تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی نمل


مکی و ۹۳ آیه است

آیه‌ی ۱-۶:

﴿طسٓۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَکِتَابٖ مُّبِینٍ١[النمل: ۱]. «طا. سین. این آیه‌های قرآن و کتاب روشنگر است».

﴿هُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٢[النمل: ۲]. «هدایت و بشارتی برای مؤمنان است».

﴿ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٣[النمل: ۳]. «کسانی‌که نماز را برپای می‌دارند، و زکات را می‌پردازند، و آنان به آخرت یقین دارند».

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُمۡ یَعۡمَهُونَ٤[النمل: ۴]. «بی‌گمان کسانی که به آخرت ایمان نمی‌آورند کارهایشان را برایشان آراسته‌ایم، پس آنان سرگشته می‌شوند».

﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ وَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ٥[النمل: ۵]. «آنان کسانی هستند که عذاب بدی دارند، و ایشان در آخرت زیانکارترین (مردم) می‌باشند».

﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَکِیمٍ عَلِیمٍ٦[النمل: ۶]. «و همانا تو قرآن را از سوی خداوند حکیم و دانا دریافت می‌داری».

خداوند متعال عظمت و بزرگی قرآن را به بندگانش یادآور شده و می‌فرماید: ﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَکِتَابٖ مُّبِینٍاین آیات، بالاترین نشانه‌ها، و قوی‌ترین معجزات و واضح‌ترین دلایل و رهنمود می‌باشند، و مطالب بزرگ و مقاصد برتر و کارهای خوب و اخلاق پسندیده را بیان می‌کنند. آیاتی که بر خبرهای راستین و فرمان‌های نیکو و نهی از هر عمل نادرست واخلاق زشت دلالت می‌نمایند، آیاتی که چنان روشن و واضح هستند که صاحبان بینش‌های روشن آن‌را مانند خورشید درخشان می‌بینند. آیاتی که ما را رهنمایی کرده و به‌سوی ایمان فرا خوانده، و از امور غیبی گذشته و آینده خبر می‌دهند. آیاتی که آدمی را به‌سوی شناخت پروردگار بزرگ از طریق نام‌های‌ نیکو و صفت‌های والا و کارهای کاملش فرا می‌خوانند و پیامبران و اولیای خدا را به ما معرفی کرده و آنها را چنان برای ما توصیف می‌کنند که انگار آنها را با چشم‌های خود می‌بینیم. اما با وجود این بسیاری از جهانیان از این آیات قرآنی بهره‌مند نشده، و همۀ مخالفان با آن هدایت نیافته‌اند.

و این بدان جهت است تا این آیات از شر کسانی در امان باشند که خیر و صلاحی در آنها نیست و دلشان غافل است. و فقط کسانی به وسیلۀ این آیات هدایت و راهیاب می‌شوند که خداوند ایمان را به آنها ارزانی نموده، و دل‌هایشان با نور ایمان روشن شده، و درونشان را صفای ایمان فرا گرفته است.

بنابر این فرمود: ﴿هُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٢آیات قرآن، مؤمنان را به راه راست هدایت می‌کند و آنچه را که شایسته است انجام دهند یا ترک کنند برایشان بیان می‌نماید، و آنها را به پاداش الهی که نتیجۀ هدایت شدن به این راه است، مژده می‌دهد.

ممکن است گفته شود: کسان زیادی ادعای ایمان می‌کنند، آیا این ادعا از هر کسی پذیرفته می‌شود؟‌یا باید برای آن دلیلی داشته باشند؟ آنگاه ادعای آنان درست خواهد بود. بنابر این خداوند متعال صفت مؤمنان را بیان کرد و فرمود: ﴿ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَآن کسانی که نماز را بر پای می‌دارند و فرض و نقل آن را می‌خوانند، و افعال ظاهری نماز از قبیل ارکان و شرایط و واجبات و مستحبات آن را انجام می‌دهند. و آنها به مفاهیم نماز می‌اندیشند و به هنگام برپای داشتن آن خدا را حاضر و شاهد می‌بینند، و نماز را با فروتنی می‌گزارند.

﴿وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَو زکاتی را که فرض است به مستحقان پرداخت می‌کنند، ﴿وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَو آنان به قیامت یقین دارند. یعنی ایمان آنها به درجۀ یقین رسیده است، و آن آگاهی کامل و علم قطعی است که به قلب واصل شده و آدمی را به عمل وا می‌دارد. و از آنجا که به آخرت یقین دارند تمام تلاش و کوشش خود را برای آخرت مبذول می‌دارند. سپس خداوند بندگان را از اسباب عذاب عوامل کیفر برحذر داشت، که آن اصل و پایۀ هر کار خیر و خوبی است.

﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِهمانا کسانی که به آخرت ایمان ندارند و آن را تکذیب می‌کنند، و هر کس آن را اثبات نماید او را دروغگو می‌انگارند، ﴿زَیَّنَّا لَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُمۡ یَعۡمَهُونَما اعمال‌شان را در نظرشان می‌آراییم، و ایشان سرگردان حیران به سر می‌برند به گونه‌ای که خشم و ناخشنودی خداوند را بر رضای او ترجیح می‌دهند و حقایق را وارونه می‌بینند. پس آنان باطل ار حق و حق را باطل می‌بینند ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِاینان کسانی هستند که از بدترین و سخت‌ترین و بزرگ‌ترین عذاب برخوردار می‌شوند. ﴿وَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَو آن‌ها در آخرت همان زیانکارانند: زیان را منحصراً برای آنها قرارداد، چون آنها خود و خانواده‌شان را در روز قیامت می‌بازند، و ایمانی را که پیامبران به آن دعوت می‌کنند از دست می‌دهند.

﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَکِیمٍ عَلِیمٍو این قرآن که بر تو نازل می‌شود و آن را فرا می‌گیری، و از سوی خداوند حکیم نازل می‌شود که هر چیزی را در جای مناسبش قرار می‌دهد، خداوندی که اسرار و حالات درون و برون‌را می‌داند. و چون قرآن از سوی خداوند حکیم و دانا نازل می‌شود برای بندگان سراسر حکمت و منافع است، خداوندی که منافع بندگان را از خودشان بهتر می‌داند.

آیه‌ی ۷-۱۴:

﴿إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا سَ‍َٔاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ ءَاتِیکُم بِشِهَابٖ قَبَسٖ لَّعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ٧[النمل: ۷]. «به یاد آور آنگاه که موسی به خانواده‌اش گفت: من آتشی دیدم، (هرچه زودتر) خبری یا پاره آتشی از آن برایتان می‌آورم تا خویشتن را گرم کنید».

﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِیَ أَنۢ بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٨[النمل: ۸]. «هنگامی که به آن آتش رسید، ندا داده شد: مبارک باد آن که در آتش است، و آن که پیرامون آن است، و خدا که پروردگار جهانیان است پاک و منزه می‌باشد».

﴿یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٩[النمل: ۹]. «ای موسی! بدان که من خداوند توانای فرزنه‌ام».

﴿وَأَلۡقِ عَصَاکَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡۚ یَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡ إِنِّی لَا یَخَافُ لَدَیَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَ١٠[النمل: ۱۰]. «و عصای خود را بیانداز و هنگامی که دید به حرکت در‌آمد انگار که ماری است، به سرعت می‌خزد پا به فرار نهاد و بازگشت. (فرمودیم) ای موسی! نترس، که پیامبران در پیشگاه من هراسی ندارند».

﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسۡنَۢا بَعۡدَ سُوٓءٖ فَإِنِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ١١[النمل: ۱۱]. «مگر کسی که ستم کند، سپس بدی را به نیکی تبدیل نماید، (پس بداند که) همانا من آمرزندۀ مهربانم».

﴿وَأَدۡخِلۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖۖ فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ١٢[النمل: ۱۲]. «و دست خود را به گریبان خویش فرو ببر تا سفیدِ بی‌عیب بیرون آید. (این) از جملۀ نُه نشانه‌ای (است که به تو خواهیم داد) به‌سوی فرعون و قوم او (برو)، که آنان قومی نافرمانند».

﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ ءَایَٰتُنَا مُبۡصِرَةٗ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞ١٣[النمل: ۱۳]. «پس چون آیات ما به روشنی به آنان رسید، گفتند: این جادوی آشکار است».

﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَیۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ١٤[النمل: ۱۴]. «و معجزات را در حالی‌که دل‌هایشان آن را بارور داشت از روی ستم و سرکشی انکار کردند. بنگر که سرانجام تباهکاران چگونه شد؟».

﴿إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِیعنی آن حالت مهم و خوب موسی بن عمران را به یادآورد که سرآغاز نزول وحی برایشان و سرآغاز برگزیده شدن او به پیامبری و سخن گفتن با خداوند بود. او بعد از چند سال زندگی در مدین به همراه خانواده‌اش به‌سوی مصر حرکت نمود و در این میان راه را گم کرد. شب تاریک و سردی بود. پس او به خانواده‌اش گفت: ﴿إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗامن از دور آتشی می‌بینم. ﴿سَ‍َٔاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍهر چه زودتر از انجا خبری درباره راه برای شما خواهم آورد. ﴿أَوۡ ءَاتِیکُم بِشِهَابٖ قَبَسٖ لَّعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَویا شعله‌ای از آتش برایتان می‌آورم تا خود را گرم کنید. و این بیانگر آن است که او سرگردان بوده وهمراه با خانواده‌اش به شدت احساس سرما می‌کردند.

﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِیَ أَنۢ بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَاهنگامی‌که به نزدیک آتش رسید، خداوند او را ندا زد و به وی خبری داد که این محل مقدس و مبارکی است و از جملۀ برکات‌هایش این است که خداوند آن را جای برای سخن گفتن با موسی و فرستادن او به عنوان پیامبر قرار داده است. ﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَو خداوند که پروردگار جهانیان است منزه از آن است که دارای کمبود باشد، بلکه او در وصف و کارش کامل است.

﴿یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُخداوند به وی خبر داد که خداوند است و شایسته است تنها او پرستش شود. همانطور که در آیه‌ی دیگر آمده است: ﴿إِنَّنِیٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِی وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِکۡرِیٓ١٤[طه: ۱۴]. «من خداوند هستم (که) هیچ معبود به حقی جز من نیست، پس مرا بپرست، و نماز را به خاطر یاد من برپای دار». ﴿ٱلۡعَزِیزُتواناست و بر همۀ چیزها غالب می‌باشد، و همۀ مخلوقات در برابر او سر تسلیم فرود آورده‌اند. ﴿ٱلۡحَکِیمُو در اوامر و آفرینش خود حکیم و فرزانه است. از جملۀ حکمت‌های او این است که بنده‌اش موسی بن عمران را به عنوان پیامبر فرستاد، چون خداوند می‌دانست که موسی صلاحیت برخورداری از رسالت و وحی را دارد. نیز شایستگی آن را دارد که خداوند با او سخن بگوید.

و آنقدر توانا و با قدرت است که باید بر او توکل نمایی و از تنهایی خود و کثرت و قدرت دشمنانت وحشت نکنی، چون پیشانی دشمنان در دست خداوند است و حرکت و سکون آنها به تدبیر الهی انجام می‌شود.

﴿وَأَلۡقِ عَصَاکَو ای موسی! عصای خود را بیانداز و موسی عصایش را انداخت، ﴿فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞپس هنگامی که عصا را دید که تبدیل به اژدهایی شده است و حرکت می‌کند، ﴿جَآنّٞیعنی مارهای نر که تند و سریع حرکت می‌کنند، ﴿وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡبه اقتضای طبیعت و سرشت انسانی از ترس ماری که دیده بود پا به فرار گذاشت، و پشت سر خود را نگاه نکرد، و بازنگشت. پس خداوند به او فرمود:﴿یَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡای موسی! مترس و در آیه‌ای دیگر فرموده است: ﴿أَقۡبِلۡ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّکَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِینَ[القصص: ۳۱]. «برگرد و نترس، بی‌گمان که تو از ایمن شدگانی». ﴿إِنِّی لَا یَخَافُ لَدَیَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَو پیامبران در پیشگاه من نمی‌ترسند، چون همۀ خطرها در تقدیر و قضای الهی درج وثبت شده‌اند، و با فرمان و عمل او انجام می‌شوند. پس کسانی که خداوند آنها را برای رسالت و وحی خود انتخاب کرده است شایسته نیست از چیزی جز خداوند بترسند، به خصوص هنگامی‌که خیلی به او نزدیک باشند و از سخن گفتن با او بهره‌مند شوند.

﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسۡنَۢا بَعۡدَ سُوٓءٖاما کسی که ستم کرده و مرتکب جرم و جنایت شده باشد، باید بترسد. ولی پیامبران برای چه ترس و هراس داشته باشند؟ پس هر کس که با ارتکاب گناهان بر خویشتن ستم کند، سپس توبه نماید و به‌سوی خدا باز گردد، و بدی‌هایش را به نیکی، و گناهانش را به طاعت تبدیل نماید، خداوند آمرزنده و مهربان است. پس هیچ کس از رحمت و مغفرت او ناامید نباشد، زیرا او همۀ گناهان را می‌بخشد و نسبت به بندگانش از مادر مهربان‌تر است.

﴿وَأَدۡخِلۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖو ای موسی! دست خود را به گریبان خویش فرو ببر، ببین که سفید و درخشان به در می‌آید، بدون این‌که عیبی در آن وجود داشته، و به بیماری برص و غیره مبتلا شده باشد، بلکه سفیدی و درخشش آن حاضران ار به شگفتی وا می‌دارد. ﴿فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓاین دو معجزه، تبدیل شدن عصا بهع مار و بیرون آوردن دست درخشان از جمله نه معجزه‌ای است که آنها را به فرعون و قومش نشان خواهی داد، و فرعون و قومش را با آن دعوت می‌دهی. ﴿إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَبی‌گمان آنها جماعت و قومی نافرمانند. و آنها با شرک‌ورزی و سرکشی و برتری‌جویی بر بندگان خدا و استکبار در زمین، فسق کرده و جنایت و گناه شده‌اند.

پس موسی به‌سوی فرعون و اشراف و سران دربار او رفت، و آنها را به‌سوی خدا دعوت کرد، و معجزات را به آنها نشان داد.

﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ ءَایَٰتُنَا مُبۡصِرَةٗپس هنگامی‌که معجزات ما به روشنی بدیشان رسید که بطور واضح بر حق دلالت می‌کرد، همانطور که خورشید با چشم دیده می‌شود، ﴿قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞگفتند: این جادوی آشکار است. آنها به این اکتفا نکردند که بگویند جادو است، بلکه گفتند جادویی است که برای همه روشن و آشکار است. و این بسی جای شگفت است! چرا که معجزات روشن و انوار درخشان را خرافات و جادو قرار دادند. آیا این جز عناد و سرکشی و سفسطه چیزی دیگر نامیده می‌شود؟!.

﴿وَجَحَدُواْ بِهَاو به نشانه و معجزات خداوند کفر ورزیدند، و آنها را انکار کردند، ﴿وَٱسۡتَیۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡو انکارش بر اساس شک و تردید نبود،‌بلکه با آنکه یقین داشتند که این‌ها معجزات الهی هستند آن را انکار کردند، ﴿ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاو انکار آنها از روی ستم و سرکشی بود، و حق پروردگارشان و حق خود را ضایع کردند، و در برابر حقیقت و بندگان خدا و اطاعت از پیامبر سرکشی و استکبار ورزیدند. ﴿فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَپس بنگر که سرانجام فسادکاران چگونه شد؟! سرانجام آنها بدترین سرانجام بود، خداوند آنها را نابود کرد، و در دریا غرقشان نمود و رسوایشان کرد، و بندگان مستضعف خود را در مساکن آنها جایگزین کرد.

آیه‌ی ۱۵-۴۴:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ عِلۡمٗاۖ وَقَالَا ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی فَضَّلَنَا عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّنۡ عِبَادِهِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٥[النمل: ۱۵]. «و به راستی که به داود و سلیمان دانش عطا کردیم، و آن دو گفتند: ستایش خداوندی را که ما را بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری داد».

﴿وَوَرِثَ سُلَیۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّیۡرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِینُ١٦[النمل: ۱۶]. «و سلیمان وارث داود شد، و گفت: ای مردم! به ما زبان پرندگان آموخته شده، و از همۀ نعمت‌ها به ما داده شده است. بی‌گمان این فضیلت آشکاری است».

﴿وَحُشِرَ لِسُلَیۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّیۡرِ فَهُمۡ یُوزَعُونَ١٧[النمل: ۱۷]. «و برای سلیمان لشکریانش از جن و انس و مرغان گرد آورده شدند، و (از پراکندگی) باز داشته شدند».

﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰکِنَکُمۡ لَا یَحۡطِمَنَّکُمۡ سُلَیۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١٨[النمل: ۱۸]. «تا این‌که به درّۀ مورچگان رسیدند، مورچه‌ای گفت: ای مورچگان! به لانه‌های خود بروید تا سلیمان و لشکریانش نادانسته شما را پایمال نکنند».

﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِکٗا مِّن قَوۡلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٩[النمل: ۱۹]. «سلیمان از سخن آن مورچه خندید و گفت: پروردگار! به من الهام کن که سپاسگزار نعمت‌هایی باشم که به من و پدرم ارزانی داشته‌ای، و مرا (توفیق بده) تا کردار شایسته‌ای انجام دهم که از آن خشنود گردی، و مرا به رحمت خود از زمرۀ بندگان شایسته‌ات بگردان».

﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّیۡرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ کَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِینَ٢٠[النمل: ۲۰]. «و (سلیمان) از حال مرغان پرس وجو کرد و گفت: چرا شانه‌بسر ار نمی‌بینم، یا این‌که غایب است؟».

﴿لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِیدًا أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَیَأۡتِیَنِّی بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٖ٢١[النمل: ۲۱]. «حتماً او را سخت کیفر خواهم داد، یا او را سر می‌برم، یا (باید) دلیلی آشکار برای من بیاورد».

﴿فَمَکَثَ غَیۡرَ بَعِیدٖ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ وَجِئۡتُکَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ یَقِینٍ٢٢[النمل: ۲۲]. «چندان طول نکشید (که هدهد برگشت) و گفت: من بر چیزی آگاهی یافته‌ام که تو از آن آگاه نیستی، و از (قبیلۀ) سبأ برایت خبری یقینی آورده‌ام».

﴿إِنِّی وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِکُهُمۡ وَأُوتِیَتۡ مِن کُلِّ شَیۡءٖ وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِیمٞ٢٣[النمل: ۲۳]. «من زنی را یافته‌ام که بر آنان فرمانروایی می‌کند و همه چیز بدو داده شده و تختی بزرگ دارد».

﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا یَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِیلِ فَهُمۡ لَا یَهۡتَدُونَ٢٤[النمل: ۲۴]. «من او و قومش را دیدم که به غیر از خدا برای خورشید سجده می‌برند، و شیطان کارهایشان را برایشان آراسته، و آنان را از راه بازداشته است. پس آنان راهیاب نمی‌گردند».

﴿أَلَّاۤ یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ٢٥[النمل: ۲۵]. «(آنان را از راه بدر کرده است) تا برای خداوندی که نهان آسمان‌ها و زمین را آشکار می‌کند، و به آنچه پنهان می‌دارید و به آنچه آشکار می‌سازید آگاه است سجده نکنند».

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ۩٢٦[النمل: ۲۶]. «جز خدا که صاحب عرش عظیم است هیچ معبود بحقی وجود ندارد».

﴿قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ کُنتَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٢٧[النمل: ۲۷]. «سلیمان گفت: خواهیم دید که آیا راست گفته‌ای یا از دروغگویانی».

﴿ٱذۡهَب بِّکِتَٰبِی هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَیۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا یَرۡجِعُونَ٢٨[النمل: ۲۸]. «این نامه را ببر و آن را به‌سوی آنان بیانداز، سپس از ایشان دور شو، و بنگر که چه (پاسخی) می‌دهند؟».

﴿قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ إِنِّیٓ أُلۡقِیَ إِلَیَّ کِتَٰبٞ کَرِیمٌ٢٩[النمل: ۲۹]. «(ملکه) گفت: ای بزرگان! به راستی نام‌های‌ گرانقدر به من رسیده است».

﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَیۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣٠[النمل: ۳۰]. «آن نامه از سوی سلیمان است و (سرآغاز) آن چنین است: بنام خداون بخشندۀ مهربان».

﴿أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَیَّ وَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ٣١[النمل: ۳۱]. «که من بر سرکشی نکنید و تسلیم شده به نزد من آیید».

﴿قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَفۡتُونِی فِیٓ أَمۡرِی مَا کُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِ٣٢[النمل: ۳۲]. «گفت: ای سران قوم! در کارم به من نظر دهید، که من هیچ کاری را بدون حضور و نظر شما انجام نداده‌ام».

﴿قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِیدٖ وَٱلۡأَمۡرُ إِلَیۡکِ فَٱنظُرِی مَاذَا تَأۡمُرِینَ٣٣[النمل: ۳۳]. «گفتند: ما توانمند و جنگاوریم. کار در دست تواست. بنگر که چه فرمان می‌دهی».

﴿قَالَتۡ إِنَّ ٱلۡمُلُوکَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡیَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ وَکَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ٣٤[النمل: ۳۴]. «گفت: بی‌گمان پادشاهان وقتی وارد شهری شوند آن را به تباهی و ویرانی می‌کشانند، و عزیزترین مردمانش را خوارترین می‌گردانند، و این‌گونه می‌کنند».

﴿وَإِنِّی مُرۡسِلَةٌ إِلَیۡهِم بِهَدِیَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ یَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ٣٥[النمل: ۳۵]. «و من هدیه‌ای به آنان خواهم فرستاد تا ببینم فرستادگان چه خبری با خود می‌آورند».

﴿فَلَمَّا جَآءَ سُلَیۡمَٰنَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَیۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰکُمۚ بَلۡ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمۡ تَفۡرَحُونَ٣٦[النمل: ۳۶]. «پس هنگامی که (فرستاده) به نزد سلیمان آمد، (سلیمان به او) گفت: آیا مرا به مال مدد می‌رسانید؟‌آنچه خدا به من عطا کرده است از آنچه به شما داده بهتر است، بلکه این شمایید که به هدیۀ خود شادمان و خوشحال می‌شوید».

﴿ٱرۡجِعۡ إِلَیۡهِمۡ فَلَنَأۡتِیَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٣٧[النمل: ۳۷]. «به نزد آنان بازگرد، ما با لشکرهایی به سراغ آنان خواهیم آمد که آنان توان مقابلۀ با آن را ندارند، و ایشان را از آنجا با حالتی رسوایی و خواری بیرون خواهیم راند».

﴿قَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَیُّکُمۡ یَأۡتِینِی بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن یَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ٣٨[النمل: ۳۸]. «(سلیمان) گفت: ای بزرگان! کدامیک از شما تخت او را ـ پیش از آنکه فرمانبردار به نزد من آیند- برایم می‌آورد؟».

﴿قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ٣٩[النمل: ۳۹]. «عفریتی از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از جایت برخیزی برایت می‌آورم، و من بر آن (کار) توانای امین هستم».

﴿قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُۖ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشۡکُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیّٞ کَرِیمٞ٤٠[النمل: ۴۰]. «کسی‌که علم و دانشی از کتاب داشت، گفت: من قبل از چشم به هم زدنت آن را نزد تو می‌آورم. هنگامی که (سلیمان) تخت را پیش خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاس می‌گذارم یا ناسپاسی می‌کنم؟ و هرکس سپاس گذارد تنها برای خود سپاسگذاری می‌کند، و هرکس کفران (نعمت) کند، پس بدون شک پروردگارم بی‌نیاز بخشنده است».

﴿قَالَ نَکِّرُواْ لَهَا عَرۡشَهَا نَنظُرۡ أَتَهۡتَدِیٓ أَمۡ تَکُونُ مِنَ ٱلَّذِینَ لَا یَهۡتَدُونَ٤١[النمل: ۴۱]. «(سلیمان) گفت: تخت او را دگرگون سازید تا ببینیم متوجه می‌شوند یا از آنان می‌گردد که راه نمی‌یابند؟!».

﴿فَلَمَّا جَآءَتۡ قِیلَ أَهَٰکَذَا عَرۡشُکِۖ قَالَتۡ کَأَنَّهُۥ هُوَۚ وَأُوتِینَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا وَکُنَّا مُسۡلِمِینَ٤٢[النمل: ۴۲]. «هنگامی که او بدانجا رسید، گفته شد: آیا تخت تو این چنین است؟. گفت: انگار این همان است، و ما پیش از این آگاهی یافته و فرمانبرداریم».

﴿وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ إِنَّهَا کَانَتۡ مِن قَوۡمٖ کَٰفِرِینَ٤٣[النمل: ۴۳]. «و معبودهایی را که به غیر از خدا پرستش می‌کرد او را (از عبادت خدا) بازداشته بود، همانا او از زمرۀ قوم کافر بود».

﴿قِیلَ لَهَا ٱدۡخُلِی ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗ وَکَشَفَتۡ عَن سَاقَیۡهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِیرَۗ قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٤[النمل: ۴۴]. «به آن (زن) گفته شد: به قصر وارد شو، هنگامی که آن را دید گمان برد که استخر عمیقی است، و دامن از ساقهایش برگرفت. (سلیمان) گفت: این قصری ساده از آبگینه‌هاست. گفت: پروردگارا! من به خود ستم کرده‌ام و اینک همراه با سلیمان تسلیم پروردگار جهانیانم».

در اینجا خداوند منت و احسان خود را بر داود و فرزندش سلیمان که به آنها دانش فراوان داد، یادآور می‌شود. و آمدن کلمۀ «علم» به صورت نکره بر فراوان بودن آن دلالت می‌نماید. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ إِذۡ یَحۡکُمَانِ فِی ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِیهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَکُنَّا لِحُکۡمِهِمۡ شَٰهِدِینَ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَیۡمَٰنَۚ وَکُلًّا ءَاتَیۡنَا حُکۡمٗا وَعِلۡمٗا[الأنبیاء: ۷۸-۷۹]. «و داود و سلیمان را (به یاد آر)، آنگاه که در مورد کشتزاری که گوسفندان قوم، شب هنگام در آن چرا کرده بودند، داوری می‌کردند و ما گواه قضاوت آنها بودیم. پس داوری حق را به سلیمان تفهیم کردیم، و هر یک (از آن دو) را فرزانگی و دانش (بسیاری) عطا کردیم».

﴿وَقَالَاداود و سلیمان در حالی که به خاطر منت بزرگ خداوند که به آنها دانش عطا کرده بود سپاس پروردگارشان را به جای می‌آوردند، گفتند: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی فَضَّلَنَا عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّنۡ عِبَادِهِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ[النمل: ۱۵]. ستایش خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگانش مؤمنش برتری داده است. آنها خدا را ستایش گفتند که آنان را از زمرۀ مؤمنان سعادتمند و از دوستان ویژه خود گردانیده است. و شکی نیست که مؤمنان چهار درجه و مقام دارند، صالحان، و برتر از آنها شهیدان، و بالاتر از آنها صدیقان و بالاتر از آنها پیامبرانند.

داود و سلیمان از پیامبران والا مقام بودند. گرچه آنها مقامشان از مقام پنج پیامبر اولوالعزم پایین‌تر است اما از جملۀ پیامبران برتر و بزرگوار می‌باشند، کسانی که خداوند آنها را یاد کرده و در کتاب خود ستوده، و ستایش بزرگی از آنها بعمل آورده است. بنابر این سلیمان و داود خدا را ستایش گفتند که آنها را به این مقام رساند. و این نشانۀ سعادت بنده است که شکر نعمت‌های دینی و دنیوی خداوند را به جا آورد، و همۀ نعمت‌ها را از جانب پروردگارش بداند، پس به خود نبالد، بلکه بر این باور باشد که این نعمت‌ها شکر زیادی را بر او واجب می‌دارند.

وقتی هر دو را ستایش نمود سلیمان را به صورت ویژه بیان کرد، چون خداوند به سلیمان پادشاهی بزرگی داده بود، وکارهایی به وسیلۀ او انجام می‌شد که پدرش آن را انجام نمی‌داد. پس فرمود: ﴿وَوَرِثَ سُلَیۡمَٰنُ دَاوُۥدَو سلیمان علم و پیامبری را از پدرش داود به ارث برد، پس علم پدرش به علم و دانش او اضافه شد. شاید او به اضافۀ دانشی که در زمان پدرش داشت دانش پدرش را نیز آموخته بود، همانطور که گذشت. ﴿وَقَالَو سلیمان با به‌جای آوردن شکر خدا و بالیدن به احسان او و بیان نعمت پروردگار گفت: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّیۡرِای مردم! به ما زبان پرندگان آموخته شده است. او ÷زبان همۀ پرندگان را می‌فهمید، همانگونه که با هدهد گفتگو کرد و گفتار مورچه را که خطاب به مورچگان کرد، فهمید، و چندی بعد به ان خواهیم پرداخت. و این امتیاز را غیر از سلیمان کسی نداشته است. ﴿وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیۡءٍو خداوند نعمت‌ها و اسباب پادشاهی و سلطنت و قدرت را به ما بخشیده و آن را به هیچ یک از انسان‌ها نداده است. بنابر این پروردگارش را به فریاد خواند و گفت: ﴿لِی وَهَبۡ لِی مُلۡکٗا لَّا یَنۢبَغِی لِأَحَدٖ مِّنۢ بَعۡدِیٓ[ص: ۳۵]. «پروردگارا! به من نوعی از پادشاهی بده که بعد از من آن را به هیچ کس ندهی». پس خداوند جن‌ها را برای او مسخر و رام کرد،‌و هر کاری را که می‌خواست و غیر از جن کسی توانایی انجام آن را نداشت برای او انجام می‌دادند. و خداوند باد را برای او مسخر و رام کرد که مسیر دو ماه را در صبحگاه و شامگاهی می‌پیمود.

﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِینُبی‌گمان چیزی که خداوند به ما بخشیده و آن را به ما اختصاص داده، و ما را بدان برتری داده است فضیلت واضح و آشکاری است. پس او به کامل‌ترین صورت به نعمت خداوند متعال اعتراف کرد.

﴿وَحُشِرَ لِسُلَیۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّیۡرِ فَهُمۡ یُوزَعُونَ١٧لشکریان زیاد و گوناگون سلیمان از قبیل انسان‌ها و جن‌ها و شیطان‌ها و پرندگان برای او گردآوری، و در کنار یکدیگر نگاه داشته شدند، و حرکت و توقف آنان به گونه‌ای بسیار منظم سامان داده شد. و همۀ این لشکریان گوش به فرمان او بودند و توانایی نافرمانی را نداشتند، و از دستور او سرپیچی نمی‌کردند. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِکۡ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٣٩[ص: ۳۹]. «این بخشش ماست، پس بدون حساب ببخش و با دست نگاه دار». و سلیمان در یکی از سفرهایش این لشکر بزرگ را به حرکت در آورد.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞو حرکت کردند تا این‌که به دره مورچگان رسیدند و مورچه‌ای در حالی که دوستان و هم‌نوعان خود را آگاه می‌کرد، گفت: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰکِنَکُمۡ لَا یَحۡطِمَنَّکُمۡ سُلَیۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَای مورچه‌ها! وارد لانه‌های خود شوید تا سلیمان و لشکریانش نادانسته شما را پایمال نکنند. این مورچه هم‌کیشان خود را نصیحت کرد و به دیگر مورچه‌ها شنواند، زیرا خداوند شنوایی خارق‌العاده‌ای به مورچگان داده است، چون آگاه شدن مورچه‌هایی که دره را پر کرده بودند با صدای یک مورچه از شگفت‌ترین شگفتی‌هاست. یا این‌که آن مورچه به مورچه‌هایی که اطراف او بودند خبر داد و سپس خبر از بعضی به بعضی دیگر رسید تا این‌که به همه رسید و آن مورچه دیگر مورچه‌ها را دستور داد که احتیاط کنند و وارد لانه‌هایشان شوند، به همین طریق خبر در بین تمام مورچه‌ها پخش شد و همگی از حضور سلیمان و لشکریانش مطلع شدند. و آن مورچه حالت سلیمان و لشکریانش و عظمت پادشاهی او را دانست، و این عذر را برای دوستانش بیان کرد که اگر آنها شما را پایمال کنند این کا را آگاهانه و از روی قصد نمی‌کنند. سلیمان سخن آن مورچه را شنید.

﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِکٗا مِّن قَوۡلِهَاو از آن‌جا که اندرز مورچه برای هم کیشانش، و خیرخواهی و تعبیر زیبایش مورد پسند سلیمان قرار گرفت، سلیمان تبسم کرد و خندید. و این حالت پیامبران است، که دارای ادب کامل و نعجب و خندۀ به جا بوده‌اند، و خنده‌اشان از حد تبسم فراتر نرفته است. همانطور که بزرگ‌ترین خندۀ پیامبر صتبسم بوده است. زیرا قهقهه بر کم عقلی و بی‌ادبی دلالت می‌کند. هم چنان‌که لبخند نزدن وتعجب نکردن به خاطر چیزی که باعث تعجب می‌شود بر بداخلاقی و درشت خویی دلالت می‌نماید و پیامبران از این پاک و منزه هستند.

و سلیمان با بیان شکر خداوند که او را به اینجا رسانده است، فرمود: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓپروردگارا! به من الهام کن مرا توفیق بده، ﴿أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّتا نعمتی را که بر من و پدرم ارزانی داشته‌ای سپاس گذار باشم، زیرا نعمت بر پدر و. مادر نعمت بر فرزند است. پس سلیمان از پروردگارش خواست که به او توفیق بدهد تا شکر نعمت‌های دینی و دنیوی که به او و پدر و مادرش بخشیده است به جای آورد. ﴿وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُو مرا توفیق بده تا کردار شایسته‌ای انجام دهم که آن را بپسندی و عمل صالحی که با دستورات تو موافق باشد، وآن را خالصانه برای تو انجام دهم، و عمل و کردارم را از آنچه که آن را فاسد و ناقص می‌کند سالم بدار. ﴿وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّٰلِحِینَو مرا به رحمت خود - که از جملۀ آن بهشت است - در زمرۀ بندگان صالح خویش بگردان که برحسب عمل صالحشان مقام‌های متفاوتی دارند.

این نمونه‌ای از حالت سلیمان بود و بدانگاه که صدای مورچه را شنید، و خداوند آن حالت را برای ما بازگو کرده است.

سپس نمونه‌ای دیگر از سخن گفتن سلیمان با پرندگان را بیان کرد و فرمود: ﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّیۡرَو سلیمان از حال مرغان و پرندگان پرس وجو کرد. این بر کمال عزم و قاطعیت و دوراندیشی و سامان دادن لشکریانش و پرداختن به کارهای کوچک و بزرگ دلالت می‌نماید. او حتی این کار را از یاد نبرد، و آن جستجوی احوال پرندگان بود. و این‌که آیا همه حاضرند یا برخی از آنها غایب هستند؟ این است معنی آیه و هر کس بگوید: سلیمان به جستجوی مرغان پرداخت تا هدهد گمان برده‌اند که آب را در لایه‌های تحتانی زمین می‌بینند، و این گفته هم دلیلی ندارد، بلکه دلیل عقلی و لفظی بر باطل بودن این سخن وجود دارد.

اما دلیل عقلی: با تجربه و مشاهدات ثابت شده است که هیچ ‌یک از این حیوانات به صورت خارق‌العاده نمی‌توانند آب را در اعماق زمین مشاهده کنند، و اگر چنین بود خداوند آن را بیان می‌کرد، چون این بزرگ‌ترین آیه و نشانه است.

و اما دلیل لفظی: اگر این معنی از آیه مراد باشد این طور می‌گفت: «هدهد را خواست تا ببیند آب هست یا نه، وقتی دید هدهد نیست چنان گفت». و یا به جای کلمه «تفَقََّد» می‌گفت «فتش أو بُحُثَ عنهْ» : به دنبال هدهد گشت، و عبارتی مانند این.

و از احوال پرندگان پرس وجو کرد تا ببیند کدام حاضر است و کدام غائب، و تا ببیند که آنها در مراکز و جاهایی که برایشان تعیین کرده است حضور دارند یا نه.

و نیز سلیمان ÷نیازی به آب نداشت و چنان اضطرار نیفتاده بود که به مهندسی هدهد نیاز داشته باشد. چون سلیمان شیاطین و جن‌های بزرگی را در اختیار داشت که هر چند عمق آب زیاد بود چاه را کنده و آب را استخراج می‌کردند. و نیز خداوند باد را برای او مسخر کرده بود که در یک صبحگاه مسیر یک ماه را طی می‌کرد و در یک شامگاه مسیر یک ماه را می‌پیمود. پس با وجود این، چگونه به هدهد نیاز پیدا می‌کند؟!.

و این‌گونه تفسیرها که موجود هستند و سخنانی که به وسیله‌ی آنها مشهور و معروف می‌گردند، و مردم غیر از آن بلد نیستند، این گفته‌ها را از بنی‌اسرائیل نقل می‌کنند، تا این‌که گمان برده می‌شود حق و درست هستند. در نتیجه سخنانی بی‌پایه و زشت در کتابهای تفسیر دیده می‌شوند.

فرد خردمند و هوشیار می‌داند قرآن کریم به زبان عربی و روشن نازل شده است و خداوند به وسیلۀ آن عالم و جاهل را مورد خطاب قرار داده و آنها را فرمان داده است تا در معانی و مفاهیم آن بیاندیشند، و مفاهیم و معالم آن را بر کلمات عرب که معانی و اعراب آن معروف است و اعراب اصیل آن‌را به طور واضح می‌دانند، تطبیق بدهند. و هر گاه گفته‌هایی یافت دش که پیامبر آن‌را نقل نکرده بود آن را به این اصل برگردانند. پس اگر با آن موافق بود، آن را بپذیرند، چرا که لفظ بر آن دلالت می‌نماید، و اگر در لفظ و معنی با آن مخالف بود، آن را نپذیرد، و به باطل بودن آن یقین حاصل نماید، چون او یک اصل معمولی دارد که با این لفظ یا معنی متضاد است، و آن چیزی است که از معنی و مدلول لفظ شناخته می‌شود.

و پرس و جوی سلیمان ÷از پرندگا و نیافتن هدهد، بر کمال قاطعیت و پرداختن وی به کارها و کمال هوشیاری او دلالت می‌کند، که او به پرس و جو از احوال این پرندۀ کوچک پرداخت و گفت: ﴿مَا لِیَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ کَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِینَآیا من که هدهد را نمی‌بینم بدان خاطر است که در میان این خیل عظیم جانداران موجود کوچکی است؟ یا این‌که او بدون اجازه و دستور من غایب شده است؟

در این هنگام سلیمان بر هدهد خشمگین شد و او را تهدید کرد و گفت: ﴿لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِیدًااو را سخت کیفر خواهم داد. ﴿أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَیَأۡتِیَنِّی بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٖیا او را سر می‌برم، یا این‌که باید برای من دلیل روشنی بیاورد. پس باید حجت و دلیل واضحی برای غیبت خود ارائه بدهد. و این از کمال پرهیزگاری و دادگری سلیمان بود که اوقسم نخورد حتماً او را کیفر بدهد یا بکشد، چون کیفردادن یا کشتن فقط در صورتی انجام می‌شود که گناهی سر زده باشد. اما احتمال داشت که از روی عذر باشد بنابر این سلیمان به سبب پرهیزگاری و هوشیاری‌اش موجه بودن غیبت او را استثنا کرد.

﴿فَمَکَثَ غَیۡرَ بَعِیدٖچندان طول نکشید که هدهد آمد. و این بر هیبت و هراس لشکریانش از او، و شدت پایبند بودنشان به فرمان وی دلالت می‌نماید. و چنان از او اطاعت می‌کردند که هدهد علی‌رغم این‌که عذر روشنی برای حاضر نبودنش داشت نتوانست زمان زیادی غیبت کند، ﴿فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِهدهد به سلیمان گفت: من بر چیزی آگاهی یافته‌ام که تو با وجود آن دانش زیاد و مقام بلندت از آن آگاه نیستی، ﴿وَجِئۡتُکَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ یَقِینٍو از قبیلۀ سبأ که قبیله‌ای معروف در یمن است، برایت خبری یقینی آورده‌ام.

سپس هدهد این خبر را توضیح داد و گفت: ﴿إِنِّی وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِکُهُمۡمن زنی را یافته‌ام که بر قبیلۀ سبا حکمرانی می‌کند، ﴿وَأُوتِیَتۡ مِن کُلِّ شَیۡءٖو از مال و ملک و سلاح و لشکریان وقلعه و دژهایی که پادشان دارند برخوردار است. ﴿وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِیمٞو تخت پادشاهی بزرگی دارد، که بر آن می‌نشیند. و بزرگی تخت‌ها بر بزرگی و عظمت پادشاهی و قدرت و سلطنت و کثرت مردان مشاور دلالت می‌کند.

﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا یَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِیعنی آنها مشرک هستند و خورشید را می‌پرستند، ﴿وَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡو شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته است و آنچه را که بر آن هستند حق می‌دانند. ﴿فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِیلِ فَهُمۡ لَا یَهۡتَدُونَو آنان را از راه منحرف کرده است، پس هدایت نمی‌گردند، چون کسی که راهش را حق می‌بیند امیدی به هدایت او نیست، مگر این‌که عقیده‌اش تغییر کند.

سپس گفت: ﴿أَلَّاۤچرا نباید، ﴿یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِبرای خداوندی سجده کنند که نهان آسمان‌ها و لایه‌های درونی زمین و مخلوقات کوچک و بذر گیاهانی که در دل زمین مستور است، و آنچه را دل‌ها پنهان می‌دارند، می‌داند؟! و نهانی‌های زمین و آسمان را با باراندن باران و رویاندن گیاهان بیرون می‌آورد؟! و به هنگام دمیده شدن صور و بیرون آوردن مردگان از قبرهایشان گنجینه‌های پنهان زمین را بیرون می‌آورد، تا آنان را طبق اعمال‌شان سزا و جزا بدهد؟! ﴿وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَو می‌داند آنچه را که پنهان می‌دارید و آنچه را که آشکار می‌سازید.

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَیعنی عبادت و انابت و سجده و محبت جز برای الله شایسته نیست، چون او معبود است و دارای صفات کامل و نعمت‌هایی است که ایجاب می‌کند فقط او معبود باشد. ﴿رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِپروردگار عرش بزرگ است. عرش سقف همۀ مخلوقات، و گسترده‌تر از آسمان‌ها و زمین و آنها را احاطه کرده است. پس جز به درگاه این پادشاه که پادشاهی و شکوهش بزرگ است نباید کرنش و فروتنی و رکوع و سجده کرد.

وقتی هدهد این خبر مهم را به اطلاع سلیمان رساند، از تنبیه شدن ایمن ماند. سلیمان تعجب کرد که چگونه این ماجرا از نگاه او پنهان مانده و از چنین موضوعی خبر ندارد؟!.

سلیمان با اثبات کمال عقل و هوشیاری‌اش گفت. ﴿قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ کُنتَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٢٧ ٱذۡهَب بِّکِتَٰبِی هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَیۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا یَرۡجِعُونَ٢٨«خواهیم دید که آیا راست گفته‌ای یا از دروغگویانی این نامه را ببر (که به زودی در آیات بعدی، متن آن خواهد آمد) و آن را به‌سوی آنان بیانداز، سپس از ایشان دور شو و کمی آن طرف مراقب باش، و نگاه کن که به یکدیگر چه می‌گویند و واکنش آنها چه خواهد بود؟».

هدهد نامه را برد و بر آن زن پادشاه انداخت. او به قومش گفت: ﴿إِنِّیٓ أُلۡقِیَ إِلَیَّ کِتَٰبٞ کَرِیمٌهمانا نام‌های‌ گرانقدر از طرف بزرگ‌ترین پادشاه زمین به‌سوی من رسیده است.

سپس مضمون و محتوای نامه را بیان کرد و گفت: ﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَیۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣٠ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَیَّ وَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ٣١این نامه از سوی سلیمان است و سرآغاز آن چنین می‌باشد: «به نام خداوند بخشنده مهربان». این نامه را فرستادم تا در برابر من برتری‌جویی نکنید. یعنی بالاتر از من قرار نگیرید بلکه تحت فرمانم باشید، و دستوارتم را اطاعت نمایید، و تسلیم شده به‌سوی من بیایید. این نام‌های‌ متضمن آن بود که آنها در برابر او برتری‌جویی نکنند، و بر همان حالت خود باقی بمانند، و تسلیم فرمان سلیمان شوند. و تحت فرمان او در آمده و به‌سوی او بیایند. و در نامه به‌سوی اسلام نیز دعوت شده بودند. و نیز اشاره به این است که مستحب است نامه با «بسم‌الله الرحمن الرحیم» آغاز شود، و در اول نامه نام خدا نوشته شود.

از دوراندیشی و خردمندی ملکه‌ی سبا این بود که بزرگان دولت و مملکتش را جمع کرد و گفت: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَفۡتُونِیای بزرگان و صاحب‌نظران! مرا خبر دهید و به من بگویید که ما پاسخ او را چه بدهیم؟ آیا زیر فرمان او برویم و تسلیم شویم؟ ﴿مَا کُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِمن هیچگاه بدون رأی و مشورت شما کاری نکرده‌ام.

﴿قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِیدٖگفتند: چنانچه سخن او را نپذیری، و زیر فرمان او نروی، (بدان که) ما برای جنگیدن قوی و نیرومند هستیم. گویا آنها گرایش به همین رأی داشتند، که اگر چنین تصمیمی گرفته می‌شد، نابود می‌شدند. اما بر این رأی ثابت نماندند، بلکه گفتند: ﴿وَٱلۡأَمۡرُ إِلَیۡکِو نظر، نظر تواست چون آنها عقل و دوراندیشی و خیرخواهی پادشاه را می‌دانستند. ﴿فَٱنظُرِی مَاذَا تَأۡمُرِینَپس ببین که چه فرمان می‌دهی.

بلقیس - در حالی که آنها را قانع می‌کرد تا از رأی خود برگردند، و سرانجام بد جنگ را بیان می‌کرد - به آنها گفت: ﴿إِنَّ ٱلۡمُلُوکَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡیَةً أَفۡسَدُوهَاپادشاهان وقتی وارد شهری شوند با کشتن و اسیر کردن مردم و با چپاول و تخریب، تباهی و ویرانی می‌کنند. ﴿وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗو سران و اشراف را خوار و پست می‌گردانند. پس ابتدا جنگ درست نیست، اما قبل از چاره‌اندیشی، و فرستادن کسی که از وضعیت او خبری برایمان بیاورد از وی اطاعت نمی‌کنم. وقتی که کاملاً‌از وضعیت او مطلع شدیم می‌دانیم چکار کنیم.

ملکه گفت : ﴿وَإِنِّی مُرۡسِلَةٌ إِلَیۡهِم بِهَدِیَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ یَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ٣٥و من هدیه‌ای به‌سوی آنها می‌فرستم، و می‌نگرم که فرستادگان چه خبری از او می‌آورند، آیا بر نظر و گفته‌اش باقی می‌ماند؟ یا این‌که هدیه او را فریب می‌دهد و فکرش را عوض می‌کند؟ و نیز مطلع می‌شویم که وضعیت او و لشکریانش چگونه است؟

پس ملکه هدیه‌ای را به همراه فرستادگانی از خردمندان و صاحب‌نظران قومش به‌سوی سلیمان فرستاد. ﴿فَلَمَّا جَآءَ سُلَیۡمَٰنَپس هنگامی که فرستادگان به همراه هدیه به نزد سلیمان آمدند، ﴿قَالَسلیمان با اعتراض بر آنها و در حالی که از این‌که به خواستۀ او تن در نداده بودند خشمگین بود، گفت: ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَیۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰکُمآیا می‌خواهید به وسیلۀ مال و دارایی مرا کمک کنید؟! بدانید که دارایی و اموال نزد من جایگاه و ارزشی ندارد، و با آن شاد و خوشحال نمی‌شوم، خداوند مرا از آ‌ن بی‌نیاز کرده، و نعمت‌های فراوانی را به من داده است. ﴿بَلۡ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمۡ تَفۡرَحُونَبلکه این شما هستید که چون دنیا را دوست دارید و اموالتان نسبت به آنچه خداوند به من داده است اندک می‌باشد، هدیه خود شادمان و خوشحالید.

سپس فرستاده را بدون این‌که نام‌های‌ به وی بدهد، شفاهی سفارش کرد - چون می‌دانست که او عاقل است و سخنش را به طور دقیق نقل خواهد کرد - و گفت: ﴿ٱرۡجِعۡ إِلَیۡهِمۡبه همراه هدیه‌ات به‌سوی آنان بازگرد، ﴿فَلَنَأۡتِیَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُمبا لشکریانی به‌سوی آنان خواهیم آمد که توان مقابلۀ با آن را ندارند. ﴿لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَو ایشان را از آنجا با حقارت بیرون خواهیم راند.

فرستاده به‌سوی آنها بازگشت و آنچه را سلیمان گفته بود به آنان رسانید، پس برای رفتن به‌سوی سلیمان آماده شدند، وسلیمان دانست که حتماً آنها به سویش خواهند آمد. بنابر این به جن و انسان‌هایی که نزد او بودند، گفت: ﴿أَیُّکُمۡ یَأۡتِینِی بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن یَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَکدامیک از شما می‌تواند تخت او را پیش من بیاورد، قبل از این‌که آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند؟ یعنی تا قبل از این‌که آنها تسلیم شوند آن را دستکاری کنیم، زیرا وقتی تسلیم شوند اموالشان محترم و مصون خواهد ماند ﴿قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّعفریتی از جن (یان) گفت، «عفریت» یعنی قوی و بسیار چالاک پس یکی از جن‌های بزرگ و قوی گفت: ﴿أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞمن آن را پیش از این‌که از جایت برخیزی برایت می‌آورم. ظاهراً در آن وقت سلیمان در شام به سر می‌برده است. پس میان او و سرزمین سبا چهارماه فاصله بود، دو ماه رفت و دو ماه برگشت. اما با وجود آن عفریت می‌گوید: با این‌که بزرگ و سنگین و دور است اما من متعهد می‌شوم قبل از این‌که از جایت برخیزی آن را بیاورم. و معمولا مجالس طولانی، بخشی از چاشتگاه و نهایتاً یک سوم روز را به خود اختصاص می‌دهد. و این ممکن است زمان بیشتری یا کمتری را نیز اشغال کند.

این است فرمانروایی بزرگ! چرا که افراد تحت رعیت او دارای چنین قوت و قدرتی بودند. و بالاتر از این ﴿قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِآنکه دانشی از کتاب داشت، گفت: قبل از یکچشم به هم زدن تخت را می‌آورم. مفسرین گفته‌اند: او مرد عالم و صالحی نزد سلیمان بود، که به وی (أعظم) خداوند را می‌دانست، همان اسم که هرگاه خداوند با آن خوانده شود، جواب می‌دهد، و هرگاه با آن از او چیزی خواسته شود، می‌دهد.

او گفت: ﴿أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَمن قبل از یک چشم بر هم زدن آن را برایت می‌آورم، چرا که او خداوند را با اسم اعظم فرا می‌خواند و آنگاه تخت حاضر می‌شد. پس او دعا کرد و از خداوند خواست و تخت آورده شد. البته خداوند بهتر می‌داند که آیا منظور همین است یا این‌که او دانشی از کتاب داشت که به وسیلۀ آن می‌توانست چیزی دور را بیاورد، و هر آنچه سخت و مشکل بود انجام دهد. ﴿فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُوقتی سلیمان دید که تخت نزد او مستقر است، خداوند را بر قدرت و پادشاهی‌اش که به او داده و کارها را برایش آسان کرده بود، ستایش کرد، ﴿قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُگفت: این از فضل و لطف پروردگار است تا مرا به وسیلۀ آن بیازماید که آیا سپاس می‌گذارم یا ناسپاسی می‌کنم؟ پس سلیمان ÷فریب پادشاهی و سلطنت و قدرتش ار نخورد، آن‌گونه که پادشاهان جاهل چنین هستند، و گول پادشاهی خود را می‌خورند. بلکه سلیمان دانست که این آزمایش از سوی پروردگارش می‌باشد. پس ترسید که مبادا شکر این نعمت را به جای نیاورده باشد.

سپس بیان کرد که از شکرگذاری بندۀ، فایده‌ای به خداوند نمی‌رسد، بلکه فایده‌اش به شکرگذار بر می‌گردد، پس گفت: ﴿وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشۡکُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیّٞ کَرِیمٞو هر کس شکر گذارد به سود و نفع خودش شکرمی‌گذارد، و هر کس ناسپاسی کند بداند که پروردگارم بی‌نیاز بخشنده است. از کارها و اعمالش بی‌نیاز بخشنده است. از کارها و اعمالش بی‌نیاز است و بخشنده است که خیر او فراوان است و خیر و نعمت او سپاسگذار و ناسپاس را در می‌یابد. اما شکر نعمت‌های او سبب می‌شود تا نعمت بیشتری بدهد، وناشکری نعمت‌ها سبب از بین رفتن آنها می‌گردد.

سپس سلیمان به کسانی که نزد ا. بودند، گفت: ﴿نَکِّرُواْ لَهَا عَرۡشَهَاتخت او را تغییر بدهید، و چیزهایی را به آن بیافزاید و چیزهایی را از آن کم کنید و ما در این مورد ﴿نَنظُرۡنگاه می‌کنیم و عقل و خرد او را می‌آزماییم، ﴿أَتَهۡتَدِیٓکه آیا متوجه می‌شود، و دارای هوشیاری است و شایسته پادشاهی می‌باشد، ﴿أَمۡ تَکُونُ مِنَ ٱلَّذِینَ لَا یَهۡتَدُونَیا از آنان است که راه نمی‌یابند و متوجه نمی‌شوند؟!.

﴿فَلَمَّا جَآءَتۡوقتی بلقیس به نزد سلیمان آمد، تختش بر او عرضه شد، و او تصور می‌کرد که تختش در شهرش است، ﴿قِیلَ أَهَٰکَذَا عَرۡشُکِیعنی ما می‌دانیم که تو تخت بزرگی داری، آیا تخت تو مانند تختی است که ما برایت آورده‌ایم؟ ﴿قَالَتۡ کَأَنَّهُۥ هُوَگفت: «گویی این همان است». و این از هوشیاری او بود که نگفت: این همان تخت است، چون در آن تعبیری صورت گرفته بود. و این را هم نفی نکرد که آن نیست، چون آن را شناخت. بنابر این کلمه‌ای گفت که احتمال دو چیز را داشت و هر دو حال راست بودند. سلیمان با تعجب از هدایت و عقل او، و با به جا آوردن شکر الهی که به او برگتر از این را داده است، گفت: ﴿وَأُوتِینَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَاما پیش از این زن از هدایت و عقل و دور اندیشی برخوردار شده، ﴿وَکُنَّا مُسۡلِمِینَو مسلمان و فرمانبردار بوده‌ایم.

و احتمال دارد که این، گفته ملکه سبا باشد آنگاه گفت: «ما پیش از آنکه قدرت سلیمان را در حاضر آوردن تخت پادشاهی‌ام از آن مسافت دور مشاهده کنیم، اطلاع داشتیم که او دارای سلطنت و اقتدار فراوانی است. پس به حقانیت او یقین کرده، و تسلیم شده به نزد او آمده، و در برابر قدرت او سر تسلیم فرود آورده‌ایم».

خداوند متعال فرمود: ﴿وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِو آنچه به جای خدا می‌پرستید او را از اسلام بازداشته بود، وگرنه او دارای چنان هوشیاری بود که به وسیله آـن حق و باطل را تشخیص می‌داد، ولی عقاید و باورهای باطل بینش قلب را از بین می‌برد. ﴿إِنَّهَا کَانَتۡ مِن قَوۡمٖ کَٰفِرِینَهمانا او از زمرۀ قوم کافر بود. پس بر دین آنها باقی مانده و آن را ادامه می‌داد. و بسیار کم اتفاق می‌افتد که در بین قومی یک نفر - تنها با استاد به عقل و تشخیص خود - از گمراهی و اشتباهات و آداب و رسوم متداول آیین قوم خود کناره‌گیری کند. بنابر این باقی مانده او بر کفر عجیب نیست. سپس سلیمان خواست تا او از پادشاهی و سلطنتش چیزهایی را ببیند که عقل‌ها را حیران می‌نماید. بنابر این او را فرمان داد تا وارد کاخ و آن جایگاه بلند و وسیع شود، نشیمنگاه شیشه‌ای که رودها زیر آن روان بود.

﴿قِیلَ لَهَا ٱدۡخُلِی ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗبه آن زن گفته شد: وارد کاخ شو، هنگامی که آن را دید گمان برد که آب عمیقی است چون شیشه‌ها شفاف و صاف بودند، و آب از زیر آن دیده می‌شد و انگار در حال جریان بود ﴿وَکَشَفَتۡ عَن سَاقَیۡهَاو دامن از دو ساق خود بالا زد تا وارد آب شود. و این نیز از عقل و ادب او بود، زیرا از وارد شدن به محلی که دستور به وارد شدنش داده شده بود امتناع نورزید، چون می‌دانست که جز برای بزرگداشت به آنجا دعوت نشده است و می‌دانست که پادشاهی سلیمان و ترتیب کارهایش بر اساس فرزانگی و حکمت است. و در دل او کوچکترین شک و تردیدی باقی نماند.

وقتی برای وارد شدن آماده گردید، به او گفته شد: ﴿إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِیرَاین صحنی صاف از بلور است، پس نیازی نیست که دامن از دو ساق خود بالا بزنی.

هنگامی که به سلیمان رسید، و آنچه که بود مشاهده کرد، و نبوت و رسالت او را دانست، توبه نمود و از کفرش بازگشت ﴿قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَگفت: «پروردگارا! من برخود ستم کرده‌ام، و همراه با سلیمان تسلیم پروردگار جهانیانم».

این اصل داستانی است که خداون از ملکۀ سبا و آنچه که در رابطه با سلیمان برایش اتفاق افتاده بود. برای ما بیان فرموده است. و غیر از این هر چه که باشد ساختگی و از داستان‌های اسراییلی است که به تفسیر کلام خدا ربطی ندارد. آنچه گفتیم از اموری است که باید به آن یقین کرد، زیرا از طریق وحی به ما رسیده است.

و آنچه در این مورد نقل شده است همه، یا بیشتر آن چنین نیست، پس بهتر است که از داستان‌های بی‌اساس دوری شود، و در تفاسیر وارد نگردند. والله اعلم.

آیه‌ی ۴۵-۵۳:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ فَإِذَا هُمۡ فَرِیقَانِ یَخۡتَصِمُونَ٤٥[النمل: ۴۵]. «و به راستی به‌سوی قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم، که خدا را بپرستید. اما آنان به دو گروه تقسیم شدند که با هم ستیزه می‌کردند».

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لِمَ تَسۡتَعۡجِلُونَ بِٱلسَّیِّئَةِ قَبۡلَ ٱلۡحَسَنَةِۖ لَوۡلَا تَسۡتَغۡفِرُونَ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٤٦[النمل: ۴۶]. «(صالح) گفت: ای قوم من! چرا با شتاب گناه و بدی را پیش از نیکی می‌جوئید؟ چرا از خداوندآمرزش نمی‌خواهید تا مورد رحمت قرار گیرید؟!».

﴿قَالُواْ ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَۚ قَالَ طَٰٓئِرُکُمۡ عِندَ ٱللَّهِۖ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تُفۡتَنُونَ٤٧[النمل: ۴۷]. «گفتند: ما تو و کسانی را که با تو هستند به فال بد گرفته‌ایم. گفت: فال بدتان نزد خداوند است، بلکه شما گروهی هستید که آزموده می‌شوید».

﴿وَکَانَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ٤٨[النمل: ۴۸]. «و در آن شهر نه نفر بودند که در زمین فساد می‌کردند و در اصلاح (آن) نمی‌کوشیدند».

﴿قَالُواْ تَقَاسَمُواْ بِٱللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِۦ مَا شَهِدۡنَا مَهۡلِکَ أَهۡلِهِۦ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ٤٩[النمل: ۴۹]. «گفتند: برای همدیگر سوگند بخورید که بر صالح و خانواده‌اش شبیخون می‌زنیم، سپس به وارثش می‌گوییم: هنگام هلاکت خانواده‌اش حاضر نبوده‌‌یم و ما راستگوییم».

﴿وَمَکَرُواْ مَکۡرٗا وَمَکَرۡنَا مَکۡرٗا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٥٠[النمل: ۵۰]. «و نقشه کشیدند، و ما هم چاره‌اندیشی کردیم، در حالی‌که آنان خبر نداشتند».

﴿فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ مَکۡرِهِمۡ أَنَّا دَمَّرۡنَٰهُمۡ وَقَوۡمَهُمۡ أَجۡمَعِینَ٥١[النمل: ۵۱]. «پس بنگر سرانجام حیله‌ورزی آنان چگونه بود! ما آنان و قومشان را همگی نابود کردیم».

﴿فَتِلۡکَ بُیُوتُهُمۡ خَاوِیَةَۢ بِمَا ظَلَمُوٓاْۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٥٢[النمل: ۵۲]. «پس این خانه‌های آنان است که به سزای آنکه ستم کردند فرو تپیده است. بی‌گمان در این (ماجرا) برای گروهی که می‌دانند نشانه‌ای هست».

﴿وَأَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٣[النمل: ۵۳]. «و کسانی را که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند، نجات دادیم».

خداوند متعال خبر می‌دهد که صالح را به‌سوی قبیلۀ معروف ثمود فرستاد که از نسل و خاندان آنها بود. او آنها را فرمان داد که فقط خدای را بپرستید و انبازان و بت‌ها را رها کنند. ﴿فَإِذَا هُمۡ فَرِیقَانِ یَخۡتَصِمُونَاما آنان به دو گروه تقسیم شدند، برخی مؤمن و برخی کافر شدند که بیشترشان کافر بودند، و ای دو گروه با هم ستیز و کشمکش پرداختند.

﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لِمَ تَسۡتَعۡجِلُونَ بِٱلسَّیِّئَةِ قَبۡلَ ٱلۡحَسَنَةِصالح گفت: چرا قبل از انجام نیکی‌ها که به سبب آن احوال شما سامان می‌یابد، و امور دینی و دنیایی‌تان بهبود می‌یابد، در انجام بدی‌ها شتاب می‌ورزید و به آن علاقه‌مندید؟‌حال آنکه دلیلی وجود ندارد که کارهای بد را انجام دهید؟ ﴿لَوۡلَا تَسۡتَغۡفِرُونَ ٱللَّهَچرا از خداوند آمرزش نمی‌خواهید و از شرک‌ورزی و گناهانتان توبه نکرده، و دعا نمی‌کنید تا آمرزیده شوید؟ ﴿لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَباشد که مورد رحمت قرار گیرید، زیرا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است، و هر کس از گناهان توبه نماید از نیکوکاران است.

﴿قَالُواْآنها با تکذیب و مخالفت به پیامبرشان صالح گفتند: ﴿ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَما تو و کسانی را که با تو هستند به فال بد گرفته‌ایم. آنها صالح و مؤمنانی را که همراه او بودند عامل به دست نیاوردن خواسته‌های دنیوی خود می‌دانستند. صالح به آنها گفت: ﴿طَٰٓئِرُکُمۡ عِندَ ٱللَّهِآنچه خداوند شما را به آن گرفتار نموده است به سبب گناهانتان می‌باشد. ﴿بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تُفۡتَنُونَبلکه شما قومی هستید که با نعمت و شادی و زیان و سود و خیر و شر آزموده می‌شوید تا معلوم شود که آیا از گناهان دست می‌کشید و توبه می‌کنید یا نه؟پس شیوه و عادت آنها در تکذیب کردن پیامبرشان و روبرو شدن با وی اینگونه بود.

﴿وَکَانَ فِی ٱلۡمَدِینَةِو در شهر بزرگی که قوم صالح در آن زندگی می‌کرد و صالح نیز در آن به سر می‌برد، ﴿تِسۡعَةُ رَهۡطٖ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَنه نفر بودند که فساد و تباهی نمودن در زمین تبدیل به ویژگی آنان شده بود و آنها در صدد اصلاح نبودند، لکه دایماً‌آمادۀ دشمنی ورزیدن با صالح و عیب‌جویی از دینش، و دعوت کردن قوم خود به‌سوی مبارزه با وی بودند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٥٠ وَلَا تُطِیعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ١٥١ ٱلَّذِینَ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ١٥٢[الشعراء: ۱۵۰-۱۵۲]. «پس، از خدا بترسید، و از من اطاعت نکنید، آنهایی که در زمین فساد و تباهی می‌کنند، و به اصلاح نمی‌کوشند».

آنها پیوسته در این حالت زشت بودند تا جایی که دشمنی آنها با صالح به جایی رسید که ﴿تَقَاسَمُواْبا یکدیگر قسم خوردند، و هر یک برای دیگری سوگند یاد کرد، ﴿لَنُبَیِّتَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُکه شبانه بر صالح و خانواده‌اش حمله می‌کنیم، و آنها را به قتل می‌رسانیم، ﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِو وقتی که ولی و وارث او علیه ما بپا خاست و ادعا کرد که ما او و خانواده‌اش را کشته‌ایم، این قضیه را نفی می‌کنیم، سوگند می‌خوریم، ﴿مَا شَهِدۡنَا مَهۡلِکَ أَهۡلِهِۦ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَکه ما هنگام هلاکت خانواده‌اش حاضر نبوده‌ایم، و ما راستگوییم آنها بر این مسئله با هم اتفاق کردند.

﴿وَمَکَرُواْ مَکۡرٗاو آنها برای کشتن صالح و خانواده‌اش به صورت پنهانی نقشه کشیدند، و به خاطر ترس از اولیای صالح این نقشه را از قوم‌شان پنهان داشتند.

﴿وَمَکَرۡنَا مَکۡرٗاو ما هم برای یاری کردن پیامبرمان صالح ÷و آسان نمودن کارهایش، و هلاک کردن قوم تکذیب کننده‌اش نقشه کشیدیم ﴿وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَدر حالی که آنها نمی‌فهمیدند.

﴿فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ مَکۡرِهِمۡپس بنگر سرانجام حیله‌ورزی آنان چگونه شد! آیا به هدفشان دست یافتند؟ و با این حیله‌ورزی به خواستۀ خود رسیدند؟ یا نقشه‌هایشان نقش بر آب شد؟! بنابر این فرمود: ﴿أَنَّا دَمَّرۡنَٰهُمۡ وَقَوۡمَهُمۡ أَجۡمَعِینَما آنها و قومشان را نابود کردیم، و آنها را ریشه کن نمودیم. پس صدای تند عذاب آنها را فرا گرفت و همه هلاک و نابود شدند.

﴿فَتِلۡکَ بُیُوتُهُمۡ خَاوِیَةَۢاین خانه‌ها آنان است که سقف‌هایش بر دیوارهای آن منهدم شده، و از ساکنان خالی گردیده است و دیگر کسی آن اقامت ندارد. ﴿بِمَا ظَلَمُوٓاْاین، سرانجام ستم و شرک ورزیدن آنها به خدا، و فسادشان در زمین است.

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَبی‌گمان در این ماجرا برای گروهی که حقایق را می‌دانند، و در عملکرد خدا دربارۀ دوستان و دشمنانش می‌اندیشند، نشانه‌و عبرتی است که از آن درس عبرت می‌گیرند، و می‌دانند که سرانجام ستم، نابودی و هلاکت، و سرانجام ایمان و عدالت، نجات و موفقیت است.

بنابراین فرمود: ﴿وَأَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٣و کسانی را نجات دادیم که به خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و پیامبران و روز قیامت و تقدیر خیر و شر ایمان آوردند، و از شرک و گناهان پرهیز کردند و از خدا و پیامبرانش اطاعت نمودند.

آیه‌ی ۵۴-۵۹:

﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ٥٤[النمل: ۵۴]. «و لوط (را به یادآور) وقتی که به قوم خود گفت: آیا کار ناشایست انجام می‌دهید در حالی که می‌دانید؟!».

﴿أَئِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ٥٥[النمل: ۵۵]. «آیا شما از روی شهوت به جای زنان به سراغ مردان می‌روید؟ بلکه شما گروهی نادان هستید».

﴿فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَخۡرِجُوٓاْ ءَالَ لُوطٖ مِّن قَرۡیَتِکُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَ٥٦[النمل: ۵۶]. «آنگاه پاسخ قومش جز آن نبود که گفتند: خانوادۀ لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید که آنان مردمانی پاکدامن، و بیزار از ناپاکی‌ها هستند».

﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَٰهَا مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٥٧[النمل: ۵۷]. «پس او و خانواده‌اش را نجات دادیم، مگر همسرش که او را از بازماندگان (در عذاب) به حساب آوردیم».

﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ٥٨[النمل: ۵۸]. «و سخت بر آنان باران (بلا) باراندیم، پس چه بد است باران بیم داده شدگان».

﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَىٰٓۗ ءَآللَّهُ خَیۡرٌ أَمَّا یُشۡرِکُونَ٥٩[النمل: ۵۹]. «بگو: ستایش خدا راست، و سلام بر آن بندگانش که (آنان را) برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا چیزهایی که انباز خدا می‌سازند؟!».

پیامبر ما لوط را یاد کن، آنگاه که قومش را به‌سوی خدا دعوت کرد و خیرخواهشان بود و به آنان گفت: ﴿أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَآیا کار زشت را انجام می‌دهید،‌ کاری که از نظر عقل و سرشت آدمی زشت است، و آیین‌ها آن را زشت می‌دانند؟ ﴿وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَو شما این را می‌بینید، و زشتی آن را می‌دانید، اما مخالفت و عناد ورزیده و از روی ستمگری و جسارت مرتکب این کار می‌شوید؟!.

سپس این زشتی را توضیح داده و گفت: ﴿أَئِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِیعنی چگونه شما به این حالت و وضعیت رسیدید، و شهوت شما به مردان متمایل شد و به عقب آنان که محل خروج مدفوع و کثافت است گراییدید، و زنانی را که خدا برایتان آفریده است ترک نمودید و محل‌های پاکی را که در آنها موجود است و فطرت آدمی بر گرایش به آن سرشته شده است کنار نهادید، و کار بر شما دگرگون گشت، به گونه‌ای که زشت را نیکو انگاشتید و نیکو را زشت. ﴿بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَبلکه شما قومی نادان هستید که از حدود الهی تجاوز نموده و پا را فراتر گذاشته، و بر هتک محارم الهی گستاخ شده‌اید.

﴿فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِقومش سخنان او را نپذیرفتند، و باز نیامدند و پند نپذیرفتند، بلکه آنان مخالفت نمودند و پیامبر دلسوز و اندرزگو و امانتدارشان را تهدید کردند که او را از وطنش بیرون خواهند راند، و از شهرش آواره خواهند کرد. پس جوابشان جز این نبود که گفتند: ﴿أَخۡرِجُوٓاْ ءَالَ لُوطٖ مِّن قَرۡیَتِکُمۡخانوادۀ لوط را از شهر و سرزمین خود بیرون کنید. گویا گفته شد: گناه آنها چیست که باعث شده آنها را بیرون کنید؟! گفتند ﴿إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَآنان مردمانی هستند که از لواط و هم‌جنس‌بازی خود را دور و پاک می‌دارند. خداوند آن قوم زشت بگرداند! بهترین خوبی‌ها را به منزلۀ بدترین بدیها قرار داده بودند. آنها به نافرمانی پیامرشان اکتفا نکردند، و به جایی رسیدند که او را بیرون کنند و بلا در گرو نحوه‌ی سخن گفتن است. پس آنها گفتند: ﴿أَخۡرِجُوهُم مِّن قَرۡیَتِکُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَ[الأعراف: ۸۲]. «آنان را بیرون کنید، چرا که مردمانی پاکدامن و دور از ناپاکی‌ها هستند». و مفهوم این سخن چنین است: و شما مردمانی آلوده هستید و کار زشتتان اقتضا می‌کند که عذاب خدا بر آبادی و شهرتان نازل شود و هر کس از آن بیرون رود نجات می‌یابد.

بنابراین خداوند متعال فرمود: ﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَٰهَا مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٥٧او و خانواده‌اش را نجات دادیم، مگر زنش را که خواستیم جزو باقی ماندگان باشد. ماجرا به این صورت بود که وقتی فرشتگان به صورت مهمان به نزد لوط آمدند، و قومش از آمدن آنها با خبر شدند، به‌سوی آنها آمدند، و قومش از آمدن آنها باخبر شدند، به‌سوی آنها آمدند و خواستند که با آنان کار زشت انجام دهند. لوط در را به روی آنها بست، و بسیار بر او دشوار آمد، سپس ملائکه او را از اهمیت وضعیت خبر داده و گفتند: ما آمده‌ایم تا تو را از میان آنان نجات دهیم، و گفتند: ما می‌خواهیم این قوم را هلاک کنیم، و زمان نابودی‌اشان صبح است. و لوط را دستور دادند تا به هنگام شب حرکت کند، به جز زنش که عذاب قومش او را نیز فرا گرفت. پس لوط به همراه خانواده‌اش شبانه از شهر بیرون رفت، و آنان نجات پیدا کردند. و به هنگام صبح عذاب خدا قومش را فرا گرفت، خداوند خانه‌هایشان را زیرورو کرد، و آنان را سنگباران نمود، سنگ‌هایی که نزد خداوند نشانه‌گذاری شده بودند.

بنابراین در اینجا گفت: ﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ٥٨و بر آنان باران سنگ باراندیم و باران بیم داده شدگان چه بد بارانی است، و عذابشان چه بد عذابی است! و چون آنها بیم داده شدند، اما باز نیامدند، پس خداوند عذاب سخت خود را بر آنان فرود آورد.

﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَىٰٓبگو: ستایش و مدح و تعریف است، چرا که صفت‌های او کامل است و خوبی‌ها و بخشودگی‌ها و عدالت، و حکمت او در کیفر دادن تکذیب کنندگان و ستمگران زیبا و به جاست. نیز بر بندگان خدا سلام و درود بفرست، بندگانی که خداوند آنان‌را در میان جهانیان برگزیده است، و آنها پیامبران و برگزیدگان پروردگار جهانیان‌اند. بر آنها سلام بگو تا یادشان گرامی داشته و جایگاه و ارزش آنها خاطرنشان شود، چون آنان از هر شر و آلودگی سالم بوده، و پروردگارشان را از هر نقص و عیبی بدور دانسته‌اند.

﴿ءَآللَّهُ خَیۡرٌ أَمَّا یُشۡرِکُونَاین استفهامی است که جوابش معلوم است. یعنی آیا خداوند بزرگ که صفت‌هایش کامل و الطافش بیکران می‌باشد، بهتر است یا بت‌هایی که به همراه خدا پرستش می‌کنید؟! حال آنکه این بت‌ها از هر جهت ناقص‌اند و فایده و زیانی به کسی نمی‌رسانند، و به اندازۀ ذره‌ای نمی‌توانند به خودشان و به عبادت کنندگان خود سود و زیان برسانند پس خدا بهتر است از چیزهایی که شریک وی می‌سازند.

آیه‌ی ۶۰-۶۴:

﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا کَانَ لَکُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ یَعۡدِلُونَ٦٠[النمل: ۶۰]. «(آیا طاغوت‌ها قدرتمندترین) یا خداوندی که آسمان‌ها و زمین را آفریده، و از آسمان آبی برایتان فرو فرستاده است، پس با آن باغهای زیبا رویاندیم که شما نمی‌توانستید درختانش را بروبانید. آیا معبودی با خدا هست؟ در حقیقت آنها گروهی کجرو هستند».

﴿أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِیَ وَجَعَلَ بَیۡنَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٦١[النمل: ۶۱]. «(آیا بت‌ها بهترند) یا خداوندی که زمین را قرارگاه گردانده، و در میان آن رودخانه‌ها پدید آورده، و برایش کوه‌های پابرجا و استوار آفریده است؟ آیا همراه با خداوند معبودی هست؟ بلکه بیشترشان نمی‌دانند».

﴿أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَیَجۡعَلُکُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ٦٢[النمل: ۶۲]. «(آیا بت‌ها بهترند) یا خداوندی که به فریاد درمانده می‌رسد هرگاه او را به کمک بخواهند، و سختی‌ها را دور می‌کند، شما را جانشین می‌سازد. آیا با خداوند معبود به حقّی هست؟! شما بسیار کم پند می‌پذیرید».

﴿أَمَّن یَهۡدِیکُمۡ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ٦٣[النمل: ۶۳]. «(آیا بت‌ها بهترند) یا خداوندی که شما را در تاریکی‌های بیابان و دریا رهنمود می‌کند، و خداوندی که پیش از (باران) رحمتش بادها را مژده‌رسان می‌فرستد. آیا معبودی دیگر با خدا هست؟ خداوند از آنچه شریک وی می‌سازید برتر است».

﴿أَمَّن یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَمَن یَرۡزُقُکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٦٤[النمل: ۶۴]. «چه کسی آفرینش را آغاز می‌کند، سپس آن را باز می‌گرداند؟! و چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد؟ آیا معبودی با خدا هست؟! بگو: دلیل و برهان خود را بیاورید اگر راست می‌گویید».

سپس چیزهایی را که به وسیلۀ آنها می‌توان دریافت که خداواند معبود به حق است، و پرستش او حق، و پرستش غیر او باطل است به تفضیل بیان کرد و فرمود: ﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَآیا خداوندی که آسمان‌ها و ماه و خورشید و ستارگانی که در آن هستند و فرشتگان و زمین و کوهها و دریاها و رودها و درختانی که در زمین هستند و دیگر چیزها را آفریده است، ﴿وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖو به خاطر شما از آسمان بارانی فرو فرستاده است که با آن باغهای زیبا و میوه‌های لذیذ و متنوع رویانده‌ایم، آیا چنین خداوندی بهتر است، یا آنچه که شریکش می‌سازند؟!.

﴿مَّا کَانَ لَکُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآو اگر منت خدا بر شما نبود و باران را بر شما نازل نمی‌کرد، نمی‌توانستید درختان آن را برویانید. ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِآیا خدایی به همراه خداوند وجود دارد که این کارها را انجام دهد تا سزاوار آن باشد. به همراه خداوند عبادت و پرستش شود؟! ﴿بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ یَعۡدِلُونَنه! بلکه آنها قومی هستند که چیزهای دیگر را با خدا برابر قرار می‌دهند، با این‌که می‌دانند او یکتا و یگانه است، و جهان بالا و پایین را آفریده است، و اوست که روزی را فرو می‌فرستد.

آیا بت‌ها بهترند که از هر جهت ناقص‌اند و کاری نمی‌توانند انجام دهند، و روزی و فایده‌ای نمی‌توانند برسانند، یا خداوند که ﴿أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗازمین را قرارگاهی گردانده تا بندگان بر آن مستقر شوند، و در آن سکنی گزینند و کشاورزی کنند و خانه بسازند و رفت و آمد نمایند؟! ﴿وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗاو در سطح زمین رودخانه‌هایی پدید آورده است که بندگان در آبیاری کشتزارها و درختان خود از آن استفاده می‌کنند. ﴿وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِیَو کوه‌هایی برای زمین آفریده است که آن را محکم و پابرجا دارند، و این کوهها میخ‌هایی برای زمین هستند و آن‌را از تکان خوردن باز می‌دارند. ﴿وَجَعَلَ بَیۡنَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ حَاجِزًاو میان دو دریای شیرین و شور مانعی قرار داده است که نمی‌گذارد با هم مخلوط شوند، چون اگر آب شور و شیرین مخلوط گردند منفعتی که از هر یک از این آب‌ها مورد نظر است از دست می‌رود، بلکه خداوند مانعی را در میان آن دو قرار داده است. و محل جاری شدن رودخانه‌ها در زمین را دور از دریاها قرار داده‌است، بنابر این مقاصد و منافعی که مورد نظر است به دست می‌آید.

﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِآیا معبودی با خداوند هست که این کارها را انجام دهد تا با خدا برابر قرار داده شده و شریک خدا قرار داده شود؟!.

﴿بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَنه! چنین نیست، بلکه بیشتر آنان نمی‌دانند، بنابر این به تقلید از سران خود چیزهایی را شریک خداوند می‌سازند، و چنانچه درک وشعوری داشتند چیزی را شریک خدا نمی‌خواستند.

چه کسی جز خداوند یگانه به فریاد درمانده‌ای می‌رسد که رنج‌ها و سختی‌ها او را پریشان کرده، و دستیابی به خواسته‌هایش برای او مشکل است، و چاره‌ای برای رهایی از آنچه به آن گرفتار شده است ندارد؟! و چه کسی جز خداوند یگانه بلا و شر و مشکل را دور می‌سازد؟ وچه کسی شما را جاشنیان در زمین قرار می‌دهد و به شما قدرت و ثروت می‌بخشد، و روزی به شما ارزانی می‌دارد و نعمت‌هایش را به شما می‌رساند؟! و بدانید که جانشین کسانی می‌شوید که پیش از شما بوده‌اند. همانطور که به زودی شما را از جهان خواهد برد، و قومی دیگر را بعد از شما می‌آورد. آیا همراه با خداوند که این کارها را می‌کند معبودی هست؟!.

خیر، هیچ کس نیست که در انجام این کارها همراه خدا باشد، حتی شما مشرکان اعتراف می‌کنید که این کارها را فقط خداوند انجام می‌دهد. بنابراین، هر گاه زبانی به آنها می‌رسید خالصانه خدا را به فریاد می‌خواندند، چون می‌دانستند که تنها او می‌تواند این زیان و مشکل را دور نماید. ﴿قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَاما بسیار کم اندرز می‌گیرید، وکم در امور می‌اندیشید، اموری که اگر آنها را به یاد آورید متذکر شده و هدایت می‌شوید. اما غفلت و روی‌گردانی، شما را فرا گرفته استو بنابراین، پشیمان نمی‌شوید و توبه نمی‌کنید و هدایت نمی‌یابید.

چه کسی شما را هدایت می‌کند آنگاه که در میان تاریکی‌های خشکی و دریا قرار می‌گیرید، آن‌جا که راهنما و نشانه‌ای وجود ندارد و جز هدایت و راهنمایی خداوند وسیله‌ای برای نجات شما نیست، و فقط او راه را برایتان هموار و آسان می‌نماید. خداوندی که اسباب و وسایلی را برایتان فراهم آورده است که به وسیلۀ آن راهیاب می‌شوید.

﴿وَمَن یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦٓخداوندی که پیش از باران بادهایی را به عنوان مژده‌رسان می‌فرستد. بادها را می‌فرستد تا ابرها را پراکنده نمایند، سپس ابرها را به هم پیوند داده، وجمع می‌کنند، سپس باران را از خلال آن فرو می‌فرستد و بندگان قبل از آمدن باران به وسیلۀ این بادها شادمان می‌شوند. ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِآیا معبودی با خداوند هست که این کارها را بکند؟ یا این‌که او تنها و یگانه این کارها را انجام می‌دهد؟! پس وقتی که او به تنهایی این کارها را انجام می‌دهد چرا چیزهایی دیگر را شریک او می‌سازید و غیر او را پرستش می‌کنید؟!.

﴿تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَپاک و برتر است خداونداز شرک آنها، و از این‌که غیر از او را با وی برابر قرار دهند.

چه کسی آفرینش را آغاز می‌کند، و مخلوقات را پدید می‌آورد، و سپس روز قیامت آنها را باز می‌آفریند؟! و چه کسی از آسمان و زمین به وسیلۀ‌باران و گیاهان به شما روزی می‌دهد؟ ﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِآیا معبودی هست که به همراه خدا این کارها را بکند و توانایی انجام دادن آن را داشته باشد؟! ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَبگو: اگر راستگویید دلیل و حجت خود را بیاورید.

و اگر فرض را بر آن بگیریم که آنچه شما می‌گویید صحت دارد، و آن معبودان باطل در یکی از این چیزها با خداوند مشارکت دارند، این فقط یک دعاست که بدون دلیل آن را تصدیق کرده‌اید، و باید بدانید که شما بر باطل هستید و دلیلی بر صحت گفتۀ خود ندارید. پس براساس دلایل یقینی و حجت‌های قاطع، خداوند یگانه همه کارها را انجام می‌دهد، و یکتاست، و او سزاوار است که همۀ عبادت‌ها برای او انجام شود.

آیه‌ی ۶۵-۶۶:

﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا یَشۡعُرُونَ أَیَّانَ یُبۡعَثُونَ٦٥[النمل: ۶۵]. «بگو: تمامی آن‌هایی در آسمان‌ها و زمین است جز خدا غیب را نمی‌دانند، و نمی‌دانند کی برانگیخته می‌شوند».

﴿بَلِ ٱدَّٰرَکَ عِلۡمُهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ بَلۡ هُمۡ فِی شَکّٖ مِّنۡهَاۖ بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَ٦٦[النمل: ۶۶]. «بلکه دانش و آگاهی ایشان دربارۀ آخرت نارسا است، بلکه آنان از (وقوع) آن در شک هستند، بلکه آنان نسبت بدان کورند».

خداوند متعال خبر می‌دهد که فقط او غیب آسمان‌ها و زمین را می‌داند. مانند فرمودۀ الهی که می‌فرماید: ﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَیۡبِ لَا یَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا یَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٖ٥٩[الأنعام: ۵۹]. «و کلیدهای غیب نزد او (=خداوند) است، جز او کسی آن را نمی‌داند، و آنچه در خشکی و دریاست خداوند آن را می‌داند، و هیچ برگی فرو نمی‌افتد مگر این‌که او آن را می‌داند، و هیچ دانه‌ای در تاریکی‌های زمین نیست، و هیچ‌تر و خشکی وجود ندارد مگر این‌که در کتابی روشن ثبت شده است». ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلسَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ ٱلۡغَیۡثَ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلۡأَرۡحَامِ[لقمان: ۳۴]. «بی‌گمان علم زمان فرا رسیدن قیامت نزد خداوند است، و او باران را نازل می‌کند، و آنچه را در رحم‌هاست می‌داند».

پس این غیب‌ها و امور پنهان و امثال آن را فقط خداوند می‌داند، و هیچ فرشته‌ای مقرب، و هیچ پیامبری آن را نمی‌داند. پس وقتی تنها او به این چیزها آگاهی دارد و علم و آگاهی او پنهان و پوشیده‌ها را در برگرفته است، هموست خداوندی که عبادت جز برای او شایستۀ کسی نیست. سپس خداون از ناتوانی و ضعف علم و آگاهی تکذیب کنندگان قیامت خبر داد که آنها نمی‌دانند قیامت کی فرا خواهد رسید. و در اینجا خداوند به مطلبی پرداخت که رساتر است، پس فرمود: ﴿وَمَا یَشۡعُرُونَ أَیَّانَ یُبۡعَثُونَو آنها نمی‌دانند زنده شدن پس از مرگ و رستاخیز کی خواهد بود. بنابر این خود را برای چنین روزی آماده نکرده‌اند.

﴿بَلِ ٱدَّٰرَکَ عِلۡمُهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِبلکه آگاهی و دانش آنان دربارۀ قیامت بسیار ضعیف است و یقین بخش نمی‌باشد. آنها از آگاهی و دانش قوی برخوردار نبودند، و آگاهی ضعیفی هم نداشتند. بلکه ﴿بَلۡ هُمۡ فِی شَکّٖ مِّنۡهَاآنان دربارۀ قیامت شک و تردید داشتند و شک، علم و آگاهی را از بین می‌برد،‌و آگاهی با شک جمع نمی‌شود. ﴿بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَبلکه آنها در مورد آخرت کور و نابینا هستند، و چشم‌هایشان آن را نمی‌بیند، و در دل‌هایشان آگاهی و دانشی در مورد وقوع قیامت و احتمال آمدن آن وجود ندارد، بلکه آنان قیامت را انکار کرده و آن را بعید دانسته و می‌دانند.

آیه‌ی ۶۷-۷۰:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَءِذَا کُنَّا تُرَٰبٗا وَءَابَآؤُنَآ أَئِنَّا لَمُخۡرَجُونَ٦٧[النمل: ۶۷]. «و کافران گفتند: آیا چون ما و پدرانمان به خاک تبدیل شدیم، آیا بیرون آورده می‌شویم؟».

﴿لَقَدۡ وُعِدۡنَا هَٰذَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٦٨[النمل: ۶۸]. «به راستی که این را به ما و پیش از ما به پدرانمان وعده داده‌اند، این جز افسانه‌های گذشتگان نیست».

﴿قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٦٩[النمل: ۶۹]. «بگو: در زمین بگردید، آنگاه بنگرید که سرانجام گناهکاران چگونه بوده است؟».

﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَلَا تَکُن فِی ضَیۡقٖ مِّمَّا یَمۡکُرُونَ٧٠[النمل: ۷۰]. «و بر آنان اندوه مخور، و از آنچه حیله می‌ورزند تنگدل مباش».

بنابر این فرمود: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَءِذَا کُنَّا تُرَٰبٗا وَءَابَآؤُنَآ أَئِنَّا لَمُخۡرَجُونَ٦٧آیا زمانی که ما و پدرانمان به خاک تبدیل شدیم، زنده می‌گردیم، و از قبر بیرون آورده می‌شویم؟ یعنی این بعید و غیر ممکن است. آنها قدرت خداوند توانا را با قدرت ضعیف خود مقایسه می‌کردند. ﴿لَقَدۡ وُعِدۡنَا هَٰذَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُبه ما و پیش از ما به پدرانمان وعدۀ آمدن قیامت داده شده است، اگر این امر راست بود، می‌آمد، ولی هنوز به نزد ما نیامده و از آن چیزی را ندیده‌ایم. ﴿قَبۡلُ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَاین جز افسانه و داستان‌های پیشینیان که با آن وقت‌گذرانی می‌شود، چیزی بیش نیست و اصل و اساسی ندارد.

خداوند با بیان احوال تکذیب کنندگان، به این مطلب پرداخت که آنها نمی‌دانند قیامت کی خواهد آمد. سپس خبر داد که آگاهی آنها در مورد قیامت ضعیف و کم است. سپس خبر داد که آنها دربارۀ قیامت شک و تردید دارند. سپس خبر داد که آنها کور هستند، و پس از آن فرمود آنها قیامت را انکار می‌کنند و آن را بعید می‌دانند. یعنی به سبب حالت‌هایی که دارند ترس از آخرت از دل‌های آنان رخت بربسته و در نتیجه اقدام به انجام گناهان کرده، و تکذیب حق و تصدیق باطل برای‌شان آسان گشته است، و تبعیت از شهوت‌ها را به جای پرداختن به عبادت قرار داده، و دین و دنیا را از دست داده‌اند.

سپس خداوند متعال آنها را به تصدیق آنچه که پیامبران از آن خبر داده‌اند سفارش کرد و فرمود: ﴿قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٦٩و در زمین بگردید و بنگرید که سرانجام گناهکارن چگونه بوده است؟! پس اگر بگردید و بنگرید هیچ مجرم و گناهکاری را نمی‌یابید مگر این‌که سرانجام بدی داشته، و خداوند او را به سزا و عذابی گرفتار کرده که سزاوار حال او بوده است.

پس ای محمد! برای این تکذیب کنندگان و ایمان نیاوردنشان غم مخور و اندوهگین مباش، زیرا اگر از شر و بدی آنها اطلاع حاصل نمایی، و این را بدانی که آنها صلاحیت برخورداری از هیچ خیر و خوبی را ندارند، تأسف نمی‌خوری و غمگین نمی‌شوی. و از مکرورزی آنها تنگدل و آشفته نباش. زیرا سرانجام مکر آنها به خودشان بر می‌گردد. ﴿وَیَمۡکُرُونَ وَیَمۡکُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ[الأنفال: ۳۰]. «و مکر می‌ورزند و خداوند برای مکر آنها چاره ‌اندیشی می‌کند، و خداوند بهترین چاره‌اندیشان است».

آیه‌ی ۷۱-۷۵:

﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٧١[النمل: ۷۱]. «و می‌گویند: اگر راست می‌گویید این وعده کی خواهد بود؟».

﴿قُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعۡضُ ٱلَّذِی تَسۡتَعۡجِلُونَ٧٢[النمل: ۷۲]. «بگو: شاید برخی از آنچه که در فرا رسیدنش شتاب دارید به شما نزدیک شده باشد».

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَشۡکُرُونَ٧٣[النمل: ۷۳]. «و همانا پروردگارت بر مردمان دارای فضل (فراوانی) است ولی بیشتر آنان سپاسگذاری نمی‌کنند».

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَیَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٤[النمل: ۷۴]. «و حقاً که پروردگارت می‌داند آنچه را در دل‌هایشان نهان می‌دارند و آنچه را که آشکار می‌سازند».

﴿وَمَا مِنۡ غَآئِبَةٖ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٍ٧٥[النمل: ۷۵]. «و هیچ نهفته‌ای در آسمان و زمین نیست مگر این‌که در کتابی روشن (درج شده) است».

آنان معاد و حقی را که پیامبر آورده است تکذیب می‌کنند، و در آمدن عذاب شتاب می‌ورزند و می‌گویند: ﴿مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَاگر راست می‌گویید این وعده کی خواهد بود؟ این از بی‌خردی و جهالت آنهاست، چون واقع شدن و زمان آن را خداوند مقرر کرده، و با تقدیر خویش آن را مقدر نموده است. پس این که روز قیامت زود تحقق پیدا نمی‌کند بر صحت ادعای آنان دلالت نمی‌کند.

اما- با وجود این- خداوند متعال آنها را از واقع شدن آنچه در آمدن و رسیدنش شتاب می‌ورزند، برحذر داشت و فرمود: ﴿قُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعۡضُ ٱلَّذِی تَسۡتَعۡجِلُونَ٧٢بگو: چه بسا بخشی از عذابی که در فرا رسیدن آن شتاب می‌ورزید به شما نزدیک شده است و به زودی شما را فرا می‌گیرد.

خداوند بندگانش را یادآور می‌شود که بخشش او فراوان والطافش بیکران است و آنها را بر به جای آوردن شکر آن تشویق می‌کند، با وجود این بیشتر مردم از شکرگذاری روی برتافته و با مشغول شدن به نعمت‌ها، نعمت دهنده را فراموش کرده‌اند.

﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَیَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٤پروردگارت آنچه را که در دل‌هایشان نهان می‌دارند و آنچه را که آشکار می‌کنند، می‌داند. پس باید بهراسند از داتی که به نهان‌ها و آشکارها آگاهی دارد، و باید همواره او را مد نظر داشته باشند. ﴿وَمَا مِنۡ غَآئِبَةٖ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِو هیچ ‌چیز نهفته و پوشیده و رازی از رازهای جهان بالا و پایین نیست، ﴿إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٍمگر این‌که در کتابی روشن ثبت و ضبط شده است. و این کتاب همۀ آنچه را که تاکنون به وقوع پیوسته و آنچه که تا روز قیامت به وقوع خواهد پیوست در بر دارد. پس هر حادثۀ بزرگ و کوچکی که اتفاق می‌افتد مطابق با چیزی است که در لوح محفوظ نوشته شده است.

آیه‌ی ۷۶-۷۷:

﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ یَقُصُّ عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَکۡثَرَ ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ٧٦[النمل: ۷۶]. «بی‌گمان این قرآن برای بنی‌اسرائیل بیشترِ آنچه را که در آن اختلاف دارند بیان می‌کند».

﴿وَإِنَّهُۥ لَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ٧٧[النمل: ۷۷]. «و قطعاً ‌این قرآن برای مؤمنان هدایت و رحمت است».

در اینجا خداوند خبر می‌دهد که قرآن کتاب‌های گذشته را توضیح می‌دهد، چون در کتاب‌های گذشته چیزهایی هست که باعث اختلاف میان بنی‌اسرائیل شده و بر ایشان مشتبه شده است، پس قرآن این موارد را به گونه‌ای حکایت کرده که اشکال را برطرف کرده است. و در مسائلی که مورد اختلاف است راه درست را روشن نموده است. و چون چنین روشن و واضح است اختلاف را رفع می‌نماید، و هر مشکلی را حل می‌کند، پس بزرگ‌ترین نعمت خداست که به بندگان ارزانی نموده است اما همه در مقابل نعمت شکر و سپاس نمی‌گذارند. و بیان کرد که فایده و نور هدایت قرآن ویژه و مختص مؤمنان است و فرمود: ﴿وَإِنَّهُۥ لَهُدٗىو قرآن رهنمودی است که آدمی را از گمراهی و سرکشی و شبهات دور نموده، و به راه درست هدایت می‌نماید. ﴿وَرَحۡمَةٞو رحمتی است که با آن دل‌های مؤمنان آرامش یافته، و امور دینی و دنیویشان سامان می‌یابد. ﴿لِّلۡمُؤۡمِنِینَ(این فضیلت) برای مؤمنانی است که آن را تصدیق می‌کنند، و آن را می‌پذیرند، و به اندیشیدن در آن روی می‌آورند، و در معانی و مفاهیم آن تدبر می‌کنند. پس مؤمنان به وسیلۀ قرآن به راه راست هدایت می‌شوند، و به رحمتی دست می‌یابند که سعادت و کامیابی (هر دو جهان) را در بر دارد.

آیه‌ی ۷۸:

﴿إِنَّ رَبَّکَ یَقۡضِی بَیۡنَهُم بِحُکۡمِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡعَلِیمُ٧٨[النمل: ۷۸]. «بی‌گمان پروردگارت به حکم خود در میان آنها داوری خواهد کرد، و او توانا و آگاه است».

خداوند میان آنهایی که با هم ستیز و کشمکش هستند داوری خواهد کرد، و با حکم عادلانه و قضاوت دادگرانه‌اش میان اختلاف کنندگان قضاوت و داوری خواهد کرد. پس چنانچه به خاطر پنهان بودن دلیل و به خاطر مسایلی که میان افراد متخاصم وجود دارد، در صدور حکم اشتباهی صورت گیرد، در روز قیامت که خداوند دربارۀ آنان داوری می‌نماید حق و حقیقت روشن خواهد شد.

﴿وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡعَلِیمُو تواناست خداوندی که بر خلایق چیره است و مخلوقات منقاد اویند، و به همه چیز آگاه است و گفته‌های مختلف و لهجه‌های متفاوت را می‌داند، و نیز اهداف و مقاصد آنچه را که بر زبان نمی‌رانند، می‌داند و هر یک را طبق عملی که انجام می‌دهد مجازات خواهد کرد.

آیه‌ی ۷۹-۸۱:

﴿فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنَّکَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِینِ٧٩[النمل: ۷۹]. «پس بر خدا توکل کن، بی‌گمان تو بر حق آشکار هستی».

﴿إِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِینَ٨٠[النمل: ۸۰]. «بی‌گمان تو نمی‌دانی به مردگان بشنوانی، و به کران آواز بشنوانی هنگامی که پشت کنان روی بگردانند».

﴿وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِی ٱلۡعُمۡیِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡۖ إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن یُؤۡمِنُ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ٨١[النمل: ۸۱]. «و تو نمی‌دانی کوران را از گمراهی‌شان بازگردانی، و به‌سوی حق هدایت‌شان کنی، تو تنها کسانی را می‌توانی بشنوانی که به آیات ما ایمان می‌آورند، پس اینان فرمانبردارند».

(ای پیامبر) در به دست آوردن منافع و دفع مضار و به منظور رساندن رسالت خدا، و اقامۀ دین، و جهاد با دشمنان، بر خدا توکل کن، که ﴿إِنَّکَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِینِبی‌گمان تو بر حق واضح و روشن هستی، و کسی که بر حق است و به‌سوی حق دعوت کرده و آن را یاری می‌کند، سزاوار است که از دیگران بیشتر بر خدا توکل کند، چون برای کاری تلاش می‌نماید که قطعی است، و راست بودن آن مشخص است و شک و تردیدی در آن وجود ندارد. نیز آن حق است و در نهایت روشنی قرار دارد، و پوشیدگی در آن نیست و بر مرد مشتبه نمی‌باشد. و هر گاه آنچه را که بر دوش تو گذاشته شده است انجام دهی و در این راستا بر خداوند توکل نمایی، گمراهی گمراهان زیانی به تو نمی‌رساند، و هدایت شدن آنها بر عهدۀ تو نیست. بنابر این فرمود:

﴿إِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَبی‌گمان تو نمی‌دانی مردگان را بشنوانی، آنگاه که آنها را فرا می‌خوانی و صدا می‌زنی. خصوصاً وقتی که ﴿إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِینَبه تو پشت کنند و از تو روی بگردانند، چون این باعث می‌شود که آنها بشتر نشنوند، و نتوانی آنها را بشنوانی.

﴿وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِی ٱلۡعُمۡیِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡو تو نمی‌توانی کوران را از گمراهیشان باز گردانی و هدایتشان نمایی. همانطور که خداوند متعال فرموده است: انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء همانا تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی، بلکه خداوند هر کس را که بخواهد هدایت می‌نماید.

﴿إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن یُؤۡمِنُ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَتنها کسانی را می‌توانی بشنوانی که به آیات ما ایمان می‌آوردند، و اینان فرمانبردارند. پس آنهایی که از تو اطاعت می‌کنند کسانی هستند که به آیات ما ایمان دارند و با اعمال خود و تسلیم شدنشان، از خدا فرمان می‌برند. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا یَسۡتَجِیبُ ٱلَّذِینَ یَسۡمَعُونَۘ وَٱلۡمَوۡتَىٰ یَبۡعَثُهُمُ ٱللَّهُ ثُمَّ إِلَیۡهِ یُرۡجَعُونَ٣٦[الأنعام: ۳۶]. «تنها کسانی اجابت می‌کنند که می‌شنوند، و مردگان را خداوند برمی‌انگیزد، سپس به‌سوی او باز می‌گردند».

آیه‌ی ۸۲:

﴿وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُکَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ کَانُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا لَا یُوقِنُونَ٨٢[النمل: ۸۲]. «و هنگامی که فرمان (عذاب) بر آنان تحقق یابد، جانوری را از زمین برای مردمان بیرون می‌آوریم که با ایشان سخن می‌گوید، چرا که مردم با نشانه‌های ما یقین نداشتند».

هر گاه آنچه را که خداوند قطعی نموده و وقت آن را تعیین کرده است فرا برسد، ﴿أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِجانوری را از زمین برای مردم بیرون می‌آوریم. یا منظور آن است که جانور مذکور از جانوران زمین بوده و از آسمان فرود نمی‌آید. و این جانور ﴿تُکَلِّمُهُمۡبا مردم سخن می‌گوید، مردمی که به آیات ما ایمان نمی‌آوردند. ﴿أَنَّ ٱلنَّاسَ کَانُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا لَا یُوقِنُونَدر آن زمان آگاهی و یقین مردم نسبت به آیات خداوند ضعیف می‌شود و خداوند این جانور را که یکی از آیات و نشانه‌های عجیب اوست آشکار می‌سازد تا آنچه را که مردم در آن تردید دارند بیان می‌کند. و این جانور در آخر زمان بیرون می‌آید، و آمدن آن از علامت‌های قیامت است. همانطور که در احادیث بسیاری از آمدن آن سخن گفته شده است، اما خدا و پیامبرش برای ما بیا نکرده‌اند که چگونه جانوری است. بلکه فقط آثار و نشانه‌ها و مقصود از آمدن آن را برایمان بیان کرده‌اند، و این‌که آن جانور از آیات خداوند است که به طور خارق‌العاده با مردم سخن می‌گوید، آنگاه که فرمان الهی مبنی بر عذاب مردم تحقق می‌یابد، و مردم در آیات خدا شک می‌کنند. پس در چنین هنگامی این جانور حجت و دلیلی برای مؤمنان است و حجتی علیه مخالفان.

آیه‌ی ۸۳-۸۵:

﴿وَیَوۡمَ نَحۡشُرُ مِن کُلِّ أُمَّةٖ فَوۡجٗا مِّمَّن یُکَذِّبُ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَهُمۡ یُوزَعُونَ٨٣[النمل: ۸۳]. «و روزی که از هر امتی گروهی از آنان را گرد می‌آوریم که آیات ما را تکذیب می‌کردند، پس آنان نگاه داشته می‌شوند تا به یکدیگر ملحق گردند».

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُو قَالَ أَکَذَّبۡتُم بِ‍َٔایَٰتِی وَلَمۡ تُحِیطُواْ بِهَا عِلۡمًا أَمَّاذَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨٤[النمل: ۸۴]. «تا هنگامی که می‌آیند (خدا) می‌فرماید: آیا آیات مرا تکذیب کردید در حالی که از آن به طور کامل آگاهی نداشتید؟ و (در مدت حیات خود) چه می‌کردید؟».

﴿وَوَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِم بِمَا ظَلَمُواْ فَهُمۡ لَا یَنطِقُونَ٨٥[النمل: ۸۵]. «و به سبب ستمی که کردند فرمان (عذاب) بر آنان تحقق یافت، پس آنان (نمی‌توانند) سخن بگویند».

خداوند متعال از حالت تکذیب کنندگان در روز قیامت خبر می‌دهد و این‌که آنها را گرد می‌آورد، و از هر امتی گروهی را جمع می‌کند، ﴿مِّمَّن یُکَذِّبُ بِ‍َٔایَٰتِنَا فَهُمۡ یُوزَعُونَکه آیات ما را تکذیب می‌کردند. آنان به یکدیگر ملحق شده و در کنار همدیگر نگاه داشته می‌شون تا از همه پرسیده شود وهمه مورد نکوهش و سرزنش قرار بگیرند.

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوتا این‌که می‌آیند و حاضر می‌شوند خداون با توبیخ و سرزنش به آنها می‌فرماید: ﴿أَکَذَّبۡتُم بِ‍َٔایَٰتِی وَلَمۡ تُحِیطُواْ بِهَا عِلۡمًاآیا آیات مرا تکذیب کردید بدون این‌که کاملاً از آنها آگاهی پیدا کرده باشید؟ یعنی بر شما لازم بود که در رنگ و تأمل کنید تا حق برایتان روشن شود، و می‌بایست بدون آگاهی سخن نگویید. پس چگونه چیزی را تکذیب کردید که به آن آگاهی نداشتید و کاملاً به آن احاطه پیدا نکرده بودید؟! ﴿أَمَّاذَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَخداوند آنها را از علم و دانش و عملشان می‌پرسد، پس می‌بیند که علم و دانش و آگاهی آنها فقط دروغ انگاشتن حق، و عملشان برای غیر خدا و برخلاف سنت و شیوه پیامبر بوده است.

﴿وَوَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِم بِمَا ظَلَمُواْو به سبب ستمشان حجت بر آنها اقامه شد و عذاب خدا بر آنان واقع گردید ﴿فَهُمۡ لَا یَنطِقُونَپس آنان لب به سخن نمی‌گشایند. چون دلیل و حجتی ندارند.

آیه‌ی ۸۶:

﴿أَلَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِیَسۡکُنُواْ فِیهِ وَٱلنَّهَارَ مُبۡصِرًاۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٨٦[النمل: ۸۶]. «آیا ندیده‌اند که ما شب را مقرر داشته‌ایم تا در آن بیارامند، و روز را روشن نموده‌ایم؟ بی‌گمان در این برای قومی که ایمان می‌آورند نشانه‌هایی است».

مگر نشانه‌های بزرگ و نعمت بیکران خدا را مشاهده نکرده‌اند؟! و آن این است که شب و روز را برای آنها مسخر نموده است، شب را تاریک نموده است تا در آن آرام گیرند، و از خستگی بیاسایند و برای کار و فعالیت مجدد آماده شوند و روز را روشن گردانده تا در پی زندگی و کارهایشان باشند. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَبی‌گمان در این نشانه‌هایی است برای قومی که به یگانگی خداوند و فراگیر بودن نعمت‌های او ایمان می‌آورند.

آیه‌ی ۸۷-۹۰:

﴿وَیَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۚ وَکُلٌّ أَتَوۡهُ دَٰخِرِینَ٨٧[النمل: ۸۷]. «و روزی (خواهد آمد) که در صور دمیده می‌شود، آنگاه کسانی که در آسمان‌ها و زمین‌اند وحشت‌زده وهراسناک شوند، مگر کسی‌که خداوند بخواهد، و هریک فروتنانه در پیشگاه او (حاضر) می‌آیند».

﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ أَتۡقَنَ کُلَّ شَیۡءٍۚ إِنَّهُۥ خَبِیرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَ٨٨[النمل: ۸۸]. «و کوه‌ها را می‌بینی (و) آنها را ساکن و بی‌حرکت می‌پنداری، حال آنکه مانند ابرها در سیر و حرکت هستند. آفرینش آن خدایی است که همه چیز را در کمال استواری پدید آورده است. بی‌گمان او به آنچه می‌کنید آگاه است».

﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ یَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ٨٩[النمل: ۸۹]. «هرکس که نیکی در میان آورد پاداشِ بهتر از آن خواهد داشت و آنان از پریشانی آن روز ایمن‌اند».

﴿وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَکُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِ هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٩٠[النمل: ۹۰]. «و هرکس بدی در میان آورد به رو در آتش افکنده می‌شود. آیا سزایی جز آنچه می‌کردید به شما داده می‌شود؟».

خداوند بندگانش را از روز قیامت و سختی‌هایی که در آن است و دل‌ها را به وحشت می‌انداز بر حذر داشته و می‌فرماید ﴿وَیَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِروزی که در صور دمیده می‌شود، به سبب دمیده شدن در آن کسانی که در آسمان‌ها و زمین هستند وحشت‌زده و هراسان می‌شوند، و از ترس آنچه که پس از دمیده شدن در صور اتفاق می‌افتد هراسان و وحشت زده روی هم انباشته می‌شوند. ﴿إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُمگر کسی که خدا بخواهد، آنانی که مورد تکریم خداوند قرار گرفته و آنها را ثابت قدم نموده، و از ترس و هراس آن روز حفظ کرده است. ﴿وَکُلٌّ أَتَوۡهُ دَٰخِرِینَو به هنگام دمیده شدن در صور همۀ خلایق خوار و ذلیل و فروتنانه در پیشگاه خداوند حاضر و آماده می‌گردند. همانطور که خداون متعال فرموده است: ﴿إِن کُلُّ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِی ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣[مریم: ۹۳]. «همۀ آنچه که در آسمان‌ها و زمین هستند با بندگی و کرنش به نزد خداوند رحمان می‌آیند». پس در این روز رؤسا و رعایا در مقابل عظمت و جبروت خداوند هستی بخش با زیردستان خود در خواری و فروتنی برابرند.

﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗوحشت قیامت به گونه‌ای است که کوهها را ساکن و بی‌حرکت می‌پنداری، و هیچ یک از آنها را از نظر پنهان نمی‌داری، وگمان می‌بری که بر همان حالت معمولی خود هستند، حال آنکه در نهایت هراس و وحشت قرار دارند، و از هم پاشیده‌اند و سپس از بین می‌روند، و به گرد و غبار تبدیل می‌شوند. بنابر این فرمود: ﴿وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِو از بس که سبک هستند، و از شدت هراس قیامت مانند ابرها حرکت می‌کنند. و این ﴿صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ أَتۡقَنَ کُلَّ شَیۡءٍۚ إِنَّهُۥ خَبِیرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَآفرینش خدایی است که همه چیز را در کمال استواری آفریده است، و او به آنچه می‌کنید آگاه است، و شما را طبق اعمالتان سزا و جزا می‌دهد.

سپس کیفیت پاداش یا سزا دادنش را بیان کرد و فرمود: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِهر کس که کار نیک انجام دهد، و این شامل نیکی در قول و نیکی در عمل و نیکی قلبی می‌شود، ﴿فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَااو پاداش بهتر و والاتری از آن خواهد داشت، و این حداقل پاداش الهی است. ﴿وَهُم مِّن فَزَعٖ یَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَو آنان از چیزی که مردم را پریشان می‌کند و در امن و امان به سر می‌برند، گرچه به همراه آنها احساس وحشت می‌نمایند. ﴿وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِو کسانی که کارهای ناپسند انجام می‌دهند،‌(«سیئه» اسم جنس است و شامل هر بدی است)، ﴿فَکُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِبر چهره‌هایشان در آتش افکنده شده، و به آنها گفته می‌شود: ﴿هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَآیا سزایی جز آنچه می‌کردید به شما داده می‌شود؟

آیه‌ی ۹۱-۹۳:

﴿إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ ٱلۡبَلۡدَةِ ٱلَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُۥ کُلُّ شَیۡءٖۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ٩١[النمل: ۹۱]. «من تنها فرمان یافته‌ام که پروردگار این شهر (مکه) را بپرستم، پروردگاری که آن را حرمت بخشیده و همه چیز از آن اوست. وبه من فرمان داده شده که از زمرۀ تسلیم شدگان باشم».

﴿وَأَنۡ أَتۡلُوَاْ ٱلۡقُرۡءَانَۖ فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهۡتَدِی لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَقُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ٩٢[النمل: ۹۲]. «و این‌که قرآن را بخوانم، پس هرکس راه یابد جز این نیست که به سود خودش راه می‌یابد، و هرکس گمراه گردد، بگو: من فقط از بیم دهندگان می‌باشم».

﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ فَتَعۡرِفُونَهَاۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٩٣[النمل: ۹۳]. «و بگو: ستایش خدای راست، او آیاتش را به شما نشان خواهد داد، پس آنها را خواهید شناخت، و پروردگارت از آنچه می‌کنید غافل نیست».

ای محمد! به آنها بگو: ﴿إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ ٱلۡبَلۡدَةِمن فرمان یافته‌ام که پروردگار این شهر را بپرستم. منظور شهر مکه است. «الَّذِی حَرَّمَهَا» خداوندی که به مکه حرمت و به اهالی آن نعمت بخشیده است. پس باید آنها در برابر این نعمت شکر خدا را به جای آورند ﴿وَلَهُۥ کُلُّ شَیۡءٖو همۀ آنچه در بالا و پایین است از آن او و در اختیار اوست. این را بیان کرد تا گمان نرود که او فقط پروردگار خانۀ کعبه است ﴿وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَو فرمان یافته‌ام تا از تسلیم‌شدگان باشم. یعنی شتابان به اسلام روی بیاورم. و پیامبر صچنین کرد. پس او اولین شخص است که اسلام آورد و در برابر خداوند تسلیم شد، و فروتنی او در برابر خدا از همۀ افراد این امت بیشتر است.

﴿وَأَنۡ أَتۡلُوَاْ ٱلۡقُرۡءَانَو نیز فرمان داده شده‌ام که قرآن را برایتان بخوانم تا به وسیلۀ آن هدایت شوید، و به آن اقتدا کنید، و کلمات و معانی آن را دریابید. این وظیفۀ من است و من آن‌را انجام داده‌ام. ﴿فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهۡتَدِی لِنَفۡسِهِپس هر کس راهیاب شود، سود و نتیجه هدایت و راهیاب شدنش به خودش بر می‌گردد. ﴿وَمَن ضَلَّ فَقُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَو هر کس گمراه گردد، بگو: من فقط از بیم‌دهندگانم، و چیزی از هدایت در دست من نیست.

﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِو بگو: ستایش خدا را سزاست و همیشه و همه وقت ستایش از آن اوست، همه خلایق او را ستایش می‌کنند، به خصوص بندگان برگزیده‌اش و حمد و ستایشی که دیگران برای پروردگار انجام می‌دهند بیشتر است، چون مقام آنها بالاست و در نهایت نزدیکی به او قرار دارند و خیرات و خوبیهای فراوانی به آنان ارزانی کرده است. ﴿سَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ فَتَعۡرِفُونَهَاآیات خود را به شما نشان می‌دهد، به گونه‌ای که آنها را خواهید شناخت، شناختی که شما را به حق و باطل راهنمایی می‌نماید. پس باید از آیات خویش به شما نشان دهد تا به وسیلۀ آن در تاریکی راهیاب شوید. ﴿لِّیَهۡلِکَ مَنۡ هَلَکَ عَنۢ بَیِّنَةٖ وَیَحۡیَىٰ مَنۡ حَیَّ عَنۢ بَیِّنَةٖ[الأنفال: ۴۲]. «تا هر کس که هلاک می‌شود از روی دلیل هلاک گردد و هر کس که زنده می‌ماند از روی دلیل زنده بماند».

﴿وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَبلکه به درستی می‌داند آنچه را از اعمال و احوال که شما بر آن هستید، واندازه‌ای پاداش آن اعمال را می‌داند، و در آینده میان شما حکم خواهد کرد، حکمی که بر آن ستایش می‌شود و برای شما- به هیچ وجهی- حجتی نخواهد بود.

پایان تفسیر سوره‌ی نمل


تفسیر سوره‌ی نمل آیه‌ی 6-1

 

سورهی نمل آیهی 6-1

 

سوره  نمل  مکی  و  93  آیه  است 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

(حطس تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُبِینٍ (١) هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ (٢) الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (٣) إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ (٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ (٥) وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ) (٦)

این  سوره  مکّی  است  و  بعد  از  سورۀ  شعراء  نازل  گردیده  است.  این  سوره  به  شیوۀ  سورۀ  شعراء  در  ادای  مطالب  و  مقاصد  به  پیش  میرود.  همچون  سورۀ  شعراء  دارای  یک  دیباچه  و  یک  پیرو  است.  در  میان  آن  دو  موضوع  سوره  مطرح  میشود.  داستانهائی  هم  در  فاصلۀ  دیباچه  و  پیرو  قرار  میگیرند  که  برای  به  تصویر  کشیدن  خود  موضوع  و  تأکید  آن  کمک  میکنند.  در  داستانها  ایستـگاهها  و  چشم  اندازهای  معینّی  هستند  که  موضعگیریهای  مشـرکان  مکـّه  را  با  موضعگیریهای  گذشتگان  و  پیشینیان  ملّتهای  گوناگون  ییش  از  ایشان  میسنجد  و  مقایسه  میکند،  تا  از  قوانین  و  سنّتهای  خدا  و  از  قوانین  و  سنتّهای  دعوتها  درس  عبرت  گرفته  شود  و  دربارۀ  آنها  تدبّر  و  تفکّر  گردد.

موضوع  اصلی  این  سوره  -  همانند  سـائر  سورههای  مکّی  -  عقیده  است‌:

ایمان  به  خدا،  و  خدا  را  به  یگانگی  پرستیدن،  و  ایمان  به  آخرت،  و  ایمان  به  پاداش  و  پادافره  و  عقاب  و  عذای  که  در  آخرت  است،  و  ایمان  به  وحی  و  به  این  که  غیب  مربوط  به  خدا  است  و  بس  و  کسی  جز  خدا  غیب  نمیداند،  و  ایمان  به  این  که  خـدا  آفریدگار  و  روزی  رسان  و  بخشنده  نعمتها  است،  و  دل  را  متوجّه  شکر  نعمتهائی  که  یزدان  به  مردمان  عطاء  فرموده  است،  و  ایمان  به  این  که  جنبش  و  حرکت  و  قدرت  و  قوّت  همه  در  دست  خدا،  و  هیچگونه  جنبش  و  حرکتی  و  هیچگونه  قدرت  و  قوّتی  دست  نمیدهد  و  صورت  نمیپذیرد  مگر  با  اجازۀ  خدا  و  استمداد  از  او.

داستانهائی  برای  اثبات  این  معانی  و  مفاهیم،  و  برای  به  تصویر  کشیدن  فرجام  تکذیب کنندگان  آنها،  و  فـرجام  مؤمنان  بدانها،  ذکر  میشود.

حلقهای  از  زنجیرۀ  داستان  موسی  علیه السّلام    به  دنبال  دیباچۀ  سوره  میآید،  حلقۀ  دیدن  آتش  و  رفتن  موسی  به  سوی  آن،  و  فریاد  زدن  او  از  سوی  جهان  والای  فرشتگان،  و  موظّف  شدن  موسی  به  رسالت  و  ارسال  او  به  سوی  فرعون  و  درباریانش.  آنگاه  روند  قرآنی  با  شتاب  خبر  تکذیب  آیات  الهی  از  سوی  فرعون  و  فرعونیان  را  اعلام  میدارد.  آیات  الهی  را  فرعون  و  فرعونیان  تکذیب  کردند،  هر  چند  به  صدق  آنها  یـقین  داشتند،  و  فرجام  تکذیب  را  کاملاً  میدانستند:

(وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٤)

ستمگرانه  و  مستکبرانـه  معجزات  را  انکار  کردند،  هر  چند  که  در  دل  بدانها  یقین  و  اطمینان  داشتند.  بنگر  سرانجام  و  سرنوشت  تباهکاران  چگونه  شد؟  (مگر  در  دریا  غرق  نشدند  و  به  دوزخ  و  اصل  نگشتند؟).   (نمل/١٢)

 کار  و  بار  مشرکان  در  مکّه  با  آیات  روشن  و  روشنگر  قرآن  به  همین  منوال  بود.

به  دنبال  آن  اشارهای  به  نعمت  خدا  بر  داوود  و  سلیمان  -  علیهما  السلام  -  میشود،  و  بعد  داسـتان  سلیمان  با  مورچه،  و  با  هدهد،  و  با  ملکۀ  سبا  و  قوم  او  میآغازد.  در این  داستان  نعمت  یزدان  بر  داوود  و  سلیمان  و  شکر  نعت  بجای  آوردن  آنان  جلوهگر  می آید.  نعمت  یزدان  بر  داوود  و  سلیمان  نعمت  علم  و  دانش  و  ملک  و  مملکت  و  نبوّت  و  رسالت  بود،  و  به  زیر  فرمان  سلیمان  درآوردن  جنّیان  و  پرندگان  بود.  در  این  داستان  همچنین  اصول  عقیدهای  خودنمائی  میکند که  هر  پیغمبری  دیگران  را  به  سوی  آن  فرا خوانده  است.  مخصوصاً  در  این  داستان  اسقبال  ملکۀ  سبا  و  قوم  او  از  نامۀ  سلیمان  که  بندهای  از  بندگان  یزدان  است  -  و  استقبال  قریش  از  نامۀ  خدا  جلوه گر  میآید.  اینان  نامۀ  خدا  را  تکذیب  و  انکار  میکنند،  ولی  آنان  ایمان  میآورند  و  تسلیم  فرمان  یزدان  میشوند.  خدا  است  که  به  سلیمان  داده  است  آنچه  داده  است،  و  به  زیر  فرمان  او  در  آورده  است  آنچه  در  آورده  است.  خدا  است  که  مالک  هر  چیزی  است  و  بر  هر  چیزی  توانا  است.  خدا  است که  هر  چیزی  را  میداند.  ملک  و  مملکت  و  علم  و  معرفت  سلیمان  جز  قطرهای  از  آن  سرچشمۀ  جوشانی  نیست  که  هرگز  خشک  نمیگردد.  به  دنبال  آن  داستان  صالح  با  قوم  خود،  یعنی  قوم  ثمود،  قرار  میگیرد.  در  این  داستان  توطئۀ  مفسدان  ایشان  دربارۀ  صاح  و  اهل  و  عیال  و  پیروان  او  آشکارا  پیدا  و  هویدا  است.  از  توطئۀ  شبانۀ  آنان  برای  کشتن  صـالح،  خدا  چگونه  صالح  و  مؤمنان  همراه  او  را  نجات  میدهد،  و  قوم  ثمود  و  توطئهگران  همفکر  و  همرزم  ایشان  را  نابود  میسازد،  سخن  رفته  است‌:

(فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا).

این،  خانه  های  ایشان  است  که  بر  اثر  ظلم  و  ستم  فرو  تپیده  است  و  خالی  از  سکنه  شده  است. (نمل/٥٢) 

قوم  قریش  علیه  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  توطئهچینی  میکردند  و  شبانه  برای  دسیسهبازی  و  نابود  سازی  او  گرد  هم  میآمدند،  همان گونه  که  قوم  ثمود  علیه  صالح  و  مؤمنان  توطئه چینی  میکردند  و  شبانه  برای  دسیسهبازی  و  نابودسازیشان  دور  هم  جمع  میشدند.

داستانها  با  ذکـر  داستان  لوط  با  قوم  خود  پـایان  میپذیرند.  قوم  لوط  میخواستند  لوط  و  مؤمنان  همرا  او  را  از  میان  خود  اخراج  و  تبعید  کنند.  به  دلیل  این که  آنان  مردمان  پاکی  هستند  و  پاک  زندگی  میکنند  و  از  گناهان  دوری  میورزند!  از  فرجـام  قوم  لوط  سخن  میرود  که  پس  از  مهاجرت  لوط  از  میان  ایشان  چه  بر  سرشان  آمد  و  چگونه  دمار  از  روزگارشان  برآمد:

(وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ) (٥٨)

بر  آنان  باران  (سنگ)  را  سخت  باراندیم.  باران  بیم  داده  شدگان  (به  عذاب  الهی)  چه  بد  بارانی  است!. (نمل/ ٥٨) 

قوم  قریش  نیز  تصمیم  گرفتند  که  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  را  اخراج  کنند.  اندکی  پیش  از  هجرت  او  توطئه  کردند  و  تصمیم  گرفتند  وی  را  از  میان  خود  برانند.

وقتی  که  داستانها  پایان  میپذیرند،  پیرو  با  این  سخن  خداوند  میآغازد:

(قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَى آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ) (٥٩)

(ای  پیغمبر!)  بگو:  خدای  را  سپاس  (میگویم  کـه  تباهکاران  همچون  قوم  ثمود  و  گردنکشان  همسان  فرعونیان  را  به  دیار  عدم  فرستاد،  و  از  خدا  درخواست  مینمایم  که  نازل  فرماید)  رحمت  و  مغفرت  خود  را  بر  بندگان  برگزیده  خویش.  آیا  خدا (که  این  همه  قدرت  و  نعمت  و  موهبت  دارد)  بهتر  است  (برای  پرستش  و  کرنش)  یا  چیزهائی  که  انباز  خدا  میسازید  (و  فاقد  نفع  و  ضرر  هستند  و  چیزی  از  آنها  ساخته  نیست؟).(نمل /59)

 

آنگاه  ایشان  را  به  گشت  و گذار  در  صحنههای  جهان،  و  در  اعماق  نفس  میبرد،  و  دست  سازندۀ  مدبّر  و  آفریدگار  و  روزی  رسانی  را  بدیشان  نشان  میدهد  که  تنها  او  غیب  را  میداند  و  بس،  و  همگان  به  سوی  او  برمی گردند.  سپس  یکی  از  شرطها  و  نشانههای  قیامت  را  و  برخی  از  صحنههای  قیامت  را  بدانان  نشان  میدهد،  و  ایشان  را  به  تماشای  چیزی  میبرد  که  در  آن  روز  بزرگ  گریبانگیر  تکذیب  کنندگان  قیامت  میگردد.

آنگاه  سوره  را  با  آهنگ  و  نوای  مناسب  با  موضوع  سوره  و  فضای  آن  خاتمه  میدهد:

(إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُ کُلُّ شَیْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (٩١) وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ (٩٢) وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (٩٣)

به  من  دستور  داده  شده  است  که  تنها  و  تنها  خداوند  این  شهر  (مقدّس  مکّه  نام)  را  بپرستم.  آن  خداوندی  که  چنین  شهری  را  حرمت  بخشیده  است  (و  آن  را  حرم  امن  و  امان  ساخته  است  و  حرام  فرموده  است  که  با  کشتن  انسانی  یا  ظلم  به  کسی،  و  یا  با  ذبح  حیوان  و  جانور  پناهنده  بدان،  و  یا  این  که  بـا  کندن  درخت  و  گیاه  بدان  اهانت  گردد.  اما  تصوّر  نشود  که  فقط  این  سرزمین  ملک  خدا  است،  بلکه  در  عالم  هستی)  همه  چیز  از  آن  او  است.  و  به  من  فرمـان  داده  شده  است  که  از  زمرۀ  تسلیم  شدگان  باشم  (و  همچون  سائر  مخلصان  در  برابر  او  کرنش  ببرم  و  بس).  و  (به  من  فرمان  داده  شده  است)  این  که  قرآن  را  بخوانـم  (و  آن  را  بررسی  و  وارسی  کرده  و  خود  بفهمم  و  به  دیگران  تفهیم  نمایم،  و  در  همۀ  کارهای  زندگی  برنـامۀ  خویشتن  گردانم).  پس  هر  کس  (در  پرتو  آن)  راهیـاب  شود  برای  (خیر  و  صلاح  و  سعادت  دنیوی  و  اخروی)  خود  راهیاب  شده  است،  و  هر  کس  (از  قرآن  دوری  کند  و  در  نتیجه)  گمراه  گردد  (سزای  خود  را  میبیند).  و  بگو:  من  فقط  از  زمرۀ  بیم  دهندگان  میباشم  (و  یکی  از  پیغمبران  خدا  پوده  و  وظیفۀ  ما  رسـاندن  فرمان  یزدان  است  و  حساب  و  کتاب  بر  خدای  منّان).  و  بگو:  حمد  و  سپاس  خدای  را  سزا  است.  او  آیات  خود  را  به  شما  نشان  خواهد  داد  و  شما  آنها  را  خواهید  شناخت،  و  پروردگار  تو  از  آنچه  انجام  میدهید  غافل  و  بیخبر  نیست).(نمل /91-93)

*

تکیه  در  این  سوره  بر  علم  و   دانش  است ، علم  و  دانش  مطلق  یزدان  و  آگاهی  او  از  ظاهر  و  باطن  همه  چیز  جهان،  به  ویژه  آگاهی  او  از  غیب  و  عدم  آگاهی  دیگران  از  غیب.  اطلاع  فراگیر  او  از  نشانههای  جهانیای  که  آنها  را  به  مردمان  نشان  خواهد  داد.  علم  و  دانشی  که  به  داوود  و  سلیمان  بخشیده  است.  یاد  دادن  زبان  برندگان  به  سلیمان،  و  والا  گرداندن  یزدان  سلیمان  را  بدین  تعلیم  و  آموزش  ...  بدین  خاطر  در  دیباچۀ  این  سوره  میآید: 

(وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ) (٦)

و  تو  (ای  محمد!)  کسی  هستی  که  قرآن  از  سوی  خداوند  حکیم  (در  گرداندن  امور  آفریدگان،  و)  آگاه  (از  کار  و  بار  سعادت  و  شقاوت  دنیوی  و  اخروی  ایشان)  به  تو  القاء  و  عطاء  می‏گردد.(نمل /6 )

در  بخش  پیرو  میآید:

(قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الْغَیْبَ إِلا اللَّهُ وَمَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (٦٥) بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الآخِرَةِ).

بگو:  کسانی  که  در  آسمانها  و  زمین  هستند  غیب  نمیدانند  جز  خدا،  و  نمیدانند  چه  وقت  برانگیخته  میشوند  (و  قیامت  فرا  میرسد).  اصلاً  دانش  و  آگاهی  ایشان  دربارۀ  قیامت  به  پایان  آمده  و  ته  کشیده  است  (و  کمترین  اطّلاعی  از  آن  ندارند).                     

(وَإِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا یُعْلِنُونَ (٧٤) وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِی السَّمَاءِ وَالأرْضِ إِلا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ) (٧٥)

پروردگارت  محقّقاً  آگاه  است  از  چیزهائی  که  سینههایشان  در  خود  نهان  میدارند،  و  از  چیزهائی  که  ایشان  آشکار  میسازند.  هیح  نهفتهای  در  آسمانها  و  زمین  نیست،  مگر  این  که  (خدا  از  آن  آگاه  است  و  ثبت  و  ضبط)  در  کتاب  آشکاری  است). (نمل/74 و 75 )               

در  پایان  سوره  میآید:

(سَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا).

او  آیات  خود  را  به  شما  نشان  خواهد  داد  و  شما  آنها  را  خواهید  شناخت. (نمل/93)

در  داستان  سلیمان  میآید

(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا وَقَالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ) (١٥)

ما  به  داوود  و  سلیمان  دانش  (قابل  ملاحظهای)  عطاء  کردیم  و  آنان  (سپاس  خدا  را  به  جای  آوردند  و)  گفتند:  حمد  و  سپاس  خداونـدی  را  سزا  است  کـه  ما  را  بر  بسیاری  از  بندگان  مؤمن  خود  برتری  بخشید. (نمل/١٥(

در  میان  سخنان  سلیمان  آمده  است‌:

(یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ).

ای  مردم!  به  ما  (درک)  سخن  پرندگان  (و  نحوۀ  سخن  گفتن  با  آنها،  به  وسیلۀ  خداوند  بزرگوار)  آموخته  شده  است. (نمل/16)

از  زبان  هدهد  آمده  است‌:

(أَلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ) (٢٥)

(اهریمن  آنان  را  از  راه  به  در  برده  است)  تا  این  که  برای  خداوندی  سجده  نبرند  که  نهانیهای  آسمانها  و  زمین  را  بیرون  میدهد  و  میداند  آنچه  را  پنهان  میدارید  و  آنچه  را  که  آشکار  میسازید. (نمل/25) 

هنگامی  که  سلیمان  میخواهد  تخت  ملکۀ  سبا  را  در  پیش  او  حاضر  آورند،  تنومندی  از  جنّیان  نمیتواند  آن  را  در  یک  لحظه  آماده  کند،  ولی  میتواند  ایـن  کار  را  بکند  کسی  که‌:

(الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ).

آن  کسی  که  علم  و  دانشی  از  کتاب  داشت. (نمل/40 )

بدینگونه  صفت  علم  در  فضای  سوره  برجسته  و  آشکار  میشود،  و  با  سایه  روشنهای گوناگون  روند  سوره،  از  آغاز  تا  پایان،  بر  این  سوره  سایه  میاندازد.  روند  سوره  همه  و  همه  در  زیر  همچون  سایه  روشنی  به  پیش  میرود،  البته  برحسب  پیاپی  آمدنی  که  جلوتر  بـیان  داشتیم.  پس  اینک  بگذار  سوره  را  به  طور  مشروح  بررسی  کنیم.

*

«طس»(طا. سین).

طا  و  سین  جزو  حروف  مقطّعهاند  و  بیانگر  این  واقعیّت  هستند  که  این  حروف  مادۀ  اوّلیّهای  هستند  که  این  سوره  و  قرآن  به  طور  کلّی  از  آنها  ساخته  و  پرداخته  گردیدهاند.  این  حروف  هم  در  دسترس  همۀ  عرب  زبانان  است.  با  وجود  این  آنان  نمیتوانند  از  این  حروف  کتابی  مثل  این  قرآن  را  بسازند.[1] ایشان  به  مبارزه  دعوت  شدهاند  و  شکست  خوردهاند.

به  دنبال  این  یادآوری،  از  قرآن  سخن  میرود:

(تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُّبِینٍ) (1)

این  (کلام  که  آن  را  به  تو  وحی  میکنیم) آیات  قرآن  و  کتاب  بیانگر  (احکام  الهی  برای  سعادت  دو  جهان)  است.  کتاب  همان  قرآن  است.  ذکر  قرآن  با  صفت  کتاب  چنین  به  نظرمان  میرسد  که  برای  سنجش  پنهان  و  مقایسۀ  نهانی  میان  استقبال  مشرکان  از کتاب  نازل  شده  از  سوی  خدا  بر  خود،  و  میان  استبال  ملکۀ  سبا  و  قوم  او  از  کتاب،  یعنی  نامهای  باشد  که  سلیمان  برایشان  فرستاد،  سلیمان  که  بندهای  از  بندگان  یزدان  بود.

آنگاه  قرآن  را  توصیف  میکند،  یـا  کتاب  را  توصیف  میکند  بدینگونه‌:

(هُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ) (3)

راهنما  و  مژده  رسان  برای  مؤمنان  است‌.

این  رساتر  از  آن  است  که  گـفته  شده  است:  در  قـرآن  هدایت  و  بشارت  برای  مؤمنان  است.  چه  تعبیر  قرآنی  بدین گونه،  ماده  و  ماهیّت  قرآن  را  هـدایت  و  بشارت  برای  مؤمنان  میسازد.  قـرآن  در  هر  درّهای  و  در  هر  راهی  به  مؤمنان  هدایت  عطاء  میکند.  همچنین  قرآن  به  مؤمنان  مژدۀ  شادی  و  شادمانی  دنیا  و  آخرت  را  میدهد.  در  اختصاص  مؤمنان  به  هـدایت  و  بشارت،  حقیقت  سترگی  و  ژرفی  نهفته  است  ...  قرآن  یک  کتاب  دانش  نظری  و  تئوری،  یا  یک  کتاب  تطبیقی  و  تحقیقی  نیست  که  هر  کس  آن  را  بخواند  و  مطالب  آن  را  حفظ  کند  ازآن  سود  ببرد  و  بهرهمند  شود.  بلکه  قرآن  کتابی  است  که  دل  را  یپش  از  هر  چیز  دیگری  مخاطب  قرار  میدهد،  و  نور  خود  را  بر  دل  باز  میتاباند،  و  عطر  خود  را  بر  دل  بـاز  میپاشد،  دلی  که  قرآن  را  با  ایمان  و  با  یقین  دریافت  میدارد. و  هر  اندازه  که  دل  با  ایمان،  تر  و  شاداب  گردد،  مزة  شیرینی  قران  برایش  بیشتر  میشود،  و  معانی  و  مفاهیم  و  راهنمائیها  و  رهنمودهائی  از  قرآن  را  درک  و  فهم  میکند  که  دل  سخت  و  خشکیده  آنها  را  درک  و  فهم  نمیکند،  و  با  نور  قرآن  به  چیزهائی  راهیاب  میگردد  که  دل  منکر  و کجرو  بدانها  راهیاب  نمیگردد،  و  از  همدمی  با  قرآن  بهره  و  سودی  میبرد  که  خواننده  کوردل  قرآن  آن  بهره  و  سود  را  نمیبرد.

انسان  آیهای  را  یا  سورهای  را  دفعات  زیادی،  غافل  یا  شتابان  میخواند،  و  آن  آیه  و  یا  سوره  سودی  بدو  نمی‏بخشد.  ولی  ناگهانی  نوری  بر  دل  او  میتابد،  و  آن  آیه  یا  سوره  درهای  جهانهائی  را  برایش  باز  میگرداند  که  بر  دلی  خطلور  نمیکردهاست  و  نمیگذشته  است،  و  در  زندگانیش  کاری  میکند  که  انگار  معجزه  است  و  زندگانی  را  از  برنامهای  به  برنامه  دیگری،  و  از  راهی  به  راه  دیگری  میبرد.

همۀ  مقرّرات  و  قوانین  و  آداب  و  رسومی  که  این  قرآن  در  بر  دارد، بیش  از  هر  چیزی  بر  ایمان  استوار  و  پایدار  میگردند.  کسی  که  دلش  به  خدا  ایمان  ندارد،  و  این  قرآن  را  به  عنوان  وحی  خدا  دریافت  نمیدارد  و  نمیپذیرد  که  آنچه  در  قرآن  آمده  است  برنامهای  است  که  خدا  آن  را  میخواهد، کسی  که  این  چنین  ایمان  نداشته  باشد  با  قرآن  چنان که  باید  راهیاب  نمیگردد،  و  از  مژدهها  و  بشارتهائی  که  در  قرآن  است  شاد  و  شادمان  نمیشود.

در  قرآن  گنجهای  بزرگی  از  هدایت  و  معرفت  و  جنبش  و  رهنمود  است،  و  ایمان  کلید  این  گنجها  است،  و  گنجهای  قرآن  جز  با  کلید  ایمان  باز  نمیگردند.  کسانی که  چنان که  باید  ایمان  آوردهاند،  بـا  این  قرآن  خارقالعاده  و  معجزههائی  را  انجام  دادهاند.  ولی  زمانی  که  این  قرآن  که  زمزمه کنندگان  آیات  آن  را  تنها  زمزمه  کردهاند،  و  آیات  قرآن  تنها  به  گوشها  رسیده  است،  و  از  گوشها  تجاوز  نکرده  است  و  به  دلها  فرو  نرفته  است،  این  قرآن  هیچ گونه  کاری  نکرده  است،  و  کسی  از  آن  سود  نجسته  است  و  بهرهای  نگرفته  است...  و  قرآن  گنج  بدون  کلیدی  گردیده  است‌!

این  سوره  صفت  مؤمنانی  را  عرضه  میدارد  که  قران  را  هدایت  و  بشارت  میبینند  و  مییابند  ...  آنان کسـانیند  که  :

(الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ) (٣)

آن  کسانی  که  نماز  را  چنان  که  باید  میخوانند،  و  زکات  را  میپردازند،  و  قاطعانه  آنان  به  آخرت  ایمان  دارند.  نماز  را  چنان که  باید  میخوانـند  و  اداء  میکنند  ...  در  وقت  اقامۀ  نماز  دلهایشان  بیدار  است  و  میدانند  که  در  پیشگاه  یزدان  ایستادهاند.  ارواحشان  آگاه  است  از  این  که  در  آستانۀ  یزدان  بزرگوار  جهان  قرار  دارند.  عقل  و  شعورشان  بدان  افق  والای  تابناک  اوج  میگیرد.  دلها  و  درونهایشان  به  مناجات  خدا  و  تمنّا  و  دعا  و  توجّه  بدو  در  محضر  بزرگوارش  سرگرم  و  مستغرق  است‌.

زکات  را  میپردازند  ...  درونهایشان  را  از  زشتی  و  پلشتی  بخل  و  تنگچشمی  پاکیزه  میدارند،  و  جانهایشان  را  از  فتنه  و  نیرنگ  اموال  والاتر  و  بالاتر  می گیرند،  و  با  بخشش  مقداری  از  دارائی  و  ثروتی  که  خدا  بهره  ایشان  کرده  است  صله  و  ارتباط  خود  را  با  برادران  و  خواهران  دینی  خویش  برقرار  میدارند،  و  حقّ  جماعت  مسلمانی  را  میپردازند  که  خودشان  اندامی  از  اندامهای  آن  هستند

آنان  قاطعانه  به  آخرف  ایمان  دارند...  حساب  و  کتاب  آخرت  دلهایشان  را  به  خود  مشغول  میدارد،  و  ایشان  را  از  سرکشی  شهوات  باز  میدارد،  و  جانهایشان  را  تقوا  و  ترس  از  خدا  فرا  میگیرد،  و  شرم  میکنند  و  خجالت  میکشند  از  اینکه  در  پیش  خدا  در  جایگاه  بزهکاران  و  سرکشان  بایستند  و  مجرم  و  خطاکار  بشمار  آیند.

این گونه  مؤمنانی  که  به  ذکر  و  یاد  خدا  میپردازند،  و  وظائف  و  تکالیف  الهی  را  بجای  میآورند،  و  از  حساب  و  کتاب  و  عذاب  و  عقاب  خدا  بیمناک  و  هراسناکند،  و  چشم  طمع  به  رضا  و  خشنودی  و  پاداش  یزدان  جهان  میدوزند،  اینانند  که  دریچههای  دلهایشان  رو  به  قرآن  باز  می‏گردد،  و  قرآن  هدایت  و  بشارت  برایشان  میشود،  و  قرآن  نوری  در  جانهایشان،  و  تکان  و  موجی  در  خونهایشان،  و  حرکت  و  جنبشی  در  زندگانیشان  میگردد.  قرآن  توشهای  برای  ایشان  میشود  و  آنان  بدان  توشه  به  سر  منزل  مقصود  میرسند.  و  قـرآن  آب  حیاتی  برایشان  میگردد  و  از  آن  مینوشند  و  شادان  و  شاداب  میمانند.

هنگامی  که  روند  قرآنی  به  یاد  آخرت  میافـتد،  بر  آن  تکیه  میکند،  و  بر  تهدید  و  بیم کسانی  تأکید  مینماید  که  بدان  ایمان  ندارند،  و  سر  در گمراهی  خود  می  نهند،  تا  بدان  گاه  که  با  سرنوشت  بد  و  ناگوارشان  رویاروی  میشوند:

(إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ (٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ) (٥)

بی‏گمان  کسانی  که  به  آخرت  ایمان  ندارند،  ما  اعمالشان  را  (توسّط  وسوسۀ  اهریمن  و  اتباع  و  اعوان  شیطان،  و  انسانهای  شیطان  صفت)  در  نظرشان  میآرائیم  و  ایشان  سرگردان  بسر  میبرند  (و  چاه  را  از  راه،  و  زشت  را  از  زیبا  جدا  نمیکنند).  آنان  کسانی  هستند  که  عذاب  بدی  (در  دنیا)  دارند،  و  ایشان  در  آخرت  زیانکارترین ) ‌مردمان  جهان)  میباشند.

ایمان  به  آخرت  لگامی  است  که  با  آن  شهوتها  و  هوسها  و  جهشها  و  پرشها  مهار  میشود،  ایمان  است  که  میانه  روی  و  راستروی  در  زندگی  را  تضمین  میکند. کسی که  به  آخرت  اعتقاد  ندارد،  نمیتواند  که  نفس  خود  را  از  شهوت  و  هوسی  باز  بدارد  یا  نفس  خود  را  از  جهش  و  پرشی  مهار  کند.  چه  همچون  کسی  گمان  می‏برد  یگانه  فرصتی  که  بدو  بخشیده  شده  است  همین  فرصتی  است  که  برای  زیسش  بر  این  کرۀ  خاکی  بدو  عطاء  شده  است.  این  فرصت  هم  کوتاه  و  اندک  است  هر  اندازه  هم  دراز  و  زیاد  باشد.  این  فرصت  حتّی  برای  پرداختن  به  مقصدی  و  مطلبی  از  مقاصد  و  مطالب  نفسها  بسنده  نیست،  و  برای  رسیدن  به  آرزوهای  نامحدود  آنها  کفایت  نمیکند.  پس  باید  دم  را  غنیمت  شمرد. گذشته  از  این،  چه  چیز  نفس  را  از  چیزی  باز  میدارد،  وقتی که  همچون  انسانی  میتواند  شهوتها  و  هوسها  و  جهشها  و  پرشهای  خود  را  ارضاء  و  خشنود  سازد،  و  به  لذّتها  و  خواستهای  خود  برسد،  در  حالی  که  همچون  انسانی  چشم  به  راه  ایستادن  در  پیشگاه  خدا  برای  حساب  و  کتاب  نیست،  و  انتظار  سزا  و  جزا  و  عذاب  و  عقابی  را  نمیکشد  در  آن  روز  و  روزگاری  که  گواهان  به  پا  میخیزند؟

بدین  خاطر  برآورده  کردن  هر  شهوتی  و  لذّتی  برای  نفسی  که  به  آخرت  ایمان  ندارد،  آراسته  و  پیراسته  میگردد،  و  به  سوی  آن  میجهد  بدون  تقوا  و  هراسی  از  خدا  و  بدون  شرم  و  حیائی  از  خدا!  نفس  بر  این  سرشته  شده  است  که  دوست  بدارد  هر  چه  را  برای  او  لذّت بخش  باشد،  و  آن  را  زیبا  و  برازندۀ  خود  می داند،  مگر  نفسی  که  در  پرتو  آیات  و  رسالات  خدا  به  جهان  دیگری  که  باقی  و  سرمدی  است  و  پس  از  این  جـهان  فانی  فرا  میرسد،  راهیاب  و  رهنمود  شده  باشد.  وقتی که  نفس  انسان  ایمان  و  اعتقاد  بدان  جهان  داشته  باشد  لذّت  خود  را  و  خوشی  خود  را  در  اعمال  دیگری  و  در  علائق  دیگری  می‏یابد،  اعمال  و  علائقی  که  در  برابر  آنها  لذائذ  و  خوشیهای  شکمها  و  پیکرها  بسی  کوچک  و  نـاچیز  است‌.

یزدان  سبحان  است که  نفس  انسان  را  بدین گونه  سرشته  است،  و  آن  را  استعداد  راهیابی  بخشیده  است،  اگر  نفس  انسان  دریچههای  خود  را  روبروی  دلائل  هـدایت  باز  گذارد،  و  آن  را  آمادۀ  کـوری  کرده  است،  وقتی  که  سوراخها  و  راههای  درک  و  فهم  خود  را  بـبندد  و  محو  کند.  اراده  و  مشیّت  خدا  -  برابر  قوانین  و  سنّتهانی  کـه  خدا  نفس  انسان  را  بر  آنها  سرشته  است  -  در  هر  دو  حالت  راهیابی  و  کوری  اجراء  میگردد.  بدین  خاطر  قرآن  دربارۀ   کسانی  که  به  آخرت  ایمان  ندارند  میگوید: 

(زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ) (٤)

ما  اعمالشان  را  در  نظرشان  مـیآرائیم  و  ایشان  سرگردان  بسر  میبرند.

آنان  به  آخرت  ایمان  نیاورده اند،  و  لذا  قانون  و  سنّت  یزدان  چنین  ساری  و  جاری  گردیده  است  که  اعمالشان  و  شهواتشان  در  نظرشان  آراسته  و  پیراسته  جلوه گر  شود،  و  برایشان  زیبا  و  پسندیده  پدیدار  و  نمودار  گردد  ...  این  معنی  آراستن  و  ییراستن  در  این  جایگاه  است.  آنان  کور  میگردند  و  شر  و  بدی  و  زشتی  و  پلشتی  اعمال  و  شهوات  خود  را  نمی‏بینند.  یا  اینکه  آنان  سرگشتگانند  و  در  اعمال  و  شهوات  خود  به  سوی  خوبی  و  نیکی  و  راستی  و  درستی  راهیاب  نمیگردند.

فرجام  کسی  هم  روشن  است  که  شر  و  بدی  و  زشتی  و  پلشتی  برای  او  زینت  داده  شده  است  و  آراسته  گردیده   است:

(أُولَئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ) (٥)

آنان  کسانی  هستند  که  عـذاب  بدی  (در  دنیا)  دارند،  و  ایشان  در  آخرت  زیانکارترین  (مردمان  جهان) میباشند

عذاب  بد  ایشان  چه  در  دنیا  باشد  و  چه  در  آخرت،  یکسان  است.  چه  زیان  مطلق  در  آخرت  است،  و  برابر  فرورفتن  به  اعـمال  بدشان  کیفر  افعال  زشـتشان  را  میبینند.

دیباچۀ  سوره  پایان  میپذیرد  با  ذکر  سرچشمۀ  الهـیای  کـه  این  قـرآن  از  آنجا  برمیجوشد  و  بر  پیغمبر  خدا  صلّی اله علیه و آله و سلّم  نازل  میگردد:

(وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ) (٦)

و  تو  (ای  محمّد!)  کسی  هستی  که  قرآن  از  سوی  خداوند  حکیم  (در  گرداندن  امور  آفریدگان،  و  ) آگاه  (از  کار  و  بار  سعادت  و  شقاوت  دنیوی  و  اخروی  ایشان)  به  تو  القاء  و  عطاء  می‏گردد.

واژه  «تلقی:  به  تو  القاء  و  عطاء  میگردد.  به  تو  رسانده  و  آموخته  میشود»  سایۀ  هدایت  مستقیم  و  والا  و  ارزشمندی  را  میاندازد  که  از  جانب  خداوند  حکیم  و  علیم  است.  یعنی  خداوندی  که  کارهایش  از  روی  حکمت  و  حساب  و  هدفی  در  آفرینش  جهان  و  نازل  کردن  قرآن  دارد،  و  دارای  آگاهی  بیپایان،  و  فرزانۀ  مطلق  جهان  است.  خداوندی  است  که  هر  چیزی  را  از  روی  حکمت  میآفریند،  و  هر  کاری  را  با  علم  و  دانش  میگرداند  و  میچرخاند...  حکمت  خدا  و  علم  خدا  در  این  قرآن  جلوهگر  میآید.  در  برنامه،  وظائف  و  تکالیف،  راهنمائیها  و  رهنمودها،  شیوه  و  روش،  فرو  فرستادن  در  وقت  مناسب  خود،  پیاپی  قرار گرفتن  بخشها  و  بندها،  و  بالاخره  در  هماهنگی  موضوعات  قرآن،  جلوهگر  میآید  و  پیدا  و  هویدا  میگردد.

آن گاه  روند  قرآنی  به  ذکر  داستانها  میپردازد.  داستانها  هم  نمایشگاه  حکمت  و  علم  و  اداره  کر دن  و  چرخاندن  نهان  و  دقیق  خدا  هستند.


 


[1] چه رسد به اینکه مردمان نمی‏توانند کتابی بسان این قرآن را بسازند، از تهیۀ یک سورۀ همگون  یکی از سورههای قران ناتوانند (نگا: بقره /23)(مترجم)

 

تفسیر سوره‌ی نمل آیه‌ی 14-7

 

سورهی نمل آیهی 14-7

 

(إِذْ قَالَ مُوسَى لأهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (٧) فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٨) یَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٩) وَأَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَى لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (١٠) إِلا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (١١) وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (١٢) فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (١٣) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٤)

این  حلقه  از  زنجیرۀ  داستان  موسی علیه السّلام   پس  از  این  فرمودۀ  خداوند  بزرگوار  در  این  سوره،  تند  و  سریع  عرضه  میشود:

(وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ) (٦)

و  تو  (ای  محمّد!)  کسی  هستی  که  قرآن  از  سوی  خداوند  حکیـم  (در  گرداندن  امور  آفریدگان،  و  )  آگاه  (از  کار  و  بار  سعادت  و  شقاوت  دنیوی  و  اخروی  ایشان)  به  تو  القاء  و  عطاء  می‏گردد.

انگار  در  نظر  است  به  پیغمبر  خدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم   گفته  شود:  تو  در  این  دریافت  نوبر  و  نوظهور  نیستی.  هان!  این  موسی  است  که  تکالیف  و  وظائف  را  دریافت  میدارد،  و  فریاد  زده  می شود   که  رسالت  را  بر  دوش  گیرد  و  آن  را  به  سوی  فرعون  و  قوم  او  ببرد.  همچنین  آنچه  تو  از  قوم  خود  میبینی  و  تکذیبی  که  میشنوی  نیز  چیز  بدون  نمونۀ  پیشین  و  سابقۀ  دیرین  نیست.  هان!  هم  اینک  این  قوم  موسی  است  که  هر  چند  در  دل  به  معجزات  خدا  کاملاً  باور  و  یقیین  دارند،  ولیکن  ستمگرانه  و  مستکبرانه  آنها  را  انکار  میکنند.

(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٤)

بنگر  سرانجام  و  سرنوشت  تباهکاران  چگونه  شد؟  (مگر  در  دریا  غرق  نشدند  و  به  دوزخ  و اصل  نگشتند؟).  قوم  تو  هم  منتظر  سرانجام  و  سرنوشت  منکران  مستکبر  باشند!

*

(إِذْ قَالَ مُوسَى لأهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ) (٧)

 

 (یادآوری  کن)  زمـانی  را  که  موسی  (در  راه  برگشت  از  مدین  به  مصر،  در  شب  تاریک  و  سـردی  که  راه  را  گم  کرده  پود  و  درد  زایمان  همسرش  درگرفته  بـود)  به  خانوادهاش  گفت:  (بایستید  که)  من  آتشی  (از  دور)  میبینم،  هر  چه  زودتر  خبری  (از  راه)  و  یا  شـعله  و  اخگری  چند  از  آتش  برایتان  مـیآورم،  تا  این  که  خویشتن  را  گرم  کنید.

این  موقعیّت  در  سورۀ  طه  ذکر  شده  است.  موسی  در  آن  هنگام  که  در  راه  برگشت  از  سرزمین  مدین  بـه  مصر  است،  و  همسرش  دختر  شعیب  علیه السّلام[1]  با  او  است،  و  راه  را  در  شب  تاریک  و  سردی  گم  کرده  است،  شب  تاریک  و  سردی  که  این  گفتۀ موسی  به  اهل  و  عیال  خود  برآن  دلالت  دارد:

(سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ) (٧)

هر  چه  زودتر  خبری  (از  راه  )  و  یا  شعله  و  اخگری  چند  از  آتش  را  برایتان  میآورم،  تا  این  که  خویشتن  را  گرم  کنید.

این  حادثه  در  کنار  کوه  طور  بوده  است.  در  آن  زمان  بالای  بلندیها  آتش  روشن  میشد،  تا  در  شب  رهگذران  راهیاب  شوند،  و  به  سوی  آتش  بیایند  و  روستاها  و  شهرهائی  را  پیداکنند  و  خویشتن  راگرم  نمایند،  یا  راهنمائی  را  بیابند  و  مسیر  راه  را  از  او  بپرسند.

(إِنِّی آنَسْتُ نَارًا).

من  آتشی  (از  دور)  میبینم‌.

موسی  آتش  را  دورا  دور  دید.  از  دیدن  آن  اطمینان  و  اعتماد  و  انس  و  الفتی  پیدا  کرد.  انتظار  داشت  در کنار  آتش  اطّلاعی  از  راه  پیدا  کند.  یا  شعله  و  اخگری  از  آن  آتش  بیاورد  و  اهل  و  عیال  خود  را  با  آن  گرمکند  و  ایشان  را  از  سرمای  سخت  شب  بیابان  برهاند.

موسی  علیه السّلام  به  سوی  آتش  رفت،  آتشی  که  دورادور  آن  را  دیده  بود،  تا  خبری  حاصل  کند.  ناگهان  ندای  والای  دل  انگیزی  را  دریافت  میدارد:

(فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٨) یَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (٩)

هنگامی  که  آتش  رسید ،  ندائی  برخاست  که : مبارک  است  آن  کسی  که  (آثار  قدرتش)  در   این  آتش (جلوهگر)  است  و (آفریدگار  همۀ  جهان   است ، و  مبارک  است ) آن  کسی  که (موسی  نام ) و  پیرامون  آتش (بر  پای  ایستاده ) است (و برای  بردن  آتش  ظاهری  آمده   است ، ولی  با  آتش  پیام  آسمانی  برمی گردد)، و  خدا  که  پروردگار  جهانیان  است  منزّه  است (از  این  که  محدود  به  مکان  و  مقیّد  به  مادیّت  و  جسمیّت  و  متجلّی  در  صورت  و  شکلی  همچون  آتش  شود). ای  موسی ! آن  کس (که  با  تو  سخن  می گوید) منم  که  یزدان (جهان  و  جهانیان  و) توانا  و  مقتدر  شکست  ناپذیر  و  آگاه  و  فررانه  کاربـجایم‌.

این  ندائی  است  که  سراسر  هستی  با  آن  همآوا  میشود. جهانها  و  فلکها  با  آن  ارتباط  و  پیوند  پیدا  می کنند.  سراسر  هستی  برای  آن  و  کرنش  میبرد.  دلها  و  جانها  از  آن  برخورد  می  لرزد. ندائی  است  که  در  آن  آسمان  با زمین   پیوند  میگیرد.  ذرّۀ  کوچکی  دعوت  آفریدگار  بزگـوار  خود  را  دریافت  میدارد.  در  آن  انسان  فانی  ضعیف  در  پرتو  لطف  و  فضل  یزدان  به  مقام  مناجات  اوج   می گیرد.

(فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ).

هنگامی  که  به  آتش  رسید، ندا  داده  شد.

ندا  داده  شد  که  به  صورت  فعل  مجهول  آمده  است  هر  چند  که  معلوم  است. این  مجهول  بودن  برای  بزرگداشت  و  تعظیم  و  تکریم  ندا  دهندۀ  والا مقام  است.

(نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا).

ندا  داده  شد  که: مبارک  است  آن  کسی  که (آثار قدرتش) در  آتش  (جلوه گر)  است  و (آفریدگار  همۀ  جهان  است، و  مبارک  است) آن  کسی  که (موسی  نام) و  پیرامون  آتش  (بر  پای  ایستاده) است (و  برای  بردن  آتش  ظاهری  آمده  است، ولی  با  آتش  پیام  آسمانی  برمی گیرد).

چه  کسی  در  آتش  بوده  است؟ و  چه  کسی  پیرامون  آتش  بوده  است؟ ارجح  اقوال  این  است  که  این  آتش  از  جنس  آتشی  نبوده  است  که  ما  آن  را  روشن  می کنیم  و  برمی افروزیم. بلکه  آتشی  بوده  است  که  خاستگاه  آن  جهان  والای  فرشتگان  است.  آتشی  بوده  است  که  ارواح  پاک،  یعنی  فرشتگان  آن  را  برای  هدایت  بزرگ  روشن  کردهاند  و  برافروختهاند.  بسان  آتش  جلوهگر  آمده  است  و  این  ارواح  پاک  در  آن  بودهاند.  بدین  خاطر  ندا  این   چنین  است:

(أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ).

مبارک  است  آن  کسی  که  در  آتش  است‌.

تا  بیانگر  این  امر  باشد  که  جوشش  برکت  آسمانی  کسی  را  فرا  میگیرد  که  در  آتش  است  و  فرشـگانند،  و  کسی  را  فرامیگیرد  که  در  اطراف  آتش  است...  از  زمرۀ  کسانی  که  پیرامون  آتشند  موسی  است  ...  دفتر  وجود  این  عطای  آسمانی  است  و  بس.  این  سرزمین  در  دفتر  وجود  مبارک  گردید  و  مقدّس  ماند،  چون  خـداوند  بزرگوار  بالای  آن  متجلّی  گردید،  و  اجازه  داد  آنجا  برکت  سترگ   را   داشته  باشد.

دفتر  وجود  همه،  اثر  برجای  ماندۀ  آن  ندا  و  آن  مناجات  است:

(وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٨) یَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (٩)

و  خدا  که  پروردگار  جهانیان  است  منزّه  است  (از  این  که  محدود  به  مکان  و  مقیّد  به  مادیّت  و  جسمیّت  و  متجلّی  در  صورت  و  شکلی  هـمجون  آتش  شود).  ای  موسی!  آن  کس  (که  با  تو  سخن  میگوید)  منم  که  یزدان  (جهان  و  جهانیان  و)  توانا  و  مقتدر  شکست  ناپذیر  و  آگاه  و  فرزانۀ  کار  بجایم‌.

یزدان  سبحان  ذات  خود  را  منزّه  فرمود  و  اعلان  نمود  که  خداوندگاری  و  ربوبیّت  او  بر  همۀ  جهانیان  است.  برای  بندهاش  روشن  ساخت  که  آن  کسی  که  او  را  فریاد  زده  است  و  ندا  در  داده  است  خدای  مقتدر  و  چیره  و  کاربجا  است.  بشریّت  به  طور کلّی  در  وجود  موسی  علیه السّلام  خلاصه  گردید  و  بدان  افق  درخشان  ارزشمند  رسید.  موسی  خبر  را  در  کنار  آتشی  دریافت  داشت  که  دورادور  آن  را  دیده  بود.  ولیکن  خبر  بسیار  هراس  انگیز  بزرگی  بود.  شعله  و  اخگر گرم  و  تافته  را  یافت،  ولیکن  شعله  و  اخگری  بود 

که  به  راه  راست  و  صراط  مستقیم  رهنمود  میکرد.  ندا  برای  برگزیدن  بود.  در  فراسوی  برگزیدن  هم  وظیفۀ  حمل  رسالت  بود  به  سوی  بزرگترین  طاغی  و  یاغی  زمین  در  آن  زمان.  بدین  سبب  است  که  پروردگارش  او  را  آماده  و  مجهزّ  و  نیرومند  میگرداند:

(وَأَلْقِ عَصَاکَ).

)‌ای  موسی!  برای  اطمینان  خاطر  و  یقین  به  حضور  در  پیشگاه  خدای  غفور)  عصای  خود  را  بینداز.

در  اینجا  اینگونه  کوتاه  و  چکیده  میآید.  دیگر  از  آن  مناجات  طولانی  خبری  نیست  که  در  سورۀ  طه  آمده  است.  زیرا  عبرتی  که  در  اینجا  مطلوب  و  مقصود  است،  عبرت  ندا  و  تکلیف  است  و  بس.

(فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ یُعَقِّبْ).

هنگامی  که  دید  به  حرکت  درآمد،  انگار  مار  چابک  و  تندروی  است،  پـای  به  فرار  گذاشت  و  پشت  سر  خود  را  ننگریست.

موسی  عصای  خود  را  انداخت  همان گونه  که  بدو  دستور  داده  شده  بود.  ناگهان  دید  بر  روی  زمین  میخزد  و  به  سعی  و  تلاش  میایستد،  و  همچون  «جانّ:  مار  تندرو  سفید  یا  زرد  رنگ»که  نوعی  از  مارهای  کوچک  است،  میجنبد  و  میرود.  سرشت  زود  منقلب  شوندۀ  موسی علیه السّلام  موسی  را  در  برگرفت،  و  تکان  برخورد  ناگهانیای  که  بر  دلش  نمیگذشت  وجودش  را  فرا  گرفت،  و  دوید  و  از  مار  دور  گردید،  بدون  این  که  به  فکر  برگشت  باشد!  در  این  چنین  حرکتی  دهشت  و  وحشت  برخورد  شدید  ناگهانی،  زود  در  همچون  سرست  زود  منقلب  شوندهای  پدیدار  و  نمودار  میگردد.

سپس  موسی  با  آن  ندای  آسمانی  اطمینان  بخش  فریاد  زده  شد،  و  بدو  اعلان  داشت  سرشت  وظیفهای  را  که  برعهده  خواهد  داشت‌:

(یَا مُوسَى لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ) (١٠)

ای  موسی  مترس!  (تو  پیغمبری  و  در  بارگاه  حضور  خدائی،  و)  پیغمبران  در  پیشگاه  من  نمیترسند  (چرا  که  اینجا  آستانۀ  دادگری  و  امن  و  امان  یزدان  است،  نه  دربار  ستمگری  و  خوف  و  هراس  فرعون  و  فرعونیان).  مترس.  تو  موظّف  به  رسالت  هستی.  پیغمبران  در 

پیشگاه  پروردگارشان  نمیهراسند،  در  آن  حال  که  وظیفه  را  دریافت  میدارند.

(إِلا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١١)

و  امّا  هر کس  که  ستم  کند  و  سپس  (توبه  نموده  و  در  مقام  جبران  برآید  و  بدین  وسیله)  بدی  را  به  نیکی  تبدیل  نماید،  (او  را  خواهم  بخشید.  چرا  که)  بی‏گمان  من  بخشایشگر  و  مهربانم‌.

تنها  کسانی  میترسند  که  ستمگر  باشند،  مگر  ستمگرانی  که  بدی  را  به  نیکی  تبدیل کنند،  و  به  ترک  ظلم  و  ستم  بگویند  و  به  عدل  و  داد  بگرایند،  و  شرک  را  رها  سازند  و  به  ایمان  روی  آورند،  و  شرّ  را  رها  سازند  و  به  خیر  بپردازند.  قطعاً  رحمت  من  فراخ  است  و  مغرت  من  برزگ.

هم  اینک که  موسی  اطمینان  پیدا  کرده  است  و  آرامش  یافته  است،  پـروردگارش  او  را  با  معجزۀ  دوم  مجهزّ  میفرماید،  پیش  از  این که  پرده  از  سمت  و  سوی  رسالت  و  از  رویکرد  وظیفۀ  او  بردارد:

(وَأَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ).

)‌و  ای  موسی!)  دست  خود  را  به  گریبان  خویش  فرو  ببر  (و  سپس  آن  را  از  چاک  گریبان  بیرون  بیار  و  ببین  )  که  سفید  و  درخشان  (همچون  ماه  تابان)  به  در  مـیآید،  بدون  آن  که  (به  بیماری  برص  یا  بیماری  دیگری  مبتلاً  شده  باشد  و  )  عیپی  در  آن  وجود  داشته  پاشد.

این  انجام  پذیرفت.  موسی  دستش  را  به  چاک  گریبان  فرو  برد.  وقتی  که  دستش  را  بیرون  آورد  سفید  و  تابان  بود،  نه  به  خاطر  بیماری،  ولی  برای  معجزه.  پروردگارش  بدو  وعده  داد که  او  را  با  نه  معجزه  از  این  نوعی که  دو  تای  آنها  را  دیده  است،  تأیید  و  پشتیبانی  کند.  در  این  وقت  از  رویکردی  که  بدان  خاطر  او  را  فریاد  زده  است  و  مجهزش کرده  است  و  وی  را  در  پناه  رعایت  و  عنایت  خود گرفته  است،  پرده  برداشت  و  او  را  روشن  ساخت

(فِی تِسْعِ آیَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ) (١٢)

بدان  که  معجزات  تو  منحصر  به  ید  بیضاء  و  عصا  نیست،  و  بلکه  این  دو  معجزه  )  از  جملۀ  نه  معجزهای  است  که  تو  آنها  را  به  فرعون  و  قوم  او  نشان  خواهی  داد.  ایشان  واقعاً  جماعت  طغیانگر  و  نافرمانبرداری  هستند.  در  اینجا  روند  قرآنی  بقیۀ  این  معجزههای  نهگانه  را  برنشمرده  است،  معجزه هائی که  در  سورۀ  اعراف  پرده  از  آنها  برداشته  است.  این  معجزههای  نهگانه  عبارتند  از:  خشکسالیها،  کمبود  ثمرات  و  محصولات،  طوفان  باد،  ملخ،  شپـشک،  قورباغهها،  خون،  و  ید  بیضاء  و  عصا  ..  زیرا  در  این  جا  تکیه  بر  نیروی  معجزهها  است  نه  این که  تکیه  بر  ماهیّت  معجزهها  باشد.  همچنین  در  اینجا  تکیه  بر  روشنی  معجزهها  و  انکار  کردن  آنها  از  سوی  مـردمان   است:

(فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (١٣) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٤)

هنگامی  که  معجزات  ما  کـاملاً  آشکارا  بدیشان  رسید،  گفتند:  (این  چیزهائی  که  ما  میبینیم)  جز  جادوی  واضح  و  روشنی  نیست!  ستمکرانه  و  مسـتکبرانه  معجزات  را  آشکار  کردند،  هر  چند  که  در  دل  بدانها  یقین  و  اطمینان  داشتند.  بنگر  سرانجام  و  سرنوشت  تباهکاران  چگونه  شد؟  (مگر  در  دریا  غرق  نشدند  و  به  دوزخ  و  اصـل  نگشتند؟).

این  معجزات  بیشماری  که  از  حقّ  و  حقیقت  پرده  برمی‏دارند،  آن  اندازه  روشن  و  گویا  هستند  که  هر  کس  دو  چشم  بینا  داشته  باشد  آنها  را  میبیند  و  به  آنها  پـی  میبرد.  روند  قرآنی  این  معجزات  را  «مبصره  کاملاً  آشکارا  و  پیدا»  وصف  میکند.  این  معجزهها  مردمان  را  بینش  میبخشند  و  بینا  میکنند  و  آنـان  را  به  سوی  هدایت  سوق  میدهند.  با  وجود  این  مردمان  دربارۀ  آنها  گفتند:  اینها  جادوی  روشنی  هستند!  این  سخن  را  نه  از  روی  یقین  و  ایمان  به  گفتار  خود  گفتند،  و  نه  این که  آن  را  از  روی  شکّ  و  گمانی  که  داشتهاند  گفتهاند،  بلکه  آن  را  گفتهاند...

(ظُلْمًا وَعُلُوًّا).

ستمگرانه  و  مستکبرانه‌. 

دل  و  درونشان  یقین  و  اطمینان  داشت  کهکه  این  معجزه  ها  حقّ  و  حقیقتند،  حقّ  و  حقیقتی  که  شک  و  شبههای  دربارۀ  آن  نیست‌:

(اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ).

هر  چند  که  در  دل  بدانها  یقین  و  اطمینان  داشتند.

این  سخن  را  میگفتند  برای  انکار کردن  و  تکبّر  فروختن. زیرا  آنان  ایمان  را  نمیخواهند،  و  به  دنبال  برهان  و  دلیل  نیستند.  تنها  آنان  میخواهند  بر  حقّ  بزرگی  بفروشند  و  بدان  و  به  خویشش  با  همچون  تکبّر  نکوهیدهای  ظلم  و   ستم   کنند. 

بزرگان  قریش  نیز  این  چنین  پذیرۀ  قرآن  میرفتند،  و  یقین  هم  داشتند  که  قرآن  حقّ  است،  ولیکن  آنان  قرآن  را  انکار  میکردند،  و  دعوت  پیغمبر  صلّی الله علیه و آله و سلّم  را  نمیپذیرفتند  دعوتی  که  ایشان  را  به  سوی  خدای  یگانه  فرا  میخواند.  زیرا  آنان  میخواستند  بر  دیـانت  خود  و  عقائد  خود  باقی  بمانند،  زیرا  در  فراسوی  چنین  دیانت  و  دعوتی  اوضاع  و  احوالی  بود  که  ایشان  را  مسند  و  اورنگ  مـیبخشید  و  از  ایشان  پششانی  میکرد،  و  غنیمتهائی  در  فراسوی  چنین  دیانت  و  عقائدی  بود  که  به  سویشان  سرازیر  میگردید.  این  غنیمتها  هم  بران  عقائد  پوچ  تکیه  داشت،  عقائدی  که  خطر  دعوت  اسلامی  را  بر  آن  احساس  میکردند،  و  احساس  مینمودند  که  در  زیر  پـای  مـؤمنان  متزلزل  و  له  و  لورد  میشود  و  نابود  میگردد،  و  در  دلهـا  و  درونهایشان  سست  و  لرزان  میگردد.  حال  همیشه  چنین  است:  پتکهای  سنگین  حقّ  روشن،  بر  سر  باطل  سست  گمان  انگیز  فرود  میآید  و  مغز  سرش  را  داغان  و  متلاشی  میسازد!

حقّ  این  چنین  است.  منکران  حقّ  را  انکار  نمیکنند  چون  آن  را  نمیشناسند.  بلکه  حقّ  را  انکار  میکنند  چون  آن  را  میشناسند!  مشرکان  حقّ  را  انکار  میکردند  هر  چند  که  آن  را  باور  داشتند  و  یقیناً  میدانستند.  این  هم  بدان  جهت  بود  که  حقّ  را  خطری  برای  بودن  خودشان  احساس  میکردند.  یا  آن  را  خطری  برای  اوضاع  و  احوال  خود  میدیدند.  یا  آن  را  خطری  برای  مصالح  و  منافع  خویش  میپنداشتند.  این  بود  که  متکرانه  رویاروی  حقّ  میایستادند،  حقّی  که  روشن  و  آشکار  بود.

(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٤)

بنگر  سرانجام  و  سرنوشت  تباهکاران  چگونه  شد؟.  سـرانجام  و  سرنوشت  فـرعون  و  قوم  (و  مشهور  و  معروف  است.  قـرآن  در  جاهای  دیگری  پرده  از  آن  برداشته  است.  در  این  جا  تنها  همین  اشاره  را  بدان  میکند،  تا  غافلان  منکر  حقّ  را  بیدار  سازد،  و  ستیزهگران  با  حقّ  را  به  خود  آرد،  و  غافلان  و  منکران  و  ستیزهجویان  را  متوجّه  سرانـجام  و  سـرنوشت  فرعون  و  قوم  او  میسازد  تا  بیدار  و  هوشیار  شوند  پیش  از  آن  که  بـر  سرشان  همان  رود  و  دامنگیرشان  همان  شود  که  بر  تباهکاران  رفته  است  و  دامنگیرشان  گشته  است‌.

*


[1] نص قاطعانهای در دست نیستکه برساند شعیب همان پیر مـرد کهنسالی است که موسی او  را خدمت کرده است و با یکی از دو دختر وی ازدواج نموده است. ولیـکن این امر ترجیح دارد با  توجّه به این که داستان موسی بعد از داستان شعیب در بیان وقائع تاریخی داستان موسی و  داستان شعیب در قرآن ذکر میشود. این هـم بیانگر این استکه موسی و شعیب همعصر یا به  دنبال یکدیگر بودهاند.

 

تفسیر سوره‌ی نمل آیه‌ی 44-15

 

 

سوره‌ی نمل آیه‌ی 44-15

 

(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا وَقَالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (١٥) وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (١٦) وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (١٧) حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٨) فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ (١٩) وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ (٢٠) لأعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِیدًا أَوْ لأذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (٢١) فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (٢٢) إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (٢٣) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (٢٤) أَلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (٢٥) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (٢٦) قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٧) اذْهَبْ بِکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ (٢٨) قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ (٢٩) إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) أَلا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣١) قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ (٣٢) قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالأمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ (٣٣) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (٣٤) وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (٣٥) فَلَمَّا جَاءَ سُلَیْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (٣٦) ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ (٣٧) قَالَ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣٨) قَالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (٣٩) قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (٤٠) قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ (٤١) فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ (٤٢) وَصَدَّهَا مَا کَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ (٤٣) قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (٤٤)

 

اشاره‌ای  به  داوود  می‌شود،  و  آن‌گاه  داستان  سلیمان  پس  از  حلقه‌ای  از  زنجیرۀ  داستان  موسی  می‌آغازد  -  علیهم  السّلام  -  آنان  از  زمرۀ  پیغمبران  بنی‌اسرائیل  هستند.  این  سوره  با  سخن  از  قرآن  می‌آغازد.  در  آن  آمده  است‌: 

(إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (٧٦)

بی‏گمان  این  قرآن  برای  بنی‌اسرائیل  (‌حقیقت‌)  اکثر  چیزهایی  را  (‌که  در  تورات  از  احکام  و  قصص  آمده  است  و)  در  آنها  اختلاف  دارند،  روشن  و  بیان  می‌دارد.(نمل/76)

داستان  سلیمان  -  علیه  السلام  -  در  این  سوره  بیش  از  هر  سورۀ  دیگری  بسط  داده  شده  است‌،  هر  چند  هم  تنها  حلقه‌ای  از  زنجیرۀ  داستان  زندگانی  سلیمان  را  در  برگرفته  است‌،  و  آن  حلقۀ  زنجیرۀ  داستان  سلیمان  با  هدهد  و  ملکۀ  سبا  است‌.  برای  این  حلقه  ،  روند  قرآنی  دیباچه  ای  تهیّه  می‌بیند  که  در  آن  سلیمان  برای  مردمان  از  تعلیم  نطق  پرندگان  و  اعطاء  همه  چیز  یزدان  بدو  سخن  می‌گوید،  و  شکر  و  سپاس  خدای  را  بر  این  فضل  و  لطف  نمایان  بجای  می‌آورد.  آن  گاه  صحنۀ   کوکبه  و  دبدبۀ  سلیمان  ‌که  از  جنّیان  و  آدمیان  و  پرندگان  فراهم  آمده  بود  به  میان  می‌آید.  مورچه‌ای  مورچگان  را  از  این‌  کوکبه  و  دبدبه  برحذر  می‌دارد  که  بپایند  در  زیر  پاهای  ایشان  له  و  په  نشوند.  سلیمان  این  را  می‌شنود  و  می فهمد  و  شکر  خدای  را  بر  این  نعمت  درک  و  فهم  می‌گوید.  سلیمان  همچنین  می‌داند  که  نعمت  وسیله  امتحان  است‌.  این  است  که  از  یزدان  جهان  درخواست  می‌نماید  که  او  را  توفیق  دهد  شکر  نعمتها  را  بگوید،  و  در  این  امتحان  موفّق  و  پیروز  شود

مناسبت  ورود  این  داستانها  به  طور  مختصر  در  این  سوره‌،  همان  چیزی  است  که  بیان  گردید،  و  آن  این  که  این  سوره  با  سخن  از  قرآن  آغاز  می‌گردد،  و  این  قرآن  برای  بنی‌اسرائیل  بیشتر  چیزهائی  را  که  بنی‌اسرائیل  در  آنها  اختلاف  دارند  برایشان  ذکر  و  روشن  مـی‌کند.  داستانهای  موسی  و  داوود  و  سلیمان  -  علیهم  السّلام‌- از  مهمّ تر‌ین  حلقه‌های  زنجیرۀ  تاریخ  بنی‌اسرائیل  است‌.  مناسبت  این  حلقه  و  مقدّمات  آن  برای  سخن  از  موضوع  این  سوره‌،  در  چند  مورد  این  حلقه  و  سوره  جلوه‌گر  می آید:

در  فضای  سوره  و  سایه‌روشنهای  آن  تکیه  بر  علم  و  دانش  است‌،  همان  گونه  که  در  اوائل  سوره  گفتیم‌.  نخستین  اشاره  در  داستان  داوود  و  سلیمان  عبارت  است  از:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا).

ما  به  داوود  و  سلیمان  دانش  (‌قابل  مـلاحظه‌ای‌)  عطاء  کردیم‌.(نمل/15)                                                             بدان  هنگام  که  سلیمان  هم  نعمت  خـدا  را  بر  خود  برمی‌شمرد،  سخن  را  با  تعلیم  زبان  پرندگان  توسّط  یزدان  جهان  به  خود  می‌آغازد:

(وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ).

و  گفت‌،  ای  مردم‌!  به  ما  (‌درک  )  سخن  پرندگان  (‌و  نحوۀ  سخن  گفتن  با  آنها،  به  وسیلۀ  خداوند  بزرگوار)  آموخته  شده  است‌.(نمل/16)

معذرتی  که  هدهد  برای  غائب  بودن  خود  در  لابلای  داستان  می‌آورد،  با  این  سخن  آغاز  می‌شود:

(أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ) (٢٢)

من  بر  چیزی  آگاهی  یافته‌ام‌،  که  تو  از  آن  آگاه  نیستی‌.  من  برای  تو  از  سرزمین  سبا  یک  خبر  قطعی  و  مورد  اعتماد   آورده‌ام‌.(‌نمل‌/22 )

آن  کسی ‌که  «‌علم‌»  و  آگاهی  از  کتاب  دارد  تخت  ملکۀ  سبا  را  در  لحظه‌ای  آماده  و  حاضر  می‌آورد...

افتتاح  سوره  با  قرآن  است  ‌که  ‌کتاب  روشن  و  روشنگر  یزدان  است  و  برای  مشرکان  می‌آید.  مشرکان  آن  را  تکذیب  می کنند.  در  داستان  سلیمان  هم‌ کتاب  یا  نامه  سلیمان  است‌  که  ملکۀ  سبا  آن  را  دریافت  می‌دارد.  خیلی  طول  نمی‌کشد  ملکه  و  قوم  او  تسلیم  فرمان  می‌شوند  و  به  پیش  سلیمان  می‌ایند.  وقتی  ‌که  نیروهای  جنّیان  و  آدمیان  و  پرندگان  را  مسخّر  سلیمان  می‏بینند  به  یزدان  جهان  ایمان  می‌آورند.  می‌دانند  که  این  خدا  است  که  اینها  را  به  زیر  فرمان  سلیمان  درآورده  است‌،  و  او  چیره  بر  بندگان،  خود  است‌،  و  او  خداوندگار  عرش  عظیم  و  تخت  فرماندهی  بر  کلّ  هستی  است‌.

در  این  سوره  نعمتهائی  عرضه  می‌شود که  یزدان  به  بندگان  مرحمت  فرموده  است‌.  از  آیات  و  معجرات  یزدان  سخن  می‌رود  که  درگستره  هستی  پخش  و  پراکنده‌اند.  از  خلافت  انسانها  در  زمین  صحبت  می‌شود.  آنان  با  وجود  این  نعمت  والای  خلیفه‌گری  آیات  خدا  را  انکار  می‌کنند  و  به  نشانه‌های  خداشناسی  توجّهی  نمی‌کنند،  و  شکر  و  سپاس  خدای  را  بجای  نمی‌آورند.  در  این  داستان  نمونه‌ای  از  بندگان  شکرگزار  است‌،  آن  کسی  که  از  پروردگار  خود  درخواست  می  نماید  او  را  توفیق  دهد  شکر  نعمتهائی  را  بگوید  که  خدا  بدو  ارزانی  داشته  است‌.  کسی  است  که  دربارۀ  آیات  الهی  می‌اندیشد،  و  از  آنها  غافل  نمی‌گردد،  و  نعمت  خدا  او  را  سرمست  و  مغرور  نمی‌سازد،  و  قدرت  و  قوّت  او  را  سرکش  و  یاغی  نمی‌کند...  در  میان  موضوع  سـوره  و  میان  اشاره‌های  داستان  و  موقعیّتهای  آن‌،  مناسبات  فراوان  و  روشن  است‌.

داستان  سلیمان  با  ملکۀ  سبا  نمونۀ  بسنده ای  برای  داستان  در  قرآن‌،  و  برای  ادای  هنری  در  آن  است‌.  این  داستان  سرشار  از  حرکت  و  جنبش‌،  و  عواطف  و  احساسات‌،  و  صحنه‌ها   رخدادها،  و  بند  بند  و  بخش  بخش  ‌کردن  این  صحنه‌ها  و  رخدادها،  و  قرار  دادن  فاصله‌های  هنری  در  لابلای  آنها  است‌!

بگذارید  به  طور  مفصّل  به  عرضۀ  آنها  بپردازیم‌:

*

(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا وَقَالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ) (١٥)

ما  به  داوود  و  سلیمان  دانش  (‌قابل  ملاحظه‌ای‌)  عطاء  کردیم)  و  آنان  (‌سپاس  خدا  را  بجای  آوردند  و)  گفتند:  حمد  و   سپاس  خداوند  را  سزا  است  که  ما  را  بر  بسیاری  از  بندگان  مؤمن  خود  برتری  بخشید.

این  اشاره  سرآغاز  داستان  است‌.  اعلام  شروع  است‌.  خبری  است‌  که  بیانگر  برجسته‌ترین  نعمت  از  نعـتهای  خداداد  به  داوود  و  سلیمان  -  علیهما  السّلام  -  است‌،  و  آن  نعمت  علم  است‌.  علمی  که  به  داوود  داده  شده  است‌.  تفصیل  آن  در  سوره‌های  دیگر  آمده  است‌.  از  جمله  خدا  بدو  تعلیم  داده  است  بندهای  زبور  را  ترتیل‌  کند  و  با  آواز  بخواند،  به  گونه‌ای  که  جهان  پیرامونش  با  او  همآوا  می‌شود،  و  کوه‌ها  و  پرندگان  با  او  هـمنوا  و  همصدا  می‌خوانند،  به  سبب  شیرینی  صدا  و  خوشایندی  نوائی  که  دارد،  و  حرارت  و  گرمی  نغمه‌ها،  و  طنین  شورانگیز  بندها،  غرق  شدن  در  هنگامۀ  مناجات  با  خدا،  و  خوشخوانی  دعاها،  و  گسیختن  از  عـلائق  و  عبور  از  موانعی  ‌که  میان  او  و  میان  ذرّات  هستی  این  جهان  فاصله  می‌اندازد.  نعمت  دیگری  که  از  آن  برخوردار  بود  خدا  بدو  ساختن  زره  و  ابزار  جنگ  تعلیم  داده  بود،  و  آهن  را  در  اختیار  او  قرار  داد‌ه  بود  تا  بتواند  از  آن  هر  چه  را  بخواهد  بسازد.  از  جملۀ  نعمتها  نعمت  داوری  در  میان  مردمان  بود  که  سلیمان  نیز  در  این  نعمت  با  او  شریک  بود.

در  این  سوره  تـفصیل  تعلیم  زبان  پرندگان  و  چیزهای  دیگر  به  سلیمان  مطرح  است‌ که  افزون  بر  نـعمتهای  دیگری  است  که  بدو  داده  شده  است  و  در  سوره‌های  دیگری  از  آنها  سخن  رفته  است‌.  از  قبیل  ،  تعلیم  داوری  بدو،  و  رهسپار کردن  بادهای  مسخّر  سلیمان  به  فرمان  یزدان  به  برخی  از  جهات  و  نواحی  جهان‌.

داستان  با  این  اشاره  آغاز  می‌گردد:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ عِلْمًا).

ما  به  داوود  و  سلیمان  دانش  (‌قابل  ملاحظه‌ای‌)  عطاء  کردیـم‌.

پیش  از  این ‌که  این  آیه  به  پایان  خود  برسد،  شکر  داوود  و  سلیمان  بر  این  نعمت  یزدان  به  میان  می‌آید،  و  ارزش  آن  و  منزلت  عظیم  آن  اعلام  می‌شود.  حمد  و  سپاس  خدائی ‌گفته  می‌شود  که  آن  دو  نفر  را  بر  بسیاری  از  بندگان  مؤمن  خود  ترجیح  داده  است‌.  بدین  وسیله  ارزش  علم  و  دانش  جسته  و  نمودار  می‌شود،  و  عظمت  تفضّل  خدا  بر  بندگان  با  اعطای  علم  و  دانش  بدیشان  جلوه‌گر  می‌آید،  و  روشن  می گر‌دد  کسی  که  بدو  علم  و  دانش  داده  شود  بر  بسیاری  از  بندگان  مؤمن  خدا  برتری  خواهد  داشت‌.

در  اینجا  نوع  علم  و  دانش  و  موضوع  آن  بیان  نمی شود،  چون  خود  علم  و  دانش  است که  نموده  و  اظهار  می‌شود،  و  اشارۀ  نهانی  هم  بدین  امر  دارد  که  علم  و  دانش  هر  چه  هست  همه  و  همه  بخشش  یزدان  به  مردمان  است‌،  و  هر  عالمی  و  دانشمندی  باید  بداند  که  سرچشمۀ  علم  و  دانش  ‌کجا  و  کدام  است‌،  و  بر  علم  و  دانش  خود  خدای  را  سپاس  بگوید  به  ‌گونه‌ای  علم  و  دانش  خود  را  به  ‌کار  ببرد  و  مورد  استفاده  قرار  دهد  که  خدا  را  خشنود  سازد،  خدائی  ‌که  آن  را  بدو  بخشیده  است  و  عطاء  فرموده  است‌.  دیگر  نباید  علم  و  دانش‌،  عالم  و  دانشمند  را  از  خدا  دور  گرداند،  و  خدا  را  از  یاد  او  ببرد.  چه  علم  و  دانش  یکی  از  الطاف  و  عطایای  خدا  بدو  است‌.

علم  و  دانشی  که  دل  را  از  خداوندگار  دل  دور  می‌گرداند  فاسد  و  تباه  است‌،  و  از  منبع  خود  و  از  هدف  خود  منحرف  است‌.  نه  برای  صاحبش  و  نه  برای  مردم  سعادت  به  بار  نمی‌آورد  و  خوشبختی  نتیجه  نمی‌دهد.  بلکه  شقاوت  و  بدبختی  و  ترس  و  هراس  و  پریشانی  و  سرگردانی  و  خرابی  و  ویرانی  به  بار  می‌آورد  و  نتیجه  می‌دهد.  زیرا  همچون  علم  و  دانشی  از  منبع  خود  بریده  است‌،  و  از  رویکرد  خود  منحرف  ‌گردیده  است‌،  و  راه  خود  را  به  سوی  خدا  گم‌  کرده  است  ...

امروزه  انسانها  به  مرحلۀ  خوبی  از  مراحل  علم  و  دانش  رسیده‌اند.  اتم  را  می‌شکافند  و  از  آن  استفاده  می‌کـند  و  آن  را  به  ‌کار  می‌گیرند.  ولکن  انسانها  تا  به  امروز  از  همچون  علم  و  دانشی  چه  محصولات  و  ثمراتی  را  برچیده‌اند  و  برداشت  کرده‌اند،  علم  و  دانشی  که  صاحبان  آن  خدای  را  یاد  نمی‌کنند،  و  از  او  نمی‌ترسند،  و  حمد  و  سپاس  او  را  بجای  نمی‌آورند،  و  علـم  و  دانش  خود  را  به  سوی  خدا  جهت  نمی‌دهند؟  چه  محصولات  و  ثمراتی  را  برچیده‌اند  و  برداشت‌  کرده‌اند  جز  قربانیهای  وحشیانۀ  دو  بمب  «‌هیروشیما»  و  «‌ناکازاکی‌»  و  جز  ترس  و  هراس  و  پریشانی  و  دلهره‌ای  ‌که  پلکهای  چشمهای  مردمان  شرق  و  غرب  را  بیدار  و  بیخواب  نگاه  داشته  است  و  پیوسته  ایشان  را  به  درهم  نوردیدن  و  در  هم  شکسش  و  نابود  کردن  و  بر  باد  فنا  دادن  تهدید  می‌کند؟[1]

بعد  از  این  اشاره  به  نعمت  علم  و  دانش‌،  و  لطف  خدا  با  اعطاء  علم  و  دانش  به  داوود  و  سلیمان‌،  و  حمد  و  سپاسی  که  آن  دو  می‌گویند،  و  اظهار  اطّلاعی  ‌که  از  منزلت  علم  و  دانش  می‌کنند  و  ارزش  آن  را  بیان  می‌دارند  و  سپاس  آن  را  می‌گویند،  به  طور  خاصّ  از  سلیمان  سخن  می‌رود:

(وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ) (١٦)

سلیمان  وارث  (‌پدرش‌)  داوود  شد  و  گفت‌:  ای  مردم‌!  به  ما  (‌درک  )  سخن  از  همۀ  چیزها  (‌و  تمام  وسائلی  که  از  نظر  مادی  و  معنوی  برای  تشکیل  حکومت  الهی  لازم  باشد)  داده  شده  است‌.  ایـن  فضیلت  و  لطف  آشکاری  است  (‌و  باید  بسیار  سپاس  آن  را  بگوئیم،  و  با  شکر  این  فخر،  رضای  خدا  را  بجوئیم‌)‌.

به داوود  همراه  نبوّت  و  علم‌،  فرمانروائی  نیز  داده  شده

 

بود. و لیکن  در  وقت  سخن  از  اعطاء  نعمت  خدا  به  او  و  به  سلیمان‌، از  فرمانروائی  صحبت  نمی‌شود. بلکه  تنها  از  علم  سخن  می‌رود. چون  فـرمانروائی  ‌کـوچکتر  از  آن  است ‌که  در  همچون  جولانگاهی  از  آن  صحبت  شود!

(وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ).

سلیمان  وارث (‌پدرش‌) داوود  شد.

مفهوم  سخن  بیانگر  این  است  ‌که  همچون  ارثـی  عـلم  است‌. زیرا  علم  است ‌که  دارای  قیمت  والائی  است‌  که  ارزش  آن  را  دارد  ذکر  شود. اعـلام  سـلیمان  در  مـیان  مردمان‌، این  سخن  را  تأکید  می‌کند: 

(قَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ).

گفت‌: ای  مردم‌! به  مـا (‌درک  ) سـخن  از  همۀ  چیزها  (‌و  تمام  وسائلی  که  از  نظر  مادی  و  معنوی  بـرای  تشکـیل  حکومت  الهی  لازم  باشد) داده  شده  است‌.

پیدا  است  که  زبان  پرندگان  از  سوی  یزدان  بدو  یاد  داده  شده  است‌. ولی  بقیّۀ  نعمتها  سربسته  و  چکیده  به  منبع  اصلی  استاندارد  داده  شده  است‌،  منبعی ‌که  زبان  پرندگان  را  بدو  آموخته  است‌. این  منبع‌، داوود  نیست‌. چه  سلیمان  این  را  از  پـدرش  داوود  بـه  ارث  نـبرده  است‌، و  هـمه  چیزی ‌که  بدو  داده  شده  است  نیز  از  جـانب  پـدر  بـدو  نرسیده  است‌.  بلـکه  رسیدن  همه  چیز  بدو  از  همان  جائی  است‌ که  آن  تعلیم  و  آموزش  از  آنجا  آمده  است  و  بدو  عطاء  گردیده  است‌.

(یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ).[2]

سلیمان  برای  سخن  از  نعمت  خدا  و  بیان  لطف  و  فضل  او  بر  خود  همچون  چیزی  را  در  میان  مردمان  پخش  می‌کند. نه  این ‌که  همچون  سخنی  را  در  میان  مردمان  بگوید  تا  بدان  بر  دیگران ا‌فتخار  کند  و  به  خود  ببالد  ...  پیروی ‌که  بر  آن  می‌آید  چنین  است‌:

(إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ) (١٦)

این  فضیلت  و  لطف  آشکاری  است (‌و  باید  سپاس  آن  را  بگوئیم،  و  با  شکر  این  فخر،  رضای  خدا  را  بجوئیم‌.

فضل  و  لطف  خدا  است  و  بیانگر  منبع  آن  و  دالّ  بر  مالک  آن  است‌. کسی  نمی‌تواند  زبان  پرندگان  را  به  مـردمان  بیاموزد  مگر  یزدان  جهان‌. همچنین  همه  چیز  را  آن هم  با  این  عمومیّت  -  به‌ کسی  نمی‌دهد  مگر  خدا.

پرندگان  و  حیوانات  و  حشرات‌، وسائلی  برای  تـفهیم  و  تفاهم  در  میان  خود  دارند که  همان  زبان  و  منطق  آنـها  است‌. این  امر  در  زندگی  انواع  زیـادی  از  پـرندگان  و  حیوانات  و  حشرات  آشکارا  دیده  می شود. دانشـمندان  زیست ‌شـناسی  در  تــلاشند  از  روی  حـدس  و گـمان  چیزهائی  از  زبان  و  وسائل  تفهیم  و  تفاهم  این  انواع  درک  و  فهم‌  کنند، ولی  از  روی  قطع  و  یقین  چیزی  نمی‌توانند  در  این  راستا  بیان  دارنـد. و  امّـا  چیزی کـه  خـدا  به  سلیمان  علیه السّلام  عطاء  فرموده  بود کار  ویژه‌ای  بود  و  جـنبۀ  معجزه  داشت‌،  معجزه‌ای  ‌که  با  کارهای  معهود  و  مأنوس  مردمان  مخالفت  دارد. سلیمان  از  راه  سعی  و  تلاش  زبان  پرندگان  را  نیاموخته  بود  و  به  وسائل  تفهیم  و  تفاهم  آنها   پی  نبرده  بود. از  روی  حدس  و گمان  بسان  دانشمندان  امروزی  از  تفهیم  و  تفاهم  پرندگان  سخن  نمی‌گفت‌. بلکه  به  طور  قـطع  و  یـقین  از  درک  و  فـهم  خـود  از  زبـان  پرندگان  سخن  می‌گفت‌، و  به‌ گفت  و  شـنود  آنــها  پـی  می‏برد.

دوست  دارم  این  معنی  تأکید  و  روشن  شود، چون  برخی  از  مفسّران  جدید  که  پیروزیهای  دانش  نوین  ایشـان  را  مات  و  مبهوت ‌کرده  است  تلاش  می‌کنند  داسـتانی  کـه  قرآن  در  این  راستا  دربارۀ  سلیمان  علیه السّلام  می ‌گوید، تفسیر  و  توجیه  علمی  ‌کنند  و  بگویند کار  سلیمان  هم  نوعی  از  درک  و  فهم  زبان  پرندگان  و  حیوانات  و  حشرات  بـود  بدان  گونه  که  امروزه  تلاشهای  دانش  نوین  درصدد  آن  است‌. این‌ کار  خارج ‌ کردن  معجزه  از  سرشت  خود  است‌، و  نتیجۀ  شکست  روانی  و  شگـفت  زده  شـدن  از  دانش  اندک  بشری  است‌. این‌ که  خدا  زبان  پرندگان  و  حیوانات  و  حشـرات  را  به  بـنده‌ای  از  بـندگان  خـود  بیاموزد  سـاده‌ترین  و  آسـان‌ترین  چیز  بـرای  خـدا  است‌. ایـن  بخشش  و  عطای  الهی  بدو  است  و  نیازمند  هیچ‌ گـونه  سعی  و  تلاشی  نیست‌. این  کار  فراتر  از  این  نیست‌ کـه  یزدان  جهان  موانعی  را  از  میان  اجناس  و  انواع  بردارد که  خودش  آن  موانع  را  در  میان  اجناس  و  انواع  پدید  آورده  است‌، و  هم  خودش  آفرینندۀ  آن  اجناس  و  انواع  است‌! تازه  اینها  جز  بخشی  از  خارق  العـاده‌ها  و  مـعجزه‌هائی  نیست‌ که  یزدان  به  بندۀ  خود  سلیمان  عطاء  فرموده  است‌. بخش  دیگری  هم  ا‌ز  خارق  العاده‌ها  و  معجزه‌ها  به  تسخیر  سلیمان  در  آوردن  گروهی  از  جنیان  و  پرندگان  است‌، تا  آنها  تحت  فرمان  او  به  کار  بپردازند  و  مطـیع  دستور  او  باشند، درست  بسان  لشکریانی  که  از  انسانها  به  زیـر  فرمان  داشـت‌. آن  دسته  و  گروهی  که  یزدان  از  پرندگان  مسخّر  سلیمان  فرموده  بود، بدانها  درک  و  فهم  خاصّی  داده  بود  که  فراتر  از  درک  و  فهم  سائر  پرندگان  همنوع  خود  بود.

این  امر  در  داستان  هدهدی  پیدا  است  کـه  از  احـوال  و  ا‌وضاع  ملکۀ  سـبا  چـیزهائی  را  درک  و  فـهم ‌کـرد  کـه  خردمندترین  و  هوشیارترین  و  پرهیزگارترین  مــردمان  درک  و  فهم  می‌کنند. این  هم  خارق  العاده  و  مـعجزه‌ای  بود که  سلیمان  بدان  اختصاص  یافته  بود.

حـقیـت  ایـن  است ‌کـه  قـانون  و  سـنّت  خـدا  در  مـیان  آفریدگانش  بـر  ایـن  ساری  و  جـاری  شـده  است ‌کـه  پرندگان  درک  و  فهم  ویژه‌ای  و  متفاوتی  در  میان  خـود  داشته  باشند، و لیکن  ا‌ین  درک  و  فهم  بـه  پـای  درک  و  فهم  انسان  نمی‌رسد. آفرینش  پرندگان  بدین  گونه  و  بدین  شیوه  حلقه‌ای  از  زنجیرۀ  هماهنگی  همگانی  جهانی  است‌. این  حلقه  هم  به  عنوان  حلقۀ  جداگانه‌ای‌، تـابع  و  پیرو  قانون  و  سنّت  همگانی  است‌، آن  قانون  و  سنّتی  که  مقتضی  بودن  آن  بدین ‌گونه  و  بدین  شیوه‌ای  است‌ که  بر  آن  است‌.

حقیقت  این  است  هدهدی  که  امروزه  مـتولّد  مـی‌گردد، نسخه‌ا‌ی  از  هدهدی  است‌ که  هزاران  سال  یا  مـیلیونها  سال  پیش  پا  به  جهان‌گذاشته  است‌، آن  زمان  ‌که  هدهدها  به  جهان  پای  نهاده‌اند. عوامل  وراثتی  در  میان  است ‌که  این  هدهد  را  نسخۀ  هدهد  نخستین  می‌گردانند.  هر  اندازه  رنگ  و  روی  این  هدهد  تغییر  یافته  باشد، از  میان  نوع  خود  بیرون  نمی‌رود  و  جدا  نمی‌شود، تا  به  نوع  دیگری  تبدیل  شود  ...این  امر  -  همان  گونه  که  آشکار  است  گوشه‌ای  از  قانون  و  سـنّت  خـدا  در کـار  آفـرینش‌، و  بخشی  از  قانون  و  سنّت  هـگانی  نـظم  و  نـظام  دهـندۀ  جهان  است‌.

امّا  این  دو  حقیقت  ثابت، باعث  نـمی‌گردد  کـه  خـارق  العاده‌ای  روی  بدهد  هــر  وقت  کـه  آفـریدگار  سـنّتها  و  قانونها  بخواهد. آن  وقت  خود  کار  خارق‌العاده  جزئی  از  قانون  و  سنّت  همگانی  می‌گردد، قانون  و  سنّتی  ‌که  مرزها  و کرانه‌های  آن  را  نمی‌دانیم‌. جزئی که  در  مـوعد  خـود  روی  می‌دهد  و  آن  موعد  را  هم  غیر  از  خدا  نمی‌دانـد، می‌آید  و  معهود  و  مأنوس  مردمان  را  در  هم  می‌شکند، و  قانون  و  سنّت  خدا  را  در کـار  آفـرینش  و  هـماهنگی  همگانی  تکمیل  می‌کند. هد‌هد  سلیمان  این ‌گونه  پـیدا  گردید. و  چه  بسا  همۀ  دسته‌ها  و گروه‌های  پرندگانی  که  در  آن  زمان  مسخّر  او  شده‌اند  این  چنین  پیدا  و  هویدا  گردیده‌اند.

از  این  جرّ  مقال  برمی‌گردیم  و  به  شرح  داستان  سـلیمان  مراجعه  می‌کنیم  و  آن  چیزهائی  را  پیجوئی  می‌کنیم  ‌که  از  داوود  بدو  رسیده  است‌، و  یا  خدا  بدو  ارمـغان  دا‌شته  است  و  سلیمان  آنها  را  اعلام  نموده  است‌، ا‌ز  قبیل  علم  و  دانش  و  مکانت  و  منزلت  و  لطف  و  مرحمتی  که  خدا  در  حقّ  او  روا  دیده  است‌.

(وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ) (١٧)

لشکـریان  ســلیمان  از  جـنّ  و  انس  و  پـرنده‌، بـرای  او  گردآوری  کشتند، و  همۀ  آنان  به  یکدیگر  ملحق  و در  نزد  هـم  نگاه  داشته  شدند.

اینها  کوکبه  و  دبدبۀ  سلیمان  هستند، جمع  شده‌اند  و گرد  آمده‌اند. از  جنّ  و  ا‌نس  و  پرنده  تشکیل  شده‌اند. انس‌ که  معروف  و  شناخته‌اند  اما  جنّ‌، آنان  آفریدگانی  هستند که  چیزی  از  ایشان  نمی‌دانیم‌، مگر  آن  اندازه  ‌که  خداوند  در  قرآن  از  کار  و  بارشان  خبر  داده  است  و  برایمان  روایت  فرموده  است‌. و  آن  این‌ که  خدا  ایشان  را  از  شعلۀ  آتش  آفریده  است‌، شعله‌ای  که  مشتعل  و  متموّج  است‌. آنـان  انسانها  را  می‏بینند، ولی  انسانها  ایشان  را  نمی‌بینند:

(إنه یراکم هو وقبیله من حیث لا ترونهم).

شیطان  و  همدستان  او  شما  را  می‌بییند، در  صورتی  که  شما  آنها  را  نمی‌بینید. (اعراف/27)           

سخن  دربارۀ  ابلیس  یا  شیطان  است‌، و  ابلیس  از  جنّیان  است‌. جنّیان  می‌توانند  در  سینه‌های  مردمان  اغلب  شرّ  و  بدی  را  وسوسه‌  کنند  و  بدیشان  ‌گناه  و  معصیت  را  الهام  نمایند. ولی  ما  نمی‌دانیم  چگونه  این  کـار  را  مـی‌کنند. دسته  و  گروهی  از  جنّیان  به  پیغمبر  خـدا  صلّی الله علیه و آله و سلّم  ایـمان  آوردند، و  او  ایشـان  را  ندید  و  از  ایـمان  آوردنشـان  اطّلاع  نداشت‌، و لیکن  خدا  او  را  از  این‌  کار  آگاه  ‌کرد: 

(قل:أوحی إلی أنه استمع نفر من الجن فقالوا:إنا سمعنا قرآنا عجبا , یهدی إلى الرشد فآمنا به , ولن نشرک بربنا أحدا . .)

)‌ای  محمّد!  به  امّت  خود) بگو: به  من  وحی  شده  است  که  گروهی  از  پریان‌، به (‌تلاوت  قرآن‌) من  گوش  فرا  داده‌اند  و (پس  از  مراجعت  به  میان  قوم  خود، بدیشان‌) گفته‌اند: ما  قرآن  زیبا  و  شگـفتی  را  شنیده‌ایـم‌. همگان  را  بـه  راه  راست  رهنمود  می‌سازد، و (‌ما  بدان  ایمان  اورده‌ایـم  و  دیگر  از  ایـمان  خـود  برنمی‌گردیم  و  یکـتاپرستی  را  در  پــیش  میگیریم، و) کســی  را  انــباز  پـروردگارمان  نمی‌ساریم‌....(جن/1و2 )                                                      می ‌دانیم  که  یزدان  گروهی  از  آنـان  را  مسـخّر  سـلیمان  نموده  است  و  برای  او  معبدها  و  پرستشگاه‌ها  و  قصرها  و  کاخها، و  مجسمه‌ها  و  تندیسها،  و  ظرفهای  غذاخـوری  بزرگ  می‌سازند، و  برای  او  در  دریا  غوّاصی  می‌کنند، و  مطابق  دستور  خدا  فرمان  او  را  می‌برند  و  کارهائی  را  که  از  ایشان  بخواهد  انجام  می‌دهند. برخی  از  آنان  هـم  در  کوکبه  و  دبدبۀ  او  با  برادران  ایمانی  خود  از  انسـانها  و  پرندگان  شرکت  می‌کنند، همان  گونه ‌کـه  در ایـنجا  بیان  گردیده  است‌.

می‌گوئیم‌: خـداونــد  گـروهی  از  جـنّیان‌، و  گـروهی  از  پرندگان  را  مسخّر  سلیمان  ساخته  بود، همان  گـونه  کـه  گروهی  از  انسانها  را  به  زیر  فرمان  او کشیده  بود. بدان  سان‌ که  همۀ  اهل  زمین  لشکریان  سلیمان  نبوده‌اند  -  چرا  که  ملک  و  مملکت  او  فراتر  از  جـائی  نـبوده  است‌ کـه  امروزه  فلسطین  و  لبنان  و  سوریه  و  عراق  تا  کرانه‌های  فرات  را  در  بر  دارد  -  بدین  سـان  همۀ  جـنّیان  و  هـمۀ  پرندگان  هم  مسخّر  سلیمان  نبوده‌اند. بلکه  از  هر  یک  از  این  ملّتها  گروهی  به  زیر  فرمان  سلیمان  بـوده  است  و  دستور  او  را  اطاعت  کرده  است‌، اعم  از  آدمیان  و  جنیّان  و  پرندگان‌.

در  مسألۀ  جنّ‌، سند  گفتۀ  ما  این  است ‌که  همان‌ گونه‌  که  قرآن  فرموده  است  ابلیس  و  زادگان  او  از  جنّ  هستند: 

(إن إبلیس کان من الجن).

مگر  ابلیس  که  از  جنّیان  بود. (‌کهف‌/50) 

در  سورۀ  «‌ناس‌»  هم  آمده  است‌:

(الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة والناس).

وســوسه  گری  است  کــه  در  سینه‌های  مردمان  بـه  وسوسه  می‌پردازد (‌و  ایشان  را  به  سوی  زشتی  و  گناه  و  تــرک  خوبیها  و  واجبات  مـی‌خوانـد.  در  سینه‌های  مردمانی‌)  از  جنّیها  و  انسانها. (‌ناس‌/5و6) 

جنّیان  به  ‌گمراهسازی  و  شرّ  و  بـدی  و  وسـوسه ‌کـردن  مردمان  در  روزگار  سلیمان  هم  می‌پرداخته‌اند. آنان  در  حالی  که  مسخّر  سلیمان  بوده‌انـد  و  بـه  فـرمان  او  کـار  کرده‌اند، قطعاً   نمی‌توانسته‌اند  به  گمراهسازی  و  شـرّ  و  بد‌ی  و  وسوسه  کردن  مردمان  بپردازند. چـون  سلیمان  پیغمبر  خدا  بوده  است  و  تنها  مردمان  را  به  سوی  هدایت  خوانده  است‌. پس  مفهوم  این ا‌ست‌  که  گروهی  از  جنّیان  مسخّر  فرمان  او  بوده‌اند  نه  همۀ  آنان‌.

در  مسألۀ  پرندگان‌، سند  گفتۀ  ما  این  است‌، زمـانی  کـه  سلیمان  از  پرندگان  سان  دید  و  به  بررسی  آنها  پرداخت‌، از  غیبت  هدهد  ویژه‌ای  باخبر  گردید.  اگر  همه  از  جمله  اگر  همۀ  هدهدها  جمع  شده‌اند  و  گرد  آمده‌اند، سـلیمان  نمی‌توانست  از  میان  میلیونها  هدهد  چه  رسد  به  بیلیونها  پرنده‌، غیبت  هدهد  واحدی  را  بداند، و  نـمی‌توا‌نست  بگوید:

(مَا لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).

چرا  شانه  بسر  را  نمی‌بینم‌؟‌. (‌نمل/‌٢٠)

 در  این  صورت‌، این  هدهد‌، شانه  بسر  ویژه‌ای  بوده  است  و  شـخصیّت  و  مـقام  خاصّی  داشـته  است‌، و  یکی  از  هدهدهائی  بوده  است‌ که  مسخّر  سلیمان  بوده‌اند. یا  شانه  بسری  بوده  است ‌که  در کوکبه  و  دبدبه  سلیمان  از  میان  همنوعان  معدود  خود  نوبت  کار  یا کشیک  داشته  است‌. مؤیّد  ا‌ین  سخن  ا‌ین  ا‌ست ‌که  همچون  هدهدی  از  درک  و  فهم  ویژه‌ای  برخوردار  بـوده  است  و  سـائر  هـدهدها  و  مــخصوصاً  هــمۀ  پــرندگان  هـمچون  درک  و  فـهمی  نداشته‌اند. به  ناچار  این  شعو‌ر  ویژۀ  خدادادی  باید  به  گروه  خاصّی  عطاء  شده  باشد که  مسخّر  سلیمان  بوده‌اند، نه  این‌ که  همۀ  هدهدها  و  جملگی  پرندگان  بـهره‌مند  از  این  نعمت  والا  بوده  باشند. نوع  درک  و  فهمی ‌که  از  آن  هدهد  ویژه  دیده  شده  است  در  سطحی  بوده  است ‌که  با  سـطح  درک  و  فـهم  انسـانهای  خـردمند  و  هـوشیار  و  پرهیزگار  برابری  می‌کرده ‌ا‌ست‌!

لشکریان  سلیمان  اعم  از  آدمیان  و  جنّیان  و  پرندگان  گرد  آمدند.  همچون  مجموعه‌ای ‌کوکبه  و  دبـدبۀ  بـزرگی  را  تشکــیل  مـی‌داده  است‌، و  گـروه  عظیمی  را  فـراهـم  می‌آورده  است‌. اوّلین  گروه  به  آخـرین  گـروه  پـیوسته  است  و  همایش  سترگی  بوده  است‌.

(فَهُمْ یُوزَعُونَ) (١٧)

همۀ  آنان  به  یکدیگر  مـلحق  و  در  نـزد  هـم  نگاه  داشتـه شدند.

تا  پراکنده  نشوند  و  هرج  و  مرج  در  میانشان  پیدا  و  شائع  نشود. همایش  سپاهیان  بود  و  از  نظم  و  نظام  سپاهیگری  برخوردار  بود. بر  این  همایش  اصطلاح  لشکریان  اطلاق  می‌شد، تا  اشاره  به ‌گرد  هم  آمدن  بزرگی  و  سر  و  سامان  سترگی  باشد.

(حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٨)فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ) (١٩)

 (‌آن گاه  حرکت  کردند) تا  رسـیدند  بـه  درّۀ  مورچگان، مورچه‌ای  گفت‌: ای  مورچگان! به  لانه‌های  خود  بـروید، تا  سلیمان  و  لشکریانش  بدون  ایـن  که  مـتوجّه  بشـوند  شما  را  پایمال  نکنند. سلیمان  از  سـخن  آن  مورچه  تبسّم  کرد  و  خندید  و  گفت‌: پروردگارا!  چنان  کن  کـه  پـیوسته  سپاسگزار  نعمتهائی  باشم  که  بـه  مـن  و  پـدر  و  مـادرم  ارزانی  داشته‌ای‌، و (‌مرا  توفیق  عطاء  فرما  تـا)  کارهای  نیکی  را  انجام  دهم  که  تو  از  آنـها  راضی  بـاشی (‌و  مـن  بدانها  رستگار  باشم‌)‌، و  مرا  در  پرتو  مـرحمت  خود  از  زمرۀ  بندگان  شایسته‌ات  گردان.

کوکبه  و  دبدبه  به  حرکت  درآمد،‌کوکبه  و  دبدبه  سلیمان  که  از  جنّیان  و  آدمیان  و  پرندگان  فراهم  آمده  بـود. بـا  همان  نطم  و  ترتیب‌، آخر  آ‌ن  به  اوّل  آن  پیوست‌، وصفها  چسبیده  به  هم  بود، و گامها  هماهنگ  برداشته  می‌شد.  تا  این  که  به  درّه‌ای  رسیدند که  مورچگان  زیادی  در  آنجا  زندگی  می‌کردند،  تا  بدانجا که  تعبیر  قرآنی  آن  درّه  را  به  مورچگان  نسبت  داده  است  و  آنجا  را  «‌وادی  النمّل‌: درۀ  مورچگان‌»  نامیده  است‌. در  آنجا  مورچه‌ای  سخن  گفته  است‌. این  مورچه  سمت  نـظارت  و  ریـاست  و  سـر  و  سامان  دهی  مورچگان  پخش  و  پراکنده  در  درّه  را  داشته  است‌. لانۀ  مورچگان  بسان  کندوی  زنبوران  عسـل  از  نظم  و  ترتیب  و  سر  و  سامان  دقیقی  بـرخـوردا‌ر  ا‌ست‌. کارها  در  آن ‌گوناگون  و  تقسیم  شده  است‌.

هر  یک  از  مورچگان  با  نظم  و  نظام  شگفتی  به  انجام  وظیفه  مشغول  است‌. انسانها  غالباً  نمی‌توانـند  نـظم  و  نظام  همسان  آنها  را  داشـته  باشند  و  از  آنــها  تـقلید  و  پیروی  نمایند، با  وجود  این ‌که  به  انسانها  خرد  مترقّی  و  درک  متعالی  داده  شده  است‌... این  مورچه  به  مورچگـان  با  وسیله‌ای ‌که  ملّت  مورچگان  فهم  مـی‌کردند، و  با  زبانی ‌که  در  میان  خود  بدان   آشنا  بودند - گـفت‌: بـه  لانه‌های  خـود  بروید، تا  سلیمان  و  لشکریان  او  شما  را  له  و لورده  و  پایمال  نکنند. آنان  از  حال  و  احوال  شما  خبر  ندارند.

سلیمان  فهمید  چیزی  را که  مورچـه  گـفت‌. از  فـهمیدن  سخن  مـورچـه  و  از  محتوای  آ‌ن  شـادمان  و  مسـرور  گردید. از آنچه  مورچه  گفت  شادمان  و  مسرور  گردید  بدان  گونه ‌که  شخص  بزرگی  شاد  مـی‌شود  زمـانی کـه  متوجّه  کودکی  می‌گردد که  می‌خواهد  از  اذیّت  و  آزار  او  خود  را  برهاند  هر  چند کـه  او  قـصد  اذیّت  و  آزار  او  را  ندارد.  مسرور  از  آن  شد که  دید  مورچـه  چه  درک  و  شعوری  دارد. این  چیزها  نعمت  خدا  است  و  سلیمان  باید  شکر  این  نعمت  را  بکند  و  خدای  را  سپاس  بگوید  بر  این  که  نعمتی  بدو  داده  است  که  در  پرتو  آن  مـی‌توانـد  با  جهانهای  نهان  و  دور  از  ذهن  مـردمان  تـماس  بگیرد،  جهانهائی که  موانعی  و  فواصلی  در  میان  آنها  و  انسانها  قرار  داده  شده  است‌ که  درگاه  تفهیم  و  تفاهم  را  بر  روی  آدمیان  و  آنها  بسته  است‌.  سلیمان  شادمان گردید  از  این  که  به  شگفتی  از  شگفتیهای  جهان  پی  برد،  و  آن  درک  و  شعور  همچون  مورچه‌ا‌ی  بود که  به  مـورچگـان  چـنین  دستوری  داد، و  این‌ که  سائر  مورچگان  توانستند  سخن  او  را  بفهمند  و  از  وی  اطاعت‌ کنند!

سلیمان  بدین  سخن  پی‌ببرد:

(فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا).

سلیمان  از  سخن  آن  مورچه  تبسّم  کرد  و  خندید.

این  مشاهده  سخت  سلیمان  را  تکان  داد  و  دل  او  را  به  سوی  پروردگارش  برگرداند، پروردگاری ‌که  این  نعمت  خارق  العاده  را  بدو  داده  است‌، و  دریچه‌ای  میان  او  و  میان  آن  جهانهای  نهان  و  دور  از  دسـترس  انسـان  باز  کرده  است  و  او  را  با  آفریده‌هائی  از  آفریده‌هایش  پیوند  داده  است  و  تماس  بخشیده  است‌. رو  به  پروردگار  خود  کرد  و  با  توبه  و  زاری  متوسّل  بدو  شد:

(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ).

پروردگارا! چنان  کن  که  پیوسته  سپاسگزار  نـعمتهائی  باشم  که  به  من  و  پدر  و  مادرم  ارزانی  داشته‌ای‌.

«ربّ :  پروردگارا! »... با  این  ندای  نزدیک  و  مستقیم  و  متّصل  ...  «‌أوزغنی‌:  مرا  ملازم  شکر  خود  گردان‌. چـنان  کن که  دائماً  سپاسگزار  تو  باشم  و  آنها  را  هیچ  وقت  فراموش  نکنم‌»‌. سراسر  وجودم  را  جمع  و  جور گردان  ...  اندامهایم  و  افکار و  زبان  و  دل  و  درون  و  خـاطره‌ها  و  چیزهائی  را  که  بر  دل  من  می‌گذرند، و  واژه‌ها  و  جمله‌ها، و کارها  و گرایشها  و  رویکـردهای  مـرا  جـمع  و  جـور  گردان‌....  هستی  مرا  به  طور کلّی  جمع  و  جـور  فـرما...  توانها  و  نیروهایم  را  همه  و  همه  جمع  و  جور  فـرما  ...  آغاز  آنها  را  به  پایان  آنها،  و  پایان  آنها  را  به  آغاز  آنها  ملحق ‌گردان  ...  تا  همۀ  آنها  به  شکر  نعمت  تو  بپردازند، نعمتی که  بر  من  و  بر  پدر  و  مادر  من  ارزانی  و  ارمغان  داشته‌ای  ...  اینها  مدلول  لغوی  و  مفهوم  واژگانی کـلمۀ  «‌اوزغنی‌» است‌.

این  تعبیر  اشاره  به  نـعمتی  دارد کـه  در  آن  لحـظه  دل  سلیمان  علیه السّلام   را  پسوده  است  و  لمس‌  کـرده  است‌، و  نوع  تأثّـر  او  را،  و  نـیروی  توجّه  او  را،  و  لرزش  و  تکــان  وجدان  او  را  به  تصویر  می‌کشد،  در  آن  حال  و  احوالی  که  سلیمان  احساس  می‌کند که  خـدا  ایـن  هـمه  نـعمت  فراوان  را  بدو  بخشیده  است‌، و  پـی  مـی‌برد کـه  دست  یزدان  بر  سر  او  و  بر  سر  پدر  و مادرش ‌کشیده  شده  است  و  ایشان  را  غرق  الطاف  خود  نـموده  است‌. و  احساس  می‌نماید که  نعمت  و  رحمت  چه  انـدازه  آنـان  را  در  بـر  گرفته  است‌. با  ترس  و  لرز  و  دعا  و  تمنّا  رو  به  درگاه  خدا  می‌کند  و  می‌گوید:

(رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ).

پروردگارا!  چنان  کن  که  پیوسته  سپاسگزار  نـعمتهائی  باشم‌  که‌ به  من  و  پدر  و  مادرم  ارزانی  داشته‌ای‌. 

(وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ).

و  (‌مرا  توفیق  عطاء  فرما  تا) کارهای  نیکی  را  انجام  دهـم  که  تو  از  آنها  راضی باشی (‌و  من  بدانها  رستگار  باشم‌)‌. کار  شایسته  نیز  نعمتی  است  و  از  لطف  و  مرحمت  خدا  بهرۀ  ا‌نسان  می‌گردد، و  خدا  ‌کسی  را  مشمول  این  فضل  و  بزرگواری  می‌کند که  شکر  نعمت  او  را  بگزارد. سلیمان  که سپاسگزار  نعمتهای  الهـی  است  و  از  پـروردگارش  درخواست  می‌کند که  او  را  جمع  و  جور  نماید  و  آرامش  ارزانی  بدارد  و  بر  شکر  نعمت  موفّق  گرداند، از  او  هـم  درخواست  می‌کند که  او  را  توفیق  رفیق  فرماید  بتواند  به  انجام  کارهای  بایسته‌ای  دست  یازد  کـه  سایه  رضـا  و  خشنودی  خدا  گردد. سلیمان  می‌دا‌ند  که  کار  شایسته  و  عمل  بایسته، توفیق  و  نعمت  دیگری  از  سوی  خدا  است‌. 

(وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ) (١٩)

و  مرا  در  پرتو  مرحمت  خود  از  زمرۀ  بندگان  شایسته‌ات  گردان.

در  پرتو  مرحـمت  خـود  مـرا  داخـل  کـن  در...  سـلیمان  می‌داند  دخول  به  میان  بندگان  شایسته  و  بایسته  خدا، رحمت  خدا  است‌، رحمتی ‌که  بنده  را  در  مییابد  و  او  را  به  انجام ‌کار  شایسته  و  بایسته  توفیق  می‌دهد، و  از  زمرۀ  شایستگان  و  بایستگان  می‌گردد. سلیمان  این  را  می‌داند  و  این  است ‌که  تضرّع‌  کنان  از  درگاه  یزدان  تمنّا  و  تقاضا  می‌نماید  که  او  را  از  زمرۀ  مورد  مرحمت  قرار گیرندگان  و  موفّقان  و  راهروان  در  این  کاروان  ایمان  قرار  دهد. او  که  پیغمبر  خدا  است  و  خدا  نعمت  خود  را  بدو  داده  است  و  جنّیان  و  آدمیان  و  پرندگان  را  مسخّرش  فرموده  است‌، به  درگاه  پروردگارش  ناله  سر  می‌دهد  و  تضرّع  و  زاری  می‌کند. او  بعد  از  برگزیده  شدن  هم  از  خدا  مـی‌ترسد. هراسان  است ‌که  نکند کارهایش  او  را  رستگار  ننماید، و  سپاسگزاری  و  شکر گزاریش‌ کم  بیاید.  پس  چه  بهتر که  عذر  تقصیر  خود  را  بخواهد  و  به  آستان  خدایش  بنالد...  وقتی که  حسّاسیّت  لطیف  و  نازک  مـی‌گردد، و  تقوا  و  ترس  از  خدا  بیشتر  و  بیشتر  می‌شود، و  اشتیاق  رسیدن  به  رضا  و  رحمت  خد‌ا  فـزونی  مـی‌گیرد، در  آن  دم‌ کـه  نعمت  الهـی  جلوه‌گـر  مـی‌آید، مـؤمن  وارسـته  آتش  می‌گیرد  و  با  شور  و  غوغا  فریاد  خدا  خدا  بـرمی‌آورد! مگر  در  آن  دم ‌که  مورچه  سخن  می‌گوید، نعمت  یزدان  جلوه‌گر  نیامده  است‌؟ این  است ‌که  سلیمان  بـندۀ  پـاک  باختۀ  یزدان  یا ربّ  یا ربّ  می‌نماید  و  زار  زار  می‌گرید  و  می‌نالد که‌ کریما  و  رحیما  این  باران  نعمت  و کرم  تا  بـه  ابد  بر  من  و  پدر  و  مادرم  بر  دوام  بادا!

در  اینجا  جلو  دو معجزه  نه  یک  معجزه  می‌ایستیم‌. یکی  معجزۀ  پی  بردن  سلیمان  به  هوشیار  باش  و  بیدار  بـاش  مورچه‌ای  به  مورچگان‌، و  دیگـری  معجزۀ پـی  بـردن  مورچه  به  این‌ که  این  سلیمان  و  لشکریان  سلیمان  است‌.  معجزه  اوّلی  جزو  چیزهائی  است‌ که  یزدان  بـه  سـلیمان  داده  است  و  بــدو  هـمچون  چـیزی  را  فهمانده  است‌. سلیمان  هم  انسان  است  و  پیغمبر  یـزدان  است‌. کـار  در  اینجا  با  مقایسه  با  مـزه  دوم‌ که  در گفتار  مورچه  نمایان  است  تا  اندازه‌ای  ساده  و  آسان  است‌. چه  بسا  مورچـه  می‌فهمد  که  اینان  آفریده‌های  بزرگتری  هستند، و  آنان  مورچگان  را  لگدمال  و  پایمال  می کنند  هنگامی که  بـر  آنها  پای  بگذارند  و  چه  بسا  مورچه‌ها  از  خطر  بگریزند  طـبق  غـریزه  و  نـیروهائی ‌که  بـرای  بقای  حـیات  در  وجودشان  به  ودیعت  نـهاده  شـده  است‌. ولی  مـورچـه  بفهمد  که  این  اشخاص  سلیمان  و  لشکریان  او  هستند، معجزه  است  و  فراتر  از  معهود  و  معروف  مردمان  است‌، و  از  زمرۀ  خارق  العاده  و  معجزه‌ها  در  همچون  اوضاع  و  احوالی  بشمار  است‌.

*

هم  اینک  به  داستان  سـلیمان  بـا  هـدهد  و  مـلکۀ  سـبا  می‌پردازیم‌. این  داستان  به  شش  صحنه  تقسیم  می‌شود. در  میان  آنها  فاصله‌ها  و  فضاهای  هـنری  است  کـه  از  صحنه‌هائی  درک  و  فهم  می‌شود که  نشان  داده  می‌شوند، و  زیبائی  نمایش  هنری  را  در  داستان  تکمیل  می‌کنند. در  لابلای  داستان  پیروهائی  بـر  برخـی  از  صـحنه‌ها  زده  می‌شود که  رهنمود  درونی  مرد  از  بیان  داستان  در  سوره  را  در  بر  می‌گیرند، و  درسهای  عبرتی  را  محقّق  می‌کنند  و  پیاده  می‌گردانند که  به  سبب  آن  دروس  دا‌سـتانها  در  قرآن  مجید  آورده  می‌شوند.

از  آنجا که  سرآغاز  سخن  از  سلیمان  اشاره  به  جـنّیان  و  آدمیان  و  پرندگان  را  در  بر  دارد، و  به  نـعمت  علم  و  دانش  اشاره  می‌رود، این  داستان  نقش  هر  یک  از  جنّیان  و  آدمیان  و پرندگان  را  در  بر  مـی‌گیرد، و  نـقش  عـلم  و  دانش  در  این  داستان  نیز  برجسته  و  نمایان  است‌.  انگار  دیباچۀ  داستان  اشاره‌ای  به  دارنـدگان  نقش  اصـلی  در  داستان  است‌...  این  هم  بخش  هنری  دقیقی  و  لطیفی  در  داستانهای  قرآنی  است‌.

همچنین  علامتها  و  نشانه‌های  شـخصیّت‌، و  عـلامتها  و  نشانه‌های  ممتاز  شخصیهای  داستان  کـاملاً  واضـح  و  آشکار  است‌. از  جمله  شـخصیّت  سلیمان‌، شـخصیّت  ملکه‌، شخصیّت  هدهد، و  شخصیّت  اطرافیان  مـلکه‌.  همچنین  انقلابهای  درونـی  و  انـفعالهای  روحـی  ایـن  شخصیّتها  در  صحنه‌ها  و  موقعیّتهای  گوناگـون  داسـتان  عرضه  می‌گردند.

*

صحنۀ  نخستین  با  سان  دیدن  نظامی  همگانی  سلیمان  و  لشکریانش  آغاز  می‌گردد.  این  صحنه  بـعد  از  رسـیدن  آنان  به  درّۀ  مورچگان‌، و  بعد  از  سخنان  مورچه  شروع  می‌شود. سلیمان  رو  به  پروردگار  خود  می‌کند  و  به  شکر  و  دعا  و  توبه  می‌پردازد:

(وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ) (21)

سلیمان  از  لشکر  پرندگان  سان  دید  و  جویای  حال  آنها  شد  و  گفت‌،  چرا  شانه  به  سر  را  نمی‌بینم‌؟  (‌آیا  او  در  میان  شما  است  و  او  را  نمی‌بینم‌؟‌)  یا  این  کـه  از  جملۀ  غـائبان  است‌؟ حتماً  او  را  کیفر  سختی  خواهم  داد، و  یا او  را  سر  می‌برم (‌اگر  گناهش  بزرگ  باشد)‌، و  یا  این  که  باید  برای  من  دلیل  روشـنی  اظهار  کند (‌کـه  غیبت  وی  را  مـوجّه  سازد).

هان‌! هم  اینک  این  سلیمان  ا‌ست‌ که  هم  شاه  و  هم  پیغمبر  است‌. در  میان‌ کوکبه  و  دبدبۀ  بزرگ  و  سترگ  خود  است‌. هان‌! هم  اینک  سلیمان  از  پرندگان  سان  می‏بیند  و  آنها  را  بازدید  می‏کند، و  او  هدهد  را  نمییابد! از  اینجا  متوجّه  می‌شویم ‌که  همچون  هدهدی  باید  هدهد  ویژه‌ای  بوده‌، و  در  این  سان  دیدن  و  رژه  رفتن‌، نوبت  او  باشد. او  نباید  هدهدی  از  میان  هزاران  یا  میلیونها  هدهدی  باشد که  در  رمین  پخش  و  پراکنده‌اند. همچنین  از  جستجو  و  پرسش  سلیمان  از  این  هدهد  متوجّه  می‌شویم که  سلیمان  چـه  مقام  بزرگی  و  برازنـده‌ای  در  بیداری  و  هوشیاری  و  دقت  و  دورانـدیشی  داشـته  است‌. زیـرا  او  از  غـیبت  سربازی  از  این  جمع  عظیم  جنّیان  و  آدمیان  و  پرندگان  غافل  نگردیده  است  و  بی‏خبر  نمانده  است‌، جمع  عظیمی  که  آخر  آن  به  اول  آن  رسیده  است  و  پیوسته  است  تـا  پراکنده  نشوند  و  سر  از  خطّ  فرمان  نکشند.

سلیمان  جویای  این  هدهد  می‌شود با  گفتار  والا  و  نرم  و  فراگیری‌:

(مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ ).

چرا  شانه  بسر  را  نمی‌بینم‌؟ (‌آیا  او  در  میان  شما  است  و  او  را  نمی‌بینم‌؟‌)  یا  این  که  از  جملۀ  غائبان  است‌؟‌.

روشن  می‌شود  هدهد  غائب  است‌. همگان  هم  از  سؤال  شاه  دربارۀ  او  متوجّه  می‌شوند که  بدون  اجازه  غـیبت  کرده  است‌! در  این  صورت  باید  دوراندیشی  کرد، تـا  هرج  و  مرج  روی  ندهد.  چه  بعد از  سؤال  شاه  بدین  شکل  و  بدین  نحو، غیبت  او  پنهان  و  نهان  از  دیگران  نمی‌ماند. اگر  دوراندیشی  نشود  سابقۀ  بدی  برای  بقیّۀ  سـپاهیان  خواهد  شد. بدین  خاطر  مـی‌بینیم  کـه  سلیمان‌، شـاه  دورانــدیش‌، بــه  تهدید  سرباز  غـائب  و  خلافکار  می‌پردازد:

(لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ).

حتماً او  را  کیفر  سختی  خواهم  داد، و  یا  او  را  سرمی برم (‌اکر  گناهش  بزرگ  باشد).

سلیمان  شاه  ستمـگر  زورمداری  در  زمین  نیست‌. بلکه  او  پیغمبری  است‌. او که  هنوز  حجّت  و  دلیل  هدهد  غائب  را  نشنیده  است‌. پس  باید  در  بارۀ  او  پیش  از  شنیدن  سخن  او  و  روشن  شدن  عذر  او  داوری  نهائی  را  انجام  ندهد  ... 

از  اینجا  نشانۀ  پیغمبر  دا‌دگر  پیدا  و  هویدا  می آید:

(أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ) .

و  یا  این  که  باید  برای  من  دلیل  روشنی  اظـهار  کند  (‌که  غیبت  وی  را  موجّه  سازد).

یعنی  باید  حجّت  و  دلیل  قوی  داشته  باشد که  عذر  او  را  روشن  سازد، و کیفر  را  از  او  به  دور  دارد.

پرده  بر  ا‌ین  صحنۀ  نخستین  داستان  فرو  می‌ا‌فتد. یا  شاید  هنوز  این  صحنه  به  پایان  خود  نــرسیده  است  و  هدهد  حاضر  می‌شود. خبر  عظیمی  با  خود  آورده  است‌.  یا  بهتر  است  بگوئیم  حادثۀ  ناگهانی  بزرگی  برای  سـلیمان‌، و  برای  ما  کسانی  که  هم  اینک  صحنه  حوادث  را  بر  پـردۀ  واژگان  می‌بینیم‌،  درگرفته  است‌!

(فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (٢٢) إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ (٢٣) وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (٢٤) أَلا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ (٢٥) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ) (٢٦)

چندان  طول  نکشید (‌که  هدهد  برگشت  و) گفت‌:  مـن  بـر  چیزی  آگاهی  یافته‌ام  که  تو  از  آن  آگاه  نیستی‌. من  برای  تـو  از  سـرزمین  سـبا  یک  خـبر  قطعی  و  مورد  اعتماد  آورده‌ام‌. من  دیدم  که  زنی  بر  آنان  حکومت  مـی‌کند، و  همه  چیز (‌لازم  بـرای  زنـدگی‌) بـدو  داده  شـده  است‌، و  تخت  بزرگی  دارد (‌و  در  بار  بسیار  مـجلّلی‌)‌. مـن  او  را  و  قوم  او  را  دیدم  که  به  جای  خدا  بـرای  خـورشید  سـجده  می‌برند، و  اهـریمن  اعمالشان  را  در  نـظرشان  آراسته  است  و  ایشان  را  از  راه (‌راست‌) به  در  برده  است‌. آنـان  (‌به  خدا  و  یکتاپرستی‌) راهـیاب  نـمی‌گردند. (‌آنان  را  از  راه  به  در  برده  است‌) تا  این  که  برای  خداوندی  سـجده  نبرند  که  نهانیهای  آسمانها  و  زمین  را  بیرون  می‌دهد  و  می‌داند  آنچه  را  پنهان  مـی‌داریـد  و  آنچه  را  کـه  آشکـار  مـی‌سازید. جـز  خـدا  کــه  صــاحب  عـرش  عظیم (‌و  حکمفرمائی  بر  کائنات‌) است  معبودی  نیست. (‌پس  چرا  باید  جز  او  را  بپرستند؟!‌ (

هدهد  دوراندیشی  و  سختگری  شاه  را  مـی‌دانـد. ایـن  است  که  سخن  خود  را  با  حادثۀ  ناگهانی  می‌آغازد  تـا  غیبت  او  را  فرو  پوشاند. از  خبر  یقینی  و  مورد  ا‌عتمادی  صحبت  می‌کند که  از  سرزمین  سبا  با خود  آورده  است  مملکت  سبا  در  جنوب  جزیرة ‌العرب  و  جزو  یمن  است  هدهد  بیان  داشت  که  او  دیده  است  زنی  بر  اهالی  آنـجا  حکومت‌ می‌کند  و  فرمان  می‌راند.

(وَأُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ ).

همه  چیز (‌لازم  برای  زندگی‌) بدو  داده  شده  است‌. 

این  بخش  از  آیه ، بیانگر  عـظمت  مـملکت  و  ثـروت  فراوان  آن  و  وجود  وسائل  زیاد  تمدّن  و  قدرت  و  کـالا  است.

(وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ) (٢٣)

و  تخت  بزرگی  دارد (‌و  دربار  بسیار  مجلّلی‌)

این  بند  هم  بیانگر  تخت  بزرگ  و  سترگ  فـرمانروائـی  است‌، و  دلالت  بر  ثروت  و  رفـاه  و  بـالا  بـودن  سـطح  صنعت  دارد. هدهد  ادامه  داد  و  گفت ‌که  ملکه  و  قوم  او  را  دیده  است  که‌:

(یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ ).

من  او  و  قوم  او  را  دیدم  که  بـجای  خدا  بـرای  خورشید  سجده  می‌برند.

در  اینجا  عـلّت  گـمراهـی  مــردمان  را  بــیان  مـی‌دارد  و  می‌گوید: اهریمن  اعمالشان  را  در  نظرشان  آراسته  است‌، و آنان  را گمراه  کرده  است‌. این  است ‌که  ایشان  به  عبادت  و  پرستش  خدا  راهیاب  نمی‌گردند.

(الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ).

خدائی  که  نهانیهای  آسمانها  و  زمین  را  بیرون  می‌دهد (‌و  بر  غیب  آسمانها  و  زمین  مطّلع  است‌).

«الخَب‌ء‌:  نهان‌.  پوشیده‌» مرا‌د  نهان  و  پوشیده  است‌، چه  باران  آسمان  و گیاه  زمین  باشد، و  چه  اسرار  و  رازهای  آسمانها  و  زمین‌. کنایه  از  هر  چـیز  نــهان  و پـوشیده  در  فراسوی  پردۀ  غیب  موجود  در گسترۀ  فراخ  هستی  است‌. 

(وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ) (٢٥)

و  می‌داند  آنچه  را  پنهان  می‌دارید  و  آنچه  را  کـه  آشکـار  می‌سازید.

این  هم  مقابل  چیزهای  نهان  و  پنهان  در  آسمانها  و  زمین  است‌. صنعت  تقابل  میان  پنهان  و  نهان  آسمانها  و  زمین‌، یعنی  جهان  بیرون‌، و  میان  پـنهان  و  نـهان  در  زوایـا  و  لابلای  نفس  انسان‌، یعنی  جهان  درون  است‌. خدا  آگاه  است  از  آنچه  پدیدار  و  آشکار  شود، و  یا  پنهان  و  نهان  گردد.

هدهد  تا  این  لحظه  در  جایگاه  متّهم  ایستاده  است‌. متّهم  به‌ گناهی  که  سلیمان  هنوز  در  باره‌اش  حکم  صادر  نکرده  است‌. هدهد  در  پایان  خبری کـه  روایت  مـی‌کند، بـه  خداوند  اشاره  می‌کند، خداوندی که  شاه  بس  توانا  و  قدرتمند  است‌. خداوندگار  همگان  است‌. دارای  عـرش  عظیم  و  تخت  سلطنت ‌کائنات  است‌. عرش  و  تختی کـه  عرشها  و  تختهای  انسان  با  آن  مقایسه  نمی‌گردد  و  قابل  سنجش  نیست‌. این  اشاره  بدان  خاطر  است  که  شـاه  از  عظمت  بشری  خود  در  مقابل  این  عظمت  الهی  بکاهد  و  فروکش  کند:

(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ) (٢٦)

جز  خدا  که  صاحب  عـرش  عظیم (‌و  حکمفرمائی  بـر  کـائنات‌) است‌، معبودی  نیست.

هدهد  دل  سلیمان  را  با  این  اشاره  نهان  می‌پساید، بدان  هنگام‌ که  از کار  ملکه  و  قوم  او  صحبت  می‌نماید!

خویشتن  را  در  برابر  هدهد  عجیبی  مییابیم‌، هدهدی  که  دارای  درک  و  فهم  و  ذکاوت  و  هوشیاری  و  ایمان  است‌. در  بیان  خبر  وارسته  است‌. آگاهانه  به  سرشت  موقعیّت  خـود  اشاره  می‌کند. هوشیارانـه  گوشه  مـی‌زند  و  خردمندانه  اشاره  می‌کند... او  می‌داند که  این  خانم  ملکه  است‌، و  آن  مردمان  رعیّت  و  زیردست  هستند. می‌فهمد  که  سجده  بردن  جز  برای  خدائـی  نسـزد کـه  نـهانیهای  آسمانها  و  زمین  را  بیرون  می‌دهد، و  بر  غیبت  آسمانها  و  زمین  مطّلع  است‌، و  او  صاحب  عـرش  عـظیم  و  دارای  فرمانرو‌ائی  بـر کـائنات  است  ...  هـدهدها کـه  ایـنها  را  نمی‌دانند. بلکه  این  هدهد  شانه  بسر  خاصّی  است  و  بدو  این  درک  و  فهم  خاصّ  داده  شده  است  به  عنوان  خارق  العاده‌ای  که  مخالف  و  ناهماهنگ  با کـارهای  مـعهود  و  مأنوس  برای  مردمان  است‌.

سلیمان  در  تصدیق  او  یـا  د‌ر  تکـذیب  او  شتاب  روا  نمی‌دارد. خبر  عظیمی  را  هم  سبک  و  ناچیز  نمی‌شمارد  که  هدهد  با  خود  آورده  است  و به  نقل  آن  پرداخته  است‌. بلکه  به  امتحان  می‌پردازد  تا  از  صحّت  آن  خاطر  جمع  شود.  در  ایـن  راستا  بسان  پیغمبر  دادگری  و  شـاه  دوراندیشی  عمل  می‌کند:

(قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٧) اذْهَبْ بِکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ) (٢٨)

 (سلیمان  به  هدهد) گفت‌: تحقیق  می‌کنیم  تا  ببینیم  راست  گفته‌ای  یا  از  زمرۀ  دروغگویان  بوده‌ای‌. این  نامۀ  مرا  ببر  و  آن  را  به  سویشان  بینداز  و  سپس  از  ایشان  دور  شو  و  در  کناری  بایست  و  بنگر  که  به  یکدیگر  چه  می‏گویند  و  واکنش  آنان  چه  خواهد  بود.

در  این  موقعیّت  مفهوم  و  محتوای  نامه  اعلان  نمی‌گردد. مضمون  و  مـحتوای  نـامه  سان  خـود  نـامه  سـربسته  می‌ماند، تا  بدان‌ گاه‌ که  در  آنجا  باز  می‌گردد  و  خوانده  می‌شود، و  رخداد  ناگهانی  هنری‌، در  وقت  مناسب  خود  عرضه  می‌گردد!

پرده  بر  این  صحنه  فرو  می‌افتد، تا  وقتی  به ‌کنار  رود که  نامه  به  ملکه  رسیده  است‌، و  او  با  قوم  خود  راجع  بدین  کار  بزرگ  به  رایزنی  می ‌نشیند: 

(قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتَابٌ کَرِیمٌ (٢٩) إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) ألا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ) (٣١)

 (بلقیس‌) گفت‌: ای  سران  قوم‌! نامۀ  مـحترمی  بـه  سـویم  انداخته  شده  است‌. این  نـامه  از  سـوی  سـلیمان  آمـده  است‌. و (‌سـرآغــاز) آن  چنین  است‌:  بـه  نـام  خداونـد  بــخشندۀ  مـهربان‌. بـرای  ایـن (‌نـامه  را  فرستاده‌ام‌) تـا  برتری  جوئی  در  برابر  من  نکنید، و  تسلیم  شده  به  سوی  من  آئید.

ملکه  بدیشان  خبر  می‌دهد که  نامه‌ای  به  سویش  انداخته  شده  است‌. از  اینجا  ترجیح  می‌دهیم  که  بگـوئیم‌: مـلکه  نمی‌دانسته  است‌ که  چه  کسی  نامه  را  به  سویش  انداخته  است‌، و  چگونه  آن  را  انداخته  است‌. اگر  می‌دانست  که  هدهد  آن  را  انداخته  است  -  همان  گـونه  کـه  تـفسیرها  می‌گویند  -  این  چیز  شگـفت  را  بـیان  مـی‌داشت‌، چیز  شگفتی ‌که  هر  روز  اتّفاق  نمی‌افتد. و لیکن (‌و  آن  را  به  شکل  مجهول  و  به ‌گونۀ  نامشخّص  بیان  داشته  است‌. این  هم  باعث  می‌گردد که  ما  ترجیح  دهیـم‌ که  ملکه  ندانسـته  است  چگونه  نامه  انداخته  شده  است  و  چه‌ کسی  آن  را  انداخته  است‌.

ملکه  این  نامه  را  با  واژۀ  «‌کـریم‌:  مـحترم‌.  ارزشـمند»‌  توصیف  می‌کند. این  احترام  و  ارزش  نامه‌، چه  بسـا  از  مهر  یا  شکل  نامه  بر  دلش ‌گذشته  است‌.  یا  از  محتوای  نامه‌ای  متوجّه  شده  است‌ که  به  سران  خود  اعلان  داشته  است‌:

(إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣٠) أَلا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ) (٣١)

این  نامه  از  سوی  سلیمان  آمـده  است  و (‌سـرآغـاز) آن  چنین  است‌: به  نام  خداوند  بخشندۀ  مـهربان‌. بـرای  آن (‌نامه  را  فرستاده‌ام‌) تا  برتری  جوئی  در  برابر  من  نکنید، و  تسلیم  شده  به  سوی  من  آئید.

ملکه  خدا  را  نمی‌پرستید، و لیکن  آوازۀ  سلیمان  در  این  ناحیه  پیچیده  بود، و  زبان  نامه‌ا‌ی که  قـرآن  آن  را  نـقل  می کند  آمرانه  و  دورا‌ند‌یشانه  و  قـاطعانه  ا‌ست‌.  بـدین  کار، توصیفی  اشارت  دارد که  ملکه  آن  را  اعلان  داشته  است‌.

محتوای  نامه  بسیار  سـاده  و  نـیرومند  است‌. بـه  نــام  خداوند  بخشندۀ  مهربان  آغـاز  گـردیده  است‌، و  در  آن  یک  کار  خواسته  شده  است‌: خـود  را  از  فـرستندۀ  آن  بزرگتر  نگیرند  و  از  او  نافرمانی  نکنند  و  به  سوی  او  بیایند  و  تسلیم  خدا‌ئی  گردند که  سلیمان  به  نام  ا‌و  ایشان  را  مخاطب  قرار  می‌دهد.

مـلکه  مـضمون  و محتوای  نـامه  را  بـه  سـران  قوم  و  درباریان  خود  رساند. آن  گاه  سخن  را  آغـاز کـرد  و  از  ایشان  مشورت  و  رایزنی  خواست‌. بدانان  اعلام  کرد  که  بدون  همچون  رایزنی  و  مشـورتی‌، و  بـدون  رضـایت  و موافقت  ایشان‌،  خود  سرانه  تصمیم  نـمی‌گیرد  و  هیچ  گونه  اقدامی  نمی‌کند: 

(قَالَتْ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ) (٣٢)

 (بلقیس‌) رو  به  اعضای  مجلس  شوری  کرد  و )‌گفت‌: ای  بزرگان  و  صــاحبنظران  رأی  خود  را  در  ایـن  کار  مهمّ  برای  من  ابراز  دارید  کـه  مـن  هـیچ  کـار  مـهمّی  را  بـدون  حضور  و  نظر  شما  انجام  نداده‌ام‌.

در  این  کار  نشانۀ  ملکۀ  فرزانه  جـلوه‌گـر  مـی‌آید. از  نخستین  لحظه  پیدا  است  متأثّر  از  نامه‌ای  گردیده  است  که  به  سوی  او  انداخته  شده  ا‌ست  بدون  ا‌ین‌  که  بفهمد  چه  کسی  آن  را  انداخته  است  و  چگونه  انداخته  شده  ا‌ست‌. در  ا‌ین  نامه  دوراندیشی  و  والائی  جلوه‌گر  است‌. ملکه  این  تأثیر  را  به  دل  و  درون  درباریان  و اشراف  قوم  خود  می‌اندازد. از  همان  لحظه ‌که  نامه  را  «‌کریم‌،  یعنی  محترم  و  ارزشمند»  توصیف  و  تعریف  می‌کند. پـیدا  است‌ که  ملکه  نمی‌خواهد  به  مقاومت  و  خصومت  بپردازد، و لیکن  این  امر  را  آشکار  و  بی‌پرده  نمی‌گوید. بلکه  با  ذکر  آن  وصف  و  مدح‌،  برای  عدم  مقاومت  و  خصومت  مـقدّمه  چینی  می‌کند. آن ‌گاه  به  دنبال  مـقدّمه  چـینی  و  طـلب  مشورت  و  رایزنی‌، رأی  و  نظرشان  را  جویا  می‌شود.  چنان‌ که  عادت  و  خوی  درباریان  است‌، آنان  آمادگی ‌کار  و کارزار  را  دارند. و لیکن  رأی  و  نظر  را  به  ملکه  حواله  می دارند.

            

(قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالأمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ) (٣٣)

گفتند:  ما  از  هر  لحاظ  قدرت  و  قوّت  داریم  و  در  جنگ  تند  و  سرسخت  می‌باشیم‌،  فرمان  فرمان  تو  است‌،  بنگر  که  چه  فرمان  می‌دهی‌.

در  اینجا  شخصیّت  «‌زن‌»  از  فراسوی  شـخصیّت  مـلکه  پدیدار  می‌آید.  زنـی  است‌ کـه  جنگها  و  ویـرانـیها  را  دوست  نمی‌دارد.  در  اینجا  اسلحۀ  نیرنگ  و  نرمش  را  به  کار  می‌برد،  پیش  از  این ‌که  اسلحۀ  قـدرت  و  قـوّت  و  خشونت  را  به ‌کار  بـرد:

(قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ (٣٤) وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ) (٣٥)

گفت‌: پادشاهان  هنگامی  که  وارد  منظقۀ  آبـادی  شوند، آن  را  به  تباهی  و  ویرانی  می‌کشانند  و  عزیزان  آنجا  را  پست  می‏گرداند. اصلاً  پیوسته  شاهان  چنین  مـی‌کنند. مـن (‌بـرای  صـلح  و  سـاز  و  جلوگیری  از  خرابیها  ، خونریزیها،  هیئتی  را) به  پیش  آنان  می‌فرستم  همراه  بـا  تحفه‌ای  تا  ببینم  چه  خبری  با  خود  می‌آورند (‌تا  برابر  آن  عمل  کنیم‌).

ملکه  می‌داند  سرشت  شاهان  چنین  است  هر  وقت  وارد  شهر  بزرگی  می‌شوند، در  آنجا  فسـاد  و  تـباهی  پـخش  می‌کنند، و  آبرو  و کرامت  و  شرافت  را  بر  باد  می‌دهند، و با  مقدّسات  آنچه  نشاید  می‏کنند  و  نیروهای  مـدافـع  آنجا  را  درهم  می‌شکنند،  و  مقدم  بر  همۀ  اینها  بزرگان  و  رؤسای  آنجا  را  در  هم  می‏گویند،  و  ایشـان  را خـوار  و  پست  می‌گردانند،  چون  آنان  عناصر  مقاومت  و  مبارزه  بوده اند.  اینها  کار  همیشگی  شاهان  است  و  شاهان  چنین  کنند  چون  می‌بایست  کار.

هدیّه  و  تحفه  دلها  را  نرم  می‌گرداند، و  مودّت  و  محبّت  را  اعلان  می‌دارد،  و  چه  بسا  در  دفـع  قـتال  و  جـدال  سودمند  می‌افتد.  این  هم  تجربه  و  آزمونی  است‌.  اگـر  سلیمان  آن  را  پذیرفت  این ‌کار  جهان  است‌، و  در  ایـن  صورت  وسـائل  جهان  سـودمند  می‌افـتد. ولی  اگـر  نپذیرفت  در  این  صورت  این ‌کار  عقیده  است‌،  و  ثروت  و  دارائی  آن  را  بر  نمی‌گرداند،  و  هیچ ‌گـونه‌ کـالائی  از  کالاهای  این  زمین  به  دفع  آن  نمی‌کوشد.

پرده  بر  صحنه  انداخته  می‌شود، تا  دیگر  باره‌ کنار  رود  و  به  ناگاه  صحنۀ  فرستادگان  ملکه  و  هدیّه  و  تحفۀ  هـمراه  ایشان  در  پیشگاه  سـلیمان  دیـده  شود.  سـلیمان  روی  آوردن  ایشان  به  خریدن  او  با  مال  جهان  را  مورد  تاخت  و  تاز  قرار  می‌دهد. یا  بازگرداندن  او  را  از  دعوت  ایشان  به  اسلام  -‌ که  تسلیم  فـرمان  یـزدان  شـدنشان  است - نکوهیده  می‌شمارد  و  با  قدرت  و  قـوّت  و  پـافشارانـه  تهدیدشان  می‌کند و  آشکـارا  وا‌پسین  تـصمیم  خود  را  دربارۀ  ایشان  اعلان  می‌دارد:

 

(فَلَمَّا جَاءَ سُلَیْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (٣٦) ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٣٧)

هنگامی  کـه (‌رئیس  و  گویندۀ  فرستادگان‌) به  پـیش  سـلیمان  رســید (‌و  هـدیّه  را  تـقدیم  داشت‌، سـلیمان  شاکرانه‌) گفت‌: می‌خواهید  مرا  از  لحاظ  دارائی  و  امـوال  کمک  کنید (‌و  با  آن  فریپـم  دهید؟‌!) چیزهائی  را  که  خدا  به  مــن  عــطاء  فـرموده  است  بسـی  ارزشـمند  و  بـهتر  از  چیزهائی  است  کـه  خدا  به  شما  داده  است‌.  (‌و  من  نیازی  بدین  اموال  ندارم‌)‌. بلکه  این  شمائید  که  (‌نیازمنذ  دارائـی  و  اموال  هستید  و  )  به  هدیّۀ  خود  شادمان  و خوشحالید.  (‌زیرا  شما  تنها  به  بودن  این  دنـیا  مـعتقدید  و  سخت  به  وسائل  زندگی  و  رفاه  آن  دل  بسـته‌ایـد. ولی  مـا  بـدین  جـهان  و  آن  جـهان  بــاور  داریـم‌، و  ایـنـا  را  پلی  برای  رسیدن  به  سعادت  آنجا  مـی‌دانـیم‌)‌. بـه  سـوی  ایشـان  باز کرد  (‌و  بدیشان  بگو  که‌)  ما  بـا  لشکرهائی  بـه  سـراغ  آنان  می‌آئیم  که  قدرت  مقابلۀ  با  آنها  را  نداشته  باشند، و  ایشان  را  از  آن  (‌شهر  و  دیار  سبا)  به  گونۀ  خوار  و  زار  در  عین  حقارت  بیرون  می‌رانیم‌.

در  پاسخ  به  ملکه‌، اموال  به  تمسخر گرفته  مـی‌شود، و  تکیه  بر  دارائی  در  غیر  جـولانگاه  خـود  زشت  شـمرده  می‌شود. اینجا  جـولانگاه  عقیده  و  دعوت  است‌، پس  جـولانگاه  دارائی  نیست‌.

(أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ).

آیا  می‌خواهید  مرا  از  لحاظ  دارائی  و  اموال  کمک  کنید (‌و  با  آن  فریبم  دهید؟‌!)‌.

آیا  به  من  پیشنهاد  ایـن  کـالای  ناچیز  و  بی  ارزش  را  می‌دهید؟

(فَمَا آتَانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ).

چیزهائی  را  که  خدا  بـه  مـن  عطاء  فرموده  است  بسـی  ارزشمند  و  بهتر  از  چیزهائی  است  که  خدا  به  شما  داده  است.

خدا  به  من  دارائـی  و  امـوالی  داده  است  کـه  بهتر  از  چیزهائی  است ‌که  شما  دارید. او  به  من  چیزی  را  عـطا  فرموده ا‌ست‌ که  از  هر  نوع  دارائی  و  اعوالی  بهتر  است‌: علم  و  دانش  و  نبوّت  و  رسـالت  به  مـن  داده  است‌، و  جنّیان  و  پرندگان  را  به  تسخیر  من  درآورده  است‌.  دیگر  دارائی  و  اموالی  در  زمین  باقی  نـمانده  است  کـه  مـرا  شادی  بخشد  و  بر  شادمانیم  بیفزاید.

(بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ) (٣٦)

بلکه  این  شمائید  که (‌نیازمند  دارائی  و  اموال  هستید  و) به  هدیّۀ  خود  شادمان  و  حوشحالید.

شمائید  که  ا‌ز  این  نوع  ا‌رزشهای  ناچیزی  ‌که  برای  اهالی  زمین  مهمّ  ا‌ست  شادمان  می‌گردید.  ایـن  نـوع  ارزشـها  برا‌ی  کسانی  مهمّ  جلوه‌گر  می‌آید کـه  بـا  خدا  تـماس  نمی‌گیرند  و  ارتباط  پیدا  نمی‌کنند، و  هدیّه‌ها  و  تحفه‌های  او  را  دریافت  نمی‌دارند!

به  دنبال  این  زشت  و  ناپسند  شمردن‌، بیم  و  تهدید  فـرا  می  رسد:

(ارْجِعْ إِلَیْهِمْ).

به  سوی  ایشان  باز گرد.

هدیّه  و  تحفۀ  ایشان  را  به  خودشان  برگردان‌. در  انتظار  سرنوشت  هولناک  و  فرجام  خطرناکی  باشید:

(فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا).

ما  با  لشکریانی  به  سراغ  آنان  می‌آئیم  که  قدرت  مقابلۀ  با  آنها  را  نداشته  باشند.

لشکرهائی  است‌ که  در  هیج  جائی  به  زیر  فرمان  انسان  درنیامده‌اند. ملکه  را  توان  مقابله‌،  و  قـوم  او  را  تـوان  مبارزۀ  با  آنان  نیست‌:

(وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٣٧)

و  ایشان  را  از  آن (‌شهر  و  دیار  سبا) به  گونۀ  خوار  و  زار  در  عین  حقارت  بیرون  می‌رانیم‌.

رانده  و  شکست  خورده  بیرونشان  می‌رانیم‌.

پرده  فرو  می‌افتد  بر  این  صحنۀ  خشن‌، و  فرستادگان  برمی‌گردند. روند  قرآنی  به  ترک  ایشان  می‌گوید  و  یک  کلمه  هم  بدانان  اشاره  نمی‌نماید. انگار کار  از کار گذشته  است  و  همه  چیز  به  پایان  آمده  است‌، و  سخنی  در  این  راستا  برای  گفتن  نمانده  ا‌ست‌.

سپس  سلیمان  علیه السّلام  می‌داند که  این  پاسخ  و  برگردانـدن  هدایا  کار  را  با  ملکه‌ای  یکسره  خواهد  کرد که  سر  جنگ  ندارد  و  دشمنانگی  را  نمی‌خواهد. هـمان  گـونه  کـه  از  شیوۀ  برخورد  او  در  مقابله  با  نامۀ  نیرومند  سلیمان  پیدا  است‌. چرا  که  ملکه  آن  نامه  را  با  ارسـال  هـدیّه  پـاسخ  می‌گوید، و  رضای  خاطر  سلیمان  را  می‌جوید! چنین  پیدا  است‌  که  ملکه  دعوت  سلیمان  را  می‌پذیرد، یا  دست  کم  آن  را  مورد  تأیید  و  تأکید  قرار  می‌دهد...  چنین  هم  شد.

ولی  روند  قرآنـی  بیان  نـمی‌کند  فــرستادگان  چگونه  برگشتند، و  به  ملکه  چه  چیز  گفتند، و  ملکه  بعد  از  آن  چه  تصمیمی  گرفت‌. بلکه  فاصله‌ای  را  خالی  مـی‌گذارد  و  بعدها  متوجّه  می‌شویم  ‌که  ملکه  به  سـوی  سلیمان  می‌آید.  سلیمان  هم  از  آمدن  او  اطّلاع  پیدا  می‌کند، و  با  سپاهیان  خود  دربارۀ  حاضر  آوردن  تخت  سلطنت  ملکه  صحبت  می‌کند، تختی ‌که  ملکه  از  خود  جای  ‌گذا‌شـته  است‌، و  در  کشورش  محفوظ  و  مصون  نگاهبانانی  بر  آن  گما شته  ا‌ست‌:

(قَالَ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (٣٨) قَالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ وَإِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (٣٩) قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ).

سلیمان  خطاب  به  حاضران‌) گفت‌: ای  برزگان! کدام  یک  از  شما  می‌تواند  تخت  او  را  پیش  مـن  حـاضر  آورد، قبل  از  آن  که  آنان  نزد  من  بیایند  و  تسلیم  شوند (‌تا  بدین  وسیله  با  قدرت  شگرفی  رویاروی  کردند  و  دعوت  ما  را  بپذیرند)‌. عـفریتی  از  جنّیان  گفت‌: مـن  آن  را  بـرای  تـو  حاضر  می‌آورم  پیش  از  این  که (‌مجلس  به  پایان  برسد  و) تو  از  جای  خود  برخیزی‌. و  من  بر  آن  توانا  و  امـین  هستم‌. کسی  که  علم  و  دانشی  از  کتاب  داشت  گفت‌: مـن  تخت (‌بلقیس‌) را  پیش  از  آن  که  چشم  برهم  زنی، نزد  تو  خواهم  آورد!.

نظر  تو  چیست‌؟  باید  مراد  سلیمان  -  علیه  السّلام  -  از  حاضر  آوردن  تخت  ملکه  پیش  از  این‌ که  او  بیاید  و  با  قوم  خود  تسلیم  شود  چه  باشد؟ به  نظر  ما  مراد  سلیمان  نشان  دادن  نیروی  خارق‌العاده‌ای  است  که  مؤیّد  سلیمان  باشد  و  برساند  که  او کیست‌، و  این  امـر  در  دل  مـلکه  تأثیر  بگذارد  و  او  را  به  ایمان  آوردن  به  یزدان  وادارد، و  به  دعوت  الهی  اعتراف  ‌کند  و  آن  را  بپذیرد.

عفریتی  از  جنّیان  حاضر  می‌شود  تخت  مـلکه  را  برای  سلیمان  بیاورد  پیش  از  آن ‌که  جلسۀ  او  به  پایان  برسد  و  حاضران  در  مجلس  پراکنده  شوند. آن‌ گونه  که  روایت  شده  است  سلیمان  از  صبح  تـا  ظـهر  بـرای  قـضاوت  و  داوری  می‌نشسته  است‌. چـنین  به  نـظر  می‌رسد کـه  سلیمان  این  مدّت  را  طولانی  می‏بیند  و  آن  را  مایۀ  تأخیر  در  کار  می‌داند. ناگهان‌:

(الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ).

کسی  که  علم  و  دانشی  از  کتاب  داشت‌.

بدو  می‌گوید  حاضر  است  آن  را  در  چشم  به  هم  زدنی  به  پیش  او  بیاورد.  نام  این  شخص  و  اسم  کتابی  که  علم  و  دانشی  از  آن  فرا گرفته  است‌،‌ گفته  نمی‌شود. تنها  چنین  می‌فهمیم  ‌که  همچون‌  کسی  مرد  مؤمنی  است  و  با  خدا  در  تماس  و  پیوند  است  و  رازی  و  رمزی  از  سوی  خدا  بدو  عطاء‌ گردیده  است  و  به  کـمک  آن  از  نـیروی  سترگ  یزدان  مدد  می‌طلبد  و  همچون  کاری  را  می‌کند، نیروی  سترگی که  موانع  و  مسافاف  نمی‌شناسد  و  حدود  و  ثغو‌ر  ندارد. این  کار  از  جملۀ  کارهائی  است  که  از  کسانی که  با  خدا  در  تماس  و  پیوندند  گاه  گاهی  دیده  می‌شود، و  نه  را‌ز  و  رمز  این‌ کارها  و  نه  عـلّت  و  سـبب  آنـها کشـف  نگردیده  است  و  دانسته  نشده  است‌. زیـرا  ایـن  کـارها  فراتر  از کارهائی  است  که  انسانها  در  زندگانی  عـادی  خود  بدانها  خوی  گرفته‌اند  و  آشنائی  پیدا  کرده‌اند. این  سخن  واپسین  سخنی  است‌ که ‌گفته  می‌شود  و  در  دائرۀ  امن  و  امانی  قرار  دارد  و  از  آن  بیرون  نـمی‌رود  و  به  جهان  افسانه‌ها  و  خرافه‌ها  پای  نمی‌گذارد.

برخی  از  مفسّران  دنبالۀ  این  فرموده  یزدان  را  گرفته‌اند  و  آن  را  کش  داده‌اند:

(عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ).

کسی  که  علم  و  دانشی  از  کتاب  داشت‌.

یکـی  مــی‌گوید: ایـن ‌کـتاب  تـورات  است‌. دیگـری  می‌گوید: آن  شخص  از  اسم  اعظم  خدا  آگاه  بوده  است‌. و  آن  دیگر  چیزی  جدای  از  این  و  از  آن  می‌گوید،  و  آن  را  که  خبر  شد  خبری  باز  نیامد! امّـا  در  آن  چـیزهائی  ‌کـه  گفته‌اند  تفسیری  و  تعلیلی  نیست‌ که  دل  از  آن  بیاساید  و  یقین  بخشد  و  یقین  نماید. کار  از  همۀ  اینها  ساده‌تر  است‌،  وقتی  که  با  دوربین  واقعیّت  بدان  بنگریم.  در  ای  جهان  چه  راه‌ها  و  رمزهای  فراوانی  است‌  که  ما  از  آنها  چیزی  نمی‌دانیم  و  در  برابرشان  سرگشته  و  حیرانیم‌! در  ایـن  جهان  چه  نیروهای  فراوانی  است  که  ما  نـمی‌توانـیم  ا‌ز  آنها  استفاده  بکنیم  و  آنها  را  به ‌کار گیریم‌!

اصلاً  در  ذات  ا‌نسان  چه  رازها  و  رمزهای  فراوانی  است  که  از  آنها  بی‌خبریم  و  بدانها  پی‌نمی‌بریم‌! ولی  وقتی که  خدا  می‌خواهد  کسی  را  به  یکی  از  این  رازها  و  رمزها  و  نیروها  و  توانها  رهنمود می‌کند، کار  به  صورت  کار  خارق العاده‌ای  انجام  می‌پذیرد  و  به  گونه‌ای  رخ  می‌دهد  که  در  زندگی  معمولی  افراد  همچون  چیزی  نیست‌. بلی  گاهی  کاری  با  اجازۀ  خداوند  باری  و  با  تدبیر  و  تسخیر  او  صورت  می‌گیرد،  به‌ گونه‌ای  ‌که  اگر  خدا  نمی‌خواست  بر  دست  فلان  فردی  صورت  بپذیرد، او  خودسرانه  توان  انجام  آن  را  ندارد.

آن‌ کسی که  علم  و  دانشی  از کتاب  داشته  است‌، به  سبب  علم  و  دانشی که  بدو  عطاء  گردیده  است  شخصیّتی  پیدا  کرده  است‌  که  توانسته  است  با  برخی  از  رازها  و  رمزها  و  نیروهای  هستی  ییوند  و  آشنائی  پیدا  بکند،  نیروهائی که  همچون  کار  خارق العاده‌ای  را  با  دست  او  انجام  داده‌اند  و  به  پایان  برده‌اند. چون  آن  کسی که  علم  و  دانشی  از  کتاب  داشته  است‌، دلش  به ‌گونه‌ای  به  خدا  رسیده  ا‌ست  که  او  را  آمادۀ  دریافت  و  به‌ کار  بردن  چیزی  ‌کرده  است  که  خدا  از  میان  نیروها  و  رازهـا  و  رمـزها  بـدو  عـطاء  فرموده  است‌.

بـرخـی  از  مـفسّران  گـفته‌انـد کـه  ایـن  شـخص  خـود  سلیمان علیه السّلام بوده  است‌. ولی  مـا  مـعتقدیم  کـه  شخص  دیگری  بوده  است‌. چون  اگر  آن  شخص  خود  سلیمان  بود  روند  قرآنی  نام  او  را  می‌برد، و  آن  را  پنهان  نمی‌کرد، در حالی  ‌که  داستان  دربارۀ  او  است‌. اصلاً  علّتی  برای  پنهان  کردن  نام  او  در  این  موقعیّت  شگفت  و  زیـبا  در  میان  نیست‌. برخی  دیگر  از  مفسّران  گفته‌اند، نام  این  شخص  آصف  ابن برخیا  بوده  است  ....  اینان  نیز  بـر  ایـن گـفته  دلیلی  در  دست  ندارند.

(فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ) (٤٠)

 

هنگامی  که  سلیمان  تخـت  را  پیش  خود  آماده  دید، گفت‌: این  از  فضل  و  لطف  پروردگار  من  است‌. (‌این  همه  قدرت  و  نعمت  به  من  عطاء  فرموده  است‌)  تا  مرا  بیازماید  که  آیا  شکر  (‌نعمت‌) او  را  بجای  می‌آورم  یا  ناسپاسی  مـی‌کنم‌. هر  کس  که  سپاسگزاری  کند، پروردگار  من  بی‌نیاز  (‌از  سپاس  او  و)  صاحب  کرم  است (‌و  سفرۀ  کریمانۀ  انعام  خود  را  از  شکرگزار  و ناشکر  قطع  نمی‌کند).

این  حادثۀ  ناگهانی‌، دل  سلیمان علیه السّلام  را  پسود. سلیمان  از  این‌ که  یزدان  جهان  مطالب  و  مقاصد  او  را  بدین  شکل  معجزه  آسا  برآورده  می‌کند  به  هراس  افتاد، و  دانست‌ که  اعـطاء  نعمت  -  بـدین  شکـل  -  آزمـایش  بزرگ  و  خوفناکی  است  و  نیاز  به  بیداری  و  هوشیاری  سلیمان  دارد  تا  در  این  امتحان  موفّق  شود  و  از  آن  سرافرازانـه  بگذرد  و  آن  را  پشت  سر  نهد. در  این  امتحان‌، سلیمان  به  یاری  خدا  نیاز  دارد  تا  بر  آن  توانا گردد  و  در  آن  موفّق  شود.  او  نیاز  به  شناخت  نعمت  و  آگاهی  ا‌ز  لطف  و  فضل  دهندۀ  نعمت  دارد، تا  خدا  ا‌ین  احساس  را  از  او  ببیند  و  رعایت  و  حمایت  از  او  را  برعهده  خود گــرد. خدا  از  شکر  و  سپاس  شکرگزاران  و  سپاسگزاران  بی‏نیاز  است‌.  هر کس  شکر  و  سپاس  او  را  بگوید،  به  سود  خود  شکر  و  سپاس  او  را  می‌گوید،  و  از  خدا  افزایش  نعمت  دریافت  می‌دارد، و  خدا  او  را  در  امتحان  یاری  می‌دهد،  و  توفیق  را  رفیق  راه  او  می‌سازد.  هر کسی  هـم‌ کفران  نعمت‌ کند  و  ناشکری  نماید،  خدا  «‌غنی‌»  و  بی  نیاز  از  شکر  او  است‌،  و  خدا  «‌کریم‌»  و  صاحب‌ کرم  است  و  از  روی  فـضل  و  کرم  خودبه  دیگران  می‌بخشد،  نه  در  برابر  چشـم  داشت  شکر  بر  عطاء‌.

پس  از  این  دست  از  همه  چیز  شستن  در  برابر  نعمت  خدا،  و  همه  چیز  را  از  خدا  دانستن  نه  از  خود  شمردن‌،  و  پس  از  پی  بردن  به  امتحانی کـه  در  پشت  سـر  نعمت  ا‌ست‌،  سلیمان  علیه السّلام  به  تهیّۀ  چیزهائی  می‌پردازد که  ملکه  را  ناگهانی  به  قدرت  یزدانی  رویاروی  سازد،  مـلکه‌ای  که  هر  چه  زودتر  از  راه  می‌رسد: 

(قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ) (٤١)

 

)‌سلیمان)  گفت‌:  تخت  او  را  (‌با  تغییرات  مـحلّ  بـرخـی  از  زینت  آلات  و  رنگ  و  روغن  ظاهری‌)  ناشناخته  کنید، تـا  ببینیم  متوجّه  می‌شود  (‌که  تخت  او  است‌)  یا  جزو  کسانی  خواهد  بود  که  پی  نمی‌برند (‌که  این  خود  آن  تخت  است‌)‌.  آثار  مشخّصۀ  تخت  را  تغییر  دهید،  تا  ببینیم  هوشیاری  و  زرنگی  او  بعد  از  این  تغییر  هم  بدان  پی  می‏برد،  یا  این  که‌ کار  بر  او  مشتبه  می‌شود  و  پس  از  این  تغییر  بدان  پی  نمی‏برد.

چه  بسا  این‌ کار  آزمونی  از  طرف  سلیمان  باشد  و  با  آن  هوشیاری  و  عملکرد  ملکه  را  بیازماید،  و  در  آن  هنگام  که  ناگهانی  با  تخت  خود  رویاروی  می‌شود...  آن  کـاه  ناگهانی  صحنۀ  وقت  حضور  ملکه  پـدیدار  و  نـمودار می‌گردد:

(فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ).

هنگامی  که  او  بدانجا  رسید (‌و  تخت  خود  را  بـا  وجود  آن  همه  مسافت  و  درهای  بسته  و  محافظان  کـاخ  سـلطنت‌،  مشاهده  کـرد  و  بـدان  خیره  شـد،  از  سوی  یکـی  از  همراهان  بدو) گفته  شد: آیا  تخت  تو  این  گونه  نیست  (‌و  این  همان  تخت  نیست‌؟‌) گفت: انگار  این  همان  است‌!. 

رویارویی  با کار  شگفت  و  سترگی  است‌. هـرگز  چـنین  کاری  بر  دل  ملکه  نـمی‌گذشته  است‌.  تـخت  او کـه  در  مملکت  خودش  است‌، و  قفلها  بر  درهای  اطاقها  زده  شده  است  و  نگهبانان  ویژه  مـراقب  و  مـواظب  آن  هسـتند، چگونه  تخت  او  به  بیت‏المقدّس  مقرّ  حکـومت  سـلیمان  رسیده  است‌؟ تخت  او کجا  و  اینجا  کجا؟! چگونه  آورده  شده  است‌؟ چه‌ کسی  آن  را  آورده  است‌؟

ولی  این  تخت‌، تخت  ا‌و  است‌، هر  چند که  تغییراتی  در  آن  داده‌اند  و  ناشناخته‌اش  کرده‌اند!

چه  می‌گوئی ؟‌!  آیا  ملکه  آن  را  نفی  می‌کند  و  می‌گوید: این  تخت  را  با  همان  علائم  و  نقوش  و  طرح  ساخته‌اند؟ یا  می‌گوئی که  ملکه  می ‌گوید که  این  تخت  ساخته  شده  است‌، و  همان  علائم  و  نشانه‌ها  را  در  آن  می‏بینم؟  امّا  او  پاسخ  هوشیارانه  و  خردمندانه‌ای  می‌دهد:

(قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ).

گفت‌: انگار  این  همان  است‌!.

ملکه  نه  نفی  می‌کند که  این  تخت  او  باشد، و  نه  تصدیق  می‌کند  که  بلی  همان  است‌. این  هم  دالّ  بر  هوشیاری  و  خردمندی  او  در  رویاروئی  با  کارهای  شگفت  است‌. در  ایـنجا  در  روند  قرآنی  خلأ  و  فاصله‌ا‌ی  است‌. انگار  به  ملکه  خبر  از  رویاروئی  با  حادثۀ  شگفت  ناگـهانی  داده  شده  است‌. این  است  که ‌گفته  است‌: او  آمادگی  تسـلیم  شدن  و  فرمانبرداری  بوده ‌است  که  پس  از  بـرگردانـدن  هدیّه از  سوی  سلیمان‌، تصمیم  آمدن  به  پیش  سلیمان  را  گرفته  است.

(وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِینَ) (٤٢)

پیش  از  این  (‌معجزه‌) هم (‌با  مشاهدۀ  کار  هدهد  و  شنیدن  چیزهائی  از  قاصدان  خود، از  حقّانیّت  سلیمان‌) آگاهی  یـافته  و  از  زمرۀ  منقادان  و  تسـلیم  شـدگان  بـوده‌ایـم (‌و  چندان  نیاری  به  این  معجزۀ  جدید  نبود)‌.

آن  گاه  روند  قرآنی  به  بیان  چیزی  می‌پردازد  کـه  مـانع  گردیده  است‌ که  ملکه  پیش  از  رسیدن  نامۀ  سلیمان  به  او  به  خدا  ایمان  بیاورد  و  تسلیم  فرمان  یزدان  یگانه  بشود. علّت  عدم  ایمان  و  تسلیم  یزدان  یگانه  شدن  ملکه  ایـن  بوده است  که  او  در  میان  مردمان  کافری  زائـیده  است  و  پرورش  یافته  است‌،  و  عبادت  آفریده‌ای  از  آفریده‌های  خدا او  را  از  عبادت  خدا  بازد‌اشـته  است ‌کـه  خـورشید  است‌، همان  گونه  که  در  سرآغاز  داستان  آمده  است‌:

(وَصَدَّهَا مَا کَانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ) (٤٣)

و  مــعبودهائی  که  بــجای  خـدا  مـی‌پرستید، او  را (‌از  پرستش  خدا) بازداشته  بود.  او  هم  از  زمرۀ  قوم  کافر  خود  بود.

سلیمان  علیه السّلام  برای  ملکه  رویاروئی  بـا  حـادثۀ  شگـفت  ناگهانی  دیگری  را  ترتیب  داده  بود.  روند  قرآنی  از  آن  هنوز  چیزی  نگفته  است  و  بسان  حادثۀ  شگفت  ناگهانی  نخستین  از  آن  پیش  از  رسیدن  ملکه  سخن  نگفته  است‌.  این  هم  روش  و  شیوۀ  دیگری  در  طرز  اداء  قـرآنـی  در  قصّه  و  داستان  است‌،  و  جدای  از  روش  و  شیوّ  نخستین  است‌.[3]

(قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (٤٤)

 )‌بعد  از  مشاهدۀ  تخت  خود)  بدو  گفته  شـد:  داخـل  کـاخ  (‌عظیم  سلیمان‌)  شو.  هنگامی  که  (‌صحنۀ  شیشه‌ای‌)  آن  را  دید،  گمان  برد  که  آب  عمیقی  است  (‌چرا  که  ماهیها  در  آن  شنا  می‌کردند)‌.  ساق  پاهای  خود  را  برهنه  کرد  (‌تا  از  آب  عبور  کند  و  جامه‌های  درازش  تـر  نشـود.  سـلیمان  بدو)  گفت‌:  (‌حیاط‌)  قصر  از  بـلور  صـاف  سـاخته  شـده  است‌!  (‌بلقیس  از  دم  و  دستگاه  سلیمان  شگفت  زده  شد  و  سـلطنت  و  قدرت  مـادی  و  مـعنوی  خود  را  در  بـرابـر  فرمانروائی  و  توانائی  و  دارائی  سلیمان  ناچیز  دیـده  دل  خود  را  متوجّه  خالق  جهان  کرد  و  )  گفت‌:  پروردگارا!  من  به  خود  ستم  کرده‌ام  (‌و  گول  کفر  و  غرور  شـاهی  را  خورده‌ام‌،  و  هم  اینک  پشیمانم‌)  و  با  سلیمان  خویشتن  را  تسلیم  پروردگار  جهانیان  مـی‌دارم  (‌و  به  پـیغمبری  او  اقرار  می‌نمایم  و  تو  را  به  یگانگی  می‌ستایم‌).

واقعۀ  ناگهانی‌،‌ کاخی  از  شیشه  بود.  قسمت  زیرین  آن  بالای  آب  قرار  داشت‌،  و  به  شکل  آب  فراوان  موّاجی  به  نظر  می‌آمد.  هنگامی  که  بدو گفته  شد  وارد کـاخ  شـو.  گمان  برد که  به  میان  این  آب  باید  برود.  ساق  پاهای  خود  را  برهنه‌ کرد.  هـنگامی ‌کـه  واقعۀ  شگـفت  روی  داد  و  ناگهان  با  چنین  وضعی  روبرو گردید،  سلیمان  پـرده  از  راز  بردا‌شت‌:

(قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ ).

(سلیمان  بدو)  گفت‌:  (‌حیاط‌)  قصر  از  بلور  صاف  ساخته  شده  است‌!. 

ملکه  ناگهان  مات  و  مبهوت  شد  در  برابر  این  عجائبی که  انسانها  را  ویلان  و  حـیران  مــی‌کنند،  و  دلالت  بر  ایــن  دا‌رند  که  به  سلیمان  نـیروهائی  داده  شـده  ا‌ست  و  در  دسترس  او گذاشته  شده  است  که  فراتر  از  تاب  و  توان  آدمیان  است‌.  به  سوی  خدا  دست  دعا  برد‌اشت  و  ناله  سر  داد  و  به  مناجات  پرداخت‌.  به  ظلم  و  ستمی ‌که  در  حـقّ  خود  روا  دیده  است  و  تاکنون  به  پرستش  چیزی  جز  خدا  پرداخته  است‌،  اعتراف  کرد،  و  اعلام  داشت  کـه  تسـلیم  فرمان  یزدان  یگانۀ  جهان  ا‌ست  همراه  ‌«‌با  سلیمان‌»‌،  نـه  برا‌ی  سلیمان  و  به  خاطر  سـلیمان  ...  بـلکه  هــم  ایـنک  پشیمانم  و  یا  سلیمان‌:

(لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) .

خویشتن  را  تسلیم  پروردگار  جهانیان  می‌دارم‌.

دل  ملکه  نورانی  و  تابان  گردیده  است  و  راهیاب  شـده  است‌.  دانسته  ا‌ست  که  تسلیم  فرمان  یزدان  شدن‌،  تسلیم  کسی  از  آفرگان  یزدان  شدن  نیست‌،  هر  چند  این‌ کس  سلیمان  پیغمبر  و  شاه  باشد  و  چنین  معجزه‌هائی  داشـته  باشد.  بلکه  تسلیم  شدن  یعنی  خود  را  تسلیم  فرمان  یزدان  پروردگار  جهانیان  کـردن  است‌.  پـا به  پـای  مـؤمنان  و  دعوت‌کنندگان  به  سوی  یـزدان‌،  رهسپار  شـدن  است‌،  رهسیار  شدن  برابر  و  یکسان  به  سوی  خداوند  جهان‌. 

(وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) (٤٤)

و  با  سلیمان  خویشتن  را  تسلیم  پروردگار  جهانیان  می دارم. 

روند  قرآنی  این  نگرش  و  این‌ گرایش  را  ثبت  و  ضـبط  کرده  است  و  آن  را  برجسته  و  نمایان  نشان  داده  است‌،  تا  بدین  وسیله  پرده  از  سرشت  ایـمان  بـه  خـدا  و  تسلیم  فرمان  یزدان  شدن  بردارد.  تسلیم  فـرمان  یـزدان  شدن  عزّتی  است ‌که  شکست  خوردگان  را  به  صـف  شکست  دهندگان  می‌کشاند  و  می‌نشاند.  بلکه  عزّتی  است ‌کـه  شکست  دهنده  و  شکست  خورده  را  دو  برادر  خـدائـی  می‌کند.  نه  این  غالب  است  و  نه  آن  مغلوب‌،  بلکه  هر  دو  بـــرادر  در  راه  یک  مـحبوب  ...  پـروردگار  جهانبان  ..  برابرند  و  یکسان  در  آستانۀ  یزدان‌.

بزرگان  قریش  ا‌ز  د‌عوت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم که  ا‌یشان  را  به  سوی  اسلام  می‌خواند  سرباز  می‌زدند.  کبر  و  غرور  دل  و  درونشان  نمی‌گذاشت  کـه  فـرمانبردار  مـحمّد  پسـر  عبدالله  شوند،  و  ریاست  او  را  و  والائی  او  را  بـرخـود  بپذیرند.  امّا  هم  اینک  زنی  در  تاریخ  پـیدا  مـی‌شود  و  بدیشان  یاد  می‌دهد  که  اسلام  را  پذیرفتن  تسلیم  خـدا  شدن  است  و  دعوت‌کننده  و  دعوت  شدگان‌،  و  رهبر  و  پیروا‌ن  در  آ‌ن  برربر  و  یکسان  هستند.  ا‌گر  قریشیان  اسلام  را  بپذیرند  همراه  با  پیغمبر  خدا  تسلیم  پروردگار  جهانیان  می‌گردند!


 


[1] پروفسور «‌م‌.ی  . اولی فنیت‌»‌ استاد دانشگاه برمنگام‌، و عضو هیئت صنعتی در تهیّۀ بمب  اتمی‌، پس از حادثۀ هیروشیما و ناکازاکی ‌گفته است‌: «‌من یقین دارم در مدّت ‌کوتاهی‌، در  نمایشگاه جـهان بمبهائی بـر روی صحنه به تماشا در می آیدکه دهها هزار تن از بمبهای پیشین  نیروی انفجاری بیشتری دارند. به دنبال آنها هم بمبهائی ساخته می‌شود که یک میلیون ‌تن  ‌نیروی انفجاری دارند، ‌و با دفاع یا احتیاط نمی‌شود خود را ازآنها مصون و محفوظ داشت‌. شش  بمب از این نوع بمبها بـرای نـابودکردن سراسر انگلستان  کافی است‌»‌.پیش بینی این پروفسور صحت پیدا کرد. پمبهائی ئیدروژنی‌ای تولید شده است که ‌دو بمب هیروشیما  ناکازاک در  مقایسۀ با آنها اسباب بازی کودکان است‌!بدین مناسبت یاد آور می‌شویم ‌که بمب هیروشیما  تعدادی از ژاپنیـهائی را که در دم ‌کشت شمارۀ آنان میان  ٢١٠٠٠٠  و  ٢٤٠٠٠٠  نفر بوده است‌. گذشته از این کشتگان کسانی بوده‌اند کـه نقص عضو یپدا کرده‌اند و دیوانه شده‌اند و سوخته‌اند  و بعدها مرده‌اند. تعداد آنها هم به ده‌ها هزار نفر می‌رسد!!! 

[2] ترجمۀ این بخش اندکی پیش گذشت. 

[3] مراجعه شود به کتاب :‌‌«‌التصویر الفنی فی القـرآن‌‌» فـصل‌: القـصه فی القرآن.

 

تفسیر سوره‌ی نمل آیه‌ی 53-45

 

سوره‌ی نمل آیه‌ی 53-45

 

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِیقَانِ یَخْتَصِمُونَ (٤٥) قَالَ یَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (٤٦) قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَعَکَ قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (٤٧) وَکَانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ وَلا یُصْلِحُونَ (٤٨) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (٤٩) وَمَکَرُوا مَکْرًا وَمَکَرْنَا مَکْرًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (٥٠) فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (٥١) فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (٥٢) وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ) (٥٣)

در  بیشتر  موارد  قرآن‌،  داستان  صالح  و  ثمود  در  رونـد  داستانهای  عام  با  نـوح  و  هـود  و  لوط  و  شـعیب  ذکر  می‌شود.  گاهی  داستان  ابراهیم  در  این  موارد  مـی‌آید  و  گاهی  نمی‌آید.  در  این  سوره  که  تکـیه  بر  داسـتانهای  بنی‌اسراثـیل  است  داسـتان  مـوسی  و  داسـتان  دا‌وود  و  سلیمان  آمده  است‌.  داستان  هـود  و  داسـتان  شـعیب  از  همین  زنجیرۀ  داستانها  است‌،  و  داستان  ابراهیم  به  مـیان  نیامده  ا‌ست‌.

در  ایـن  سـوره  حـلقۀ  شـتر  مـاده  در  زنـجیرۀ  داسـتان  صالح  علیه السّلام  ذکر  نشده  است  .  بلکه  از  توطئۀ  شـبانۀ  نـه  دستۀ  مفسد  سخن  رفته  است‌،  آنانی که  بر  ضدّ  صالح  و  خانواده  و  پیروان  او  به  دسیسه  می‌نشینند  و  می‌خواهند  بدون  این‌ که  ایشان  متوجّه  شوند  نیرنگ  بزنند  و  دمار  ا‌ز  روزگارشان  برآورند.  امّا  خدا  به  چاره  جوئی  ایشان  می‌پردازد  و  وجود  ناپاک  مفسدان  را  ناگـهان  از  روی  زمین  پاک  می‌کند، و  دمار  از  روزگارشان  برمی‌آورد،  و  خـودشان  و  قـومشان  را  نـیست  و  نـابود  مـی‌نماید. و  کسانی  را  نجات  می‌دهد که  ایمان  آورده‌انـد  و  تـقوا  و  یرهیزگاری  نموده‌اند.  خانه‌های  آن  مفسدان  را  خـالی  و  بدون  سکنه  و  فرو  تپیده  و  ویران  برجای  مـی‌گذارد  و  آنجاها  را  درس  عبرتی  برای  آیندگان  می‌سازد.  مشرکان  ساکن  مکّه  از کنار  این  خانه‌های  ویـران  و  فـرو  تـپیده  می‌گذشتند، ولی  درس  عبرتی  نمی‌گرفتند.

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِیقَانِ یَخْتَصِمُونَ) (٤٥)

ما  به  سوی  قوم  ثمود  برادرشان  صالح  را  روانه  کردیم  (‌تا  ایشان  را  به  یکتاپرستی  دعوت  کند  و  بدیشان  بگوید)  که  خدا  را  بپرستید. امّا  آنان  به  دو  گروه  تقسیم  شدند  و  به  کشمکش  پرداختند.  (‌دسته‌ای  مؤمن  و  دسته‌ای  کافر گشتند).

روند  قرآنـی  رسـالت  صــالح  علیه السّلام  را  در  یک  حـقیقت خلاصه می کند:

 

(أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ).

این  که  خدا  را  بپرستید.

این  پایه‌ای  است ‌که  رسالت  آسمان  برای  زمینیان  در  هر  نسلی  و  توسّط  هر  پیغمبری  بـر  آن  استوار  و  متمرکز  گردیده  است‌.  با وجود  این  که  تمام  چیزهائی  که  در  این  جهان  پیرامون  انسانها  است‌،  و  تـمام  چـیزهائی  کـه  در  درون  خود  ا‌نسانها  نهان  ا‌ست‌،  همه  و  همه  ایـشان  را  به  ایمان  بدین  حقیقت  یگانه  فریاد  می‌دارند، آدمیان  نسلها  و  زمانهائی ‌که  جز  خدا کسی  اندازۀ  آنها  را  نمی‌داند، در  برابر  این  حقیقت  ساده  به  عنوان  منکر  و کافر  ایستاده‌اند، یا  جنبه  استهزا  و  تکذیب  به  خود گرفته‌اند.  تا  به  امروز  هم  انسانها  از  این  حقیقت  جاودانه  کناره  گیری  کرده‌اند  و  دوری  گزیده‌اند،  و  به  راه‌های  گوناگون  گـرائیده‌اند  و  رفته‌اند،  راه‌هائی ‌کـه  ایشـان  را  از  راه  یگـانۀ  راست  و  درست  خدا  پراکنده  کرده  است  و  به  دور  داشته  است‌.  و  ا‌مّا  قوم  صالح  -  یعنی  قوم  ثمود  - ‌قرآن  خلاصه‌ای  از  مـوضعگیری  ایشـان  را  روایت  مـی‌کند،  مـوضعگیری  ایشان  بعد از  آن‌ که  صالح  آنان  را  دعوت‌ کرده  است  و  با  ایشان  رنج  و  زحمت  کشـیده  است‌.  قـرآن  آنـان  را  بـه  صورت  دو گروه  معرّفی  می‌کند که  با  یکدیگر  سر ستیز  و  مخالفت  دارند. دسته‌ای  از  او  پیروی  می‌کنند،  و  دسته‌ای  با  او  مخالفت  مـی‌‌ورزند. گـروهی کـه  بـه  مـخالفت  و  مبارزه  می‌پردازند، بیشتر  هستند، همان  گـونه  کـه  در  موارد  دیگری  از  قرآن  در  لابلای  این  د‌استان  آمده  است  و  برایمان  معلوم  است‌.

در  اینجا  خلأ  و  فاصله‌ای  قرار گرفته  است  برابر  شیوه‌ای  که  قرآن  در  داستانها  دارد. از  آن  چـنین  مـی‌فهمیم ‌کـه  تکذیب‌ کنندگان  دشمن  حقّ  و  حـقیقت  در  فـرا  رسـیدن  عذاب  شتاب  دارند  و  در  عقابی ‌که  صالح  ایشان  را از  آن  می‌ترساند  عجله  می‌کنند  و  درخواست  می‌کنند  همچون  عذاب  و  عقابی  هر  چه  زودتر  فـرا  رسـد!  ایـن‌ کـار  را  می‌کنند  به  جـای  ایـن ‌کـه  هـدایت  و  رحـمت  خـدا  را  درخواست  نمایند  -  همچون‌ کار  ایشان  به  کار  مشرکان  قریش  می‌ماند که  فرا  رسیدن  هر  چه  زودتـر  عـذاب  و  عقاب  را  از  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  بزرگوار  درخواست  می‌کردند  صالح  بر  ایشان  زشت  می‌شمارد  این  را که  فرا  رسیدن  هر  چه  زودتر  عذاب  و  عـقاب  را  درخـواست  مـی‌کنند،  ولی  هدایت  را  درخواست  نمی‌کنند. صالح  تلاش  می‌کند  ایشان  را  به  طلب  آمرزش  رهنمود گرداند  تا  این ‌که  خدا  ایشان  را  مورد  مرحمت  و  رحمت  خود  قرار  دهد:

(قَالَ یَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ).

(بدیشان‌) گفت‌: ای  قوم  من‌! چرا  پیش  از  تلاش  و کوشش  برای  جلب  خوبیها  و  نیکیها (‌با  عبادت  و  اطاعت  از  الله‌) عجله  برای  بلاها  و  بدیها  دارید (‌و  عذاب  و مجازات  خدا  را  با  شتاب  خواستار  می‌گردید؟‌) چرا  نباید  از  خدا  طلب  آمرزش  کنید  تا  مورد  مرحمت  قرار  گیرید؟‌.

تباهی  دلها  به  جائی  رسیده  بـود کـه  تکـذیب‌کـنندگان  می‌گفتند:

(اللهم إن کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء أو ائتنا بعذاب ألیم).

خداوندا! اگر  این  (‌آئین  و  این  قرآن‌) حقّ  است  و  از  ناحیۀ  تو  است‌، از  آسمان  بارانی  از  سنگ  بر  سر  ما  فرود  آور  یا  به  عذاب  دردناک  (‌دیگری‌) ما  را  گرفتار  ساز  ‌(انفال/٣٢)  

بجای  این‌ که  بگویند: اگر  این  آئین  و  این  قرآن  حقّ  است  و  از  ناحیۀ  تو  است‌، ما  را  به  ایمان  بدان  و  تـصدیق  آن  راهنمائی  و  هدایت  فرما. قوم  صالح  نیز  چنین  می‌گفتند: و  به  رهنمود  پیغمبرشان  به  راه  رحمت  و  توبه  و  استغفار  پاسخ  نمی‌گفتند. معذرتی که  از  بیزاری  از  صـالح  و  از  کسانی  که  ایمان  آورده  بودند  می‌آوردند  این  بـود  کـه  آنان  را  برای  خود  منحوس  می‌بینند، و  بدی  و  بدبیاری  به  دنبال  دارند:

(قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَنْ مَعَکَ ).

گفتند  :  مـا تو  را  و  کسـانی  را  که  بـا  تـو  هستند  بـه  فـال  بد گرفته‌ایم (‌و  شوم  و  بدشگونتان  می‌دانـیم‌. بـه  سـبب  نحوست  وجـود  شـما  است  که  قـحطی  و  خشکسـالی  گریبانگیرمان  شده  است‌).

«‌تــطیّر» ‌کـه  مـصدر  فـعل  ‌«‌اطـیرنا»  است  بـه  مـعنی  بــدشگونی  و  شـومی  و  نـحوست  است‌. بـدبیاری  و  بـدشگونی  جـزو  عـادات  اقـوام  دورۀ  جـاهلیّت  است‌، اقوامی  ‌که  به  دنبال  خرافات  و  اوهام  راه  می‌افتادند، و  از  خیالبافیها  و  انگاره‌ها  بیرون  نمی‌آمدند  تا  به  سوی  نور  ایمان  بروند. وقتی  که  یکی  از  آنان  می‌خواست  ‌کاری  را  انجام  دهد، به  سوی  پرنده‌ای  می‌رفت  و  آن  را  پـرواز  می‌داد. اگر  از  سوی  دست  راست  او  به  سوی  دست  چپ  او  پر  می‌کشید  و  می‌رفت‌، شادمان  می‌گردید  و  بدان  کار  اقدام  می‌کرد. و  اگر  از  سوی  دست  چپ  او  بـه  سـوی  دست  راست  پر  می‌کشید  و  می‌رفت‌، آن  را  به  فـال  بـد  می‌گرفت  و  انتظار  ضرر  و  زیان  را  می‌کشید!

پرنده  که  غیب  نمی‌داند، و  حرکات  اتوماتیک  و  خود  به  خودی  او  از  چیز  مجهول  و  نـامعلومی  خـبر  نـمی‌دهد.  ولیکن  این  دل  و  درون  انسان  است‌که  نمی‌تواند  بدون  مجهول  و  ناپیدا  زندگی  کند، مجهول  و  نـاپیدائی  کـه  چیزی  را  که  نمی‌داند  و  بر  انجام  آن  توانائی  ندارد، بدان  حواله  می‌دارد...  اگر  انسان  چیزی  را  که  نمی‌داند  و  بـر  انجام  آن  توانائی  ندارد، به  سبب  ایمان  به  خدا،  به  خدا  حواله  ندارد که  دانای  غیبها  و  نـهانیها  است‌، آن  را  به  همچون  گمانها  و  خرافه‌هائی  حواله  می‌دارد  که  پـایانی  ندارند  و  با  عقل  و  خرد  نمی‌خوانند  و  هرگز  هم  به  یقین  و  اطمینان  منتهی  نمی‌شوند.

تا  بدین  زمان  کسانی  را  مییابی  که  از  ایمان  به  خـدا  گریز  دارند، و  سرباز   می زنند از  این‌ که  غیب  را  به  خدا  واگذارند  و  حواله  دارند، به  گمان  خودشان  آنان  به  مرز  و  سطحی  ا‌ز  دانش  رسیده‌اند  که  با  وجود  آ‌ن  تکیه‌ کردن  بر خرافۀ  دین  شایسته  و  سزاوار  نیست‌! همین  اشخاصی  که  به  خدا  ایمان  نمی‌آورند  و  به  آئین  او  نمی‌گروند  و  به  غیب  او  باور  نمی‌دارند، ایشان  را  می‏بینیم  کـه  تـوجّه  زیادی  به  عدد  ١٣  می‌دهند، و  اگر  گـربۀ  سـیاهی  جـلو  ایشان  راه  برود  و  سبب  سدّ  معبرشان  شـود، و  اگر  بـا  چوب‌ کبریتی  بیش  از  دو  سیگار  روشن  شود،  و  ...  و  این  گونه  خرافه‌های  ساده  و  بی  ارزش‌،  بسیار  مورد  تـوجّه  ایشان  قرار  می‌گیرد، و  ناشناخته‌ها  و  نادانسته‌ها  را  بدانها  حواله  می‌دارند. این  بدان  خاطر  است  که  آنان  با  حقیقت  فطرف  دشمنی  می‌ورزند. حقیقت  فطرت‌، نیاز  فطرت  به  اینان  است‌، و  بی  نیاز  نبودن  آن  از  ایمان  است‌. فطرت  بر  ایمان  تکیه  می‌زند  در  تفسیر  بسیاری  از  حقائق  جهان‌،  حقائقی ‌که  دانش  انسان  بدانها  پی  نبرده  است  و  دسترسی  پیدا  نکرده  است‌،  و  به  برخی  از  این  حقائق  در  هیچ  روز  و  روزگاری  هرگز  پی  نمی‌برد  و  دسترسی  پیدا  نمی‌کند.  چه  برخی  از  حقائق  جهانی  وجود  دارند  که  فراتر  از  نیرو  و  توان  انسانند،  و  از  دایرۀ  تـخصّص  انسـان  و  خـاصّ  انسان  بیرون  هستند،  و  افـزون  بر  مـقاصد  و  مـطالب  خلافت  انسان  در  زمین  می‌باشند.  مقاصد  و  مطالبی که  به  اندازۀ  آنها  به  انسانها  موهبتها  و  نعمتهای  عقلانی  و  قدرتها  و  قوّتهای  جسمانی  داده  شده  است‌!

هنگامی که  قوم  صالح  سخن  جاهلانۀ  ساده  لوحانۀ  ویلان  در  بیابان  برهوت  اوهام  و  خرافه هـای  خـود  را  زدنـد،  صالح  ایشان  را  به  سوی  نور  یقین‌،  و  به  سوی  حـقیقت  روشن  پاک  از  ابر  و  تاریکی  برگرداند:

(قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ).

گفت‌:  بـدشانسی  و  بـدبختی  شـما  (‌به  خاطر  اعمال  خودتان‌)  از  سـوی  خـدا  (‌بر  سـرتان  مـی‌آید  و  چنین  مجازاتی  را  سبب  شده‌) است‌.

شانس  و  بخت  شما،  و  آینده  و  سرنوشت  شما،  در  دست  خدا  است‌.  خدا  قـانونها  و  سـنّتهائی  را  وضـع  و  مـقرّر  فرموده  است‌،  و  به  مردمان  دستور  انجام  ‌کارهائی  را  داده  ا‌ست‌،  و  راه  راست  و  روشن  را  برایشان  مشخّص  نموده  است‌.  هر کس  از  قانون  و  سنّت  خدا  پیروی  ‌کند،  و  برابر  هدایت  و  رهنمود  او  راه  برود،  خیر  و  خوبی  می‏بیند  و  نیازی  ندارد  پرندگان  را  به  پرواز  درآورد. هر  کس  هم  از  قانون  و  سـنّت  خـدا  مـنحرف  شود،  و  از  راسـتای  راه  هدایت‌ کناره ‌گیری  کند،  شرّ  و  بـدی  مـی‌بیند  و  نـیازی  ندارد  به  بدختی  و  بدشگونی  معتقد  شود،  و  به  پرواز  درآوردن  پرندگان  اقدام  کند.

(بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ) (٤٧)

بــلکه  (‌بـاید  بـدانـید  ایـن  هـوشدارهـا  و  بـیداربـاشها  آزمایشهای  الهی  هستند،  و  پیوسته  با  خوبیها  و  بـدیها)  شما  مردمان  مورد  آزمایش  قرار  می‏گیرید.

بدین  منوال  عقیدۀ  صحیح  مردمان  را  به  سوی  روشنائی  و  روشنی  و  درست  سنجیدن  و  درست  ارزیابی کـردن  کارها  برمی‌گردانـد.  هـمچنین  دلهـایشان  را  به  سـوی  بیداری  و  اندیشه  کردن  دربارۀ  چیزی  که  برایشان  پیش  می‌آید  یا  پیرامـونشان  رخ  می‌نماید  بـرمی ‌گردانـد،  و  بدیشان  می‌فهماند که  دست  خدا  در  پشت  سر  همۀ  این  چیزها  است‌،  و  چیزی  از  [1]چیزهائی  ‌که  رخ  می‌دهند  و  به  وقوع  می‌پیوندند،  بیهوده  یا  تصادفی  روی  نـمی‌دهد...  و  به  وقوع  نمی‌پیوندد.

بدین  وسیله  ارزش  زندگی  و  ارزش  مردمان  بالا  می‌رود  و  وا‌لا  می‌شود.  مردمان‌ کوچ  خـود  را  بـر  ایـن  سـتاره  می‌سپرند  بدون  این  که  ارتباط  و  پـیوندشان  با  تـمام  جهان  پیرامونشان  قطع ‌گردد  و  بگسلد،  و  از  آفـریدگار  جهان  و  اداره‌ کننده  آن  ببرند،  و  با  قوانین  و  سننی  قهر  کنند که  این  جهان  را  به  فرمان  آفـریدگار  و گـردانـندۀ  جهان  و  کار  بجا  اداره  می‌گردانند و  محافطت  و  مراقبت  می نمایند.

و لیکن  دلهائی  بدین  منطق  راست  و  درست‌،  پاسخ  مثبت  می‌دهند که  تباه  نشده  باشند،  و  به  گونه‌ای  منحرف  نشده  باشند که  برگشتی  از  انحراف  ممکن  نباشد.  در  میان  قوم  صالح‌، در  میان  بزرگانشان  نه  نفر  بودند کـه  جـائی  در  دلهایشان  نمانده  بود  کـه  قـابل  اصـلاح  بـاشد  و  امـید  صلاحیّت  بدان  رود.  شروع  به  تـوطئه  و  دسـیسه ‌بازی  دربارۀ  صالح  کرده  بودند،  و  در  دل  تاریکیها  راجع  بدو  و  به  خانواده  و  پیروان  او  به  نیرنگ  می‌نشستند:

(وَکَانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ وَلا یُصْلِحُونَ (٤٨) قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ) (٤٩)

در  آن  شهر  (‌که  ججر  نام  داشت‌) نه  گروهک  بودند  کـه  در  سرزمین  (‌آنجا  با  اراء  و  تـبلیم  و  خرابکـاری  خـود) تباهی  می‌کردند  و  به  اصـلاح  (‌حـال  خویش  و  جـامعه‌) نمی‌پرداختند. (‌این  گرو‌هکها  که  آئین  صالح  عرصه  بـر  آنان  تنگ  کرده  بود،  به  یکدیگر)  گفتند:  برای  همدیگر  بـه  خـدا  سوگند  بــخورید  که  بـر  صـالح  و  خـانواده‌اش  شبیخون  می‌زنیم  و آنان  را  به  قتل  می‌رسانیم‌.  سپس  بـه  ولی  دم  او  می‏گوئیم  که  ما  در  کشتن  (‌وی و) خانواده‌اش  شرکت  نداشته‌ایم  و (‌در  آنچه  می‌گوئیم‌) راستگوئیم‌. 

این  گروهکهای  نهـگانه  که  دلهایشان  و  اعمالشان  کاملاً  تباهی  و  تباهیگری  شده  بود،  دیگر  جای  صلاح  و  خوبی‌،  و  اصلاح و  خوب‌ کردن‌،  در  آنها  نمانده  بـود.  ایـنان  از  دعوت  صالح  و دلایل  او  به  تنگ  آمده  بودند، و  شبانه  در  میان  خود  توطئه‌ای  را  چیدند  و  دسیسه‌ای  نـمودند.  جای  شگفت  است‌ که  همدیگر  را  به  سوگند  خوردن  بـه  خدا  دعوت‌ کردند که  با  این  شّر  زشت  بسازند  و  دم  فرو  بندند،  شّری ‌که  شبانه  توطئۀ  آن  را  چیده  بودند  و  دسیسۀ  آن  را  بسته بودند.  این  شرّ  و  بلا کشتن  صالح و  خانواده  و  پیروان  او  در  شب بود،  صالحی  که  آنـان  را  دعـوت  نمی‌کرد  مگر  به  سوی  عبادت خدا دوباره  جای  تــعجّب  است  که  آنان  بگویند:

(تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ أَهْلِهِ).

برای  همدیگر  به  خدا  سوگند  بـخورید  که  بـر  صـالح  و  خـانواده‌اش  شــبیخون  مــی‌زنیـم  و  آنــان  را  بــه  قتل  مـی‌رسانیم‌،  سـپس  بـه  ولی  دم  او  می‏گوئیم  کـه  مـا  در  کشتن  (‌وی  و)  خانواده‌اش  شرکت  نداشتـه‌ایم‌.

ما  در  کشتن  او  حاضر  نبوده‌ایم‌...

(وَإِنَّا لَصَادِقُونَ) (٤٩)

و  (‌در  آنچه  می‌گوئیم‌)  راستگو  هستیم‌.

آنان  را  در  تاریکی  کشتند  و  نابودیشان  را  ندیدند.  یعنی  به  سبب  تاریکی  کشتن  را  مشاهده  ننموده‌اند!

این  نیرنگ  سطحی  و  حیلۀ  سـاده ‌لوحانه‌ای  است‌.  ولی  خویشتن  را  بدان  اطمینان  می‌دهند،  و  دروغشان  را  بدان  توجیه  می‌کنند،  دروغی که  بر  آن  عزم  را  جزم‌  کرده‌اند  تا  بدان  از  دست  صاحبان  خون  صالح  و  خانوادۀ  او  برهند  و  خلاصی  یابند.  بلی  جای  تعجّب  است‌ که  همچون  افرادی  حرص  و  ازشان  بر  این  باشد که  راسـتکار  و  راسـتگو  شوند! و لیکن  نفس  آدمی  لبریز  از  انحرافها  و کجرویها  است‌،  به  ویژه  زمانی که  نـفس  آدمـی  با  نـور  ایـمان  راهیاب  نگردد،  نوری  که  راه  راست  و  درست  را  بـرای  آن  ترسیم  می‌کند.

این  گونه  کلک  زدند  و  توطئه  چیدند.  این  گونه  نیرنگ  زدند  و  حیله‌گری  کردند...و لیکن  خدا  در  کمین  ایشـان  است  و  آنان  را  می‏بیند  و  ایشان  او  را  نمی‏بینند.  خـدا  چاره‌ سازی  آنان  را  می‌داند  و  بر  نیرنگشان  مطّلع  و  آگاه  است‌،  ولی  آنان  نمی‌فهمند  و  عقل  و  شعور  ندارند: 

(وَمَکَرُوا مَکْرًا وَمَکَرْنَا مَکْرًا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٥٠)

ایشان  نـقشۀ  مـهمّی  کشـیدند  (‌بـرای  نـابودی  صـالح  و  پیروان  او)  و  ما  هم  نقشة  مهمّی  کشیدیم‌،  (‌برای  نجات  او  و  پیروانش‌)‌،  در  حالی  که  ایشان  خبر  نداشتند.

چاره‌سازی  ایشان  کجا  و  چاره ‌سازی  خدا  کجا؟‌!  تـدبیر  آنان  کجا  و  تدبیر  خدا کجا؟‌!  نیروی  ایشان  کجا  و  نیروی  خدا  کجا؟!

چه  فراوانند  قلدرا‌ن  و  زورمندانی ‌که  اشتباه  مـی‌کنند  و  نیرو  و  نیرنگی  که  دارند  گول  می‌خورند!  آنان  بی‌خبر  از  چشمی  هستند  که  می‏بیند و  به  خواب  غفلت  نمی‌رود. بی‏خبر  از  نیروئی  می‌مانند که  هر کـاری  را  مـی‌تواند بکند  و  ناگهانی  بر  ایشان  بتازد  و کارشان  را  یکســره  سازد،  بدون این ‌که  به  خود  آیند  و  بدانند  این  تاختن و  کار  را  یکسره  ساختن  چگونه  صورت‌ گرفت  و  از کجا   دررسید:

(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (٥١) فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةً بِمَا ظَلَمُوا ).

بنگر  که  عاقبت  توطئۀ  ایشان  چه  شد  (‌و  کار  آنان  به  کجا  کشید؟  عاقبت‌،  این  شد)  که  ما  آنان  و  قوم  ایشان  همگی  را  نابود  کردیم‌.  این‌،  خانه‌های  ایشان  است  که  بر  اثر  ظلم  و  ستم  فروتپیده  است  و  خالی  از  سکنه  شده  است‌.

لحظه  به  لحظه  ویران‌ کردن  و  نابود  نمودن  است‌.  ناگهان  خانه‌ها  فرومی‌تپد  و  خالی  از  سکنه  می‌شود.  لحـظه‌ای  پیش  در  آیۀ  پیش  این  سوره  دیدیم ‌که  آنان  به  تـوطئه  می‌پردازند  و  نیرنگ  می‌زنند،  و  گمان  می‌برند که  آنان  بر  پیاده  کردن  مکر  و  کیدشان  توانایند!

این  سرعت  در  عرضۀ  این  صفحه‌،  پس  از  این  در  روند  قرآنی‌،  مراد  و  مورد  نظر  است‌.  تـا  نـاگهان  تـاختن  و  قاطعانه  کار  از کار  را  به  پایان  بردن،  پیدا  و  هویدا  آید.  ناگهان  تاختنی ‌که  از  توان  و  قدرتی  برخوردا‌ر  ا‌ست ‌که  مغلوب ‌گول‌ خوردگان  قدرت  و  قوّتشان  نمی‌شود،  و  چاره‌سازی  ناگهانی‌ای  است  که  در  برابر  نـیرنگبازان  نازان  به  مکر  و  کیدشان  شکست  نمی‌خورد  و  بی‏نتیجه  نمی‌شود.

(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ) (٥٢)

مسلّماً  در  این  امر  عبرت  بزرگی  است  برای  کسـانی  که  آگاه  و  فهمیده  باشند.

علم  و  دانش  چیزی  است ‌که  در  این  سوره  و  در  پیروهای  داستانها و  رخدادهای  آن‌،  بر  آن  تکیه  و  تمرکز  می‌شود.  پس  از  صحنۀ  ناگهانی  تاختن  و  یورش  بردن‌،  ذکر  نجات  مؤمنانی  به  میان  می‌آید که  ا‌ز  خدا  می‌ترسند  و  از  عقاب  و  عذابش  می‌پرهیزند:

(وَأَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ) (٥٣)

ما کسانی را نجات دادیم که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند.

کسی که از خدا بترسد، خداوند سبحان او را از ترسها و هراسها محفوظ و مصون می دارد و دو ترس و هراس را بر او گرد نمی آورد، همان گونه که در حدیث قدسی بزرگوار آمده است.


 


[1] پـدید آمـدن یک ذرّه پـروتئین از روی تـصادف 10243 سـال طـول می‌کشد.در حالی که جهان ما پنج بیلیون سال یا شش بیلیون سال پـیش آفریده شده است!(مترجم)