تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی آل عمران


مدنی و ۲۰۰ آیه است.

آیه‌ی ۶-۱:

﴿الٓمٓ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢[آل عمران: ۱-۲]. «الف. لام. میم جز «الله» معبود بر حق دیگری نیست. زنده و پایدار و پابرجا است».

﴿نَزَّلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَأَنزَلَ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ٣[آل عمران: ۳].«کتاب را بر تو به حق نازل کرد، تصدیق کنندۀ کتابهایی است که پیش از آن بوده‌اند».

﴿مِن قَبۡلُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ ٱلۡفُرۡقَانَۗ إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِیدٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٤[آل عمران: ۴].«و قبل از آن تورات و انجیل را برای هدایت مردم فرو فرستاد، و فرقان را نازل کرد، بی‌گمان کسانی که به آیات خدا کفر ورزیدند آنان عذابی سخت در پیش دارند، و خداوند توانا و انتقام گیرنده است».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَخۡفَىٰ عَلَیۡهِ شَیۡءٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِ٥[آل عمران: ۵].«بی‌گمان هیچ چیزی در آسمان و در زمین بر خداوند پنهان نمی‌ماند».

﴿هُوَ ٱلَّذِی یُصَوِّرُکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡحَامِ کَیۡفَ یَشَآءُۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٦[آل عمران: ۶].«اوست که شما را در رحم‌ها هر طور که بخواهد شکل می‌دهد، هیچ معبود به حقی جز او نیست، و او عزیز و حکیم است».

﴿الٓمٓ١از حروفی است که معنی آن را جز خداوند کسی نمی‌داند. خداوند متعال خبر می‌دهد که او ﴿ٱلۡحَیُّدارای حیات کامل است، ﴿ٱلۡقَیُّومُو قایم به ذات خویش است و در پایبندگی و ماندگاری نیازی به دیگران ندارد و احوال دینی و دنیوی و تقدیری آفریدگانش را سامان می‌بخشد. او بر پیامبرش محمد ص کتابی را که مشتمل بر حق است و شکی در آن نیست فرو فرستاده است. ﴿مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِکه کتاب‌های پیش از خود را تصدیق می‌کند. یعنی موید مطالبی است که کتاب‌های پیشین آمده و با آنها مطابق است. نیز موید پیامبرانی است که آن کتاب‌ها را آورده‌اند. و همچنین خداوند ﴿َأَنزَلَ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَتورات و انجیل را نازل کرده است. ﴿مِن قَبۡلُپیش از این کتاب، ﴿هُدٗى لِّلنَّاسِو خداوند رسالت خویش را با بعثت حضرت محمد صو کتاب بزرگش که مردم بوسیله آن از گمراهی‌ها هدایت می‌شوند کامل گردانده و آن را به پایان رسانید. و خداوند بوسیله کتابش مردم را از نادانی‌ها نجات داد و حق را از باطل جدا ساخت، و سعادت را از بدبختی و راه راست را از جهنم جدا نمود. پس کسانی که به قرآن ایمان آوردند و هدایت شدند به خبر فراوانی دست یافتند، و در دنیا و آخرت سزاوار پاداش خداوند می‌باشند. ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِو کسانی که به آیات خداوند که آن را در کتابش و بر زبان پیامبرش بیان نموده است کفر ورزیدند، ﴿لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِیدٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍبه عذاب سختی دچار خواهند شد، و خداوند تواناست و از کسی که از او فرمان نبرد انتقام می‌گیرد. و چیزی که پایندگی و ماندگاری خداوند متعال را کامل‌تر می‌گرداند این است که علم و دانش او تمامی هستی را احاطه کرده است.

﴿لَا یَخۡفَىٰ عَلَیۡهِ شَیۡءٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِهیچ چیزی در آسمان و زمین و حتی آنچه در شکم زنان باردار است بر او پوشیده نمی‌ماند.

پس اوست ﴿ٱلَّذِی یُصَوِّرُکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡحَامِ کَیۡفَ یَشَآءُکه شما را در شکم‌های مادرانتان آن‌گونه که بخواهد، در قالب مرد یا زن، کامل یا ناقص شکل می‌بخشد و شما در مراحل مختلف آفرینش و طبق حکمت شگفت‌انگیز خود از مرحله‌ای به مرحله‌ای دیگر منتقل می‌کند. پس هرکس با بندگانش چنین کند، و این‌گونه به احوال آنها نظر نماید و یک لحظه از آنها غافل نماند، از همان زمانیکه آنان را به وجود می‌آورد تا زمانی که آنان را می‌میراند، شریکی ندارد و یکتا و تنهاست. پس مشخص است که جز او کسی سزاوار عبادت نیست.

﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُجز او معبود بر حقی نیست، توانا و با حکمت است و با قدرت خویش بر خلایث چیره است، و بالاتر از آن است که به نقصی متصف باشد و مذمت شود. ﴿ٱلۡحَکِیمُو در آفریدن آفریدگانش و در تشریع و قانون گذاری‌اش با حکمت است.

آیه‌ی ۸-٧:

﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡکِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمۡ زَیۡغٞ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِیلِهِۦۖ وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٧[آل عمران: ٧]. «او ذاتی است که کتاب را بر تو نازل کرد، و بخشی از آن آیات محکمی هستند که معانی آن واضح و روشن است و آنها اصل کتاب هستند. و بخشی از آن «متشابهات» هستند (که احتمال معانی دیگری هم دارند)، و اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است برای فتنه‌انگیزی و تاویل نادرست آن، به دنبال متشابهات می‌روند، و تاویل آن را جز خدا کسی نمی‌داند، و راسخان در علم می‌گویند: به آن ایمان آورده‌ایم، همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان پند نمی‌پذیرند».

﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَیۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةًۚ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٨[آل عمران: ۸].«پروردگار را پس از این‌که ما را هدایت کرده‌ای دل‌های ما را منحرف مگردان، و از جانب خود به ما رحمتی ببخش، بی‌گمان تو بخشایشگری».

خداوند متعال از عظمت و شکوه و کمال تصرف خویش خبر می‌دهد و این‌که او یگانه است، واین کتاب بزرگ را که در هدایت و بلاغت و اعجاز و اصلاح مردم نظیری نداشته و نخواهد داشت، نازل کرده است، کتابی که شامل آیات محکم است و معانی آن واضح و روشن بوده و یا چیزی مشتبه نمی‌شود. و بخشی از آن متشابه بوده و معانی مختلفی را در بر دارد و با نگاه صرف به این متشابهات نمی‌توان یکی از این دو معنی محتمل را تعیین نمود، مگر این‌که این آیات متشابه را بر آیات محکم عرضه نماییم و از آنها مدد بجوییم.

پس کسانی که در دل‌هایشان بیماری و انحراف و کژی است، به خاطر اهداف پلیدی که دارند از متشابهات پیروی می‌کنند و برای اثبات گفتارها و عقاید باطل و آرای نادرست خود، و به منظور فتنه‌انگیزی و تحریف کتاب خدا، و تاویل آن طبق مذاهب خود، به آن استدلال می‌کنند، در نتیجه هم گمراه می‌شوند، و هم دیگران را گمراه می‌کنند. و اما کسانی که دارای علم راسخ هستند و علم و یقین به دل‌هایشان رسیده، و درخت عمل و معارف آنان ببار نشسته است، می‌دانند که تمام قرآن از جانب خداست، و همه آن اعم از محکم و متشابه حق است، و تناقض و اختلافی در آن وجود ندارد.

پس چون می‌دانند معانی محکمات بی‌نهایت صریح و روشن است، متشابه را که جاهلان و کسانی که علم و معرفت ناقصی دارند و در آن دچار حیرت می‌شوند، بر آیه محکم بر می‌گردانند، پس معانی همه محکم و روشن گشته و می‌گویند: ﴿ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِما بدان ایمان آوردیم چون محکم و متشابه هر دو از جانب پروردگار ماست. و جز کسانی که دارای عقل درستی هستند، متذکر نمی‌شوند و به امور مفید و علوم نافع دست نمی‌یابند.

این بیان‌گر آن است که این کار از نشانه‌های خردمندان است، و دنبال کردن آیات متشابه از صفات کسانی است که افکارشان غلط و عقلهایشان پوپ و اهدافشان نادرست است.

﴿وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُاگر منظور از «تاویل» شناختن سرانجام کارها است باید بر ﴿إِلَّا ٱللَّهُوقف کرد، زیرا با این مفهوم تنها خداست که تاول را می‌داند. و اگر منظور از «تاویل» تفسیر و دانستن معنی سخن باشد، عطف کردن بهتر است، و این ستایشی برای راسخان در علم است، که آنها می‌دانند چگونه نصوص کتاب و سنت و محکم و متشابه را در جایش قرار دهند.

و چون در اینجا مردم به منحرف و مهتدی تقسیم می‌شوند، از خداوند خواستند که آنها را بر ایمان ثابت قدم بگرداند. پس گفتند: ﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَاپروردگارا! دل‌های ما را از حق بسوی باطل منحرف مگردان، ﴿بَعۡدَ إِذۡ هَدَیۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةًبعد از این‌که ما را هدایت نمودی، و از رحمت خود به ما ببخش، رحمتی که با آن احوال ما را سر و سامان دهی، ﴿إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُو تو دارای بخشش زیادی هستی.

این آیه ما را رهنمود می‌کند که در مورد متشابهات چه راهی را در پیش بگیریم. و خداوند بیان کرده است که راسخان در علم از خداوند می‌خواهند که دل‌هایشان را منحرف نگرداند. و در آیاتی دیگر از اسبابی که بوسیله آن دل‌های اهل انحراف منحرف می‌شود خبر داده و بیان فرموده است که انحراف آنها به سبب کارهایی است که خود انجام می‌دهند: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ[الصف: ۵]. «وقتی منحرف شدند خداوند دل‌های آنان را منحرف کرد». ﴿ثُمَّ ٱنصَرَفُواْۚ صَرَفَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُم[التوبة: ۱۲٧]. «سپس بازگشتند و روی برتافتند پس خداوند دل‌هایشان را برگرداند». ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ کَمَا لَمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ[الأنعام: ۱۱۰]. «و دل‌ها و چشم‌هایشان را بر می‌گردانیم آن‌گونه که نخستین بار به آن ایمان نیاوردند». پس هرگاه بنده از پروردگارش روی برگرداند، و دشمنش را به دوستی بگیرد، و حق رامشاهده کند و از آن روی برتابد، و باطل را ببیند و آن را انتخاب کند، خداوند او را به آنچه برای خود برگزیده است واگذار می‌کند و دلش را به سزای انحرافش منحرف می‌نماید. و خداوند بر او ستم نکرده، بلکه او بر خودش ستم کرده است، پس او کسی را جز نفس امرکننده به بدی ملامت نکند.

آیه‌ی ٩:

﴿رَبَّنَآ إِنَّکَ جَامِعُ ٱلنَّاسِ لِیَوۡمٖ لَّا رَیۡبَ فِیهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُخۡلِفُ ٱلۡمِیعَادَ٩[آل عمران: ٩].«پروردگارا! تو مردم را در روزی که هیچ شکی در آن نیست جمع خواهی کرد، بی‌گمان خداوند خلاف وعده نمی‌کند».

این است پایان بخش سخن راسخان در علم، و آن اعتراف به رستاخیز و سزا و جزا است و این‌که وعده خداوند حتما تحقق خواهد یافت. ایمان به آخرت باعث می‌شود تا انسان عمل شایسته انجام دهد، و خود را برای آن آماده کند، زیرا ایمان به زنده شدنِ پس از مرگ و اعتقاد به سزا و جزا، اساس اصلاح دل‌ها و زیر بنای «رغبت» علاقه‌مندی به کار خیر و «رهبت» ترس و پرهیز از کار بد می‌باشد، رغبت و رهبتی که زیر بنای همه‌ی کارهای نیک می‌باشند.

آیه‌ی ۱۱-۱۰:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَن تُغۡنِیَ عَنۡهُمۡ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُهُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ وَقُودُ ٱلنَّارِ١٠[آل عمران: ۱۰].«بی‌گمان کسانی که کفر ورزیده‌اند، مال‌ها و فرزندان‌شان هرگز آنان را از عذاب خدا نجات نخواهد داد، و آنان افروزینه و سوخت آتش‌اند».

﴿کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَذَّبُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَأَخَذَهُمُ ٱللَّهُ بِذُنُوبِهِمۡۗ وَٱللَّهُ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ١١[آل عمران: ۱۱].«مانند رفتار و کردار آل فرعون و کسانی که پیش از آنها بودند، آیات ما را تکذیب کردند، پس خداوند آنها را به سبب گناهانشان گرفت، و خداوند سخت کیفر است».

خداوند از روز قیامت یاد کرد و بیان نمود تمام کسانی که به خدا کفر ورزیده، و پیامبران خدا را دروغگو نامیده‌اند حتما باید وارد جهنم شوند، و مال‌ها و فرزندان‌شان نمی‌تواند آنها را از عذاب خدا نجات دهد، و آنها در دنیا به سزا و عقوبتی گرفتار می‌شوند که فرعون و سایر امت‌هایی که آیات خدا را تکذیب کردند بدان گرفتار شدند: ﴿فَأَخَذَهُمُ ٱللَّهُ بِذُنُوبِهِمۡو خداوند آنها را به عقوبت‌های دنیوی گرفتار کرد، و در آخرت نیز عقوبت‌های سختی در انتظار آنان است. ﴿وَٱللَّهُ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِپس زنهار که سزای خدا را ساده انگارید، چرا که کفر و تکذیب در نظرتان آسان جلوه‌گر خواهد شد.

آیه‌ی ۱۳-۱۲:

﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ سَتُغۡلَبُونَ وَتُحۡشَرُونَ إِلَىٰ جَهَنَّمَۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ١٢[آل عمران: ۱۲].«به کافران بگو: شما شکست خواهید خورد و به‌سوی جهنم حشر خواهید شد، و بد جایگاهی است».

﴿قَدۡ کَانَ لَکُمۡ ءَایَةٞ فِی فِئَتَیۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَأُخۡرَىٰ کَافِرَةٞ یَرَوۡنَهُم مِّثۡلَیۡهِمۡ رَأۡیَ ٱلۡعَیۡنِۚ وَٱللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصۡرِهِۦ مَن یَشَآءُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِی ٱلۡأَبۡصَٰرِ١٣[آل عمران: ۱۳]. «قطعاً برای شما نشانی بود در رویارویی دو گروه، گروهی در راه خدا می‌جنگید، و گروهی دیگر کافر بودند، که مؤمنان را با چشم‌های خود دو برابر می‌دیدند، و خداوند با یاری خود هر کس را که بخواهد تایید می‌کند، همانا در آن عبرتی است برای صاحبان بینش».

این مژده‌ای است برای مومنان و تهدیدی است برای کافران، چرا که آنها باید در این دنیا شکست بخورند، و همان‌طور که خداوند خبر داد این امر به تحقق پیوست و کافران چنان شکستی خورده‌اند که نظیری ندارد.

و آنچه در بدر اتفاق افتاد نشانه‌ای از صداقت پیامبر و حقانیت او، و بطلان وانحراف راه دشمنانش بود. دو گروه با یکدیگر روبرو شدن گروه مومنان سیصد و اندی نفر بودند، و گروه کافران نزدیک به هزار نفر، و از آمادگی خوبی برخوردار بودند و ساز و کار جنگی را نیز د رحد وفور در اختیار داشتند. خداوند مومنان را با یاری خویش تایید و کمک نمود و آنها به یاری خدا کافران را شکست دادند، پس در این عبرتی برای صاحبان بینش است. و این جنگ بدر همان حقی بود که به رویارویی باطل رفت و آن را از بین برد، و اگر جنگ بدر یکی از مصادیق حق نبود، طبق اسباب و علل مادی قضیه برعکس می‌شد.

آیه‌ی ۱۵-۱۴:

﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِینَ وَٱلۡقَنَٰطِیرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَیۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِکَ مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمَ‍َٔابِ١٤[آل عمران: ۱۴].«برای مردم دوستی شهوت آراسته شده است از قبیل زنان و فرزندان و ثروت‌های هنگفت، از طلا و نقره و اسب‌های نشان‌دار، و چهارپایان و کشتزار، این کالای زندگی دنیاست، و سرانجام نیک در پیشگاه خداوند است».

﴿قُلۡ أَؤُنَبِّئُکُم بِخَیۡرٖ مِّن ذَٰلِکُمۡۖ لِلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَأَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِٱلۡعِبَادِ١٥[آل عمران: ۱۵].«بگو: آیا شما را به بهتر از این آگاه سازم؟ برای کسانی که پرهیزگاری پیشه کرده‌اند، نزد پروردگارشان باغ‌هایی است که از زیر آن جوی‌ها روان است، آنان در آن جاودانه هستند، و همسرانی پاکیزه و خشنودی خداوند را دارند، و خداوند به بندگان بیناست».

خداوند در این دو آیه از حالتِ مردمی خبر می‌دهد که دنیا را در آخرت ترجیح می‌دهند و تفاوت بین دنیا و آخرت را بیان کرده است، پس خبر داده که این چیزها برای مردم زیبا جلوه کرده و به آن چشم دوخته و بدان دل بسته‌اند و دل را در گرو لذایذ آن گذاشته‌اند. هر گروه از مردم به یکی از این چیزها علاقمند است و آنرا بزرگ‌ترین هدف و اندیشه خود قرار داده‌است، هرچند که تمام این خواستنی‌ها کالایی اندک بوده و در مدت کوتاهی از بین می‌رود. خلاصه مطلب این‌که : ﴿مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمَ‍َٔابِ(همۀ این‌ها) کالای اندک دنیا هستند و سرانجام نیک نزد خداوند است.

سپس خداوند خبر داد کسانی که از وی می‌ترسند و بندگی او را انجام می‌دهند چیزهایی بهتری به آنان می‌رسد، و انواع خوبی‌ها، و نعماتِ جاودانی که هیچ چشمی نظیر آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است به آنان خواهد رسید، و خشنودی خداوند را که بزرگ‌ترین پاکیزه‌ای دارند که از هر آسیب و نقصی پاک هستند، اخلاق‌شان زیبا و اندام‌هایشان کامل است. زیرا نفی چیزی مستلزم ضد آن است، پس پاک قرار دادن آنها از آفات، مستلزم موصوف بودن‌شان به کمالات است. ﴿وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِٱلۡعِبَادِپس هر کس را یاری میدهد تا به آنچه که برای آن آفریده شده است، برسد. بنابر این اهل سعادت را توفیق می‌دهد تا از این دنیای فانی برای دنیای جاودان توشه بر گیرند، و انجام اعمال صالح را برای آنان میسر می‌گرداند، تا از این دنیا به اندازه آنچه که آنان را بر عبادت و طاعت خدا یاری می‌کند، استفاده کنند.

اما اهل شقاوت و بدبختی را توفیق می‌دهد تا کارهایی را انجام دهند که شقاوت و بدبختی اخروی آنان را مسجل‌تر گرداند، و کاری خواهد کرد که به زندگی دنیا راضی شوند، و به آن اطمینان پیدا نمایند، و آن را جایگاه همیشگی خویش قرار دهند.

آیه‌ی ۱٧-۱۶:

﴿ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَآ إِنَّنَآ ءَامَنَّا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٦[آل عمران: ۱۶].«کسانی که می‌گویند: پروردگارا! ما ایمان آورده‌ایم، پس گناهان ما را بیامرز و ما را از عذاب آتش دور بدار».

﴿ٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡمُنفِقِینَ وَٱلۡمُسۡتَغۡفِرِینَ بِٱلۡأَسۡحَارِ١٧[آل عمران: ۱٧].«(اینانند) صبر کنندگان و راستگویان و مداومان بر طاعت خداوند و انفاق کنندگان و آمرزش طلبان در سحرگاهان».

راسخان در علم و کسانی که اهل علم و ایمان هستند، با ایمان خودشان به پروردگارشان متوسل می‌شوند، تا گناهانشان را بیامرزد، و آنها را از عذاب جهنم نجات دهد. ایمان و عمل صالح وسیله‌ای است که خداوند دوست دارد بنده با استفاده از آن به پروردگارش متوسل شود، تا از نعمت‌‌‌هایش را از طریق دادن پاداش و دور کردن عذاب بر وی کامل بگرداند.

سپس خداوند آنان را به زیباترین صفات توصیف نمود، آنان را به «صبر» متصف گرداند، صبری که عبارت است از باز داشتن نفس بر آنچه که خداوند آن را دوست دارد، و در این کار رضایت و خشنودی او را طلب کند. پس آنان بر طاعت خداوند صبر می‌نمایند و بر عدم ارتکاب معاصی او صبر می‌کنند، و نیز بر تحمل تقدیرات دردناک خداوند صبر پیشه می‌نمایند. و آنان را به صفت «راستگویی» متصف نمود، که به معنی درست بودن ظاهر و باطن، و داشتن تصمیم راستین برای در پیش گرفتن راه راست است.

و آنها را به «قنوت» متصف کرد، که به معنی مداومت بر طاعت خدا، همراه با فروتنی و خشوع است. نیز آنان را به «صرف اموال در راه‌های خیر» توصیف نمود، چرا که مال‌هایشان را در راه خیر و به فقرا و نیازمندان انفاق می‌کنند. و آنان را به طلب مغفرت به ویژه در سحرگاه توصیف نمود، چرا که آنان نماز را تا وقت سحر طولانی نموده، سپس از خدا آمرزش می‌طلبند.

آیه‌ی ۱۸:

﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١٨[آل عمران: ۱۸].«خداوند گواهی می‌دهد که هیچ معبود بر حقی جز او نیست، (و نیز گواهی می‌دهد که) او دادگری می‌کند، و فرشتگان و اهل علیم نیز گواهی می‌دهند که هیچ معبود بر حقی جز او نیست (و) او عزیز و حکیم است».

این بزرگ‌ترین گواهی است که خداوند بزرگ و ملائکه و اهل علم بر بزرگ‌ترین موضوع می‌دهند، و آن یگانگی خداوند و دادگری اوست، و این گواهی دادن، تمام شریعت و احکام جزایی را در بر می‌گیرد. زیرا اصل و اساس شریعت و دین، توحید خداوند در پرستش و عبودیت و اعتراف به یگانگی او در صفات، و عظمت و بزرگی، و عزت و قدرت و شکوه، و نیکی و مهربانی، و احسان و زیبایی اوست.

اقرار به این‌که او کمال مطلق است و هیچ یک از آفریدگان خدا نمی‌تواند چیزی را از آن در یابد، یا آن را احاطه کند، یا به آن برسد، و یا بتواند ستایش واقعی او را انجام دهد. و عبادت‌ها و معاملات و توابع آن، و امر و نهی الهی همه عدل و داد هستند، هیچ ستم و ظلمی در آن وجود ندارد، بلکه سرشار از حکمت و دقت است، و پاداشی که بر اعمال صالح و اعمال بد می‌دهد، همه انصاف و عدل است. ﴿قُلۡ أَیُّ شَیۡءٍ أَکۡبَرُ شَهَٰدَةٗۖ قُلِ ٱللَّهُ[الأنعام: ۱٩]. «بگو: کدام چیز گواه بزرگتری است؟بگو: خدا». پس هیچ شکی در توحید خدا، و دین و جزای او نیست و این موضوع از بزرگ‌ترین حقایق و روشن‌ترین آن است، و خداوند دلایلی بر آن آورده است که انکارناپذیر است و امکان سرشماری آن وجود ندارد.

در این آیه به فضیلت علم و علما اشاره شده است، زیرا خداوند به طور ویژه از آنان سخن به میان آورده، و از دیگر مردم نام نبرده است،و گوای دادن علما را همراه با گواهی دادن خود و ملائکه ذکر کرده است، و گواهی دادن آنها را از بزرگ‌ترین دلایل توحید خداوند، دین و اثبات آخرت وسزا و جزای او قرار داده، و این‌که پذیرفتن این شهادت منصفانه و صادقانه بر مکلفین واجب است. در ضمن از علما به عنوان افراد عادل نام برده، و این‌که مردم پیرو، وآنها پیشوا و مقتدا هستند، و این فضیلت و شرافتی است که نمی‌توان آن را با چیز دیگری سنجید.

آیه‌ی ۱٩:

﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ١٩[آل عمران: ۱٩].«همانا دین در پیشگاه خداوند اسلام است، و کسانی که کتاب را داده شده‌اند، اختلاف نکردند مگر پس از آگاهی یافتن، آن هم به سبب (خوی) سرکشی که میان آنان وجود داشت، و هرکه به آیات خدا کفر بورزد همانا خداوند زود شمار است».

خداوند متعال خبر می‌دهد ﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُدینی که جز آن دینی دیگر اعتبار ندارد، و دینی جز ان پذیرفته نمی‌شود، دین اسلام است. ﴿ٱلۡإِسۡلَٰمُاسلام یعنی تسلیم شدن در برابر خدای یگانه، و این که انسان در ظاهر و باطن، در برابر آنچه خداوند بر زبان پیامبرانش مشروع نموده است، تسلیم شود: ﴿وَمَن یَبۡتَغِ غَیۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِینٗا فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٨٥[آل عمران: ۸۵]. «و هر کس دینی غیر از اسلام طلب کند، از او پذیرفته نمی‌شود، و او در آخرت از زیانکاران است».

پس هرکس دینی غیر از اسلام بزگریند در حقیقت از خداوند فرمان نبرده است، چون راهی را که خداوند توسط پیامبرانش مشروع نموده، در پیش نگرفته است. سپس خداوند متعال خبر داده است که اهل کتاب این را می‌دانند. و آنها با یکدیگر اختلاف کردند، سپس از روی سرکشی و تمرّد، منحرف شدند، وگرنه آنها آگاهی و دانشی را که مقتضی عدم اختلاف و گرویدن به دین حقیقی بود، دارا بودند، سپس وقتی که حضرت محمد صپیش آنها آمد، او را به خوبی شناختند، اما حسادت، و سرکشی، و کفر ورزیدن به آیات خدا آنان را از پیروی کردن از حق بازداشت. ﴿وَمَن یَکۡفُرۡ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِو هر کس به آیات خدا کفر ورزد، بداند که خداوند زود شمار است، یعنی منتظر باشند که قیامت خواهد آمد و خداوند آنان را به سبب آنچه می‌کردند، مجازات خواهد کرد.

آیه‌ی ۲۰:

﴿یَکَادُ ٱلۡبَرۡقُ یَخۡطَفُ أَبۡصَٰرَهُمۡۖ کُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوۡاْ فِیهِ وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَیۡهِمۡ قَامُواْۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٠[البقرة: ۲۰]. «پس اگر با تو به مجادله پرداختند، بگو: من و کسانی که از من پیروی می‌کنند خود را تسلیم خدا نموده‌ایم، و به کسانی که کتاب را داده شده‌اند و به بی‌سوادان (مشرکین عرب) بگو: آیا تسلیم شده‌اید؟ پس اگر تسلیم خدا شدند به‌راستی که هدایت یافته‌اند، و اگر سرپیچی کردند، پس فقط رساندن (پیام) بر تو است و خداوند به بندگان بیناست».

پس از آن‌که خداوند بیان فرمود که دین حقیقی نزد او اسلام است، و تصریح نمود که اهل کتاب با پیامبر صمجادله کردند، و حجت بر آنها اقامه شد، اما آنها با آن مخالفت کردند، به پیامبر دستور داد که آشکارا بگوید ظاهر و باطن خویش را تسلیم خدا نموده است، و کسانی نیز که از او پیروی کرده‌اند، چنین هستند. و به او دستور داد تا به همه مردم، اعم از اهل کتاب، و بی‌سوادان عرب، و غیره که کتابی نداشتند، بگوید: اگر شما تسلیم شدید و اسلام آورید پس آنگاه بر راه راست و هدایت و حق خواهید بود، و اگر روی برتافتید، پس حساب شما با خداست، و چیزی جز ابلاغ و رساندن پیام بر من نیست، و من پیام خدا را به شما رسانده و حجت را بر شما اقامه نموده‌ام.

آیه‌ی ۲۲-۲۱:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡفُرُونَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَیَقۡتُلُونَ ٱلَّذِینَ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡقِسۡطِ مِنَ ٱلنَّاسِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٢١[آل عمران: ۲۱].«همانا کسانی که به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را به ناحق می‌کشند، و کسانی از مردم را که به دادگری فرمان می‌دهند، می‌کشند، آنان را به عذاب دردناکی مژده بده».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِینَ٢٢[آل عمران: ۲۲].«ایشان کسانی هستند که اعمال‌شان در دنیا و آخرت تباه شده است، و آنان را یاوری نیست».

کسانی که به آیات خدا کفر ورزیده و پیامبران را که بزرگ‌ترین حق را بر گردن مردم دارند و پیشوایان هدایت هستند و مردم را به دادگری فرمان می‌دهند، و همه ادیان و عقل‌ها بر این اتفاق نظر دارند، تکذیب نموده و بزرگ‌ترین جنایت را در حق آنان مرتکب می‌شوند ایشان ﴿حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِاعمال‌شان در دنیا و آخرت تباه شده و سزاوار عذابی دردناک هستند و یار و مددکاری نخواهند داشت که آنها را از عذاب خدا نجات دهد.

آیه‌ی ۲۵-۲۳:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ یُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ کِتَٰبِ ٱللَّهِ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ یَتَوَلَّىٰ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ وَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣[آل عمران: ۲۳].«آیا کسانی را که بهر‌ه‌ای از کتاب داده شده‌اند، نمی‌بینی که به کتاب خدا فراخوانده می‌شوند تا میان آنها داوری کند، سپس گروهی از آنان سرپیچی می‌کنند و آنها روی گردانند؟».

﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۖ وَغَرَّهُمۡ فِی دِینِهِم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٢٤[آل عمران: ۲۴].«این بدان روی است که آنها گفتند: آتش به ما نمی‌رسد مگر چند روز اندکی، و افتراهایی که در دین‌شان به خدا می‌بستند آنان را فریب داد».

﴿فَکَیۡفَ إِذَا جَمَعۡنَٰهُمۡ لِیَوۡمٖ لَّا رَیۡبَ فِیهِ وَوُفِّیَتۡ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٥[آل عمران: ۲۵].«پس حال آنها چگونه خواهد بود وقتی که آنها را در روزی جمع کنیم که هیچ شکی در آن نیست، و به هر کس هر آنچه که کرده است به طور کامل داده شده و بر آنها ستم نمی‌شود».

آیا از آن‌هایی که ﴿أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِبهره‌ای از کتاب داده شده‌اند به شگفت نمی‌افتی؟! ﴿یُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ کِتَٰبِ ٱللَّهِکه (چون) به‌سوی کتاب خدا فرا خوانده شوند تا میان‌شان حکم کند کتابی که آنچه را خداوند بر پیامبرانش نازل کرده است، تصدیق می‌نماید، ﴿ثُمَّ یَتَوَلَّىٰ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ وَهُم مُّعۡرِضُونَسپس گروهی از آنان از پیروی کردن از حق سرپیچی می‌کنند، و روی بر می‌گردانند.

انگار سوال شده که چه چیزی باعث روی گردانی آنان شده است؟ در حالی که آنها به پیروی کردناز حق سزاوارتر بودند، و حقیقت آنچه را محمد صآورده بود بهتر می‌دانستند؟ سپس خداوند برای این کار آنها دو علت بیان نمود:

احساس امنیت کردن، و گواهی و دروغین آنها برای خود مبنی بر نجات یافتن، و این‌که آتش جز چند روزی به آنها نمی‌رسد. آنها آن چند روز را برحسب هوی و هوس فاسد خود معین کرده بودند، گویا تدبیر جهان و فرمانروایی هستی در دست آنهاست، زیرا می‌گفتند: ﴿لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ[البقرة: ۱۱۱]. «هرگز به بهشت نمی‌رود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد». و معلوم است که این‌ها آرزوهایی است که از نظر شرع و عقل باطل‌اند.

و علت دوم این است که آنها وقتی آیات خدا را تکذیب کردند، و بر خدا افترا بستند، شیطان زشتی کارشان را برای آنها زیبا جلوه داد، و فریب خوردند، و شیطان چنان به آنها نمایاند که کارشان حق است، و این سزای روی گردانی آنان از حق است. پس در روز قیامت حالت آنها چگونه خواهد بود آنگاه که خداوند آنها را جمع می‌کند و مطابق با اعمالی که انجام داده‌اند آنان را سزا و جزای کامل می‌دهد، و عدالت الهی در مورد بندگان به اجرا در می‌آید؟! زیرا به سبب اعمال زشتی که انجام داده‌اند به عذابی سخت گرفتار می‌شوند، و از خیر و پاداشی عظیم محروم می‌مانند. ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ[فصلت: ۴۶]. «و پروردگارت بر بندگان ستم نمی‌کند».

آیه‌ی ۲٧-۲۶:

﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٦[آل عمران: ۲۶]. «بگو: بار خدایا! تو صاحب فرمانروایی و ثروت و دارایی هستی، حکومت و دارایی را به هرکس که بخواهی، می‌بخشی، و حکومت و دارایی را از هرکس که بخواهی باز پس می‌گیری، و هرکس را که بخواهی عزت و قدرت می‌دهی، و هرکس را که بخواهی خوار می‌گردانی، خوبی به دست تو است و بی‌گمان تو بر هر چیز توانا هستی».

﴿تُولِجُ ٱلَّیۡلَ فِی ٱلنَّهَارِ وَتُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِی ٱلَّیۡلِۖ وَتُخۡرِجُ ٱلۡحَیَّ مِنَ ٱلۡمَیِّتِ وَتُخۡرِجُ ٱلۡمَیِّتَ مِنَ ٱلۡحَیِّۖ وَتَرۡزُقُ مَن تَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٢٧[آل عمران: ۲٧].«شب را در روز وارد می‌کنی، و روز را در شب داخل می‌گردانی، و زنده را از مرده بیرون می‌آوری، و مرده را از زنده بیرون می‌آوری، و هرکس را که به بخوای بدون حساب روزی می‌دهی».

خداوند در اساس به پیامبرش دستور می‌دهد و به تبع ایشان به دیگران نیز فرمان می‌دهد که اعلام کند پروردگارش در تدبیر جهان بالا و پایین یگانه است، و او سزاوار فرمانروایی مطلق و تصرف تام است، و او هرکس را که بخواهد به پادشاهی می‌رساند. و از هرکس که بخواهد عزت می‌دهد و هرکس را که بخواهد خوار می‌گرداند. پس این طور نیست که جریان امور طبق آرزوها و خواست‌های اهل کتاب و دیگران پیش برود، بلکه دستور و فرمان و تدبیر امور از آن خداست، و کسی نیست که بتواند در تدبیر هستی با او مخالفت کند، و یا در تقدیر الهی، خدا را یاری دهد.

و همانطور که او روزها را بین مردم می‌گرداند، یک روز به سود گروهی است، و روزی دیگر به زیا گروهی، زمان و دوران را نیز می‌چرخاند و در آن تصرف می‌کند. ﴿بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُخیر و خوبی همه از جانب تو است، و نیکی‌ها و خوبی‌ها را جز خداوند کسی نمی‌آورد و اما شر و بدی نه در صفت و نه در اسم، و نه در فعل به خدا نسبت داده نمی‌شود، بلکه این امر در دایره قضا و قدر الهی جای می‌گیرد.

پس خوبی و بدی همه در قضا و قدر داخل است، و در پادشاهی او جز آنچه که خود خواسته است چیزی رخ نمی‌دهد. اما بدی و شر به او نسبت داده نمی‌شود. بنابر این گفته نمی‌شود: «بیدک الخیر و الشر» خیر و شر به دست تو است، بلکه گفته می‌شود: ﴿بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُهمانطور که خدا و پیامبرش گفته‌اند. اما این‌که بعضی از مفسرین گفته‌اند: همچنین شر نیز به دست خداست، این خیال و وهم محض است، چرا که آنها گمان برده‌اند چنانچه گفته شود فقط خیر در دست اوست، با قضا و تقدیر فراگیر الهی مخالف است، از این روی چنین گفته‌اند. اما جوابش همان چیزی است که به طور مشروح بیان داشتیم.

﴿تُولِجُ ٱلَّیۡلَ فِی ٱلنَّهَارِ وَتُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِی ٱلَّیۡلِشب را به روز و روز را به شب در می‌آوری، این را به جای آن و آن را به جای این قرار می‌دهی، بر شب می‌افزایی و از روز کم می‌کنی، تا با این کارها منافع بندگان تامین شود. و زنده را از مرده پدید می‌آورد، همان‌طور که کشتزارها و درختان گوناگون را از بذر آن می‌رویاند، و مومن را از کافر پدید می‌آورد و مرده را از زنده بیرون می‌کند، همانطور که دانه‌ها و هسته‌ها و کشتزارها را از درختان بیرون می‌آورد، و تخم مرغ بی‌جان را از مرغ زنده بیرون می‌آورد. پس او ذاتی است که چیزهای متضاد را از یکدیگر بیرون می‌آورد. در حالی که همه عناصر تسلیم او هستند. ﴿وَتَرۡزُقُ مَن تَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖخداوند در آیه‌ای دیگر، اسبابی را که بوسیله آن روزی وی به انسان می‌رسد، بیان کرده و فرموده است: ﴿وَمَن یَتَّقِ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا٢ وَیَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَیۡثُ لَا یَحۡتَسِبُ...[الطلاق: ۲-۳]. «و هر کس از خدا بترسد، خداوند برای او راهی می‌گشاید و از جایی او را روزی می‌دهد که گمانش را نمی‌برد». ﴿وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُ[الطلاق: ۳]. «و هر کس که بر خدا توکل کند خداوند او را کافی است». پس بر بندگان لازم است که روزی را مگر از خدا طلب نکنند، و برای بدست آوردن روزی، در پی اسبابی باشند که خداوند آنرا آسان و جایز قرار داده‌است.

آیه‌ی ۲۸:

﴿لَّا یَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۖ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَلَیۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِی شَیۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ وَیُحَذِّرُکُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِیرُ٢٨[آل عمران: ۲۸].«نباید مؤمنان کافران را به جای مؤمنان به دوستی بگیرند، و هرکس چنین کند، در هیچ چیز (بهره‌ای) از (رحمت) خدا ندارد، مگر این‌که به نوعی از آنها تقیه کنید، و خداوند شما را از خود بر حذر می‌دارد، و بازگشت به‌سوی اوست».

در اینجا خداوند مومان را بر حذر داشته است که مومنان را رها نکنند و به جای آنها، کافران را به دوستی نگیرند، زیرا مومنان، دوستان یکدیگرند و خداوند هم سرپرست و ولّی آنان است. ﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَو هرکس کافران را به دوستی بگیرد، ﴿فَلَیۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِی شَیۡءٍاو از خداوند مبّرا است و خداوند نیز از او مبَّرا می‌باشد. همانطور که فرموده است: ﴿وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ[المائدة: ۵۱]. «و هرکس از شما که کافران را به دوستی بگیرد، او از آنهاست». ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗمگر این‌که در اظهار دشمنی با کافران، از جان خود ترسید، پس در این حالت برای شما جایز است که با آنها به طور مسالمت آمیز رفتار کنید، و با آنها بسازید، و نباید از ته دل آنان را دوست داشته باشید و کمکشان کنید.

﴿وَیُحَذِّرُکُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُو از او بترسید وترس از خداوند را بر ترس از بندگان مقدم بدارید، زیرا کارهای بندگان در دست اوست، و او پیشانی آنها را گرفته و همه به‌سوی او باز می‌گردند، پس به کسی که ترس حقوق الهی را مقدم داشته و به او امیدوار بوده باشد، پاداش فراوان می‌دهد، و کافران و کسانی را که آنها را به دوستی گرفته‌اند، با عذاب هلاکت بار مجازات می‌نماید.

آیه‌ی ۳۰-۲٩:

﴿قُلۡ إِن تُخۡفُواْ مَا فِی صُدُورِکُمۡ أَوۡ تُبۡدُوهُ یَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٩[آل عمران: ۲٩].«بگو: اگر آنچه را در دل‌هایتان است پنهان کنید، یا آن را آشکار کنید خداوند آن را می‌داند و آنچه را در آسمان‌ها و زمین است می‌داند و خداوند بر هر چیزی تواناست».

﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَیۡنَهَا وَبَیۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِیدٗاۗ وَیُحَذِّرُکُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٣٠[آل عمران: ۳۰].«روزی که هر کس هر آنچه از خوبی و بدی انجام داده‌است، حاضر می‌یابد، (و) آرزو می‌کند: ای کاش! میان او و آنچه از بدی انجام داده است فاصله‌ای دور بود، و خداوند شما را از (کیفر) خود می‌ترساند، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است».

خداوند متعال خبر می‌دهد که علم او آنچه را که در سینه‌هاست احاطه نموده است، خواه بندگان آن را پنهان کنند و خواه آن را آشکار نمایند. و همان‌طور که علم او هر آن چیزی را که در آسمان‌ها و زمین می‌باشد در بر گرفته است، پس هیچ‌کس بر او پنهان نمی‌ماند. علم او همه چیز را احاطه کرده است و او بزرگ، و بر هر چیزی تواناست، و هیچ موجودی نمی‌تواند از خواست او سرباز زند.

به دنبال آن‌که خداوند عظمت خویش و گستردگی اوصافش را برای مردم بیان فرمود تا برای آنان انگیزه‌ای باشد که در هر حال او را مراقب خویش بدانند، انگیزه‌ای دیگر برای مراقب دانستن خداوند و ترس از او را بیان کرد، و آن این است که همه آنها به‌سوی او باز می‌گردند، و در آن وقت کارهای خوب و بد خود را حاضر می‌بینند، پس در این هنگام به خوبی‌هایی که برای خود پیش فرستاده‌اند رشک می‌برند. بدکاران وقتی آنچه که اعمال خود را حاضر می‌بینند حسرت می‌خورند، و دوست دارند که بین آنها و کارهای بدشان فاصله دوری بود.

بنابراین وقتی بنده دانست که به‌سوی پروردگارش بر می‌گردد و پس از این زندگی پر رنج و مشقت باید پروردگارش را ملاقات نماید، و دسترنج و تلاش خود را ببیند، این امر باعث می‌شود تا مواظب باشد، و از کارهایی که باعث رسوایی و عذابش می‌گردد، بپرهیزد، و با انجام کارهای شایسته که خوشبختی و پاداش را به دنبال دارند، آمادگی پیدا کند. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَیُحَذِّرُکُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُو خداوند با نشان دادن اوصاف و عظمت خویش، و کمال دادگری و شدت عذابش، شما را از کیفر خود برحذر می‌دارد. و با وجود این‌که عذاب سختی دارد، او مهربان است. از جمله مهربانی و رحمت او این است که بندگان را از سرکشی و فساد برحذر داشته است، آنجا که خداوند متعال وقتی عقوبت‌ها را بیان می‌کند، می‌فرماید: ﴿ذَٰلِکَ یُخَوِّفُ ٱللَّهُ بِهِۦ عِبَادَهُۥۚ یَٰعِبَادِ فَٱتَّقُونِ[الزمر: ۱۶]. «خداوند با آن بندگانش را می‌ترساند، ای بندگانم! از من بهراسید».

پس مهربانی و رحمت خدا برای بندگان سبب شده است راه‌هایی را که بوسیله آن خوبی‌ها را در می‌یابند، برای آنان آسان و هموار گردد. و مهربانی و رحمت او نسبت به آنها باعث می‌شود راه‌هایی را که به کارهای زشت منتهی می‌شوند در پیش نگیرند.

از خداوند خواستاریم که احسان و نیکی خود را بر ما تمام کند و ما را بر پیمودن راه مستقیم یاری دهد، و از پیمودن راه‌هایی که آدمی را به دوزخ می‌کشاند، مصون دارد.

آیه‌ی ۳۱:

﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣١[آل عمران: ۳۱].«بگو: اگر شما خدا را دوست دارید، پس از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد، و خداوند بخشندۀ مهربان است».

این آیه معیاری است برای بازشناسی کسی که واقعا خدا را دوست دارد از کسی که فقط ادعای دوست داشتن خدا را دارد.

پس علامت محبت خدا، پیروی کردن از محمد صاست، چرا که خداوند پیروی از او و از آنچه که مردم را به سویش فرا می‌خواند، راهی به‌سوی محبت و خشنودی خویش قرار داده‌است. پس محبت و خشنودی و پاداش خدا جز در پرتو تصدیق کتاب و سنت، و فرمان بردن از دستورات کتاب و سنت و پرهیز از آن چ هین دو مصدر تشریع از آن نهی کرده‌اند به دست نمی‌آید.

پس هرکس که چنین کند خداوند او را دوست دارد، و به او پاداش می‌دهد، و گناهانش را می‌آمرزد، و عیب‌‌‌هایش را می‌پوشاند. در اینجا شاید این سوال به ذهن برسد که حقیقت اتبّاع و پیروی از پیامبر چگونه است؟ پس خداوند این سوال را چنین جواب می‌دهد:

آیه‌ی ۳۲:

﴿قُلۡ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡکَٰفِرِینَ٣٢[آل عمران: ۳۲]. «بگو : از خدا و رسولش فرمان ببرید پس اگر رویگردان شدند، بدانند که او، کافران را دوست ندارد».

﴿قُلۡ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَبگو: با فرمان بردن از دستور خدا و پرهیز از منهیات، و تصدیق اخبار (اخباری که از ناحیه‌ی خدا و رسولش رسیده است) از خدا و پیامبرش پیروی کنید.﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْپس اگر روی برتافتند، این عمل، کفر است. و خداوند ﴿لَا یُحِبُّ ٱلۡکَٰفِرِینَکافران را دوست ندارد.

آیه‌ی ۳٧-۳۳:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِیمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٣٣[آل عمران: ۳۳].«بی‌گمان خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داده‌است».

﴿ذُرِّیَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٣٤[آل عمران: ۳۴].«فرزندانی هستند که برخی از برخی دیگرند، و خداوند شنوا و داناست».

﴿إِذۡ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ عِمۡرَٰنَ رَبِّ إِنِّی نَذَرۡتُ لَکَ مَا فِی بَطۡنِی مُحَرَّرٗا فَتَقَبَّلۡ مِنِّیٓۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٣٥[آل عمران: ۳۵].«به یاد آور هنگامی را که همسر عمران گفت: پروردگارا! من آنچه را در شکم دارم خالصانه نذر تو کرده‌ام، از من بپذیر، همانا تو شنوای دانایی».

﴿فَلَمَّا وَضَعَتۡهَا قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی وَضَعۡتُهَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا وَضَعَتۡ وَلَیۡسَ ٱلذَّکَرُ کَٱلۡأُنثَىٰۖ وَإِنِّی سَمَّیۡتُهَا مَرۡیَمَ وَإِنِّیٓ أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ ٱلرَّجِیمِ٣٦[آل عمران: ۳۶].«پس وقتی آن را به دنیا آورد گفت: پروردگارا! من دختر به دنیا آورده‌ام – و خداوند به آنچه او به دنیا آورده بوده، آگاه‌تر بود – و پسر مانند دختر نیست، و من آن را مریم نام نهادم، و او و فرزندانش را از شیطان رانده شده در پناه تو می‌دارم».

﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٖ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنٗا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّاۖ کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیۡهَا زَکَرِیَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ یَٰمَرۡیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍ٣٧[آل عمران: ۳٧].«پس خداوند آن را به نیکویی پذیرفت، و او را به خوبی پرورش داد، و زکریا را سرپرستش قرار داد، هرگاه در عبادتگاه بر او وارد می‌شد، نزد او خوراکی را می‌یافت. گفت: ای مریم! این خوراک از کجا برای تو می‌آید؟! مریم گفت: آن از جانب خدا می‌آید، بی‌گمان خداوند هرکس را که بخواهد بدون حساب روزی می‌دهد».

خداوند بندگان برگزیده‌ای دارد که آنها را انتخاب نموده و فضیلت‌های فراوان و ویژگی‌های والا و علوم مفید و اعمال مفید و اعمال شایسته و خصوصیات گوناگونی را به آنان ارزانی داشته است. به همین جهت خداوند از این خاندان‌ها و مردان بزرگواری که صفات کمال را به دست آورده‌اند، نام برد و بیان کرد که فضیلت و خوبی در فرزندان آنها نیز جریان داشته و مردان و زنان آنها را نیز شامل می‌شود، و این بزرگ‌ترین احسان و برترین سخاوت و بخشش اوست. ﴿وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌو خداوند شنوا و داناست، می‌داند چه کسی سزاوار برتری است، پس هرجا که حکمت خداوند اقتضا کند بخشش و فضل خویش را می‌گذارد.

پس از آن‌که از بزرگی و عظمت این خاندان‌ها سخن به میان آمد، خداوند داستان مریم و پسرش عیسی ÷را بیان کرد و این‌که آنها حلقه‌ای از این زنجیره هستند، و اوضاع و احوال آنها را از ابتدا تا آخر تشریح نمود و بیان کرد که همسر عمران در حالی‌که میخواست با تضرع و زاری و با انجام دادن عباداتی که آن را دوست داشت، و باعث بزرگداشت خانۀ خدا می‌شد، به بارگاه پروردگارش تقرب جوید، گفت: ﴿إِنِّی نَذَرۡتُ لَکَ مَا فِی بَطۡنِی مُحَرَّرٗاهمانا نذر کرده‌ام تا آنچه را که در شکم داردم خادم عبادتگاه (تو) که مالامال از عبادت کنندگان است قرار دهم. ﴿فَتَقَبَّلۡ مِنِّیٓپس این عمل را از من بپذیر. یعنی این عمل را بر اسان ایمان و اخلاص قرار بده، تا از آن خیر و پادش ببار آید. ﴿إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُهمانا تو شنوندۀ دانایی. ﴿فَلَمَّا وَضَعَتۡهَا قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی وَضَعۡتُهَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا وَضَعَتۡ وَلَیۡسَ ٱلذَّکَرُ کَٱلۡأُنثَىٰدر این سخن نوعی زاری و فروتنی و شکستگی به چمش می‌خورد، چون نذر او بر این اساس بود که فرزندش پسر باشد، فرزندی که قدرت دارد و می‌تواند به خانۀ خدا خدمت نماید، اما دختر نمی‌تواند این اعمال را انجام دهد، لکن خداوند قلب او را تسکین داد و نذرش را پذیرفت، و این دختر از بسیاری از پسران کامل‌تر شد، بلکه او از بیشتر مردان کامل‌تر گردید و اهداف و مقاصدی از او بدست آمد که از بسیاری از مردها برنمی‌آید.

﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٖ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنٗاو او بر تربیت دینی و اخلاق والایی پرورش یافت و حالات او کامل گردید، و گفتار و کردارش درست شد، و به اوج رشد و ترقی رسید. و خداوند زکریا را سرپرست وی قرار داد. و این از احسان خدا بر بندۀ اوست که فردی از انسان‌های کامل و شایسته را برای تربیت وی بگمارد. سپس خداوند متعال مریم و زکریا را اکرام نمود: چرا که برای مریم غذایی بدون رنج و خستگی فراهم کرد، و این کرامتی بود که خداوند بوسیله آن او را اکرام نمود. ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیۡهَا زَکَرِیَّا ٱلۡمِحۡرَابَهرگاه زکریا در عبادتگاه پیش او می‌آمد. این اشاره به نماز خواندن زیاد و همیشگی مریم در عبادتگاه است. ﴿وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗانزد او غذایی گوارا و آماده می‌یافت، ﴿قَالَ یَٰمَرۡیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍگفت: ای مریم! این غذا از کجا برایت می‌آید؟ گفت: آن از جانب خدا می‌آید، همانا خداوند هرکس را که بخواهد بدون حساب روزی می‌دهد.

آیه ۴۱-۳۸:

﴿هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُۥۖ قَالَ رَبِّ هَبۡ لِی مِن لَّدُنکَ ذُرِّیَّةٗ طَیِّبَةًۖ إِنَّکَ سَمِیعُ ٱلدُّعَآءِ٣٨[آل عمران: ۳۸].«آن گاه زکریا پروردگارش را به فریاد خواند (و) گفت: پروردگارا! از جانب خود به من فرزندی نیکو ببخش همانا تو شنوندۀ دعا هستی».

﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ یُصَلِّی فِی ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحۡیَىٰ مُصَدِّقَۢا بِکَلِمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَسَیِّدٗا وَحَصُورٗا وَنَبِیّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٣٩[آل عمران: ۳٩].«در حالی‌که او در عبادتگاه به نماز ایستاده بود، فرشتگان او را ندا دادند که خداوند ترا به یحیی مژده می‌دهد، که تصدیق‌کنندۀ کلمه خدا (عیسی) است، و سرور و پیشوا، و بر کنار از گناهان، و پیامبری از صالحان است».

﴿قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَٰمٞ وَقَدۡ بَلَغَنِیَ ٱلۡکِبَرُ وَٱمۡرَأَتِی عَاقِرٞۖ قَالَ کَذَٰلِکَ ٱللَّهُ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ٤٠[آل عمران: ۴۰].«گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندی خواهد بود در حالی که پیری مرا فرا گرفته است، و همسرم نازاست؟. گفت: این چنین خداوند هر چه بخواهد انجام می‌دهد».

﴿قَالَ رَبِّ ٱجۡعَل لِّیٓ ءَایَةٗۖ قَالَ ءَایَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ ٱلنَّاسَ ثَلَٰثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمۡزٗاۗ وَٱذۡکُر رَّبَّکَ کَثِیرٗا وَسَبِّحۡ بِٱلۡعَشِیِّ وَٱلۡإِبۡکَٰرِ٤١[آل عمران: ۴۱].«گفت: پروردگارا! برای من نشانه‌ای قرار بده، فرمود: نشانه‌ات این است که سه روز با مردم سخن نگویی مگر با اشاره، و پروردگارت را زیاد یاد کن، و در شامگاهان و صبحگاهان او را تسبیح کن».

وقتی زکریا این حالت را دید و مهربانی و لطف خدا را نسبت به مردم مشاهده کردف از خداوند خواست تا او را فرزندی بدهد. این در حالی بود که او از داشتن فرزند ناامید شده بود. پس گفت: «پروردگارا! از جانب خود فرزندی نیکو به من ببخش همانا تو شنوندۀ دانایی». و در حالی که او در عبادتگاه به نماز ایستاده بود فرشتگان او را ندا دادند که خداوند تو را به یحیی مژده می‌دهد، که تصدیق‌کنندۀ کلمۀ خدا (عیسی) است.

پس بشارت به آمدنِ این پیامبر بزرگوار (یحیی)، متضمن بشارت به آمدن عیسی پسر مریم است، وی را تصدیق می‌کند و بر پیامبری او گواهی می‌دهد. پس این کلمه‌ی مبارک از جانب خدا است، و خداوند آن را به عیسی اختصاص داده‌است، چرا که این کلمه از جمله کلماتی است که خداوند بوسیلۀ آن مخلوقات را پدید آورده است. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٥٩[آل عمران: ۵٩]. «همانا مثال عیسی نزد خدا مانند آدم است، که او را از خاک آفرید، سپس به وی گفت: به وجود بیا، و او بوجود آمد».

﴿وَسَیِّدٗا وَحَصُورٗاپیامبری که مژدۀ آمدنش داده شده، ﴿بِیَحۡیَىٰاست که پیشوا، و از پیامبران بزرگوار است. «حَصُور» یعنی کسی که فرزندی به دنیا نمی‌آورد و میل جنسی ندارد. و گفته شده است که حصور به معنی کسی است که از گناهان و شهوت‌های زیان‌آور محفوظ است، و این معنی شایسته‌تر است. ﴿وَنَبِیّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَو پیامبری از تبار صالحان است، کسانی که در صلاح و درستکاری به آخرین مقام رسیده‌اند.

﴿قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَٰمٞ وَقَدۡ بَلَغَنِیَ ٱلۡکِبَرُ وَٱمۡرَأَتِی عَاقِرٞ«گفت: پروردگارا! با وجود این دو مانع، یعنی پیری و نازایی همسرم، از چه راهی من صاحب بچه می‌شوم؟!». ﴿قَالَ کَذَٰلِکَ ٱللَّهُ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُفرمود: این چنین خداوند هر چه بخواهد، انجام می‌دهد. پس هر چند که حکمت الهی اقتضا نموده است که کارها با فراهم ‌شدن اسباب‌شان انجام شوند، اما گاهی این قانون را می‌شکند، زیرا او آنچه می‌خواهد انجام می‌دهد، و اسباب در برابر قدرت او تسلیم هستند، و خواست و ارادۀ او اسباب را خنثی می‌گرداند. پس هیچ سببی از قدرت او نافرمانی نمی‌کند، هرچند آن سبب بسیار هم مؤثر باشد.

﴿قَالَ رَبِّ ٱجۡعَل لِّیٓ ءَایَةٗگفت: «پروردگارا! مرا نشانه‌ای بده». تا باعث شادی و خوشحالی من گردد، هرچند که به آنچه مرا از آن خبر داده‌‌ای یقین دارم، اما این امر باعث می‌شود که روح و روان شادمان گردد و قلب به مقدمات رحمت و لطف خدا اطمینان حاصل گرداند. ﴿قَالَ ءَایَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ ٱلنَّاسَ ثَلَٰثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمۡزٗاو در این مدت ﴿وَٱذۡکُر رَّبَّکَ کَثِیرٗا وَسَبِّحۡ بِٱلۡعَشِیِّ وَٱلۡإِبۡکَٰرِدر اول روز و آخر آن پروردگارت را به پاکی یاد کن. او از سخن گفتن در این مدت منع شد، و این با متولد شدن فرزند از پیرمردی سالخورده و زنی عقیم مناسبت داشت. و این‌که او نمی‌توانست با انسان‌ها سخن بگوید، و زبانش همواره با ذکر خدا و تسبیح او مشغول بود، نیز دلیلی دیگر است بر قدرت و حکمت لایتناهی خداوند. پس شاد و خوشحال گشت و شکر خدا را به جای آورد و صبحگاهان و شامگاهان، فراوان خداوند را یاد می‌کرد.

این فرزند به برکت مریم دختر عمران به دنیا آمد، زیرا رزق و غذای گوارایی که خداوند بدون حساب به مریم ارزانی داشته بود، زکریا را به یاد فرزند انداخت و او را به تضرع و درخواست از خدا واداشت. خداوند بخشنده سبب و مسبب است، اما چیزهای پسندیده و دوست‌داشتنی را توسط دوستان خود به مرحلۀ اجرا در می‌آورد تا مقام آنها را بالا ببرد و پاداش فراوانی را به آنها عطا نماید.

آیه‌ی: ۴۴-۴۲:

﴿وَإِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰکِ وَطَهَّرَکِ وَٱصۡطَفَىٰکِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٢[آل عمران: ۴۲].«و یادآور هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! همانا خداوند ترا برگزیده، و پاکیزه‌ات گردانیده و ترا بر زنان جهان برتری داده‌است».

﴿یَٰمَرۡیَمُ ٱقۡنُتِی لِرَبِّکِ وَٱسۡجُدِی وَٱرۡکَعِی مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣[آل عمران: ۴۳]. «ای مریم! همواره با فروتنی به عبادت پروردگارت مشغول شو و سجده ببر و با رکوع‌کنندگان رکوع کن».

﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۚ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَیُّهُمۡ یَکۡفُلُ مَرۡیَمَ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یَخۡتَصِمُونَ٤٤[آل عمران: ۴۴].«این از جمله اخبار غیبی است که بر تو وحی می‌کنیم، و تو پیش آنها نبودی آنگاه که قلم‌هایشان را می‌‌انداختند، تا (معلوم گردد) که کدام یک سرپرستی مریم را به عهده می‌گیرد. و تو هنگامی که کشمکش داشتند پیش آنان نبودی».

سپس خداوند مجدداً از مریم سخن به میان آورد. و بیان نمود که او در عبادت و کمال به مقام رفیعی رسیده بود. پس خداوند فرمود: ﴿وَإِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰکِو آنگاه که فرشتگان به مریم گفتند: همانا خداوند ترا برگزیده، و اوصاف شایسته و اخلاق زیبایی به تو بخشیده است. ﴿وَطَهَّرَکِو تو را از اخلاق فروایه و زشت، پاک گردانیده است، ﴿وَٱصۡطَفَىٰکِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِینَو تو را بر زنان جهان برتری داده‌است. بنابر این پیامبر صفرمود : «کَمُلَ مِنَ الرِّجَالِ کَثِیرٌ وَلَمْ یَکْمُلْ مِنَ النِّسَاءِ غَیْرُ مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ وَآسِیَةَ امْرَأَةِ فِرْعَوْنَ وَإِنَّ فَضْلَ عَائِشَةَ عَلَى النِّسَاءِ کَفَضْلِ الثَّرِیدِ عَلَى سَائِرِ الطَّعَامِ». «از میان مردان، افراد زیادی به حد کمال رسیدند، و از میان زنان جز مریم دختر عمران، و‌ آسیه دختر مزاحم، و خدیجه دختر خویلد کسی به کمال نرسید. و فضیلت و برتری عایشه بر زنان مانند برتری آبگوشت بر سایر غذاهاست».

پس فرشتگان او را صدا زدند و گفتند: «خداوند چنین فرمان داده‌است»، تا به نعمت‌های الهی شاد شود، و شکر خدا را به جا آورد، و تکالیف الهی را انجام دهد، و به خدمت او مشغول شود. بنابراین، گفتند: ﴿یَٰمَرۡیَمُ ٱقۡنُتِی لِرَبِّکِای مریم! عبادت فراوان انجام بده، و در برابر او فروتن و متواضع باش و بر این کار همواره پابرجا باش. ﴿وَٱسۡجُدِی وَٱرۡکَعِی مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَو با نمازگزاران نماز بخوان. پس همۀ آنچه را به آن دستور داده شده بود، انجام داد، و در این زمینه فردی برجسته گردید و به اوج کمال و رشد رسید.

و این داستان و دیگر داستان‌هایی که در قرآن ذکر شده‌اند بزرگ‌ترین دلیل بر صحت رسالت محمد ع هستند، چرا که آنها را به طور مفصل و واقعی و بدون هیچ کم و کاستی بیان کرده است و این بیان‌گر آن است که این قرآن از جانب خداوند عزیز و حکیم است، و محمد این داستان‌ها را از مردم نیاموخته است. خداوند می‌فرماید : ﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۚ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَیُّهُمۡ یَکۡفُلُ مَرۡیَمَ«پس آنگاه که مادرش او را به دنیا آورد، با همدیگر اختلاف کردند که کدام یک از آنها سرپرستی مردم را به عهده بگیرد، چون مریم دختر پیشوا و سرور آنها بود، و همه نسبت به وی نیت خیر داشتند، و در پی آن بودند که با ارائه خدماتی برای وی، پاداش الهی را کسب کنند تا سرانجام اختلاف و کشمکش آنها به جایی رسید که برای سرپرستی مریم قرعه‌کشی کردند، و بدین منظور قلم‌هایشان را انداختند، و از آن جا که رحمت الهی شامل حال زکریا و مریم گشت، قرعه بنام زکریا افتاد».

پس تو ای پیامبر! در آن حالت حضور نداشتی تا آن حالت را بدانی، و برای مردم تعریف کنی، بلکه خداوند تو را به آن آگاه ساخته است، و این بزرگ‌ترین هدف از آوردن داستان‌هاست که از آن درس و عبرت آموخته شود، و دلیلی بر توحید خدا و صحّت رسالت، و زنده ‌شدن پس از مرگ و دیگر اصول ایمان و اعتقاد می‌باشند.

آیه‌ی: ۵۲-۴۵:

﴿إِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِیحُ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ وَجِیهٗا فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ٤٥[آل عمران: ۴۵].«آنگاه که فرشتگان به مریم گفتند: خداوند ترا به کلمۀ خود که نامش عیسی پسر مریم است مژده می‌دهد، او در این دنیا و در آخرت بلند مرتبه و از مقربان است».

﴿وَیُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗا وَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٤٦[آل عمران: ۴۶].«و با مردم در گهواره و در سن کهولت سخن می‌گوید، و از زمرۀ صالحان است».

﴿قَالَتۡ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی وَلَدٞ وَلَمۡ یَمۡسَسۡنِی بَشَرٞۖ قَالَ کَذَٰلِکِ ٱللَّهُ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٤٧[آل عمران: ۴٧].«گفت: پروردگارا! چگونه صاحب فرزند می‌شوم در حالی‌که انسانی با من نزدیکی نکرده است؟! گفت: این چنین خداوند آنچه را بخواهد می‌آفریند، و هنگامی‌که ارادۀ چیزی نماید به آن می‌گوید: پدید آی، پس پدید می‌آید».

﴿وَیُعَلِّمُهُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ٤٨[آل عمران: ۴۸].«و کتاب و حکمت و تورات و انجیل را به او می‌آموزد».

﴿وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنِّی قَدۡ جِئۡتُکُم بِ‍َٔایَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ أَنِّیٓ أَخۡلُقُ لَکُم مِّنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡ‍َٔةِ ٱلطَّیۡرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأۡکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٤٩[آل عمران: ۴٩].«و (او را به عنوان) پیامبری به‌سوی بنی‌اسرائیل (می‌فرستد، و به آنان می‌گوید:) همانا من با نشانه‌ای از جانب پروردگارتان پیش شما آمده‌ام، و من برایتان از گل پرنده‌ای می‌سازم، سپس در آن می‌دمم و به فرمان خدا پرنده‌ای می‌شود، و کور مادرزاد و فرد مبتلا به بیماری پیسی را شفا می‌دهم، و مردگان را به اذن خدا زنده می‌کنم، و شما را به آنچه می‌خورید و آنچه در خانه‌هایتان ذخیره می‌کنید آگاه می‌سازم، همانا در این (معجزات) نشانه‌‌ایست برای شما اگر مؤمن هستید».

﴿وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَلِأُحِلَّ لَکُم بَعۡضَ ٱلَّذِی حُرِّمَ عَلَیۡکُمۡۚ وَجِئۡتُکُم بِ‍َٔایَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ٥٠[آل عمران: ۵۰].«و (می‌گوید: آمده‌ام تا) تصدیق‌کنندۀ تورات باشم که پیش از من نازل شده است، و تا پاره‌ای از چیزهایی که بر شما حرام شده است، حلال کنم، و نشانه‌ای از جانب پروردگارتان را برایتان آورده‌ام، پس از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید».

﴿إِنَّ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمۡ فَٱعۡبُدُوهُۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِیمٞ٥١[آل عمران: ۵۱].«بی‌گمان خدا پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید، این است راه راست».

﴿فَلَمَّآ أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡکُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٥٢[آل عمران: ۵۲].«وقتی عیسی از ایشان احساس کفر کرد، گفت: کیست که یاور من به‌سوی خدا باشد؟ حواریون گفتند: ما یاوران خدا هستیم، به خدا ایمان آورده‌آیم و گواه باش که ما مسلمانیم».

عیسی در دنیا و آخرت دارای مقام و مرتبه‌ای بلند است، و نزد خدا نیز از مقربان است، کسانی که از همۀ خلایق به خدا نزدیکترند و مقام‌شان بالاتر است، و این مژده‌ای است که مانند آن وجود ندارد.

مکمل این مژده این است که عیسی ÷﴿وَیُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِدر گهواره با مردم سخن می‌گوید، پس سخن گفتن او نشانه‌ای از نشانه‌های خدا و رحمتی است از جانب او بر مادرش و بر عموم مرد. و همچنین در سخن کهولت با آنها سخن می‌گوید: ﴿وَکَهۡلٗا«کهل» یعنی مردی که عمرش در بین (۳۰) و (۵۰) سالگی قرار دارد. و این سخن گفتن، سخن دعوت و ارشاد، و مبین نبوت وی است. پس سخن گفتن در گهواره نشانه و برهانی است بر راستگویی و نبوت او، و برائتی است برای مادرش از گمانهایی که به ذهن مردم خطور می‌کرد. سخن گفتنش در کهولت نفع و استفادۀ بزرگی را برای مردم در بر داشت، و این‌که او واسطه است بین آنها و پروردگارشان در ابلاغ وحی پروردگار، و تبلیغ شریعت و دین خدا.

و او ﴿وَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَاز صالحان است، کسانی که خداوند دل‌هایشان را با معرفت و محبت خویش، و زبان‌هایشان را با ستایش و ذکر خود، و اعضای‌شان را با طاعت و خدمت اصلاح نموده است.

﴿قَالَتۡ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی وَلَدٞ وَلَمۡ یَمۡسَسۡنِی بَشَرٞگفت: پروردگارا، چگونه فرزندی خواهم داشت در حالی‌که هیچ بشری مرا لمس نکرده است؟! این بسیار بعید به نظر می‌آید. ﴿قَالَ کَذَٰلِکِ ٱللَّهُ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُگفت: این‌گونه خداوند هر چه بخواهد، می‌آفریند تا بندگانش بدانند که او بر هر کاری تواناست و بدانند که چیزی نمی‌تواند مانع خواست و ارادۀ او گردد.

﴿إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُهر گاه چیزی را اراده بکند، به آن می‌گوید: به وجود بیا، پس به وجود می‌آید. ﴿وَیُعَلِّمُهُ ٱلۡکِتَٰبَو کتاب‌های گذشته و داوری بین مردم را به او می‌آموزد، و پیامبری را به او می‌بخشد.

﴿وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَو (او را به عنوان) پیامبر به‌سوی بنی‌اسرائیل [روانه] می‌‌گرداند، و او را با نشانه‌های روشن و دلایل قطعی تأیید می‌نماید. و گفت: ﴿أَنِّی قَدۡ جِئۡتُکُم بِ‍َٔایَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡهمانا نشانه‌هایی آورده‌ام که دلالت می‌نمایند من پیامبر بر حق خدا هستم. ﴿أَنِّیٓ أَخۡلُقُ لَکُم مِّنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡ‍َٔةِ ٱلطَّیۡرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَو من از گل برایتان پرنده‌ای می‌سازم، سپس در آن می‌دمم و به فرمان خدا پرنده‌ای می‌شود، و کور مادرزاد را که بینایی ندارد شفا می‌دهم. ﴿وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأۡکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَو بیماری پیسی را شفا می‌دهم و مردگان را به اذن خدا زنده می‌گردانم، و شما را از آنچه که می‌خورید و از آنچه که ذخیره می‌کنید خبر می‌دهم. همانا در این [معجزات] نشانه‌ایست برای شما اگر مؤمن هستید.

﴿وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِپس خداوند او را به وسیلۀ دلایل و نشانه‌های غیرمعمول که آوردن آن جز برای پیامبران ممکن نیست، و نیز با رسالت و دعوتی که آورد، تورات و پیامبران گذشته را تأیید نمود، و این بزرگ‌ترین دلیل بر صداقت وی می‌باشد. زیرا اگر او از دروغگویان بود، با آنچه پیامبران آورده بودند مخالفت می‌کرد، و در اصول و فروع با آنها مخالفت می‌ورزید. پس معلوم شد که او پیامبر خداست، و‌آنچه آورده است حق است و شکی در آن نیست. ﴿وَلِأُحِلَّ لَکُم بَعۡضَ ٱلَّذِی حُرِّمَ عَلَیۡکُمۡو آمده‌ام تا دشواری‌ها و رنج‌هایی را که بر شماست از شما برگیرم. ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ٥٠ إِنَّ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمۡ فَٱعۡبُدُوهُاین چیزی است که همۀ پیامبران مردم را به‌سوی آن فرا می‌خوانند و آن پرستش خدای یگانه و اطاعت از پیامبران است. این است راه راست، راهی که هر کس آنرا در پیش بگیرد به بهشت نایل می‌شود. پس در این هنگام گروه‌های بنی‌اسرائیل در مورد عیسی اختلاف کردند، بعضی به او ایمان آورده و از او پیروی کردند، و بعضی به او کفر ورزیده و او را تکذیب کردند، و مادرش را مانند یهودیان به روسپیگری و عمل منافی عفت متهم نمودند.

﴿فَلَمَّآ أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡکُفۡرَپس وقتی که عیسی از آنها احساس کفر کرد، و دید که همه بر ردکردن دعوتش اتفاق کرده‌اند، بنی‌اسرائیل را به همکاری خویش فرا خواند و گفت: ﴿قَالَ مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَکیست که یاور من به‌سوی خدا گردد؟ یاران گفتند: ﴿نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَما یاوران خدا هستیم، به او ایمان آورده‌‌ایم، و گواه باش که ما تسلیم (او) می‌باشیم.

این احسان خدا بر آنها و بر عیسی بود که به حواریون الهام کرد تا به وی ایمان آورند، و تسلیم فرمانش شوند، و پیامبرش را یاری کنند.

آیه‌ی: ۵۸-۵۳:

﴿رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلۡتَ وَٱتَّبَعۡنَا ٱلرَّسُولَ فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَ٥٣[آل عمران: ۵۳].«پروردگارا! به آنچه فرو فرستاده‌ای ایمان آوردیم، و از این پیامبر پیروی کردیم، پس ما را با گواهی‌دهندگان بنویس».

﴿وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ٥٤[آل عمران: ۵۴].«و (برای کشتن عیسی) مکر و چاره کردند و خداوند (نیز) مکر و چاره کرد، و خداوند بهترین مکرکنندگان است».

﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَىٰٓ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَجَاعِلُ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوکَ فَوۡقَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۖ ثُمَّ إِلَیَّ مَرۡجِعُکُمۡ فَأَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ فِیمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ٥٥[آل عمران: ۵۵].«و به یاد آور هنگامی را که خداوند فرمود: ای عیسی! من تو را می‌میرانم، و به‌سوی خود بالا می‌برم، و تو را از دست کسانی که کفر ورزیده‌اند نجات می‌دهم، و کسانی را که از تو پیروی کردند بر کسانی که کفر ورزیدند تا روز قیامت برتر قرار می‌دهم، سپس بازگشت شما به‌سوی من است، پس در آنچه اختلاف می‌کردید داوری می‌کنم».

﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَأُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِیدٗا فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِینَ٥٦[آل عمران: ۵۶].«اما کسانی که کفر ورزیدند، آنان را در دنیا و آخرت کیفر سختی می‌دهم، و یاورانی ندارند».

﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَیُوَفِّیهِمۡ أُجُورَهُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٧[آل عمران: ۵٧].«و اما کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، پاداش‌شان را به طور کامل به آنان می‌دهد و خداوند ستمکاران را دوست ندارد».

﴿ذَٰلِکَ نَتۡلُوهُ عَلَیۡکَ مِنَ ٱلۡأٓیَٰتِ وَٱلذِّکۡرِ ٱلۡحَکِیمِ٥٨[آل عمران: ۵۸].«این (قرآن را که) از نشانه‌ها‌ی (خدا و سرشار از) پند و حکمت است، بر تو می‌خوانیم».

﴿رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلۡتَ وَٱتَّبَعۡنَا ٱلرَّسُولَو این به معنی پایبندی کامل به ایمان و به همۀ آنچه خدا نازل کرده است، و به اطاعت از پیامبرش می‌باشد. ﴿فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَپس ما را با کسانی قرار بده که به یگانگی و رسالت پیامبر، و حقّانیت و راستی دینت گواهی می‌دهند. اما عیسی از آنها احساس کفر نمود، و آنان اکثریت بنی‌اسرائیل بودند، پس آنها ﴿وَمَکَرُواْبرای عیسی مکر و چاره کردند، ﴿وَمَکَرَ ٱللَّهُو خداوند (هم) در برابر مکر و توطئه‌هایشان برای آنها مکر و چاره کرد، ﴿وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَو خداوند بهترین مکرکنندگان است. زیرا بنی‌اسرائیل بر کشتن و به دار آویختن عیسی اتفاق کردند، اما عیسی بر آنان مشتبه گردید.

و آنها کسی را که با عیسی مشتبه یافته بودند دستگیر کردند. و خداوند به عیسی گفت: ﴿إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْپس خداوند او را به‌سوی خود بالا برد، و (او را) از (شرّ) کسانی که کفر ورزیده بودند نجات داد، و آنها کسی را کشتند و به دار آویختند که گمان می‌کردند عیسی است، و مرتکب گناه بزرگی شدند.

و عیسی پسر مریم در آخر زمان به زمین فرود خواهد آمد و حکم و دادگری را با خود خواهد آورد، خوک را می‌کشد، و صلیب را می‌شکند و از آنچه محمد صآورده است، پیروی می‌نماید، آنگاه دروغگویان می‌دانند که آنها فریب خورده‌اند.﴿وَجَاعِلُ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوکَ فَوۡقَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِمنظور از کسانی که از او پیروی کرده‌اند گروهی است که به وی ایمان آوردند، و خداوند آنها را بر کسانی که از دینش منحرف شده بودند پیروز گرداند. و امت محمد ص، پیروان حقیقی عیسی خواهند بود و خداوند آنها را یاری خواهد کرد، و بر همۀ کافران پیروز خواهد گردانید، و آنها را با دینی که محمد صآورده است چیره و پیروز می‌گرداند: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَیَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ[النور: ۵۵]. «خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وعده داده است که آنها را در زمین جانشین قرار خواهد داد».

اما خداوند دادگر است، و حکمت او چنین اقتضا می‌نماید که هر کس به دین وی چنگ زند و آن را یاری کند، به او پیروزی آشکاری می‌بخشد، و هر کس که امر و نهی خدا را ترک کند، و شریعت او را کنار نهد، و بر ارتکاب گناه و سرپیچی از اوامر جرأت پیدات کند، او را مجازات نموده و دشمنان را بر او مسلط می‌گرداند. ﴿وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ«و خداوند چیره و با حکمت است».

﴿ثُمَّ إِلَیَّ مَرۡجِعُکُمۡ فَأَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ فِیمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَسپس بازگشت شما به‌سوی من است، پس در میان شما در آنچه اختلاف می‌کردید داوری می‌کنم.

سپس خداوند کاری را که در رابطه با آنها انجام می‌دهد، بیان کرده و می‌فرماید: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْو این سزای کلی برای تمام پیروان ادیان گذشته است که دارای این صفات باشند. و خداوند، سرور و خاتم پیامبران را مبعوث نمود و رسالت او همۀ رسالت‌ها را منسوخ کرد، و دین او تمامی ادیان را باطل نمود. پس هر کس به غیر از این دین چنگ زند او از هلاک‌شوندگان خواهد بود.

﴿ذَٰلِکَ نَتۡلُوهُ عَلَیۡکَ مِنَ ٱلۡأٓیَٰتِ وَٱلذِّکۡرِ ٱلۡحَکِیمِ٥٨این قرآن بزرگ که اخبار مردمان نخستین و‌آخرین، و پیامبران و انبیا در آن است، یکی از نشانه‌های روشن خداست، و هر آنچه را بندگان به آن نیاز دارند، بیان می‌کند، و حکیم و محکم است، و اخبارش صادق و راست هستند و بهترین احکام را دربردارد.

آیه‌ی ۶۱-۵٩:

﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٥٩[آل عمران: ۵٩].«همانا مثل عیسی نزد خدا مانند مثال «آدم» است که او را از خاک آفرید، سپس به او گفت: پدید آی، پس پدید آمد».

﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ٦٠[آل عمران: ۶۰].«حق از جانب پروردگارت است، پس از شک کنندگان مباش».

﴿فَمَنۡ حَآجَّکَ فِیهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَکُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰذِبِینَ٦١[آل عمران: ۶۱].«پس هر کس در این (زمینه) پس از علم و دانشی که در این مورد به تو رسیده است، با تو مجادله کرد، بگو: بیایید فرزندانمان و فرزندانتان، و زنانمان و زنانتان را فرا بخوانیم، و ما خود را آماده می‌کنیم و شما هم خود را آماده کنید، پس دستِ دعا و زاری به‌سوی خدا دراز می‌کنیم و نفرین خدا را بر دروغگویان قرار می‌دهیم».

سپس داستان و خبر راستین عیسی و مریم را بیان کرد، و تصریح نمود او بنده ایست که خدا بر وی تفضیل نموده، و هرکس گمان برد چیزی از خدایی در او وجود دارد، به راستی که بر خدا دروغ بسته و همه پیامبران و عیسی ÷را تکذیب کرده است. پس کسانی که عیسی را معبود قرار داده‌اند دچار شبهه باطلی شده‌اند، و اگر این شبهه، صحیح بود، آدم از عیسی سزاوارتر بود، زیرا آدم بدون پدر و مادر آفریده شد، و با این وجود همه انسان‌ها اتفاق دارند که او بنده‌ای از بندگان خدا است. پس ادعای خدا بودن عیسی چون که بدون پدر آفریده شده است باطل‌ترین و پوچ‌ترین ادعاست.

و این حق است و شکی در آن نیست، زیرا عیسی در مورد خودش گفته است: ﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِی بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡ[المائدة: ۱۱٧].

«جز آنچه مرا به آن فرمان داده بودی چیزی به آنها نگفتم، خدا را بپرستید که پروردگار من و شماست».

گروهی از نصارای نجران نزد پیامبر صآمدند و پس از آن‌که پیامبر صدلایل قاطعی مبنی بر این که عیسی بنده خدا و پیامبرش است، ارائه کرد آنها همچنان برگمان و عقیده باطل خود سرسختانه پافشاری می‌کردند، چرا که گمان می‌بردند او معبود است.

کار آنها و پیامبر به جایی کشید که خداوند پیامبر را دستور داد تا با آنان مباهله کند، زیرا حق برای آنان روشن گردید، اما عناد و تعصب، آنها را از پذیرفتن حق بازداشت. پس پیامبر صآنان را به مباهله دعوت کرد و گفت: من و خانواده‌ام و فرزندانم حاضر می‌شویم، و شما هم همراه با خانواده و فرزندانتان حاضر شوید، سپس دعا می‌کنیم که خداوند نفرین و لعنت و عذابش را بر دروغگویان فرو فرستد. نصارا با یکدیگر مشورت کردند که آیا دعوت او را بپذیریم یا نه، بالاخره اتفاق کردند که خواسته او را اجابت نکنند، چون آنها می‌دانستند که او پیامبر بر حق خداست، و اگر با وی مباهله کنند خودشان و فرزندان وخانواده‌هایشان هلاک می‌شوند، بنابر این با پیامبر صلح کردند و به او جزیه پرداختند و از او خواستند تا آنها را به حالت خودشان رها کند، و کاری با آنها نداشته باشد.

پیامبر خواستۀ آنها را پذیرفت و آنان را در تنگنا قرار داد، زیرا هدف که روشن شدن حق بود حاصل شد و عناد و مخالفت آنها روشن گردید، چرا که از مباهله امتناع کردند. و این دلیلی است بر این‌که آنها ستمکار بودند.

آیه‌ی ۶۳-۶۲:

﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡقَصَصُ ٱلۡحَقُّۚ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٦٢[آل عمران: ۶۲].«این داستنان واقعی است، و هیچ معبود بر حقی جز خدا نیست، و همانا خداوند چیزه و با حکمت است».

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِٱلۡمُفۡسِدِینَ٦٣[آل عمران: ۶۳].«و اگر روی گردانداند، پس همانا خداوند از (حال) تبهکاران آگاه است».

بنابراین چنانچه حق برای‌شان روشن گردید اما از آن روی گردانی نمودند، و از گمراهی‌شان برنگشتند، بدان که آنان فساد کار هستند، و خداوند از حال‌شان با خبر است. بهمین جهت خداوند فرمود: ﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡقَصَصُ ٱلۡحَقُّ، به راستی که این داستان واقعی است و هیچ شکی در آن نیست، ﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُو همانان خداوند توناست و بر هر چیزی غالب است و تمام هستی در برابر قدرت و عظمت وی سر تسلیم فرود آورده است، و با حکمت است و هر چیزی را در جای خودش قرار می‌دهد.

آیه‌ی ۶۴:

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ کَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَکُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِکَ بِهِۦ شَیۡ‍ٔٗا وَلَا یَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٦٤[آل عمران: ۶۴]. «بگو: ای اهل کتاب! بیایید به‌سوی سخنی که میان ما و شما مشترک است! (و آن عبارت است از این) که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نکنیم و برخی از ما برخی دیگر را به جای خدا به خدایی نپذیرد، پس اگر روی برگرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان هستیم».

پیامبر صدر نامه‌‌هایش به پادشاهان ِ اهل کتاب این آیه را می‌نوشت، و گاهی آن را در رکعت اول نماز سنت صبح می‌خواند: ﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ[البقرة:۱۳۶]. و در رکعت دوم سنت نماز صبح نیز آن را می‌خواند، چون این آیه مشتمل بر دعوت به‌سوی دینی است که پیامبران بر آن اتفاق دارند، و توحید الوهیت و پرستش خدای یگانه را در بردارد، خدایی که شریکی ندارد و انسان‌ها و دیگر آفریدگان از ویژگی‌های ربوبیت و صفات الوهیت برخوردار نمی‌باشند. پس اگر اهل کتاب و دیگران این را پذیرفتند به راستی که هدایت یافته‌اند.

﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَو اگر روی برتابند، بگو: گواه باشید که ما منقاد (خدا) هستیم. مانند: ﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ١[الکافرون: ۱].

آیه‌ی ۶۸-۶۵:

﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَمَآ أُنزِلَتِ ٱلتَّوۡرَىٰةُ وَٱلۡإِنجِیلُ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِهِۦٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٦٥[آل عمران: ۶۵].«ای اهل کتاب! چرا در مورد ابراهیم مجادله می‌کنید حال آن‌که تورات و انجیل نازل نشده مگر بعد از او، آیا نمی‌فهمید؟!».

﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ حَٰجَجۡتُمۡ فِیمَا لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیۡسَ لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٦٦[آل عمران: ۶۶].«هان! شما دربارۀ آنچه که بدان علم و آگاهی داشتید به مجادله پرداختید، پس چرا در مورد آنچه که بدان علم ندارید مجادله می‌کنید؟ حال آن‌که خداوند می‌داند و شما نمی‌دانید».

﴿مَا کَانَ إِبۡرَٰهِیمُ یَهُودِیّٗا وَلَا نَصۡرَانِیّٗا وَلَٰکِن کَانَ حَنِیفٗا مُّسۡلِمٗا وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٦٧[آل عمران: ۶٧]. «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه او بر حق، و تسلیم فرمان خدا بود و از مشرکان نبود».

﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِیمَ لَلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِیُّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٦٨[آل عمران: ۶۸].«همانا سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند، و (نیز) این پیامبر و کسانی که با او ایمان آورده‌اند، و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است».

همۀ ادیان اعم از یهود و نصارا و مشرکین و همچنین مسلمان‌ها ادعا می‌کردند که بر آیین ابراهیم هستند. خداوند خبر داد که سزاوارترین و نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم، محمد صو پیروانش، و پیروان ابراهیم خلیل هستند که پیش از محمد و یارانش زیسته‌اند. اما ابراهیم از یهود و نصارا و مشرکین و دوستی آنان بیزار و مبرا است، چون دین ابراهیم دین یکتاپرستی است، و سرشار از عفو و گذشت و سهولت، که براساس آن باید به همه پیامبران و همه کتاب‌ها ایمان داشت، و این از ویژگی مسلمین است.

یهود و نصارا ادعا می‌کردند که آنها بر آیین ابراهیم هستند، در حالی‌که یهودیت و نصرانیتی که بر آن هستند بعد از ابراهیم خلیل بوجود آمد، پس چگونه در این مسئله مجادله می‌کنند، مسئله‌ای که دروغ و افترای آنها به وضوح در آن مشاهده می‌شود؟ فرض کن آنها در چیزی که بدان علم داشتند مجادله کردند، پس چگونه در این حالت مجادله می‌نمایند، زیرا در این جا قبل از این‌که به باطل بودن و پوچ بودن سخن‌شان توجه شود، فاسد بودن ادعایشان اثبات می‌گردد.

و این آیه دلیلی است بر این‌که برای انسان جایز نیست درباره چیزی که نمی‌داند سخن بگوید یا در مورد آن مجادله کند.

﴿وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُؤۡمِنِینَپس هر اندازه ایمان آدمی قوی باشد، خداوند با لطف خویش او را سرپرستی می‌نماید، و او را بر انجام کار خوب توفیق می‌دهد، و از سختی دور می‌نماید.

آیه‌ی ٧۴-۶٩:

﴿وَدَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یُضِلُّونَکُمۡ وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٦٩[آل عمران: ۶٩].«گروهی از اهل کتاب دوست داشتند که شما را گمراه کنند، و گمراه نمی‌سازند مگر خودشان را، و نمی‌فهمند».

﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَکۡفُرُونَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَأَنتُمۡ تَشۡهَدُونَ٧٠[آل عمران: ٧۰].«ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر می‌ورزید در حالی که شما (علایم و نشانه‌های نبوّت و رسالت محمد را در کتب خود) می‌بینید».

﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَلۡبِسُونَ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٧١[آل عمران: ٧۱].«ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل در می‌آمیزید؟ و حق را پنهان می‌دارید؟ حال آن‌که شما می‌دانید».

﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامِنُواْ بِٱلَّذِیٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱکۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ٧٢[آل عمران: ٧۲].«و گروهی از اهل کتاب گفتند: به آنچه بر مومنان نازل شده در آغاز روز ایمان بیاورید، و در آخر روز به آن کافر شوید تا شاید از دین خود برگردند».

﴿وَلَا تُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّا لِمَن تَبِعَ دِینَکُمۡ قُلۡ إِنَّ ٱلۡهُدَىٰ هُدَى ٱللَّهِ أَن یُؤۡتَىٰٓ أَحَدٞ مِّثۡلَ مَآ أُوتِیتُمۡ أَوۡ یُحَآجُّوکُمۡ عِندَ رَبِّکُمۡۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡفَضۡلَ بِیَدِ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٧٣[آل عمران: ٧۳].«و (گفتند:) جز به کسی که از دین شما پیروی کند ایمان نیاورید، بگو: هدایت، هدایت خداست، این‌که به کسی داده شود مثل آنچه که به شما داده شده است، یا (این‌که کسی بتواند) با شما در نزد پروردگارتان به مجادله بپردازد، بگو: فضل و بخشش در دست خداست، و آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد می‌دهد، و خداوند گشایش‌گر داناست».

﴿یَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ٧٤[آل عمران: ٧۴].«و خداوند رحمت خویش را به هر کس که بخواهد اختصاص می‌دهد و خداوند دارای فضل بزرگ است».

این از جمله احسان و نیکی‌های خداوند نسبت به این امت است که آنها را از مکر و توطئه اهل کتاب آگاه نموده و به آنها خبر داده است که اهل کتاب بنا بر علاقه شدید آنها به گمراه کردن مومنان کارهای زشتِ گوناگونی انجام می‌دهند.

پس گروهی از اهل کتاب گفتند: ﴿ءَامِنُواْ بِٱلَّذِیٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِبه آنچه بر مومنان نازل شده، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز از دین‌شان برگردید، زیرا وقتی آنها ببینند که شما از دین‌شان برگشته اید، در حالی‌که آنها معتقدند که شما علم و دانش دارید، در دین خود شک می‌کنند، و با خود می‌گویند اگر آنها در دین چیزی ناپسند و مخالف با کتاب‌های گذشته نمی‌دیدند، از آن بر نمی‌گشتند.

این مکر و نقشه آنهاست، و خداوند هر کس را که بخواهد هدایت می‌کند، و بخشش به دست اوست، و آن را به هرکس که بخواهد اختصاص می‌دهد. پس ای امت اسلام! خداوند چیزهایی را به شما اختصاص داده که به دیگران اختصاص نداده است.

این حیله گران ندانستند که دین خدا حق است، و هرگاه حقیقت آن در دل‌ها جای بگیرد جز ایمان و یقین چیزی را نمی‌افزاید، و شبهه پراکنی و ایجاد تردید، سبب می‌شود که فرد متدین به دینش بیشتر تمسّک جوید و ستایش خدا را به جای آورد. ﴿أَن یُؤۡتَىٰٓ أَحَدٞ مِّثۡلَ مَآ أُوتِیتُمۡ أَوۡ یُحَآجُّوکُمۡ عِندَ رَبِّکُمۡچیزی که آنها را به انجام این کارهای زشت وادار کرد، حسد و سرکشی و ترس از محکوم شدن بود، همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّ[البقرة: ۱۰٩]. «بسیاری از اهل کتاب پس از آن‌که حق برای‌شان آشکار شد از روی حسدی که در وجودشان بود، آرزو کردند که شما را بعد از ایمانتان کافر گردانند».

آیه‌ی ٧٧-٧۵:

﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ مَنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِقِنطَارٖ یُؤَدِّهِۦٓ إِلَیۡکَ وَمِنۡهُم مَّنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِدِینَارٖ لَّا یُؤَدِّهِۦٓ إِلَیۡکَ إِلَّا مَا دُمۡتَ عَلَیۡهِ قَآئِمٗاۗ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَیۡسَ عَلَیۡنَا فِی ٱلۡأُمِّیِّ‍ۧنَ سَبِیلٞ وَیَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ٧٥[آل عمران: ٧۵].«و در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر به طور امانت مال فراوانی به آنها بسپاری، آن را به تو برمی‌گردانند، و هستند کسانی که اگر دیناری به طور امانت به آنها بسپاری آن را به تو باز پس نمی‌دهند، مگر این‌که همواره بالای سر او ایستاده باشی، این بدان جهت است که آنها گفتند: ما در برابر امیین و بی‌سوادان مسئول نیستیم، و بر خدا دروغ نسبت می‌دهند، حال آن‌که آنان می‌دانند».

﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِینَ٧٦[آل عمران: ٧۶].«آری! هر کس به پیمانش وفا کند، و پرهیزگار باشد، همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا أُوْلَٰٓئِکَ لَا خَلَٰقَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَلَا یَنظُرُ إِلَیۡهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٧٧[آل عمران: ٧٧].«بدون شک کسانی که پیمان خدا و سوگندهایشان را به بهای اندکی می‌فروشند، ایشان بهره‌ای در آخرت ندارند، و خداوند با آنها سخن نمی‌گوید، و روز قیامت به آنها نمی‌نگرد، و آنها را پاک نمی‌گرداند، و برای آنان عذابی دردناک است».

خداوند از اهل کتاب خبر می‌دهد که گروهی از آنان امانتدار هستند، و اگر مبلغ هنگفتی را به طور امانت به آنها بسپاری آن را به تو بر می‌گردانند، و گروهی از آنها خائن هستند، و در کمترین چیزی که به طور امانت به آنها بدهی خیانت می‌کنند، و آنها با وجود این خیانت زشت، عذر و بهانه‌های پوچ می‌آورند، و می‌گویند: ﴿لَیۡسَ عَلَیۡنَا فِی ٱلۡأُمِّیِّ‍ۧنَ سَبِیلٞاگر به «امیین» (بی‌سوادان) خیانت کنیم و مال‌هایشان را مباح بدانیم بر ما گناهی نیست، چون آنها حرمتی ندارند. خداوند متعال می‌گوید: ﴿وَیَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَو آنها به شدت گناهکار خواهند بود. پس دو کار زشت را مرتکب شده‌اند، یکی خیانت و تحقیر اعراب، و دیگری دروغ بستن به خدا، در حالی که آنها زشتی و قبح کار خود را می‌دانند، پس اینان مانند کسانی نیستند که از روی نادانی و گمراهی چنین می‌کنند.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿بَلَىٰآن طور نیست که آنها می‌گویند، بلکه ﴿مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰهرکس به حقوق الهی و آفریدگانش وفا کند، این فرد پرهیزگار است، و خداوند او را دوست می‌دارد. یعنی هر کس برخلاف این عمل کند، و به پیمانی که بین او و مردم است وفا ننماید، و پرهیزگار نباشد، خداوند او را کیفر میدهد و او را بر این کار به شدت مجازات می‌کند. کسانی که دنیا را به بهای دین می‌خرند، و کالای اندک دنیا را انتخاب می‌کنند و با قسم‌های دروغین و عهدشکنی، دنیا را به دست می‌آورند، ﴿لَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَلَا یَنظُرُ إِلَیۡهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞخداوند با ایشان سخن نمی‌گوید، و روز قیامت به آنها نمی‌نگرد، و آنها را پاک نمی‌سازد، و برای آنان عذابی دردناک است.

یعنی خش خدا، و کیفر الهی بر آنان واجب و مقرر گشته، و آنها از پاداش الهی محروم شده، و از تزکیه الهی بی‌نصیب می‌مانند، و در روز قیامت در حالی که مرتکب جنایت و گناهان بزرگ شده‌اند، در پیشگاه خدا حاضر می‌شوند.

آیه‌ی ٧۸:

﴿وَإِنَّ مِنۡهُمۡ لَفَرِیقٗا یَلۡوُۥنَ أَلۡسِنَتَهُم بِٱلۡکِتَٰبِ لِتَحۡسَبُوهُ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمَا هُوَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَمَا هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ٧٨[آل عمران: ٧۸]. «و دسته‌ای از آنها به هنگام خواندن کتاب زبان‌هایشان را کج می‌کنند، تا شما آن را از کتاب به حساب آورید، و آن از کتاب نیست، و می‌گویند: آن از جانب خداست، حال آن‌که از جانب خدا نیامده است، و بر خدا دروغ می‌بندند».

گروهی از اهل کتاب، کتاب خدا را تحریف می‌کنند، ﴿یَلۡوُۥنَ أَلۡسِنَتَهُم بِٱلۡکِتَٰبِ لِتَحۡسَبُوهُ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِو این تحریف لفظی و تحریف معنوی را شامل می‌شود. سپس آنها گمان می‌برند که این تحریف زشت بخشی از کتاب است، و آنها دروغ می‌گویند، و به صراحت به خدا دروغ نسبت می‌دهند، و آنها به سرنوشت و به سرانجام بد خود واقفند.

آیه‌ی ۸۰-٧٩:

﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤۡتِیَهُ ٱللَّهُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحُکۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادٗا لِّی مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰکِن کُونُواْ رَبَّٰنِیِّ‍ۧنَ بِمَا کُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡکِتَٰبَ وَبِمَا کُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ٧٩[آل عمران: ٧٩].«برای هیچ انسانی سزاوار نیست که خداوند به او کتاب و حکم و پیامبری دهد، سپس به مردم بگوید: به جای خدا، بندگان من باشید، بلکه (باید بگوید:) به سبب آنچه می‌آموزید و می‌خوانید بندگان خدا باشید».

﴿وَلَا یَأۡمُرَکُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ وَٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡکُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ٨٠[آل عمران: ۸۰].«و شما را فرمان نمی‌دهد که فرشتگان و پیامبرانی را به خدایی بگیرید، آیا شما را به کفر دستور می‌دهد پس از این‌که شما مسلمان هستید؟!».

قطعا امکان ندارد، و محال است انسانی که خداوند وحی و کتاب و نبوت را به وی داده و حکم شرعی را به او بخشیده است، و مردم را به پرستش خدا فرا خواند، و به پرستش پیامبران و فرشتگان و قرار دادن آنها به جای خود دستور دهد، چون این کفر است، زیرا او با اسلام مبعوث شده است که از هر جهت با کفر منافی است، پس چگونه او به ضد آن دستور می‌دهد؟ این غیر ممکن است، زیرا حالتی که او بر آن قرار دارد، و فضیلت‌ها و ویژگی‌هایی که خداوند به او ارزانی داشته است، مقتضی عبودت و بندگی و فروتنی کامل برای خدای یگانه و قهار می‌باشد.

و این پاسخی است به گروه نصرانی‌های اعزامی از نجران، چرا که فریب خوردگی و تکبر آنان به جایی رسید که گفتند: ای محمد! آیا ما را دستور می‌دهی تا تو را عبادت کنیم؟ این در حالی بود که خداوند آنها را دستور داده بود که خدا را بپرستند، و از او پیروی کنند. پس خداوند باری تعالی آنچه را که بر زبان آوردند منتفی کرد و فرمود: پوچ بودن سخن آنها و امثال آنان در این مورد آشکار است.

آیه‌ی ۸۲-۸۱:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ ٱلنَّبِیِّ‍ۧنَ لَمَآ ءَاتَیۡتُکُم مِّن کِتَٰبٖ وَحِکۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَکُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِکُمۡ إِصۡرِیۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَکُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٨١[آل عمران: ۸۱].«و به یاد آور، هنگامی را که خدا از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه کتاب و حکمتی به شما دادم، سپس پیامبری پیش شما آمد که تصدیق کنندۀ کتابی است که با خود دارید، باید به او ایمان بیاورید، و او را یاری کنید، فرمود: آیا اقرار دارید، و پیمان مرا بر آن پذیرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. فرمود: پس گواه باشید و من (هم) با شما از گواهان هستم».

﴿فَمَن تَوَلَّىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٨٢[آل عمران: ۸۲].«پس هرکس بعد از آن روی برتابد، پس ایشان فاسقانند».

در این جا خداوند خبر می‌دهد که به سبب کتاب و حکمتی که به پیامبران ارزانی نموده است کتاب و حکمت که مقتضی آن بود که به نحو احسن و به طور کامل و تمام حق خدا را به جای آورند، از آنان پیمان گرفته است اگر پیامبری نزد آنها آمد و تصدیق‌کننده چیزی بود که آنها با خود دارند، از قبیل توحید، حق، دادگری، و اصولی که ادیان بر آن اتفاق دارند، باید به او ایمان بیاورند و وی را یاری دهند.

پس آن بر این امر اقرار و اعتراف نمودند، و خداوند آنها را گواه قرار داد، و بر آنها گواه شد. و کسانی را که با این پیمان مخالفت ورزند، شدیدا مورد تهدید قرار داد.

و این یک امر فراگیر بین پیامبران است، چرا که راه همه یکی است، و همه بر آن اتفاق دارند، و بر آن پیمان بسته‌اند. و به طور کلی از هریک از آنان پیمان گرفته شده تا به محمد صایمان بیاورند، و او را یاری کنند. و هرکس ادعا کند که از پیروان آنهاست، بداند که دین محمد صدین آنهاست، و خداوند از آنان پیمان گرفته است که به دین وی ایمان بیاورند و آنان نیز به صحت آن اقرار و اعتراف کرده‌اند.

پس کسی که گمان برد پیرو یکی از آن پیامبران است، سپس از بیرون کردن از محمد روی برگرداند، او فاسق و از طاعت الهی بیرون رفته است، و پیامبری را که او گمان می‌برد پیروش می‌باشد، تکذیب کرده، و با راه او مخالفت ورزیده است.

واین اقامه حجت بر آن دسته از اهل کتاب و صاحبان ادیان سماوی است که به محمد صایمان نیاورده‌اند، زیرا آنها نمی‌توانند به پیامبرانی که گمان می‌برند پیروشان هستند، ایمان داشته باشند، مگر این‌که به پیشوا و خاتم پیامبران صایمان بیاورند.

آیه‌ی ۸۵-۸۳:

﴿أَفَغَیۡرَ دِینِ ٱللَّهِ یَبۡغُونَ وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَکَرۡهٗا وَإِلَیۡهِ یُرۡجَعُونَ٨٣[آل عمران: ۸۳].«آیا غیر از دین خدا را می‌جویند؟ در حالی که آنچه در آسمان‌ها و زمین است از روی اختیار یا اجبار تسلیم اوست، و به‌سوی او بازگردانید می‌شوند».

﴿قُلۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَٱلنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ٨٤[آل عمران: ۸۴]. «بگو: به خدا و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان نازل شده است، و به آنچه موسی و عیسی و پیامبران از جانب پروردگارشان داده شده‌اند، ایمان آوردیم، بین هیچ یک از آنان فرق نمی‌گذاریم، و ما تسلیم و منقاد خدا هستیم».

﴿وَمَن یَبۡتَغِ غَیۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِینٗا فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٨٥[آل عمران: ۸۵].«و هر کس دینی غیز از اسلام را بجوید، از او پذیرفته نمی‌شود و او در آخرت از زیانکاران است».

در سورۀ بقره گذشت که این اصول، اصول ایمانی هستند و خداوند امت اسلام را به رعایت و عمل به آن دستور داده‌است، و همه کتاب‌ها و پیامبران بر آن اتفاق نموده‌اند، و هدف اساسی بعثت تمام پیامبران بوده است، و این که فرایضی بوده‌اند که به هر احدی روی آورده است. و اسلام حقیقی همین است، و هر کس غیر از آن بجوید عملش مردود است و دینی ندارد که بدان تکیه و اعتماد شود. پس کسی که نسبت به اسلام بی‌علاقه گردد کجا می‌رود ؟ یا دانشمندان و دیرنشینان و صلیب را می‌پرستد؟ یا وجود پروردگار جهانیان را انکار می‌کند؟ یا به ادیان باطلی که ساخته و پرداخته شیطان هستند، روی می‌آورد؟ و همه این‌ها در آخرت از زیانکاران هستند.

آیه‌ی ۸٩-۸۶:

﴿کَیۡفَ یَهۡدِی ٱللَّهُ قَوۡمٗا کَفَرُواْ بَعۡدَ إِیمَٰنِهِمۡ وَشَهِدُوٓاْ أَنَّ ٱلرَّسُولَ حَقّٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٨٦[آل عمران: ۸۶].«چگونه خداوند قومی را هدایت می‌نماید که پس از ایمان‌شان کفر ورزیدند، و گواهی دادند که پیامبر بر حق است و نشانه‌های روشن پیش آنها آمده است؟ و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمی‌کند».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ جَزَآؤُهُمۡ أَنَّ عَلَیۡهِمۡ لَعۡنَةَ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ٨٧[آل عمران: ۸٧].«سزای ایشان این است که نفرین خدا و فرشتگان و تمام مردم بر آنهاست».

﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا لَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ٨٨[آل عمران: ۸۸].«در آن جاودانه هستند، عذاب از آنها کاسته نمی‌شود و بدی‌شان مهلت داده نشده، و به آنان نگاه کرده نمی‌شود».

﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ٨٩[آل عمران: ۸٩].«به جز کسانی که پس از آن توبه کردند، و اصلاح نمودند، پس همانا خداوند آمرزگارِ مهربان است».

کاملاً بعید است خداوند قومی را هدایت کند که ایمان آورند و گواهی دادند پیامبر بر حق است، سپس مرتد شدن و به عقب بازگشتند و پیمان خود را شکستند، چون آنها حق را شناختند، اما آنرا دور انداختند. و هرکس که این‌گونه باشد، خداوند به پاس عمل زشت‌اش قلبش را واژگون و دگرگون می‌نماید، زیرا او حق را شناخته و آن را ترک گفته، و باطل را شناخته و آن را انتخاب کرده است، پس خداوند او را رها می‌کند و خداوند کسی یا چیزی را ولّی و سرپرست او قرار می‌دهد که او آن را ولّی و سرپرست خود قرار داده بود.

﴿عَلَیۡهِمۡ لَعۡنَةَ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَنفرین خدا و فرشتگان و تمام مردم بر این‌هاست و در نفرین و عذاب جاودانه هستند.

﴿لَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَوقتی که فرمان خدا سررسد، به آنان مهلت داده نمی‌شود، چون خداوند آنها را به اندازه‌ای عمر داده است که هرکس بخواهد می‌تواند از آن پند بگیرد، و بیم دهنده نیز پیش آنها آمده است.

سپس خداوند متعال کسانی را که از کفر و گناه‌شان توبه کرده و عیب‌های خود را اصلاح نموده‌اند، از این وعید و تهدید استثنا کرد. پس خداوند گناهان گذشته آنان را می‌بخشد و از کردار پیشین آنها چشم پوشی می‌کند.

آیه‌ی ٩۱-٩۰:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَعۡدَ إِیمَٰنِهِمۡ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ کُفۡرٗا لَّن تُقۡبَلَ تَوۡبَتُهُمۡ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلضَّآلُّونَ٩٠[آل عمران: ٩۰].«بی‌شک کسانی که پس از ایمان‌شان کفر ورزیدند، سپس بر کفر افزودند، هرگز توبۀ آنان پذیرفته نمی‌شود و ایشان گمراهانند».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَمَاتُواْ وَهُمۡ کُفَّارٞ فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡ أَحَدِهِم مِّلۡءُ ٱلۡأَرۡضِ ذَهَبٗا وَلَوِ ٱفۡتَدَىٰ بِهِۦٓۗ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِینَ٩١[آل عمران: ٩۱].«بی‌شک کسانی که کفر ورزیدند و در حال کفر مردند، اگر زمین را پر از طلا کنند و آن را به عنوان فدیه بپردازد، از هیچ یک از آنان پذیرفته نمی‌شود، برای ایشان عذابی دردناک است و یاوری ندارند».

اما کسی که کفر بورزد، برکفرش اصرار نماید، و به آن بیافزاید، و بر کفرش بمیرد، از راه هدایت منحرف شده، و راه شقاوت و بدبختی را در پیش گرفته، و به سبب این کار سزاوار عذاب دردناک است، و کسی نیست که وی را یاری کند، و از عذاب خدا نجات دهد، و اگر زمین را پر از طلا کند و آن را فدیه بدهد، به وی سودی نمی‌بخشد. پناه می‌بریم به خدا از کفر و از فروع آن!.

آیه‌ی ٩۲:

﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ٩٢[آل عمران: ٩۲].«هرگز به نیکی نمی‌رسید مگر آن‌که از آنچه دوست دارید، ببخشید، و هر چیزی را ببخشید خداوند به آن داناست».

هرگز به نیکی نمی‌رسید، «بّر» یا نیکی نامی است که هر خیر و عمل خوبی را در بر می‌گیرد، و آن راهی است که آدمی را به بهشت می‌رساند، و راه رسیدن به بهشت را در پیش نمی‌گیرد مگر این‌که از آنچه دوست دارید و از بهترین و پاکیزه‌ترین مال‌هایتان در راه خدا انفاق کنید، زیرا بخشیدن مالی که انسان آن را دوست دارد یکی از بزرگ‌ترین دلایلِ سخاوتمندی و بخشایش‌گری و داشتن مکارم اخلاق و مهربانی و نرمی طبع است. و یکی از بهترین دلایلِ دوست داشتن خدا و ترجیح دادن دوستی وی بر دوستی مال و ثروت است که سرشت انسان به شدت به آن وابسته است. پس هرکس محبت خدا را ترجیح دهد به قله کمال رسیده است. و همچنین هرکس از پاکیزه‌ها انفاق کند، و با بندگان خدا نیکوکاری نماید، خداوند با او نیکی می‌نماید و او را بر انجام دادن کارها و برخورداری از اخلاق و فضایلی موفّق می‌گرداند که بدون این حالت به دست نمی‌آید.

همچنین کسی که نفقه را این‌گونه بدهد دیگر اعمال صالح و شایسته را به طریق اولی انجام می‌دهد و به طریق اولی از اخلاق حسنه برخوردار خواهد شد. و بخشیدن از چیزهای خوب، کامل‌ترین حالت انفاق است. پس هر اندازه بنده در راه خدا ببخشد، کم یا زیاد، خوب یا نامرغوب، آن را می‌داند، و هر انفاق‌کننده‌ای را برحسب عملش پاداش می‌دهد، و در دنیا جای آن مال را پر می‌کند و در آخرت او را در بهشت جای می‌دهد.

آیه‌ی ٩۵-٩۳:

﴿کُلُّ ٱلطَّعَامِ کَانَ حِلّٗا لِّبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِیلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ مِن قَبۡلِ أَن تُنَزَّلَ ٱلتَّوۡرَىٰةُۚ قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٩٣[آل عمران: ٩۳].«همۀ غذاها برای بنی‌اسراییل حلال بود، به جز آنچه اسراییل (یعقوب) پیش از نازل شدن تورات بر خودش حرام کرده بود. بگو: تورات را بیاورید و آن را بخوانید اگر راست می‌گویید».

﴿فَمَنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٩٤[آل عمران: ٩۴]. «پس کسانی که پس از آن به خدا دروغ نسبت دهند ایشان ستمکارانند».

﴿قُلۡ صَدَقَ ٱللَّهُۗ فَٱتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗاۖ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٩٥[آل عمران: ٩۵].«بگو: خدا راست گفته است، پس، از آیین ابراهیم که یکتاپرست بود و به حق گرایش داشت و از مشرکین نبود، پیروی کنید».

از جمله ایراداتی که یهودیان نسبت به رسالت عیسی و محمد صمطرح می‌کردند این بود که گمان می‌بردند نسخ، چیز باطلی است، و ممکن نیست پیامبری دستوری بیاورد که با دستور پیامبر قبلی مخالف باشد. خداوند آنها را از طریق مطرح کردن موضوعی که خود به آن آگاهی داشتند تکذیب کرد، زیرا آنها اعتراف می‌کردند که همه غذاها قبل از نازل شدن تورات برای بنی اسرییل حلال بود به جز چیزهای اندکی که یعقوب ÷به خاطر بیماری‌اش بر خود حرام کرده بود.

و انگهی در تورات امور حرام شده‌ی بسیاری وجود دارد که نسخ شده‌اند، امور حرام شده‌ای که در گذشته حلال بوده‌اند. پس اگر ین مطلب را انکار می‌کنند به آنها بگو: ﴿فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَاگر گمان می‌برید نسخی وجود ندارد و حرام کردن و حلال کردنی در میان نیست، پس تورات را بیاورید و بخوانید اگر راست می‌گویید. و این قوی‌ترین دلیل است، و آن عبارت است از این که چیزی به عنوان دلیل برای کسی آورده شود که خود بدان معترف است و آن را انکار نمی‌کند. پس چنانچه آن انسان حق را گردن نهاد و تسلیم آن شد حرفی نیست، و اگر از تسلیم شدن در برابر آن امتناع ورزد، پس از آن‌که حق برایش روشن شد نقدی از آن به عمل نیاورد، دروغ و افترا و ستم و بطلان راهی که بر آن قرار دارد روشن می‌شود. و یهودیان چنین بودند.

﴿قُلۡ صَدَقَ ٱللَّهُبگو: «خداوند در همه آنچه که گفته است، راست فرموده، و سخن چه کسی از سخن خداوند راست‌تر است؟!» خداوند در این آیات دلایلی بر صحت و درستی رسالت محمد صو دعوت او، و باطل بودن ادعای منحرفان و کسانی از اهل کتاب که پیامبر خدا را تکذیب کردند، و دعوتش را رد نمودند ارائه کرده است. پس خداوند در این مورد راست گفته است، و بندگانش را با ارائه دلایل و حجت‌هایی که کوه‌ها در برابر آن از هم می‌پاشند و متفکران در برابر آن سرخم می‌کنند، قانع کرده است.

پس هیچ راهی نمانده است جز این‌که همه مردم از آیین ابراهیم که آیین توحید و یگانه دانستن خداست تبعیت کنند و تمام فرستادگان الهی و همه کتابهایی را خدا نازل کرده است تصدیق نمایند، و از ادیان باطل و منحرف روی بگردانند، زیرا ابراهیم از هر آن چیزی که با توحید مخال بود، روی‌گردان بود، و از شرک و مشرکین بیزاری می‌جست.

آیه‌ی ٩٧-٩۶:

﴿إِنَّ أَوَّلَ بَیۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکٗا وَهُدٗى لِّلۡعَٰلَمِینَ٩٦[آل عمران: ٩۶].«همانا نخستین خانه‌ای که برای مردم بنیانگذاری شده خانه‌ایست که در مکه قرار دارد، با برکت و مایۀ هدایت جهانیان است».

﴿فِیهِ ءَایَٰتُۢ بَیِّنَٰتٞ مَّقَامُ إِبۡرَٰهِیمَۖ وَمَن دَخَلَهُۥ کَانَ ءَامِنٗاۗ وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗاۚ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩٧[آل عمران: ٩٧].«در آن نشانه‌های روشنی است، (و از آن جمه است) مقام ابراهیم، و هرکس داخل آن شود در امان است و خداوند حج خانۀ کعبه را بر کسانی از مردم که توانایی رفتن به آنجا را دارند واجب گردانیده است، و هرکس کفر بورزد، پس خداوند از جهانیان بی‌نیاز است».

پروردگار متعال از عظمت خانه‌اش خبر داده و می‌فرماید: کعبه نخستین خانه ایست که خداوند جهت عبادت و ذکر خود در زمین بنا نهاده، و در آن انواع برکت‌ها و هدایت‌ها قرار داده‌است، خانه‌ای که منافع و مصالح گوناگونی برای جهانیان در بردارد، و در آن بخشش فراوان الهی و نشانه‌های روشنی است، و یادآور مقام ابراهیم خلیل و اعمالی است که او در حج مقام ابراهیم خلیل و اعمالی است که او در حج انجام داده‌است. خانه کعبه همچنین یادآور خاطرات سرور و رهبر پیامبران محمد صاست. این خانه، حرمِ امن الهی است که هر کس وارد آن شود خداوند برایش مقدر می‌گرداند که در امنیت و آسایش باشد، و از نظر شرع و دین نیز مومن به حساب آید.

و چون خانه کعبه از فضایل و برکات فراوانی برخوردار است که بطور خلاصه ذکر گردید، خداوند حج، و زیارت آن را بر کسانی که توانایی رفتن به آن جا را دارند واجب گردانیده است. توانایی آن است که آدمی برای رسیدن به آن دیار وسیله سواری مناسبی داشته باشد، و بتواند توشه راه را تهیه نماید. بنابر این جملۀ: ﴿مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗاهمه وسایل سواری جدید و آنچه در آینده پدید خواهد آمد را در بر می‌گیرد.و این از معجزات قرآن است که احکامِ آن برای هر زمان و مکانی تناسب دارد، و مسلما بدون احکام قرآن رسیدن به نیکی و درستی کامل ممکن نیست، پس هرکس به این فریضه ارجند حج یقین پیدا کرد و آنرا انجام داد، از مومنان هدایت یافته است، و هر کس به آن کفر بورزد، و حج خانه خدا را انجام ندهد، از دین خارج می‌باشد. وهر کس کفر بورزد همانا خداوند از جهانیان بی‌نیاز است.

آیه‌ی ۱۰۱-٩۸:

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَکۡفُرُونَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱللَّهُ شَهِیدٌ عَلَىٰ مَا تَعۡمَلُونَ٩٨[آل عمران: ٩۸].«بگو: ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر می‌ورزید با آن‌که خدا بر آنچه می‌کنید گواه است».

﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ تَبۡغُونَهَا عِوَجٗا وَأَنتُمۡ شُهَدَآءُۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٩٩[آل عمران: ٩٩].«بگو: ای اهل کتاب! چرا کسی را که ایمان آورده است از راه خدا باز می‌دارید؟ (و) می‌خواهیدآن (راه) را کج نشان دهید، و شما گواه هستید، و خداوند از آنچه می‌کنید غافل نیست».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِیعُواْ فَرِیقٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ یَرُدُّوکُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡ کَٰفِرِینَ١٠٠[آل عمران: ۱۰۰].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از گروهی از اهل کتاب پیروی کنید شما را پس از ایمانتان (به حال) کفر بر می‌گردانند».

﴿وَکَیۡفَ تَکۡفُرُونَ وَأَنتُمۡ تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ وَفِیکُمۡ رَسُولُهُۥۗ وَمَن یَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٠١[آل عمران: ۱۰۱].«و چگونه به خدا کفر می‌ورزید در حالی‌که آیات خدا بر شما خوانده می‌شود، و پیامبرش درمیانتان است، و هرکس به دین خدا چنگ بزند به راتسی که به راه راست هدایت شده است».

در آیات گذشته خداوند متعال بر اهل کتاب دلایل اقامه کرد، هرچند که آنها پیامبرصرا مانند فرزندان‌شان می‌شناختند، و در این آیات مخالفان را به سبب کفر ورزیدنشان به آیات خدا و بازداشتن مردم از راه وی، سرزنش و توبیخ نموده است، چون توده اهل کتاب پیرو علمایشان هستند، و خداوند حالات آنها را می‌داند و آنان را بر این عمل مجازات خواهند نمود.

پس از آن‌که خداوند متعال دلایل را بر اهل کتاب اقامه کرد، و آنها را به سبب کفر و سرسختی‌شان توبیخ و سرزنش نمود، بندگان مومن را بر حذر داشت که فریب آنان را نخورند، و برای آنها بیان نمود که این دسته از اهل کتاب به شدت در پی آنند که به شما زیان برسانند، و شما را پس از ایمان آوردنتان به‌سوی کفر بگردانند.

اما شما ای گروه مومنان! الحمد لله خداوندا پس از آن‌که نعمت دین را به شمار ارزانی نمود و نشانه‌ها و محاسن و مناقب و فضائل آن را مشاهده کردید، پیامبری را در میانتان مبعوث کرد که شما رابه تمام آنچه به نفعتان است راهنمایی کرد، و در سایه رحمت خدا به ریسمان الهی که همان دینش است چنگ زدید. پس اکنون بعد از برخورداری از این همه عنایت خدا محال است کافران بتوانند شما را از دین‌تان برگردانند، زیرا دینی که بر این اصول و پایه‌های ثابت و استوار و انوار درخ‌شان بنا نهاده شده است دل‌ها به‌سوی آن پر می‌کشند و از آن دل نمی‌کنند و بندگان را به بهترین اهداف و آرمان‌ها می‌رساند. ﴿وَمَن یَعۡتَصِم بِٱللَّهِو هر کس بر خداوند توکل کند و به او پناه ببرد، ﴿فَقَدۡ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖهمانا به راه راست هدایت یافته است. در این آیه انسان‌ها تشویق شده‌اند که به دین خدا جنگ بزنند، و این‌که دین خدا تنها راهی است که آدمی را به امنیت و آسایش و هدایت می‌رساند.

آیه‌ی ۱۰۵-۱۰۲:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢[آل عمران: ۱۰۲].«ای کسانی که ایمان آیمان آورده‌اید! از خدا آن‌گونه که حق پروا کردن از اوست، بترسید، و نمیرید مگر آن‌که مسلمان باشید».

﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِیعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ کُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِکُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَکُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنۡهَاۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٠٣[آل عمران: ۱۰۳].«و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید، و نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آنگاه که شما دشمن (همدیگر) بودید پس خدا میان دل‌هایتان انس و الفت ایجاد کرد، و به نعمت خدا برادر گشتید، و بر لبۀ گودالی از آتش بودید، پس خداوند شما را از آن نجات داد، این‌گونه خداوند آیات خود را برایتان بیان می‌کند تا هدایت شوید».

﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٠٤[آل عمران: ۱۰۴].«و باید از شما گروهی باشند که (مردم را) به خیر فرا بخوانند و به کار خوب فرمان دهند و از کار بد باز دارند و ایشان رستگارانند».

﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ١٠٥[آل عمران: ۱۰۵].«و مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند پس از این‌که نشانه‌های روشن پیش آنها آمد، و برای ایشان عذابی بزرگ است».

خداوند در این آیات بندگان مومنش را برانگیخته است تا شکر نعمت‌های او را به جای آورند، و به طور شایسته از او بترسند، و از وی اطاعت کنند و نافرمانی‌اش را ترک کرده و مخلصانه عمل کنند و دین خود را بر پای دارند و به ریسمانی که خداوند به‌سوی آنها فروهشته است چنگ بزنند، و خداوند این ریسمان را رابط بین خود و بندگانش قرار داده و آن ریسمان دین و کتاب خداست.

همچنین پروردگار أدر این آیات مسلمانان را تشویق می‌کند که بر دین او اجتماع کنند و از تفرق و پراکندگی بپرهیزند و تا آخرین لحظات زندگی این روند را ادامه دهند. سپس آنان را یادآور می‌شود که قبل از مسلمان شدن دشمنان سرسخت یکدیگر بودند و در تشتّت و چند دستگی بسر می‌برند، اما خداوند به برکت اسلام آنها را در کنار هم جمع نمود و بین آنان انس و الف ایجاد کرد، به گونه‌ای که تبدیل به برادران صمیمی یکدیگر شده‌اند. این در حالی بود که قبلا بر لبه پرتگاه و دهانه آتشی بزرگ قرار داشتند، اما خداوند آنان را نجات داد و راه سعادت و خوشبختی راهنمون شد. ﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَاین چنین خداوند آیات خود را برای شما تبیین می‌کند تا شاید راه بیاید، به گونه‌ای که شکر نعمات وی را به جای آورید و به ریسمان وی چنگ زنید. سپس پروردگار مومنان را دستور می‌دهد که این حالات را به حد کمال برسانند، و به آنان دستور داده است که قوی‌ترین اسباب و بهترین ملزومات را فراهم کنند که به وسیله بتوانند دین خدا را برپا دارند، به نحوی که گروهی از آنان حتما باید این کفایت و شایستگی را در خویش بوجود بیاورند. ﴿یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِخیر و نیکی همانا دین و اصول و فروع آن و احکام مربوط به آن است. ﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِو امر به معروف کنند، و معروف هر آن چیزی است که خوبی آن از نظر شرع و عقل شناخته شده است، ﴿وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِو از منکر بازدارند، و آن همان است که زشتی آن از نظر شرح و عقل دانسته شده است، ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَو ایشانند که به تمام خواسته‌های خود دست یافته و از هر امر ناگواری نجات می‌یابند. و اهل علم و تعلیم و متصدیان وعظ و تبلیغ، و مسئولینی که مردم را به خواندن نماز و پرداختن زکات، و انجام قوانین دین واداشته و آنها را از منکرات باز می‌دارند مشمول این حکم می‌گرداند. پس هرکسی مردم را به صورت عام و یا خاص به کار خیر فرا بخواند و کسی یا عده‌ای را نصیحت کند مشمول حکم این آیه کریمه می‌باشد.

سپس خداوند آنها را از در پیش گرفتن راه تفرقه و تشتت بر حذر داشت، راه کسانی که دین و نشانه‌های روشن پیش آنها آمد، که می‌بایست آن را گردن نهند و متحد شوند، اما متفرق شوند، و اختلاف کردند، و به گروه‌های مختلفی تقسیم شدند، و این کار از روی نادانی نبود، بلکه عده‌ای از روی آگاهی و تعمّد بر عده‌ای دیگر تجاوز کردند. بنابر این فرمود: ﴿وَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞو برای آنان عذاب بزرگی است.

آیه‌ی ۱۰٧-۱۰۶:

﴿یَوۡمَ تَبۡیَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞۚ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ أَکَفَرۡتُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ١٠٦[آل عمران: ۱۰۶].«روزی که چهره‌هایی سفید می‌گردند و چهره‌هایی سیاه می‌شوند، پس آن کسانی که چهره‌هایشان سیاه گردیده است (به آنها گفته می‌شود) آیا پس از ایمانتان کفر ورزیدید؟ پس بچشید عذاب را به سبب آن‌که کفر می‌ورزیدید».

﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ ٱبۡیَضَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فَفِی رَحۡمَةِ ٱللَّهِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ١٠٧[آل عمران: ۱۰٧].«و اما کسانی که چهره‌هایشان سفید گردیده است در رحمتی از جانب خدا قرار دارند و آنان برای همیشه در آن می‌مانند».

سپس به زمان فرا رسیدن این عذاب بزرگ اشاره کرده و می‌فرماید: ﴿یَوۡمَ تَبۡیَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞخداوند از تفاوت درجه سعادت و شقاوت مردم در روز قیامت خبر داده و می‌فرماید چهره سعادتمندان سفید می‌گردد، آنانی که به خدا ایمان آورده و پیامبرانش را تصدیق کردند و از فرمان خدا اطاعت نموده و از آنچه پروردگار نهی کرده بود پرهیز می‌کنند. و خداوند متعال آنها را به بهشت وارد می‌کند و انواع نعمت‌ها را بر آنان سرازیر می‌گرداند و برای همیشه در آن خواهند بود.

و چهره اهل شقاوت سیاه می‌گردد، همان کسانی که پیامبرش را تکذیب کردند و از فرمان او سرپیچی نمودند، و در دین خود به چندین گروه تقسیم شدند. آنان مورد سرزنش قرار گرفته و به آنها گرفته می‌شود: ﴿أَکَفَرۡتُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡآیا کفر را برایمان ترجیح دادید؟! ﴿فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَپس بچشید عذاب را به سبب کفر ورزیدنتان.

آیه‌ی ۱۰۸:

﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۗ وَمَا ٱللَّهُ یُرِیدُ ظُلۡمٗا لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٨[آل عمران: ۱۰۸].«این آیات خداست، که مشتمل بر حق و حقیقت‌اند، و آن را بر تو می‌خوانیم و خداوند هیچ ظلم و ستمی برای جهانیان نمی‌خواهد».

خداوند سبحان خویشتن را بر آن می‌ستاید که آیاتش را برای پیامبر تبیین کرده و بوسیله آن حق را از باطل جدا می‌نماید، و دوستان خدا را دشمنان او مشخص می‌گرداند، و برای دوستان خود پاداش نیک آماده نموده و برای دشمنانش عذابی شدید تدارک دیده است، که این مقتضای فضل و دادگری و حکمت خداست. او به بندگانش ستم نکرده و از ثواب اعمال‌شان نکاسته است، و کسی را بدون گناه و یا به خاطر گناه کسی دیگر عذاب نمی‌دهد.

آیه‌ی ۱۰٩:

﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ١٠٩[آل عمران: ۱۰٩].«و آنچه در آسمان‌ها و زمین است، از آن خداست و کارها به‌سوی خدا بازگردانده می‌شوند».

وقتی خداوند بیان کرد که فرمان و قانون گذاری از آن اوست، نیز بیان فرمود که فرمانروایی کامل و تصرف و پادشاهی از آن اوست، بنابر این فرمود: ﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ١٠٩پس نیکوکاران را در مقابل نیکی‌شان پاداش می‌دهد و بدکاران را به سبب نافرمانی‌شان مجازات می‌کند. خداوند احکام سه گانه‌اش را در بسیاری جاهان با هم مطرح می‌کند تا برای بندگانش بیان کند که او فرمانروایی مطلق است، پس احکام تقدیری و شرعی و احکام جزائی از آن اوست، و دیگر آفریدگان مغلوب و محکوم‌اند و قدرت و توانایی و اختیاری ندارند. پس او در دنیا و آخرت میان بندگانش حکم و داوری می‌نماید.

آیه‌ی ۱۱۱-۱۱۰:

﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَکۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١١٠[آل عمران: ۱۱۰].«شما بهترین امتی هستید که برای (سود) مردم آفریده شده‌اید، امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب ایمان می‌آوردند بر ایشان بهتر بود، تعداد کمی از آنها با ایمان هستید و بیشترشان فاسق‌اند».

﴿لَن یَضُرُّوکُمۡ إِلَّآ أَذٗىۖ وَإِن یُقَٰتِلُوکُمۡ یُوَلُّوکُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ١١١[آل عمران: ۱۱۱].«جز آزار (اندک) هرگز نمی‌توانند زیانی به شما برسانند، و اگر با شما پیکار کنند به شما پشت می‌کنند، سپس یاری نمی‌شوند».

این بیان اسباب برتری امت اسلام است، چرا که امت اسلام با این اسباب از دیگر امت‌ها متمایز بوده و از سایر امت‌ها بالاترند، و آنها از نظر خیرخواهی و دعوت مردم به‌سوی خیر و نیکی و تعلیم و راهنمایی، و امر به معروف و نهی از منکر بهترین مردمانند و برای رسیدن دیگران به حد کمال و تحقق منافع آنان بسیار تلاش می‌کنند، و به خدا ایمان دارند و مسئولیتی را که این عقیده و باور بر آنان واجب می‌گرداند به نحو احسن انجام می‌دهند. و اگر اهل کتاب مانند شما ایمان می‌آورند هدایت می‌شدند و برای آنها بهتر خواهد بود، اما جز تعداد اندکی از اهل کتاب ایمان نیاورده و بیشتر آنان فاسقند چرا که از اطاعت خدا و پیامبرش بیرون رفته و با مومنان مبارزه می‌کنند، و تمام توان خود را برای زیان رساندن به مومنان بکار می‌گیرند، اما آنها نمی‌توانند به مومنانی زیانی برسانند جز این‌که مقداری آنها را با زبان اذیت کنند.

و اگر با مومنان بجنگند، به آنها پشت کرده و فرار می‌کنند، سپس یاری نمی‌شوند و پیروز نمی‌گردند. و آنچه که خدا از آن خبر داده بود پیش آمد و آنها وقتی با مسلمین جنگیدند به آنها پشت کرده و گریختند و خداوند مسلمین را بر آنها پیروز گردانید.

آیه‌ی ۱۱۲:

﴿ضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ أَیۡنَ مَا ثُقِفُوٓاْ إِلَّا بِحَبۡلٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَحَبۡلٖ مِّنَ ٱلنَّاسِ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَسۡکَنَةُۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَانُواْ یَکۡفُرُونَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ١١٢[آل عمران: ۱۱۲].«آنان هر کجا یافت شوند، مهر ذلت بر آنها زده شده است، مگر با پیمان خدا و پیمان مردم، و سزاوار خشم الهی گشته‌اند، و مهر فقر و بینوایی بر آنها زده شده است، چون آنها به آیات خدا کفر می‌ورزیدند و پیامبران را به ناحق می‌کشتند، این بدان سبب است که آنها سرپیچی نمودند و تجاوز می‌کردند».

در اینجا خداوند از حالت یهودیان خبر می‌دهد که مهر ذلت بر آنان زده شده است، وهر کجا که باشند هراس دارند و می‌ترسند و هیچ چیزی امنیت آنها را تامین نمی‌کند مگر این‌که به پیمان‌ها و معاهداتی که با دیگران منعقد می‌کنند پایبند باشند و در برابر احکام اسلام سر خم کنند، و جزیه بپردازند.

﴿وَحَبۡلٖ مِّنَ ٱلنَّاسِیعنی امنیت آنها تامین نمی‌شود مگر وقتی که تحت سرپرستی و نظارت دیگران باشند، همان‌طور که در گذشته‌های دور و نزدیک حال‌شان این‌گونه بوده است. و آنان در این سال‌های اخیر که توانسته‌اند به طور موقت حکومتی را در فلسطین ایجاد کنند در سایه‌ی کمک قدرت‌های بزرگ و تمهیداتی بوده که آنها برای‌شان فراهم کرده‌اند، چرا که آنها بودند راه را برای یهودیان هموار کردند. ﴿وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِو خداوند بر آنها خشم گرفته و آنان را با ذلت و بینوایی و بدبختی مجازات نموده است، و سبب آن این است که آنها به آیات کفر ورزیدند، و پیامبران را به ناحق کشتند. یعنی آنها پیامبران را از روی جهل و نادانی نمی‌کشتند، بلکه از روی سرکشی و عناد به قتل آنان مبادرت می‌ورزیدند. ﴿بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَاین سزای شدید و گوناگونی که دامان آنان‌را می‌گیرد به خاطر سرکشی و تجاوزشان می‌باشد به خاطر سرکشی و تجاوزشان می‌باشد، پس خداوند به آنها ستم نکرده و آنها را بدون گناه مجازات ننموده است بلکه آنچه خداوند بر سر آنها آورده به خاطر سرکشی و دشمنانگی و کفر و تکذیب پیامبران و جنایت‌های فجیع‌شان بوده است.

آیه‌ی ۱۱۵-۱۱۳:

﴿لَیۡسُواْ سَوَآءٗۗ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ أُمَّةٞ قَآئِمَةٞ یَتۡلُونَ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ ءَانَآءَ ٱلَّیۡلِ وَهُمۡ یَسۡجُدُونَ١١٣[آل عمران: ۱۱۳].«آنان همه یکسان نیستند، از اهل کتاب گروهی پابرجا هستند و در بخش‌هایی از شب به نماز ایستاده و آیات خدا را می‌خوانند».

﴿یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١١٤[آل عمران: ۱۱۴].«به خدا و روز آخرت ایمان دارند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند، و به انجام کارهای خوب می‌شتابند و ایشان از شایستگانند».

﴿وَمَا یَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَلَن یُکۡفَرُوهُۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلۡمُتَّقِینَ١١٥[آل عمران: ۱۱۵]. «هر کار خیری که انجام می‌دهند به هدر نمی‌رود، و خداوند به پرهیزگاران داناست».

پس از آن‌که خداوند متعال از منحرفین اهل کتاب سخن به میان آورد، حالت آن دسته از آنان را که بر راه راست استوار مانده‌اند بیان کرد و فرمود: گروهی از آنان بر اصول و فروع دین پابرجا هستند: ﴿یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِبه خدا و روز قیامت ایمان دارند و امر به معروف می‌کنند، و معروف همه خوبی‌ها را در بر می‌گیرد. و از منکر باز می‌دارند، و منکر همه بدی‌ها را شامل می‌شود. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمِن قَوۡمِ مُوسَىٰٓ أُمَّةٞ یَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ یَعۡدِلُونَ١٥٩[الأعراف: ۱۵٩]. «و گروهی از قوم موسی به حق راهنمایی می‌کنند و به حق داوری می‌نمایند». ﴿وَیُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِشتاب کردن برای انجام کارهای خوب یک رتبه بالاتر از انجام دادن آن است، یعنی به اضافه این‌که کار خوب انجام می‌دهند، برای انجام آن می‌شتابند. پس آنها به انجام کار خوب، و شتاب در انجام آن، و کامل کردن آن با ادا نمودن واجبات و مستحباتش، توصیف شده ا ند.

سپس خداوند متعال بیان کرد که هرآنچه از کار خوب انجام داده‌اند، هرجا باشد، کم باشد یا زیاد خداوند آن را می‌پذیرد، به شرطی که ناشی از ایمان و اخلاص باشد، ﴿فَلَن یُکۡفَرُوهُو کارهای شایسته‌ای که مخلصانه انجام داده‌اند، رد نشده و به هدر نمی‌رود. ﴿وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلۡمُتَّقِینَو خداوند به پرهیزگاران داناست. پرهیزگاران کسانی‌اند که کارهای خوب انجام داده و آنچه را که خداوند حرام کرده است به منظور نیل به رضا و پاداش الهی ترک می‌کنند.

آیه‌ی ۱۱٧-۱۱۶:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَن تُغۡنِیَ عَنۡهُمۡ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُهُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ١١٦[آل عمران: ۱۱۶].«همانا کسانی که کفر ورزیده‌اند مال و فرزندان‌شان، آنان را از عذاب خدا نجات نمی‌دهد و ایشان یاران آتش‌اند و در آن جاودانه هستند».

﴿مَثَلُ مَا یُنفِقُونَ فِی هَٰذِهِ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا کَمَثَلِ رِیحٖ فِیهَا صِرٌّ أَصَابَتۡ حَرۡثَ قَوۡمٖ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَأَهۡلَکَتۡهُۚ وَمَا ظَلَمَهُمُ ٱللَّهُ وَلَٰکِنۡ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ١١٧[آل عمران: ۱۱٧]. «مثال آنچه کافران در زندگی این دنیا بخشش می‌کنند مانند بادی است که در آن سرمای سختی است که به کشتزار قومی که بر خود ستم کرده‌اند اصابت کند و آن را نابود سازد، و خداوند بر آنها ستم نکرده است ولی ایشان بر خود ستم می‌کنند».

خداوند متعال بیان کرد که کافران و کسانی که به آیات وی کفر ورزیدند و پیامبرانش را تکذیب کردند، هیچ نجات دهنده‌ای آنها را از عذاب خدا نجات نمی‌دهد، و هیچ چیزی به آنان سودی نمی‌بخشد، و هیچ شفاعت‌کننده‌ای در نزد خدا برای آنها شفاعت نمی‌کند، و فرزندان و مال‌هایشان که برای مقابله با سختی‌ها تهیه و آماده کرده بودند به آنان سودی نمی‌رساند، و بخشش‌هایی که در دنیا برای یاری کردن باطل صرف می‌کردند، نابود خواهد شد. و مثال بخشش‌های آنها ﴿کَمَثَلِ رِیحٖمانند کشتزاری است که باد سختی به آن اصابت کرده باشد، ﴿فِیهَا صِرٌّبادی که در آن سرمای شدید یا آتش سوزان است و آن کشتزار را نابود می‌سازد، و این به سبب ستم آنهاست. پس خداوند بر آنها ستم نکرده و آنها را بدون گناه مجازات ننموده است، بلکه خود بر خویشتن ستم کردند. و این مانند فرموده الهی است که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیۡهِمۡ حَسۡرَةٗ ثُمَّ یُغۡلَبُونَۗ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ یُحۡشَرُونَ٣٦[الأنفال: ۳۶]. «بی‌گمان کسانی که کفر ورزیدند مال‌هایشان را خرج می‌کنند تا مردم را از راه خدا بازدارند، آنها مال‌هایشان را خرج می‌کنند سپس مایه حسرت‌شان می‌گردد، و سپس شکست می‌خورند».

آیه‌ی ۱۱٩-۱۱۸:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةٗ مِّن دُونِکُمۡ لَا یَأۡلُونَکُمۡ خَبَالٗا وَدُّواْ مَا عَنِتُّمۡ قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِی صُدُورُهُمۡ أَکۡبَرُۚ قَدۡ بَیَّنَّا لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ١١٨[آل عمران: ۱۱۸].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از غیر خود محرم اسرار برنگیرید، (آنان) از رساندن هر‌گونه زیان و بدی به شما کوتاهی نمی‌ورزند، دوست دارند که شما گرفتار رنج و مشقت شوید، دشمنانگی از دهان آنان آشکار است و آنچه در دل پنهان دارند بزرگ‌تر است، به‌راستی که آیات را برای شما بیان نمودیم اگر بیاندیشید».

﴿هَٰٓأَنتُمۡ أُوْلَآءِ تُحِبُّونَهُمۡ وَلَا یُحِبُّونَکُمۡ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱلۡکِتَٰبِ کُلِّهِۦ وَإِذَا لَقُوکُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ عَضُّواْ عَلَیۡکُمُ ٱلۡأَنَامِلَ مِنَ ٱلۡغَیۡظِۚ قُلۡ مُوتُواْ بِغَیۡظِکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ١١٩[آل عمران: ۱۱٩].«هان! این شمائید که آنها را دوست می‌دارید، و آنها شما را دوست ندارند، و شما به تمام کتاب‌ها ایمان دارید، و هرگاه با شما روبرو شوند، می‌گویند: ایمان آورده‌ایم، و چون به خلوت نشینند از شدت خشم بر شما، انگشتان خود را به دندان می‌گزند، بگو: با خشمی که دارید، بمیرید، همانا خداوند به آنچه در درون سینه‌هاست داناست».

خداوند در اینجا بندگانش را از این‌که کافران را به دوستی بگیرند و آنها را محرم را از دوست ویژه خود قرار دهند، به گونه‌ای که اسرار خود را با آنان در میان بگذارند و مسایل خصوصی مومنان را به آنها بگویند، بر حذر داشته، و برای آنان تبیین کرده است که باید از محرم قرار دادن کافران دوری بجویند، چرا که آنها از هیچ شر و فساد و زیانی در حق شما کوتاهی نمی‌کنند و دشمنی از لحن کلام‌شان آشکار است، و دشمنی و کینه‌ای که در دل دارند از سخن و کارهایشان بزرگ‌تر است، پس اگر شما فهم و عقل دارید خداوند حقیقت امر را برایتان توضیح داده‌است.

چرا شما آنان را دوست دارید و آنها را محرم خود قرار می‌دهید؟ در حالی که انحراف بزرگ آنها را در دین و در مقابل نیکوکاری‌تان می‌دانید. شما بر ادیان پیامبران قرار دادی، و به هر پیامبری که خدا فرستاده و به هر کاری که خداوند نازل فرموده است ایمان دارید، و آنها به بزرگ‌ترین کتاب و شریفت‌ترین پیامبر کفر می‌ورزند، و در مقابل محبت و مهربانی‌ای که شما به آنها دارید، کوچک‌ترین محبتی به شما نمی‌کنند، پس چگونه آنها را دوست دارید در حالی که آنها شما را دوست ندارند و فقط به ظاهر، و به صورت منافقانه با شما سازش می‌کنند؟ و هرگاه با شما روبرو شوند، می‌گویند: ایمان آورده‌ایم، و هرگاه با هم خلوت کنند از شدت خشم و دشمنی شما و دینتان، انگشتان خود را گاز می‌گیرند.

خداوند متعال فرمود: ﴿قُلۡ مُوتُواْ بِغَیۡظِکُمۡبه زودی عزت و قدرت اسلام و ذلت کفر را شما را ناراحت کرده است، خواهید دید و از خشم می‌میرد و شما هرگز شفای این بیماری و ناراحتی را با آنچه که در پی آن هستید نخواهید یافت. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِبنابر این آنچه را که در دل کفار و منافقین بود برای بندگان مومن خود بیان کرد.

آیه‌ی ۱۲۰:

﴿إِن تَمۡسَسۡکُمۡ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡ وَإِن تُصِبۡکُمۡ سَیِّئَةٞ یَفۡرَحُواْ بِهَاۖ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا یَضُرُّکُمۡ کَیۡدُهُمۡ شَیۡ‍ًٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطٞ١٢٠[آل عمران: ۱۲۰]. «اگر نیکی به شما برسد ناراحت می‌شوند و اگر بدی و ناراحتی به شما برسد از آن خوشحال می‌شوند، و اگر بردباری کنید و از خدا بترسید مگر آنان به شما زیانی نمی‌رساند، همانا خداوند به آنچه می‌کنند احاطه دارد».

﴿إِن تَمۡسَسۡکُمۡ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡهرگاه قدرت و پیروزی و تندرستی به شما برسد، ناراحت می‌شوند، ﴿وَإِن تُصِبۡکُمۡ سَیِّئَةٞو اگر دشمن بر شما پیروز گردد و یا برخی مشکلات دنیوی برایتان پیش بیاید، ﴿یَفۡرَحُواْ بِهَاخوشحال می‌شوند، و این صفت دشمنی است که دشمنی او شدید است.

وقتی خداوند شدت دشمنی آنها و صفت‌های زشت آنان را بیان کرد، بندگان مومنش را به بردباری و پایبندی به تقوا و پرهیزگاری دستور داد و بیان کرد که هرگاه آنها این کارها را انجام دهند مگر دشمنان‌شان به آنها هیچ زیانی نمی‌رساند، زیرا خداوند دشمنان دین و کارها و توطئه‌هایشان را احاطه نموده است. و خداوند به شما وعده داده که اگر پرهیزگار باشید آنها هیچ ضرری به شما نمی‌رسانند، و در این شک نداشته باشید.

آیه‌ی ۱۲۳-۱۲۱:

﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِکَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ١٢١[آل عمران: ۱۲۱].«و به یاد آور هنگامی را که سحرگاهان از میان خانواده‌ات بیرون رفتی و جای مؤمنان را برای جنگ مشخص نمودی، و خداوند شنوا و داناست».

﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنکُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِیُّهُمَاۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٢٢[آل عمران: ۱۲۲].«آن گاه که دو طائفه از شما خواستند سستی ورزند و خداوند یار آنان بود، و مؤمنان باید بر خدا توکل کنند».

﴿وَلَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ١٢٣[آل عمران: ۱۲۳].«و خداوند شما را در بدر پیروز گردانید در حالی‌که که ناچیز بودید، پس از خدا بترسید باشد که سپاسگزار باشید».

﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِکَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِاین جریان در روز جنگ احد اتفاق افتاد، آنگاه که مشرکین به نزدیک احد رسیدند، و پیامبر صهمراه با مومنان بیرون رفت و برای هر یک از آنان جایگاهی تعیین کرد و آنها را در سنگرهایشان مستقر نمود، و به طور عجیبی آنها را آرایش داد، و این بر مهارت کامل او در فنون سیاسی و جنگی دلالت می‌نماید. همانطور که او صدر همۀ موارد و در هر چیزی به بهترین صورت عمل می‌کرد.

﴿وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌو خداوند شنوا و داناست و هیچ چیزی از کارهایتان بر او پنهان نمی‌ماند. ﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنکُمۡ أَن تَفۡشَلَاآنگاه که دو طائفه از میان شما خواستند سستی ورزند، و آن دو طائفه بنو سلمه و بنو حارثه بودند، اما خداوند متعال لطف و توجه و توفیق خویش را شامل حالِ آنان گرداند و آنها را از این رخوت و سستی در آورد. ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَو مومنان باید بر خدا توکل کنند، زیرا وقتی بر او توکل نمایند خداوند آنها را کفایت نموده، و آنها را یاری می‌کند، و آنان را از در افتادن در آنچه که به دین و دنیایشان زیان می‌رساند محافظت می‌نماید. این آیه و آیه‌هایی از این قبیل مبین آن هستند که توکل واجب است و این‌که توکل بنده برحسب مقدار و اندازه‌ی ایمانش می‌باشد. توکل یعنی این‌که بنده در به دست آوردن منافع خود و دفع کردن چیزهایی که به او زیان می‌رساند، به پروردگارش تکیه نماید، پس وقتی که حالت آنها را در جنگ اُحُد و مشکلی که برای آنان پیش آمد بیان کرد، آنان را به یاری و کمک و نعمت خویش در جنگ بدر یادآوری نمود، تا سپاسگزار پروردگارشان باشند، و خاطرات روز بدر‌ای مصیبت را بر آنها آسان نماید. بنابر این فرمود: ﴿وَلَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞو خداوند شما را در بدر پیروز گرداند در حالی که ناچیز و در تعداد و ساز و برگ نظامی اندک بودید. تعداد مسلمانان در جنگ بدر حدود سیصد و سیزده نفر بود، و به اندازه کافی وسیله سواری نداشتند و اسلحه‌هایشان کهنه و فرسوده بود و دشمنان‌شان نزدیک به هزار نفر بوده و با اسلحه زیاد به جنگ آنها آمده بودند. ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَپس، از خدا بترسید باشد که سپاس وی را به جا آورید که یاری خویش را به شما ارزانی داشت.

آیه‌ی ۱۲۶- ۱۲۴:

﴿إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِینَ أَلَن یَکۡفِیَکُمۡ أَن یُمِدَّکُمۡ رَبُّکُم بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُنزَلِینَ١٢٤[آل عمران: ۱۲۴]. «آنگاه که به مؤمنان می‌گفتی: آیا شما را بسنده نیست که پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته که فرو فرستاده شده است، یاری کند؟».

﴿بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأۡتُوکُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا یُمۡدِدۡکُمۡ رَبُّکُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُسَوِّمِینَ١٢٥[آل عمران: ۱۲۵].«آری! اگر بردباری کنید و پرهیزگاری نمایید و آنان هم اینک بر شما بتازند، خداوند شما را با پنج هزار فرشتۀ نشان‌دار، یاری خواهد کرد».

﴿وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ لَکُمۡ وَلِتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِۦۗ وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَکِیمِ١٢٦[آل عمران: ۱۲۶].«و خداوند آن را جز مژده‌ای برای شما نگرداند، و تا دل‌هایتان با آن آرام گیرد، و پیروزی جز از جانب خداوند توانا و حکیم نیست».

﴿إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِینَآنگاه که به مومنان مژده می‌دادی تا باعث اطمینان و آرامش آنها گردد، و می‌گفتی: ﴿إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِینَ أَلَن یَکۡفِیَکُمۡ أَن یُمِدَّکُمۡ رَبُّکُم بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُنزَلِینَ١٢٤ بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأۡتُوکُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا یُمۡدِدۡکُمۡ رَبُّکُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُسَوِّمِینَ١٢٥آیا شما را بس نیست که پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرود آمده یاری کند؟ آری! اگر صبر کنید و پرهیزگاری نمایید، و با همین شیوه بر شما بتازند و بر شما حمله ور شوند خداوند با پنج هزار فرشته که نشان شجاعت را دارند، شما را یاری خواهد کرد.

در اینجا اختلاف وجود دارد که آیا در این کمک رساندن به مومنان، فرشتگان به طور مستقیم جنگیده‌اند، یا این‌که خداوند این مژده را فقط برای پابرجایی بندگان مومن، و انداختن ترس در دل‌های مشرکین داده‌است؟ آن طور که بسیاری از مفسرین چنین گفته‌اند. این گفته خداوند دلالت می‌نماید که شقّ دوم قضیه به حقیقت نزدیک‌تر است: ﴿وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ لَکُمۡ وَلِتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِۦۗ وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَکِیمِ١٢٦در این آیه به این مطلب اشاره شده است که نباید بنده بر اسباب اعتماد کند. بلکه تکیه و اعتماد او باید به خدا باشد. و اسباب و فراهم شدن آن، باعث اطمینان قلب و پابرجا بودن بر کار خیر می‌شود.

آیه‌ی ۱۲٧:

﴿لِیَقۡطَعَ طَرَفٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡ یَکۡبِتَهُمۡ فَیَنقَلِبُواْ خَآئِبِینَ١٢٧[آل عمران: ۱۲٧]. «تا گروهی از کافران را نابود کند و یا آنان را سرکوب نماید، و شکست خورده و ناکام برگردند».

خداوند بندگان مومنش را یاری می‌کند تا گروهی از کافران را نابود نماید، و یا آنها با خشم و کینه‌ای که در دل دارند، ناامیدانه و در حالی که هیچ خوبی به دست نیاورده‌اند برگردند، همانطور که خداوند متعال آنها را در روز خندق که با قدرت و عصبانیت آمده بودند خشمگین ساخت و ناکام باز گرداند.

آیه‌ی ۱۲٩-۱۲۸:

﴿لَیۡسَ لَکَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَیۡءٌ أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡ أَوۡ یُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٢٨[آل عمران: ۱۲۸].«هیچ کاری در دست تو نیست، (خدا) یا توبۀ آنها را می‌پذیرد و یا آنها را عذاب می‌دهد، زیرا آنان ستمکارند».

﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٢٩[آل عمران: ۱۲٩].«آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن خداست، هرکس را که بخواهد عفو می‌کند و هرکس را که بخواهد عذاب می‌دهد و خداوند آمرزگار و مهربان است».

وقتی که پیامبر صدر جنگ احد زخمی شد و رباعیه‌ی مبارکش شکست و سرش زخمی شد، فرمود: «چگونه قومی رستگار می‌شوند که صورت پیامبرشان را زخمی کردند و رباعیه‌ی [۵]او را شکستند؟» پس خداوند این آیه را نازل کرد و بیان فرمود که همه امور در دست خداست و پیامبر صاختیاری ندارد، و چیزی در دست او نیست، چون پیامبر بنده‌ای از بندگان خدا است و همه تحت بندگی پروردگارشان می‌باشند، و تدبیر خداوند آنها را به چرخش در می‌آورد.

و ای پیامبر! کسانی که علیه آنها دعا کردی، و یا رستگاری و هدایت‌شان را بعید می‌دانستی، اگر خداوند بخواهد تا در اسلام داخل شوند. و خداوند چنین کرد، زیرا بیشتر آنها را هدایت نمود، پس مسلمان شدند. و اگر بخواهد آنها را عذاب می‌دهد، زیرا آنان ستمگرند و سزاوار عقوبت و عذاب الهی هستند.

خداوند متعال خبر می‌دهد که او در جهان هستی تصرف می‌نماید و توبه هرکس را که بخواهد می‌پذیرد و او را می‌آمرزد، و هرکس را که بخواهد خوار و رسوا می‌نماید و او را عذاب می‌دهد. ﴿وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞیکی از صفات لازمه او کمال آمرزگاری و مهربانی است که در آفرینش و فرمانروایی‌اش تجلی می‌یابد، پس توبه کنندگان را می‌بخشد و هرکس که موجبات رحمت وی را فراهم کند، مشمول رحمت خویش قرار می‌دهد. خداوند متعال فرمود: ﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ١٣٢[آل عمران: ۱۳۲]. «و از خدا و از رسول او اطاعت کنید، تا مورد رحمت قرار گیرید».

آیه‌ی ۱۳۲-۱۳۰:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٣٠[آل عمران: ۱۳۰].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! ربا را چندین برابر نخورید و از خدا بترسید تا رستگار شوید».

﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِیٓ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ١٣١[آل عمران: ۱۳۱].«و از آتشی که برای کافران آماده شده است بپرهیزید».

﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ١٣٢[آل عمران: ۱۳۲].«و از خدا و پیامبر اطاعت کنید باشد که مشمول رحمت گردید».

در مقدمۀ این تفسیر گذشت که شایسته است بنده اوامر و نواهی خدا را در رابطه با خود و دیگران رعایت کند، و هرگاه خداوند او را به فرمانی دستور داد نخست بر او واجب است حدود و اندازه آن‌را بداند، و آنچه را که خداوند به آن دستور داده است بشناسد تا بتواند آن فرمان را انجام دهد و از آن اطاعت کند. پس هرگاه آن را دانست و شناخت تلاش می‌کند که آن را انجام دهد و برای عملی کردن آن در خود و دیگران به میزان آنچه که توانایی دارد، از خداوند استعانت می‌طلبد. و نیز هرگاه خداوند از کاری نهی کرد، بنده باید حدود و میزان آن را بداند و آنچه را که مشمومل آن نهی می‌گردد بداند، سپس برای ترک آن تلاش نماید و از خداوند یاری بجوید. و شایسته است این رویه در همه اوامر و نواهی خداوند رعایت شود.

این آیات دستورات و آداب زیبایی را در بردارند که خداوند به آن دستور داده و مسلمانان را بر انجام آن تشویق نموده، و پاداش انجام دهندگان آن را بیان کرده است. در این آیات خداوند از چیزهایی نهی کرده، و مسلمانان را تشویق نموده تا آنها را ترک کنند. شاید حکمتِ آوردن این آیات در اثنای ذکر داستان جنگ احد این باشد که خداوند بندگان مومن خویش را وعده داده است که اگر بردباری نمایند و پرهیزگاری کنند، آنان را بر دشمنان‌شان پیروز می‌گرداند و آنان را خوار و رسوا می‌کند، همان‌طور که فرموده است: ﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا یَضُرُّکُمۡ کَیۡدُهُمۡ شَیۡ‍ًٔا...[آل عمران: ۱۲۰]. «و اگر بردبار باشید و پرهیزگاری کنید، مکر آنان به شما هیچ زیانی نمی‌رساند». سپس گفت: ﴿بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأۡتُوکُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا یُمۡدِدۡکُمۡ رَبُّکُم[آل عمران: ۱۲۵]. «آری! اگر بردباری کنید و پرهیزگاری نمایید، و هم اکنون بر شما حمله ور شوند، پروردگارتان شما را یاری می‌کند».

انگار مردم به شناختن آداب و رسوم پرهیزگاری که باعث پیروزی و رستگاری و سعادت می‌گردد، علاقمند شده‌اند، پس خداوند در این آیات مهم‌ترین ویژگی‌های پرهیزگاری را بیان کرد. خداوند سه بار کلمه «تقوی» را ذکر نمود، یک بار به طور مطلق: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِینَو دوبار بصورت مقید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَو ﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَو این بیان‌گر آن است که هرگاه عبد مومن از این ویژگیها برخوردار گردد، قطعا از دیگر خصایل و شمایل پرهیزگاری نیز بهره‌مند خواهد شد.

پس خداوند متعال هرجا از قرآن که می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْای مومنان چنان کنید، یا چنین نکنید، بر این دلالت می‌نماید که ایمان، سبب اطاعت از فرمان و دستور، و انگیزه پرهیز از نهی است، زیرا ایمان به معنی تصدیق کامل چیزی می‌باشد که تصدیق آن واجب است و مستلزم اعمال جوارح و اعضا است.

پس خداوند آنها را از خوردن چندین برابر ربا نهی کرده است، که اهل جاهلیت به آن عادت کرده بودند، و کسانی که به دستورات شرع توجه نمی‌کردند، هرگاه زمان سر رسید وام فرا می‌رسید و فرد بدهکار تنگدست بود، و چیزی از او بدست نمی‌آمد، به او می‌گفتند: یا بدهی و وام را پرداخت کن، و یا این‌که به تو وقت بیشتری می‌دهیم و باید بدهی بیشتری پرداخت کنی. پس فرد فقیر مجبور می‌شد که زیر بار بدهی بیشتر برود، و او را با اضافه کردن مبلغی بر بدهی قبلی‌اش از پیش خود می‌راندند. و این‌گونه بدهکار چندین برابر وام پرداخت می‌کرد بدون این‌که فایده‌ای از آن ببرد.

﴿أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗ بیان‌گر اوج زشتی و قباحت رباخواری، و بیان حکمت حرام بودن آن می‌باشد. نیز خداوند می‌خواهد مردم را از حکمت حرام بودن ربا آگاه سازد، و این‌که در ربا ظلم و اجحاف است، به همین دلیل آن را منع کرده است. زیرا خداوند واجب گردانیده تا به بدهکاران تنگدست مهلت داده شود، و بر وامی که بر گردن آن‌هاست افزوه نشود.

پس ملزم کردن مدیون و بدهکار به پرداخت بیشتر، ستمی دو چندان است، بنابر این مومن پرهیزگار باید ربا را ترک کند و نباید به آن نزدیک شود، زیرا ترک کردن ربا از مقتضیات پرهیزگاری است و باید ترک کرد که رستگاری در سایه پرهیزگاری حاصل می‌شود. بنابر این فرمود: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٣٠ وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِیٓ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ١٣١[آل عمران: ۱۳۰-۱۳۱]. «و از خدا بترسید تا رستگار شوید. و از آتشی بترسید که برای کافران آماده شده است». یعنی با ترک کردن چیزهایی که سبب داخل شدن به آتش جهنم می‌گردد، از قبیل کفر و گناهان گوناگون، از آن آتش بپرهیزید. زیرا همه گناهان به ویژه گناهان بزرگ، آدمی را به وادی کفر می‌کشانند، چرا که گناهان از خصلت و عادت‌های کافران بوده، و خداوند آتش جهنم را برای کافران آماده نموده است. پس ترک گناه آدمی را از آتش جهنم نجات می‌دهد و از خشم خداوند جبار مصون می‌دارد.

و انجام کارهای خیر، و اطاعت از فرامین الهی باعث خشنودی خداوند بخشنده و داخل شدن به بهشت و به دست آوردن رحمت پروردگار متعال می‌گردد. بنابر این فرمود: ﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَو با انجام دستورات و فرامین و پرهیز از نواهی، از خدا و پیامبرش اطاعت کنید، ﴿لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَپس اطاعت از خدا و پیامبر یکی از اسباب حاصل شدن رحمت الهی است: همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَرَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءٖۚ فَسَأَکۡتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ [الأعراف: ۱۵۶]. «و رحمت من همه چیز را فرا گرفته است و آن را برای کسانی که پرهیزگاری پیشه می‌کنند و زکات می‌پردازند، مقرر می‌دارم».

آیه‌ی ۱۳۶-۱۳۳:

﴿وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِینَ١٣٣[آل عمران: ۱۳۳].«و بشتابید به‌سوی آمرزش و عفو پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن (به اندازۀ) آسمان‌ها و زمین است (و) برای پرهیزگاران آماده شده است».

﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی ٱلسَّرَّآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَٱلۡکَٰظِمِینَ ٱلۡغَیۡظَ وَٱلۡعَافِینَ عَنِ ٱلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٣٤[آل عمران: ۱۳۴].«کسانی که مال‌هایشان را در حال ثروتمندی و تنگدستی انفاق می‌کنند و خشم خود را فرو می‌خورند، و از مردم گذشت می‌کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».

﴿وَٱلَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَکَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ یُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٣٥[آل عمران: ۱۳۵].«و کسانی که وقتی کاری زشت (و گناهی) مرتکب می‌شوند یا بر خود ستم می‌کنند به یاد خدا می‌افتند و از او می‌خواهند تا گناه‌شان را بیامرزد، و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد؟ و بر آنچه کرده‌اند اصرار نمی‌ورزند در حالی‌که می‌دانند».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَجَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِینَ١٣٦[آل عمران: ۱۳۶].«ایشان پاداش‌شان آمرزش پروردگارشان و باغ‌هایی است که رودها در زیر آن روان است و در آن جاودانه هستند، و پاداش اهل عمل چه پاداش نیک و خوبی است!».

سپس خداوند به آنها دستور می‌دهد تا به‌سوی آمرزش وی و برخورداری از بهشت او که فقط پهنای آن به اندازه وسعت آسمان‌ها و زمین است، چه رسد به طول آن، بشتابند که خداوند آن را برای پرهیزگاران آماده نموده است.پس پرهیزگاران اهل بهشت‌اند و پرهیزگاری و تقوا انسان را به بهشت می‌رساند.

سپس خداوند پرهیزگاران و کارهایشان را توصیف نمود و فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی ٱلسَّرَّآءِ وَٱلضَّرَّآءِآن‌هایی که در حال تنگدستی و توانگری بخشش می‌کنند، اگر توان‌گر و ثروتمند باشند زیاد بخشش می‌نمایند، و اگر تنگدست باشند هیچ چیزی از کار خوب را دست کم نمی‌گیرند، گرچه کم باشد. ﴿وَٱلۡکَٰظِمِینَ ٱلۡغَیۡظَو هرگاه دیگران آنان را اذیت کنند، و به خشم آیند، به مقتضای طبیعت انسانی عمل نمی‌کنند، بلکه آنچه از خشم و ناراحتی که در دل دارند، فرو می‌برند، و در برابر کسی که نسبت به آنها بدی کرده است بردباری می‌نمایند. ﴿وَٱلۡعَافِینَ عَنِ ٱلنَّاسِو عفو کنندگانِ مردم، که شامل گذشت از هرکسی است که با سخن یا عمل نسبت به آنان بدی کرده است. و بخشیدن و گذشت کردن از فرو خوردن خشم بالاتر است، زیرا بخشیدن به معنی مواخذه نکردن و چشم پوشی از فردی است که بدی می‌کند، و این کار را کسی انجام می‌دهد که به اخلاق زیبا آراسته باشد، و خویشتن را از اخلاق زشت پاکسازی کرده باشد. چنین کسی با خدا معامله کرده است چون او نسبت به بندگان خدا مهربان و نیکوکار است، و نمی‌خواهد برای آنان بدی پیش بیاید، و خدا هم از او گذشت می‌نماید، و پاداش او بر پروردگار بزرگوار است نه بر بنده فقیر. همانطور که خداوند فرموده است: ﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ[الشورى: ۴۰]. «یعنی هر کس گذشت نماید و اصلاح کند، پاداش او بر خداست».

سپس به بیان حالتی پرداخت که از دیگر حالات بهتر و بالاتر و بزرگ‌تر است، و آن احسان و نیکوکاری است، پس فرمود: ﴿وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَو خداوند نیکوکاران را دوست دارد. احسان و نیکوکاری بر دو نوع است: احسان در پرستش آفریننده، و احسان به مخلوق. پیامبر صاحسان در عبادت را این‌گونه تفسیر نموده است: «أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ ، فَإِنْ لَـمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ» احسان یعنی این‌که خداوند را طوری عبادت کنی که گویا او را می‌بینی، و اگر تو او را نمی‌بینی همانا او ترا می‌بیند.

و اما احسان به مخلوق، یعنی رساندن فایده دینی و دنیوی به آنها و دور کردن زیان و بدی دینی و دنیوی از آنان. پس این، شامل امر به معروف و نهی از منکر و تعلیم جاهل و نادان، و وعظ و نصیحت افراد غافل، و خیرخواهی برای عموم و خصوص، و تلاش برای اتحاد، و وحدت کلمه مردم، و دادن صدقات و بخشش‌های واجب و مستحب به آنها می‌شود.

هم چنان‌که شامل بخشش به مردم و اذیت نکردن آنها، و تحمل اذیت و آزار آنان نیز می‌شود. همان‌طور که خداوند پرهیزگاران را در این آیات به این ویژگی‌ها توصیف نموده است، پس هرکس این کارها را انجام دهد به راستی که او حقوق خدا و حق بندگانش را ادا کرده است.

سپس خداوند متعال عذر خواهی بندگان پرهیزگارش را از پروردگارش به خاطر عنایت و گناهانی که مرتکب شده‌اند بیان کرده و می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡو اگر اعمال و گناه کبیره از آنها سر بزند و یا مرتکب گناهان کوچک شوند، توبه کرده و از خدا آمرزش می‌طلبند، و پروردگارشان، و آنچه گناهکاران به آن تهدید شده‌اند، و آنچه پرهیزگاران بدان نوید داده شده‌اند را یاد می‌کنند.

پس، از او می‌خواهند که گناهانشان را بیامرزد و عیب‌هایشان را بپوشاند. چرا که از گناه دست کشیده و از آن پشیمان شده‌اند. بنابر این فرمود: ﴿وَلَمۡ یُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَو با علم و آگاهی بر زشتی و قباحت گناه بر آن اصرار و پافشاری نمی‌کنند.

کسانی که دارای این صفات هستند، ﴿جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡپاداششان آمرزش پروردگارشان است، و هر چیزی را که انسان از آن دوری می‌جوید از آنان دور می‌کند. ﴿وَجَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُو باغ‌هایی که رودها از زیر درختان آن روان است، و در آن نعمتِ پایدار و شکوفایی و خرّمی و نشاط، و خیر و شادمانی و قصر و منزل‌های زیبا و عالی و درختان پرمیوه است، و جویهای آب زلال در اطراف این مسکن‌های زیبا و پاک روان است. ﴿خَٰلِدِینَ فِیهَاو در آن جاودان هستند، از آن بیرون کرده نمی‌شوند، و نمی‌خواهند آن را عوض کنند، و نعمت‌هایی که در آن است تغییر می‌یابد.

﴿وَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِینَو چه خوب است پاداش اهل عمل که برای خدا عمل کمی انجام دادند و مزد و پاداش زیادی گرفتند. هم چنان‌که در مَثَل آمده است «قوم جوانمرد هنگام صبح مرد شریف را می‌ستایند، و عامل به هنگام پاداش، مزدش را کامل و فراوان می‌یابد». و این آیات از جمله دلایل اهل سنت و جماعت هستند مبنی بر این‌که اعمال، بخشی از ایمان می‌باشند، دلالت این آیات بر این مطلب، با آیه‌ای که در سوره حدید است کامل می‌گردد: ﴿سَابِقُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا کَعَرۡضِ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أُعِدَّتۡ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِ[الحدید: ۲۱]. «بشتابید به‌سوی آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن مانند پهنای آسمان و زمین است، و برای کسانی که به خدا و پیامبر ایمان آورده‌اند آماده شده است».

پس در آنجا جز ایمان آوردن به خدا و به پیامبرانش چیزی دیگر را بیان نکرده است. و در اینجا فرمود: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِینَبرای پرهیزگاران آماده شده است. سپس پرهیزگاران را با این اعمال و اوصاف بدنی و مالی توصیف نمود. و این بیان‌گر آن است پرهیزگارانی که دارای این صفت‌ها هستند، ایشان مومنانند.

آیه‌ی ۱۳۸-۱۳٧:

﴿قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُمۡ سُنَنٞ فَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُکَذِّبِینَ١٣٧[آل عمران: ۱۳٧].«پیش از شما سنت‌هایی بوده است پس در زمین سیر و سفر کنید و بنگرید که فرجام تکذیب کنندگان چه بوده است».

﴿هَٰذَا بَیَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِینَ١٣٨[آل عمران: ۱۳۸].«این (قرآن) بیانی است برای مردم، و هدایت و اندرزی است برای پرهیزگاران».

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُمۡ سُنَنٞدر این آیه کریمه و آیات پس از آن که در رابطه با جنگ احد نازل شده‌اند، خداوند بندگان مومنش را دلجویی داده، و به آنها خبر می‌دهد که پیش از آنها نسلها و امت‌هایی بوده که مورد آزمایش قرار گرفته‌اند، و افراد مومن آن امت‌ها از طریق جنگ با کافران آزمایش شده‌اند، و در کشمکش و پیکار با کافران گاهی پیروز شده و گاهی شکست می‌خوردند، و در پایان کار به ضرر و شکست تکذیب کنندگان انجامید، و خداوند آنها را با پیروز گرداندن پیامبر و پیروانش خوار و رسوا گرداند. ﴿فَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِپس با جسم و دل‌هایتان در زمین به گردش بپردازید، ﴿فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُکَذِّبِینَو شما آنها را نخواهی یافت مگر این‌که با انواع عقوبت‌های دنیوی عذاب داده شده است، سرزمین‌هایشان نابود گردیده، و دچار زیان و خسارت فاحشی شده، و قدرت و حکمت آنها از دست رفته، و افتخار و تکبر و سرکشی ایشان نابود شده است. آیا این بزرگ‌ترین دلیل و گواه بر صداقت و راست بودن آنچه پیامبران آورده‌اند، نیست؟.

و حکمت الهی چنین است که بندگان خود را آزمایش نماید تا دروغگو و راستگو را مشخص کند. بنابر این فرمود: ﴿هَٰذَا بَیَانٞ لِّلنَّاسِاین مطالبی که در رابطه با عاقبت و آخرت ستمکاران گذشت نشانه آشکاری است که حق را از باطل، و اهل سعادت را از اهل شقاوت جدا می‌سازد. و اشاره ایست به آنچه خداوند تکذیب کنندگان را به آن گرفتار نمود. ﴿وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِینَزیرا این پرهیزگاران هستند که از آیات بهره می‌برند، و آیات خدا آنها را به راه رشد و هدایت راهنمایی می‌کند و از آن پند و اندرز می‌گیرند، و آنها را از راه فساد و تباهی باز می‌دارد. اما برای دیگر مردم بیان روشنگری است از جانب خدا که بوسیله آن، حجّت را بر آنان تمام می‌کند تا هرکس که هلاک می‌شود از روی دلیل هلاک گردد. و احتمال دارد که ﴿هَٰذَا بَیَانٞ لِّلنَّاسِاشاره به قرآن بزرگ باشد که حاوی پند و حکمت است، و این‌که قرآن به طور عموم برای مردم روشن‌گر است است، و به‌طور ویژه مایه هدایت و پند و موعظه پرهیزگاران است، و هر دو معنی درست است.

آیه‌ی ۱۴۳-۱۳٩:

﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١٣٩[آل عمران: ۱۳٩].«و اگر مؤمن هستید سست و ضعیف نشوید، و غمگین نگردید، که شما برتر هستید».

﴿إِن یَمۡسَسۡکُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥۚ وَتِلۡکَ ٱلۡأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیۡنَ ٱلنَّاسِ وَلِیَعۡلَمَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمۡ شُهَدَآءَۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِینَ١٤٠[آل عمران: ۱۴۰].«اگر زحمتی به شما رسیده است، به آن قوم نیز زخمی همانند آن رسیده است، و این روزها را در میان مردم دست به دست می‌گردانیم و تا مؤمنان مشخص شوند، و خداوند شهیدانی از شما برگیرد، و خداوند ستمکاران را دوست ندارد».

﴿وَلِیُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَیَمۡحَقَ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٤١[آل عمران: ۱۴۱].«و تا خداوند مؤمنان را پاک و خالص بگرداند و کافران را نابود سازد».

﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ جَٰهَدُواْ مِنکُمۡ وَیَعۡلَمَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٤٢[آل عمران: ۱۴۲].«آیا گمان برده‌اید که وارد بهشت شوید بدون آن‌که خداوند کسانی را از شما که جهاد کرده‌اند مشخص نماید و بردباران را مشخص کند؟».

﴿وَلَقَدۡ کُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُ فَقَدۡ رَأَیۡتُمُوهُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ١٤٣[آل عمران: ۱۴۳].«و شما تمنای مرگ را داشتید قبل از این‌که با آن روبرو شوید، پس آن را دیدید و (همچنان) نگاه می‌کردید».

خداوند مومنان را تشویق نموده و اراده‌های آنان را تقویت کرده و همت‌هایشان را برانگیخته و می‌فرماید: ﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْو به خاطر مصیبتی که برایتان پیش آمد و بلا و آزمایشی که به آن دچار شدید، سست و زبون نشوید، و جسم‌هایتان ضعیف نگردد، و دل‌هایتان اندوهگین نشود زیرا غم و اندوه ِ قلبی و سستی و ضعف جسمی مصیبتی دیگر بر شماست، و باعث تقویت روحیه دشمنانتان می‌شود. بلکه دل‌هایتان را تقویت کنید، و بردبار باشید و غم به دل‌هایتان راه ندهید و برای پیکار با دشمن، محکم و آماده باشید. و خداوند بیان کرد که شایسته نیست غم بخورند و امید داشتن به یاری و پاداش وی از دشمن برترند، پس مومن پرهیزگاری که چشم به پاداش دنیوی و اخروی خدا دوخته است، شایسته نیست غمگین گردد و ضعیف شود. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ.

سپس آنها را به خاطر شکستگی که خورده بودند دلجویی داد و حکمت‌های بزرگی که بر این شکست مترتب گردید، بیان داشت و فرمود: ﴿إِن یَمۡسَسۡکُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُپس شما و آنان در زخمی شدن برابر هستید، ولی شما امید به رحم و لطف خداوند دارید، که آنها آن را ندارند. همانطور که خداوند متعال فرمود:

﴿إِن تَکُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ یَأۡلَمُونَ کَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا یَرۡجُونَ[النساء: ۱۰۴]. «اگر شما زخمی می‌شوید، آنها هم همان‌طور که شما دردمند می‌گردید، دردمند می‌شوند، و شما به خدا امیدی دارید که آنها ندارند».

یکی از حکمت‌های شکست این است که خداوند پیروزی و سربلندی و سرای دنیا را هم به کافر می‌بخشد و هم به مومن، و هم به نیکوکار می‌دهد، و هم به فاسق، پس خداوند این روزها را میان مردم دست به دست می‌گرداند. یک روز به نفع گروهی می‌چرخد، و روز دیگر به نفع گروهی دیگر، زیرا زندگی این دنیا به پایان می‌رسد، به خلاف جهان آخرت که فقط برای کسانی است که ایمان آورده‌اند. ﴿وَلِیَعۡلَمَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْو نیز یکی از حکمت‌های شکست مومن، و مورد آزمایش قرار گرفتن آنها این است که مومن و منافق مشخص گردند، زیرا اگر هموار مومنان در همه واقعه‌ها و جنگ‌ها پیروز شوند، افرادی وارد اسلام می‌گردند که قلبا آنرا نمی‌خواهند، پس اگر در بعضی جنگها آزمایش و شکستی پیش بیاید، مومن حقیقی که در خوشی و تنگدستی و توانگری به اسلام علاقمند است، مشخص می‌شود و نیز کسی که چنین نیست مشخص می‌گردد. ﴿وَیَتَّخِذَ مِنکُمۡ شُهَدَآءَاین نیز یکی از حکمت‌های شکست در جنگ است، زیرا شهادت در پیشگاه خداوند بالاترین مقام و مرتبه است، و راهی برای رسیدن به شهادت نیست مگر این‌که اسباب آن فراهم شود. پس این رحمت خداست نسبت به بندگان مومنش که اسبابی را برای آنان مقدّر ساخت که نفس آدمی آن را خوش نمی‌دارد، تا آنان را به منازل عالی و نعمت‌های ماندگار و جاویدان که به آن علاقمندند برساند.

﴿وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِینَو خداوند ستمکاران را دوست ندارد. کسانی که بر خود ستم کردند، و در راه خدا نجنگیدند، و در خانه‌هایشان نشستند. گویا این اشاره‌ای است به ذم و نکوهش منافقین، و این‌که آنان در نزد خدای متعال مبغوض‌اند، و به همین سبب آنها را از جنگیدن در راه خویش بازداشت. ﴿وَلَوۡ أَرَادُواْ ٱلۡخُرُوجَ لَأَعَدُّواْ لَهُۥ عُدَّةٗ وَلَٰکِن کَرِهَ ٱللَّهُ ٱنۢبِعَاثَهُمۡ فَثَبَّطَهُمۡ وَقِیلَ ٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡقَٰعِدِینَ٤٦[التوبة: ۴۶]. و اگر می‌خواستند برای جنگ بیرون بروند، ساز و برگ جنگ را آماده می‌کردند، لیکن خداوند بیرون آمدن آنان را به منظور رفتن به جنگ دوست نداشت، و آنان را از این کار بازداشت و به آنان گفت شد: «همراه با بازنشستگان بنشینید».

﴿وَلِیُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْو این نیز از حکمت‌های شکست خوردن مومنان است، که خداوند بدین وسیله آنان را از عیب‌ها و گناهانشان پاک می‌نماید. این بیان‌گر آن است که شهادت و پیکار در راه خدا، کفاره گناهان است،و گناهان و عیب‌ها را دور می‌نماید. و نیز خداوند مومنان را از منافقان جدا نموده وصف مومنان را از صف آنها متمایز می‌گرداند. و یکی از حکمت‌های شسکت خوردن مومنان این است که خداوند کافران را تباه می‌سازد. یعنی سبب تباهی و ریشه کن شدن آنها می‌شود و آنها را در همین دنیا به عقاب خویش گرفتار می‌کند.

زیرا کافران وقتی پیروز شوند، فساد و تباهی می‌کنند، و بر سرکشی خود می‌افزایند و سزاوار می‌گردند که عذاب و سزای‌شان زود فرا رسد. و این به خاطر رحمت خداوند نسبت به بندگان مومنش است.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ جَٰهَدُواْ مِنکُمۡ وَیَعۡلَمَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٤٢این استفهام انکاری است، یعنی گمان نبرید، و به خاطرتان نیاید که شما بدون مشقت و تحمل سختی در راه خدا و طلب خشنودی او وارد بهشت شوید. بهشت بالاترین خواسته مومن بوده، و برترین چیزی است که علاقمندان برای به دست آوردن با یکدیگر به رقابت می‌پردازند. و هر اندازه خواسته بزرگ‌تر باشد، وسیله و کاری که انسان را به آن می‌رساند بزرگ‌تر خواهد بود.

پس به آسایش نمی‌توان رسید مگر با ترک راحتی، و نعمتی را نمی‌توان دریافت مگر با ترک نعمت.

اما ناراحتی‌های دنیا که در راه خدا به بنده می‌رسد، هنگامی که نفس به آنها عادت کرد و سرانجام آن را دانست، این ناراحتی‌ها در نزد صاحبان بصیرت به بخششی تبدیل می‌شوند که از رویارویی با آن‌ها خوشحال می‌شوند و هیچ اهمیتی به آنها نمی‌دهند، و این فضل خداست که به هرکس بخواهد، می‌دهد.

سپس خداوند آنها را به سبب آرزویی که در دل داشتند و در پی رسیدن به آن بودند، و در این رهگذر بی‌صبری نمودند سرزنش کرد، و فرمود: ﴿وَلَقَدۡ کُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُزیرا بسیاری از اصحاب شهمان کسانی که نتوانسته بودند در جنگ بدر شرکت کنند، آرزو داشتند خداوند آنها را در صحنه جنگی حاضر کند، تا تلاش خود را مبذول دارند.

خداوند متعال به آنها فرمود: ﴿فَقَدۡ رَأَیۡتُمُوهُو آنچه را که آرزو کرده بودید با چشم‌هایتان دیدید، ﴿وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَپس چرا بردباری نکردید؟ زیرا این حالت خوب نیست، به ویژه برای کسی که آن را تمنا کرده، و آنچه را آرزو کرده، حاصل شده است، بلکه بر او لازم است تا آنچه را که در توان دارد در این مورد صرف نماید.

و این آیه دلیلی است بر این که آرزوی شهادت مکروه نیست، زیرا خداوند آنها را به خاطر آرزویی که کرده بودند ملامت ننمود و برآنان اعتراض نکرد، بلکه به خاطر جامه عمل نپوشاندن به آرزویشان بر آنها اعتراض کرد. و الله اعلم.

آیه‌ی ۱۴۵-۱۴۴:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡۚ وَمَن یَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ فَلَن یَضُرَّ ٱللَّهَ شَیۡ‍ٔٗاۗ وَسَیَجۡزِی ٱللَّهُ ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٤[آل عمران: ۱۴۴] .«و نیست محمد جز پیغمبری که پیش از او پیامبرانی (دیگر) بوده و گذشته‌اند، پس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود به عقب برمی‌گردید؟ و هر کس به عقب باز گردد خداوند را هیچ زیانی نمی‌رساند و خدا سپاسگزاران را پاداش می‌دهد».

﴿وَمَا کَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ کِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗاۗ وَمَن یُرِدۡ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَا نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَا وَمَن یُرِدۡ ثَوَابَ ٱلۡأٓخِرَةِ نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَاۚ وَسَنَجۡزِی ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٥[آل عمران: ۱۴۵].«و هیچ‌کس را نسزد که بمیرد مگر به فرمان خدا و خداوند زمان مرگ او را ثبت کرده و نوشته است، و هر کس پاداش دنیا را بخواهد آن را به او می‌دهیم، و هر کس پاداش آخرت را بخواهد آن را به او می‌دهیم و ما پاداش سپاسگزاران را خواهیم داد».

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُنیست محمد صمگر پیغمبری که پیغمبرانی دیگر پیش از او بوده و رفته‌اند. یعنی پیامبر تازه‌ای نیست، بلکه از نوع همان پیامبرانی است که پیش از او بوده، و موظف به رساندن پیام پروردگار و اجرای دستورات او بوده‌اند. و آنان برای همیشه زنده نیستند، و برای امتثال فرمان خدا و عمل به دستورات وی زنده بودن آنها شرط نیست، بلکه بر امت‌ها واجب است که در هر وقت و هر حال پروردگارشان را بپرستند. ﴿أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡپس آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، آنچه را که او پیش شما آورده است از قبیل: ایمان یا جهاد و یا دیگر دستورات را ترک کرده و به عقب برگردید؟! خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَن یَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ فَلَن یَضُرَّ ٱللَّهَ شَیۡ‍ٔٗاو هر کس به عقب برگردد هیچ ضرری به خدا نمی‌رساند. بلکه به خودش زیان می‌رساند، چرا که خداوند از آنها بی‌نیاز است، و دینش را پایدار می‌نماید، و بندگان مومن خویش را قدرت و عزت می‌بخشد.

پس از آن‌که خداوند آن‌هایی را که بهعقب برگشتند، سرزنش نمود، کسانی را مورد ستایش قرار داد که در کنار پیامبر پا برجا ماندن و پایداری نمودند و فرمان پروردگار را اطاعت کردند، و فرمود: ﴿وَسَیَجۡزِی ٱللَّهُ ٱلشَّٰکِرِینَو سپاسگزاران را پاداش خواهد داد. و شکر و سپاسگزاری انجام نمی‌پذیرد مگر این‌که انسان در هر حال خداوند را بندگی نماید.

در این آیه کریمه خداوند بندگانش را راهنمایی می‌نماید که نباید از دست دادن رئیس و رهبر، ایمان‌شان یا بعضی از لوازمات آن را متزلزل کند هر چند که رئیس و رهبر، بزرگ باشد.

چرا که در هر امری از امور دین، گروهی کفایت و شایستگی آن را دارند که ریاست و راهنمایی دیگران را به عهده بگیرند، و هرگاه یکی از آنان از میان رفت، کسی دیگر در جای او قرار بگیرد.

و باید توده مومنان برحسب توانایی که دارند هدف‌شان اقامه دین خدا و دفاع از آن و جهاد در راه آن باشد، و نباید به خاطر فرمانده خود بجنگند، به گونه‌ای که اگر فرمانده از بین رفت آنها هم از عمل به وظایف خویش باز بمانند، زیرا در این صورت کارهایشان سامان نمی‌یابد. و نیز این آیه بزرگ‌ترین دلیل بر فضیلت ابوبکر صدیق سو یارانش است که پس از پیامبر صبا مرتدین جنگیدند، و آنان سرور شکر گذارانند.

سپس خداوند متعال خبر می‌دهد که همه مردم زندگی‌شان‌ به اَجل‌هایشان وابسته است، و در زمان فرا رسیدن مرگ، به فرمان خدا و تقدیر و قضای الهی می‌میرند، پس هرکس که مقدر شده باشد بمیرد، می‌میرد، گرچه سببی در کار نباشد، و هرکس که خداوند بخواهد در کار نباشد، اگر همه اسباب مرگ، او را فرا گیرند، قبل از رسیدن اجلش زیانی به او نمی‌رسد، زیرا خداوند زنده ماندن او را برای مدت معینی مقدر نموده است: ﴿إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ فَلَا یَسۡتَ‍ٔۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا یَسۡتَقۡدِمُونَ[یونس: ۴٩]. «چون اجل آنها فرا رسد، یک لحظه پس و پیش نمی‌افتند». سپس خداوند متعال خبر داد که او پاداش دنیا و آخرت را به هر کس که بخواهد می‌بخشد، و فرمود: ﴿وَمَن یُرِدۡ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَا نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَا وَمَن یُرِدۡ ثَوَابَ ٱلۡأٓخِرَةِ نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَاو هر کس که پاداش این دنیا را بخواهد به او از آن می‌دهیم، و هرکس پاداش آن دنیا را بخواهد، از آن به او می‌دهیم. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿کُلّٗا نُّمِدُّ هَٰٓؤُلَآءِ وَهَٰٓؤُلَآءِ مِنۡ عَطَآءِ رَبِّکَۚ وَمَا کَانَ عَطَآءُ رَبِّکَ مَحۡظُورًا٢٠ ٱنظُرۡ کَیۡفَ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ وَلَلۡأٓخِرَةُ أَکۡبَرُ دَرَجَٰتٖ وَأَکۡبَرُ تَفۡضِیلٗا٢١[الإسراء: ۲۰-۲۱]. «از عطاء و فضل پروردگارت به هر دو دسته از مومنان و کافران می‌دهیم، و عطاء و فضل پروردگارت هیچ گاه بر هیچ‌کس ممنوع نبوده است. نگاه کن و بیاندیش چگونه برخی را بر برخی دیگر تفضیل می‌دهیم، همانا درجه و فضل آخرت از هر چیز بزرگ‌تر و والاتر است».

﴿وَسَنَجۡزِی ٱلشَّٰکِرِینَو پاداش آنها را بیان نکرد، تا بر زیادی و بزرگی آن دلالت نماید، و دانسته شودکه پاداش به اندازه شکر و سپاس است، اگر شکر کم باشد پاداش هم کم بوده، و اگر زیاد و خوب باشد، پاداش هم زیاد خواهد بود.

آیه‌ی ۱۴۸-۱۴۶:

﴿وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّیُّونَ کَثِیرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَکَانُواْۗ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِینَ١٤٦[آل عمران: ۱۴۶]. «و چه بسیار پیامبرانی بوده‌اند که همراه آنان مردان خدایی زیادی پیکار کرده‌اند، و به سبب چیزیکه به آنان در راه خدا می‌رسید سست و ناتوان نشدند، و زبون نگشتند، و خداوند بردباران را دوست دارد».

﴿وَمَا کَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسۡرَافَنَا فِیٓ أَمۡرِنَا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٤٧[آل عمران: ۱۴٧].«و نبود سخن آنها جز این‌که می‌گفتند: پروردگار! گناهان ما را بیامرز و از اسرافمان گذشت فرما، و گامهایمان را استوار و محکم دار و ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان».

﴿فَ‍َٔاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَا وَحُسۡنَ ثَوَابِ ٱلۡأٓخِرَةِۗ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٤٨[آل عمران: ۱۴۸].«پس خداوند پاداش دنیا و پاداش نیکوی آخرت را بدی‌شان بخشید و خداوند نیکوکاران را دوست دارد».

خداوند در این آیات مومنان را دلجویی می‌دهد، و مردم را بر می‌انگیزد تا به آنها اقتدا نموده و مانند آنان عمل نمایند. و بیان می‌نماید که این روند در گذشته‌های دور نیز بوده و همواره سنت الهی بر آن جاری بوده است: ﴿وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیّٖو چه بسیار پیامبرانی بوده‌اند که ﴿قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّیُّونَ کَثِیرٞگروه‌های زیادی از پیروانشان که انبیا آنا را بر ایمان وعمل صالح تربیت کرده بودند، همراه آنان پیکار کردند و زخمی گشتند و کشته شدند. ﴿فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَکَانُواْۗو دل‌هایشان ضعیف نشد و بدن‌هایشان سست نگردید و در برابر دشمن ذلیل نشدند و کرنش نکردند، بلکه پایداری نموده و با شجاعت و روحیه بالایی جنگیدند.

﴿وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِینَو خداوند بردباران و شکیبایان را دوست دارد. سپس سخن و یاری خواستن آنها را از پروردگارشان بیان کرد و فرمود: ﴿وَمَا کَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْپس سخن آنها در این مواقع سخت و دشوار جز این نبود که گفتند: ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسۡرَافَنَا فِیٓ أَمۡرِنَاپروردگارا! گناهان و اسراف ما را بیامرز. اسراف یعنی گذشتن از حد، زیاده روی کردن و پا گذاشتن در حریم احرام. و آنان می‌دانستند که گناه و اسراف بزرگ‌ترین عمل شکست و بدبختی است، ودوری کردن از این دو، از عوامل پیروزی است. پس، از پروردگارشان خواستند تا گناه و زیاده روی آنها را بیامرزد.

سپس آنها به بردباری و تلاشی که مبذول داشته بودند، اعتماد نکردند، بلکه بر خدا توکل نمودند، و از او خواستند که گامهایشان را در هنگام برخورد با دشمن ثابت و استوار نماید، و آنان را بر دشمنان پیروز گرداند، پس آنها صبر نموده و توبه و استغفار کردند و از پروردگارشان یاری خواستند. به همین جهت خداوند آنها را یاری کرد، و فرجام نیک را در دنیا و آخرت نصیب آنان گردانید. بنابر این فرمود: ﴿فَ‍َٔاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَاو خداوند پاداش دنیا از قبیل پیروزی و به دست آوردن غنیمت را به آنها داد، ﴿وَحُسۡنَ ثَوَابِ ٱلۡأٓخِرَةِو بهترین پاداش ِ آخرت را به آنان داد. و آن به دست آوردن خشنودی پروردگار و نعمت پایدار بهشت است که از همه رنجها و ناراحتی‌ها به دور است. و این بدان سبب است که آنها اعمال نیک انجام دادند و خداوند بهترین پاداش را به آنها داد، بنابر این فرمود: ﴿وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَو خداوند نیکوکاران را که در عبادت خدا احسان می‌کنند، و با بندگان خدا به نیکی رفتار می‌نمایند، دوست می‌دارد. و ازجمله احسان و نیکوکاری این است که در هنگام جهاد با دشمنان، دشمنان در این عصر و زمانه نیز همانند این مومنان رفتار کنند.

آیه‌ی ۱۵۱-۱۴٩:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِیعُواْ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَرُدُّوکُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَ١٤٩[آل عمران: ۱۴٩].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر از کسانی که کفر ورزیده‌اند پیروی کنید شما را به عقب باز می‌گردانند، و آنگاه از زیانکاران می‌شوید».

﴿بَلِ ٱللَّهُ مَوۡلَىٰکُمۡۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلنَّٰصِرِینَ١٥٠[آل عمران: ۱۵۰].«بلکه خداوند یاور شماست، و او بهترین یاوران است».

﴿سَنُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ بِمَآ أَشۡرَکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗاۖ وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلظَّٰلِمِینَ١٥١[آل عمران: ۱۵۱].«در دل‌های کافران هراس و ترس خواهیم انداخت، به سبب آن‌که چیزهایی با خدا شریک گرفته‌اند که خداوند دلیل و برهانی بر (صحت) آن فرو نفرستاده است، و جایگاه آنان آتش است، و جایگاه ستمگران چه بد جایگاهی است!».

در اینجا خداوند مومنان را از این‌که از کافران و منافقان و مشرکان اطاعت نمایند، نهی کرده است، زیرا اگر مومنان از آنها اطاعت نمایند، کافران آنان را به کفر که سرانجام آن ناکامی و زیان است باز می‌گردانند. سپس خداوند خبر داد که یاور و مددکار مومنان است، و به آنها مژده داد که با مهربانی و لطف خویش کارهای آنها را سامان می‌بخشد و آنها را از انواع آفت‌ها و بدی‌ها محافظت می‌کند. ضمنا در این آیه مومنان تشویق شده‌اند، تا فقط خدا را یاور و مددکار خویش بدانند، و هیچ‌کس دیگر را یاور و پشتیبان خود نگیرند. از جمله یاوری و مددکاری خداوند برای مومنان این است که او در دل دشمنان‌شان رعب و وحشت می‌اندازد، و آنها را از رسیدن به بسیاری از اهدافشان باز می‌دارد. و خداوند چنین کرد، آنگاه که مشرکین از جنگ احد بازگشتند و با یکدیگر مشورت کردند و گفتند: چگونه برگردیم در حالی‌که افرادی از آنها را کشته و آنان را شکست داده‌ایم اما هنوز آنها را به طور کلی ریشه کن نکرده و از پای در نیاورده‌ایم؟.

پس از مشورت، خواستند به این کار اقدام کنند، ولی خداوند در دل‌هایشان ترس بزرگی انداخت و آنان ناکام برگشتند. و شکی نیست که این از بزرگ‌ترین پیروزی‌ها است، زیرا پیش‌تر گذشت که خداوند مومنان را به دو گروه یاری می‌نماید، یا گروهی از کافران را از بین می‌برد، یا آنها را سرکوب می‌نماید و ناکام بر می‌گردند. و این از بخش دوم به حساب می‌آید.

سپس سببی را که موجب ترس و وحشت کافران می‌گردد، بیان نمود، و فرمود: ﴿بِمَآ أَشۡرَکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗاآن به سبب همتایان و بت‌هایی است که با خدا شریک گرفته‌اند، کاری که برحسب خواست و آرزوهای باطل‌شان انجام دادهاند، بدون این‌که دلیل و حجتی داشته باشند، و از یاوری خداوند محروم می‌مانند.

به همین جهت مشرک از مومن می‌ترسد و تکیه گاه محکمی ندارد، و هنگام رویارویی با سختی و مشکلات پناهگاهی نخواهد داشت، و حالت او در دنیا چنین است. اما در آخرت حالت‌شان سخت‌تر و بدتر است، بنابر این فرمود: ﴿وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُو مکان و محلی که آنها در آن جای می‌گیرند آتش است که راهی برای بیرون رفتن از آن ندارند، و به سبب ستم و عداوتی که در آن فرو رفته بودند، به آشتی در می‌آیند که برای همیشه در آن می‌مانند. ﴿وَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلظَّٰلِمِینَو جایگاه ستمکاران چه بد جایگاهی است!.

آیه‌ی ۱۵۲:

﴿وَلَقَدۡ صَدَقَکُمُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥٓ إِذۡ تَحُسُّونَهُم بِإِذۡنِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا فَشِلۡتُمۡ وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ وَعَصَیۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ مَآ أَرَىٰکُم مَّا تُحِبُّونَۚ مِنکُم مَّن یُرِیدُ ٱلدُّنۡیَا وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۚ ثُمَّ صَرَفَکُمۡ عَنۡهُمۡ لِیَبۡتَلِیَکُمۡۖ وَلَقَدۡ عَفَا عَنکُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٥٢[آل عمران: ۱۵۲].«و خداوند به وعدۀ خود با شما وفا کرد آنگاه که به یاری خداوند آنها را از پای در می‌آوردید، تا این‌که سستی کردید و در مسئله اختلاف ورزیدید، و پس از این‌که خداوند آنچه را که دوست می‌داشتید به شما نشان داد. گروهی از شما خواستار دنیا هستند، و دسته‌ای آخرت را می‌خواهند، سپس شما را از آنها بازداشت و منصرفتان کرد، تا شما را بیازماید، و خدا شما را بخشید و خداوند بر مؤمنان منت و بخشش دارد».

﴿وَلَقَدۡ صَدَقَکُمُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُو خداوند وعده پیروزی را که به شما داده بود به آن وفا نمود، و شما را بر کافران پیروز و مسلط گرداند، و به کشتن آنها مبادرت نمودید، اما در پایان، خود سبب شکست خویش گردیدید و کمکی برای دشمنان خود شدید. پس وقتی سست و ناتوان گشتید، ﴿وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِو در امر جنگ کشمکش کردید و دستور و فرمان خدا را که به ائتلاف و هم آهنگی دستور می‌دهد ترک کرده، و اختلاف نمودید، یکی می‌گفت: در جای خودمان که پیامبر صما را در آن قرار داده‌است، می‌مانیم، و یکی می‌گفت: جای ما دیگر اینجا نیست، دشمن شکست خورده و خطری باقی نمانده است. پس شما از پیامبر اطاعت نکردید و دستورش را ترک گفتید،﴿مِّنۢ بَعۡدِ مَآ أَرَىٰکُم مَّا تُحِبُّونَپس از این‌که خداوند آنچه را دوست داشتید، که عبارت از شکست دشمنانتان بود به شما نشان داد، زیرا وظیفه کسی که خداوند او را به اهداف و آرزوهایش نایل گردانده از وظیفه دیگران بزرگ‌تر و بیشتر است، پس وظیفه شما به ویژه در این حالت و در همه احوال فرمان بردن از دستور خدا و پیامبرش است. ﴿مِنکُم مَّن یُرِیدُ ٱلدُّنۡیَادسته‌ای از شما دنیا را می‌خواستند، که سبب به وجود آمدن آن فاجعه دردناک گردید. ﴿وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَو دسته‌ای شما خواستار آخرت بودند، و آنها کسانی بودند که دستور پیامبر را اجرا کرده و در جایی که پیامبر دستور داده بود، ماندند. ﴿ثُمَّ صَرَفَکُمۡ عَنۡهُمۡو پس از این‌که این کارها از شما سر زد، خداوند چهره‌هایتان را از آنها بازگرداند و نوبت به دشمنان رسید تا خداوند شما را بیازماید، و امتحانتان کند، و مومن از کافر، و فرمان بردار از سرپیچی‌کننده مشخص گردد. و تا بوسیله این مصیبت، خداوند از اشتباهی که از شما سرزده بود، در گذرد. بنابر این فرمود: ﴿وَلَقَدۡ عَفَا عَنکُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَو خداوند از شما صرف نظر کرد، و دارای بخشش بزرگی بر مومنان است، چراکه اسلام را به آنها ارزانی داشت و آنها را به آیین و احکام خویش هدایت کرد، و بدیهای آنان را عفو نمود و به خاطر مصیبت‌هایی که به آنها رسید به آنان پاداش داد. و از جمله منت‌های خداوند بر مومنان این است که هیچ خیر و مصیبتی بر آنان وارد نمی‌شود مگر این‌که به خیر و نفع آنها خواهد بود. اگر خوشی به آنان دست دهد خدا را بر آن شکر نموده، پس پاداش شکرگذاران را به آنان می‌دهد، و اگر ناخوشی به آنها دست دهد صبر می‌کنند. و خداوند پاداش صبر کنندگان را به آنها می‌دهد.

آیه‌ی ۱۵۴-۱۵۳:

﴿إِذۡ تُصۡعِدُونَ وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖ وَٱلرَّسُولُ یَدۡعُوکُمۡ فِیٓ أُخۡرَىٰکُمۡ فَأَثَٰبَکُمۡ غَمَّۢا بِغَمّٖ لِّکَیۡلَا تَحۡزَنُواْ عَلَىٰ مَا فَاتَکُمۡ وَلَا مَآ أَصَٰبَکُمۡۗ وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٥٣[آل عمران: ۱۵۳].«آنگاه که به هرسو می‌گریختید، و به هیچ‌کس توجه نمی‌کردید، و پیامبر از پشت سر، شما را صدا می‌زد و خداوند شما را به غمی که که پس از آن غمی دیگر بود مجازات نمود، این بدان خاطر بود تا بر آنچه از دست داده‌اید و آنچه به شما رسیده است غمگین نگردید، و خداوند به آنچه می‌کنید آگاه است».

﴿ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنۢ بَعۡدِ ٱلۡغَمِّ أَمَنَةٗ نُّعَاسٗا یَغۡشَىٰ طَآئِفَةٗ مِّنکُمۡۖ وَطَآئِفَةٞ قَدۡ أَهَمَّتۡهُمۡ أَنفُسُهُمۡ یَظُنُّونَ بِٱللَّهِ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ ظَنَّ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِۖ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ مِن شَیۡءٖۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَمۡرَ کُلَّهُۥ لِلَّهِۗ یُخۡفُونَ فِیٓ أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبۡدُونَ لَکَۖ یَقُولُونَ لَوۡ کَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَیۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَاۗ قُل لَّوۡ کُنتُمۡ فِی بُیُوتِکُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡۖ وَلِیَبۡتَلِیَ ٱللَّهُ مَا فِی صُدُورِکُمۡ وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ١٥٤[آل عمران: ۱۵۴].«سپس بعد از (آن) غم، آرامشی به صورت خواب سبک بر شما فرود آورد که گروهی از شما را فرا گرفت، و گروهی دیگر تنها در فکر خودشان بودند، و دربارۀ خدا گمان نادرستی مانند گمان جاهلیت می‌بردند، (و) می‌گفتند: آیا از این کار چیزی نصیب ما می‌گردد؟ بگو: کارها همه در دست خداست، در دل خود چیزهایی را پنهان می‌دارند که آن را برای تو آشکار نمی‌کنند، می‌گویند: اگر کار به دست ما بود در اینجا کشته نمی‌شدیم. بگو: اگر در خانه‌هایتان (هم) بودید کسانی که کشته شدن بر آنها مقرر شده است به قتلگاه خویش بیرون می‌آمدند، و تا خداوند آنچه که در سینه‌ها دارید بیازماید و آنچه را که در دل‌هایتان است خالص و پاک گرداند، و خداوند به آنچه در سینه‌هاست آگاه است».

خداوند حالت آنها را به هنگام شکست خوردن‌شان در جنگ بیان می‌دارد و آنان را به خاطر آن مورد عتاب قرار می‌دهد. پس فرمود: ﴿إِذۡ تُصۡعِدُونَهنگامی که در حال گریختن بودید، ﴿وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖو هیچ یک از شما به دیگر توجهی نمی‌کرد، و هریک از شما جز به فرار و نجات خود نمی‌اندیشید. در حالی که خطر بزرگ بر شما نبود، زیرا شما نزدیک‌ترین مردم به دشمنان و در خط مقدم جنگ نبودید، ﴿وَٱلرَّسُولُ یَدۡعُوکُمۡ فِیٓ أُخۡرَىٰکُمۡو پیامبر از پشت سر شما را صدا می‌زد که «ای بندگان خدا! به‌سوی من بیایید»، و شما به او توجه نکردید، و به‌سوی او برنگشتید. پس فرار، خود موجب سرزنش است، و صدا زدن پیامبر و این‌که می‌بایست او را بر خود مقدم دارید، اما به او پاسخ ندادید و به طرف وی نرفتید، سبب سرزنش بزرگتری است. ﴿فَأَثَٰبَکُمۡپس شما را در مقابل کارتان مجازات کرد، ﴿غَمَّۢا بِغَمّٖیعنی غمی بر غمتان افزود، غمی به سبب از دست دادن پیروزی و غنیمت، و غمی به سبب شکست خوردنتان و غمی دیگر که همه غمها را از یاد شما برد، و آن این بود که خبر کشته شدن محمد صرا شنیدید.

اما خداوند به سبب لطف ومهربانی و عنایتی که نسبت به بندگان خویش دارد، همه این چیزها را مایه خیر بندگان مومن خود گردانید، پس فرمود: ﴿لِّکَیۡلَا تَحۡزَنُواْ عَلَىٰ مَا فَاتَکُمۡتا بر آنچه که از دست داده‌اید از قبیل پیروزی، غمگین نگردید.

﴿وَلَا مَآ أَصَٰبَکُمۡو به خاطر کشته و زخمی شدن و شکستی که به آن دچار شدید محزون نگردید، و آن زمانی بود که برایتان محقق شد پیامبر صکشته نشده است، پس همه این مصیبت‌ها برایتان آسان گردید، و از زنده بودن پیامبر صکه تسلی بخش هر مصیبت و مشکلی بود، شادمان شدید.

خداوند در مشکلات و مصیبت‌ها اسرار و حکمت‌های عجیبی قرار داده‌است. و همه این امور از روی دانش و کمال آگاهی خداوند نسبت به کارها و ظاهر و باطن شما انجام می‌شود، بنابر این فرمود: ﴿وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَو خداوند به آنچه می‌کنید آگاه است. و احتمال دارد که معنی ﴿لِّکَیۡلَا تَحۡزَنُواْ عَلَىٰ مَا فَاتَکُمۡ وَلَا مَآ أَصَٰبَکُمۡاین باشد که خداوند این غم و مصیبت را برای شما پیش آورد تا پابرجا و استوار بمانید و به هنگام مشکلات بردباری و صبر را تمرین کنید، و تحمل دشواری‌ها برایتان آسان شود.

﴿ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنۢ بَعۡدِ ٱلۡغَمِّو پس ازغمی که به شما رسیده بود،﴿أَمَنَةٗ نُّعَاسٗا یَغۡشَىٰ طَآئِفَةٗ مِّنکُمۡآرامشی را بر شما نازل کرد به گونه‌ای که خواب سبکی گروهی از شما را فرا گرفت.

و شکی نیست که این رحمت خدا و احسان او نسبت به آنها بود، و باعث تثبیت دل‌هایشان و اطمینان بیشتر آنان گردید، زیرا کسی که می‌ترسد، خواب و چرت اورا فرا نمی‌گیرد، چون او در دل ترس دارد، پس وقتی ترس از دل او دور شد، می‌تواند بخوابد و چرت بزند. و گروهی که خداوند بوسیله خواب سبک بر آنها انعام نمود مومنان بودند، کسانی که جز اقامه دین خدا و به دست آوردن خشنودی پروردگار و پیامبرش و مصلحت برادران مسلمانشان هدف دیگری نداشتند و اما گروه دیگر کسانی بودند که ﴿قَدۡ أَهَمَّتۡهُمۡ أَنفُسُهُمۡفقط به فکر خودشان بودند، و به خاطر این‌که منافق بودند یا به سبب این‌که ایمان‌شان ضعیف بود، به فکر کسی دیگر نبودند، بنابر این چرت و خواب سبک که دیگران را فرا گرفته بود به آنها نرسید ﴿یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ مِن شَیۡءٖاین استفهام انکاری است. پس معنی آن چنین است: ما از پیروزی بهره‌ای نداریم. پس نسبت به پروردگار و آیین و پیامبرش گمان بد بردند، و تصور کردند که خداوند پیامبر را یاری نمی‌دهد. و این شکست کار وی را فیصله میدهد، و دین خدا را به کلی نابود می‌سازد. خداوند متعال در جواب آنان فرمود: ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَمۡرَ کُلَّهُۥ لِلَّهِ«امر» شامل امر تقدیری و امر شرعی می‌شود. پس هرچیزی حسب قضا و تقدیر الهی انجام می‌شود. و سرانجام خداوند پیروزی را نصیب دوستان خود و کسانی که از او اطاعت می‌کنند، می‌گرداند، گرچه برای آنها مشکلاتی پیش بیاید.

﴿یُخۡفُونَ فِیٓ أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبۡدُونَ لَکَمنافقان در دل خود چیزهایی را پنهان می‌دارند که آنرا برای تو آشکار نمی‌کنند، سپس خداوند چیزی را که آنها پنهان می‌داشتند، بیان کرد و فرمود: ﴿یَقُولُونَ لَوۡ کَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَیۡءٞمی‌گویند: اگر با ما در این امر رایزنی و مشورتی می‌شد، ﴿مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَادر اینجا کشته نمی‌شدیم.

و این انکار و اعتراضی است از جانب آنها که به مثابه تکذیب تقدیر الهی و تخطئه کردن رای پیامبر صو رای یارانش می‌باشد، چرا که آنان پیامبر و یارانش را ساده لوح می‌انگاشتند و خود را بهتر و شایسته‌تر می‌دانستند. خداوند آنها را چنین جواب داد: ﴿قُل لَّوۡ کُنتُمۡ فِی بُیُوتِکُمۡبگو: اگر در خانه‌هایتان هم بودید که کشته شدن در خانه بعید به نظر می‌رسد، ﴿لَبَرَزَ ٱلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡآن‌هایی که کشته شدن بر آنها مقدر شده بود به محل کشته شدن خود بیرون می‌آمدند، پس اسباب هر چند بزرگ باشند زمانی می‌توانند به انسان سودی برسانند که قضا و تقدیر الهی با آن مخالف نباشد. پس هرگاه تقدیر با اسباب مخالف ورزد اسباب هیچ سودی نمی‌رسانند، زیرا آنچه را خداوند در رابطه با مرگ و زندگی در لوح محفوظ نوشته است باید اجرا شود. ﴿وَلِیَبۡتَلِیَ ٱللَّهُ مَا فِی صُدُورِکُمۡو تا خداوند آنچه را از نفاق یا ضعف ایمان در سینه‌هایتان دارید، بیازماید. ﴿وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمۡو تا دل‌هایتان را از وسوسه‌های شیطان و صفت‌های ناپسندی که در آن اثر گذاشته است خالص و پاک گرداند.

﴿وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِو خداوند به آنچه در سینه‌هاست آگاه است. یعنی آنچه را که سینه‌ها پنهن کرده‌اند، می‌داند. پس علم و حکمت او اقتضا می‌نماید اسبابی را مقدر کند که امور پنهان سینه‌ها، و رازها را بوسیله آن آشکار نماید.

آیه‌ی ۱۵۵:

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَوَلَّوۡاْ مِنکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا کَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ١٥٥[آل عمران: ۱۵۵].«آنان که از میان شما در روز روبرو شدن دو گروه، فرار کردند، بی‌گمان شیطان آنها را به سبب پاره‌ای از آنچه که کرده بودند دچار لغزش کرد، و همانا خداوند آنان را بخشید، همانا خداوند آمرزگار و بردبار است».

خداوند متعال از حالت کسانی که در جنگ احد شکست خوردند و از آنچه که باعث فرارشان شد خبر داده و می‌فرماید: شیطان آنان را فریب داد و به سبب ارتکاب برخی از گناهان بر آنان مسلط گردید. پس آنها بودند که وسوسه‌های شیطانی را در دل‌های خود جای دادند و با ارتکاب گناه، به شیطان قدرت فعالیت دادند، زیرا گناهان محل ورود شیطان هستند، پس اگر آنان به اطاعت پروردگارشان چنگ می‌زدند شیطان بر آنها تسلط و قدرتی نمی‌داشت. خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّ عِبَادِی لَیۡسَ لَکَ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ[الحجر: ۴۲]. «همانا تو بر بندگانم قدرت و حاکمیتی نداری».

سپس خداوند خبر داد که پس از این‌که مرتکب کارهای زشت شدند آنها را عفو نمود، و اگر آنها را مواخذه می‌کرد می‌بایست آنان را از پای در آورده و ریشه کن سازد.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌبدون شک خداوند گناهکاران را می‌آمرزد و به آنها توفیق می‌دهد که توبه کنند و آمرزش بطلبند، و مشکلاتی را که برای‌شان پیش می‌آورد کفاره گناهانشان می‌گرداند. ﴿حَلِیمٞو خداوند بردبار است، و در عذا دادن کسی که از فرمانش سرپیچی می‌کند، شتاب نمی‌ورزد، بلکه به او فرصت می‌دهد، و وی را به بازگشت به‌سوی خود و روی آوردن به او فرا می‌خواند، سپس اگر توبه کند و برگردد، توبه‌اش را می‌پذیرد، و خداوند او را به مقامی می‌رساند که گویا اصلا گناهی انجام نداده، و عیبی از او سر نزده است. پس خداوند را بر نیکی و احسانش سپاسگزاریم.

آیه‌ی ۱۵۸-۱۵۶:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَقَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ إِذَا ضَرَبُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ کَانُواْ غُزّٗى لَّوۡ کَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِیَجۡعَلَ ٱللَّهُ ذَٰلِکَ حَسۡرَةٗ فِی قُلُوبِهِمۡۗ وَٱللَّهُ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ١٥٦[آل عمران: ۱۵۶].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! مانند کسانی نباشید که کفر ورزیدند، و هنگامی که برادران‌شان به مسافرت یا به جهاد رفتند، گفتند: اگر آنها پیش ما بودند، نمی‌مردند، و کشته نمی‌شدند، (شما چنین میگویید) تا خداوند این را حسرتی در دل‌هایشان بگرداند، و خداوند زنده می‌گرداند و می‌میراند و خداوند به آنچه می‌کنید بیناست».

﴿وَلَئِن قُتِلۡتُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَوۡ مُتُّمۡ لَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَحۡمَةٌ خَیۡرٞ مِّمَّا یَجۡمَعُونَ١٥٧[آل عمران: ۱۵٧].«و اگر در را خدا کشته شوید یا بمیرید، آمرزش و عفو و رحمت خدا بهتر از چیزی است که آنان جمع آوری می‌کند».

﴿وَلَئِن مُّتُّمۡ أَوۡ قُتِلۡتُمۡ لَإِلَى ٱللَّهِ تُحۡشَرُونَ١٥٨[آل عمران: ۱۵۸].«و اگر بمیرید یا کشته شوید حتماً به‌سوی خدا بازگردانده می‌شوید».

خداوند بندگان مومن خود را برحذر می‌دارد از این‌که همانند کافران و منافقان باشند، آنانی که به پروردگار و تقدیر و قضای الهی ایمان ندارند. همچنین بندگان مومن خویش را از تشابه با کافران در هر چیزی نهی می‌کند، و در این مورد خاص نیز مومنان را برحذر می‌دارد که همچون کافران نباشند و برادران دینی یا نسبی خود را ﴿إِذَا ضَرَبُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِهنگامی که برای تجارت سفر کنند، ﴿أَوۡ کَانُواْ غُزّٗىیا این‌که به جنگ و جهاد بروند، سپس کشته شوند، یا بمیرند، سرزنش نکنند و همچون منافقان به مخالفت با قضا و تقدیر الهی بر نخواسته و نگویند: ﴿لَّوۡ کَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْاگر آنها پیش ما بودند کشته نشده و نمی‌مردند. و این دروغی است که بر زبان می‌آوردند، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿قُل لَّوۡ کُنتُمۡ فِی بُیُوتِکُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡبگو: اگر در خانه‌هایتان هم بودید، آنانی که تقدیر شده بود کشته شوند، به محل کشته شدن خود بیرون می‌آمدند. اما این تکذیب جز این‌که خداوند سخن و عقیده آنان را حسرتی در دل‌هایشان قرار دهد. و مصیبت و رنج آنها را بیشتر گرداند، سود دیگری برای آنان نداشت.

و اما مومنان می‌دانند که این کارها با تقدیر الهی انجام می‌شود پس ایمان می‌آورند وتسلیم می‌شوند و خداوند دل‌هایشان را هدایت و استوار می‌گرداند. و به سبب داشتن چنین عقیده‌ای، مصیبت پیش آمده را برای آنها آسان می‌گرداند. خداوند در رد سخن آنها فرمود: ﴿وَٱللَّهُ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُتنها خداوند است که زنده می‌کند و می‌میراند، پس دوری و پرهیز و احتیاط، انسان را از چیزی که خداوند مقدر نموده است نجات نمی‌دهد. ﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞو خداوند به آنچه انجام می‌دهید بینا است، و شما را به سبب کارهایتان و به سبب تکذیب تقدیر الهی مجازات خواهد کرد.

سپس خداوند متعال خبر داد که کشته شدن با مردن در راه خدا نقص و کاستی نبوده، و نباید از آن دوری شود، بلکه مشتاقان رضوان الهی یابند برای کشته شدن و مردن در راه خدا با یکدیگر به رقابت بپردازنند و از یکدیگر پیشی بگیرند چون آن سببی است که انسان را به آمرزش و عذر و رحمت الهی می‌رساند و آمرزش و رحمت الهی از تمامی دنیایی که اهل دنیا در پی آنند بهتر است و مردم به هر صورتی که بمیرند، کشته شوند، بازگشت و سرانجام آنان به‌سوی خدا است، و او هریک را طبق عملش مجازات می‌کند. پس هیچ راه گریزی جز به‌سوی خدا وجود ندارد، و هیچ چیزی مردم را جز چنگ زدن به ریسمان الهی نجات نمی‌دهد.

آیه‌ی ۱۵٩:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَوَکِّلِینَ١٥٩[آل عمران: ۱۵٩].«به سبب رحمت خداست که با آنها نرمش نمودی، و اگر درشت‌خو و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می‌شدند، پس، از آنها درگذر، و برای آنان طلب آمرزش کن و در کارها با آنان مشورت نما، و هرگاه تصمیم به کاری گرفتی بر خداوند توکل کن، بی‌گمان خداوند توکل کنندگان را دوست دارد».

یعنی به سبب رحمتی که خداوند نسبت به تو و یارانت دارد، بر تو احسان کرد که با آنها نرم و مهربان باشی، و با اخلاق نیکو و خوب با آنان برخورد نمایی، تا پیرامون تو جمع شوند، و ترا دوست داشته و از دستوراتت پیروی کنند. ﴿وَلَوۡ کُنتَ فَظًّاو اگر درشت خو و بداخلاق، ﴿غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِو سنگدل ﴿لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَاز اطراف تو متفرق می‌شدند، زیرا هر کس درشت خو و سنگدل باشد کسی پیرامون وی نمی‌ماند.

پس اخلاق خوب ِ رهبر، مردم را به‌سوی دین خدا جذب می‌نماید، و آنها را به دین خدا علاقمند می‌سازد. در ضمن دارنده اخلاق خوب مورد ستایش قرار می‌گیرد و پاداش خالص به او می‌رسد.

و اخلاق بدِ رهبر دینی، مردم را از دین گریزان می‌کند و دین رانزد آنها منفور و زشت می‌نمایاند. در ضمن دارنده اخلاق بد مورد نکوهش قرار گرفته و کیفر خاصی به او می‌رسد، زیرا وقتی خداوند به پیامبر معصوم چنین می‌فرماید، پس حالت دیگران چگونه خواهد بود؟!.

آیا از واجب‌ترین واجبات و مهم‌ترین امور این نیست که به اخلاق خوب پیامبر اقتدا کیم؟ و با مردم آن‌گونه که پیامبر صبا نرمی و خوش اخلاقی رفتار می‌کرد، رفتار نماییم، تا با این کار از دستور خدا فرمان برده باشیم، و نیز بندگان خدا را به‌سوی دین خدا جذب کنیم؟! سپس خداوند متعال به او دستور داد که از تقصیرات آنان در حق وی درگذرد، و برای تقصیراتی که آنان در حق خدا دارند برای‌شان استغفار کند و با اینکار عفو و احسان را با هم جمع نماید.

﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡپس، از آنان درگذر و برای‌شان طلب آمرزش کن، ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِو در کارهایی که نیاز به رایزنی و مشورت و تلقیح فکر و نظر دارد، با آنها مشورت کن، زیرا رایزنی و مشورت فواید و مصلحت‌های دینی و دنیوی بی‌شماری در بردارد که در زیر به چند نمونه از آن اشاره می‌شود:

۱- مشورت از عبادت‌هایی است که بوسیله آن بنده به خدا نزدیک می‌گردد.

۲- مشورت باعث تسکین خاطر شده، و اندوهی را که هنگام پیش آمدن مصیبت در دل‌ها قرار می‌گیرد دور می‌نماید، زیرا کسی که سرپرستی و کار مردم را در دست دارد، هرگاه اهل رای و نظرار جمع کند، و در مورد حادثه و واقعه‌ای با آنها به مشورت و رایزنی بپردازد، مردم او را دوست داشته و به وی اطمینان خواهند کرد، و می‌دانند که او حاکم و سرپرست خودکامه و مستبدی نیست، بلکه به منافع کلّی و فراگیر می‌اندیشد. پس آن وقت مردم آخرین توان و تلاش خود را برای پیروی کردن از او به کار می‌گیرند، چون می‌دانند این حاکم برای مصلحت و منافع عموم مردم تلاش می‌کنند. به خلاف کسی که چنین نیست، که مردم او را دوست نداشته و از وی اطاعت نخواهند کرد، و اگر از وی فرمان برند به طور کامل از او فرمان نخواهند برد.

۳- مشورت و رایزنی باعث رشد و بالندگی افکار می‌گردد، زیرا وقتی که افکار و اندیشه‌ها در امری بکار روند، رشد کرده و به شکوفایی می‌رسند.

۴- از طریق مشورت و رایزنی رای و نظر درست و صحیح حاصل می‌شود، و کسی که مشورت می‌کند، کمتر در کارش دچار اشتباه می‌گردد، و اگر چنانچه اشتباه کند یا به هدفش دست نیابد، قابل ملامت و سرزنش نخواهد بود پس وقتی خدا به پیامبرش صمی‌فرماید: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِبا آنان رایزنی و مشورت کن در حالی که عقل و دانش پیامبر از همه مردم کامل‌تر و بیشتر است، و رای او بهتری رای است، پس دیگران چگونه باید باشند؟!.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿فَإِذَا عَزَمۡتَو هرگاه بعد از مشورت و رایزنی در کاری که نیاز به مشورت و رایزنی در کاری که نیاز به مشورت دارد، تصمیم به انجام آن گرفتی، ﴿فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِبر قدرت الهی اعتماد، و توکل کن، نه بر توانایی و حکمت و قدرت خود.

﴿إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَوَکِّلِینَهمانا خداوند کسانی را که بر او توکل می‌نمایند و به وی پناه می‌برند دوست دارد.

آیه‌ی ۱۶۰:

﴿إِن یَنصُرۡکُمُ ٱللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمۡۖ وَإِن یَخۡذُلۡکُمۡ فَمَن ذَا ٱلَّذِی یَنصُرُکُم مِّنۢ بَعۡدِهِۦۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٦٠[آل عمران: ۱۶۰].«اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ‌ کس بر شما چیره نخواهد شد، و اگر خوارتان گرداند، کیست که پس از او شما را یاری کند؟ و مؤمنان باید بر خدا توکل کنند».

یعنی چنانچه خداوند با یاری و کمک خویش شما را کمک نماید، ﴿فَلَا غَالِبَ لَکُمۡاگر تمام مردم روی زمین با تمام لشکر و اسلحه‌های خود جمع شوند، بر شما چیزه نخواهند شد، زیرا هیچ چیزی بر خداوند چیره نمی‌شود، و او بر بندگان چیره است و پیشانی آنها را گرفته است، پس هیچ جنبده‌ای حرکت نمی‌کند مگر به فرمان خدا، و هیچ جنبده‌ای ساکن نمی‌شود مگر به اذن و فرمان خدا. ﴿وَإِن یَخۡذُلۡکُمۡو اگر شما را خوار گرداند، و شما رابه حال خودتان رها کند، ﴿فَمَن ذَا ٱلَّذِی یَنصُرُکُم مِّنۢ بَعۡدِهِپس کیست که پس از او شما را یاری دهد؟ و بناچار آنگاه خوار می‌شوید، و شکست می‌خورید، گرچه تمام مردم شما را یاری دهند و کمک نمایند.

در ضمن خداوند متعال دستور می‌دهد که وی کمک بطلبند و بر او توکل کنند نه بر قدرت خویش. بنابر این فرمود: ﴿وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَمعمول بر عامل مقدم شده که مفید حصر است. یعنی فقط بر خدا توکل کنید نه بر کسی دیگر، زیرا تنها او یاور و مددکار است، پس توکل و تکیه کردن بر خدا عین توحید و یکتاپرستی است، و مقصود با آن حاصل خواهد شد. و توکل بر غیر خدا شرک است و سودی نمی‌بخشد، بلکه زیان آور می‌باشد. در این آیه دستور داده شده که تنها به خداتوکل نمود و توکل بنده برحسب ایمان اوست و هر اندازه ایمانش قوی باشد به همان اندازه بیشتر بر خدا توکل می‌کند.

آیه‌ی ۱۶۱:

﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّۚ وَمَن یَغۡلُلۡ یَأۡتِ بِمَا غَلَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ١٦١[آل عمران: ۱۶۱].«هیچ پیامبری را نسزد که در مال غنیمت خیانت کند، و هر کس در مال غنیمت خیانت کند آنچه را به خیانت برده است در روز قیامت خواهد آورد، سپس به هرکس سزا و جزای آنچه انجام داده است به طور کامل داده می‌شود، و بر آنها ستم نمی‌شود».

«غلول» یعنی خیانت در غنیمت و پنهان کردن چیزی از آن و خیانت در هر چیزی که در اختیار انسان است، و اجماع بر این است که خیانت در غنیمت و در آنچه که در اختیار انسان قرار دارد، حرام واز گناهان کبیره می‌باشد. همان‌طور که این آیه و دیگر نصوص بر آن دلالت می‌نمایند. پس خداوند متعال خبر داد که برای هیچ پیامبری شایسته و سزاوار نیست در مال غنیمت خیانت کند زیرا خیانت در غنیمت همان‌طور که دانستید از بزرگ‌ترین گناهان و بدترین عیوب است.

و خداوند پیامبرانش را از آن و هر آنچه که انسان آلوده و معیوب و متهم کند، مصون و محفوظ نموده و آنان را از نظر اخلاق، برترین افراد جهان و پاک‌ترین و خوب‌ترین آنها قرار داده و آنان را از هرگونه عیب پاک گردانیده است. و آنان را فرودگان رسالت خویش و معدن فرزانگی و حکمت الهی قرار داده‌است: ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَیۡثُ یَجۡعَلُ رِسَالَتَهُ[الأنعام: ۱۲۴]. «خداوند بهتر می‌داند که رسالت خویش را در کجا قرار بدهد». پس اگر بنده فقط یکی از آنها را بشناسد، یقین حاصل می‌کند که آنان از هر عیب و کار زشتی پاک و مبّرا هستند، و نیازی نیست که بر پوچ بودن سخنانی که دشمنان پیامبران در مورد آنان گفته‌اند دلیل اقامه کنیم، زیرا هرکس که پیامبر بودن آنها را بپذیرد همه آنچه که اهل باطل درباره آنان می‌گویند دفع می‌شود. بنابر این کلمه‌ای را به کار برد که مفهومش چنین است: سر زدن چنین کاری از پیامبرای غیرممکن و محال است. پس فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّیعنی کسانی که خداوند آنها را پیامبری و رسالت برگزیده است امکان ندارد خیانت کنند.

سپس کسی را که در مال غنیمت خیانت می‌کند مورد تهدید قرار داده و می‌فرماید: ﴿وَمَن یَغۡلُلۡ یَأۡتِ بِمَا غَلَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِو کسی که در مال غنیمت خیانت کند، روز قیامت آنچه را که در آن خیانت کرده است، می‌آورد در حالی که آن را بر دوش خود حمل می‌کند، خواه چیزی که در آن خیانت کرده است حیوان باشد، یا کالا یا چیزی دیگر.

و به سبب آن در روز قیامت عذاب داده می‌شود. ﴿ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡسپس هر خیانتکار و دیگران، پاداش و سزای‌شان را به اندازه عمل‌شان و به طور کامل دریافت می‌کنند. ﴿وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَیعنی چیزی بر گناهانشان افزوده نمی‌شود، و چیزی از حسناتشان کاسته نمی‌شود، یعنی بنگر به نیکویی «احتزار» در این آیه‌ی کریمه!.

پس از آن‌که سزای خیانتکننده در مال غنیمت را بیان کرد، و فرمود: در روز قیامت آنچه را که به خیانت برده است، با خود می‌آورد، بیان کرد که سزای او به طور کامل داده می‌شود، و اگر فقط می‌فرمود: «فقط سزای خیانت‌کننده در مال غنیمت به طور کامل به او داده می‌شود»، این شک و گمان به ذهن خطور می‌کرد که کسان دیگری که متصدی دیگر اموال و داراییها هستند، شاید سزا یا پاداششان به طور کامل داده نشود، بنابر این برای دفع این وهم و گمان کلمه‌ای آورد که شامل خیانت در مال غنیمت، و دیگر گناهان باشد و همه را به طور عام و فراگیر در برگیرد.

آیه‌ی ۱۶۳- ۱۶۲:

﴿أَفَمَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِ کَمَنۢ بَآءَ بِسَخَطٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ١٦٢[آل عمران: ۱۶۲].«آیا کسی که به دنبال خشنودی خداست مانند کسی است که به خشم و نارضایتی خدا گرفتار آماده و جایگاه او جهنم است؟ و جهنم بد بازگشتگاهی است».

﴿هُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ١٦٣[آل عمران: ۱۶۳].«آنان جایگاه و مقام متفاوتی پیش خدا دارند، و خداوند به آنچه انجام می‌دهند بیناست».

پروردگار متعال خبر می‌دهد کسی که هدفش خشنودی خداست و کارهایی را انجام می‌دهد که خشنودی وی را در پی دارد، هرگز مانند کسی نیست که مرتکب گناه می‌شود و پروردگارش را خشمگین می‌کند، و نزد خدا و بندگان او برابر نخواهند بود: ﴿أَفَمَن کَانَ مُؤۡمِنٗا کَمَن کَانَ فَاسِقٗاۚ لَّا یَسۡتَوُۥنَ١٨[السجدة: ۱۸]. «آیا کسی که مومن است مانند کسی است که فاسق می‌باشد؟ نه، برابر نیستند». بنابر این فرمود: ﴿هُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ ٱللَّهِیعنی هر یک از آنها در نزد پروردگار دارای مقام و جایگاه متفاوتی هستند، و برحسب تفاوت اعمال‌شان مقام و مرتبه آنها نیز متفاوت است، پس کسانی که به دنبال خشنودی خدا هستند، برای رسیدن به مقامهای بلند و جایگاههای والا و کاخ‌های عالی بهشت تلاش می‌نمایند، و خداوند به اندازه اعمال‌شان از بخشش و کرم خویش به آنان می‌بخشد، و کسانی که نارضایتی و خشم خدا را بر می‌انگیزند، به نالترین و پایین‌ترین جایگاههای جهنم سقوط می‌کنند، و خداوند کارهایشان را می‌بیند و هیچ چیزی از کارهایشان بر او پنهان نمی‌ماند، بلکه خداوند آن را دانسته و در لوح محفوظ ثبت نموده و فرشتگان بزرگوار و امانتدار خویش را موظف کرده است تا آن را بنویسند و ثبت و ضبط نمایند.

آیه‌ی ۱۶۴:

﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ بَعَثَ فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ١٦٤[آل عمران: ۱۶۴].«به راستی که خداوند بر مؤمنان منت نهاد، وقتی که در میان آنان از خودشان پیامبری مبعوث کرد تا آیات خدا را بر آنها بخواند، و ایشان را پاک بگرداند و کتاب و سنت را بدی‌شان بیاموزد گرچه پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر می‌بردند».

منتّی که خداوند در این آیه بر بندگانش می‌نهد بزرگ‌ترین نعمت‌ها و اساس همه برکات است، زیرا پروردگار با فرستادن پیامبر بزرگوار اسلام صآنها را از گمراهی نجات داد و از هلاکت مصون داشت، پس فرمود: ﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ بَعَثَ فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡهمانا خداوند بر مومنان منت نهاد، چون پیامبری را از خودشان در میان آنان مبعوث کرد، که نسب و حال و زبان او را می‌دانستند، و از قوم و قبیله آنها بود و نسبت به آنها مهربان، و خیرخواه بود. ﴿یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِآیات خدا را بر آنها می‌خواند، و کلمات و معانی آن را به آنها می‌آموخت،﴿وَیُزَکِّیهِمۡو آنان را از شرک و گناه و فرومایگی و سایر زشتی‌های اخلاقی پاک می‌گرداند.

﴿وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَمنظور از کتاب یا جنس کتاب می‌باشد که قرآن است، پس در این صورت ﴿یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِمنظور از آیات نشانه‌های هستی است. و یا منظور از کتاب، نوشتن است، پس خداوند با آموختن کتاب و نوشتن، که علوم بوسیله نوشتن آموخته می‌شود بر آنها منت نهاد.

﴿وَٱلۡحِکۡمَةَیعنی سنت، که مانند قرآن است. یا به معنی گذاشتن هر چیزی در جایگاهش و شناختن اسرار شریعت می‌باشد. پس پیامبر هم احکام را و هم آنچه را که بوسیله آن احکام اجرا می‌شود، و نیز آنچه را که بوسیله آن فواید و نتایج احکام بدست می‌آید به آنها می‌آموخت. پس آنها به سبب برخورداری از این ویژگی‌های بزرگ از تمام مردم برترند و در مقام علمای ربانی قرار می‌گیرند.

﴿وَإِن کَانُواْ مِن قَبۡلُهرچند که قبل از بعثت این پیامبر، ﴿لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍدر گمراهی آشکری به سر می‌برند، و راهی که آنها را به پروردگارشان می‌رساند، و آنچه را که آنان را پاکیزه و پاک می‌گرداند، نمی‌شناختند، بلکه هر آنچه را که جهالت و نادانی برای آنان زیبا جلوه می‌داد، انجام می‌دادند، گرچه این کار با عقل تمام جهانیان درست در نمی‌آمد و با آن مخالف بود.

آیه‌ی ۱۶۸-۱۶۵:

﴿أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَیۡهَا قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَاۖ قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٦٥[آل عمران: ۱۶۵].«آیا هنگامی که مصیبتی به شما (در جنگ احد) رسید در حالی‌که شما دو برابر آن (در جنگ بدر) مشرکین را شکست دادید، گفتید: این مصیبت و شکست از کجا آمد؟ بگو: آن از جانب خودتان است، بی‌گمان خداوند بر هر چیز تواناست».

﴿وَمَآ أَصَٰبَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِیَعۡلَمَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٦٦[آل عمران: ۱۶۶]. «و آنچه روزِ رویارویی دو گروه به شما رسید به فرمان خدا بود تا خداوند مؤمنان را مشخص گرداند».

﴿وَلِیَعۡلَمَ ٱلَّذِینَ نَافَقُواْۚ وَقِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ قَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَوِ ٱدۡفَعُواْۖ قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰکُمۡۗ هُمۡ لِلۡکُفۡرِ یَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِیمَٰنِۚ یَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا یَکۡتُمُونَ١٦٧[آل عمران: ۱۶٧].«و تا منافقان را مشخص نماید، منافقانی که به آنها گفته شد: بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید، گفتند: اگر می‌دانستیم که جنگی پیش می‌آید از شما پیروی می‌کردیم، آنان در آن روز به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان، با دهان خود چیزهایی می‌گویند که در دل‌هایشان نیست و خداوند به آنچه پنهان می‌دارند داناتر است».

﴿ٱلَّذِینَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِکُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٦٨[آل عمران: ۱۶۸].«کسانی که به برادران‌شان گفتند و نشستند: اگر از ما اطاعت می‌کردند کشته نمی‌شدند، بگو: اگر راست می‌گویید مرگ را از خودتان دور کنید».

در این جا خداوند بندگان مومن خود را که جنگ احد به آن مصیبت گرفتار شدند و حدود هفتاد نفر از آنان کشته شد دلجویی داده و می‌فرماید: ﴿قَدۡ أَصَبۡتُمشما به مشرکان ضربه زدید،﴿مِّثۡلَیۡهَاو دو برابر آنها را شکست دادید، شما هفتاد نفر از بزرگانشان را در جنگ بدر کشتید و هفتاد نفر را به اسارت گرفتید، پس باید مسئله برایتان آسان باشد، و مصیبت بر شما سبک گردد، با این‌که شما و مشرکین یکسان نیستید، زیرا کشته شدگان شما در بهشت هستند و کشته شدگان آنها در جهنم.

﴿قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَایعنی گفتید: از کجا این مصیبت به ما رسید، و ما چگونه شکست خوردیم؟ ﴿قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِکُمۡبگو: آن از جانب خودتان است، و ناشی از کشمکش و اختلاف و نافرمانی شماست. و این اختلاف و کشمکش زمانی در میانتان بروز کرد که خداوند آنچه را دوست داشتید به شما نشان داد، پس خودتان را سرزنش و ملامت کنید و از اسباب هلاکت دوری جویید. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞهمانا خداوند بر هرچیزی توانا است. پس، از گمان بد نسبت به خدا بپرهیزید، زیرا او بر یاری کردنتان توانا است، اما در آزمودن و گرفتار کردنتان به مصیبت، حکمت بزرگی دارد، ﴿ذَٰلِکَۖ وَلَوۡ یَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَاْ بَعۡضَکُم بِبَعۡضٖ[محمد: ۴]. «و اگر خدا می‌خواست از آنها انتقام می‌گرفت، ولی (می‌خواهد) برخی از شما را بوسیله برخی دیگر بیازماید».

سپس خبر داد آنچه از شکست و کشته شدن در روز رویارویی دو گروه مسلمین و مشرکین در احد به آنها رسید، و فرمان الهی را چیزی نمی‌تواند برگرداند و حتما باید به وقوع بپیوندد و امر تقدیری وقتی پیش آمد جز تسلیم شدن در برابر آن چاره‌ای نیست، و خداوند این کار را به خاطر حکمت و منافع بزرگی مقدر کرد تا مومن از منافق متمایز گردد. منافقانی که وقتی به جنگ دستور داده ﴿وَقِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ قَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِو به آنها گفته شد: در راه خدا و برای دفاع و حمایت از دین خدا و طلب خشنودی او بجنگید، ﴿أَوِ ٱدۡفَعُواْۖو اگر به خاطر خدا به دفاع بر نمی‌خیزید حداقل برای دفاع از حرمت خویش و شهرتان دفاع کنید، امتناع ورزیدند و عذر آوردند و ﴿قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰکُمۡگفتند: اگر ما می‌دانستیم که بین شما و آنها جنگی پیش می‌آید از شما پیروی می‌کردیم، در حالی که دروغ می‌گفتند، چراکه همه به یقین می‌دانستند این مشرکان به خاطر شکستی که از مومنان متحمل شده بودند به شدت نسبت به آنها خشمگین بوده و قلبی سرشار از خشم و نفرت نسبت به آنان داشتند و آنها اموال خود را صرف کردند، و آنچه از مردان جنگی و اسلحه که در توان داشتند جمع نموده و با لشکری بزرگ بر مومنان هجوم آوردند، پس کسانی که این‌گونه باشند چگونه می‌توان تصور کرد بین آنها و مومنان جنگی روی نخواهد داد؟ به ویژه آن‌که مسلمین از مدینه بیرون آمده و در مقابل آنان ظاهر شده بودند. این غیرممکن است، اما منافقان گمان بردند که با این عذر می‌توانند مومنان را فریب دهند، و بهانه آنها پذیرفت می‌شود.

خداوند متعال فرمود: ﴿هُمۡ لِلۡکُفۡرِ یَوۡمَئِذٍآنا در آن حالت که همراه با مومنان برای جنگ بیرون نرفتند، ﴿أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِیمَٰنِۚ یَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡبه کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان، زیرا با زبان چیزهای می‌گویند که در دل‌هایشان نیست. و این ویژگی منافقین است، که با سخن و عمل خود چیزی را نشان می‌دهند اما ضد آن را در دل‌های خود پنهان می‌دارند. آنان می‌گفتند: ﴿قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰکُمۡاگر ما می‌دانستیم که جنگی پیش می‌آید از شما پیروی می‌کردیم.

یک قاعده کلی که از این آیه استنباط می‌شود این است که به هنگام مواجه شدن با دو فساد آنچه سبک‌تر و شرّش کمتر است انجام داده می‌شود تا فساد بزرگ‌تر دفع گردد، و چنانچه نتوان مصلحت بزرگی را انجام داد باید مصلحت کوچک‌تر و کمتر را انجام داد. چرا که منافقان دستور داده شدند تا در راه دین بجنگند، پس اگر برای دین نیز بجنگند باید برای دفاع از فرزندان و خانواده‌ها و وطن خود بجنگند. ﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا یَکۡتُمُونَو خداوند به آنچه پنهان می‌کنند داناتر است، پس خداوند آن را برای بندگان مومن خویش آشکار نموده و منافقان را بر آن مجازات می‌نماید.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗمنافقان هم به جهاد نرفتند، و هم اعتراض نموده و تقدیر و قضای الهی را تکذیب کردند و به برادران‌شان گفتند : اگر آنها از ما اطاعت می‌کردند کشته نمی‌شدند. خداوند در رد آنها فرمود: ﴿قُلۡ فَٱدۡرَءُواْبگو: پس دور نمایید و دفع کنید، ﴿عَنۡ أَنفُسِکُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَمرگ را از خود اگر راست می‌گویید که اگر آنها از شما اطاعت می‌کردند کشته نمی‌شدند، چرا که نمی‌توانند مرگ را از خود دور کنند. و این آیات دلیلی است بر این‌که گاهی در مومن عادت کفر آمیز وجود دارد و گاهی عادت ایمانی، و گاهی نیز یکی از این دو خصلت‌ها در وی قویتر است.

آیه‌ی ۱۶٩-۱٧۱:

﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩[آل عمران: ۱۶٩]. «و کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند مرده نپندارید، بلکه آنان زنده‌اند (و) پیش پروردگارشان روزی داده می‌شوند».

﴿فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١٧٠[آل عمران: ۱٧۰]. «آنان از فضل و کرمی که خداوند به آنها داده است شادمان‌اند و به کسانی که بعد از آنان می‌آیند و هنوز به آنها نپیوسته‌اند مژده می‌دهند که ترسی بر آنها نیست و اندوهگین نمی‌شوند».

﴿یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٧١[آل عمران: ۱٧۱].«و یکدیگر را به نعمت و فضل خدا و این‌که خداوند پاداش مؤمنان را ضایع نمی‌کند، مژده می‌دهند».

در این آیات فضیلت و کرامت شهیدان، و بخشش و احسانی که خداوند به آنها ارزانی نموده، بیان شده و در ضمن از مومنان به خاطر کشته شدگانشان دلجویی و تسلیت بعمل آمده است، و بر جنگ در راه خدا و دفاع از خود و فدا کردن جان‌شان تشویق شده‌اند: ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِو کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند، یعنی در جهاد با دشمنان، به قصد اعتلای دین خدا کشته شده‌اند، ﴿أَمۡوَٰتَۢامرده نپینداری، یعنی نباید تصور کنید که این‌ها مُردند و رفتند و ناپدید شدند و لذت دنیا و بهره‌مند شدن از رزق و برق آن را از دست دادند، زیرا کسانی که از جنگ می‌ترسند، و میلی به شهادت شدن ندارند، دائما در پی آنند که دنیا را از دست ندهند.

﴿بَلۡبلکه آنان به بزرگ‌ترین پاداش دست یافته‌اند، پاداشی که انسان‌های آزاده برای نیل به آن با یکدیگر به رقابت می‌پردازند.

پس آنها ﴿أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡدر بهشت پیش پروردگارشان زنده هستند. و کلمه ﴿عِندَ رَبِّهِمۡبیان‌گر آن است که مقام آنها بالاست و به پروردگارشان نزدیک‌اند. ﴿یُرۡزَقُونَو از انواع نعمت‌ها برخوردارند، نعماتی که صفت و حالت آنها را کسی نمی‌داند، مگر خداوندی که نعمت‌ها را ارزانی داشته است.

با وجود این ﴿فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِبه آنچه خداوند از فضل و بخشش خود به آنها داده است شادمان هستند. و یا آن نعمتها چشمهانشان روش شده است، و شادمان و خوشحال هستند، چون آن نعمتها زیبا و فراوان و بسیار لذیذ و گوارا هستند، و چیزی که این لذایذ را مکّدر سازد، دامان آنان را نمی‌گیرد. پس خداوند نعمت بدنی و مادّی را با روزی دادن خداوند به آنان ارزانی نمود، و نعمت قلبی و روحی را با شاد شدنشان به فضل و بخشش خدا به آنان بخشید. پس نعمت و شادی مادی و معنوی به طور کامل به آنها داده شده است. ﴿وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡو یکدیگر را به رسیدن برادرانی که در پی آنانند و هنوز به آنها نپیوسته‌اند مژده داده و بشارت می‌دهند که آنها همان چیزی را خواهند یافت که ایشان یافته‌اند. مژده می‌دهند که ﴿أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَخطر از آنها و از برادران‌شان دور شده است، و این یک امر شادی آفرین و مسرّت بخش است. ﴿یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖو به مناسبت این‌که از بزرگ‌ترین نعمت و فضل و احسان پروردگار برخوردار شده‌اند به یکدیگر تبریک می‌گویند. ﴿وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَو بی‌گمان خداوند پاداش مومنان را ضایع نمی‌کند، بلکه آن را پرورش می‌دهد، و از فضل خویش چنان بر آن می‌افزاید که با کوشش خود به آن اندازه دست نمی‌یابند. از مفاد این آیات وجود نعمت‌های برزخ ثابت می‌شود و این‌که شهیدان در بالاترین مکان در نزد پروردگارشان به سر می‌برند، و ارواح اهل خیر با یکدیگر روبرو می‌شوند و به دیدار یکدیگر می‌شتابند، و به یکدیگر مژده می‌دهند.

آیه‌ی ۱٧۵-۱٧۲:

﴿ٱلَّذِینَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِیمٌ١٧٢[آل عمران: ۱٧۲].«کسانی که پس از زخمها و جراحت‌هایی که به آنان رسیده بود دستور خدا و پیامبر را اجابت کردند، برای کسانی از آنان که نیکی کردند و تقوا پیشه نمودند، پاداش بزرگی است».

﴿ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ١٧٣[آل عمران: ۱٧۳].«کسانی که مردم به آنان گفتند: مردم بر ضد شما جمع شده‌اند، پس، از آنها بترسید، ولی (این امر) ایمان‌شان را افزود و گفتند: خدا ما را کافی است و او بهترین سرپرست است».

﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍ١٧٤[آل عمران: ۱٧۴].«پس آنها با نعمت و بخششی از جانب خدا بازگشتند، و هیچ آسیبی به آنان نرسید، و خشنودی خداوند را به دست آوردند، و خداوند دارای فضلی بزرگ است».

﴿إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ یُخَوِّفُ أَوۡلِیَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١٧٥[آل عمران: ۱٧۵].«آن شیطان است که دوستانش را می‌ترساند، پس، از آنها نترسید و از من بترسید اگر مؤمن هستید».

هنگامی که پیامبر صاز احد به‌سوی مدینه بازگشت، و شنید که ابوسفیان و مشرکین تصمیم دارند به‌سوی مدینه هجوم بیاورند، اصحاب با زخمهایی که بر بدن داشتند بیرون آمده و حرکت کردند، تا ندای خدا و پیامبرش را اجابت کنند و به «حمراالاسد» رسیدند، و کسی آن جا پیش آنها آمد و گفت: ﴿إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡمردم علیه شما جمع شده‌اند، و می‌خواهند شما را از پای درآورند، و این بدان خاطر بود تا مسلمین را بترسانند، اما این خبر ایمان‌شان را به خدا و توکلشان را بیشتر کرد. ﴿وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُو گفتند: خداوند برای ما به‌جای تمام آنچه که برایمان اهمیت دارد کافی است. ﴿وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُو بهترین یاور است، تدبیر بندگانش در دست اوست و منافع بندگانش را تامین می‌نماید. ﴿فَٱنقَلَبُواْپس بازگشتند، ﴿بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞو به مشرکین خبر رسید که پیامبر و یارانش برای جنگ با شما بیرون آمده‌اند و کسانی که آن وقت در جنگ شرکت نکرده‌اند، پشیمان شده‌اند. پس خداوند ترس را در دل آنها انداخت، و به‌سوی مکه بازگشتند، و مومنان نیز با نعمت و بخششی از جانب خدا به‌سوی مدینه بازگشتند، چراکه خداوند در این حالت به آنها توفیق داد تا از شهر بیرون بروند و به خدا تکیه و توکل نمایند، سپس خداوند به آنها پاداش یک جنگ کامل را عنایت نمود، زیرا آنها با فرمان بردن از پروردگار و پرهیزگاری‌شان، سزاوار پاداشی بزرگ شدند. ﴿وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍو آنان با نعمت و بخششی از جانب خدا برگشتند، و هیچ آسیبی به آنان نرسید و خوشنودی خداوند را به دست آوردند، و خداوند دارای فضلی بزرگ است.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ یُخَوِّفُ أَوۡلِیَآءَهُکسی که شما را از شر مشرکان ترساند و گفت: آنها علیه شما جمع شده‌اند، دعوتگری از دعوتگران شیطان بود که دوستان بی‌ایمان یا ضعیف الایمان خود را می‌ترساند.

﴿فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَبنابر این از مشرکین و دوستان شیطان نترسید، زیرا آنها در دست خدا قرار دارند، و جز با تقدیر الهی تصرفی نمی‌کنند. بلکه از خدا بترسید، خداوندی که دوستانش را که از او می‌ترسند و دعوتش را اجابت می‌کنند، یاری می‌دهد.

در این آیه بیان شده است که انسان فقط باید از خدای یگانه بترسد، و ترس از خدا، از لوازم ایمان است، پس هر اندازه که بنده ایمان داشته باشد، به همان اندازه از خدا می‌ترسد. ترس پسندیده همان است که بنده را از ارتکاب آنچه خدا حرام نموده است باز دارد.

آیه‌ی ۱٧٧-۱٧۶:

﴿وَلَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِۚ إِنَّهُمۡ لَن یَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَیۡ‍ٔٗاۗ یُرِیدُ ٱللَّهُ أَلَّا یَجۡعَلَ لَهُمۡ حَظّٗا فِی ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٌ١٧٦[آل عمران: ۱٧۶].«و کسانی که در کفر از یکدیگر پیشی می‌گیرند، ترا اندوهگین نکنند، بی‌گمان آنان هیچ ضرری به خدا نمی‌رسانند، خداوند می‌خواهد برای آنان بهره‌ای در آخرت قرار ندهد و برای آنان عذابی بزرگ است».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡکُفۡرَ بِٱلۡإِیمَٰنِ لَن یَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَیۡ‍ٔٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٧٧[آل عمران: ۱٧٧].«همانا کسانی که کفر را به بهای ایمان خریدند هرگز زیانی به خدا نخواهند رساند و برای ایشان عذابی دردناک است».

پیامبر صبه مردم علاقمند بود، و برای هدایت آنها تلاش می‌نمود، و هرگاه هدایت نمی‌شدند غمگین می‌گردید، خداوند متعال فرمود: ﴿وَلَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِو کسانی که در کفر از یکدیگر پیشی می‌گیرند. تو را غمگین نکنند، چرا که آنها شدیدا به کفر تمایل دارند و در آن از یکدیگر پیشی می‌گیرند، ﴿إِنَّهُمۡ لَن یَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَیۡ‍ٔٗاآنه هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‌رسانند، پس خداوند دینش را یاری می‌کند و پیامبرش را تایید و کمک می‌نماید، و بدون آنان نیز امر و فرمان خویش را محقق می‌سازد. پس به آنان توجه مکن، جز این نیست که آنان با از دست دادن ِ ایمان در دنیا و به دست آوردن عذاب در روز آخرت در مسیر ضرر رساندن به خویشتن گام بر می‌دارند، آنان چون نزد خداوند ارزش و ارجی ندارند و از چشم او افتاده‌اند و نمی‌خواهد بهره‌ای از ثواب او را در آخرت داشته باشند آنان را رسوا نموده است، به همین جهت از سر عدالت و حکمت خویش آنان‌را توفیق نمی‌هد که به آنچه اولیا و دوستانش به آن رسیده‌اند به آن برسند، زیرا خداوند می‌داند که آنان راه هدایت را در پیش نمی‌گیرند، چرا که اخلاق آنان دچار فساد گشته و نیتّشان به پلیدی گراییده است.

سپس خبر داد کسانی که کفر را بر ایمان برگزیده، و به آن علاقمند شده‌اند و مانند کسی گشته‌اند که مال خود را برای خرید کالای مورد علاقه‌اش، صرف می‌کند، ایشان که این‌گونه به کفر علاقمند شده‌اند، ﴿لَن یَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَیۡ‍ٔٗاهرگز به خداوند زیانی نمی‌رسانند، بلکه زیان کارشان به خودشان بر می‌گردد.

﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞو برای آنها عذابی دردناک است. چگونه به خدا زیان می‌رسانند در حالی که آنها به شدت به ایمان بی‌علاقه هستند و شدیدا به کفر گرایش دارند؟! پس خداوند از آنها بی‌نیاز است. و خداوند کسانی دیگر از بندگان نیکوکارش را برای دینش برانگیخته، و فرزانگانی از میان اهل عقل و خرد را برای آن آماده نموده است. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ ءَامِنُواْ بِهِۦٓ أَوۡ لَا تُؤۡمِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ یَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧[الإسراء: ۱۰٧]. «بگو: به خدا ایمان بیاورید یا نیاورید، به خدا زیانی نمی‌رسد، همانا کسانی که پیش از نزول آن دانش به آنها داده شده است، وقتی قرآن بر آنها خوانده شود به سجده می‌افتند».

آیه‌ی ۱٧۸:

﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّمَا نُمۡلِی لَهُمۡ خَیۡرٞ لِّأَنفُسِهِمۡۚ إِنَّمَا نُمۡلِی لَهُمۡ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِثۡمٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِینٞ١٧٨[آل عمران: ۱٧۸].«کافران گمان نبرند که اگر ایشان را مهلت دهیم به نیکی و صلاح آنان است، بلکه ما آنان را مهلت می‌دهیم تا بیشتر مرتکب گناه شوند، و برای آنان عذاب خوارکننده‌ایست».

کسانی که به پروردگارشان کفر ورزیده، و دین او را دور انداخته، و با پیامبرش مبارزه کرده‌اند، گمان نبرند مهلتی که به آنها داده، و آنها را به این دنیا ریشه کن نکرده‌ایم بدان سبب است که آنها را دوست داریم، هرگز آن طور نیست که آنان گمان می‌برند، بلکه این مهلت به خاطر زیانی است که خداوند برای آنها می‌خواهد، و این برای آن است تا بر عذاب و سزای‌شان افزوده گردد. بنابر این فرمود: ﴿إِنَّمَا نُمۡلِی لَهُمۡ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِثۡمٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِینٞپس خداوند متعال به ستم‌گر مهلت می‌دهد تا سرکشی او بیشتر گردد، و ناسپاسی‌‌هایش انباشته شود، سپس خداوند او را قدرتمندانه و به شدت می‌گیرد. پس ستمکاران از مهلت خداوند بترسند، و گمان نبرند که از دست او در می‌روند.

آیه‌ی ۱٧٩:

﴿مَّا کَانَ ٱللَّهُ لِیَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ عَلَىٰ مَآ أَنتُمۡ عَلَیۡهِ حَتَّىٰ یَمِیزَ ٱلۡخَبِیثَ مِنَ ٱلطَّیِّبِۗ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُطۡلِعَکُمۡ عَلَى ٱلۡغَیۡبِ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَجۡتَبِی مِن رُّسُلِهِۦ مَن یَشَآءُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ وَإِن تُؤۡمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَکُمۡ أَجۡرٌ عَظِیمٞ١٧٩[آل عمران: ۱٧٩].«این‌گونه نبوده است که خداوند شما را به گونه‌ای که هستید رها کند، بلکه خداوند پاک را از ناپاک جدا می‌سازد، و این‌گونه نبوده است که خداوند شما را بر غیب آگاه نماید، بلکه خداوند از پیامبرانش هرکس را که بخواهد برمی‌گزیند، پس به خدا و پیامبرانش ایمان آورید، و اگر ایمان داشته باشید و پرهیزگاری کنید پس برایتان پاداشی بزرگ است».

یعنی حکمت الهی چنین نبوده است که مومنان را به این اختلاط و عدم تمییزی که شما بر آن هستید رها کند، بلکه خداوند، پاک را از ناپاک و مومن را از منافق و راستگو را از دروغگو جدا می‌نماید. و نیز حکمت الهی چنین نبوده است که بندگانش را ازغیبی که می‌داند آگاه سازد، پس حکمت او اقتضا نموده ا ست که بندگانش را با انواع امتحان و آزمایش بیازماید تا پاک و ناپاک از هم جدا شوند. پس خداوند پیامبرانش را فرستاد و دستور داد مردم از آنها اطاعت کنند، و فرمانشان را اجر نموده و به آنها ایمان آورند، و خداوند مردم را اگر ایمان بیاورند و پرهیزگار باشند به پاداش بزرگ نوید می‌دهد.

بنابراین مردم برحسب پیروی کردن‌شان از پیامبران بر دو نوعند، گروهی مطیع و فرمانبردار و مومن و مسلمانند، و گروهی نافرمان و منافق و کافرند. پس به آنان پاداش و سزا می‌دهد و براساس عدل و دادگری و فضل و حکمت خود به حساب و کتاب آفریدگانش می‌رسد.

آیه‌ی ۱۸۰:

﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَیۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَلِلَّهِ مِیرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ١٨٠[آل عمران: ۱۸۰].«و کسانی که به آنچه خداوند از فضل خویش به آنان داده، بخل می‌ورزند، گمان نبرند که آن (بخل) برای آنان بهتر است، بلکه به زیان آنهاست، و در روز قیامت چیزی که بدان بخل ورزیده‌اند، طوق گردنشان می‌گردد، و برای خداست همۀ دارایی‌های آسمان و زمین، و خداوند به آنچه می‌کنید آگاه است».

کسانی که بخل می‌ورزند و در بخشش آنچه خداوند از فضل خویش به آنها بخشیده است از قبیل مال، و مقام و دانش و سایر نعمت‌ها بخل ورزیده و آنرا نمی‌بخشند و بر بندگان انفاق نمی‌کنند، گمان نبرند که این امر به صلاح آنهاست، بلکه موجب زیان و بدی آنها در دین و دنیا و آخرتشان می‌گردد.

﴿سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِخداوند آن چیز را که بدان بخل ورزیده‌اند طوق گردنشان می‌گرداند، و با آن عذاب داده می‌شوند. همانطور که در حدیث صحیح آمده است: «إِنَّ البَخیلَ یمَثَّلُ لَهُ مَالُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شُجَاعٌ أَقْرَعُ لَهُ زَبِیبَتَانِ یَأْخُذُ بِلِهْزِمَتِهِ یَقُولُ أَنَا مَالُکَ أَنَا کَنْزُکَ». «همانان انسان بخیل دارایی و ثروتش را در روز قیامت به صورت ماری بزرگ که بر اثر کثرت سنّ و سمّ فراوانی که دارای موی سرش ریخته است می‌بیند و دارای دو شاخ است، و دو طرف دهان بخیل را گاز می‌گیرد و می‌گوید: من مال تو هستم، من گنج تو هستم».

و پیامبر این آیه را یکی از مصادیق این حدیث قرار داد. پس این‌ها گمان نبرند که بخل به آنها فایده می‌دهد، و افتخاری برای آنهاست، بلکه بخل بزرگ‌ترین زیان را به آنها می‌رساند و بزرگ‌ترین سبب برای عذاب‌شان است.

﴿لِلَّهِ مِیرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِو خداوند متعال صاحب فرمانروایی و پادشاهی بزرگی است، و همه ملک و داراییها به‌سوی او بر می‌گردد، و بندگان در حالی از دنیا می‌روند که نه درهمی همراه دارند و نه دیناری و نه غیر این. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَرِثُ ٱلۡأَرۡضَ وَمَنۡ عَلَیۡهَا وَإِلَیۡنَا یُرۡجَعُونَ٤٠[مریم: ۴۰]. «ما وارث و مالک تمام زمین و آنچه بر آن است، می‌باشیم و همه به‌سوی ما باز می‌گردند».

بیاندیش که چگونه خداوند سبب ابتدایی و سبب نهایی را بیان کرد، تا بنده در آنچه خداوند به او بخشیده است بخل نورزد.

ابتدا خداوند خبر داد که آنچه نزد بنده و در دست اوست، بخششی است از جانب پروردگار، و نعمتی است از نعمت‌های او، و ملک بنده نیست، بلکه اگر فضل و احسان خدا نبود چیزی از آن به وی نمی‌رسید، پس بخل ورزیدن بنده، بخل ورزیدن و جلوگیری از رسیدنِ بخشش و احسان خدا به بندگان است، چون احسان خداوند ایجاب می‌نماید با بندگانش احسان شود، همانطور که فرموده است: ﴿وَأَحۡسِن کَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَ[القصص: ٧٧]. «و نیکوکاری کن همان‌گونه که خداوند با تو احسان کرده است». پس هر کس به یقین بداند آنچه در دست اوست فضل و بخشش خداوند است، بخشش را منع نمی‌کند، چرا که به او زیانی نمی‌رساند، بلکه به قلب و مالش فایده می‌دهد، و ایمانش را می‌افزاید، و او را از آسیب و آفت‌ها محافظت می‌کند.

سپس بیان کرد همه آنچه در دست بنده‌هاست به‌سوی خدا بر می‌گردد، و خداوند آن را به ارث می‌برد، و او بهترین وارثان است. پس بخل ورزیدن به چیزی که همیشه با تو همراه نیست، و بالاخره آن را از دست خواهی داد، و به دست کسی دیگر می‌افتد، معنی ندارد.

سپس سبب جزائی را بیان کرد و فرمود: ﴿وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞو خداوند از کارهایتان آگاه است. آگاهی خداوند مستلزم آن است که بر کارهای خوب پاداش خوب بدهد، و بر کارهای بد سزا دهد. و کسی که ذرّه‌ای ایمان داشته باشد از انفاق و بخشیدن که موجب پاداش الهی ا ست، دریغ نمی‌ورزد، و به بخل که سبب عذاب اوست راضی نخواهد بود.

آیه‌ی ۱۸۲-۱۸۱:

﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِیرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِیَآءُۘ سَنَکۡتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتۡلَهُمُ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ١٨١[آل عمران: ۱۸۱].«خداوند سخن کسانی را که گفتند: خداوند فقیر است و ما بی‌نیاز هستیم، شنید. آنچه را که آنها گفتند و به ناحق کشتن پیامبران از سوی آنها را می‌نویسیم، و می‌گوییم: بچشید عذاب آتش سوزان را».

﴿ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَیۡسَ بِظَلَّامٖ لِّلۡعَبِیدِ١٨٢[آل عمران: ۱۸۲].«این (عذاب) به خاطر اعمال (زشتی) است که از پیش فرستاده‌اید و خداوند و بر بندگان ستم نمی‌کند».

خداوند از سخنان این سرکشان خبر می‌دهد، کسانی که زشت‌ترین و بدترین سخن را گفتند. پس خبر داد آنچه را گفتند خدا شنید، و آن را خواهد نوشت، و کار زشت آنها را که کشتن پیامبران خیرخواه است، ثبت و ضبط کرده و به سبب این کارها سخت کیفرشان خواهد داد. و در جواب سخنشان، که می‌گفتند: فقیر و ما بی‌نیاز و توانگریم، به آنها گفته می‌شود: ﴿ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِبچشید عذاب آتش سوزان را که بدن را می‌سوزاند و به دل‌ها سرایت می‌کند. و عذاب‌شان ناشی از ستم خدا بر آنها نیست، زیرا خداوند ﴿لَیۡسَ بِظَلَّامٖ لِّلۡعَبِیدِبر بندگان ستم نمی‌کند و او از این کار مبرا است، بلکه ﴿ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیکُمۡاین کیفر به سبب زشتی‌هایی است که از پیش فرستاده‌اید و این کارها شما را سزاوار عذاب گرداند، و از پاداش محروم کرد. مفسرین گفته‌اند این آیه در مورد گروهی از یهودیان نازل شد که این چنین گفتند، واز جمله آنان «فنحاص بن عازوراء» از سران علمای یهود در مدینه بود. او وقتی این سخن الهی را شنید: ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا[البقرة:۲۴۵]. «کیست که به خداوند قرض نیکو دهد»، ﴿وَأَقۡرَضُواْ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا[الحدید: ۱۸]. «و به خداوند قرض الحسنه بدهید». با تکبر و گستاخی گفت: خداوند فقیر است و ما توانگریم. پس خداوند از یهودیان سخن گفت و فرمود، کار زشتی که انجام می‌دهند چیز تازه‌ای نیست، بلکه در گذشته زشتی‌های دیگری مانند این را مرتکب شده‌اند، و آن ﴿وَقَتۡلَهُمُ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖکشتن پیامبران است که کار بسیار بدی است، اما با وجود این بر انجام آن جرات کردند، و آنها پیامبران را از روی نادانی و گمراهی نکشتند، بلکه به سبب سرکشی و عناد، آنها را به قتل رساندند.

آیه‌ی ۱۸۴-۱۸۳:

﴿ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ عَهِدَ إِلَیۡنَآ أَلَّا نُؤۡمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّىٰ یَأۡتِیَنَا بِقُرۡبَانٖ تَأۡکُلُهُ ٱلنَّارُۗ قُلۡ قَدۡ جَآءَکُمۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِی بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَبِٱلَّذِی قُلۡتُمۡ فَلِمَ قَتَلۡتُمُوهُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٨٣[آل عمران: ۱۸۳].«کسانی که گفتند: همانا خداوند از ما پیمان گرفته است تا به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم مگر این‌که قربانیی برای ما بیاورد که آتش آن را بخورد. بگو: پیامبرانی پیش از من با دلائل روشن و با چیزی که گفتید، آمدند، پس چرا شما آنها را کشتید اگر راست می‌گویید؟».

﴿فَإِن کَذَّبُوکَ فَقَدۡ کُذِّبَ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِکَ جَآءُو بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِ وَٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُنِیرِ١٨٤[آل عمران: ۱۸۴].«پس اگر تو را تکذیب کردند، همانا پیامبرانی پیش از تو تکذیب شده‌اند که با دلایل روشن و کتاب‌های آسمانی و کتاب روشن‌گر (نزد آنان) آمده‌اند».

خداوند از حالت کسانی که به وی دروغ نسبت می‌دهند خبر می‌دهد، آن‌هایی که می‌گویند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَهِدَ إِلَیۡنَآبدون شک خداوند ما را سفارش نموده ﴿أَلَّا نُؤۡمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّىٰ یَأۡتِیَنَا بِقُرۡبَانٖ تَأۡکُلُهُ ٱلنَّارُکه به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم مگر این‌که او قربانیی بیاورد که آتش آن را بخورد، پس، هم به خدا دروغ نسبت دادند، و هم نشانه و معجزه پیامبران را در همین چیز منحصر کردند.

و این دروغ آشکاری است که می‌گویند: ما به هیچ پیامبری ایمان نمی‌آوریم مگر این‌که قربانیی بیاورد که آتش آن را بخورد. آنها می‌گفتند: هرگاه پیامبری این نشانه را نیاوَرَد به وی ایمان نمی‌آوریم، و با این کار از پروردگارمان اطاعت می‌کنیم و به پیمان او وفادار می‌مانیم. اما مسلّم است که آنها دروغگو بودند چرا که خداوند چنین تعهدی را از آنان نگرفته بود. هر پیامبری که از سوی خداوند فرستاده شده باشد بانشانه‌ها و دلایلی تایید شده و انسان‌های زیادی به وی ایمان آورده‌اند، و خداوند نشانه پیامبران را فقط در آنچه آنها می‌گفتند منحصر نکرده است. با این وجود آنها دروغی بر زبان آوردند که خود به آن پایبند نبودند، و سخن باطلی را بر زبان آوردند، که خود به آن عمل نکردند. بنابراین، خداوند پیامبرش را دستور داد که به آنها بگوید: ﴿قُلۡ قَدۡ جَآءَکُمۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِی بِٱلۡبَیِّنَٰتِبگو: پیامبرانی پیش از من با نشانه‌های روشنی که بر صداقت آنها دلالت می‌کرد پیش شما آمدند، ﴿وَبِٱلَّذِی قُلۡتُمۡو نیز آنچه را شما گفتید، با خود آوردند، و قربانیی آوردند که آتش آن را خورد، ﴿فَلِمَ قَتَلۡتُمُوهُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَپس چرا آنها را کشتید اگر در این ادعایتان راستگو هستید؟ پس دروغ و عناد و تناقض آنها آشکار است.

سپس پیامبرش صرا دلجویی داد و فرمود: ﴿فَإِن کَذَّبُوکَ فَقَدۡ کُذِّبَ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِکَکفر ورزیدند، و تکذیب پیامبران خدا عادت و شیوه کفار است، و آنها بدین خاطر پیامبران را تکذیب نمی‌کنند که آنچه آورده‌اند برای آنها قانع‌کننده نبوده و دلیل‌شان روشن نیست، بلکه ﴿جَآءُو بِٱلۡبَیِّنَٰتِپیامبران با دلایل عقلی و نقلی روشن پیش آنها آمدند، ﴿وَٱلزُّبُرِو با کتاب‌های نازل شده از آسمان که جز پیامبران کسی نمی‌تواند آن را بیاورد. ﴿وَٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُنِیرِو با کتابی که احکام شرعی را روشن می‌نماید و محاسن و زیبایی‌های عقلی احکام را بیان می‌نماید، و نیز اخبار راست و صحیح را برای آنها بازگو می‌کند.

و چون کافران عادتشان این‌گونه بوده است که به پیامبران ایمان نیاورند، کار آنها ترا غمگین نسازد، و به آنها توجه نکن.

آیه‌ی ۱۸۵:

﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۖ فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ١٨٥[آل عمران: ۱۸۵].«هر نفسی طعم مرگ را می‌چشد و بی‌گمان در روز قیامت پاداش‌هایتان به طور کامل به شما داده می‌شود، پس هرکس که از آتش جهنم نجات داده شود، و در بهشت داخل گردانده شود، واقعاً کامیاب شده و زندگی دنیا جز مایۀ فریب نیست».

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِدر این آیه کریمه به این مطلب اشاره شده است که نباید به دنیا علاقه زیادی داشته باشیم، زیرا دنیا از بین می‌رود و باقی نمی‌ماند، و دنیا فریب و سرایی بیش نیست و با آراستگی‌ها و فریبندگی‌‌هایش انسان را فریب داده و مبتلا می‌کند. پس این دنیا از دست می‌رود، و آدمی به جهان آخرت منتقل می‌شود، و در جهان آخرت هر کس کار خوب و بدی انجام داده باشد، پاداش آن را به طور کامل می‌یابد.

﴿فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِپس هرکس از جهنم دور کرده باشد، ﴿وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَو وارد بهشت گردانده شود، موفقیت بزرگی را به دست آورده است، زیرا از عذاب دردناک رهایی یافته و به بهشتی درآمده که در آن نعمت‌هایی است که نه چشمی مانند آن را دیده، و نه گوشی مانند آن را شنیده، و نه به دل انسانی خطور کرده است. مفهوم این آیه است که هر کس از آتش جهنم دور نگردد و به بهشت داخل گردانده نشود، کامیاب و موفق نشده، بلکه به بدبختی همیشگی گرفتار و به عذاب همیشگی مبتلا گردیده است.

در این آیه اشاره لطیفی است به وجود نعمت و عذاب در دنیای برزخ، و این‌که مردم جزای بعضی از کارهایشان را در جهان برزخ خواهند دید، و نمونه‌هایی از کارهای گذشته‌شان به آنان نشان داده می‌شود. آنچه گفته شد از این بخش از آیه فهمیده می‌شود: ﴿وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِیعنی پاداش کامل اعمال را در روز قیامت دریافت خواهند نمود، اما علی الحساب پاداشی را در برزخ دریافت می‌نمایند، بلکه گاهی در دنیا بخشی از سزا و پاداش اعمالی را دریافت می‌کنند. خداوند متعال در این راستا می‌فرماید: ﴿وَلَنُذِیقَنَّهُم مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَدۡنَىٰ دُونَ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَکۡبَرِ[السجدة: ۲۱]. و قطعا غیر از آن عذاب بزرگتر، از عذاب این دنیا نیز به آنان می‌چشانیم.

آیه‌ی ۱۸۶:

﴿لَتُبۡلَوُنَّ فِیٓ أَمۡوَٰلِکُمۡ وَأَنفُسِکُمۡ وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَذٗى کَثِیرٗاۚ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِکَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ١٨٦[آل عمران: ۱۸۶].«مسلماً در مال‌ها و جان‌هایتان مورد آزمایش قرار می‌گیرید، و حتماً از کسانی که پیش از شما کتاب به آنها داده شده، و (نیز) از مشرکین اذیت و آزار فراوانی می‌یابید، و اگر صبر کنید، و پرهیزگاری نمایید، این نشانۀ عزمِ جزم شما است».

خداوند متعال مومنان را خطاب می‌کند، که آنها با دادن نفقه‌های واجب و مستحب از مال‌هایشان آزمایش خواهند شد، و باید مال خود را در راه خدا به مصرف برسانند، و نیز در جان‌هایشان آزمایش می‌شوند، چرا که تکلیف‌های دشوار بر دوش آنها گذاشته می‌شود. مانند: جهاد در راه خدا، خسته و کشته شدن، به اسارت در آمدن، زخمی شدن، مبتلا گشتن به بیماری، و یا بیمار شدن کسی که او را دوست دارند.

﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَذٗى کَثِیرٗاو از کسانی که پیش از شما کتاب را داده شده‌اند، و از کافران اذیت و آزار فراوانی خواهید دید، به گونه‌ای که از شما و دین‌تان و کتاب و پیامبرتان عیب جویی می‌کنند.

این‌که خداوند بندگانش را از این امر آگاه می‌سازد چندین فایده وجود دارد:

۱- حکمت الهی مقتضی آن است که مومن صادق و راستین از منافق دروغگو متمایز گردد.

۲- خداوند متعال این کارها را برای آنان مقدر می‌نماید، چون صلاح بندگان را می‌خواهد، تا با این مشکلات مقام‌شان بالا رود، و یقین‌شان کامل گردد، و گناهانشان پوشیده شود، و ایمان‌شان افزوده گردد.

وقتی که خداوند آنها را از این امر آگاه ساخت، آن‌گونه که خداوند خبر داده پیش آمد، ﴿قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا[الأحزاب: ۲۲]. «مؤمنان گفتند: این همان چیزی است که خداوند و پیامبرش به ما وعده داده بودند، و خدا و پیامبرش راست گفتند، و جز ایمان و تسلیم شدن چیزی دیگر به آنها نیفزود».

۳- خداوند آنها را از این چیزها خبر داد تا محکم و استوار گردند، و هنگام پیش آمدن مصایب ثابت قدم و بردبار بوده، و انتظار آمدن این چیزها را داشته باشند تا تحمل آن برای‌شان آسان گردد و بر آنان سنگینی نکند، و به صبر و پرهیزگاری پناه ببرند. بنابر این فرمود: ﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْو اگر صبر کنید و پرهیزگاری نمایید، یعنی اگر بر آزمایش و امتحانی که در مال‌ها و جان‌هایتان برای شما پیش آمده است، و بر اذیت و آزار ستمگران صبر کنید، و پرهیزگار باشید و هدفتان جلب رضای خدا و نزدیکی جستن به او باشد، و از حد شرع تجاوز نکنید، و در جایی که نباید صبر نمود و باید از دشمنان خدا انتقام بگیرید، ﴿فَإِنَّ ذَٰلِکَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِچنین کارهایی نشانه داشتن عزم و اراده آهنین است و باید در آن رقابت صورت گیرد. و جز دارندگان اراده و همت‌های بلند به این مقام نمی‌رسند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَمَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلَّذِینَ صَبَرُواْ وَمَا یُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٖ٣٥[فصلت: ۳۵]. «و به این مقام نمی‌رسند مگر کسانی که شکیبایی کرده‌اند، و آن را دریافت نمی‌کند مگر کسی‌که دارای سهم و نصیبی بزرگ باشد».

آیه‌ی ۱۸۸-۱۸٧:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ لَتُبَیِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَکۡتُمُونَهُۥ فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلٗاۖ فَبِئۡسَ مَا یَشۡتَرُونَ١٨٧[آل عمران: ۱۸٧].«و به یاد آورید هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنها کتاب داده شده است پیمان گرفت: آن را برای مردم بیان کنید و آن را پنهان ندارید، پس ایشان آن‌را پشت سر انداخته و به بهای اندکی فروختند. چه بد است آنچه آنها می‌خرند!».

﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ یَفۡعَلُواْ فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٨٨[آل عمران: ۱۸۸].«گمان مبر کسانی که بدانچه انجام داده‌اند خوشحال می‌شوند، و دوست دارند در برابر کارهایی که انجام نداده‌اند ستایش شوند، گمان مبر که آنها از عذاب نجات یابند، و برای آنان عذابی دردناک است».

میثاق یعنی پیمان سنگین و محکم و موکّد که خداوند آن را از کسی که به او کتاب بخشیده و به وی علم آموخته، گرفت است تا آنچه را که مردم به آن نیاز دارند و خدا به او آموخته است، بیان دارد، و آن را از مردم پنهان نسازد، و بدان بخل نورزند، به ویژه وقتی که از او پرسیدند، و یا این‌که چیزی پیش آمد که ایجاب می‌کرد آن را تبیین کند. پس هرکسی که علمی دارد بر او واجب است علم خود را بیان دارد و حق را از باطل روشن گرداند.

پس توفیق یافتگان این وظیفه را به‌طور کامل انجام داده، و آنچه را خداوند به آنها آموخته بود در راستای طلب خشنودی خدا، و ابراز مهربانی نسبت به مردم آموختند تا مبادا دچار گناه کتمان علم گشته باشند.

اما کسانی که به آنها کتاب داده شده بود از قبیل، یهودیان و نصاری، و کسانی که مانند آنها هستند، پیمان‌ها را پشت سر انداخته، و به آن توجه نکرده و حق را پنهان کرده و باطل را آشکار نمودند، و آنچه را که خدا حرام کرده بود مرتکب شده، و در ادای حقوق الهی و حقوق مردم ستمی کردند، و در برابر کتمان علم بهای اندکی بدست آوردند و آن ریاست و اموال ناچیزی بود که از زیردستان خود می‌گرفتند، زیردستانی که از خواست‌های آنها پیروی کرده و شهوات را بر حق مقدم می‌داشتند.

﴿فَبِئۡسَ مَا یَشۡتَرُونَپس بسیار بد است آنچه که می‌خرند، چون ناچیز‌ترین عوض و بدل است، و آنچه از آن روی برتافتند بزرگ‌ترین خواسته و مطلوب است و آن بیان حق است که سعادت همیشگی و مصالح دینی و دنیوی در آن نهفته است.

پس آنان کالای فرومایه و بی‌ارزش را برگزیدند و کالای گرانقدر و با ارزش را رها کردند، زیرا خواست‌هایشان زشت و بد بود، و خود نیز ذلیل و فرومایه بودند، و صلاحیتی بیش از این نداشتند.

سپس خداوند متعال فرمود: ﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْکسانی را که به کارهای زشت و سخنان و کردار باطلی که انجام می‌دهند، خوشحالی می‌شوند. ﴿وَّیُحِبُّونَ أَن یُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ یَفۡعَلُواْو دوست دارند به سبب کارهای خوبی که انجام نداده، و سخن حقی که نگفته‌اند، ستایش شوند. پس آنان هم کار بد انجام می‌دهند، و هم سخن بد را بر زبان می‌آورند، و هم به آن خوشحال می‌شوند و هم دوست دارند به واسطه کار خوبی که انجام نداده‌اند مورد ستایش قرار گیرند. ﴿فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِگمان مبر که آنها از عذاب نجات یابند بلکه آنان سزاوار شدیدترین عذاب‌اند و به‌سوی آن برمی‌گردند.

بنابراین فرمود: ﴿وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞو برای آنان عذابی دردناک است. و اهل کتاب در این آیه کریمه داخل هستند که به علم و یقین خود شاد بودند، و از پیامبر فرمان نبردند، و بر این گمان بردند که در کردار و گفتار خود بر حق هستند. و همچنین هرکس که بدعت قولی یا عملی ایجاد کند، و به آن شادمان باشد، و مردم را به‌سوی آن دعوت نماید، و گمان بَرَد که برحق است و دیگران بر باطل‌اند، در این آیه داخل است.

و مفهوم آیه دلالت می‌نماید که هرکس دوست داشته باشد در مقابل کار خوبی که انجام داده، و به خاطر این‌که از حق پیروی کرده است مورد ستایش قرار گیرد، و هدفش ریا و شهرت طلبی نباشد، این عمل مذموم و ناپسند نیست، بلکه از کارهایی مطلوبی است که خداوند نیکوکارانِ در کردار و گفتار را بر آن پاداش می‌دهد.

و خداوند بندگان خاص خود را بر این پاداش می‌دهد، چرا که خود، آن‌را از خدا خواسته‌اند. همانطور که ابراهیم ÷فرمود: ﴿وَٱجۡعَل لِّی لِسَانَ صِدۡقٖ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ٨٤[الشعراء: ۸۴]. «و برای من در میان آیندگان آوازه نیکو بگذار».

و فرمود: ﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِی ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٩ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٠[الصافات: ٧٩-۸۰]. «سلام بر نوح باد در میان جهانیان، همانا ما این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم». و بندگان خداوند رحمان گفته‌اند: ﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِینَ إِمَامًا[الفرقان: ٧۴]. «بار خدایا! ما را پیشوای پرهیزگاران بگردان». و این از نعمت‌های باری متعال بر بندگانش و از منّت‌های او بر آن‌هاست که جای تشکر و قدردانی دارد.

آیه‌ی ۱۸٩:

﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ١٨٩[آل عمران: ۱۸٩]. «و فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آن خداست، و خداوند بر هرچیزی تواناست».

او مالک آسمان‌ها و زمین و آنچه در آسمان‌ها و زمین است، می‌باشد، و خداوند با کمال قدرت و صنعتگری شگفت‌انگیز خود در آنها تصرف می‌نماید، پس هیچ‌کس چیزی را از او منع نمی‌کند و هیچ چیزی او را ناتوان نمی‌سازد.

آیه‌ی ۱٩۴-۱٩۰:

﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠[آل عمران: ۱٩۰].«بی‌گمان در آفرینش آسمان‌ها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌هایی است برای خردمندان».

﴿ٱلَّذِینَ یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَکَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١[آل عمران: ۱٩۱].«آن کسانی‌که ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان افتاده خداوند را یاد می‌کنند، و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند، پروردگارا! این را بیهوده نیافریده‌ای، پس ما ار از عذاب آتش نجات بده».

﴿رَبَّنَآ إِنَّکَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَیۡتَهُۥۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖ١٩٢[آل عمران: ۱٩۲].«پروردگارا! همانا کسی را که تو در آتش جهنم داخل کنی بی‌گمان او را خوار کرده‌ای و ستمکاران را یاوری نیست».

﴿رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِیٗا یُنَادِی لِلۡإِیمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّکُمۡ فَ‍َٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرۡ عَنَّا سَیِّ‍َٔاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ١٩٣[آل عمران: ۱٩۳].«پروردگارا! ما شنیدیم دعوتگری به ایمان ندا می‌داد که به پروردگارتان ایمان بیاورید، پس ما ایمان آوردیم، پس گناهانمان را بیامرز و بدیهای ما را بپوشان و ما را با نیکان بمیران».

﴿رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِکَ وَلَا تُخۡزِنَا یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۖ إِنَّکَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِیعَادَ١٩٤[آل عمران: ۱٩۴].«پروردگارا! به ما بده آنچه را که بر زبان پیامبرانت به ما وعده‌ داده‌ای و در روز قیامت ما را خوار مگردان، بی‌گمان تو خلاف وعده نمی‌کنی».

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠و در ضمن بندگان را به اندیشیدن و فکر کردن در آفرینش آسمان‌ها و زمین و تدبر در نشانه‌های آن برانگیخته است. و «آیات» را به «نکره» ذکر کرد، و این بیان‌گر کثرت و عمومیت نشانه‌هاست، زیرا در آسمان‌ها و زمین نشانه‌های عجیب و شگفت‌انگیزی وجود دارد، که نگاه کنندگان را حیران، و متفکران را قانع نموده و دل‌های صادقان و راستگویان را جذب می‌نماید، و عقلهای روشن را بر کلیه‌ی مطالب الهی آگاه می‌سازد. اما برای هیچ مخلوقی ممکن نیست که تمام نشانه‌هایی را که در آسمان‌ها و زمین وجود دارند، محصور و مشخص گرداند و یا بر برخی از آنها احاطه پیدا کند. و این بیان‌گر عظمت و گستردگی نظام هستی و سیطره نظم بر حرکت منظومه‌ها بوده و بر عظمت آفریننده و بزرگی فرمانروا و فراگیری قدر او، و آفرینش متقن و شگفت‌انگیز و ظرافت و حکمت خداوند دلالت می‌کند. منافعی که آسمان‌ها و زمین، و رفت و آمد شب و روز برای مردم در بردارند، بیان‌گر گستردگی رحمت خدا و عمومِ بخشش و فراگیر بودن احسان اوست، که حتما باید شکرانه آن را بجا آورد، و شاکر آفریننده این همه نعمات بود و در راستای خشنودی وی تلاش کرد، و کسی دیگر را شریک او قرار نداد، چرا که نه برای خود، و نه برای کسی دیگر، نمی‌تواند به اندازه ذره‌ای کاری بکند. و خداوند این آیات و نشانه‌ها را به خردمندان و اهل اندیشه اختصاص داد، چرا که آنان از آن بهره می‌برند، و با چشم عقل به آن می‌نگرند نه با چشم سر.

سپس خردمندان را این چنین توصیف نمود: ﴿ٱلَّذِینَ یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَآن‌هایی که در همه حال خدا را یاد می‌کنند، ﴿قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان افتاده. این شامل تمام انواع ذکر اعم از ذکر قولی و قلبی می‌گردد، و نماز به صورت ایستاده نیز در آن داخل است، پس اگر به صورت نشسته بخواند و اگر نتوانست، آنرا به پهلو بخواند.

﴿وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِو در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند تا از این طریق بر آنچه که به خاطرش آفریده شده‌اند استدلال نمایند. و این بیان‌گر آن است که تفکر عبادت است و یکی از ویژگی‌های اولیای خدا و عارفان می‌باشد. پس هرگاه در آن بیاندیشند در می‌یابند که خداوند آن را بیهوده نیافریده است. پس می‌گویند: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَکَپروردگارا! این را بیهوده نیافریده ای، پاک هستی از هر آنچه که شایست شکوه و بزرگیت نیست، آنها را به حق و برای حق آفریده‌ای، ﴿فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِو ما را از کارهای بد مصون بدار و بر انجام کارهای شایسته توفیق ده، تا بدین وسیله از جهنم نجات یابیم. و این طلب کردن بهشت را در بردارد، زیرا وقتی خداوند آنها را از جهنم نجات دهد به بهشت می‌روند. اما از آن جا که ترس الهی دل‌هایشان را فرا گرفته، آنچه را که نزد آنها مهم‌تر است،از خدا خواستند.

﴿رَبَّنَآ إِنَّکَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَیۡتَهُپروردگارا! هرکس را که وارد جهنم کنی او را خوار نموده ای، چون او به خشم و ناخشنودی تو، و به ناخشنودی فرشتگان و دوستان خدا، و رسوایی که نجاتی از آن نیست، و نجات دهنده‌ای از آن وجود ندارد، گرفتار می‌آید.

بنابراین، خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖو ستمکاران را یاوری نیست که آنها را از عذاب خدا نجات دهد. و این دلالت می‌نماید که آنها به سبب ستم خودشان وارد جهنم شده‌اند.

﴿رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِیٗا یُنَادِی لِلۡإِیمَٰنِپروردگارا! ما شنیدیم که دعوتگری به‌سوی ایمان فرا می‌خواند. و نداکننده، محمد صاست که مردم را به ایمان آوردن فرا خوانده و آنها را بر ایمان و پایبندی به اصول و فروع آن تشویق می‌کرد. ﴿فَ‍َٔامَنَّاو ما بلافاصله او را اجابت کردیم، و به سویش شتافتیم. و این خبر دادن از نعمت خدا بر آنها، و شادمان گشتن به آن و متوسل شدن به ایمان‌شان است تا گناهانشان را بیامرزد، و بدی‌هایشان را بپوشاند، زیرا نیکی‌ها، بدی‌ها را از بین می‌برند، و خداوندی که به آنها ایمان را ارزانی نموده است، امنیت کامل را نیز به آنها خواهد بخشید. ﴿وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِو ما را با نیکان بمیران. این دعا، خواستنِ توفیق الهی در انجام کار خیر و ترک کار بد است که بنده با آن از زمره نیکوکاران محسوب می‌گردد، و باید تا هنگام مرگ بر آن ثابت و پابرجا باشد.

وقتی که خداوند خردمندان را بر ایمان آوردن توفیق داد، از همین راه به او متوسل شدند تا نعمت خویش را بر آنها کامل گرداند، و از او خواستند تا به آنها پاداش ایمان را بدهد، و به وعده‌ای که بر زبان پیامبرانش به آنها داده است از قبیل پیروزی و چیرگی در دنیا و دستیابی به خشنودی خدا و بهشت او، وفا کند، زیرا خداوند متعال خلاف وعده نمی‌کند، پس خداوند دعای‌شان را اجابت می‌کند.

آیه‌ی ۱٩۵:

﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥[آل عمران: ۱٩۵].«پس خداوند دعای آنها را اجابت کرد، (و فرمود:) من عمل هیچ مرد و زنی از شما را ضایع نخواهم کرد، برخی از شما از برخی دیگر هستید، پس کسانی که هجرت کردند و از سر زمین‌شان بیرون رانده شدند و در راه من اذیت و آزار دیدند و جنگیدند و کشته شدند، حتما گناهانشان را می‌بخشم و آنها را وارد بهشت می‌کنم، بهتشی که جوی‌ها از زیر آن روان است، این پاداشی از جانب خداست، و پاداش نیکو نزد خداوند می‌باشد».

پس خداوند متعال فرمود: ﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡخداوند دعای آنها را پذیرفت، دعای عبادت و دعای به فریاد طلبیدن و فرمود: ﴿أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰپس همگی پاداش اعمال خود را به طور کامل دریافت خواهند کرد، ﴿بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖیعنی همه شما در پاداش و کیفر برابر هستید. ﴿فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْپس آن‌هایی که ایمان و هجرت و جدایی از دوست داشتنی‌ها از قبیل وطن و مال و منال را برگزیدند و برای خشنودی خداوند جهاد کردند، ﴿لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِگناهانشان را می‌آمرزم، و آنها را وارد بهشت می‌کنم، بهشتی که رودها از زیر درختان آن روان است، این پاداشی است از جانب خداوند، خداوندی که در مقابل عملِ ناچیزِ بنده‌اش پاداش فراوان به او می‌دهد.

﴿وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِنزد خداوند پاداش خوب و نیکو هست، پاداشی که هیچ چشمی مانند آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده است. پس هر کس این پاداش را می‌خواهد به اندازه‌ی توان خویش آن را بوسیله طاعت و فرمانبرداری از خداوند و نزدیکی جستن به او، طلب کند.

آیه ۱٩۸-۱٩۶:

﴿لَا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی ٱلۡبِلَٰدِ١٩٦[آل عمران: ۱٩۶].«رفت و آمد کافران در شهرها ترا فریب ندهد».

﴿مَتَٰعٞ قَلِیلٞ ثُمَّ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ١٩٧[آل عمران: ۱٩٧].«کالای اندکی است، سپس جایگاه‌شان جهنم است و چه بد جایگاهی است».

﴿لَٰکِنِ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ رَبَّهُمۡ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا نُزُلٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۗ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّلۡأَبۡرَارِ١٩٨[آل عمران: ۱٩۸].«ولی کسانی که از پروردگارشان ترسیدند، برای آن‌هاست باغ‌هایی که رودها از زیر آن روان است، در آن جاودانه هستند، این پاداشی از جانب خداست، و آنچه نزد خداست برای نیکوکاران بهتر است».

منظور از این آیه این است کالای دنیا که کافران به دست می‌آورند، و خوشگذرانی و رفت و آمد آنها در شهرها در قالب تجارت و کسب، و لذت جویی و انواع افتخارات و پیروزیهایی که بعضی اوقات به دست می‌آورند، نباید مومنان را اندوهگین کند. و این آیه مسکن خاطر مومنان است، چرا که خداوند می‌فرماید: همه این چیزها که به کافران می‌رسد، ﴿مَتَٰعٞ قَلِیلٞکالای ناچیزی است، و باقی نخواهند ماند، بلکه آنها کمی از آن بهره‌مند می‌شوند، و به سبب آن مدتی طولانی عذاب می‌بینند. این بالاترین حالتی است که کافر در آن قرار می‌گیرد، و سرانجام بسیار بدی در انتظار اوست. و اما کسانی که از پروردگارشان می‌ترسند و به او ایمان دارند، همراه با افتخار و نعمت‌های دنیا که به دست ﴿لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَابرای آنان در اخرت باغ‌هایی است که رودها از زیر درختانش روان است و آنها در آن جاودانه می‌مانند.

و سختی و دشواری و بدبختی که در دنیا برای آنها پیش می‌آید، نسبت به نعمت پایدار بهشت و زندگی سالم و شاد و با طراواتی که در آخرت دارند ناچیز است. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّلۡأَبۡرَارِو آنها کسانی هستند که دل و گفتار و کردارشان نیک است پس خداوند مهربان از درِ احسان و نیکی خویش به آنها پاداش و بخششی بزرگ و رستگاری جاودان بخشید.

آیه‌ی ۲۰۰-۱٩٩:

﴿وَإِنَّ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَمَن یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُمۡ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِمۡ خَٰشِعِینَ لِلَّهِ لَا یَشۡتَرُونَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ ثَمَنٗا قَلِیلًاۚ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ١٩٩[آل عمران: ۱٩٩].«برخی از اهل کتاب هستند که به خدا و آنچه بر شما و آنچه بر آنها نازل شده است، ایمان دارند، در برابر خدا فروتن هستند، و به آنچه بر آنها نازل شده است ایمان دارند، (و) در برابر خدا فروتن هستند و آیات خدا را به بهای اندک نمی‌فروشند، ایشان پاداش‌شان نزد پروردگارشان است، همانا خداوند سریع الحساب است».

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٢٠٠[آل عمران: ۲۰۰].«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! بردباری کنید، و استقامت و پایداری ورزید، و مراقب باشید و از خدا بترسید تا رستگار شوید».

گروهی از اهل کتاب بر انجامِ کار خیر توفیق یافته و به خدا و به آنچه بر شما، و آنچه بر آنها نازل گشته است ایمان دارند و این ایمان سودبخش و مفید است.

اما عده‌ای از مردم به برخی از پیامبران و کتاب‌ها ایمان آورده، و به برخی دیگر کفر می‌ورزند. بنابر این چون گروه اول عموما ایمان‌شان ایمان حقیقی است، به حال آنان مفید واقع می‌شود، پس پروردگار متعال ترس و تقوی و فروتنی در برابر عظمت خدا را که باعث فرمان بردن از دستورات و پرهیز کردن از منهیات، و زیر پا نگذاشتن حدود الهی است در آنها پدید آورد.

و اینان در حقیقت اهل کتاب و برخورداران از دانش وعلم هستند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ[فاطر: ۲۸]. «از میان بندگان فقط علما از خدا می‌ترسند». یکی از مصایدق ترس و خشیت آنها از خداوند این است که ﴿لَا یَشۡتَرُونَ بِ‍َٔایَٰتِ ٱللَّهِ ثَمَنٗا قَلِیلًاآیات خدا را به بهای اندک نمی‌فروشند، پس آنها دنیا را بر دین مقدم نمی‌دارند، همانطور که منحرفان، همان‌هایی که آنچه را خداوند نازل کرده است پنهان می‌کنند، و آن را بر بهای اندک می‌فروشند، چنین کردند.

این‌ها حقیقت امر را دانستند، و دریافتند که بزرگ‌ترین زیان آن است که انسان دنیای پست را بر دین ترجیح دهد، و در پی خواست‌ها کم ارزش باشد و حق را ترک گوید، که حق بزرگ‌ترین بهره و رستگاری در دنیا و آخرت است، پس ایشان حق را ترجیح داده، و آن را بیان کردند و مردم را به‌سوی آن دعوت نموده و از باطل پرهیز نمودند.

پس خداوند در مقابل آن به آنها پاداش داد، به این صورت که آنها را به برخورداری از پاداش فراوان و زیبا نوید داد، و آنها را به برخورداری از نعمت «قُرب» مژده داد و فرمود: همانا خدا سریع الحساب است. پس در آنچه به آنها وعده داده است دیر نمی‌کند، زیرا آنچه که آمدنی است محقق و ثابت است، پس آن نزدیک می‌باشد.

سپس مومنان را بر انجام آنچه که آنها را به رستگاری و سعادت و موفقیت می‌رساند تشویق نمود. راهی که انسان را به سعادت و کامیابی می‌رساند صبر و بردباری است. صبر یعنی نگاه داشتن نفس بر چیزی که آن را نمی‌پسندد، از قبیل ترک کردن گناهان، و بردباری در برابر مصیبت‌ها، و کارهایی که بر انسان سنگین و دشوار می‌آید. پس خداوند به آنها دستور داد تا در همه این چیزها صبر نمایند. «مصابره» یعنی همواره صابر بودن، و در برابر دشمنان مقاومت کردن. و «مرابطه» یعنی در جایی قرار گرفتن که بیم آن می‌رود دشمن از آن جا هجوم کند، و این‌که آنها مراقب دشمنان‌شان باشند و دشمنان را از رسیدن به اهدافشان باز دارند، که از این طریق رستگار شده، و ثواب دین و دنیا را به دست می‌یابند. پس به جز صبر و استقامت و یکدیگر را به بردباری و شکیبایی توصیه نمودن و ایستادگی ورزیدن در برابر دشمن راهی برای رسیدن به رستگاری وجود ندارد. بنابراین، هرکس رستگار شده، با برخورداری از این صفات به رستگاری رسیده است، و هیچ‌کس آن‌را از دست نداده است مگر به‌خاطر از دست دادن این امور، یا کوتاهی کردن در انجام برخی از آنها. والله الموفق ولا حول ولاقوة إلا باللّه.

تفسیر سوره‌ی آل عمران به پایان رسید.

[۵] رباعیه دندانی است که بین ثنایا و دندان نیش است.

تفسیر سوره‌ی آل عمران آیه‌ی 32-1


 

سورهی آل عمران آیهی 32-1

 

الم (١) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (٢) نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ (٣) مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٤) إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ (٥) هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الأرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٦) هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ (٧) رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (٨) رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ (٩) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَأُولَئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (١٠) کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١١) قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (١٢) قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ (١٣) زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (١٤) قُلْ أَؤُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذَلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (١٥) الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (١٦) الصَّابِرِینَ وَالصَّادِقِینَ وَالْقَانِتِینَ وَالْمُنْفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالأسْحَارِ (١٧) شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١٨) إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (١٩) فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (٢٠) إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٢١) أُولَئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٢٢) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٢٣) ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢٤) فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ (٢٥) قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٦) تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (٢٧) لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (٢٨) قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَیَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٩) یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ (٣٠) قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣١) قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ (٣٢)

 

وقتی که  روایاتی  را  بپذیریم که  میگویند:  آیه های  نخستین  این  سوره  تا  هشتاد  و  اند  آیۀ  آن  به خاطر  قدوم  هیئت  اعزامی  مسیحیان  نجران  یمن،  و  به  مناسبت  مناظرۀ  ایشان  با  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  بارۀ  عیسی علیه اسّلام نازل  شده  است،  این  درس  جملگی  در  چهار  چوب  چنین  مناسبتی  قرار  میگیرد.  جز  اینکه  این  روایات  آمدن  چنین  هیئتی  را  در  سال  نهم  هجری  میدانند،  سالی که  در  سیره  به  نام  (عامُ الْوُفُود )[1] معروف  شده  است.  چه  بدین  هنگام  اسلام  به  درجهای  از  قدرت  و  شهرت  در  سراسر  جزیرةالعرب  و  همچنین  فراتر  از  آن،  رسیده  بود که  سبب  شد  هیئتهای  اعزامی  از  نواحی  مختلف  جزیرةالعرب  به  سوی  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم بیایند  و  دوستی  خود  را  اظهار کنند  و  یا  از  او  بخواهند که  با  ایشان  پیمان  ببندد،  و  یا  اینکه  بدانند  حقیقت کار  او  چیست  و  رسالت  وی کدام  است.  ما  چنانکه  قبلاً  اشاره کردیم  چنین  میفهیم که  موضوعی  که  این  آیهها  بدان  میپردازند،  و  طریقهای که  در  چارهجوئی  آن  مبذول  میدارند.،  هر دو  این  نظریه  را  فریاد  میدارند که  این  آیهها  زودتر  و  در  نخستین  سالهای  هجرت  نازل  شدهاند...  بر این  اساس  ما  تمایل  بیشتری  داریم  به  اینکه  بگوئیم  :کشمکش  و  ستیزهای که  با  اهل کتاب  در گرفته  و  در  این  سوره  بیان  شده  است،  و  نفی  شبهههائی  که  معتقدات  منحرف  ایشان  دربرداشت،  یا نفی  شبهههائی  که  پیرامون  صحّت  رسالت  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  حقیقت  عقیده  اسلامی  توحید،  تعمّد  بخش  آنها  را  داشتند،  و  همچنین  تحذیر  و  تثبیت گروه  مؤمنان  در  برابر کید  و  مکر  اهل کتاب  و  مقتضیات  مبارزه  بانیرنگ  ایشان  ...  همۀ  اینها  ما  را  متقاعد  میسازد  تا  چنین  چیزهائی  را  مقیّد  به  واقعۀ  هیئت  اعزامی  نجران  در  سال  نهم  ندانیم بلکه  معتقدیم  مناسبات  دیگری  در  این  زمینه  وجود  داشته  و  بر این  واقعه  مقدّم  بوده که  باعث  نزول  این  بخش  از  آیههای  قرآنی  در  این  سوره  گردیدهاند.

بر  این  اساس آیهها  را  بررسی  خواهیم کرد  و آنها  را  در  زمینۀ  رویاروئی  اهل کتاب  میدانیم  و  مقیّد  به  چنین  واقعۀ  خاصّ  و  متأخّر  در  تاریخ  نمیدانیم[2].

از  سوی  دیگر،  چنین  آیاتی  -  چنانکه  در  دیباچۀ  سوره  گفتیم  -  پرده  از  مبارزه  همیشگی  ریشهداری  برمی‏دارد  که  میان  جماعت  مسلمانان  و  عقیدۀ  ایشان،  و  میان  اهل  کتاب  و کافران  و  عقائد  آنان  برقرار  و  پردوام  است  ...  مبارزهای که  از  زمان  ظهور  اسلام  -  بویژه  از  زمان گام  نهادن  اسلام  به  مدینه  و  برپائی  دولت  آن  در  آن  -  آنی سستی  نپذیرفته  و  مشرکان  و  یهودیان  پـیوسته  در  آن  شرکت  و  سرسختانه  به  تلاش  ایستادهاند  و  قرآن  چنین  مبارزهای  را  بگونۀ  زیبا  و  دقیق  به  رشتۀ  تحریر کشیده  است.

جای  تعجّب  نیستکه  اگر  برخی  از  پـیروان کلیسا  در  اطراف  جزیرةالعرب  هم  به  نحوی  از  انحاء  با  ایشان  شرکت کرده  باشند.  دور  از  حقیقت  نیست که  افرادی  یا  گروههائی  از  آنان  برای  مناظرۀ  با  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  مجادلۀ  با  او  در  بارۀ  مواردی که  اختلافی  بوده  میان  عقائد  منحرف  ایشان  و  میان  عقیدۀ  جدید  استوار  بر  توحید  خالص  روشن  -  بویژه  آنچه  به  چگونگی  عیسی  علیه السّلام  مربوط  میگردد-  به  مدینه  آمده  باشند.

در  این  درس  از  همان  آغازش  دوراهۀ  جدائی  میان  عقیدۀ  خالص  روشن  توحید  و  میان  شبههها  و  انحرافها،  مشخّص  و  از  هم  جدا  میشود. کسانی که  نسبت  به  فرقان  (یعنی  قرآن)  و  آیات  خدا  در  آن کفر  میورزند  تهدید  میگردند،  و  چنین  کسانی کافر  قلمداد  میشوند  هر  چند  هم  از  اهل کتاب  باشند.  همچنین  در  آن،  بیان  حال  مؤمنان  با  پروردگارشان،  و  موقعیّت  آنان  نسبت  بدانچه  خدا  بر  پیغمبرانش  نازل  میکند،  به  میان  میآید.  بیان  حالی که  موقعیّت  را کاملاً  مشخّص  و  متمایز  میدارد.  چه  ایمان  را  نشانههائی  است که  اشتباه  نمیشوند،  و کفر  را  همچنین  نشانههائی  است که  شبههای  در  آنها  نمیرود.

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (٢)

نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ (٣)

مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٤)

إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ (٥)

هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الأرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٦)

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ (٧)

جز  خدا  خدائی  نیست  و  او  زنده  (بهخود)  و  متصرّف  (در  کار  و  بار  جهان)  است.  (همان  کسی  که)  کتاب  (قرآن)  را  بر  تو  نازل  کرده  است  که  مشتمل  بر  حق  است  (و  متضمّن  اصـول  رسالتهای  آسمانی  پیشین،  و)  تصدیق  کنندۀ  کتابهائی  است  که  قبل  از  آن  (برای  پیغمبران  فرستاده  شدهاند  و)  بودهاند.  و  خداوند  پیش  از  آن،  تورات  را  (برای  موسی)  و  انجیل  را  (برای  عیسی)  نازل  کرده  است.  جهت  رهنمود  مـردمان،  و  (چون  منحرف  گشتند،  قرآن  یعنی)  جداسازندۀ  (حق  از  باطل)  را  فرو  فرستاده  است.  بیگمان  کسانی  که  نسبت  به  آیات  خدا  کفر  ورزند،  عذاب  سختی  دارند،  و  خداوند  توانا  و  انتقام  گیرنده  است...  او  است  که  کتاب  (قرآن)  را  بر  تو  نازل  کرده  است،  بخشی  از  آن  آیههای  (محکمات)  است  (و  معانی  مشخّص  و  اهداف  روشنی  دارند  و)  آنها  اصل  و  اساس  این  کتاب  هستند،  و  بخشی  از  آن  آیههای  (متشابهات)  است،  (و  معانی  دقیقی  دارند  و  احتمالات  مختلفی  در  آنها  میرود).  و  اما  کسانی  که  در  دلهایشان  کژی  است  (و  گریز  از  حق  زوایـای  وجودشان  را  فرا  گرفته  است)  برای  فتنهانگیزی  و  تأویل  (نادرست)  به  دنبال  متشابهات  میافتند.  در  حالی  که  تأویل  (درست)  آنها  را  جز  خدا  و  کسانی  نمیدانند  که  راسخان  (و  ثابت  قدمان)  در  دانش  هستند.  (این  چثین  وارستگان  و  فرزانگانی)  میگویند:  ما  به  همۀ  آنها  ایمان  داریم  (و  در  پرتو  دانش  میدانیم  که  محکمات  و  متشابهات)  همه  از  سوی  خدای  ما  است.  و  (این  را  جز  صاحبان  عقل  سلیمی  که  از  هوی  و  هوس  فرمان  نمیبرند  نمیدانند  و)  متذکّر  نمیشوند...

(شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (١٨)

خداوند  (با  نشان  دادن  جهان  هستی  بگونۀ  یک  واحد  بهم  پیوسته  و  یک  نظام  یگانه،  عملاً)  گواهی  میدهد  اینکه  معبودی  جز  او  نیست،  و  اینکه  او  (در  کارهای  آفریدگان  خـود)  دادگری  میکند  و  فرشتگان  و  صاحبان  دانش  (هر یک  بگونهای  در  این  باره)  گواهی  میدهند.  جز  او  معبودی  نیست  که  هم  توانا  است  و  هم  حکیم...

(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ) (١٩)

بیگمان  دین  (حق  و  پسندیده)  در  پیشگاه  خدا  اسلام  (یعنی  خالصانه  تسلیم  فرمان  الله  شدن)  است  و  (این  آئین  همۀ  پیغمبران  بوده  است)  و  اهل  کتاب  (در  آن)  به  اختلاف  برنخاستند  مگر  بعد  از  آگاهی  (برحقیقت  و  صحّت  آن،  این  کار  هم)  به  سبب  ستمگری  و سرکشی  میان  خودشان  بود  (و  انگیزهای  جز  ریاست  خواهی  و  انحصار  طلبی  نداشت).  و  کسی  که  به  آیات  خدا  (اعم  از  آیات  دیدنی  در  آفاق  و  انفس،  یا  آیات  خواندنی  در  کتابهای  آسمانی  پشت  کند  و)  کفر  ورزد  (بداند  که)  بیگمان  خدا  زود  حسابرسی  میکند...

همچنین  این  درس  تهدیدی  را  در  بر  دارد که  پیدا  است  کنایه  از  یهودیان  و گوشهزنی  بدیشان  است.  آنجا  که  میفرماید:

(إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٢١)

کسانی  که  به  آیات  (دیدنی  و  خواندنی)  خدا  کفر  میورزند  و  پیغمبران  را  به  ناحق  به  قتل  میرسانند  و  کسانی  از  مردمان  را  میکشند  که  به  عدالت  و  دادگری  فرمان  میدهند  (و  ایشان  را  به  سوی  خدا  میخوانند)،  پس  آنان  را  به  عذاب  دردناکی  بشارت  ده...

چه  هنگامی که کشتن  انبیاء  به  میان  میآید  ذهن  بلافاصله  متوجّه  یهودیان  میشود.  مقصود  نهی  مذکور  در  این  آیه  هم  شاید  یهودیان  باشد:

(لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ ...الخ...)...

مؤمنان  نباید  مؤمنان  را  رها  کنند  و  کافران  را  بـه جای  ایشان  به  دوستی  گیرند...تا  آخر......

به  ظنّ  غالب  منظور  آیه،  یهودیها  است،  اگرچه  میتواند  کافران  را  نیز  شامل گردد.  زیرا  تا  این  تاریخ،  برخی  از  مسلمانان  خویشاوندان کافر  خود  را  دوست  میداشتند  و  با  آنان  دوستی  میورزیدند  هـانگونه که  با  یهودیان  هم چنین  بودند.  پس  از  همۀ  اینها  نهی  شدند،  و  با  این  پرهیز  سخت  و  تند  از  دوستی  یهودیان  و کافران  بطور  یکسان  برحذر گشتند.  چه  خداوند  همۀ  آنان  را  (کافرین)  نامید.

ظاهر  این  سخن  پروردگاری:

(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (١٢)

قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ...الخ...)...

(ای  پیغمبر)  به  کسانی  که  کافرند  بگو  :  شما  (در  دنیا)  شکست  خـواهید  خورد  و  (در  آخرت)  گرد  آورده  میشوید  و  به  دوزخ  افکنده  میشوید،  (و  دوزخ)  چه  بـد  جایگاهی  است!  در  دو  دستهای  که  (در  میدان  جنگ  بدر)  با  هم  روبرو  شدند،  نشانهای  (و  درس  عبرتی)  بـرای  شما  است.  دستهای  در  راه  خدا  میجنگید  (و  برای  اعلاء  فرمان  خدا  و  انتشار  دین  حق  میرزمید)  و  دستۀ  دیگر  کافر  بود  (و  در  راه  اهریمن  هوی  و  هوس  نبرد  میکرد.  چنین  کافرانی)  مؤمنان  را  (به  خواست  خدا)  بـا  چشم  خویش  دو  برابر  (تعداد  حقیقی)  خود  میدیدند......تا  آخر......

متضمّن  اشاره  به  حوادث  جنگ  بدر  است،  و  خطاب  موجود  در  آن،  متوجّه  یهودیان  است.  در  این  باره  روایتی  از  ابنعبّاس  -  رضیالله  عنهُ  -  ذکر  شده  است.  او گفته  است:  هنگامی که  رسول  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  جنگ  بدر  قریشیان  را  شکست  داد،  به  مدینه  برگشت  و  یهودیان  راگرد  آورده  و  فرمود:  مسلمان  شوید  پیش  از  آنکه  به  شما  همان  رسد که  به  قریشیان  رسید. گفتند:  ای  محمد!  اینکه گروه  ناآزموده  و  نادانی  از  قریشیان  را  کشتهای که  به  فنون  جنگی  آشنا  نبودهاند،  تو  را  نفریبد.  اگر  تو  با  ما  بجنگی  آنگاه  است که  میفهمی  مردان  دلاور  مائیم،  و  تو  نمیتوانی که  با  نبردگانی  چون  ما  رویاروی  شوی  و  برزمی.  پس  خداوند  در  این  باره  چنین  کلامی  را  نازل  فرمود:

(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ...) تا میرسد  به : (فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ) – یعنی  در  بدر -  (وَأُخْرَى کَافِرَةٌ)...

همچنین  از  سفارشی که  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم در  آیۀ  زیر  میشود  برمیآید که  اگر  چه  چنین  سفارشی  در  صدد  دفاع  از  موضوع  معیّنی  است،  لیکن  میتواند  سفارش  همگانی  فراگیری  باشد  تا  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  آن  را  خطاب  به  همۀ  مخالفان  خود  در  ایدئولوژی  بکار  برد:...

فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ - وَمَنِ اتَّبَعَنِ- وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأمِّیِّینَ: أَأَسْلَمْتُمْ؟ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (٢٠)

پس  اگر  با  تو  به ستیزه  پرداختند  بگو:  من  و  کسانی  که  از  من  پیروی  نمودهاند  خویشتن  را  تسلیم  خدا  کردهایم  و  رو  بدو  نمودهایم.  و  بگو  به  اهل  کتاب  (یعنی  یهودیان  و  مسیحیان)  و  به  بیسوادان  (یعنی  مشرکان  عرب)  آیا  شما  تسلیم  شدهاید؟  اگر  تسلیم  شوند  بیگمان  هدایت  یافتهاند  (و  راه  را  از  چاه  باز  شناختهاند)  و  اگر  سرپیچی  کنند  (نگران  مباش،  زیرا)  بر  تو  ابلاغ  (رسالت)  است  و  بس،  و  خدا  بینا  به  (اعمال  و  عقائد)  بندگان  است...

از  این کلام  آفریدگاری(وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ)  نمودار  است که  تا  آن  زمان  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  مأمور  به  جنگ  با  اهل کتاب  نبوده  است  و  دستور  دریافت  جزیه  از  ایشان  را  نداشته  است.  این  هم  چیزی  است که  سخن  ما  را  رجحان  می بخشد که گفتیم  چنین  آیههائی  خیلی  پیشتر  نازل  شدهاند.

همچنین  معتقدیم که  از  سرشت  این  آیات  پیدا  است که  چنین  آیههائی  همگانی  بوده  و  مقیّد  به  مناسبت  یگانهای  که  مناسبت  هیئت  اعزامی  نجران  باشد  نیستند.  بلکه  چنین  مناسبتی  میتواند  یکی  از  مناسباتی  باشد که  ایـن  آیات  به  علّت  آن  نازل  شدهاند.  مناسبات  فراوانی که  در  طول  مبارزات  موجود  میان  اسلام  و  میان  دشمنان  متعدّدش  در  جزیرةالعرب  بویژه  یهودیان  در  مدینه  پیوسته  تکرار گشتهاند.

از  این گذشته،  این  درس  نخستین،  متضمّن  تـوضیحات  روشنگری  در  بارۀ  پایههای  جهانبینی  اسلامی  از  حیث  عقیده  است،  و  در کنار  آنها  توضیحات  روشنگری  نیز  در  بارۀ  چنین  عقیدهای  و  آثار  آن  در  زندگی  واقعی،  به  میان  میآید.  آثاری که  لازمۀ  ایمان  بدین  عقیده  است.  چه  این  عقیده،  عقیدۀ  توحید  خـدا  یعنی  به  یگانگی  شناختن  او  است.  از  اینجا  است که  دین  را  عبارت  از  تسلیم  در  برابر  خدا  میشمارد.  و  هیچگونه  دینی  جز  آن  وجود  ندارد...  اسلام  به  معنی  تسلیم  شدن  و  اطاعت  و  پیروی  است.  تسلیم  شدن  در  برابر  فرمان  خدا،  و  اطاعت  از  قانون  خدا،  و  پیروی  از  پیغمبر  خدا  و  راه  او.  پس  هر  که  تسلیم  نشود  و  اطاعت  نکند  و  پیروی  ننماید،  مسلمان  نیست،  و  بنابراین  دینی  را  ندارد که  خدا  میپسندد.  چه  خدا  جز  اسلام  را  نمیپسندد،  و  اسلام  هم  -  همانگونه  که گفتیم  -  عبارت  از  تسلیم  شدن  و  اطاعت  و  پیروی  است  ...  از  اینجا  است  که  از کار کسانی  از  اهل کتاب  شگفت  میگردد  و  از  آنان  به  بدی  یاد  میشود که  به  سوی  کتاب  خدا  فرا  خوانده  میشوند  تا  میانشان  به  داوری  بنشیند  (آنگاه گروهی  از  آنان  پشت  میکنند  و  حال  آنکه  (همیشه  چنین  کسانی  از  حق  و  حقیقت)  روی گردانند)...  روی گردانی  از  پذیرش  داوری کتاب  خدا  نشانۀ  کفر  است که  با  ادّعاء  ایمان  منافات  دارد.  ایمان  به  خدا  بطور  کلّی.

بند  دوم  در  این  درس  جملگی  پیرامون  این  حقیقت  بزرگ  دور  میزند.

پس  اینک  به  عرضه  نمودن  تفصیلی  آیههای  این  سوره  بپردازیم:

*

(الم)   الف.  لام.  میم.

در  تفسیر  این  حروف  مقطعه  :  الف  .لام.  میم،  بگونۀ  ترجیح  نه  قطعیّت،  همان  چیزی  رابرمیگزینیم که  در  بارۀ  حروف  مقطّعهای  مثل آنها  درآغاز سورۀ  بقره  برگزیدیم:

(  این  حروف  اشاره  دارند  به  اینکه که  آگاه  باشید که  چنین کتابی  از  همین  حروف  تشکیل  یافته  است.  این  حروف  هم  در  دسترس  مخاطبان  عرب  زبانی  است که  قرآن  بر  آنان  نازل  شده  است.  ولی  با  این  وجود  قرآن  کتاب  اعجازانگیزی  است  که  ایشان  نمیتوانند  از  چنین  حروفی  همانند  آن  را  بسازند...  تا  آخر...)[3].

 این  وجه که  ما  آن  را  در  تفسیر  این  حروف  موجود  در  اوائل  سورهها-  بر سبیل  ترجیح  نه  قطعیّت  -  برگزیدهایم،  در  فهم  مناسبات  این  (اشاره)  در  سورههای  گوناگون  بسادگی  با  ما  همراه  و  همگام  میگردد.  مثلاً  در  سورۀ  بقره  اشاره  متضمّن  مبارزهطلبی  و  ندا  در  دادنی  است که  بعدها  در  لابلای  سوره  آمده  است.

(وَ إنْ کُنْتُمْ فی رَیْب مِمّا نَزّلْنا عَلى عَبْدِنا فأتُوا بسُورَةٍ مِنْ مِثْلهِ وَ ادْعُوا شُهَداءکُمْ مِنْ دوُنِ الله إن کُنْتُمْ صادقینَ . . . إلخ. .)...

و  اگر در شک  و گمانید  در  بارۀ  آنچه  بر  بندۀ  خود  فرو  فرستادهایم،  پس  سورهای  همانند  آن  را  بیاورید.  و  بتان  و  حاضران  (در  مجلس  و  خلوت)  خود  بجز  خدا  را  فراخوانید،  اگر  صادق  و  درستکار  هستید...  تا  آخر......

 اما  در  اینجا  در  سورۀ  (آل  عـمران)  مناسبت  دیگری  برای  چنین  (اشارهای)  است  ...  و  آن  اینکه  این کتاب  از  سوی  خداوندی  نازل  شده  است که  جز  او  خدائی  نیست.  چنین کتابی  از  حرفها  و کلمهها  فراهم  آمده  است  همچون  همۀ کتابهای  آسمانی  دیگریی که  پس  از  آن  نازل  شدهاند  و  اهل کتاب  -  مخاطبان  در  این  سوره  -  بدانها  آشنایند،  و  لذا  هیچ جای  شگفتی  در  این  نیست که  خداوند  این کتاب  را  بدین  شکل  بر  پیغمبر  خود  نازل  نماید.

*

اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (٢)

نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ (٣)

مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٤)

إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ (٥)

هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الأرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٦)

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ (٧)

رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (٨)

رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ (٩)

جز  خدا  خدائی  نیست  و  او  زنـده  (بهخود)  و  متصرّف  (در  کار  و  بار  جهان)  است.  (همان  کسی  که)  کتاب  (قرآن)  را  بر  تو  نازل  کرده است  که  مشتمل  بر  حق  است  (و  متضمّن  اصول  رسالتهای  آسمانی  پیشین،  و)  تـصدیق کنندۀ  کتابهائی  است  که  قبل  از  آن،  (برای  پپغمبران  فرستاده  شدهاند  و)  بودهاند.  و  خداوند  پیش  از  آن،  تورات  را  (برای  موسی)  و  انجیل  را  (برای  عیسیی)  نازل  کرده  است.  جهت  رهنمود  مردمان،  و  (چون  منحرف  گشتند،  قرآن  یعنی)  جداسازندۀ  (حق  از  بـاطل)  را  فرو  فرستاده  است.  بیگمان  کسانی  که  نسبت  به  آیات  خدا  کفر  ورزند،  عذاب  سختی  دارند،  و  خداوند  توانا  و  انتقام گیرنده  است.  شکی  نیست  که  هیچ  چیز  نه  در  زمین  و  نه  در  آسمان  بر  خدا  پنهان  نمیماند  (کوچک  باشد  یا  بزرگ،  پدیدار  باشد  یا  پنهان،  دور  باشد  یا  نزدیک).  او  است  که  شما  را  در  رحمهای  (مادران)  هـر  آن گونه  که  بخواهد  شکل  می‏بخشد  (و  به  صورتهای  مختلف  میآفریند).  جز  او  خدائی  نیست  (و  همو)  عزیز  و  حکیم  است. او  است  که  کتاب  (قرآن)  را  بر  تو  نازل  کرده  است.  بخشی  از  آن  آیـههای  (محکمات)  است  (و  معانی  مشخص  و اهداف  روشنی  دارند  و)  آنها  اصل  و  اساس  این  کتاب  هستند،  و  بخشی  از  آن  آیههای (  متشابهات)  است،  (و  معانی  دقیقی  دارند  و  احتمالات  مختلفی  در  آنها  میرود).  و  امّا  کسانی  که  در  دلهـایشان  کژی  است  (و  گریز  از  حق  زوایای  وجودشان  را  فرا  گرفته  است)  برای  فتنهانگیزی  و  تأویل  (نادرست)  به دنبال  متشابهات  میافتند.  در  حالی  که  تأویل  (درست)  آنها  را  جز  خدا  و  کسانی  نمیدانند  که  راسخان  (و  ثابت  قدمان)  در  دانش  هستند.  (این  چنین  وارستگان  و  فرزانگانی)  میگویند:  ما  به  همۀ  آنها  ایمان  داریم  (و  در  پرتو  دانش  میدانیم  که  محکمات  و  متشابهات)  همه  از  سوی  خدای  ما  است.  و  (این  را)  جز  صاحبان  عقل  (سلیمی  که  از  هوی  و  هوس  فرمان  نمیبرند  نمیدانند  و)  متذکّر  نمیشوند.  (چـنین  فرزانگان  خردمندی  میگویند:)  پروردگارا!  دلهای  ما  را  (از  راه  حق)  منحرف  مگردان  بعد  از  آنکه  ما  را  (حلاوت  هدایت  چشانده  و  به  سوی  حقیقت)  رهنمود  نمودهای،  و  از  جانب  خود  رحمتی  به  ما  عطاء  کن.  بیگمان  بخشایشگر  توئی  تو.  پروردگارا  تو  مردمان  را  در  روزی  که  تردیدی  در  آن  نیست  جمع  خواهی  کرد  (تا  همگان  را  در  برابر  کارشان  پاداش  دهی  و  بدین  امر  وعده  دادهای  و)  بیگمان  خدا  خلاف  وعده  نمیکند...

این  چنین  سوره  رویاروئی  خود  را  با  اهل کتاب،  منکران  رسالت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم آغاز  میکند.  آنان  به  حکم  آشنائی  با  رسالتها  و  پیغمبریها  و کتابهای  منزّله  و  وحی  الهی،  میبایستی  پیش  از  هر کس  دیگری  اسلام  را  بپذیرند  و  مسلمانان  صادق  و  راستینی  شوند  اگر کار، کار  تسلیم  در  برابر  دلیل  و  اقتناع  با  حجّت  و  برهان  می‏بود.

این  چنین  سوره  به  مبارزه  با ایشان  میآغازد  و  با  این  گام  استوار  به  میدان  رزم  قدم  مینهد.  گام  قاطعانهای که  به  دفع  بزرگترین  شبهههائی  میپردازد  که  سینههایشان  را  قلقلک  میدهد،  یا  شبهههائی  را  میزداید که  ایشان  عمداً  آنها  را  به  سینههای  مسلمانان  میافکنند  و  در  میانشان  پراکنده  میکنند.  گام  قاطعانهای  که  زدایندۀ  این  شبههها  از  دلها  و  تارانندۀ  آنها  از کنار  منافذ  و  درزهای  قلبها  است.  مشخّص کنندۀ  موضع  مؤمنان  راستین  نسبت  به  آیات  خدا،  و  روشنگر  موضع کجروان  و  منحرفان  است.  تصویر کنندۀ  حال  مؤمنان  در  برابر  پروردگارشان  و  پناه  بردنشان  بدو،  و  تضرّع  و  زاریشـان  از  او،  و  شناخت  ایشان  از  صفات  حق  تعالی  است:

 

اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (٢)

جز  خدا  خدائی  نیست  و  او  زنده  (بهخود)  و  متصرّف  (در  کار  و  بار  جهان)  است...

این  توحید  خالص  و  روشن،  دو  راهۀ  جدائی  میان  عقیدۀ  مسلمان  و  میان  سائر  عقائد  بطور  یکسان  است،  چه  عقائد  بیدینان  و کافران  باشد،  و  چه  عقائد  اهل کتاب  منحرف،  یعنی  یهودیان  یا  مسیحیان  باشد،  همۀ  آنان  با  هر  نوع  دین  و  مذهبی که  دارند.  همچنین  این  توحید  خالص  و  روشن،  دو  راهۀ  جدائی  میان  زندگی  مسلمان  و  میان  زندگی  سائر  اهل  عقائد  در  زمین  است.  چه  عقیدۀ  موجود  در  اینجا  راه  زندگی  و نظام  آن  را کاملاً  مشخص  و  دقیقاً  معیّن  میدارد:

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ )

جز  خدا  خدائی  نیست...

هیچ  انبازی  در  الوهیّت  ندارد...  ( ألْحَیُّ)  ...  زنده  است  ...  کسی  است که  متّصف  به  حقیقت  حیات  ذاتی  بدور  از  هر  نوع  قید  و  قیودی  است  و  در  صفتش  همسانی  ندارد...  (الْقَیُّومُء)  ...  متصرّف  در  همۀ  کار  و بار  جهان  است...  کسی  است که  هر  نوع  حیاتی  پا بر جا  بدو  است  و  هـر  هستی  و  وجودی  از  او  سرچشمه  میگیرد.  و کسی  است  که  بر  هر نوع  زندگی  و  بر هر  نوع  بودنی  سرپرستی  و  نظارت  دارد.  هیچ  نوع  زندگی  در  این  جهان  و  هیچ  نوع  هستی  در گسترۀ کائنات  پدیدار  و  ماندگار  نمیگردد  مگر  بدو.

این  دو  راهۀ  جدائی  جهان  بینی  و  اعتقاد  است  میان  اختصاص  صفت  الوهیّت  به  خدای  سبحان،  و  میان  آن  همه  تودههای  رویهم  انباشتۀ  جهان  بینیهای  جاهلی،  خواه  جهانبینیهای کافران  -  بدان  روزگار  در  جزیرةالعرب  -  باشد،  و  خواه  جهان  بینیهای  یهودیان  و  مسیحیان،  بویژه  جهانبینی  مسیحیان.

قرآن از  یهودیان  حکایت  میدارد  که  آنان  میگفتند:  عُزَیْر  پسر  خدا  است.  هـمانگونه که  آنـچه  را  که  یهودیان  امروزه  (کتاب  مقدّس)  مینامند  کج  اندیشی  و انحرافی

  را  نگاشته  است که  متضمّن  همچون  چیزی  است.  چنانکه  در  سفر  پیدایش،  فصل  ششم  آمده  است.[4]

و  امّا  انحرافات  تفکّرات  مسیحیان  را  قرآن  این  چنین  روایت  میدارد:

(إنّ الله ثالِثُ ثَلاثةٍ )[5]

 

بیگمان  خداوند  سومین  (اقنوم  از  اقانیم)  است...

یا  میگفتند،  (انَّ اللهَ هُوَ  الْمسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ)[6]

 ...  بیگمان  مسیح  پسر  مریم،  خدا  است...  و  همچنین  علاوه  از  خدا،  مسیح  و  مادر  او  را نیز  خدایان  جداگانهای  میدانستند[7].

همچنین  علاوه  از  خدا، کشیشان  و  راهبان  خود  را  هم  پروردگاران  خویش  میشمردند.[8]

 

درکتاب  (دعوت  به  اسلام)  نوشتۀ  آرنولد،  مقداری  از  این  اندیشههای  ناروا  ذکر  شده  است.

(  ژوستنیان  صد سال  پیش  از  فتوحات  اسلامی  توانست  امپراطوری  رومانی  را  وحدت  بخشد.  لیکن  پس  از مرگ  او  بزودی  چنین  وحدتی  از  هم  پاشید،  و  نیازمند  آن گردید که  حسّ  مشترک  ملّی،  میان  ولایتها  و  پایتخت  دولت  پیوند  برقرار  سازد.  اما  هر  قل کوشش  و  تلاش  زیادی  از  خود  نشان  داد،  ولی  موفّق  نشد کاملاً  سرزمین  شام  را  با  حکومت  مرکزی  پیوند  دهد.  و  هر حیله  و  وسیلهای که  در  راه  اتّحاد  مردمان  بکار  برد،  از  بخت  بد،  به جای  زدودن  اختلاف،  به  پراکندگی  بیشتر  انجامید.  چنین  دید که  در  آنجا  چیزی  جز  عواطف  دینی  نمیتواند  جای  حسّ نژادپرستی  را  بگیرد.  بدین  سبب کوشید  تا  با  تفسیر  و توجیهی که  از  عقیده  مینماید  نفسها  را  آرام کند  و  جلو  دشمنانگیهائی  را  بگیرد که  بعدها  ممکن  است  میان  طوائف  متخاصم  آتش  جنگ  را  شعلهور  سازد.  همچنین  خواست  کسانی  را که  بر دین  شوریده  بودند،  با  کلیسای  ارتودوکس  آشتی  دهد،  و  آنان  را  با  حکومت  مرکزی  متّحد  گرداند...  کنگرۀ  خلقیدونی  در  سال  451  میلادی  اعلام کرد که  باید  اعتراف  نمود که  مسیح  در  دو  سرشت  جلوهگر  میشود  و  میان  آن  دو،  هیچگونه  آمیزشی،  تغیّری،  انفکاکی،  و  انفصالی  انجام  نمی پذیرد.  و  به سبب  اتّحادشان،  اختلافشان  از  میان  برنمیخیزد. 

بلکه  شایسته  است  هر  یک  از  آن  دو  سـرشت،  همۀ  ویژگیهای  خویش  را برای  خود  حفظ کند،  و  در  اقنوم  واحدی  و  جسم  واحدی گرد  آید.  نه  همانگونه که  اگر  به صورت  منفک  یا  منفصل  در  دو  اقنوم  میبود.  بلکه  مجتمع  در  اقنوم  واحدی  بوده که  عبارت است  از  پسر  و  خدا  و کلمه  ...  لیکن  یعقوبیان  بیانیۀ این کنگره  را  مردود  دانستند،  و  در  بارۀ  مسیح  جز  سرشت  واحدی  را  نپذیرفتند،  و گفتند،  مسیح  آمیزهای  از  اقنومها  است،  و  همۀ  صفات  خدائی  و  انسانی  را  دارا  است.  ولی  مادهای  که  چنین  صفاتی  را  دربر  میگیرد،  دوگانگی  نداشته  و  یکی  بیش  نبوده  است.  و  بلکه  وحدتی  است  مرکب  از  اقنومها...  این  ستیز  و  جدال  نزدیک  به  دو  قرن  از  زمان  میان  پیروان  ارتودوکس  و  میان  یعقوبیانی  بر دوام  بود که  مخصوصاً  در  مصر  و  شام  و کشورهای  خارج  از  سلطۀ  امپراطوری  بیزانس  یعنی  روم  شرقی،  رونق  و  برو  و  بیائی  داشتند،  میان  آنان  آشتی  دهد.  چه  در  حین  اینکه  می‏بینیم  این  مذهب  از یک  سو  به  وجود  دو  سرشت  اعتراف  دارد،  از  سوی  دیگری  متمسّک  به  وحدت  اقنوم  در  حیات  بشری  مسیح  است.  زیرا  مسیح  واحدی که  وی  پسر  خدا  بشمار  است،  با  نیروی  الهی  انسانی  واحدی،  جنبۀ  بشری  و جنبۀ  خدائی  را  تحقّق  می‏بخشد.  معنی  چنین  سخنی  این  است که  بجز  ارادۀ  واحد  موجود  در  کلمۀ  مجسّم،  چیز  دیگری  وجود  ندارد... لیکن  هرقل  به  همان  سرنوشتی  دچار  شد که  بسیاری  از  مردمانی  بدان  دچار  آمدهاند که  خواستهاند  ستونهای  صلح  و  صفا  را  پابرجا  دارند.  یعنی  نه  تنها  جدال  و  ستیزه بار  دیگـر  به  صورت  بس  شدیدتری  درگرفت،  بلکه  خود  هرقل  هم  تکفیر  شد  و  مهر  بیدینی  خورد،  و  بطور  یکسان  در  معرض  دشمنانگی  هر  دو  دسته  قرار گرفت.[9]

همچنین  محقّق  مسیحی  دیگری  بهنام  (کانون  تایلور)  در  بارۀ حالت  مسیحیان  شرق  به هنگام  بعثت  محمّدی  میگوید:

(  مردمان  در  واقع  مشرکانی  بودند که گروهی  از شهیدان  و  پاکان  و  فرشتگان  را  میپرستیدند)...[10]

از  این  سو  قـرآن  هم کجرویهای  عقائد  مشرکان  را  برمیشمرد  و  بیان  میدارد که  ایشان  پریان  و  فرشتگان  و  خورشید  و  ماه  و  بتان  را  پرستش  میکردند.  و کمترین  کجروی  و انحرافی که  از  عقائد  آنان  میتوان گفت  این  بود  که  میگفتند:

(ما نَعْبُدُهُمْ إلّا لِیُقَرّبُونا إلَى اللهِ زُلْفى)...

آنها  را نمیپرستیم  مگر  بدان  خاطر  تـا  ما  را  به  خدا  نزدیک  و  نزدیکتر  کنند...

این  تودههای  انباشته  از  اندیشههای  تباه  و  کجروی  که  اشارۀ  گذرائی  بدانها کردیم،  اسلام  آمده  است  -  در  این  سوره  -  تا  آشکارا  و  روشن  و  بیپرده  و  قاطعانه  آنها  را  بیان  دارد:

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ) (٢)

جز  خدا  خدائی  نیست  و  او  زنده  (بخود)  و  متصرّف  (در  کار  و  بار  جهان)  است...

این  دو  راهۀ  جدائی  در  جهان  بینی  و  اعتقاد  است...  همانگونه که  دو  راهۀ  جدائی  در  زندگی  و  رفتار  است.  کسی که  شعور  او  لبریز  از  وجود  خدای  یگانه  است که  بجز  او  خدائی  نیست،  و  زندۀ  یگانهای  است که  جز  او  کسی  زنده  نیست،  و متصرّفی  است که  هر  نوع  زندگانی  و  حیات  دیگری،  و  هرگونه  وجود  و  بودی،  بدو  برپایند  و  برجایند،  و  همچنین  او  است که  بر  هر  زندهای  و  هر  وجودی  قیمومت  و  نظارت  دارد.

کسی که  شعور  او  لبریز  از  وجود  یگانهای  است که  این  صفت  او  است،  بناچار  باید که  روش  زندگانی  او  و  نظام  زندگانی  او  از  پایه  با  کسی  فرق  داشته  باشد که  ابرهای  سیاه  چنین  اندیشههای  سرگشتۀ  آشفته،  آسمان  احساس  او  را  میپوشانند،  و  در  نتیجه  در  صفحۀ  جام  جهان  نمای  دل  خود  اثری  از  حقیقت  الوهیّت  فاعل  متصرّف  را  در  همۀ  عمرش  نمی‏بیند.

او  با  توحید  خالص  و  واضحی  آشنا  است که  در  پرتو  آن  جائی  برای  پرستش  جز  خدا  نمیماند،  و  جانی  برای  استمداد  و  دریافت  جز  از  خدا  باقی  نمیماند.  نه  در  شریعت  و  نظامی،  و  نه  در  آدابی  و  اخلاقی،  و  نه  در  اقتصادی  و  اجتماعی.  همچنین  جائی  برای  توجّه  به  غیر  خدا  در کاری  از کارهای  زندگی  و  فراسوی  زندگی  نیست...  امّا  در  چنان  جهان  بینیهای  نادرست  و کجرو  و نزار  و گُنگی،  نه  راهی  پیدا  و  نه  قراری  برجا،  و نه  حرام  یا  حلال  را  حدودی،  و  نه  نادرست  یا  درست  را  ثغوری  است،  در  شرع  یا  نظام،  در  آداب  یا  اخلاق،  درکردار  یا  رفتار...  همۀ  اینها...  هنگامی  یکی  خواهد  شد  و  روشن  و  هویدا  خواهد  گشت که  جهتی که  از  آن  فرمان  دریافت  میشود،  و  رو  بدان  سو  میگردد،  و  اطاعت  و  عبودیّت  بدو  تعلّق  دارد،  و  تنها  در  برابر  او  سر تسلیم  فرود  آورده  میشود،  یکی گردد  و  بس.

بر این  اساس  است  که  چنین  برخوردی  در  دو  راهۀ  جدائی با  این  قاطعیّت  انجام  میپذیرد:

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ) (٢)

جز  خدا  خدائی  نیست  و  او  زنده  (بخود)  و  متصرّف  (در  کار  و  بار  جهان)  است...

از  اینجا  است که  سرشت  زندگی  اسلامی  -  نه  ایـنکه  تنها  سرشت  اعتماد  -  مشخّص  و  ممتاز  میگردد.  چه  زندگی  اسلامی  با  همۀ  ارکان  و  اصولی که  دارد،  تنها  و تنها  از  حقیقت  این  جهانبینی  اسلامی  در  بارۀ  توحید  خالص  قاطع  بر  میدمد.  توحیدی که  به عنوان  عقیده  در  دل  جایگزین  نمیگردد  مادام که  آثار  عملی  آن  در  زندگی  مشاهده  نشود،  از  قبیل  دریافت  شریعت  و  توحید  از  خدا  در  هر  امری  از  امور  زندگی،  و  روکردن  به  خدا  در  هر تلاش  و کوششی  و  در  هر جهت  و  جهشی.

به دنبال  این  توضیح  قاطعانه  در  سر  دو  راهۀ  جدائی،  با  اعلام  وحدانیّت  مطلق  ذات  خدا  و  صفات  او،  سخن  از  وحدانیّت  سوئی  میرود که  از  آن  سو  دینها  و کتابها  و  پیغمبریها  نازل  میگردد.  یعنی  سوئی که  از  آن  برنامهای  فرود  میآید که  این  برنامه گردانندۀ  زندگی  انسانها  در  تمام  ادوار  و  آثار  بوده  و  متصرّف  در  همۀ  اوضاع  و  احوال  ایشان  است.

(نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ- مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ - وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ (٣)

مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ - وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ) (٤)

 (خدا  همان  کسی  است  که)  کتاب  (قرآن)  را  برتو  نازل  کرده  است  که  مشتمل  بر  حق  است  (و  متضمّن  اصول  رسالتهای  آسمانی  پیشین،  و)  تصدیق  کنندۀ  کتابهائی  است  که  قبل  از  آن  (برای  پیغمبران  فرستاده  شدهاند  و)  بودهاند.  و  خداوند  پیش  از  آن،  تورات  را  (برای  موسی)  و  انجیل  را  (برای  عیسی)  نازل  کرده است.  جهت  رهنمود  مردمان،  و  (چون  منحرف  گشتند،  قرآن  یعنی)  جدا  سازندۀ  (حق  از  باطل)  را  فرو  فـرستاده  است.  بیگمان  کسانی  که  نسبت  به  آیات  خدا  کفر  ورزند،  عذاب  سختی  دارند  و  خداوند  توانا  و  انتقام  گیرنده  است...

این  آیه  در  بخش  نخستین  خود،  حقائق  اساسی  چندی  را  در  بارۀ  جهانبینی  اعتقادی،  و  همچنین  در  بارۀ  پاسخ  به  اهل کتاب  و  دیگر  منکران  رسالت  محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  راجع  به  صحّت  آنچه  از  جانب  خدا  با  خود  به  ارمغان  آورده  است،  در  بردارد.  این  آیه  وحدت  جهتی  را بیان  میدارد  که  از  آن کتابهای  آسمانی  بر  پیغمبران  نازل  میگردد.  چه  خدائی که  جز  او  خدائی  نیست  و  او  زنده  به  خود  و  متصرّف  در  امور  جهان  است.  همو  است که  این  قرآن  را بر  تو  نازل کرده  است،  همانگونه که  قبلاً  تورات  را  بر  موسی  و  انجیل  را  بر  عیسی  نازل  نموده  است،  در  این  صورت  آمیزش  و  آلایشی  میان  الوهیّت  و  عبودیّت  وجود  نخواهد  داشت.  بلکه  این  خدای  واحد  است که  کتابهای  آسمانی  را  برای  بندگان  گزیدهاش  نازل  مینماید.  و  این  بندگانند که  فرمان  را  دریافت  و  آن  را  گردن  مینهند.  این گزیدگان  هم  اگر  چه  پیغمبران  اولوالعزم  باشند  باز  هم  بندگانند.

این  آیه  وحدت  دین  و  وحدت  حقی  را  بیان  میدارد که  کتابهای  آسمانی  در بر  دارند.  این کتابی که  (به  حق)  بر  تو  نازل کرده  است،  (تصدیقکنندۀ  چیزی  است که  پیش  از  آن  بوده  است)  از  تورات  و  انجیل...  و  همۀ  آنها  هدف  واحدی  را  دنبال  میکنند.  (برای  مردم  هدایتند)...  و  این  کتاب  جدید  (جدا  سازندۀ)  حقی  است  که  کتابهای  آسمانی  در بر  دارند،  از  انحرافها  و شبهههائی که  بر اثر  هواها  و  امواج  اندیشهها  و  سیاست  بازیها،  بدان کتابها  راه  یافته است که  نمونهای  از  آن  را  از  نویسندۀ  مسیحی  سیرت.  و.  آرنولد  در کتاب  (دعـوت  به  اسلام)  نقل  کردیم.

این  آیه  در  ضمن  بیان  میدارد که  اهل کتاب  وجهی  برای  تکذیب  رسالت  جدید  ندارند.  چه  این  رسالت  تازه  به  همان  منوالی  است که  رسالتهای  قبل  از  آن  در  پیش  داشتند.  کتاب  این  رسالت  نو،  همانند  کتابهای  مـنزلّۀ  پیشین،  به حق  نازل  شده  است  و  بر  پیغمبری  از  انسانها  نازل  شده،  همانگونه که  آن کتابها  بر  پیغمبرانی  از  انسانها  نازل  شدهاند.  این  کتاب  تصدیق  کنندۀ  کتاب‏هایی  است که  از  سوی  خدا  نازل گشتهاند.  بالهای  خود  را  بر  (حقی)  گسترانیده  است  که  آن  کتابها  بالهای  خویش  را  بر آن گسترانیدهاند،  آن  را  کسی  فرو  فرستاده که  بر  نازل  کردن کتابها  توانا  است...  این کتاب  از  سوئی  نازل  شده  است که  «حق«  دارد  در کتابی که  بر  پیغمبرش  نازل کرده  است،  برنامۀ  زندگی  انسانها  را  وضع  و  طرحریزی کند،  و  جهان  بینیهای  اعتقادی  مردمان  را  بنیانگذاری  نماید،  و  قوانین  و  اخلاق  و  آداب  ایشان  را  ترتیب  دهد.

آنگاه  آیه  در  بخش  دوم  خود  تهدید  خوفناکی  را  در بر  میگیرد  و  با  آن کسـانی  را  بیم  میدهد  و  به  هراس  میاندازد که  نسبت  به  آیـات  خدا کفر  میورزند،  و  بدیشان  عزّت  و  قدرت  خدا  و  شدّت  عذاب  و  انتقام  او  را  مینمایاند...  افرادی که  به  این  آیات  کفر  میورزند  کسانیند که  این  دین  را  بگونۀ  مـطلق  آن  تکذیب  مینمایند...  کسانی  از  اهل کتاب  که  قبلاً  از کتاب  راستین  نازل  شدۀ  خدا  بر  خود  منحرف گشتهاند،  و  چنین  انحرافی  ایشان  را  به  تکذیب کتاب  جدید  - که  جدا  سازندۀ  روشن  و  بیانگری  است  -کشانیده  است،  آنان  نخستین  افرادی  هستند که  صفت کفر  متوجّه  ایشان  است،  و  آنان  اوّلین کسانیند که  تهدید  رعبانگیز  عذاب  شدید  خدا  و  انتقام  مؤکّد  او  رو  بدانان  میدارد.

بههنگام  تهدید  به  عذاب  و  انتقام،  دانش  خدا  برای  آنان  مؤکّد  میشود که  چیزی  از  آن  مخفی  نمیماند.  زیرا  مخفی  ماندنی  و  پنهان  شدنی  از  خدا  و  رهائی  و گریزی  از  او  نیست  :

(إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ) (٥)

بیگمان  هیچ  چیز  نه  در  زمین  و  نه  در  آسمان  بر خدا  پنهان  نمیماند...

تأکید  دانش  مطلقی که  چیزی  بر  آن  پنهان  نمیماند،  و  اثبات  این  صفت  در  این  مقام  برای  خدای  سبحان،  پیش  از  هر  چیز  موافق  با  وحدانیّت  الوهیّت  و  قیمومتی  است  که  روند گفتار  با  آن  آغاز گردیده  است.  همانگونه  که  موافق  با  تهدید  رعبانگیز  در  آیۀ  قبلی  است...  چه  با  این  شمول  و  اطلاق  (چیزی)  از  دانش  خدا پنهان  نمیماند،  نه  (در  زمین  و  نه  در  آسمان).  در  این  صورت  ممکن  نیست  رازهای  درون  و  رموز  بیرون  را  از  او  پوشیده  داشت  و  ممکن  نیست  مکرها  و کیدها  را  از  ار  پنهان  نمود.  همچنین  رهائی  از  جزای  دقیق،  و گریز  از  دانش  ریزبین  عمیق،  امکان  ندارد.

در  پرتو  این  دانش  فراگیری که  چیزی  نه  در  زمین  و  نه  در  آسمان  بر  آن  پنهان  نمیماند.  عقل  و  شعور  انسانی  بسودۀ  نرم  و  ژرفی  را  لمس  میکند که  متعلّق  به  پیدایش  انسانی  است.  پیدایش  ناشناختهای  در  تاریکی  غـیب  و  تاریکی  رحم،  آنجائی  که  انسان  هیچگونه  دانشی  و  توانائی  و  ادراکی  در  آن  ندارد:

(هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الأرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (٦)

او  است  که  شما  را  در  رحمهای  (مادران) هر  آنگونه  که  بخواهد  شکل  میبخشد  (و  به  صورتهای  مختلف  میآفریند).  جز  او  خدائی  نیست  (و  همو)  عزیز  و  حکیم  است...

اینگونه  (شما  را  شکل  می‏بخشد  )...  به  شما  شکلی  میبخشد که  خود  بخواهد،  و  ویژگیهائی  به  شما  میبخشد که  چنین  شکلی  بدان  مشخّص  و  شناخته گردد.  او  تنها  کسی  است که  شکل  بخشی  را  عهدهدار  میگردد  و  هر گاه  اراده کند،  و  با  مطلق  مشیّت  او  موافق  افتد،  (هرگونه که  بخواهد)  ویژگیهائی  به  انسان  میدهد که  این  چنین  شکلی  بدانها  ممتاز  و  باز  شناخته  میگردد.  (جز  او  خدائی  نیست  )...  «عزیز»  است  ...  دارای  قدرت  و  قوّت  بر  آفریدن  و شکل  بخشیدن  است.  «حکیم«  است  ...  کسی  است که  بدون  هیچگونه  همتا  و  انبازی  در  آنچه  شکل  می‏بخشد  و  میآفریند،  کار  را  برابر  حکمت  خویش  انجام  میدهد.

در  این  بسوده،  شبهههای  مسیحیان  در  بارۀ  عیسی  علیه السّلام  پیدایش  و  زایش  او،  برطرف  میشود.  چه  خدا  است که  عیسی  را که  شکل  بخشیده  است...  (آنگونهکه  خواسته  است )...  نه  اینکه  عیسی  پروردگار  یا  خداوندگار  یا  پسر  خدا  باشد.  یا  اینکه  او  اقنوم  لاهوتی  ناسوتی  باشد...  الی  آخر  خرافاتی  که  اندیشههای  منحرف  و  ناهنجار  و گنگ  و  دور  افتاده  از  اندیشۀ  توحید  روشن  و  آشکار  و  زود  فهم  و  قابل  درک،  بدان  منتهی  شده  بود.  بعد  از  آن  کسانی  را  مینمایاند که  در  دلهایشان  کج  اندیشی  است  و  حقائق  قاطعانۀ  موجود  در  آیات  محکمات  قرآن  را  ترک  می‏گویند،  و  به  دنبال  آیاتی میافتند که  احتمال  تأویل  دارند،  تا  شبهههای  پیرامون  آنها  بهم  بافند.  آنگاه  نشانههای  مؤمنان  حقیقی،  و  ایمان  خالص  و  بی‏شائبۀ  ایشـان،  و  بدون  ستیزه  تسلیم  خداشدنشان  را  در  هر  آنچه  از  جانب  خدا  به  سوی  آنان  آید،  به  تصویر  میکشد  و  مینمایاند:

(هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ (٧)

رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (٨)

رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ) (٩)

او  است  کـه  کتاب  (قرآن)  را  بر  تو  نازل  کرده  است،  بخشی  از  آن  آیههای  (محکمات)  است  و  (معانی  مشخّص  و  اهداف  روشنی  دارند  و)  آنها  اصل  و  اساس  این  کتاب  هستند،  و  بخشی  از  آن  آیههای  (متشابهات)  است،  (و  معانی  دقیقی  دارند  و  احتمالات  مختلفی  در  آنها  میرود).  و  امّا  کسانی  که  در  دلهایشان  کژی  است  (و  گریز  از  حق  زوایای  وجودشان  را  فرا  گرفته  است)  برای  فتنهانگیزی  و تأویل  (نادرست)  به  دنبال  متشابهات  میافتند.  در  حالی  که  تأویل  (درست)  آنها  را  جز  خدا  و  کسانی  نمیدانند  که  راسخان  (و  ثابت  قدمان)  در  دانش  هستند.  (این  چنین  وارستگان  و  فرزانگانی)  میگویند:  ما به  همۀ  آنها  ایمان  داریم  (و  در  پرتو  دانش  میدانیم  که  محکمات  و  متشابهات)  همه  از  سوی  خدای  ما  است.  و  (این  را)  جز  صاحبان  عقل  (سلیمی  که  از  هوی  و  هوس  فرمان  نمیبرند  نمیدانند  و)  متذکّر  نمیشوند.  (چنین  فرزانگان  خردمندی  می‏گویند  :)  پروردگارا  !  دلهای  ما  را  (از  راه  حق)  منحرف  مگردان  بعد  از  آنکه  ما  را  (حلاوت  هدایت  چشانده  و  به  سوی  حقیقت)  رهنمود  نمودهای،  و  از  جانب  خود  رحمتی  به  ما  عطاء  کن.  بیگمان  بخشایشگر  توئی  تو.  پروردگارا!  تو  مردمان  را  در  روزی  که  تردیدی  در  آن  نیست  جمع  خواهی  کرد  (تا  همگان  را  در  برابر  کارشان  پاداش  دهی  و  بدین  امر  وعده  دادهای  و)  بیگمان  خدا  خلاف  وعده  نمیکند...

روایت  شده  است که  مسیحیان  نجران  به  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  گفتند  مگر تو  در  بارۀ  مسیح  نمیگوئی که  :  او کلمۀ  خدا  و  روح  او  است؟..  منطظورشان  از  این گفته  این  بود که  از  چنین  تعبیری  وسیلهای  برای  اثبات  معتقدات  خود  در  بارۀ  عیسی علیه السّلام  فرا  چنگ  آرند  و  بگویند که  او  انسان  نبوده  است  بلکه  او  روح  خدا -  برابر  فهم  ایشان  از  این  تعبیر  -  است.  در  عین  حال  ایشان  آیات  قاطع  و  محکمی  را  ترک  میگویند که  وحدانیّت  مطلق  خدا  را  بیان  مینمایند،  و  انباز  و  فرزند  را  به  هر  شکلی  از  اشکال که  باشد  از  خداوندگار  بدور  میدارند...  پس  این  آیه  در  بارۀ  آنان  نازل  شد  و  پرده  از  چنین  تلاش  ایشان  در  امر  بهرهبرداری  از  آیات  مجازی  تصویری،  و  نادیده گرفتن  آیات  قاطع  تجریدی  به کنار  زد.

اگر چه  نصّ  آیۀ  مذکور  عامتر  از  این  مناسبت  است،  زیرا  این  آیه  موضع  مختلف  مردمان  را  در  برابر کتابی  به  تصویر  میکشد که  خداوند  آن  را  بر پیغمبرش  صلّی الله علیه وآله وسلّم  نازل  کرده  است  و  متضمّن  حقائق  جهانبینی  ایمانی،  و  برنامۀ  زندگی  اسلامیی،  و  امور  غیبیای  است که  عقل  بشری  نمیتواند  با  وسائل  خاص  خویش  بدانها  پی  ببرد،  و  اصلاً  بیش  از  آنچه  خود  آیات  در  دسترس  قرار  میدهند،  نمیتواند  چیز  دیگری  از  آنها  را  بفهمد  و  درک  کند.

اصول  دقیق  عقیده  و  شریعت،  دارای  مدلولهای  مفهوم  و  رهنمودهای  قاطعی  بوده،  و  مقاصد  آنها  قابل  درک  و  فهم  است.  این  اصول  دقیق  عقیده  و  شریعت،  اصل  چنین  کتابی  هستند،  و لیکن  شنیدنیها  و  نادیدنیها  -  از  جمله  پیدایش  و  زایش  عیسی  علیه السّلام  اموری  هستند که  باید  به  مدلولها  و  مفهومهای  نزدیک  آنها  اکتفاء  کرد  و  بدانها  باور  داشت،  زیرا  از  سوی  این  سرچشمۀ  (حق)  صادر  و  اعلام  شدهاند  و  درک  ماهیّت  و کیفیّت  آنها  مشکل  است،  چون  سرشت  آنها  بالاتر  از  وسائل  ادراک  محدود  انسانی  است.

در  اینجا  است که  مردمان  -  برحسب  راستروی  یـا  کجروی  فطرتشان  -  در  برابر  این  آیات  و  آن  آیات،  راههای  مختلفی  را  در  پیش  میگرند. کسانی کـه  در  دلهایشان  نادرستی  و  انحراف  است  و  راه  راست  فطرت  را کم کردهاند،  اصول  واضح  و  دقیقی  را  ترک  میکنند که  عقیده و  شریعت  و روش  عملی  زندگی  بر آنها  استوار  است،  و  به  دنبال  متشابهی  میافتند که  در  تصدیق  آن  باید  بر  ایمان  به  صدق  سرچشمهاش  متکّی  شد،  و  تسلیم  این  مطلب گردید که  تنها  او  است که  به  همۀ  حقائق  آشنا  و  (حق)  را  به  تمام  و کمال  میداند،  در  صورتی که  فهم  بشری،  نسبی  بوده  و  جولانگاه  محدودی  دارد.  همچنین  در  آن  باید  به  راستروی  فطرتی  بسنده کرد که  با  الهام  مستقیم،  صدق  جملگی  ایـن کتاب  را  درک  میکند  و  میدانند که  چنین کتابی  به  حق  نازل  شده  است،  و  نه  در  حال  و  نه  در  آینده،  باطل  بدان  راه  نمییابد  ...  آنان  به  دنبال  متشابه  راه  میافتند،  زیرا  ایشـان  در  آن  فرصتی  برای  فتنهانگیزی  می‏یابند،  تا  با  تأویلات  متزلزل کننده  عقیده،  و  با  اختلافاتیی که  از  آشفتگی  اندیشه  برمی‏خیزد  و  نتیجۀ  بیباکانهای  است که  اندیشه  در  چیزی  بکار  گرفته  شده  است که  در  آن  جولانگاهی  برای  تأویل  و  توجیه  ندارد  و کاری  از  دستش  ساخته  نیست،  غوغا  و  آشوب  بپا  سازند...  (و  تأویل  (درست)  آن  را  جز  خدا  نمیداند).

امّا  راسخان  در  علم،  آنان که  دانششان  بدانجا  رسیده  است که  جولانگاه  عقل  و  سرشت  اندیشۀ  بشری  را  میشناسند  و  به  حدود گستردهای که  عقل  میتواند  در  آن  با  وسائل  و  ابزاری که  بدو  بخشیده  شده  است  بکار  پردازد،  آشنایند  ....  اینان  با  اطمینان  و  یقین  کامل  میگویند:

(آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا)...

بدان  ایمان  داریم،  همه  از  سوی  پروردگارمان  میباشد.  اینکه  همه  از  سوی  خدایشان  است،  آنان  را بدین  اطمینان  سوق  میدهد.  و  چون  از  جانب  خدا  است،  حق  بوده  و  درست  است.  آنچه  را که  خدا  مقرّر دارد  خود  به  خود  درست  است  و وظیفۀ  عقل  بشری  نیست  و  از  دائرۀ  توان  او  خارج  است که  در  بارۀ  اسباب  و  علل  آن کاوش  و  بررسی کند،  همانگونه که  بر  عهدۀ  عقل  نیست که  ماهیّت  آن  و  سرشت  علل  پنهان  در  فراسوی  آن  را  درک  کند.

راسخان  در  علم،  پیش  از  هر  چیز  به  صدق  آنچه  از  طرف  خدا  به  سویشان  میآید،  اطمینان  دارند.  با  فطرت  راست  و  بخدا  رسیدۀ  خود،  بدان  اطمینان  دارند...  علاوه  از  این،  شک  و  تردیدی  در  عقل  خویش  نسبت  بدان  نمی‏یابند.  زیرا  ایشان  میدانند که  این  از  دانش  است که  عقل  به  چیزی  نپردازد که  در  آن  دانش  را  یارای  گشت و گذاری  نیست  و  اینکه  عقل  دست  بهیاری  نیازد  که  وسائل  و  ادوات  انسانی  او،  وی  را  به  شناخت  آن  رهبری  نمینماید  و  آگاه  بدان  نمیسازد.

این  تصویر  درستی  از  راسخان  در  علم  است  ...  چه  جز  افراد  سطحی،  خودپسند  و  مغرور  نمیشوند  و  منکر  حقائق  نمیگردند،  کسانی که  دانشهای  سطحی  ایشان  را  گول  میزند  و گمان  میبرند که  ایشان  به  همه  چیز  پیبردهاند،  و  آنچه  که  ایشان  بدان  پیبردهاند  وجود  ندارد.  یا  اینکه  می انگارند  حقائق  را  فهمیدهاند،  و  به  حقائق  اجازه  نمیدهند  جز  به  همان  صـورتی  باشد که  ایشان  فهمیدهاند.  از  اینجا  است که  با کلام  مطلق  خدا  با  مقرّرات  عقلانی  خود  روبرو  میشوند.  مـقرّراتی که  ساخته  و  پرداختۀ  عقل  محدود  ایشان  است.  امّا  دانایان  حقیقی  بیش  از  این  فروتن  و  متواضعند که  چنین  چیزی  را  بشود  از  آنان  دید.  ایشان  تسلیم  این  امرند که  عـقل  بشری  عاجز  از  درک  حقائق  بسیاری  است که  در  توان  خرد  نبوده  و  فراتر  از  محدودۀ  قدرت  آن  است.  همچنین  ایشان  از  فطرت  بس  صادقی  برخوردارند  و  هر چه  زودتر  فطرت  صادقشان  با  حق  تماس  میگیرد  و  بدان  اطمینان  می‏یابد  و  در کنارش  میآرامد.

(وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ )

و  جز  صاحبان  عقل  (این  را)  متذکّر  نمیشوند...

گوئی  میان  صاحبان  عقل  و  میان  فهم  حق  جز  این  فاصلهای  نیست که  یادآور  شوند...  چه  همین که  یادآور  شدند،  حق  مستقرّ  در  فطرت  به  خدا  رسیدۀ  ایشان،  به  تکان  میافتد  و  جلوهگر  میشود  و  در  عقلهایشان  ثابت  و  استوار  میگردد.  بدین  هنگام  زبانها  و  دلهایشان  به  دعای  متواضعانه  و  ذکر  توبهکارانهای  میپردازند  و  از  خدا  میخواهند که:  ایشان  را  بر  حق  ثابت  بدارد،  و  دلهایشان  را  پس  از  دریافت  هدایت  منحرف  نگرداند،  و  رحمت  و  بزرگواری  خود  را  بر  ایشان کامل گرداند...  همچنین  روز  گردآوری  یعنی  قیامت  را  به  یاد  میآورند:  روزی که  سگی  در  فرارسیدنش  نیست،  و  وعدهای  است که  خلافی  در  آن  نمیباشد:

(رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (٨)

رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ) (٩)

 (چنین  فرزانگان  خردمندی  میگویند:)  پروردگارا!  دلهای  ما  را  (از  راه  حق)  منحرف  مگردان  بعد  از  آنکه  ما  را  (حلاوت  هدایت  چشانده  و  به  سوی  حقیقت)  رهنمود  نمودهای،  و  از  جـانب  خود  رحمتی  به  ما  عطاء  کن.  بیگمان  بخشایشگر  توئی  تو.  پروردگارا!  تو  مردمان  را  در  روزی  که  تردیدی  در  آن  نیست  جمع  خواهی  کرد  (تا  همگان  را  در  برابر  کارشان  پاداش  دهی  و  بدین  امر  وعده  دادهای  و)  بیگمان  خدا  خلاف  وعده  نمیکند...

این  حال  راسخان  در  علم  با  پروردگارشان  است.  این  حالی  است  که  سزاوار  وجود  ایمان  است.  ایمانی  که  سرچشمه  میگیرد  از  اطمینان  به  فرموده  و  وعدۀ  خدا،  از  یقین  به گفتۀ  خداوند  و  عهد  او،  از  آشنائی  با  رحمت  و  کرم  او،  با وجود  بودن  چنین  رحمت  و کرمی،  از  ترس  از  قضای  استوار  و  قدر  نهان  او،  از  تقوی  و  حساسیت  و  بیداری ای که  ایمان  آن  را  بر  دلهای  مؤمنان  شایسته  واجب  و  پدیدار  میگرداند،  در  نتیجه  چنین  دلهائی  شبی  یا  روزی  نه  غافل  میشوند  و نه گول  میخورند  و نه  فراموشکار  میگردند.

دل  با  ایمان،  ارزش  هدایت  بعد  از  ضلالت  را  میداند

ارزش  دیدار  آشکار  بعد  از  تاریکی  قهّار  را  میفهمد.  ارزش  استقرار  بر  راستای  راه  بیرون  بعد  از  حیرانی  در  ظلمتکدۀ  درون  را  می شناسد.  ارزش  اطمینان  حاصل  از  یافتن  حق  بعد  از  تزلزل  را  میداند.  ارزش  آزادی  از  بندگی  و  بندگان  و  رسیدن  به  بندگی  خدای  یگانۀ  سبحان  را  درک  میکند.  ارزش  داشتن  همّتهای  والای  بزرگ  بعد  از  سرگرمی  به  همّتهای کوچک  ناچیز  را  در  مدّ  نظر  دارد...و  میداند که  این  خداوند  است  که  در  برابر  داشتن  ایمان،  همۀ  این  توشهها  را  بدو  بخشیده  است...  از  اینجا  است که  او  از  عودت  به  ضلالت  میترسد،  همانگونه که  شخص که  راه  راست  و  روشن  را  پیدا کرده  و  در  آن  روان  است  میترسد که  دوباره  به  دست  و  پا  افتد  و  به  سرگردانی  در  پـیچ  و  خمهای  تاریک گرفتار  آید.  همچنین  همانگونه  میترسد که  شخصی که  لذّت  سایه  را  چشیده  باشد  میترسد  دوباره  به گرمای  سوزان  نیمروزو  تُف  و  هُرْم  آفتاب  دچار  شود...  در  ایمان  راستین  لذّتی  است که کسی  آن  را  چنانکه  باید  نمیداند  مگر  آن کس  که  دود  بیدینی  به  چشمانش  رفته  و  مزۀ  نامطبوع کفر  را  چشیده  و  بدبختی  و  تلخی  الحاد  را  دیده  باشد.  در  آرامش  حاصل  از  ایمان  حلاوتی  است که  کسی  آن  را  چنانکه  باید  نمیداند  مگر  آن کس که  خود  بدبختی  پریشانی  و  سرگردانی  را  چشیده  باشد.

از اینجا  است که  مؤمنان  با  آن  دعای  خاشعانه  رو  به  درگاه  پروردگار  خود  میآرند  و  فریاد  میدارند که  :

(رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا )...

پروردگارا!  دلهایمان  را  (از  راه  حق)  منحرف  مگردان  بعد  از  آنکه  ما  را  (حلاوت  هدایت  چشانده  و  به  سوی  حقیقت)  رهنمود  نمودهای.  ...

و  رحمت  خدا  را  فریاد  میدارند که  باری  با  هدایت  بعد  از  ضلالت،  ایشان  را  در بر گرفته بود،  و  بدیشان  چنین  عطائی  ارمغان  داشته  بود که  هیچ  نوع  عطای  دیگری  با  آن  برابری  نمیکند:

(وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ) (٨)

و  از  جانب  خود  رحمتی  به  ما  عطاء  کن.  بیگمانبخشایشگر  توئی  تو...

آنان  با  الهـامگیری  از  ایمانشان  میدانند که  ایشان  نمیتوانند  چیزی  را  فراچنگ  آرند  مگر  در  سایۀ  رحمت  و کرم  خداوند.  و  اینکه  آنان  بر  دلهایشان  توانائی  ندارند،  چه  دلها  در  ید  قدرت  خداوند  است...  لذا  با  دعا  رو  به  خدا  میدارند  و  از  او  درخـواست  مینمایند که  ایشان  را  با  مدد  و  یاری  و  نجات  و  رستگاری  خود  کمک  کند.

از  عائشه  -  رضی  الله  عنها  -  روایت  است که گفته  است:  رسول  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم در  دعای  خود  بسیار  میگفت:

(یا مُقَلّبَ الْقُلُوبِ! ثَبّتْ قَلْبی عَلى دینِکَ)...

ای  دگرگون  سازندۀ  دلها  !  دلم  را  بر  دین  خود  ثابت  بدار...

باری  بدو  عرض  کردم:  ای  فرستادۀ  خدا،  خیلی  این  دعا  را  مییفرمائی. گفت:

(لَیْسَ مِنْ قَلْبٍ إلّا وَ هُوَ بَیْنَ أصْبُعَیْنِ مِنْ أصابع الرّحْمانِ ، إذا شاءَ أنْ یُقیمَهُ أقامَهُ ، وش إنْ شاءَ أنْ یُزیغَهُ أزَاغَهُ...)[11]

دلی  نیست  مگر  آنکه  میان  دو  انگشت  از  انگشتان  خداوند  رحمان  قرار  داشته  باشد.  اگر  خواست  آن  را  پابرجای  دارد،  پابرجایش  میدارد،  و  اگر  خواست  آن  را  منحرف  گرداند،  منحرفش  میسازد...

هرگاه  دل  با ایمان  بدین  منوال  وقوع  مشیّت  را  احساس  و  اینگونه  بدان  پی  برد،  در  جلو  او  جز  این  راه،  راه  دیگری  نمیماند که  با  حرارت  و گرمی  به  خدا  متّکی  شود،  و  با  اصرار  و  ابرام  متوسّل  به  حمایت  و  حفاظت  او گردد،  و  به  درگاه  رحمت  و کرمش گراید  و  خدا  را  به  جاه  و  جلالش  سوگند  دهد که گنجی  را که  به  وی  ارمغان  داشته  است  و  عطائی  را که  بدو  بخشیده  است،  محفوظ  و  مصون  نماید.

*

بعد  از  این  بیان،  خداونـد  به  بیان  سرنوشت  کسانی  میپردازد که  کافر  شدهاند،  و  سنّت  خدا  را  به  میان  میکشد  که  در  مؤاخذۀ  ایشان  در  برابر گناهانشان  تغییرناپذیر  است.  آنگاه  به  تهدید  کسانی  از  اهل کتاب  میپردازد که کافر  میشوند،  و  در  برابر  این  دین  میایستند  و  سنگر  میگیرند.  سپس  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم   دستور  میدهد که  ایشان  را  بیم  دهد،  و  به  یادشان  اندازد  پیروزی  و  نصرتی  را که  با  چشمان  خود  در  جنگ  بدر  دیدند،  اینکه  گروه  اندک  مؤمنی  بر گروههای  کـافر  فراوانی  فائق  آمدند  و  شاهد  پیروزی  را  در  آغوش  کشیدند:

(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَأُولَئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (١٠)

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١١)

قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (١٢)

قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ) (١٣)

 (در  چنین  روزی)  بهیچوجه  اموال  و  اولاد  کافران  نمیتوانند  آنان  را  از  خدا  بینیاز  کنند  (و  مایۀ  رهایی  ایشان  از  عذاب  خدا  گردند)  و  ایشان  افـروزینۀ  آتش  (دوزخ)  هستند.  (اینان  رفتار  و  کردار  زشتی  دارند)  همچون  رفتار  و  کردار  قوم  فرعون  و  کسانی  است  که  پیش  از  ایشان  بودند  و  آیات  ما  را  (باوجود  روشنی)  تکذیب  کردند،  پس  خدا  آنان را  به  (کیفر)  گناهانشان  گرفت،  و  خداونـد  شـدیدالعقاب  است.  (ای  پیغمبر)  به  کسانی  که  کافرند  بگو:  شما  (در  دنیا)  شکست  خواهید  خورد  و  (در  آخرت)  در  دوزخ  گردآورده  میشوید،  (و  دوزخ)  چه  بد  جایگاهی  است.  در  دو  دستهای  که  (در  میدان  جنگ  بدر)  با هم  روبرو  شدند،  نشانهای  (و  درس  عبرتی)  برای  شما  است.  دستهای  در  راه  خدا  میجنگید  (و  برای  اعلاء  فرمان  خدا  و  انتشار  دین  حق  میرزمید) 

و  دستۀ  دیگر  کافر  بود  (و  در  راه  اهریمن  هوی  و  هوس  نبرد  میکرد.  چنین  کافرانی)  مؤمنان  را  (به  خواست  خدا)  با  چشم  خویش  دو  برابر  (تعداد  واقعی)  خود  میدیدند  (و  بدین  سبب  ترس  و  هراس  بر  آنان  چیره  شد  و  گریختند)  و  خداوند  هر  کس  را  بـخواهد  با  یاری  خود  تأیید  میکند  (و  پیروزی  را  نصیب  او  میگرداند)  بیگمان  در  این  امر  عبرتی  برای  صاحبان  چشم  (بـینا  و  بینش  راستین)  است...

این  آیات  خطاب  به  بنی‏اسرائیل  آمده  است  و آنان را  به  سرنوشت  کافران  پیش  از  ایشان  و  بعد  از  ایشان  تهدید  مینماید.  در  آنها  نکتۀ  لطیف  و  پرمعنائی  نیز  وجود  دارد...

خداوند  ایشان  را  به  یاد  سرنوشت  فرعون  و  فرعونیان  میاندازد...  این  خدا  بود که  فرعون  و  فرعونیان  را  نابود  کرد،  و  بنی‏اسرائیل  را  نجات  داد.  و  لیکن  این کار  به  بنی‏اسرائیل  حق  ویژهای  نمیدهد،  اگر گمراه  شوند  و کفر  پیشه گیرند،  و  ایشان  را  -  اگر  منحرف گردند  -  از  ننگ  کفر  رهائی  نمیبخشد  و  از  اطلاق  و صف کافر  بر  آنان  باز  نمیدارد،  و  مانع  آن  نمیگردد که  به  جزای کافران  در  دنیا  و  آخرت گرفتار  آیند  همانگونه که  فرعون  و  فرعونیانی  بدان گرفتار  آمدند که  خداوند  بنی‏اسرائیل  را  از  دست  آنان  نجات  داد!

همچنین  خداوند  شکست  قریش  - کهکافر  بودند  -  در  جنگ  بدر  را  برای  آنان  بیان  میدارد  تا  بدیشان  بگوید:  سنّت  خدا  تغییرپذیر  نیست.  و  هیچ  رادع  و  مانعی  نمیتواند  ایشان  را  بدور  از  آن  دارد که  بر  سر  آنان  همان  آید که  بر  سر  قریش  آمد  و  به  همان  بلائی  دچار  شوند  که  قریش  بدان  دچار  شدند.  چه  علّت  آن کفر  بود،  و  کسی  را  جسارت  آن  نیست که  بر  خدا  ناز کند  و  چنین  انگارد که  در  پیشگاه  او  جاه  و  جلال  و قرب  و  مقامی  دارد  و  سخنانش  در  نزد  خدا  ردخور  ندارد.  بلکه  کسی  را  چیزی  جز  ایمان  صحیح  رستگار  نمیگرداند  و  از  عقاب  و  عذاب  خدا  نجات  نمیدهد:

(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَأُولَئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ) (١٠)

 (در  چنین  روزی)  بهیچوجه  اموال  و  اولاد  کافران  آنان  را  نمیتواند  از  خدا  بینیاز  کند  (و  مایۀ  رهائی  ایشان  از  عذاب  خدا  گردد)  و  ایشان  افروزینۀ  آتش  (دوزخ)  هستند...

اموال  و  اولاد گمان  میرود که  مایۀ  نگهداری  و  نگهبانی  انسان  شوند.  و لیکن  اینها  هم  در  آن  روزی که  شکی  در  آن  نیست  سودمند  نمی افتند  و کاری  از  آنها  ساخته  نیست،  زیرا  در  وعدۀ  خدا  خلاف  نیست.  چنین کافرانی  در  آن  روز  (افروزینۀ  آتش)  هستند...  خداوند  با  این  تعبیر  (افروزینۀ  آتش)  همۀ  ویژگیها  و  مشخّصات  (انسان)  را  از  آنان  میگیرد،  و  ایشان  را  در  شکل  هیزم  و  تخته  و  دیگر  (افروزینههای  آتش)  به  تصویر  میکشد...  گمان  نرود  اموال  و  اولاد  مایۀ  رستگاری  و  نجات  انسان  میگردند،  بلکه  اموال  و  اولاد،  و  جاه  و  مقام  و  عظمت  و  شوکت،  در  دنیا  هم  نـیتوانند  انسان  را  از  آنچه  خدا  خواسته  باشد  در  امان  دارند.

 

(کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ) (١١)

 (اینان  رفتار  و  کردار  زشتی  دارند)  همچون  رفتار  و  کردار  قوم  فرعون  و  کسانی  است  که  پیش  از  ایشان  بودند  و  آیات  ما  را  (با  وجود  روشنی)  تکذیب  کردند،  پس  خدا  آنان  را  به  (کیفر)  گناهانشان  گرفت،  و  خداوند شدیدالعقاب  است.

این  مثال  در تاریخ  بسی  تکرار  شده  است،  و  خداوند  ان  را  در  این کتاب  مفصّلاً  نقل  فرموده  است.  چنین  مثلی  بیانگر  سنّت  خدا  در بارۀ کسانی  است که  آیات  او  را  تکذیب  میکنند،  و  خداوند  ان  را  هر  جا که  بخواهد  به  مرحلۀ  اجراء  درمیآورد.  پس  برای  تکذیب  کنندۀ  آیات  خدا،  نه  امانی  است  و  نه  ضمانی.  در  این  صورت کسانی  که کافر  شوند  و  رسالت  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  آیات کتابی  را  تکذیب  نمایند که  خدا  آن  را  به  حق  برای  او  فرستاده است،  در  معرض  چنین  سرنوشتی  در دنیا  و  آخرت  بطور  یکسان  قرار  میگیرند  و  به  چنین  سرنوشتی  دچار  میگردند...  از  اینجا  است که  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  میآموزد  که  ایشان  را  از  دچار  شدن  به  چنین  سرنوشتی  در  هر دو  جهان  بترساند،  و  داستان  نزدیک  بدر  را  برایشان  مثال  زند،  چه  ممکن  است  داستان  فرعون  و کسانی  را  فراموش کرده  باشند که  پیش  از  او  بودهاند  و  آیات  خدا  را  تکذیب کردهاند  و  به  انتقام  شدید  و  سرنوشت  اسفانگیزی  گرفتار  آمدهاند:

(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (١٢)

قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ) (١٣)

 (ای  پیغمبر)  به  کسانی  که  کافرند  بگو:  شما  (در  دنیا)  شکست  خـواهید  خورد  و  (در  آخرت)  گردآورده  میشوید  و  به  دوزخ  افکنده  میشوید،  (و  دوزخ)  چـه  بد  جایگاهی  است.  در  دو  دستهای  که  (در  میدان  جنگ  بدر)  با  هم  روبرو  شدند،  نشانهای  (و  درس  عبرتی)  برای  شما  است.  دستهای  در  راه  خدا  میجنگید  (و  برای  اعلاء  فرمان  خدا  و  انتشار  دین  حق  میرزمید)  و  دستۀ  دیگر  کافر  بود  (و  در  راه  اهریمن  هوی  و  هوس  نبرد  میکرد،  چنین  کافرانی)  مؤمنان  را  (بهخواست  خدا)  با  چشم  خویش  دو  برابر  (تعداد  واقعی)  خود  میدیدند  (و  بدین  سبب  ترس  و  هراس  بر  آنان  چیره  شد  و  گریختند)  و  خداوند  هر کس  را  بخواهد  با  یاری  خود  تأیید  میکند  (و  پیروزی  را  نصیب  او  میگرداند).  بیگمان  در  این  امر  عبرتی  برای  صاحبان  چشم  (بینا  و  بینش  راستین)  است...

فرمودۀ  خدا  :  (یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ) برداشت  دو  معنی  دارد  :  یکی  اینکه  مرجع  ضمیر  (یَرَوْنَ) به کفار  برگردد،  و  مرجع  ضمیر  (هِمْ)  به  مسلمانان.  بر این  اساس  معنی  آن  چنین  میشود که کافران  با  وجود کثرت  خود،  مسلمانان  را  زیاد  و  خویشتن  را کم  میدیدند  و ایشان  را  (دو  برابر  خود)  بنظر  میآوردند...  این هم کار  خدا  بود که  با  لطفی که  در  حق  مؤمنان  داشت،  چنین  به  خیال  مشرکان  انداخت که  مسلمانان  زیادند  و  ایشان کم،  و  در  نتیجه  متزلزل  شدند  و  دلهایشان  لرزید  و گامهایشان  لغزید.

معنی  دوم  برعکس  معنی  اوّل،  چنین  میشود که  مسلمانان  مشرکان  را  (دو  برابر  خودمیدیدند،  در  صورتی که  مشرکان  سه  برابر  ایشان  بودند،  و  با  وجود  این  پایداری کردند  و  پیروز  شدند.

مهمّ این  است که  نصرت  و  پیروزی  را  از تأییدات  خدا  و  خواست  او  بدانیم...  در  این  کار  خوار  داستن کافران  و  تهدید  ایشان  نهفته  است.  همانگونه که  در  آن  استوار  داشتن  گامهای  مؤمنان،  و  کوچک  و  ناچیز  جلوه دادن  دشمنانشان  است،  و  لذا  بر  مؤمنان  است که  از  دشمنانشان  نترسند  و  بدسگالان  خویش  را بهیچ  شمارند...  اینجا  -  همانطور که  در  دیباچۀ  سوره  گفتیم  - مقتضی  هم  این  است  و  هم  آن...  قرآن  هم  در  اینجا  و  هم  در  آنجا  در  تلاش  و  پیکار،  و  در کنش  و  در کار  است...  قرآن  پیوسته  با  چنین  حقیقت  بزرگ  خود  و  با  حقائق  دیگری  از  این  دست که  در بر دارد  بکار  مشغول  و  فعّال  است...  و  آن  اینکه  وعدۀ  خدا  در  بارۀ  شکست  کسانی که کفر  میورزند  و  حق  را  تکذیب  میکنند  و  از  جادۀ  مستقم  و  برنامۀ  خدا  منحرف  میگردند،  در  هر  لحظه  و  زمانی  قائم  و  پابرجا  است.  وعدۀ  خدا  در  یاری  و  پیروزی  گروه  مؤمنان  -  ولو  اینکه  تعدادشان کم  هم  باشند  - هر  لحظه  و  هر  آن،  قائم  و  پابرجا  است.  پیروزی  در گرو  تأیید  خدا  و  بسته  به  مرحمت  الله  است،  و  او  هر  کس  را که  بخواهد  پیروز  میگرداند.  این  هم  حقیقتی  است  تغییر  ناپذیر.

بر گروه  مؤمنان  جز  این  نیست که  بدین  حقیقت  آشنا  بوده  و  بدان  اعتماد  داشته  باشند  و  به  چنین  وعدهای  اطمینان  حاصل کنند،  و برای کار نبرد،  آمادگی  لازم  را  در  حدّ  توان  خویش  بهم  رسانند  و  شکیبائی کنند  تا  آنگاه که  خدا  اجازۀ  پیروزی  میدهد،  و اینکه  عجله  و شتاب  نکنند و  مأیوس  و  نا امید  نگردند  اگر  مدّت  زمان  آن  به  تأخیر  افتاد که  نهان  در  علم  خدا  است،  و  خدا  برابر  حکمت  من خویش کار  میکند  و  پیروزی  را  به  وقتی  حواله  میدارد  که  در  آن  چنین  حتّی  را  تحقّق  می‏بخشد.

(إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ )

بیگمان  در  این  امر  عبرتی  برای  صاحبان  چشم  (بینا  و  بینش  راستین  است...

چشمی  باید که  بنگرد،  و  بینشی  باید که  بیندیشد،  تا  عبرت  آشکار  و  پـدیدار  آید،  و  دلها  آن  را  حفظ  و  به خاطر  دارد.  والّا  در  هر  لحظه  و  آنی  و  در  هر  روز  و  شبی،  عبرتها  درگذر  است  و  پندها  بر  در  و  دیوار  وجود  جلوهگر!

*

خداوند  متعال  وقتی که  میخواهد گروه  مؤمنان  را  پرورده کند،  برای  آنان  پرده  از  انگیزههای  فطری  نهانی  برمیدارد که  انحراف  و کجروی  از  آنها  برمیخیزد،  اگر  با  بیداری  همیشگی  مهار  نشوند،  و  نفس،  به  افقهای  بالا  چشم  ندوزد،  و دل  را  آویزۀ  چیزی  نکند که  در  پشگاه  خدا  است  و  آن  چیز  بهتر  و  پاکتر  از  همۀ  چیزهای  دیگر  است.

غرق  شدن  در  شهوات  دنیا،  و  خواستهای  نـفسها،  و  انگیزههای  امیال  فطری،  همان  چیزی  است که  دل  را  از  بینش  و  نگرش  غافل  میکند،  و  انسانها  را  برمیانگیزد  تا  غرق  در  لذائذ  نزدیک  محسوس  شوند  و  به  شهوات  مادی  فرو  روند.  از  دیدۀ  آنان  آن  چیزی  را که  والاتر  و  بالاتر  است  پنهان  میدارد.  احساس  را  سخت  میسازد  و  آن  را  از  لذّت  چشم  دوختن  به  حیزهائی که  در  فراسوی  لذّت  نزدیک  است  محروم  مینماید،  و  وی  را از تمتّع  از  انجام  کارهای  بزرگ  و  شایستهای  باز  میدارد که  لائق  انسان  و  درخور  نقش  بزرگی  است که  در  این  زمین  برعهده  دارد،  و  همچنین  لائق  آفریدهای  است که  خدا  او  را  در  این  ملک  پهناور  خلافت  داده  است.

از  آنجا که  این  علائق  و  دوافع  -  با  وجود  این  -  طبیعی  و  فطری  بوده،  و  از  سوی  خدای  بزرگ  موظّفند که  برای  بشریّت  در  حفظ  حیات  و  ادامۀ  آن،  نقش  اساسی  ایفاء کنند،  اسلام  به  سرکوبی  و  نابودی  آنها  اشاره  و  سفارش  نمیکند،  ولی  به کنترل  و تنظیم  و کاستن  از  حدّت  و  شدّت  و  یورش  آنها  فرمان  میدهد،  و میخواهد که  انسان  فرمانده  و گردانندۀ  آنـها  بوده  نه  اینکه  آنها  فرمانده  و گردانندۀ  انسان  باشند.  همچنین  اسلام  میخواهد  در  انسان  روح  تعالی  و  بلند  پروازی  بدمد  و  او  را  متوجّه  چیزهائی گرداند که  بسی  والا  و  بالایند.  بر این  اساس  نصّ  قرآنی که  عهدهدار  این  توجیه  تربیتی  و  جهت  دادن  پرورشی  است،  چنین  علائق  و  دوافعی  را  عرضه  میدارد.  و  در کنار  آنها  تا  چشم کار  میکند  انواعی  از  لذائذ  حسّ  و  نفس  موجود  در  دنیای  دیگر  را  مینمایاند.  لذائذی که  آن  کسانی  بدان  میرسند  که  در  زندگی  این  جهان،  نفس  خود  را کنترل  میکند،  و  آن  را  از  غرق  شـدن  در  لذائذی که  دوست  میدارد  بدور  میدارند،  و  انسانیّت  والای  خود  را  محفوظ  مینمایند.  روند  قرآنی  در  یک  آیه،  عزیزترین  شهوات  و  آرزوهای  زمینی  نفس  انسان  را گرد  میآورد:  زنان،  فرزندان،  ثروت  انباشته،  اسبان،  زمین  سرسبز  و  پرمحصول،  چهارپایان...  اینها  چکیدۀ  علائق  زمینی  است.  یا  خودشان  مایۀ  لذائـذ  و  خوشیند،  و  یا  اینکه  میتوانند  برای  صاحبان  خود  جلب  لذائذ  و  خوشی کنند  و  بر  شادی  و  شادمانیشان  بیفزایند...  در  آیۀ  بعدی  لذائذ  و  خوشیهای  دیگری  نشان  میدهد که  در  جهان  دیگرند:  باغهائی که  در  زیر  آنها  جویبارها  روان  است.  همسران  پاکیزه.  بالاتر  از  همه،  رضایت  خدا...  اینها  همه  از  آن  کسی  است که  چشمان  خویش  را  به  بالاتر  از  لذائذ  زمین  میدوزد،  و  دلش  با  خدا  پیوند  میگیرد،  بدانگونه که  دو  آیه  زیر  نشان  میدهند:

(زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (١٤)

قُلْ أَؤُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذَلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (١٥)

الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (١٦)

الصَّابِرِینَ وَالصَّادِقِینَ وَالْقَانِتِینَ وَالْمُنْفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالأسْحَارِ) (١٧)

 

در  انسان  محبّت  شهوات  (و  دلبستگی  به  امور  مادی)  جلوه  داده  شده  است  از  قبیل  عشق  به  زنان  و  فرزندان  و  ثروت  هنگفت  و آلاف  و  الوف  طلا  و  نـقره  و  اسبهای نشاندار  (و  مرکبهای  ممتاز)  و  چهارپایان  (همچون  :  شتر  و  گاو  و  بز  و  گوسفند...)  و  کشت  و  زرع.  اینها  (همه)  کالای  دنیای  پست  (فعلی)  است  و  سرانجام  نیک  (تلاشگران  در  راه  حق)  در  پیشگاه  خدا  است  (و  همو  داند  که  در  آخرت  بـه  نیکوکاران  چه  چیزهائی  عطاء  خواهد  کرد).  بگو:  آیا  شما  را  از  چیزی  بیاگاهانم  که  از  این  (چیزهائی  که  در  دیدهها  آراسته  و  جلوهگر  داده  شده  است)  بهتر  است؟  برای  کسانی  که  پرهیزگاری  پیشه  کنند  در  نزد  پروردگارشان  باغهائی  (در  جهان  دیگر)  است  که  رودخانهها  از  پای  (درختان)  آنها  می‏گذرد.  آنان  در  آنجاها  جاویدانه  خواهند  بود.  (همچنین  ایشان  را)  همسران  پاکیزه  (از  هر  پلیدی  و  نقصی)  و  خوشنودی  خدا  است.  و  خداوند  (رفتار  و  کردار)  بندگان  را  میبیند  (و  نیّت  درونی  ایشان  را میداند).  همان  کسانی  که  (ایمان  دل  آنان  را  لبریز  میسازد  و  فریاد  برمیآورند  و)  می‏گویند  :  پروردگارا  ما  ایمان  آوردهایـم.  پس  گناهان  ما  را  ببخش  و  ما  را  از  عذاب  آتش  (دوزخ)  بدور  دار.  و  همان  کسانی  که  (در  راه  اطاعت  و  عبادت،  و  دوری  از  گناه  و  معصیت،  و  تحمّل  مشقّات  و  ناملایمات)  بردبار،  و  (در  نیّت  و  کردار  و  گفتار)  درستکار،  و  (با  خشوع  و  خضوع  بر  طاعت  و  عبادت)  مداوم  و ماندگار،  و  (از  آنچه  میتوانند  و  بدان  دسترسی  دارند)  بخشاینده،  و  در  سحرگاهان  آمرزش  خواهند...

(زُیِّنَ لِلنَّاسِ) برای  مردمان  آراسته  شده  است....  ساخت  فعل  مجهول  در  اینجا  اشاره  دارد  به  اینکه  ترکیب  فطری  انسانها،  چنین  میل  و گرایشی  را  دربردارد،  و  میل  و گرایشی  دوست  داشتنی  و  آراسته  است...  این  هم  بیان  واقعیّت  از  یکی  از دو  جنبۀ  آن  است.  چه  در  انسان  این  میل  و گرایش  بدین  (شهوات)  هست،  و  آن  حزئی  از  هستی  اصیل  او  است،  و  نیازی  به  انکار  آن  نیست،  و  در  ذات  خود  بد  بشمار  نمیآید.  زیرا  برای  زندگی  بشریّت  ضروری  است  و  باید  باشد  تا  زندگی  ریشه  بدواند  و  رشد  یابد  و  بردوام  بماند -  همانگونه که  قبلاً گفتیم  -  و  لیکن  واقعیّت گواهی  میدهد که  در  فطرت  انسان  جنبه  دیگری  هم  وجود  دارد که  همسنگ  با  چنین  میل  و  گرایشی  است  و  مایۀ  تعدیل  آن  میگردد،  امّا  انسان  پیوسته  سعی  میکند که تنها جنبۀ  یکم  را  پیش  چشم  دارد  و  فقط  مستغرق  در  آن  شود.  و  نیروی  نفخۀ  آسمانی  یا  مدلول  و  الهام  آن  را  از  دست  دهد.  ایـن  جنبۀ  دوم  عبارت  است  از  جنبه  استعداد  تعالی،  و  استعداد کنترل  نفس  و  نگاه  داشتن  در  حدّ  سالم  استفاده  از  این شهوات‌‌).  حدّ  سازندۀ  نفس  و  زندگی.  همراه  با  چشم  دوختن  همیشگی  به  پیشرفت  زندگی  و  بالا بردن  آن  به  افقی که  آن  نفخۀ  آسمانی،  انسانها  را بدان  فریاد  میدارد.  و  پیوند  دادن  دل  بشری  با  ساکنان  ملکوت  اعلی،  و سرای  عقبی  و  رضایتالله...  استعداد  دوم،  استعداد  یکم  را مـهذّب  و  پاکیزه  میدارد،  و  آن  را  از  شوائب  و  آلودگیها  میزداید،  و  در  حدود  و  ثغور  امینی  نگاه  میدارد که  در  آنجاها  جنبۀ  لذّت  حسّی  و کششهای  نزدیک  و  دم  دست،  بر  روح  انسانیّت  و  علائق  والای  دور  دست  آن  سرکشی  نکند...  رو  به  خدا  کردن  و  تقوای  خدا  داشتن،  رشتۀ  بلندگرائی  و  بالا  رفتن  به  سوی  آن  علائق  والای  دور  دست  است.

(زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ )

در  انسان  محبّت  شهوات  (و  دلبستگی  به  امور  مادی)  جلوه  داده  شده  است...

این  شهوات،  شهوات  درست  لذّتبـخشی  است،  نه  شهوات  ناپاک  و  زشت.  تعبیر،  در  اینجا  ما  را  به  زشت  داشتن  و  بد  آمدن  از  آنها  فرا  نخواند.  بلکه  ما  را 

دعوت  میکند  به  اینکه  سرشت  و  انگیزههای  آنها  را  بشناسیم،  و  آنها  را  در  جای  مقرّر  خود  بگونهای  قرار  دهیم که  از  آن  تجاوز  نکنند،  و  بر  چیزهائی که  در  زندگی  بسی  گرامیتر  و  والاترند،  سرکشی  ننمایند.  همچنین  ما  را  فرا  میخواند  به  اینکه  بدنبال  استفاده  ضروری  از  آن  (شهوات)  بدون  هیچگونه  اغراق  و  زیادهروی،  به  افقهای  بلند  دیگری  چشم  بدوزیم.

در  اینجا  اسلام  به سبب  مراعات  فطرت  بشری  و قبول  آن  بدانگونه که  هست،  و  تلاش  آن  در  راه  تهذیب  فطرت  و  بالا  بردن  و  ارزش  دادن  بدان،  نه  سرکوب کردن  و  از  ریشه کندن  آن،  ممتاز  و  انگشتنما  میگردد...  کسانی که  این  روزها  در  باره  (سرکوبکردن)  و  زیانهای  آن،  و  (عقدههای  روانی)  ای  که  سرکوب  کردن  و  ریشهکن  کردن  باعث  ایجاد  آن  میگردد  سخن  می‏گویند،  مقرّر  میدارند  که  سبب  اصلی  عقدهها  (سرکوبکردن)  است  نه  (کنترل  کردن)...  و  آن  عبارت  از  این  است  که  انگیزههای  فطرت  را  پلید  و  پلشت  بشمارند  و  آنها  را  از  پایه  و  اساس  زشت  و  ناپسند  بدانند.  سرکوب کردن  شخص  را  تحت  دو  فشار  مخالف  میاندازد.  فشاری  از  سوی  احساسش  - که  الهام  یا  دین  یا  عرف،  مایۀ  ایجاد  آن  شده  است  -  مبنی  بر  اینکه  انگیزههای  فطرت  انگیزههای  ناپاکی  بوده  و  درست  نیست  اصلاً  وجود  داشته  باشند.  این  نظریه  اشتباه  است  و  وسوسۀ  اهریمنانهای  بیش  نیست.  فشاری  هم  از  سوی  این  انگیزههائی که  نمیشود  بر  آنها  چیره  شد  و  مقهورشان  کرد.  زیرا  در  هستی  زندگی  بشریّت  دارای  وظیفۀ  اصیلی  هستند که  زندگی  بشریّت  جز  با  آنها  تکامل نمییابد،  و  پروردگار  آنها  را  بیهوده  در  فطرت  نیافریده  است...  بدین  هنگام  بر اثر  چنین  مبارزهای  (عقدههای  روانی)  ایجاد  میگردد...  اگر  خویشتن  را  از  مجادله  و  ستیز  با  قبول  صحّت  چنین  نظریههای  روانی  برهانیم،  باز هم  اسلام  را میبینیم که  سلامت  وجود  انسانی  را  از  دست  این  نزاع  موجود  میان  دو  بخش  روان  بشری  نجات  بخشیده  است،  نزاع  موجود  میان کششهای  شهوت  و  لذّت،  و  میان  شوق  و  شور  بلندپروازی  و  تعالی...  اسلام،  هم  بدین  و  هم  بدان،  در  حدّ  متوسط  و  معتدل،  میدان  فعّالیّت  و  تلاش  همیشگی  می‏بخشد.

((زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأنْعَامِ وَالْحَرْثِ...)...

در  انسان  محبّت  شهوات  (و  دلبستگی  به  امور  مادی)  جلوه  داده  شده  است  از  قبیل  عشق  به  زنان  و  فرزندان  و  ثروت  هنگفت  و  آلاف  و  الوف  طلا  و  نقره  و  اسبهای  نشاندار  (و  مرکبهای  ممتاز)  و  چهار  پایان  (همچون  :  شتر  و  گاو  و  بز  و  گوسفند...)  و  کشت  و  زرع...

زنان  و  فرزندان  لذّت  نیرومندی  از  لذائذ  نفس  انسانی  بشمارند...  با این  دو  (ثروتهای  هنگفت  و  آلاف  و  الوف)  از  طلا  و  نقره،  مقرون گشته  و  در کنار  همدیگر  ذکر  شدهاند...  حـرص  و  ولع  مال  اندوزی  را ألْقَناطیرِ  الْمُقنْطَرَةِ)  نشان  میدهد.  اگر  تنها  دوست  داشت  ثروث  بود  میفرمود:  وَ  الْأمْوالِ.  (و  اموال).  یا:  وَ الذّهَبِ  وَ  الْفِضّةِ.  (و  طلا  و  نقره).  و لیکن  ذکر  (الْقَناطیرِ  الْمُقنْطَرةِ)  تصویر  ویژهای  در  ذهن  میآفریند که  مقصود  همان  است.  تصویر  حرص  و  ولع  شدید  بر  رویهم  انباشتن  طلا  و  نقره.  یعنی  رویهم  انباشتن  و  اندوخته کردن  دارائی  هنگفت،  خودش  عشقی  و  لذّتی  دارد،  اگر  هم  از  این  چشمپوشی  شود  که  دارائی  میتواند  مایۀ  افزایش  شهوات  و  لذائذ  دیگر  برای  دارندۀ  خود گردد.

آنگاه  خداوند  در  کنار  زنان  و  فرزندان  و  ثروتهای  هنگفت  و  آلاف  و  الوف  از  طلا  و نقره،  اسبان  نشاندار  را  ذکر  میفرماید.  اسبها  زینت  دوستداشتنی  و فرحافزائی  بوده  و  حتّی  امروزه  در  عصر  ابزار  و  آلات  مادی  هم چنین  هستند.  چه  اسبها  زیبا  و  با غیرت  و  تیزتک  و  نیرومند  و  هوشیار  و  رام  و  بامحبّت  میباشند.  حتّی  کسانی  که  برای  اسبسواری  هم  از  آنها  استفاده  نمیکنند،  از  دیدن  آنها  لذّت  می‏برند  و  مادام که  بیحال  و  دل  مرده  نباشند  از  مشاهدۀ  اسبان  جوان،  غرق  در  شور  میشوند.

خداوند  به  همراه  چنین  چیزهائی،  چهارپایان  و کشت  را  ذکر  میکند.  چهارپایان  و کشت  هم  در  ذهن  و  در  واقعیّت  زندگی  با  هم  مقترن  و  همجوارند...  چهارپایان  و  مزارع  سرسبز  و  خرّم...کشت  و  زرع  خوشایند  و  لذّتآور  است،  زیرا  صحنۀ  رشد  و  نموّ  است. گشایش  زندگی  و  باز شدن  حیات،  خودش  صحنۀ  محبوب  و  دوست  داشتنی  است.  وقتی که  بدان  لذّت  مالکیّت  هم  افزوده گردد،  کشت  و  زرع  و  چهارپایان  هم  دلانگیز  و  دلربا  خواهند  بود  و خوشی  آنها  نمایانتر  میگردد.

این  لذائذی که  در  اینجا  از  آنها  نام  رفته  است  نمونۀ  لذائذ  نفوس  است،  و  بیانگر  لذائذ  و  خوشیهائی  است که  در  محیط  مخاطب  آن  روزی  قرآن  وجود  داشت.  برخی  از  آنها  مایۀ  لذّت  و  مسرّت  هر  نفسی  در  همۀ  ادوار  و  اعصار  است.  قرآن  چنین  لذائذی  را  نخست  عرضه  میدارد،  سپس  ارزش  حقیقی  آنها  را  بیان  مینماید،  تا  در  جای  مقرّر  خود  بمانند  و  از  آن  تجاوز  ننمایند  و  فراتر  نروند.

(ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا )

اینها  (همه)  کالای  دنیای  پست  (فعلی)  است...

همۀ  آن  چیزی که  از  لذائذ  دلربا  و  خوشایند  -  و  سائر  لذائذ  و  شهواتی که  همانند  آنها  باشد- کالای  دنیای  پست  است،  نه  کالای  دنیای  والا  و  افقهای  بالا...  کالای  این  زمین  نزدیک  است...اما  کسی  که  خواهان  چیز  بهتر  از  آنها،  و بلکه  بهتر  از  همۀ  آنـها  باشد  باید  آن  را  در  پیشگاه  خدا  بجوید...  چه  آنچه  در  نزد  او  است  بهتر  است.،  زیرا  ذاتاً  برتر  است  و  در  مکان  برتری  است...  آن  چیز  بهتر  است  چون  نفس  را  بالا  می‏برد  و  از  غرق  شدن  در  شهوات  مصون،  و  از  دلبستگی  و  چسبیدن  به  زمین  بدون کوچکترین  توجّه  و  نگرشی  به  آسمان،  محفوظ  میدارد...کسی که  در  پی  چیز  بهتری است،  باید  .  بداند کالائی که  در  پیشگاه  خدا  است  از همه  چیز بهتر  است.  در نزد  او،  عوض  و  بدل  چنین  لذائذی  وجود  دارد.

(قُلْ أَؤُنَبِّئُکُمْ بِخَیْرٍ مِنْ ذَلِکُمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ) (١٥)

بگو:  آیا  شما  را  از  چیزی  بیاگاهانم  که  از این  (چیزهائی  که  در  دیدهها  آراسته  و  جلوه  داده  شده  است)  بهتر  است؟  برای  کسانی  که  پرهیزگاری  پیشه  کنند  در  نزد  پروردگارشان  باغهائی  (در  جهان  دیگر)  است  که  رودخانهها  از  پای  (درختان)  آنها  میگذرد.  آنان  در  آنجاها  جاویدانه  خواهند  بـود.  (همچنین  ایشـان  را)  همسران  پاکیزه  (از  هر  پلیدی  و  نقصی)  و  خوشنودی  خدا  است.  و  خداوند  (رفتار  و  کردار)  بندگان  را  می بیند  (و  نیّت  درونی  ایشان  را  میداند)...

این کالای  اخروی  که  آیه  در  اینجا  بیانش  میدارد،  و  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  دستور  داده  میشود که  بدان  پرهیزگاران  را  مژده  دهد،  همه  و  همه  نعمتهای  حسّی  و مادی  هستند...  ولی  میان  آنها  و  میان کالای  دنیا،  فرق  اساسی  است...  کالای  اخروی  از  آن کسی  جز  پرهیزگاران  نیست  و  تنها  متّقیان  بدان  میرسند،  آن  کسانی که  هراس  از  خدا  و  یاد  الله  در  دلهایشان  است.  احساس  تقوی  احساسی  است  که  روح  را  جلا  میدهد  و  شعور  را صفا.  احساسی  است  که  نمی‏گذارد  شهوات  نفس  را  در  خود  غرق کنند،  و اینکه  نفس  همچون  چهارپا  در  چراگاه  لذائذ  رها  شود  و  بچرد.  کسانی که  از  خدای  خود  میترسند  هنگامی که  بدین کالای  حسّی  چشم  میدوزند که  بدیشان  مژده  داده  شده  است،  با دلی  بدان  مینگرند که  آئینۀ  آن  از  زنگ  ماده  و  ماده  پـرستی  پاک،  و  احساس  آن  از  شـهوت  حیوانی  بدور  است.  این  متّقیان  در  حالی که  هنوز  در  این  زمین  میزیند،  چشم  بدان  کالای  گرانبهای  ربّانی  میدوزند،  و  پیش  از  آنکه  مرگشان  فرا  رسد،  و  روزگار  طومار  زندگیشان  را  در  هم  نوردد  و  به  نزد  پروردگارشان  روند،  امید  رسیدن  بدان  نعمتهای  آسمانی  را  چشم  میدارند.

در  چنین کالای  پاکیزه  و  آبرومندانهای،  عوض کاملی  از  بدل کالای  دنیوی  و  افزون  بر  آن  است.

اگر کالای  دنیوی  آنان  در  دنیا،  کشتزار  پر محصول  و  سرسبزی  است،  در  آخرت  باغهای  کامل  و  تمام  عیاری  است که  در  زیر  درختانش  جویبارها  جاری  و  روان  است،  بالاتر  از  این،  چنین کالائی  جاودانه  است  و  آنان  هم  در  آن  جاویدانند،  نه  اینکه  مانند  کشتزار  دنیا  زمان  محدود  و گذرائی  داشته  باشد.

اگر کالای  دنیوی  آنان،  زنان  و  فرزندانند،  در  آخرت  همسران  پاکیزه  است.  در  پاکیزگی  آنان  کرامت  و  بزرگواری،  و برتری  بر  لذائذ  زمین  در  این  زندگی  دنیوی  است.

امّا  اسبهای  نشاندار  و  چهارپایان،  و  ثروتهای  هنگفت  و  آلاف  و  الوف  از  طلا  و  نقره،  در  دنیا  وسائل  و  ابزاری  برای  حصول کالا  و  نعمتند.  امّا  در  آخرت  برای  فراچنگ  آوردن  نعمت  و  رسیدن  به  اهداف،  نیازی  به  وسائل  و  ابزار  نیست.

علاوه  بر  اینها،  در  آنجا  چیزی  است که  بالاتر  از  هر کالا  و  نعمت  دیگری  است...  در  آنجا  (رضایت  خدا)  است.  رضایتی که  با  زندگی  دنیا  و  زندگی  آخرت  هر  دو  برابر  است...  و  بلکه  بالاتر  از  آنها  است...  رضایت  است،  رضایت  با  همۀ  زیبایی‏‏ها  لفظی  و  مهربانی  معنویش.

(وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ)

و  خداوند  (رفتار  و  کردار)  بندگان  را  میبیند  (و  نیّت  درونی  ایشان  را  میداند)...

خدا  حقیقت  فطرت  آنان  و  امیال  و کششهائی  را  می‏بیند  که  در  فطرتشان  سرشته  شده  است.  خدا رهنمودها  و  الهاماتی  را  میبیند که  برای  چنین  فطرتی  خوب  و  شایسته  است.  خدا کارکرد  و  نقش  فطرت  را  در  امر  زندگی  و  ما  بعد  آن  می‏بیند.

آنگاه  توصیف  چنین  بندگانی  به  میان  میآید.  در  آن،  حال  پرهیزگاران  را  با  پروردگارشان  به  تصویر  میکشد.  حالی که  با  داشتن  آن،  استحقاق  چنین  رضایتی  را  پیدا  کردهاند.

 

 

(الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (١٦)

الصَّابِرِینَ وَالصَّادِقِینَ وَالْقَانِتِینَ وَالْمُنْفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالأسْحَارِ) (١٧)

همان  کسانی  که  (ایمان،  دل  آنان  را  لبریز  میسازد،  و  فریاد  بـرمیآورند  و)  میگویند:  پروردگارا!  ما ایمان  آوردهایم،  پس  گناهان  ما  را  ببخش  و  ما  را  از  عذاب  آتش  (دوزخ)  بدور  دار.  و  همان  کسانی  که  (در  راه  طاعت  و  عبادت  و  دوری  از  گناه  و  معصیت  و  تحمّل  مشقّات  و  ناملایمات)  بردبار  و  (در  نیّت  و  کردار  و  گفتار)  درستکار،  و  (با  خشوع  و  خضوع  بر  طاعت  و  عبادت)  مداوم  و  ماندگار،  و  (از  آنچه  میتوانند  و  بدان  دسترسی  دارند)  بخشاینده،  و  در  سحرگاهان  آمرزش  خواهند...  در  این  دعایشان،  اشارهای  به  تقوایشان  نهفته  است.  این  دعا  اعلان  ایمان،  و  وسیلۀ  شفاعتی  در  پیشگاه  خدا،  و  طلب  غفران،  و  مایۀ  پرهیز  از  آتش  دوزخ  است.

در  هر  صفتی  از  صفات  ایشان،  نشانۀ  ارزشمندی  در  زندگی  انسانیّت  و  در  زندگی گروه  مسلمانان  است.  در  صبر،  چیرگی  بر  درد  و  ناراحتی، پیروزی  بر  شکوه  و  گلایه،  ثبات  بر  رنجها  و گرفتاریهای  تبلیغ،  ادای  وظائف  و  تکالیف  حق،  تسلیم  خدا  شدن  و  سر  بر  خط  فرمان  او  نهادن  در  برابر  آنچه  برای  آنان  میخواهد،  و  پذیرش  حکم  خدا  و رضایت  به  دادۀ  الله  است.

در  صدق، افتخار  به  حق  است  که  قوام  وجود  و  اساس  هستی  است،  و  در  آن  دوری گزیدن  از  ضعف  و  عجز  است.  چه  دروغ  چیزی  جز  ضعف  و  عجز  از گفتن  سخن  حق  نیست،  نگفتن  حق  به خاطر  پرهیز  از  زیان  و  ضرری  یا  جلب  نفع  و  سودی.

در  خشوع  و  خضوع  در  برابر  خدا،  ادای  حق الوهیّت  و  ادای  واجب  عبودیّت  است،  و  با  تواضع  و  فروتنی  در  برابر  خداوند  یگانهای  که کرنش  جز  او  را  نسزد،  کرامت  نفس  و  بزرگمنشی  انسان  را  میتوان  تحقّق  بخشید.

در  انفاق  و  احسان،  آزادی  از  قید  بندگی  ثروت،  رهائی  از  ربقۀ  بخل،  برتری  دادن  حقیقت  برادری  انسانی  بر  شهوات  و  لذائذ  شخصی،  و برقراری  ضمانت  اجتماعی  و  همیاری  در  میان  مردمان  بگونهای  که  شایستۀ  دنیائی  باشد که  در  آن  انسانها  میزیند،  وجود  دارد.

علاوه  بر  همۀ  اینها،  استغفار  در  سحرگاهان،  پرتوهای درخشان  و  خوشایند  و  ژرفی  دارد...  خود  واژۀ  (سحرگاهان  ) به تنهائی  سایهای  از  این  مدّت  از  شب  را که  اندکی  پیش  از  دمیدن  فجر است،  به  تصویر  میزند.  مدّت  زمانیی که  در  آن  هوا  صاف  و  فرحافزا  و  آرام  است  و اندیشههای  نفس  در  آن  بال  میگیرند  و  پر  میزنند،  و  نفسهای  زندانی  از  بند  زندان  تن  رها  و  شادمانه  در  پهنۀ  فضا  به پرواز  در  میآیند.  وقتی که  منظرۀ  استغفار  هم  بدان  افزوده گردد،  پرتو  زیبا  و  رخشانی  را در  جهان  نفس  و  در  ضمیر  هستی  بطور  یکسان  به  حرکت  در  میآورد.  بدین  هنگام  است که  روح  انسان  و  روح  جهان  در  یک  خط  به  هم  میرسند  و هر دو  با  هم  رو  به  آفریدگار  جهان  و  آفریدگار  انسان  میدارند.

اینان که  شکیبا  و  بردبار،  راستگو  و  درستکار،  خاشع  و  خاضع،  احسان  کننده  و  نیکوکار، و  استغفار کننده  و  آمرزش  خواهند، ایشان  را  (رضایت  خدا)  است...  آنان  مستحقّ  چنین  رضایتی  هم  هستند.  رضایت!  چه  واژۀ  دلربا و  زیبا  و  معنی  مهربانانه  و فرح  افزائی  دارد.  رضایت  فراتر  و  والاتر  از  همۀ  شهوات  و  لذائذ،  و  بهتر  و  برتر  از  همۀ کالاها  و  نعمتها  است.

اینگونه  قرآن،  نفس  بشری  را  از  جایگاه  زمینیش  بلند  میگرداند  و کمکم  آن  را  در  اقطار  جهان  و  در  میان  انوار  رخشان  به پرواز  در  میآورد  و  بالاتر  و  بالاترش  میبرد  تا  آهسته  و  آرام  و  مشفقانه  و  مهربانانه،  آن  را  به  عالم  ملکوت  بالا  میرساند.  در  این  مسیر  همؤ  جوانب  فطرت  انسان  و  همۀ کششهای  آن  در  نظر گرفته  میشود.  ضعفها  و  عجزهایش  مراعات  میگردد.  نیروها  و  توانها  و  شوقها  و  شورهایش  به  جوش  و  خروش  انداخته  شده  و بکار  گرفته  میشود...  و بالاخره  فطرت  نه  سرکوب  میشود  و  نه  مجبور.  همچنین  در  جریان  حیات  هیچگونه  وقفهای  ایجاد  نمیشود...  آخر  این  فطرت  ساخت  خدا  است،  و  قرآن  هم  برنامۀ  خدا  برای  این  فطرت  است.

(وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ)

خداوند  بندگان  را  میبیند...

*

تا  اینجا  هدف  روند  سوره  بیان  حقیقت  توحید،  یگانگی  الوهیّت  و  تولیت،  و  یگانگی کتاب  و  رسالت  بود.  موضع  مؤمنان  راستین  و  موضع  منحرفانی  را که  در  دلهایشان  کژی  است،  نسبت  به  آیات  خدا  و  در  برابر کتاب  خود  به  تصویر  میکشد...  منحرفان  را  تهدید  به  سرنوشتی  میکند  که کافران  در گذشته  و  حال  بدان  دچار  آمده  و  میآیند...  سپس  پرده  از  انگیزههائی  از  فطرت  برمی‏دارد  که  انسان  را  از  پند  آموختن  و عبرت گرفتن  غافل  میسازند.  و  در  آخر،  حال  پرهیزگاران  را  با  پـروردگارشان،  و  پناهبردنشان  به  خدا  را به  تصویر  میکشد.

از  اینجا تا  نهایت  این  درس،  خویشتن  را  در  برابر  حقیقت  دیگری  میبینیم...این  حقیقت  برخاسته  از  حقیقت  نخستین  است...  چه  حقیقت  توحید  مستلزم  مصداقی  است که  باید  در  واقعیّت  زندگی  بشری  داشته  باشد.  چنین  مصداقی  را  بخش  دوم  این  درس  مقرّر  و  معیّن  میدارد.

بر این  اساس  است که  بیان  حقیقت  نخستین  را  مجدّداً  برگشت  میدهد  تا  آثار  ملازم  چنین  حقیقتی  را  بر  آن  مترتّب  دارد...  درس  را  با  گواهی  خدای  سبحان که  میفرماید:  (أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ ) (جز  او  خدائی  نیست)...  و گواهی  فرشتگان  و  دانشمندان  بدین  خقیقت،  آغاز  میکند،  و  با  آن  صفت  مربوط  به  تولیت  خداوند  را  ذکر  مینماید که  عبارت  است  از  فرمانروائی  او  با  عدالت  و  دادگری  در  بارۀ  مردمان  و کار  و  بار  همۀ  جهان.

از  آنجا که  خداوند،  متفرّد  به  الوهیّت  و  تولیت  است،  نخستین  چیزهائی که  مستلزم  اقرار  بدین  حقیقت  است،  عبارت  است  از  :  اقرار  به  عبودیّت  خدا  و  بس،  و  تنها  حاکم  دانستن  فرمان  او  در  بارۀ  همۀ  امور  بندگان،  و  تسلیم  بندگان  فقط  در  برابر  فرمان  یزدانشان،  و  اطاعتشان  از  خدائی که  بر  آنان  تولیت  و  نظارت  دارد،  و  پیرویشان  از کتاب  او  و  پیغمبر  او.  چنین  حقیقتی  را  این  فرمودۀ  خداوند  بزرگوار  در  بر  دارد:

(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ )

بیگمان  دین  (حق  و  پسندیده)  در  پیشگاه  خدا اسلام  (یعنی  خالصانه  تسلیم  فرمان  الله  شدن)  است...

چه  خداوند  دینی  را  جز  اسلام  از کسی  نمیپذیرد...  اسلامی که  عبارت  است  از  تسلیم  و  اطاعت  و  پیروی...  در  این  صورت  دینی  را که  خداوند  از  مردمان  میپذیرد،  تنها  تصوّری  در  عقل  نیست،  و  تنها  در  تصدیق  قلبی  خلاصه  نمیشود،  بلکه  اسلام  عبارت  است  از  عمل  به  حق  این  تصدیق  و  آن  تصوّر...  و حاکم کردن  قانون  خدا  در  همۀ  کار  و  بار  بندگان،  و  اطاعت  بندگان  بدانچه  خدا  بدان  فرمان  میدهد،  و  پیروی  آنان  از  پیغمبر  خدا  در  اجراء  قوانین  او.

خداوند  این  چنین  از  اهل کتاب  اظهار  شگفت  میفرماید  و کار  ایشان  را  مینمایاند  چه  آنان  ادّعا  میکردند که  بر  آئین  خدایند.  سپس:

(یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (٢٣)

آنان  به سوی  کتاب  خدا  (قرآن)  دعوت  میشوند  تا  در  میانشان  داوری  کند  (و  حق  را  از  باطل  جدا  سازد،  ولی  آنان  دعوت  را  نمیپذیرند)  سپس  گروهی  از  ایشان  سرپیچی  میکنند  و  حال  آنکه  (همیشه  چنین  کسانی  از  حق  و  حقیقت)  روی  گردانند...

این  امر  ادعای  دینداری  ایشان  را  از  پایه  ویران  میکند.  چه  خداوند  هیچ  دینی  را  بجز  اسلام  نمیپذیرد.  اسلامی  هم  بدون  تسلیم  خدا  شدن،  اطاعت  از  رسول  او کردن،  پیروی  از  برنامۀ  او  نمودن،  و کتاب  وی  را  در  امور  زندگی  حُکْم  و  حَکَمیّت  دادن،  وجود  ندارد.

آیۀ  بعدی  پرده  از  این  روگردانی  برمیدارد -  روگردانی،  تعبیر  واقعی  از  نداشتن  ایمان  به  دین  خدا  است  -  چه  این  کارشان  نتیجۀ  عدم  اعتقاد  به  جدّی  بودن  (دادگری)  در  امر  پاداش  و  پادافره  در  روز  حساب  و کتاب  است:

(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ)

این  (عمل  آنان)  بدان  خاطر  است  که  میگفتند:  جز  چند  روز  اندکی  آتش  (دوزخ)  به  ما  نمیرسد  (و  مجازات  محدودی  داریم  چون  از  قوم  گزیدهایم!)...

تکیۀ  ایشان  در  این  باره  بر  این  بود که  اهل کتاب  هستند:

(وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٢٤)

افتراهائی  که  در  دینشان  (به  خدا  میبستند  و  پیوسته)  به هم  میبافتند  ایشان  را  گول  زده  است...

چنین  فریبی،  فریب  مکّارانهای  است.  چه  ایشان  نه  اهل  کتابند،  و  نه  اصلاً  مؤمن  بشمارند.  بطور کلّی  آنان  بر  دین  خدا  نیستند.  ایشان  وقتی  به  سوی کتاب  خدا  دعوت  میشوند  تا  در  میانشان  داوری کـند، گوش  نمیکنند  و گروهی  از  آنان  سرییچی  مینمایند  و  روی  میگردانند.  با این  قاطعیّت  تمام  خداوند  سبحان  در  قرآن  مجید  دین  و  حقیقت  دینداری  را  مقرّر  میدارد...  از  بندگان  جز  شکل  روشن  قاطعانۀ  یگانهای  را  نمیپذیرد...  دین:  اسلام  است  و  سن.  اسلام  :  داوری  بردن  به  سوی کتاب  خدا  و  اطاعت  و  پیروی  از  آن  است  و  بس...  پس  هر که  چنین  نکند،  دینی  ندارد،  و  مسلمان  نیست،  اگر  هم  چنین کسی  ادّعای  اسلام کند  و  ادّعاء  نماید که  او  بر  دین  خدا است،  چه  دین  خدا  را  تنها  خدا  معرّفی  مینماید  و  مقرّر  و روشن  میدارد،  و  دین  پیرو  و  هوی  و  هوس  انسانها  نبوده  و از  آن  آرزوهای  ایشان  سرچشمه  نمیگیرد...  تاهر  یک  از  آنان  آن  را بدانگونه  معرّفی کند  و  بشناساند که  خود  میخواهد.

نه،  هرگز!  بلکه کسی که کافران  را  به  دوستی  میگیرد  -  کافران  برابر  روند گفتار کسانی  هستند  که  نمیپذیرند  داوری  به  سوی کتاب  خدا  برده  شود-  (هیچ  علاقه  و  پیوندی  با  خدا  ندارد)...  او  را  هیچگونه  علاقهای  با  خدا  نیست،  و  اصلاً  پیوندی  میان  او  و  میان  خدا  وجود  ندارد...  این  هم  تنها  بدان  خاطر  است  که  چنین  کافرانی  را  به  دوستی  میگیرد  یا  یاری  میکند  یا  از  ایشان  یاری  میخواهد.  کافرانی که  نمیپسندند  داوری  را  به  سوی  کتاب  خدا  برند،  اگر چه  آنان  ادّعای  دیانت  میکنند  و  خویشتن  را  پیرو  دین  خدا  میدانند.

تحذیر  از این  دوستی که  دین  را  از  اساس  ویران  میکند،  شدّت  و  حدّت  میگیرد.  روند گفتار  بر  تحذیر،  تبصیر  را  هم  میافزاید،  و  از گروه  مسلمانان  میخواهد که  چشمان  خود  را  باز کنند  و  حقیقت  نیروهائی  را ببینند که  در  گسترۀ  این  هستی  در کارند،  تنها  خدا  است که  سرور  متصرّف  در  امور  انسان  و  مالک  ملک  جهان  است  و  ملک  و  دارائی  را  به  هر کس که  خودش  بخواهد  میدهد،  و ملک  و  دارائی  را  از  هر کس که  خودش  بخواهد  میگیرد،  و  هر کس  را که  بخواهد  عزّت  می‏بخشد،  و  هر  کس  را که  بخواهد  خوار  میدارد...  چنین  تصرّفی  در کار  انسان  جز  بخشی  از  تصرّف  در کار  همۀ  جهان  نیست.  خدا  است که  شب  را  در  روز  و  روز  را  در  شب  فرو  می‏برد  و  زنده  را  از  مرده  و  مرده  را  از  زنده  بیرون  میآورد...  این  است  تولیت  عادلانه  در  بارۀ کار  مردمان  و کار  جملگی  جهان،  بس  در  این  صورت  هیچیک  از  بندگان  را  تولیت  و  قیمومت  نشاید،  و  بندگان  هر  اندازه  هم  نیرومند  بوده  و  از  قدرت  و  دارائی  و  فرزندان  بهرهمند  باشند،  ایشان  را  تولیت  و  قیمومت  نسزد.

این  تحذیر  مؤکّد  و  مکرّر  اشاره  به  واقعیّتی  دارد که  بدان  روزگار  در  میان  گروه  مسلمانان  موجود  بود.  از  قبیل:  واضح  و  آشکار  نبودن  طریقۀ کار  به  تمام  معنی.  حفظ  و  مراعات  پیوندها  و  وابستگیهای  خانوادگی  و  قومی  و  اقتصادی  برخی  از  آنان  با  مشرکان  ساکن  مکّه  و  با  یهودیان  مقیم  مدینه...  و  دیگر  چیزهائی که  مقتضی  چنین  تفسیر  و  تحذیری  بود.  همچنین  این  تحذیر  مؤکّد  و  مکرّر  اشاره  دارد  به  سرشت گرایش  نفس  بشری  به  تأثیرپذیری  از  قدرتهای  ظاهری  بشری،  و  ضرورت  تذکّر  نفس به   حقیقت  امر  و  حقیقت  قدرتها،  و  به  همراه  آن  توضیح  دادن  اصل  عقیده  و  مقتضیات  آن  در  واقعیّت  زندگی.

درس  با سخن  تند  و  قاطعانهای  پایان  می‏گیرد.  اسلام  عبارت  است  از  اطاعت  از  خدا  و  رسول.  راه  رسیدن  به  خدا، راه  پیروی  از  رسول  است.  اسلام  تنها  اعتقاد  قلبی  یا  گواهی  زبانی  نیست:

 

(قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ )

بگو:  اگر  خدا  را  دوست  میدارید  از  من  پیروی  کنید  تا  خدا  شما  را  دوست  بدارد...

(قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ) (٣٢)

بگو:  از  خدا  و  از  پیغمبر  اطاعت  و  فرمانبرداری  کنید،  و  اگر  سرپیچی  کنند  (ایشان  به  خدا  و  پیغمبر  ایمان  ندارند  و  کافرند،  و)  خداوند  کافران  را  دوست  نمیدارد...

یا  اطاعت  و  پیروی  است که  خدا  آن  را  دوست  میدارد،  و  یا کفر  و الحاد  است که  خدا  آن  را  زشت  میدارد...  این  دو  راهۀ  روشن  و  آشکاری  است.

اکنون  پس  از  این  اجمال  به  تفصیل  میپردازیم:

*

(شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (١٨)

خداوند  (با نشان  دادن  جهان  هستی  بگونۀ  یک  واحد  بهم  پیوسته  و  یک  نظام  یگانه،  عملاً)  گواهی  میدهد  اینکه  معبودی  جز  او  نیست،  و  اینکه  او  (در  کارهای  آفریدگان  خود)  دادگری  میکند،  و  فرشتگان  و  صاحبان  دانش  (هر  یک  بگونهای  در  این  باره)  گواهی  میدهند.  جز  او  معبودی  نیست  که  هم  توانا است  و  هم  حکیم...

این  نخستین  حقیقتی  است که  جهان بینی  اعتقادی  در  اسلام  بر  آن  استوار  میگردد.  حقیقت  توحید:  توحید  الوهیّت،  و توحید  تولیت  و  قیمومت...  تولیت  و  قیمومت  دادگرانه...  این  حقیقتی  است  که  سوره  بدان  آغاز  میگردد:

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ) (٢)

جز  خدا،  خدائی  نیست  و  او  زنده  (بهخود)  و  متصرّف  (در  کار  و  بار  جهان)  است...

هدف  آن  هم  از  یک  سو  استوار  داشتن  حقیقت  عقیدۀ  اسلامی  است،  و  از  سوی  دیگر  زدودن  شبهههائی  است  که  اهل کتاب  به  دلها  میانداختند.  زدودن  آنها  از  قلوب  خود  اهل کتاب،  و  زدودن  آنها  از  قلوب  مسلمانانی  که  چنین  شبهههائی  چه  بسا  در  عقیدۀ  ایشان  اثر  میگذاشت.  گواهی  خدای  سبحان  مبنی  بر  اینکه:  جز  خدا،  خدائی نیست،  هر کسی  را  بسنده  است که  به  خدا  ایمان  داشته  باشد...  گاهی گفته  میشود:  به  گواهی  خدا  بسنده  نمیکند  مگر کسی که  به  خدا  ایمان  داشته  باشد. کسی  هم که  به  خدا  ایمان  داشته  باشد،  نیازی  بدین گواهی  ندارد...  ولی  واقعیّت  جز  این  را  نشان  میدهد.  اهل کتاب  به  خدا  ایمان  هم  داشتند،  با  وجود  این  در  عین  حال،  پسر  و  انباز  برای  خدا  قرار  میدادند.  بلکه  مشرکان  خودشان  هم  به  خدا  ایمان  داشتند،  ولی  ضلالت  آنان  ناشی  از  باورشان  به  انبازها  و  همگونها  و  پسران  و  دختران  برای  خدا  بود...  وقتی که  برای  اینان  و  آنان  مقرّر گردید:  خداوند  سبحان  گواهی  میدهد که  خدائی  جز  او  نیست،  این  امر  تأثیر  نیرومندی  در  تصحیح  جهان  بینیهای  ایشان  خواهد  داشت.

هر چند  حقیقت  امر -  چنانکه  از  پیجوئی  و  پیگیری  روند  گفتار  همانگونه که  ما  در گذشته  پیجوئی  و  پیگیری  کردیم  برمیآید  -  ژرفتر  و  دقیق  تر  از  این  است.  زیرا  که  گواهی  خداوند  سبحان:  اینکه  خدائی  جز  او  نیست،  در  اینجا  آورده  شده  تا  به دنبال  چنین  شهادتی  آنچه  مستلزم  آن  است  آورده  شود.  یعنی  اینکه  خداوند  هیچگونه  عبودیّتی  جز  عبودیّت  خالصانۀ  خویش  را  از  بندگانش  نمیپذیرد،  عبودیّتی که  در  اسلام  به  معنی  تسلیم،  مجسّم  و  نمودار  است. تسلیم  نه  تنها  در  اعتقاد  و  احساس  و  بس،  بلکه  تسلیم  در  علم  و  اطاعت  و  پیروی  از  برنامۀ  عملی  واقعی  مجسّم  در  احکام  قرآن...  بدین  لحاظ،  بسیاری  را  در  هر  زمانی  مییابیم که  میگویند:  اینکه  ایشان  به  خدا  ایمان  دارند،  امّا با  این  وجود  چیزی  را  در  الوهیّت  انباز  خدا  میکنند،  آنگاه  که  داوری  را  به  پیش  قانونی  میبرند که  ساختۀ  دیگران  است  و  قضاوت  را  از  قانونی  میجویند که  پرداختۀ  جز  خدا است.  و  آنگاه  که  از کسی  اطاعت  میکنند  و  فـرمان  میبرند که  از  فرستادۀ  خدا  و کتاب  او  پیروی  نمینماید.  و  وقتی که  جهانبینیها  و  ارزشها  و  معیارها  و اخلاق  و  آداب  را  از  غیر  خدا  دریافت  میدارند...  چه  همۀ  اینها  متناقض  با  سخن  ایشان  است که  میگویند:  ما  به  خدا  ایمان  داریم،  همچنین  اینها  همه  با  شهادت  خدا،  مبنی  بر  اینکه  خدائی  جز  او  نیست،  سازگار  نبوده  و  جور  در  نمیآید.

و  اما گواهی  فرشتگان  و  گواهی  صاحبان  علم  نمودار  است  در  اطاعت  محض  از  اوامر  خداوند  و  بس،  و  دریافت  دستور  و  تلقّی  فرمان  از  خدا  و  بس،  و  تسلیم  بدون  شک  و  شبهه  و  ستیز  همۀ  چیزهائی  شدن که  از  سوی  خدا  برایشان  می آید،  هر گاه که  در  نزدشان  ثابت  گردد که  آن  چیزها  از  سوی  خدا  است.  در  سوره  بیان  حال  چنین  صاحبان  علمی گذشت که  در  این  فرمودۀ  خدا  بود:

(وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا )

و  راسخان  (و  ثابت  قدمان)  در دانش  میگویند:  ما  به  همۀ  آنها  ایمان  داریم  (و در  پرتو  دانش  میدانیم  که  محکمات  و  متشابهات)  همه  از  سوی  خدای  ما  است...

این  شهادت  صاحبان  علم  و  شـهادت  فرشتگان  بود.  تصدیق کردن،  و  اطاعت  نمودن،  و  پیروی کردن  و  تسلیم  شدن...  به همراه  شهادت  خدای  سبحان  و  شهادت  فرشتگان  و  صاحبان  علم  به  وحدانیّت  خدا،  آنان  شهادت  دیگری  میدهند،  و  آن  اینکه  خداوند  بزرگوار  ایستا  به  دادگری  است.  واژۀ  (قائمِاً)  بگونۀ  وصفی  یعنی  حالت  ملازم  الوهیّت  آورده  شده  است.          .

(شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (١٨)

خداوند  (با  نشان  دادن  جهان  هستی  بگونۀ  یک  واحد  بهم  پیوسته  و  یک  نظام  یگانه،  عملاً)  گواهی  میدهد  اینکه  معبودی  جز  او  نیست،  و  اینکه  او  (در  کارهای  آفریدگان  خود)  دادگری  میکند،  و  فرشتگان  و  صاحبان  دانش  (هر  یک  بگونهای  در  این  باره)  گواهی  میدهند...

دادگری  حالتی  است که  ملازم  الوهیّت  میباشد  همانگونه  که  ساخت  عبارت  نشان  میدهد.  این  امر  توضیح  قیمومت  و  تولیتی  است که  در  سرآغاز  سوره  آمده  است:

 

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ) (٢)

جز  خدا،  خدائی  نیست  و  او  زنده  (بهخود)  و  متصرّف  (در  کار  و  بار  جهان)  است...

این  چنین  قیمومت  تولیتی  نیز  با  دادگری  انجام  میگیرد.  اداره کردن  این  جهان  و  زندگی  مردمان  توسط  خداوند  سبحان،  پیوسته  متلبّس  به  قسط  یعنی  عدل  است.  عدل  مطلق  در  زندگی  مردمان  تحقّق  نمیپذیرد،  و کارهایشان  نظام  و  سامان  نمیگیرد  بگونۀ  نظام  و  سامان  امور  جهان،  نظام  و  سامانی که  هر  پدیده  به همراه  آن  نقش  خود  را  با  رعایت  هماهنگی  مطلق  با  نقش  هر  پدیدۀ  دیگری  ایفاء  میکند...  این  امر  هم  تحقّقپذیر  نیست  مگر  با  استوار  داشتن  برنامۀ  خدا  که  آن  را  برای  زنـدگانی  مردمان  برگزیده  است،  و  در کتاب  خویش  آن  را  بیان  و  روشن  نموده  است.  در  غیر  این  صورت  نه  قسطی  و  نه  عدلی،  نه  نظام  و  سامانی،  نه  ههاهنگی  و  همنوائیی،  و  نه  پیوستگی  و  پیوندی  بین  نقش  جهان  و  نقش  انسان  در  میان  خواهد  بود.  این  هم  ستم  و  برخورد  و  پراکندگی  و  تباهی  بشمار  است.

هم  اینک  این  ما  هستیم که  در  طول  تاریخ  می‏بینیم  روزگارانی که  تنها کتاب  خدا  در  آنها  حاکم  بوده  است،  مردمان  طعم  دادگرر  را  چشیدهاند،  و  زندگانیشان  نظام  و  سامان  همچون  نظام  و  سامان  چرخش  فلک  را  به  خود  گرفته  است.  البته  بدان  اندازه  که  سرشت  بشری  توانائی  دارد،  سرشتی که  ویژگی  و  شناسۀ  آن گرایش  به  طاعت  و گرایش  به  معصیت  است،  و گاه  بدین  سو  و گاه  بدان  سو  در  حرکت  و  نوسان  است.  هر  زمان که  برنامۀ  خدا  پابرجا،  و کتاب  او  در  میان  مردم  حاکم  و  فرمانروا  شود،  نزدیکی  به  طاعت  و  انجام  عبادت  ثمره  میدهد.  و  هر  زمان که  در  زندگانی  مردم،  برنامۀ  دیگری  از  ساخت  بشری  حاکم  و  فرمانروا  شود،  جهل  و  نادانی  و  بیمایگی  و  قصور  آدمیزاد  سایۀ  شوم  خویش  را  بر  آن  میاندازد.  همچنین  بدان  ستمگری  و  دشمنان  در  شکلی  از  اشکال  راه  می‏یابد.  ستم  فرد  بر گروه،  یا  ستم گروه  بر  فرد،  یا  ستم  طبقه‏ای  بر طبقهای،  یا  ستم  ملّتی  بر  ملّتی،  یا  ستم  نسلی  بر  نسلی...  دادگری  خدا  است که  تنها  و تنها  از  گرایش  به  یکی  از  اینان  بدور  و  پاکیزه  است.  چه  او  خدای  همۀ  بندگان  است.  و  چیزی  نه  در  زمین  و  نه  در  آسمان  بر  او  پنهان  نمیماند.

(لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ )

خدائی  جز  او  نیست  (و  همو)  عزیز  و  حکیم  است...

خداوند  بار  دیگر  در  یک  آیه،  وحدت  الوهیّت  را  تأکید  میفرماید،  وحدت الوهیّتی  که  همراه  با  صفت  عزّت  و  صفت  حکمت  است.  قدرت  و  حکمت  هم  هر دو  لازمۀ  قیمومت  و  تولیت  دادگرانهاند.  چه  دادگری  استوار  بر  انجام کارها  در  جای  مناسب  خود،  همراه  با  قدرت  بر  اجراء  آنها  است.  صفات  خدای  سبحان،  الهامگر  فاعلیّت  ایجابی  بوده  و  ان  را  به  تصویر  میکشند.  هیچگونه  سلبیّتی  برای  خـدا  در  جهانبینی  اسلامی  وجود  ندارد. اینگونه  جهان بینی  هم کاملترین  و  درستترین  جهان  بینی  است،  زیرا که  وصف  خدای  سبحان  در  بارۀ  ذات  خویش  است.  ارزش  چنین  فاعلیّت  ایجابی  هم  این  است که  دل  را  آویزۀ  خدا  و  خـواست  و کنش  او  میگرداند.  در  نتیجۀ  آن،  عقیده  مؤثّر  و  زنده  و  فعّال  خواهد  شد و  تنها  جهانبینی  فکری  خشکی  نخواهد  بود.

 *

بر این  حقیقتی که  دوبار  در  آیۀ  واحدی  مورد  تأکید  قرار  گرفته  است،  نتیجۀ  طبیعی  خود  مترتّب  است،  و  آن  الوهیّت  واحده  است.  پس  هیچ  نوع  عبودیّتی  جز  برای  این  الوهیّت  واحده  نباید  بشود  و  بندگی  جز  او  را  نسزد:

(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (١٩)

فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ) (٢٠)

بیگمان  دین  (حق  و  پسندیده)  در  پیشگاه  خدا  اسلام  (یعنی  خالصانه  تسلیم  فرمان  الله  شدن)  است  (و  این  آئین  همۀ  پیغمبران  بوده  است)  و  اهل  کتاب  (در  آن  به اختلاف  برنخاستند  مگر  بـعد  از  آگاهی  (بـر  حقیقت  و  صحّت  آن،  این  کار  هم)  به  سبب  ستمگری  و  سرکشی  میان  خودشان  بود(  و  انگیزهای  جز  ریاست  خواهی  و  انحصارطلبی  نداشت).  و  کسی  که  به  آیات  خدا  (اعم  از  آیات  دیدنی  در  آفاق  و  انفس،  یا  آیات  خواندنی  در  کتابهای  آسمانی  پشت  کند  و)  کفر  ورزد  (بداند  که)  بیگمان  خدا  زود  حسابرسی  میکند.  پس  اگر  با  تو  بـه  ستیزه  پرداختند  بگو:  من  و  کسانی  که  از  من  پیروی  نمودهاند  خویشتن  را  تسلیم  خدا  کردهایـم  و  رو  بـدو  نمودهایم. و  بگو  بـه  اهل  کتاب  (یعنی  یهودیان  و  مسیحیان)  و  به  بیسوادان  (یعنی  مشرکان  عرب)  :  آیا  شما  تسلیم  شدهاید؟  اگر  تسلیم  شوند  بیگمان  هدایت  یافتهاند  (و  راه  را  از  چاه  باز  شناختهاند)  و  اگر  سرپیچی  کنند  (نگران  مباش)  زیرا  بر  تو  ابلاغ  (رسالت)  است  و  بس،  و  خدا  بینا  به  (اعمال  و  عقائد)  بندگان  است...

الوهیّت  واحد  است...  در  این  صورت  دیانت  واحدی  در  میان  است...  با  تسلیم  شدن  این  الوهیّت،  چیزی  در  نفس  بندگان  و  در  زندگانی  ایشان  باقی  نمیماند که  از  سلطۀ  قدرت  خدا  خارج  باشد.

الوهیّت  واحد  است...  در  این  صورت  جهت  واحدی  است که  حق  دارد  مردمان  را  بنده  خویش  داند  و  ایشان  را  به کرنش  و  اطاعت  از  فرمان  خویشتن  خواند،  و  شریعت  و  حکم  خود  را  در  میانشان  به  مرحلۀ  اجراء  در  آورد، و  ارزشها  و  معیارها  را  برایشان  پدیدار کند  و  آنان  را  به  پیروی  از  آنها  فرمان  دهد، و  زندگانی  ایشان  را  بطور کلّی  برابر  تعلیماتی  بنا  و  استوار کند که  خود  از  آن  خشنود  و  بدان  راضی  باشد.

الوهیّت  واحد  است...  در  این  صورت  خداوند  تنها  عقیدۀ  واحدی  را  از  بندگان  خـود  می پذیرد  و بدان  خشنود  خواهد  شد.  آن  هم  عقیدۀ  توحید  خالصانۀ  روشن  است...  مقتضیات  توحید  نیز  همان  چیزهائی  بود که  قبلاً  بیان  داشتیم.

(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ )

بیگمان  دین  (حق  و  پسندیده)  دز  پیشگاه  خدا  اسلام  (یعنی  خالصانه  تسلیم  فرمان  الله  شدن)  است...

آن  اسلامی  مقصود است که  فقط  ادّعا  نیست،  و  تنها  در  پرچم  و  نشان  خلاصه  نمیگردد،  و  فقط  سخنی  نیست که  با  زبان گفته  میشود. آن  اسلامی  منظور  است که  تنها  در  جهانبینی  خلاصه  نمیگردد که  دل  آهسته  و  آرام  آن  را  در  خود  فرا  میگیرد،  و  نه  تنها  شعائر  و  مراسمی  است که  اشخاص  آنها  را  در  نماز  و  حج  و  روزه  بجای  میآورند...  نه،  هرگز  این  اسلامی  نیست که  خداوند  جز  آن  را  از  مردمان  نمیپذیرد.  بلکه  اسلام،  تسلیم  است.  اسلام  اطاعت  و پیروی  است. اسلام  حاکم کردن کتاب  خدا  است  در کارهای  بندگان،  و  حکمیّت  بخشیدن  بدان  است  در  امور  ایشان...  همانگونه که  در  خود  روند  قرآنی  بعد  از  اندکی  خواهد  آمد.

اسلام  توحید  الوهیّت  و  قیمومت  است...  در  صورتی که  اهل کتاب  میان  ذات  خدای سبحان،  و  ذات  مسیح  علیه السّلام   و  میان  ارادۀ  خدا  و  ارادۀ  مسیح  آمیزش  میدهند  و  آنها  را  با  یکدیگر  آمیخته  مینمایند...  و  آنان  در  بارۀ  چنین  جهان  بینیها  و  اندیشههائی  سخت  با  همدیگر  اختلاف  میورزند  تا  آنجا که  در  بسیاری  از  اوقات، کار  به  مرز کشت  و  کشتار  میرسد.

در  اینجا  خداوند  برای  اهل کتاب  و  برای گروه  مسلمان  علّت  این  اختلاف  را  روشن  میدارد:

(وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ )

اهل  کتاب  به  اختلاف  برنخاستند  مگر  بعد  از  آگاهی  (بر  حقیقت  و  صحّت  اسلام.  این  کار  هم)  به  سبب  ستمگری  و  سرکشی  میان  خودشان  بود  (و  انگیزهای  جز  ریاست  خواهی  و  انحصارطلبی  نداشت)...

این  اختلاف،  از  جهل  به  حقیقت  امر  ناشی  نبود.  زیرا که  آگاهی  قاطعانهای  در  بارۀ  وحدانیّت  خدا،  یکتائی  الوهیّت،  سرشت  بشریّت،  و  حقیقت  عبودیّت،  بدیشان  رسیده  بود...  ولی  آنان  به  سبب  (ستمگری  و  سرکشی  میان  خویش)  و  ظلم  و  تعدّی،  اختلاف  ورزیدند. این  هم  وقتی  بود  که  از  عدل  و  داد  خدا کنارهگیری کردند  و  ازآن  دست  برداشتند،  عدل  و  دادی که  عقیده  و  شریعت  و  کتابهای  خداوند  آن  را  در  بر  میگیرند.

در  آنچه  قبلاً  از  مؤلّف  معاصر  مسیحی  روایت  کردیم  مشاهده  نمودیم که  امواج  سیاسی  چگونه  این  اختلاف  مذهبی  را  پدید  میآورد.  این  هم  جز  نمونهای  از  چیزهای  فراوانی  نیست که  در  زندگانی  یهودیان  و  مسـحیان  بسی  تکرار  شده  است.  همچنین  دیدیم که  چگونه  اهالی  مصر  و  شام  و  مردمان  دور  و  بر  آنجاها  از  حکومت  رومانی  ببزار  و گریزان  بودند  و  این  امر  سبب  نپذیرفتن  مذهب  رسمی  رومانی  از  جانب  ایشان گردید  و  این کار  انگیزهای  شد  تا  خودشان  مذهب  دیگری  را  دست  و  پا  کنند  و بدان  بگروند.  از  سوی  دیگر  دیدیم که  چگونه  یکی  از  پادشاهان  رومی  میکوشید  تا  میان  نواحی  مختلف  کشورش  اتّحاد  و اتّفاق  برقرار  سازد،  و  این  انگیزهای  شد  برای  اینکه  او  اقدام  به  پدید  آوردن  مذهب  میانهروی  کند  که  گمان  میبرد  با  این  کار  میتواند  اهداف  را  جملگی  به  هم  پیوند  داده  و  میان  اندیشههای  گوناگون  شهروندان  ارتباط  برقرار  سازد...  گویا  عقیده  بازیچهای  است  که  در کشمکشهای  سیاسی  و  مملکتی  میتوان  از  آن  استفاده  نمود  و  سود  جست.  این  است  ستمی که  زشتترن  ستم  بشمار  است.  ستمی که  آن  را  از  روی  هدف  و  آگاهی  روا  میدارند.

بر این  اساس  است که  تهدید  هولناک  درهم شکنندهای  در  جای  مناسب  خود  سر  میرسد:

(وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ) (١٩)

کسی  که  به  آیات  خدا  (اعـم  از  آیات  دیدنی  در  آفاق  و  انفس،  یا  آیات  خواندنی  در  کتابهای  آسمانی  پشت  کند  و)  کفر  ورزد  (بداند  که)  بیگمان  خداوند  حسابرسی  میکند...

خداوند  اختلاف  را  در  بارۀ  حقیقت  توحید کفر  شمرده  است،  و کافران  را  با  سرعت  حسابرسی  تـهدید کرده  است،  تا  اینکه  مهلت  دادن  و  فرصت  بخشیدن  بدیشان  فرا  رسیدن  مرگ،  مایۀ  لجاجت  و  پافشاری  بیشتر  ایشان  در کفر  و  انکار  و  اختلاف  نشود.

آنگاه  خداوند  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم خود،  سخن  قاطعانه  را  میآموزد  و  در  موقعیّتی که  با  همۀ  اهل کتاب  و  مشرکان  دارد،  داوری  نهائی  را  بدو  تلقین  میکند.  تا کار  را  با  آنان  از  روی  حجّت  و  برهان  خاتمه  بخشد،  و  سر  و کارشان  را  بعد  از  آن  به  خدا  حواله  و  ایشان  را  بدو  واگذارد،  و  در  راه  مشخّص  و  روشن  خود،  سرافرازانه  و  منحصر  به  فرد  گام  بردارد:

(فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ) (٢٠)

پس  اگر  با  تو  به  ستیزه  پرداختند  بگو:  من  و کسانی  که  از  من  پیروی  نمودهاند  خویشتن  را  تسلیم  خدا  کردهایـم  و  رو  بدو  نمودهایم.  و  بگو  به  اهل  کتاب  (یعنی  یهودیان  و  مسیحیان)  و  به  بیسوادان  (یعنی  مشرکان  عرب)  :  آیا  شما  تسلیم  شدهاید؟  اگر  تسلیم  شوند  بیگمان  هدایت  یافتهاند  (و  راه  را  از  چاه  باز  شناختهاند)  و  اگر  سرپیچی  کنند  (نگران  مباش،  زیرا)  بر  تو  ابلاغ  (رسالت)  است  و  بس،  و  خدا  بینا  به  (اعمال  و  عقائد)  بندگان  است...

بیش  از  آنچه گذشت،  نیازی  به  توضیح  نمییباشد.  زیرا  یا  اعتراف  به  وحدت  الوهیّت  و  قیمومت  است، که  در  این  صورت  باید  تسلیم  شد  و  پیروی کرد.  و  یا  دشمنانگی  و  پیکار  است،  که  در  این  صورت  نه  توحیدی  در  میان  است  و  نه  تسلیمی.

از  اینجا  است که  خداوند  بزرگوار  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم خود،  یک  سخن  میآموزد  و  این  سخن  عقیدۀ  او  را  و همچنین  برنامۀ  زندگانی  او  را  روشن  و  آشکار  میسازد:

(  اگر  با  تو  به  ستیزه  پرداختند  )...  یعنی  در  توحید  و  در  دین...  (پس  بگو  :  خویشتن  را  تسلیم  خدا کردهایم،  من  و  کسانی که  از  من  پیروی  نمودهاند).

این  اعتقاد  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  روش  زنـدگی  او  است.  مسلمانان  هم  پیرو  و  مقلّد  اعتقاد  و  روش  زندگی  او  هستند...  پس  در  این  صورت  او  باید  از  اهل کتاب  و  بیسوادان  بپرسد،  لیکن  پرسش  او  پرسش  روشنگری  و  جداسازی  و  دادن  نشان  ویژه  به  دو  جناح  و  اردوگاه  است  با  وضوح  و  روشنی  و  بدون  هیچ  اختلاط  و  اشتباهی  در  این  امر:     .

(وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ )

بگو  به  اهل  کتاب  (یعنی  :  یـهودیان  و  مسیحیان)  وبه  بیسوادان  (یعنی  مشرکان  عرب):  آیا  شما اسلام  را  پذیرفتهاید؟.

ایشان  همه  یکسانند،  چه  اینان  و  چه  آنان.  مشرکان  و  اهل کتاب  جملگی  به  اسلام  - بگونهای که  معنی کردیم  و  بیان  داشتیم  - دعوت  شدهاند.  دعوت  شدهاند  تا  به  توحید  ذات  خدا  و  وحدت  الوهیّت  و  وحدت  قیمومت  اقرار کنند.  دعوت  شدهاند  تا  بعد  از  این  اقرار،  به  خشوع  و  خضوع  بگروند که  لازمۀ  چنین  اقراری  است.  چنین  خشوع  و  خضوعی  عبارت  از  حاکم کردن کتاب  خدا  و  برنامۀ  او  در  زندگی  است.

(فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا )...

پس  اگر  اسلام  را پذیرفته  باشند،  بیگمان  هدایت  یافتهاند  (و  راه  را  از  چاه  باز  شناختهاند)...

چه  هدایت  تنها  در  یک  شکل  مجسّم  و  نمودار  میشود.  آن  هم  شکل  اسلام  است.  اسلام  بدان  حقیقت  و  سرشتی  که  دارد.  نه  شکل  دیگری،  و  نه  جهان بینی  دیگری،  و  نه  برنامۀ  دیگری  که  راهیابی  در بر داشته  باشد،  وجود  ندارد...  بلکه  جز  آن:  ضلالت  و  جاهلیّت  و  سرگشتگی  و  انحراف  و کجروی  است:

(وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاغُ )

و  اگر  سرپیچی  کنند  (نگران  مباش،  زیرا)  بر  تو  ابلاغ  (رسالت)  است  و  بس.

وقتی که  ابلاغ  رسالت  شد،  وظیفۀ  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و کار  او،  پایان  میگیرد.  امّا  این  پیش  از  آن  بوده  است که  خداوند  او  را  به  جنگ کسانی  فرمان  دهد که  اسلام  را  نمیپذیرند  تا  به  یکی  از  دو  چیز  برسند:  یا  اینکه  تنها  تعهّد کنند  که  از  نظام  این  دین  اطاعت  نمایند که  در  شکل  پرداخت  جزیه  نمودار  میگردد...  زیرا که  اکراه  و  اجباری  بر  پذیرش  عقیده  در  میان  نیست.

(وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ) (٢٠)

خدا  بینا  به  (اعمال  و  عقائد)  بندگان  است...

درکار  و  بارشان  مطابق  بینش  و  دانش  خود  تصرّف  مینماید.  و  در  هر  حال  کار  و  بارشان  بدو  واگذار  و  مربوط  میگردد.  لیکن  هرگز  آنان  را  رها  نمیسازد  تا  سرنوشتی  را  برای  ایشان  روشن  نکند که  در  انتظار  ایشان  و افرادی  همسان  آنان  است  و  برابر  سنّت  خدا  دامنگیر  تکذیبکنندگان  و  ستمگران  میشود:

(إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٢١)

أُولَئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ) (٢٢)

کسانی  که  به  آیات  (دیدنی  و  خواندنی)  خدا  کفر  میورزند  و  پیغمبران  را  به  ناحق  به  قتل  میرسانند  و  کسانی  از  مردمان  را  میکشند  که  به  عدالت  و  دادگری  فرمان  میدهند  (و  ایشان  را  به  سوی  خدا  میخوانند)،  پس  آنان  را به  عذاب  دردناکی  بشارت  بده.  آنان  کسانی  هستند  که  اعمالشان  در  دنیا  و  آخرت  تباه  شده  (و  اگر  کردار  نیکی  هـم  داشته  باشند،  باطل  و  بیثمر  خواهد  بود)  و  ایشان  را  یاور  و  مددکاری  نیست  (تا  آنان  را  از  زیان  دنیوی  و  عذاب  اخروی  نجات  دهد)...

این  سرنوشت  حتمی  است.  عذاب  دردناک.  خداوند  آن  را  به  دنیا  یا  آخرت  محدود  نساخته  و  بدین  سرا  یا  آن  سرا  اختصاص  نداده  است.  بلکه  انتظار  وقـوع  چنین  عذاب  دردناکی  هم  در  اینجا  و  هم  در  آنجا  میرود.  بطلان  اعمالشان  در  دنیا  و  آخرت،  با  تعبیر گویا  و  تصویر  الهامگرانهای  نموده  شده  است.  چه  (حُبُوط) که  مصدر  (حَبِطَتْ)  است  به  معنی  باد کردن  و  آماسیدن  چهارپائی  است که گیاه  زهرآگینی  را  میخورد  و مایۀ  هلاک  آن  میشود...  اعمال  اینان  هم  این  چنین  است.  چه  بسا  در  برابر  دیدگان  برخیها  باد کند  و  ستبر  و  سترگ  نماید  و چشمگیر  بیاید.  لیکن  چنین  باد کردن  و  آماسیدنی  منتهی  به  بطلان  و  هلاک  میگردد.  آنجائیکه  هیچ  یاوری  ایشان  را  یاری  نمیدهد  و  هیچ  حمایتکنندهای  از  ایشان  حمایت  نمیکند  و  عذاب  را  از  آنان  بدور  نمیدارد.

ذکر کفر  به  آیات  خدا،  در کار کشتن  به  ناحق  پیغمبران  -  ممکن  هم  نیست  پیغمبری  از  روی  حق کشته  شـود - و  کشتن کسانی که  مردمان  را  به  دادگری  میخوانند  و به  عدالتشان  ترغیب  میدارند،  یعنی  کسانی  که  دستور  میدهند  مردمان  از  برنامۀ  خدا  پیروی کنند،  برنامهای که  خود  سراپا  دادگری  است  و  تنها  این  برنامه  است که  دادگری  را  تحقّق  می بخشد،  ذکر  چنین  صفاتی  اشاره  بدین  دارد که  همچون  تهدیدی  متوجّه  یهودیان  و  روی  سخن  با  ایشان  است.  زیرا که  این  نشانۀ  آنان  در  تاریخ  ایشان  است  و  هر گاه  از  آن  ذکری  رود  بدان  نـموده  و  شناخته  میشوند.  امّا  این  سخن  مانع  از  آن  نیست که  چنین کلامی  متوجّه  مسیحیان  نیز  باشد.  چه  تا  آن  تاریخ  مسیحیان  هزاران  نفر  از  پیروان  مذاهب  مخالف  مذهب  دولت  مسیحی  رومانی  را  به  قتل  رسانده  بودند.  در  میان  چنین  قربانیانی  کسانی  هم  بودند  که  به  وحدانیّت  خدا  و  بشریّت  مسیح  علیه السّلام  ایمان  داشتند  و  دیگران  را  به  انجام  دادگری  و  عدالت  میخواندند...  همچنین  این  سخن  تهدید  دائمی  است  نسبت  به کسانی که  همانند  این کردار  زشت و  رفتار  ناپسند  از  ایشان  سرزند...  و  در  هر  زمانی  هم  چنین کسانی  به  وفور  یافته  میشوند.

خوب  است  همیشه  به  یاد  داشته  باشیم که  مقصود  قرآن  از  صفت  (کسانی که  نسبت  به  آیات  خدا کفر  میورزند)  چیست...  مقصود  قرآن  فقط  کسانی  نیست که  سخن  کفرآمیز  بر  زبان  میرانند،  بلکه  منظور  آن،  همۀ کسانی  است  که  به  وحدت  الوهیّت،  و  اختصاص  عبودیّت  بدو  اقرار  نمینمایند.  این  امر  آشکارا  وحدت  جهتی  را  میرساند که  در  زندگی  بندگان  یا  قانونگذاریها  و  رهنمودها  و ارزشها  و  معیارها  دخل  و  تصرّف  میکند...  پس  کسانی که  خودسرانه  چیزی  از  این  امور  را  به  غیر  خدا  اختصاص  دهند،  برای  خداوند  شریک  و  انباز  قائل  شده  یا  نسبت  به  الوهیّت  او کافر گشتهاند.  اگر  هم  هزار  بار کلمۀ  شهادت  را  بر  زبان  برانند.  در  آیات  بعدی  در  روند گفتار،  مصداق  این  سخن  را  خواهیم  یافت.

*

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ (٢٣)

ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢٤)

فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ) (٢٥)

 آیا  آگاهی  از  حال  کسانی  که  بدیشان  بهرهای  از  کتاب  (آسمانی)  داده  شده  است  (هنگامی  که)  ایشان  به  سوی  کتاب  خدا  (قرآن)  دعوت  میشوند  تا  در  میانشان  داوری  کند  (  و  حق  را  از  باطل  جدا  سازد،  ولی  آنان  دعوت  را  نمیپذیرند)  سپس  گروهی  از  ایشان  سرپیچی  میکنند  و  حال  آنکه  (همیشه  چنین  کسانی  از  حق  و  حقیقت)  روی  گردانند،  این  (عمل  آنان)  بدان  خاطر  است  که  میگفتند:  جز  چند  روز  اندکی  آتش  (دوزخ)  به  ما  نمیرسد  (  و  مجازات  محدودی  داریم  چـون  از  قوم  گزیدهایم!)  و  افتراهائی  که  در  دینشان  (به  خدا  میبستند  و  پیوسته)  بهم  میبافتند،  ایشان  را  گول  زده  است.  پس  (حال  آنان)  چگونه  خواهد  بود  (و  چه  کار  خواهند  کرد)  وقتی  که  ایشان  را  در  روزی  که  هیچ  شکی  در  (وقوع)  آن  نیست  جمع  میآوریم  و  به  هر  کسی  (پاداش  و  پادافره)  آنچه  کرده  و  فراچنگ  آورده  است  به  تمام  و  کمال  داده  شود  و  بدیشان  ستم  نشود...

این  پرسش  برای  اظهار  تعجّب  از  این  موقعیّت  متناقض  عجیب  و  رسوا کردن  آن  است.  موقعیّت کسانی که  بخشی  از کتاب  بدیشان  عطاء  شده  بود.  مقصود  از کتاب  در  اینجا  تورات  برای  یهودیان  و  انجیل  برای  مسیحیان  است.  هر  یک  از  تورات  و  انجیل  هم  (بخشیی)  از کتاب  است  به  اعتبار  اینکه کتاب  خدا  هر  آن  چیزی  است که  برای  پیغمبران  خود  فرستاده  است،  و  در  آن  وحدت  الوهیّت  و  وحدت  قیمومت  را  مقرّر  داشته  است.  آنـچه برای  پیغمبران  فرستاده  شده  است  در  حقیقت  کتاب  واحدی  است.  بخشی از  آن  به  یهودیان  و  بخشی  از  آن  به  مسیحیان  داده  شده  است،  و  به  مسلمانان  همۀ  کتاب  عطاء گشته  است.  به  اعتبار  اینکه  قرآن  جامع  همۀ  اصول  دین  است  و  تصدیقکنندۀ کتابهائی  است که  پیش  از  آن  بودهاند...  پرسش  برای  اظهار  تعجب  از  اینان  یعنی  «کـسانی  که  بخشی  از کتاب  بدیشان  داده  شده  است»  میباشد...  سپس  ایشان  به  سوی کتاب  خدا  دعوت  میشوند  تا  در  میانشان  راجع  به  اختلافاتشان  داوری  کند،  و  در  بارۀ  امور  زندگانی  و  معاششان  به  قضاوت  پردازد،  ولی  همگی  بدین  دعوت  پاسخ  مثبت  نمیدهند  و  آن  را گردن  نمینهند،  بلکه گروهی  از  ایشان  دوری  میکنند  و  از  حکمیّت کتاب  خدا  و  شریعت  او  روی  میگردانند.  این  هم کاری  است  که  باایمان  به  هر  بخشی  از کتاب  خدا  متناقض  است،  و  با  ادّعای  آنان  نمـیخواند  که  میگویند  ما  اهل کتاب  هستیم.

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (٢٣)

آیا  آگاهی  از  حال  کسانی  که  بدیشان  بهرهای  از  کتاب  (آسمانی)  داده  شده  است  (هنگامی  که)  ایشان  به  سوی  کتاب  خدا  (قرآن)  دعوت  میگردند  تا  در  میانشان  داوری  کند  (تا  حق  را  از  باطل  جدا  سازد،  ولی  آنان  دعوت  را  نمیپذیرند)  سپس  گروهی  از  ایشان  سرپیچی  می‏کنند  و  حال  آنکه  (همیشه  کسانی  از  حق  و  حقیقت)  روی  گردانند...

این  چنین  خداوند  از  اهل  کتاب  شگفت  مینماید  بدانگاه  که  برخی  از  آنان  -نه  همۀ  آنان  -  ازداوری  بردن  به  پیشگاه کتاب  خدا  در  امور  اعتقاد  و  امور  زندگی  روی  میگردانند.  پس  چگونه  از کسانی  تعجب  نشود که  خود  را  مسلمان  مینامند  و  شریعت  خدا  را  از  همۀ  زوایای  زندگی  خویش  بیرون  میرانند  و  با  وجود  این  خویشتن  را  مسلمان  میدانند.  این  مثالی  است  که  خداوند  آن  را  برای  مسلمانان  نیز  بیان  میدارد  تا  اینکه  حقیقت  دین  و  سرشت  اسلام  را  بشناسند،  و  خود  را  بدور  دارند  از  اینکه  مورد  شگفت  خدا  واقع  شوند  و  پروردگار  ایشان  را  بدنام  و  رسوا  سازد.  هنگامی  که  دستهای  از  اهل  کتاب  از  داوری  بردن  به  سوی کتاب  خدا  اعتراض کنند،  اینگونه  مورد  ملامت  قرار گیرند  و  اگر  چه  ادّعای  اسلامیّت  را  نداشتهاند  این  چنین  موقعیّت  زشت  و  ناپسندی  پیدا  کنند،  پس  اگر  (مسلمانان) شریعت  خدا  را  از  زندگی  خود  دور  و  به  قوانین  اسلام  پشتکنند،  ملامت  و  نفرت  خدا  از  ایشان  چگونه  خواهد  بود؟!  بی اندازه  باید  از  کارشان  تعجب کرد،  و  بلائی  را  در  انتظارشان  دید که  در  تصور  نگنجد،  و  خشمی  را  از  سوی  خدا  برایشان  چشم  داشت که  سرانـجام  آنان  را  به  بدبختی  کشاند  و  از  رحمت  خدا  مطرودشان  دارد!  پناه  بر  خدا!

سپس  خداوند  پرده  از  این  موقعیّت  زشت  و  متناقض  ایشان  به  کنار  میزند:

(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٢٤)

 این  (عمل  آنان)  بدان  خاطر  است  که  می‏گفتند،  جز  چند  روز  اندکی  آتش  (دوزخ)  به  ما  نمیرسد  (و  ما  مجازات  محدودی داریم  چون  از  قوم  گزیدهایم!)  و  افتراهائی  که  در  دینشان  (  به  خدا  میبستند  و  پیوسته  بهم  میبافتند،  ایشان  را  گول  زده  است...

این  است  سبب  روی گردانی  ایشان  از  داوری  بردن  به  پیشگاه کتاب  خدا،  و  علّت  تناقض  آنان  با  ادّعای  ایمان  داشتنشان  و  با  ادّعای  اینکه  ایشان  اهل  کتابند...  چنین  رفتار  و کرداری  بیانگر  آن  است که  ایشان  اصلاً  به  جدی  بودن  و  حقیقت  داشتن  روز  قیامت  اعتماد  ندارند  و  دادگری  خدا  مورد  قبول  ایشان  نیست.  دادگری  پروردگارانهای  که  از  راستای  حق  بدور  نمیافتد  و  به  هیچ  سوئی  انحراف  و گرایش  پیدا  نـمیکند  و  از  هیچ  چیزی  جز  حق  جانبداری  نمینماید...  این  امر  از  گفتارشان  پیدا  است:

(لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ )

جز  چند  روز  اندکی  آتش  (دوزخ)  دامنگیرمان  نمیگردد... 

اگر چنین  نیست  پس  چگونه  است که  آتش  جز چند  روز  اندکی  بدیشان  نمیرسد؟  چگونه  است که  اصلاً  ایشان  از  حقیقت  دین  منحرف  میشوند  و  آن  عبارت  است  از  داوری  بردندر  هر  چیزی  به  پیشگاه کتاب  خدا؟  چگونه  است که  چنین  میکنند  اگر  واقعاً  به  دادگری  خدا  معتقدند؟  چرا  چنین  باید  باشند  اگر  جدّی  بودن  حضور  در  پیشگاه  خدا  را  باور  میدارند؟

ایشان  جز  افتراء  و  سخنان  ناروا  نمیگویند،  و  این  افتراء  و  سخنان  ناروا  است که  ایشان  را گول  میزند:

(وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ) (٢٤)

افتراهائی  که  در  دینشان  (به  خدا  می بستند  و  پیوسته)  بهم  میبافتند  ایشان  را  گول  زده  است...

راستش  را  باور  و  اعتقاد  راستین  به  ملاقات  خدا  و  بهم  درست  حقیقت  چنین  ملاقاتی،  با  این  سستی  در  جهانبینی  و  بینش  نادرست  در  بارۀ  پاداش  و  دادگری  الهی  هرگز  در  یک  دل گرد  نمیآید...  راستش  را  هراس  از  آخرت  و  حیاء  از  خدا،  با  رویگردانی  از  داوری  بردن  به  پیشگاه کتاب  خدا  و  حکمیّت  دادن  آن  در  هر کاری  از  کارهای  زندگی،  هرگز  در  یک  دل  جمع  نمیشود.

داستان  اهل  کتابی  این  چنین،  درست  با  داستان  مسلمانانی  مطابقت  دارد که  امروزه  خویشتن  را  مسلمان  می پندارند،  ولی  وقتی که  به  سوی کتاب  خدا  فرا  خوانده  میشوند  تا  میانشان  به  داوری  پردازد،  راه گریز  در  پیش  میگیرند  و  روی  از  آن  برمیگردانند.  در  میان  چنین  مسلمانانی کسانی  هم  یافته  میشوند که  تفاخر  میفروشند  و  بیشرمی  میورزند،  و گمان  میبرند که گسترۀ  زندگی  مردم  تنها  دنیا  است  نه  دین،  و  ضرورتی  ندارد که  بیخود  دین  را  در  زندگی  عملی  مردم  و  روابط  اقتصادی  و  اجتماعی  و  حتّی  خانوادگی  ایشان  دخالت  داد.  آنان  با  وجود  چنین  سخنانی،  میگویند که  مسلمانیم!  گذشته  از  این  برخی  از  آنان  به  غرور  ابلهانه  و  فریب  جاهلانهای  گرفتار  آمده  و  میگویند  که:  خداوند  ایشان  را  جز  بدان  اندازه  عذاب  نمیرساند که  مایۀ  تطهیرشان  از  معاصی  و  پاک  شدنشان  از گناهان گردد،  و بعد  از  پاکیزه  گشتن  از  لوث گناهان  به  بهشت  برده  میشوند!  آیا  این  چنین کسانی  مسلمانند؟  اینگمان  اینان  درست  به گمانی  میماند که  چنان  اهل کتابی  داشتند،  و  درست  اینان  با  افترائی که  میورزند گولی  را  خوردهاند که  آنان  خورده  بودند.  نه  سخن  چنان  اهل کتابی  و  نه  سخن  چنین  مسلمانانی  ریشه  در  دین  و پایه  بر  آئین  دارد...  هم  اینان  و  هم  آنان  در  این  مساوی  و  یکسانند که  از  اصل  دین  فاصلهها گرفتهاند  و  از  حقیقت  دین  بسیار  بدور  گشتهاند،  حقیقتی که  خداوند  از  آن  خشنود  و  بدان  راضی  است  و  آن  اسلام  است...  یعنی  تسلیم  و اطاعت  و  پیروی،  و  در  هر کاری  از کارهای  زندگی  تنها  از  خدا  رهنمود  و  فرمان گرفتن  و  بس:

(فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ) (٢٥)

پس  (حال  آنان)  چگونه  خواهد  بود  (و  چه  کار  خواهند  کرد)  وقتی  که  ایشان  را  در  روزی  که  هیچ  شکی  در  (وقوع)  آن  نیست  جمع  میآوریم  و  به  هر  کسی  (پاداش  و  پادافره)  آنچه  کرده  و فرا  چنگ  آورده  است  بـه  تمام  و  کمال  داده  شود  و  بر آنان  ستم  نرود؟...

(  چگونه؟)...  این  تهدید  بسیار  رعبانگیزی  است.  دل  مؤمن  از  این  تهدید  بیمناک  و  هراسان  است  و  میترسد  که  خود  را  در  معرض  آن  قرار  دهد.  دل  مؤمن  به  واقعیّت  چنین  روزی،  و  واقعیّت  ملاقات  پروردگار،  و  واقعیّت  دادگری  خداوندگار،  آگاه  است،  و  اندیشه  و  احساس  او  همراه  با  آرزوهای  پوچ  و  افتراهای گولزننده،  بدین  سو  و  بدان  سو  نمیگراید  و  از  راستای  حق  تجاوز  نمینماید...  از  این گذشته،  چنین  تهدیدی  همیشگی  و  خطاب  به  همگان  است.  خطاب  به  همۀ  انسانها  است.  مشرکان  و کافران،  جملگی  اهل  کتاب  و  هم  مدّعیان  اسلام...همۀ  اینها  در  این  یکسانند  که  در  زندگانی  خود  اسلام  را  تحقّق  نمیبخشند:

(فَکَیْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ )

پس  (حال  آنان)  چگونه  خواهد  بود  (و  چه  کار  خواهند  کرد)  وقتی  که  ایشان  را  در  روزی  که  هیچ  شکی  در  (وقوع)  آن  نیست  جمع  میآوریم...

(وَوُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ )

و  به  هر  کسی  (پاداش  و  پادافره)  آنچه  کرده  و  فراچنگ  آورده  است  به  تمام  و  کمال  داده  شود...

آنگاهکه  مکافات  عمل  هرکسی  بدون  هیچ  ستم  و  جانبداری  و کم  و کاستی  داده  شود  و:

(وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ) (٢٥)

بر  آنان  ستم  نرود...

و  همچنین  در  حساب  و کتاب  خداوندگار،  از  ایشان  جانبداری  نشود.

این  پرسشی  است که  بدون  پاسخ  میماند...و  دل  از  پاسخی که  پیش  خود  برای  آن  تهیه  می‏بیند  و  بدان  میدهد،  به  چندش  و  تپش  میافتد.

*                                 

 بعد  از  این  خداوند  به  پیغمبرش  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  به  هر  مؤمنی  میآموزد که  روی  به  سوی  خدا  دارد،  خدائی که  حقیقت  الوهیّت  یگانه،  و  حقیقت  قیمومت  یگانه  را  در  زندگانی  مردمان  و  در  چرخاندن  کار  جهان،  پابرجا  و  استوار  داشته  است.  زیرا  چه  این  و  چه  آن،  هر  دو  مظهر  الوهیّت  و  حاکمیّتی  هستند که  در  آن  شریک  و  نظـیری  برای  خداوند  نیست:

(قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٦)

تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ )(٢٧)

بگو : پروردگارا!  ای  همه  چیز  از  آن  تو!  تو  هر  که  را  بخواهی  حکـومت  و  دارائـی  میبخشی  و  از  هر  که  بخواهی  حکومت  و  دارائی  را  باز پس  میگیری،  و  هرکس  را بخواهی  عزّت  و  قدرت  میدهی  و  هر  کس  را بخواهی  خوار  میداری،  خوبی  در  دست  تو  است  و  بی‏گمان  تو  بر  هر  چیزی  تـوانائی.  (بخشی  از)  شب  را  جزو  روز 

میگردانی  (و  بـدین  سبب  شبها  کـوتاه  و  روزها  دراز  میگردند)  و  (بخشی  از)  روز  را  جزو  شب  میگردانی  (و  لذا  روزها  کوتاه  و  شبها  دراز  میشوند)  و  زنده  را  از  مرده  پدید  میآوری  و  مرده  را  از  زنده،  و  به  هر  کس  که  بخواهی  بدون  حساب  روزی  میبخشی)... بانگ  فروتنانه  و  نداء خاشعانهای  است...در  ترکیب  لفظی  آن  آهنگ  دعا،  و  در  پرتو  معنوی  آن  روح  ناله  و  تضـرّع  به  آستانۀ  خدا  است...  و  رهنمودهایش  به کتاب  باز  هستی ، مشاعر  و  احسـاسات  را  آهسته  و  آرام  و  دوستانه  و  مهربانانه  به  جوش  و  خروش  میاندازد.  و  در  اینکه  تصرّف  خدا  را  در  امور  مردمان  و  در  امور  جهان  جمع  میزند  و  آنها  را  یکجا گرد  میآورد ، اشارهای  بدان  حقیقت  بزرگ  دارد.  حقیقت  الوهیّت  یگانۀ  ناظر  بر  جهان  و  مردمان  و  مراقب  اوضاع  و  احوال  هردوی  آنان،  همـین  بیانگر  این  حقیقت  است  که کار  انسان  جز  بخشی  از کار  جهان  بزرگی  نیست کـه  خداوند  آن  را  میگرداند  و  میچرخاند.  و  نیز  این  حقیقت  را  به  تصویر  میکشدکه  پرستش  خدای  یگانۀ باری  با  دینداری  همانگونه  که  کار  انسان  است،  پیشۀ  جملگی  جهان  هستی  است،  و  انحراف  از  این  قاعده  و  قانون، تک گروی  و کجروی  و  دیوانگی  است.

(قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ)

بگو : پروردگارا!  ای  همه  چیز  از  آن  تو!  تو  هر که  را  بخواهی  حکومت  و  دارائی  می بخشی  و  از  هر  که  بخواهی  حکومت  و  دارائی  را  بازپس  میگیری،  و  هرکس  را  بخواهی  عزّت  و  قدرت  میدهی  و  هر  کس  را  بخواهی  خوار  میداری...

این  حقیقتی  است که  از  حقیقت  الوهیّت  یگانه  سرچشمه  میگیرد...  خدا  یکی  است  پس  مالک  یکی  است...  او  (مالک  ملک)  است  و  انبازی  ندارد...  همو  آزادانه  از  مال  خود  آنچه  را  بخواهد  به  هر کس که  اراده کند  میدهد.  آن  را  به عنوان  عاریه  بدو  میدهد  همانگونه که عاریه دهنده  هر  وقت که  بخواهد  از  عاریه  گیرنده  مال  خود  را  بازپس  میگیرد،  خدا  یعنی  مالک  اصلی  نیز  ملک  خود  را  هر  وقت که  ارادهکند  ازکسی  باز  پس  میگیرد که  بخواهد.  چه  کسی  از  مالکیّت  واقعی  و  اصلی  برخوردار  نیست  تا  هر  آنگونه که  خود  بخواهد  در  آن  دخل  و  تصرّف کند.  بلکه  چنین  مالکیّتی،  مالکیّت  عاریهای  است  و  تابع  شروط  و  قراردادهائی  است که  مالک  اصلی  یعنی  عاریه  دهنده  تعیین کرده  است.  پس  اگر  عاریه  گیرنده  از  پیش  خود  در  عاریه  تصرّفی  خلاف  شرط  و  شروط  مالک  اصلی  بنماید،  چنین  تصرّف  و  عملی  باطل  خواهد  بود...  در  دنیا  بر  مؤمنان  است  که  او  را  از  انجام  چنین  کار  باطلی  باز  دارند  و  وی  را  به  راستای  راه  راست  بازگردانند.  در  آخرت نیز  سر و کارش  با  خدا  است  و  در  برابر کار  باطلی که  انجام  داده  است  و  مخالفتی که  با  شرط  و  شروط  مالک  اصلی  ورزیده  است،  از  او  بازخواست  میشود.

همچنین  خداوند  هر که  را که  بخواهد  عزّت  و  قدرت  می‏بخشد  و  هر که  را  بخواهد  خوار  و  رسوا  میسازد،  بدون  آنکه کسی  جرأت  بازخواست  از  او  و  پرس  و  جو  از  فرمان  او  را  داشته  باشد،  با کسی  بتواند  بزهکار  را  پناه  دهد  و  وی  را  از  عذاب  خدا  برهاند،  با کسی  قدرت  آن  را  داشته  باشد که  مانع  اجراء  فرمان  او  شود.  چه  خدا  از  آنجا که  خدا  است  قادر  مطلق  و  فرمانده کـلّ  جهان  است...  چنین  ویژگی  و  اختصاصی،  کسی  را  جز  خدا  نسزد.

در  این  قیمومت  و  تولیت  الهی،  همۀ  خیرات  و  خوبیها  است.  یزدان  سبحان  قیمومت  و  تولیت  را  با  عدل  و  داد  به  انجام  میرساند.  او  با  عدل  و  داد  ملک  و  دارائی  را  به  هر کس که  اراده کند  میدهد،  و  ملک  و  دارائی  را  از  هر  کس که  بخواهد  بازپس  میگیرد.  همو  با  عدل  و  داد  هر که  را  بخواهد  عزّت  و  قدرت  میبخشد، و  هر که  را  بخواهد  خوار و  رسوا  میسازد.  در  همۀ  احوال  خیر حقیقتی نهفته  است.  و  این  مشیّت  مطلق  و  قدرت  مطلق  است که  چنین  خیری  را  در  همه  حال  تحقّق  می‏بخشد.

(بِیَدِکَ الْخَیْرُ) (خیر  در دست  تو  است)(إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).  (بیگمان  تو  بر  هر  چیز  توانائی).

این  قیمومت  و  تولیت  امور  انسانها،  و  این  چرخاندن  امورشان  با  خیر  و  خوبی،  جز  بخشی  از  قیمومت  و  تولیت  بزرگی  نیست که  بر  امور  جهان  و  زندگی  بطور  کلّی  نظارت  و  مراقبت  دارد.

(تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٢٧)

 (بخشی  از)  شب  را  جزو  روز  میگردانی  (و  بدین  سبب  شبها  کوتاه  و  روزها  دراز  میگردند)  و  (بخشی  از)  روز  را  جزو  شب  میگردانی  (و  لذا  روزها  کوتاه  و  شبها  دراز  میشوند)  و  زنده  را  از  مرده  پدید  میآوری  و  مرده  را  از  زنذه،  و  به  هر کس  که  بخواهی  بدون  حساب  روزی  میبخشی...

تعبیری که  این  حقیقت  بزرگ  را  به  تصویر  میکشد  ،دل  و  عقل  و  چشم  و گوش  و  همۀ  حواس  را  پر  میکند.  این  حرکت  نهان  متداخل،  حرکت  فرو  بردن  شب  در  روز  و  فرو کردن  روز  در  شب،  بیرون  آوردن  زنده  از  مرده  و  بیرون  آوردن  مرده  از  زنده...  حرکتی  است که  بر  دست  قدرت  خدا  انجام  میپذیرد  و  جای  شک  و  ستیزی  در  آن  باقی  نمیماند  اگر  دل  بیداری  و  هوشیاری کند، و  گوش  صدای  ژرف  و  راستین  فطرت  را  بشنود.

حال  معنی  فرو  بردن  شب  در  روز  و  فرو کردن  روز  در  شب  عبارت  باشد  از کاستن  از  این  و  افزودن  بر  آن،  و  افزودن  بر  این  و کاستن  از  آن،  بر اثر گردش  فصول...  یا  اینکه  عبارت  باشد  از  فرو  خـزیدن  این  در  آن  براثر  پیدایش  تاریکی  در  شامگاهان  و  دمیدن  سپیده  در  سحرگاهان...  چه  این  معنی  و  چه  آن  مفهوم  یکی  است.  زیرا  دل  دست  قدرت  خدا  را  میبیند که  دارد  افلاک  را  میگرداند،  و  این کرۀ  تاریک  را  به  پیش  آن کرۀ  روشن  میدارد  و  بر گرد  آن  میچرخاند،  و  مکانهای  تاریکی  و  مکانهای  روشنی  را  زیرو  رو  مینماید...کمکم  تاری  شب  به  روشنی  روز  تبدیل  میشود،  و  آرام  آرام  صبح در  غیاب  ظلمت  نفس  میکشد...  در  آغاز  زمستان  روز  از  شب  میخورد  و  اندک  اندک  دراز  میشود.  و  در  آغاز  تابستان  شب  از  روز  میخورد  و  اندک  اندک  دراز  میگردد...  چه  ای  و  چه  آن،  حرکتی  است که  هیچ کسی  ادّعاء  ندارد  که  او  رشتههای  باریک  و  نهان  آن  را  در  دست  دارد،  و  هیچ  عاقلی  ادّعاء  نمیکند که  چنین  حرکت  و گردشی  خود  به  خود  و  بدون  تدبّر و تصرّف  مدبّری  ادامه  می‏یابد.

زندگی  و  مرگ  هم  این  چنین  است،  یکی  به کندی  و  به  تدریج،  به  اندرون  دیگری  فرو  میلغزد.  هر  لحظهای که  بر  موجود  زنده  میگذرد  مرگ  در کنار  زندگی  به  پیکرش  میدود و  مرگ  برخی  از  هستی  وی  را  در  برمیگیرد  و  زندگی  نو  در  وجودش  میآغازد.  سلولهای  زندهای  از  هستی  او  رخت  برمیبندند،  و  سلولهای  تازهای  در  او  پدید  میآیند  و  به  تلاش  می پردازند.  آنچه  از  وجودش  رخت   برمـیبندد  و  مـیمیرد،  در  چرخش  دیگری  به  زندگی  برمی‏گردد.  و  آنچه  از  هستی  وی  پدیدار  میشود  و  حیات  می‏یابد،  در  چرخش  دیگری  به  مرگ  بـرمیگردد...  ایـن  دگرگونی  در  هستی  موجود  زندهای  صورت  میگیرد...  سپس  دائرۀ  آن  وسعت  می‏یابد  و  همۀ  هستی  موجود  زنده  را  در  بر  میگرد،  و  این  بار  سلولهای  هستی  وی  به  ذرّاتی  بدل  میشود  و  چنین  ذرّاتی  ترکیب  دیگری  میپذیرد  و  آنگاه  به  جسم  موجود  زنده ای  فرو  میروند  و  بار  دیگر  جان  میگیرند  و  دوباره  زندگی  به  پیکرشان  میدود...  بر  این  منوال  ایـن  چرخش  همیشگی  در  هر  لحظهای  از  لحظات  شب  و  روز  در  جریان  است...و  هیچ  انسانی  ادّعاء  نمیکند که  او  است  که  چیزی  از اینها  را  انجام  میدهد.  و همچنین  هیچ  عاقلی  هم گمان  نمیبرد که  اینها  تصادفی  و بدون  تدبیر  و  تصرّفی  انجام  میگیرند.

حرکتی  است که  در  سراسر  پیکرۀ  جهان  هستی  و  همچنین  در  وجود  هر  موجود  زندهای  در  جریان  است.  حرکتی که  پنهان  و  ژرف  و  دقیق  و  سرسامآور  است،  و دست  قدرت  قادر متعال  و مبدع  لطف  مدبّری  را  مینمایاند.  پس  چگونه  انسانها  میکوشند که  تدبیر  و تصرّف  امورشان  را  از  دست  اختیار  خداوند  لطیف  و  مدبّر  جهان  بدور  دارند؟  و  چگونه  برای  خود  نظامها  و  سیستمهائی  از  ساختۀ  هواها  و  هـوسهایشان  را  برمیگزینند،  در  جایگه  وجودشان  پارههائی  از  این  هستی  و  جهانی  است که  خداوند  حکیم  و  خبیر  آن  را  نظم  و  نظام  می‏بخشد؟  همچنین  چگونه  برخی  از  آنان  برخی  دیگر  را  بندگان  خود  میدانند،  و بعضی  از  آنان  بعضی  دیگر  را  خداوندگاران  خویش  میشمارند،  در  حالی که  رزق  همگان  در  دست  خدا  و  جملگی  ایشان  روزیخوار  اویند؟!

(وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٢٧)

به  هر  کس  که  بخواهی  بدون  حساب  روزی  میبخشی...  این  امر  لمس  و  پسودهای  است که  دل  -  را  متوجّه  حقیقت  بزرگی  مینماید.  حقیقت  الوهیّت  یگانه.  حـقیقت  قیمومت  یگانه.  حقیقت  فاعلیّت  یگانه.  حقیقت  تدبیر  یگانه.  حقیقت  مالکیّت  یگانه.  حقیقت  عـطاء  یگانه.  و  سرانجام  این  حقیقت که  دیانت  را  نسزد  -  خداوند  قیّوم،  مالک  ملک،  عزّت  بخش  و  خوارکننده،  زنده  کننده  و  میراننده،  عطاء  دهنده  و  بازگیرنده،  مدبّرکار  و  بار  جهان  و  مردمان  در  همه  حال  و  زمان  از  روی  دادگری  و  خیرخواهی  آنان.

*

این  لمس  و  پسوده  دشمن  داشتن  و کراهتی  را  مؤکّد  میدارد که  در  بخش گذشته  بیان  شد  راجع  به کسانی که  بهرهای  از کتاب  آسمانی  بدیشان  داده  شده  است،  ولی آنان  پشت  میکنند  و  از  داوری  بردن  به  سوی کتاب  خدا  روی  میگردانند، کتابی که  در  برگیرندۀ  برنامۀ  خدا  برای  بشریّت  است،  و  برنامۀ  خداگردانندۀ  همۀ کار  و  بار  جهان  و  جملگی کار  و  بار  مردمان  است...  در  همین  حال  این  لمس  و  پسوده  مقدّمه  چینی  و  زمینهسازی  میکند  برای  تحذیر  و  تهدیدی که  در  بخش  بعدی  میآید  و  در  بارۀ  اینکه  مؤمنان  به جای  بـه دوستی  گرفتن  مؤمنان،  کافران  را  به دوستی  میگیرند  و  این کار  ناشایستی  است که  نباید  از  آنان  سرزند،  زیرا که  در  این  جهان کافران  هیچگونه  شوکت  و  عزّت  و  قدرتی  ندارند،  و کارها  همه  در  دست  قدرت  خدا  است  و  همو  سرپرست  مؤمنان  است  و  این  امر  جز  او کسی  را  نسزد:

(لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (٢٨)

قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَیَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٩)

یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (٣٠)

مؤمنان  نباید  مؤمنان  را  رها  کنند  و  کافران  را  به جای  ایشان  به  دوستی  گیرند  و  هر  که  چنین  کند  (رابطۀ  او  با  خدا  گسسته  است  و  بهرهای)  وی  را  در  چیزی  از  (رحمت)  خـدا  نیست  - مگر  آنکه  (ناچار  شوید  و)  خویشتن  را  از  (اذیت  و  آزار)  ایشان  مصون  دارید  و  (به خاطر  حفظ  جان  خود  تقیه  کنید)-  و  خداوند  شما  را  از  (نافرمانی)  خود  برحذر  میدارد  و  بازگشت  (همگان)  به  سوی  او  است.  بگو:  اگر  آنچه  را  که  در  سینههایتان  دارید  پنهان  سازید  یا  آشکار  کنید  خداوند  آن  را  میداند  و  خداوند  آگاه  از  هر  آن  چیزی  است  که  در  آسمانها  و  در  زمین  است،  و  خداوند  بر  هر  چیزی  توانا  است.  (کسانی  که  از  فرمان  پروردگارشان  سرپیچی  میکنند  بترسند  از)  روزی  که  هر  کسی  آنچه  را  از  کار نیک  کرده  است  حاضر  و آماده  می بیند  (و مایۀ  سرور  او  میشود)،  و  دوست  میدارد  کاش  میان  او  و  آنچه  از  بدی  انجام  داده  است  فاصلۀ  زیادی  میبود  (تا  دیدار  زشت  آن  را  نبیند  و  فرجام  نامبارک  آن  دچار  عقاب  و عذاب  نشود)،  و  خداوند  شما  را  از  (نافرمانی)  خودش  برحذر  میدارد،  و  خداوند  نسبت  به  بندگان  مهربان  است  (و  با  نافرمانی  از  او،  رحمت  را  به  زحمت،  و نعمت  را  بـه  نقمت  تبدیل  نکنید...                     .

روند  قرآنی  در  بخش گذشته،  عقل  و  شعور  رابه  جوش  و  خروش  انداخت  و  بدو  نمود که  همه کار  و  بار  جهان  در  دست  یزدان  است،  و  هر چه  توان  و  نیرو  است  از  آن  او  است،  و  تدبیر  و  تصرّف  در کار  جهان  مربوط  بدو  است،  و  رزق  و  روزی  در  اختیار  قدرت  او  است...  پس  مؤمنان  چرا  باید  دشمنان  خدا  را  بدوستی گیرند؟  باید  دانست که  در یک  دل،  حقیقت  ایمان  به  خدا  و  دوستی  دشمنان  الله  نمیگنجد،  دشمنانی که  به  سوی کتاب  خدا  فرا  خوانده  میشوند  تا  میانشان  به  داوری  پردازد  و  برایشان  حق  را  از  باطل  جدا  سازد،  بدو  پشت  میکنند  و  میروند  و  فرمان  نمیپذیرند...  بر  این  اسـاس  است که  چنین  تحذیر  و  تهدید  تند  و  سختی  به میان  میآید  و  اینگونه  قاطعانه  مسلمان  را  از  اسلام  خارج  مـیشمارد  اگر  او کسی  را  به دوستی گیرد که  نمیخواهد کتاب  خدا  در  زندگی  فرمانروائی کند  و  به  حکمیّت  نشیند،  هر چند  این  دوستی  از  راه  مـودّت  و  محبّت  درونی  بوده  و  به عبارت  دیگر کار  دل  باشد،  یا  اینکه  با  یاری  دادن  او،  و  یا  با  یاری  خواستن  از  او  باشد،  همۀ  اینها  یکی  است:

(لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ)

مؤمنان  نباید  مؤمنان  را  رها  کنند  و  کافران  را  بجای  ایشان  به  دوستی  گیرند،  و  هر که  چنین  کند  (رابطۀ  او  با  خدا  گسسته  است  و  بهرهای)  وی  را  در  چیزی  از  (رحمت)  خدا  نیست...

به همین  مـنوال...  (بهرهای)  وی  را  از  (رحمت)  خدا  نیست.  او  را  با  خدا  نه  پیوندی  است  و  نه  نسبتی،  و  نه  دینی  و  نه  عقیدهای،  و  نه  هیچگونه  پیوستگی  و  نه  سرپرستی...  او  از  خدا  دور  است،  و  هیچگونه  پیوندی  در چیزی  با  خدا  ندارد  و  از هر آن  چیزی که  مایۀ  پیوند  و  ارتباط  با  خدا  است  بکلّی گسسته  و  بریده  است.  اما  تقیّه  بلامانع  است  برای کسی که  در برخی  جاها  و  کشورها  و  ازمنه  و  اوقاف  به  هراس  افتد...  ولی  چنین  تقیّهای  هم  باید  با  زبان  صورت گیرد  و  دوستی  با  قلب  و  دوستی  با عمل  نباشد.  ابن  عبّاس  - رضی  اللهُ عَنْهُ  - گفته  است  :  (تقیه  با  عمل  نیست  و  بلکه  با  زبان  است)...  پس  تقیهای که  در  چنین  مواردی  جائز  و  بلامانع  است  عبارت  از  این  نیست که  میان  مؤمن  و کافر  مودّت  و  محبّت  برقرار  شود -کافر کسی  است که  مطلقاً  به  حاکمیّت  و  حکمیّت کتاب  خدا  راضی  و  خشنود  نیست،  چنانکه  در  اینجا  روند  قرآنی  بگونۀ  ضمنی  و  در جای  دیگری  از  سوره  به  صراحت  بر  آن  دلالت  دارد.  همچنین  تقیّۀ  جائز  این  نیست که  مؤمن کافر  را  در  عمل  به  شکلی  از  اشکال  به  نام  تقیّه  مدد  و یاری  دهد.  هرگز  انجام  چنین  مکر  و  نیرنگی  با  خدا  درست  نیست.

از  آنجا که  در  این  حالت، کار  به  دل  و  تقوای  درون  و  ترس  از  خدای  آگاه  از  رازهای  نهان  مربوط  است،  چنین  تهدیدی  به  میان  میآید  و  مؤمنان  را  از  بلا  و  خشم  خدا  در  این  قالب  عجیب  و شکل  شگفت  تعبیر  برحذر  میدارد  و  بدیشان  دورباش  میگوید:

(وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ) (٢٨)

و  خداوند  شما  را  از  (نافرمانی)  خود  برحذر  میدارد،  و  بازگشت  (همگان)  به  سوی  او  است...

سپس  روند  قرآنی  تحذیر  دلها  و  بیدار  باش  آنها  را  دنبال  میکند  و دلها  را  متوجّه  میسازد که  چشم  خدا  آنها  را  میپاید  و  عـلم  خدا  دنبالشان  مینماید  و  پیوسته  مراقبشان  میباشد.

(قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَیَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٢٩)

بگو  :  اگر  آنچه  را  که  در  سینههایتان  دارید  پنهان  سازید  یا  آشکار  کنید  خداوند  آن  را  میداند  و  خداوند  آگاه  از  هر  آن  چیزی  است  که  در  آسمانها  و  در  زمین  است،  و  خداوند  بر  هر  چیزی  توانا  است...

این  نهایت  دقّت  و  ژرفبینی  در  تحذیر  و تهدید  و  بیدار  باش  حسّ  هراس  و پرهیز  از  بلائی  است که  علم  و  قدرت  از  آن  پشتیبانی  میکند،  و  پناهگاهی  نمیتوانـد  انسان  را  از دست  آن  نجات  دهد  و کسی  نیست که  جرأت  مدد  و  یاری  داشته  باشد  و  او  را  از  دست  انتقام  خدا  برهاند.

آنگاه  روند  قرآنی گام  دیگری  به  جلو  مینهد  و  تحذیر  و  بیدار  باش  دلها  را  با  مجسّم کردن  روز  هراسناک  رستاخیز  و  رژه  دادن  صحنههای  آن  در  برابر  دیدگان،  دنبال  میکند  و  دلها  را  بدین  نکته  معطوف  میدارد که  در  چنین  روزی  هیچ  عمل  و  هیچ  نیّتی  از  حساب  و کتاب  دور  و  نادیده  نمیماند و  در  آن  روز  هر کسی  ذخیره  و  اندوختۀ  خویش  را  به  تمام  و کمال  مییابد  و  با  آن  رویاروی  میشود:

(یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا)

(کسانی  که  از  فرمان  پروردگارشان  سرپیچی  میکنند  بترسند  از)  روزی  که  هر  کسی  آنچه  را  از  کار  نیک  کرده  است  حاضر  و  آماده  میبیند  (و  مایۀ  سرور  او  میشود)،  و  دوست  میدارد  کاش  میان  او  و  آنچه  از  بدی  انجام  داده  است  فاصلۀ  زیادی  میبود  (تا  دیدار  زشت  آن  را  نبیند  و  به  فرجام  نامبارک  آن  دچار  عقاب  و  عذاب  نشود...

این  رویاروئی،  همۀ  راهها  و  سوراخها  و  سنبهها  را  بر  دل  بشری  میبندد،  و  او  را  با  اندوختۀ  خیر  و  شرّ  خود  احاطه  میکند  و  دور  میزند.  و  انسان  را  در  همان  حال  به  تصویر  میکشد که  با  چنین  اندوختهای  روبرو  میشود  و  دوست  میدارد که  -  لیکن  دیگر  هنگام  دوست  داشتن  و  خواستن  نیست  - کاش  میان  او  و  میان  کردار  بدی  که  انجام  داده  است  فاصلۀ  زیادی  می بود.  یا  اینکه  دوست  میدارد  که  کاش  میان  او  و  میان  چنین  روزی  فاصلهها  می بود  و  هرگز  روز  رستاخیزی  وجود  نمیداشت.  اما  او  اینک  با  آن  روبرو  است  و گردنش  را گرفته  است  و  بدان  دچار  آمده  است  و  دیگر  وقت  نجات  و  هنگام  فرار  نیست.

بعد  از  آن،  روند  قرآنی  یورش  دیگری  را  بر  دل  بشری  میآغازد،  و  با  تهدید  بر  سر  آن  میتازد،  و  برای  مردمان  تحذیر  خدا  را  از  ذات  یزدان  سبحان  مکرّر میدارد:

(وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ )

خداوند  شما  را  از  (نافرمانیی)  خودش  برحذر  میدارد...  در  چنین  تحذیر  و  دور  باشی  خداوند  رحمت  خویش  را  برای  مردمان  ذکر  مینماید  و  بدیشان گوشزد  میکند که  تا  فرصت  باقی  است  و  زمان  نگذشته  است  از  رحمت  خدا  بهره  برگیرند  و  آن  را  از  دست  ندهند:

(وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (٣٠)

خداونـد  نسبت  به  بندگان  بس  مهربان  است  (و  با  نافرمانی  از  او،  رحمت  را  به  زحمت  و  نعمت  را  به  نقمت  تبدیل  نکنید...

از  جملۀ  رأفت  و  مهربانی  خدا  این  تحذیر  و  این  تذکّر  است،  و  این  دور  باش  و  بیدار  باش  دلیل  بر  این  است که  خداوند  برای  بندگان  خیر  و  رحمت  میخواهد.

این  یورش  ستبر  و  انبوه  و  این  تاخت  تازنده  و گوناگون،  با  این  همه  اشارات  و  الهامات  و  روشهای گوناگون،  نمایانگر  واقعیّتی  است که  در  زندگی  جامعۀ  اسلامی  آن  روزی  بوده  است،  و  چه  خطر  بزرگ  بر اثر  شکلگیری  روابط  میان  افراد  اردوگاه  مسلمانان  و  خویشاوندان  و  دوستان  و کارکنانشان  در  مکّه  با  مشرکان  و  در  مدینه  با  یهودیان  بود،  متوجّه  اسلام  میگردید.  چنین  روابطی  به سبب  انگیزههای  خـویش  و  قرابت  یا  بازرگانی  و  تجارت  پدید  میآمد...  در  صورتی که  اسلام  میخواهد  پایۀ  جامعۀ  نوپای  اسلامی  را  تنها  بر  اساس  عقیده  و  بر  اساس  برنامه  ناشی  از  این  عقیده  بنیانگذاری  کند...  و  این کاری  است که  اسلام  در  آن  مطلقاً  اجازه  نمیدهد  نرمش  و  لرزش  و  سستی  و گرایشی  بدان  راه  یابد.

 همچنین  این  قسمت  اشاره  دارد  به  اینکه  دل  بشری  در  هر  زمانی  به  تلاش  دائم  و  مستمرّ نیازمند  است  تا  بتوان  از  این  غلها  و  بندها  رهائی  جست  و  از  این  قیدها  و  زنجیرها  رست،  و آزادانه  به  سوی  خدا گریخت  و  برنامۀ  او  را  برگرفت  و  بدان  آویخت  و  راهها  و  شیوههای  دیگر  را  بدور  ریخت.

اسلام  از  این  ممانعت  نمیکند که  شخص  مسلمان  با کسی  رفتار  پسندیده  و  زیبا  داشته  باشد  که  به خاطر  دین  وآئینش  با  او  نمیجنگد،  اگر  چه  چنین کسی  پیرو  دینی  جدا  از  دین  او  باشد...  اما  دوستی  چیز  دیگری  است  و  جدا  از  رفتار  زیبا  و  عمل  بایسته  است.  دوستی  پیوند  و  یاری  مودّت  با  یکدیگر  است.  این کار  یعنی  دوستی  -  در  دلی که  حقیقتاً  به  خدا  ایمان  داشته  باشد  -  جز  مؤمنانی  را  نشاید که  با  او  پیوند  خدائی  دارند  و  با  او  در  زندگی  از  یک  برنامه  فرمان  میگیرند.  و  همگان  با  اطاعت  و  پیروی  و  تسلیم،  داوری  را  به  پیش کتاب  خدا  می‏برند.

*

سرانجام  خاتمۀ  این  درس،  نیرومندانه  و  قاطعانه  فرا  میرسد  و  مسالهای  را که  درصدد  آن  است  با  قاطعیّت  تمام  چارهجوئی  میکند.  مسألهای که  بزرگترین  خطوط  اساسی  و گستردۀ  سوره  را  مینمایاند.  این  خاتمه  میآید  تا  با  واژههای  اندک  و  سخنان کوتاهی،  حقیقت  ایمان  و  حقیقت  دین  را  بیان  دارد،  و میان  ایمان  و کفر  بطور  ناگسستنی  و  بگونۀ  روشن  و بدون  هیچگونه  شبههای  جدائی  بیندازد:

(قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣١)

قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ) (٣٢)

بگو:  اگر  خدا  را  دوست  میدارید  از  من  پیروی  کنید  تا  خدا  شما  را  دوست  بدارد  و  گناهانتان  را  ببخشاید،  و  خداوند  آمرزندۀ  مهربان  است. بگو:  از  خدا  و  از  پیغمبر  اطاعت  و  فرمانبرداری  کنید،  و  اگر  سرپیچی  کنند  (ایشان  به  خدا  و  پیغمبر  ایمان  ندارند  و  کافرند،  و)  خداوند  کافران  را  دوست  نمیدارد...

محبّت  خدا  ادعای  زبانی،  و  عشق  و جدانی  نیست.  بلکه  محبّت  خدا  و  عشق  به  الله  علاوه  از گفتار  برون  و نیّت  درون،  پیروی  از  رسول  خدا  و گام  نهادن  در  خط  سیر  رهنمودها  و  ارشادات  او،  و  تحقّق  راه  و  روش  وی  در  زندگی  است...  ایمان  تنها  واژههائی  نیست که  بر زبان میرود،  و تنها  احساساتی  هم  نیست که  بر  دل  میدود،  و  یا  فقط  شعائر  و  مراسمی  نیست که  انجام  میشود.  بلکه  ایمان  اطاعت  از  خدا  و  رسول،  و  عمل کردن  به  برنامۀ  الهی  است که  پیغمبر  آن  را  با  خود  آورده  است.

مفسّر  بزرگ  ابنکثیر  در  تفسیرش  در  بارۀ  آیۀ  نخستین  میگوید:  ،  این  آیۀ  بزرگوار  شامل  همۀ کسانی  است که  ادّعای  محبّت  خدا  و  عشق  به  الله  را  دارند  و  خود  بر  راه  محمّد  نبوده  و  در  طریقۀ  محمّدی گام  برنمیدارند...  اینان  در  حقیقت  دروغگویند  و  تا  در  همۀ  اقوال  و  اعمال  خود  از  شرع  محمّدی  و  دین  نبوی  پیروی  نکنند  دروغگو  خواهند  بود،  زیرا که  در  حدیث  صحیح  از  رسول  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم   روایت  شده  است که  فرموده  است:

(مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَیْسَ عَلَیْهِ أمْرُنا فَهُوَ رَدٌّ . . .)

هر  که  کاری  را  (به عنوان  یک  امر  دینی)  بکند  که  دستور  ما  بر  آن  نباشد،  مردود  و  ناپذیرفتنی  است...

ابنکثیر  در  بارۀ  آیۀ  دوم  می‏گوید  (قُلْ :أطیعُوا اللهَ وَالْرّسُوَل . فَإنْ تَوَلّوْا...)  بگو :  از  خدا  و  پیغمبر اطاعت  و  فرمانبرداری  کنید.  پس  اگر  سرییچی  کردند...  یعنی  اگر  با  دستور  پیغمبر  مخالفت  کردند.  (فَإنّ اللهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ)خداوند  کافران  را  دوست  نمیدارد...  این  کار  دلالت  دارد  بر  اینکه  مخالفت  در  راه  و  روش  با  پیغمبر  کفر  بشمار  است،  و  خدا  کسی  را که  بدین  صفت  موصوف  باشد  دوست  نمیدارد.  هرچند  هم  چنین  شخصی  ادعای  ایمان  را  داشته  باشد  و گمان  برد  که  او  دوستدار  خدا  و  شیفتۀ  الله  است)...

دانشمند  فرزانه  ابو  عبدالله  محمّد  ابن  قیّم  جوزیّه  در  کتابش  (زاد الْمعادِ فی هُدى خَیْر الْعِباد) میگوید:

(  هرکس  تأمل  در  سِیَر  و  اخبار  درست کند  و  به گواهی  بسیاری  از  اهل کتاب  و  مشرکان  در  بارۀ  رسالت  پیغمبر  صلی  الله  علیه  و  سلم  -  و  صداقت  او  در کار  نبوّت  بنگرد  برایش  معلوم  میشود  که  این  گواهی  آنان،  ایشان  را  به  دائرۀ  اسلام  داخل  نمیکند...  و  خواهد[12]

دانست که  اسلام  بالاتر  و  فراتر  از  این  است  و  تنها  در  شناخت  آن  خلاصه  نمیشود.  همچنین  اسلام  تنها  شناخت  آن  و  اقرار  بدان  نیست.  بلکه  اسلام  عبارت  است  از  شناخت  و  اقرار  و  انقیاد  و  التزام  اطاعت  از  پیغمبر  و پیروی  از  دین  او  در  ظاهر  و  در  باطن).

این  دین  دارای  حقیقت  مشخّص  و  مستقلّی  است  و  جز  با  بودن  آن  حقیقت،  چنین  آئینی  تحقّق  نمیپذیرد...  آن  حقیقت  هم  عبارت  است  از  اطاعت  از  شریعت  خدا،  و  پیروی  از  رسول  خدا،  و  داوری  بردن  به  سوی کتاب  خدا...  این  حقیقت  هم  از  عقیدۀ  توحیدی  سرچشمه  میگیرد که  در  اسلام  است.  توحید  الوهیّتی که  تنها  حقّ  او  است که  مردمان  را  بنده  خویش کند،  و  ایشان  را به  اطاعت  از  فرمان  خود  بخواند،  و  شرع  خویشتن  را  در  میانشان  به  اجراء  در  آورد،  و  ارزشها  و  معیارهائی  برایشان  وضع  میکند که  داوری  خود  را  به  پیش  آنها  میبرند  و  سر  بر  خط  فرمان  آنها  مینهند.  آنگاه  است که  توحید  قیمومت  و  تولیتی  حاصل  میآید که  حاکمیّت  در  تدبیر  و  تصرّف  سراسر گیتی  از  آن  خدا  است.  انسانها  هم  جز  قطعههائی  از  این  جهان  بزرگ  نیستند.

این  درس  نخست،  از  سورۀ  آل  عمران،  چنین  حقیقتی  را  بیان  میدارد -  همانگونه که  دیدیم  -  بگونۀ  روشن  و  کامل  و  شاملی که  هرکس که  میخواهد  مسلمان  باشد  از  رویاروئی  با  آن  و  تسلیم  در  برابر  آن گزیری  و گریزی  ندارد.  گمان  در  پیشگاه  خدا  دین  حقیقی  اسلام  است  ...  این  - تنها  این -  اسلامی  است که  خداوند  پذیرفته  و  ارسال  داشته  است  نه  اینکه  اسلام  عبارت  باشد  از  آن  چیزی که  افتراها  و  خیالپردازیها  به  تصویر  میکشد. 


 


[1] سال  هیئتهای  اعزامی

[2] استاد  محمد  عزّت  دروزه  در کتاب  ارزشمند  خود  بنام  (سـیرةالرسول،  صورة  مقتبسة  من  القرآن  الکریم)  بیان  میدارد که  :  (از  روایات  برمیآید که  این  هیئت  اعزامی  در  چهارۀ  نخستین  هجرت  به  مدینه  آمـده  است).  من  نمیدانم او  در  تعیین  این  تاریخ به کدام  روایتها  استناد  جسته  است.  چه  همۀ  روایتهائی که  بدان  مراجعه  نمودهام  سال  نهم  را  مینمایانند  یا  اینکه  جز  داستان  هیئت  اعزامی  نجران  همراه  با  سایر  هیئتهای  اعزامی  رابیان  نمیدارند  (و  معلوم  است که  عام  الوُفُود  هم  سال  نهم  است.

ناگفته  نماند که  ابنکثیر  در  تفسیرش  احتمال  داده  است که  آمدن  هیئت  اعزامی  نجران  شاید  پیش از  حدیبیه  بوده  باشد،  ولی  در  این  استناد  نگفته  است که  مستمسک او برای  چنین  احتمالی  چه  چیز  بوده  است،و  در  این کار  روایتی  را  از  سلف  معیّن  نکرده است که  شاید  مورد  استناد  او  در  این  احتمال  بوده  باشد.

به  هر  حال،  احتمال  نزول  این  آیات  در  بارۀ  هیئت  اعزامی  نجران،  بستگی  به  این  دارد که  چنین  هیئتی  پیش  از  حدیبیه  آمده  باشد.  اگر  آمدن  آنان  بدین  هنگام  صحیح  باشد،نزول  چنین  آیاتی  نیز  در این  باره  صحیح  خواهد بود.  امّا اگر  روایتهای  زیادی  را  استناد قرار دهیم که  دربارۀ  تعیین وقت  آمدن  هیئت اعزامی  نجران نقل  شده و  زمان آن  را  عامالوفود  در  سال  نهم  میدانند،  ما  مجبور  خواهیم  شد که  میان  چنین  روایاتی و  مناسبتی که  این  روایات  بیان  میدارند  و  میگویند که  این  آیهها  دربـارۀ  آن  نـازل  شدهاند،  جدائی  بیندازیم. مؤلف   

[3] مراجعه  شود  به  تفسیر(الف،لام،  میم)  در اول  سورۀ  بقره.

[4] ترجمۀ  حاشیۀ  عربی  را عیناً  از کتاب  مقدّس به  زبان  فارسی  چاپ  ١٩٧٨  صفحۀ  ٨  آیههای  ١  تا  ٥  نقل  مینمائیم:(و واقع  شد که  چون  آدمیان  شروع کردند  به  زیاد  شدن  بر روی  زمین  و  دختران  برای  ایشان  متولّد  گردیدند.  پسران  خدا  دختران  آدمیان  را  دیدند که  نیکو  منظرند  و  از  هر کدام  که  خواستند  زنان  برای  خویشتن  میگرفتند. و  خداوند گفت  روح  من  در  انسان  دائماً  داوری  نخواهد کرد  زیرا که  او  نیز  بشر  است  لیکن  ایّام  وی  صدوبیست  سال  خواهد  بود. و  در آن  ایّام  مردان  تنومند  در  زمین  بودند  و  بعد  از  هنگامی  که  پسران  خدا به  دختران  آدمیان  در  آمدند و  آنها  برای  ایشان  اولاد  زائیدند  ایشان  جبّارانی  بودند که  در  زمان  سلف  مردان  نامور  شدند).

[5] مائده:  73

[6] مائده:  ١٧

[7] ٤-به  آیۀ  ١١٦  سورۀ  مائده، و  آیۀ  ٥١  سورۀ  نحل  مراجعه  شود.

[8] به  آیۀ  ٣١  سورۀ  توبه  مراجعه  شود.

[9] دعوت  به  اسلام.  آرنولد،  ترجمۀ  حسن  ابراهیم  و  همکارانش،  صفحۀ  ٥٢  و  ٥٣

[10] مرجع  سابق،  صفحۀ  ٦٧

[11] بکار  بردن  (دست)  و  (چشـم)  و  (گوش)  و  (انگشت)  ...  بـرای  خدا  جنبۀ  مجازی  دارد.  ذکر  انگشت  در  اینجا کنایه  از  اندام  قدرت  است که  دست  است و  انگشت  جزئی  ازآن  است.  (مترجم)

[12] امروزه  هم  خاورشناسان  و  اسلامشناسانیکه  به  حقّانیّت  اسلام  مقرّند  یا کسانی که  تنها  در  سخـن  اسلام  را  میپذیرند،  مشمول  مطالب  مذکور  میباشند.  (مترجم)

 

رهنمودهای سوره‌ی آل عمران

 

رهنمودهای سوره‌ی آل عمران

 

سوره  آل  عمران 

مدنی  و  ٢٠٠  آیه  است ‌و  بعد از  انفال   نازل  شده  است

بسم  الله  الرحمن  الرحیم

این  قرآن ‌کتاب  این  دعوت  است‌.  قرآن‌ جان‌،  انگیزه‌،  مایۀ  بقاء‌،  هستی‌،  نگهبان  نگهدار،  سخن‌،  مـترجم‌،  دستور،  برنامه،  و  بالأخره  مرجع  این  دعـوت  است  ...  مرجعی  است  که  این  دعوت‌کنندگان‌،  ابزارهای  کار  و  برنامه‌های  حرکت  و  توشۀ  راه  را  از  آن  برمیگیرند.

باید  بدانیـم‌ که  میان  ما  و  میان  قرآن‌ گودال  ژرفی  خواهد  بود،  مادام ‌که  در  آئینۀ  ذهن  و  فکر  خود  نگنجانیم‌ که  قبلاً  ملّت  زنده‌ای که  وجود  حقیقی  داشته  با  این  قرآن  ندا  در  داده  شده  است  و  همچنین  به  وسیلۀ  آن  رخدادهای  واقعی  در  زندگانی  این  ملّت  به  وقوع  پیوسته  است‌،  و  بدان  زندگی  حقیقی  انسانی  در  این  زمین  رهبری ‌گشته  است‌،  و  با  آن  نبرد  سختی  در  اندرون  نـفس  بشری  درگرفته  و  پیکار  جانانه‌ای  در  قطعه‌ای  از  زمین  به  گردش  و  چرخش  افتاده  است‌.  نبرد  و  پیکار  عظیمی که  پر  از  دگرگونیها  و  تأثیرپذیریها  و  پـاسخگو‌ئیها  بوده  است‌.

همچنین  مانع  ستبر  و  محکمی  میان  دلهـایمان  و  میان  قرآن  خواهد  بود،  مادام‌ که  ما  قرآن  را  بدانگونه  بخوانیم  یا  بشنویم ‌که‌ گوئی  قرآن  آوازها  و  زمزمه‌های  مذهبی  سرگیجه‌آوری  بیش  نیست  و  تنها  و  تنها  ارزش  خواندن  یا  شنیدن  را  دارد  و  اصلاً  پیوندی  با  واقعیّات  زندگی  بشری  نداشته  و  میان  آن  و  میان‌ کارهائی ‌که  روزانه  متوجّه  این  آفریدۀ  انسان  نام  و  این  ملّت  مسـلمان  نام  میگردد،  رابطه‌ای  وجود  ندارد.  در  صورتی  که  بدانگاه  که  آیات  قرآن  نازل  شد،  با  نفسها  و  وقائع  و  رخدادهای  زنده‌ای ‌که  دارای  وجود  واقعی  زنده‌ای  بودند  روبرو  گردید،  و  عملاً هم  نفسها  و وقائع  و  رخدادها  را  رهنمود  شد،  و  بگونۀ  خویش  دنیائی  ساخته  و  پرداخته‌ کرد که  ویژگیهائی  به  زندگی  (‌انسان‌)  بطور  عام  و  به  زندگی  ملّت  مسلمان  بطور  خاص  بخشید.

یکی  از  معجزات  برجستۀ  قرآن  در  این  است ‌که  قرآن  بیامد و با واقعیّت  معیّنی ‌در زندگی  ملّت  معینّی  و آن  هم  در  دورۀ  معیّنی  از  ادوار  تاریخ  روبرو گردید،  و  چنین  ملّتی  را  به  مبارزه  بزرگی ‌کشاند که  نه  تنها  چهرۀ  تاریخ  آن  ملّت  را  تغییر داد،  بلکه  به  همراه  آن  چهرۀ  تاریخ  همۀ  بشریّت  را  دگرگون ‌کرد.  ولی  قـرآن‌، ‌گذشته  از  آن‌،  همیشه  در صحنه  است  و پیوسته  با  ملّتها  روبرو  است‌،  و  قدرت  و  توان  آن  را  دارد که  هم  اینک  به  زندگی ‌کنونی  جهت  دهد  و  آن  را  در  راستای  بهزیستی  و  خوشبختی  رهنمود کند،  آنگو‌نه ‌که ‌گوئی  همین  لحظه  دارد  نازل  می‌شود  تا  با گروه  مسلمانان  روبرو  شود  و  ایشان  را  در  کار  و  بار  روزمرۀ  زندگیشان  راهنمائی ‌کند  و  در  پیکار  سخت  و  همسکی  آنان  با  جاهلیّت  پیرامون  و  بیرونشان،  و  با  ستیز  بی‌امان  آنان  با  دشمنان  داخل  نفس  و  مستقرّ  در  دنیای  دل  و  درونشان  شرکت  جوید،  و  همان  پویندگی  و  سرزندگی  و  ماهیّتی  را  از  خود  نشان  دهد که  آن  روز  در  آن  رقعه  از  زمین  داشت  و  نمایاند.

برای  اینکه  ما  به  نـیروی  تلاشگر  قـرآن  و  حقیقت  پـویندگی  و  سرزندگی ‌نهفته  در آن  پی  بریم  و از  رهنمودهای  اندوخته  در  آن  برای  گروه  مسلمانان  در  هر  نسلی  که  باشند  استفاده ‌کنیم‌،  لازم  است  در  آئینۀ  ذهن  خود،  هستی  و کیان  گروه  مسلمانانی  را  مجسّم ‌کنیم ‌که  نخستین  بار  مخاطب  این  قرآن  قرار گرفته‌اند...  هستی  و  کیانی ‌که ‌گوئی  هم  اینک  در  واقع  حیات  در  جنبش  و  تکاپو  است‌،  و  با  رخدادهائی  روبرو  می‌گردد که  در  مدینه  و  در  همۀ  سرزمینهای  جزیرة‌العرب  عربستان  می‌گذرد.  هم  اینک ‌گوئی  با  دشمنان  خود  در  رزم  و  با  دوستان  خویش  در  بزم‌ کار  و  بار  روزگـار  است‌.  و  با هواها  و  هوسها  در  جنگ  و  پـیکار  است‌.  قرآن  در  آن  روزگار  نازل  می‌شد  تا  با  همۀ  اینها  رویاروی  شود  و  گامهای  خویش  را  در  میدان  بزرگ  و گستردۀ ‌کارزار  استوار کند،  و  با  نفسی که  در  درون  دارد  بستیزد  و  با  دشمنانی که  در  بیرون  دارد  و  در  مدینه  و  مکّه  و  اطراف  آن  دو،  و  همچنین  در  فراسوی  آنجاها  به ‌کمین  نشسته  و  در  پی  فرصت  می‏باشند،  به  جـنگ  و  نبرد  جانانه‌ای  پردازد...  آری‌...  لازم  است  با  آن‌ گروه  نخستین  بسر  بریم  و  آنان  را  در  حقیقت  بشریّت  خویش  و  در  زندگانی  واقعی  خود  و  در  مشکلات  انسـانیشان‌،  پیش  چشم  داریم‌.  بیندیشیم ‌که  چگونه  این  قرآن  در کارهای  روزانه  و  در  اهداف  کلّی ‌که  داشته‌اند  بطور  یکسان  آنان  را  مستقیماً  رهبری ‌کرده  است‌.  ببینیم‌ که  چگونه  قرآن  دست  ایشان  را گرفته  و گام  به ‌گام  و  پا  به  پا  آنان  را  راه  می‌برد. گاهی  سکـندری  می‌خورند  و گاهی  به  پا  می‌خیزند،  از  راه  منحرف  می‌شوند  و  باز  به  راستای  راه  برمی‌گردند.  خسته  و  درمانده  می شوند  و  دوباره  نـیرو  می‌گیرند  و  مقاومت  می‌ورزند.  ناراحت  می‌شوند  و  رنجها  را  تحمّل  می‌کنند  پلّه‌های  ترقّی  و  تعالی  را آهسته  و  آرام  با  رنج  و  زحمت  می‌پیمایند،  و  با  شکیبائی  و  مجاهدت  بالاتر  و  بالاتر  می‌روند.  در  آنان  همۀ  ویژگی‌های  انسان  و  همۀ  ضعفهای  انسان  و  همۀ  نیروها  و  توانهای  انسان  جلوه‌گر  و  هویدا  می‌گردد.

بر این  اساس  است ‌که  می‌فهمیم  ما  نیز  همانگونه  مـورد  خطاب  قرآنیم ‌که ‌گروه  نخستین‌،  و  اینکه  بشریّتی  را که  در  هستی  خود  می‏بینیم  و  می‌شناسیم  و  همۀ  ویژگیهای  آن  را  احساس  می‌کنیم‌،  می‌تواند  پاسخگوی  قرآن  باشد  و  در  شاهراه  زندگی  از  پیشوائی  آن  سود  جوید  و  بهره‌ور  گردد.

ما  با  این  دید  قرآن  را  زنده  خواهیم  یافت  و  می‌بینیم‌ که  در  زندگی گروه  مسلمانان  نخستین‌ کارگر  بوده  و  می‌تواند  در  زندگی  ما  هـم  دوباره ‌کارگر  باشد.  و  احساس  خواهیم‌ کرد که  قرآن‌،  هم  امروز  و  هم  فردا  با  ما  خواهد  بود،  و  قرآن  تنها  آوازها  و  نغمه‌های  مذهبی  سرگیجه‌آور  و  دور  از  واقعیّت  زندگی  مشخّص  ما  نیست‌،  و  همچنین  قرآن  تاریخی  نیست ‌که‌ گذشته  باشند  و  به  پایان  آمده  باشد  و کارآئی  و کنش  آن  با  زندگی  بشری  پوچ  و  نابود  و بی‌اثر  شده  باشد.

بیگمان  قرآن  حقیقتی  است ‌که  تا  جهان  هست  آن  هم  خواهد  بود.  جهان ‌کتاب  دیدنی  خدا  است‌،  و  قرآن ‌کتاب  خواندنی  او  است‌،  هر دوی  آنها  دلیل  و گواه  بر  وجود  صاحب  نوآور  و  هستی  بخش  بود  بوده  و  هر  دوی  آنها  موجودی  هستند که  آفریده  شده‌اند  تا  مؤثّر  و کارگر  باشند...  جهان  با  قوانینی ‌که  دارد  پیوسته  در  چرخش  و  گردش  است  و  نقشی  را که  آفریدگارش  در  دائرۀ  هستی  بدو  واگذار  فرموده  است  اجراء  می‌نماید.  خورشید  پیوسته  در  فلک  خود  در  حرکت  است  و  نقش  خویش  را  اداء  می‌کند.  ماه  و  زمین‌،  و  سائر  ستارگان  درکارند  و  طول  زمان  آنها  را  از  ادای  وظیفه  باز  نـمی‌دارد  و  از  تازگی  این  نقش  در  دائرۀ  هستی  نمی‌کاهد...  قرآن  نیز  نقش  خود  را  نسبت  به  بشریّت  اداء  نموده  و  هنوز  هـم  همان  است‌ که  بود  و  نقش  خویش  را  در  این  باره  ایفاء  می‌نماید.  چه  انسان  هم  همان  انسان  است  و  نیازمند  بدان  است‌.  انسان  در  جوهره  و  در  اصل  فطرتش  همان  است‌ که  بود.  این  قرآن  خطاب  یزدان  برای  این انسـان  است‌،  و  انسان  فعلی  جزو  همان  انسانهائی  است‌ که  پیشتر  بودند  و  مخاطبان  خدا  بدان  بودند.  خطابی  است  که  تغییر  نمی‌کند،  زیرا  انسان  خودش  هم  به  مـوجود  دیگری  تبدیل  نشده  است‌،  هرچند  هم  شرائط  و  ظروف  آمیزه‌ها  و  انگیزه‌های  پیرامونش  دگرگون  شده‌،  و  او  از  آنها،  و  آنها  از  او  متأثّر گشته  بـاشند...[1] 

قرآن  اصل  فطرت  انسان  و  اصل  حقیقت  انسان  را  مخاطب  قرار  می‌دهد،  و  سرشت  و ماهیّت  او  هم  تغییر  نمی‌کند  و  به  چیز  دیگری  تبدیل  نمی‌شود...  قرآن  می‌تواند  زندگی  او  را  هم  امروز  و  هم  فردا  رهبری  و  هدایت ‌کند  زیرا  برای  این ‌کار  آماده  و  آراسته  شده  است‌.  بدان  علّت ‌که  قرآن  آخرین  خطاب  خدا  است‌،  و  بدان  سبب ‌که  سرشت  آن  همچون  سرشت  این  جهان  است  و  استوار  و  پویا  بوده  و  تغییر  و  تبدیل  نمی‌شناسد.

وقتی  خنده‌دار  و  مسخره  خواهد  بود  که  کسی  مثلاً  نسبت  به  خورشید  بگوید:  این  ستارۀ ‌کهنۀ  (‌مرتجعانه‌ای‌)  است  و  لازم  است  ستارۀ  نو  (‌متمدّنانه‌ای‌)  جایگزین  آن  بشود،  یا  این  (‌انسان‌)  آفریدۀ ‌کهنۀ (‌مرتجعانه‌ای‌)  است  و  باید  موجود  (‌متمّدنانه‌)  دیگری  برای  آبادانی  این  زمین  جای  او  بنشیند!‌..  وقتی که‌ گفتن  هم  این  و  هـم  آن‌،  خنده‌دار  و  مسخره  است‌،‌ گفتن  چنین ‌گفتاری  در  بارۀ  قرآن‌،  آخرین  خطاب  خدا  با  انسان‌،  بسی  خنده‌دارتر  و  مسخره‌آمیزتر  خواهد  بود.

*

این  سوره  بخش  زنده‌ای  از  زنده ای ‌گروه  مسلمانان  در  مدینه  را  مجسّم  می‌گرداند که  مربوط  به  بعد  از  (‌جنگ  بدر)  به  سال  دوم  هجری‌،  و  بعد  از  (‌جنگ  اُ‌حُد)  به ‌سال  سوم  هجری  می‌شود.  هم‌ چنین  این  بخش  شامل  ظروف  و  شرائطی  می‌گردد که  در  خلال  ایـن  مـدّت  از  زمان‌،  زندگی  را  در بر  می‌گرفته  است‌.  و  نیز  شامل  پـویش  و  کنشی  می‌باشد که  قرآن  در کنار  رخدادها  در  این  زندگی  داشته  و  تأثیراتی  که  در  نواحی ‌گوناگون  حیات  پدیدار  کرده  است‌.

نصوص  قرآنی  از  آن  پویائی  و  نیرونی  برخوردارند که  می‌توانند  چهرۀ  آن  روزگار  را  و  چهرۀ  حیاتی  را که  گروه  مسلمانان  در  آن  میزیسته‌اند،  و  چهرۀ  برخوردها  و  درگیریها  و  آمیزه‌ها  و  انگیزه‌هائی  را که  چنین  حیاتی  را  در بر  می‌گرفته‌اند،  همراه  با  آن  رازها  و  رمزهای  نهان  در  ضمیر  و  وجدان‌،  و  آن  خاطره‌هائی که  بر  دلهـا  می‌گذشته‌اند،  و  آن  احساساتی ‌که  در  پهن  دشت  سینه  ها  گلاویز  همدیگر  می‌شده  و  بهم  می‌آمیخته‌انـد،  همه  و  همه  را  در  ذهن  حاضر  آرد  و  پیش  چشم  نگاه  دارد.  تـا  بدانجا که  خوا‌نندۀ  آن  نصوص‌ گوئی  در  آن  حوادث  بسر  می‏برد  و  با  ملّتی  زندگی  می‌کند که  که  چنان  رخدادهائی  فرو  رفته  و  با  آنها کلنجار  می‌رود.  اگر  انسان  چشمانش  را  بر هم  نهد  حه  بسا  پیکرهای ‌گروه  مسلمانان  برایش  نمودار  شوند -  همانگونه  که  برای  خـود  من  نمودار  شده‌اند  -  و  ببیند که  می روند  و  میآیند  و  نشانه‌های  ظاهری  بر  چهره‌ها،  و  احساسات  مستقرّ  در  دلها  دارند،  و  دشمنانشان  آنان  را  می‌پایند  و کینه‌ها  و  نیرنگها  از  ایشان  به  دل  می‌گیرند  و  مـیانشان  تـهمتها  و  شبهه‌ها  می‌پراکنند،  و  در کمین  آنان  بوده  و  چشم  به  انتظار  بلاهائی  هستند که  بدیشان  برسد  و  تباهشان  سازد.  و  مردمان  را  علیه  آنان ‌گرد  آورده  و  به  میدان  نبردشان  کشانده  و  با  تمام  قدرت  بر  آنان  می‌تازند.  ولی  در  برابرشان  تاب  مقاومت  نداشته  و  در  (‌اُ‌حد)  راه ‌گریز  در  پیش  می‌گیرند.  سپس  دوباره  تاخت  میآورند  و  آنان  را  شکست  می‌دهند  ...  بدین  منوال  هر نوع  حرکتی که  در  کارزار  می‌گذرد  و  هر  نوع  انفعال  باطنی  و  نشانۀ  ظاهری  که  به  همراه  چنان  حرکاتی  پدیدار  می‌شود،  برای  انسان  جلوه‌گر،  و  آشکارا  در  برابر  چشمان  رژه  میرود...  قرآن  را  می‌بینیم‌ که  پائین  میآید  تا  با کید  و  مکر  و  دسیسه  و  نیرنگ  دشمنان  روبرو  شود،  هرگونه  تهمت  و  شـبهه‌ای  را  نقش  بر آب ‌گرداند،  دلها  و گامها  را  ثابت  و  پابرجای  دارد،  جانها  و  اندیشه‌ها  را  رهنمود  نماید،  دنبالۀ  واقعه  را  گیرد  و  عبرت  آن  را  آشکار  سازد،  جهان  بینی  را  بنیاد  نهد  و  تاریکی  را  از  آن  بزداید، ‌گروه  مؤمنان  را  از  دشمن  ستمکار  و  از  نیرنگ  بدکردار  برحذر  دارد،  و گام  به ‌گام  ایشان  را  در  میان  خارها  و  دامها  و  تورها  همچون  پیشوائی  آگاه  از  فطرت  و  آشنای ‌به  آنچه  سینه‌ها  در  خود  نهان  می‌دارند  رهبری  و  راهنمائی ‌گرداند.

بعد  از  همۀ  اینها،  آنچه ‌که  می‌ماند  رهنمودها  و  اندرزهائی  است ‌که  سوره  در گرفته  است‌.  رهنمودها  و  اندرزهائی ‌که  از  قید  زمان  و  مکان  رها  و  از  بند  شرائط  و  آمیزه‌ها  آزادند،  و  با  نفس  بشری  و  با گروه  مسلمانان  -‌ هم  امروز  و  هم  فـردا  - و  با  همۀ  بشریّت  روبرو  می گر‌دند  و گوئی  این  رهنمودها  همین  الآن  برای  بشریّت  نازل  می‌گردد،  و  در  بارۀ  امور کنونی  آنان  با  ایشان  سخن  میراند،  و  راجع  به  واقعیّت  موجودشان با ایشان  رویاروی  می‌شود.  ابن  بدان  علّت  است ‌که  این  رهنمودها  و  اندرزها،  شامل ‌کارها  و  رخدادها  و  احساسهای  درونی  و  حالتهای  نفسانی  است‌،  و گوئی  در  سیاق  سورۀ  مورد  نظر  بوده  است‌...  بلکه  بطور  حتم  در  تقدیر  خداوند  دانا  و  آگاه  از  نفسها  و  چیزها  و کـارها،  منظور  بوده  و  در  نظر گرفته  شده  است‌.

بنابراین،  روشن  می‌گردد که  این  قرآن‌،  قرآن  این  دعوت  در  هر  مکان  و  در  هر  زمانی  است‌،  قانون  این  ملّت  در  هر  نسل  و  از  هر  نژادی  است‌،  پیش  قراول  راه  و  راهنمای  طریق  در  طول  قرون  و  اعصار  است‌...  زیرا  قرآن  آخرین  خطاب  خدا  با  این  انسان  در  همۀ  ازمنه  و  ادوار  است‌.  در  این  مدّت  از  زمان ‌گروه  مسلمانان  تا  اندازه‌ای  در  جایگاه  جدید  زندگی  خود  در  مدینة‌الرسول  صلّی الله علیه وآله وسلّم  استقرار  یافته  بودند،  و  به  دنبال  مقصد  و  هدفی که  داشتند گامی  به  جلو  برداشتند،  مقصد  و  هدفی که  ما  آن  را  در  این ‌کتاب  (‌فی  ظلال  القرآن‌)  در  سرآغاز  سخن  از  (‌سورۀ  بقره‌)  بیان ‌کردیم‌.

جنگ  بدر  بزرگ  بوقوع  پـیوست‌.  خـداونـد  در  آن  پیروزی  را  نصیب  مسلمانان‌ کرد  و  ایشان  را  بر  قریشیها  چیره  فرمود.  این  پیروزی  پاداشش  شرائط  و ظروفی که  در  آن  رخ  داده  بود  و  آمیزه‌هائی ‌که  آ‌ن  را  فراگرفته  بود،  بوی  معجزۀ  خارق‌العاده‌ای  میداد...  بدین  سبب  مردی  همچون  عبدالله  پسر  اُ‌بَیّ  پسـر  سَلُول ‌کـه  از  بزرگان  خزرج  بود  ناچار گردید از  عظمت  خود  پائین  بیاید  و  از  دشمنانگی  و  بدسگالی  خـویش  در  بارۀ  این  آئین  و  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم   آن  بکاهد  و  جلو کینه‌توزی  و  حسودی  خود  را  نسبت  به  پیامبر گرامی  بگیرد  و  به  عنوان  منافقی  به  گروه  مسلمانان  بپیوندد،  و  همو  بگوید:  (‌این  کـاری  است‌ که  روی  نموده  است  )‌...  یعنی  برای  آن  راهی  پیدا  شده  است  و  در  چنین  راهی گام  برمی‏دارد  و  هیچ  مانعی  نمیتواند  جلو  آن  را  بگیرد.

بدین  لحاظ  تخم  نفاق  در  مدینه  پیدا  شد  -  یا  بالا گرفت  و  جوجه  داد؛  چه  پیش  از  جنگ  بدر  در  آنـجا کسانی  بودند که  مجبور  شده  بودند که  با  اهل  و  خانوادۀ  خود که  مسلمان  شده  بودند  نفاق  و  دوروئی  ورزند  - ‌گروهی  از  مردان  و  صاحبان  مرتبه  و  مـقام  در  میانشان‌،  مجبور  شدند که  ظاهراً  اسلام  را بپذیرند  و  به  جامعۀ  اسلامی  بپیوندند،  ولی  در  نفس  خود کینه‌توزی  و  دشمنانگی  با  اسلام  و  مسلمانان  را  جای  دهند  و  منتظر  باشند  تا  کی  شود که  بلاها  و  مصیبتهائی  به  مسلمانان  رسد.  همچنین  منتظر  بودند  تا  از کدام  درزها  و  سوراخها  اختلاف  میان  مسلمانان  بیفتد  و  شکافها  به  صف  آنان  رخنه ‌کند،  پیوسته  چشم  به  راه  حوادثی  بـودند که  روی  دهـد  و  نیروی  مسلمانان  را  از  هم  پـاشد  و  صـف  اسـلامی  را  پراکنده  کند  تا  چیزهائی که  در  دل  دارند  و کینه‌هائی  که  در سینه‌ها  نهان  است  بیرون  دهند،  یا  اگر  بشود  فرصت  را  غنیمت  شمرده  و  ضربۀ  درهم  شکننده‌ای  بر  پیکرشان  وارد  آورند  و  ایشان  را  تارومار گردا‌نند.

چنین  منافقانی‌،  هم‌پیمانانی  را  در  مـیان  یهودیان  پـیدا  کرده  بودند که  سرشت  ایشان  را  داشتند  و کسانی  بودند  که ‌کینه  از  اسلام  و  مسلمانان  و  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم   به  دل  گرفته  بودند،‌ کینه‌ای  همسان ‌کینۀ  منافقان  و  بلکه‌ کینه‌ای  به  مراتب  شدیدتر  و  بدتر،  چه  اسلام  سخت  مقام  آنان  را  در میان  (‌امّیها)  ی  عرب  و  در  مدینه  بخطر  انداخت‌،  و  شکافی  را که  یهودیان  از  راه  آن  میتوانستند  نفوذ کنند  و  اَوْس  وخَزْرَج  را به  بازی ‌گیرند  بر رویشان  بست،  بعد  از  آنکه  افراد  آن  دو  طائفه  به  نعمت  ایمان  دسترسی  یافتند  و  با  لطف  پروردگار  برادران  یکدیگر  شدند  و  در  سایۀ  اسلام  صف  واحد  محکمی گشتند.

یهودیان  به ‌دنبال  پیروزی  مسلمانان  در  بدر  آتش ‌گرفتند  و  از  غصّه  آب  در  دهانشان  خشکید  و  جوشش  آتش ‌کینۀ  ایشان  نسبت  به ‌گروه  اسلامی  بالا گرفت‌،  با  تمام  قدرت  شروع ‌کردند  به  دسیسه  و  نـیرنگ  و  فتنه‌انگیزی  و  رایزنی‌،  می‌کوشیدند  تا  صف  اسلامی  را از  هم  پاشند  و  به  دلهای  مسلمانان  شک  و  حیرت  اندازند،  و  در  میان  مـؤمنان  شـبهه‌ها  و  تـردیدهائی  در  بارۀ  عقیده  و  باورداشتشان  و  در  بارۀ  ذات  خودشان  بطور  یکسان  نشر  و  پراکنده  نمایند.

در  این  فـاصله  حادثۀ  بنی  قَیْنُقاع  رخ  داد  و  پرده  از  دشمنانگی  فرو  افتاد  و  دشمنی  آشکار  و  نمایان  گردید...  هرچند که  میان  یهودیان  و  میان  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  پیمانهائی  بود که  آنها  را  به‌ هنگام  تشریف  فرمائی  خود  به  مدینه  با  ایشان  بسته  بود.

همچنین  مشرکانی ‌که  از  بدر  فرار کرده  و کشتگانی  از  خود  برجای ‌گذاشته  بودند  و  خونبها  و  قصاص  آنان  را  دریافت  نکرده  بودند،  هزار  حسـاب  برای  پـیروزی  محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  اردوگاه  مدینه  می‌کردند  و  در  بارۀ  خطری که  در  این  صورت  متوجّه  تجارت  و  بازرگانیشان  و  مقام  و  منزلتشان  و  هستی  و  وجودشان  می‌شد  سخنها  می‌گفتند  و  اندیشه‌ها  می‌کردند.  از  اینجا  بود که  خویشتن  را  آماده  دفع  این  خطر  نابودکننده  مینمودند  و  میخواستند  که  قبل  از  آنکه  نشود  در  برابر  آن‌ کاری کرد  و  به  غائله  آن  پایان  داد،  آن  را  نابود  و  تباه  سازند.

هنگامی که  دشمنان  اردوگاه  اسلامی  در  عنفوان  قوّت  و  همچنین  در  عنفوان‌ کینه‌توزی  خود  بودند،  صف  اسلامی  هنوز  در اوائل  نشاً‌ت خود  در  مـدینه  بود  و  تازه  پا  می‌گرفت‌. مسلمانان  کـاملاً  ناهماهنگ  بودند.  در  میانشان  گرچه  گز‌یده‌ا‌ی  از  پـیشتازان  مـهاجر  و  انـصار  بود،  ولی  از  سوی  دیگر  در  میانشان  افراد  و  اشخاصی  بودند که  هنوز  پخته  نبودند.  مسلمانان  بطور کلّی  بدان  تجارب  واقعی  و  آزمونهای  عملی  دست  نیافته  بودند که  بتواند  ناهمواریها  را  هموار  و  موانع  را  از  سر راه  بردارد  و  حقیقت  دعوت  و  حقیقت  ظروف  و  شرائط  آمیخته  و  پیوسته  بدان  را  بشناساند  و  بیانگر  حقیقت  روش  عملی  دعوت  و  نمودار  حقیقت  تکالیف  خود  باشد.

منافقان  -  و  در  رأس  آنان  عبدالله  پسر  ابیّ  -  در  جامعه  برو  و  بیا  و  مقام  و  منزلتی  داشتند،  و  هنوز  روابط  خانوادگی  و  پیوندهای  قبیله‌ای ‌گسیخته  نشده  بود.  هنوز  هم  این  احساس‌ که  تنها  عقیدۀ  مسلمانان  خانوادۀ  ایشان  و  قبیله  آنان  است  و  یگانه  خویشاوندی  و  پیوندشان  است  و  با  آن  هیچگونه  خویشی  و  پیوسگی  دیگری  پذیرفتنی  نیست‌،  در  جان  و  دل  مسلمانان ‌کاملاً  رخنه  ننموده  و  پخته  نشده  بود.  بر  این  اساس  بود که  به‌ سبب  وجود  چنین  عناصری که  در  صف  مسلمانان  رخنه  نموده  بودند  و  در  سرنوشت  آنان  مؤثّر  بودند،  صف  اسلامی  دچار گسیختگی  و  پراکندگی  بود.[2] 

 

یهودیان  را  نیز  در  مدینه  برو  و  بیا  و  مقام  و  منزلتی  بود،  و  با  ساکنان  آن  ارتباطات

اقتصادی  و  تعهدات  تجاری  و  غیره  داشتند.  در  این  هنگام  هنوز  هم  د‌شمنی  ایشان  بروز نکرده  و  آشکار  نشده  بود  و  در  جان  و  دل  مسلمانان  هم  این  احساس  پخته  نگشته  بود که  تنها  عقیدۀ  ایشان  عهد  و  پیمان‌،  و  وطن  و  میهن‌،  و  ملاک  مـعامله  و  عقد  قراردادها  است  و  بس‌.  و  اینکه  بدانند که  هیچ  رابطه  و  پیوندی  و  خویشی  و  قرابتی  بقاء  و  اعتبار  ندارد  وقتی  که  با  عقیده  مخالفت  و  آشوب  و  هرج  و  مرج‌گیر  آورده  بودند.  در  آنجا کسانی  هم  در  میان  مسلمانان  پیدا  می‌شدند که  به  سخنانشان ‌گوش  فرا  دهند  و  از  گفته‌هایشان  متأ‌ثّر گردند.  همچنین  کسانی  هم  بودند  که  عملیاتی  راکه  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  برای  دفع  مکر  و کید  و  نیرنگ  آنان  میخواست  در  بارۀ  ایشان  اجراء‌ کند،  از  سر آنان  دفع  نمایند  و  ایشان  را  برهانند.[3]

از  سوی  دیگر  مسلمانان  در  بدر  پیروز  شده  بودند،  آن  هم  چنان  پیروزی کامل  و  چشمگیر  و  خیره‌کننده‌ای که  با  کمترین ‌کوشش  و  بذل  و  بخشش  فرا  چنگشان  افتاده  بود.  شمارۀ  اندکی  از  مسلمانان  بیرون  رفته  بودند که  به  توشه  و  ساز و  برگ  چندانی  مجهّز نبودند و  با  آن  لشکر  انبوه  قریشیان ‌که  با  ساز  و  برگ  و  زاد  و  توشۀ  تمام  مجهّز  بود  رویاروی  شدند.  لیکن ‌کارزار  طولی  نکشید که  پرده  از  آن  پیروزی  همه  جانبه  و  خیره‌کننده  برداشت  و  فتح  و  ظفر  نصیب  مؤمنان‌ گردید.

این  پیروزی  در  نخستین  برخورد  لشکریان  خدا  با  لشکریان  شرک‌،  یکی  از  مقدّرات  خداوند  بود.  امروز  ما  بخشی  از  حکمت  آن  را  درمییابیم‌.  شاید  این  پیروزی  به‌ خاطر  پابرجائی  دعوت  نوپا  و  استقرار  آن  بوده  است‌.  یا  اینکه  مسلمانان  به  محک ‌کارزار  زده  شده‌انـد  تا  موجودیّت  ایشان  عملاً  ثابت  شود،  و  آتش  پیکار  وجود  سره  آنان  را  پدیدار کند،  بدان  خاطر که  بعد  از  آن  بتوانند  به  راه  خود  ادامه  دهند  و  ثابت  قدم  و  استوار  در  نبرد  روزگار  به  پیش  تازند.

و  امّا  مسلمانان  چه  بسا  از  این  پیروزی  چنین  به  دل  جای  داده  باشند که  این  امر  طبیعی  بوده  و  پیوسته  چنین  خواهد  بود  و کار  بگونۀ  دیگری  جز  آن  نخواهد  بود.  بیگمان  پیروزی  همیشه  با  ایشان  بوده  و  در  همۀ  مراحل  راه  شاهد  فتح  و  ظفر  را  در  آغوش  میگیرند.  مگر  نه  این  است‌ که  ایشان  مسلمانند؟  و  مگر  دشمنان  ایشان ‌کافر  نیستند؟  پس  در  این  صورت  هر جا  و  هر گاه  مسلمانان  با  کافران  درگیر  شوند  و  میانشان  آتش  جنگی  شعله  برفروزد  بیگمان  پیروزی  از  آن  ایشان  خواهد  بود  و  نباید  جز  این  باشد!

لیکن  سنّت  خدا  در  پیروزی  و  شکست  بدین  پایه  ساده  و  آسان  نیست‌.  این  سنّت  در  سـاختن  نـفسها،  پیراستن  صفها،  آماده‌ کردن  ساز  و  برگ  و  زاد  و  توشه  پـیکار،  پیروی  از  برنامه  و  روش ‌کار،  فرمانبرداری  نمودن  و  رعایت  نظم  و  نظام‌ کردن‌،  بیداری  در  برابر  خواطر  نفس  و  آگاهی  ا‌ز  حرکات  میدان  و  ...،  مقتضیات  و  شروطی  دارد.  آنچه  خد‌اوند  از  شکست  در  (جنگ  احد)  میخواهد  به  مسلمانان  بیاموزد  این  است‌.  سورۀ  آل  عمران  این  درس  را  بگونۀ  زنده  و  بسیار  مؤثّری  عرضه  میدارد  و  اسباب  و  علل  آن  را  مینمایاند  و کارهائی  را که  از  برخی  از  مسلمانان  سرزده  است  و  سبب  شکست  گشته  است  نشان  می‌دهد.  در  پـرتو  آن  هم  پـندها  و  اندرزهای  سازنده‌ای  برای  نفس  و  صف  مسلمانان  بطور  یکسان  بیان  میدارد.

هنگامی ‌که  جنگ  احد  را  مورد  بررسی  قرار  میدهیم  خواهیم  دید که  تعلیم  این  درس  به  مسلمانان  به  بهای  ترسها  و  زخمها  و  شهیدانی  از  عزیزترین  شهیدان  برایشان  تمام  شده  است‌ که  در  رأس  آنان  حمزه  -  رَضیَ  اللهُ  عَنْهُ  وَ  أرْضاهُ  -  قرار  دارد.  همچنین  تعلیم  این  درس  به  بهای  چیزی  تمام  شد که  برای  مسلمانان  از  همۀ  اینها  سخت‌تر  و  ناخوشایندتر  بود...  ایـنکه  ببینند  پیغمبر  عـزیزشان  پـیشانیش  از  هم  می‌شکافد  و  دندانش  می‌شکند  و  او  بود  که ‌گودالی  می‌افتد  و  حلقه‌های  زره  کلاهخود  به ‌گونه‌اش  صلّی الله علیه وآله وسلّم   فرو  میرود!  کاری که  هیچ  چیزی  در  نفس  مسلمانان  مانند  آن  سنگینی  نمیکرد  و  برایشان  دردآور  نبود!

بر  عرضۀ  (‌جنگ  ا‌حد)  و  حوادث  آن‌،  بخش  بزرگ  در  سورۀ  پیشی  میگیرد که  سراسر  آن  را  رهنمودهای  گو‌ناگونی  فرا  میگیرد،  رهنمودهائی  در  بارۀ  زدود‌ن  جهان  بینی  اسلامی  از  هر  شائبه‏ای.  و  برای  بیان  حقیقت  توحید  بگونۀ  آشکار  و  روشن‌.  و  برای  ردّ شبهه‌هائی ‌که  سرچشمه  میگرفت  از  انحرافات  خود  ایشان  در  معتقدات  و  باورداشتهائی که  داشتند،  و  چه  شبهه‌های  مکّارانه  و  مزوّرانه ‌که  عمداً  در  صف  اسلامی  می‌پراکندند  و  برای  تزلزل  عقیده‌،  و  تزلزل  صف  مؤمنان  بر اثر  تزلزل  عقیده  به  دل  مسلمانان  می‌انداختند.

چند  روایتی  میگوید که  آیات  یک  تا  هشتاد  و  سـه  در  بارةۀ گفتگوی  با گروه  اعزامی  از  سوی  مسیحیان  نجران  یمن  نازل  شده  است‌ که  در  سال  نهم  هجری  به  مـدینه  آمده‌اند.  ما  بعید  میدانیم ‌که  سال  نهم  زمان  نـزول  این  آیه‌ها  باشد.  چه  از  سرشت  آیات  و  جوّ آنها  پیدا  است ‌که  در  نخستین  سالهای  هجرت  نازل  شده‌اند،  بدانگاه‌ که  گروه  مسلمانان  هنوز  تازه  رشد  مییافته‌اند،  و  دسیسه‌ها  و  نیرنگهای  یهودیان  و  دیگران  سخت  در  هستی  و  رفتار  ایشان  اثر  میگذاشته  است‌.

حال  این  روایتها  درست  باشد  و  این  آیه‌ها  در  بارهۀ گروه  اعزامی  نجران  نازل  شده  باشد  یا  خیر  درست  نباشد،  از  موضوعی که  این  آیات  بدان  می‌پردازد  روشن  می‌گردد  که  چنین  آیاتی  با  شبهه‌های  مسیحیان  و  بویژه  آنچه  مربوط  به  عیسی  - ‌علیه  السّلام  -  است ‌رویاروی  میشود،  و  حول  و  حوش  عقیدۀ  توحید  خالص  بدانگونه  که  اسلام  ارمغان  داشته  است  می‌چرخد  و  دور  میزند،  و  به  تصحیح  انحرافها  و  آمیزه‌ها  و  حق  پوشیهائی  می‌پردازد که  به  میان  عقائد  آنان  راه  یافته  است‌.  ایشان  را  به  سوی  حق  یگانه‌ای  فرا  میخواند که  در کتابهای  صحیح  آنان  است‌،‌ کتابهائی  که  قرآن  صداقت  آنها  را  تصدیق  میدارد.

همچنین  این  فصل  متضمّن  اشارات  و  حملاتی  در  بارۀ  یهودیان  است  و  مسلمانان  را  از  دسیسه‌ها  و  نیرنگهای  اهل‌ کتاب  برحذر  میدارد.  میدانیم  در  مدینه  هم  اهل  کتابی ‌که  نمودار  چنین  خطری  باشند  زندگی  نمیکرده‌اند  مگر  یهودیان‌.

به  هرحال  این  فصل‌ که  در  حدود  نصف  سوره  را  در  بر  میگیرد،  گوشه ای  از  گـوشه‌های  جـنگ  ایـدئولوژی  اسلامی  و  ایدئولوژیهای  منحرفی  را  به  تصویر  میکشد  که  در  سرتاسر  جزیرة‌العرب  عربستان  بوده  است‌...  این  جنگ‌،  جنگ  نظریّه  و  دیدگاه  نیست‌،  بلکه‌ گوشه‌ای  از  دیدگاه  کارزار  بزرگ  و  فراگیری  است  که  میان  گروه  مسلمانان  نوخاسته  و  میان  همۀ  دشمنان  ایشان  درگرفته  است‌.  دشمنانی ‌که  در کمین  ایشان  بودند  و به  نابودی  آنان  چشم  دوخته  بودند  و  در  پیرامونشان  همچو‌ن  درّندگانی  چمباتمه  زده  و  آمادۀ  حمله  بدیشان  و  پریدن  بر  سر و کولشان  بودند،  و  در  جنگ  ایشان  از  هر  سلاحی  و  هر  ابزاری  سود  می‌جستند  و  استفاده  می‌کردند.  در  پیشاپیش  چنین  جنگی‌،  جنگ  اضطراب  ایدئولوژی  و  نابودی  عقیده  قرار  دارد.  آش  چنین  جنگی  در  اصل  همیشه  میان  ملّت  اسلامی  و  دشمنانشان  فروزان  بوده  و  تا  این  لحظه  هم  شعله‌ور  و  افروخته  است  ...  دشمنان  مسلمانان  همان ‌کسانیند که  بودند  :  بی‌دینان  خدانشناس‌،  صهیونیزم  جهانی‌،  مسیحیت  جهانی‌!!!

با  مراجعه  به  نصوص  سوره  روشن  خواهد  شد که  ابزارها  و  روشها  هم  همان  ابزارها  و  روشها  است‌،  و  هدفها  نیز  همان  هدفها  است‌.  همچنین  روشن  خواهد  شد که  این  قرآن  همان  قرآن  این  دعوت  است‌،  و  قرآن  هم  امروز  و  هم  فردا  مرجع  این  ملّت  است  همانگونه ‌که  دیروز  به ‌هنگام  نخستین  نشأت  و  خیزش  این  ملّت  همو  قرآن  و  مرجع  ایشان  بود.  و  اینکه  از  پند  این  پنددهنده  و  اشارۀ  این  مرجع  درکارزاری که  امروزه  شعله‌ور  است  روی  نمیگرداند  مگر  خود فروختۀ  دیوانه‌ای  که  در  مـیدان  کارزار  از  سلاح  پیروزی  روی  برمی‌تابد  و  خودش  را  و  ملّت  را  می‌فریبد  تا  به  دشمنان  قدیم  یـا  جدید  ملّت‌،  ابلهانه  یا  بدنهادانه  خدمت  کند!

*

از  لابلای  ستیزه  و  جدال  و  عرضه  نـمودن  و  رهنمود  کردنی که  در  این  مقطع  نخستین  به  میان  آمده  است‌،  موضع  اهل ‌کتاب  منحرف  از کتابشان  نسبت  به  گروه  مسلمانان  و  ایدئولوژی  جدید  اسلام  روشن  میشود که  در  آیاتی  همچون این  نصوص  مجسّم  است  :

(هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ )

او  آن  کسی  است  که  کتاب  (‌قرآن‌)  را  بر تو  نازل  کرد،  برخی  از  آن  آیات  محکماتند  (‌و  معانی  و  مقاصد  مشخّص  و  روشنی  دارند.)  آنها  اصل  و  مرجع  بشمارند.  و  برخی  دیگر  آیات  متشابهند  (‌و  احتمالات  مختلفی  در  آنها  میرود  و  فهم  معانی  و  مقاصدشان  برای  بسیاری  از  مردم  ناآگاه  پوشیده  میماند  و  دشوار  مینماید)‌.  و  اما  کسانی  که  در  دلهـایشان  انحراف  (‌از  حق‌)  است  بـه  متشابهات  (‌می‌چسبند  و  ظاهر  آنها  را  می‏گیرند  وبه‌)  آن  چنگ  میزنند  تا  فتنه‌انگیزی  کنند  و  آشوب  بپا  دارند  و  (‌به  شیوه‌ای  نادرست  و  به  میل  و  آرزوی  خود)  دست  به  تأویل  آنها  زنند...

)ألَمْ تَرَ إلَى الّذینَ أوتُوا نَصیباً مّنْ الْکتابِ یُدْعَوْنَ إلى کِتابِ اللهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ، ثُمّ یَتَوَلّى فَریقٌ مّنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرضُونَ ?). ..

ایا  (‌حال‌)  کسانی  را  مشاهده  ننمودی  که  بهره‌ای  از  کتاب  (‌آسمانی‌)  بـدیشان  عطاء  شـده  است  (‌وقتی  که برای  روشنگری،‌)  دعوت  به  سوی  کتاب  خدا  (‌قرآن‌)  میشوند  تا  در  میانشان  داوری کند  (‌نخست  می‌پذیرند  امّا)  سپس  گروهی  از  آنان  روی  برمی‌تابند،  در  حالی  که  ایشان  (‌از  قبول  حق  و  پذیرش  دعوت  خیر)  اعراض  دارند؟‌...

)یا أهْلَ الْکتاب لمَ تُحاجُّونَ فی إبراهیم وَما أنْزلَتِ التّوراةُ وَ الإنْجیلُ إلّا مِنْ بَعْدهِ . . . (?.

ای  اهل  کتاب  چرا  در  بارۀ  (‌دین‌)  ابراهیم  به  ستیز  و  جدال  می‌پردازید  (‌و  هر کدام  او  را  پیرو  آئین  خود  میدانید)  و حال  آنکه تورات  و  انجیل  نازل  نشده‌اند مگر  بعد از   او..؟... 

(وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أهْل الکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ . .). .

جمعی  از  اهل  کتاب  آرزو  دارند  که  کاش  میشد  شما  را  گمراه  کنند....

)یا أهل الْکتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ الله وَ أنْتُمْ تَشْهَدُونَ ?). .

ای  اهل  کتاب  چرا  نسبت  به  آیات  خدا  (‌که  دالّ  بر  صدق  نبوّت  محمّد  است‌)  کفر  میورزید(‌و  آنها  را تکذیب  میکنید)  و حال  آنکه  شما(‌بر  صحّت  و  درستی  آن  آیات‌)  گواهی  میدهید؟‌...

)یا أهْلَ الْکتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقّ بِالْباطِل وَ تَکْتُمُونَ الْحَقّ وَ أنْتُمْ تَعْلَمُونَ ?). .

ای  اهل  کتاب  چرا  حق  را  با  باطل  می‌آمیزید  و کتمانش  میکنید،  و  حال  آنکه  شما  میدانید  (‌که  عقاب  و  عذاب  خدا  در  برابر  چنین  کاری  چیست‌)  ؟‌...

جمعی  از  اهل  کتاب‌(  به  همکیشان  خود)  گفتند  :  بدانچه  بر  مسلمانان  نازل  شده  است  در  آغاز  روز  ایمان  بیاورید  و  در  پایان  روز  بدان  کافر  شوید  تا  شاید  (‌از  قرآن  پیروی  نکنند  و  از  آن‌)  برگردند،  و  اطمینان  نکنید  مگر  به  کسی  که  از  آئینتان  پیروی  کرده  باشد......

)وَمِنْهُمْ مَنْ إنْ تَأمَنْهُ بدینار لا یُؤدّه إلَیْکَ إلّا ما دُمْتَ عَلیْه قائماً . ذلک بأنّهُمْ قالوا:لَیْسَ عَلیْنا فی الأمیّیّن سبیلٌ ! ویقُولوُن على الله الکَذِبَ وَهُم یَعْلَمُونَ). .

در  میان  اهل  کتاب  کسانی  هستند  که  اگر  دیناری  به  رسم  امانت  بدیشان  بسپاری  آن ‌را  به  تو  بازپس  نمیدهند  مگر  آنکه  پیوسته  بالای  سرشان  ایستاده  باشی‌.  این  بدان  خاطر  است  که  ایشان  می‏گویند  :  ما  در  برابر  امّیها  (‌یعنی  غیر  یهود)  مسؤول  نبوده  و  بازخواستی  نداریم !   و  بر  خدا  دروغ  می‌بندند  (‌و  چنین  چیزی  حکم  خدا  نیست‌)  و  حال  آنکـه  ایشان  (‌این  را)  میدانند...

)قُلْ:یا أهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُروُنَ بِآیاتِ الله وَ الله شَهیدٌ عَلَى ما تَعْمَلُونَ). .

بگو  :  ای  اهل  کتاب!  چرا  کسی  را  که  ایمان  آورده  است  از  راه  خدا  باز  میدارید  و  میخواهید  این  راه  را  کج  نشـان  دهید،  و  حال  آنکه  شما  (‌از  راستی  و  درستی  این  راه‌)  آگاهید؟‌٠٠٠

)ها أنْتُمْ أوُلاء تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبّونَکُمْ وَ تُؤْمنُونَ بالْکتابِ کُلّهِ . وَ إذا لَقُوکُمْ قالُوا:آمَنّا . وَ إذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الأنامِلَ مِنَ الغَیْظِ). .

هان  !  (‌ای  مؤمنان‌)  این  شما  هستید  که  آنان  را  (‌بخاطر  قرابت  یا  صداقت  یا  مودّت‌)  دوست  میدارید  و  ایشـان  شما  را  (‌بخاطر  تعصّب  دینی  خود)  دوست  نمیدارند،  و  شما  به  همۀ  کتاب‌های  (‌آسمانی‌)  ایمان  دارید  (‌امّا  آنان  به  کتاب  آسمانی  شما ایمان  ندارند)‌.  و  وقتی  که  با  شما  برخورد  میکنند  (‌برای  گول  زدنتان  به  دروغ‌)  میگویند:  ایمان  آورده‌ایم‌.  امّا  هنگامی  که  تنها  میشوند  از  شدّت  خشم  بر  شما  سر  انگشتان  خود  را  به  دندان  میگزند...

)إنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤهُمْ ، وَ إنْ تُصِبْکُمْ سَیّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها). .

اگر  نیکی  به  شما  برسد  (‌و  نعمتی  همچون  پیروزی  و  غنیمت  بهرۀ  شما  گردد)  ناراحت  میشوند.  و اگر  بدی  به  شما  برسد  (‌و  حادثۀ  ناگواری  مانند  خشکسالی  و  شکست  به  شما  دست  دهد)  از  آن  خوشحال  میگردند...

  بدین  منوال  می‌بینیم‌ که  دشمنان  مسلمانان  تنها  با  ایشان  در  میدان  با  شمشیر  و  نیزه  نمی‌جنگیدند  و  بس.  و  تنها  دشمنان  را  علیه  ایشان  تحریک  نمیکردند  و  بر  نمیشوراندند  تا  با  شمشیر  و  نیزه  با  آنان  بجنگد  و  بس  ...  بلکه  پیش  از  هر  چیز  با  عقیدۀ  مسلمانان  سر  جنگ  داشتند  و  قبل  از  هر  چیز  به  سوی  آن  نشانه  میرفتند.  با  عقیدۀ  مسلمانان  با  دسیسه  و نیرنگ  و  شک  اندازی  و گمان  افکنی‌،  و  با  پخش  شبهه‌ها  و  انجام  مانورهای  سیاسی  می‌جنگیدند.  پیشاپیش  به  سوی  عقیدۀ  ایمانی  ایشان  تاخت  می‏بردند.  عقیدۀ  ایمانی‌ای ‌که  هستی  آنان  از  آن  خاسته  است  و  سرچشمه‌ گرفته  است‌،  و  وجودشان  از  آن  پیدا  و  ایستا گشته  است‌.  با کلنگهای  تخریب  به  جان  عقیدۀ  ایمانی  ایشان  می‌افتادند  و  پایه‌های  آن  را  سست  و  لرزان  میکردند.  زیرا  ایشان  میدانستند  - ‌همانگونه  که  امروز  میدانند  -‌ که  جز  از  این  راه  نمیتوان  بر  این  ملّت  دست  یافت‌،  و  این  ملّت  سست  و  ضعیف  نمیگردد  مگر  اینکه  عقیده‌اش  سست  و  ضعیف  شود،  و  شکست  نمیخورد  مگر  آنکه  روح  او  شکست  بخورد،  و  دشمنانش  چیزی  از  او  فرا  چنگ  نمی‌آرند  و  بر  او  ظفر  نمی‏یابند،  مادام‌ که  او  به  دستاویز  ایمان  چنگ  زده  باشد  و  بر  تکیه‌گاه  آن  تکیه ‌کرده‌،  برابر  برنامه  آن  و  در  خط  سیر  آن  گام  برداشته،  فقط  پرچم  آن  را  بر دوش‌ گرفته‌،  نمایندۀ  حزب  آن  بوده،  منتسب  بدان  شده‌،  و  تنها  خویشتن  را  به  این  حسب  و  نسب  مفتخر و بزرگوار ببیند  و  بس‌.

از  اینجا  است  که  دشمن‌ترین  دشمنان  این  ملّت  کسی  است‌ که  ایشان  را  از  عقیدۀ  ایمانیشان  غافل ‌کند  و  آنان  را  از  برنامه  و  راه  خدا  بدور  و  منحرف  سازد  و  ایشان  را  از  ماهیّت  دشمنانشان  و  ماهیّت  اهداف  دور  خطرناکشان  بی‏خبر  نماید  و گولشان  بزند.

جنگ  میان  این  ملّت  اسلامی  و  میان  دشمنانشان  پیش  از  هر چیز  جنگ  ا‌ین  عقیده  است‌.  حتّی  وقتی‌ که  دشمنان  مسلمانان  میخواهند  بر  آنان  چیره  شوند  و  زمین  و  فرآیند  و  اقتصاد  و  مواد  خام  ایشان  را  فرا  چنگ  خویش  آرند،  قبلاً  میکو‌شند که  بر  عقیده  ایشان  چیره‌ گردند.  زیرا  دشمنان  ملّت  اسلامی  از  روی  تجارب  دور  و  درازی  که  دارند  میدانند  که  ایشان  نمیتوانند  بدانچه  میخواهند  برسند  مادام‌ که  امّت  اسلامی  متمسّک  به  عقیدۀ  خود  باشد  و  برنامه  خویش  را  مراعات  دارد  و  آگاه  از  مکر  و کید  دشمنانش  باشد  ...  از  اینجا  است‌ که  چنین  دشمنانی  و  مزدورانشان  با  همۀ  توان  خود  میکوشند که  این  ملّت  را گول  بزنند  و  ایشان  را  از  ماهیّت  جنگ  بی‏خبر  سازند  تا  بعد  از  آن  به  هر  آنچه  میخواهند  از  استعمار  و  استثمار  این  ملّت  برسند  و  خودشان  از  آهنگ  پرشکیب  عقیدۀ  نهان  در  سینه‌ها  در  امان  و  بدور  باشند!

هر  زمان ‌که  وسائل  کید  و  مکر  و  هر  اندازه  ابزارهای  نیرنگ  و  دغل  نسبت  بدین  عقیده  پـیشرفت‌ کند  و  راههای  شک  اندازی  و گمان  افکنی  در  آن  و  سست  گرداندن  بنیان  و  ضعیف  و  باریک‌ کردن  دستاویز  آن  بیشتر گردد،  دشمنان  این  عقیده  چنین  وسائل  و  ابزارها  و  روشهای  تازه  و  پیشرفته  را  بی‌باکانه  و  بی‌شرمانه  در  بارۀ  آن  بکار  برده‌اند.  و  لیکن  بکار  بردن  آنها  تنها  به ‌خاطر  همان  هدف  قدیمی  بو‌ده  است  :

(وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أهْل الکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ !!!). .

جمعی  از  اهل  کتاب  آرزو  دارند  که  کاش  میشد  شما  را  گمراه  کنند  !!!...

هدف  تغییر  ناپذیر  نهان  در  نهان  ایشان  همین  است  و  بس‌!

این  بود که  قرآن  پیش  از  هر  چیز  به  دفع  این  سلاح  زهرآگین  میکوشید...گروه  مسلمانان  را  به  ایستادگی  بر  حقی  میخواند که  بر آن  بودند،  و  شبهه‌ها  و  شکهائی  را  می‌زدود  که  اهل ‌کتاب  القاء  میکردند،  و  حقیقت  بزرگی  را  جلوه‌گر  و  هویدا  مینمود که  این  آئین  در  برداشت،  و  مسلمانان  را  به  حقیقت  و  ارزششان  در  این  زمین‌،  و  به  نقشی‌ که  بر  عهده  داشتند  و  به  نقشی ‌که  اید‌ئولوژی  ایشان  در  تاریخ  بشریّت  ایـفاء  مینمود،  قانع  و  ملزم میکرد.

قرآن  مسلمانان  را  از  حیلۀ  حیله‌گران  برحذر  میداشت‌،  و  رازهای  پنهانشان  را  ابز‌ارهای  ناپاکشان  را،  هدفهای  خطرناکشان  را،‌ کینه  توزیهائی  را که  نسبت  به  اسلام  و  مسلمانان  به  دل  داشتند  چون  مسلمانان  به  این  فضل  بزرگ  و  لطف  سترگ  اختصاص  یافته  بودند،  همه  و  همه  را  به  مؤمنان  مینمود  و  پرده  از  آنها  برایشان  به  یک  سو  میزد.

قرآن  برای  مسلمانان  حقیقت  نیروها  و  معیار  آنها  را  در  این  هستی  روشن  و  آشکار  میکرد.  ناتوانی  و  ضعف  دشمنانشان‌،  ناچیزی  و  بی‌ارجی  آنان  در  نزد  خدا،  گمراهی  و  سرگشتگی  ایشان  و کفر  ورزیدنشان  نسبت  به  آن  چیزی ‌که  خدا  پیشتر  برای  آنان  فرو  فرستاده  بود  و  کشتن  ایشان  پیغمبران  را،  برای  مؤمنان  هویدا  میکرد...  همچنین  قرآن  بدیشان  مینمود که  خدا  با  آنان  است‌،  و  همو تنها  و  بی‌انباز مالک  ملک  است‌،  و  عزّت  می‏بخشد  و  خوار  میدارد.  و  اینکه  او کافران  را  - ‌که  در  اینجا  منظور  از  آنان  یهودیان  است  -  به  شکنجه  و  تنبیه  دچار  میسازد  و مایۀ  عبرت  دیگران  مینماید،  همانگونه  که  چندی  پیش  مشرکان  را  در  جنگ  بدر  بدان‌ گرفتار کرد.  چنین  رهنمودهائی  در  امثال  این  نصوص  نهفته  است‌:

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (٢)

نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ (٣)

مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٤)

إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفَى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ) (٥)

معبودی  جز  خداوند  زندۀ  پاینده  وجود ندارد.  کتاب  (‌قرآن‌)  را  بر  تو  فرو  فرستاد  که  مشتمل  بر  حق  است  و  تصدیق  کنندۀ  آن  چیزهائی  است  که  پیش  از  آن  نـازل  شده  است‌،  و  تـورات  و  انجیل  را  قبلاً  برای  هدایت  مردمان  فرو  فرستاده  و  (‌وقتی  که  از  راه  خدا  منحرف  شدند،  قرآن  یعنی‌)  فارق  (‌بین  حق  و  باطل‌)  را  نازل  کرد.  بیگمان  کسانی  که  به  آیات  خدا  (‌که  در  قرآن  آمده‌اند)  کفر  ورزند،  ایشان  را  کیفر  سختی  است  و  خداوند  توانا  (‌و  بر  کار  خود  چیره  است  و  از  بزهکاران‌)  انتقام  گیرنده  است‌.  بیگمان  چیزی  نه  در  زمین  و  نه  در  آسمان  بر  خدا  پپهان  نمیماند...

(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَأُولَئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (١٠)

کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١١)

قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (١٢)

قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَأُخْرَى کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لأولِی الأبْصَارِ) (١٣)

بیگمان  اموال  و  اولاد  کسانی  که  کفر  ورزیده‌اند  ایشان  را  بهیچوجه  از  (‌کیفر  و  عذاب‌)  خدا  نرهانیده  است‌،  و  آنان  افروزینۀ  آتش  (‌دوزخ‌)  هستند.  (‌کار  اینان  در  انکار  شریعت  خدا  و  ستیز  با  حق‌)  همچون  کار  فرعونیان  و  کسانی  که  پیش  از  ایشان  بوده‌اند  میباشد  که  آیات  ما  را  دروغ  پنداشتند  و  خداوند  ایشان  را  به  کیفر  گناهانشان  گرفت  و  خداوند  سخت  کیفر  دهنده  است‌.  به  کافران  بگو:  بزودی  شکست  داده  میشوید  و  مغلوب  میگردید  و گرد  میآئید  و  راهی  دوزخ  خواهید  شد،  و  چه  بـد  جایگاهی  است‌!  (‌به  فزونی  خود  و  سیاهی  لشکرتان  مبالید  و  با  دیدۀ  عبرت  بنگرید)  برای  شما  در  آن  دو  دسته‌ای  که  (‌در  رزمگاه  بدر)  با  هم  رویا  روی  شدند  نشانه‌ای  (‌و  درس  عبرتی‌)  است‌.  دسته‌ای  در  راه  یزدان  مـی‌جنگیدند  و  دستۀ  دیگر  کافر  بودند(  و  در  راه  شیطان  می‌جنگیدند  و  دستۀ  نخستین  را)  با  چشم  خـود  دو  چندان  خویش  میدیدند،  و  خداوند  هر  کس  را  که  بخواهد  با  یاری  خـود  تقویت  و  پشتیبانی  میکند. بیگمان  در  این  (‌واقعه‌)  عبرتی  است  بـرای  آنان  که  چشم  داشته  باشند  (‌و  از  روی  بصیرت  و  بینش  به  کارها  بنگرند)‌...

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (١٩)

تنها  دین  خداپسند،  اسلام‌(  یعنی  تسلیم  در  برابر  خدا)  است  (‌و  این  آئین  همۀ  پیغمبران  بوده  است‌)  و اهل  کتاب  (‌در  آن‌)  به  اختلاف  برنخاستند  مگر  بـعد  از  آگاهی  (‌بر  حقیقت  و  صحّت  آن‌،  این  کار  هم‌)  به  سبب  ستمگری  و  سرکشی  میان  خودشان  بود  (‌و  انگیزه‌ای  جز  ریاست  خواهی  و  انحصار  طلبی  نداشت‌)‌.  و  کسی  که  بـه  آیات  خدا  (‌اعم  از  آیات  دیدنی  در  آفاق  و  انفس  یا  آیـات  خواندنی  در  کتابهای  آسمانی  پشت  کند  و)  کفر  ورزد  (‌بداند  که‌)  بیگمان  خدا  زود  حسابرسی  میکند...

(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (٨٥)

کسی  که  غیر  از  اسلام  (‌یعنی  تسلیم  در  برابر  خدا)  آئینی  برای  خود  جستجو  کند  از  او  پذیرفته  نمیشود  و  وی  در  آخرت  از  زمرۀ  زیانکاران  است‌...

(قُل الْلّهُمّ مالِکَ الْمُلْکِ ، تُؤتی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزَعُ الْمُلْکَ مِمّنْ تَشاءُ ، وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاء ُوَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ ، بِیَدکَ الْخَیْرُ ، إنّکَ عَلَى کُلّ شَیءٍ قَدیرٌ). .

بگو  :  پروردگارا!  ای  همه  چیز  از  آن  تو!  تو  هر  که  را  بخواهی  حکومت  و  دارائی  می‌بخشی  و  از  هر  که  بخواهی  حکومت  و  دارائی  را  باز  پس  میگیری‌،  و  هر  کس  را  بخواهی  عزّت  و  قدرت  میدهی  و  هر  کس  را  بخواهی  خوار  میداری‌،  خوبی  در  دست  تواست  و  بیگمان  تو  بر  هر  چیزی  توانائی‌...

(لا یَتّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافرینَ أوْلیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمنینَ ، وَمَنْ یَفْعَلْ ذلکَ فَلَیْسَ مِنَ الله فی شَیءٍ إلّا أنْ تَتّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَیُحَذّرُکُمُ اللهُ نَفْسَهُ ، وَ إلى الله الْمَصیرُ).

مؤمنان  کافران  را  به  جای  مؤمنان  به  دوستی  نگیرند.  و  هر کس‌ که  چنین  کند  هیچگونه  پپوندی  با  خدا ندارد  مگر  اینکه  (‌ای  مؤمنان‌)  از  آنان  بـپرهیزید  (‌و  بخاطر  حفظ  جان  و  مال  و  ناموس  ...تقیه  کنید،‌)  و  خداوند  شما  را  از  (‌نافرمانی‌)  خود  برحذر  میدارد  و  بازگشت  (‌همگان‌)  به  سوی  خدا  است‌...

)إنّ أوْلَى النّاسِ بإبراهیمَ لَلّذینَ اتّبَعُوهُ وَ هذا النّبیُّ وَ الّذینَ آمَنُوا وَ اللهُ وَلیّ الْمُؤمِنینَ.. .(

بیگمان  سزاوارترین  مردمان  (‌و  نزدیکترین  ایشان‌)  به  ابراهیم‌،  کسانی  هستند  که  (‌در  زمان  ابراهیم‌)  از  او  پیروی  کردند  و  راه  او  را  گرفتند،  و  این  پیغمبر  و  افرادی  هستند  که  ایمان  آورده‌اند،  و  خداوند  سرپرست  (‌کار  و  بار)  مؤمنان  است‌...

)أفَغَیْرَ دین الله یَبْغُونَ وَ لَهُ أسْلَمَ مَنْ فی السّمواتِ وَ الْأرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَإلَیْه یُرْجَعُونَ)...

آیا  جز  دین  خدا  را  میجویند  (‌که  اسلام  است‌)  ؟  ولی  آنان  که  در  آسمانها  و  زمینند  از  روی  اختیار  یا  از  روی  اجبار  در  برابر  او  تسلیمند  و  به  سوی  او باز  گردانده  میشوند...  

)یا أیّها الّذینَ آمَنُوا إنْ تُطیعُوا فَریقاً مِنَ الّذینَ أوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إیمانِکُم Gکافرینَ . وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أنْتُمْ تُتْلى عَلَیْکُمْ آیاتُ اللهِ وَ فیکُمْ رَسُولُهُ ? وَ مَنْ یَعْتَصِمْ باللهِ فَقَدْ هُدیَ إلى صِراطٍ مَسْتَقیم). .

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  اگر  از  دسته‌ای  از  اهل  کتاب  (‌که  کارشان  نفاق  افکنی  و  شعله‌ور  ساختن  آتش  کینه‌توزی  و  دشمنانگی  در  میان  شما  است‌)  فرمانبرداری  کنید  شما  را  پس  از  ایمان  به  کفر  باز  می‏گرداند.  و  چگونه  باید  شما  کافر  شوید  با  اینکه  آیات  خدا  بر  شما  خوانده  میشود  و  پیغمبر  خدا  در  میان  شما  است  (‌و  قـرآن  و  پیامبر،  حـق  و  باطل  را  برایتان  از  همدیگر  جدا  میسازند؟‌)  و  هر  کس  به  خدا  تمسّک  جوید  بیگمان  به  راه  مستقیمی  رهنمود  شده  است‌...

)یا أیّها الّذینَ آمنُوا اتّقُوا الله حَقّ تُقاتِه وَلا تَمُوتُنّ إلّا وَ أنْتُمْ مُسْلمُونَ . وَ اعْتَصمُوا بحَبْل الله جَمیعاً وَ لا تَفَرّقُوا . وَ اذْکُرُوا نِعْمَة الله عَلَیْکُمْ إذْ کُنْتُمْ أعْداءً فَألّفَ بَیْنَ قُلُوبکُمْ ، فَأصْبَحْتُمْ بنعْمَته إخْواناً . وَکُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّار فَأنْقذَکُمْ مِنْها ، کَذلکَ یُبَیّنُ الله لَکُمْ آیاتهِ لَعَلّکُمْ تَهْتَدوُنَ . . .). .

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  آن  چنان  که  باید  از  خدا  ترسید،  از  خدا  بترسید  (‌و  با  انجام  واجبات  و دوری  از  منهیّات  گوهر  تقوی  را  به  دامان  گیرید)  و  شما  (‌سعی  کنید  غافل  نباشید  تا  چون  مرگتان  بناگاه  در  رسد)  نمیرید  مگر  آنکه  مسلمان  باشید.  و  همگی  به  رشتۀ  (‌ناگسستنی  قرآن‌)  خدا  چنگ  زنید  و  پراکنده  نشوید  و  نعمت  خدا  را  بر  خود  به  یاد  آورید  که  بدانگاه  که  (‌بـرای  همدیگر)  دشمنانی  بودید  و  خدا  میان  دلهایتان  (‌انس  و  الفت  برقرار  و  آنها  را  به  هـم‌)  پـیوند  داد،  پس  (‌در  پرتو  نعمت  او  برای  هم‌)  برادرانی  شدید،  و  (‌همچنین  شما  با  بت‌پرستی  و  شرکی  که  داشتید)  بر  لبۀ  گودالی  از  آتش  (‌دوزخ  بودید)  (‌و  هر  آن  با فرا  رسیدن  مرگتان  بیم  فرو  افتادنتان  در  آن  میرفت‌)  ولی  شما  را  از  آن  رهانید  (‌و  به  ساحل  ایمان  رسانید)‌،  خداوند  این  چنین  برایتان  آیات  خود  را  آشکار  میسازد  که  هدایت  شوید...

)کُنْتُمْ خَیْرَ أمّةٍ أخْرجَتْ لِلنّاس تَأمْرُوُن بالمَعْروُف وَ تَنْهَوْنَ عَن الْمُنْکَر وَ تُؤْمِنُونَ بالله . وَلَوْ آمَنَ أهْلُ الْکتاب لَکانَ خَیراً لَهُمْ ، منُهْم المؤمِنُونَ وَ أکْثَرُهُمُ الفاسِقُونَ . لَنْ یَضُرُّوکُمْ إلا أذىً ، وَ إنْ یُقاتِلُوکُمْ یُوَلّوکُمْ الأدْبارَ ثُمّ لا یُنْصَرُونَ . ضُربَتْ عَلَیْهمُ الذّلَّة أیْنَما ثُقفُوا - إلّا بحَبْل منَ الله وَحَبْلٍ منَ النّاس – و َباءُوا بغَضَب منَ الله وَ ضُربَتْ عَلَیْهِمُ الْمَسْکَنَةُ . ذلک بأنّهم کانوُا یَکْفرُون بآیات الله وَ یَقْتُلُونَ الأنبیاءَ بغَیْر حقٍّ ، ذلک بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدوُنَ). .

شما  بهترین  ملّتی  هستید  که  بـرای  (‌سود)  انسانها  آفریده  شده‌اید  (‌مادام  که‌)  به  کار  شایسته  دستور  دهید  و  از  کار  ناشایست  باز  داریـد  و  بـه  خدا  ایمان  داشته  باشید.  و  اگر  اهل  کتاب  (‌همچون  شما)  ایمان  بیاورند  بیگمان  برای  ایشان  بهتر  خواهد  بود،  (‌گروه  اندکی‌)  از  آنان  باایمانند  و  بـیشتر  ایشـان  نافرمان  (‌و  خـارج  از  اطاعت  پروردگارند!  اینان‌)  نمییوانند  به  شما  زیانی  جز  اندک  آزاری  برسانند،  و  اگر  با  شما  بجنگند  شکست  میخورند  و  پای  به  فرار  می‏گذارند،  سپس  (‌مادام  که  امر  به  معروف  و  نهی  از  منکر  را  پیشه  گیرید،  برشما)  پیروز  نمیشوند.  و  آنان  هر  کجا  یافته  شوند  (‌مهر  ذلّت  بر  آنان  خورده  است  و)  خواری  بهرۀ  ایشان  گشته  است  مگر  در  پرتو  پیمان  خدا  و  پیمان  مردمان  (‌مسلمان‌،  که  در  این  دو  صـورت  از  مزایای  شریعت  و  مقتضیات  معیشت  بهره‌ور  میشوند)  و  ایشان  به  خشم  خدا  گرفتار  آمده  و  (‌مهر)  درماندگی  بر  آنان  خورده  است‌.  این  بدان  سبب  است  کـه  نسبت  به  آیات  خدا  کفر  میورزیده‌اند  و  پیغمبران  را  به  ناحق  میکشته‌اند،  هم  بدان  خاطر  است  که  (‌از  فرمان  خدا)  سرکشی  میکردند  و  (‌به  حقوق  دیگران  تجاوز  مینمودند...

)یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونکم لا یألونکم خبالا . ودوا ما عنتم . قد بدت البغضاء من أفواههم وما تخفی صدورهم أکبر . قد بینا لکم الآیات إن کنتم تعقلون . ها أنتم أولاء تحبونهم ولا یحبونکم , وتؤمنون بالکتاب کله . وإذا لقوکم قالوا:آمنا , وإذا خلوا عضوا علیکم الأنامل من الغیظ . قل موتوا بغیظکم إن الله علیم بذات الصدور . إن تمسسکم حسنة تسؤهم , وإن تصبکم سیئة یفرحوا بها . وإن تصبروا وتتقوا لا یضرکم کیدهم شیئا . إن الله بما یعملون محیط).

 ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  از  غیر  خود  محرم  اسراری  برنگزینید،  آنان  از  هر  گونه  شرّ  و  فسادی  در  حق  شما  کوتاهی  نمیکنند.  آنان  آرزوی  رنج  و  زحمت  شما  را  (‌در  دل‌)  دارند  (‌و  پـیوسته  در  انتظار  آنند.  نشانه‌های‌)  دشمنی  از  دهان  آنان  آشکار  است‌،  و  آنچه  در  دل  دارند  بزرگتر  است  (‌از  بدسگالیهائی  که  ظاهر میسازند)‌.  ما  نشانه‌هائی  را  (‌که  بتوان  با  آنها  دشمن  را  از  دوست  باز  شناخت‌)  برای  شما  بیان  کردیم  اگر اهل  عقل  و  درایت  هستید.  هان  !  (‌ای  مؤمنان‌)  ایـن  شما  هستید  که  آنان  را  (‌به‌ خاطر  قـرابت  یا  صداقت  یا  مـودّت‌)  دوست  میدارید  و ایشان  شما  را  (‌به ‌خاطر  تعصّب  دینی  خود)  دوست  نمیدارند،  و  شما  به  هـمۀ  کتابهای  (‌آسمانی‌)  ایمان  دارید  (‌امّـا  آنـان  بـه  کتاب  آسمانی  شما  ایمان  ندارند)‌.  و  وقتی  که  با  شما  برخورد  می‏کنند  (‌برای  گول  زدنتان  بـه  دروغ‌)  می‌گویند  :  ایمان  آورده‌ایم‌.  امّا  هنگامی  که  تنها  میشوند  از  شدّت  خشم  بر  شما  سر  انگشتان  خود  را  به  دندان  میگزند.  بگو:  با  (‌درد  همین‌)  خشمی  که  دارید  (‌بترکید  و)  بمیرید،  بیگمان  خداوند  از  آنچه  در  درون  سینه‌ها  می‏گذرد  آگاه  است‌،  اگر  نیکی  به  شما  دست  دهد  (‌و  نعمتی  همچون  پیروزی  و  غنیمت  بهرۀ  شما  گردد)  ناراحت  میشوند.  و  اگر  بدی  به  شما  برسد  (‌و  حادثۀ  ناگواری  مانند  خشکسالی  و  شکست  به  شما  دست  دهد)  از  آن  خوشحال  میگردند.  و  اگر  (‌در  برابر  اذیت  و  آزارشان‌)  بردباری  کنید  و  (‌از  دوستی  با ایشان‌)  بپرهیزید،  حیله‌گری  (‌و  دشمنانگی  خائنانۀ‌)  آنان  به  شما  هیح  زیانی  نمیرساند،  (‌چه‌)  شکی  نیست  خداوند  بدانچه  انجام  میدهند  احاطه  دارد  (‌و  قادر  به  دفع  نقشه‌های  خائنانه  و  نیرنگهای  اهریمنانۀ  ایشـان  از شما  است‌)‌...

از  این  یورشهای  تند  و  فراوانی‌ که  این  آیات  را  از  آنها  گلچین ‌کردیم‌،  و  از  تنوّع  رهنمودها  و  اندرزهای  آیه‌ها،  چند  چیز  روشن  و  واضح  میگردد:

یکم‌:  تلاش  فراوانی که  اهل‌ کتاب  در  مدینه  و  جز  آن  به  کار  میبردند،  و  ژرفای  نیرنگ  و گوناگونی  مکر  و کیدی  که  داشتند،  و  استفاده  از  هر  وسیله  و  ابزاری‌،  برای  تزلزل  ایدئولوژی  و  به  دنبال  آن  پراکنده  ساختن  صف  اسلامی‌.  دوم  :  تأثیر  فراوانی ‌که  این  تلاش  در  نفس  مسلمانان  و  در  زندگی  ا‌یشان  برجای  میگذاشت  و  آثار  شومی ‌که  به  دنبال  خود  یدک  میکرد،  هم  بدانگو‌نه ‌که  مقتضی  چنین  بیان  طولانی  و  مفصّل  با  بندها  و  روشهای  جوراجور  بود  .

سوم‌:  آن  چیزی  است‌ که  امروزه  ما  آن  را  از  فرا  سوی  قرنهای  متمادی  می‏بینیم.  و  آن  اینکه  دشمنان  فعلی  اسلام  همان ‌کسانیند که  بر  سر  این  آئین  و  پیروانش  در  سراسر کرۀ  زمین  آنچه  ناشایست  است  میآورند  و  در  نهان  و  آشکار  با  اسلام  و  مسلمین  به  جنگ  و  نبرد  میخیزند.  لذا  این  اید‌ئولوژی  و  پیروان  را‌ستین  آن  پیوسته  با  چنین  دشمنانی  رویاروی  ایستاده‌اند  و  می‌ایستند  و  رزمیده‌اند  و  می‌رزمند. بر این ‌اساس  که  ارادۀ  خداوند  حکیم  و  خبیر  بر  این  قرار گرفته  است  این  مشعل  راهنمای  بز‌رگ  فروزان  را  فرا  راه  مسلمانان  دارد  تا  نسلهای  آنان  از  دور  واضح  و  آشکار  آن  را  ببینند  و  در  پرتو  نور  قوی  و  فراگیرش  دشمنان ‌کهنه‌گرا  و  مقلّد  اجداد  و  آباء  این  ملّت  و  این  آئین  را  شناسائی‌ کنند.

*

بخش  دوم  سوره  به  جنگ  اُ‌حد  اختصاص  دارد.  این  بخش  نیز  در  گیرندۀ  سخنانی  است‌ که  راجع  به  حقائق  جهان‌بینی  اسلامی  و  ایدئولوژی  ایمانی  بوده  و  شامل  رهنمودهائی  است ‌که  برای  برپائی ‌کاخ  جامعۀ  اسلامی  بر اساس  چنین  حقائقی ضروری  هستند.  در کنار  اینها  از  حوادث  و  وقائع‌،  و  احساسات  و  ادراکات‌،  بگونه‌ای  سخن  میرود که  از  لابلای  آن  حالت  و  وضع ‌گـروه  مؤمنان  در  همان  حال  وانمود  می‌شود،  و  موقعیّتهای  مختلفشان  که  در  آغاز  این  دیباچه  بدان  اشاره  کردیم  هویدا  می‌آیند.  پیوند  این  بخش  با  بخش  اوّل  سوره  آشکار  و  روشن  است‌.  چه  آن  بنده  عهده‌دار  ساختن ‌کاخ  جهان‌بینی  اسلامی  و  نمودن  آن  در  پهنۀ ‌کارزار  و  هنگامه  چکاچاک  شـمشیرهای  آهخته  و  تافته  است‌،  همانگونه  که  عهده‌دار  استوار  داشتن  این  گروه  بر  انجام  تکالیفی  است ‌که  بر  پیروان  دعوت  حق  در کرۀ  زمین  واجب  می‏باشد.  درضمن  بدیشان  میآموزد  که  سنّت  خدا  در پیروزی  و  شکست  چگونه  خواهد  بود،  و  آنان  را  با  رهنمودهای  قرآنی  تربیت  میکند،  همچنان  که  ا‌یشان  را  با  رخدادهای  واقعی  پرورده  میسازد.

در  اینجا  مشکل  است  بتوان  به  تمام  و کمال  از  سرشت  این  بخش  و  محتویات  و  ارزش  آن  در  ساختن  ایدئولوژی  و  پروردن  گروه  مؤمنان‌،  سخن  گفت‌...  از  آنجا که  این  بخش  جملگی  در  جزء  چهارم  (‌فی  ظلال  القرآن‌)  قرار میگیرد،  سخن‌ گفتن  از  آن  را  بدان  جزء  حواله  میدهیم  و  -  اگر  خدا  بخواهد -  در  آنجا  به  بررسی  آن  می‌پردازیم‌.

بعد  از  فصل  جنگ  اُحد،  به  پایان  سوره  میرسیم  و بناگاه  می‌بینیم ‌که  این  بخش  پـایانی  چکیدۀ  موضوعهای اساسی  است‌،  و  با  اشارۀ  الهامگرانه‌ای  به  دلالت  این  جهان‌،  یعنی ‌کتاب  دیدنی  یزدان‌،  بر وجود  خدای  رحمان‌،  و  با  الهامهائی که  جهان  به  دلهای  با ایمان  برای  شناخت  خالق  منّان‌،  مخابره  میدارد  سخن  خاتمه  می‌پذیرد...  این  مقطع  با  دعای  زیبا  و گیرائی  آغاز  میگردد  و  چنین  دلهائی  را  شیفته  و  شیدای  خود  میسازد  و  آنها  را  سراپا  محو  تماشای  صحنۀ  آیات  و  نشانه‌های‌ کتاب  گشودۀ  هستی  مینماید:

(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لأولِی الألْبَابِ (١٩٠)

الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (١٩١)

رَبَّنَا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ (١٩٢)

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلإیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ (١٩٣)

رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِکَ وَلا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ) (١٩٤)

مسلّماً  در  آفرینش  آسمانها  و  زمین  و  آمد  و شـد  و  اختلاف  شب  و  روز  (‌در  کوتاهی  و  درازی  و  تاریکی  و  روشنی‌)  نشانه‌هائی  (‌بر  وحدانیّت  و  قدرت  خدا)  برای  صاحبان  عقل  و  خرد  است‌.  کسانی  که  (‌جلال  و  عظمت‌)  خدا  را  (‌در  هر جائی  و در  هر  حالی‌،  از  جمله‌:‌)  ایستاده  و  نشسته  و  بر  پهلوهای  خود  خوابیده  یاد  میکنند  و  در  بارۀ  آفرینش  آسمانها  و  زمین  می‌اندیشند  (‌و  غرق  در  عجائب  آنها  شده  و  فریاد  برمیآورند:‌)  پروردگارا!  این  (‌دستگاه  شگفت  آفرینش‌)  را  بیهوده  نیافریده‌ای  (‌و  بلکه  حلقت  آن  دلیل  بر  قدرت  تو  و نشانۀ  حکمت  تو  است‌،  و  از  هر  نقصی‌)  تو  منزّهی‌،  پس  ما  را  از  عداب  آتش  (‌دوزخ  بدور  و)  محفوظ  دار.  پروردگارا  !  بیگمان  تو  هر  که  را  (‌به  خاطر  رفتار  و  کردارش‌)  به  آتش  افکنی  مسلّماً  او  را  خوار  و  رسوا  ساخته‌ای‌،  و  ستمگران  را  یاوری  نیست  (‌تا  آنان  را  از  عذاب  دوزخ  برهاند.)  پروردگارا!  ما  (‌صدای‌)  منادی  (‌توحید  پیغمبرت‌)  را  شنیدیم  که  ندا  در  میداد:  (‌ای  مردمان  !)  به  پروردگار  خود  ایمان  بیاورید  پس  ما  ایمان  آوردیم  (‌و  بدو  گرویدیم‌)‌.  پروردگارا!  (‌اکنون  به  پاس  آن‌)  گناهانمان  را  ببخشای  و لغزشهایمان  را  بزدای  و  ما را  با  نیکان  بمیران  (‌و  بعد  از  مرگ  با  بندگان  گزیده‌ات  همدم  گردان‌)‌.  پروردگارا!  آنچه  را  بر  زبان  پپغمبرانت  به  ما  وعده  داده‌ای  مرحمت  فرمای‌،  و  ما  را  در  روز  رستاخیز  رسوا  مگردان  :  بیگمان  تو  خلاف  وعده  نمیکنی‌...

سپس  ا‌ستجابت  خدای  سبحان  به  میان  میآید  و  یزدان  منّان  در  لابلای  آن‌،  هجرت  و  جهاد  و  اذیت  و  آزار  در  راه  خدا  را  بیان  میفرماید:    

(فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لأکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ) (١٩٥)

پس  پروردگارشان  دعای  ایشان  را  پذیرفت  (‌و  گفت  :‌)  من  کار  هیچ  کنندۀ  کاری  از  شما  را  هدر  نمیدهم  (‌و  پاداش  آن  را  میپردازم‌)  خواه  زن  باشد  یا  مرد  (‌تفاوتی  ندارد  و)  برخی  از  برخی  هستید  (‌و  زن  از  مرد،  و  مرد  از  زن  به  دنیا  میآید  و همگی  همجنس  و  همنوعید)‌.  کسانی  که  در  راه  خدا  هجرت  کنند  و  از  خانه  و  کاشانۀ  خویش  آواره  شوند  و  در  راه  من  شکنجه  ببینند  و  بجنگند  و  کشته  شوند،  بیگمان  گناهانشان  را  میزدایم  و  ایشان  را  به  بهشتی  وارد  کنم  که  از  زیر  (‌درختانش‌)  رودبارها  جاری  است‌،  (‌این‌)  پاداشی  است  از  سوی  خـدا  (‌عطاء  میگردد)  و  پاداش  زیبا  تنها  در  نزد  خدا  است‌...

این  بخش  اشاره  و  پیوندی  با  جنگ  احد  و وقائع  و آثار  آن  دارد.  سپس  از  اهل ‌کتاب  سخن  میراند،  آن‌ کسانی ‌که  سخن ‌گفتن  از  ایشان  بخش  نخستین  سوره  را  فرا گرفته  است‌.  ذکر  اهل‌ کتاب  بدان  خاطر  است  که  به  مسلمانان  بگو‌ید:  حقی‌ که  در  دسترسشان  قرار  دارد،  همۀ  اهل  کتاب  منکر  آن  نیستند.  چه  در  میانشان  کسانی  یافت  میشوند که  بدان  ایمان  دارند  و  به  حقّانیّت  آن  گواهی  میدهند.

(وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خَاشِعِینَ لِلَّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا )

در  میان  اهل  کتاب  کسانی  یافته  میشوند  که  به  خدا  و  بدانچه  بر  شما  نازل  شده  است  و  بدانچه  بـر  خودشان  فرو  فرستاده  شده  است  ایمان  دارند.  در  برابر  خدا  فروتنند  (‌و  گوش  به  فرمان  اویند)‌.  آیات  خدا  را  به  بهای  ناچیزی  (‌-  هر  چند  تمام  جهان  هم  باشد  -‌)  نمیفروشند... 

سوره  با  دعودت  مسلمانان  -  آن  هم  از  زاویۀ  ایمانشان  -  به  شکیبائی  و  ایستادگی  و  مرزداری  و  پـرهیزگاری،  خاتمه  می‌یابد:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (٢٠٠)

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید،  شکیبائی  و  ایستادگی  و  مـرزداری  کنید  و  از  خدا  بترسید  تا  اینکه  رستگار  شوید...

این  سرانجامی  است ‌که  با  فضای  سوره  و  همۀ  موضوعهای  آن  مناسبت  دارد.

*

شناخت ‌کوتاهی  از  این  سوره  فراهم  نمیآید  مگر  آنکه  سه  خط  برجسته  موجود  در  آن  را  بـررسی ‌کنیم ‌که  شاخه‌هایش  در  سراسر  سوره  پراکنده  است  و  در  مجموعۀ  آن  جمع  میشود  و  مرکزیّت  می‏یابد  تا  این  خطای  برجستۀ  آشکارا  نمودار  و  مؤکّداً  نشـان  داده  شوند.

نخستین  خط  از  ا‌ین  خطوط‌،  توضیحی  است  در  بارۀ  معنی  (‌دین‌)  و  معنی  (‌اسلام‌)  ...  دینی  را که  خداونـد  سبحان  می‌شناساند  و  می‌خواهد  و  می‌پسندد،  هر گونه  اعتقادی  در  بارۀ  خدا  نیست‌...  بلکه  چـنین  آئینی  تنها  شکلی  از  اشکال‌ گوناگون  اعتقاد  بدو  است‌.  این  شکل  عبارت  است  از  توحید  مطلق  روشن  قاطعانه‌:  توحید  الوهیّتی‌ که  بشر  بدو  رو  میکند.  توحید  قیمومتی ‌که  بر  بشریّت  و  بر  همۀ  جهان  سرپرستی  دارد.  چیزی  بدون  ارادۀ  خداوند  برجای  مـاندگار  نـمیماند،  و  کسی  جز  خداوند  بر کائنات  قیمومت  نمی‌نماید.  بر این  اساس‌،  دینی ‌که  خداوند  از  بندگانش  می‌پذیرد  (‌اسلام‌)  است‌،  و  اسلام  در  این  حالت  :  تسلیم  مطلق  قیمومت  الهی  شدن‌،  و  تنها  دریافت  قوانین  از  این  سرچشمه  در  هر کاری  از  کارهای  زندگی‌،  و  قضاوت  بردن  به  پیشگاه ‌کتاب  الهی  نازل  شده  از  این  چشمه‌،  و  پیروی  از  پیغمبرانی  است  که‌ کتاب  برایشان  فرو  فرستاده  شده  است‌،‌ کتاب  خدا  در  اصل‌ کتابی  بیش  نیست‌،  موجود  در  ضمائر  مـردمان  و  واقعیّت  عملی  آنان  بطور  یکسان‌،  و  مفهومی ‌که  همۀ  مؤمنان  را  در  آن  با  پیروان  پیغمبران  بهم  میرساند...  در  هر  زمانی‌ که  بوده  باشد...  وقتی‌ که  معنی  اسلام  عبارت  باشد  از  اعتقاد  به  وحدت ‌الوهیّت  و  قیمومت‌،  و  اطاعت  نمودن  و  پیروی‌ کردن  از  خط  سیر  حیات  بدون  هـیچ  استثنائی‌.

روند  سوره  بر  این  خط  تکیه  می‌کند  و  در  بیشتر از  سی  جای  سوره  بگو‌نۀ  آشکار  و  پدیدار  به  روشنگری  آن  می‌پردازد...  در  این  معرّفی  مختصر،  برخی  از  نمونه‌های  آن  را  ذکر  می‌کنیم‌:

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ) (٢)

جز  خدا خدائی  نیست  و  او  زنده  (‌به  خود)  و  متصرّف  (‌در  کار و  بار  جهان  است‌.                     

(شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (١٨)

 خداوند  (‌با  نشان  دادن  جهان  هستی  بگونۀ  یک  واحد  بهم  پیوسته  و  یک  نظام  یگانه،  عملاً)  گواهی  می‌دهد  اینکه  معبودی  جز  او  نیست‌،  و  اینکه  او  (‌در  کارهای  آفریدگان  خود)  دادگری  می‌کند،  و  فرشتگان  و  صاحبان  دانش  (‌هر  یک  بگونه‌ای  در  این  باره‌)  گواهی  مـی‌دهند.  جز  او  معبودی  نیست  که  هم  توانا  است  و  هم  حکیم‌...

(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ )

بیگمان  دین  (‌حق  و  پسندیده‌)  در  پیشگاه  خدا  اسلام  (‌یعنی  خالصانه  تسلیم  فرمان  الله  شدن‌)  است‌...

 

(فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالأمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا )

پس  اگر  با  تو  به  ستیزه  پرداختند  بگو:  من  و کسانی  که  از  من  پپروی  نموده‌اند  خویشتن  را  تسلیم  خدا  کرده‌ایم  و  رو  بدو  نموده‌ایم‌.  و  بگو  به  اهل  کتاب  (‌یعنی  یهودیان  و  مسیحیان‌)  و  به  بیسوادان  (‌یعنی  مشرکان  عـرب‌)  آیا  شما  تسلیم  شده‌اید؟  اگر  تسلیم  شوند  بیگمان  هدایت  یافته‌اند  (‌و  راه  را  از  چاه  باز  شناخته‌اند)‌...

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ) (٢٣)

آیا  آگاهی  از  حال  کسانی  که  بدیشان  بهره‌ای  از  کتاب  (‌آسمانی‌)  داده  شده  است  (‌هنگامی  که‌)  ایشان  به  سوی  کتاب  خدا  (‌قرآن‌)  دعوت  مـی‌شوند  تا  در  میانشان  داوری  کند  (‌و  حق  را  از  باطل  جدا  سـازد،  ولی  آنان  دعـوت  را  نـمی‌پذیرند)‌.  سپس  گروهی  از  ایشان  سرپیچی  می‌کنند  و  حال  آنکه  (‌همیشه  چنین  کسانی  از  حق  و  حقیقت‌)  روی  گردانند...

(قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ) (٣٢)

بگو  :  از  خدا  و  پیغمبر  اطاعت  کنید.  پس  اگر  پشت  کردند  (‌ایشان  نسبت  به  خدا  و  پیغمبر  کافرند  و)  خداوند  کافران  را  دوست  نمیدارد. ‌...

(قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (٥٢)

رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ) (٥٣)

حواریّون  گفتند:  ما  یاوران  خدائیم‌،  به  خدا  ایمان  آورده‌ایم  و  (‌تو  ای  عیسی‌)  گواهی  بده  که  ما  مخلصان  منقاد  خدائیم‌.  (‌و  ما میگوئیم  :‌)  پروردگارا!  بدانچه  نازل  کرده‌ای  ایمان  آورده‌ایم  و  از  پیغمبر  پیروی  نـموده‌ایم  پس  ما  را  جزو  گواهان  (‌برتبلیغ  پـیغمبرت  عیسی  و  بر کفر  و الحاد  بنی‌اسرابیل‌)  بنویس‌...

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (٦٤)

بگو:  ای  اهل  کتاب  بیائید  به  سوی  سخن  دادگرانه‌ای  که  میان  ما و  شما  یکسـان  است‌،  اینکه  جز  خداوند  را  نپرستیم  و  چیزی  را  شریک  او  قرار  ندهیم‌،  و  بـرخی  از  ما  برخی  دیگر  را  غیر  از  خداوند  به  خدائی  نگیرد.  هر گاه  سرباز  زدند  بگوئید:  گواه  باشید  که  ما  تسلیم  (‌احکام  خدا)  هستیم‌...

(مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (٦٧)

ابراهیم  نه  یهودی  بود  و  نه  نصرانی‌،  بلکه  حقگرای  مخلصی  بود  و  هرگز  از  مشرکان  نبود...

 

 

(أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ) (٨٣)

می‌طلبند  و  حال  آنکه  تمام  کسانی  که  در  آسمانها  و  زمین  هستند  از  روی  اختیار  یا  از  روی  اجبار  در  برابر  (‌فرمان‌)  او  تسلیمند  و  به  سوی  او  باز  میکردند؟‌...

(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ )

هر  که  جز  اسلام  دینی  را  بطلبد،  از  او  پذیرفته  نیست‌... 

آیات  بسیار  دیگری  نیز  در  این  زمینه  موجود  است‌.  اما  خط  دومی که  روند  سوره  بر  آن  متمرکز  مـیگردد  عبارت  است  از  به  تصویر کشیدن  حال  مسلمانان  با  پروردگارشان‌،  و  تسلیمشان  در  برابر  فرمان  او،  و  قبول  و  اطاعت  و  پیروی ‌کاملاً  دقیق  ایشان  از  آنچه  از  جانب  او  بدیشان  آید  و  بر  ایشان  رود...  برای  شناخت  این  خط  نیز  مثالهای  چندی  از  سورۀ  خواهیم  آورد  تا  آنگاه ‌که  مفصلاً  به  نصوص  قرآنی  خواهیم  پرداخت‌:

(وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلا أُولُو الألْبَابِ (٧)

رَبَّنَا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (٨)

رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ) (٩)

 

و  ثابت  قدمان  در  دانش  میگویند:  بدان  ایمان  داریم‌،  همه  از  سوی  پروردگارمان  است  -  و  جز  صاحبان  عقل  (‌سالم  ایـن  حقیقت  را  درک  نمیکنند  و  آن  را)  متذکّر  نمیشوند.  (‌چنین  فرزانگانی  میگویند:‌)  پروردگارا!  دلهای  ما  را  (‌از  حق‌)  منحرف  مگردان  بعد  از  آنکه  ما  را  رهنمود  کرده‌ای‌،  و  از  سوی  خدا  رحمتی  به  ما  عطا  فرما،  بیگمان  تو  بـخشایشگری‌.  پروردگارا!  بیگمان  تو  مـردمان  را  در  روزی  که  تـردیدی  در  آن  نیست  جمع  خواهی  کرد  (‌تا  همگان  را  در  برابر  کارهائی  که  کرده‌اند  پاداش  و  پادافره  دهی‌.  تو  بدان  وعده  داده‌ای  و)  شک  نیست  که  خداوند  خلاف  وعده  نمیکند...

(الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (١٦)

الصَّابِرِینَ وَالصَّادِقِینَ وَالْقَانِتِینَ وَالْمُنْفِقِینَ وَالْمُسْتَغْفِرِینَ بِالأسْحَارِ) (١٧)

همان  کسانی  که  میگویند:  پروردگارا!  ایمان  آورده‌ایم  پس  گناهانمان  را  ببخش  و  ما  را  از  عذاب  آتش  (‌دوزخ‌)  محفوظ  بدار.  آنان  که  بردبار  و  درستکار  و  پیوسته  بر  طاعت  و  عبادت  فروتنانه  ماندگار  و  بخشایشگرند  و  در  سحرگاهان  به  (‌نماز  و)  طلب  آمرزش  مشغولند....

(قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (٥٢)

رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ) (٥٣)

مؤمنان  مخلص  گفتند:  ما  یاوران  (‌دین‌)  خدائیم‌،  به  خدا  ایمان  آورده‌ایـم  و  گواه  بـاش  که  ما  مخلصانیم‌.  پروردگارا!  بدانچه  نازل  کرده‌ای  ایمان  آورده‌ایم  و  از  پیغمبر  پپروی  نموده‌ایم‌،  پس  ما  را  از  زمرۀ  گواهان  (‌بر  امر  تبلیغ  پیغمبرت  و  سـرکشی  و  نافرمانی  قوم  او)  بشمار  آر  ...

(کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ )

شما  بهترین  امّت  هستید  که  به  سود  مـردمان  آفریده  شده‌اید  (‌مادام  که  مـردمان  را)  به  انجام  نیکی  فرمان  میدهید  و  (‌آنان  را)  از  بدی  باز  میدارید  و  به  خدا  (‌صادقانه‌)  معتقد  میباشید...

(مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ (١١٣)

یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُولَئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ) (١١٤)

از  اهل  کتاب  گروه  راسترو  و  دادگری  هستند  که  در  اوقات  شب  و  روز  آیه‌های  (‌کتاب  خدا)  را  میخوانند  و  نماز  را  بجای  میآورند.  به  خدا  و  روز  رستاخیز  ایـمان  میاورند  و  به  نیکی  فرمان  می‌دهند  و  از  بدی  باز  میدارند  و  در  انجام  نیکیها  بر  همدیگر  سبقت  میجویید  و  آنان  (‌در  پیشگاه  خدا)  از  زمرۀ  صالحان  بشمارند...

(وَکَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَکَانُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (١٤٦)

وَمَا کَانَ قَوْلَهُمْ إِلا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ) (١٤٧)

و  چه  بسیار  پیغمبرانی  که  مردان  الهی  فراوانی  به  همراه  آنان  جنگیده‌اند.  ایشان  هیچگاه  در  برابر  آنچه  در  راه  خدا  بدانان  رسیده  است  سست  نشده‌اند  و  ناتوان  نگردیده‌اند  و  تن  به  تسلیم  نداده‌اند،  و  خداوند  استقامت  کنندگان  را  دوست  میدارد.  گفتار  آنان  (‌به  هنگام  شدائد  جنگ  و  مصائب  روزگار)  جز  این  نبوده  است  که  گفته‌اند  :  پروردگارا!  گناهانمان  را  ببخش‌،  و  از  تندرویهایمان  در  کارهایمان  صرف‌ نظر  کن‌،  و  گامهایمان  را  (‌در  جنگ  با  دشمنان  دین  و  با  گرفتاریهای  زندگی‌)  استوار  بدار،  و  ما  را  بر  جمعیّت  کافران  پیروز  بگردان‌...

(الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (١٧٢)

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ) (١٧٣)

آنان  که  دعوت  خدا  و  پیغمبر  را  (‌برای  از  سرگرفتن  جنگ‌)  پس  از  آن  همه  زخمهائی  که  (‌در  جنگ  احد)  بدیشان  رسیده  بود  اجابت  کردند،  برای  کسانی  که  از  آنان  بدین‌ وسیله  نـیکی  کردن  و  تقوی  پیش  گرفتند، پاداش  بزرگی  است‌.  کسانی  که  مـردم  بـدیشان  گفتند:  مردمان  برای  (‌جنگ  با)  شما  گرد  آمده‌اند،  پس  از  آنان  بترسید،  اما  (‌ایـن  سخن  نه  تنها  ایشان  را  به  هـراس  نینداخت‌،  بلکه‌)  بر  ایمان  آنان  افزوده  و  گفتند:  خدا  ما  را  کافی  است‌،  و  او  بهترین  کسی  است  کـه  کارها  بدو  حواله  میکردد...

(الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ (١٩١)

رَبَّنَا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ (١٩٢)

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلإیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ (١٩٣)

رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِکَ وَلا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ) (١٩٤)

همان  کسانی  که  خدا  را  در  حال  ایستاده  و  نشسته  و  بر  پهلوهایشان  افتاده  (‌و  در  همۀ  احوال  دیگر)  یاد  می‏کنند  (‌و  عظمت  او  را  در  مدّ  نظر  میدارند)  و  در  بارۀ  آفرینش  آسمانها  و  زمین  می‌اندیشند  (‌و  میگویند:‌)  پروردگارا!  این  (‌همه  عجائب  و  غرائب‌)‌را  بیهوده  نیافریده‌ای‌،  و  تو  پاک  و  منزّهی  (‌از  نقص‌،  و  این  نظم  و  نـظام  پر اسـرار  را  دلیل  بر  قـدرت  خـویش  آفـریده‌ای‌)  پس  ما  را  از  عذاب  آتش  (‌دوزخ‌)  بـرکنار  دار.  پروردگارا!  هر  که  را  تو  (‌به‌ خاطر  کردار  و  رفتارش‌)  به  آتش  افتی،  او  را  خوار  و  رسوا  ساخته‌ای‌،  و  این  چنین  افراد  ستمگر  را  یاوری  نیست‌.  پروردگارا!  ما  ندای  منادی  (‌توحید  پیغمبرت‌)  را  شنیدیم  که  (‌مردمان  را)  به  سوی  ایمان  میخواند  (‌و  میگفت‌:‌)  اینکه  به  پروردگار  خود  ایمان  بیاورید  و  ما  ایمان  آوردیم‌.  پروردگارا!  پس  گناهانمان  را  ببخشای  و  از  بدیهایمان  چشم‌پوشی  فرمای  و  ما  را  پس  از  مرگ  با  نـیکان  هـمدم  بدار.  پروردگارا!  آنچه  را  بـر زبان  پپغمبرانت  (‌از  یاری  و  مدد  در  دنیا)  به  ما  وعده  فرمودی‌،  ما  را  مرحمت  فرما،  و  ما  را  در  روز  رستاخیز  خوار  و  رسوا  مگردان،  بیگمان  تو  هیچگاه  خلاف  وعده  نمیکنی‌...

(وَإِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ خَاشِعِینَ لِلَّهِ لا یَشْتَرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا )

برخی  از  اهل  کتاب  کسانی  هستند  کـه  بـه  خداونـد  و  بدانچه  بر  شما  نازل  شده  است‌،  و  بدانچه  بر  خودشان  نازل  گردیده  است‌،  ایمان  دارند.  حال  آنان  این  چنین  است  که  در  برابر  خدا  خاشع  و  خاضعند  و  آیات  خدا  را  به  بهای  اندک  (‌جهان‌)  نمی‌فروشند...

آیات  دیگر  در  این  زمینه  بسیار  است‌.

خطّ  برجسته  سومی‌ که‌‌ در روند  سوره  است‌،  برحذر  داشتن  از  دوستی  و  دوست  داشتن‌ کافران  است‌،  و  در  لابلای  این  پرهیز،  خوار  داشتن ‌کافران  و  بی‌ارزش  جلوه  دادن  ایشان  است‌.  همچنین  بیان  این‌ که  هیچگونه  ایمانی  و  هیچگونه  پیوندی  با  خدا  در  میان  نخواهد  بود  وقتی ‌که  کافران  دوست  داشته  شوند  و  به ‌دوستی‌ گرفته  شوند.  کافرانی‌ که‌ کتاب  خدا  را  بـه  داوری  نمیخوانند  و  از  برنامۀ  آن  در  زندگی  پیروی  نمینمایند...  قبلاً  بدین  خط  اشاره‌ کردیم  و  لیکن  در  اینجا  نیاز  بیشتری  به  روشنگری  است‌،  و  ضروری  است  بدان  اندازه‌ که  در  روند  سوره  این  خط  برجسته  و  نمودار  و  اسـاسی  و  بنیادی  است‌،  نمایان  و  هویدا گردد.  و  این  هم  نمونه‌هائی  چند  از  این  خط  پهن ‌و روشن  :

(لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ (٢٨)

قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَیَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٢٩)

مؤمنان  نباید  مؤمنان  را  رها  کنند  و  کافران  را  به‌ جای  ایشان  به  دوستی  گیرند  و  هر  که  چنین  کند  (‌رابطۀ  او  با  خدا  گسسته  است  و  بهره‌ای‌)  وی  را  در  چیزی  از  (‌رحمت‌)  خـدا  نیست‌ -  مگر  آنکه  (‌ناچار  شوید  و)  خـویشتن  را  از  (‌اذیت  و  آزار)  ایشـان  مصون  دارید  و  (‌به‌خاطر  حفظ  جان  خود  تقیه  کنید)‌.  و  خداوند  شما را  از  (‌نافرمانی‌)  خود  برحذر  میدارد  و  بازگشت  (‌همگان‌)  به  سوی  او  است‌.  بگو  :  اگر  آنچه  را  که  در  سینه‌هایتان  دارید  پنهان  سازید  یا  آشکار  کنید،  خداوند  آن  را  میداند  و  آگاه  از  هر چیزی  است  که  در  آسمانها  و  در  زمین  است‌.  و  خداوند  بر  هر  چیزی  توانا  است‌...

(وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ) (٦٩)

گروهی  از  اهل  کتاب‌،  دوست  میدارند  کاش  میشد  شما  را  گمراه  کنند  (‌و  بـا  القـاء  شبهه‌ها  از  دین  اسلام  برگردانند)  و  لیکن  آنان  جز  خویشتن  را  (‌با  اصـرار  بر  ضـلالت‌،  از  هدایت  محروم‌،  و)  گمراه  نمیسازند  ولی  نمی‌فهمند  (‌که  عاقبت  تلاششان  دامنگیر  خودشان  میشود...

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمَانِکُمْ کَافِرِینَ (١٠٠)

وَکَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللَّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (١٠١)

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (١٠٢)

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلا تَفَرَّقُوا...الخ)

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  اگر  از  گروهی  از  کسانی  که  کتاب  بدیشان  داده  شده  است  پپروی  کنید،  شما  را  پس  از  ایمان  آوردنتان  به  کفر  باز  می‏گرداند.  و  چگونه  باید  شما  کافر  شوید  و  حال  آنکه  آیات  خدا  بر  شما  فرو  خوانده  میشود  و  پیغمبر  او  در  میان  شما  است  (‌و  نور  قرآن  راه  را  تابان  و  رهنمودهای  فرستادۀ  خدا  حقیقت  را  عیان  میدارد؟‌)  و  هر  کس  به  خدا  تمسّک  جوید،  بیگمان  به  راه  راست  و  درست  (‌رستگاری‌)  رهنمود  شده  است‌.  ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  ار  خدا  (‌با  انجام  نیکیها  و  پرهیز  از  بدیها)  چنانکه  باید  بترسید،  و  (‌بر  اسلام  پردوام  و  ماندگار  بوده  و  بکوشید  که‌)  نمیرید  مگر  اینکه  مسلمان  باشید  (‌و  گوهر  ایمان  را تا  آخر  عمر  حفظ  کرده  باشید)‌.  و  جملگی  به  رشـتۀ  (‌دین‌)  خـدا  چنگ  زنید  (‌و  همگان  بر  آن  گرد  آئید)  و  پراکنده  نشوید...  تا  آخر......

 

(لَنْ یَضُرُّوکُمْ إِلا أَذًى وَإِنْ یُقَاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الأدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (١١١)

ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ أَیْنَ مَا ثُقِفُوا...الخ...)

 (‌فاسقان‌)  هرگز  به  شما  زیان  نمیرسانند  مگر  آزاری  (‌که  چیزی  نمی‏گذرد  اثری  از  آن  نمیماند)  و  اگر  با  شما  بجنگند  به  شما  پشت  می‏کنند  (‌و  شکست  میخورند  و  میگریزند و)  سپس  (‌مادام  که  امر  به  معروف  و  نهی  از  منکر  در  میان  شما  مراعات  شود،  پیروزی  نصیب  ایشان  نمیشود  و)  یاری  نمیکردند.  آنان  هرجا  یافته  شوند  برایشان  (‌مهر)  ذلّت  خورده  است‌...  تا  آخر......

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبَالا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ...الخ...)...

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  محرم  اسراری  از  غیر  همکیشان  خـود  نگیرید  (‌و  ایشان  را  دوست  صـمیمی  خودتان  ندانید  و  همراز  خویش  نسازید)‌،  آنان  از  هر گونه  شرّ  و  فسادی  در  بارۀ  شما  کوتاهی  نمی‏کنند  (‌و  میکوشند  کارهایتان  را  به  تباهی  کشند.  زیرا  آنـان‌)  دوست  میدارند  که  شما  در  رنج  و  زحمت  فراوان  باشید  (‌و  چیزی  را  میخواهند  که  مایۀ  رنج  و  دردسر  شما  باشد.  نشانه‌های‌)  نفرت  و  کینه  از  دهانشان  نمایان  است  (‌و  لغزشهای  سخنانشان  دشمنانگی  شما  را  فریاد  میدارد)  و  آنچه  در  دل  خود  (‌نسبت  به  شما)  پنهان  میدارند  بس  بزرگتر  است  (‌از  آن  چیزی  که  از  دهانشان  می‌پرد)‌....

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ (١٤٩)

بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ (١٥٠)

سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ) (١٥١)

ای  کسانی  که  ایمان  آورده‌اید  اگر  از  کسانی  که  کافرند  اطاعت  کنید  (‌و  سخنان  ایشان  را  بپذیرید)  شما  را (‌به  سوی  کفر)  به  عقب  برمیگردانند  و  (‌در  دنیا  و  آخرت‌) زیانمند  خواهید  شد.  (‌آنان  دوست  و یاور  شما  نیستند  و  تکیه  کردن  را  نشایند)  بلکه  خداوند  یاور  شما  است  و  او  بهترین  یاوران  است‌،  هر چه  زودتر  به  دلهای  کافران  خوف  و  هراس  می‌اندازیم  به‌ خاطر  اینکه  چیزهائی  را  انباز  خدا  میسازد  که  خداوند  دلیلی  بر  پرستش  آنها  فرو نفرستاده  است‌.  و  منزل  و  مأوای  آنان  آتش  (‌دوزخ  در  آخرت‌)  است  و  این  مکان  ستمکاران‌،  چه  بد  جایگاهی  است‌...

(لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ (١٩٦)

مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ) (١٩٧)

غلت  خوردن  در  (‌نـعمت  دنیوی  و  تصرّف  ایشان  در  تجارت  و  امور)  شهرها  و  کشورها،  تو  را  گول  نزند،  (‌اینها)  کالای  اندک  و  (‌نعمت‌)  ناچیزی  است  و  بعد  جایگاه  ایشان  دوزخ  است‌،  وآن  بدترین  جایگاه  است  ٠٠٠

در  این  زمینه  آیات  بی‌شمار  دیگری  است‌.

این  خطوط  سه‌گانۀ  برجسته،  با  همدیگر  هماهنگ  بوده  و  در  بیان  جهان‌بینی  اسلامی‌،  و  توضیح  حقیقت  توحید  و  مقتضی  آن  در  زندگی  انسانها  و  در  احساسی ‌که  نسبت  به  خدا  دارند،  و  اثر  توحید  در  موضع  ایشان  در  رابر  دشمنان  خدا که  جز  آن  موضعی  ند‌ارند.  مکمّل  یکدیگرند.

آیه‌های  قرآنی  سوره  در  جاهای  ویژه‌ای ‌که  در  رونـد  گفتار  دارند،  در  آنجاها  از  سرزندگی  و  جانداری  بیشتری  برخوردارند  و  ژرفای  زیادتری  در  الهامگری  دارند...  چه  در گیرودار  پیکار  نازل  شده‌اند.  پـیکار  عقیده‌،  و  پیکار  رزمگاه‌،  پیکار  در  داخل  نـفسها،  و  و  پیکار  در  واقعیّت  زندگی  ...  بر این  اساس  است ‌که  چنین  پشتوانه  و  اندوختۀ  زندۀ  شگفتی  را  از  حرکت  و  تأثیر  و الهام  در  برگرفته‌اند.

در  این  صورت  لازم  است  به  پیش  رویم  تا  با  نصوص  سوره  در  روند  زنده  و  نیرومند  و گیرا  و  زیبائی‌ که  دارند روبرو گردیم‌.

*


 


[1] ‌به‌ کتاب  :  «  معرکة‌التقالید  »  محمد  قطب  مراجعه  شود.

[2] چنانکه  این  امر  در  حوادث  جنگ  احد  جلو‌ه‌گر  است‌،  و  به ‌هنگام  برر‌سی  آیات ‌مربوط  بدان  در  سوره  روشن  خو‌ا‌هد  شد.

[3] همانگونه ‌که  در  میانجیگری  عبدا‌لله  پسر ا‌بی  برای  بنی  قینقاع  رخ  داد  و او در این  باره  با  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  درشتی ‌کرد.

 

تفسیر سوره‌ی آل عمران آیه‌ی 64-33

 

سورهی آل عمران آیهی 64-33

 

 (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ (٣٣) ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٣٤) إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٣٥) فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالأنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ (٣٦) فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ (٣٧) هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ (٣٨) فَنَادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (٣٩) قَالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ قَالَ کَذَلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ (٤٠) قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلا رَمْزًا وَاذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَالإبْکَارِ (٤١) وَإِذْ قَالَتِ الْمَلائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ (٤٢) یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ (٤٣) ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (٤٤) إِذْ قَالَتِ الْمَلائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (٤٥) وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلا وَمِنَ الصَّالِحِینَ (٤٦) قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ کَذَلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (٤٧) وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ (٤٨) وَرَسُولا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأکْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٤٩) وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (٥٠) إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ (٥١) فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (٥٢) رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ (٥٣) وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ (٥٤) إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (٥٥) فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٥٦) وَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (٥٧) ذَلِکَ نَتْلُوهُ عَلیْکَ مِنَ الآیَاتِ وَالذِّکْرِ الْحَکِیمِ (٥٨) إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (٥٩) الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (٦٠) فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ (٦١) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٦٢) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (٦٣) قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (٦٤)

 

روایاتی که  چگونگی  مناظرۀ  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  با گروه  اعزامی  نجران  می نمایاند.  می‏گوید  که:  قصّهای  که  در  این  سوره  دربارۀ  تولّد  عیسی  علیه السّلام  و  تولّد  مادر  او  مریم،  و  تولّد  یحیی  و  دیگر  چیزها  آمده  است،  ردّ  شبهههائی  است  که  چنین  گروهی  القاء  و  مطرح  میکردند.  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم در  این باره  به  چیزهائی  استناد  میفرمود که  در  قرآن  راجع  به  عیسی علیه السّلام  آمده  و  میگوید که  او کلمۀ  خدا  و  روحی  از  جانب  او  است.  آنان  همچنین  از  اموری  پرسش  میکردند که  در  سورۀ  مریم  نیامده  است  و  از  او  خواستار  پاسخ  بودند.

این  سخن  چه  بسا  درست  باشد  ...  ولی  ذکر  این  داستان  در  این  سوره  و  بدین  منوال،  با  شیوۀ  همگانی  قرآن  در  داستانسرائی  همراهی  میکند که  داستانها  در  آن  به  خاطر  حقائق  معیّنی  آورده  میشوند  و  قرآن  میخواهد  آنها  را  واضح  و  روشن کند.  چنین  حقائقی  هم  اغلب  موضوع  سورهای  هستند که  داستانها  در  آنها  میآید.  بدین  هنگام  داستانها  به  اندازۀ  لازم  و  با  شیوهای  بیان  میشوند که  چنین  حقائقی  را  در  برگیرند  و  برجسته  و  زنده  آنها  را  بنمایانند  ...  شکی  نیست که  داستانسرائی  طریقۀ  خاصّی  برای  بیان  حقائق  و  جایگزین کردن  آنها  در  دلها  است  و  داستانها  حقائق  را  به  صورت  زنده  مینمایانند  و  ژرفی  بیشتری  می‏بخشند،  و  با  مجسّم  نمودن  حقائق  در  شکل  واقعی  خود که  در  زندگی  انسانها  جاری  و  ساری  هستند،  حقائق  زندهتر  و  عمیقتر  به  دلها  رسوخ  میکنند،  و  این  شیوه  بسی  مؤثّرتر  از  مجرّد گفتن  حقائق  بگونۀ  عادی  و  معمولی  است.

در  اینجا  با  داستانی  روبرو  میشویم که  حقائقی  را  در  بردارد  و  روند  سوره  بر  آن  متمرکز  است.  چنین  حقائقی  دارای  خطوط  برجسته  و  آشکاری  در  سورهاند.  بر  این  اساس  است که  این  داستان  از  ظروف  واقعی  محدودی  که  در  آن  روی  داده  است،  بر کنار  و  بدور  میگردد  و  به  عنوان  عنصر  اصیل  مستقلّی  باقی  میماند،  و  حقائق  اصیلی  را  در  برمیگیرد که  در  جهانبینی  اعتقادی  اسلامی  باقی  و  ماندگارند.

مسألۀ  اصیلی  را که  روند  سوره  - چنانکه  قبلاً گفتیم  - بر  آن  متمرکز  میگردد،  عبارت  است  از،  مسألۀ  توحید  :  توحید  الوهیّت  و  توحید  قیومت  و  تولیت  ...  داستان  عیسی  و  دیگر  داستانهائی که  به  عنوان  مکمّل  آن  در  این  درس  آمدهاند،  چنین  حقیقتی  را  تأکید  میدارد،  و  اندیشۀ  فرزند  و  انباز  را  نفی  میکند،  و  این  دو  را کاملاً  دور  و  مطرود  میدارد،  و  نادرستی  این  شبهه  و  سبکی  تصویر  آن  را  نمایان  میکند،  و  تولّد  مریم  و  تاریخ  آن  را  شرح  میدهد،  و  تولّد  عیسی  و  تاریخ  بعثت  او  و  حوادث  مربوط  بدان  را  به  شیوهای  بیان  میدارد که  فرصتی  برای  برانگیختن  هیچ  شبههای  در کاملاً  انسان  بودن  او  باقی  نمیگذارد،  و  آشکارا  فریاد  میدارد که  او  یکی  از  سلسلۀ  انبیاء  است  و کار  او  همچون کار  ایشان  و  سرشت  او  بسان  سرشت  آنان  بوده  است  و  لاغیر.  همچنین  داستان  عیسی  بیانگر  خارقالعادههائی  است  که  به  هنگام  تولّدش  و  در  زمان  زندگیش  روی  داده  است.  بگونۀ  ساده  و  روشن  و  بدور از  پیچیدگی  و  دشواری  بیان  میشود ،و  دل  و  خرد را  راحت  و آسوده  میسازد،  و  طرز  تولّد  و  چگونگی  زندگانی  او  را  در  قالبی  طبی  و  عادی  و  بدور  از  هرگونه  غرابتی  مینمایاند  ...  و  زمانی  که  پیرو  قصّه  این  چنین  میآید  :

(إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (٥٩)

 مسألۀ (آفرینش)  عیسی  برای  خدا  همچون  مسألۀ  (آفرینش)  آدم  است  که  او  را  از  خاک  بیافرید  سپس  بدو  گفت  :  پدید  آی  و  (بیدرنگ)  پدید  آمد...

دل  اطمینان  و  آرامش  می‏یابد،  و  در  شگفت  میشود  از  اینکه  چگونه  این  همه  شبههها  پیرامون  چنین  حقیقت  سادهای  حلقه  و  چنبره  زدهاند ؟

مسألۀ  دومی که  از  مسألۀ  اول  در  روند کلّی  سوره  سرچشمه  میگیرد  مسألۀ  حقیقت  دین  است که  عبارت  از  اسلام  است.  معنی  اسلام  هم  پیروی  و  تسلیم  است.  این  مسأله  هم  در  لابلای  داستان  آشکارا  جلوه گری  میکند  ...  در  سخن  عیسی  علیه السّلام خطاب  به  بنی‏اسرائیل  میآید  :

(وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ )

و  (من  پیغمبریم  که)  تصدیق  کنندۀ  آن  چیزی  هستم  که  پیش  از  من  از  تورات  بوده  است  و  (آمدهام)  تا  پارهای  از  چیزهائی  را  که  (بر  اثر  ستم  و  گناه)  بر  شما  حرام  شده  است  (به  عنوان  تخفیفی  از  سوی  خدا)  بـرایتان  حلال  کنم...

 

در  این گفتار  از  سرشت  رسالت  سخن  میرود،  و  اینکه  رسالت  برای  بیان  برنامه  و  اجراء  نظام  و  بیان  حلال  و  حرام  میآید،  تا  معتقدان  بدین  رسالت  از  این گفتار  پیروی کنند  و  در  برابرش  سر  تسلیم  فرود  آورند  ...  آنگاه  معنی  تسلیم  و  پیروی  بر  زبان  حواریون  جاری  میشود  :

(فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (٥٢)

رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ) (٥٣)

ولی  عیسی  هنگامی  که  از  ایشان  احساس  کفر  (و  سرکشی  و  نافرمانی)  کرد  گفت:  کیست  که  یاور  من  به  سوی  خدا  (و  برای  تبلیغ  آئین  او)  گردد؟  حواریون  گفتند:  ما  یاوران  (دین)  خدائیم،  (زیرا  ما)  به  او  ایمان  آوردهایم،  و  (تو  نیز)  گواه  باش  که  ما  مخلص  و  منقاد  (اوامر  او)  هستیم...

از  موضوعهائی که  روند  سوره  بر  آن  متمرکز  است،  تصویر  حال  مؤمنان  با  پروردگارشان  می‏باشد  ...  این  داستان  برخی  از  خلق  و  خوی  زیبا  و  شایستهای  را  بیان  میدارد که  در  تاریخ  زندگی  این گروه گزیدۀ  بشری  ثبت  است.  گروه  گزیدهای که  خداوند  آنان  را  انتخاب  و  برخی  را  از  نژاد  برخی  دیگر  آفریده  است.  این  چهرههای  درخشان  در  سخنی  جلوهگرند که  همسر  عمران  با  خدای  خود  دارد  و  در  مناجاتی  نمودار  هستند  که  او  دربارۀ  زادۀ  خویش  با  پروردگارش  سر  میدهد  ...  همچنین  در کلام  مریم  با  زکریا،  و  دعای  زکریا  و  نجوای  وی  با  خدا،  و  در  پاسخ  حواریون  به  پیغمبرشان  عیسی،  و  در  دعایشان  با  پروردگارشان،  و  غیره  جلوهگر  و  هویدا  میشوند.

هنگامی که  داستان  پایان  میگیرد،  پیروی  به  دنبال  میآید  که  چنین  حقائقی  را  خلاصه  میگرداند  و آنها  را  در  لابلای  خود  جای  میدهد  ...  حقیقت  عیسی  صلّی الله علیه وآله وسلّم  سرشت  آفریدن،  ارادۀ  الهی،  وحدانیّت  خالص،  دعوت  اهل کتاب  بدان،  و  دعوت  ایشان  را  به  مباهله  راجع  به  حقایق  آئین  اسلام  در  برمیگیرد  ...  درس  با  بیان  جامع  و  شاملی  دربارۀ  اصل  این  حقیقت  به  پایان  میرسد که  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  باید  به  اهل کتاب  بطور  عام،  اعم  از  آنانی  که  برای  مناظره  و  مجادله  آمده  بودند  یا  آنانی که  نیامده  بودند،  و  به کسانی که  از  ایشان  جزو  چنان  نسلی  بودند،  و  به کسانی که  بعد  از  ایشان  تا  آخر  زمان  به  دنیا  میآیند و میروند،  آن  رسالت  را  برساند  :

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (٦٤)

بگو:  ای  اهل  کتاب  بیائید  به  سوی  سخن  سخت  دادگرانهای  که  میان  ما  و  شما  مشترک  است  (و  همه  آن  را  بر  زبان  میرانیم.  بیائید  بدان  عمل  کنیم،  و  آن  این)  که  جز  خداوند  یگانه  را  نپرستیم،  و  چیزی  را  شریک  او  نکنیم،  و  برخی  از  ما  برخی  دیگر  را،  غیر  از  خداوند  یگانه،  به  خدائی  نپذیرد.  پس  هر  گاه  (از  این  دعوت)  سر  برتابند،  بگوئید:  گواه  باشید  که  ما  منقاد  (اوامر  و  نواهی  خدا)  هستیم...

بدین  ترتیب  جدال  پایان  میگرد،  و  روشن  میشود که  اسلام  از مردم  چه  چیز  میخواهد  و  بر  چه  اساسی  زندگی  ایشان  را  پایهگذاری  میکند.  معنی  دین  و  معنی  اسـلام  معیّن  میگردد،  و  هر  نوع  شکل  ساختگی  یا  پریشانی که  پیروانشان  آنها  را  دین  مینامند،  یا  اسلام  نام  میدهند،  منتفی  میشود  ...  این  هم  هدف  نهائی  درس گذشته،  و  همچنین  هدف  نهائی  همۀ  سوره  بود که  داستان  با  بیان  و  توضیح  خود  در  قالب  داستان  سرائی  زیبا  و گیرا  و  ژرف  الهامگرانهای  عهدهدار  آن گردیده  بود  ...  این  هم  وظیفۀ  داستان  قرآنی  و  سرشت  چنین  وظیفهای  است که  بر  اسلوب  و  طریقۀ  عرضۀ  داستان  در  سورههای گوناگون  با  روش  ویژهای  حاکم  است.

داستان  عیسی  در  سورۀ  مریم  عرضه  شده  است  و  در  اینجا  نیز  آمده  است.  ولی  با  مراجعه  به  آیـات  اینجا  و  آنجا  روشن  میشود که  در  اینجا  به  زنجیرۀ  داسـتان  بندهای  تازهای  افزوده  شده  است،  و  برخی  از  بندها  به  اختصار  آمده  است  ...  آنجا  در  سورۀ  مریم  دربارۀ  تولّد  عیسی  سخن  به  دراز کشیده  است،  و  از  تولّد  مـریم  سخنی  به  میان  نیامده  است.  در  اینجا  دربارۀ  رسالت  عیسی  و کار  حواریّون  به  تفصیل  سخن  رفته  است  و  از  داستان  تولّد  او  چکیدهای  نموده  شده  است.  همچنین  پیرو  اینجا  درازتر  و  طولانیتر  است،  زیـرا  در  صدد  مناظراتی  است که  پیرامون  قضیۀ  شاملتری  دور  میزند  و  آن  قضیۀ  توحید  و  دین  و  وحی  و  رسالت  است.  این  چیزها  در  سورۀ  مـریم  وجود  نـداشت.  چیزهائی که  سرشت  روش  قرآنی  را  در  چگونگی  بیان  داستان  بنمایانند  و  هماهنگ  با  فضای  سورهای  بوده که  در  آن  عرضه  میگردند  و  با  خود  سوره  مناسبت  داشته  باشند.  هم  اینک  بطور  مشروح  به  بررسی  آیات  میپردازیم[1]:

*

این  داستان  با  ذکر کسانی  آغاز  میگردد که  خداوند  آنان  را  از  آغاز  آفرینش  برای  حمل  رسالت  یگانه  و  ابلاغ  دین  یگانه  از  میان  بندگانش  برگزیده  است  تا  پیشقراولان کاروان  ایمان  در  مراحل  و  منازل  پیاپی  در  خط  سیر  زنجیرۀ  تاریخ  نسلهای  بهم  پیوستۀ  قرون  و  اعصار  باشند.  خداوند  بیان  میفرماید که  آنان  برخی  از  نژاد  برخی  دیگرند.  امّا  ضروری  نیست که  منظور  از  چنین  نژادی،  نژاد  نسب  باشد  - اگر  چه  نسب  همگان  در  آدم  و  نوح  به  هم  میرسد  - بلکه  پیش  از  هر  چیز  چنین  نسبی  عبارت  است  از  پیوند گزینش  پیامبری  و  انتخاب  آسمانی.  یعنی  زنجیرۀ  نسبی  آن  عقیدهای  منظور  نظر  است که کاروان  مبارک  ایمان  را  به  هم  پیوسته  است:

(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ (٣٣)

ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) (٣٤)

خداوند  آدم  و  نوح  و  خاندان  ابراهیم  (از  قبیل:  اسماعیل  و  اسحاق  و  یعقوب)  و  خاندان  عمران  (از  قبیل:  موسی  و  هارون  و  عیسی  و  مادرش  مریم)  را  از  میان  جهانیان  برگزید.  آنان  فرزندانی  بودند  که  (چه  از  نظر  پاکی  و  تقوی  و  فضیلت،  و  چه  از  نظر  دودمان)  برخی  از  برخی  دیگرند  (زیـرا  آل  ابراهیم  که  اسماعیل  و  اسحاق  و  فرزندان  ایشانند  از  آل  ابراهیم  هستند،  و  ابراهیم  از  نسل  نوح،  و  نوح  از آدم  است  و  آل  عمران  که  موسی  و  هارون  و  عیسی  و  مادرش  میباشند  از  نژاد  ابراهیم  و  نوح  وآدم  هستند)،  و  خداوند  شنوا  و  دانا  است  (و  از  گفتار  بندگان  و  افعال  ایشان  آگاه  است)...

روند گفتار  هر  یک  از  آدم  و  نوح  را  فردی  بشمار  آورده  است،  و  هر کدام  از  آل  ابراهیم  و  آل  عمران  را  خانوادهای  محسوب  داشته  است.  این  اشاره  بدان  دارد  که  آدم  خودش  و  نوح  هم  خودش  به  پیغمبری  برگزیده  شدهاند.  امّا  ابراهیم  و  عمران،  هم  خودشان  و  هم  فرزندانشان  به  پیغمبری  رسیدهاند.  البته  گزینش  ایشان  به  پیغمبری،  برابر  قاعدهای  بوده  است که  در  سورۀ  بقره  دربارۀ  آل  ابراهیم گفته  شد.  و  آن  این که  وراثت  نبوّت  و  برکت  در  خاندانش،  وراثت  خون  نیست،  بلکه  وراث عقیده  است:

(وَإذِ ابْتَلى إبْراهیمَ رَبّهُ بِکَلِماتٍ فَأتمّهُنَّ .قالَ:إنّی جاعِلُکَ لِلنّاس إماماً . قالَ:وَمِنْ ذُرّیّتی ? قالَ:لا یَنالُ عَهْدی الظّالِمینَ) .

(بخاطر  آورید)  آنگاه  را  که  خدای  ابراهیم،  او  را  با  سخنانی  (مشتمل  بر  اوامر  و شاهی  و  تکالیف  و  وظائف،  و  از  راههای  مختلف  و  با  وسائل  گوناگون)  بیازمود  و  او  (به  خوبی  از  عهدۀ  آزمایش  برآمد  و)  آنها  را  به  تمام  و  کمال  و  به  بهترین  وجه  انجام  داد،  (خداوند  بدو)  گفت:  من  تو  را  پیشوای  مردم  خواهم  کرد؛  (ابراهیم)  گفت:  آیا  از  دودمان  من  (نیز  کسانی  را  پیشوا  و  پیغمبر  خواهی  کرد؟  خداوند)  گفت:  (درخواست  تو  را  پذیرفتم،  ولی)  پیمان  من  به  ستمکاران  نمیرسد  (بلکه  تنها  فرزندان  نیکوکار  تو  را  در  برمیگیرد).                                                                   (بقر٥  /  ١٢4) 

برخی  از  روایات  بیان  میدارد  که  عمران  از  خـاندان  ابراهیم  است.  در  این  صورت  ذکر  خاندان  عمران  تخصیص  چنین  فرعی  به  خاطر  مناسبت  ویژهای  است که  عبارت  از  بیان  داستان  مریم  و  داستان  عیسی  علیه السّلام  است  ...  همچنین  می‏بینیم  که  روند  قرآنی  از  خاندان  ابراهیم،  موسی  و  یعقوب  (یعنی  اسرائیل)  را  ذکر  نکرده  است،  ولی  خاندان  عمران  را  نام  برده  است  ...  این  بدان  سبب  استکه  در  اینجا  روند گفتار  درباره  جدالی  به  پیش  میرود که  پیرامون  عیسی  پسر  مریم  و  پیرامون  ابراهیم  در  میگیرد  - همانگونه که  در  درس  بعدی  میآید  - لذا  در  آنجا  مناسبتی  برای ذکر  موسی  یا  ذکر  یعقوب  در  چنین  مقامی  نبوده  است.

*

روند  قرآنی  از  این  آگاهی  دیباچهگونه  میپردازد  و  مستقیماً  به  سراغ  خاندان  عمران  و  تولّد  مریم  میرود:

(إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٣٥)

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالأنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ (٣٦)

فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٣٧)

 (خداوند  شنید)  هنگامی  که  همسر  عمران  گفت:  پروردگارا!  من  آنچه  را  در  شکم  دارم  خالصانه  نذر  تو  کردم  (تا  کارش  تنها  خدمت  به  بیتالمقدس  باشد)  پس  (آن  را)  از  من  بپذیر  که  تو  شنوا  و  دانائی  (و  گریه  و  زاری  مرا  میشنوی  و  اخلاص  و  هدف  مرا  میدانی).  پس  هنگامی  که  او  را  زائید  (دید  که  دختر  است  و  به  درگاه  پروردگار  دست  مناجات  برداشت  و  عذر  خواهان)  گفت:  خداوندا!  من  او  را  دختر  زائیدم  - ولی  خدا  بدانچه  او  بدنیا  آورده  بود  آگاهتر  بود  (از  خود  مریم،  و  بهتر  میدانست  که)  پسر  مانند  دختر  نیست  (و  این  دختر  به  مراتب  از  پسری  که  آرزوی  او  بود،  سودمندتر  خواهد  بود  - و  گفت:)  من  او  را  مریم  نام  گذاردم  و  او  و  فرزندانش  را  از  (وسوسه  و  گمراهسازی)  اهریمن  مطرود  (از  درگاه  فضل  و  کرمت،  به  تو  میسپارم  و)  در  پناه  تو  میدارم.  خداوند  او  (مریم)  را  به  طرز  نیکوئی  پـذیرفت،  و  به  طرز  شایستهای  (نهال  وجود)  او  را  رویانید  (و  پرورشش  داد)،  و  زکریا  (شوهر  خالۀ  او)  را  سرپرست  او  کرد.  هر  زمان  که  زکریا  وارد  عبادتگاه  او  میشد،  غذای  (تمییز  و  زیادی)  را  در  پیش  او  مییافت.  (باری)  به  مریم  گفت:  این  از  کجا  برای  تو  میآید؟!  گفت  :  این  از  سوی  خدا  میآید.  خداوند  به  هر  کس  که  بخواهد  بیحساب  و  بیشمار  روزی  میرساند...

داستان  نذر  بر ایمان  پرده  از  دل  (همسر  عمران)  -  مادر  مریم  - بهکناری  میزند  و  نشان  میدهد  این  دل  تا  چه  اندازه  با  نور  ایمان  تابان  و  آبادان گشته  است،  و  با  گرامیترین  چیزی که  دارد  رو  به  خدای  خود  میدارد.  این گرامیترین  چیز  هم  جنینی  است که  در  شکم  دارد،  و  او  را  خالصانه  به  پروردگارش  تقدیم  و  آزاد  از  هر  قید  و  بندی  و  از  هر  شریک  و  انبازی،  به  درگاه  احدیّت پیشکش  مینماید  و  در  او  حقّی  برای کسی  جز  خداوند  سبحان  قائل  نمیشود  و  روا  نمی‏بیند  و  او  را  دربست  بدو  تحویل  میدهد.  تعبیری که  بیانگر  خلوص  مطلق  است  و  با  واژۀ  آزادانه،  نموده  شده  است،  تعبیر  بس  الهامگرانهای  است.  زیرا  کسی  در  حقیقت،  آزادانه  و  دربست  در  اختیار  قرار  میگرد  که  خالصانه  با  تمام  وحود  به  سوی  خدا  رود  و  از  بندگی  هر کسی  و  هر  چیزی  و  هر  معیار  و  ارزشی  خویشتن  را  برهاند  و  بندگی  او  جز  برای  خدای  یکتا  نباشد  ...  مخلصانه  و  آزادانه  در  اختیار  خدا  بودن  این  است  و  بس  ...  جز  این  هر  چه  باشد  بندگی  است،  اگر  چه  در  شکل  مخلصانه  و  آزادانه  بیان  گردد  و  حریّت  نام گیرد.

از  اینجا  چنین  برمیآید که  توحید  شکل  اعلای  حرّیّت  است.  هیچ  فردی  آزاد  بشمار  نمیآید  مادام که  در  اندرونش،  یا  در  جریان  زندگیش،  یا  در  اوضاع  و  معیارها  و  قوانین  و  ضوابطی که  امور  این  حیات  را  میچرخانند،  اندک  چیزی  از  دیانت  را  برای  کسی  جز  خدا  انجام  دهد  ...  اگر  در  دل  انسان کمترین  وابستگی  یا  دلبستگی  یا  بندگی  برای  غیرخدا  باشد،  قانونی  یا  معیار  و  ارزشی  یا  موازین  و  مقرّراتی  باشد که  از  غـیر خـدا  استمداد  جوید،  حرّیّت  و  آزادگی  وجود  ندارد  ...  هنگامی که  اسلام  یگانه  پرستی  را  به  ارمغان  آورد،  یگانه  شکل  حرّیّت  و  آزادگی  را  در  جهان  انسان  ارائه  داد.

این  دعای  خاشعانۀ  همسر  عمران  بدین  مضمون کـه  پروردگارش  نذر  او  را  پذیرا گردد  -و  نذر  او  هم  جگرگوشۀ  او  بود  -  بیانگر  تسلیم  خالصانۀ  او  است  در  برابر  خداوندگار  عالم،  و  رو کردن  بدو  بتمام  و کمال  و  آزاد  از  هر  قید  و  بندی،  و  بدرود گفتن  هر  چیز،  و  تنها  و  تنها  جویای  پذیرش  خدا  و  خوشنودی  وی  بودن  است:

(رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٥)

پروردگارا!  من  آنچه  را  در  شکم  دارم  خالصانه  نذر  تو  کردم  (تا  کارش  تنها  خدمت  به  بیت  المقدس  باشد)  پس  (آن  را)  از  من  بپذیر  که  تو  شنوا  و  دانائی  (و  گریه  و  زاری  مرا  میشنوی  و  اخلاص  و  هدف  مرا  میدانی)...

ولیکن  همسر  عمران  نوزاد  دختری  به  دنیا  آورد  و  زادۀ  او  پسر نبود!

(فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالأنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ) (٣٦)

پس  هنگامی  که  او  را  زائید  (دید  که  دختر  است  و  به  درگاه  پروردگار  دست  مـناجات  برداشت  و  عذرخواهان)  گفت:  خداوندا!  من  او  را  دختر  زائیدم  - ولی  خدا  بدانچه  او  بدنیا  آورده  بود  آگاهتر  بود  (از  خود  مریم،  و  بهتر  میدانست  که)  پسر  مانند  دختر  نیست  (و  ایـن  دختر  به  مراتب  از  پسری  که  آرزوی  او  بود،  سودمندتر  خواهد  بود  - و  گفت:)  من  او  را  مریم  نام  گذاردم  و  او  و  فرزنذش  را  از  (وسوسه  و  گمراهسازی)  اهریمن  مطرود  (از  درگاه  فضل  و  کرمت،  به  تو  میسپارم  و)  در  پناه  تو  میدارم...

آن  زن  چشم  براه  فرزند  نرینهای  بود.  چه  رسم  آن  بود  که  پسران  را  نذر  معابد کنند  تا  به  خدمتگذاری  آنجاها  بپردازند  و  تمام  عمر  به کنج  عبادت  روند  و گوشه  نشین  برای  پرستش  خدا  شوند.  ولی  اینک  میبیند که  نوزادش  دختر  است.  لذا  با  نغمۀ  اسفناکی  رو  به  خدا کرد  و گفت

(رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى )

خداوندا!  من  او  را  دختر  زائیدم...

(وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ )

و  خدا  بدانچه  او  بدنیا  آورده  بود  آگاهتر  بود...

امّا  او  فرزندی  را که  به  دنیا  آورده  است  به  خدا  پیشکش  میکند،  و گوئی  میخواهد  از  اینکه  فرزندش  نخواهد  توانست  به  انجام  وظیفه  بپردازد،  از  خداوند  عذر  خواهی  کند:

(وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالأنْثَى )

پسر  همچون  دختر  نیست...

دختر  نمیتواند  در  چنین  جاهائی  همچون  پسر  به  انجام 

وظیفه  مشغول  شود  و کاری که  از  پسر  ساخته  است  از  دختر  ساخته  نیست.

(وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ )

من  او  را  مریم  نامیدم...

این  سخن،  آن  هم  بدینگونه،  نمایانگر  شکل  مناجات  نزدیک  و  رویاروی  است.  مناجات  کسی  است که  چنین  احساس  میکند  از  همگان  بریده  و  به  خدای  خود  پیوسته  است  و  در کنجی  با  پروردگارش  نشسته  است  و  آنچه  را  در  دل  دارد  و  آنچه  را  در  پیش  روی  دارد  با  او  در  میان  مینهد  و  بدو  میگوید،  و  آنچه  را که  دارد  مستقیماً  و  مؤدبانه  به  پیشگاه  او  تقدیم  میدارد.  این  حال،  حال  کسانی  است که  چنین  بندگان  گزیدهای  با  پروردگار  خود  پیدا  میکنند.  حال  مودّت  و  قربت  و  ارتباط  مستقیم،  و  مناجات  سادهای  است  که  با  عبارات  بیپیرایه  و  بدون  تعقید  و  تکلیفی  بیان  شده  است.  مناجات کسی  است که  احساس  میکند  ار  با  خداوندگار  نزدیک  و  مبانی  سخن  میگوید که  حرفهای  او  را  می شنود  و  به  سخنانش  پاسخ  میدهد:

(وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ) (٣٦)

من  او  و  فرزندانش  را  از  (وسوسه  و  گمراهسازی)  اهریمن  مطرود  (از  درگاه  فضل  و  کرمت،  به  تو  میسپارم  و)  در  پناه  تو  میدارم...

این  آخرین  سخنی  است که  مادر  هدیۀ  خود  را  با  آن  به  پیش  خدا  تقدیم  میدارد،  و  آن  را  به کنف  حمایت  و  رعایت  او  میسپارد،  و  فرزندش  و  نسل  او  را  از  دست  شیطان  مطرود  از  رحمت  خدا،  در  پناه  خدا  میدارد.

همچنین  این  گفتۀ  قلب  پاک  و  آرزوی  دل  مخلصی  است  که  برای  نوزاد  خودیاری  بهتر  از  این  نمیخواهد که  او  را  از  دست  اهریمن  مطرود  از  رحمت  خدا  در  پناه  خدا  دارد!

(فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا )

پس  خداوند  او  (یعنی  مریم)  را  به  طرز  نیکوئی  پذیرفت،  و  به  طرز  شایستهای  (نهال  وجود)  او  را  رویانید  (و  پرورشش  داد)...

این  هم  پاداش  آن  اخلاصی  بود  که  قلب  مادر  را  آبادان  کرده  بود،  و  پاداش  آن  اخلاص کاملی  بود که  چنان  مادری  در  نذر  خود  منظور  داشته  بود  ...  همچنین  برای  آن  بود که  این  دختر  نوزاد  را  آمادۀ  پذیرش  نفخۀ  جان  و  کلمۀ  یزدان  سازد،  و  - انحام  عیسی  علیه السّلام  را  بدان  صورتی  بدنیا  آورد که  خلاف  قاعدۀ  مرسوم  زادن  آدمی  باشد.

(وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا )

و  زکریا  (شوهر  خالۀ  او)  را  سرپرست  او  کرد...

یعنی  سرپرستی  مریم  را  بر  عهدۀ  زکریا  انداخت،  و  او  را  امین  آن  دختر کرد  ...  زکریا  رئیس  معبد  یهودیان  بود،  و  او  از  نسل  هارون  بود که  پردهداری  معبد  را  داشتند.  مریم،  مبارک  و  خوشبخت  بزرگ  شد.  خداوند  با  لطف  شامل  و  فضل کامل  خویش  روزی  او  را  فراهم  میکرد:

 

 

(کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٣٧)

هر  زمان  که  زکریا  وارد  عبادتگاه  او  میشد،  غذای  (تمییز  و  زیادی)  را  در  پیش  او  مییافت !  (باری)  به  مریم  گفت:  این  از  کجا  برای  تو  میآید؟!  گفت:  این  از  سوی  خدا  میآید.  خداوند  به  هر  کس  که  بخواهد  بیحساب  و  بیشمار  روزی  میرساند...

ما  دربارۀ  چگونگی  این  روزی  سخن  به  درازا  نمیکشانیم  و  در  این  مورد  خیلی  به  اندیشه  نمی پردازیم  همانگونه  که  روایتهای  بسیاری  راجع  بدان  آوردهاند  و  بسی  در  این  مسأله  راه  سخن  پیمودهاند  و  اسب  اندیشه  را  به  تاخت  در  آوردهاند.  کافی  است  بدانیم که  مریم  مبارک  بود  و  خیر  و  برکت  در  پیرامون  او  موج  میزد  و  روزی  از  همۀ  انواع  و  اقسام  آن  در  پیش  او  بوفور  یافته  میشد.  تا  آنجا که  سرپرست  - گر  پیغمبر  بود  - از  این  همه  روزی  تعجّب  میکرد  و  از  او  میپرسید:  این  همه  روزی  و  نعمت  چگونه  و  از کجا  فراهم  میشود؟  مـریم پاسخی  جز  این  نداشت که  با  خشوع  و  خضوعی که  هر  مؤمن  صادقی  دارد  به  نعمت  و  فضل  خدا  اعتراف کند  و  همۀ کارهای  خویش  را  بدر  تفویض  نماید  و  فروتنانه  بگوید:

(هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ) (٣٧)

این  از  سوی  خدا  است.  خداوند  به  هر  کس  که  بخواهد  بیحساب  و  بیشمار  روزی  میرساند.

این  سخنی  است که  حالی  را  به  تصویر  میکشد که  مؤمن  با  پروردگارش  دارد،  و  اشاره  به  حفظ  رازی  است که  میان  مؤمن  و  خدا  در  میان  است  و  مؤمن  در  نگهداری  آن  میکوشد،  و  نشانگر  این  واقعیّت  است که  به  هنگام  سخن  از  این  راز  تواضع  میشود  نه  تـفاخر،  و  فـروتنی  میرود  نه  خودستائی  ...  همچنین  ذکر  این  پدیدۀ  نامرسوم  و  خارقالعاده  که  پیغمبر  خدا  زکریا  را  بشگفت  میاندازد،  خودش  سرآغاز  عجائبی  است که  در  تولّد  یحیی  و  تولّد  عیسی  بدنبال  خواهد  داشت.

*

در  این  هنگام  در  اندرون  زکریا،  پیرمردی  که  فرزندی  نداشت،  آن  میل  نطق  نیرومندی که  در  نـفس  بشری  است  بیدار  شد  و  خروشیدن  گرفت.  میل  داشتن  فرزند.  آرزوی  ماندن  نام  و  امتداد  خاندان  با  تولّد  فرزندان  و  نوادگان  بر دوام  ...  میل  و  آرزوئی که  حتّی  در  نفوس  بندگان  پارسائی که  خود  را  وقف  عبادت  و  نذر  پرستشگاهها کردهاند  نمیمیرد. این  سرشتی  است که  خدا  برای  حکمت  عالی  امـتداد  زندگی  و  پیشرفت  آن،  مردمان  را  بر  آن  سرشته  است:

(هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ (٣٨)

فَنَادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (٣٩)

قَالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ قَالَ کَذَلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ (٤٠)

قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلا رَمْزًا وَاذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَالإبْکَارِ) (٤١)

در  این  هنگام  (که  زکریا  آن  همه  مرحمت  و  محبّت  خدا  را  در  حقّ  مریم  دید  خاشعانه  در  عبادتگاه  به  پـاخاست  و  رو  به  سوی  آسمان  کرد  و)  پروردگار  خویش  را  به  فریاد  خواند،  گفت:  پروردگارا!  (هر  چند  که  خودم  پیرم  و  همسرم  نازا)  فرزند  شایستهای  از  جانب  (لطف  و  کرم)  خویش  به  من  عطاء  فرما،  بیگمان  تو  شنوندۀ  دعـائی  (و  پذیرندۀ  تمنابیی).  پس  (خداوند  دعای  او  را  پذیرفت  و)  در  حالی  که  در  عبادتگاه  به  نیایش  ایستاده  بود  فرشتگان  او  را  ندا  در  دادند  که  خداوند  تو  را  به  یحیی  مژده  میدهد  و  او  تصدیق  کنندۀ  کلمۀ  خدا  (یعنی  عیسی  ،  چون  به  کلمۀ  کُنْ،  پدید  آمده  است)  و  پیشوا  و  برکنار  از  هوسهای  سرکش  و  پیغمبری  از  (تبار)  صالحان  خواهد  بود،  (با  رسیدن  این  مژده،  زکریا  متحیّرانه  و  مضطربانه  کیفیّت  وقوع  این  امر  خارقالعاده  را  جویا  شد  و)  گفت:  پروردگارا:  چگونه  فرزندی  مرا  خواهد  بود  در  حالی  که  پیری  به  سراغ  من  آمده  است  و  همسرم  نازا  است؟  (خداوند  توسط  فرشتگان  بدو)  فرمود:  همین طور  است  خداوند  هر  کاری  را  بخواهد  انجام  میدهد.  گفت:  پروردگارا!  نشانهای  برای  من  قرار  بده  (که  حاملگی  همسرم  را  برساند).  فرمود:  نشانۀ  تو  آن  است  که  نمیتوانی  سه  روز  با  مردم  حرف  بزنی  مگر  با  رمز  و  اشاره،  و  (در  این  مدّت  به  شکرانۀ  نعمت)  پروردگارت  را  بسی  یاد  کن  و  سحرگاهان  و  شامگاهان  او  را  تسبیح  گوی  و  به  پاکی  بستای)...

این  چنین  خویشتن  را  در  برابر  رخداد  نامرسومی  مییابیم،  رخدادی  که  پدیدهای  از  پدیدههای  مشیّت  آزاد  و  بی‏چون  و  چرای  الهی  را  در  بردارد،  و  مینمایاند  که  خواست  خداوندگار،  مقیّد  به  چیزی  نیست که  مردمان  بدان  انس  و  الفت  دارند  و  آن  را  قانون  ثابت  و  تخلّف  ناپذیر  میانگارند؛  از  اینجا  است که  از  هر  رخدادی که  برابر  با  چنین  قانونی  بوقوع  نپیوندد  بفغان  میآیند.  اگر  هم  امری  شدنی  و  پدیدهای  علنی  بود  و  نتوانستند  آن  را تکذیب کنند،  خرافات  و  افسانههائی  برای  آن  میسازند  و  یاوهها  و  نارواهائی  پیرامونش  میبافند.

هم  اینک  (زکریا)  پیرمرد  سالخوردهای  است که  همسر  نازائی  دارد  و  در  عنفوان  جوانی  و  دوران  شـاداب  زندگانی،  فرزندی  نزائیده  است،  به  پیرانه  سر  در  دلش  میل  ژرف  فطری  به  داشتن  فرزند  جوانه  زده  است  و  شوری  درافکنده  است  و آرزو  میکند که  او  را نیز  بازماندگانی  باشند که  به  یادگار  مانند  و  دودمان  وی  را  نگهدارند.  چرا  چنین  آرزوئی  نکند؟  مگر  نه  این  است  که  مریم  عذرای  پاکدامن  را  در  پیش  خویش  می‏یابد  و  می بیند که  چگونه  از  الطاف  حق  برخوردار  است  و  روزی  خوار  محبوب  پروردگار  است؟! پس  بگذار  او  نیز  رو  به  سوی  پروردگار  خود  دارد  و  دست  مناجات  به  جانب  قاضیالحاجات  بردارد  و  از  بارگاه کبریائیش  با  تضرّع  و  فریاد  بخواهد که  فـرزند  شایستهای  بدو  مرحمت  فرماید:

(هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ) (٣٨)

بدان  هنگام  (که  زکریا  آن  همه  مرحمت  و  محبّت  خدا  را  در  حق  مریم  دید،  خاشعانه  در  عبادتگاه  به  پا  خاست  و  رو  به  سوی  آسمان  کرد  و)  پروردگار  خوییش  را  به  فریاد  خواند،  گفت:  پروردگارا!  (هر  چند  که  خود  پیرم  و  خانمم  نازا)  فرزند  شایستهای  از  جانب  (لطف  و  کرم)  خویش  به  من  عطاء  فرما،  بیگمان  تو  شنوندۀ  دعـائی  (و  پذیرندۀ  تمنائی)...

آیا  اثر  این  دعای  فروتنانۀ گرم  توبهکارانه  چه  بود؟  پذیرشی  بود که  مقیّد  به  سنّ  و  سالی  و  عادت  و  الفتی  نیست که  مرسوم  مردمان  است.  زیرا  این  پذیرفتگاری  از  مشیّت  مطلق  خداوندگاری  سربرمیزند.  مشیّتی که  آنچه  بخواهد  میکند  و  آنچه  خواهد  شود.

(فَنَادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ) (٣٩)

پس  (خداوند  دعای  او  را  پذیرفت  و)  در  حالی  که  در  عبادتگاه  به  نیایش  ایستاده  بود  فرشتگان  او  را  ندا  در  دادند  که  خداوند  تـو  را  به  یحیی  مژده  میدهد  و  او  تصدیق  کنندۀ  کلمۀ  خدا  (یعنی  عیسی،  چون  به  کلمۀ  کُنْ،  پدید  آمده  است)  و  پیشوا  و  برکنار  از  هوسهای  سرکش،  و  پیغمبری  از  (تبار)  صالحان  خواهد  بود...

دعائی که  از  دل  پاک  برخاسته  بود،  پذیرفته  گردید.  آن  دل  پاکی که  به کسی  امید  بسته  بود که  دعاء  را  میشنود،  و  اگر  بخواهد  میتواند  آن  را  بپذیرد.  فرشتگان  زکریا  را  به  فرزند  نرینهای  مژده  دادند که  نام  او  پیش  از  تولّدش  تعیین  شده  و  «یحیی»  بود.  اوصاف  او  نیز  قبلاً  روشن  و  شناخته گشته  بود.  پـیشوای  بزرگوار،  و  برکنار  از  هوسهای  سرکش  است  و  خویشتن  را  از  شهوات  بدور  میدارد  و  زمام  نفس  امّاره  را  با  دست  اختیار  نگه  میدارد  و کششها  و  آرزوهای  دل  را کنترل  مینماید.  همچنین  او  تصدیقکنندۀ[2] کلمهای  است که  از  سوی  خدا  به  پیش  او  میآید.  و  او  پیغمبر  صالحی  از  تبار  صالحان  است.  دعاء  زکریا  پذیرفته  شد  و  چیزی  را که  مردمان  قانون  میشمارند  و  بدان  عادت  دارند  مانع  و  رادعی  در  برابر  آن  نگردید.  جای  شگفت  است که  مردمان  مشیّت  مطلقۀ  خدا  را  نیز  مقیّد  و  پایبند  تعیین  قانون  میدانند!   در  صورتی که  انسان  آنچه  را که  می‏بیند  و  قانونش  میانگارد،  جز  این  نیست که  امری  است  نسبی  - نه  مطلق  و  نه  نهائی  - ...  از  آنجا که  عمر  و  علم  انسان  محدود  است  و  عقل  و  خرد  او  محکوم  و فرمانبر  سرشت  ذاتی  بشر  است  انسان  و  عقل  او  نه  میتوانند  به  قانون  نهائی  برسند،  و  نه  میتوانند  به  حقیقت  مطلق  دستیابی  پیدا کنند  ...  لذا  زیبندۀ  انسان  این  است که  در  برابر  خدا  ادب  داشته  باشد  و  در  حدود  سرشت  انسانی  خود گام  بردارد  و  در  محدودۀ  جولانگاه  عقل  خویش  مرغ  اندیشه  را  بپرواز  درآورد.  نه  اینکه  بدون  دلیل  و  رهنما  سر  در  بیابان  بی‏پایان  نهد،  و  از  شدنی  و  ناشدنی  سخن گوید  و دم  زند،  و  برای  مشیّت  مطلّقۀ  الهی  چهارچوبی  از  آزمونها  و  آزمودهها  و  مقرّرات  و  قوانین  و  دانش  ناچیز  خود  بسازد!

چنین  پذیرشی  حتّی  برای  خود  زکریا  غیرعادی  و  ناگهانی  بود  - آخر  خود  زکریا  هم  به  هر  حال  انسان  است  -  و  آرزو کرد که  پروردگارش  بدو  بیاموزد که  چگونه  این کاری که  با  توجّه  بدانچه  بشر  بر  آن  خوی گرفته  و  الفت  پذیرفته  است  خارقالعاده  بشمار  است،  بوقوع  میییوندد؟

(قَالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ )

گفت:  پروردگارا  چگونه  فرزندی  مرا  خواهد  بود  در  حالی  که  پیری  به  سراغ  من  آمـده  است  و  همسرم  نازا  است؟...

پاسخ  خود  را  دریافت  ...  پاسخ  سهل  و  سادهای که کار  را  به کاردان  برمیگرداند  و  آن  را  به  حقیقتی  میرساند که  فهم  آن  مشکل  نیست  و  شدن  آن  شگفتی  ندارد:

(قَالَ کَذَلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ) (٤٠)

(خداوند  توسط  فرشتگان  به  زکریا)  گفت:  همینطور  است  خداوند  هر  کاری  را  بخواهد  انجام  میدهد...

همینطور!  وقتی که کار  به  مشیّت  خدا  گشت  داده  میشود  و  ساخته  و  پرداختۀ  او  شمرده  میشود،  دیگر  مشکلی  نمیماند  و  هر  چیز  خارقالعادهای کار  معمول  و  روزمره  و  شدنی  بشمار  میآید،  زیرا  همۀ کارهای  خدا دائماً  به  همین  منوال  صورت  می گیرند  و  همۀ  پدیدهها  در  اصل  خارقالعادهاند.  ولی  مردم  دربارۀ  چگونگی  و  روش کار  و  نحوۀ  ساخت  و  ساختار  نمیاندیشند  و  حقیقت  را  پیش  چشم  نمیدارند!

همین طور!  به  همین  سادگی  و  آسانی،  و  به  همین  بیپردگی  و  بازی.  خدا  آنچه  بخواهد  میکند  ...  پس  چه  میشود  اگر  پسری  به  زکریا  عطاء  فرماید،  هر  چند  هم  او  پیر  شده  باشد  و  همسرش  نازا  باشد؟  این  چیزهائی  است  که  بشر  بدانها  خوی گرفتهاند  و  عادی  میپندارند  و  اصول  و  ارکان  خویش  را  بر  مبنای  آن  بنیان  میگذارند  و  آن  را  قانونی  بشمار میآرند  ولی  با  توجّه  به  قدرت  خدا  و  مشیّت  مطلّقۀ  الله،  هیچ  چیزی  غیرعادی  و  شگفت  نیست  ...  هر  چیزی  به  مشیّت  خدا  برمی‏گردد  و  برابر  خواست  او  انجام  میگیرد.  مشیّت  و  خواست  پروردگار  هم  آزاد  از  هر  قید  و  بندی  است!

لیکن  زکریا  به  علّت  اشتیاق  فراوانی که  به  وقوع  مژده  داشت،  و  دهشت  ناگهانی  قضیّه  سراپای  وی  را  فراگرفته  بود،  با  تضرّع  و  زاری  از  ایزد  باری  خواست که  نشانهای  بدو  نماید  تا  آرامش  خاطری  بدان  یابد:

(قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً )

گفت:  پروردگارا!  نشانهای  برای  من  قرار  بده  (که  حاملگی  همسرم  را  برساند)...

در  اینجا  خداوند  بزرکار  او  را  به  راه  اطمینان  حقیقی  رهنمود  میسازد،  و  او  را  از  آنچه  بنا  به  سرشت  انسانی  بدان  خوگرفته  و  عادت  پیدا کرده  است  بدر  میآورد  ...  بدو گوشزد  میفرماید که  علامت  آن  این  است که  سه  روز  زبانش  برای  سخن گفتن  با  مردم  از کار  میافتد  و  تنها  برای  دعا  و  ذکر  خدا  روان  و  در کار  است

(قَالَ آیَتُکَ أَلا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلا رَمْزًا وَاذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَالإبْکَارِ) (٤١)

 گفت:  نشانۀ  تو  آن  است  که  نمیتوانی  سه  روز  بـا  مردم  حرف  بزنی  مگر  با  رمـز  و  اشاره  و  (در  این  مدّت  به  شکرانۀ  نعمت)،  پروردگارت  را  بسی  یاد  کن  و  سحرگاهان  و  شامگاهان  او  را  تسبیح  گوی  و  به  پاکی  بستای...

روند  قرآنی  در  همین  جا  سکوت  برمی‏گزیند  ...  ولی  این  کار  شد،  و  زکریا  در  اندرون  خود  چیزی  مییابد که  آن  را  در  زندگی  خود  و  زندگی  دیگران  نامأنوس  و  غیرعادی  می‏بیند  ...  زبانش  همان  زبان  قبلی  است  ...  لیکن  برای  سخن گفتن  با  مردم  بند  میآبد  و  برای  راز  و  نیاز  با  پروردگارش  آزاد  و  روان  میگردد!  آیا  کدام  قانونی  است که  بر  این  پدیده  حکم  میراند؟  این  قانون،  آزادگی کامل  مشیّت  الهی  است  ...  بدون  چنین  قانونی،  تفسیر  این  خارقالعادۀ  نادره  ممکن  نیست  ...  همچنین  است  اعطاء  یحیی  بدو  در  حالی که  زکریا  را  پیری  دریافته  است  و  همسرش  نازا  است  !!!

*

گوئی  این  امر  خارقالعاده،  در  روند  سوره،  مـقدّمۀ  رخداد  تولّد  عیسی  است که  همۀ  افسانهها  و  شبههها  از  آن  سرچشمه  میگیرد  ...  هر  چند  هم که  چنین  رخدادی،  حلقهای  از  زنجیرۀ  پدیدههای  مشیّت  مطلّقۀ  الهی  است  ...  در  اینجا  است که  داستان  مسیح  علیه السّلام   آغاز  میگردد،  و  با  پاکی  و  طاعت  و  عبادت،  مریم  آمادۀ  پذیرش  نفقۀ  آسمانی  میگردد.

(وَإِذْ قَالَتِ الْمَلائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ (٤٢)

یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ) (٤٣)

 (تو  حضور  نداشتی)  هنگامی  که  فرشتگان  گفتند:  ای  مریم!  خدا  تو  را  برگزیده  و  پاکیزهات  داشته  است،  و  تو  را  بر  همۀ  زنان  جهان  برتری  داده  است.  ای  مریم!  (بـه  شکرانۀ  این  نعمت  بزرگ)  همیشه  خاشعانه  به  اطاعت  و  عبادت  پروردگارت  مشغول  شو  و  با  نمازگزاران  به  سجده  و  رکوع  بپرداز  (و  با  آنان  نماز  بخوان)...

چه گزینشی؟!  خداوند  مریم  را  برای  دریافت  نفخۀ  مستقیم  برمی‏گزیند،  تا  آن  را  بدانگونه  دریافت  دارد که  نخستین  آفریده،  یعنی  ’آدم،  دریافت  داشت.  خداوند  این  خارقالعاده  را  از  طریق  و کانال  مریم  به  بشریّت  مینمایاند.  این  هم  گزینشی  است  که  برای  کار  نادر  و  منحصری  در  تاریخ  بشریّت  انجام  میپذیرد  ...  این کار  بدون  شک کار  بس  سترگ  و  بزرگی  است.

امّا  مریم  خود  نیز تا  بدان  زمان  خبر از  اینکار  بزرگ  نداشت  و  پی  به  عظمت  این  امر  نبرده  بود.

اشاره  به  پاکی  مریم  دراینجا،  در  برگیرندۀ  مفهوم  مهمّی  است.  تولّد  عیسی علیه السّلام آغشته  به  شبهههائی  شده  بود که  یهودیان  بیباکانه  و  ناپرهیزگارانه  به  مریم  پـاک  و  پاکدامن  نسبت  میدادند!  در  این  کار  ناجوانمردانه  هم  بدین  امر  تکیه  داشته  و  دلخوش کرده  بودند که  چنین  تولّدی  در  جهان  مردمان  بی‏سابقه  است  و  نمونهای  برای  آن  پیدا  نخواهد  شد. گمان  میبردند که  در  پس  این  پرده  رازی  نهفته  است که کشف  آن  ممکن  نیست  ...  خداوند  رسوایشان  فرماید!!

اینجا  است که  عظمت  این  دین  جلوهگر  میشود،  و  روشن  میگردد که  از  چشمۀ  یقین  برمیجوشد.  این  محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم   است  پیغمبر  اسلام  که  از  اهل کتاب  - از  جمله  مسیحیان  - تکذیبها  و  رنجها  و  ستیزها  می‏بیند  و  خارهای  شبههها  بر  سر  راه  او  میاندازند،  امّا  این  او  است که  از  سوی  پروردگارش  حقیقت  را  دربارۀ  مریم  بزرگوار  دریافت  میدارد  و  به گوش  همگان  میرساند  و  تفضیل  مریم  را  بر  (زنان  جهان)،  بطور  مطلق  اعلام  مینماید  و  او  را  در  بلندترین  افقهای  والائی  جای  میدهد.  در  حالی  این کار  را  میکند که  او  در  صحنۀ  مناظرۀ  با  قومی  قرار  دارد که  به  مریم  افتخار  میکنند  و  تعظیم  و  بزرگداشت  او  را  حجّتی  برای  ایمان  نیاوردن  خود  به  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  و  به  دین  جـدید  میشمارند!  چه  صداقتی؟!  چه  عظمتی؟!  چه  دلیل  بزرگی  بر  درستی  سرچشمۀ  این  دیـن،  و  راستی  صاحب  امین  آن؟!  او  (حق)  را  درباره  مریم  و  عیسی  علیه السّلام  از  پروردگارش  دریافت  میدارد،  و  در  چنین  موقعیّتی  این  حق  را  اعلان  مینماید  ...  اگر  او  پیغمبر  راستینی  از  سوی  خداوند  نبود،  چنین  سخنی را  بهیچوجه در چنین  موقعیّتی اظهار و  آشکار  نمیکرد!

(یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ) (٤٣)

ای  مریم  (به  شکرانۀ  این  نعمت  بزرگ)  همیشه  خاشعانه  به  اطاعت  و  عبادت  پروردگارت  مشغول  شو  و  با  نمازگزاران  به  سجده  و  رکوع  بپرداز  (و  با  آنان  نماز  بخوان)...

اطاعت  و  عبادت،  خشوع  و  رکوع،  و  زندگی  پیوستهای  با  خدا  داشته  باشد  تا  بدین  وسیله  برای کار  بزرگ  و  سترگی  آمادگی  پیدا  کند.

*

در  این  مقطع  از  داستان،  و  پـیش  از  پـرده  برداری  از رخداد  بزرگ،  روند  قرآنی  به  چیزی  از  فلسفۀ  داستان  اشاره  میکند  ...  این  چیز  اثبات  وحی  است.  وحیی که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم را  با  چیزی  آشنا  میسازد که  از  جملۀ  اخبار  غیب  است  و  او  در  هنگام  وقوع  آن،  در  محل  حادثه  حضور  نداشته  است:

(ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ) (٤٤)

این  (چیزهائی  که  گفته  شد)  از  جملۀ  خبرهای  غیبی  است  که  آن  را  به  تو  وحی  میکنیم  و  تو  در آن  هنگام  که  قلمهای  خود  را  (برای  قرعهکشی  به  درون  آب  یا  کیسهای  و  ...)  میافکندند  تا  (روشن  شـود  بر  طبق  قرعه)  کدامیک  سرپرستی  مریم  را  برعهده  گیرد،  و  بدان  هنگام  که  میان  خود  (بر  سرپرستر  او)  کشمکش  داشتند  حضور  نداشتی  (و  همۀ  اینها  از  راه  وحی  به  تو  میرسد)...

این  سخن  اشاره  به  سبقت  جوئی  پردهداران کنشت  بر  همدیگر  برای  عهدهداری  سرپرستی  کردن  مـریم  دارد.  بدانگاه که  مادر  مریم  فرزند  خود  را  به کنشت  میآورد  تا  به  نذری که کرده  است،  و  به  عهدی که  با  پروردگارش  بسته  است،  وفا کند.  آیات  قرآنی  به  حادثهای  اشاره  دارند که  (عهد  قدیم)  و  (عهد  جدید)  موجود  و  متداول،  آن  را  بیان  نکردهاند.  ولی  حتماً  در  پیش  احبار  و  رهبان،  معروف  بوده  است.  این  حادثه،  حادثۀ  انداختن  قلمها  به  اندرون  چیزی  است  ...  قلمها  متعلّق  به  پردهداران کنشت  بود  تا  بدین  وسیله  شخصی  معیّن  و  شناخته گردد که  مریم  بدو  سپرده  میشود.  آیات  قرآنی  حادثه  را  بدرازا  نمیکشاند،  زیرا که  چه  بسا  برای  شنوندگان  نصّ  قرآنی  در  آن  زمان،  چیز  آشکار  و  روشنی  بوده  است.  یا  اینکه  تفصیل  داستان  چیزی  بر  اصل  حقیقتی  نمیافـزاید که  قرآن  در  صدد  بیان  آن  برای  آیندگان  است.  آنچه  باید  بدانیم  تنها  این  است  که  همگان  برای  تعیین  کسی که  مریم  بدو  سپرده  شود  به  روش  ویژهای که  به  واسطۀ  انداختن  قلمها  انجام  میپذیرفت  راضی  شدند،  همانگونه که  ما  امروزه  مثلاً  (قرعه)،  میکشیم.  برخی  از  روایتها  بیان  میدارد که  آنان  قلمهایشان  را  به  رودخانۀ  اردن  انداختند،  و  امواج  آب  همۀ  آنها  را  بجز  قلم  زکریا  با  خود  برد  و  تنها  قلم  او  در  آنجا  ماند.  این  نشانهای  بود  که  بر  آن  اتفاق کرده  بودند،  و  لذا  مریم  را  به  دست  او  سپردند.

همۀ  اینها  جزو  غیبی  است که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  موقع  وقوع  آنها  در  محل  حضور  نداشت  و  از  آنها  بی‏خبر  بود.  اصلاً  چه  بسا  چنین  چیزهائی  از  جملۀ  اسرار کنشت  بوده  و  خواسته  باشد  آنها  را  فاش  نسازد  و  اجازۀ  پخش  آنها  را  هم  نداده  باشد،  ولی  قرآن  به  هنگام  رویاروئی  با  بزرگان  اهل کتاب  در  آن  زمان،  آنها  را  به  عنوان  دلیلی  بر  نزول  وحی  الهی  بر  پیغمبر  راستین  خود  بیان  فرموده  باشد.  چیزی  هم  در  این  باره  روایت  نشده  است که  چنین  دلیل  و  حجّتی،  از  سوی  ایشان  پذیرفته  نشده  باشد  و  در  ردّ آن کوشیده  باشند.  چه  اگر  جائی  برای  بحث  و  جدال  باقی  میماند،  بیگمان  دربارۀ  آن  مجادله  و  ستیز  میکردند،  زیرا  آنان  برای  مجادله  و  مباحثه  آمده  بودند.  هم  اینک  به  تولّد  عیسی  میپردازیم.  تولّدی که  برابر  عرف  و  عادت  مردمان  بسی  شگفت  و  سترگ  است،  ولی  از  نظر  مشیّت  مطلّقۀ  الهی، کار  بس  عادی  و  معمولی  است:

(إِذْ قَالَتِ الْمَلائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (٤٥)

وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلا وَمِنَ الصَّالِحِینَ (٤٦)

قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ کَذَلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (٤٧)

وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ (٤٨)

وَرَسُولا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأکْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (٤٩)

وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (٥٠)

إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ) (٥١)

(تو  حضور  نداشتی)  آنگاه  که  فرشتگان  گفتند:  ای  مریم!  خداوند  تو  را  به  کلمۀ  خود  که  نامش  مسیح  عیسی  پسر  مریم  است  مژده  میدهد  و  او  در  این  جـهان  و  آن  جهان  بلند  مرتبه  و  بزرگوار  و  از  زمرۀ  مقرّبان  است.  در  گهواره  و  در  حالت  کهولت  (یعنی  میان  سالی،  که  از  سی  سال  تا  پنجاه  و  یک  سال  است)  با  مردم  سخن  خواهد  گفت  و  از  زمرۀ  صالحان  بشمار  است.  (مریم  در  حالی  که  از  تولّد  فرزند  از  راه  غیر  طبیعی  شگفت  زده  شده  بود)  گفت:  پروردگارا!  چگونه  مرا  فرزندی  خواهد  بود  در  حالی  که  انسانی  با  من  نزدیکی  نکرده  است؟!  فرمود:  اینگونه  هر  چه  را  بخواهد  میآفریند،  و  هنگامی  که  ارادۀ  چیزی  کند  (و  بخواهد  پدید  آید)  فقط  بدان  میگوید:  پدید  آی،  پس  (بیدرنگ)  پدید  میآید،  و  بدو  خط  و  کتابت،  و  دانش  راستین  و  سودمند،  و  تورات،  و  انجیل  میآموزد،  و  او  را  به  عنوان  پیغمبری  به  سوی  بنیاسرائیل  روانه  میدارد  (و  بدیشان  خبر  میدهد)  که  من  (بر  صدق  نبوّت  خود)  نشانهای  را  از  سوی  پروردگارتان  برایتان  آوردهام،  و  آن  اینکه:  من  از  گِل  چیزی  به  شکل  پرنده  میسازم،  سپس  در  آن  میدمم  و  به  فرمان  خدا  پرندهای  (زنده)  می‏گردد،  و  کور  مادرزاد  و  مبتلای  بـه  بیماری  پیسی  را  شفا  میدهم  و  مردگان  را  به  فرمان  خدا  زنده  میکنم  و  از  آنچه  میخورید  و  از  آنچه  در  خانههای  خود  ذخیره  میکنید  به  شما  خبر  میدهم!  بیگمان  در  اینها  نشانهای  بـرای  شما  است  اگر  (ارادۀ  پذیرش)  ایمان  داشته  باشید.  و  (من  پیغمبریم  که)  تصدیق  کنندۀ  آن  چیزی  هستم  که  پیش  از  من  از  تورات  بوده  است  و  (آمدهام)  تا  پارهای  از  چیزهائی  را  که  (بر  اثر  ستم  و  گناه)  بر  شما  حرام  شده  است  (به  عنوان  تخفیفی  از  سوی  خدا)  برایتان  حلال  کنم،  و  نشانهای  (به  دنبال  نشانهای)  را  برایتان  آوردهام،  بنابراین  (معجزهها  و   نشانههای  پیاپی)  از  خدا  بترسید  و  از  من  اطاعت  کنید.  خداوند  پروردگار  من  و  پروردگار  شما  است  پس  او  را  بپرستید،  این  راه  راست  است  (و  انسان  را  به  سعادت  هر  دو  جهان  میرساند)...

بنابراین  مریم  با  طهارت  و  پاکی  و  خشوع  و  خضوع  و  عبادت  و  پرستش،  برای  دریافت  چنین  فضل  و کرمی  و  رویاروئی  با  این  واقعۀ  عظیم  و  محترمی،  آمادگی  پیدا  میکند،  و  هم  اینک  او  است که  برای  نخستین  بار  سفارش  این کار  سترگ  را  از  زبان  فرشتگان  می شنود:

(إِذْ قَالَتِ الْمَلائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (٤٥)

وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلا وَمِنَ الصَّالِحِینَ) (٤٦)

 (تو  حضور  نداشتی)  آنگاه  که  فرشتگان  گفتند:  ای  مریم!  خداوند  تو را  به  کلمۀ  خود  که  نامش  مسیح  عیسی  پسر  مریم  است  مژده  میدهد  و  او  در  این  جهان  و  آن  جهان  بلند  مرتبه  و  بزرگوار  و  از  زمرۀ  مقرّبان  است.  و  در  گهواره  و  در  حالت  کهولت  (یعنی  میان  سالی،  که  از  سی  سال  تا  پنجاه  و  یک  سال  است)  با  مردم  سخن  خـواهد  گفت  و  از  زمرۀ  صالحان  بشمار  است)...

این  مژدۀ کامل  و گویائی  است که کار  را  یکسره  روشن  میکند.  مژده  به کلمهای  از  جانب  خدا  است  که  نامش  مسیح  عیسی  پسر  مریم  است  ...  (مسیح)،  در  این  عبارت،  بدل  واژۀ  (کلمه)  است،  و  در  حقیقت  همان  (کلمه)  است.  پس  در  فراسوی  این  تغییر  چه  چیز  نهفته  است؟

این  و  امثال  این،  جزو  امور  غیبی  است  و  بگونۀ  روشن  و  مشخّص  نمیتوان  به  ماهیّت  چنین  اموری  پی  برد،  و  لذا  شناخت  واقعی  (کلمه)،  امکان  پذیر  نیست،  و  چه  بسا  از  زمرۀ  آن  چیزهائی  باشد که  مقصود  این  آیات  است:

(أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ )

کتاب  (قرآن)  را  بر  تو  نازل  کرده  است،  بخشی  از  آن 

آیههار  (محکمات)،  است  (و  معانی  مشخّص  و  اهداف  روشنی  دارند  و)  آنها  اصل  و  اساس  این  کتاب  هستند،  و  بخشی  از  آن  آیههای  (متشابهات)،  است،  (و  معانی  دقیقی  دارند  و  احتمالات  مختلفی  در  آنها  میرود).  و  امّا  کسانی  که  در  دلهایشان  کژی  است  (و  گریز  از  حق  زوایای  وجودشان  را  فرا  گرفته  است)  برای  فتنهانگیزی  و  تأویل  (نادرست)  به  دنبال  متشابهات  میافتند......  تا  آخر .

و لیکن کار،  سادهتر  از  این  است  اگر  بخواهیم  سرشت  این  حقیقت  را  بفهمیم.  بدانگونه که  دل  را  با  خدا  پیوند  دهد،  و  آن  را  با  ساخته  و قدرت  او  آشنا  سازد،  و  مشیّت  مطلّقۀ  الهی  را  بدو  بشناساند.

خداوند  خواست که  با  آفریدن  آدم  از  خاک،  زندگی  بشری  را  آغاز کند،  خواه  این  آفرینش  را  مستقیماً  از  خاک  شروع کرده  باشد  و  یا  اینکه  نخستین  سلالۀ  آدم  را  از  خاک  سرشته  باشد.  این کار  سرشت  رازی  را  دگرگون  نمیسازد که  جز  خدا کسی  بر  آن  آگاه  نیست.  این  راز،  راز  حیاتی  است که  به  پیکر  نخستین  آفریدۀ  زنده  دمیده  شده  است،  یا  آمیزۀ  هستی  آدم گشته  است،  اگر  آفرینش  او  مستقیماً  از  خاک  مرده  بوده  باشد.  البته  چه  این  و  چه  آن  در  ساختار  خداوند  جهان،  یکی  است.  هیچیک  از  آن  دو  در  بودن  و  شدن،  بر  دیگری  برتری  ندارد[3].

این  حیات  از کجا  آمده  است؟  بیگمان  حیات،  چیزی  است  جدا  از  خاک،  و  جدا  از  همۀ  مواد  مردهای  است که  در  این  کرۀ  زمین  وجود  دارد  ...  چیز  اضافهای  است.  چیزی  است که  با  چیزهای  دیگر  تفاوت  دارد.  چیزی  است که  آثار  و  ظواهری  را  پدید  میآورد که  هرگز  در  خاک  و  در  مادۀ  مرده  بطور کلّی  یافته  نمیشود.

این  رمز  حیات  از کجا  آمده  است؟  اینکه  نمیدانیم  نباید  سبب  آن  شود که  راه  انکار  در  پیش گیریم  و  یاوهسرائی  کنیم!  همانگونه  که  مادیگرایان  با  لجاجت  خردسالانهای  چنین  میکنند  و  هیچ  عاقلی  چه  رسد  به  عالمی،  ارزشی  برای  این  کارشان  قائل  نیست!

ما  نمیدانیم!  همۀ  تلاشهائی  را  هم که  ما  انسانها  با  ابزارهای  مادیمان  برای  شناخت  مصدر  و  سرچشمۀ  حیات  انجام  دادهایم،  بیفایده  بوده  و  بیهوده  رفته  است،  و  همۀ  تلاشهائی  را  هم که  خودمان  برای  ساختن  حیات  از  مادۀ  مرده  صرف کردهایم  ضائع گشته  است!

ما  نمیدانیم!  ولی  خدائی که  حیات  را  بخشیده  است  همو  میداند  و  بس  ...  او  است که  به  ما  میگوید:  حیات  نفخهای  از  روح  متعلّق  بدو  است.  و  پیدایش  حیات  با  سخنی  از  او  پیرایۀ  هستی  به  تن کرده  است:

(کُنْ !فَیَکُونُ) بشو ! پسمیشود.

این  نفخه  چیست؟  چگونه  بر  پیکر  مادۀ  بیجان  دمیده  میشود  و  بر  اثر آن  این  راز دقیق  و  نهان  از  فهم  و  شعور  انسان  پدیدار  میگردد؟

آن  چه  چیز  است؟  و  چگونه  میشود؟  این  چیزی  است که  خرد  انسان  برای  درک  آن  آفریده  نشده  است،  زیرا که  شناخت  چنین  چیزی کار  خرد  نیست،  و  بدو  قدرت  درک  آن  داده  نشده  است.  پی  بردن  به  ماهیّت  حیات  و  آگاهی  از  راه  دمیدن  نفخه،  در  وظیفهای  که  خداوند  انسان  را  برای  انجام  آن  آفریده  است  - وظیفۀ  خلافت  در  زمین  -  هیچ  سودی  برای  او  ندارد.  انسان که  هرگز  از  مادۀ  بیجان  حیات  نمیآفریند  ...  پس  اگر  انسان  سرشت  حیات  را  بشناسد،  و  ماهیّت  نفخۀ  روح  متعلّق  به  خدا  را  نیز  بداند،  و  از  چگونگی  پیوند  روح  با  آدم  یا  با  نخستین  پلّۀ  نردبانی که  سلالۀ  زنده  از  آن  بالا  رفته  است  آگاهی  یابد،  چه  ارزشی  برای  او  دارد؟

خداوند  سبحان  می فرماید:  نفخهای که  از  روح  متعلّق  به  خدا  به  پیکر  آدم  دمیده  شده  است،  این  امتیاز  و کرامت  را  بدو  بخشیده  است  و  حتّی  او  را  بر  فرشتگان  نیز  برتری  داده  است،  پس  بناچار  باید  این  نفخه  چیزی  جدا  از  حیاتی  باشد که  به  کرم  و  میکروب  داده  شـده  است!  این کار  ما  را  معتقد  میکند  به  اینکه  انسان  را  جنسی  بدانیم که  پیدایش  ذاتی  و  مستقلّی  دارد  و  در  نظام گیتی از  مکانت  ویژهای  برخوردار  است،  و  سائر  زندگان  از  چنین  اکرام  و  اعتباری  بهرهمند  نمیباشند!

به  هر  حال  این  موضوع  ما،  در  اینجا  نیست،  بلکه  نگاه  گذرائی  بود که  در  روند گفتار  لازم  مینمود  تا  بدین  وسیله  دفع  شبههای  شود که  چه  بسا  در  اندرون  خواننده  دربارۀ  بحثی  که  پیرامون  پیدایش  انسان  داشتیم  پدیدار  گردد!

مهم  این  است که  خداوند  در  اینجا  ما  را  از  پیدایش  رمز  حیات  باخبر  میسازد،  هر  چند  هم  سرشت  این  رمز  را  نشناسیم  و کیفیت  دمیدن  آن  به کالبد  مادۀ  مرده  را  نفهمیم.

خداوند  متعال  خواست  که  به  دنبال  پیدایش  آدم  بگونۀ  ذاتی  مستقیم،  راه  معیّنی  برای  تکرار  پیدایش  انسانی  پدید  آورد،  و  آن  راه  نزدیکی  نر  و  ماده،  و گردهمائی تخمک  زن  و  سلول  جنسی  مرد  (یعنی:  اُووِلْ  و  اسْپِرْماتُوزُوئید)  است، که  با  به  هم  رسیدن  آن  دو  باروری  انجام  میگیرد،  و  تولید  نسل  امکان  میپذیرد؛  تخمک  زن  (یعنی،  اوول)  زنده  است  و  مرده  نیست،  و  همچنین  سلول  جنسی  مرد  (یعنی:  اسپرماتوزوئید)  هم  جاندار  و  پویا  است.

آنچه  مألوف  و  مرسوم  مردمان  بود  بر  این  قاعده  به  پیش  رفت  ...  تا  آنگاه که  خداوند  خواست  این  قاعدۀ  گزیده  را  در  فردی  از  آدمیزادگان  بر  هم  زند،  و  او  را  بگونهای  پدید  آورد که  نزدیک  و  شبیه  به  پیدایش  نخستین  باشد،  اگر  هم  تماماً  مانند  آن  نباشد.  مادۀ  تنهائیی،  نفخهای  را  دریافت  میدارد که  بدون  مقدّمه  حیات  را  میآفریند،  و  بر  اثر  آن  نفخه،  در  او  حیات  پدیدار  میشود!

آیا  این  نفخه  همان کلمه  است؟  آیا کلمه  عبارت  از  قصد  اراده  است؟  آیا  منظور  از کلمۀ  واژۀ  (کُنْ)،  است[4].

که  گاهی  حقیقت  را  میرساند  و گاهی کنایه  از  قصد  اراده  است؟  آیا کلمه،  همان  عیسی  است،  یا  اینکه کلمه  آن  چیزی  است که  بودن  او  از  آن  بود؟

همۀ  اینها  بحثهائی  است که  فایدهای  بجز  القاء  شبههها  به  دنبال  ندارد  ...  چکیدۀ  همۀ  این  بحثها  این  است که:  خداوند  خواست  حیاتی  را  بیافریند که  نـظیر  نداشته  باشد.  چنین  حیاتی  را  برابر  ارادۀ  مطلّقۀ  خود  بیافرید،  ارادۀ  مطلّقهای که  با  نفخهای  از  روح  متعلّق  به  خدا  حیات  را  میآفریند.  ما  آثار  حیات  را  می‏بینیم  ولی  ماهیّت  آن  را  نمیفهمیم.  باید  هم که  نفهمیم،  زیرا که  دانستن  آن،  در  انجام  وظیفۀ  خلافت  در  زمین  هیچگونه  قدرتی  بر  قدرتمان  نمی افزاید.  چون  هیچگاه  آفرینش  حیات  جزو  تکالیف  خلیفهگری  نبوده  و  نخواهد  بود!  بدین  منوال کار  سهل  و  ساده  فهمیده  میشود،  و  وقوع  آن  شبههها  را  برنمیانگیزد!

فرشتگان  اینگونه  به  مریم  مژدۀ  کلمهای  را  میدهند که  از  سوی  خدا  است  و نامش  مسیح  عیسی  پسر مریم  است  ...  این  مژده  جنس  عیسی  و  نام  و  نسب  او  را  در  بر  گرفته  است.  از  این  نسب  فهمیده  میشود که  نسبت  او  به  مادرش  بر  میگردد  ...  علاوه  از  این،  چنین  مژدهای  متضمّن  صفت  و  مکانت  او  در  پیشگاه  پروردگارش  میباشد:

(وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ) (٤٥)

او  در  این  جهان  و  آن  جهان  بلند  مرتبه  و  بزرگوار  و  از  زمرۀ  مقرّبان  است...

همچنین  این  مژده  معجزهای  را  در  بردارد که  با  تولّد  عیسی  همراه  است:

(وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ )...

و  در  گهواره  با  مردم  سخن  میگوید...

دیدگاهی  از  آیندۀ  او  را  هم  در  بردارد:

(وَکَهْلا)...

 و  در  میانه  سالی...

نشانۀ  او  و کاروانی که  بدان  نسبت  میرساند  نیز  در  این  مژده  نهان  است:

(وَمِنَ الصَّالِحِینَ) (٤٦)

و  از  زمرۀ  صالحان  است... 

امّا  مریم،  دوشیزۀ  پاکیزۀ  پاکدامنی که  مقیّد  به  مرسوم  و  مألوف  بشر  در  زندگی  است،  چنین  مژدهای  را  همانگونه دریافت  داشت که  دختری  آن  را  دریافت  میدارد.  رو  به  سوی  پروردگارش  نمود  و  به  درگاهش  مناجات  آغاز  کرد  و  چشم  به  بارگاه کبریائیش  دوخت  و  به  زاری  از  خدا  خواست که  این  چیستان  را  برای  او  حلّ کند که  خرد  انسان  را  حیران  و  ویلان  میکند:

(قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ )

گفت:  پروردگارا!  چگونه  مرا  فرزندی  خواهد  بود  در  حالی  که  انسانی  با  من  نزدیکی نکرده  است؟!...

پاسخ  بدو  رسید  و  او  را  متوجّه  حقیقت  سادهای کرد که  انسانها  به  سبب  خو  و  الفت  زیادی که  به  اسباب  و  مسبّبات  ظاهری  دارند  از  آن  غافل  خواهند  شد  و  به  علّت  دانش  اندیشان  و  مألوف  و  مرسوم  محدودشان  از  آن  بی‏خبر  خواهند  گشت:

(قَالَ کَذَلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (٤٧)

گفت:  اینگونه  هر  چه  را  بخواهد  میآفریند،  و  هنگامی  که  ارادۀ  چیزی  کشد  (و  بخواهد  پدید  آید)  فقط  بدان  میگوید:  پدید  آیی؛  پس  (بیدرنگ)  پدید  میآید...

هنگامی که کار  به  این  حقیقت  اوّلیه  برگشت  داده  میشود،  شگفت  از  میان  بر  میخیزد  و  حیرت  و  سرگشتگی  برطرف  میشود،  و  دل  اطمینان  می‏ییابد  و  آرام  می‏گیرد،  و  انسان  به  خود  میآید  و  با  شگفتی  از خویشتن  میپرسد:  چگونه  من  از  ایـن کار  سرشتی  آشکار  و  معقول  و  زودفهم  در  شگفت  شدهام  و  تعجّب کردهام؟!  قرآن  اینگونه  بینش  اسلامی  را  دربارۀ  چنین  حقائق  بزرگ  پدیدار  میکرد  و  به  همین  سادگی  سرشتی  زود  فهم،  پرده  از  آنها  به  یکسو  میزد،  و  بدین  منوال  شبهههائی  را  میزدود که  فلسفههای  پیچیده  آنها  را  پیچ  میدادند  و  دشوار  مینمودند.  ولی  قرآن  با  راههای  فطری  و  ساده  گره  از کارها  میگشود  و  آنها  را  در  آئینۀ  صاف  دلها  و  عقلها  بطور  یکسان  جلوهگر  میساخت  و  استوار  میداشت.

آنگاه  فرشته  مژدهای  را که  به  مریم  میدهد  دنبال  میکند  و  او  را  بدین  مژده که  خداوند  وی  را  برای  به  دنیا  آوردن  بی‏نظیر  چنین  آفریدۀ  شریفی  برگزیده  است  افتخار  می‏بخشد  و  بدو  میگوید که  چگونه  این  آفریده  در  میان  بنی‏اسرائیل  زندگی  خود  را  بسر  می‏برد  ...  در  اینجا  است  که  مژدهای  که  به  مریم  داده  میشود،  با  آغاز  شدن  تاربخ  مسیح  به  هم  میآمیزد،  و  در  روند گفتار  واحدی  به  هم  میرسند،  و  همانگونه که  روش  قرآن  است  گوئی  هر  دوی  آنها  هم  اینک  رخ  میدهند:

(وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ) (٤٨)

و  بدو  خط  و  کتابت،  و  دانش  راستین  و  سودمند،  و  تورات،  و  انجیل  می آموزد...

شاید  مراد  از  (کتاب)،  ،کتابت  و  نوشتن  باشد.  شاید  هم  منظور  از  آن  خود  تورات  و  انجیل  باشند،  و  عطف  آن  دو  بر کتاب،  عطف  بیان  بشمار  آید.  حکمت  هم  حالتی  در  نفس  است که  با  بودن  آن، کارها  در  جای  مناسب  خویش  انجام  پذیرند  و  در  پرتو  آن  راه  درست  تشخیص  داده  شود  و  پیروی گردد.  حکمت،  خیر  و  برکت  بسیاری  است.  تورات  همانند  انجیل کتاب  عیسی  بشمار  امده  است.  چه  تورات  اساس  دینی  بوده  است که  عیسی  آن  را  با  خود  آورده  است.  انجیل  مکمّل  تورات  بوده  و  روح  تورات  را  زنده کرده  است  و  نیز  روح  آئینی  را  زندگی  دوباره  بخشیده  است که  در  دلهای  بنی‏اسرائیل  پژمرده  و  از  آئینۀ  قلوبشان  نهان گشته  بود.  این  چیزی  است که  بسیاری  ازکسانی که  دربارۀ  مسیحیت  سخن  میگویند،  در  آن  دچار  اشتباه  شدهاند  و  تورات  را  نادیده  گرفتهاند.  در  صورتی که  تورات  اساس  دین  مسیح  علیه السّلام  است،  و  در  آن  قانونی  است که  نظام  جامعه  بر  آن  استوار  میگردد،  و  انجیل  جز  اندکی  از  آن  را  تعدیل  ننموده  است.  انجیل  همان  نفخۀ  حیات  بخش  و  تازهکنندۀ  روح  دین  است،  و  دل  انسان  را  به  وسیلۀ  پیوند  مستقیم  آن  به  خدا  در  پرتو  نصوص  خود،  صیقلی  میدهد  و  پاکیزه  میدارد.  این  حیات  بخشی  و  تهذیب  دو  چیزی  هستند که  مسیح  آنها  را  با  خود  آورده  است  و  در  راهشان  تلاش  و  کوشش  نموده  است  تا  آنگاه که  نسبت  بدو  نیرنگ  کردند،  همانگونه که  خواهد  آمد:

(وَرَسُولا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأکْمَهَ وَالأبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (٤٩)

او  را  به  عنوان  پپغمبری  به  سوی  بنیاسرائیل  روانه  میدارد  (و  بدیشان  خبر  میدهد)  که  من  (بر  صدق  نبوّت  خود)  نشانهای  را  از  سوی  پـروردگارتان  برایتان  آوردهام  و  آن  اینکه  :  من  از  گِل  چیزی  به  شکل  پرنده  میسازم،  سپس  در  آن  میدمم  و  به  فرمان  خدا  پرندهای  (زنده)  می‏یگردد،  و  کور  مادرزاد  و  مـبتلای  به  بیماری  پیسی  را  شفا  میدهم  و  مردگان  را  به  فرمان  خدا  زنده  میکنم  و  از  آنچه  میخورید  و  از  آنچه  در  خانههای  خود  ذخیره  میکنید  به  شما  خبر  میدهم!  بیگمان  در  اینها  نشانهای  برای  شما  است  اگر  (ارادۀ  پذیرش)  ایمان  داشته  باشید...

این  نصّ  قرآنی  به  ما  میگوید که  رسالت  عیسی  علیه السّلام  برای  بنی‏اسرائیل  بوده،  پس  او  یکی  از  پیغمبران  ایشان  است.  بنابراین  توراتی که  بر  موسی  علیه السّلام  نازل  شده  است  و  در  آن  شریعت  منظّمی  برای  زندگی  قوم  اسرائیل  است،  و  متضمّن  قوانین  معامله  و  تجارت  و  تنظیم  شؤون  زندگی  است،  در  اصل، کتاب  عیسی  نیز  بشمار  است،  و  انجیل  هم  بدان  افزوده  میشود که  متضمّن  احیاء  روح  و  تهذیب  قلب  و  بیداری  عقل  است.

معجزهای که  خداوند  به  مادر  عیسی  یعنی  مریم  مژده  داده  بود  و  بدو  بشارت  فرموده  بود  به  اینکه  چنین  معجزهای  بر  دست  عیسی  انجام  میگیرد،  و  عیسی  بعدها  عملاً  به  بنی‏اسرائیل  نشان  خواهد  داد  عبارت  بود  از  دمیدن  جان  به کالبد  مادۀ  بیجان  و  بخشیدن  رمز  حیات  به  موات،  و  زنده کردن  مردگان  مردمان،  و  بینائی  بخشیدن  کور  مادرزاد،  و  شفا  دادن  مبتلای  به  بیماری  پیسی،  و  خبر  دادن  از  غیب  - البتّه  آنچه که  نسبت  بدو  غیب  بود  -  و  آن  عبارت  بود  از  اندوختۀ  اقوات  و  غیره  در  خانههای  بنی‏اسرائیل،  در  حالی که  او  آنها  را  ندیده  بود  و  بدور  از  دید  او  بود.

نصّ  قرآنی  میکوشد که  بر  زبان  عیسی علیه السّلام  بیان  دارد  -  همانگونه که  در  غیب  خدا  مقدّر  بود  و  به  هنگام  مژده  دادن  به  مریم گفته  شد،  و  همانگونه که  بعد  از  آن  بر  زبان  عـیسی  جـاری  و  تحقّق  پذیرفت  -که  هر کار  خارقالعادهای  از  این  خارقالعادههائی  که  عیسی  آن  را  برایشان  آورده،  از  سوی  خدا  بوده  است.  به  دنبال  هر  یک  از  این  خارقالعادهها  هم  اجازۀ  خدا  ذکر  شده  است  تا  موضوع  بیشتر شکافته  شود  و  مرزبندی  روشنتر  نموده گردد.  برای  احتیاط  بیشتر،  اجازۀ  خدا  در  آخر  هر  یک  از آنها  بیان  شده  و  تنها  به  ذکر  اجازۀ  خدا  در  پایان  مطالب  اکتفاء  نشده  است.

این  معجزهها  بطور کلّی  متعلّق  به  ایجاد  حیات  یا  عودت  حیات،  یا  بهبودی  بخشیدن  است  که  خـود  شاخهای  از  حیات  است.  دیدن  غیب  نهان،  بدور  از  بُرد  دیدگان  است  ...  چنین  معجزاتی  در  حقیقت  هماهنگ  با  تولّد  عیسیی،  و  اعطاء  پیرایۀ  وجود  بدین  موجود  و  دمیدن  جان  به کالبد  او  است،  آن  هم  بدانگونه  که  نظیری  جز  آدم  علیه السّلام  برای  او  نمی توان  یافت.  وقتی که  خدا  بتواند  چنین  معجزاتی  را  بر  دست  فردی  از  آفریدگانش  جاری  سازد  ،  همو  میتواند  خود  این  فرد  را  هم  بدون  نمونه  و  مثال  بیافریند  ...  در  این  صورت  نیازی  نیست  این  همه  شبههها  و  افسانهها  در  حول  و  حوش  چنین  تولّد  ویژهای  پدید  آید  و  زبان  به  زبان  بگردد.  وقتی که  چنین  تولّدی  به  مشیّت  مطلّقۀ  خداوند  نسبت  داده  شود،  و  مردمان  خداوند  سبحان  را  به  مألوف  و  مرسوم  خودشان  مقیّد  نسازند  و  خدا  را  همچون  انسان  نینگارند!

(وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (٥٠)

إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ) (٥١)

 

و  (من  پیغمبریم  که)  تصدیق  کنندۀ  آن  چیزی  هستم  که  پیش  از  من  از  تورات  بوده  است  و  (آمدهام)  تا  پارهای  از  چیزهائی  را  که  (بر  اثر  ستم  و  گناه)  بر  شما  حرام  شده  است  (بعنوان  تخفیفی  از  سوی  خدا)  برایتان  حلال  کنم،  و  نشانهای  (به  دنبال  نشانهایی)  را  برایتان  آوردهام  ،  بنابراین  (معجزهها  و  نشانههای  پیاپی)  از  خدا  بترسید  و  از  من  اطاعت  کنید.  خداوند  پروردگار  من  و  پروردگار  شما  است  پس  او  را  بپرستید،  این  راه  راست  است  (و  انسان  را  به  سعادت  هر  دو  جهان  میرساند).

این  خاتمه  دعوت  عیسی  علیه السّلام  از  بنی‏اسرائیل،  پرده  از  حقائق  بنیادینی  برمیدارد که  در  آئین  خدا  و  در  مفهوم  این  آئین  در  دعوت  همۀ  پیغمبران  - علیهم  السّلام  -  موجود  بوده  است.  حقائقی  که  دارای  ارزش  ویژهای  هستند،  مخصوصاً  بدانگاه که  بر  زبان  خود  عیسی  علیه السّلام  جاری  میشوند.  کسی  که  این  شبههها  و  افسانههای  بیشمار  پیرامون  چگونگی  تولّد  او  بپا  خاسته  است  و  همه  ناشی  از  انحراف  از  حقیقت  دین  خدا  بوده،  حقیقتی  که  در  پیش  این  پیغمبر  و  آن  پیغمبر دگرگون  نمیشود  و  همان  است که  هست.

عیسی  وقتیکه  میگوید:

(وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ )

(من  پپغمبریم  که)  تصدیق  کنندۀ  آن  چیزی  هستم  کـه  پیش  از  من  از  تورات  بوده  است  و  (آمدهام)  تا  پارهای  از  چیزهائی  را  که  (بر  اثر  ستم  و  گناه)  بر  شما  حرام  شده  است  (بعنوان  تخفیفی  از  سوی  خدا)  برایتان  حلال  کنم... 

پرده  از  سرشت  مسیحیّت  راستین  برمی‏دارد.  چه  توراتی  که  بر  موسی  علیه السّلام نازل  شده  است،  متضمّن  قانون  منظّمی  برای  زندگی  مردمان  برابر  نیاز  آن  زمان  و  شرائط  زندگانی  بنی‏اسرائیل  بوده  است  -  اگر  چه  دین  ویژهای  برای  مجموعه  انسانهائی  در  مدّت  زمانی  بوده  است  -  چنین  توراتی  در  رسالت  عیسی  علیه السّلام  معتبر  بشمار  آمده  و  رسالت  او  تصدیقکنندۀ  تورات  می‏باشد،  البته  تعدیلهائی  در  آن  داده  است  که  متعلّق  به  حلال کردن  برخی  از  چیزهائی  است که  خداوند  بر  ایشان  حرام  کرده  بود.  این  تحریم  نیز  جنبۀ  تنبیه  و  مجازات  داشت  و  به  خاطر  معاصی  و  انحرافاتی  دامنگیرشان  شده  بود  و  خداوند  میخواست  به  وسیلۀ  تحریم  برخی  از  چیزهای  حلال  بر  آنان،  ایشان  را  ادب کند.  سپس  همو  خواست که  با  قدوم  مسیح  علیه السّلام بدیشان  رحم کند  و  آن  چیزهائی  را  که  بر  آنان  حرام کرده  بود  دوباره  برایشان  حلال گرداند.  از  این  روشن  میشود که  سرشت  دین  - هر  دینی که  باشد  - این  است که  هدف  آن  تنظیم  زندگی  مردمان  به  وسیلۀ  قانونگذاری  است،  و  تنها  به  جنبۀ  تهذیب  اخلاق  اکتفاء  نمیکند،  و  تنها  به  تربیت  مشاعر  وجدانی  و  احساسات  درونی  توجّه  ندارد،  و  همچنین  تنها  به  عبادات  و  مراسم  هم  بسنده  نمینماید.  چه  پرداختن  به  یکی  از  این  امور  و  فراموش کردن  جنبههای  دیگر،  دین  بشمار  نمیآید.  بلکه  دین  چیزی  جز  راهی که  خداوند  آن  را  برای  زندگی  انسانها  خواسته  است،  و  نظام  حیاتی که  زندگی  انسانها  را  با  برنامۀ  الهی  پیوند  میدهد  نمیباشد.

جداسازی  عنصر  عقیدۀ  ایمانی،  از  شعائر  و  مراسم  عبادی،  و  از  ارزشهای  اخلاقی  و  از  قوانین  و  مقرّرات  نظم  و  نظام  و  سر  و  ساماندهی،  در  هر آئینی که  بخواهد  زندگانی  مردمان  را  برابر  برنامۀ  الهی  بچرخاند  و  راه  ببرد،  غیر  ممکن  و  ناشدنی  است.  جدائی  افکندن  میان  این  اصول  و  ارکان  به  هر  شیوه  و  اندازهای که  باشد،  کارکرد  دین  را  در  جانهای  مردمان  و  در  زندگی  ایشان  باطل  و  تباه  میسازد،  و  با  منظور  دین  و  سرشت  آن  بدانگونه که  خواست  خداوندی  است  مخالف  می‏باشد.  عیناً  این کار  برای  دیانت  مسیحی  پیش  آمد.  از  آنجا که  شرائط  و ظروف  تاریخی  چندی  از  یک  سو  رخ  نمود،  و  از  سوی  دیگر  دیانت  مسیحی  برای  مدّت  زمان  محدودی  آمده  بود  و  با  آمدن  آخرین  دین  خاتمه  می پذیرفت،  و گذشته  از  اینها  بیشتر  از  مدّت  زمان  معیّن  خود  نیز  پائیده  بود،  جنبۀ  نظام  قانونی  در  آن  از  جنبۀ  روحانی  تعبّدی  اخلاقی گسیخته  گردیده  بود  ...  چنین  واقع  شد که  دشمنانگی  تندی  میان  یهودیان  با  عیسی  علیه السّلام  و  یارانش  و  آنان که  بعدها  از آئین  او  پیروی  کردند  درگرفت.  این  امر  سبب  جدائی  تورات  از  انجیل  شد.  تورات  متضمّن  قوانین  و  مقرّرات  و  انجیل  حامل  احیاء  روحی  و  تهذیب  اخلاقی  بود  ...  همچنین  چنان  قوانین  و  مقرّراتی  محدود  به  زمان  خاص  و  مربوط  به  گروه  ویژهای  از  مردمان  بود  ...  تقدیر  الهی  بر  این  بود  که  شریعت  شامل  جاودانهای  برای  بشریّت  در  موعد  مقرّر  خود  به  ارمغان  آید.

به  هر  حال  قسمت  دیانت  مسیحی  این  شد که  آئین  بدون  قانونی  باشد.  در  اینجا  بود که  نتوانست  زندگی  اجتماعی  ملّتهائی  را  رهبری کند که  متدیّن  بدان  بودند.  چه  رهبری  زندگی  اجتماعی  خواهان  یک  جهانبینی  اعتقادی  است  که  این  جهانبینی  بتواند  همۀ  هستی  و  زندگی  انسان  و  مقام  او  را  در  پهنۀ  این  هستی  تفسیر کند،  همانگونه که  خواهان  نظام  عبادی  و  ارزشهای  اخلاقی  است.  علاوه  بر  این  بیگمان  قوانین  و  مقرّراتی  ضرورت  دارد که  زندگی  مردمان  را  سر  و  سامان  و  نظم  و  نظام  بخشد  و  خود  بردمیده  از  جهانبینی  اعتقادی  و  از  این  نظام  عبادی  و  چنین  ارزشهای  اخلاقی  باشد.  این  بند  و  بست  ترکیبی  دین  همان  چیزی  است که  پابرجائی  نظام  اجتماعی  را  تضمین  میکند  و  چنین  نظامی  از  انگیزههای  مفهوم  و  ضمانتهای  استواری  برخوردار  می‏باشد  ...  هنگامی  که  آن  چنان  جدائی  در  دین  مسیحی  بوقوع  پیوست،  دیانت  مسیحی  نتوانست  نظام  شاملی  برای  زندگی  بشریّت  باشد،  و  پیروانش  مجبور  شدند  که  میان  ارزشهای  روس  و  ارزشهای  عملی  در  همۀ  امور  زندگی  خود  حدائی  بیندازند،  و  از  جمله  نظام  اجتماعیی  را که  این  زندگی  بر آن  استوار  است  جدا کنند  و  مستقلّ  از  هر چیز  بدان  بنگرند.  این  بود که  قوانین  اجتماعی  بر  اساسی  جدا  از  اساس  طبیعی  یگانۀ  خود  استوار  شد،  و  در  هوا  معلّق  ماند،  یا  کج  و  معوج  بر  چنان  اساس  ناپسندی  جای  گرفت!

این  امر  چیز  عادی  و  مرسومی  در  زندگی  بشریّت  نبود،  و  رخداد کوحکی  در  تاریخ  بشری  بشمار  نمیآید  ...  بلکه  واقعۀ  سترگی  بود  که  از  آن  بدبختی  و  سرگشتگی  و  گسیختگی  و  رمندگی  و  بلائی  سرچشمه  میگیرد که  امروزه  تمدّن  مادی  در  آن  غوطهور  و  دست  به گریبان  است،  چه  درکشورهائی  که  مردمان  هنوز  پیرو  دیانت  مسیحی  هستند  - هر  چند که  دیانت  مسیحی  به  سبب  فقدان  قوانین،  خالی  از  نظام  اجتماعی  است  -  و  چه  در  کشورهائی  که  مردمان  آنجاها  سر  از  دیانت  مسیحی  برتافتهاند،  هر  چند  هم  در  حقیقت  خیلی  از کسانی  بدور  نمیباشند که  ادّعاء  مینمایند که  مسیحی  هستند  ...  زیرا  دیانت  مسیحی  بدانگونه که  حضرت  مسیح  آن  را  آورده  است،  و  همانگونه که  سرشت  هر  دینی  است که  شایستۀ  واژۀ  دین  است،  عبارت  از  شریعتی  است  که  زندگی  را  نظم  و  نظام  می‏بخشد،  و  بردمیده  از  جهانبینی  اعتقادی  دربارۀ  خدا  بوده،  و  جوشیده  از  ارزشهای  اخلاقی  مستند  بدین  جهانبینی  می باشد  ...  اگر  چنین  آئینی  از  این  اساس  شامل  و کامل  برخوردار  نباشد،  مسیحیّت  بشمار  نمیآید،  و  بطور کلّی  دین  نخواهد  بود!  و  بدون  چنین  اساس  شامل  و کاملی،  نظام  اجتماعی  پدیدار  و  پایدار  نمیگردد  که  زندگی  بشری  را  در  برگیرد  و  پاسخگوی  نیازمندیهای  نفس  بشری  باشد  و  بتواند  به  واقعیّت  زندگی  بشری  پاسخ  دهد  و رویهمرفته  روح  بشریّت  و  زندگی  بشریّت  را  به  سوی  خدا  اوج  بخشد.

این  حقیقت  یکی  از  مفاهیمی  است که  سخن  مسیح  علیه السّلام  متضمّن  آن  است:

(وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلأحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ ...الخ.)

(من  پیغمبریم  که)  تصدیق  کنندۀ  آن  چیزی  هستم  که  پیش  از  من  از  تورات  بوده  است  و  (آمدهام)  تا  پارهای  از  چیزهائی  را  که  (بر  اثر  ستم  و  گناه)  بر  شما  حرام  شده  است  (بعنوان  تخفیفی  از  سوی  خدا)  برایتان  حلال  کنم...  تا  آخر.

او  در  رساندن  چنین  حقیقتی  به  نخستین  حقیقت  سترگ  استناد  میجوید.  حقیقت  توحیدی که  شبههای  در  آن  نیست:

(وَجِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (٥٠)

إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ) (٥١)

و  نشانهای  (به  دنبال  نشانهای)  را  برایـتان  آوردهام  ،  بنابراین  (معجزهها  و  نشانههای  پیاپی)  از  خدا  بترسید  و  از  من  اطاعت  کنید.  خداوند  پروردگار  من  و  پروردگار  شما  است  پس  او  را  بپرستید،  این  راه  راست  است  (و  انسان  را  به  سعادت  هر  دو  جهان  میرساند)...

او  حقیقت  جهانبینی  اعتقادیی  را  اعلان  میدارد  که  دین  خدا  جملگی  بر  آن  استوار  می‏باشد.  معجزاتی که  او  برایشان  آورده  است  از  جانب  خود  آنها  را  برای  آنان  نیاورده  است،  چه  او  انسان  است  و  قدرت  ارائۀ  معجزات  را  از  سوی  خویش  ندارد.  بلکه  او  آنـها  را  از  سوی  خدا  برایشان  آورده  است.  رسالت  او  قبل  از  هر  چیز  بر  ترس  از  خـدا  و  پرهیزکاری  و  اطاعت  و  فرمانبرداری  از  پیغمبرش  استوار  است  ...  به  دنبال  آن  تأکید  میدارد که  خداوند  پروردگار  او  و  ایشان  بدون  هیچ  فرقی  است،  و  او  پروردگار  نیست  و  بلکه  بندهای  است.  و  اعلان  مینماید که  عبادتشان  تنها  برای  خدا  بوده  و  تنها  او  را  بپرستند،  زیرا  بندگی  جز  خدای  را  نسزد  ...  آنگاه  سخن  خود  را  با  حقیقت گستردهای  به  پایان  میرساند:  خدای  را  یگانه  دانستن  و  تنها  بندگی  او  را  کردن،  و  اطاعت  از  پیغمبر  و  نظامی که  او  آن  را  با  خود  آورده  است،  (این  راه  راست  است)،  و  غیر  از  آن  راه،  همۀ  راهها کج  و نادرست  بوده  و چنین  راههائی  بیگمان  راه  دین  راستین  نیست.

*

روند گفتار  از  مژدۀ  فرشتگان  به  مریم  دربارۀ  پسرش که  چشم  به  راهش  بود،  و  بیان  صفات  و  معجزات  و کلمات  پسر که  به  تتمّۀ  بشارت  میماند،  مستقیماً  منتقل  میشود  به  بیان  فهمیدن  و  پی  بردن  او  به کفر  بنی‏اسرائیل،  و  میپردازد  به  درخواست  او  از  یارانش  برای  تبلیغ  دین  خدا:

(فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (٥٢)

رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ) (٥٣)

هنگامی  که  عیسی  از  ایشان  احساس  کفر  (و  سرکشی  و  نافرمانی)  کرد  گفت:  کیست  که  یاور  من  به  سوی  خدا  (و  برای  تبلیغ  آئین  او)  گردد؟  حواریّون  گفتند:  ما  یاوران  (دین)  خدائیم،  (زیرا  ما)  به  او  ایمان  آوردهایم  و  (تو  نیز)  گواه  باش  که  ما  مخلص  و  منقاد  (اوامر  او)  هستیم.  پروردگارا!  ما  بدانچه  نازل  فرمودهای  ایمان  آوردهایم  و  از  پیغمبر  پیروی  نمودهایم،  پس  ما  را  از  زمرۀ  گواهان  (بر  تبلیغ  پپغمبر  و  انکار  بنیاسرائیل)  بنویس...

در  اینجا  میان  پرده  و  فاصلۀ  فراخی  در  روند گفتار  است.  زیرا که گفته  نشده  است که  عیسی  علیه السّلام  متولّد گردید،  و  اینکه  مادرش  او  را  با  بنی‏اسرائیل  رویاروی کرد  و  او  در  گهواره  با  ایشان  سخن گفت،  و  اینکه  او  قوم  خود  را  بدانگاه که  میانه  سال  بود  به  سوی  خدا  خواند،  و  اینکه  او  معجزاتی  را  بدیشان  نمود که  در  مژدۀ  فرشتگان  به  مادرش  ذکری  از  آنها  رفته  است  (همانگونه که  در  سورۀ  مریم  آمده  است).  چنین  میان  پردهها  و  فاصلههائی  در  داستانهای  قرآنی  وجود  دارد  تا  از  سوئی  در  نمایش  و  عرضۀ  آنها  تکرار  به  میان  نیاید،  و  از  سوی  دیگر  در  بخشها  و  صحنههای  مربوط  به  سوره  و  روند  آن  اختصار  رعایت گردد.

عیسی  هم  اینک  به کفر  بنی‏اسرائیل  پی برده  است،  بدنبال  آنکه  چنان  معجزاتی  را  بدیشان  نمود که  از حیطۀ  قدرت  بشری  بیرون  بوده  و گواهی  میدهند که  در  پس  آنها  خدا  است  و  سررشتۀ  آنها  در  دست  او  است،  و  آشکارا  ندا  در  میدهند که  نیروی  خدا  پشتیبان  و  مؤیّد  آنها  است،  و  همو کسی  را  پشتیبانی  میکند که  چنین  معجزاتی  بر  دست  او  انجام  میگیرد. گذشته  از  اینها  عیسی  علیه السّلام  آمده  بود  تا  برخی  از  قیدها  و  بندها  و  تکالف  و  دشواریها  را  از  دوش  ایشان  بردارد  و  بارشان  را  سبکتر کند،  ولی  از  ایشان  کفر  دید.

بدین  هنگام  بود که  دعوت  خود  را  این  چنین  سر داد:

 

(قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ )

گفت  :  کیست  که  یاور  من  به  سوی  خدا  (و  برای  تبلیغ  آئین  او)  گردد؟...

کیست که  یاور  من  به  سوی  خدا  و  دعوت  و  برنامه  و  رژیم  او  باشد؟ کیست که  یاور  من  به  سوی  خدا گردد  تا  آئین  خدا  را  بدو  ابلاغ کنم  و  ندای  حق  را  به گوش  او  برسانم؟

بناچار  باید  صاحب  هر  ایدهای  و  هر  دعـوتی  یارانی  داشته  باشد که  با  او  به  پاخیزند  و  پرچم  دعوت  او  را  به  دوش گیرند  و  برای  حفظ  آن  سینه  سپر کنند  و  پاسدارانش گردند  و  آن  را  به  آیندگان  برسانند  و  بعد  از  او  برای  حفاظت  و  مراقبت  از  آن کمر  همّت  بندند  و  در  راهش  به  جان  کوشند.

(قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (٥٢)

حواریّون  گفتند:  ما  یاوران  (دین)  خدائیم،  (زیرا  ما)  به  او  ایمان  آوردهایم  و  (تو  نیز)  گواه  باش  که  ما  مخلص  و  منقاد  (اوامر  او)  هستیم...

حواریّون  اسلام  را  بدان  معنی  و  مفهومی  بکار  بردند که  حقیقت  دین  است،  و  عیسی  علیه السّلام  را  بر  این  اسلام  یعنی  اخلاص  و  انقیاد  خویش  و  بر  نمایندگی  و گزینش  خـود   برای  یاری  دادن  خدا،  یعنی  یاری  دادن  پیغمبر  خدا  و  دین  و  برنامۀ  الهی  در  زندگی، گواه گرفتند.  آنگاه  رو  به  پروردگارشان  نمودند  و  مستقیماً  به  درگاهش  ندا  برداشتند  و  در  این کاری که  بر  عهده گرفتند  با  آستانۀ  الهی  تماس  حاصل کردند  و گفتند:

(رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ) (٥٣)

پروردگارا!  ما  بدانچه  نازل  فرمودهای  ایمان  آوردهایم  و  از  پیغمبر  پیروی  نمودهایم  پس  ما  را  از  زمرۀ  گواهان  (بر  تبلیغ  پیغمبر  و  انکار  بنیاسرائیل)  بنویس...

در  این  توجّه  دادن  به  پیمان  بستن  با  خدا  و  عقد  قرارداد  مستقیم  با  او،  نگرش  ارزشمندی  است  ...  پیمان  مؤمن  قبل  از  هر  چیز  با  پروردگارش  منعقد  است،  و  از  جنبۀ  اعتقادی  هرگاه  پیغمبر  چنین  پـیمانی  را  به  دیگران  رسانید،  دیگر وظیفۀ  او  به  پایان  رسیده  است،  و  پیمان  با  خدا  بسته  شده  است،  و  این  پیمان  بر گردن  مؤمنانی  ماندگار  است که  پس  از  پیغمبر  میآیند  ...  این  پیمان  هم  به  پیروی  از  پیغمبر،  پیمان  با  خدا  محسوب  است  و  تعهّدی  است  در  قبال  او.  پس کار  تنها  عقیدۀ  درونی  و  باور  داشت  صرف  نیست  بلکه  پیروی  از  برنامۀ  خدا  و  اقتداء  در  آن  به  پیغمبر  است.  این  است  معنی  و  مفهومی  که  روند  این  سوره  بر  آن  متمرکز  است  و  با  شیوههای  گوناگونی  تکرار  میگردد،  همانگونه  که  دیدیم.

سپس  عبارت  دیگری  در  سخن  حواریّون  جلب  نظر  میکند:

(فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ )...

پس  ما  را  از  زمرۀ  گواهان  (بر  تبلیغ  پیغمبر  و  انکار  بنیاسرائیل)  بنویس...

کدام  گواهی  و  کدام  گواهان؟

بیگمان  مسلمانی که  به  دین  خدا  ایمان  داشته  باشد،  از  او  خواسته  میشود که  برای  این  دین  شهادتی  بدهد.  شهادتی که  تأیید کند که  حق  این  دین  است  بماند  و  خیری  را  هم  تأیید کند که  این  دین  حامل  آن  برای  انسانها  است  ...  این  چنین  مسلمانی  این  چنین  شهادتی  را  اداء  نمینماید  مگر  آنکه  از  نفس  خود  و  از  اخلاق  و  کردار  و  رفتار  و  زندگی  خود  مجسّمۀ  زندهای  را  برای  این  دین  بسازد.  مجسّمۀ  زندهای که  مردمان  وقتی  بدان  بنگرند  نمونۀ  والا  و  نمودار  واضحی  در  برابر  دیدگانشان  هویدا گردد  که  گواه  بر  حقانیّت  این  دین  در  هستی،  و گواه  بر  بهترین  و  برترین  بودن  آن  در  میان  همۀ  سیستمها  و  اوضاع  و  تشکیلات  باشد.

شخص  مسلمان  چنین  شهادتی  را  اداء  نخواهد کرد  مگر  آنکه  این  دین  را  اساس  زندگی  خویش  و  نظام  جامعه  خویشتن  و  قانون  شخص  خود  و  قوم  خود  قرار  دهد،  و  جامعهای  در  پیرامون  او  برپا  شود که کارهایش  برابر  این  برنامۀ  استوار  الهی  اداره گردد  ...  تلاش  و  تکاپوی  او  برای  برپائی  چنین  جامعهای  باشد،  و  بکوشد  که  چنین  برنامهای  را  تحقّق  بخشد  و  مرگ  در  راه  آن  را  بر  زندگی  در  سایۀ  جامعۀ  دیگری که  برنامۀ  خدا  را  در  زندگی  جماعت  بشری  پیاده  نمیکند  و  تحقّق  نمی‏بخشد،  ترجیح  دهد  ...  اگر  این  چنین کند  گواهی  داده  است که  این  دین  بهتر  از  خود  زندگی  است.  زندگی که  گرامیترین  چیزی  است که  زندگان  بر  آن  حرص  و  طمع  میورزند  و  از  جان  دوستش  میدارند!  ...  بلی  مسلمان  در  این  صورت  (گواه)  بشمار  است.

بر  این  اساس  است که  چنین  حواریّونی  از  خدا  تمنّا  مینمایند که  ایشان  را  همراه گواهان  بر  دین  خود  قرار  دهد  و  از  زمرۀ  آنان  بنویسد  ...  یعنی  اینکه  خداوند  ایشان  را  موفّق  و  پیروز گرداند  و  یاری  و  مدد  رساند  در  این  راه که  بتوانند  مجسّمۀ  زندهای  از  نفس  خویش  برای  این  دین  بسازند،  و  ایشان  را  بر  آن  دارد که  در  راه  پیاده  کردن  برنامۀ  الهی  در  زندگی،  و  برپا  داشتن  جامعهای که  چنین  برنامهای  در  آن  مجسّم  و  نمودار  شود،  جهاد کنند  و  به  تلاش  ایستند  و  به  تکاپو  پردازند،  هر  چند  این کار  به  بهای  از  دست  دادن  جان  آنان  در  راه  جان  جانان  تمام  شود،  و  بدین گاه  از  زمرۀ  (گواهان)،  بر  حقانیّت  این  دین  بشمار  آیند.

این  دعائی  است که  شایان  آن  است  هر کسی که  خویشتن  را  پیرو  اسلام  میداند  دربارهاش  بیندیشد  ...  اسلام  این  است،  همانگونه  که  حواریّون  بدان  پیبرده  بودند،  و  همانگونه که  در  اندرون  همۀ  مسلمانان  راستین  جای  دارد.  کسی که  چنین  شهادتی  را  برای  دین  خود  اداء  نکند  و  آن  را  پوشیده  نماید،  او کاملاً گنهکار  است.  امّا  اگر  انسانی  ادّعای  اسلام  کند  و  سپس  در  اندرون  دل  خویش  چیزی  جز  برنامۀ  اسلام  را  نهفته  دارد،  و  طرز  تفکّری  جز  طرز  تفکّر  اسلام  را  داشته  باشد،  یا  اینکه  اندیشه  و  برنامۀ  اسلام  را  پذیرا  بوده  و  تنها  آن  را  در  زندگی  شخصی  خویش  پیاده کند،  و لیکن  در  ملأ  عام  و  در  میان  جامعه  به  اداء  آن  نپردازد،  و  به  خاطر  حفظ  ذات  و  نگهداری  عافیت،  برای  استوار  داشتن  برنامۀ  خدا  و  اقامۀ  آن  در  زندگی،  تلاش  و  تکاپو  نکند،  و  به  سبب  ترجیح  حیات  خود  بر  حیات  دین  به  جهاد  نپردازد،  به  حقیقت  در  ادای  شهادت  کوتاهی کرده  است،  یا  اصلاً  بر  ضدّ  این  دین  شهادت  داده  است.  شهادتی  که  دیگران  را  از  پذیرش  دین  باز  میدارد.  چه  دیگران  چنین  مسلمانانی  را  میبینند که  دارند  بر  ضدّ  دین  نه  به  نفع  دین گواهی  میدهند!  وای  بر کسانی که  از  طریق  ادّعای  ایمان  به  این  دین،  مردمان  را  از  دین  خدای  باز  دارند.  و  وای  بر  کسانی که  مردمان  آنان  را  مؤمن  انگارند  و  فریب  ظاهر  آراستۀ  ایشان  را  بخورند  ولی  در  اصل  هیچگونه  ایمانی  نداشته  باشند.[5]

*

روند گفتار  به  پایان  داستان  عیسی  علیه السّلام  با  بنی‏اسرائیل  میرسد:

(وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ (٥٤)

إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (٥٥)

فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٥٦)

وَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ) (٥٧)

 (یهودیان  و  دشمنان  مسیح  برای  نابودی  او  و  آئین  آسمانی)  نقشه  کشیدند  و  خداوند  (هم  برای  حفظ  او  و  آئین  آسمانی)  چارهجوئی  کرد،  و  خداوند  بهترین  چارهجویان  است.  (به  یاد  آورید)  هنگامی  را  که  به  عیسی  فرمود:  من  تو  را  (با  مرگ  طبیعی  در  وقت  معیّن)  میمیرانم  و  (مقام  تو  را  بالا  میبرم  و  بعد  از  مرگ  طبیعیی)  به  سوی  خویش  فرا  میبرم  و  تو  را  از  (دست)  کافران  میرهانم  و کسانی  را  که  از  تو  پیروی  میکنند  تا  روز  رستاخیز  برتر  از  کسانی  خواهم  ساخت  که  کفر میورزند،  سپس  برگشت  (همۀ)  شما  به  سوی  من  خواهد  بود  و  در  میان  شما  دربارۀ  آنچه  که  اختلاف  دارید  داوری  خواهم  کرد.  امّا  کافران  را  در  دنیا  (با  مسلّط  کردن  ملّتها  بر  آنان)  و  در  آخرت  (با  جاویدانگی  در  آتش  دوزخ)  به  عذاب  سختی  گرفتار  و  مجازات  خواهم  کرد،  و  هیچگونه  یاورانی  نخواهند  داشت  (که  ایشان  را  از  عذاب  خدا  برهانند).  و  امّا  کسانی  که  ایمان  میآورند  و  کارهای  شایسته  انجام  میدهند،  خداوند  پاداش  آنان  را  بطور  کامل  خـواهد  داد،  و  خداوند  ستمکاران  را  دوست  نمیدارد...

مکری  که  یهودیانی  بکار  بردند  که  به  پیغمـرشان  عیسی  علیه السّلام  ایمان  نیاورده  بودند،  مکر  بس  بزرگی  بود.  بدو  و  مادر  پاکدامن  او  تهمت  زدند  و گفتند  مریم  با  یوسف  نجّار که  نامزدش  بود  و  با  او  زناشوئی  نکرده  بود،  آمیزش  نموده  است  -همانگونه که  انجیلها  میگویند  ...  همچنین  عیسی  را  متّهم  به  دروعگوئی  و  شعبدهبازی  کردند،  و  در  پیش  فرمانروای  رومانی  (بیلاطس)  بدگوئی  و  سخنچینی  نمودند  و  ادّعاء  کردند که  او  (تحریککننده)،  است  و  عامۀ  مردمان  را  به  نافرمانی  از  حکومت  و  سرنگونی  آن  میخواند!  او  نیرنگباز  است  و  ناسپاس  و  عقیدۀ  عامۀ  مردمان  را  تباه  میسازد!  تا  آنجا  که  بیلاطس  قبول کرد که  خودشان  مأمور  شکنجۀ  او  شوند  و  به  عقابش  برسانند.  زیرا  او  - هر  چند که  بتپرست  بود  -  جرأت  پذیرش  وبال گناهی  را  نکرد که  دربارۀ  مردی  روا  شود که کوچکترین  شکی  در  پاکی  او  نداشت  ...  این  یکی  از  هزار  و  مشتی  از  خروار  است.

(وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ) (٥٤)

 و  (یهودیان  و  دشمنان  مسیح  برای  نابودی  او  و  آئین  آسمانی)  نقشه  کشیدند  و  خداوند  (هم  برای  حفظ  او  و  آئین  آسمانی)  چارهجوئی  کرد،  و  خداوند  بهترین  چارهجویان  است...

در  اینجا  مشاکلۀ[6] در  لفظ  است  و  چارهجوئی  ایشان  و  چاره جوئی  خدا  را گرد  میآورد  ...  مکر  به  معنی  تدبیر،  یعنی  چارهجوئی  است  ...  هنگامی که  مکر  و کید  آنان  در  برابر  چارهجوئی  و  چارهاندیشی  خدا  قرار گیرد،  حقّه  بازی  و  نیرنگشان  به  بازیچه گرفته  میشود  و  حـنای  ایشان  رنگی  نخواهد  داشت.  آخر  ایشان  در  برابر  خدا  چه  چیزند؟  و  مکر  و کیدشان  در  برابر  چارهجوئی  خدا  چه  چیز  بشمار  است؟

دیگران  خواستند که  عیسی  علیه السّلام  را  به  دار  بزنند  و  او  را  بکشند.  خدا  هم  خواست که  او  را  نمیراند،  و  به  سوی  خویش  بالا  برد،  و  از  آمیزش  با  کسانی  برهاند که  کفر  پیشه  کردند،  و  او  را  از  ماندن  در  میان  کافران  ناپاک  نجات  دهد،  و گرامیش  دارد  و  پیروان  او  را  تا  رستاخیز  بالاتر  از کافران  قرار  دهد  ...  آنچه  خدا  خواست  همان  شد.  خداوند  مکر  و کید  مکاران  و  حیلهگران  را  پوچ  و  باطل  گرداند:

(إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ )

(به  یاد  آورید)  هنگامی  را  که  خدا  به  عیسی  فرمود:  من  تو  را  (با  مرگ  طبیعی  در  وقت  معیّن)  میمیرانم  و  (مقام  تو  را  بالا  میبرم  و  بعد  از  مرگ  طبیعی)  به  سوی  خویش  فرا  میبرم،  و  تو  را  از  (دست)  کافران  میرهانم  و  کسانی  را  که  از  تو  پپروی  میکنند  تا  روز  رستاخیز  برتر  از  کسانی  خواهم  ساخت  که  کفر  میورزند...

امّا  اینکه  وفات  عیسی  چگونه  بوده  است،  و  رفع  و  بالا  بردنش  چگونه  انجام  پذیرفته  است،  از  امور  غیبی  است  و  جزو  متشابهاتی  است که  جز  خدا کسی  بدانها  آشنا  نیست،  و  نه  در  عقیده  و  نه  در  شریعت کاوش  آن  فایدهای  در  بر  ندارد. کسانی که  به  دنبال  آن  روان  میگردند  و  آن  را  مادۀ  بحث  و  مایۀ  جدال  میسازند،عاقبت کارشان  به  ستیزه  و  نزاع  و  خلط  مبحث  و  پیچیدگی کلام  میکشد  و  بدون  اینکه  به  حقیقت  قاطعانه  و  آرامش  خاطری  رسیده  باشند،  دهان کف کرده  به  گوشهای  میافتند،  و  از کاری  که  می‏بایست  به  خدا  واگذارند،  درمانده  و  دست  خالی  برمیگردند.

امّا  در  این  باره که:  خداوند کسانی  را که  از  تو  پیروی  میکنند  تا  روز  رستاخیز  برتر  از کسانی  خواهد  ساخت  که  کفر  میورزند،  سخن گفتن  دشوار  نیست.  چه  کسانی  که  از  عیسی  پیروی  میکنند کسانیند که  به  دین  راستین  خدا  ایمان  میآورند  ...  چنین  دینی  اسلام  است که  همۀ  پیغمبران  حقیقت  آن  را  معرفی کردهاند  و  به  مردم  شناساندهاند  و  همه  پیغمبران  آن  را  با  خود  آوردهانـد  و  همۀ کسانی که  حقیقتاً  به  دین  خدا  ایمان  داشتهاند  بدان  ایمان  آوردهاند.  این  چنین کسانی  تا  رستاخیز  در  معیار  و  میزان  الهی  بالاتر  از کسانیند که  کفر  میورزند.  همچنین  آنان  در  واقعیّت  زندگی  دنیای  فعلی  نیز  این  چنین  هستند  هر گاه  که  اردوگاه  کفر  با  اردوگاه  حقیقت  ایمان  و  حقیقت  پیروی  از  یزدان  رویاروی گردد  ...  دین  خدا  هم  یکی  است.  عیسی  پسر  مریم  آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده  است  همانگونه که  یکایک  پیغمبران  پیش  از او و همچنین  بعد  از او،  آن  را  با  خود  به  ارمغان  آورده  است.  کسانی که  هم  اکنون  از  محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم  پیروی  میکنند،  در  اصل  از کاروان  همۀ  پیغمبران  از  آدم  علیه السّلام  تا  خاتم  صلّی الله علیه وآله وسلّم  پیروی  کردهاند.

این  مفهوم گستردهای  است که  با  روند  سخن  هماهنگی  دارد  و  با  حقیقت  دین  میخواند،  همانگونه که  روند  سوره  بر  آن  متّکی  و  متمرکز  است.

امّا  سرانجام  این  چرخش  زمان  مؤمنان  را  و  عاقبت  این  گردش  روزگار کافران  را  خود  روند  قرآنی  به  هنگام  سخن گفتن  خدا  از  عیسی  علیه السّلام  روشن  و  معلوم  میدارد:

(ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (٥٥)

فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٥٦)

وَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَاللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ) (٥٧)

سپس  برگشت  (همۀ)  شما  به  سوی  من  خواهد  بود  و  در  میان  شما  دربارۀ  آنچه  که  اختلاف  دارید  داوری  خواهم  کرد.  و  امّا  کافران  را  در  دنیا  (با  مسلّط  کردن  ملّتها  بر  آنان)  و  در  آخرت  (با  جاویدانگی  در  آتش  دوزخ)  به  عذاب  سختی  گرفتار  و  مجازات  خواهم  کرد،  و  هیچگونه  یاورانی  نخواهند  داشت  (که  ایشان  را  از  عذاب  خدا    برهانند).  و  امّا  کسانی  که  ایمان  میاورند  و  کارهای  شایسته  انجام  میدهند،  خداوند  پاداش  آنان  را  بطور  کامل  خواهد  داد،  و  خداوند  ستمکاران  را  دوست  نمیدارد...

در  این  نصّ  قرآنی،  جدّی  بودن  پاداش  و  پادافره  بیان  و  نموده  میشود،  و  سخن  از  عدالتی  میرود که  به  اندازۀ  موئی  از  جادۀ  حقیقت  بدور  نمیافتد،  و  آرزوها  و  تهمتها  در  آن  دخلی  ندارد.

برگشت  به  سوی  خدا  است  و  نمیتوان  از  آن کناره گرفت  و  دوری  جست.  داوری  خدا  دربارۀ  آنچه  در  آن  اختلاف  میورزند،  ردخور  ندارد  و  بناچار  باید  چنین  بشود.  عذاب  شدید  در  دنیا  و  آخرت  نصیب کافران  میشود  و  ایشان  را  یار  و  یاوری  نیست  تا  آنان  را  از  آن  برهاند.  اجر  و  پاداش  کسانی  که  ایمان  میاورند  و  کارهای  شایسته  میکنند  به  تمام  و کمال  داده  میشود  و  در  دادن  آن  نه  جانبداری  از کسی  و  نه  کمک  و کاستی  انجام  میپذیرد  ...  (خداوند  ستمکاران  را  دوست  نمیدارد)،  ...  پس  حاشا که  او  ستم کند،  و  حال  آنکه  خودش  ستمکاران  را  دوست  نمیدارد.

در  این  صورت  همۀ  آن  چیزهائی که  اهل کتاب  میگویند  از  قبیل  اینکه  جز  چند  روزی  وارد  دوزخ  نمیگردند،  و  همۀ  آن  آرزوهائی  که  بر  این  خیالبافیهایشان  ترتیب  دادهاند  و  بینش  نادرست  و  ناروائی  که  دربارۀ  دادگری  خدا  راجع  به  جزا  و  پاداش  دادن  خدا  دارند  و  نـاشی  از  آرزوهای  فریبنده  است،  پوج  پوچ  است  و  بر  اساس  درستی  متّکی  نیست.

هنگامی  که  روند گفتار  بدین  حدّ  از  داستان  عیسی میرسد که  در  پیرامون  آن  مناظرهها  و  مجادلهها  برپا  است،  پیروی  آغاز  میگردد که  حقائق  اساسی  حاصله  از  این  داستان  را  مقرّر  میدارد،  و  بدانجا  میانجامد که  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم تلقین  میکند  و میآموزد که  چگونه  و  با  چه  وسیلهای  با  اهل  کتاب  رویاروی  شود،  رویاروئی  قاطعانه  و  فیصله  بخشی که  سخن  را کوتاه  میکند  و  ستیزه  را  پایان  می‏بخشد،  و  بر  حقیقتی  تکیه  می نماید که  او  با  خود  به  ارمغان  آورده  و مردمان  را  به  سوی  آن  میخواند  و  آشکارا  و  مطمئنّانه  مسأله  را  حلّ  و  فصل  میکند:        .

(ذَلِکَ نَتْلُوهُ عَلیْکَ مِنَ الآیَاتِ وَالذِّکْرِ الْحَکِیمِ (٥٨)

إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (٥٩)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (٦٠)

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ (٦١)

إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٦٢)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ (٦٣)

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (٦٤)

این  (اخباری  که  ای  محمّد)  بر  تو  میخوانیم  از  آیات  (خدا  در  قرآن  است)  و  از  قرآن  مشتمل  بر  علم  نافع  است.  مسألۀ  (آفرییش)  عیسی  برای  خدا  همچون  مسألۀ  (آفرییش)  آدم  است  که  او  را  از  خاک  بیافرید  سپس  بدو  گفت:  پدید  آی  و  (بیدرنگ)  پدید  آمد.  (این  بیان  دربارۀ  آفرینش  عیسی)  حقیقتی  است  از  جـانب  پروردگارت،  پس  آز  تردیدکنندگان  مباش.  هر  گاه  بعد  از  علم  و  دانشی  که  (دربارۀ  مسیح)  به  تو  رسیده  است  (باز)  کسانی  با  تو  به  ستیز  پرداختند،  بدیشان  بگو:  بیائید  ما  فرزندان  خود  را  دعوت  میکنیم  و  شما  هم  فرزندان  خود  را  فرا  خوانید،  ما  زنان  خویش  را  دعوت  مییمائیم  و شما  هم  زنان  خود  را  فرا  خوانید،  و  ما  خود  را  آماده  میسازیم  و  شما  هم  خود  را  آماده  سازید،  سپس  دست  دعا  به  سوی  خدا  برمیداریم  و  نفرین  خدا  را  برای  دروغگویان  تمنّا  مینمائیم.  بیگمان  این  (چیزی  که  دربارۀ  عیسی  بر  تو  میخوانیم)  سرگذشت  واقعی  (مسیح)  است  (و  ادّعاهائی  همچون  الوهیّت  عیسی  و  فرزند  خدا  بودن  او  بیاساس  است)  و  هیچ  معبودی  جز  خداوند  یگانه  نیست  و  خداوند  دارای  عزّت  و  حکمت  است.  اگر  (با  ایـن  همه  شواهد  روشن،  باز  هم  از  پذیرش  حق)  رور  گردانند  (بدان  که  خواهان  حقیقت  نیستند  و)  خداوند  از  تبهکاران  آگاه  است  بگو:  ای  اهل  کتاب  بیائید  به سوی  سخنی  که  میان  ما  و  شما  مشترک  است  (و  همه  آن  را  بر  زبان  میرانیم.  بیائید  بدان  عمل  کنیم،  و  آن  این)  که  جز  خداوند  یگانه  را  نپرستیم،  و  چیزی  را  شریک  او  نکنیم،  و  برخی  از  ما  برخی  دیگر  را  به  جای  خداوند  یگانه،  به  خدائی  نپذیرد.  پس  هر  گاه  (از  این  دعوت)  سربرتابند،  بگوئید  گواه  باشید  که  ما  منقاد  (اوامر  و  نواهی  خدا)  هستیم...

*

بدین  منوال  میبینیم که  این  پیرو  پیش  از  هر  چیز  صدق  وحی  به  محمّد  صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  در  بردارد:

(ذَلِکَ نَتْلُوهُ عَلیْکَ مِنَ الآیَاتِ وَالذِّکْرِ الْحَکِیمِ) (٥٨)

این  (اخباری  که  ای  محمّد)  بر  تو  میخوانیم  از  آیات  (خدا  در  قرآن  است)  و  از  قرآن  مشتمل  بر  علم  نافع  است...  این  داستان،  و  این  رهنمودهای  قرآنی  همه  وحی  است  از  جانب  خدا،  و  خدا  آن  را  بر  پیغمبرش  صلّی الله علیه وآله وسلّم  فرو  میخواند.  در  این  تعبیر  معنی  تکریم  و  بزرگداشت  و  قربت  و  نزدیکی  و  محبّت  و  مودّت  نهفته  است  ...  مگر  فراتر  از  اینکه  خداوند  بزرگوار  خودش  تلاوت  وحی  را  بر  محمّد  پیغمبرش  به  عهده گیرد،  چه  میماند؟  تلاوت  آیات  و  قرآن  مشتمل  بر  علم  نافع  ...  قرآن  متضمّن  دانش  سودمند  است،  و  بیان  حقائق  سترگ  در  نفس  و  زندگی  را  به  عهده  میگیرد،  و  با  برنامه  و  شیوه  و  روشی  بدان  میپردازدکه  در  آن  فطرت  را  مخاطب  میسازد  و  با  آن  سخن  میآعازد،  و  با  لطف  و  مهربانی  آهسته  و  آرام  به  درون  آن  می خیزد،  و  بگونۀ  شگفت  و  ناشناخته  با  فـطرت  جوش  میخورد  و  میآمیزد  و  پیام  این  سرچشمۀ  گرانقدر  و  یکتا  را  بدان  میرساند،  و  فطرت  نیز  آویزۀ  گوش   جانش   میدارد.

سپس  با  پیروی  که  دربارۀ  حقیقت  عیسی  علیه السّلام  سرشت  آفرینش  و  ارادهای  است که  همۀ  اشیاء  را  همانگونه  میآفریند  که  عیسی  علیه السّلام  را  آفریده  است،  سخن  را  پایان  می بخشد.

(إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (٥٩)

مسألۀ  (آفـرییش)  عیسی  برای  خدا  همچون  مسألۀ  (آفرینش)  آدم  است.  او  را  از  خاک  آفرید.  سپس  بدو  گفت:  پدید  آی،  و  (بیدرنگ)  پدید  آمد...

به  راستی  تولّد  عیسی  با  توجّه  بدانچه  مردمان  بدان  آشنا  و  در  میانشان  مرسوم  است  کاری  بس  شگفت  است.  ولی  هنگامی  که  با  کار  آفرینش  آدم،  پدر  انسانها،  مقایسه  شود،  چه  شگفتی  و  غرابتی  میماند؟  اهل کتاب  آن  کسانی  که  پیرامون  عیسی  به  سبب  تولّدش  مناظره  و  مجادله  میکردند  و  در  حول  و  حوش  آن  خیالبافیها  و  خرافهها  به  هم  میبافتند،  بدان  خاطر  که  بدون  پدر  به  دنیا  آمده  بود،  همین  افراد  خودشان  به  آفرینش  آدم  از خاک  معترف  بودند  و  میدانستند  که  این  همان  نفخۀ  روحانی  خدائی  است که  از  خاک  این  پدیدۀ  انسانی  را  ساخته  است  و  جان  به  کالبدش  دمیده  است،  و  اینک  همو  عیسی  را  آفریده  است  ...  بدون  آنکه  آنان  پیرامون  خلقت  آدم  افسانههائی  را  سر  هم کنند که  دربارۀ  عیسی  به  هم  میبافتند.  و  بدون  آنکه  دربارۀ  خلقت  آدم  بگویند  که:  (و  را  سرشت  لاهوتی  است.  در  صورتی  که  عنصری  که  با  آن  آدم  انسان  شد،  خود  همان  عنصر  است  که  هم  اینک  عیسی  با  آن  عیسی  انسان  میشود  و  بدون  پدر  چشم  به  دنیا  میگشاید:  عنصر  نفخۀ  ربّانی  در  این  و  آن  موجود  انسانی!  ...  این  تفحه  هم  چیزی  جز  کلمۀ  (باش)  نیست  که  پدید  میآورد  آنچه  را  که  پدید  آمدنش  منظور  نظر  است،  (و  میشود)!

بدین گونه،  سادگی  این  حقیقت  جلوهگر  میگردد  ...  حقیقت  عیسی،  و  حقیقت  آدم،  و  حقیقت  خلقت  بطور کلّی  ...  این  حقیقت  هم  ساده  و  آشکار  به  درون  جان  میخزد  تا  آنجا که  انسان  در  شگفت  میشود  که:  چرا  باید  پیرامون  این  واقعه  مناظره  و  مجادله  درگیرد؟!  مگر  نه  این  است  که  این  هم  برابر سنّت  بزرگ آفرینش  و پیدایش  همۀ  کائنات  پدید  آمده  است؟!

این  طرز  سخن گفتن  (قرآنکریم)،  با  فطرت  است.  با  منطق  فطری  واقعی  سادهای  در  پیچیدهترین  مسائل  با  آن  به  خطاب  می پردازد.  مسائل  دشواری که  بعد  از  خطاب  قرآن  و  سخن گفتن  از  آن،  ساده  و  آسان  مینماید!  هنگامی که  روند گفتار  مسأله  را  بدینجا  میرساند  و  با  این  بیان  روشن  آن  را  فیصله  می‏بخشد،  به  سوی  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  میگراید  و  او  را  بر  حقّی که  بر  آن  است  ثابت  قدمتر  میدارد  و  به  چیزی که  بر  او  خوانده  میشود  مطمئنتر  میکند،  و  بیشتر  و  بهتر  آن  را  در  ذهنش  مؤکّد  و  استوار  مینماید.  همچنین  آن  را  در  ذهن  مسلمانانی که  دور  و  بر  او کرد  آمدهاند  مؤکّد  و  استوار  میدارد.  مسلمانانی که  چه  بسا  در  برخی  از  آنان  شبهههای  اهل  کتاب  تأثیر کند  و  نیرنگ  بازی  و گمراه  سازی  ناپاک  ایشان  در  اینان  درگیرد:

(الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ) (٦٠)

 (این  بیان  دربارۀ  آفرینش  عیسی)  حقگی  است  از  جانب  پروردگارت  پس  از  تردید  کنندگان  مباش...

پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  در  یک  لحظه  هم  از  لحظات  زندگانیش  دربارۀ  آنچه  پروردگارش  بر  او  وحی  میکرد،  شکّ  و  شبههای  به  خود  راه  نداده  است  ...  بلکه  این  سخن  ترغیب  به  ثبات  بر  حق  و  پایداری  بر  آن  است  و  از  آن  به  مقدار کید  و  مکر  دشمنان گروه  مسلمانان  پی  می‏بریم  و  میفهمیم که  برخی  از  دشمنانشان  در  آن  زمان  چه  اندازه  درباره  آنان  بدسگال  بودند.  همچنین  از  این  سخن  متوجّه  میشویم که  امّت  اسلامی  در  هر  عصر  و  زمـانی  چه  اندازه  در  معرض  این  نوع  مکر و کید  بوده  و  چه اندازه  ضرورت  دارد که  بر  حقّی  ثابت  و  ماندگار  بماند  که  بهمراه  خود  دارد،  و  به  مدد  و  یاری  آن  با  نیرنگبازان  و  فریبکاران  بستیزد،  و  در  برابرشان  همچون کوه  بر  جای  بماند.  دشمنان  نیرنگباز  و  فریبکاری  که  در  هر  دوره  و  زمانی  و  در  میان  هر  نسلی  و  نژادی  شیوۀ  تازهای  از  شیوههای  فریب  و  نیرنگ  را  بکار  می‏برند.

در  اینجا که  مسأله  روشن  شده  است  و  حق  آشکارا  جلوهگر  است،  خداوند  بزرگوار  به  پیغمبر گرامی  خود  دستور  میدهد که  از  مجادله  و  مناظره  پیرامون  این  مسألۀ  روشن  و  حق  آشکار  نهی کند،  و  اهل کتاب  را  به  مباهله  فرا  خواند  همانگونه که  در  آیۀ  آتی  هویدا  است:

(فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ) (٦١)

هر  گاه  بعد  از  علم  و  دانشی  که  (دربارۀ  مسیح  په  تو  رسیده  است،  باز)  کسانی  با  تو  به  ستیز  پرداختند،  بدیشان  بگو:  بیائید  ما  فرزندان  خود  را  دعوت  میکنیم  و  شما  هم  فرزندان  خود  را  فرا  خوانید،  ما  زنان  خویش  را  دعوت  مییمائیم  و  شما  هم  زنان  خود  را  فرا  خوانید،  و  ما  خود  را  آماده  میسازیم  و  شما  هم  خود  را  آماده  سازید،  سپس  دست  دعا  به  سوی  خدا  برمیداریم  و  نفرین  خدا  را  برای  دروغگویان  تمنّا  مینمائیم...

پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  کسانی  را که  با  او  دربارۀ  این  مسأله  مجادله  و  مناظره  میکردند،  به گردهمائی  فراخواند،  تا  همگان  دست  دعا  به  سوی  خدا  بردارند  و  از  او  درخواست کنند که  نفرین  خود  را  بهرۀ  کسانی  از  این  دو  گروه  سازد که  دروغ  می گویند.  آنان  از  عاقبت  آن  ترسیدند  و  از  مباهله  سرپیچی کردند،  و  حق  آشکارا  نمودار  شد.  در  روایات  آمده  است که  ایشان  به  خاطر  حفظ  مقام  خود  در میان  قومشان،  و  حفظ  جاه  و  جلال  و  مـصالح  و  مراتب  و  نـعمتهائی که کشیشان  در  دم  و  دستگاه  کلیسا  داشتند،  از  مباهله  خودداری  کردند!!!  کسانی که  این  دین  را  نمیپذیرند  و  دیگران  را نیز  از  آن  باز  میدارند،  به  خاطر  این  نیست که  آنان  جویای  دلیل  و  برهانند  تا  با  آن  حق  را  از  باطل  بازشناسند.  خیر،  بلکه  این  مصالح  و  مطالع  و  متابعت  از  هواهای  نفسانی  است  که  مردمان  را  از  پذیرش  حق  آشکار  و  روشنی  باز  میدارد که  شک  و  شبههای  در  آن  نیست.

آنگاه  پیرو گفتار  بعد  از  دعوت  به  مباهله  -  و  چه  بسا  آیههای  آتی  بعد  از  سرپیچی  از  مباهله  نازل  شده  باشند  - به  بیان  حقیقت  وحی،  و  حقیقت  داستان،  و  حقیقت  وحدانیّتی  میپردازد  که  پیرامون  آن  سخنها  میرفت.  و  کسانی  را  بیم  میدهد  و  تهدید  میکند که  به  حق  پشت  میکند  و  ناگریز  از  حق  مایۀ  فساد  و  تباهی  در  زمین  میشوند:

(إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلا اللَّهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٦٢)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ) (٦٣)

بیگمان  این  (چیزی  که  دربارۀ  عیسی  بر  تو  میخوانیم)  سرگذشت  واقعی  (مسیح)  است  (و  ادّعاهائی  همچون  الوهیّت  عیسی  و  فرزند  خدا  بودن  او  بیاساس  است)  و  هیچ  معبودی  جز  خداوند  یگانه  نیست  و  خداوند  دارای  عزّت  و  حکمت  است.  پس  اگر  (با  این  همه  شواهد  روشن،  باز  هم  از  پذیرش  حق)  روی  گردانند  (بدان  که  خواهان  حقیقت  نیستند  و)  خداوند  از  تبهکاران  آگاه  است...

حقائقی  را  که  این  آیات  بیان  میدارد،  قبلاً  گذشت.  در  اینجا  تنها  جنبۀ  یادآوری  و  تذکّر  را  دارند  و  محض  تأکیدند که  بعد  از  دعوت  به  مباهله  و  سرییچی  از  آن  ذکر  شدهاند  ...  تنها  چیز  تازهای  که  در  بر  دارند  وصف  کسانی  است که  از  حق  روی  میگردانند  و  خداوند  ایشان  را  فساد پیشه  مینامد  و  تهدیدشان  میکند  به  اینکه  خدا  از  حال  مفسدان  بی‏خبر  نیست  و  آگاه  از  آنان  است.  فسادی که  رویگردانان  از  حقیقت  توحید  انجام  میدهند،  فساد  بزرگی  است.  در  واقع  بر  روی  زمین  فسادی  پدید  نمیآید  مگر  از  خودداری  و کنارهگیری  از  اعتراف  بدین  حقیقت.  نه  اعتراف  زبانی،  چه  اعتراف  زبانی  هـیچ  ارزشی  ندارد.  و  نه  اعتراف  منفی  دل،  چه  این  نـوع  اعتراف  آثار  واقعی  خود  را  در  زندگی  مردمان  پدیدار  نمیسازد  ...  بلکه  این  خودداری  از  اعتراف  بدین  حقیقت  است  با  تمام  آثاری که  این  حقیقت  در  واقعیّت  زندگی  انسانها  به  همراه  دارد  ...  نخستین  چیزی که  لازمۀ  حقیقت  توحید  است  این  است که  ربوبیّت  یکی  باشد،  تا  عبودیّت  هم  یکی گردد  ...  زیرا که  هیچ  نوع  بندگی  جز  برای  خدا  وجود  ندارد  و  هیچ  نوع  فرمانبرداری  جز  برای  خدا  وجود  ندارد،  و  هیچ  نوع  پذیرش  قوانینی  جز  از  خدا  وجود  ندارد،  و  لذا  بندگی  جز  خدای  را  نسزد،  و  جز  از  خدای  فرمانبرداری  نگردد،  و  جز  از  خدای  قوانـین  پذیرفته  نشود  ...  پذیرش  در  قانونگذاری،  و  پذیرش  در  معیارها  و  ارزشها،  و  پـذیرش  در  آداب  و  اخلاق،  و  بالاخره  پذیرش  در  هر  آن  چیزی که  به  نظام  زندگی  بشری  مربوط  میشود  ...  و  الاّ جز  این  هر  چه  باشد  شرک  یا کفر  است.  هر  چند که  زبانها  اقرارکنند،  و  هر  چند که  دلها  اعتراف  منفیی  داشته  باشند  که  آثاری  در  زندگی  عامۀ  مردم  در  امر  تسلیم  و  اطاعت  و  فرمانبرداری  و  پذیرش  فرمان  خدا  پدید  نمی آورند.

بیگمان  همۀ  هستی  بی کم  و کاست،کار  و  بارش  روبراه  و  درست  و  در  خط  مستقیــی  روان  نمی گردد،  مگر  اینکه  در  سراسر  هستی  تنها  خدای  یگانهای  باشد که  امور  آن  را  بچرخاند  و (اگر  در  آسمان  و  زمین  خدایانی  جز  الله  میبود  تباه  میشدند  و  از  هم  میپاشیدند[7]، ...  آشکاراترین  ویژگیهای  الوهیّت  را  ادّعای  خدائی  انسان  عبارت  است  از  اینکه:  انسان  دیگران  را  به  بندگی  خود  خواند،  و  برای  زندگی  ایشان  قانونگذاری کند،  و  معیارها  و  میزانهائی  از  سوی  خویش  برای  آنان  پدید  و  پابرجا  دارد.  هرکس  ادّعای  چیزی  از  اینها  را  بکند،  بیگمان  او  برای  خود  آشکاراترین  ویژگیهای  الوهیّت  را  ادّعا  نموده  است،  و  خود  را  نیز  غیر  از  خداوند،  خـدای  مردم  کرده  است.

فسادی  در  زمین  بدانگونه  پدید  نمیآید کـه  به  هنگام  تعدّد  خدایان  بدین  نحو  در  زمین  پدید  میآید.  آنگاه که  مردمانی  مردمان  دیگر  را  بندۀ  خود  میسازند،  و  آنگـاه  که  بنده ای  از  بندگان  ادّعا  میکند که  بر گردن  دیگران  حقّ  اطاعت  دارد،  و  باید  از  او  فرمانبرداری  شود،  و  حقّ  دارد  که  برای  دیگران  قانونگذاری کند،  و  همچنین  این  حقّ  او  است  که  معیارها  و  میزانهائی  برای  مردمان  وضع  کند.  این کار  چیزی  جز  ادّعای  الوهیّت  و  خدائی  نیست،  هر  چند که  چنین  شخصی  همچون  فرعون  فریاد  بر  نیاورد  که: (من  پروردگار  والای  شما  هستم‌‌[8]،  ...  اعتقاد  بدو  و  پذیرش کار  او،  شرک  به  خدا  یاکفر  بدو  است  ...  این  هم  فساد  در  زمین  است  و  زشتترین  فساد  است.

از  اینجا  است که  به  دنبال  تهدیدی که  در  روند گفتار  است،  دعوت  اهل کتاب  به  پذیرش  سخنی  است که  میان  همگان  یکی  است:  دعوت  به  عبادت  خدای  یگانه،  و  انباز  قرار  ندادن  برای  او،  و  برخی  از  مردمان  برخی  دیگر  را  به  خدائی  نپذیرند  و  جز  خد اکسی  را  خدا  ندانند  ...  در  غیر  این  صورت  میان  مسلمانان  و  ایشان  جدائی  میافتد  و  بعد  از  آن  هیچگونه  مصاحبت  و  رفاقتی  و  هیچگونه  مصاحبت  و  رفـاقتی  و  هیچگونه  مجادله  و  مناظرهای  نخواهد  بود:

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (٦٤)

بگو : ای  اهل  کتاب  بیائید  به  سوی  سخن  دادگرانهای  که  میان  ما  و  شما  مشترک  است  (و  همه  آن  را  بر  زبان  میرانیم.  بیائید  بدان  عمل  کنیم،  و  آن  این)  کـه  جز  خداوند  یگانه  را  نپرستیم،  و  چیزی  را  شریک  او  نکنیم،  و  برخی  از  ما  برخی  دیگر  را،  غیر  از  خداوند  یگانه،  به  خـدائـی  نپذیرد.  پس  هر  گاه  (از  این  دعوت)  سر  برتابند،  بگوئید:  گواه  باشید  که  ما  منقاد  (اوامر  و  نواهی  خدا)  هستیم...  این  بدون  شک  دعوت  منصفانه  و  دادگرانهای  است

 دعوتی  است که  پیغمبر(ص)  هدفش  از  آن  این  نیست  که  بر  آنان  فضل  فروشی کند  و  خویشتن  را  فراتر از  ایشان گیرد،  و  نه  هدف  مسلمانانی  است که  با  او  هستند  ...کلمۀ  دادگرانهای  است  و  همه  در  برابر  آن  در  یک  سطح  قرار  دارند.  برخی  از  مردمان  بر  برخی  دیگر  خویشتن  را  بالا  نگرند،  و  برخی  از  ایشان  برخی  دیگر  را  بندۀ  خود  ندانند  و  به  بندگی  خویش  نخوانند.  دعوتی  است که کسی  از  آن  سرییچی  نمیکند،  مگر  آن کسی که  مردم  آزار  و  تباهپیشه  باشد  و  نخواهد  به  سوی  حق  استوار  و  حقیقت  راستین  برگردد.

این  دعوت  به  عبادت  خدای  یگانه  است  و  اینکه  چیزی  را  انباز  او  نکنند،  نه  انسانی  و  نه  سنگی  ...  و  دعوت  به  این  است که  برخی  از  مردمان  برخی  دیگر  را  به  خدائی  نگیرند  و  جز  پروردگار  جهان کسی  را  خدا  ندانند،  نه  پیغمبری  و  نه  فرستادهای  ...  چه  همۀ  پیغمبران  بندگان  خدایند،  و  خداوند  ایشان  را  برای  تبلیغ  اوامر  و  نواهی خود  برگزیده  است  و  روانه کرده  است،  نه  برای  اینکه  در  الوهیّت  و  ربوبیّت  شریک  و  انباز  او  شوند.

(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ) (٦٤)

پس  هرگاه  (از  این  دعوت)  سـربرتابند،  بگـوئید:  گواه  باشید  که  ما  منقاد  (اوامر  و  نواهی  خدا)  هستیم...

پس  اگر  از  عبادت  خدای  یگانۀ  بدون  هیچگونه  انبازی  خودداری کردند،  و  از  بندگی  خـدای  یگانه  بدون  هیچگونه  انبازی  سرباز  زدند،  بگوئید که  گواه  باشید که  منقاد  هستیم.

این  مقابله  میان  مسلمانان  و کسانی که  برخی  از  آنان  برخی  دیگر را گذشته  از  خدا  به  خدائی  میپذیرند،  آشکارا  بیان  میدارد که  چه  کسانی  مسلمانند.  مسلمانان  کسانیند که  خدای  را  به  یگانگی  میپرستند،  و  تنها  خدای  یگانه  را  بندگی  میکند،  و  برخی  از  آنان گذشته  از  خدا  برخی دیگر  را  به  خدائـی  نـمیگیرند  ...  این  ویژگی  آنان  است  و  ایشان  را  از  سائر  ملّتها  و  آئینها،  و  راه  آنان  را  از  راههای  زندگی  همۀ  انسانها  جدا  میسازد. اگر  این  ویژگی  تحقّق  یابد،  ایشان  مسلمانند،  و  اگر  این  ویژگی  تحقّق  نیافت،  ایشان  مسلمان  نیستند،  هر  چند که  آنان  ادّعا کنند که  مسلمانند!

اسلام  عبارت  است  از  آزادی  مطلق  از  بندگی  بندگان.  و  این  نظام  اسلامی  است که  در  میان  همۀ  نظامها  و  رژیمهای  دیگر  این  آزادی  را  تحقّق  می‏بخشد.

مردمان  در  همۀ  نظامـها  و  رژیمهـای  زمینی،  برخی  از  آنان  برخی  دیگر  را، گذشته  از  خدا،  به  خدائی  میگیرند  ...  و  این  امر  بطور  یکسان  در  ییشرفتهترین  کشورهای  دموکراسی  و  در  عقب  ماندهترین کشورهای  دیکاتوری  رخ  میدهد  ...  زیرا  بیگمان  نخستین  ویژگیهای  ربوبیّت،  حق  بندگی  مردمان  از  آن  او  بودن  است.  یعنی  حقّ  برنامهریزی  مقرّرات  و  روشها  و  نظامها  و  وضع  قوانین  و  معیارها  و  ارزشها  ...  در  همۀ  رژیمهای  زمینی  برخی  از  مردمان  به گونهای  ادعای  این  حقّ  را  دارند  و  آن  را  از  آن  خود  میدانند،  و  این کار  را  از گروهی  از  مردمان  به  نحوی  از  انحاء  میخواهند  و آنان  هم  دیگران  را  به  زیر  یوغ  ایشان  میکشند  و  پیرو  قانونها  و  ارزشها  و  معیارها  و  اندیشههائی  میکنند که  ایشان  طرحریزی  مینمایند  و  از  پیش  خود  میسازند.  این  چنین  کسانی گذشته  از  خدای  جهان  آفرین،  خدایانی  بشمارند که  برخی  از  مردمان  آنان  را  به  خدائی  می پذیرند  و بدیشان  اجازه  میدهند که  ادّعای  ویژگیهای  الوهیّت  و  ربوبیّت کنند.  در  این  صورت  است که  چنین کسانی گذشته  از  خدا،  ایشان  را  هم  میپرستند  و  بندگیشان  مینمایند،  اگر  چه  برایشان  سجده  نبرده  و  به  رکوعشان  نرفته  باشند.  چه  بندگی  و  پرستش  را  جز  برای  خدا  نمیتوان کرد  و  عبودیّت  تنها  و  تنها  ذات  پاک  الله  را  سزا  است.

فقط  در  نظام  اسلامی  است که  انسان  این  زنجیر  بندگی  را  میگسلاند  و گردن  را  از  ریسمان  پـرستش  دیگران  آزاد  میسازد،  و  آزاد  میشود  ...  مرد  آزادی که  اندیشهها  و نظم  و  نظامها  و  برنامهها  و  قوانین  و  مقرّرات  و  ارزشها  و  معیارها  را  تنها  و  تنها  از  خدا  دریافت  میدارد. 

... او در این کار همانند سایر انسانهای دیگر و همگنان خود رفتار مینماید. او و همۀ انسانهای دیگر، درست همگون و همسانند. همگان در یک سطح میایستند، و چشم انتظار به بارگاه کبریای پروردگار یگانهای میدوزند، و برخی از آنان برخی دیگر را خدایگان نمیدانند و فقط خداوند عالم را میپرستند و بس.

 اسلام بدین معنی، دین راستین و پذیرفتۀ خداوند است. چنین اسلامی است که هر پیغمبری آن را از سوی خدا آورده است ... خداوند پیغمبران را به همراه این دین به سوی انسانها روانه فرموده است تا مردمان را از پرستش بندگان بیرون آورده و به پرستش خدا فرا خوانند، و ایشان را از جور و ستم بندگان برهانند و در سایۀ عدل و داد دادار بغنوانند ... بنابراین هر کس از اسلام روی گرداند، به شهادت خدا مسلمان نیست، هر چند که تأویل کنندگان به تأویل دست یازند، و گمراه کنندگان دیگران را گمراه سازند:

(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ)...[9]

بیگمان دین (حق و پسندیده) در پیشگاه خدا اسلام (یعنی خالصانه تسلیم فرمان الله شدن) است (و این آئین همۀ پیغمبران بوده است)...

 


 


[1] مراجعه  شود  بهکتاب  (نمایش  هنری  در  قرآن)  فصل  :  داستان  در  قرآن.

[2] برخی  از  تفاسیر  چنین  می گویند که  تصدیق  یحیی  به کلمهای که  از  سوی  خدا  است،  تصدیق او به  عیسی  علیه السّلام است. ولی  دلیلی که  چنین  درک  و  فهمی  را  حتمی  و  قطعی  نشان  دهد،  وجود  ندارد. (مؤلف)

[3] ما در  اینجا به  بحث و  جدل  ننشستهایم و  درصدد  بررسی  نظریّۀ  پیدایش و  تکامل  نیستیم که  دارد  ارزش  علمی  خـود  را  از  دست  میدهد، و  نظریّهای  بیش  بشمار  نمیآید.(مؤلف)

[4] کُنْ  :بشو.  باش

[5] به  بررسی  با  ارزش  استاد  مودودی،  تحت  عنوان  :  «شهادت  حق»  مراجعه  شود. (مؤلف

[6] مشاکله  از محسّنات  معنوی  است،  و آن  عبارت  است  از  ذکر  شییء به  لفظی  غیر از لفظ  مقرّر  برای آن،  به  سبب  مجاورت  آن لفظ  تحقیقاً یا  تقدیراً،  یعنی  شیء  مذکور  در  جوار این  غیر واقع  شود  محقّقاً  یا  مقدّراً  ...  مثال

            کند گر  بر تو  ظلم  از کین  بداندیش         تو  هم  آن  ظلم کن  بر  وی  میندیش 

ظلم  در  مصرع  دوم  به  معنی  جزا  و  پاداش  عمل  بد  است که  به  مناسبت  جوار  با ظلم اوّل  بدین لفظ  تعبیر  شده  است  ...(فرهنگ  معین). 

[7] انبیاء/٢٢.

[8] نازعات  /  ٢٤.

[9] آل عمران/19

تفسیر سوره‌ی آل عمران آیه‌ی 92-65

 

سوره‌ی آل عمران آیه‌ی 92-65

 

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالإنْجِیلُ إِلا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٥) هَا أَنْتُمْ هَؤُلاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٦٦) مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٦٧) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨) وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٦٩) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١) وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢) وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ یُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٧٣) یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٧٤) وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥) بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧٦) إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٧) وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٨) مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩) وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠) وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٨١) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٨٢) أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (٨٤) وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥) کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْمًا کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٨٦) أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (٨٧) خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (٨٨) إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٨٩) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (٩٠) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الأرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٩١) لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٩٢)

 

این بخش از سوره هم پیوسته با یکمین خط سیر اصلی عریض و برجسته‌ای در حرکت است‌ که در سوره موجود است... خط سیر پیکار میان اهل‌ کتاب و گروه مسلمانان ... پیکار عقیده‌، و کوشش و تلاش و مکر و نیرگ و کلک و دروغ و چاره جوئیهائی ‌که دشمنان این آئین برای آمیختن حق با باطل و پوشاندن درست با نادرست و پخش شک و گمان در میان مؤمنان و رساندن شرّ و زیان بدون ‌کوچکترین سستی و گسیختگی به ا‌ین ملّت مسلمان‌، از خود نشان میدهند و دامهائی‌ که بر سر راه آنان تعبیه میکنند ... و ... مبارزه و رویاروئی قرآن با این همه ناروائیها و ناهنجاریها، به وسیلۀ بیداری مؤمنان و آگاه ‌کردن ایشان از حقیقت آنچه برآنند و حقّانیّتی که متمسّک بدانند، و نمودن باطلی‌ که دشمنانشان در پیش گرفته‌اند و نیّات پلیدی که این دشمنان نسبت به مؤمنان در دل دارند و اهداف کثیفی‌ که در سر می‌پرورانند ... و سرانجام‌، بیان حال مفصّلی از این دشمنان و بدسگالان ... بیان سرشت و خوی و کردار و پندارشان ... در برابر دیدگان گروه مؤمنان … تا ماهیت دشمنانشان را بدیشان بشناساند، و با رسواگریهایشان آشنایشان‌ گرداند، و اندازۀ دانش و معرفتی که ادّعای آن را دارند بدانان بنمایاند، و اعتمادی را که برخی از مسلمانان ‌گول خورده بدیشان دارند از میان بردارد، و مؤمنان را از حال آنان بیزار نماید، و با پرده‌برداری از دسیسه‌ها و نیرنگهایشان حنای ایشان را بی‌رنگ‌ گرداند، تا دیگر با دغلکاریها و حقّه‌بازیهایشان کسی را نفریبند و فردی را شیفتۀ ظاهر آراسته خود نکنند.

این بخش آغاز میشود با رویاروئی با اهل‌ کتاب یعنی یهودیان و مسیحیان ... مبارزۀ با آنان‌، به وسیلۀ بیان سخافت و نادرستی موقعیّت ایشان آغاز میگردد، بدانگاه که دربارۀ ابر‌اهیم علیه السلام به ستیزه و جدال نشسته  بودند و یهودیان ادّعا داشتندکه ابراهیم یهودی بوده است‌! و مسیحیان ادّعا داشتند که او مسیحی بوده است‌! ... د‌ر صورتی‌که ابر‌اهیم پیش از آئین یهودی و مسیحی میزیسته است و قبل از نزول تورات و انجیل زندگی میکرده است‌. روشن است‌ که به ستیزه نشستن و به جدال پرداختن دربارۀ او بدین منوال‌، کشمکشی است‌ که متّکی به دلیل و حجّتی نیست ... این بخش از قرآن حقیقت چیزی را مقرّر میدارد که ابراهیم بر آن بوده است ... او بر آئین اسلام بوده است ... آئین راستین و استوار خداوند. دوستان او هم‌ کسانی هستند که راه او را طی میکنند و بر روش او میزیند. و خداوند هم سرپرست هم مؤمنان است ... از اینجا است که ادّعاهای اینان و آنان پوچ میگردد، و خط اسلام روشن میشود، خطی که پیغمبران را با مؤمنان بدیشان در همۀ قرون و اعصار به هم پیوند میدهد:

(إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨)) ...

سزاوارترین مردم (‌برای انتساب‌) به ابراهیم (‌و دین او) کسانی هستند که (‌در زمان ابراهیم دعوت او را اجابت کردند و) از او پیروی نمودند و نیز این پیغمبر (‌محمّد) و کسانیند که (‌با او) ایمان آورده‌اند (‌زیرا محمّد و یارانش اهل توحید خالصند که دین ابراهیم است‌) و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است‌...

به دنبال آن در روند گفتار، پرده از هدف اصیل نهفته در فراسوی ستیزه و جدال اهل کتاب دربارۀ ابراهیم و جز او -‌چیزهائی‌که قبلاً در سوره‌ گذشت و چیزهائی که خواهد آمد -‌ به‌کنار می‌افتد، و آن عبارت است از علاقۀ وافری ‌که آنان درگم‌اهسازی مسلمانان و بدور داشتن ایشان از دینشان دارند و پیوسته میخواهند در ایدئولوژیشان به گمان‌ اندازی دست یازند ... بر این اساس است‌ که بعد از آن‌، روند گفتار به سرزنش گمراهسازان می‌پردازد:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١)) ...

ای اهل کتاب چرا آیه‌های (‌دالّ بر صدق نبوّت محمّد) خداوند را نادیده می‏گیرید و تکذیب میدارید، و حال آنکه (‌صحّت آنها و نشانه‌های نبوت محمّد را در کتابهای خود) می‌بینید؟ ای اهل کتاب چرا حق را با باطل می‌آمیزید و کتمانش میکنید، و حال آنکه شما میدانید (‌که عقاپ و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست‌؟‌)‌...

آنگاه گروه مؤمنان را بر نوعی از نیرنگهای دشمنان آنان و بدسگالی و چاره‌اندیشی تباه ایشان آگاه میسازد و به مؤمنان می‌نمایاند که بدخواهانشان میخواهند باور داشت ایشان را در امر عقیده و آئینشان متزلزل نمایند و با روش مکّارانه و مزوّرانه‌ای اطمینان قلبی ایشان را سست و لرزان‌گردانند. اینان برنامه ناپاک و زشتشان این بود که در آغاز روز ایمان خود را اعلان دارند، سپس در آخر روز از آئین اسلام برگرداند و بدان‌ کافر شوند... تا به دل کسانی فرو برند که از ایمانی نا استوار و اعتقادی ناپایدار برخوردار بودند و در صف مسلمانان قرار داشتند -‌ و کسانی چون ایشان همیشه در هر صفی موجودند - ‌بگویندکه اهل کتاب آگاه از کتاب‌های آسمانی و پیغمبرن و ادیان به خاطر چیزی از اسلام برمیگردند:

(وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢))…

جمعی از اهل کتاب (‌به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (‌از قرآن پیروی نکنند و از آن برگردند)‌...

این هم مکر و کید ناپاک و پستی است‌.

سپس پرده از سرشت اهل‌ کتاب و اخلاق ایشان و دیدگاهی که نسبت به پیمانها و عهدها دارند به‌ کنار میزند. برخی از اهل کتاب امانتدارند و روند قرآنی این را انکار نمینماید ولی برخی دیگر نه امانتداری میشناسند و نه عهد و نه پیمانی را مراعات میدارند. این گروه ناپاک برای توجیه حرص و آز و خیانت خود فلسفه‌بافی میکنند و ادّعا مینمایند که سندی از آئین خود بر این نابکاریهای خویش در دست دارند! ولیکن آئینشان دور از چنین افتراء و منزّه از این ناروا است‌:

(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥))…

در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری‌، آن را به تو بازپس میدهند. و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری‌، آن را به تو بازپس نمیدهند، مگر آنکه پیوسته بالای سرشان ایستاده باشی‌. این بدان خاطر است که ایشان میگویند: ما در برابر امّیها (‌یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم‌! و بر خدا دروغ می‌بندند (‌و چنین چیزی حکم خدا نیست‌) و حال آنکه ایشان (‌این را) میدانند….

در اینجا سرشت دیدگاه اخلاقی اسلام و انگیزه و ارتباط آن را با تقوای خداوندی بیان میدارد:

(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥)).

آری کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید (‌محبّت و رضایت خدا را فراچنگ آورده است‌) زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد. کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای اندکی (‌از مادیات و مقامات هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوه‌گر شود) بفروشند، بهره‌ای در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ایشان در آخرت (‌با مرحمت‌) سخن نمی‏گوید، و به آنان در قیامت (‌با محبّت‌) نمی‌نگرد، و ایشان را (‌از کثافات گناه‌) پاک نمیسازد، و عذاب دردناکی دارند...

آنگاه به پیش میرود و نمونۀ دیگری را از کج ‌اندیشی و بد اندیشی اهل کتاب و نادرستی و دروغگوئی سخیفانۀ ایشان را در کار دین عرضه میدارد، و نادرستی و کجرویشان را به خاطر فراچنگ آوردن مال دنیوی‌ که جملگی آن جز دارائی اندک و ناچیزی نیست می‌نمایاند.

(وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٨)) ...

در میان آنان کسانی هستند که به هنگام خواندن کتاب (‌خدا) زبان خود را می‌پیچند و آن را دگرگون می‏کنند تا شما گمان برید (‌آنچه را که میخوانند) از کتاب (‌خدا) است‌! در حالی که از کتاب (‌خدا) نیست‌. و می‌گویید که آن از نزد خدا (‌نازل شده‌) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ می‌بندند و حال آنکه می‌دانند (‌که دروغ میگویید)‌...

از جملۀ چیزهائی که زبان بدان می‌پیچند و بنا حق بر زبانش میرانند، ادّعای الوهیّت برای عیسی و جبرئیل است‌. خداوند بزرگوار این را که عیسی علیه السلام چنین چیزی را در کتاب آسمانی برایشان آورده باشد یا اینکه آنان را بدین ‌کار فرمان داده باشد، نفی میکند:

(مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩)

وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠)) ...

هیح انسانی را نسزد که خدا بدو کتاب و فرزانگی و پیامبری بخشد، آنگاه به مردمان گوید: به جای خدا بندگان (‌و پرستش کنندگان‌) من باشید، بلکه (‌به مردمان این چنین می‏گوید که‌:‌) با کتابی که آموخته‌اید و درسی که خوانده‌اید مردمانی خدائی باشید (‌و جز او را بندگی نکنید و نپرستید)‌. و (‌هیچ پیغمبری‌) به شما فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به پروردگاری خود گیرید. مگر (‌معقول است که‌) شما را به کفر فرمان دهد بعد از آنکه (‌مخلصانه رو به خدا کرده‌اید و) مسلمان شده‌اید؟‌!...

به همین مناسبت حقیقت پیوندی را بیان مینماید که میان کاروان پیغمبران پیاپی و دنباله رو یکدیگر بوده‌اند ... این پیوند، عهدی است که خداوند با ایشان بسته است‌، وآن اینکه پیشین پسین را باور دارد و یاوریش نماید:

(وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٨١)) ...

(‌به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند پیمان مؤکد از (‌یکایک‌) پیغمبران (‌و پیروان آنان‌) گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و (‌دعوت او موافق با دعوت شما پوده و) آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید، باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاری دهید. (‌و بدیشان‌) گفت‌: آیا (‌بدین موضوع‌) اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ گفتند: اقرار داریم (‌و فرمان را پذیرائیم ... خداوند بدیشان‌) گفت‌: پس (‌برخی بر برخی از خود) گواه باشد و من هم با شما از زمرۀ گواهانم‌...

از اینجا است‌ که بر اهل ‌کتاب واجب میگردد که به پیغمبر خاتم صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ ایمان بیاورند و او را یاری دهند. ولی آنان به عهدی که خدا با ایشان و با پیغمبران پیشین بسته است وفا نمیکنند.

در پرتو این عهد و پیمان برجا، روند قرآنی مقرّر میدارد که کسی که جز دین خدا یعنی اسلام‌، دین دیگری را خواستار شود و در پی آئینی جز آن رود، در اصل بر همۀ نظام هستی شوریده است‌، نظامی که خدا آن را بدانگونه آراسته و خواسته است‌:

(أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣))….

آیا جز دین خدا را میجویند (‌که اسلام است‌) و حال آنکه آنان که در آسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند؟ و به سوی او بازگردانده میشوند؟‌...

پیدا است کسانی که از واگذاری همۀ‌ کارهای خود به خدا سرباز میزنند و سر بر خط فرمان او نمیدارند و از اطاعت فروتنانه و پیروی خالصانه و تسلیم متواضعانه در برابر برنامۀ الهی سرپیچی میکنند، اینان منحرفانی هستند که بر نظام هستی بزرگ میشورندا

در اینجا روند قرآنی‌، از پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ و مؤمنان همراه او میخواهد که ایمان خود را به دین یگانۀ خداوندی اعلان دارند. دین یگانه‌ای که مجسّم در چیزهائی است که جملگی پیغمبران آنها را با خود آورده‌اند و اینکه به جهانیان اطّلاع دهند که خد‌اوند از همۀ مردمان جز این دین را نمی‌پذیرد:

(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥)) ...

و کسی که غیر از (‌آئین و شریعت‌) اسلام‌، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زمرۀ زیانکاران خواهد بود...

و اما کسانی که به این آئین ایمان نمی‌آورند، هیچ امیدی به رهنمود خدا، و چشم داشتی به رستگاری از عذاب و عقاب او نداشته باشند، مگر اینکه توبه کنند. و امّا افرادی که کافر میمیرند و با کوله‌بار کفر به جهان دیگر میروند، هر چه را هم بذل و بخشش‌کنند، به حالشان سودی ندارد و نفعی نمیرساند، و اگر پر زمین طلا فدیه و تاوان دهند آنان را ناجی و رستگار نمیسازد!

به مناسبت بذل و بخشش و فدیه وتاوان‌، روند قرآنی مسلمانان را ترغیب میکند که از اموالی که در این دنیا دوست میدارند بذل و بخشش کنند، تا روز رستاخیز آن را در پیشگاه خدا بعنوان ذخیره‌ای بیابند و اندوختۀ سرای جاویدشان شود:

(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٩٢)) ...

به نیکی (‌کاملی که جویای آنید و مورد پسند خدا است‌) دست نمی‌یابید، مگر آنکه از آنچه دوست میدارید (‌در راه خدا) ببخشید، و هر چه را ببخشید (‌کم یا زیاد بی‌ارزش یا باارزش‌) خدا بر آن آگاه است‌...

بدین منوال می‌بینیم که این‌ گام از سوره‌، چه اندازه حقائق و رهنمودهای فراوانی را مینمایاند. این گام نقش برجسته‌ای دارد در نمایش پیکار سترگی که میان گروه مسلمانان و دشمنان این دین درگیر است‌، و صحنۀ آن از فراسوی قرون و اعصار پدیدار و نمایان است‌. این پیکار اینک همان پیکار است که امروزه نیز آتش آن فروزان است‌، و اهداف و مقاصد آن هم تفاوتی نکرده است‌، هر چند که اشکال ابز‌ار و ادوات آن تغییر کرده باشد ... جنگ همان جنگ است و آتش آن در خط سیر دور و درازش تنوره زنان به پیش میدود.

بد نیست بعد از این اجمال‌، نگاه ژرفی به نصوص بیندازیم، و به تفصیل به‌ کاوش و سخن از آنها بپردازیم‌:

*

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالإنْجِیلُ إِلا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٥)

هَا أَنْتُمْ هَؤُلاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٦٦)

مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٦٧)

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨))…

ای اهل کتاب چرا دربارۀ (‌دین‌) ابراهیم با یکدیگر به مجادله و ستیز می‌پردازید (‌و هر یک از شما او را بر آئین خویش می‌پندارید) و حال آنکه تورات و انجیل نازل نشده‌اند مگر بعد از او؟ آیا نمی‌فهمید (‌که پیشین نمیشود پیرو پسین پاشد)‌؟ هان شما ای گروه (‌یهودیان و مسیحیان‌) دربارۀ چیزی که (‌به گمان خود) نسبت بدان آگاهی و اطّلاعی دارید مجادله و مناظره کردید، ولی چرا دربارۀ چیزی که آگاهی و اطّلاعی از آن ندارید مجادله و مناظره مینمائید؟ و خدا (‌چگونگی دین ابراهیم را) میداند و شما نمیدانید. ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی‌، ولیکن (‌از ادیان باطله بیزار و منصرف و) بر (‌دین‌) حقّ و منقاد (‌فرمان‌) خدا بود، و از زمرۀ مشرکان (‌و کافران چون قریش و همگنان ایشان‌) نبود. سزاوارترین مردمان (برای انتساب‌) به ابراهیم (‌و دین او) کسانی هستند که (‌در زمان ابراهیم دعوت او را اجابت کردند و) از او پیروی نمودند، و نیز این پیغمبر (‌محمّد) و کسانیند که (‌با او) ایمان آورده‌اند (زیرا محمّد و یارانش اهل توحید خالصند که دین ابراهیم است‌) و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است‌...

محمّد پسر اسحاق گفته است‌: محمّد ابن ابی -‌ بندۀ آزاد شدۀ زید پسر ثابت -‌ برایم از سعید پسر جبیر - ‌یا عکرمه - ‌روایت‌ کرده است‌ که ابن عباس - ‌رضی‌الله عنهما -‌گفته است‌: مسیحیان نجران و خاخامهای یهودیان در نزد فرستاده خدا رسول اکرم صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ گرد آمدند و در حضور او به منازعه و مجادله پرداختند. خاخامها گفتند: ابراهیم جز یهودی نبود. مسیحیان‌ گفتند: ابراهیم جز مسیحی نبود. پس خداوند این آیات را نازل فرمود:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ)...

ای اهل کتاب چرا دربارۀ (‌دین‌) ابراهیم با یکدیگر به مجادله و ستیز می‌پردازید...

فرقی ندارد چه این چیز سبب نزول این آیات بوده باشد یا نبوده باشد، از خود آیات پیدا است‌ که در ردّ ادّعاهای اهل‌ کتاب نازل شده‌اند و سخن از مناظره با پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ یا مجادلۀ برخی از ایشان با برخی دیگر در نزد پیغمبر است‌. هدف از این ادعاها هم محدود کردن پیمان خدا با ابراهیم علیه السلام است‌. یعنی اینکه خداوند نبوّت را در خانوا‌دۀ ابراهیم احتکار و همچنین هدایت و فضیلت را تنها بدان اختصاص داده است‌. علاوه بر اینها چیز دیگری که منظور نظر آنان بود - ‌و این مهمّترین انگیزۀ مجادله و منازعۀ ایشان بشمار است -‌تکذیب ادعای پیغمر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ که میگفت‌: او بر دین ابراهیم است‌، و مسلمانان وارثان دین حنیف پیشین هستند. همچنین میخواستند مسلمانان را درباره این حقیقت به شک اندازند، یا دست کم شک و دودلی را در درون برخی از ایشان پراکنده سازند.

بر این اساس است‌ که خداوند بدین‌ گونه سخت بر ایشان میتازد، و ستیزه‌گری و پرخاشجونی آنان را برملا و آشکار میدارد ... ابر‌اهیم پیش از نزول تورات و انجیل میزیسته است‌، پس چگونه میشود یهودی بوده باشد؟ یا چگونه ممکن است که مسیحی بوده باشد؟ این سخن ادّعائی است که با خرد نمیسازد، و مخالفت آن با عقل با اولین‌ نگاه به ‌تاریخ ‌، ‌‌هویدا و روشن میگردد:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْرَاهِیمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالإنْجِیلُ إِلا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٥)) ...

ای اهل کتاب چرا دربارۀ (‌دین‌) ابراهیم با یکدیگر به مجادله و ستیز می‌پردازید (‌و هر یک از شما او را بر آئین خویش می‌پندارید) و حال آنکه تورات و انجیل نازل نشده‌اند مگر بعد از او؟ آیا نمی‌فهمید (‌که پیشین نمیشود پیرو پسین باشد)‌؟‌...

سپس خداوند این تاخت را بر آنان شدّت می‌بخشد، و ارزش چیزی را که بدان استدلال میکردند و دلائلی را که میآوردند فرو می‌اندازد، و پرده از طعنه و سرزنششان برمی‏دارد، و معلوم مینماید که سخنانشان متّکی به روش منطق درست و برهان سلیم در مجادله و مباحثه نیست‌:

(هَا أَنْتُمْ هَؤُلاءِ حَاجَجْتُمْ فِیمَا لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (٦٦))…

هان شما ای گروه (‌یهودیان و مسیحیان‌) دربارۀ چیزی که (‌به گمان خود) نسبت بدان آگاهی و اطّلاعی دارید مجادله و مناظره کردید، ولی چرا دربارۀ چیزی که آگاهی و اطلاعی از آن ندارید مجادله و مناظره میکنید؟ و خدا (‌چگونگی دین ابراهیم را) میداند و شما نمیدانید...

آنان دربارۀ عیسی علیه السلام منازعه و مباحثه کردند، همانگونه که به نظر میرسد دربارۀ برخی از احکام شرعی نیز بحث و گفتگو نمودند بدانگاه که ایشان به سوی کتاب خدا فرا خوانده شدند تا در میانشان به داوری پردازد، ولی آنان پشت کردند و رفتند و چنین کاری را نپذیرفتند ... هم این و هم آن در محدودۀ دائرۀ فهم ایشان بود و از آن دو مطّلع بودند، امّا مجادله و مناظرۀ ایشان درباره چیزی که پیش از بودن آنان بوده و مقدّم بر کتابها و آئینهایشان بوده است‌، کار بیهوده و بی‌اساس بوده و سند و دلیلی هر چند شکلی و ظاهری نداشته است ... پس بحث و جدل آنان تنها به خاطر بحث و جدل بوده است‌. منازعه و ستیزی بوده که راه درستی نداشته و  بر جاده مستقیمی حرکت نکرده است‌. در این صورت‌،‌ کارشان از روی هوی و هوس و کینه و غرض بوده است ...کسی‌ که حال او این چنین باشد مورد اعتماد نیست و سخن او بی‌مایه و بی‌پایه است‌. بلکه اصلاً آنچه میگوید شنیدن را نشاید!

همینکه روند گفتار از ارزش مجادله و مباحثۀ ایشان میکاهد و آن را از پایه ویران میکند، و از آنان سلب اعتماد و سخنانشان را بی‌ارج مینماید، به حقیقتی می‌پردازد که خدا از آن آگاه است‌. تنها خداوند است‌ که حقیقت این تاریخ دور و دراز را میداند. همو است‌ که همچنین حقیقت دینی را میداند که بر بنده‌اش ابراهیم نازل فرموده است‌. سخن او ختم کلام و فیصله بخشی است‌ که با وجود آن‌، سخنی برای کسی نمیماند و هر چه هم بگوید یاوه است و جدال و ستیزی است بی‌دلیل و بی‌برهان‌:

(مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (٦٧))…

ابراهیم نه یهودی و نه مسیحی بود، ولیکن (‌از ادیان باطله بیزار و منصرف و) بر (‌دین‌) حق و منقاد (‌فرمان‌) خدا بود، و از زمرۀ مشرکان (‌و کافرانی چون قریش و همگنان ایشان‌) نبود...

خداوند آنچه را که قبلاً بطور ضمنی دربارۀ یهودی و مسیحی نبودن ابراهیم علیه السلام و اینکه تورات و انجیل بعد از او نازل شده‌اند گفته بود، مؤکّد میدارد؛ و میفرماید که ابراهیم از هرگونه دینی جز اسلام‌ کناره ‌گرفته است و تنها مسلمان بوده است و بس ... مسلمان بدان معنی شامل و گسترده‌ای که اسلام دارد و پیش‌تر تفصیل آن گذشت‌.

(وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)...

و از زمرۀ مشرکان (‌و کافرانی چون قریش و همگنان  ایشان‌) نبود...

این حقیقت در ضمن فرمودۀ پیشین خدا نهفته بود:

(وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا)...

ولیکن (‌از ادیان باطله بیزار و منصرف و) بر (‌دین‌) حق و منقاد (‌فرمان‌) خدا بود...

ولی بیان آن در اینجا چند اشارۀ ظریف و تعبیر لطیف را در بر ‌دارد:

یکم‌: اشاره مینماید به اینکه یهودیان و مسیحیانی که کارشان به چنان معتقدات منحرف و باورهای نادرست کشیده است‌، مشرک هستند ... و بر این اساس ممکن نیست ابراهیم یهودی یا مسیحی باشد. بلکه او از ادیان باطله بیزار و منصرف و بر دین حق و منقاد فرمان خدا بوده است‌.

دوم‌: اشاره مینماید به اینکه اسلام چیزی و شرک چیزی دیگر است‌، لذا هرگز آن دو با هم  گرد نمیآیند و با یکدیگر سازگار نیستند. اسلام توحید مطق است با همۀ خصائص و مقتضیاتی که توحید دارد. از اینجا است که با هیچ نوع شرکی از انواع شرک اصلاً نمیسازد و سازگار نمی‏باشد.

سوم‌: اشاره مینماید به اینکه ادّعای مشرکان قریش نیز باطل است که میگفتند: ایشان بر آئین ابراهیم هستند و پرده‌داران خانۀ او در مکّه می‏باشند ... چه ابراهیم بیزار از ادیان باطله و بر دین حق بود و فرمانبردار خدا، ولی ایشان کافر بودند.

(وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ)...

و از زمرۀ مشرکان نبود...

مادام که ابراهیم  علیه السلام بیزار از ادیان باطله، و بر دین حق و فرمانبردار خدا بوده باشد و از زمرۀ مشرکان نبوده باشد، بنابراین هیچکدام از یهودیها و مسیحیها یا مشرکان نیز حق ندارند که ادّعای وراثت ابراهیم و تولیت آئین او را بنمایند. چه همۀ آنان از عقیدۀ ابراهیم فرسنگها فاصله داشته‌اند ... عقیده هم همان خویشاوندی و قرابت اصیلی است که مردمان در اسلام برگرد آن جمع میشوند و در آن به هم میرسند. هنگامی که چنین درخت‌ گشنی بروید و شاخ و برگ بپراکند، مؤمنان جز در سایۀ آن نغنوند و جز به سوی آن به سوی چیز دیگری از قبیل حسب و نسب و جنس و نژاد و سرزمینی نروند و نگروند. چه انسان در نظر اسلام با روح انسان است‌، به همان نفخه‌ای که از او انسان ساخته است‌. از اینجا است‌ که انسان بر گرد عقیده‌، مهمترین ویژگی از ویژگیهای روح خود جمع میشود و به سوی آن میگرود. دیگر انسان نباید برگرد آن چیزی جمع شود که چهار پایان برگرد آن جمع میگردند، از قبیل‌: زمین‌، جنس‌، گیاه‌، چراگاه‌، مرز، و آغل‌! ... ولایت موجود میان فردی و فردی‌، و مجموعه‌ای و مجموعه‌ای‌، و نژادی و نژادی از مردمان‌، جز بر خویشاوندی عقیده بر خویشاوندی دیگری تکیه ندارد. درکنار عقیده است که مؤمن با مؤمن‌، و گروه مسلمانان باگروه مسلمانان‌، و نسل مؤمنان با نسلهای مؤمنانی می‌پیوندند که در فراسوی مرزهای زمان و مکان‌، و در فراسوی فواصل خون و نژاد و قوم و جنس بوده و خواهند بود، همچنین جملگی مؤمنان تنها با عقیده اولیاء و سرپرستان یکدیگرند، و خداوند بزرگوار هم در پشت سر آنان‌، ولی و سرپرست همگان است‌:

(إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (٦٨))...

سزاوارترین مردمان (‌برای انتساب‌) به ابراهیم (‌و دین او) کسانی هستند که (‌در زمان ابراهیم دعوت او را اجابت کردند و) از او پیروی نمودند، و نیز این پیغمبر (‌محمّد) و کسانیند که (‌با او) ایمان آورده‌اند (‌زیرا محمّد و یارانش اهل توحید خالصند که دین ابراهیم است‌) و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است‌...

کسانی که در زمان حیات ابراهیم از او پیروی‌ کردند و بر راه او رفتند و رفتار و کردا‌ر و گفتارش را به داوری گرفتند و برابر پیشۀ او از کارهائی گسستند و به کارهای نشستند، آنان دوستان و یاوران او بودند. بعد از آنان این پیغمبری است که محمّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ ‌نام است‌، و در اسلام به گواهی راستگوترین گواهان به او  می‌پیوندد آنگاه کسانی به ابراهیم علیه السلام می‌پیوندد که به این پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ ایمان آورده‌اند. چه این مسلمانانند که راه ابراهیم می‌پویند و روش او را میجویند.

(وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ)…

و خداوند سرپرست و یاور مؤمنان است…

مؤمنان حزب خدایند و کسانیند که بدو می‌پیوندند و د‌ر زیر پرچم او می‌غنوند و سایۀ آن را بر سر خود میدارند، و او را سرپرست و یاور خویش میدانند، و کسی را جز او به سرپرستی و یاوری نمی‏گیرند. مؤمنان از فراسوی نسلها، قرنها، مکانها، زمانها، کشورها، سرزمینها، قومها، جنسها، نژادها، و خاندانها، اهل یک خانواده‌اند!

این شکل از پیشرفته‌ترین شکلهائی است که در خور شأن پدیدۀ انسانی جهت گردهمائی انسانی، و جدائی انسان از گلّۀ چهارپایان است‌. همچنین این شکل‌، یگانه شکلی است برای‌ گردهمائی آزادانه و بدون قید و قیود. زیرا تنها قیدی که در آن اختیار وجود دارد، عقیده است‌. هرکس هر وقت که بخواهد میتواند قید عقیده را بگسلاند و خویشتن را از آن برهاند و کار را به پایان برساند ... در صورتی‌ که انسان نمیتواند جنس ‌خویش را تغییر دهد - ‌اگر رابطۀ گردهمائی‌، جنس باشد - ‌و نمیتواند قوم را عوض‌کند -‌ اگر رابطۀ گردهمائی قوم باشد -‌ و نمیتواند رنگ خود را تغییر دهد -‌ اگر رابطۀ گردهمائی‌، رنگ باشد -‌و به آسانی نمیتواند طبقۀ خود را دگرگون کند -‌اگر رابطۀ گردهمائی طبقه باشد -‌بلکه اصلاً نمیتواند طبقۀ خود را تغییر دهد، اگر طبقات ارثی باشند همانگونه که در هند مثلاً چنین است‌. بر این اساس است‌ که سدّها و مانعها همیشه بر سر راه گردهمائی انسانی قائم و پابرجایند، مادامی که رابطۀ پیوند انسانها رابطۀ اندیشه و ایدئورژی و جهان‌بینی نباشد ... این رابطۀ عقیدتی است که انسان بعد از قانع شدن و راضی گشتن بدان، آن را برمیگزیند، و انسان بدون اینکه اصل یا رنگ یا زبان یا طبقۀ خود را تغییر دهد، شخصاً آن را انتخاب کند و بر اساس آن خویشتن را در صف پیروانش جای دهد و یکی از آنان گردد. خداوند وقتی که رابطۀ گردهمائی انسانها را بر پایۀ عقیده قرار داده است‌ که گرامی‌ترین چیز و جدا سازندۀ ایشان از گلّۀ چهارپایان است‌، بالاترین‌ کرامت و فضیلت را در حق آنان روا داشته است‌.

انسانها یا باید -‌همانگونه که اسلام برای آنان میخواهد -‌ بگونۀ انسانی زندگی‌کنند و بر توشۀ جان و مقصود دل و نشانۀ فهم گردهمائی‌ کنند ... و یا اینکه همچون گلّه‌های چهارپایان در پشت آغل مرزهای زمینی یا مرزهای جنس و رنگ‌، زندگی کنند ... همۀ اینها هم مرزهائی هستند که برای چهارپایان در چراگاهها برپا میشوند تا گلّه‌ای با گلّه‌ای نیامیزد‼!

*

سپس خداوند برای گروه مؤمنان پرده از چیزی برمیدارد که هدف اهل‌ کتاب در هر جدالی و ستیزی بود. همچنین بازیها و نیرنگها و چاره‌گریها و حیله‌گریهای اهل کتاب را در برابر دیدگان و بن گوش گروه مؤمنان به رخ ایشان میکشد، جامه‌هائی را بر تنشان میدرد و به کنار میزند که خویشتن را در زیر آنها پنهان میداشتند. و ایشان را لخت و رسوا در برابر گروه مسلمانان نگاه میدارد:

(وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٦٩)

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١)

وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢)

وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ یُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٧٣)

یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٧٤))...  

گروهی از اهل کتاب آرزو داشتند کاش میشد شما را گمراه کنند و (‌با القاء شبهه‌هائی در دینتان شما را از  اسلام برگردانند، ولی با این کارها) جز خویشتن را گمراه نمی‌سازند و نمی‌فهمند. ای اهل کتاب چرا آیه‌های (‌دال بر صدق نبوّت محمّد) خداوند را نادیده می‏گیرید و تکذیب میدارید، و حال آنکه (‌صحّت آنها و نشانه‌های نبوّت محمّد را در کتاب‌های خود) می بینید؟ ای اهل کتاب چرا حق را با باطل می‌آمیزید و کتمانش میکنید، و حال آنکه شما میدانید (‌که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست‌)‌؟ جمعی از اهل کتاب (‌به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (‌از قرآن پیروی نکنند و از آن ) برگردند. و باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد - بگو: بیگمان هدایت‌، هدایت خدا است -‌اینکه (‌دیگران آن افتخارات و کتاب‌های آسمانی را که نصیب شما شده است بدست آورند. یعنی‌) به کسی همان چیزی داده شود که به شما داده شده است‌، و اینکه دیگران بتوانند در پیشگاه پروردگارتان با شما به داوری بنشینند و اقامۀ حجّت کنند. بگو: فضل و بزرگی در دست خدا است و آن را به هر کس که بخواهد میدهد. و خداوند (‌عطا و نعمتش‌) فراخ و آگاه (‌از اهلیّت و شایستگی مستحقّ وحی و رسالت خویش‌) است‌...

کینه‌ای که اهل کتاب دربارۀ گروه مسلمانان به دل داشتند،‌ کینه‌ای بود که نسبت به آئین ایشان داشتند. اهل کتاب دوست نمیداشتند که این ملّت هدایت یابد و بر راستای راه راست رود. نمیخواستند که چنین امّتی با نیروی تمام و اطمینان کامل و اعتماد هر چه بیشتر به زیر سایۀ عقیده و باور خاص رود و در پناه آن بغنود. از اینجا بود که همۀ تاب و توان و تلاش و کوشش خویش را بکار میبردند تا این امّت اسلامی را از راه اسلام بدور دارند و از این جاده منحرفشان‌ گردانند:

(وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ) ...

گروهی از اهل کتاب آرزو داشتند کاش میشد شما را گمراه کنند...

این آرزوی نفس و خواست دل و هوسی است‌که هو‌سهای دیگری از فراسوی هر کید و مکری و هر دسیسه ونیرنگی و جد‌ال و نزاعی و آمیزش حق و باطلی به سوی آن پر میکشد.

آرزوئی که بر هوس وکینه و بدخواهی و بدسگالی استوار است‌، بد‌ون شک‌ گمراهی است‌. چه چنین آرزوی بدخواهانه و بزهکارانه‌ای از خیر و خوبی و از هدایت و رهنمونی سرچشمه نمیگیرد. آنان بدانگاه‌ که آرزو دارند مسلمانان را گمراه و سرگشته سازند خویشتن را به‌گمراهی و سرگشتگی می‌اندازند. زیرا کسی جز گمراهی که در حیرانی و ویلانی حیوانی سرگردان و دست و پازنان است‌،‌گمراهی و سرگشتگی راه ‌یافتگان را نمیخواهد:

(وَمَا یُضِلُّونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ)…

جز خویشتن را گمراه نمیسازند، و نمی‌فهمند...

مسلمانان مادام که بر اسلام خود ماندگار و استوار باشند، از مکر و کید این چنین دشمنانی در امان میمانند، و آنان نمیتوانند هیچگونه زیانی به اینان برسانند. خداوند سبحان تعهّد فرموده است ‌که خدعه و نیرنگ مکّاران و حیله‌گران بدیشان نرسد و عاقبت وخیم کید و مکر دشمنان‌ گریبانگیر خود بدسگالان گردد، مادام که مسلمانان‌، مسلمان بمانند.

در اینجا خداوند اهل‌ کتاب را هشدار میدهد، و به خاطر موقعیّت وحشتناک و ننگینی که در پیش‌ گرفته‌اند، سخت بر آنان میتازد:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (٧٠)

یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٧١))…

ای اهل کتاب چرا آیه‌های (‌دالّ بر صدق نبوّت محمّد) خداوند را نادیده می‏گیرید و تکذیب میدارید، و حال آنکه (‌صحّت آنها و نشانه‌های نبوّت محمّد را در کتاب‌های خود) می‌بینید؟ ای اهل کتاب چرا حق را با باطل می‌آمیزید و کتمانش میکنید و حال آنکه شما میدانید (‌که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست‌)‌؟‌... اهل‌کتاب در زمان نزول قرآن و در همۀ ادوار و در  عصر حاضر، پیوسته حق را آشکارا در این دین دیده و می‏بینند، چه آگاهانشان که آشنای به حقیقت چیزهائی از بشارتها و اشارتهائی هستند که در کتابهایشان راجع به دین اسلام آمده است - برخی از اینان همه چیزهائی را که می‌یافتند بدانها تصریح میکردند، و برخی از ایشان با توجه به دلائل و برهانی که در کتابهایشان می‌یافتند و آنها را در پیش خود محقّق میدیدند، ایمان میآوردند و اسلام را می‌پذرفتند - ‌و چه نا آگاهانشان‌، در این مسأله برابرند. هر دو دسته حق را روشن و آشکار در اسلام می‏یابند. آن مقدار که حق را برایشان مسلّم دارد، و ا‌یشان را به سوی ا‌یمان خواند ... ولی آنان کفر میورزند! ... آن هم نه به خاطر کمبود دلیل و برهان‌، بله به خاطر پیروی از هو‌ی و هوس و مصلحت جوئی و گمراهسازی دیگرا‌ن!

قرآن آنان را اینگونه ندا میدهد:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ).

ای اهل کتاب.

چون این صفتی است که میبایست ا‌یشان را به سوی آیات خدا و کتاب تازۀ او سوق دهد و متوجّه معنی و مفاهیم آنها گرداند.

بار دوم نیز آنان را با همین صفت‌:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ)

بانگ میزند تا کاری را که از روی آگاهی و عمد و قصد بدان دست می‌یازند، و آن حق را با باطل آمیختن است تا حق را پنهان و کتمان دارند و در اندرون باطلش ضایع گردانند، که کار بسیار زشت و ناپسندی است‌، ر سوا و مفتضح گرداند.

این کاری را که خداوند بزرگوار از میان کارهای دیگر اهل کتاب آن زمان‌، بیان میدا‌رد و بر آ‌ن به تندی تاخت میبرد، کاری است که از آغاز پیدایش اسلام تا بدین روز بر آن پرورده شده‌اند و با خون و شیر خو‌د آن را سرشته‌اند ... این روش ایشان در درازای تاریخ بوده است ... اوّل یهودیان از نخستین لحظات رسالت اسلام بدان آغازیدند، سپس مسیحیان از یهودیان پیروی کرده‌اند!

متأسفانه ا‌هل کتاب در طول قرنهای دور و دراز دربارۀ میراث اسلامی به دسیسه و نیرنگ دست یازیده‌اند و چیزهائی را بدان وارد نموده‌اند که جز با کوشش و تلاش قرنهای زیاد نمیتوان آنها را از میراث اسلامی زدود! و آنان حق را با باطل در همۀ این میراث آغشته‌اند. تنها در این کتاب محفوظ است که نتوانسته‌اند چنین کنند. چرا که خداوند تا ابد حفظ آن را به عهده گرفته است‌. و خدای بزرگوار را بر این لطف عمیم و فضل عظیمش سپاس می‏گوئیم.

آنان به تاریخ اسلامی و حوادث و مردان آن‌، چیزها افزودند و نیرنگها نمودند ... همچنین ایشان به حدیث نبوی دست برده و فزونیها و کاستیها روا دیده و مکرها و کیدها بکار بردند. تا اینکه خداوند متعال مردانی را به جمع ‌آوری و بررسی آن برگماشت‌. آنانی را که همۀ توان خود را در پژوهش و نگارش حدیث بکار بردند و چیزی را جای نگذاشتند و نادیده و ناسنجیده نگذاردند، مگر آنچه را که از توان محدود بشری خارج بود. اهل کتاب در تفسیر قرآن نیز به دسیسه‌ها و نیرنگها دست یازیدند، تا آنجا که آن را همچون بیابان بی‏پایان و برهوتی برجای نهادند که پژوهشگر در آن راه به جائی نمیبرد و نشانه‌های جاده را باز نمیشناسد و به راستای راه برنمیگردد. آنان دربارۀ مردان تاریخ نیز چنین کردند و حقّه‌ها و کلکها زدند. چه صدها و هزارها نفر درست‌ کردند و برای آشفتن میراث اسلامی گسیل داشتند، و هنوز هم که هنوز است در صورت خاورشناسان و شاگردان خاورشناسان‌، دست‌اندرکار دسیسه و نیرنگند و منصبها و مقامهای رهبری فکری را امروزه در کشورهائی که ساکنان آنجاها میگویند که‌: مسلمانند، برعهده دارند! دهها شخصیّت مزوّر و ساختگی برای امّت اسلامی در قالب قهرمانان ساخته و پرداختۀ صهیونیستها و صلیبیها، آماده شده و به میان مسلمانان گسیل شده‌اند تا خدماتی را برای دشمنان اسلام انجام دهند که خود این دشمنان آشکارا قادر به انجام آنها نمی‌باشند! همیشه این مکر و کید موجود و بردوام و مستمرّ و برقرار است‌. همیشه هم پناهگاه امن‌، و پناه از دست این نیرنگها و بدسگالیها قرآن بوده و هست‌. وقتی که مسلمانان به سوی این کتاب محفوظ برگشته و برگردند و پناه گرفته و پناه بگیرند، و در پیکاری که در طول قرون و اعصار آتش آن سوزان و شعله‌اش زبانه‌کشان بوده و خواهد بود، از آن شو‌ر و رهنمود گیرند، پیروز و کامیاب میشوند.

سپس خداوند برخی از تلاشها و تکاپوهایشان را نشان میدهد که دسته‌ای از اهل‌ کتاب برای آشفتن و شوراندن گروه مسلمانان در کار دینشان‌، و برگرداندن آنان از هدایت و رهنمون الهی‌، از خود نشان میدادند و از آن راه مکّارانه و پستانۀ همیشگی‌،‌ راه می‌سپردند‌:

(وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٧٢)

وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ)...

جمعی از اهل کتاب (‌به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است‌، در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (‌از قرآن پپروی نکنند و از آن‌) برگردند. و باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد...

و این روش مکّارانه و پستانه‌ای است همانگونه که گفتیم‌. چه اظهار آنان به ایمان و گرویدن ایشان به اسلام و بازگشتن بعدی ایشان از آن‌،‌ کاری است که مردمان ضعیف و کم عقل و نااستوار در حقیقت دین خود و سست دل و مذبذب را دچار پریشانی و آشفتگی میکند. خصوصاً این که عربها بیسواد بودند و چنان گمان میبردند که اهل‌ کتاب از آنان در مسائل ادیان و عقائد و کتابهای آسمانی آگاه‌ترند. وقتی که میدیدند اهل ‌کتاب ایمان میآورند و سپس از آن برمیگردند و مرتدّ میشوند، پیش خود چنان می‌اندیشیدند که ناچار باید عیب و نقصی در این دین بوده باشد که این گروه پس از اطّلاع از آن عیب و نقص، از این آئین پشیمان میشوند و باز میگردند. بدین ترتیب دچار تشویش و اضطراب میشدند و در در راهۀ کفر و ایمان سرگردان میگشتند و بر یک حال پایدار نمیماندند.

این نیرنگ تا به امروز بکار رفته و میرود، و به صورتهای گوناگون و مختلفی که با پیشرفت زمان و شرائط مکان و زندگی مردمان در میان همۀ نسلهای دوران مناسب باشد بکار گرفته میشود.

دشمنان و بدسگالان مسلمانان میدانندکه امروزه چنین حنائی رنگی ندارد و چنین نیرنگی نمیگیرد. به علّت ناامیدی از دوز و کلک بدشگون‌، نیروهای ضدّ اسلام‌، در جهان به شیوه‌های گوناگون دست یازیده و از راههای مختلف ولی بر پایۀ همان دغلکاری و نیرنگ بازی ‌کهن خود، بر پیکرۀ تنومند اسلام ضربه میزنند. این قوای بدسگال و شوم استعمار، در اقطار جهان اسلامی لشکر جرّاری از مزدوران خود را به راه انداخته است‌، و به نامهای‌: استادان‌، فیلسوفان‌، دکتران‌، پژوهشگران، و گاهی‌: نویسندگان، شاعران‌، هنرمندان‌، و خبرنگاران و روزنامه‌ نویسان‌، به میان ملّت اسلامی گسیل داشته است‌. چنین مزدورانی نام مسلمان را یدک میکشند و به سبب اینکه زادگان مسلمانانند خویشتن را مسلمان مینامند! حتّی برخی از این مزدوران سفله از زمرۀ "علماء" مسلمانان نیز بشمارند!

این لشکر جرّار مزدوران به خاطر پیاده کردن مقاصد شوم و منظورهای ناجو‌انمردانه‌ای گسیل شده‌اند. از قبیل‌:

متزلزل کردن عقیدۀ ایمانی در اندرون مؤمنان با شیوه‌های گوناگون و با نامهای فریبائی چون‌: پژوهش‌، دانش‌، ادب، هنر، و روزنامه‌نگاری ... سست کردن پایه‌های اصول عقائد ... خوار داشتن و پست نمودن مقام شامخ عقیدت و شریعت ... تأویل نمودن عقیدت و شریعت و تحویل چیزهای نابجا و ناروائی بدانها که برداشت آن را ندارند ... فرود آوردن پتک "‌ارتجاع" بر فرق سر اسلام و کوبیدن دائم آن ... تبلیغ سوء دربارۀ اسلام برای رماندن مردمان از آن و گریز دادن ایشان از عقیده و ایمان ... دور داشتن اسلام از پهنۀ زندگی و جولانگاه حیات‌، تحت عنوان اینکه نکند زند‌گی به اسلام صدمه بزند! یا خیر اسلام به زندگی لطمه وارد کند!! پدید آوردن اندیشه‌ها و نمونه‌ها و پایه‌هائی جهت بینش و منش و رفتار و کردار، بدانگونه که مخالف با اندیشه‌های اعتقادی و نمونه‌های ایمانی بو‌ده و آنها را درهم شکند و متلاشی سازد ... آراستن چنین اندیشه‌های ساختگی، بدان اندازه که بتوان اندیشه‌های اعتقادی و نمونه‌های ا‌یمانی را زشت و بدریخت کند ... ایجاد بی‌بند و باری، و آزا‌دی دادن به شهوت‌رانیها و هوس بازیهای اهریمنانه‌، و دامن زدن به لاابالیگری و لختی بی‌شرمانه‌، و ویران کردن پایۀ اخلاق و زدودن شرم و حیا. چرا که عقیدۀ پاک آسمانی بر اخلاق و ادب استوا‌ر و پایدا‌ر است‌. و باید برای مبارزۀ با چنین عقیدۀ پاک آسمانی‌، آن را به میان گِل و لائی بیندازند که خودشان آن را در زمین پخش و پراکنده نموده‌اند ... این مزدوران سفله همۀ تاریخ را دگرگون مینمایند و با ناروائیها می‌آلایند، و آن را همانگونه تحریف میکنند که نصوص آئین پربار اسلام را.

این سفلگان‌، با وجود این همه زشتیها و پستیها، خویشتن را مسلمان هم میخوانند و میدانند!!! آیا تنها نامهای مسلمانان را بر خود ننهاده و آنها را یدک نمیکشند؟ آنان به وسیلۀ همین نامها و واژه‌ها، در آغاز روز اسلام را اعلان مینمایند و با همین‌ کوششها و تلاشهای بزهکارانه و خائنانه است که در پایان روز از ایمان آوردن پشیمان میشوند و به اسلام کفر میورزند ... لذا با این رفتار و آن کردار همان نقشی را بازی میکنند که اهل کتاب در روزگاران کهن میکردند. طرح و چهارچوب همان ا‌ست که در آن نقش کهن بود و دگرگون نمیشد؟

اهل ‌کتاب برخی به بر‌خی میگفتند: در آغاز روز تظاهر به اسلام‌ کنید و در آخر روز از آن پشیمان و بدان کافر شوید، شاید بدین وسیله مسلمانان از دین خود برگردند و مرتدّ شوند. ولی ا‌ین راز را در میان خود نگهدارید و این راز را پنهان دا‌رید و بر آن جز از پیروان دینتان ایمن نباشید:

(وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ) ...

باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد...

فعلی‌که از مصدر "‌ایمان" ساخته میشود و به حرف لام متعدی میگردد، معنی اطمینان و باور را میرساند. پس معنی آیه چنین میشود که‌: اطمینان مکنید مگر به ‌کسی که از دینتان پیروی کرده باشد، و اسرار خویشتن را جز به اینان نگوئید، و آنها را با مسلمانان در میان مگذارید!

مزدوران صهیونیستی و مسیحیّت هم امروزه این چنین هستند ... آنان درباره کاری با هم سازش دارند و همپیمانند ... این‌کار نابودی کامل این دین در فرصت مناسبی است‌ که پیش آید و دیگر برنمیگردد ... چه بسا این سازش در پیمانی یا سمیناری انجام نمیگیرد. بلکه مزدورانی با مزدورانی در گوشۀ دِنجی ‌گرد میآیند و در اطاقهای دربسته بر انجام هدف اصلی توافق میکنند! و برخی از آنان از برخی دیگر امین می‏باشند و خبر را به همدیگر میرسانند ... سپس همه یا لااقل برخی از آنان تظاهر به چیزی میکنند که بر آن سازش کرده‌اند و در صدد اجرای آنند ... فضای سیاسی هم به سود ایشان مهیّا است‌، و دستگاههای تبلیغاتی و ابزارهای جنگی نیز جهت اجرای هدف شومشان آماده و روبراه است ... و کسانی‌ که درد آشنا باشند و حقیقت این د‌ین را بفهمند، در سراسر زمین ناپیدا و سر به نیست گشته یا از صحنۀ ‌کارزار دور و برکنار شده‌اند!

(وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ)...

باور مکنید مگر به کسی که پیروی از آئین شما کرده باشد...

در اینجا خداوند به پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ خود دستور میدهدکه اعلان ‌کند اینکه هدایت تنها هدایت خدا است‌، و هر کس به سوی آن نیاید و در سایۀ آن نیاساید، هرگز در هیچ برنامه ومکتبی‌، و درهیچ راه و خط سیر حرکتی هدایتی را نمی‌یابد:

(قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ)...

بگو: بی‏گمان هدایت‌، هدایت خدا است‌...

این بیان در پاسخ به این ‌گفتۀ ایشان آمده است ‌که میگفتند:

(آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) …

بدانچه بر مسلمانان نازل شده است در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز بدان کافر شوید تا شاید (‌از قرآن پیروی نکنند و از آن‌) برگردند...

خداوند بدین ‌وسیله مؤمنان را بر حذر میدارد از اینکه دشمنانشان بتوانند هدف پست خویش را تحقّق بخشند. زیرا تحقّق چنین هدفی خروج از هدایت خداوندی است‌، و جز هدایت خداوندی هدایتی وجود ندارد. این دشمنان حیله‌گر آنچه را که برای مؤمنان میخواهند گمراهی و کفر است و بس.

این بیان پیش از آنکه روند گفتار از عرضه ‌کردن همۀ سخنان اهل ‌کتاب بپردازد میآید ... آنگاه روند گفتار به دنبال این جملۀ معترضه‌، بقیۀ سازشکاری ایشان را نشان میدهد:

(أَنْ یُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِیتُمْ أَوْ یُحَاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ)...

اینکه به کسی همان چیزی داده شود که به شما داده شده است‌، و اینکه دیگران بتوانند در پیشگاه پروردگارتان با شما به داوری بنشینند و اقامۀ حجّت کنند...

بدین وسیله علّت سخن خویش را که میگفتند:

(وَلا تُؤْمِنُوا إِلا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ)‌...

بیان و توجیه میکردند. ولی این ‌کار جز کینه ‌توزی و حسودی و آزمندی و انتقامجوئی نمیتواند باشد. و آن اینکه اهل‌ کتاب نمی‌پذیرفتند که خداوند نبوّت و کتاب آسمانی را به کسی جز ایشان عطاء فرماید. چنین‌ کار ناشایستی ناشی از ترس و هراس بود که اهل کتاب به خود راه داده بودند و می‌ترسیدند که مسلمانان از حقیقتی اطّلاع یابند و اطمینان پیدا کنند که آنان بدان آشنایند، امّا آن را در دین جدید انکار مینمایند. تا نکند که در صورت گفتن آن‌، مسلمانان آن را به عنوان دلیل و بر‌هانی در پیشگاه یزدان علیه ایشان بکار برند! گوئی خداوند سبحان آنان را که حجّت و برهانی جز حجّت و برهان گفته شده و شنیده شده یعنی بر زبان‌ها رانده و گوشها شنیده مؤاخذه نمیکند و بازخواست نمینماید! چنین طرز تفکّرها و فهم و درکهائی‌، هرگز از جهان‌بینی ایمانی راستین و باور کامل به خدا و صفات او، و از آشنائی واقعی با حقیقت رسالتها و نبوّتها، و وظائف ایمان و اعتقاد سرچشمه نمیگیرد!

خداوند سبحان پیغمبرش صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ و گروه مسلمانان را متوجه فضل و لطف خدا مینماید و بدیشان میآموزد که خداوند هر وقت بخواهد بر ملّتی با اعطاء نبوّت و ارسال پیامبری منّت نهد، فضل و لطف کریمانۀ خویش را شامل آنان میکند:

(قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (٧٣)

یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٧٤))…

بگو: فضل و بزرگی در دست خدا است و آن را به هر کس که بخواهد میدهد و خداوند (‌عطاء و نعمتش‌) فراخ و آگاه (‌از اهلیّت و شایستگی مستحقّ وحی و رسالت خویش‌) است‌...

ارادۀ باری خواست‌ که نبوّت و کتاب آسمانی را به قومی جز اهل‌ کتاب عطاء فرماید، بدانگاه که آنان عهدی را که با خدا بسته بودند شکستند، و حرمت پدرشان ابراهیم را نگاه نداشتند و پیمان او را مراعات ننمودند، و حق را شناختند و با باطلش آمیختند، و از رعایت امانتی سرپیچیدند که خدا بدیشان سپرده بود و پیشوائی بشریّت از برنامۀ خدا و کتاب و مردان مؤمن الهی خالی ماند ... بدین هنگام بود که پیشوائی و امانت را به د‌ست امّت اسلامی سپرد و بدین وسیله بر آنان منّت نهاد و فضیلت وکرامت کرد. "‌خداوند (‌عطاء و نعمتش‌) فراخ و آگاه (‌از اهلیّت و شایستگی مستحقّ وحی و رسالت خویش‌) است‌" ... "‌رحمت خود را شامل هر کس‌ که بخواهد میکند"… این هم به سبب وسعت فضیلت و فراخی مکرمت و آگاهی از مواضع مرحمت خویش است ... "‌و خداوند دارای فضل سترگی است‌" ... بزرگتر از مکرمت و مرحمت هدایتی‌ که به ملّتی داده است و درکتابی مجسّم شده‌، و سترگ‌تر از خیری‌ که به امّتی بخشیده و در نبوّتی نمودار گشته‌، و بالاتر از رحمتی که بدیشان داده و در پیامبری پدیدار شده است‌، چیزی نیست‌.

پس هنگامی که مسلمانان این را بشنوند، به اند‌ازۀ نعمت و ارزش فضیلتی پی میبرند که خداوند با اعطاء آن‌، بر ایشان منّت نهاده است و آنان را برای چنین خلعتی برگزیده است و با اختصاص ایشان بدین بزرگواری بدیشان افتخار بخشیده است‌. در اینجا است که مسلمانان با افتخار تمام و آزمندی هر چه بیشتر بدین فضیلت چنگ میزنند و با نیروی بسیار و عزم استوار آن را در آغوش میگیرند، و با قدرت و شوکت از آن دفاع مینمایند و برای نگهداریش جان فد‌ا میکنند، و کید و مکر حیله‌گران و حقد و حسودی کینه‌توزان را می‌پایند. این همان چیزی است‌ که قرآن کریم و ذکر حکیم‌، ایشان را با آن تربیت میکرد و می‌پرورد، و این خود درس تربیت و رهنمونی امّت اسلامی در همۀ قرون و اعصار و در میان همۀ نسلها و قومها است‌.

*

آنگاه روند گفتار حال اهل‌ کتاب را توصیف میکند، و نقائص عیوبی را که در آن است می‌نمایاند، و ارزشهای راستینی را بیان میدارد که اسلام‌، آئین مسلمانان را بر آن استوار میسازد. در اینجا با نشان دادن دو نمونه از نمونه‌هائی که اهل‌ کتاب در معاملات و معاهدات انجام میدهند، سخن را می‌آغازد:

(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٥)

بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧٦)

إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٧))…

در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری‌، آن را به تو بازپس میدهند. و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری‌، آن را به تو بازپس نمیدهند، مگر آنکه پیوسته بالای سرشان ایستاده باشی‌. این بدان خاطر است که ایشان میگویند: ما در برابر امّیها (‌یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم‌! و بر خدا دروغ می‌بندند (‌و چنین چیزی حکم خدا نیست‌) و حال آنکه ایشان (‌این را) میدانند. آری کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید (‌محبّت و رضایت خدا را فراچنگ آورده است‌) زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد. کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای اندکی (‌از مادیات و مقامات هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوه‌گر شود) بفروشند، بهره‌ای در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ایشان در آخرت (‌با مرحمت‌) سخن نمیگوید، و به آنان در قیامت (‌با محبّت‌) نمی‌نکرد، و ایشان را (‌از کثافات گناه‌) پاک نمیسازد، و عذاب دردناکی دارند...

شیوه‌ای را که قرآن مجید دربارۀ شناساندن اهل ‌کتاب‌، آن ‌کسانی که در آن ایّام با گروه مسلمانان رویاروی میشدند، و چه بسا در شناساندن حال اهل کتاب در همۀ اعصار و در میان جملگی نسلها و اجیال در پیش‌ گرفته است شیوۀ بسیار دادگرانه و درستی است و در آن کوچکترین حق‌کشی و حق پوشی نبوده و زیان و نقصانی به ناحق متوجّه کسی نمیسازد. برای توضیح بیشتر باید اشاره‌ کرد که دشمنانگی اهل کتاب نسبت به اسلام و مسلمانان‌، و نیرنگ و مکر و کید و چاره‌جوئی حیله‌گرانه و پست ایشان‌، و بدسگالی و بدخواهی آنان و خواستن شرّ و بلا برای گروه مسلمانان و آئین اسلام‌، و ... همۀ ا‌ینها قرآ‌ن را بر آن نمیدارد که از ارزش‌ کار نیکوکاران اهل‌ کتاب بکاهد و حق ایشان را نادیده ‌گیرد، حتّی در هنگامی که مجادله و منازعه در میان است و کشمکش و ستیزه با قرآن است‌. در همین جا است که قرآن مردمانی را امین و درستکار مینامد و میداند و میگوید که آنان حقوق دیگران را نمی‌خورند هر اندازه هم فراوان و چشمگیر و فریبا باشد:

(وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ) ...

در میان اهل کتاب کسانی هستند که اگر دارائی فراوانی به رسم امانت بدیشان بسپاری‌، آن را به تو بازپس میدهند...

ولی در میان اهل کتاب کسانی هستند که خیانت پیشه و طمعکار و طفره‌انداز و حقّه‌بازند. کسانیند که هیچ حقّی را بازپس نمیدهند، هر اندازه هم کوچک و ناچیز باشد، مگر آنکه پیوسته از ایشان مطالبه گردد و بالای سرشان ایستاده و پافشاری شود. آنگاه برای این حق‌کشی و حق خوری فلسفه‌بافی میکنند، و بدین منظور از روی عمد و دانائی بر خدا دروغ می‌بندند:

(وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلا مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَائِمًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)… 

و در میان آنان کسانی هستند که اگر دیناری به رسم امانت بدیشان بسپاری‌، آن را به تو بازپس نمیدهند، مگر آنکه پیوسته بالای سرشان ایستاده باشی‌. این بدان خاطر است که ایشان میگویند: ما در برابر امّیها (‌یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم‌! و بر خدا دروغ می‌بندند (‌و چنین چیزی حکم خدا نیست‌) و حال آنکه ایشان (‌این را) میدانند...

این کاملاً صفت یهودیان است‌. چه آنان کسانی هستند که چنین سخنی را می‏گویند، و برای اخلاق مقیاسهای متعدّدی دارند. رعایت امانت یهودیان با یهودیان لازم است‌. امّا رعایت امانت با غیر یهودیان ‌که آنان را امّی میخواندند و منظورشان از امّی هم عرب بود، ولی در اصل غیر از یهودیان را بطور کلّی امّی مینامیدند، هیچ گناهی برای یهودیان در خوردن اموال امّیها بشمار نمیآوردند و مانعی در خیانت و فریب ایشان نمیدیدند و گمراه کردن وگول زد‌ن آنان و استثمارشان را بلا مانع می‌پنداشتند، و در این راه شوم‌، استفاده از وسیلۀ رذل و پست را جائز میدانستند و از انجام‌ کارهای زشت و ناپسند برای رسیدن به هدف‌، باکی به خود راه نمیدادند!

جای شگفت است اگر گمان برند که خدایشان و دینشان به آنان چنین چیزی را دستور میدهد. در حالیکه ایشان میدانند که این دروغ محض است‌، و خداوند به گناه دستور نمیدهد، و برای هیچ گروهی از مردمان حلال نمیکند که اموال گروه دیگری از مردمان را با نیرنگ و ناروا و تهمت و بهتان بخورند، و با آنان عهد و پیمان را مراعات ندارند، و بدون دغدغه و دلهره‌ای از جرم گناه و عقاب پیمان شکنی‌، به دیگران ستم‌ کنند و دارائیشان را برای خود حلال بدانند. امّا قوم یهود همان قوم یهود است و دشمنانگی بشریّت و کینه توزی مردمان‌، پیشۀ همیشگی و آئین ایشان است‌:

(وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)...

و بر خدا دروغ می‌بندند (‌و چنین چیزی حکم خدا نیست‌) و حال آنکه ایشان (‌این را) میدانند...

در اینجا می‏بینیم که قرآن قاعدۀ اخلاقی یگانه‌ای‌، و معیار اخلاقی یگانه‌ای را مقرّر میدارد، و این دیدگاه خود را با خدا و خوف از او پیوند میدهد.

(بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧٦)

إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٧٧))…

آری کسی که به عهد و پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید (‌محبّت و رضایت خدا را فراچنگ آورده است‌) زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست میدارد. کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای اندکی (‌از مادیات و مقامات هر اندازه هم در نظرشان بزرگ و سترگ جلوه‌گر شود) بفروشند، بهره‌ای در آخرت نخواهند داشت و خداوند با ایشان در آخرت (‌با مرحمت‌) سخن نمی‏گوید، و به آنان در قیامت (‌با محبّت‌) نمی‌نگرد، و ایشان را (‌از کثافات گناه‌) پاک نمیسازد، و عذاب دردناکی دارند...

این قاعدۀ یگانه‌ای است‌، هر که آن را به خاطر وفای به عهد خدا و حسّ تقوای از او رعایت بکند، خداوند او را دوست میدارد و اکرامش مینماید. و هر که عهد خدا و سوگندانش را به بهای کمی بفروشد - خواه این بهاء متاع این دنیا و یا همۀ دنیا باشد کالا و بهای کم و ناچیزی است - ‌او را در آخرت نصیب و بهره‌ای نیست‌، و در پیشگاه خدا حرمتی ندارد و در بارگاه الهی پذیرفته نمیشود، و طهارت و قداستی ندارد. بلکه در آنجا دارای عذاب دردناک است‌!

در اینجا چیزی خودنمائی میکند و آن اینکه وفای به عهد با تقوی پیوند دارد. بر این اساس وفای به عهد در معاملۀ با دشمن یا دوست تغییرپذیر نبوده، و مسألۀ مصلحت نیست‌. بلکه وفای به عهد مسألۀ معاملۀ با خدا بگونۀ همیشگی است‌، بدون اینکه در آن طرف معامله مورد نظر باشد.

این دیدگاه اخلاقی اسلام بطور کلّی است‌، هم در وفای به عهد و هم در دیگر چیزهای اخلاقی‌. معامله در وهلۀ نخست معامله با خداوند است و در آن پیش از هر چیز جانب حضرت باری منظور نظر است و در معامله از خشم خدا پرهیز میشود و با انجام آن رضای خدا خواسته میشود. چه انگیزۀ اخلاقی‌، مصلحت خواهی شخصی نیست‌، و در آن به ‌عرف جامعه توجّه نمیشود، و مقتضیات شرائط موجود نیز منظور نظر نیست‌. زیرا جامعه‌ گاهی‌ گمراه و منحرف میگردد و در آن معیارهای باطل و کاذب رواج پیدا میکند. پس بناچار باید مقیاس علاوه از ثبات و استواری خود نیروئی داشته باشد که از سوی عالم بالا استمداد بگیرد ... بالاتر از اصطلاح مردمان و از مقتضیات زندگی متغیّر آنان ... بنابراین لازم است‌ که ارزشها و معیارها از سوی خدا دریافت شود. این دریافت هم با شناخت اخلاق و نگاه حاصل میگردد: اخلاقی که خدای را خشنود سازد و نگاهی که متوجّه رضایت پروردگار و حسّ تقوی و هراس از او باشد ... بدین وسیله اسلام چشم دوختن همیشگی بشریّت را از زمین خاکی به افق بالای افلاکی را تضمین و تأمین میکند، و مردمان را بر آن میدارد که ارزشا و معیارها را از آن افق پایدار و والا و درخشان دریافت دارند.

بر این اساس خداوند به‌کسانی که عهد شکنی میکنند و امانتداری نمینمایند اعلام میفرماید که در آخرت نصیبی در پیشگاه او ندارد. کسانی که "پیمان خدا را و سوگندهای خود را به بهای کمی میفروشند"‌... اصلاً معاملۀ ایشان قبل از آنکه میان آنان و دیگر مردمان باشد، میان آنان و خدا است ... پس اگر بخواهند با نیرنگ و عهدشکنی‌، بهای ناچیزی را دریافت دارند که مصالح دنیوی بی‌ارزش و ناقابل است‌، بهره‌ای در پیشگاه خدا ندارند و خداوند در آخرت به پاداش خوار داشتن عهد و پیمانش در دنیا - ‌که عبارت است از عهد و پیمان آنان با مردم - ‌در آخرت رعایت حال ایشان را نمیکند و از الطاف خود بی‌نصیبشان میدارد!

در اینجا می‌بینیم که قرآن در تعبیر، شیوۀ تصویر را بکار برده است‌، و به هنگام تعبیر از عدم التفات خدا بدیشان و عدم رعایت و توجّه باری به آنان و اینکه او با آنان سخن نمی‏گوید و بدیشان نمی‌نگرد و پاکشان نمیدارد و غیره ...که جملگی نشانه‌های روگردانی و صفات بی‏توجّهی مرسوم و معهود مردمان نسبت به یکدیگر است‌، قرآن مجید با خطوط چنین نشانه‌ها و صفاتی‌، موقعیّت را به تصویر میکشد، و بدان صورت زنده‌ای می‌بخشد که در دل انسانی تأثیر ژرف‌تری از تأ‌ثیر صرف دارد و اثر بسزاتری بر صفحۀ وجدان آدمی برجای میگذارد. این هم شیوه همیشگی قرآن است که پرتوها و پیامها و اشاره‌های زیبای خود را به تصویر میکشد.[1]

 *

(وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (٧٨)

مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩)

وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠))…

در میان آنان کسانی هستند که به هنگام خواندن کتاب (‌خدا) زبان خود را می‌پیچند و آن را دگرگون میکنند تا شما گمان برید (‌آنچه را که میخوانند) از کتاب (‌خدا) است‌! در حالی که از کتاب (‌خدا) نیست‌. و می‏گویند که آن از نزد خدا (‌نازل شده‌) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ می‌بندند و حال‌ آنکه می‌دانند (‌که دروغ میگویند)‌. هیچ انسانی را نسزد که خدا بدو کتاب و فرزانگی و پیامبری بخشد، آنگاه به مردمان گوید: به جای خدا بندگان (‌و پرستش کنندگان‌) من باشید، بلکه (‌به مردمان این چنین می‏گوید که‌:‌) با کتابی که آموخته‌اید و درسی که خوانده‌اید مردمانی خدائی باشید (‌و جز او را بندگی نکنید و نپرستید)‌. و (‌هیچ پیغمبری‌) به شما فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به پروردگاری خود گیرید. مگر (‌معقول است که‌) شما را به کفر فرمان دهد بعد از آنکه (‌مخلصانه رو به خدا کرده‌اید و) مسلمان شده‌اید؟‌!... آفت علماء دین هنگامی که تباه میشوند این است که به ابزار فرمانبری جهت تحریف و تغییر حقائق تبدیل میگردند، و نام علماء دین را یدک میکشند و دین را به لجن میکشند. این حالی را که قرآن دربارۀ این دسته از اهل کتاب بیان میدارد، ما آن را در این روزگار خود خوب می‌شناسیم‌. آنان نصوص‌ کتاب خود را تأویل میکردند، و آن را کاملاً پیچ میدادند. تا با این تأویلها و تبدیلها به مقرّرات مشخصی دست یابند که گمان میبردند چنین مقرّراتی مدلول و مفهوم نصوص کتاب آسمانیشان می‏باشد و نمایانگر چیزی است که خداوند از آن نصوص اراده فرموده است‌. در صورتی که این مقرّرات با حقیقت دین خدا از اساس مخالف بود و با آن دوگانگی داشت‌. در این کارشان بر کثرت جمعیّت شنوندگانی تکیه داشتند که حقیقت دین و مدلولها و مفاهیم این نصوص حقیقی را از چنان مقرّرات ساختگی و دروغینی‌که نموص کتاب آسمانی را پیرو و دنباله‌رو آن میکردند، تشخیص نمیدادند و فرقی میانشان نمی‌نهادند!

ما امروزه این نمونه از مردمان را خوب می‌شناسیم و میدانیم که چگونه برخی از علماء دین به ناحق خود را به دین منسوب میدارند، و دین را پیشه‌ای برای درآمدشان و حرفه‌ای برای چاپیدن دیگران میکنند، و آن را در راه ارضاء هواها و هوسهایشان بکار میگیرند، و نصوص دین را به دنبال خواستها و آرزوهای نابهنجارشان میکشانند. هر جا که دیدند مصلحتی در میان است و لقمه‌ای از کالای این جهان در آن است‌، شتابان و نفس زنان نصوص دینی را به دنبال امیال و اهوا‌ء میکشانند وگردن این نصوص را کاملاً می‌پیچانند تا با چنین امیال و اهواء حاکم بر اوضاع‌، موافق‌گردد! همچنین سخنان را از مواضع اصلی خود بدور میدارند تا سخنان با دیدگاههائی هماهنگ شوند که با این دین و حقائق اساسی آن مخالفت و ضدّیّت دارند. در حیله‌گری با تلاش خستگی ناپذیری فرو میروند و در پی نیرنگ پیوسته میدوند، وکوچکترین مشابهت لفظی و مناسبت معنوی را غنیمت می‌شمرند و از آن برای توافق مفهوم و مدلول آیۀ قرآنی با هواهای نفسانی سود میجویند و با زمزمۀ آیات‌، راه چاپلوسی می‌پویند.

(وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)...

می‏گویند که آن از نزد خدا (‌نازل شده‌) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ می‌بندند و حال آنکه می‌دانند (‌که دروغ میگویند)‌...

اینگونه‌، علماء دین اسلام با این دسته از اهل ‌کتاب ‌که قرآن دربارۀ آنان سخن می‏گوید برابرند. چه این دردی نیست‌ که تنها دامنگیر اهل‌ کتاب باشد و بس. بلکه آفتی است که هر ملّتی بدان مبتلا میشود که در میان ایشان دین مفت و رایگان ویژۀ کسانی میگردد که خویشتن را علماء دین مینامند، و کار بدانجا میکشد که دین با ارضاء هوی و میلی از اهواء و امیال برابر و یکسان میشود، هوی و میلی‌ که چاپلوسانه به خاطر کالا و خواسته‌ای از کالاها و واسته‌های زمینی انجام میگیرد! ... حرمت و احترام و رعایت عهد و پیمان از میان برمی‏خیزد و تباهی میگیرد تا بدانجا که دل از دروغ گفتن بر خدا باکی نمیدارد و از تحریف سخنان خدا و بدور داشتن آنها از مواضع اصلی به خاطر چاپلوسی از بندگان خدا، و همگامی با هو‌اها و هوسهای منحرف ایشان که با دین خدا برخورد دارد و با آن نمیسازد، خوف و هراسی به خود راه نمیدهد ...گوئی یزدان سبحان ‌گروه مسلمانان را از چنین لغزشگاه سرنگونی و پرتگاه بدشگونی بر حذر میدارد که منتهی به بازپس گرفتن امانت رهبری از بنی‏اسرائیل گردید.

این دسته از بنی‏اسرائیل -‌ چنانکه از مجموع این آیات برمی‌آید - دنبال جملاتی ازکتاب خدا میگشتند که دارای تعبیر مجازی باشد. این چنین جملاتی را پیچ میدادند و به تغییر و تبدیل آن دست می‌یازیدند تا بعد از تأویل و تحریف‌، مفاهیمی را که از آن استخراج میکردند، با خواستهای ایشان و اهواء دلشان هماهنگ بوده و بر آنها دلالت کند. بدین وسیله به عامّۀ مردم چنین تفهیم میکردند که این مدلولها و معانی ساختگی جزو کتاب است‌، و زبانی هم میگفتند: اینها چیزی است که خداوند فرموده است‌!

در صورتی‌ که خداوند چنین چیزهائی را هرگز نگفته است‌. از جملۀ اهداف آنان در انجام چنین کارهائی اثبات الوهیّت عیسی علیه السلام و به همراه او الوهیّت "‌روح القدس‌" بود ... آنان معتقد به اقانیم ثلاثه‌، یعنی‌: پدر و پسر و روح‌القدس بودند. اقانیم ثلاثه را نیز موجود یگانه‌ای میدانستند که یزدان - پاک از اوصافی‌ که آنان او را بدان توصیف میکردند - است‌. ایشان از عیسی علیه السلام سخنانی را روایت میداشتند که مؤید چیزی بود که ادعای آن را میکردند. این بود که خداوند چنین تحریف و تأویلی را نمی‌پذیرد و آن را به خودشان برمیگرداند و می‌فرماید: هر پیغمبری‌ که خدا او را برگزیده و به خلعت نبوّت وی را افتخار بخشیده است و مأمور تبلیغ ‌کار سترگ رسالت‌کرده است‌، هرگز به مردم دستور نمیدهد که او و فرشتگان را به خدائی گیرند. اصلاً چنین چیزی محال است‌:

(مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (٧٩)

وَلا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (٨٠))...

هیح پیغمبری را نسزد که خدا بدو کتاب و فرزانگی و پیامبری بخشد، آنگاه به مردمان گوید: به جای خدا بندگان (‌و پرستش کنندگان‌) من باشید، بلکه (‌به مردمان این چنین می‏گوید که‌:‌) با کتابی که آموخته‌اید و درسی که خوانده‌اید مردمانی خدائی باشید (‌و جز او را بندگی نکنید و نپرستید)‌. و (‌هیچ پیغمبری‌) به شما فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به پروردگاری خود گیرید. مگر (‌معقول است که‌) شما را به کفر فرمان دهد بعد از آنکه (‌مخلصانه رو به خدا کرده‌اید و) مسلمان شده‌اید؟‌!...

هر پیغمبری بی‏گمان میداند که او بنده‌ای است‌، و اینکه خدای یگانه همو تنها پروردگار است‌. یزدانی است که بندگان همه با انجام عبودیّت و عبادتشان روی به درگاه او می‌کنند و دست تضرّع به آستان او برمی‏دارند. پس چگونه ممکن میشود که پیغمبری برای خود ادّعای الوهیّتی کن که مقتضی عبودیّت مردمان برای او است! لذا هرگز پیغمبری به مردم نمیگویدکه‌:

(کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ…)‌...

بندگان من باشید و بندۀ خداوند نباشید...

ولی هر پیغمبری جز این به مردمان نمیگوید که‌:

(کُونُوا رَبَّانِیِّینَ)…

خداپرست باشید…

مردمانی خدائی‌، و خداپرستان و بندگان سر بر فرمان باشید. تنها او را عبادت ‌کنید و تنها او را بپرستید، و تنها از او برنامۀ زندگی خود را دریافت دارید، تا خالصانه از آن او خواهید شد و تنها سر تسلیم به آستان او خواهید برد و بدین وسیله "‌مردمانی خدا‌ئی" خواهید شد... به حکم آگاهیتان از کتاب آسمانی و تدریس و تدرّس آن "مردمانی خدائی" باشید. چه مقتضی آگاهی از کتاب آسمانی و بررسی و وارسی آن این است‌.

هیچ پیغمبری هرگز به مردم دستور نمیدهد که فرشتگان و پیغمبران را به خدائی‌ گیرید. زیرا هیچ پیغمبری به مردم دستور نمی‌دهد که بعد از آنکه تسلیم فرمان خدا شده‌اند و به آستانش چمیده و کرنش برده‌اند و الوهیّت خداوندگار جهان را پذیرفته‌اند، راه کفر در پیش گیرید و کافر شو‌ید. در صورتی‌ که او آمده ا‌ست تا مرد‌مان را به سوی خدا رهنمون شود، نه اینکه ایشان را سرگشته کند، و آنان را به سوی اسلام ارشاد نماید، نه اینکه ایشان را به سوی‌ کفر رهنمود کند.

بنابراین آنچه را که چنین دسته‌ای به عیسی - علیه‌السلام - نسبت میدادند، محال و نامعقول است‌، و دروغی را که بر خدا می‏بستند و میگفتند:"‌این از سوی خدا است"‌، غیر صحیح و نادرست میباشد... از سوی دیگر با روشن شدن این امر، ارزش همۀ سخنان و گفته‌هائی که این دسته میگویند و برای ایجاد شک و شبهه در میان مسلمانان و متزلزل ساختن صف اسلامی می‌پراکنند و مکّرراً آن را بازگو مینمایند قرآن آنان را در جلو چشم گروه مسلمانان و بناگوش مؤمنان بدینگونه لخت و عریان از جامۀ حجّت و برهان بدر می‌آورد و از ایشان پرده‌دری میکند.

همسان این دسته از اهل ‌کتاب‌، دستۀ دیگری هستند که ادّعای اسلام را دارند، و خویشتن را آشنای به دین میدانند، همانگونه که قبلاً گفتیم‌. اینان امروزه سزاوارتر از هر کسی برای خطاب این قرآن هستند. زیرا ایشان نصوص قرآنی را کاملاً می‌پیچند و برای نصب خدایانی جز خدا در شکلهای‌ گوناگون به تحریف و تأویل قرآن می‌پردازند، و برای آراستن و پیراستن چنین ساخته‌ها و پرداختهائی‌، ‌آیات قرآنی را غنیمت می‌شمرند و در راه رسیدن به مقاصد شوم خویش به تغییر و تبدیل آن دست می‌یازند:

(وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ)...

می‏گویند که آن از نزد خدا (‌نازل شده‌) است و با اینکه از سوی خدا نیامده است و به خدا دروغ می‌بندند و حال آنکه میدانند (‌که دروغ میگویند)‌...

سپس حقیقت پیوند موجود میان کاروان پیغمبران و رسالتها را به تصویر میزند، و آن را در زنجیرۀ عهد و پیمان خدا به رشته میکشد، و روشن میدارد که هر که از پیروی آخرین رسالت از رسالتهای آسمانی سرباز زند، از این کاروان بدر رفته است و از رعایت پیمان خدا و قانون همۀ هستی بطور کلّی تمّرد و سرکشی ‌کرده است‌:

(وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٨١)

فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٨٢)

أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣)) ...

(‌به خاطر بیاورید) هنگامی را که خداوند پیمان مؤکد از (‌یکایک‌) پیغمبران (‌و پیروان آنان‌) گرفت که چون کتاب و فرزانگی به شما دهم و پس از آن پیغمبری آید و (‌دعوت او موافق با دعوت شما بوده و) آنچه را که با خود دارید تصدیق نماید، باید بدو ایمان بیاورید و وی را یاری دهید. (‌و بدیشان‌) گفت‌: آیا (‌بدین موضوع‌) اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفتید؟ گفتند: اقرار داریم (‌و فرمان را پذیرائیم ... خداوند بدیشان‌) گفت‌: پس (‌برخی بر برخی از خود) گواه باشید و من هم با شما از زمرۀ گواهانم‌. آیا جز دین خدا را میجویند (‌که اسلام است‌) و حال آنکه آنان که در آسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند؟ و به سوی او بازگردانده میشوند؟‌...

خداوند سبحان پیمان استوار و هراس انگیز و سترگی را گرفته است که خود گواه بر آن بوده و پیغمبران خویش را نیز بر آن گواه نموده است‌. پیمان استواری ‌که خداوند آن را از هر پیغمبری گرفته است و بدو سفارش نموده است که هر چند خدا بدو کتاب و فرزانگی داده است‌، لیکن اگر پیغمبر دیگری بعد از او آمد و تصدیق کنندۀ رسالتی بود که او دارد، باید که این پیغمبر ایمان بیاورد و او را یاری دهد، و از آئین او پیروی کند. این چنین عهدی میان خدا و هر پیغمبری بوده است و خداوند چنین پیمانی را با هر پیغمبری بسته است‌.

تعبیر قرآنی فواصل زمانی میان پیغمبران را در هم می‌پیچد و روزگاران پیاپی یکدیگر را در می‌نوردد و همۀ پیغمبران را در صحنه‌ای گرد می‌آورد، و خداوند بزرگوار جملگی آنان را مخاطب قرار میدهد و بدیشان میفرماید: آیا بدین پیمان معترفند و عهد سنگین خدا را بر آن گرفته‌اند:

(قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی) …

گفت‌: آیا (‌بدین موضوع‌) اقرار دارید و پیمان مرا بر این کارتان پذیرفته‌اید؟‌...

آنان پاسخ میدهند که‌:

(قَالُوا أَقْرَرْنَا) …

گفتند: اقرار داریم (‌و فرمان را پذیرائیم‌)‌...

پس خداوند بزرگوار بر این پیمان گواهی میدهد و پیغمبران را بر آن به ‌گواهی میگیرد:

(قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ) ...

گفت‌: پس (‌برخی بر برخی از خود) گواه باشید و من هم با شما از زمرۀ گواهانم‌...

این صحنۀ هراس انگیز بزرگ را تعبیر قرآنی ترسیم میدارد که دل از آن برجای میخشکد و از هم می‌گسلد. صحنه‌ای را مینمایاند که در حضرت باری تعالی و با حضور جملگی انبیاء تشکیل میشود.

در پرتو این صحنه‌،‌ کاروان بزرگوار مؤمنان از آغاز تا پایان جهان با قافله سالاری پیغمبران پدیدار میشود که زنجیرۀ آن به هم متّصل و متّکی است و رو به سوی خدا کرده و با زمزمۀ رهنمون آسمانی به پیش میرود. این‌کاروان نمایانگر حقیقت یگانه‌ای است که یزدان سبحان خواسته است زندگی انسانها در خطر سیر آن به حرکت درآید و از آن منحرف نگردد و متعدّد و شاخه شاخه نشود و تعارض و برخورد نداشته باشد...بلکه در کاروان بشریّت بندۀ برگزیده‌ای از میان بندگان خدا نماینده میشود و زمام امور را به دست میگیرد. سپس او آن را به بندۀ گزیدۀ بعد از خود می‌سپارد، و خود نیز با این برادر آینده همکاری مینماید و تسلیم فرمان او میشود. دیگر از این بابت هیچ پیغمبری چیزی به دل نمی‌گیرد، و در انجام مأموریّت مهمّ خود هیچگونه خواست و آرزوی شخصی و مجد و عظمت فردی ندارد. بلکه او بندۀ ‌گزیده‌ای و مبلّغ منتخبی است‌. و خداوند بزرگوار هم این ‌کاروان دعوت را در تمام قرون و اعصار و در میان همۀ نسلهای بشری رهبری مینماید، و بدین کاروان مسیر میدهد و هر گونه ‌که خود بخواهد آن را در اینجا میراند و از آنجا باز میدارد. با این پیمان و این جهان بینی، دین خدا از تعصّب ذاتی می‌پالاید. دیگر نه تعصّب پیغمبر نسبت به شخص خود، و به قوم خود در میان است‌. و نه پیروان او نسبت به نژاد خودشان و به شخص خودشان تعصّب میورزند... در این آئین یگانه همه کارها خالصانه بخاطر خدا انجام  میگیرد. آئین یگانه‌ای که آن کاروان ارجمند و بزرگوار همیشه با خود داشته است و شاهراه زمان و مکان را با آن پیموده است و چون جان شیرین در نگهبانی آن کوشیده است‌. در پرتو این حقیقت‌، پیدا است کسانی که از اهل کتاب از ایمان به پیغمبر خاتم صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ و یاوری و پشتیبانی از او خودداری ورزند و بر دین خود ماندگار شوند- ‌آن هم نه بر حقیقت دین خود، چون حقیقت دینشان ایشان را به ایمان به پیغمبر خاتم و یاری او میخواند، بلکه برنام و نشان ظاهری آن تعصّب دارند- با وجود آنکه پیغمبرانشان که ادیان آسمانی را برای آنان آورده‌اند، با خدای خویش پیمان استواری بسته و در آن صحنۀ هراس انگیز و بزرگ مؤکّدانه تعهّد کرده‌اند که به پیغمبر بعد از خود ایمان بیاورند و او را یاری‌کنند“ این چنین کسانی در پرتو این حقیقت اینگونه به نظر میرسند که از تعلیم پیغمبرانشان‌، و از عهد و پیمانشان با پروردگارشان‌، و همچنین از نظام همۀ هستی‌ که تسلیم فرمان باری تعالی‌، و فروتنانه فرمانبردار قانون حضرت والا و گردن به فرمان و مشیّت پروردگار توانا است‌، سرباز زده‌اند و بدر رفته‌اند:

(فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٨٢)

أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣)) ...

پس هر که بعد از این (‌پیمان محکم، از ایمان به پیغمبر اسلام‌) روی گرداند از زمرۀ فاسقان (‌و بیرون روندگان از شرع خدا و کافران به انبیاء از اوّل تا آخر) است‌. آیا جز دین خدا را می‌جویند (‌که اسلام است‌)‌؟ ولی آنان که درآسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند و به سوی او باز گردانده میشوند...

هر آینه جز فاسق کسی از پیروی این پیغمبر خاتم سرباز نمیزند. و جز منحرف کسی به دین خدا پشت نمیکند. آن منحرفی که از خط سیر این هستی بزرگ به کنار میرود و در میان جهانی که خاشعانه فرمان آفریدگار خود را لبّیک می‏گوید و راه او را میجوید و میپوید تنها او است که علم طغیان برافراشته و راهی جز جهان و جهانیان را می‌سپرد!

بیگمان دین یزدان یکی است‌. همۀ پیغمبران آن را با خود آورده‌اند و بر آن پیمان بسته‌اند.. پیمان خدا یکی است و آن را با هر پیغمبری منعقد فرموده است‌. ایمان به دین جدید و پیروی از پیغمبر آن ، و یاری دادن برنامۀ او برای پیروزی آن در برابر همۀ برنامه‌های دیگر، وفای بدین عهد و پیمان است‌. پس هر کس از آئین اسلام سرباز زند در حقیت به دین خدا بالجمله پشت کرده است‌، و پیمان خدا را تماماً نادیده گرفته است‌. اسلام - اسلامی‌ که با اجراء برنامۀ خدا در زمین و پیروی از آن و خلوص نسبت بدان تحقّق می‌پذیرد - قانون این هستی‌، و آئین هر موجود زنده‌ای در پهنۀ این هستی است‌.

این شکل بسیار گسترده و ژرفی از اسلام و تسلیم است‌. شکل هستی‌ای است که حواس را به خود مشغول میدارد و مغزها و خردها را حیران و سرگردان میسازد و دلها را به لرزه و تکان می‌اندازد... شکل قانون قاهر و حاکمی است که جامدات و جانداران را یکسره در برمیگیرد و همگان را به سنّت واحد و شریعت واحد و سرنوشت واحد برمیگرداند.

(وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ) ...

به سوی او باز گردانده میشوند...

در پایان این گشت و گذار، آنان ناگزیرانه به سوی فرمانده چیره و مدبّر و بزرگوار، یعنی ذات اقدس پروردگار، برمیگردند.

انسان وقتی ‌که خوشبختی و آسایش و آرامش خاطر و صلاح حال خود را میخوا‌هد ناگزیر است‌که به برنامۀ خدا برگردد و آن را درباره شخص خود و نظام زندگی خویش و نظام جامعۀ خویشتن در مّد نظر داشته و مورد استفاده قرار دهد، تا او بتواند با جملگی نظام هستی هماهنگ و همآوا گردد. در این صورت هرگز او با برنامۀ ساختۀ دست خویش از جهان و جهانیان جدا نمی‌گردد، تا با نظام هستی که ساختۀ پروردگار او است ناهماهنگ و نابهنجار افتد، و در عین حال او ناچار شود که در چهارچوب این هستی زندگی کند، و با تمام وجود با نظام هستی درکار و تکاپو باشد.

هماهنگی نظام انسان در جهان بینی و بینش، و در واقعیت زندگانی و ارتباطاتش‌، و در کار تلاشش‌، با نظام هستی‌، یگانه چیزی است که تعاون و همکاری او را با نیروهای هراس انگیز هستی تضمین میکند و به جای دشمنی با نیروهای جهان‌، دوستی با آنها میورزد، و قوای طبیعت را همکار و همیار خود میداند. اگر نظام انسان با قوای جهان برخورد کند، متلاشی میشود و از میان میرود، یا دست کم نمیتواند وظیفۀ خلافت در زمین را بدانگونه که خدا بدو عطاء فرموده اداء کند. هنگامی که انسان با جملگی جهان هماهنگ گردد و قوانین هستی را بفهمد که بر او و سائر زنده‌های دیگر فرمانروائی دارد، ‌با اسرار و رموز آن قوانین آشنائی پیدا میکند و آنها را مسخّر خود مینماید و مورد بهره‌برداری قرار میدهد واز آنها بگونه‌ای استفاده میکند که سعادت و راحت و آرامش خاطر او را فراهم آورد و خوف و هراس و دلهره و اضطراب و هلاکت و خودکشی را از او بدور میدارد ... انسان اگر بدینگونه از قوانین جهان استفاده کند، آتش هستی را در راه پختن نان و گرم شدن بدان و بهره‏مندی از نور آن بکار میگیرد، نه برای سوختن به آتش آن‌!

فطرت بشری در اصل خود هماهنگ با قانون هستی است‌، و همانگونه که هر چیزی و هر زنده‌ای تسلیم فرمان آفریدگار او است ، او نیز تسلیم آفریدگارش می‏باشد. پس وقتی که انسان نظام زندگی خود را از خط سیر قانون هستی خارج‌کند، نه تنها با هستی برخورد پیدا میکند، بلکه پیش از هر چیز با فطرت خود که در اندرونش در فغان و در غوغا است برخورد پیدا میکند، و بدبخت و پراکنده و سرگردان و پریشان میشود،‌و همانگونه میزید که بشر گمراه و بدشگون امروزه میزید. بشر امروزه با وجود همۀ پیروزیهای علمی و همۀ وسائل آسایش تمدّن مادی‌، در عذاب شدیدی بسر میبرد که آتش آن از برخوردی که میان فطرت انسان و قانون جهان جرقه زده زبانه میکشد.

بشر امروزه خلأ تلخی را به خود می‏بیند. خلأ روح از حقیقتی که فطرت انسان قدرت بردباری بر آن را ندارد... این حقیقت‌، حقیقت ایمان است ... همچنین خلأ زندگی انسان از برنامۀ الهی‌. آن برنامه‌ای که حرکت کاروان زندگی بشر را با حرکت کاروان جهانی که بشر در آن میزید هاهنگ و همآوا میسازد.

بشر گرمای سوزانی را می‌چشد که در آن دور از سایۀ گسترده و خوشایند ایمان به شدّت در تب و تاب چنین گرمای طاقت فرسائی غلت میخورد، و در آتش فساد دلهره‌آوری میلولد که از آن خط مستقیم و راه صاف و دل‌انگیز فاصله‌ها دارد. بدین سبب است که بشر امروزه بدبختی و پریشانی و سرگردانی و دلهره سراپای وجودش را فراگرفته است‌، و احساس خلأ و گرسنگی و ناامیدی میکند، و از این دنیای بدشگون و نامیمونی که دارد فرار مینماید و به آغوش افیون و حشیش و مسکرات پناه می‏برد و به سرعت دیوانه‌وار و سفیهانۀ مسابقات ماشین سواری و ... و به مبارزات احمقانۀ دوئل و بوکس‌بازی و ... و به انحرافات در حرکات و البسه و اطعمه دست می‌یازد! و این با وجود فراوانی مادیات و تولیدات بی‌شمار و زندگی مرفه و فرصت استراحت کافی است ... امّا اینگونه پیدا است‌که فزونی خلأ و قلق و پریشانی و سرگردانی‌، با افزایش ثروت مادی و تولیدات لوکس و محصولات تمدّن و رفاه و خوشگذرانی و فراوانی وسائل زندگی و منابع درآمد، رابطۀ مستقیم دارد و افزایش آن مایۀ افزایش این است‌.

بی‏گمان این خلأ تلخ‌، بشریّت را همچون شبح خوفناکی دنبال میکند و او را از اینجا میراند و از آنجا میتاراند. بشریّت از پیش شبح ‌گریزان‌، و شبح در پی او دوان است‌. تا سرانجام بشریّت دچار آن خلأ تلخ و مرگ نابهنگام میگردد!

هر کس ‌که سری به ‌کشورهای غنی و ثروتمند کرۀ زمین بزند، در نخستین نگاه درمی‌یابد که مردمان آنجاها مردمان گریزانی هستند! گریزانند از شبحهائی‌ که ایشان را دنبال میکند، و گریزانند از شخص خودشان ... خوشگذرانیها و عیش و عشرتهای ظاهری وکالاهای مادی به مرز غلت خوردن درگل و لای و لجنزار مادیات رسیده‌، و در نتیجه خوشیها منجر به ناخو‌شیهای روانی و اعصاب و انحرافات و پریشان حالی و بیماری و دیوانگی و میخواری و منگی و بنگی و بزهکاری گشته است‌، و بالأخره زندگی از هرگونه منش محترمانه و بینش بزرگوارانه و جهان بینی کریمانه خالی و بدور مانده است‌!

مردمان آنجاها خود را نمی‏یابند، چون هدف حقیقی وجود خویش را نمیدانند ... آنان خوشبختی خود را نمی‌شناسند، چون برنامۀ خدائی را نمی‌شناسند. برنامه‌ای که حرکت ایشان را با حرکت جهان هماهنگ میکند، و نظام آنان را با نظام هستی همآوا و همگام میسازد ... آنان به آرامش و آسایش خویشتن نمیرسند، زیرا که خدائی را نمی‌شناسند که به سویش برمیگردند.

*

از آنجا که ملّت مسلمان - مسلمان وا‌قعی نه مسلمان جغرافی و تاریخی - ‌ملّتی است که حقیقت عهد و پیمانی را می‌شناسد که میان خدا و پیغمبرانش بسته شده است‌، و حقیقت آئین یگانۀ خدا و برنامۀ باری تعالی را میداند، و حقیقت کاروان والای بزرگواری را درک میکند که این برنامه را با خود حمل کرده و به دیگران رسانده است‌، خداوند به پیغمبرش صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ دستور میدهد که این حقیقت را بطور کلّی، و ایمان ملّت خود را به همۀ رسالتهای آسمانی‌، و احترامی‌ که پیروانش نسبت به همۀ پیغمبران خدا دارند، و آشنائی آنان با سرشت دین خدا، آن دینی که یزدان جز آن را از مردمان نمی‌پذیرد،. اعلان و آگهی کند:

(قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (٨٤)

وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥)) …

بگو: ایمان داریم به خدا و بدانچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط[2] ‌(‌یعنی فرزندان و نوادگان دوازده‌گانۀ یعقوب‌) نازل شده است‌، و بدانچه به موسی و عیسی و سائر پیغمبران از سوی پروردگارشان داده شده است‌. میان هیچیک از پیغمبرانش (‌در ایمان بدیشان‌) تفاوت نمی‏گذاریم و ما (‌بدین وسیله‌) خالصانه و خاشعانه تسلیم اوئیم‌. و کسی که غیر از (‌آئین و شریعت‌) اسلام‌، آئینی برگزیند از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زمرۀ زیانکاران خواهد بود...

این اسلام است که درگستردگی و شمول‌، همۀ رسالتهای پیش از خود را در برمیگیرد، و در محبّت و دوستی همۀ پیغمبران یعنی حاملان اسلام را شامل میشود، و در توحید همۀ ادیان الهی را یکی میداند، و همۀ دعوتها و رسالتها را به اصل یگانه‌اش برمیگرداند، و به همگی آنها بدانگونه ایمان دارد که خداوند برای بندگانش خواسته است‌.

چیزی که در اینجا در آیۀ نخستین قابل توجّه است اینکه‌: آیه ایمان به خدا و به آنچه بر مسلمانان نازل شده است که قرآن است‌، و به چیزهائی که بر سائر پیغمبران قبلاً نازل گردیده است‌، ذکر مینماید، سپس به دنبال این ایمان‌، چنین پیروی را میآورد:

(وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) ...

ما خالصانه و خاشعانه تسلیم اوئیم…

این اقرار به اسلام‌، دارای معنی ویژه‌ای است‌. آن هم بعد از بیان اینکه اسلام عبارت است از تسلیم و فروتنی و فرمانبرداری و پیروی از فرمان و نظام و بر‌نامه و قانون‌. همانگونه که در آیۀ پیش از آن پدیدار میگردد که میفرماید:

(‌ أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (٨٣)) …

آیا جز دین خدا را میجویند (‌که اسلام است‌)‌؟ ولی آنان که در آسمانها و زمینند از روی اختیار یا از روی اجبار در برابر او تسلیمند و به سوی او باز گردانده میشوند...

پیدا است که اسلام‌ کائنات هستی‌، تسلیم خاشعانه در برابر فرمان و پیروی از نظام و اطاعت از قانون است ... از اینجا روشن میشود که یزدان سبحان در هر مناسبتی عنایت خاصی به بیان معنی اسلام و حقیقت آن دارد. تا به ذهن کسی نگذرد که اسلام سخنی است که بر زبان میآید، یا باوری است‌که در دل جایگزین میشود و بس، و دیگر لازم نیست که آثار عملی آن‌، از قبیل‌: تسلیم برنامۀ خدا شدن و این برنامه را در واقع زندگی پیاده کردن‌، مؤید گفتار برون و باور درون باشد!

این نگرش با ارزشی است که پیش از بیان فراگیر و گسترده و دقیق و موکّد، قرارگرفته است‌.

(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٨٥)) ...

و کسی که غیر از (‌آئین و شریعت‌) اسلام‌، آئینی برگزیند از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زمرۀ زیانکاران خواهد بود...

دیگر با بودن چنین نصوص پیاپی و پیوسته‌ای راهی برای تأویل حقیقت اسلام و برای پیچاندن نصوص و تحریف آنها از مواضع خود دربارۀ تعریف اسلام با چیزی جز آنچه خدا اسلام را بدان تعریف کرده است وجو‌د ندارد. اسلام آئینی است که همۀ هستی متدیّن بدان است‌، و این دینداری در شکل فروتنی و کرنش در برابر نظامی نمودار است که خداوند آن را برای همۀ هستی مقرّر داشته است و سراسر گیتی را بدان گردانده و اداره فرموده است‌.

در این صورت‌، اسلام تنها گفتن شهادتین نیست و بس. بدون آنکه شهادت‌، (‌لا إلهَ إلاَّ اللهَ) جز خدا، خدائی نیست معنی و حقیقت خود را به دنبال داشته است که یگانگی الوهیّت‌، یگانگی قیمومت و تولیت‌، یگانگی عبودیّت، و یگانگی راه و جهت است‌. و بدون آنکه شهادت‌: (مُحَمَّد رَسُولُ اللهِ) محمّد فرستادۀ خدا است معنی و حقیقت خود را به دنبال داشته باشد که پابندی به برنامه‌ای است که او آن را با خود از سوی پروردگارش برای ادارۀ امور زندگی به ارمغان آورده است‌، و پیروی از شریعتی است که خداوند آن را به همراه او فرستاده است‌، و همچنین داوری بردن به پیشگاه کتابی است که او آن را برای بندگان آورده است‌.

بر این اساس‌، اسلام هرگز تنها تصدیق قلبی به حقیقت الوهیّت و غیب و قیامت و کتابهای آسمانی و پیغمبران خدا نیست‌، بدون آنکه مدلول عملی و حقیقت واقعی آن – همانگونه که قبلاً گذشت - به دنبال این تصدیق قلبی بیاید و کردار برون بیانگر باور درون ‌گردد.

اسلام هرگز تنها مراسم و عبادات، یا جذبه‌ها و شورها و شوقها و اوراد و اذکار و یا تهذیب اخلاقی و ارشاد روحی نیست‌، بدون آنکه به دنبال همۀ اینها آثار عملی باشد. آثاری‌ که در برنامه زندگی مجسم هستند و با خدائی پیوند دارند که دلها با عبادات و مراسم‌، و جذبه‌ها و شورها و شوقها و اوراد و اذکار، متوجّه اویند و رو بدو می‌نمایند، و با احساس تقوی و هراس از خدا، پاک میگردند و هدایت می‏یابند ... همۀ اینها بی‏فایده و بیهوده میمانند و در زندی انسانها اثری بر جای نمیگذارند، مادام‌که آثار آنها درکانال یک نظام اجتماعی ریخته نشوند و سامان نپذیرند و انسانها نتوانند در چهارچوب پاک و درخشان آن زندگی‌کنند.

*

این اسلام همان است که خدا آن را چنین خواسته است‌. دیگر اسلامی که اهواء و امیال نسلی از نسلهای بدبخت آدمیان آن را خواستار است بی‌اعتبار و فاقد ارزش است‌. همچنین اسلامی که ساخته و پرداختۀ دست دشمنانی است که پیوسته در کمین اسلام نشسته‌اند‌، یا اسلامی که مزدوران و دشمنان و بدسگالان اسلام‌، آن را میخواهند و در اینجا و آنجا لمیده‌اند و دست به دست بدخواهان حیله‌گر داده‌اند، اسلام نمیباشد.

کسانی که اسلام را بدانگونه که خدا خواسته است نمیخواهند، و پس از آنکه حقیقت اسلام را شناخته‌اند، امیال و اهواء ایشان آن را نمی‌پذیرد، اینان در آخرت از زمرۀ زیانبارانند، و خداوند آنان را هدایت نمیدهد و رهنمون نمیشود، و ایشان را از عذاب معاف نمیفرماید:

(کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْمًا کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٨٦)

أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (٨٧)

خَالِدِینَ فِیهَا لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ (٨٨)) …

چگونه خداوند گروهی را راهنمائی میکند که بعد از ایمانشان و بعد از آنکه گواهی دادند به اینکه پیغمبر بر حق است و معجزات و دلائل روشنی برای آنان (‌بر حقّانیّت محمّد) بیامد کافر شدند؟ و خدا گروه ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. این چنین کسانی کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همه بر آنان باشد. در این لعنت جاودانه میمانند و عذابشان تخفیف نمی‏گیرد و مهلتی بدیشان داده نخواهد شد...

این یورش هر‌اس انگیزی است که هر دلی که در آن ذرّه‌ای از ایمان باشد، و کار دنیا و آخرت را حدّی بگیرد، از آن به تب و تاب و لرزه و هراس می‌افتند. پاداشی که در آن آمده است‌، پاداش حقّی است که نصیب کسی میگردد که فرصت رستگاری بد‌و داده میشود ولی بدان پشت میکند و به سبب چنین اعراضی چنین پادافرهی میگیرد.

با وجود این‌، اسلام در توبه را باز میگذارد، و آن را بر روی گمراهی نمی‌بندد که میخواهد برگردد و توبه کند.

همچنین اسلام او را وادار به توبه و بازگشت نمیسازد. بلکه تنها در توبه را باز و در دسترس او بدون پرده و پرده‌دار قرار میدهد. آستان پر امن و امان الهی‌ کسی را به زور وادار به دخول نمینماید امّا پیوسته پذیرای کسی است که به دلخواه خود باز آید و با انجام کردار نیکو این درگاه رحمت را بر روی خود بگشاید و بدان درآید. آن وقت است که مینماید توبه از دل برخاسته ا‌ست‌. دلی که خویشتن را بازیافته ا‌ست و به آستان قدس خدا برگشته است‌:

(إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٨٩)) ...

مگر کسانی که بعد از آن توبه کنند و به اصلاح پردازند (‌یعنی به سوی خدا برگردند و در مقام جبران گذشته برآیند که توبۀ آنان پذیرفتنی است‌) زیرا خداوند آمرزنده و مهربان است‌...

امّا کسانی‌که توبه نمیکنند و بر نمیگردند، و بر ‌کفر اصرا‌ر میورزند و پای میفشارند و پیوسته برکفر خود می‌افزایند، و کسانی که درکفر فرو میروند و بر آن مصرّانه ماندگار میشوند تا آنگاه که فرصت از دست میرود و دورۀ آزمایش و امتحان بندگان به پایان میرسد و زمان پاداش و پادافره فرا مرسد، هم اینان و هم آنان نه توبۀ آنان مقبول و نه نجاتی برای ایشان مقدور است‌. اگر هم پر زمین طلا در راه چیزی که خودگمان برده‌اند که خوب و نیک بوده است‌، خرج و انفاق‌کرده باشند، بدیشان کوچکترین سودی نمیرساند و برا‌یشان کمترین نفعی ندارد، مادام که این بذل و بخشش همراه با خداشناسی نبوده و به خاطر خدا انجام نگرفته باشد. از آنجا که چنین بذل و بخششی در رابطۀ با خدا نبوده و خالصانه برای رضای او صرف نشده است‌، لذا طبیعی است که خدا آن را نپذیرد. اگر برای رهائی خود از دوزخ‌، پر زمین طلا تاوان بپردازند، نجات آنان امکان ندارد، و پرداخت چنین مقدار طلائی ایشان را از عذاب قیامت نجات نمیدهد. زیرا فرصت از دست رفته است و ابواب توبه رانابه بسته شده است‌:

(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (٩٠)

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الأرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (٩١)) …

کسانی که بعد از ایمانشان کافر میشوند و آنگاه بر کفر می‌افزایند (‌و در این راه اصرار میورزند) هیچگاه توبۀ آنان (‌بعد از گذشت فرصت که از روی ناچاری یا در آستانۀ مرگ صورت میگیرد)‌، قبول نمیشود و ایشان به حقیقت گمراهند. کسانی که کفر میورزند و با کفر از دنیا میروند، اگر زمین پر از طلا باشد (‌و بتوانند برای باز خرید خود) آن را به عنوان فدیه بپردازند، هرگز از هیچکدام از آنان پذیرفته نخواهد شد. برای ایشان عذاب دردناکی است و یاوری ندارند...

بدین منوال روند گفتار مسأله را با این بیان هراس‌انگیز و ترسناک پایان میدهد و با این تأکید آشکاری که جای درنگی بر‌ای متردّدی باقی نمیگذارد، کار را خاتمه می‌بخشد.

به مناسبت انفاق در راهی جز راه خدا، و توجّه جز به آستان الله‌، و به مناسبت فدیه دا‌دن و تاوان پرداختن در روزی که فدیه و تاوان سودمند نمی‌افتد، خداوند بزرگوار بذل و بخششی را توضیح و بیان میفرماید که پذیرفتنی و مایۀ خشنودی او ا‌ست‌:

(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (٩٢)) ...

به نیکی (‌کاملی که جویای آنید و مورد پسند خدا است‌) دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست میدارید (‌در راه خدا) ببخشید. و هر چه را ببخشید (‌کم یا زیاد، بی‌ارزش یا باارزش‌) خدا بر آن آگاه است‌...

مسلمانان معنی این رهنمود الهی را در زمان نزول قرآن خوب فهمیدند و آزمندانه خواستندکه به "بِرّ" یعنی ‌کانون خوبیها و نیکیها نائل شوند. در این راه با گذشت و صرف نظر از چیزهای دوست داشتنی‌، و با بذل اموال پاکیزه و گرانبها در راه الله‌، گامهای استواری برداشتند و در این باره چشم انتظارشان به الطاف والای صمدی در سرای سرمدی بود، و بذل جان و مالشان به امید چیز بهتر و برتر در نزد یزدان و در جهان جاویدان بود و بس.

امام احمد با اسنادی که داشته است از ابواسحاق پسر عبدالله پسر ابوطلحه روایت کرده است که او از انس پسر مالک شنیده است که گفته است‌: ابوطلحه در مدینه از همۀ انصار دارائی بیشتری داشت‌، و گرامی‌ترین چیز در میان اموالش چاه "‌حاء" بود که در جلو مسجد قرار داشت‌. پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ بدانجا میرفت و از آب خوبی که در آن بود مینوشید. هنگامی که

(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ) ...

نازل شد، ابوطلحه گفت‌: ای فرستادۀ خدا، پروردگار میفرماید:

(لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)‌...

و گرامی‌ترین چیز در میان اموالی که دارم چاه "‌حاء" است و آن را به خاطر رضای خدا بخشیدم و چشم امید به خیر و اندوختۀ آن در نزد دادار بزرگوار دوختم‌. ای فرستادۀ خدا، آن را هرگونه که آفریدگار تو را بدان رهنما است به مصرف برسان. پس پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَاله وَ سَلَّمَ فرمود:

(بَخًّ بَخًّ. ذاکَ مالٌ رابحٌ. ذاکَ مالٌ رابحٌ. وَ قَدْ سَمِعْتُ. وَ أَنَا أَری أَنْ تَجْعَلَها فی الْأَقْرَبینَ…).

به به‌! مال پرسودی است‌. مال پرسودی است‌. و من شنیدم و پذیرفتم‌. مصلحت آن می‌بینم که چاه را از آنِ خویشاوندان کنی‌...

ابوطلحه گفت‌: ای فرستادۀ خدا چنین میکنم‌. پس ابوطلحه چاه را میان خویشاوندان و عموزادگانش تقسیم کرد[3]‌.

در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که عمر گفت‌: "‌ای فرستادۀ خدا هرگز مالی را فراچنگ نیاورده‌ام که در پیش من ارزشمندتر و گرانبهاتر از سهمی باشد که در خیبر دارم‌. میفرمائی آن را چه ‌کار کنم؟" فرمود:

(إِحْبِسِ الْأَصْلَ‌، وَ سَبَّلِ اُلَّثَمَرةَ)‌.

اصل آن را وقف کن‌، و میوه را در راه خیر بدار.

بسیاری از مسلمانان بر این روش رفتند و رهنمود پروردگارشان را بکار بستند، پروردگاری که همان روز مسلمانان را به سوی نیکیها رهنمون شد که ایشان را به سوی اسلام خواند و هدایت فرمود. مؤمنان با پاسخ بدین ندای خیرخواهانه‌، خویشتن را از بندگی ثروت و آزمندی نفس و خود محوری آزاد کردند، و از پلّه‌های این بلندای درخشان‌، آزاد و رها و سبکبال‌، بالاتر و بالاتر رفتند.

*

پایان جزء سوم


 

[1] مراجعه شود به‌کتاب "تصویر هنری در قرآن" فصل "روش قرآن" ... (‌مؤلف‌)

[2] اسباط‌: نوادگان یعقوب و آباء دوازده‌گانه‌ای هستند که قوم اسرائیل از آنان تشکیل شده است‌.(‌مؤلف‌)

[3] شیخین آن را روایت کرده‌اند.