ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی هود آیهی 83-69
(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ (٦٩) فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ (٧٠) وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ (٧١) قَالَتْ یَا وَیْلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ (٧٢) قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (٧٣) فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ (٧٤) أِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ (٧٥) یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (٧٦) وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ (٧٧) وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِی فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ (٧٨) قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ (٧٩) قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ (٨٠) قَالُوا یَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ (٨١) فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (٨٢) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ )(٨٣)
روند قرآنی در ضمن مرور تاریخی جانشینان زمین، از روزگاران نوح به بعد، و ذکر ملّتهائی که بدیشان برکت عمر و مال مبذول گردیده است، و یاد ملّتهائی که عذاب بر آنان واجب و گریبانگیرشان شده است،. به گوشهای از داسـتان ابراهیم میپردازد و نـیمنگاهی بـدان میاندازد، گوشهای که برکات در آن تحقّق یافته است. پس از آن روند قرآنی به سوی داستان قوم لوط راه را میسپرد، قومی که عذاب دردناکـی بدیشان رسـیده است. در دو داستان ابراهیم و لوط که در ایـنجا آمـده است، از دو طرف وعدۀ خدا به نـوح تـحقّق پذیرفته است:
(قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ) (٤٨)
(پس از آن که طوفان همه جا را ویـران کرد، به زبـان وحی به نوح) گفته شد: ای نوح! از کشتی پیاده شـو (و بدان که تو و همراهانت) از امنیّت ما برخوردارید و (از قحطیها و بیماریها و سائر بـلاها) سـالم و بـرکنارید و (دریای) برکات خدا به روی تـو و گروههای همراهت (گشــوده) است (و نگران نباشید که محیط سالم و پربرکتی خواهـید داشت و بـعدها) ملّتها و گروههای دیگری (از نسل شمـا پدید میآیند که آنان) را از نعمتها و خوشیها برخوردار میکنیم (ولی ایشان در غرور و غفلت فرو میروند و) آنگاه عذاب دردناکی از سوی ما بدانان می رسد.(هود/48)
برکات در ابراهیم و پس از او در دو فرزندش بود: یکی اسـحاق بــود کـه از اسحاق و پسـران او پـیغمبران بنیاسرائیل پای به جهان نهادند. دومی اسماعیل بود که از نسل او خاتمالأنبیاء صلّی الله علیه وآله وسلّم پای به جهان نهاد.
*
(وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى ).
فرستادگان (فرشتۀ) ما همواره با مژدگانی، به پـیش ابراهیم آمدند.
روند قرآنی از این مژده جـز در موعد مـناسب و با حضور زن ابراهیم سخن نمیگوید. فرستادگان فرشتگان بودند. در اینجا فرشتگان نیز معرّفی نشدهاند و نام آنان گفته نشده است. ما مانند مفسّران در امـر شـناساندن ایشان و تعدادشان بدون دلیل سخن نمیگوئیم و بدین بحث وارد نمیشویم.
(قَالُوا سَلامًا قَالَ سَلامٌ ).
بدو سلام کردند. ابراهیم جواب سلام ایشان را داد.
ابراهیم از سرزمین کلدانیان که زادگاه او و در عـراق بود، کوچ کرد. از اردن گذشت، و در سرزمین کنعان در بیابان مسکن گزید. بنا بر عادت بدویان و بیاباننشینان در پذیرائـی از مـهمان، ابـراهیم که آنـان را مـهمان میپنداشت برای فراهم آوردن خوراکی برای ایشان به تلاش و تکاپو پرداخت.
(فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ) (٦٩)
آنگاه چیزی نگذشت که گوساله بریان شدهای حاضر آورد.
گوسالۀ چاق بریان شدۀ بر سنگ داغ و تافته در جـلو آفتاب سوزان پیش کشید.
امّا فرشتگان خوراک مردمان روی زمین را نمیخورند:
(فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ ).
هنگامی که دید آنان دست به سوی آن دراز نمیکنند (و لب به غـذا نـمیزنند، پـیش خود فکر کـرد کـه دوست نیستند و سر جنگ دارند، این است که نمیخواهند غذا بخورند ).
دید دستشان به سوی غذا دراز نمیشود.
(نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً ).
از ایشان رمید و بدشان دید و هراسی از آنان به دل راه داد.
کسی که خوراک نمیخورد انسان را به شکّ و تردید میاندازد، و چنین به دل راه میدهد که قصد خیانتی و یــا سـتمی دارد، بـرابـر آداب و رسوم بـدویان و بیاباننشینان ... صحرانشینان مـا از خیانت بـه نـان و نمک خودداری میکنند. یعنی اگر نان و نمک کسی را بخورند از خیانت بدو میپرهیزند و حقّ نان و نمک را نگــاه مـیدارند! هـر گاه از خـوراک خـوردن کسـی خودداری کنند، بدین معنی است که آنان میخواهند شرّ و بلائی بدو برسانند، یا ایشان از مقاصد و نیّات درون او نسبت به خود نگرانند و بدو اعتماد ندارند ... بدین هنگام بود که فرشتگان برای ابراهیم پرده از حقیقت حال خود برداشتند:
(قَالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ).
گفتند: مترس. ما (فرشتگان خدائیم و) به سوی قوم لوط روانه شدهایم (تا آنان را هلاک کنیم).
ابراهیم میدانستکه فرستادن فرشتگان به سوی قـوم لوط چه معنی دارد! ولی در این لحظه امری پیش آمد که مجرای سخن را تغییر داد:
(وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ ).
همسر ابراهیم (ساره که در آنجا) ایستاده بود (از !یـن خبر که آنان فرشتگان خدایند و برای نجات برادرزادۀ شوهرش لوط و سائر مؤمنان از دست کفّار آمـدهانـد شادمان شد و) خندید.
چه بسا خندیدن او از شادی بر هلاک قوم ناپاک لوط باشد:
(فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ) (٧١)
ما (توسّط همان فرشتگان) بدو مژدۀ (تولّد) اسحاق (از او)، و بـه دنبال وی (تولّد) یعقوب (از فرزندش اسحاق) را دادیم.
زن ابراهیم نازا بود و پیر شده بود و فرزندی نداشت. مژدۀ تولّد اسحاق ناگهان بدو داده شد و او را سخت شگفتزده کرد. مژده دو چندان گردید وقتی که شنید از اسحاق فرزندی متولّد میشود و یعقوب نام میگیرد. زن - بویژه نازا - در برابر همـرن مژدهای سراپای او به لرزه میافتد، و ناگهانی این مژده بیشتر او را به لرزه میاندازد و سرگردان و حیران میسازد:
(قَالَتْ یَا وَیْلَتَا أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَذَا بَعْلِی شَیْخًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ) (٧٢)
گـفت: ای وای! آیـا مـن کـه پـیرزنی هستم و این هـم (ابـراهـیم) شـوهرم کـه پیرمردی مـیباشد، فـرزندی میزایم! این چیز شگفتی (و مـحالی) است (مگـر ممکن است از ما دو نفر انسان فرتوت و فرسوده، بچّهای پدید آید؟!).
این واقعاً عجیب است. چه زن جوان از سنّ مـعیّنی بگذرد دیگر باردار نمیشود. ولی هیچ چیز در مقابل قدرت خدا عجیب نیست:
(قَالُوا أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ) (٧٣)
گفتند: آیا از کار خدا شگفت میکنی؟ ای اهل بیت (نبوّت) رحمت و برکات خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شامل شما است (پس جای تعجّب نیست اگر به شما چیزی عطاء کند که به دیگران عطاء نفرموده باشد). بیگمان خداوند ستوده (در همۀ افعال و) بزرگوار (در همۀ احوال) است.
کار خدا تعجّب ندارد. وقتی که کاری برابر عادت انجام گرفت، دلیل بر آن نمیشود که این کار سنّت و قانون تغییرناپذیری است. هنگامی که خدا بنا بر حکمتی کـه میخواهد - این حکمت در اینجا رحم کردن به خاندان ابراهیم و رساندن برکتهای وعـده داده شـدۀ خـود به مؤمنان این خاندان بود - آنچه خـلاف عـادت است حاصل میشود، هر چند در عین حال موافـق سـنّت و قانون الهی است، امّا ما از حدود و ثغور این سـنّت و قانون بیخبریم، و جز از قسمت محدودی از آن آگاهی نداریم، قسمتی که برابر عادت معمولی انجام میپذیرد. ما که توان پژوهش و تجزیه و تحلیل جزئیّات همۀ رخدادها و حوادث موجود در گسترۀ هستی را نداریم. کسانی که اراده و مشیّت خدا را مقیّد و مـحدود به چیزی میکنند که آنان خودشان آن را از قـوانـین و سنّتهای یزدان میدانند، حقیقت الوهیّت را بدانگونه نمیشناسند که یزدان سبحان در کتاب خود آن را مقرّر میدارد و میشناساند - سخن خدا سخن فیصله بخش و ختم کلام است، و با وجود سخن خدا خرد انسانها حقّ سخن گفتن و دم زدن ندارد - و حتّی کسانی که اراده و مشیّت خدا را مقیّد و محدود میکنند به سنّت و قانونی که خود یزدان آن را مقرّر داشته است و بیان فرموده است، حقیقت الوهیّت را اینان نیز درک و فهم نمیکنند! چه اراده و مشیّت یـزدان آزاد از قید و بند زمـان و مکان، و حتّی آزاد از قوانین و سـنّتهائی است که آفریدگار جهان آنها را مقرّر فرموده است و دیگران را از آنها آگاه نموده است.
بلی که این جهان برابر قوانـین و سـنّتهائی که یـزدان سبحان برای جهان مقدّر و مقرّر فرموده است، میگردد و میچـرخد و اداره میشود ... ولی این چیزی است، و مقیّد و محدود کردن اراده و مشیّت یزدان بدین قوانین و سنّتهای مقدّر و مقرّر چیز دیگری است. قوانـین و سنّتهای جهان هر بار که اجراء و پیاده میشوند. با قضا و قدر خدا صورت میپذیرند و تحقّق پـیدا میکنند. و خود کار و خودسر و خود به خود، به عبارت دیگر کوک شــده و اتـوماتیک، به کـار نمیپردازند و انـجام نمیپذیرند و کارگر واقع نمیشوند. هر زمان که یزدان جهان مقدّر و مقرّر فرماید که این قانون و این سنّت این دفعه و این بار صورت بگیرد و تحقّق پـیدا بکـند بـه گونهای که مخالف با صورت پذیرفتن و تـحقّق پـیدا کردن دفعهها و بارهای پیشین خود باشد، ایـن چـیزی است که قضا و قدر خدا خواسته است، و هیچ قانونی و سنّتی نمیتواند جلو این قضا و قـدر یـزدان جهان را بگیرد و نگذارد این مشیّت و ارادۀ نوین ایزد سـبحان صورت پذیرد و به منصّۀ ظهور بـرسد! چه قانون و سنّتی که همۀ قانونها و سنّتها در آن مندرج هستند و تحت فرمان آن اجـراء و پـیاده مـیگردند، آزاد بـودن مطلق و بیقید و بند اراده و مشیّت یزدان سبحان است! و این که هر بار قانون و سنّتی صورت پذیرد و تحقّق پیدا کند، با قضا و قدر ویژۀ آزاد صورت مـیپذیرد و تحقّق پیدا میکند.
تا اینجا آنچه گفتیم این بود که ابراهیم علیه السّلام به فرستادگان پروردگارش اطمینان پیدا کرد، و دل او از مژدهای کـه بدو دادند شادمان شد. ولی این شـادمانی لوط را کـه برادرزادۀ او بود و با وی از زادگـاهش کـه سرزمین کلدانیان بـود کـوچ کـرده بـود، و در نـزدیکی او در سرزمین کنعان سکونت گزیده بود، و قومش را از یاد او نبرد، و او را غافل از این نکرد که در فراسوی فرستاده شدن فرشتگان هلاک شدن و ریشهکن شـدن قوم او نهفته است. سرشت مهربان و با محبّت ابـراهـیم تـاب دیدن نابودی قوم خود و ریشهکن شدن هـمۀ آنان را ندارد:
(فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى یُجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ (٧٤) أِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ) (٧٥)
هنگامی که خوف و هراس از ابراهیم دور شد و مـژدۀ (تولّد فرزند) بدو رسید، (دلش به حال قوم لوط سوخت و با فرشتگان) ما (شروع) به مجادله (و گفتگو) دربارۀ (هلاک) قوم لوط کرد. واقعاً ابراهیم بسـی بـردبار و آه کشنده و توبه کار بود.
«حَلیمٌ: شکیبا و بردبار» کسی است که انگیزههای خشم را مهار میکند و خویشتنداری و شکیبائی و بردباری میکند و آرام میماند و برنمیجوشد و نـمیخروشد. «أوّاهٌ : آه کشنده. ناله سردهنده« کسی است که به سبب تقوا و پرهیزگاری در دعا لابه و زاری سـر مـیدهد. «مُنیبٌ : توبهکار و برگردنده« کسی است که تند و سریع پشیمان میشود و به سوی خدای خـود بـرمیگردد ... همۀ این صفات در ابراهیم بود و او را بر آن داشت که با فرشتگان راجـع به سـرنوشت قـوم لوط به مـجادله پردازد، هر چند که نمیدانیم این مجادله چگونه صورت گرفته است، زیرا نصّ قرآنی آن را توضیح نداده است. پاسخ این مجادله به ابراهیم چنین داده شده است: فرمان یزدان دربارۀ ایشان بر این رفته است، و جای مجادله و چون و چرائی نمانده است:
(یَا إِبْرَاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَإِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذَابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ) (٧٦)
(فرشتگان بـه او گفتند:) ای ابـراهیم! از ایـن (جدال و درخواست رحمت برای قـوم لوط) دست بکش. فرمان پروردگارت (دربارۀ هلاک ایشان) شرف صدور یافته است و به طور قطع عذاب بدیشان میرسد و (با جدال و التماس تو) برگشت ندارد.
*
روند قرآنی از این که ابراهـیم چـه گفت و چـه کـرد خاموش مانده است. بدون شکّ ابراهیم نیز خـاموش مانده است. پردۀ صحنۀ ابراهیم و همسرش فرومیافتد، تا در اینجا پردۀ صحنۀ دیگری بالا رود که پر از جنبش و کنش با لوط است. قوم لوط در شهرهای عموریه و سدوم اردن سکونت داشتند.
(وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَقَالَ هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ) (٧٧)
هنگامی که فرستادگان ما (به صورت جوانانی) به پیش قوم لوط درآمدند، لوط بسـیار از آمـدن آنـان نـاراحت گردید و دانست که قدرت دفاع از ایشان (در برابر قوم تــباهکار خود) را نـدارد، و گفت: امـروز روز بسیار سخت و دردناکی است!.
لوط قوم خود را میشناخت. میدانست سرشت ایشان دچار چه کجروی شگرفی و چه انحراف جنسی شگفتی شـدهانـد. آنـان زنـان را رهـا کـردهانـد و بـه مـردان پرداختهاند! و در این کار فطرت را زیر پـا نـهادهانـد، فطرتی کـه انسـان را به حکمت و فـلسفۀ آفـرینش آدمیزادگان به صورت نر و مـاده رهـنمود مـیگردد و آشکارا ندا درمیدهد که زوجیّت در مردمان برای ادامۀ حیات است تا آن وقت کـه یـزدان جـهان مـیخواهد آدمیزادگان بر روی زمین بمانند. هـمین فـطرت پـاک لذّت حقیقی را در پاسخ دادن بـه نـدای حکـمت ازلی مییابد، آن هم نه از راه اندیشیدن و انگاشتن، بلکه از طریق راهیابی و ماندگاری بر راستای راهـی و انـجام کار به شیوهای که خدا خواسته است و اجازه داده است. انسانها از دیرباز با حالتهای بـیماری جـنسی افـرادی آشنا بودهاند، ولی حال و احوالی که قوم لوط داشتهاند و پدیدۀ پلشتی که در پیش گرفتهاند شگفتانگیز بوده است. داستان این پدیدۀ پلشت بـیانگر ایـن است کـه بیماری روانی نــیز بسـان بـیماری جسمانی سـرایت میکند. بیماری روانی مثل این بیماری پلشت مـمکن است به سبب به هــم خـوردن مـقیاسها و معیارها در محیطی از محیطها رواج پیدا کند و شـایع شـود، و نمادهای زشت و نمونههای پلشت از راه الهام از محیط بیمار انتشار پیدا کنند و شیوع یابند، با وجود تضادّی که با فطرت دارند، فطرتی که همان قانون و سنّتی بـر آن جاری و حاکم است که بر زندگی جاری و حاکم است. قانون و سنّتی که مقتضی این است که فطرت لذّت خود را در چیزی بیابد که به نیازمندی زندگی پاسخ گوید، نه در چیزی که با فطرت برخورد پیدا میکند و آن را تباه و از میان برمیدارد. انحراف جنسی با زندگی برخورد دارد و آن را تباه میکند و از میان میبرد. چه تخمهای حیات در خاک ناپاکی افشانده میشود که برای پذیرش و باروری آماده نگردیده است. بجای این که تخمها در خاکی افشانده شود که برای پذیرش و باروری آمـاده گردیده است. به همین جهت است که فطرت سالم از کار قوم لوط نه تنها نفرت اخلاقی، بلکه نفرت فطری دارد. زیرا این فطرت فرمانبردار قانون خدا در زندگی است، قانونی که لذّت سالم سرشتی را در چیزی قرار میدهد که به پرورش و زایش حیات کمک میکند، نه در چیزی که با حیات برخورد دارد و آن را تعطیل مـیکند و از میان برمیدارد.
گاهی میشود کـه در مرگ - در راه هـدفی بـالاتر و والاتر از زندگی دنیا - لذّت عظیمی را مـییابیم، ولی این لذّت سترگ لذّت حسّی و ظاهری نیست، بلکه لذّت بزرگ معنوی و اعتباری است. باید دانست که همچون لذّتی با زندگی برخوردی ندارد، بـلکه از راه دیگـری مایۀ رشد و نموّ زندگی، و بالندگی و اوج بخشیدن به زندگی است. این لذّت اصلاً در انحراف جنسی نیست، آن کار پلشتی که زندگی را نابود میکند و برمیاندازد، و یاختهها و سلولهای آن را نیست و نابود میسازد. لوط از حضور به هـم رسـاندن مـهمانانش بـدحال و ناراحت گردید. آخر او میدانست که از سوی قـوم او حه چیز در انتظار ایشان است. همچنین میدانست کـه چـه رسـوائـیای به سـبب مـهمانانش گـریبانگیرش میشود:
(وَقَالَ: هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ) .
و گفت: امروز روز بسیار سخت و دردناکی است. آن روز بسیار سخت و دردناک فرارسید!
(وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ ).
قوم لوط (از ورود ایـن جوانان زیـبا آگاه شدند و) شتابان به سوی لوط آمدند.
قوم لوط شتابان با حالتی همچون حالت تبزدگان به سوی او دویدند.
(وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ ).
(قومی که آلوده به گناه بودند و) پیش از آن هم اعمال زشت و پلشتی (چون لواط) انجام میدادند.
این بود که لوط از حضور به هم رساندن مهمانن خود بدحال و ناراحت گردید و سخت به تـنگنا افتاد و پریشان حال شد؛ چه انتظار فرارسیدن روز سخت و بدی داشت!
لوط چیزی را در سیماهای قوم خود دید که انگار تب و التهاب است، بدانگاه که ایشان بـه سوی منزل او سرازیر مـیشدند، و او را دربارۀ مهمانانش تهدید میکردند و کرامت و شرافت او را به بازیچه میگرفتند. تلاش کرد که فطرت سالم را در ایشان بیدار کند، و آنان را به سوی جنس دیگری که خدا ایشان را برای مردان آفریده است متوجّه سازد. لوط دخترانی از خود در خانه داشت. همۀ آنان اگر مردان ملتهب بخواهند برای ازدواج فوراً حاضرند. در این صورت جوشش تبآلود و شهوت دیوانهوار فروکش میکند!
(قَالَ: یَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ .فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِی فِی ضَیْفِی. أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ؟) (٧٨)
گفت: ای قـوم مــن! (شـرمتان بـاد! بـر مـهمانان من ببخشائید و) اینها دختران منند و برای شما (از آمیزش با ذکور) پاکیزهترند (من حاضرم آنان را به عقد شـما درآورم) پس از خدا بترسید و در مورد مهمانانم مرا خوار و رسوا مکنید (و بدیشان تعدّی و تجاوز منمائید). آیــا در مــیان شـما مـرد راهیاب و راهـنمائی، یافته نمیشود؟.
(هَؤُلاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ ).
اینها دختران منند و بـرای شـما (از آمـیزش بـا ذکور) پاکیزهترند (من حاضرم آنان را به عقد شما درآورم).
آنان از هر نظر پاک هستند با تمام معانی پاکی، پاکی روانی، و جسـمانی ... آنـان به فطرت پاک پاسخ میگویند، و عواطف پاک را نیز برمیانگیزند، پـاک فطری، و پاک اخلاقی و دینی. آنان از لحاظ حسّی و ظاهری پاکترند. چون قدرت آفریدگار برای زنـدگی نوبنیاد پناهگاه پاک و تمییزی را تهیّه و آماده فرموده است.
(فَاتَّقُوا اللَّهَ).
پس از خدا بترسید.
این سخن را وقتی گفت که از ناحیۀ فطرت نفس ایشان را بسوده بود، و هم اینک از ناحیۀ قوا نفس ایشان را میپساید و آنان را متوجّه هراس از خدا مینماید.
(وَلا تُخْزُونِی فِی ضَیْفِی).
و در مورد مهمانانم مرا خوار و رسوا مکنید (و بدیشان تعدّی و تجاوز منمائید).
این را گفت تا شهامت ایشان، و به طور کلّی آداب و رسوم بدوی را بپساید و برانگیخته نماید.
(أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ؟) (٧٨)
آیــا در مـیان شـما مــرد راهـیاب و راهنمائی، یـافته نمیشود؟.
مسأله، مسألۀ رشد عقلانی و سفاهت و نادانی، و در کنار آن مسألۀ فطرت و دین و مروّت است ... ولی اینها هیچ کدام فطرت منحرف و بیمار ایشان را نپسود، و در دلهای مردۀ گندیدۀ آنان تأثیری ننمود، و برای خردهای بیمار و ناقص ایشـان نه نفعی داشت و نه سود، و جوشش بیمار انحراف جنسی آنان بر امواج داغ خـود میافزود:
(قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ!) (٧٩)
گفتند: تو که میدانی ما را به دختران تو نیازی نیست، و میدانی که چه چیز میخواهیم!.
تو که میدانی اگر ما میخـواسـتیم با دختران تـو میتوانستیم ازدواج بکنیم. چه این حقّ ما است ...
(وَإِنَّکَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ!) .
تو که میدانی چه چیز میخواهیم!.
این اشارۀ پلشتی به کار زشتی است.
لوط بر دست و پای افتاد و ندانست که چه کار بکند. احساس کرد که چه اندازه ضعیف و ناتوان است. او در میان این مردمان غریب است. از ناحیۀ دوری به میان ایشان کوچیده است. نه قوم و قبیلهای دارد که از او حمایت کنند و وی را بپایند، و نه قدرت و توانی دارد که در این روز سخت از خویشتن دفاع نماید. لبهایش باز شد و سخن غمانگیز دردناکی گفت:
(قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ) (٨٠)
گفت: کاش بر شما توانی میداشتم (تا با قدرت و قوّت هر چه بیشتر با شما میجنگیدم و از مهمانان خود دفاع مینمودم) یا ایـن کـه تکیهگاه مـحکمی (چون قوم و عشیره و پـیروان فـراوان و هـمپیمانان نـیرومند) میداشتـم و بدان (از دست شما) پناه میبردم (و به دفع اذیّت و آزارتان از مهمانانم مـیپرداختم و شـما افراد خیرهسر و بیشرم را سرکوب میکردم).
این سخن را گـفت در حـالی کـه به ایـن جـوانـان - فرشتگانی که به شکل نوجوانانی درآمده بودند - رو کرده بود. جوانان کوچک و زیبارو بودند. در نظر لوط آنان اهل جنگ و صاحب قدرت نبودند. بدیشان رو کرد و آرزو نمود ای کاش شما قدرت و قوّتی داشتید و میشد از شما نیروئی به هـم رساند و قدرتی پـیدا میشد. یا کاش تکیهگاهی محکم میداشت و از دست این تهدید بدان پناه میبرد!
لوط در آن غم و اندوه و شدّت و سختی فراموش کرد که دارد به تکیهگاه محکمی پناه میبرد، یعنی تکیهگاه خدا که دوستان خود را رهـا نـمیکند، هـمان گونه کـه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است بدان هنگام که این آیه را تلاوت مینموده است:
(رحمة الله على لوط لقد کان یأوی إلى رکن شدید ).
رحمت خدا بر لوط بـاد، او کـه بـه تکیهگاه سـخت و استواری پناه میبرده است.
هنگامی که دنیا بر او تنگ شد و سختی به غایت رسید و لشکر غمها از هر سو حلقۀ محاصره را تنگ و فشرده کردند، فرستادگان فرشته نام برای لوط از تکیهگاه محکمی پرده برداشتند که او بدان پناه برده ود:
(قَالُوا یَا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ ).
(فـرشتگان بــعد از اطّلاع از پـریشانی لوط و اصرار بــزهکاران، بــه لوط) گفتند: ای لوط! مـا فرستادگان پروردگارت هستیم. (این زشتکاران) دسـتشان بـه تـو نـمیرسد (و نـمیتوانــند کـوچکترین زیـانی بـه تـو برسـانند).
او را از خبر خود آگاه کردند، تا با اهل و خانوادۀ پاک خود خویشتن را نجات دهد و از معرکه دور شود، مگر همسرش که از زمرۀ قوم فاسد بود:
(فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ) (٨١)
اهل و عیال خود را در پاسی از شب بکوچان و کسی از شما پشت سر خود را ننگرد (تا هول و هراس عذاب را نبیند و دچار شرّ و مصیبتی نشود) مگر همسر تو که او میماند و به همان بلائی که آنان بدان گرفتار میکردند گرفتار میشود. موعد (هلاک) ایشان صـبح است. آیـا صبح نزدیک نیست؟ (بلی موعد نزدیکی است و مترس هر چه زودتر فرامیرسد).
«أسْر» از ریشۀ (سَری) بـه معنی شب روی است ... «قِطْع« به معنی بخشی است ... ذکر «لَیْل« بعد از «أسْر» برای تأکید بیشتر است ... (وَلا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ) یعنی کسی از شما درنگ نکند و جای نماند ... زیرا صبح موعد هلاک و نابودی ایشان است. هر کس که در شهر بماند با نابود شوندگان نابود میگردد.
(أَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ) .
آیا صبح نزدیک نیست؟.
پرسشی است برای خوشحال کردن لوط پس از آن همه چیزی که چشیده بود. برای نزدیک نشان دادن موعد و تأکید بر آن است. این موعد بسی نزدیک است. ایـن موعد با دمیدن صبح فـرامـیرسد. آن وقت است کـه خداوند با نیروی خود بر سر قوم لوط میتازد، نیروئی که کارآتر و فراتـر از نـیروئی است کـه لوط آرزوی داشتن آن را میکرد.
واپسین صحنه، صحنۀ نابود کردن هراسانگـیزی است که سزاوار قوم لوط بود:
(فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (٨٢) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ) (٨٣)
هنگامی که فرمان ما (مبنی بر هلاک قوم لوط) فرا رسید، آن (شهر و دیار) را زیر و رو نمودیم و آنجا را با گلهای متحجّر و پیاپی سنگباران کردیم. (بدین ترتیب شهر و دیــار کسانی کـه همه چیز را وارونـه کـرده بودند، واژگونه شد و در زیر سنگها مدفون گردید). سنگهائی که از سوی پروردگار تو نشاندار (بـه نشـان عذاب و بدون بـازدارنـده قرار داده شده) بودند. این چنین سنگهائی از ستمکاران (دیگر هــم) بـدور نـیست (و هـر گروه منحرف و ملّت ستمپیشهای چنین سرنوشتی در انتظارش میباشد ).
هنگامی که موعد فرمان عذاب فرارسید:
(جَعَلْنَا عَالِیَهَا سَافِلَهَا ).
آن (شهر و دیار) را زیر و رو نمودیم.
این تصویر ویران کردن کاملی است که هر چیزی را زیر و رو میکند، و نشانهها را دگرگون میسازد و آنها را محو مینماید. این وارونه کردن و بالا را پائین ساختن، شبیهترین چیزی است به آن فطرت وارونۀ فروافتادۀ سرنگون از قلّۀ انسان به پلّۀ پست حیوان است، بلکه سقوط به پلّۀ پستتر از پلّۀ حیوان است. چـه حـیوان مطّلع از کارهای خود است و در مـرز فـطرت حـیوان میماند.
(وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ ).
و آنجا را با گِلهای متحجّر سنگباران کردیم.
«سجّیلٍ«: سنگ آلوده به گِل ... این نیز با ذات ایشان مناسبت دارد، و با پلّه و پایۀ مقام سازگار است:
«مَنْضُود» : متراکم و چین چینی که بخشی بـه بـخشی بچسبد.
این سنگها:
(مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ ).
سنگهائی که از سوی پروردگار تو نشاندار (به نشـان عذاب و بدون بازدارنده قرار داده شده) بودند.
رها شده بودند همان گونه که چهارپایان پرواری پرورده میشوند و به گونۀ فراوان و گـلّهوار رهـا مـیشوند. انگار این سنگها پرورده شدهاند! و آزاد شدهاند تا رشد و نموّ کنند و افزایش یابند و فراوان شوند، بـرای روز نیاز ... این تصویر شگـفتی است و سـایۀ خود را بـر احساسات و عواطف میاندازد. هیچ تفسیر و تـعبیری نمیتواند آن را چنان که باید بیان کند، بدان گونه که این سایهای که میاندازد بیانگر آن است.
(وَمَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ) (٨٣)
این چنین سنگهائی از ستمکاران (دیگر هم) بدور نیست (و هـر گروه مـنحرف و مــلّت سـتمپیشهای چنین سرنوشتی در انتظارش میباشد).
این چنین سنگهائی نزدیک و در اختیار هسـتند، و بـه هنگام نیاز انداخته میشوند و به هدف میخورند.[1] شکلی که روند قرآنی را در اینجا از این بلا به تصویر میکشد، تصویری که بر سر قوم لوط تاخته است، بیش از هر چیز به برخی از پدیدههای آتشفشانی میماند که به هنگام وقـوع آن زمـین فـرومیرود و چـیزهائی را فرومیبلعد، و هـمراه بـا آن گـدازههـا و مـاگماها و سنگهای تافته و گل و مواد دیگر خارج میشوند ... و چیزها و بلاهای دیگر یزدان برای دامنگیری سـتمگران فراوان است!!!
این سخن را بدان خاطر نمیگوئیم تا بیان داریم این بلا آتشفشانی از آتشفشانیها بوده است، و در آن هـنگام فوران کرده است، روی داده است آنچه روی داده است. ما این را هم نفی نمیکنیم. چه بسا همچون چـیزی نـیز روی داده باشد. ولی ما قاطعانه نـمیگوئیم کـه دقـیقاً چنین چیزی روی داده است، و قضا و قدر یزدان را به این پدیدۀ معروف جهان، مقیّد و محدود نمیسازیم. بنیاد گفتار ما در این مسأله و امثال آن بر این است که درست و روا است در قضا و قدر خدا همچون چـیزی گنجانده شده باشد و یک انفجار آتشفشانی در موعد مقرّر خود در همین وقت انجام پذیرفته باشد تا قضا و قدر یزدان دربارۀ قوم لوط تحقّق یافته و پـیاده شـده باشد، بدان گونه که در علم قدیم او مقدّر گردیده است. تعیین همچون اوقاتی، و همسوئی و همآوائی پدیدهها با ازمنه و امکنۀ خود، کاری از کارهای ایـزد سـبحان و ربوبیّت خداوندگار جهان در هستی و در چرخـاندن و گرداندن امور کیهان مطابق و هماهنگ با قضا و قدر او در همه چیز، اعم از اشیاء بیجان و جاندار در آن است. درست و روا هم خواهد بود که این پدیده با قضا و قدر ویژهای صورت پذیرفته باشد که مشیت و ارادة یزدان برای نابودی قوم لوط بر آن قرارگرفته باشد و در این هنگام و بدین صورت به تمام وکمال انجام پـذیرفته است. درک و فهم پیوند اراده و مشیّت یزدان با جهان بدان منوال که چندی پیش بیان کردیم و در رابـطه بـا حادثۀ زن ابراهیم اظهار داشـتیم، مشکـلی در انـدیشۀ انسان راجع به همچون پـدیدهها و کـارهائی بـرجـای نمیگذارد.[2]
[1] یکی از معانی «مُسَوَّمةً» دارای علامت خاصّ، و نشاندار به نشان ویژه است. ولی تعبیر تصویری معنیای را میسازد که ما آن را انتخاب کردهایم و به تصویر نزدیکتر است.
[2] مراجعه شود به کتاب: «خصائص التـصور الاسلامی و مـقوماته» جلد اول، فصل: «التوازن».