دلیل زنده بماند»، دلیل و حجتی که از سوی خدا بر وی ظاهر گشته است.

﴿وَٱتَّبَعَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مَآ أُتۡرِفُواْ فِیهِولی ستمکاران به دنبال ناز و نعمت و خوشگذرانی رفتند و آن را با چیزی دیگر عوض نکردند.

﴿وَکَانُواْ مُجۡرِمِینَبه سبب غوطه‌ور شدن در ناز و نعمت و خوشگذرانی ستمکار شدند. بنابر این عذاب بر آنان واجب گردید، و خداوند آنها را ریشه کن کرد. و این تشویقی است برای این امت که بایددر میان آنها افراد مصلح باشد تا آنچه را مردم فاسد کرده‌اند اصلاح نمایند و دین خدا را بر پا دارند، و هرکس را که گمراه شده است به‌سوی هدایت فرا بخوانند و در مقابل اذیت و آزار آنان شیکبایی ورزند، و آنان را از کوری به بینایی بیاورند و روشنایی بخشند. و این بالاترین حالتی است که باید برای رسیدن به آن تلاش نمود. و صاحب چنین صفتی اگر عملش را خالصانه برای پروردگار جهانیان انجام دهد به مقام پیشوا و رهبریت دینی می‌رسد.

﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهۡلِکَ ٱلۡقُرَىٰ بِظُلۡمٖ وَأَهۡلُهَا مُصۡلِحُونَ١١٧[هود: ۱۱۷]. و پروردگارت هرگز بر آن نبوده است که ستمگرانه اهل شهرها را نابود نماید در حالی که نیکوکاران باشند. و به ا عمال خوب و نیکو ادامه دهند. پس خداوند آنها را هلاک نکرد مگر وقتی که ستم کردند و حجت بر آنان اقامه گردید.

و احتمال دارد که معنی آیه چنین باشد که خداوند آبادی‌ها را به خاطر ستمی که در گذشته انجام داده‌اند هلاک نخواهد کرد. به شرطی که توبه کنند و اعمالشان را صالح گردانند. زیرا خداوند آنها را می‌بخشد و ستم گذشتۀ آنا‌را محو می‌نماید.

آیه‌ی ۱۲۳-۱۱۸:

﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا یَزَالُونَ مُخۡتَلِفِینَ١١٨[هود: ۱۱۸]. «و اگر پروردگارت می‌خواست مردمان را یک امت قرار می‌داد، ولی همواره اختلاف دارند».

﴿إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَۚ وَلِذَٰلِکَ خَلَقَهُمۡۗ وَتَمَّتۡ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ١١٩[هود: ۱۱۹]. «مگر کسی که خداوند به و رحم کرده باشد، و برای این آنان را آفریده است، و سخن پروردگارت بر این رفته است که قطعاً جهنم را از همگی جن و انس پر می‌کنم».

﴿وَکُلّٗا نَّقُصُّ عَلَیۡکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَکَۚ وَجَآءَکَ فِی هَٰذِهِ ٱلۡحَقُّ وَمَوۡعِظَةٞ وَذِکۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ١٢٠[هود: ۱۲۰]. «و از اخبار پیامبران تمام آنچه را که بدان نیاز داری بر تو می‌خوانیم تا دلت را بدان استوار بداریم، در ضمن این (سوره) برای تو حق آمده است، و برای مؤمنان پند و یادآوری (مهمی) است».

﴿وَقُل لِّلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ ٱعۡمَلُواْ عَلَىٰ مَکَانَتِکُمۡ إِنَّا عَٰمِلُونَ١٢١[هود: ۱۲۱]. «و به کسانی که ایمان نمی‌آورند، بگو: بر شیوۀ خود عمل کنید ما نیز عمل می‌کنیم».

﴿وَٱنتَظِرُوٓاْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ١٢٢[هود: ۱۲۲]. «و چشم به راه باشید، ما نیز چشم به راهیم».

﴿وَلِلَّهِ غَیۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَإِلَیۡهِ یُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ کُلُّهُۥ فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَکَّلۡ عَلَیۡهِۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٢٣[هود: ۱۲۳]. «و (آگاهی از) غیب آسمان‌ها و زمین ویژۀ خداست، و همۀ کارها به او برمی‌گردد، پس او را بپرست، و بر او توکل کن، و پروردگارت از آنچه می‌کنند غافل نیست».

خداوند متعال خبر می‌دهد که اگر او می‌خواست همه‌ی مردم را در قالب یک امت بر دین اسلام قرار می‌داد، زیرا مشیت و خواست او محدودیتی ندارد و انجام هیچ کاری برای او غیر ممکن نیست، اما حکمت او اقتضا نموده است که آنان همواره مختلف و با راه راست مخالف باشند و از راههایی پیروی کنند که به جهنم منتهی می‌شود. و هر گروه چیزی را که می‌گوید حق می‌پندارد و سخن دیگری را گمراهی می‌بینند. ﴿إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَمگر کسی‌که خداوند به آنان رحم کند و آنها را به شناخت حق و عمل کردن به آن رهنمون گرداند، پس ایشان سعادت را دریافته و عنایت خداوند و توفیق الهی آنان را دربرگرفته است، وغیر از ایشان همه خوارند و به خودشان واگذار شده‌اند. ﴿وَلِذَٰلِکَ خَلَقَهُمۡو آنان را برای این آفریده است. یعنی حکمت او اقتضا نمود که آنان را بیافریند تا برخی از آنان نیک بخت باشند و برخی بدبخت، برخی متحد و برخی مختلف باشند، دسته‌ای را هدایت نمود، و گمراهی را بر دسته‌ای از آنان مقرر گرداند، تا عدل و حکمت الهی برای بندگانش روشن شود و خوبی و بدی که در سرشت انسان‌ها نهاده شده است آشکار گردد، و تا بازار جهاد و عبادت‌هایی که جز با امتحان و آزمایش میسر نمی‌شود دایر گردد.

﴿وَتَمَّتۡ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَو برای این‌که سخن پروردگارت بر این رفته است که قطعاً جهنم را از همگی جن و انس پر می‌کنم. پس باید برای جهنم افرادی فراهم شوند تا کارهایی را انجام دهند که انسان را به جهنم می‌رساند.

در این سوره سرگذشت و اخبار پیامبران بیان شد، سپس حکمت آن را بیان کرد و فرمود: ﴿وَکُلّٗا نَّقُصُّ عَلَیۡکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَکَو از اخبار پیامبران تمام آنچه را که بدان نیازی داری به تو می‌خوانیم تا بدین وسیله دلت را بدان استوار بداریم، و قلبت آرام گیرد و پا برجا شود، و شکیبایی بورزی، همانطور که پیامبر اولوالعزم صبر و شکیبایی ورزیدند. زیرا انسان دوست دارد از دیگران الگو بدراری کند، و با اقتدار به دیگران بهتر می‌تواند کارهایش را انجام دهد و از این طریق می‌خواهد از دیگران گوی سبقت را ببرد، و حق نیز با بیان شواهد، و در صورت فراوانی کسانی که آن را بر پا می‌دارند استوار می‌گردد. ﴿وَجَآءَکَ فِی هَٰذِهِ ٱلۡحَقُّو در این سوره حق و یقین برایت آمده است، و به هیچ صورت در آن شکی نیست. پس آگاهی یافتن از آن آگاهی یافتن از حق است، و بزرگ‌ترین برتری انسان‌ها شناخت حق است. ﴿ی ﴿وَمَوۡعِظَةٞ وَذِکۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَاست برای مومنان زیرا از آن پند می‌گیرند و از کارهای ناپسند باز می‌آیند و کارهایی را که مورد پسند خداست به یاد می‌آورند و آن را انجام می‌دهند. اما هرکس که اهل ایمان نیست موظعه و اندرز به آنان سودی نمی‌بخشد. بنابر این فرمود: ﴿وَقُل لِّلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَو به کسانی که ایمان نمی‌آورند بعد از آنکه حجت بر آنان اقامه گردید به آنها بگو: ﴿ٱعۡمَلُواْ عَلَىٰ مَکَانَتِکُمۡبه حالت و شیوۀ خود عمل کنید. ﴿إِنَّا عَٰمِلُونَما نیز به شیوۀ خود عمل می‌کنیم. ﴿وَٱنتَظِرُوٓاْو چشم به راه باشید که چه چیزی بر سرما می‌آید. ﴿إِنَّا مُنتَظِرُونَما (هم) چشم به راه هستیم که چه چیزی بر سر شما می‌آید.

و خداوند بین هر دو گروه جدایی آورد، و کاری کرد که بندگان مومنش هلاکت دشمنان خدا را با چشم سر ببیند.

﴿وَلِلَّهِ غَیۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِو آگاهی از امور پنهان و غیب آسمان‌ها و زمین ویژۀ خداوند است.

﴿وَإِلَیۡهِ یُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ کُلُّهُۥو همۀ کارها و انجام دهندگان آن به‌سوی او بر می‌گردند، پس پاک را از ناپاک جدا می‌نماید. ﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَکَّلۡ عَلَیۡهِبنابر این عبادت را برای او انجام بده و آن عبارت از انجام چیزهایی است که خداوند به انجام آن فرمان داده است، و بر انجام آن توانایی داری. و در این کار بر خدا توکل کن. ﴿وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَو پروردگارت از کار خوب و بدی که انجام می‌دهند غافل نیست، بلکه آگاهی‌اش آن را احاطه کرده و قلمش بر آن رفته و فرمان او و سزا و جزایش بر آن جاری است.

پایان تفسیر سوره‌ی هود

تفسیر سوره‌ی هود آیه‌ی 24-1

 

سورهی هود آیهی 24-1

 

(الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (١) أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ (٢) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (٣) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤) أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٥) وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ (٦) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ (٧) وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مَا یَحْبِسُهُ أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (٨) وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ (٩) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (١٠) إِلا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ (١١) فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (١٢) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١٣) فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (١٤) مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لا یُبْخَسُونَ (١٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٦) أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (١٧) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أُولَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأشْهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (١٨) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (١٩) أُولَئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ وَمَا کَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ (٢٠) أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢١) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ (٢٢) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٣) مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا أَفَلا تَذَکَّرُونَ) (٢٤)

درس  نخستین  این  سوره  به  منزلۀ  دیـباچهای  است که  میان  داستان  و  میان  پیرو  جای گرفته  است،  و  مشتمل  بر  عرضۀ  حقائق  اساسی  در  عقیدۀ  اسلامی  است.  از  قبیل:  کرنش  بردن  در  برابر  یزدان  سبحان،  و  پرستیدن  ایزد  یگانۀ بیانباز  جهان،  و  اعتقاد  به  رستاخیز  و  زنده  شدن  دوبارۀ  مردمان،  و  ایمان  به  قیامت  برای  رسیدگی  به  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزای  کارهائیکه  ایشـان  در  سرای  عمل  و  آزمون  جهان  انجام  دادهانـد  ...  همچنین  این  دیباچه  مردمان  را  با  پـروردگار  راستیـنشان  آشـنا  مـیگردانـد،  و  ایشـان  را  از  صـفات  مؤثّر  یـزدان  در  وجودشان  و  در  وجود  جهان  پیرامونشان  آگاه  میسازد،  و  حقیقت  الوهیّت  و  حقیقت  عبودیّت  را  برایشان  بیان  میدارد،  و  آنان  را  از  مقتضیات  الوهیّت  و  عودیّت  در  زندگی  بشریّت  مطلّع  میگرداند،  و کرنش  بردن  برای  خدا  و  پرستش  الله  را  در  آن  جهان  همچون  این  جـهان،  مورد  تأکید  قرار  میدهد.

همچنین  این  دیباچه  متضمّن  روشنگری  سرشت  رسالت  و  سرشت  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم   است،  همانگونه  که  مـتضمّن  دلداری  و  غمزدائی  از  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم   در  رویاروئی  بـا  سـرکشی  و  دشمنانگی  و  تکذیب  و  مـبارزه طلبی  و  خود بزرگبینی  و  تکبّری  است که  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم   در  این  دورۀ  نژادگرائی  در  زندگی  دعوت  در  مکّه  با  آن  روبرو  گردیده  است،  همانگونه  که  در  آشنائی  با  سـوره  بـیان  داشتیم،  و  از  مبارزهطلبی  و  چالش  مشرکان  با  این  قرآن  سخن گفتیم،  قرآنـی کـه  آن  را  تکذیب  مـیکردند.  از  مشرکان  خواسته  شد که  ده  سـورۀ  ساخته  و  پـرداخـته  همچون  این  قرآن  را  تهیه  ببینند،  بدانگونه که  گمان  میکنند که  این  قرآن  ساخته  و  پرداختۀ  مردمان  است  و  به  دروغ  به  یزدان  سبحان  نسـبت  داده  شده  استا  از  دیگر  سو  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم   و گروه  اندک مؤمنانی  کـه  در  خدمت  او  بودهاند  با  ذکر  ایـن  مـبارزهطلبی  و  چـالش  قرآن،  و  با  بیان  آن  عجز  و  ناتوانی  مشرکان،  ثابت قدم  و  برجای  داشته  میشوند.

همراه  با  این  مبارزهطلبی  و  چـالش،  تـهدید  کـمرشکن  تکذیبکنندگان  در میرسد،  و  ایشان  را  به  عذابـی  بـیم  میدهد  که  در  آخرت گریبانگیرشان  میشود،  عذابی  که  در  جهان  با  شتاب  آن  را  درخواست  میکنند  و  اصلاً  آن  را  دروغ  می نامند.  آنان  در  دنــیا  تاب  و  تـوان  ایـن  را  ندارند که  رحمت  خـدا  از  ایشـان  بـرگرفته  شـود،  و  شکیبائی  در  برابر  آزمون  الهی  را  ندارند،  آزمونی که  از  عذاب  آخرت  سادهتر  و  آسانتر  است!

آنگاه  این  بــیم  و  تــهدید  در  صحنهای  از  صـحنههای  قیامت  برجسته  میگردد  و  به  تصویر  زده  مـیشود.  در  این  صحنه  موقعیّت  تکذیبکنندگان  این  قرآن  از گروهها  و  دستههای  مشرکان  نموده  میشود  در  این  صحنـه  درماندگی  سرپرستان  و  اولیاء  مشرکان  از  نـجات  دادن  ایشان  از  عذاب  دردناک  یزدان  پیدا  و  هویدا  میگرد،  عذابی که  خواری  آنان  را  دربر  دارد  و  ایشان  را  رسوای  خاص  و  عـام  مینماید  و  سخت  تنبیه  و  توبیخشان  میسازد.  در  صفحۀ  مقابل  این  صحنه،  کسانی  قـرار  دارند  که  ایمان  آورده اند  و  کارهای  نـکو کردهاند ،  و  پاداش  و  نعمت  و  بزرگداشت  در  انـتظارشان  است  ...  صحنهای  است که  هر  دوگروه  را  به تـصویر  میکشد،  بدانگونه که  شیوۀ  قرآن  مجید  در کار  تعبیر  با  تـصویر  است:

(مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا أَفَلا تَذَکَّرُونَ) (٢٤)

 حال  دو  گروه  (یعنی  مؤمنان  و  کافران)  همانند  حال  کور  و  کر،  یا  بینا  و  شنوا  است.  آیا  حال  و  مآل  این  دو  گروه  یکی  است؟  آیا  یادآور  و  پندپذیر  نمیگردید؟. (هود/24) 

*

(الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (١) أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ (٢) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (٣) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤)

الف.لام.را.  (ایـن  قــرآن)  کـتاب  بزرگواری  است  که  آیههای  آن  (توسّط  خدا)  منظّم  و  محکم  گردیده  است  (و  لذا  تناقض  و  خلل  بدان  راه  ندارد)  و  نیز  آیات  آن  از  سوی 

خداوند  (جهان)  شرح  و  بیان  شده  است  کـه  هـم  حکیم  است  و  هـم  آگاه  (و  کـارهایش  از  روی  کـاردانـی  و  فرزانگی  انجام  میپذیرد.  ای  پیغمبر!  بدیشان  بگو:)  این  کــه  جز  خدا  را  نـپرستید.  بیگمان  من  از  سـوی  خدا  بـیمدهندۀ  (کـافران  بــه  عـذاب  دوزخ)  و  مـژدهدهندۀ  (مـؤمنان  بــه  نـعمت  بـهشت)  هسـتم.  و  ایــن  کـه  از  پروردگارتان  طلب  آمرزش  کنید  و  به  شوی  او  برگردید  کـه  خـداونـد  (بــه  سـبب  اسـتغفار  صادقانه  و  تـوبۀ  مخلصانه)  شما  را  تا  دم  مرگ  به  طرز  نیکوئی  (از  مواهب  زندگی  این  جهان)  بهرهمند  میسازد،  و  (در  آخرت  برابر  عدل  و  داد  خـود)  بـه  هـر  صاحب  فضیلت  و  احسـانی  (پاداش)  فضیلت  و  احسانش  را  مـیدهد.  اگر  هم  پشت  بکنید  (و  از  ایمان به  یزدان  و  طاعت  و  عبادت خداونـد  رحمان  روی  بگردانید،  بر  رسولان  پیام  باشد  و  بس)  من  بر  شـما  از  عذاب  روز  بزرگی  (کـه  روز  قیامت  است)  بیمناکم.  برگشت  شما  به  سوی  خدا  است،  و  خدا  بر  هر  چیزی  توانا  است.  (او  است  که  به  شما  زندگی  میبخشد  و  شما  را  میمیراند  و  دوباره  جان  به  پیکرتان  میدواند  و  برای  حساب  و  کتاب  در  قیامت  جمعتان  می گردانـد  و  به  دوزخ  یا  بهشتتان  میرساند).

این  آیات  چند تا از حـقائق  اسـاسی  اعـتقادی  را  در بـر  دارند:

ا-اثبات  وحی  و  رسالت .

2-پرستش  سزاوار  یزدان  یگانۀ  بیانباز  جهان  است.

 ٣-  پاداش  یزدان  در  دنیا  و  آخرت  به کسانی که  در  پرتو  هدایت  او  راهیاب  و  رهنمون  میشوند،  و  از  برنامه  او  در  زندگی  پیروی  میکنند.

٤-کیفری  کـه  یـزدان  در  آخـرت  بــه  تکذیبکنندگان  مــیدهد،  و  برگشت  هـمگان  اعـم  از  سرکشان  و  فرمانبرداران  به  سوی  ایزد  سبحان.

5- قدرت  مطلقۀ  یزدان  و  سلطۀ  نامحدود  او .

«الف.لام.را»  مبتدا  است،  و  خبر  آن  (کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ) است  ...  این  کتاب  را  که  از  همین  حـروف  تألیـف  گـردیده  است،  تکذیب  میکنند،  و  حال  این  که  خودشان  از  تألیف  کتابی  چـون  قرآن  عاجز  و درماندهاند!

(کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ) .

الف.لام.را.  (ایـن  قـرآن)  کـتاب  بزرگواری  است  کـه  آیههای  آن  (توسّط  خدا)  منظّم  و  محکم  گردیده  است  (و  لذا  تناقض  و  خلل  و  نسخی  بدان  راه  ندارد)  و نیز  آیـات  آن  از  سوی  خداوند  (جهان)  شرح  و  بیان  شده  است  که  هم  حکـیم  است  و  هم  آگاه  (و  کارهایش  از  روی  کاردانی  و  فرزانگی  انجام  میپذیرد)

(أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ).

آیههای  آن  مـحکم  و  اسـتوار  و  مـتقن  و  مـنظّم  گردیده  است

لذا  آیهها  دارای  ساختار  محکم  و  معنی  دقیق  هستند.  هر  واژهای  در  آیهها،  و  هر  عبارتی  در  آنها،  و  هر  معنی  و  هر  رهنمودی  در  آنها  مـطلوب  و  مقصـود  است،  و  هـر  پیامی  و  هر  اشارهای  در  آنها  دارای  هدف  مـعلومی  است.  آیهها  هماهنگ  بوده  و  اختلافی  و  تضادّی  مـیان  آنها  نیست.  آنها  همنوا  و  همآوایند  و  دارای  نظم  و  نظام  یگانهای  هستند.

(ثُمَّ فُصِّلَتْ).

علاوه  از  آن،  شرح  و  بیان  شده  است.

لذا  آیهها  طبق  اهداف  لازم  تقسیم  گردیدهاند،  و  برابر  موضوعات  مورد  نظر  باب  باب  و  فصل  فصل  شدهاند،  و  هر یک  از  آنها  بدان  اندازه  جای  گرفتهاند  کـه  مـقتضی  بوده  است.

امّا  چه  کسی  آیهها  را  محکم  و  استوار  و  متقن  و  منظّم  کرده  است،  و  چه کسی  آنها  را  بدینگونۀ دقیق  شرح  و  بیان  نموده  است؟  او  خداوند  سبحان  است،  نـه  پـیغمبر  یزدان:

(مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ) .

از  سوی  خداوند  (جهان)  شرح  و  بیان  شده  است  که  هم  حکیم  است  و  هم  آگاه  (و  کارهایش  از  روی  کاردانـی  و  فرزانگی  انجام  میپذیرد).

خدا کتاب  را  با  فرزانگـی  اسـتوار  مـیدارد،  و  از  روی  آگاهی  شرح  و  بیان  میدهد  ...  آیهها  ایـنگونه که  بر  پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم   نازل  گـردیدهانـد  از  جانب  خـدا  فـرود  آمدهاند  و  هـیچگونه  تغییری  و  تـبدیلی  بـدانــها  روی  نمی آورد.

آیهها  چه  چیزهائی  را  دربر  دارند؟

خدا  ارکان  و  اصول  عقیده  را  ذکر  میفراید:

(أَنْ لاتَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ).

(ای  پیغمبر!  بدیشان  بگو:)  این  که  جز  خدا  را  نپرستید.  این  بخش،  بیانگر  یگانهپرستی  و  پیروی  و  اطاعت  است.

(إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ) (٢)

بیگمان  من  از  سوی  خدا  بـیمدهندۀ  (کـافران  بـه  عذاب  دوزخ)  و  مژدهدهندۀ  (مؤمنان  به  نعمت  بهشت)  هستم.  این  بخش،  بیانگر  رسالت،  و  بیم  دادن  و  مژدهدادنی  است  که  رسالت  در بر  دارد.

(وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ).

و  این که از پروردگارتان  طلب  آمرزش  کنید  و  به  سوی  او  برگردید.

این  بخش،  بیانگر  برگشت  به  سوی  یزدان،  و  دست  کشیدن  از  شرک  و گناه،  و گرائیدن  به  جانب  یکتاپرستی  و  فرمانبرداری از  ایزد  سبحان  است.

(یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ).

خداوند  (به  سبب  استغفار  صادقانه  و  توبۀ  مـخلصانه)  شما  را  تا  دم  مرگ  به  طرز  نیکوئی  (از  مواهب  زندگی  این  جهان)  بهرهمند  میسازد،  (در  آخرت  برابـر  عدل  و  داد  خود)  به  هر  صاحب  فضیلت  و  احسانی  (پاداش)  فضیلت و  احسانش  را  میدهد.

این  هم  پاداش  توبهکنندگان  آمرزشخواه  است.  

(وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ) (٣)

  اگر  هـم  پشت  بکنید  (و  از  ایـمان  بـه  یـزدان  و  طـاعت  و  عبـادت  خداوند  رحمان  روی  بگردانید، بر  رسولان  پیام  باشد  و  بس)  من  بر  شما  از  عذاب  روز  بزرگی  (که  روز  قیامت  است)  بیمناکم.

این  بند  هم  بیانگر  تـهدید کردن کسانی است کـه  رویگردانند.

(إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ).

برگشت  شما  به  سوی  خدا  است.

این  بند  نیز  بیانگر  برگشت  به  سوی  خدا  در  دنیا  و آخرت  است.

(وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤)

و  خدا  بر  هر  چیزی  تـوانـا  است.  (او  است  کـه  بـه  شما  زندگی  میبخشد،  و  شما  را  میمیراند،  و  دوباره  جان  به  پپکرتان  میدواند،  و  بـرای  حساب  و  کـتاب  در  قیامت  جمعتان  می‏گرداند،  و  به  دوزخ  یا  بهشتتان  میرساند).

 این  بخش  بیانگر  قدرت  مطلقه  و  سلطۀ  فراگیر  است.  این  است  کتاب.  یا  این  است  آیـات کـتاب.  چـه  ایـنها  مسائل  مهمّی  است که کتاب  نازل گردیده  است  تا  آنها  را  مقرّر  دارد،  و  پس  از  بیان  آنها  ساختار  خود  را  بهطور  کلّی  بر  آنها  استوار  سازد.

هیچ  آئینی  را  نسزد که  در  زمین  پابرجا  شود،  و سیستم  و  نظامی  برای  مردمان  بنا  نماید،  پیش  از  این که  همچون  قواعد  و  اصولی  را  مقرّر  دارد.

یکتا کردن کرنش  بردن  در  برابـر  خـدای  یکـتا،  و  تـنها  پرستیدن  خدای  یگانه،  دو  راهۀ جدائی  میان  هرج  و  مرج  و  نظم  و  نظام  در  جـهان  عقیده،  و  مـیان  آزاد  سـاختن  انسانها  از  زانو بند وهـم  و گمان  و  خرافهگوئی  و  سـلطۀ  نادرست  و  ناحقّ،  یا  بنده  کردن  مـردمان  برای  اربابان  پراکنده  و  خواستهای  سرکشانه  و  قلدرانۀ  ایشان،  و  یـا  بنده  ساختن  انسانها  برای  واسطهها  در  پیشگاه  خـدا،  و  آیا  آنان  را  بندۀ  شاهان  و  سـردستگان  و  فـرمانروایـان  کردن  است!  شاهان  و  سردستگان  و  فرمانروایـانی  کـه  ویژهترین  ویـژگیهای  الوهـیّت  را  غـصب  مـیکنند کـه  ربوبیّت  و  قیمومت  و  سلطه  و  قـدرت  و  فــرمانروائـی  است،  و  مردمان  را  بندۀ ربوبیّت  نابجا  و  ناروا  و  غصبی خود  میسازند!

هـیچ  سـیستم  و  نظم  اجـتماعی،  سـیاسی،  اقـتصادی،  اخلاقی،  و  یا  بینالمللیای  نیست که  بر  بنیادهای  روشن  و  فیصلهبخش  و  استواری  پابرجا  باشد،  و  بر  هواها  و  هوسها  و  تأویلها  و  تفسیرهای کینهتوزانه  تکیه  نداشـته  باشند،  مگر  زمانی که  عقیدۀ توحید  و  یگانهپرستی  بدین  شکل  ساده  و  دقیق  استقرار  پذیرد.

همچنین  ممکن  نیست که  انسانها  از  خواری  و  هراس  و  پـریشان  حـالی  رهـا  شوند،  و  از  بـزرگواری  حقیقتی  برخوردار گردند،  بزرگواری  حقیقیای  که  یزدان  ایشان  را  بدان  مفتخر  فرموده  است،  مگر  زمانی که  خداوند  سبحان  به  ربوبیّت  و  قیمومت  و  سلطـه  و  فرمانروائـی  منحصر گردد،  و  بندگان  در  هر  شکـلی  از  اشکال  از  ربوبیّت  و  قیمومت  و سلطه  و فرمانروائی  جدا  شوند  و  به  در  آیند.

در  طول  تاریخ،  میان  جاهلیّت  و  اسلام،  و  میان  حقّ  و  طاغوت ،  بر  سر  الوهیّت  یزدان  سبحان  بر  جهان،  و  ادارۀ  امور  جهان  در  دنیای  اسباب  و  قوانین  هستی،  اختلاف  و  پیکار  در نگرفته  است،  بلکه  اختلاف  و  پیکار  بر سر  این  بوده  است  که  چه  کسی  خـداونـدگار  مـردمان باشد؟  خداوندگاری  که  بـا  شـریعت  و  قـانون  خـود  بر  آنـان  فرمانروائی  کند،  و  برابر  فرمان  ـود  ایشان  را  اهبرد،  و  به  اطاعت  خویش  وادارد،  و  به  کرنش  در  برابر  خویشتن  مجبور  سازد.  طلاغوتهای  بزهکار  در  زمین  این  حـقّ  را  غصب  میکردند،  و  در  زندگی  مردمان  همچون  حقّی  را  بر  دست  میگرفتند،  و  آنان  را  با  غصب  سلطۀ  یزدان  رام  و  خوار  در  برابر  فرمان  خود  مینمودند،  و  ایشان  را  به  جای  خدا  بندگان  خویش  میکردند.  پیامبریها  و  پیغمـران  و  دعوتهای  اسلامی  همیشه  برای  بیرون  کشیدن  ایـن  سلطۀ  غصبی  از  دست  طلـاغوتها  و  بـرگرداندن آن  به  صاحب  شرعی  و  قانونی  خود،  یعنی  یزدان  سبحان  جهاد  میکردهاند  و  پیکار  مینمودهاند.

یــزدان  سـبحان  از  جـهانیان بینیاز  است.  سرکشی  سرکشان  و  طغیان  طاغیان  هیچ  چیزی  از  ملک  و  مملکت  او  نـمیکاهند،  و  اطــاعت  فـرمانبرداران  و  پـرستش  عبادتکنندگان  نیز  هیچ  چیزی  بـر  مـلک  و  مـملکت  او  نمیافزایند...  ولی  انسانها  خودشان  خوار  و  کوچک  و  پست  میشوند  زمانی که  برای  بندهای  از  بندگان  یزدان  کرنش  می‏برند  و  او  را  میپرستند.  و  انسانها  بزرگوار  و  محترم  و  والا  میشوند  زمانی که  در  برابر  خداوند  یگانه  کرنش  میبرند  و  او  را  به  یگـانگی  مـی پرستند،  و  از  بندگی  بندگان  آزاد  و  رها  میگردند...  از  آنجا  که  یزدان  سبحان  برای  بندگان  خود  عزّت  و کـرامت  و  برتری  و  والائی  میخواهد،  پیغمبران  خـود  را  فـرستاده  اسـت  تـا  مردمان  را  از  بندگی  بندگان  بیرون  بیاورند  و  به  بندگی  یزدان  یگانۀ  جهان  برگردانند...  این  کار  هم  برای  خیر  و  خوبی  خودشان  است...  و  خدا  بی‏نیاز  از  جهانیان  است.  زندگی  انسانها  به  سطح  و  مـرتبۀ  عـزّت  و کـرامـتی  نمیرسد که  خدا  آن  را  برای  انسانها  میخواهد،  مگر  این که  آنان  بخواهند  در  برابر  یزدان  یگانۀ  جهان  کرنش  ببرند  و  او  را  به  یگانگی  بپرستند،  و گردنهایشان  را  از  خیش  کرنش  بردن  و  اطاعت کردن  از  غیر  خـدا  بـیرون  بیاورند،  آن  خیشی که  بـه  هر  شکـلی کـه  بـوده  است  کرامت  و  عزّت  انسانها  را  خوار  و  حقیر  نموده  است!  کرنش  بردن  و  پرستش  کردن  خدای  یگانه،  در  ربوبیّت  یزدان  بیانباز  جهان  بر  مردمان  جلوهگر  میآید.  ربوبیّت  به  معنی  قیمومت  بر  انسانها  است،  و  ادارۀ  زندگیشان  با  شریعت  و  فرمانی که  از  سوی  خدا  نازل  و  صادر گردیده  باشد، نه از سوی کسی جز او.

بیانگر  این  سخن،  سرآغاز  این  سـورۀ  ارزشـمند  و  والا  است که  موضوع کتاب  خـدا  و  مـضمون  و  مـفهوم  آن  است:

(کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (١) أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ).

 (ایـن  قـرآن)  کـتاب  بزرگواری  است  که  آیـههای  آن  (توسّط  خدا)  منظّم  و  محکم  گردیده  است  (و  لذا  تناقض  و  خلل  و  نسخی  بدان  راه  ندارد)  و  نیز  آیـات  آن  از سـوی  خداوند  (جهان)  شرح  و  بیان  شـده  است  که  هـم  حکـیم  است  و  هـم  آگاه  (و  کـارهایش  از  روی  کــاردانـی  و  فرزانگی  انجام  میپذیرد.  ای  پیغمبر!  بدیشان  بگو:)  این  که  جز  خدا  را  نپرستید.این،  معنی  عبادت  است  همانگونه که  عربها  از  زبان  خود  فهم  میکنند،  زبانی  که کتاب  ارزشمند  یزدان  بدان  نازل  گردیده  است.

اعتراف  به  رسالت  پایۀ  بنیادین  باور کردن  بـه  مسائلی  است  که  رسالت  برای  بـیان  آنـها  نـازل  گـردیده  است.  هرگونه  شکّی  در  این که  این  مسائل  از  سوی  خدا  است،  متضمّن  از  میان  بردن  احترامی  است  که  باید  در  جـهان درون  نسبت  بدان  باشد.کسانی که گمان  می‏برند  ایـن  رسالت  و  مسائل  از  جانب  خود  محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم است،  هر چند که  به  بزرگواری  او  معترف  باشند،  ممکن  نیست  که  آن  رسـالت  و  مسائل  در  درون  ایشان  از  احترام  شایستهای  برخوردار  شود،  به گونهای که  ایشـان  در  کارهای کوچک  و  بزرگ  خود  در  پرتو آن حرکت کنند  و  خود  را  نپایند  و  دچار گناه  و  لغزش  ننمایند...  احساس  این که  این  عقیـده  از  جانب  خدا  است،  دلهای  سرکـشان  را  دنبال  مینماید،  تا  آنجا که  آنان  در  پایانکار  به  سـوی  یزدان  برمیگردند.  همچنین  یزدان  دلهای  فـرمانبرداران  را  به  دست  میگیرد،  و  دیگر  همچون  دلهائی  به  تزلزل  و  تردّد  در نمیافتند  و  به کژراهه  نمیروند  و منـحرف  نمیشوند.

همچنین  اعتراف  به  رسـالت  است که  قاونی  بـرای  چیزهائی  پدید  میآورد که  یزدان  انجام  آنها  را  از  انسان  می خواهد،  تا  در  پرتو  آنها  آدمیان  در  هر  چیزی که  به  کرنش  در  برابر  یزدان  و  پرستش  دادار  جهان  مربوط  باشد  از  چشۀ  یگانهای  حکم  آن  را  دریافت دارند،  و  آن  سرچشمۀ  یگانه  همن  سرچشمه  است .  و  تا  اینکه  هر  روز  طاغوت  افتراء کننده ای  قیام  نکند  و  به  مـردمان  سخنـی  بگوید،  و  برای  آنان  شریعت  و قانونی  بگذارد،  و  گمان  برد که  این  چیز  شریعت  و  قانون  و  فرمان  خدا  است،  در  صورتی که  آن  را  از  پیش  خود  تهیّه  دیده  است  و  به  دروغ  به  خدا  نسبـت  داده  است!

در  هر  جاهلیّتی کسی  پیدا  میشود که  قوانین  را  بنگارد ،  و  شریعت  را  بگذارد،  و  معیارها  و  آداب  و عـادات  را  مقرّر  دارد...  آنگاه  بگوید :  این  از  جانب  یزدان  است!!!  این  هرج  و  مرج  را  از  میان  برنمیدارد،  و این  نیرنگ  با  مردم  به  نام  خدا  را  نمیزداید،  مگر  سرچـشمۀ  یگانهای  برای  سخن  خدا  در میان  باشد که  پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم است.  طلب  آمرزش  از  شرک  و  معصیت،  نشانۀ  حسّاسیّت  دل  و  تکان  خوردن  آن  است .  و  نشـانۀ  این  است که  دل  احسـاس گناه  میکند  و به  توبه  رغبت  ورزیده  است و به  بازگشت  به  سوی  خدا  تمایل  پیدا کرده  است.  توبه و  بازگشت  هم  دست کشیدن  از گناه،  و  در  برار  آن  به  اعمـال  و  افعال  طاعت  و عـبادت  دست  یـازیدن  است.  بدون  این  دو  نشانه،  توبهای  در میان  نیست.  چه  این  دو  نشانه  مترجم  عملی  توبه هستـد،  و با  بودن  آنها  است که  وجود  عملی  تو تحقّق  پیدا  میکند  و امید  آمرزش گناه  و  پذیرش  توبه  میرود...  هرگاه کسی گمان  برد کـه  از  شرک  توبه کرده  است  و  دست  برداشته  است  و به اسلام  داخل گردیده  است،  در  صورتی که  او  تنها  در  برابر  یزدان کرنش  نـبرد  و او را  به  یگانگی  نپرستد،  و  فقط  از  طریق  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم  از خدای یکـتا  اوامـر و نواهی  دریافت  ندارد،  این گمان  او  ارزشی  ندارد،  گمانی کـه  واقعیّـت کرنش  بردن  و  عبادت کردن  او  برای  غیر  خدا  آن  را  تکذیب  می کند.

مژده  دادن  به  توبهکنندگان،  و  بیم  دادن کسـانی که  بـه  اسلام  پشت  میکنـند،  بنیاد  رسالت  و  اصل  تـبلیغ  است.  آنها  دو  عنصر  ترغیب  و تشویق،  و  ترهیب  و  تهدیدند.  دو  چیزی  هستند که  یزدان  که طور  طبیعی  میدانسته  است که  آنـا  انگیزههای  نیرومند  و  ژرفی  می‏باشند.  اعتقاد  به  روز  بازپسین  برای کامل  شدن  احساس  این که  در  فراسوی  زندگی  فلسفه  و  حکمتی  است،  و خیر و  خوبیای که  رسالتهای  آسمانی  مردمان  را  به  سوی  آن  فرا مـیخوانند  هدف  اصلی  زندگی  است، کمال  ضرورت  را  دارد.  و  چون  چنین  است  ناچار  هر کسی  باید  به  پاداش  خود  برسد.  اگر  هم  آن  را  در  این  جهان  دریافت  ندارد،  پاداش  او  در  جهان  دیگر  تضمین  شـده  است،  جهان  دیگری که  زندگی  بشریّت  در  آن  به کمـال  مـقدّر  شـود  میرسد. کسانی که  از راه  راست  یزدان  و  از  فلسفه  و  حکمت  او در زندگی  منحرف  میشوند  و  به  بیراهه  میروند،  چنین کسانی  که  ژرفای  عذاب  فرو میافتند  و  سرنگون  میشوند...  در  این کـار  برای  فـطرت  سالم  ضمانتی  است که منحرف  نشود  و به کژراهه  نرود.  اگر  هم  هوا  و  هوسی  بر او  چیره گردد،  یا  سستی  و  ناتوانی  بـر  او  دست  یابد،  توبه  هیکنـد  و  به  سوی  خدا  بر می گردد،  و  در  سرکشی  و گناه  پافشاری  نمیکند.  بدین  خاطر  این زمین  برای  زندگی  انسانها  شایسته  و  بایسته  میشود،  و  زندگی  برابر  سنّت  و  قانون  خود  در  راه  خیر  و  خوبی  پیش  میرود.  چـه  اعـتقاد  بـه  روز  بـازپسین  تـنها  راه  رسیدن  به  پاداش  در  آخرت  نیست  و  بس  - همانگونه که  برخیها  معتقدند  -  بلکه  اعتقاد  به  آخرت  انگیزۀ  خـیر  و  خوبـی  در  زندگی  دنـیا  میگردد،  و  باعث  اصـلاح  و  پیشرفت  زندگی  میشود.  بـه  شرط  این که،  در  ایـن  پیشرفت  پیــش  چشم  باشد که  خود  این  پیشرفت  هـدف  اصلی  نیست،  بلکه  این  پیشرفت  وسیلهای  برای  تحقّق  یافتن  زندگی  سـزاوار  انسـانی  است  کـه  خـدا  از  روح  متعلّق  به  خود  بدو  دمیده  است،  و  او  را  بر  بسیاری  از  آفریدگانش  بزرگی  و  برتری  بخشیده  است،  و  از  پلّۀ  پست  حیوان  برکشیده  است  و  فراتر  برده  است،  تا  اهداف  زندگی  وی  والاتر  و  عـالیتر  از  نـیازمندیهای حیوان  بوده،  و  انگیزهها  و  مقاصدش  بالاتر  و  برتر  از  انگیزهها  و  مقاصد  حیوان  باشد.

به  همین  جهت  است که  مضمون  رسـالت  یــا  مضمون  آیات  محکم  و  استوار  و  شرح  و  بیان  شدۀ کتاب قرآن ،  پس  از  یگانگی کرنش  در  برابر  یزدان  و  یگانگی  پرستش  خدای  سبحان،  و  اثبات  رسالت  از  جـانب  ایـزد  منّان، فراخواندن  مردمان  به  طلب  آمرزش  از  شرک،  و  توبه،  و  بـرگشت  بـه  سـوی  خداونـد  یگـانۀ  جـهان  است،...  فراخواندن  به  آمرزش گناهان  و  درخواست  پذیرش  توبه  در  پیشگاه  یزدان،  سرآغاز  راه  انجام  کارهای  شایسته  و  بایسته  است.  کارهای  شایسته  و  بایسته  نیز  تنها  پاکدلی،  و  انجام  شعائر  و  مراسم  واجب  دینی  نیست  و  بس.  بلکه،  اصلاح کردن  زمین  با  همۀ  معانی  اصلاح  است،  از  قبیل ساختن،  آبادکردن،  رشد  و  نموّ  بخشیدن  و  تولید کردن...  جزای  این  شرط  نیز  عبارت  است  از: 

(یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ).

خداوند  (به  سبب  استغفار  صادقانه  و  توبۀ  مخلصانه)  شما  را  تا  دم  مرگ  به  طرز  نیکوئی  (از  مواهب  زندگی  این  جهان)  بهرهمند  میسازد،  و  (در  آخرت  برابر  عدل  و  داد  خود)  به  هر  صاحب  فضیلت  و  احسانی  (پاداش)  فضیلت  و  احسانش  را  میدهد. 

متاع  حسن،  یعنی  بهرهمند  ساختن  زیبا،  یا  کالای  خوب،  در  زندگی  این  دنیا گاهی  به  شکل کمیّت  و  زمـانی  بـه  صورت کیفیّت  است.  ولی  در  آخرت  هم  به  شکل کمیّت  و  هم  به  صـورت کـیفیّت  است،  و  بـه  انـدازهای  و  به  گونهای  است که  به  دل  هیچ  انسانی  خطور  نکرده  است  و  نگذشته  است)  اینک  به  متاع  حسن  یـا  بـهرۀ  نـیکو  و  کالای  زیبای  این  زندگی  نگاهی  میاندازیم:

ما  بسیاری  از  پاکان  و  صالحان  و  آمرزش  خـواهـان  و  توبه کاران  و  کارگران  را  در  زندگی  میبینیم که  روزی  تنـگ  و  رزق  اندکی  دارند...  پس  آن  متاع  حسن کـو  و  کجا  است؟

این  پرسشی  است که  به گمان  ما  بر  زبان  بسـیاری  از  مردمان  میگذرد!

لازم  است  برای  درک  و  فهم  مـعنی  بـزرگیکـه  نـصّ  قرآنی  آن  را  دربر  دارد،  به  زندگی  از  زاویۀ  فراختری  بنگریم،  و  در گسترۀ  فراگیـر  و  هـمگانی  آن  بدان  نـظر  اندازیم،  و  به  نماد  تنگ  و  به  نگاه  گذرائی  بدان،  بسنده  نکنیم.

هیچ  اجتماعی  نیست که  در  آن  سازمان  شایستۀ  متّکی  بر  ایمان  به  خدا  باشد  و  تنها  در  برابر  یزدان  جهان کـرنش  برد،  و  ربویّت  و  قیمومت  را  فقط  به  خدا  اختصاص  دهد،  و  استوار  بر کار  پاک  مثمرثمر  در  زندگی  باشد،  مگر  این  که  آن  اجتماع  بهطور  عـام  دارای  پـیشرفت  و  رفـاه  و  زندگی  خوشایند  و  پاکیزهای  خواهد  بود،  و  در  میان  افراد  آن  به طور  خاص  دادگری  بین  تلاش  و  پاداش  رعـایت  خواهد  شد  و  خشنودی  و  آرامشی  بدیشان  دست  خواهد  داد.  هـرگاه  در  اجتماعی  دیـدیم  کـه  افـراد  تلاشگر  تــولیدکنندۀ  ثـمر بخش  از  لحــاظ  رزق  و  روزی  و  بهرهمندی  از  زندگی  پاک  و  پاکیزه  در تنگنا  هستند  و  بر  ایشان  سخت  میگذرد،  این  دلیل  و  نشانۀ  این  است که  بر  همچون  اجتماعی  سیستم  و  نظامی  فرمانروائی  نمیکند  که  از  ایمان  به  خدا  یاری  جوید  و  بر  دادگری  میان  تلاش و  پاداش  استوار  باشد.

با  وجود  این،  افراد  پاک  شایستۀ  تولید کنندۀ  ثمر بخش،  در  همچون  جامعهای  نیز  از  زندگی  خـوب  بهرهمندند،  حتّی  اگر  از  لحاظ  رزق  و  روزی  در  تنگنا  باشند،  و  حتّی  اگر  همچون  جامعهای  ایشان  را  براند  و  اذیّت  و  آزارشان  برساند،  بدان گونه  که  مشرکان  گروه  انـدک  مـؤمنان  را  اذیّت  و  آزار  میرساندند،  و  بدان گونه  که  جاهلیتها  گروه  اندک  دعوت کنندگان  به  سـوی  یـزدان  را  اذیّت  و  آزار  میرسانند!  این  چیزی  را که  میگوئیم  نه  خیال  است  و  نه  ادّعا  است.  چه  اطمینان  خاطر  به  سرانجام،  و  پیوند  با  خدا،  و  امیدواری  به  یاری  و  مددکاری  خـدا،  و  چشـم  امید  دوختن  به  خوبی  و  بخشندگی  و  فضل  و  احسان  او، جای  بسیار  چیزها  را  مـیگیرد،  و  بـهرهمندی  نـیکوئی  برای  انسانی  بشمار  است  کـه  درجـات  آن  فـراتـر  از  احساس  درشت  و  خشن  مادی  و  ظاهری  است.

این  را  از  آن  جهت  نمیگوئیم  تـا  ستمدیدگانی  را کـه  پاداش  منصفانه  و  مزد  دادگرانۀ  تلاش  خود  را  نمیگیرند  به  سکوت  و  خشنودی  از  اوضاع  و  احوالی  فراخوانیم که  عدالت  در  آن  مراعات  نمیگردد.  چه  اسـلام  به  چـنین  امری  رضا  نمیدهد،  و  ایمان  در  مقابل  چنین  اوضاع  و  احوالی  آرام  نمینشیند  و  سکوت  نمیگزیند.  از گـروه  مؤمنان  و  هم  از  افراد  جامعه  خواسته  شده  است  تـا  در  برانداختن  چـنین  سـیستمها  و  نـظامهای  ظـالمانهای  بکوشند،  تا  متاع  حسن  و  بهرهمندی  نیکو  برای  پاکـان  تلاشگر  تولید کنندۀ  ثمربخش  حاصل  و  تأمین  شود.  بلکه  این  سخن  را  از  آن  جـهت  مـیگوئیم کـه  حـقّ  است  و  مؤمنانی که  پیوند  با  خدا  دارند  آن  را  احساس  میکنند،  آن  مؤمنانی که  رزق  و  روزی  ایشان کم  و  زندگی  بر  ایشان  تنگ  آمده  است،  ولی  با  وجود  این کار  میکنند  و  به  تلاش  و  جهاد  میپردازند  تا  اوضاع  و  احوالی  بر  سر  کار  آید  و  بر  مسند  قدرت  نشیند که  در  پرتو  رهـنمون  خدا  متاع  حسن  و  بهره‏مندی  نیکو  را  برای  بندگان  آمرزش  خواه  توبه کنندۀ  تلاشگر  یزدان  تضمین  و  تأمین  سازد.

(وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ ).

و  (در  آخرت  برابـر  عدل  و  داد  خود)  بـه  هـر  صـاحب  فـضیلت  و  احسـانی  (پـاداش)  فضیلت  و  احسانش  را  میدهد. 

برخی  از  مفسّران  این  پـاداش  و  بخشـش  را  به سزا  و  جزای  آخرت  اختصاص  دادهاند،  ولی  من  چنین  میبینم  که  این  پاداش  و  بخشش  همگانی  است،  و  به  دنـیا  و  آخرت  مربوط  میگردد،  همانگونه که  متاع  حسـن  را  مربوط  به  دنیا  و  آخـرت  دانسـتیم  و  تـفسیر کـردیم،  و  گفتیم:  متاع  حسن  و  بهرهمندی  نیکو  در  همۀ  اوضاع  و  احوال  تحقّق  پـدا  میکند.  ذوالفـضل،  یـعنی  صاحب  فضیلت  و  احسان  هم  در  همان  لحظهای کـه  به  بـذل  و  بخشش  دست  مییازد  و  فضل  و  لطف  میکند  در  همین  جهان  پاداش کار  خود  را  دریافت  میدارد که  از  یک سو رضایت  خاطر  و  خوشی  درون  و  احسـاس  آسـایش  و  آرامش  است،  و  از  دیگر  سو  پیوند  با  یـزدان  در  هـمان  وقت  و  آنی  است که  با  عمل  یا  با  مال  بذل  و  بخشش  و  فــضل  و  احسـان  مـیکند  و  مـرادش  از  آن  ذات  ایـزد  بزرگوار  و  رو کردن  به  پیشگاه  ایزد  دادار  است.  امّا  سزا  و  جزای  آن  جهانی  او،  قبل  و  لطـف  و  بـزرگواری  و  بخششی  است که  افزون  بر  پاداش  و  مزد  این  جهانی  از  سوی  خداوند  ذوالجلال  بدو  داده  میشود.

(وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ) (٣)

 و  اگر  هم  پشت  بکنید  (و  از  ایمان  بـه  یـزدان  و  طـاعت  و  عبادت  خداوند  رحمان  روی  بگردانید،  بر  رسولان  پیام  باشد  و  بس)  من  بر  شما  از  عذاب  روز  بزرگی  (که  قیامت  است)  بیمناکم.

این  عذاب،  عذاب  روز  قیامت  است،  نه  عذاب  جـنگ  بدر،  همانگونه که برخی  از  مفسّران  گویند.  چه  روز  بزرگ  وقتی که  بدین  صورت  بدون  قید گفته  میشود  به  روز  موعود  قیامت  مربوط  میشود.  آنچه  پس  از  ایــن  ذکر  میشود  همین  معنی  را  تأیید  میکند:

(إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ).

برگشت  شما  به  سوی  خدا  است.

هر چند که  برگشت  به  سوی  خدا  در  دنیا  و  در  آخرت  و  در  هر  لحظهای  و  در  هر  حالتی  است.  ولی  عرف  تعبیر  قرآنی  بر  این  جاری  است که  مرجع  به  معنی  رجوع  پس  از  زندگی  دنیا  بوده  است.

(وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤)

خدا بر هر چیزی  توانا  است.

این  بند  مؤیّد  این  است که  مرجع  به  معنی  رجـوع  و  برگشت  در  آخرت  است.  چه  اشارۀ  به  توانائی  یزدان  بر  هر  چیزی،  با  رستاخیزی  مناسب  دارد که  مشرکان  آن  را  بعید  میدانستند  و  دشوارش  میدیدند!

*

پس  از  اعلان  چکیدۀ  کتابی که  آیات  آن  استوارء گردیده  است  و  از  جانب  خدای  دانای  آگاه  تفصـیل  و  توضیح  شده  است،  روند  قرآنی  به  پیش  میرود  و  بیان  میکند  که  دستهای  از  مردمان  چگونه  پذیرۀ  این  آیات  می گردند  و  با  آن بر خـورد  مـیکنند،  بـدان  هنگام که  پیغمبر  مژدهدهنده  و  بیمدهنده  آنها  را  بدیشان  میرساند.  روند  قرآن  وضع  محسوس  و  حرکت  مادی  و  ظاهری  ایشـان  را  به  تصویـر  میکشد  و  پیش  چشـم  میدارد که چگونه  ســرهای  خـود  را  خــم  میکنند  و  پـیچ  میدهند  و  سینههایشان  را  جمع  میکنند  و  سرهایشان  را  در  سینهها  فرومیبرند  تا  خویشتن  را  پنهان کنند.  پـس  از  آن  روند  قرآنی  از  بیهودگی  این کوشش  و  تلاش  پرده  به کنار  میزند  و  بدیشان  اطلاع  میدهد که  یزدان  از  پنهان ترین  اوضاع  و  نهانترین  احوال  ایشان  آگاهی  دارد،  و گذشته  از  ایشان  یزدان  جهان  هـمۀ  جنبندگان  زمین  را  میپاید  و  از  آنها اطلاع  کامل  و  آگاهی  دقیق  دارد:       

(أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٥) وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ) (٦)

هان!  (برخی  از)  آنان،  کینه  و  دشمنی  (پیغمبر  و  مؤمنان)  را  به  دل  می‏گیرند  و  سعی  میکنند  تا  آن  را  از  خدا  پنهان  دارنــد!  هــان!  هنگامی  کـه  بـا  جـامـهها  خـویشتن  را  میپوشانند  (و  رازها  بـه  همدیگر  می‏گویند  و  نیرنگها  میجویند  تا  با  آشکار  شـدن  کارشان  رسوا  نشـوند)  خداوند  از  آنـچه  نـهان  مـیدارنـد  و  از  آنچه  آشکـار  میسازند  (به  طور  یکسان)  باخبر  و  آگاه  است.  چرا  که  او آگـاه  از رازهای  سینهها  است.  هیچ  جنبندهای  در  زمین  نیست  مگر  این  که  روزی  آن،  برعهدۀ  خدا  است  (و  خدا  روزی  مناسب  هر یک  را  در  بحـر  و  برّ میرساند)  و  محلّ  دفن  (پس  از  ممات)  او  را  مـیدانـد.  همۀ  ایـنها  در  کتاب  روشنی  (به  نام  لوح  محفوظ،  موجود  و  مضبوط)  است.

ایـن  دو  آیۀ  ارزشمند  صحنۀ  نادری  را  حاضر  میآورند  و  پیش  چشم  میدارند،  صحنهای که  دلها  از  آن  به  لرزه  درمیآید  بدانگاه که  دربارۀ  آن  صحنه  میاندیشد  و  آن  را  بر  پردۀ  خیال  میاندازد  و  بدان  خیره  میشود!

واویلا  چه  ترس  و  هراس  فراگیری،  و  چه  زیبائی  دلربائی  است،  آن گاه که  دل  انسان  حضـور  یزدان  سبحان  را  به  تصور  در میآورد،  و  فراگیری  دانش  و  چیرگی  او  را  پیش  چشم  میدارد،  و  آن  بندگان  ناتوان  تلاش  میکنند  خویشتن  را  از  خدا  پنهان  و  نهان  دارند،  در  آن  حال که  با  آیات  خدا  روبرو  میشوند،  آیاتی که  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله وسلّم   آنها  را  بر  ایشان  میخواند:

(أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) (٥)

هان!  (برخی  از)  آنان،  کینه  و  دشمنی  (پیغمبر  و  مؤمنان)  را  به  دل  می‏گیرند  و سعی  میکنند  تا  آن  را  از  خدا  پنهان  دارند!  هان!  آنـان  هنگامی  کـه  بـا  جـامهها  خویشتن  را  میپوشاننـد  (و  رازها  بـه  همدیگر  میگویید  و  نیرنگها  میجویید  تا  با  آشکـار  شـدن  کارشان  رسـوا  نشـوند)  خـداونـد  از  آنــچه  نـهان  مـیدارنـد  و  از  آنـچه آشکـار  میسازند  (بهطور  یکسان)  باخبر  و  آگاه  است.  چرا  که  او  آگاه  از  رازهای  سینهها  است.

شاید  نصّ  آیه  حالت  واقعیّتی  را  به  تصویر  میزند که از مشرکان  سر  بر  میزد  در آن  حال که  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم   سخنان  خدا  را  به گوش  ایشان  میرسانید،  و  آنـان  سینههای  خـود  را  پیچ  و  تاب  میدادند  و  سرهایشان  را  به  زیر  میانداختند  تا  بدین  وسیله  خویشتن  را  از  خدائی  پنهان  دارند  که  از  ژرفای  درونشان  احساس  مـیکردند  او گویندۀ  همچون  کلامی  است...  البته  این  کار  از  ایشان  بعید  نبوده  است،  زیرا  همچون  حرکاتی گاهگاهی  از  ایشان  سر  زده  است!

روند  قرآنی  آیه  را  هنوز  به  پایان  نمیبرد که  بیهودگی  همچون  حرکتی  را  بیان  میدارد،  و  میگوید:  خدائی که  این  آیات  را  نازل  کرده  است،  با  آنان  است  بدانگاه که  خویشتن  را  پنهان  میدارند  و  بدانگاه که  خویشتن  را  مینمایانند.  این  معنی  را  -به  شیوۀ  قرآنی که  شکل  هراسانگیزی  به  تصویر  میکشد،  در  حالی که  آنان  در  وضع  بسیار  پنهان  و  نهانی  از  اوضاع  خود  هـسـتند.  در  آن  زمان که  به  رختخوابهای  خود  فروخزیدهانـد،  و  با  خویشتن  خلوت گزیدهاند،  و  تنهای  تنها  ماندهاند،  و  شب  ایشان  را  در  خود  پوشانده  است  و  پردۀ  تاریک  خویش  را  بر  ایشان  فرو هشته  است،  و  جامههایشان  نیز  ایشان  را  در  خود  پیچیده  است.  در  فراسوی  همۀ  اینها  با  ایشـان  است  و  از  پس  پردهها  و  جامهها  آنان  را  می‏بیند  و  حاضر  و  ناظر  حرکات  و  سکنات  ایشان  است.  در  این  خلوتکده  آگاه  از  هر  آن  چیزی  است که  پـنهان  میدارنـد  و  یا  آشکار می سازند:

(أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ).

هان!  آنان  هنگامی  که  با  جامهها  خویشتن  را  میپوشانند  (و  رازها  به  همدیگر  می‏گویند  و  نیرنگها  میجویند  تا  بـا  آشکار  شدن  کارشان  رسوا  نشوند)  خداوند  از  آنچه  نهان  میدارند  و  از  آنـچه  آشکـار  میسازند  (بـه  طور  یکسان)  باخبر  و  آگاه  است.

خدا  پنهانتر  و  نهانتر  از  اینها  را  هم  میداند،  و  جامهها  و  پردههایشان  جلو  دانش  او  را  نمیگیرد  و  مانع  آگاهی  یزدان  از  اوضاع  و  احوال  ایشان  نمیشود،  ولیکن  انسان  در  همچون  خلوتی  احساس  میکند که  او  تـنها  است  و  کسی  وی  را  نمی‏بیند.  تعبـیر  قرآنی  بدین  شیوه  وجدان  او  را  میپساید  و  بیدارش  مینماید،  و  آن  را  سخت  تکان  میدهد  و  متوجّه  این  حقیقت  می سازد که  چـه بسا  ایـن  حقیقت  را  فراموش کرده  و  از  یاد  برده  باشد،  و  به  خیال  او  چنین  خطور  و گذر کند که  در ایـن  خلوت  چشمی  وجود  ندارد که  او  را  ببیند  و  بپاید!

(إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) (٥)

یزدان  آگاه  از  رازهای  سینهها  است.

خدا  از  اسراری  بس  آگاه  است که  همدم  و  همنشین  سینهها  است،  اسراری که  از  سینهها  جدا  نمیگردد،  و  با  سینهها  میماند  همانگونه که  دوست  با  دوست  خود،  یا  مالک  با  مالک  خود  میماند...  ایـن  اسـرار  به  سـبب  بسیار  نهان  و  پنهان  بودن،  ذاتالصدور،  یـعنی  خود  سینهها،  نامیده  شدهاند.  امّا  با  وجود  پوشیدگی کامل،  خدا بس  آگاه  از  آنها  است...  در  این  صورت  هیچ  چیزی  بر  خدا  پنهان  و  نهان  نمیگردد،  و  هیچ  جرگه  و  هیچ  سینهای  از  حرکات  و  سکنات  ایشان،  از  بین  نمیرود  یـا  هدر  نمیشود.                

(وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ) (٦)

هیچ  جنبندهای  در  زمین  نیست  مگر  این  که  روزی  آن،  بر  عهدۀ  خدا  است  (و  خدا  روزی  مناسب  هر یک  را  در  بحر  و  بر  میرساند)  و  محل  زیست  (دوران  حیات)  و  مـحلّ  دفن  (پس  از ممات)  او  را  مـیدانـد.  هـمۀ  ایـنها  در  کـتاب  روشنی  (به  نام  لوح  محفوظ،  موجود  و  مضبوط)  است

این  هم  شکل  دیگری  از  شکلهای  دانش  فراگیر  و  هراسبرانگیز  خدا  است...  این  جـنبندگان  -  هـر چه  بر  زمین  حرکت کند  دابّه  یعنی  جنبنده گفته  میشود،  اعم  از  انسان  و  حیـوان  و  خزنده  و  حشره  - بلی  هر  جنبندهای  از  این  جنبندگانی که  سطح  زمین  را  پر  میکنند،  و  در  درون  زمین  پنهان  میشوند  و  جای  میگیرند،  و  در  راهها  و  مسیرها  و  درزها  و  شکافهای  آن  نـهان  میگردند،  و  بیرون  از  اندازه  و  شمارند،  خارج  از  دائرۀ  علم  خدا  نیستند  و  خدا  از  یکایـک  آنها  آگاه  است  و  روزی آنها  بر  خدا  است،  و  خدا  میداند  هر یک  از  آن  جنبندگان،  کـجا  جای  میگیرد  و  استقرار  میپذیرد  و کجا  نهان  و  پـنهان  میشود.  از کجا  میآید  و  به  کجا  میرود...  هـر یک  از  آنها  در  دائرۀ  این  علم  دقیق  قرار  دارد.

این،  صورت  مفصّلی  از  دانش  الهی  در  حالت  تعلّق  آن  به  آفریدههای  او  است.  زمانی  که  آدمی  بـخواهد  آن  را  به  تصور  انسانی  خود  درآورد  سراپای  هستی  او  به  لرزه  میافتد  و  تاب  و  توان  آن  را  نمیآورد.

گذشته  از  خود  عـلم،  انـدازهگیری  و  سـنجش  روزی  هر یک  از  این  جمع  بیشمار،  خیال  از  تصوّر  آن  درمانده  و  ناتوان  است.  این  نیز  امر  دیگری  است که  خیال  انسان  ناتوانتر  از  آن  است که  بتواند  بدان  پی برد  مگر  با   الهام  و  پیام  یزدان  جهان.

یزدان  سبحان  به  اختیار  خود  بر  خویشتن   واجب فرموده  است  که  این  جمع  جنبندگان  بیشمار  شگفتانگـیزی  را  روزی  برساند که  بر  زمین  حرکت  میکنند.  بدین  خاطر  است که  در  این  زمین  توان  جواب گفتن  و  برآورده کردن  نیازمندیهای  همۀ  این  آفـریدهها  را  به  ودیـعت  نـهاده  است،  و  به  این  آفریدهها  نیز  نیروی  دستیابی  به  روزی  خود  عطاء  فرموده  است  که  به  شکلی  از  اشکال  در  این  زمین  به  ودیعت گذاشته  شده  است،  خواه  این  روزی  به  صورت  ساده  و  خام  باشد،  یـا  بـا کشـاورزی  تـولید  و  فراهم  آید،  یا  ساخته  شود،  و  یا  ترکیب  و  آمیخته گردد...  و  سائر  شکلها  و  صورتهای  جدید  تولید  و  فراهم  آوردن  رزق  و  روزی.  حتّی  برخی  از  جنبندگان  از  قبیل  «پشّه  و  کیک  رزق  و  روزی  خود  را  به  صورت  خون  زندۀ  آمادۀ  قابل  هضم  به  دست  میآورند  و  میخورند!!

این  صورت،  همان  صورتی  است  که  سزاوار  حکمت  و  رحمت  یزدان  در  آفرینش  جهان  است  و  جهان  را  بر  آن  سرشته  است  و  آفریده  است،  و  این  آفریدهها  را  نیز  بـا  استعدادها  و  نیروهائی  آفریده  است  که  بدانها  داده  شده  است،  بویژه  انسان  را  با  استعداد  و  نیروئی  آفریده  است  که  بتواند  کار  جانشینی  و  خلیفهگری  در  زمین  را  انجام  دهد،  و  قدرت  تجزیه  و  ترکیب  و  تولید کـردن  و  رشـد  دادن  را  داشته  باشد،  و  روی  زمین  را  چنان که  شایسته  و  بایسته  است  تغییر  دهد،  و  اوضاع  زنـدگی  را  دگـرگون  سازد  و  ترقّی  و  تعالی  بخشد،  و  برای  فراهم  آوردن  و  به  دست  آوردن  رزق  به  تلاش  ایستد،  رزقی  که  او  آن  را  نمی  آفریند،  بلکه  او  آن  را  از  اندوختههای  این  جـهان  هستی  پدید  میآورد،  اندوختههائی  از  قبیل:  نیروها  و  توانهائی که  یزدان  آنها  را  بـه  ودیـعت  نـهاده  است،  و  انسان  با کمک گرفتن  از  قوانین  الهی  موجود  در  هستی،  جهان  را  به  گونهای  درمیآورد  که  اندوخته  و  اقوات  و  ارزاق  خود  را  به  همۀ  زندهها  عطا کند.

مقصود  این  نیست که  در  جهان  رزق  و  روزی  هـر یک  مقدّر  و  مقرّر  است  و  با  سعی  و  تلاش  فراهم  نمیآید،  و  با  نشسـتن  و  دست  روی  دست گـذاشتن  بـه  تأخـیر  نمیافتد،  و  با  منفی  بودن  و  تنبلی کردن  هدر  نمیرود  و  ضایع  نمیشود،  همانگونه  که  برخی  از  مـردمان  چـنین  معتقدند !  اگر  چنین  است  اسباب  و  عللی که  یزدان  دستور  داده  است  بدانها  چنگ  زده  شود،  و  آنـها  را  بـخشی  از  قوانین  خود کرده  است،  چه  میشود؟  حکـمت  خـدا  در  بخشیدن  این  نیروها  و  توانها  به  آفریدهها،  چه  میشود؟  اصلاً  چگونه  ممکن  است که  زندگی  ترقّی کند  و  پلههای  کمالی  را  بپیماید که  در  علم  خدا  برای  زندگی  مـقدّر  و  مقرّر  است،  و  انسان  بدان  جهت  در  زمین  بـه  خـلافت  رسیده  است  و  جایگزین گردیده  است که  نقش  خود  را  در  این  زمینه  ایفاء  و  اداء  کند؟

این که  برای  هر  آفریدهای  روزی  و  رزقـی  است،  حـقّ  است.  این  رزق  و  روزی  در  این  هستی  ذخیره گـردیده  است  و  اندوخته  شده  است،  و  از  سوی  یزدان  این  رزق  و  روزی  در  قوانین  و  سنن  الهی  مقدّر  و  مقرّر گـردیده  است،  قوانین  و  سننی که  تولید  را  مترتّب  بر  تلاش کرده  است.  پس  کسی  نباید  از  تلاش  بازایستد،  در  حالی  کـه  میداند  از  آسمان  طلا  و  نقره  نمیبارد.  بلکه  آسمان  و  زمین  لبریز  از  ارزاق کافی  برای  همگی  آفریدگان  است،  هنگامی که  این  آفریدگان  برابر  قانون  و  سنّت  یزدان  در  طلب  ارزاق  جهان  به  تـلاش  بایستند  و  سـعی  لازم  را  بنمایند،  قانون  و  سنّتی که  از کسی  جانبداری  نمیکند،  و  پــیشی  و  پســی  نـمیورزد  و کـنارهگـیری  و  دوری  نمینماید.

بلکه  آنچه  هست  رزق  و  روزی  پاک،  و  رزق  و  روزی  ناپاک  است.  هر  دوی  آنها  هم  در  پـرتو  کار و تلاش  فراهم  میگردد  و  به  دست  میآید،  ولی  نـوع  و  صـف  آنها  با  یکدیگر  تـفاوت  و  اختلاف  دارد،  و  فرجام  خورداری  از  این  و  از  آن  متفاوت  و  مختلف  است.  نباید  سـنجش  و  مـقابلهای  را  از  یـاد  بـبریم کـه  مـیان  جنبندگان  و  روزی  آنها  در  اینجا  آمـده  است،  و  مـیان  متاع  حسن  و  بهرهمندی  نیکوئی که  در  بخش  پیشین  از  آن  سخن  رفته  است.  روند  قرآنی  استوار  و  هـماهنگ،  این  نگرشهای  اسلوبی  و  موضوعی  از  دید  آن  به  دور  نمیگردد  و  از  دست  آن  به  در  نمیرود،  نگرشهائی که  در  ترسیم  فضای  سیاق  کلام  سهم  و  مشارکت  دارند.

  این  دو  آیۀ  بزرگوار،  سرآغاز  آشـنا کـردن  مـردمان  بـا  پروردگار  راستین  خودشان  است،  پروردگار  راستیـی  که  بر  ایشان  واجب  است  تنها  در  برابر  او کرنش  برند  و  تنها  او  را  بپرستند.  دانش  یزدان  همۀ  آفریدگان  را  در برگرفته  است،  و  او  روزی رسانی  است که  کسی  را  میبهره  از  روزی  خود  نمیسازد.  ایـن  آشـنائی  و  شـناخت  بـرای  پیوند رابطۀ  انسانها  با  آفریدگار  روزیرسان  و  آگاه  و  محیط  بر  اوضاع  و  احوال  همگان  ضروری  است.

*

سپس  روند  قـرآنی  در  امـر  آشـنا کـردن  مـردمان  بـا  پروردگارشان  به  پیش  میرود،و  ایشان  را  بــر  آثـار  و  حکمت  یزدان  جهان  در  آفرینش  آسمانها  و  زمین  آگاه  میسازد،  آفرینشی که  با  نظلم  و  نظام  ویژهای  در  دورهها  یا  مدّت  زمانهای  معیّنی  صورت گـرفته  است  و  برای  حکمت  و  فلسفۀ  خاصی  نیز  سر  و  سامان  پذیرفته  است.  در  اینجا  روند  قرآنی  آنچه  را که  مناسب  با  رستاخیز  مردمان  و  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزای  ایشـان  است  بیان  میدارد:

(وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ) (٧)

خدا  آن  کسـی  است  که  آسمانها  و  زمین  را  در  شش  دوره  بیافرید  و  (پیش  از  آن،  جهان  هستی  و  پای)  تخت  قدرت  خدا  بر  (این  مادۀ  عظیم  به  ظاهر )  آب،  قرار  داشت.  (این  آفرینش  سترگ  و  شگفت  را  بدین  خاطر  ساخت)  تا  شما  را  بــیازماید  (و  مـعلوم  شـود)  که  چـه  کسـانی  از  شـما  کارهای  نیکو  میکنند  (و  چه  افرادی  از  شما  کارهای  بـد  میکنند).  اگر  به  آنان  بگوئی  شما  بعد  از  مرگ  برانگیخته  میشوید  (و  زندگی  دوبـاره  پـیدا  مـیکنید)  کافران  (از  روی  شگفت)  می‏گویند  (چیزی  را  می‏گوئی  باور  کردنی  نـیست  و  واقــعیّت  نـدارد  بـلکه)  ایـن  یک  جادوگری  آشکاری  است  (که  خردها  را  به  بازیچه  می گیرد).

دربارۀ  آفـرینش  آسـمانها  و  زمین  در  شش  دوره،  در  سورۀ  یونس  سخن  گـفتیم [1]...  از  آفـرینش  آسـمانها  و  زمین  در  شش  روز  دوباره  در  اینجا  دیگر  باره  سخن  میرود  برای  پیوند  میان  نظم  و  نظامی که  هستی  بر  آن  بنیاد  و  پابرجا  میگردد،  و  میان  نظم  و  نظامی که  زندگی  انسانها  بر  آن  محکم  و  استوار  میشود.

(لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ).

(این  آفرینش  سترگ  و  شگفت  را  بدین  خاطر  ساخت)  تا  شما  را  بیازماید  (و  معلوم  شود)  کـه  چه  کسانی  از  شـما  کارهای  نیکو  می‏کند  (و  چه  افرادی  از  شما  کارهای  بـد  میکنند).

چیز  تازهای  که  در  اینجا  راجع  به  آفـرینش  آسـمانها  و  زمین  آمده  است،  این  جملۀ معترضه  است:

(وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ).

(پیش  از  آن،  جهان  هستی  جز  مواد  مذاب  گازی  شکـل  گسترده  در  گسترۀ  گیتی  نبود،  و  ایـن  جهان  هسـتی  و  پای)  تخت  قدرت  خدا  بر  (این  مادۀ  عظیم  به  ظاهر)  آب،  قرار  داشت.

این  جمله  بیانگر  این  واقعیّت  است که  هنگام  آفرینش  آسمانها  و  زمین،  یعنی  زمان  به  مرحلۀ  ظهور  رسـاندن  آسمانها  و  زمین  به  شکلی که  درنـهایت  بدان  رسیده  بودند،  آب  وجود  داشته  است،  و  عرش  یزدان  سبحان  بر  آب  بوده  است.

امّا  این  آب  چگونه  بوده  است،  و کجا  بوده  است، و  در  کدام  حالت  از  حالات  خود  قرار  داشته  است،  و  عرش  یزدان  چگونه  بر  ایـن  آب  بوده  است،  فزونیهائی  و  افزایشهائی  است که  نصّ  قـرآن  دربارۀ  آنها  چیزی  نفرموده  است،  و  مفسّری که  حدود  و  ثغور  خود  را  میداند  سزاوار  او  نـیست  چیزی  را  بر  مـدولول  نـصّ  بیفزاید،  و  دربارۀ  همچون  غیبی  دم  بزند که  جز  این  نصّ  و  در  حدود  آن،  علمی  و  اطّـلاعی  از  هـمچون غـیبی  نداریم.

ما  را  نسزد که  برای  نصـوص  قرآنـی  مصداقی  از  نظریّههائی  بجوئیم  که  «علمی«  نامیده  میشوند،  حـتّی  اگر  ظاهر  نصّ  بـا  نظریّه  مـتّفق  و  منطبق  بـاشد.  چه  نـظریّههای  «علمی« دائماً  در  معرض  دگرگونی  و  فروپاشی  هستند،  و  هر  زمانی که  دانشمندان  به  فرضیّۀ  تازهای  دسترسی  پیدا کنند  و  آن  را  بیازمایند  و  ببینند که  فرضیّۀ  جدید  برای  تفسیر  و  تعبیر  پدیدههای  هستی  از  فرضیّۀ  قدیم که  نظریّۀ  نخستین  بر  آن  استوار  بوده  است،  بهتر  و  به  ذهن  نزدیکتر  است،  قلم  بطلان  بر  فرضیّۀ  قدیم  میکشند.  نصّ  قرآنی  صادق  است،  علم  به  حقیقتی  دست  یافته  باشد که  آن  نصّ  بیان  میدارد،  یا  به  حقیقت  آن  دست  نیافته  باشد.  میان  حقیقت  علمی  و  میان،  نظریة  علمی  فرق  است.  حقیقت  علمی  قابل  آزمایش  است  -  هرچندکه  هـیشه  احتمالی  است،  و  قطعی  نیست،  -  ولی  نظریّۀ  علمی  بـر  فـرض  و  تـخمینی  اسـتوار  است کـه  پدیدهای  یا  چند  پدیدهای  را  تفسیر  و  تعبیر  مـیکند،  و  قابل  تعبیر  و  تبدیل  و  زیر  و  رو  شدن  است...  به  هـمین  جهت  حقّ  نداریم که  نظریّۀ  علمی  را  بر  قرآن،  یا  قرآن  را  بر  نظریّۀ  علمی  تـحمیل کـنیم.  چـه  آن  را  راهی  است  جـدای  از  راه  قـرآن،  و  جولانگاهی  دارد  جدای  از  جولانگاه  قرآن.

دنبال  توافقهائی  میان  نظریّات  «علمی«  و  نصـوص  قرآنی  گشتن،  بیانگر  شکست  روانی  و  سستی  ایمان  نسبت  به  این  قرآن،  و  نداشتن  یقین کامل  به  صحّت  چیزهائی  است  که  در  قرآن  است،  و  اطمینان  نداشتن  به  این  است که  قرآن  از  سوی  یزدان کار  بجا  و  آگاه  نازل گردیده  است.  این  شکست  روانی  ناشی  است  از  فریفته  و  شـیدای  «علم«  شدن،  و  به  علم  بیش  از  میدان  طبیعی  خود  میدان  دادن  است،  میدان  طبیعیای که  علم  جز  در  دائـرۀ  آن  صادق  و  درست  درنمیآید  و  در  خارج  از کمربند  آن  بدان  اطمینان  و  یقین  نمیگردد.  هر کس  که  گمان  می‏برد              با  تطبیق  قرآن  با «علم«  به  قرآن  و همچنین  به  عـقیده  خدمت  مینماید  و  ایمان  را  اثبات  میکند،  متوجّه  باشد  که  شکست  روانی  به  درون  او  میخزد.  همچنین  بداند  ایمانی که  منتظر  سخن  علم  بشری  برای  اثـبات  خـود  میماند،  سخنی  که  پیوسته  دگرگون  میگردد،  این  چنین  ایمانی  نیاز  به  تجدید نظر  دارد!  قرآن  اصل  است،  خواه  نظریّات  علمی  با  قرآن  موافقت  بکند  و  خواه  مـخالفت  بکند.  حقائق  علمی  تجربی  جولانگاهی  جدای  از  جولانگاه  قرآن  دارد.  قرآن  حقائق  علمی  تجربی  را  به  عقل  بشری  واگذار کرده  است  تا  با  آزادی  تمام  در  آنها  دخل  و  تصرّف کند،  و  از  راه  آزمایشهای  خود  در  آنها  به  نتائجی  برسد که  میتواند  برسد،  و  خود  آدمی  را  موظّف  ساخته  است که  عقل  خویش  را  تربیت کند  و  آن  را  بـر  راستی  و  درستی  و  صحّت  و  سلامت  و  صبر  و  استقامت  بدارد،  و  همچنین  آن  را  از  اوهام  و  افسانهها  و  خرافات  آزاد  و  رها  سازد.  قرآن  از  دیگر  سو  بـرای  پـیدایش  و  پابرجائی  سیستم  و  نظامی  برای  زندگی  کـار  و  تـلاش  کرده  است که  تضمین کند  این  عقل  بر  راه  مستقیم  رود  و  راست  و  درست  بماند،  و  آزاد  باشد،  و  در  صلح  و  صفا  بسر  برد،  و  با  سلامت  و  فعالیت  زندگیکند... گذشته  از  این،  قرآن  عقل  انسان  را  آزاد  گذاشته  است  که  در  دائرۀ  ویژۀ  خود  به کار  و  تلاش  بپردازد،  و  در  پرتو  آزمایشها  و  آزمونهای  خود  به  حقائق  جزئی  واقعی  دستیابی  پیدا  کند.  قرآن  جز  به  ندرت  به  حقائق  علمی  نپرداخته  است،  از  قبیل:  آب  اصل  حـیات  و  عنصر  مشترک  در  همۀ  موجودات  زنده  است...  زوجیّت  در  میان  همۀ موجودات  زنده  برقرار  است.  حتّی گیاهانی که  سبب  باروری  خود  میشوند  دارای  سلولهای  نر  و  ماده  هستند[2]...  و  امثال  این  حقائق که  نصوص  قرآنی  بدانها  تصریح  دارد.[3]

از  پیگیری  این  موضوع  دست  میکشیم  و  به  نصّ  قرآنی  برمیگردیم  و  آن  را  در  جولانگاه  اصلی  خود  ورانداز  می کنیم،  جولانگاه  ساختار  عقیده  و  ادارۀ  زندگی:

(وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا).

خدا  کسی  است  که  آسـمانها  و  زمـین  را  در  شش  دوره  بیافرید  و  (پیش  از  آن،  جـهان  هسـتی  جز  مـوادّ  مـذاب  گازی  شکل  گسترده  در  گسترۀ  گیتی  نبود،  و  این  جهان  هستی  و  پای)  تخت  قدرت  خدا  بر  (ایـن  مــادۀ  عظیم  بـه  ظاهر)  آب،  قرار  داشت.  (این  آفرینش  سترگ  و  شگفت  را  بدین  خاطر  ساخت)  تا  شما  را  بیازماید  (و  معلوم  شود)  که  چه  کسـانی  از  شـما  کـارهای  نـیکو  می‏کنند  (و  چه  افرادی  از  شما  کارهای  بد  میکنند).

(خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ... ).

آسمانها  و  زمین  را  در  شش  دوره  بیافرید....

در  اینجا  بخشها  و  بندهای  فراوانی  است  که  حذف  شده  است.  آنچه  پس  از  آن  میآید  بدان  بخشها  و  بندها  اشاره  دارد  و  انسان  را  بی‏نیاز  از  آنـها  میکند...  خدا  جهان  را  در  این  مدّت  آفریده  است،  تا  شایسته  و  آماده  برای  زندگی  انسانها گردد.  خدا  شما  را  آفریده  است  و  زمین  را  و  آنچه  را  از  آسمانها  برای  شما  مفید  است  در  اختیار  شما  قرار  داده  است  و  به  سود  شـما  به گشت  و  گذار  انداخته  است...  خدا  هم  بر  سراسر  جـهان  هستی  مسلّط  و  چیره  است...

(لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ).

تا  شما  را  بیازماید  (و  معلوم  شد)  که  چه  کسانی  از  شما  کارهای  نیکو  می‏کنند  (و  چه  افرادی  از  شما کارهای  بد  میکنند).

روند  قرآنی  چنان  نشان  میدهد که  انگار  آفرینش  آسمانها  و  زمین  در  شش  دوره  -با  وجود  این که  خدای  سبحان  بر  سراسر هستی  مسلّط  و  چیره  بوده  و  هست  -  برای  آزمایش  انسان  صورت گرفته  است.  ایـنگونه  سخنی  بیانگر  این  واقعیّت  است که  همچون  آزمـایشی  بزرگ  و  مهم است،  و  مردمان  به  اهمّیت  خود  و  به  جدّی  بودن آزمایشخود  پی ببرند.

همانگونه که  آفریدگار،  این  زمین  را  و  این  آسمانها  را  به  چیزهائی  مجهّز  ساخته  است  و  به  ساختاری  درآورده  است که  برای  زندگی  انسانها  شایسته  و  بایسته  باشد،  انسانها  را  نیز  با  استعدادها  و  با  نیروهائی  مجهّز  فرموده  است  و  ترکیببند  هستی  ایشان  را  بهگونهای  فـراهـم  آورده  است که  بتوانند  با  جهان  هماهنگ گردند  و  به  زندگی  برخیزند.  خدا  سرشت  انسانها  را  بر  همان  قانونی  سرشته  است که  بر  جهـان  حکمفرما  است،  جز  این که  به  زندگانی  انسانها  یک  جنبۀ  اختیاری  داده  است  تا  با  این  اختیار  بتوانند  به  هدایت  رو کنند.  اگر  چنینکـنند  خـدا  ایشان  را  در  راه  رسیدن  به  هدایت کمک  میکند  و  آنان  را  بدان  میرساند.  یا  انسانها  بتوانند  با  استفادۀ  از  ایـن  اختیار  به  ضلالت  رو کنند.  اگر  هم  چنینکنند  خدا  ایشان  را  در  راه  رسیدن  به  ضلالت  مدد  و  یـاری  مـیدهد...  خداوند  انسانها  را  واگذاشته  است  تا  در  پرتو  اختیاری  که  دارند  به کار  و  تلاش  برخیزند،  و  خداوند  سـبحان  ایشان  را  بیازماید  و  پدید  آید  کـدام  یک  از  آنـان  به  کارهای  نیک  دست  مییازند.  یزدان  جهان  مردمان  را  میآزماید  نه  بدان  خاطر که  از  ایشان  آگاه  شود.  چه  او  از  ایشان  آگاه  است  و  دانش  ایزد  منّان  همگان  را  احاطه کرده  است.  ولی  آنان  را  میآزماید  تا  افعال  پنهان  و  اعمال  نهان  ایشان  نمودار  و  پدیدار  شود،  و  سزا  و  جزای  افعال  و  اعمال  خود  را  دریافت  کـنند،  بـدان  گـونه  کـه  خواست  خدا  و  دادگری  او  مقتضی  آن  است.

بدین  خاطر  دروغ  شمردن  رستاخیز  و  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزا  در  ایــن  فـضا  و  در  ایـن  زمینه،  شگفت  و  شگرف  مینماید،  آن  هــم  پس  از  این  کـه  تذکّر  داده  میشود که  آزمایش  انسانها  با  آفرینش  آسمانها  و  زمین  ارتباط  دارد،  و  در  نظم  و  نـظام  سـازمان  جـهان  و  در  قوانین  و  سنن  آن،  چیز  اصیلی  است.

چنین  پیدا  است که  تکذیبکنندگان  رستاخیز  و حساب  و  کتاب  و  سزا  و  جزا،  این  حقائق  بزرگ  را که  در  پیدایش  هستی  وجود  دارند،  فهم  و  درک  نمیکنند،  و  هنگامی که  آنان  ناگهانی  با  این  حقائق  رویاروی  میشوند،  از  آنها  سخت  شگفتزده  میگردند:

(وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ) (٧)

اگر  به  آنان  بگوئی:  شما  بعد  از  مرگ  برانگیخته  میشوید  (و  زندگی  دوباره  پیدا  میکنید)  کافران  (از  روی  شگفت)  میگویند:  (چیزی  را  می‏گوئی  بـاور  کـردنی  نیست  و  واقعیّت  ندارد؛  بلکه)  این  یک  جادوگری  آشکاری  است  (که  خردها  را  به  بازیچه  میگیرد).

با  توجّه  به  بیان  چیزهائی که  بر  این  سخن  پیشی گرفته  است،  همچون  سخنی  چه  شگفتانگیز  و  چه  شگرف  و  چه  اندازه  دروغآمیز  خواهد  بود!

*

کار  و  بارشان  در  تکذیب  رستاخیز،  و  ناآگاهی  ایشان  از  ارتباط  رستاخیز  بـا  قـانون  هسـتی،  درست  همسان  و  همگون کار  و  بارشان  دربارۀ  مسألۀ عذاب  دنیوی،  است.  چه  آنان  دربارۀ نزول  عذاب  دنیوی  شتاب  میورزیدند،  و  از  علّت  تأخیر  آن  میپرسیدند،  وقتی که  حکمت  ازلی  یزدان  جهان  مقتضی  میگردید  که  مدّتی  از  زمان  عذاب  به  تأخیر  افتد  و  فعلاً  دامنگیر  ایشان  نشود:

(وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مَا یَحْبِسُهُ أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ )(٨)

اگر  عذاب  را  تا  مـدّت  زمـان  محدودی  (کـه  پـایان  عمر  جهان  و  آغاز  قیامت  است)  به  تأخیر  اندازیـم،  (از  روی  استهزاء)  می گویند:  چه  چیز  مانع  آن  (از  رسیدن  بـه  مـا  الآن)  شده  است؟  (اگر  وعدۀ  خدا  راست  است،  عذاب  را  همین  الآن  بر  سر  ما  بیاورد  و  مـا  را  مهلت  نـدهد).  هـان!  روزی  عذاب  به  سراغ  آنان  میآید  و  دیگر  از  ایشان  دور  نمی‏گردد  (و  دست  از  سرشان  برنمیدارد)  و  چیزی  را  که  در  (دنیا)  مسخره  میکردند،  از  هـر  سـو  دربـرشان  می‏گیرد.

نسلهای  اقوام  پیشین  با  عذابی  هلاک  می شدند  کـه  از  سوی  خدا  بر  آنان  نازل  میگردید  و  ایشان  را  ریشه کن  میگرد  و  بنیادشان  را  بـرمیانــداخت،  پس  از  آن  کـه  پیغمبرشان  مـعجزاتـی  را  کـه  مـیخواسـتند  بـرایشـان  میآورد  و  بدیشان  مینمود  و  آنان  به  تکذیب  خود  ادامه  میدادند.  این  بدان  خاطر  بود  که  رسالتهای  گذشته موقتی  و  برای  ملّتی  از  مردمان  بود،  و  برای  نسـلی  از  این  ملّت  میآمد.  معجزهای که  رخ  میداد  جـز  این  نسل  آن  را  نمیدید،  و  از  آن  مــزه  چیزی  برجای  نمیماند  تا  نسلهای  دیگری  آن  را  ببینند  و  چه بسا  مردمان  بیشتری  از  مردمان  نسلی که  شاهدان  نخستین  آن  معجزه  بودهاند  ایمان  آورند  و  چنان  رسالتی  را  بپذیرند  و  امّا  رسالت  محمّدی،  پایان  رسالتها  و  برای  همۀ  اقوام  و  همۀ  نسلها  است،  و  معجزهای  که  دارد  مـعجزۀ غـیرمادی  است،  و  شایان  ماندگاری  است.  شایان  ایــن  است  کـه  نسـلها  و  نسلها  آن  را  بینند  و  دربارهاش  بیندیشند  و  به  پژوهش  آن  بپردازند،  و  نسلها  و  نسلها  بدان  ایمان  بیاورند.  بدین  سبب  حکمت  یزدان  اقتضاء  کرده  است  که  این  ملّت  بـا  عذاب  ریشهکن،  بنیادشان  برانداخته  نشود،  و  تنها  عذاب  مـوقتی  بر  افرادی  از  آن  مـلّت  در  وقت  معلوم  و  مشخّصی  نازل  گردد  و  بس...  حـال  و  وضـع  در  مـیان  ملّتهای  اهل  کتاب  پیش  از  اسلام،  از  قبیل  یـهودیان  و  مسیحیان  نیز  به  هـمین  مـنوال  بوده  است،  و  عـذاب  ریشهکن،  بنیاد  ایشان  را  برنینداخته  است.

ولی  مشرکـان  چون  از  قوانین  و  سنن  ویژۀ  خدا  بیخبر  و  ناآگاه  بودند  دربارۀ  آفرینش  انسان  بدین  نحو  و  بدین  گـونهای  کـه  او  تـوان گـزینش  و  گـرایش  را  دارد،  و  میتواند  این  را  انتـخابکـند  و  آن  را  اختیار  نکـند،  و  اطّلاع  نداشتند  از  آفرینش  آسمانها  و  زمین  بدان  شکل  و گونهای که  به  انسان  اجازۀ کار  و  تلاش  و  آزمون  دهد،  رستاخیز  را  انکار  مـیکردند.  در  حـال  غـوطهوری  در  جهالت  و  بی خبری  از  قوانـین  و  سـنن  الهـی  دربارۀ  رسالتها  و  معجزهها  و  عذاب  پرسش  میکردند،  زمــانی  که  عذاب  از  سر  ایشان  دور  میشد  تا  مدّت  زمـانی  از  روزها  و  سالها،  یعنی  تا  شـماری  از  روزهـا  و  سـالها،  میگفتند:  چه  چیز  عذاب  را  به  تأخیر  میاندازد؟  دیگـر  آنــان  حکمت  خدا  و  رحـمت  خدا  را  درک  و  فهم  نمیکردند،  و  متوجّه  نبودند  که  اگر  روزی  و  روزگاری  عذاب گریبانگیرشان  شـود  ایشـان  را  رها  نـمیکند  و  جـای  نـمیدارد،  و کـیفر  اسـتهزاء  و  تمسخری  کـه  داشتهاند  و  پرسش  و  بیشرمی  ایشان  بیانگر  آن  است،  عذاب  آنان  را  احاطه  میکند  و  در  خود  میپیچد:

(أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ) (٨)

هان!  روزی  عذاب  به  سراغ  آنان  مـیآید  و  دیگر  از  ایشان  دور  نمی‏گردد  (و  دست  از  سـرشان  بـرنمیدارد)  و  چیزی  را  که  در  (دنـیا)  مسـخره  مـیکردند،  از  هـر  سـو  دربرشان  می‏گیرد. 

کسی که  ایمان  دارد  و  در  ایمان  خود  جدّی  است،  عذاب  یزدان  را  شتابان  درخواست  نمیکند  و  در  نزول  عذاب  خدا  شتاب  نشان  نمیدهد.  میداند  وقتی  که  عذاب  به  تأخیر  می افتد  به  خاطر  حکمتی  و  رحمتی  است.  به  سبب  این  اس  کسی  ایمان  بیاورد  که  آمادگی  ایمان  را  پـیدا  کرده  است.

در  همان  دورهای که  خدا  عذاب  را  در  آن  از  مشـرکان  قریش  باز گرفت،  چه  مردمان  زیادی که  ایمان  آوردند،  و  اسلام  نـیکو  و  زیبائی  را  داشتند،  و  از  خود  فـداکـاریها  نشان  دادند،  و  از  بوتۀ  آزمایش  نیکو  به  در  آمدند.  چه  بسیار  فرزندانی  که  از کافران  قریش  زادند  و  بعدها  در  دامان  اسلام  پرورش  یافتند...  اینها برخی  از  حکمتها  و  فلسفههای  ظاهری  است.  آنچه  در  پس  پردۀ  غیب  نهان  است  یزدان  مطّلع  از  آن  است،  ولی  آدمیزادگان  کوتاهبین  شتابگر  از  آن  بیخبر  و  ناآگاهند.

*

به  مناسبت  شتاب  ورزیدن  در  فرارسیدن  عذاب،  رونـد  قرآنی  سیر  و  سیاحتی  را  در  نفس  این  آفریدۀ شگفت  بشری  میآغازد،  آفریدهای که  ثابت  و  استوار  نمیماند  و  راستای  راه  را  درپیش  نمیگیرد  مگر  در  پرتو  ایمان:

(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ (٩) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (١٠) أِلا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ )(١١)

اگر  از  سوی  خود  بـه  انســان  نعمتی  بچشانیم  (و  مـثلاً  روزی  فــراوان  و  صـحّت  و  امنیّت  بـرسانیم  و  بـنا  بـه  حکمتی)  سپس  آن  را  از  او  بگیریم  و  بسـتانیم،  بسـیار  ناامید  (از  برگشت  دوبارۀ این  نعمت  به  خود)  و  ناسپاس  (در  برابر  سائر  نعمتهای  دیگر)  مـیشود.  و  اگر  بـعد  از  ناخوشی  و  زیان  و  ضرری  که  به  انسان  رسـیده  است،  خوشی  و  نعمت  و  منفعتی  بدو  برسانیم،  میگوید:  بدیها  و  سـختیها  از  مـن  بــه  دور  شــدهانــد  (و  مشکـلات  و  نــاراحتیها  دیگر  هرگز  بـرنمیگردند.  دوبـاره  دچـار  سرور  و  غرور  بیـجا  می‏گردد  و)  بسی  شادان  (از  مـتاع  دنیا)  و  نازان  (بر  دیگران)  میشود.  مگر  کسانی  کـه  (بـه  هنگام  شـدائـد)  شکـیبائی  کـنند،  و  (در  وقت  خوشی  و  ناخوشی  و  ثروتمندی  و  مستمندی)  کارهای  شایسته  و  بایسته  انـجام  دهـند،  بیگمان  آنـان  بـخشایش  (یـزدان  شامل  گناهانشان  میگردد)  و  پاداش  بزرگی  (در  برابـر  اعمال  صالحه)  دارند.

این  آیه  تصویر  درستی  از  انسان  شتابگر کوتاهبین  است،  آن کسی که  تنها  در  زمان  حال  زندگی  میکند،  و  شرائط  و ظروف کنونی  بر او  چیره  میشود  و  او  را  در  خود  غرق  میکند.  دیگر  آنچه  را کـه گذشته  است  به  یـاد  نـیآورد،  و  در  اندیشۀ  چیزی  نیست که  پس  از  ایـن  می آید.  یعنی  نه  در  بند گذشته  است  ونه  در  بند  آینده.  بلکه  همین  لحظۀ  حاضر  را  میپاید.  به  مـحض  آن که  خیری  از  او  برید  و  نعمتی  از  او گسیـخت،  ناامید  می‏گردد  و کفران نعمت  میکند! در  صـورتی که  خیر  و  نعمـتی که  داشت  بخشش  و  دادۀ  خدا  بدو  بود...  از  دیگر  سو،  همین  که  این  انسان  از  شدّت  و  سختی گذشت  و  به  رفاه  و  خوشی  رسید،  شادمان  و  خرامان  و  سرمست  و  خودپسند  میشود!  در  شدّت  و  سختی  خویشتنداری  و  شکیبائی  نمیکند،  و  چشم  امید  به  رحم  و کرم  خدا  نودوزد  و  منتظر  رفاه  و  آسایش  او  نـمیماند.  هنگام  شادی  و  شادمانی  و  ثروت  و  نعمت  نیز  مـانهروی  نـمی کند  یـا  حساب  آن  را  نمینماید که  چه  بسا  آن  ثروت  و  نعمت  از  کف  وی  بیرون  رود  و  پایان  پذیرد...

(إِلا الَّذِینَ صَبَرُوا ).

مگر  کسانی  که  شکیبائی  کنند.

مگر کسـانی کـه  در  وقت  نـعمت  شکـیبائی  مـیکنند،  همانگونه  که  در  وقت  شدّت  شکیبائی  میورزند.  چـه  بسیاری  از  مردمان  در  وقت  شدّت  و  سختـی  ،شکـیبائی  میکنند  و  خود  را  قهرمان  و  پهلوان  نشان  مـیهند  تـا  نشانههای  ناتوانی  و  سستی  در  سیمای  ایشان  پدیدار  و  نمودار  نگردد.  ولی  کسانی  که  هنگام  بـرخورداری  از  ثروت  و  نعمت  مغرور  و  سرمست  نشوند  اندکند.

(وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ).

و  کارهای  شایسته  و  بایسته  انجام  میدهند.

کسانی که  هم  در  وقت  نعمت  و  ثروت،  و  هم  در  وقت  شدّت  و  سختی،  کارهای  شایسته  و  بایسته  میکنند.  در  وقت  شدّت  و  سختی  با  تحمّل  مشکلات  و  معضلات  و  با  صبر  و  شکیبائی  بر  بلاها  و  ناملایمات،  کار  شایسته  و  بایسته  انجام  میدهند،  و  در  وقت  شدّت  و  سختی  بـا  سـپاسگزاری  و  نـیکوکاری  کـار  خـوب  و  سـندیده  میکنند.

(أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ )(١١)

بیگمان  آنــان  بـخشایش  (یـزدان  شـامل  گناهانشان  میگردد)  و  پاداش  بزرگی  (در  بـرابـر  اعمال  صـالحه)  دارند.

همچون  کسانی  آمرزش  و  پاداش  بزرگی  دارنـد،  بدان  خاطر که  در  برابر گرفتاریها  و  زیانهای  بدنی  یـا  مالی  شکیبائی  میورزند،  و  در  وقت  شـادی  و  شـادمانی  و  بهره‏مندی  از  ثروت  و  قدرت  سپاسگزاری  میکنند.  ایمان  واقعی  و  جلوهگر  در کارهای  شـایسته  و  بایسته  است که  در  وقت  شد  و  سختی  انسان  را  از  دست  یأس  و  ناامیدی  کفرآلود  مـیرهاند،  همانگونه  کـه  در  وقت  رفاه  و  نعمت  او  را  از  سرمستی  و  غرور گناهآلود  نجات  میدهد.  اینان  راستین  است که  دل  انسان  را  هم  در  وقت  بلاها  و  ناگواریها  و  ناداریها،  و  هم  در  وقت  نعمتها  و  خوشیها  و  برخورداری  از ثروتها،  به طور  یکسان  نگاه  و  پاجای  میدارد،  و  دل  را  در  هر  دو  حال  با  خدا  پیوند  میدهد  و  مرتبط  میسازد.  این  است که  همچون  دلی  در  زیرپتکهای  فقر و  فاقه  و  شدّتها  و سختیها  سقوط  نمیکند  و  فرونمیافتد،  و  هنگامی که  نعمتها  و  ثروتها  او  را  غرق  در  خود  میسازد،  تـفاخر  نـمیکند  و  عظمت  نمیفروشد.  هر  دو  حالت  مؤمن  خوب  است.  این  هم که  هر  دو  حالت  خوب  باشد  جز  برای  مؤمن  امکان  ندارد،  همانگونه که  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم   میفرماید.

*

این کسان  نادانان که  از  حکمت  آفرینش  و  قوانین  و  سنن  جهان  ناآگاه  و  بیخبرند،  و  از  زمرۀ  انسانهای  کوتاهبین،  غافل،  ناامید،  ناسپاس،  مغرور  و  فخرفروش  هسـتند،  و  مردمانی  هسـتند  کـه  حکـمت  و  فـلسفۀ  روانـه  کـردن  پیغمبران  از  میان  آدمیزادگان  را  درک  و  فهم  نمیکنند،  و  لذا  درخواست  میکنند که  پیغمبر  فرشته  باشد  و  یا  فرشته  او  را  همراهی  کند،  و  ارج  و  ارزش  رسالت  را  نمیدانند  و  درخواست  میکنند  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم گنجی  داشته  باشد،  این  چنین  کسان  تکذیبکننده  و کینهتوز  افرادی  هستند  که  به  تکذیب  و کینهتوزی  وارد  میگردند  و  در  تکذیب و کینهتوزی  پافشاری  مینمایند...  ای  پیغمبر  تو  با  آنان  چه  خواهی کرد؟

(فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ )(١٢)

 (ای  پیغمبر!  برای  خشنودی  مشرکان  تلاش  مکن.  آنـان  نـمیخواهـند  ایـمان  بـیاورند.  اگر  بـرای  ارضاء  آنـان  بکوشی)  چهبسا  تو برخی  از  چیزهائی  را  که  به  تو  وحی  میشود  (از  قبیل  آیاتی  که  دربارۀ  نکوهش  مـعبودهای  دروغین  ایشـان  است)  فروگذاری  و  از  (تـبلیغ)  آن  (بـه  مشرکان)  دلتنگ  و  ناراحت  شوی؟  زیرا  که  نکند  (آن  را  تکذیب  کنند  و  مانند  همیشه)  بگویید:  چرا  گنجـی  رایگان  بدو  ارمغان  نمی‏گردد،  یا  این  که  او  با  فرشتهای  نمیآید  (تا  صحّت  نبوّت  وی  را  به  ما  اعلام  نماید.  ای  پپغمبر!)  تو  تنها  بیمدهندۀ  (کافران  و  مژدهرسان  مؤمنان)  هستی  (و  وظیفۀ  تو  تبلیغ  کلام آسـمانی  است  و  بس)  و  خداونـد  مطّلع  و  مراقب  هر  چیزی  است  (و  از  احوال  ایشان  آگاه  است  و  اعمال  همگان  را  میپاید).

واژۀ  «لَعَلَّ«  متضمّن  معنی  پـرسش  است،  ولی  پرسش  خالصی  نیست.  بلکه  از  آن  چنان  بـر می آید که  خود  انسان  دلتـنگ  میشود  از  ایـن  نـادانیها،  و  از  ایـن  پرسشهای  بیجای  رنجآور،  و  از  پـیـشنهادهای  نـاچیز  و  بیارزشی که  از  عدم  دریافت  حقیقت  رسالت  و  وطیفۀ  آن  برمیخیزد.  پس  آیـا  ای  محمّد  دل  تـو  میگیرد  و  رنجیده  خاطر  میگردی،  و  این  رنجش  و  دلتنگی  تو  را  بر  آن  میدارد که  از  رساندن  برخی  از  آنچه  بر  تو  نازل  گردیده  است  خودداری کنی  و  در تبلیغ  آن  نکوشی،  تا  با  این  بخش  از  پیامها  بدانگونه که  عادت  ایشان  است  و  از آنان  دیده  شده  است  خورد  نکنند،  و  پذیرۀ  آن  بسان  نظائر  آن  نشوند که  پیش  از  این  بدیشان  میرساندی  و  از  آنها  آگاهشان  میکردی؟

هرگز  چنین  نخواهی کرد.  هیچ  وقت  نباید  برخی  از  آنچه  را که  به  تو  وحی  میگردد  فروگذاری،  و  از  ایـنگونه  سخنان  ایشان  دلتنگ  و  رنجیده  خاطر  شوی:

(إِنَّمَا أَنْتَ نَذِیرٌ).

 تو  تنها  بیمدهندۀ  (کافران  و  مژدهرسان  مؤمنان)  هستی و بس.

پس  وظیفۀ  تو  این  است  و  بس که  ایشان  را  بیم  دهی.  در  اینجا  بیم  دادن  برجستهترین  صفت  است.  چرا که  مقام  و  موقعیتی که  با  امثال  اینگونه  مردمان  پیش  آمده  است  و  پیش  مـیآید،  هـمچون  چیزی  را  می‏طلبد.  بس  ادای  وظیفۀ خودکن:

( وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ )(١٢)

و  خداوند  مطّلع  و  مراقب  هر  چیزی  است  (و  از  احوال  تو  و  احوال  ایشان  آگاه  است  و  اعمال  همگان  را  میپاید).  خدا  مراقب  ایشان  است.  هرگونه که  خود  بخواهد  برابر  قانون  و  سنّت  خودکار  و  بارشان  را  میگرداند،  و  پس  از  آن  با  ایشان  در  برابر  چیزهائی که کردهانـد  و  به  دست  آوردهاند  حساب  و کتاب  میکند.  تو  مراقب  و  نگاهبان  کفرشان  یا  ایمانشان  نیستی.  که  تو  بیمدهنده  هستی  و  این  آیه  به  آن  دوران  تـنگ  و  سخت  تـاریخ  دعوت  اسلامی  اشاره  میکند،  و  بیانگر  ناراحتیها  و  دشواریهائی  است که  سینۀ  پیغمبر  خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم را  فرا میگرفت  و  دل  او  را  به  تنگ  میآورد.  همچنین  این  آیه  اشاره  دارد  به  سنگینی  رویاروئی  با  جاهلیّت  سـرکش کینهتوز  در  زمانی که  در  آن  همدم  و  یاور  او  وفـات  کردهانـد،  و  تنهائی  دل  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم را  فراگرفته  است،  و  غم  و  اندوه  دلهای  مؤمنان  اندکی  را  در برگرفته  است  که  در  این  جاهلیّت  فراگیر  و  همه جاکستر  وجود  داشتند.

از  لابلای  واژههای  آیه،  فضای  غمزده  و  غمناکی  را  احساس  میکنیم  که  در  آن،  همچون  واژههای  خدایانهای  خوشی  و  شادی  را  ارمغان  میدارند،  و  یقین  و  اطمینان  را  بدان  مـیریزند،  و  اعـصاب  و  قلوب  را  آرامش  میبخشند!

*

گفتۀ  دیگری  را  میگویند.  این گفته  را  بارها  هم  تکـرار کردهاند:  این  قرآن،  به  هم  بافته  و  برتافتۀ  انسان  است،  و  به  دروغ  به  یزدان  نسبت  داده  شده  است!...  است که  یزدان  ایشان  را  به  مبارزه  و  چالش  میطلبد  و  از  آنان  ده  سورۀ  همچون  سورههای  قرآن  را  درخواست  میکند که  آنها  را  بسازند  و  به  هم  ببافند،  و  در  این  به  هم  بافتن  و  برتافتن  از  هر که  میخواهند  کمک  و  یاری  بگیرند:

(أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ) (١٣)

بلکه  (مشرکان  پـا  از  درخـواست  گـنج  رایگان  و  نـزول  فرشتگان  بالاتر  می‏گذارند  و)  میگویند:  (محمّد  خودش  قرآن  را  تألیـف  کرده  است  و)  آن  را  بـه  دروغ  بـه  خدا  نسبت  میدهد!  بگو:  (اگر  این  قرآن  را  انسانی  چون  مـن  نوشته  است)  شما  (هم)  ده  سورۀ  دروغین همـانند  آن  را  (بنویسید  و  برای  ما)  بیاورید  و  غیر  از  خدا  هرکس  را  که  میتوانید  دعوت  کنید  (و  به  یاری  خود  بطلبید)  اگر  (در  ادّعای  خویش)  راستگوئید.

خدا  پیش  از  این  در  سورۀ  یونس  ایشان  را  به  مبارزه  و  چالش  طلبیده  بود  و  از  آنان  تنها  یک  سوره  خواسته  بود،  پس  این  درخواست  ده  سـوره  برای  مـبارزه  و  چـالش  جیست؟

مفسّران  پیشش  گفتهاند:  مبارزهطلبی  و  چالش  به  ترتیب  چنین  بوده  است:  ابتداء  تمام  قرآن  خواسته  شده  است.  سپس  ده  سوره  درخواست  گردیده  است،  و  بعد  از  آن  یک  سوره  طلبیده  و  درخواست  شده  است.  امّا  دلیلی  بر  این  ترتیب  نیست.  بلکه  ظاهراً  سورۀ  یونس  مقدّم  بوده  است  و  در  آن  مـبارزهطلبی  و  چالش  بـه  آوردن  یک  سوره  بوده  است،  و  سورۀ  هود  پس  از  آن  نازل  گردیده  است،  و  مبارزهطلبی  و  چالش  به  ده  سوره  انجام  پذیرفته  است...  حقیقت  این  است  که  ترتیب  فرود  آمدن  آیـات  ضرورت  ندارد که  به  همان  ترتیب  سورهها  باشد.  آیهای  نازل  میشد  که  گاه  آن  را  به  سورۀ  مقدّمتر  در نزول،  و  گاه  آن  را  به  سورۀ  مؤخّر تر  در  نزول  ملحق  میکردند.  ولی  این  سخن  نیاز  به  چیزی  دارد که  آن  را  اثبات کند. 

در  اسباب  نزول  چیزی که  ثابت کند  آیۀ  سورۀ  یـونس  پس  از  آیۀ  سورۀ  هود  نازل  شـده  است  وجـود  نـدارد.  ترتیبی که  تحمیلی  باشد،  در  همچون  چیزی  پـذیرفتنی  نسیت.

آقای  محمّدرشید  رضا  در  تفسیر  خود  «المنار»  خواسته  استکه  برای  این  عدد  ده  سوره،  سببی  پیدا کند.  بسیار  خود  را  به  رنج  انداخته  است  -  خدا  رحمتش کـناد  -تـا  بگوید:  مقصود  از  مبارزهطلبی  و  چالش  در  اینجا،  قصص  قرآنی  است.  با  پژوهش  و  پیجوئی  آشکار  میشود کـه  سورههای  قرآن  مشتمل  بر  قصص  طولانی  و  درازی که  پیش  از  سورۀ  هود  نازل  شده  است  ده  سوره  بوده  است،  و  به  همین  جهت  از  آنان  در  این  مبارزهطللبی  و  چالش  ده  سوره  خواسته  است...  چه  مبارزهطلبی  و  چالش  با  یک  سوره  بیشتر  ایشان  را  درمانده  و  ناتوان  مـیکند  تـا  ده  سوره.  زیرا  داستانها  پراکندهاند  و  اسلوبها  مـتعدّدند،  و  خواستار  مبارزه  و  طالب  چالش  نیاز  پیدا  میکند  به  ده  سورهای  که  داستانها  در  آنها  ذکر گردیده  است  تا  اگر  بخواهد  تقلید  کند  بتواند  تقلید  کند...  تا  آخر...[4]

گمان  ما  این  است  -  خدا  هم  دانـاتر  است  -کـه  مسأله  آسانتر  از  همۀ  این  پیچیدگیها  و  سادهتر  از  آن  است  که  چنین  پیچیده  بیان  شود.  مبارزهطلبی  و  چالش،  اوضاع  و  احوال گویندگان،  و  شرائـط  و  ظـروف  سـخن  گـفتن  را  در نظر  میگرفت.  قـرآن  با  حـالتهای  واقـعی  مـعیّنی  رویاروی  میگردید.  گاهی  میگفت:  همانند  این  قرآن  را  بیاورید،  و گـاهی  درخـواست  میکند:  یک  سـوره  را  بیاورید،  و  زمانی  هم  از  ایشان  طلب  میکرد:  ده  سوره  را  بیاورید...  بدون  این که  ترتیب  زمانی  درنظر  بـاشد.  زیــرا  مقصود  مـبارزهطلبی  و  چـالش  بوده  است  بـا  درخواست  چیزی  از  این  قرآن.  فرق  نمیکند  این  چیزی  که  درخواست  کرده  است  همۀ  قرآن  یا  بـرخـی  از  ایــن  قرآن  و  یا  سورهای  از  این  قرآن  باشد.  مـبارزهطلبی  و  چالش  با  درخواست  نوع  این  قـرآن  بـوده  است نـه بـادرخواست  مقداری  از  آن.  درماندگی  و  ناتوانی  مردمان  هم  از  فراهم  آوردن  نوع  بوده  است  نه  مقدار.  در  ایـن  صورت  همه  و  برخی  و  سورهای  یکسان  است.  تـرتیب  هم  لازم  نیست.  بلکه  مقتضی  حالتی  در  مد  نظر  است که  مخاطبان  دارند،  و  همچنین  در  این  حالتی که  دارند  نوع  گفتارشان  چیست  و  چه  میگویند.  حالت  و  سـخنی کـه  مخاطبان  دارند،  مناسبت  مبارزهطلبی  و  چالش  را  فراهم  میآورد  و  معلوم  میکند که  سورهای  یا  ده  سوره  و  یا  این  قرآن  ساخته  و  پرداخته گردد  و  ارائه  شود.  ما  امروزه  نمیتوانیم  شرائط  و  ظروفی  را  معلوم  و  مشخص کنیم  که  قرآن  برای  ما  از  آن  شرائط  و  ظروف  ذکری  نکرده  است.

(وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ )(١٣)

و  غیر  خدا  هر کس  را  که  مـیتوانـید  دعوت  کـنید  (و  بـه  یاری  بطلبید)  اگر  (در  ادعای  خویش)  راستگوئید.

انبازها  و گشاده  زبانها  و  سخنورها  و  چامهسراها  و  پریها  و  آمیزادههای  خود  را  فراخوانید  و  به کمک  بطلبید،  و  آن گاه  تنها  ده  سورۀ به  هم  بافته  و  برتافته  را  تهیّه  ببینید  و  ارائه  دهید،  اگر  راست  میگوئید که  این  قــرآن  کسـی  غیر  خدا  آن  را  از  پیش  خود  ساخته  و  پرداخته  است  و  به  دروغ  به  خدا  نسبت  داده  است!

(فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ ).

پـس (ای  مشرکان)  اگر  (کسانی  را  که  برای  یاری  در  این  کار  دعوت  میکنید)  پاسخ  شما  را  ندادند  (و  استدعـای  شما  را  نپذیرفتند،  چرا  که  از  انجام  آن  ناتوانند...).

اگر  نتوانستند  ده  سوره  را  به  هم  بافند  و  بربافند،  چون  آنان  ناتوان  از  این  هستند که  در  این  کار  مهمّ  غیر ممکن  به  شما کمکی  بکنند،  و  خودتان  هم  قطعاً  ناتوان  از  انجام  آن  هستید،  چون  خودتان  پس  از  ناتوانی  و  درمـاندگی  خود  ایشان  را  فرامی خوانید  و  به  یاری  میطلبید...

(فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ ).

بدانید  که  این  قرآن  با  آگاهی  الله  و  وحی  خدا  نازل  شـده  است  (و  از  علم  الهی  سرچشمه  گرفته  است)

تنها  خدا  است که  بر  نازل کردن  این  قرآن  توانا  است.  و  فقط  دانش  خدا  است  که  عهدهدار  فرو  فــرستادن  قـرآن  بدین  شکل  و  بدین  گونهای  است  که  بدان  نازل  گردیده  است  و  دربرگیرنده  دلائل  دانش  یزدان  است،  دانشی که  قوانین  جهان  و  احوال  آدمیزادگان  را،  و گذشته  و  حال  و  آینده  ایشان  را،  و  چیزهائی  را  فراگرفته  استکه  بـرای  درون  و  بیرون  و  زندگانی  آنان  سودمند  و  شایان  است

(وَأَنْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ ).

و  معبودی  جز  خدا  نیست  (و  نـزول  ایـن  آیــات  مـعجز،  دلیلی  و  نشانی  بر  این  حقیقت  است.

این  بند  بیانگر  ایـن  واقـعیّت  است  کـه  خـداگونهها  و  انبازهای  ایشان  هم  ناتوان  از  پاسخ  بدین  مبارزهطلبی  و  چالش  هستند  و  نمیتوانـند  ده  سورهای  را  بسازند  و  بیاورند  بسان  سورههائی که  خـدا  آنـها  را  نـازل  کـرده  است.  خود  این  امر  هـم  دلیـل  بر  آن  است کـه  خـدای  یگانهای  وجود  دارد  که  تنها  او  میتواند  چنین  قرآنی  را  نازل  کند.

به  دنبال  ذکر  این  حجّتی که  گریزی  از  اعتراف  و  اقـرار  بدان  نیست،  با  پرسشی  پیروی  میزند،  پرسشیکه  جز  پاسخی  در  پیش کسانی  ندارد که  خـود  بزرگ  بـین  و  کینهتوز  نیستند.  پرسش  این  است:

(فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )(١٤)

پس  آیـــا  اســـلام  را  مــیپذیرید  و  فـرمانبردار  خـدا  مــیگردید؟  (بــاید  کــه  تسلیم  شـوید  اگر  طالب  حقّ  میباشید).

آیا  اسلام  را  میپذیرید  و  فرمانبردار  خـدا  مـیگردید)  پس  از  ایـن  مـبارزهطلبی  و  چـالش  و  نـاتوانی  و  درماندگیای که  چارهای  جز  تسلیم  در  برابر  آن  نیست؟  ولی  آنـان  پس  از  ایـن  نـیز  به  خود  بـزرگبینی  و  ستیزهجوئی  پرداختند  و  خـویشتن  را  بزرگتر  از  آن  دیدند که  حقّ  و  حقـیقت  را  بپذیرند!!!

حقّ  و  حقیقت  روشن  و  آشکار  بود،  ولی  آنان  بر  منافع  و  سلطه  و  قدرتی که  در  این  جهان  از  آن  بهرهمند  بودند  میترسیدند،  و  بیمناک  از  آن  بودند  که  کسـانی  را  که  بندگان  آدمیزادگان کرده  بودند  سر  به  شورش  بردارند،  و  به  ندای  دعوتکنندۀ  حرّیّت  و کرامت  و  عدالت  و  عزت  پاسخ  مثبت  دهند...  دعوت کنندهای  که  ایشان،  را  به  سوی: لا إِلَهَ إِلا الله فرامیخواند،  و  توحید  و  یکتاپرستی  را  ندا  درمیداد...  بدین  جـهت  روند قرآنی  پیروی  میزند  که  مناسب  حال  ایشان  است،  و فرجام کارشان  را  به  تصـویر  میکشد،  و  میگوید:

(مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لا یُبْخَسُونَ (١٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٦)

 کسانی  که  (تنها)  خواستار  زندگی  دنیا  و  زینت  آن  باشند  (و  جـز  خوردن  و  نـوشیدن  و  امـوال  و  اولاد  را  طـالب  نبوده  و  چشمداشتی  به  آخرت  نداشـته  بـاشند،  بـرابـر  سنّت  مـوجود  در  پـیکرۀ  هسـتی،  پـاداش  دسترنج  و)  اعمالشان  را  در  این  جهان  بدون  هیچگونه  کم  و  کاستی  بـه  تمام  و  کمال  میدهیم  (چرا  که  مـدار  ایـن  جهان  بـر  اعمـال  استوار  است؛  نـه  بـر  نـیّات  و  مـقاصد،  و  بـر  ایـن  خوان  یغما  چه  دشمن  چه  دوست).  آنان  کسانید  که  در  آخرت  جز  آتش  دوزخ  بهره  و  سهمی  ندارند،  و آنچه  در  دنیا  انــجام  میدهند،  ضائع  و  هدر  میرود  (و  بیاجر  و  پاداش  میشود)  و  کارهایشان  پوچ  و  بیسود  میگردد  (هرچند  کـه  اعـمالشان  بـه  ظـاهر  انسـانی  و  مردمی  و  عبادی  باشد).

کوششی که  در  این  جهان  صورت  میگیرد  میوه  و  بهرۀ  خود  را  دارد،  خواه  صاحب  آن  نظر  به  افقهای  بلند  آن  جهانی  داشته  باشد،  و  خواه  به  منافع  نزدیک  و  محدود  خود  این  جهانی  چشم  بدوزد.  هرکس  زندگی  دنـیا  و  زینت  آن  را  بخواهد،  و  تنها  برای  آن  بهکار  و کوشش  پردازد،  او  در  این  دنیا  به  نتیجه  و  ثمرۀ  افعال  و  اعمال  خود  میرسد،  و  بدانگونه که  می خواهد  و  دوست  دارد  در  این  مدّت  محدود  چند  روزه  زندگی  بدان  دسترسی  پیدا  میکند،  ولی  در  آخرت  جـز  آتش  دوزخ  بهرهای  ندارد.  زیرا  او  چیزی  را  پیشاپیش  برای  آخـرت خود  نفرستاده  است،  و  برای  آن  حسابی  افتتاح  و  باز  نکرده  است.  پـس  به  نتائج  همۀ  اعمال  دنیا  در  دنیا  نائل  میشود،  ولی  اعمال  دنیوی  او  در آخرت  پوچ  و  بیسود  میگردد  و  در  آنجا  ارج  و  بهائی  به  افعال  وی  داده  نمیشود...  واژۀ  «حبط«  گرفته  شده  است  از:

( من حبطت الناقة ).

براثر  بیماری  شکم  شـتر  ماده  باد  کرده  است  و  آماسیده است .

این  واژه  تصویری  از  مناسبت  عمل  نفخ کرده  و  ورم  کردهای  در  این  جهان  است،  عملی که  همچون  این  نوع  بیماری  شتر،  منتهی  به  هلاک  و  نابودی  میگردد.

ما  امروز  بر  ایـن  زمین  افراد  و  قبائل  و  مـلّتهائی  را  میبینیم که  برای  دنیا کار  میکنند  و  میکوشند،  و  به  پاداش  و  ثمرۀ کار  و  تلاش  خود  میرسند.  دنیای  ایشان  آراسته  و  پیراسته  است  و  زیب  و  زینت  دارد،  و  جـهان  آنان  باد کرده  است  و  آمـاسیده  است!  روا  نـیست  که  شگفتزده  شویم  و  بپرسیم:  چرا  این  چنین  است؟  چه  این  قانون  و  سنّت  خدا  است که  در کرۀ  زمین  جریان  دارد:

(مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لا یُبْخَسُونَ )(١٥)

کسانی  که  (تنها)  خواستار  زندگی  دنیا  و  زینت  آن  باشند  (و  جـز  خوردن  و  نـوشیدن  و  امـوال  و  اولاد  را  طـالب  نبوده  و  چشـم داشتی  به  آخرت  نداشته  بـاشند،  بـرابر  سـنّت  مـوجود  در  پـیکرۀ  هستی،  پـاداش  دسـترنج  و)  اعمالشان  را  در  این  جهان  بدون  هیچ گونه  کم  و  کاستی  به  تمام  و  کمال  میدهیم  (چرا  کـه  مدار  ایـن  جهان  بـر  اعمال  استوار  است؛  نـه  بـر  نـیّات  و  مقاصد،  و  بـر  ایـن  خوان  یغما  چه  دشمن  چه  دوست).

ولی  تسلیم  این  قانون  و  سنّت  و  نتائج  و  ثـمرات  آن  شدن  نباید  این  مطلب  را  از  یاد  ما  ببرد:  ایـنگونه  اشخاص  میتوانند  همان  کارهائی  را که  میکردهاند  بکنند،  و  در  عین  حال  جانهایشان  به  آخرت  چشم  بدوزد  و  سرای  دیگر  را  در  مدّ  نظر  بگیرند،  و  خدا  را  درکارها  و  تلاشها  و  بهرهوریها  و  بهرهبرداریها  حاضر  و  نـاظر  بدانند، درنتیجه  به  زینت  و  نعمت  این  جهان  بدون  کم و کاست  برسند،  و  به  زینت  و  نعمت  و  بهره وری  و  بهرهمندی  آن  جهان  نیز  دستیابی  پیدا  کنند.

کار کردن  برای  جهان  دیگر  مانع  کار کردن  برای  ایـن  جهان  نمیشود.  وقتی که  آدمی  متوجّه  خدا  باشد  و  در  کار  خود  خدا  را  در نظر  بگیرد،  نه تنها  هیچ  از  مقدار کار  این  جهانی  و  سود  آن  نمیکاهد،  بلکه کوشش  را  فزونتر  و  ثمرۀ  کوشش  را  برکتدار  مـیکند،  و کسب  و کار  را  پاکیزه،  و  بهرهمندی  و  بهرهوری  را  نیز  پاکیزه  میسازد،  و  افزون  بر  نعمت  و  لذّت  این  جهان،  نعمـت  و  لذّت  آن  جهان  را  هم  میافزاید.  مگر  این که  غرض  از  بهره‏مندی  و  بهرهوری  از  متام  و کالای  این  جهان،  شهوات  و  لذائذ  حرام  بوده  باشد،که  این کـار  نـه تنها  در  آن  سـرا  مـایۀ  هلاک  است،  بلکه  در  این  سرا  نیز  سبب  نابودی  میگردد،  هرچند  هم  پس  از گذشت  مدّت  زمانی  باشد.  این  امر  در  زندگی  ملّتها  و  در  زندگی  افراد،  پدیدار  و  نمودار  است،  و  عـبرتهای  تـاریخ  روزگـاران  گواه  سـرنوشت  شـوم  ملّتـهائی  است که  به  دنبال  شهوات  رفتهاند  و  به  لجنزار آن افتاده اند.

پس  از  آن،  رونــد  قــرآنــی  نگـاهی  مـیانـدازد  بـه  موضعگیری  مشرکان  در  برابر  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله وسلّم حقّ  و  حقیقتی که  از  سوی  یزدان  با  خود  به  ارمـغان  آورده  است،  و  همچنین  مینگرد  به  این  قرآنـی کـه  گـواهـی  میدهد  بر  این که  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم  دلیلی  و  برهانی  با  خـود  از  سوی  خدا  دارد،  و  او  از  جانب  خـدا  فـوستاده  شـده  است. کتاب  موسی  هم  که  قبلاً  نازل  گـردیده  است  بر  پیغمبری  او  گواهی  میدهد...  روند  قرآنی  به  همۀ  ایـن  دلائـل  و  بـراهینی  اشـاره  مـینماید کـه  مـربوط  به  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم    و  به  دعوت  و  به  رسالت  او  است.  تا  بـا  این  نگرش،  دل  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله وسلّم   و  دل گروه  مؤمن  را  ثابت  و  استوار  بدارد.  سپس  روند  قـرآنـی  کسـانی  از  دســـتهها  و  گـروههای  مشــرکان  را  از  آتش  دوزخ  میترساند که  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم   را  قبول  نمیکنند،  و  ایشان  را  در  صحنهای  از  صـنههای  عذاب  روز  قیامت  نشان  میدهد،  صحنهای  که  رسـوائـی  و  خـواری  در  بـرابـر  سرکشی  و  تکـبّری  کـه  مـیورزیدهانـد  آن  صـحنه  را  میپوشاند  و  فراگیرد.  همچنین  روند  قرآنـی  مـقرّر  میدارد که  این  افرادی که  به  باطل  به  خویشتن  میبالند،  و  دشمنان  حقّ  و  حقیقت  هستند،  ناتوانتر  از  آن  هستند که  از  عـذاب  خدا  بگـریزند  و  خویشتن  را  بـرهانند،  و  درماندهتر  از  آن  هستند که  جز  خدا  اولیاء  و  دوستانی  را  بیابند...

(لاجَرَم أنََّهم فی الآخرة هم الأخْسَرونَ)

مسلّماً  آنان  در  آخرت  زیـانبارترین  (مـردمان)  هسـتند  (چرا  که  سعادت  خود  را  باختهاند،  و  باقی  را  به  فـانی،  و  نعمت  را  به  نقمت،  و  جنان  را  به  نیران  دادهاند.

روند  قرآنی  میان  ایشان  و  میان  مـؤمنان  سـنجشی  به  شکــل  محسوس  و  مشـهود  برقرار  میکند،  شکل  محسوس  و  مشهودی که  فرق  بسـیاری  را  به  تـصـویر  میکشد کـه  در  سـرشت  آن  دو گـروه  است،  و  فـاصلۀ  زیادی  را  پیش  چشم  میدارد کـه  در  موقعیّت  و  حـال  آنان،  هم  در  دنیا  و  هم  در  آخرت  موجود  است:

(أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ) (١٧)

آیا  کسی  که  دلیل  و  برهان  روشنی  (به  نام  فطرت  و  عقل  سلیم)  از  سوی  پروردگار  خـود  دارد  (و  بــا  نور  آن  بـه  آفاق  و  انفس  می‏نگرد  و  به  وجود  آفریدگار  جـهان  پـی  میبرد)  و  گواهی  از  جانب  خدا  (به  نام  قرآن)  به  دنبال  آن  میآید  (و  بر  صدق  دریافت  عقل  او  از  جهان،  شـهادت  میدهد  و  برداشت  وی  را  تـصدیق  مـینماید)  و  قبل  از  قرآن  (هـم  جملگی  کتابهای  آسـمانی،  ایـن  راه  را  تأیـید  کردهاند  و  در  این  مسیر  رقتهانـد،  از  آن  جـمله  تـورات،  یعنی)  کتاب  موسی  که  رهبر  و  رحمت  بـوده  است،  (آیـا  چنین  کسانی  با  افرادی  برابـرند  که  بـا  چشـم  خرد  بـه  مـلکوت  جـهان  نـمینگرند،  و  به  کتابهای  آسـمانی  و  پیغمبران  الهی  گوش  دل  فرانمیدهند،  و  جـز  به  فکر  دنـیا  نبوده  و  گمراه  بسر  میبرند  و  گمراه  مـیمیرند؟).  آنـان  (که  دربارۀ  کائنات  میاندیشند  و  با  چراغ  عقل  پروردگار  خـود  را  مـییابند  و  تـاریخ  انـبیاء  و  گذشتگان  را  پـیش  چشم  میدارند)  بیگمان  به  قرآن  ایمان  میآورند  (  چرا  که  آن  را  با  دید  جهانبین  و  بینش  حقّگرای  خویش  همگام  و  همنوا  میبینند).  هرکس  از  گروهها  (و  طوائف  گمراه  که  دشمن  حقّ  و  حقیقت  و  ادیان  و  انبیاء  خدایند)  به  قرآن  ایـــمان  نـیاورد،  میعادگاه  او  آتش  است  (و جملگی  گمراهان  گریزان  از  نـور  قرآن،  در  آتش  سـوزان  دوزخ  گرد  میآیند  و  چه  بد  جایگاهی  است!  ای  پیغمبر!)  دربارۀ  قرآن  شکّ  و  گمانی  به  خود  راه  مده.  قرآن  حقّ  است  و  از  سوی  پروردگارت  آمده  است،  ولی  بیشتر  مردم  (  حقّ  را  نمیپذیرند  و  بـه  چـیزی  کـه  بـاید  ایـمان  داشت)  ایـمان  نمی آورید.

(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أُولَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأشْهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (١٨) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (١٩) أُولَئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ وَمَا کَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ (٢٠) أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢١) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ )(٢٢)

چه  کسی  ستمگرتر  از  کسی  است  که  به  خدا  دروغ  بندد؟!  (کسانی  که  به  خدا  دروغ  مـیبندند  و  چیزهائی  را  بـدو  نســـبت  مـیدهند  که  از  او  نیست،  در  قـیامت  بـه  گونۀ  خاصی)  آنان  به  پروردگارشان  عرضه  میگردند  (و  در  دادگاه  عدل  الهی  به  سان  میشوند)  و  گواهان  (حاضر  در  آنجا،  اعم  از  پیغمبران  و  فرشتگان  و  غیره  بـر  آنـان  گواهی  میدهند  و)  میگویند:  اینان  بر  پروردگار  خـود  دروغ  بستهاند  (و  لذا  زشتترین  گناه  و  رسواکنندهترین  ستم  را  مرتکب  شدهاند)  هان!  نفرین  خدا  بـر  سـتمگران  بـــاد!  آن  ســتمکارانـی  کـــه  (مـــردمان  را)  از  راه  خــدا  بـازمیداشـتند،  و  (بـر  راسـتای  خداشـناسی  سـدّها  و  مانعها  ایجاد  میکردند،  و  در  دلهـای  مـردمان  شکـّها  و  گمانها  میانداختند  تا  آنان  را  منحرف  سازند  و  بدیشان)  راه  خدا  را  کج  و  نادرست  نشـان  دهـند،  و  آنـانی  که  بـه  آخرت  کفر  میورزیدند  (و  به  جهان  دیگر  ایمان  نداشتند.  این  کافران)  چنان  نیستند  که  آنـان  بـتوانـند  (خدا  را  از  عذاب  رساندن  به  خود)  در  دنیا  ناتوان  و  درمانده  سازند  (و  از  قلمرو  قدرت  او  خـارج  شـوند.  اگر  خدا  بـخواهـد  ایشان  را  گرفتار  عذاب  و  بلائی  کند)  آنان  بجز  خدا  یاور  و  فریادرسی  نـدارنـد  (که  ایشـان  را  از  عذاب  و  بـلای  آسمانی  بـرهاند.  در  آخـرت  هـم  بـه  سـبب  عصیان  و  طغیانشان)  عذابشان  چندین  برابر  می‏گردد  (و  پیوسته  افـزونتر  و  افزونتر  مـیشود.  چرا  که  در  دنـیا)  آنـان  نمیتوانستند  (نشانههای  خداشناسی  پخش  در  آفاق  و  انفس  را)  بشنوند  و  ببینند.  آنان  کسانیند  که  خویشتن  را  زیانبار  می‏کنند  و  هستی  خود  را  میبازند،  و  معبودهائی  را  که  به  دروغ  به  هم  میبافند  و  میسازند،  کم  و  نـاپدید  میگردند  (و  دروغگوئیها  و  یاوهسرائـیهایشان  از  بـین  میرود  و  بیفائده  و  بیسود  میشود).  مسلّماً  در  آخرت  زیانبارترین  (مردمان)  هستند  (چرا  که  سعادت  خود  را  باختهاند،  و  باقی  را  به  فانی،  و  نعمت  را  به  نعمت،  و  چنان  را  به  نیران  دادهاند  ).

(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ )(٢٣)

بیگمان  کسانی  که  ایمان  آوردهاند  و  کـارهای  شـایسته  کردهاند  و  به  خدای  خویش  آرمیدهاند  (و  کرنش  بردهاند  و  تسلیم  فرمانش  شدهاند)  آنـان  بـهشتیانند  و  در  آنـجا 

جاودانه  میمانند.

(مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا أَفَلا تَذَکَّرُونَ )(٢٤)

 حال  این  دو  گروه  (یعنی  مؤمنان  و  کافران)  همانند  حال  کور  و  کر،  یا  بینا  و  شنوا  است.  آیـا  حـال  و  مال  ایـن  دو  گروه  یکی  است؟  آیا  یادآور  و  پندپذیر  نمیگردید؟. درازی  این  آیهها،  و  دگـرگونی  اشـارهها  و  الهـامها  در  آنها،  و  همـین  جوراجوری  نگرشها  و  آهـنـگها،  همۀ  اینها  توجّه  میدهند  به  چیزی که  گروه  اندک  مؤمنان  در  این  دوران  سخت  و  شدید  تاریخ  دعوت،  با  آن  درگیر  و  رویاروی  بودند.  همچنین  برای  ما  نیاز  موضعگیری  به  چنین  پیکار  بیانی  الهامگرانهای  را  به  تـصویر  مـیکشد،  همانگونه که  برای  ما  سرشت  جنبشی  این  قـرآن  را  به  تصویر  مـیزند،  بـدان  هـنگام  کـه  بـا  جـهان  واقــعیّت  رویاروی  میگردد،  و  با  آن  جهاد  بزرگی  را  میآغازد.  مزۀ  این  قرآن  را  نمیچشد  مگر کسی کـه  بـه  هـمچون  پــیکاری  نـرو  رود،  و  با  هـمچون  مـوضعگیریها  و  موقعیّتهائی  رویاروی  شـود  کـه  قـرآن  در  آنـها  نـازل  میگردید  تا  با  آنها  رویاروی گردد  و  برزمد. کسانی که  نشستهاند  و  معانی  قرآن  و  مفاهیم  و  مقاصد  آن  را  لمس  میکنند  و  میپسایند،  و  تنها  قرآن  را  از  نظر  سخن  یا  هنر  بررسی  مـیکنند،  و  خـودشان  دور  از  پـیکار  و  دور  از  جنبش  نشستهاند،  نمیتوانند  چیزی  را  از  حقیقت  قـرآن  در  این  نشستن  سرد  و  بیحرکت  دریافت کنند...  حرکت  و  جنببش  این  قرآن  هرگز  برای  نشستگان  پیدا  و  هویدا  نمیشود،  و  راز  و  رمز  این  قرآن  برایکسانی  جلوهگر  و  آشکار  نمیگردد که  سلامت  و  راحت  تـوأم  با  بندگی  برای  غیر  خدا  را،  و کـرنش  بـردن  و  اطـاعت کـردن  از  طاغوت  را  به  جای  خدا،  ترجیح  میدهند  و  بر میگزینند!   

(أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ) (١٧)[5]

روایتهای  گوناگونی  ذکر  شـده  است  دربارۀ  ایـن  کـه  مقصود  این  فرمودۀ  یزدان  بزرگوار  چیست:

(أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ ).

آیا  کسی  که  دلیل  و  برهان  روشنی  (به  نام  فطرت  و  عقل  سلیم)  از  سوی  پروردگار  خود  دارد....

یا  مراد  این  بند  از  فرمودۀ  ایزد  متعادل  چیست:

(وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ ).

و  گواهی  از  جانب  خدا  (به  نام  قرآن)  به  دنبال  آن  میآید.  و  یا  مرجع  ضمیر  در  واژههای:  «ربّه« و  «یتلوه«  و  «منْه« کدام  است...  ارجح  روایتها  -  آنگونه که  من  تشـخیص  دادهام  -  ایــن  است  کـه  مـراد  از  ایـن  فـرمودۀ  خدای  بزرگوار:  (أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ)   پیـغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله وسلّم   است.  و  به  پیروی  از  او  مراد  هرکـس  دیگری  استکه  ایمان  بیاورد  به  چیزی  که  او  با  خود  به  ارمغان  آورده  است که  قـرآن  است.  مـقصود  از  ایـن  فـرمودۀ  یزدان(رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ)دلیل  و  برهانی  است  که  از  ســوی  پــروردگار  مــی آید  و  بـر  نـبوّت  و  رسـالت  پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم  گواه  است.  آن  هم  این  قـرآنـی  است کـه  خودش  گواهی  میدهد  بر  این  که  وحی  یـزدان  است،  و  کسی  از  انسانها  نمیتواند  همچون  قرآنی  را  بسـازد  و  بیاورد  (وَمِنْ قَبْلِهِ)  یعنی  پیش  از  این  شـاهد کـه  قـرآن  است(کِتَابُ مُوسَى) نیز  بر  صدق  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله وسلّم گواهی  میدهد،  گواهی  آن،  هم  بشارتی  به  قدوم  او  است،  و  هم  موافقتی  است  که  اصول  و  ارکان کتاب  موسی  با  قـرآن  دارد که  محمد  صلّی الله علیه و آله وسلّم  بس  از  او  با خود  به ارمغان  آورده است.

چیزی که  این  سخن  را  در  نـظرم  آراسته  است  و  مـایۀ  ترجیح  آن  در  پیش  من  شده  است،  وحدت  تعبیر  قرآنی  در  سوره  است.  وحـدت  تـعبیری کـه  پیوند  پیغمبران  بــزرگوار  با  پـروردگارشان  را  صـادقانه  به  تصویر  مـیکشد،  و  دلیـل  و  برهانی  را  ذکر  میکند که  در  اندرونشان  مییابند،  و  در  پرتو  آن  یقین  و  اطمینان  پیدا  میکنند که  خدا  بدیشان  وحی  مـیکند،  و  هـمچنین  در  پرتو  آن  خدا  را  در  دلهایشان  حاضر  و  واضح  و  یـقینی  می بینند  و  به گونهای  بدو  ایمان  پیدا  میکنند که  شکّ  و  تردیدی  برایشان  در  شـناخت  یـزدان  نـمیماند.  مـثلاً  نوح  علیه السلام در  این راستا  به  قوم  خود  میگوید:

(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ) (٢٨)

ای  قوم  من!  بـه  مـن  بگوئید،  اگر  مـن  دلیـل  روشـنی  از  پروردگارم  داشته  باشـم  (که  علم  ضروری  من بر گرفته  از  دانش  و  بینش  پیغـمبری  است)  و  خداونـد  از  سـوی  خود  رحمتی  به  من  عطاء  فرموده  باشد  (که  نبوّت است)  و  این  رحمت  الهی  (به  سبب  تـوجّه  شـما  بـه  مـادیّات  و  غفلت  از  معنویّات)  بر  شما  پـنهان  مـانده  بـاشد،  آیـا  مـا  میتوانیم  شما  را  به  پذیرش  آن  واداریـم،  در  حالی  که  شما  دوستش  نمیدارید  و  منکر  آن  میباشید؟  (دین  را  با  اجـبار  کــه  نـمیشود  بـه  دیگران  تـحمیل  و  تـزریق  کرد). (هود/28) 

صالح  علیه السلام خـود  این سخن  را  میگوید:

(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ) (٦٣)

گفت:  ای  قوم  من!  به  من  بگوئید،  اگر  من  (در  دعوت  شما  به  پرستش  خدای  یگـانه)  از  سوی  خدا  دلیـل  روشـنی  داشته  باشم  و  او  از  جانب  خود  به  من  رحمت  (نبوّت  و  رسالت)  داده  باشد،  حال  اگر  از  فرمان  او  سرکشی  کنم،  چه  کسی  مرا  در  برابر  (خشـم)  خدا  یـاری  مـیدهد  و  از  عذاب  او  رستگار  میسازد؟!  شما  کـه  جز  بـر  زیـان  و  هلاک  من  نمیافزائید.  (هود/63 )

شعیب علیه السّلام  همچون سخنی  میگوید:

(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا...).

 گفت:  ای  قوم  من!  اگر  من  (بر اثر  نبوّت)  دلیل  آشکاری  از  پروردگارم  داشته  باشم  (و  به  یقین  کامل  رسیده  باشم)  و  روزی  خوبی  (علاوه  از  نبوّت)  به  من  عطاء  فرموده  باشد....(هود/88)

 این  تعبیر  یگانهای  است  از  حال  یگانهای  که  پـیغمبران  بزرگوار  با  پروردگار  خود  دارنـد،  حـال  یگـانهای  که  حقیقت  چیزی  را  به  تصویر  میکشد که  پیغمبران  یزدان  آن  را  در  دل  خود  یقیناً  مـیبینند.  ایـن  چـیز،  حقیقت  الوهیّت  است که  آن  را  در  اندرونشان  می‏یابند،  و  راست  است  که  پروردگارشان  از  راه  وحی  نیز  با  ایشان  تماس  میگیرد...  این  یگانگی  در  تعبیر  از  حال  یگانه،  در  روند  سوره،  از  روی  هدف  بوده  و  مقصود  است  -  همان گونه  که  قبلاً  در  معرّفی  سوره گـفتیم  -  و  مـراد  اثـبات  ایـن  مــوضوع  است کــه  شاًن  و  مــقام  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  بـا  پروردگارش  و  با  وحیای که  بدو  میشود،  بسان  شأن  و  مقامی  است که  پـیش  از  او  سـائر  پیغمبران  بزرگوار  داشتهاند.  این  هم  از  یک سو  تهمتها  و  ادّعاهای  پـوچ  و  دروغینی  را  باطل  میسازد که  پیرامون  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  به  هـم  میبافتند  و  سر  هم  میکردند.  از  دیگر  سو  این  کار،  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  و گروه  اندک  مؤمنانی  را که  در  خدمت  او  بودند  بر  حقّ  و  حقیقتی  ثابت  و  استوار  میداشت که  با  خود  داشتند.  این  حقّ  و  حـقیقت  هـمان  حـقّ  و  حـقیقت  یگانهای  بود  که  همۀ  پیغمبران  با  خود  به  ارمغان  آورده  بودند،  و  پیروان  پیغمبران  جملگی  تسلیم  آن  بودند.

معنی کلّی  آیه  چنین  میشود:  آیا  این  پیغمبری که  دلائل  و  شواهد  بر  صدق  او  و  بر  صحّت  ایمان  و  یقین  او  پیاپی  میآیند  و  همدیگر  را  تقویت  و  پشتیبانی  مـیکنند،  بـه  گونهای که  در  درون  نفس  خود  دلیل  روشنی  و  حـجّت  اطمینان بخشی  را  مییابد  که  از  سوی  پـروردگار  بدو  ارمغان  گردیده  است،  و  شاهد  دیگری  کـه  پـیش  از  آن  آمده  است  و  بر  صدق  او  گواهی  میدهد،  و  آن  کـتاب  موسی  است،  کتابی  که  پیشوای  رهبری  بنیاسـرائـیل  و  رحمت  یزدان  بوده  و  بر  آنان  نارل  گردیده  است،  و  این  چنین کتابی  پیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  تـصدیق  مـیکند  بـا  بشارتی که  حامل  آن  است  و  مژدۀ  قدوم  او  را  میدهد،  و  هــمچنین  او  را  تـصدیق  مـیکند  با  مـطابقت  اصول  اعتقادیای  که  ادیان  خدا  جـملگی  بـر  آنـها  اسـتوار  و  پایدار  هستند...  میگوید:  آیا  کسی که  این  شأن  و  مقام  او  است،  جای  آن  است  کـه  تکـذیب  شـود  و  پـذیرفته  نگردد  و  با  او  دشمنی  و  ستیز  شـود،  بـدان گـونه کـه  گروههائی  از  دستههای  مشرکان  با  او  دشمنی  میورزند  و  ستیزهگری  میکنند؟  واقعاً  کار  بس  زشت  و  ناپسندی از  جهات  مختلفی  است که  با  وجود  همۀ  ایـن  شـواهد  پیاپی  و  تقویتکنندۀ  همدیگر  انجام  میپذیرد.

آنگاه  روند  قرآنی  مواضع  کسانی  را  عرضه  میکند که  بدین  قرآن  ایمان  میآورند،  و  مـواضـع  اشـخاصی  از  گروهها  و  دستهها  را  نشان  میدهد که  بدین  قرآن  ایمان  نمیآورند  و  آن  را  باور  نمیدارند.  ضمناً  پاداش  آنان  و  کیفر  اینان  در  آخرت  را  تذکّر  میدهد،  پاداش  و کیفری  که  در  انتظارشان  است.  روند  قرآن  بسی  بر  ثـابت قدم  بودن  و  استوار  داشتن  پـیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و کسـانی  تکـیه  میکند که  به  حقّ  و  حقیقتی  ایمان  میآورند که  با  خود  به  ارمغان  آورده  است.  دیگر  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  مؤمنان  همراه  او  را  همچون  تکذیبکنندگان کافر که  بیشترین  مردمان  در  آن  زمان  بودند  نـمیترساند  و  آشفته  و  پریشان  نمیگرداند:

(أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ) (١٧)

آنان  (که  دربارۀ  کـائنات  میانـدیشند  و  بـا  چراغ  عـقل  پروردگار  خود  را  مییابند  و  تاریخ  انبیاء  و  گذشتگان  را  پیش  چشم  میدارند)  بیگمان  به  قرآن  ایـمان  مـیآورند  (چرا  که  آن  را  با  دید  جهانبین  و  بینش  حقّگرای  خویش  همگام  و  همنوا  میبینند).  هر کس  از  گروهها  (و  طوائـف  گمراه  که  دشمن  حقّ  و  حقیقت  و  ادیان  و  انبیاء  خدایند)  به  قرآن  ایمان  نیاورد،  میعادگاه  او  آتش  است  (و  جملگی  گمراهان  گریزان  از  نـور  قرآن،  در  آتش  سـوزان  دوزخ  گرد  میآیند  و  چه  بد  جایگاهی  است!  ای  پیغمبر!)  دربارۀ  قرآن  شکّ  و  گمانی  به  خود  راه  مده.  قرآن  حقّ  است  و  از  سوی  پروردگارت  آمده  است،  ولی  بیشتر  مردم  (حقّ  را  نمیپذیرند  و  بـه  چـیزی  که  بـاید  ایمان  داشت)  ایـمان  نمیآورند.

برخی  از  مفسّران  دربارۀ  این  فرمودۀ  خدای  بزرگوار  دچار  اشکال  شدهاند:

(أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ).

آنان  بدو  ایمان  دارند.

مقصود  از  این  فرمودۀ  یزدان:

(أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ ...).

آیا  کسی  که  دلیل  و  برهان  روشنی  (به  نام  فطرت  و  عقل  سلیم)  از  سوی  پروردگار  خود  دارد  (و  با  نـور  آن  بـه  آفاق  و  انفس  می‏نگرد  و  به  وجود  آفریدگار  جهان  پـی  میبرد)  و  گواهی  از  جانب  خدا  (به  نام  قرآن)  به  دنبال  آن  می آید....

خود  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  است،  همان گونه  که  قبلاً گفتیم...  چه  مقصود  از  «اولئک«  یعنی  آنان،  جماعتی  است که  به  ایـن  وحی  و  به  ایـن  دلیل  و  برهان  روشـن  ایمان  میآورند...  در  این  صورت  هیچ گونه  اشکالی  وجود  نخواهد  داشت.  زیرا  ضمیر  در:  (أولئکَ  یُؤمنُون به ).  آنان  بدان  ایمان  میآورند  به  «شاهدٌ»  برمیگردد که  قرآن  است.  و  ضمیر  در:  (و مِنْ قَبْلهِ)   پـیش  از آن  نیز  به  قرآن  برمی‏گردد،  همان گونه که  قبلاً گفتیم.  دیگر  اشکالی  نمیماند  در  این  که گفته  شـود:  «اولئک  یؤمنُون بـه«  یعنی  ایمان  میآورند  به  ایـن  شـاهد  که  قــرآن  است.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  نخستین کسی  بوده  است که  ایمان  آورده  است  به  چیزی که  بر  او  نـازل  شده  است.  پس  از  آن  مؤمنان  از  او  پیروی  کردهاند،  همان گونه که  در  سورۀ  بقره   آمده  است:

(آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه والمؤمنون . کل آمن بالله وملائکته وکتبه ورسله . . .).

فرستادۀ  (خدا،  مـحمّد)  مـعتقد  است  بـدانـچه  از  سـوی  پروردگارش  بر  او  نازل  شده  است  (و  شکّی  در  رسالت  آسمانی  خود  ندارد)  و  مؤمنان  (نیز)  بدان  بـاور  دارنـد.  همگی  بـــه  خـدا  و  فرشتگان  او  و  کـتابهای  وی  و  پیغمبرانش  ایمان  دارند.                                   (بقره/285)

 این  آیه  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  اشاره  میکند،  و  مؤمنانی  را  همراه  میسازند که  ایمان  آوردهاند  بدانچه  او  بدان  ایمان  آورده  است  و  آن  را  بدیشان  رسانده  است...  ایـن  هم  یک  امر  عادی  در  تعبیر  قرآنی  است،  و  در  آن  هیچ گونه  اشکالی  پیش  نمیآید.

(وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ).

 هر کس  از  گروهها  (و  طوائف  گمراه  کـه  دشـمن  حقّ  و  حقیقت  و  ادیان  و  انبیاء  خدایند)  به  قرآن  ایمان  نـیاورد،  میعادگاه  او  آتش  است.

جایگاه  و  قرارگاهی  است که  خلافی  در  بودن  آن  نیست،  و  یزدان  سبحان  است که  آن  را  مقدّر  و  مـقرّر  فرموده  است  و  آن  را  تهیّه  و  آماده کرده  است!

(فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ) (١٧)

 (ای  پیغمبر!)  دربـارۀ  قرآن  شکّ  و  گـمانی  بـه  خود  راه  مده.  قرآن  حقّ  است  و  از  سوی  پروردگارت  آمده  است،  ولی  بیشتر  مردم  (حقّ  را  نمیپذیرند  و  به  چیزی  که  باید  ایمان  داشت)  ایمان  نمی آورند.

پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  هرگز  در  چیزی که  بدو  وحی  شـده  است  شکّ  نکرده  است  و  ستیزهگری  ننموده  است  -  او  دلیل  روشنی  از  پروردگارش  داشـته  است  -  امّا  ایـن  رهنمود  یزدانی  در  پی  این  همه  دلائل  و  شواهد،  اشاره  به  دلتنگی  و  تنهائی  و  رنجی  دارد که  در  انـدرون  پـیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  به  تلاطم  درآمده  بود  به  سبب  این که  دعوت  راکد  و  دشمنان  زیاد  بودند،  و  همۀ  اینها  به  غمزدائی  از  او  نیاز  داشت  و  میطلبید که  با  همچون  رهنمود  کردنی  و  ثابت  قدم  داشتنی  راهگشائی  و  دلگشائی  شود.  همچنین  دلتنگی  و  غم  و  اندوهی که  در  اندرون  مؤمنان  اندکی که  اسلام  را  پذیرفته  بودند  در گشت  و  گذار  و  غوغا  بود،  نیاز  به  نسـیم  یـقین  و  اطـمینانی  داشت  کـه  از  سـوی  پروردگار  مهربانشان  ورزیدن گیرد  و  ایشان  را  فرا گیرد.  طلایهداران  رستاخیز  اسلامی  بسیار  نیاز  به  اندیشیدن  دربارۀ  این  آیه  دارند.  لازم  است  که  بند  بند  و  بـخش  بخش  این  آیه  را  پژوهش  و  بررسی کنند،  و  هر  اشارهای  و  هر  پرتوی  و  هر  رهنمونی  از  آن  را  با  دقت  ورانداز  و  وارسی  نمایند،  بدان  هنگام  کـه  طـلایهداران  رستاخیز  اسلامی  با  همچون  حالی  در  هر  مکانی  روبره  میشوند،  و  دیگران  راه  را  بر  ایشان  میبندند،  و  در  رویگردانی  از  ایشان  متّحد  و  متّفق  میگردند،  و  در  تمسخر  و استهزاء 

بـدانـان،  و  در  شکنجه  و  آزارشان،  و  در  تـعقیب  و  تبعیدشان  به  شکلهای گوناگون  مادی  و  معنوی،  و  تاخت  آوردن  و  یـورش  بردن  بر  ایشـان  بـا  زشتتـرین  و  پلشتترین  انواع  جنگها،  و  همدستی  و  همیاری  همۀ  نیروهای  جاهلیّت  در  زمین،  اعمّ  از  نـیروهای  مـحلی  و  جهانی،  بر  ضدّ  طلایهداران  رستاخیز  اسلامی،  و  افزون  بر  اینها  طبلها  به  صدا  درآوردن  و  پرچمها  برافــراشـتن  برای  کسـانی کـه  مـتّحد  و  مـتّفق  میشوند  در  چـنین  جنگهای  نابرابر  و  پست  و  خانمانسوزی  با  طلایهداران  رستاخیز  اسلامی  به  نبرد  و  پیکار  پردازند  و  بخواهـند  ایشان  را  از  ریشه  براندازند.

طلایهداران  رستاخیز  اسلامی،  بسیار  نیازمند  اطمینان  و  یقینی  هستند که  این  تأکید  یزدانی  حکیمانه  دربر  دارد:

(فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ) (١٧)

دربارۀ  قرآن  شکّ  و  گمانی  به  خود  راه  مده.  قرآن  حقّ  است  و  از  سوی  پروردگارت  آمـده  است،  ولی  بـیشتر  مردم  (حقّ  را  نـمیپذیرند  و  بـه  چـیزی  که  بـاید  ایـمان  داشت)  ایمان  نمی آورند.

طلایهداران  رستاخیز  اسلامی  بسیار  نیاز  به  این  دارنـد  که  سایهها  و  پرتوهائی  از  چیزهائی  را  در  اندرون  خود  بیابند  که  پـیغمبران  بـزرگوار  -  صـلوات  الله  عـلیهم  و  سَلامه  -  در  اندرون  خود  مییافتند،  از  قـبیل:  دلیـل  و  برهان  روشنی  کـه  از  سـوی  یـزدان  بدیشان  ارمـغان  مـیشد،  و  رحـمت  و  عـطوفتی که  آن  را  از  دست  نــمیدادنــد  و  لحـظهای  از  آن  غـفلت  نـمیکردند  و  دربارهاش  گمانی  به  خود  راه  نـمیدادنـد،  و  سـدّها  و  مـانعهای  راه  هـر چـه  و  هـر  انـدازه  می‏بود  بـه  پـیش  میتاختند:

(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ) (٦٣)

گفت:  ای  قوم  من!  به  من  بگوئید،  اگر  من  (در  دعوت  شما  به  پرستش  خدای  یگانه)،  از  سوی  خدا  دلیـل  روشنی داشته  باشم  و  او  از  جانب  خود  به  من  رحمت  (نـبوّت  و  رسالت)  داده  باشد،  حال  اگر  از  فرمان  او  سرکشی  کنم،  چه  کسی  مرا  در  برابر  (خشم)  خدا  یـاری  مـیدهد  و  از  عذاب  او  رستگار  میسازد؟!  شـما  که  جز  بـر  زیـان  و  هلاک  من  نمیافزائید.(هود/63)

  این  طلایهداران  به  همان  کـاری  مـیپردازنـد  کـه  آن  کاروان  بزرگوار  پیغمبران  -  صلوات  الله  و  سلامه  علیهم  جمیعاً  -  بدان  میپرداختند،  و  از  جاهلیّت  همان  چیزی را  مییابد  و  می‏بیند  کـه  آنـان  از  جاهلیّت  مـییافتند  و  میدیدند  ...  زمان  چرخیده  است  و  دیگر باره  به  شکـل  روزی  و  روزگاری  درآمده  است که  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  آن  این  آئین  را  برای  همۀ  مردمان  به  ارمغان  آورد،  و  مردمان  با  جاهلیّتی  با  او  برخورد  کردند که  بدان  رسیده  بودند  پس  از  اسلامی که  قبلاً  ابراهیم،  اسماعیل،  اسحاق،  یعقوب،  اسباط  و  نوادگان،  یوسف،  موسی،  هارون،  داود،  سلیمان،  یحیی،  عـیسی  و  سـائر  پـیغمبران  آن  را  بـرای  مردمان  به  ارمغان  آورده  بودند! 

این  جاهلیّت،  جاهلیّتی  است که  به  وجود  خداوند  سبحان  اعتـراف  میکند  یا  اعتراف  نمیکند،  و لیکن  برای  مردمان  اربابانی  در  زمین  برپا  و  پابرجای  میدارنـد  که  -  مردمان  برابر  چیزی  فرمانروائی کنند که  خدا  آن  را  فرو  نـفرستاده  است  و  برای  مـردمان  ارزشـها  و  آداب  و  اوضاعی  مقرّر  میدارند  که  کرنش  و  عبادت  مردمان  را  بدین  اربابان  نه  به  خداوندگار  جهان  اختصاص  دهـند...  آن گاه  دعوت  اسلامی  بـرای  همۀ  مـردمان  مـیآید  و  ایشان  را  فرامیخواند  به  ایـن  کـه  ایـن  خـداگـونهها  و  اربابان  زمینی  را  از  زندگی  و  اوضـاع  و  جـامعهها  و  ارزشها  و  قوانین  خود  دور  افکنند،  و  به  سـوی  یـزدان  یگانۀ  جهان  برگردند  و  او  را  خداونـد  خود  بـدانند  و  خداگونهها  و  اربابان  را  با  او  خدا  نخوانند  و  ندانـند،  و  تنها  برای  ایزد  متعال  طاعت  و  عبادت کنند  و کرنش  برند  و  بس.  جز  از  شریعت  و  برنامۀ  خدا  پیروی  نکنند،  و  جز  از  امر  و  نهی  او  اطاعت  و  متابعت  ننمایند...  افزون  بر  این  و  آن  هم،  پیکار  سختی  میان  شرک  و  توحید،  و  میان  جاهلیّت  و  اسلام،  و  بالأخره  میان  طلایهداران  رستاخیز  اسلامی  و  بتها  و  این  طاغوتها  در  سراسر گوشه  و کنار  دنیا،  درمیگیرد  و  جریان  پیدا  میکند!  بدین  جـهت  در  همچون  مواقعی  طـلایهداران  رسـتاخیز  اسـلامی  بـاید  خویشتن  را  و  مواضع  خـود  را  همه  و  هـمه  در آئـینه  جهاننمای  این  قرآن  ببینند  و  بیابند...  ایـن  برخـی  از  چیزهائی  است که  مراد  ما  است،  وقـتی  کـه  مـیگوئیم:  «مزۀ  این  قرآن  را  نمیچشد  مگر کسی که  به  هـمچون  پــیکاری  فــرو رود،  و  بــا  همچون  مـوضـعگیریها  و  موقعیّتهائی  رویاروی  شـود کـه  قـرآن  در  آنـها  نـازل  میگردید  تا  با  آنها  رویاروی گردد  و  برزمد.  کسانی که  نشستهاند  و  معانی  قرآن  و  مفاهیم  و  مقاصد  آن  را  لمس  میکنند  و  میپسایند،  و  تنها  قرآن  را  از  نظر  سخن  یا  هنر  بررسی  مـیکنند،  و  خـودشان  دور  از  پـیکار  و  دور  از  جنبش  نشستهاند،  نمیتوانند  چیزی  را  از  حقیقت  قـرآن  در  این  نشستن  سرد  و  بی حرکت  دریافت کنند...».

*

سپس  روند  قرآنی  بـه  پـیش  مـیرود  تـا  بـا کسـانی  رویاروی  شود که  قرآن  را  نمیپذیرند،  و گمان  میبرند  این  قرآن  از  سوی  دیگران  فراهم  آمده  است  و  به  دروغ  به  خدا  نسبت  داده  شده  است.  خداوند  سبحان  و  پیغمبر  او  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  تکذیب  میکنند...  این  بیان  ناروا  و کفر  و  زندقۀ  بیجا  در  صحنهای  از  صـحنههای  قیامت  نـموده  میشود که  در  آن  کسانی  عرضه  میگردند که  بر  خـدا  دروغ  میبندند،  چه  با  گفتارشان:  خدا  این کتاب  را  نازل  نکرده  است،  و  چه  با  ادّعای  انبازان  و  شرکاء  برای  ذات  خدا.  یا  این  که  ادّعای  ربـوبیّت  زمینی  را  داشـتهانـد!  ربوبیّت  هم  از  ویژگیهای  الوهیّت  است...  نصّ  قرآنی  در  اینجا  چکیدهوار  اشاره  میکند  تا  شامل  هـر  آن  چـیزی  گردد که  وصف  دروغ  بستن  بر  خدا  بر  آن  صدق کند.  این  افراد  روز  قیامت  در  صحنهای  عرضه  میگردند  تـا  ایشان  را  به  همگان  بشناسانند  و  مشهور  خاص  و  عام  گردانند  و  در  پیشگاه  همۀ گواهان  و  حاضران  رسـوا  و  خوار  شوند.  در  طرف  دیگری  مؤمنانی  هســند  کـه  بـا  پروردگار  خود  آرمیدهاند  و  به  عنایت  و  رحمت  او  چشم  امــید  دوخـتهانـد  و  در  انـتظار  نعمت  والای  بهشت  نشستهاند.  روند  قرآنی  برای  هر  دو  دسته  مثالی  میزند:  انگار کافران  کور  و کرند،  و  انگار  مؤمنان  بینا  و  شنوایند:

(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أُولَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأشْهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (١٨) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (١٩) أُولَئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ وَمَا کَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ (٢٠) أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢١) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ (٢٢) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٣) مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا أَفَلا تَذَکَّرُونَ) (٢٤)

چه  کسی  ستمگرتر  از  کسی  است  که  به  خدا  دروغ  بندد؟!  (کسانی  که  به  خدا  میبندند  و  چیزهائی  را  بـدو  نسـبت  میدهند  که  از  او  نیست،  در  قیامت  به  گونۀ  خاصی)  آنان  به  پروردگارشان  عرضه  میگردند  (و  در  دادگاه  عدل  الهی  به  سان  میشوند)  و  گواهان  (حاضر  در  آنجا،  اعم  از  پیغمبران  و  فرشتگان  و  غیره  بر  آنان  گواهی  (میدهند  و)  میگویند:  اینان  بر  پروردگار  خود  دروغ  بستهاند  (و  لذا  زشتترین  گناه  و  رسواکنندهترین  ستم  را  مرتکب  شـدهانـد)  هـان!  نـفرین  خـدا  بـر  ستمگران  بـاد!  آن  ستمکارانی  که  (مردمان  را)  از  راه  خدا  بازمیداشتند.  و  (بـر  راسـتای  خـداشـناسی  سـدّها  و  مـانعها  ایـجاد  مــیکردند،  و  در  دلهـای  مـردمان  شکـّـها  و  گمانها  میانداختند  تا  آنان  را  مـنحرف  سـازند  و  بدیشان)  راه  خدا  را  کج  و  نادرست  نشان  دهند،  و  آنانی  که  به  آخرت  کفر  میورزیدند  (و  به  جهان  دیگر  ایمان  نداشتند.  ایـن  کافران)  چنان  نیستند  که  آنان  بتوانند  (خدا  را  از  عذاب  رسـاندن  به  خود)  در  دنیا  ناتوان  و  درمانده  سازند  (و  از  قلمرو  قدرت  او  خارج  شوند.  اگر  خدا  بخواهد  ایشـان  را  گرفتار  عذاب  و  بـلائی  کند)  آنــان  بـجز  خدا  یـاور  و  فـریادرسی  نـدارنـد  (کـه  ایشــان  را  از  عذاب  و  بـلای  آسـمانی  بـرهاند.  در  آخرت  هـم  بـه  سـبب  عصیان  و  طغیانشان)  عذابشان  چندین  برابر  می‏گردد  (و  پیوسته  افـزونتر  و  افزونتر  مـیشود.  چرا  که  در  دنـیا)  آنـان  نمیتوانستند  (نشانههای  خداشناسی  پخش  در  آفاق  و  انفس  را)  بشنوند  و  ببینند.  آنان  کسانیند  که  خویشتن  را  زیانبار  میکنند  و  هستی  خود  را  میبازند،  و  معبودهائی  را  که  به  دروغ  به  هم  میبافند  و  میسازند،  گم  و  نـاپدید  میگردند  (و  دروغگوئیها  و  یاوهسرائـیهایشان  از  بـین  میرود  و  بیفائده  و  بیسود  میشود).  مسلّماً  در  آخرت  زیانبارترین  (مردمان)  هستند  (چرا  که  سعادت  خود  را  باختهاند،  و  باقی  را  به  فانی،  و  نعمت  را  به  نقمت،  و  جِنان  را  به  نیران  دادهاند).  بیگمان  کسانی  که  ایمان  آوردهانـد  و  کـارهای  شـایسته  کـردهانـد  و  بـه  خدای  خویش  آرمیدهاند،  آیا  حال  و  مآل  این  دو  گروه  یکـی  است؟  آیـا  یادآور  و  پندپذیر  نمیگردید؟.

دروغ  بستن  خودش گناه  زشتی  است،،  و  ستمی  است که  روا  شده  است  دربارۀ  حقیقت  و  دربارۀ  آن  کس که  دروغ  بر  او  بسته  شده  است،  چه  رسد  به  آن که  چنین  دروغ  بستنی بر  خدای  متعال  باشد:

(أُولَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأشْهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ ).

چه  کسی  ستمگرتر  از  کسی  است  که  به  خدا  دروغ  بندد؟!  (کسانی  که  به  خدا  دروغ  مـیبندند  و  چیزهائی  را  بـدو  نسـبت  مـیدهند  که  از  او  نـیست،  در  قیامت  بـه  گونۀ  خاصی)  آنان  به  پروردگارشان  عرضه  میگردند  (و  در  دادگاه  عدل  الهی  به  سان  میشوند)  و  گواهان  (حـاضر  در  آنجا،  اعم  از  پـیغمبران  و  فرشتگان  و  غیره  بـر  آنـان  گواهی  میدهند  و)  میگویند:  اینان  بر  پـروردگار  خود  دروغ  بستهاند  (و  لذا  زشتترین  گناه  و  رسواکنندهترین  ستـم  را  مرتکب  شدهاند).

چه  رسوائی  و  خواری  است که  با  اشاره  ایشان  را  نشان  دهند  و  گویند:  «ایـنان«  ...  « ایـنان  کسـانیند  کـه  دروغ  بســتهاند«...  بر  چـه  کسی  دروغ  بسـتهانـد؟  «بر  پروردگارشان«  نه  بر کس  دیگری!  فضای  رسوائـی  در  این  صحنه  ترسیم  میشود.  به  دنبال  عـرضۀ  صحنه،  نفرین  متناسب  با  زشتی گناه  میآید:

(أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ) (١٨)

هان!  نفرین  خدا  بر  ستمگران  باد!.

ظالمان  مشرکان  هستند.  آنان کسانیند  بر  پروردگار  خود  دروغ  بستهاند  تا  از  راه  خدا  جلوگیری کنند  و  دیگران  را  از  آن  راه  بازدارند.

(وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا).

و  راه  خدا  را  کج  و  نادرست  نشان  دهند.

آنان  ماندن  بر  راستای  راه  را  نـمیخواهند،  و  طرح  و  عــملکرد  درست  را  دوست  نـمیدارند.  بلکه  آنان  میخواهند  راه کـج  و  پیچ پیچ  و  نـاهموار  بـاشد  و  به  انحراف  منتهی  شود...  حال  مـراد  ایـن  باشد  راه  را  یـا  حـیات  را  و  یـا  امـور  را  ایـن گونه  نــادرست  و  نابجا  میخواهند،  همۀ  اینها  به  یک  معنی  است...

(وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ) (١٩)

و  آنانی  که  به  آخرت  کفر  میورزیدند  (و  به  جهان  دیگر  ایمان  نداشتند).

واژۀ  «هُمْ«  یعنی  ایشان،  دو  بار  تکـرار گردیده  است  برای  تأکید  و  تثبیت گناه  و  ابراز  آن  در  مقام  رسواگری.  کسانی که  برای  خداوند  سبحان  انباز  قرار  مـیدهند  و  مشرک  نامیده  مـیشوند  و  مشـرکان  همان  ستمگران  هستند،  و  آنان  میخواهند  زندگی  سـراسـر کـج  باشد،  وقتی که  از  راستای  راه  اسلام  عدول  مـیکنند.  کـرنش  بردن  برای  غیرخدا  و  پرستش  غیرخدا،  جز کجی  در  هر  زاویهای  از  زوایای  نفس،  و  در  هر  ناحیهای  از  نواحی  زندگی،  نتیجه  و  ثمرهای  ندارد.

پرستش  مردمان  برای  غیریزدان  سبحان  در  درونـها  خواری  و  پستی  پدیدار  میسازد،  و  حال  این که  خدا  خواسته  است  درونها  را  و کرامت  و  بزرگواری  برقرار 

و  برجای  بدارد.  و  در  زندگی  ظلم  و  ستم  را  پـدید  میآورد،  و  حال  این که  خدا  خواسته  است که  درونها  را  بر  عدالت  و  دادگری  برقرار  و  برجای  دارد.  و  تلاشها  و  کوششهای  مردمان  را  بیهوده  میکند  و  هدر  میدهد  در  راه  خدا کردن  و  معبود  ساختن  اربابان  زمینی،  و  طبل  و  نای  و  نی  زدن  در  پیرامون  آنان،  و  باد  بدانان  دمیدن  تا  بیاماسند  و  بزرگ گردند  و  با  نفخ کردن  جای  پروردگار  حقیقی  را  بگیرند  و  پر کنند.  امّـا  چون  ایـن  اربابان  و  خداگونگان  زمینی  خودشان کوچک  و  لاغر  و  ناچیزند  ممکن  نیست  جای  خالی  پروردگار  حقیقی  را  نگرند  و  پر کنند،  بندگان  درمانده  و  پرستشگران  بیچارۀ  ایشـان  پیوسته  در  رنج  و  خستگی  خواهند  بود،  و  به  غم  و  اندوه  همیشگی  دچار  خواهند گردید،  چرا که  باید  شب  و  روز  به  اربابان  و  خداگونگان  خود  بدمند،  و  پرتوها  را  به  سویشان  بتابانند  و  چشمها  را  به  سویشان  خیره کنند،  و  پیرامونشان  دفها  و  نیها  بزنند  و  زمزمهها  و  وردهـا  بخوانند،  تا  بدانجا که  تلاش  و کوشش  انسـانها  هـمه  و  همه  به  جای  صرف  در  راه  تولیدات  مفید  برای  زندگی،  به  همچون  رنج  بد  و  ناجور،  و  به  همچون  غم  و  اندوه  همیشگی  بیچاره کننده  تبدیل  میگردد...  آیا کجی  و کژی  بدتر  از  این  کجی  و کژی  وجود  دارد؟  و  آیا  نادرستی  و  انحرافی  بدتر  از  این  نادرستی  و  انحراف  پیدا  میشود؟

(  اولیکَ  )  .  آنان.

آنان که  دور  و  مطرود  از  رحـمت  یزدانـند  و  نفرین  شدگانند...

(لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ ).

(این  کافران)  چنان  نیستند  که  آنان  بتوانند  (خدا  را  از  عذاب  رساندن  به  خود)  در  دنیا  ناتوان  و  درمانده  سازند  (و  از  قلمرو  قدرت  او  خارج  شوند).

کار  و  بارشان  خدا  را  درمانده  نساخته  است،  اگر  خدا  بخواهد  در  دنیا  ایشان  را  به  عذاب گرفتار  سازد...

(وَمَا کَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ).

 آنان  بجز  خدا  یاور  و  فریادرسی  ندارند  (که  ایشان  را  از  عذاب  و  بلای  آسمانی  برهاند).

باور  و  فریادرسی  ندارند که  بدیشان کمک کند  یا  ایشان  را  از  دست  خدا  برهاند.  خـدا  ایشـان  را  برای  عـذاب  آخرت  رها کرده  است  و  آنان  را  با  عذاب  دنیا  یکسره  از  میان  نبرده  است  تا  عذاب  دنیا  و  عذاب  آخرت  را  به  تمام و کمال  بچشند  و  عذاب  دوگانه  داشته  باشند:

(یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ ).

عذابشان  چندین  برابر  می‏گردد  (و  پـیوسته  افزونتر  و  افزونتر  میشود  ).

چنان  زندگی  کردند  که  گـوئی  دسـتگاههای  دریـافتشان  خراب گردیده  است  و  نیروهای  بینش  ایشان  بیکاره  شده  است  و  معطّل  مانده  است.  بدان گونه  که  انگار  گوش  و  چشم  نداشتهاند  تا  بشنوند  و  ببینند:

(مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ) (٢٠)

 (در  دنیا  )  آنان  نمیتوانستند  (نشـانههای  خداشـناسی  پخش  در  آفاق  و  انفس  را)  بشنوند  و  ببینند.

(أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ).

آنان  کسانیند  که  خویشتن  را  زیانیار  مـیکنند  و  هسـتی  خود  را  میبازند.

این  سنگینترین  زیان  است.  چه  کسی  که  خود  را  از  دست  میدهد،  هر  چیز  دیگری  را  که  به دست  مـیآورد  هیچ  سودی  برای  او  ندارد.  آنان  ذات  خود  را  زیـانبار  کردهاند  و  خویشتن  را  در  دنیا  ضائع  نمودهاند  و  هـدر  دادهاند.  ایشان  کرامت  انسانی  خـود  را  نشـناختهانـد  و  بدان  پی  نبردهاند، کرامتی که  در  خود  را  برتر  و  والاتر  از  آن  دیدن  است که  برای  غیرخدا کرنش  شود  و  بـندگانی  بجای  خداوندگار  پرستیده  شود.  همچنین  کرامتی  که  در  برتر  و  بالاتر  دانستن  خود  از  زندگی  دنیوی  -  همراه  با  استفاده  و  بهرهمندی  از  زنـدگی  دنـیوی  -  و  در  چشـم  دوختن  به  چیزی  نهفته  است که  بالاتر  و  والاتر  از  ایـن  جهان  زودگذر  است.  این  زیانباری  این  جـهانی  در  آن  هنگام  بود  که  به  آخرت  کفر  ورزیدند،  و  به  پروردگار  خود  دروغ  بستند،  و  انتظار  ملاقات  و  رو  در روئی)  با  او  را  نداشتند.  و  در  آخرت  خویشتن  را  زیانبار  میکنند  و  از  دست  میدهند  با  همین  رسوائی  و  خواریای  که  در  آخرت  بدیشان  میرسد،  و  با  عذابی که  در  انتظار  ایشان  است  و  بدان گرفتار  خواهند  شد.

(وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٢١)

و  مـعبودهائی  را  کـه  بــه  دروغ  بــه  هـــم  مــیبافتند  و  میساختند،  گم  و  ناپدید  میگردند  (و  دروغپردازیــها  و  یـــاوهسرائـیهای  ایشـان  بـیفائده  میشود  و  از  بـین  میرود  ).

بر  زبان  خدا  دروغ گفتنها  از  ایشان  ناپدید  میگردد  و  به  ســویشان  نــمیآید  و  بــا  ایشـان  گـرد  نــمیآید.  دروغپردازیها  و  یاوهسرائیها  پخش  و  پراکـنده  گـردیده  است  و  هدر  رفته  است  و  بیفائده  شده  است.

(لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ) (٢٢)

مسلّماً  آنان  در  آخرت  زیانبارترین  (مـردمان)  هسـتند.  (چرا  که  سعادت  خود  را  باختهاند،  و  باقی  را  به  فـانی،  و  نعمت  را  به  نقمت،  و  جنان  را  به  نیران  دادهاند).

آنان  زیانبارانی  هستند  هیچ گونه  زیانی  با  زیان  ایشـان  برابر  نیست.  مگر  نه  این  است که  ذات  خود  را  زیـانبار  کردهاند  و  از  دست  دادهاند؟  آن  هم  در  دنیا  و  آخرت!  یا  به  عبارت  دیگر،  دنیا  و  آخـرت  را  از  دست  دادهانـد  و  باختهاند!

در  سوی  دیگری  مؤمنانی  هستند  که  کارهای  خـوب  و  پسندیده  کردهاند،  و  به  پروردگار  خود  آرمیدهاند،  و  بدو  اعتماد  دارند،  و  بدو  آرام  گرفتهاند.  نه  شکوه  و  گـلایه  دارند،  و  نه  پریشانی  و  نگرانی  بدیشان  رو  میکند: 

(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٢٣)

 بیگمان  کسانی  که  ایمان  آوردهاند  و  کـارهای  شـایسته  کردهاند  و  بـه  خدای  خویش  آرمـیدهانـد  (و  کـرنشش  بردهاند  و  تسلیم  فرمانش  شدهاند)  آنان  بهشتیانند  و  در  آنجا  جاودانه  میمانند.

«اخْبات«  به  معنی  آرامش  و  قـرار  و  آرام  و  اعـتماد  و  تسلیم  است...  این  واژه  حال  مؤمن  را  با  پروردگارش،  و  تکیه  کردن  بـر  او  را،  بـه  تـصویر  مـیکشد،  و  بـیانگر  اطمینان  شخص  مؤمن  به  خود  در  هر  کاری  کـه  انـجام  میدهد،  و  آرامش  دل  و  درون  او،  و  ایمن  بودن  و  قرار  و  آرام گرفتن  و  راضی  و  خشنود  بودن  او  است:

(مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا ).

حال  این  دو  گروه  (یعنی  مؤمنان  و  کافران)  همانند  حال  کور  و  کر،  یا  بینا  و  شنوا  است.  آیـا  حـال  و  مآل  ایـن  دو  گروه  یکی  است؟

یک  تصویر  محبوس  است که  حالت  هر  دو گروه  در  آن  مجسّم  میشود. گروه  اول  همچون  کور  است  و  نمیبیند،  و  همچون  کر  است  و  نمیشنود...  کسی  که  دستگاههای  دریافت  وجود  خود  را  و  اندامهای  بدن  خود  را  از  هدف  بزرگی  که  برای  آن  آفـریده  شـدهانـد  بـازدارد،  یعنی  دستگاهها  و  اندامهای  او  برای  این  است  که  ابزار  پـیغام  مطالب  به  دل  و  خرد  باشند،  تا  او  بفهمد  و  درک کند  و  بیندیشد  و  بررسی کند،  ولی  کسی  که  این  دستگاهها  و  اندامها  را  در  راه  این  هدف  اصلی  مـورد  بـهرهبرداری  قرار  نمیدهد،  انگار  او  چنین  دسـتگاهها  و  انـدامـهائی  ندارد. گروه  دوم  همچون  بینا  است  و  می‏بیند،  و  همچون  شــنوا  است  و  مـیشنود،  و  چشم  و گوش  او  وی  را  رهنمود  و  راهیاب  میکنند.

(هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا).

آیا  حال  و  مال  این  دو  گروه  یکی  است؟.

پرسشی  است که  پس  از  تصویر  مجسّم  به  میان  آمده  است  و  نیازی  به  پاسخ  ندارد،  چون گوئی  پاسخ  با  خود  پرسش  همراه  است  و  جواب  روشن  است.

(أَفَلا تَذَکَّرُونَ) (٢٤)

آیا  یادآور  و  پندپذیر  نمیگردید؟.

مسأله  به  شکلی  است که  نیازی  به  بیش  از  یـادآوری  ندارد.  مسأله  روشن  است  و  احتیاجی  به  اندیشیدن  پیدا  نمیکند.

کار  تصویرگری  این  چنین  است،  و  تصویرگری  هـم  در  شیوۀ  قرآنی  زیاد  مـورد  اسـتفاده  قرار گرفته  است  و  بسیار  در  تعبیر  از  مـطالب  به  کـار  رفـته  است...  کـار  تصویرگری  این  چنین  است که  مسائلی  را که  به  جولان  اندیشه  نیاز  دارند  به  صورت  بدیهیات  مقرّر  و  مـعیّنی  درمیآورد  و  به گونهای  پیش  چشم  میدارد که  به  بیش  از  چشم  انداختن  و  نگاه کردن  و  به  خاطر  سپردن  و  به  یاد  داشتن،  نیازی  پیدا  نمیکند.


 


[1]  مراجعه شود به صفحۀ 1761-1763 ، جزء  یازدهم.   

[2] قرآن بیانگر زوجیّت در همۀ اشیاء است، اعـم از انسان و حیوان و ثبات و جماد. (نگا:  رعد/3،  ذاریات/49، یس/ 36 ...).(مترجم)

[3]  برای اطلاع بیشتر از موضوع قرآن و علم مراجعه شود بـه فـی ظلال القرآن، جزء دوم  صفحههای 492  تا  501 و جزء  هفتم صفحههای  488 تا 509

[4] تفسیر المنار، جزء دوازدهم، صفحۀ 32 تا 41.   

[5] ترجمۀ این آیه چند صفحه پیشتر گذشت.(مترجم

 

 

تفسیر سوره‌ی هود آیه‌ی 49-25


 

سوره‌ی هود آیه‌ی 49-25

 

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (٢٥) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ (٢٦) فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ (٢٧) قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ (٢٨) وَیَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (٢٩) وَیَا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ (٣٠) وَلا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (٣١) قَالُوا یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٣٢) قَالَ إِنَّمَا یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (٣٣) وَلا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کَانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (٣٤) أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرَامِی وَأَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ (٣٥) وَأُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ (٣٦) وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (٣٧) وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلأ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ (٣٨) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ (٣٩) حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِیلٌ (٤٠) وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (٤١) وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلا تَکُنْ مَعَ الْکَافِرِینَ (٤٢) قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ (٤٣) وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الأمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (٤٤) وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ (٤٥) قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٤٦) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلا تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٤٧) قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ (٤٨) تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ) (٤٩)

در این سوره داستانها بنیاد آن هستند ، ولی داستانها در آن مستقلّ و جداگانه نیامده اند. بلکه داستانها به عنوان مصداق حقائق بزرگ آمده اند که سوره در صدد بیان آنها است. روند قرآنی در سرآغاز سوره چکیده وار از آن حقائق بزرگ سخن گفته است:

 (کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (١) أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ (٢) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (٣) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤)

 

(‌ایـن  قـرآن‌)  کـتـاب  بزرگواری  است  کـه  آیـه‌های  آن  (‌توسّط  خدا)  منظّم  و  محکم  گردیده  است  (‌و  لذا  تناقض  و  خلل  و  نسخی  بدان  راه  ندارد)  و  نیز  آیـات  آن  از  سـوی  خداوند  (‌جهان‌)  شرح  و  بیان  شـده  است  کـه  هـم  حکیم  است  و  هـم  آگاه  (‌و  کــارهایش  از  روی  کــاردانـی  و  فرزانگی  انجام  می‌پذیرد.  ای  پیغمبر!  بدیشان  بگو:‌)  ایـن  کـه  جز  خدا  را  نپرستند.  بیگمان  مـن  از  سوی  خدا  بـیم‌دهندۀ  (‌کــافران  بــه  عـذاب  دوزخ‌)  و  مـژده‌دهندۀ  (‌مـؤمنان  بــه  نـعمت  بـهشت‌)  هسـتم‌.  و  ایــن  کــه  از  پروردگارتان  طلب  آمرزش  کنید  و  به  سوی  او  برگردید  کـه  خـداونـد  (‌بــه  سـبب  اسـتغفار  صادقانه  و  تـوبۀ  مخلصانه‌)  شما  را  تا  دم  مرگ  به  طرز  نیکوئی  (‌از  مواهب  زندگی  این  جهان‌)  بهره‌مند  می‌سازد،  و  (‌در  آخرت  برابر  عدل  و  داد  خود)  بـه  هـر  صـاحب  فضیلت  و  احسـانی  (‌پاداش‌)  فضیلت  و  احسانش  را  مـی‌دهد.  اگر  هـم  پشت  بکنید  (‌و  از  ایمان  به  یزدان  و  طاعت  و  عبادت  خداوند  رحمان  روی  بگردانید،  بر  رسولان  پیام  باشد  و  بس‌)  من  بر  شـما  از  عـذاب  روز  بزرگی  (‌کـه  روز  قیامت  است‌)  بیمناکم‌.  برگشت  شما  به  سوی  خدا  است‌،  و  خدا  بر  هـر  چیزی  توانا  است‌.  (‌او  است  که  به  شما  زندگی  می‌بخشد  و  شما  را  می‌میراند  و  دوباره  جان  به  پیکرتان  می‌دواند  و  برای  حساب  و  کتاب  در  قیامت  جمعتان  می‏گرداند  و  به  دوزخ  یا  بهشتتان  می‌رساند)‌.(‌هود/1-4) 

سرآغاز  این  سـوره  چـرخشهای  زیـادی  را  پـیرامـون  همچون  حقائقی  می‌آغازد.  گـردشهائی  در  مـلکو‌ت  آسمانها  و  زمین‌،  و  در  زوایای  نفس‌،  و  در گسترۀ  محشر  سر  می‌دهد...  آن ‌گاه  در  این  چرخش  و گردش  تازه‌ای  که  در  نواحی  زمین  و  در  لابلاهای  تاریخ  سر  می‌دهد،  به  داستانهای  پیشینیان  نیز  می‌پردازد...  حـرکت  و  جـنبش  عقیدۀ  اسلامی  را  در  رویاروئی  بـا  جـاهلیّت  در  طـول  قرون  و  اعصار  عرضه  می‌دارد.

داستانها  در  اینجا  تا  اندازه‌ای  مفصّل  هسـتند،  به‌ ویژه  داستان  نوح  و  طوفان‌.  داستانها  بیانگر  جدال  و  ستیزی  است‌ که  پیرامون  حقائق  عقیده‌ای  درگرفته  است‌ کـه  در  سرآغاز  سوره  بدانها  اشاره‌ گردیده  است‌،  و  هر  پیغمبری  آمده  است  تا  آنها  را  بیان  کند.  انگار  در  طول  تـاریخ  تکذیب‌کنندگان  همان  تکذیب‌کنندگان  هستند،  و  انگـار  ســرشت  ایشــان  سـرشت  یگـانه‌ای  است‌،  و  درک  و  شعورشان  درک  و  شعو‌ر  یگانه‌ای  است‌.

داستانها  در  این  سوره  خطّ  سیر  تاریخ  را  می‌پیمایند.  با  داستان  نوح  می‌آغازند،  سپس  سخن  از  نوح‌،  سپس  هود،  و  بعد  از  او  از  صالح‌،  به  میان  می‌آید.  آن‌ گـاه  داسـتان  ابراهیم  در ضمن  داستان  لوط  شروع  می‌گردد.  سپس  از  داستان  شعیب  سخن  می‌رود،  و  بعد  اشاره‌ای  به  موسی  می‌شود...  بالأخره  داسـتانها  اشـاره‌ای  به  خـطّ  سـیر  تاریخی  می‌اندازند،  تا  یادآوری  و  هوشیارباشی  بـرای  آیندگانی  باشد  که  پیاپی  به  دنبال‌ گذشتگان  مـی‌آیند  و  سرنوشت  آنان  را  می‌بینند.

اینک  به  داستان  نوح  با  قومش  می‌پردازیم‌.  داستان  نوح  سرسلسلۀ  داستانها  در  روند  قرآنی‌،  و  نخستین  حلقه  از  حلقه‌های  زنجیرۀ  تاریخ  است‌:

*

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (٢٥) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ) (٢٦)

 (‌هـمان‌ گونه  که  تو  را  بـه  پیش  قـومت  فرستاده‌ایـم  و  گروهی  به  دشمنانگی  و  سرکشی  پرداختند)  نوح  را  (‌هم‌)  به  پـیش  قـومش  فـرستادیم  (‌و  او  بـدیشان  گفت‌:‌)  مـن  بیـم‌دهندۀ  (‌شما  از  عذاب  خدا  و)  بیانگر  (‌راه  نجات‌)  برای  شما  می‌باشم‌.  (‌همچنین  بدیشان  گفت‌:‌)  جز  الله  (‌یـعنی  خدای  واحد  یکتا)  را  نپرستید.  بی‏گمان  من  از  عذاب  روز  پررنج  (‌قیامت‌)  بر  شما  می‌ترسم‌. 

نـزدیک  است  واژه‌هــا  هـمان  واژه‌هائی  باشد که  محمد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  برای ‌گفتن  آنها  فـرستاده  شده  است‌،  و  تقریباً  همان  واژه هائی  باشد که  کتابی  قرآن  نام  آنــها  را  در بر گرفته  است‌،  کتابی  که  آیه‌های  آن  محکم  و  استوار  گردیده  است  و  سپس  از  جانب  خداوند  کاربجا  و  آگاه  نازل  و  شرح  و  بیان  شده  است‌.  این  نزدیکی  در  واژگان  تعبیر  از  معنی  اصلی  یگانه‌،  در  روند  قرآنی  معبود  و  مورد  نظر  است‌،  تا  وحدت  رسالت  و  وحدت  عقیده  بیان  شود،  و  واژگان  تعبیر  از  معانی  نیز  وحدت  و  یگــانگی  پیدا کنند.  با  توجّه  بدین  نکته ‌که  مراد  این  است‌ که  آنچه  در  اینجا  روایت  می‌شود  همان  چیزی  است ‌که  نوح علیه السّلام  گفته  است‌.  ایـن  نظریّه‌،  نـظریّۀ  ارجح  است‌.  چه  مـا  نمی‌دانیم  با  چه  زبانی  نوح  از  معانی  و  مـقاصد  تعبیر  می‌کرد  و  سخن  می‌گفت‌:

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ) (٢٥)

(‌هـمان ‌گونه  که  تـو  را  بـه  پـیش  قومت  فرستاده‌ایـم  و  گروهی  به  دشمنانگی  و  سرکشی  پرداختند)  نوح  را  (‌هم‌)  به  پـیش  قومش  فرستادیم  (‌و  او  بـدیشان  گفت‌:‌)  مـن  بیم‌دهندۀ  (‌شما  از  عذاب  خدا  و)  بیانگر  (‌راه  نجات‌)  برای  شما  می‌باشم‌.

قرآن  نگفته  است‌:  نوح  گفت ‌که  من  ...  این  بدان  خاطر  است ‌که  تعبیر  قرآنی  صحنه  را  زنده  مـی‌کند،  و گـوئی  داستان  نوح  حادثه‌ای  است ‌که  اکنون  پیش  آمده  است‌،  نه  این  که  حادثه‌ای  از گذشته‌ها  باشد.  انگار  نوح  هم  اینک  بدیشان  می‌گوید  و  ما  در  آنجا  حاضریم  و  مـی‌شنویم‌.  این  از  یک  سو،  از  سوی  دیگر  روند  قرآنی  وظیفۀ ‌کلّی  رسالت  را  خلاصه  می‌کند  و  به  صورت  یک  حـقیقت  درمی‌آورد  و  از  آن  سخن  می‌گوید:

(إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ).

من  بیم‌دهندۀ  (‌شما  از  عذاب  خدا  و)  بیانگر  (‌راه  نـجات‌)  برای  شما  می‌باشم‌.

این  امر  دارای  تأثیر  بیشتری  در  تعیین  هدف  رسالت  و  جلوه‌گر  ساختن  آن  در  پیشگاه  وجدان  شنوندگان  است. 

روند  قرآنی  بار  دیگر  مـضمون  رسالت  را  در  حـقیقت  تازه‌ای  جلوه‌گر  می‌سازد  و  به  تلألو  و  تبلور  می‌‌اندازد:

(ألا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ).

(‌همچنین  بدیشان  گفت‌:‌)  جز  الله  (‌یعنی  خدای  واحد  یکتا)  را  نپرستید. 

این  بنیاد  رسالت‌،  و  بنیان  بیم  دادن  است  ...  برای‌)  چه‌؟ 

(إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ) (٢٦)

بیگمان  مــن  از  عذاب  روز  پـررنج  (‌قیامت‌)  بـر  شما  می‌تر‌سم‌. 

در  این  چند  واژۀ ‌کوتاه‌،  ابلاغ  پایان  می‌پذیرد  و  بیم  دادن  به  پایان  مـی‌آید.  روز،  دردنـاک  نـیست‌،  بلکه  روز،  دردآور  است‌.  واژۀ  «‌ألیم‌«  فعیل  به  معنی  مفعول‌،  یعنی                    «‌مألُوم‌«  است‌.  آنان  در  آ‌ن  روز  «‌مألُـومُونَ‌«  هـستند‌،  یعنی  به  رنج  و  الم  گرفتار گردیده‌انـد  و  بــه  درد  آورده  شده‌اند.  و لیکن  تعبیر  قرآنی  در  ایـنجا  ایـن  ساختار  را  برمی‌گـزیند،  تا  خود  روز  را  به  تصویر کشد که  انگار  به  درد  و  الم  گرفتارگـردیده  است‌،  و  گـوئی  درد  و  الم  را  احساس  می‌کند  و  رنج  و  شکنجه  را  می‌چشد.  پس  باید  حال  کسانی ‌که  در  آن  روز  بسر  می‌برند  چه  باشد؟

(فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ) (٢٧)

اشراف  کافر  قوم  او  (‌بدو  پاسخ  دادند  و)  گفتند:  تو  را  جز  انسانی  همچون  خود  نـمی‌بینیم  (‌و  لذا  بـه  پیغمبری  تـو  باور  نداریـم‌)‌.  ما  می‌بینیم  که  کسی  جز  افراد  فرومایه  و  کوتاه‌ فکر  و  ساده ‌لوح  ما  (‌به  تو  نگرویده  و)  از  تو  پیروی  نکرده  است‌.  (‌شما  ای  پیروان  نوح  نه  نوح  و  نه‌)  شـما  را  برتر  از  خود  نمی‌بینیم  و  بلکه  دروغگویانتان  می‌دانیـم‌.  این  پـاسخ  بـزرگان  مـتکبّر  است‌...  اشـراف‌...  بـزرگان  صدرنشین  قوم‌...  تقریباً  پاسخ  اشراف  قریش  هم  همین  است‌:  تو  را  جز  انسانی  همچون  خود  نـمی‌بینیم‌.  چـنین  می‌بینیم  که  کسی  جـز  افـراد  فـرومایه  و  کـوتاه ‌فکر  و  ساده‌ لوح  ما  از  تو  پیروی  نکرده  است‌.  شما  را  برتر  از  خود  نمی‌بینیم‌.  بلکه  دروغگویانتان  می‌دانیم‌.

شبهه‌ها  همان  شبهه‌ها،  و  اتّهامها  همان  اتّهامها،  و  خود  بزرگ‌بینیها  و  تفاخر فروشیها  همان  خود  بـزرگ‌بینیها  و  تــفاخر فروشیها،  و  پــذیره  شــدن  ابـلهانۀ  جـاهلانۀ  یاوه‌سرایانه‌،  همانها  و  همانها  است  کـه  پـیوسته  بوده  است‌!

ایـن  شبهه  هـمیشه  در  دل  و  درون  انسـانهای  نـادان  جایگزین  شده  است  و  از  سوی  ایشان‌ گفته  شده  است‌:  آدمیزاد کوچکتر  از  آن  است ‌که  بتواند  بار  رسالت  را  بر  دوش  کشد.  اگر  رسالتی  باشد  باید  فرشته‌ای  یا  آفریدۀ  دیگری  آن  را  بپذیرد  و  پیامبری  را  برعهده ‌گیرد  و  پیام  و  پیغام  خدا  را  برساند.  این  شـبهه‌،  شـبهۀ  جـاهلانه‌ای  است‌.  ســرچشـمه  مـی‌گیرد  از  عد‌م  اعـتماد  بـه  ایـن  آفریده‌ای ‌که  یزدان  او  را  در  زمین  خود  خلافت  بخشیده  است  و  جانشین  کـرده  است‌.  خـلافت  و  جانشینی  هـم  وظیفۀ  بزرگ  و  سترگی  است‌.  به  ناچار  باید  آفریدگار  در  آدمیزادگان  استعداد  و  نیرو  و  توانی  را  به  ودیعت  نهاده  باشد که  در  سایۀ  آنها  بتوانند  به ‌کار  خلافت  و  جانشینی  برخیزند  و  زمین  را  آباد کـنند،  و  در  نـژاد  آدمـیزادگـان  قوّت  و  قدرتی  را  به  ودیعت  نـهاده  است‌ کـه  از  مـیان  ایشان  افرادی  آماده  برای  حمل  رسالت  بــاشند  و  خـدا  آنان  را  برگزیند...  خـدا  دانـاتر  از  هـر کسی  نسـبت  بـه  چیزهائی  است‌ که  در  هستی  خاص  همچون  کسـانی  بـه  ودیعت  نهد  و  از  میان  سائرین  ویژگیهائی  در  پیکرۀ  این  برگزیدگان  سرشته  کند.

شبهۀ  دیگری‌ که  آن  هم  شـبهۀ  جـاهلانه‌ای  است‌،  ایـن  است ‌که  می‌گویند:  اگـر  بـنا  است  خـدا  انسـانی  را  به  پیغمبری  برگزیند،  پس  از  چه  رو  نباید  چـنین ‌کسی  از  میان  اشراف  و  بزرگان  و  صاحبان  قدرت  و  والامـقامان  قوم  ایشـان  بـرگزیده  شـود؟‌...  ایـن  هـم  از  نشـناختن  ارزشهای  حقیقی  مقام  انسان  برمی‏خیزد،  ارزشهائی  که  در  پرتو  آنها  انسان  به‌ طور  عام  سزاوار  خلافت  در  زمین  گردیده  است‌،  و  به‌ طور  خاصّ  شایستۀ  حمل  رسالت  خدا  گردیده  است  و  برگزیدگانی  از  میانشان  مفتخر  به  مقام  نبوّت  شده‌اند.  این  ارزشها  بستگی  به  مال  و  جاه  و  سلطه  و  قدرت  در  زمین  ندارد.  بلکه  ایـن  ارزشـها  در  درون  جان  و  آمادگی  آن  برای  پیوند  با  جهان  والای  فرشتگان  نهفته  است‌،  و  بستگی  دارد  به  این ‌که  جان  آدمـی  چـه  اندازه  از  صفا  و گشایش  و  قدرت  دریافت  و  تاب  تحمّل  امانت  و  شکیبائی  بر  ادای  وظائف  رسالت  و  قدرت  بر  ابلاغ  آن‌،  و  توان  پذیرش  سائر  صفات  والا  و  ارزشمند  نبوّت  را  پیدا  کرده  است  و  تا  بـه  کـجا  رسـیده  است‌...  این‌ گونه  خصال  و  صفات  هیچ‌ گونه  ربطی  به  مال  یا  جاه  و  یا  سلطه‌گری  و گردن‌فرازی  ندارد.

ولی  اشراف  و  بـزرگان  قـوم  نـوح‌،  هـمانند  اشـراف  و  بزرگان  قوم  هر  پیغمبری  مقام  و  منزلت  دنیوی  ایشان  را  از  دیدن  این  ویژگیهای  معنوی  آسمانی  کور  مـی‌کرد  و  هیچ‌ گونه  علّت  و  دلیلی  برای  اختصاص  پیغمبران  به  حمل  رسالت  نمی‌دیدند.  به  گمان  ایشان  رسالت  آسمانی  برتر  از  شأن  آدمی  است‌.  اگر  هم  چنین  مـقامی  بتواند  به  انسانی  واگذار  شود،  این  انسان  باید  از  میان  برجستگان  همچون  ایشان  و  والامقامانی  در  زمین  بسان  آنان  باشد!

(مَا نَرَاکَ إِلا بَشَرًا مِثْلَنَا ).

تـو  را  جز  انسـانی  هـمچون  خود  نـمی‌بینیم  (‌و  لذا  بـه  پیغمبری  تو  باور  نداریم‌)‌.

این  یک  بهانه  ...  بهانۀ  دیگری  که  ماهرانه‌تر  است‌،  این  است‌:

(وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ ).

ما  می‌بینیم  که  کسی  جز  افراد  فرومایه  و  کـوتاه‌ فکر  و  ساده ‌لوح  ما  (‌به  تو  نگرویده  و)  از  تو  پیروی  نکرده  است‌.  آنان  انسـانهای  فـقیر  را  «‌فـرومایگان‌«  و  سـاده‌لوحان  می‌نامیدند...

این  نظری  است‌ که  پیوسته  بزرگان  قوم  به ‌کسانی  دارند  که  دارای  مال  و  ثروت  و  قدرت  نیستند!  اغلب  هم  تودۀ  مردمان  نادار  و  ناتوان‌،  پیروان  پیغمبران  پیشین  بوده‌اند.  چون  فقراء  و  ضعیفان  با  فطرت  پاکی‌ که  دارند  به  پذیرش  دعوتی  نـزدیک‌تر  و  برای  پـاسخگو‌ئی  به  رسالتی  آماده‌ترند که  مردمان  را  از  بندگی  بزرگان  قـوم  آزاد  و  رها  می‌کند،  و  دلها  را  به  خدای  یگانه  و  توانا  و  سـرور  سروران  و  چیره  بر گردنکشان  و  قلدران  پیوند  می‌دهد.  و  نیز  از  آن  جهت ‌که  سرمستی  و  غرور  و  خوشگذرانی  و  شادخواری  سـرشت  ایشـان  را  تـباه  نکـرده  است‌،  و  مصالح  و  مظاهر  دنیوی  فطرت  آنان  را  از  حقّ  و  حقیقت  بازنداشته  است  و  مانع  پذیرش  ایشان  از  دعوتهای  الهی  نشده  است‌.  از  دیگر  سو  از  داشتن  اعتقاد  به  خدا،  ترس  این  را  ندارند که  مکانت  و  منزلتی  را  از  دست  بدهند که  در نتیجۀ  غفلت  و  ناآگـاهی  تـودۀ  مـردم  و  به  بندگی  کشاندن  ایشان  در  برابر  خرافات  بت‌پرستانۀ  جوراجور  و  گوناگون‌،  به‌ دست  آمده  است‌،  و  در حقیقت  بـاید  گـفت  دزدیده  شده  است‌.  یکی  از  انواع  و  اشکال  بت‌پرستی،  کرنش  بردن  و  اطاعت  و  پیروی ‌کردن  و  پرستش  نمودن  اشخاص  فناپذیر  است‌،  بـه  جـای  آن  کـه  بـا کـرنش  و  فرمانبرداری  و  پـیروی  و  پـرستش‌،  بـه  خـدای  یگـانۀ  بی‌انباز  رو کنند،  و  همۀ  اینها  را  برای  یزدان  جهان‌ کنند  و  بس.  رسـالتهای  یگـانه‌پرستی  نـهضتها  و  جنبشهای  آزادی بخش  حقیقی  است‌،  نهضتها  و  جنشهائی‌ که  انسان  را  در  همۀ  مراحل  و  منازل  و  اوضاع  و  احوال  زندگی،  و  در  سرزمینهای  مختلف  کرۀ  زمین‌،  آزاد  و  رها  می‌سازد.  به  همین  خاطر  پیوسته‌ گردنکشان  و  قلدران  با  رسالتهای  آسـمانی  می‌رزمند  و  به  مقاومت  می‌پردازنـد،  و  تــوده‌های  مــردمان  را  از  رســالتها  بـازمی‌وارنـد،  و  می‌کوشند  رسالتها  را  پریشان  و  آشـفته  و  آلوده  نشـان  دهند،  و  دعوت ‌کنندگان  به  سوی  رسالتها  را  به  بدترین  تهمتها  متّهم ‌کنند  تا  مردمان  را  نگران  و گریزان  از  ایشان  سازند.

(وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ ).

ما  می‌بینیم  که  کسی  جز  افراد  فـرومایه  و  کوتاه‌ فکر  و  ساده ‌لوح  ما  (‌به  تو  نگرویده  و)  از  تو  پیروی  نکرده  است‌.  فرومایگان  هم  بدون ‌کم‌ترین  اندیشه  و  تفکّر  به  پیغمبران  گرویده‌اند  و  رسالتها  را  پذیرفته‌اند...  این  هم  تـهمتی است  که  پیوسته  سردمداران  و  بزرگان  قوم‌،  گروهها  و  دسته‌های  مؤمنان  را  بدان  مـتّهم  کنند،  و  می‌گویند  آنان  بدون  تفکّر  و  تأمّل  دربارۀ  دعوتها،  از  رسالتها  پیروی  می‌کنند.  بدین  جهت  ایشان  متّهم  به  پیروی ‌کردن  کورکورانه  و  راه  افتادن  ناآگاهانه  هستند،  و  شایستۀ  سردمداران  و  بزرگان  نـیست‌ که  راه  و  روش  آنـان  را  در پــیش  گـیرند  و  هـمچون  دعـوتها  و  رسـالتهائی  را  بپذیرند!  اگر  فرومایگان  ایمان  بیاورند،  در  این  صورت  شایسته  نیست  که  سردمداران  و  بزرگان  بسـان  ایشـان  ایمان  بیاورند،  و  نباید  بگذارند  که  فرومایگان  نیز  ایمان  بیاورند!

(وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ ).

(‌شما  ای  پیروان  نوح‌،  نه  نوح  و  نه‌)  شما  را  برتر‌  از  خود  نمی‌بینیم‌.

دعوت‌کنندۀ  به  سوی  خدا  را  با  فـرومایگان  آمیزۀ  هـم  مـی‌سازند  و  یکـجا  طـرف  خـطاب  قـرار  مـی‌دهند!  و  می‌گویند:  شما  را  برتر  از  خود  نمی‌بینیم  و  شما  فضیلتی  بر  ما  ندارید  تا  این  فضیلت  و  برتری  شما  را  به  هدایت  نزدیکتر گرداند،  و  شما  را  از کار  صـحیح  و  راه  درست  آگاه‌تر  نماید!!!  اگر  آنچه  با  شما  است  خوب  و  درست  بود،  ما  خودمان  به  آن  راه  می‌یافتیم‌،  و  دیگر  شما  بر  ما  در  پذیرش  آن  پیشی  نمی‌گرفتید!  آنان  امور  و  مسائل  را  با  مقیاس  و  معیار  نادرستی  می‌سنجند  و  اندازه  می‌گیرند  که  قبلاً  از  آن  سخن‌ گفتیم‌.  مقیاس  و  معیار  برتری  را  مال  و  ثروت‌،  و  مقیاس  و  معیار  درک  و  فهم  را  جاه  و  مقام‌،  و  مــقیاس  و  مـعیار  دانش  و  بـینش  را  سـلطه  و  قـدرت  می‌شمارند  و  می‌دانند...  لذا  در  نظر  ایشان‌،  دارا  برتر،  و  صاحب  مقام  و  منزلت  فهمیده‌تر،  و  صـاحب  سلطه  و  قــدرت‌،  فـرهیخته‌تر  و  دارای  مـعرفت  بـیشتر  است‌!!!  هنگامی  که  عقیدۀ  یکتاپرستی  از  جامعه  رخت  بربندد،  و  یا  تأثیر  آن کم  و  سست  شود،  این‌ گونه  مفاهیم  و  این  جور  مقیاسها  و  معیارها  همیشه  حکمفرما  و  فرمانروا  می‌شود،  و  انسانها  به  زمانهای  جاهلیّت  برمی‌گردند،  و  از  آداب  و  رسوم  بت‌پرستی  بـه  شکـلی  از  شکـلهای  فـراوان  آن  پــیروی  می‌کنند،  هر چـند کـه  بت‌پرستی  در  جـامۀ  رنگارنگ  تمدّن  مادی  خودنمائی  کند.[1] این  هم  بیگمان  سرنگونی  و  شکست  بشریّت  است‌، کـه  ارزشـهائی  را  کوچک  و  ناچیز  می‌کند که  انسان  به  وسیلۀ  آن  ارزشها  انسان  شده  است‌،  و  سزاوار  خلافت  در  زمـین  گردیده  است‌،  و  شایستگی  دریافت  رسالت  از  آسـمان  را  پـیدا  کرده  است‌.  قطعاً  ایـن  سرنگو‌نی  و  شکست  بشریّت  انسان  را  به  سوی  ارزشهائی  برمی‌گـرداند که  به  حیوانیّت  عضلانی  مادی  نزدیک‌تر  است  تا  بشریّت‌!

(بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ) (٢٧)

بلکه  دروغگویانتان  می‌دانیم‌.

این  واپسین  تهمتی  است‌ که  آن  را  رو  در  روی  پیغمبر  و  پـــیروانش  مـــی‌زدند،  ولی  به  شـیوه  و  روش  «‌اریستوکراتـی‌«[2] ‌خـود  آن  را  مـحافظه‌کـارانـه  بـیان  می‌کردند،  و  می‌گفتند:

(بَلْ نَظُنُّکُمْ).  بلکه  گمان  می‌بریم  که  شما  ...

آنان  سـخن  خود  را  به  صـورت  شکّ  و گـمان  بـیان  می‌دارند،  چون  یقین  قاطعانه  در گفتار  و کردار  از  ویژگی  سرشت  توده‌هائی  است‌ که  بدون  درنگ  به  سوی  حقّ  و  حقیقت  بـرمی‌جهند،  تـوده‌هائی  کـه  آقـایان  انـدیشمند  محافظه‌کار،  خویشتن  را  بالاتر  از  ایشـان  مـی‌گیرند  و  برتر  می دانند!

اینان  نمونۀ  مکرّری  هستند که  در  زمان  نوح  بوده‌اند  و  همیشه  خواهند  بود،  نمونه‌ای  از  آن  طـبقه‌ای  است  کـه  جیبهای  پر  و  دلهای  خالی  دارند،  و  پیوسته  دم  از  بزرگی  خود  می‌زنند  و  مدّعیان  عظمت  بوده  و  باد  به  غبغبها  و  رگها  و  دماغهایشان  می‌اندازند!!!

نوح  ‌‌علیه السّلام  این  اتّـهام  و  روی‌گـردانـی  و  تکـبّر  را  با  بزرگواری  و  والائی  پیغمبرانۀ  خود  پذیرا  می‌گردد،  و  با  اطمینان  به  حقّ  و  حقیقتی ‌که  با  خود  به  ارمـغان  آورده  است‌،  و  با  اعتمادی  که  به  پـروردگار  خود  دارد،  پروردگاری‌ که  او  را  به  میان  مرد‌مان  روانه ‌کرده  است‌،  و  با  روشنی  راهی ‌که  در پیش ‌گرفته  است‌،  و  با  درستی  برنامه‌ای ‌که  در  ذهن  و  شعو‌ر  خود  جای  داده  است  و  برابر  آن  رفته  است‌،  سربلند  و  راست  قـامت  به  جلو  می‌رود.  نه  دشنام  می‌دهد  همان‌ گونه ‌کـه  آنان  دشنام  می‌دادند،  و  نه‌ کسی  را  متّهم  می‌کند،  بدان  شکل ‌که  آنان  متّهم  می‌کردند،  و  نه  ادّعائی  آن  چنانی  داشت‌ که  آنـان  داشتند،  و  نمی‌کوشد که  سیمای  غیرحقیقی  به  خود گیرد  و  یا  چیزی  خلاف  رسالت  خویش  بر  رسالت  بندد  و  بیفزاید.

(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ (٢٨) وَیَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (٢٩) وَیَا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ (٣٠) وَلا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ) (٣١)

ای  قوم  من‌!  بــه  مـن  بگوئید،  اگر  مـن  دلیل  روشنی  از  پروردگارم  داشته  باشم  (‌که  علم  ضروری  من  برگرفته  از  دانش  و  بینش  پیغمبری  است‌)  و  خداوند  از  سـوی  خود  رحمتی  به  من  عطاء  فرموده  باشد  (‌که  نبوّت  است‌)  و  این  رحمت  الهی  (‌به  سـبب  توجّه  شـما  بـه  مـادیات  و  غفلت  از  معنویات‌)  بر  شما  پـنهان  مـانده  بـاشد،  آیـا  مـا  می‌توانیم  شما  را  به  پذیرش  آن  واداریـم‌،  در  حـالی  کـه  شما  دوستش  نمی‌دارید  و  منکر  آن  می‌باشید؟  (‌دین  را  با  اجبار  که  نمی‌شود  به  دیگران  تحمیل  و  تزریق  کرد)‌.  ای  قـوم  مـن‌!  مـن  در  بـرابــر  آن‌،  (‌یـعنی  تـبلیغ  رسـالت  پـروردگارم‌)  از  شـما  (‌پـول  و  مـزد  و  ثـروت  و)  مـالی  نمی‌خواهم‌،  چرا  که  مزد  من  جز  بر  عهدۀ  خدا  نـیست  (‌و  پاداش  خود  را  تنها  از  او  می‌خواهم  و  بس‌)‌.  و  من  کسانی  را  که  ایمان  آورده‌اند  (‌از  مجلس  و  همدمی  خود  به  خاطر  شما)  نـمی‌رانـم‌.  آنـان  (‌در  روز  قیامت‌)  خدای  خود  را  ملاقات  می‌کنند  و  (‌اگر  آنان  را  برانـم  در  آن  وقت  از  مـن  شکایت  می‌کنند)‌.  و  امّا  من  شما  را  گروه  نادانی  می‌دانم‌،  (‌چرا  که  معیار  ارزش  انسانها  را  در  مال  و  جاه  می‌دانید،  نه  در  پیروی  از  حقّ  و  انجام  کار  نیک‌)‌.  ای  قوم  من‌!  اگر  من  مؤمنان  (‌فقیر  و  به  گمان  شما  حقیر)  را  از  پیش  خود  برانم‌،  چه  کسی  مرا  (‌از  دست  انتقام  خدا  می‌رهاند  و)  در  برابر  (‌مجازات  شدید)  الله  یاری  مـی‌دهد؟  (‌هیچ  کسـی‌)‌.  آیا  یادآور  نمی‌شوید  (‌و  نمی‌اندیشید  کـه  آنـان  خدائـی  دارند  و  انتقام  ایشان  را  می‌گیرد؟‌)‌.  من  به  شما  نمیگویم  که  گنجینه‌های  (‌رزق  و  روزی‌)  خدا  در  دست  مـن  است  (‌و  هر گونه  که  بخواهم  در  آن  تصرّف  می‌کنم  و  کسانی  را  که  از  من  پیروی  کنند،  ثروتمند  می‌سازم‌)  و  بـه  شـما  نمیگویم  کـه  مـن  غیب  می‌دانـم  (‌و  آگاه  از  علم  خدا  مــی‌باشم  و  از  چـیزهائی  بـاخبرم  کـه  دیگران  از  آنـها  بی‌خبرند)  و  من  نمیگویم  آنان  که  در  نـظر  شما  خوار  می‌آیند،  خداوند  هیچ‌گونه  خوبی  و  نـیکی  بـهرۀ  ایشان  نمی‌سازد  (‌و  اجر  و  پاداش  فراوان  و  قابل  توجّهی  بدانان  عطاء  نمی‌کند.  من  جز  ایمان  و  صداقت  از  آنان  نمی‌بینم  و  من  مأمور  به  ظاهرم‌)  و خدا  از  چیزهائی  که  در  اندرون  دارند  آگاه‌تر  (‌از  هر  کسی‌)  است‌.  (‌اگر  آنچه  شما  دوست  داریـد  بگویم  و  بکنم‌،‌)  در  ایـن  صورت  مـن  از  زمـرۀ  ستمکاران  (‌به  خود  و  به  دیگران‌)  خواهم  بود.

(  یا  قَوْمِ  )  .  ای  قوم  من‌!  ...  ای  کسان  من‌!  ....

با کمال  بزرگواری  و  مهربانی  ایشان  را  صدا  می‌زند  و  آنان  را  به  خود  نسبت  می‌دهد،  و  خود  را  بدیشان  منسوب  می‌کند.  ای ‌کسان  من‌،  شما  اعتراض  می‌گیرید  و  می‌گوئید:

(مَا نَرَاکَ إِلا بَشَرًا مِثْلَنَا ).

تو  را  جز  انسانی  همچون  خود  نمی‌بینیم‌.

نظرتان  چیست  اگر من  با پروردگار  خود ارتباط  داشته  باشم؟  ارتباطی ‌که  در  جان  من  آشکار  و  در  احسان  من 

نمودار  است  و  بدان  یقین  کامل  دارم‌.  این  هم  ویژگی  و  خاصیّتی  که  به  شما  بخشیده  نشده  است‌.  اگـر  خدا  از  سوی  خود  رحمتی  بـه  مـن  بـخشیده  بـاشد  و  مرا  بـه  پیغمبری  برگزیده  باشد،  یا  ویژگیهائی  بـه  مـن  ارزانـی  فرموده  باشد  تا  در  پرتو  آنها  شایستۀ  حمل  بار  رسالت  گردم  - ‌رسالت  هم  بدون  شکّ  رحمت  بزرگی  است  - اگر  این  رحمت  رسالت  و  آن  حجّت  آشکار  در  میان  باشد،  و  بر  شما  پنهان  شود  و  همچون ‌کورها  آن  را  نبینید،  چون  شما  برای  دیدن  و  پذیرفتن  و  درک  و  فهم  کردن  آمـاده  نیستید،  و  چشمهای  بینش  درون  را  برای  مشاهده‌ کردن  باز  نمی‌کنید،  آیا:

(‌أنُـلْزمُکُمُو ها؟  ).[3]  آیا  مـا  مـی‌توانـیم  شما  را  بـه  پذیرش  آن  واداریم‌؟‌.

این‌ کار  مرا  نسزد  و  در  دست  من  نیست‌.  من  نمی توانم  شما  را  وادار  به  اعتراف  بدان  سازم  و  وادار  بـه  ایـمان  بدان  کنم‌.

(وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ) (٢٨)

در  حـالی  کـه  شـما  دوسـتش  نـمی‌داریـد  و  منکر  آن  می‌باشید!.

بدین ‌گونه  نوح  علیه السّلام  برای  تـوجّه  کـردن  آنـان  و  بیدار  نمودن  وجدانشان  و  برانگیختن  حسّاسیّت  ایشان  جهت  درک  و  فهم  ارزشهائی‌ که  بر  آنان  پوشیده  مانده  است‌،  و  جهت  پی  بردن  به  ویژگیهائی ‌که  آنان  دربارۀ  رسالت  و  گزینش  پیغمبرانی  برای  تبلیغ  آن  به  مردمان  نمی‌دانند  و  غافل  از  آن  ویژگیها  گردیده‌اند،  با  نرمش  و  مهربانی  با  ایشان  رفتار  می‌کرد  و  از  آنـان  دلجوئی  می‌نمود،  و  بدیشان  نشان  می‌داد  که  کار  واگذار  به  نماد  سـط‌حی  و  سیمای  ظاهری  نیست  و  ایشان  نباید  از  روی  ظ‌واهـر  قضاوت  کنند  و  امر  رسـالت  را  قـیاس  از  امـور  دیگـر  گیرند.  همچنین  در  عین  حال  اصل  بزرگ  اسـتوار‌ی  را  برای  آنان  بیان  می‌کرد که  اصل  اختیار  در  انتخاب  عقیده  است  و  بدیشان  می‌گفت‌:  مردمان  عقیده  و  ایمان  را  باید  با  تفکّر  و  تأمّل  و  نگرش  و  پژوهش  بپذیرند،  نه  با  قهر  و  غلبه  و  سلطه  و  قدرت  بدیشان  تحمیل ‌کرد.

(وَیَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ) (٢٩)

 ای  قـوم  مـن‌!  مـن  در  بـرابر  آن‌،  (‌یـعنی  تـبلیغ  رسالت  پـروردگارم‌)  از  شـما  (‌پـول  و  مـزد  و  ثـروت  و)  مـالی  نمی‌خواهم‌.  چرا  که  مزد  من  جز  بر  عهدۀ  خدا  نـیست  (‌و  پاداش  خود  را  تنها  از  او  می‌خواهم  و  بس‌)‌.  و  من  کسانی  را  که  ایمان  آورده‌اند  (‌از  مجلس  و  همدمی  خود  به  خاطر  شما)  نـمی‌رانـم‌.  آنـان  (‌در  روز  قیامت‌)  خدای  خود  را  ملاقات  می‌کنند  (‌و  اگر  آنان  را  برانــم  در  آن  وقت  از  مـن  شکایت  می‌کنند)‌.  و  اما  من  شما  را  گروه  نادانی  می‌دانـم  (‌چرا  که  معیار  ارزش  انسانها  را  در  مال  و  جاه  می‌دانید،  نه  در  پیروی  از  حقّ  و  انجام  کار  نیک‌)‌.

ای  قوم  من‌ا  کسانی  را  که  شما  فرومایگان  می‌نامید،  به  ایمان  آوردن  دعوتشان  کردم  و  ایشان  هم  ایمان  آوردند.  و  من  هم  جز  ایمان  آوردن  چیزی  از  مردمان  نمی‌خواهم‌.  من  در  برابر  دعوت  خود  خواهان  پول  و  مالی  نیستم‌،  تا  با  توانگران ‌گرم  بگیرم  و  با  تنگدستان  سرد  باشم.  هـمۀ  مردمان  در  پیش  من  یکسان  هستند...کسی ‌که  از  پول  و  مال  مردمان  بی‌نیاز گردد،  دارایـان  و  نـاداران  بــرای  او  مساوی  و  برابرند.

(إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى اللَّهِ ).

مزد  من  جز  بر  عهدۀ  خدا  نیست  (‌و  پاداش  خود  را  تنها  از  او  می‌خواهم  و  بس‌)‌.

مزد  و  پاداش  من  بر  خدا  است‌،  نه  بر کس  دیگری‌.

(وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا ).

و  من  کسانی  را  که  ایمان  آورده‌اند  (‌از  مجلس  و  همدمی  خود  به  خاطر  شما)  نمی‌رانم‌.

از  این  پاسخ‌،  چنین  می‌فهمیم ‌که  آنان  از  نوح  خواسته‌اند  یا  بدو  اشاره‌ کرده‌اند که‌ کسانی  را  از  پیش  خود  براند که  پیرامون  او  را  گرفته‌اند  و  بدو  گرویده‌انـد  تـا  آن  وقت  آنان  دربارۀ  ایمان  آوردن  خود  بدو  بیندیشند،  چـرا  کـه  ایشان  نمی‌خواهند  با  نوح  ملاقات‌ کنند  و  بـه  پـیش  او  بروند،  مادام ‌که  فرومایگان  دور  و  بر  او  باشند!  همچنین  نمی‌پسندند که  آنان  و  ایشان  راهی  را  در پیش  گیرند  و  مسیری  را  طی  کنند...  نوح  بدیشان  پاسخ  می‌دهد:  مـن  پیروان  خود  را  از  پیش  خود  نمی‌رانـم‌.  هـرگز  همچون  چیزی  از  من  سر  نمی‌زند.  آنان  ایمان  آورده‌اند  و  دیگر  سر  و کارشان  با  خدا  است  نه  با  من‌:

(إِنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ ).

آنان  (‌در  روز  قیامت‌)  خدای  خود  را  ملاقات  مـی‌کنند  (‌و  اگر  ایشان  را  برانم  در  آن  وقت  از  من  شکایت  می‌کنند)‌.

(وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ) (٢٩)

و  امّا  من  شما  را  گروه  نادانی  مـی‌دانـم  (‌چرا  کـه  مـعیار  ارزش  انسانها  را  در  مال  و  جاه  می‌دانید،  نه  در  پـیروی  از  حقّ  و  انجام  کار  نیک‌)‌.

شما  ارزشهای  راستینی  را  نمی‌شناسید که  انسانها  با  آنها  در  ترازوی  خدا  سـنجیده  مـی‌شوند.  و  نـمی‌دانـید  کـه  برگشت  همگی  مردمان  به  سوی  خدا  است‌.

(وَیَا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ) (٣٠)

ای  قوم  من‌!  اگر  من  مؤمنان  (‌فقیر  و  به  گمان  شما  حقیر)  را  از  پیش  خود  برانـم‌،  چه  کسی  مرا  (‌از  دست  انتقام  خدا  می‌رهاند  و)  در  برابر  (‌مـجازات  شدید)  الله  یاری  می‌دهد؟  (‌هیچ  کسی‌)‌.  آیا  یادآور  نمی‌شوید  (‌و  نـمی‌انـدیشید  کـه  آنان  خدائی  دارند  و  انتقام  ایشان  را  می‌گیرد؟‌)‌.

در  آنجا  خدا  است‌.  خـداونـدگار  فـقیران  و  ثـروتمندان  است‌.  پروردگار  افراد  ضـعیف  و  افـراد  قـوی  است‌.  در  آنـجا  خـدا  است  و  مـردمان  را  بـا  ارزشهای  دیگـری  می‌سنجد  و  برآورد  می‌کند.  همگان  را  با  یک  تـرازو  می‌کشد.  آن  ترازو  ایمان  است‌.  پس  این  مؤمنان  در کنف  حمایت  و  رعایت  یزدان  قرار  دارند.

(وَیَا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ).

 ای  قوم  من‌!  اگر  من  مؤمنان  (‌فقیر  و  به  گمان  شما  حقیر)  را  از  پیش  خود  برانم‌،  چه  کسی  مرا  (‌از  دست  انتقام  خدا  مــی‌رهاند  و)  در  بـرابـر  (‌مـجازات  شـدید)  الله  یـاری  می‌دهد!.

اگر  من  به  موازین  و  قوانین  خدا  خلل  برسانم  و  رخنه  وارد گردانم‌،  و  بر  بندگان  مؤمن  او  ستم  و  سرکشی ‌کنم  -  بندگان  مؤمن  هم  بزرگوارترین  افراد  در  پیشگاه  یزدانند  -  و  ارزشهای  زمینی  نادرستی  را گردن  نهم‌ که  خدا  مرا  برای  تعدیل  آنها  نه  پیروی  از  آنها  فرستاده  است‌،  چـه  کسی  مرا  از  دست  قدرت  انتقام  خدا  محفوظ  و  مصون  می‌دارد؟

(أَفَلا تَذَکَّرُونَ) (٣٠) آیا  یادآور  نمی‌شوید؟‌.

شما  را  چه  شده  است ‌که  از  فطرت  سالم  و  استوار  دور  افتاده‌اید؟  انگار  رفتار  و  کـرداری  کـه  داریـد،  شـاهین  ترازوی  سرشت  راست  و  درست  را  پـاک  بـه  هـم  زده  است‌؟  گوئی  خود  را  باخته‌اید  و  کـاملاً  بـه  کـژراهـه  و  گمراهی  افتاده‌اید؟

آن‌ گاه  نوح  شخص  خود  و  رسالت  خود  را  دور  از  هر  پیرایه  و  آرایه  و  اندوده  و  ارزشـی  از  ایـن  ارزشـهای  ساختگی  و  نادرست‌،  به  عنوان  پـند  و  انـدرز  و  یـاد  و  یادآوری‌،  بدیشان  معرّفی  می کند،  تا  ارزشهای  حقیقی  را  برای  ایشان  بیان‌ کند،  و  ارزشهای  ظاهری  را  با  دست  کشیدن  و  دوری  خود  از  آنها،  در  جلو  چشمانشان  خوار  و  بی‌مقدار گرداند.  پس  هر که  رسـالت  را  آن ‌گـونه  کـه  هست‌،  با  همۀ  ارزشهایش‌،  و  بدون  هر گونه  پـیرایه  و  آرایه‌ای‌،  و  بدون  هر گونه  ادّعائی‌،  خالصانه  بـرای  خـدا  گام  به  پیش  نهد  و  بدان  رو کند:

(وَلا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ ).

من  به  شما  نمیگویم  که  گنجینه‌های  (‌رزق  و  روزی‌)  خدا  در  دست  من  است  (‌و  هر گونه  که  بخواهم  در  آن  دخل  و تـصرّف  مـی‌کنم  و  کسـانی  را  کـه  از  مـن  پـیروی  کنند،  ثروتمند  می‌سازم‌)  ....

من  ادّعای  ثروتمندی‌،  یا  قدرت  بر  ثروتمند کردن  ندارم‌.

 

(وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ ).

و  به  شما  نمیگویم  که  من  غیب  می‌دانم  (‌و  آگاه  از  علم  خدا  می‌باشم  و  از  چیزهائی  باخبرم  که  دیگران  از  آنـها  بی‌خبرند)‌.

من  ادّعا  نمی‌کنم‌ که  قدرتی  دارم که  انسانها  ندارند،  یـا  پیوندی  با  خدا  جز  پیوند  رسالت  دارم‌.

(وَلا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ ).

و  من  نمیگویم  که  من  فرشته‌ام‌.

من  نمی‌گویم  فرشته‌ام  و  ادّعای  بالاتر  از  صفت  انسانی  را  بکنم  تا  به ‌گمان  شما  برتر  شوم‌،  و  در  مقابل  دید‌گانتان  بزرگتر گردم‌،  و  خویشتن  را  بر  شما  بالاتر گیرم‌.

(وَلا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرًا).

و  من  (‌هرگز  برای  خوشایندی  شما)  نمیگویم  آنان  که  در  نظر  شما  خوار  می‌آیند،  خداوند  هیچ‌گونه  خوبی  و  نیکی  بهرۀ  ایشان  نمی‌سازد  (‌و  اجر  و  پاداش  فر‌اوان  و  قابل  توجّهی  بدانان  عطاء  نمی‌کند)‌.

برای  خشنو‌دی  و  خـوشایندی  بزرگانتان‌،  یا  برای  همگامی  با  برداشت‏های  زمـینی  و  ارزشـهای  گذرای  ناپایدارتان‌،  چنین  سخنانی  نخواهم  زد.

(اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ ).

خدا  از  چیزهائی  کـه  در  انـدرون  دارنـد  آگاه‌تر  (‌از  هـر  کسی‌)  است‌.

جز  ظاهر  ایشان  به  من  مربوط  نیست‌.  ظاهر  ایشان  هم  قابل  تکریم  و  تمجید  است  و  امید  می‌رود که  یزدان  خیر  و  خوبی  بهرۀ  آنان  گرداند.

(إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ) (٣١)

(‌اگر  آنـچه  شـما  دوست  داریـد  بگویم  و  بکنم‌)  در  این  صورت  من  از  زمرۀ  ستمکاران  (‌به  خود  و  بـه  دیگـران‌)  خواهم  بود. 

اگر  هر یک  از  ایـن  ادّعاها  را  داشته  باشم،  از  زمرۀ  ستمگران  خواهم  بود،  ستمگرانی ‌که  به  حقّ  و  حقیقت  ستم  می‌کنند،  در  حالی ‌که  آمده‌ام  تا  حقّ  و  حقیقت  را  تبلیغ ‌کنم  و  به  دیگران  برسانم.  و  از  جملۀ  ستمگران  به  خویشتن ‌خواهم ‌بود،  چون‌ خود  را به  خشم  خدا عرضه  می‌دارم  و گرفتار  می‌سازم‌.  و  نیز  از  زمرۀ  ستمگران  به  مردم  خو‌اهم  بود،  چه  مردمان  را  در  جائی  نازل  می‌کنم  و  می‌نشانم ‌که  یزدان  ایشان  را  در  آنجا  نازل  نکرده  است  و  ننشانده  است‌.

بدین  منوال  نوح  علیه السّلام  از  خود  و  از  رسالت  خویش  هر  ارج  و  ارزش  نادرست  و  قلبی  را،  و  هر  هالۀ  قداست  ساختگی  را  نفی  می‌کند،  ارج  و  ارزش  و  هاله‌ای‌ که  سران  قوم  نوح  از  پیغمبر  و پیغمبری‌،  یا  به  عبارت  دیگر  از  رسول  و  رسالت  انتظا‌ر  داشتند  و  خواستار  می‌شدند.  نوح  رسالت  خود  را  بدون  هر گونه  پیرایه  و  آرایۀ  پوچی  از  این  قبیل  پیرایه‌ها  و  آرایه‌ها  بدیشان  می‌نمایاند،  و  تنها  پیرایه  و  آرایه‌ای‌ که  رسالت  را  در  آن  نشان  می‌دهد  حقیقت  عظیمی  است ‌که  خود  رسالت  از  آن  برخوردار  است  و  بدین  چیزهای  فرعی  و  سطحی  ناپایدار  نـیازی  ندارد.  مردمان  را  در  پرتو  درخشانی ‌که  حقّ  دارد  و  با  نیروئی ‌که  حقّ  از  آن  بهره مند  است‌،  و  با  سخنان  بزرگوارانه  و  مـهربانانه‌ای‌،  به  سوی  حقیقت  لخت  و  بی‌پرده  برمی‌گردانـد  و  حـقیقت  را  عنان  بدیشان  می‌نمایاند  تا  با  آن  چنان ‌که  هست  روبرو  شوند،  و  در  پرتو  هدایت  و  رهنمود  آن  راهی  را  برای  خود  درپـیش  گیرند.  نوح  رسالت  خود  را  اینگونه  روشن  و  آشکار،  بدون  هر  نوع  چاپلوسی  و کجی  به  مردمان  نشـان  می‌دهد،  و  تلاش  نمی‌کند  برای  خشنودی  و  خوشایندی  ایشان‌،  رسالت  و  حقیقت  ساد‌ۀ  آن  را  فدا  سازد.  بدین  ترتیب  نوح  نمونه‌ای  از  اصحاب  دعوت  در  همۀ  قرون  و  اعصار  می‌شود،  و  درسی  در  روبرو  شدن  با  صاحبان  قدرت  برای  تبلیغ  حقّ  لخت  از  آرایه‌ها  و  پیرایه‌های  زائد  می‌دهد،  بدون  این ‌که  با  جهان‌بینیها  و  اندیشه‌های  صاحب  سلطه  و  قدرت  سازش ‌کند،  و  بدون  ایـن‌ که  بدیشان  بگراید  و  ایشان  را کمک  نماید.  در ضمن  مودّت  و  محبّت  و  مهر و  عطو‌فت  هم  نشان  می‌دهد،  ولی  سر  را  خم  نمی‌کند  و کرنش  نمی‏برد.

چون  سخن  بدینجا  رسید  و سران  قوم  نوح  از  مبارزه  حجّت  و  برهان  با  حجّت  و  برهان  ناامید  شدند  و دریافتند  از  این  طریق  با  او  برنمی‌آیند،  ناگهان  آنان  -‌ طبق  عادت  طبقۀ  خود  - ‌افتخار  به‌ گناه  ایشان  را گرفت  و  بزهکارانه  بزرگی  فروختند  و  از  مباحثه  دست  کشیدند  و  خویشتن  را  بزرگتر  از  آن  دیدند که  حجّت  و  برهان  ایشـان  را  مغلوب  و  ناتوان‌ کند،  و  در  برابر  برهان  عقلی  و  فـطری  اقرار  و  اعتراف  نمایند.  لذا گفتگو  را  رها کـردند  و  بـه  چالش  برخاستند:

(قَالُوا یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (٣٢)

گفتند:  ای  نوح‌!  با  ما  جر  و  بحث  کردی  (‌تا  بـه  تـو  ایمان  بیاوریم‌)  و  جرّ  و  بحث  را  به  درازا  کشاندی  (‌تا  آنجا  کـه  ما  را  خسته  کردی‌.  جانمان  از  ایـن  هـمه  گفتار  بـه  لب  رسیده  است  و  دیگر  تاب  و  تـحمّل  شـنیدن  سـخنانت  را  نداریم‌)‌.  اگر  راست  می‏گوئی  (‌که  تو  پیغمبری  و  اگر  به  تو  ایمان  نیاوریم‌،  عذاب  خدا  گریبانگیرمان  می‌گردد)  آنچه  را  که  ما  را  از آن  می‌ترسانی‌،  به  ما  برسان  (‌و  هیچ  درنگ  مکن‌.  حرف  بس  است‌،  عذاب  کو؟‌)‌.

این  خود  زبونی  است ‌که  لباس  قدرت  پوشیده  است‌،  و  ناتوانی  است‌ که  جامۀ  قوّت  به  تن‌ کرده  است‌،  و  هراس  از  پیروزی  حقّ  است ‌کـه  شکـل  تـوهین  و  استهزاء  و  مبارزه‌طلبی  و  چالش  به  خود گرفته  است‌:

(فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (٣٢)

آنچه  را  که  ما  را  از  آن  می‌ترسانی‌،  به  ما  برسان  (‌و  هیچ  درنگ  مکن‌.  حرف  بس  است‌،  عذاب  کو؟‌)‌.

عذاب  دردناکی  را  بر  سر  ما  بیاور که  ما  را  از  آن  بـیم  می‌دهی  و  می‌ترسانی‌،  چه  ما  تو  را  تصدیق  نمی‌کنیم  و  راستکار  و  راستگو  نمی‌دانیم‌،  و  از  تهدید  و  بیمی‌ که  می‌دهی  پروا  و  باکی  نداریم  و  بدان  اهمّیّتی  نمی‌دهیم‌.  ولی  این  تکذیب  و  چالش‌،  نوح  را  از  سمت  یک  پیغمبر  بزرگوار  بیرون  نمی‌آورد  و  به  دور  نمی‌گرداند،  و  او  را 

بازنمی‌دارد  از  این  که  حقّ  را  برایشان  بیان ‌کند،  و  آنان  را  به  سوی  حقیقتی  رهنمود کند که  از  آن  غافل  مانده‌اند،  و  از  این‌ که  از  او  درخواست  می‌کردند  چیزی  را  بر  سرشان  بیاورد که  ایشان  را  از  آن  می‌ترساند،  درک  می‌کند که  آنان  همچون  حقیقتی  را  نمی‌شناسند  و  از  آن  چیزی  نمی‌دانند.  نوح  از  گرداندن  ایشـان  به  سـوی  چنین  حقیقی  بازنمی‌ایستد.  حقیقت  هم  این  است‌ که  نوح  جز  پیغمبری  نیست‌،  و  او  جز  تبلیغ  رسـالت  وظیفه‌ای  ندارد،  و  عذاب  در  دست  خدا  است‌،  و  خدا  است ‌که  همۀ  امور  را  می‌گرداند،  و  مصلحت  را  در  پیش  انداختن  با  پس  انداختن  عذاب  می‌داند،  و  این  سنّت  و  قانون  خدا  است ‌که  ساری  و  جاری  می‌شود  و  اجراء  می‌گردد...  نوح  نمی‌تواند  جلو  این  سـنّت  و  قانون  را  بگیرد  یا  آن  را  دگرگون  سازد...  نوح  پیغمبر  است  و  باید  تا  دم  واپسین  زندگی  حقّ  را  آشکار کند،  و  از  این‌ که  مـردمان  او  را  تکذیب  می‌کنند  و  به  مبارزه  و  چالش  می‌طلبند  نباید  از  رساندن  و  بیان  کردن  حقّ  بازایستد  و  خودداری  کند:

(قَالَ إِنَّمَا یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (٣٣) وَلا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کَانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٣٤)

گفت‌:  (‌رساندن  عذاب  در  دست  خدا  است‌،  نـه  در  دست  مـن‌)  ایـن  خـدا  است  کـه  آن  را  بـه  شما  مـی‌رساند  اگر  بخواهد  (‌و  حکمتش  اقتضاء  کند)  و  شما  نمی‌توانید  (‌خدا  را)  درمانده  کنید  (‌و  از  نزول  عذاب  او  جلوگیری  نمائید  و  یا  از  آن  بگریزید  و  خویشتن  را  بـرهانید)‌.  هر گاه  خدا  بخواهد  شما  را  (‌به  خاطر  فساد  درون  و  گناهان  فراوان‌)  گمراه  و  هلاک  کند،  هر چند  که  بـخواهـم  شما  را  انـدرز  دهم‌،  اندرز  من  سودی  به  شما  نمی‌رساند  (‌و  پندهایم  در  شما  نمی‌گیرد)‌.  خدا  پروردگار  شما  است  و  به  سوی  او  برگردانده  می‌شوید  (‌و  به  مجازات  خود  می‌رسید)‌.

اگر  قانون  و  سنّت  خدا  مقتضی  آن  است‌ که  به  سـبب  گمراهی  و  ویلانی  خود  هلاک  و  نابود  شوید،  این  قانون  و  سنّت  خدا  قطعاً  دربارۀ  شما  اجراء  و  پیاده  خواهد  شد، 

هر چند  من  برای  شما  دلسوزی  و  نیکخواهی ‌کنم  و  پند  و  اندرزتان  دهم‌.  این  هم  نه  بدان  خاطر  است ‌که  یزدان  شما  را  از  سود  جستن  از  دلسوزی  و  نـیکخواهـی  و  پـند  و  اندرز  بازمی‌دارد،  بلکه  عملکرد  خودتان  در  حقّ  خودتان  قانون  و  سنّت  خدا  را  مقتضی‌ گمراهی  و  ویلانی  خودتان  مـی‌سازد  و  شـما  سـرگشته  و  حیران  مـی‌شوید.  شـما  نمی‌توانید  خدا  را  درمانده  گردانید  و  نگذارید  ‌به  شما  برسد  آنچه  او  برایتان  مقدّر  و  مـقرّر  مـی‌فرماید‌.  شـما  پیوسته  در  دست  قدرت  یزدان  اسیر  هستید،  و  او  است  که  همۀ ‌کار  و  بار  شما  را  می‌چرخاند  و  مـقدّر  و  مـقرّر  می‌گرداند.  شما  به  هیچ‌ وجه  نمی‌توانید  از  ملاقات‌  خدا  و  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزای  او  بگریزید  و  خود  را  برهانید:

(هُوَ رَبُّکُمْ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (٣٤)

خدا  پروردگار  شما  است  و  بـه  سـوی  او  بـرگردانده  می‌شوید  (‌و  به  مجازات  خود  می‌رسید)‌.

در  این  بخش  از  داستان  نوح‌،  رونـد  قـرآنی  توجّه  و  نگرش  شگفتی  به  طرز  بـرخـورد  مشـرکان  قـریش  به  همچون  داستانی  می‌کند،  داستان ‌که  نزدیک  است شبیه  داستان  مشرکان  قریش  با  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  ادّعای‌  آنـان  گردد که  می‌گفتند:  محمّد  این  داستانها  را  از  خود  می‌بافد  و  سرهم  می کند.  روند  قرآنی  پیش  از  آن‌ که  داستان  نوح  را  پایان  دهد،  به‌ گفتارشان  پاسخ  می‌دهد:

(أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرَامِی وَأَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ) (٣٥)

آیا  مشرکان  می‏گویند  که  (‌محمّد)  این  (‌قرآن‌)  را  از  پیش  خود  ساخته  است  و  آن  را  به  دروع  به  خدا  نسبت  داده  است‌؟  بگو:  اگر  آن  را  از  پیش  خود  سـاخته  بـاشم  و  بـه  دروغ  به  خدا  نسبت  داده  باشـم‌،  (‌جرم  بزرگی  مـرتکب  شده‌ام  و  سزای‌)  بزهکاری  مـن  بـر  گردن  مـن  است  (‌و  مجازات  آن  را  خواهم  دید.  ولی  اگر  من  راسـتگو‌  بـاشم‌،  شما  گنـاهکارید)  و  من  از  (‌آثار)  بزهکاری  شما  (‌بر  کنار  و)  سالم  می‌باشم  (‌و  به  گناه  شما  نمی‌سوزم‌)‌.

چیزی  را  از  پیش  خود  ساختن  و  بربافتن  و  آن  را  به  خدا  نسبت  دادن‌،  بزهکاری  است‌.  بدیشان  بگو:  اگر  من  قرآن  را  از  پیش  خود  ساخته  باشم  و  به  خدا  نسبت  داده  باشم  مسؤولیّت  و  پیآمد  آن  بر  خود  من  است‌.  من  می‌دانم  این  کار  بزهکاری  است‌،  و  من  بعید  است ‌که  مرتکب  جرم  و  بزهکاری  شوم‌...  مـن  از  شـرک  و  تکذیب  شـما  و  از  تهمت  افترائی‌ که  در کنار  آنها  می‌زنید،  بیزارم‌.

این  جملۀ  معترضه‌،  با  روند  داسـتان  در  قـرآن  مخالف  نیست‌.  چه  داستان  ذکر  شده  است  تا  هدفی  از  این  قبیل  که  در  روند  قرآن  ذکر  شده  است  بیان  دارد.

سپس  روند  قرآنی  به  دنبالۀ  داستان  نوح  مـی‌پردازد،  و  صحنۀ  دومی  را  نشان  می‌دهد،  صحنه‌ای‌ که  نوح  در  آن  وحی  و  فرمان  پروردگار خود  را  دریافت  می‌کند: 

(وَأُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ (٣٦) وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) (٣٧)

به  نوح  وحی  شـد  کـه  جـز  آنـان  که  (‌تـاکنون‌)  ایـمان  آورده‌اند،  هیچ  کس  دیگری  از  قوم  تـو  ایـمان  نخواهد  آورد.  بنابراین  از  کارهائی  که  می‌کنند  غمگین  مبـاش‌.  (‌ما  هـر چـه  زودتر  سـزای  اذیّت  و  آزار  و  تـهمت  و  تکـذیب  ایشان  را  در  کف  دستشان  خواهیم  گذاشت‌)  و  (‌به  نـوح  وحی  شد  که‌)  کشتی  را  تحت  نظارت  مـا  و  بـرابـر  تـعلیم  وحی  ما  بساز  (‌و  بـدان  که  تـو  و  مـؤمنان  هـمراه  تـو  از  مـراقبت  و  مـحافظت  مـا  بـرخورداریـد  و  مـحفوظ  از  ظـالمان‌،  و  مـصون  ار  اشـتباه  در  کـار  سـاختن  کشتی  می‌باشید.  از  این  پس  به  مشرکان  رحم  مکن‌)  و  بـا  مـن  دربـارۀ  (‌گذشت  از)  ستمگران  گفتگو  مـنما  (‌که  آنـان  محکو‌م  به  عذابند  و)  مسلّماً  ایشان  غرق  خواهند  شد.

(وَأُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلا مَنْ قَدْ آمَنَ ).

به  نـوح  وحـی  شـد  کـه  جـز  آنـان  کـه  (‌تـاکنون‌)  ایـمان  آورده‌اند،  هیچ  کس  دیگری  از  قوم  تو  ایـمان  نـخواهـد  آورد.

 

دلهای  مستعدّ  ایمان‌،  ایمان  آورده‌اند،  ولی  بقیّۀ  دلها  نه  در  آنها  استعداد  است‌،  و  نه  روکردنی  وجود  دارد.  این  چنین  یزدان  به  نوح  وحی‌ کرد  و  او  بند‌گانش  را  بهتر  از  دیگران  مـی‌شناسد،  مـطّلع‌تر  از  هـر کسی  از  مـمکن  و  شدنی  و  ممتنع  و  ناشدنی  است‌.  پس  مجالی  برای  ادامۀ  دعوتی  نیست‌ که  فائده  و  سودی  نمی‌بخشد،  و گناهی  بر  تو  نیست  به  سـبب‌ کـفر  و  تکـذیب  و  مـبارزه‌طلبی  و  تمسخری  که  می‌ورزند:

(فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ) (٣٦)

بنا  بر  این  از  کارهائی  که  می‌کنند  غمگین  مباش‌.

یعنی  غمگین  و  پریشان ‌حال  مشو،  و  اهمّیّت  مده  به  کارهائی‌ که  می‌کنند.  بر  خود  مترس  که  آنان  نمی‌توانند  زیانی  برسانند.  غم  ایشان  را  هم  مخور که  هیچ‌ گونه  خیر  و  خوبی  در  آنان  نیست‌...  کار  و  بارشان  را  واگذار،  چه  کارشان  تمام  است  و  عمرشان  به  پایان  آمده  است‌.

(وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا ).

و  (‌به  نوح  وحی  شد  که‌)  کشتی  را  تحت  نظارت  ما  و  برابر  تعلیم  ما  بساز  (‌و  بـدان  که  تـو  و  مـؤمنان  همراه  تـو  از  مراقبت  و  مواظبت  ما  برخوردارید  و  محفوظ  از  ظالمان‌،  و  مـصون  از  اشتباه  در  کار  ساختن  کشتی  می‌باشید)‌.  کشتی  را  بساز  تحت  رعایت  و  نظارت  ما  و  با  راهنمائیها  و  تعلیمات  وحی  ما.

(وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) (٣٧)

 (‌از  این  پس  به  مشــرکان  رحـم  مکـن‌)  و  بـا  مـن  دربـارۀ  (‌گذ‌شت  از)  ستمگران  گفتگو  منما  (‌که  آنــان  مـحکوم  بـه  عذابند  و)  مسلّماً  ایشان  غرق  خواهند  شد.

سرنوشت  ایشان  مقرّر  و  مقدّر گردیده  است  و کارشان  پایان  پذیرفته  است‌.  با  من  دربارۀ  ایشان  سخن  مگو  ...  نه  دعا  برای  هدایت  آنان‌ کن‌،  و  نـه  دعـا  برای  نـفرین  ایشان  کن‌...  در  جای  دیگری  از  قـرآن  آمده  است  کـه  وقتی‌ که  نوح  از  قوم  خود  مأیوس  شد،  دعا  و  نفرینشان  کرد.[4] مفهوم  سـخن  در  ایـنجا  ایـن  است  کـه  یأس  و  ناامیدی  پس  از  این  وحی  و  فرمان  الهی  بوده  است‌.  چه  زمانی  که  فرمان  صادر  شود  و  داوری  به  پایان  آید،  دعا  و  لابه  به ‌کار  نیاید. 

صحنۀ  سوم  از  صحنه‌های  داستان‌،  صحنه‌ای  است‌ که  در  آن  نـوح  از  مـردم  دوری ‌گـزیده  است  و  از  دعـوت  و  مجادلۀ  آنان  دست  کشـیده  است  و  به  سـاختن ‌کشـتی  پرداخته  است‌:

(وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلأ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ (٣٨) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ) (٣٩)

نوح  دست‌اندر  کار  ساختن  کشتی  شـد.  هـر  زمان  کـه  گروهی  از  اشراف  قوم  او  از  کنار  وی  می‏گذشتند،  او  را  مسخره  می‏کردند  (‌و  مـی‌خندیدند  و  مـی‌گفتند:  دیـوانه  شده  است‌.  به  سرش  زده  است‌.  پیغمبری  را  ترک  گـفته  است  و  نجّاری  را  پیشه  کـرده  است‌!  نـوح  هـم  بدیشان  پاسخ  می‌داد  و)  می‌گفت‌:  اگر  شما  ما  را  مسخره  می‌کنید،  ما  هم  همانگونه  شـما  را  مسـخره  مـی‌کنیم‌.  (‌امـروز  از  بی‌خبری  شما  از  پیام  آسمانی  می‌خندیم  و  فردا  به  سبب  شکـنجه  و  عـذابــی  کــه  گـریبانگیرتان  می‏گردد  بـه  تمسخرتان  می‌نشینیم‌)‌.  هر چه  زودتر  خواهید  دانست  که  عذاب  خوارکننده  و  رسواکننده  (‌در  دنـیا)  بـهرۀ  چـه  کسی‌،  و  شکنجۀ  جاودان  (‌در  آخرت‌)  گریبانگیر  کـدام  یک  از  مردمان  می‏گردد.

تعبیر  با  فعل  مضارع‌ که  بر  زمان  حال  دلالت  دارد،  به  صحنه  سـرزندگی  و  جدّیّت  مـی‌بخشد.  صحنه  را  در  فراسوی  این  تعبیر  مجسّم  بر  پردۀ  خیال  خود  می‏بینیم.  نوح  دارد  کشتی  را  می‌سازد.  گروه‌های  قوم  متکبّر  او  را  می‌بینیم‌ که  از کنارش  می‌گذرند  و  به  تـمسخرش  می‌گیرند. کسی  را  به  تـمسخر  مـی‌گیرند که  بدیشان  می‌گفته  است‌:  من  فرستادۀ  یزدانم  و  شما  را  به  سوی  او  می‌خوانم‌.  با  ایشان گفتگو  و  مباحثه  می‌کند  و گفتگو  و  مباحثه  را  به  درازا  می‌کشاند.  آن‌ گاه  به  نجّاری  می‌گراید و کشــتی  مـی‌سازد...  آنـان  به  تـمسخر  و  استهزاء  می‌پردازند،  چون  ایشان  جز  ظاهر کار  را  نـمی‌بینند.  فراتر  از  ظاهر  را  نمی‌دانند  و  از  وحی  و  فرمان  یـزدان  بی‏خبر  و  ناآگاهند.  سـر  و کارشان  همیشه  محد‌ود  و  مربوط  به  شناخت  روبنا  و  نمادین  و  برداشت  از  ظواهر  است‌،  و  از  درک  و  فهم  فراتـر  از  نـمادهای  سطحی  و  ظواهر  امور  از  قبیل  حکمت  و  تقدیر  ناتوانند.  ولی  نوح  آگاه  و  مطمئن  است  و  با  عزّت  و  اعـتماد  و  آرمش  و  وقار  و  بزرگواری،  بـدیشان  پـاسخ  تـمسخرشان‌،  را  با  تمسخر  می‌دهد:

(قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ) (٣٨)

 (‌نوح  بدیشان  پاسخ  می‌داد  و)  می‌گفت‌:  اگر  شما  مـا  را  مسخره  مـی‌کنید،  مـا  هـم  همانگونه  شما  را  مسـخره  مـی‌کنیم‌.  (‌امـروز  از  بـی‌خبری  شـما  از  پـیام  آسمانی  مــی‌خندیم  و  فـردا  بــه  سـبب  شکـنجه  و  عذابـی  کـه  گریبانگیرتان  می‏گردد  به  تمسـخرتان  می‌نشینیم‌)‌.

شما  را  به  تمسخر  خواهیم ‌گرفت  چون  شما  از  فراسوی  این  کار  ناآگاهید،  و  نمی‌دانید  خدا  دربـارۀ  شما  چـه  می‌خواهد  بکند،  و  نمی‌دانید  چه  سـرنوشتی  در  انـتظار  شما  است‌:

(فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ) (٣٩)

بــالأخره  خـواهـید  دانست  که  عذاب  خـوارکننده  و  رسواکننده  (‌در  دنیا)  بهرۀ  چه  کسی‌،  و  شکنجۀ  جاودان  (‌در  آخرت  )  گریبانگیر  کدام‌ یک  از  مردمان  می‌گردد.  درخواهید  یافت ‌که  ما  یا  شما  سرافراز  و  رستگار‌یم‌،  در  آن  روز که  پرده  برافتد  و  آنچه  مردمان  را  از  آن  برحذر  می‌دارند  و  می‌ترسانند،  پدیدار  و  آشکار گردد!

*

سپس  صحنۀ  بسیج  و  آمادگی  است‌،  در  آن  هـنگام‌ کـه  لحظه‌ای  فرارسیده  است  که  انتظار  آن  می‌رفت‌:

(حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِیلٌ (٤٠) وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ) (٤١)

 (‌نوح  به  کار  خود  مشغول  بود  و  کافران  هم  به  تـمسخر  خود  ادامه  دادند)  تا  آنگاه  که  فرمان  ما  (‌مبنی  بر  هلاک  کـافران‌)  دررسـید  و  آب  از  زمـین  جـوشیدن  گرفت  (‌و  خشم  ما  به  غایت  رسید.  به  نوح‌)  گفتیم‌:  سوار  کشتی  کن  از  هر  صنفی  نر  و  مـاده‌ای  را،  و  خـاندان  خود  را،  مگـر  کسانی  را  که  فرمان  هلاک  آنان  قبلاً  صـادر  شـده  است  (‌که  همسر  و  یکی  از  پسران  تـو  است‌)‌،  و  کسـانی  را  (‌در  آن  بنشان‌)  که  ایمان  آورده‌اند.  و  جز  افراد  انـدکی  بـدو  ایمان  نیاورده  بودند.  (‌نوح  خطاب  به  خاندان  و  بستگان  باایمان  خود  و  سائر  مؤمنان‌)  گفت‌:  سوار  کشتی  شوید  (‌و  نترسید)  که  حرکت  و  توقّف  آن  با  یاری  خدا  و  حفظ  و  عنایت  الله  است  (‌و  به  هنگام  ورود  به  کشتی  و  حرکت  آن‌،  و  در  وقت  لنگر  انداختن  و  خروج  از  آن‌،  نـام  خدا  را  بـر  زبان  رانید  و  از  حضرت  بـاری  یـاری  بطلبید،  و  از  او  آمرزش  گناهان  خود  را  بخواهید  و  بدانید  که‌)  بیگمان  پروردگار  من  بسیار  آمرزنده  و  بس  مهربان  است‌.

 سـخن  در  بارۀ  فـوران  تـنور  فراوان ‌گفته‌انـد،  و  خیال‌پردازی  در  بعضی  از  آنها  بسیار  بـه  جـاهای  دور  رفته  است‌،  و  بوی  اسـرائـیلیّات  در  ایـن  داسـتان  و  در  سراسر  داستان  طوفان  آشکار  است‌.  ولی  ما  بـی‌دلیل  و  راهنما،  سر  در  بیابان  بی نشان  برهوت  نـمی‌نهیم‌،  و  به  غیبی  نمی‌پردازیم‌ که  از  آن  چیزی  نمی‌دانیم  جز  مقداری  را که  نصّ  قرآن  در  اختیارمان  نهاد‌ه  است‌،  و  در  حدود  مدلول  آن  سخن  می‌گوئیم‌،  نه  بیشتر.

تنها  چیزی ‌که  می‌توانیم  بگوئیم  این  است‌:  فوران  تنور  -  و  تنور  فروزان  -  چه ‌بسا  چشـمه‌ای  در  آن  برحوشیده  باشد،  یا  آتشفشانی  از  آن  بردمیده  باشد.  این  فوران  و  جوشیدن  هم  چه‌ بسا  نشانه‌ای  از  سوی  خدا  بـرای  نـوح  بوده  است‌،  یا  تنها  همزمان  با  فرمان  یـزدان  صورت  پذیرفته  است‌،  و  علامت  آغاز  فوران  آب  از  زمـین‌،  و  ریزش  باران  سیل‌آسا  از  آسمان ‌گردیده  است‌.

هنگامی‌ که  چنین‌ گردید  فر‌مان  دررسید:

(قُلْنَا: احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ...).

  گفتیم‌:  سوار  کشتی  کن  از  هر  صنفی  نر  و  ماده‌ای  را  ....  گوئی  چنان  بوده  است ‌که  نوح  مرحله  به  مرحله  آنـچه  بدو  فرمان  می‌رسید  در  وقت  خود  یکی  یکی  اجراء  می‌کرده  است‌.  نخست  دستور  یافت ‌که ‌کشتی  بسازد  و  آن  را  ساخت‌.  در  روند  قرآنی  هدف  از  ساختن  کشتی  نیامده  است‌،  و  ذکر  هم  نشده  است ‌که  یزدان  نوح  را  بر  این  هدف  آگاه  کرده  است‌.

(حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ ).

تا  آنگاه  که  فرمان  ما  دررسید  و  تنور  برجوشید. 

این  هـم  فرمان  اجرای  مرحلۀ  بعدی  است‌:

 

(قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ ).

گفتیم  سوار  کشتی  کن  از  هر  صنفی  نـر  و  مـاده‌ای  را،  و  خاندان  خود  را،  مگر  کسانی  را  که  فرمان  هلاک  آنان  قبلاً  صادر  شده  است  (‌کـه  همسر  و  یکی  از  پسران  تو  است‌)‌، 

و  کسانی  را  (‌در  آن  بنشان‌)  که  ایمان  آورده‌اند.

(مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ ).

از  هر  صنفی  نر  و  ماده‌ای  را.

اقوال ‌گوناگونی  ذکر  شده  است  و  بوی  اسرائیلیّات  تندی  از  آنــها  برمی‏خیزد  و  در  فضا  می‌پراکند.  ولی  مـا  نمی‌گذاریم  کـه  بازیچۀ  دست  خـیال  شـویم  و  مـا  را  پیرامون  این  نصّ  به  پریشان‌گوئی  بکشاند:

(احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ ).

سوار  کشتی  کن  از  هر  صنفی  نر  و  ماده‌ای  را.

به  نوح  دستور  می‌رسد که  از  موجودات  زنده‌ای ‌که  در  دسترس  دارد  و  می‌تواند  آنها  را  بگیرد  و  با  آنـها  سر  برد،  نر  و  ماده‌ای  را  سوار کشتی‌ کند...  چیزهائی‌ که  بیش  از  این‌ گفته‌اند  ناروا  و  نادرست  است  و کورکورانـه  از  آنها  دم  زده‌اند...

(وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ -).

و  خاندان  خود  را  -‌ مگر  کسانی  را  که  فرمان  هلاک  آنـان  قبلاً  صادر  شده  است  (‌که  همسر  و  یکـی  از  پسـران  تو  است‌)‌. 

یعنی ‌کسانی  را  برجای  بدارد که  برابر  قانون  و  سنّت  خدا  سزاوار  عذاب  گردیده‌اند.

(وَمَنْ آمَنَ ).

و  کسانی  را  که  ایمان  آورده‌اند.

کسانی‌ که  ایمان  آورده‌اند  و  جزو  خاندان  تو  نستند.

(وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِیلٌ) (٤٠)

و  جز  افراد  اندکی  بدو  ایمان  نیاورده  بودند.

(وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ).

(‌نوح  خطاب  بـه  خـاندان  و  بستگان  بــا  ایمان  و  سـائر  مــؤمنان‌)  گـفت‌:  سـوار  کشتی  شـوید  (‌و  نـترسید)  کـه  حرکت  و  توقّف ‌آن  با  یاری  خدا  و  حفظ  و  عنایت  الله  است  (‌و  به  هنگام  ورود  به  کشتی  و  حرکت  آن‌،  و  در  وقت  لنگر  انداختن  و  خروج  از  آن‌،  نام  خدا  را  بـر  زبـان  رانـید  و  از  حضرت  باری  یـاری  بـطلبید،  و  از  او  آمـرزش  گناهان  خود  را  بخواهید)‌.

فرمان  اجراء‌ گردید،  و  هر که  و  هر چه  لازم  بود ‌گردآوری  شد.

این  بخش  از  آیه‌:  (وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا ).بیانگر  این  است‌ که  کشتی  به  مشیّت  خدا  در  حرکت  کردن  و  در  لنگر  انداختن  واگذار  گردید.  کشـتی  تحت  رعایت  و  حمایت  خدا  است‌...  انسانها  چه  کـاری  دربارۀ  کشتی  از  دستشان  ساخته  است  بدان گـاه‌ کـه  در  گرداب  آبهای  سرکش  گرفتار  آمده  باشد،  چه  رسد  به  این‌ که  بازیچۀ  طوفان  هم  گردیده  باشد؟‌!

*

آن‌ گاه  صحنۀ  بیمناک  و  هراس‌انگیز  درمی‌رسد،  صحنۀ  طوفان‌:

(وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلا تَکُنْ مَعَ الْکَافِرِینَ (٤٢) قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ) (٤٣)

 (‌مؤمنان  سوار  کشتی  شدند  و)  کشتی  با  سـرنشینانش (‌سینۀ)  امواج  کوه  پـیکر  را  مـی‌شکافت  و  (‌هـمچنان‌)  بـه  پیش  می‌رفت‌.  (‌مهر  پدری  در  میان  این  امواجی  که  از  سر  و  دوش  هم  بالا  می‌رفتند  و  روی  هـم  مـی‌غلتیدند،  مـوج  گرفت‌)  و  نوح  پسرش  را  که  در  کناری  (‌جدا  از  پدر)  قرار  گرفته  بود  فریاد  زد  که  فرزند  دلبندم  با  ما  سوار  شو  و  با  کافران  مباش‌.  (‌اگر  به  سوی  خدا  برگردی  نجات  می‌یابی  والّا  با  جملگی  بی‌دینان  هلاک  می‌گردی‌.  پسـر  لجوج  و  مـغرور  نوح‌)  گفت‌:  بـه  کوه  بزرگی  مـی‌روم  و  مأوی  مـی‌گزینم  کـه  مـرا  از  سـیلاب  مـحفوظ  مـی‌دار‌د  (‌و  از  غرقاب  مصون‌)‌.  نوح  گفت‌:  امروز  هیچ  قدرتی  در  برابـر  فرمان  خدا  (‌مبنی  بر  غرق  و  هلاک  شـدن  کـافرن‌)  پـناه  نخواهد  داد  مگر  کسی  را  که  مشمول  رحمت  خدا  گردد  و  بس‌.  (‌در  همین  هنگام  موجی  برخـاست  و  او  را  در  کـام  خود  فرو برد)  و  موج  میـان  پدر  و  پسر  جدائی  انداخت  و  پسر  در  میان  غرق ‌شدگان  جای  گرفت  (‌و  خیال  خام‌،  او  را  از  راه  آب  دنیا،  به  آتش  آخرت  انداخت‌)‌.

در  اینجا  دو  هول  و  هراس  در کـنار  یکـدیگر  و  همراه  همدیگرند.  هول  و  هراسی  در  طبیعت  خاموش‌،  و  هول  و  هراس  دیگری  در  درون  انسانها.  هر  دوی  آنها  نـیز  به  یکدیگر  می‌پیوندند:

(وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ ).

کشـتی  بــا  ســرنشینانش  (‌سـینۀ)  امـواج  کوه‌پیکر  را  می‌شکافت  و  (‌همچنان‌)  به  پیش  می‌رفت‌.

در  این  لحظۀ  خوفناک  جدّی  نوح  می‌نگرد  ناگهان  یکی  از  پسرانش  را  در کناری  دور  از  آنان  می‌بیند  و  او  را  با  خـودشان  نمی‏بیند.  مهر  پـرسوز  و  گـداز  پدری  در  وجودش  بیدار  و  برانگیخته  می‌شود،  و  فرزند  ر‌مـان  و  گریزان  را  فریاد  می‌زند:

(یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلا تَکُنْ مَعَ الْکَافِرِینَ) (٤٢)

 فرزند  دلبندم  با  ما  سوار  شو  و  با  کافران  مباش‌.

ولی  فرزند  ناسپاس  نافرمان‌،  پاس  پدر  داغدیدۀ  سوزان  را  نمی‌دارد،  و  جوان  مغرور  اندازۀ  هول  و  هراس  فراگیر  را  نمی‌داند:

(قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ ).

(‌پسر  لجوج  و  مغرور  نوح‌)  گفت‌:  بـه  کوه  بزرگی  می‌روم  و  مأوی  می‌گزینم  که  مرا  از  سیلاب  محفوظ  می‌دارد  (‌و  از  غرقاب  مصون‌)‌.

آن ‌گاه  پدری  که  حقیقت  حال  و  وخامت  کار  را  می‌داند،  آخرین  فریاد  خود  را  سر  می‌دهد:

(قَالَ: لا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَنْ رَحِمَ ).

نوح  گفت‌:  امروز  هیچ  قدرتی  در  برابر  فرمان  خدا  (‌مبنی  بر  غرق  و  هلاک  شدن  کـافران‌)  پناه  نـخواهـد  داد  مگر  کسی  را  که  مشمول  رحمت  خدا  گردد  و  بس‌.

از  کوه  و  پناهگاه  و  دولت  و  مـحافظ  هـیچ گونه  کـاری  برنمی‌آید.  هیچ  کسی  رهائی  ندارد  مگر  کسی  که  خدا  بدو  رحم‌ کند  و  او  را  بپاید.

در  یک  لحظه‌،  صفحۀ  صحنه  تغییر  مـی‌کند  و  دگـرگون  می‌شود.  ناگهان  موج  فراگیر  درمی‌رسد  و  هر  چیزی  را  می‌بلعد:

(وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ) (٤٣)

موج  میان  پدر  و  پسر  جدائی  انـداخت  و  پسر  در  مـیان  غرق‌شدگان  جای  گرفت.

ما  اکنون‌ که  روند  قرآنی  را  پس  از  هزاران  سال  پیگیری  می‌کنیم‌،  هول  و  هراس  چنان  ما  را  فرامی‌گیرد که  نفسها  را  در  سینه‌های  خود  حبس  می‌کنیم‌،  چه  انگار  در  صحنه  حـاضریم  و  آن  را  مـی‌بینیم‌.  کشتی  آنـان  را  در  مـیان  موجهائی  چون  کوه‌ها  پیش  می‌برد.  نوح‌ که  پدر  داغدیده  و  برتافته‌ای  است  پشت  سر  هم  فریاد  می‌زند  و  نـدا  درمی‌دهد  و  فرزند  جـوان  مـغرورش  از  پـذیره  شـدن  درخواست  پدر  سر  باز  می‌زند  و  به  نداهای  او  گوشش  بدهکار  نیست‌.  موج  فراگیری  در  یک  چشم  به  هم  زدن  سریع  و  دلهره‌انگیزی‌ کار  را  تمام  می‌کند  و  هـمه  چـیز  پایان  می‌پذیرد.  انگار  نه  فریاد  زدنی  و  نه  پاسخ  گفتنی  در کار  بوده  است‌!

در  اینجا  هول  و  هراس  در  درون  زنده‌ای  انـدازه‌گـیری  می‌شود  -‌ هول  و  هراسی‌ که  میان  پدر  و  پسر  رد  و  بدل  مـی‌گردد  -  همان ‌گونه‌ کـه  هول  و  هـراس  در  طـبیعت  اندازه‌گیری  می‌شود.  امواج  دشـتها  و  درّه‌هـا  و  آن ‌گـاه  بلندیها  و  قلّه‌ها  را  فرامی‌گیرد  دشتها  و  درّه‌ها  و  بلندیها  و  قلّه‌ها  در  برابر  امواج  همچون  یکدیگرند،  و  در  طبیعت  خاموش  و  در  درون  انسان  برابرند.  این  نشانۀ  بارزی  در  کار  تصویرگری  قرآن  است‌.

*

طـوفان  فـرومی‌نشیند،  و  آرامش  بــر  هـمه  جـا  سـایه  می‌افکند،  و کار  به  پایان  می‌آید،  و  همگام  با  این  اوضاع  و  احوال  واژگان  و  آهنگها  و  نواهای  آنها  نیز  در  جان  و  در گوش  رنگ  ثبات  به  خود  می‌گیرند  و  تأثـیر  خـاصّ  خود  را  می‌بخشند:

(وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الأمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٤٤)

گـفته  شـد  کـه‌:  ای  زمـین  آب  خود  را  فروخـور،  و  ای  آسمان‌!  از  باریدن  بایست‌.  و  (‌آن‌گـاه  بـه  دسـتور  خدا)  آبها  از  میان  برده  شد  و  فرمان  اجراء  گردید  و  کـار  بـه  انجام  رسید،  و  کشتی  بر  کوه  جودی  پهلو  گرفت  (‌و  در  این  وقت  بود  که‌)  گفته  شد:  نابود  باد  گروه  ستمکاران‌.  خطابی ‌که  به  زمین  و  آسمان  می‌شود،  همچون  خطاب  به  دو  موجود  زنده  و  عاقل  است‌.  هر  دو تا  به  فرمان  قاطعانۀ  یزدان  پاسخ  مثبت  می‌دهند،  و  زمین  آب  را  فرومی‌بلعد،  و  آسمان  از  باریدن  بازمی‌ایستد:

(وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی ).

گفته  شـد  که‌:  ای  زمـین‌!  آب  خود  را  فـرو  خور،  و  ای  آسمان‌!  از  باریدن  بایست‌.

(وَغِیضَ الْمَاءُ).

آبها  از  میـان  برده  شد.

زمین  آب  را  به  درون  خود  فروبلعید  و  از  سطح  زمـین  فرو  رفت‌.

(وَقُضِیَ الأمْرُ).

و  فرمان  اجراء  گردید  و  کار  به  پایان  رسید.

حکم  قضا  و  قدر  انجام  پذیرفت‌.

(وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ).

و  کشتی  بر  کوه  جودی  پهلو  گرفت.

کشتی  بر کوه  جودی  لنگر  انداخت  و  پهلو گرفت‌.

(وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٤٤)

و  گفته  شد:  نابود  باد  گروه  ستمکاران‌!.

این  جملۀ  کوتاه  برّنده  و  قاطعانه‌ای  است‌ که  در  فضای  خود،  ژرف‌ترین  تعبیر  را  دارد...  واژۀ  «‌قیلَ ‌:‌گفته  شد»  به  صورت  مجهول  آمده  است‌.  گویندۀ  آن  روشن  نگردیده  است‌.  انگار  هدف  این  است  همچون  موضوع  پوشیده  و  پنهانشان‌،  درهم  پیچیده  و  تنیده  بماند،  و گفته  آید:

(وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٤٤)

و  گفته  شد:  نابود  باد  گروه  ستمکاران‌!.

ستمکاران  از  زندگی  محو  و  نابود  شوند...  محو  و  نابود  هم  شدند.  از  رحمت  خدا  دور  و  مطرود  شوند...  دور  و  مطرود  هم  شدند.  در  خاطره‌ها  و  یـادها  نـمانند...که  نماندند  و  به  پایان  آمدند،  و  چنان  رفتند  که  سزاوار  یاد  و  یادآوری  هم  نیستند!

*

اکنون ‌که  طوفان  فرونشسته  است‌،  و  هراس  به  پـایان  آمده  است‌،  و کشتی  بر کوه  جودی  پهلو گرفته  است  و  بر  آن  آرمیده  است‌،  هم  اینک  در  درون  نوح  سوز  انـدوه  فرزند  بلازده  و  از  دست  رفته  بیدار  مـی‌شود  و  تنورۀ  آتش  دل  سر  برمی‌زند:             

(وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ) (٤٥)

نـوح  پروردگار  خـود  را  بــه  فریاد  خوانـد  و  گفت‌:  پروردگارا!  پسرم  (‌کنعان  کـه  امـواج  او  را  فرو  بـلعیده  است‌)  از  خـاندان  مـن  است  و  (‌تـو  هنگامی  که  بـه  مـن  دستور  فرمودی‌،  خاندان  خود  را  سـوار  کشـتی  کنم‌،  در اصل  وعدۀ  حفظ  خاندان  مرا  داده‌ای‌)  وعدۀ  تو  راست  است  (‌و  خلافی  در  آن  نیست‌)  و  تو  داورترین  داوران  و  دادگـــرترین  دادگـرانـی  (‌و  درد  دل  مـرا  مـی‌دانــی‌.  پروردگارا!  لطفی  و  مرحمتی‌)‌.

پروردگارا!  پسرم  از  اهل  و کسان  من  است‌،  و  تو  به  من  وعده  داد‌ه‌ای  که  اهل  و  کسان  مرا  برهانی‌،  و  وعدۀ  تـو  راست  است‌،  و  تو  داورترین  داورانی‌،  و  لذا  جز  از  روی  حکمت و تدبیر فرمان نمی رانی.

نوح این سخن را گفت تا بدین وسیله از خدا وفای به وعده اش را در نجات دادن کسان خود بخواهد، و وفای به حکمت یزدان را در وعده و داوری خواستار گردد. پاسخی که بدو رسید حقیقتی بود که نوح از آن غفلت ورزیده بود. و آن این که در پیشگاه خدا و در دین و آئین و معیار و ترازوی او، اهل و کسان با قرابت و نزدیکی خون نیست. بلکه اهل و کسان، تنها و تنها با قرابت و نزدیکی عقیده ، اهل و کسان می گردند. این پسر مؤمن نبود. پس در این صورت از اهل و کسان او که پیغمبر و مؤمن است بشمار نمی آید... پاسخ بدو این چنین با قدرت و قوّت و تأکید و تعیین داده می شود، به شکلی که به تنبیه و توبیخ و تهدید می ماند:

(قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٤٦)

فرمود: ای نوح! پسرت از خاندان تو نیست. چرا که او (به سبب رفتار زشت و کردار پلشتی که پیش گرفته است، با تو فرسنگها فاصله دارد، و ذات او عین) عمل ناشایست است. بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی (که درست است یا نادرست) از من مخواه. من تو را نصیحت می کنم که از نادانان نباشی (و ندانی که در مکتب آسمانی ، پیوند بر اساس عقیده است؛ نه گوشت و خون).

این حقیقت بزرگی در این دین و آئین است. حقیقت دستاویزی است که همۀ رشته ها بدان برمی گردند و می پیوندند. دستاویز عقیده ای است که فرد را به فرد به گونه ای ربط و پیوند می دهد که حسب و نسب و قرابت و خویشاوندی همچون ربط و پیوندی را ایجاد و برقرار نمی کند:

(إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ).

پسرت از خاندان تو نیست. چرا که او (به سبب رفتار زشت و کردار پلشتی که پیش گرفته است با تو فرسنگها فاصله دارد، و ذات او عین) عمل ناشایست است.

او از تو بریده و گسیخته است، و تو از او بریده و گسیخته ای، هر چند که او از خود تو است. زیرا دستاویز نخستین بریده است و قطع گردیده است. پس از آن دیگر نه پیوندی و نه خویشاوندی در میان است.

از آنجا که نوح وفای به وعده ای را درخواست می کند که نمی بیند که بدان وفا شده باشد، پاسخی که می شنود از آن بوی تنبیه و تهدید برمی خیزد:

(فَلا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٤٦)

بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی (که درست است یا نادرست) از من مخواه. من تو را نصیحت می کنم که از نادانان نباشی (و ندانی که در مکتب آسمانی ، پیوند بر اساس عقیده است، نه گوشت و خون).

من تو را نصیحت می کنم تا از زمرۀ ناآگاهان از حقیقت خویشاوندیها و پیوندها، یا از جملۀ بی خبران از حقیقت وعدۀ خدا و معنی ان نشوی. چه وعدۀ خدا معنی پیدا کرده است و تحقّق یافته است. زیرا که اهل و کسان تو که واقعاً اهل و کسان تو هستند، نجات پیدا کرده اند.

نوح بسان بندۀ مؤمنی که می ترسد در حقّ پروردگار خویش دچار لغزش شده باشد، سخت بر خود می لرزد ، و به خدای خود پناه می برد، و آمرزش و مرحمت او را طلب می کند:

 (قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلا تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ )(٤٧)

نوح گفت: پروردگارا! از این که چیزی را (از این به بعد) از تو بخواهم که بدان آگاه نباشم، خویشتن را در پناه تو می دارم (و عاجزانه از آستانت می خواهم که مرا از چنین لغزشهائی به دور داری). اگر بر من نبخشائی و به من رحم ننمائی از زیانکاران خواهم بود.

مرحمت خدا نوح را دریافت. دل او را آرام کرد و بدو آرامش بخشید. عمر او را پربرکت کرد و فرزندان صالح او را فزونی و برکت داد. امّا فرزندان ناصالح او را عذاب دردناک درمی یابد:

(قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ) (٤٨)

 (‌پس  از  آن  که  طوفان  همه  جا  را  ویـران  کرد،  بـه  زبـان  وحی  به  نوح‌)  گفته  شد:  ای  نوح‌!  از  کشتی  پیاده  شـو  (‌و  بدان  که  تو  و  همراهـانت‌)  از  امنیّت  ما  برخوردارید  و  (‌از  قحطیها  و  بیماریها  و  سائر  بـلاها)  سـالم  و  بـرکنارید  و  (‌دریای‌)  برکات  خدا  به  روی  تـو  و  گروههای  هـمراهت  (‌گشــوده‌)  است  (‌و  نگران  نباشید  که  مـحیط  سـالم  و  پربرکتی  خواهـید  داشت  و  بـعدها)  مـلّتها  و  گروههای  دیگری  (‌از  نسل  شما  پدید  می‌آیند  که  آنان‌)  را  از  نعمتها  و  خوشیها  برخوردار  می‌کنیم  (‌ولی  ایشان  در  غرور  و  غفلت  فرو  می‌روند  و)  آنگاه  عذاب  دردناکی  از  سوی  ما  بدانان  می‌رسد.

پایان ‌کار  چنین  است‌:  نجات  و  بشارت  برای  او  و  برای  هر کسی  از  نسل  او  است‌ که  ایـمان  بیاورد،  و  بیم  و  تهدید  برای  آن‌ کسانی  از  فرزندان  او  است ‌که  نعمت  و  بهره‏مندی  از  زندگی  دنیا  را  بخواهند  و  فقط  به  فکر  دنیا  و  دنیاپرستی  باشند  و  بس.  گذشته  از کیفرشان  در  ایـن  دنیا،  در  آن  دنیا  عذاب  دردناکی  بدیشان  می رسد...  این  همان  بشارت  و  مژده‌،  و  همان  تهدید  و  بیمی  است‌ که  در  دیباچۀ  سوره  گذشت‌.  داستانها  پس  از  آن  تهدید  و  بیم  سر  می‌رسند  تا  آن  بشارت  و  مژده  و  آن  بیم  و  تهدید  را  در  جهان  واقع  دیدنی  تفسیر  و  تعبیر کنند.

*

از  اینجا  است ‌که  هـچون  پیروی  می‌آید:

(تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ) (٤٩)

 (‌این  قصّه  و  داستانهای  ملّتهای  پیشینی  که  تـو  آنـان  را  ندیده‌ای‌)  جزو  اخبار  غیب  است  کـه  آن  را  بـه  تو  (‌ای  پیغمبر  اسلام‌!)  وحی  می‌کنیم‌.  نه  تو  و  نه  قوم  تو  پیش  از  این‌،  آن  را  نمی‌دانستید.  پس  (‌در  برابر  اذیّت  و  آزار  قوم  خود)  شکیبائی  کن  (‌همان ‌گونه  که  پیغمبران  پـیشین  در  برابر  اذیّت  و  آزار  اقوام  خود  شکیبائی  کـردند،  و  بـدان‌)  که  سرانجام  (‌کار،  برد  با  شکیبایان  و)  از آن  پرهیزکاران  است‌.

این  پیرو  هدفهای  داستانهای  قرآنی  را  در  ایـن  سوره  پیاده  می‌کند  و  تحقّق  می‌بخشد:

ا-‌نخست  حقیقت  وحی  است‌ که  مشرکان  منکر  آن  بودند.  این  داستانها  غیبی  از  جهان  غیب  است‌ که  پیغمبر  اسلام  آنها  را  نمی‌دانست‌،  و  قوم  او  نیز  از  آنها  بی‏خبر  بودند،  و  در  محیط  او  معروف  و  متداول  نبوده‌اند.  بلکه  آن  داستانها  وحی  هستند  و  از  سوی  خدای‌ کاربجا  و  آگاه  وحی  گردیده‌اند.

٢-  حقیقت  یگانگی  عقیده  است ‌که  از  زمان  نوح‌،  یعنی  ابوالبشر  دوم  تاکنون  عقیده  همان  است ‌که  بوده  است‌،  و  تعبیر  جدیدی‌ کـه  از  آن  می‌شود  تـقریباً  همان  تعبیر  قدیمی  است‌.

٣-  حـقیقت  تکرار  اعتراضـها  و  اتّـهامها  از  طرف  تکذیب‌ کنندگان  است‌،‌ که  با  وجود  این ‌که  معجزه‌ها  و  درسهای  عبرت  و  دلائل  و  براهین  آشکار،  ثنای  آن  اعتراضها  و  اتّهامها  را  برای  نسـلی  نمودار گـردانیده  است‌،  نسل  دیگری  دوباره  آنها  را  بر  زبان  مـی‌رانـد  و  تکرار  می‌گرداند.

٤-‌حققت  تحقّق  پیدا کردن  و  پیاده  شدن  مژده  و  بیمی‌ که  پیغمبران  اعـلام  داشـته‌انـد،  هـمان‌ گونه  که  پیغمبر  اسلام  صلّی الله علیه وآله وسلّم‌ مژده  و بیم  می‌دهد  و  نوید  می بخشد  و  یا  برحذر  می‌دارد.  این  داستانها  نیز گواهی  از  تـاریخ  -  صدق  بشارتها  و  تهدیدهای  پیغمبران  یزدان  در  طول  زمان  است‌.

5-حقیقت  قوانین  و  سنّتهای  جاری  و  ساری  است‌ که  تخلّف  نمی‏پذیرد  و  از کسی  طرفداری  یا کناره‌گیری  نمی‌کند:

(الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ) (٤٩)

سرانجام  (‌کار،  برد  بـا  شکـیبایان  و)  از آن  پـرهیزکاران  است‌.

پرهیزگاران  نـجات  می‏یابند  و  رسـتگار  می‌گردند،  و  جــانشینان  دیگــران  مـی‌شوند  و  بهشت  را  به  ارث  می‏برند.

٦-  حقیقت  رابطه‌ای  است ‌که  فردی  را  به  فرد  دیگری‌،  و  نسلی  را  به  نسل  دیگری  ارتباط  و  پیوند  می‌دهد...  آن  رابطه  هم  عقیدۀ  یگانگی  است‌ که  مؤمنان  را  جملگی  در  معبود  یکتا  و  در  خداوندگار  یگانه  به  یکدیگر  ار‌تباط  و  پیوند  می‌دهد،  و  همگان  در  دیانت  و  عبادت  تو‌حیدی  پالوده  از  هر گونه  همتا  و  انباز  به  یکـدیگر  می رسند  و  همسو  و  هممسیر  می‌شوند.

*

گذشته  از  اینها،  آیا  طوفان  عام  و  همه ‌جاگیر  در  سراسر  زمین  بود؟  یا  در  نواحی  و  اقطاری  طوفان  در‌گرفت‌ که  نوح  در  آنجاها  مبعو‌ث ‌گردیده  بود؟  و  ایـن  نواحـی  و  اقطار  کدام  سرزمین  بود؟  حدود  و  ثـغور  آن  در  جـهان  قدیم  و  در  جهان  جدید  کجا  است‌؟  پرسشهائی  است ‌که  پاسخی  ندارند  مگر  ظنّ  و گمان‌،  ظنّ  و گمان  نیز  اصلاً  انسان  را  بی‌نیاز  از  حقّ  نمی‌کند.  پاسخ  دیگری  که  ایـن  پرسشها  دارند  اسرائیلیّاتی  است  کـه  مسـتند  به  دلیـل  صحیحی  و  برهان  درستی  نـیستند...  گـذشته  از  ایـنها،  اسرائیلیّات  در  پیاده  کردن  هدفهای  داستانهای  قرآنی  نه  کم  و  نه  بیش  ارج  و  بهائی  ندارند.

ولی  این  سخن  مانع  از  آن  نمی‌گردد که ‌گفته  شو‌د  ظاهر  نصوص  قرآنی  الهام  می‌کنند  و  اشاره  دارند  به  این‌ کـه  قوم  نوح  مـجموعۀ  انسـانها  در  آن  زمان  بوده‌انـد.  سرزمینی  که  در  آن  می زیسته‌اند  سرزمین  آباد آن  زمان  بوده  است‌.  طوفان  هم ‌گسترۀ  این  سرزمین  را  فر‌اگـرفته  است‌،  و  همۀ  انسانهائی  را  نابوده  کرده  است‌ که  در  آن  سرزمین  می‌زیسته‌اند،  بجز  انسانهائی  را  که  بر  کشـتی  نوح  سوار گردیده  و  نجات  پیدا  کرده‌اند.

این  اندازه  اطّلاعات  دربارۀ  آگاهی  از  سرشت  آن  حادثۀ  جهانی  ما  را  بس  است‌،  حادثه‌ای ‌که  خبر  آن  از  سرچشمۀ  یگانۀ  مورد  وثوق  و  اعتماد  دربارۀ  دوران  کهنی  به  مـا  رسیده  است  که  «‌تاریخ‌«  از  آن  چیزی  نمی‌داند.  راستی  در  آن  روز  و  روزگار  «‌تاریخ‌«  کجا  بود؟‌!  تاریخ  فرزند  نـوزادی  است ‌کـه  از  حـوادث  انسـانها  جـز  انـدکی  را  ننگاشته  است‌!  و  هر آنچه  را  که  نگاشته  است  می‌توانـد  نادرست  یا  درست‌،  و  قابل  صدق  و کذب‌،  و  محل  نقد  و  انتقاد  و  تبدیل  و  تعدیل  باشد!  تاریخ  هرگز  شایستۀ  این  نیست‌ که  دربارۀ  چیزی  که  خبر  صادق  قـرآن  از  آن  برایمان  سخن‌ گفته  است‌،  مورد  پرس  و  جو  قرار گیرد  و  از  ان  نظرخواهی  شود.  خود  پرس  و  جو  و  نظرخواهی  از  تاریخ  دربارۀ  مطالب  قران  وارونـه ‌کردن  اوضـاع  و  احوال‌،  و  عقب‌گرد  و  سرنگونی  است‌.  عقلی  که  حقیقت  ایـن  دیـن  در  آن  جایگزین  گردیده  باشد،  همچون  وارونه ‌کاری  و  واپس‌گرائـی  و  سـرنگونی‌ای  بـدو  رو  نمیکند!

افسانه‌های  ملّتهای ‌گوناگون  و  یادمانهای  پیچیده  و گنگ  آنان  از ذکر  طوفانی  موج  می‌زند که  سرزمین  آنان  را  در  تاریخ  کهن  نامشخّصی  فراگرفته  است‌،  به  سبب  گـناه  و  مصیبتی که  آن  نسلی  مرتکب ‌گردیده  است‌ کـه  شـاهد  چنان  رخداد  بـزرگی  بـوده  است‌...  افسـانه‌های  مـدوّن  بنی‌اسرائیل  هم  که  آنـها  را  «‌عـهد  قـدیم‌«  مـی‌نامند  از  طوفان  نوح  یاد کرده  است‌...  ولی  همۀ  اینها  شـایستگی  این  را  ندارند که  از  آنها  یادی  شود  و  نامی  رود،  وقتی  که  قرآن  از  طوفان  سخن  مـی‌گوید.  هـمچنین  شـایسته  نیست‌ که  خبر  صادق  مـورد  وثـوق  قـرآن  بـا  هـمچون  روایتهای  پیچیده  و  با  همچون  افسانه‌هائی  بیامیزد  که  نه  منبع  مشخّصی  و  نه  سند  معیّنی  دارند.  هر چند که  وجود  چنین  اخبار  پـیچیده  و گنگی  دربـارۀ  طوفان  در  نزد  ملّتهای ‌گوناگون  بیانگر  این  است ‌که  طوفان  در  سرزمین  این  اقوام  روی  داده  است‌،  یا  دست  کم  یـاد  طوفان  با  فـرزندان  نـجات‌یافتگان  پس  از  آن  کـه  در  زمـین  پراکنده‌اند  و  از  نو  زمین  را  آباد  کرده‌اند،  بدانجاها  رفته  است  و  در  خاطره‌ها  مانده  است‌.

لازم  است  بگوئیم  چیزی  کـه  «‌کـتاب  مـقدّس‌«  نـامیده  می شود،  چه  چیزی  که  «‌‌عهد  قدیم‌«  نام  دارد  و  مشتمل  بر کتابهای  یهودیان  است‌،  و  چه  چیزی‌ که  «‌عهد  جدید»  نام  دارد  و  دربردارنـدۀ  انـجیلهای  مسـیحیان  است‌،  آن  چیزی  نیست  که  از  سوی  خدا  نازل  گردیده  است‌.  زیرا  توراتی  که  خدا  بر  موسی  نازل  کـرده  است  نسـخه‌های  اصلی  آن  توسّط  بابلیان  هنگام  اسـیر  شـدن  یـهودیان  سوزانده  شده  است‌،  و  نگارش  مجدّد  آن  پس  از گذشت  قرنها  انجام  پذیرفته  است‌،  تقریباً  پنج  قرن  پیش  از  میلاد  مسیح  صورت‌ گرفته  است‌.  عزرا  - که  چه‌ بس  همان  عُزَیْر  باشد  -‌ آن  را  نوشته  است  و  باقی‌ مانده‌های  تورات  را  در  آن  گردآوری  نموده  است‌.  امّا  جز  اینها  تألیـف  است  و  بس!  انجیلها  نیز  چیزی  در  آنها  نیست  مگر  آنچه  پس  از  تقریباً  گذشت  یک  قرن  از  وفات  مسیح  علیه السّلام  شاگـردان  مسیح  و  شاگردان  ایشان  به  حافظه  سپرده‌اند  و  به  یاد  داشته‌اند  و  بعد  از  آن  داستانهای  زیادی  و  افسانه‌های  فراوانی  آمیزۀ  آن  یادمانها  گردیده  است‌!..  بدین  جهت  درست  نیست  در  کاری  از کارها  بر  مطالب  این‌ کـتابها  اطمینان  و  اعتماد  شود.

از  این  مسألۀ  فرعی  می‌پردازیم  و  به  عبرت  این  حادثۀ  بزرگ  جهانی  می‌پردازیم‌...  این  عبرت  در حـقیقت  یک  عبرت  نیست‌،  بلکه  عبرتهای  گوناگون  است‌.  خـواهـیم  کوشید  به  چیزی  از  آنها  در  صفحات  بعدی  بپردازیـم‌،  پیش  از  این ‌که  از  داستان  نوح  به  داسـتان  هود  مـنتقل  شویم‌:

قوم  نوح  علیه السّلام  همان  کسانی‌ که  اندازۀ  جاهلیّت  ایشان  را،  و  اندازۀ  پافشاری  آنان  را  بر  باطل‌،  و  اندازۀ  دشمنانگی  ایشان  را  با  دعوت  اسلام  خالصی‌ کـه  نـوح  علیه السّلام  آن  را  برای  آنان  با  خود  آورده  بود،  و  چکیدۀ  آن  چنین  است‌:  توحید  خالصانه‌ای  که  یزدان  سبحان  را  بـه  دیـنداری  و  بندگی  اختصاص  دهد،  و  صفت  ربوبیّت  را  به‌ کسی  جز  خدا  عطاء  نکند،  اینان ‌که  قوم  نـوح  هسـتند  فـرزندان  آدمند.  آدم  -  همان‌ گونه  که  قبلاً  از  داستان  او  در  سورۀ  اعراف‌،  و  در سورۀ  بقره‌،  اطّلاع  پیدا کردیم  -  به  زمـین  فرود  آمده  است  تا  به  وظیفۀ  خلافت  در  زمین  بپردازد،  وظیفۀ  مهمّی‌ که  یزدان  آدم  را  برای  انـجام  آن  آفـریده  است  و  با  استعدادها  و کفایتهای  لازمۀ  آن  وظیفه  او  را  مجهّز  نموده  است‌،  پس  از  آن ‌کـه  پـروردگارش  بدو  آموخته  است‌ که  چگونه  از  لغزش  خـود  توبه ‌کـند،  و  چگو‌نه  از  پروردگارش  سخنانی  را  دریافت‌ که  ناگفتن  آنها  توبه‌ کرد  و  خـدا  توبه  او  را  پـذیرفت‌،  و  چگـونه  پروردگارش  از  او  عهد  و  پیمان ‌گرفت‌ که  او  و  همسر  و  فرزندانش  از  هدایتی  «‌پیروی  کنند»  که  برایشان  از  سوی  خدا  نازل  می‌گردد  و  می‌آید،  و  از  اهریمن  پیروی  نکنند،  اهریمن  دشمن  او  و  دشمن  فـرزندان  او  تــا  روز  سزا  و  جـزای  قیامت  است‌.

در  این  صورت  پیدا  است ‌که  آدم  به  زمین  فرود  آمـده  است  در  حالی ‌که  تسلیم  فرمان  خدا  و  پـیروی‌ کننده  از  هدایت  او  بوده  است‌...  بدون  شکّ  آدم  به  فرزندان  خود  اسلام‌،  یعنی  تسلیم  فرمان  خدا  شدن  را  آموخته  است‌،  و  اسلام  به  نسـلهای  پـیاپی  او  رسـیده  است‌،  و  اسـلام  نخستین  عقیده‌ای  بوده  است که  انسانها  در  زمین  با  آن  آشنائی  پیدا کرده‌اند،  و  عقیدۀ  دیگری  با  آن  نبوده  است‌.  وقتی‌ که  ما  می‏بینیم  قوم  نوح ‌که  از  نژاد  آدم  هسـتند  و  پس  از  نسلهای  فراوانی ‌که  جز  خدا  کسی  نمی‌داند  چند  نسل  بعد  به  این  جاهلیّت  می‌افـتند،  جـاهلیّتی  کـه  ایـن  داسـتان  در  ایـن  سوره  از  آن  سـخن  گفته  است‌،  مـا  می‌توانیم  قاطعانه  بگوئیم ‌که  این  جاهلیّت  عارضی  است  و  همراه  با  بت‌پرستی  و  افسانه‌ها  و  خرافـات  و  بتها  و  جهان‌بینیها  و  آداب  و  رسوم  خود گـریبانگیر  بشریّت  گردیده  است‌.  انسانها  بـا  وسـوسۀ  اهـریمن  چـیره  بر  آدمیزادگان  و  به  سبب  راه‌های  نـفوذی  که  د‌ر  سـرشت  آنان  است‌،  و  دشمن  خدا  و  دشمن  مردمان  شیطان  از  آن  راه‌ها  رخنه  می‌کند،  از  اسلام  منحرف‌ گردیده‌انـد  و  به  جاهلیّت  افتاده‌اند،  هر  زمان‌ که  در  چنگ  زدن  به  هدایت  و  رهنمود  خدا  و  پیروی  از  خدای  یگانه  و  پیروی  نکردن  از  دیگران  با  او  در  هر کار  بزرگی  یا کوچکی‌،  سست  و  ضعیف  گردیده‌اند  ...  یـزدان  انسـان  را  آفـریده  است  و  مقداری  اختیار  بدو  داده  است  که  ملاک  آزمایش  است‌،  و  انسان  با  داشتن  این  اختیار  جزئی  می‌تواند  به  هدایت  و  رهنمود  خدای  یگانه  چنگ  بزند  و  دشمن  او  شیطان  بر  او  چیره  و  مسلّط  نشود،  همان‌ گونه  هم  می‌تواند  - ‌هر چند  به  اندازۀ  موئی  -‌ از  هدایت  و  رهنمود  یزد‌ان  منحرف  شود  و  به  تعالیم  دیگران  بگرود.  در  این  صورت  است‌ که  شیطان  انسان  را  به  چرخش  درمی‌آورد  و  می‌گرداند  تا  بدانجا که  پس  از  مراحلی  و  منازلی  او  را  به  هـمچون  جاهلیّت  اخمو  و  زشت‌روئی  درمی‌اندازد،  جاهلیّتی  که  فرزندان  آدم  پیغمبر  و  تسلیم  خدا،  پس  از گذشت  چندین نسلی‌ که ‌کسی  شمارۀ  آنان  را  جز  خدا  نمی‌داند  بدان  درافتاده‌اند  و  غوطه‌ور  شده‌اند.

این  حقیقت  ...  حقیقت  این‌ که  نخستین  عقیده‌ای ‌که  در  زمین  شناخته  شده  است  اسلام  بوده  است‌،  اسلا‌می ‌کـه  استوار  و  پابرجا  بر  یگـانگی  دینداری  و  ربوبیّت  و  قیمومت  خدای  یکتا  است  ...  این  حقیقت  ما  را  بر آن  می‌دارد  مردود  و  نادرست  بدانیم  هر آنچه  را که  در  آن  دست  و  پا  می‌زنند کسـانی ‌کـه  آنـان  را  «‌دانشـمندان  مـقایسۀ  ادیـان‌«  مـی‌نامند،  و  کسـانی  کـه  آنـان  را  تـرقّیخواهـان  و  مـتحوّلان  بشمار  می‌آورند.  آنـان  اشخاصی  هستند که  یکتاپرستی  را  واپسین  مر‌حله  از  مراحل  عقیده  می‌دانند.  ایشان  معتقد  بوده‌اند،‌،  پیش  از  ایـن  مرحلۀ  یکـتاپرستی‌،  مراحل ‌گوناگونی  از  چندگانه ‌پرستی  و  دوگانه‌پرستی  وجود  داشته  است‌.  انسانها  نیروهای  طبیعت  را،  و  ارواح  را،  و  خورشیدها  و  ستاره‌ها  را،  به  خدائی ‌گرفته‌اند  و  پرستش  کرده‌انـد...  و  سائر  چیزهائی‌ که  این‌ گونه  «‌پژوهشها»  و  بررسی‏ها  بیان  می‌دارند،  پژوهشها  و  بررسیهائی‌ که  در  اصل  برابر  عوامل  تاریخی  و  روانی  و  سیاسی  معیّنی،  بدانها  خطّ  و  نشان  داده  می‌شود،  و  هدف  آنها  در هم  شکستن  و  در هم  ریختن  اساس  ادیان  آسمانی  و  وحی  الهی  و  رسالتهائی  است‌ که  از  سوی  خدا  به  انسـانها  ارمغان  می‌شود.  همچنین  این  پژوهشها  و  بررسی‏ها  می‌خواهند  ثابت ‌کنند  که  ادیان  ساختۀ  دست  بشر  است‌،  و  لذا  با  دگرگونی  و  پیشرفت  اندیشۀ  بشری  در  طول  زمان‌،  د‌گرگون  شـده  است  و  پیشرفت  حاصل ‌کرده  است‌!

برخی  از کسانی‌ که  به  دفاع  از  اسلام  برمی‌خیزند  و  درباره  اسلام  می نویسند،  دچار  لغزش  می‌شوند،  و  این  نـظریّه‌ها  و  آرائـی  را  دنبال  می‌کنند که  هـمچون  پژوهشگرانی  دربارۀ  ادیان  مقرّر  می‌دارند  -  برابر  برنامۀ  از  پیش  تعیین  شده  و  هدفداری‌ که  دارند  -  بدون  این ‌که  نویسندگان  مدافع  اسلام  متوجّه‌ گرد‌ند  و  بدانند که  چه  می‌کنند.  هنگامی ‌که  آنان  سراپا  شور  از  اسلام  به  دفاع  برمی‌خیزند،  اصل  اعتقاد  اسلامی  را  درهم  می‌شکنند  و  به  هم  می‌زنند،  اعتقادی ‌که  قرآن  مجید  قاطع  و  آشکار  آن  را  مقرّر  و  مشخّص  می‌دارد.  بدان  هنگام ‌کـه  قرآن  مقرّر  می‌دارد  آدم  علیه السّلام  به  زمین  فرود  آمده  است‌،  عقیدۀ  اسلام  را  با  خود  آورده  است‌.  نوح  علیه السّلام  نیز  وقتی‌ که  با  فرزندان  آدم  رویاروی  می‌شود،  فرزندانی  که  شـیطان  آنان  را  از  اسلام  سرازیر  و  پرتاب‌ کرده  است  و  ایشان  را  به  جاهلیّت  بت‌پرستی  انداخته  است‌،  خود  اسلام  را  برایشان  به  ارمغان  می‌آورد،  اسلام  استوار  و  پابرجا  بر  یکتاپرستی  ناب  و  توحید  خالص  ...  این  چرخش  بعد  از  نوح  تازه‌ گردید  و  مردمان  از  اسلام  دست  برداشتند  و  به  جاهلیّت  افتادند  ...  بعد  از  آن  نیز  همۀ  پیغمبران  اسلام  را  به  ارمـغان  آوردنـد  ...  اسلام  استوار  و  پابرجا  بر  یکتاپرستی  ناب  و  تو‌حید  مطلق  ...  هرگز  در  عقیدۀ  آسمانی  در اصل  اعتقاد  تحوّل  و  تغیّر  نبوده  است‌.  بلکه  ترقّی  و  ترکیب  و  توسعه  در  قوانین  و  مقرّراتی  صورت  پذیرفته  است‌ که  همراه  با  عقیدۀ  یگانه  بوده  است‌.  امّا  اگر  تحوّل  و  ترقّی  در  عقائد  جاهلی  دیده  می‌شود،  دالّ  بر  این  نیست ‌که  مردمان  با  تکیه  بر  تحوّل  و  تـرقّی  در  اصـل  عقیده‌،  به  توحید  و  یکتاپرستی  رسیده‌انـد.  چیزی‌ که  باعث  تحوّل  و  ترقّی  عقائد  جاهلی‌ گردیده  است  ایـن  است ‌که  عقیدۀ  یکتاپرستی  و  توحیدی ‌که  توسّط  هر  پیغمبری  به  ارمغان  آمـده  است  آثـاری  از  خود  در  نسلهای  بعدی  -‌ حتّی  پس  از  انـحراف  آنان  از  آن  -  برجای ‌گذاشته  است  و  سبب  خود  ترقّی  عقائد  جاهلی  ایشان  شده  است‌،  تا  بدانجا که  همچون  عقائدی  به  اصل  یکتاپرستی  آسمانی  بسیار  نزد‌یک  گردیده  است  ...  اصلاً  عقیدۀ  توحید  و  یکتاپرستی  در  تـاریخ  بشریّت  جلوتر  و کهن‌تر  از  همۀ  عقائد  بت‌پرستی  است‌!  عقیدۀ توحید  و  یکتاپرستی  از  آن  زمان‌ که  بوده  است  به  همین  صـورت  کـامل  بوده  است‌،  زیـرا  از  افکـار  انسـانها  برنجوشیده  است‌،  و  از  معلومات  مترقّی  ایشان  تراوش  نکرده  است‌.  بلکه  از  سوی  یزدان  سبحان  آمده  است‌.  از  همان  لحظۀ  نخست  حقّ  و  حقیقت  بوده  است‌،  و  از  همان  لحظۀ  نخست ‌کامل  بوده  است‌.

این  چـیزی  است  کـه  قـرآن  مـجید  مـقرّر  مـی‌دارد،  و  جهان‌بینی  اسلامی  بر  آن  استوار  و  پابرجا  است‌.  در  این  صورت  درست  نـیست  پژوهشگر  مسـلمان  -  بـه‌ ویژه  زمانی‌ که  از  اسلام  دفاع  می‌کند  -  از  این  چیزی ‌که  قرآن  مجید  روشن  و  قاطع  آن  را  مقرّر  می‌دارد،  عدول ‌کند،  و  به  چیزی  گراید که  نظریّه‌ها  و  آراء  دانش  مقایسۀ  ادیان  در  آن  دست  و  پــا  مـی‌زند،  نـظریّه‌ها  و  آرائـی‌ کـه  -  همان‌ گونه ‌که  قبلاً گفتیم  - ‌از  برنامۀ  از  پیش  تعیین  شده  و  هدفدار  برجوشیده‌اند!

هـر چـند کـه  مـا  در  ایـنجا  -  در  فـی  ظلال  القـرآن  -  نمی‌خواهیم  اشتباه‌ها  و  لغزشهای  نـوشته‌هائی  را  نـقد  و  بررسی‌ کنیم‌ که  دربارۀ  اسلام  نوشته  مـی‌شوند  -  زیـرا  جولانگاه  این  نـقد  و  بررسی  جـای  دیگـری  و  بحث  دیگری  را  می‏طلبد  و  باید  جداگـانه  از  آن  سـخن  رود،  ولی  به  یک  نمونه  می‌پردازیم‌،  و  آن  را  با  برنامۀ  قرآنی  و  سخنان  قرآنی  دربارۀ  این  مسأله  می‌سنجیم‌.

استاد  عقائد  در کتاب  خود:  «‌الله‌«  در  فصل  «‌اصل  عقیده‌«    نوشته  است‌:

«‌انسان  در  عقائد  ترقّی  کــرده  است‌،  هـمان‌ گونه  کـه  در  علوم  و  صنایع  ترقّی  نموده  است‌.  عقائد  اوّلیـّۀ  انسـان  هماهنگ  با  حیات  اوّلیّۀ  او  بود.  علوم  و  صنائع  انسان  نیز  به  همین  منوال  بود.  علم  و  صـنعت  اوّلیّه  مـترقّی‌تر  و  بالاتر  از  دیانتها  و  عبادتها  نبود.  عناصر  حقیقت  در  یکی  از  آنها  بیشتر  از  عناصر  حقیقت  در  دیگری  نبود.

باید  تلاشها  و  رنجهای  انسان  در  راه  دین‌،  سـخت‌تر  و  بیشتر  از  تلاشها  و کوششهای  او  در  راه  علوم  و  صنائع  بوده  بـاشد.  زیـرا  جسـتجوی  حقیقت  بزرگ  هسـتی  سخت‌تر،  و  راه  آن  طولانی‌تر  از  حقیقت  ایـن  چـیزهای  متفرّقه‌ای  است  که  گاهی  دانش  و  گاهی  صنعت  بدانـها  می‌پردازد. 

مردمان  از  کار  خورشید  درخشـان  بی‏خبر  بوده‌اند،  خورشیدی‌ که  نمایان‌ترین  چیزی  است  که  چشمها  آن  را  می‏بینند  و  بدنها  آن  را  احساس  می‌کنند!  تا  مدّتها  پیش  مردمان  معتقد  به ‌گردش  خورشید  به  دور  زمین  بودند،  و  حرکات  و  پیآمدهای  آن  را  همچون  چیستانها  و  خوابـها  تعبیر  و  تفسیر  می‌کردند.  به  فکر کسی  هم  نمی‌گذ‌شت ‌که  وجود  خورشید  را  منکر  شود.  این  بدان  خاطر  بود کـه  مردمان  دربارۀ  خورشید  در  تاریکی  جهل  مطلق  بودند،  و  چه‌ بسا  هنوز  هم  چنان  باشد.

با  مـراجـعه  به  اصول  ادیـان  در  دورانـهای  جـاهلیّت  نخستین‌،  روشن  می‌شود که  دینداری  باطل  و  بیهوده  نیست‌،  و  به  دنبال  محال  رفتن  و  ناممکن  را  جستن  هم  نیست‌.  چیزی‌ که  هست  ایـن  است‌ کـه  حـقیقت  بزرگ  بزرگتر  از  آن  است ‌که  به ‌طور کـامل  و  شـامل  در  یک  عصر  برای  مردمان  روشن  و  جلوه‌گـر  شـود،  و  بلکه  مردمان  برای  شناخت  حقیقت  بزرگ  زمـان  بـه  زمـان  آمادگی  شناخت  آن  را  پیدا  می‌کنند،  و  مرحله  به  مرحله  با  شیوه‌های  مختلف  و  با  آزمونهای  پیاپی  آشنائی  بیشتر  و  بهتری  دربارۀ  آن  حاصل  می‌نمایند،  همان‌ گونه‌ که  آمادگی  شناخت  حقائق‌ کوچک  را  پیدا  می‌کنند،  ولی  به  صورت  دشوارتر  و  شگفت‌انگیزتری  از  آمادگی  ایشان  برای  شناخت  همچون  حقائقی ‌کـه  خـرد  آنــها  را  دربـر  می‌گیرد  و  احساس  و  مشاهده  با  آنها  سر و کار  دارد،  در  راه  شناخت  حقیقت  بزرگ ‌گام  برمی‌دارنـد  و  پـیشرفت  می‌کنند.

دانش  مـقایسۀ  ادیـان  از  بسیاری  از  گـمراهیها  و  افسانه‌هائی  پرده  برداشته  است  که  انسـانهای  نـخستین  بدانـها  مـعتقد  بودند،  و  هـنوز  بـاقی‌ مانده‌هائی  از  آن  گمراهیها  و  افسانه‌ها  در  میان  قبائل  بدوی،  یا  در  مـیان  ملّتهای  تمدّنهای  کهن‌،  شائع  و  پراکنده  است‌.  از  دانش  هم  انتظار  جز  این  نمی‌رفته  است ‌که  غیر  از  این  پرده  از  چیزی  بردارد،  و  انتظار  هـم  جـز  ایـن  نـبوده  است ‌که دیانتهای  نخستین  بر  چیزی  غیر  از گمراهی  و  نادانـی  باشند.  این  هم  تنها  نتیجۀ  معقولی  است ‌که  عقل  جز  آن  را  انتظار  نمی‌کشد.  در  این  نتیجه  نیز  چیز  تازه‌ای  نیست‌ که  دانشمندان  آن  را  عجیب  و  غریب  بدانند،  یا  دربار‌ۀ  اصل  دین  نظریّۀ  دیگری  و  داوری  دیگری  دربارۀ  آن  داشـته  باشند.  دانشمندی  که  بر  دلش  بگذرد  که  دربـارۀ‌  ادیـان  ابتدائی  پژوهش  کند  تا  ثابت  نماید  که  نخستین  انسانها  حقیقت  جهانی  کامل  و  زدوده  از  شائبه‌های  کـم‌خردی  و  کودنی  را  شناخته‌اند،  دنبال  چیز  محالی  می‌گردد  ...»‌. 

همچنین  عقّاد  در  خود کتاب  «‌الله‌«  در  فصل‌:  «‌احوال  و  ادوار  ادیان  الهی‌«  نوشته  است‌:

«‌دانشــمندان  مــقایسۀ  ادیـان‌،  سـه  دورۀ  عـمده‌ای  را  می‌شناسند  که  ملّتهای  ابتدائی  در  اعتقاد  خود  نسبت  به  خدایان  و  اربابان  داشته‌اند:

ا-  دورۀ  تعدّد                                Polytheism 

2-  دورۀ  تمییز  و  ترجیح               Henotheism

 ٣-  دورۀ  وحدانیّت  و  توحید          Monotheism

 در  دورۀ  تعدّد،  قبیله‌های  پیشین  خدایـانی  بـرای  خـود  برمی‌گزیدند  که  تعداد  آنها  به  ده‌ها،  و گاهی  به  صـدها  می‌رسید.  چه ‌بسا  در  این  دوره  هر  خانوادۀ  بزرگی  خدائی  برای  خود  داشت  و  آن  را  می‌پرستید.  یا  نمودار  و  نمادی  از  خدا  داشت‌.  این  نمودار  و  نماد  حضور  خدا  را  د‌ر  برابر  دیدگانشان  تداعی  می‌کرد،  و  نمازها  و  قربانیهایشان  را  می‌پذیرفت‌.

در  دورۀ  دوم‌،  یعنی  دورۀ  تمییز  و  ترجیح‌،  خدایان  زیادی  وجود  داشتند،  ولی  خدائی  برجسته‌تر  و  والاتر  از  همه  بود.  زیرا  آن  خدا،  خدای  قبیلۀ  بزرگی  بود که  همۀ  قبائل  دیگــر  ریــاست  آن  را  مــی‌پذیرفتند  و  فـرما‌ن  او  را  می‌بردند،  و  در  کار  و  بار  دفاع  و  زندگی  بـر  آن  قـبیله  تکیه  می‌کردند.  یا  این  خـدا  بـرای  هـمۀ  بـندگان  خود  مقصود  و  منظوری  را  بـرآورده  مـی‌کرد کـه  بز‌رگتر  و  ضروری‌تر  از  سائر  مقاصد  و  مطالبی  بود  که  خدایـان  گوناگون  برآورده  می‌کردند.  مثل  خدای  باران  که  مردان  منطقه  بدو  نیازمند  بودند.  یا  خدای ‌گردبادها  و  بادها که  محلّ  امیدی  یا  جای  هراسی  بود  که  سائر  خدایـان  ایـن  چنین  محلّ  امید  یا  جای  هراس  نبودند  و  تنها  در  فراهــم  آوردن  چیزهای  دیگری  از  عناصر  طبیعت  دست  داشتند  و  یاری  و  مدد  می‌دادند.

در  دورۀ  سوم  ملّت  متّحد  می‌گردد،  و  پرستش  یگانه‌ای  پیدا  می‌کند،  پرستشی  کـه  مـیان  آنـان  اتّـحاد  و  اتـّفاق  به‌ وجود  می‌آورد،  هر چـند  در  ایـن  دوره  هـم  خـدایـان  گوناگونی  در  هر  ناحیه‌ای  از  نواحی  مختلف  هستند.  در  ایــن  دوره  مـلّت  عـبادت  خـود  را  بـر  دیگـران  واجب  می‌گرداند  همان ‌گونه ‌که  آقائی  و  فرمانروائی  تاج  خود  را  و  مـالک  تـخت  سـلطنت  خـود  را  بـر  دیگـران  واجب  می‌گرداند.  همچنین  خدای  ملّت  مغلوب  را  به‌ کرنش  در  برابر  خدای  خود  خشنود  می‌سازد،  امّا  با  این  وجود  آن  خدا  را  برجـا  نگـاه  مـی‌دارد  و  پــرستش  او  را  نـیز  روا  می‌دارد،  درست  همانند کار  پیرو  از  پیروی‌شونده‌،  و کار  اطرافیان  شاه  در  حقّ  شاهی ‌که  از  او  اطاعت  می‌گردد.  ملّت  هم  به  این  وحدانیّت  و  توحید  ناقص  نمی‌رسید  مگر  بعد  از  احوال  و  ادواری  از  تمدّنی  که  علم  و  معرفت  در  آن  فراوان  و  شائع  می‌گردد،  و  پذیرش  خـرافـات  برای  عقل  دشوار  می‌شود،  خرافاتی ‌که  پذیرش  آن  برای  عقل  عامّۀ  مردمان  و  قبائل  جاهلی‌،  ساده  و  خوشایند  می‌باشد.  ملّت  در  همچون  دوره‌ای  خدا  را  به  گـونه‌ای  تـوصیف  می‌کند  که  به  کمال  و  پاکی  نزدیکتر  از  صفات  خدایـان  متعدّدی  در  احوال  و  ادوار  پـیشین  است‌،  و  عـبادت  را  همراه  می‌کند  با  اندیشه  دربارۀ  اسرار  و  رموز  هستی  و  رابطۀ  آنها  با  اراده  و  حکمت  والای  خدا.  در  بسیاری  از  اوقات  خدای  بزرگتر  در  میان  این  ملّتها  بـه  ربوبیّت  راستین  منحصر  می‌گردد،  و  خـدایـان  دیگــر  تـا  مـرتبۀ  فرشتگان  یا  خداگونه‌های  رانـده  شـده  از  مـرز  و  بـوم  آسمان  تنزّل  پیدا  می‌کنند  ...»  ...  تا  به  آخر  ...

روشن  است  چه  خود  نویسنده  چنین  نظری  داشته  باشد،  و  یا  این  که  چکـیده‌ای  از  نـظریّه‌ها  و  آراء  دانشـمندان  مقایسۀ  ادیان  را  نقل  نموده  باشد،  و  چنین‌ گفته  شود  که  انسانها  خودشان  عقائدشان  را  ایجاد  و  پدیدار کرده‌اند،  و  بدین  سبب  است ‌که  احوال  و  ادوار  عـقلی  و  عـلمی  و  تمدّنی  و  سیاسی  در  ادیان  نمودار  و  جلوه‌گر  می‌آید،  و  به  اجمال  می‌توان‌ گفت‌:  تحوّل  و  تغیّر  از  چند گانه  پرستی  به  دوگانه  پرستی‌،  و  از  دوگانه  پرستی  به  یگانه  پرستی‌،  یک  تحوّل  و  تغیّر  زمانی  پیاپی  است‌.

این  از  جملۀ  نخستین  دیباچۀ ‌کتاب  مؤلّف  پیدا  است‌:  «موضوع  این‌ کتاب  پیدایش  عـقیدۀ  الهـی  است‌،  از  آن  زمان  که  انسان  خدائی  برای  خود  بــرمی‌گزیند،  تـا  آن  زمان‌ که  یزدان  یگانه  را  می‌شناسد،  و  به  پاکی  توحید  و  یکتاپرستی  رهنمود  می‌گردد»‌.

چیزی‌ که  شکّی  در  آن  نیست  این  است‌ که  یزدان  سبحان  در کتاب  بزرگوارش  با  بیان  روشن  و  قاطعانه‌ای  چیزی  را  مقرّر  می‌دارد  که  جدای  از  چیزی  است‌ کـه  صـاحب  کتاب  «‌الله‌«  با  متأثّر  شدن  از  برنامۀ  دانشمندان  مقایسۀ  ادیان‌،  مقرّر  می‌دارد  ...  چیزی  که  یزدان  سبحان  مـقرّر  می‌دارد  ایـن  است ‌کـه  آدم ‌کـه  نـخستین  انسـان  است  حقیقت‌ کامل  توحید  را  شناخته  است‌،  و  با  توحید  پاک  از  هر گونه  شائبۀ  چندگانه  پرستی  و  دوگانه  پـرستی  آشـنا  بوده  است‌،  و  می‌دانسته  است‌ که  باید  خدا  را  تـنها  با  چیزی  پـرستش  کـند  کـه  از  او  دریـافت  مـی‌دارد،  آدم  فرزندان  خود  را  با  این  عقیده  آشنا  کرده  است‌.  نسلهای  زیادی  بوده‌اند که  در کهن‌ترین  تاریخ  بشریّت  جز  اسلام  دینی  را  نشـناخته‌انـد،  و  جز  تـوحید  و  یگانه ‌پرستی  عقیده‌ای  نداشته‌اند  ...  وقتی  که  زمان  به  طول  انجامیده  است  و  مدّتهای  مدیدی  گذشته  است‌،  نسـلهای  پـیاپی  فــرزندان  آدم  از  تــوحید  و  یگــانه‌پرستی  مــنحرف  گردیده‌اند  ...  و  چه ‌بسا  به  دوگـانه پرستی  یـا  چـندگانه  پرستی  دچار  شده‌اند  ...  و  خداگونه‌های  نادرست  و  پوچ  را  پرستیده‌اند  و  بر‌ای  آنها کرنش  برده‌اند  ...  تا  آن  زمان  که  نوح  علیه السّلام  از  نو  توحید  و  یگانه‌پرستی  را  به  ارمـغان  آورده  است‌،  و  طوفان  همۀ ‌کسانی  را  غرق‌ کرده  است ‌که  بر  جاهلیّت  پایدار  مانده ا‌ند،  و  جز  مسلمانان  یکتاپرستی  نــجات  نــیافتند  کـه  «‌تـوحید  پاک  و  خـالصانه‌«  را  مـی‌شناختند  و  چـندگانه  پـرستی  و  دوگـانه  پـرستی  و  خداگونه‌ها  و  پرستشهای  جاهلیّت  را  قبول  نداشتند!  باید  قاطعانه  بگوئیم ‌که  فرزندان  این  مسلمانان  نجات  یافته  با  اسلام  استوار  بر  توحید  مطلق  می‌زیسته‌اند،  ولی  بعدها  دوباره  از  توحید  و  یگانه‌پرستی  منحرف  گردیده‌انـد  ...  کار  و  بار  هر  پیغمبری  این  چنین  بوده  است  و  این  چنین  رفته  ا‌ست‌:

(وما أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لا إله إلا أنا فاعبدون).

ما  پیش  از  تو  هیچ  پیغمبری  را  نفرستاده‌ایم‌،  مگر  این  که  به  او  وحی  کرده‌ایم  که‌:  معبودی  جز  من  نیست‌،  پس  فقط  مرا  پرستش  کنید. (انبیاء/25)                                                 

 بدون  شکّ  این  چیزی  است‌،  و آ‌نچه  دانشمندان  مقایسۀ  ادیان  می‌گویند  و  مؤلّف ‌کتاب‌:  «‌الله‌«  از  ایشان  پـیروی  مـی‌کند،  چیز  دیگـری  است‌.  مـیان  فـرمودۀ  یـزدان  و  گفته‌های  دانشمندان  مقایسۀ  ادیان‌،  رویاروئی  و  اختلاف  کاملی  در  شیوۀ  نگرش  و  در  نتائجی  است‌ که  منتهی  بدان  می‌گردد  ...  نظریّه‌ها  و  آراء  پژوهشگران  تاریخ  ادیان  جز  نظریّه‌ها  و  آرائی  نیست‌ که  برخی  با  برخی  تـعارض  و  مخالفت  دارد.  تـازه  ایـن  نـظریّه‌ها  و  آراء  در  مـباحث  انسانهای  فناپذیر  نیز  واپسین  سخنانی  نیستند!

بدون  شکّ  وقتی  که  یزدان  سبحان  در کتاب  بـزرگوار  خود  قرآن  چیزی  را  ایـن ‌گونه  روشـن  و  قـاطعانه  بـیان  می‌دارد،  و  دیگران  چیز  دیگری  را  می‌گویند که  کاملاً  با  فرمودۀ  یزدان  مخالف  و  مغایر  است‌،  باید  از  سخن  خدا  پیروی‌ کرد  و  سزاوار  هم  همین  است‌.  به ‌ویژه  چنین ‌کاری  از کسانی  انتظار  می‌رود  که  از  اسلام  دفاع  مـی‌کنند،  و  چیزهائی‌ که  می‌نگارند  برای  دفع  و  ردّ  شبهه‌ها  از  اسلام  و  از  اصل  دین  به ‌طور کلّی  است‌...  به  این  دین  خدمت  نمی‌شود  با  در هم  شکستن  سـتون  اعـتقادی  آن‌.  سـتون  اعتقادی  دین  اسلام  این  است‌ که  این  آئین  وحی  است  و  از  سوی  خدا  آمده  است‌،  و  انسانها  آن  را  از  پیش  خود  نساخته‌اند،  و  این  آئین  از  قدیم‌ترین  اعصار  و کهن‌ترین  ازمنه  توحید  و  یگانه‌پرستی  را  با  خود  آورده  است  و  در  هــیچ  د‌وره‌ای  از  ادوار  تـاریخ  و  در  هـیچ  رسالتی  از  رسالتها  غیر  توحید  و  یگانه‌پرستی  را  نـیاورده  است  و  ارائه  نداده  است‌.  همچنین  به  اسلام  خدمت  نمی‌شود  با  ترک  فـرموده‌های  ایـن  آئـین  و  چسـبیدن  بـه  سخنان  دانشمندان  مقایسۀ  ادیان‌.  به ‌ویژه  وقـتی  کـه  نویسنده  می‌داند  که  اینان  برابـر  بـرنامۀ  از  پیش ‌ساخته  شده  و  هدفدار  کار  می‌کنند  برای  ویران  کـردن  سـتون  بنیادین  دین  یزدان  به ‌طور کلّی‌،  و  آن  این  که  دین  وحی  یزدان  است‌،  نه  وحی  اندیشۀ  انسانهائی  که  ترقّی  و  تحوّل  پیدا  کرده‌اند  و  پیشرفت  حاصل  نموده‌اند!  و  ایـن  کـه  آئـین  اسلام  متوقّف  بر  ترقّی  عقل  انسانها  در  علوم  مادی  و  آگاهیهای  تجربی  نـیست  و  از  دانش  پـیشرفتۀ  بشری  بیرون  نتراویده  است‌.

شاید  این  نگاه‌ گذرا  -‌ که  در  این ‌کتاب  فی  ظلال  القرآن  نمی‌توانیم  بیش  از  این  بگوئیم  و  پیجوئی‌ کنیم  -‌ بر‌ای  ما  پـرده  از  انـدازۀ  خطری  بردارد  که  مـا  در  دریـافت  مفهومهای  اسلامی  - ‌در  هر  بخشی  از  بخشهای  آن  -  از  منابع  غیراسلامی  با  آن  روبرو  هستیـم‌.  از  سـوی  دیگــر  این  نگاه  گذرا  برای  ما  روشن  مـی‌کند کـه  چـه  انـدازه  برنامه‌های  اندیشۀ  غربی  و  بـرداشتهای  آن  در  اذهـان  کسانی  غـوطه‌ور  شـده  است  کـه  بـا  ایـن  بـرنامه‌ها  و  بـرداشـتها  زنـدگی  مـی‌کنند  و  از  آنـها  نقل  و  ر‌وایت  می‌نمایند.  حتّی  کسانی  هم  به  این  درد  مبتلا  هستند  که  عهده‌دار  پاسخ  به  افتراها  و  تهمتهای  دشمنان  اسلام  بـه  اسلام  می‌باشند  ...

(إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم).

ایـن  قـرآن  (‌مـردمان  را)  بـه  راهـی  رهـنمود  مـی  کند  کـه  مستقیم‌ترین  راه‌ها  (‌برای  رسـیدن  بـه  سـعادت  دنـیا  و  آخرت  )  است‌. 

دیگر باره  اندکی  با  داستان  نوح  بسر  می‌بریم  ...  با  نوح  و  با  پسرش  می‌ایستیم‌،  پسری  که  از  خاندان  و کسان  او  شمرده  نمی‌شود

این  ایستادن  کوتاهی  بر  نشانۀ  روشـن  و  بـرجسته  در  سرشت  این  عقیده  و  در  خط ّ سیر  جـنبشی  آن  است  ...  همچنین  ایستادن‌ کوتاهی  بر  دو  راهۀ  جدائی  حقّ  و  باطل  است‌.

(وَأُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ (٣٦) وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) (٣٧)

به  نـوح  وحـی  شـد  کـه  جز  آنـان  که  (‌تـاکنون‌)  ایمان  آورده‌اند،  هیچ  کس  دیگری  از  قوم  تـو  ایمان  نـخواهـد  آورد.  بنابراین  از  کارهائی  که  می‏کنند  غمگین  مباش‌.  (‌ما  هر چـه  زودتـر  سـزای  اذیّت  و  آزار  و  تـهمت  و  تکـذیب  ایشان  را  در  کف  دستشان  خواهیم  گذاشت‌)‌.  و  (‌به  نوح  وحی  شد  که‌)  کشتی  را  تحت  نظارت  مـا  و  بـرابـر  تعلیم  وحی  ما  بساز  (‌و  بـدان  کـه  تـو  و  مـؤمنان  هـمراه  تـو  از  مـراقبت  و  محافظت  مـا  بـرخوردارید  و  مـحفوظ  از  ظـالمان‌،  و  مـصون  از  اشـتباه  در  کـار  سـاختن  کشـتی 

می‌باشید.  از  این  پس  به  مشرکان  رحم  مکن‌)  و  بـا  مـن  دربارۀ  (‌گذشت  از)  ستمگران  گفتگو  مـنما  (‌کـه  آنـان  محکوم  به  عذابند  و)  مسلّماً  ایشان  غرق  خواهند  شد. (هود/36و37)

(حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِیلٌ...) (٤٠)

(‌نوح  به  کار  خود  مشغول  بود  و  کافران  هم  به  تـمسخر  خود  ادامه  دادند)  تا  آنگاه  که  فرمان  ما  (‌مبنی  بر  هلاک  کافران‌)  در  رسـید  و  آب  از  زمـین  جوشیدن  گرفت  (‌و  خشم  ما  به  غایت  رسید.  به  نوح‌)  گفتیم‌:  سوار  کشتی  کن  از  هر  صنفی  نر  و  مـاده‌ای  را،  و  خـاندان  خود  را،  مگـر  کسانی  را  که  فرمان  هلاک  آنان  قبلاً  صـادر  شـده  است  (‌که  همسر  و  یکی  از  پسران  تـو  است‌)‌،  و  کـسانی  را  (‌در  آن  بنشان‌)  که  ایمان  آورده‌اند.  و  جز  افراد  انـدکی  بـدو  ایمان  نیاورده  بودند.(‌هود/  40)

(وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلا تَکُنْ مَعَ الْکَافِرِینَ (٤٢) قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ) (٤٣)

 

 (‌مؤمنان  سوار  کشتی  شدند  و)  کشتی  با  سرنشینانش  (‌سینۀ)  امـواج  کوه‌پیکر  را  می‏شکافت  و  (‌هـمچنان‌)  بـه  پیش  می‌رفت‌.  (‌مهر  پدری  در  میان  این  امواجی  که  از  سر  و  دوش  هم  بالا  می‌رفتند  و  روی  هـم  مـی‌غلتیدن‌،  مـوج  گرفت‌)  و  نوح  پسرش  را  که  در  کناری  (‌جدا  از  پدر)  قرار  گرفته  بود  فریاد  زد  که  فرزند  دلبندم  با  ما  سوار  شو  و  با  کــافران  مباش‌،  (‌اگر  بـه  سـوی  خدا  برگردی  نـجات  می‌یابی‌،  والّا  با  جملگی  بی‌دینان  هلاک  می‌گردی‌.  پسـر  لحوج  و  مغرور  نوح‌)  گفت‌:  بـه  کـوه  بزرگی  مـی‌روم  و  مأوی  می‌گزینم  که  مرا  از  سیلاب  محفوظ  می‌دارد  (‌و  از  غرقاب  مصون‌.)  نوح  گفت‌:  امروز  هیچ  قدرتی  در  برابـر  فرمان  خدا  (‌مبنی  بر  غرق  و  هلاک  شـدن  کـافران‌)  پـناه  نخواهد  داد  مگر  کسی  را  که  مشمول  رحمت  خدا  گردد  و  بس‌.  (‌در  همین  هنگام  موجی  بـرخـاست  و  او  را  در  کام  خود  فرو برد)  و  موج  میان  پدر  و  پسر  جدائی  انداخت  و  پسر  در  میان  غرق‌شدگان  جای  گرفت  (‌و  خیال  خام‌،  او  را  از  راه  آب  دنیا،  به  آتش  آخرت  انداخت‌)‌.(‌هود/‌ 42و43)

(وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ (٤٥) قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٤٦) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلا تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (٤٧)

نـوح  پروردگار  خـود  را  بــه  فـریاد  خوانـد  و  گـفت‌:  پروردگارا!  پسرم  (‌کنعان  که  امـواج  او  را  فرو  بـلعیده  است‌)  از  خاندان  مـن  است  و  (‌تـو  هنگامی  کـه  بـه  من  دستور  فرمودی‌،  خـاندان  خود  را  سوار  کشـتی  کنم‌،  در اصل  وعدۀ  حفظ  خاندان  مرا  داده‌ای‌)  وعدۀ  تو  راست  است  (‌و  خلافی  در  آن  نیست‌)  و  تو  داورترین  داوران  و  دادگـــرترین  دادگـرانــی  (‌و  درد  دل  مــرا  مـی‌دانــی‌.  پروردگارا!  لطفی  و  مرحمتی‌)‌.  فرمود:  ای  نوح‌!  پسرت  از  خاندان  تو  نیست‌.  چـرا  کـه  او  (‌بـه  سبب  رفتار  زشت  و  کردار  پـلشتی  که  پیش  گرفته  است‌،  بـا  تـو  فرسنگها  فـاصله  دارد،  و  ذات  او  عـین‌)  عـمل  نـاشایست  است‌.  بنابراین  آنچه  را  از  آن  آگاه  نیستی  (‌که  درست  است  یـا  نادرست‌)  از  من  مخواه‌.  من  تو  را  نصیحت  می‌کنم  که  از  نادانان  نباشی  (‌و  ندانی  که  در  مکـتب  آسمانی‌،  پـیوند  بر اسـاس  عقیده  است‌؛  نـه  گوشت  و  خون‌)  نـوح  گفت‌:  پروردگارا!  از  این  که  چیزی  را  (‌از  ایـن  بـه  بـعد)  از  تـو  بخواهم  که  بدان  آگاه  نـباشم‌،  خویشتن  را  در  پـناه  تـو  می‌دارم  (‌و  عاجزانه  از  آسـتانت  مـی‌خواهـم  که  مـرا  از  چنین  لغزشهائی  به  دور  داری‌)‌.  اگر  بر  من  نـبخشائی  و  به  من  رحم  ننمائی  از  زیانکاران  خواهم  بود.

(‌هود/45-47)

خویشاوندی  و  پیوندی‌ که  مردمان  در  این  دین  بـر  آن  گرد  می‌آیند،  خویشاوندی  و  پیوند  منفرد  و  منحصری  است  و  سرشت  این  آئین  بدان  مـمتاز  می‌گردد‌.  ایـن  خویشاوندی  و  پیوند  مربوط  می‌شود  به  افقها  و  زمانها  و  ابعاد  و  اهدافی ‌که  این  برنامۀ  بزرگوار  الهی  بدانـها  اختصاص  دارد.

این  خویشاوندی  و  پیوند،  خویشاوندی  و  پیوند  خون  و  حسب  و  نسب  نیست‌.  خویشاوندی  و  پـیوند  زمـین  و  میهن  نیست‌.  خویشاوندی  و  پیوند  قوم  و قبیله  و  عشیره  نیست‌.  خویشاوندی  و  پـیوند  رنگ  و  زبان  نـیست‌.  خویشاوندی  و  پیوند  جنس  و  نژاد  نیست‌.  خویشاوندی  و  پیوند  پیشه  و  طبقه  نیست  ...  همۀ  این  خویشاوندیها  و  پیوندها  چه ‌بسا  یافته  شوند  و  بعد  میان  فردی  و  فردی  گسیخته ‌گردند.  همان ‌گونه ‌که  یزدان  سبحان  به  بندۀ  خود  نوح  علیه السّلام  وقتی‌ که  می‌گوید:

(رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی ).

پروردگارا!  (‌کنعان  که  امـواج  او  را  فرو بلعیده  است‌)  از  خاندان  من  است‌.

می‌فرماید:

(یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ).

ای  نوح‌!  پسرت  از  خاندان  تو  نیست‌.

سپس  یزدان  سبحان  برای  نوح  علیه السّلام  روشن  می‌فرماید که  چرا  پسرش  از  خاندان  او  بشمار  نمی‌آید:

(إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ ).

چرا  که  او  (‌به  سبب  رفتار  زشت  و  کردار  پلشتی  که  پیش  گرفته  است  با  تو  فرسنگها  فاصله  دارد،  و  ذات  و  عین‌)  عمل  ناشایست  است‌. 

ای  نوح  خویشاوندی  و  پـیوند  ایـمان‌،  مـیان  تو  و  او  گسیخته  است‌:

(فَلا تَسْأَلْنِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ).

بنا  بر  این  آنچه  را  از  آن  آگاه  نیستی  (‌که  درست  است  یا  نادرست‌)  از  من  مخواه‌. 

تو  گمان  می‌بری  که  پسرت  از  خاندان  تو  است‌،  امّا  این  محاسبه  غلط  است‌.  آنچه  معلوم  و  یـقینی  است  او  از  خاندان  تو  نیست‌،  هر چند که  او  فرزند  تنی  تو  است!  این  است  نشانۀ  روشن  برجسته‏ای  که  نصب  شده  است  بر  سر  دو  راهۀ  این  آئین  دربارۀ  خویشاوندیها  و  پیوندها  و  ارتباطها،  و  دیدگاه‌های  گوناگون  و  پراکندۀ  جاهلیّت  راجع  بدین  مسائل  ...  جاهلیّتها  رابطه  را گاهی  بر  خون  و  حسب  و  نسب  استوار  می‌دارند،  و گاهی  وسیلۀ  پیوند  را  زمین  و  میهن  می‌شمارند،  و گاهی  سبب  ارتباط  را  قوم  و  قـبیله  و  عشـیره  مـی‌انگارند،  و  زمـانی  پیوند  و  خویشاوندی  را  رنگ  و  زبان  مـحسوب  مـی‌دار‌نـد،  و  زمـانی  جـنس  و  نـژاد  را  مـلاک  ارتـباط  بـه  حساب  می‌آورند،  و  وقتی  هم  پیشه  و  چین  و  طـبقه  را  وسـیلۀ  پیوستگی  می‌دانند،  و  وقتی  هم  مصالح  مشترک  را  مایۀ  ارتباط  مـی‌انگـارند،  و  در  بـرخـی  از  اوقـات  تـاریخ  مشترک‌،  و  یا  سرنوشت  مشـترک  را  بـاعث  پـیوستگی  محسوب  می‌کنند  ...  همۀ  این  چیزها  هـم  جـهان‌بینیهای  جاهلیّت  است  -  با  وجود  افتراق  یا  اتّحادی ‌که  در  مـیان  آن  افکار  و  آراء  است  -  و  همۀ  آنها  با  اصل  جهان‌بینی  اسلامی  مخالفت  ریشه‌ای  ژرفی  دارند!

برنامۀ  درست  و  استوار  الهی  که  مجسّم  در  این  قرآنی  است  کـه  مـردمان  را  بـه  راهـی  رهـنمود  مـی‌کند  کـه  مستقیم‌ترین  راهها  برای  رسـیدن  بـه  سـعادت  دنـیا  و  آخرت  است‌،  و  مجسّم  در  رهنمودهای  پـیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  است  و  رهنمودهای  او  هم  برگرفته  از  این  قـرآن  و  بـر  منوال  و  روال  و  رویکرد  آن  است‌،  این  برنامۀ  اسلامی  ملّت  مسلمان  را  بر  آن  اصل  بزرگ  و  سترگ  تـربیت  و  پرورش  می‌کند،  و  بر  آن  نشانۀ  روشن  برجستۀ  نـصب  شده  در  دو  راهۀ  جـهان‌بینی  اسـلامی  و  جـهان‌بینیهای  دیگر  می‌نشاند  و  به  چشم‌انداز  حقائق  می‌رساند.

یزدان  سبحان  این  مثل  را که  در  این  سوره  راجع  به  نوح  و  پسرش  می‌زند  و  از  چیزی  سخن  می‌گوید کـه  مـیان  پدر  و  پسر گذشته  است‌،  مثلهای  دیگـری  نیز  دربارۀ  روابط  و  پیوندهای  گوناگون  دیگر  جاهلیّت  می‌زند،  تا  از  فراسوی  این  امـثال  حقیقت  خـویشاوندی  و  پـیوند  یگانه‌ای  را  مقرّر  و  مشخّص  فرماید که  آن  را  می‌پسندد  و  بدان  ارج  می‌نهد:

ا-  یزدان  سبحان  برای  نشان  دادن  این  خـویشاوندی  و  پیوند  پسندیده  و  ارزشمند،  مثلی  دربارۀ  چیزی  می‌زند  که  مـیان  پـدر  و  پســر گـذاشـته  است  و  مـربوط  بـه  ابراهیم  علیه السّلام  و  پدرش  و  همچنین  قومش  می‌باشد:

(واذکر فی الکتاب إبراهیم , إنه کان صدیقا نبیا . إذ قال لأبیه:یا أبت لم تعبد ما لا یسمع ولا یبصر ولا یغنی عنک شیئا ? یا أبت إنی قد جاءنی من العلم ما لم یأتک , فاتبعنی أهدک صراطا سویا . یا أبت لا تعبد الشیطان , إن الشیطان کان للرحمن عصیا . یا أبت إنی أخاف أن یمسک عذاب من الرحمن فتکون للشیطانولیا . . قال:أراغب أنت عن آلهتی یا إبراهیم ? لئن لم تنته لأرجمنک ! واهجرنی ملیا . قال:سلام علیک سأستغفر لک ربی , إنه کان بی حفیا , وأعتزلکم وما تدعون من دون الله وأدعو ربی , عسى ألا أکون بدعاء ربی شقیا . فلما اعتزلهم وما یعبدون من دون الله وهبنا له إسحاق ویعقوب وکلا جعلنا نبیا ; ووهبنا لهم من رحمتنا , وجعلنا لهم لسان صدق علیا).

در  کتاب  (‌قرآن‌،  برای  مردمان‌،  گوشه‌ای  از  سرگذ‌شت‌)  ابـــراهــیم  را  بیان  کن‌.  او  بسـیار  راست‌ کـردار  و  راست‌ گفتار  و  پـیغمبر  (‌یـزدان  دادار)  بـود.  هنگامی  (‌را  بیان  دار)  که  (‌محترمانه‌)  به  پدرش  گـفت‌:  ای  پـدر!  چـرا  چیزی  را  پرستش  مـی‌کنی  کـه  نـمی‌شنود  و  نـمی‌بیند  و  اصـلاً  شرّ  و  بـلائی  از  تـو  بـه  دور  نـمی‌دارد؟  ای  پـدر!  دانشی  (‌از  طریق  وحی  الهی‌)  نصیب  من  شـده  است  که  بهرۀ  تو  نگشته  است‌.  بنا  بر  این  از  من  پیروی  کن  تا  تو  را  به  راه  راست  رهنمود  کنم‌.  ای  پدر!  اهـریمن  را  پـرستش  مکن  که  اهـریمن  پـیوسته  در  بـرابـر  (‌فرمان  خداوند)  رحـمان  ســرکش  بـوده  و  هست‌.  ای  پدر!  مـن  از  ایـن  می‌ترسـم  که  عذاب  سختی  از  سـوی  خداونـد  مـهربان  گریبانگیر  تو  شود  (‌که  آتش  دوزخ  است‌)  و  آنگاه  همدم  شیطان  (‌در  نفرین  یزدان  و  عذاب  سوزان‌)  شوی‌.  (‌پـدر  ابراهیم  برآشفت  و)  گفت‌:  آیا  تو  ای  ابراهـیم  از  خـدایـان  مـن  رویگردانــی‌؟‌!  اگر  (‌از  ایـن  کـار  یکـتاپرستی  و  ناسزاگوئی  دربـارۀ  بـتان‌)  دست  نکشـی‌،  حتماً  تـو  را  سنگسار  مـی‌کنم‌.  برو  برای  مدّت  مدیدی  از  من  دور  شو  (‌تا  آتش  کینه  و  خشمم  فرو کش  کند،  و  دست  به  خون  تو  نـیالایم‌.  ابـراهـیم  به  آرامـی  و  مـهربانی‌)  گفت‌:  (‌پـدر)  خداحافظ‌!  من  از  پروردگارم  برای  تو  آمرزش  خواهـم  خواست‌.  چرا  که  او  نسبت  به  من  بسیار  عنایت  و  محبّت  دارد.  و  از  شما  (‌ای  پدر!  و  ای  قوم  بت‌پرست‌!)  و  از  آنچه  بجز  خدا  می‌پرستید  کناره‌گیری  و  دوری  می‌کنم‌،  و  تنها  پــروردگارم  را  می‌پرستم‌.  امـید  است  در  پـرستش  پــروردگارم  (‌طــاعت  و  عبادت  مـن  پذیرفته  شـود  و)  بـدبخت  و  نـومید  نگـردم‌.  هنگامی  که  از  آنـان  و  از  چیزهائی  که  بجز  خدا  می‌پرستیدند،  کناره‌گیری  کرد  (‌و  از  مـیان  ایشـان  هـجرت  نـمود)‌،  مـا  بـدو  اسحاق  و  (‌از  اسحاق‌)  یعقوب  بخشیدیم‌،  و  هر یک  از  آنـان  را  پـیغمبر  بزرگی  کردیم‌.  و  رحمت  خویش  را  شامل  ایشان  نمودیم  (‌و  در  پرتو  آن  به  خیر  و  خوبی  دنیا  و  آخرت  رسیدند)  و  آنان  را  نیکونام  و  بلندآوازه  کردیم‌)‌.(‌مریم/41-50) 

2-  یزدان  سبحان  برای  خویشاوندی  و  پیوند  مـثالی  از  چیزهائی  می‌آورد  که  میان  ابراهیم  علیه السّلام  ‌و  فـرزندان  او گذشته است، بدان گونه که یزدان سبحان بدو آموخته  است  و  پیام  داده  است‌،  در  آن  هنگام‌ که  با  ابراهیم  عهد  و  پیمان  می‌بندد،  و  بدو  مژدۀ  ماندگاری  یاد  و  نـام  او  در  میان  مردمان  و  آیندگان  را  می‌دهد،  و  این  مژده  را  نـیز  بدو  می‌دهد  که  رسالت  یزدان  در  میان  فرزندانش  ادامه  پیدا  می‌کند  و  ماندگار  می‌ماند:

(وإذا ابتلى إبراهیم ربه بکلمات , فأتمهن , قال:إنی جاعلک للناس إماما , قال:ومن ذریتی ? قال:لا ینال عهدی الظالمین . ).

و  (‌به  خاطر  آورید)  آنگاه  را  که  خدای  ابراهیم‌،  او  را  بـا  سخنانی  (‌مشتمل  بر  اوامر  و  نواهی  و  تکالیف  و  وظائف‌،  و  از  راه‌های  مختلف  و  بـا  وسائل  گوناگون‌)  بیازمود  و  او  (‌به  خوبی  از  عهدۀ  آزمایش  برآمد  و)  آنـها  را  بـا  تـمام  و  کمال  و  به  بهترین  وجه  انجام  داد.  (‌خداوند  بـدو)  گـفت‌:  من  تو  را  پیشوای  مردم  خواهم  کرد.  (‌ابراهیـم‌)  گفت‌:  آیا  از  دودمان  من  (‌نیز  کسانی  را  پیشوا  و  پیغمبر  خواهـی  کرد؟  خداوند)  گفت‌:  (‌درخواست  تـو  را  پـذیرفتم‌،  ولی‌)  پیمان  من  به  ستمکاران  نـمی‌رسد  (‌بـلکه  تنها  فـرزندان  نیکوکار  تو  را  دربر  می‌گیرد)‌....(‌بقره/124)

(وإذ قال إبراهیم:رب اجعل هذا بلدا آمنا وارزق أهله من الثمرات - من آمن منهم بالله والیوم الآخر . قال:ومن کفر فأمتعه قلیلا ثم اضطره إلى عذاب النار وبئس المصیر).

و  (‌به  یاد  آورید)  آنگاه  را  که  ابراهیـم  گـفت‌:  خدای  مـن‌!  این  (‌سرزمین‌)  را  شهر  پرامن  و  امانی  گردان،  و  اهل  آن  را  -‌ کسانی  که  از  ایشان  به  خدا  و  روز  بـازپسین  ایـمان  آورده  بــاشند  - ‌از  مـیوه‌های  (‌گـوناگـونی  که  در  آن  پرورده  شود  یـا  بـدان  آورده  شـود،  و  دیگر  خیرات  و  برکات  زمین‌)  روزیشان  رسان  و  بهره‌مندشان  گردان.  (‌خدا  پاسخ  داد  و)  گفت‌:  (‌دعای  تو  را  پـذیرفتم‌،  ولی  در  این  عمر  کوتاه  دنیا،  بر  این  خوان  یغما  چـه  دشـمن  چـه  دوست‌)  و  کســی  را  کـه  کفر  ورزد،  مدّت  کوتاهی  (‌از  ثمرات  و  خیرات  این  جهان‌)  بهره‌مند  می‌گردانم  و  سپس  او  را  (‌روز  رستاخیز)  به  عذاب  آتش  (‌دوزخ  گرفتار  و) افراد)  چه  بد  سرانجام  و  سرنوشتی  است‌!.(‌بقره/‌126)

 ٣-  خداوند  بزرگوار  برای  خویشاوندی  و  پیوند  مثالی  درباره  رابطۀ  شوهر  و  همسرش  می‌آورد.  این  مثال  از  یک  سو  از  نـوح  و  هـمسرش،  و  از  لوط  و  همسرش‌،  صحبت  می‌دارد،  و  از  دیگر  سو  از  فرعون  و  همسرش  سخن  می‌راند:                                      

(ضرب الله مثلا للذین کفروا امرأة نوح وامرأة لوط , کانتا تحت عبدین من عبادنا الصالحین , فخانتاهما , فلم یغنیا عنهما من الله شیئا , وقیل:ادخلا النار مع الداخلین ...وضرب الله مثلا للذین آمنوا امرأة فرعون , إذ قالت:رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة , ونجنی من فرعون وعمله , ونجنی من القوم الظالمین).

خداوند  از  میان  کافران‌،  زن  نوح  و  زن  لوط  را  مثل  زده  است‌.  آنان  در  حبالۀ  نکـاح  دو  تـن  از  بندگان  خوب  مـا  بودند  و  (‌با  سـاخت  و  پـاخت  بـا  قوم  خود،  و  گزارش  اسرار  و  اخبار  بدیشان‌)  به  آن  دو  خیانت  کردند  و  آن  دو  نتوانستند  در  پیشگاه  الهی  کمترین  کاری  بـرای  ایشان  بکنند  و  (‌آنان  را  از  عذاب  خانمانسوز  دنیوی‌،  و  سـخت  کمرشکن  اخروی  نجات  دهند.  به  هنگام  مـرگ  تـوسّط  فرشتگان  بدیشان‌)  گفته  شد:  به  دورخ  درآئید  همراه  بـا  همۀ  کسانی  که  بدان  درمی‌آیند.  و  خدا  از  میان  مؤمنان‌،  زن  فرعون  را  مثل  زده  است‌.  وقتی  (‌از  اوقـات‌)  گـفت‌:  پروردگارا!  برای  من  در  بهشت‌،  نزد  خودت  خانه‌ای  پنا  کن‌،  و  مرا  از  فرعون  و  کارهـایش  رهائی  بخش  ،  و  از  این  مردمان  ستمکاره  نجات  بده‌.(‌تحریم‌/10و11)

  ٤-  ایزد  متعال  مثالی  هم  دربارۀ  خویشاوندی  و  پیوند  از  چیزی  می‌آورد که  میان  مؤمنان  و  اهل  و  عیالشان  و  قوم  و  زمین  و  خانه  و  اموال  و  مصالح  و گذشته  و  فرجامشان  موجود  است‌.  این  مثال  دربارۀ  چیزی  است‌  ‌که  میان  ابراهیم  و  مؤمنان  همراه  او،  با  قوم  و  قبیلۀ  ایشا‌ن‌،  ردّ  و  بدل  گردیده  است‌.  همچنین  مثال  از  جـوانـان  ا‌صـحاب  کهف  با  اهل  و  عیال  و  قوم  و  خـانه  و  زمـینشان  آورده  می‌شود. 

(قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم والذین معه , إذ قالوا لقومهم:إنا برآء منکم ومما تعبدون من دون الله , کفرنا بکم وبدا بیننا وبینکم العداوة والبغضاء أبدا حتى تؤمنوا بالله وحده . . .).

(‌رفتار  و  کردار)  ابـراهیم  و  کسـانی  کـه  بـدو  گرویده  بودند،  الگوی  خوبی  برای  شما  است‌،  بدانگاه  که  به  قوم  خود  گفتند:  ما  از  شما  و  از  چیزهائی  کـه  بـغیر  از  خدا  می‌پرستید،  بیزار  و  گریزانیم‌،  و  شما  را  قبول  نـداریـم  و  در  حقّ  شـما  بـی‌اعتنائیـم‌،  و  دشـمنانگی  و  کـینه‌توزی  همیشگی  میان  ما  و  شما  پدیدار  آمده  است‌،  تا  زمانی  که  بـه  خدای  یگانه  ایـمان  مـی‌آورید،  و  او  را  بـه  یگانگی  می‌پرستید  ....(‌ممتحنه‌/4)

(أم حسبت أن أصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا ? إذ أوى الفتیة إلى الکهف فقالوا:ربنا آتنا من لدنک رحمة وهیئ لنا من أمرنا رشدا , فضربنا على آذانهم فی الکهف سنین عددا . ثم بعثناهم لنعلم أی الحزبین أحصى لما لبثوا أمدا . نحن نقص علیک نبأهم بالحق , إنهم فتیة آمنوا بربهم وزدناهم هدى , وربطنا على قلوبهم إذ قاموا فقالوا:ربنا رب السماوات والأرض لن ندعو من دونه إلها لقد قلنا إذن شططا . هؤلاء قومنا اتخذوا من دونه آلهة . لولا یأتون علیهم بسلطان بین ! فمن أظلم ممن افترى على الله کذبا ? وإذ اعتزلتموهم وما یعبدون - إلا الله - فأووا إلى الکهف ینشر لکم ربکم من رحمته , ویهیى ء لکم من أمرکم مرفقا).

(‌زنـدگی  پـرزرق  و  بـرق‌،  بسـیاری  از  مـردمان  را  گول  می‌زند،  و  ایشان  را  نسبت  به  زنده  شدن  دوباره‌،  غافل  و  بی‌باور  می‌کند.  در  صورتی  که  کسانی  حون  اصـحاب  کهف  یافته  می‌شوند  کـه  در  محیط  پرزرق  و  برق  جهان  و  در  میان  انواع  ناز  و  نعمت‌،  استقامت  و  پایمردی  خود  را  در  راه  ایمان  نشان  می‌دهند،  و  نیز  حوادث  بسـیاری  در  جهان  رخ  می‌دهد  که  بیانگر  از  سر  گرفتن  حیات  پس  از  خواب  طولانی  بوده  که  نوعی  مرگ  بشـمار  است‌.  از  جملۀ  این  حوادث  داستان  اصحاب  کهف  است‌)‌.  آیا  گمان  می‌بری  که  (‌خواب  چندین  سالۀ‌)  اصحاب  کهف  و  رقیم‌،  در  میان  عجائب  و  غرائب  (‌پراکنده  در  گسترۀ  هستی‌)  ما  چـیز  شگفتی  است‌؟  (‌یــادآور  شـو)  آنگاه  را  کـه  ایـن  جوانان  به  غار  پناه  بردند  و  (‌رو  به  درگاه  خدا  آوردند  و)  گفتند:  پروردگارا!  ما  را  از  رحمت  خود  بـهره‌مند،  و  راه  نــجاتی  بـرایـمان  فراهـم  فرما.  پس  (‌دعـای  ایشان  را  بـرآوردیــم  و  پــرده‌های  خواب  را)  چندین  سـال  بـر  گوشهایشان  فروافکندیم  (‌و  در  امن  و  امـان  بـه  خواب  نازشان  فرو بردیم‌)‌.  پس  از  آن  (‌سالهای  سال  به  خواب  ناز  فرو  رفتن‌،  که  انگار  خواب  مرگ  است‌)  ایشـان  را  برانگیـختیم  (‌و  بیدارشان  کردیم‌)  تا  ببینیم  کدام  یک  از  آن  دو  گروه  (‌یعنی‌:  آنان  که  می‌گفتند:  روزی  یـا  بخشی  از  یک  روز  خوابیده‌ایم‌،  و  آنان  که  می‌گفتند:  خیر!  تنها  خدا  می‌داند  که  چقدر  خوابـیده‌ایـد)  مـدّت  ماندن  خود  را  حساب  کرده  است  (‌و  زمان  خوابیدن  خویش  را  ضبط  نموده  است‌)‌.  ما  داستان  آنان  را  به  گونۀ  راستین  (‌بدون  کم  و  کاست‌)  برای  تو  بازگو  می‌کنیم‌.  ایشــان  جوانانی  بودند  که  به  پروردگارشان  ایمان  داشتند،  و  ما  بر  (‌یقین  و)  هدایتشان  افزوده  بودیم‌.  ما  بـه  دلهـایشان  قدرت  و  شهامت  دادیم‌،  آنگاه  کـه  بـپاخاستند  و  (‌بـرای  تـجدید  میعاد  با  آفریدگار  خود،  در  میان  مردم  فریاد  برآوردند  و)  گفتند:  پـروردگار  مـا،  پروردگار  آسـمانها  و  زمـین  است‌.  ما  هرگز  غیر  از  او  معبودی  را  نـمی‌پرستیم‌.  (‌اگـر  چنین  بگوئیم  و  کسی  را  جز  او  معبود  بدانـیم‌)  در  این  صورت  سخنی  (‌گزاف  و)  دور  از  حقّ  گفته‌ایم.  (‌سـپس  برخی  از  ایشان  به  برخی  گفتند:  (‌اینان‌،  یـعنی  قوم  مـا،  بجز  الله  معبودهائی  را  به  خدائی  گرفته‌اند!  (‌چه  مردمان  حـقیری‌!  چـرا  بــاید  بـتهای  سـاخت  دست  خویش  را  بپرستند،  مگر  عقل  ندارند؟‌!)‌.  ای  کاش‌!  دلیل  روشنی  بر  (‌خدائی‌)  آنها  ارائه  می‌دادند!  (‌مگر  چنین  چیزی  مـمکن  است‌؟  هرگز!  آنـان  چه  سـتمکارند!)  آخر  چه  کسـی  ستمکارتر  از  فردی  است  که  بـه  خـدا  دروغ  بـندد  (‌و  بـا  افتراء  انبازهائی  به  آفریدگار  جهان  نسبت  دهد؟‌!  برخی  به  برخی  گفتند:‌)  چون  از  این  قوم  می‌برید  و  از  چیزهائی  که  بجز  خدا  می‌پرستند  کناره‌گیری  می‌کنید  (‌و  حسـاب  خود  را  از  قوم  خویش  و  مـعبودهای  دروغـینشان  جدا  می‌سازید)‌،  پس  به  غار  پناهنده  شوید  (‌و  آئین  خویشتن  را  نجات  دهـید)  تــا  پـروردگارتان  رحمتش  را  بـر  شما  بگستراند  و  وسائل  رفـاه  و  رهـائی  شما  را  از  ایـن  کـار  (‌مشکلی‌)  که  درپیش  دارید  مهیّا  و  آماده  و  آسان  سازد.  (‌کهف‌/9-16)

 با  این  مثالهائی ‌که  یزدان  برای  ملّت  مسلمان  از  سیره  و  شیوۀ ‌کاروان  بزرگار  پیغمبران  و  مؤمنان  می‌آورد،  ذکر  می‌کند،  کاروان  بزرگوار  پیغمبران  و  مـؤمنانی‌ کـه  در  راه ها  و  درّه‌های  زمان  حرکت  کرده  است  و  بــر  پــیروان  آئین  خاتم‌النّبیین  صلّی الله علیه وآله وسلّم  پیشی‌ گرفته  است‌،  برای  این  ملّت  نشانه‌های  راه  را  روشن‌ کرده  است‌،  و  این  نشانۀ  برجسته  را  دربارۀ  حقیقت  خویشاوندی  و  پـیوندی ‌کـه  جامعۀ  مسلمان  باید  بر  آن  استوار  و  پابرجا  شود  و  بر  چیزی  جز  آن  استوار  و  پابرجا  نگـردد،  پیشاپیش  ایـن  ملّت  نصب  نموده  است‌.  خداوندگار  این  ملّت  مسلمان  از  ایشان  خواسته  است‌ که  باید  با  قاطعیّت  و  وضوح  بر  این  راه  پایدار  و  استوار  بمانند،  قاطعیّت  و  وضوحی  که  در  جاهای  بسیاری  و  در  رهنمودهای  فـراوانی  از  قرآن  جلوه‌گرند  ...  از  جملۀ  آنها  نمونه‌های  زیر  است‌:

1-(لا تجد قوما یؤمنون بالله والیوم الآخر یوادون من حاد الله ورسوله - ولو کانوا آباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشیرتهم - أولئک کتب فی قلوبهم الإیمان وأیدهم بروح منه , ویدخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها , رضی الله عنهم ورضوا عنه , أولئک حزب الله , ألا إن حزب الله هم المفلحون).

مردمانی  را  نخواهی  یافت  که  به  خدا  و  روز  قیامت  ایمان  داشته  باشند،  ولی  کسانی  را  به  دوستی  بگیرند  کـه  بـا  خدا  و  پیغمبرش  دشمنی  ورزیده  باشند،  هر چند  که  آنان  پدران‌،  یا  پسران‌،  یا  برادران‌،  و  یـا  قوم  و  قبیلۀ  ایشـان  باشند.  چرا  که  مؤمنان‌،  خدا  بر  دلهایشان  رقم  ایمان  زده  است‌،  و  بــا  نـفخۀ  ربـّانی  خود  یـاریشان  داده  است  و 

تقویتشان  کرده  است‌،  و  ایشان  را  به  بـاغهای  بهشتی  داخل  می‏گرداند  کـه  از  زیـر  (‌کـاخها  و  درختان)  آنـها  رودبارها  روان  است‌،  و  جاودانه  در  آنجا  می‌مانند.  خدا  از  آنان  خشنود،  و  ایشان  هم  از  خدا  خشـنودند  .  اینان  حزب  یزدانند.  هان‌!  حزب  یزدان‌،  قطعاً  پیروز  و  رستگار  است‌.(‌مجادله/22)

2-(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی وعدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة , وقد کفروا بما جاءکم من الحق , یخرجون الرسول وإیاکم أن تؤمنوا بالله ربکم , إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی وابتغاء مرضاتی , تسرون إلیهم بالمودة وأنا أعلم بما أخفیتم وما أعلنتم , ومن یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل).

ای  مـؤمنان‌!  دشـمنان  مـن  و  دشـمنان  خو‌یش  را  بـه  دوستی  نگیرید.  شما  نسبت  بدیشان  مـحبّت  می‌کنید  و  مودّت  می‌ورزید،  در  حالی  که  آنان  بـه  حقّ  و  حقیقتی  ایمان  ندارند  که  برای  شما  آمده  است‌.  پیغمبر  و  شـما  را  به  خاطر  ایمان  آوردن  به  خدا  که  پروردگارتان  است  (‌از  شهر  و  دیارتان‌)  بیرون  می‌رانند.  اگر  شما  بـرای  جهاد  در  راه  مــن  و  طـلب  خشنودیم  (‌هـجرت  کرده‌ایـد  و  از  زادگاه  خویشتن‌)  بیرون  آمده‌ایـد  (‌بـا  ایشـان    پیوند  دوسـتی  بـرقرار  نسازید)‌.  در  نـهان  بـا  آنـان  دوسـتی  می‌کنید،  در  حالی  که  من  نسبت  به  هر چه  پنهان  می‌دارید  یا  آشکار  می‌سازید  (‌از  همگان‌)  مطّلع‌تر  و  آگاه‌تر  هستم‌.  هـر کس  از  شـما  چنین  کـاری  را  بکند،  از  راستای  راه  منحرف  گشته  است‌.(‌ممتحنه‌/  ١  )

3-(لن تنفعکم أرحامکم ولا أولادکم , یوم القیامة یفصل بینکم , والله بما تعملون بصیر . قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم والذین معه...) ... الخ...

هرگز  خویشاوندان  و  فرزندانتان  سـودی  به  حـالتان  نخواهند  داشت‌.  روز  قیامت‌،  خدا  در  میانتان  قضاوت  و  داوری  خواهد  کرد.  خدا  می‌بیند  هر  کـاری  را  که  خواهید  کرد.  (‌رفتار  و  کردار)  ابراهیم  و  کسانی  که  بدو  گرویده  بـــودند،  الگوی  خـوبی  بـرای  شـما  است  ......  تــا  آخر...(‌ممتحنه/3و4)

4-(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا آباءکم وإخوانکم أولیاء إن استحبوا الکفر على الإیمان , ومن یتولهم منکم فأولئک هم الظالمون).

ای  مؤمنان‌!  پدران  و  برادران  (‌و  همسران  و  فـرزندان  و  هر یک  از  خویشاوندان  دیگر)  را  یاوران  خود  نگیرید  (‌و  تکیه‌گاه  و  دوست  خود  نـدانـید)  اگر  کفر  را  بـر  ایمان  ترجیح  دهند  (‌و  بی‌دینی  از  دینداری  در  نزدشان  عزیزتر  و  گرامی‌تر  باشد)‌.  کسانی  که  از  شما  ایشــان  را  یـاور  و  مددکار  خود  کنند  مسلّماً  ستمگرند.(‌توبه‌/23) 

5-(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود والنصارى أولیاء , بعضهم أولیاء بعض , ومن یتولهم منکم فإنه منهم , إن الله لا یهدی القوم الظالمین).

ای  مؤمنان‌!  یهودیان  و  مسیحیان  را  به  دوستی  نگیرید  (‌و  به  طریق  اولی  آنان  را  به  سرپرستی  نپذیرید)‌.  ایشان  برخـی  دوست  بـرخـی  دیگرند  (‌و  در  دشـمنی  بـا  شما  یکسان  و  برابرند)‌.  هـر کس  از  شـما  بـا  ایشـان  دوسـتی  ورزد  (‌و  آنان  را  بـه  سـرپرستی  بـپذیرد)  بـیگمان  او  از  زمرۀ  ایشان  بشمار  است‌.  و  شکّ  نیست  که  خداوند  افراد  ستمگر  را  (‌به  سوی  ایمان‌)  هدایت  نمی‌کند. (مائده/51)        

 بدین  منوال  و  بر  این  روال  ایـن  قـاعدۀ  اصـیل  قـاطع  دربارۀ  روابط  مجتمع  اسلامی‌،  و  دربارۀ  سرشت  ساختار  و  اعضاء  آن‌،  مقرّر  می‌شود،  اعضائی  که  اسلام  به  سبب  آنان  از  سائر  جامعه‌های  جاهلی  قدیم  و  جدید  تـا  آخـر  زمان  ممتاز  و  جدا  می‌گردد.  هرگز  جای  آن  نـیست‌ کـه  میان  «‌اسلام‌«  و  میان  جامعۀ  دیگری  سازش  و  همایش  شود که  بر  بنیاد  دیگری  جز  بنیادی  استوار  باشد که  خدا  آن  را  برای  ملّت  برگزیده،  انتخاب  فرموده  است‌.  کسانی  که  خود  را  مسلمان  و  پیرو  «‌اسلام‌«  می‌نامند،  ولی  بـا  وجود  ایـن  جـامعه‌های  خـویش  را  بـر  بـنیادی  یـا  بر  بنیادهائی  از  روابط  و  ارتباطهای  جـاهلی  اسـتوا‌ر  و  برقرار  می‌سازند که  اسلام  بجای  آنـها  بـنیاد  عـقیده  را  جایگزین  کرده  است‌،  یا  آنان  اسلام  را  نمی‌شناسند،  و  یا  ایشان  اسلام  را  شایسته  نمی‌بینند  و  نمی‌پذیرند.  اسلام  در  هر  دوی  این  حالـها  وصفی  را  از  ایشان  سلب  می‌کند  که  ادّعای  آن  را  برای  خـود  دارنـد،  ولی  آن  را  پـیاده  نمی‌کنند  و  مراعات  نمی‌نمایند،  و  بلکه  عـملاً  ارکـان  و  اصول  جاهلیّت  را  جای  اسلام  برمی‌گزینند!

این  قاعده  را  رها  می‌کنیم‌،  قاعده‌ای ‌کـه  کـاملاً  روشـن  گردیده  است‌،  تا  به‌ گوشه‌هائی  از  حکمت  خدا  در  استوار  داشتن  جامعۀ  اسلامی  بر  این  قاعده  بنگریم‌:

ا-  عقیده  والاتـرین  ویـژگیهای  «‌انسـان‌«  را  جـلوه‌گــر  می‌سازد.  عقیده  ا‌ست‌ که  انسان  را  از  جهان  حیوان  جدا  می‌گرداند.  زیرا  عقیده  متعلّق  به  عنصری  در  ترکیب‌بند  و  هستی  انسان  است  و  این  عنصر  در  ترکیب‌بند  و  هستی  حیوان  نیست  - ‌این  عنصر،  عنصر  روحی  است‌،  عنصری  که  این  آفریده  بدان  انسان  بدین  شکل  و  صورت‌ گردیده  است  -  حـتّی  سـرسخت‌ترین  مـلحدان  و  بـیدینان‌،  و  مادیگراترین  مادیگرایان‌،  در  این  اواخر  متوجّه  شده‌انـد  که  عقیده  ویژگی  و  خاصّیّتی  از  ویژگیها  و  خـاصّیّتهای  انسان  است‌،  و  این  ویژگی  و  خاصیّت  است  کـه  کـاملاً  واضح  و  اساسی  انسان  را  از  حیوان  جدا  می‌سازد.[5] بدین  جهت  باید  عقیده  -  در  جامعۀ  انسانی  متمدّنی ‌که  به  اوج  تمدّن  بشریّت  می‌رسد  -‌ مایۀ  پیوند  هـمایش  و  گردهمآئی  باشد.  زیرا  عقیده  عنصری  است‌ که  متعلّق  به  ویژه‌ترین  و  خاصّ‌ترین  ویژگیها  و  خـاصّیّتهای  انسـان  است‌،  ویـژگی  و  خـاصّیّتی  کـه  او  را  از  حیوان  جـدا  می‌سازد.  عنصری  مایۀ  همایش  و گردهمآئی  نـمی‌گردد  که  متعلّق  به  چیزی  بـاشد که  انسـان  و  حـیوان  در  آن  مشترک  است‌،  از  قبیل‌:  زمین‌،  چراگاه‌،  مصالح‌،  و  حدود  و  ثــغوری  کـه  حکـم  چـهاردیواری  آغـل  و  پــرچـین  چهارپایان  را  دارد!  همچنین  وسیلۀ  همایش  و گردهمآئی‌،  خون‌،  حسب  و  نسب‌،  قوم  و قبیله  و  عشـیره‌،  جـنس  و  نژاد،  رنگ‌،  زبان‌،  و  غیره  نیز  نیست‌.  چه  همۀ  اینها  انسان  با  حیوان  در  آ‌نها  مشترک  است‌.  آنـچه  می‌ماند  امور  مربوط  به  خرد  و  دل  است‌،  اموری ‌کـه  انسـان  بـدانها  اختصاص  دارد  و  حیوان  از  آنها  بی‌بهره  است‌.

٢-‌همچنین  عـقیده  به  عـنصر  دیگـری  مـتعلّق  است‌،  عنصری‌ که  انسان  با  آن  از  حیوان  جدا  مـی‌گردد،  و  آن  عنصر  اختیار  و  اراده  است‌.  چه  هر کسی  همین ‌که  به  سن  رشد  رسـید،  می‌توانـد  خودش  عقیدۀ  خویشتن  را  برگزیند،  و  با  اختیار  خود  می‌توانـد  نـوع  جامعه‌ای  را  مشخّص  سازد که  او  می خواهد  در  آن  زنـدگی  کـند،  و  نوع  برنامۀ  اعتقادی‌،  اجتماعی،  سـیاسی‌،  اقتصادی،  و  اخلاقی‌ای  را  برگزیند که  می‌خواهد  با  آزادی‌ کامل  خود  آن  را  مذهب  خویش‌ گرداند  و  با  آن  زیست‌ کند.

امّا  انسان  نمی‌تواند  خون‌،  حسب  و  نسب‌،  قوم  و  قبیله  و  عشیره‌،  و  نژاد  خود  را  معیّن  و  مقرّر  دارد.  همچنین  انسان  نمی‌تواند  زمینی  را  مشخّص‌ گرداند که  در  آن  مـتولّد  شود،  و  زبان  مادری  خویش  را  تغییر  دهد که  بر  آن  پای  به  جهان ‌گذاشته  است  و  بر  آن  رشد کرده  است  و  بالیدن  گرفته  است  ...  و  سـائر  ارکـان  و  اصـول  دیگـری ‌کـه  جامعه‌های  جاهلی  بدان  چنگ  می‌زنند  و  بر  آن  استوار  و  پایدار  می‌مانند!..  همۀ  این  امور  پیش  از  زادن  و  پـای  نهادن  انسان  بدین  جهان‌،  مقرّر  و  مقدّر گردیده  است‌،  و  جای  رایزنی  و  اظهار  نظر کردن  دربارۀ  آنها  نیست‌.  بلکه  بر  انسان  تحمیل  می‌گردند  چه  دوست  داشته  باشد  و  چه  دوست  نداشته  باشد.  وقتی  که  در  هر  دوی  دنیا  و  آخرت  - ‌یا  حتّی  تنها  در  دنیا  -  سرنوشت  او  با  همچون  ارکان  و  اصولی ‌گره  خورده  باشد  و  بر  او کاملاً  واجب  و  تحمیل  شده  باشد،  دیگر  انسان  نه  در  آنها  دارای  اختیار  است  و  نه  صاحب  اراده‌.  بدین  وسیله  انسانیّت  انسـان  رکـن  و  اصلی  را  از  دست  مـی‌دهد کـه  از  ویـژه‌ترین  ارکـان  و  اصول  آدمیّت  است‌،  و  پایۀ  بنیادینی  از  پایه‌های  بنیادین  گرامی‌ داشت  انسان  هدر  می‌رود،  و  بلکه  پایه  بنیادینی  از  پایه‌های  بنیادین  ترکیب‌بند  هستی  انسانی  او  از  میان  می‌رود،  پایۀ  بنیادینی  که  انسان  را  از  سائر  آفریده‌های  دیگر  جهان  جدا  می‌سازد! 

برای  حفظ  ویژگیهای  خود  انسان‌،  و  برای  حفط  کرامتی  که  یزدان  آن  را  به  انسان  عطاء  فرموده  است‌،  و  همچون  کرامتی  همگام  با  همچون  ویژگیهائی  است‌،  اسلام  عقیده  را  -‌ که  هر کسی  همین‌ که  به  سن  رشد  می‌رسد  می‌تواند  خودش  با  اختیار  خویشتن  آن  را  برگزیند  -  خویشاوندی  و  پیوندی  قرار  می‌دهد  که  همایش  و گردهمآئی  بشری  در  جامعۀ  اسلامی  بر  آن  برقرار  و  استوار  خواهد ‌گردید،  و  بر اساس  آن  سرنوشت  هر کسی  با  خـواست  شـخص  خودش  معیّن  و  مقرّر  خواهد  شد.  اسلام  نمی‌پذ‌یرد کـه  آن  عوامل  اضطراری  که  انسان  در  آنها  دستی  نـدارد  و  همچنین  نمی‌تواند  آنها  را  با  اختیار  خود  تـغییر  بـدهد،  خـویشاوندی  و  پـیوند  هـمایش  و گـردهمآئی  شـود،  خویشاوندی  و  پیوندی  که  سرنوشت  انسان  را  در  طول  زندگیش  مشخّص  و  مقرّر  خواهد کرد.

٣-  برقراری  و  استواری  جامعه  بر  خویشاوندی‌  و  پیوند  عقیده  -  نه  بر  عوامل  اضطراری  دیگری  -  جامعۀ  انسانی  جهانی  بازی  را  به ‌وجود  می‌آورد،  جامعه‌ای  که  اشخاص  گوناگونی  از  نژادهای ‌گوناگونی  و  با  رنگها  و  زبانها  و  اقوام  و  خونها  و  حسبها  و  نسبها  و  سرزمینها  و  میهنهای  گوناگونی‌،  با  حرّیّت  و  اختیار  شخص  خودشان‌،  بدان  درمی‌آیند.  هیچ  مانعی  آنـان  را  از  آن  بـاز نمی‌دارد،  و  کسی  ایشان  را  از  آن  برنمی‌گرداند،  و  مرزهای  ساختگی  بر  سر  راهشان  برپا  نمی‌گردد،  مرزهائی‌ که  با  و‌یژگیهای  والای  انسـان  نـاسازگار  است‌.  بـرقراری  و  استواری  جامعه  بر  خویشاوندی  و  پیوند  عقیده  باعث  می‌گردد که  همۀ  نیروها  و  ویژگیهای  بشری  به  این  جامعه  ریخته  و  سرازیر  شود،  و  در  سرزمین  واحدی  گرد  آید،  تا  «‌تمدّن  انسانی‌«  را  پدیدار  و  برقرار  سازد،  تمدّن  انسانی‌ای  که  از  همۀ  ویژگیهای  نژادهای  بشری  سود  ببرد،  و  به  سبب  رنگ‌،  یا  نژاد،  یا  حسب  و  نسب‌،  و  یا  سرزمین‌،  در  را  به  روی  شایستگی  و کفایتی  نبندد.

«‌از  جملۀ  نتائج  عملی  چشمگیری ‌که  برنامۀ  اسلامی  در  این  مسأله  داشته  است‌،  و  برقراری  و  پایداری  همایش  و  گردهمآئی  اسلامی  تنها  بر  خویشاوندی  و  پیوند  عقیده‌،  نه  بر  خـویشاوندیها  و  پـیوندهای  نـژاد،  زمـین‌،  رنگ‌،  مـصالح  نـزدیک  دنیوی‌،  و  مـرزهای  پـوچ  اقـلیمی  و  ناحیه‌ای‌،  به  بار  آورده  است‌،  و  همـین  نـتائج  عـملی  چشمگیری‌ که  مترتّب  شده  است  بر  پیدایش  «‌ویژگیهای  انسان‌«  در  این  همایش  و گردهمآئی  و  تقویت  کــردن  و  رشد  دادن  و  والائی  بخشیدن  بدین  ویژگیهای  انسان‌،  نه  صفات  مشترک  میان  انسان  و  حیوان  ...  از  جملۀ  نـتائج  عملی  چشمگیری ‌که  برنامۀ  اسلامی  در  ایـن  مسأله  داشته  است  این  بوده  است ‌که  جامعۀ  اسلامی  بازی  برای  همۀ  نژادها  و  رنگها  و  زبانها گردیده  است‌،  بدون  هر گونه  سدّ  و  مانعی  از  این  نوع  سـدّها  و  مـانعهای  بی‌ارزش  حیوانی  ...  و  همچنین  این  بوده  است ‌که  در  بوتۀ  جامعۀ  اسلامی  ویژگیهای  نژادهای  بشری  و  لیاقتها  و کفایتهای  انسانی  ریخته  شده  است‌،  و  در  این  بوته  ذوب  و  بهم  آمیخته  است‌،  و  آمیزۀ  برجسته  و  ارجمندی  از  انسانها  را  در  مدّت  نسبتاً کوتاهی  پدید  آورده  است‌،  و  این  تـودۀ  شگفت  همنژاد  هماهنگ‌،  تمدّن  دل‌انگیز  بزرگ  و  سترگی  را  ساخته  است‌ که  چکیدۀ  نیروها  و  توانهای  بشری  را  در  زمان  خود  یکجا  دربرگرفته  است‌،  هر چند که  در  آن  روزگار  فاصله‌ها  و  مسافتها  دور،  و  شیوه‌های  اتّصال  و  راه‌های  ارتباط  کُند  بوده  است‌.

در  جامعۀ  والای  اسـلامی‌،  عـربها،  ایـرانـیها،  شـامیها،  مصریها،  مراکشیها،  ترکیه‌ایها،  چینیها،  هندیها،  رومـیها،  یونانیها،  اندونزیها،  افریقائیها  ...  و  سائر  قومها  و  نژادها  گرد  آمده  بودند  ...  ویژگیهای  همۀ  اینها  جمع  شده  بود  تا  آمیخته  و  همیار  و  هماهنگ  در  ساختار  جامعۀ  اسلامی  و  تمدّن  اسلامی  به‌ کار  پـردازنـد.  ایـن  تـمدّن  بزرگ  و  سترگ  هیچ  وقت  «‌عربی‌«  نبوده  است‌،  بلکه  همشه  «‌اسلامی‌«  بوده  است‌،  و  هرگز  «‌قومی‌«  نبوده  است‌،  بلکه  پیوسته  «‌عقیدتی‌«  بوده  است‌.

همۀ  این  افراد  و  اقوام  و  نژادها  و  ملّتها  یکسان  و  برابـر  گرد  آمده  بودند،  و  در  پرتو  خویشاوندی  و  پیوند  عشق  به  یکـدیگر  مـی‌زیستند،  و  چشـم  امـید  بـه  رویکـرد  یگانه‌ای  دوخته  بودند،  و  راستای  راه  راست  را  در پیش گرفته  بودند.  همگان  نهایت  لیـاقت  و  سرحـد کفایت  خویش  را  مبذول  می‌داشتند،  و  ژرف‌تـرین  ویـژگیهای  نژادهای  خود  را  نشان  می‌دادند،  و  چکیدۀ  آمـوخته‌ها  و  آزموده‌های  شخصی  و  قومی  و  تاریخی  خویشتن  را  در  طبق  اخلاص  می‌نهادند  و  در  ساختن  این  جامعۀ  یگانه‌ای  بکار  سپردند  که  همگان  یکسان  و  برابر  خود  را  بدان  منسوب  می‌کردند،  و  خویشاوندی  و  پیوندشان  در  آن  گرد  می‌آمد،  خویشاوندی  و  پیوندی ‌که  به  خدای  یکتای  ایشان  متعلّق  می‌گردید،  و  تـنها  در  آن  انسانیّت  آنـان  بدون  هیچ‌ گونه  رادع  و  مانعی  نمایان  و  هویدا  می‌شد.  همچون  چیزی  هرگز  برای  هیچ  تجمّع  و  هـمایشی  در  طول  تاریخ  فراهم  نگردیده  است  و  دست  نداده  است‌.  برای  مثال  مشهورترین  تـجمّع  و  هـمایش  بشری  در  تاریخ‌ کهن‌،  تجمّع  و  همایش  امپراتوری  روم  بوده  است‌.  عملاً  نژادها  و  زبان‌ها  و  رنگها  و  سرشتهای ‌گوناگونی  را  در  خـود  گــرد  آورده  است‌.  ولی  هــمۀ  ایـنها  بــر  «‌خـویشاوندی  و  پـیوند  بشـریّت‌«  برقرار  و  پـایدار  نگــردیده  است‌،  و  در  ارزش  والائـی  هـمچون  عـقیده  جلوه‌گر  نشـده  است  ...  بـلکه  از  یک  سـو  هـمایش  و  گردهمآئی  طبقاتی  صورت ‌گرفته  است  و  اساس ‌کار  بر  طبقۀ  اشراف  و  طبقۀ  بندگان  در  سراسر  امپراتوری  بوده  است‌.  و  از  دیگر  سـو  هـمایش  و گـردهمآئی  بـر  پـایۀ  ریاست  نژاد  رومـی  -  بـه‌ طور کـلّی  -  و  بـندگی  سـائر  نژادهای  دیگر  صورت  پذیرفته  است‌.  بدین  خاطر  هرگز  به  پایۀ  همایش  و گردهمآئی  اسلامی  نرسیده  است  و  به  بلندای  افق  آن  دست  نیافته  است‌،  و  ثمراتـی  را  تـولید  ننموده  است  و  نتائجی  را  نبخشیده  است ‌که  هـمایش  و  گردهمآئی  اسلامی  به  بار  آورده  است  و  به  انسـانیّت  تقدیـم  داشته  است‌.

همچنین  در  تاریخ  مـعاصر  هـمایشها  و گـردهمآئیهای  دیگری  بوده  است  و  برقرار گردیده  است  ...  همایش  و  گردهمآئی  امپراتـوری بریتانیا  بــرای  نـمونه  هـمسان  هـمایش  و گـردهمآئی  رومـی  بـوده  است‌.  هـمایش  و  گردهمآئی  بریتانیا که  خودش  وارث  همایش  و گردهمآئی  امپراتـوری  رومی  بوده،  یک  هـمایش  و گـردهمآئی  استثمارگر  بوده  است‌،  و  بر اساس  ریاست  قوم  انگلیسی  و  استثمار  مستعمره‌هائی  استوار  و  پابرجا  شده  است  که  امپراتوری  بریتانیا  آنها  را  دربر  می‌گرفته  است  ...  هـمۀ  امپراتوریهای  اروپـائی  همچون  امـپراتـوری  بریتانیا  بوده‌اند  ...  امپراتوری  اسپانیائی  و  پـرتقالی  در  دوره‌ای  از  زمان‌،  و  امپراتوری  فرانسوی  ...  همه  و  همه  در  این  سطح  فرودین  و  زشت  و  مـبغو‌ض  قرار  داشته‌انـد!  کمونیستی  خواست  همایش  و گردهمآئی  را  تشکیل  دهد  که  از  نوع  دیگری  باشد،  همایش  و گــردهمآئی‌ کـه  از  موانع  نژاد  و  قوم  و  زمین  و  زبان  و  رنگ  فـراتـر  رود.  ولی  همایش  و گردهمآئی  را  بر  پایۀ  «‌انسانیّت‌«  همگانی  برقرار  و  استوار  نکرد،  بلکه  آن  را  بر  پایۀ  «‌طبقه‌«  بنیاد  نهاد.  لذا  این  همایش  و گردهمآئی  نیز  شکل  دیگری  از  همایش  و گـردهمآئی‌ کـهن  رومـی  بـود  ...  هـمایش  و  گردهمآئی  رومی  بر  پایۀ  طبقۀ  «‌اشراف‌«‌،  و  هـمایش  و  گـردهمآئی  کـمونیستی  -  پایۀ  «‌زحمتکشان‌«  یـا  «‌پرولیتاریا»  برقرار  و  استوار  است‌.  عاطفه‌ای  که  بر  این  همایش  و گــردهمآئی  چـیره  و  حکـمفرما  است  عـاطفۀ  کینه‌توزی  سیاهی  نسبت  به  سائر  طبقه‌های  دیگر  است‌.  این  همایش  و گردهمآئی  کوچک  و  بی‌ارزش  و کینه‌توز،  ثمره  و  نتیجه‌ای  جز  بدترین  چیزی  نـداده  است‌ کـه  در  هستی  انسان  موجود  است  ...  این  همایش  و گردهمآئی  پیش  از  هر  چیز  بر  پـایۀ  بروز  دادن  صـفات  حـیوانـی  صرف‌،  و  بالنده  کردن  آن  صفات‌،  و  اسـتقرار  بـخشیدن  بدانها،  برقرار  و  استوار  است‌.  بدین  معنی  که  «‌مـطالب  اساسی‌«  و  آرمانهای  بنیادین  برای  انسان  عبارت  است  از:  «طعام  و  مسکـن  و  جـنس‌«!  پـیدا  است ‌کـه  اینها  خـواستهای  اوّلیّـه  حـیوان  است‌.  هـمچنین  از  دیـدگاه  کمونیستی‌،  تاریخ  انسان  تاریخ  جستجوی  طعام  است‌!!‌!  اسلام  با  برنامۀ  ربّانی  خود  در  جلوه‌گر  ساختن  ویژه‌ترین  ویژگیهای  انسان  و  والائی  بخشیدن  بدانها  در  سـاختار  جامعۀ  انسانی‌،  منحصر  و  ممتاز  است‌،  و  همیشه  منحصر  و  ممتاز  خواهد بود  ...کسانی‌ که  از  آن‌ دوری  می‌گزینند 

و  به  سوی  برنامۀ  دیگـری  مـی‌گرایند،  بـرنامه‌ای  کـه  بر اساس  دیگری  جز  برنامۀ  اسـلام  استوار  و  بــرقرار  می‌گردد،  اعـم  از  قوم  یا  نژاد  یا  زمین  یا  طبقه‌،  و  غیر  اینها  از  برنامه‌های  گندیدۀ  بی‌ارج  و  بـهاء‌،  ایـن‌گونه  کسـان  واقعاً  دشمنان  «‌انسان‌«  هستند!  آنان ‌کسانیند  که  بـرای  این  انسان  چنین  چیزی  نمی‌خواهد که  منحصر  و  ممتاز  در  این  جهان  به  ویژگیهای  والائی  گردد  بدان‌گونه  کـه  یزدان  انسان  را  سرشته  است  و  آفرینش  بخشیده  است‌،  و  آنان ‌کسانیند  که  نمی‌خواهند  جامعۀ  انسان  بهره‌مند  و  برخوردار  شود  از  نهایت  لیـاقتها  و  سر‌حـد  کفایتهای  نژادها  و  ویژگیها  و  آمـوخته‌ها  و  آزمـوده‌های  ایشـان‌،  آمیخته  و  هماهنگ  استفاده  بکند  و  سود  ببرد»[6]...

٤-  زیبا  است  بیان  داریـم  کـه  دشـمنان  ایـن  این،  آن  دشمنانی‌ که  موارد  و  مواضع  قدرت  و  قوّت  مو‌جود  در  سرشت  و  حرکت  ایـن  آئین  را  خـوب  مـی شناسند،  و  هـمانهائی  هسـتند  کـه  یـزدان  سـبحان  دربـارۀ  ایشـان  می‌فرماید:

(الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون أبناءهم(.

آنان  که  بـدیشان  کتاب  (‌آسـمانی‌)  داده‌ایـم‌،  او  را  (‌کـه  مـحمّد  نـام  و  پـیغمبر  خـاتم  است‌،  خـوب‌)  می‌شناسند،  بدانگونه  که  پسران  خود  را  می‌شناسند.

(بقره/146 و انعام/20 )

نه  این‌ که  ندانند که  همایش  و گردهمآئی  براساس  عقیده  رازی  از  رازهای  قدرت  و  قوّت  این  آئـین‌،  و  رازی  از  رازهای  قدرت  و  قوّت  جـامعۀ  اسـلامی  است‌،  کـه  بر  همچون  اساسی  برقرار  و  استوار  می‌گردد...

دشمنان ‌کنه‌توز  این  آئین  از  آنجا  که  پیوسته  در  صـدد  نابودی  این  جامعه‌،  یا  ضعیف  نمـودن  آن  تا  بدان  اندازه  بوده‌اند  که  بتوانند  بر  آنان  چیره  شوند  و  فـرمـانروائـی  کنند،  و  تا  بدان  حدّ که  بتوانند  دردی  را  درمان کنند که  در  درون  سینه‌هایشان  دربارۀ  این  آئین  و  پـیروان  ایـن  آئین  است‌،  و  واقعاً  بتوانند  ایشان  را  اسـتثمار کـنند  و  قدرتها  و  سرزمینها  و  اموالشان  را  مـورد  بهره‌برداری  خود  قرار  دهند  و  ببرند  و  بچاپند،  چون  همیشه  در  صدد  همچون  پیکاری  با  این  جامعه  بوده‌اند،  از  ذهنشان  به  در  نرفته  است‌ که  پایه‌ای  را  سست  و  ویـران  سـازند کـه  جامعۀ  اسلامی  بر  آن  استوار  و  پایدار  می‌شود،  و  برای  پیروان  این  آئین  که  خدای  یگانه  را  می‌پرستند،  تنهائی  را  بسازند  و  ترتیب  دهند که  بجای  خدا  پرستیده  شوند!  اسم  این  بتها  گاهی  «‌میهن»  و گاهی  «‌قـوم‌«  و  زمـانی  «‌نژاد»  بوده  است‌.  این  بـتها  در  مـراحـل  تـاریخ  گـاهی  «‌ملّی‌گرائی» و  گاهی  «‌نژادگرائـی  پـیشرفته‌«  و  زمـانی «‌قـوم‌گرائــی  عـربی»  و  زمـانی  نـامهای  گـوناگون  و  جوراجوری  را  بر  آنها  نهاده‌اند،  و  جبهه‌های  مختلفی  برای  آنــها  بـازکـرده‌انـد  و  پـرچـم  آنـها  را  بر  دوش  کشیده‌اند،  و  در  مـیان  ایـن  جبهه‌ها  در  درون  جامعۀ  اسلامی  یگانۀ  استوار  براساس  عقیده‌،  و  منظّم  و  مرتّب  بـا  احکـام  شـریعت‌،  مـبارزه‌ها  و کشـمکشها  بـه  راه  انداخته‌اند  و آتش  پیکارهائی  را  شعله‌ور  ساخته‌اند،  تـا  بدانجا  که  پایۀ  اساسی  در  زیر  پتکهای  پیاپی‌،  و  تـحت  پیامها  و  اشاره‌های‌ کثیف  زهرآگین‌،  سست‌گردیده  است‌،  و  این  «‌بتها»  به  شکل  مقدساتی  درآمده‌اندکه  منکر  آنها  خارج  از  دین  قوم  خود  بشمار  آمده  است  و  شورشگر  بر  ضد  آن  قلمداد  گردیده  است‌،  یا  خیانت‌کنندۀ  به  مصالح  کشورش  محسوب  شده  است‌!!!

ناپاک‌ترین  اردوگاه‌هائی‌ که  کارکرده  است  و  همیشه  هم  کار  می‌کند  در  راه  ویران‌کردن  پایۀ  سخت  و  محکمی‌ که  همایش  و گردهمآئی  ممتاز  اسـلامی  در  تاریخ  بـر  آن  برقرار  و  استوار  می‌گردد،  اردوگاه‌ کثیف  یهودی  است  ...  این  اردوگاه  ناپاک  یهودی  همـان  اردوگاه  کثیفی  است ‌که  اسلحۀ  «‌قوم‌گرائـی‌«  را  در  راه  درهـم  شکستن  و  فـرو  ریختن  همایش  و گردهمآئی  مسیحی  آزمـوده  است‌،  و  آن  را  به  قومها  و  گروه‌های  سـیاسی  دارای  کـلیساهای  قبیله‌گری  تبدیل  نموده  است‌،  و  بدین  وسیله  مـحاصرۀ مسیحی  پیرامون  نژاد  یهودی  را  درهم  شکسته  است‌،  و  بعد  از  آن  به  درهم  شکستن  محاصرۀ  اسلامی  پیرامون  آن  نژاد کینه‌توز  پرداخته  است‌!

صلیبیها  هم  این  چنین  با  جامعۀ  اسلامی  رفتار کرده‌اند،  و  قرنهای  زیادی  در  برانگیختن  فریادهای  نژادگـرائی  و  قوم‌گرائی  و  میهن‌پرستی  میان  نژادهای  مـتّحد  و  مـتّفق  جامعۀ  اسلامی  تلاش  کرده‌انـد  و  در  ایـن  راه  کوشش  نموده‌اند  و  از  پای  نایستاده‌اند  ...  پس  از  قرنها  تلاش  و  کوشـش توانسته‌اند  آتش‌کینه‌توزیهای  صلیبی‌کهن  خود  را  بر  ضدّ  این  آئین  و  پیروان  آن  فـرونشانند.  همچنین  توانسته‌اند  مسلمانان  را  پراکنده‌ کنند  و  ایشان  را  راضی  گردانند  که  استعمار  صلیبی  اروپائی  را  بپذیرند  و  بدان  خشنود  گردند.  هنوز  هم  که  هنوز  است  مسـلمانان  ایـن  چنین  هستند  و  این‌گونه  مانده‌اند  و  بر  این  شیوه  و  روال  می‌مانند،  تا  آن‌ گاه  که  یزدان  بـخواهـد  و  اجـازۀ  درهـم  شکستن  همچون  بتهای  ناپاک  نفرین  شده  را  بدهد،  تا  از  نو  همایش  و گردهمآئی  اسلامی  بـر  پـایۀ  مسـتحکم  و  استوار  و  منحصر  و  ممتاز  خود  برقرار  و  پایدار گردد.

5-  در  پایان  باید  گفت‌:  قطعاً  مردمان  نمی‌توانند  به‌ طور  کامل  از  جاهلیّت  بیرون  بیایند،  تا  تنها  عقیده  پایۀ  همایش  و گردهمآئی  ایشان‌ گردد.  چرا  که  کـرنش  بردن  در  برابـر  یزدان‌،  و  پرستش  خدای  یگانۀ  جهان‌،  به  تمام  و کـمال  صورت  نـمی‌گیرد  مگـر  ایـن‌ کـه  هـمچون  قـانونی  در  جهان‌بینی  آنان  و  در  همایش  و گردهمآئی  ایشان  برقرار  و  پایدار  شود.

واجب  است  تقدیس  یگانه‌ای  بـرای  مـقدّس  یگـانه‌ای  صورت‌ گیرد،  و  «‌مقدّسها»  متعدّد  و  متنوّع  نگردند.  واجب  است‌ که  تنها  یک  شعار  در میان  باشد  و  «‌شعارها»  چندتا  و  چندگانه  نشود.  واجب  است  قبلۀ  یگــانه‌ای  در  میان  باشد  و  مردمان  با  تمام  وجود  خود  بدان  روکنند،  و  قبله‌ها  و  رویکردگاه‌ها  متعدّد  و  متنوّع  نشود.

بت‌پرستی  یک  نوع  و  یک  شکل  بت‌پرستی  نیست ‌که  پرستش  بتهای  سنگی  و  خداگونه‌های  افسانه‌ای  بـاشد.  بلکه  بت‌پرستی  ممکن  است  به  صورتهای‌ گوناگون  و  به 

شکلـهای  جوراجوری  انجام  گیرد.  هـمان‌گونه  هـم  بتها  ممکن  است  صورتها  و  شکلهای  متنوّع  و  مـختلفی  به  خود  گیرد،  و  خداگونه‌های  افسانه‌ای  نـیز  مـمکن  است  دیگر  باره  در  پیکرۀ  مـقدّسها  و  مـعبودهائی  جز  خدا  جلوه‌ گرگردد،  حال  هر  نامی  که  داشته  باشند،  و  همچنین  مراسم  آنها  به  هر  شکلی‌ که  باشد.

اسلام  نیامده  است  تا  مردمان  را  از  دست  بتهای  سنگی  و  خداگونه‌های  افسانه‌ای  برهاند،  و  آن‌گاه  ایشان  را  به  بتهای  نـژادگـرائـیها  و  قوم‌گرائیها  و  مـیهن‌پرستیها  و  چیزهائی  از  این  قبیل  بسپارد  و  بدان  خشـنود  بـاشد  و  بگذارد  انسانها  زیر  ترجمه‌ای  آنها گرد  آیند  و  شعارهای  آنها  را  سردهند.  در  حالی‌ که  اسلام  مردمان  را  به  سوی  خدای  یگانه‌،  و  به  سوی‌ کرنش  بردن  در  برابر  خـدای  یگانه‌،  و  پرستش  کردن  خدای  یگانه‌،  فـرامـی‌خوانـد  و  هرگز  نمی‌پسندد  آنان ‌کسی  و  چیزی  جز  او  را  بپرستند  و  برای  آ‌ن‌ کرنش  ببرند.

بدین  جهت  اسلام  مردمان  را  به  دو  ملّت  در  طول  تاریخ  بشری  تقسیم‌ کرده  است‌:  اوّل  ملّت  مسلمان‌ که  از  پیروان  پیغمبران  تشکیل  شده  است‌.  هر یک  از  آنـان  در  زمان  خود آمده‌اند  و  مردمان  را  به  سوی  یزدان  فراخوانده‌اند  تا  این ‌که  پیغمبر  خاتم صلّی الله علیه و آله وسلّم  آمده  است  و  همگان  را  به  سوی  خدای  سـبحان  دعـوت  کـرد‌ه  است‌.  دوم  مـلّت  غیر مسلمان  در  ط‌ول  تاریخ ‌که  از  بندگان  طاغوتها  و  بتها  به  صورتهای ‌گوناگون  و  به  شکلهای  جـوراجور  تشکیل  شده  است.

هنگامی ‌که  خدا  خواسـته  است  مسـلمانان  را  بـا  مـلّت  خودشان  آشنا  گرداند که  در  طول  تاریخ  ایشان  را  دربر  گرفته  است  و  آنان  را گرد  آورده  است‌،  آن  ملّت  را  به  صورت  پیروان  پـیغمبران - هـر یک  در  زمـان  خـود  -  معرفی‌ کرده  است  و  بدیشان  شناسانده  است‌،  و  در  پایان  عرضه‌ کردن  نسلهای  این  ملّت‌،  بدانان ‌گفته  است‌:

)إن هذه أمتکم أمة واحدة وأنا ربکم فاعبدون).

این  (‌پیغمبران  بزرگی  که  بدانان  اشاره  شد،  همگی‌)  ملّت  یگانه‌ای  بوده  (‌و  آئین  واحد  و  برنامۀ  یکتائی  دارند‌)  و  من  پروردگار  همۀ  شما  هستم‌،  پس  تنها  مرا  پـرستش  کـنید  (‌چرا  که  ملّت  واحد،  با  برنامۀ  واحد،  بـاید  رو  ب‌ه  خـدای  واحد  کند)‌.                                                       (انبیاء/92 )

 یزدان  جهان  به  عربها  نفرموده  است‌:  ملّت  شما  ملّت  عرب  است  چه  در  دورۀ  جاهلیّت  خود  و  چه  در  د‌وره‌ای  که  اسلام  را  پذیرفته‌اند!  به  سلمان  فارسی  هم  نفرموده  است‌:  ملّت  تو  ایران  است‌!  به  صهیْب  رومی  هم  نفرموده  است‌:  ملّت  تو  روم  است‌!  به  بلال  حبشی  نیز  نفرموده  است‌:  ملّت  تو  حبشه  است‌!  بلکه  به  مسلمانان  اعــم  از  عربها  و  ایرانیها  و  رومیها  و  حبشه‌ایـها  فـرمود‌ه  است‌:  مــلّت  شـما  مسـلمانانی  هسـتند کـه  واقـعاً  اسلام  را  پذیرفته‌اند  و  بدان  گردن  نهاده‌اند  در  زمـان‌:  مو‌سی  و  هارون‌،  ابراهیـم‌،  لوط‌،  نـوح‌،  داوود  و  سـلیمان‌،  ایـوب‌،  اسماعیل‌،  ادریس‌،  ذوالکفل‌،  ذوالنّون‌،  زکـریّا، یحیی  و  مریم  ...  همان‌گونه  که  در  آیات  ٤٨  تا  ٩١  سورۀ  انـبیاء  آمده  است‌.

این  است  ملّت  «‌مسلمانان‌«  بدان‌گونه  که  یزدان  سبحان  آن  را  مــعرفی  مـی‌کند  و  مــی‌شناساند...  پس هـر که  می‌خواهد  راهی  جز  راه  خدا  را  برگزیند  و  بسپرد،  آن  را  برگزیند  و  بسپرد،  ولی  باید  بگوید:  او  از  زمرۀ  ه‌سلمانان  نیست‌!  امّا  ما که  خود  را  تسلیم  خدا کرده‌ایم  و  خـویشتن  را  مسلمان  قلمداد  نموده‌ایم‌،  برای  خویش  ملّتی  جز  ملّتی  را  نمی‌شناسیم‌ که  خدا  آن  را  به  ما  معرفی  فرموده  است  و  شناسانده  است‌.  و  خدا:

(یقص الحق وهو خیر الفاصلین ).

به  دنبال  حقّ  می‌رود  (‌و  کارهایش  برابر  حکـمت  انـجام  می‏گیرد.  لذا  اگر  خواست  عذاب  واقـع  می‏گردد  و  اگر  نخواست  عذاب  واقـع  نـمی‌شود)  و  او  بهترین  (‌قـاضی  میان  من  و  شما  و)  جداکنندۀ  (‌حقّ  از  باطل‌)  است. (‌انعام / ٥٧) 

این  اندازه  همراهی  با  پیامها  و  الهامهای  داستان نوح  در  این  مسألۀ  اساسی  مذکور  در  این  آئین  بودن‌،ما  را  بس  است‌.

پس  از  این‌،  اندکی  با  داستان  نوح  مـی‌ایسـتیم  تـا  ارج  مشتی  از  مسلمانان  را  در  ترازوی  یزدان  سبحان  بدانیم‌:  مشتی  مسلمان  پیرو  نوح  علیه السلام  برابر  آنچه  روایـتها  نـقل  می‌کنند  و  می‌گویند  دوازده  نـفر  بوده‌اند.  ایـن  مشت  مسـلمان‌،  حاصل  دعو‌ت  نـوح  در  ٩٥٠  سال  است‌!  همان‌گونه ‌که  منبع  یگانۀ مطمئن  و  درست  یعنی  قرآن  در  این  باره  بیان  می‌دارد.[7]

این  مشت  مسلمان‌ که  حاصل  این  عمر  زیـاد  و  تـلاش  فراوان  بوده‌اند،  سزاوار  این  گردیده‌اند  که  یـزدان  بـرای  آنان  پدیده‌های  این  هستی  را  تغییر  دهد،  و  برای  ایشان  چنان  طوفانی  را  جاری  و  روان‌گرداند که  همۀ  چیزها  و  همۀ  زنده‌ها  و  همۀ  آبادانیهای  زمین  را  در  آن  روزگار  فراگیرد  و  غرق  خودکند!  و  بعد  از  آن  تنها  ایـن  مشت  مسلمان  را  وارثان  زمین  گرداند،  و  هسته  و  دانـۀ  آبـاد  کردن  زمین  نماید،  و  از  نو  ایشان  را  خلافت  و  جانشینی  عطاء  فرماید  ...  این‌ کار  بسیار  بزرگ  و  سترگی  است‌.

  طلایه‌داران  رستاخیز  اسلامی  که  با  جاهلیّت  موجود  در  گسـترۀ  زمـین  روبـرو  مـی‌شوند،  و  در  ایـن  جـاهلیّت  همه‌ جاگستر  رنج  غربت  و  وحشت  را  می‌چشند،  و  اذیّت  و  آزار  و  تبعید  و  شکنجه  و  تنبیه  می‌بینند،  و  به  غـل  و  زنجیر  کشیده  می‌شوند،  لازم  است  این  طـلایه‌داران  در  برابر  چنین ‌کار  بزرگی  بسیار  بایستند،  و  بدانند که  معنی  و  مفهوم  آن  سزاوار  تدبّر  و  تفکّـر  فراوانی  است‌)

وجود  دانه  و  هستۀ  مسلمان  در  زمین‌،  چـیز  بـزرگی  در  ترازوی  یزدان  بزرگوار  بشمار  است  ...  چیزی  است  که  سزاوار  این  را  دارد که  یزدان  سبحان  جاهلیّت‌،  و  زمین  و  آبادی  و  تأسیسات  و  نیروها  و  اندوخته‌های  جاهلیّت  را  جملگی  برای  آن  درهم  کوبد  و  ویران‌ کند،  همان‌گونه‌ که  سزاوار  است  که  یزدان  سبحان  از  ایـن  دانـه  و  هسـته  محافظت  و  مراقبت  فـرماید  و  آن  را  تـحت  رعـایت  و  حمایت  خود  قرار  دهد  تا  سالم  بماند  و  رهائی  پیدا کند  و  زمین  را  به  ارث  ببرد  و  از  نو  آن  را  آباد  سازد!

نوح  علیه السّلام ‌ کشتی  را  تحت  رعایت  و  نـظارت  خدا  و  با  راهنمائیهای  وحی  او  می‌ساخت‌،  همان‌گونه  که  یزدان  بزرگوار  فرموده  است‌:

(واصنع الفلک بأعیننا ووحینا ولا تخاطبنی فی الذین ظلموا إنهم مغرقون).

 (‌به  نوح  وحی  شد  که‌)  کشتی  را  تحت  نظارت  ما  و  برابر  تعلیم  وحی  ما  بساز  (‌و  بدان  که  تو  و  مؤمنان  همراه  تو  از  مـراقبت  و  محافظت  مـا  برخورداریـد  و  مـحفوظ  از  ظـالمان‌،  و  مصون  از  اشـتباه  در  کـار  سـاختن  کشـتی  می‌باشید.  از  این  پس  به  مشرکان  رحم  مکـن‌)  و  بـا  مـن  دربـارۀ  (گذشت  از)  ستمگران  گفتگو  مـنما  (‌کـه  آنـان  محکوم  به  عذابند  و)  مسلمّاً  ایشان  غرق  خواهند  شد.  (‌هود/37‌)

  هنگامی‌ که  نوح  به  پروردگار  خـود  پناه  برد،  در  آن  حال  که  مردمان  او  را  می‌راندند  و  اذیّت  و  آزار  می‌رساندند  و  بدو  تهمت  می‌زدند  و  دروغگویش  می‌خوانـدند، 

همان‌گونه‌ که  یزدان  سبحان  در  سورۀ  قمر  فرموده  است‌:

(کذبت قبلهم قوم نوح فکذبوا عبدنا وقالوا مجنون وازدجر . فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر).

 پیش  از  ایشان‌،  قوم  نوح  (‌بندۀ  ما  نوح  را)  تکذیب  کـردند  (‌و  دروغگویش  نامیدند)  و  گفتند:  دیـوانـه‌ای  است  و  (‌از  میان  خـردمندان‌)  رانـده  شـده  است‌.  تـا  آنـجا  کـه  نـوح  پروردگار  خود  را  به  فریاد  خـوانـد  (‌و  عرضه  داشت‌:‌)  پروردگارا!  من  شکـست  خورده‌ام  پس  مرا  یاری  و  کمک  فرما  (‌و  انتقام  مرا  از  ایشان  بگیر)‌.    (قمر/9و10 )          

هنگامی‌ که  نوح  به  پرورد‌گار  خود  پناه  می‌برد  و  اعلان  می‌دارد که  او  «‌مغلوب‌» ‌گردیده  است  و  شکست  خورده  است‌،  و  پروردگارش  را  فریاد  می‌داد که  او  «‌کمک‌کند»  چون  پیغمبرش  شکست  داده  شده  است  ...  بدین  هنگام  خدا  نـیروهای  عظیم  و  هراس‌انگیز  هستی  را  آزاد  می‌سازد  تا  در  خدمت  بنده  مغلوب  و  شکست  خورده‌اش  باشد:

(ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر . وفجرنا الأرض عیونا فالتقى الماء على أمر قد قدر).

پس  درهای  آسمان  را  با  آب  تند  ریزان  و  فراوانی  از  هـم  گشودیم  (‌به  گونه‌ای  که  گوئی  درهای  آسمان  همه  بـاز  شـده  و  هـر چـه  آب  است  فــرو  مـی‌بارد)‌.  و  از  زمـین  چشمه‌ساران  زیادی  برجوشاندیم  (‌به  گونه‌ای  که  گوئی  تمـام  زمین  یک‌پارچه  به  چشمه  تبدیل  شده  است‌)  و  آبها  درهم  آمیختند،  برای  اجرای  فرمانی  که  (‌از  جـانب  خدا  صادر  و)  مقدّر  شده  بود.   (قمر/11و12)

 بدان  هنگام  که  این  نیروهای  عظیم  و  هراس‌انگـیز  به  انجام‌ کار  خود  در  این  سطح  جهانی  خوفناک  و  ترسناک  سرگرم  بودند،  خود  یـزدان  سبحان  بزرگوار  با  بنده  مغلوب  و  شکست‌ خوردۀ خویش  همراه  و  همدم‌ می‌شود: 

)وحملناه على ذات ألواح ودسر . تجری بأعیننا . . جزاء لمن کان کفر . .).

و  نوح  را  بر  کشـتی  سـاخته  شـده  از  تـخته‌ها  و  مـیخـها،  سوار  کردیم‌.  این  کشتی  تحت  مـراقبت  و  مواظبت  مـا  حرکت  می‌کرد،  برای  پاداش  دادن  به  کسی  که  بدو  ایمان  آورده  نشده  بود  و  تصدیق  نگشته  بود  (‌و  نعمت  وجود  او  کفران  شده  بود)‌.                                  (‌قمر/13و14)

 ایـن  تـصـویر  هـراس‌انگـیزی  است‌ که  لازم  است  طلایه‌داران  رستاخیز  اسلامی  در  هر  مکانی  و  در  هـر  زمانی  آن  را  پیش  چشم  خود  بدارند،  بدان  هنگام ‌کـه  جاهلیّت  ایشان  را  بدینجا  و  بدانجا  می‌راند  و  تبعیدشان  مـی‌گرداند،  و  در  آن  هنگام‌ که  جاهلیّت  ایشـان  را  «‌مغلوب‌«  و  شکست  خورده  می‌نماید.

طلایه‌داران  رستاخیز  اسلامی  سزاوار  این  هسـتند  که  یزدان  نیروهای  عظیم  و  هراس‌انگیز  جهان  را  مسخر  آنان  گرداند  ...  هیچ  ضروری  هم  نیست ‌که  طوفان  باشد.  چه  طوفان  شکلی  از  اشکال  این  نیروها  است‌!

(وما یعلم جنود ربک إلا هو). .

لشکرهای  پروردگارت  را  جز  او  کسی  نمی‌داند.  (مدّثّر/31) 

چیزی ‌که  بر  طلایه‌داران  رسـتاخیز  اسـلامی  لازم  است  این  است‌ که  ثابت‌ قدم  و  پـایدار  بمانند  و  راه  خود  را  پیوسته  بسپرند  و  طی‌ کنند،  و  سرچشمۀ  نیروی  خویش را  بشناسند  و  بدو  پناه  ببرند،  و  شکیبائی  ورزند  تا  وقتی  که  خدا  فرمان  خود  را  صادر  می‌فرماید  و کار خود  را  انجام  می‌دهد،  و  مطمئن  باشند  که  سـرپرست  توانـای  ایشان  را  چیزی  در  زمین  و  در  آسمان  درمانده  و  ناتوان  نــمی‌سازد،  و  او  دوسـتان  خـود  را  به  دشـمنان  خـود  نمی‌سپارد  و  تحویل  نـمی‌دهد،  مگـر  در  مـدّت  زمـان  آمـاده‌سازی  و  آزمـودن‌.  وقــتی  هـم  مـدّت  زمـان  آماده‌سازی  و  آزمودن  پایان  پذیرفت‌،  یـزدان  بـرای  ایشان  و  توسّط  آنان  آنچه  را  می‌خواهد  انجام  خواهـد  داد.

...  این  بود  درس  عبرت  این  رخداد  بزرگ  جهانی  ...

شایستۀ  کسی  نیست‌ که  با  اسـلام  بـه  جنگ  جا‌هلیّت  می‌پردازد،  گمان  برد  که  یزدان  او  را  به  دست  جاهلیّت  می‌سپارد  و  به  ترک  او  می‌گوید،  در  حالی‌ که  او  ‌دیگران  را  به  ربوبیّت  یگانۀ  یزدان  سبحان  می‌خواند  و  ربوبیّت  را  ویژۀ  ایزد  منّان  می‌داند.  همچنین  شایستۀ  او  نیست ‌که  نیروی  خاصّ  خود  را  از  نیروهای  جاهلیّت  قیاس‌ ‌گیرد  و  گمان  برد  یـزدان  وی  را  بـه  دست  همچون  نـیروهائی  می‌سپارد  و  به  ترک  او  می‌گوید،  در  حالی  که  او  بنده  یزدان  است‌،  بنده‌ای  که  خدا  را  به  کمک  می‌طلبد  و  خدا  را  فریاد  می‌دارد،  زمانی‌ که  مغلوب  می‌گردد  و  شکست  می‌خورد:

(أنی مغلوب فانتصر).

من  شکست  خورده‌ام  پس  مـرا  یاری  و  کمک  فرما  (‌و  انتقام  مرا  از  ایشان  بگیر)‌.                             (قمر/10)

 نیروی  طلایه‌داران  رستاخیز  اسلامی  کـجا  و  نـیروهای  جاهلی  کجا؟‌!  کی  نیروی  طلایه‌داران  رستاخیز  اسلامی  با  نیروی  جـاهلیّت  بـرابـر  و  همسنگ‌،  یـا  نـزدیک ‌ـ  به  یکدیگرند؟‌)  جاهلیّت  دارای  نیروهای  خـود  است ولی  کسی‌ که  مردمان  را  به  سوی  خدا  دعـوت  مـی‌کند  بـر  نیروی  خدا  تکیه  می‌ورزد،  و  خدا  می‌تواند  بـرخی  از  نیروهای  هستی  را  مسخّر  او گـردانـد  -  هـر  زمـان  کـه  بخواهد  و  هرگونه ‌که  بخواهد -و  ساده‌ترین  و  ناچیزترین  نیرو  از  این  نیروها  می‌تواند  دمار  از  روزگار  جـاهلیّت  برآورد  از  جائی  و  به  گونه‌ای  که  جـاهلیّت  گـمان  آن  را  نمی‌برد  و  حساب  آن  را  نمی‌کند!

گاهی  زمان  آزمایش  به  خاطرکاری ‌که  خدا  می‌خواهد  به  طول  می‌انجامد  ...  نوح  در  میان  قوم  خود  ٩٥٠  سال  ماندگار  شد  پیش  از  این‌ که‌ کاری  فرارسد که  خدا  مقرّر  و  مقدّر  فرموده  بود.  حاصل  این  مدّت  طولانی  هم  جـز  دوازده  مسلمان  نبود  ...  امّا  ایـن  یک  مشت  انسـان  در  ترازوی  یزدان  برابری  می‌کرد  با  مسخّر کردن  این  هـمه  نیروهای  بزرگ  و  فراوان‌،  و  نابود  کردن  هـمه  مردمان  سـرگشتۀ‌ گــمراه‌،  و  زمـین  را  ترکۀ  ایـن  یک  مشت  انسانهای  پاک‌گرداندن  و  آن  را  بدیشان  سپردن  تا  از  نو  زمین  را  آباد کنند  و  به‌ کار  خلافت  و  جـانشینی  در  آن  بپردازند!

زمان  خوارق  عادات  به  پایان  نیامده  است  و  نگـذشته  است‌!  چه  خوارق  عـادات  در  هـر  لحـظه‌ای  صـورت  می‌گیرد  -  برابر  مشیت  آزاد  و  بی‌قید  و  بند  یزدان  -  ولی  خداوند  سـبحان  بجای  گـونه‌هائی  از  خـوارق  عـادات  گونه‌های  دیگری  از  آنها  را  پدیدار  و  نمودار  می‌کند  و  نشان  می‌دهد،  گـونه‌هائی  کـه  سـازگار  بـا  هـر  دوره  و  مقضیات  آن  باشد.  گاهی  برخی  از  خوارق  عادات  برای  بعضی  از  خردها  ریز  و  دقیق  است  و  آنها  را  درک  و  فهم  نمی‌کنند.  امّا  آنان ‌که  به  خدا  رسیده‌اند  همیشه  دست  خدا  را  می‌بینند  و  آثار  زیبا  و  ساختارهای  نوین  آن  را  پیش  چشم  می‌دا‌رند.

کسانی‌ که  راه  به  سوی  خدا  دارند  و  آن  را  طی  می‌کنند،  بر  آنان  جز  این  واجب  و  لازم  نیست‌ که  ایشان  وظـیفۀ  خود  را  به  تمام  و کمال  انجام  دهند،  و  آنـچه  در  تـوان  دارند  به‌ کار  برند  و  به  تلاش  و کوشش  ایستند.  آن‌گاه  با  اطمینان  و  آرامش  خاطر  و  یقین  کامل‌،  کارها  را  به  خدا  واگذارند.  هرگاه  هم  مغلوب  شدند  و  لیست  خوردند  به  خداوند  یار  و  مددکار  پناه  ببرند  و  با  تضرّع  و  زاری  از  آستانۀ  الهی  کمک  بخواهند،  همان‌گونه  که  بندۀ  خوب  یزدان  نوح  با  تضرّع  و  زاری  از  ایزد  باری‌ کمک  و  یاری  خواست‌:

(فدعا ربه أنی مغلوب , فانتصر).

تا  آنجا  که  نوح  پروردگار  خود  را  بـه  فریاد  خوانـد  (‌و  عرضه  داشت‌)  پروردگارا!  مـن  شکست  خـورده‌ام  پس  مرا  یاری  و  کمک  فرما  (‌و  انتقام  مرا  از  ایشان  بگیر)‌.  (قمر/10)

 آن‌گاه  منتظر گشایش  نزدیک  خدا  بمانند.  منتظر گشایش  خدا  ماندن  عبادت  است‌،  و  آنان  در  برابر  ایـن  انـتظار  پاداش  می‏برند.

بار  دیگر  می‌بینیم‌ که  این  قرآن  رازها  و  رمزهای  خود  را  جز  به‌ کسانی  نمی‌نماید که  قرآن  را  به  پیکار  می‏برد  و  در  سایۀ  آن  به  جهاد  بزرگی  دست  می‌یازند  ...  تنها  اینان  آن  کسانی  هستند که  در  فضائی  بسر  مـی‌برند کـه  بـه  فضائی  می‌ماند که  قرآن  در  آن  نازل  می‌گردید.  به  هین  خاطر  هم  است ‌که  مزۀ  قرآن  را  می‌چشند  و  آن  را  فـهم  می‌کنند.  آخر  آنان  خویشش  را  مخاطبان  قرآن  می‌یابند  و  انگار  که  قرآن  بدون  واسطه  بدیشان  خطاب  می‌گـردد،  بدانسان  که  گروه  مسلمانان  نـخستین  مـخاطب  قـرآن  گردیده‌اند  و  مزۀ آن  را  چشیده‌اند  و  آن  را  فهم ‌کرده‌اند  و  در  پرتو  آن  به  جنبش  و  حرکت  درآمده‌اند  و  به  تلاش  و  کوشش  پرداخته‌اند  ...  حمد  و  سپاس  در  این  جهان  و  در  آن  جهان‌،  یزدان  را  سزا  است  ...


 


[1] امروزه در آمریکا آدمی با درآمدش سـنجیده مـی‌شود، و بـا مـوجودی حسابش در بانک  ارزیابی می‌گردد!!! و موج سیلاب جاهلیّت بت‌یرستانه از امریکا به  همه جای دنیا می‌رسد،  و حتی بر شـرق نیز کـه گـمان مـی‌برد مسلمان ا‌ست طغیان می‌کند!!!

[2] طبقۀ اشراف‌. فرمانروائی طبقۀ اشراف‌... 

[3] در کتاب‌: «‌التصویر الفنی فی القرآن‌‌« در فصل‌: «‌التناسق الفنی‌« آمـده است ‌که واژه در قرآن  با طنین خود گاهی صورت‌ کاملی را ترسیـم می‌کند. از نمونه‌های آن تو در قرآن نقل قول نوح  را می‌خوانی‌: « أرأیْتـم ان کنْت علی بیّنه من ربّی و آتانی رحْمةً من عنده فعمّیتْ علیکم‌.  أنلزمکموها و أنتـم لها کارهون‌؟‌«‌.احساس می‌کنی ‌که واژۀ «‌أنلزمکموها» فضای اجبار را با  تپیدن و پیچیدن همۀ این ضمیرها در گفتار، و پیوستن یکی به دیگری، به تصویر می‌زند.  همان ‌گونه‌ که افراد مجبور به انجـام کاری که دوست ندارند با آن‌ کار تنیده و پیچیده می‌شوند، و به  ناچار بدان محکم بسته می‌شوند. بدین منوال نوعی از هماهنگی پدیدار و نمودار مـی‌گردد که  برتر از بـلاغت ظـاهری و والاتر ا‌ز فصاحت لفظی است‌.

[4] اشاره به سورۀ نوح‌، آیۀ  26 و  27 است‌. (‌مترجم‌) 

[5] از جـملۀ هــمچون افـرادی «‌ژولیـان هـاکسـلی‌» است‌ که از زمرۀ دانشمندان داروینیسم  نوین است‌. 

[6] گـلچینـهائی از کــتاب‌: «‌مـعالم فـی‌الطـریق» فـصل‌: «‌نشأة‌المـجـتمع المسلم و خصائصه»‌. 

[7] نگا: سورۀ  عنکبوت  آیۀ 14.(‌مترجم‌) 

 

 

تفسیر سوره‌ی هود آیه‌ی 68-50


 

سورهی هود آیهی 68-50

 

(وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلا مُفْتَرُونَ (٥٠)یَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَفَلا تَعْقِلُونَ (٥١)وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ (٥٢)قَالُوا یَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَیِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِکَ وَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (٥٣)إِنْ نَقُولُ إِلا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (٥٤)مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونِی (٥٥)إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٥٦)فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (٥٧)وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا هُودًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّیْنَاهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ (٥٨)وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (٥٩)وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلا إِنَّ عَادًا کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ (٦٠)وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ (٦١)قَالُوا یَا صَالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (٦٢)قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ (٦٣)وَیَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ (٦٤)فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذَلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (٦٥)فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا صَالِحًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ (٦٦)وَأَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ (٦٧)کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِثَمُودَ (٦٨))

 

قــوم نــوح  در  مسـیر  تـاریخ  رهســپار  شدند.  تکذیبکنندگانشان  که  بیشترین  افرادشان  بودند،  طوفان  و  سیر تاریخ  طومار  عمر ایشان  را  درهم  نوردید،  و  از  صفحۀ  زندگی  و  از  رحمت  خـدا  یکسـان  دور  افکنده  شدند،  و کسانی که  نجات  پیدا  کردند  در  زمین  جایگزین  گردیدند  تا  سنّت  خدا  و  وعدۀ  او  تحقق  یابد  و  پیاده  گردد:

(إن العاقبة للمتقین).

قـطعاً ســرانــجام (کــار، بـردبــاشکـیبایان و)  ازآن  پرهیزکاران  است.  (هود/49) 

وعدۀ  یزدان  به  نوح  این  بود:

(یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ (٤٨)

 (پس  از  آن  که  طوفان  همه  جا  را  ویـران  کرد،  بـه  زبـان  وحی  به  نوح)  گفته  شد:  ای  نوح!  از  کشتی  پیاده  شـو  (و  بدان  که  تو  و  همراهانت)  از  امنیت  ما  برخوردارید  و  (از  قحطیها  و  بیماریها  و  سائر  بـلاها)  سـالم  و  بـرکنارید  و  (درهای)  برکات  خدا  به  روی  تو  و  گروههای  همراهت  (گشــوده)  است  (و  نگران  نباشید  که  مـحـیط  سـالم  و  پربرکتی  خواهید  داشت  و  بــعدها)  ملّتها  و  گروههای  دیگری  (از  نسل  شما  پدید  میآیند  که  آنان)  را  از  نعمتها  و  خوشیها  برخوردار  میکنیم  (ولی  ایشان  در  غرور  و  غفلت  فرو  میروند  و)  آنگاه  عذاب  دردناکی  از  سوی  ما  بدانان  میرسد.                                                 (هود/48) 

هنگامی  که  چرخ  زمان گردید،  و گامهای  تاریخ  به  جلو  برداشته  شد،  وعدۀ  خدا  فرا رسید  و  پیاده  گردید.  ناگهان  زمان  آن  شد که  قوم  عاد که  از  نژاد  نوح  بودند  در  اقطار  و  اکناف  پراکنده  شدند،  و  پــس  از  ایشان  قرم  خود  بر  سر  کار  آمدند.  ولی  سرانجام  بساط  عیش  هر  دو  قوم  درهم  پیچیده  شد،  و  فرمان  یـزدان  در  حقّ  هر  دوی  ایشان 

درسید و قلم بطلان بر عمرشان کشید:

(وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ )(٤٨)

  (بعدها)  ملّتها  و  گروههای  دیگری  (از  نسـل  شـما  پـدید  میآیند  کـه  آنـان)  را  از  نـعمتها  و  خوشیها  بـرخـوردار  میکنیم  (ولی  ایشان  در  غرور  و  غفلت  فرو  مـیروند  و)  آنگاه  عذاب  دردناکی  از  سوی  ما  بدانان  میرسد.  (هود٢٩.) 

جاهلیّت  برگشته  بود  همانگونه که  قبلاً  پس از  نسـلها  برگشته  بود،  نسلهائی که  جز  خدا  بدانان  آشنا  نیست  و  غیر خدا  نمیداند  از کدامین  آدمیزادگان  مسـلمان  پـدید  آمده  بودند  ...  قطعاً  باید  نسلهائی  از  زادگـان  آدم  به  دنبال  خلیفهگری  او  در  زمین  مسـلمان  به  دنـیا  آمده  باشند،  و  در  سایۀ  اسلامی  زیسـته  باشند کـه  پـدر  و  مادرشان  بر  آن  بودهاند.  بعدها  شیاطین  ایشـان  را  از  آئینشان  سرازیر  و  پرت کردهاند،  و  آنان  را  به کژراهۀ  جاهلیّتی  انداختهاند که  نوح علیه السّلام  با  آن  رویاروی  گردیده  است  و  به  پیکار  پرداخته  است.  سپـس  نوح  و کسانی که  از  مسلمانان  با  او  بودهاند  نجات  پیدا کردهاند  و  ماندگار  شده اند،  و  دیگران  هلاک  و  نابود  گردیدهاند  و  کسی  از  کافران  بر  روی  زمین  برجای  نمانده  است،  همانگونه که  نوح  به  دعا  و  زاری  از  پروردگارش  خواسته  است[1]پس  از  نوح  نیز  نسلهای  زیـادی  از  نژاد  او  بـا  اسـلام  زیستهاند  و  مؤمنانه  بسر  بردهاند  ...  تا  وقتی که  شیاطین  دیگر  باره  ایشان  را  سر  در  نشیب گذاشتهاند  و  آنان  را  از  اسلام  پرت  کردهاند  و  به  کژراهۀ  جاهلیّت  افتادهاند.  از  جملۀ اینکجروان  و گمراهان  قـوم  عـاد  و  قوم  ثمود  بودهاند که  بعدها  به  انـحـراف  افتادهاند  و  دمسار  از  روزگارشان  برآمده  است.

عاد  قبیلهای  بود که  افراد  آن  در  احقاف  -جمع  حِقْف،  به  معنی  تودۀ  شن  پیچاپیچ  -  میزیستند.  احقاف  در  جنوب  جزیرةالعرب  است.  ثـمـود  هم  قبیلهای  بود که  افراد  آن  در  شهرهای  حجر  واقع  در  شمال  جزیرةالعرب  میان  تبوک  و  مدینه  میزیستند.  هریک  از  این  دو قبیله  در  عصر  خود  از  قدرت  و  قوّت  و  اموال  و  امتعۀ  بسیاری  برخوردار بودند...  ولی  هم  اینان  و  هم  آنان  از  جملۀ کسانی  شدند  که  سزاوار گردیدند  فرمان  یزدان  برای  نابودی  ایشـان  صادر  شود  و  دمار  از  روزگارشان  برآید.  چرا که  آنان  از  دستور  خدا  سرباز  زدند،  و  بتپرستی  را  بر  یگانه پرستی  ترجیح  دادند،  و  عبادتکردن  بندگان  را  بر  عبادتکردن  یزدان  برتر  نهادند،  و  پیغمبران  را  به  بـدترین  وجـه  تکذیب  کردند  و  دروغگویشان  نامیدند.  در  داستانهای  ایشان  در  اینجا،  مصداق  حقائق  و  مسائلی  است کـه  در  سرآغاز  سوره  -  از  قبیل  داستان  نوح  -ذکر  شده  است.

 * 

(وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلا مُفْتَرُونَ (٥٠) یَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَفَلا تَعْقِلُونَ (٥١) وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ )(٥٢)

 (مـا  بــه  عـنوان  پـیغمبر)  هـود  را  بـه  سوی  قوم  عـاد  فرستادیم  که  از  خودشان  بود.  (هود  بدیشان)  گفت:  ای  قوم  من!  خدا  را  بپرستید  که  جز  او  معبودی  ندارید.  شما  (کـه  بـه  خدایـان  مـتعدّدی  مـعتقدید،  در  ادعـای  خـود)  دروغگویانی  بیش  نیستید.  ای  قوم  من!  در  برابر  (تـبلیغ  رسالت  و  بـیان)  آن،  مـن  از  شما  پـاداشـی  درخواست  نمیکنم.  پاداش  من  تنها  بر  آن  کسی  است  که  مرا  آفریده  است.  آیا  نمیفهمید؟  (و  نمیدانید  که  چه  کسی  خیرخواه  و  چه  کسی  بدخواه  شما  است،  و  چـه  چیز  برای  شما  سـودمند  و  چـه  چیز  زیانمند  است؟).  ای  قوم  مـن!  از  پــروردگارتان  آمـرزش  (گـناهان  و  لغزشهایتان)  را  بطلبید  و  بـه  سوی  او  برگردید  تـا  آسـمان  را  بـر  شـما  ریزنده  و  بارنده  کند  (و  بـاران  و  بـرکات  آن  را  بـر  شما  پیاپی  و  فراوان  گرداند)  و  نیروئی  بر  نیرویتان  (و  عزّت  و  شکوهی  بر  عزّت  و  شکوهتان)  بیفزاید.  (ای  قوم  من!  از  حقّ  و  حقیقت)،  بـزهکارانـه  روی  بـرنتابید  (و  بـر  گناه  مصمّم  و  مصرّ  نشوید)

هود  از  قبیلۀ  عاد  بود.  او  فردی  و کسی  از  خودشان  بود.  پیوند  خویشاوندی  همگانی  میان  هود  و  افراد  قبیله  بود.  این  پــیوند  خویشاوندی  در  ایـنجا  در  روند  قـرآنـی  جسته  و  هویدا  مـیشود،  چون  جای  آن  است کـه  اطمینان  و  اعتماد  و  مهربانی  و  دلسوزی  میان  برادر  و  برادرانش  باشد.  از  دیگر  سو  پدید  آید  که  موضعگیری  قـوم  در  برابر  برادرشان  و  پـیغمبرشان  چـه  انـدازه  غیر عادی  و  زشت  بوده  است.گذشته  از  آن  پدید  آید که  سرانجام  جدائی  میان  او  و  قومش  به  سبب  دوری  و  جدائی  عقیده  او  و  ایشان  از  یکدیگر  پدیدار گردیده  است.  همچنین  به  سبب  آن  پدید  آید کـه  چون  پـیوند  عقیده گسیخته  شود،  همۀ  پیوندها  بریده  میشود.  تا  این  پیوند  نمایان  باشد،  و  در  روابط  جامعۀ  اسلامی  برجسته  در  مدّ  نظر  بوده،  و  آشکارا  پـیش  چشم  داشـته  شود.  گذشته  از  این،  تا  سرشت  این  آئین  و  خط  سیر  جنبش  و  پویش  آن  پدیدار  و  نمودار گردد  ...  چه  دعوت  همراه  با  آن  آغاز  میگردد.  پیغمبر  و  قوم  او  از  ملّت  واحدی  هستند،  و  پیوندهای  خویشاوندی  و  نزدیکی  و  خون  و  حسب  و  نسب  و قبیله  و  عشیره  و زمین،  او را  با  ملّت  گرد  میآورد  و  به  هم  میرساند،  ولی  دعوت  آسـمانی  سرانجام  میان  او  و  ایشان  جدائی  میاندازد،  و  از  یک  قوم  واحد  دو  ملّت  را  میسازد:  ملّت  مسلمان،  و  مـلّت  مشترک  ...  میان  این  دو  ملّت  هم  فاصلۀ  فراخ  و  جدائی  بسیار  است  ...  بر  پایۀ  این  فاصله  و  جدائی،  وعده  خدا  مبنی  بر  پیروز گردندن  مؤمنان  و  نابود  ساخـتن  مشرکان،  تحقق  پیدا  میکند  ...  وعدۀ  خدا  مبنی  بر  پیروز گرداندن  مؤمنان  و  نابود  ساختن  مشرکان،  وفاء  نمیگردد  و  حاصل  نمیآید  مگر  آنگاه که  فاصلۀ کامل  و  جدائی  تام  انجام  بگیرد،  و  صفها  به  تمام  و کمال  از  یکدیگر  متمایز گردند  و  دور  شوند،  و  پیغمبر  و  مؤمنان  حاضر  در  خدمت  او  از  قومشان،  و  از  روابط گذشتۀ  خودشان،  و  از  پیوندها  و  خـویشاوندی  خویشتن  با  ایشـان،  بگسلند  و  دست  بکشتند،  و  از  دوسـتی  و  یاری  و  مـهر  و  مهربانی  بـا  قومشان  و  با  رهبری  پیشینشان کاملاً  بهره  ببرند  و  به  در  آیند،  و  دوستی  و  یـاری  و  مـهر  و  مهربانی  خود  را یکسره  به  خداوندگار  خود  و  به  رهبری  مسلمان  خـود  مبذول  دارند،  رهبریای که  ایشان  را  به  سوی  خـدا  و  به  سوی کرنش  بردن  برای  خدا  و  پرستش کـردن  خدا  دعوت  کرده  است،  و  از  آنان  خواسته  است که  تنها  فرمان  یزدان  را گردن  نهند  و  تنها  او  را  بـه  یگـانگی  بـپرستند،  و  از  کرنش  بردن  برای  بندگان  و  از  پـرستش کـردن  ایشــان  دست  بردارند  و  دوری گـزینند  ...  فـقط  در  این  وقت  است  - نـه  پـیش  از  آن  -کـه  یـاری  و  پـیروزی  خـدا  فرامیرسد  و  بهرۀ  ایشان  میشود.

(وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا ).

(مـا  بـه  عـنوان  پـیغمـبر)  هـود  را  بـه  سـوی  قوم  عـاد  فرستادیم  که  از  خودشان  بود.

هود را به  سوی قوم  عاد  فرستادیم،  همانگونه، که  نوح  را  به  سوی  قوم  خود  فرستادیم  و  در  داستان  پیشین  گذشت.

(قَالَ یَا قَوْمِ ).

گفت:  ای  قوم  من.

هود  با  این  مودّت  و  محبّت  فریادشان  میدارد. پیوندها  و  خویشاوندیهائی  را  به  یادشان  میآورد  که  ایشان  را  گرد  همدیگر  میآورد.  بدان  امید  که  این کار  احساسات  و  عواطف  آنان  را  برانگیزد،  و  اطمینان  ایشان  را در هر  چیزی  که  میگوید  به  خود  جلب کند.  چه  طلایهدار  و  راهنما  به  لشکریان  خود  دروغ  نمیگوید،  و  اندرزگوی  دلسوز  به  قوم  خویش  خیانت  نمیکند.

(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ ).

گفت:  ای  قوم  من!  خدا  را  بـپرستید  کـه  جز  او  مـعبودی  ندارید.

این  سخن  یگانهای  است که  هر یک  از  پیغمبران  آن  را  با  خود  به  ارمغان  آوردهاند  و  به  مردمان  رساندهاند.  قوم  عاد  -  همانگونه که  قبلاً  گفتیم  -  از  پرستش  خدای  یگانه  منحرف  شدند،  پرستشی که  نـوح  و  مـؤمنان  بـا  آن  از  کشتی  پائین  آمدند  و  بر  آن  بودند که  یکتاپرستی  است.  شاید  نخستین  گام  در  این  انحراف  بزرگداشت  یادآوری  و  تعظیم  یادبود  دستۀ مؤمنان  اندکی  بوده  است.که  با  نوح  سوارکشتی  شدهاند!  بعدها  این  بزرگداشت تعظـیم  نسلی  پس  از  نسلی  دگرگون  شده  است  و  تــرقّی کـرده  است  تا  بدانجا که  معتقد  شدهاند  ارواح  مقدّس  ایشان  در  درخـتان  و  سـنگهای  سودمندی  حـلول  کـرده  است  و  جلوهگر  آمده  است!  با  گذشت  روزگـاران  ایـن  اشـیاء  تحوّل  و  تغییر  پذیرفتهانـد  تـا  بدانجا  که  مـعبودهائی  شدهاند!  به  مرور  زمان  این  معبودهای  دروغین  کاهنانی  و  پردهدارانی  پیدا کردند  که  به  نام  این  معبودهای  ادعائی  مـردمان  را  به  شکلی  از  اشکال  فراوان  جاهلیّت  پرستش کنندگان  بندگان  نمودند.  چه  انحراف  گـامی  کـج  نهادن  از  یکتاپرستی  و  توحید  مطلق  است.  یکتاپرستی  و  توحیدی  که  در  آن  احساس  تقدیس  بــرای  غـیرخـدای  یگانه  پذیرفتنی  نیست،  و  در  آن کرنش  بندگی  جز  برای  غیر خدای  یگانه  مردود  است  ...  انحراف  یک  گام  واحد  است  و  قطعاً  به  مرور  زمان گامها  و  انحرافهائی  به  دنبال  دارد که کسی  جز  خدا  اندازۀ  آنها  را  نمیداند.

به  هر  حال  قوم  هود  مشرک  بودند  و  تنها  برای  خـدای  یگانه  بندگی  و  پرستش  نـمیکردند.  هود  میآید  و  ایشان  را  به گونهای  دعوت  مـیکند کـه  هـر  پیغمبری  چنین  دعوت کرده  است  و  همچون  پـیامی  را  با  خود  آورده  است:

(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلا مُفْتَرُونَ )(٥٠)

ای  قوم  من!  خدا  را  بپرستید  که  جز  او  معبودی  ندارید  ...  شما  (که  به  خدایان  متعدّدی  معتقدید،  در  ادعـای  خود)  دروغگویانی  بیش  نیستید.

دروغگویان  و  دروغپردازانی  هستید  در  چیزی  که  بجز  خدا  میپرستید،  و  در  شریکها  و  انبازهائی  که  برای  خدا  ادّعا  میکنید.

هود  شتاب  میگیرد  تا  برای  قوم  خود  تـوضیح  دهد  دعـوتی  کـه  میکند  دعـوت  خالصانهای  و  انـدرز  دلسوزانهای  است،  و  او  در  پشت  سر  آن  هدف  شخصی  ندارد  و  مزدی  برای  خود  در  برابر  رهنمود  و  دلسوزی  و  اندرزی  که  میکند  و  میگوید  نمیخواهد  و  درخواست  نمیکند.  بلکه  مزد  او  بر  خدائی  است  که  او  را  آفـریده  است  و  خدا  محافظ  و  مراقب  و  ضامن  رزق  او  است:

(یَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَفَلا تَعْقِلُونَ )(٥١)

ای  قوم  من!  در  برابر  (تبلیغ  رسالت  و  بـیان)  آن،  مـن  از  شما  پاداشی  درخواست  نمیکنم.  پاداش  من  تنـها  بر  آن  کســی  است  که  مرا  آفریده  است.  آیـا  نمیفهمید؟  (و  نمیدانید  که  چه  کسی  خیرخـواه  و  چـه  کسـی  بـدخواه  شما  است،  و  چه  چیز  بـرای  شـما  سـودمند  و  چـه  چیز  زیانمند  است؟

به  نظر  میرسد  که  این  فرموده:

(لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا ).

در  برابر  (تبلیغ  رسالت  و  بیان)  آن،  من  از  شما  پاداشـی  درخواست  نمیکنم.

مبنی  بر  اتهامی  باشد  که  بدو  زدهاند،  و  یا  اشاره  بـدین  باشد که  او  پاداشی  یا  به  چنگ  آوردن  اموالی  در  مّد نظر  دارد  و  میخواهد  در  پشت  سر  دعوتی کـه  دیگــران  را  بدان  فرامیخواند  آنها  را  نصیب  خود  گرداند  ... پیروی  که  بر  این  سخن  میآید  این  چنین  است:

(أَفَلا تَعْقِلُونَ ).

آیا  نمیفهمید؟.

این  پیرو  برای  شگفـت  از کارشان  است.  تعجّب  از  ایـن  است که  آنان  چنین  بینگارند  پیغمبری که  از  سوی  خدا  آمده  است  از  انسـانها  رزق  و  روزی  مـیخواهـد!  در  صورتی  که  رازق  و  روزیرسان  یـزدان  سـبحان  است،  یزدانی  که  او  را  به  عنوان  پیغـبر  فرستاده  است،  و  خود  این  تنگدستان  و  بیچیزان  را  نیز  رزق  و  روزی  میدهد.  آنگاه  هود  ایشان  را  به  طلب  آمرزش  و  توبه  و  پشیمانی  رهنمود  میکند.  روند  قرآنی  هـمان  تعبیری  را  تکـرار  مینماید که  در  اول  سوره  از  زبان  خاتمالأنـبیاء  ذکر  فرموده  است،  و  هود  آنان  را  به  چیزی  تهدید  میکند  و  از  چیزی  بیم  میدهد که  محمّد  ولاشـهپس  از  هـزاران  سال  مردمان  را  بدان  تهدید  میکند  و  از  آن  بیم  میدهد:

(وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ )(٥٢)

ای  قــوم  مـن!  از  پـروردگارتان  آمـرزش  (گناهان  و  لغزشهایتان)  را  بطلبید  و  به  سوی  او  برگردید  تا  آسمان  را  بر  شما  ریزنده  و  بارنده  کند  (و  باران  و  برکات  آن  را  بر  شما  پیاپی  و  فراوان  گرداند)  و  نیروئی  بر  نـیرویتان  (و  عزّت  و  شکوهی  بر  عزّت  و  شکوهتان)  بـیفزایـد.  (ای  قوم  من!  از  حقّ  و  حقیقت)،  بزهکارانه  روی  بـرنتابید  (و  بر  گناه  مصمّم  و  مصرّ  نشوید).

از  پروردگارتان  آمرزش  چیزی  را  بخواهید که  در  آن  بر  میبرید،  و  به  سوی  خدا  برگردید  و  توبه کنید.  راه  تازهای  را  درپـیش  بگیرید،  راهـی  کـه  نـیبت  درون  را  بنمایاند  و  در  عمل  بیرون  آن  را  پیاده گرداند،  و کردار  پندار  را  تصدیق  کند.

(یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا ).

تا  آسمان  را  بر  شما  ریزنده  و  بارنده  کند.

آنان  به  باران  نیاز  داشتند  تا  خودشان  از  آب  آن  استفاده  کنند،  و کشت  و  زرع  و  چهارپایان  خود  را  در  دشت  و  بیابان  آبیاری کنند  و  آب  بدهند،  و  سرسبزی  و  برکات  و  ثمراتی  را  در  آن  سرزمینها  بپایند  و  نگاهداری  نـمایند  که  در گرو  ریزش  بارانها  است.

(وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ ).

و  نیروئی  بر  نیروهایتان  (و  عزّت  و  شکوهی  بر  عزّت  و  شکوهتان)  بیفزاید.

این  نیروئی که  با  آن  آشنا  شدهاید

(وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ )(٥٢)

و  بزهکارانه  روی  برنتابید  (و  بر  گناه  مصمّم  و  مصرّ  نشوید).                                  .

مرتکب گناه  پشت  کردن  و  رویگـردانـی  و  تکذیب  نگردید.

بدین  مژده  بنگریم،  مژدۀ  ریزش  باران  و  چندین  برابر  شدن  توان.  ایـنها کارهائی  هستند  که  سنّت  خـدا  برابر  قوانین  ثابتی که  در  نظام  این  هستی  است  در  آنها کارگر  و  جاری  میشود.  روشن  است  این  چیزها  ساختار  خدا  و  ساختۀ مشیّت  او  هستند.  پس  رابطۀ  طلب  آمرزش  و  پیوند  توبه  با  آنها  چیست؟

افزایش  نیرو  با  فرمان  یزدان،  به  ذهـن  نـزدیک  است  و  پذیرش  آن  ساده  است.  بلکه  چیزی  است که  می توان  آن  را  عملاً  لمس کرد  و  دید.  چه  پاکی  دل  و  عمـل  صالح  در  زمین  بر  نیروی  توبهکاران  کارگر  وکارآ  مـیافـزایـد.  صحّت  جسمانی  ایشان  را  در  پرتو  میانهروی  و  قناعت  به  رزق  حلال  و  پاک  افزایش  میدهد.  آسایش  دل  و  درون،  آرامش  اعصاب،  اطمینان  و  اعـتماد  به  فدا،  و  یقن  و  باور  به  رحمت  یـزدان  در  همه  حال  و  آن  را  فزونی  می‏بخشد.  بر  صحّت  و  سلامت  ایشان  در  جامعه  میافزاید،  به  وسیلۀ  ریاست  بافتن  شریعت  شایستۀ  خدا،  سریعت  شایستهای که  مردمان  را  آزاد  و  بزرگوار  میسازد.  انسـانها  در  پرتو  آن  آزادگان  بـزگواری  میگردند  که  برای  غیرخدا کرنش  نمیبرند  و  جز  خدا  را  پرستش  نمیکنند،  و  همگان  یکسان  و  مساوی  در  برابر  خداوند  یگانۀ  قدرتمند  و  چیرهای  میایستند،که سـرها  برای  او  خم  مـیشوند  و  چــهرهها  برای  او  بر  خـاک  میافتند  ...  همچنین  پاکی  دل  و  عمل  صالح،  نیروهای  مردمان  را  آزاد  میسازند  تا  به کار  پردازند  و  تولید کنند  و  وظائف  خلیفهگری  و  جانشینی  را  در  زمین  اداء  نمایند،  بدون  این که  سرگرم  و  وادار  به  انجام  مراسم  خدا  ساختن  اربابان  زمینی،  و  پاشیدن  عطر  و  عبیر،  و  پراکندن  بـخور  پیرامون  آنها،  و کوبیدن  طبلها،  و  شب  و  روز  دمیدن  باد  به  غبغب  خداگونهها  شوند،  تا  خلأ  خداوندگار  راستین  و  معبود  بر  حقّ  را  در  فطرت  انسانها  پرکنند.

آنچه  همیشه  دیده  میشود  این  است که  اربابان  زمینی،  و  همچنبن  پردهداران  و  پرستشگران  خداگونه ها  نیازمند  این  هستند که گاهگاهی  به  اربابان  و  خدا گونههای  زمینی  برخی  از  صفات  الوهیّت  را  بدهند،  از  قبیل:  قدرت،  علم،  احاطه،  قهر،  رحمت  ...  همۀ  این کارها  بدان  خاطر  است  که  مردمان  در  برابر  اربـابان  و  خداگـونهها،،  زمینی  کرنش  برند  و  آنها  را  پـرستشکنند!  چـه  ربـوبیّت  و  خداوندگاری  به  الوهیّت  و  معبودیّت  نیاز  دارد  تا  بندگان  به  سبب  آن  خضوع  و  خشوع کنند! همّ  اینها هم  از  سوی  پردهداران  و  پرستشگران  رنـج  زیادی  را  می‏طلبد،  و  کسانی  هم که  تنها  خـدا  را  مـیپرستند  و  اهل  تـوحید  هستند  باید  رنج  بسیاری  ببرند  و  تمام  تلاش  و کوشش  خود  را  صرف  آبادانی  زمین  و  انجام  وظائف  خلـفهگری  و  جانشینی  در  آن کنند،  بر عکس  پرستـش کنندگان  اربابان  و  خداگونههای  زمینی که  تمام  تلاش  و کوشش  خود  را  صــرف  طبل  زدن  و  نـواخـتن  آلات  مـوسیقی  و  آوازخواندنها  و  زمزمه کردنها  و  تسـبیح گردانـدنها  و  تقدیس  کردنهای  این  اربابان  و  خـداگـونگان  دروغـین  میکنند!

نیروهای  زیادی  برای  کسانی  فراهم  میآید  که  شریعت  خدا  را  در  دلهایشان  و  در  جامعههایشان  فـرمانروا  و  حاکم  نمیگردانند!  ولی  این  نیروها  تا  مدّتی  برجای  و  ماندگارند.  تا  آنجا  نیروها  برقرارند که  کارها  برابر  سنّت  یزدان  به  پایان  طبیعی  خود  میرسند.  آن  وقت  است  این  نیروهائیکه  براساس  محکمی  پایبند  و  برجای  نیستند،  و  بلکه  تنها  برگوشهای  از  سنتّهای  هستی  همچون کار  و  عمل  و  سر  و  سامان  و  نظم  و  نظام  و  فراوانی  تولید  و  وفور  محصولات  و  غلّات  تکیه  دارند،  هـرچـه  زودتـر  درهم  میشکنند  و  از  هم  میپاشند.  این گوشه  از  زندگی  هم  چندان  بر  دوام  نمیماند  و  پایدار  نـمیگردد.  چون  فساد  و  تباهی  زندگی  درونی  و  اجتماعی  پس  از  اندک  زمانی  آن  را  نیز  ویران  میکند  و  بر  باد  میدهد.

و  امّا  باراندن  باران  به  شکل  ریزان؛  آنچه  برای  انسانها  پیدا  و  هویدا  است  این  است که  باران  برابر  قوانـین  سرشتی  ثابتی  در  نظام  جهان  میبارد  امّا  قوانین  سرشتی  مـانع  از  آن  نـیست که  باران  در  مکانی  و  زمانی  زندگی بخش  باشد،  و  در  مکانی  و  زمـانی  نـابود کننده  باشد.  قضا  و  قدر  خدا  چنین  باشد که  - ای  مردمانی  باران  زندگی  به  همـراه  آورد،  و  بـرای  مـردمانی  باران  مایۀ  ویرانی گردد،  و  این که  یزدان  مژدۀ  خیر  خود  را  و  تهدید  بیم  خود  را  از  راه  رهنمود  عوامل  طبیعی  اجـراء  فرماید.  چه  خدا  آفریدگار  این  عوامل  است،  و  او  است  که  این  عوامل  را  اسباب  و  علل  پیاده کردن  سنّت  خود  در  همۀ  امـوال  فرموده  است.  گذشته  از  ایـن،  مشیّت  آزاد  یزدان  در  فراسوی  همۀ  اسباب  و  علل  جهان  قرار  دارد،  و  وسائل  و  ظواهر  را  هرگونه که  بخواهد  بـه گـردش  و  چرخش  میاندازد،  و  یزدان  هرگونه که  بخواهـد  و  هـر  زمان که  بخواهد  قوانین  و  نوامیس  را  برای  پیاده  کردن  قضا  و  قدر  خود  برخلاف  آنـچه  مردمان  بدان  خوی  گرفتهاند  دگرگون  میسازد.  مشیّت  یــزدان  آزاد  است  و  فراتر  از  قید  و  بندی  است که  غالباً  مردمان  بدان  گر  شدهاند.  مشیّت  آزاد  خدا  حقّ  است  و  بر  هر  چـیزی  در  آسمانها  و  زمین  فرمانروا  است.

این  دعوت  هود  بود.  چنین  به  نظر  میرسد  دعوت  هود  همراه  با  معجزه  خارقالعادهای  نبوده  است.  چهبسا  بدین  جهت  باشد که  مسالۀ  طوفان  بدیشان  نـزدیک  بـوده  و  هنوز  بر  صفحۀ  خاطرههای  قوم  نقش بسـته  است  و  بر  زبانهایشان  جاری  بوده  است.  هر چـند که  در  سـوره  دیگری  این  خاطره  را  به  یادشان  آورده  است  ...  قوم  خـود  دربارۀ  هود  گمانها  بردهاند  و  سخنها  گفتهاند:

(قَالُوا یَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَیِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِکَ وَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (٥٣)

إِنْ نَقُولُ إِلا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ ).

گفتند:  ای  هود!  تو  دلیـلی  بـرای  مـا  نـیاوردهای  (که  بـر  صحّت  چیزی  دلالت  کند  که  ما  را  بدان  میخوانی)  و  ما  به  خاطر  سخـن  تو  خدایان  خود  را  رها  نمیکنیم  (و  به  ترک  عبادت  معبودهای  خویش  نـمی گوئیم)  و  بـه  تـو  ایـمان  نمیآوریم  (و  به  پیغمبریت  باور  نمیداریم)  چیزی  جز  این  نمی‏گوئیم  که  یکی  از  خدایان  ما  بلائی  به  تو  رسانده  است  (و  دیوانهات  کرده  است،  بدانگاه  که  بـه  بدگوئی  آنــها  زبـان  گشـودهای  و  مـا  را  از  عبادتشان  بـرحذر  داشتهای.  این  است  که  هذیان  می‏گوئی  و  یـاوهسرائـی  میکنی)  ....

انـحــراف  ایشــان  تـــا  بدانجا  کشــیده  است  و  در  اندرونهایشان  جایگزین  گردنده  است  که  گمان  بردهاند  هود  پریشانگوئی  میکند،  به  خاطر  ایـن که  یکی  از  خدایان  دروغین  ایشان  بلائی  بدو  رسانده  است،  و  او  به  هذیان  افتاده  است!

(یَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَیِّنَةٍ).

ای  هود!  تو  دلیلی  برای  مـا  نـیاوردهای  (که  بـر  صــحّت  چیزی  دلالت  کند  که  ما  را  بدان  میخوانی).

توحید  و  یکتاپرستی  نیازی  به  ذکر  دلیل  ندارد.  بلکه  تنها  نیاز  به  رهنـمود  و  یادآوری  دارد.  نیاز  به  این  دارد  منطق  فطرت  به  جوش  و  خروش  درآید،  و  از  درون کسب  خبر  شود.

(وَمَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِکَ ).

و  ما  به  خاطر  سخن  تو  خدایان  خود  را  رها  نمیکنیم.

 ما  خدایان  خود  را  رها  نمیکنیم  تنها  به  خاطر  این که  تو  بدون  دلیل  و  برهان  ترک  آنها  را  از  ما  میخواهی.

(وَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ ).

و  بــه  تــو  ایـمان  نـمیآوریم  (و  بــه  پـیغمبریت  بـاور  نمیداریم).

ما  فرمان  تو  را  نمیبریم  و  به  تو  پاسخ  نمیگوئیم  و تو  را  تصدیق  نمینمائیم  ...  دعوت  تو  را  جز  این گونه  تجزیه  و  تحلیل  نمیکنیم که  تو هذیان  میگوئی،  چون  یکـی  از  خدایان  ما  به  تو  بلائی  رسانیده  است!

در  اینجا  برای  هود  راهی  جز  به  چالش  خواسـتن  و  به  مبارزه  طلبیدن  نماند.  چارهای  جز  این  نداشت که  رو  به  خدای  یگانه کند  و  بر  او  پشت  بندد  و  تکیه کند،  و  ایشان  را  با  واپسین  تهدید  و  بیم  بترساند  و  هوشیار  و  بیدار  گرداند:

(بِسُوءٍ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (٥٤) مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونِی (٥٥) إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٥٦) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ )(٥٧)

  گفت:  من  خدا  را  گواه  میگیرم  و  شما  هم  گواهی  دهـید  (بر  گفتارم)  که  من  از  چیزهائی  که  (بجز  خدا)  میپرستید  بیزار  (و  از  بیماری  شرک  شما  سـالم)  و  بـرکنارم.  بـجز  خدا  (از  هرچه  مـیپرستید  گریزان  و  بیزارم.  حـال  کـه  چنین  است  هـر چه  از  دسـتتان  سـاخته  است  کوتاهی  مکنید  و)  همگی  بـه  نیرنگ  و  چـارهجوئیم  بـپردازیـد  و  مــهلتم  مـدهید.  (مـن  نـه  از  شـما  و  نـه  از  مـعبدودهائی  میترسم  که  گمان  میبرید  پلائی  بر  سرم  آوردهاند).  من  بر  خدا  تکیه  گردهام  که  پروردگار  من  و  پروردگار  شما  است.  هیچ  جنبندهای  (اعم  از  انسان  و  غیرانسان  )  نیست  مگر  این  که  خدا  بر  او  تسلّط  دارد  (و  زمام  اخـتیارش  را  در  دست  دارد.  پس  چرا  باید  از  شما  ترسید؟!  بدانید  که  قدرت  خدای  من  در  طریق  حقّ  و  عدل  جاری  می گردد،  زیرا)  بیگمان  خدای  من  بـر  صـراط  مسـتقیم  (که  جـادۀ  عدل  و  داد  است)  قرار  دارد  (و  کاری  برخلاف  حکـمت  و  صـواب  انــجام  نـمیدهد).  اگر  (از  دعوت  من)  روی  بگردانید  (باکی  نیست.  زیرا  بـر  رسـولان  پـیام  بـاشد  و  بس)  و  من  رسالتی  را  کـه  مأمـور  بدان  بـودم  (به  شـما  رســاندم.  پـروردگارم  (شـما  را  مـیمیراند  و ) کسـان  دیگری  را  به  جای  شما  مینشاند  و  شما  کمترین؟  زیـانی  (با  روگردانـی  از  پـرستش  و  دوری  از  عبادتش)  بـدو  نمیرسانید.  بیگمان  پروردگار  من  مراقب  و  مواظب  هر  چیزی  است  (و  کردار  و  رفتار  شما  از  او  پنهان  میماند  و  بیسزا  و  جزا  نمیگردد).

این  شورش  بیزاری  از  آن  قوم  است  -  قومی که  خودش  از  آنان  و  از  خویشاوندان  ایشان  بود  -شورش  هراس  از  ماندن  در  میان  ایشان  است،  چرا که  آنان  راهی  جـز  راه  خدا  را  در پیش  گـرفتهانـد.  شـورش  جـدائـی  میان  دو  گروهی  است  که  پیوندی  به  هم  نمیرسانند  و  در کـنار  یکدیگر  نــیآرامـند،  از  آن  زمـان که  پـیوند  عقیده  میانشان  پدیدار  گردیده  است.

هود  پروردگارش  را  به  گواهی  میطلبد  بر  بـیزاریش  از  قوم  گمراه  خود،  و  برکنارهگیری  از  ایشان  و  بریدن  از  آنان.  همچنین هود  قوم خودش  را  نیز  بر  این  بیزاری  از  ایشــان  رو  در  روی  خـودشان  گـواه  مـیکند،  تـا  در  دلهایشان  شبههای  از  بیزاری  او  از  ایشان  باقی  نماند،  و  کاملاً  بدانند  که  او  میترسد  که  از  زمرۀ  آنان گردد! 

همۀ  این  امور  با  عزّت  ایمان  و  والائی  آن،  و  با  یـقین  ایمان  و  اطمینان  آن  صورت  میپذیرد.

انسان  واقعاً به   هراس  میافتد  دربارۀ  مرد  تنهائی که  با  یک  قوم  سنگدل  و  درشتخوی  و  سخت  نیرومند  و  نادان  رویاروی  میگردد.  نادانی  ایشان  تا  بدان  حدّ  است  که  معتقد  هستند  این  معبودهای  ناروا  و  نادرست  بلائی  به  مـردی  مـیرسانند  و  درنتیجه  آن  مـرد  پـریشانگوئی  می کند  و  هذیان  میگوید.  چنین  گمان  میبرند که  دعوت  به  سوی  یزدان  یگانه  هذیانی  است  که  نـاشی  از  بلای  معبودهای  ایشان  است!  انسان  دهشت  مـیکند  از  کـار  مردی که  با  قومی  رویاروی  میشود که  این  چنین  به  خداگونههای  دروغین  خود  معتقدند  و  بدانها  اعـتقاد  و  اطمینان  دارند.  او  عقیدۀ  ایشان  را  سفاهت  میداند  و  به  سبب  آن  بر  آنان  پرخاش  میکند  و  ایشـان  را  سـرزنش  مینماید  و  تشر  میزند  و  میرنجاند. گذشته  از  اینها  با  چـــالش  و  مــبارزهطلبی  درنــدهخوئی  ایشـان  را  برمیانگیزد.  از  آنان  مهلت  و  فرصت  نـمیخواهد  تـا  همچون  آمادگی  ایشان  او  نیز  آمادگی  فراهم  آرد.  ایشان  را  رها  نمیکند  تا  درنگ کنند  و در نتیجه  آتش  خشمشان  فروکش  کند.  انسان  واقعاً  به  هراس  میافتد  دربارۀ  مرد  تنهائی که  این  چنین  بیمناک  خویشتن  را  به  میان  قومی  میاندازد  که  سنگدل  و  درشتخوی  و  سخت  نیرومندند.  ولی  هنگامی که  انسان  دربارۀ  عوامل  و  اسباب  این  کار  او  میاندیشد،  هراس  برطرف  میشود.

این  کار،  کار  ایـمان  و  یقین  و  اطمینان  است  ...  ایمان  به  خدا،  و  یقین  به  وعدۀ خدا،  و  اطمینان  به  یاری  و  پیروزی  خدا  ...  ایمانی  که  با  دل  میآمیزد،  زمانی  که  خدا  وعدۀ یاری  و  پیروزی  را  میدهد  آن  را  حقیقت  ملموسی  در  درون  خود  میبیند  و  یک  لحظه  هم  راجع  بدان  شکّ  و  تردید  به  خـود  راه  نمیدهد.  هـمچون  حـقیقتی  انگـار  دستهایش  را  پر  میکند،  و  دل  او  را  پر  میکند که  مـیان  دو  پهلوی  او  است.  دیگر  همچون  حقیقتی  وعدۀ  به  آیندۀ  نهان  در  نهانگاه  غیب  نیست.  بلکه  حقیقتی  است  حاضر  و  آمـاده.  چشـم  و  دل  آن  را  مـینگرند  و  ورانـدازمینمایند.      

(قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِهِ )(٥٤)

گفت:  من  خدا  را  گواه  میگیرم  و  شما  هم  گواهی  دهـید  (بر  گفتارم)  که  من  از  چیزهائی  که  بجز  خدا  مـیپرستید  بیزار  (و  از  بیماری  شرک  شما  سالم)  و  برکنارم.

من  خدا  را  گواه  میگیرم  بر  بیزاری  خود  از  چـیزی کـه  بجز  خدا  می پرستید  و  انباز  خدا  میدانید.  شما  همگواهی  دهید  گواهی  و  شهادتی  که  مرا  بر کنار  و  بیزار  از  شرک  قلمداد کند  و  حجّت  و  برهانی  بر  ضدّ  خودتان گردد.  گواه  باشید:  من  بیزاری  خویش  را  آشکارا  بـه  شـما گـفتم  و  فریادتان  زدم  که گریزان  از  چیزی  هستم  که  بـجز خـدا  میپرستید  و  انباز  خدایش  میدانید.  گذشته  از  این،  شما  و  خداگونههائی  که  میپرستید  و گمان  میبرید که  یکی  از  آنها  به  من  بلائی  رسانیده  است،  جملگی گرد  هم  آئید  و  بدون  درنگ  و  مهلتی  به  چارهجوئی  من  و  نابودی  من  کوشید،  و  بدانید که  من  از  همه  شما  و  از  همۀ  انبازهائی  که  گمان  میبرید،  هیچ  باکی  و  هراسی  ندارم! چون:

(إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ ).

من  بر  خدا  تکیه  کردهام  که  پروردگار  من  و  پروردگار  شما  است.

هر  اندازه  راه  انکار  در پیش  گیرید  و  تکذیب کنید،  باکی  نیست.  چه  این  حقیقت  برجا  و  برپا  است،  حقیقت  ربوبیّت  خدا  برای  من  و  برای  شما.  زیرا  خدای  یگانه  خداوندگار  مـن  و  خداونـدگار  شـما  است،  بـه  دلیـل  ایـن کـه  او  خداوندگار  همگان  است  و  یکی  است  و  بیشتر  نیست،  و  هیچگونه  انبازی  ندارد.

(مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا ).

هیچ  جنبندهای  (اعم  از  انسان  و  غیرانسان)  نیست  مگـر  این  که  خدا  بر  او  تسـلّط  دارد  (و  زمـام  اختیارش  را  در  دست  دارد.  پس  چرا  باید  از  شما  ترسید؟!).

این  تصویر  محسوسی  از  قدرت  و  قوّت  و  تسلّط  است،  قدرت  و  قوّت  و  تسلّطی که  در  زمین  زمام  اختیار  هـر  کسی  و  هر  جنبندهای  را  در  دست  دارد.  نـاصیه  یعنی  پبشانی که  قسمت  بالای  رخساره  است.  این  هم  بیانگر  تسلّط  و  چیرگی و  غلبه  و  مواظبت  است که  به  شکـل  محسوسی  ذکر گردیده  است  و  متناسب  با  موقعیّت،  و  با  تندی  و  تیزی  و  سنگدلی  و  سختگیری  آن  قوم  است،  و  با  قدرت  بدنی  و  توانمندی  پیکر  ناتراشیدۀ  ایشان،  و  با  درشـتخوئی  و  احسـاس  خشـن  و  انـدیشۀ نـاجورشان  همخوانی  دارد  ...  د رضمن  بیانگر  پابرجـائی  و  حـرکت  سنّت  الهی  در  راستای  رویکرد  خود  است  و  میرساند  که  قانون  خدا  از  مسیر  ویـژهاش  مـنحرف  نـمیشود  و  کنارهگیری  نمیکند:

(إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ )(٥٦)

بیگمان  خدای  من  بر  صراط  مستقیم  (که  جـادۀ  عدل  و  داد  است)  قرار  دارد  (و  کاری  برخلاف  حکمت  و  صواب  انجام  نمیدهد)

این  قدرت  و  قوّت  و  پایداری  و  تصمیم  است.

در  این  واژههـای  نـیرومند  قاطعانه  راز  آن  بالائی  و  والائی  و  راز  آن  چالش  و  مبارزهطلبی  را  مییابیم  ...  این  واژهها  شکل  حقیقتی  را  به  تصویر  میکشند که  پیغمبر  خدا  هود  علیه السّلام   از  پروردگار  خود  بـر  صـفحۀ  دل  خویش  می‏بیند  و  در  درون  خویشتن  سراغ  دارد  ...  هود  این  حقیقت  را  روشن  و  آشکار  میبیند  ...  پروردگار  او  و  پروردگار  همۀ  آفریدگان،  توانا  و  چیره  است:

(مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا ).

هیچ  جنبندهای  (اعم  از  انسان  و  غیرانسان)  نیست  مگـر  این  که  خدا  بر  او  تسلّط  دارد.

این  مردمان  تنومند  و  قوی  و  درشتخوی  و  سنگدل  قوم  او  جــز  جنبندگانی  از  جـمله  جـنبندگانی  نـیستند کـه  پروردگارش  پیشانی  آنان  را  در  دست  دارد،  و  با  نیروی  چیرۀ  خود  ایشان  را  مغلوب  و  مقهور  خویش  میگرداند.  پس  هود  چرا  باید  از  این  جنبندگان  بترسد  و  چـرا  باید  بدیشان  توجّه  کند  و  اهمّیت  بدهد؟!  آنان  که  نمیتوانند  بر  او  چیره  شوند  و  تسلّط  پیدا کنند  - اگر  هم  بر  او  چیره  شوند  و  تسلّط  پیدا کنند  -  مگر  با  اجازۀ  یزدان  سبحان.  چرا  باید  او  با  ایشان  و  در  میان  آنان  بماند؟!  در  حالیکه راه  او  و  راه  ایشان  از  یکدیگر  جدائی  پیدا کرده  است  و  فاصله  پیدا  نموده  است.

این  حقیقتی که  صاحب  دعوت  آن  را  در  نـهانگاه  درون  خود  می‏یابد،  در  دل  او  جولانگاهی  برای  شکّ  و  تردید  دربارۀ  آینده  باقی  نمیگذارد،  و  فرصتی  به  تردّد  وگمـان  نـمیدهد که  او  را  از  حرکت  در  راه  و  ادامۀ  مسـیر  باز دارد.

این  حقیقت،  حقیقت  الوهیّت  است که  همیشه  در  دلهـای  گروه  گزیدۀ  مؤمن  جلوهگر  میآید.

در  این  مرز  از  چالش  و  مبارزهطلبی  با  قدرت  و  قوّت  خدا،  و  جلوهگر  ساختن  این  قدرت  و  قوّت  در  شکل  چیرۀ  قاطعانه  است که  هود  به  تهدید کردن  و  بیم  دادن  میپردازد:                        .

(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ).

 اگر  (از  دعوت  من)  روی  بگردانید  (باکی  نیست.  زیرا  بر  رسولان  پیام  باشد  و  بس)  و  من  رسالتی  را  که  مأمـور  بدان  بودم  به  شما  رساندم).

من  وظیفۀ  خود  را  برای  خشنودی  خدا  انجام  دادهام،  و  از  کار  و  بار  شما  دست  کشیدهام،  تا  با  نیروی  یزدان  سبحان  رویاروی  شوید:

(وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ ).

پـروردگارم  (شـما  را  مـیمیرانـد  و)  کسـان  دیگری  را  بجای  شما  مینشاند.

کسان  دیگـری  را  جـایگزین  شـما  مـیکند کـه  شایان  دریافت  دعوت  یزدان  باشند  و  بر  جادۀ  راست  و  درست  هدایت  او  بمانند،  پس  از  آن که  شما  به  سبب  ستمگری  و 

کجروی  و  انحراف  خودتان  هلاک  گـردید  و  نابود  شوید.

(وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا ).

و  شما  کمترین  زیانی  (با  روگردانی  از  پرستش  و  دوری  از  عبادتش)  بدو  نمیرسانید.

شما  توان  مبارزه  با  خدا  را  ندارید،  و  از  میان  رفتن  شمـا  در  جهان  یزدان  جای  خالی  و  نقصی  پدید  نمیآوند.

( إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ ).

بیگمان  پروردگار  من  مراقب  و  مواظب  هر  چیزی  است  (و  کردار  و  رفتار  شما  از  او  پنهان  نمیماند  و  بـیسزا  و  جزا  نمی گردد).

خداوندگار  من  دین  خود  را  و  دوستان  خود  را  میپاید  و  محافظت  مینماید،  و  مراقب  و  مواظب  قوانـین  خـود  است  و  نمیگذارد  ضائع  شود  و  هدر  رود.  حاضر  و  ناظر  بر  شما  است  و  شما  از چنگ  او  نمیتوانید  بگریزید  و  از  دست  او  رهائی  یابید،  و  ناگریز  خویش  نمیتوانید  او  را  ناتوان کنید  و  نتواند  به  شما  دسترسی  پیدا  کـند.  ایـن  واپسین  سخن  بود،  سخنی که  آنان  و  اینان  را  از  یکدیگر  جدا  میساخت  و  میانشان  فاصله  میانداخت.  جدال  و  ستیز  و گفت  به  پایان  آمد،  تا  تهدید  و  بیم  به  میان  آید: 

(وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا هُودًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّیْنَاهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ )(٥٨)

هنگامی  که  فرمان  مـا  (مـبنی  بـر  نـابودی  قوم  عـاد)  دررسید،  هود  و  مؤمنان  همراه  او  را  در  پرتو  مـرحمت  خود  نجات  دادیـم  و  ایشان  را  از  عذاب  سخت  و  شـدید  رهانیدیم.

هنگامی‏ که  فرمان  ما  برای  ییاده  کردن  تـهدید  و  اجراء  آن،  و  نابود گرداندن  قوم  هود،  صادر گردید  و  هنگامۀ  آن  در رسید،  هود  و کسانی  را  نجات  دادیم که  با  او  ایمان  آورده  بودند.  رحمت  ما  بدون  واسطه  ایشـان  را  در بر  گرفت  و  از  عذاب  همگانی  و  فراگـیر  قـوم  رهـائیشان  بخشید،  و  از  دست  بلاء  دورشـان  کـرد  و کنارشان  گذاشت.  آنان  از  عـذاب  سختی  درامـان  مـاندند  کـه  تکذیـبکنندگان  را  دربرگرفت.  وصف  عـذاب  با  واژۀ  غلیظ  به  معنی  بسیار  سخت  و  شدید،  تصویر  مجسم  و  محسوسی  است که  با  فضا  و  با  قوم  سرسخت  و  سرکش  همخوانی  و  تناسب  دارد  و  با  خشونت  و  غلظت  ایشان  میخواند.

اکنون که  قوم  عاد  هلاک  و  نابود گردیدهاند،  به  هلاک  و  نابودیشان  با  اسم  اشارۀ  بعید،  یعنی  «تِلّکَ:  آن«  اشاره  میگردد،  و گناهی  که  مرتکب  شدهاند  بر  آنـان  نـوشته  میشود،  و  با  ذکر  نام  و  تکرار  و  تأکید،  نفرین  میگردند  و  از  رحمت  مطرود  میشوند:

(وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (٥٩) وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلا إِنَّ عَادًا کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ) (٦٠)

آن  هم  قوم  عاد  بود  که  آیههای  (آفاق  و  انـفس)  و  دلائل  پـروردگارشان  را  انکــار  و  تکفیر  کـردند  و  از  فرمان  (پیغمبر  خدا  هود،  و  در اصل  از  فرمان  هـمۀ)  پـیغمبران  خــدا  سـرکشی  نـمودند  و  از  دسـتور  هـر  سـرکش  عنادپیشهای  پیروی  کردند.  در  ایـن  دنیا  دچار  نفرین  (مـردمان)  و  طرد  (از  رحمت  یـزدان)  شـدند  (و  از  پس  ایشان  بدنامی  و  رسوائـی  مـاند)  و  در  روز  قیامت  نـیز  (همین طور  به  لعنت  و  طرد  از  رحمت  گرفتار  میشوند  و  منفور  خدا  و  فرشتگان  و  مردمان  میگردند).  هـان!  (ای  جهانیان!  بدانید  که  قوم)  عـاد  بـه  خدای  خود  (ایـمان  نیاوردند  و  نسبت  بدو)  کافر  شدند.  هـان!  (ای  مـردمان!  بدانید  که)  عاد،  قوم  هود  (شایستۀ  طرد  از  رحمت  خدا  و  درخور  هلاک  شدند،  پس)  نیست  و  نابود  باد.

 

(وَتِلْکَ عَادٌ ).

و  آن  هـم  قوم  عاد  بود.

این گونه  از  ایشان  با  واژههای  ویژۀ  دور  سخن  میرود.  در  صورتی که  در  روند  قرآنی  لحظهای  پیش  از  آنـان  سخن  رفت  و  ذکر  ایشان گذشت،  و  هلاک  و  نابودیشان  به  پیش  چشمها  داشته  شد  ...  و لیکن  آنان  چنان  برافتادند  که  از  دیـدهها  و  انـدیشهها  دور  افتادند  و  یکباره  درافتادند.

(وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ ).

آن  هم  قوم  عاد  بود  که  آیههای  (آفاق  و  انـفس)  و  دلائل  پـروردگارشان  را  انکــار  و  تکـفیر  کـردند  و  از  فـرمان  (پیغمبر  خدا  هود،  و  در اصل  از  فرمان  همۀ)  پـیغمبران  خدا  سرکشی  نمودند.

آنان  از  یک  پـیغمبر  نافرمانی  کردند،  ولی  در  ایـنجا  نافرمانی  ایشان  از  همۀ  پیغمبران  یـزدان  قلمداد  شـده  است!  مگر  نه  ایـن  است که  همۀ  پیغمبران  رسالت  یگانهای  را  با  خود  آوردهانـد؟  پس  هر که  رسالت  یگانهای  را که  پیغمبری  با  خود  آورده  است  باور  نکند  و  تسلیم  او  نشود،  در حقیقت  از  جملگی  پیغمبران  سرکشی  کرده  است.  نباید  فرامـوش کنیم که  ذکر  «آیـات»  و  «رسل«  به  صورت  جمع،  دارای  مقصود  و  مفهوم  ویژۀ  مهمّی  از  لحـاظ  روش گـفتار  است  و  بـیانگر  بزرگی  گناهشان  و  پلشتی  کردارشان  است.  حه  آنان  آیـاتی  را  انکار کردهاند  و  از  پیغمبرانی  نافرمانی  نمودهاند.  لذا  چه  گناه  بزرگی،  و  چه  بزه  زشتی که  مرتکب  شدهاند!

(وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ) (٥٩)

و  از  دستور  هر  سرکش  عنادپیشهای  پیروی  کردند.

 پیروی کردند  از  فرمان  هر کسی که  بر  ایشان  تسلّط  پیدا  کرد،  و  راه  عناد  در پیش گرفت  و  تسلیم  حقّ  نشـد!  در  حالی که  ایشان  موظّف  هستند  از  سلطۀ  سلطهگران  آزاد  و  رها  شـوند،  و  خودشان  برای  مـصلحت  خـودشان  بیندیشند،  و  دنبالهروانی  نگردند  و  آدمیّت  خود  را  هدر  ندهند   و  تباه  نکنند.

بدین گونه  روشن  میشود که  مسألۀ موجود  در  میان  هود  و  قوم  عاد  مسألۀ  ربوبیّت  خداوند  یگانه  برای  ایشان  و  عبادت کردن  و کرنش  بردن  آنان  برای  یزدان  نه  برای  بندگان  بوده  است  ...  مسألۀ  موجود  مسألۀ  فرمانروائی  و  پیروی  بوده  است  ...  مسأله  این  بوده  است که:  چه  کسی  پروردگاری  است که  باید  در  برابر کرنش  برند  و  او  را  بپرستند  و  از  فرمانش  اطاعت کنند؟  ایـن  مسأله  در  فرمودۀ  یـزدان  بزرگوار  جلوهگر  میآید،  آنـجا که  می فرماید:

(وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ) (٥٩)

آن  هم  قوم  عاد  بود  که  آیههای  (آفاق  و  انفس)  و  دلائـل  پــروردگارشان  را  انکــار  و  تکفیر  کردند  و  از  فرمان  (پیغمبر  خدا  هود،  و  در اصل  از  فرمان  هـمۀ)  پـیغمبران  خـدا  سـرکشی  نـمودند  و  از  دسـتور  هـر  ســرکش  عنادپیشهای  پیروی  کردند. 

جاهلیّت  سرکشی  از  فرمان  پیغمبران  و  پیروی  از  فرمان

  گردنکشان  است!  اسلام  اطاعت  از  فرمان  پیغمبران  - که  در حقیقت  فـرمان  یـزدان  است  -  و  سـرکشی  از  فـرمان  گردنکشان  است.  دو  راهۀ  جدائی  جاهلیّت  و  اسلام،  و  کفر  و  ایمان،  این  است  ...  این  هم  در  هر  رسالتی   بـوده  است،  و  بر  دست  هر  پیغمبری  صورت گرفته  است.

بدین  منوال  پیدا  و  آشکار  است  که  دعوت  تـوحیدی  و  یگانهپرستی  قبل  از  هر  چیز  آزادی  از کــرنش  کردن  و  عبادت  کردن  غیر  خدا،  و  شورش  بر  سلطۀ  خداگونههای  طاغی  و  یاغی  را  پافشارانه  میطلبد،  و  چشـمپوشی  از  شخصیّت  و  دست کشیدن  از  حرّیّت  و  پیروی کردن  از  گردنکشان  متکبّر  را  شرک  و کفر  میشمارد،  و  آن  را  بزه  و گناهی  میداند که  پذیرندگان  و گردن  نهادگان  بدان  را  سزاوار  هلاک  در  دنیا  و  عذاب  در  آخـرت  میکند  ...  خداوند  مردمان  را  آفریده  است  تا  آزاد  باشند  -  بـرای  کسی  از  آفریدگان  یزدان کرنش  نبرند  و  پرستش  نکنند،  و  از  حرّیّت  خدادادی  خود  برای  هیچ  طاغی  و  یاغی  و  رئیس  و  پیشوائی  دست  برندارند.  چه  ملاک  کرامت  و  شرافت  آنان  همین  آزادی  و  پاسداری  از  آن  است.  اگر  از کرامت  و  شرافت  پاسداری  نکنند،  در  پیشگاه  خدا  نه  کرامتی  دارند  و  نه  نجاتی.  مـمکن  نـیست گروهی  از  مردمان  ادّعای  کرامت  و  شرافت  و  انسـانیّت کنند،  در  حالی که  برای  غیر  خدا کرنش  بـرند  و  پـرستش کـنند.  کسانی که  کـرنش  بـردن  و  پـرستش کـردن  بندگان  را  میپذیرند  و  حاکمیّت  و  فرمانروائی  آفریدگان  را  گردن  مینهند،  به  هیچ  وجه  عذرشان  پذیرفته  نیست  این کـه  شکست  خـورده  و  درمـاندهانـد.  چـه  آنـان  زیادند  و  گردنکشان  زورگو  اندکند.  اگـر  ستمدیدگان  آزادی  را  بخواهند  در  راه  آن  باید  فـداکـاری کنند  و  بـرخـی  از  چیزهائی  را  فدا  سازند که  در  وقت  شکست خوردگی  به  جبّاران  میدادند  و  ناچار  از  پرداخت  رسواگرانۀ  مالیات  جان  و  آبرو  و  دارائی  به  قلدران  زورگو  بودند.

قوم  عاد  هلاک  شدند  بدان  جهت که  فــرمان  جبّاران  و  ستیزهگران  با  حقّ  را  پذیرفتند  ...  آنان  هلاک گردیدند  و  در  دنیا  و  آخرت  نفرین  شدند  و  نفرین  بردند:

(وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ ).

در  این  دنیا  دچار  نـفرین  (مـردمان)  و  طرد  (از  رحمت  یزدان)  شدند  (و  از  پس  ایشان  بدنامی  و  رسوائی  ماند)  و  در  روز  قیامت  نیز  (همین طور  به  لعنت  و  طرد  از  رحمت  گرفتار  میشوند  و  منفور  خدا  و  فرشتگان  و  مـردمان  میگردند  ).

روند  قرآنی  داستان  عاد  را  تمام  نمیکند،  مگر  آن گاه که  حال  ایشان  را  بگوید  و  سبب  آنچه  را  بر  سرشان  آمـده  است  بنگارد،  و  در  میان  همگان  آشکارا  آن  را  اعلان کند  و  با  فریاد  بلند  به گوش  دیگران  برساند:

(أَلا إِنَّ عَادًا کَفَرُوا رَبَّهُمْ ).

هان!  (ای  جهانیان!  بدانید  که  قوم)  عاد  بـه  خدای  خود  (ایمان  نیاوردند  و  نسبت  بدو)  کافر  شدند.  سپس  روند  قرآنی  ایشان  را  نفرین  مـیکند  و  نـابودی  ایشان  را  فریاد  میدارد:

 

(أَلا بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ!!!).

هان!  (ای  مردمان!  بدانید  که)  عاد،  قوم  هـود  (شـایستۀ  طرد  از  رحمت  خدا  و  درخور  هلاک  شدند،  پس)  نیست  و  نابود  باد!!!. 

چندی  در  مقابل  چیزهائی  میایستیم  که  داستان  هود  بـا  قومش  در  روند  این  سوره  الهام  میکند،  پیش  از  این که  از  این  داستان  به  داستان  صالح  منتقل  گردیـم.  زیرا  نشان  دادن  مسیر  دعوت  اسلامی  بدین  شیوه  در  قرآن  مجید  به  میان  میآید  تا  نشانههای  راه  را  در  خطّ  سیر  حرکت  با  این  دعوت  در  طول  قرون  و  اعصار  ترسیم کند  ...  نه تنها  نشانههای  راه  را  در گذشتۀ  تاریخی  ترسیم  کـند،  بـلکه  نشانههای  راه  را  در  آینده  تا  پایان  جهان  ترسیم  کـند  و  پیش  چشم  دارد.  این  نشانههای  راه  را  نـه  فـقط  بـرای  مسلمانان  نخستینی که  این  قرآن  را  برای  نـخستین  بـار  دریافت  داشتهاند،  و  در  پرتو  آن  رویاروی  جـهالت  آن  زمان  به  حرکت  درآمدهاند  و  بر  ضدّ  آن  شـوریدهانـد،  ترسیم  میکند  و  بس،  بلکه  این  نشانههای  راه  را  بـرای  همۀ  مسلمانانی  ترسیم  میکند که  تا  پایان  جهان  میآیند و  در  پرتو  قـرآن  با  جاهلیّتها  رویـاروی  میشوند  و  میرزمند  ...  این  همان  چیزی  است  کـه  ایـن  قـرآن  را  کتاب  جاویدان  دعوت  اسلامی،  و  راهنمای  آن  در  کـار  حرکت  در  هر  زمانی  میگرداند.

اشارههای  سریعی  به  پسـودههای  قـرآنـی  داشـتهایـم،  پسودههائی  که  به  زودی  از  همۀ  آنـها  دوباره  سـخن  میگوئیم.  امّا  این  اشارههای  سریع  در  لابـلای  تـفسیر  نصوص  قرآنی  آمدهاند  و  برای  پیروی  از  روند  سـخن  نگاههای  گذرائی  بـیش  نبودهانـد.  بدین  جـهت  ایـن  پسودهها  نیاز  به  ایستادنهای  طولانیتری  دارند،  و  بـه  گونۀ  مجمل  باید  بیشتر  دربارۀ  آنها  سخن گفت:

1-  در  برابر  دعوت  جاودانهای  میایستیم  که  بر  زبان  هر  پیغمبری  رفته  است،  و  در  هـر  رسـالتی  بـوده  است  ...  دعوت  به  توحید،  یعنی  پرستش  و  بندگی  یزدان  یگانه که  مجسّم  در  چیزی  است کـه  قــرآن  مجید  از  زبان  هـر  پیغمبری  آن  را  روایت میکند:

(قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ).

 گفت:  ای  قوم  من!  خدا  را  بـپرستید  کـه  جز  او  مـعبودی  ندارید.

ما  هـمیشه  (عـبادت)  و  پـرستش  یـزدان  یگـانه  را  بـه  «کرنش  فراگیر»  برای  یزدان  یگانه،  تفسیر  کردهایم  البته  کرنش  برای  یزدان  در  هر کاری  از کارهای  این  جهان  و  آن  جهان.  چرا که  مدلول  و  مفهوم  این  واژه  در  ریشـۀ  واژگانی  خود  همین  است  ...  چه  «عَبَدَ:  پرستید»  معنی  آن : کرنش  برد  و  خشوع  و  خضوع کرد  و  فروتنی  نمود،  است.  راه  «مُعَبّد :  کوبیده  و آماده«  راهی  است  که  هموار  و  آماده  شده  باشد.  و  «عبّدَهُ : او  را  بندۀ  خود  کـرد »  به  معنی :  وی  را  عبد  خود  نمود،  یعنی  او  را  فروتن  و  رام  کرد  ...  عربی که  با  این  قرآن  برای  نخستین  بار  مخاطب  میگردید،  مدلول  و  مفهوم  این  واژه  را  بدان  هنگام  که  به  انجام  آن  دستور  داده  میشد  در  معنی  شعائر  و  مراسم  دینی  خلاصه  نمیکرد.  بلکه  آن  روزی که  در  مکّه  برای  نخستین  بار  مخاطب  گردید،  هنوز  شعائر  و  مراسم  آئینی  واجب  نشـده  بـود.  هنگامی  بدان  مـخاطب  مـیشد 

میدانست که  چیزی که  از  او  می خواهند  این  است که  در  همۀ  کارهای  خود  برای  خدای  یگانه کرنش  برد،  و  به  ترک  کرنش  در  همۀ  کارهایش  برای  غیر  خدا  بگوید  ...  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم «عبادت«  را  با  فرمودۀ  خود  «پیروی  کردن«  تفسیر کرده  است،  و  پیروی  از  جـملۀ  شـعائر  و  مراسم  دینی  نبوده  است.  بدان  هنگام  که  به  عدی  پسـر  حاتم  دربارۀ  یهودیان  و  مسیحیان  صحبت  فرموده  است  و  از  پرستش  احبار  و  رهبان  توسّط  ایشان  سخن گـفته  است:

(بلى . إنهم أحلوا لهم الحرام وحرموا علیهم الحلال . فاتبعوهم . فذلک عبادتهم إیاهم).

بلی  که  یهودیان  و  مسـیحیان  احبار  و  رهـبان  خود  را  خدایان  خود  قلمداد  کـردهاند.  احبار  و  رهـبان  بـرای  یهودیان  و  مسیحیان  حرام  را  حلال  کردهاند،  و  حلال  را  برای  ایشان  حرام  نمودهاند،  و  آنان  هم  از  ایشان  پیروی  کردهاند.  این  هم  پرستش  یـهودیان  و  مسـیحیان  بـرای  احبار  و  رهبان  است.

واژۀ  «عبادت«  بر  «شعائر  و  مراسم  آئینی«  اطلاق  شده  است،  به  اعتبار  این  که  عبادت  شکلی  از  اشکال  کرنش  بردن  برای  یزدان  و  پرستش  کـردن  خـدای  سبحان  در  کاری  از کارها  است  ...  شکلی  است که  مدلول  و  مفهوم  «عبادت«  را  به  طور کلّی  در بر  نمیگیرد.  بلکه  عبادت  به  تبعیّت  نه  به  اصالت  بدین  مدلول  و  مـفهوم  است.  ولی  وقتی که  مدلول  و  مفهوم  «دیـن«  و  مـدلول  و  مـفهوم  «عبادت«  در  دل  مردمان  جای  گرفته  است،  ایـن  چنین  برداشت  کردهاند  که  عبادت  غـیر خدا،  آن  عبادتی  کـه  انسانها  بدان  از  اسلام  بیرون  مـیروند  و  بـه  جـاهلیّت  داخل  میشوند،  تنها  انجام  شعائر  و  مراسم  آئینی  برای  غیرخدا  است،  مثل  انجام  عبادت  برای  بتها  و  خداگونهها.  انسان  هر  زمان  از  این  شکل  عبادت  دوری گـزیند،  از  شرک  و  جاهلیّت  دوری  کرده  است  و  «مسـلمان«  شـده  است  و  نباید  او  را کافر  قلمداد  کرد!  و  او  باید  برخوردار  از  هر  آن  چیزی  شود که  مسلمان  در  جامعۀ  اسلامی  از  آن  برخوردار  میشود،  از  قبیل:  محفوظ  و  مصون  ماندن  خون  و  ناموس  و  اموال  او  ...  و  سائر  حقوق  مسلمان  بر  مسلمان.

این  گمان  پوچی  است،  و کاستی  پذیرفتن  و  افت  کردن  است.  بلکه  تبدیل  و  تـغییر  مدلول  و  مفهوم  واژۀ  «عبادت«  و  پرستشی  است که  مسلمان  با  آن  به  دائرۀ  اسلام  وارد  یا  از آن  خارج  میگردد.  این  مدلول  و  مفهوم  است که کرنش  بردن کامل  برای  خدا  و  پرستیدن  به  تمام  و کمال  یزدان  در  هر کاری  از کارها  است.  این  مدلول  و  مفهوم  است که  واژۀ  عبادت  در اصـل  لغت بیانگر  آن  است،  و  هــمان  مدلول  و  مفهومی  است که  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  هنگام  تفسیر  این  آیه  فرموده  است‌‌:

(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أربابا من دون الله).

یـهودیان  و  تــرسایان  عـلاوه  از  خدا،  علماء  دیـنی  و  پارسایان  خود  را  هم  به  خدائی  پـذیرفتهاند.  (چـرا  کـه  علماء  و  پارسایان،  حلال  خدا  را  حرام،  و  حرام  خدا  را  حلال  می‏کنند،  و  خودسرانه  قانونگذاری  مینمایند،  و  دیگران  هم  از  ایشان  فرمان  میبرند  و  سخنان  آنـان  را  دیـن  مــیدانـند  و  کـورکورانــه  بـه  دنبالشان  روان  میگردند).                                                        (توبه/31) 

وقتی که  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  مصطلحی  از  مصطلحات  را  تفسیر  میفرمایند،  هیچ کسی  پس  از  تفسیر  او  حقّ  سخن  گفتن  و  نظر  دادن  را  ندارد.[2]

این  حقیقی  است که  در  موارد  بسیاری  از  این کتاب  فی  ظلال  القرآن،  و  در  جاهای  دیگری  غیر  از  آن،  در  هر جا  که  یزدان  ما  را  برای  نگـارش  پیرامون  این  آئین  و  سرشت  و  برنامۀ  حرکتی  و  جنبشی  آن،  توفیق  عطاء  فرموده  است،  راجـع  بدان  سخن گفتهایم  و  مـقرّر  داشتهایم[3] ...  هم  اینک  در  داستان  هود  -  بدان گونه  که  این  سوره  آن  را  بیان  میدارد  -  نگاه کوتاه  و گذرائی  را  خواهیم  یافت که  موضوع  مسأله  و  محور  پـیکاری  را  مشخّص  و  محدود  میکند کـه  مـیان  هود   و  قـوم  او  در گرفته  است،  و  آتش  آن  میان  اسلامی که  او  با  خود  به  ارمغان  آورده  است  و  میان  جاهلیّتی  شـعلهور  گردیده  است که  قوم  هود  در  آن  غوطهور  بودهاند،  و  مشخّص  میسازد  چه  چیز  هدف  هود  بوده  است  و  چـه  چیز  میخواسته  است  بدان  هنگام که  بدیشان  میگفته  است

(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ ).

(هود  بدیشان)  گفت:  ای  قوم  من  خدا  را  بپرستید  که  جز  او  معبودی  ندارید. 

مراد  هود  این  نبوده  است که:  ای  قوم  مـن!  شـعائر  و  مراسم  دینی  را  برای  غیر  خدا  انجام  ندهید!  همان گونه که  کسانی  این  چنین  مـیانگارند کـه  مدلول  و  مفهوم  «عبادت«  در  میان  مدلولها  و  مفهومهای  اذهـان  ایشان  انزوا  گزیده  است  و  دائرۀ  تنگی  پیدا کرده  است،  و  در  چهارچوب  شعائر  و  مراسم  آئینی  منزوی گردیده  است!  بلکه  مراد  هود کرنش  بردن  برای  یزدان  و  پرستیدن  او  در  سراسر  برنامۀ  زندگی  به  طور کلّی،  و  به  ترک کـرنش  بردن  و  اطاعت کردن گفتن  از  یکایک  طاغوتها  در  همۀ  کارهای  زندگی  است  ...  عملی که  قوم  هود  به  خاطر  آن  سزاوار  نابودی  و  نفرین  در  دنیا  و  آخرت گردیدند،  فقط  انجام  شعائر  و  مراسم  دینی  برای  غیر  خدا  نبود  ...  چه  شعائر  و  مراسم  دینی  تنها  شکلی  از  اشکال  بسیار  فراوان  شرک  است،  اشکال  بسیار  فراوانی که  هود  آمده  بود  تا  ایشان  را  از  آنها  بیرون  آورد  و  به  پرستس  خدای  یگانه  -یعنی کرنش  بردن  برای  یزدان  یکتا  - رهنمود گرداند  و  آنان  را  بدان  برساند.  عمل  زشت  و  پلشتی که  به  خاطر  آن  سزاوار  آن  چنان  سزا  و  جزائی گردیدند،  عبارت  است  از:  نپذیرفتن  آیات  پروردگارشان،  و  نافرمانی  از  پیغمبران  یـزدان،  و  پـیروی کردن  از  فـرمان  بندگان  زورمند  و  زورگو  در  میان  آفریدگان  ایزد  سبحان:

(وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ) (٥٩)

آن  هم  قوم  عاد  بود  که  آیههای  (آفاق  و  انفس)  و  دلائـل  پـروردگارشان  را  انکار  و  تکـفیر  کردند  و  از  فرمان  (پیغمبر  خدا  هود،  و  در اصل  از  فرمان  هـمۀ)  پـیغمبران  خـدا  سـرکشی  نـمودند  و  از  دسـتور  هـر  سـرکش  عنادپیشهای  پیروی  کردند.

همان گونه  که  راستگوترین  گویندگان،  آفــریدگار  جـهان  دربارۀ  ایشان  میگوید.  نپذیرفتن  آیات  پروردگارشان،  در  سرکشی  از  فرمان  پیغمبران،  و  پیروی  از  جـبّاران  و  زورمداران،  جلوهگر  میآید  ...  این  کـار  هم  یک  کـار  نیست  و  بس.  بلکه  کارهای  متعدّد  است  ...  هر  زمان که  مردمانی  از  اوامر  خدا  سرپیچی کنند،  اوامری که  مجسّم  در  شریعتهائی  است  که  توسّط  پیغمبران  بدیشان  ابـلاغ  میگردد،  بدین  معنی که  از  غیر  خـدا  پـیروی کـنند،  و  بجای  اطاعت  از  خدا،  از  طاغوتها  اطاعت  نمایند،  قطعاً  همچون  مردمانی  آیات  پروردگار  خود  را  انکار  میکنند،  و  از  فرمان  پیغمبران  نافرمانی  مینمایند،  و  بدین  جهت  از  اسلام  بیرون  میروند  و  به  شرک  داخل  میشوند.  قبلاً  برای  ما  روشن  گـردید  کـه  اسـلام  اصـل  است،  و  زندگی  انسانها  روی  زمین  با  آن  آغـاز گـردیده  است.  اسلام  همان  آئینی  است که  آدم  آن  را  از  بهشت  با  خود  به  ارمغان  آورده  است  و  در  این  زمین  با  آن  به  کـار  جانشینی  پرداخته  است.  همچنین  اسـلام  هـمان  آئـینی  است که  نوح  از کشتی  با  خود  پائین  آورده  است  و  در  این  زمین  با  آن  به  کار  جانشینی  پرداخته  است.  اسـلام  اصل  است  و مردمان  در  طول  زمان  از  اسـلام  بیرون  رفتهاند  و  بـه  شرک  وارد  شـدهانـد.  آن  وقت  دوبـاره  دعوت  از  نو  آمده  است  تا  ایشان  را  از  جاهلیّت  نـجات  دهد  و  مجدداً  به  اسلام  برگردند  ...  تا  به  روزگار  ما کار  همیشه  بر  این  روال  و  بدین  منوال  بوده  است.

واقعیّت  این  است  اگر  حقیقت  عبادت  تنها  شعائر  و  مراسم  آئینی  بود،  شایسته  نبود  این  همه کاروانـیان  بـزرگوار  پیغمبران  و  پیغمبریها  برای  آن  بیایند.  سزاوار  این  نبود که  ایـــن  هـمه  تــلاشها  و کوششهای  رنجآور  و  طاعتفرسای  پیغمبران  -  صلوات  الله و  سلامه علیهم  -  صرف  آن گردد.  سزاوار  این  نبود که  این  همه  شکنجه  و  عذاب  و  این  همه  درد  و  رنج گریبانگیر  دعوتکنندگان  و  مؤمنان،  در  طول  تاریخ  دور  و  دراز گردد.  آن  چیزی که  سزاوار  این  همه  بهای  سنگین  و کمرشکن  است  بـیرون  آوردن  جملگی  انسانها  از  پیروی  بندگان،  و  برگرداندن  ایشان  به  پیروی  از  یزدان  یگانۀ  سبحان  در  همۀ کار  و  بار  خودشان،  و  در  سراسر  برنامۀ  زندگی  این  جهان  و  آن  جهان  آنان  به  طور  یکسان  است.

توحید  الوهیّت،  توحید  ربوبیّت،  توحید  قیمومت،  توحید  حاکمیّت،  توحید  منبع  شریعت،  توحید  برنامۀ  زندگی،  و  توحید  جهتی که  مردمان  به  تمام  و کمال  از  آن  پیروی  میکنند،  این  چنین  توحیدی  سزاوار  این  است که  همگی  پیغمبران  برای  آن  روانه  شوند،  و  در  راه  آن  ایـن  هـمه  تلاشها  و کوششها  مبذول  شود،  و  برای  تحقّق  بخشیدن  و  پیاده کردن  آن  همۀ  این  شکنجهها  و  عذابها  و  دردها  و  رنجها  در  طول  تاریخ  تحمّل گردد  ...  نه  بدان  خاطر که  یزدان  سبحان  نیازمند  بدان  است.  خداوند  متعال  بی‏نیاز  از  همۀ  جهانیان  است.  بلکه  بدان  خـاطر که  زنـدگی  انسانها  روبراه  نمیگردد  و  شایسته  و  بایسته  نمیشود  و  اوج  نمیگیرد  و  زندگی  لائق  «انسان«  نمیشود  مگر  با  این  توحیدی که  تأثیر  آن  در  زندگانی  بشریّت  در  هـر  زاویهای  از  زوایای  آن  بیاندازه  و  خارج  از  شمار  است  ...  امیدواریم که  در  این  زمینه  بیش  از  این  -انشاءالله  -  در  پایان  داستانهای  پیغمبران  در  خاتمۀ  سوره  تـوضیح  دهیم.

٢-در  مقابل  حقیقتی  میایستیم که  هود  برای  قوم  خود  از  آن  پرده  برداشته  است،  بدان گاه  که  بدیشان  میگوید: 

(وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ) (٥٢)

ای  قـوم  مـن!  از  پـروردگارتان  آمـرزش  (گناهان  و  لغزشهایتان)  را  بطلبید  و  به  سوی  او  برگردید  تا  آسمان  را  بر  شما  ریزنده  و  بارنده  کند  (و  باران  و  برکات  آن  را  بر  شما  پیاپی  و  فراوان  گرداند)  و  نیروئی  بر  نـیرویتان (و  عزّت  و  شکوهی  بر  عزّت  و  شکوهتان)  بـیفزایـد.  (ای  قوم  من!  از  حقّ  و  حقیقت)،  بزهکارانه  روی  بـرنتابید  (و  بر  گناه  مصمّم  و  مصر  نشوید). (هود/52)

 این  همان  حقیقتی  است که  در  مقدّمۀ  سوره  از  آن  سخن  رفــته  است،  بـدان  هنگام کـه  بیان  مـیشود  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  صدد  دعوت  قوم  بـه  سـوی  مقاصد  و  مفاهیم کتابی  است که  آیات  آن  تـوسّط  خـدا  مـنظّم  و  محکم گردیده  است  و  لذا  تناقض  و  خلل  و  نسخی  بدان  راه  ندارد،  و  نیز  آیات  آن  از  سوی  خداوند  جهان  شرح  و  بیان  شده  است که  هم  حکیم  است  و  هم  آگاه  و کارهایش  از  روی  کاردانی  و  فرزانگی  انـجام  مـیپذیرد[4]...  در  فرمودۀ  خداوند  بزرگوار  آمده  است:

(وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ) (٣)

و  این  که  از  پروردگارتان  طلب  آمرزش  کنید  و  به  سوی  او  برگردید  که  خداوند  (به  سـبب  استغفار  صادقانه  و  توبۀ  مخلصانه)  شما  را  تا  دم  مرگ  به  طرز  نـیکوئی  (از  مواهب  زندگی  ایـن  جـهان)  بـهرهمند  مـیسازد،  و  (در  آخرت  برابر  عدل  و  داد  خود)  به  هر  صاحب  فضیلت  و  احسانی  (پاداش)  فضیلت  و  احسانش  را  میدهد.  اگر  هم  پشت  بکنید  (و  از  ایمان  بـه  یـزدان  و  طـاعت  و  عبادت  خداوند  رحمان  روی  بگردانید،  بر  رسولان  پیام  باشد  و  بس)  من  بر  شما  از  عذاب  روز  بزرگی  (کـه  روز  قیامت  است)  بیمناکم

این  حقیقت  پیوند  موجود  در  میان  ارزشهای  ایمانی  و  ارزشهای  واقعیّت  در  زندگی  انسانی،  و  حقیقت  پـیوند  سرشت  هستی  و  قوانین  آن  با  حقّ  و  حقیقتی  است که  این  آئــین  دربـر  دارد  ...  ایـن  حقیقتی  است کـه  نیاز  بـه  روشنگری  و  اثبات  دارد،  به ویژه  در  درون کسانی که  از  زندگی  دنیا  ظاهری  و  نمادی  را  میدانند،  و  ارواحشان  صیقلی  نیافته  است  و  شفّاف  نگردیده  است  تا  این  پیوند  را  ببیند  یا  دست کم  آن  را  احساس کنند.

حقّی که  این  آئین  با  خود  آورده  است  جدا  نـاشدنی  از  حقّی  است که  در  الوهیّت  یزدان  سبحان  مجسّم  و  جلوهگر  است،  و  جدا  ناشدنی  از  حقّی  است که  آسمانها  و  زمین  بدان  آفریده  شدهاند  و  در  سرشت  این  هستی  و  قوانین  ازلی  آن  متجلّی  است  ...  قرآن  مجید  در  موارد  بسیاری  میان  حقّ  مجسّم  و  جلوهگر  در  الوهیّت  یزدان  سبحان،  و  میان  حقّی که  آسمانها  و  زمین  به  وسیلۀ  آن  برپا  و  برجا  است،  و  میان  حقّی که  در  پیروی  از  یزدان  یگانه  مجسّم  و  جلوهگر  است،  و  مخصوصاً  میان  حقّی که  در  پــیروی  مردمان  از  یزدان  در  روز  حساب  و کتاب،  و  میان  حقّی  که  مجسّم  و  جلوهگر  در  خیر  و  شرّ  مـوجود  در  دنـیا  و  آخرت  است،  ارتباط  و  پیوند  برقرار  میسازد  ...  برای  مثال  در  همچون  نصوصی:

(وما خلقنا السماء والأرض وما بینهما لاعبین . لو أردنا أن نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا . . إن کنا فاعلین . . بل نقذف بالحق على الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق , ولکم الویل مما تصفون , وله من فی السماوات والأرض , ومن عنده لا یستکبرون عن عبادته ولا یستحسرون . یسبحون اللیل والنهار لا یفترون . أم اتخذوا آلهة من الأرض هم ینشرون ? لو کان فیهما آلهة إلا الله لفسدتا , فسبحان الله رب العرش عما یصفون . لا یسأل عما یفعل وهم یسألون . أم اتخذوا من دونه آلهة ? قل:هاتوا برهانکم . هذا ذکر من معی وذکر من قبلی , بل أکثرهم لا یعلمون الحق فهم معرضون . وما أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لا إله إلا أنا فاعبدون).

ما  که  آسمان  و  زمین  و  آنچه  در  میان  آنها  است  بـرای  بــاری  و  شــوخی  نـیافریدهایـم  (و  بـیهوده  و  بـیهدف  ساخته  و  پرداخته  نساختهایـم.  بـه  فرض  مـحال)  اگر  میخواستیم  سرگرمی  انـتخاب  کنیم،  چیزی  مـناسب  خــود  انـتخاب  مـیکردیم  (و  لهو  و  لعب  خدایـانهای  برمیگزیدیم).  بلکه  (ما  چنین  نمیخواهیم  و)  حقّ  را  بـه جان  باطل  میاندازیم،  و  حقّ  مــغز  سـر  بـاطل  را  از  هـم  میپاشد  و  باطل  هر چه  زودتر  مـحو  و  نـابود  مـیشود.  وای  بر  شما  (ای  کافران)  به  سبب  توصیفی  که  مـیکنید  (از  بیهدفی  جهان،  و  از  افترائی  که  بر  خدا  و  فـرستادۀ  یزدان  میبندید.  از آن  او  است  هر که  و  هر چه  در  آسمانها  و  زمین  است،  (و  لذا  تنها  شـایستۀ  پـرستش  او  است)  و  کسـانی  کـه  در  پیشگاه  وی  هستند  (و  مـقرّبان  درگاه  پـروردگارند،  یـعنی  فرشتگان)  از  پـرستش  او  سـرباز  نمیزنند  و  خویشتن  را  بالاتر  از  عبادتش  نمیدانند  و  (از  بندگی  شبانهروزی  خود  هرگز)  خسته  نمیکردند.  شب  و  روز  (دائـماً  بــه  تــعظیم  و  تـمجید  خدا  مشـغولند  و  پیوسته)  سرگرم  تسبیح  و  تقدیسند  و  سستی  بـه  خـود  راه  نمیدهند.  (فرشتگان  مـقرّب  ایـن  چنین  بـه  عبادات  مشغولند،  و  امّا  اینان)  آیا  خدایانی  از  (سـنگ  و  چوب  و  فلز  و  دیگر  اشیاء)  زمین  را  به  خدائی  گرفتهاند  که  (انگار  قـادرند  مردگان  را)  زندگی  دوبـاره  بـخشند؟!  اگر  در  آسمانها  و  زمین،  غیر  از  یـزدان،  مـعبودها  و  خدایـانی  میبودند  و  (امور  جهان  را  میچرخاندند)  قطعاً  آسمانها  و  زمین  تباه  میگردید  (و  نظام  گیتی  بـه  هــم  مـیخورد.  چـرا  که  بـودن  دو  شـاه  در  کشـوری  و  دو  رئـیس  در  ادارهای،  نــظم  و  تـرتیب  را  بـه  هـم  مـیزند).  لذا  یـزدان  صاحب  سلطنت  جهان،،  بسی  برتر  از  آن  چیزهائی  است  که  ایشان  (بدو  نسبت  مـیدهند  و)  بـر  زبـان  مـیرانـند.  خداوند  در  برابر  کارهائی  که  می‏کند،  مورد  بازخواست  قـرار  نمی‏گیرد  (و  بـازپرسی  نـمیشود،  و  کسـی  حقّ  خردهگیری  نـدارد)  ولی  دیگران  مـورد  بـازخـواست  و  پرسش  قرار  می‏گیرند  (و  در  افـعال  و  اقوالشـان  جای  ایراد  و  سـؤال  بسـیار  است).  آیـا  آنـان  غیر  از  یـزدان،  معبودهائی  را  (سـزاوار  پـرستش  دیـده  و)  بـه  خدائـی  گرفتهاند؟!  بگو:  دلیل  خود  را  (بر  این  شرک)  بیان  دارید.  این  (قرآن  است  که)  راهـنمای  کسـانی  است  کـه  بـا  مـن  همراهند  (و  پسینیان  بشـمارند)  و  ایـن  هـم  و  (تـورات  و  انجیل  و  دیگر  کتابهای  آسمانی  کـه)  راهـنمای  کسـانی  بوده  که  قبل  از  من  مـیزیستهاند  (و  پـیشینیان  نـامیده  میشوند.  هیچ کدام  شـرک  را  جـائز  نـمیدانند  و  بـلکه  مردمان  را  به  توحید  و  یکتاپرستی  میخوانند.  لذا  گمان  شما  در  امر  شرک،  نه  بر  عقل  و  نه  بر  نقل  استوار  است).  اصـلاً  اغلب  آنان  (ایـن  کتابها  را  انـدیشمندانـه  بـررسی  نکردهاند  و  چیزی  از)  حقّ  نمیدانند،  و  این  است  کـه  (از  یکـتاپرستی  و  ایمان  نـاآلوده  بـه  کـثافت  شـرک)  روی  گردانند.  ما  پیش  از  تو  هیچ  پـیغمبری  را  نـفرستادهایــم،  مگر  این  که  به  او  وحی  کردهایم  کـه:  مـعبودی  جز  مـن  نیست،  پس  فقط  مرا  پرستش  کنید.(انبیـاء/16-25)

(یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث فإنا خلقناکم من تراب , ثم من نطفة , ثم من علقة , ثم من مضغة مخلقة وغیر مخلقة , لنبین لکم , ونقر فی الأرحام ما نشاء إلى أجل مسمى , ثم نخرجکم طفلا , ثم لتبلغوا أشدکم , ومنکم من یتوفى , ومنکم من یرد إلى أرذل العمر لکیلا یعلم - من بعد علم - شیئا , وترى الأرض هامدة , فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت وربت , وأنبتت من کل زوج بهیج . . ذلک بأن الله هو الحق , وأنه یحیی الموتى , وأنه على کل شیء قدیر , وأن الساعة آتیة لا ریب فیها وأن الله یبعث من فی القبور).

ای  مردم!  اگر  دربـارۀ  رسـتاخیز  (مـردگان  و  زندگانی  دوبارۀ  ایشان)  تردید  دارید  (بدین  نکته  توجّه  کنید  تا  به  گوشهای  از  قدرت  الهی  پی  ببرید  و  به  خود  آئید:)  ما  شما  را  از  خاک  میآفرینیم،  سپس  (این  خاک  پیش  پـا  افتاده  را)  به  نطفه،  و  بعد  (نطفه،  این  پدیدۀ  اسـرارآمـیز  فراهـم  آمـده  از  اسـپرم  مـرد  و  اُوول  زن  را)  بـه  خون  بسـتۀ  (زالومانند)،  و  پس  از  آن  (این  خون  بسـته  را  بـه  چـیزی  شبیه)  به  یک  قطعه  گوشت  (جویده  شـده)  درمـیآوریم  که  برخی  (کامل  و  تامّالخلقه  و)  بسامان،  و  برخی  (ناتمام  و  نـاقصالخلقه  و)  نــابسامان  است.  (همۀ  ایـنها)  بـدین  خاطر  است  که  بـرای  شـما  روشـن  سـازیم  (که  مـا  بـر  آفرینش  و  تـغییر  و  تـبدیل  و  هر گونه  کاری،  از  جمله  زندگی  دوباره  بخشیدن  توانائیم).  مـا  جنییهائی  را  که  بخواهیـم  تا  زمان  خود  در  رحمها  نگاه  میداریم  و  آنگاه شـما  را  بـه  صـورت  کودک  (پسـر  یـا  دختر،  از  شکـم  مادران)  بیرون  میآوریم،  سپس  (شما  را  تحت  نظارت  و  رعایت  خود  میپائیم)  تا  به  رشد  جسمانی  و  عقلانی  خود  میرسید.  برخی  از  شما  (در  این  میان)  می‌‌میرند  و  بعضی  از  شما  به  نهایت  عمر  و  غایت  پیری  میرسند.  تا  بدانجا  که  چیزی  از  علوم  خود  را  بـه  خـاطر  نخواهـند  داشت  (و  دانستههای  خویش  را  فراموش  کرده  و  از  یاد  میبرند،  و  درست  هـمانند  یک  کودک  مـیشوند  دلیـل  دیگری  بر  قدرت  خدا  در  همه  چیز،  بویژه  دربارۀ  مسألۀ  رستاخیز،  این  است  که  ای  انسان  در  فصل  زمستان)  تو  زمـین  را  خشک  و  خـاموش  مـیبینی،  امّـا  هـنگامی  که  (فصل  بهار  درمیرسد  و)  بر  آن  آب  میبارانیم،  حرکت  و  جنبش  بدان  میافتد  و  رشـد  و  نـموّ  مـیکند  و  انـواع  گیاهان  زیبا  و  شادیبخش  را  میرویاند.  آن  (چیزهائی  که  در  آیات  پـیشین  دربارۀ  مـراحل  مـختلف  آفرینش  انسان  و  جهان  گیاهان  بازگو  شد)  بدان  خاطر  است  کــه  (بدانید)  خدا  حقّ  است  و  (لذا  نظامی  را  که  آفریده  نیز  حقّ  بوده  و  بیهوده  و  بیهدف  نیست،  و  به  زبان  حال  به  شما  میگوید:)  او  مردگان  را  زنده  می‏گرداند،  و  وی  در  هـر  چیزی  توانا  است.  و  (این  که  بدانید)  بـدون  شکّ  قیامت  فرامیرسد  و  جای  هیچگونه  تردیدی  نیست،  و  خداوند  تمام  کسانی  را  که  در  گورها  آرمـیدهانـد  دوبـاره  زنـده  می‏گرداند.(حج/5-7)

(ولیعلم الذین أوتوا العلم أنه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم , وإن الله لهاد الذین آمنوا إلى صراط مستقیم . ولا یزال الذین کفروا فی مریة منه حتى تأتیهم الساعة بغتة أو یأتیهم عذاب یوم عقیم . الملک یومئذ , لله یحکم بینهم , فالذین آمنوا وعملوا الصالحات فی جنات النعیم . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا فأولئک لهم عذاب مهین . والذین هاجروا فی سبیل الله ثم قتلوا أو ماتوا لیرزقنهم الله رزقا حسنا , وإن الله لهو خیر الرازقین . لیدخلنهم مدخلا یرضونه , وإن الله لعلیم حلیم . ذلک ومن عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى علیه لینصرنه الله , إن الله لعفو غفور . ذلک بأن الله یولج اللیل فی النهار ویولج النهار فی اللیل , وأن الله سمیع بصیر . ذلک بأن الله هو الحق , وأن ما یدعون من دونه هو الباطل , وأن الله هو العلی الکبیر . ألم تر أن الله أنزل من السماء ماء فتصبح الأرض مخضرة ? إن الله لطیف خبیر . له ما فی السماوات وما فی الأرض وإن الله لهو الغنی الحمید . ألم تر أن الله سخر لکم ما فی الأرض والفلک تجری فی البحر بأمره , ویمسک السماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه , إن الله بالناس لرؤوف رحیم . وهو الذی أحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم , إن الإنسان لکفور . لکل أمة جعلنا منسکا هم ناسکوه , فلا ینازعنک فی الأمر , وادع إلى ربک , إنک لعلى هدى مستقیم . . .).

و  این  که  عالمان  و  آگاهان  بدانند  که  آنچه  (پیغمبران  بـه  مردم  میگویند)  حقّ  بـوده  و  از  جـانب  پروردگار  تـو  است،  پس  باید  بدان  ایمان  بیاورند  تـا  دلهـایشان  بدان  آرام  گیرد  و  در  برابرش  تسـلیم  و  خـاضع  شـود.  قطعاً  خداوند  مـؤمنان  را  بـه  راه  راست  رهـنمود  مـینماید  (و  شبههها  و  وسوسههای  شیطانی  را  در  پـرتو  هـدایت  و  وحــی  آســمانی  بـدیشان  مــیشناساند  و  حـیران  و  سرگردانشان  نمیگذارد).  کافران  همواره  دربـارۀ  آن،  (یعنی  آنچه  پیغمبران  با  خود  آوردهاند،  بویژه  قرآن)  در  شکّ  و  تردید  بسر  خواهند  برد  تا  ایـن  که  وقت  (مـرگ)  ایشان  به  ناگاه  فرامـیرسد،  و  یـا  عذاب  روز  سـترون،  آنان  را  دربر  می‏گیرد  (که  قیامت  است  و  خیر  و  رحمتی،  و  خوشی  و  نعمتی  برای  ایشان  به  همراه  ندارد)  مـلک  و  فرمانروائی  در  آن  روز  مال  خدا  است  (و  کسی  نه  مالک  چیزی  و  نه  صـاحب  قدرت  و  فرمانی  است.  در  چنین  روزی  تنها)  او  است  که  میان  بندگان  خود  فرمان  میراند  و  داوری  مینماید.  کسانی  که  (در  جهان  عـاجل)  ایـمان  آورده  بــاشند  و  کـارهای  پسـندیده  کـرده  بـاشند،  (در  جهان  آجل)  کافر  بودهاند  و  آیات  (خواندنی  یا  دیدنـی)  ما  را  تکدیب  نموده  و  دروغ  حواندهاند،  عذاب  خوارکنندهای  خواهند  داشت.  و  کسانی  که  در  راه  خدا  هجرت  کردهاند  و  سپس  (در  میدان  رزم)  کشته  شدهاند  و  یا  این  کـه  (بــه  مرگ  طـبیعی)  مـردهانـد،  خدا  جزا  و  نـعمت  زیبائی  (و  جایگاه  و  مقام  توصیفناپذیر  و  والائی)  بدیشان  عطاء  خواهد  کرد،  چرا  کـه  خداونـد  بـهترین  نعمترسان  و  دهندۀ  خیر  و  عطاء  (بـه  دیگران)  است.  خداوند  چنین  کسانی  را  به  جایگاهی  وارد  مـیکند  کـه  از  آن  راضـی  و  خشنود  خواهند  بود.  بی‏گمان  خدا  کاملاً  آگاه  (از  اعمال  این  بندگان  جان فدا،  و)  شکیبا  است  (و  در  پاداش  دادن  به  مـؤمنان،  و  کیفر  رسـاندن  به  کافران  عـجله  و  شـتاب  نمیکند.  مسأله)  به  همین  منوال  است.  و  هر  فرد  (مؤمنی  که  در  برابر  ستـم  و  جنایتی  که  به  او  شده  است)  دست  به  ستم  و  جنایت  زند  به  همان  اندازه  که  بدو  ستم  و  جنایت  شده  است  و  سپس  دوباره  به  وی  ستـم  و  جنایت  شود  (و  جنایتکار  دیگر  بار  دست  تعدّی  دراز  کند)  حتماً  خداونـد  او  را  (علیه  متعدّی)  یاری  خواهد  کرد  (و  کسی  را  پیروز  می‏گرداند  که  تمام  نیروی  خود  را  برای  دفـاع  در  بـرابر  ظالم  بسیج  میکند  و  باز  هم  از  طرف  ستمگر  تحت  ستم  قـرار  مــیگیرد).  و  خـداونـد  بسـیار  عفو کننده  و  بس  بخشاینده  است  (و  کار  به  ظاهر  ستم  قصاص  گیرنده  را  عفو،  و  لغـزشهای  او  را  مـیبخشاید.  مسأله)  بـه  هـمین  منوال  است  (و  این  وعده  از  سوی  خدای  قادر  توانا  است.  بلی)  خدا  کـه  شب  را  در  روز،  و  روز  را  در  شب  داخل  می‏گرداند  (و  از  یکی  میکاهد  و  بر  یکی  میافزاید  و  طبق  نظام  معیّنی  چرخۀ  زمان  را  به  گردش  مـیاندازد)  و  او  شنوای  (گفتار  ستمدیدگان  و)  بینای  (کردار  ستمگران)  است  (و  داد  مظلومان  را  از  ظالمان  می‏گیرد.  مسأله)  بـه  همین  منوال  است.  و  خداوند  حقّ  است  و  آنچه  را  که  بجز  او  به  فریاد  میخوانند  و  پرستش  مینمایند  باطل  است،  و  خداوند  والامـقام  و  بزرگوار  است.  (ای  عاقل!)  آیـا  نمینگری  که  خداوند  از  (ابر)  آسمان  آب  (باران)  را  فرو  میآورد،  و  زمین  (به  وسیلۀ  آن،  گیاهان  گوناگونی  از  خود  میرویاند  و)  سبز  و  خرّم  می‏گردد؟  واقعاً  خدا  (با  بندگان  خویش)  بسیار  با  لطف،  و  بس  دقیق  و  آگاه  است  (در  همه  چیز،  از  جمله  در  تولید  و  تـبخیر  آب  شـیرین  و  آفرینش  و  پرورش  بذر  گیاهان،  و  بالیده  و  بارور  کردن  درختان).  آنـچه  در  آسـمانها،  و  آنـچه  در  زمین  است،  از آن  خدا  است،  و  تنها  خدا  غنی  (بالذّات  در  عالم  هستی  و  بینیاز  از  کمک  دیگران  است،  و)  شایستۀ  هر گونه  حمد  و  ستایش  (از  جانب  بندگان)  میباشد.  مگر  نمیبینی  (ای  انسان)  که  یزدان  (سبحان  بـه  سبب  رحـم  و  لطفی  کـه  نسبت  به  شما  بندگان  دارد،  تـمام  مـواهب  و  امکـانات)  چیزهائی  را  که  در  زمـین  است  در  اختیار  و  دسـترس  شما  قرار  داده  است  و  همچنین  کشتیها  را  با  مشیّت  خود  در  حال  حرکت  در  دریا،  فرمانبردار  شما  کرده  است،  و  (از  این  گذشته)  خداوند  نمی‏گذارد  (سنگهای  سرگردان  و  اشعههای  کیهانی)  آسمان  بر  زمین  فروافتد  مگر  (بدان  اندازه  که  مورد  نیاز  بوده  و)  او  اجازه  دهد.  واقعاً  یزدان  بسی  مهربان  و  دارای  مرحمت  فراوان  (در  حقّ  بندگان)  است.  خدا  کسی  است  که  شما  را  زندگی  بخشیده  است  (و  جان  به  کالبدتان  دمـیده  است)  و  بعد  (از  طـی  دورۀ  حیات)  شـما  را  مـیمیرانـد  (و  به  خـاک  گورتان  داخل  میگرداند)  و  سـپس  (بـار  دیگر  در  رسـتاخیز)  شـما  را  زنده  میکند  (و  برای  محاسبۀ  حسنات  و  سیّئات،  حیات  نـوینتان  مـیبخشد).  واقـعاً  (جای  شگـفت  است  کـه  با  وجود  مشاهدۀ  این  همه  دلائل  قدرت،  و  دیدن  آثار  نعمت،  باز  هم)  انسان  سخت  مـنکر  (بـودن  آفـریدگار)  و  بسـی  ناسپاس  (نعمتهای  بیشمار  پروردگار)  است.  بـرای  هـر  ملّتی  بـرنامهای  (ویـژه،  جـهت  مـعاملات  و  عبادات،  بـا  توجّه  به  شرائط  زمان  و  مکان)  قرار  دادهایم  کـه  برابر  آن  رفتهاند  و  بدان  عمل  کـردهانـد.  (بـرای  تـو  هـم  واپسین  برنامۀ  آسمانی  را  فرستادهایم  که  ناسخ  همۀ  برنامههای  پیشین  است  و  تا  قیامت  مردمان  را  بسـنده  است).  پس  باید  دربارۀ  این  امر  با  تو  ستیزه  نکنند  (و  مثلاً  اهل  کتاب  گمان  نبرند  آنـچه  در  تـورات  و  انـجیل  است  بـه  عنوان  برنامۀ  شریعت  ایشان  را  کافی  و  بسنده  است.  بلکه  باید  بدانند  کـه  حکم  آنها  بـه  وسـیلۀ  قـرآن،  لغـو  و  مـنسوخ  گردیده  است).  تو  به  سوی  پروردگارت  دعوت  کـن  کـه  (راه  راست  همین  است  که  تو  مـیپوئی  و)  تـو  قطعاً  بـرراستای  راه  هدایتی. (حج/54-67)

 بدین  منوال  در  این  نصوص  و  امثال  آن  در  قرآن  مجید،  ارتباط  آشکاری  را  خواهیم  یافت  که  میان  وجود  یزدان  حقّ،  و  میان  آفرینش  این  هستی  و  ادارۀ  آن  با  قوانین  و  مشیّت  حقّ  خدا،  و  میان  پدیدههای  هستی کـه  با  حـقّ  پدیدار  میشوند  و  صورت  مـیپذیرند،  و  مـیان  فـرو  فرستادن  ایـن کتاب  با  حقّ،  و  میان  فرمانروائی  و  داوری  به  حقّ  در  دنیا  و  آخرت  ...  وجود  دارد.  همۀ  اینها  حـقّ  واحد  مرتبطی  هستند که  جریان  قضا  و  قـدر  یــزدان  در  آنچه  او  میخواهد،  و  مسلّط کردن  نیروهای  هستی  برای  فراگیر  نمودن  خبر  یا  شرّ  بر  هر کس که  خـدا  بخواهد،  مطابق  کار  خیر  یا کار  شرّی که  مردمان  در  سرای  امتحان  این  جهان  انجام  میدهند،  از  این  حقّ  واحد  سـرچشـمه  میگیرند  و  برمیخیزند.  با  توجّه  به  همین  امر  میتوان  ارتباط  میان  آمرزش  خواستن  و  توبه  نـمودن،  و  مـیان  بهرهمندی  از کالای  خوب  و  از  زندگی  آسوده  و  باراندن  باران  از  آسمان  را  پیش  چشم  داشت  و  درک  و  فهم کرد  ...  چه  همۀ  اینها  متّصل  به  سرچشمۀ  یگانهای  هستند که  حقّ  است  و  حقّ  جلوهگر  است  در  ذات  یزدان  سبحان،  و  در  قضا  و  قدر  ایزد  منّان،  و  در گردانـدن  و  چــرخـاندن  ادارۀ  امور  جهان  با  دست  توانمند  خدای  مهربان،  و  در  حساب  و کتاب  و  سزا  و  جزای  خالق کون  و  مکان،  و  در  خیر  و  شرّ  به طور  یکسان  ...  از  این  ارتباط  پیدا  است که  ارزشهای  ایمانی  جدای  از  ارزشهای  عملی  در  زندگانی  مردمان  نیستند.  چه  هر  دوی  این  ارزشها  در  این  زندگی  مؤثّر  هستند.  چه  تأثیر  آنها  از  راه  قـضا  و  قـدر  یـزدان  باشد که  نهان  بوده  و  متعلّق  به  جهان  اسباب  و  علل)  پنهان  در  فراسوی  آگاهی  مردمان  و  تلاش  ایشان  است،  و  چه  تأثیر  آنها  از  راه  آثار  عملی  بوده  و  انسانها  بتوانند  آنها  را  ببینند  و  ضبط  و  ثبت کنند.  این  اثاری  است که  ایمان  داشتن  یا  ایمان  نداشتن  آنها  را  پدید  میآورند  و  نتائج  و  فرآوردههای  محسوس  آنـها  را  مشاهده  مـینمایند  و  درک  و  فهم  میکنند.

به  برخی  از  این  آثار  عملی  و  واقعی  قبلاً  اشاره کردیم،  آن  وقت که  یکبار گفتیم:  ریاست  و  فرمانروائی  برنامۀ  الهی  در  جامعه  بدین  مـعنی  است کـه  هـر کسی  جـزای  دادگرانه  کردار  خود  را  در  این  جامعه  ببیند،  و  هر کسی  امنیّت  و  آرامش  و  آسایش  اجتماعی  خود  را  داشته  باشد،  افزون  بر  امـنیّت  و  آرامش  و  آسایش  قلبی  و  درونیای که  در  پرتو  ایمان  خواهد  داشت.  با  توجّه  به  همۀ  اینها  میتوان  فهمید که  انسانها  پاداش کارهای  نیک  خود  را  در  این  جهان  هم  دریافت  مـیکنند  و  مـیبینند  پیش  از  آنکه  در  آخرت  واپسین  پاداش  خود  را  دریافت  کنند  و  به  سعادت  جاودانۀ  آن  سرای  نائل  آیند[5]...  یک  بار  نیز گفتیم:  پیروی  از  فرمان  یزدان  یگانه  در  جـامعه،  باعث  میگردد که  تلاشها  و کوششهای  مردمان  و  نیرو  و  توان  ایشان  مصون  و  محفوظ  بماند  و  صرف  طبل  زدن،  نای  و  نی  نواختن،  باد  به  غبغبها  دمیدن،  زمزمهها کردن،  آوازها  و  سرودها  خواندن،  تسبیحها  گرداندن،  جـادو  و  جــنبلها  نـمودن،  و  قـوّت کـردن،  و  بـه  کـعبها  دمـیدن  خداگونههای  پوچ  و  ناروا  تا  به  همچون  اربابان  و  خدا  نامیدگانی  برخی  از  ویژگیهای  الوهیّت  بدهند  و  جامهای  بر  تن  آنان کنند،  و  بدین  وسیله  کسـانی  را  فـرمانبردار  اوامر  و  نواهی  ایشان گردانند!  اگر  تلاشها  و کوششها  و  نیروها  و  توانهای  مردمان  در  این  مسیرها  هدر  نرود،  و  در  راستای  سازندگی  و  آبادانی  زمین  و  انجام  وظـائف  کار  جانشینی  به کار گرفته  شود،  خیر  و  خوبی  فراوان  و  برکت  و  نعمت  بیکران  بهرۀ  مردمان  میگردد، گذشته  از  کرامت  و  شرافت  و  حرّیّت  و  برابری  و  مسـاواتی کـه  مردمان  در  سایۀ  پیروی  از  یزدان  یگـانه  جـهان  نـه  از  بـندگان،  از  آن  بـرخـوردار  مـیشوند[6]...  ایـنها  جـز  نمونههائی  از  ثمرات  ایـمان  نـیست،  بـدان  هـنگام  کـه  حقیقت  ایمان  در  زندگی  مردمان  تحقّق  پـیدا  مـیکند  و  پیاده  میشود[7]...  انشاءالله  در  پایان  سوره،  در نـهایت  عرضه  کردن  داستانهای  پیغمبر،  بـا  انـدک  تـفصیلی  از  حقیقت  ایمان  سخن  به  میان  خواهد  آمد.

٣-در  برابر  واپسبن  رویاروئی  هود  با  قوم  خود،  و  در  برابر  جدائی  قاطعانهای  خواهیم  ایستاد  کـه  هـود  رو  در  روی  ایشان  با  قاطعیّت کامل،  و  چـالش  آشکـار،  و  با  افتخار  به  حقّی که  با  خود  آورده  بود،  و  اطمینانی که  به  پروردگار  خود  داشت  و  حقیقت  او  را  آشکـارا  در  دل  و  درون  خود  مییافت،  آن  جدائی  را  اعـلان  مـیدارد،  و  هر گونه  پیوندی را  به  سوی  چهرههایشان  پرت  میکند:

(قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (٥٤) مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونِی (٥٥) إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٥٦) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ) (٥٧)

گفت:  من  خدا  را  گواه  میگیرم  و  شما  هم  گواهی  دهـید  (بر  گفتارم)  که  من  از  چیزهائی  که  (بجز  خدا)  میپرستید  بیزار  (و  از  بیماری  شرک  شما  سـالم)  و  بروکنارم.  بـجز  خدا  (از  هرچه  مـیپرستید  گریزان  و  بیزارم.  حـال  که  چنین  است  هـر چـه  از  دسـتتان  ساخته  است  کوتاهی  مکنید  و)  همگی  بـه  نیرنگ  و  چـارهجوئیم  بپردازیـد  و  مـهلتم  مـدهید.  (مــن  نـه  از  شما  و  نــه  از  مـعبودهائی  میترسم  که  گمان  میبرید  بلائی  بر  سرم  آوردهاند).  من  بر  خدا  تکیه  کردهام  که  پروردگار  من  و  پروردگار  شما  است.  هیچ  جنبندهای  (اعم  از  انسان  و  غیرانسان)  نیست  مگر  این  که  خدا  بر  او  تسلّط  دارد  (و  زمام  اختیارش  را  در  دست  دارد.  پس  چرا  باید  از  شما  ترسید؟!  بدانید  کـه  قدرت  خدای  من  در  طریق  حقّ  و  عدل  جاری  می‏گردد،  زیرا)  بیگمان  خدای  من  بـر  صـراط  مسـتقیم  (که  جـادۀ  عدل  و  داد  است)  قرار  دارد  (و  کاری  برخلاف  حکمت  و  صـواب  انــجام  نـمیدهد).  اگر  (از  دعـوت  مـن)  روی  بگردانید  (باکی  نیست.  زیرا  بـر  رسـولان  پـیام  بـاشد  و  بس)  و  من  رسالتی  را  که  مأمـور  بدان  بـودم  بــه  شما  رســاندم.  پـروردگارم  (شما  را  مـیمیراند  و)  کسـان  دیگری  را  به  جای  شما  مینشاند  و  شما  کمترین  زیـانی  (با  روگردانـی  از  پـرستش  و  دوری  از  عبادتش)  بـدو  نمیرسانید.  بیگمان  پروردگار  من  مراقب  و  مواظب  هر  چیزی  است  (و  کردار  و  رفتار  شما  از  او  پنـهان  نمیماند  و  بیسزا  و  جزا  نمیگردد).  (هود/54-57 )

 کسانی که  مردمان  را  به  سوی  یزدان  در  هر  مکانی  و  در  هر  زمانی  دعوت  میکنند،  بسی  نـیازمند  ایـن  هـستند  مدّتهای  زیادی  در  برابر  ایـن  صـحنۀ  حـیرتانگـیز  و  مبهوتکننده  بایستند...  مردی  که  جز  انسانهای  اندکی  بدو  ایمان  نیاوردهاند،  با  سرکشترین  اهالی  زمین  و  با  ثروتمندترین  اهالی  زمین  و  با  متمدّنترین  اهالی  زمین  در  آن  روزگــار،  رویــاروی  مــیگردد  و  مـیرزمد،  همانگونه  که  در  سورۀ  دیگری  یزدان  بزرگوار  دربارۀ  ایشان  و  پیکار  هود  با  آنان  سخن  میگوید:

(کذبت عاد المرسلین . إذ قال لهم أخوهم هود:ألا تتقون ? إنی لکم رسول أمین , فاتقوا الله وأطیعون . وما أسألکم علیه من أجر إن أجری إلا على رب العالمین . أتبنون بکل ریع آیة تعبثون ? وتتخذون مصانع لعلکم تخلدون . وإذا بطشتم بطشتم جبارین . فاتقوا الله وأطیعون . واتقوا الذی أمدکم بما تعلمون . أمدکم بأنعام وبنین . وجنات وعیون . إنی أخاف علیکم عذاب یوم عظیم . قالوا:سواء علینا أوعظت أم لم تکن من الواعظین . إن هذا إلا خلق الأولین . وما نحن بمعذبین)! . . [ الشعراء:123 - 138 ]

قوم  عاد  پیغمبران  (خدا)  را  تکذیب  کـردند  (و  دروغگو  نامیدند).  بدانگاه  که  برادرشان  هود  بدیشان  گفت:  هان!  تقوا  پیشه  کـنید  (و  پـرهیزگار  بـاشید،  و  از  عذاب  خدا  بپرهیزید).  من  پیغمبر  امینی  برای  شما  هسـتم.  از  خدا  بترسید  و  از  من  اطاعت  کنید.  من  هیچ  اجر  و  پاداشی  در  برابر  این  دعوت  از  شما  نمیطلبـم.  اجر  و  پاداش  من  جز  بر  پروردگار  جهانیان  نمیباشد.  آیـا  شما  بـالای  هر  بـلندی  و  مکـان  مـرتفعی  کاخ  سـر  بـه  فـلک  کشـیدهای  میسـازید  (و  در  آن)  به  خوشگذرانی  و  کارهای  بیهوده  میپردازید؟  و  دژهــا  و  قلعههائی  مـیسازید  که  انگـار  جاودانه  میمانید؟  و  هنگامی  که  مجازات  میمانید،  از  حدّ  تجاوز  میکنید  و  همچون  ستمگران  و  سرکشان  کیفر  میدهید  (و  در  برابر  کمترین  جرم، سنگینتریـن،  جریمه  و  سزا  روا  میدارید  و  عدالت  و  ترحمّی  ندارید).  از  خدا  بترسید  و  از  من  اطاعت  کنید.  از  (خشم)  خدائی  بپرهیزید  که  شما  را  با  نعمتهائی  که  میدانید  یاری  داده  اسـت.  شما  را  یاری  داده  است  با  (اعطاء)  چهارپایان  و پسران.  و  با  بــاغها  و  چشـمهها.  میترسم  عذاب  بزرگ  (قیامت)  گریبانگیر  شما  شود.  آنان  (به  هود  پاسخ  دادند  و)  گفـتند:  برای  ما  تفاوت  نمیکند  چه  ما  را  اندرز  بدهی  یـا  نـدهی

(بیهوده  خود  را  خسته  مکن  و  ما  را  درد  سر  مـده).  ایـن  (چیزهائی  که  به  هـم  بافتهای  و  به  ما  خواهی  گفت)  جز  شیوه  و  عادت  پیشینیان  نـیست  (آنـانی  کـه  در  گذشته  خود  را  پیغمبر  نامیدهاند  و  دروغهائی  را  بــه گـذشتگان  تــحویل  دادهانـد  و  ادعـاهائی  هـمچون  ادّعای  تـو  داشتهاند).  و  ما  (نـه  در  ایـن  جـهان  و  نـه  در  آن  جـهان)  عذاب  داده  نمیشویم.   (شعراء/123-138 )                         

 این  سرکشان  زورمدار  و  زورگوئیکـه  بیرحمانه  میتازند  و  مجازات  میکنند،  و  نعمت  و  ثروت  ایشان  را  مغرور  و  سرمست کرده  است،  و کاخها  و  ساختمانهائی  میسازند  که  انگار  میخواهند  در  فراسوی  آنها  سالهای  سال  زندگی  کنند  و  جاودانه  بـمانند!  ...  ایـنان کسـانی  بودند  که  هود  علیه السّلام   اینگونه  با  ایشان  رویارو،،  گردیده  است  و  به  چالش  و  پیکار  پرداخته  است.  با  دلاوری  و  بزرگواری  و  یقین  و  اطمینان  مؤمنانهای  رزمیده  است،  و  اینگونه  قاطعانه  از  ایشان  کاملاً  بریده  است  و  به  ترک  مراودۀ  آنان گفته  است  -  هر چند که  ایشان  قـوم  او  بودهاند  -و  ایشان  را  به  چالش  طلبیده  است  و  به  مبارزه  خواسته  است  و  درخواست  نموده  است  که  بدان  مهلت  و  فرصت  دربارۀ  او  به  نیرنگ  بپردازند  و  هر چه  در  توان  دارند  دربارۀ  او  دریغ  نکنند  و کار  او  را  بسازند.  امّا  در  هر  حال  بدانند که  او  از  ایشان  هراسی  ندارد  و  بدانـان  اهمّیتی  نـیدهد!

هود  علیه السّلام   اینگونه  قهرمانانه  و  شگفتانگیز  ایستادگی  و  پایداری  کرد  پس  از  آن  که  تـا  تـوانست  انـدرز  داد  و  دلسوزی کرد،  و  در  دعوت  ایشان کمال  مودّت  و  محبّت  نشان  داد  ...  بعداً  برای  او  روشن گردید که  آنان  سر  ستیز  دارند  و  سرکشی  میکنند  و  بر  دشمنی  با  خدا  پافشاری  مینمایند  و  تهدید  و  بیم  را  تمسخر  میکنند  و  جسارت  بیشرمی  با  خدا  دارند!

هود  علیه السّلام   اینگونه  دلیرانه  و  حـیرتانگـیز  ایسـتادگی  و  پایداری  کرد،  چون  از  درون  جان  به  وجود  یزدان  بـاور  داشت  و  با  تمام  وجود  خدا  را  میشناخت،  و  یقین  داشت  که  این  جباران  کسی که  از  ثروت  و  نعمت  و  قدرت  برخوردارنـد  و  مغرور  و  سرمست  هسـتند،  از  زمرۀ  جنبندگان  می‏باشند،  و  هیچ  جنبندهای  نیست  مگر  این که  پیشانی  او  در  دست  خدا  است.  پس  چرا  بدیشان  اهمّیتی می بدهد  و  از  این  جنبندگان  باکی  به  خود  راه  دهـد؟!  ایـن  پروردگار  او  است  کـه  ایشـان  را  در  زمـین  جایگزین  دیگران  کرده  است،  و  آنچه  خواسـته  است  از  نـعمت  و  دارائی  و  قدرت  و  قوّت  و  فرزندان  بـدیشان  بـخشیده  است  و  توان  ایـن  را  بدنشان  داده  است  کـه کاخها  و  ساختمانها  بسـازند  و  مـاندگار  بـمانند!  ایـن  چـیزها  را  بدیشان  داده  است  برای  آزمایش  و  امتحان  نه  به  عنوان  عطیّه  و  ارمغان.  و  پروردگار  او  هر  وقت  که  بخواهد  آنان  را  میمیراند  و  از  میان  برمی‏دارد،  و  دیگران  را  برجای  ایشان  مینشاند.  و  ایشان  نمیتوانند کمترین  زیانی  بدو  برسانند،  و  قضا  و  قدری  از  او  برگردانند  ...  پس  چرا  باید  چیزی  از  این  چیزهائی که  دارند  او  را  بترساند؟  در  حالی  که  پروردگار  او  است که  هر  وقت که  بخواهد  و  هرگونه  که  بخواهد  نعمت  و  قدرت  میدهد  یا  نعمت  و  قـدرت  بازمیستاند.

کسانی که  مردمان  را  به  سوی  خدا  دعوت  میکنند  لازم  است  حقیقت  پـروردگارشان  را  در  هستی  خود  بـدین  شکل  و  شیوه  احساس کنند  و  بشناسند  تا  بتوانند  در  پرتو  ایمانشان  سرافراز  و  توانا  در  برابر  نـیروهای  جـاهلیّت  طاغی  و  یاغی  دور  و  بر  خود  بایستند  و  پایداریکنند،  نیروهائی  همچون:  نیروی  مادی،  نیروی  صنعت،  نیروی  مال  و  ثروت،  نیروی  دانش  بشری،  و  نیروی  دستگاهها  و  سازمانها  و  آزمونها  و  آموختهها  و  آگاهیها  ...  آنان  باید  بدانند  و  اطلمینان  داشته  باشند  که  پـروردگارشان  زمـام  اختیار  هر  جنبندهای  را  در  دست  قـدرت  خود  دارد،  و  انسانها  -  همگی  انسانها  -  جز  جنبندگانی  از  زمرۀ سائر  جنبندگان  نیستند!

روزی  و  روزگاری  باید  که  دعوت کنندگان  به  سـوی  یزدان  در  برابر  قومشان  بایستند  و کاملاً  از  ایشان  جدا  شوند  و  دوری گزینند.  در  این  وقت  است که  یک  قوم  دو  ملّت  جداگانه  خواهد  شد  ...  ملّتی  فقط  از  خداونــد  یگانه  فرمان  می‏برد  و  پیروی  میکند  و  فرمان  بردن  و  پیروی کردن  از  دیگران  را  رها  میسازد،  و  ملّتی  بجای  خدا  اربابان  و  خداگونگانی  بـرای  خـود  بـرمیگیرند  و  برمیگزینند،  و  با  خدا  میجنگند!

آن  روزی  و  روزگاری که  این  دوگانگی  و  جذابی  پیش  میآید،  وعدۀ  خدا  فرامیرسد،  وعدۀ  یـاری  نـمودن  و  پیروز کردن  دوستان  خود،  و  نابـود  نمودن  و  از  میان  بردن  دشمنان  خود  -  به  شکلی  از  اشکال که  بر  دل  میگذرد  یا  بر  دل  نمیگذرد  -چه  در  تاریخ  دعوت  به  سوی  خدا  در  طول  تاریخ  یزدان  جهان  میان  دوستان  خود  و  دشـمنان  خود  جدائی  نینداخته  است  و کار  را  یکسره  نکرده  (ست،  مگر  آن  زمانی  که  دوستانش  از  دشـمنانش  براساس  عقیده  بریدهاند  و  دوری  گزیدهاند  و  خداوند  یگانه  را  ترجیح  دادهاند...  و  دار  و  دستۀ  خدا  شدهانـد،  آن  دار  و  دستهای که  بر کسی  جز  خدا  تکیه  نکردهاند،  و کسی  جز  خدا  را  یار  و  یاور  خود  نیافتهاند  و  ندیدهاند.

*

این  ایستادنها  و  نگرشها  به  الهامها  و  اشارههای  داستان  هود  و  عاد  برای  ما  بس  است.  پس  از  این  با  روند  سوره  دربارۀ  داستان  صالح  و  قوم  ثمود  پیش  میرویم  و  آن  را  پی  میگیریم:

( وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُّجِیبٌ )(61)

و  به  سوی  قوم  ثمود  یکـی  از  خودشان  را  (بـه  عنوان  پیغمبر)  فرستادیم  که  صالح  نام  داشت.  (به  آنان)  گفت:  ای  قوم  من!  خدا  را  بپرستید  کـه  معبودی  جـز  او  بـرای  شما  وجود  ندارد  (و  کســی  غیر  او  مستحقّ  پرستیدن  نمیباشد).  او  است  که  شما  را  از  زمـین  آفریده  است  و  آبادانی  آن  را  بـه  شما  واگذار  نـموده  است  (و  نـیروی  بهرهوری  و  بهرهبرداری  از  آن  را  بـه  شـما  عطاء  و  در  شما  پدید  آورده  است).  پس،  از  او  طلب  آمرزش  (گناهان  خویـش)  را  بنمائید  و  به  سوی  او  برگردید  (و  بـا  انجام  عبادات  و  دوری  از  منکران،  مـغفرت  و  مـرحمت  او  را  بخـواهید  و  بدانید  که  اگر  در  این  کار  صـادق  بـاشید،  خداوند  شما  را  درمـییابد  و  دعـای  شـما  را  مـیپذیرد).  بیگمان  خداوند  من  (بـه  بندگانش)  نـزدیک  (است  و  استغفار  و  انگیزه  استغفارشان  را  مـیداند)  و  پذیرندۀ  (دعــای  کسـانی)  است  (کـه  او  را  مـخلصانه  بـه  زاری  میخوانند  و  به  یاریش  میطلبند).

این  واپسین  سخنی  است  و  تغییرناپذیر  است:

( یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ).

 ای  قوم  من!  خدا  را  بپرستید  که  معبودی  جز  او  بـرای  شما  وجود  ندارد  (و  کسـی  غیر  او  مستحقّ  پـرستیدن  نمیباشد).

این  برنامهای  است که  دگرگون  نمیشود:

(وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ ).

از  او  طلب  آمـرزش  (گناهان  خویش)  را  بنمائید  و  بـه  سوی  او  برگردید.

آنگاه  آشنائی  با  حقیقت  الوهیّت  فرامیرسد،  بدانگونه  که  پیغمبر  خدا  صالح  آن  را  در زوایای  هسـتی  خود  مییافت  و  اعلام  میداشت:

(إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ )(٦١ )

بیگمان  خداوند  من  (بـه  بندگانش)  نـزدیک  (است  و  استغفار  و  انگیزه  استغفارشان  را  مـیدانـد)  و  پـذیرندۀ  (دعـای  کســانی)  است  (کـه  او  را  مـخلصانه  بـه  زاری میخوانند  و  به  یاریـش  میطلبند).

صالح  ایشان  را  مـتوجّه  پـیدایش  وجودشان  از  زمـین  میسازد.  پیدایش  نوع  ایشان،  یا  پیدایش  یکایک  ایشان  از  غذای  زمین  یا  از  عناصر  زمین  مراد  است،  عناصری  که  عناصر  پیکرۀ  جسـمشان  از  آنـها  فراهـم  میآید.  انسانها که  از  این  زمـین،  یعنی  از  عـناصر  آن  پـدید  آمدهاند،  خدا  ایشان  را  در  زمین  جایگزین  مـی سازد  و  خلعت  خلیفهگری  را  بر  تن  آنان  مـیپوشاند. ایشان را  جانشین  نوع  خـودشان،  و  جـانشین  اشـخاص پیـش  از  خودشان  مینماید.

با  وجود  این  بعدها  آنان  خـداگـونههائی  را  انـباز  خدا  میسازند.  لذا  از  ایشان  خواسته  میشود:

(فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ ).

از  او  طلب  آمـرزش  (گـناهان  خویش)  را  بنمائید  و  بـه  سوی  او  برگردید.

طلب  آمرزش گناهان  خویش  را  بنمائید  و  مطمئن که  باشید  که  یزدان  آن  را  میپذیرد  و  بدان  پاسخ  میگوید:

(إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ )(٦١)

بیگمان  خداوند  مـن  (بـه  بندگانش)  نـزدیک  (است  و  استغفار  و  انگیزه  استغفارشان  را  مـیدانـد)  و  پذیرندۀ  (دعـای  کســانی)  است  (کــه  او  را  مـخلصانه  به زاری  میخوانند  و  به  یاریش  میطلبند).

اضافهای که  در  «ربّی:  خداوند  من«  موجود  است،،  و  در  کنار  هم  قــرار گـرفتن  واژۀ  «قـریب:  نـزدیک«  و  واژۀ  «مجیب:  پذیرنده«  حقیقت  الوهیّت  را  آنگونه  به  تصویر  میکشند  که  در  دلی  از  دلهای  گـروه  بـرگزیدۀ  ،گـلچین  جلوهگر  میشود،  و  بر  فــای  سـخن،  انس  و  پیوند  و  مهربانی  میپراکند،  و  از  دل  پیغمبر  صالح  و  بایسته  به  دلهای  شنوندگان  او  -  اگر  دلهائی  داشته  باشند)  -  منتقل  میگردد.

اما  دلهای  این  قوم  بدان  درجه  از  تباهی  و  فروبستگی  و  واژگونی  رسیده  است  که  به  سـبب  آنـها  زیـبائی  ایــن  تصویر  و  عظمت  آن  را  احساس  نمیکند،  و  به  دلربائی  این  سخن  لطیف  پی  نمیبرد،  و  درخشش  این  فنای  باز  را  نمی‏بیند  ...  ناگهان  با  همـچون  تـصویر  بـاعظمت  و  سخن  پرحکمت  روبرو  میشوند  و  بهگـونهای گـیج  و  واج  میگردند  که  دربارۀ  برادر  و  خویشاوند  خود  صالح  گمانهای  ناروا  میبرند!

(قَالُوا یَا صَالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ )(٦٢)

گفتند:  ای  صالح!  پیش  از  این  مایۀ امید  ما  بودی.  آیا  ما  را  از  پرستش  چیزهائی  که  پدرانمان  مـیپرستیدند  نــهی  میکنی؟  (و  از  عبادت  بتانی  بـازمیداری  کـه  نـیاکان  و  همچنین  خودمـان  به  عبادت  آنها  عـادت  کـرده  و  الفت  گرفتهایم؟!)  ما  راجع  بدانـچـه  ما  را  بدان  دعوت  میکنی  به  شکّ  و  تردید  عجیبی  گرفتار  آمدهایم!  (مگر  میشود  که  خدا  را  به  یگانگی  پرستید  و  بـدون  میانجیگری  بـتان  و  شفیعان  به  خدا  تقرّب  جست؟!  این  غیرممکن  است)  ما  به  تو  امیدوار  بودیم،  به  سبب  دانشی  که  داشـتی،  و  خردی  که  از  آن  برخوردار  بودی،  و  راستی  و  درستیای  در  تــو  سـراغ  مـیرفت،  و  حسـن  تعبیر  و  اندیشۀ  پسندیدهای که  در  تو  بود.  به  خاطر  همۀ  اینها  جای  امید  ما  بودی.  ولی  همۀ  این  امیدها  بر  باد  رفت  و  نقش  بر  آب  گردید)

(أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا ).

آیا  ما  را  از  پرستش  چیزهائی  که  پدرانمان  میپرستیدند  نهی  میکنی؟.

این  تکلیف  کمرشکنی  است!  ای  صالح  هر چه  میخواهی  بگو  و  بخواه  مگر  این  را!  ما  انتظار  نداشتیم کـه  چـنین  چیزی  را  بگوئی!  چه  امید  بیجائی  به  تو  بسـته  بـودیم!  دیگر  ما  به  شکّ  و  تردید  افتادهایم  نسبت  به  چیزی که  ما  را  بدان  دعوت  میکنی.  شکّ  و  تردیدی  پیدا  کردهایم که  از  این  به  بعد  به  سبب  آن  دربارۀ  تو  و  آنچه  میگوئی  به  گمان  و  دو  دلی  میافتیم:

(وَإِنَّنَا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ) (٦٢)

ما  راجع  بدانـچه  مـا  را  بـدان  دعوت  مـیکنی  بــه  شکّ  و  تردید  عجیبی  گرفتار  آمدهایم!  (مگر  میشود  که  خدا  را  به  یگانگی  پرستید  و  بدون  میانجیگری  بتان  و  شفیعان  به  خدا  تقرّب  جست؟!  این  غیرممکن  است).

بدین  منوال  قوم  از  آنچه  نباید  مایه  شگفتـی  شود  دچار  شگفتی  میشوند.  بلکه  آنچه  را که  حـقّ  است  و  واجب  است،  ناروا  و  ناپسند  می شمارند،  و  از  ایـن  حـیرت  و  دهشت  میکنند که  چرا  برادرشان  صـالح  آنان  را  بـه  پرستش  خدای  یگانه  میخواند.  چرا  باید  چنین  بــاشند؟  این  حیرت  و  دهشت  نه  از  روی  دلیل  و  برهان  و  تدبّر  و  تفکّر  است.  امّا  بدان  جهت  است  که  نیاکان  و  پدرانشان  این  خداگونههای  ساختگی  را  میپرستیدهاند!

تحجّـر  و  جمود  مردمان  را  چنان  میکند که  از  حقّ  آشکار  شگفت کنند،  و  عقائد  را  با  عمل  آباء  و  اجداد  بسنجند  و  برآورد  کنند!

بدین  ترتیب  یک  بار  و  دو  بار  و  سه  بار  آشکار  میشود  که  عقیدۀ  توحیدی  و  یگانهپرستی  در اصل  خود  دعـوت  به  آزادی  کامل  و  شامل  و  صحیح  است.  دعوت  به  رها  شدن  عقل  انسان  از  بندهای  تقلید،  و  از کمندهای  وهم  و  گمان،  و  از  زنجیرهای  خرافاتی  است  که  متکّی  به  هیچ  دلیل  و  مدرکی  نیست.

گفتار  قوم  ثمود  به  صالح:

(قَدْ کُنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا).

پیش  از  این  مایۀ  امید  ما  بودی.

ما  را  به  یاد  اعتماد  و  اطمینانی  میاندازد که  قبیلۀ  قریش  به  راستی  و  امانت  محمّد  صلّی الله علیه و آله وسلّم داشتند.  ولی  چون  آنان  را  به  سوی  ربوبیّت  یزدان  یگانه  فراخواند،  مـانند  قـوم  صالح  این  سخن  را  ناپسند  شمردند  و گفتند:  او  جادوگر  است  ...  او  دروغگو  و  دروغپـرداز  است  ...  فـرامـوش  کردند که  بر  راستی  و  امانت  او گواهی  دادهاند  و  نسبت  بدو  اعتماد  و  اطمینان  خود  را  اظهار  داشتهاند.

یک  سرشت  است  و  یک  داستان  است کـه  بـا گـذشت  زمان  و  در  طول  روزگاران  تکرار  میشود.

صالح  همان  چیزی  را  میگوید که  نـیای  او  نوح  آن  را  گفته  است:[8]

(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ )(٦٣)

گفت:  ای  قوم  من!  به  من  بگوئید،  اگر  من  (در  دعوت  شما  به  پرستش  خدای  یگانه)،  از  سـوی  خدا  دلیـل  روشـنی  داشته  باشم  و  او  از  جانب  خود  به  من  رحمت  (نـبوّت  و  رسالت)  داده  باشد،  حال  اگر  از  فرمان  او  سرکشی  کنم،  چه  کسی  مرا  در  برابر  (خشم)  خدا  یـاری  مـیدهد  و  از  عذاب او  رستگار  میسازد؟!  شـما  کـه  جز  بـر  زیـان  و  هلاک  من  نمیافزائید.

ای  قوم  من!  اگر  من  در  دل  خود  حقیقت  پروردگارم  را  آشکارا  بیابم  و گمانی  در  آن  نداشته  باشم  و کاملاً  بدانم  راه  همین  است  و  بس،  چه  میگوئید  و  نظرتان  چیست؟  خدا  در  حقّ  مـن  مهربانی  فـرموده  است  و  مـرا  بـرای  رسالت  خود  برگزیده  است  و  با  بخشیدن  ویژگیهائی  به  من  مرا  یاری  داده  است  و  شایستۀ  رسالت  کـرده  است.  چه کسی  مرا  در  برابر  خشم  خدا  یاری  میدهد  و کمک  میکند  اگر  من  از  فرمان  یزدان  سرپیچی  و  سرکشی کنم  و  در  رساندن  دعوت  او  به  شما کوتاهی  ورزم  و  امـید  شما  نسبت  به  خود  را  جای  دارم؟  آیا  این  امید  شما  به  من  نوای  من  سودمند  میافتد  و  مرا  در  برابر  خدا  یاری  میدهد؟  ...  هرگز:

(فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ) (٦٣)

حال  اگر  از  فرمان  او  سرکشی  کـنم،  چه  کسـی  مـرا  در  برابر  (خشم)  خدا  یاری  میدهد  و  از  عذاب  او  رستگار  میسازد؟!  شما  که  جز  بر  زیان  و  هلاک  من  نمیافزائید. 

شما  جز  زیانی  بر  زیان  من  نمیافزائید  ...  خشم  خدا  را  بهرۀ من  میسازید،  و  مرا  از کرامت  و  شرافت  رسـالت  محروم  میکنید،  و  رسوائی  دنیا  و  عذاب  آخرت  را  بـه  من  میرسانید.  اینها  هم  زیانی  پس  از  زیـانی  است.  و  چیزی  جز  زیانمند کردن،  و  بر  سنگینی گناهان  افزودن،  و  به  دشواری  و  سختی  انداختن  نیست.

(وَیَا قَوْمِ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ )(٦٤)

 (صالح  گفت:)  ای  قوم  من!  ایـن  شـتر  خدا  است  و  بـرای  شـما  مـعجزهای  است  (بـر  صدق  نبوّت  من.  چرا  کـه  هـــمچون  شـــتران  دیگر  نـــیست  و  ویژگیهای  خارقالعادهای  دارد).  پس  آن  را  رها  کنید  تا  در  زمین  (از  مـراتــع  و  عـلفزارهــا)  بـخورد  و  اذیّت  و  آزاری  بدان  مرسانید  که  (اگر  چنین  کنید)  هرچـه  زودتر  بـه  عذاب  سختی  گرفتار  میآئید.

روند  قرآنی  صفت  این  ماده  شتر  را که  صالح  بدان  اشاره  کرده  است  و  علامت  و  مـعجـزهای  بـرای  ایشان  بوده  است،  ذکر  نکرده  است.  ولی  در  اضافۀ  آن  به  خدا:

(هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ )

این  شتر  خدا  است.

و  در  اختصاص  آن  بدیشان:

(لَکُمْ آیَةً ).

برای  شما  معجزهای  است  (بر  صدق  نبوّت  من).

اشاره  بدان  دارد  که  این  ماده  شـتر  دارای  صفت  ویــژۀ  جداگانهای  بوده  است  کـه  بـا  آن  مـیدانسـتهانـد  کـه  معجزهای  از  سوی  خدا  برای  ایشان  است.  ما  به  هـمین  اندازه  بسنـده  میکنیم  و  به  دریـائی  از  افسانهها  و  اسرائیلیاتی  فرو  نمیرویم که مفسّران  دربارۀ  ناقۀ  صالح  در  ادوار  مختلف گفتهانـد  و  نوشتهانـد  و  می گویند  و  مینویسند!                         

(هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ).

این  شتر  خدا  است  و  برای  شما  معجزهای  است.  پس  آن  را  رها  کنید  تا  در  زمین  (از  مراتع  و  علفزارها)  بخورد  و  اذیّت  و  آزاری  بدان  مرسانید.

اگر  چنین  نکنید،  هر چه  زودتر  عــذاب  بـه  سـراغ  شما  میآید  ...  حرف  فاء  ترتیب که  در  عبارت  آمده  است،  و  واژۀ  قریب،  بیانگر  این  عجله  و  شتاب  است:

(فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ )(٦٤)

که  (اگر  چنین  کـنید)  هـرچـه  زودتـر  بـه  عذاب  سـختی  گرفتار  میآئید.

شما  را  به  سختی  فرامیگیرد  ...  فراگرفتن  از  رسـیدن  و  رخ  دادن،  جنب  و  جوش  بیشتری  دارد  و  سریعتـر  به  نظر  می آ ید.

(فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ ذَلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ )(٦٥)

 امّا  آنان  شتر  را  سر  بـریدند.  صـالح  بـدیشان  گفت:  در  خانه  و  کاشانۀ  خود  سه  روز  زندگی  کنید  (و  بدانید  کـه  مهلت  زندگانی  شما  به  پـایان  رسـیده  است.  پس  از  ایـن  ســـه  روزۀ  حـیات،  عـذاب  خدا  بـه  سـراغ  متکبّران  و  سرکشان  میآید  و  طومار  عمرتان  را  درهم  مینوردد).  این  وعدهای  است  که  دروغ  نخواهد  بود.

کشتن  ناقه  با  پیکردن  دست  و  پای  آن  با  شمشیر  بدین  شیوه،  بر  تباهی  دلهایشان  و  بـیشرمی  و گسـتاخیشان  دلالت  دارد.  روند  قرآنی  در  اینجا  دربارۀ  فاصلۀ  مـیان  دادن  شتر  بدیشان  و  پی  شدن  آن  توسط  ایشان  سخن  به  درازا  نمیکشاند،  چه  در  درون  آنان  تغییر  قابل  ذکـری  نسبت  به  این  دعوت  پدید  نیاورده  است.  آنگاه  رونـد  قرآن  چرخ  ارابۀ  عذاب  را  دنبال  میکند،  و  در  اینجا  در  همۀ گامها  با  فاء  تعقیب  به  بیان  سخن  میپردازد:

(فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ).

امّا  آنان  شتر  را  پی  کردند.  پس  صالح  بدیشان  گفت:  در  خانه  و  کاشانۀ  خود  سه  روز  زندگی  کنید  (و  بدانید  کـه  مهلت  زندگانی  شما  به  پـایان  رسـیده  است.  پس  از  ایـن  ســه  روزۀ  حـیات،  عـذاب  خدا  به  سـراغ  متکبّران  و  سرکشان  میآید  و  طومار  عمرتان  را  درهم  مینوردد).  این  سه  روز  آخرین  روزهای  بهره‏مندی  شما  از  این  دنیا  و  از  روزهای  زندگی  این  دنیا  است:

(ذَلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ )(٦٥)

این  وعدهای  است  که  دروغ  نــواهد  بود.

این  وعدۀ  راستینی  است  و  تخلّفناپذیر  است  ...  وجود  فاء  تقیب  نیز  بیانگر  انجام  این  وعده  است  و  میرساند  که  عذاب  فوری  بوده  و  به  عقب  انداخته  نشده  است:

(فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا صَالِحًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ (٦٦) وَأَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ )(٦٧)

هنگامی  کـه  فرمان  مـا  (مبنی  بـر  عذاب  قوم  ثـمود)  در رسید،  صالح  و  مؤمنان  همراه  او  را  در  پرتو  لطف  و  مرحمت  خود  نجات  دادیم  (و  از  هلاک  مصون  و  از  عذاب  محفوظ  داشتیم)  و  از  خواری  و  رسوائی آن  روز  (بد  و  هولناک)  رهانیدیم.  (ای  پپغمبر!)  پروردگار  تو نیرومند  و  چیره  است  (و  به  قوّت  و  عزّت  و  نـصرت  او  اطمینان  داشته  بــاش).  صـدای  شـدید  (و  وحشتناک  صـاعقه  و  امواج  هراسناک  زلزله)،  افـراد  سـتمکار  (قوم  ثـمود)  را  دربر  گرفت  و  در  خانه  و  کاشانۀ  خود  خشکـیدند  و  بـر  روی  افتادند.

هنگامی که  موعد  پیاده  کردن  فرمان  در رسید  - که  بـیم  دادن  یا  نابود کردن  است  -صالح  و  مؤمنان  همراه  او  را  با  لطف  و  مرحمت  خود  نجات  دادیم،  لطف  و  مرحمت  ویژه  و  بدون  واسطه  ...  صالح  را  از  مرگ  و  از  رسـوائـی  و  خواری  آن  روز  زهائی  بخشیدیم.  قوم  ثمود  با  مرگ  بد  و  رسواگرانهای  مردند.  صحنۀ  مرگشان  بدین  صـورت  جلوهگر  میآید:  آنا  بـا  صـاعقۀ  پـر  رعـد  و  برقی  در  خانههای  خود  میمیرند  و  بـر  روی  مـیافـتند  و  سـرد  میشوند،  و  بر  این  شکل  خوار کننده  در  صحنه  نمودار  میشوند.

(إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ) (٦٦)

پروردگار  تو  نیرومند  و  چیره  است  (و  به  قوّت  و  عزّت  و  نصرت  او  اطمییان  داشته  باش).

یزدان  سرکشان  را  سخت گرفتار  میکند  و  هیچکاری  بر  او  دشوار  نیست.  یزدان  سرپرستی  هر کـسی  را کـه  بـر  عهده گیرد  و  او  را  تحت  رعایت  و  عـنایت  خـود  قـرار  دهد،  خـوار  و  زبون  نمیگردد.

آنگاه  روند  ـرآنی  صحنة  ایشـان  را  نشان  مـیدهد،  و  دیگران  را  از  آنان،  و  از  سرعت  نابودیشان،  به  شگـفت  میاندازد:

(کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا ).

آن  چنان  که  گوئی  هرگز  ساکن  آن  دیار  نبودهاند  (و  در  آبادانی  آنجا  نکوشیدهاند.  ویران  و  خالی  و  بیصاحب!).  چنان  رفتهاند  که  گوئی  هرگز  نزیستهاند  و  از  دنیا  بـهره  نبردهاند  ...  صحنۀ  مؤثّر  و  هیجانبرانگـیزی  است.  یک  پسودۀ  تکان دهنده  و  برشورندهای  است.  صحنهای  است  که  دیده  میشود.  میان  زندگی  و  مرگی که  پیش میآید  فاصلهای  جز  لحظهای  نیست.  همۀ  زندگی  ناگهان  در  این  لحظه  نواری  میگردد که  تند  و  سریع  جمع  میشود  و  درهم  میپیچد.  انگار که  آنان  هرگز  در  زمین  نبودهاند  و  نزیستهاند.

آنگاه  پایانی  فرا میرسد  که  در  این  سوره  بدان  وعـده  داده  شده  است:  نوشتن  گناه،  و  بدرقۀ  نــفرین،  و  درهـم  پیچیده  شدن  طومار  زندگی  از  جهان  واقـع  مـردمان  و  محو  شدن  یادها  از  حافظهها:

(أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِثَمُودَ )(٦٨)

هان!  (ای  مردمان!)  قوم  ثـمود  آفریدگار  خـدا  را  انکـار  کردند!  هان!  نابود  باد  قوم  ثمود!.

بار  دیگر  خود  را  در  مقابل  حلقهای  از  حلقههای  زنجیرۀ  رسالت  در  طول  تاریخ  مییابیم  ...  دعوت  در  این  حلقه  همان  دعوت  است.  حقیقت  اسلام  در  آن  همان  حقیقت  اسلام  است  ...  پرستش  خـدای  یگـانه  بـدون  هـرگونه  شریک  و  انبازی،  و  پـیروی  از  خـدای  یگـانه  بـدون  هـرگونه  همتا  و  هماوردی  ...  بـار  دیگـر  جـاهلیّت  را  مییابیم  که  به  دنبال  اسلام  میآید  و  خود  را  مینماید.  شرکی  را  مییابیم که  به  دنبال  توحید  و  یکتاپرستی  قرار  میگیرد  و  عرض  اندام  میکند.  مثلاً  قوم  ثمود  بسان  قوم  عاد  از  نسل  مسلمانانی  هستند که  برگشتی  سوار  شدند  و  با  نوح  نجات  پیدا  کردند.  ولی  بعدها  نوادگان  ایشـان  منحرف  شدند  و  به  جاهلیّت گرفتار  آمـدند،  تـا  صالح  بیامد  و  ایشان  را  به  اسلام  از  نو  فراخواند  و  برگرداند  ...  گذشته  از  ایــن،  مـیبینیم کـه  قوم  صـالح  بـا  مـعجزۀ  خارقالعادهای  روبرو  میگردند. کـه  درخـواست  نموده  بودند.  نــه تنها  بدان  ایــمان  نـمیآورند  و  آن  را  نمیپذیرند،  بلکه  شتر  را  نیز  پی  میکنند!  مشرکان  عرب  نــیز  از  پــیغمبر  خــدا  صلّی الله علیه و آله وسلّم   درخـواست  معجزه  و  خارقالعادهای  هـمچون  مـعجزهها  و  خـارقالعـادههای  پیشینیان  میکردند  تا  ایمان  بیاورند  ...  هم  اینک  قـوم  صالح  معجزهای  را که  طلبیدهاند  حاضر  و  آماده  دیدهاند.  ولی  معجزه  بدیشان  سودی  نرسانده  است  و  بینیازشان  نداشته  است.  ایمان  نیازی  به  معجزات  و  خوارق  عادات  ندارد.  آنچه  هست  دعوت  سادهای  است  و  دلها  و  خردها  بدان  میاندیشند  و  تدبّر  و  تفکّر  میکنند.  ولی  جاهلیّت  پرده  بر  دلها  و  خردها  میافکند  و  آنها  را  نهان  میدارد!!  بار  دیگر  حقیقت  الوهیّت  را  مییابیم  بدانگونه  کـه  در  دلی  از  دلهای گروه  برگزیدۀ گلچین  شده،  یعنی  پیغمبران  بزرگوار،  جلوهگر  میآید.  حقیقت  الوهیّت  را  درگـفتار  صالح  مییابیم،  گفتاری که  قرآن  مـجید  آن  را  از  زبان  صالح  روایت  میدارد:

(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ) (٦٣)

گفت:  ای  قوم  من!  به  من  بگوئید،  اگر  من  (در دعوت  شما  به  پرستش  خدای  یگانه)،  از  سـوی  خدا  دلیل  روشنی  داشته  باشم  و  او  از  جانب  خود  به  من  رحمت  (نبوّت  و  رسالت)  داده  باشد،  حال  اگر  از  فرمان  او  سرکشی  کنم،  چه  کسی  مرا  در  برابر  (خشم)  خدا  یـاری  میدهد  و  از  عذاب  او  رستگار  میسازد؟!  شما  کـه  جز  بر  زیـان  و  هلاک  من  نمیافزائید.

این  سخن  را  وقتی  میگوید که  خداوندگار  خود  را  برای  ایشان  توصیف  میکند،  بدانگونه  که  او  را  در  دل  خود  مییابد:

(إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ) (٦١)

بیگمان  خداونـد  مـن  (بـه  بـندگانش)  نزدیک  (است  و  استغفار  و  انگیزه  استغفارشان  را  مـیدانـد)  و  پذیرندۀ  (دعـای  کســانی)  است  (کـه  او  را  مخلصانه  بـه  زاری  میخوانند  و  به  یاریش  میطلبند).حقیقت  الوهیّت  هرگز  در کمال  و  جلال  و  جمال و  رونقی  که  دارد  و  در  دلهای  این گروه  برگزیده  و گلچین  شده  از  میان  بندگان  جلوهگر  میآید،  در  هیچ  دل  دیگری  جلوهگر  نمیآید.  چه  این  دلها  پردۀ  نمایش  صـاف  و  بـاصفائی  است که  بر  آن  این  حقـیقت  بدین گونه  شگفت  و  شگرف  و  زیبا  و  دلربا  جلوهگر  میشود  و  به  تصویر  درمیآید![9] آنگاه  در  داستان  در  برابر  جاهلیتّی  مـیایسـتیم  کـه  بـا  وجود  مشاهدۀ  هدایت  ضلالت  را  برمیگزیند،  و  حقّ  را  مایۀ  شگفتی  می‏بیند  و  تـصور  نـمیکند  حـقّ  ایـنگونه  عجیب  جلوهگر  و  آشکار  شود! صالح که جای  امید  قوم  خود  بود  به  خاطر  صلاحیّت  و  لیاقتی که  داشت  و  برتری  خرد  و  نیکوئی  اخلاقی که  از  آن  برخوردار  بود،  امّا  قوم  او  اینگونه  بد  و  ناپسندیده  در  برابرش  مـیایسـتند،  و  یأس  و  ناامیدی  خود  را  از  او  اعـلان  مـیدارنـد،  و  از  دست  او  ناله  و  افغان  سر  میدهند!

چرا؟  بدان  خاطر که  او  ایشان  را  بـه  سـوی  پرستش  و  پیروی  از  فرمان  خدای  یگانه  دعوت  میکند،  ولی  آنان  پدران  و  نیاکان  خود  را  بر  پرستش  و  پیروی  از  فــرمان  غیر خدا  دیدهاند  و  آن  را  از  ایشان  به  ارث  بردهاند!  دل  انسان  وقتی  که  به  اندازۀ  مـوئی  از  عـقیدۀ  صحیح  انحراف  میورزد،  در گمراهـی  و گـریز  از  حـقّ  حـدّ  و  مرزی  نمیشناسد.  تا  آنجا که  حقّ  سادۀ  سرشتی  منطقی  بـرای  او  شگـفتی  از  شگـفتیهائی  بشمار  مـیآید  کـه  نمیتوان  آن  را  تصور کرد.  امّا  او  انحرافی  را  میپسندد  و  خوشایند  میشمارد که  اصلاً  بر  منطق  فطری  یا  منطق  عقلی  تکیه  ندارد!

صالح  ایشان  را  فریاد  میدارد:

(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا).

ای  قوم  من!  خدا  را  بپرستید  که  مـعبودی  جز  او  بـرای  شما  وجود  ندارد  (و  کسـی  غیر  او  مسـتحقّ  پرستیدن  نمیباشد).  او  است  که  شما  را  از  زمین  آفریده  است  و  آبادانی  آن  را  بـه  شما  واگذار  نموده  است  (و  نیروی بهرهوری  و  بهرهبرداری  از  آن  را  بـه  شما  عطاء  و  در  شما  پدید  آورده  است)  ....

صالح  ایشان  را  فریاد  میدارد  و  ایشان  را  متوجّه  دلیـل  فطری  منطقی  میکند که  در  پیدایش  ایشان  و  در  وجود  خودشان  وجود  دارد  و  آنان  در  برابر  این  دلیـل  فـطری  منطقی  هیچ گونه  پاسخی  ندارند  و  نمیتوانند  آن  را  رد  کنند  ...  آنان  که  گمان  نمیبردند  که  خودشان  بـه  خـود  وجود  بخشیدهاند  و  خـویشتن  را  آفـریدهانـد،  و  آنـان  خویشتن  را  در  زندگی  برجای  و  مستقرّ  ننمودهاند،  و  این  ارزاق  و  روزیهائی  را که  از  آنـها  در  زمـین  بـهرهمند  شدهاند  و  بهرهمند  میشوند،  ایشان  آنها  را  نصیب  خود  نکرده  و  نمیکنند.

آشکار  است  که  آنان  وجـود  یـزدان  سبحان  را  انکـار  نمیکردند،  و  معتقد  بـودند کـه  او  ایشـان  را  از  زمـین  برآورده  است  و  آفریده  است  و  بدیشان  هستی  بخشیده  است.  همچنین  معـتقد  هـم  بودند که  خدا  بدیشان  توان  این  را  داده  است  که  بتوانند  زمین  را  آبادکنند.  ولی  آنان  به  الوهیّت  یزدان  سبحان،  و  وجود  بخشیدن  او  بدیشان،  و  جانشین  گرداندن  ایشان  در  زمین  توسط  ایـزد  مـنّان،  اینگونه  اعتراف  و  اقرار  نمیکردند،  به  گونهای که  ایشان  را  بر  آن  دارد که  از  یزدان  یگانۀ  جهان  بدون  هـیچگونه  انبازی  فرمانبرداری  و  پیروی کنند،  و  او  را  بدون  همتا  و  هماورد  بپرستند  و  در  برابرش کرنش کنند  ...  این  همان  چـیزی  است کـه  صـالح  ایشـان  را  بـدان  ایـن  چـنین  فرامیخواند:

(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ ).

ای  قوم  من!  خدا  را  بپرستید  که  مـعبودی  جز  او  بـرای  شما  وجود  ندارد  (و  کسـی  غیر  او  مسـتحقّ  پـرستیدن  نمیباشد).

مسأله  این  بود  ...  مسألۀ  ربوبیّت  در  میان  بود  نه  مسألۀ  الوهیّت.  مسألۀ  پیروی  و  فرمانروائی،  یعنی  مسألۀ  اتبّاع  و  اطاعت  در  میان  بود  ...  مسألۀ  پیروی  و  فرمانروائـی  مسألۀ  هـمیشگی  است  و  پـیکار  اسـلام  بـا  جـاهلیّت  پیرامون  آن  دور  میزند  و  میچرخد!


 


[1] اشاره به ایههای  ٢٦و  ٢٧  سورۀ نوح است. (مترجم)   

[2] مراجعه شود به پژوهش درست و استواری که مسلمان بزرگ آقای ابوالاعلی مودودی امیر  الجماعه الأسلامیه در پاکستان، تحت عـنوان: «المصطلحات الاربعه فی القرآن: الاله. الرب.  الدین. العباده».

[3] مراجعه شود بـه کتابهای: «مـعالم  فـیالطـریق«. «خصائص الـتصور الاسلامی و مقوماته».  «هذا الدین». «المـستقبل لهذا الدین». «الاسلام و مشکلات الحضاره». «العداله  الاجتماعیه». «السلام  العالمی  و الاسلام»  ...   

[4] اشاره به آیۀ یکـم سورۀ هود است.(مترجم

[5] مراجعه شود به همین جزء، صفحههای  1871-1872

[6] مراجعه شود به همین جزء، صفحۀ ١٨٩٧.

[7] برای اطّلاع بـیشتر مـراجـعه شـود بـه فـی ظـلال القـرآن، جـزء اول، صفحات  11-30. 

[8] اشاره به آیۀ ٢٨ است. (مترجم)   

[9] مراجعه شود به کتاب: «خصائص التـصور الاسلامی و مقوّماته« جلد دوم، فصلحقیقه  الألوهیّه».

 

 

تفسیر سوره‌ی هود آیه‌ی 83-69

 

سوره‌ی هود آیه‌ی 83-69

 

(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ (٦٩) فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ (٧٠) وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ (٧١) قَالَتْ یَا وَیْلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ (٧٢) قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (٧٣) فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ (٧٤) أِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ (٧٥) یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (٧٦) وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ (٧٧) وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِی فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ (٧٨) قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ (٧٩) قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ (٨٠) قَالُوا یَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ (٨١) فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (٨٢) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ )(٨٣)

روند  قرآنی  در  ضمن  مرور  تاریخی  جانشینان  زمین‌،  از  روزگاران  نوح  به  بعد،  و  ذکر  ملّتهائی  ‌که  بدیشان  برکت  عمر  و  مال  مبذول ‌گردیده  است‌،  و  یاد  ملّتهائی که  عذاب  بر  آنان  واجب  و  گریبانگیرشان  شده  است‌،.  به  گوشه‌ای  از  داسـتان  ابراهیم  می‌پردازد  و  نـیم‌نگاهی  بـدان  می‌اندازد،  گوشه‌ای  که  برکات  در  آن  تحقّق  یافته  است‌.  پس  از  آن  روند  قرآنی  به  سوی  داستان  قوم  لوط  راه  را  می‌سپرد،  قومی  که  عذاب  دردناکـی  بدیشان  رسـیده  است‌.  در  دو  داستان  ابراهیم  و  لوط  که  در  ایـنجا  آمـده  است‌،  از  دو  طرف  وعدۀ  خدا  به  نـوح  تـحقّق  پذیرفته  است‌:

(قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ) (٤٨)

 (‌پس  از  آن  که  طوفان  همه  جا  را  ویـران  کرد،  به  زبـان  وحی  به  نوح‌)  گفته  شد:  ای  نوح‌!  از  کشتی  پیاده  شـو  (‌و  بدان  که  تو  و  همراهانت‌)  از  امنیّت  ما  برخوردارید  و  (‌از  قحطیها  و  بیماریها  و  سائر  بـلاها)  سـالم  و  بـرکنارید  و  (‌دریای‌)  برکات  خدا  به  روی  تـو  و  گروههای  همراهت  (‌گشــوده‌)  است  (‌و  نگران  نباشید  که  محیط  سالم  و  پربرکتی  خواهـید  داشت  و  بـعدها)  ملّتها  و  گروه‌های  دیگری  (‌از  نسل  شمـا  پدید  می‌آیند  که  آنان‌)  را  از  نعمتها  و  خوشیها  برخوردار  می‌کنیم  (‌ولی  ایشان  در  غرور  و  غفلت  فرو  می‌روند  و)  آنگاه  عذاب  دردناکی  از  سوی  ما  بدانان  می  رسد.(‌هو‌د/48‌)

 برکات  در  ابراهیم  و  پس  از  او  در  دو  فرزندش  بود‌:  یکی  اسـحاق  بــود کـه  از  اسحاق  و  پسـران  او  پـیغمبران  بنی‌اسرائیل  پای  به  جهان  نهادند.  دومی  اسماعیل  بود  که  از  نسل  او  خاتم‌الأنبیاء  صلّی الله علیه وآله وسلّم  پای  به  جهان  نهاد.

*

(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى ).

فرستادگان  (فرشتۀ) ما  همواره  با مژدگانی، به پـیش  ابراهیم  آمدند.

روند  قرآنی  از  این  مژده  جـز  در  موعد  مـناسب  و  با  حضور  زن  ابراهیم  سخن  نمی‌گوید.  فرستادگان  فرشتگان  بودند.  در  اینجا  فرشتگان  نیز  معرّفی  نشده‌اند  و  نام  آنان  گفته  نشده  است‌.  ما  مانند  مفسّران  در  امـر  شـناساندن  ایشان  و  تعدادشان  بدون  دلیل  سخن  نمی‌گوئیم  و  بدین  بحث  وارد  نمی‌شویم‌.

(قَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ ).

بدو  سلام  کردند.  ابراهیم  جواب  سلام  ایشان  را  داد.

 ابراهیم  از  سرزمین ‌کلدانیان ‌که  زادگاه  او  و  در  عـراق  بود،  کوچ  کرد.  از  اردن  گذشت‌،  و  در  سرزمین  کنعان  در  بیابان  مسکن  گزید.  بنا  بر  عادت  بدویان  و  بیابان‌نشینان  در  پذیرائـی  از  مـهمان‌،  ابـراهیم  که  آنـان  را  مـهمان  می‌پنداشت  برای  فراهم  آوردن  خوراکی  برای  ایشان  به  تلاش  و  تکاپو  پرداخت‌.

(فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ) (٦٩)

آنگاه  چیزی  نگذشت  که  گوساله  بریان  شده‌ای  حاضر  آورد.

گوسالۀ  چاق  بریان  شدۀ  بر  سنگ  داغ  و  تافته  در  جـلو  آفتاب  سوزان  پیش  کشید.

امّا  فرشتگان  خوراک  مردمان  روی  زمین  را  نمی‌خورند:

(فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ ).

هنگامی  که  دید  آنان  دست  به  سوی  آن  دراز  نمی‌کنند  (‌و  لب  به  غـذا  نـمی‌زنند،  پـیش  خود  فکر  کـرد  کـه  دوست  نیستند  و  سر  جنگ  دارند،  این  است  که  نمی‌خواهند  غذا  بخورند  ). 

دید  دستشان  به  سوی  غذا  دراز  نمی‌شود.

(نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً ).

از  ایشان  رمید  و  بدشان  دید  و  هراسی  از  آنان  به  دل  راه  داد. 

کسی ‌که  خوراک  نمی‌خورد  انسان  را  به  شکّ  و  تردید  می‌اندازد،  و  چنین  به  دل  راه  می‌دهد که  قصد  خیانتی  و  یــا  سـتمی  دارد،  بـرابـر  آداب  و  رسوم  بـدویان  و  بیابان‌نشینان  ...  صحرانشینان  مـا  از  خیانت  بـه  نـان  و  نمک  خودداری  می‌کنند.  یعنی  اگر  نان  و  نمک  کسی  را  بخورند  از  خیانت  بدو  می‌پرهیزند  و  حقّ  نان  و  نمک  را  نگــاه  مـی‌دارند‌!  هـر گاه  از  خـوراک  خـوردن  کسـی  خودداری ‌کنند،  بدین  معنی  است‌ که  آنان  می‌خواهند  شرّ  و  بلائی  بدو  برسانند،  یا  ایشان  از  مقاصد  و  نیّات  درون  او  نسبت  به  خود  نگرانند  و  بدو  اعتماد  ندارند  ...  بدین  هنگام  بود که  فرشتگان  برای  ابراهیم  پرده  از  حقیقت  حال خود  برداشتند:           

(قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ).

 گفتند:  مترس‌.  ما  (‌فرشتگان  خدائیم  و)  به  سوی  قوم  لوط  روانه  شده‌ایم  (‌تا  آنان  را  هلاک  کنیم‌)‌.

ابراهیم  می‌دا‌نست‌که  فرستادن  فرشتگان  به  سوی  قـوم  لوط  چه  معنی  دارد!  ولی  در این  لحظه  امری  پیش  آمد  که  مجرای  سخن  را  تغییر  داد:

(وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ ).

همسر  ابراهیم  (‌ساره  که  در  آنجا)  ایستاده  بود  (‌از  !یـن  خبر  که  آنان  فرشتگان  خدایند  و  برای  نجات  برادرزادۀ  شوهرش  لوط  و  سائر  مؤمنان  از  دست  کفّار  آمـده‌انـد  شادمان  شد  و)  خندید.

چه ‌بسا  خندیدن  او  از  شادی  بر  هلاک  قوم  ناپاک  لوط  باشد:

(فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ) (٧١)

ما  (‌توسّط  همان  فرشتگان‌)  بدو  مژدۀ  (‌تولّد)  اسحاق  (‌از  او)‌،  و  بـه  دنبال  وی  (‌تولّد)  یعقوب  (‌از  فرزندش  اسحاق‌)  را  دادیم‌.

زن  ابراهیم  نازا  بود  و  پیر  شده  بود  و  فرزندی  نداشت‌.  مژدۀ  تولّد  اسحاق  ناگهان  بدو  داده  شد  و  او  را  سخت  شگفت‌زده ‌کرد.  مژده  دو  چندان  گردید  وقتی ‌که  شنید  از  اسحاق  فرزندی  متولّد  می‌شود  و  یعقوب  نام  می‌گیرد.  زن  -  بویژه  نازا  -‌ در  برابر  همـرن  مژده‌ای  سراپای  او  به  لرزه  می‌افتد،  و  ناگهانی  این  مژده  بیشتر  او  را  به  لرزه  می‌اندازد  و  سرگردان  و حیران ‌ ‌می‌سازد:

(قَالَتْ یَا وَیْلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ) (٧٢)

گـفت‌:  ای  وای‌!  آیـا  مـن  کـه  پـیرزنی  هستم  و  این  هـم  (‌ابـراهـیم‌)  شـوهرم  کـه  پیرمردی  مـی‌باشد،  فـرزندی  می‌زایم‌!  این  چیز  شگفتی  (‌و  مـحالی‌)  است  (‌مگـر  ممکن  است  از  ما  دو  نفر  انسان  فرتوت  و  فرسوده‌،  بچّه‌ای  پدید  آید؟‌!)‌.

این  واقعاً  عجیب  است‌.  چه  زن  جوان  از  سنّ  مـعیّنی  بگذرد  دیگر  باردار  نمی‌شود.  ولی  هیچ  چیز  در  مقابل  قدرت  خدا  عجیب  نیست‌:

 

(قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ) (٧٣)

گفتند:  آیا  از  کار  خدا  شگفت  می‌کنی‌؟  ای  اهل  بیت  (‌نبوّت‌)  رحمت  و  برکات  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌شامل  شما  است  (‌پس  جای  تعجّب  نیست  اگر  به  شما  چیزی  عطاء  کند  که  به  دیگران  عطاء  نفرموده  باشد)‌.  بی‏گمان  خداوند  ستوده  (‌در  همۀ  افعال  و)  بزرگوار  (‌در  همۀ  احوال‌)  است‌.

کار  خدا  تعجّب  ندارد.  وقتی ‌که‌ کاری  برابر  عادت  انجام  گرفت‌،  دلیل  بر  آن  نمی‌شود که  این‌ کار  سنّت  و  قانون  تغییرناپذیری  است‌.  هنگا‌می ‌که  خدا  بنا  بر  حکمتی ‌کـه  می‌خواهد  - ‌این  حکمت  در  اینجا  رحم‌ کردن  به  خاندان  ابراهیم  و  رساندن  برکت‌های  وعـده  داده  شـدۀ  خـود  به  مؤمنان  این  خاندان  بود  - ‌آنچه  خـلاف  عـادت  است  حاصل  می‌شود،  هر چند  در  عین  حال  موافـق  سـنّت  و  قانون  الهی  است‌،  امّا  ما  از  حدود  و  ثغو‌ر  این  سـنّت  و  قانون  بی‌خبریم‌،  و  جز  از  قسمت  محدودی  از  آن  آگاهی  نداریم‌،  قسمتی که  برابر  عادت  معمولی  انجام  می‌پذیرد.  ما که  توان  پژوهش  و تجزیه  و تحلیل  جزئیّات  همۀ  رخدادها  و  حوادث  موجود  در گسترۀ  هستی  را  نداریم‌.  کسانی ‌که  اراده  و  مشیّت  خدا  را  مقیّد  و  مـحدود  به  چیزی  می‌کنند که  آنان  خودشان  آن  را  از  قـوانـین  و  سنّتهای  یزدان  می‌دانند،  حقیقت  الوهیّت  را  بدانگونه  نمی‌شناسند که  یزدان  سبحان  در کتاب  خود  آن  را  مقرّر  می‌دارد  و  می‌شناساند  -‌ سخن  خدا  سخن  فیصله‌ بخش  و  ختم ‌کلام  است‌،  و  با  وجود  سخن  خدا  خرد  انسانها  حقّ  سخن‌ گفتن  و  دم  زدن  ندارد  -  و  حتّی کسانی ‌که  اراده  و  مشیّت  خدا  را  مقیّد  و محدود  می‌کنند  به  سنّت  و  قانونی  که  خود  یزدان  آن  را  مقرّر  دا‌شته  است  و  بیان  فرموده  است‌،  حقیقت  الوهیّت  را  اینان  نیز  درک  و  فهم  نمی‌کنند!  چه  اراده  و  مشیّت  یـزدان  آزاد  از  قید  و  بند  زمـان  و  مکان‌،  و  حتّی  آزاد  از  قوانین  و  سـنّتهائی  است‌ که  آفریدگار  جهان  آنها  را  مقرّر  فرموده  است  و  دیگران  را  از  آنها  آگاه  نموده  است‌.

بلی  که  این  جهان  برابر  قوانـین  و  سـنّتهائی  که  یـزدان  سبحان  برای  جهان  مقدّر  و  مقرّر  فرموده  است‌‌،  می‌گردد  و  می‌چـرخد  و  اداره  می‌شود  ...  ولی  این  چیزی  است‌،  و  مقیّد  و  محدود  کردن  اراده  و  مشیّت  یزدان  بدین  قوانین  و  سنّتهای  مقدّر  و  مقرّر  چیز  دیگری  است‌.  قو‌انـین  و  سنّتهای  جهان  هر بار که  اجراء  و  پیاده  می‌شوند.  با  قضا  و  قدر  خدا  صورت  می‌پذیرند  و  تحقّق  پـیدا  می‌کنند.  و  خود کار  و  خودسر  و  خود  به  خود،  به  عبارت  دیگر کوک  شــده  و  اتـوماتیک‌،  به  کـار  نمی‌پردازند  و  انـجام  نمی‌پذیرند  و  کارگر  واقع  نمی‌شوند.  هر  زمان  که  یزدان  جهان  مقدّر  و  مقرّر  فرماید که  این  قانون  و  این  سنّت  این  دفعه  و  این  بار  صورت  بگیرد  و  تحقّق  پـیدا  بکـند  بـه  گونه‌ای که  مخالف  با  صورت  پذیرفتن  و  تـحقّق  پـیدا  کردن  دفعه‌ها  و  بارهای  پیشین  خود  باشد،  ایـن  چـیزی  است‌ که  قضا  و  قدر  خدا  خواسته  است‌،  و  هیچ  قانونی  و  سنّتی  نمی‌تواند  جلو  این  قضا  و  قـدر  یـزدان  جهان  را  بگیرد  و  نگذارد  این  مشیّت  و  ارادۀ  نوین  ایزد  سـبحان  صورت  پذیرد  و  به  منصّۀ  ظهور  بـرسد!  چه  قا‌نون  و  سنّتی که  همۀ  قانونها  و  سنّتها  در  آن  مندرج  هستند  و  تحت  فرمان  آن  اجـراء  و  پـیاده  مـی‌گردند،  آزاد  بـودن  مطلق  و  بی‌قید  و  بند  اراده  و  مشیّت  یزدان  سبحان  است‌!  و  این‌ که  هر  بار  قانون  و  سنّتی  صورت  پذیرد  و  تحقّق  پیدا کند،  با  قضا  و  قدر  ویژۀ  آزاد  صورت  مـی‌پذیرد  و  تحقّق  پیدا  می‌کند.

تا  اینجا  آنچه ‌گفتیم  این  بود که  ابراهیم  علیه السّلام  به  فرستادگان  پرو‌ردگارش  اطمینان  پیدا  کرد،  و  دل  او  از  مژده‌ای  کـه  بدو  دادند  شادمان  شد.  ولی  این  شـادمانی  لوط  را  کـه  برادرزادۀ  او  بود  و  با  وی  از  زادگـاهش  کـه  سر‌زمین  کلدانیان  بـود  کـوچ  کـرده  بـود،  و  در  نـزدیکی  او  در  سرزمین ‌کنعان  سکونت ‌گزیده  بود،  و  قومش  را  از  یاد  او  نبرد،  و  او  را  غافل  از  این  نکرد  که  در  فراسوی  فرستاده  شدن  فرشتگان  هلاک  شدن  و  ریشه‌کن  شـدن  قو‌م  او  نهفته  است‌.  سرشت  مهربان  و  با  محبّت  ابـراهـیم  تـاب  دیدن  نابودی  قوم  خود  و  ریشه‌کن  شدن  هـمۀ  آنان  را  ندارد:

(فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ (٧٤) أِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ) (٧٥)

هنگامی  که  خوف  و  هراس  از  ابراهیم  دور  شد  و  مـژدۀ  (‌تولّد  فرزند)  بدو  رسید،  (‌دلش  به  حال  قوم  لوط  سوخت  و  با  فرشتگان‌)  ما  (‌شروع‌)  به  مجادله  (‌و  گفتگو)  دربارۀ  (‌هلاک‌)  قوم  لوط  کرد.  واقعاً  ابراهیم  بسـی  بـردبار  و  آه  کشنده  و  توبه‌ کار  بود.

«‌حَلیمٌ:   شکیبا  و  بردبار»  کسی  است‌ که  انگیزه‌های  خشم  را  مهار  می‌کند  و  خویشتنداری  و  شکیبائی  و  بردباری  می‌کند  و  آرام  می‌ماند  و  برنمی‌جوشد  و  نـمی‌خروشد.  «‌أوّاهٌ : آه  کشنده‌.  ناله  سردهنده‌«  کسی  است  که  به  سبب  تقوا  و  پرهیزگاری  در  دعا  لابه  و  زاری  سـر  مـی‌دهد.  «‌مُنیبٌ ‌:  توبه‌کار  و  برگردنده‌« ‌کسی  است ‌که  تند  و  سریع  پشیمان  می‌شود  و  به  سوی  خدای  خـود  بـرمی‌گردد  ...  همۀ  این  صفات  در  ابراهیم  بود  و  او  را  بر آن  داشت ‌که  با  فرشتگان  راجـع  به  سـرنوشت  قـوم  لوط  به  مـجادله  پردازد،  هر چند  که  نمی‌دانیم  این  مجادله  چگونه  صورت  گرفته  است‌،  زیرا  نصّ  قرآنی  آن  را  توضیح  نداده  است‌.  پاسخ  این  مجادله  به  ابراهیم  چنین  داده  شده  است‌:  فرمان  یزدان  دربارۀ  ایشان  بر  این  رفته  است‌،  و  جای  مجادله  و  چون  و  چرائی  نمانده  است‌:

(یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ) (٧٦)

 (‌فرشتگان  بـه  او  گفتند:‌)  ای  ابـراهیم‌!  از  ایـن  (‌جدال  و  درخواست  رحمت  برای  قـوم  لوط‌)  دست  بکش‌.  فرمان  پروردگارت  (‌دربارۀ  هلاک  ایشان‌)  شرف  صدور  یافته  است  و  به‌ طور  قطع  عذاب  بدیشان  می‌رسد  و  (‌با  جدال  و  التماس  تو)  برگشت  ندارد.

*

روند  قرآنی  از  این ‌که  ابراهـیم  چـه  گفت  و  چـه  کـرد  خاموش  مانده  است‌.  بدون  شکّ  ابراهیم  نیز  خـاموش  مانده  است‌.  پردۀ  صحنۀ  ابراهیم  و  همسرش  فرومی‌افتد،  تا  در  اینجا  پردۀ  صحنۀ  دیگری  بالا  رود که  پر  از  جنبش و کنش  با  لوط  است‌.  قوم  لوط  در  شهرهای  عموریه  و  سدوم  اردن  سکونت  داشتند.

(وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ) (٧٧)

هنگامی  که  فرستادگان  ما  (‌به  صورت  جوانانی‌)  به  پیش  قوم  لوط  درآمدند،  لوط  بسـیار  از  آمـدن  آنـان  نـاراحت  گردید  و  دانست  که  قدرت  دفاع  از  ایشان  (‌در  برابر  قوم  تــباهکار  خود)  را  نـدارد،  و  گفت‌:  امـروز  روز  بسیار  سخت  و  دردناکی  است‌!.

لوط  قوم  خود  را  می‌شناخت‌.  می‌دانست  سرشت  ایشان  دچار  چه‌ کجروی  شگرفی  و  چه  انحراف  جنسی  شگفتی  شـده‌انـد.  آنـان  زنـان  را  رهـا  کـرده‌انـد  و  بـه  مـردان  پرداخته‌اند!  و  در  این  کار  فطرت  را  زیر  پـا  نـهاده‌انـد،  فطرتی کـه  انسـان  را  به  حکمت  و  فـلسفۀ  آفـرینش  آدمیزادگان  به  صورت  نر  و  مـاده  رهـنمود  مـی‌گردد  و  آشکارا  ندا  درمی‌دهد که  زوجیّت  در  مردمان  برای  ادامۀ  حیات  است  تا  آن  وقت  کـه  یـزدان  جـهان  مـی‌خواهد  آدمیزادگان  بر  روی  زمین  بمانند.  هـمین  فـطرت  پـاک  لذّت  حقیقی  را  در  پاسخ  دادن  بـه  نـدای  حکـمت  ازلی  مییابد،  آن  هم  نه  از  راه  اندیشیدن  و  انگاشتن‌،  بلکه  از  طریق  را‌هیابی  و  ماندگاری  بر  راستای  راهـی  و  انـجام  کار  به  شیوه‌ای ‌که  خدا  خواسته  است  و  اجازه  داده  است‌.  انسانها  از  دیرباز  با  حالتهای  بـیماری  جـنسی  افـرادی  آشنا  بوده‌اند،  ولی  حال  و  احوالی ‌که  قوم  لوط  داشته‌اند  و  پدیدۀ  پلشتی  که  در پیش ‌گرفته‌اند  شگفت‌انگیز  بوده  است‌.  داستان  این  پدیدۀ  پلشت  بـیانگر  ایـن  است  کـه  بیماری  روانی  نــیز  بسـان  بـیماری  جسمانی  سـرایت  می‌کند.  بیماری  روانی  مثل  این  بیماری  پلشت  مـمکن  است  به  سبب  به  هــم  خـوردن  مـقیاسها  و  معیارها  در  محیطی  از  محیطها  رواج  پیدا کند  و  شـایع  شـود،  و  نمادهای  زشت  و  نمونه‌های  پلشت  از  راه  الهام  از  محیط  بیمار  انتشار  پیدا کنند  و  شیوع  یابند،  با  وجود  تضادّی ‌که  با  فطرت  دارند،  فطرتی که  همان  قانون  و  سنّتی  بـر  آن  جاری  و  حاکم  است‌ که  بر  زندگی  جاری  و  حاکم  است‌.  قانون  و  سنّتی که  مقتضی  این  است ‌که  فطرت  لذّت  خود  را  در  چیزی  بیابد که  به  نیازمندی  زندگی  پاسخ ‌گوید،  نه  در  چیزی که  با  فطرت  برخورد  پیدا  می‌کند  و  آن  را  تباه  و  از  میان  برمی‌دارد.  انحراف  جنسی  با  زندگی  برخورد  دارد  و  آن  را  تباه  می‌کند  و  از  میان  می‏برد.  چه  تخمهای  حیات  در  خاک  ناپاکی  افشانده  می‌شود که  برای  پذیرش  و  باروری  آماده  نگردیده  است‌.  بجای  این‌ که  تخمها  در  خاکی  افشانده  شود  که  برای  پذیرش  و  باروری  آمـاده  گردیده  است‌.  به  همین  جهت  است ‌که  فطرت  سالم  از کار  قوم  لوط  نه‌ تنها  نفرت  اخلاقی‌،  بلکه  نفرت  فطری  دارد.  زیرا  این  فطرت  فرمانبردار  قانون  خدا  در  زندگی  است‌،  قانونی  که  لذّت  سالم  سرشتی  را  در  چیزی  قرار  می‌دهد  که  به  پرورش  و  زایش  حیات ‌کمک  می‌کند،  نه  در  چیزی  که  با  حیات  برخورد  دارد  و  آن  را  تعطیل  مـی‌کند  و  از  میان  برمی‌دارد.

گاهی  می‌شود کـه  در  مرگ  -  در  راه  هـدفی  بـالاتر  و  والاتر  از  زندگی  دنیا  -  لذّت  عظیمی  را  مـییابیم‌،  ولی  این  لذّت  سترگ  لذّت  حسّی  و  ظاهری  نیست‌،  بلکه  لذّت  بزرگ  معنوی  و  اعتباری  است‌.  باید  دانست‌ که  همچون  لذّتی  با  زندگی  برخوردی  ندارد،  بـلکه  از  راه  دیگـری  مایۀ  رشد  و  نموّ  زندگی‌،  و  بالندگی  و  اوج  بخشیدن  به  زندگی  است‌.  این  لذّت  اصلاً  در  انحراف  جنسی  نیست‌،  آن ‌کار  پلشتی ‌که  زندگی  را  نابود  می‌کند  و  برمی‌اندازد،  و  یاخته‌ها  و  سلولهای  آن  را  نیست  و  نابود  می‌سازد.  لوط  از  حضور  به  هـم  رسـاندن  مـهمانانش  بـدحال  و  ناراحت  گردید.  آخر  او  می‌دانست  که  از  سوی  قـوم  او  حه  چیز  در  انتظار  ایشان  است‌.  همچنین  می‌دانست  کـه  چـه  رسـوائـی‌ای  به  سـبب  مـهمانانش ‌گـریبانگیرش  می‌شود:

(وَقَالَ: هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ) .

و  گفت‌:  امروز  روز  بسیار  سخت  و  دردناکی  است‌.  آن  روز  بسیار  سخت  و  دردناک  فرارسید!

 

(وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ ).

قوم  لوط  (‌از  ورود  ایـن  جوانان  زیـبا  آگاه  شدند  و)  شتابان  به  سوی  لوط  آمدند.

قوم  لوط  شتابان  با  حالتی  همچون  حالت  تب‌زدگان  به  سوی  او  دویدند.

(وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ ).

(‌قومی  که  آلوده  به  گناه  بودند  و)  پیش  از  آن  هم  اعمال  زشت  و  پلشتی  (‌چون  لواط‌)  انجام  می‌دادند.

این  بود که  لوط  از  حضور  به  هم  رساندن  مهمان‌ن  خود  بدحال  و  ناراحت‌ گردید  و  سخت  به  تـنگنا  افتاد  و  پریشان  حال  شد؛  چه  انتظار  فرارسیدن  روز  سخت  و  بدی  داشت‌!

لوط  چیزی  را  در  سیماهای  قوم  خود  دید که  انگار  تب  و  التهاب  است‌،  بدانگاه  که  ایشان  بـه  سوی  منزل  او  سرازیر  مـی‌شدند،  و  او  را  دربارۀ  مهمانانش  تهدید  می‌کردند  و کرامت  و  شرافت  او  را  به  بازیچه  می‌گرفتند.  تلاش‌ کرد که  فطرت  سالم  را  در  ایشان  بیدار کند،  و  آنان  را  به  سوی  جنس  دیگری که  خدا  ایشان  را  برای  مردان  آفریده  است  متوجّه  سازد.  لوط  دخترانی  از  خود  در  خانه  داشت‌.  همۀ  آنان  اگر  مردان  ملتهب  بخواهند  برای  ازدواج  فوراً  حاضرند.  در  این  صورت  جوشش  تب‌‌آلود  و  شهوت  دیوانه‌وار  فروکش  می‌کند!

(قَالَ: یَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ .فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِی فِی ضَیْفِی. أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ؟) (٧٨)

 گفت‌:  ای  قـوم  مــن‌!  (‌شـرمتان  بـاد!  بـر  مـهمانان  من  ببخشائید  و)  اینها  دختران  منند  و  برای  شما  (‌از  آمیزش  با  ذکور)  پاکیزه‌ترند  (‌من  حاضرم  آنان  را  به  عقد  شـما  درآورم‌)  پس  از  خدا  بترسید  و  در  مورد  مهمانانم  مرا  خوار  و  رسوا  مکنید  (‌و  بدیشان  تعدّی  و  تجاوز  منمائید)‌.  آیــا  در  مــیان  شـما  مـرد  راهیاب  و  راهـنمائی‌،  یافته  نمی‌شود؟‌.

(هَؤُلاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ ).

اینها  دختران  منند  و  بـرای  شـما  (‌از  آمـیزش  بـا  ذکور)  پاکیزه‌ترند  (‌من  حاضرم  آنان  را  به  عقد  شما  درآورم‌)‌.

  آنان  از  هر  نظر  پاک  هستند  با  تمام  معانی  پاکی‌،  پاکی  روانی‌،  و  جسـمانی  ...  آنـان  به  فطرت  پاک  پاسخ  می‌گویند،  و  عواطف  پاک  را  نیز  برمی‌انگیزند،  پـاک  فطری‌،  و  پاک  اخلاقی  و  دینی‌.  آنان  از  لحاظ  حسّی  و  ظاهری  پاک‌ترند.  چون  قدرت  آفریدگار  برای  زنـدگی  نوبنیاد  پناهگاه  پاک  و  تمییزی  را  تهیّه  و  آماده  فرمود‌ه  است‌.

(فَاتَّقُوا اللَّهَ).

پس  از  خدا  بترسید.

این  سخن  را  وقتی ‌گفت‌ که  از  ناحیۀ  فطرت  نفس  ایشان  را  بسوده  بود،  و  هم  اینک  از  ناحیۀ  قوا  نفس  ایشان  را  می‌پساید  و  آنان  را  متوجّه  هراس  از  خدا  می‌نماید. 

(وَلا تُخْزُونِی فِی ضَیْفِی).

و  در  مورد  مهمانانم  مرا  خوار  و  رسوا  مکنید  (‌و  بدیشان  تعدّی  و  تجاوز  منمائید)‌.

ا‌ین  را گفت  تا  شهامت  ایشان‌،  و  به ‌طور کلّی  آداب  و  رسوم  بدوی  را  بپساید  و  برانگیخته  نماید.

(أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ؟) (٧٨)

آیــا  در  مـیان  شـما  مــرد  راهـیاب  و  راهنمائی‌،  یـافته  نمی‌شود؟‌.

مسأله‌،  مسألۀ  رشد  عقلانی  و  سفاهت  و  نادانی‌،  و  در  کنار  آن  مسألۀ  فطرت  و  دین  و  مروّت  است  ...  ولی  اینها  هیچ ‌کدام  فطرت  منحرف  و  بیمار  ایشان  را  نپسود،  و  در  دلهای  مردۀ ‌گندیدۀ  آنان  تأثیری  ننمود،  و  برای  خردهای  بیمار  و  ناقص  ایشـان  نه  نفعی  داشت  و  نه  سود،  و  جوشش  بیمار  انحراف  جنسی  آنان  بر  امواج  داغ  خـود  می‌افزود:

(قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ!) (٧٩)

گفتند:  تو  که  می‌دانی  ما  را  به  دختران  تو  نیازی  نیست‌،  و  می‌دانی  که  چه  چیز  می‌خواهیم‌!.

تو که  می‌دانی  اگر  ما  می‌خـواسـتیم  با  دختران  تـو  می‌توانستیم  ازدواج  بکنیم.  چه  این  حقّ  ما  است  ...

(وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ!) .

تو  که  می‌دانی  چه  چیز  می‌خواهیم‌!.

این  اشارۀ  پلشتی  به‌ کار  زشتی  است‌.

لوط  بر  دست  و  پای  افتاد  و  ندانست ‌که  چه ‌کار  بکند.  احساس ‌کرد  که  چه  اندازه  ضعیف  و  ناتوان  است‌.  او  در  میان  این  مردمان  غریب  است‌.  از  ناحیۀ  دوری  به  میان  ایشان‌ کوچیده  است‌.  نه  قوم  و  قبیله‌ای  دارد که  از  او  حمایت‌ کنند  و  وی  را  بپایند،  و  نه  قدرت  و  توانی  دارد  که  در  این  روز  سخت  از  خویشتن  دفاع  نماید.  لبهایش  باز  شد  و  سخن  غم‌انگیز  دردناکی گفت‌:

(قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ) (٨٠)

گفت‌:  کاش  بر  شما  توانی  می‌داشتم  (‌تا  با  قدرت  و  قوّت  هر چه  بیشتر  با  شما  می‌جنگیدم  و  از  مهمانان  خود  دفاع  می‌نمودم‌)  یا  ایـن  کـه  تکیه‌گاه  مـحکمی  (‌چون  قوم  و  عشیره  و  پـیروان  فـراوان  و  هـمپیمانان  نـیرومند)  می‌داشتـم  و  بدان  (‌از  دست  شما)  پناه  می‌بردم  (‌و  به  دفع  اذیّت  و  آزارتان  از  مهمانانم  مـی‌پرداختم  و  شـما  افراد  خیره‌سر  و  بی‌شرم  را  سرکوب  می‌کردم‌)‌.

این  سخن  را گـفت  در  حـالی ‌کـه  به  ایـن  جـوانـان  -  فرشتگانی که  به  شکل  نوجوانانی  د‌رآمده  بودند  -  رو  کرده  بود.  جوانان‌ کوچک  و  زیبارو  بودند.  در  نظر  لوط  آنان  اهل  جنگ  و  صاحب  قدرت  نبودند.  بدیشان  رو  کرد  و  آرزو  نمود  ای کاش  شما  قدرت  و  قوّتی  داشتید  و  می‌شد  از  شما  نیروئی  به  هـم  رساند  و  قدرتی  پـیدا  می‌شد.  یا کاش  تکیه‌گاهی  محکم  می‌داشت  و  از  دست  این  تهدید  بدان  پناه  می‏برد!

لوط  در  آن  غم  و  اندوه  و  شدّت  و  سختی  فراموش‌ کرد  که  دارد  به  تکیه‌گاه  محکمی  پناه  می‏برد،  یعنی  تکیه‌گاه  خدا که  دوستان  خود  را  رهـا  نـمی‌کند،  هـمان‌ گونه ‌کـه  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  فرموده  است  بدان  هنگام ‌که  این  آیه  را  تلاوت  می‌نموده  است‌:

(رحمة الله على لوط لقد کان یأوی إلى رکن شدید ).

رحمت  خدا  بر  لوط  بـاد،  او  کـه  بـه  تکیه‌گاه  سـخت  و  استواری  پناه  می‌برده  است‌.

هنگامی ‌که  دنیا  بر  او تنگ  شد  و  سختی  به  غایت  رسید  و  لشکر  غمها  از  هر  سو  حلقۀ  محاصره  را  تنگ  و  فشرده  کردند،  فرستادگان  فرشته  نام  برای  لوط  از  تکیه‌گاه  محکمی  پرده  برداشتند که  او  بدان  پناه  برده  ود:

(قَالُوا یَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ ).

(‌فـرشتگان  بــعد  از  اطّلاع  از  پـریشانی  لوط  و  اصرار  بــزهکاران‌،  بــه  لوط‌)  گفتند:  ای  لوط‌!  مـا  فرستادگان  پروردگارت  هستیم‌.  (‌این  زشتکاران‌)  دسـتشان  بـه  تـو  نـمی‌رسد  (‌و  نـمی‌توانــند  کـوچکترین  زیـانی  بـه  تـو  برسـانند)‌.  

او  را  از  خبر  خود  آگاه‌ کردند،  تا  با  اهل  و  خانوادۀ  پاک  خود  خویشتن  را  نجات  دهد  و  از  معرکه  دور شود،  مگر  همسرش ‌که  از  زمرۀ  قوم  فاسد  بود:

(فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ) (٨١)

اهل  و  عیال  خود  را  در  پاسی  از  شب  بکوچان  و  کسی  از  شما  پشت  سر  خود  را  ننگرد  (‌تا  هول  و  هراس  عذاب  را  نبیند  و  دچار شرّ  و  مصیبتی  نشود)  مگر  همسر  تو  که  او  می‌ماند  و  به  همان  بلائی  که  آنان  بدان  گرفتار  می‌کردند  گرفتار  می‌شود.  موعد  (‌هلاک‌)  ایشان  صـبح  است‌.  آیـا  صبح  نزدیک  نیست‌؟  (‌بلی  موعد  نزدیکی  است  و  مترس  هر چه  زودتر  فرامی‌رسد)‌.

«‌أسْر»  از  ریشۀ  (‌سَری‌)  بـه  معنی  شب  روی  است  ...  «‌قِطْع‌«  به  معنی  بخشی  است  ...  ذکر  «‌لَیْل‌«  بعد  از  «‌أسْر»‌  برای  تأکید  بیشتر  است  ...  (وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ) یعنی  کسی  از  شما  درنگ  نکند  و  جای  نماند  ...  زیرا  صبح  موعد  هلاک  و  نابودی  ایشان  است‌.  هر کس‌ که  در  شهر  بماند  با  نابود  شوندگان  نابود  می‌گردد.

(أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ) .

آیا  صبح  نزدیک  نیست‌؟‌.

پرسشی  است  برای  خوشحال ‌کردن  لوط  پس  از  آن  همه  چیزی که  چشیده  بود.  برای  نزدیک  نشان  دادن  موعد  و  تأکید  بر  آن  است‌.  این  موعد  بسی  نزدیک  است‌‌.  ایـن  موعد  با  دمیدن  صبح  فـرامـی‌رسد.  آن  وقت  است  کـه  خداوند  با  نیروی  خود  بر  سر  قوم  لوط  می‌تازد،  نیروئی  که  کارآتر  و  فراتـر  از  نـیروئی  است‌ کـه  لوط  آرزوی  داشتن  آن  را  می‌کرد.

واپسین  صحنه‌،  صحنۀ  نابود  کردن  هراس‌انگـیزی  است  که  سزاوار  قوم  لوط  بود:

(فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (٨٢) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ) (٨٣)

هنگامی  که  فرمان  ما  (‌مبنی  بر  هلاک  قوم  لوط‌)  فرا  رسید،  آن  (‌شهر  و  دیار)  را  زیر  و  رو  نمودیم  و  آنجا  را  با  گلهای  متحجّر  و  پیاپی  سنگباران  کردیم‌.  (‌بدین  ترتیب  شهر  و  دیــار  کسانی  کـه  همه  چیز  را  وارونـه  کـرده  بودند،  واژگونه  شد  و  در  زیر  سنگها  مدفون  گردید)‌.  سنگهائی  که  از  سوی  پروردگار  تو  نشاندار  (‌بـه  نشـان  عذاب  و  بدون  بـازدارنـده  قرار  داده  شده‌)  بودند.  این  چنین  سنگهائی  از  ستمکاران  (‌دیگر  هــم‌)  بـدور  نـیست  (‌و  هـر  گروه  منحرف  و  ملّت  ستم‌پیشه‌ای  چنین  سرنوشتی  در  انتظارش  می‌باشد  )‌.

هنگامی  که  موعد  فرمان  عذاب  فرارسید:

(جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا ).

آن  (‌شهر  و  دیار)  را  زیر  و  رو  نمودیم‌.

این  تصویر  ویران‌ کردن ‌کاملی  است ‌که  هر  چیزی  ر‌ا  زیر  و  رو  می‌کند،  و  نشانه‌ها  را  دگرگون  می‌سازد  و  آنها  را  محو  می‌نماید.  این  وارونه‌ کردن  و  بالا  را  پائین  سا‌ختن‌،  شبیه‌ترین  چیزی  است  به  آن  فطرت  وارونۀ  فروافتادۀ  سرنگون  از  قلّۀ  انسان  به  پلّۀ  پست  حیوان  است‌،  بلکه  سقوط  به  پلّۀ  پست‌تر  از  پلّۀ  حیوان  است‌.  چـه  حـیوان  مطّلع  از کارهای  خود  است  و  در  مـرز  فـطرت  حـیوان  می‌ماند.

(وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ ).

و  آنجا  را  با  گِلهای  متحجّر  سنگباران  کردیم‌.

«‌سجّیلٍ‌«‌:  سنگ  آلوده  به  گِل  ...  این  نیز  با  ذات  ایشان  مناسبت  دارد،  و  با  پلّه  و  پایۀ  مقام  سازگار  است‌: 

«‌مَنْضُود»‌ :  متراکم  و  چین  چینی ‌که  بخشی  بـه  بـخشی  بچسبد.

 این  سنگها: 

(مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ ).

سنگهائی  که  از  سوی  پروردگار  تو  نشاندار  (‌به  نشـان  عذاب  و  بدون  بازدارنده  قرار  داده  شده‌)  بودند.

رها  شده  بودند  همان ‌گونه‌ که  چهارپایان  پرواری  پرورده  می‌شوند  و  به  گونۀ  فراوان  و گـلّه‌وار  رهـا  مـی‌شوند.  انگار  این  سنگها  پرورده  شده‌اند!  و  آزاد  شده‌اند  تا  رشد  و  نموّ کنند  و  افزایش  یابند  و  فراوان  شوند،  بـرای  روز  نیاز  ...  این  تصویر  شگـفتی  است  و  سـایۀ  خود  را  بـر  احساسات  و  عواطف  می‌اندازد.  هیچ  تفسیر  و  تـعبیری  نمی‌تواند  آن  را  چنان‌ که  باید  بیان‌ کند،  بدان‌ گونه ‌که  این  سایه‌ای  که  می‌اندازد  بیانگر  آن  است‌.

(وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ) (٨٣)

این  چنین  سنگهائی  از  ستمکاران  (‌دیگر  هم‌)  بدور  نیست  (‌و  هـر  گروه  مـنحرف  و  مــلّت  سـتم‌پیشه‌ای  چنین  سرنوشتی  در  انتظارش  می‌باشد)‌.

این  چنین  سنگهائی  نزدیک  و  در  اختیار  هسـتند،  و  بـه  هنگام  نیاز  انداخته  می‌شوند  و  به  هدف  می‌خورند.[1] شکلی که  روند  قرآنی  را  در  اینجا  از  این  بلا  به  تصویر  می‌کشد،  تصویری ‌که  بر  سر  قوم  لوط  تاخته  است‌،  بیش  از  هر  چیز  به  برخی  از  پدیده‌های  آتشفشانی  می‌ماند که  به  هنگام  وقـوع  آن  زمـین  فـرومی‌رود  و  چـیزهائی  را  فرومی‌بلعد،  و  هـمراه  بـا  آن  گـدازه‌هـا  و  مـاگماها  و  سنگهای  تافته  و گل  و  مواد  دیگر  خارج  می‌شوند  ...  و  چیزها  و  بلاهای  دیگر  یزدان  برای  دامنگیری  سـتمگران  فراوان  است‌!!!

این  سخن  را  بدان  خاطر  نمی‌گوئیم  تا  بیان  داریم  این  بلا  آتشفشانی  از  آتشفشانیها  بوده  است‌،  و  در  آن  هـنگام  فوران‌ کرده  است‌،  روی  داده  است  آنچه  روی  داده  است‌.  ما  این  را  هم  نفی  نمی‌کنیم‌.  چه ‌بسا  همچون  چـیزی  نـیز  روی  داده  باشد.  ولی  ما  قاطعانه  نـمی‌گوئیم  کـه  دقـیقاً  چنین  چیزی  روی  داده  است‌،  و  قضا  و  قدر  یزدان  را  به  این  پدیدۀ  معروف  جهان‌،  مقیّد  و  محدود  نمی‌سازیم‌.  بنیاد گفتار  ما  در  این  مسأله  و  امثال  آن  بر  این  است‌ که  درست  و  روا  است  در  قضا  و  قدر  خدا  همچون  چـیزی  گنجانده  شده  باشد  و  یک  انفجار  آتشفشانی  در  موعد  مقرّر  خود  در  همین  وقت  انجام  پذیرفته  باشد  تا  قضا  و  قدر  یزدان  دربارۀ  قوم  لوط  تحقّق  یافته  و  پـیاده  شـده  باشد،  بدان ‌گونه  که  در  علم  قدیم  او  مقدّر  گردیده  است‌.  تعیین  همچون  اوقاتی‌،  و  همسوئی  و  همآوائی  پدیده‌ها  با  ازمنه  و  امکنۀ  خود،  کاری  از کارهای  ایـزد  سـبحان  و  ربوبیّت  خداوندگار  جهان  در  هستی  و  در  چرخـاندن  و  گرداندن  امور کیهان  مطابق  و  هماهنگ  با  قضا  و  قدر  او  در  همه  چیز،  اعم  از  اشیاء  بیجان  و  جاندار  در  آن  است‌.  درست  و  روا  هم  خواهد  بود که  این  پدیده  با  قضا  و  قدر  ویژه‌ای  صورت  پذیرفته  باشد  که  مشیت  و  ارادة  یزدان  برای  نابودی  قوم  لوط  بر  آن  قرارگرفته  باشد  و  در  این  هنگام  و  بدین  صورت  به  تمام  وکمال  انجام  پـذیرفته  است‌.  درک  و  فهم  پیوند  اراده  و  مشیّت  یزدان  با  جهان  بدان  منوال ‌که  چندی  پیش  بیان‌ کردیم  و  در  رابـطه  بـا  حادثۀ  زن  ابراهیم  اظهار  داشـتیم‌،  مشکـلی  در  انـدیشۀ  انسان  راجع  به  همچون  پـدیده‌ها  و  کـارهائی  بـرجـای  نمی‌گذارد.[2]


 


[1] یکی از معانی «‌مُسَوَّمةً‌» دارای علامت خاصّ‌، و نشاندار به نشان ویژه است. ولی تعبیر  تصویری معنی‌ای را می‌سازد که ما آن را انتخاب کرده‌ایم و به تصویر نزدیکتر است‌.

[2] مراجعه شود به کتاب‌: «‌‌خصائص التـصور الاسلامی و مـقوماته‌» جلد  اول‌، فصل‌: «‌التوازن‌»‌.