تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی یوسف


مکی و ۱۱۱ آیه است.

آیه‌های ۳-۱:

﴿الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ١[یوسف: ۱]. «الف، لام، را. این آیه‌های کتاب روشن است».

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٢[یوسف: ۲]. «ما آن‌را (به صورت) کتاب خواندنی و (به زبان) عربی فرو فرستادیم باشد که شما دریابید».

﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ٣[یوسف: ۳]. «ما از طریق این قرآن و از جانب خویش بهترین سرگذشها را برای تو بازگو می‌کنیم، هر چند پیش از آن بی‌خبران بودی».

خداوند متعال خبر می‌دهد که آیات قرآن، ﴿ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِآیات کتاب روشن است. یعنی کلمات و معانی آن واضح و روشن است، و از جملۀ روشنی و واضح بودن آن این است که خداوند آن را به زبان فصیح عربی که بهترین و روشن‌ترین زبانهاست نازل نموده است. این قرآن، روشنگر همۀ نیازهای مردم از قبیل حقایق مفید است و این روشنگری و تبیین برای این است که ﴿لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَشما آن را دریابید. یعنی تا حدود، اصول، فروع، اوامر و نواهی آن را بفهمید.

و هرگاه آن را به قین دانستید و دل‌هایتان با معرفت و شناخت آن آراسته گردید جوارح و اعضایتان طبق دستور آن عمل خواهد کرد، و از آن فرمان خواهید برد، ﴿لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَبا تکرار معانی شریف و والای آن در اذهانتان عقلهایتان رشد یابد و به تکامل برسد.

﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَما از طریق این قرآن و از جانب خویش بهترین سرگذشت‌ها را برای تو بازگو می‌کنیم.

و این قصه‌ها را بهترین سرگذشت‌ها نامید، چون راست بوده و عبارت ساده و روان و عانی زیبایی دارند. ﴿بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَبه سبب آنچه که این قرآن بر آن مشتمل است. و آن را به تو وحی نمودیم و تو را به وسیلۀ آن بر سایر پیامبران برتری دادیم، و ای منت و احسان و شرف خالصی از جانب خداست. ﴿وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَهر چند که پیش از این‌که خداوند به تو وحی نماید نمی‌دانستی که کتاب و ایمان چیست، اما آن‌را نوری قرار دادیم و هرکس از بندگان خود را که بخواهیم با ان هدایت می‌کنیم.

و خداوند از داستان‌هایی که در قرآن آمده‌اند ستایش نمود و از آنها به عنوان بهترین داستان‌ها یاد کرد، پس در هیچ کتابی داستانی مانند داستان‌های قرآن وجود ندارد. بنابر این داستان یوسف و پدر و برادرانشان را بیان کرد که داستانی بس عجیب و زیباست، و فرمود:

آیه‌ی ۶-۴:

﴿إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ٤[یوسف: ۴]. «آنگاه که یوسف به پدرش گفت: ای پدر (عزیز)م، همانا من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که برایم سجده می‌برند!».

﴿قَالَ یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ٥[یوسف: ۵]. «گفت: فرزندم! خوابت را برای برادرانت بیان مکن که برای تو بداندیشی می‌کنند، بی‌گمان شیطان دشمن آشکار انسان است».

﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٦[یوسف: ۶]. «و بدینسان پروردگارت تو را بر می‌گزیند و تعبیر خواب‌ها را به تو می‌آموزد و نعمت خود را بر تو و خاندان یعقوب کامل می‌کند همانطور که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل نمود. بی‌گمان پروردگارت دانا و حکیم است».

بدان که خداوند بیان نمود بهترین داستانها را در این کتاب برای پیامبرش تعریف می‌نماید. سپس این داستان را بیان کرد و آن را شرح داد، و آنچه را در آن اتفاق افتاده است ذکر نمود. پس دانسته شد که آن یک داستان کامل و زیباست، و هرکس بخواهد این داستان را با روایت‌های اسرائیلی که سند و ناقلی ندارند و غالباً دروغ هستند، کامل کند، در واقع می‌خواهد کاستی‌های خداوند را در این داستان جبران نماید و چیزی را کامل کند که به گمان او ناقص است. و این کار بی‌نهایت زشت است. بسیاری از تفاسیر در این زمینه مملو از دروغ پردازیهای زشت و متضادی هستند که با آنچه خدا تعریف نموده است سازگاری ندارد.

پس بنده باید آنچه را که خداوند تعریف نموده بفهمد، و یاد بگیرد و مسایلی را که از پیامبر ÷نقل نمی‌شود رها کند.

﴿إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِآنگاه که یوسف به پدرش یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل گفت: ﴿یَٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَپدر جان! من یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که برابرم سجده می‌کنند.

این خواب مقدمه‌ای بود برای مقام بلندی که یوسف ÷در دنیا و آ[رت به دست آورد. و این چنین خداوند هرگاه بخواهد کار بزرگی راانجام دهد قبل از آن مقدمه‌ای را فراهم کرده و راه را برای آن هموار می‌نماید، و بنده را برای مقابله با سختی‌هایی که برایش پی می‌آید آماده می‌کند، و این به خاطر لطف و احسان خدا نسبت به بنده است.

یعقوب خواب یوسف را چنین تعبیر کرد که خورشید مادرش و ماه پدرش است و ستارگان برادران او هستند، و او به جایی خواهد رسید که پدر و مادر جوان و برادرانش برای او سر تعظیم فرود می‌آورند و به خاطر احترام و بزرگداشت او سجده می‌کنند. ولی باید اسباب این کار از پیش فراهم شود و خداوند او را برگزیند و نعمت خویش را با ارزیانی داشتن علم و عمل و قدرت به او در زمین کامل بگرداند. و این نعمت، خاندان یعقوب را که برای و سجده بردند و از وی پیروی کردند، فرا خواهد گرفت. ﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَو بدینسان پروردگارت با او صاف بزرگوار و زیبایی که به تو ارزانی نموده تو را برمی‌گزینند. ﴿وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِو تعبیر خوابها و معانی سخن‌های راستین مانند کتابهای آسمانی و امثال آن را به تو می‌آموزد. ﴿وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَو نعمت خویش را در دنیا و آخرت بر تو کامل می‌نماید و هم در دنیا و هم در آخرت به تو خوبی عطا می‌کند.

﴿کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَهمانطور که پیش از این آن را بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل نمود، و نعمت‌های بزرگ دینی و دنیوی به آنان بخشید. ﴿إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞبی‌گمان پروردگارت دانا و حکیم است. یعنی آگاهی و علم او هر چیزی را احاطه کرده است، و بر نیک و بدی که در دل‌های بندگان نهفته است احاطه دراد. پس به هر یک از آنان بر حسب حکمت خویش عطا می‌کند. او حکیم است و هر چیزی را در جای آن قرار می‌دهد.

و هنگامی که یعقوب تعبیر خواب یوسف را بیان کرد به او گفت: ﴿یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًافرزندم! خوابت را برای برادرانت بیان مکن که برای تو بد اندیشی می‌کنند. یعنی از این‌که تو رئیس و بزرگ آنها خوای شد به تو حسادت ورزیده و برایت بداندیشی خواهند کرد. ﴿إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞبی‌گمان شیطان دشمن آشکار انسان است و از مبارزه با او خسته نمی‌شود و دست نمی‌کشد و شب و روز و به صورت پنهان و آشکار با او مبارزه می‌کند.

پس باید از عواملی پرهیز کرد که به وسیلۀ آن شیطان بر بنده مسلط می‌گردد. یوسف از دستور پدرش اطاعت نمود و برادرانش را ازاین خواب آگاه نکرد و خواب را از آنها پنهان نمود.

آیه‌ی ۹-۷:

﴿لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ٧[یوسف: ۷]. «بی‌گمان در (سرگذشت) یوسف و برادرانش برای پرسشگران نشانه‌هایی است».

﴿إِذۡ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ٨[یوسف: ۸]. «هنگامی که گفتند: همانا یوسف و برادرش در نزد پدرمان از ما محبوبترند، حال آنکه ما گروهی نیرومند هستیم، بی‌گمان پدرمان در اشتباه آشکاری است».

﴿ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ٩[یوسف: ۹]. «یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیافکنید تا توجه پدرتان فقط به شما بوده و پس از آن گروهی شایسته باشید».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞبی‌گمان در سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسشگران عبرت‌ها و دلایلی است بر بسیاری از مطالب و اهداف نیکو. ﴿لِّلسَّآئِلِینَیعنی برای هرکس که با زبان حال یا قال از آن بپرسد، زیرا پرسشگران از نشانه‌ها و عبرت‌ها بهره‌مند می‌شوند، اما کسانی که روی گردانی می‌کنند از نشانه‌ها و داستان‌ها و دلایل بهره‌مند نمی‌شوند. ﴿إِذۡ قَالُواْآنگاه که در میان خود گفتند: ﴿لَیُوسُفُ وَأَخُوهُیوسف و برادر تنی‌اش بنیامین. او و یوسف از یک مادر بودند و گرنه همه فرزندان یعقوب و برادر بودند. ﴿وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌدر نزد پدرمان از ما محبوب‌ترند، حال آنکه ما گروهی نیرومند هستیم، پس چگونه پدر بیشتر به آنها محبت و مهربانی می‌نماید؟!.

﴿إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍبی‌گمان پدرمان در اشتباه آشکاری است، چرا که آن دو را بر ما ترجیح می‌دهد بدون این‌که علتی برای برتری آنها وجود داشته باشد ﴿ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗایوسف را بکشید یا او را در سرزمینی دور از چشم پدر پنهان کنید تا نتاند وی را ببیند. زیرا وقتی یکی از این دو کار را انجام دهید، ﴿یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡتوجه پدرتان فقط به شما معطوف می‌گردد، و با محبت و مهربانی به شما روی می‌آورد، زیرا اکنون قلب او چنان به یوسف مشغول است که جایی برای محبت شما نمانده است. ﴿وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِو شما پس از این کار، ﴿قَوۡمٗا صَٰلِحِینَگروهی شایسته خواهید شد. یعنی به‌سوی خدا بر خواهید گشت و توبه می‌کنید و بعد از انجام گناه از خداوند آمرزش می‌خواهید. پس آنان قبل از انجام گناه تصمیم گرفتند توبه کنند تا انجام دادن آن کار آسان شود، و زشتی آن را از بین برود، و با این کار یکدیگر را تشویق می‌کردند.

آیه‌ی ۱۴-۱۰:

﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ١٠[یوسف: ۱۰]. «گوینده‌ای از آنان گفت: یوسف را مکشید و او را به ژرفای چاه بیاندازید تا کسی از مسافران او را برگیرد، اگر می‌خواهید کاری بکنید».

﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَالَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ١١[یوسف: ۱۱]. «گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نداری حال آنکه ما خیرخواه او هستیم؟».

﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ١٢[یوسف: ۱۲]. «او را فردا با ما بفرست تا بخورد و بازی کند، و ما نگاهبان و مراقب وی خواهیم بود».

﴿قَالَ إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ١٣[یوسف: ۱۳]. «گفت: اگر او را ببرید اندوهگین می‌گردم، و می‌ترسم درحالیکه شما از او غافل هستید گرگ وی را بخورد».

﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ١٤[یوسف: ۱۴]. «گفتند: اگر گرگ او را بخورد – در حالی‌که ما گروه نیرومندی هستیم - آنگاه زیانکار خواهیم بود».

﴿قَالَ قَآئِلٞبرادران یوسف می‌خواستند وی را بکشند یا تبعید کنند، اما یکی از آنان گفت: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَیوسف را مکشید، زیرا کشتن او گناهی بسیار بزرگ و زشت است، بلکه او را تبعید کنید، و شما با دور کردنش از پدر به هدف خود می‌رسید، پس او را ﴿فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّبه ژرفای چاه بیاندازید و تهدیدش کنید که ماجرای شما را به اطلاع کسانی نرساند که او را می‌یابند بلکه بگوید «برده‌ای فراری هستم». تا ﴿یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِبرخی از کاروان‌هایی که مقصد دوری را در پیش دارند و از آن جا رد می‌شوند او را بر می‌گیرند و با خود ببند.

و نظر این گوینده در مورد یوسف از همه بهتر، و در این قضیه از همه نیکوکارتر و پرهیزگارتر بود. زیرا شر نیز مراتبی دارد و می‌توان با تحمل ضرر سبک ضرر سنگین را دفع نمود.

و هنگامی که بر این رأی اتفاق ن مودند، ﴿قَالُواْبرادران یوسف برای این‌که به هدف خود برسند، به پدرشان گفتند: ﴿یَٰٓأَبَانَا مَالَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَپدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نداری و به خاطر چه نگران یوسف هستی؟ بدون این‌که سبب و انگیزه‌ای برای ترس داشته باشی؟

﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَحال آنکه ما خیر خواه او هستیم و نسبت به او دلسوزیم و آنچه را برای خود دوست داریم برای او هم دوست می‌داریم. و این دلالت می‌نماید که یعقوب ÷اجازه نمی‌داد یوسف با برادرانش به صحرا و جاهای دیگر برود.

پس هنگامی که اتهامات را از خود دور کردند آنچه را که به نفع یوسف بود و پدر نیز آن را برای او می‌پسندید بیان کردند تا پدر اجازه بدهد یوسف همراه آنان به بیانان برود. بنابر این گفت:

﴿أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡفردا او را با ما بفرست تا بخورد و در بیابان تفریح نماید و لذت ببرد. ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَو ما او را از هر اذیت و آزاری محافظت خواهیم کرد. یعقوب در پاسخ آنان گفت: ﴿إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦبه محض این‌که او را ببرید ناراحت می‌شوم و این کار بر من دشوار می‌آید، زیرا توان تحمل جدایی او را حتی برای مدت اندکی ندارم، پس او را نمی‌فرستم. و دلیل دوم برای نفرستادن وی این است که، ﴿أَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَمی‌ترسم از او غافل بمانید و گرگ او را بخورد. چون او کوچک است و نمی‌تواند در مقابل گرگ از خود دفاع کند و خود را برهاند.

﴿قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ١٤[یوسف: ۱۴]. گفتند: «اگر گرگ او را بخورد در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم و بر محافظت او می‌کوشیم آنگاه زیانکار خواهیم بود، و خیری در ما نیست، امید فایده و سودی از ما نمی‌رود.

هنگامی که اسباب آرامش پدرشان را فراهم آوردند و موانع فرضی این کار را برطرف نمودند یعقوب به منظور سرگرمی و تفریح یوسف به وی اجازه داد همراه برادرانش برود.

آیه‌ی ۱۸-۱۵:

﴿فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١٥[یوسف: ۱۵]. «و هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند وی را به ژرفای چاه بیاندازد به او وحی نمودیم که قطعاً آنان‌را در آینده از این کارشان خبر خواهی کرد، در حالی‌که نمی‌فهمند».

﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ١٦[یوسف: ۱۶]. «و شبانگاه، گریان به نزد پدرشان آمدند».

﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ١٧[یوسف: ۱۷]. «گفتند: ای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد اسباب و اثاثیه خود گذاشتیم و گرگ او را خورد، و تو هرگز ما را باور نمی‌داری هر چند راستگو هم باشیم».

﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ١٨[یوسف: ۱۸]. «و پیراهن او را آلوده به خون دروغین آوردند، گفت: (نه)! بلکه نفس شما کار زشتی را برای شما آرسته است، و من صبر نیک را پیشه می‌کنم، و بر آنچه بیان می‌دارید خداوند یاور من است».

هنگامی که برادران یوسف (به سفر تفریحی خویش) رفتند، تصمیم گرفتند یوسف را در ژؤفای چاه بیاندازند همچنان که یکی از آنان این را گفت، که قبلاً نیز به آن اشاره شد. و آنها قدرت خویش را در مورد یوسف اعمال کردند و او را در چاه انداختند. سپس خداوند متعال در این حالت دشوار بر او وحی نمود: ﴿لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَقطعاً آنان را در سرزنش خواهی نمود و آنان از این کارشان مطلع خواهی کرد و آنها این‌را نمی‌فهمند.

پس این مژده‌ای است مبنی بر این‌که او به زودی از این چاه نجات خواهد یافت، و خداوند او را با خانواده و برادرانش به صورتی که قدرت و فرمانروایی از آن یوسف خواهد بود جمع می‌کند.

﴿وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ١٦و شبانگاه گریه کنان پیش پدرشان آمدند تاخیر از وقت معمول و همیشگی که از صحرا می‌آمدند، و گریه کردنشان را دلیلی بر راستگو بودن خود قرار دادند. پس آنها در حالی که عذری دروغین می‌آوردند، گفتند: ﴿یَٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُای پدر! ما رفتیم که مسابقه دهیم. مسابقۀ دوندگی یا مسابقه تیراندازی و نیزه افکنی. ﴿وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَاو یوسف را نزد اسباب و اثاثیه خود گذاشتیم تا همان‌جا راحت بنشیند، ﴿فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُپس درحالیکه ما نبودیم و مسابقه می‌دادیم گرگ او را خورد، ﴿وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَو تو هم به خاطر اندوه، و محبت و دلسوزی شدیدی که نسبت به یوسف داری ظاهراً ما را تصدیق نمی‌کنی. اما تصدیق نکردن تو، ما را از این باز نمی‌دارد که عذر حقیقی را بیان نکنیم. ﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖپیراهن او را آلوده به خون دروغین نزد پدر آوردند و عنوان کردند که این، خون یوسف است و گرگ او را خورده و پیراهنش به خون آغشته گردیده است. اما پدرشان آنها را تصدیق نکرد و گقفت: ﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗابلکه نفس شما کار زشتی را در جدایی انداختن میان من و او برای شما آراسته است. حالات و خوابی که یوسف دیده بود او را به گفتن این گفتار راهنمایی کرد. ﴿فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَو من می‌کوشم وظیفه‌ام را انجام دهم، وظیفه‌ام این استکه بر این رنج صبر نمایم، صبری زیبا، و از نارضایتی و شکایت به مردم دوری می‌جویم. و برای حل این مشکل از خداوند یاری می‌طلبم. نه از قدرت و توانایی خودم. پس او با خودش چنین قرار گذاشت و به آفریننده‌اش شکایت کرد و گفت: ﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ[یوسف: ۸۶]. «من شکایت پریشانی و اندوهم را تنها به نزد خدا می‌برم، و شکایت به درگاه آفریننده با صبر نیک در تعارض نیست، زیرا چنانچه پیامبر وعده‌ای بدهد به آن وفا می‌کند».

آیه‌ی ۲۲-۱۹:

﴿وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ١٩[یوسف: ۱۹]. «و کاروانی آمد و آب آورِ خود را فرستادند و او دلوش را به پایین انداخت (و) گفت: مژده باد که این نوجوانی است. و او را به عنوان کالایی پنهان داشتند و خداوند به آنچه می‌کردند داناست».

﴿وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۢ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَ٢٠[یوسف: ۲۰]. «و او را به پول ناچیزی (و تنها) به چند درهم فروختند و نسبت به او بی‌علاقه بودند».

﴿وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٢١[یوسف: ۲۱]. «و کسی از اهل مصر که او را خریداری کرد به زنش گفت: او را گرامی دار، شاید به ما سود ببخشد یا او را به فرزندی بگیریم. بدینسان ما یوسف را در سرزمین تمکین دادیم، و تا تعبیر خوابها را بدو بیاموزیم، و خداوند بر کار خود چیره و غالب است اما بیشتر مردم نمی‌دانند».

﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ٢٢[یوسف: ۲۲]. «و چون به حالت رشد و کمال خود رسید به او داوری و دانایی دادیم، و بدینسان به نیکوکاران پاداش می‌دهیم».

یوسف مدتی در چاه باقی ماند تا این‌که ﴿وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞکاروانی آمد که می‌خواست به مصر برود ﴿فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡو آب آور و پیشاهنگ خود را فرستادند. یعنی کسی را فرستادند که آب برای‌شان تهیه می‌کرد، و محل پیدایش آب را برایشات جستجو می‌کرد و زمینه‌ی فرود آمدن آنان را بر حوض و یا چاهی را فراهم نمود.

﴿فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُو او دلوش را به چاه انداخت و یوسف داخل دلو شد و بیرون آمد. ﴿قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞگفت: مژده باد! با این جوان گرانقدری است ﴿وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗو او را به عنوان کالایی پنهان داشتند. و برادرانش یوسف را از نزدیک تعقیب می‌کردند و سپس او را از برادرانش خریدند. ﴿بِثَمَنِۢ بَخۡسٖبا پولی ناچیز و بسیار اندک او را خریدند، ﴿دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِینَتنها به چند درهم او را فروختند، و نسبت به او بی‌علاقه بودند، چون هدفی جز پنهان کردن و دور نمودن او از پدرش نداشتند. هدف‌شان این نبود که پول بگیرند و بخورند. هنگامی که کاروانیان او را یافتند، خواستند آن را پنهان بدارند و آن را از جمله کالاهایی که همراهشان بود قرار دهند، تا این‌که برادرانش آمدند و گفتند: این برده ایست متعلق به ما که فرار کرده بود. و کاروانیان یوسف را از آنان با پولی اندکی خریدند و از آنها عهد گرفتند که فرار نکند.

کاروانیان او را به مصر بردند و عزیز مصر وی را خرید و مورد پسندش قرار گرفت، پس زنش را در مورد او سفارش نمود و گفت: ﴿أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗااو را گرامی بدار، شاید چون بردگان و خدمتگزاران برای ما خدمت کند و به ما فایده برساند، و یا از او همانطور است،اده نماییم که از فرزندانمان بهره برداری می‌کنیم. و شاید این بدان خاطر بود که آنها فرزندی نداشتند.

﴿وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِو هم چنان‌که زمینه را برای یوسف فراهم کردیم که عزیز مصر او را بخرد و مورد تکریم قرار دهد، به همان شیوه از این رهگذر زمینه را برایش فراهم نمودیم که در زمین قدرت و سلطه یابد.

﴿وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِو یا تعبیر خواب‌ها را به او بیاموزیم. پس او شغل و حرفه‌ای جز علم و دانش اندوزی نداشت و این کار سبب شد تا دانش فراوانی در مورد احکام و تعبیر خواب و غیره به دست آورد. ﴿وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِو خداوند بر کار خود چیره و غالب است. یعنی ارادۀ خداوند جاری است و هیچ‌کس نمی‌تواند او را شکست بدهد. ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَاما بیشتر مردم نمی‌دانند، بنابر این به منظور نقض نمودن اوامر تقدیری خداوند کارهایی از آنان سر می‌زند، حال آنکه آنها بسی نانتوانتر و ضعیف‌تر از آنند که بتوانند چنین کاری را بکنند.

﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓو هنگامی که یوسف به مرحلۀ رشد و قدرت معنوی و جسمی‌اش رسید و صلاحیت پیدا کرد که بتواند بارهای سنگینی از قبیل نبوت و رسالت را بر دوش بکشد. ﴿ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗااو را پیامبر و عالمی ربانی قرار دادیم، ﴿وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَو بدینسان نیکوکاران را پاداش می‌دهیم، کسانی که عبادت خداوند را به نحو احسن و از روی اخلاص انجام داده، و به بهترین وجه ممکن به خلق خدا کمک می‌کنند و از جمله پاداشی که در برابر نیکوکاریشان به آنان می‌هد علم و دانش مفید است. و این دلالت می‌نماید که یوسف در مقام احسان بود، پس خداوند داوری و دانش فراوان و نبوت را به او داد.

آیه‌ی ۲۴-۲۳:

﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّیٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَایَۖ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٣[یوسف: ۲۳]. «و زنی که یوسف در خانه‌اش بود مکّارانه خواست تا او را از (پاکدامنی) خود به در کند، و درها را بست و گفت: بیا جلو، و دست به کار شو. یوسف گفت: به خداوند پناه می‌برم و او (= عزیز مصر) سرور من است، مرا گرامی داشته است، بی‌گمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند».

﴿وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ٢٤[یوسف: ۲۴]. «و به راستی آن زن قصد (زدنِ) یوسف کرد و یوسف (نیز) قصد (انتقام گرفن از) او نمود اما برهان پروردگارش را دید. ما چنین کردیم تا بدی و ناشایستی را از او دور سازیم، چرا که او از بندگان پاکیزه و برگزیدۀ ما بود».

یوسف این مصیبت بزرگ را از مصیبتی که از جانب برادرانش به او رسیده بود بزرگتر انگاشت، اما صبر و پایداری او پاداش بزرگتری دربر داشت، زیرا در اینجا او از روی اختیار صبر نمود، هر چن که انگیزه‌های راوانی برای انجام یافتن آن کار (حرام) وجود داشت). پس یوسف محبت خدا را در برابر عملکرد برادرانش صبر اجباری بود، مانند بیماری‌ها و سختی‌هایی که بدون اختیار به آدمی می‌رسد و راهی جز صبر و مقاومت ندارد. و یوسف ÷در خانۀ عزیز مصر محترم و گرامی بود.

یوسف دارای چنان زیبایی و کمالی بود که باعث شد، ﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِزن صاحب خانه‌اش مکارانه درصدد آن باشد او را از پاکدامنی‌اش به در کند. یوسف، غلام آن زن، و دراختیار وی بود. خانه نیز خالی بود و انجام دادن کار زشت بسیار آسان بود، و کسی هم پی نمی‌برد. ﴿وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَواضافه بر آن، درها را بست و مکان خلوت شد و آنها مطمئن بودند که کسی وارد نخواهد شد، زیرا درها بسته بود. و آن زن یوسف را به خود خواند. ﴿وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَو گفت : بیا جلو، و شروع کن، یوسف مردی مسافر و غریب بود و بسیاری از انسان‌ها که در وطن خود و در میان اشنایان خود از انجام کار زشت شرم می‌کنند، در آن دیار به راحتی چنین کارهایی را انجام می‌دهند. نیز یوسف اسیر آن زن، و آن خانم بانو و سرورش بود. وی از چنان زیبایی برخوردار بود که حسن و جمالش آدمی را به انجام چنین کاری وا می‌داشت. یوسف هم جوان مجردی بود که زن او را تهدید کرد که اگر آنچه را می‌گوید انجام ندهد وی را به زندان خواهد افکند یا شکنجۀ دردناکی خواهد داد. اما یوسف با وجود چنین انگیزۀ قوی از ارتکاب نافرمانی خدا پرهیز نمود. یوسف آهنگ وی را نمود، اما به خاطر خدا آن را ترک کرد و خواستۀ خداوند را بر خواستۀ خداوند را بر خواستۀ نفس اماره‌اش مقدم داشت. و برهان پروردگار که یوسف آن را دید علم و ایمانی بود که از آن برخوردار بود و باعث ترک همۀ چیزهایی شد که خداوند حرام کرده است، و باعث شد از این گناه بزرگ دوری جوید و دست نگاه دارد.

﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِیوسف گفت: به خداوند پناه می‌برم از این‌که این کارزشت را انجام دهم، زیرا این از کارهایی است که خداوند را خشمگین می‌نماید و انسان را از او دور می‌کند، نیز خیانتی است در حق سرورم که مرا گرامی داشته است. پس شایسته نیست در مقابل این همه نیکی بدترین کار را با خانوادۀ او انجام دهم، و اگر چنین کاری بکنم مرتکب بزرگ‌ترین ستم شده‌ام، و ستمگر نیز هرگز رستگار نمی‌شود.

خلاصه این‌که ترس از خدا و رعایت حق سرورش که او را گرامی داشته بود، نیز صیانت و پاک نگهداشتن نفسش از ظلم و ستم، ظلم و ستمی که هرکس بدان بیالاید رستگار نمی‌شود، همچنین برهان و ایمانی که در قلبش بود کاری کرد که دستورات خدا را به جای آورد و از آنچه نهی نموده است پرهیز کند. خداوند متعال موانع زیادی را بر سر راه انجام این کار قرار داد، چرا که می‌خواست بدی و ناشایستی را از او در نماید، زیرا او از بندگان مخلص خدا بود وعبادت‌هایش را خالص برای خدا انجام می‌داد. و خداوند وی را پاکیزه نمود و برای خود برگزید، و نعمت‌ها را به سویش سرازیر کرد و زشتی‌ها را از وی دور نمود.

آیه‌ی ۲۹-۲۵:

﴿وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِیصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٢٥[یوسف: ۲۵]. «و با همدیگر به‌سوی درشتافتند و آن زن پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد. شوهرش را دم در دریافت. (زن به شوهر خود) گفت: سزای کسی که نسبت به همسرت قصد انجام کار زشت کند چیست جز این که یا زنداین گردد یا عذابی دردناک ببیند؟».

﴿قَالَ هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٢٦[یوسف: ۲۶]. «یوسف گفت: او با نیرنگ مرا به خود خواند، و شاهدی از خانوادۀ آن زن گواهی داد که اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد زن راست می‌گوید، و یوسف از دروغگویان است».

﴿وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٢٧[یوسف: ۲۷]. «و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد زن دروغ می‌گوید و او (= یوسف) از راستگویان است».

﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ٢٨[یوسف: ۲۸]. «هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این از مکر شماست، آری! مکرتان (بسیار) بزرگ است».

﴿یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِ‍ِٔینَ٢٩[یوسف: ۲۹]. «(عزیز مصر گفت:) ای یوسف! از این ماجرا در گذر (و تو نیز ای زن!) برای گناهت آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده‌ای».

بعد از این‌که آن زن با نیرنگ و کرشمه و ناز یوسف را به‌سوی خود خواند و یوسف از پذیرش خواسته‌اش امتناع ورزید و خواست فرار نماید، و به‌سوی در شتافت تا نجات پیدا کند و از فتنه بگریزد، زن به سویش شتافت و لباسش را گرفت و پیراهن یوسف پاره شد، و هنگامی که به دم در رسید شوهرش را در نزدیکی درب یافتند، و او چیزی را مشاهده کرد که بر وی دشوار آمد. بنابر این زن عزیز بلافاصله به دروغ گفتن پرداخت و ادعا کرد که یوسف درصدد انجام چنین کاری با او بوده است، پس گفت: ﴿مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًاسزای کسی که به همسرت قسد بدی داشته باشد چیست؟ و نگفت کسی که با همسرت کار بدی انجام دهد، تا خود و یوسف را از انجام این کار تبرئه کند، بلکه می‌خواست وانمود کند که یوسف درصدد انجام چنین کاری بوده است. ﴿إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞسزای او جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند.

یوسف خودش را از اتهامی که همسر عزیز وی را بدان متهم کرد تبرئه نمود و گفت: ﴿هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیاو با نیرنگ مرا به خود خواند. پس در این هنگام احتمال راست گفتن هر یک از آن دو می‌رفت و معلوم نبود که کدامیک راست می‌گوید. اما خداوند برای حقیقت و راستی نشانه و علامت‌هایی قرار داده است که بر آن دلالت می‌نمایند. و گاهی بندگان آن را می‌دانند و گاهی آن را نمی‌دانند. پس خداوند در این قضیه منت گذاشت تا راستگو از دروغگو شناخته شود و پیامبرش یوسف ÷تبرئه گردد. بنابر این شاهدی را از خانوادۀ آن زن برانگیخت و به قرینه‌ای گواهی داد که همراه هرکس باشد بیان‌گر راستی اوست بنابر این گفت: ﴿إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَاگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد زن راست می‌گوید، و یوسف از دروغگویان است، زیرا این دلالت می‌نماید که یوسف به او روی آورده، و برای انجام کار زشت کوشیده، و زن خواسته است تا او را از خودش دور نماید، بنابر این پیراهنش از این طرف پاره شده است.

﴿وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٢٧و اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد زن دروغ می‌گوید و او یوسف از راستگویان است، زیرا این بر فرار کردن یوسف دلالت می‌نماید، و این‌که زن از او خواسته است چنین کاری بکند اما او فرار نموده و پیراهنش از این طریق پاره شده است.

﴿فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖو هنگامی که عزیز مصر دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، راستگویی و بی‌گناهی یوسف برایش محرز شد و پی برد که زنش دروغ می‌گوید پس به وی گفت: ﴿إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞاین از مکر شماست، بی‌گمان مکرتان (بسیار) بزرگ است.

آیا مکری بزرگ‌تر از این وجود دارد ک او خودش را تبرئه کرد و پیامبر خدا یوسف ÷را متهم نمود؟ سپس وقتی که همسرش درباره مسئله تحقیق کرده به یوسف گفت: ﴿یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاای یوسف! در این باره سخن مگوی و آن را فراموش کن، و برای هیچ‌کس آن را بازگو مکن. هدفش این بود که عیب خانواده‌اش را بپوشاند. ﴿وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِ‍ِٔینَو تو ای زن آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای. پس یوسف را به چشم پوشی و گذشت و زن را به استغفار و توبه امر نمود.

آیه‌ی ۳۵-۳۰:

﴿وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِی ٱلۡمَدِینَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ٣٠[یوسف: ۳۰]. «و گروهی از زنان شهر گفتند: زن عزیز مکّارانه از غلامش می‌خواهد که از(پاکدامنی) خویش در گذرد، به راستی عشق (یوسف) در دلش جای کرده است، همانا او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم».

﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَ‍ٔٗا وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ٣١[یوسف: ۳۱]. «و هنگامی که (زن عزیز) نیرنگ ایشان را شنید کسی را دنبال آنان فرستاد و برای آن بالش‌هایی فراهم دید و چاقویی به دست هر یک از آنان داد و (به یوسف) گفت: وارد مجلس ایشان شو. آنگاه چون او را دید بزرگش یافتند و دست‌های خویش را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این انسان نیست، بلکه فرشته‌ای بزرگوار است».

﴿قَالَتۡ فَذَٰلِکُنَّ ٱلَّذِی لُمۡتُنَّنِی فِیهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِینَ٣٢[یوسف: ۳۲]. «گفت: این است آن کسی که مرا به خا طر او سرزنش کرده بودید، و به راستی وی را به خویشتن خوانده‌ام ولی او خویشتن داری کرد، و اگر آنچه را که به او دستور می‌دهم انجام ندهد قطعاً زندانی می‌شود و خوار و زبون خواهد بود».

﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ٣٣[یوسف: ۳۳]. «گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از چیزی است که مرا به آن فرا می‌خوانند، و اگر مکر آنان‌را از من باز نداری به آنان گرایش پیدا کرده و از زمرۀ نادانان می‌گردم».

﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٣٤[یوسف: ۳۴]. «پروردگارش دعای او را اجابت کرد و کید و مکر آنان را از او باز داشت. بی‌گمان او شنوای داناست».

﴿ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ٣٥[یوسف: ۳۵]. «آنگاه پس از آنکه نشانه‌ها را دیدند چنین به نظرشان رسید که او را تا مدتی زندانی کنند».

خبر در شهر پخش شد و زنان با یکدیگر در این مورد گفتگو کرده و همسر عزیز را ملاقات نموده و می‌گفتند: ﴿ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِزن عزیز مکارانه از غلامش می‌خواهد تا از پاکدامنی خود در گذرد، به راستی عشق یوسف دلش را اشغال کرده است. و این کار زشتی است، چرا که او زن گرانقدر و بزرگی است و شوهرش نیز شخصیت گرانقدر و بزرگی می‌باشد. با وجود این از غلامش که زیر دستش بود و او را به خدمت گرفته بود می‌خواد با وی چنین کاری را انجام دهد، و سخت به محتب او گرفتار آمده است. ﴿قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاهمانا محبت و عشق او در عشق قلبش جای گرفته، این نهایت عشق و محبت است، ﴿إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖهمانا ما او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم که چنین کاری از او سرزده است. این امر از ارزش او می‌کاهد ونزد مردم او را خوار می‌گرداند.

این سخن آنها مکر و توطئه بود، و هدف‌شان تنها سرزنش و انتقاد از وی نبود، بلکه می‌خواستند بدینوسیله به دیدن یوسف که زن عزیز مصر دلباخته‌اش شده بود، بروند تا همسر عزیز مصر خشمگین شود و یوسف را به آنها نشان دهد و وی را معذور بدارند. بنابر این این اقدام را مکر نامید و فرمود:

﴿فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّهنگامی که زن عزیز مکر و بدگویی ایشان را شنید کسی را به دنبال آنان فرستاد و آنها را برای مهمانی به خانه‌اش دعوت کرد. ﴿وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَ‍ٔٗاو برای آنان مکانی آماده نمودکه در آن انواع فرش‌ها و بالش‌ها و خوردنی‌های لذیذ فراهم شده بود. و از جمله چیزهایی که در این مهمانی آورده بود میوه‌ای بود که به چاقو نیاز داشت و آن پرتقال یایغره بود. ﴿وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗاو به دست هر یک از آنان چاقویی داد تا آن میوه را پوست بکنند و بخورند. ﴿وَقَالَتِو به یوسف گفت: ﴿ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّدر حالت زیبایی و درخشندگی وارد مجلس ایشان شو، ﴿فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُپس هنگامی که زنان او را دیدند در دل‌های خود او را بزرگ یافتند و منظرۀ شگفت‌انگیزی مشاهد نمودند که هرگز چنین چیزی را ندیده بودند. ﴿وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّو از شدت حیرت دست‌هایشان را با چاقو‌هایی که در دست داشتند، بریدند. ﴿وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِو گفتند: سبحان الله! ﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞاین انسان نیست، بلکه فرشته‌ای بزرگوار است زیرا یوسف، چنان زیبایی نوری داشت که نشانه‌ای برای بینندگان و عبرتی برای اندیشمندان بود.

و هنگامی‌که زیبایی آشکار یوسف برای آنان ثابت شد آنان را شگفت زده کرد و همسر عزیز را معذور دانستد. زن عزیز خواست زیبایی باطنی و درونی یوسف و آراستگی و عفت و پاکدامنی او را هم به آنان نشان بدهد، پس آشکارا و بدون پروا محبت شدید خود را نسبت به یوسف اعلام کرد، زیرا دیگر زنان او را ملامت نمی‌کردند، و گفت: ﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَو به راستی او را به خویشتن خوانده‌ام ولی او امتناع ورزید. درحالیکه زن عزیز همچنان او را مکارانه به خود می‌خواند و گذر وقت و زمان جز محبت و اضطراب و اشتیاق وصال یوسف چیزی به او نمی‌افزود. بنابر این در حضور زن‌ها گفت: ﴿وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّٰغِرِینَو اگر آنچه را که به او دستور می‌دهم انجام ندهد قطعاً زندانی می‌شود و خوار و زبون خواهد بود.

او را تهدید کرد تا خواسته‌اش را بپذیرد و به هدفش برسد. در این هنگام یوسف به پروردگارش پناه برد و در مقابل مکر زنان از او یاری جست و، ﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِگفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از چیزی است که مرا به آن فرا می‌خوانند و این دلالت می‌نماید که زنان به یوسف اشاره می‌کردند که از بانویش اطاعت کند و فرمان او را بپذیرد و در این مورد مکر می‌ورزیدند.

پس یوسف زندان و عذاب دنیوی را بر لذتی آماده که موجب عذاب سخت می‌شود، ترجیح داد. ﴿وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّو اگر مکر آنان‌را از من بازنداری به آنان تمایل پیدا می‌کنم. زیرا من ضعیف و ناتوان هستم اگر بدی را از من دور نکنی. ﴿وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَو اگر به آنان تمایل پیدا کنم از زمرۀ نادانان می‌گردم، زیرا این کار نادانی و جهالت است، چون آدم جاهل لذتی اندک و آلوده را بر لذت‌ها و خوشی‌ها‌ی متنوع در باغ‌های پر ناز و نعمت ترجیح می‌دهد. و هرکس لذت زودگذر را بر سعادت حقیقی وابدی ترجیح دهد بسیار نادان است. و علم و عقل، آدمی را به ترجیح دادن مصلحت و لذت بزرگتر را فرا می‌خوانند، و چیزی را ترجیح می‌دهند که سرانجام آن بهتر است.

﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥو پروردگارش دعای او را بدانگاه که وی را فرا خواند اجابت کرد، ﴿فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّزن عزیز همواره با مکر و زاری از او التماس می‌کرد و به راه‌های مختلفی متوسل می‌شد تا او را راضی کند. اما یوسف او را ناامید کرد و خداوند مکر همسر عزیز را از او باز داشت. ﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُبی‌گمان خداوند شنوای دعای دعا کننده است و به نیت و قصد شایستۀ او و ضعف و ناتوانی‌اش که مقتضی آن است خداوند با لطف و یاری خود به کمک وی بشتابد، آگاه است. و خداوند با لطف و یاری خویش او را یاری نمود. پس این است آنچه که خداوند یوسف را با آن از این فتنۀ بزرگ و رنج سخت نجات داد. اما مالکان و صاحبان یوسف پس از آنکه خبر پخش شد و برخی زن عزیز را معذور دانستند و برخی او را ملامت کرده، و برخی از او عیب گرفتند. ﴿بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖپس از آنکه نشانه‌های دال بر برائت و پاکدامنی وی دیدند چنین به نظرشان رسید که او را تا مدتی زندانی کنند تا این خبر پایان یابد و مردم آن را فراموش کنند.

زیرا وقتی که خبری پخش شود مادامی که اسباب و عوامل آن وجود داشته باشد همواره شایع می‌گردد، و چون اسباب آن از بین برود به فراموشی سپرده خاهد شد. پس آنان صلاح را در آن دیدند که یوسف را زندانی کنند. بنابر این او را به زندان فرستادند.

آیه‌ی ۳۷-۳۶:

﴿وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِۖ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٣٦[یوسف: ۳۶]. «و دو جوان با او وارد زندان شدند، یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که انگور برای شراب می‌فشارم، و دیگری گفت: من در خواب دیدم که بر سر خویش نانی برداشته‌ام که مرغان از آن می‌خورند، ما را از تعبیر آن با خبر کن که تو را از زمرۀ نیکوکاران می‌بینیم».

﴿قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَاۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓۚ إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ٣٧[یوسف: ۳۷]. «یوسف گفت: پیش از آنکه غذایتان به شما برسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت، این (تعبیر خواب) که به شما می‌گویم از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. به راستی که من آیین قومی را که به خدا ایمان نمی‌آورند و به آخرت نیز بی‌باورند ترک گفته‌ام».

هنگامی که یوسف وارد زندان شد ﴿دَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِدو جوان با او وارد زندان شدند، و هر یک از این دو جوان خوابی را دید و آن را برای یوسف تعریف کرد تا تعبیرش را به وی بگوید. پس

﴿قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖما را از تفسیر این خواب، و سرانجامی که در انتظار داریم با خبر کن. و گفته‌ی آنان: ﴿إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَیعنی: ما تو را از کسانی می‌دانیم که با مردم احسان می‌کنند. پس با تعبیر خوابمان به ما احسان کن، همچنانکه به دیگران نیز احسان کرده‌ای. پس با ذکر احسان یوسف به او متوسل شدند. ﴿قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَایوسف با اجابت خواستۀ آن دو به آنها گفت: پیش از این‌که غذایتان به شما برسد شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. یعنی مطمئن باشید که من زود خواب شما را تعبیر می‌کنم، و هنوز نهار یا شمامتان به شما نمی‌رسد که شما را از تعبیر آن آگاه خواهم ساخت. شاید یوسف ÷خواست در این حالت که آنها به تعبیر خواب نیاز داشتند آنها را به ایمان فرا بخواند تا دعوتش موثر واقع شود و بهتر آن را بپذیرند. سپس گفت: ﴿ذَٰلِکُمَاتعبیری که برای خواب‌های شما می‌کنم، ﴿مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓاز علم خداست که مرا آموخته است، و با بخشیدن آن به من نسبت به اینجانب احسان کرده است.

﴿إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَو این به خاطر آن است که من آئین قومی را که به خدا ایمان نمی‌رود و هم آنان به آخرت بی‌باورند ترک گفته‌ام. واژۀ «ترکت» به دو معنی به کار می‌رود.

۱- کسی که اصلاً وارد کاری نشده و آن ‌را انجام نداده است.

۲- کسی که وارد چیزی شود سپس از آن بیرون بیاید. بنابر این نباید گفت که یوسف قبل از آن بر غیر آئین ابراهیم بوده است.

آیه‌ی ۴۱-۳۸:

﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۚ ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ٣٨[یوسف: ۳۸]. «و از آئین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کرده‌ام، ما را نسزد که چیزی را شریک خدا کنیم، این فضل خدا بر ما و مردم است ولی بیشتر مردم سپاس نمی‌گذارند».

﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ٣٩[یوسف: ۳۹]. «دوستان زندانی من! آیا خدایان گوناگون بهترند یا خدایی یگانه (و) چیره؟».

﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٤٠[یوسف: ۴۰]. «به جای او نمی‌پرستید مگر نام‌هایی را که شما و پدرانتان نهاده‌اید، خداوند (هیچ) دلیل و برهانی بر (صحت) آنان نفرستاده است. فرمانروایی از آن خداست و فرمان داده که جز او را نپرستید، این است دین راست و استوار ولی بیشتر مردم نمی‌دانند».

﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ٤١[یوسف: ۴۱]. «ای دو رفیق زندانی من! اما یکی از شما به سرور خود شراب خواهد نوشاند، و اما دیگری به دار زده می‌شود و پرندگان از سرش خواهند خورد. امری که دربارۀ آن پرستش می‌کردید قطعی و حتمی است». ﴿وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَو از آئین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کرده‌ام. سپس این آئین را چنین تعریف کرد: ﴿مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖما را نسزد که چیزی را شریک خدا کنیم. بلکه ما خدا را یگانه می‌دانیم، و دین و عبادت را تنها برای او انجام می‌دهیم. ﴿ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِاین از برترین و بهترین منت‌ها و بخشش‌های الهی بر ما و کسانی است که خداوند آنها را هدایت کرده است، زیرا هیچ احسانی برتر و بهتر از آن نیست که خداوند اسلام و دین استوار را به بندگان ارزانی نماید، پس هرکس آن را پذیرفت و از آن فرمان برد اسلام و دین بهرۀ اوست، و بزرگ‌ترین نعمت‌ها و برترین فضیلت‌ها را به دست آورده است.

﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَولی بیشتر مردم نمی‌دانند، بنابر این منت و احسان الهی نزد آنها می‌آید، اما آن را نمی‌پذیرند، و حقوق الهی را ادا نمی‌کنند.

و یوسف با این سخنان آنها را به در پیش گرفتن راهی که خودش بر آن بود تشویق نمود. و هنگامی که دریافت آن دو جوان با دیدۀ تعظیم و بزرگداشت به او می‌نگرند، و این‌که او را نیکوکار و معلم می‌دانند برای آنها بیان کرد حالتی که من دارم از فضل و احسان خداست، چرا که نعمت دوری از شرک و پیروی از آئین نیاکانم را به من بخشیده، و به جایی رسیده‌ام که می‌بینید، پس شایسته است شما هم راهی را در پیش بگیرید که من در پیش گرفته‌ام.

سپس به صراحت آنها را به‌سوی توحید و یکتاپرستی دعوت کرد و گفت: ﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُای دوستان زندانی من! آیا خدایان ضعیف و ناتوان که نمی‌توانند ضرر و فایده بدهند، و نمی‌توانند چیزی را ببخشند یا منع کنند، و این خدایان انواع گوناگونی دارند از قبیل درختان و سنگ‌ها و فرشتگان و مردگان و دیگر مع بودهایی که مشرکان به خدایی می‌گیرند، آیا این‌ها بهترند یا خداوندی که دارای صفت‌های کمال است و در ذات و صفات و کارهایش یگانه است؟ پس او در هیچ چیزی شریکی ندارد. ﴿ٱلۡقَهَّارُچیره است، هر چیزی در برابر قدرت و فرمانروایی او منتقاد و مطیع است، پس هر چه بخواهید انجام می‌پذیرد. و آنچه او نخواهد انجام نمی‌پذیرد. ﴿مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِیَتِهَآ[هود: ۵۶]. «و هیچ جنبده‌ای نیست مگر این‌که تحت قدرت خداست». و معلوم است خدایی که چنین است از خدایان متفرق و پراکنده‌ای که فقط نامهایی تو خالی هستند، نام‌هایی که از هیچ کمال و کارهایی برخوردار نیستند، بهتر است.

بنابر این گفت: ﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمبه جای خدا نمی‌پرستید مگر نام‌هایی که شما و پدرانتان نهاده‌اند. یعنی نامهایی بر آن گذاشته و آنها را خدا نامیده اید، حال آنکه چیزی نیستید و از صفت‌های الوهیت و خدایی برخوردار نمی‌باشند. ﴿مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍخداوند هیچ دلیل و برهانی بر (حقّانیت) آنها نفرستاده است، بلکه دلیل و براهین زیادی را مبنی بر عدم پرستش آنها، و باطل بودنشان فرستاده است. پس چون خداوند بر حقانیت آنها دلیلی نفرستاده است، باطل و پوچ می‌باشند.

﴿إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِفرمانروایی فقط از آن خداست و بس. پس اوست که فرمان می‌دهد و باز می‌دارد و قوانین را وضع می‌نماید و احکام را می‌فرستد. و اوست که، ﴿أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُفرمان داده است جز او را نپرستید. این است دین راست و استوار. دین استواری که انسان را به همۀ خوبی‌ها می‌رساند همان دین خداست و دیگر دین‌ها مستقیم و درست نیستند، بلکه کج و منحرفند و انسان را به پرتگاه می‌رسانند. ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَولی بیشتر مردم حقایق را نمی‌دانند، و گرنه فرق بین عبادت خدای یگانه که شریکی ندارد با پرستش بت‌ها بسیار آشکار و روشن است. اما از آنجا که بیشتر مردم این را نمی‌دانند شرک می‌ورزند. پس یوسف ÷دو هم زندانی خود را به عبادت خدای یگانه و خالص گرداندن دین برای وی دعوت نمود. احتمال دارد که آنها دعوت یوسف را پذیرفته، و فرمان برده باشند و اگر چنین باشد از نعمت کامل برخوردار شده‌اند. و احتمال دراد بر شرک خود باقی مانده و به وسیلۀ دعوت یوسف بر آنان اتمام حجت شده باشد. سپس او ÷بعد از این‌که آنها را وعده داده بود که خوابشان را تعبیر خواهد کرد، شروع به بیان تعبیر خوابشان نمود و گفت:

﴿یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاای دوستان زندانی من! یکی از شما و او کسی بود که در خواب دیده بود خوشۀ انگوری برای شراب می‌فشارد از زندان بیرون می‌آید و به سرورش که او را خدمت می‌نمود شرای می‌نوشاند، و ساقی او خواهد شد. و این مستلزم آزاد شدن او از زندان است. ﴿وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُو اما دیگری که در خواب دیده بود بر سر خویش نانی گرفته و پرندگان از آن می‌خورند، ﴿فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِبه دار آویخته می‌شود و پرندگان از سرش می‌خورند. یوسف نان را به گوشت سر و چربی و مغز وی تعبیر کرد. و گفت: او دفن نخواهد شد و از دستبرد پرندگان در امان نخواهد بود. بلکه به دار آویخته و در جایی قرار داده می‌شود که پرندگان بتوانند گوشت او را بخورند. سپس آنها را خبر داد که یان تعبیر قطعاً تحقق خواهد یافت. پس گفت: ﴿قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِچیزی که شما درباره‌ی تعبیر و تفسیر آن پرسیدید قطعی و حتمی است.

آیه‌ی ۴۲:

﴿وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ٤٢[یوسف: ۴۲]. «و به یکی از آن دو که می‌دانست رهایی می‌یابد، گفت: مرا در نزد سرورت یاد کن، پس شیطان از یادش بُرد که پروردگارش را یاد کند، بنابر این چند سالی در زندان ماند».

﴿وَقَالَو یوسف ÷گفت: ﴿لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَابه یک از آن دو که می‌دانست آزاد می‌شود و او همان کسی که در خواب دیده بود انگور برای شراب می‌فشارد. ﴿ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَمرا به نزد سرورت یاد کن، شاید دلش به حال ما بسوزد و از زندان آزاد کند، ﴿فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِاما شیطان خدا را از یاد آن کس ببرد که نجات پیدا کرده بود و او را از ذکر آنچه که به خدایش نزدیک می‌نمود فراموش گرداند. از جمله چیزهایی که او را به خدا نزدیک می‌کرد اما آن‌را فراموش کرد یاد یوسف بود که سزاوار بود نیکی‌اش به بهترین وجه جبران شود. و این به خاطر آن بود تا خداوند فرمان و دستورش را کامل بگرداند. ﴿فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَبنابر این چند سالی در زندان ماند. و کلمۀ ﴿بِضۡعَشامل سه تا نه می‌باشد. بنابر این گفته شده است که او هفت سال در زندان ماند و هنگامی‌که خداوند خواست فرمانش را کامل بگرداند و یوسف از زندان آزاد شود سببی را مقدر و معین نمود و آن خواب پادشاه بود.

آیه‌ی ۴۵-۴۳:

﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖۖ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ٤٣[یوسف: ۴۳]. «و پادشاه گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را می‌خوردند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک دیگر را دیدم. ای بزرگان! اگر خواب‌ها را تعبیر می‌کنید نظر خود را دربارۀ خوابم بیان دارید».

﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ٤٤[یوسف: ۴۴]. «گفتند: (این خواب‌ها از زمرۀ) خواب‌های پریشان است و ما از تعبیر آن آگاه نیستیم».

﴿وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ٤٥[یوسف: ۴۵]. «و کسی که از آن دو نفر نجات پیدا کرده بود بعد از مدت‌ها به یاد آورد (و) گفت: من شما را از تعبیر آن باخبر می‌کنم، مرا بفرستید».

هنگامی که خداوند خواست یوسف را از زندان ازاد کند این خواب عجیب را به پادشاه نشان داد که تاویل و تعبیر آن به همۀ مردم ارتباط پیدا می‌کرد، و تعبیر آن به وسیلۀ یوسف صورت می‌گرفت و فضل و علم او آشکار می‌گردید و باعث بلندی مقام او در هر دو جهان می‌شد. و از قضای الهی پادشاهی که امور ملت و منافع مردم در دست او بود این خواب را دید.

و پادشاه از این خواب به وحشت افتاد. بنابراین، دانشمندان و خردمندان قومش را جمع کرد و گفت: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞمن در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر و ضعیف هفت گاو چاق و پرقدرت را بخورند. ﴿وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖو هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک دیگر را دیدم. ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَای بزرگان! اگر خواب‌ها را تعبیر می‌کنید نظر خود را دربارۀ خوابم بیان دارید، چون همۀ این چیزها یک تعبیر دارند پس متحر شدند، و راهی برای آن نیافتند و ﴿قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖگفتند: این‌ها خوابهای آشفته و پریشان هستند که تعبیری ندارند. و آنان به طور قطع و یقین چیزی را گفتند که آن را نمی‌دانستند، و به گونه‌ای برای خود عذر آوردند که در واقع عذر آنان قابل قبول نیست. پس گفتند: ﴿وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَو ما از تعبیر خواب‌های آشفته آگاه نیستیم. ما فقط خواب‌های واقعی را تعبیر می‌کنیم، اما خیالات و خواب‌های آشفته‌ای را که از سوی شیطان یا خیالات انسان است تعبیر نمی‌کنیم. پس آنها تعبیر خوابش را ندانستند و معتقد بودند خواب و خیال آشفته است. و به خود می‌بالیدند، زیرا نگفتد : تعبیر آن را نمی‌دانیم، و این برای اهل دین و خرد شایسته نیست.

و این از لطف خدا نسبت به یوسف ÷بود. زیرا اگر ابتدا یوسف آن را تعبیر می‌کرد قبل از این‌که پادشاه آن را بر بزرگان قوم خود و دانشمندان ارائه کند و آنها از تعبیر آن عاجز بمانند. یوسف چنین جایگاهی نمی‌داشت، اما وقتی که پادشاه خواب را بر آنان عرضه کرد و آنها از تعبیر آن درماندند و پادشه به آن خواب خیلی اهمیت می‌داد، یوسف آن را تعبیر کرد و جایگاهی بزرگی نزد آنان کسب نمود.

و این جریان همانند آشکار شدن برتری آدم به وسیلۀ علم بر فرشتگان بود، زیرا خداوند پرسشی را بر آنان عرضه کرد اما جوابش را ندانستند. سپس از آ دم پرسید و او نام هر چیزی را به آنان آموخت و با این برتری آدم ثابت شد.

و همانطور که خداوند متعال فضل و برتری پیامبر خود محمد صرا در روز قیامت اظهار می‌نماید، به گونه‌ای که به مردم الهام می‌کند که از آدم شفاعت جویند، سپس از ابراهیم، سپس از موسی و سپس از عیسی اما همگی عذر می‌آورند. سپس مردم پیش محمد صمی‌آیند و او می‌فرماید: «من می‌توانم شفاعت کنم. من می‌توانم شفاعت کنم». و پیامبر برای همۀ مردم شفاعت می‌نماید و به آن مقام محمود و ستده می‌رسد که پیشینیان و پسینیان به آن رشک می‌برند.

پس پاک است خداوندی که مهربانی‌های او فراوان است و نیکی و احسانش را به خواص و برگزیدگان و دوستانش عطا می‌کند.

﴿وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَاو یکی از آن دو جوان که نجات یافته بود. و او همان کسی بود که در خواب دیده بود به قصد درست کردن شراب، انگور می‌فشارد و یوسف وی را سفارش کرده بود که او را نزد سرورش یاد کند. ﴿وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍو پس از گذشت سالیانی تعبیر یوسف و سفارش او را به یاد آورد و دانست که یوسف می‌تواند این خواب را تعبیر کند، بنابر این گفت: ﴿أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِمن شما را از تعبیر آن خبر می‌دهم پس مرا به‌سوی یوسف بفرستید، تا از او دربارۀ این خواب بپرسم.

آیه‌ی ۴۹-۴۶:

﴿یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ٤٦[یوسف: ۴۶]. «ای یوسف! ای بسیار راستگو! دربارۀ هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را می‌خورند، و (دربارۀ) هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک به ما پاسخ ده تا این‌که من به‌سوی مردم برگردم، امید است آنان بدانند».

﴿قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ٤٧[یوسف: ۴۷]. «گفت: هفت سال پیاپی کشت کنید و آنچه را که درو نمودید جز اندکی که می‌خورید در خوشۀ خود نگاه دارید».

﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ سَبۡعٞ شِدَادٞ یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ٤٨[یوسف: ۴۸]. «پس از آن، هفت سالِ سخت در می‌رسد که آنچه را به خاطرشان اندوخته‌اید از میان بر می‌دراند مگر اندکی از آنچه که انبار می‌کنید».

﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ٤٩[یوسف: ۴۹]. «سپس بعد از آن (سال‌های خشک و سخت) سالی می‌آید که به مردم (در آن سال) باران می‌رسد، و در آن شیرۀ (انگور و زیتون و دیگر میوه‌ها) را می‌فشرند».

و آنها او را فرستادند و پیش یوسف آمد و یوسف ا و را به خاطر فراموش کردن و از یاد بردن سفارشش سرزنش نکرد، بلکه به خواسته‌اش گوش فراداد و پاسخ او را گفت. آن مرد گفت: ﴿یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُیوسف! ای بسیار راستگو و راستکار! ﴿أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَدربارۀ هفت گاو فربه که هفت گاو لاغر آنها را می‌خورند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک به ما پاسخ ده تا این‌که من به‌سوی مردم برگردم، امید است آنان بدانند. چون آنها چشم به راه تعبیر این خواب هستند و برایشان بسیار مهم است. پس یوسف هفت گاو چاق و هفت خوشۀ سبز را تعبیر کرد که آنها هفت سال آباد هستند و هفت گاو لاغر و هفت خوشۀ خشک را چنین تعبیر کرد که سالهای خشک هستند.

و شاید دلیل تعبیر یوسف این باشد که وجود کشت و زرع به سال خوش بستگی دارد و هرگاه سالی خوش در پیش باشد کشتزارها قوی و زیبا و بابرکت شده و محصول آن زیاد می‌شود، ما در خشک سالی بر عکس خواهد بود.

و اغلب به وسیلۀ گاو زمین را شخم می‌زنند و هم به وسیلۀ گاو، زمین آبیاری می‌شود. و خوشه‌های بزرگ‌ترین و بهترین غذا هستند و خواب را اینگونه تعبیر کرد، چون بین خواب و تعبیرش مناسبت وجود دارد، پس هم خواب را تعبیر کرد و هم به کارهایی که باید انجام گردد و تدابیری که باید در سال‌های آبادی برای مقابله با خشکسالی اتخاذ شود اشاره نمود و گفت: ﴿تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗاهفت سال پیاپی کشت کنید، ﴿فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِو آنچه را که از آن کشتزارها درو کردید در خوشه‌اش بگذارید، چون بهتر باقی می‌م‌اند و کمتر کسی به آن توجه می‌نماید. ﴿إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَو در این سال‌ها آباد به اندازه و از روی تدبیر و به صورت حساب شده بخورید. کمتر بخورید و بخش اعظم را انبار و ذخیره کنید.

﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَپس از آن هفت سال خوش و خرم، ﴿سَبۡعٞ شِدَادٞهفت سال سخت و خشک در می‌رسد، ﴿یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّکه همۀ آنچه را که ذخیره کرده‌اید گرچه زیاد هم باشد مصرف می‌کند، ﴿إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَمگر اندکی از آنچه که نگاه می‌دارید.

﴿ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَسپس بعد از آن سال‌های خشک و سخت، ﴿عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَسالی می‌آید که مردم از نمعت باران برخوردار می‌شوند و شیرۀ (میوه جات) را می‌فشرند. یعنی باران و سیل در آن سال زیاد شده غلات فراوان، و روزی مردم زیاد می‌شود تا این‌که انگور و مثال آن‌را می‌فشرند و شیرۀ آن را می‌گیرند که افزون بر خوراکشان است. علت این‌که یوسف به چنین سالی اشاره می‌کند علی رغم این‌که در خواب پادشاه به آمدن آن تصریح نشده است احتمالاً این است که او از تعبیر هفت سال خشک فهمید که پس از این سال‌های سخت سالی در می‌رسد که مصایب گذشته را از بین می‌برد. و معلوم است که آثار قحطی ای که هفت سال طول کشیده است جز با سالی بسیار آباد و خرم دور نخواهد شد وگرنه تعیین هفت سال مفهومی نداشت.

و هنگامی‌که فرستاده پیش پادشاه و مردم بازگشت و آنها را از تعبیر یوسف آگاه ساخت تعجب کردند و به شدت خوشحال شدند.

آیه‌ی ۵۲-۵۰:

﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ فَسۡ‍َٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ٥٠[یوسف: ۵۰]. «و پادشاه گفت: یوسف را پیش من آورید، هنگامی که فرستاده نزد او آمد، گفت: پیش سرورت باز گرد و از او بپرس ماجرای زنانی که دست‌هایشان را بریدند چه بود؟ و به راستی که پروردگارم به مکر آنان داناست».

﴿قَالَ مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٥١[یوسف: ۵۱]. «پادشاه گفت: جریان شما چه بود آنگاه که خواستید یوسف را به خود بخوانید؟ گفتند: پناه بر خدا، هیچ گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز گفت: هم اکنون حق آشکار شد، این من بودم که او را به خود خواندم و همانا او از راستگویان است».

﴿ذَٰلِکَ لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ٥٢[یوسف: ۵۲]. «این (اقرار من) بدان خاطر است که او (یوسف) بداند من در نهان به او خیانت نکرده‌ام و خداوند مکر خیانت‌کاران را به جایی نمی‌رساند».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُو پادشاه به کسانی‌که نزد او بودند، گفت: ﴿ٱئۡتُونِی بِهِیوسف را پیش من آورید، یعنی او را از زندان بیرون آورید و نزد پادشاه حاضر نمایید. ﴿فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُو هنگامی‌که فرستاده پادشاه نزد یوسف آمد و اورا دستور داد نا نزد پادشاه حاضر شود، از اقدام به بیرون رفتن امتناع ورزید تا بی‌گناهی او کاملاً روشن شود. و این نشانۀ بردباری و عقل و خرد کامل اوست. در این هنگام، ﴿قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَبه فرستاده گفت: پیش سرورت «پادشاه » باز گرد. ﴿فَسۡ‍َٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّو از او بپرس ماجرای زنانیکه دست‌هایشان را بریدند چه بود؟ زیرا ماجرای زنانی آنها واضح و روشن است. ﴿إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞو به راستی که پروردگارم به مکر آنها داناست.

پادشاه آن‌ها را حاضر کرد و گفت: ﴿مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِجریان کار شما چه بود آنگاه که خواستید یوسف را به خود بخوانید؟ آیا از او چیز مشکوکی مشاهده کردید؟ زنان، یوسف را بی‌گناه دانسته و ﴿قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖگفتند: پناه بر خدا! هیچ گناهی نه کوچک و نه بزرگ از او سراغ نداریم. در این هنگام اساس اتهام از بین رفت و جز آنچه که زن عزیز گفته بود چیزی باقی نماند. ﴿قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّزن عزیز مصر گفت: ما به او تهمت زدیم و به او بد گفتیم و عمل ما سبب شد که او به زندان بیافتد، اما اکنون حق آشکار شد. ﴿أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَاین من بودم که او را به خود خواندم و مکارانه خواستم او را از پاک دامنی‌اش به در کنم. و او راست می‌گوید و بی‌گناه است.

﴿ذَٰلِکَاین که اعتراف نمودم یوسف را به خود خوانده‌ام به خاطر آن است، ﴿لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِکه او بداند من در نهان به او خیانت نکرده‌ام، احتمال دارد منظورش شوهرش باشد. یعنی اقرار من بدان خاطر است تا شوهرم بداند که در نهان به او خیانت نکرده‌ام و از من کاری جز خواستن از یوسف سر نزده است. و احتمال دارد که منظور این باشد که اقرار می‌نمایم او را به خود خواندم، و این بدان معنی است که یوسف راستگو است و درپشت سرش به او خیانت نکرده‌ام.

﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَو خداوند مکر و حیلۀ خیانت کاران را به جایی نمی‌رساند، زیرا خیانت و بد اندیشی هر خیانت کاری به خودش بر می‌گردد. و روزی حقیقت کارش روشن می‌شود. سپس از آنجا که این سخن زلیخا روشن می‌شود. سپس از آنجا که این سخن زلیخا نوعی پاک قرار دادن و تبرئه کردن خویشتن بود، و این‌که او در حق یوسف گناهی مرتکب نشده است، این موضوع را تصحیح کرد و گفت:

آیه‌ی ۵۳:

﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ٥٣[یوسف: ۵۳]. «و نفس خود را تبرئه نمی‌کنم، چرا که نفس به بدی‌ها فرمان می‌دهد، مگر نفس کسی‌که پروردگارم بدو رحم نماید، بی‌گمان پروردگارم آمرزنده و مهربان است».

﴿وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓو من نفس خود را از توطئه چینی و تلاشی برای این کار تبرئه نمی‌کنم. ﴿إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِچرا که نفس بسیار به بدیها و زشتی‌ها و گناهان فرمان می‌دهد، زیرا نفس مرکب شیطان است و از این راه شیطان به انسان نفوذ می‌کند.

﴿إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓمگر کسی‌که پروردگارم بدو رحم نماید، و او را از شر نفس سرکش که به بدی‌ها فرمان می‌دهد نجات دهد، و نفسش به پروردگارش اطمینان حاصل کند، و از دعوتگر هدایت اطاعت نماید واز دعوتگر گمراهی سرپیچی کند و این حالت نیک از نفس آدمی نیست، بلکه از سرفضل و رحمت خدا نسبت به بنده‌اش است. ﴿إِنَّ رَبِّی غَفُورٞبی‌گمان پروردگارم آمرزنده است. و هرکس را که مرتکب گناه شود و توبه نماید و به سویش باز گردد، می‌آمرزد. ﴿رَّحِیمٞمهربان است و توبۀ او را می‌پذیرد و به وی توفیق می‌دهد تا کارهای شایسته انجام دهد. و درست همین است که این گفتۀ زن عزیز مصر است نه گفتۀ یوسف، زیرا وقتی که یوسف در زندان بود و هنوز در حضور پادشاه حاضر نشده بود زن این صحبت را می‌کرد.

آیه‌ی ۵۷-۵۴:

﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیۖ فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ٥٤[یوسف: ۵۴]. «و پادشاه گفت: او را نزد من بیاورید تا وی را از افراد مقرب و خاص خود گردانم. پس چون با او به سخن پرداخت، گفت: تو امروز نزد ما ارجمند و امانتداری».

﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ٥٥[یوسف: ۵۵]. «(یوسف) گفت: مرا بر خزائن این سرزمین بگمار که من نگاهدارنده‌ای دانا هستم».

﴿وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُۚ نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٥٦[یوسف: ۵۶]. «و بدینسان یوسف را در این سرزمین قدرت و نعمت دادیم، هر جا می‌خواست منزل می‌گرفت، ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم می‌بخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌گردانیم».

﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٧[یوسف: ۵۷]. «و پاداش آخرت برای کسانی که ایمان می‌آورند و پرهیزگاری می‌کنند بهتر است».

هنگامی که بی‌گناهی یوسف برای پادشاه و مردم ثابت شد، پادشاه کسی را به دنبال وی فرستاده و گفت: ﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیاو را نزد من بیاورید تا وی را از افراد مقرب و به ویژه خود گردانم، پس او را با احترم و بزرگداشت نزد پادشاه آورند. ﴿فَلَمَّا کَلَّمَهُۥو هنگامی‌که با او به گفتگو نشست سخن او را پسندید و جایگاهش نزد پادشاه بیشتر وبالاتر گردید. پس پادشاه به او گفت: ﴿إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞتو امروز نزد ما ارجمند و امانتدار هستیی.

﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِیوسف به خاطر تأمین مصلحت مردم گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین گردان. ﴿إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞچرا که من نگهدارندۀ دانا هستم. یعنی آنچه را که به عهده می‌گیرم محافظت می‌نمایم، و هیچ چیز از آن ضایع نمی‌شود، و ورود و خروج آن را کنترل می‌کنم، و روشن منع و عطا را می‌دانم، و به پیچ و خم کار واقف هستم و این بیان‌گر آن نیست که یوسف بر فرمانروایی حریص بود، بلکه او علاقه‌مند بود که به مردم خدمت نماید و به صورت فراگیر مردم بهره‌مند شوند. این انگیزه او را وادار نمود تا چنین چیزی را طلب کند. و او می‌دانست دارای کفایت و امانت داری می‌باشد، و مردم نمی‌دانستند که او دارای چنین صفاتی است، بنابراین، از پادشاه خواست تا او را سرپرست محصولات زمین قرار دهد، پادشاه هم او را سرپرست محصولات و اموال زمین قرار داد و این کار را به وی سپرد.

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَکَذَٰلِکَو به واسطۀ این عوامل و مقدمات مذکور ﴿مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُیوسف را در آن سرزمین قدرت و نعمت دادیم و هر جا که می‌خواست منزل می‌گرفت، و زندگی آسوده و برخوردار از نعمت فراوان و مقام بلند داشت. ﴿نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُما نعمت خود را به هر کسی که بخواهیم می‌بخشیم. این رحمت الهی بود که به یوسف رسید و خداوند آن را برای او مقدر نمود و این تنها در نعمت دنیا منحصر نیست، ﴿وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَو ما پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کنیم و یوسف ÷از طلآیه داران نیکوکاران بود، پس او در دنیا و آخرت پاداش نیک می‌یابد. بنابر این گفت: ﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٧و پاداش آخرت از پاداش دنیا برای کسانی‌که ایمان می‌آورند و پرهیزگاری می‌کنند بهتر است. یعنی کسی‌که هم پرهیزگاری نماید و هم ایمان داشته باشد.

پس به وسیلۀ پرهیزگاری کارهای حرام از قبیل گناهان بزرگ و کوچک ترک می‌شود، و به وسیلۀ ایمان کامل، تصدیق قبلی دستورات خدا به دست می‌آید، و اعمال قلب و اعمال جوارج از قبیل واجبات و مستحبات انجام می‌گیرد.

آیه‌ی ۶۰-۵۸:

﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٨[یوسف: ۵۸]. «و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند، یوسف آنان‌را شناخت ولی آنها یوسف را نشناختند».

﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ٥٩[یوسف: ۵۹]. «و هنگامی که ساز و برگ‌شان را فراهم کرد، گفت: برادر پدری خود را نزد من آورید، مگر نمی‌بینید که من پیمانه را به تمام و کمال می‌دهم و من بهترین میزبان هستم؟».

﴿فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِی بِهِۦ فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ٦٠[یوسف: ۶۰]. «پس اگر او را نزد من نیاورید نزد من پیمانه‌ای ندارید و دیگر نزد من نیایید».

هنگامی که یوسف ÷خزانه دار محصولات زمین شد به بهترین شیوه به تدبیر امور آن پرداخت، و در تمام زمین‌های زراعی مصر در سال‌های پر برکت کشاورزی بزرگی را به راه انداخت و خوراکی‌های زیادی را انبار کرد. و کاملاً آن‌را حفظ نمود. و هنگامی که سالهای خشک فرا رسیدند و قحطی به هر طرف سرایت کرد تا این‌که به فلسطین رسید که یعقوب و فرزندانش در آن اقامت داشتند و یعقوب فرزندانش را برای تهیه‌ی آذوقه و مخارج خانواده به مصر فرستاد، ﴿وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ٥٨و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند، یوسف آنان را شناخت ولی آنها یوس را نشناختند. ﴿وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡو هنگامی که ساز و برگشان را فراهم دید، به آنها پیمانه داد همانطور که به دیگران پیمانه داد و از تدبیر و روش خوب او این بود که به هیچ‌کس بیش از یک بار شتر پیمانه نمی‌داد. یوسف آنان را از حالتشان پرسید و آنها به او خبر دادند که برادری دیگر دارند که نزد پدرشان است و او بنیامین نام دارد. ﴿ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡیوسف به آنان گفت: آن برادر پدری خود را نزد من بیاورید، سپس آنها را بر آوردن برادرشان تشویق نمود و گفت: ﴿أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَمگر نمی‌بینید که من پیمانه را به تمام و کمال می‌دهم و من بهترین میزبانم؟ سپس آنها را ترساند که اگر او را نیاورید، ﴿فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِنزد من هیچ پیمانه‌ای ندارید، و به شما چیزی نمی‌دهم، و دیگر پیش من نیایید، و این به خاطر آن بود که او می‌دانست که مجبورند به نزد وی بیایند، و این موضوع آنان را وادار می‌سازد تا او را با خود بیاورند.

آیه‌ی ۶۳-۶۱:

﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ٦١[یوسف: ۶۱]. «گفتند: ما تلاش خواهیم کرد به هر وسیله‌ی ممکن او را نزد تو بیاوریم و این کار را خواهیم کرد».

﴿وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ٦٢[یوسف: ۶۲]. «و به غلامانش گفت: قیمت کالایی را که پرداخته‌اند در میان بارهایشان بگزارید، شاید آنان چون به نزد خانواده‌شان باز روند بدان پی ببرید و بلکه بر گردند».

﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٦٣[یوسف: ۶۳]«و هنگامی که به نزد پدرشان برگشتند، گفتند: آذوقه و حبوبات را از ما دریغ داشته‌اند، پس برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و همانا ما نگهبان و حافظ او هستیم».

﴿قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُگفتند: ما با پدرش راجع به او با لطایف حیل گفتگو می‌کنیم. این دلالت می‌نماید که یعقوب ÷دل باخته و شیفتۀ فرزندش بود و طاقت دوری‌اش را نداشت، چرا که بعد از گم شدن یوسف مایۀ دلگرمی و دلجویی یعقوب بود. بنابر این فرستادن او همراه برادران نیاز به اندیشه داشت. ﴿وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَو آنچه را که به ما فرمان داده‌ای خواهیم کرد، ﴿وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِو یوسف به خدمت گذاران خود گفت: ﴿ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡپول و کالای آنها را که با آن آذوقه خریدند، ﴿فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآدر میان بارهایشان بگذارید، شاید آنان چون به نزد خانواده‌هایشان باز روند بدان پی ببرند، ﴿لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَبدان امید که به‌سوی ما باز آیند. البته بر یوسف گران نیامده بود که در مقابل آذوقه‌ای که به آنان داده بوده هیچ کالا و پولی از برادرانش نگرفته بود. و ظاهراً می‌خواست آنها را ترغیب کند که دوباره به آنان احسان کند و در حد کفاف به آنان آذوقه بدهد. سپس طوری پول و کالاهایشان را به آنان باز گرداند که خود احساس نکنند، و اندانند که یوسف در آینده چه برنامه‌ای برای آنان دارد، زیرا احسان و نیکی انسان را وادار می‌نماید تا نیکی دیگران را کاملاً جبران نماید.

﴿فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُو هنگامی که به نزد پدرشان برگشتند، گفتند: پدر جان، پیمانه و (و آذوقه) را ماز ما دریغ داشته‌اند و اگر برادرمان را با ما نفرستی به ما آذوقه نخواهند داد، ﴿فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡپس برادرمان را با ما بفست تا سبب گرفتن پیمانه برای ما باشد. سپس خود را به محافظت از او پایبند نموده و گفتند: ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَو همانا او را در مقابل سختی‌ها محافظت می‌کنیم.

آیه‌ی ۶۶-۶۴:

﴿قَالَ هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ٦٤[یوسف: ۶۴]. «یعقوب گفت: آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همانگونه که دربارۀ برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! خداوند بهترین نگهبان و او مهربانترین مهربانان است».

﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡۖ قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖۖ ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ٦٥[یوسف: ۶۵]. «و چون بارشان را باز کردند، دیدند که کالایشان به آنان باز گردانده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر چه می‌خواهیم؟ این کالای ماست که به ما بازگردانده شده است و (می‌رویم) برای خانوادۀ خود آذوقه بیاوریم و از برادرمان مراقبت می‌کنیم و یک بار شتر افزون خواهیم آورد، به دست آوردن این «بار»، برایمان سهل و آسان است».

﴿قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ٦٦[یوسف: ۶۶]. «گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا این‌که پیمانی الهی به من بدهید که او را به من برمی‌گردانید، مگر این‌که گرفتار آیید (و قدرت از شما سلب شود)، سپس وقتی آنان با او پیمان بستند، گفت: خداوند بر آنچه می‌گوییم آگاه است».

﴿قَالَیعقوب ÷به آنان گفت: ﴿هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُآیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همان‌گونه که دربارۀ برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! یعنی قبلاً نیز شما تاکید کردید که به محافظت و مراقبت از یوسف خواهید پرداخت، با وجود این به عهد و پیمان موکدی که داده بودید وفا نکردید، پس من به عهد شما اعتماد نمی‌کنم بلکه به خدا توکل می‌نماییم.

﴿فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَخداوند بهترین نگهبان و مهربانترین مهربانان است. یعنی خداوند حالت مرا می‌داند و امیدوارم که به من رحم نماید، و اورا حفاظت کند و به من باز گرداند. از این گفتار چنین بهنظر می‌آید که حضرت یعقوب در رابطه با فرستادن بنیامین با پسرانش نرمی نشان داد.

سپس آنان ﴿وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡوقتی بارشان را باز کردند، دیدند که کالایشان به آنان باز گردانده شده است. و آنها دانستند که یوسف قصداً آن را به آنان باز گردانده و خواسته است در ملکیت آنان باقی بماند. ﴿قَالُواْو برای این‌که پدرشان را تشویق نمایند تا برادرشان را همراه آنان بفرستد، گفتند: ﴿یَٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیای پدر! ما بعد از این بزرگرداشت نیکو که پیمان را به طور کامل به ما داده است، و کالای ما را که در عوض خرید آذوقه داده‌ایم به ما برگردانده است دیگر چه می‌خواهیم؟ و این کار او بیانگر خلوص فراوانی است که نسبت به ما دارد. ﴿هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَااین کالای ماست که به ما بازگردانده شده است، اگر برادرمان را با خود ببریم سهمیۀ یک نفر دیگر را به ما می‌دهد، و ما برای خانواده آذوقه می‌آوریم که آنها به شدت به مخارج و آذوقه نیاز دارند.

﴿وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖو از برادرمان مراقبت می‌کنیم و با فرستادن وی با مان یک بار شتر افزودن خواهیم آورد، چرا که به هر یک نفر بار یک شتر می‌دهد ﴿ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞبه دست آوردن این بار آذوقه سهل و آسان است. و از این کار ضرری متوجه شما نمی‌شود، چون رفتن و بازگشتن مدت زیادی را نمی‌برد، و مصلحت این کار هم روشن است.

﴿قَالَیعقوب به آنان گفت: ﴿لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِمن هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر این‌که پیمان سختی بدهیدو به خدا سوگند بخورید که، ﴿لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡاو را به من بر می‌گردانید مگر این‌که چیزی بر سر شما بیاید که توان رویارویی با آن را نداشته، و نتوانید آنرا از خود دور سازید. ﴿فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡهنگامی که با او بر آنچه که گفته و خواسته بود پیمان بستند، ﴿قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞگفت: خداوند بر آنچه می‌گوییم آگاه است. یعنی شهادت و گواهی خدا و حفاظت و کفالت او برای ما کافی است.

آیه‌ی ۶۹-۶۷:

﴿وَقَالَ یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ٦٧[یوسف: ۶۷]. «و گفت: ای پسران من! از یک در داخل نشوید، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید، و نمی‌توانم چیزی را که خداوند مقرر کرده است از شما دور کنم، فرمانروایی و حکم از آن خداست، بر او توکل کرده‌ام و توکل کنندگان باید بر او توکل نمایند».

﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ٦٨[یوسف: ۶۸]. «و هنگامی که به روشی که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شوند، چنین ورودی نمی‌توانست آنان را از آنچه خداوند خواسته بود بدور بدارد، ولی آنچه را که در دل یعقوب بود برآورده کرد، بی‌گمان یعقوب به خاطر این‌که ما به آموخته بودیم، دارای دانش بزرگی بود. اما بسیاری از مردم نمی‌دانند».

﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٦٩[یوسف: ۶۹]. «و هنگامی که بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جای داد. گفت: من برادر تو هستم، پس از آنچه کرده‌اند ناراحت مباش».

سپس وقتی بنیامین را با آنها فرستاد آنان را سفارش کرد که وقتی به مصر وارد شدند، ﴿لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖاز یک در داخل شهر نشوند بلکه از درهای گوناگون وارد شوند، و این بدان خاطر بود که یعقوب ترسید چشم بد بخورند، زیرا آنها زیادب بودند و منظر و سیمای خوبی داشتند، آنها فرزندان یک نفر بودند و همین امکان چشم خوردن آنان فراهم می‌کرد.

﴿وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍو نمی‌توانم چیزی را که خداوند مقرر کرده است از شما دور کنم، زیرا آنچه برای شما مقدر شده است حتماً باید پیش بیاید. ﴿إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِفیصله دادن امور از آن اوست، و فرمان، فرمان اوست. پس آنچه که او مقدر نموده و به آن حکم کرده است حتماً به وقوع خواهد پیوست.

﴿عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُبر خدا توکل نموده‌ام، نه بر سبب و راهی که شما را بدان سفارش نمودم، ﴿وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَو توکل کنندگان باید بر او توکل نمایند، زیرا با توکل همۀ خواسته‌ها حاصل می‌شود، و هر امر ناگواری دور می‌گردد.

﴿وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاو هنگامی که رفتند و از آنجا که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شدند، این کار آنان را از آنچه خداوند خواسته بود نمی‌توانست دور بدارد، ولی آنچه را که در دل یعقوب بوده برآورده کرد، و آن انگیزۀ مهربانی و محبت نسبت به فرزندان بود، و با این کار آرامش خاطرش حاصل شد و این ناشی از کمبود علم او نبود، زیرا یعقوب از پیامبران بزرگوار و علمای ربانی بود. بنابر این خداوند در مورد او فرمود: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖو او دارای دانش بزرگ بود. ﴿لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُبه خاطر این‌که ما به او آموخته بودیم و با قدرت و توانایی خودش آن‌را یاد نگرفته بود، بلکه به فضل خدا و به تعلیم الهی از آن دانش برخوردار شده بود ﴿وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَاما بیشتر مردم سرانجام کارها را نمی‌دانند همچنین اهل علم نیز بخش زیادی از علوم و احکام و لوازمات آن بر آنان پوشیده و مخفی می‌ماند.

و هنگامی‌که برادران یوسف پیش او آمدند و بر وی وارد شدند، ﴿ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُبرادر تنی‌اش بنیامین را که آنها را به آوردنش دستور داده بود نزد خود جای داد، و او را با خود همراه کرد، و از میان برادرشان برگزید و از حقیقت ماجرا آگاه ساخت. ﴿قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَگفت: من برادر تو هستم، پس از آنچه کرده‌اند ناراحت مباش زیرا سرانجام نیک از آن ماست. سپس او را خبر داد که می‌خواهد برای باقی ماندن وی نزد خود حیله‌ای بیاندیشد، تا زمانی که کار به نوعی فیصله پیدا می‌کند.

آیه‌ی ۷۵-۷۰:

﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ٧٠[یوسف: ۷۰]. «و هنگامی که آذوقه را برایشان پیمانه کرد پیمانه را در بار برادرش نهاد. آنگاه ندا دهنده‌ای ندا داد: ای کاروانیان! شما دزدید».

﴿قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ٧١[یوسف: ۷۱]. «روی به‌سوی ایشان کرده و گفتند: چه چیز را گم کرده‌اید؟».

﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ٧٢[یوسف: ۷۲]. «گفتند: پیمانۀ پادشاه را گم کرده‌ایم، و هر کس آنرا بیاورد بار شتری در برابر آن خواهد گرفت و من ضامن این (پاداش) هستم».

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ٧٣[یوسف: ۷۳]. «گفتند: سوگند به خدا! شما می‌دانید که ما نیامده‌ایم تا در این سرزمین فساد کنیم و ما هرگز دزد نبوده‌ایم».

﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓ إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ٧٤[یوسف: ۷۴]. «گفتند: سزای او چیست اگر دروغگو باشید».

﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُۥۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَ٧٥[یوسف: ۷۵]. «گفتند: سزایش این است که هر کس آن پیمانه در بارش یافت شود اسیر گردد، ما این چنین ستمکاران را سزا می‌دهیم».

﴿فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡو هنگامی که برای هر یک از برادرانش از جمله برادرش بنیامین آذوقه پیمانه کرد، ﴿جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِپیمانه را که عبارت از آن ظرفی بود که با آن آذوقه پیمانه می‌کردند و با آن آب می‌خوردند، دربار برادرش گذاشت. و هنگامی که حرکت کردند. ﴿أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَندا دهنده‌ای ندا داد: کاروانیان! شما دزدید. و شاید این ندا دهنده حقیقت حال را نمی‌دانست. ﴿قَالُواْبرادران یوسف گفتند ﴿وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِمو آنان روی آوردند تا تهمت را از خود دور نمایند، زیرا دزد می‌خواهد هر چه زودتر از محل حادثه دور شود تا آنچه را که دزدیده است به سلامت ببرد. اما این‌ها روی به مأموران کرده و آمدند، و هدفی جز دور کردن تهمتی که بدان متهم شده بودند نداشتند. پس در این حالت گفتند: ﴿مَّاذَا تَفۡقِدُونَچه چیزی را گم کرده‌اید؟ و نگفتند: ‌«ما چه چیزی را دزدیده‌ایم» چون یقین داشتند پاکند و دزد نیستند.

﴿قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖگفتند: پیمانۀ پادشاه را گم کرده‌ایم، و هر کس آنرا بیاورد بار شتری در برابر آن پاداش خواهد گرفت. ﴿وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞو من شخصاً این پاداش را تضمین می‌نمایم. و این را کسی گفت که به جستجوی پیمانه می‌پرداخت. ﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِگفتند: سوگند به خدا! شما می‌دانید که ما نیامده‌ایم تا در این سرزمین فساد و تباهی کنیم، ﴿وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَو ما هرگز دزد نبوده‌ایم. زیرا دزدی بزرگ‌ترین فساد و تباهی در زمین است، و آنها بر آگاهی و دانش خود مبنی بر این‌که دزد نیستند سوگند خوردند. قسم خوردند که آنها فساد کننده و دزد نیستند،چون می‌دانستند پادشاه و اطرافیانش با بررسی حالات ایشان به این نتیه رسیده‌اند که ایشان پاکدامن و پرهیزگارند و چنینک اری از این‌ها سر نزده است. و آنان گفتند: «سوگند به خدا ما در زمین فساد نکرده و دزدی نکرده‌ایم!» چرا که این در دفع تهمت رساتر است.

﴿قَالُواْ فَمَا جَزَٰٓؤُهُۥٓگفتند: «سزای او چیست اگر دروغگو باشید». ﴿إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَاگر شما دروغگو باشید و پیمانه پیش شما باشد؟ ﴿قَالُواْ جَزَٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَٰٓؤُهُگفتند: سزای آن این است که هر کس آن پیمانه دربارش یافت شود به سزای آن اسیر گردد، یعنی صاحب مال مسروقه سارق به اسارت بگیرد و این آئین آنها بود که هرگاه دزدی دزد ثابت می‌شد به کیفر آن در مالکیت صاحب مال مسروقه قرار می‌گرفت. بنابر این گفتند: ﴿کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّٰلِمِینَما این چنین ستمکاران را سزا می‌دهیم».

آیه‌ی ۷۸-۷۶:

﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِۚ کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَۖ مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ٧٦[یوسف: ۷۶]. «پس پیش از خرجین برادرش، به بازرسی خورجین‌های دیگران مبادرت کرد و سپس پیمانه را از خرجین برادرش بیرون آورد، ما اینگونه برای یوسف چاره‌سازی کردیم، زیرا او نمی‌توانست در آئین پادشاه برادرش را بگیرد مگر این‌که خدا بخواهد، درجات هر کس را که بخواهیم بالا می‌بریم و برتر از هر داننده‌ای دانایی هست».

﴿قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ٧٧[یوسف: ۷۷]. «(برادرانش) گفتند: اگر او دزدی کند (بعید نیست) چون برادرش قبلاً دزدی کرده است. پس یوسف آن را در دل خود نهان نمود و آن را برایشان آشکار نکرد. (در دل خویش) گفت: شما مقام بدتری دارید و خداوند به آنچه بیان می‌کنید داناتر است».

﴿قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٧٨[یوسف: ۷۸]. «گفتند: ای عزیز! او پدر پیر و کهنسالی دارد، یکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم».

﴿فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِپس تفتیش کننده پیش از خرجین برادرش، به بازرسی خرجین‌های دیگران پرداخت، و این برای آن بود تا این شک از بین برود که او قصداً چنین کاری را کرده است. ﴿ثُمَّسپس وقتی که در خرجین‌هایشان چیزی را نیافت ﴿ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِپیمانه را در خرجین برادرش بیرون آورد، و نگفت: «آن را یافت، یا آن را برادرش دزدیه بود، تا حقیقت امر را مخدوش نکرده باشد. در این هنگام آنچه یوسف خواسته بود مبنی بر این‌که برادرش پیش او بماند تحقق یافت و برادرانش هم نفهمیدند. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَاین چنین برای یوسف این را آسان کردیم تا بدین وسیله به امری که مذموم نبوددست یابد. ﴿مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ‌او در آئین پادشاه نمی‌توانست برادرش را بگیرد، زیرا در آئین پادشاه چنین نبود که سزای دزد بازداشت نمودن او باشد، بلکه نزد آنان دزدی سزای دیگری داشت، پس اگر قضاوت و داوری به آئین پادشاه برگردانده می‌شد یوسف می‌توانست برادرش را پیض خود نگاه داردف اما داروی را به آنان سپرد تا انچه را که خواسته است محقق شود.

خداوند متعال می‌فرماید:‌ ﴿نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُدرجات هر کس را که بخواهیم از طریق علم مفید و شناخت راه‌هایی که آدمی را به مقاصد آن درجات می‌رساند بالا می‌بریم، همانطور که مقام یوسف را بالا بردیم. ﴿وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞو برتر از هر داننده‌ای دانایی هست. پس بالاتر از هر عالم و داناتر می‌باشد، تا به داننده‌ی «غیب» و «شهادت» منتهی می‌شود.

هنگامی که برادران یوسف این جریان را دیدند، ﴿قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡگفتند: اگر او دزدی کند بعید و جای تعجب نیست، ﴿فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُچراکه برادرش هم پیش از او دزدی کرده است و منظورشان یوسف بود، و می‌خواستند خودشان را تبرئه نماید و بگویند: این و برادرش دست به دزدی می‌زنند و این دو از مادر ما نیستند.

و این توهین به آن دو بود، بنابر این یوسف نارحتی حاصل از این تهمت را در درون خود پنهان کرد، ﴿فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡو آن را برای‌شان اشکار نکرد. یعنی در مقابل به آنها چیزی نگفت که ناراحت شوند و برایشان ناخوشایند باشد. بلکه خشم خود را فرو برد و مسئله را در دل خود پنهان کرد. ﴿قَالَو یوسف با خودش گفت: ﴿أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاشما مقام و مکانت بدتری دارید، چرا که ما را به وسیله‌ی چیزی مورد مذمت قرار دادید که خود بر آن هستید و بدتر است از آنچه کهما بر آن قرار داریم. ﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَو خداوند به آنچه می‌کند در مورد ما می‌گویید، و ما را به دزدی متهم می‌کنید داناتر است، و می‌داند که ما از این تهمت مبرا هستیم.

سپس برادران یوسف از راه خواهش و تملق وارد شدند تا شاید پادشاه برادرشان را مرخص کرده و او را ببخشد.

﴿قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗاگفتند: ای عزیز! او پدر پیر کهنسالی دارد و طاقت جدایی پسرش را ندارد و این کار بر او دشوار می‌آید. ﴿فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَیکی از ما را به جای او بگیر که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم. پس با آزاد کردن برادرمان بر ما و پدرمان احسان کن.

آیه‌ی ۸۰-۷۹:

﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ٧٩[یوسف: ۷۹]. «گفت: پناه بر خدا که ما غیر از کسی را که کالایمان را نزد او یافته‌ایم نگاه داریم، ما در آن صورت از زمرۀ ستمکاران خواهیم بود».

﴿فَلَمَّا ٱسۡتَیۡ‍َٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِیّٗاۖ قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ٨٠[یوسف: ۸۰]. «و هنگامی که از او ناامید شدند به کناری رفتند و با یکدیگر به خلوت نشستند بزرگ آنان گفت: آیا ندانسته‌اید که پدرتان از شما پیمان الهی گرفته است، و پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کرده‌اید؟ من هرگز از این سرزمین حرکت نمی‌کنم مگر این‌که پدرم به من اجازه دهد، یا خداوند در حق من داوری کند و او بهترین داوران است».

﴿قَالَیوسف گفت:‌ ﴿مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓپناه به خدا که ما غیر از کسی که کالایمان را نزد او یافته امی نگاه داریم. یعنی اگر فرد بی‌گناهی را به جای کسی بگیریم که کالای خود را نزد او یافته‌ایم ستم کرده‌ایم. و نگفت: کسی که دزدی کرده است، همۀ این‌ها به خاطر پرهیز از دروغگویی بود. ﴿إِنَّآ إِذٗاما در آن صورت، یعنی اگر نفری غیر از کسی که کالای خود را نزد او یافته‌ایم، بگیریم ﴿لَّظَٰلِمُونَاز ستمکاران خواهیم بود، چون فرد بی‌گناهی را کیفر داده‌ایم.

هنگامی که برادران یوسف ناامید شدند که برادرشان را مرخص کند، ﴿خَلَصُواْ نَجِیّٗاو گوشه‌ای با هم جمع شدند و درحالیکه کسی غیر از خودشان با آنان نبود با یکدیگر به مشاوره پرداختند. ﴿قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ(برادر) بزرگ آنان گفت: آیا ندانسته‌اید که پدرتان برای محافظت و مراقبت (از بنیامین) از شما پیمان گرفته است که وی را با خود بیاورید مگر این‌که گرفتار شوید؟

﴿وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَو پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کرده‌اید؟ پس شما دو کار کرده اید، یکی این‌که در گذشته دربارۀ یوسف کوتاهی نمودید، و اینک برادرش را با خود به پیش پدر نمی‌برید، و من نمی‌توانم با پدرم روبرو شوم.

﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَپس من ازا ین سرزمین حرکت نمی‌کنم یعنی در آن اقامت می‌گزینم و برای همیشه در آن خواهم ماند مگر این‌که پدرم به من اجازه بدهد، یا خداوند در حق من داوری کند. یعنی آمدن را برای من به صورت تنهایی یا همراه با برادرم مقدر نماید، و او بهترین داوران است.

آیه‌ی ۸۲-۸۱:

﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ٨١[یوسف: ۸۱]. «به سوی پدرتان برگردید و بگویید:‌ پدر جان! پسرت دزدی کرده است، و گواهی ندادیم جز به آنچه دانستیم و ما از غیب خبر نداشتیم».

﴿وَسۡ‍َٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ٨٢[یوسف: ۸۲]. «و از اهل شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آنان برگشتیم بپرس، همانا ما از راستگویان هستیم».

سپس آنان را به سخنانی سفارش کرد که به پدرشان بگویند، پس گفت: ﴿ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَبه‌سوی پدرتان برگردید و بگویید: پدر جان! پسرت دزدی کرده است، و بر اثر آن بازداشت شده است، و ما نتوانستیم او را همراه خود پیش تو بیاوریم. هر چند که در این مورد خیلی کوشش کردیم. حال آنکه چیزی را مشاهده نکردیم که آنرا ندانیم، و ما چیزی را برایت بازگو می‌کنیم که با چشمان خود دیدیم، زیرا پیمانه را از بار او بیرون آوردند. ﴿وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَو ما از غیب خبر نداشتیم. یعنی اگر غیب را می‌دانستیم هرگز سعی نمی‌کردیم او را با خود ببریم، و به تو عهد و پیمان نمی‌بستیم، و فکر نمی‌کردیم که کار به اینجا برسد.

﴿وَسۡ‍َٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاو اگر تو در صحت سخن ما شک داری، از مردمان شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آنان برگشتیم بپرس، چرا که آنها از آنچه که تو را خبر کردیم آگاه هستند. ﴿وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ‌و ما از راست گویانیم، و دروغ نگفته و چیزی را جابجا نکرده‌ایم، بلکه واقعیت همین است که پیش آمده است.

آیه‌ی ۸۶-۸۳:

﴿قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ٨٣[یوسف: ۸۳]. «گفت: نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته، و پیشۀ من صبر نیک است، امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند، بی‌گمان او دانایی حکیم است».

﴿وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ٨٤[یوسف: ۸۴]. «و از آنان روی برتافت و گفت: دریغا بر یوسف! و چشمانش از اندوه سفید و نابینا گردید درحالیکه سرشار از غم بود».

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ٨٥[یوسف: ۸۵]. «گفتند: سوگند به خدا پیوسته یوسف را یاد می‌کنی تا مشرف به مرگ می‌شوی یا از مردگان می‌گردی».

﴿قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٦[یوسف: ۸۶]. «گفت: من شکایت پریشان حالی و اندوهم را تنها به نزد خدا می‌برم و از سوی خدا چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید».

هنگامی که به‌سوی پدرشان برگشتند و او را از این خبر آگاه کردند اندوه وی بیشتر شد و ناراحتی‌اش چندین برابر گشت، و آنان رادر این قضیه نیز متهم کرد. همانطور که در قضیۀ اول آنها را متهم نمود. گفت: ﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌبلکه نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته، و پیشۀ من صبر نیک است. یعنی در این کار به صبر نیک پناه می‌برم، صبری که ناراحتی و فریاد و شکایت را دربر ندارد. سپس ابراز امیدواری کرد که گروه کار باز شو و مشکلات حل گردد و گفت: ﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاامید است که خداوند همۀ آنان را به من باز گرداند. یعنی امیدوارم که خداوند یوسف و بنیامین و برادر بزرگترشان را که در مصر اقامت گزیده است به نزد من بیاورد.

﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ: بی‌گمان او داناست، و نیاز شدید مرا به منت و کرم خود می‌داند ﴿ٱلۡحَکِیمُحکیم است و برای هر چیزی بر حسب حکمت ربانی خویش اندازه و پایانی قرار داده است.

یعقوب ÷بعد از این‌که فرزندانش این خبر را به اطلاع او رساندند و از آنان روی بر تافت و تأسف و اندوهش بیشتر شد و چشم‌هایش از غم و اندوهی که در دلش بود و به سبب گریه فراوان نابینا شدند، ﴿فَهُوَ کَظِیمٞو در حالی که قلبش سرشار از اندوه بود، ﴿وَقَالَ یَٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَو گفت: دریغا بر یوسف و آنچه از غم و اندوه قدیم که در دلش نهفته مانده بو و شوقی که در قلبش جای گرفته بود پدیدار شد، و این مصیبت نسبتاً کوچک او را به یاد مصیبت اولی انداخت. پس فرزندانش با ابراز تعجب از حالت پدر به او گفتند ﴿تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَسوگند به خدا پیوسته یوسف را یاد می‌کنی، ﴿حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًاتا این‌که مشرف به مرگ می‌شوی و بی‌حرکت به زمین می‌افتی و توان سخن گفتن را از دست خواهی داد. ﴿أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَیا از نابود شدگان می‌گردی. یعنی تو همواره به یاد یوسف خواهی بود تا وقتی که قدرت یادآوری او را داشته باشی.

﴿قَالَیعقوب گفت: ﴿إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّیمن شکایت پریشان حالی و سخنانی را می‌گویم، ﴿وَحُزۡنِیٓو شکایت اندوهی را که در دل دارم، ﴿إِلَى ٱللَّهِبه نزد خدای یگانه می‌برم و نه به نزد شما و کسی دیگر از مردم، پس هر چه را که می‌خواهید، بگویید. ﴿وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَو از سوی خدا چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید، می‌دانم که آنان را به من باز خواهد گرداند، و چشمانم به دیدارشان روشن خواهد شد.

آیه‌ی ۸۸-۸۷:

﴿یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیۡ‍َٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیۡ‍َٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٨٧[یوسف: ۸۷]. «ای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا ناامید نشوید، چرا که جز گروه کافران از رحمت خدا ناامید نمی‌گردند».

﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ قَالُواْ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ٨٨[یوسف: ۸۸]. «و هنگامی‌که پیش یوسف رفتند، گفتند: ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما سختی رسیده است، و کالای اندک و ناپذیرفتنی آورده‌ایم، پس پیمانۀ ما را کامل بده و بر ما (بیشتر) بخشش کن، بی‌گمان خداوند بخشندگان را پاداش می‌دهد».

یعقوب ÷به فرزندانش گفت: ﴿یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِای فرزندانم! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید، و در جستجوی آنها بکوشید. ﴿وَلَا تَاْیۡ‍َٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِو از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا امیدوار بودن باعث می‌شود تا آدمی بکوشد و تلاش نماید. و ناامیدی باعث می‌شود ارادۀ انسان سست شود. و بهترین چیزی که بندگان باید به آن امیدوار باشند فضل و احسان و رحمت خداست. ﴿إِنَّهُۥ لَا یَاْیۡ‍َٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَچرا که جز گروه کافران کسی از رحمت خدا ناامید نمی‌شود.

زیرا آنان به سبب کفر ورزیدنشان رحمت خدا را از خود دور می‌داند، و رحمت خداوند از آنها دور است، پس خود را مانند کافران نکنید و این دلالت می‌نما ید که امیدواری بنده به رحمت خدا به اندازۀ ایمان او باشد.

پس فرزندان یعقوب رفتند. ﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِو هنگامی که نزد یوسف رفتند، ﴿قَالُواْبا تضرع و زاری به او گفتند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآای عزیز! به ما و خانوادۀ ما سختی رسیده است، و کالایی اندک و ناپذیرفتنی آورده‌ایم، پس با این‌که نمی‌توانیم قیمت واقعی کالا را بپردازیم پیمانۀ ما را کامل بده و از مقدار معین بیشتر به ما ببخش. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَبی‌گمان خداوند بخشندگان را در دنیا و آخرت پاداش می‌دهد.

هنگامی که کار تمام شد و به نهایت رسید، دل یوسف نسبت به آنها سوخت و خودش را به آنان معرفی کرد آنها را سرزنش نمود.

آیه ۹۲-۸۹:

﴿قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ٨٩[یوسف: ۸۹]. «گفت: آیا می‌دانید که نسبت به یوسف و برادرش بدانگاه که نادان بودید چه کردید؟».

﴿قَالُوٓاْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٩٠[یوسف: ۹۰]. «گفتند: آیا واقعاً تو یوسف هستی؟ گفت: آری! من یوسف هستم و این برادر من است، خداوند بر ما منت نهاده است. بی‌گمان هرکس تقوا پیشه کند و بردباری ورزد همانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند».

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِ‍ِٔینَ٩١[یوسف: ۹۱]. «گفتند: سوگند به خدا! خداوند تو را بر ما برتری داده است و ما از خطاکاران بوده‌ایم».

﴿قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَ٩٢[یوسف: ۹۲]. «گفت: امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست، خداوند شما را می‌آمرزد و او مهربان‌ترین مهربانان است».

﴿قَالَگفت: ﴿هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِآیا می‌دانید با یوسف و برادرش چه کردید؟

کاری که آنها با یوسف کرده بودند مشخص بود. و اما نسب به برادرش ـ والله اعلم ـ شاید این گفته‌شان باشد: ﴿إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ[یوسف: ۷۷]. «اگر او دزدی کند پیش از وی برادش دزدی کرده است». یا این حادثه‌ای بود که میان او و پدرش جدایی انداخت و آن‌ها مسبب آن بودند.

﴿إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَبدانگاه که شما نادان بودید، و این نوعی عذر تراشی برای آنها بود. یا آنها را سرزنش می‌کند که کار نادانان را انجام دادند با این‌که شایسته نبود که نادانان را انجام دهند.

پس دانستند کسی که آنها را خطاب می‌کند یوسف ا ست، و گفتند: ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآآیا تو واقعاً یوسف هستی؟ گفت: آری! من یوسف هستم و این برادرم است، خداوند با دادن ایمان و پرهیزگاری و تمکین، بر ما منت گذارده است. و این نتیجه‌ی صبر و تقوا بود. ﴿إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡبی‌گمان هرکس از انجام دادن آنچه خداوند حرام نموده است پرهیز نماید، و دبر دردها و مصیبت‌ها شکیبا باشد و بر انجام دستورات الهی بردباری ورزد، ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَهمانا خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند، زیرا این کارها نیکوکاری به حساب می‌آید، و خداوند پاداش هرکس که کار نیک را انجام دهد ضایع نمی‌کند.

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَاگفتند: سوگند به خدا! به سبب اخلاق نیکو و عادت‌های خوبی که داری خداوند تو را بر ما برتری داده است و ما نسبت به تو بی‌نهایت بدی کردیم، و برای رساندن اذیت و آزار به شما ودور کردنتان از پدرت کوشیدیم، پس خداوند شما را بر ما برتری داد و به تو نعمت و قدرت بخشید. ﴿وَإِن کُنَّا لَخَٰطِ‍ِٔینَو به درستی که ما از خطاکاران بوده‌ایم. و این اوج اعتراف آنان به چیزی بود که از آنان نسبت به یوسف سرزده بود.

﴿قَالَیوسف ÷از روی بخشش و بزرگواری به آنها گفت: ﴿لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَامروز شما را سرزنش و ملامت نمی‌کن. ﴿یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِینَخداوند شما را می‌آمرزد و او مهربان‌ترین مهربانان است. پس به طور کامل آنها را بخشید بدون این‌که با یادآوری گناه گذشته آنان از آنها ایراد بگیرد و برای‌شان دعای مغفرت و رحمت نمود و این نهایت احسان و نیکوکاری است که جز خواص و بندگان برگزیده آن را نجام نمی‌دهند.

آیه ۹۸-۹۳:

﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ٩٣[یوسف: ۹۳]. «این پیراهنم را با خود ببرید و آن‌را بر روی پدرم بیاندازید تا بینا گردد و تمام خانواده‌تان را به نزد من بیاورید».

﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ٩٤[یوسف: ۹۴]. «و هنگامی که کاروان حرکت کرد پدرشان گفت: اگر مرا به بی‌خردی و خرفتی متهم نکنید بی‌گمان بوی یوسف را می‌یابم».

﴿قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ٩٥[یوسف: ۹۵]. «گفتند: سوگند به خدا تو در سرگشتگی قدیم خود هستی».

﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٩٦[یوسف: ۹۶]. «و هنگامی که مژده دهنده نزد او آمد پیراهن را بر چهره‌اش افکند، بینا شد (و) گفت: آیا به شما نگفته بودم که از سوی خدا چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید؟».

﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِ‍ِٔینَ٩٧[یوسف: ۹۷]. «گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را برای ما بخواه که ما خطاکار بوده‌ایم».

﴿قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ٩٨[یوسف: ۹۸]. «گفت: برای شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبید، بی‌گمان او آمرزنده و مهربان است».

یوسف به برادرانش گفت: ﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗااین پیراهنم را با خود ببرید و آن را به صورت پدر بیاندازید تا بینا گردد. چون هر بیماری و دردی با ضد آن معالجه می‌گردد، و این پیراهن بوی یوسف داشت. و خدا می‌داند چقدر غم یوسف و انتظار و حسرت وی در دل پدر بود. یوسف خواست تا پدر آن را بو کند و گره روحش باز گردد، و بی‌تابی‌اش به او برگردد. و خداوند در این کار حکمت و اسراری دارد که بندگان از آن مطلع نیستند اما یوسف از آن اطلاع داشت. ﴿وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَو فرزندان و فامیلتان و همۀ بستگان خود را پیش من بیاورید تا آنها را ملاقات کنم و سختی و تنگی زندگی از شما دور شود.

﴿وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡو هنگامی که کاراون از سرزمین مصر به‌سوی فلسطین حرکت کرد، یعقوب بوی پیراهن یوسف را احساس کرد و گفت: ﴿إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِبدون شک من بوی یوسف را احساس می‌کنم، اگر مرا مسخره نمی‌کنید و گمان نمی‌برید که از روی نادانی چنین می‌گوییم، چون یعقوب متوجه شد که آنها تعجب کردند، به همین جهت این سخن را گفت: وآنچه در مورد آنها گمان برده بود پیش آمد و گفتند: ﴿تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِسوگند به خدا تو همواره در دریای سرگردانی گرفتار هستی و نمی‌دانی چه می‌گویی.

﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُو هنگامی که مژده دهنده نزد او آمد و فرا رسیدن دورۀ رهایی ود ور هم جمع شدن، و شاد شدن یوسف و برادران و پدر به دیدار یکدیگر را مژده داد، ﴿أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاپیراهن را بر چهره‌اش انداخت و به حالت اولیۀ خود برگشت و بینا شد، بعد از این‌که چشم‌هایش از اندوه کور شده بود

پس یعقوب که از نعمت خدا شادمان بود به فرزندان و خانواه‌اش که قبلاً او را نامتعادل دانسته و از او تعجب می‌کردند گفت: ﴿أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَآیا به شما نگفتم که از سوی خدا چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید؟ من به دیدن یوسف امیدوار بوده و منتظر بودم غم و اندوهم برطرف شود.

پس آنان به گناه خویش اعتراف کردند، و با این کار نجات یافتند، ﴿قَالُواْ یَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِ‍ِٔینَ٩٧گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را برای ما بخواه که ما خطاکار بوده‌ایم زیرا این چنین کارهایی را با تو کرده‌ایم.

﴿قَالَاو با پذیرفتن خواستۀ آنها و درنگ نکردن در اجابتشان گفت: ﴿سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُبرای شما از پروردگارم آمرزش خواهم طلبید، بی‌گمان او آمرزنده و مهربان است، و من امیدوارم که گناهانتان را بیامرزد، و بر شما رحم نماید و رحمت خویش را شامل حالتان گرداند و گفته شده است که او آمرزش خواستن برای آنها را تا وقت سحر که وقت بهتری برای طلب آمرزش می‌باشد و به تاخیر انداخت تا بهتر و کاملتر آمرزش بطلبد و بهتر پذیرفته شود.

آیه‌ی ۱۰۴-۹۹:

﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ٩٩[یوسف: ۹۹]. «و هنگامی که به نزد یوسف رسیدند پدر و مادرش را در کنار خود جای داد و گفت: به سرزمین مصر داخل شوید، که اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود».

﴿وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ یَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓۚ إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ١٠٠[یوسف: ۱۰۰]. «و پدر و مادرش را بر تخت نشاند، و همۀ آنان برای او سجده‌کُنان به زمین افتادند، و گفت: پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم و پروردگارم آن را راست و درست گرداند، و به راستی خداوند وقتی که از زندان رهایم نمود، و شما را پس از آنکه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افکنده بود از صحرا باز آورد، در حق من نیکی‌ها کرد. به راستی پروردگارم هر چه بخواهد سنجیده و دقیق انجام می‌دهد، بی‌گمان او دانای حکیم است».

﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ١٠١[یوسف: ۱۰۱]. «پروردگارا! (بهره‌ای بزرگ) از فرمانروایی به من داده‌ای، و مرا از معنی سخنان کتاب‌های آسمانی و تعبیر خواب‌ها آگاه ساخته‌ای، ای پدید آورندۀ آسمان‌ها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق بگردان».

﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۖ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ١٠٢[یوسف: ۱۰۲]. «این خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می‌کنیم، و بدانگاه که تصمیم گرفتند و توطئه‌چینی کردند پیش آنان نبودی».

﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ١٠٣[یوسف: ۱۰۳]. «و بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند گرچه حرص بورزی».

﴿وَمَا تَسۡ‍َٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٤[یوسف: ۱۰۴]. «و تو در برابر (این دعوت) از آنان پاداشی نمی‌خواهی و آن جز پند و اندرزی برای جهانیان نیست».

﴿فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَو هنگامی که به یعقوب و فرزندانش همراه با خانواده‌هایشان بار و بنۀ خود را جمع کردند و از سرزمین فلسطین به قصد دیدار با یوسف و اقامت در مصر کوچ کردند و به نزد یوسف رسیدند، ﴿ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِپدر و مادرش را در کنار خود جای داد و احسان و بزرگداشت و احترام فراوانی نسبت به آنان ابراز داشت. ﴿وَقَالَو به همۀ افراد خانواده‌اش گفت: ﴿ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَوارد سرزمین مصر شوید، که اگر خدا بخواهد از همۀ ناخوشایندی‌ها و وحشت در امان هستید، پس آنان در حالت شادی و سرور وارد شدند و رنج و سختی زندگی از آنان دور شد، و به شادی و سرور دست یازیدند.

﴿وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِو پدر و مادرش را بر تخت فرمانروایی خود نشاند، ﴿وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاو پدر و ما در و برادرانش به احترام و بزرگداشت او سجده کنان به زمین افتادند. ﴿وَقَالَو هنگامی که مشاهده کرد آنها در مقابل او سجده افتاده‌اند گفت: ﴿یَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُای پدر! این تعبیر خوابی است که قبلاً دیده بودم، آنگاه که در خواب دیدم یازده ستاره و ماه و خورشید برایم سجده می‌کنند. پس آنچه او در خواب دیده بود به وقوع پیوست، ﴿قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاپروردگارم آن خواب را راست و درست گرداند، و آن را خیال و خوابی آشفته و بی‌جان قرار نداد.

﴿وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِو به راستی خداوند وقتی که از زندان رهایم نمود، و شما را از صحرا باز آورد، در حق من نیکی بزرگی نمود.

و این از بزرگواری و گویش زیبای یوسف ÷است که حالت خودش در زندان را بیان کرد، اما به حالت خود در چاه اشاره‌ای ننمود، چون او به طور کامل برادرانش را بخشیده بود و او آن گناه را بیان نکرد. و گفت: آمدن شما از صحرا احسان بزرگی است که خداوند در حق من نمود. پس نگفت: که شما را از گرسنگی و رنج بیرون آورد و نگفت: به شما نیکی کرد، بلکه گفت: ﴿أَحۡسَنَ بِیٓبا من نیکی کرد و احسانرا به خود نسبت داد. پس با برکت و بزرگوار است خدایی که رحمت خویش را به هرکس از بندگانش که بخواهد اختصاص می‌هد واز جانب خویش بدانان رحمت می‌بخشد و او بسیار بخشنده است. ﴿مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓپس از ینکه شیطان بین من و برادرانم اختلاف افکند.

و نگفت: شیطان برادرانم را دستخوش فتنه گرداند و به اختلاف وادار کرد، بلکه چنان وانمود کرد که گویا گناه و جهالت از و طرف سرزده است. پس سپاس خداودی را که شیطان را خوار کرد و آن‌را طرد نمود و ما را بعد از پراکندگی، جمع و متحد گرداند.

﴿إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُبه راستی که پروردگارم هر چه بخواهد دقیق و سنجیده انجام می‌دهد. و احسان و نیکی را از جایی به بنده‌اش می‌رساند که احساس نمی‌کند، و انسان را از چیزهای که نمی‌پسندد نجات می‌دهد و به مقام‌های بلن می‌رساند. ﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُبی‌گمان او دانا است و درون و برون کارها و رازهای بندگان را می‌داند. ﴿ٱلۡحَکِیمُو حکیم است و هر چیزی را در جایش قرار داده و کارها را در اوقات معین انجام می‌دهد.

و هنگامی که خداوند قدرت و نعمت و پادشاهی را به یوسف داد و او را به دیدار پدر و مادر و برادرانش شاد نمود، و از علم و دانش بزرگی برخوردار گرداند، در حالی که به نعمت خدا اعتراف می‌کرد و شکر خدا را به جای می‌آورد و از خداوند می‌خواست او را به جای می‌آورد و از خداوند می‌خواست او را بر تسلیم شدن در برابر او ثابت قدم بدارد، وگفت: ﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِپروردگار! به من بهره‌ای از فرمانروایی داده‌ای، و آن این بود که او سرپرست محصولات زمین و وزیر بزرگ پادشاه بود. ﴿وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِو به من معنی سخنان کتاب‌های آسمانی و تعبیر خواب‌ها را آموخته‌ای و علاوه بر آن دانش فراوان دیگری را نیز به من یاد داده‌ای.

﴿فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗاای پدید آورندۀ آسمان‌ها و زمین! تو سرپرست و کارساز من در دنیا و آخرت هستی، اسلام را همیشه بر من پایدار بدار و مرا بر آن ثابت قدم بگردان و بر آن بمیران. و این دعائی نبود برای این که مرگ وی زودتر تحقق یابد، ﴿وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَو مرا به صالحان از قبیل پیامبران و نیکوکاران و برگزیدگان ملحق بگردان.

هنگامی که خداوند این داستان را برای حضرت محمد ÷بیان کرد. به او فرمود: ﴿ذَٰلِکَخبری که تو را از آن آگاه ساختیم، ﴿مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَاز خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می‌کنیم، و اگر آن را به تو وحی نمی‌کردیم این سرگذشت گرامی هرگز به تو نمی‌رسید.

﴿وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَو تو بدانگاه که برادران یوسف با همدیگر پیمان بستند که بین یوسف و یعقوب جدایی بیاندازند، آنجا حضور نداشتی و جز خدا هیچ‌کس از آنها اطلاع نداشت.

همانطور که خداوند متعال وقتی داستان موسی و آنچه که برایش پیش آمد بیان کرد، اعلام نمود که برایش پیش آمد بیان کرد، اعلام نمود که برای دانستن آن راهی جز وحی خداوندی وجود ندارد، پس فرمود: ﴿وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِیِّ إِذۡ قَضَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا کُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٤٤[القصص: ۴۴].

پس این دلیل روشنی است بر این‌که آنچه پیامبر صآورده است حق و راست است.

خداوند متعال به پیامبرش محمد صمی‌فرماید: ﴿وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ١٠٣و بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند گرچه تو بر ایمان آوردن آنها بکوشی، زیرا اهداف و مقاصد آنها فاسد گردیده است، پس حرص و کوشش خیرخواهان به آنان سودی نمی‌بخشد، هر چند که موانعی هم بر سر راهشان وجود نداشته باشد، به این صورت که خیرخواهان آنها را تعلیم دهند و آنان را به آنچه که برایشان خوب است و شر و بدی را از آنان دور می‌گرداند، بدون مزد و پاداش دعوت دهند، و نشانه‌ها و شواهدی که بر راستی آنان دلالت می‌نماید ارائه نماید.

بنابراین فرمود: ﴿وَمَا تَسۡ‍َٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٤و تو در برابر این دعوت از آنان پاداشی نمی‌خواهی، و این قرآن جز پند و اندرزی برای جهانیان نیست، که آنچه را به آنها فایده می‌رساند یادآوری می‌کند تا آن را انجام دهند و آنان را از آنچه که به زیانشان است بر حذر می‌دارد تا آن‌را ترک گویند.

آیه‌ی ۱۰۸-۱۰۵:

﴿وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ١٠٥[یوسف: ۱۰۵]. «و چه بسیار نشانه‌هایی در آسمان‌ها و زمین است (که) از کنار آن اعراض کنان می‌گذرند».

﴿وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ١٠٦[یوسف: ۱۰۶]. «و بیشترشان (که ادعا می‌کنند) به خداوند ایمان نمی‌آورند مگر این‌که مشرکند».

﴿أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١٠٧[یوسف: ۱۰۷]. «آیا ایمن هستند از این که عذاب فراگیری از سوی خدا آنان را دربرگیرد، یا ناگهان قیامت به سراغ‌شان بیاید، در حالی‌که غافل و بی‌خبر باشند؟!».

﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٠٨[یوسف: ۱۰۸]. «بگو: این راه من است، با آگاهی و بینش به‌سوی خدا دعوت می‌کنم و پیروان من هم (باید چنین باشند) وخداوند پاک است و من از مشرکان نیستم».

﴿وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَاو چه بسیار نشانه‌هایی در آسمان‌ها و زمین است که بر توحید خداوند دلالت می‌نماید که ازکنار آن اعراض کنان می‌گذرند. با وجود این، گرچه شمه‌ای از ایمان برده‌اند. ﴿وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ١٠٦اما بیشترشان که ماعی ایمان به خداوند هستند مشرک میباشند.

پس آنان گرچه به ربوبیت خداوند متعال و اینکها و آفریننده و روزی دهنده و مدبر همۀ کارهاست ایمان می‌آورند، امادر موضوع الوهیت خداوند و یگانگی او شرک می‌ورزند. پس برای آنان چیزی جز این باقی نمانده است. که عذاب ایشان را فراگیرد، در حالی که از عذاب خدا ایمن هستند.

﴿أَفَأَمِنُوٓاْآیا کسانی که این کارها را انجام می‌دهند و آیات خدا روی بر می‌تابند ایمن هستند از این‌که ﴿أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِعذابی فراگیر آنان را بپوشاند و همۀ آنها را فراگیرد و ریشه کن کند.

﴿أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَیا ناگهان قیامت به سراغشان بیاید، در حالی که ازآن خبر نداشته باشند. یعنی آنها خود را مستحق عذاب خدا قرار داده‌اند، پس باید به‌سوی خدا بر گردند و توبه نمایند و آنچه را که سبب گرفتار شدنشان به عذاب خداست رها کنند.

خداوند متعال به پیامبر ÷می‌فرماید: ﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓبه مردم بگو : این راه من است، که مردم را به‌سوی آنان دعوت می‌کنم، و آن راهی است که انسان را به خدا و و سرای بهشت می‌رساند. این راه، راه شناخت حق و عمل کردن به آن و ترجیح دادن آن و خالص گرداندن دینو عبادت برای خداوند است، خداوندی که شریکی ندارد و یکتا و یگانه است.

﴿أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِمردم برای رسیدن به پروردگارشان تشویق می‌کنم و آنان را ازآنچه که از خدا دور می‌کند بر حذر می‌دارم. ﴿عَلَىٰ بَصِیرَةٍبا وجود این من از دین خود آگاهی دارم. یعنی باآگاهی و یقین و حقانیت دین و بدون این‌که شک و تردیدی در این زمینه داشته باشم، دعوت می‌کنم. ﴿أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیمن و همچنین هر کس که از من پیروی می‌کند و به‌سوی خدا دعوت می‌دهم او نیز باید با بینش و شناخت مردم را دعوت کند. ﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِو پاک است خداوند از آنچه که به او نسبت داده می‌شود و شایستۀ شکوه و عظمت او نیست و با کمال و تعالی او مخالف و منافی است. ﴿وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَو من در همۀ کارهایم از مشرکان دوری می‌جویم و خالصانه خدا را می‌پرستم.

آیه‌ی ۱۱۱-۱۰۹:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٠٩[یوسف: ۱۰۹]. «و پیش از تو جز مردانی از اهل شهرها نفرستاده‌ایم که به آنان وحی می‌کردیم. مگر در زمین به گشت و گذار نمی‌پردازند تا بنگرند که سرانجام گذشتگانِ پیش از آنان چگونه شد؟ بی‌گمان سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است، آیا تعقّل نمی‌کنید؟».

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیۡ‍َٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ١١٠[یوسف: ۱۱۰]. «تا آنجا که پیامبران ناامید گشته و گمان بردند که آنان تکذیب شده‌اند، آنگاه یاری ما به آنان رسید و هر کس را که خواستیم نجات دادیم، و عذاب ما از گروه گناهکاران بر نمی‌گردد».

﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ١١١[یوسف: ۱۱۱]. «به راستی که در داستانهایشان عبرتی برای خردمندان است، (قرآن) سخنی نبود که به دروغ ساخته شده باشد بلکه تصدیق کنندۀ کتابی است که پیش از آن است، وبیانگر هر چیزی است و هدایت و رحمت است برای کسانی که ایمان می‌آورند».

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗاو پیش از تو جز مردانی از اهل شهرها نفرستاده‌ایم، یعنی ما فرشتگان هیچکدام از مخلوقات دیگر را به عنوان پیامبر نفرستاده‌ایم، پس چرا قوم تو از رسالتت تعجب می‌کنند و گمان می‌برند که بر آنها برتری ویژه‌ای نداری؟ پس پیامبران گذشته برای تو الگوی نیکو و خوبی هستند.

﴿نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓمردانی از اهل شهرها که به آنان وحی می‌کردیم، یعنی نه از اهل بادیه و صحرا، بلکه پیامبران ما اهل شهرها بوده‌اند، کسانی که عقلشان کامل‌تر و نظرشان درست‌تر است، تا جریان کار آنها روشن و واضح باشد. ﴿أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِمگر در زمین به گشت و گذار نمی‌پردازند بدانگاه که سخن تو را تصدیق نمی‌کنند، ﴿فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡتا بنگرند که سرانجام گذشتگان پیش از آنان چگونه بوده و چگونه خداوند آنان را به سبب تکذیب کردنشان هلاک ساخت؟ پس بپرهیزید از این‌که همان عملی را انجام دهید که آنان انجام داده‌اند، و آنگاه همان عذابی به شما می‌رسد که به آنان رسید. ﴿وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞو سرای اخرت، یعنی بهشت و آنچه از نعمت‌های ماندگار که در آن است، ﴿خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚبرای پرهیزگاران بهتر است، کسانی که در انجام دادن دستورات خدا و پرهیز کردن از آنچه او از آن نهی کرده است از او می‌ترسند. زیرا نعمت دنیا تمام شدنی و آغشته به تلخی و ناگواری است، و نعمت آخرت کامل است و هرگز تمام نمی‌شود، و همواره رو به افزایش است، و بخشش ناگسستنی است. ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَآیا نمی‌فهمید، و چه عقل و خرد ندارید تا آنچه را بهتر است برای آنچه که کم ارزش است ترجیح دهید؟!.

خداوند متعال خبر می‌دهد که پیامبران بزرگوار را می‌فرستد اما قوم گناهکار انها را تکذیب می‌نمایند، و خداوند آنها را مهلت می‌دهد تا به‌سوی حق باز گردند و پیوسته آنان را مهلت می‌دهد تا به‌سوی حق بازگرندند و پیوسته آنان را مهلت می‌دهد تا جایی که بی‌نهایت کار بر پیامبران سخت می‌شودو علی رغم یقین و تصدیق‌شان به وعده و وعید الهی احتمالاً نوعی از ناامیدی و یاس به دل‌شان خطور می‌کند، و نوعی ضعف به آنان دست می‌دهد و زمانی که کار به اینجا میرسد، ﴿جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُیاری ما به آنان می‌رسد و هر کس را که بخواهیم نجات می‌دهیم و آنها پیامبران و پیروانشان هستند، ﴿وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَو عذاب ما از کسانی که مرتکب گناه شوند و بر ارتکاب نافرمانی خدا جرأت نمایند دور نمی‌شود، (فلما له من قوه و لا نصره) پس آنان نه قدرتی دارندو نه یاوری.

﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِبه راستی که در داستان پیامبران وقومشان عبرتی است، برای خردمندان، تا اهل خیر و اهل شر عبرت گیرند. و از داستان آنها چنین می‌آموزند که هر کس کاری مانند آنها انجام دهد همان کرامت و بزرگرداشت یا توهین و عذابی که به آنان رسید به ایشان نیز خواهد رسید. نیزصفت‌های کمال و حکمت بزرگ خداست را از این داستانها آموخته و به این نتیجه می‌رسند که او خداوندی است که عبادت جز او برای او شایسته کسی نیست، و هیچ شریکی ندارد.

﴿مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰاین قرآن که خداوند به وسیلۀ آن سرگذشت‌هایی از غیب برای شما تعریف نمود سخنی دروغین نیست، ﴿وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِبلکه تدیق کنندۀ کتابهایی است که پیش از آن نازل شده‌اند.

قرآن با آنها مطابقت دارد، و بر صحت و درستی آن کتاب‌ها گواهی می‌دهد. ﴿وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖو بیان‌گر هر چیزی است از قبیل اصول و فروع دین و دلایل و حجتی که بنگان به آن نیازدارند. ﴿وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَو هدایت و رحمتی است برای گروهی که ایمان می‌آورند، آنان به سبب آگاهی و شناختی که از حق پیدا می‌کنند و با برگزیدن آن به هدایت دست می‌یازند، و با پاداشی که دردنیا و آخرت به دست می‌آورند مشمول رحمت خداوند می‌گردند.

در اینجا به بیان فواید و نکاتی می‌پردازیم که این قصۀ بزرگ در بر دارد، قصه‌ای که خداوند در آغاز آن فرمود: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ[یوسف: ۳ و الکهف:۱۳]. «ما بهترین داستان‌ها را برای تو حکایت می‌کنیم». و فرمود: ﴿لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ٧[یوسف: ۷]. «به راستی که در داستان یوسف و برادرانش برای پرسش کنندگان نشانه‌هاست». و در آخر آن فرمود: ﴿لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِدر استان آنان عبرت فراوانی برای خردمندان وجود دارد.

فوایدی که در لابلای این داستان به چشم می‌خورد بدین شرح است:

۱- این داستان از بهترین و واضح‌ترین و روشن‌ترین داستان‌هاست، چون قهرمانان داستان همواره از رنج و محنت به آسایش و رحمت، و از ذلت به عزت، و از بردگی به پادشاهی، و از غم به شادی، و از آبادی به قحطی، و از قحطی به فراخی، و از تنگدستی به گستردگی، و از انکار به اقرار منتقل می‌شوند. پس با برکت است خداوندی که آن را تعریف و به طور زیبا و روشن بیان کرد.

۲- در این داستان دلیل مشروعیت تعبیر خواب بیان شده است، و این‌که علم تعبیر خواب از جملۀ‌علوم مهمی است که خداوند به هر کس از بندگانش بخواهد، و غالباً مبنای تعبیر خواب مشابهت و مناسبت در اسم و صفت است، زیرا یوسف که در خواب دیده بود خورشید و ماه و یازده ستاره برای او سجده می‌کنند، وجه مناسبت این خواب عبارت است از این‌که ماه و خورشید و ستاره‌ها موجب روشنایی و زینت بخش آسمان و مایۀ منافع آن هستند. پس پیامبران و دانشمندان برای زینت بخش زمین می‌باشند، و انسان‌ها به وسیلۀ آنان در تاریکی‌ها راهیاب می‌شوند، همانطور که در پرتو روشنایی ماه و خورشید و ستارگان آدمی رهیاب می‌شود و از آنجا که پدر و مادرش اصل هستند و برادرانش فرع، مناسب است نور اصل از نور فرع بیشتر و حجم اصل از حجم فرع بزرگتر باشد. بنابر این خورشید را به مادر، و ماه را به پدر، و ستارگان را به برادرانش تعبیر نمود. و جزو مناسبت و مشابهت این است که کلمۀ: ﴿ٱلشَّمۡسِکه به معنی خورشید می‌باشد مونث است، بنابر این به مادرش تعبیر شد و کلمۀ: ﴿ٱلۡقَمَرَو ﴿کَوۡکَبکه به معنی ماه و ستارگان می‌باشند کلماتی مذکر هستند، بنابر این آنها را به پدر و برادرانش تعبیر نمود. همچنین جزو مناسبت و مشابهت این است که سجده کننده به نزد کسی که برایش سجده صورت گرفته است، دارای عظمت و احترام می‌باشد، همچنانکه وی نیز از احترام و مقام والا برخوردار است.

پس این دلالت می‌نماید که یوسف نزد پدر و برادرانش محترم خواهد بود. و لازمۀ اینکار آن است که یوسف در علم و فضیلت برتر باشد، علم و فضیلتی که موجب احترام و تکریم وی است. بنابر این پدرش گفت: ﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ[یوسف: ۶]. «و این چنین پروردگارت ترا بر می‌گزیند و تعبیر خواب‌ها را به شمامی آموزد».

یکی از آنان دو یار زندانی یوسف در خواب دیده بود که به منظور تهیۀ شراب،ا نگور می‌فشارد، و جزو مناسبت و مشابهت این است که فردی که شراب درست می‌کند معمولاً خدمت گذار فردی دیگر است، و عمل شراب‌گیری به قصد برخورداری دیگران صورت می‌گیرد، بنابر این خواب را به کار و پیشه‌ای که داشت تعبیر کرد و این‌که مجدداً به سرورش شراب می‌نوشاند، و این متضمن آزاد شدن او از زندان است.

جوان اولی که در خواب دیده بود نانی بر سر حمل می‌کند و پرندگان ازآن می‌خورند، یوسف خوابش را چنین تعبیر کرد که پوست سر و گوشت و مغز او به زودی در جایی قرار می‌گیرد که پرندگان می‌توانند آن را بخورند، بنابر این از حالت او چنین استنباط کرد که به زودی کشته می‌شود، و در معرض هجوم پرندگان قرار می‌گیرد و سر او را خواهند خورد، و لازمۀ این کارآن است که بعد از مرگ به دار آویخته شود.

و گاوها و خوشه‌هایی را که پادشاه در خواب دیده بود به سال‌های قطحی و سال‌های خرم و آباد تعبیر کرد، زیرا وجه مناسبت دراین جا است که سرنوشت مردم و منافع و مصالح آنان به پادشاه ارتباط دارد، و با صالح بودن پادشاه حالات مردم سامان می‌یابد، و با فاسد شدن او حالات مردم به فساد و تباهی دچار خواهد شد.

همچنانکه خوب شد حالات مردم و بهبود یافتن امورات زندگی آنان به بارندگی و خشکسالی بستگی دارد.

نیز به وسیله گاو زمین را شخم می‌زنند و کشتزارها را آبیاری می‌کنند و اگر سال، سالی آباد و خرم باشد گاو چاق می‌شود. و به هنگام قحط سالی لاغر می‌گردد. و همچنی خوشه‌ها در سال آباد و بارانی و سبز فراوان بوده و در خشک سالی کم و خشک می‌گردند، و خوشه‌ها بهترین حبوبات و محصولات روی زمین هستند.

۳- در این داستان دلایلی بر صحت نبود محمد صوجود دارد، زیرا این داستان طولانی را برای قومش حکایت نمود حال آنکه کتاب‌های گذشتگان را مطالعه نکرده، و پیش هیچ کسی درس نخوانده بود.

قومش یقین داشتند که او بی‌سواد است و خواندن و نوشتن را نمی‌داند، در حالی که این داستان با نچه که در کتاب‌های گذشته آمده است مطابق می‌باشد، و پیامبر نزد برادران یوسف حضور نداشت و آنگاه با بد اندیشی تصمیم گرفتند یوسف را در چاه بیاندازند.

۴- شایسته است بنده خود را از اسباب و عوامل شر دور بدارد و آنچه را که از زبانش بیم دارد پنهان نماید. به این دلیل یعقوب به یوسف گفت: ﴿لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًا[یوسف: ۵]. «خوابت را برای برادرانت بازگو مکن، چرا که برای تو بداندیشی می‌کنند».

۵- جایز است در قالب نصیحت و اندرز برای دیگران، از معایب و مفاسد فرد یاافراد سخن به میان آورد، زیرا فرمود : ﴿فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًا«که برای تو بداندیشی می‌کنند».

۶- نعمتی که خداوند به بنده ارزانی می‌دارد، بستگان او نیز از قبیل خانواده و خویشاوندان و دوستانش از آن برخوردار می‌گردند. همانطور که یعقوب در تعبیر خواب یوسف گفت: ﴿وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ«بدینسان پروردگارت تو را بر می‌گزیند و تعبیر خواب‌ها را به تو می‌آموزد و نعمت خود را بر تو و خاندان یعقوب کامل می‌نماید». و هنگامی که نعمت و برکت خدا به طور کامل به یوسف رسید خاندان یعقوب نیز به عزت و قدرت و نمعت و شادی دست یافتند که یوسف سبب دست یافتن آنها به این نعمت‌ها بود.

۷- در همۀ کارها باید به دادگری و عدالت رفتار نمود. و همچنان که پادشاه در تعامل با رعیت و ملت خود با عدل و دادگر باشد، پدر نیز در برخورد با فرزندانش باید دادگر باشد. پدر باید در محبت و ترجیح دادن یکی از فرزندان بر سایر آنان عدالت داشته باشد، و اگر در این زمینه انصاف و عدالت نداشته باشد مصیبت درست شده و کارش مختل می‌گردد. بنابر این وقتی که یعقوب یوسف را بیشتر دوست داشت و او را بر برادرانش ترجیح داد، فرزندانش این‌گونه با پدر و برادرشان رفتار کردند.

۸- باید از نحو سست و شومی گناه ترسید و این‌که یک گناه چندین گناه را به دنبال خواهد داشت، و انجام دهندۀ یک گناه لابد چندین گناه را انجام می‌دهد. برادران یوسف به منوظر فاصله انداختن بین یوسف و پدرشان انواع حیله‌ها و مکرها را به کار بستند و چندین بار دروغ گفتند، و پدرشان را با پیراهن آغشته به خون فریفتند، و نیز برای فریبن دادن او شب هنگام و گریه کنان پیش او أمدند. و بعید نیست که بحث و مرافعه هم جمع شدند ادامه داشته باشد. و هرگاه در این مورد بحث وگفتگو می‌شد دروغ می‌گفتند، و تهمت می‌زدند و این بر اثر نحوست و زشتی گناه و پیامدهای آن میباشد.

۹- آنچه که مهم و قابل اعتنا می‌باشد عاقبت به خیری بنده است، و نقص و کوتاهی‌هایی که در ابتدای راه از او سر می‌زند اعتبار ندارد، زیرا فرزندان یعقوب ÷ابتدا کارهایی بسیار شنیع انجام دادندف و یکی از بزرگ‌ترین اسباب مذمت و سرزنش را فراهم نمودند. سپس توبه‌ای واقعی کردند و یوسف کاملاً آنها را بخشید، و پدرشان نیز آنها را عفو کرد و برای آنان دعای آمرزش و رحمت نمود. و هرگاه بنده از حقش صرف نظر کند خداوند هم صرف نظر می‌کند، چرا که او بهترین و مهربان است. بنابر این طبق صحیح‌ترین گفته‌ها، برادران یوسف پیامبر بوده‌اند. به دلیل اینک خداوند متعال فرموده است: ﴿وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ[النساء: ۱۶۳]. «و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان وحی نمودیم». و اسباط (نوادگان) فرزندان دوازده‌گانۀ یعقوب و فرزندان آنها هستند. و از جمله چیزهایی که بر صحت این مطلب دلابت می‌نماید این است که یوسف آنها را در خواب به صورت ستارگانی درخشان دید.

و ستارگان مایۀ روشنایی و هدایت و راهبری هستند، و روشنایی و راهنمایی کردن از صفات پیامبران می‌باشد. پس اگر هم پیامبر نبوده باشند دانشمندان و علمایی بوده که مردم را راهنمایی می‌کرده‌اند.

۱۰- خداوند به یوسف دانش و فرزانگی و اخلاق نیک و دعوت به‌سوی خدا و به‌سوی دینش، و گذشت از برادران خطاکارش را ارزانی نمود، و او بی‌درنگ آنها را بخشید و با سرزنش نکردنشانو عیب نگرفتن از آنان به طور کامل از آنها صرف نظر کرد، و این از منت‌های الهی بر یوسف بود. سپس یکی از نعمت‌های خدا ومنت‌های الهی بر یوسف این بود که با پدر و مادرش نیکی کرد و با برادرانش نیز نیکی نمود و با همۀ مردم نیکوکار بود.

۱۱- برخی از بدی‌ها از برخی دیگر سبک‌تر هستند، و مرتکب شدن زیانی سبک از ارتکاب زبان بزرگتر بهتر است، زیرا برادران یوسف وقتی که بر کشتن و قتل یوسف و با تبعید او به سرزمین دور اتفاق کردند، یکی از آنها گفت: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ[یوسف: ۱۰]. یوسف را نکشید بلکه او را در ژرفای چاه بیاندازید، و سخن این یکس از سخن دیگر برادران بهتر، و زیانش کمتر بود. و به سبب پیشنهاد او برادرانش ازگناه بزرگ قتل نجات یافتند.

۱۲- چیزی که دست به دست، و داد و ستد شودو کالا محسوب گردد و دانسته نشود که به طریقه‌ای غیر شرعی موردخرید و فروش واقع گشته است، جایز است که مورد خرید و فروش واقع شود یا از آن استفاده گردد. زیرا برادران یوسف که او را فروختند، فروختن یوسف جایز نبود، سپس کاروایان وی را به مصر برده و در آنجا روختند و یوسف نزد سرورش به عنوان غلام و بنده ماند و خداوند فرمود: ‌و خداوند فعل آنان را ـ هر چند که حرام بود ـ «شراء» یعنی فروختن نامید، و یوسف نزد آنها به منزلۀ غلام و برده‌ای محترم و گرامی بود.

۱۳- از خلوت کردن با زنانی که خطر بروز فتنه از جانب آنها وجود دارد باید پرهیز نمود، و نیز از محبتی که بیم آن می‌رود مضر باشد باید پرهیز کرد، زیرا آنچه که برای زن عزیز مصر پیش آمد بدان خاطر بود که با یوسف تنها بوده و به شدت یوسف را دوست می‌داشت، تا جایی که محبت یوسف آرام و قرار او را بر هم زد و سرانجام مکارانه از او خواست تا عمل منافی عفت را انجام دهد. سپس بر یوسف دروغ بست و به سبب آن یوسف مدت زیادی در زندان ماند.

۱۴- آهنگ و قصدی که یوسف برای آن زن کرد و سپس آن را برای خدا ترک نمود، از جمله چیزهایی است که او را به خدا نزدیک کرد، زیرا نفس سرکش و طبیعت و سرشت بیشتر مردم دارای چنین قصد و آهنگی می‌باشد.

پس هنگامی که یوسف خواستۀ نفس و محبت و ترس خدا را در کنار هم قرار داد، محبت خدا و ترس او را برانگیزد و هوای نفس ترجیح داد، و از جمله کسانی گردید که ﴿خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ[النازعات: ۴۰]. «از مقام پروردگارشان می‌ترسند و نفس را از پیروی از هوای و هوس باز می‌دارند». و از زمرۀ هفت گروهی گردید که خداوند آنها را در زیر سایۀ‌عرش خود در روزی که سایه‌ای جز سایۀ او نست جای می‌دهد. یکی از آن هفت گروه کسا ست که زنی دارای مقام و زیبایی فراوانی او را به عمل زشت زنا فرا بخواند اما او بگوید: من از خدا می‌ترسم.

و آهنگی که بنده به سبب آن ملامت می‌شود تصمیم و آهنگی است که بر آن پای بفشارد و تبدیل به تصمیم قطعی او شود و درصدد عملی کردن آن بر آید.

۱۵- هر کس که اهل ایمان باشد و کارهایش را فقط برای خدا انجام دهد، خداوند به پاس ایمان و اخلاص صادقانه‌اش انواع بدی و زشتی و عوامل گناه را از او دور می‌نماید، زیرا فرمود: ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ[یوسف: ۲۴]. «و یوسف قصد او را کرد اما برهان پروردگارش را دید و از این کار منصرف شد. ما چنین کردیم تا بدی و ناشایستی را از دور سازیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود». بنا به قرائت کسی که «المخلصین» را به کسر لام بخواند. و اما کسی که آن را با فتح لام «المخصلین» بخواند و بدین معنی است که خداوند او را خالص گرداند و از ناپاکی‌ها دور کرد، و این متضمن اخلاص یوسف نیز می‌باشد.

و هنگامی که یوسف عمل خود را خالصانه برای خدا انجم داد خداوند او را خالص گرداند و از بدی و زشتی نجات داد.

۱۶- شایسته است که بندۀ مسلمان هرگاه محلی را دید که در آن فتنه و اسباب گناه است از آنجا دور شود، تا بتواند از گناه رهایی یابد. زیرا وقتی آن زن که یوسف در خانه‌اش بود مکارانه از او خواست تا با وی عمل منافی عفت انجام دهد یوسف فرار کرد و به‌سوی در رفت تا از شر آن نجات یابد.

۱۷- چنانچه مسئله‌ای بر ما مشتبه گردد به قرینه عمل می‌کنیم، پس اگر زن و رمدی در رابطه با اسباب و اثاثیۀ خانه با همدگیر اختلاف کردند و هر یک آن را از آن خود دانست، آنچه که مردانه می‌باشد از آن مرد است، و آنچه که زنانه می‌باشد و از آن زن است. و این در صورتی است که گواه و شاهدی وجود نداشته باشد. و همچنین اگر نجار و آهنگری در رابطه با وسیله‌ای از وسایل حرفۀ خود اختلاف کردند و گواهی وجود نداشت، آن وسیله به کسی تعلق می‌گیرد که در شغل او کاربرد دارد.

و استناد به قیافه شناس در اشتباه و اثار از این باب است. و آن گواه که از فامیل‌های همسر عزیز بود و قرینه را مشاهده کرد و طبق قرینۀ «پاره شدن پیراهن یوسف» بر راستگو بودن وی و دروغگو بودن زن عزیز استدلال نمود.

و طبق اصل «صدر حکم بر اساس وجود قرینه» با پیدا شدن پیمانه پادشاه دربار برادر یوسف به دزد بودن او حکم شد، بدون این‌که گواهی وجود داشته، و بدون این‌که او اقرار به دزدی نموده باشد.

بنابراین هرگاه کالای دزدیده شده در دست سارق یافت شد به ویژه اگر چنین کسی معروف باشد که دزدی می‌کند بر او حکم می‌شود که دزدی کرده، و این از وجود گواه در اثبات مسئله موثرتر است.

و همچنین اگر کسی شراب است،راغ کرد، و نیز اگر زنی بدون این‌که شوهر داشته باشد حامله شد بر انان حد جاری می‌گردد، مگر این‌که مانعی وجود داشته باشد. بنابر این خداوند این داور را گواه نامیده و فرمود: ﴿وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ[یوسف:۶۷]. «و گواهی از خاندان او گواهی داد».

۱۸- یوسف، هم دارای زیبایی ظاهری بود و هم دارای زیبایی باطنی، و زیبایی ظاهری او باعث شد تا زنی که سوف در خانه‌اش بود چنان کند، نیز زنانی که همسر عزیز را ملامت کرده بودند، دست‌هایشان را ببرند و بگویند: ﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ[یوسف: ۳۱]. «این انسان نیست، این جز فرشته‌ای بزرگواری نیست». و اما زیبایی باطنی یوسف، عفت و پاکدامنی و دوری وی از گناه بود، هر چند که انگیزه‌های زیادی برای انجام دادن گناه وجود داشت. اما زن عزیز و دیگر زنان به پاکدامنی او گواهی دادند، بنابر این زن عزیز گفت: ﴿وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَ«من او را به خود خواندم اما وی خودداری کرد». و بعد از آن گفت: ﴿ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ[یوسف: ۵۱]. «اکنون حق آشکار گردید، من او را به خود خواندم، همانا او از راستگویان است». و زنان گفتند: ﴿حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖ[یوسف: ۵۱]. «هرگز ما از او چیز بدی ندیده‌ایم».

۱۹- یوسف ÷زندان را بر ارتکاب گناه ترجیح داد. پس شایسته است که بنده هرگاه به دو چیز مبتلا شد که یا گناهی را انجام دهد یا به سزای دنیوی گرفتار شود سزای دنیوی را انتخاب نماید و آن را بر انجام گناهی که باعث سزا و کیفر سخت در دنیا و آخرت می‌گردد ترجیح دهد. بنابر این یکی از علامت‌های وجود ایمان این است که بنده بازگشت به کفر را پس از این‌که خداوند او را از آن نجات داده است بسیار ناپسند بداند، همانگونه که افتادن در آتش را نمی‌پسندد.

۲۰- بنده باید به هنگام فراهم شدن اسباب گناه به خدا پناه ببرد و به قدرت و توانایی خود اعتمادن کند، زیرا یوسف ÷گفت: ﴿وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ[یوسف: ۳۳]. «واگر مکر و حیلۀ آنان‌را از من باز نداری به آنان گرایش پیدا رکده و از زمرۀ نادانان می‌گردم».

۲۱- علم و عقل عامل به دیت آوردن خیر و نیکی بوده و آدمی را از شر و بدی باز می‌دارند، همان‌گونه که جهالت و نادانی آدمی را به همراهی با هوای نفس فرا می‌خوانند، هر چند که همراهی با هوای نفس معصیتی ضرر دهنده برای صاحبش باشد.

۲۲- بر بنده لازم است که در آسایش و تنگنا خدا را بندگی کند. یوسف ÷همواره به‌سوی خدا دعوت می‌کرد و هنگامی که وارد زندان شد دعوت خویش را ادامه داد و آن دو جوان را به توحید و یگانه پرستی فرا خواند و آنها را از شرک نهی کرد. و از زیرکی و هوشیاری او این بود هنگامی که دریافت آن دو شایستگی پذیرفتن دعوت او را دارند چرا که نسبت به او گمان نیک بردند و به او گفتند : ﴿إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ[یوسف: ۳۶]. و پیش یوسف آمدند تا خواب‌هایشان را برای آنان تعبیر نماید پس یوسف احساس کرد که آنان بسیار علاقمندند که خواب‌شان تعبیر شود. یوسف این فرصت را غنیمت شمرد و قبل از این‌که خواب‌شان را تعبیر نماید آنهارا به‌سوی خدا دعوت کرد تا بهتر به هدفش برسد و خواسته‌اش حاصل شد. پس نخست برای آنها بیان کرد عاملی که او را به این عمل و کمالات رسانده است ایمان و توحیدو ترک ائین کسی است که به خدا و روز قیامت ایمان نمی‌آورد. و این دعوت و فراخوانی باز بان بی‌زبانی بود. سپس آنها را به صراحت دعوت نمود و به تبیین فساد و شرک پرداخت، و برای فاسد بودن آن دلیل آوردو حقیقت توحید را نیز با دلیل بیان نمود.

۲۳- باید از «اهم و مهمتر» آغاز کرد، و هرگاه از مفتی سوال شد ولی پرسش کننده به اموری دیگر نیازمند‌تر بود، مناسب است که مفتی قبل ازا ینکه پرش را پاسخ بدهد آنچه را که از بدان نیاز دارد بیان کند و به او بیاموزد، و این نشانۀ خیر خواهی و زیرکی معلم است. زیرا یوسف وقتی که آن دو جوان از او در مورد خوابشان پرسیدند پیش از انکه خواب‌هایشان را تعبیر نماید آنها را به‌سوی خدای یگانه و بی‌شریک دعوت نمود.

۲۴- هر کس که به امری ناگوار گرفتار شود اشکالی ندارد که از کسی که می‌تواند او را نجات دهد کمک بخواهد، و یادیگران را از حال خویش مطلع کند و این شکایت بردن به نزد مخلوق نیست، زیرا این یک امر عادی است و معمولاً مردم از یکدیگر کمک می‌طلبند. بنابر این یوسف ÷به آن جوان که می‌دانس نجات می‌یابد،گفت: ﴿ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ[یوسف: ۴۲]. «مرا نزد سرورت یاد کن».

۲۵- شایسته است که معلم در امر تعلیم اخلاص داشته و تعلیم خود را وسیله‌ای برای نیل به مال یا مقام قرار ندهد. و نباید در هیچ شرایطی از تعلیم امتناع ورزد. و یا چنانچه طالب علم تکالیف معلم را انجام نداد او را نصیحت نکند، زیرا یوسف ÷یکی از دو جوان را سفارش نمود که او را پیش سرورش یاد کند، اما او یوسف را یاد نکرد و فراموش نمود، و هنگامی که به یوسف نیاز پیدا کرد آن جوان را به‌سوی یوسف فرستادند، و از یوسف دربارۀ تعبیر آن خواب سوال کرد، و یوسف او را به خاطر نسیانی که دچار شده بود سرزنش نکرد بلکه به طور کامل سوالش را پاسخ داد.

۲۶- فردی که مورد سوال واقع می‌شود باید پرسشگر را به کاری راهنمایی نماید که به او فایده می‌رساند، و باید او را به راهی هدایت کند که از دین و دنیای خویش بهره‌مند شود، پس این نشأت گرفته از کمال خیر خواهی و زیرکی و حسن راهنمایی اوست، زیرا یوسف ÷به تعبیر کردن خواب اکتفا نکرد. بلکه آنها را به کشت زمین و ذخیره کردن فراوان در سالهای خرم و آباد راهنمایی نمود.

۲۷- انسان مسلمان باید بکوشد تا تهمت را از خود دور کند و بی‌گناهی‌اش را ثابت نماید، و این یک امر ستوده و محبوب است.

همانطور که یوسف از بیرون آمدن از زندان امتناع ورزید تا این‌که بی‌گناهی او در جریان تحقیق از زنانی که دست‌هایشان را بریده بودند روشن گردید.

۲۸- علم و دانش و دانستن احکام و شریعت، و یادگیری تعبیر خواب، و علم تدبیر و تربیت و مدیریت و برنامه ریزی از فضیلت فراوانی برخوردار است و از داشتن صورت زیبا و چهره‌ای نیکو بهتر است، هر چند که انسان در جمال و زیبایی ظاهری به پای یوسف نیز برسد، زیرا یوسف به خاطر زیبایی‌اش به آن مصیبت و زندان گرفتار امد اما در سایۀ علم و دانس خود به عزت و مقام بلندو قدرت و مکنت دست یافت، و با علم و دانش می‌توان خیر و خوبی دنیا و آخرت را به دست آورد.

۲۹- علم تعبیر خواب یکی از علوم شرعی است، و انسان به خاطر آموختن و یاد دادن آن به دیگران مأجور میشود، و تعبیر خواب یکی از شعب فتواست، زیرا یوسف به آن دو جوان گفت: ﴿قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ[یوسف: ۴۱]. کاری که در مورد آن جویا شدید قطعی و حتمی است و پادشاه گفت: ﴿أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ«مرا دربارۀ خوابم پاسخ دهید». و جوان به یوسف گفت: ﴿أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ[یوسف: ۴۶]. «ما را در مورد هفت گاو پاسخ بده». پس بدون علم جایز نیست که به تعبیر خواب اقدام نمود.

۳۰- اشکالی ندارد که انسان از صفات خوب و پسندیدۀ خویش از قبیل علم یا تجربه‌ای که دارد خبر دهد، البته به شرطی که مصلحتی در کار بوده و منظور ریا و شهرت نباشد، زیرا یوسف گفت: ﴿قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ٥٥[یوسف: ۵۵]. «مرا سرپرست خزاین زمین بگردان، بی‌گمان من نگهبان دانا هستم».

همچنین حکومت و فرمانروایی قابل نکوهش نیست به ظرطی که فرد مسئول بتواند حقوق خدا و بندگان را به جای آورد. پس اگر فردی در پی فرمانروایی بوده و از دی گران کفایت بیشتری داشته باشد هیچ اشکالی و ایرادی به کارش وارد نیست. آنچه که قابل نکوهش است این است که انسان کفایت و شایستگی کاری را نداشته باشد (و آن را طلب نماید)، و یا این که فردی دیگر همانند او و یا برتر از او (برای آن کار ) وجود داشته باشد. و یا این‌که هدف انسان از طلب مسئولیت اقامۀ دستور خدا نباشد، پس در این حالات با طلب مسئولیت خود را در معرض فتنه قرار داده و از این عمل نهی می‌شود.

۳۱- خداوند دارای بخشش و بزرگواری گسترده می‌باشد و خیر دنیا و آخرت را به بنده عطا می‌کند. خیر و ثواب آخرت مبتنی بر ایمان و پرهیزگاری است و ایمان و پرهیزگاری از پاداش دنیا و فرمانروایی آن بهتر است، و شایسته است که بنده این دو عامل خوشبختی را از خدا درخواست کند و برای تحصیل آنها بکوشد، و نباید برای زینت و زخارف دنیا و لذت‌های آن اندوهگین گردد. بلکه باید به پاداش آخرت فضل بزرگ خداوند دل ببندد. به دلیل این‌که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٧[یوسف: ۵۷]. «و پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آوردند و پرهیزگاری کرند بهتر است».

۳۲- ابنار کردن و ذخیره نمودن روزی‌ها به شرطی که مراد از آن ایجاد گشایش برای مردم باشد و ضرری به آنان نرسد اشکالی ندارد. به دلیل این‌که یوسف آنها را دستور داده تا خوراکی‌ها را در سال‌های آباد ذخیره و انبار کنند تا در سال‌های خشک و قحطی از آن است،اده نمایند و این با توکل تضادی ندارد، زیرا بنده بر خدا توکل می‌نماید اما از اسبابی که به دین و دنیایش فایده می‌رساند بهره می‌گیرد.

۳۳- یوسف که مسئولیت خزانه داری محصولات زمین را به دست گرفت مدیریت بسیار موفق و کارا داشت و چنان عمل کرد که غلات آنها فراوان شد تا جایی که اهل شهرها برای تهیۀ آذوقه زندگی خود به مصر می‌رفتند چون می‌دانستند که در آنجا آذوقه زیاد است. یکی از مصادیق حسن مدیریت وی این بود که به هر کس به مقدار نیاز یا کمتر از آن می‌داد و هر کس را که می‌آمد بیش از بار یک شتر نمی‌داد.

۳۴- یکی از نکات مهمی که از این داستان استنباط می‌شود مشروعیت ترتیب دادن ضیافت و مهمانی است و این‌که مهمان را باید اکرام کرد، و این امر یکی از سنت‌های پیامبران است، زیرا یوسف به برادرانش گفت: ﴿أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ[یوسف: ۵۹]. «آیا نمی‌بینید که من پیمانه را به تمام و کمال می‌دهم و به بهترین میزبانم؟».

۳۵- گمان بد ـ در صورت موجود بودن قرینه‌هایی که بر آن دلالت نماید ـ ممنوع و حرام نیست، زیرا بعد از این‌که حضرت یعقوب از فرستادن یوسف با برادرانش امتناع ورزید و به آنها به شدت با او گفتگو کرد و حیله نمودند، و یوسف را با آنان فرستاد و توطئه شوم خود را در رابطه با وی عملی کردند، نزد یعقوب آمدند و به دروغ گفتند:‌گرگ یوسف را خورده است، یعقوب به آنها گفت: «بلکه نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته است».

و در مورد برادر دیگرشان به آنها گفت‌: ﴿هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ[یوسف: ۶۴]. «آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همان‌گونه که دربارۀ برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟».

سپس وقتی یوسف برادرش را نزد خود نگاه داشت، و برادرانش به‌سوی یعقوب برگشتند، یعقوب به آنها گفت: ﴿بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗا[یوسف: ۱۸]. بلکه نفس شما کار زشتی را برایتان آراسته است. پس آنها در مورد برادر اخیر گرچه مقصر نبودند اما پیش‌تر کاری از آنان سر زده بود که پدرشان به آنها چنین گفت. البته در این زمینه گناه و حرجی بر یعقوب نبود.

۳۶- است، او از اسباب و راه‌کارهایی که چشم بد و دیگر ناگواری‌ها را دور نماید جایز است، گرچه هیچ چیز جز با تقدیر الهی صورت نمی‌گیرد. زیرا اسباب نیز از جملۀ قضا و تقدیر الهی هستند. به دلیل این‌که یعقوب به فرزندانش گفت: ﴿یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖ«فرزندان من! ازیک در داخل نشوید، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید».

۳۷- برای کسب حقوق و رسیدن به اهداف، جایز است به لطایف الحیل متوسل شد. و شناختن راه‌های ظریف و پوشیده‌ای که آدمی را به مقصد می‌رساند، امری است که انسان بر آن ستایش می‌شود، و کاری پسندیده است. آنچه ممنوع است حیله کردن برای ساقط نمودن امری واجب یا انجام دادن کاری حرام است.

۳۸- چنانچه کسی دوست نداشت دیگران را از انجام دادن کاری مطلع کند، و خواست گمان انجام دادن غیر آن کار را برایشان ایجاد نماید، باید از کنایه‌های فعلی و قولی است،اده کند، تا دچار دروغ گفتن نشود. همانگونه که یوسف چنین کرد و پیمانه را در بار برادرش انداخت سپس آن را از بار او بیرون آورد تا آنهاچنین بپندارند که وی دزد است. و در این کار یوسف هیچ بدی وجود ندارد، جز این‌که برادرش را دچار اشتباه و توهم نمود. سپس گفت:‌ ﴿مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُ[یوسف: ۷۹]. «پناه به خدا از این‌که غیر از کسی را که کالای خود را نزد او یافته‌ایم بازداشت کنیم».

نگفت: «غیر از کسی که کالای ما را دزده است»، و نگفت: «ما کالای خود را نزد وی یافته‌ایم»، بلکه سخنی فراگیر آورد که او و دیگران را شامل می‌شد، و این ایرادی ندارد، زیرا می‌خواست آنها را در شک بیاندازد که او دزد است تا هدف حاصل شود و برادرش پیش او باقی بماند. و این شک و گمان پس از این‌که حوادث روشن گردید از وی دور شد.

۳۹- برای انسان جایز نیست گواهی دهد مگر به آنچه که بدان واقف است و با چشمان خود آن را دیده و یا کسی که به وی اعتماد دارد آن را برایش بازگو کرده است، به دلیل این‌که آنها گفتند: ﴿وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا[یوسف: ۸۱]. «ما گواهی نداده‌ایم جز به آنچه دانسته‌ایم».

۴۰- خداوند پیامبر برگزیده‌اش یعقوب ÷را با این رنج بزرگ آزموده و به جدایی بین او و فرزندانش یوسف که طاقت یک لحظه دوری از او را نداشت حکم نمود و مدتی طولانی قریب به سی سال میان او و یوسف جدایی انداخت و در این مدت غم و اندوه از دل یعقوب بیرون نیامد، ﴿وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ[یوسف: ۸۴]. «و چشم‌های یعقوب از غم و اندوه نابینا شد و قلبش سرشار از اندوه گشت».

سپس وقتی فرزند دومش که از مادر یوسف بود از او جدا شد اندوه وی سخت‌تر و بیشتر شد و یعقوب همچنان در برابر دستور خدا صبر نمود و از خداوند چشمداشت پاداش داشت و با خود عهخد بسته بود که صبر نیک پیشه نماید، و بدون شک او به عهد خود وفا نمود.

و این با گفتۀ او تضادی ندارد که گفت:‌ ﴿إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ«من شکایت پریشانی و اندوه خود را به نزد خدا می‌برم». زیرا شکایت بردن به نزد خداوند با صبر و شیکبایی منافی و متضاد نیست، بلکه آنچه با صبر در تضاد است شکایت بردن به نزد مخلوق و مردم است.

۴۱- بعد از رنج و سختی شادمانی و آسانی خواهد آمد، زیرا وقتی اندوه یعقوب طولانی شد و بسیار غمگین گردید و خانواده‌اش درمانده و فقیر شدند دراین هنگام خداوند راحتی و گشایش را به وی ارزانی داشت و در سخت‌ترین شرایط یوسف را به آنن بازگرداند، و پاداش به طور کامل به آنها رسید و شاد گشتند و این بیانگر آن است که خداوند دوستانش را با شیوه‌های مختلف می‌ازماید تا بردباری و صبر و شکر آنها را امتحان کند و بر ایمان و یقین و شناخت آنها بیافزاید.

۴۲- جایز است که انسان از بیماری با فقری که بدان مبتلا است خبر دهد به شرطی که در قالب ابراز ناراحتی و ناخشنودی از تقدیر خداوند نباشد. به دلیل این‌که برادران یوسف گفتند: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ«ای عزیز! به ما و خانوادۀ ما سختی رسیده است و یوسف به خاطر این سخن‌شان بر آنها اعتراض نکرد».

۴۳- از این داستان بر می‌آید که فضیلت پرهیزگاری و صبر بسیار زیاد است، و این‌که در نتیجۀ صبر و پرهیزگاری آدمی در دنیا و آخرت از هر خیری برخوردار می‌گردد، و پرهیزگاران و بردباران بهترین سرانجام و سرنوشت را دارند. به دلیل ﴿قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ[یوسف: ۹۰]. «خداوند بر ما منت گذارده است، و هرکس تقوا پیشه نماید و بردباری کند بی‌گمان خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند».

۴۴- شایسته است کسی که بعد از سختی و فقر و بدحالی به نعمتی دست می‌یابد به نعمت خدا اعتراف نماید و همواره حالت فقر و تنگدستی خود را به یاد آورد تا یادآوری آن حالت بیشتر او را به تشکر و تقدیر وادارد. به دلیل این‌که یوسف ÷گفت: ﴿وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ[یوسف: ۱۰۰]. «و به راستی خداوند در حق من نیکی نمود آنگاه که از زندان رهایم ساخت و شما را از صحرا آورد».

۴۵- این لطف بزرگ خدا در حق یوسف که او را در به این حالت‌ها گرفتار نمود و سختی و مصیبت‌ها را به او رساند تا بدین وسیله او را به بالاترین مقام‌ها برساند.

۴۶- بنده باید از خداوند بطلبند که همواره ایمانش را مستحکم بگرداند، و اسباب این کار را نیز فراهم نماید و نعمت‌های خدا را خواستار گردد و عاقبت به خیری را ازاو طلب کند. به دلیل این‌که یوسف ÷گفت: ﴿رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ١٠١[یوسف: ۱۰۱]. «پروردگارا! تو را سپاس می‌گویم که بهره‌ای از فرمانروایی به من داده، و معنی سخنان کتاب‌های آسمانی و تعبیر خواب‌ها را به من آموخته‌ای. ای پدید آورندۀ آسمان‌ها و زمین! تو در دنیا و آخرت سرپرست و کارساز من هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق بگردان».

پس این فواید و درس‌های این داستان مبارک بود و کسی‌که در این تدبر نماید بیشتر از این نیز حاصلش می‌گردد. علم مفید و عمل پذیرفته شده را از خداوند می‌خواهیم و او بخشنده و بزرگوار است.

پایان تفسیر سوره‌ی یوسف ÷

تفسیر سوره‌ی یوسف آیه‌ی 20-1

 

سورهی یوسف آیهی 20-1

 

(الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (١) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (٢) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (٣) إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (٤) قَالَ یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٥) وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (٦) لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ (٧) إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٨) اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (٩) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ (١٠) قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (١٤) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٥) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (١٦) قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ (١٨) وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (١٩) وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ) (٢٠)

این  درس  دربرگیرندۀ  دیباچه  و  بخش  نخستین  داسـتان  است،  و  از  شش  صحنه  تشکیل  میشود که  بـا  خواب  دیدن  یوسف  آغاز  میگردد،  و  تا  پایان  توطئه  و  دسیسۀ  برادرانش  دربارۀ  او،  و  رسـیدن  وی  به  مصر  ادامـه  مییابد.  این  درس  پس  از  دیباچۀ  پـیشین  سـوره  قـرار  میگیرد،  دیباچهای  که  ما  را  از  سخنان  بیشتری  بی‏نیاز  میگرداند:

*

(الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (١) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (٢) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)

الف.لام.را.  این،  آیههای  کتاب  روشن  و  روشنگری  است  (برای  کسانی  که  از  آن  راهنمائی  و  هدایت  طلبند).  ما  آن  را  (بـه  صـورت)  کتاب  خواندنی  (و  بـه  زبـان)  عربی  فروفرستادیم  تا  این  که  شما  (آن  را)  بفهمید  (و  آنـچه  را  در  آن  است  به  دیگران  برسانید).  ما  از  طریق  وحی  ایـن  قرآن،  نیکوترین  سرگذشتها  را  برای  تو  بازگو  مـیکنیم  و  (تو  را  بر  آنها  مطّلع  میگردانیم)  هرچند  کـه  پـیشتر  از  زمرۀ  بیخبران  (از  احوال  گذشتگان)  بودهای.

الف.لام.را  ...  «آیههای  کـتاب  روشـن  و  روشـنگری» هستند.

این  حروف،  و  حروف  دیگری  از  نوع  آنـها که  در  دسترس  مـردمان  و  مـتداول  در  مـیان  ایشـان  هستند،  خودشان  آیههائی  میباشند که  فراتر  و  والاتر  از  تـوان  بشری  قرار گرفتهاند.  آیههای کتاب  روشن  و  روشنگری  هستند.  خدا  این کتاب  را  به  زبان  عربی  فروفرستاده  است  و  از  همین  حروف  عربی  مشـهور  و  در  دسترس  همگان  فراهم  آورده  است:

(لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).

تا  این  که  شما  (آن  را)  بفهمید  (و  آنچه  را  در  آن  است  بـه  دیگران  برسانید).

تا  دریابید  آن  کسی  که  از  این  واژههای  عادی  همچون  کتاب  معجزهای  را  ترتیب  میدهد  و  میسازد،  امکان  ندارد  آدمیزاد  باشد.  پس  به  ناچار  از  دیدگاه  خرد  ایـن  قرآن  باید  وحی  باشد.  خرد  در  اینجا  دعوت  میگردد  تا  دربارۀ  این  پدیده  و  معانی  و  مقاصد  چیره  آن  بیندیشد  و  پژوهش  کند.

چون  پیکرۀ  این  سوره  داستان  است،  از  میان  مدمولها  و  مفهومهای  این کتاب  از  داستانها  به  صورت  خاصّی  یاد  شده  است.

(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ ).

ما  از  طریق  وحی  ایـن  قرآن،  نـیکوترین  سرگذشتها  را  بــرای  تـو  بازگو  مــیکنیم  و  (تــو  را  بـر  آنـها  مـطّلع  میگردانیم).

این  قرآن  را  با  وحی  خود  برای  تو  فروفرستادهایم  و  این  داستان  را  بر  تو  فروخواندهایـم  که  زیباترین  داسـتان  است،  و  بخشی  از  قرآنی  است که  به  تو  وحی گردیده  است.

(وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)

هـر چـند  کـه  پـیشتر  از  زمـرۀ  بـیخبران  (از  احوال  گذشتگان)  بودهای.

تـو  در  مـیان  قوم  خود  یکی  از  بـیسوادان  و  درس  نخواندگان  بودهاند،  آن  بیسوادان  و  درسنخواندگانی  که  به  همچون  موضوعات  و  مسـائلی گـوششان  بدهکار  نیست  و  بدانها  چندان  توجّهی  ندارند.  از  جملۀ  ایـن  موضوعات  این  داستان کامل  و  دقیق  است.

*

سپس  پرده  از  برابر  صحنۀ  اول  در  بخش  نخست  به کنار  میرود،  تا  یوسف کودک  را  بـبینیم که  دارد  خواب  خویش را برای‌‌ پدرش حکایت میکند: 

(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (٤) قَالَ یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٥) وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)

ما  از  طریق  وحی  ایـن  قرآن،  نـیکوترین  سرگذشتها  را  بـرای  تـو  بازگو  مـیکنیم  و  (تــو  را  بر  آنـها  مـطّلع  میگردانیم)  هر چند  کـه  پـیشتر  از  زمـرۀ  بـیخبران  (از  احوال  گذشتگان)  بـودهای.  (ای  پـیغمبر!  بـه  یـاد  آور)  آنگاه  را  که  یـوسف  بـه  پـدرش  گـفت:  ای  پـدر!  مـن  در  خواب  دیدم  که  یازده  ستاره،  و  همچنین  خورشید  و  ماه  در  برابرم  سجده  میکنند.  (پدرش)  گفت:  فرزند  عزیزم!  خواب  خود  را  برای  برادرانت  بازگو  مکن،  (چـرا  که  مـایۀ  حسد  آنان  میشود،  و  اهریمن  ایشان  را  بر آن  مـیدارد)  که  برای  تو  نیرنگبازی  و  دسیسهسازی  کنند.  بیگمان  اهریمن  دشمن  آشکار  انسان  است.  همانگونه  (کـه  در  خواب  خویشتن  را  سرور  و  برتر  دیدی)  پروردگارت  تو  را  (به  پیغمبری)  برمی‏گزیند  و  تعبیر  خـوابـها  را  بـه  تـو  میآموزد  (و  با  خلعت  نبوّت  تو  را  مفتخر  میسازد)  و  بر  تـو  و  خـاندان  یـعقوب  نـعمت  خود  را  کـامل  مـیکند،  همان طور  که  پیش  از  این  بر  پدرانت  ابراهـیم  و  اسـحاق  کامل  کرد.  بدگمان  پروردگارت  بسیار  دانا  و  پـرحکمت  است  (و  میداند  چه  کسی  را  برمی‏گزیند  و  خلعت  نبوّت  را  به  تن  چه  کسی  میکند).

یوسف کودکی  یا  نوجوانی  بود.  این  خواب،  بدان گونه که  برای  پدرش  روایت  کـرده  است،  از  جـملۀ  خوابـهای  نیست  که کودکان  یا  نوجوانان  میبینند.  آنچه که  ممکن  است  نوجوانـان  در  خواب  بـبینند  -  بـدان  هنگام کـه  خوابهای کودکانه  میبینند  یا  پژواک  چیزهائی  باشد که  دربارۀ  آنها  خواب  می‏بینند  -  این  است که  نوجوانی  در  خواب  بیند  این  ستارهها  و  خورشید  و  ماه  در  آغوش  یا  در  پیش  او  هستند  و  او  آنها  را  دراز  میکند  و  با  آنها  به  بازی  مینشیند.  ولی  یوسف  آنها  را  دیـد که  برای  او  سجده  میکنند،  و  بر  سان  مردمان  عاقلی  هستند که  برای  تعظیم  و  بزرگداشت  سـر  فـرود  مـیآورند  و  سـجده  می‏برند.  روند  قـرآنـی  بـا  واژههـا  و  ســاختار  روشـن  مؤکّدی  این  چنین  از  او  نقل  کند:        

(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ ...).

(ای  پیغمبر!  به  یاد  آور)  آن گاه  را  که  یوسف  بـه  پدرش  گفت:  ای  پدر!  من  در  خواب  دیـدم  کـه  یـازده  ستاره،  و  همچنین  خورشید  و  ماه  ....

سپس  واژۀ  در  خواب  دیدن  را  تکرار  میکند:

(رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ ).

آنها  را  دیدم  که  برای  من  سجده  میکنند.

بدین  خاطر،  پدرش  یعقوب  در  پرتو  احساس  و  شعور  و  فهم  و  بینش  خود  درک کرد که  در  فراسوی  این  خواب  مقام  بزرگی  برای  این  نوجوان  در پیش  است.  او  آن  مقام  را  توضیح  نداده  است،  و  روند  قرآنی  هم  از  آن  چـیزی  بازگو  نکرده  است  و  سخنی  نگفته  است.

پیشدرآمدها  و  نشانههای  این  مقام  بزرگ  تا  دو  بخش  از  داستان  میگذرد  هویدا  و  پیدا  نمیگردد.  و  همۀ  آن،  وقتی  عیان  و  روشن  میگردد که  داستان  به  پایان  میآید  پس  از  آن که  پرده  برمیافتد  و کنار  مـیرود،  و  غـیب  نهان  از  پس  پرده  به  در  میآید  و  پدیدار  و  نـمودار  میشود.  بدین  خاطر  پدر  پسر  را  نصیحت  میکند که  خواب  خود  را  برای  برادرانش  نـقل  و  روایت  نکند،  از  ترس  این که  مبادا  متوجّه  مقام  و  منزلتی  بشوند کـه  در  انتظار  برادر کوچکشان  است که  از  مادر  ایشان  نیست،  و  اهریمن  از  اینجا  راه  نفوذ  به  انـدرونشان  پیدا کند،  و  دلهـایشان  را  از کـینهتوزی  لبـریز کـند،  و  در  حـقّ  او  چارهجوئی کنند  و کاری  را  تـرتیب  دهند که  وی  را  بدحال  سازد  و  مایۀ  درد  سرش گردد:

(قَالَ یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا ).

(پــدرش)  گفت:  فـرزند  عزیزم!  خـواب  خود  را  بـرای  برادرانت  بازگو  مکن،  (چرا  که  مایۀ  حسد  آنان  میشود،  و  اهـریمن  ایشـان  را  بـر آن  مــیدارد)  کــه  بـرای  تـو  نیرنگبازی  و  دسیسهسازی  کنند.سپس  این گونه  سبب  و  علّت  آنرا  بیان  میدارد:

(إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ) (٥)

بی‏گمان  اهریمن  دشمن  آشکار  انسان  است.

اهریمن  چون  دشمن  آشکار  انسانها  است  سینههایشان  را  از  آتش کینهتوزی  یکی  بر  دیگری  پر  و  برافروخته  میسازد،  و گناهان  و  بدیها  را  در  نظرشان  میآراید.  یعقوب  پسر  اسحاق  پسر  ابراهیم  بود.  از  خواب  پسرش  یوسف  چنین  برداشت کرد  که  او  دارای  شأن  و  مـنزلتی  خواهد  شد.  دل  او  متوجّه  این  شد که  این  شأن  و  منزلت  در  مسیر  دین  و  صلاح  و  معرفت  است.  زیرا  فضائی که  یعقوب  در  آن  مـیزیست  فضای  پیغمبری  بود  و  میدانست  که  نیای  او  ابراهیم  و  اهل بیت  مؤمن  ابراهیم،  از  سوی  یزدان  میمنت  و  برکت  بدیشان  داده  شده  است.  بدین  خاطر  امیدوار گردید که  یوسف  همان  کسی  باشد  که  از  میان  پسرانش که  از  نـژاد  ابراهیم  هسـتند  به  پیغمبری  برگزیده  شود،  و  میمنت  و  برکت  نصیب  او  گردد،  و  حلقهای  از  حلقههای  این  زنجیرۀ  مبارک  خانوادۀ  ابراهیم  شود.  این  است که  بدو گفت:

(وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)

همانگونه  (که  در  خواب  خویشتن  را  ســرور  و  برتر  دیدی)  پروردگارت  تو  را  (بـه  پـیغمبری)  برمیگزیند  و  تعبیر  خوابها  را  به  تو  میآموزد  (و  با  خلعت  نبوّت  تو  را  مفتخر  میسازد)  و  بر  تو  و  خاندان  یعقوب  نعمت  خود  را  کامل  می‏کند،  همان طور  کـه  پیش  از  ایـن  بـر  پـدرانت  ابراهیم  و  اسحاق  کامل  کرد.  بیگمان  پروردگارت  بسیار  دانا  و  پرحکمت  است  (و  میداند  چه  کسی  را  برمیگزیند  و  خلعت  نبوّت  را  به  تن  چه  کسی  میکند).

این که  یعقوب  چنان  بیندیشد  و  توقّع  داشته  باشد کـه  خواب  پسرش  یوسف  نشانۀ  این  است که  خدا  او  را  به  پیغمبری  برمیگزیند،  و  نعمت  خویش  را  بر  او  و  بر  آل  یعقوب  تمام  میکند،  همان گونه که  بر  دو  تا  پدرش  -  نیا  را  پدر  نیز  میگویند  -  ابراهیم  و  اسحاق  تمام  کرده  بود،  امری  طبیعی  است.  ولی  آنچه  جای  تأمّل  و  تفکّر  است  و  مایۀ  شگرف  و  شگفت  است  این گفتۀ  او  است:

(وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ ).

و  تعبیر  خوابها  را  به  تو  میآموزد.

تأویل  به  معنی  شـناختن  مآل  و  پـایان  کـار  است.  امّـا  مقصود  از  احادیث  چیست؟..  آیا  مقصود  یعقوب  آن  بوده  است که  خداوند  یوسف  را  به  پیغمبری  برخواهد  گزید  و  چنان  روشنبینی  و  بینش  و  تیزهوشی  را  بـدو  خواهـد  بخشد که  از  همان  آغاز  سخنان  میفهمد  و  میداند کـه  سرانجام  و  نتیجۀ  آنها  چه  خواهد  بود  و  به کجا  خواهـد  انجامید!  یعنی  در  اوائل  کلام  به  اواخر  آن  پی  خواهـد  برد!  این  امر  الهامی  از  سوی  یزدان  به  صاحبان  بینش  تیز  و  شعور  فوقالعاده  است.  آیا  به  همین  جـهت  همچون  پیروی  آمده  است؟

(إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)

بیگمان  پروردگار  تو  بسـیار  دانـا  و  پـرحکـمت  است  (و  میداند  چه  کسی  را  برمیگزیند  و  خلعت  نبوّت  را  به  تن  چه  کسی  میکند).

آیا  این  پیرو  مناسب  با  فضای  حکـمت  و  تـعلیم  آمـده  است؟  یا  مقصود  از  احادیث،  رؤیـاها  و  خوانا  است،  همان گونه که  بعدها  عملاً  در  زندگی  یوسف  پیش  آمد؟  هر  دوی  اینها  روا  است،  و  هر  دوی  آنها  با  فضای  محیط  بر  یوسف  و  یعقوب  سازگار  است.

به  همین  مناسبت  در  اینجا  چند  کلمهای  دربارۀ  رؤیاها  و  خوابها که  موضوع  این  داستان  و  این  سوره  است،  سخن  میگوئیم:

ما  ناچاریم  معتقد  باشیم که  بعضی  از  رؤیاها  و  خوابـها  پیشگوئیهائی  از  آیندۀ  نزدیک  یا  دور  هستند.  ما  ناچار  بر  این  اعتقاد  و  باور  هستیم  اولاً  بدان  عـلّت کـه  تـعبیر  خواب  یوسف،  و  دو  دوست  هـمزندانـی  او،  و  پـادشاه  مصر،  در  این  سوره  آمده  است.  ثانیاً  بدان  سبب که  مـا  میبینیم  در  زندگی  شخصی  خودمان  خوابـهائی  تـحقّق  پیدا  میکنند،  خوابهائی که  مشتمل  بر  پیشگوئی  از  آینده  است  و  بارها  تکرار  مـیگردند  و  نـفی  بـودن  و  انکـار  وجود  آنها  مشکل  است،  چون  همچون  واقعیّتی  عـملاً  وجود  دارد!

علّت  نخستین کـافی  و  بسـنده  است  ...  ولی  مـا  از  آن  جهت  سبب  دوم  را  بیان  داشتیم  چون  حقیقت  واقـعی  و  روی  دادنی  است  و  نمیتوان  منکر  آن  شد  مگر  از  روی  عناد  و  لجاجت  و  خیرهسری.

آیا  ماهیّت  و  حقیقت  خواب  چیست؟

مکـتب  روانکـاوی  مـیگوید:  خـواب  تـصویرهائی  از  تمایلات  و  خواستهای  سرکوب  شده  است  که  به  هنگام  عدم  حضور  عقل  و  شعور  رؤیـاها  آنـها  را  نشـخوار  و  بازگو  میکنند.

این  سخن  جنبهای  از  خواب  را  جلوهگر  مـیسازد،  ولی  تمام  آن  را  نمینمایاند  و  نشان  نمیدهد.  خود  «فروید»  با  وجود  خودکامگی  غیرعلمی  و  تکلّف  در  نـظریّهاش،  بیان  میدارد  که  خوابهائی  وجود  دارند  که  مشـتمل  بـر  پیشگوئی  از  آینده  هستند.

آیا  ماهیّت  و  حقیقت  این  خوابهائی کـه  خـبر  از  آیـنده  میدهند  و  پیشگوئی  میکنند  چیست؟  پیش  از  هر  چیز  میگوئیم که  شناختن  یا  نشناختن  ماهیّت  و  حقیقت  ایـن  خوابهائی  که  آینده  را  پیشگوئی  میکنند،  ارتـباطی  بـه  اثبات  وجود  این گونه  خوابها  و  راستی  و  درستی  برخی  از  آنها  ندارد.  ما  تنها  میکوشیم که  بعضی  از  ویژگیهای این  آفریدۀ  شگفت  انسان  نام  را  دریابیم،  و  با  برخی  از  قانونها  و  سنّتهای  خدا  در  گسترۀ  جـهان  هستی  آشـنا  شویم.

ما  ماهیّت  و  حقیقت  این گونه  خوابها  را  چـنین  تـصوّر  میکنیم:  زمان  و  مکان  است که  میان  این  آفریدۀ  انسان  نام،  و  میان  دیدن  چیزی  که گذشته  و  حال  و  آیندۀ  نهان  در  پس  پردۀ  غیب  مینامیم،  مـانع  و  حـائل  مـیشوند.  چیزی که  بدان گذشته  یا  آینده  میگوئیم،  پدیدۀ  زمان  آن  را  از  ما  نهان  میکند،  همان گونه  که  پدیده  مکان  حـال  دور  از  ما  را  بر  ما  پـوشیده  مـیدارد.  دستگاه  احساس کنندهای  در  وجود  انسان  کار گذاشته  شده  است  که  مـاهیّت  و  حـقیقت  آن  را  نمیدانـیم،  گـاهی  بـیدار  میگردد  یا  نیرومند  مـیشود  و  بـر  مـانع  زمـان  چـیره  میگردد  و  غلبه  میکند  و آن  سوی  زمـان  را  بـه  شکـل  مبهمی  میبیند.  این  دیدن  را  نمیتوان  علم  خواند،  بلکه  روشنبینی  میتوان  نامید.  همسان  چیزی  که  در  بیداری  نیز گاهی  برای  بعضی  از  افراد  حاصل  میشود،  و  گاهی  هم  در  خواب  به  برخی  از  اشخاص  دست  میدهد،  و  بر  مانع  مکان  یا  مانع  زمان،  یا  چه بسا  بـر  هـر  دوی  مـانع  مکان  و  زمان  چیره  مـیشود  و  غلبه  پـیدا  مـیکند.[1]  هر چند  در  عین  حال  چیزی  از  ماهیّت  و  حقیقت  زمـان  نمیدانیم،  همان گونه  که  ماهیّت  و  حقیقت  خود  مکان  نیز  - که  ماده  نامیده  میشود  -  به  صـورت  محقّقانه  و  بـه  شکل  یقینی  چنان که  باید  برای  مـا  مـعلوم  و  روشـن  نیست،  چه:

(وما أوتیتم من العلم إلا قلیلا).

جز  دانش  اندکی  به  شما  داده  نشده  است.(اسراء/85) 

به  هر  حال  یوسف  چنین  خوابی  را  دیـد،  و  پس  از  ایـن  خواهیم  دید که  تعبیر  خواب  او  چگونه  خـواهـد  بـود  و  چگونه  تحقّق  پیدا  میکند.

*

در  اینجا  روند  قرآنی  پرده  بر  صحنۀ  یوسف  و  یـعقوب  فرومیاندازد  تا  پردۀ  صحنۀ  دیگـری  را کنار  بـزند،  و  صحنۀ  برادران  یوسف  را  نشـان  بدهد کـه  دارند  با  یکدیگر  توطئه  میچینند.  در ضمن  جنب  و  جوشی  نشان  داده  میشود  دربارۀ  اهمّیّت  چیزی که  پیش  میآید  و  رخ  خواهد  داد:

(لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ (٧) إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٨) اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (٩) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ) (١٠)

در  (سرگذشت)  یوسف  و  برادرانش  دلائل  و  نشانههائی  (بر  قدرت  خدا  و  مرحمت  او  به  بندگان  با  ایمانش)  است  برای  کسانی  که  پرسندگان  (و  مشـتاقان  آگاهی)  از  آن  میباشند.  هنگامی  که  (بـرادران  پـدری  یـوسف)  گفتند:  یوسف  و  برادرش  (بنیامین  که  از  یک  مادرند)  در  پیش  پــدرمان  از  مــا  مـحبوبترند،  در  حــالی  که  مـا  گروه  نیرومندی  هسـتیم  (و  از  آن  دو  بـرای  پـدر  سـودمندتر  میباشیم).  مسـلّماً  پـدرمان  در  اشتباه  روشنی  است.  یـوسف  را  بکشـید،  یـا  او  را  بـه  سـرزمینی  (دوردست)  بیفکنید،  تا  توجّه  پدرتان  فقط  با  شما  باشد  (و  تنها  و  تنها  شما  را  دوست  داشته  باشد  و  به  شما  مهر  ورزد)  و  بعد  از  آن  (از  گناه  خود  پشیمان  میشوید  و  توبـه  میکنید  و)  افراد  صـالحی  خواهـید  گشت  (چرا  کـه  خـدا  تـوبهپذیر  است  و  پدر  هـم  عذرتان  را  قبول  مینماید).  گویندهای  از آنان  گفت:  یوسف  را  مکشید  (که  کشتن  جرمی  عظیم  و  گناهی  نابخشودنی  است)  و  بلکه  او  را  بـه  ژرفای  چاه  بـیندازیـد  تــا  قافلهای  او  را  برگیرد  (و  بـه  سرزمین  دورافتادهای  ببرد)،  اگر  (برای  دور  کردن  او  و  رسـیدن  به  هدف  خود)  میخواهید  کاری  بکنید.

هر کس که  در  آیهها  و  نشانههای  خدائی  قصد  تحقیق  و  تفحّص  داشته  باشد،،  در  داسـتان  یوسف  و  برادرانش  نشانهها  و  علامتهائی  بر  حقائق  فراوانی  خواهد  یـافت.  همین گونه  آغاز  سخن کردن  خود  به  خود  جلب  توجّه  میکند  و  دقت  مردمان  را  تضمین  مینماید.  بدان  خاطر  آن  را  به  حرکت کنار  رفتن  پرده  از  مقابل  صحنۀ  نمایش  تشبیه  میکنیم که  در  پشت  آن  پـرده  رخددادها  و  جنبشهائی  در  جریان  است.  در  پس  این  پرده  مسـتقیماً  صحنۀ  برادران  یوسف  را  میبینیم که  دربارۀ کار  و  بار  یوسف  با  یکدیگر کنکاش  و  چارهانـدیشی  میکنند،  و  توطئۀ کاری  را  میچینند که  باید  بکنند.

آیا  یوسف  چنان  که  در کتاب  «عهد  قدیم«  یعنی  تورات  آمده  است،  از  خواب  خود  با  برادران  خویش  سخن گفته  است.  از  روند  قرآنی  چنان  برمیآید که  خبر  چنین  نشده  است.  آنان  از  این  سخن  میگویند که  یعقوب،  یوسف  و  برادر  تنی  او  را  بر  ایشان  ترجیح  میدهد  و  برتر  مینهد  و  گرامیتر  میدارد.  اگر  ایشان  از  خواب  یوسف  آگـاه  بودند  یاد  آن  بر  زبانشان  میگذشت،  و  انگیزۀ  مهمّتری  برای  این  میشد که کینهتوزانه  از  آن  سخن  بگویند،  و  آنچه  یعقوب  از  آن  بر  یوسف  می ترسید  -اگر  خـواب  خود  را  برای  برادرانش  نقل کرده  بود  -  به  شکل  دیگری  مطرح  میکرد  و  چارهاندیشی  مینمود.  آنچه  مایۀ  کینۀ  ایشان  بر  یوسف  شده  است  این  است که  پدرتان  یوسف  را  بر  آنان  ترجیح  داده  است  و گرامیتر  داشته  است  ...  به  ناچار  میبایستی  چنین  کینه‏ای  به  وقوع  می پیوست،  تا  این کار  حلقهای  از  زنـجیرۀ  داستان  بزرگ  تـرسیم  شدهای  میگردید،  و  تا  این که  یوسف  به  پایان  معلوم  و  طراحی  شدۀ  آن  میرسید،  پایانی  که  شرائط  -  ظـروف  زندگی  او،  و  واقعیّت  زندگی  خاندان  او،  و  آمدن  پدرش  در کهنسالی  به  پیش  او،  آن  را  ساخته  و  پرداخته  میکرده  است.  همیشه  هم  این  چنین  بوده  است: کوچکترین  فرزندان  عزیزترین  ایشان  است،  به ویژه  وقتی که  پدر  به  سنّ  پیری  میرسد  و کهنسال  میشود،  همان گونه که  حال  و  وضع  یوسف  و  برادر کوچک  او،  و  برادران  او که  از  مادران  دیگری  بودهاند  چنین  بوده  است  و  چنین  پـیش  آمده  است.

(إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ ).

هنگامی  که  (بـرادران  پدری  یـوسف)  گـفتند:  یـوسف  و  برادرش  (بنیامین  که  از  یک  مادرند)  در  پیش  پدرمان  از  ما  محبوبترند،  در  حالی  که  ما  گروه  نیرومندی  هستیم  (و  از  آن  دو  برای  پدر  سودمندتر  میباشیم).

ما  که گروه  نیرومندی  هستیم  و  مـیتوانـیم  در  برابر  دشمن  دفاع کنیم  و  سودمند  باشیم.  لذا:

(إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٨)

مسلّماً  پدرمان  در  اشتباه  روشنی  است.

زیرا  او  نوجوان کم  سنّ  و  سالی  و کودک کوچکی  را  بر  گروهی  از  مردان  سودمندی  تـرجیح  میدهد  و  برتر  مینهد که  میتوانند  به  دفاع  برخیزند!

سپس  دیگر کینه  به  جوش  میآید  و  اهریمن  پای  به  میان  مینهد،  و  سنجش  وقائع  و  حوادث  را  بـر  ایشـان  تـباه  میکند  و  برمیشوراند،  و  چیزهای  کوچکی  در  نظرشان  بزرگ  و  سترگ  جلوهگر  میشود،  و  وقائع  و  حوادث  مهمّ  به  نظرشان  حقیر  و  ناچیز  میآید.  کـار  بسیار  زشت  و  پلشتی که  از  میان  بـردن  جـان  و کشـتن  انسـانی  است  برایشان  کوچک  و  سبک  جلوهگر  میگردد.  گرفتن  جان  نوحوان  پاک  و  بیگناهی که  نمیتواند  از  خود  دفاع  کند،  و  برادر  ایشان  هم  هست،  و  خودشان  هم  پسران  پیغمبری  هستند  -  و  اگر  هم  آنان  پیغمبرانی  نبودهاند  -  این  چنین  کم  اهمّیّت  و  بیارج  به  نظرشان  میرسد!  داستان  محبّت  بیشتر  پدر  در  حقّ  یوسف  آن چنان  پــیش  چشـمانشان  بزرگ  و  بزرگتر  میشود  تا  بدانجا که  با  کشتن  انسان  همطراز  و  همسنگ  میگردد!  کشتن  انسـان  کـه  پس  از  شرک  برای  خدا،  بزرگترین  گـناهان  و  بـزهکاریهای  روی  زمین  است:

(اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا ).

یـوسف  را  بکشـید.  یـا  او  را  بـه  سـرزمینی  (دوردست)  بیفکنید.

کشتن  یوسف  و  انداختن  او  در  بیابان  برهوت،  همسان  و  نزدیک  به  یکدیگرند.  افگندن  او  به  سرزمین  دوردست  و  دورافتادهای که  پرت  و  برهوت  است،  چه بسا  به  مرگ  منتهی  میشود  ...  برای  چه  این کار  را  بکنند؟

(یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ ).

تا  توجّه  پدرتان  فقط  با  شما  باشد  (و  تنها  و  تنها  شما  را  دوست  داشته  باشد  و  به  شما  مهر  ورزد).

تا  یوسف  در  پیش  پدر  نباشد،  و  دل  پـدرشان  بدیشان  بگراید.  انگار  وقتی که  یعقوب  یوسف  را  بـرابـر  خـود  نبیند  دلش  خالی  از  مـهر  او  میگردد،  و  ایـن  مهر  و  عطوفت  را  متوجّه  دیگران  میکند!  باشد،  جنایت  را  باید  چه کار کرد؟  چیزی  نیست  از  آن  توبه  میکنید  و  چیزی  را که  با  ارتکاب  جنایت  تباه کردهاید  اصلاح  میکنید،  و  پس  از  فساد  راه  صلاح  درپیش  میگیرد:

(وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ) (٩)

و  بـعد  از  آن  (از  گناه  خود  پشـیمان  مـیشوید  و  تـوبه  میکنید  و)  افراد  صالحی  خواهید  گشت  (چرا  که  خدا  توبهپذیر  است  و  پدر  هم  عذرتان  را  قبول  مینماید).

این  چنین  اهریمن  فساد  و  تباهی  میان  مردمان  میاندازد،  و  این  چنین  اهریمن  بدیها  و  بزهکاریها  را  زینت  میدهد  و  میآرایـد  برای  مردمان،  هنگامی  که  خشـمگن  میگردند  و  زمام  اختیار  را  از  دست  میدهند،  و  ارزیابی  درست  اشیاء  و  حوادث  را  گم  مـیکنند.  بـدین گونه کـه  دیگر کینهها  در  سینههای  مردمان  به  جوش  درمیآید،  اهریمن  پیدا  میگردد  تا  بدیشان  بگوید:  بکشید  ...  توبه  کردن  پس  از  آن،  کار  را  درست  و  جبران گذشته  میکند!  ولی  توبه  این  چنین  نیست.  بلکه  توبه  وقتی  توبه  بشمار  میآید که  انسان  از  روی  غفلت  و  نادانـی  و  بیخبری  گناهی  را  انجام  میدهد،  و  آن گـاه  بـیدار  و  هـوشیار  میگردد  و  پشیمان  میشود،  و  دل  و  درونش  برای  توبه  به  جوش  و  خروش  درمیآید  و  از  ژرفای  جان  پشیمان  میگردد.  امّا  توبهای که  از  پیش  آماده  میشود،  و  قبل  از  ارتکاب  گناه  طرحریزی  و  ساخته  و  پرداخته  می‏گردد  تا  نشانههای گناه  را  با  آن  از  بـین  برد  و کنار  زد،  توبه  محسوب  نمیشود،  بلکه  بهانهای  برای  مـرتکب  شـدن  گـناهی  است کـه  اهـریمن  آن  را  آراسـته  و  پـیراسـته  میگرداند!

ولی  دل  و  درون  یکی  از  برادران  در  برابر  هول  و  هراس  کاری که  میخواستند  بدان  اقدام کنند  به  لرزش  و  تپش  درآمد.  پس  راه  حلی  پیشنهاد  میکند کـه  ایشـان  را  از  یـوسف  آسـوده خاطر  سازد،  و  چهرۀ  پـدرشان  را  بر  رویشان  بگشاید  و  بدیشان  محبّت  و  مرحمت  نماید.  او  یوسف  را  نـمیکشد،  و  او  را  به  سـرزمین  مـتروک  و  دورافتادهای  هم  نمیاندازد که  در  آنجا  مرگ  بر  او  چیره  شود  و  وی  را  دررباید.  بلکه  او  را  به  چاهی  میانـدازد  که  بر  سر  راه  قافلهها  و کاروانها  قرار  دارد.  چه بسا  قافله  و کاروانی  او  را  در  چـاه  پـیدا کـنند  و  وی  را  از  آنـجا  بیرون  بیاورند  و  با  خود  یه  جای  دوردستی  ببرند:

(قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ) (١٠)

گویندهای  از  آنان  گفت:  یـوسف  را  مکشـید  (کـه  گشن  جرمی  عظیم  و  گناهی  نابخشودنی  است)  و  بلکه  او  را  به  ژرفای  چـاه  بـییدازیـد  تـا  قـافلهای  او  را  برگیرد  (و  بـه  سرزمین  دورافتادهای  ببرد)،  اگر  (برای  دور  کردن  او  و  رسیدن  به  هدف  خود)  میخواهید  کاری  بکنید.

از گفتار  این گوینده  چنان  برمیآید که  میخواهد  آنان  را  به  شکّ  و  تردید  و  درنگ  در کار گرفتار کند:

(إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ) .

اگر  میخواهید  کاری  بکنید.

انگار  او  میخواهد  در  تصمیمی  که  چـه بسا  بر  آزردن  یوسف گرفته  باشند،  ایشان  را  به  شکّ  و  تـردید  دچار  سازد.  این  هم  شیوهای  از  شیوههای  جلوگیری  از  اقدام  به  جنایت  و  بزهکاری  است.  آشکارا  پیدا  است که  خود  گوینده  نیز  از  پیاده  شدن  و  تحقّق  یافتن  پـیشنهاد  خـود  خشنود  و  آسوده  خاطر  نیست.  امّا  این  کمترین  کمکی  است  که  میتواند  بکند  و  بـدان  آتش کـینۀ  بـرادران  را  فرونشاند  و  دلهایشان  را  نیز  تا  اندازهای  خنک  کند  و  تسکین  دهد.  چه  برادران  آمـادگی  بــرگشت  از  تصمیم  خود  را  نداشتند،  و  حاضر  نبودند  از  آنچه  میخوسـتند  دست  بکشند  ...  این  مطلب  را  از  صحنۀ  بعدی  در  روند  قرآنی  برداشت  میکنیم.

*

هم اینک  آنان  در  خدمت  پدرشان  هستند.  با  او  بحث  و  گفتگو  میکنند  دربارۀ  این که  از  فردا  یوسف  را  هـمراه  ایشان  گرداند.  هم  اینک  آنان  مـیخواهـند  پـدرشان  را  گول  بزنند  و  بفریبند  و  بـدو  نـارو  و  نـیرنگ  زنند،  و  دربارۀ  او  و  یعقوب  به  حیله  و  مکر  نشینند.  پس  ببینیم  و  بشنویم  چیزی  را که  در  میان  ایشان  میگذرد:

(قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ) (١٤)

 (پس  از  اتّفاق  آنان  بر  دور  داشتن  یوسف،  به  پدرشان)  گفتند:  پدر  جان!  چرا  نسبت  به  یـوسف  بـه  مـا  اطمینان  نمیکنی؟  در  حالی  که  ما  خیرخواه  او  میباشیم  (  و  جز  محبّت  و  خلوص  از  ما  ندیده  است  و  راهنما  و  دلسوز  وی  بوده  و  هستیم).  فردا  او  را  بـا  مـا  بـفرست  (تـا  در  مـیان  چمنزارها  و  گلزارها)  بخورد  و  بازی  کند  و  ما  مراقب  و  نگهبان  وی  خواهیـم  بود.  گفت:  اگر  او  را  از  پیش  من  دور  کنید  و  ببرید،  ناراحت  و  غمگین  میکردم.  مـیترسم  که  شما  از  او  غافل  شوید  و  گرگ  وی  را  بخورد.  گفتند:  اگر  گرگ  او  را  بخورد،  در  حـالی  که  مـا  گروه  نـیرومندی  هستیم  (و  از  او  محافظت  میکنیم)  در  ایـن  صـورت  مـا  زیانمندانی  بیش  نخواهیم  بود  (و  جز  ننگ  و  عار  بهرهای  نخواهیم  داشت).

تعبیر  قرآنی  با کلمات  و  عبارات  خود  همۀ  حیلههائی  را  به  تصویر  میکشد که  فرزندان  یعقوب  به کار  بردهاند  تا  به  دل  پدری  راه  پیدا کنند که  متعلّق  بـه  پسـر کوچک  محبوب  خود  است،  پسر کوچک  مـحبوبی کـه  پـدرش  چنین  میبیند  که  او  وارث  برکات  نیایش  ابراهیم  خواهد  شد.

(یَا أَبَانَا).

ای  پدر  ما  ...  ای  پدر  جان.

پسران  یعقوب،  پدر  را  با  این  واژۀ  الهامگرانۀ  یـادآور  پیوند  میان  او  و  خودشان  مخاطب  قرار  دادند.

(مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ ).

چرا  نسبت  به  یوسف  به  ما  اطمینان  نمیکنی؟.

پرسشی  است که  در  آن  سرزنش  و  ابزار  انزجار  پنهانی  است.  این  پرسش  چنان  بیان کردیده  است که  به  ردکردن  و  نپذیرفتن  مدلول  و  مفهوم  آن  بـرانگـیزد  و  وادارد،  و  بر عکس  آن  تسلیم  ایشان  شود  و  برای  اثبات  آن  یوسف  را  در  اختیارشان  قرار  دهد.  یعقوب  یوسف  را  در  پـیش  خود  نگاه  میداشت  و  او  را  با  برادرانش  به  چراگاهها  و  جاهای  خلوتی  نمیفرستاد که  پسرانش  بدانجاها  رفت  و  آمد  میکردند  و  سیر  و  سیاحت  مینمودند.  زیرا  یوسف  را  دوست  میداشت  و  میترسید که  یوسف  تاب  آب  و  هوا  و  سختیها  و  دشواریهائی  را  نـیاورد  که  برادرانش  تاب  آنها  دارند،  چون  بزرگ  هستند.  نه  این که  از  ایشان  بر  یوسف  ایمن  نباشد  و  بدیشان  اطمینان  نکند.  این که  برادران  یوسف  مسأله  را  به  صورت  عدم  اطمینان  پـدر  بـدیشان  بـیان  مـیدارنـد  برای  ان  است  کـه  پـدر  را  برانگیزند  و  برآن  دارند که  همچون  انـدیشهای  را  نـفی  کند،  و  بدین  وسیله  از  اصرار  بر  نگاهداری  یـوسف  در  پیش  خود  دست  بردارد...  این  هم  اقدام  مکّارانۀ کثیفی  از  سوی  ایشان  بود.

(مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ) (١١)

چرا  نسبت  به  یوسف  به  ما  اطمینان  نمیکنی؟  در  حـالی  که  ما  خیرخواه  او  میباشیم  (و  جز  محبّت  و  خلوص  از  ما  ندیده  است  و  راهنما  و  دلسوز  وی  بوده  و  هستیم)

دلهای  ما  نسبت  بدو  پاک  است  و  هیچ  خیال  بدی  نداریم  - نزدیک  است که  شخص  متردّد،  بگوید  مرا  بگـیرید  -  ذکر  دلسوزی  در  اینجا  که  صفا  و  اخلاص  است،  بیانگر  دغلبازی  و  نیرنگسازی  نهان  در  خـاطر  ایشـان  است،  مکر  و کیدی که  تلاش  میکردند  آن  را  پنهان  و  پوشیده  دارند.

(أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ) (١٢)

فردا  او  را  با  ما  بفرست  (تا  در  میان  چمنزارها  و  گلزارها)  بخورد  و  بازی  کند  و  ما  مراقب  و  نگهبان  وی  خواهـیم  بود. 

این  سخن  را  برای  تأکید  بیشتر گفتند.  همچنین  خواستند  شـادی  و  سـرور  و  بازی  و  ورزشی  را  پـیش  چشـم  پدرشان  دارند که  در  انتظار  یوسف  است،  و  بدین  وسیله  او  را  بر  سر  حال  آورند  و  او  را  راضی کنند که  یوسف  را  همراه  ایشان  کند  همان گونه  که  میخواستند.

یعقوب  برای  پاسخ  به  سرزنش  انکاری  نخستین  ایشان،  به طور  غیرمستقیم  بدیشان  فهماند  که  بر  ایشـان  ایـمن  نیست  و  بدانان  اطمینان  نـدارد،  و  گفت:  تاب  دوری  یوسف  را  ندارد  و  میترسد گرگها  او  را  بخورند:

(قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ) (١٣)

گفت:  اگر  او  را  از  پیش  من  دور  کنید  و  ببرید،  ناراحت  و  غمگین  میگردم.  میترسم  که  شما  از  او  عافل  شـوید  و  گرگ  وی  را  بخورد.

(إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ ).

اگر  او  را  از  پیش  من  دور  کنید  و  ببرید،  ناراحت  و  غمگین  میگردم.

من  قطعاً  تاب  فراق  یوسف  را  ندارم  ...  حتماً  این  سخن  کینههای  پسران  یعقوب  را  به  هیجان  و  تکان  درانداخته  است،  و کینههایشان  را  چندین  برابر  نموده  است.  وقتی  که  شنیدهاند  عشق  یعقوب  به  یوسف  بدان  درجه  است که  تاب  فراق  یوسف  را  ندارد  و  غمگین  میگردد  اگـر  هـم  بـرای  پـارهای  از  یک  روز  بـاشد،  و  چـنان  کـه  آنـان  میگویند  او  برای  شادی  و  خوشی  بیرون  برود.

(وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ).

مـیترسم  کـه  شـما  از  او  غـافل  شوید  و  گرگ  وی  را  بخورد. 

چه بسا  آنان  در  این  سخن  بهانهای  را  یافتهانـد  کـه  بـه  دنبالش  بودهاند،  یا  ایـن  کـه کـینۀ  به  هـیجان  و  تکـان  درآمده،  ایشان  را  کور  نموده  است،  و  نیندیشیدهاند  که  پس  از  انجام  این کار  زشت  و  پلشت  به  پـدرشان  چـه  بگویند.  تا  پدرشان  این  پاسخ  را  بدیشان  تلقین  میکند  و  عذر  بدتر  از گـناه  را  بـدانـان  مـیآموزد.  شـیوهای  از  شیوههای  مؤثّری  را  برای  زدودن  این  خـاطره  از  ذهـن  پدر  برگزیدند:

(قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ) (١٤)

گفتند:  اگر  گرگ  او  را  بـخورد،  در  حـالی  کـه  مـا  گروه  نیرومندی  هستیم  (و  از  او  مـحافظت  مـیکنیم)  در  ایـن  صورت  ما  زیانمندانی  پیش  نخواهیم  بود  (و  جز  ننگ  و  عار  بهرهای  نخواهیم  داشت).

اگر گرگ  در کار  او  بر  ما  پیروز  شود،  با  این  که  ما  این  چنین  جماعت  نیرومندی  هستیم،  دیگر  خیری  در  ما  برای  خودمان  نخواهد  بود  و  همه  چیز  را  از  دست  دادهایم  و  به  هیچ  کاری  نمیآئیم!

پدر  عاشق  پسر  در  برابر  این  همه  تأکید  و  اصرار  و  بـه  تنگنا  انداختنی،  ناچار  تسلیم  شد  ...  این  هم  برای  آن  بود  که  قضا  و  قدر  الهی  تحقّق  پذیرد،  و  داستان  آن گونه  که  اراده  و  مشیّت  خدا  بود کامل گردد.

*

هم اینک  یوسف  را  بردهاند.  آهای  دارند  توطئۀ  پلید  خود  را  پیاده  میکنند.  یزدان  سـبحان  بـه  دل  نـوجوان  الهـام  میفرماید  که  ایـن  کار  آزمایشی  است  و  به  پـایان  میآید.  او  زنده  خواهد  ماند  و  زندگی  خواهد کرد  و  به  یادشان  خواهـد  آورد  کـه  چـه  مـوضعی  در  برابـر  او  داشتهاند  و  در  حقّ  او  چه  کردهاند،  بدون  این  کـه  او  را  بشناسند  و  بدانند که  این  همان  یوسف  است که  با  ایشان  سخن  میگوید:

(فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (١٥)

هنگامی  که  او  را  بردند  و  تـصمیم  گرفتند  که  او  را  بـه  ژرفای  چاه  بیندازند  (و  عاقبت  هم  نقشۀ  خود  را  اجراء  کردند)،  در  همین  حال  بدو  پیام  دادیـم  که  در  آینده  آنـان  را  به  این  کاری  کـه  (در  حقّ  تو)  کـردند  آگاه  خواهـی  ساخت،  در  حالی  که  نخواهند  فهمید  (که  تو  برادر  ایشان  یوسف  هستی،  همان  برادری  که  بر  نیرنگ  او  همداستان  شدند  و  گمان  بردند  که  از  دست  او  آسوده  گشتند).

بر  این  کار  متّفق  شدند که  او  را  در  ژرفای  بن  چاه  قرار  دهند،  تا  در  آنجا  از  نظرهایشان  پـنهان  شـود.  در  ایـن  لحظۀ  تنگ  و  سختی که  یوسف  در آن  با  همچون  ترس  و  هراسی  روبهرو  بود،  و  مرگ  بـا  او  فـاصلۀ  چندانـی  نداشت،  و  نجاتدهنده  و  فریادرسی  نبود،  و  او  نوجوان  کوچکی  و  تنهای  تنها  بود،  و  آنـان  ده  نـفر  نـیرومند  و  قویهیکل  بودند،  در  این  لحظۀ  یأس  و  نومیدی،  خدا  به  دل  او  الهام  کرد  که  او  نجات  پیدا  خواهد کرد،  و  خواهد  زیست  تا  بدانجا که  همچون  موضع  زشت  و  پلشتی  را  رودرروی  برادران  خود  یادآور  خواهد  شد  و  به  یادشان  خواهد  انداخت،  بدون  این  که  آنان  متوجّه  گردند که  این  کسی که  رودرروی  ایشان  است  و  همچون  واقعهای  را  بازگو  میکند  یوسف  است،  یوسفی که  او  را  در  ژرفای  چاه  رها  کردهاند،  در  حالی  که  پسر  بچّۀ  کـوچکی  بـیش  نبوده  است.

*

یوسف  را  با  غم  و  محنتی که  دست  به گریبان  است،  در  بن  چاه  رها  میکنیم.  بدون  شکّ  چیزی که  خدا  به  دل  او  الهام  کرده  است  و  پیام  داده  است،  بـدو  انس  و  الفت  و  اطــمینان  و  آرامش  می‏بخشد،  تـا  آن  وقت  که  خدا  گشایش  را  میرساند.  یوسف  را  رها  میکنیم  تا  ببینیم که  برادرانش  پس  از  انجام  ایـن  جـنایت  چگـونه  با  پـدر  داغدیده  و  رنج  کشیده  روبرو  میگردند:

(وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (١٦) قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)

شبانگاه  گریهکنان  پیش  پـدرشان  برگشتند  (و  شـیون  سر  دادند).  گفتند:  ای  پدر!  ما  رفتیم  و  سرگرم  مسـابقۀ  (دو  و  تیراندازی)  گشتیم  و  یوسف  را  نـزد  اثـاثیۀ  خود  گذاردیم  و  گرگ  (آمد  و)  او  را  خورد.  تو  هرگز  (سخنان)  ما  را  باور  نمیداری،  هر چند  هم  راستگو  باشیم  (چرا  که  یوسف  را  بسـیار  دوست  مـیداری  و  مـا  را  بـدخواه  او  میانگاری).  پیراهن  او  را  به  خون  دروغین  بیاوردند  (و  بـه  پـدرشان  نشـان  دادند.  پدر)  گفت:  (چنین  نـیست.  یوسف  را  گرگ  نخورده  است  و  او  زنده  است)  بلکه  نفس  (امّاره)  کار  زشتی  را  در  نظرتان  آراسته  است  و  (شما  را  دچار  آن  کرده  است.  این  کار  شما،  و  امّا  کار  من)  صبر  جـمیل  است.  (صـبری  کـه  جـزع  و  فزع،  زیـبائی  آن  را  نیالاید،  و  ناشکری  و  ناسپاسی  اجر  آن  را  نزدایـد  و  بـه  گناه  تبدیل  ننماید)  و  تنها  خدا  است  کـه  بـاید  از  او  یـاری  خواست  در  برابر  یاوۀ  رسواگرانهای  که  میگوئید.

کینه  جوشان  و  در  فوران،  چنان  بیخبرشان  کرده  بود  که  نمیتوانستند  دروغ  را  نیز  به  هم  ببافند  و  بسازند.  اگـر  اعصاب  آرامی  داشتند  از  اوّل  چنین  نمیکردند  و  از  آن  زمان که  یعقوب  بدیشان  اجازه  میداد  یوسف  را  همراه  با  خود  ببرند  به  ترک  زشتیها  و  پـلشتیها  و  دروغبـافیها  و  یاوهسرائیها  میگفتند.  ولی  ایشان  شتابزدگانی  بودند  کــه  شکـیبائی  نـمیشناختند.  مـیترسیدند  دیگـر باره  فرصتی  برایشان  پـیش  نـیاید.  هـمچنین  سـرهم  کـردن  داستان  گرک که  کاملاً  پیدا  بوده که  دروغ  است  دلیل  بر  شتابزدگی  آنان  است.  دیـروز  پـدرشان  ایشـان  را  از  همچون  واقعهای  برحذر  داشته  بود،  و  آنان  هـم  وقوع  همچون  واقعهای  را  نفی  نموده  بودند  و  مواظبت  خویش  را  اظهار کرده  بودند  و  همچون  واقعهای  را  به  تـمسخر  گرفته  بودند.  دیگر  جای  این  نبود  که  بامدادان  بروند  و  یوسف  را  به گرکی  سپارند که  دیروز  پدرشان  ایشان  را  از  آن  بیم  داده  بود!  با  همین  شتابزدگی  پیراهن  یوسف  را  آلوده  به  خـون  دروغینی  نـموده  و  آن  را  نـاشیانه  خونآلود کردند.  کارشان  تا  آنجا  دروغ  بود که  آشکارا  فریاد  میزد که  من  دروغم  ...  بلی  این کـار  نـاشیانۀ  ناشایست  را  کردند.

(وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (١٦) قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ).

شبانگاه  گریهکنان  پیش  پـدرشان  برگشتند  (و  شـیون  سر  دادند).  گفتند:  ای  پدر!  ما  رفتیم  و  سرگرم  مسـابقۀ  (دو  و  تیراندازی)  گشتیم  و  یوسف  را  نـزد  اثـاثیۀ  خود  گذاردیم  و  گرگ  (آمد  و)  او  را  خورد.

احساس  میکردند که  دروغ  ایشان  پیدا  است  -  نزدیک  بود که  متردّد  فریاد  برآورد  مرا  بگیرید  - گفتند:

(وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ) (١٧)

تو  هرگز  (سخنان)  مـا  را  باور  نمیداری،  هـر چند  هـم  راستگو  بـاشیم  (چـرا  کـه  یـوسف  را  بسـیار  دوست  میداری  و  ما  را  بدخواه  او  میانگاری).

یعنی  تو  به  چیزی که  میگوئیم  اطمینان  نمیکنی،  و  اگر  هم  راست  باشد  آن  را  باور  نمیداری،  چون  تو  دربارۀ  ما  شکّ  و  تردید  داری  و  به  چیزی که  می‏گوئیم  اطمینان  نداری.

یعقوب  از  روی  دلائل  و  قرائن  حال،  و  با  توجّه  به  ندای  دلش،  فهمید که گرک  یوسف  را  نخورده  است،  و  آنـان  حیله  و  مکری  تهیّه  دیدهاند  و  توطئهای  در  ایـن  راسـتا  چیدهاند.  ایشان  برای  او  داستانی  را  سر  هم  میبافند که  رخ  نداده  است،  و  حال  و  وضعی  را  برای  او  توصیف  میکنند که  وجود  نداشته  است.  این  است که  رویاروی  بدیشان  میگوید که  دلها  و  درونـهایشان کار  زشت  و  پـلشتی  را  در  نـظرشان  آراسته  و  پـیراسته  است،  و  ارتکاب  آن  را  ساده  و  آسـان  جلوه  داده  است  و  در  دسترسشان  قرار  داده  است.  توضیح  میدهد  و  میگوید:  کاری که  او  میکند  صبر جمیل  و  تحمّل  همچون  مصیبت   کمرشکن  و سنگین  است.  جزع  و فزعی  نمیکند و  شکوه   و  شکایتی  نمینماید.  از  خدا  مدد  و  یاری  میجوید  در برابر  دروغی که  به  هم  بافتهاند  و  حیلهها  و  نـیرنگها  و  دروغها  و  نارواهائی که  انجام  دادهاند  و گفتهاند:

(قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)

گفت:  (چنین  نیست.  یوسف  را  گرگ  نـخورده  است  و  او  زنده  است)  بلکه  نفس  (امّاره)  کار  زشتی  را  در  نظرتان  آراسته  است  و  (شما  را  دچار  آن  کرده  است.  ایـن  کـار شما،  و  امّا  کار  من،)  صبر  جمیل  است،  (صبری  که  جزع و  فزع،  زیبائی  آن  را  نیالاید،  و  ناشکری  و  ناسپاسی  اجر    آن  را  نزداید  و  به  گناه  تبدیل  ننماید)  و  تنها  خدا  است  که  باید  از  او  یاری  خواست  در  برابر  یاوۀ  رسواگرانهای  که  می گوئید. 

اینک  برمیگردیم  و  به  سراغ  یوسف  در  چاه  میرویم،  تا  صحنۀ  واپسین  در  این  بخش  نـخستین  از  بخشهای  داستان  را  ببینیم:

(وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ (١٩) وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ) (٢٠)

و  (بـعدها)  قـافلهای  (بـدانـجا)  آمـد  و  آبآور  خود  را  فرستادند  (تا  از  چاه  آب  برای  آنان  بیاورد.  هنگامی  که)  سطل  خود  را  به  پائین  انداخت  (و  از  ماه  بالا  کشید،  دید  که  پسری  بدان  آویـخته  است!  فریاد  بـرآورد  و)  گفت:  مژده  باد!  این  پسری  (بس  زیبا  و  دوست  داشتنی)  است،  و  او  را  به  عنوان  کالائی  (برای  فروش،  از  دیگران)  پنهان  داشتند  (و  عازم  مصر  شدند).  و  خداوند  آگاه  از  هـر  آن  چیزی  بود  که  میکردند  (و  به  دل  میگرفتند).  و  او  را  به  پول  ناچیزی،  تنها  به  چند  درهم  فروختند،  و  (نسبت  بدو  چندان  سختگیری  نکـردند،  چرا  کــه  از  تـرس  خـانوادۀ  یوسف)  از  (نگهداری)  او  پرهیز  داشتند.

چاه  بر  سر  راه  قافلهها  و کاروانهائی  بود  که  در  جاهائی  که  گمان  آب  میبردند  به  دنبال  آب  میرفتند.  از  جملۀ  این  چاهها  چاهی  بود که  آب  باران  در  آن  جمع  میگردید  و  مدّتی  باقی  میماند. گاهی  هم  خشک  میشد.

(وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ ).

و  (بعدها)  قافلهای  (بدانجا)  آمد.

سیّاره  به  معنی  قافله  و کاروان  است.  از  واژۀ  سَیْر  است  و  بیانگر  رفتن  زیاد  است،  مـثل:  کَشّـافة،  و  جَوّالَـة،  و  قَنّاصَة  ...  یعنی  بسیار کشفکننده،  و  بسیار  گردنده،  و  بسیار  شکار  کننده...

(فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ).

آبآور  خـود  را  فرستادند  (تـا  از  چـاه  آب  بـرای  آنـان  بیاورد).

یعنی  آبدار  و  مأمور  تهیّه  آب  کاروان  را  فرستادند  کـه  آب  برایشان  بیاورد،  کسی  که  جاهای  آب  را  ناسائی  میکرد  و  میدانست  آب  در کجاها  موجود  است.

(فَأَدْلَى دَلْوَهُ).

او  سطل  خود  را  به  پائین  انداخت.

سطل  خود  را  به  بن  چاه  انداخت  تا  ببیند  آبی  وجود  دارد،  و  یا  سطل  او  پر  میگردد.  روند  قرآنی  از  حرکت  یوسف  و  چگونگی  چسبیدن  به  سطل  سخن  نمیگوید  تا  تأثیر و  گیرائی  داستان  برای  خواننده  و  شنونده  بیشتر  شود:

(قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلامٌ ).

 (فریاد  برآورد  و)  گفت:  مژده  باد!  این  پسری  (بس  زیبا  دوست  داشتنی)  است.

بار  دیگری،  روند  قرآنی  همۀ  چیزها  و  همه  سخنهائی  را  حذف  کرده  است کـه  روی  داده  است  و گـفته  است،  و  حالی  و  وضعی  را  ذکر  نمیکند که  یـوسف  پیدا کـرده  است،  و  از  این  هم  سخن  نمیگوید که  چگونه  و  تا  چـه  اندازهای  از  نجات  خود  شاد  و  شادمان گردیده  است.  این  کار  را  بدان  لحاظ  کرده  است  تا  از  سرنوشت  یوسف  با  کاروان  سخن  بگوید:

(وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً).

او  را  به  عنوان  کالائی  (برای  فروش،  از  دیگران)  پـنهان  و  داشتند  (و  عازم  مصر  شدند).

یعنی  یوسف  را  همچون کالای  نهانی  به  شمار  آوردند  و  تصمیم گرفتند  او  را  به  عنوان  بردهای  بفروشند.  از  آنجا  که  یوسف  برده  نبود،  او  را  نـهان کردند  تـا  وی  را  از  دیدگان  مردمان  مخفی  دارند.  سپس  او  را  با  پول  کـمی  فروختند:

(وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ ).

و  او  را  به  پول  ناچیزی،  تنها  به  چند  درهم  فروختند.

  آنان  در  معاملات  چیزهای کم  پولها  را  میشمردند،  و  در  خرید  و  فـروش  چـیزهای  فـراوان  پـولها  را  بـا  تـرازو  برمیکشیدند  و  میسنجیدند.

(وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ) (٢٠)

و  (نسبت  بدو  چندان  سختگیری  نکردند،  چرا  که  از  ترس  خانوادۀ  یوسف)  از  (نگهداری)  او  پرهیز  داشتند.  زیرا  آنان  میخواستند  نجات  پیدا کنند،  و  از  تهمت  برده  کردن  یوسف  و  فروش  او  خلاص  شوند.

این  بود  پایان  نخستین  رنج  و  محنتی که  در  زندگی  آن  پیغمبر  بزرگوار  روی  داد.


 


[1] من هر چه را بتوانـم تکذیب کنم این حادثه را نمیتوانم تکذیب کنم که برای من که در آمریکا  بودم و خانوادۀ من در قـاهره بـودند پـیش آمد. در خواب دیدم در چشم خواهرزادۀ جوان من  خونی است و چشــم را از دیـدن بازمیدارد. نامهای برای خانوادهام نـوشتم و مـخصوصاً  احوال چشـم آن جوان را پرسیدم. پاسخ نامه برایم آمد که چشم آن جوان دچـار خـونریزی  داخلی شده است و مشغول معالجه است...باید دانست که خونریزی داخلی از خارج دیده  نمیشود، و چشم شخص مبتلا بـرای کسـی کـه بـا  چشم غیرمسلح بدان می‏نگرد سالم  به نظر میرسد و غیرعادی دیده نمیشود. به همین جهت آن پسر جوان با داشتن چشم  ظاهراً سالم از بینائی مـحروم مانده بود. خواب، آن خونریزی داخلی را که دیده نمیشد  نشان داد! من غیر از این چیزی نمیگویم، چون همین یک مثال به تنهائی کافی است.

 

رهنمودهای سوره‌ی یوسف

 

 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

 

رهنمودهای سوره‌ی یوسف

 

سورۀ یو‌سف  مکّی  و  دارای‌121  آیه  است

این  سوره  مکّی  است‌.  پس  از  سورۀ  هود  نازل  گردیده  است‌.  در  دورۀ  سخت  و  دشواری  فرود  آمده  است ‌که  در  دیباچۀ  سورۀ  یونس  و  در  دیباچۀ  سورۀ  هود  از  آن  سخن  گفتیم  ...  در  فاصلۀ  زمانی  میان  عام‌الحزن  سـال  فـوت  ابوطالب  و  خدیجه‌،  دو  پشتیبان  پـیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  میان  بیعة  العقبۀ  اوّل  و  دوم‌ که  یزدان  جهان  در  آنها  برای  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  برای ‌گروه  مسلمانی‌ که  در  خـدمت  او  بودند،  و  برای  دعوت  اسلامی  گشایشی  رسانده  است  و  با  هجر‌ت  به  مدینه  راه  فرح  و  فرجـی  حـاصل  فرموده  است‌،  این  سوره  نازل  گردیده  است  ...  بنابراین‌،  سـورۀ  یوسف  یکی  از  سوره‌هائی  است‌ که  در  دوران  سخت  و  دشواری  در  تاریخ  دعوت  و  در  حیات  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  در  زندگی  گروه  مسلمانانی  کـه  در  مکّـه  در  خد‌متش  بوده‌اند،  فرود  آمده  است‌.

سورۀ  یوسف  جملگی  مکّی  است‌،  هر چند که  در  مصحف  امیری  آیات  ١  و  ٢  و  ٣  و  ٧  این  سوره  مدنی  بشـمار  آمده  است‌.  چرا که  این  نصّ  سه  آیۀ  پیشین  است:

(الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (١) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (٢) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)

الف‌.لام‌.را.  این‌،  آیه‌های  کتاب  روشن  و  روشنگری  است  (‌برای  کسانی  که  از  آن  راهنمائی  و  هدایت  طلبند)‌.  ما  آن  را  (‌بـه  صـورت‌)  کتاب  خوانـدنی  (‌و  به  زبـان‌)  عربی  فرو فرستادیم  تا  این  که  شما  (‌آن  را)  بفهمید  (‌و  آنچه  را  در  آن  است  به  دیگران  برسانید)‌.  ما  از  طریق  وحی  ایـن  قرآن‌،  نیکوترین  سرگذشتها  را  برای  تو  بازگو  مـی‌کنیم  و  (‌تو  را  بر  آنها  مطّلع  می‌گردانیم‌)  هر چند  کـه  پـیشتر  از  زمرۀ  بی‌خبران  (‌از  احوال  گذ‌شتگان‌)  بوده‌ای‌.

این  آیات  دیباچۀ  سرشتی  چیزهائی  است‌ که  بدون  فاصله  در  سرآغاز  داستان  یوسف  علیه السّلام  ذکر  می‌گردد  ...  نصّ  آیۀ  بعدی  در  روند  سوره  این  است‌:

(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ) (٤)

 (‌ای  پپغمبر!  به  یاد  دار)  آنگاه  را  که  یـوسف  بـه  پـدرش  گفت‌:  ای  پدر!  من  در  خواب  دیـدم  که  یـازده  سـتاره‌،  و  همچنین  خورشید  و  ماه  در  برابرم  سجده  می‌کنند  ....  سپس  داستان  ادامه  می‏یابد  و  بعد  از  آن  راه  خود  را  به  سوی  پایان  می‌سپرد.

دیباچۀ  این  داستان  کـه  بـا  ایـن  فـرمودۀ  یـزدان  آغـاز  می‌گردد:

(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)

ما  از  طریق  وحی  ایـن  قـرآن‌،  نـیکوترین  سرگذشتها  را  بــرای  تـو  بازگو  مـی‌کنیم  و  (‌تـو  را  بـر  آنـها  مـطّلع  می‌گردانیم‌)  هر چند  که  پـیشتر  از  زمـرۀ  بـی‌خبران  (‌از  احوال  گذشتگان‌)  بوده‌ای‌.

چنین  به  نظر  می‌رسد  که  این  دیباچه‌،  دیباچۀ  سـرشتی  همراه  با  نزول  داستان  باشد.

همچنین  این  حروف  مقطّعۀ  «‌الر»  و  بیان  ایـن ‌کـه  ایـن  آیات‌،  آیات ‌کتاب  روشن  و  روشنگر  است‌،  و  بعد  از  آن  بیان  می‌گردد که  خدا  این‌ کـتاب  را  بـه  صـورت  قـرآن  عربی  نازل  کرده  است  ...  این  هم  از  زمرۀ  فضای  قرآن  مکّی  بشمار  است  و  بیانگر  رویاروئی  مشرکان  در  مکّه  با  عربی  بودن  قرآن  است‌،  قرآنی  کـه  ادّعـاء  مـی‌کردند  یک  شخص  غیرعرب  آن  را  به  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم   یـاد  می‌دهد!  و  ذکر  این مطلب  که  قرآن  وحی  یزدان  است  و  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  از  رویکـرد  و  مـوضوعات  آن  غـافل  و  بی‌خبر  بوده  است  ...  این  چنین  دیباچه‌ای  هـماهنگ  بـا  پیرو  داستان  در  پایان  داستان  است‌،  آنجا  که  می‌فرماید: 

(ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ) (١٠٢)

 (‌ای  پیغمبر  اسلام‌!)  این  (‌داستانی  را  که  بر  تو  خوانـدیم‌)  از  خبرهای  نهان  (‌در  دل  قرون  و  اعصار  گذشته  بسیار  کهن  جهان‌)  است  که  آن  را  به  تو  وحی  می‌کنیم‌.  تو  پیش  آنان  (‌یعنی  پسران  یعقوب‌)  نبودی  بدانگاه  کـه  تـصمیم  گرفتند  و  نیرنگ  نمودند  (‌و  بر  ضدّ  یوسف  نقشه  کشیدند  و  طرح  درانداختند.  لذا  جز  از  طریق  وحی  امکان  اطّلاع  از  آن  را  نداشتـی‌)‌.(‌یوسف/102) 

رشتۀ  شیرازه‌ای  میان  دیباچۀ  داستان  و  پیرو  آن  وجـود  دارد.  از  آن  پیدا  است  که  دیباچه  با  داستان  و  پیرو  نازل  گرد‌یده  ا‌ست‌.

آیۀ  هفتم‌،  روند  سوره  بدون  آن  اصلاً  درست  درنمی‌آید.  این  هم  سازگار  نیست ‌که  این  سوره  در  مکّه  نازل  شده  باشد،  و  آیۀ  هفتم  آن  در  مدینه  بدان  افزوده  شده  باشد.  چه  در  آیۀ  هشتم  سوره  ضمیری  وجود  دارد که  به  یوسف  و  برادرانش  برمی‌گردد  که  در  آیۀ  هفتم  قـرار  دارنـد.  درست  نخواهد  بود  آیۀ  هشتم  بدون  آیۀ  هفتم  پـیش  از  آن‌،  نازل ‌گردیده  باشد.  نصّ  آیۀ  هفتم  و  هشتم  این  چنین  ا‌ست‌.

(لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ (٧) إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٨)

در  (‌سرگذ‌شت‌)  یوسف  و  برادرانش  دلائل  و  نشانه‌هائی  (‌بر  قدرت  خدا  و  مرحمت  او  به  بندگان  با  ایمانش‌)  است  برای  کسانی  که  پرسندگان  (‌و  مشـتاقان  آگاهی‌)  از  آن  می‌باشند.  هنگامی  که  (‌برادران  پـدری  یوسف‌)  گفتند:  یوسف  و  برادرش  (‌بنیامین  که  از  یـک  مادرند)  در  پـیش  پـدرمـان  از  مــا  مـحبوب‌ترند،  در  حـالی  کـه  مـا  گروه  نـیرومندی  هسـتیم  (‌و  از  آن  دو  بـرای  پدر  سـودمندتر  می‌باشیـم‌)‌.  مسلّماً  پدرمان  در  اشتباه  روشنی  است‌.  این  پیوستگی  آیات  هفتم  و  هشتم‌،  قاطعانه  بیانگر  نزول  هر  دو  با  یکدیگر  است‌،  و  آشکارا  می‌رساند که  در  روند  متّصل  سوره  این  دو  آیه  ناگسیختنی  است‌.

سراسر  سوره  دارای  تار  و  پود  یگـانه  و  یکنـواخـتی  است‌،  و  در  موضوع  و  در  فضا  و  در  سایه ‌روشنها  و  در  پیامهای  خود،  قالب  مکّی  دارد  و  بر  روال  و  منوال  مکّی  است‌.  بلکه  مخصوصاً  دارای  قالب  ایـن  دورۀ  تـنگ  و  دشوار  و  هراس‌انگیز  است  ...  چه  بدان  هنگام‌ که  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  مسلمانانی  که  در  خدمت  او  بـودند  و  از  سال  عام‌الحزن  به  بعد  دچار  این  همه  ترس  و  هـراس  و  غربت  و  دوری  توسّط  جاهلیّت  قـریش  شـدند،  یـزدان  سبحان  برای  پیغمبر گرامی  خود  داستان  برادرش  یوسف  پسر  یعقوب  پسر  اسحاق  پسر  ابراهیم  -  علیهم ‌صلوات  الله‌ ‌و  سلامه‌ اجمعین  -  را  بیان  می‌دارد،  برادری ‌که  انواع  محنتها  و  بلاها  را  می‌چشد:  محنت  و  رنج  برادران  را،  و  محنت  و  رنج  چاه  و  بیم  و  هراس  و  وحشت  درون  چـاه  را،  و  محنت  و  رنج  بردگی  را  بدان  هنگام‌ کـه  هـمچون  کالائی  دست  بـه  دست  خـرید  و  فـروش  مـی‌گردید  و  می‌گشت  بدون  این  که  خودش  در  این  معامله  کـم‌ترین  اختیاری  داشته  باشد،  و  بدون  این ‌که  از  جانب  پـدر  و  مادر  و  اهل  و  عیال  و  دوستان  و  یاران‌،‌ کم‌ترین  مـدد  و  کمکی  شود!  و  محنت  و  رنج  مکر  و کید  هـمسر  عـزیز  مصر  و  نیرنگ  زنان  را  مـی‌چشید،  و  پـیش  از  آن  هـم  محنت  و  رنج  تشویق  به‌ گناه  و  فریب  شهوات  و  تحریک  به  جمال  و  دلربائی،  او  را  فـریفته  و  دلبـاخته  مـی‌کرد.  گذشته  از  اینها  محنت  و  رنج  زندان  را  می‌چشید که  پس  از  رفاه  زندگی  و  خموشی  آن  در  قصر  عزیز  مصر،  بدان  گرفتار  آمده  بود. گذشته  از  اینها  محنت  و  رنج  رفاه  و  سلطۀ  مطلقی‌ که  داشت‌،  و  محنت  و  رنج  فرمانروائی  بر  ارزاق  و  اقوات  مردمان  و  بر  جـان  و  مـال  ا‌یشان‌ کـه  داشت‌.  محنت  و  رنج  اخـتیار  لقـمۀ  نـانی  کـه  بـدیشان  می‌داد،  و  محنت  و  رنج  احساسات  بشری‌ که  می‌چشید  در  آن  ایّام  که  برادران  خود  را  ملاقات  می‌کرد،  برادرانی  که  او  را  به  ته  چاه  انداخته  بودند  و  به  ظاهر  ایـن  همه  محنت  و  رنج  را  ایشان  بدو  رسانده  بودند  و  بدین  همه  بلاها  دچارش  ساخته  بودند  ...  این  همه  محنت  و  رنجی  که  یوسف  علیه السّلام  چشید،  و  این  همه  بلاهائی‌ که  د‌ید  و  بر  آنها  شکیبائی  ورزید،  و  در  لابلای  آن  محنتها  و  بلاهای  بیشمار  به  کار  دعوت  به  سوی  اسلام  دست  یازید،  و  از  همۀ  آنها  پاک  و  پاکیزه  و  خالص  و  مخلص  بیرون  آمد  و  سرافرازانه  موفّق  گردید،  و  واپسین  رویکردها  و  آخرین  تلاشهایش  در  لحظۀ  پیروزی  بر  همۀ  ایـن  محنتها  و  رنجها،  و  در  لحظۀ  ملاقات  پدر  و  مادر  خود  و  در  لحظۀ  جمع  احباب  و  همایش  خاندان‌،  و  در  لحظۀ  تعبیر  خوابش  و  تحقّق  پیدا  کردن  خوابش  آن ‌گونه‌ که  دیده  بود:

(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ)(٤)

 (‌ای  پیغمبر!  به  یاد  دار)  آنگاه  را  که  یـوسف به  پـدرش  گفت‌:  ای  پدر!  من  در  خواب  دیـدم  که  یـازده  ستاره‌،  و  همچنین  خورشید  و  ماه  در  برابرم  سجده  می‏کند.

واپسین  رویکردها  و  آخرین  تلاشهایش  در  ایـن‌،  لحظه‌،  گرایش  صادقانه  و  تـوجّه  مخلصانه  و  پرهیزکارانه  و  توبه‌کارانه  به  سوی  آفریدگارش  بود،  و  آن‌ گونه‌ که  قرآن  مجید  به  تصویر  می‌کشد،  همۀ  اینها  را  از  یاد  می‌برد  و  از  همۀ  اینها  به  در  می‌آید  و  به  آستانۀ  خدا  می‌گراید:

(فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (٩٩) وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (١٠٠) رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (١٠١)

 (‌یعقوب  و  خاندان  او  رهسپار  مصر  شـدند.  یـوسف  تـا  مدخل  مصر  به  استقبالشان  شتافت‌)  هنگامی  که  به  پیش  یوسف  رسیدند،  پدر  و  مادرش  را  در  آغوش  گرفت  و  (‌به  همۀ  آنان‌)  گفت‌:  به  سرزمین  مـصر  داخل  شوید  که  به  خواست  خدا  در  امن  و  امان  خواهید  بود.  (‌کاروان  داخل  مصر  گردید  و  به  منزل  یوسف  وارد  شد)  و  یوسف  پدر  و  مادرش  را  بر  تـخت  نشـاند  (‌و  بـه  رسـم  مـردمان  آن  زمان‌،  در  حقّ  سران  و  امیران  و  فرمانروایان‌،  جملگی‌)  در  برابرش  کرنش  بردند.  یوسف  گفت‌:  پدر!  این  تـعبیر  خواب  پیشین  (‌روزگار  کودکی‌)  من  است‌!  پـروردگارم  آن  را  به  واقعیّت  مبدّل  کرد.  به  راستی  خدا  در  حـقّ  مـن  نیکیها  کرده  است‌،  چرا  که  از  زندان  رهایم  نموده  است‌،  و  بعد  از  آن  که  اهریمن  میان  مـن  و  بـرادرانـم  تـباهی  و  جدائی  انداخت‌،  شما  را  از  بادیۀ  (‌شام  بـه  مـصر)  آورده  است‌.  حقیقتاً  پروردگارم  هـر چه  بـخواهـد  سـنجیده  و  دقیق  انجام  می‌دهد.  بی‏گمان  او  بسیار  آگاه  (‌و  کارهایش  همه‌)  دارای  حکـمت  است‌.  (‌یـوسف  رو  بــه  خدا  کرد  و  گفت‌:‌)  پروردگارا!  (‌سـپاسگزارم  کـه  بــس  بـزرگی‌)  از  حکومت  بـه  مـن  داده‌ای  و  مـرا  از  تـعبیر  خوابـها  آگاه  ساخته‌ای‌.  ای  آفریدگار  آسمانها  و  زمین‌!  تو  سرپرست  من  در  دنیا  و  آخرت  هستی‌.  (‌همۀ  امـور  خود  را  بـه  تـو  وامــی‌گذارم  و  خویشتن  را  در  پـناه  تـو  مـی‌دارم‌)‌.  مـرا  مسلمان  بمیران  و  به  صالحان  ملحق  گردان.(‌یوسف/99-101) 

واپسین  خواست  او  این  چنین  بود  ...گذشته  از  همۀ  اینها  او که  در  اوج  قدرت  و  سلطه  و  رفاه  و  خوشی  است  و  دوستان  و  احباب  همه  جمع  شده‌اند،  در  این  وقت  است  که  فریاد  برمی‌آورد  که  خـداونـدگارش  او  را  مسـلمان  بمیراند،  و  او  را  به  صالحان  و  بایستگان  ملحق  گرداند  ...  این  درخواست  پس  از  بلاها  و  محنتها  است‌.  پس  از  صبر  و  شکـیبائی  دور  و  دراز،  و  پس  از  پـیروزی  بزرگ  و  بهروزی  سترگ  است  ...

بس  جای  شگفت  نیست ‌که  این  سوره  هـمراه  بـا  هـمۀ  چیزهائی  که  داستان  آن  پـیغمبر  بـزرگوار  دربـرگـرفته  است‌،  و  همراه  با  همۀ  پیروهائی ‌که  بر  بخشها  و  بندهای  داستان  می‌آید،  از  جملۀ  چیزهائی  باشد که  بر  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه واله وسلّم  و  بر گروه  مسلمانانی ‌که  در  مکّه  در  خدمت  او  هستند،  مـخصوصاً  در  ایـن  دوره‌،  بـرای  دلداری  و  غمزدائی‌،  و  همچنین  برای  اطـمینان  خـاطر  بـخشیدن  و  استوار  و  پابرجـا  داشتن  رانـده  شـدگان  و  بـه  غـربت  افتادگان  و  هراسناک  شدگان‌،  نازل  گردد!

نه  نه‌!  بلکه  در  این  لحظه  دل  مرا  به  احسـاس  دیگـری  می‌کشاند  و  پیام  ژرف  دیگری  را  بر  صفحۀ  خاطرم  نقش  می‌گرداند.  دل  به  من  می‌گوید:  این  سوره  بـر کسـانی  نازل  می‌گردد که  از  مکّه  به  جای  دیگری  اخراج  و  رانده  شده‌اند  تا  پیروزی  و  استقر‌ار  در  آنجا  بهرۀ  ایشان ‌گردد،  هر چند که  به  ظاهر  چنین  جلوه‌گر  آید که  بــیرون  رفتن  ایشان  با  اجبار  و  اکراه  بـوده  است  و  با  بـیم  و  تـهدید  صورت‌ گرفته  است‌!  درست  بدان‌ گـونه  کـه  یوسف  از  آغوش  پدر  اخراج‌ گردیده  است  و  بیرون  رانـده  شـده  است  تا  با  این  همه  بلاها  و  آزمونها  رویاروی‌ گردد،  و  آن ‌گاه  به  پیروزی  و  استقرار  برسد:

(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)

بدین  منوال  ما  یوسف  را  در  سـرزمین  (‌مـصر  اسـتقرار  بخشیدیم  و)  مکانت  و  منزلت  دادیم‌،  تا  (‌در  آنجا)  تعبیر  برخی  از  خوابها  را  بدو  بیاموزیم‌.  خدا  بر  کار  خود  چیره  و  مسلّط  است‌،  ولی  بیشتر  مردم  (‌خفایای  حکمت  و  لطف  تدبیرش  را)  نمی‌دانند.                                     (‌یوسف‌/ 21) 

وقتی‌ که  یوسف  علیه السّلام  قدم  به  مصر  و  قصر  عـزیز  مصر  نهاد،  نوجوانی  بیش  نبود  و  به  عنوان  بــرده‌ای  فـروخته  شد!..

هم ‌اینک  دل‌،  مرا  به  دنبال  خود  می‌کشد  و  خاطرم  را  بر  آن  می‌دارد  که  چشش  ویژه  و  ذوق  خاصّی  داشته  باشم‌.  می‌توانم  بدان  اشاره  کنم‌،  ولی  نمی‌توانـم  از  آن  تـعبیر  کنم‌!  آن  پیروی‌ که  به  دنبال  داستان  می‌آید:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠٩) حَتَّى إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (١١٠) لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (١١١)

 (‌سنّت  ما  در  گزینش  پیغمبران  و  گسیل  آنــان  بـه  میان  مردمان  تغییر  نکرده  است‌،  و  از  جمله  در  انتخاب  تو  بـه  عنوان  خاتم‌الانبیاء  نیز  مرعی  شده  است‌)  و  ما  پـیش  از  تو  پیغمبرانی  نفرستاده‌ایم‌،  مگر  این  که  مردانی  از  میان  شهریان  بوده‌اند  و  بدیشان  وحی  کرده‌ایم‌.  (‌دسته‌ای  از  انسانها  بدانان  گرویده  و  گروهی  هم  از  ایشان  بـیزاری  جسته‌اند.  آیا  قوم  تو  از  این  بی‌خبرند  که  پـیغمبران  نه  فرشته  و  نه  زن  بوده‌اند  و  بلکه  مردانی  از  شهرها  بوده  و  در  میان  مردمان  همچون  ایشان  زندگی  کرده‌اند  و  تنها  فرق  آنان  بـا  دیگـران  ایـن  بـوده  که  حـاملان  وحی  و  پـیام‌آوران  آسـمانی  بـوده‌انـد،  و  بـعضی  راه  چنین  راهنمایانی  را  انتخاب  و  به  بهشت  رسیده‌انـد،  و  بـرخی  هم  عناد  ورزیده  و  کفر  پیشه  کرده‌اند  و  به  دوزخ  واصل  شده‌اند؟‌)‌.  مگر  در  زمین  به  گشت  و  گذار  نمی‌پردازند  تا  ببینند  که  سرانجام  کار  گذشتگان  پـیش  از  ایشـان  چـه  بوده  و  به  کجا  کشیده  شده  است‌؟  بیگمان  سرای  آخرت‌،  بهتر  (‌از  سرای  این  جهان‌)  برای  پـرهیزگاران  است‌.  (‌ای  معاندان  افسار گسیخته  و  آرزوپرستان  سرگشته‌!)  آیـا  خرد  و  اندیشۀ  خویش  را  به  کار  نمی‌اندازید  (‌و  نمی‌دانید  که  هستی  خود  را  ناآگاهانه  می‌بازید  و  تـوشه‌ای  بـرای  آخرت  فراهم  نمی‌سازید؟‌!  ای  پیغمبر!  یاری  ما  را  دور  از  خویشتن  مدان‌.  یاری  ما  به  شما  نـزدیک  و  پـیروزیتان  حتمی  است‌.  پیش  از  این  پیغمبران  متعدّدی  آمده‌اند  و  به  دعوت  خود  ادامه  داده‌اند  و  دشمنان  حقّ  و  حقیقت  هم  به  مبارزه  برخاسته  و  مقاومت  و  مـخالفت  نموده‌اند)  تا  آنجا  که  پیغمبران  (‌از  ایـمان  آوردن  کافران  و  پـیروزی  خود)  ناامید  گشته  و  گمان  برده‌اند  که  (‌از  سوی  پیروان  انـدک  خـویش  هــم‌)  تکـذیب  شده‌انـد  (‌و  تـنهای  تـنها  مانده‌اند)‌.  در  این  هنگام  یاری  ما  به  سراغ  ایشـان  آمده  است  (‌و  لطف  و  فضل  ما  آنـان  را  در بـر  گرفته  است‌)  و  هر کس  را  که  خواسته‌ایم  نجات  داده‌ایم‌.  (‌بـلی‌!  در  هیچ  زمان  و  هیچ  مکانی‌)  عذاب  ما  از  سـر  مـردمان  گناهکار  دور  و  دفع  نمی‏گردد،  بـه  حقیقت  در  سـرگذشت  آنـان‌،  (‌یــعنی  یــوسف  و  بـرادران  و  دیگر  پـیغمبران  و  اقوام  ایماندار  و  بی‌ایمان‌،  درسهای  بزرگ‌)  عبرت  برای  همۀ  اندیشمندان  است‌.  (‌آنچه  گفته  شد)  یک  افسانۀ  ساختگی  (‌و  داستان  خیالی  و  دروغین‌)  نبوده‌،  و  بلکه  (‌یک  وحی  بزرگ  آسمانی  است  که‌)  کتابهای  (‌اصیل  انبیا‌ی‌)  پیشین  را  تـصدیق  و  پــیغمبران  (‌راسـتین‌)  را  تأیید  می‌کند،  و  (‌بعلاوه‌)  بیانگر  هـمۀ  چیزهائی  است  کـه  (‌انسانها  در سعادت  و  تکامل  خود  بدانها  نیاز  دارند،  و  به  همین  دلیل  مایۀ ) هدایت  و  رحمت  برای (همۀ) کسانی  است  که  ایمان می‌آورند.  (‌یوسف/ 109-111)

 این  پیامی  از  جریان  قانون  و  سنّت  یــزدان  است،  بدان  هنگام‌ که  پیغمبران  ناامید  می‌گردند  و  یأس  حاصل ‌کنند  -  همان ‌گونه‌ که  یوسف  در  محنت  و  رنـج  طـولانی  خـود  ناامید  گردید  و  یأس  حاصل  کرد  -  اشاره‌ای  هم  است  به  گذرگاه  ناپسند  و  ناگـواری  کـه  گشـایش  دلگشـائی  و  فرح ‌افزائی  به  دنبال  دارد!..  پیامی  و  اشاره‌ای  که  دلهای  با  ایمان  آنها  را  درک  و  فـهم  مـی‌کنند  و  بـدانـها  پـی  می‌برند.  دلهای  با  ایمان  در  همچون  دورانی  می‌زیند،  و  در  فضای  آن  تنفّس  می‌کنند،  در نتیجه  دورادور  پـیام  و  اشاره  را  دریافت  می‌دارند  و  می‌چشند  و  می‌نگرند  و  می‌بینند. 

این  سوره  دارای  قالب  ویژۀ  منحصر  به  فردی  اببت‌.  چرا  که  داسـتان  یـوسف  را  بــه  تمام  و  کـمال  دربر  دارد.  داستانهای  قرآنی  -  جز  داستان  یـوسف  -  در  بخشها  و  بندهای  پراکنده‌ای  بیان  می‌شوند،  بخشها  و  بندهائی  که  قسمتی  یا  قسمتهائی  از  آن  وقتی ‌که  با  موضوع  سوره  و  رویکرد  و  فضای  آن  متناسب  باشد  ذکر  می‌شود.  حتّی  داستانهائی  که  به ‌طور کامل  در  یک  سوره  آمده‌اند،  مثل  داستانهای  هود،  صالح‌،  لوط  و  شعیب‌،  به ‌گونه  چکیده  و  به  صورت  خلاصه  ذکر  گردیده‌اند.  ولی  داستان  یوسف  به  تمام  و کمال  و  با  طول  و  تفصیل  خود  در  یک  سوره  ذکر گردیده  است  و  از  آن  سخن  رفته  است‌.  ایـن  امر  قالب  منحصر  به  فردی  در  میان  تمام  سـوره‌های  قـرآن  است‌. 

این  قالب  ویژه  با  سرشت  داستان  متناسب  است‌،  و  آن  را  به  طور کامل  بیان  می‌دارد  ...  داستان  با  خـواب  دیـدن  یوسف  آغاز  می‌گردد،  و  با  تعبیر  آن  خواب  بـه  پـایان  می‌آید.  به  گونه‌ای  داستان  جای ‌گرفته  است  که  مناسب  نخواهد  بود.  بخش  و  بندی  یا  چند  بخش  و  بندی  از  آن  در  سوره‌ای  ذکر  شود،  و  بـقیّۀ  آن  داسـتان  در  سـورۀ  دیگری  ذکر  گردد.

این  قالب  خاصّ‌،  ادای‌ کامل  از  هر  لحاظ  را  تضمین ‌کرده  است‌،  گذشته  از  این  که  هدف  اصلی  را  پیاده  کرده  است  و  تحقّق  بخشیده  است‌،  هدف  اصـلی‌ای‌ کـه  داسـتان  و  پیروهائی‌ که  به  دنبال  آن  می‌آیند،  به  خاطر  آن  آورده  و  روایت  شده  است‌.

نیاز  پیدا  خواهیم  کرد  کـه  دربـارۀ  ایـن  ادای  کـامل  تـا  اندازه‌ای  سخن  به  درازا  بکشانیم،  سـخنی  که  از  ایـن  برنامۀ  منحصر  به  فرد  قرآنی  پرده  به‌ کنار  بزند  ...  خـدا  است  که  توفیق  می دهد.

*

داستان  یوسف  -  بدان ‌گونه ‌که  در  این  سوره  آمده  است  -  نمونۀ ‌کاملی  از  برنامۀ  اسلام  در  طرز  ادای  هنری  داستان  را  نشان  می‌دهد،  بدان  اندازه  که  نمونۀ  کاملی  از  ایـن  برنامه  را  در  طرز  ادای  روانی  و  عـقیدتی  و  تـربیتی  و  جنبشی  را  نشان  می‌دهد  ...  هر چند که  برنامۀ  قرآنی  در  موضوع  خود  و  در  طرز  ادای  سخن  خـود  یکی  است‌،  ولی  داستان  یـوسف  بـه  گـونه‌ای  جـلوه‌گـر  و  نـمودار  می‌گردد  انگار  نمایشگر  متخـتصّصی  در  نشان  دادن  ایـن  برنامه  از  لحاظ  هنر  ادای  معانی  و  مفاهیم  است‌!

داســتان‌،  شــخصیّت  یـوسف  علیه السّلام  را  نشـان  مـی‌دهد.  شخصیّتی  که  قهرمان  اصلی  در  داستان  است  -  به  گونۀ  کاملی  در  همۀ  جولانگاه‌های  زندگی  چنین  شخصیّتی‌،  و  بـا  همۀ  زوایـائی‌ که  ایـن  زندگی  دارد،  و  با  همۀ  پاسخگوئیهائی  که  این  شخصیّت  در  این  زوایا  و  در  آن  جولانگاه‌ها  دارد.  انواع  آزمونهائی  را  نشان  می‌دهد  که این  شخصیّت  اصلی  داستان  با  آنها  روبرو گردیده  است‌،  آزمونهائی  که  در  سرشت  و  در  رویکردها گوناگـون  و  متنوّع  است  ...  آزمونهای  سختیها  و  دشواریها،  خوشیها  و  شادیها،  دلربائیهای  شهوت‌انگیز،  و  بالأخره  آزمونهای  سلطه  و  قدرت  داشـتن‌،  و  آزمـونهای  تأثـیرپذیریها  و  ا‌حساسات  بشری  در  برابر  موضعگیریهای  گوناگـون  و  شخصیّتهای  جوراجور  ...  یوسف  بـندۀ  بـایستۀ  خـدا  از  همۀ  این  آزمونها  و  فتنه‌گریها  پاک  و  پاکیزه  و  خالص  و  مخلص  -  به‌ ویژه  در  واپسین  موضعی  که  دارد  -  بیرون  می‌آید،  و  آن  دعای  توبه‌کارانۀ  فروتنانه  را  سر  می‌دهد،  بدان  گونه  که  در  پایان  بخش  پیشین  ذکر کردیم‌.

در کنار  عرضۀ  شخصیّت  اصـلی  داسـتان‌،  شخصیّتهای  فرعی  پیرامون‌،  با  درجات  و  مـراتب  مـتفاوت  خـود  از  مرکز  صـحنه  نـمایش‌،  و  دوری  و  نـزدیکی  ایشـان  از  دیدگاه  حضّار،  و  اوضاع  ویژگی‌ که  با  پرتوها  و  نورها  و  سایه‌روشنها  پیدا  می‌کنند،  ذکر  می‌شوند  ...  داستان  با  دل  و  جان  انسانها  به  گشت  و گذار  می‌نشیند،  و  به  ژرفاهای  واقعیّت  کامل  درونها  می‌خزد،  و  در  نمونه‌های ‌گوناگون  و  جوراجوری  نمودار  و  آشکار  می‌گردد:  یکی  از  ایـن  نمونه‌ها  یعقوب  است  که  پدر  مهربان  غـمزده‌ای  است‌.  پیغمبری  است  که  دارای  یقین  و  اطمینان  است  و  به  خدا  رسیده  است  ...  نمونۀ  دیگری  برادران  یـوسف  هستند  همراه  بـا  فـریادهای  غـیرت  و  خـروشهای  حسـادت  و  کینه‌توزیها  و  توطئه‌ها  و  مانورها،  و  رویاروی  شدن  با  آ‌ثار  جرم‌،  و  ضعف  و  حیرت  در  جلو  این  رویاروئی  ...  یکی  از  این  شخصیّتها  در  تمام  مراحل  و  مواضع  داستان  دارای  شخصیّت  و  سـیمای  ثـابت  و  اسـتواری  است  ...  نمونۀ  دیگری  همسر  عزیز  مصر  است  با  تمام  غریزه‌ها  و  رغبتها  و  جـهشها  و  جـوششهای  زنـانگی‌ای‌ کـه  دارد،  بدان ‌گونه  و  بدان  شکلی ‌که  محیط  جاهلی  مصر  در  دربار  شاهان  او  را  می‌سازد  و  رهنمود  می‌گرداند.  در کنار  این‌،  قالب  شخصیّت  ویژۀ  روشنی  نیز  در  عـملکرد  او  دیـده  می‌شود که  آشکارا  خبر  از  تأثیرپذیریهای  او  از  محیط  را  نشان  می‌دهد  ...  نمونۀ  دیگر  زنانی  هستند که  از  طبقۀ  بالای  مصر  جاهلی  بشمارند!  در  این  بخش  از  داسـتان  نشان  داده  می‌شود  که  آنان  چـه  پـرتوهائی  بر  صـحنۀ  نمایش  زندگی  می‌اندازند،  و  کلام  ایشان  چـه  مـنطقی  دارد.  این  منطق  در  سخنان  زنان  با  همسر  عـزیز  مـصر  راجع  به  غلام  او،  و  در  شیفتگی  ایشان  به  یوسف‌،  و  در  این‌ که  همسر  عزیز  مصر  در  حضور  جملگی  زنان  چگونه  یـوسف  را  تـهدید  مـی‌کند  و  بیم  مـی‌دهد،  و  در  پس  پرده‌های  کاخها  چـه  نـیرنگبازیها  و  مـانورهائی  وجود  دارد،  چنان  کـه  در  زنـدگی  کـردن  یـوسف  مـخصوصاً  جلوه‌گر  است  ...  نمونۀ  دیگری  مخصوصاً  در  زنـدانـی  کردن  یوسف  جلوه‌گر  می‌شود  ...  نمونه  دیگری  «‌عزیز»  مصر  است‌.  در  این  نمونه‌،  سایه‌های  طبقۀ  عزیز  و  محیط  او  در  رویاروئی  با گناه  از  دست  رفتن  نـاموس  و  بـزه  بی‌آبروئی  از  لابلای  جامعۀ  او  پیدا  است  ...  نمونه‌ای  هم  «‌شاه‌«  است  که  ناگهان  بر  صحنه  می‌آید  و  بسان  عزیز  مصر  در  بخش  سایه‌ روشنها  دور  از  بـخش  پـرتوها  در  جولانگاه  هماهنگ  عرضۀ  نمایش  پـدیدار  مـی‌گردد  و  هر چه  زودتر  صحنه  را  ترک  می‌کند  ...  سیماهای  انسانها  آشکار  و  درست  با  واقعیّت  کـامل‌،  در  مـیان  مـجموعۀ  قهرمانهای  داستان  و  در  محیطهای  گوناگـون  پـدیدار  مــی‌آیند،  و  در  مـوضعگیریها  و  صـحنه‌های  فـراوان  جلوه‌گر  می‌شوند،  و  با  همۀ  حرکتها  و  احسـاسهائی ‌کـه  دارند  نقش  خود  را  بازی  می‌کنند.

داستان  سیماهای  «‌‌واقعیّت‌«  راست  و  درست  را  به طور  کامل  نشان  می‌دهد،  و  ویژگیهای  آن  را  در  هر  قهرمانی  و  در  هر  موضعی  و  در  هر  خاطره‌ای  پیش  چشم  می‌دارد  ...گذشته  از  این  نمونۀ ‌کامل  برنامۀ  اسلامی  را  در  شیوۀ  بیان  هنری  داستان  جلوه‌گر  مـی‌سازد  ...  برنامه‌ای  کـه  هر چند  هیچ‌ یک  از  خـاطره‌ها  و  تـپشها  و  تکـانهای  دل  انسان  را  نادیده  نمی‏گیرد،  در  عین  حال  لجنزاری  از  گِل  و  لای  را  نمی‌سازد  و  آن  را  «‌واقعیّت‌«  بـنامد،  هـمسان  لجنزاری ‌که  «‌واقعیّت»  غربی  جاهلی  آن  را  پدید  آورده  است‌!

داستان  به  انواع  و  اقسامی  از  ضعف  بشری  پـرداخـته  است‌،  و  لحظۀ  ضعف  جـنسی  را  نـمایان ‌کـرده  است‌،  و  بدون  این‌ که  در  به  تصویر کشیدن  نفس  انسان  و  واقعیّت  کامل  آن  در  این  موضعها  و  موردها  نیرنگبازی‌ کند  و  به  کژراهه  رود،  و  بدون  این ‌که  نگاهی  از  نگاه‌ها،‌،  حقیقی  نفس  را  نادیده  بگیرد  یـا  موضعی  و  موردی  را  پشت  گوش  اندازد  و  در  ذکر  چیزی  و  جائی‌ کوتاهی ‌کند،  هرگز  به  دنبال  این  نبوده  است  که  آن  چنان  لجنزاری  ر‌ا  پد‌ید  آورد  که  با  فـطرت  سـالم  نـاسازگار  است  و  برای  آن  هیچ‌ گونه  خیر  و  خوبی  به  همراه  ندارد،  آن  لجنزاری  که  در  جاهلیّت  قرن  بیستـم  آن  را  «‌واقعگرائی‌«  و  رئایسم‌،  یا  در  ایـن  اواخـر  آن  را  «‌طـبیعتگرائـی‌«  و  نـاتورالیسم  می‌نامند!

داستان‌،  تصویر  پاکـی  بـرای  ادای  واقعی  کـاملی‌،  بـا  گوناگونی  قهرمانان  و  گوناگونی  مـوضعها  و  موردها  است‌.  مانند:

ا-  برادران  یـوسف  ...  کـینه‌های  کـوچک  در  دلهـای  برادران  یوسف  بزرگ  می‌گردیدند  و  انباشته  می‌شدند  تا  آنجا که  ترس  از گناه  و  زشتی  و  پلشتی  و  اندود‌گی  آن  از  دیدۀ  درونها  ناپدید  و  نادیده  می‌گرداند!  گذشته  از  آن  «‌توجیه  شرعی‌!»  را  برایشان  می‌آراید،  توجیهی  کـه  در  ســایه‌اش  از گـناه  و  بــزه  رهائی  مـی‌یابند  و  پـاک  می‌گردند!..  آنـچه  در  ایـنجا  لازم  بـود  در نـظر  گرفتن  واقعیّت  خودشان  در  محیط  آئینی  خودشان  بـود.  آنـان  فرزندان  پیغمبر  خدا  یعقوب  پسر  اسحاق  پسر  ابراهیم  -  علیهم  صـلوات  الله ‌و  سـلامه  -  بـود‌ند.  بدین  سبب  تأثــــیرات  ایـــن  مـحیط  در  انــدیشه‌هایشان  و  در  احساساتشان  و  در  مراسـم  و  آداب  و  عـاداتشـان،  و  در  نیازمندیهای  درونی  و  روانیشان‌،  احتیاج  بـه  تـوجیه  و  دلیلی  برای  انجام  گـناه  داشت‌،  و  مـی‌بایستی  راهـی  را  برای  رهائی  از  زشتیها  و  پلشتیهای  آن  پیدا کرد:

(لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ (٧) إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٨) اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (٩) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ (١٠) قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (١٤) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٥) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (١٦) قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)

در  (‌سرگذشت‌)  یوسف  و  برادرانش  دلائل  و  نشانه‌هائی  (‌بر  قدرت  خدا  و  مرحمت  او  به  بندگان  با  ایـمانش‌)  است  برای  کسانی  که  پرسندگان  (‌و  مشـتاقان  آگاهی‌)  از  آن  می‌باشند.  هنگامی  که  (‌بـرادران  پـدری  یـوسف‌)  گفتند:  یوسف  و  برادرش  (‌بنیامین  که  از  یک  مادرند)  در  پـیش  پـدرمان  از  مــا  مـحبوبترند،  در  حـالی  کـه  مـا  گروه  نـیرومندی  هسـتیم  (‌و  از  آن  دو  بـرای  پـدر  سـودمندتر  می‌باشیـم‌)‌.  مسـلّماً  پـدرمان  در  اشــتباه  روشـنی  است‌.  یـوسف  را  بکشـید،  یـا  او  را  بـه  سـرزمینی  (‌دوردست‌)  بیفکنید،  تا  توجّه  پدرتان  فقط  با  شما  باشد  (‌و  تنها  و  تنـها  شما  را  دوست  داشته  باشد  و  به  شما  مهر  ورزد)  و  بعد  از  آن  (‌از  گناه  خود  پشیمان  می‌شوید  و  توبه  می‌کنید  و)  افراد  صالحی  خواهـید  گشت  (‌چرا  کـه  خدا  تـوبه‌پذیر  است  و  پدر  هـم  عذرتان  را  قبول  می‌نماید)‌.  گوینده‌ای  از  آنان  گفت‌:  یوسف  را  مکشید  (‌که  کشتن  جرمی  عظیم  و  گناهی  نابخشودنی  است‌)  و  بلکه  او  را  بـه  ژرفـای  چـاه  بـیندازیـد  تــا  قـافله‌ای  او  را  برگیرد  (‌و  بــه  سـرزمین  دورافتاده‌ای  ببرد)‌،  اگر  (‌برای  دور  کردن  او  و  رسـیدن  به  هدف  خود)  می‌خواهـید  کـاری  بکـنید.  (‌پس  از  اتّفاق  آنان  بر  دور  داشتن  یوسف‌،  بـه  پـدرشان‌)  گفتند:  پدر  جان‌!  چرا نسبت  به  یوسف  به  ما  اطمینان‌ نمی‌کنی‌؟  در  حالی  که  مـا  خیرخواه  او  مـی‌باشیم  (‌و  جز  محبّت  و  خلوص  از ما  ندیده  است  و  راهنما  و دلسوز  وی  بوده  و  هستیم‌)‌.  فردا  او  را  با  ما  بفرست  (‌تا  در  میان  چمنزارها  و  گلزارها)  بخورد  و  بازی  کند  و  ما  مـراقب  و  نگهبان  وی  خواهیم  بود.  گفت‌:  اگر  او را  از  پیش  مـن  دور  کنید  و  ببرید،  ناراحت  و  غمگین  می‌گردم‌.  می‌ترسم  که  شما  از  او  غافل  شوید  و  گرگ  وی  را  بخورد.  گفتند:  اگر  گرگ  او  را  بخورد،  در  حالی  که  ما  گروه  نیرومندی  هستیم  (‌و  از  او  محافظت  می‌کنیم‌)  در  این  صورت  ما  زیانمندانی  بیش  نـخواهـیم  بود  (‌و  جـز  ننگ  و  عـار  بـهره‌ای  نـخواهیم  داشت‌)‌.  هنگامی  که  او  را  بردند  و  تصمیم  گرفتند  که  او  را  به  ژرفای  چاه  بیندازند  (‌و  عاقبت  هم  نقشۀ  خود  را  اجراء  کردند)‌،  در  همین  حال  بدو  پیام  دادیم  که  در  آینده  آنـان  را  به  این  کاری  که  (‌در  حقّ  تـو)  کردند  آگاه  خواهی  ساخت‌،  در  حالی  که  نخواهند  فهمید  (‌که  تو  برادر  ایشان  یوسف  هستی‌.  همان  برادری  که  بر  نیرنگ  او  همداستان  شدند  و  گمان  بـردند  کــه  از  دست  او  آسوده  گشـتند)‌.  شبانگاه  گریه‌کنان  پیش  پـدرشان  برگشتند  (‌و  شـیون  سر  دادند)‌.  گفتند:  ای  پدر!  ما  رفتیم  و  سرگرم  مسـابقۀ  (‌دو  و  تیراندازی‌)  گشتیم  و  یوسف  را  نزد  اثـاثیۀ  خود  گذاردیم  و  گرگ  (‌آمد  و)  او  را  خورد.  تو  هرگز  (‌سخنان‌)  ما  را  باور  نمی‌داری‌،  هر چند  هم  راستگو  باشیم  (‌چرا  که  یوسف  را  بسیار  دوست  مـی‌داری  و  مـا  را  بـدخواه  او  مـی‌انگاری‌)‌.  پیراهن  او  را  آلوده  بـه  خون  دروغین  بیاوردند  (‌و  به  پدرشان  نشان  دادند.  پدر)  گفت‌:  (‌چنین  نیست‌.  یوسف  را  گرگ  نحورده  است  و  او  زنـده  است‌)  بلکه  نفس  (‌امّاره‌)  کار  زشتی  را  در  نظرتان  آراسته  است  و  (‌شما  را  دچار  آن  کرده  است‌.  این  کار  شما،  و  امّا  کـار  من‌)  صبر  جمیل  است‌.  (‌صبری  که  جزع  و  فزع‌،  زیبائی  آن  را  نیالاید،  و  ناشکری  و  ناسپاسی  اجر  آن  را  نزداید  و  به  گناه  تبدیل  ننماید)  و  تنها  خدا  است  که  باید  از  او  یاری  خـــواست  در  بــرابــر  یـاوۀ  رسـواگـرانــه‌ای  کــه  می گوئید.

ما  برادران  یوسف  را  همان‌ کسانی  می‌بینیم ‌که  بو‌دند.  در  سراسر موضعگیریهای  داستان‌ کـه  پس  از  آن  مـی‌آید،  ایشان  همان ‌کسانی  هستند که  بودند.  همان ‌گونه  موقعیّت  ویژۀ  یکی  از  ایشان  را  از آغاز  تا  به  انجام  داستان  ثابت  و  تغییرناپذیر  می‏بینیم.  بعد  از  آن‌ که  یوسف  از  ایشـان  می‌خواهد  برادر کوچک  یوسف  را  با  خود  بیاورند،  و  آنان  هم  خیال  می‌کنند که  او  عزیز  مصر  است‌،  هـمان  کسی  است‌ که  از  مملکت  خود کنعان  به  پیش  او  آمده‌اند  تا  از  او گندم  بخرند  در  سالهائی ‌که  خشکسال  و  قعطی  است‌،  در  آن  زمانی ‌که  یزدان  برای  یوسف ‌کارها  را  جمع  و  جور  فرموده  است  و  بدو آموخته  است‌ که  برادرشان  را  به  دلیل  یافته  شدن  پیمانۀ  شاه  در  بار  و  بنه  او  به  گروگان  بگیرد  و  پیش  خود  نگاه  دارد  ...  همین‌ که  ایـن  چاره‌سازی  را  دیدند  -‌ آنان  هم  از  سرانجام  آن  ناآگـاه  بودند  - ‌ناگهان ‌کینۀ ‌کـهن  ایشان  نسبت  به  یوسف  جوشیدن‌ گرفت  و  فوّاره  زد:

(قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ) (٧٧)

 (‌برادران  یوسف‌)  گفتند:  اگر  (‌بنیامین‌)  دزدی  کند  (‌جای  شگفت  نیست‌،  کـه  آن  را  از  سـوی  مـادر  بـه  ارث  بـرده  است‌)  و  برادرش  (‌یوسف  نیز  که  هر  دو  از  یک  مـادرند)  قبلاً  دزدی  کـرده  است‌.  یـوسف  (‌از  ایـن  سخن  سخت  ناراحت  شد،‌ ولی‌)‌ ناراحتی  را  در درون  خود  پنهان  کرد  و نگذاشت  از آن‌ مطّلع  شوند.  (‌امّا  در  دل‌)  گفت‌:‌ شما  مقام  و  منزلت  بدی  (‌در  پیشگاه  خدا)  داریـد  (‌چرا  کـه  بـرادر  خود  را  از  پدر  دزدیـدید  و  او  را  بــه  چاه  انـداختید  و  از  پدرتان  نافرمانی  کردید  و  بدو  دروغ  گفتید  و  هنوز  که  هنوز است‌ کینۀ  او را  به ‌دل‌ دارید و اینک ‌هم  وی ‌را  دزد  می‌نامید)  و  خدا  (‌از  هر کسی‌)  آگاه‌تر  از  چیزی  است  که  بیان  می‌دارید  (‌و به  من  نسبت  می‌دهید)‌.(‌یوسف‌/77‌)

 آنان  را  همان‌ گو‌نه  خواهیم  یافت‌ که  بودند.  بدان ‌گاه‌ کـه  برای  بار  دوم  پدرشان  در  سنّ  پیری  با  فاجعۀ  غمناکی  رویاروی  می‌گردد،  و  آنان  تجدید  غم  و  اندوه  یوسف  را  در  او  می‌یابند،  ناگهان  کینۀ  کـهن  ایشـان  بــه  خـروش  درمی‌آید  و  فوران  می‌کند،  بدون  این  که  پیری  پدرشان  را  در نظر  بگیرند  و  مصیبت  دردناک  او  را  پیش  چشم  دارند:

(وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ) (٨٥)

و  از  فرزندانش  روی  بـرتافت  و  گـفت‌:  ای  وای  مـن‌!  بـر  (‌دوری‌)  یوسف  (‌من‌!)  و  (‌از  بس  گریست‌)  چشمانش  از  اندوه  سفید  (‌و  نابینا)  گردید،  و  او  اندوه  خود  ر‌ا  در  دل  نهان  می‌داشت  و  خشـم  خود  (‌بـر  فرزندان‌)  را  قورت  می‌داد.  گفتند:  (‌ای  پدر!)  به  خدا  سوگند  آن ‌قـدر  تـو  یـاد  یـــوسف  مـی‌کنی  کــه  مشـرف  بـه  مرگ  مـی‌شوی  یـا  (‌می‌میری  و)  از  مردگان  می‌گردی‌.  (‌خویشتن  را  بپا  و  به  خود  و  به  ما  ترحّم  فرما  و  از  غم  و  اندوه ‌بکاه‌)‌.(‌یوسف‌/84و85‌) 

این  بی‌شرمی  را  دیگر  باره  از  برادران  یوسف  می‌بینیم  بدان  هنگام  که  یوسف  سرانجام  پیراهـن  خـود  را  بـرای  پدرش  می‌فرستد  -  در  آن  وقت ‌که  شـخصیّت  یوسف  برای  برادران  روشن  و  مـعلو‌م  مـی‌گردد  -  ایـن  پـیوند  درونی‌ که  دالّ  بر  ژرفی  رابطۀ  میان  یـوسف  و  پدر  او  است‌،  ایشان  را  بر  سر  خشم  مـی‌آورد،  و  نمی‌توانـند  خویشتنداری ‌کنند  و  ناگهان  بر  او  می‌تازند  و  می‌خواهند  او  را  به  خاموشی  وا دارند:

(وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لأجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ) (٩٥)

هنگامی  که  کاروان  (‌از  مصر  به  سوی  شام‌)  حرکت  کرد،  پدرشان  (‌به  کسانـی  که  پیش  او  بـودند)  گفت‌:  اگر  مـرا  بـی‌خرد  و  بی‌مغز  ننامید  (‌به  شما  مــی‌گویم‌)  مـن  واقــعاً  بوی  یوسف  را  می‌بویم‌!  (‌اطرافیان  بدو)  گفتند:  به  خدا  قسم‌!  بیگمان  تو  در  سرگشتگی  قدیم  خود  هستی  (‌و  بـر  بال  خیالات  و  خرافات  در  پروازی‌)‌. (‌یوسف/94و95)

 ٢-‌زن  عزیز  مصر  ...  زنی  است ‌که  در  برابر  هوا  و  هوس  نقش  بر  زمین‌ گشته  است  و  بازیچۀ  دست  امواج  سرکش  و  ویرانگری‌ گردیده  است‌.  چیزی  را  نمی‌بیند.  نه  به  حیاء  و  شرم  زنانگی  توجّه  می‌کند،  و  نه  بزرگی  و  نجابت  خود  را  پیش  چشم  می‌دارد.  هـمچنین  بـه  جـایگاه  و  پـایگاه  اجتماعی‌،  و  رسوا  شدن  خانوادگـی‌،  هـیچ ‌گونه  تـوجّهی  نمی‌کند  ...  زنی  است  - ‌گذشته  از  اینها  -‌ هر گونه  مکر  و  کید  و  نیرنگ  زنانگی  را  به‌ کار  می‌برد،  چه  در  تبرئه  و  اثبات  بیگناهی  خود،  و  چه  در  حمایت  و  حفاظت  کسی  که  او  را  دوست  می‌دارد  و  بدو  عشق  می‌ورزد،  حمایت  و  حفاظت  او  از کـیفر  تـهمتهائی  کـه  بـدو  زده  است‌.  می‌کوشد  عقوبت  او  را  به‌ گونه‌ای  ترتیب  دهد که  زندگی  وی  را  از  میان  نبرد  و  منتهی  به‌ کشتن  او  نگردد!  همچنین  زنی  است ‌که  در  پاسخ  به  زنان  مکر  و کیدی  را  به  کار  می‌برد که‌ کار  خود  را  بدان  توجیه  می‌کند  و  ایشان  را  نیز  قانع  می‌سازد.  در  این  نـیرنگ‌،  از  راه  ضعف  غـریزی  شهوانی  استفاده  می‌کند.  از  ضعف  هوا  و  هوسی  سـود  می‌جوید که  در  زنان  سراغ  دارد  و  قـیاس  ایشـان  را  از  خود  می‌گیرد!..  همچنین  او  زنی  است ‌که  در  افتخار  بـه  هو‌اها  و  هوسهایش  می‌نازد  بدانگاه  که  ضـعف  ارادۀ  او  پدیدار  می‌گردد،  و  عظمت  او  درهم  می‌شکند،  در  برابر  کسی که  دوستش  می‌دارد.  در  آن  مجلسی‌ که  زنان  با  او  نشسته‌اند،  و  زنانگی  زنان  بی‌پرده  آشکار  مـی‌شود،  و  پیراستگی  و  آراستگی  و  حیاء  و  شـرم  زنـانه  به ‌کـنار  می‌رود،  و  هیچ  زنی  در  همچون  مجلسی  از  سخن‌ گفتن  خواستهای  زنانگی  و  نداهای  عشق  درونی  خود  باکـی  ندارد  و  آن  را  اصلاً  ننگ  و  عار  نمی‌شمارد!..  هر چند که  تصویر  و  تعبیر  دربارۀ  این  نمونۀ  بشری  ویژه  بـا  تـمام  حقیقتی‌ که  دارد،  و  تصویر  و  تعبیر  درباره  این  لحظۀ  ویژه  با  تمام  واقعیّتی  که  دارد،  ادای  قرآنی  کـه  بـاید  نمونۀ  والای  ادای  هنری  اسلامی  باشد،  از  قالب  پاک  و  پاکیزۀ  خود  برای  یک  بار  هم  خارج  نگردیده  است‌،  حتّی  بدان  هنگام ‌که  لحظۀ  لختیگری  و  بی‌پردگی  روانی  و  بـدنی  کامل  را  بــا  تـمام  جـهشها  و  جوششها  و  با  هـمۀ  حیوانگرائیها  و  ددمنشیهائی  که  دارد  به  تصویر  می‌کشد  ...  این  است ‌که  قرآن  آن  لجنزار  زشت  و  پلشتی  را  پدید  نـمی‌آورد  کـه  نـویسندگان  «‌داسـتانهای  رئـالیسم‌«  و  نویسندگان  «‌داستانهای  ناتورالیسم‌«  در گل  و  لای  آن  می‌لولند  و  غلت  می‌خورند،  و  در  این  جاهلیّت  نامبارک‌،  به  بهانۀ ‌کمال  هنر  در  ادای  مطلب‌،  هر چه  ببینند  و  بشنوند  و  بیندیشند،  ترسیم  می‌کنند  و  می‌نگارند!

(وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (٢١) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (٢٢) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٥) قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧) فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ (٢٩) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٣٠) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ (٣١) قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٣) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)

کسی  که  او  را  در  مصر  خریداری  کرد،  به  هـمسر  خود  گفت‌:  او  را  گرامی  دار  (‌و  کـاری  کن  که  مکـان  مـناسبی  برای  او  تهیّه  کنی  تا  احساس  کند  یکی  از  افراد  خانوادۀ  ما  است‌)‌.  شاید  برای  ما  سودمند  افتد،  یا  اصــلاً  او  را  بـه  فرزندی  بپذیریم‌.  بدین  منوال  ما  یوسف  را  در  سرزمین  (‌مصر  استقرار  بخشیدیم  و)  مکانت  و  منزلت  دادیــم‌،  تـا  (‌در  آنجا)  تعبیر  برخی  از  خوابها  را  بدو  بیاموزیم‌.  خدا  بر  کار  خود  چیره  و  مسـلّط  است‌،  ولی  بـیشتر  مـردم  (‌خفایای  حکمت  و  لطف  تدبیرش  را)  نمی‌دانند.  و  هنگامی  که  یوسف  به  رشد  و  کمال  خود  رسید  (‌و  به  نهایت  قوّت  جسمانی  و  عقلانی  دست  یافت‌،  نیروی‌)  داوری  و  دانائی  بدو  دادیم‌،  و  ما  این  چنین  (‌که  پاداش  یـوسف  را  دادیـم‌)  پاداش  (‌همۀ‌)  نیکوکاران  را  می‌دهیم‌.  زنی  که  یوسف  در  خانه‌اش  بود،  آرام  آرام  نیرنگ  آغازید  و  به  گول  زدن  او  پرداخت‌،  و  درها  را  بست  و  گفت‌:  بیا  جلو  و  دست  به  کار  شو،  با  تو  هستم‌!  یوسف  گفت‌:  پناه  بر  خدا!  او  که  خدای  من  است‌،  مرا  گرامی  داشـته  است  (‌چگونه  مـمکن  است  دامن  عصمت  به  گناه  بیالایم  و  بـه  خود  سـتم  نـمایم‌؟‌!)  بیگمان  ستمکاران  رستگار  نمی‌گردند.  زن  (‌که  چنین  دید  به  پرخاشگری  پرداخت  و  برای  تنبیه  عبد  خـود)  قصد  (‌زدن‌)  یوسف  کرد،  و  یوسف  (‌برای  دفاع  از  خود)  قصد  (‌طرد)  او  کرد،  امّا  برهان  خدای  خود  را  دیـد  (‌و  از  دفـاع  دست  کشید  و  فرار  را  بر  قرار  ترجیح  داد)‌.  ما  این  چنین  کردیم  (‌و  در  حفظ  وی  در  همۀ  مراحل  کوشیدیم‌)  تا  بلا  و  زنا  را  از  او  دور  سازیم‌.  چرا  که  او  از  بندگان  پـاکیزه  و  گزیده  ما  بود.  (‌از  پی  هم‌)  بـه  سـوی  در  (‌دویـدند  و)  بـر  یکدیگر  پیشی  جستند،  (‌یوسف  می‌خواست  زودتر  از  در  خارج  شود  و  زلیخا  می‌خواست  از  خروج  او  جلوگیری  کند.  در  این  حال  و  احوال‌،‌)  پیراهـن  یـوسف  را  از  پشت بدرید.  دم  در  به  آقای  زن  برخوردند،  (‌زن  خطاب  بـه  شوهر  خود)  گفت‌:  سزای  کسی  کـه  بـه  همسرت  قصد  انجام  کار  زشتی  کند،  جز  این  نیست  که  یا  زندانی  گردد  یا  شکنجۀ  دردناکی  ببیند.  یوسف  گفت‌:  او  مرا  ‌با  نیرنگ  و  زاری  به  خود  می‌خواند  (‌و  می‌خواست  مرا  گو‌ل  بزند!  جدال  و  دفاع  به  اوج  خود  رسید.  در  این  وقت‌)  حاضری  از  (‌حـاضران‌)  اهـل  (‌خانۀ  آن‌)  زن  گفت‌:  اگر  پیراهـن  یوسف  از  جلو  پاره  شـده  بـاشد،  زن  راست  مـی گوید  و  یوسف  از  زمرۀ  دروغگویان  خواهد  بود.  و  اگر  پیراهن  از  پشت  پاره  شده  باشد،  زن  دروغ  می‏گوید  و  یوسف  از  زمرۀ  راستگویان  خواهد  بود.  هنگامی  که  (‌عزیز  مصر)  دید  پیراهن  یوسف  از  پشت  پاره  شده  است‌،  گفت‌:  ایـن  کار  از  نیرنگ  شما  زنـان  سـرچشمه  می‏گیرد.  واقعاً  نیرنگ  شما  بزرگ  است‌.  ای  یوسف‌!  از  ایـن  (‌موضوع‌)  چشم‌پوشی  کن  و  (‌آن  را  پنهان  و  پوشیده  دار...  و  تو  ای  زن‌)  از  گناهت  استغفار  کن  (‌و  آمـرزش  آن  را  از  خدا  بخواه‌)‌،  بیگمان  تو  از  بـزهکاران  بوده‌ای‌.  (‌خبر  این  موضوع  در  شهر  پـیچید  و)  گروهی  از  زنـان  در  شــهر  گفتند:  همسر  عزیز  (‌مـصر)  خواسـته  است  که  خادم  خویش  را  بفریبد  و  به  خود  خواند.  عشق  جـوان‌،  بـه  اندرون  دلش  خزیده  است‌.  ما  او  را  در  گمراهی  آشکاری  می‌بینیم‌.  هنگامی  کـه  (‌همسر  عزیز)  نیرنگ  ایشان  را  شنید،  (‌کسانی  را)  دنبال  آنان  فرستاد  (‌و  ایشـان  را  بـه  خانۀ  خود  دعوت  کـرد)  و  بـالشهائی  برایشـان  فراهـم  ساخت  (‌و  مجلس  را  به  پشتیهای  گرانبها  و  دیگر  (‌وسائل  رفاه  و  آسایش  بیاراست‌)‌،  و  بــه  دست  هـر کدام  کا‌ردی  (‌برای  پوست  کندن  میوه‌)  داد،  سپس  (‌به  یوسف‌)  گـفت‌:  وارد  مجلس  ایشان  شو.  هنگامی  کـه  چشمانشان  بـدو  افتاد،  بزرگوارش  دیدند  و  (‌به  دهشت  افتادند  و  سراپـا  مـحو  جمال  او  شـدند  و  بـجای  مـیوه‌)  دستهایشان  را  بریدند  و  گفتند:  ماشاء‌الله  این  آدمیزاد  نیست‌،  بـلکه  ایـن  فرشتۀ  بزرگواری  است‌.  (‌همسر  عزیز)  گفت‌:  این  همان  کسـی  است  که  مــرا  بــه  خاطر  (‌عشـق‌)  او  سرزنش  کرده‌اید.  (‌آری‌!)  من  او  را  به  خویشتن  خوانده‌ام  ولی  او  خویشـنداری  و  پاکدامنی  کرده  است‌.  اگر  آنچه  بـدو  دستور  می‌دهم  انجام  ندهد،  بیگمان  زندانـی  و  تحقیر  می‏گردد.  (‌یوسف  که  این  تهدید  همسر  عزیز  و  انـدرز  زنان  مـهمان  برای  فرمانبرداری  از  او  را  شـنید)  گـفت‌:  پروردگارا!  زندان  برای  مـن  خوشایندتر  از  آن  چیزی  است  که  مرا  بدان  فرامـی‌خوانـند،  و  اگر  (‌شـرّ)  نیرنگ  ایشان  را  از  من  بـازنداری‌،  بـدانان  مـی‌گرایـم  و  (‌دامـن  عصمت  بـه  مـعصیت  مـی‌آلایم  و  خویشتن  را  بـدبخت  مــی‌نمایم  و  آن  وقت‌)  از  زمـرۀ  نـادانــان  مــی‌گردم‌.  پروردگارش  دعای  او  را  اجـابت  کـرد  و  (‌شـرّ)  کـید  و  مکرشان  را  از  او  بازداشت‌.  تنها  خدا  است  کـه  شنوای  (‌دعاهای  پناه‌برندگان  به  خود  است  و)  آگـاه  (‌از  احوال  بندگان  و  مصالح  ایشان‌)  می‌باشد.(‌یوسف‌/21-34) 

همچنین  وقتی ‌که  با  همسر  عزیز  بار  دیگر  برخورد  می‌کنیم‌،  بدان‌ گاه‌ که  یوسف  به  سبب  مکر  و کید  او،  و  نیرنگ  زنان  به  زندان  افتاده  است‌،  و  در  آنجا  مانده  است  تا  وقتی ‌که  شاه  خواب  دیده  است‌،  و کسی ‌که  با  او  زندانی  بوده  است  یوسف  را  به  یاد  می‌آورد  و  می‌گوید  تنها  او  است‌ که  می‌تواند  خواب  را  تعبیر کند،  و  شـاه  دستور  می‌دهد کـه  یو‌سف  را  پیش  او  بیاورند.  ولی  یوسف  از  این ‌کار  سر  باز  مـی‌زند  و  می‌گوید  وقتی  خواهد  آمد  و  خواب  را  تعبیر  خواهد کرد که  مسألۀ  او  بررسی  و  روشن‌ گردد،  و  پاکدامنی  وی  به  اثبات  برسد  و  بیگناهی  او  اعلام  بشود.  بدین  خاطر  شاه  همسر  عزیز  و  سائر  زنانی  را  که  در  قضیّۀ  یوسف  دخالت  داشته‌انـد  فرامی‌خواند.  همسر  عزیز  هنوز که  هنوز  است  عاشق  یوسف  است‌،  هر چند  روزگار  دگرگون  شده  است  و  مزاجها  تغییر پذیرفته  است  و  زمان  و  عمر  و  حوادث  و  ظروف  و  شرائط  دیگری  پیش  آمده  است‌،  و  با  ایمانی  آشنائی  پیدا کرده  است‌ که  از  یوسف  سراغ  داشته  است  و  هم  این‌ که  ایمان  از  لابلای  آن  همه  خصال  و  صفات  پسندیدۀ  یوسف  به  ژرفاهای  درون  او  خزیده  است  و  در  جان  و  دل  او  تأثیر  بخشیده  است‌:

(وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (٥٠) قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ )(٥٣)

شاه  گفت‌:  یوسف  را  بـه  پـیش  مـن  آوریـد.  هنگامی  کــه  فرستادۀ  (‌شاه‌)  نزد  او  رفت‌،  گفت‌:  به  سوی  سرور  خود  بازگرد  و  از  او  بپرس‌:  ماجرای  زنانی  که  دستهای  خود  را  بریده‌اند  چه  بوده  است‌؟  بیگمان  پروردگار  من  بس  آگاه  از  نیرنگ  ایشان  است‌.  (‌شاه‌،  زنان  را  احضار  کرد  و  بدیشان‌)  گفت‌:  جریان  کار  شما  -‌ بدان‌ گاه  که  یـوسف  را  به  خود  خواندید  -‌ چگونه  می‌باشد؟  (‌آیا  به  شما  گرائید  و  خواست  شما  را  پاسخ  گفت‌؟‌)‌.  گفتند:  خدا  منزّه  (‌از  آن‌)  است  (‌که  بندۀ  نیک  خود  را  رها  کند  که  دامن  طـهر  او  بـه  لوث  گناه  آلوده  گردد!)  ما  گناهی  از  او  سراغ  نداریـم‌.  زن  عزیز  (‌مصر)  گفت‌:  هم  اینک  حـقّ  آشکار  می‌شود.  این  من  بودم  که  او  را  به  خود  خوانـدم  (‌ولی  نیرنگ  مـن  در  او  نگــرفت‌)  و  از  راسـتان  (‌در  گفتار  و  کردار)  است‌.  ایـن  (‌اعتراف  من‌)  بدان  خاطر  است  که  (‌یوسف‌)  بداند  من  در  غیاب  (‌او،  جز  حقّ  نمیگویم  و  نـبودن  او  را  بـرای  خود  مغتنم  نـمی‌شمرم  و)  بـدو  خیانت  نـمی‌کنم‌،  و  خداونـد  بیگمان  نیرنگ  نیرنگبازان  را  (‌به  سوی  هدف‌)  رهـنمود  نمی‏کند  (‌و  به  هدف  نمی‌رساند،  و  بلکه  بـاطل  و  بـیهوده  می‌گرداند)‌.  من  نفس  خود  را  تبرئه  نمی‌کنـم  (‌و  خویشتن  را  بیگناه  نمی‌دانم‌)  چرا  که  نـفس  (‌سـرکش  طبیعتاً  بـه  شهوات  می‌گراید  و  زشتیها  را  تزیین  می‌نماید  و  مردمان  را)  به  بدیها  و  نابکاریها  می‌خواند،  مگر  نـفس  کسـی  کـه  پروردگارم  بـدو  رحم  نـماید  (‌و  او  را  در  کـنف  حمایت  خود  مصون  و  مـحفوظ  فرماید)‌.  بیگمان  پـروردگارم  دارای  مغفرت  و  مرحمت  فراوانی  است‌.(‌یوسف‌/ 50-53) 

3-  یوسف  ...  بندۀ  صالح  و  شـایسته  و  بایستۀ  یـزدان‌.  ا‌نسان  خوبی‌ که  بیان  قرآنـی  شخصیّت  انسـانی  او  را  نیاراسته  است  و  فقط  آنچه  بوده  است  نشان  داده  است‌.  یوسف  با  تمام  خصال  بشریّت  خود  با  امتحان  رویاروی  می‏گردد  -‌ هر چند که  در  خانوادۀ  نبوّت  پـرورش  یـافته  است  و  تربیت  و  آئین  آن  را  داشـته  است  -‌ بشـریّت  و  تربیت  و  آئین  او  رویهمرفته  واقعیّت  وی  را  با  تـمام  جوانب  واقعیّت  بیان  می‌دارد  ...  یوسف  وقتی‌ که  همسر  عزیز  بر  قصد  او  می‌کند  و  بر  او  تاخت  می‏برد،  ضعیف  می‌گردد  و  او  نیز  قصد  همسر عزیز  مصر  می‌کند  و  بر  او  تاخت  می‌برد.  و لیکـن  رشـتۀ  دیگــری  او  را  محکم  و  استوار  می‌دارد،  و  او  را  از  سقوط  عملی  نجات  می‌دهد.  یوسف  به  ضعف  خود  در  برابر  مکر  و کید  زنان‌،  و  در  برابر  منطق  محیط‌،  و  در  برابر  فضای‌ کاخها  و  نیز  زنان  کاخها  پی  می‏برد،  ولی  به  دستاویز  محکم  الهی  چنگ  می‌زند  ...  در  این  داستان  نگاهی  و  جایگاهی  نیست که  دربارۀ  واقعیّت  شـخصیّت  و  سرشت  آن‌،  آراسته  و  پیراسته  شده  بـاشد.  از  لجـنزارهـای  جـاهلیّت  و گـل  و  لایهای  هنری  بوئی  به  مشام  نمی‌رسد.  چرا که  در  قرآن  واقعیّت  راست  و  درست  با  همۀ  زوایائی ‌که  دارد  نشان  داده  می‌شود  و  با  آرایه‌ها  و  پیرایه‌ها  واقعیّت  رنگـین  و  اندوده  نمی‌گردد  ...

4-عزیز  ...  عزیز  مصر  با  شخصیّت  سرشتی  ویژه‌اش‌،  با  سرشت  جامه  و  سـیمای  فرمانروائـیش‌،  با  ضعف  خودبزرگ‌بینی  و  فخرفروشیش‌،  چـیرگی  ریـاکـاری  و  دوروئی  اجتماعیش‌،  پوشاندن  و  پنهان  داشتن  ظواهر،  و  بالأخره  نجات  دادن  همچون  شخصیّتی  از  دستبرد  حوادث  ناگهانی  زمان  و  تاخت  مردمان‌،  همه  و  همۀ  ویـژگیهای  محیط  او  در  این  شخصیّت  جلوه‌گر  می‌آید.

(فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)

هنگامی  که  (‌عزیز  مصر)  دید  پیراهن  یـوسف  از  پشت  پاره  شـده  است‌،  گـفت‌:  ایـن  کار  از  نیرنگ  شـما  زنـان  سرچشمه  می‏گیرد.  واقعاً  نیرنگ  شـما  بزرگ  است‌.  ای یـوسف‌!  از  ایـن  (‌مـوضوع‌)  چشـم‌پوشی  کـن  و  (‌آن  را  پنهان  و  پوشیده  دار.  و  تو  ای  زن‌)  از  گناهت  استغفار  کن  (‌و  آمرزش  آن  را  از  خدا  بخواه‌)  بیگمان  تو  از  بزهکاران  بوده‌ای‌.(‌یوسف/  28و29) 

٥-‌زنان  ...  زنان  این  جامعه  با  همۀ  سیماهای  این  جامعه‌،  سر  و  صداهائی ‌که  پیرامون  همسر  عریز  مصر  و  غلام  او  به  راه  می‌افتد  و  در  شهر  می‌پیچد،  غلام  جوانی‌ کـه  از  انجام‌ کار  زشت  و  پلشت  سرباز  می زند  و  پاکی  درون  و  بیرون  او  پیدا  و  هویدا  است‌،  ناله  و  آه  عاشقانۀ  زنان  و  خودباختگی  ایشان  در  برابر  طلعت  دیـدار  یوسف‌،  اعتراف  زنانگی  ژرف  آنان  به  موضعگیری  زنی ‌کـه  دربارۀ  داستان  او  سـر  و  صـداهـا  راه  مـی‌انـداختند  و  موضعگیری  او  را  ناپسند  می‌شمردند،  احساسی  که  این  زن  با  این  اعتراف  پیدا  می‌کند  تا  بدانجا  که  این  اعتراف  بدو  جسارت  و  جرأت  می‌دهد  که  به  عشق  خـود  اقـرار  کند،  او  در  سایۀ  تسلیم  زنان  به  زنانگی  خودشان  خود  را  در  امن  و  امان  می‌یابد،  چرا که  مـحیط  خـاصّ  ایشـان  همچون  کاری  را  ساخته  و  پـرداخـته  مـی‌دارد  و  آن  را  توجیه  می‌کند،‌ گرایش  همۀ  زنان  به  سوی  یوسف  تا  او  را  تحریک ‌کنند  و گول  بزنند،  با  وجود  اعتراف  به  پاکی  او  در  نخستین  مرحله‌،  نظافت  و  طهارتی  که  از گفتار  ایشان  پیدا  است‌:

(حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ) (٣١)

ماشاء‌الله  این  آدمیزاد  نیست‌،  بلکه  این  فرشتۀ  بزرگواری  است‌. (یوسف/31)

 این  مطلب  را  از گفتار  یوسف  علیه السّلام  استنباط  می کنیم  و  برمی‌گیریم‌:

(قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٣٣)

 (‌یوسف  که  این  تهدید  همسر  عزیز  و  اندرز  زنان  مهمان  بــرای  فرمانبرداری  از  او  را  شـنید)  گـفت‌:  پروردگارا!  زندان  برای  من  خوشایندتر  از  آن  چیزی  است  که  مرا  بدان  فرامی‌خوانند،  و  اگر  (‌شرّ)  نیرنگ  ایشـان  را  از  مـن  ازنداری‌،  بدانان  می‌گرایم  و  (‌دامن  عصمت  به  معصیت  می‌آلایم  و  خویشتن  را  بـدبخت  مـی‌نمایم  و  آن  وقت‌)  از  زمرۀ  نادانان  می‌گردم‌. (‌یوسف/‌٣٣) 

تنها  همسر  عزیز  مصر  از  یـوسف  نـخواست ‌کـه  بـا  او  بیامیزد،  بلکه  همۀ  زنان  آن  طبقه  و  چین  بر  او  دویدند  و  پریدند!

٦-  محیط  ...  محیطی ‌کـه  از  لابـلای  هـمۀ  ایـن‌ کـارها  جلوه‌گر  می‌آید.  گذشته  از  این‌،  از  لابلای  کاری  که  در  حقّ  یوسف  می‌کنند،  با  وجود  این‌ که  پاکی  و  بیگناهی  او  برایشان  آشکار  و  نمودار  می‌گردد،  محیط  پیدا  و  هویدا  است‌.  کاری که  ایشان  در  حقّ  یوسف  می‌کنند  بدان  خاطر  است‌ که  رسوائی  را  پنهان ‌کنند،  و  اثری  از  نشانه‌های  آن  برجای  نگذارند،  هر چـند  کـه  پـاک  و  بیگناهی  بسـان  یوسف  را  قربان  آن‌ کنند:

(ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ) (٣٥)

بعد  از  آن  که  نشانه‌ها  (‌و  عـلائم  پـاکـدامـنی  یـوسف‌)  را  دیدند،  تصمیم  گرفتند  او  را  تا  مدّتی  زندانی  کنند.  (‌بـرای  این  که  سر  و  صداها  بخوابد  و  بلکه  زن  عزیز  نیز  بر  سر  عقل  بیاید  )‌. (‌یوسف/35) 

٧-  اگـر  شخصیّت  یوسف  علیه السّلام  را  دنبال‌ کنیم‌،  در  هیچ ‌یک  از  جایگاه‌های  داسـتان  سـیماهای  ایـن  شـخصیّت  را  از  دست  نخواهیم  داد،  شـخصیّتی  کـه  از  ارکـان  و  اصول  واقعی  خود  او  بـرجـوشیده  است‌،  و  در  بـندۀ  صـالح  و  انسان  بایستۀ  او  با  تمام  ویژگیهای  بشری  او  جـلوه‌گـر  شده  است‌،  و  از  پرورش  و  تربیت  و  آئـین  خـانوادگـی  نبوّت  او  مایه  گرفته  است‌.

یوسف  گر چه  در  زندان  و  تاریکیهای  زندان‌،  و  افزون  بر  آن  در  زندان  ظلم  و  تاریکیهای  آن‌،‌ گرفتار  و  اسیر  است‌،  از  دعوت  به  سوی  آئـین  خود  غافل  نـمی‌شود،  و  بـا  هوشیاری  و  نرمش  دل‌انگیز  خود  مردمان  را  بـه  سـوی  یزدان  جهان  مـی‌خوانـد،  و  در  ایـن  راه  دورانـدیشی  و  دورنگری  و  شـناخت  امـور  را  فـرامـوش  نـمی‌کند،  و  سرشت  محیط  و  خواستهای  روانـی  مـردمان  آن  را  از نظر  به  دور  نمی‌دارد.  همچنین  از  این ‌که  شخصیّت  خود  را  و  اخلاق  و  آداب  خود  را  زیبا کند  و  زیبا  جلوه  دهد  برای  خدمت  به  آئینی‌ که  مردمان  را  در  زندان  به  سوی   آن  فرامی‌خواند،  کمترین  غفلتی  نمی‌ورزد:

(وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (٣٦) قَالَ لا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (٣٨) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (٤٠) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الأمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ) (٤١)

دو  جوان  (‌از  خدمتگزاران  شاه‌)  همراه  یوسف  زنـدانـی  شدند.  یکی  ار  آن  دو  گفت‌:  من  در  خواب  دیدم  (‌که  انگور  برای‌)  شراب  می‌فشارم‌.  و  دیگری  گـفت‌:  مـن  در  خواب  دیدم  که  نان  بر  سـر  دارم  و  پرندگان  از  آن  مـی‌خورند.  (‌ای  یوسف‌!)  ما  را  از  تعبیر  آن  بیاگاهان  کـه  تو  را  از  زمرۀ  نیکوکاران  می‌بینیم‌؛ ‌(‌یوسف‌)  گفت‌:  پیش  از  آن  که  جیرۀ  غذائی  شما  به  شما  برسد،  شما  را  از  تعبیر  خوابتان  آگاه  خواهم  ساخت‌.  این  (‌تعبیر  رؤیا  و  خبر  از  غـیب‌)  کـه  بـه  شما  میگویم  از  چیزهائی  است  که  پروردگارم  بـه  مـن  آموخته  است  (‌و  به  من  وحی  فرموده  است‌)‌،  چرا  که  من  از  (‌ورود  به‌)  کیش  گروهی  دست  کشیده‌ام  کـه  بـه  خدا  نمی‌گروند  و  به  روز  بازپسین  ایـمان  نـدارنـد.  و  مـن  از  آئین  پدران  (‌و  نیاکان‌)  خود  ابراهیم  و  اسحاق  و  یعقوب  پیروی  کرده‌ام  (‌و  به  دنبال  ایشان  رفته‌ام‌)‌.  ما  (‌انبیاء‌)  را  نســزد  کــه  چیزی  را  انـباز  خدا  کنیم.  ایـن  (‌تـوحید  و  یگانه‌پرستی‌)‌،  لطف  خدا  است  در  حقّ  مـا  (‌انـبیاء  که  افتخار  تبلیغ  آن  را  پیدا  کرده‌ایم‌)  و  در  حقّ  همۀ  مردمان  (‌که  با  پذیرش  آن  راه  بهشت  را  می‌سپرند)  و لیکن  بیشتر  مــردمان  سپاسگزاری  (‌چنیـن  لطـفی  را)  نمی‏کنند  (‌و  چیزهائی  را  انباز  خدا  می‌نمایند  که  کاری  از  آنها  ساخته  نیست‌)‌.  ای  دوستان  زندانی  من‌!  آیا  خدایان  پراکـنده  (‌و  گوناگونی  که  انسـان  بـاید  پـیرو  هـر یک  از  آنـها  شـود)  بهترند  یا  خدای  یگانۀ  چیره  (‌بر  همه  چیز  و  کس‌؟‌)‌.  ایـن  مــعبودهائی  کـه  غیر  از  خدا  مـی‌پرستید،  چیزی  جز  اسمهای  (‌بی‌مسمّی‌)  نیست  که  شمـا  و  پدرانـتان  آنـها  را  خدا  نامیده‌ایـد.  خداونـد  حجّت  و  برهانی  بـرای  (‌خدا  نامیدن‌)  آنها  نازل  نکرده  است  (‌و  وحی  و  پـیامی  بـرای  معبود  بودن  آنـها  ارسـال  نـنموده  است‌)‌.  فرمانروائـی  از آن  خـدا  است  و  بس‌.  (‌ایـن‌،  او  است  کــه  بـر  کـائنات  حکومت  مـی‌کند  و  از  جمله  عقائد  و  عـبادات  را  وضـع  می‌نماید)‌.  خدا  دستور  داده  است  که  جز  او  را  نپرستید.  این  است  دین  راست  و  ثابتی  (‌که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صدق  آن  رهبرند)  ولی  بیشتر  مردم  نـمی‌دانـند  (‌که  حقّ  ایـن  است  و  جز  ایـن  پـوچ  و  نـاروا  است‌)‌.  ای  دوسـتان  زنـدانـی  مـن‌!  (‌ایـنک  تـعبیر  خواب  خـود  را  بشنوید)‌.  امّا  یکی  از  شما  (‌که  در  خواب  دیـده  است  کـه  انگور  برای  شراب  مـی‌فشارد،  آزاد  می‏گردد  و  دوبـاره  ساقی  مجلس  می‌شود  و)  به  سرور  خود  شراب  می‌دهد،  و  امّا  دیگری  (‌که  در  خواب  دیده  است  که  نان  بر  سر  دارد  و  مرغان  از  آن  می‌خورند،  آزاد  نمی‏گردد  و)  به  دار  زده  می‌شود  و  پرندگان  از  (‌گوشت‌)  سر  او  می‌خورند.  ایـن‌،  چیزی  است  که  از  من  دربارۀ  آن  نظر  خواستید  و  قطعی  و  حتمی  است‌. (‌یوسف/36-41)

 یوسف  با  وجود  همۀ  این  خصال  و  مزایا  انسان  است‌.  در  او  ضعف  بشری  است‌.  او  می‌خواهد  از  زندان  رهـا  و  آزاد  شود.  در  این  راستا  می خواهد  خبر  او  به  شاه  برسد،  بدان  امید که  توطئۀ  ستمگرانه‌ای  را  به‌ گوش  شاه  برساند  که  او  را  به  زندان  تاریک‌ کشانده  است‌.  هر چند که‌  یزدان  جهان  خواسته  است‌ که  بدو  بیاموزد  از  دیگران  قطع  امید  کند،  و  امیدش  تنها  به  خدا  باشد  و  بس‌:

(وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ) (٤٢)

 (‌یوسف  خطاب‌)  بـه  یکـی  از  آن  دو  کـه  مـی‌دانست  آزاد  می‏گردد  گفت‌:  مـرا  در  پـیش  سـرور  خود  (‌یـعنی  شـاه  مصر)  یادآور  شو  (‌و  شرح  حال  مرا  بدو  بگو.  باشد  که  از  زندان  رهایم  کند)‌.  امّا  اهریمن  آن  را  از  یادش  ببرد  که  در  پیش  سرورش  بازگو  کـند.  لذا  یـوسف  چند  سـالی  در  زندان  ماند  .... (  یوسف‌/42) 

آن ‌گاه  سیماهائی  از  این  شخصیّت  دیدار  می‌نماید  و  پس  از  سالها  زندان  خود  را  به  ما  نشان  می‌دهند.  شاه  خواب  دیـده  است‌.  کـاهنان  و  پـرده‌داران  از  تـعبیر  آن‌  عـاجز  می‌گردند.  دوست  زندانی  او  یوسف  را  به  یاد  می‌آورد.  پس  از  آن‌ که  تربیت  الهی  بندۀ  شایسته  و  بایسته  را  به  تمام  و کمال  پرورده  است  و  او  به  قضا  و  قـدر  ربّـانی  اطمینان  پیدا  کرده  است  و  به  سرنوشت  و  سرانجام  کار  خود  یقین  حاصل  نموده  است‌.  شاه  درخواست  می کند  او  را  پس  از  تعبیر  خوابی‌ که  دیده  است  به  پیش  او بیاورند.  یوسف  با  آرامش‌ کسی‌ که  به  خود  یقین  و  اطمینا‌ن  دارد،  پاسخ  می‌گوید،  و  نمی‌خواهد  به  ترک  زندان  خود  بگو‌ید  مگر  بعد  از  تحقیق  تهمت  و  اثبات  پاکی  و  بیگناهی  او: 

(وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ (٤٣) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأحْلامِ بِعَالِمِینَ (٤٤) وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤٥) یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (٤٦) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلا قَلِیلا مِمَّا تَأْکُلُونَ (٤٧) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلا قَلِیلا مِمَّا تُحْصِنُونَ (٤٨) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ (٤٩) وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (٥٠) قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥٣) وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ (٥٤) قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ) (٥٥)

شاه  (‌مصر)  گفت‌:  من  در  خواب  هفت  گاو  چاق  را  دیـدم  که  هفت  گاو  لاغر  آنـها  را  مـی‌خوردند،  و  هـفت  خوشۀ 

سـبز  و  (‌نـارس‌،  و  هـفت‌)  خوشۀ  خشک  (‌و  رسـیده‌)  را  دیدم  (‌که  خشکها  بر  سـبزها  مـی‌پیچند  و  آنـها  را  نـابود  می‌کنند)‌.  ای  بزرگان!  (‌علماء  و  حکماء‌)  اگر  خوابها  را  تعبیر  می‌کنید  (‌و  در  این  فن  سر  رشته  دارید)  نظر  خود  را  دربارۀ  خوابم  برایـم  بیان  دارید.  گفتند:  (‌این  خواب  از  زمرۀ‌)  خوابهای  پریشان  و  پراکنده  است  (‌و  جزو  اوهام  و  خیالات  آشفته‌ای  است  که  معنی  ندارند)  و  ما  از  تعبیر  (‌این ‌گونه‌)  خیالپردازیها  آگاه  نیستیم‌.  کسی  که  از  میان  آن  دو  (‌نفر  زندانی‌،  از  زندان‌)  نجات  یافته  بود  و  بعد  از  مدّتها  (‌سفارش  یوسف  را)  به  یاد  آورد،  گفت‌:  من  شما  را  از  تعبیر  چنین  خوابی  مطّلع  می‌گردانم‌.  مرا  بفرستید  (‌تا  آن  جوان  یوسف  نام  را  ببینم  که  او  در  این  کار  مـاهر  و  استاد  است‌)‌.  ای  یوسف‌!  ای  بسـیار  راسـتگو!  از  تـعبیر  خواب،  ما  را  آگاه  کن  کـه  (‌شـاه  دیـده  است‌:‌)  هـفت  گاو  لاغر،  هفت  گاو  چاق  را  خورده‌اند،  و  هفت  خوشۀ  خشک‌،  و  هفت  خوشۀ  سـبز  (‌بـه  هـم  پـیچیده‌انـد  و  رسـیده‌ها  نارسها  را  تباه  کرده‌اند)‌،  تا  این  که  من  بـه  سـوی  مـردم  برگردم  (‌و  تعبیر  تو  را  بـرای  ایشـان  بیان  دارم‌)‌.  امید  است  که  آنان  (‌تعبیر  خواب  را)  بدانند  و  (‌با  علم  و  فضل  تو  آشنا  شوند.  یوسف‌)  گفت‌:  باید  هفت  سال  پیاپی  (‌بـا  تلاش  هر چه  بیشتر،  گندم  و  جو)  بکارید،  و  آنچه  را  کـه  درو  می‏کنید  - ‌جز  اندکی  که  می‌خورید  -‌ در  خوشۀ  خود  نگاه  دارید.  پس  از  آن  (‌سالهای  خوش‌)  هفت  سال  سخت  درمی‌رسد  و  (‌قحطی  مـی‌شود  و  ایـن  سـالهای  سـخت‌)  آنــچه  را  کــه  بــه  خـاطرشان  انـدوخته‌ایـد  از  مـیان  برمی‌دارند،  مگر  مقدار  کمی  را  (‌که  بـرای  بـذر)  مـحفوظ  می‌نمائید.  سپس‌،  بعد  از  آن  (‌سالهای  خشک  و  سـخت‌)‌،  سالی  فرامـی‌رسد  کـه  بـارانـهای  فراوان  بـرای  مـردم  بارانده  و  به  فریادشان  رسیده  می‌شود  و  در  آن  شیرۀ  (‌انگور  و  زیتون  و  دیگر  میوه‌ها  و  دانـه‌های  روغنی‌)  را  می‏گیرند  (‌و  به  نعمت  و  خوشی  مـی‌افتند)‌.  شـاه  گـفت‌:  یوسف  را  به  پیش  من  آورید.  هنگامی  که  فرستادۀ  (‌شاه‌)  نزد  او  رفت‌،  گفت‌:  به  سوی  سرور  خود  بازگرد  و  از  او  بپرس‌:  ماجرای  زنانی  که  دستـهای  خود  را  بریده‌اند  چه  بوده  است‌؟  بیگمان  پروردگار  مـن  بس  آگاه  از  نیرنگ  ایشان  است‌.  (‌شـاه‌،  زنـان  را  احضار  کرد  و  بـدیشان‌)  گفت‌:  جریان  کار  شما  -‌ بدان ‌گاه  که  یـوسف  را  بـه  خود  خوانـدید  -‌ چگـونه  مـی‌باشد؟  (‌آیـا  بـه  شـما  گرائید  و  خواست  شما  را  پاسخ  گفت‌؟‌)‌.  گفتند:  خدا  منزّه  (‌از  آن‌)  است  (‌که  بندۀ  نیک  خود  را  رها  کند  که  دامن  طهر  او  بـه  لوث  گناه  آلوده  گردد!)  ما  گناهی  از  او  سراغ  نداریم.  زن  عزیز  (‌مصر)  گفت‌:  هم  اینک  حقّ  آشکار  می‌شود.  این  من  بودم  که  او  را  به  خود  خوانـدم  (‌ولی  نیرنگ  مـن  در  او  نگـرفت‌)  و  از  راسـتان  (‌در  گفتار  و  کردار)  است‌.  ایـن  (‌اعتراف  من‌)  بدان  خاطر  است  که  (‌یوسف‌)  بداند  من  در  غیاب  (‌او،  جز  حقّ  نمیگویم  و  نبودن  او  را  بـرای  خود  مغتنم  نـمی‌شمرم  و)  بـدو  خیانت  نمی‏کنم،  و  خداونـد  بی‏گمان  نیرنگ  نیرنگبازان  را  (‌به  سوی  هـدف‌)  رهـنمود  نمی‌کند  (‌و  به  هدف  نمی‌رسـاند،  و  بلکه  باطل  و  بـیهوده  می‌گرداند)‌.  من  نفس  خود  را  تبرئه  نمی‌کنم  (‌و  خویشتن  را  بیگناه  نمی‌دانم‌)  چرا  کـه  نـفس  (‌ســرکش  طبیعتاً  بـه  شهوات  می‌گراید  و  زشتیها  را  تزیین  می‌نماید  و  مردمان  را)  به  بدیها  و  نابکاریها  می‌خواند،  مگر  نـفس  کسـی  که  پروردگارم  بدو  رحـم  نـماید  (‌و  او  را  در  کنف  حمایت  خود  مصون  و  محفوظ  فرماید)‌.  بیگمان  پـروردگارم  دارای  مغفرت  و  مرحمت  فـراوانـی  است‌.  (‌هنگامی  که  پاکی  یوسف  در  پیش  شاه  مسلّم  گردید)  شاه  گفت‌:  او  را  به  نزد  من  بیاورید  تا  وی  را  (‌از  افراد  مـقرّب  و)  خـاصّ  خود  کنم‌.  وقتی  که  یـوسف  را  آوردنـد  و  شـاه‌)  بـا  او  صحبت  نمود  (‌بر  مـحبّتش  افزود  و  بدو)  گفت‌:  از  امروز  تو  در  پیش  ما  بزرگوار  و  مـورد  اطمینان  و  اعـتمادی‌.  یوسف  گفت‌:  مرا  سرپرست  اموال  و  محصولات  زمـین  کـن‌،  چرا  کـه  مـن  بسـیار  حـافظ  و  نگهدار  (‌خـزائـن  و  مســـتغلّات‌،  و)  بس  آگاه  (‌از  مســـائل  اقـتصادی  و  کشاورزی‌)  میباشم. (‌یوسف/43-55)

 از  این  لحظه‌ که  شخصیّت  یوسف  در  آن ‌کامل  و  پخته  و  هـوشیار  و  مــطمئن  و  آرام  و  دارای  یـقین  و  اعـتماد  می‌گردد،  می‌بینیم  که  این  شخصیّت  در  صحنۀ  حـوادث  منحصر  به  فرد  و  برجسته  می‌گردد،  و  شخصیّتهای  شاه  و  عزیز  و  زنان  و  محیط‌،  پنهان  از  دیدگاه  می‌شوند.  روند  قرآنی  این  دگرگونی  در  داستان  و  در  واقعیّت  زندگی  را  با  این  چنین  سخنانی  تهیّه  می‌بیند  و  فراهم  می‌آورد:

(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (٥٦) وَلأجْرُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ) (٥٧)

 (‌شاه  پیشنهاد  یوسف  را  پذیرفت  و  او  وزیـر  اقتصاد  و  دارائی  شد)  و  بدین  منوال  یوسف  را  در  سرزمین  (‌مصر  بالا  بردیم  و  جاه  و  جلال  و)  نـعمت  و  قدرت  دادیـم‌.  در  آنجا  هر  کجا  که  می‌خواست  منزل  می گزید  (‌و  هر گونه  که  می‌خواست  دخل  و  تصرّف  می‌کرد.  آری‌!)  ما  نعمت  خود  را  به  هر  کس  کـه  بخواهـیم  (‌و  شـایسته  بـدانـیم‌)  می‌بخشیم  و  پاداش  نیکوکاران  را  ضائع  نمی‌گردانیم‌.  و  پاداش  آخرت‌،  برای  کسانی  که  (‌در  دنیا)  ایمان  می‌آورند  و  پرهیزکاری  می‏کنند،  بهتر  (‌و  والاتر  از  پاداش  دنیوی  ایشان‌)  است. (یوسف/  56و57)

از  این  لحظه  به  بعد  می‌بینیم  ایـن  شخصیّت  با  انـواع  دیگری  از  بلاها  و گرفتاریها  رویاروی  می‌شود،  بلاها  و  گرفتاریهائی ‌که  با  انواع  بلاها  و گرفتاریهای  پیشین  فرق  اساسی  دارند.  این  شـخصیّت  هـم  بـا  آنـها  رویاروی  می‌شود  با  کمال  پختۀ  هوشیارانـه‌،  و  بـا  آرامش  خـاطر  بی‌دغدغه  دارای  اطمینان  و  اعتماد.

8-  یوسف  را  می‌یابیم  در  حالی ‌که  برای  نـخستین  بـار  پس  از  انجام  آن  کاری ‌کـه  در گـذشته  در  حـقّ  او  روا  داشته‌اند  با  برادرانش  رویاروی  می‌گردد،  بدان ‌  گاه  کـه  یوسف  با  مقایسۀ  با  ایشان  والاتر  و  تواناتر  است  ...  ولی  ما  او  را  آشکـارا  در  رفـتار  و کـردار  ثـابت  و  استوار  می‌یابیم‌:

(وَجَاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (٥٨) وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَلا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (٥٩) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَلا تَقْرَبُونِ (٦٠) قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (٦١) وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (٦٢)

 (‌قحطی  و  خشکسالی  در  اطراف  مصر  به  غایت  رسید  و  مردم  از  هـر  سـو  بـدانجا  سـرازیر  شـدند)  و  بـرادران  یوسف  (‌نیز  همچون  دیگران  از  کنعان  شام  عازم  مصر  گشتند)  و  به  پیش  یوسف  آمدند،  و  او  ایشان  را  شنا‌خت‌،  ولی  آنان  وی  را  نشناختند.  (‌یوسف  به  گونۀ  شایسته  از  آنــان  پذیرائی  کـرد  و  بـار  و  بـنه  ایشـان  را  چنان  کـه  می‌خواستند  آماده  نمود)  و  هنگامی  که  بار  و  بنه  و  توشۀ  ایشان  را  آماده  ساخت‌،  گفت‌:  (‌از  سخنان  شـما  فهمیدم  که  برادر  دیگری  از  پدر  دارید.  دفعۀ  آینده‌)  برادر  پدری  خـود  را  نـزد  مـن  آوریـد  (‌و  از  چـیزی  نـترسید)  مگـر  نمی‌بینید  که  من  پیمانه  را  به  تمام  و  کمال  می‌دهـم  (و  حقّ  آن  را  اداء  می‌کنم‌)  و  بهترین  میزبانم‌؟  و  اگر  او  را  نزد  من  نیاورید  (‌بدانـید  که  چیزی  بـه  شـما  داده  نمی‌شود  و)  هیچ‌گونه  گندم  و  حبوباتی  (‌از  غلّه  و  محصولات‌)  به  شما 

نمی‌دهم‌،  و  دیگر  به  پیش  مـن  نـیائید.  (‌بـرادران  یـوسف  پاسخ  دادند  و)  گفتند:  ما  با  پـدرش  گفتگو  مـی‌نمائیـم‌،  و  حتماً  (‌برای  جلب  موافقت  پدر  می‌کوشیم  و)  ایـن  کار  را  خواهیم  کرد.  (‌سپس  هنگامی  که  آهنگ  کوچیدن  کردند،  یوسف‌)  به  کارگزاران  خود  گـفت‌:  (‌پـول‌)  کـالائی  را  که  پرداخته‌اند  در  میان  بارهایشان  بگذارید،  شـاید  پس  از  مراجعت  به  خانوادۀ  خویش‌،  بدان  پی  ببرند  و  بلکه  (‌بـر  وفای  به  عهد  ما  اطمینان  یابند  و  بر  برادر  خود  بـنیامین  بترسند  و  همراه  او  به  پیش  ما)  برگردند.(‌یوسف/58-62‌)

  ٩-  یوسف  را  خواهیم  دید  بدان‌ گاه‌ که  با  پیام  خـدا  بـدو  کارها  را  روبه‌راه  می‌کند  و  امور  را  می‌گرداند،  چگونه  برادر  خود  را  نگاه  می‌دارد.  پس  بنگریم  بـه  شـخصیّت  پختۀ  هوشیار  حکیم  مطمئنی ‌که  خـویشتندار  و  شکـیبا  است‌:

(وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٦٩) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ (٧٠) قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ (٧١) قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ (٧٢) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ (٧٣) قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کَاذِبِینَ (٧٤) قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (٧٥) فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (٧٦) قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ (٧٧) قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَیْخًا کَبِیرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (٧٨) قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ) (٧٩)

و  وقتی  که  به  (‌سرای‌)  یـوسف  داخل  شـدند،  بـرادرش (‌بنیامین‌)  را  نزد  خود  جای  داد  (‌و  پنهانی  بدو)  گفت‌:  من  برادر  تو  (‌یوسف‌)  هستم‌،  و  از  کارهائی  که  آنان  کرده‌اند  ناراحت  مباش‌.  هنگامی  که  بار  و  بنه  آنان  را  آماده  کرد،  پیمانۀ  (‌قیمتی  شاه  را)  در  بار  برادرش  (‌بـنیامین‌)  نهاد.  پس  (‌از  رهسپار  شدن  و  پیمودن  مسافتی‌)  ندا  دهنده‌ای  (‌از  اطرافیان  یوسف‌)  فریاد  برآورد:  ای  کاروانیان‌!  شما  دزدید.  (‌بایستید  و  تکان  مخورید.  برادران  یـوسف  از  این  صدا  به  هم  آمدند  و)  رو  بدیشان  کـرده  گـفتند:  چه  چیز  گم  کرده‌اید؟  گفتند:  پیمانۀ  شـاه  را  گـم  کرده‌ایــم  و  هر کس  آن  را  برگرداند،  بار  شتری  در  برابر  آن  می‏گیرد.  (‌رئیس  آنان  هم  تأکید  کرد  و  گفت‌:‌)  و  مـن  شـخصاً  ایـن  پاداش  را  تضمین  می‌کنـم‌.  (‌برادران  یـوسف‌)  گفتند:  بـه  خدا  سوگند!  شما  (‌از  روی  رفتار  و  کردار  دو  سفری  که  بدینجا  داشته‌ایم  هر  آینه‌)  می‌دانید  ما  نـیامده‌ایـم  تـا  در  سرزمین  (‌مصر)  فساد  و  تباهی  کنیم  و  ما  هیچ‌ گاه  دزد  نبوده‌ایـم‌.  (‌اطـرافیان  یـوسف‌)  گفتند:  اگر  شـما  دروع  بگوئید،  سزای  آن  (‌کسی  که  دزدی  کرده  باشد  در  عرف  شما)  چیست‌؟  (‌برادران  یوسف‌)  گفتند:  سزای  آن  (‌کسی  که  دزدی  کرده  باشد،  این  است  که‌)  هر کس  آن  پیمانه  در  بارش  یافته  شود،  خودش  (‌بنده  و  گروگان  به‌)  سـزای  آن  گردد.  (‌آری‌!)  مــا  ایـن  چنین‌،  سـتمکاران  را  کـیفر  می‌دهیم‌.  (‌یوسف‌)  نخست  بـارهای  دیگران  را  پـیش  از  بار  برادرش  (‌بنیامین‌)  بازرسی  کرد،  و  سپس  پـیمانه  را  از  بار  برادرش  بیرون  آورد.  ما  اینگونه  بـرای  یـوسف  چاره‌سازی  کردیم  (‌و  نقشه  و  طرح  انداختیم  تا  بـتوانـد  بـنیامین  را  بـه  گونه‌ای  نزد  خود  نگاه  دارد  کـه  دیگر  برادران  متوجّـه  نشوند  و  تسلیم  فرمـان  او  گردند)‌.  چرا  که  یوسف  طبق  آئین  شاه  مصر  نمی‌توانست  برادرش  را  بگیرد،  مگر  این  که  خدا  می‌خواست‌.  (‌ما  هم  که  خدائـیـم  خواستیم  و  یوسف  را  به  زیـور  دانشـی  فراخور  حـال  آراستیم  و  او  در  پرتو  آن  توانست  راه  بازداشت  بـرادر  را  پیدا  کند.  بلی  ما  با  اعطای  دانش‌)  درجات  هر کس  را  که  بخواهیم  بالا  می‌بریم  (‌همان ‌گونه  که  درجات  یـوسف  را  بالا  بردیم‌.  البتّه‌)  بـالاتر  از  هـر  فرزانـه‌ای‌،  فرزانـه‌تری  است  (‌و  خدا  هم  از  همه  فرزانه‌تر  است‌.  برادران  یوسف‌)  گفتند:  اگر  (‌بنیامین‌)  دزدی  کند  (‌جای  شگفت  نیست‌،  که  آن  را  از  سـوی  مـادر  بـه  ارث  بـرده  است‌)  و  بـرادرش  (‌یوسف  نیز  که  هر  دو  از  یک  مادرند)  قبلاً  دزدی  کـرده  است‌.  یوسف  (‌از  این  سخن  سـخت  نـاراحت  شـد،  ولی‌)  ناراحتی  را  در  درون  خود  پنهان  کرد  و  نگـذاشت  از  آن  مطّلـع  شوند.  (‌امّا  در  دل‌)  گفت‌:  شما  مقام  و  منزلت  بـدی  (‌در  پیشگاه  خدا)  دارید  (‌چرا  که  بـرادر  خود  را  از  پـدر  دزدیدید  و  او  را  به  چاه  انداختید  و  از  پدرتان  نـافرمانی  کردید  و  بدو  دروغ  گفتید  و  هنوز  که  هنوز  است  کینه  او  را  به  دل  دارید  و  اینک  هم  وی  را  دزد  می‌نامید)  و  خدا  (‌از  هر  کسی‌)  آگاه‌تر  از  چیزی  است  که  بیان  می‌دارید  (‌و  به  من  نسبت  مـی‌دهید)‌.  گفتند:  ای  عزیز  (‌مصر!)  او  پـدر  بزرگواری  دارد،  یکی  از  مـا  را  بـه  جـای  او  بگیر  (‌و  بـه  بندگی  بپذیر،  و  بدین  وسیله  نیکی  خود  را  در  حقّ  ما  بـه  اتمام  برسان‌)  که  ما  تو  را  از  نیکوکاران  مـی‌بینیم‌.  گفت‌:  پناه  بر  خدا  که  ما  (‌این  کار  را  بکنیم  و)  غیر  از  آن  کس  را  بگیریم  که  کالای  خود  را  نزد  او  یافته‌ایم‌.  ما  (‌اگـر  چنین  کنیم‌)  در  آن  صورت  (‌بیگناه  را  بجای  گناهکار  گرفته  و)  از  زمرۀ  ستمکاران  خواهیم  بود. (‌یوسف/69-79) 

  10-‌آن‌ گاه  با  یوسف  رویاروی  می‌شویم‌،  در  آن  اوضاع  و  احوالی‌ که  درد  و  محنت  یعقوب  به  اوج  خود  رسـیده  است‌،  و  یزدان  سبحان  مقدّر  و  مقرّر  فرموده  است  بلاها  و  آزمونهائی  که  گریبانگر  او  و  خانواده‌اش  گردیده  است  برطرف  شود  و  رخت  بربندد.  یوسف  برای  پدر  و  مادرش  و  برای  خانواده‌اش  به  فریاد  آمده  است  و  مــهر  آنان  وی  را  برانگیخته  است‌.  می‌بیند که  بـرادرانش  به  زیان  و  ضرر  آشکاری ‌گرفتار  آمده‌اند  و  وضـع  بـد  و  ناگواری  را  پیدا  کرده‌اند.  دلش  به  حال  ایشان  می‌سوزد،  و  خویــش  را  بدیشان  معرّفی  مـی‌کند،  و  با  سـرزنش  مهربانانه‌ای  پرده  از کار  خود  برمی‌دارد،  و  بزرگوارانـه  آنان  را  می‌بخشد  و  مورد  عفو  خود  قرار  می‌دهد،  عفوی  که  در  جای  مناسب  می‌آید،  و  همۀ  شرائـط  و  ظـروف‌،  پیام  آن  را  می‌دهد  و  بدان  اشارت  دارد،  و  از  همچون  شخصیّتی  با  همچون  نشانه‌ها  و  سیماهائی ‌که  دارد  انتظار  آن  می‌رود  و  بس‌:

(فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ (٨٨) قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ (٨٩) قَالُوا أَئِنَّکَ لأنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (٩٠) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِنْ کُنَّا لَخَاطِئِینَ (٩١) قَالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (٩٢) اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ) (٩٣)

 (‌فرزندانش  فرمان  او  را  گردن  نهادند  و  رهسپار  مـصر  شدند)  و  چون  به  پیش  یـوسف  رفتند  گفتند:  ای‌  عزیز  (‌مصر!)  ما  را  و  خاندان  مـا  را  انـدوه  فرا  گرفته  است  و  (‌جسم  و  روح  مـا  را  زیـان  رسـیده  است  و  بـرای  خرید  مواد  غذائی‌)  کالای  اندکی  با  خـود  آورده‌ایــم  (‌که  گمان  نمی‌رود  از  ما  پذیرفته  گردد  و  چیزی  که  مورد  نیاز  مـا  است  با  آن  خریداری  شود.  بیا  و)  بر  ما  ببخش  و  بـار  و  کالای  ما  را  (‌بدان  اندازه  که  نیازمندیم‌)  به  تـمام  و  کـمال  بده  بیگمان  خداوند  بخشندگان  را  (‌به  بهترین  وجه‌)  جزا  می‌دهد.  (‌مهر  برادری  در  دل  یوسف  بجنبید  و  خواست  خویشتن  را  به  آنان  بشناساند.  سرزنش ‌کنان  بـدیشان‌)  گفت‌:  آیا  بدانگاه  که  (‌یوسف  را  به  چاه  انداختید،  و  پس  از  او  اذیّت  و  آزارها  به  بنیامین  رساندید  و  او  را  در  فراق  برادر  داغدار  نمودید)  از  روی  نادانی  (‌جوانی‌)  نسبت  به  یوسف  و  برادرش  می‌دانید  چه  (‌عمل  زشت  و  ناپسندی‌)  کردید؟  گفتند:  آیا  تو  واقعاً  یـوسف  هسـتی‌؟  گـفت‌‌:  مـن  یوسفم  و  این  برادر  من  است‌.  به  راستی  یزدان  بر  ما  منّت  گذ‌ارده  است  (‌زیرا  که  ما  را  از  بلاها  رهانیده  و  دوبا‌ره  به  هم  رسانیده  و  سلامت  و  قدرت  و  عزّت  بخشیده  است‌)‌.  بیگمان  هر کس  (‌خدا  را  پیش  چشم  دارد  و  از  او  بترسد  و)  تقوا  پیشه  کند  و  (‌در  بـرابـر  گرفتاریها  و  مصیبتها)  شکیبائی  و  استقامت  ورزد  (‌خداوند  پاداش  او  را  خواهد  داد)  چرا  که  خدا  اجر  نیکوکاران  را  ضـائع  نـمی‌گردانـد.  گفتند:  بــه  خـدا  سوگند!  خــداونـد  تو  را  (‌بـه  سبب  پرهیزگاری  و  شکیبائی  و  نـیکوکاری‌)  بـر  مـا  برگزیده  است  و  برتری  بخشیده  است‌،  و  ما  بیگمان  (‌در  کاری  که  در  حقّ  تو  و  برادرت  روا  داشته‌ایم‌)  خطا کار  بوده‌ایـم‌.  (‌یوسف  پاسخ  داد  و)  گفت‌:  امروز  هیچ ‌گونه  سرزنش  و  توبیخی  نسبت  به  شما  در  میان  نیست  (‌و  بـلکه  از  شـما  درمـــی‌گذرم  و  بـــرایـتان  طـلب  آمـرزش  مــی‌نمایم‌.  ان‌شــاء‌اللـه‌)  خداونـد  شما  را  مـی‌بخشاید،  چـرا  کـه  او  مهربانترین  مهربانان  است  (‌و  مغفرت  و  مرحمت  خود  را  شـامل  نــادمان  و  تـوبه‌کاران  مـی‌نماید.  پس  از  آن‌،  یوسف  از  حال  پدر  پرسید.  وقتی  که  از  اوضاع  و  احوال  او  آگاه  گردید،  بدیشان  گفت‌:‌)  این  پیراهن  مرا  با  خود  (‌به  کنعان‌)  ببرید  و  آن  را  بر  چهرۀ  او  بیندازید  تا  (‌نشانی  بر  پیدا  شدن  من  بوده  و  روشنی ‌بخش  دل  و  دیده‌اش  شود  و  دوباره‌)  بینا  گردد  (‌و  پردۀ  تاریک  غم  و  اندوه  از  جلو  چشـمانش  بـزدایـد  و  خرّم  و  خندانش  نـماید)  و  همۀ  خانوادۀ  خود  را  به  نزد  من  بیاورید. (‌یوسف/88-93)

  ١1-  در  پایان‌،  آن  جایگاه  بزرگوارانه  دل‌انگیز  پـدیدار  می‌آید  ...  جایگاه  ملاقات  همگان  با  یوسف ‌که  در  اوج  سلطه  و  قدرت  خود  است‌،  و  آشکارا  خـواب  او  تعبیر  می‌شود  و  رویاهایش  تحقّق  پیدا  می‌کند  ...  او  از  همۀ  این  چیزها  خویشتن  را  بیرون  مـی‌کشد  و  بـه ‌گـوشه‌ای  می‌رود  و  با  خدای  خویش  خلوت  می‌کند  و  از  همه  چیز  می‌پردازد،  و  مخلصانه  به  مناجات  او  می‌پردازد  و  همه  چیز  دیگر  را  به  پشت‌ گوش  می‌اندازد:

(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (١٠١)

 (‌یـــوسف  رو  بـــه  خـدا  کـرد  و  گـفت‌:‌)  پروردگارا!  (‌ســپاسگزارم  که  بـخش  بـزرگی‌)  از  حکومت  بـه  مـن  داده‌ای  و  مـرا  از  تــعبیر  خوابـها  آگاه  سـاخته‌ای‌.  ای  آفریدگار  آسمانها  و  زمین‌!  تو  سرپرست  من  در  دنـیا  و  آخرت  هستی‌.  (‌همۀ  امور  خود  را  بـه  تـو  وامــی‌گذارم  و  خویشتن  را  در  پناه  تو  می‌دارم‌)‌.  مرا  مسلمان  بمیران  و  به  صالحان  ملحق  گردان. (‌یوسف/101) 

شخصیّت  یوسف‌،  شخصیّت  یگانۀ  کاملی  است‌.  دارای  همۀ  واقعیّت  شخصیّت  است‌،  واقعیّتی‌ که  ارکان  و  اصول  واقعیّت  را  در  پیدایش  و  محیط  خو‌د  جلوه‌گر  می‌سازد.

  12-‌یعقو‌ب  ...  یعقوب  پدر  با  محبّت  غمزده‌ای  است‌.  پیغمبر  با  اعتماد  به  خدا  رسیده‌ای  است‌.  او  با  هر  دو تای  شادی  و  هراس  با  آن  خواب  وعده‌دهنده‌ای ‌که  یـوسف  دیده  است  یکجا  رویاروی  می‌گردد.  یعقوب  در  ایـن  خـواب  مژده‌های  آیندۀ  خوشایند  و  امیدبخشی  را  می‏یابد.  در  عین  حال  از  وسوسه‌ها  و کارهای  اهریمن  در  هراس  است‌.  می‌ترسد که  اهریمن  به  دل  و  درونـهای  پسرانش  رخنه‌ کند  و  ایشان  را  به  انجام ‌کارهای  ناپسند  بکشاند.  شخصیّت  یعقو‌ب  به  تمام  و کمال  و  با  همۀ  زوایای ‌آن ‌‌جلوه‌گر و پدیدار می‌آید: 

(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (٤) قَالَ یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٥) وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)

 (‌ای  پیغمبر!  به  یاد  دار)  آنگاه  را  که  یـوسف  بـه  پـدرش  گفت‌:  ای  پدر!  من  در  خواب  دیـدم  که  یـازده  سـتاره‌،  و  همچنین  خورشید  و  مـاه  در  بـرابـرم  سـجده  می‏کنند.  (‌پــدرش‌)  گـفت‌:  فرزند  عزیزم‌!  خواب  خود  را  بـرای  برادرانت  بازگو  مکن‌،  (‌چرا  که  مایۀ  حسد  آنان  می‌شود،  و  اهــریمن  ایشــان  را  بـر آن  مـی‌دارد)  کـه  بـرای  تـو  نــیرنگبازی  و  دسـیسه‌سازی  کنند.  بیگمان  اهـریمن  دشمن  آشکار  انسـان  است‌.  همانگونه  (‌کـه  در  خواب  خویشتن  را  سرور  و  برتر  دیدی‌)  پروردگارت  تو  را  (‌به  پیغمبری‌)  برمی‌گزیند  و  تعبیر  خوابها  را  به  تو  می‌آموزد  (‌و  با  خلعت  نـبوّت  تـو  را  مـفتخر  مـی‌سازد)  و  بر  تو  و  خاندان  یعقوب  نعمت  خود  را  کامل  می‌کند،  همان ‌طور  که  پیش  از  این  بر  پـدرانت  ابـراهـیم  و  اسـحاق  کـامل  کـرد.  بیگمان  پروردگارت  بسـیار  دانـا  و  پـرحکمت  است  (‌و  می‌داند  چه  کسی  را  برمی‏گزیند  و  خلعت  نبوّت  را  به  تن  چه  کسی  می‌کند)‌.(‌یوسف/4-6‌)

  آن‌ گاه  ابن  شخصیّت  را  می‌یابیم  با  تـمام  واقعیّت  شخصیّت  بشری  پیغمبری،  در  حالی ‌که  پسرانش  با  او  دربارۀ  یوسف  صحبت  می‌کنند.  پس  از  آن  ناگهان  او  را  دچار  فاجعه  می‌کند:           

(قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (١٤) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٥) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (١٦) قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)

 (‌پس  از  اتّفاق  آنان  بر  دور  داشتن  یوسف‌،  به  پدرشان‌)  گفتند:  پدر  جان‌!  چرا  نسبت  به  یـوسف  بـه  مـا  اطمینان  نمی‌کنی‌؟  در  حالی  که  ما  خیرخواه  او  می‌باشیـم  (‌و  جز  محبّت  و  خلوص  از  ما  ندیده  است  و  راهنما  و  دلسوز  وی  بوده  و  هستیم‌)‌.  فردا  او  را  بـا  مـا  بفرست  (‌تـا  در  میان  چمنزارها  و  گلزارها)  بخورد  و  بازی  کند  و  ما  مـراقب  و  نگهبان  وی  خواهیم  بود.  گفت‌:  اگر  او  را  از  پیش  من  دور  کنید  و  ببرید،  ناراحت  و  غمگین  می‌گردم‌.  مـی‌ترسم  کـه  شما  از  او  غافل  شوید  و  گرگ  وی  را  بخورد.  گفتند:  اگر  گرگ  او  را  بـخورد،  در  حالی  کـه  مـا  گروه  نیرومندی  هستیم  (‌و  از  او  محافظت  می‌کنیم‌)  در  این  صـورت  مـا  زیانمندانی بیش  نخواهیم  بود(و جز ننگ  و عار  بهره ای نخواهیم  داشت). هنگامی که او را بردند  و تصمیم گرفتند که او را به ژرفای چاه بیندازند (و عاقبت هم نقشۀ خود را اجراء کردند)، در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده  آنان را به این کاری که (در حقّ تو) کردند آگاه خواهی ساخت، در حالی که نخواهند فهمید (که تو برادر ایشان یوسف هستی. همان برادری که بر نیرنگ او همداستان شدند و گمان بردند که از دست او آسوده گشتند). شبانگاه گریه کنان پیش پدرشان برگشتند (و شیون سر دادند). گفتند: ای پدر! ما رفتیم و سرگرم مسابقۀ (دو وتیراندازی) گشتیم و یوسف را نزد اثاثیۀ خود گذاردیم و گرگ (آمد و) او را خورد. تو هرگز (سخنان9 ما را باور نمی داری، هر چند هم راستگو باشیم(چرا که یوسف را بسیار دوست می داری و ما را بدخواه او می انگاری). پیراهن او را آلوده به خون دروغین بیاوردند (و به پدرشان نشان دادند. پدر) گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نخورده است و او زنده است ) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من) صبر جمیل است. (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید) و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوۀ رسواگرانه ای که می گوئید. (یوسف/11-18)

سپس با این شخصیّت – با تمام واقعیّتی که این شخصیّت دارد – برخورد می کنیم، در حالی که پسرانش بار دیگر از او می خواهند که مایۀ آرامش خود را بدیشان سپارد... یعنی برادر کوچک یوسف را در اختیار ایشان گذارد... زیرا عزیز مصر – یوسف – که وی را نمی شناسند  او را از آنان خواسته است! تا در مقابل بردن او به پیش عزیز مصر بدیشان باری دهد از آن در سالهای خشکسالی تغذیه کنند!

(فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٦٣) قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلا کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (٦٤) وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (٦٥) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلا أَنْ یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ (٦٦) وَقَالَ یَا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (٦٧) وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا کَانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِلا حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٦٨)

هنگامی که به پیش پدرشان برگشتند (داستان خود را با عزیز مصر بازگو کردند و از مراحم و الطاف او بسی سخن راندند و ) گفتند : (اگر بنیامین را با خود نبریم این دفعه چیزی به ما داده نخواهد شد و ) از گندم و حبوبات محروم می شویم، پس برادرمان را با ما بفرست تا کیل و پیمانه ای دریافت داریم و (خوراک مورد نیاز خانواده را با خود بیاوریم. قول می دهیم که ) ما نگهبان و حافظ او باشیم (یعقوب به یاد گذشته ها افتاد و ) گفت: آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همان گونه که دربارۀ برادرش(یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! (نه من شما را امین نمی دانم و فرزند خود را به شما نمی سپارم. حافظ و نگهبان فقط خدا است و) خدا بهترین حافظ و نکهدار است و از همۀ مهربانان مهربانتر است (او مرا و فرزند مرا کافی است). هنگامی که بارهای خود را باز کردند، دیدند که (پول)کالای ایشان (در داخل بارهایشان گذارده شده و) بدیشان برگشت داده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر (بیش از این الطاف عزیز مصر) چه می خواهیم؟!این (بهای) کالای ما است که به ما پس داده شده است. (پس بهتر است برادرمان را با ما بفرستی) و ما برای خانوادۀ خود  مواد  غذائی  (‌بـیشتری‌)  بـیاوریم  و  از  بـرادر  خود  محافظت  کنیم  و  بار  شتری  را  (‌بر  مقدار  قبلی‌)  بیفزائـیم  که  آن  (‌چیزی  که  با  خود  آورده‌ایم  با  توجّه  بـه  جود  و  لطف  عزیز  مـصر)  اندک  است‌.  (‌سرانـجام  یـعقوب  گـول  سحنان  فرزندان  را  خورد.  ولی  برای  اطمینان  خـاطر)  گفت‌:  من  هرگز  او  را  با  شما  نخواهم  فرستاد  تا  ایـن  که  عهد  و  پیمان  مؤکّد  و  استوار  با  سوگند  به  خدا،  بـا  من  نبندید  که  او  را  (‌سالم‌)  بـه  مـن  بـرمی‌گردانـید،  مگر  کــه  (‌بر اثر  مرگ  و  یا  غلبۀ  دشمن  و  یا  عامل  دیگر)  قدرت  از  شـما  سـلب  گردد.  (‌فرزندانش  پـیمانش  را  پـذیرفتند  و  خدای  را  به  شهادت  طلبیدند.)  هنگامی  که  با  پـدر  پـیمان  بستند،  گفت‌:  خداوند  آگاه  و  مطّلع  بر  آن  چیزی  است  که  (‌به  همدیگر)  می‏گوئیم.  (‌یعقوب  به  عـهد  و  پـیمان  مؤکّد  فـرزندان  خود  دل  بست  و  شـفقت  پـدری  او  را  بر  آن  داشت  که  آنان  را  راهنمائی  و  نصیحت  کـند)  و  گفت‌:  ای  فرزندانم‌!  از  یک  در  (‌بـه  مـصر)  داخل  نشوید.  بلکه  از  درهای  گوناگون  وارد  شوید  (‌تا  از  حسادت  حسودان  و  چشم  زخم  پلیدان  درامان  بمانید.  ولی  بدانید  کـه  مـن  بـا  این  تدبیر)  نمی‌توانم  چیزی  را  که  خدا  مقرّر  کرده  بـاشد  از  شمـا  بدور  سازم‌.  (‌یقیناً  آنچه  باید  بشود  مـی‌شود،  و  راهی  برای  دفع  بــلا  جز  رعـایت  اسـباب  و  علل  پـیدا  و  توسّل  به  خدا  سـراغ  نـدارم‌)‌.  تـنها  حکـم  و  فرمان  از آن  یزدان  است‌.  (‌دافع  شرّ  و  جالب  خیر  جـهان  فقط  ایـزد  سبحان  است‌)‌.  بـر  او  تـوکّل  مـی‌کنم  (‌و  ار  او  اسـتمداد  مــی‌جویم  و  کـارم  را  بـدو  واگذار  مـی‌کنـم‌)  و  باید  کـه  توکّل‌کنندگان  بر  او  توکّل  کنند  و  بس  (‌و  کار  خویش  را  بدو  حواله  دادند.  سفارش  پدر  را  پذیرفتند)  و  هنگامی  که  از  همان  طریق  و  به  همان  شیوه  (‌به  مصر)  وارد  شـدند  که  پدرشان  بدیشان  دسـتور  داده  بـود،  چنین  ورودی  آنان  را  از  آنچه  خدا  خواسته  بود  بدور  نداشت  و  (‌حذر  بــا  قـدر  برنیامد  و  در  مصر  بـه  دزدی  مـتّـهم  شـدند  و  برادرشان  بـنیامین  بـه  گروگان  گرفته  شد  و  غمها  و  انـدوه‌ها  یکـی  پس  از  دیگری  ایشـان  را  دربـر  گرفت‌)  و لیکن  حاجتی  را  برآورده  کرد  که  در  انـدرون  یـعقوب  بـود  (‌و  آن  پیدا  شـدن  یـوسف  و  شـناسائی  او  تـوسّط  بنیامین  و  سرانجام  به  هم  رسـیدن  پـدر  و  پسـر  بـعد  از  مدّتها  فراق  و  هـجران  بـود)‌.  بیگمان  یـعقوب  (‌در  پـرتو  وحی‌)  آگاه  از  چیزهائی  بود  که  ما  بدو  آموخته  بـودیم‌.  (‌از  جمله  مـی‌دانست  کـه  یـوسف  زنـده  است  و  عـاقبت  خـواب  او  تـحقّق  پـیدا  مـی‌کند)  امّـا  بسـیاری  از  مردم  نمی‌دانند  (‌که  یعقوب  چنین  آگاهی  و  اطـّلاعی  در  پـرتو  وحی  داشتـه  است‌)‌.(‌یوسف/63-68‌)

  سپس  در  فاجعۀ  دومی  که  یعقوب  بـدان  گـرفتار  آمـده  است  با  او  ملاقات  می‌کنیم‌،  بدان  هنگام ‌که  یعقوب  پدر  غمزده‌ای  است  و  پیغمبر  به  خدا  رسیده‌ای  است  ...  این  امـر  هـم  پس  از  آن  است ‌کـه  یـزدان  بـرای  یـوسف  چاره‌جوئی  می‌کند  و  بدو  پـیام  مـی‌دهد که  چگونه  برادرش  را  بگیرد  و  پیش  خود  نگاه  دارد.  یکی  از  پسران  یعقوب  برجای  می‌ماند،  پسری ‌که  دارای  شخصیّت  ویژه  در  میان  پسران  است‌.  تمام  نشانه‌های  برجسته‌ای  را  دارا  است ‌که  لازمۀ  موضعها  و  موقعیّتهای  سراســر  داسـتان  است‌.  او  مــی‌ترسد  پس  از  آن  هــمه  عــهد  و  پـیمان  استواری ‌که  با  پدرش  بسته  است  با  پدرش  رویـاروی  شود.  وقتی  حاضر  است  برگردد  که  یا  پدرش  بدو  اجازۀ  برگشت  بدهد  و  یا  خدا  دربارۀ  او  داوری ‌کند  و  دستور  انجام‌ کاری  را  بدهد  که  می‌خواهد:

(فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ (٨٠) ارْجِعُوا إِلَى أَبِیکُمْ فَقُولُوا یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ (٨١) وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (٨٢) قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٨٣) وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ (٨٥) قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٦) یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ) (٨٧)

هنگامی  که  (‌از  آزادی  بنیامین‌)  کاملاً  نـاامـید  شدند،  بـه  کناری  رفتند  و  بـا  یکدیگر  نـهانی  بـه  گفتگو  و  رایـزنی  پرداختند.  بزرگ  آنان  گفت‌:  مگر  نمی‌دانید  که  پدرتان  از  شما  پیمان  مؤکّد  بـا  سوگند  بـه  خدا  گرفته  است  (‌کـه  برادرتان  را  سالم  بدو  برگردانید؟‌)  و  (‌به  یاد  ندار‌ید  کـه‌)  پیش  از  این  دربارۀ  یوسف  کوتاهی  کرده‌ایـد؟  پس  (‌بـه  چـه  روئــی  اکـنون  بـه  سوی  او  بـرگردیم‌؟‌!)‌.  مـن  از  سرزمین  (‌مصر)  حرکت  نمی‌کنم  تا  پدرم  به  من  اجـازۀ  (‌خروج  از  آن  و  برگشت  به  کنعان  را)  نـدهد،  یـا  خدا  در  حقّ  من  داوری  نکند  و  فرمان  نرانـد  (‌و  با  مرگ  مـن  یـا  آزادی  بنیامین‌،  کار  را  یکسره  نسازد)  و  او  بهترین  داور  و  فرمانده  است  (‌و  جز  به  حقّ  فرمان  نراند  و  جز  به  عدل  داوری  نکند)‌.  شما  به  پیش  پدرتان  برگردید  و  بگوئید:  ای  پدر!  پسرت  دزدی  کرده  است  (‌و  در  برابـر  آن  بـنده  گردیده  است  و  بــه  اســارت  رفـته  است‌)  و گواهـی  نمی‌دهیـم  مگر  به  آنچه  (‌از  دزدی  بنیامین  با  چشم  خود  دیده‌ایم  و  بر  آن‌)  مطّلع  شده‌ایم‌،  و  ما  (‌در  آن  هنگام  که  با  تو  پیمان  بسته‌ایم  نمی‌دانستیم  که  او  دزدی  می‌کند.  چرا  که‌)  از  غیب  خبر  نداشته‌ایم  (‌و  راز  نـهان  در  پشت  پـردۀ  غیب  جهان  را  جز  یزدان  نمی‌داند)‌.  و  از  (‌اهالی‌)  شهری  که  ما  در  آن  بوده‌ایم  (‌که  مصر  است‌)  و  از  کاروانی  که  با  آن  (‌به  کنعان‌)  برگشته‌ایم  بپرس  (‌تا  بیگناهی  ما  بر‌ای  تو  ثابت  شود)  و  ما  تأکید  مـی‌کنیم  که  راسـتگوئیم  (‌و  جز  حقیقت  نمی‏گوئیم.  بقیّۀ  برادران  بـه  کنعان  بـرگشتند  و  پدرشان  را  از  ماجرا  باخبر  کردند  و  او)  گفت‌:  بلکه  نفس  (‌امّاره‌)  کار  زشتی  را  در  نظرتان  آراسته  است  (‌و  شما  را  دچار  آن  کرده  است‌.  این  کار  شما،  و  اما  کار  من‌)  صبر  جـمیل  است‌،  (‌صـبری  که  جزع  و  فزع‌،  زیـبائی  آن  را  نیالاید،  و  ناشکری  و  ناسپاسی‌،  اجر  آن  را  نزداید  و  به  گناه  تبدیل  ننماید)‌.  امید  است  که  خداوند  همۀ  آنان  را  به  من  بازگرداند.  بیگمان  او  کاملاً  آگاه  (‌از  حال  من  و  حال  ایشان  بوده  و)  دارای  حکمت  بالغه  است  و  کارهایش  از  روی  حساب  و  فـلسفه  است‌)‌.  و  از  فـرزندانش  روی  برتافت  و  گفت‌:  ای  وای  بر  من  بر  (‌دوری‌)  یوسف  (‌من‌!)  و  (‌از  بس  کــه  گـریست‌)  چشـمانش  از  انـدوه  سـفید  (‌و  نابینا)  گردید.  و  او  اندوه  خود  را  در  دل  نهان  می‌داشت  و  خشم  خود  (‌بر  فرزندان‌)  را  قورت  مـی‌داد.  گـفتند:  (‌ای  پدر!)  به  خدا  سوگند!  آن ‌قدر  تو  یاد  یوسف  مـی‌کنی  که  مشرف  به  مرگ  مـی‌شوی  یــا  (‌مـی‌میری  و)  از  مردگان  می‌گردی‌.  (‌خویشتن  را  بپا  و  به  خود  و  به  ما  ترحّم  فرما  و  از  غم  و  اندوه  بکاه‌)‌.  گفت‌:  شکـایت  پـریشان  حـالی  و  اندوه  خود  را  تنها  و  تنها  به  (‌درگاه‌)  خدا  می‌برم‌،  (‌و  فقط  بــه  آسـتان  خدا  مــی‌نالم  و  حل  مشکـل  خود  را  از  او  می‌خواهم‌)  و  من  از  سوی  خدا  چیزهائی  می‌دانـم  که  شما  نمی‌دانید.  ای  فرزندانم‌!  بروید  و  (‌در  مصر  همراه  بـرادر  مهتر  خود)  بـه  دنـبال  یـوسف  و  بـرادرش  بگردید  و  از  رحمت  خدا  ناامید  مشوید،  چرا  کـه  از  رحمت  خدا  جز  کافران  ناامید  نمی‌گردند.  (‌من  احساس  می‌کنم  روزگار  دیدار  نزدیک  است‌)‌. (‌یوسف/80-87)

 در  واپسین  جایگاه‌های  محنت  فراوان  و  غم  و  انـدوه  درازی  که ‌گریبانگـر  پـیرمرد  رنـجدیده  و  بلا  کشـیده  می‌شود،  او  را  با  همان  سیماها  و  با  همان  واقعیتّها  خواهیم  یافت‌.  او  را  خواهیم  دیـد  بوی  یـوسف  را  از  پـیراهـن  یوسف  می‌بوید،  و  با  خشم  پسرانش  و  با  سرزنش  و  سرکوبی  ایشان  رویاروی  می‌گردد،  ولی  در  اعـتماد  و  اطمینان  خود  به  پروردگارش کمترین‌  گمانی  به  خویشتن  را‌ه  نمی‌دهد:

(وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لأجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (٩٥) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٩٦) قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ (٩٧) قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (٩٨)

هنگامی  که  کاروان  (‌از  مصر  به  سوی  شام‌)  حرکت  کرد،  پدرشان  (‌به  کسانی  که  پیش  او  بـودند)  گـفت‌:  اگر  مـرا  بی‌خرد  و  بی‌مغز  ننامید،  (‌به  شما  مـی‌گویم‌)  مـن  واقـعاً  بوی  یوسف  را  می‌بویم‌!  (‌اطرافیان  بدو)  گـفتند:  بـه  خدا  قسم‌!  بیگمان  تو  در  سرگشتگی  قدیم  خود  هستی  (‌و  بـر  بال  خیالات  و  خرافات  در  پروازی‌)‌.  هنگامی  که  (‌پـیک‌)  مـژده‌رسان  بـیامد  و  پـیراهـن  را  بـر  چـهره‌اش  افکند،  (‌چشمان  یعقوب‌)  بینا  گردید  (‌و  نور  سرور،  به  دیدگانش  روشنی  بخشید.  یعقوب  به  حاضران‌)  گفت‌:  مگر  به  شما  نگفتم‌:  که  از  سـوی  یـزدان  (‌و  در  پـرتو  وحـی  رحمان‌)  چیزهائی  می‌دانم  که  شما  نمی‌دانید؟  (‌فرزندان  یـعقوب‌)  گفتند:  ای  پدر!  (‌بر  ما  بـبخشا  و)  آمـرزش  گناهانمان  را  برایمان  (‌از  خدا)  بخواه‌.  واقعاً  ما  خطا کار  بوده‌ایم‌.  گفت‌:  از  پــروردگارم‌،  پـیوسته  بــرایـتان  طـلب  آمـرزش  (‌گـناهانتان  را)  خواهـم  کـرد.  بی‏گمان  او  بخشایشگر  مهربانی  است‌. (‌یوسف/94-98)

 این  شخصیّت‌،  شخصیّتی  است  با  ویـژگیها  و  سـیماهای  یگــانه‌.  احســاسات  و  عــملکردهایبثن  واقـعی  است‌.  شخصیّتی  است ‌که  خود  واقعیّت  و  تمام  شرائط  و  ظروف  و گستره  محیط  را  بدون  هر گونه  آراسـتن  و کـاستن  و  تحریف  کردنی  جلوه‌گر  می‌سازد.

*

واقعیّت  در  عین  حال‌ که  درست  و  مورد  اطمینان  و  پاک  و  سالم  است‌،  بلکه  این  واقعیّت  به  واقعیّت  شخصیّتهای  انسانی  بســنده  نــمی‌کند،  واقــعیّت  شخصیّتهای  آدمیزادگانی  که  داستان  در ‌این  جولانگاه  فراخ  بـدانـان  توجّه  می کند  و  در  این  سطح  و  مرتبۀ  دل‌انگیز  از  ایشان  سخن  می‌راند.  و لیکـن  در  واقعیّت  رخـدادها  و  بیان  گفتارها  و  نشان  دادن  حرکات  و  سکنات  هر یک  از  آنها  و  نمودن  صدق  و  صداقتها  و  طبیعت  و  سرشتها  د‌ر  زمان  و  مکان  خود،  و  در  محیط  و  شرائـط  و ظـروف  خویش‌،  جلوه‌گر  می‌آید  و  نقاب  از  چهره  می‌گشاید...  چه  هر  حرکت  بیرون  و  هر  خاطرۀ  درون  و  هر  واژه‌ای‌،  در  زمان  خود  پدیدار  می‌آید،  و  به  شکلی  که  مورد  انتظار  است  نمودار  می‌گردد،  و  در  مکان  خاصّ  خود  در  صحنۀ  نمایش  جای  می‌گیرد،  و  در  ناحیه  سـایه  روشنها  و  در  ناحیۀ  پـرتوهائی‌ که  مورد  انـتظار  است‌،  به  نوبه  و  حسب  اهمیّت  و  نـقش  و  سرشت  جریان  حیات‌،  جایگزین  می‌شود  و  یا  تغییر  مکان  می‌دهد  ...  همان  کاری  صورت  می‌گیرد که  در  شـخصیّتها  نـیز  صـورت  می‌گرفت  چنان ‌که  قبلاً  بیان  داشتیم‌.

حــتّی  لحظه‌های  بیان  جنس  مخالف  در  داستان  و  جایگاه‌های  او گسترۀ ‌کامل  خود  را  فراگرفته  است‌.  و  از  آن  در  حدود  برنامۀ  پـاک  و  سـزاوار  «‌انسـان‌«  بـدون  هر گونه  آراستن  و کاستن  و  تـغییر  و  تـحریف  واقعیّت  بشری‌،  سخن  رفته  است‌،  و  از  شمول  و کمال  و  صداقت  واقعیّت  بشری  چیزی  فروگذار  نگردیده  است‌،  ولی  بیان  چنان  لحظاتی  و  وراندازی  گستره‌های  هماهنگ  با  بقیّۀ  رخدادها  و  جایگاه‌ها  بدین  معنی  نیست‌ که  در  برابر  همه  واقعیّتهای  بشری  ایستاده‌ایم‌،  و  این  چیزها  را  به  عنوان  محور  حیات  او  پیش  چشم  داشته‌ایم‌،  و  آنها  را  اهداف  کلّی  سراسر  زندگی  او  شمرده‌ایم‌،  و  بدون  کم  و کاست  همه  چیز  انسان  را  اظهار کرده‌ایم  و  به  دیگران  نموده‌ایم‌،  بدان‌ گونه ‌که  جاهلیّت  می‌کوشد  به  ما  چنین  بفهماند  تنها  این‌،  هنر  راست  و  درست  است  و  بس‌!

جاهلیّت  به  نام  هنر  صادقانه‌،  انسـان  را  مسـخ  مـی‌کند.  وقتی‌ که  در  برابر  نگرش  به  جنس  مخالف  مـی‌ایسـتد،  انگار  جنس  مخالف  همه  چیز  زندگی  بشری  است‌.  از  آن  لجنزار  فراخ  و  ژرفی  می‌سازد،  و  بالای  آن  را  با گلها  و  شکوفه‌های  اهریمنانه  می‌آراید!

جاهلیّت  این‌ کار  را  نمی‌کند،  چون  واقعیّت  خودش  ایـن  چنین  است‌،  و  نه  بدان  خاطر که  جاهلیّت  در  به  تـصویر  کشیدن  این  واقعیّت  مخلص  است‌!  نـه‌،  بـلکه  جـاهلیّت  چنین  می‌کند  بدان  خاطر که  «‌پـروتوکولهای  صـهیون‌«  یعنی  طرحها  و  نقشه‌های  صهیونیسم  این  را  می‌خواهد!  آنان  می‌خواهند  «‌انسان‌«  را  از  همه  چیز  جز  حیوانـیّت  لخت  و  عور کنند،  تا  تنها  یهودیان  ننگین  نشوند  به  این  که  آنان  از  همۀ  معیارها  و  ارزشهای  غیر  مادّی  به  در  می‌آیند  و  لخت  و  عور  می‌گردند!  آنان  می‌خواهند  کـه  همۀ  انسانها  در گل  و  لای  لجنزار  بلولند  و  غرق  شنوند  تا  همۀ  تلاشهای  انسانها  محدود  و  منحصر  بـدان  لجـنزار  گردد،  و  همۀ  توانهایشان  صرف  آن  شود.  چه  این  امر  از  همۀ  امور  دیگر  بهتر  و  زودتر  از  میان  بردن  بشریّت  را  تضمین  می‌کند،  و  بدین  وسیله  انسانها  در  برابر حکومت  صهیونیسم  نفرین  شده‌ای  کـه  یـهودیان  در  انـتظار  آن  هستند،  به  زانو  درمی‌آیند  و  کرنش  می‌نمایند!  یهودیان  گذشته  از  این ‌که  هنر  را  وسیله‌ای  برای  رسیدن  بد‌ین  شرّ  و  بلا  مورد  استفاده  قرار  می‌دهند،  در کنار  آن  در  نشـر  مکتبهای  «‌علمگرا»  نیز  می‌کوشند،  مکتبهائی‌ که  به  خود  همین  هدف  منتهی  می‌گردند.  گاهی  به  نام  «‌داروینیسم‌«  و گـاهی  بـه  نـام  «‌فرویدیسم‌«  و  زمـانی  به  اسـم  «‌مارکسیسم‌«  یا  «‌کمونیستی  عـلمی‌«  مکـتبهائی  را  به  انسانها  ارائه  می‌دهند  و  در  تقو‌یت  آنـها  مـی‌کوشند  ...  همۀ  این  مکتبها  هم  در  تحقّق  بخشیدن  و  پـیاده‌ کـردن  پـــروژه‌ها  و  نــقشه‌های  صــهیونیسم  خـوفناک  و  وحشت‌انگیز  برابر  و  یکسانند!

داستان  پس  از  آن‌،  از  شخصیّتها  و  رخدادها  می گذرد  تا  سایه  روشنهای  دوره‌ای  از  تـاریخ  را  تـرسیم  کند  کـه  حـوادث  و  وقـائع  داســتان  در  آن  روی  می‌دهد،  و  شخصیّتهای  فراوان  داستان  در  آن  به  جنبش  و کـوشش  می‌پردازند،  و  سیماهای  همگانی  شخصیّتها  به  تـصویر  کشیده  می‌شوند،  و  در نتیجه  صحنۀ  نـمایش  حوادث  و  وقائع  با  ابعاد  جهانی  خود  در  این  دورۀ  تاریخی  ترسیم  می‌گردد  ...  ما  به  بخشی  از  نگاه‌ها  و  سیماها  و  بندها  و  قسمتهائی  بسنده  می‌کنیـم  که  همچون  ابعادی  د‌ر  آنـها  ترسیم  می‌شود:

١٣-  مصر  در  این  دوره  از  زمان‌،  فراعنه  بر  آن  حکومت  نمی‌کردند  که  از  خاندانهای  کــهن  مـصر  بـودند.  بلکه  «‌چوپانان‌«  بر  آن  فرمانروائی  داشـتند،  آن  کسا‌نی  کـه  ابراهیم  و  اسـماعیل  و  اسـحاق  و  یـعقوب  در  ر‌وزگـار  نزدیک  به  دوران  آنان  می‌زیسته‌اند،  و  ایشـان  از  ایـن  پیغمبران  چیزهائی  از  آئین  خدا  را  آموخته‌اند  و  بدانـها  آشنائی  پیدا  کرده‌اند  ...  این  برداشت  ما  از  قـرآن  است‌.  آنجا که  قرآن  شاه  را  به  لقب  «‌ملک‌«  مـی‌خواند.  در  صورتی که  قـرآن  شـاه  زمـان  مـوسی  علیه السّلام  را  بـه  لقب  مشهور  زمان  «‌فرعون‌«  می‌نامد  ...  از  ایـن  سـخن  تـا  اندازه‌ای  معلوم  می‌گردد  کـه  روزگـار  یـوسف  علیه السّلام  در  مصر کی  و  چه  وقت  بوده  است‌.  دوران  یوسف  علیه السّلام  در  مصر،  میان  دوران  حکومت  خاندان  سیزدهم  و  خـاندان  هفدهم  است‌.  اینان  هم  خاندانهای  «‌چوپانان‌«  هستند،  آن  کسانی ‌که  مصریها  ایشان  را  «‌هکسوس‌«  می‌نامند،  چون  آنان  را  دوست  نمی‌دارند!  زیرا گفته  می‌شود  که  مـعنی  این  واژه  در  زبان  کهن  مصر:  «‌خـوکها»  یـا  ‌«‌چـوپانان  خوکها»  است‌!  این  دوره  در  حدود  یک  قرن  و  نـیم  بـه  طول  می‌انجامد.

١٤-‌پیغمبری  یوسف  علیه السّلام  در  این  دوره  از  زمان  بوده  است‌،  و  مردمان  را  به  سوی  اسـلام  خـوانـده  است  ...  اسلام که  آئین  یکتاپرستی  و  توحید  خالص  است  ...  بدان  هنگام  که  در  زندان  بسر  می‌برده  است‌،  و  بیان  داشـته  است  که  آئین  یکتاپرستی  آئین  پدران  و  نیاکانش  ابراهیم  و  اسحاق  و  یعقوب  بوده  است‌.  آن‌ گونه‌ که  قرآن  روایت  کرده  است  یوسف  آئین  توحید  را  واضح  و  دقیق  و کامل  و  شامل‌،  بیان  داشته  است‌.  از  جمله  از  ایـن  سـخنان  او  همچون  چیزی  فهم  و  درک  می‌شود:

(إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (٣٨) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٤٠)

من  از  (‌ورود  به‌)  کیـش  گروهی  دست  کشیده‌ام  که  به  خدا  نمی‌گروند  و  به  روز  بازپسین  ایـمان  نـدارنـد.  و  من  از  آئین  پدران  (‌و  نیاکان‌)  خود  ابراهیم  و  اسحاق  و  یعقوب  پیروی  کرده‌ام  (‌و  به  دنبال  ایشان  رفته‌ام‌)‌.  ما  (‌انبیاء‌)  را  نسـزد  کــه  چیزی  را  انباز  خـدا  کنیم‌.  ایـن  (‌تـوحید  و  یگـانه‌پرستی‌)‌،  لطف  خدا  است  در  حقّ  مـا  (‌انـبیاء  که  افتخار  تبلیغ  آن  را  پیدا  کرده‌ایم‌)  و  در  حقّ  همۀ  مردمان  (‌که  با  پذیرش  آن  راه  بهشت  را  می‌سپرند)  و لیکن  بیشتر  مـردمان  سپاسگزاری  (‌چنین  لطفی  را)  نمی‏کنند  (‌و  چیزهائی  را  انباز  خدا  می‌نمایند  که  کاری  از  آنها  ساخته  نیست‌)‌.  ای  دوستان  زندانی  من‌!  آیا  خدایان  پراکنده  (‌و  گوناگونی  که  انسان  بـاید  پـیرو  هـر یک  از  آنــها  شـود)  بهترند  یا  خدای  یگانۀ  چیره  (‌بر  همه  چیز  و  کس‌؟‌)‌.  ایـن  مــعبودهائی  که  غیر  از  خدا  مـی‌پرستید،  چیزی  جز  اسمهای  (‌بی‌مسمّی‌)  نیست  که  شما  و  پدرانـتان  آنـها  را  خدا  نامیده‌ایـد.  خداونـد  حجّت  و  بـرهانی  بـرای  (‌خدا  نامیدن‌)  آنها  نازل  نکرده  است  (‌و  وحی  و  پـیامـی  بــرای  معبود  بودن  آنها  ارسـال  نـنموده  است‌)‌.  فرمانروائـی  از آن  خـدا  است  و  پس‌.  (‌ایـن‌،  او  است  کـه  بر  کـائنات  حکومت  می‌کند  و  از  جمله  عقائد  و  عـبادات  را  وضــع  می‌نماید)‌.  خدا  دستور  داده  است  که  جز  او  را  نپرستید.  این  است  دین  راست  و  ثابتی  (‌که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صدق  آن  رهبرند)  ولی  بیشتر  مردم  نمی‌دانـند  (‌که  حقّ  این  است  و  جز  این  پوچ  و  ناروا  است‌)‌.(‌یوسف‌/37-40) 

این  تصویر  واضح  و کامل  و  شامل  و  دقـیق  اسـلام  از  لحاظ  اصول  عقیده  است‌،  بدانگونه  که  هـمۀ  پـیغمبران  خدا  آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده‌انـد.  ایـن  تـصویر  دربرگیرندۀ  ایمان  به  یزدان‌،  ایمان  به  آخرت‌،  توحید  خدا،  به  هیچ‌ وجه  برای  خدا  انباز  قرار  ندادن‌،  و  شناخت  یزدان  سبحان  با  صفاتی  که  دارد،  از  قبیل‌:  یگـانه‌،  چـیره  ...  و  حکم ‌کردن  به  این ‌که  وجودی  حقیقتاً  وجود  ندارد  جــز  خدا،  و  سلطه  و  قدرتی  در  اصل  برای ‌کسی  نیست  جـز  خــدا  ...  بــدین  خــاطر  بــاید  هــمۀ  خـداگـونه‌ها  و  خداوندگارهائی  نفی  شود  که  بر  مـردمان  فـرمانروائـی  دارند،  و  سلطه  و  قـدرت  و  حکومت  و  فـرماندهی  را  از آن  یزدان  دانست  و  بس‌،  و  آن  را  اعلام ‌کرد.  چرا که  یزدان  سبحان  خود  دستور  فرموده  است  که  مردمان  جز  او  را  نــپرستند.  بـر  دست‌ گـرفتن  سـلطه  و  قـدرت  و  حکومت  و  فرماندهی  و  ربوبیّت‌،  به  معنی  بنده‌ گرداندن  مردمان  است‌،  و  مخالف  با  فرمان  یزدان  مبنی  بر  بنده  گرداندن  همگان  برای  ایزد  یگانۀ  سبحان  است‌.  و  مخالف  با  معنی  «‌عباد‌ت‌«  است  که  مراد  از  آن  کرنش  بـردن  در  برابر  سـلطه  و  فـرمان  یـزدان‌،  و  اعـتراف  بـه  ربـوبیّت  خداوند  منّان  است‌.  و  با  تعریف  دین  قیّم‌،  یـعنی  آئـین  راست  و  استوار  جور  درنمی‌آید که  به  مـعنی  انـحصار  خدا  به  عبادت  -  یعنی  فرمانروائی  را  تنها  بدو  دادن  و  از آن  او  دانستن  -  است‌.  چه  فـرمانروائـی  و  عـبادت‌،  ملازم  یکدیگر  و  در کنار  همدیگرند:

(إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ).

فرمانروائی  از آن  خدا  است  و  بس‌.  (‌این‌،  او  است  که  بـر  کائنات  حکومت  مـی‌کند  و  از  جمله  عقائد  و  عـبادات  را  وضع  مـی‌نماید)‌.  خدا  دسـتور  داده  است  که  جز  او  را  نپرستید.  این  است  دین  راست  و  ثابتی  (‌که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صدق  آن  رهبرند)‌.(یوسف/40)                

این  واضح‌ترین  و کامل‌ترین  و  دقیق‌ترین  و  شامل‌ترین  تصویر  اسلام  است‌.

روشن  است‌ که  یوسف  علیه السّلام  زمانی‌ که  زمام  امور  را  در  مصر  به  دست‌ گرفت‌،  به  دعوت  خود  ادامه  داد  و  مردمان  را  به  اسلام  فراخواند  بدان  شکل  واضح  و کامل  و  شامل  و  دقیقی ‌که  لازم  بود  ...  قطعاً  باید  اسلام  توسّط  او  در  مصر  انتشار  پـیدا  کـرده  باشد.  زیـرا  اقـوات  و  ارزاق  مردمان  در  دست  اخـتیار  او  بوده  است  و  فـقط  زمـام  فرمانروائی  را  در  دست  نداشـته  است  و  بس‌.  هـمچنین  اسلام  توسّط  او  باید  در  سرزمینهای  مجاور  نیز  پخش  شده  باشد،  سرزمینهائی  که  گروه‌های  اعزامی  آنجاها  به  مصر  می‌آمدند  تا  اقوات  و  ارزاقی  را  با  خود  ببرند کـه  بر اثر  حکمت  و  تدبیر  یوسف  اندوخته  و  ذخیره‌ گـردیده  است‌.  دیدیم‌ که  برادران  یوسف  از  سرزمین ‌کنعان‌ که  در  اردن  قرار  دارد  و  مجاور  مصر  است  همراه  با  قافله‌های  سائرین  می‌آیند  تا  از  مصر  زاد  و  توشه  ببرند.  این  حال  هم  خشکسالی  را  به  تصویر  می‌کشد،  آن  خشکسالی‌ای  که  در  این  دوره  از  زمان  همۀ  نقاط  را  فراگرفته  است  و  همه‌ جا گیر  شده  است‌.

داستان  اشارت  دارد  به  بهای  سنگینی  که  در  راه  عـقیدۀ  اسلامی  پرداخـته  شـده  است‌،  عـقیده ای  که  در  آغـاز  داستان  گفته  شد  که  سلسله  چوپانان  تا  اندازه‌ای  بـا  آن  آشنا  شده‌اند.  همچنین  اشارت  دارد  به  این ‌که  این  عقیده  بعد  از  دعوت  یوسف  بدان  انـتشار  پـیدا کرده  است  و  آشکار  گردیده  است‌.

اشارۀ  نخستین  در  نقل  قول  زنان  آمده  است‌،  بدان  هنگام  که  خورشید  طلعت  یوسف  پیدا گردیده  است  و  به  پیش  ایشان  آمده  است‌:

(فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ، وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ، وَقُلْنَ: حَاشَ لِلَّهِ! مَا هَذَا بَشَرًا. إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ) (٣١)

هنگامی  که  چشمانشان  بدو  افتاد،  بزرگوارش  و د‌یـدند  و  (‌به  دهشت  افتادند  و  سراپا  محو  جمال  او  شدند  و  بجای  میوه‌)  دسـتهایشان  را  بـریدند  و  گـفتند:  مـاشاء‌‌الله  ایـن  آدمیزاد  نیست‌،  بلکه  این  فرشتۀ  بزرگواری  است‌.(یوسف/31)

در  سخن  عزیز  خطاب  به  همسرش  آمده  است‌:

(یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)

ای  یوسف‌!  از  این  (‌موضوع‌)  چشـم‌پوشی  کـن  و  (‌آن  را  پنهان  و  پوشیده  دار.  و  تو  ای  زن‌)  از  گناهت  استغفار  کن  (‌و  آمرزش  آن  را  از  خدا  بخواه‌)‌،  بیگمان  تو  از    بزهکاران  بوده‌ای‌.(یوسف/29) 

امّا  اشارۀ  روشن  دوم  از  زبان  همسر  عزیز  روایت  شده  است‌.  پیدا  است‌ که  همسر  عزیز  به  عقیدۀ  یوسف‌،  ایمان  پیدا  کرده  است  و  بدان  گرویده  است  و  در  پایان  اسلام  آورده  است‌.  روند  قرآنی  ایمان  او  را  این  چنین  از  خود  او  نقل‌ کرده  است‌:

(قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥٣)

زن  عزیز  (‌مصر)  گفت‌:  هم  اینک  حقّ  آشکار  می‌شود.  این  من  بودم  که  او  را  به  خود  خواندم  (‌ولی  نیرنگ  من  در  او  نگـرفت‌)  و  از  راسـتان  (‌در  گفتار  و  کـردار)  است‌.  ایـن  (‌اعتراف  من‌)  بدان  خاطر  است  که  (‌یوسف‌)  بداند  من  در  غیاب  (‌او،  جز  حقّ  نمیگویم  و  نـبودن  او  را  بـرای  خود  مغتنم  نـمی‌شمرم  و)  بـدو  خیانت  نـمی‌کنم‌،  و  خداوند  بیگمان  نیرنگ  نیرنگبازان  را  (‌به  سوی  هدف‌)  رهنمود  نمی‌کند  (‌و  به  هدف  نمی‌رساند،  و  بلکه  بـاطل  و  بـیهوده  می‌گرداند)‌.  من  نفس  خـود  را  تبرئه  نمی‌کنـم  (‌و  خویشتن  را  بیگناه  نمی‌دانم‌)  چرا  کـه  نـفس  (‌سـرکش  طبیعتاً  بـه  شهوات  می‌گراید  و  زشتیها  را  تزیین  می‌نماید  و  مردمان  را)  به  بدیها  و  نابکاریها  می‌خواند،  مگر  نفس  کسـی  کـه  پروردگارم  بـدو  رحـم  نماید  (‌و  او  را  در  کـنف  حمایت  خود  مصون  و  مـحفوظ  فرماید)‌.  بی‏گمان  پـروردگارم  دارای  مغفرت  و  مرحمت  فراوانی  است‌.(‌یوسف/51-53)

 وقتی‌ که  روشن ‌گردید که  آئین  یکتاپرستی  -  در  ایـن  سطح  -  پیش  از  این ‌که  یوسف  زمام  فرمانروائی  را  در  مصر  به  دست‌ گیرد  شناخته  شده  است‌،  قطعاً  باید  پس  از  آن  در  زمان  مملکتداری  یوسف  در  سـطح  وسـیع‌تری  آئین  توحیدی ‌گسـترش  پـیدا  کـرده  بـاشد  و  اسـتقرار  پـــذیرفته  بــاشد،  و  پس  از  آن  در  دوران  حکــومت  خاندانهای  چوپانان  نیز  آئین  توحیدی  انتشار  و  استقرار  چشمگیری  داشته  باشد.  هنگامی  که  فرعونها  در  خاندان  هیجدهم  زمام  امور  را  به  دست ‌گـرفته‌انـد،  با  آئین  یکتاپرستی  مقاومت  ورزیده‌انـد،  آئینی  کـه  در  نسـل  یعقوب  جلوه‌گر  بوده  است‌،  نسلی ‌که  در  مـصر کـثرت  یافته  است‌.  فرعونها  مبارزه  را  آغازیده‌اند  تا  بت‌پرستی  را  برگردانند،  چون  بنیاد  حکومت  فراعنه  بر  بت‌پـرستی  استوار  و  ماندگار  می‌گردیده  است‌!

بدین  منوال  معلوم  می‌شود که  علاوه  از  علّت  سیاسی  به چه  علّت  دیگری  فراعنه  با  بنی‌اسرائیل  -  یعنی  فرزندان  یعقوب  -  مبارزه  می‌کردند.  بنی‌اسرائیل  کسانی  بوده‌اند  که  از  خارج  از  مصر  به  مصر  آمده‌اند  و  در  آنجا  سکونت  گزیده‌اند  و  فرمانروائی  نموده‌انـد  و  در  دوران  شـاهان  چوپانان  استقرار  پذیرفته‌اند،  چوپانانی  که  خودشان  هـم  از  خارج  به  مصر  آمده‌اند.  هنگامی‌ که  مصریها  شـاهان  چوپانان  را  راندند،  همپیمانان  بنی‌اسرائیل  ایشان  را  نـیز  راندند  ...  البتّه  اختلاف  دو  عقیده  باید  تعبیر  نـیرومندی  برای  چنان  دشمنانگی  و  مبارزه‌ای  باشد.  چون  انـتشار  عقیدۀ  صحیح  توحیدی  ستونی  را  در هم  می‌شکسته  است  که  شاهنشاهی  فراعنه  بر  آن  اسـتوار  مـی‌گردیده  است‌.  عقیدۀ  توحیدی‌،  دشمن  اصـلی  طـاغوتها  و  حکـومت  طاغوتها  و  ربوبیّت  طاغوتها  است‌.

اشاره‌ای  به  این  چیزی‌ که  می‌گوئیم  در  نقل  قول  قرآن  مجید  از  مؤمن  آل  فرعون  در  سورۀ  غافر  آمـده  است‌.  بدان‌ گاه  کـه  بـه  دفـاع  اسـلامی  بزرگوارانه  خود  از  موسی  علیه السّلام  رودرروی  فرعون  و  درباریان  او  پرداخـته  است‌،  وقتی‌ که  فرعون  خواسته  است  موسی  را  به  قـتل  برساند،  تا  بـا کشـتن  او  خطری‌ که  از  جانب  عقیدۀ  توحیدی‌ای‌ که  موسی  آن  را  با  خود  به  ارمـغان  آورده  است  و  شاهی  و  فرمانروائی  او  را  تـهدید  می‌کند،  از  میان  رود:

(وقال فرعون:ذرونی أقتل موسى ولیدع ربه , إنی أخاف أن یبدل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد . وقال موسى:إنی عذت بربی وربکم من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب . وقال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم إیمانه:أتقتلون رجلا أن یقول:ربی الله ? وقد جاءکم بالبینات من ربکم , وإن یک کاذبا فعلیه کذبه , وإن یک صادقا یصبکم بعض الذی یعدکم , إن الله لا یهدی من هو مسرف کذاب . یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فی الأرض . فمن ینصرنا من بأس الله إن جاءنا ? قال فرعون:ما أریکم إلا ما أرى . وما أهدیکم إلا سبیل الرشاد . وقال الذی آمن:یا قوم إنی أخاف علیکم مثل یوم الأحزاب . مثل دأب قوم نوح وعاد وثمود والذین من بعدهم , وما الله یرید ظلما للعباد , ویا قوم إنی أخاف علیکم یوم التناد . یوم تولون مدبرین ما لکم من الله من عاصم , ومن یضلل الله فما له من هاد . . ولقد جاءکم یوسف من قبل بالبینات فما زلتم فی شک مما جاءکم به , حتى إذا هلک قلتم:لن یبعث الله من بعده رسولا , کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب . الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان أتاهم . کبر مقتا عند الله وعند الذین آمنوا ! کذلک یطبع الله على کل قلب متکبر جبّارٍ...).

فرعون  (‌به  اطرافیان  و  مشاوران  خود)  گـفت‌:  بگذارید  من  موسی  را  بکشم  و  او  پروردگارش  را  (‌بـرای  نـجات  خود  از  دست  من‌)  به  فریاد  خواند.  من  از  این  مـی‌ترسم  که  آئین  شما  را  تغییر  دهد،  یا  این  که  در  زمـین  فسـاد  را  گسترش  دهـد  و  پـراکنده  سـازد.  مـوسی  (‌خـطاب  بـه  فرعون  و  فرعونیان‌)  گفت‌:  مـن  بـه  پروردگار  خود  و  پروردگار  شما  پناه  میبرم  از  دست  هر  متکبّری  کــه  بـه  روز  حساب  و  کتاب  (‌قیامت‌)  ایمان  نداشته  بـاشد.  مـرد  مـؤمنی  از  خاندان  فرعون  کــه  ایمان  خود  را  پنهان  می‌داشت  گفت‌:  آیا  مردی  را  خواهید  کشت  بدان  خـاطر  که  می‌گوید:  پروردگار  من  الله  است‌،  در  حالی  که  دلائـل  روشنی  و  مـعجزات  آشکـاری  از  جانب  پـروردگارتان  بـرایـتان  آورده  است  و  بـه  شما  نـموده  است‌؟  اگر  او  دروغگو  باشد،  دروغگوئیش  دامنگیر  خود  او  خواهـد  شد،  و  اگر  راستگو  باشد،  برخی  از  عذابهائی  که  شـما  را  از  آن  مــی‌ترساند  گـریبانگیرتان  خواهـد  گشت‌.  قطعاً  خداوند  کسی  را  (‌بـه  راه  نـجات  و  رسـتگاری‌)  رهنمود  نمی‌سازد  که  تجاوز کار  و  دروغ ‌پرداز  باشد.  (‌مرد  مؤمن  ادامه  داد  و  گفت‌:‌)  ای  قوم  من‌!  امروز  حکومت  در  دست  شما  است‌،  و  در  این  سرزمین  پیروز  و  چیره‌اید.  امّا  اگر  عذاب  سـخت  (‌خانه  بـرانـداز  و  ریشـه‌کن  سـاز)  الهـی  دامنگیرمان  شود،  چه  کسی  ما  را  مدد  و  یـاری  خواهـد  کرد  و  برای  رستگاریمان  خواهد  کوشید؟‌!  فرعون  گفت‌:  من  جز  آنچه  صلاح  دیده‌ام  و  پـیشنهاد  کـرده‌ام  صـلاح  نمی‌بینم  و  به  شما  پیشنهاد  نـمی‌کنـم‌.  (‌پس  دستور  مـن  کشتن  موسی  است  و  باید  اجراء  شود)‌.  آن  مرد  باایمان  گفت‌:  ای  قوم  من‌!  می‌ترسم  همان  بلائی  به  شما  رسد  که  در  روزگاران  گذشته  بـه  گروهها  و  دسـته‌ها  رسـیده  است‌.  از  سزای  عادتی  همچون  عادت  قوم  نوح  و  عاد  و  ثمود  و  کسانی  که  بعد  از  آنان  بـوده‌انـد  (‌مـی‌ترسم  که  گریبانگیرتان  شود)  خداوند  نمی‌خواهد  به  بندگا‌ن  ستم  کند  (‌و  نمی‌پسندد  که  بندگانش  هم  به  یکدیگر  ستم  کنند)‌.  ای  قوم  من‌!  بر  شما  از  روز  صدا زدن  (‌که  قیامت  است‌)  می‌ترسم‌.  آن  روزی  که  پشت  می‌کنید  و  می‌گریزید،  امّا  هیچ  پناهی  جز  خدا  (‌برای  حفظ  خود  از  عذاب‌)  نداریـد.  آخر  خدا  کسـی  را  که  (‌از  راسـتای  بـهشت  مـنحرف  و)  گمراه  سازد،  هیچ  راهنما  و  راهبری  نحواهد  داشت‌.  پیش  از  این‌،  یوسف  آیه‌های  روشن  و  دلائل  آشکاری  را  برای  شما  آورده  بود،  امّا  شما  پیوسته  دربـارۀ  آنچه  آورده  بود  و  ارائه  داده  بود  شکّ  و  تردید  می‌کردید  (‌و  به  دنبال  او  راه  نمی‌افتادید)  تــا  زمـانی  کـه  از  دنـیا  رفت،  گـفتید:  خداوند  بعد  از  او  دیگر  پیغمبری  را  برانگیخته  نخواهـد  کرد.  این  چنین  خداونـد  اشـخاص  مـتجاوز  و  متردّد  را  گمراه  و  سرگشته  می‌سازد.  آنان  کسانیند  که  بدون  هیچ  دلیلی  که  (‌از  عقل  یـا  نقل  در  دست‌)  داشـته  بـاشند،  در  برابر  آیات  الهی  (‌مـوضعگیری  مـی‌کنند  و)  بـه  ،‌ستیز  و  کشـمکش  مــی‌پردازنـد.  (‌چـنین  جدال  بی‌اساس  و  نادرستی  بـا  آیـات  الهـی‌)  موجب  خشـم  عظیم  خـدا  و  کسـانی  خواهد  شـد  کـه  ایـمان  آورده  بـاشند.  اینگونه  خداوند  به  هر  دلی  که  خود  بزرگ‌بین  و  زورگو  بـاشد،  مهر  می‌نهد  (‌و  حسّ  تشـخیص  را  از  آن  می‌گیرد)‌.(‌غافر /26-35) 

نبرد  حقیقی  میان  عقیدۀ  توحیدی‌ای  بوده  است  که یزدان  سبحان  را  به  ربوبیّت  اخـتصاص  مـی‌داده  است‌،  او  را  مختصّ  به  عبادت  می‌دانسته  است‌،  عبادت  به  مـعنی  کـرنش  بـردن  و  پـرستش‌ کـردن  و  پـیروی  نـمودن  از  حاکمیّت  خدای  یگانه‌،  و  میان  فرعونیگری‌ای که  بر  پایۀ  بت‌پرستی  استوار  و  ماندگار  می‌گردد،  و  جـز  در  سـایۀ  بت‌پرستی  برپا  و  برجای  نمی‌شود.

چه‌ بسا  توحید  ناقصی ‌کـه  «‌اخـناتون‌«  آن  را  مـعرّفی  و  شناسانده  است  جز  اثری  از  آثار  پراکـنده  و  پـریشانی  نبوده  است‌ کـه  از  تـوحیدی  بـرجـای  مـانده  است  کـه  یوسف علیه السّلام  در  سرزمین  مصر  آن  را  پخش‌ کـرده  است‌،  همان ‌گونه ‌که  قبلاً گفتیم‌،  بویژه  اگر  صحیح  باشد که  در  تاریخ  گفته  می‌شود  مادر  اخناتون  آسیائی  بوده  است  و  از  فرعونیان  و  مصریان  نبوده  است‌!

پس  از  این  حاشیه‌پردازی  و  جرّ  مـقال‌،  به  نظرها  و  نگاه‌هائی  بـرمی‌گردیم  کـه  بـیانگر  سـرشت  ایـن  دورۀ  تاریخی  است‌،  دوره‌ای  که  رخـدادهـای  داسـتان  در  آن  روی  داده‌اند  و  قهرمانان  داستان  به  جنب  و  جوش  در  آن  پرداخته‌اند.  خواهیم  دید که  این  دوره  از  مرزهای  گسترۀ  مصر  فراتـر  مـی‌رود،  و  قـالب  و  سـیمای  آن  زمـان  را  به‌ طور کلّی  می‌نگارد. کاملاً  روشن  است ‌که  سرشت  این  دوره  از  زمان‌،  آمیزۀ  خواب‌دیدنها  و  غیبگوئیهائی  است  که  به  سرزمین  یگانه‌ای  محدود  نمی‌گردد،  و  خاصّ  قوم  ویژه‌ای  نیست  ...  این  پدیده  را  آشکارا  در  خواب  دیدن  یوسف  و  تعبیر  آن‌،  و  در نهایت  تحقّق  یافتن  و  معنی  پیدا  کردن  آن‌،  و  همچنین  این  پدیده  را  در  خواب  دیـدنهای  دوستان  زندانی‌،  و  بالأخره  در  خواب  دیدن  شاه‌،  خواهیم  یافت  ...  همۀ  این  خوابها  هم  مورد  توجّه  قرار  می‌گیرد،  چه  از  سوی  کسانی ‌که  خواب  می‏بینند  و  چه  از  سـوی  کسانی‌ که  آن  را  می‌شنوند.  ایـن  هـم  بیانگر  قـالب  و  سیمای  آن  عصر  به ‌طور کلّی  است‌.

خلاصه‌،  این  داسـتان  سـرشار  از  عـناصر  هنری  است‌.  همچنین  لبریز  از  عنصر  بشری،  و  پر  از  فعل  و  انفعالات  و  جنب  و  جوش  است‌.  شیوۀ  بیان‌،  این  عناصر  را  روشن  و  برجسته‌،  آشکار  می‌سازد،  گذشته  از  این‌ که  ویژگیهای  الهامگرانه  و  مؤثّر  تعبیر  قرآنی  جای  خود  دارد،  و  نواها  و  آهنگهای  موسیقی  مناسب  فضاهائی‌ که  روند  قرآنـی  به  تصویر  می‌کشد،  جان‌پرور  و  دلنوازند.

در  این  داستان  عنصر  مهر  پدرانه  در  شکلها  و  با  درجات  گوناگون‌،  و  با  خطّ ها  و  سایه‌روشنهای  آشکار  و  نمودار جلوه‌گر  می‌آید.  مهر  پدرانه  در  عشق  یعقوب  به  یوسف‌،  و  به  برادر کوچک  یوسف‌،  و  نسبت  به  سائر  فرزندانش‌،  و  در  واکنشها  و  پاسخگوئیهای  روانی  به  پیشامدها  و  به  رخدادهائی  که  پیرامون  یوسف  از  آغـاز  تـا  بـه  انـجام  داستان  اتّفاق  می‌افتد،  پیدا  و  هویدا  است‌.

عنصر  شکّ  و  حسد  را  میان  برادرانی  خواهیم  دید که  از  مادران  مختلف  هستند  و  از  پدر  خود  محبّتهای  متفاوت  می‏بینند. 

عنصر  فرق  و  جدائی  را  خواهـیم  یـافت  در  واکـنشها  و  پاسخگوئیهای ‌گوناگون  به  رشک  و  حسد  مـوجود  در  جانها  و  درونهای  برادران  ...  رشک  و  حسد  برخـی  از  آنان  را  می‌کشاند  به  این‌ که  بزه‌ کشـتن  را  در  دل  نگـاه  دارند.  و  برخی  از  آنها  را  می‌کشاند  به  این ‌که  برای‌ گریز  از  بزه‌ کشتن  اشاره ‌کنند  به  این‌ که  یـوسف  را  به  چاه  بیندازند  تا کاروانی  او  را  با  خود  بردارد  و  ببرد.

عنصر  مکر  و  نیرنگ  را  به  شکلهای‌ گوناگون  خواهـیم  یافت‌،  از  مکر  و  نیرنگ  برادران  یوسف  در  حقّ  یوسف  گرفته  تا  مکر و نیرنگ  زن  عزیز  نسبت  به  یوسف  و به  شوهر  خود،  و  در  حقّ  زنان  ...

عنصر  شهوت  و  هوا  و  هوس‌،  و  جهشها  و کششهای  آن  را  خواهیم  یافت‌.  خواهیم  دید  که  بـه  شهوات  چگـونه  پاسخ  داده  می‌شود،  و  چه  واکنشی  در  مـقابل  شـهوات  صورت  می‌پذیرد.  آیـا  تسـلیم  شـهوات  مـی‌گردند  یـا  شهوات  را  مهار  می‌کنند  و  در  برابرش  می‌ایستند.  کـار  در  آن  به  شگفتی  و  آرزو  می‌کشد،  یا  مـراعـات  عـفّت  می‌شود  و  از  آن  خودداری  می‌گردد،  و  به  خدا  پناه  برده  می‌شود  و  بدو  چنگ  زده  می‌شود.

عنصر  پشیمانی  را  به  شکلهای‌ گوناگونش  خواهیم  یافت‌.  عفو  و گذشت  را  در  اوقـات  خود  مـی‌بینیم‌.  شـادی  و  شادمانی  را  می‌یابیم‌ که  از گرد  هم  آمدن  پراکندگان  و  به  هم  رسیدن  دورافتادگان  حاصل  می‌گردد  ...

افزون  بر  اینها،  برخی  از  شکلهای  جامعۀ  جـاهلی  را  در  طبقه  و  چین  درباریان  و  اشراف‌،  خواهیم  یافت‌.  خانه  و  زندان  و  بازار  و  مـجلس  آنــان  را  در  مصر  آن  روزی  خواهـیم  دیـد.  جـامعۀ  عـبرانـی‌،  و  خـواب  دیـدنها  و  پیشگوئی‌ کردنهای  رائـج  در  آن  عصر  را  پـیش  چشـم  می‌دا‌ریم‌.

داستان  با  خواب  دیدنی  آغاز  می‌گردد که  یوسف  آن  را  برای  پدرش  نقل  می‌کند.  پدرش  بدو  خبر  مـی‌دهد  کـه  مقام  بزرگی  را  پیدا  خواهد کرد.  بدو  سفارش  می‌کند که  خواب  خود  را  برای  برادرانش  روایت  نکند  تا  رشک  و  حسد  آنان  را  برنینگیزد  و  اهریمن  ایشان  را  بفریبد  و  در  حقّ  او  به  مکر  و  نیرنگ  پردازند  ...  سپس  داستان  چنین  پیش  می‌رود که  گوئی  آن  خواب  در  حال  تعبیر  شدن  و  تحقّق  پیدا کردن  است‌،  و  آنچه  یعقوب  پیش‌بینی  کـرده  است  در  شرف  وقوع  است‌.  همین‌ که  خواب  در  پـایان  تعبیر  می‌شود  و  تحقّق  می‌پذیرد،  روند  قرآنی  داستان  را  به  پایان  می‏برد  و  بیشتر  از  آن  صحبت  نـمی‌کند  و  به  دنبال  داستان  نمی‌رود،  و  هـمچون  نـویسندگان  «‌عـهد  قدیم‌«  یعنی  تورات‌،  این  شـاخ  و  آن  شـاخ  نـمی‌پرد،  و  شاخه‌ها  و  برگهائی  بر  آن  فراهم  نمی‌آورد.  بلکه  رونـد  قرآنی  همین‌ که  بدین  خاتمۀ  دقیق  هنری  رسید،  و  چنان  که  باید  هدف  دینی  حـاصل  گـردید،  از  داسـتانسرائـی  بازمی‌ایستد  و  بیش  از  آن  دم  نمی‌زند.

آنچه  در  داستان  گره  هنری  نامیده  می‌شود،  در  داسـتان  یوسف  واضح  و  آ‌شکار  است‌.  چنان  که  گذشت،  داستان  با  خواب  دیدنی  آغاز  مـی‌گردد،  و  تـعبیر  آن  و  تحقّق  یافتن  آن  مجهول  و  نامعلوم  می‌ماند.  سپس  اندک  اندک  هویدا  و  پیدا  می‌شود،  تا  خاتمۀ  داسـتان  سـرمی‌رسد  و  گره  هنری  به  صورت  طبیعی  و  بدون  هر گونه  تکلّف  و  مشقّتی  و  تظاهر  و  دردسری‌،  باز  می‌شود.

داستان  به  بخشهائی  تقسیم  گردیده  است‌.  هر  بخشی  هم  دربرگیرندۀ  چندین  صحنه  است‌.  روند  قرآنی  فاصله‌های  خالی  میان  هر  صحنه  و  صحنۀ  دیگر  را  رها  می‌سازد  تا  خیال‌پردازی  و  اندیشۀ  خواننده  خودش  آنها  را  پر کند،  و  حرکتها  و کلمه‌هائی  را  تکمیل  کند که  حذف  شده  است‌.  در  این  کار،  تشویق  و  تحریک  و  خوشی  و  لذّتی  نهفته  است که نگو ...

این  اندازه  تجزیه  و  تحلیل  هنری  داستان  یوسف‌،  و  ذکر  نمایش  برنامۀ  قرآنی  اسلامی  در  بیان  داستان‌،  ما  را  بس  است‌.  این  مقدار  پرده  برمی‏دارد  از  امکاناتی  که  ایـن  برنامه  دارد  و  برای  تلاشها  و کوششهای  انسانها  در  ادبیّات  اسلامی  از  آنها  برخوردار  است‌.  تا  در  پر‌تو  آن  امکانات‌،  انسانها  بتوانند  بر  اجراء  هنری  کامل‌،  و  نشان  دادن  واقعیّت  صادقانۀ  سالم‌،  توانائی  داشته  باشند،  بدون  این‌ که  موضوع  را کش  بدهند  و  شاخه‌ها  و  برگها‌ئی  بر  آن  بیفزایند،  یا  این ‌که  نیازمند  باشند  از  پاکی  سزاوار  هنری‌ که  به  «‌انسان‌«  ارمغان  می‌گردد  دست  بکشند.[1]

*

پس  از  همۀ  اینها  آنچه  مانده  است  عبرت  و  پند  داستان‌،  و  قیمت  و  ارزش  آن  در  جولانگاه  جنبش  اسلامی‌،  و  پیامها  و  اشاره‌های  رسا  و  برآورندۀ  نیازمندیهای  جنبش  در  برخی  از  منازل  و  مراحل  است‌،‌ گذشته  از  این‌ کـه  برآورندۀ  نیازمندیهای  همیشگی  و  ثابتی  است ‌که  متعلّق  به  منزل  و  مرحلۀ  خاصّی  از  منازل  و  مـراحـل  نیست‌.  افزون  بر  اینها  و  در کنار  اینها  حقائق  بزرگ  در  لابلای  روند  داستان  بیان  می‌شوند،‌ گذشته  از  این ‌که  در  لابلای  روند  سراسر  سوره  جای  می‌گیرند  و  ذکر  می‌گردند،  به‌ ویژه  واپسین  پیروهائی‌ که  در  سوره  می‌آیند  و  جای  خاصّ  خود  را  دارند.

در  این  دیباچۀ  سوره‌،  به  نگاه‌های ‌گذرائی  از  همۀ  اینها  بسنده  می‌کنیم‌:

ا-  در  سرآغاز  این  دیباچه  اشـاره  کـردیم  بـه  مناسبت  داستان  یوسف  رویهمرفته  با  دوران  سخت  و  تنگی کـه  جنبش  اسلامی  در  مکّه  به  هنگام  نزول  این  سوره  از  آن  عبور  می‌کرد.  و  به  شدّت  و  مشقّتی  اشاره  نـمودیم‌ که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم‌ و  حماعت  مؤمنان  اندکی‌ که  در  خد‌مت  او  بودند  دچار  آن  می‌شدند.  اینها  به  مناسبت  یادی  است‌ که  داستان  از  بلاها  و  آزمونهای  یوسف  علیه السّلام  برادر  بزرگوار،  برای  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  پیغمبر  بزرگوار  می کند.  به  دنبال  آن  داستان  تبعید  و  پرت ‌کردن  یوسف  را  از  سرزمینی  بـه  سرزمین  دیگری‌،  و  آن‌ گاه  استقرار  او  در  آنجا  را  روایت  می‌کند.[2]

چیزهائی ‌که  قبلاً  بیان  کردیم‌،  نوعی  از  پـیامها  و  اشاره‌های  داستان  را  بیان  می‌کند،  پیامها  و  اشاره‌هائی‌ که  نیازمندیهای  جنبش  اسلامی  در  این  دوره  از  زمان  را  به  تمام  و کمال  می‌رسانند.  چیزهائی  که  قبلاً  بیان  کــردیم‌،  نزدیک  به  «‌سرشت  جنبشی‌«  ایـن  قرآن  است‌،  در  آن  حال‌ که  بر  توشۀ  دعوت  می‌افزاید،  و  جنبش  را  به  پیش  می‌راند،  و گروه  مسلمانان  را  رهنمود  حقیقی  و  واقعی  و  مثبت  می‌کند،  و  به  سوی  هدف  معیّن  و  طریق  مـرسوم  سوق  می‌دهد  و  رهنمود  می‌کند.

٢-‌همچنین  در  لابلای  تـجزیه  و  تـحلیل  داستان‌،  به  تصویر  واضح  و  دقیق  و کامل  و  شامل  اسلام‌،  اشاره  کردیم‌،  بدان ‌گونه ‌که  یوسف علیه السّلام  آن  را  عرضه ‌کرده  است  و  نشان  داده  است‌.  این  تصویر  سزاوار  آن  است  بسیار  در  برابرش  ایستاد  و  آن  را  ورانداز کرد.

همچون  تصویری  پیش  از  هر  چیز  بیانگر  وحدت  عقیدۀ  اسلامی  است‌ که  آن  را  همۀ  پیغمبران  با  خود  به  ارمغان  آورده‌اند،  و  ارکان  و  اصول  بنیادین  آن  د‌ر  هر  رسالتی  به  تـمام  و کـمال  بـیان‌ گردیده  است‌،  و  بر  توحید  و  یکتاپرستی  کامل  یزدان  سـبحان‌،  و  ربـوبیّت  یگـانۀ  او  برای  همۀ  مردمان‌،  و کرنش  بردن  و  پرستش ‌کردن  ایزد  یگانۀ  جهان  توسّط  جملگی  مردمان‌،  استوار  شده  است  ...  همچنین  این  عقیدۀ  یگانه  به طور  ضـمنی  ایـمان  به  سرای  آخرت  را  به  صورت  واضحی  مقرّر  می‌دارد.  این  بیان  و  تقریر  نیز  راه  بر گمانهائی  می‌بندد که  آنـها  را  «‌علم  مقایسه  و  سنجش  ادیان‌«  نام  می‌دهند  و  می‌گویند  انسـانها  تا  ایـن  اواخـر  چنان‌ کـه  بـاید  بـا  تـوحید  و  یکتاپرستی  آشنا  نبوده‌اند  و  به  آخرت  ایمان  نداشته‌اند.  در  این  اواخر  از  عقائد  چندگانه ‌پرستی  و  دوگانه ‌پرستی  به  شکلها  و  صورتهای‌ گوناگون  عبور کرده‌اند  و  دست کشیده‌اند،  و  در  شناخت  عقیده  ترقّی  نموده‌اند  و  پلّه ‌پلّه  اوج‌ گرفته‌اند،  همان‌ گونه‌ که  در  علوم  و  فنون  و  صنعت  و  تکنیک  ترقّی‌ کرده‌اند  و  پلّه ‌پلّه  بالا  رفته‌اند  تا  بدینجا  رسیده‌اند!..  این  انگاره‌هائی  است  که  به  بیان  دربارۀ  ادیان  رو  می‌کند،  و  مـی‌گوید:  ادیـان  سـاختار  انسانها  است!  سرنوشت  ادیان  بسان  سرنوشت  علوم  و  فنون  و  صنعت  و  تکنیک  است  و  همان  راهی  را  سـپری ‌کرده  است‌ که  عدم  و  فنون  و  صنعت  و  تکنیک  سپری  نموده  است.[3]

همچنین  این  داستان  سرشت  آئین  یکـتاپرستی  را  بـیان  می‌دارد،  آئینی‌ که  جملگی  پیغمبران  آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده‌اند  ...  تنها  توحید  الوهیّت  در  میان  نیست  و  بس.  بلکه  توحید  ربوبیّت  نـیز  مـطرح  است  ...  بـیان  می‌گردد که  فرمانروائی  تنها  متعلّق  به  خدای  یگـانه  در  همۀ  امور  مردمان  است‌.  این  بیان  هم  از  فرمان  یزدان  سبحان  برداشت  می‌شود  که  دستور  مـی‌فرماید:  جـز  او  نباید  پرستیده  شود.  تعبیر  دقیق  قرآنـی  دربارۀ  ایـن  مسأله‌،  مدلول  و  مفهوم  «‌عبادت‌«  را  دقیق  و  روشـن  مشخّص  و  معیّن  می‌سازد:  فرمان  از  جانب  یزدان  صادر  می‌گردد،  و کرنش  بردن  و  پرستش‌ کردن  از  سوی  مردمان  صورت  می‌پذیرد  ...  این  بلی  تنها  ایـن  «‌دیـن  قیّم‌«  یعنی  آئین  درست  و  پابرجا  است‌.  در  این  صورت  هیچ‌ گونه  آئینی  در  میان  نیست‌،  مادام ‌که ‌کرنش  بردن  و  پرستش  کردن  مردمان  تنها  برای  یـزدان  یگانۀ  جـهان  نباشد،  و  مادام ‌که  فرمان  و  فرمانروائی  متعلّق  به  ایزد  یگانۀ  سبحان  نباشد.  در  این  صورت  هیچ‌ گونه  پرستشی  برای  یزدان  نمی‌شود،  مادام  که  مردمان  برای  غـیرخـدا  کرنش  برند  و  از  غیر  خدا  در کاری  از کارهای  زندگی  اطاعت‌ کنند.  پس  توحید  الوهیّت  مقتضی  توحید  ربوبیّت  است‌.  و  ربوبیّت  در  این  مجسّم  و  جلوه‌گر  می‌آید که  فرمان  و  فرمانروائی  از آن  خدا  باشد  و  بس  ...  یا  پرستش  از آن  خدا  باشد  و  بس  ...  چه  فـرمان  یـزدان  و  عبادت  مردمان‌،  مترادف  یا  متلازم  هستند.  عبادتی‌ که  در  پـرتو  آن  مردمان  مسلمان  یـا  غیرمسلمان  بشمار  می‌آیند،  کرنش  بردن  و  اطاعت  نبودن  و  پیروی ‌کردن  از  فرمان  یزدان  یا  از  فرمان  دیگران  است‌.

این  بیان  قرآنی  بدین  شکل  قاطعانۀ  خود،  به  همۀ  جدالها  و کشمکشهائی  پایان  می‌دهد که  مردمان  را  در کدام  زمان  یا  در کدام  مکان  مسلمان  بنامیم  یا  مسلمان  ننامیم‌.  پیرو  آئین  درست  و  پابرجایند،  و  یا  پیرو  غیر  این  آئین  هستند  ...  چه  این  امر  به  صورت  ضروری  از  خود  دین  برمی‌آید  ...  کسی ‌که  برای  غیرخدا کرنش  برد  و  پرستش  کند،  و  در کاری  از کارهای  زندگی  خود  غیرخدا  را  حکم  و  داوری  دهد،  نه  از  زمرۀ  مسلمانان  بشمار  است  و  نه  در  دائرۀ  این  آئین  قر‌ار  دارد.  و کسی  که  حاکمیّت  را  منحصر  به  یزدان  سبحان  بداند،  و کرنش  بردن  و  پرستش  کردن  بندگان  را  رها کند،  از  زمرۀ  مسلمانان  است‌.  و  در  دائرۀ  این  آئین  قرار  دارد  ...  غیر  از  ایـن  هـر چـه  هست  حیله‌گری  و  نیرنگ  است  و کسی  به  دنبال  آن  نمی‌رود  و  در  پی  آن  به  تلاش  نمی‌ایستد  مگر  شکست  خوردگانی  که  در  برابر  واقعیّت  سنگینی‌ که  در  محیطی  از  محیطها  و  در  قرنی  از  قرنها  است  سـرخورده  و  شکست  خورده  شده‌اند!  دین  خدا  واضح  و  آشکار  است‌.  خود  این  نصّ  به  تنهائی ‌کافی  است ‌که  این  حکم  را  به  طور  ضروری  از  دین  معلوم  و  مشخّص ‌گرداند.  هر کس  در  این  باره  راه  جدال  و  ستیز  در پیش‌ گیرد،  او  با  این  دین  جدال  و  ستیز  می‌آغازد.

٣-  از  پیامها  و  اشاره هائی  که  در  لابلای  داستان  نـهفته  است‌،  تصویر  ایمان  صرف  و  خالص  و  به  خدا  رسیده‌ای  است‌،  بدان‌ گونه  که  در  دل  یعقوب  و  یـوسف‌،  دو  بندۀ  صالح  و  بایسته  از  بندگان  برگزیدۀ  یـزدان  جلوه‌گر  می‌آید.

دربارۀ  یوسف  قبلاً  به  جایگاه  واپسین  پاک  و  پالوده  از  هر  چیز  او  اشاره ‌کردیم‌،  و گفتیم  چگونه  مخلصانه  از  همه  چیز  دست  شست  و  رو  به  خدا کرد  و فروتنانه  و  خاشعانه  رو  به  پروردگار  خود کرد  و  بـه  زاری  به  مـناجات  او  پرداخت‌:

(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (١٠١)

 (‌یــــوسف  رو  بــه  خـدا  کرد  و  گـفت‌:‌)  پـرو‌ردگارا!  (‌سـپاسگزارم  کـه  بخش  بـزرگی‌)  از  حکومت  بـه  مـن  داده‌ای  و  مــرا  از  تـعبیر  خوابـها  آگاه  سـاخته‌ای‌.  ای  آفریدگار  آسمانها  و  زمین‌!  تو  سرپرست  من  در  دنـیا  و  آخرت  هستی‌.  (‌همۀ  امور  خود  را  بـه  تو  وامی گذارم  و  خویشتن  را  در  پناه  تو  می‌دارم‌)‌.  مـرا  مسلمان  بمیران  و  به  صالحان  ملحق  گردان.(‌یوسف/101) 

ولی  این  جایگاه  واپسین  همه  چیز  در  این  رابطه  نیست‌.  یوسف  در  تمام  داستان  همچون  جـایگاه  و  موقعیّتی  را  دارا  است‌،  و  به  پروردگار  خود  رسـیده  است‌،  و  یـزدان  سـبحان  را  نـزدیک  بـه  خـود  احسـاس‌ کـرده  است‌،  و  پاسخگوی  خواستها  و  برآورنده  نیازهای  خود  دانسـته است.

در  موقعیّت  و  جایگاه‌ گول  زدن  و  فریفتن  و گمراه‌ کردن‌،  فریاد  برمی‌آورد:

(مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)

پناه  بر  خدا!  او  که  خدای  من  است‌،  مرا  گرامی  داشـته  است  (‌چگونه  ممکن  است  دامن  عصمت  به  گناه  بیالایم  و  بــه  خود  سـتم  نـمایم‌؟‌!)  بیگمان  سـتمکاران  رستگار  نمی گردند  . (‌یوسف/23) 

در  موقعیّت  و  جایگاه  دیگری‌ که  یوسف  از  ضعف  خود  می‌ترسد  و  نگران  است‌ که  به  زنان  بگراید  و  به  دام  آنان  درآید،  باز  هم  فریاد  برمی‌آورد:   

(رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٣٣)

پروردگارا!  زندان  برای  مـن  خوشایندتر  از  آن  چیزی  است  که  مرا  بدان  فرامـی‌خوانند،  و  اگر  (‌شـرّ)  نیرنگ  ایشان  را  از  من  بـازنداری‌،  بـدانـان  مـی‌گرایــم  و  (‌دامـن  عصمت  بـه  مـعصیت  مـی‌آلایـم  و  خویشتن  را  بـدبخت  می‌نمایم  و  آن  وقت‌)  از  زمرۀ  نادانان  می‌گردم‌. (‌یوسف‌/33)

  در  آنجا که  خـود  را  بـه  بـرادرانش  مـعرّفی  مـی‌کند  و  می‌شناساند،  لطف  و  فضل  خدا  را  بر  خود  بیان  می‌دارد  و  نعمتهای  خدا  را  در  حقّ  خود  سپاس  می‌گذارد  و  آنها  را  ذکر  می‌کند  و  برمی‌شمارد:

(قَالُوا أَئِنَّکَ لأنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ) (٩٠)

گفتند:  آیا  تو  واقعاً  یوسف  هستی‌؟  گفت‌:  مـن  یـوسفم  و  این  برادر  مـن  است‌.  به  راستی  یزدان  بر  ما  منّت  گذارده  است  (‌زیرا  که  ما  را  از  بلاها  رهـانیده  و  دوبـاره  بـه  هـم  رسانیده  و  سـلامت  و  قـدرت  و  عـزّت  بـخشیده  است‌).  بیگمان  هر کس  (‌خدا  را  پیش  چشـم  دارد  و  از  او  بـترسد  و)  تقوا  پیشه  کند  و  (‌در  بـرابـر  گرفتاری‏ها  و  مصیبتها)  شکیبائی  و  استقامت  ورزد  (‌خداوند  پاداش  او  را  خواهد  داد)  چرا  که  خدا  اجر  نیکوکاران  را  ضائع  نمی‌گرداند.  (‌یوسف‌/90) 

همۀ  اینها  موضعها  و  موقعیّتهائی  هسـتند کـه  پـیامها  و  اشاره‌هائی  دربر  دارند  که  گسترۀ  آنـها  از  نیاز  جـنبش  اسلامی  در  مکّه  فراتر  می‌رود،  و  به  دامنۀ  نیاز  جـنبش  اسلامی  در  هر  دوره‌ای  می‌رسد.

و  امّا  یعقوب‌،  در  دل  او  حقیقت  دلربا  و  ژرف  و  لطیف  و  مأنوس  پروردگارش  در  هر  وضع  و  موقعیّتی‌،  و  در  هر  مناسبتی‌،  جلوه‌گر  می‌شود،  و  هر  زمان‌ که  بلا  و  مصیبت  شدّت  پذیرد،  ایـن  حـقیقت  در  دل  یعقوب  شـفّاف‌تر  و  صاف‌تر  می‌شود،  و  بدان  اندازه  که  این  حقیقت  ژرف  و  برجسته  می‌گردد،  درخشش  و  پرتو  آن  فزونی  می‏گیرد.  از  همان  سرآغازی‌ که  یوسف  خواب  خـود  را  بـرای  او  روایت  می‌کند،  او  پروردگارش  را  یاد  می‌کند  و  نعمت  او  را  شکر  و  سپاس  می‌گوید:

(وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)

همانگونه  (‌کـه  در  خـواب  خویشتن  را  سـرور  و  بـرتر  دیدی‌)  پروردگارت  تو  را  (‌بـه  پـیغمبری‌)  برمی‏گزیند  و  تعبیر  خوابها  را  به  تو  می‌آموزد  (‌و  با  خلعت  نبوّت  تو  را  مفتخر  می‌سازد)  و  بر  تو  و  خاندان  یعقوب  نعمت  خود  را  کامل  می‏کند،  همان ‌طور  که  پـیش  از  این  بـر  پـدرانت  ابراهیم  و  اسحاق  کامل  کرد.  بیگمان  پروردگارت  بسیار  دانا  و  پرحکمت  است  (‌و  می‌داند  چه  کسی  را  برمی‏گزیند  و  خلعت  نبوّت  را  به  تن  چه  کسی  می‌کند)‌. (‌یوسف‌/6‌)

  به  هنگام  نخستین  رویاروئی  با  بلای  خبر  مرگ  یوسف‌،  رو  به  خداوندگار  خود  می‌کند  و  از  او  یـاری  و کمک  می‌خواهد:

(قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)

 

گفت‌:  (‌چنین  نیست‌.  یوسف  را  گرگ  نـخورده  است  و  او  زنده  است‌)  بلکه  نفس  (‌امّاره‌)  کار  زشتی  را  در  نظرتان  آراسته  است  و  (‌شما  را  دچار  آن  کرده  است‌.  ایـن  کار  شما،  و  امّا  کار  من‌)  صبر  جمیل  است‌،  (‌صبری  که  جزع  و  فزع‌،  زیبائی  آن  را  نیالاید،  و  ناشکری  و  ناسپاسی  اجر  آن  را  نزداید  و  به  گناه  تبدیل  ننماید)  و  تنها  خدا  است  که  باید  از  او  یاری  خواست  در  برابر  یاوۀ  رسواگرانه‌ای  که  میگوئید.                                                       (‌یوسف/‌١٨‌) 

در  رویاروئی  با  عاطفۀ  پدرانۀ  خود که  بر  فرزندانش  می‌ترسد،  و  بدیشان  سـفارش  مـی‌کند  از  یک  در  وارد  مصر  نشوند  و  از  درهای  مختلف  بدانجا  داخل  شـوند،  فراموش  نمی‌کند  که  ایشـان  را  بـی‌نیاز  نـمی‌گرداند  و  قدرت  دفع  شرّ  و  جلب  خیر  برایشان  ندارد،  و  تنها  فرمان  یزدان  است  که  ساری  و  جاری  در کُلّ  جهان  است‌.  تنها  نیازی  در  درون  بود  و  آن  هم  با  یزدان  و  قضا  و  قدر  او  برنیامد  و کاری  از  پیش  نبرد:

(وَقَالَ یَا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ) (٦٧)

 (‌یعقوب  به  عهد  و  پیمان  مؤکّد  فرزندان  خود  دل  بست  و  شفقت  پدری  او  را  بر  آن  داشت  که  آنان  را  راهـنمائی  و  نصیحت  کند)  و  گفت‌:  ای  فرزندانم‌!  از  یک  در  (‌به  مصر)  داخل  نشوید.  بلکه  از  درهای  گوناگون  وارد  شوید  (‌تا  از  حسادت  حسودان  و  چشم  زخم  پلیدان  درامـان  بمانید.  ولی  بدانید  که  من  با  این  تدبیر)  نمی‌توانـم  چیزی  را  که  خدا  مقرّر  کرده  باشد  از  شما  بدور  سازم‌.  (‌یقیناً  آنچه  باید  بشود  می‌شود،  و  راهی  برای  دفع  بـلا  جز  رعـایت  اسباب  و  علل  پیدا  و  توسّل  به  خدا  سـراغ  ندارم‌)‌.  تـنها  حکم  و  فرمان  از آن  یزدان  است‌.  (‌دافع  شرّ  و  جالب  خیر  جهان  فقط  ایزد  سبحان  است‌)‌.  بر  او  توکّل  می‌کنم  (‌و  از  او  استمداد  می‌جویم  و  کارم  را  بدو  واگذار  مـی‌کنم‌)  و  باید  که  تـوکّل‌کنندگان  بر  او  تـوکّل  کنند  و  بس  (‌و  کار  خویش  را  بدو  حواله  دارند)‌. (‌یوسف/67‌)

  در  رویاروئی  با  بلای  دوم  در  سـنّ  پـیری  و  دوران  نـاتوانی  و  غـم  و  انـدوه  خود،  نـاامیدی  از  رحمت  پروردگارش  یک  لحظه  هم  به  دلش  راه  نیافت‌:

(قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ) (٨٣)

گفت‌:  بلکه  نفس  (‌امّاره‌)  کار  زشتی  را  در  نطرتان  آراسته  است  (‌و  شما  را  دچار  آن  کرده  است‌.  این  کار  شما،  و  امّا  کار  من‌،‌)  صبر  جمیل  است‌،  (‌صـبری  که  جزع  و  فزع‌،  زیبائی  آن  را  نیالاید،  و  ناشکری  و  ناسپاسی‌،  اجر  آن  را  نزداید  و  به  گناه  تبدیل  ننماید)‌.  امید  است  که  خداوند  همۀ  آنان  را  به  من  بازگرداند.  بیگمان  او  کاملاً  آگاه  (‌از  حـال  من  و  حال  ایشان  بـوده  و)  دارای  حکمت  بـالغه  است  و  کارهایش  از  روی  حساب  و  فلسفه  است‌)‌.(‌یوسف/83)

  سپس  حقیقت  در  دل  یعقوب  متجلّی  می‌گردد  و  به  مرتبۀ  پاکی  و  صفا  می‌رسد،  و  فرزندانش  او  را  در  مقابل  غم  و  اندوه  بر  یوسف‌،  و گریستنش  بر  یوسف  تا  بدانجا کـه  چشمانش  از  غم  و  اندوه  سفید  و کور  می‌گردد،  سرزنش می کنند.  بدیشان  پاسخ  می‌دهد که  او  حقیقت  پر‌وردگار  خـود  را  در  دل  خود  مـی‌یابد  بدانگونه  کـه  ایشـان  نمی‌یابند.  و  از  کار  و  بار  پروردگار  خود  چـیزهائی  را  می‌داند  که  آنان  نمی‌دانند.  از  اینجا  است  که  رو  به  خدا  می‌کند  و  شکایت  خود  را  بدو  عرضه  می‌دارد  و  شرح  پریشان  حالی  و  آشفتگی  خود  را  بدو  می‌گوید،  و  تنها  امیدش  بدو  است‌،  و  تنها  لطف  و  مرحمت  او  را  انـتظار  می‌کشد:

(وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ (٨٥) قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٦) یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ) (٨٧)

و  از  فرزندانش  روی  برتافت  و  گـفت‌:  ای  وای  مـن‌!  بـر  (‌دوری‌)  یوسف  (‌من‌!)  و  (‌از  بس  گریست‌،‌)  چشمانش  از  اندوه  سفید  (‌و  نابینا)  گردید،  و  او  اندوه  خود  را  در  دل  نهان  می‌داشت  و  خشـم  خـود  (‌بـر  فرزندان‌)  را  قورت  می‌داد.  گفتند:  (‌ای  پدر!)  به  خدا  سوگند  آن‌قدر  تـو  یـاد  یـوسف  مـی‌کنی  کـه  مشـرف  بـه  مرگ  می‌شوی  یـا  (‌می‌میری  و)  از  مردگان  می‌گردی‌.  (‌خویشتن  را  بپا  و  به  خود  و  به  ما  ترحّم  فرما  و  از  غـم  و  انـدوه  بکاه‌)‌.  گفت‌:  شکایت  پریشان‌ حالی  و  انـدوه  خود  را  تـنها  و  تـنها  بـه  (‌درگاه‌)  خدا  می‌برم‌،  (‌و  فقط  به  آستان  خدا  می‌نالم  و  حلّ  مشکل  خود  را  از  او  مـی‌خواهـم‌)  و  مـن  از  بوی  خدا  چیزهائی  می‌دانم  که  شما  نمی‌دانید.  ای  فررندا‌نم‌!  بروید  و  (‌در  مصر  همراه  برادر  مهتر  خود)  به  دنبال  یوسف  و  برادرش  بگردید  و  از  رحمت  خدا  ناامید  مشوید،  چرا  که  از  رحـمت  خـدا  جز  کـافران  نـاامـید  نـمی‌گردند.  (‌مـن  احساس  می‌کنم  روزگار  دیدار  نزدیک  است‌)‌.(یوسف/84-87) 

یعقوب  فرزندانش  را  به  چیزی  یادآور  شد که  دربارۀ کار  و  بار  خدا  می‌دانست  و  از  حقیقت  پـروردگارش  در  دل  خود  می‌یافت‌.  آنان  هم  با  او  دربارۀ  بوی  یوسف  جدال  و  ستیز  می‌کردند.  یزدان‌ گمان  یعقوب  را  واقعیّت  بخشید  و  راست  گردانید:

(وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لأجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (٩٥) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٩٦)

هنگامی  که  کاروان  (‌از  مصر  به  سوی  شام‌)  حرکت  کرد،  پدرشان  (‌به  کسانی  که  پیش  او  بـودند)  گفت‌:  اگر  مـرا  بی‌خرد  و  بی‌مغز  ننامید،  (‌به  شما  مـی‌گویم‌)  مـن  واقـعاً  بوی  یوسف  را  می‌بویم‌!  (‌اطرافیان  بدو)  گفتند:  بـه  خدا  قسم‌!  بیگمان  تو  در  سرگشتگی  قدیم  خود  هستی  (‌و  بـر  بال  خیالات  و  خرافات  در  پروازی‌)‌.  هنگامی  کــه  (‌پـیک‌)  مـژده‌رسان  بیامد  و  پیراهـن  را  بـر  چـهره‌اش  افکند،  (‌چشمان  یعقوب‌)  بینا  گردید  (‌و  نور  سرور،  به  دیدگانش  روشنی  بخشید.  یعقوب  به  حاضران‌)  گفت‌:  مگر  به  شما  نگفتم‌:  که  از  سـوی  یـزدان  (‌و  در  پـرتو  وحـی  رحمان‌)  چیزهائی  می‌دانم  که  شما  نمی‌دانید؟‌. (‌یوسف/94-96)

  این  تصویر  دلربائی  از  تجلّی  حقیقت  الوهیّت  در  دلی  از  دلهای  گروه  برگزیده  است‌.  این  تصویر  دل‌انگـیز  پـیام  مناسب  با  دورۀ  شدّت  و  سختی  و  رنج  و  مشقّت  زندگی  مسلمانان  مکّه  را  با  خود  به  همراه  دارد.  همچنین  ایـن  تصویر  چشمگیر  پیام  همیشگی  حقیقت  بزرگ  ایمانی  را  با  خود  برمی‏دارد  و  به  ارمغان  می‌آورد  برای  هر  دلی‌ که  در  زمینۀ  دعوت  و  جنبش  اسلامی‌،  در  طول  تاریخ  به  کار  می‌پردازد.

*

هم ‌اینک  به  پیروهای‌ گو‌ناگونی  می‌پردازیم  کـه  پس  از  پایان‌ گرفتن  داستان  در  آخر  سوره  آمده‌اند:

ا-‌نخستین  پیرو  بدون  فاصله  می‌آید  و  با  قریش ‌که  وحی  آسمانی  به  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌را  دروغ  می‌نامیدند  رویاروی  می‌شود  و  با  این  بیان  برگرفته  از  این  داستانی  که  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم‌ در کنار  رخ  دادن  وقائع  آن  حاضر  و  ناظر  نبوده  است  به  پیکارشان  می‌رود:

(ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ) (١٠٢)

 (‌ای  پیغمبر  اسلام‌!)  این  (‌داستانی  را  که  بر  تو  خواندیم‌)  از  خبرهای  نهان  (‌در  دل  قرون  و  اعصار  گذشته  بسیار  کهن  جهان‌)  است  که  آن  را  به  تو  وحی  می‌کنیـم‌.  تو  پیش  آنان  (‌یعنی  پسران  یعقوب‌)  نبودی  بدانگاه  کـه  تـصمیم  گرفتند  و نیرنگ  نمودند  (‌و  بر  ضدّ  یوسف  نقشه  کشیدند  و  طرح  درانداختند.  لذا  جز  از  طریق  وحی  امکان  اطّلاع  از  آن  را  نداشتی‌)‌.(‌یوسف/102)

  این  پیرو  با  دیباچۀ  داستان  در  خود  خطّ  سیر  آن  پـیوند  دارد:

(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)

ما  از  طریق  وحی  ایـن  قـرآن‌،  نیکوترین  سرگذشتها  را  بـرای  تــو  بازگو  مـی‌کنیم  و  (‌تـو  را  بــر  آنـها  مطّلع  می‌گردانیم‌)  هر چند  کـه  پیشتر  از  زمـرۀ  بـی‌خبران  (‌از  احوال  گذشتگان‌)  بوده‌ای‌. (‌یوسف/3)

 دیباچه  و  پیرو  بدین  نحو  انگـیزۀ  الهـامگرانـه‌ای  از  انگیزه‌های  فراوان  در  روند  سوره  را  تشکل  می‌دهند،  تا  حقیقتی  را  بیان  دارند که  در  صدد  نشان  دادن  آن  هستند،  و  می‌خواهند  آن  حقیقت  را  در  رویاروئی  با  اعتراض  و  تکذیب  دیگران  تأکید  کنند.

٢-  از  اینجا  است‌ که  پـیروی  می‌آید  و  از  دل  پیغمبر  خــدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  غــمزدائـی  مـی‌کند،  و کار  و  بار  تکــذیب‌کنندگان  را  بر  او  سـبک  مـی‌دارد  و  بـه  هیچ  می‌شمارد،  و  اندازۀ  دشمنانگی  ایشان  با  حقّ  و  پافشاری  ایشان  بر  ناحقّ  و  کـوری  ایشـان  از  دیـدن  نشـانه‌های  پراکنده  در کتاب  جـهان  را  بیان  می‌دارد،  نشانه‌های  خداشناسی  کتاب  جهان  که  برای  فطرت  سالـم  مـردمان‌،  جهت  پی  بردن  به  دلائل  ایمان‌،  و  برای‌ گوش  فرادادن  به  دعوت  و  برهان‌،‌ کافی  و  بسنده  هستند.  سپس  ایشان  را  به  عذاب  یزدان  تهدید  می‌کند،  عذابی ‌که  چه‌ بسا  ناگهانی  بر  سر  ایشان  تاخت  آورد،  در  حالی ‌که  آنـان  غـافل  و  بی‏خبر  باشند:

(وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (١٠٣) وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ (١٠٤) وَکَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (١٠٥) وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ (١٠٦) أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (١٠٧)

بیشتر  مردم  (‌به  سبب  تصمیم  بر  کفر  و  پیروی  از هوا  و  هوس‌،  به  تو)  ایمان  نمی‌آورند،  هر چند  که  تلاش  کنی  (‌و  در  راهنمائی  ایشان  بسیار  خویشتن  را  زحمت  دهی‌)‌.  تو  در  برابـر  ایـن  (‌انـدرز  و  راهـنمائی‌)  پـاداشـی  از  ایشـان  نمی‌خواهی‌،  (‌پس  اگر  آنان  نپذیرفتند  غمگین  مباش‌،  چرا  کـه  دیگران  اندر  شکـم  مـادر  و  پشت  پـدرند  و  بـدان  می‌گروند،‌،  و  تنها  این  قرآن  برای  گروهی  از  مردمان  این  زمان  نیامده  است‌،  بلکه‌)  قرآن  جز  پند  و  انـدرزی  بـرای  همۀ  جهانیان  نیست‌.  و  چه  بسـیار  دلائـل  و  نشـانه‌های  (‌دالّ  بر  وجود  خدا)  در  آسمانها  و  زمین  وجود  دارد  که  آنان  (‌کورکورانه‌)  از  کنارشان  می‏گذرند  و  از  پذیرش  آنها  روی  می‏گرداند.  و  اکثر  آنان  که  مدّعی  ایمان  به  خدا  هستند،  مشرک  می‌باشند.  آیـا  از  ایـن  ایـمن  هسـتند  که  عذاب  فراگیری  از  سوی  خدا  ایشان  را  دربر  گیرد،  یا  این  که  قیامت  به  ناگاه  فـرارسـد  و  ایشان  غـافل  و  بـی‌خبر  باشند؟‌.(‌یوسف/103-107)

 اینها  نواها  و  آهنگهای  مؤثّری  هستند،  بدان  اندازه  کـه  حقائق  ژرفی  از  سرشت  انسانها  را  دربر  دارند،  و  روشن  می‌دارند که  چرا  برخی  از  آنـان  آئـین  درست  خدا  را  نمی‌پذیرند  ...  این  گفتار  خداوند  بزرگوار،  جای  تأمّل  است‌:

(وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ) (١٠٦)

و  اکثر  آنان  که  مـدّعی  ایـمان  بـه  خدا  هستند،  مشـرک  می‌باشند.(یوسف/106) 

این  تصویر  بسیاری  از  مردمانی  است ‌که  ایمان  و  شرک  در  درونشان  به  هم  می‌آمیزد،  چون  هنوز که  هنوز  است  مسألۀ  توحید  برایشان  مبهم  مانده  است  و  چنان  که  باید  قطعی  نگردیده  است‌.

٣-‌در  ایـنجا  نوا  و  آهـنگ  مـهمّ ‌و  عـمیق  و  مؤثّر  و  الهام‌بخشی  می‌آید،  و  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  رهنمود  می‌کند  که  راه  خود  را  مقرّر و  مشخّص  نماید  و  آن  را  از همۀ  راه‌های  دیگر  جدا  و  دور  سازد،  و  بر اساس  واضـح  و  ممتاز  آن  با  دیگران  قطع  رابطه  فرماید:      

(قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١٠٨)

بگو:  این  راه  من  است  که  مـن  (‌مـردمان  را)  بـا  آگاهی  و  بینش  به  سوی  خدا  می‌خوانم  و  پیروان  من  هم  (‌چنین  مـی‌باشند)‌.  و  خدا  را  مـنزّه  (‌از  انباز  و  نـقص  و  دیگر  ناشایست‌)  می‌دانم‌،  و  من  از  زمرۀ  مشرکان  نمی‌باشم  (‌و  کسی  و  چیزی  را  شریک  خدا  نمی‌انگارم‌)‌. (‌یوسف/108)

 ٤-  آن‌ گاه  سوره  با  نوا  و  آهـنگ  دیگـری  خـاتمه  پـیدا  می‌کند،  نوا  و  آهنگی  که  عبرت  همۀ  داستانهای  قرآنـی  این  سـوره  و  سـوره‌های  دیگـر  را  دربـر  دارد،  عبرت  داستانها  را  برای  پـیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  بـرای‌ گـروه  انـدک  مؤمنانی  که  در  خدمت  او  هستند،  با  خود  بـرمی‌دارد  و  بدیشان  تقدیم  می‌نماید،  و  پایداری  را  بدانان  می‌آموزد  و  از  ایشان  غمزدائی  می‌کند  و  بدیشان  مـژده  می‌دهد‌.  برای  مشرکان ‌کینه‌توز  و  ستیزه‌جو  نیز  عبرت  دربر  دارد،  و  با  آن  متذکّر  و  یـادآورشان  مـی‌گردانـد،  و  انـدرز  و  بیمشان  می‌دهد.  این  درس  عبرت  برای  همگان  از  صدق  وحی  و  از  صدق  رسول  صـحبت  مـی‌دارد،  و  حـقیقت  وحی  و  حقیقت  رسالت  را  به  تصویر  می‌کشد،  و  همراه  با  آن‌،  همچون  حقیقتی  را  از گمانها  و  افسانه‌ها  رهـا  و  آزاد  می‌سازد:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠٩) حَتَّى إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (١١٠) لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (١١١)

(‌سنّت  ما  در  گزینش  پیغمبران  و  گسیل  آنـان  بـه  میان  مردمان  تغییر  نکرده  است‌،  و  از  جمله  در  انتخاب  تو  به  عنوان  خاتم‌الانبیاء  نیز  مرعی  شده  است‌)  و  ما  پـیش  از  تو  پیغمبرانی  نفرستاده‌ایم‌،  مگر  این  که  مردانی  از  میان  شهریان  بوده‌اند  و  بدیشان  وحی  کرده‌ایم‌.  (‌دستـه‌ای  از  انسانها  بدانان  گرویده  و  گروهی  هم  از  ایشان  بـیزاری  جسته‌اند.  آیا  قوم  تو  از  این  بی‌خبرند  کـه  پـیغمبران  نـه  فرشته  و  نه  زن  بوده‌اند  و  بلکه  مردانی  از  شهرها  بوده  و  در  میان  مردمان  همچون  ایشان  زندگی  کرده‌اند  و  تنها  فرق  آنـان  بـا  دیگران  ایـن  بـوده  کـه  حـاملان  وحـی  و  پـیام‌آوران  آســمانی  بــوده‌انـد،  و  بـعضی  راه  چنین  راهنمایانی  را  انتخاب  و  به  بهشت  رسیده‌انـد،  و  بـرخـی  هم  عناد  ورزیده  و  کفر  پیشه  کرده‌اند  و  به  دوزخ  و اصل  شده‌اند؟‌)‌.  مگر  در  زمین  به  گشت  و  گذار  نمی‌پردازند  تا  ببینند  که  سرانجام  کار  گذشتگان  پـیش  از  ایشـان  چه  بوده  و  به  یا  کشیده  شده  است‌؟  بی‏گمان  سرای  آخرت‌،  بهتر  (‌از  سرای  این  جهان‌)  برای  پـرهیزگاران  است‌.  (‌ای  معاندان  افسار گسیخته  و  آرزوپرستان  سرگشته‌!)  آیـا  خرد  و  اندیشۀ  خویش  را  به  کار  نمی‌اندازید  (‌و  نمی‌دانید  که  هستی  خود  را  ناآگاهانه  می‌بازید  و  تـوشه‌ای  بـرای  آخرت  فراهم  نمی‌سازید؟‌!  ای  پیغمبر!  یاری  ما  را  دور  از  خویشتن  مدان‌.  یاری  ما  به  شـما  نـزدیک  و  پـیروزیتان  حتمی  است‌.  پیش  از  این  پپغمبران  متعدّدی  آمده‌اند  و  به  دعوت  خود  ادامه  داده‌اند  و  دشمنان  حقّ  و  حقیقت  هم  به  مبارزه  برخاسته  و  مقاومت  و  مـخالفت  نـموده‌انـد)  تـا  آنجا  که  پیغمبران  (‌از  ایـمان  آوردن  کافران  و  پیروزی  خود)  ناامید  گشته  و  گمان  برده‌اند  که  (‌از  سوی  پیروان  انـدک  خـویش  هــم‌)  تکـذیب  شـده‌انـد  (‌و  تـنهای  تنها  مانده‌اند)‌.  در  این  هنگام  یاری  مـا  به  سراغ  ایشـان  آمده  است  (‌و  لطف  و  فضل  مـا  آنـان  را  دربـر  گرفته  است‌)  و  هر کس  را  که  خواسته‌ایم  نجات  داده‌ایم‌.  (‌بـلی‌!  در  هیچ  زمان  و  هیچ  مکانی‌)  عذاب  ما  از  سر  مردمان  گناهکار  دور  و  دفع  نمی‏گردد.  بـه  حقیقت  در  سرگذشت  آنـان‌،  (‌یــعنی  یـوسف  و  بـرادران  و  دیگر  پـیغمبران  و  اقوام  ایماندار  و  بی‌ایمان‌،  درسهای  بزرک‌)  عبرت  بـرای  هـمۀ  اندیشمندان  است‌.  (‌آنچه  گفته  شد)  یک  افسانۀ  ساختگی  (‌و  داستان  خیالی  و  دروغین‌)  نبوده‌،  و  بلکه  (‌یک  وحـی  بزرگ  آسمانی  است  که‌)  کتابهای  (‌اصیل  انبیای‌)  پیشین  را  تـصدیق  و  پـیغمبران  (‌راسـتین‌)  را  تأیید  مـی‌کند،  و  (‌بعلاوه‌)  بیانگر  هـمۀ  چیزهائی  است  کـه  (‌انسـانها  در  سعادت  و  تکامل  خود  بدانها  نیاز  دارند،  و  به  همین  دلیل  مایۀ‌)  هدایت  و  رحمت  برای  (‌همۀ‌)  کسانی  است  که  ایمان  می‌آورند. (‌یوسف/109-111)

 این  واپسین  نوا  و  آهنگ  است  ...  نوا  و  آهنگ  مـهمّ  و  سترگی  است‌.

*

پس  از  این  چه ‌بسا  مناسب  باشد  در  دیباچۀ  سوره‌ای‌ که  داستان  یوسف  را  دربر  دارد،  داستانی  که  نمونۀ ‌کاملی  از  طرز  ادای  هنری  صادقانۀ  زیبا  است‌،  به  بخشی  از  لطائف  و  ظرائف  هماهنگی  و  همنوائی  در  طرز  ادای  قرآنی  در  این  سوره  به‌ طور کامل  بپردازیم  و  در کنار  نمونه‌هائی  از  این  لطائف  و  ظرائـف  انـدکی  بـایستیم  و  درنگ ‌کـنیم‌،  لطائف  و  ظرائفی‌ که  بیانگر  سائر  لطائف  و  ظرائف  دیگر  است‌:

ا-  در  این  سوره  -  همان ‌گونه  که  در  سوره‌های  دیگر  قـرآنـی  است  -‌ تعبیرهای  مـعیّن  و  مشـخّصی  تکـرار  می‌گردد که  بخشی  از  فضای  سوره  و  شخـصیّت  ویژۀ  آن  را  تشکیل  می دهد.  در  اینجا  بسی  از  علم  سخن  به  میان  می‌آید،  و  از  جهل  و کم‌دانشی  نیز کـه  مـقابل  عـلم  و  فرزانگی  است  در  موارد  مختلف  سخن  می‌رود:

(وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)

همانگونه  (‌که  در  خواب  خویشتن  را  سـرور  و  بـرتر  دیدی‌)  پروردگارت  تو  را  (‌بـه  پـیغمبری‌)  برمی‏گزیند  و  تعبیر  خوابها  را  به  تو  می‌آموزد  (‌و  با  خلعت  نبوّت  تو  را  مفتخر  می‌سازد)  و  بر  تو  و  خاندان  یعقوب  نعمت  خود  را  کامل  مـی‌کند،  هـمان‌ طور  کـه  پـیش  از  ایـن  بر  پـدرانت  ابراهیم  و  اسحاق  کامل  کرد.  بی‏گمان  پروردگارت  بسیار  دانا  و  پرحکمت  است  (‌و  می‌داند  چه  کسی  را  برمی‏گزیند  و  خلعت  نبوّت  را  به  تن  چه  کسی  می‌کند)‌.(یوسف/6)

(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)

بدین  منوال  ما  یوسف  را  در  سـرزمین  (‌مـصر  اسـتقرار  بخشیدیم  و)  مکانت  و  منزلت  دادیم‌،  تا  (‌در  آنجا)  تـعبیر  برخی  از  خوابها  را  بدو  بیاموزیم‌.  خدا  بر  کار  خود  چیره  و  مسلّط  است‌،  ولی  بیشتر  مردم  (‌خفایای  حکمت  و  لطف  تدبیرش  را)  نمی‌دانند.                                     (‌یوسف/21‌)

(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) (٢٢)

و هنگامی  که  یوسف  به  رشد  و  کمال  خود  رسید  (‌و  بـه  نهایت  قوّت  جسـمانی  و  عقلانی  دست  یـافت‌،  نـیروی‌)  داوری  و  دانائی  بدو  دادیم‌،  و  ما  این  چنین  (‌کـه  پـاداش  یوسف  را  دادیم‌)  پاداش  (‌همۀ‌)  نیکوکاران  را  می‌دهیم‌. 

(فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)

پروردگارش  دعـای  او  را  اجـابت  کـرد  و  (‌شـرّ)  کـید  و  مکرشان  را  از  او  بازداشت‌.  تنها  خدا  است  کـه  شنوای  (‌دعاهای  پناه‌ برندگان  به  خود  است  و)  آگاه  (‌از  احوال  بندگان  و  مصالح  ایشان‌)  می‌باشد.(یوسف/34)      

(قَالَ لا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی ).

(‌یوسف‌)  گفت‌:  پیش  از  آن  که  جیرۀ  غذائی  شما  به  شـما  برسد،  شما  را  از  تعبیر  خوابتان  آگاه  خواهـم  ساخت‌.  این  (‌تعبیر  رؤیـا  و  خبر  از  غیب‌)  کـه  بـه  شـما  مـی‌گویم  از  چیزهائی  است  که  پروردگارم  به  من  آموخته  است  (‌و  به  من  وحی  فرموده  است‌)‌،  چرا  که  من  از  (‌ورود  به‌)  کیش  گروهی  دست  کشیده‌ام  که  به  خدا  نمی‌گروند  و  به  روز  بازپسین  ایمان  ندارند. (یوسف/37)

(إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٤٠)

فرمانروائی  از آن  خدا  است  و  بس‌.  (‌این‌،  او  است  که  بر  کائنات  حکومت  مـی‌کند  و  از  جمله  عقائد  و  عبادات  را  وضع  مـی‌نماید)‌.  خدا  دسـتور  داده  است  کـه  جز  او  را  نپرستید.  این  است  دین  راست  و  ثابتی  (‌که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صـدق  آن  رهـبرند)  ولی  بـیشتر  مردم  نمی‌دانند  (‌که  حقّ  این  است  و  جز  این  پوچ  و  نار‌وا  است‌)‌. (یوسف/40)

(قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأحْلامِ بِعَالِمِینَ) (٤٤)

گفتند:  (‌این  خواب  از  زمرۀ)  خوابهای  پریشان  و  پراکنده  است  (‌و  جزو  اوهام  و  خیالات  آشفته‌ای  است  که  مـعنی  ندارنـد)  و  مـا  از  تـعبیر  (‌ایـن‌گونه‌)  خیالپردازیها  آگاه  نیستیم‌. (یوسف/44)                             

(یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ) (٤٦)

ای  یوسف‌!  ای  بسیار  راستگو!  از  تـعبیر  خواب‌،  مـا  را  آگاه  کن  که  (‌شاه  دیده  است‌:‌)  هفت  گاو  لاغر،  هفت  گـاو  چاق  را  خورده‌اند،  و  هفت  خوشۀ  خشک‌،  و  هفت  خوشۀ  سبز  (‌بـه  هــم  پیچیده‌انـد  و  رسـیده‌ها  نـارسها  را  تباه  کرده‌اند)‌،  تا  این  که  من  به  سوی  مردم  برگردم  (‌و  تعبیر  تو  را  برای  ایشان  بیان  دارم‌)‌.  امید  است  که  آنان  (‌تـعبیر  خواب  را)  بدانند  و  (‌با  علم  و  فضل  تو  آشنا  شوند)‌.(یوسف/46)

(وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ) (٥٠)

شاه  گفت‌:  یوسف  را  بـه  پـیش  مـن  آوریـد.  هـنگامی  که  فرستادۀ  (‌شاه‌)  نزد  او  رفت‌،  گفت‌:  به  سوی  سرور  خود  بازگرد  و  از  او  بپرس‌:  ماجرای  زنانی  که  دستها‌ی  خود  را  بریده‌اند  چه  بوده  است‌؟  بیگمان  پروردگار  من  بس  آگاه  از  نیرنگ  ایشان  است‌. (‌یوسف‌/  50)

(ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ) (٥٢)

این  (‌اعتراف  من‌)  بدان  خاطر  است  که  (‌یوسف‌)  بداند  من  در  غیاب  (‌او،  جز  حقّ  نمیگویم  و  نبودن  او  را  برای  خود  مغتنـم  نـمی‌شمرم  و)  بدو  خیانت  نـمی‌کنم‌،  و  خداونـد  بی‏گمان  نیرنگ  نیرنگبازان  را  (‌به  سوی  هـدف‌)  رهـنمود  نمی‌کند  (‌و  به  هدف  نمی‌رساند،  و  بلکه  بـاطل  و  بـیهوده  می‏گرداند  )‌.(‌یوسف‌/52)

(قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ) (٥٥)

مرا  سرپرست  اموال  و  محصولات  زمین  کن‌،  چرا  که  من  بسیار  حافظ  و  نگهدار  (‌خزائن  و  مستغلّات‌،  و)  پس  آگاه  (‌از  مسائل  اقتصادی  و  کشاورزی‌)  می‌باشم‌.   (‌یوسف‌/55)

(...وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٦٨)

...  و  بی‏گمان  یعقوب  (‌در  پرتو  وحی‌)  آگاه  از  چیزهائی  بود  که  ما  بدو  آموخته  بودیم‌.  (‌از  جمله  مـی‌دانست  کـه  یوسف  زنده  است  و  عاقبت  خواب  او  تحقّق  پیدا  می‌کند)  امّا  بسیاری  از  مردم  نمی‌دانند  (‌که  یعقوب  چنین  آگاهی  و  اطّلاعی  در  پرتو  وحی  داشته  است‌)‌. (یوسف/68)          

(قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ) (٧٣)

 (‌برادران  یوسف‌)  گفتند:  به  خدا  سوگند!  شـما  (‌از  روی  رفتار  و  کردار  دو  سفری  که  بدینجا  داشته‌ایم  هر  آیـنه‌)  می‌دانید  ما  نیامده‌ایم  تـا  در  سـرزمین  (‌مـصر)  فسـاد  و  تباهی  کنیم  و  ما  هیچ‌گاه  دزد  نبوده‌ایم‌.(‌یوسف‌/73)

(قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ) (٧٧)

 (‌یـوسف  در  دل‌)  گـفت‌:  شـما  مـقام  و  مـنزلت  بـدی  (‌در  پیشگاه  خـدا)  داریـد  (‌چرا  که  بـرادر  خود  را  از  پـدر  دزدیدید  و  او  را  به  چاه  انداختید  و  از  پدرتان  نافرمانی  کردید  و  بدو  دروغ  گفتید  و  هنوز  که  هنوز  است  کینۀ  او  را  به  دل  دارید  و  اینک  هم  وی  را  دزد  می‌نامید)  و  خدا  (‌از  هرکسی‌)  آگاه‌تر  از  چیزی  است  که  بیان  می‌دارید  (‌و  به  من  نسبت  می‌دهید)‌. (یوسف/77)                                      

(فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ...).

هنگامی  که  (‌از  آزادی  بنیامین‌)  کاملاً  نـاامـید  شـدند،  بـه  کناری  رفتند  و  بـا  یکدیگر  نـهانی  بـه  گفتگو  و  رایـزنی  پرداختند.  بزرگ  آنان  گفت‌:  مگر  نمی‌دانید  که  پدرتان  از  شما  پیمان  مؤکّد  بـا  سوگند  بـه  خدا  گرفته  است  (‌کـه  برادرتان  را  سالم  بدو  برگردانید؟‌)‌. (‌یوسف‌/  ٨٠)

(وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ) (٨١)

و  گواهی  نمی‌دهیـم  مگر  بـه  آنـچه  (‌از  دزدی  بـنیامین  بـا  چشم  خود  دیده‌ایم  و  بر  آن‌)  مطّلع  شده‌ایم‌،  و  ما  (‌در  آن  هنگام  که  با  تو  پیمان  بسته‌ایم  نمی‌دانستیم  که  او  دزدی  می‌کند.  چرا  که‌)  از  غیب  خبر  نداشته‌ایم  (‌و  راز  نـهان  در  پشت  پردۀ  غیب  جهان  را  جز  یزدان  نمی‌داند)‌.(‌یوسف/81)

(عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ) (٨٣)

امید  است  که  خداوند  همۀ  آنـان  را  بـه  مـن  بازگرداند.  بیگمان  او  کاملاً  آگاه  (‌از  حال  من  و  حال  ایشان  بوده  و)  دارای  حکمت  بالغه  است  (‌و  کارهایش  از  روی  حساب  و  فلسفه  است‌)‌. (‌یوسف‌/83) 

(قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٨٦)

گفت‌:  شکایت  پریشان‌ حالی  و  اندوه  خود  را  تنها  و  تـنها  به  (‌درگاه‌)  خدا  می‌برم‌،  (‌و  فقط  به  آستان  خدا  می‌نالم  و  حلّ  مشکل  خود  را  از  او  می‌خواهم‌)  و  من  از  سوی  خدا  چیزهائی  می‌دانم  که  شما  نمی‌دانید. (یوسف/86)      

(قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ ؟)(٨٩)

گفت‌:  آیا  بدانگاه  که  (‌یوسف  را  به  چاه  انداختید  و  پس  از  او  اذیّت  و  آزارها  به  بـنیامین  رساندید  و  او  را  در  فراق  برادر  داغدار  نمودید)‌،  از  روی  نادانی  (‌جوانی‌)  نسبت  به  یوسف  و  برادرش  می‌دانید  چه  (‌عمل  زشت  و  ناپسندی‌)  کردید؟‌.(یوسف/89)                                                         

(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ؟) (٩٦)

گفت‌:  مگر  من  به  شما  نگفتم‌:  کـه  از  سـوی  یزدان  (‌و  در  پـرتو  وحـی  رحـمان‌)  چــیزهائی  مــی‌دانـم  که  شـما  نمی‌دانید؟‌. (یوسف/96)                                                           

(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ ).

پروردگارا!  (‌سپاسگزارم  که  بخش  بزرگی‌)  از  حکـومت  بــه  مـــن  داده‌ای  و  مــرا  از  تــعبیر  خـوابـها  آگاه  ساخته‌ای‌.... (یوسف/101)

 این  ا‌مر  پدیدۀ  برجسته‌ای  است‌ که  توجّه  انسان  را  به  برخی  از  اسرار  هماهنگی  و  همآوائی  و  لطائف  و  ظرائف  آن  در  این ‌کتاب  بزرگوار،  جلب  می‌کند.

٢-  در  این  سوره‌،  ویژگیهای  الوهیّت  شناسانده  می‌شود.  در  سـرآغـاز  آنـها  «‌حکم‌«  است‌.  ایـن  واژه  از  زبان  یوسف  علیه السّلام  به  معنی  حاکمیّت  در  میان  بندگان  از  لحاظ  کرنش  بردن  و  پرستش ‌کردن  و  اطاعت  و  پیروی  نمودن  ارادی  و  اختیاری  آنان  است‌.  دفعۀ  دیگری  این  واژه  از  زبان  یعقوب  علیه السّلام  به  معنی  حاکمیّت  در  میان  بندگان  از  لحاظ ‌کرنش  بردن  و  پرستش‌ کردن  غیر  ارادی  و  غیر  اختیاری‌،  یعنی  جبری  و  قهری  آنان  است‌.  در نتیجه  هر  دو  معنی  مکمّل  همدیگر  می‌گردند  در  بیان  مدلول  و  مفهوم  حکم‌،  و  در حقیقت  الوهیّت  بدین  شیوه‌ای‌ که  هرگز  تصادفی  و  سرسری  ذکر  نگردیده  است  و  به  میان  نیامده است.

یوسف  به  هنگام  مردود  و  ناپسند  قلمداد کردن  ربوبیّت  فرمانروایان  در  مصر،  و  مخالفت  آن  با  وحدانیّت  الوهیّت  می‌گوید:

(یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).

ای  دوسـتان  زنــدانــی  مـن‌!  آیـا  خدایـان  پـراکنده  (‌و  گوناگونی  که  انسـان  بـاید  پـیرو  هـر یک  از  آنها  شـود)  بهترند  یا  خدای  یگانه  چیره  (‌بر  همه  چیز  و  کس‌؟‌)‌.  ایـن  مــعبودهائی  که  غیر  از  خدا  مـی‌پرستید،  چیزی  جز  اسمهای  (‌بی‌مسمّی‌)  نیست  که  شما  و  پدرانـتاان  آنها  را  خدا  نامیده‌ایـد.  خداونـد  حـجّت  و  بـرهانی  بر‌ای  (‌خدا  نامیدن‌)  آنها  نازل  نکرده  است  (‌و  وحـی  و  پیامی  بـرای  معبود  بودن  آنـها  ارسـال  نـنموده  است‌)‌.  فـرما‌نروائـی  از آن  خــدا  است  و  بس‌.  (‌ایــن‌،  او  است  کـه  بر  کـائنات  حکومت  مـی‌کند  و  از  جمله  عقائد  و  عبادات  را  وضع  می‌نماید)‌.  خدا  دستور  داده  است  که  جز  او  را  نپرستید.  این  است  دین  راست  و  ثابتی  (‌که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صدق  آن  رهبرند)‌. (‌یوسف/39و40) 

یعقوب  هنگام  بیان  این  مطلب ‌که  قـضا  و  قـدر  یـزدان  ساری  و  جاری  است‌،  می‌گوید:

(یَا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ) (٦٧)

گفت‌:  ای  فرزندانم‌!  از  یک  در  (‌به  مصر)  داخـل  نشـوید.  بلکه  از  درهای  گوناگون  وارد  شـوید  (‌تا  از  حسـادت  حسودان  و  چشم  زخم  پلیدان  درامان  بمانید.  ولی  بدانید  که  من  با  این  تدبیر)  نمی‌توانم  چیزی  را  کـه  خدا  مـقرّر  کرده  باشد  از  شما  بدور  سازم‌.  (‌یقیناً  آنچه  باید  بشـود  می‌شود،  و  راهی  برای  دفع  بلا  جز  رعایت  اسبا‌ب  و  علل  پیدا  و  توسّل  به  خدا  سراغ  ندارم‌)‌.  تنها  حکـم  و  فرمان  از آن  یزدان  است‌.  (‌دافع  شرّ  و  جـالب  خیر  جـهان  فقط  ایزد  سبحان  است‌)‌.  بر  او  توکّل  می‌کنم  (‌و  از  او  ستمداد  مــی‌جویم  و  کـارم  را  بـدو  واگذار  مـی‌کنم‌)  و  باید  کـه  توکّل‌کنندکان  بر  او  توکّل  کنند  و  بس  (‌و  کار  خویش  را  بدو  حواله  دارند). (یوسف/67)

این  تکامل  در  مدلول  و  مفهوم  حکم‌،  اشاره  دارد  بدین  موضوع ‌که  آئین  راست  و  استوار  نمی‌ماند  مگر  این‌ که  کرنش  بردن  و  پرستش ‌کردن  ارادی  و  اختیاری  در  حکم  و  حاکمیّت  تنها  برای  خدا  صورت  پذیرد  و  بس،  بسـان  کرنش  بردن  و  پرستش‌ کردن  جبری  و  قهری ‌که  بـدون  اختیار  و  ارادۀ  انسان  و  بلکه  طبق  قضا  و  قدر  یزدان  برای  خداوند  سبحان  صورت  می‌پذیرد.  هر  دو  بخش  ارادی  و  غیر  ارادی  کرنش  بردن  و  پرستش  کـردن‌،  جـزو  عـقیده  است‌.  تنها کرنش  بردن  و  پرستش‌ کردن  مقرّر  و  مقدّر  در  قضا  و  قدر  در  دائرۀ  اعتقاد  قرار  نمی‌گیرد  و  بس‌.  بـلکه  کرنش  بردن  و  پرستش‌ کردن  ارادی  و  اختیاری  معیّن  و  مقرّر  در  شریعت  نیز  در  دائرۀ  اعتقاد  جای  می‌گیرد.

٣-  از  جملۀ  لطائف  و  ظرائف  هماهنگی  و  همآوائی  این  است‌:  یوسف  خردمند  و  فرزانه  و  زرنگ  و  هوشیاری‌ که  دقیق  به‌ کارها  می‌پردازد،  صفت  مـناسب  خـدا  را  ذکـر  می‌کند.  او  «‌لطیف‌«  را  در  جائی  به‌ کار  می‌برد  که  لطف  خدا،  یعنی  دقت  و  ریزه‌کـاری  یـزدان  در  گـردانـدن  و  چرخاندن  امور  جهان‌،  جلوه‌گر  می‌آید:

(وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ) (١٠٠)

 (‌کاروان  داخل  مصر  گردید  و  به  منزل  یوسف  وارد  شد)  و  یوسف  پدر  و  مادرش  را  بر  تخت  نشـاند  (‌و  بـه  رسـم  مـــردمان  آن  زمـــان‌،  در  حــقّ  سـران  و  امــیران  و  فرمانروایان‌،  جملگی‌)  در  برابرش  کرنش  بردند.  یوسف  گفت‌:  پدر!  این  تعبیر  خواب  پیشین  (‌روزگار  کودکی‌)  من  است‌!  پروردگارم  آن  را  به  واقعیّت  مبدّل  کرد.  به  راستی  خدا  در  حقّ  مـن  نـیکیها  کـرده  است‌،  چـرا  کـه  از  زنـدان  رهایم  نموده  است‌،  و  بعد  از  آن  که  اهریمن  مـیان  مـن  و  برادرانم  تباهی  و  جدائی  انداخت‌،  شما  را  از  بادیۀ  (‌شـام  بــه  مــصر)  آورده  است‌.  حـقیقتاً  پـروردگارم  هـر چه  بخواهد  سنجیده  و  دقیق  انجام  می‌دهد.  بی‏گمان  او  بسیار  آگاه  (‌و  کارهایش  همه‌)  دارای  حکمت  است‌. (‌یوسف/100)

  ٤-‌از  جملۀ  لطائف  و  ظرائف  هماهنگی  و  همآوائی  چیزی  است ‌که  قبلاً  بدان  اشاره  کردیم‌،  و  آن  طباق  یا  مـطابقۀ  میان  دیباچۀ  سوره  و  میان  پیروی  است ‌که  بلافاصله  به  دنبال  دیباچه  مـی‌آید،  و  مـیان  پـیرو  درازی  است  کـه  واپسین  پیرو  است  و  در  آخرین  قسمتهای  سوره  جـای  گرفته  است  ...  همۀ  این  پیروها  متوجّه  بیان  مسائل  همسو  و  همنوائی  هستند،  و  پیرامـون  آن  مسـائل  در  آغـاز  و  انجام‌ گرد  می‌آیند  و  به  هم  می‌رسند.

این  پسوده‌ها  در  شناسائی  سوره  و  آشنائی  با  آن  مـا  را  بس  است  تا  در  روند  سوره  دوباره  بدانها  خواهیم  رسید.


 


[1]برای اطّلاع بیشتر از این بحث‌، مراجعه شـود بـه کـتاب‌: «‌مـنهج‌ الفنّ الاسلامی‌» تألیف  محمّد قطب‌.

[2] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شـود بـه چـیزهائی ‌کـه پـیشتر دربـارۀ ایـن مسأله در این جزء در  صفحات 1878 تا 1882 گفتیم.

[3] مراجعه شود به چیزهائی ‌که در همین جزء در صفحات  1878 تا  1882 راجع بدین مسأله  بیان‌ گردیده است‌.

 

تفسیر سوره‌ی یوسف آیه‌ی 53-35


 

سورهی یوسف آیهی 53-35

 

(ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ (٣٥) وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (٣٦) قَالَ لا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (٣٨) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (٤٠) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الأمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ (٤١) وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ (٤٢) وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ (٤٣) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأحْلامِ بِعَالِمِینَ (٤٤) وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤٥) یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (٤٦) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلا قَلِیلا مِمَّا تَأْکُلُونَ (٤٧) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلا قَلِیلا مِمَّا تُحْصِنُونَ (٤٨) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ (٤٩) وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (٥٠) قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥٣)

 

این  بخش  سوم،  و  محنت  سوم،  و  بـازپسین  محنت  از  محنتهای  سختیها  و  دشواریهای  زندگی  یـوسف  است.  هر چه  پس  از  این  مـیآید  آسـایش  و  خـوشی  زندگی  است.  آنچه  میآید  آزمایش  در  برابـر  رفـاه  و  دارائـی  است که  به  دنبال  آزمایش  شکیبائی  بر  شدّت  و  سختی  میآید.  محنتی  که  در  این  بخش  درمـیرسد،  محنت  زنـدان  است  کـه  پس  از  پـیدایش  پـاکـی  و  بـیگناهی  گریبانگیر  یوسف  میگردد.  زندان  برای  پاک  ستمدیده،  دشوارتر  و  سختتر  است،  هر چند  هـم  شـخص  بیگناه  ستمدیده  به  سبب  پاکی  خود  دارای  آرامش  خاطر  باشد،  و  برای  دلداری  خویش  پریشان  و  آشفته  حال  نشود. 

در  این  دورۀ  محنت  است که  نعمت  و  لطف  خدا  برای  یوسف  بیش  از  پیش  پیدا  و  هویدا  میگردد.  خدا  بدو  علم  لدنی  میدهد  تا  در  پرتو  آن  بتواند  خوابها  را  تعبیر کند،  و  تا  اندازهای  غیب  نهان  نزدیک  به  مردمان  را  بدانـد،  غیبی که  اوائل  آنـها  پـدیدار  مـیگردد،  و  نـتائج  آن  را  میتوان  با  توجّه  به  اوائـل  آنـها  فـهمید  و  درک کـرد. 

گذشته  از  اینها  در  این  اواخر  نعمت  یزدان  دوباره  شامل  حال  وی  میشود  و  پاکی  او  روشن  میگردد  و  در  حضور  شاه  به طور  رسمی  اعلان  میشود.  الطاف  الهی  او  را  دربرگرفت  و  وی  را  آماده  و  شایستۀ  مکانت  و  منزلت  و  اطمینان کامل  و  سلطه  و  قدرت  بزرگی کرد که  در  پس  پردۀ  غیب  برای  او  مقدّر  و  مقرّر  شده  بود. 

(ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ) (٣٥)

بعد  از  آن  که  نشانهها  (و  عـلائـم  پـاکدامـنی  یـوسف)  را  دیدند،  تصمیم  گرفتند  او  را  تا  مدّتی  زندانی  کنند.  (بـرای  این  کـه  سر  و  صداها  بخوابد  و  بلکه  زن  عزیز  نیز  بر  سر  عقل  بیاید. 

محیط کاخها  و  محیط  حکومت  مطلقه  و گسترۀ  زندگی  اشرافی  و  فضای  جاهلیّت  این  چنین  است!  پس  از  آن که  نشانههای گویا  و  دلائل  رسائی  بر  بیگناهی  و  پـاکـی  یــوسف  را  دیـدهاند،  و  پس  از  آن کـه  خـودستائی  و  خیرهسری  زن  عزیز  مصر  بدانجا  مـیرسد کـه  جشـنی  تشکیل  دهد  و  پذیرۀ  زنان  در  مجلس  بزم  رود  و  در  آن  جشن  و  بزم  جوانی  را  بدیشان  نشان  دهد که  عشق  او  پردۀ  دلش  را  پاره کرده  است  و  به  ژرفای  دل  او  نشسـه  است،  و  سپس  به  زنان  آشکارا  از  شیدائی  و  دلدادگـی  خود  بگوید  و کوس  رسوائی  بزند،  و  زنان  نیز  عاشق  و  شیفتۀ  جمال  یوسف گردند  و  دربارۀ  او  به  مکر  و  نیرنگ  و  فریبی  بپردازند که  یوسف  مجبور  شود  به  خدای  خود  از  همچون  چیزی  پناه  برد  و  به  آستانهاش  بنالد کـه  بـه  فریادش  رسد  و کمکش کند  و  از  آن  نجاتش  بخشد،  و  زن  عزیز  مصر  -  بدون  هیچ گونه  حیا  و  شرمی  - اعـلان  کند  که  یوسف  یا  کاری  را  که  بدو  دستور  داده  میشود  انجام  میدهد  و کام  دل  او  را  برمیآورد،  و  یا  این که  خوار  و  ذلیل  به  زندان  افگنده  میشود.  و  یوسف  زندان  را  بر  آن  چیزی  ترجیح  مـیدهد کـه  انجام  آن  را  از  او  میخواهند)  پس  از  همۀ  اینها  چنین  به  نظرشان  میرسد  که  او  را  تا  مدّتی  زندانی کنند!

شاید  زن  عزیز  مصر  بعد  از  این  تهدید  از  تلاشهای  خود  مأیوس  شده  باشد.  شاید  هم  خبر  پراکنده  شده  است  و  به  طبقات  ملّتهای  دیگر  نیز  رسیده  باشد  و  بیشتر  شایع  شده  باشد...  در  این  صورت،  باید  آوازه  و  شهرت  «خاندانها  حفظ  و  پاسداری  شود!  اگر  هم  مردان  خاندانها  از  حفظ  و  پاسداری  خاندانها  و  زنان  خود  ناتوانند،  آنان  ناتوان  از  این  نیستند که  جوان  پاک  و  بیگناهی  را  زندانی کنند  که  تنها  جرم  و گناه  او  این  است که  به  هوا  و  هوس  زنان  پاسخ  مثبت  نداده  است،  و  این  که  زنی  از  «خانوادههای  مترقّی«  شیدا  و  شیفتۀ  یوسف  شده  است،  و  در  عشق  او  شهرۀ  آفاق  گردیده  است،  و  زبانها  در  میان  عموم  ملّت  حدیث  عشق  او  میگویند!

(وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ ).

دو  جوان  (از  خدمتگزاران  شاه)  همراه  یـوسف  زنـدانـی  شدند. 

پس  از  این  معلوم  میشود که  این  دو  جوان  از  خادمان  و  چاکران  خاصّ  شاه  بودهاند  ...  روند  قرآنی  از کار  یوسف  در  زندان،  و  از  خوبی  و  نیکی  او که  همگان  را  مـتوجّه  خود  میکند،  و  چشمها  را  به  خوبی  خود  خیره  میسازد،  و  او  را  مورد  اطمینان  و  اعتقاد  زندانیان  میگرداند،  و  در  میان  زندانیان  افراد  زیادی  هستند که  از  بخت  بد  همچون  یوسف  به  کاخ  افتادهاند  یا  از  چاکران  شـاه  بودهانـد  و  ناگهان  در  طوفان  خشمی  مورد  غضب  او  قرار  گرفتهاند  و  ایشان  را  به  زندان  انداخته  است،  به طور  چکیده  سخن  میگوید  ...  از  همۀ  اینها  چکیدهوار  میگذرد  تا  صـحنۀ  یوسف  را  در  زندان  نشان  دهد که  در کنار  او  دو  جوانی  هستند که  بدو  انس  و  الفت گرفتهاند،  و  خوابهای  خود  را  برای  او  بازگو  میکنند،  و  از  وی  درخواست  مـینمایند  که  خوابهایشان  را  برایشان  تعبیر  نماید،  چـرا کـه  در  او  خوبی  و  شایستگی  می‏بینند  و  پرستش  و  ذکر  و  رفـتار  پسندیده  مشاهده  مینمایند:

(قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ) (٣٦)

یکی  از  آن  دو  نفر  گفت:  من  در  خواب  دیـدم  (که  انگور  برای)  شراب  میفشارم.  و  دیگری  گفت:  مـن  در  خواب  دیدم  که  نان  بر  سـر  دارم  و  پرندگان  از  آن  مـیخورند.  (ای  یوسف!)  ما  را  از  تعبیر  آن  بیـاگاهان  که  تو  را  از  زمرۀ  نیکوکاران  میبینیم

یوسف  این  فرصت  را  غنیمت  میشمارد  تا  عقیدۀ  درست  خود  را  میان  زندانیان  پخش  و  تبلیغ  کند.  چه  زنـدانـی  بودن  او  مانع  آن  نمیشود که  عقیدۀ  تباه  و  اوضاع  خراب  را  تصحیح  و  درست کند،  عقیده  و  اوضاعی که  بر  اعطاء  حقّ  ربوبیّت  به  حاکمان  و  فرمانروایان  زمـینی  اسـتوار  بود،  و  با  کرنش  بردن  در  برابر  قوانین  آنـان  از  ایشـان  خدایانی  ساخته  بود کـه  صـفات  ربوبیّت  را  بـر  دست  میگرفتند  و  فرعونها  میگردیدند!

یوسف  با  دو  هـمزندانـی  خـود  نـخست  از  موضوعی  صحبت  میکند که  دل  آنان  را  به  خود  مشغول  داشـته  است،  و  ایشان  را  قبلاً  مطمئن  میسازد که  خـوابـها  را  برای  آنان  تعبیر  خواهد کرد،  چـون  پروردگارش  عـلم  لدنی  ویژهای  را  بدو  بخشیده  است  در  برابر  خلوصی که  در  پرستش  یزدان  یگانۀ  جهان  دارد،  و  از  پرستش  همۀ انـبازها  بــریده  است.  او  و  نیاکـان  پـیشین  او  انـباز  نورزیدهاند،  بلکه  یکتاپرستی  درپیش  گرفتهاند  ...  بدین  وسیله  اعتماد  آن  دو  نفر  را  از  نخستین  لحظه  به  توانائی  خود  بر  تعبیر  خوابها  جلب  مـیکند،  و  هـمچنین  اعـتماد  آنان  را  به  آئین  خودش  نیز  جلب  میسازد:

(قَالَ لا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ) (٣٨)

 (یوسف)  گفت:  پیش  از  آن  که  جیرۀ  غذائی  شما  به  شـما  برسد،  شما  را  از  تعبیر  خوابتان  آگاه  خواهم  ساخت.  این  (تعبیر  رؤیـا  و  خبر  از  غیب)  که  بــه  شـما  میگویم  از  چیزهائی  است  که  پروردگارم  به  من  آموخته  است  (و  به  من  وحی  فرموده  است)،  چرا  که  من  از  (ورود  به)  کیش  گروهی  دست  کشیدهام  که  به  خدا  نمیگروند  و  به  روز  بازپسین  ایمان  ندارند.  و  من  از  آئین  پدران  (و  نـیاکان)  خود  ابراهیم  و  اسحاق  و  یعقوب  پیروی  کـردهام  (و  بـه  دنبال  ایشان  رفتهام).  ما  (انبیاء)  را  نسـزد  که  چـیزی  را  انباز  خدا  کنیم.  این  (توحید  و  یگانهپرستی)،  لطف  خدا  است  در  حـقّ  مــا  (انـبیاء  که  افتخار  تـبلیغ  آن  را  پیدا  کردهایم)  و  در  حقّ  همۀ  مردمان  (که  بـا  پـذیرش  آن  راه  بــهشت  را  مـــیسپرند)  و لیکـــن  بـیشتر  مـردمان  سپاسگزاری  (چنین  لطفی  را)  نمیکنند  (و  چیزهائی  را  انباز خدا  می نمایند که کاری از آنها ساخته نیست).

یوسف سخن را به صورتی لطیف آغاز کرد و زیبا به درون دلها خزید، و با هوشیاری و گام به گامی خود آرام  دریچۀ  دلها  را  بر  روی  سخن  خود  باز کرد  ...  این  هم  نشانۀ  شخصیّت  برجستۀ  او  در  سراسر  ایـن  داسـتان  دراز  است.

(قَالَ لا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی ).

(یوسف)  گفت:  پیش  از  آن  که  جیرۀ  غذائی  شما  به  شـما  برسد،  شما  را  از  تعبیر  خوابتان  آگاه  خواهم  ساخت.  این  (تعبیر  رؤیـا  و  خبر  از  غیب)  کـه  بـه  شما  میگویم  از  چیزهائی  است  که  پروردگارم  به  من  آموخته  است  (و  به  من  وحی  فرموده  است)

یوسف  با  این  تأکید  اعتماد  ایشان  را  به  خود  جلب  میکند  و  آنان  را  مطمئن  میسازد  که  عـلم  لدنـی  بـدو  عـطاء  گردیده  است  و  در  پرتو  همچون  آگاهی  و  اطّلاعی  است  که  بهره  و  نصیب  آیندۀ  ایشان  را  بدیشان  مینمایاند،  و  بدانان  از  چیزی  خبر  میدهد که  می‏بیند.  این  - گذشته  از  دلالت  بخشش  خدا  بـه  بندۀ  شـایستۀ  خـود  یـوسف  -  میرساند  دورۀ  فاصلۀ  زیـاد  افـتادن  مـیان  ارسـال  دو  پیغمبر،  و  زمانۀ  پخش  غیبگوئیها  و  تعبیر  خوابها  در  آن  روزگار  است...  فرمودۀ  یزدان:

(ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی ).

این  (تعبیر  رؤیا  و  خبر  از  غیب)  که  به  شـما  میگویم  از  چیزهائی  است  که  پروردگارم  به  من  آموخته  است  (و  به  من  وحی  فرموده  است)

از  لحاظ  روانی  در  لحظۀ  مناسبی  بیان  گردیده  است،  تا  بدین  وسـیله  دعـوت  بـه  سوی  پـروردگارش  را  به  ژرفاهای  دلهایشان  برساند،  و  بدان  همچنین  سبب  ایـن  علم  لدنی  را  بیائید،  علمی که  خوابهایشان  را  به  وسیلۀ  او  تعبیر  میکند.

(إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ) (٣٧)

من  از  (ورود  به)  کیش  گروهی  دست  کشیدهام  که  به  خدا  نمیگروند  و  به  روز  بازپسین  ایمان  ندارند. 

با  این  گفتار  اشاره  میکند  به  قومی  که  در  مـیان  آنـان  پرورش  یافته  است.  ایشان  خانوادۀ  عزیز  مصر  و  چاکران  شاه  و  درباریان  و  اشراف  قوم،  و  مـلّتی  است  از  آنـان  پیروی  میکرده  است  و  به  دنبال  ایشان  مـیرفته  است.  این  دو  جوان  همزندانی  او  هم  بر  آئین  آن  قوم  بـودند،  و لیکن  آن  دو  نفر  را  شخصاً  مخاطب  قرار  نمیدهد.  بلکه  قوم  را  به طور  عام  مخاطب  خود  میسازد  تا  آن  دو  را  به  تنگنا  نـیندازد  و گـریزان  نسـازد.  ایـن  هـم  زرنگـی  و  هوشیاری  و  فرزانگی  و  دقت  و  لطافت  احساس  و  شروع  زیبا  در  ورود  به  موضوع  مورد  بحث  است.

یاد  آخرت که  در  اینجا  در گفتار  یـوسف  آمـده  است  -  همان گونه که  قبلاً گفتیم  -  دالّ  بر  این  است که  ایمان  به  آخرت  عنصری  از  عناصر  عقیدهای  است که  توسّط  همۀ  پـیغمبران  بــیان  گـردیده  است.  جـملگی  پـیغمبران  از  نخستین  بامداد  بشریّت  ایمان  به  آخرت  را  بـه  انسانها  سفارش  کردهاند  و  بدان  معتقد  بودهاند.  چنان  نیست  که  دانشمندان  سنجش  و  مقایسۀ  ادیـان  مـیگویند  و  بـیان  میدارند  که  تصوّر  آخرت  در  این  اواخر  به  همۀ  عـقائد  داخل گردیده  است  ...  بلی  ایمان  به  آخرت  در  این  اواخر  عملاً  به  عقائد  بتپرستی  جاهلی  داخـل  گـردیده  است،  ولی  ایمان  به  آخرت  پیوسته  عنصر  اصیلی  در  رسالتهای  درست  آسمانی  بوده  است.

آن گاه  یوسف  پس  از  بیان  نشانههای  آئین  کفر  به  جـلو  میرود  تا  نشانههای  آئین  ایمان  را  ذکر کند،  آئینی  که  او  و  پدران  و  نیاکانش  از  آن  پیروی  کردهاند:

(وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ).

و  من  از  آئین  پدران  (و  نیاکان)  خود  ابراهیم  و  اسحاق  و  یعقوب  پیروی  کردهام  (و  به  دنبال  ایشـان  رفتهام).  مـا  (انبیاء)  را  نسزد  که  چیزی  را  انباز  خدا  کنیم

این  آئین،  آئین  توحید  خالصی  است که  هرگز  چیـزی  را  انـــباز  خـدا  قـرار  نـمیدهد  ...  راهـیابی  به  تـوحید  و  یکتاپرستی،  فضل  و  لطف  خدا  در  حقّ  راهیافتگان  است.  این  فضل  و  لطف  در  دسترس  جملگی  مردمان  است  اگر  بدان  رو کنند  و  آن  را  بخواهند.  در  خمیرۀ  فطرت  ایشان  اصول  و  ارکان  و  صداها  و  فریادهای  آن  وجود  دارد.  در  جهان  پیرامونشان  الهامها  و  برهانهای  آن  وجود  دارد.  در  رسالتهای  پیغمبران  بیان  آن  آمده  است  و  از  آن  سـخن  رفته  است.  این  مردمانند که  ارزش  این  فضل  و  لطف  را  نمیدانند  و  سپاس  آن  را  نمیگویند:

(ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ) (٣٨)

این  (توحید  و  یگانه پرستی)،  لطف  خدا  است  در  حقّ  مـا  (انبیاء  که  افتخار  تبلیغ  آن  را  پیدا  کردهایم)  و  در  حقّ  همۀ  مـردمان  (که  بـا  پـذیرش  آن  راه  بـهشت  را  مـیسپرند)  و لیکن  بـیشتر  مـردمـان  سپاسگزاری  (چنین  لطفی  را)  نمیکنند  (و  چیزهائی  را  انباز  خدا  مینمایند  که  کاری  از  آنها  ساخته  نیست)

سرآغاز  زیبائی  است  ...  گام  به  گام،  با  احـتیاط  و  آرام،  پیش  میرود  ...  سپس  بیشتر  و  بیشتر  به  دلهایشان  رخنه  میکند،  و  از  عقیده  و  دعوت  خـود  سخن  مـیگوید،  و  کاملاً  عقیده  و  دعوت  خود  را  بیان  مینماید  و  روشـن  میکند.  از  تباهی  اعـتقادشان  و  اعـتقاد  قـومشان،  و  از  تباهی  واقعیّت  ناگـوار  و  بـدبیاری  کـه  در  آن  زنـدگی  میکنند،  پرده  برمیدارد  ...  اینها  پس  از  دیباچۀ  درازی  است که  از  آن  سخن  رفت:

(یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٤٠)

ای  دوسـتان  زنــدانـی  مـن!  آیـا  خدایـان  پراکنده  (و  گوناگونی  که  انسـان  بـاید  پـیرو  هـر یک  از  آنـها  شـود)  بهترند  یا  خدای  یگانۀ  چیره  (بر  همه  چیز  و  کس؟).  ایـن  مــعبودهائی  کـه  غیر  از  خدا  مـیپرستید،  چیزی  جز  اسمهای  (بیمسمّی)  نیست  که  شما  و  پدرانـتان  آنـها  را  خدا  نامیدهایـد.  خداونـد  حجّت  و  بـرهانی  بـرای  (خدا  نامیدن)  آنها  نازل  نکرده  است  (و  وحـی  و  پـیامی  بـرای  معبود  بودن  آنـها  ارسـال  نـنموده  است).  فرمانروائی  از آن  خـدا  است  و  بس.  (ایـن،  او  است  کــه  بـر  کائنات  حکومت  مـیکند  و  از  جمله  عقائد  و  عبادات  را  وضـع  مینماید).  خدا  دستور  داده  است  که  جز  او  را  نپرستید.  این  است  دین  راست  و  ثابتی  (که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صدق  آن  رهبرند)  ولی  بیشتر  مردم  نـمیدانـند  (که  حقّ  این  است  و  جز  این  پوچ  و  ناروا  است).

یـوسف  علیه السّلام  با  این  واژههای  انـدک  روشـن  برّندۀ  روشنگر،  همۀ  نشانههای  ایـن  آئین،  و  همۀ  ارکان  و  اصول  این  عقیده  را  به  تصویر کشید.  همچنین  با  ایـن  واژگان  همۀ  پایهها  و  سـتونهای  شـرک  و  طاغوت  و  جاهلیّت  را  سخت  تکان  داد  و  به  شدّت  به  لرزه  انداخت

(یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؟) (٣٩)

ای  دوستان  زنـدانــی  مـن!  آیـا  خدایــان  پـراکنده  (و  گوناگونی  که  انسـان  بـاید  پـیرو  هـر یک  از  آنـها  شـود)  بهترند  یا  خدای  یگانۀ  چیره  (بر  همه  چیز  و  کس؟)

یوسف  علیه السّلام  آن  دو  نفر  را  یار  و  همدم  خود  خواند.  ایـن  صفت  الفت بخش  را  در  نظرشان  محبوب کرد،  تا  از  این  گذرگاه  به  اصل  دعوت  و  پیکرۀ  عقیده  برسد.  یوسف  به  صورت  مستقیم  ایشان  را  به  عقیدۀ  خود دعوت  نمیکند.  بلکه  آن  را  به  صورت  یک  مسألۀ  موضوعی  و  در ضمن  بیان  یک  قضیّۀ کلّی  به  میان  میآورد:

(أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ؟) .

 آیا  خدایان  پراکنده  (و  گوناگونی  که  انسـان  بـاید  پـیرو  هر یک  از  آنها  شود)  بهترند  یا  خدای  یگانۀ  چیره  (بر  همه  چیز و کس؟)

این  پرسشی  است که  بر  ژرفاهای  فطرت  میتازد،  و  آن  را  سخت  به  تکان  و  حرکت  در میاندازد  ...  فطرت  برای  خـود  یک  خدا  را  میشناسد،  بس  در  ایـن  صورت  چندگانگی  خدایان  چرا؟...  آن کسی که  سزاوار  است که  خداوندگاری  باشد که  پـرستش گردد  و  از  فرمان  او  اطاعت  و  از  شرع  او  پیروی  شود،  یزدان  یگانۀ  چیره  است.  هر  وقت  معبود  یکی  شد  و  قدرت  و  سلطۀ  چیره  او  در گسترۀ  هستی  مقرّر گردید،  به  تبعیّت  از  آن  باید کـه  خداوندگار  و  سلطه  و  قدرت  چیرۀ  او  در  زندگی  مردمان  یکی  شود  نه  بیش.  یک  لحظه  هم  درست  نخواهد  بود که  مردمان  بدانند که  خدا  یکی  است،  و او  چیره  بر  همه  چیز  و کس  است،  ولی  با  این  وجود  برای  غیر  خدا کـرنش  برند  و  پرستش کنند  و فرمانبرداری  نمایند،  و  با  ایـن  کارها  غیر  از  خدا  را  خداوندگار  خود  قرار دهند،  و  با  خدا  خدایان  دیگـری  را گمان  برند  ...  خداوندگار  باید  معبودی  باشد که  این  جهان  هستی  را  دارا  باشد  و  آن  را  اداره کند  و  امور  آن  را  بچرخاند. کسی  یا  چیزی که  از  گرداندن  و  اداره  کردن  سراسر  این  جهان  هستی  نـاتوان  باشد،  نباید  و  نشاید که  خداوندگار  مردمان  باشد  و  برابر  دستور  و  فرمان  خود  بر  آنان  چیره  گردد  و  فرمانروائـی  نماید.  وقتی که  او  بر  سراسر  جهان  هستی  چیره  نیست  و  فرمان  نمیرانـد،  کـی  سـزاوار  است  کـه  خـداونـدگار  مردمان  باشد؟

مردمان  باید  برای  خدای  یگانۀ  جـهان کـرنش  بـرند  و  پرستش کنند  و  ربوبیّت  او  را  بپذیرند،  نه  این که برای  خداگونههای  پراکندهای  کـرنش  برند  و  پرستش  کنند  که  دارای  هواها  و  هوسهای  مختلف  هستند  و  جاهل  و کورند  و  آن  سوی  دیدنیهای  نزدیک  را  نـمیبینند  و  بـیش  از  نماد  پدیدار  پدیدهها  را  نمیدانند  -  این کار  و  توان  همۀ  خدایان  خیالی  بجز  خدای  حقیقی  جـهان  است  -  هرگز  انسانها  با  چیزی  همچون  پرستش  خدایان گوناگـون،  و  پــراکـنده  شـدن  بندگان  مـیان  هواها  و  هوسها  و  کشمکشهای  جوراجور  این  خداگونهها،  بدبخت  نشدهاند  و  به  گردن  درنیفتادهاند  ...  چه  این  خدایان  گوناگون  زمینی،  قدرت  و  سلطۀ  یزدان  جهان  را،  و  ربوییّت  ایزد  سبحان  را  غصب  میکنند،  و  یا  جاهلهای  دوران  جاهلیّت  قدیم  و  جدید،  به  پیروی  از  وهم  و  خیال  و  خرافـات  و  افسانهها،  یا  تحت  تأثیر  زور  و  نیرنگ  و  تبلیغ  دیگران،  این  سلطه  و  ربوبیّت  را  بدیشان  میدهند!..  این  خدایان  زمینی  یک  لحظه  هم  نـمیتوانـند  از  سـلطۀ  هواهـا  و  هوسهای  خود،  و  از  زیر  بار  حـرص  و  آز  بـر  حـفظ  و  ماندگاری  خود،  و  از  جذبۀ  رغبت  و  علاقۀ  به  نگاهداری  و  پایداری  و  تقویت  سلطۀ  خویش،  بیرون  بیایند،  و  در  اندیشۀ  نابودی  همۀ  نیروها  و  توانهائی  نباشند که  زود  یا  دور  ایـن  سـلطه  و  قـدرت  ایشـان  را  تـهدید  کـنند،  و  نکوشند که  همۀ  این  نیروها  و  توانها  را  در  تمجید  سلطه  و  قدرت  خود  به  راه  نیندازند  و  طبلها  و  دهلهای  آنها  را  در  مدح  سلطه  و  قدرت  خویش  به  صدا  درنـیاورند،  و  سازها  و  آوازهای  آنها  را  در  پردۀ  زنده  بادها  و  آفرین  بادهای  خویشتن  به  زمزمه  و  نوا  درنیندازند،  و  بدانـها  دستور  ندهند که  باد  در کعبهایشان  بدمند  و  فوت کنند  تا  پیکرهای  آماسیده  و  بادکـردۀ  گولزنندۀ  آنان  پنچر  نشود  و  بادشان  بیرون  نرود  و  پوچ  و  چروکیده  نگردد!...

خداوند  یگانۀ  چیره  بر  همه  چیز  و  همه  کس،  بی‏نیاز  از  جهانیان  است.  ایزد  سبحان  از  جهانیان  جز  پرهیزگاری  و  صلاح  و  عمل  و  آبادانی  برابـر  بـرنامۀ  آسـمانی  خـود  نمیخواهد.  همۀ  اینها  را  نیز  برایشـان  عـبادت  حساب  میکند.  حتّی  یزدان  شعائر  و  مراسم  آئینی  را  هـم که  بـر  مردمان  فرض  و  واجب  میفرماید،  برای  اصلاح  دلها  و  احساسات  آنان،  و  برای  خوب کردن  و  اوج  بخشیدن  به  زندگی  و  واقـعیّت  حـیات  ایشـان  است  ...  والّا  خـدای  سبحان،  بی‏نیاز  از  همۀ  بندگان  و  جهانیان  است:

 (یا أیها الناس أنتم الفقراء إلى الله , والله هو الغنی الحمید(.

ای  مردم!  شما  (در  هر  چیزی،  محتاج  و)  نیازمند  خدائید،  و  خــــدا  بــــینیاز  (ار  عــبادت  شـما  اسـت)  و  ســـتوده  است  . (فاطر/15)                                                                                   

فاصلۀ  بسیاری  است  میان  کرنش  بردن  و  پرستش  کردن 

برای  خداونـد  یکـتای  چـیره،  و  مـیان کـرنش  بـردن  و  پرستش  کردن  برای  خداگونههای  گوناگون  و  پراکنده.[1] 

سپس  یوسف  علیه السّلام گام  دیگری  را  برای  نـابودی  عـقائد  جاهلیّت  و  اوهام  سست  آن  برداشت:

(مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ).

این  معبودهائی  که  غیر  از  خدا  میپرستید،  چیزی  جز  اسمهائـی  (بیمسمّی)  نیست  کـه  شمـا  و  پدرانـتـان  آنــها  را  خدا  نامیدهایـد.  خداونـد  حـجّت  و  بـرهانی  برای  (خدا  نامیدن)  آنها  نازل  نکرده  است  (و  وحـی  و  پـیامی  بـرای  معبود  بودن  آنها  ارسال  ننموده  است).

این  خداگونهها  -  چه  آنهائی که  انسـان  هسـتند،  و  چـه  آنهائی که  انسان  نیستند  و  از  زمرۀ  ارواح  و  شیاطین  و  فرشتگان  و  نیروهای  جهانی  مسخّر  به  فــرمان  یـزدان  هستند  -  هیچ گونه  بـهرهای  از  ربوبیّت  نـدارنـد،  و  از  حقیقت  ربوبیّت کمترین  سهمی  بدیشان  داده  نشده  است.  چه  ربوبیّت  متعلّق  به  یزدان  یگانۀ  چیره  است  و  بس.  آن  خدائی که  میآفریند  و  بر  هـمۀ  بندگان  چیره  است  ...  مردمان  به  این  خداگـونگان  ویـژگیهائی  مـیدهند.  در  پیشاپیش  همۀ  این  ویژگیها،  ویژگی  سلطه  و  حـاکـمیّت  است  ...  در  صورتی که  یزدان  جهان  بـدانـها  سـلطه  و  قدرتی  نداده  است،  و  دلیل  و  برهانی  بر  حـقانیّت  آنـها  نازل  نفرموده  است

در  اینجا  یوسف  علیه السّلام  آخرین  ضربۀ  کاری  و  برّندۀ  خود  را  وارد  میکند  و  روشن  میگرداند که  سلطه  و  قـدرت  باید  متعلّق  به  چه کسی  بـاشد.  چـه کسـی  بـاید  دارای  حکومت  و  فرماندهی  باشد.  باید  از  چه  کسی  اطاعت  و  فرمانبرداری کرد  ...  یا  به  عبارت  دیگر،  چه کسی  را  باید  «عبادت  و  پرستش«  کرد.

(إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٤٠)

فرمانروائی  از آن  خدا  است  و  بس.  (این،  او  است  که  بـر  کائنات  حکومت  میکند  و  از  جمله  عقائد  و  عبادات  را  وضع  مـینماید).  خدا  دسـتور  داده  است  کـه  جز  او  را  نپرستید.  این  است  دین  راست  و  ثابتی  (که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صـدق  آن  رهـبرند)  ولی  بـیشتر  مـردم  نمیدانند  (که  حقّ  این  است  و  جز  این  پوچ  و  ناروا  است)

فرمانروائی  جز  خدا  را  نسزد.  تنها  خدا  است کـه  چـون  الوهیّت  منحصر  بدو  است،  فـرمانروائـی  مـتعلّق  به  او  است.  چه  حاکمیّت  و  فرمانروائی  از  ویژگیهای  الوهیّت  است.  کسی که  در  حاکمیّت  و  فرمانروائی  ادّعـای  حـقّ  کند،  با  دادار  باری  تعالی  دربـارۀ  نـخستین  ویـژگی  از  ویژگیهای  الوهـیّت  کشمکش کـرده  است.  چه  فـردی  همچون  ادّعائی  را  داشته  باشد،  یا  طبقهای،  یا  حزبی،  یا  گروهی،  یا  ملّتی،  و  یا  جملگی  مردمان  بـه  شکـل  یک  ســازمان  جــهانی.  هــر کس  در  نـخستین  و  مـهمّترین  ویژگیهای  الوهیّت  با  ایزد  سبحان  کشمکش کند  و  آن  را  برای  خـود  ادّعـاء  نـماید،  قطعاً  کـافر گـردیده  است  و  آشکارا  خدا  را  نفی کرده  است  و  انکار  نموده  است)  و  با  این  کارش،  کفر  و  انکارش،  به طور  ضروری  مـعلوم  از  مفهوم  آئین  اسلام  است،  حتّی  اگر  تنها  در  ایـن  راسـتا  همین  یک  آیۀ  قرآنی  در  دست  باشد  و  بس.

ادّعای  این  حقّ  به  یک  شکل  و  صورت  نـیست  و  بس،  آن  ادّعائی  که  مدّعی  را  از  دائرۀ  آئین  راستین  و  پایدار  آفریدگار  خارج  میکند  و  او  را  جنگندۀ  با  خدا  بـر  سـر  نخستین  و  مهمّترین  ویژگی  از  ویژگیهای  یزدان  سبحان  قلمداد  مینماید.  چه  ضرورت  نـدارد  مـدّعی  الوهـیّت  بدان گونه که  فرعون  آشکارا  میگفت،  او  نیز  بگوید: 

(ما علمت لکم من إله غیری ).

من  خدائی  جز  خودم  برای  شما  سراغ  ندارم!.(قصص/38) 

(أنا ربکم الأعلى ).

من  والاترین  معبود  شما  هستم!. (نازعات/24)

تا  او  را  خارج  از  دین  خدا  بدانیم.  بلکه  هر کس  ادّعـای  این  حقّ  را  بکند  و  بر  سر آن  با  یزدان  به کشمکش  بپردازد،  بدین  معنی که  شریعت  خدا  را  از  حاکمیّت کنار  بزند،  و  قوانین  را  از  سرچشمۀ  دیگری  بخواهد  و  برگیرد،  خارج  از  آئین  خدا  بشمار  میآید.  همچنین کسی که  مقرّر  دارد  آن  سوئی که  میتواند  صاحب  حاکمیّت  باشد،  یعنی  آن  جهتی که  میتواند  سرچشمۀ  سلطهها  و  قدرتها  گردد،  سوئی  و  جهت  دیگری  غیر  خدای  سبحان  است،  هر چند  این  سو و  جهت  مجموع  ملّت  یا  مجموع  بشریّت  باشد،  خارج  از  آئین  اسلام  قلمداد  می شود  ...  ملّت  است  که  در  نظام  و  سیستم  اسلامی  حاکم  و  فرمانروا  را  برمی‏گزیند،  و  بدو  حقّ  میدهد  با  اجرای  شریعت  خدا  حکومت کند.  ولی  باید  خود  این  ملّت  هم  بداند که  سرچشمۀ  حاکمیّتی  نیست کـه  قوانین  را  مشروعیّت  می‏بخشد.  بلکه  سرچشمۀ  حاکمیّت  تنها  خدا  است  و  بس  ...  مردمان  زیادی  حتّی  در  میان  پژوهشگران  مسلمان  وجود  دارند که  به  دست گرفتن  سلطه  و  قدرت  را  آمیزۀ  سرچشمۀ  سلطه  و  قدرت  میسازند.  مردمان  اصلاً  نمیتوانند  حقّ  حاکمیّت  داشته  باشند،  بلکه  حقّ  حاکمیّت  از آن  خدای  یگانه  است  و  بس.  مردمان  فقط  میتوانند  قوانینی  را که  یزدان  با سلطه  و  قدرت  خود  وضع  و  تعیین  فرموده  است  پیاده  و  اجراء کنند.  چیزی که  یزدان  آن  را  وضع  و  تعیین  نفرموده  باشد،  نه  دارای  سلطه  و  قدرت  است،  و  نه  مشروع  و  مقبول  است،  و  یزدان  دلیل  و  برهانی  بر  حقّانیّت  آن  نازل  نکرده  است.

یوسف  علیه السّلام  علّت گفتار  را  این  چنین  بیان  میکند که  حاکمیّت  تنها  از آن  یزدان  یگانۀ  جـهان  است.  در  ایـن  راستا  میگوید:

(أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ).

دستور  داده  است  که  جز  او  را  نپرستید. 

این  توجیه  را  چنان که  باید  نمیفهمیم،  مگر  زمانی کـه  معنی  «عبادت«  را  بدانگونه  فهم کنیم که  فرد  عرب  فهم  میکند،  عبادتی که  ویژۀ  خدای  یگانۀ  جهان  است  و  بس. 

«عَبَدَ:  پرستش کرد»  در  لغت  به  معنی : کـرنش  برد.  خضوع  و  خشوع کرد.  خوار  و  حقیر  شد  ...  است.  معنی  عبادت  در  اصطلاح  اسلامی،  در  اوائل کار،  انجام  شعائر  و  مراسم  دینی  نبوده  است  ...  بلکه  خود  معنی  لغوی  و  واژگانی  مراد  بوده  است  ...  زیرا  زمانی که  این  آیه  نازل  گردیده  است  هنوز  چیزی  از  شعائر  و  مراسم  دینی  واجب  نشده  است  تا  لفظ  عبادت  بر  آن  اطلاق گردد.  بلکه  در  آن  وقت  مقصود  از عبادت  معنی  لغوی  و  واژگانی  آن  بوده  است که  بعدها  معنی  اصطلاحی  خود  را  پیدا کرده  است  و  در  معنی کنونی  به کار  رفته  است.  بلکه  در  آن  ایّام  مقصود  از  عبادت  معنی  لغوی  و  واژگانی  بوده  و  در  مفهوم  کرنش  بردن  و  پرستش کردن  خـدای  یگانه،  و  خضوع  و  خشوع  در  برابر او،  و  پیروی کردن  از  فرمان  و  دستور  او  به کار  رفته  است،  این  فرمان  و  دستور  چه  مربوط  بهشعائر و مراسم پرستشی  باشد، یا  مربوط  به  رهنمود  اخلاقی،  و یا  مربوط  به  قوانین  و  مقرّرات  زندگی.  چه کرنش  بردن  و  پرستش کردن  برای  یـزدان  یگانۀ  جهان  در  همۀ اینها،  مدلول  و  مفهوم  عبادتی  است  که  خداوند  سبحان  آن  را  به  خودش  اختصاص  داده  است،  و  آن  را  برای کسی  از  آفریدگانش  مقرّر  نفرموده  است.  هنگامی که  معنی  عـبادت  را  بدین  شیوه  دانسـتیم،  میفهمیم که  مـرا  یوسف  علیه السّلام  اختصاص  عبادت  به  یزدان  را  علّت  حکومت کردن  و  فرمانروائی  نمودن کرده  است.  چه  عبادت  - یعنیکرنش  بردن  و  پرستش کردن  - برجا  و  پابرجا  نمیگردد  و  انـجام  نمیپذیرد  و  بجای  آورده  نمیشود،  وقتی که  حکومت کردن  و  فرمانروائی  نمودن  در  دست  غیرخدا  باشد  ...  فرقی  ندارد  چه  این  حکـم  و  حکومت،  حکم  و  حکومت  جبری  و  قـهری  جاری  در  زندگی  مردمان  و  در  نظام  هستی  باشد،  و  چه  حکم  و  حکومت  شرعی  ارادی  و  اختیاری  به ویژه  در  زنـدگی  مردمان  باشد.  زیرا  همۀ  اینها  حکم  و  حکومت  است  و  با  وجود  آن  کرنش  بردن  و  پرستش  کردن  تـحقّق  حـاصل  میکند  و  پیاده  میشود.

بار  دیگر  میبینیم که  کسی که  با  خدا  در  حکومت  کردن  و  فرمانروائی  نمودن  به  جدال  و  نـزاع  بـرخـیزد،  ایـن  کشمکش  و  ستیز  مجادله  و منازعه کننده  را  از  دین  خارج  میسازد  - و  این  به  طور  ضروری  معلوم  از  مفهوم  آئین  اسلام  است  -  چه  این  کار  همچون  کسـی  را  از  عـبادت  خدای  یگانه  خارج  میگرداند  ...  این  هم  همان  شرکی  است که  قطعاً  مشرکان  را  به  سبب  خود  از  آئین  یـزدان  خارج  میسازد.  همچنین  کسانی  هم  از  دین  خدا  خارج  میگردند که  ستیزه کننده  و کشمکشکنندۀ  با  خدا  را  در  ادّعایش  سزاوار  می‏بینند  و  برجا  و  استوارش  می دارند،  و  از  او  اطـاعت  مـیکنند،  و  دلشـان  غـصب  سـلطه  و  ویژگیهای  خدا  توسّط  ایشان  را  ناپسند  نمیداند  ...  بلی  همۀ  اینها  در  میزان  و  معیار  خدا  یکسان  است  و  در  ترازوی  او  همسان

یوسف  علیه السّلام  بیان  میدارد  اختصاص  یـزدان  سـبحان  بـه  حاکمیّت  و  فرمانروائـی،  برای  پـیاده  کردن  و  تـحقّق  بخشیدن  عبادت،  آئین  راستین  و  پـابرجـا  تـنها  هـمین  است  و  بس

(ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ).

این  است  دین  راست  و  ثابتی  (که  ادلّه  و  براهین  عقلی  و  نقلی  بر  صدق  آن  رهبرند)

این  تعبیری  است که  بر  انحصار  دلالت  دارد.  هیچ  دیـن  راست  و  استواری  نیست  مگر  این  دین،  دینی که  در  آن  اختصاص  یزدان  به  حاکمیّت  تحقّق  پیدا  میکند،  برای  تحقّق  بخشیدن  یزدان  به  عبادت  و  پرستش.

(وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٤٠)

ولی  بیشتر  مردم  نمیدانند  (که  حقّ  این  است  و  جز  ایـن  پوچ  و  ناروا  است

چون  آنان  «لا  یَعلمُون:  نمیدانند»  بر  آئین  راست  و  ثابت  خدا  قرار  ندارند.  کسی که  چیزی  را  نمیداند  نمیتواند  بدان  هم  اعتقاد  داشته  باشد  و  آن  را  پیاده گرداند  و  تحقّق  بخشد  ...  هر گاه  مردمانی  یافته  شوند که  حقیقت  دین  را  ندانند،  عقل  و  واقعیّت  به  ما  میگویند که  ممکن  نیست  همچون کسانی  را  مسلمان  نامید  و گفت:  آنان  پایبند  و  پیرو  این  آئین  هستند،  و  نادانی  و  ناآگاهی  ایشان  برای  آنان  عذر  و  بهانهای  میگردد  تا  صفت  اسلام  را  بدیشان  داد  و  خلعت  آنان  را  بر  تن  ایشان  چست کرد.  زیرا  نادانی  و  ناآگاهی  پیش  از  هر  چیز  چنین  صفتی  را  از  ایشـان  سلب  میکند.  چون  اعتقاد  به  چیزی  فرع  اطّلاع  و  آگاهی  از  آن  چیز  است  ...  منطق  عقل  و  واقعیّت  ایـن  است  ...  بلکه  منطق  بدیهی  بودن  آشکار  و  پـدیدار  نیز  همین است. 

واقعاً  یوسف  علیه السّلام  با  این  واژه هـای  انـدک  و  روشـن  و  قاطع  و  روشنگر،  همۀ  نشانههای  این  آئـین  را،  و  هـمۀ  ارکان  و  اصول  این  عقیده  را  به  تصویر کشید.  همچنین  همۀ  پایهها  و  ستونهای  شرک  و  طاغوت  و  جـاهلیّت  را  سخت  تکان  داد  و  به  لرزه  درآورد.

قطعاً  طاغوت  در  زمـین  وقـتی  کـه  پـدیدار  مـیگردد،  ویژهترین  ویژگیهای  الوهیّت  را  ادّعاء  میکند که  ربوبیّت  است.  یعنی  حقّ  بنده گرداندن  مردمان  در  برابر  امر  و  قانون  خود،  و  به کرنش  و  پرستش  واداشتن  ایشـان  در  برابر  اندیشه  و  قانون  خود.  چرا که  طاغوت  وقتی که  این  کار  را  در  جهان  واقعیّت  به  دست  میگیرد  آن  را  ادّعـاء  میکند  - هر چند  هم  به  زبان  آن  را  نگفته  باشد.  زیرا  عمل  و کردار،  دلیل  نیرومندتری  از  قول  و گفتار  است.

قطعاً  طاغوت  برجا  و  پایدار  نمیشود  مگر  آئین  راست  و  ثابت  در  میان  نباشد،  و  عقیدۀ  خالص  از گسترۀ  دلهای  مردمان  بکوچد.  قطعاً  طاغوت  ممکن  نـیست  برجای  بماند  وقتی  که  عملا ً در  اعتقاد  مردمان  جایگزین  گردیده  است که  حاکمیّت  از آن  خدای  یگانه  است  و  بس،  زیـرا  عبادت  جز  برای  خدای  یگانه  نـمیشود،  و  اطـاعت  از  حاکمیّت  و  فرمانروائی  عبادت  است،  بلکه  حـاکمیّت  در اصل  مدلول  و  مفهوم  عبادت  است.

تا  اینجا  یوسف  علیه السّلام  به  نهایت  درسی  رسیده  است کـه  داده  است.  در  سرآغاز  این  درس  توجّه  داد  به  کاری  که  دل  دو  دوست  همزندانی  او  را  به  خود  مشغول کرده  بود.  در  اینجا  برمی‏گردد  به  تعبیر  خوابی که  دیده  بودند  و  در  پایان  درس  آمده  بود.  خواب  آنان  را  تعبیر  میکند  تا  بر  اطمینان  ایشان  نسبت  به گفتارش  و  چیزهای  پیرامرون  آن  بیفزاید  و  آنان  را  بیشتر  به  خود  جلب  نماید:

 

(یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ ).

ای  دوستان  همزندانی  من!  (اینـک  تعبیر  خواب  خود  را  بشنوید)  امّا  یکی  از  شما  (که  در  خواب  دیـده  است  کــه  انگور  برای  شراب  مـیفشارد،  آزاد  می‏گردد  و    دوبـاره  ساقی  مجلس  میشود  و)  به  سرور  خود  شراب  میدهد،  و  امّا  دیگری  (که  در  خواب  دیده  است  که  نان  بر  سر  دارد  و  مرغان  از  آن  میخورند،  آزاد  نمی‏گردد  و)  به  دار  زده  میشود  و  پرندگان  از  (گوشت)  سر  او  میخورند. 

معیّن  نکرد که  مژده  مخصوص کدام  یک  از  آن  دو  است،  و  سرنوشت  بد  مخصوص  کدام.  تا  دلسوزی  و  مهربانی  خود  را  نشان  داده  باشد،  و  در  این  بـاره گـرفتاری  هـم  برایش  پیش  نیاید.  ولی  بدیشان  تأکید کرد  و  به  صراحت  گفت که  حکم  بر  این  رفته  است  و  قضای  خدا  چنین  است  و  چنین  هم  خواهد  شد.  از گفتۀ  خود  مطمئن  است  و  از  روی  دانشی  صحبت  میکند که  یزدان  بدو  ارمغان  داشته  است

(قُضِیَ الأمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ) (٤١)

این  چیزی  است  که  از  من  دربارۀ  آن  نظر  خواسـتید  و  قطعی  و  حتمی  است

کار  از کار گذشته  است  و  فرمان  بـر  ایـن  رفـته  است،  همان گونه  میشود که  خدا  مقدّر  فرموده  است.  یـوسف  که  بیگناه  زندانی  شده  بود،  و  شـاه  بدون  بررسی  و  پژوهش  دستور  داده  بود  او  را  زندانی کنند،  و گناه  او  تنها  این  بود که  برخی  از  چاکران  و  اطرافیان  شاه  چه بسا  سخنچینی  و  بدگوئی کرده  بـاشند  و  حـادثۀ  زن  عـزیز  مصر  و  حادثۀ  زنان  مجلس  را  وارونه  جلوه  داده  باشند،  همان گونه که  عادت  این  چنین  کسانی  و  رسم  این  چنین  جاهائی  است،  یوسف  خواستگار  و  بار  خود  را  به گوش  شاه  برساند  تا  راجع  به کار  و  بار  او  پرس  و  جو کند: 

(وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ ).

(یوسف  خطاب)  بـه  یکی  از  آن  دو  که  مـیدانست  آزاد  می‏گردد  گفت:  مـرا  در  پیش  سـرور  خود  (یـعنی  شـاه  مصر)  یادآور  شو  (و  شرح  حال  مرا  بدو  بگو.  باشد  که  از  زندان  رهایم  کند)

حال  و  وضع  و  حقیقت کار  مرا  در  پیش  سرور  خـود  و  حاکم  خود  بازگو کن،  سرور  و  حاکمی که  قـانون  او  را  گردن  مینهی  و  حاکمیّت  او  را  میپذیری.  چون  قانون  او  را گردن  مینهی  و  حاکمیّت  او  را  مـیپذیری،  او  ربّ،  یعنی  خداوندگار  تو  است.  چه  ربّ  به  مـعنی  آقـا  و  فرمانروا  و  چیره  و  قانونگذار  است  ...  در  ایـن  مسأله،  تأکید  معنی  ربوبیّت  در  اصطلاح  اسلامی  است.  از  جملۀ  چیزهائی  که  قابل  ملاحظه  است  ایـن  است  کـه  شـاهان  سلسلۀ  چوپانان  همچون  سـلسلۀ  فرعونیان،  در گفتار  ادّعای  ربوبیّت  نمیکردند،  و  همچون  فرعونیان  خود  را  منسوب  به  خداگونهای  یا  خداگونههائی  نمینمودند.  و  از  سیما  و  نمادهای  ربوبیّت  چیزی  نداشتند  مگر  حاکمیّت  ...  حاکمیّت،  در  معنی  ربوبیّت،  نصّ  بشمار  است.

در  اینجا  روند  قرآنی  از  معنی  پیدا کردن  تعبیر  خـواب  سکوت  میکند،  و  نمیگوید که کار  چنان  شد که  یوسف  تعبیر کرده  بود.  در  اینجا  محلّ  خالی  و  شکافی  را  باقی  میگذارد.  از  همین  محلّ  خالی  و  شکاف  درمییابیم  که  همۀ  این  امور  صورت گرفته  است.  آن کسی که  یوسف  گمان  می‏برد  نـجات  پـیدا  مـیکند  نـجات  یـافت،  ولی  سفارش  یوسف  را  عـملی  نکرد.  چون  درسی  را که  یوسف  بدو  داده  بود  فراموش کرد،  و  ذکـر  خدای  خود  را  از  یاد  برد  وقتی که  به  مـیان  ازدحـام  زندگی  قـصر  و  سرگرمیها  و  بیخبریهای  آنجا  برگشت  و  به  جـنجال  و  هیاهوی  دوبارۀ  همچون  محیطی  افتاد.  لذا  یوسف  و کار  یوسف  را  نیز  فراموش کرد.

(فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ ).

امّا  اهریمن  آن  را  از  یادش  ببرد  که  در  پـیش  سـرورش  بازگو  کند.

(فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ) (٤٢)

لذا  یوسف  چند  سالی  در  زندان  بماند.

ضمیر  مستتر  در  «لَبثَ:  ماند»  بـه  یـوسف  بـرمیگردد.  خدای  او  خواست  بدو  بیاموزد که  چگونه  دست  از  همۀ اسباب  و  علل  بردارد  و  به  سبب  یگانهای  چنگ  بزند.  با  دست  بندهای  و  با  سببی که  به  بندهای  مرتبط گردد  نیاز  یوسف  را  برآورده  نکرد.  این  هم  به  علّت گـزینش  او  و  احترام  بدو  بود.  بندگان  مخلص  باید  که  مـخلصانه  از آن  خدا گردند،  و  زمام  امور  خود  را  تـنها  بدو  سـپارند  و  تسلیم  دارند،  و  بگذارند  یزدان  سبحان  گامهای  ایشان  را  به  هر  سوئی  که  خودش  خواست  بردارد.  هـنگامی کـه  برابر  ضعف  بشری  در  سرآغاز کار  از  انتخاب  ایـن  راه  ناتوان  شدند،  خداوند  سبحان  ایشان  را  وادار  به  سپری  کردن  این  راه  میکند،  تا  از  روی  اطاعت  و  خشنودی  و  علاقه  دوباره  آن  راه  را  بشناسند  و  مزۀ  خوشیهای  آن  را  بچشند  و  در  راستای  آن  بمانند  و  بروند  ...  بدین  وسیله  فضل  و  لطف  ایزد  منّان  بر  ایشـان  به  تـمام  و کمال  میرسد. 

اکنون  ما  در  مجلس  شاه  هستیم.  شاه  خوابی  دیده  است  که  او  را  اندیشناک  و  هراسناک کرده  است.  تعبیر  آن  را  از  درباریان  و  چاکران  و کاهنان  و  غیبگویان  درخواست  میکند:

(وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ[2] وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ[3] (٤٣) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأحْلامِ بِعَالِمِینَ) (٤٤)

شاه  (مصر)  گفت:  من  در  خواب  هفت  گاو  چاق  را  دیـدم  که  هفت  گاو  لاغر  آنها  را  مـیخوردند،  و  هفت  خوشۀ  سـبز  و  (نـارس،  و  هـفت)  خـوشۀ  خشک  (و  رسـیده)  را دیدم  (که  خشکها  بر  سـبزها  مـیپیچند  و  آنـها  را  نـابود  میکنند).  ای  بزرگان!  (علماء  و  حکماء)  اگر  خوابـها  را  تعبیر  میکنید  (و  در  این  فنّ  سر  رشته  دارید)  نظر  خود  را  دربارۀ  خوابم  برایم  بیان  دارید.  گفتند:  (این  خواب  از  زمرۀ)  خواب‏های  پریشان  و  پراکنده  است  (و جزو  اوهام  و  خیالات  آشفتهای  است  که  معنی  ندارند)  و  ما  از  تعبیر  (اینگونه)  خیالپردازیها  آگاه  نیستیم

شاه  تعبیر  خواب  خود  را  درخواست کرد.  درباریان  او که  از  چاکران  و کاهنان  و  غیبگویان  تشکیل  شده  بودند  از  تعبیر  آن  خواب  درماندند.  یا  احساس  کـردند  که  ایـن  خواب  بیانگر  رخـداد  بـدی  است  و  نـتواسـتند  آن  را  رودرروی  شاه  بیان  بکنند،  همان گونه که  شیوۀ  درباریان  و  اطرافیان  شاه  است.  آنان  چیزهائی  را  بیان  می کنند  و  اظهار  میدارند  که  حاکمان  و  فرماندهان  را  مسرور  سازد  و  مایۀ  شادی  خاطرشان  شود،  و  چیزهائی  را  پنهان  میدارند  و  نمیگویند  که  مایۀ  نگرانی  و  هراس  حاکمان  و  فرماندهان گردد.  از  این  خواب  چیزی  نگفتند  و  دربارۀ  آن  دم  نزدند.  تنها گفتند  این  خواب:

(أَضْغَاثُ أَحْلامٍ ).

(این  از  زمرۀ)  خوابهای  پریشان  و  پراکنده  است  (و  جزو  اوهام  و  خیالات  بیسر  و  ته  و  آشفتهای  است  که  مـعنی  ندارند)

یعنی  این  خواب،  آمیزههای  اوهام  و  خیالات  ایشان  است  و  خواب  تامّ  و کاملی  نیست که  بتواند  تعبیر  داشته  باشد. 

(وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأحْلامِ بِعَالِمِینَ) (٤٤)

و  ما  از  تعبیر  (اینگونه)  خیالپردازیها  آگاه  نیستیم.  آمیزهای  از  خاطرهها  و  خـیالهای  بی‏سر  و  ته  است  و  بیانگر  چیزی  نیست

اکنون  که  از  خواب‏های  سهگانه،  یعنی  خواب  یوسف،  و  خواب  دو  یار  همزندانی  یوسف،  و  خواب  شـاه  آگاه  شدهایم  و  دیدهایم  هر  بار  تعبیر  آنها  خواسته  شده  است  و  بدانها  اهمّیّت  داده  شده  است،  از  محیط  و  فضای  آن  زمان  به  طور کلّی  در  مصر  و  در  خارج  از  مصر،  در  ذهن  تصویری  پدید  آمده  است  -همان گونه که  قبلاً گفتیم  -  و  برای  ما  معلوم گردیده  است که  موهبت  و  عطائی که  خدا  به  یوسف  داده  است،  متناسب  با  روح  و  فضای  زمـان  خود  او  بوده  است  -هـمان گونه کـه  ما  از  مـعجزات  پیغمبران  دریافت  می کنیم  -  آیا  این  کـار،  یعنی  تـعبیر  خوابها  معجزۀ  یوسف  بوده  است؟  جای  این  پـژوهش  و  بررسی  در  این کتاب  فی  ظلال  القرآن  نیست.  پس  بگذار  هم  اینک  سخن  از  خواب  شاه  را  تکمیل کنیم!

  در  اینجا  بود که  یکی  از  دو  یار  همزندانی  یـوسف،  آن  کسی که  نجات  یافته  بود،  و  اهریمن  یاد  پروردگارش  را  از  خاطر  او  زدوده  بود،  ناگهان  یوسف  را  در  چرخۀ گیر  و  دار  قصر  و  در  میان  غوغای  درباریان  و  سر  و  صـدای  فشردن  انگور  و  تهیّۀ  عرق  و  شراب  به  یاد  آورد  ...  در  اینجا  بود که  آن  دوست  همزندانی  یوسف،  کسی  را  بـه  خاطر  آورد  که  خواب  او  و  خواب  دوست  همزندانی  او  را  تعبیر کرده  بود  و  تعبیر  آن  تحقّق  پیدا  نموده  بود:

(وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ[4] أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ) (٤٥)

کسی  که  از  میان  آن  دو  (نفر  زندانـی،  از  زنـدان)  نجات  یافته  بود  و  بعد  از  مدّتها  (سـفارش  یـوسف  را)  بـه  یـاد  آورد،  گفت:  من  شـما  را  از  تـعبیر  چنین  خوابـی  مطّلع  میگردانم.  مرا  بـفرستید  (تـا  آن  جوان  یـوسف  نـام  را  ببینم  که  او  در  این  کار  ماهر  و  استاد  است).

  * 

من  شمـا  را  از  تـعبیر  آن  خواب  آگاه  میسازم.  مرا  بفرستید  ...  در  اینجا  پرده  فرومیافتد،  تا  پرده  در  زندان  برای  یوسف  و  این  دوستش  به کنار  رود  و  از  او کسب  خبر  از  تعبیر  خواب کند:

(یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ) (٤٦)

ای  یوسف!  ای  بسیار  راستگو!  از  تـعبیر  خواب،  مـا  را  آگاه  کن  که  (شاه  دیده  است:)  هفت  گاو  لاغر،  هفت  گاو  چاق  را  خوردهاند،  و  هفت  خوشۀ  خشک،  و  هفت  خوشۀ  سـبز  (بـه  هـم  پـیچیدهاند  و  رسـیدهها  نـارسها  را  تـباه  کردهاند)،  تا  این  که  من  به  سوی  مردم  برگردم  (و  تعبیر  تو  را  برای  ایشان  بیـان  دارم).  امید  است  که  آنان  (تعبیر  خواب  را)  بدانند  و  (با  علم  و  فضل  تو  آشنا  شوند)

ساقی  مجلس  شاه  یوسف  را  با  لقب  «صدیق«  مخاطب  قرار  میدهد که  به  مـعنی  راسـتگوئی  است کـه  بسیار  راست  بگوید  و  بسیار  درست  باشد.  چرا که  قبلاً  خودش  این  راستگوئی  و  راستکاری  را  دربارۀ  او  آزموده  است

(أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ ).

از  تعبیر  خواب،  ما  را  آگاه  کن  که  (شاه  دیده  است:  هفت 

گاو  لاغر)  هفت  گاو  چاق  را..

ساقی  مجلس  شاه، کلمات  شاه  را  به  طور کامل  بیان  داشت،  زیرا  تعبیر  آنها  را  میخواست.  او  در  نقل  واژهها  دقیق  بود.  روند  قرآنی  هم  آنها  را  بار  دیگر  ثبت  و  ضبط  کرده  است  تا  این  دقّت  را  نخست  نشان  دهد،  و  بعد  از  آن  این  تکرار  با  تعبیری که  بلافاصله  پس  از  آن  میآید  در  کنار  یکدیگر  قرار گیرند:

ولی  سخن  یوسف  در  اینجا  تعبیر  مستقیم  صرف  نیست.  بلکه  تعبیر  است  و  به  همراه  آن  دلسوزی  و  رهنمود  به  آینده نگری  و  مبارزه  با  عواقب  آن  خواب  است.  ایـن  سخن، کاملتر  از  تعبیر  صرف  است:

(قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا ).

(یوسف)  گفت:  باید  هفت  سال  پیاپی  (بـا  تـلاش  هر چه  بیشتر،  گندم  و  جو)  بکارید. 

یعنی:  هفت  سال  متوالی  و  پشت  سر  هم.  این  سالها  هفت  سال  سرسبز  و  خرّمی  است که  با گاوهای  چاق  بدانـها  اشاره  گردیده  است.

(فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ ).

و  آنچه  را  که  درو  میکنید  (جز  اندکی  که  میخورید)  در  خوشۀ  خود  نگاه  دارید. 

یعنی  آن  را  در  خوشههای  خود  نگاه  دارید،  تا  آن  را  از  بید  و  سائر  حشرات  و  تأثیرات  جوی  درامان  بدارید. 

(إِلا قَلِیلا مِمَّا تَأْکُلُونَ) (٤٧)

جز  اندکی  که  میخورید.

آن  مقداری  را که  میخورید  از  خوشهها  بیرون  بیاورید  و  از  پوستهها  جدا  کنید.  بـقیّۀ  دیگـر  را  برای  سـالهای  دیگری  نگـاه  داریـد  کـه  خشکسـالیهائی  است  کـه  بسا  گاوهای  لاغر  بدانها  اشاره  شده  است.

(ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ ).

پس  از  آن  (سالهای  خوش)  هفت  سال  سخت  درمیرسد  (و  قحطی  میشود)

هیچ کشت  و  زرعی  در  آن  سالها  نخواهد  شد.

0یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ ).

(ایـن  ســالهای  سخت)  آنــچه  را  کــه  بـه  خـاطرشان  اندوختهاید  از  میان  برمیدارند.

انگار  این  سالهای  سخت  خودشان  میخورند  هر آنچه  را  برای  آنها  ذخیره  و  اندوخته  شده  است  و  بدانها  تـقدیم  گردیده  است  به  سبب  اشتهای  پـرخوری  و گـرسنگی  فراوانی  که  دارند.

(إِلا قَلِیلا مِمَّا تُحْصِنُونَ) (٤٨)

مگر  مقدار  کمی  را  (که  برای  بذر)  محفوظ  مینمائید.  یعنی  مگر  اندکی  را که  از  آن  محصولات  نگاه  میدارید  و  مراقبت  و  محافظت  مینمائید  از  یکباره  غورت  دادن  و  بلعیدن  آن  سالها.

(ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ) (٤٩)

سـپس،  بــعد  از  آن  (سـالهای  خشک  و  سـخت)  سـالی  فرامیرسد  که  بارانهای  فراوان  برای  مردم  بارانده  و  به  فریادشان  رسیده  مـیشود  و  در  آن  شـیرۀ  (انگور  و  زیتون  و  دیگر  میوهها  و  دانههای  روغنی)  را  میگیرند  (و  به  نعمت  و  خوشی  میافتند).

یعنی  بعد  از  آن،  این  سالهای  سخت  و  شدید  و  خشک  به  پایان  میآید،  سالهائی  که  به  سوی  آنچه  در  سالهای  پرنعمت  و  سبز  و  خرّم  اندوختهایـد  و  انـبار  کـردهایـد  میروند.  پس  از  پایان  گرفتن  این  سالها  سـال  خوشی  سرمیرسد،  با  کشت  و  زرع  و  آب  بـه  فـریاد  مردمان  رسیده  میشود،  و  تاکستانها  رشد  مـیکنند  و  مردمان  شیرۀ  آنها  را  میگیرند  و  شراب  تهیّه  میکنند. کنجد  و  کاهو  و  زیتون  ایشان  فراوان  میشود  و  از  آنها  روغـن  تهیّه  میکنند. 

در  اینجا  ملاحظه  میکنید که  این  سال  خوش  و  پرنعمت  در  خواب  شاه  رمزی  در  مقابل  آن  نـیست  و  اشارهای  بدان  نرفته  است.  در  این  صورت  بیان  همچون  سالی  در  پرتو  علمی  است که  یزدان  به  یوسف  آمـوخته  است،  و  یوسف  ساقی  شاه  را  بدان  مژده  میدهد  تا  به  شاه  و  بـه  مردمان  خبر  خوش  آن  را  برساند  و  بگوید  که  نجات  از  خشکسالی  و  قحطی  و گرسنگی  با  فـرارسـیدن  سـالی  انجام  میپذیرد که  پرنعمت  و  خوشی  و  برکت  است

در  اینجا  هم  روند  قرآنی  به  صحنۀ  بـعدی  مـیپردازد.  میان  دو  صحنه  شکافی  و  جای  خالی  برجای  میگذارد  تا  خیال  حرکت  و  جنبشی  را  تکمیل کند که  در  میان  بـوده  است  و  انجام گرفته  است.  بار  دیگر  پرده  از  مجلس  شاه  کنار  میرود.  روند  قرآنی  تعبیر  خوابی  را  کـه  ساقی  برای  شاه  روایت  کرده  است،  و  هـمچنین  چـیزی  را  کـه  دربارۀ  یوسفی گفته  است که  خواب  را  تعبیر کرده  است،  حذف  میکند،  و  از  زندانی  شدن  یوسف  و  اسباب  و  علل  آن  و  حالی که  او  در  آن  بسر  میبرد  چیزی  نگفته  است  ...  روند  قرآنی  همۀ  اینها  را  از  صحنه  حذف  میکند،  تا  نتیجۀ  آن  را  بشنویم که  رغبت  و  شور  شاه  برای  دیـدن  یوسف،  و  فرمان  احضار  یوسف  در  پیشگاه  او  است

(وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ ).

شاه  گفت:  یوسف  را  به  پیش  من  بیاورید.

برای  بار  سوم،  روند  قرآنی  جزئیّات  تفصیل  اجراء  فرمان  را  حذف  میکند.  امّا  یوسف  را  میبینیم که  به  قاصد  شاه  پـاسخ  ردّ  مـیدهد،  قـاصدی کـه  او  را  نـمیشناسیم  و  نمیدانیم که  او  همان  ساقی  شاه  است که  نخستین  بار  به  پیش  او  آمده  بود،  و  یا  مأمور  اجراء  است  که  عهدهدار  این  چنین  کاری  گردیده  است.  میبینیم  یوسف  زندانـی  که  زندان  او  به  درازا  کشیده  است،  عجلهای  برای  بیرون  رفتن  از  زندان  نشان  نمیدهد  پیش  از  تحقیق  و  روشن  شدن  قضیّۀ  وی،  و  روشن  شدن  حقّ  و  حقیقت  موقعیّت  او،  و  اعــلان  پـاکـی  او  در  حـضور  دیگـران  از  هـمۀ  سخنچینیها  و  نیرنگها  و  تهمتهائی که  در  دل  تـاریکیها  راجع  بدو  کردهاند  و  زدهاند  ...  خـدایش  او  را  پـرورده  است  و  آموزش  داده  است.  این  پرورش  و  آموزش  به  دلش  آرامش  و  ایمان  و  اعتماد  و  اطمینان  بخشیده  است.  این  است که  شتابزده  و  شتابگر  نیست.

تأثیر  تربیت  ربّانی  کاملاً  روشن  است  در  فرق  میان  دو  موقعیّت:  موقعیّتی که  یـوسف  در  آن  به  چـاکـر  شـاه  میگوید:

(اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ ).

مرا  در  پیش  سرور  خود  (یعنی  شاه  مصر)  یادآور  شـو  (و  شرح  حال  مرا  بدو  بگو.  باشد  که  از  زندان  رهایم  کند).

 

(ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ).

به  سوی  سرور  خود  بـازگرد  و  از  او  بپرس:  مـاجرای  زنانی  که  دستـهای  خود  را  بریدهاند  چه  بوده  است؟.  (یوسف/ 50) 

میان  این  دو  موقعیّت  فرق  بسیار  زیادی  است.

(قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ) (٥٠)

گفت:  بـه  سـوی  سـرور  خود  بـازگرد  و  از  او  بـپرس:  ماجرای  زنانی  که  دستهای  خود  را  بریدهانـد  چه  بـوده  است؟  بی‏گمان  پروردگار  من  بس  آگاه  از  نیرنگ  ایشـان  است. 

یوسف  فرمان  شاه  را  با  این  درخواست  خود  ردکرد،  تا  شاه  ازکار  و  بار  او  اطمینان  پیدا  کند.  خواستار  آن  شد  که  در کار  زنانی که  دستهای  خود  را  بریدند  تحقیق  شود  ...  با  این  قید،  یادآور  حادثه  و  شرائط  و  ظـروف  آن  و  نیرنگ  برخی  از  زنان  در  حقّ  برخی  دیگر  در  این  واقعه،  و  بعد  از  آن  نیرنگ  زنان  در  حقّ  خـودش  گـردید  ...  خواستار  آن  گردید که  این  تحقیق  در  غیاب  او  باشد  تا  حقیقت  حال  آن گونه که  هست  جلوهگر  آید،  بدون  این که  او  در  دفاع  و  جدال  مسأله  دخالت  کند  ...  همۀ  این کارها  بدان  خاطر  بود که  یوسف  به  خود  اطمینان  داشت  و  پاکی  و  بیگناهی  خویش  را  میدانست.  مطمئن  بود که  حقّ  و  حقیقت  مدّت  زیادی  پنهان  نـمیماند  و  خـوار  و  حقیر  نمیگردد. 

قرآن  از  یوسف  اسـتعمال  واژۀ  «ربّ»  را  با  مدلول  و  مفهوم کامل  آن  نقل  میکند،  نسبت  به  خود  یـوسف،  و  نسبت  به  قاصد  شاه که  به  پیش  او  آمده  است.  چه  شاه  «ربّ«  و  خداوندگار  این  قاصد  است،  به  علّت  این کـه  حاکم  و  فرمانروای  او  است،  و  وی  در  برابر  سـلطه  و  قدرت  شاه کرنش  میبرد  و  از  فرمان  او  اطاعت  میکند.  خدا  هم  «ربّ«  و  خداوندگار  یوسف  است،  به  علّت  این  که  حاکم  و  فرمانروای  یوسف  است،  و  او  در  برابر  سلطه  و  قدرت  خدا  کـرنش  می‏برد  و  از  فـرمان  او  اطـاعت  میکند. 

قاصد  برگشت  و  از  آنچه  دیده  و  شنیده  بود  به  شاه  خبر  داد.  شاه  زنان  را  حاضر  آورد  و  از  ایشان  بازخواست  و  بازجوئی کرد  -  روند  قرآنی  این  تفش  را  حـذف  کـرده  است  تا  آن  را  از  چیزهائی  برداشت کنیم که  به  دنبال  آن  میآیند -  :

(قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ ؟).

(شاه  بدیشان)  گفت:  جریان  کـار  شما  -  بدانگاه  کـه  یوسف  را  به  خود  خواندید  - چگونه  است؟  (آیا  به  شـما  گرائید  و  خواست  شما  را  پاسخ  گفت؟)

«خطَْب:  پیشامد»:  کار  بزرگی  کـه  دربـارۀ  آن گـفتگو  میشود.  پیشامد  ناگوار  ...  انگار  شاه  بررسی  و  پژوهش  لازم  را کرده  است  و  پیش  از  این که  با  زنان  رویاروی  شود  پیشامد  ایشان  را  فهمیده  است  و  از  آن  اطّلاع کامل پیدا کرده  است.  در  همچون  اموری کار  هم  بر  این  روال  است.  معمولاً  در  این  احوال  و  اوضاع،  عادت  چنین  است  و  چنین  میطلبد،  تا  شاه  راجـع  بدان  امور  و  شؤون  روشن  شده  باشد  و  مستدلّانه  با  مسائل  برخورد کند،  و  پیش  از  شروع  پرسش  و  پاسخ  دربارۀ  قضایا  شرائـط  و  ظروف  را  خوب  بداند  و  نیـک  بشناسد.  زیرا  شاه  با  آن  زنان  رویـاروی  میگردد  و  اتّـهام  بدیشان  را  مطرح  میکند،  و  به  قضیّهای  اشاره  میکند که  نسبت  بدانـان  مهمّ  و  پر سر و صدا  است:

(مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ ؟).

جریان  کار  شما  - بدان گاه  که  یوسف  را  به  خود  خواندید - چگونه  است؟

از  این  سخنان،  چـیزهائی  را  مـیفهمیم کـه  آن  روز  در  جشن  مهمانی  و  پذیرائی  در  خانۀ  وزیر گذشته  است،  و  زنان  به  یوسف  چه گفتهاند  و  به  چه  چیزی  اشاره  کردهاند  و گوشه  زدهاند  و  با کنایه  درخواست  نمودهاند،  و  چگونه  اظهار  شیفتگی  و  دلباختگی  و کامجوئی  و کـامخواهی  کردهاند  و  به  تحریک  و  ترغیب  او  پرداختهاند،  تا  بدانجا  که  به  مرز  وصال  و  زناشوئی  نزدیک گردیدهاند.  از  این  واقعه  میتوانیم  تصویری  از  محیط  و  مردان  و  زنان  را  پیش  چشم  داریم  و  متوجّه  شویم  حتّی  در  آن  روزگاران  کهن  تاریخی  چه  چیزهائی  بوده  است  و  شده  است.  چه  جــاهلیّت  هــمیشه  جـاهلیّت  است.  هـر وقت  و  هـر کجا  خوشگذرانی  و  رفاه  بوده  است،  و کـاخها  و  چـاکـران  بودهاند،  سسـتی  و  بـیبند  و  بـاری  و  فسـق  و  فـجور  منعمانه  و  ثروتمندانه  غوغا  نموده  است  و  جامۀ  اشراف  و  نجیبزادگان  را  به  تن کرده  است!

چنین  مینماید  در  همچون  رویاروئی  با  اتّهام  در  بارگاه  شاه،  دیگر  مجال  و  فرصتی  بـرای  انکـار کـردن  بـاقی  نمیماند: 

(قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ ).

گفتند:  خدا  منزّه  (از  آن)  است  (که  بندۀ  نیک  خود  را  رهـا  کند  که  دامن  طهر  او  به  لوث  گناه  آلوده  گردد!)  ما  گناهی  از  او  سراغ  نداریم

این  حقیقتی  است که  انکار  آن  دشوار  است،  حتّی  برای  آن گونه  زنان  خوشگذران.  کار  و  بـار  و  وضـع  و  حـال  یوسف  آن  اندازه  روشن  و  معلوم  بوده  است که  جدال  و  ستیزی  راجع  بدان  درنگرفته  است.

در  اینجا  بود که  زن  عزیز  مصر که  دل  در گرو  یـوسف  داشت  و  از  او  نومید  شـده  بـود،  ولی  نـمیتوانست  از  عشقی که  بدو  داشت  خود  را  نجات  دهد  و  رهائی  بخشد،  جلو  میآید.  جلو  میآید  تا  آشکارا  همه  چیز  را  بگوید: 

(قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ) (٥١)

زن  عزیز  (مصر)  گفت:  هم  اینک  حقّ  آشکار  میشود.  این  من  بودم  که  او  را  به  خود  خواندم  (ولی  نیرنگ  من  در  او  نگرفت)  و  او  از  راستان  (در  گفتار  و  کردار)  است

زن  عزیز  مصر  بر  این  مطالب  چیزهائی  افزود که  نشـان  میدهد  هنوز  دل  او  از  ترجیح  دادن  و  برتر  نهادن  یوسف  نبریده  است،  و  چشم  امید  به  نگاهی  و  سلامی  و کلامی  از  جانب  یوسف  دوخته  است،  بعد  از  آن  همه  سـال  و  زمانی که گذشته  است)  همچنین  چیزهائی  گفت  و  نمود  که  میرساند  عقیدۀ  یوسف  به  دل  او  راه  پیدا کرده  است  و  ایمان  آورده  است:

(ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ) (٥٢)

این  (اعتراف  من)  بدان  خاطر  است  که  (یوسف)  بداند  من  در  غیاب  (او،  جز  حقّ  نمیگویم  و  نبودن  او  را  برای  خود  مغتنم  نـمیشمرم  و)  بـدو  خـیانت  نـمیکنم،  و  خداونـد  بیگمان  نیرنگ  نیرنگبازان  را  (به  سوی  هدف)  رهنمود  نمیکند  (و  به  هدف  نمیرساند،  و  بلکه  بـاطل  و  بـیهوده  میگرداند)

این  اعتراف  و  چیزهائی که گذشته  از  آن  روند  قرآنـی  آنها  را  در  اینجا  با  واژههای  الهامگرانـهای  به  تصویر  میکشد،  اشاره  به  فعل  و  انفعالات  و  احساساتی  دارد که  در  فراسوی  واژهها  نهفتهاند،  همان گونه که  پردۀ  نـازک  چیزهائی  را  مینمایاند  که  در  فراسوی  آن  قرار  دارد.  البتّه  این  معانی  و  مفاهیم،  با  رفعت  و  حشمت  و زیبا  و  گیرا،  بیان  میگردد:

(أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ) (٥١)

این  من  بودم  که  او  را  به  خود  خواندم  (ولی  نیرنگ  من  در  او  نگرفت)  و  او  از  راستان  (در  گفتار  و  کردار)  است.

 گواهی کاملی  بر  پاکی  و  بیگناهی  و  راستی  و  درستی  یوسف  است.  زن  عزیز  مصر  اهمّیّت  نمیدهد  پس  از  این  اقرار  و  اعتراف،  بر  سر  او  چه  میآید  و  چه  چیزی  دامنگیر  او  میگردد  ...  آیا  تنها  حقّ  و  حقیقت  است که  این  زن  را  به  این  اقرار و  اعتراف  آشکار  و گویا  در  پیشگاه  شـاه  و  در  حضور  درباریان  وامیدارد  و  برمیانگیزد؟

روند  قرآنی  به  انگیزۀ  دیگری  اشـاره  دارد،  و  آن  ایـن  است که  مرد  مؤمنی که  به  زیبائی  و  دلربائی  جسـمانی  این  زن  ننگریسته  است  و  اهمّیّت  نداده  است،  او  آرزو  دارد که  حالا  بدو  احترام  بگذارد  و  وی  را  گرامی  دارد.  برای  او  احترام  بگذارد  و  وی  را گرامی  دارد،  بدان  خاطر  که  در  وقت  نبودن  یوسف  ایمان  آورده  است  و  راستی  و  درستی  نموده  است  و  دربارۀ  او  خیانت  نکرده  است  و  بلکه  امانت  را  از  هر  جهت  نگاه  داشته  است:

(ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ ).

این  (اعتراف  من)  بدان  خاطر  است  که  (یوسف)  بداند  من  در  غیاب  (او،  جز  حقّ  نمیگویم  و  نبودن  او  را  برای  خود  مغتنم  نمیشمرم  و)  بدو  خیانت  نمیکنم.

سپس  این  زن  به  تلاش  و کوشش  و  برگشت  به  فضیلتی  که  یوسف  آن  را  دوست  میداشت  و  ارج  مـینهاد،  به  پیش  میرود  و  میگوید:

(وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ) (٥٢)

و  خداوند  بیگمان  نیرنگ  نیرنگبازان  را  (به  سوی  هدف)  رهنمود  نمیکند  (و  به  هدف  نمیرساند،  و  بلکه  باطل  و  بیهوده  میگرداند)

در  بیان  این  احساسات  پاک گام  دیگری  را  پیش  مینهد  و  می گوید:

(وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥٣)

من  نفس  خود  را  تبرئه  نمیکنم  (و  خـویشتن  را  بیگناه  نمیدانم)  چـرا  که  نفس  (سـرکش  طبیعتاً  بـه  شـهوات  میگراید،  و  زشتیها  را  تزیین  مینماید  و  مردمان  را)  بـه  بــدیها  و  نـابکاریها  مـیخوانـد،  مگـر  نفس  کسـی  کـه  پروردگارم  بدو  رحـم  نـماید  (و  او  را  در  کنف  حمایت  خود  مصون  و  محفوظ  فرماید).  بیگمان  پـروردگارم  دارای  مغفرت  و  مرحمت  فراوانی  است.

این  زن،  عاشق گردیده  است  و  دوست  داشته  است.  زنی  است که  مردی  را  بزرگ  و  سترگ  میداند،  مردی که  این  زن  در  جاهلیّت  و  اسلامیّت  خود  دلش  آویزۀ  او گردیده  است  و  بدو  تعلّق  خاطر  پیدا کرده  است.  این  زن کارش  به  جائی  رسیده  است که  دلش  در گرو  سخنی  از  لبان  او  است،  یا  در گرو گذر  خیال  خوشی  است که  بر  دل  آن  محبوب گریزان  نسبت  بدین  عاشق  خرامان گذشته  است  و  گویا  کمترین  میلی  بدو  پیدا  کرده  است

بدین  منوال  و  بر  این  روال،  عنصر  انسـانی  در  داسـتان  جلوهگر  میآید،  داستانی  که  تنها  به  خاطر  هنر  روایت  نشده  است.  بلکه  نقل  آن  برای  عبرت  و  انــدرز  و  پـند  انجام  پذیرفته  است.  این  داستان  روایت  شده  است  تـا  مسألۀ  عقیده  و  دعوت  را  مورد  بحث  و  تحقیق  قرار  دهد،  و  با  تعبیر  هنری  تپشهای  احساسات  و  تکانهای  وجدان  را  زیبا  و  دلربا  و  لطیف  و  شفّاف  ترسیم کند،  آن  هم  در  رخداد  کاملی  که  در  آن  همۀ  انگیزهها  و  همۀ  واقعیّتهای  موجود  در  زوایای  همچون  انسانهائی  که  در  سایۀ  چنین  محیطی  میزیند  و  عوامل  چنین  محیطی  در  آنان  مؤثّر  واقع  میافتد،  هماهنگ  و  همآوا  است.

در  اینجا  است که  رنج  زندان  و  رنج  اتّهام  پایان  میگیرد. 

از  این  پس  زنـدگی  یـوسف  خوش  و  خرّم  به  پـیش  میرود.  آزمایش  یوسف  از  این  به  بعد  با  برخورداری  از  آسایش  و  نعمت  است،  نه  با گـرفتاری  و  ناداری  و  شدّت.

بدین جا  که  میرسیم،  در  این  جـزء  فـی  ظـلال  القـرآن  بازمیایستیم،  و  داستان  راه  خـود  را  در  جـزء  بـعدی  -  انشاءالله  -  در پیش  میگیرد.

 

پایان  جزء  دوازدهم 

پس  از  این  جزء  سیزدهم  است  و  با  این  فرمودۀ  یـزدان  سبحان  آغاز  میگردد:

(وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی...).


 


[1] مراجعه شود به چـیزهائی کـه در هـمین جـزء دربـارۀ ارزش پـرستش یزدان یگانه در واقعیّت  زندگی انسـانها، در صـفحات1938  -1943 بـیان گردیده است.

[2] عجاف از عجف است که پیدایش استخوانها بر اثر لاغری است

[3] تعْبرون: یعنی به نهایت آن میرسید و مآل آن را یاد میکنید. 

[4] «بعْد أمّة...»: پس از مدّتی از سـالها یـا زمـانها ... یـعنی: مجموعه ... مقصود تعدادی از  سالها میان سه تا نه سال است.

 

تفسیر سوره‌ی یوسف آیه 34-21

 

سوره‌ی یوسف آیه 34-21

 

(وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (٢١) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (٢٢) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٥) قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧) فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ (٢٩) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٣٠) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ (٣١) قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٣) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)

 

بخش  دوم  از  بخشهای  داستان‌،  اکنون  شروع  می‌شود،  و  این  در  زمانی  است  که  یوسف  به  مصر  رسیده  است‌،  و  او  را  به  عنوان  برده ای  فروخته‌اند.  ولی  آن ‌کس ‌که  او  را  خریده  است  در  سـیمای  او  نشـانه‌های  خـیر  و  خوبی  می‌بیند  -  نشانه‌های  خیر  و  خوبی  در  چـهره‌های  زیـبا،  به ‌ویژه  وقتی ‌که  با  اخلاق  دلربا  و  خصال  دل‌آرا  هـمراه  باشد،  کاملاً  پیدا  و  هویدا  است  -  خریدار  به  همین  جهت  به  زنش  دربارۀ  او  سفارش  انجام  خوبی  و  نیکی  می‌کند.  در  اینجا  آغاز  سررشتۀ  تحقّق  یافتن  و  پیاده  شدن  خواب  شروع  می‌شود.

ولی  آزمـایش  دیگری کـه  از  نوع  دیگری  است  درمی‌رسد،  آزمایشی ‌که  منتظر  یوسف  بوده  است‌،  بدان  هنگام ‌که  او  به  سنّ  رشد  خود  رسیده  است‌،  و  فرزانگی  و  دانشی  بدو  داده  شده  است  که  در  پرتو  آنها  بتواند  با  این  آزمایش  سیل‌آسای  ویرانگری  برآید  که  کسی  تاب  ایستادن  در  برابر  امواج  آن  را  ندارد  مگر  آن  کسی  کـه  یزدان  بدو  مرحمت  فرموده  بـاشد  و  رحـمت  او  شـامل  حالش  شده  باشد.  این  آزمایش‌،  آزمایش  روبرو  شدن  با  گمراهی  موجود  در  محیط ‌کاخها،  و  در  میان  دسته‌ای  از  مــردمان  است  کـه  آنـان  را  «‌طـبقۀ  مـترقّی‌«  اجـتماع  می‌نامند،  و  در  فضائی  است‌ که  آلوده  به  بـی‌حیائیها  و  بی‌شرمیها  و گناه‌ها  و  بزه‌ها  است  ...  یوسف  از  همچون  محیط  و  فضائی  سالم  و  پاک  خلق  و  پاک  دین  بیرون  می‌آید،  و لیکن  پس  از  آن ‌که  با  اخگرهای  آزمایش  می‌آمیزد،  و  به  شعله‌های  آتش  آن  می‌افتد،  و  در  بـوتۀ  آن  گداخته  می‌شود.

(وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)

کسی  که  او  را  در  مصر  خریداری  کرد،  به  هـمسر  خود  گفت‌:  او  را  گرامی  دار  (‌و  کاری  کـن  کـه  مکـان  مناسبی  برای  او  تهیّه  کنی  تا  احسـاس  کند  یکی  از  افراد  خـانوادۀ  ما  است‌)‌.  شاید  برای  ما  سودمند  افتد،  یا  اصـلاً  او  را  بـه  فرزندی  بپذیریم‌.  بدین  منوال  ما  یوسف  را  در  سرزمین  (‌مصر  استقرار  بخشیدیم  و)  مکانت  و  منزلت  دادیــم‌،  تـا  (‌در  آنجا)  تعبیر  برخی  از  خوابها  را  بدو  بیاموزیم‌.  خدا  بر  کار  خود  چیره  و  مسـلّط  است‌،  ولی  بـیشتر  مـردم  (‌خفایای  حکمت  و  لطف  تدبیرش  را)  نمی‌دانند.

روند  قرآنی  تاکنون  برای  ما  روشن  نفرموده  است‌ که  حه  کسی  یوسف  را  خریده  است‌.  پس  از گامی  از  داسـتان  خواهیم  دانست‌ که  عزیز  مصر  -‌ گویا  نخست‌وزیر  آنجا  -  بوده  است‌.  امّا  از  همین  لحظه  می‌دانیم  که  یـوسف  به  جای  امن  و  امانی  رسیده  است‌،  و  محنت  به  سلامت  به  پایان  آمده  است‌،  و  او  از  این  به  بعد  به  سـوی  خیر  و  خوشی  رو  می‌کند  و  می‌رود:

(أَکْرِمِی مَثْوَاهُ ).

آنچه  به  اقامتگاه  او  یـا  ماندگاری  او  مـربوط  می‌شود  فراهم  آور  و  در  احترام  و  بزرگد‌اشت  او  کوتاهی  مکن‌.  «‌‌مَثوی‌«  مکان  اقامت‌.  بیتوته  کردن  و  اقامت  گزیدن‌.  مقصود  از  اکرام  مثوای  او،  بزرگداشت  خود  او  است‌.  و لیکن  تعبیر  قرآنی  ژرف‌تر  از  ایـن  معنی  است‌‌.  زیـرا  بزرگداشت  را  تنها  به  شخص  اختصاص  نمی‌دهد  و  بس.  بلکه  بزرگداشت  را  برای  محلّ  اقامت  شخص  نیز  قائل  است  ...  این  کار  برای  مبالغه  و  زیاده‌روی  در  اکرام  و  احترام  است‌.  این  هم  در  مقابل  مثوای  یوسف‌،  یـعنی  ماندگاری  او  و  اقامتگاه  او  در  بن  چاه  است‌،  و  به  پاداش  ترسها  و  هراسها  و  دردها  و  رنجهائی  است‌ که  در  ژرفای  چاه  او  را  احاطه  کرده  بود.

آن  مرد  برای  زن  خـود  پـرده  بـرمی‌دارد  از  خوبیها  و  نیکیهائی ‌که  در  این  نوجوان  سراغ  می‌بیند،  و  چه  امیدها  و  آرزوهائی که  بدو  بسته  است  و  بدانها  چشم  دوخته است.

(عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ).

شاید  برای  ما  سودمند  افتد،  یا  اصـلاً  او  را  بـه  فرزندی  بپذیریم.

چه ‌بسا  هیچ‌ کدام  از  آن  دو  نفر  فرزندانی  ند‌اشته‌اند  همان‌ گونه ‌که  برخی  از  روایتها  نقل  می‌کنند.  از  اینجا  است  که  مرد  امیدوار  است  او  را  به  فـرزندی  بپذیرند  هر گاه  هوشیاری  او  به  صدق  پیوندد،  و  نشانه‌های  نجابت  و  شرافت  باطنی  این  نوجوان  با  زیبائی  و  براز‌نـدگی  ظاهری  او  بخواند  و  تحقّق  پیدا  گرداند.

روند  قرآنی  در  اینجا  می‌ایستد  تا  به  ما  بفهماند  ایـن  تدبیر  یزدان  است‌،  و  با  آن  و  با  چیزهای  نـظائر  آن‌،  راه  استقرار  و  ماندگاری  یوسف  را  در  سرزمین  مصر  مقدّر  کرده  است  و  فراهـم  آورده  است‌.  هان  کـه  هم ‌ایـنک  نشانه‌های  این  استقرار  و  ماندگاری  یوسف  با  استقرار  و  ماندگاری  او  در  دل  و  خانه  آن  مرد  پیدا  و  هویدا گردیده  است‌.  روند  قرآنی  اشاره  می‌کند  به  این ‌که  یوسف‌،  به  راه  افتاده  است  و  بدانجا  رسیده  است ‌که  یزدان  تعبیر  خوابها  و  تفسیر  سخنان  را  - ‌بدان  دو  وجهی که  پیش  از  این  بیان  کردیم  -  بدو  بیاموزد.  روند  قرآنی  بر  سرآغاز  استقرار  و  ماندگاری  یوسف  و  مکانت  و  منزلت  یافتن  او  پـیروی  می‌زند،  پیروی که  دالّ  بر  این  استقرار  و  مـاندگاری  و  مکانت  و  منزلت  است‌.  در  ایـن  پـیرو  آمـده  است ‌که  قدرت  خدا  چیره  بر  همه  چیز  است  و  هر چه  را  بخواهد  می‌تواند  انجام  بدهد.  هیچ  نیروئی  نمی‌تواند  جلو  او  را  بگیرد  و  بر  سر  راه  او  بایستد.  خدا  مالک ‌کار  خود  است  و  در کار  خود  سلطه  و  قدرت  دارد.  خدا  شکست  نمی‌خورد،  و  مانع  و  رادعی  او  را  متوقّف  نـمی‌سازد،  و  سرگشته  و  سرگردان  نمی‌شود:

(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ ).

بدین  منوال  ما  یوسف  را  در  سـرزمین  (‌محصر  استقرار  بخشیدیم  و)  مکانت  و  منزلت  دادیم‌.  تا  (‌در  آنجا)  تـعبیر  برخی  از  خوابـها  و  تـفسیر  بـعضی  از  سخنـها  را  بـدو  بیاموزیم‌.  خدا  بر  کار  خود  چیره  و  مسلّط  است‌.

هان  هم ‌اینک  یوسف  برادرانش  می‌خواهند  کاری  در  حقّ  او  بکنند،  و  خدا  هم  می‌خواهد کاری  برای  او  بکند.  از  آنجا که  خدا  بر کار  خود  چیره  و  مسلّط  است‌،  کار  خود  را  اجراء  فرموده  است  و  به  مرحلۀ  عمل  درآ‌ورده  است‌.  ولی  برادران  یوسف  بر کار  خود  چیره  و  مسلّط  نیستند  و  کار  خود  را  نمی‌توانند  اجراء‌ کنند  و  به  مرحلۀ  عـمل  درآورند.  این  است ‌که  یوسف  از  دست  ایشان  بگریخته  است  و  از  دائرۀ  آنچه  خواسته‌اند  به  در  رفته  است‌: 

(وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)

ولی  بیشتر  مردم  (‌خفایای  حکمت  و  لطف  تـدبیرش  را)  نمی‌دانند.

مردمان  نمی‌دانند که  قانون  و  سنّت  یزدان  اجراء  می‌گردد  و  عملی  می‌شود  و  فرمان  او  است ‌که  اطاعت  می‌شود  و  در  برابرش  کرنش  می‌رود.

روند  قرآنی  به  پیش  می‌رود،  تا  آنچه  را که  خدا  برای  یوسف  خواسته  است  تحقّق  پیدا کند.  در  این  زمینه‌ گفته  است‌:

(وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ ).

تا  تعبیر  خوابها  و  تفسیر  سخنها  را  بدو  بیاموزیم‌. 

تحقّق  پیدا کرده  است  وقتی که  یوسف  به  سـنّ  رشد  و  کمال  خود  رسیده  است‌:

(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) (٢٢)

هنگامی  که  یوسف  به  رشد  و  کمال  خود  رسـید  (‌و  بـه  نهایت  قوّت  جسـمانی  و  عقلانی  دست  یـافت‌،  نـیروی‌)  داوری  و  دانائی  بدو  دادیم‌،  و  مـا  این  چنین  (‌کـه  پـاداش  یوسف  را  دادیم‌)  پاداش  (‌همۀ‌)  نیکوکاران  را  می‌دهیم‌. 

به  یوسف  نیروی  درست  داوری  کردن  در  امور  داده  شد.  بدو  آگاهی  از  فرجام  و  نتیجۀ  سخنها  یا  تعبیر  خـوابـها  بخشـیده‌ گردید،  و  یا  بدو  فراگیرتر  و  عام‌تر  از  اینها  عطاء  گردید،  از  قبیل  آگاهی  و  اطّلاع  از  زندگی  و  اوضاع  و  احوال  اجتماعی‌.  چه  واژه‌های  حکم  و  علم‌ کلّی  و  عـام  هستند  و  شامل  چیزهای  فراوانـی  مـی‌گردند.  ایـن  هم  پاداش  خوب  و  نیک  بودن  او  بود،  خوب  و  نیک  بودن  او  در  اعتقاد،  و  خوب  و  نیک  بودن  او  در  رفتار  و کردار:

(وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) .

ما  این  چنین  (‌که  پاداش  یوسف  را  دادیم‌)  پاداش  (‌همۀ)  نیکوکاران  را  می‌دهیم‌.

*

هم  اینک  آزمایش  دوم  زندگی  او  پـیش  مـی‌آید.  ایـن  آزمایش  سخت‌تر  و  ژرف‌تر  از  آزمایش  نخستین  است‌.  این  آزمون  در  زمانی  برای  او  پیش  می‌آید  کـه  داوری  درست  و  دانش  راستین  بدو  عـطاء  گـردیده  است  -  به  عنوان  رحمتی  از  سوی  یزدان  - ‌تا  در  پرتو  آن  با  ایـن  آزمون  رویاروی  شود،  و  به  پاداش  خوب  بودن  و  خوبی  کردنش ‌که  یزدان  سبحان  آن  را  برای  او  در  قرآن  نگاشته  است‌،  در  آن  موفّق‌ گـردد  و  از  آن  سربلند  و  روسـفید  بیرون  بیاید. 

اینک  آن  صحنۀ  طوفانی  خطر‌ناک  فتنه‌انگیز  را  می‌بینیم‌،  بدان‌ گونه‌ که  تعبیر  قرآن  آن  را  ترسیم  می‌کند:

(وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٥) قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧) فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)

زنـی  کــه  یـوسف  در  خـانه‌اش  بـود،  آرام  آرام  نـیرنگ  آغازید  و  به  گول  زدن  او  پـرداخت‌،  و  درهـا  را  بست  و  گفت‌:  بیا  جلو  و  دست  به  کار  شو،  با  تو  هسـتم‌!  یـوسف  گفت‌:  پناه  بر  خدا!  او  کـه  خدای  مـن  است‌،  مـرا  گرامی  داشته  است  (‌چگونه  ممکن  است  دامن  عصمت  بـه  گناه  بــیالایم  و  بـه  خود  سـتم  نـمایم‌؟‌!)  بیگمان  ستمکاران  رستگار  نمی‌گردند.  زن  (‌که  چنین  دید  بـه  پرخـاشگری  پرداخت  و  برای  تنبیه  عبد  خود)  قصد  (‌زدن‌)  یـوسف  کرد،  و  یوسف  (‌برای  دفاع  از  خود)  قصد  (‌طرد)  او  کرد،  امّا  برهان  خدای  خـود  را  دید  (‌و  از  دفـاع  دست  کشـید  و  فرار  را  بر  قرار  ترجیح  داد)‌.  ما  این  چنین  کردیم  (‌و  در  حفظ  وی  در  همۀ  مراحل  کوشیدیم‌)  تا  بلا  و  زنا  را  از  او  دور  سازیم‌.  چرا  که  او  از  بندگان  پاکیزه  و  گزیدۀ  ما  بود.  (‌از  پی  هم‌)  به  سوی  در  (‌دویـدند  و)  بـر  یکدیگر  پـیشی  جستند،  (‌یوسف  می‌خواست  زودتر  از  در  خارج  شود  و  زلیخا  می‌خواست  از  خروج  او  جلوگیری  کند.  در  ایـن  حال  و  احوال‌)  پیراهن  یوسف  را  از  پشت  بـدرید.  دم  در  به  آقای  زن  برخوردند.  (‌زن  خطاب  بـه  شـوهر  خود)  گفت‌:  سزای  کسی  که  به  همسرت  قصد  انجام  کار  زشتی  کند،  جز  این  نـیست  کـه  یـا  زنـدانی  گردد  یـا  شکنـجۀ  دردناکی  ببیند.  یوسف  گفت‌:  او  مرا  با  نیرنگ  و  زاری  به  خود  می‌خواند  (‌و  می‌خواست  مرا  گول  بزند!  جد‌ال  بـه  اوج  خود  رسید.  در  این  وقت‌)  حـاضری  از  (‌حا‌ضران‌)  اهل  (‌خانۀ  آن‌)  زن  گفت‌:  اگر  پیراهن  یوسف  از  جلو  پاره  شـده  بــاشد،  زن  راست  می‏گوید  و  یـوسف  از  زمرۀ  دروغگویان  خواهد  بود.  و  اگر  پـیراهـن  از  پشت  پـاره  شــده  بـاشد،  زن  دروغ  می‏گوید  و  یـوسف  از  زمـرۀ  راستگویان  خواهد  بود.  هنگامی  که  (‌عزیز  مصر)  دیـد  پیراهن  یوسف  از  پشت  پاره  شده  است‌،  گفت‌:  این  کـار  از  نیرنگ  شما  زنان  سرچشمه  می‏گیرد.  واقعاً  نیرنگ  شما  بزرگ  است‌.  ای  یوسف‌!  از  این  (‌موضوع‌)  چشم‌پوشی  کن  و  (‌آن  را  پنهان  و  پوشیده  دار.  و  تو  ای  زن‌)  از  گناهت  استغفار  کن  (‌و  آمرزش  آن  را  از  خدا  بخواه‌)‌.  بیگمان  تو  از  بزهکاران  بوده‌ای‌. 

روند  قرآنی  بیان  نکرده  است  که  هنگام  این  پیشا‌مد  زن  عزیز  چند  ساله‌،  و  یوسف  چند  ساله  بوده  است‌.  پس  باید  در  این  باره  به  حدس  و گمان  متوسّل  شویم‌.

هنگامی که  قافله  یوسف  را  از  چاه  برگرفت  و  در  مـصر  فروخت‌،  او  پسر  بچّه‌ای  نورس  و  نودمیده  بود.  یعنی  در  حدود  چهارده  سال‌ کمتر  نه  بیشتر  عمر  داشت‌.  این  سنّی  است  که  واژۀ  «‌غـلام‌:  پسـر  بـچّه‌«  را  بـرای  آن  بکـار  می‏برند.  پس  از  آن  می‌گویند:  «‌فَتی‌:  نـوجوان‌«  و  بـعد  «‌شابّ‌:  جوان‌«  و  بعد  از  آن  «‌رَجُل‌:  مرد»  ...  این  سنّی  است ‌که  درست  است  در  آن  یعقوب  بگو‌ید:

أَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ ).

می‌ترسم  گرگ  او  را  بخورد. 

در  ایـن  وقت‌،  زن  عـزیز  مـصر  هـمسری  بـود،  و  او  و  شوهرش  فرزندانی  نداشته‌اند،  چنان ‌که  از  این  سخن  مرد  پیدا  است‌:

 

(أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ).

یا  او  را  به  فررندی  بپذیریم‌.

اندیشۀ  به  فرزندی  پذیرفتن‌،  مـعمولاً  وقـتی  به  ذهـن  خطور  می‌کند که  فرزندی  در  میان  نباشد،  یا  تا  اندازه‌ای  از  فرزند  داشتن  قطع  امید گردد،  و  یا  شبیه  قطع  امید  در  میان  باشد.  لذا  باید  بدین  هنگام  مدّتی  از  ازدواج  عزیز  مصر  و  همسرش  سپری  شده  باشد  و  از  سپری  شدن  این  زناشوئی  فهمیده  باشند که  فرزندی  نخواهند  داشت‌.  به  هر  حال  به  نظر  می‌رسد که  نخست ‌وزیر  مصر کـمتر  از  چهل  سال  نداشته  است‌،  و  سنّ  همسرش  نیز  در  این  وقت  در  حدود  سی  سال  بوده  است‌.

همچنین  به  نظر  می‌رسد  هنگامی که  یوسف  در  حـدود  بیست‌وپنج  سال  عمر  داشته  است‌،  همسر  عزیز  مصر  هم  چهل  سال  سنّ  داشته  است‌.  این  دورانی  است  که  گـمان  می‌رود  پیشامد  در  آن  روی  داده  است  ...  ما  این  نظر  را  از  آن  جهت  ترجیح  می‌دهیم  چون  طرز  رفـتار  و  روش  کردار  آن  زن  در  این  پیشامد  و  پس  از  آن‌،  نشان  می‌دهد  که  او  زن ‌کامل  و  دلیری  بوده  است  و  قادر  بر  مکر  و کید  شده  است  و  سخت  عاشق  جوان  خود  یـوسف‌ گـردیده  است  و  جســارت  دوز  و کـلکها  را  پـیدا  کـرده  است‌.  همچنین  ترجیح  ما  بدین  خـاطر  است ‌کـه  بعدها  زنـان  می‌گویند:

(امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ ).

همسر  عزیز  (‌مصر)  خواسته  است  که  خادم  خویش  را  بفریبد  و  به  خود  خواند.

هر چند که  واژۀ  «‌فتی‌«  به  معنی  عبد  هم  به‌ کار  می‌رود.  امّا  این  واژه  بدین  معنی  هم‌ گفته  نمی‌شود  مگر  وقتی ‌که مدلول  و  مفهوم  آن  واقعاً  بر  سنّ  یوسف  منطبق  باشد  و  بتوان  او  را  عبد گفت‌.  شواهد  حال  نیز  دالّ  بر  همین  است‌.  از  آن  جهت  به  این  بحث  می‌پردازیم  تا  از گذ‌رگاه  آن  به  نتیجۀ  معیّن  و  مشخّصی  برسیم.  می‌گوئیم‌:  آزمونی ‌کـه  یوسف  داشته  است  و  از  آن‌ گذشته  است  -  یا  آزمایشی  که  بر  سر  راه  او  بوده  است  و  در  آن  توفیق  حاصل ‌کرده  است‌،  و  روند  قرآنی  در  این  صحنه  آن  را  به  تـصویر  می‌کشد،  تنها  محدود  به  دلبـاختگی  و کـامخواهـی  زن  عزیز  مصر  نبوده  است  و  بس‌.  بلکه  دورۀ  نـزدیک  به  بلوغ  و  نوجوانی  زندگی  یوسف  همه  در  فضای  این‌ کاخ  سپری  شده  است‌،  و  در  آن  با  این  خانمی  به  ادامۀ  زندگی  پرداخته  است‌ که  میان  سی  تا  چهل  سال  سنّ  داشته  است  و  در  فضای کاخها  و  در  فضای  محیطی  زیست  می‌کند  که  سخن  شوهرش  بدان  هنگام‌ که  همسرش  را  با  یوسف  در  آن  حالت  مییابد،  آن  را  به  تصویر  می‌کشد: 

(یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)

ای  یوسف‌!  از  این  (‌موضوع‌)  چشـم‌پوشی  کن  و  (‌آن  را  پنهان  و  پوشیده  دار.  و  تو  ای  زن‌)  از  گناهت  استغفار  کن  (‌و  آمرزش  آن  را  از  خدا  بخواه‌)‌،  بیگمان  تو  از  بزهکاران  بوده‌ای‌. 

همین‌ گفته  برای  نشان  دادن  محیط  و  فضای  آن ‌کـاخها  بسنده  است‌!.. 

محیطی که  زنان  در  آن  راجع  به  همسر  عزیز  مصر  سخن  می‌گویند،  و  پاسخ  او  بدیشان  این  بود که  مجلس  بزمی  و  سور  و  ساتی  تـرتیب  دهـد،  و  یـوسف  در  آن  خـود  را  بدیشان  بنماید.  آنان  شنفته  و  دلباختۀ  او گردند  و  آشکارا  فریاد  برآورند  و  ناله  سـر  دهند،  و  همسر  عـزیز  نـیز  آشکارا  فریاد  برآورد  و  ناله  سر  دهد  و  بگوید:

(وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ) (٣٢)

من  او  را  به  خویشتن  خوانده‌ام  ولی  او  خویشتنداری  و  پاکدامنی  کرده  است‌.  اگر  آنـچه  بـدو  دسـتور  مـی‌دهم  انجام  ندهد،  بیگمان  زندانی  و  تحقیر  می‏گردد.

این  محیطی ‌که  به  چنین  چیزی  و  چنان  چیزی  اجازه  دهد،  محیط  ویژه‌ای  است‌.  این  محیط‌،  همیشه  مـحیط  طـبقۀ  عیّاش  و  خوشگذران  است‌.  یـوسف  در  چنین  مـحیطی  خادم  بود  و  در  چنین  محیطی  در  سنّ  شیدائی  و  دلدادگی  پرورش  یافته  بود  ...  این  آزمایشی  بود که  یوسف  مدّت  زیادی ‌گرفتار  آن  بود.  یوسف  در  برابر  آن  پـایداری  و  ایستادگی  کرد.  از  آن  و  از  تأثیرات  آن‌،  و  از  فـریبها  و  شل  و  ولیـها  و  بی‌بند  و  باریهای  آن‌،  و  از  وسـائل  و  واسطه‌های  پلید  و  ناپاک  آن‌،  نجات  پیدا  کرد  و  رهائی  یافت‌.  برای  سنّ  او  و  سنّ  زنی ‌که  زیر  یک  سقف  ایـن  همه  وقت  زندگی  می‌کردند،  در  سنجش  فاصلۀ  آزمایش‌،  و  پیش  چشم  داشتن  سختی  آزمون‌،  و  پایداری  در  مقابل  آن  این  همه  زمان  دراز،  دارای  ا‌رزش  ویژۀ  خود  ا‌ست‌.  امّا  اگر  امتحان  فقط  این  بار  بود  و  ناگهان  سر  می‌رسید  و  بدون  مقدّمه‌ گول  زدن  طولانی  صورت  می‏گرفت،  برای  یوسف  چندان  مشکل  نبود  در  برابر  آن  بایستد،  به ‌ویژه  که  در  این  قضیّه  یوسف  مقصود  و  مـطلوب  است‌،  نـه  خـواهـان  و  خواستار.  مـعلوم  است  که  دلدادگـی  و  دلباختگی  زن  و  بیتابی  او  در  عشق  به  مرد،  اغلب  مرد  را  از  زن  بیزار  و گریزان  می‌کند.  در  اینجا  هم  همسر  عزیز  مصر،  شیدا  و  دلباخته  و کشـتۀ  عشـق  یـوسف  است  و  خویشتن  را  به  مهلکه  می‌اندازد.

هم ‌اینک  با  نصوص  قرآنی  رویاروی  می‌گردیم‌: 

(وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ).

زنــی  کـه  یـوسف  در  خانه‌اش  بود،  آرام  آرام  نیرنگ  آغازید  و  به  گول  زدن  او  پرداخت‌.  و  درهـا  را  بست  و  گفت‌:  بیا  جلو  و  دست  به  کار  شو،  با  تو  هستم‌!. 

در  این  صورت‌،  کامخواهی  و  کامجوئی  این  بار  بی‌پرده  و  عیان  است‌.  این  بار  دعوت  به  واپسین  کار  صریح  و  آشکار  است  ...  حرکت  بستن  درها  جز  در  واپسین  لحظه  انجام  نمی‌گیرد.  آن  زن  به  لحظۀ  قاطعانه‌ای  رسیده  است  و  در  این  لحظۀ  حسّاس  جذبۀ  شدید  و کشش  تند گوشت  و  خون  به  هیجان  درآمده  است‌،  و  آخرین  صدا  و  ندای  تن  به  غوغا  درافتاده  است‌:

(وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ).

و  گفت‌:  بیا  جلو  و  دست  به  کار  شو،  با  تو  هستم‌!.

همچون  دعوت  و  فراخوانـدن  بـی‌پردۀ  آشکار  تـند  و  خشن‌،  نباید که  نخستین  دعوت  و  فـراخـوانـدن  آن  زن  باشد.  همچو‌ن  دعوت  و  فراخواندنی  باید  کـه  واپسین  دعوت  و  فراخواندن  باشد.  اگر  آن  زن  به  همچون  دعوت  و  فراخواندنی‌،  سخت  ناچار  نمی‌گردید،  چنین  دعوت  و  فراخواندنی  هرگز  صورت  نمی‌گرفت‌.  یوسف  جو‌ان  بـا  آن  زن  زندگی  می‌کرد.  نیرو  و  جوانی  او  در  جلو  چشمان  آن  زن  رشد  مییافت  و  تکامل  پیدا  می‌کرد.  در  هـمان  حال  زنانگی  خـود  آن  زن  نیز  پـیوسته  رو  بـه ‌کـمال  می‌رفت  و  نضج  می‌گرفت‌.  پس  ناگزیر  باید  تحریکها  و  فریبهای  خفیف  و  لطیف‌ گوناگونی‌،  پیش  از  این  برخورد  سخت  و  شدید  ناگهانی‌،  بوده  است‌:

(قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)

یوسف  گفت‌:  پناه  بر  خدا!  او  کـه  خدای  مـن  است،  مـرا  گرامی  داشته  است  (‌چگونه  ممکن  است  دامن  عصمت  به  گناه  بیالایم  و  به  خود  ستم  نمایم‌؟‌!)  بی‏گمان  ستمکاران  رستگار  نمی‌گردند.

(مَعَاذَ اللَّهِ).

پناه  بر  خدا!.

خویشتن  را  در  پناه  خدا  می‌دارم  از  این  که  چنین  کاری  را  بکنم‌.

(إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ).

او  که  خدای  من  است‌،  مرا  گرامی  داشـته  است  (‌چگـونه  ممکن  است  دامن  عصمت  به  گناه  بیالایم  و  به  خود  ستم  نمایم‌؟‌!)‌.

خدا  مرا گرامی  داشته  است  بدین ‌گونه  کـه  مـرا  از  چاه  نجات  داده  است‌،  و  در  این  خانه  اقامتم  بـخشیده  است‌،  خانۀ  پاکی  و  محلّ  امن  و  امانی‌.

(إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) .

بیگمان  ستمکاران  رستگار  نمی‌کردند.

آن  ستمگرانی  که  از  حـدود  مقرّرات  و  قوانـین  خـدا  درمی‌گذرند،  و  مرتکب  چیزهائی  می‌شوند که  تو  همین  لحظه  مرا  بدان  می‌خوانی‌.

نصّ  قرآنی  در  اینجا  صریح  و  قـاطع  است  در  ایـن ‌کـه  یـوسف  بـلافاصله  و  بدون  درنگ  بـه  کـامخواهـی  و  کامجوئی  آن  زن  پاسخ  ردّ  می‌دهد  و  از  این  کار  پلشت  خودداری  می‌کند.  همراه  با  این‌ که  پاکدامنی  نعمت  یزدان  را  بر  خود  یادآور  می‌شود،  و  حدود  مقرّرات  و  قوانـین  الهی‌،  و کیفر کسانی  را  به  یاد  می‌آورد  و  بیان  مـی‌دارد                           

که  از  حدود  آن  مقرّرات  و  قوانین  درگذرند  و  مرتکب  نافرمانی  شوند.  پس  هیچ ‌گونه  پــاسخی  و  واکنشی  در  نخستین  موقعیّت  صورت  نگرفته  است‌،  بدان  هنگام  که  همسر  عزیز  مصر  پس  از  بستن  درها  تند  و  آشکارا  او  را  به  خود  می‌خواند،  و  با  صدا  و  ندای  صریح  و  بی‌پرده  از  او کامجوئی  می‌خواهد،  و  قرآن  آن  را  زیبا  و  محترمانه  نقل  و  روایت  می‌کند:

(وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ!).

و  گفت‌:  بیا  چلو  و  دست  به  کار  شو،  با  تو  هستم‌!.

(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ ).

زن  (‌که  چنین  دید  به  پرخاشگری  پرداخت  و  برای  تنبیه  عبد  خود)  قصد  (‌زدن‌)  یـوسف  کرد،  و  یـوسف  (‌بـرای دفاع  از  خود)  قصد  (‌طرد)  او  کرد،  امّا  برهان  خدای  خود  را  دید  (‌و  از  دفاع  دست  کشـد  و  فرار  را  بر  قرار  تـرجیح  داد  )‌. 

همۀ  مفسّران  قدیم  و  جدید  این  آیه  را  مربوط  به  پیشامد  اخیر  دانسته‌اند.  ولی  آنـان  که  به  دنـبال  اسرائـیلیّات  رفته‌اند،  افسانه‌های  فراوانی  را  روایت  کرده‌اند.  در  این  افسانه‌سرائیها  یوسف  را  به  گونه‌ای  به  تصویر  کشیده‌اند  که  غریزۀ  جنسی  او  به  هیجان  درآمده  است  و  از  شدّت  شهوات  عنان  اختیار  از کف  داده  است‌،  و  خدا  می‌خواهد  با  دلائل  و  برهان  فراوان  او  را  بازدارد  باز  نمی‌ایستد  و  دست  برنمی‌دارد)  سیمای  پدرش  یـعقوب  برای  او  بـر  سقف  سراپردۀ  خوابگاه  نقش  مـی‌بندد  در  حالی ‌که  از  خشم  انگشت  به  دندان  می‌گزد،  و  تـابلوهائی  بــرای  او  ترسیم  می‌گردد که  بـر  آنـها  آیـه‌هائی  از  قـرآن  -  بـلی  آیه‌هائی  از  قرآن  -  نوشته  شده  است ‌که  او  را  از  این‌ کار  زشت  و  پلشت  برحذر  می‌دارند،  باز  در  یوسف  مؤثّر  نمی‌افتند!  او  از  جهالت  خود  دست  نمی‌کشد  تـا  یـزدان  جبرئیل  را  می‌فرستد  و  بدو  می‌گوید:

بندۀ  مرا  دریاب‌.  جبرئیل  به  پیش  یوسف  آمد  و  بر  سینۀ  او  زد  ...  تا  آخر  این  تصوّرات  افسانه‌ای ‌کـه  بعضی  از  راویان  به  دنبال  آنها  رفته‌اند  و  ساختگی  و  به  هم  بافتگی  آنها  آشکار  و  پدیدار  است‌.

و  امّا  جمهور  مفسّران  بر  آن  هستند که  زن  عزیز  مصر  قصد  او کرده  است  قصدی  به  منظور  انجام  عمل  و  فعلی  که  مشتاق  آن  بوده  است‌،  و  یوسف  قصد  زن  عزیز  مصر  را  کرده  است  قصدی‌که  تنها  درونی  بوده  و  از  خواستۀ  دل  فراتر  نرفته  است‌.  ولی  دلیل  و  برهان  خدا  برای  او  جلوه‌گر گردیده  است  و  به  ترک  آرزوی  دل  هم ‌گفته  ا‌ست‌.

مرحوم  شیخ  محمّد رشید رضا  در  تـفسیر  «‌المـنار»  ایـن  رأی  را  از  جمهور  نـپذیرفته  است  و  آن  را  نـپسندیده  است‌. گفته  است‌:  مقصود  آن  است‌ که  چون  زن  عـزیز  مصر  مالک  و  فرمانده  یـوسف  بود  قصد کـتک  زدن  یوسف  را  کرد  به  خاطر  این ‌که  از  خواست  او  سرپیچی  کرد  و  بدو  توهین  نمود.  یوسف  هم  قصد  دفاع  از  خود  و  جلوگیری  از  تعدّی  و  تجاوز  او کرد.  امّا  فرار  را  بر  قرار  ترجیح  داد  و گریخت‌.  زن  عزیز  مصر  خود  را  بدو  رساند  و  پیراهن  او  را  از  پشت  پاره ‌کرد  ...  تفسیر  «‌همّ:  قصد  کردن‌«  به  معنی  آهنگ  و  ارادۀ  زدن‌،  و  آهنگ  و  ارادۀ  دفع  ضرب،  در  عبارت  بدون  دلیـل  است‌.  تـنها  رأی  و  نظریّه‌ای  است  برای  این  که  یوسف  را  از  قـصد  انـجام  عمل  یا  از  قصد  میل‌،  در  این  واقعه  دور  سازیم‌.  در  این  کار  هم  تکلّف  است  و  از  مدلول  و  مفهوم  نصّ  قرآنی  به  دور  است‌.

آنچه  به  دل  من  می‌گذرد،  در  حـالی ‌کـه  در  اینجا  بـه  نصوص  قرآنی  مراجعه  می‌کنم‌،  و  ظروف  و  شرائطی  را  پیش  چشم  می‌دارم ‌که  یوسف  در  آنها  زیسـته  است‌،  و  در  اندرون ‌کاخی  با  این  خانم  پخته  و  آماده  مدّت  درازی  از  زمان  را  بسر  برده  است‌،  و  پیش  از  این ‌کـه  نـیروی  داوری  و  توان  علمی  بدو  داد‌ه  شود  و  پس  از  آن‌،  آنچه  به  دلم  می‌گذرد  این  است ‌که  این  فرمودۀ  یزدان  بزرگوار: 

(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ ).

زن  (‌که  چنین  دید  به  پرخاشگری  پرداخت  و  برای  تنبیه  عبد  خود)  قصد  (‌زدن‌)  یـوسف  کـرد،  و  یـوسف  (‌بـرای  دفاع  از  خود)  قصد  (‌طرد)  او  کرد،  امّا  برهان  خدای  خود  را  دید  (‌و  از  دفاع  دست  کشید  و  فرار  را  بر  قرار  تـرجیح  د‌اد‌)‌. 

دربارۀ  پایان  موضع  طولانی  دلباختگی  و  دل  در  هوای  عشق  داشتن  است‌.  یوسف  در  آغاز کار  خودداری  کرده  است  و  خویشتنداری  نموده  است  و  خود  را  در  پناه  خدا  داشته  است‌.  ولی  در نهایت  بدو گرائـیده  است  امّا  در پرتو  دلیل  و  برهان  و  دستگیری  و  رهنمود  الهی  سالم  از  معرکه  به  در  رفته  است  و  دامن  عصمت  به‌ گناه  نیالوده  است  ...  این  هم  تصویر  واقعی  صادقی  از  حالت‌،  نـفس  بشری  است  که  گاهی  تاب  می‌آورد  و  مقاومت  می‌کند،  و گاهی  زبون  می‌شود  و  شکست  می‌خورد.  ‌سپس  به  خدا  پشت  می‌بندد  و  سرانجام  نجات  می‏یابد  ...  و لیکن  روند  قرآنی  این  احساسات  و  عواطـف  بشری  درهـم  تنیدۀ  ناهمگون  چیره  بر  یکدیگر  را  به  طور  مفصّل  بیان  نکرده  است‌.  زیرا  برنامۀ  قـرآنـی  نـمی‌خواهـد  از  ایـن  لحظه‌ها  نمایشگاهی  را  تـرتیب  دهد  و  بسـازد کـه  در  محیط  داستان‌،  و  همچنین  در  محیط  زندگی ‌کامل‌)  بشری  بیش  از  مساحت  مناسب  خود  را  اشغال ‌کند.  لذا  دو  سوی  موضع  را  ذکر کرده  است‌ که  میان  چـنگ  زدن  و  پشت  بستن  به  خدا  در  آغاز،  و  میان  چنگ  زدن  و  پشت  بستن  به  خدا  در  انجام  است‌،  و  به  لحظۀ  ضعفی  نـظر  داشـته  است‌ که  در  فـاصلۀ  مـیان  آن  دو  است‌،  تـا  صداقت  و  واقعیّت  و  فضای  پاک  همگی ‌کامل  شوند  و  به  کـمال  رسند. 

این  چیزی  است‌ که  به  خاطر  ما  رسیده  است  بدان  هنگام  که  با  نصوص  قرآنی  رویاروی  می‌گردیدیم‌،  و  شرائط  و  ظروف  را  به  تصوّر  درمی‌آوردیم  ...  این  هم  به  طبیعت  بشری  و  به  عصمت  پیغمبری  نزدیک‌تر  و  همآواتر  است‌.  یوسف  انسانی  بیش  نبود.  بلی  او  انسان  برگزیده‌ای  بود.  بدین  سبب  قصد  او  در  لحظه‌ای  از  لحظات  از گرایش  درونی  و  خواست  روانی  فراتر  نرفت‌.  و  چون  برهان  و  دلیل  پروردگار  خود  را  دیـد که  پس  از  لحظۀ  ضعف  عارضی  در  دل  و  درونش  به  جنبش  و  تکان  درآورد،  به  سوی  چـنگ  زدن  و  پشت  بسـتن  بـه  خـدا  بـرگشت  و  خویشتنداری کرد  و  زیر  بـار  غـریزه  و  هـوا  و  هـوس  نرفت‌.[1]

(کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ) (٢٤)

ما  این  چنین  کـردیم  (‌و  در  حفظ  وی  در  هـمۀ  مـراحل  کوشیدیم‌)  تا  بلا  و  زنا  را  از  او  دور  سازیم‌.  چرا  که  او  از  بندگان  پاکیزه  و  گزیدۀ  ما  بود.

(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ ).

(‌از  پی  هم‌)  به  سوی  در  (‌دویـدند  و)  بـر  یکدیگر  پیشی  جستند.  (‌یوسف  می‌خواست  زودتر  از  در  خارج  شود  و  زلیخا  می‌خواست  از  خروج  او  جلوگیری  کند)‌.

یوسف  پس  از  این ‌که  از  خواب  غفلت  بیدار گردید  و  به  خود  آمد،  خواست  خویشتن  را  نـجات  دهد  ...  هـمسر  عزیز  مصر  پشت  سـر  او  دوید  تـا  یـوسف  را  بگـیرد،  بدان ‌هنگام‌ که  آن  زن  هنوز  در  امواج  غریزۀ  حیوانی  غلت  می‌خورد.

(وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ ).

(‌در  این  حال  و  احوال‌)  پیراهن  یوسف  را  ار  پشت  بدرید. 

چون  پیراهـن  را  مـی‌کشید  تـا  یـوسف  را  از  سـوی  در  برگرداند. 

بلای  ناگهانی  درمی‌رسد:

(وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ).

دم  در  به  آقای  زن  برخوردند.

در  اینجا  زن  کامل  جلوه‌گر  می‌آید،  و  پاسخ  پرسشی  را  آماده  دارد  که  این  منظرۀ  گمان‌افکن  و  شک‌ّ برانگیز  آن  را  فریاد  می‌دارد.  او  جوان  را  متّهم  می‌کند:

(قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا؟).

 (‌زن  خطاب  به  شوهر  خود)  گفت‌:  سـزای  کسـی  که  بـه  همسرت  قصد  کار  زشتی  کند  چیست‌؟‌. 

امّا  این  زن  عاشق  است  و  می‌ترسد  بـلائی  بـه  یـوسف  برسد.  این  است  که  پیشنهاد  شکنجه  را  دارد  تا  بر  جـان  محبوب  خود  ایمن  باشد:

(إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ!) (٢٥)

جز  این  سزای  او  نیست  که  زندانی  شـود،  و  یـا  شکنجۀ  دردناکی  را  ببیند. 

یوسف  در  برابر  این  اتـّهام  نـاروا،  آشکـارا  حـقیقت  را  گفت‌: 

(قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی ).

یوسف  گفت‌:  او  مرا  با  نیرنگ  و  زاری  به  خود  می‌خواند  (‌و  می‌خواست  مرا  گول  بزند!)‌. 

روند  قرآنی  در  اینجا  بیان  می‌کند که  یکی  از  اهالی  خانۀ  آن  زن‌،  با  گواهی  دادن  خود،  نزاع  و کشـمکش  را  قـطع  کرد:

(وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (٢٧)

(‌جدال  و  دفاع  به  اوج  خود  رسید.  در  این  وقت‌)  حاضری  از  (‌حـاضران‌)  اهـل  (‌خـانۀ  آن‌)  زن  گفت‌:  اگر  پـیراهـن  یوسف  از  جلو  پاره  شـده  بـاشد،  زن  راست  می‏گوید  و  یوسف  از  زمرۀ  دروغگویان  خواهد  بود.  و  اگر  پیراهـن  از  پشت  پاره  شده  باشد،  زن  دروغ  می‏گوید  و  یوسف  از  زمرۀ  راستگویان  خواهد  بود.

آیا  این ‌گواه  کی  و کجا  گواهی  داده  است‌؟  آیا  این  گواه  با  شوهر  زن  -‌ و  به  تعبیر  مردمان  مصر  با  آقای  زن  -  بوده  است  و  حـادثه  را  دیـده  است‌؟  یـا  شـوهر  آن  زن  او  را  طلبیده  است  و  حاضر  آورده  است‌،  و کار  را  بدو  عرضه  کرده  است‌؟  همان‌ گونه‌ که  در  همچون  اوضاع  و  احوالی  اتّفاق  می‌افتد کـه  کسـی  شـخص  بـزرگی  از  اشخاص  خانوادۀ  زن  را  دعوت  می‌کند  و  او  را  بر  آنچه  دیده  است  مطّلع  می‌گرداند،  به‌ ویژه  همچون  جریانی  در  میان  طبقۀ  خونسرد  و  سست  ایمان  و  دارای  ارزشهای  آبکی  رسم  است‌!

هــر  دو  صــورت  ممکن  است‌،  و  تـغییری  در  مسأله  نمی‌دهد.  رأی  او گواهی  نامیده  شده  است  بدان  خاطر که  در  این  جایگاه  رأی  او  را  خواسته‌اند  و  در کشمکش  از  هر  دو  سو  پذیرفته‌اند.  به  سخن  زن  و  به  سخن  یـوسف  گوش  فرا داده  است‌،  و  این  است‌ که  در  مسأله  نظر  او  را  گواهی  نام  داده‌اند.  چرا که  رأی  او  به  روشن  شدن  اصل  کشمکش‌،  و  در  وصول  به  حقّ  در  آن  نزاع‌، ‌کمک  می‌کند  ...  اگر  پیراهن  یوسف  از  جلو  پاره  شده  باشد،  بر اثر  دفاع  زن  از  خود  چنین  شده  است‌.  چه  یوسف  در  این  صورت  می‌خواسته  است  بدان  زن  تعدّی  و  تجاوز کند،  و  آن  زن  صادق  و  راستگو،  و  یوسف  نادرست  و  دروغگو  خواهد  بود.  و  اگر  پیراهن  یوسف  از  پشت  پاره  شده  باشد،  در  این  صورت  یوسف  خواسته  است  خـود  را  از  دست  آن  زن  برهاند،  و  آن  زن  او  را  تا  در  تعقیب ‌کرده  است‌.  پس  زن  نادرست  و  دروغگو،  و  یوسف  صـادق  و  راسـتگو  خواهد  بود  ... 

فرض  اوّل  را  پیش  انداخته  است‌،  چون  اگر  درست  باشد،  مـقتضی  صــداقت  و  راسـتگوئی  زن‌،  و  نـادرستی  و  دروغگـوئی  یوسف  مـی‌شود.  آن  زن  سـرور  و  سردار  است  و  یوسف  جوانـی  است‌.  پس  جـای  آن  است‌ کـه  فرض  اوّل  ذکر  شود!  چه  بسا  این ‌کار  نـیز  قـرینه ‌ای  و  علامتی  بر  اصل  مسأله  باشد.

(فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ ).

هنگامی  که  (‌عزیز  مصر)  دید  پـیراهـن  یـوسف  از  پشت  پاره  شده  است  .... 

بر حسب ‌گواهی  متّکی  بر  منطق  واقـعیّت‌،  بـرای  عـزیز  مصر  روشن  شد که  همسر  او  یوسف  را  به  خود  خوانده  است  و  از  وی  کامجوئی  طلبیده  است‌،  و  افزون  بر  آن  همچون  اتّهامی  را  جمع  و  جور کـرده  است  و  تدارک  دیده  است  ...  در  اینجا  تصویری  از  «‌طبقۀ  مـترقّی‌«  در  جامعۀ  جاهلی  هزاران  سـال  پـیش  برای  مـا  آشکار  و  پدیدار  می‌شود،  انگار  این  تـصویر،  تصوبر  برجستۀ  کسانی  است ‌که  امروزه  هستند.  سستی  و  بی‌توجّهی  به  رسـواگـریهای  جـنسی‌،  و  سـرپوش  گذاشتن  بر  رسواگریهای  جنسی  و  پنهان ‌کردن  آن  از  جامعه  ...  همۀ  اینها  مهمّ  است‌:

(قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)

گفت‌:  این  کار  از  نیرنگ  شما  زنان  سرچشـمه  می‌گیرد.  واقــعاً  نیرنگ  شما  بزرگ  است‌.  ای  یـوسف‌!  از  ایـن  (‌موضوع‌)  چشم‌پوشی  کن  و  (‌آن  را  پـنهان  و  پوشیده  دار.  و  تو  ای  زن‌!)  از  گناهت  استغفار  کن  (‌و  آمرز‌ش  آن  را  از  خدا  بخواه‌)‌.  بیگمان  تو  از  بزهکاران  بوده‌ای.

فقط  این  و  بس‌.  این‌ کار  از  نیرنگ  شما  زنان  سر‌چشمه  می‌گیرد.  واقعاً  نیرنگ  شما  بزرگ  است  ...  این  مها‌رت  و  استادی  در  روبرو  شدن  با  حادثه‌ای  است‌ که  خون  را  در  رگها  به  جوش  می‌آورد.  این  نرمش  در  برابر  خانم  یـا  نسبت  به  جنس  مقابل  به ‌طور کلّی  است‌.  همچون  مهارت  و  نرمشی  به  مدح  و  ثنا  می‌ماند.  انگار  زن  بدش  نمی‌آید  اگر  بدو گفته  شود:  واقـعاً  نـیرنگ  شـما  بزرگ  است‌!  همچون‌ گفتاری  در  ذهن  زن  دالّ  بـر کـمال  زنـانگی  او  است  و  بیانگر  این  است‌ که  او  بر  مکـر  بزرگ  زنـانه  به‌ طور کامل  توانائی  دارد.

 

رو  به  یوسف  پاک  و  بیگناه  می‌شود:

(یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا ).

ای  یوسف‌!  از  این  (‌موضوع‌)  چشـم‌پوشی  کن  و  (‌آن  را  پنهان  و  پوشیده  دار)‌. 

بدان  توجّه  مکن‌.  بدان  چندان  اهـمّیّت  مـده  و  نـنگ  و  عارش  مدان  و  مشمار  و  از  آن  سخن  مگو  ...  مهمّ  این  است  ...  ظاهر  مراعات  شود!

زنی ‌که  خادم  خود  را  بـه  خود  خوانـده  است  و  از  او  کامجوئی  خواسته  است  و  برای  خاموش ‌کردن  شـهوت  در  پی  یوسف  دویده  است  و  بر  او  یورش  برده  است  و  دامن  او  را گرفته  است  و  پیراهنش  را  پاره  کـرده  است‌،  تنها  بدو  اندرز  داده  می‌شود  که‌:

(وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)

 از  گناهت  استغفار  کن  (‌و  آمرزش  آن  را  از  خدا  بـخواه‌)‌.  بیگمان  تو  از  بزهکاران  بوده‌ای‌.

این  طبقه‌،  طبقۀ  اشراف  و  نجیب‌زادگان  هسـتند!  در  هـر  جاهلیّتی  از  زمرۀ  دست  و  پیوندها  هستند!  خویشاوندان  نزدیک  و  پشت  اندر  پشت  هستند!

پرده  بر  صحنه  و  آنچه  در  آن  است  فرومی‌افتد  ...  روند  قرآنی  این  لحظه  را  با  تمام  شرائط  و ظروف  و  با  همۀ  فعل  و  انفعالها  به  تصویر کشیده  است‌،  و لیکن  بدون  این  که  نمایشی  از  پرش  و کشش  حیوانی  آشکار  و  بی‌پرده  را  پدیدار گرداند،  و  بدون  این ‌که  لجنزار  زشت  و  پلشت  جنسی  را  ایجاد  و  نمودار  نماید. 

خواجۀ  خانه‌،  زن  و  جوان  او  را  از  یکدیگر  جدا  نکرد.

 کار  به  همان  روال ‌که  بود  در  مسیر  خود  جریان  یـافت‌.  زیرا  کارها  در کاخها  بدین  صورت  می‌گذ‌رد!

امّا  کاخها  را  دیوارها  است‌.  در  آنجاها  بندگان  و  چاکران  هستند.  آنچه  در کاخها  می‌گذرد  ممکن  نیست ‌که  پنهان  بماند  و  به  بیرون  درز  نکند.  مخصوصاً  در  محیط  طبقۀ  اشراف  و  نجیب‌زادگان  که  زنانشان  جز  سـخن  گـفتن  از  آنچه  در  محیط  ایشان  می‌گذرد،  و  جز  بر  زبان  رانـدن  این  رسوائیها  و  نشخوار کردن  و  نقل  مجالس  نمودن  آنها  در  دید  و  بازدیدها  و  شب‌نشینیها  و  نشست  و  برخاستها،  کاری  ندارند:

(وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٣٠)

 (‌خبر  این  موضوع  در  شهر  پیچید  و)  گروهی  از  زنان  در  شهر  گفتند:  همسر  عزیر  (‌مصر)  خواسته  است  که  خادم  خویش  را  بفریبد  و  به  خود  خوانـد.  عشـق  جوان‌،  بـه  اندرون  دلش  خزیده  است‌.  ما  او  را  در  گمراهی  آشکاری  می‏بینیم. 

این  سخنی  است‌ که  به‌ گفته‌های  زنان  می‌ماند که  در  هر  محیط  جاهلیّتی  دربارۀ  همچو‌ن  کارهائی  می‌گویند.  برای  نخستین  بار  است ‌که  می‌فهمیم  آن  زن‌،  همسر  عزیز  مصر  بوده  است‌،  و  مردی ‌که  در  مصر  یـوسف  را  خـریداری  نموده  است‌،  عزیز  مصر  -‌ یعنی  نخست‌وزیر  مصر  - ‌بوده  است‌،  تا  این  را  با  انتشار  خبر  رسوائی  همگانی  در  شهر،  یکجا  اعلان  کند:

(امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ ).

همسر  عزیز  (‌مصر)  خواسته  است  که  خادم  خویش  را  بفریبد  و  به  خود  خواند.

آن ‌گاه  بیان  حال  آن  زن  با  یوسف  به  میان  می‌آید: 

(قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ).

عشق  جوان‌،  به  اندرون  دلش  خزیده  است‌. 

این  زن  شیدا  و  شیفتۀ  یوسف ‌گردیده  است‌.  عشـق  آن  جوان  به  شغاف،  یعنی  پردۀ  نازک  دلش  رسیده  است  و  آن  را  دریده  است  و  به  اندرون  آن  خزیده  است‌: 

(إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٣٠)

ما  او  را  در  گمراهی  آشکاری  می‌بینیم‌.

او که  خانم  بزرگی  و  همسر  مرد  بز‌رگی  است‌.  عـاشق  جوان  زرخرید  عبرانی  خود  می‌شود.  چه‌ بسا  آن  زنان  او  را  سرزنش  کرده‌اند  که  چرا  چنان  بی‌ملاحظه  کـار کــرده  است  تا  این ‌گونه  عشق  او  برملا  شود  و  بر  سـر  زبان‌ها  بیفتد.  شاید  هم  تنها  این  بی‌ملاحظه‌کاری  است‌ کـه  در  عرف  همچون  محیطهائی  مورد  انتقاد  است‌،  نه  خود  آن  عمل  اگر  در  فراسوی  پرده‌ها  انجام  می‌شد  و  از  دیدگاه  مردمان  پنهان  می‌ماند؟‌!

در  اینجا کاری  رخ  می‌دهد که  ممکن  نـیست  جز  در  همچون  محیطهای  گندی  روی  دهد.  روند  قرآنی  پـرده  برمی‌دارد  از  عملکرد  آن  زن  پرروئی ‌که  می‌داند  چگونه  با  زنان  طبقۀ  خود  با  نیرنگ  و  دستانی  روبرو گردد که  بسان  نیرنگ  و  دستان  ایشان  باشد:

(فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ (٣١) قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ) (٣٢)

هنگامی  کــه  (‌همسر  عـزیز)  نیرنگ  ایشـان  را  شـنید،  (‌کسانی  را)  دنبال  آنان  فرستاد  (‌و  ایشان  را  بـه  خـانۀ  خود  دعوت  کرد)  و  بالشهائی  برایشان  فراهم  ساخت  (‌و  مجلس  را  به  پشتیهای  گرانبها  و  دیگر  وسـائل  رفـاه  و  آسایش  بیاراست‌)‌،  و  بـه  دست  هـر کدام  کـاردی  (‌بـرای  پوست  کندن  میوه‌)  داد،  سپس  (‌به  یـوسف‌)  گفت‌:  وارد  مجلس  ایشان  شو.  هنگامی  که  چشـمانشان  بـدو  افتاد،  بزرگوارش  دیدند  و  (‌به  دهشت  افتادند  و  سـراپا  مـحو  جمال  او  شدند  و  بجای  میوه‌)  دستهایشان  را  بریدند  و  گفتند:  ماشاء‌الله  این  آدمـیزاد  نـیست‌،  بلکه  ایـن  فرشتۀ  بزرگواری  است‌.  (‌همسر  عزیز)  گفت‌:  این  همان  کسـی  است  کـه  مرا  بـه  خاطر  (‌عشـق‌)  او  سـرزنش  کرده‌ایـد.  (‌آری‌!)  مـــن  او  را  بــه  خـویشتن  خـوانـده‌ام  ولی  او  خویشتنداری  و  پاکدامـنی  کـرده  است‌.  اگر  آنچه  بـدو  دستور  می‌دهم  انجام  ندهد،  بیگمان  زندانـی  و  تـحقیر  می‏گردد. 

برای  زنان  مجلس  مهمانی  در کاخ  خود  تـرتیب  داد.  از  این‌ کار  می‌فهمیم‌ که  آن  زنان  از  طبقۀ  مـترقّی  و  چـین  بالای  اجتماع  بوده‌انـد.  چـرا  کـه  ایـن‌ گونه  زنـانند  کـه  مهمانیها  در کاخهای  خود  بـرپا  مـی‌کنند  و  دیگران  را  بدانجا  دعوت  می‌نمایند.  این گونه  زنانند  که  از  وسـائل  لوکس  و  نرم  و  آسوده  استفاده  می‌کنند  و  تناسا‌نی  تـنها  مخصوص  ایشان  است‌.  چنین  به  نظر  می‌آید که  آن  زنان  چنان‌ که  عادت  مردمان  خاور  زمین  در  آن  روزگار  بوده  است‌،  هنگام  غذا  خوردن  بـر  بـالشها  و  مـتّکاهائی  تکـیه  می‌زدند  و  مـی‌لمیدند.  آن  زن  بـرای  ایشـان  همچون  بالشها  و  متّکاهائی  را  تهیّه  دید‌ه  است  و  آمـاده  کـرده  است‌،  و  به  دست  هر یک  از  آنان‌ کاردی  را  داده  است‌ که  در  طعام  خوردن  از  آن  استفاده  کـنند.  ایـن  هم  نشـان  می‌دهد  که  در  آن  زمان  تمدّن  مادی  در  مصر  تا  به  کجا  رسـیده  است  و  چـه  اندازه  پـیشرفت  داشـته  است  ...  خوشگذرانی  در کاخها  بسیار  زیاد  بود.  هنگامی که  زنان  سرگرم  بریدن  گوشت  یـا  پـوست  کـندن  مـیوه  بـودند،  یوسف  را  ناگهانی  به  نزد  ایشان  آورد:

(وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).

گفت‌:  وارد  مجلس  ایشان  شو

مبهوت  دیدار  یوسف  شدند  و  حیران  جمال  او گردیدند. 

(وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ ).

دستهایشان  را  بریدند. 

دستهای  خود  را  به  خاطر  سرگشتگی  دهشت  ناگهانی  با  کاردها  بریدند.

(وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ ).

و  گفتند:  ماشاء‌الله‌!. 

این  عبارتی  است ‌که  در  همچون  موردی گفته  می‌شود  و  مراد  از  آن  تنزیه  و  تقدیس  خـدا  و  شگفتی  از کـار  او است.

(مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ) (٣١)

این  آدمیزاد  نیست‌.  بلکه  این  فرشتۀ  بزرگواری  است‌.[2]  این‌ گونه  تعبیرها  -  همان ‌گونه ‌که  در  دیباچۀ  سوره ‌گفتیم  -  دالّ  بر  رخنه  و  سرایت  کردن  چیزهائی  از  آئینهای  توحید  و  یگانه‌پرستی  در  آن  زمان  است‌.

زن  عزیز  مصر  پیروزی  خود  را  بر  زنان  هـمطبقۀ  خـود  دید،  و  دانست  که  آنان  از  طلعت  دیدار  یـوسف  دچـار  دهشت  و  شگفتی  شده‌اند،  و  بیخود  و  بیهوش  گردیده‌اند.  همچون  زن  پیروزمندی  به  سخن‌ گـفتن  ادامـه  داد،  زن  پبروزمندی ‌که  در  جلو  زنان  همسان  و  همطبقۀ  خود  شرم  نمی‌کند،  و  بر  ایشان  افتخار  هم  مـی‌نماید  که  هـمچون  چیزی  در  دسترس  او  است‌.  هر چند  این  بار  رام ‌کردن  او  دشوار  بوده  است‌،  او  این  بار  زمـام  اخـتیار  وی  را  بـه دست  می‌گیرد  و  رامش  خواهد کرد:

(قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ ).

(‌همسر  عزیز  مصر)  گفت‌:  این  همان  کسی  است  که  مـرا  به  خاطر  (‌عشق‌)  او  سرزنش  کرده‌اید.بنگرید که  چه  سرگردانی  و  سرگشتگی  و  دهشتی  به  شما  دست  داده  است‌!

(وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ ).

(‌آری‌!)  مـــن  او  را  بــه  خـویشتن  خـوانـده‌ام  ولی  او  خویشتنداری  و  پاکدامنی  کرده  است‌.

او  مرا  همچون  شما  مات  و  مبهوت  و  حیران  و  سرگشته  کـرده  است  و  مـن  او  را  بـه  خـود  خوانـده‌ام  و  از  او  کامجوئی  خواسته‌ام‌،  ولی  او  به  دنبال  خویشتنداری  و  پاکدامنی  رفته  است  -  می‌خواهد  بگوید:  یوسف  با  رنج  و  زحمت  به  دنبال  خویشتنداری  و  پاکدامنی  و  دوری  از  پذیرش  دعوت  و  شیدائی  او  رفته  است  -‌ سپس  در  جلو  آنان  می‌خواهد  سلطه  و  قدرت  خود  را  بر  او  در  پیشگاه  همگان  ثابت‌ کند،  و  در  میان  همچون  جـمعی  بـه  خـود  ببالد.  او  هیچ‌ گونه  ترس  و  هراسی  از  زبان  گشودن  به  جهش  و کشش  زنانگی  خود  ندارد،  و  آشکارا  و  بی‌پرده  در  جمع  زنان  فریاد  برمی‌آورد:

(وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ) (٣٢)

اگر  آنچه  بـدو  دسـتور  مـی‌دهم  انـجام  ندهد،  بیگمان  زندانی  و  تحقیر  می‏گردد.

آنچه  هست  پافشاری  بر گناهکاری‌،  و  خودبزرگ‌بینی  و  خـودستائی‌،  و  تشــویق  و  تـرغیب  بـه  بـزهکاری‌،  و  عشقبازی  نوین  به  بهانۀ  تهدید کردن  و  بیم  دادن  است‌.  یوسف  این  گفتار  را  می‌شنود  در  میان  مـجموعۀ  زنـان  مات  و  مبهوت  و  واله  و  شیدائی که  زیبائیهای  اندامهای  خـود  را  در  همچون  مـناسبات  و  مـجالسی  پـدیدار  و  نمودار  می‌کنند.  از  روند  قرآنی  این  چنین  می‌فهمیم ‌که  آن  زنان  در  برابر  یـوسف  و  در  پـاسخ  به  سخن  زن  صاحب‌ خانه‌،  دلداده  و  دلبر  بوده‌اند.  هم  خود  گرفتار  عشق  گردیده‌اند  و  هم  کوشیده‌اند  دل  از کف  بـربایند  و  یوسف  را گرفتار  عشق  خود  نمایند.  یوسف  ناگهان  رو  به  خدای  خود  می کند  و  او  را  به ‌کمک  می‏طلبد  و  سوز  درون  سر  می‌دهد:

(قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ).

(‌یوسف  که  این  تهدید  همسر  عزیز  و  اندرز  زنان  مهمان  بـرای  فرمانبرداری  از  او  را  شـنید)  گـفت‌:  پروردگارا!  زندان  برای  من  خوشایندتر  از  آن  چیزی  است  کـه  مـرا  بدان  فرامی‌خوانند. 

یوسف  نگفت‌:  از  آنچه  مرا  بدان  می‌خوانید.  بلکه  گفت‌:  از  آنچه  مرا  بدان  می‌خوانند.  زیرا  جمع  زنـان  در  ایـن  فراخواندن‌،  چه  با گـفتار  و  چـه  بـا  حـرکتها  و  نگـاه‌ها،  مشترک  و  همآوا  بودند.  یوسف  رو  به  خدا  می‌کند  و  از  او  یاری  و  مدد  می‌خواهد  و  عاجزانه  درخواست  می‌کند  که  یزدان  تلاشهای  زنان  را  از  او  برگرداند که  برای  بـه  دام  انداختن  وی  از  خود  نشان  می‌دهند.  چرا که  می‌ترسد  در  لحظه‌ای  در  برابر  این  همه  مکر  و  نیرنگ  و  تشویق  و  ترغیب  پیاپی  به ‌گناه  ضعیف ‌گردد  و  به  چیزی  دچار  شود  که  از  آن  بر  خود  می‌ترسد،  و  با  دعـا  و  زاری  از  خـدا  می‌خواهد  او  را  از  آن  نجات  دهد  و  در  پناه  خود  دارد:

(وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٣٣)

و  اگر  (‌شرّ)  نیرنگ  ایشان  را  از  مـن  بـازنداری‌،  بـدانـان  مـی‌گرایــم  و  (‌دامـن  عصمت  بـه  معصیت  مـی‌آلایم  و  خـویشتن  را  بـدبخت  مـی‌نمایم  و  آن  وقت‌)  از  زمـرۀ  نادانان  می‌گردم‌. 

این  دعا  و  درخواست  انسانی  است  کـه  از  آدمـیزادگـی  خـود  آگـاه  است‌. کسی  است‌ که ‌گول  عصمت  و  خویشتنداری  خود  را  نـمی‌خورد.  عـنایت  و  حـمایت  بیشتری  از  خدای  خود  می‌طلبد  تا  در  این  فتنه  و  نیرنگ  و  فریبی ‌کـه  رو  بـدو کـرده  است  دسـتگیرش‌ گردد  و  یاریش  فرماید. 

(فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)

پروردگارش  دعـای  او  را  اجـابت  کرد  و  (‌شـرّ)  کـید  و  مکرشان  را  از  او  بازداشت‌.  تنها  خدا  است  کـه  شنوای  (‌دعاهای  پناه‌برندگان  به  خود  است  و)  آگاه  (‌از  احوال  بندگان  و  مصالح  ایشان‌)  می‌باشد.

این  برگرداندن  و  دور کردن  شرّ  نیرنگ  زنان  چه ‌بسا  با  ناامید  کردن  ایشان  از  جـواب  دادن  یـوسف  بـدیشان  و  برآوردن  درخواستشان‌،  پس  از  این  تجربه  و  آزمونی که  گذشت‌،  یا  با  افزودن  روی ‌گردانی  یوسف  از  نیر‌نگ  و  فریبشان‌،  تا  بدانجا  که  نیرنگ  و  فریب  آنان  در  یوسف  به  هیچ‌ وجه  نمی‌گرفت  و کم‌ترین  تأثیری  نداشت‌،‌،  یا  بـا  هر  دو  وسیله‌. 

(إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) .

تنها  خدا  است  که  شنوای  (‌دعاهای  پناه ‌برندگان  به  خود  است  و)  آگاه  (‌از  احـوال  بندگان  و  مصالح  ایشــان‌)  می‌باشد. 

خـدا  است ‌کـه  مـی‌شنود  و  مـی‌دانـد.  مکـر  و  کـید  را  می‌شنود،  و  دعا  را  می‌پذیرد،  و  می‌دانـد  در  فر‌اسوی  مکر  و کید  چه  چیزی  نهفته  است‌،  و  در  فراسوی  دعا  چه  چیزی  قرار  دارد.  بدین  منوال  یوسف  در  پرتو  لطف  و  عنایت  خدا  از  آزمایش  دوم  نیز  سرافراز  بیرون  آمد  و  از  این  بلا  نیز  گذشت‌.  با  این  نـجات‌،  بـخش  دوم  داسـتان  شورانگیز  هم  پایان  گرفت‌.

*


 


[1] زمخشری در کشّاف گفته است‌: ‌«‌چگونه برای پیغمبری جائز است‌ که آهنگ گناه کند؟  می‌گویـم‌: نفس یوسف به آمیزش گــرائــیده است‌، و هـوا و هوس زناشوئی شدید جوانی او  را به سوی آن زن مـتمایل گـردانـده است تمایلی شبیه آهنگ ‌کردن و گرائـیدن‌.  هـمان گونه ‌کـه حال و وضـع دوران جوانی مقتضی است و چه ‌بسا خردها و اراده‌ها را  از بین ببرد. ولی  یوسف هوا  و هوس و میل درون خود را سرکوب می‌کرد و با توجّه به برهان و دلیل خدا آن را  از هدف خود برمی‌گرداند، برهان و دلیلی ‌که وجوب پرهیز افراد مکلّف از چیزهای حرام است‌.  اگر آن تمایل شدیدی در میان نبود کـه بـه خـاطر شـدّت آن «‌هـمّ‌: یعنی قـصد» نـامیده  مــی‌شود، کسـی کـه از آن دوری و سرپیچی کند در پیشگاه خدا خوب و ستوده به حسـاب  نـمی‌آمد. البتّه عظمت صبر بر بلا با میزان عظمت و شدّت آن بلا سنجیده مــی‌شود»‌...سخن  زمخشری پایان‌ گرفت ... این سخنان یکسره راست و درست است‌، اگر از اشارۀ مذهب  معتزلۀ زمخشری صرف نظر شود، آنجا کـه مـی‌گوید: «‌یوسف با توجّه به برهان ودلیل  خدا  آن  را از هدف خود  رمی‌گرداند، برهان و دلیلی ‌که وجوب پرهیز افراد مکـلّف از چیزهای حرام  است‌«‌. ایـن سـخن اشاره به مذهب مـعتزله است‌ کـه مـی‌گوید: بـرهان و دلیـل بـاید عـقلی  و خردپسند باشد ... در صورتی که برهان و دلیلی ‌که خدا بر اشخاص مکلّف وا‌جب گردانده  است‌، همان چیزی است ‌که در شریعت خود مقرّر و مشخّص فرموده است ... اما این امر  اختلاف مذهبـی تاریخی است و ما بدان کاری نداریم‌. چه این مذهب برای جهان‌بینی  اسلامـی غریب و ناشناخته است‌!.. 

[2] راویان و مفسّران‌، خود را در توصیف زیـبائی و حسـن یـوسف بـه رنـج انداخته‌اند، زیبائی و  حسنی که زنان را و همسر عزیز مصر را مات و مبـهوت کرده است‌. بعضی از آنان اوصافی را  به تصویر کشیده‌اند که به اوصاف زنان نزدیک‌تر است تا به اوصاف مردان‌. هر چند همچون  اوصافی زبان را مات و مبـهوت نمی‌گردانـد. زیـبائی و حسـن ویـژۀ مـردان در تکـامل نشـانه‌ها  و برازندگیهای مردانه است‌. امّا احتمال دیگری در میان است‌.  و آن این‌ کـه زنان این طبقه در  اغلب اوقات فـطرتشان مـنحرف مـی‌شود، و در مـردان نشانه‌ها و سیماهائی را  می‌پسندند که هـمچون نشانه‌ها و سـیماهائی در زنان زببا بشمار می‌آیند، و از صفات و خصال  و آثاری  صرف ‌نظر کنند که از نشانه‌ها و علامتهای برازندگی مردان است‌.